You are on page 1of 19

‫سوئيس‪ ،‬پياژه‬

‫علي عابدي‬
‫بهار ‪0931‬‬

‫‪1‬‬
‫عابدي‪ ،‬علي‬ ‫سرشناسه‪:‬‬
‫سوئيس‪ ،‬پياژه ‪ /‬نويسنده‪ :‬علي عابدي‬ ‫عنوان و نام پديدآورنده‪:‬‬

‫نشر اينترنتي ‪1513 .‬‬ ‫مشخصات ناشر‪:‬‬


‫روانشناسي‬ ‫موضوع‪:‬‬

‫توجه‪:‬‬
‫کليه حقوق مادي و معنوي اين کتاب‪ ،‬متعلق به نويسنده مي باشد و هر گونه برداشت و استفاده از‬
‫مطالب آن‪ ،‬با کسب اجازه و موافقت نويسنده يا ارجاع در قالب ذکر منبع‪ ،‬بدون اشکال است‪ / .‬پست‬
‫الکترونيک‪Abedi.1351@gmail.com :‬‬

‫‪2‬‬
‫فهرست محتوا‬
‫صفحه‬ ‫عنوان‬
‫‪4‬‬ ‫مقدمه‬
‫‪6‬‬ ‫الف)خودميان بيني‬
‫‪6‬‬ ‫خودميان بيني در سطح من‬
‫‪7‬‬ ‫خودميان بيني در سطح ما‬
‫‪8‬‬ ‫ب)احساس کهتري و برتري‬
‫‪8‬‬ ‫احساس کهتري در سطح من‬
‫‪11‬‬ ‫احساس کهتري در سطح ما‬
‫‪11‬‬ ‫ج) مکانيزم هاي دفاعي‬
‫‪11‬‬ ‫مکانيزم هاي دفاعي فردي(درسطح من)‬
‫‪15‬‬ ‫مکانيزم هاي دفاعي گروهي(در سطح ما)‬
‫‪13‬‬ ‫تاويل کالم پي اژه‬
‫‪11‬‬ ‫منابع‬

‫‪3‬‬
‫مقدمه‬
‫برنگيه‪ « :‬آي ا شما خود را خيلي سوئيسي حس مي کنيد؟ آيا اي ن امر که در اينجا متولد شده اي د‪ ،‬به اين‬
‫کشور تعلق داري د‪ ،‬براي شما مهم است؟»‬
‫پياژه‪ « :‬خيلي مهم است در معنايي که من مزاياي ي ک کشور کوچک را اگر بتوانم بگويم‪ ،‬حس مي کنم‪ .‬در‬
‫اينجا نوعي آزادي فکري هست که به نظر من بي شتر از کشورهاي بزرگ است‪ ،‬البته منظورم از نظر‬
‫علمي است‪».‬‬
‫برنگيه‪ « :‬اين آزادي از کجا ناشي مي شود؟»‬
‫پياژه‪ « :‬اين مربوط به اين امر است که انسان خود را جدي نمي گيرد‪ ،‬تمايل به مهم جلوه دادن مسائل کمتر‬
‫است‪ ،‬هر چه کشور کوچکت ر باشد اين وسوسه ها در انسان کمتر است »‬
‫(نقل از گفتگوهاي آزاد با پياژه ‪ 791 ،‬؛ دادستان و منصور‪.) 531 ،‬‬
‫در پاسخ و کالم پياژه تلويحي نهفته است؛ از نگاه پياژه‪ ،‬کشور وي(سوييس) داراي مزايا و ويژگي هااي برجساته‬
‫اي( از جمله نوعي آزادي فکري) است که وي آن را امتياز منحصربه فرد جامعه و کشورش تلقي مي کند؛ و نياز باه‬
‫زعم وي‪ ،‬کوچکي و تاريخچه کم درخشش کشور سوئيس‪ ،‬بلنداقبالي و خوشبختي بزرگي است کاه اسابا چناين‬
‫مزايا و ويژگي هاي برجسته اي شده است‪.‬‬
‫سوال اينجاست که اوال‪ ،‬کوچکي و تاريخ کم تاللو يک کشور‪ ،‬به عنوان يک بخت و اقباال(!)‪ ،‬چگوناه ماي تواناد‬
‫منجر به مزايا و ويژگي هاي مد نظر پياژه شود؟ و دوم‪ ،‬در شرايط کنوني جامعه سوئيس‪ ،‬کدام مزايا و ويژگاي هااي‬
‫منحصر به فرد مد نظر وي بوده است که آن را مولود تاريخچه فقيرانه کشورش قلمداد کرده است؟ به عباار ديگار‬
‫کدام ويژگي جامعه سوئيس است که پياژه آن را به اقبال کوچکي و تاريخچه کم رنگ کشورش مرتبط مي سازد؟‬
‫پياژه در ادامه گفتگويش با ژان کلود برنگيه(همان منبع)‪ ،‬اشاره اي ضمني و کوتاه در پاساخ باه ساوال اول ماي‬
‫کند( « انسان خود را جدي نمي گيرد‪ ،‬تمايل به مهم جلوه دادن مسائل کمتر است‪ ،‬هر چه کشور کوچکتر باشد ايان‬
‫وسوسه ها در انسان کمتر است»)‪ ،‬اما در پاسخ به سوال دوم‪ ،‬وي صرفا به اشااره اي کوتااه(«ناوعي آزادي فکاري»)‬
‫اکتفا مي کند‪ .‬در ادامه به تحليل و تاويل کالم پياژه مي پردازيم‪.‬‬

‫‪‬‬
‫در گفتگو و پاسخ پياژه‪ ،‬به نظر مي رسد‪ ،‬منظور پياژه‪ ،‬هاضم ‪ ،‬مولّد و صلح طلا باودن‪ ،‬و نياز مياان واگراياي‪،‬‬
‫انعطاف‪ ،‬پذيرندگي و اخالقمندي فرهنگ جامعه سوئيس است که به وي فرصت رشد و بالنادگي داده اسات‪ .‬اشااره‬
‫پياژه به بنيان تفکر و فرهنگي است که کشور کوچک وي را بدل به قل تعقل‪ ،‬اعتدال و اخالق اروپا و جهاان کارده‬
‫است ‪ .‬کشوري که به دور از شخصيت هاي انچنان تاريخ ساز(!) ‪ ،‬نمادي از بي طرفاي‪ ،‬آراماش و عقالنيات منعطا‬
‫بوده است‪ .‬در بحراني ترين مقاطع تاريخي‪ ،‬جامعه سوئيس به دور از تانش هاا و عارق هااي خاوني‪ ،‬ناژادي‪ ،‬ملاي‪،‬‬
‫جغرافيايي‪ ،‬مذهبي و ‪ ...‬با انعطاف و انطباق پذيري باالي دروني و بيروني‪ ،‬تنها به رشد و بقا انديشيده است‪ .‬در عاين‬
‫‪1‬‬
‫‪.Piaget, J.‬‬

‫‪4‬‬
‫ي آلمااني‪ ،‬فرانساه‪ ،‬ايتالياايي و‬
‫تنوع باالي فرهنگي و چند قومي بودن( مليت هاي مختل با چهار زبان کامال" رسم ِ‬
‫رومانيايي )‪ ،‬با ايجاد يک فضاي کثرتگرايانه‪ 1‬واقعي‪ ،‬نقش تمايزا قومي را در نابرابري ها‪ ،‬تبعيض هاا‪ ،‬تعصا هاا‪،‬‬
‫تعارضا و اختالفا و تنشها را در درون خود خنثي‪ 5‬کنند و در بيرون نيز در قل مليت هاا‪ ،‬قوميات هاا‪ ،‬زباان و‬
‫نژاد هاي متنوع کشورهاي پاره پاره اروپا‪ ،‬توانسته است بدور از ادعا و هياهوي برتري جويي‪ ،‬قادر طلباي و تجزياه‬
‫خواهي با اعتدال پيش برود و در حوزه هاي مختل فرهنگي و اجتماعي ( و نيز علمي و اقتصادي ) اتوپيايي حسار‬
‫انگيز براي جوامع ديگر رقم زند ‪.‬‬
‫اما درباره تلويح دوم کالم پياژه‪ ،‬سوال اينجاست کاه چگوناه حقيرانگاي ياک کشاور و تاريخچاه اش ماي تواناد‬
‫پيامدي همچون جامعه کنوني سوييس را رقم بزند؟ پياژه کوچکي و تاريخچه کام فارو کشاورش را ياک افتخاار و‬
‫اقبال تلقي مي کند و به گونه اي ضمني‪ ،‬وضعيت کنوني خود و جامعه سوييس را وابساته بادان ماي داناد‪ .‬ايان در‬
‫حالي است که همه ما با حسرتي تمام ناشدني در جستجوي پيشينه اي درخشان و برجسته براي خود و گاروه ماان‬
‫هستيم تا با تکيه بر آن بتوانيم حسي از فخر و غرور را در خود تجربه کنيم‪ .‬همه از اينکه منتس به يک تمدن چناد‬
‫هزار ساله با پشتوانه هاي غني تاريخي باشيم‪ ،‬از هيجان ‪ ،‬موهايمان سيخ مي شود‪ .‬اماا چگوناه اسات کاه پيااژه باه‬
‫تاريخچه بي افتخار و نه چندان بلند و برجسته کشورش مباحا مي ورزد و به ان به ديده يک اقبال نظر مي کند؟!‬
‫قطعا" به زعم پياژه‪ ،‬شرايط کنوني جامعه کوچک و پرتنوع سوييس ( به عنوان يک نظاام فرهنگاي ) بار اماده از‬
‫همين تاريخچه کم درخششي است که برجستگي خاصي ندارد‪.‬‬
‫اما هاضم و اخالقمند بودن کشور کوچک سوئيس‪ ،‬چگونه مي تواند با تاريخچه فقيرانه آن مرتبط باشد؟! چگوناه‬
‫چنين جامعه و فرهنگي از دل چنان تبار و تارخچه ي نه چندان فااخر بيارون آماده اسات؟! باراي پيگياري چناين‬
‫ارتباطي مي توان به حوزه هاي نظري زير در گستره فردي(من) و اجتماعي(ما) رجوع کرد‪:‬‬
‫) رجوع به نظريه تحولي پياژه و مفاهيم« خود ميان بيني‪ »3‬و« ميان واگرايي »‬
‫‪ « )1‬احساس کهتري‪ » 9‬آدلر‪ ،1‬و مفاهيم « عقده هاي کهتري‪ 7‬و برتري »‬
‫‪ )5‬چهارچو « مکانيزم هاي دفاعي »‬

