Professional Documents
Culture Documents
عنوان "چرا
ِ برتراند راسل ،فیلسوف خداناباور ،در مقاله خود به سال ۱۹۲۷تحت
مسیحی نیستم" مسأله منشاء جهان را مطرح کرد .اگر بپرسیم “مرا چه کسی
خلق کرد؟” سپس باید بپرسیم" ،چه کسی خدا را خلق کرد؟” راسل نتیجهگیری
کرد" :اگر همه چیز باید یک علت داشته باشد ،خدا نیز باید یک علت داشته
باشد ".به همین ترتیب ،استیون هاوکینگ ،فیزیکدان کمبریج این پرسش را
مطرح کرد که چه چیزی جهان را به موجودیت وا داشت؟ چه چیزی باعث ادامه
بقای جهان میشود و چه نظریه ای میتواند همه اینها را در اتحاد به هم پیوند
بزند .وی سپس متفکرانه میپرسد" :آیا [جهان] به خالق نیاز دارد و اگر چنین
است آیا این خالق تأثیر دیگری بر جهان میگذارد؟ چه کسی این خالق را بوجود
آورده است؟"
دنیل دِنِت ،خداناباور ِ معاصر ،به شکل مشابه و البته با طعنه این بحث را پیش
فصل اول 1 / 10
میکشد که":اگر خدا همه این چیزهای شگفتانگیز را خلق و طراحی کرد ،چه کسی
خدا را خلق کرد؟ اَب َر خدا؟ و چه کسی اَب َرخدا را خلق کرده؟ نکند خدا ،خودش ،خود
را خلق کرده است؟ آیا این خود ْ ساختن کار دشواری بوده؟ زمان ب ُرده؟ “
کودکان معموال ً میپرسند"چه کسی خدا را ساخته است؟" یا "خدا از کجا آمده
دانشمندان کارکشته بهتر میدانند.از منظر فلسفی
ِ است؟" اما ظاهرا ً فالسفه و
این دیدگاه که چیزی بصورتِ ازلی و غیر علّی میتواند وجود داشته باشد،
نادرست و بعید نیست .بنابراین بیایید این موضوع را بررسی کنیم.
دوماً ،انرژی در حال پراکنده شدن است -به این منزله که جهان به پایان خود
11 اگر خدا خالق جهان است ،چه کسی خدا را خلق کرد؟
جهان همیشه وجود نداشته است -چه به عنوان یک جهان استاتیک (یا "حالت
ثابت”)،چه به عنوان یک جهان در حال نوسان ازلی(در حال انبساط و انقباض)،
و چه به عنوانِ بی نهایت تعدادی از جهان(جهان های موازی -که به هر حال هیچ
مدرک علمی برای آن نداریم) .بعالوه ،حتی دانشمندان طبیعت گرا -هر چند با
کینه ورزی -به مبدأ مطلق جهان معترف اند .جان بارو و جوزف سیلک فیزیکدانان
کیهان شناس اظهار داشتند":تصویر جدید ما از خلقت به تصویر متافیزیکی سنتی
“خلقت از هیچ” شباهت بیشتری دارد ،زیرا این تصویر برای رویدادها در چارچوب
زمان شروع مشخصی را پیش بینی کرده ،و یا حتی شروع مشخصی برای خود مقوله
زمان به ما ارائه میکند .استیون وینبرگ فیزیکدان برنده جایزه نوبل اظهار داشت
که "نظریه جدیدا ً رد شدٔه “حالت پایدار" (که جهان را به عنوان وجودی ازلی فرض
میکند) ،از نظر فلسفی جذابترین نظریه است ،زیرا شباهت زیادی به روایتی دارد
که در کتاب پیدایش آورده شده است .مایکل اس .ترنر در مجله علمی "امریکن
ساینتفیک" اذعان کرد که "یک زمانی بوده که "هیچ دورٔه قبلی” وجود نداشته،
یعنی ”ماده ،انرژی ،فضا و زمان به طور ناگهانی با یک انفجار آغاز شدند ”.بارو و
سیلک میپرسند“ :قبل از رویداد انفجار بزرگ ،چه چیزی از نظر زمانی مقدم بوده؟
پاسخ به این سوال ساده است" :هیچ چیز“
فصل اول 1 / 12
متافیزیک مطالعه واقعیت اصلی و غایی است .یک اصل آشکار متافیزیکی این
است که وجود ،نمیتواند از عدم(هیچ) موجودیت بیابد .حتی دیوید هیوم شک گرا
اسکاتلندی قرن هجدهم ،این ایدٔه "چیزی از هیچ" را "پوچ" خواند .کای نیلسن،
فیلسوف خداناباور ،آنچه را که همگی میدانیم تأیید میکند" :فرض کنید صدای
بلندی میشنوید ...و از من میپرسید ،دلیل آن صدای بلند چه بود؟ و من پاسخ
می دهم" ،هیچ چیز .بدون دلیل اتفاق افتاد" شما این را از من نمیپذیرید .در
