Professional Documents
Culture Documents
انسان استعداد ها و نيرو هايي براي فهم خود و جهان دارد كه اگر آن ها را بشناسد بهتر ميتواند از سرمايه هاي وجودي
اش را به كمال برساند .قرآن ميفرمايد:
-آيا انسان به ياد نمي آورد كه ما او را آفريديم و حال آن كه چيزي نبوده است.
امام علي :كسي كه به خود شناسي دست يابد ،به بزرگترين سعادت و كاميابي رسيده است.
مقدمه كمال انساني -پيش درآمد جهان شناسي – مقدمه خدا شناسي – حﻼل مشكﻼت انسان
انسان اگر خود را بشناسد بهتر ميتواند از سرمايه هاي وجودي اش بهره ببرد و شكوفا كند .زيرا نقطه ي آغاز همان
شناخت سرمايه هاي وجودي هست.
شناخت جهان يعني تعامل انسان با جهان خارج .انسان ابتدا بايد قوا و ابزار هاي شناخت خود را بشناسد تا به شناخت
جهان دست يابد .امام علي :كسي كه خود را نميشناسد ،چگونه غير خود را تواند شناخت؟!
ب( انسان آفريننده ي خود نيست و هنگام بررسي خودشناسي نياز به خدا را احساس مي كند.
اگر انسان حقيقت واقعي خود ،هدف خلقت ،موقعيت خود در نظام هستي ،رابطه ي خود با خدا را بداند بسياري از
مشكﻼت روحي رواني و فكري حل ميشود.
(7در باب حقيقت انسان چه ديدگاه هايي وجود دارد؟ توضيح دهيد.
مادّي -الهي
مادّي :الف( انسان پديده اي مادّي هست .ب( همه ي قوانين حاكم بر انسان مادي هست .ج( با قوانين مادي ميتوان انسان
را شناخت .د( انسان پس از مردن ،نابود ميشود.
الهي:الف( انسان عﻼوه بر بدن مادي ،حقيقتي به نام روح دارد .ب( روح را نميتوان با حس و تجربه بررسي كرد .ج( روح
بعد از مردن از بين نميرود ،بلكه حياتي جاودانه دارد.
انسان از روح الهي بهره مند هست و حقيقت انسان ،روح اوست.
-و ياد كن هنگامي را كه پروردگار تو به فرشتگان گفت :من بشري را از گلي خشك ،از گلي سياه و بد بو خواهم
آفريد .پس وقتي آن را درست كردم و از روح خود به آن دميدم ،پيش او به سجده درافتيد) .حجر(
"تسويه" به معناي خلقت اعضاي بدن )كه در اعتدال آفرده شده هست( است.
نكته :اگر روح نيمي از شخصيت انسان بود در آيه به جاي "يتوفاكم" گفته ميشد "يتوفي بعضكم" .پس حقيقت انسان
همان روح هست.
-هرگز كساني را كه در راه خدا كشته شده اند ،را مرده مپندار؛ بلكه زنده اند ،كه نزد پروردگارشان روزي داده ميشود.
نظر-عمل
شناخت نظري :متعلق شناخت،اشيا ،آن گونه كه هستند يا خواهند بود ،باشد.
شناخت عملي :متعلق شناخت ،عمل انسان از جهت خوب و بد ،بايد ها و نبايد ها باشد.
(12شناخت نظري چند نوع هست توضيح دهيد.
حصولي :شناختي كه براي انسان حاصل ميشود ،يا از طريق صورت ها و مفاهيم ذهني هست .مانند علم انسان به درختي
مقابل خود.
حضوري :انسان مستقيماً به متعلق شناخت آگاهي دارد .مانند حاﻻت رواني.
الف( هر كسي دارد) .حتي ضعيف( .ب( عوامل خارجي به وجود نياورده .ج( عوامل خارجي روي آن تأثير دارد.
انساني :مختص انسان هست.مثل :محبت به خدا .اين گرايش ها ممكن هست به خاطر شرايط محيطي از بين برود .به
خاطر همين وظيفه ي پيامبران بيدار كردن گنجينه هاي فطرت آدمي است.
برخي تنها ابزار شناخت را حس و تجربه حسي ميدانند و امور غير مادي را انكار ميكنند .گروهي ديگر ،بيشتر به ابزار
عقل تأكيد دارند و گروهي ديگر بيشتر به ابزار شهود عرفاني.
در حالي كه ابزار حس و تجربه تنها ابزار شناخت نيست .بلكه قوه ي عقل و شهود عرفاني نيز ابزار شناخت هستند.
در جهان معاصر ،معيار خوبي و بديِ اخﻼقي ،سودگرايي مادي هست .دعوت انسان به ارزش ها و فضايل انساني و مبارزه
با نفس اماره ،بي معنا شده است و رذايل اخﻼقي بر اساس اين مﻼك ها ،توجيه اخﻼقي پيدا ميكند .راه برون رفت از اين
بحران اين هست كه با ديگر انسان به خود رو كند و تنها بعد مادي را در نظر نگيرد.
انسان امروز ،هويت واقعي خود را از دست داده است.علي رغم پيشرفت ها و امكانات مادي احساس تنهايي ميكند .اين
مشكﻼت به خاطر اين هست كه حقيت وجودي خويش را به خوبي نشناخته و نقطه ي اتكاي خود يعني خداوند را از
دست داده است.
(19نقش دين در حل بحران معرفتي چيست؟
بر اساس آموزه هاي ديني راه هاي شناخت حس و تجربه ،قوه ي عقل ،شهود عرفاني و وحي الهي هست .دين نه تنها
انسان را به حوزه ي خاصي محدود نميكند بلكه افق بازتري را نشان ميدهد .و معارفي ممانند خدا شناسي ،هستي شناسي
،انسان شناسي ،فرجام شناسي را نشان ميدهد.
دين منهاي خدا باعث ميشود اخﻼق بسيار عقب بماند و فداكاري ها بي معني شود.
كسي كه ايمان دارد :الف( براي آنچه از دست داده تأسف نميخورد .و آنچه دارد دلبستگي شديد ندارد.
ايمان از مصدر باب افعال از ريشه ي آمن است به معناي جايگير شدن اعتقاد در قلب ،يا تصديق چيزي با اطمينان .و
شخص دارنده ي ايمان مؤمن هست.
اعتقاد و تصديق قلبي به خدا ،روز قيامت ،كتب آسماني ،مﻼئكه ،پيامبران و امور غيب است و كسي كه به همه ي اين ها
اعتقاد قلبي دارد مؤمن هست.
