Professional Documents
Culture Documents
علي عابدي
بهار 0931
1
عابدي ،علي سرشناسه:
سوئيس ،پياژه /نويسنده :علي عابدي عنوان و نام پديدآورنده:
توجه:
کليه حقوق مادي و معنوي اين کتاب ،متعلق به نويسنده مي باشد و هر گونه برداشت و استفاده از
مطالب آن ،با کسب اجازه و موافقت نويسنده يا ارجاع در قالب ذکر منبع ،بدون اشکال است / .پست
الکترونيکAbedi.1351@gmail.com :
2
فهرست محتوا
صفحه عنوان
4 مقدمه
6 الف)خودميان بيني
6 خودميان بيني در سطح من
7 خودميان بيني در سطح ما
8 ب)احساس کهتري و برتري
8 احساس کهتري در سطح من
11 احساس کهتري در سطح ما
11 ج) مکانيزم هاي دفاعي
11 مکانيزم هاي دفاعي فردي(درسطح من)
15 مکانيزم هاي دفاعي گروهي(در سطح ما)
13 تاويل کالم پي اژه
11 منابع
3
مقدمه
برنگيه « :آي ا شما خود را خيلي سوئيسي حس مي کنيد؟ آيا اي ن امر که در اينجا متولد شده اي د ،به اين
کشور تعلق داري د ،براي شما مهم است؟»
پياژه « :خيلي مهم است در معنايي که من مزاياي ي ک کشور کوچک را اگر بتوانم بگويم ،حس مي کنم .در
اينجا نوعي آزادي فکري هست که به نظر من بي شتر از کشورهاي بزرگ است ،البته منظورم از نظر
علمي است».
برنگيه « :اين آزادي از کجا ناشي مي شود؟»
پياژه « :اين مربوط به اين امر است که انسان خود را جدي نمي گيرد ،تمايل به مهم جلوه دادن مسائل کمتر
است ،هر چه کشور کوچکت ر باشد اين وسوسه ها در انسان کمتر است »
(نقل از گفتگوهاي آزاد با پياژه 791 ،؛ دادستان و منصور.) 531 ،
در پاسخ و کالم پياژه تلويحي نهفته است؛ از نگاه پياژه ،کشور وي(سوييس) داراي مزايا و ويژگي هااي برجساته
اي( از جمله نوعي آزادي فکري) است که وي آن را امتياز منحصربه فرد جامعه و کشورش تلقي مي کند؛ و نياز باه
زعم وي ،کوچکي و تاريخچه کم درخشش کشور سوئيس ،بلنداقبالي و خوشبختي بزرگي است کاه اسابا چناين
مزايا و ويژگي هاي برجسته اي شده است.
سوال اينجاست که اوال ،کوچکي و تاريخ کم تاللو يک کشور ،به عنوان يک بخت و اقباال(!) ،چگوناه ماي تواناد
منجر به مزايا و ويژگي هاي مد نظر پياژه شود؟ و دوم ،در شرايط کنوني جامعه سوئيس ،کدام مزايا و ويژگاي هااي
منحصر به فرد مد نظر وي بوده است که آن را مولود تاريخچه فقيرانه کشورش قلمداد کرده است؟ به عباار ديگار
کدام ويژگي جامعه سوئيس است که پياژه آن را به اقبال کوچکي و تاريخچه کم رنگ کشورش مرتبط مي سازد؟
پياژه در ادامه گفتگويش با ژان کلود برنگيه(همان منبع) ،اشاره اي ضمني و کوتاه در پاساخ باه ساوال اول ماي
کند( « انسان خود را جدي نمي گيرد ،تمايل به مهم جلوه دادن مسائل کمتر است ،هر چه کشور کوچکتر باشد ايان
وسوسه ها در انسان کمتر است») ،اما در پاسخ به سوال دوم ،وي صرفا به اشااره اي کوتااه(«ناوعي آزادي فکاري»)
اکتفا مي کند .در ادامه به تحليل و تاويل کالم پياژه مي پردازيم.
در گفتگو و پاسخ پياژه ،به نظر مي رسد ،منظور پياژه ،هاضم ،مولّد و صلح طلا باودن ،و نياز مياان واگراياي،
انعطاف ،پذيرندگي و اخالقمندي فرهنگ جامعه سوئيس است که به وي فرصت رشد و بالنادگي داده اسات .اشااره
پياژه به بنيان تفکر و فرهنگي است که کشور کوچک وي را بدل به قل تعقل ،اعتدال و اخالق اروپا و جهاان کارده
است .کشوري که به دور از شخصيت هاي انچنان تاريخ ساز(!) ،نمادي از بي طرفاي ،آراماش و عقالنيات منعطا
بوده است .در بحراني ترين مقاطع تاريخي ،جامعه سوئيس به دور از تانش هاا و عارق هااي خاوني ،ناژادي ،ملاي،
جغرافيايي ،مذهبي و ...با انعطاف و انطباق پذيري باالي دروني و بيروني ،تنها به رشد و بقا انديشيده است .در عاين
1
.Piaget, J.
4
ي آلمااني ،فرانساه ،ايتالياايي و
تنوع باالي فرهنگي و چند قومي بودن( مليت هاي مختل با چهار زبان کامال" رسم ِ
رومانيايي ) ،با ايجاد يک فضاي کثرتگرايانه 1واقعي ،نقش تمايزا قومي را در نابرابري ها ،تبعيض هاا ،تعصا هاا،
تعارضا و اختالفا و تنشها را در درون خود خنثي 5کنند و در بيرون نيز در قل مليت هاا ،قوميات هاا ،زباان و
نژاد هاي متنوع کشورهاي پاره پاره اروپا ،توانسته است بدور از ادعا و هياهوي برتري جويي ،قادر طلباي و تجزياه
خواهي با اعتدال پيش برود و در حوزه هاي مختل فرهنگي و اجتماعي ( و نيز علمي و اقتصادي ) اتوپيايي حسار
انگيز براي جوامع ديگر رقم زند .
اما درباره تلويح دوم کالم پياژه ،سوال اينجاست کاه چگوناه حقيرانگاي ياک کشاور و تاريخچاه اش ماي تواناد
پيامدي همچون جامعه کنوني سوييس را رقم بزند؟ پياژه کوچکي و تاريخچه کام فارو کشاورش را ياک افتخاار و
اقبال تلقي مي کند و به گونه اي ضمني ،وضعيت کنوني خود و جامعه سوييس را وابساته بادان ماي داناد .ايان در
حالي است که همه ما با حسرتي تمام ناشدني در جستجوي پيشينه اي درخشان و برجسته براي خود و گاروه ماان
هستيم تا با تکيه بر آن بتوانيم حسي از فخر و غرور را در خود تجربه کنيم .همه از اينکه منتس به يک تمدن چناد
هزار ساله با پشتوانه هاي غني تاريخي باشيم ،از هيجان ،موهايمان سيخ مي شود .اماا چگوناه اسات کاه پيااژه باه
تاريخچه بي افتخار و نه چندان بلند و برجسته کشورش مباحا مي ورزد و به ان به ديده يک اقبال نظر مي کند؟!
قطعا" به زعم پياژه ،شرايط کنوني جامعه کوچک و پرتنوع سوييس ( به عنوان يک نظاام فرهنگاي ) بار اماده از
همين تاريخچه کم درخششي است که برجستگي خاصي ندارد.