واقع پاسخ من را کامال ً غیرقابل فهم میخوانید .اگر این مسئله در مورد صداهای
13 اگر خدا خالق جهان است ،چه کسی خدا را خلق کرد؟
کوچک صادق است ،پس چرا در مورد انفجار بزرگ صادق نباشد؟
بنابراین اگر مطلقا چیزی در گذشته وجود نداشته باشد ،اکنون هیچ چیز
وجود نخواهد داشت -اما مشخصا ً چیزی اکنون وجود دارد .این یعنی چیزی
همیشه وجود داشته است .اما با توجه به آنچه از نظر علمی میدانیم ،یک
جهان فیزیکی (یا هر چیز فیزیکی) همیشه نمیتوانسته وجود داشته باشد.
برخی اظهار داشتند که ماهیت هایی ریاضی مدار ِ و انتزاعی ازلی ،میتوانند
مسئول آغاز جهان باشند .اما موجودات یا ایده های انتزاعی قدرت علیت برای
تولید چیزی را ندارند .کامال ً منفعل هستند .ما در واقع به وجودی معنوی و
روحانی نظر داریم که توانایی ِ هستی بخشیدن به جهان مادی محدود را دارد.
“چه کسی خدا را خلق کرده است؟" مبنای خداناباوری است .اینکه همه چیز،
فصل اول 1 / 14
از جمله وجود خدا ،باید یک علت داشته باشد.اما خدای معلول ،اصال ً خدا
نیست ،زیرا وجود او به چیز دیگری وابسته است .این نوع نگاه غیر از مغالطه
چیز دیگری نیست که فرض میکند نتیجهگیری دلخواهش پیشاپیش صحیح
است .این مانند این است که بگویید "همه واقعیتها فیزیکی هستند .بنابراین،
خدا(که موجودی غیر فیزیکی است) نمیتواند وجود داشته باشد .اکنون ،آموزٔه
“هر آنچه که موجودیت پیدا میکند ،علتی دارد“ مغالطه نیست .فرض را بر این
ت این
نمیگذارد که خدا خالق این جهان است .ولی هنوز میشود پرسید آیا عل ِ
جهان خالقی شخصیت مند است یا خیر؟
…|فیلسوفان در طول تاریخ ،بدیهی بودن موجودات ازلی را تأیید کرده اند |…
متأسفانه ،برتراند راسل به داشتن روابط نامشروع ِ پی در پی شهرت داشت.
مرتکب چند خیانت ماورالطبیعی هم
ِ عالوه بر این خیانت جسمانی(طبیعی)،
شد .ادعای او مبنی بر رد وجود خدا با این سوال که "چه کسی خدا را خلق
کرده است؟” خاطرتان هست؟ با وجود این ادعا ،بعدها در مناظره بی بی سی
در سال ۱۹۴۸با فردریک کوپلستون ،فیلسوف مسیحی ،راسل با خونسردی
اظهار کرد که جهان "فقط اینجاست ،و همین ".متوجه شدید چه کرد؟ او پیش
از این خدا را رد کرد زیرا تصورش این بود که وجود ضروری خدا بدیهی نیست،
اما وجود ِ هستی را کامال ً منطقی و بدیهی دانست .و او تنها فیلسوفی نیست
جهان از مدتها پیش وجود خود را آغاز کرده است ،پس چرا خدایی ازلی ابدی
نمیتواند علت آن باشد؟ همانطور که داالس ویالرد اذعان می دارد “وجود یک
واجب الوجود ازلی به همان اندازه که رویدادی میتواند بدون هیچ علتی پدیدار
شود ،دور از ذهن نیست“ در حقیقت قبل از آنکه نظریٔه انفجار بزرگ(بیگ بنگ)
نظریه ای تثبیت شده باشد،خداناباوران و شک گرایان از جمله همین راسل بر
این اعتقاد بودند که جهان ازلی ابدی است و بنابراین نیازی به علت ندارد .اما
حتی در چنین شرایطی ،هیچ کس نمیتوانست منطقا ً بپذیرد که چیزی از هیچ و
بدون علت به وجود بیاید.اما اکنون که علم معاصر از ایدٔه آغاز جهان پشتیبانی
میکند ،بسیاری از بی خدایان در پذیرش ِ پیامدهای خداباورانٔه احتمالی این
ت جهان ،به ایدٔه
واقعیت دست پاچه میشوند .ترجیح میدهند در توضیح عل ِ
بی علتی تا به نوعی خود-علتی بسنده کنند .خواه این علت ،جهان باشد ،خواه
خدا و یا هر چیز ِ "مطلق" یا "غایی" دیگر ،بسیاری از ذهن های درخشان که
دارای دیدگاه های متنوع فلسفی هستند ،وجودی ازلی و قائم به ذات را کامال ً
منطقی دانستهاند.