‫‪1‬‬
‫‪. Prural Society‬‬
‫‪2‬‬
‫‪.Pluralistic‬‬
‫‪3‬‬
‫‪.Neutral‬‬
‫‪4‬‬
‫‪ .‬ساعت به عنوان محصول صنعتي نيايي و موروثي کشور سوئيس نيز ‪ ،‬خود از زاويه اي ديگر بيانگر همين فرهنگ است ‪ .‬ساعت تاريخي ترين‬
‫محصول دوره عقالنيت و انضباط ‪ ،‬به گونه اي تفکيک ناپذير با نام کشور کوچک سوئيس گره خورده است‪.‬‬
‫‪5‬‬
‫‪. Egocentrism‬‬
‫‪. Decentrism‬‬
‫‪- Inferiority‬‬
‫‪.Adler, A.‬‬
‫‪-Inferiority Compelex‬‬
‫‪1‬‬
‫‪- Superiority Compelex‬‬
‫‪11‬‬
‫‪-Defence Mechanisms‬‬

‫‪5‬‬
‫الف) « خودميان بيني »‬
‫‪ )0‬خودميان بيني هاي در سطح «من»‬

‫از انگاره پياژه‪ « ،‬خودميان بيني » که ذا بهنجار هر تحولي(« ناوعي » و « فاردي‪ ) » 1‬اسات‪ ،‬ناوعي درهام‪-‬‬
‫شدگي‪ 5‬خود و ديگري؛ و عدم تمايز بين من و «غيرمن»؛ يا واقعيت شخصي و واقعيت عيني اسات(منصاور‪.) 591 ،‬‬
‫به بيان ديگر خودميان بيني اساسا" به عدم تمايز نسبي بين نقطه نظر خود و نقطه نظار ديگاران ياا باين عيناي و‬
‫فاعلي‪ 3‬اشاره دارد( منصور و دادستان‪ .) 59 ،‬لذا خودميان بيني ها در دو گستره عقلي و عاطفي ‪ ،‬با توجه باه تاراز‬
‫تحولي فرد‪ ،‬وي را در فضايي محدود و بسته حبس مي کند و به وي اجازه تجربه منظرهاي ديگر و ديگاران را نماي‬
‫دهد‪ .‬اين « عدم توانايي در نظر گرفتن منظر ديگران »‪ ،‬به درجا مختل در بزرگسال باقي مي ماناد و نشااندهنده‬
‫بازخورد فردي است که نقطه شروع دريافت جهان از شخصايت وي سرچشامه ماي گيارد(منصاور‪ .) 591 ،‬چناين‬
‫بازخوردي منجر به تحجري سخت در رويکرد هاي نظري و شناختي و باوري فرد مي شود و به هماين ساب اسات‬
‫که سير بهنجار هر تحولي ‪ ،‬فرد را در انتهاي هر مرحله از رشد رواني‪-‬شاناختي باه سامت ياک « مياان واگراياي »‬
‫خاص همان دوره سوق مي دهد‪.‬‬
‫به زعم پياژه ‪ ،‬خروج از « خود ميان بيني » هاي دوره هاي اوليه تحول رواني ‪ ،‬به دليل طبيعت و ماهيت خااص‬
‫شرايط آن به سهولت و به خودي خود انجام مي پذيرد که البتاه باه ادعااي پيااژه (باه نقال از منصاور و دادساتان‪،‬‬
‫‪ ) 593‬چنين خروج « خود به خودي » اي نبايد با يک فطري نگري‪ 9‬مشتبه شود چرا که وي در هر حال برحسا‬
‫» ( فارد ) و‬ ‫يک ديدگاه تعاملي نگرانه معتقد است تحول رواني در چرخه « تعامال‪ » 1‬تنگاتناگ « کاود‬ ‫برحس‬
‫« محيط » عيني ( مادي ) و اجتماعي خويش رقم مي خورد‪ .‬به عبار ديگر پياژه بر اساس يک « بناشدني نگري‪»7‬‬
‫و محايط‬ ‫تکوين‪ ،‬رشد و تحول ساخت هاي رواني‪ ،‬تعامل فعال باين کاود‬ ‫نگري‪ »7‬معتقد است که موتور محر‬
‫متدرجا" فرو مي ريزند‪.‬‬ ‫است؛ و از معبر همين فرايند ديالکتيکي است که خودميان بيني هاي گسترده کود‬
‫اما آخرين نوع خودميان بيني که خاص دوره نوجواني ( مصادف با اخرين دوره تحول رواني) است از نوعي اسات‬
‫که شايد خروج از ان ( و حرکت به سوي ميان واگرايي ) شرايط ويژه و خاصي مي طلبد‪ .‬ايان ناوع خودمياان بيناي‬
‫حساس ترين و به زعم پياژه(‪ ) 593‬از نوعي است که مي تواند در صور گرفتار امدن فارد نوجاوان در گاروه هااي‬
‫و تهديد کننده باشد‪ .‬چه که مي تواند باا در لغزانادن نوجاوان در مطلاق انگااري هاا و‬ ‫فکري خاص بسيار خطرنا‬

‫‪1‬‬
‫‪-Phylogeny‬‬
‫‪2‬‬
‫‪-Ontogeny‬‬
‫‪3‬‬
‫‪.Confusion‬‬
‫‪4‬‬
‫‪.Objective‬‬
‫‪5‬‬
‫‪.Subjective‬‬
‫‪.Spontaneous‬‬
‫‪.Nativism‬‬
‫‪.Interaction‬‬
‫‪. Constructionism‬‬
‫‪1‬‬
‫‪.Active Interaction‬‬
‫و اعضااي نوجاوان و‬ ‫‪ ،‬وي را از هر گونه انعطاف و نسبي نگري دور کند( تجربه آلماان دهاه ‪-5‬‬ ‫تحجري صع‬
‫جوان حذ نازي که سبوعانه ترين و دهشتناکترين افکار و رفتار را بويژه با غيره ژرمن هاا داشاتند )‪ .‬انحاالل ايان‬
‫نوع خودميان بيني آخرين گسلشي است که نوجوان را از منطقِ بسته‪ ،‬منجماد و مطلاق انگاراناه دوره کاودکي اش‬
‫جدا مي کند و وي را به سمت يک اعتدال و نسبي گرايي پويا سوق مي دهد‪.‬‬
‫اين نوع از خودميان بيني منبعث از جهش و انقال شناختي اي است که به ناگهان در فکر نوجوان رخ مي دهد‬
‫و وي را همزمان با انواع تغييرا شگرف دوره بلو مقهور خويش مي ساازد‪ .‬نوجاوان باا دسات ياابي باه ابزارهاا و‬
‫تجهيزا فکري جديد ( فکر صوري ) صاح قدر و توانايي هاي فکري بسيار گسترده و عظيمي مي شاود کاه وي‬
‫را مجذو ‪ ،‬مسحور و فريفته خويش مي کند‪ .‬اين جهش خاارق العااده و عظايم فکاري ( از نظار خاود نوجاوان ) و‬
‫فريفتگي آن‪ ،‬نوجوان را به سمت يک فکر ياا بااور « رساتاخيزي » ياا هماناا « اصاال گاري » جامعاه ساوق ماي‬
‫دهد(منصور‪ .) 591 ،‬براي مثال نوجوان با اکتسا توانايي استدالل فرضي – استنتاجي ‪ ،‬منطق قضاايا‪ ،‬و ‪ ...‬خاود را‬
‫داراي چنان قدر فکري و اصالحي مي انگارد که روياي « اصال » و « دگرگوني » جهان اجتمااعي اش را در سار‬
‫مي پروراند(همان منبع)‪.‬‬
‫اين نوع خودميان بيني اجتماعي و فکري تدريجا" در روند يک مواجهه فعال بين نظر و فکر نوجوان با نظر و فکر‬
‫ديگران بويژه در يک فضاي برابرانه ( همساالن ) و چالش انگيز و نيز ورود به دنياي بزرگسال و آغاز کار(بزرگسااالنه)‬
‫به معناي دقيق کلمه‪ ،‬رنگ باخته و منحل مي شود(همان منبع)‪ .‬اما در صورتي که چنين شارايطي فاراهم نشاود و‬
‫تقابل منظرها رخ ندهد‪ ،‬اين نوع خودميان بيني انحالل نيافته‪ ،‬بقاياي آن در ساطح بزرگساال بسايار مصايبت باار و‬
‫مخر خواهد بود‪ .‬حضور اين نوع خودميان بيني در سطح بزرگسال‪ ،‬نخو ‪ ،‬خودپسندي و انواع هذيان هااي بازرگ‬
‫منشي و برتريت را بوجود خواهد آورد‪.‬‬
‫‪ )2‬خودميان بيني هاي در سطح «ما»‬