اما هاضم و اخالقمند بودن کشور کوچک سوئيس ،چگونه مي تواند با تاريخچه فقيرانه آن مرتبط باشد؟! چگوناه
چنين جامعه و فرهنگي از دل چنان تبار و تارخچه ي نه چندان فااخر بيارون آماده اسات؟! باراي پيگياري چناين
ارتباطي مي توان به حوزه هاي نظري زير در گستره فردي(من) و اجتماعي(ما) رجوع کرد:
) رجوع به نظريه تحولي پياژه و مفاهيم« خود ميان بيني »3و« ميان واگرايي »
« )1احساس کهتري » 9آدلر ،1و مفاهيم « عقده هاي کهتري 7و برتري »
)5چهارچو « مکانيزم هاي دفاعي »
1
. Prural Society
2
.Pluralistic
3
.Neutral
4
.ساعت به عنوان محصول صنعتي نيايي و موروثي کشور سوئيس نيز ،خود از زاويه اي ديگر بيانگر همين فرهنگ است .ساعت تاريخي ترين
محصول دوره عقالنيت و انضباط ،به گونه اي تفکيک ناپذير با نام کشور کوچک سوئيس گره خورده است.
5
. Egocentrism
. Decentrism
- Inferiority
.Adler, A.
-Inferiority Compelex
1
- Superiority Compelex
11
-Defence Mechanisms
5
الف) « خودميان بيني »
)0خودميان بيني هاي در سطح «من»
از انگاره پياژه « ،خودميان بيني » که ذا بهنجار هر تحولي(« ناوعي » و « فاردي ) » 1اسات ،ناوعي درهام-
شدگي 5خود و ديگري؛ و عدم تمايز بين من و «غيرمن»؛ يا واقعيت شخصي و واقعيت عيني اسات(منصاور.) 591 ،
به بيان ديگر خودميان بيني اساسا" به عدم تمايز نسبي بين نقطه نظر خود و نقطه نظار ديگاران ياا باين عيناي و
فاعلي 3اشاره دارد( منصور و دادستان .) 59 ،لذا خودميان بيني ها در دو گستره عقلي و عاطفي ،با توجه باه تاراز
تحولي فرد ،وي را در فضايي محدود و بسته حبس مي کند و به وي اجازه تجربه منظرهاي ديگر و ديگاران را نماي
دهد .اين « عدم توانايي در نظر گرفتن منظر ديگران » ،به درجا مختل در بزرگسال باقي مي ماناد و نشااندهنده
بازخورد فردي است که نقطه شروع دريافت جهان از شخصايت وي سرچشامه ماي گيارد(منصاور .) 591 ،چناين
بازخوردي منجر به تحجري سخت در رويکرد هاي نظري و شناختي و باوري فرد مي شود و به هماين ساب اسات
که سير بهنجار هر تحولي ،فرد را در انتهاي هر مرحله از رشد رواني-شاناختي باه سامت ياک « مياان واگراياي »
خاص همان دوره سوق مي دهد.
به زعم پياژه ،خروج از « خود ميان بيني » هاي دوره هاي اوليه تحول رواني ،به دليل طبيعت و ماهيت خااص
شرايط آن به سهولت و به خودي خود انجام مي پذيرد که البتاه باه ادعااي پيااژه (باه نقال از منصاور و دادساتان،
) 593چنين خروج « خود به خودي » اي نبايد با يک فطري نگري 9مشتبه شود چرا که وي در هر حال برحسا
» ( فارد ) و يک ديدگاه تعاملي نگرانه معتقد است تحول رواني در چرخه « تعامال » 1تنگاتناگ « کاود برحس
« محيط » عيني ( مادي ) و اجتماعي خويش رقم مي خورد .به عبار ديگر پياژه بر اساس يک « بناشدني نگري»7
و محايط تکوين ،رشد و تحول ساخت هاي رواني ،تعامل فعال باين کاود نگري »7معتقد است که موتور محر
متدرجا" فرو مي ريزند. است؛ و از معبر همين فرايند ديالکتيکي است که خودميان بيني هاي گسترده کود
اما آخرين نوع خودميان بيني که خاص دوره نوجواني ( مصادف با اخرين دوره تحول رواني) است از نوعي اسات
که شايد خروج از ان ( و حرکت به سوي ميان واگرايي ) شرايط ويژه و خاصي مي طلبد .ايان ناوع خودمياان بيناي
حساس ترين و به زعم پياژه( ) 593از نوعي است که مي تواند در صور گرفتار امدن فارد نوجاوان در گاروه هااي
و تهديد کننده باشد .چه که مي تواند باا در لغزانادن نوجاوان در مطلاق انگااري هاا و فکري خاص بسيار خطرنا
1
-Phylogeny
2
-Ontogeny
3
.Confusion
4
.Objective
5
.Subjective
.Spontaneous
.Nativism
.Interaction
. Constructionism
1
.Active Interaction
و اعضااي نوجاوان و ،وي را از هر گونه انعطاف و نسبي نگري دور کند( تجربه آلماان دهاه -5 تحجري صع
جوان حذ نازي که سبوعانه ترين و دهشتناکترين افکار و رفتار را بويژه با غيره ژرمن هاا داشاتند ) .انحاالل ايان
نوع خودميان بيني آخرين گسلشي است که نوجوان را از منطقِ بسته ،منجماد و مطلاق انگاراناه دوره کاودکي اش
جدا مي کند و وي را به سمت يک اعتدال و نسبي گرايي پويا سوق مي دهد.
اين نوع از خودميان بيني منبعث از جهش و انقال شناختي اي است که به ناگهان در فکر نوجوان رخ مي دهد
و وي را همزمان با انواع تغييرا شگرف دوره بلو مقهور خويش مي ساازد .نوجاوان باا دسات ياابي باه ابزارهاا و
تجهيزا فکري جديد ( فکر صوري ) صاح قدر و توانايي هاي فکري بسيار گسترده و عظيمي مي شاود کاه وي
را مجذو ،مسحور و فريفته خويش مي کند .اين جهش خاارق العااده و عظايم فکاري ( از نظار خاود نوجاوان ) و
فريفتگي آن ،نوجوان را به سمت يک فکر ياا بااور « رساتاخيزي » ياا هماناا « اصاال گاري » جامعاه ساوق ماي
دهد(منصور .) 591 ،براي مثال نوجوان با اکتسا توانايي استدالل فرضي – استنتاجي ،منطق قضاايا ،و ...خاود را
داراي چنان قدر فکري و اصالحي مي انگارد که روياي « اصال » و « دگرگوني » جهان اجتمااعي اش را در سار
مي پروراند(همان منبع).
اين نوع خودميان بيني اجتماعي و فکري تدريجا" در روند يک مواجهه فعال بين نظر و فکر نوجوان با نظر و فکر
ديگران بويژه در يک فضاي برابرانه ( همساالن ) و چالش انگيز و نيز ورود به دنياي بزرگسال و آغاز کار(بزرگسااالنه)
به معناي دقيق کلمه ،رنگ باخته و منحل مي شود(همان منبع) .اما در صورتي که چنين شارايطي فاراهم نشاود و
تقابل منظرها رخ ندهد ،اين نوع خودميان بيني انحالل نيافته ،بقاياي آن در ساطح بزرگساال بسايار مصايبت باار و
مخر خواهد بود .حضور اين نوع خودميان بيني در سطح بزرگسال ،نخو ،خودپسندي و انواع هذيان هااي بازرگ
منشي و برتريت را بوجود خواهد آورد.
