Professional Documents
Culture Documents
پیشگفتار مترجم
انسان از زمان آگاه شدن به خود و هستی پیرامونش همواره درگیر پرسشهای عمیق
فلسفی از زندگی و مرگ و چرایی بودن خویش بوده است .اینکه از کجا آمده و به
کجا میرود ،راز هستی در چیست و چرا از بقیهی موجودات متمایز است .تالش
او در طول هزارهها در پاسخ به این پرسشها منجر به پیدایش منابع معرفتی مدرنی
همچون هنر ،دین ،علم و فلسفه شده است که هر کدام به سهم خود از زاویهای به
این پرسشهای بنیادین پاسخ دادهاند .در این میان وضعیت علم به نحوی است که
در دوران معاصر به منبع اصلی فلسفهورزی و تفکر او بدل گشته است .به همین
دلیل است که کارهای علمی دانشمندانی همچون کوپرنیک ،گالیله ،نیوتون ،داروین
و اینشتین دارای پیامدهای عمیق فلسفی و تأثیرات شگرف بر زندگی و بر اندیشهی
انسان خردمند بودهاند .با این حال علم یک ویژگی بارز دارد که همان خصلت ابطال
پذیری و به تبع آن تصحیح و تکامل در طول زمان میباشد .علم مدرن بر مشاهده
و تجربه بنیان نهاده شده و هر فرضیهای که از این آزمون سربلند بیرون نیاید ابطال
گردیده و در صورت قابل آزمایش نبودن نیز در شمار فلسفه یا خیالبافی قرار میگیرد.
به دنبال شکوفایی چشمگیر علوم شیمی و فیزیک در دو قرن اخیر ،اندیشمندان
قرن حاضر را قرن شکوفایی و پیشروی علم زیستشناسی نامیدهاند که اساس این
شکوفایی انتشار نظریهی تکامل طبیعی داروین (در سال )1859و کشف ساختار مارپیچ
دوگانهی ملکول ( DNAدر سال )1953است .رشد انقالبی و سریع علم زیستشناسی
در چند دهه اخیر باعث نفوذ انسان به آن «ژرفایی» گردید که شاید او را به «حقیقت»
نزدیکتر کند .با این حال به نظر میآید که کشفیات و پیشرفتهای حیرتآور اخیر به
خصوص در حوزهی زیستشناسی ملکولی همانطور که دوبژانسکی میگوید «معنی
واقعی خود را تحت پرتوافکنی نظریهی تکامل طبیعی است که باز مییابند ».کل نگری
و بیرون کشیدن معانی فلسفی -زیستی «اشتراکی» از دل این خیل عظیم و روزافزون
12ژن خودخواه
جالل سلطانی
درآمدی بر چاپ نخست کتاب
این کتاب باید طوری خوانده شود که انگار در قالب علمی -تخیلی نگاشته شده
است .سبک نگارش کتاب طوری است که قوهی تخیل را به کار گیرد؛ اما علمی-
تخیلی نیست ،بلکه علمی است« .عجیبتر از تخیل» ،چه کلیشهای باشد چه نه ،دقیقاً
احساس من را در مورد حقیقت بیان میکند .ما ماشینهای بقاء هستیم؛ روباتهای
نقلیهای که به طور کورکورانهای برنامهریزی شدهاند تا از ملکولهای خودخواهی به
نام ژنها محافظت کنند .این حقیقتی است که هنوز هم مرا آکنده از بهت و حیرت
میکند .هرچند من سالهاست که این را میدانم ،ولی انگار که هیچوقت به آن عادت
نمیکنم .یکی از امیدهای من این است که شاید بتوانم تا حدی دیگران را هم در این
بحت و حیرت بیفکنم.
وقتی در حال نوشتن کتاب بودم سه خوانندهی خیالی از فراز شانههایم مرا
میپاییدند و من حاال کتاب را به آنها تقدیم میکنم .نخست ،خوانندهی عام ،که به
خاطر او تقریباً از کاربرد واژههای تخصصی علمی دست کشیدم و اگر جایی مجبور به
استفاده از آنها شدهام در موردشان توضیح دادهام .حاال تعجب میکنم که چرا از کاربرد
اکثر واژگان تخصصی خودمان در مجالت علمی هم دست نمیکشیم .فرض من بر
این بوده که خوانندهی عام کتاب دانش خاصی ندارد ،اما او را ناآگاه فرض نکردهام.