‫خودميان بيني نه تنها در سطح « من » وجود دارد بلکه به آساني به شکل يک خودميان بيني« گروهي» به‬
‫سطح « ما» نيز تسري مي يابد‪ .‬خودميان بيني هاي ملي‪ ،‬قومي‪ ،‬مذهبي‪ ،‬نژادي و ‪ ...‬از نوع همين خودميان بيني‬
‫( ما ) هستند که پياژه(‪ ) 593‬آن را « اجتماع ميان بيني‪ » 1‬عقلي و عاطفي مي نامد‪ .‬پياژه (‪ ) 593‬به گونه اي‬
‫صريح ازعان مي دارد که گريز از اين خودميان بيني ( ما ) که ريشه در بطن تاريخ اجتماعي و « گروهي » دارد‬
‫بسيار صع تر و دشوارتر از گذر ازخودميان بيني هاي دوره هاي تحول روانيِ « فردي» است‪ .‬پياژه در بحثي که در‬
‫باره تربيت بين المللي دارد (همان منبع) خالصي از اين نوع خود ميان بيني را اولين و مهمترين شرط ( الزم و نه‬
‫کافي ) تربيت و پرورش اخالق و تفاهم بين المللي تلقي مي کند‪.5‬‬

‫‪1‬‬
‫‪.Reform‬‬
‫‪2‬‬
‫‪-Sociocentrism‬‬
‫‪ - 3‬پياژه (‪ )5731‬در دل انواع خودميان بيني هاي ريشه دار در وجدان فردي و گروهي ‪ ،‬به نوعي خودميان بيني ابتدايي و تاريخي در تاريخ تکامل علم اشاره مي‬
‫کند که به نوع خود بسيار جالب توجه است و مويد وجود چنين خودميان بيني حتي در تاريخ تحول اجتماعي نوع انسان است‪:‬‬
‫چنين خودميان بيني اي که در سير تحول رواني فرد گام به گام به سوي ميان واگرايي و مرکزگريزي پيش مي‬
‫رود چنان ريشه دار و عميق است که گذار از ان بسيار صع و دشوار مي نمايد‪.‬‬
‫لذا الزمه انحالل خودميان بيني گروهي نيز‪ ،‬تعامال مستمر اجتماعي و تقابل هاي مداوم فرهنگي بين گروه ها‪،‬‬
‫قوميت ها و جوامع مختل است‪ .‬البته بايد توجه داشت که در مسير انحالل چنين خودميان بيني اي‪ ،‬بااز دو ورطاه‬
‫عقده هاي کهتري و برتري‪« ،‬ما» را تهديد مي کند ‪.‬‬

‫ب) احساس کهتري و برتري‬


‫‪ )0‬احساس هاي کهتري در سطح «من»‬

‫« انسان بودن يعني‪ ،‬خود را کهتر احساس کردن»(آدلر‪ 757 ،‬؛ به نقل از شولتز و شولتز‪.) 591 ،‬‬
‫آدلر «احساس هاي کهتري» همواره به عنوان يک نيروي برانگيزنده در رفتار وجود دارند و منبع تماام‬ ‫بر حس‬
‫تالش هاي انسان است‪ .‬از ديد آدلر اگرچه گرفتار آمدن به احساس کهتري فطري نيست اماا ذا زنادگي اجتمااعي‬
‫انسان گريزي از چنين دچارآمدني باقي نمي گذارد‪ « :‬هيچ کس نمي تواند از چنگ آن بگريزد و آن اين است که هر‬
‫فرد در دوره اي از زندگي اجبارا" «کود » بوده است»( منصاور‪ .) 59 ،‬احسااس کهتاري مانناد نياروي محرکاه‬
‫قدرتمندي عمل مي کند که فرد را در جهت دستيابي به موقعيت هاي باالتر مي راند و به ساوي ايمناي و غلباه بار‬
‫مشکال سوق مي دهد‪ .‬اين حرکت که از سوي آدلر( ‪ ، 73‬به نقل از دادستان‪« ،) 51 ،‬شورشي مهي و تحميال‬
‫انساني و در هر موقعيت کهترکنناده اي کاه باه‬ ‫شده عليه احساس کهتري» ناميده شده است‪ ،‬در هر نوزاد و کود‬
‫راه مي افتد‪ ،‬مبناي تحول انساني را تشکيل مي دهد(دادستان‪.) 51 ،‬‬
‫انسااني اسات کاه‬ ‫بنابراين‪ ،‬احساس کهتري مولفه اي بهنجار و جدايي ناپذير از فرايناد تحاول (رواناي) کاود‬
‫ناخواسته در بطن خطوط تحول وي زاده مي شود و رشد و تکامل فردي را مي آفريناد‪ .‬از دياد آدلار (هماان منباع)‬

‫چنين خودميان بيني اي دنباله و حاصل تسري خودميان بيني فردي است‪ .‬خودميان بيني انسان بدوي در قالب اعتقاد به اينکه ماه و خورشيد و ستارگان نقاط‬
‫نوراني اي بر باالي کوه ها و ابرها هستند و بدون اينکه مسير و سمت و سوي معيني داشته باشند تابع حرکات انسان هستند‪ .‬چنين خودميان بيني اي با کشف‬
‫حرکت مستقل و منظم سيارات و کرات توسط بابليان و کلداني ها انحالل يافت‪ .‬اما انسان بدوي با خروج از اين نوع خودميان يني ابتدايي و ساده در دام‬
‫خودميان بيني پيچيده تر و س نگين تر ديگري گرفتار امد که انسان گرفتار اين نوع جديد خودميان بيني به گونه اي غير مستقم تاوان سنگيني در قبال ان‬
‫پرداخت؛ زمين که تا ان زمان دشتي وسيع و سپس نيمکره و نهايتا" کره اي پنداشته مي شد مرکز و نقطه پرگار تمام سيارات و کرات ديگر قلمداد شد( زمين‬
‫مرکز هستي است )‪ .‬چنين ايده اي در اوج شکوفايي دانش در يونان باستان با اصرار تمام قوت گرفت و تا زماني که کپرنيک با کشف انقالبي خود مبني بر اينکه‬
‫زمين جزيي از يک کل بي نهايت ( از جمله منظومه شمسي ) است شالوده چنين تصور و خودميان بيني را از پايه فرو ريخت بر ذهن انسان استيال داشت‪ .‬به‬
‫موازات و در دل چنين خود ميان بيني اي‪ ،‬خودميان بيني ظريف تر ريشه دارتر ديگري فضاي فکري و ذهني بشر ان مقطع از تاريخ را در بر گرفت وسير تاريخ‬
‫اجتماعي را به گونه اي قاطعانه تحت الشعاع خويش قرار داد‪ :‬خاص و برگزيده بودن انسان بر روي کره خاک و خليفه اهلل بودن انسان ‪ .‬و البته اين نوع خودميان‬
‫بيني نيز مدت ها زمان برد تا با نظريه انقالبي تکامل انواع داروين ( انسان در ادامه و دنباله ديگر موجودات ) به ميان واگرايي و گسلش گراييد‪.‬‬
‫و نهايتا" آخرين نوع خودميان بيني در قرن بيستم يعني مطلق انگاري پيرامون « عقالنيت » و « دانش تجربي » و گسلش ان توسط رويکردهاي جديد فلسفي‬
‫بويژه در حوزه فلسفه علم به دنبال تزلزل و شکست بعضي از نظريات علمي در علوم محکمي از جمله فيزيک و ‪. ...‬‬

‫‪5‬‬
‫‪ -‬در زير چنين انحاللي البته قرار نيست نوعي احساس کهتري زاييده شود تا ما را به درون مرزهاي تابعيت‪ ،‬ديگر پيروي و انفعالي خوارکننده بکشاند‪ .‬بلکهه در‬
‫بطن چنين انحاللي استقالل و خودمختاري و خودرهبرگري پوياي رشد مي يابد که ما را به سمت يک حيات بدون عصبيت راهبر مي شود‪.‬‬
‫‪1‬‬
‫حرکت و تحول ‪ ،‬ترجمان احساس نارسايي نوزاد در جهت جبران کهتري هاي سه گانه چاره ناپذي ِر خويش (فاار از‬

‫کهتري هاي واقعي و يا فاعلي(خيالي) وي که از سه منبع؛ )تاثير محايط‪)1 ،‬کهتاري واقعاي‪ ،‬و ‪)5‬صافا ياا خصوصايا غيرعاادي و‬