ايمان مبتني بر علم و معرفت هست .ولي چنين نيست كه اگر معرفت و علم باشد ،ايمان نيز ضرورتاً باشد .بسيار كساني
هستند كه علم و معرفت دارند؛ ولي ايمان ندارند .مثال براي كساني كه علم دارند ولي ايمان ندارند:
الف( قوم بني اسراوئيل معجزات موسي را ديدند ولي ايمان نياوردند.
ب( شيطان كه به عظمت خدا آگاه بود ايمان خود را از دست داد و راه كفر پيشه كرد.
آيه قرآن درباره ي معرفت :از ميان بندگان خدا ،دانشمندان از او مي هراسند.
در اسﻼم ايمان مبتني بر شناخت و معرفت هست .ولي در مسيحيت ،انسان بايد نخست ايمانب بياورد تا بفهمد .نه اين كه
نخست بفهمد و سپس ايمان بياورد.
ايمان مبتني بر عقل هست .عقل و دين دو موهبت الهي هست .دين عقل را تأييد ميكند و عقل ،دين را تأييد ميكند.
قرآن :الف( ما قرآن را به زبان عربي نازل كرديم؛ شايد تعقل كنيد .ب( بدترين جانوران كساني اند كه تعقل نميكنند.
(28رابطه ي ايمان با عمل چيست؟ )يعني ايمان باعث چه اتفاقي در عمل ميشود؟(
خداوند يكي را بدون ديگري نمي پذيرد .عمل نمود ظاهري ايمان است .اگر عمل نباشد ،نشان ميدهد ايمان هم نبوده.
قرآن :باديه نشينان گفتند :ايمان آورده ايم .بگو ايمان نياورده ايد ،بلكه بگوييد اسﻼم آورده ايم.
امام علي :اگر ايمان تنها بر زبان آوردن شهادتين بود ،روزه و نماز و هيچ حﻼل و حرامي تشريع نمي گشت.
اينكه آدمي به وحدانيت خدا و بندگي و رسالت محمد گواهي دهد و اطاعت از حق را بپذيرد و امام زمان خود را
بشناسد .هرگاه چنين كرد ،او مؤمن است.
چنين نيست كه هر عملي با هر نيت بر ايمان دﻻلت كند .عملي ارزشمند هست كه از سر ايمان به خدا باشد .در قرآن
گفته شده عمل بدون ايمان نزد خداوند ،مانند خاكستري است كه در روز طوفاني هيچ اثري از آن باقي نمي ماند.
در آيه اي ديگر :كساني كه كفر ورزيدند ،اعمالشان چون سرابي است در بيابان هموار كه تشنه آن را آب ميپندارد.
انسان اختيار دارد؛ و با اختيار ميتواند ايمان بياورد يا كفر بورزد .ايمان اجباري ارزشي ندارد.
آيه ي قرآن :بگو ،دين حق همان است كه از جانب پروردگار شما آمد .پس هر كه ميخواهد ايمان آورد و هركس
ميخواهد كافر گردد.
الف( ايمان به خدا .ب( ايمان به آخرت .ج( ايمان به پيامبران .د( ايمان به قرآن .ه( ايمان به مﻼئكه .ر( ايمان به امامت.
سه مورد اول اهميت ويژه دارد چون جزء اصول دين هست.
چون خدا حكيم هست و رب انسان هست ،در نتيجه پيامبراني را براي هدايت ميفرستد .ايمان به كتاب الهي و امامت از
لوازم ايمان به رسالت هست .چون خدا عادل و حكيم هست اقتضا ميكند پاداش و كيفر بدهد)ايمان به آخرت( .حمت
خدا اقتضا ميكند عالم منحصر به اين عالم نباشد)ايمان به عالم غيب(.
عالمي كه ما از طريق حواس درك ميكنيم ،عالم شهادت يا محسوس هست .عالم غيب از طريق حواس درك نميشود.
بلكه از طريق عقل يا شهود درك ميشود.
الف( قرآن :مؤمنان همان كساني هستند كه چون خدا ياد شود ،دل هايشان بترسد ،چون آيات او بر آنان خوانده شود بر
ايمانشان بيفزايد و بر پروردگار خود توكل مي كنند.
ب( قرآن :اوست آن كس كه در دل هاي مؤمنان آرامش را فرستاد تا ايماني بر ايمان خود بيفزايند.
ج :امام صادق :ايمان مانند نردباني هست كه ده پله دارد و پله هاي آن يكي پس از ديگري پيموده ميشود.
ب(به متعلقات ايمان ،علم يابد. الف( تسليم شدن در برابر خدا.
ج( به متعلقات ايمان ،بيشتر توجه كند .د( به لوازم ايمان پايبند باشد.
امام علي مي فرمايد :خدايا! تو قلب ها را با ارادت و محبت خود و عقل ها را با معرفت خود سررشته اي.
غربي ها :پﻼنتينگا :وجود خدا بديهي است و نيازي به استدﻻل ندارد.
كييِركِگارد :قبل از استدﻻل عقلي بايد به وجود خدا ايمان آورد و استدﻻل فلسفي ،بي فايده و زيان آور هست.
برخي ديگر از فيلسوفان :وجود خدا بديهي نيست و نياز به استدﻻل و برهان دارد.
برخي ديگر :عﻼوه بر بداهت وجود خدا ،وجود استدﻻل مايه توجه به اين امر هست.
(38راه هاي شناخت وجود خدا چند نوع هست؟ توضيح دهيد .يك آيه قرآن در اين باره بگوييد.
سير در آفاق :با مشاهده ي مخلوقات و تدبّر در امكان و نظم پديده ها به وجود خالقي دانا و توانا پي ميبريم.
سير در انفس :با تأمل در خود ميفهميم كه نسبت به خدا شناختي به واسطه داريم .را انفس به تعبيري "راه فطرت" هست.
قرآن ميفرمايد:
به زودي نشانه هاي خود را در افق هاي گوناگون و در دلهايشان بديشان خواهيم نمود تا برايشان روشن گردد كه او خود
حق است.
مادّه ي "فَطَر" به معناي آغاز و شروع هست و به معناي خلق نيز به كار ميرود .پس فطرت حالت خاصي ازشروع و نوعي
از آفرينش هست.
الف( در همه ي آن نوع يافت ميشوند ،هر چند كيفيت آنها از نظر شدت و ضعف متفاوت است.
ب( همواره ثابتاند؛ و در طول زمان اقتضايش تغيير نمي كند .قرآن ميفرمايد:
اين فطرتي است كه خداوند انسان ها را بر آن آفريده؛ دگرگوني در آفرينش الهي نيست.
ج(نياز به تعليم نداند ،هرچند تقويت و يادآوري آن ها ممكن هست نياز به استدﻻل داشته باشد.
الف( شناخت هاي فطري كه هر انساني بدون نياز به آموزش از آن ها برخوردار هست.