)2خودميان بيني هاي در سطح «ما»
خودميان بيني نه تنها در سطح « من » وجود دارد بلکه به آساني به شکل يک خودميان بيني« گروهي» به
سطح « ما» نيز تسري مي يابد .خودميان بيني هاي ملي ،قومي ،مذهبي ،نژادي و ...از نوع همين خودميان بيني
( ما ) هستند که پياژه( ) 593آن را « اجتماع ميان بيني » 1عقلي و عاطفي مي نامد .پياژه ( ) 593به گونه اي
صريح ازعان مي دارد که گريز از اين خودميان بيني ( ما ) که ريشه در بطن تاريخ اجتماعي و « گروهي » دارد
بسيار صع تر و دشوارتر از گذر ازخودميان بيني هاي دوره هاي تحول روانيِ « فردي» است .پياژه در بحثي که در
باره تربيت بين المللي دارد (همان منبع) خالصي از اين نوع خود ميان بيني را اولين و مهمترين شرط ( الزم و نه
کافي ) تربيت و پرورش اخالق و تفاهم بين المللي تلقي مي کند.5
1
.Reform
2
-Sociocentrism
- 3پياژه ( )5731در دل انواع خودميان بيني هاي ريشه دار در وجدان فردي و گروهي ،به نوعي خودميان بيني ابتدايي و تاريخي در تاريخ تکامل علم اشاره مي
کند که به نوع خود بسيار جالب توجه است و مويد وجود چنين خودميان بيني حتي در تاريخ تحول اجتماعي نوع انسان است:
چنين خودميان بيني اي که در سير تحول رواني فرد گام به گام به سوي ميان واگرايي و مرکزگريزي پيش مي
رود چنان ريشه دار و عميق است که گذار از ان بسيار صع و دشوار مي نمايد.
لذا الزمه انحالل خودميان بيني گروهي نيز ،تعامال مستمر اجتماعي و تقابل هاي مداوم فرهنگي بين گروه ها،
قوميت ها و جوامع مختل است .البته بايد توجه داشت که در مسير انحالل چنين خودميان بيني اي ،بااز دو ورطاه
عقده هاي کهتري و برتري« ،ما» را تهديد مي کند .
« انسان بودن يعني ،خود را کهتر احساس کردن»(آدلر 757 ،؛ به نقل از شولتز و شولتز.) 591 ،
آدلر «احساس هاي کهتري» همواره به عنوان يک نيروي برانگيزنده در رفتار وجود دارند و منبع تماام بر حس
تالش هاي انسان است .از ديد آدلر اگرچه گرفتار آمدن به احساس کهتري فطري نيست اماا ذا زنادگي اجتمااعي
انسان گريزي از چنين دچارآمدني باقي نمي گذارد « :هيچ کس نمي تواند از چنگ آن بگريزد و آن اين است که هر
فرد در دوره اي از زندگي اجبارا" «کود » بوده است»( منصاور .) 59 ،احسااس کهتاري مانناد نياروي محرکاه
قدرتمندي عمل مي کند که فرد را در جهت دستيابي به موقعيت هاي باالتر مي راند و به ساوي ايمناي و غلباه بار
مشکال سوق مي دهد .اين حرکت که از سوي آدلر( ، 73به نقل از دادستان« ،) 51 ،شورشي مهي و تحميال
انساني و در هر موقعيت کهترکنناده اي کاه باه شده عليه احساس کهتري» ناميده شده است ،در هر نوزاد و کود
راه مي افتد ،مبناي تحول انساني را تشکيل مي دهد(دادستان.) 51 ،
انسااني اسات کاه بنابراين ،احساس کهتري مولفه اي بهنجار و جدايي ناپذير از فرايناد تحاول (رواناي) کاود
ناخواسته در بطن خطوط تحول وي زاده مي شود و رشد و تکامل فردي را مي آفريناد .از دياد آدلار (هماان منباع)
چنين خودميان بيني اي دنباله و حاصل تسري خودميان بيني فردي است .خودميان بيني انسان بدوي در قالب اعتقاد به اينکه ماه و خورشيد و ستارگان نقاط
نوراني اي بر باالي کوه ها و ابرها هستند و بدون اينکه مسير و سمت و سوي معيني داشته باشند تابع حرکات انسان هستند .چنين خودميان بيني اي با کشف
حرکت مستقل و منظم سيارات و کرات توسط بابليان و کلداني ها انحالل يافت .اما انسان بدوي با خروج از اين نوع خودميان يني ابتدايي و ساده در دام
خودميان بيني پيچيده تر و س نگين تر ديگري گرفتار امد که انسان گرفتار اين نوع جديد خودميان بيني به گونه اي غير مستقم تاوان سنگيني در قبال ان
پرداخت؛ زمين که تا ان زمان دشتي وسيع و سپس نيمکره و نهايتا" کره اي پنداشته مي شد مرکز و نقطه پرگار تمام سيارات و کرات ديگر قلمداد شد( زمين
مرکز هستي است ) .چنين ايده اي در اوج شکوفايي دانش در يونان باستان با اصرار تمام قوت گرفت و تا زماني که کپرنيک با کشف انقالبي خود مبني بر اينکه
زمين جزيي از يک کل بي نهايت ( از جمله منظومه شمسي ) است شالوده چنين تصور و خودميان بيني را از پايه فرو ريخت بر ذهن انسان استيال داشت .به
موازات و در دل چنين خود ميان بيني اي ،خودميان بيني ظريف تر ريشه دارتر ديگري فضاي فکري و ذهني بشر ان مقطع از تاريخ را در بر گرفت وسير تاريخ
اجتماعي را به گونه اي قاطعانه تحت الشعاع خويش قرار داد :خاص و برگزيده بودن انسان بر روي کره خاک و خليفه اهلل بودن انسان .و البته اين نوع خودميان
بيني نيز مدت ها زمان برد تا با نظريه انقالبي تکامل انواع داروين ( انسان در ادامه و دنباله ديگر موجودات ) به ميان واگرايي و گسلش گراييد.
و نهايتا" آخرين نوع خودميان بيني در قرن بيستم يعني مطلق انگاري پيرامون « عقالنيت » و « دانش تجربي » و گسلش ان توسط رويکردهاي جديد فلسفي
بويژه در حوزه فلسفه علم به دنبال تزلزل و شکست بعضي از نظريات علمي در علوم محکمي از جمله فيزيک و . ...
5
-در زير چنين انحاللي البته قرار نيست نوعي احساس کهتري زاييده شود تا ما را به درون مرزهاي تابعيت ،ديگر پيروي و انفعالي خوارکننده بکشاند .بلکهه در
بطن چنين انحاللي استقالل و خودمختاري و خودرهبرگري پوياي رشد مي يابد که ما را به سمت يک حيات بدون عصبيت راهبر مي شود.
1
حرکت و تحول ،ترجمان احساس نارسايي نوزاد در جهت جبران کهتري هاي سه گانه چاره ناپذي ِر خويش (فاار از
کهتري هاي واقعي و يا فاعلي(خيالي) وي که از سه منبع؛ )تاثير محايط)1 ،کهتاري واقعاي ،و )5صافا ياا خصوصايا غيرعاادي و
عجي سرچشمه مي گيرند(منصور ) ) 59 ،و گرايش دايام وي باه پيشارفت و ياافتن راه حال هااي الزاماي در برابار
خواسته هاي زندگي است.