بر خالفِ خدا ،جهان (یا قسمتهای آن) بی دلیل نمیتوانند …|
وجود داشته باشند |…
اصال ًچرا چیزی وجود دارد؟ این به درک تمایز ِ بین موجود مستقل و مشروط کمک
میکند .موجود مشروط برای موجودیت(الف) به چیزی خارج از خود احتیاج دارد.
(ب) توسط چیز دیگری محافظت و نگهداری میشود( .ج) متناهی و محدود
است و (د) وجودی با واسطه است .از طرف دیگر ،یک واجب الوجود مستقل،
دلیل کافی برای وجود خودش است؛ (الف) بدون علت( ،ب) قائم به ذات( ،ج)
فصل اول 1 / 16
ازلی -ابدی و (د) غایی است .طبق تعریف ،خداوند باید در همه جهان های
محتمل وجود داشته باشد .به عنوان یک موجود مستقل ضروری ،خدا نمیتواند
وجود نداشته باشد .در مقابل ،هیچ دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم جهان باید
ضرورتا ً وجود داشته باشد -یعنی اینکه جهان یک وجود مستقل ضروری نیست.
نه جهان به عنوان یک کل و نه هیچ یک از اعضای دیگر آن ضرورتا ً بطور ازلی
وجود نداشتهاند.اگر جهان رو به زوال است و ازلی ابدی نیست ،منطقی این
است که بپرسیم“ :وجود جهان وابسته به چیست؟” مشاهده کردیم که جهان
نمیتوانست بدون هیچ علتی به وجود بیاید.اصال ً چرا جهان هستی؟ چرا فیلها
یا پیانوها بدون علت بوجود نمی آیند؟ خواه خداناباور یا خداباور باشیم ،این امر
را مسلم میدانیم که برای هر موجودی (اعم از مشروط یا ضروری) ،دلیل کافی
برای وجودش در اختیار هست.
…| پرسش ِ “چه کسی خدا راخلق کرده است؟" خلط مبحث میکند |…
دیدیم که "چه کسی خدا را خلق کرده است؟" با فرض نتیجهگیری صحیح ،دچار
مغالطه میشود -یعنی اینکه همه چیزها باید موجوداتی مشروط و وابسته به
یکدیگر باشند .اما خدا در دسته متمایزی از بقیه واقعیتها قرار دارد .قرار دادن
خدا در رده موجودات مشروط مانند این است که بپرسید "رنگ سبز چه طعمی
دارد؟" یا “مزٔه نُت “دو” در پیانو چگونه است ؟” خداوند ،طبق تعریف ،وجودی غیر
معلول و مستقل (غیرمشروط) است .نباید خدا را به دلیل نامشروط بودن محکوم
دانست .برای روشن شدن موضوع ،بیایید پرسش ِ "چه کسی خدا را خلق کرده
است" را به این پرسش که “علت وجود ِ یک امر ِ قائم به ذات و غیر معلول و غیر
قابل تولید چیست؟” تغییر دهیم .سوال خودش را پاسخ میدهد.
17 اگر خدا خالق جهان است ،چه کسی خدا را خلق کرد؟
باالخره در جایی ،باید به نقطه توقف نهایی برای توجیحی متعادل برسیم .اگر
دانشمندان در ارائٔه توضیحاتی نامحدود مجاز باشند ،پیشرفت علمی از کار
خواهد افتاد .واضح است که جهان آن توضیح نهایی و مستقل نیست .به
هر حال بعنوان یک موجود مستقل ،معلوم میشود که یک خدای خودکفا،
مناسبترین -و آخرین -توضیح برای همه واقعیتهای خارج از خودش است.