ب( ميل ها و گرايش هاي فطري كه مقتضاي آفرينش هر فردي هست.
(42نوعي شناخت خدا كه "براي هر فرد ثابت باشد كه نيازي به آموزش و فراگيري ندارد"؛ را چه ميتوان ناميد؟
انبياي الهي آمده اند تا انسان را به تأمل رو خود دعوت كنند .نيامده اند تا بگويند :خدا وجود دار؛ بلكه آمده اند بگويند:
شما از وجود خدا آگاهيد.
-پس روي خود را متوجه آيين پروردگار بكن! اين فطرتي هست كه خداوند انسان ها را بر آن آفرريده؛
دگرگوني در آفرينش نيست .اين است آيين استوار ،ولي بيشتر مردم نميدانند.
امام علي )ع( :پس رسوﻻنش را در ميانش گمارد و پيمبراني را پياپي فرستاد تا از آنان بخواهند حق ميثاق فطرت را
بگذارند و نعمتي كه فراموششان شده به يادشان آرند.
پس اصل معرفت خدا روح و جان آدمي هست .و راه هاي عقلي ياد آوري خداشناسي فطري هست.
الف( هر وقت انسان از همه جا قطع اميد ميكند به خدا روي ميآورد .قرآن:
-و چون در دريا به شما صدمه اي برسد ،هر كه را جز او ميخوانيد ناپديد ميگردد ،و چون خدا ،شما را به سوي
خشكي رهانيد ،رويگردان ميشويد و انسان همواره ناسپاس هست.
ب(توجه به مخلوقات و نظم حاكم بر آن ها .در قرآن در آيه اي ميگويد )به طور خﻼصه( آيا به شتر،آسمان ،كوه ها و
زمين نگاه نميكنيد؟ پس تذكر ده كه تو تنها تذكر دهنده اي.
ب( قرآن در آيه اي ميگويد كه تمام كساني كه در آسمان ها و زمين هستند براي خدا سجده ميكنند و سجده كردنشان،
نوعي خداجويي هست.
ج( ممكن هست اين خداجويي براثر تعليم غلط ،كم فروغ شود .ولي نابود نميشود .قرآن در آيه اي ميفرمايد:
-هنگامي كه بر كشتي سوار ميشوند خدا را پاكدﻻنه ميخوانند .ولي چون به سوي خشكي رساند و نجاتشان داد ،به
ناگاه شرك ميورزند.
جهان معلول هست و هر معلولي ،نيازمند علت .پس علتِ جهان يا خدا هست يا در نهايت به خدا ميرسد .پس خدا وجود
دارد.
الف( تعريف عام علت كه شامل علل ناقصه هم ميشود :اگر "الف" موجودي باشد كه تحقق موجود "ب" متوقف بر آن
باشد؛ "الف" علت هست ،و "ب" معلول.
ب( تعريف "علت تامه" :موجودي كه با وجود آن ،تحقق موجود ديگر ضرورت پيدا ميكند.
علت تامه براي تحقق معلول كافي هست .ولي علت عام ميتواند كافي باشد يا نباشد.
الف( علت فاعلي :آن است كه از معلول پديد ميآيد .دو اصطﻼح دارد :فاعل طبيعي :در فيزيك به كار ميرود.و منشأ
دگرگوني اجسام هست .فاعل الهي :در فسفه و الهيات .به معلول هستي ميبخشد.
ج( علت مادّي :زمينه ي پيدايش معلول هست و در صمنِ آن باقي ميماند.
د( علت صوري :صورت و فعليتي هست كه در مادّه پديد ميآيد .مثل صورت نباتي.
(52اصل عليت يعني چه؟
(53شبهه :اگر هر موجودي نيازمند علت هست ،پس علت خدا چيست؟
اصل عليت ميگويد هر معلولي نيازمند علت هست .نه هر موجودي .خداوند هم معلول نيست.
چيز هايي كه محدوديت زماني ،مكاني ،محدوديت آثار ،وابستگي به غير ،تغيير پذير و فناپذيري دارد.
چون ضعف و كمبود وجودي دارند .پس خود نميتوانند كمبودشان را برطرف كنند.
جهان بستر تغيير و تحولّات هست .موجودات جهان سابقه نيستي داشته و به هم وابستهاند .اگر به موجودات جهان نگاه
كنيم همه ي آنها داراي يكي از صفات سوال قبل هستند .پس جهان معلول هست.
در اين صورت سلسله اي از تعلقات و وابستگيها را خواهيم داشت .بديهي هست كه وجودِ وابسته بدون وجودِ مستقل
-كه طرف وابستگي آن است -تحقق نخواهد يافت .پس وراي اين سلسله ،بايد وجود مستقلي باشد .زيرا بينهايت وابسته،
هرگز مستقل نخواهد شد.
دور يعني علت وجودي موجود ،خود باشد .يعني موجود بر خود هم متوقف هست و هم مقدّم .پس ما اينجا اجتماع
متناقضين داريم كه محال هست .قرآن ميفرمايد:
قرآن مجيد چنان دﻻلت نظم بر ناظم را بديهي ميداند كه ميفرمايد ،فقط به ياد آنها بياور .در آياتي ميفرمايد )به طور
خﻼصه(:
-آيا به شتر،آسمان ،كوه ها و زمين نگاه نميكنيد؟ پس تذكر ده كه تو تنها تذكر دهنده اي.
-در آسمان ها و زمين براي مؤمنان نشانه هايي هست .و در گردش باد ها نشانه هايي براي مردمي كه ميانديشند است.
(59برهان نظم به صورت هاي مختلفي قابل مطرح هست .ساختار مشترك آن ها چيست؟
نظم جمع شدن اجزاي متفاوت در يك مجموعه است ،به گونه اي كه همكاري و هماهنگي آنها ،هدفي مشخص را دنبال
ميكن.
الف( طراحي و برنامه ريزي دقيق .ب( سازمان دهي حساب شده .ج( هدف مندي.
الف( برهان هدفمندي .ب( برهان نظم از مواد جزئي .ج( برهان هماهنگي در كل عالم.
ما مشاهده ميكنيم موجوداتي كه خود علم ندارند به سوي غايتي در حركتند .آنچه علم ندارد نميتواند به سوي غايتي
حركت كند ،مگر موجودي عالم ،آن را راه نمايد.
قرآن در آيه اي مفرمايد ،خدا است كه با هدايت خويش چنان تدبير ميكند كه گياهان همواره ميوه توليد كنند.
هنگامي كه به موجودات عالم نگاه ميكنيم سازماندهي اي حساب شده را احساس ميكنيم كه اين خود به وجود نميآيد.