‫عجي سرچشمه مي گيرند(منصور‪ ) ) 59 ،‬و گرايش دايام وي باه پيشارفت و ياافتن راه حال هااي الزاماي در برابار‬
‫خواسته هاي زندگي است‪.‬‬
‫حتي ادلر ( ‪ ، 73‬به نقل از دادستان‪) 51 ،‬معتقد است تمام پديدايي نوعي انسان نيز بر ايان حرکات مبتناي‬
‫است و بايد تاريخ انسانيت را به منزله تاريخ احساس کهتري و جستجوي راه حلي براي آن در نظر گرفت‪.‬‬
‫لذ ا احساس هاي کهتري و مکانيزم هاي جبراني‪ ،‬اجزاء و حلقه هاي جدايي ناپذير يک منظومه و زنجيره اناد‪ .‬در‬
‫يک فرايند طبيعي تحول‪ ،‬احساس هاي کهتري ‪ ،‬مکانيزم هاي جبراني بهنجاري را براه مي انادازد کاه از آن طرياق‬
‫فرد راه به کمال (نه در معناي برتري جستن و تفوق طلبي نسبت به ديگران ) مي پويد‪ .‬در کنار جبران هاي بهنجاار‬
‫و غيرمرضي‪ ،‬آدلر از انواع ديگري از جبران گري ( از جمله « جبران مضااع ‪ ) »5‬ناام ماي بارد کاه اساساا" حاصال‬
‫شرايط ويژه اي از جمله عدم تحول حس اجتماعي يا شکست هاي مکرر و گسترده مي باشد و فرجاام آن نياز اناواع‬
‫کژکنشي هاي رواني د ر مرز نورزها‪ ،‬سايکوزها و شخصيت هاي مرضي از جمله سايکوپا ‪ ،‬بزه کاار‪ ،‬منحارف جنساي‬
‫تحول نيافته باشد و به شد احساس ناتواني کند‪ ،‬به سختي مي تواناد‬ ‫و ‪ ...‬است‪ ... « :‬اگر حس اجتماعي در کود‬
‫راه حل مثبتي را براي مسائل تحصيلي خود در نظر گيرد‪ .‬شکست هاي مکرر و موقعيات هااي شکسات‪ ،‬حتاي اگار‬
‫گذرا يا مفروض باشند‪ ،‬گرايش به جبران را در فرد ايجاد مي کنند اما اين جبران باه جااي آن کاه در جهات کماال‬
‫باشند در مسير برتري جويي و قدر طلبي خواهد بود» (آدلر‪ 79 ،‬؛ به نقل از دادساتان‪ .) 51 ،‬باه عباار ديگار‬
‫مي شود که فرد شهامت خود را به منظور حل مثبت مساائل‬ ‫احساس هاي کهتري گسترده در قلمرو واقعيت موج‬
‫حياتي در جهت « همسازي با جامعه » از دست بدهد‪ .‬در اين صور به جاي دنبال کردن هادف واقعاي کماال ياا‬
‫موفقيت‪ ،‬فرد در جستجوي هدف واهي ارزنده سازي شخصي خواهد بود؛ در ايان جهاان خياالي‪ ،‬باه گساترش ياک‬
‫احساس واهي ارزش هاي برتر خواهد پرداخت و آنچه را که از چارچو کنشاوري وي مغااير دارد باد ياا ناراحات‬
‫کننده تلقي خواهد کرد‪ .‬از اينجاست که بار سنگين احساس کهتري‪ ،‬بر اساس تبديل آن باه ياک «ساال »‪ ،‬کااهش‬
‫خواهد يافت (دادستان‪.) 51 ،‬‬
‫از ديدگاه آدلر( ‪ 79‬؛ به نقل از دادستان‪ ،) 51 ،‬پيگيري چنين مسيري به منزله گريز از واقعيت به سوي ياک‬
‫جهان ظاهري و خيالي است که با تغيير شکل احساس کهتري‪ ،‬احساس اجتماعي را نيز در خارج از ميدان خود قرار‬

‫‪1‬‬
‫‪.Compensation‬‬
‫‪2‬‬
‫ناپذير نخستين مبتني بر سه گروه تجربه همزمان از سوي کودک انساني است‪ )1 :‬احساس ناتواني‬
‫ِ‬ ‫کهتري چاره‬
‫ِ‬ ‫‪ -‬بر حسب روانشناسي فردي‪ ،‬احساس‬
‫‪ )2‬احساس ضعيف تر از بزرگساالن بودن و ‪ )3‬احساس تابع بزرگساالن بودن‪(2‬منصور‪.)13 1 ،‬‬
‫‪3‬‬
‫‪. Overcompensation‬‬
‫‪4‬‬
‫‪- Adjustment‬‬
‫مي دهد ‪ .‬به بيان شولتز و شولتز(‪ ) 591‬فراهم شدن چنين اوضاعي‪ ،‬قطعا" کنشوري‪ 1‬احسااس هااي کهتاري را از‬
‫مسير بهنجار‪ ،‬سازنده و تعالي بخش آن خارج کرده‪ ،‬مبدا" شکل گيري عقده هاي کهتري و برتري‪ 5‬مي شاود‪ .‬عقاده‬
‫مسير کمال و تعالي باز ماي دارد ياا وي را در فضاايي از نخاو ‪ ،‬خاودبزرگ پناداري و‬ ‫هايي که يا فرد را از تعقي‬
‫در‬ ‫خودپسندي و ناتوان از همدلي و همدردي شناور مي سازد‪ .‬به بيان آدلر( به نقال از ماوکي يلاي ‪ ) 59 ،‬نقا‬
‫حس اجتماعي‪ (3‬يعني در خود فرو رفتن‪ ،‬خودمحوري‪ ،‬انزوا و احساس طرد شدگي اجتماعي) و پذيرا شدن واقعيات‪،‬‬
‫موج تجمع و تثبيت احساس کهتري مي شود و اين احساسا در چناين شارايطي بادل باه عقاده کهتاري ماي‬
‫شوند‪ «:‬عقده کهتري تجليگاه دائمي نتايج احساس کهتري و حفظ (استمرار) اين احساس است و از راه ياک کمباود‬
‫فوقالعاده حس اجتماعي بيان مي شود» (آدلر‪ 755،‬؛ به نقل از موکي يلي‪ .) 59 ،‬در چنين شرايطي طلا جباران‬
‫در قلمرو استعاره و تخيل به جريان مي افتد و اماري تحقاق ناپاذير و ناامنطبق ماي شاود‪ .‬لاذا جهاش در مرحلاه‬
‫فراجبراني به صور عقده برتري(نظير خودخواهي و هيستري گرايي) و تنوعاتي از غرور و سلطه در افاراد پيادا ماي‬
‫شود‪ .‬ضمنا" سرچشمه کينه‪ ،‬تهاجم‪ ،‬دزدي‪ ،‬جنايت‪ ،‬يعني اعمال انتقامي‪ ،‬همه ناشي از يک قدر طلبي بدون حاس‬
‫اجتماعي است (موکي يلي‪.) 59 ،‬‬
‫) احساس هاي کهتري در سطح « ما»‬

‫از منظر روانشناسي فردي مقايسه اي که بر ديادگاه رواناي‪-‬اجتمااعي اساتوار اسات( آدلار‪ 731 ،‬؛ باه نقال از‬
‫دادستان‪ ،) 51 ،‬هميشه فرد در « رابطه‪ »9‬با خويش و محيط اجتماعي خويش تعري مي شود‪ « :‬انسان موجاودي‬
‫موجودي منزوي نيست بلکه جزئا" منتجه جامعه است»(نقل از دادستان‪ .) 51 ،‬لذا «رابطه» اسااس‪ ،‬مبادا و منباع‬
‫و انعکاس کيفيت اين رابطه بر اتخاذ شايوه هااي‬ ‫هر نوع کهترسازي‪ 1‬است‪ .‬بويژه با تاکيد آدلر بر رابطه مادر‪-‬کود‬
‫خاص جبراني و تالي « سبک زندگي‪ »7‬از سوي کود ‪ ،‬محوري بودن رابطه تصريح شاده اسات(هماان منباع)‪ .‬در‬
‫بطن اين روابط‪ ،‬جريان کهترکنندگي ديگري وجود دارد که به گونه اي ديگر احساس هاي کهتري را برپا ماي کناد‪:‬‬

‫‪1‬‬
‫‪ -‬اصل «جبران» در سطح رواني دو هدف را دنبال مي کند ‪ -5‬سعي مي کند پارسنگ نارسايي شود و ‪ -2‬مي کوشد فرد را در برابر ايهن احسهاس نارسهايي‬
‫رنج آور حمايت کند و مصون سازد(منصور‪ .)5735 ،‬بر اين اساس پديده هاي جبراني به دو دسته تقسيم مي شوند‪ :‬دسته اي که به طور مشهود بر نارسايي فهاقق‬
‫مي آيند( جبران هاي پيروز شونده)‪ :‬در اين جبران ها( که غالبا" در افراد رنجور از کهتري عضوي مشاهده مي شود) فرد تنها به جبران رضهايت نمهي دههد بلکهه‬
‫دست به جبران مضاعف مي زند‪ .‬يعني نه تنها با جد و جهد‪ ،‬ضعف و منبع کهتري را از ميان بر ميدارد بلکه موضع آن را تبديل به يک نيرو و قدرت خارق العهاده‬
‫مي کند‪ .‬و دسته دوم که فرد را در برابر رنج نارسايي حمايت مي کنند( جبران هاي حمايت کننده يا کتماني)‪:‬در جبران کتماني‪ ،‬فهرد سهعي در کتمهان کهتهري‬
‫خويش به انهاي مختلف از جمله بوسيله حمله و تعرض و فريب دادن اطرافيان درباره ارزيابي شان از خويش‪ ،‬مي کند‪ .‬در جهوار جبهران کتمهاني نهوع ديگهري از‬
‫جبران وجود دارد که شباهت نزديکي به اين نوع جبران دارد‪ :‬جبران تسلي بخش‪ .‬اين نوع جبران داراي انواع متعددي از جمله « گريز به خيال بافي » است(همان‬
‫منبع)‪.‬‬
‫‪2‬‬
‫‪.Functioning‬‬
‫‪3‬‬
‫‪.Inferiority & Superiority Complex‬‬
‫‪4‬‬
‫‪.Mucchielli, R.‬‬
‫‪ - 1‬به معني پذيرا بودن ديگران و ارتباط با آ نها‪ ،‬گذشتن از خود و داشتن اعتماد به آينده است و در عين حال از نظر او درک واقعيت‪ ،‬درک اجتماعي و حدود‬
‫اخالقي قدرت طلبي است‪.‬‬
‫‪.Individual Psychology‬‬
‫‪- Relationship‬‬
‫‪.Inferiorization‬‬
‫‪.Life Style‬‬