حتي ادلر ( ، 73به نقل از دادستان) 51 ،معتقد است تمام پديدايي نوعي انسان نيز بر ايان حرکات مبتناي
است و بايد تاريخ انسانيت را به منزله تاريخ احساس کهتري و جستجوي راه حلي براي آن در نظر گرفت.
لذ ا احساس هاي کهتري و مکانيزم هاي جبراني ،اجزاء و حلقه هاي جدايي ناپذير يک منظومه و زنجيره اناد .در
يک فرايند طبيعي تحول ،احساس هاي کهتري ،مکانيزم هاي جبراني بهنجاري را براه مي انادازد کاه از آن طرياق
فرد راه به کمال (نه در معناي برتري جستن و تفوق طلبي نسبت به ديگران ) مي پويد .در کنار جبران هاي بهنجاار
و غيرمرضي ،آدلر از انواع ديگري از جبران گري ( از جمله « جبران مضااع ) »5ناام ماي بارد کاه اساساا" حاصال
شرايط ويژه اي از جمله عدم تحول حس اجتماعي يا شکست هاي مکرر و گسترده مي باشد و فرجاام آن نياز اناواع
کژکنشي هاي رواني د ر مرز نورزها ،سايکوزها و شخصيت هاي مرضي از جمله سايکوپا ،بزه کاار ،منحارف جنساي
تحول نيافته باشد و به شد احساس ناتواني کند ،به سختي مي تواناد و ...است ... « :اگر حس اجتماعي در کود
راه حل مثبتي را براي مسائل تحصيلي خود در نظر گيرد .شکست هاي مکرر و موقعيات هااي شکسات ،حتاي اگار
گذرا يا مفروض باشند ،گرايش به جبران را در فرد ايجاد مي کنند اما اين جبران باه جااي آن کاه در جهات کماال
باشند در مسير برتري جويي و قدر طلبي خواهد بود» (آدلر 79 ،؛ به نقل از دادساتان .) 51 ،باه عباار ديگار
مي شود که فرد شهامت خود را به منظور حل مثبت مساائل احساس هاي کهتري گسترده در قلمرو واقعيت موج
حياتي در جهت « همسازي با جامعه » از دست بدهد .در اين صور به جاي دنبال کردن هادف واقعاي کماال ياا
موفقيت ،فرد در جستجوي هدف واهي ارزنده سازي شخصي خواهد بود؛ در ايان جهاان خياالي ،باه گساترش ياک
احساس واهي ارزش هاي برتر خواهد پرداخت و آنچه را که از چارچو کنشاوري وي مغااير دارد باد ياا ناراحات
کننده تلقي خواهد کرد .از اينجاست که بار سنگين احساس کهتري ،بر اساس تبديل آن باه ياک «ساال » ،کااهش
خواهد يافت (دادستان.) 51 ،
از ديدگاه آدلر( 79؛ به نقل از دادستان ،) 51 ،پيگيري چنين مسيري به منزله گريز از واقعيت به سوي ياک
جهان ظاهري و خيالي است که با تغيير شکل احساس کهتري ،احساس اجتماعي را نيز در خارج از ميدان خود قرار
1
.Compensation
2
ناپذير نخستين مبتني بر سه گروه تجربه همزمان از سوي کودک انساني است )1 :احساس ناتواني
ِ کهتري چاره
ِ -بر حسب روانشناسي فردي ،احساس
)2احساس ضعيف تر از بزرگساالن بودن و )3احساس تابع بزرگساالن بودن(2منصور.)13 1 ،
3
. Overcompensation
4
- Adjustment
مي دهد .به بيان شولتز و شولتز( ) 591فراهم شدن چنين اوضاعي ،قطعا" کنشوري 1احسااس هااي کهتاري را از
مسير بهنجار ،سازنده و تعالي بخش آن خارج کرده ،مبدا" شکل گيري عقده هاي کهتري و برتري 5مي شاود .عقاده
مسير کمال و تعالي باز ماي دارد ياا وي را در فضاايي از نخاو ،خاودبزرگ پناداري و هايي که يا فرد را از تعقي
در خودپسندي و ناتوان از همدلي و همدردي شناور مي سازد .به بيان آدلر( به نقال از ماوکي يلاي ) 59 ،نقا
حس اجتماعي (3يعني در خود فرو رفتن ،خودمحوري ،انزوا و احساس طرد شدگي اجتماعي) و پذيرا شدن واقعيات،
موج تجمع و تثبيت احساس کهتري مي شود و اين احساسا در چناين شارايطي بادل باه عقاده کهتاري ماي
شوند «:عقده کهتري تجليگاه دائمي نتايج احساس کهتري و حفظ (استمرار) اين احساس است و از راه ياک کمباود
فوقالعاده حس اجتماعي بيان مي شود» (آدلر 755،؛ به نقل از موکي يلي .) 59 ،در چنين شرايطي طلا جباران
در قلمرو استعاره و تخيل به جريان مي افتد و اماري تحقاق ناپاذير و ناامنطبق ماي شاود .لاذا جهاش در مرحلاه
فراجبراني به صور عقده برتري(نظير خودخواهي و هيستري گرايي) و تنوعاتي از غرور و سلطه در افاراد پيادا ماي
شود .ضمنا" سرچشمه کينه ،تهاجم ،دزدي ،جنايت ،يعني اعمال انتقامي ،همه ناشي از يک قدر طلبي بدون حاس
اجتماعي است (موکي يلي.) 59 ،
) احساس هاي کهتري در سطح « ما»
از منظر روانشناسي فردي مقايسه اي که بر ديادگاه رواناي-اجتمااعي اساتوار اسات( آدلار 731 ،؛ باه نقال از
دادستان ،) 51 ،هميشه فرد در « رابطه »9با خويش و محيط اجتماعي خويش تعري مي شود « :انسان موجاودي
موجودي منزوي نيست بلکه جزئا" منتجه جامعه است»(نقل از دادستان .) 51 ،لذا «رابطه» اسااس ،مبادا و منباع
و انعکاس کيفيت اين رابطه بر اتخاذ شايوه هااي هر نوع کهترسازي 1است .بويژه با تاکيد آدلر بر رابطه مادر-کود
خاص جبراني و تالي « سبک زندگي »7از سوي کود ،محوري بودن رابطه تصريح شاده اسات(هماان منباع) .در
بطن اين روابط ،جريان کهترکنندگي ديگري وجود دارد که به گونه اي ديگر احساس هاي کهتري را برپا ماي کناد:
1
-اصل «جبران» در سطح رواني دو هدف را دنبال مي کند -5سعي مي کند پارسنگ نارسايي شود و -2مي کوشد فرد را در برابر ايهن احسهاس نارسهايي
رنج آور حمايت کند و مصون سازد(منصور .)5735 ،بر اين اساس پديده هاي جبراني به دو دسته تقسيم مي شوند :دسته اي که به طور مشهود بر نارسايي فهاقق
مي آيند( جبران هاي پيروز شونده) :در اين جبران ها( که غالبا" در افراد رنجور از کهتري عضوي مشاهده مي شود) فرد تنها به جبران رضهايت نمهي دههد بلکهه
دست به جبران مضاعف مي زند .يعني نه تنها با جد و جهد ،ضعف و منبع کهتري را از ميان بر ميدارد بلکه موضع آن را تبديل به يک نيرو و قدرت خارق العهاده
مي کند .و دسته دوم که فرد را در برابر رنج نارسايي حمايت مي کنند( جبران هاي حمايت کننده يا کتماني):در جبران کتماني ،فهرد سهعي در کتمهان کهتهري
خويش به انهاي مختلف از جمله بوسيله حمله و تعرض و فريب دادن اطرافيان درباره ارزيابي شان از خويش ،مي کند .در جهوار جبهران کتمهاني نهوع ديگهري از
جبران وجود دارد که شباهت نزديکي به اين نوع جبران دارد :جبران تسلي بخش .اين نوع جبران داراي انواع متعددي از جمله « گريز به خيال بافي » است(همان
منبع).