2
برهان اخالقی وجود خدا
پاول کوپن
مترجم :حنيف اورسجی
جان ایست فیلسوف الهیات کالسیک مسیحیت درست میگوید ":این امر بصورت
گسترده ای پذیرفته شده که بحث معاصر ِ غرب در باب مبانی اخالق دچار بحران
شده است .اینگونه بنظر میرسد که در نهایت ،این بحران ،از پرداختن به مقولٔه
اخالقیات بدون در نظر گرفتن خدا نشأت میگیرد .وقتی اصول اخالقی از ریشه های
الهیاتی خودش گسسته میشود ،اخالق سکوالر قادر به حفظ بقای خود نیست.
پژمرده شده و نهایتا ًاز بین میرود.
من فقط میتوانم یک دفاعیه مختصر از ارتباط میان خدا و ارزش های اخالقی عینی
(که مفصال ًدر جاهای دیگر به آن پرداخته ام) ارائه کنم .بحث من در اینجا این است
که اگر ارزش های اخالقی عینی وجود دارند ،بنابراین خدا هم وجود دارد.
برای حل بحران اخالقی مان ،الزم است که شخصیت یک خدای خوب را (که شبیه او
انسانهای ارزشمندی خلق شدهاند) به عنوان بنیان ضروری اخالقیات ،حقوق بشر
فصل اول 2 / 20
ر ومیان 15-14 :2میگوید آنانی که مکاشفه خاص خدا را (کالم ،مسیح) ندارند هم
قادر به تمیز میان درست و غلط هستند .آنها مکاشفه عمومی خدا ،مبنی بر قانون
پایه ای اخالق را در وجدان خود دارند .رومیان 14 :2میگوید "هرگاه غیریهودیان
که دارای شریعت موسی نیستند ،احکام شریعت را طبیعتا ً انجام میدهند ،معلوم
است که شریعت آنان خودشانند .با وجود اینکه شریعت کتبی ندارند”.
جای تعجب ندارد زیرا انسان ها به شباهت خدا آفریده شدهاند(پیدایش .)27-26 :1
آنها طوری ساخته شدهاند که وقتی مطابق طرح خدا زندگی کنند عملکرد درستی
خواهند داشت .بنابراین افرادی که (از جمله بی خدایان) قلبشان سخت نشده و یا
در خود فریبی زندگی نمیکنند همان غرایز و چارچوب اخالقی مسیحیان را دارند که
در آن تجاوز یا زنا و آزار و اذیت کودکان امری اشتباه و مهربانی خوب و پسندیده
است.
وقتی شخصی میگوید که قتل یا تجاوز جنسی شاید اشتباه نباشد نیازی به برهان
و استدالل نیست .چنین شخصی در خود فریبی زندگی میکند .اگر واقعا ًبه اینکه
میگوید باور دارد ،در این صورت شدیدا ً به حمایت های روحانی یا کمک های
روانشناختی احتیاج دارد زیرا قطعا ًاز یک مشکل اساسی رنج می برد.