هرکسی که بتواند علم را ساده نویسی کند میتواند آن را به میان مردم بیاورد .من تالش
فراوانی کردهام تا بتوانم برخی ایدههای ظریف و پیچیده را به زبانی غیر ریاضیاتی و
بدون از دست رفتن روح آنها ،عامیانه کنم .نمیدانم چقدر موفق به این کار شدهام ،و
چقدر توانستهام به خواسته دیگرم برسم :اینکه سعی کنم تا کتاب آنچنان که شایستهی
موضوع و محتوای آن است سرگرمکننده و گیرا باشد .مدتهاست که احساس میکنم
که زیستشناسی میبایست ،بمانند قصهای سر به مهر ،هیجانانگیز به نظر آید؛ چرا
که زیستشناسی حقیقتا قصهای سر به مهر است .جرات آن را ندارم به خود امید دهم
که چیزی بیش از اندک هیجانی که موضوع بر میانگیزد به خواننده منتقل کرده باشم.
دومین خوانندهی خیالی من ،خبرهی کار ،بود .او منتقدی سرسخت بود که به
تندی نفحهاش را بر بعضی قیاسها و شیوههای سخنگویی من میدمید .عبارات مورد
عالقهی او «به استثناء»« ،اما از سوی دیگر» ،و «آه» بودند .من به دقت به او گوش
32ژن خودخواه
ال از نو نوشتم ،اما آخرسر مجبور میدادم و حتا به خاطرش یکی از فصلها را کام ً
بودم که قصه را به شیوهی خودم بگویم .خبرهی کار ،هنوز هم ،به شیوهای که من
مطالب را ارائه کردهام راضی نیست .اما هنوز بزرگترین آرزویم این است که حتی او
هم چیز جدیدی در اینجا بیابد :راه جدیدی شاید ،برای نگریستن به ایدههای آشنا؛ یا
حتی برانگیختن ایدههای جدیدی در خود او .حتی اگر این آرزوی بزرگی باشد ،آیا
نمیتوانم امیدوار باشم که کتاب حداقل او را در حین سفری سرگرم کند؟
سومین خوانندهای که در سرم بود دانشجوست ،که گذار از خوانندهی عام به
خبرهی کار را طی میکند .اگر او هنوز تصمیم نگرفته باشد که چه شاخهای از علم را
دنبال کند ،امیدوارم که آنچنان بر سر شوقش آورم که نگاهی مجدد به شاخهی علمی
خود من ،جانورشناسی ،بیندازد .دلیلی بهتر از «مفید بودن» احتمالی جانورشناسی
و دوست داشتن عمومی جانوران برای واردشدن به این رشته هست .آن دلیل این
است که ما ،جانوران ،پیچیدهترین و کاملترین ماشینهای ساخته شده در دنیایی
که میشناسیم هستیم .اگر آن را اینگونه ببینید ،تصور آنکه هرکسی رشتهای دیگر را
دنبال کند سخت میشود! امیدوارم کتاب من ،برای دانشجویی که از قبل وارد رشتهی
جانورشناسی شده است ،ارزش آموزشی هم داشته باشد .او مجبور خواهد بود که
مقاالت اصلی و کتابهای تخصصیای را که مبنای نگارش کتاب من بودهاند مطالعه
کند .اگر درک آن منابع برایش سخت باشد ،شاید تفاسیر غیرریاضیاتی من ،به عنوان
پیش درآمد و کمک درسی ،بتوانند کمکی به او بکنند.
آشکار است که سعی در جلب رضایت سه نوع خوانندهی متفاوت خطرات خود
را دارد .من فقط میتوانم بگویم که خیلی حواسم به این خطرات بوده ،ولی مزایای
کوششام ظاهرا ً به آنها چربیده است.
من رفتارشناسام ،و این نوشتار کتابی در زمینهی رفتار جانوران است .من مدیون
سنت رفتارشناسیای هستم که در آن پرورش یافتهام .به ویژه ،نیکو تینبرخن نمیداند
که در طول دوازده سال کاری که من تحت راهنمایی او در آکسفورد انجام دادم تا
چه اندازه بر من تأثیر گذاشته است .واژهی «ماشین بقاء» هرچند ممکن است در اصل
ایدهی او نباشد ولی برگرفته از اوست .اما رفتارشناسی اخیرا ً از ورود اندیشههای
تازهای نیرو گرفته است که به طور سنتی در حوزه رفتارشناسی قرار نمیگیرند .این
کتاب عمدتاً براساس این اندیشههای تازه بنا شده است .پدیدآورندگان این اندیشهها
در جای خود در کتاب مورد تقدیر قرار گرفتهاند .چهرههای بارز این جریان ج .ث.