2
.Functioning
3
.Inferiority & Superiority Complex
4
.Mucchielli, R.
- 1به معني پذيرا بودن ديگران و ارتباط با آ نها ،گذشتن از خود و داشتن اعتماد به آينده است و در عين حال از نظر او درک واقعيت ،درک اجتماعي و حدود
اخالقي قدرت طلبي است.
.Individual Psychology
- Relationship
.Inferiorization
.Life Style
1
«تمايل به مقايسه خود با ديگري ،چشمه ديگري از «کهترسازي» است»(منصور .) 59 ،اين مقايسه در کنار مناابع
ديگر کهترساز در سطح درون فردي منجر به احساس هاي کهتري و پديده هاي بدنبال آن مي شود.
اما همان گونه که منابع کهترکننده واقعي و خيالي در سطح فردي ،احساس هاي کهتري را باه راه ماي اندازناد،
در گستره گروه ،اجتماع و «ما»(گستره جامعه شناختي) نياز هماان مناابع ساه گاناه و مقايساه هااي جااري درآن
احساس هاي کهتري را تغذيه مي کنند .اين احساس کهتري نه در گستره مان افاراد ( و هويات شخصاي ايشاان )،
بلکه در وراي آن يعني در سطح هويت هاي اجتماعي آنها تکوين مي ياباد .باه بياان ديگار ،کهتاري هااي واقعاي و
مرزبنادي هااي گروهاي و عموماا" در قالا غيرواقعي خوني ،قومي ،نژادي ،قبيلاه اي ،ديناي و ...کاه بار حسا
مفهوم«اقليت» ،در ذهن هويت اجتماعي افراد جا باز مي کند ،احساس هاي کهتري اي را در ساطح هماين هويات
جمعي به راه مي اندازد.
بر اين اساس ،کودکاني که در ابتدا در بطن « روابط » با اجتماع ،به عنوان عضوي از گروه اقليت از ساوي گاروه
اکثرياات ( گااروه غالا ) مااورد تمسااخر ،تحقياار و ناارزنااده سااازي ( يکااي از اولااين منااابع کهترکننااده يعنااي اثاار
محيط(منصور )) 59 ،قرار مي گيرند ،يک احسااس کهتاري تضاعي کنناده و موجاد خصاومت و نااايمني را در
خود( سطح من) و گروه اجتماعي خويش ( سطح ما) رشد مي دهند .اين کهتري ،کاه تبعاا" مکاانيزم هااي جبراناي
ي نيااي خاويش ،در ياک چارخش
متنوعي را به دنبال خويش بسيج مي سازد ،تدريجا" با کش تااريخ و تبارشناسا ِ
روانشناختي و جامعه شناختي ،مکانيزم هاي جبراني دواليه اي را براه مي اندازند که خودشايفتگي و هاذيان هااي
بزرگ منشي 1در سطح اول و هذيان هاي ظلم وستم و گزند و آسي 5در سطح دوم آن قارار دارناد .باا ايان وجاود،
بديهي است که در عمق اين پوسته هاي هذياني ،هنوز نوعي احساس کهتري و نااايمني ريشاه دار جرياان دارد کاه
ايشان را به سمت تخاصم ،انتقام جويي و قدر طلبي (مکانيسم هاي مرضي و مخر جبراني) سوق مي دهد.
در جهان اجتماعي پرمرز و اليه کنوني ،که گروه ها ،فرهنگ ها ،خرده فرهنگ ها و اجتماع هايي با هويات هااي
متمايز و تعري شده در همسايگي هم زيست مي کنند و در پويشي رقابت جويانه ساعي در گاام برداشاتن در وراي
يکديگر مي کنند؛ گرفتار آمدن در احساس هاي کهتري جمعي گريزناپذير است.
حتي در شرايطي که مرزها و اليه هاي (درون گروهي) خودي و غيرخودي يا اکثريت و اقليت آشکاري وجاود
ندارد ،باز حافظه جمعي ،ناهشيارانه منابعي از قياس هاي فرااجتماعي را در پس زميناه هااي تااريخي و تبارشناساي
خويش مي آفريند تا احساس کهتري را به شکل جمعي به راه اندازد .به عباار ديگار در چناين شارايط مفروضاي،
گروه ها ناهشيارانه منابع (مقايسه اي) کهترکننده را از عمق تاريخ و اسطوره هاي اجتماع و نياي خويش که عموما"
آلوده به افسانه هاي « دوران هاي طاليي » است ،بيرون مي کشند و در قياس اکنون خويش با گذشته هاي طالياي
به احساس هاي کهتري تن مي دهند.
1
.Narcissism
2
.Grandeur Delusion
3
.Persecution Delusion
11
البته بايد اشاره کرد که ،رجوع به گذشاته تبارشاناختي ،باه خاودي خاود مکانيسامي دفااعي اسات در قالا
«واپسروي اجتماعي » و «درون فکني اجتماعي »1که مي تواند باه دنباال قيااس هااي اجتمااعي و احسااس هااي
کهتري جمعي منبعث از آن به راه افتد .در اين نوع از واپسروي و درون فکني ،گروه در زيار احسااس نوساتالژيک و
روياي مهتري و درون فکني آن به درون هويت جمعي خويش ،از بار احساس ناخوشايند کهتري ،ناايمني و اضطرا
خويش مي کاهد .از سوي ديگر ،بر حس آنا فرويد( ) 71که گريز به وهم و خيال را نوعي مکانيزم دفاعي ابتادايي
فردي معرفي مي کند« ،گذشته گرايي جمعي» نيز نوعي مکانيسم دفاعي گريز به وهم و خيال جمعي است که ماواد
و عناصر روياي جمعي بصور آماده در دسترس افراد قرار دارد.
« به منظور سدبندي در برابر ريخت هاي مختلا اضاطرا ( اضاطرا فرامناي ياا اخالقاي ،اضاطرا واقعاي ،
اضطرا کشاننده 5اي)« ،من » منظومه اي از مکانيزم هاي دفاعي را به کاار ماي انادازد و خاط تحاول بهنجاار باا
انعطاف و شيوه هاي گوناگون به آنها متوسل مي شود»(دادستان.) 59 ،
انساني با ذاتي « خوددوستدارانه (خودشيفته )» و تنها با ميراثاي زيساتي (و بر حس روان تحليل گران ،کود
اکنده از نيروهاي کشاننده اي) به نام « بن»3پا به دنياي « ديگران» مي گذارد .در اين شرايط ،تمامت هستي کود
تنها اصل « لذ و عدم لذ »( يعني ارضاي ليبيدويي و تجرباه لاذ و گرياز از درد ،رناج و تانش) اسات(منصاور،
،) 59اگرچه واقعيت هاي ملزم کننده و تهديدکننده جهان بيرون ،شعاع ايان ارضاا و لاذ را محادود ماي کناد.