پس ناظمي حكيم و عليم وجود دارد كه آن ها را پديد آورده است.
قرآن :به راستي در آسمان و زمين ،براي مؤمنان نشانه هايي است.
(65آيا -اصلي كه بر اساس آن ،از نظم موجودات به نظم حكيم پي ميبريم -از تمثيل و تشابه با مصنوعات بشري هست؟
خير .از اصل نسخيت بين علت و معلول است .يعني معلول خاص بايد از علت خاص ناشي شود .نه هر علتي.
جهان مجموعه اي هماهنگ است كه از سر حكمت آراسته شده .اين هماهنگ كننده كسي جر خداي يگانه نيست.
قرآن ميفرمايد :اگر در آسمان و زمين خداياني جز اﷲ وجود داشت ،تباه ميشدند.
پاسخ :اگر ناظم موجودي فروتر از خدا باشد ،باز خود ناظم با جهان يك مجموعه ي منظم تشكيل ميدهند كه احتياج به
ناظم دارد .دور تسلسل هم محال هست .پس ناگزير اين جهان به خدا منتهي ميشود.
ب( انسان مفاهيم را از اين دنيا ميفهمد و نبايد آن را به خدا نسبت دهد.
ج( خداوند هيچ شباهتي به مخلوقات ندارد و واجبالوجود هست و موجودات ممكنالوجود هستند.
د( به وصف هاي خدا در قرآن و پيامبر اعتقاد دارند ،ولي ميگويند حقيقت معاني روشن نيست.
(69ديدگاه اهل تعطيل درباره ي امكان شناخت خدا را نقد و بررسي كنيد.
الف( چون از وصف هاي الهي ميتوانيم معنايي بفهميم اگر كسي بگويد هيچ نميفهميم ،اشتباه است.
ب( اگر ديدگاهي در مورد اوصاف الهي بيان كنيم كه معنا داري آن را ثابت كند ،ديدگاه آنان رد خواهد شدو
ج( امروز مسلك اهل تعطيل "ﻻادري گري" خوانده ميشود .كه ميگويند شناخت آدمي محدود به شناخت تجربي است.
ب( صفات مخلوفات و صفات خدا را تشبيه ميكنند.به همين خاطر هم اهل تشبيه ناميده ميشوند.
(71ديدگاه اهل تشبيه درباره ي امكان شناخت خدا را نقد و بررسي كنيد.
دليل عقلي :اگر خدا نيازمند اعضا و جوارح باشد ،بي نياز نيست.
(72برخي مشبه )اهل تشبيه( به آياتي مانند "يَدُ اﷲِ فَوقَ اَيديهم" و "جاء ربﱡك" تمسك ميكنند و معتقدند بايد به معناي
ظاهري ايمان آورد .و براي خدا توصيف جسم انگاري ميكنند .شما به آنان چه پاسخي ميدهيد؟
آيات محكم آياتي هست كه در معنايش هيچ شكي نيست .بايد به آياتي محكم مثل" :لَيسَ كَمِثلِهِ َشئٌ" و "ﻻ تُدر ُكهُ
ئ" دست خدا به هيچ چيز مانند نيست .و دست نماد قدرت و
اﻻَبصارُ" اشاره كنيم .مثﻼً مطابق آيه ي "لَيسَ كَمِثلِهِ شَ ٌ
توانايي هست.
هم چنين ميتوان گفت هر صفتي كه به خدا نسبت داده شود ،بايد جنبه ي محدوديت آن سلب شود.
مَثل انسان در شناخت خداوند مثَل كسي هست كه دو دست خويش را به آب دريا نزديك كند و بخواهد از آن تناول
كند .او فقط ميخواهد آب بنوشد .ابداً مقدار براي او مطرح نيست اﻻ اين كه بيشتر از دو دستش نميتواند از دريا آب
بردارد.
الف( قرآن انسان را به تعقل دعوت كرده و صفات الهي را بيان كرده اگر صفات الهي قابل فهم نبود كه دعوت نميكرد.
ب( خداوند ميفرمايد» :من جن و انس را نيافريدم مگر براي اينكه عبادتم كنند «.عبادت هم مستلزم شناخت هست.
ج( امام علي هم فرموده كه هر چند عقل آدمي به كنه صفات خدا راه ندارد ،امّا به كلّي از آن بي نصيب نمانده است.
الف( راه عقلي .ب( سير در آفاق و انفس .ج( قرآن و روايات .د( كشف و شهود.
الف( عقل ميتواند وجود موجودي كه غني بالذّات هست را اثبات كند.
ب( هر صفتي كه موجب نقص ذات غني بالذّات شود بايد سلب گردد.
ج( مثﻼً واجبالوجود بودن باعث ميشود يكتا باشد؛ زمان مند و مكان مند نباشد.
مثﻼً با بررسي نظم جهان هستي نتيجه ميشود كه خالق جهان هستي بر اساس سنخيت علت و معلول بايد از صفت علم،
حكمت و قدرت برخوردار باشد .همچنين از انسجام جهان پي به وحدت ميبريم .تفاوت در اين جا با راه اول اين هست
كه برخي مقدّمات از راه مشاهده نتيجه ميشود.
پس از آن كه وجود خدا و برخي صفاتش و همچنين برخي صفات پيامبر به اثبات برسد ،ميتوان از طريق قرآن و
روايات بسياري از صفات الهي را شناخت.
انسان باتكامل روحي و كسب فضايل معنوي به جايي ميرسد كه ميتواند بسياري از حقايق از جمله صفات جمال و جﻼل
الهي را از طريق مشاهده ي قلبي درك كند .اين راه سخت هست و به معدود كسان اختصاص دارد.
يعني مسلمان در مقام وصف خدا بايد تنها از صفاتي استفاده كند كه در قرآن و روايات آمده است.
خدايا! تو را فقط به آنچه خود وصف كردهاي ،ميخوانم و به مخلوقات تشبيه نميكنم .تو اهل خير و كمالي پس مرا از
ستمگران قرار مده!
همان طور كه در روايت گفته شد؛ خدا اهل هر كمال و خيري هست .ولي ادب ديني اقتضا ميكند خدا را با صفاتي كه
در قرآن و روايات هست بيان كنيم .البته تقريباً هر وصفي در قرآن و روايات وجود دارد .مثﻼً جوشن كبير هزار اسم و
صفت دارد.
نقص و كاستي را از خدا نفي ميكنند .نقص نوعي سلب كمال است .بنابراين سلبِ سلب كمال خود نوعي اثبات كمال
است .مثل جهل .چون انسان ها با نقص آشنايند براي آن ها صفات سلبي مفهوم تر هست.
(87برخي متكلّمان ،صفات ثبوتي و سلبي را چند صفت بيشتر ندانستند .آن صفات چيست؟ ديدگاهشان را بررسي كنيد.