ویلیامز ،ج .مینارد اسمیت ،و .د .هامیلتون ،و ر .ل .تریورس هستند.
باتک تسخن پاچ رب یدمآرد 33
افراد مختلفی عناوینی برای کتاب پیشنهاد کردند که من سپاسگزارانه آنها را برای
عناوین فصلها به کار گرفتم« :مارپیچهای نامیرا» ،جان کربس؛ «ماشین ژن» ،دزموند
موریس؛ «ژ ن چیرگی» ،تیم کلوتن -بروک و ژان داکینز ،به طور مستقل از هم با عرض
پوزش از استفان پوتر.
هرچند ممکن است خوانندگان خیالی به عنوان هدفهایی برای آرزوها و امیدهای
پاک مثمرثمر افتند ،ولی ارزش عملیشان کمتر از ارزش خوانندگان و منتقدان واقعی
است .من نسبت به بازنگری نوشتهها وسواس دارم و ماریان داکینز این کار مستمر را
در مورد صفحه به صفحهی متنهای اولیه انجام داد .دانش فراوان او در مورد کتب و
مقاالت زیستی و درک او از مباحث نظری ،به همراه تشویقها و حمایتهای روحی
بیپایانش ،برای من حیاتی بوده است .ژان کربس هم متن کامل اولیهی کتاب را
خواند .او بیش از من دربارهی موضوع کتاب میداند ،و از هیچ توصیه و مشاورهای
دریغ نکرده است .گلنیس تامسون و والتر بودمر دستنوشتههای من در مورد عناوین
مرتبط با ژنتیک را با نهایت لطف؛ ولی محکم؛ نقد کردند .میترسم که بازنگری
من هنوز آنها را راضی نکرده باشد ،ولی امیدوارم که آن را تاحدی اصالح شده
بیابند .من خیلی بابت وقتی که گذاشتند و صبری که به خرج دادند از آنها ممنونم.
ژان داکینز با دقتی خطاناپذیر جمله بندیهای گمراه کنندهی من را بررسی کرد و
پیشنهادات سازندهی خیلی خوبی جهت بازنویسی آنها ارائه داد .من نمیتوانستم
آرزوی داشتن «خوانندهی عام باهوش»تری از مکسول استمپ را داشته باشم .دست
گذاشتن هوشمندانهی او بر روی یکی از عیوب کلی مهم در سبک نگارش متن
اولیه کمک بسیاری در نگارش متن نهایی کرد .دیگرانی که به طور سازنده فصلهای
خاصی را نقد کردند ،و یا توصیههای تخصصی نمودند اینها بودند :ژان مینارد
اسمیت ،دزموند موریس ،تام مشلر ،نیک بلورتون جونز ،سارا کتل ول ،نیک همفری،
تیم کلوتن -بروک ،لوئیز جانسون ،کریستوفر گراهام ،ژف پارکر ،و رابرت تریورس.
پت سیرله و استفانی فرهوفن نه تنها متن را با مهارت تایپ کردند ،بلکه بهخاطر لذت
بردنشان از این کار باعث روحیه گرفتن من هم شدند .در نهایت ،دوست دارم از
میشل رودگرز در انتشارات دانشگاه آکسفورد تشکر کنم که ،عالوه بر نقد مفیدش بر
متن کتاب ،چیزی بیش از انجام وظیفهاش در تمام مراحل چاپ این کتاب انجام داد.
ریچارد داکینز
1976
1
از کجا آمده ام؟
حیات هوشمند بر روی یک سیاره هنگامی به بلوغ خود میرسد که برای نخستینبار
چرائی وجود خویش را در مییابد .اگر روزی موجودات برتر فضایی از سیارهی زمین
بازدید کنند اولین سوآلی که به منظور ارزیابی سطح تمدن ما میپرسند این است که:
«آیا آنها هنوز تکامل طبیعی را کشف کردهاند؟» موجودات زنده ،بیاینکه هیچوقت
بدانند چرا ،بیش از سه میلیارد سال برروی کرهی زمین زیستهاند تا این حقیقت بر
یکی از آنان طلوع کند .او چارلز داروین بود .منصف اگر باشیم باید بگوییم دیگرانی
هم بودهاند که اشارات مختصری به این موضوع داشتهاند ولی داروین بود که برای
نخستینبار دالیل منطقی و قابل قبولی از «چرایی وجود ما» ارائه کرد .داروین این
امکان را به ما داد که جواب معقولی به کودک کنجکاوی بدهیم که پرسشاش عنوان
این فصل است .ما دیگر هنگام مواجهه با سوآالت ژرف مجبور نیستیم بیش از این
به خرافه و توهم پناه ببریم .سوآالتی از این قبیل که آیا حیات معنا و مفهومی دارد؟
ما برای چه زندهایم؟ انسان چیست؟ پس از طرح این آخرین پرسش ،جانورشناس
مشهور جی .جی .سیمپسون ،چنین نوشت« :نکتهای که اکنون میخواهم بگویم این
است که هیچکدام از تالشهای صورت گرفته تا پیش از سال 1859برای پاسخ به این
1 پرسش ارزشی ندارند و بهتر است که ک ً
ال همهی آنها را کنار بگذاریم*» .