حاکميت اراده بن و خواست هاي کشاننده اي آن ،حتي زماني که واقعيا بيروني پايگاه من را از ديواره بن خلق مي
کنند ،همچنان تداوم دارد و باز تجسس لذ کنش اساسي من و کليات ارگانيسام خواهاد باود (دادساتان) 59 ،؛
اگرچه اين تجسس لذ از سوي من ،تحت لواي اصل واقعيت يعني لحاظ همان الزامها و واقعيت هاي جهان بيرون
( و بعدها نيز اراده فرامن )9در زمينه صيانت نفس( اصل خودنگهداري )1عمل مي کند.
با واقعيت هااي در دنياي خوددوستدارانه و لذتجويانه انساني ،من در خالل مراحل مختل تحول ،و در اصطکا
زيستي و اجتماعي و خواست هاي خواه منطقي (متضمن بقاي زيستي ،رواني و اجتماعي ) يا غيرمنطقي آنها ،نظامي
مکانيسم هاي دفااعي باه راه ماي انادازد کاه صارفا" در مساير و جهات صايانت ساه گاناه هايي دفاعي را در قال
1
.Social Regression
2
.Social Introjection
3
.Drive
4
.Ego
5
.Id
.Reality principle
.Superego
-Self- Conservation
12
ارگانيسم(زيستي-رواني-اجتماعي) گام برمي دارند .لذا هر آنچه که منجر باه تهدياد شادن حياا (باويژه و عمادتا"
رواني) ارگانيسم شود ،مکانيسم هاي دفاعي من ،بسيج شده و از حيا رواناي و يکپاارچگي و انساجام آن حفاظات
مي کنند .خواه اين خطرا ناشي از هجوم کشاننده اي تحريم شده ،نامقبول ،متعارض و ناهشيار بن( مثال" کشااننده
هاي جنسي حول گرايشا اديپي) باشد ،خواه خطرا واقعي يا خيالي جهان خارج ( مثال" تهدياد خياالي باه کناده
شدن قضي و اختگي ) و يا خواست ها و فرامين اخالقي فرامني.
در هر حال ،در چهاچو مکانيزم هاي دفااعي ،مان در پاساخ باه «عالمات محار » کاه در اينجاا هميشاه و
هميشه« اضطرا » است ،دست به کاراندازي اين مکانيزم ها مي زناد؛ يعناي در قباال هار ناوع نااراحتي ،تارس و
نگراني ،احساس ناايمني ،نامرادي و ناکامي ،يا احساس کهتري و گناه ،انواع مکانيزم هاي دفاعي و جبراني (کاه باال
بر بيست نوع از آنها در ادبيا روان تحليل گري رديابي شده است(موکي يلي )) 599 ،1به اشکال مختل ترکيبي و
و منفرد توسط من بسيج مي شوند تا از احساس تلخ و رنج آور اضطرا و کشاننده هاي ماوراء اين اضطرا اجتناا
کند « :هدف هر تدافعي تامين امنيت من و احتراز از يک ناخرسندي اسات»( آنافروياد .) 71 ،انکاار ،5سارکو ،
واپسروي ،3فرافکني ،درون فکني ،9امحاء ،1بازداري ،7تشکل واکنشي ،همسانسازي و ...انواعي از اين مکانيزم ها
مکانيزم ها هستند که منِ فرد را در سطح درون فردي (و حتي اجتماعي) تجهياز ماي کنناد تاا ايان سااخت را در
مقابله با گستره اضطرا ها و هراس ها ،از استيصال ،فروپاشي و ازهم پاشيدگي برکنار دارند.
)2مکانيزم هاي دفاعي گروهي (در سطح ما)
اصطالحاتي مانند« ذهن گروهي « ،» 1نمودهاي جمعاي « ،» 5ناخودآگااه جمعاي » ،و «فرهناگ» ،اشااره باه
پديدارهايي دارند که به زعم برخي نظريه پردازان جامعه شناسي ،روانشناسي اجتماعي ،مردم شناسي ،علوم سياساي
و ...واقعيت هايي عيني و محسوس هستند و به زعم برخي ديگر( براي مثال آلپور 71 ، 3؛ به نقل از کارترايات
و زاندر ) 5 1 ، 9صرفا" انتزاع ها و تمثيل هايي نيستند که علماي اين حوزه ها اختراع کرده اند .به عبار ديگر در
ارتباط با واقعيت و حيا گروه و اجتماعا ،دو موضع گيري مخال بر روي يک پيوستار وجود دارد :در ياک ساوي
1
. Signal .
2
. Mucchielli, A.
3
. Denial
4
. Repression
5
. Regression
. Projection
. Introjection
. Undoing
. Inhibition
1
. Reaction formation
11
. Identification
12
. Collective mind
13
. Social aspects
14
. Collective unconscious
15
.Allport
1
. Cartwright
1
Zander
13
اين پيوستار نظريه پردازاني قرار دارند که معتقدند ،گروه ها ،نهاد ها و فرهنگ کامال" مستقل از افارادي کاه در آنهاا
شرکت دارند واجد واقعيت است؛ يک گروه مي تواند حتي پس از اينکه کليه اعضاي پيشين آن تغيير کند به حياا
خود ادامه دهد .از اين موضع گروه واجد خصوصياتي است از قبيل تقسيم کار ،نظاامي از ارزش هاا ،و ياک سااختار
مربوط به نقش که نمي توانند به عنوان خصوصيا افراد تصور شاوند ،و اينکاه قاوانين حااکم بار ايان خصوصايا
گروهي بايد در يک سطح گروهي بيان شود( اصالت جمع)( کارترايت و زاندر .) 5 1 ،در وراي اين ديادگاه ،نظرياه
پردازاني قرار دارند که شديدا" مخال واقعيت گروه و ذهن گروه هستند.آنها معتقدناد ،تنهاا افاراد واقعاي هساتند و
گروه ها يا نهادها مجموعه هايي هستند از آرمان ها ،انديشه ها و عادتها که در ذهن هر فرد تکرار مي شاوند و تنهاا
در اين اذهان وجود دارند .بر اين اساس گروه ها انتزاع هايي هستند از مجموعه هايي از موجودا انفارادي( اصاالت
فرد) .اما يک ديدگاه تعديل يافته سوم ني ز وجود دارد که فرد و جامعه را توامان در ارتباط با هم داراي معنا و اعتباار
مي داند .از اين ديدگاه فرد جداي از جامعه و جامعه بدون فرد معني و مفهومي ندارد(گلشن فومني.) 59 ،
موکي يلي ( ،) 599ي ک گروه و اجتماع انساني به عنوان جامعه و باه عناوان موجاوديتي فاوق فاردي بر حس
تلقي مي شود که داراي بازيگري اجتماعي و واکنش هاي دفاعي خاص خود اسات.باه نقال از وي(هماان منباع) ،از
منظر روان تحليل گري ،همچون روان فردي ،موجوديت و حيا گروه نيز جايگاه فشار ها ،جدال هاي بين سايق هاا
و اوهام ناهشيارانه اي است( که سرچشمه هاي اضطرابند) .بر حس روان تحليل گري ،حيا ناهشيارانه ياک گاروه
يا اجتماع انساني پيش از هر چيز عبار است از يک جدال با نگراني و تانش تحات اشاکال متعادد آن اسات .ايان
نگراني ها را همه اعضاي گروه احساس مي کنند و در گونه اي وجدان ناهشيار جمعي گروه ثبت مي شود و واقعيتاي
است که به افراد اعتال مي بخشد و به مشارکت عاطفي آنها در جمع مهر تاييد ماي زناد(ماوکي يلاي .) 599 ،علياه
همين نگراني (غالبا" در حال تغيير شکل ) است که مکانيسم هاي دفاعي گروه آغااز باه ظهاور ماي کنناد و اساساا"
اين مکانيزم ها تالش مي همان هدف مکانيسم هاي دفاعي « من» فردي را دنبال مي کنند .يعني گروه ها بر حس
کنند بر چنين اضطرابي فائق آيند و يا از تلخکامي هاي شديد پيامد آن احتراز جويند.