سلبي :جسم نيست ،جوهر نيست ،مرئي نيست ،در مكان نيست ،حالّ در چيزي نيست ،حد ندارد.
بررسي :خداوند هر كمالي را داراست؛ و اگر متكلّمان برخي صفات را بيشتر ياد ميكنند ،به خاطر مصداق و نمونه هست.
اين صفات از ذات الهي جدا ميشوند .و نياز به موجودات ديگر نيست .مانند :علم ،قدرت ،حيات
صفاتي هستند كه از ارتباط ذات الهي با مخلوقات سرچشمه ميگيرند .مثل خالقيت و رازقيت .به عبارتي تا فعل خلقت و
رزق انجام نشود ،او را خالق و رازق بالفعل نميتوان خواند .هرچند قدرت ذاتي داشته باشد.
الف( علم به ذات .ب( علم به موجودات پيش از آفرينش آن ها .ج( علم به موجودات پس از آفرينش آن ها.
انسان به ذات خود آگاه هست .پس خدا كه خالق ماست هم به ذات خودش آگاه هست.
الف( علم به علت ،از آن نظر كه علت است ،مستلزم علم به معلول هست .چون ذات خدا ،علت همه ي موجودات است،
علم او به ذات در واقع ،علم به همه ي موجودات است.
آيا كسي كه آفريده است نميداند؟ يا اينكه او خود باريكبين آگاه است.
(93دﻻيل علم خدا به موجودات پس از آفرينش آن ها چيست؟
هر موجودي غير خدا ممكنالوجودند .و ممكنالوجود به واجبالوجود و خدا متكي هست .پس خدا به موجودات علم
دارد.
ب( و كليد هاي غيب ،تنها نزد اوست .جز او كسي آن را نميداند و آن چه درخشكي و دريا است ميداند ،و هر برگي
فرو نميافتد مگر اين كه آن را ميداند ،و هيچ دانه اي در تاريكي هاي زمين و هيچ تر و خشكي نيست مگر اين كه در
كتابي روشن ثبت است.
امام علي :چيزي از خدا مخفي نيست .نه شمار قطرات فراوان آب ها و نه ستارگان انبوه آسمان و نه ذرّات خاك همراه
گردبادها در هوا ،و نه حركت مورچگان ريز در شب هاي تار .خدا از مكان ريزش برگ درختان و حركت مخفيانه ي
چشم ها آگاه است.
زيرا انسان در هر حالي در محضر الهي است .از گناهان اجتناب ميورزد و با ميل بيشتري كار هاي نيك ميكند .احساس
تنهايي نميكند.
الف( قدرت عبارت است از مبدئيت فاعل مختار براي كاري كه ممكن است از او سر بزند .قادر به اين معنا در برابر فاعل
مجبور و به اصطﻼح فاعل مُوجَب است .مثل آتشي كه مبدأ عمل است؛ اما عمل حرارت از سر اختيارش نيست.
ب( قدت آن است كه اگر قادر بخواهد ،فعل را انجام دهد و اگر نخواهد ،انجام ندهد.
الف( انسان قدرت دارد .اين قدرت را خدا به انسان داده .پس خدا هم قدرت دارد .امام علي:خدا نيروي هر ناتواني است.
ب(وجود نظم مخلوقات .اگر خدا قدرت نداشت ،نميتوانست نظم به وجود بياورد .امام علي :خدا با قدرت خود
مخلوقات را آفريد.
گستره ي قدرت الهي نامحدود است .قرآن در آيه اي ميفرمايد :خدا بر هر چيزي توانا است.
قدرت خدا به چيزي تعلق ميگيريد كه امكان تحقق دارد .و آنچه ذاتاً محال است ،متعلق قدرت نخواهد بود .مانند
آفرينش واجبالوجودي ديگر .اين نقص به قابليت قابل برميگردد نه فاعليت فاعل.
ويژگي مشترك حيات موجودات ،ادراك و فعاليت است .هرچه حيات در موجودي ضعيف تر باشد ،اين دو ويژگي هم
ضعيف تراست .اين دو مفهوم تشكيكي اند كه مفهوم آن ها واحد است ،ولي درجات مصاديق آن ها متفاوت.
(102چگونه ميتوانيم از طريق حيات مخلوقات ،صفت حيات را به خدا متصف كنيم؟
نشانه ي حيات در موجودات طبيعي فعاليت و عام بودن است .حال اگر اين دو مفهوم از نقص و محدوديت پاك سازيم،
آن چه به جاي ميماند معناي حقيقي آن ها است .از طرفي چون خدا علم و قدرت دارد ،فعاليت و عالم بودن همسان علم
و قدرت است .پس ميتوان صفت حيات را به خدا متصف كنيم.
خدا به همه چيز علم دارد ،و چون به ديدني ها و شنيدني ها آگاه است ،او را سميع و بصير ميخوانيم .پس سميع و بصير
بودن از علم خدا جدا نيست.
فرمان او چنين است كه هرگاه چيزي را اراده كند ،تنها به آن ميگويد» :موجود باش!« ،آن نيز بي درنگ موجود ميشود.
همه ي ما انسان ها هنگامي كه به كار هاي اختيارپي ميپردازيم ،در باطن خود حالتي نفساني ميابيم كه همان »اراده« است.
وقتي آن را خدا اطﻼق ميكنيم كه از جنبه ي نقص و محدوديت مبرّا كنيم.
الف( تكويني :از رابطه ي خاص خدا با مخلوقات سرچشمه ميگيرد و حتماً تحقق پيدا ميكند.
ب( تشريعي :از رابطه ي حاص خدا با برخي افعال اختياري انسان سرچشمه ميگيرد و امكان تخلف اراده از مراد وجود
دارد .مثل هدايت انسان ها.
الف( همه ي افعال او نيكوترين و كامل ترين شكل است .بدون نقص .از صفات فعلي هست.
الف( مطالعه ي نظم و اسرار خلقت :وقتي مطالعه ميكنيم ميبينيم اين نظام شايسته ي تحقق است.
ب( تناسب اثر با مؤثر :اثر هر فاعل با مؤثرش متناسب است .خدا بدون عيب هست در نتيجه جهان بهترين است.
ج( نبودن علتي بر نااستواري :علت هاي نااستواري در خدا وجود ندارد .پس فعلش ناقص نيست .پس حكيم هست.
افعال قبيح ناشي از جهل و ناتواني است .چون خدا جاهل و ناتوان نيست ،پس كار بيهوده نميكند .پس حكيم است.
الف( انسان با هدفِ تكاملِ معنويِ خودش آفريده شده كه تنها نميتواند به اين هدف برسد .پس پيامبراني بايد مبعوث
شوند.