حتی نسبی گرایان که ادعا میکند ارزش های یک نفر ممکن است برای یک
21 برهان اخالقی وجود خدا
شخص صادق باشد اما برای دیگران صادق نیست ،احتماال ً همان افرادی هستند
که میگویند "این حقوق من است ".یا "شما باید مدارا کنید ".اما اگر نسبی گرایی
قبول حق
ِ امری صحیح باشد آن وقت "حقوق و مدارا" بی معنی هستند .وگرنه
و روا َمداری ،مستلزم وجود ارزش های اخالقی عینی اند .همانطور که بطور کلی
ادراک حسی خود را قابل اعتماد میدانیم (مگر اینکه دلیل موجهی برای تردید در
آنها وجود داشته باشد) باید بینش اخالقی کلی و عمومی را نیز (مخالفت با شکنجه
کودکان ،تجاوز و قتل)درست بدانیم مگر اینکه خالفش ثابت شود .چرا به حواس
پنج گانه خود اعتماد داریم .بسیاری از ما میدانیم که این حواس بصورت کلی قابل
اعتمادند .حتی اگر گهگاه در بعضی از زمینه ها دچار سوءتعبیر شویم آنقدر عاقل
هستیم که به حواس خود اعتماد کنیم تا اینکه مرتبا ًبه آنها شک داشته باشیم .به
همین ترتیب ما دارای غرایز اخالقی پایه ای و زیربنایی هستیم .به عنوان مثال بیزاری
از گرفتن جان انسانهای بی گناه یا تجاوز جنسی (عامل تنفر )yuck Faktor -و یا
تصدیق قلبی در مورد از خودگذشتگی برای رفاه فرزندان (عامل تایید.)Yes Faktor -
بار اثبات بر دوش کسانی است که اصول اخالقی پایه ای را انکار کرده و یا زیر
سوال میبرند .ما آنقدر حکیم و عاقل هستیم که به این غرایز پایه ای اعتماد و
توجه کنیم ،حتی اگر گهگاه بینش ما (درک درونی مستقیم و بی واسطه ) به تنظیم
نیاز داشته باشد .انسان هایی که نسبت به اخالقیات حساس هستند میتوانند به
راحتی اصول پایه ای اخالق را رعایت کنند .سی .اس .لوئیس نویسنده کتاب" فسخ
انسان" در بخش ضمیمه کتاب خود فضایل اخالقی مختلفی را ذکر کرده که در میان
اعصار و نزد تمدنهای مختلف بشری قابل قبول و پذیرفته شده می باشند(بعنوان
مثال در تمدن یونانی ،مصری ،بابلی ،سرخ پوستان آمریکایی ،هندی ها و عبری)
دزدی و قتل درقوانین این تمدن ها نکوهیده و احترام به والدین و وفای به عهد
فصل اول 2 / 22
ازدواج مورد تحسین و تأیید است .برخی ممکن است این بحث را پیش بکشند
که آیا تعارضات اخالقی در میان این تمدن ها وجود ندارد؟ بعنوان مثال بعضی از
فرهنگ ها ،تعدد زوجات را مجاز میدانند .بله اما در پاسخ باید گفت که آداب و
رسوم ازدواج و تعهداتی که ازدواج ها را به هم پیوند میدهند ،زنا را نیز منع میکند.
در حالی که کاربردها و تجلی اصول اخالقی ممکن است از یک فرهنگ تا فرهنگ
دیگر متفاوت باشد ،اما اصول پایه ای و زیربنایی اخالق هم وجود دارند که مرزهای
میان فرهنگی را درمی نوردند .چه اتفاقی می افتد وقتی با اصول اخالقی متناقصی
روبرو می شویم؟ باید با موارد اخالقی واضح و روشن آغاز کنیم و روی موارد مبهم
کار تعمق بیشتری کرد .بادیدنِ این تعارضات ظاهری ،نتیجهگیری اشتباه این است
که تصور کنیم اخالق امری نسبی است .همانطور که ساموئل جانسونِ فرهنگ
نویس(لغت شناس) گفت "این واقعیت که چیزی بنام گرگ و میش وجود دارد به
این معنی نیست که ما نمیتوانیم بین شب و روز تمایز قائل شویم ".بله! اصول
اخالقی کشف میشوند .اختراع نمیشوند .اصالحات اخالقی(لغو برده داری ،حمایت
از حق رای زنان ،حمایت از حقوق سیاه پوستان ) معنایی ندارد مگر اینکه اصول
اخالقی عینی وجود داشته باشند .حتی اگر ایجاد فضای مناسب برای اصالحات
زمان ببرد(حتی قرن ها) این بدان معنی نیست که اخالق در طول تاریخ بشر به
تکامل میرسد و فقط یک اختراع انسانی است .بلکه این به راحتی نشان میدهد که
اصول اخالقی امری کشف شدنی است .حتی با پرداخت بهایی گران ارزش پیگیری و
کوشش را دارد.
کای نیلسن فیلسوف خداناباور این نکته را تاکید میکند که “منطقی تر آن است که
باور کنیم چیزهای بدیهی مثل ضرب و شتم همسر و یا کودک آزاری ،اعمال شرورانه
هستند تا اینکه هر نظریه مشکوک دیگری را باور کنیم که میخواهد به ما بقبوالند
23 برهان اخالقی وجود خدا
که منطقا ًنمیشود به این نتیجه رسید که این چیزهای بدیهی شرورانه اند .من قویا ً
معتقدم که این بستر اصلی و درست است و هر کسی که به آن اعتقاد نداشته باشد
نتوانسته به اندازه کافی عمیق و ریشه ای در زمینه عقاید اخالقی خود کاوش کند”.