‫‪1‬‬
‫«تمايل به مقايسه خود با ديگري‪ ،‬چشمه ديگري از «کهترسازي» است»(منصور‪ .) 59 ،‬اين مقايسه در کنار مناابع‬
‫ديگر کهترساز در سطح درون فردي منجر به احساس هاي کهتري و پديده هاي بدنبال آن مي شود‪.‬‬
‫اما همان گونه که منابع کهترکننده واقعي و خيالي در سطح فردي‪ ،‬احساس هاي کهتري را باه راه ماي اندازناد‪،‬‬
‫در گستره گروه‪ ،‬اجتماع و «ما»(گستره جامعه شناختي) نياز هماان مناابع ساه گاناه و مقايساه هااي جااري درآن‬
‫احساس هاي کهتري را تغذيه مي کنند‪ .‬اين احساس کهتري نه در گستره مان افاراد ( و هويات شخصاي ايشاان )‪،‬‬
‫بلکه در وراي آن يعني در سطح هويت هاي اجتماعي آنها تکوين مي ياباد‪ .‬باه بياان ديگار‪ ،‬کهتاري هااي واقعاي و‬
‫مرزبنادي هااي گروهاي و عموماا" در قالا‬ ‫غيرواقعي خوني‪ ،‬قومي‪ ،‬نژادي‪ ،‬قبيلاه اي‪ ،‬ديناي و ‪ ...‬کاه بار حسا‬
‫مفهوم«اقليت»‪ ،‬در ذهن هويت اجتماعي افراد جا باز مي کند‪ ،‬احساس هاي کهتري اي را در ساطح هماين هويات‬
‫جمعي به راه مي اندازد‪.‬‬
‫بر اين اساس‪ ،‬کودکاني که در ابتدا در بطن « روابط » با اجتماع‪ ،‬به عنوان عضوي از گروه اقليت از ساوي گاروه‬
‫اکثرياات ( گااروه غالا ) مااورد تمسااخر‪ ،‬تحقياار و ناارزنااده سااازي ( يکااي از اولااين منااابع کهترکننااده يعنااي اثاار‬
‫محيط(منصور‪ )) 59 ،‬قرار مي گيرند‪ ،‬يک احسااس کهتاري تضاعي کنناده و موجاد خصاومت و نااايمني را در‬
‫خود( سطح من) و گروه اجتماعي خويش ( سطح ما) رشد مي دهند‪ .‬اين کهتري‪ ،‬کاه تبعاا" مکاانيزم هااي جبراناي‬
‫ي نيااي خاويش‪ ،‬در ياک چارخش‬
‫متنوعي را به دنبال خويش بسيج مي سازد‪ ،‬تدريجا" با کش تااريخ و تبارشناسا ِ‬
‫روانشناختي و جامعه شناختي‪ ،‬مکانيزم هاي جبراني دواليه اي را براه مي اندازند که خودشايفتگي و هاذيان هااي‬
‫بزرگ منشي‪ 1‬در سطح اول و هذيان هاي ظلم وستم و گزند و آسي ‪ 5‬در سطح دوم آن قارار دارناد‪ .‬باا ايان وجاود‪،‬‬
‫بديهي است که در عمق اين پوسته هاي هذياني‪ ،‬هنوز نوعي احساس کهتري و نااايمني ريشاه دار جرياان دارد کاه‬
‫ايشان را به سمت تخاصم‪ ،‬انتقام جويي و قدر طلبي (مکانيسم هاي مرضي و مخر جبراني) سوق مي دهد‪.‬‬
‫در جهان اجتماعي پرمرز و اليه کنوني‪ ،‬که گروه ها‪ ،‬فرهنگ ها‪ ،‬خرده فرهنگ ها و اجتماع هايي با هويات هااي‬
‫متمايز و تعري شده در همسايگي هم زيست مي کنند و در پويشي رقابت جويانه ساعي در گاام برداشاتن در وراي‬
‫يکديگر مي کنند؛ گرفتار آمدن در احساس هاي کهتري جمعي گريزناپذير است‪.‬‬
‫حتي در شرايطي که مرزها و اليه هاي (درون گروهي) خودي و غيرخودي يا اکثريت و اقليت آشکاري وجاود‬
‫ندارد‪ ،‬باز حافظه جمعي‪ ،‬ناهشيارانه منابعي از قياس هاي فرااجتماعي را در پس زميناه هااي تااريخي و تبارشناساي‬
‫خويش مي آفريند تا احساس کهتري را به شکل جمعي به راه اندازد‪ .‬به عباار ديگار در چناين شارايط مفروضاي‪،‬‬
‫گروه ها ناهشيارانه منابع (مقايسه اي) کهترکننده را از عمق تاريخ و اسطوره هاي اجتماع و نياي خويش که عموما"‬
‫آلوده به افسانه هاي « دوران هاي طاليي » است‪ ،‬بيرون مي کشند و در قياس اکنون خويش با گذشته هاي طالياي‬
‫به احساس هاي کهتري تن مي دهند‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫‪.Narcissism‬‬
‫‪2‬‬
‫‪.Grandeur Delusion‬‬
‫‪3‬‬
‫‪.Persecution Delusion‬‬

‫‪11‬‬
‫البته بايد اشاره کرد که‪ ،‬رجوع به گذشاته تبارشاناختي‪ ،‬باه خاودي خاود مکانيسامي دفااعي اسات در قالا‬
‫«واپسروي اجتماعي » و «درون فکني اجتماعي‪ »1‬که مي تواند باه دنباال قيااس هااي اجتمااعي و احسااس هااي‬
‫کهتري جمعي منبعث از آن به راه افتد‪ .‬در اين نوع از واپسروي و درون فکني‪ ،‬گروه در زيار احسااس نوساتالژيک و‬
‫روياي مهتري و درون فکني آن به درون هويت جمعي خويش‪ ،‬از بار احساس ناخوشايند کهتري‪ ،‬ناايمني و اضطرا‬
‫خويش مي کاهد‪ .‬از سوي ديگر‪ ،‬بر حس آنا فرويد( ‪ ) 71‬که گريز به وهم و خيال را نوعي مکانيزم دفاعي ابتادايي‬
‫فردي معرفي مي کند‪« ،‬گذشته گرايي جمعي» نيز نوعي مکانيسم دفاعي گريز به وهم و خيال جمعي است که ماواد‬
‫و عناصر روياي جمعي بصور آماده در دسترس افراد قرار دارد‪.‬‬

‫ج) مکانيزم هاي دفاعي‬


‫‪ )0‬مکانيزم هاي دفاعي فردي ( در سطح من)‬

‫« به منظور سدبندي در برابر ريخت هاي مختلا اضاطرا ( اضاطرا فرامناي ياا اخالقاي‪ ،‬اضاطرا واقعاي ‪،‬‬
‫اضطرا کشاننده‪ 5‬اي)‪« ،‬من » منظومه اي از مکانيزم هاي دفاعي را به کاار ماي انادازد و خاط تحاول بهنجاار باا‬
‫انعطاف و شيوه هاي گوناگون به آنها متوسل مي شود»(دادستان‪.) 59 ،‬‬
‫انساني با ذاتي « خوددوستدارانه (خودشيفته )» و تنها با ميراثاي زيساتي (و‬ ‫بر حس روان تحليل گران‪ ،‬کود‬
‫اکنده از نيروهاي کشاننده اي) به نام « بن‪»3‬پا به دنياي « ديگران» مي گذارد‪ .‬در اين شرايط‪ ،‬تمامت هستي کود‬
‫تنها اصل « لذ و عدم لذ »( يعني ارضاي ليبيدويي و تجرباه لاذ و گرياز از درد‪ ،‬رناج و تانش) اسات(منصاور‪،‬‬
‫‪ ،) 59‬اگرچه واقعيت هاي ملزم کننده و تهديدکننده جهان بيرون‪ ،‬شعاع ايان ارضاا و لاذ را محادود ماي کناد‪.‬‬
‫حاکميت اراده بن و خواست هاي کشاننده اي آن‪ ،‬حتي زماني که واقعيا بيروني پايگاه من را از ديواره بن خلق مي‬
‫کنند‪ ،‬همچنان تداوم دارد و باز تجسس لذ کنش اساسي من و کليات ارگانيسام خواهاد باود (دادساتان‪) 59 ،‬؛‬
‫اگرچه اين تجسس لذ از سوي من‪ ،‬تحت لواي اصل واقعيت يعني لحاظ همان الزامها و واقعيت هاي جهان بيرون‬
‫( و بعدها نيز اراده فرامن‪ )9‬در زمينه صيانت نفس( اصل خودنگهداري‪ )1‬عمل مي کند‪.‬‬
‫با واقعيت هااي‬ ‫در دنياي خوددوستدارانه و لذتجويانه انساني‪ ،‬من در خالل مراحل مختل تحول‪ ،‬و در اصطکا‬
‫زيستي و اجتماعي و خواست هاي خواه منطقي (متضمن بقاي زيستي‪ ،‬رواني و اجتماعي ) يا غيرمنطقي آنها‪ ،‬نظامي‬
‫مکانيسم هاي دفااعي باه راه ماي انادازد کاه صارفا" در مساير و جهات صايانت ساه گاناه‬ ‫هايي دفاعي را در قال‬

‫‪1‬‬
‫‪.Social Regression‬‬
‫‪2‬‬
‫‪.Social Introjection‬‬
‫‪3‬‬
‫‪.Drive‬‬
‫‪4‬‬
‫‪.Ego‬‬
‫‪5‬‬
‫‪.Id‬‬
‫‪.Reality principle‬‬
‫‪.Superego‬‬
‫‪-Self- Conservation‬‬