ب( همچنين حكمت خدا اقتضا ميكند مرگ پايان زندگي نباشد .قرآن ميفرمايد:
آيا گمان كرده ايد كه شما را بيهوده آفريديم و اين كه شما به سوي ما باز نميگرديد؟
چون خدا كمال محض و عاري از هرگونه نقص است .از اين رو غايت او رساندن مخلوقات به كمال است .نه برطرف
نمودن نقص از خود يا كسب كمال.
فعلي
الف( تكويني :به اندازه ي ظرفيت هر چيز به آن كمال داده است .نظم حاكم بر جهان گواه چنين عدلي است.
ب( تشريعي :تكاليف خدا براي انسان برا پايه عدل هست .يعني دو ويژگي دارد:
ب( شرّ طبيعي :بدون مداخله ي عامل انساني هست .مثل زلزله.
انسان خود را محور قرار ميدهد و هرچه را باعث آزار و زيانش ميشود شر ميپندارد و آن چه را در رسيدن به هدف ،او را
ياري كند ،خير و خوب ميشمارد.
(117اگر خداوند قادر ،عالم و خير خواه است ،پس چرا مانع پيشامد هاي ناگوار نميشود؟ )فقط پاسخ نام برده شود(
الف( شر ،ﻻزمه ي جهان مادي است .ب( شر ناشي از آزادي انسان است.
د( شر ناشي از جهل انسان است. ج( شر ناشي از جزئي نگري است.
" (118شر ﻻزمه ي جهان مادّي است" چگونه شبهه ي سوال 117را برطرف ميكند؟
در جهان مادّي ،تضاد و تزاحم وجود دارد .وجود جهان مادي كه تضاد و تزاحم در آن نباشد ،خﻼف فرض هست .جهان
مادي در مجموع خير هست .پس خلقتش بهتر از عدم است.
خدا كه در قدرت و حكمت و علم خود تام است ،تمامي افعال او كامل و بدون عيب و نقص است .آفات و شروري كه
عارض اشياي طبيعي ميشود ،ضروري عالم ماده و طبيعي است .عالم ماده ،نميتواند خير محض را بپذيرد.
(121آيا بهتر نبود خدا به دليل شرور اندك عالم ،از خلقتش صرف نظر ميكرد؟
ترك خير كثير عالم ماده به دليل وجود شرور اندك ،با فيض الهي منافات دارد؛ زيرا ترك خير كثير به دليل شر قليل،
خود شرّ كثير محسوب ميشود) .مثل آفرينش آتش كه شر اندك دارد(.
د( اموري كه باعث مرگ ميشوند ،شر نيستند .چون پايان زندگي نيست .انسان به آن دنيا ميرود.
" (123شر ناشي از آزادي انسان است" چگونه شبهه ي سوال 117را برطرف ميكند؟
شر از شرارت انسان حاصل ميشود .شرارت ناشي از اختيار است .خدا ميتوانست انسان را دو گونه بيافريند :بدون اختيار و
بي هيچ گناه -با اختيار كه در اين گونه برخي شرارت ميكنند .لطف و حكمت خدا باعث ميشود انسان را با اختيار
بيافريند.
(124هاسپرز ميگويد " شر ناشي از آزادي انسان است" شرور طبيعي را توجيه نميكند .چه پاسخي داريد؟
اوﻻً اين راه حل ،شر اخﻼقي را هدف گرفته .دوماً بسياري از شرور طبيعي ناشي از عملكرد نادرست و گناه انساني اند.
قرآن ميفرمايد:
و اگر مردم شهر ها ايمان آورده و به تقوا گراييده بودند ،قطعا بركاتي از آسمان و زمين برايشان ميگشوديم؛ ولي تكذيب
كردند؛ وليكن دروغ شمردند ،پس آن ها را به سزاي آنچه ميكردند گرفتار ساختيم.
(125شبهه :چرا دنيا طوري هست كه فردي ،رنج و درد به ديگري ميرساند؟
ب( بسياري نتيجه ي عملكرد خود مردم است .خدا ميفرمايد :حال قومي را تغيير نميدهد مگر آن كه خود حال خويش را
تغيير دهد.
" (126شر ناشي از جزئي نگري است" چگونه شبهه ي سوال 117را برطرف ميكند؟
شر ريشه در جزئي نگري و قضاوت هاي سطحي دارد .در حالي كه خدا جهان را روي علم و حكمت خود آفريده .آنچه
مردم شرش ميپندارند ولي اراده ي خداوندآن را بر كائنات خير ميداند .البته خير خدا با خير انسان كامﻼً فرق ندارد.قرآن:
و بسا چيزي را خوش نميداريد و آن براي شما خوب است .و بسا چيزي را دوست ميداريد و آن براي شما بد است .و
خدا ميداند و شما نميدانيد.
" (127شر ناشي از جهل انسان است " چگونه شبهه ي سوال 117را برطرف ميكند؟
شر ناشي از جهل انسان است .ما ابتدا خدا را اثبات ميكنيم و ثابت ميكنيم همه ي كماﻻت را دارد و از همه ي جهات
واجبالوجود است .پس خدا كامﻼً خير هست و مسئله ي شر حل است .مثال :كتاب رياضي را ميخوانم و قسمتي برايم
مبهم هست .اشكال از ماست يا نويسنده؟ پس سوال مشابه :ناخوشايندي نشي از خالق هست يا از ضعف علمي ما؟ چون
خالق خير خواه هست ،فرض اول رد ميشود.
ب( علت شكوفا شدن استعداد ها. الف( شرور ،ﻻزمه ي ذاتي عالم ماده هست.
ه(آزمون الهي.
تضاد و تزاحم ويژگي عالم مادي هست .يا بايد تضاد و تزاحم در عالم مادي باشد ،يا كﻼً عالم مادي نباشد .چون خير
عالم از شر بيشتر است ،پس بايد خلق شود.
استعداد ها در مواجه با مشكﻼت شكوفا ميشوند .وجود شر براي تكامل معنوي انسان ﻻزم است .قرآن ميفرمايد:
از خواب غفلت بيدار ميكند .مثل پليس راهنمايي رانندگي .قرآن ميفرمايد:
و قطعاً غير از عذاب بزرگ تر )آخرت( از عذاب نزديكتر )عذاب دنيا( به آنان ميچشانيم ،اميد آن كه به سوي خدا
بازگردند.
(132شرور ،چگونه ،هديه اي به بندگان خاص هست؟
وقتي خدا به بنده اي لطف ويژه دارد ،او را گرفتار سختي ميكند .امام صادق ميفرمايد:
چون خداوند بنده اي را دوست بدارد ،او را در درياي سختي ها غوطهور ميسازد.