براي مثال ،استفاده از مکانيزم دفاعي « امتناع» يا « بازداري » ،از سوي برخاي قشارها و طبقاا اجتمااعي( از
جمله کشاورزان ،کسبه ،)... .در مقابل اضطرا و دلواپسي نسبت به توسعه اقتصاادي کناوني کاه بااالتر از آساتانه
رشد قابل تحمل آنهاست را مي توان نام برد(موکي يلي .) 599 ،در اين گاروه هااي اجتمااعي ،در گاروي توساعه و
پيشرفت اقتصادي ،فشارهاي اجتماعي شديدتر و حادتر مي شود .چرا کاه در چناين رونادي ( باا توساعه اقتصاادي
گسترده) اگرچه با افزايش امکانا تشفي در ازاي چيزهايي که امکان مالکيت آنها ميسار شاده مواجاه هساتند اماا
مستمرا" در بدو عدم تشفي جديد ديگري قرار مي گيرند .1بر اين اساس است که برخاي خاود را قربااني پيشارفت و
1
. Inhibition
2
بخش جدي ِد اين توسعه در اختيار و مالکيت آنها قرار مي گيرد اما درمقابل ،اينن توسنعه و
ِ ت تشفي
-به عبارت ديگر اگرچه مستمرا" بخشي از امکانا ِ
پيشرفت همواره آنها را با بخش نامحدودي از امکانات جديد که در مالکيت و استفاده ايشان نيست مواجه مي کند .همنين بخنش ع نيم خنار از مالکينت
آنهاست که در ايشان احساسي از ناداري ،ناچيزي ،کهتري و خفت مي زايد و مالکيت بخش اندکي را که در اختيار دارند ،در نزد ايشان خوار و خفينف
مي کند.
14
مورد تحقير در مي يابند .در اين شرايط است که «امتناع جويي» به عنوان مکانيسمي دفاعي عليه اضطرا ناشاي از
پيشرفت به صور يک «پديده جمعي» ظاهر مي شود .به بيان ماوکي يلاي (هماان منباع) بساياري از اعتصاابهاي
کارگري که بدون هيچ توجيه واقعي و منطقي عليه برخي تحوال صور مي گيارد صارفا"ياک حرکات و مکاانيزم
دفاعي پرهيزي است که بار اضطرا جمعي گروه ها و طبقا بسياري از مردم را تخليه مي کند.
يا به عنوان مثال« ،فرافکني هايي» که يک ملت در موقعيت هاي اضطرا آلود ضع و کهتري خويش در قالا
خلق قهرمانان خيالي بدان متوسل مي شوند .خلق سوپرقهرمانان خيالي يا باازآفريني و احيااي قهرماناان تااريخي و
افسانه اي ،و يا واگشت و « واپسروي » به سمت دوره هاي درخشان تاريخي اساسا" يک مکانيسم دفااعي « انکاار از
راه توهم» است که در آن ترکيبي از مکانيزم هاي دفاعي (سرکو ،فرافکني و ابطال) را در سطح يک ملت مي تاوان
شاهد بود.
- 1آلمان نيمه اول قرن بيستم نمونه بارزي از چنين چشم اندازي است .واقعا" از چه روست که آلمان براي چند دهه ايفاگر نقشي است که اين کشور را به مد
چند دهه يک سوي منازعا جهاني در دل اروپا و کال" جهان قرار داده است؟
15
ديني و ...به سمت « دشمن تراشي» ها و جدالها و منازعا نژادي و محلي ،منطقاه اي و جهااني کشايده خواهناد
شد.
افول عقالنيت منعط و مبرا از سم خودميان بينيهاي مصيبت بار و مصيبت ساز تاريخي است که ساوق دهناده
ما به سمت چنين تنش هايي است.
پيشينه اي که تنها به خودميان بيني هاي گروهي م ا پر و بال مي دهد تنها مي تواند عصبيت ساز و فرصت سوز
باشد .در اوضاع کنوني ،چنين پيشينه اي ما را در مسير تحول اجتماعي به سمت « واپسروي» ( در سطح اجتمااعي)
سوق مي دهد؛ مکانيزمي دفاعي که از دل آن ،احساسي نوستالژيک بيرون مي تراود و ماا را دچاار گذشاته نگاري و
گذشته گرايي سرعت گير و متوق کننده مي کند.
براي مثال ،باورهاي افراطي نژادي و تبعيض آميز قوميت يهود که حتي در بطن متون ديني ايشان بار آن صاحه
گذاشته شده و بر عقيده مندي و تمکين بدان اصرار شده است( و جهان معاصر را درگير انواع تعارضا ديني ،قاومي
و ...کرده است) اساسا" مولود دو چيز است:
) يهوديت به عنوان يک قوميت ،يک تاريخچه دو سه هزار سااله از آزار و اذيات را از ساوي جهاان « بيارون از
خود» تجربه کرده است .چنين وضعيتي ،در ابتدا در ملت يهود ،به هويت سازي و برداشت خاود و قوميات خاود باه
عنوان يک « اقليت » منجر شده و سپس چنين برداشتي به عنوان يک منبع کهترکنناده عظايم منجار باه شاکل
گيري يک احساس «کهتري اجتماعي» شده است .موقعيت اقليت و احساس هاي کهتري اولياه ،آنهاا را باه سامت
تنگتر کردن و بستن مرزهاي خودي کرده و آنها را به سمت شکل دادن به هويت و گروهي کامال" بسته ساوق داده
است.
)1وجود تاريخچه اي کهن (کهن ترين و ريشه دارترين قوم ،به گواه تاريخ) و کش چنين تاريخچه اي از ساوي
اعضاي اين گروه و قوميت که مورد ظلم و بي عدالتي واقع شده است.
شکل گيري هويتي بسته و تنگ از يک سو و احساس کهتري گروهي منبعث از مورد ظلم واقاع شادن از ساوي
ديگر ،باعث شده اين قوميت باا رجاوع باه تااريخ کهان خاويش ،باه سامت جباران ايان احسااس در هياا ياک
خودبرتربيني و عقده برتري تمام عيار و مرضي سوق يابد.
در يک تفسير دي گر ،نوستالژي عميقي که در رو جامعه کهتر شده ي هود وجود دارد ،برگاردان مکاانيزم دفااعي
«واپسروي» در تلفيق با گريز به خيال بافي است که در گستره اجتماعي جريان يافته است .به عبار ديگر ،گذشاته
گرايي و نوستالژي اي که اجازه دست کشيدن از گذشته را و تاريخ کهن و درخشاان تمادن را نماي دهاد ،ترجماان
واپسروي و و باز گشت در مقابل قرن ها کام نايابي ،ياس و نامرادي بوده است.