امروزه نظریه تکامل طبیعی به همان اندازه مورد شک و تردید است که نظریه
گردش زمین بدور خورشید؛ اما هنوز دالیل و معانی انقالب داروین به طور کامل و
وسیع درک نشدهاند .هنوز درس جانورشناسی موضوعی جزئی در دانشگاههاست و
حتی کسانی که این درس را انتخاب میکنند تصمیمشان را بدون درک اهمیت فلسفی
عمیق آن میگیرند .فلسفه و موضوعاتی تحت عنوان «انسانشناسی (اومانیته)» هنوز
به نحوی تدریس میشوند که گویی داروین هرگز به این دنیا نیامده است .بیشک به
مرور زمان این مهم تغییر خواهد کرد .به هر رو این کتاب در مقام دفاع از داروینیسم
.1عالمت * معرف آن است که جمله یا پاراگراف مورد اشاره در بخش پینویسها در آخر کتاب
مورد بحث و نقد بیشتری قرار گرفته است .م.
36ژن خودخواه
نیست ،اما نتایج و اثرات نظریه تکامل طبیعی را در موردی ویژه کاوش خواهد
کرد .هدف من بررسی زیستشناسی خودخواهی و از خودگذشتگی (فداکاری؛
دگرخواهی؛ نوعدوستی) است.
جدا از جاذبهی دانشگاهی آن ،اهمیت انسانی این موضوع آشکار است چرا
که تمام جنبههای زندگی اجتماعی ما ،عشق و نفرتمان ،جنگ و اتحادمان ،دادن و
دزدیمان ،آز و بخششمان را دربر میگیرد .اینها دعویهایی است که میتوانست
برای کتابهای دربارهی ستیز (لورنتس) ،قرارداد اجتماعی (آردری) و عشق و تنفر
(ایبل-ایبسفلدت) اقامه شود .اما مشکل این کتابها این است که مؤلفانشان قضیه را
کام ً
ال اشتباه گرفتهاند .اشتباه آنان به دلیل درک نادرستشان از نحوهی عملکرد تکامل
طبیعی بود .آنان فرض را اشتباهاً بر این گذاشتند که امر مهم در تکامل طبیعی «نفع
گونه (یا گروه)» است نه «نفع فرد (یا ژن)» .عجیب آنکه اشلی مونتاگو باید لورنتس را
به عنوان خلف مستقیم اندیشمندان قرن نوزدهمی معتقد به «طبیعت با چنگال و دندان
خونین» مورد انتفاد قرار دهد .آنطور که من دیدگاه لورنتس در مورد تکامل طبیعی
را میفهمم ،او در رد کردن مفاهیم جملهی مشهور تنیسون ،با مونتاگو همنواست.
برخالف این دو به نظر من «طبیعت با چنگال و دندان خونین» درک ما از انتخاب
طبیعی را به نحو شایستهای جمعبندی میکند.