تا مؤمنين راستين شناخته شوند .بندگان را در مشكﻼت محك ميزند تا ارزشمندتر گردند.
د(توحيد در ربوبيت. ج(توحيد در خالقيت. ب( توحيد در صفات. الف( توحيد در ذات.
ز( توحيد در تقنين و تشريع .ح( توحيد در عبادت و پرستش و( توحيد در اطاعت. ه( توحيد در حاكميت.
(136دو آيه براي توحيد ذاتي بگوييد) .توحيد ذاتي در قرآن و روايات( )دﻻيل نقلي(
الف( خدا گواهي ميدهد كه معبودي جز او نيست و فرشتگان و صاحبان دانش گواهي ميدهند ،در حالي كه )حداوند در
تمام عالم( به عدالت قيام دارد؛ معبودي جز او نيست كه هم توانا و هم حكيم است.
ب( بگو خدا يكتا و يگانه است؛ خداي صمد ،نه كس را زاده ،نه زاييده از كس و براي او هيچ شبيه و مانندي نبوده
است.
الف( خدا بينهايت هست :اگر محدود باشد در چيزي انتها دارد و معدوم ميشود .پس حادث ميشود .در نتيجه معلول
ميشود و ناقص .يعني تناقض.
ب( تعدد نميپذيرد :ﻻزمه ي دوگانگي اين هست كه با هم فرق داشته باشند .و يك به لحاظي در جايي باشد كه ديگري
نباشد .در نتيجه محدودند.
اگر در تركيبش بيش از يك واجبالوجود باشد ميشود تعدد خداوند .يعني تناقض.
اگر يك از اجزا واجبالوجود باشد ،خدا همان هست و تركيب واقعيت ندارد .زيرا اجزاي ديگر چون ممكنالوجود
هستند ،معلول هستند .پس معلول جزء ديگرند .آن جزء ديگر هم ببايد وجود مستقل داشته و واجبالوجود هست .پس
تركيب باطل هست.
الف( يا هر يك از اين سه خدا داراي وجود مجزا هستند ،كه اين با يكتايي خدا مخالف هست.
ب( يا اين كه سه خدا داري يك شخصيت بوده ،و هر يك جزئي تشكيل ميدهند .اين هم با بساطت خدا مخالف هست.
(140آيا صفات خدا همان گونه كه در مفهوم فرق دارند ،در وجود خارجي هم فرق دارند؟ )مثﻼ يك بخش توانا باشد
و يك بخش بينا(
مغايرت آن ها در ذات خدا ،مﻼزم با كثرت و تركيب در ذات الهي است ،صفات مزبور ،در عين اختﻼف مفهومي ،در
مقام عينيت ،وحدت دارند.
پس صفات خدا در عين قديم و ازلي بودن ،عين ذات اويند .پس عقيده كساني كه صفات خدا را زائد بر ذات ميدانند،
درست نيست.
(141توحيد در خالقيت يعني چه؟ يك آيه از قرآن بگوييد .با دليل عقلي آن را اثبات كنيد.
توحيد در خالقيت يعني در عالم ،خالقي جز خدا وجود ندارد و هر موجودي كه در هستي وجود دارد ،مخلوق اوست.
قرآن ميفرمايد :بگوخدا خالق همه چيز است و اوست يكتا و پيروز.
دليل عقلي :خدا واجبالوجود است و همه ي اشيا غير از خدا ممكن و نيازمند است و وجود آن ها از خداست.
زيرا وجود علت و نيز اشيا ،از مظاهر اراده ي خدا است.
(143چرا گستره ي خالقيت خدا مستلزم نسبت دادن كار هاي زشت بندگان به خدا نيست؟
زيرا هر پديده به دليل موجود امكاني بودن ،نميتواند بدون قدرت خدا اتفاق بيفتد .اما انسان يك موجود مختار است و
چگونگي شكل پذيري فعل از نظر اطاعت به تصميم او بستگي دارد.
توحيد در ربوبيت يعني تنها خدا در اداره و تدبير جهان مؤثر است .كه دو نوع هست :تدبير تكويني -تدبير تشريعي.
تدبير تكويني :كارگرداني جهان آفرينش هست .در كار هاي بشري تدبير و احداث جدايند ولي براي خدا تدبير و
آفرينش جدا نيست.
آيه قرآن ميفرمايد :اگر در آسمان و زمين خداياني جز اﷲ بود ،نظام آنان به تباهي ميگراييد.
(145چگونه توحيد در ربوبيت هر نوع انديشه تدبير مستقل از اذن الهي را باطل ميكند؟
كارگرداني جهان خلقت ،جدا از آفرينش آن نيست و اگر خالق جهان و انسان يكي است ،مدبّر آن ها نيز يك است.
توحيد در تشريع به اين معناست كه قانون گذاري و تشريع فقط ويژه خداست .قانون گذار بايد دو ويژگي داشته باشد:
قرآن ميفرمايد :و هركس به احكامي كه خدا نازل كرده ،حكم نكند ،ستمگر است.
يعني تنها خدا را بايد اطاعت كرد .زيرا جهان هستي از جمله انسان همه وابسته به خداست.
قرآن ميفرمايد- :كسي كه از پيامبر اطاعت كند ،خدا را اطاعت كرده است.
-پس تا ميتوانيد از مخالفت خدا بپرهيزيد و به سخن او گوش فرا دهيد و از فرمانش اطاعت كنيد و انفاق كنيد كه براي
شما بهتر است.
حق حكومت اصالتاً مربوط به خداست و حكومت ديگران به اجازه ي خاص و عام اوست .مثل پيامبران .جامعه بر دو پايه
استوار هست :قانون-مجريان قانون .در اسﻼم حكومت هدف نيست .ولي براي تأمين اهداف و قوانين نياز به حكومت
داريم .قرآن ميفرمايد» :حكومت براي كسي جز خدا نيست؛ فرمان داده است كه فقط او را بپرستيد«.
(150پاسخ امام علي نسبت به خوارج كه ميگفتند -حكومت از آن خداست نه براي تو چه -بود؟
سخني است حق كه از آن باطل اراده ميكنند .آري حكم ،جز از آن خدا نيست؛ ولي اينان گويند فرمانروايي را جز خدا
روا نيست.
يكتا پرستي اساس دعوت همه ي پيامبران است .همه ي انسان ها بايد فقط خدا را بپرستند .قرآن ميفرمايد:
-ما در ميان هر امتي ،رسولي بر انگيختيم كه خدا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب ورزيد.
-بگو :اي اهل كتاب! بياييد به سوي سخني كه ميان ما و شما يكسان است كه جز خداي يگانه را نپرستيم و چيزي را
شريك او قرار ندهيم.