برای لحظه ای به این فکر کنید :افراد واقعا ً با ارزش و متفکر ،محصول فرآیندهای
غیرشخصی ،ناخودآگاه ،بی هدف و بی ارزش در گذر زمان نیستند .بلکه خدایی
شخصیت مند ،آگاه ،هدفمند و نیکو زمینه های طبیعی و ضروری را برای وجود
انسانهای ارزشمند ،انسانهایی دارای حق و حقوق و از نظر اخالقی مسئول را فراهم
میکند .یعنی شخصیت و اخالق ضرورتا ًبه هم پیوسته اند .ارزش های اخالقی ریشه
در شخص مندی دارند .بدون خدا(موجودی شخصیت مند) هیچ شخصی و نتیجتا ً
فصل اول 2 / 24
هیچ اصول اخالقی اصال ً وجود نخواهد داشت.شخص نباشد اصول اخالقی هم
نیست .تنها در صورت وجود خدا میتوان به خصوصیات اخالقی پی برد.
است به زنده ماندن ما کمک کند اما ممکن است کامال ً نادرست باشد .مشکل
استدالل قابل
ِ تردید (ازجمله تردید اخالقی) این است که فرض میکنم یک فرآیند ِ
اعتماد داشته باشم تا اینکه به این نتیجه برسم که نمیتوانم به استدالل خود
اعتماد کنم .اگر به قوه عقالنی و اخالقی خود اعتماد کنیم در واقع به یک نگاه
خداباورانه تکیه کرده ایم .خلق شدن به شباهت یک موجود صادق ،منطقی و
نیکو ،گواهی بر این مدعاست که اصال ً چرا به حواس و شهود اخالقی خود اعتماد
داریم .عالوه براین با این مشکل روبرو هستیم که اگر انسانها فقط محصول تکامل
طبیعت گرایانه هستند ،پس ما هیچ پایه و اساسی برای تعهدات اخالقی و کرامت
انسانی نداریم .این به راحتی میتواند انگیزه های اخالقی را تضعیف کند .شکارچی
جنسی و آدم خوار ِ معروف ،جفری دِمِر شدت و جدیت این مسأله را اینگونه تصدیق
میکند که اگر همٔه تکامل بصورت طبیعی اتفاق می افتد چه نیازی به حضور خدا
هست؟ آیا نمیتوانم قوانین خود را وضع کنم؟ چه کسی مالک و صاحب من است؟
خودم صاحب خودم هستم .برای تأکید بیشتر بر این موضوع برخی از خداناباوران
و مظنونین به امر الهی بر ارتباط میان خدا و اخالقیات صحه گذاشته اند .فیلسوف
خداناباور ِ فقید جی-ال-مکی اذعان کرد که اگر قائل به طبیعتگرایی هستیم،
بنابراین امر اخالقی مقوله ای عجیب و نامأنوس است .اگر ارزش های عینی وجود
احتمال وجود خدا را بیش از پیش افزایش میدهد .بنابراین ما یک
ِ دارند ،این،
برهان و بحث قابل دفاع برای رسیدن به اخالقیات به وجود خدا در اختیار داریم.
پاول دریپر (ندانم گرا) میگوید “جهان اخالقی جهانی خداباورانه است .همانطور که در
بیانه استقالل آمریکا گفته میشود :همه انسانها برابر آفریده شدهاند و آفریدگارشان
بنیان
ِ حقوق سلب ناشدنی معینی به آنها عطا کرده است ".این آفریدگار نیکو،
حقیقی اخالقیات و امید نهایی برای رهایی از بحران کنونی است.
3
طبیعت گرایی | یک جهانبینـــی
کلمه طبیعت معموال ً به جهان فیزیکی ،در حالت طبیعی خود اشاره دارد .اگر
چیزی "طبیعی" باشد ،به این معنی است که با اعمال انسانی(هوشمندانه)تغییر
نمیکند .بسیاری از ما عاشق "طبیعت" ،فضای باز ِ بکر ،دنیای جنگل ها و رودخانه ها
و کوه ها و مراتع هستیم.
با افزودن پسوند ِ "ایسم" ،معنای مرتبط اما متفاوتی به دست می آوریم".ناتورالیسم"
اعتقادی است که در تحلیل نهایی میگوید ،طبیعت تنها چیزی است که وجود دارد
و اساسا ً توسط هیچ چیز دیگری غیر از خودش دست خوش تغییر نمیشود .به
عبارت دیگر ،تصور میشود که طبیعت ،واقعیت اصلی و غایی است.