‫‪12‬‬
‫ارگانيسم(زيستي‪-‬رواني‪-‬اجتماعي) گام برمي دارند‪ .‬لذا هر آنچه که منجر باه تهدياد شادن حياا (باويژه و عمادتا"‬
‫رواني) ارگانيسم شود‪ ،‬مکانيسم هاي دفاعي من‪ ،‬بسيج شده و از حيا رواناي و يکپاارچگي و انساجام آن حفاظات‬
‫مي کنند‪ .‬خواه اين خطرا ناشي از هجوم کشاننده اي تحريم شده‪ ،‬نامقبول‪ ،‬متعارض و ناهشيار بن( مثال" کشااننده‬
‫هاي جنسي حول گرايشا اديپي) باشد‪ ،‬خواه خطرا واقعي يا خيالي جهان خارج ( مثال" تهدياد خياالي باه کناده‬
‫شدن قضي و اختگي ) و يا خواست ها و فرامين اخالقي فرامني‪.‬‬
‫در هر حال‪ ،‬در چهاچو مکانيزم هاي دفااعي‪ ،‬مان در پاساخ باه «عالمات محار » کاه در اينجاا هميشاه و‬
‫هميشه« اضطرا » است‪ ،‬دست به کاراندازي اين مکانيزم ها مي زناد؛ يعناي در قباال هار ناوع نااراحتي‪ ،‬تارس و‬
‫نگراني‪ ،‬احساس ناايمني‪ ،‬نامرادي و ناکامي‪ ،‬يا احساس کهتري و گناه‪ ،‬انواع مکانيزم هاي دفاعي و جبراني (کاه باال‬
‫بر بيست نوع از آنها در ادبيا روان تحليل گري رديابي شده است(موکي يلي‪ )) 599 ،1‬به اشکال مختل ترکيبي و‬
‫و منفرد توسط من بسيج مي شوند تا از احساس تلخ و رنج آور اضطرا و کشاننده هاي ماوراء اين اضطرا اجتناا‬
‫کند‪ « :‬هدف هر تدافعي تامين امنيت من و احتراز از يک ناخرسندي اسات»( آنافروياد‪ .) 71 ،‬انکاار‪ ،5‬سارکو ‪،‬‬
‫واپسروي‪ ،3‬فرافکني ‪ ،‬درون فکني‪ ،9‬امحاء‪ ،1‬بازداري‪ ،7‬تشکل واکنشي ‪ ،‬همسانسازي و ‪ ...‬انواعي از اين مکانيزم ها‬
‫مکانيزم ها هستند که منِ فرد را در سطح درون فردي (و حتي اجتماعي) تجهياز ماي کنناد تاا ايان سااخت را در‬
‫مقابله با گستره اضطرا ها و هراس ها‪ ،‬از استيصال‪ ،‬فروپاشي و ازهم پاشيدگي برکنار دارند‪.‬‬
‫‪ )2‬مکانيزم هاي دفاعي گروهي (در سطح ما)‬

‫اصطالحاتي مانند« ذهن گروهي‪ « ،» 1‬نمودهاي جمعاي‪ « ،» 5‬ناخودآگااه جمعاي »‪ ،‬و «فرهناگ»‪ ،‬اشااره باه‬
‫پديدارهايي دارند که به زعم برخي نظريه پردازان جامعه شناسي‪ ،‬روانشناسي اجتماعي‪ ،‬مردم شناسي‪ ،‬علوم سياساي‬
‫و ‪ ...‬واقعيت هايي عيني و محسوس هستند و به زعم برخي ديگر( براي مثال آلپور ‪ 71 ، 3‬؛ به نقل از کارترايات‬
‫و زاندر‪ ) 5 1 ، 9‬صرفا" انتزاع ها و تمثيل هايي نيستند که علماي اين حوزه ها اختراع کرده اند‪ .‬به عبار ديگر در‬
‫ارتباط با واقعيت و حيا گروه و اجتماعا ‪ ،‬دو موضع گيري مخال بر روي يک پيوستار وجود دارد‪ :‬در ياک ساوي‬

‫‪1‬‬
‫‪. Signal .‬‬
‫‪2‬‬
‫‪. Mucchielli, A.‬‬
‫‪3‬‬
‫‪. Denial‬‬
‫‪4‬‬
‫‪. Repression‬‬
‫‪5‬‬
‫‪. Regression‬‬
‫‪. Projection‬‬
‫‪. Introjection‬‬
‫‪. Undoing‬‬
‫‪. Inhibition‬‬
‫‪1‬‬
‫‪. Reaction formation‬‬
‫‪11‬‬
‫‪. Identification‬‬
‫‪12‬‬
‫‪. Collective mind‬‬
‫‪13‬‬
‫‪. Social aspects‬‬
‫‪14‬‬
‫‪. Collective unconscious‬‬
‫‪15‬‬
‫‪.Allport‬‬
‫‪1‬‬
‫‪. Cartwright‬‬
‫‪1‬‬
‫‪Zander‬‬

‫‪13‬‬
‫اين پيوستار نظريه پردازاني قرار دارند که معتقدند‪ ،‬گروه ها‪ ،‬نهاد ها و فرهنگ کامال" مستقل از افارادي کاه در آنهاا‬
‫شرکت دارند واجد واقعيت است؛ يک گروه مي تواند حتي پس از اينکه کليه اعضاي پيشين آن تغيير کند به حياا‬
‫خود ادامه دهد‪ .‬از اين موضع گروه واجد خصوصياتي است از قبيل تقسيم کار‪ ،‬نظاامي از ارزش هاا‪ ،‬و ياک سااختار‬
‫مربوط به نقش که نمي توانند به عنوان خصوصيا افراد تصور شاوند‪ ،‬و اينکاه قاوانين حااکم بار ايان خصوصايا‬
‫گروهي بايد در يک سطح گروهي بيان شود( اصالت جمع)( کارترايت و زاندر‪ .) 5 1 ،‬در وراي اين ديادگاه‪ ،‬نظرياه‬
‫پردازاني قرار دارند که شديدا" مخال واقعيت گروه و ذهن گروه هستند‪.‬آنها معتقدناد‪ ،‬تنهاا افاراد واقعاي هساتند و‬
‫گروه ها يا نهادها مجموعه هايي هستند از آرمان ها‪ ،‬انديشه ها و عادتها که در ذهن هر فرد تکرار مي شاوند و تنهاا‬
‫در اين اذهان وجود دارند‪ .‬بر اين اساس گروه ها انتزاع هايي هستند از مجموعه هايي از موجودا انفارادي( اصاالت‬
‫فرد)‪ .‬اما يک ديدگاه تعديل يافته سوم ني ز وجود دارد که فرد و جامعه را توامان در ارتباط با هم داراي معنا و اعتباار‬
‫مي داند‪ .‬از اين ديدگاه فرد جداي از جامعه و جامعه بدون فرد معني و مفهومي ندارد(گلشن فومني‪.) 59 ،‬‬
‫موکي يلي (‪ ،) 599‬ي ک گروه و اجتماع انساني به عنوان جامعه و باه عناوان موجاوديتي فاوق فاردي‬ ‫بر حس‬
‫تلقي مي شود که داراي بازيگري اجتماعي و واکنش هاي دفاعي خاص خود اسات‪.‬باه نقال از وي(هماان منباع)‪ ،‬از‬
‫منظر روان تحليل گري‪ ،‬همچون روان فردي‪ ،‬موجوديت و حيا گروه نيز جايگاه فشار ها‪ ،‬جدال هاي بين سايق هاا‬
‫و اوهام ناهشيارانه اي است( که سرچشمه هاي اضطرابند)‪ .‬بر حس روان تحليل گري‪ ،‬حيا ناهشيارانه ياک گاروه‬
‫يا اجتماع انساني پيش از هر چيز عبار است از يک جدال با نگراني و تانش تحات اشاکال متعادد آن اسات‪ .‬ايان‬
‫نگراني ها را همه اعضاي گروه احساس مي کنند و در گونه اي وجدان ناهشيار جمعي گروه ثبت مي شود و واقعيتاي‬
‫است که به افراد اعتال مي بخشد و به مشارکت عاطفي آنها در جمع مهر تاييد ماي زناد(ماوکي يلاي‪ .) 599 ،‬علياه‬
‫همين نگراني (غالبا" در حال تغيير شکل ) است که مکانيسم هاي دفاعي گروه آغااز باه ظهاور ماي کنناد و اساساا"‬
‫اين مکانيزم ها تالش مي‬ ‫همان هدف مکانيسم هاي دفاعي « من» فردي را دنبال مي کنند‪ .‬يعني گروه ها بر حس‬
‫کنند بر چنين اضطرابي فائق آيند و يا از تلخکامي هاي شديد پيامد آن احتراز جويند‪.‬‬
‫براي مثال‪ ،‬استفاده از مکانيزم دفاعي « امتناع» يا « بازداري »‪ ،‬از سوي برخاي قشارها و طبقاا اجتمااعي( از‬
‫جمله کشاورزان ‪ ،‬کسبه ‪ ،)... .‬در مقابل اضطرا و دلواپسي نسبت به توسعه اقتصاادي کناوني کاه بااالتر از آساتانه‬
‫رشد قابل تحمل آنهاست را مي توان نام برد(موکي يلي‪ .) 599 ،‬در اين گاروه هااي اجتمااعي‪ ،‬در گاروي توساعه و‬
‫پيشرفت اقتصادي‪ ،‬فشارهاي اجتماعي شديدتر و حادتر مي شود‪ .‬چرا کاه در چناين رونادي ( باا توساعه اقتصاادي‬
‫گسترده) اگرچه با افزايش امکانا تشفي در ازاي چيزهايي که امکان مالکيت آنها ميسار شاده مواجاه هساتند اماا‬
‫مستمرا" در بدو عدم تشفي جديد ديگري قرار مي گيرند‪ .1‬بر اين اساس است که برخاي خاود را قربااني پيشارفت و‬