(152عبادت چيست؟
عبادت آن است كه انسان در برابر موجودي خضوع كند ،با اين اعتقاد كه او مستقﻼً سرنوشت جهان و انسان را در دست
دارد و به تعبيري رب و مالك جهان انسان است.
(153چگونه بت پرستي شرك است ولي سجده ي فرزندانِ يعقوب به يوسف و مﻼئكه بر آدم شرك نيست؟
اما در مورد دوم :اوﻻً اين اعتقاد وجود ندارد كه آن ها در سرنوشت مستقل از خدا دخالت دارند .ثانياً به فرمان خدا آن را
تكريم كردند كه اين امر چيزي جز عبادت خدا نيست.
توسل به غير خدا هنگامي شرك است كه براي آن ها اثر بخشي مستقل از خدا قائل شويم؛ ولي اگر آن ها را وسايلي
بدانيم كه به اذن الهي اثربخشي دارند ،از مسير مطلوب خارج نشدهايم.
(155چند مورد از وسايل معنوي به غير از نماز ،روزه ،زكات و ....را نام ببريد.
ب( توسل به دعاي صالحان كه برترينش توسل به دعاي پيامبران و بندگان خاص خداوند است.
قرآن ميفرمايد :اگر اين مخالفان ،هنگامي كه به خود ستم ميكردند )و فرمان هاي خداوند را زير پا مينهادند( ،نزد تو
ميآمدند و از خدا طلب آمرزش ميكردند و پيامبر هم براي آن ها استغفار ميكرد ،خدا را توبهپذير و مهربان ميافتند.
(156شبهه :توسل به دعاي صالحان در صورتي با توحيد سازگار است كه آن ها در قيد حيات باشند .ولي آنان از دنيا
رفته اند .پاسخ شما چيست؟
حتي اگر شرط توسل اين هست كه آنان در قيد حيات باشند ،توسل به آنها عملي غير مفيد است نه شرك؛ ما معتقديم
آنان در حيات برزخياند .دليل عقلي نيز بر جاودانه بودن روح آدمي –كه حقيقت انسان است -گواهي ميدهد.
خداوند ميفرمايد :شهداي راه حق ،زندهاند و انبيا و اولياي الهي كه بيشتر آن ها در زمره ي شهدايند و مقامي برتر دارند،
از حياتي برتر برخوردارند.
(157بزرگداشت انبيا و اولياي الهي چرا شرك نيست؟ دو آيه از قرآن بگوييد.
چون براي آنان شأن خدايي قائل نيستيم و چون مورد عنايت خدايند ،آنان را تكريم ميكنيم .اين عمل ،شرك نيست.
بلكه عين توحيد است.
-بگو من براي اداي رسالت خدا از شما پاداشي نمي طلبم جز محبت به بستگان و نزديكانم.
-پس كساني كه به او ايمان آوردند و بزرگش داشتند و يارياش كردند و نوري را كه با او نازل شده است پيروي
كردند ،آنان همان رستگارانند.
د(پيروي از آنچه برا او نازل شده. ج( ياري كردن او. ب( تكريم او. الف( ايمان به پيامبر.
محبت به انسانِ با كمال ،نربان صعود به سوي كمال است .و انسان ميكوشد خود را همگون او سازد.
ب( ميتواند آن طور باشد كه در عرف رايج است .مثل بزرگ داشت آنان ،سالگرد آنان ،برافراشتن پرچم.
(163چرا نماز بهترين تجلي عبادت خداست؟ دو آيه از قرآن از قول حضرت ابراهيم در اين رابطه بگوييد.
نماز عبادت جامعي هست .تمام وجود انسان را در خدمت خدا قرار ميدهد و پس از معرفت خدا بهترين عمل است.
-پروردگارا! مرا به پا دارنده ي نماز قرار ده ،و از فرزندانم نيز .پروردگارا! دعاي مرا بپذير.
-پروردگارا! من )يكي از( فرزندانم را در درّه ي بي كشت ،نزد خانه ي محترم تو ،سكونت دادم .پروردگارا! تا نماز را
به پا دارند.
د(مايه پرهيزگاري. ج(عامل رفع فاصله ي طبقاتي. ب( تجلي وحدت. الف( تجلي ياد خدا.
ح( مايه شادابي و نشاط. ز( تجلي اخﻼص. و( مايه پاكيزگي. ه( اطاعت پذيري.
همه ي مسلمانان در اوقاتي خاص رو به قبله ايستاده و با تشريفاتي خاص نماز ميخوانند .كه اين نشانه ي وحدت است.
فاصله ي طبقاتي در جامعه ي مادي گرا پديد ميآيد .اما در نماز فقير و غني در كنار هم نماز را به جماعت ميخوانند و
دربرابر خدا يكسانند .پس تجلّي اي از رفع تلعيض است.
(170نماز چگونه "مايه پرهيزگاري" است؟ يك آيه از قرآن در اين رابطه بگوييد.
بايد مكان و لباس نماز حﻼل باشد .باعث ميشود فرد در كسب و كار خود دقت كند .البته نماز علت نماز علت تامه
دوري از گناه نيست.بلكه اثري در روح و روان ميگذارد .هر قدر نماز با روح كامل تر باشد ،اثر بيشتري دارد.
نمازگزار بايد غسل كند و وضو كند و نظافت بدن را از هر نظر مراعات كند.
شرط پذيرفته شدن نماز اين هست كه انگيزه مادي نداشته باشد و از سر عادت نباشد و به خاطر انجام تكاليف الهي و
شايستگياش باشد.
ب( مبدأ بسياري از فضايل اخﻼقي هست. الف( باعث پرورش روحيه ي عبوديت ميشود.
شرط پذيرفته شدن نماز نشاط و شادابي هست .كسي كه در نماز از كسالت پرهيز كند ،پرهيز از كسالت شيوه ي
زندگياش ميشود.
(176نماز چگونه "مايه انضباط و وقت شناسي" است؟ يك آيه از قرآن در اين رابطه بگوييد.
كسي كه نماز را در اول وقت ميخواند ،در ديگر كار ها هم منظم و وقت شناس ميشود.
قرآن ميفرمايد - :همانا نماز بر مؤمنان ،در اوقات معين مقرر شده است.
(177چرا انسان بايد خدا را عبادت كند؟ خدا چه نيازي به پرستش دارد؟
الف( هدف از نماز خود ماست نه خدا .باعث تكامل و كمال شايستگي ميشود.
ب( عبادتي كه براي خدا باشد ،داراي آثار گرانبها است .مثﻼً:
(bباعث تكامل روحي ميشود. (aحس تقدير و شكر گزاري را زنده ميكند.