پیش از ارائهی مبحث خودم ،من بر آنم تا مختصرا ً توضیح دهم که این مبحث
از چه نوعی است و از چه نوعی نیست .اگر به ما بگویند که کسی مدتی طوالنی و
کامیابانه در میان گانگسترهای شیکاگو زیسته است میتوانیم در مورد اینکه او چگونه
شخصی بوده است حدسهایی بزنیم .ما انتظار داریم که او واجد صفاتی از قبیل
سرسختی ،هفت تیرکشی سریع و توانایی جذب دوستان باوفا باشد .این گمانهزنیها
عاری از خطا نیستند ولی انسان میتواند با توجه به شرایطی که کسی در آن زیسته
و موفق شده است در مورد شخصیت آن فرد گمانهزنیهایی کند .بحث این کتاب
این است که ما ،و تمام دیگر جانداران ،ماشینهایی هستیم که توسط ژنهایمان خلق
شدهایم .ژنهای ما ،مانند گانگسترهای شیکاگوئی ،در یک دنیای بسیار پر رقابت و
در برخی موارد برای میلیونها سال به حیات خود ادامه دادهاند .این موضوع به ما
حق میدهد که انتظار برخی کیفیتها را در ژنهایمان داشته باشیم .بحث من این
خواهد بود که یکی از کیفیات بارز یک ژ ن موفق خودخواهی بیرحمانه است .این
خودخواهی ژنی معموالً به خودخواهی در رفتار فرد میانجامد .اما ،همانطور که
خواهیم دید ،بعضی شرایط هست که در آن یک ژ ن میتواند با انجام نوعی فداکاری
:1؟ما هدمآ اجک زا 37
کوچک در سطح فرد جاندار ،بهتر به هدفهای خودخواهانهاش برسد« .بعضی» و
«کوچک» کلمات مهم جملهی پیشین هستند .هر چقدر هم دوست داشته باشیم طور
دیگری فکر کنیم ،عشق همگانی و رفاه اجتماعی گونه ،به مثابه یک کل ،مفاهیمی
هستند که از نظر تکامل طبیعی معنایی ندارند.
این مرا به اولین نکتهای میرساند که دوست دارم بگویم این کتاب چه چیزی
نیست .من در مقام مدافعه از اخالقیاتی مبتنی بر تکامل طبیعی نیستم * .من چگونگی
تکامل طبیعی چیزها را بیان میکنم .من به این که ما انسانها چقدر اخالق مدارانه
باید رفتار کنیم کاری ندارم .من بر روی این نکته تأکید میکنم چرا که در معرض
سوءبرداشت کسان بیشماری هستم که نمیتوانند بین «اظهار عقیده در مورد چیستی
یک موضوع» با «طرفداری از اینکه آن موضوع چگونه باید باشد» فرقی بگذارند.
احساس خود من این است که یک جامعهی انسانی بناشده بر قانون ژنی ،یعنی
خودخواهیِ بیرحمانهی همگانی ،جامعهی بسیار نامطبوعی برای زیستن خواهد بود.
اما متأسفانه ،هرچقدر هم از چیزی تأسف بخوریم باعث نمیشود که حقیقت نیابد.
قصد این کتاب این است که جذاب باشد ،اما اگر شما بخواهید از آن نتیجهگیری
اخالقی کنید لطفاً آن را به عنوان یک هشدار بخوانید .یادتان باشد که اگر شما هم مانند
من آرزومند ساختن جامعهای هستید که در آن آدمها سخاوتمندانه و غیرخودخواهانه
برای یک خیر عمومی همکاری میکنند از سوی طبیعت زیستیمان کمک چندانی
دریافت نخواهیم کرد .از آنجا که ما خودخواه به دنیا آمدهایم بیایید بخشش و فداکاری
را آموزش دهیم .اجازه دهید بفهمیم که ژنهای خودخواه خود ما برای چه طرحریزی
شدهاند ،چرا که در این صورت حداقل شانس آن را خواهیم داشت تا طرحهای آنها
را به هم بزنیم ،موردی که تاکنون هیچ موجود دیگری آرزوی آن را نکرده است.
یکی از نتایج فرعی این اظهارات دربارهی آموزش ،این مغالطه -که یکی از
معمولترین مغالطهها هم هست -است که گمان میشود صفات ارثی ژنتیکی ،ثابت
و تغییرناپذیرند .ممکن است ژنهای ما خودخواهی را به ما بیاموزند ولی ما لزوم ًا
مجبور به اطاعت از آنها در تمام طول عمرمان نیستیم .فقط ممکن است که یادگیری
فداکاری مشکلتر از وقتی باشدکه ژنتیکی برای فداکاری برنامهریزی شده باشیم .در
میان جانوران ،تنها انسان است که تحت سلطهی فرهنگ درآمده ،تحت سیطرهی
آثاری که یاد گرفته میشوند و به نسل بعد منتقل میشوند .برخی میگویند که فرهنگ
آنقدر مهم است که ژنها ،چه خودخواه باشند و چه نه ،حقیقتاً ربطی به فهم طبیعت
انسان ندارند .برخی هم مخالف این گفتهاند .اینها همه بستگی به این دارد که شما