‫‪1‬‬
‫‪. Inhibition‬‬
‫‪2‬‬
‫بخش جدي ِد اين توسعه در اختيار و مالکيت آنها قرار مي گيرد اما درمقابل‪ ،‬اينن توسنعه و‬
‫ِ‬ ‫ت تشفي‬
‫‪ -‬به عبارت ديگر اگرچه مستمرا" بخشي از امکانا ِ‬
‫پيشرفت همواره آنها را با بخش نامحدودي از امکانات جديد که در مالکيت و استفاده ايشان نيست مواجه مي کند‪ .‬همنين بخنش ع نيم خنار از مالکينت‬
‫آنهاست که در ايشان احساسي از ناداري‪ ،‬ناچيزي‪ ،‬کهتري و خفت مي زايد و مالکيت بخش اندکي را که در اختيار دارند‪ ،‬در نزد ايشان خوار و خفينف‬
‫مي کند‪.‬‬

‫‪14‬‬
‫مورد تحقير در مي يابند‪ .‬در اين شرايط است که «امتناع جويي» به عنوان مکانيسمي دفاعي عليه اضطرا ناشاي از‬
‫پيشرفت به صور يک «پديده جمعي» ظاهر مي شود‪ .‬به بيان ماوکي يلاي (هماان منباع) بساياري از اعتصاابهاي‬
‫کارگري که بدون هيچ توجيه واقعي و منطقي عليه برخي تحوال صور مي گيارد صارفا"ياک حرکات و مکاانيزم‬
‫دفاعي پرهيزي است که بار اضطرا جمعي گروه ها و طبقا بسياري از مردم را تخليه مي کند‪.‬‬
‫يا به عنوان مثال‪« ،‬فرافکني هايي» که يک ملت در موقعيت هاي اضطرا آلود ضع و کهتري خويش در قالا‬
‫خلق قهرمانان خيالي بدان متوسل مي شوند‪ .‬خلق سوپرقهرمانان خيالي يا باازآفريني و احيااي قهرماناان تااريخي و‬
‫افسانه اي ‪ ،‬و يا واگشت و « واپسروي » به سمت دوره هاي درخشان تاريخي اساسا" يک مکانيسم دفااعي « انکاار از‬
‫راه توهم» است که در آن ترکيبي از مکانيزم هاي دفاعي (سرکو ‪ ،‬فرافکني و ابطال) را در سطح يک ملت مي تاوان‬
‫شاهد بود‪.‬‬

‫تاويل کالم پياژه‬


‫حال با توجه به مفاهيم چهارگانه باال مي توان تاويلي از کالم پياژه به دست داد‪ .‬وجود خود ميان بيني ها در ساطح‬
‫من و ما از يک سو و وجود تبار و تاريخچه اي کهن و درخشان (واقعي يا غيرواقعي) از سوي ديگر‪ ،‬مي تواند همچون‬
‫سطح شيبداري‪ ،‬گروه ها‪ ،‬ملت ها و قوميت ها را به سمت عصبيت هاي برتريجويانه سوق دهد‪ .‬براي مثال در جامعاه‬
‫اي همچون جامعه ما که « احساس هستي » و هويت مان تا اعماق تاريخ ريشه ماي ياباد و خودماان را بار پيشااني‬
‫تاريخ «ريشه دار »‪« ،‬ماندگار» و «سکان دار » تاريخ ( حتي در برهه اي نه چندان پايا) مي انگاريم‪ ،‬خودمياان بيناي‬
‫جمعي يا گروهي‪ ،‬در هيا يک غرور و فخر ملي رخ مي نمايد‪ .‬چنين غروري در خوش بيناناه تارين حالات نياز باه‬
‫سادگي مي تواند زاينده و مولد هذيان هاي بزرگ منشي و خودبرتربيني هاي( عقده برتري ادلري) ملاي‪ ،‬ناژادي و ‪...‬‬
‫نهايتا" عصبيت ها و دشمن تراشي هايي شود که تنها بينش کور و خودمياان بيناناه ماا را قاوام و دوام ماي بخشاد‪.‬‬
‫برتري جويي هايي که در طول تاريخ‪ ،‬فتنه انگيز مصائ بزرگ بشري بوده اند و تمام تاخات و تازهاا و تهااجم هااي‬
‫کشورگشايي ها و قلمروگستري ها بر قل و پيشاني تاريخ بشر سنگيني مي کناد‪ ،‬هماه حاصال‬ ‫تاريخي که در قال‬
‫چنين خودميان بيني هايي بوده است ‪.‬‬
‫چنين خودميان بيني اي نه تنها ملت ها‪ ،‬گروه ها و قوميت ها را از اعتدال‪ ،‬مود و دوستي که مي تواند ضاامن‬
‫بقاي ايشان باشد باز مي دارد بلکه بالعکس اسبا يک عز نفس متورم از نوع « نازيسم» را فاراهم سااخته‪ ،‬آنهاا را‬
‫صرفا" تبديل به ملت ها و کشورهايي آزارگر و بدهيبت مي کند و راه را بر تربيت و ترقي عقالني مي بندد ‪ .‬در چشام‬
‫انداز و گستره چنين خودبرتربيني اي سوار بر موج عرق ها و عصبيت هاي خاوني‪ ،‬تااريخي‪ ،‬خااکي‪ ،‬ناژادي‪ ،‬قاومي‪،‬‬

‫‪ - 1‬آلمان نيمه اول قرن بيستم نمونه بارزي از چنين چشم اندازي است‪ .‬واقعا" از چه روست که آلمان براي چند دهه ايفاگر نقشي است که اين کشور را به مد‬
‫چند دهه يک سوي منازعا جهاني در دل اروپا و کال" جهان قرار داده است؟‬