طبیعت پویا و فعال است ،اما طبق جهان بینی معروف به "طبیعتگرایی" ،چیزی
فراتر از طبیعت وجود ندارد که بر آن تأثیر علّی داشته باشد .یا خدایی وجود ندارد
یا خدا هیچ فایده یا تأثیری بر طبیعت ندارد .از نظر عده ای اینگونه برداشت
فصل اول 3 / 28
از قرن هجدهم ،یک فلسفه مادی گرایانه در جهان غرب نفوذ کرده است .پیش از
آن ،اکثر مردم در غرب اعتقاد داشتند که جهان یک خلقت الهی است ،اما تفکر
طبیعت گرایانه به تدریج این دیدگاه را به چالش کشید و ابتدا با روشهای طبیعت
گرایانه و سپس با یک فلسفه طبیعت گرایانٔه جامع تر ،درصدد جایگزینی آن بر
آمد.
قبل از ظهور طبیعتگرایی به عنوان یک جهان بینی برجسته (یا طرز فکر فراگیر)،
بیشتر مردمان در غرب معتقد بودند که خدا جهان را خلق کرده و مسؤلیت
موجودیت جهان با اوست .باور کلی این بود که خدا با قدرت کالمش همه چیز را
حراست میکند زیرا او در آغاز ،همه چیز را آفریده بود.از آنجا که خدا یک وجود زنده
دل هستی
بود ،انتظار وجود ِ حیات در جهان منطقی به نظر می رسید ،زیرا هستی از ِ
بیرون میآید .طبیعتگرایی قرن بیستم خود را مبتنی بر این ایده بنا نهاد که جهان
(و هر آنچه در آن است ،از جمله خود حیات) به دلیل یک نوسان کوانتومی طبیعی
(یا به وسیله برخی از شیوه های مطلقا ًطبیعی دیگر) بوجود آمده و توسط فرایندهای
طبیعی از حالت اصلی طبیعی خود به شکل حالت طبیعی فعلی اش گسترش یافته
دل نیستی بیرون آمده است.
است .به عبارت دیگر ،هستی از ِ
طبیعتگرایی هیچ خدایی را تأیید نمیکند مگر خدای غیرشخصیتمند ،بی جان
و خدای ِ غیر هدفمند ِ شیمی و فیزیک .روند طبیعی ِ تغییر ،اساســـا ً تصادفـــــــــی
29 طبیعت گرایی | یک جهانبینـــی
را حفظ کرده و مابقی از بین می روند .طبیعت گراها معتقدند که این فرآیند ِ
انتخابِ ناخودآگاه و بدون جهت ،که با نوسانات ژنتیکی تصادفی همراه اند (مثالً:
جهان موجودات زنده را همانطور که امروز
ِ جهش ها) کلیدهایی هستند که منشأ
می شناسیم توضیح میدهند .بنابراین جهان بینی طبیعت گرایانه ،مبتنی بر این
باور کلی است که طبیعت آن چیزی است که به خودی خود وجود دارد .خدا آن
را طراحی نکرده است .هوش نتیجه دنیای طبیعی است ،نه علّت آن .طبیعت با
فرآیندهای کامال ً طبیعی خودش را شکل داده است .این ادعا چندین معنی دارد.
به نظر میرسد که روی زمین انبوهی از شخصیت های مختلف آگاه وجود دارد.
طبیعتگرایی طبق تعریف میگوید که شخصیت از چیزی غیر شخصیتمند ناشی
شده است و آن چیزی جز ماده و انرژی نیست .هیچ چیزی در جهان طبیعت
گرایانه وجود ندارد که اساسا ً شخصیتمند باشد.
با این حال ،شخصیت ،امری بسیار پیچیده تر از نظم شیمیایی و فیزیکی است
که در چیزهای طبیعت مشاهده میشود .اما چگونه ممکن است؟ یک طبیعت
دان هوشمند حواله میدهد .موجودات
ِ گرا معموال ً چنین سواالتی را به زباله
شخصیتمند در اینجا هستند (آنها و من و شما وجود داریم) .بنابراین طبیعت
گرایان ،این نکته را می پذیرند .البته بدون توجه به این مطلب که به احتمال زیاد،
شخصیتی بسیار پیچیده و هوشمند و خودآگاه هرگز به طور طبیعی از واقعیتی
غیرشخصیتمند و ماده ای ناهوشمند و ناآگاه بوجود نمیآید.