تقابل برخي فرق تسنن و تشيع(که در يک سوي آن (اهل سنت) ،بر مبا بودن پرخاشاگري هااي فرقاه اي بار
ديگر غيرخودي ها صحه گذاشته شده است) ،اساسا" مي تواند مولود احساس تباارداري و ريشاه منادي در تااريخ از
يک سو ،و يک خودميان بيني بسيار فربه شده و انحالل نيافته در سطح ما از سوي ديگر باشد.
1
کشور کوچک سوييس از روي خوش شانسي ( همانگونه که پياژه به صاور تلاويحي بادان اشااره ماي کناد )
پيشينه اي که بتواند فرصت هايي را که منجر به عدم انحالل خودميان بيناي هااي متناوع فاردي و گروهاي شاود
نداشته است .يا شرايطي که معموال ما را در گل و الي انواع خودميان بيني هاي فردي و گروهي گير مي اندازد مهيا
نبوده است .تلويح کالم پياژه ،يعني تاريخچه کم ريشه ،فقيرانه و کم درخشش سوييس ( و نيز تناوع بااالي زبااني و
فرهنگي ) ،با خوش شانسي تمام ،چنين پتانسيلي را از انها سل کرده است.
همچون دوره پيش نوجواني که فرد با جنسيت زدايي از گرايشاتش ،تمام سارمايه گاذاري هاايش را معطاوف و
متمرکز بر حوزه و فعاليت هاي عقالني مي کند ،سوييس نيز با خودميان بيني زدايي از تفکر اجتماعي يا جمعي اش
و سرمايه گذاري بر روي پرورش شخصيتي عقالني و منعط ،به سمت رفتاار و منشاي عقالناي و خردورزاناه پايش
رفته است و در چنين فضا يي است که پياژه توانسته است در بطن ياک کاودکي ونوجاواني آرام و باي دغدغاه تماام
انرژي و هيجانش را صرف کنجکاوي پيرامون پديده تحول و سازگاري زيسات شاناختي نارم تناان منطقاه سااحلي
زوريخ کند .به عبار ديگر پياژه خوش اقبالي اش را در مهيا بودن چنين فضايي که او را به سوي تمام فعاليات هااي
خالقانه اش در زمينه شناخت شناسي سوق داده است مي داند.
پياژه به دور از هر گونه عصبيت ملي ،زباني و ...نژادي و ..متولد مي شود ،رشد مي کند ،زندگي مي يابد و ابادي
مي شود.
اکنون بعد از پياژه نيز جامعه بدون پيشينه( و به تبع فار از چناان خودمياان بيناي هااي تااريخي و جمعاي و
برتري طلبي هاي پيامد ان) سوييس بعد از پياژه با بردباري و صيانت نفس ،تنش ها و چالش هاي جهاني بسياري را
که جملگي درست در بيخ گوش اين کشور رخ داده و مي دهد ،پشت سر گذاشاته و بادل باه مهادي از عقالنيات و
خويشتن داري و صلح پاينده شده است.
سوييس با تنوع باال و بارز قومي ،زباني و فرهنگي ( آلماني ،فرانسوي ،ايتاليايي و رومانياايي) بار خاالف انچاه در
کشورهايي همچون يوگسالوي سابق(و البته پاکستان ،هند ،افريقاي جنوبي و ،)...رخ داد و منجر به نسل کشي هاي
و فاجعه بار تاريخي ( منتج از خودميان بيني هاي قومي نژادي و ...که دنباله اي از پيشينه تاريخي بسيار دهشتنا
مورد ادعاي اين ملت هاست ) شد ،با درهم ريختن « جهان سلسله مراتبي » از ذهان و وجادان اجتمااعي خاود ،باا
درايتي همراه با تحمل و انعطاف ،عرصه هاي صع جنگ خودميان بيني ها و خودبرتربيني ها را پشت سار گذاشاته
و خود را بدل به کانون عقالنيت ،نوع دوستي و صلح در زمين کرده است.
اما در کشور ما که نه کوچک است و نه بي تاريخچه و تبار ،ديوار ها و بندهايي که ماا را پااگير خودمياان بيناي
هاي تاريخي -گروهي نگه دارد بسيارند و به سهولت نمي توان در بستر چنان فر و شکوهي که تااريخ باراي ماا رقام
زده و به ارث گذاشته است ،به سمت ميان واگرايي يا مرکزگريزي از من و ما هاي پرفخر و غرور قدم زد .رهاا شادن
از چنگ چنين ميدان گرانشي بسيار دشوار است.
1
در چنين ناچارگي ،اگر نسبت به وجود چنين خودميان بيني ها و پيامدهايش بصيرتي نداشته باشيم باياد گفات
و برتر ،بيشتر باعث تفرد ،تمرد و تضرر خواهد شاد ( هماان ان تسا مان به يک تمدن چند هزار ساله با تباري پا
گونه که تا کنون بوده است ) تا باعث منفعت و برد.
نفااس کشاايدن در چنااين فضااايي ،فااار از هاار نااوع خودآگاااهي و بصااير ،قطعااا" واپسااروي هاااي مرضااي
ي اجتماعي را به ارمغان دارد.
اجتماعي(نوستالژي و گذشته گرايي بيمارگون) ،عقده هاي برتر ِ
1
پياژه ،ژان ( ) 593تربيت به کجا ره مي سپرد .ترجمه منصور ،محمود و دادستان ،پريرخ .تهران :انتشارا
دانشگاه تهران.
دادستان ،پريرخ ( .) 59آدلر و آدلري نگري .مجله روانشناسي ،دوره جديد، .
دادستان ،پ .و منصور ،م .) 531( .گفتگوهاي آزاد با ژان پياژه .تهران :نشر دريا.
شولتز ،د .و شولتز ،س .ا .) 591( .نظريه هاي شخصيت .ترجمه سيد محمدي ،يحيي .تهران :نشر هما.
كارترايت ،دروين و زاندر ،الوين( .) 5 1خاستگاه پويايي گروهي .ترجمه حسين شكركن .تهران :انتشارا رشد.
گلشن فومني ،محمد رسول( .) 59پويايي گروه و سنجش آن .تهران :نشر شيفته.
منصور ،م .و دادستان ،پ .) 59 ( .روانشناسي ژنتيک ، 1از روان تحليل گري تا رفتارشناسي.تهران :انتشارا رشد.
منصور ،محمود ( .) 59احساس کهتري .تهران :انتشارا دانشگاه تهران.
منصور ،محمود ( .) 591روانشناسي ژنتيک ،تحول رواني از تولد تا پيري .تهران :انتشارا سمت.
رواني .ترجمه محمدرضا شجاع رضوي .مشهد :انتشارا موکي يلي ،آلکس ( .) 599مکانيسم هاي دفاعي حيا
آستان قدس رضوي.
موکي يلي ،رژه ( .) 59عقده هاي رواني .ترجمه محمدرضا شجاع رضوي .مشهد :انتشارا آستان قدس رضوي.
محسني ،نيک چهر( .) 515نظريه ها در روانشناسي رشد :شناخت ،شناخت اجتماعي ،شناخت و عواط .تهران:
انتشارا پرديس.
Freud, Anna( 71 ). The Ego and Mechanisms of defence. Revised edition. Karnac
Book London.
1