‫‪15‬‬
‫ديني و ‪ ...‬به سمت « دشمن تراشي» ها و جدالها و منازعا نژادي و محلي‪ ،‬منطقاه اي و جهااني کشايده خواهناد‬
‫شد‪.‬‬
‫افول عقالنيت منعط و مبرا از سم خودميان بينيهاي مصيبت بار و مصيبت ساز تاريخي است که ساوق دهناده‬
‫ما به سمت چنين تنش هايي است‪.‬‬
‫پيشينه اي که تنها به خودميان بيني هاي گروهي م ا پر و بال مي دهد تنها مي تواند عصبيت ساز و فرصت سوز‬
‫باشد‪ .‬در اوضاع کنوني‪ ،‬چنين پيشينه اي ما را در مسير تحول اجتماعي به سمت « واپسروي» ( در سطح اجتمااعي)‬
‫سوق مي دهد؛ مکانيزمي دفاعي که از دل آن‪ ،‬احساسي نوستالژيک بيرون مي تراود و ماا را دچاار گذشاته نگاري و‬
‫گذشته گرايي سرعت گير و متوق کننده مي کند‪.‬‬
‫براي مثال‪ ،‬باورهاي افراطي نژادي و تبعيض آميز قوميت يهود که حتي در بطن متون ديني ايشان بار آن صاحه‬
‫گذاشته شده و بر عقيده مندي و تمکين بدان اصرار شده است( و جهان معاصر را درگير انواع تعارضا ديني‪ ،‬قاومي‬
‫و ‪ ...‬کرده است) اساسا" مولود دو چيز است‪:‬‬
‫) يهوديت به عنوان يک قوميت‪ ،‬يک تاريخچه دو سه هزار سااله از آزار و اذيات را از ساوي جهاان « بيارون از‬
‫خود» تجربه کرده است‪ .‬چنين وضعيتي‪ ،‬در ابتدا در ملت يهود‪ ،‬به هويت سازي و برداشت خاود و قوميات خاود باه‬
‫عنوان يک « اقليت » منجر شده و سپس چنين برداشتي به عنوان يک منبع کهترکنناده عظايم منجار باه شاکل‬
‫گيري يک احساس «کهتري اجتماعي» شده است‪ .‬موقعيت اقليت و احساس هاي کهتري اولياه‪ ،‬آنهاا را باه سامت‬
‫تنگتر کردن و بستن مرزهاي خودي کرده و آنها را به سمت شکل دادن به هويت و گروهي کامال" بسته ساوق داده‬
‫است‪.‬‬
‫‪ )1‬وجود تاريخچه اي کهن (کهن ترين و ريشه دارترين قوم‪ ،‬به گواه تاريخ) و کش چنين تاريخچه اي از ساوي‬
‫اعضاي اين گروه و قوميت که مورد ظلم و بي عدالتي واقع شده است‪.‬‬
‫شکل گيري هويتي بسته و تنگ از يک سو و احساس کهتري گروهي منبعث از مورد ظلم واقاع شادن از ساوي‬
‫ديگر‪ ،‬باعث شده اين قوميت باا رجاوع باه تااريخ کهان خاويش‪ ،‬باه سامت جباران ايان احسااس در هياا ياک‬
‫خودبرتربيني و عقده برتري تمام عيار و مرضي سوق يابد‪.‬‬
‫در يک تفسير دي گر‪ ،‬نوستالژي عميقي که در رو جامعه کهتر شده ي هود وجود دارد‪ ،‬برگاردان مکاانيزم دفااعي‬
‫«واپسروي» در تلفيق با گريز به خيال بافي است که در گستره اجتماعي جريان يافته است‪ .‬به عبار ديگر‪ ،‬گذشاته‬
‫گرايي و نوستالژي اي که اجازه دست کشيدن از گذشته را و تاريخ کهن و درخشاان تمادن را نماي دهاد‪ ،‬ترجماان‬
‫واپسروي و و باز گشت در مقابل قرن ها کام نايابي‪ ،‬ياس و نامرادي بوده است‪.‬‬
‫تقابل برخي فرق تسنن و تشيع(که در يک سوي آن (اهل سنت)‪ ،‬بر مبا بودن پرخاشاگري هااي فرقاه اي بار‬
‫ديگر غيرخودي ها صحه گذاشته شده است)‪ ،‬اساسا" مي تواند مولود احساس تباارداري و ريشاه منادي در تااريخ از‬
‫يک سو‪ ،‬و يک خودميان بيني بسيار فربه شده و انحالل نيافته در سطح ما از سوي ديگر باشد‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫کشور کوچک سوييس از روي خوش شانسي ( همانگونه که پياژه به صاور تلاويحي بادان اشااره ماي کناد )‬
‫پيشينه اي که بتواند فرصت هايي را که منجر به عدم انحالل خودميان بيناي هااي متناوع فاردي و گروهاي شاود‬
‫نداشته است‪ .‬يا شرايطي که معموال ما را در گل و الي انواع خودميان بيني هاي فردي و گروهي گير مي اندازد مهيا‬
‫نبوده است‪ .‬تلويح کالم پياژه‪ ،‬يعني تاريخچه کم ريشه‪ ،‬فقيرانه و کم درخشش سوييس ( و نيز تناوع بااالي زبااني و‬
‫فرهنگي )‪ ،‬با خوش شانسي تمام‪ ،‬چنين پتانسيلي را از انها سل کرده است‪.‬‬
‫همچون دوره پيش نوجواني که فرد با جنسيت زدايي از گرايشاتش‪ ،‬تمام سارمايه گاذاري هاايش را معطاوف و‬
‫متمرکز بر حوزه و فعاليت هاي عقالني مي کند‪ ،‬سوييس نيز با خودميان بيني زدايي از تفکر اجتماعي يا جمعي اش‬
‫و سرمايه گذاري بر روي پرورش شخصيتي عقالني و منعط ‪ ،‬به سمت رفتاار و منشاي عقالناي و خردورزاناه پايش‬
‫رفته است و در چنين فضا يي است که پياژه توانسته است در بطن ياک کاودکي ونوجاواني آرام و باي دغدغاه تماام‬
‫انرژي و هيجانش را صرف کنجکاوي پيرامون پديده تحول و سازگاري زيسات شاناختي نارم تناان منطقاه سااحلي‬
‫زوريخ کند‪ .‬به عبار ديگر پياژه خوش اقبالي اش را در مهيا بودن چنين فضايي که او را به سوي تمام فعاليات هااي‬
‫خالقانه اش در زمينه شناخت شناسي سوق داده است مي داند‪.‬‬
‫پياژه به دور از هر گونه عصبيت ملي‪ ،‬زباني و ‪ ...‬نژادي و ‪ ..‬متولد مي شود‪ ،‬رشد مي کند‪ ،‬زندگي مي يابد و ابادي‬
‫مي شود‪.‬‬
‫اکنون بعد از پياژه نيز جامعه بدون پيشينه( و به تبع فار از چناان خودمياان بيناي هااي تااريخي و جمعاي و‬
‫برتري طلبي هاي پيامد ان) سوييس بعد از پياژه با بردباري و صيانت نفس‪ ،‬تنش ها و چالش هاي جهاني بسياري را‬
‫که جملگي درست در بيخ گوش اين کشور رخ داده و مي دهد‪ ،‬پشت سر گذاشاته و بادل باه مهادي از عقالنيات و‬
‫خويشتن داري و صلح پاينده شده است‪.‬‬
‫سوييس با تنوع باال و بارز قومي‪ ،‬زباني و فرهنگي ( آلماني‪ ،‬فرانسوي‪ ،‬ايتاليايي و رومانياايي) بار خاالف انچاه در‬
‫کشورهايي همچون يوگسالوي سابق(و البته پاکستان‪ ،‬هند‪ ،‬افريقاي جنوبي و ‪ ،)...‬رخ داد و منجر به نسل کشي هاي‬
‫و فاجعه بار تاريخي ( منتج از خودميان بيني هاي قومي نژادي و ‪ ...‬که دنباله اي از پيشينه تاريخي‬ ‫بسيار دهشتنا‬
‫مورد ادعاي اين ملت هاست ) شد‪ ،‬با درهم ريختن « جهان سلسله مراتبي » از ذهان و وجادان اجتمااعي خاود‪ ،‬باا‬
‫درايتي همراه با تحمل و انعطاف‪ ،‬عرصه هاي صع جنگ خودميان بيني ها و خودبرتربيني ها را پشت سار گذاشاته‬
‫و خود را بدل به کانون عقالنيت‪ ،‬نوع دوستي و صلح در زمين کرده است‪.‬‬
‫اما در کشور ما که نه کوچک است و نه بي تاريخچه و تبار‪ ،‬ديوار ها و بندهايي که ماا را پااگير خودمياان بيناي‬
‫هاي تاريخي‪ -‬گروهي نگه دارد بسيارند و به سهولت نمي توان در بستر چنان فر و شکوهي که تااريخ باراي ماا رقام‬
‫زده و به ارث گذاشته است‪ ،‬به سمت ميان واگرايي يا مرکزگريزي از من و ما هاي پرفخر و غرور قدم زد‪ .‬رهاا شادن‬
‫از چنگ چنين ميدان گرانشي بسيار دشوار است‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫در چنين ناچارگي‪ ،‬اگر نسبت به وجود چنين خودميان بيني ها و پيامدهايش بصيرتي نداشته باشيم باياد گفات‬
‫و برتر‪ ،‬بيشتر باعث تفرد‪ ،‬تمرد و تضرر خواهد شاد ( هماان‬ ‫ان تسا مان به يک تمدن چند هزار ساله با تباري پا‬
‫گونه که تا کنون بوده است ) تا باعث منفعت و برد‪.‬‬
‫نفااس کشاايدن در چنااين فضااايي‪ ،‬فااار از هاار نااوع خودآگاااهي و بصااير ‪ ،‬قطعااا" واپسااروي هاااي مرضااي‬
‫ي اجتماعي را به ارمغان دارد‪.‬‬
‫اجتماعي(نوستالژي و گذشته گرايي بيمارگون)‪ ،‬عقده هاي برتر ِ‬

‫‪1‬‬
‫پياژه‪ ،‬ژان ( ‪ ) 593‬تربيت به کجا ره مي سپرد‪ .‬ترجمه منصور‪ ،‬محمود و دادستان‪ ،‬پريرخ ‪ .‬تهران‪ :‬انتشارا‬
‫دانشگاه تهران‪.‬‬
‫دادستان‪ ،‬پريرخ ( ‪ .) 59‬آدلر و آدلري نگري‪ .‬مجله روانشناسي‪ ،‬دوره جديد‪، .‬‬
‫دادستان‪ ،‬پ‪ .‬و منصور‪ ،‬م‪ .) 531( .‬گفتگوهاي آزاد با ژان پياژه‪ .‬تهران‪ :‬نشر دريا‪.‬‬
‫شولتز‪ ،‬د‪ .‬و شولتز‪ ،‬س‪ .‬ا‪ .) 591( .‬نظريه هاي شخصيت‪ .‬ترجمه سيد محمدي‪ ،‬يحيي‪ .‬تهران‪ :‬نشر هما‪.‬‬
‫كارترايت‪ ،‬دروين و زاندر‪ ،‬الوين(‪ .) 5 1‬خاستگاه پويايي گروهي‪ .‬ترجمه حسين شكركن‪ .‬تهران‪ :‬انتشارا رشد‪.‬‬
‫گلشن فومني‪ ،‬محمد رسول( ‪ .) 59‬پويايي گروه و سنجش آن‪ .‬تهران‪ :‬نشر شيفته‪.‬‬
‫منصور‪ ،‬م‪ .‬و دادستان‪ ،‬پ‪ .) 59 ( .‬روانشناسي ژنتيک ‪ ، 1‬از روان تحليل گري تا رفتارشناسي‪.‬تهران‪ :‬انتشارا رشد‪.‬‬
‫منصور‪ ،‬محمود ( ‪ .) 59‬احساس کهتري‪ .‬تهران‪ :‬انتشارا دانشگاه تهران‪.‬‬
‫منصور‪ ،‬محمود (‪ .) 591‬روانشناسي ژنتيک‪ ،‬تحول رواني از تولد تا پيري‪ .‬تهران‪ :‬انتشارا سمت‪.‬‬
‫رواني‪ .‬ترجمه محمدرضا شجاع رضوي‪ .‬مشهد‪ :‬انتشارا‬ ‫موکي يلي‪ ،‬آلکس (‪ .) 599‬مکانيسم هاي دفاعي حيا‬
‫آستان قدس رضوي‪.‬‬
‫موکي يلي‪ ،‬رژه ( ‪ .) 59‬عقده هاي رواني‪ .‬ترجمه محمدرضا شجاع رضوي‪ .‬مشهد‪ :‬انتشارا آستان قدس رضوي‪.‬‬
‫محسني‪ ،‬نيک چهر(‪ .) 515‬نظريه ها در روانشناسي رشد‪ :‬شناخت‪ ،‬شناخت اجتماعي‪ ،‬شناخت و عواط ‪ .‬تهران‪:‬‬
‫انتشارا پرديس‪.‬‬
‫‪Freud, Anna( 71 ). The Ego and Mechanisms of defence. Revised edition. Karnac‬‬

‫‪Book London.‬‬

‫‪1‬‬

You might also like