در مورد حیات و زندگی هم همینطور است .طبیعت گرایان اعتراف میکنند که
زندگی وجود دارد .اما برای حفظ طبیعتگرایی خود ،استدالل میکنند که طبیعت
خود به خود و بدون جهت و علت خارجی ،هستی را از نیستی بوجود می آورد.
علیرغم فقدان شواهد و مدارکی مبنی بر عدم احتمال وقوع ِ رویدادهایی از این
دست ،با این حال این اندیشمندان از موضع خود کوتاه نمی آیند .در حقیقت
اشکال حیات باعث میشود طبیعت گراها تصور کنند که
ِ شباهت ژنتیکی ِ همه
همه حیات باید از یک سلول ساده یا مجموعه فرآیندهای شیمیایی مجاور یک
سلول ساده باید طی سالها به طور تصادفی و
ِ سلول کارآمد نشأت گرفته باشد.این
بدون جهت و برنامه ریزی ،فرآیندهای استفاده منظم از انرژی و همتاسازی را آغاز
31 طبیعت گرایی | یک جهانبینـــی
کرده باشد .فعالیت شیمیایی و تغییرات فیزیکی ظاهرا ًمنجر به آرایش های پیچیده
تری شده است که پس از آن جهش یافته و شروع به استفاده از انرژی و تکثیر
به روش های جدید میکنند .با گذشت زمان ،ظاهرا ً همه موجودات زنده از همان
مواد شیمیایی طبیعی ساده و به طور تصادفی جمع آوری شده به وجود میآیند،
به همراه فرایندهای پیچیده تری که به طور تصادفی و بدون طراحی هوشمند
بوجود آمده اند.این همچنین بدان معنی است که در برخی مراحلِ دیرهنگام رشد،
حاالت ذهنی ِ منطقی ،از پیش سازهای کامال غیر منطقی بوجود آمده است .از
نظر طبیعت گرایان ،تفکر منطقی به سادگی ،شکلی پیچیده از فعل و انفعاالت
شیمیایی طبیعی بوده و هست.
عقل هرگز حاصلِ فرآیند ِ طبیعی و غیرهوشمندانه نبوده است ،زیرا نیت ،یک
ویژگی عقالنی است .بنابراین نیت یا قصد تا زمان پیدایش عقل نمیتوانست
وجود داشته باشد ،اما طبیعتگرایی وجود عقل را در آغاز انکار میکند .عقل تنها
در پایان فرآیند ،تکامل یافت .قبل از ظهور عقل ،فقط موادی وجود داشته که
خصوصیاتی غیر عقالنی داشتند.
این سرانجام ما را به سمت یک بینش بسیار مهم سوق میدهد .خود عقل ،در
جهان بینی طبیعت گرایانه ،چیزی بیش از نتیجه طبیعی و تصادفی یک ماده
اصلی خاص که به طور تصادفی در حال تغییر است ،نیست .عقل در واقع یک
فرآیند ارزیابی مستقل که قادر به نقد خودش باشد نیست .عقل فقط چیزی
است که فرآیند ِ شیمی از طریق خودآرایی و خودسازماندهی به آن امکان وجود
میدهد و شکل گیری منطق و عقالنیت و زبان دستوری صرفا ً یک نتیجه تصادفی
از یک فرآیند طراحی نشده است که هیچ ارتباط الزم با حقیقت و معنا ندارد.
تمام حقیقت میتواند صرفا ً مجموعه ای از ایده های واجد شرایط عملی باشد.
فصل اول 3 / 32
هیچ واقعیت ذاتی نمیتواند وجود داشته باشد و با این حال طبیعت گرایان ادعا
میکنند که طبیعتگرایی خود حقیقت است .اما چگونه این ادعا میتواند از
ک اجتناب ناپذیری بگریزد؟
چنگال چنین نتیجهگیری مشکو ِ
به طور قطعی نمیتوان هیچ چیز را به صورت عینی درست دانست ،زیرا هیچ
استاندارد دیگری به جز الگوی شیمیایی مورد استفاده درهر لحظه وجود ندارد.
چرا باید به عقل اعتماد کرد؟ چگونه میتوان طبیعتگرایی را درست دانست؟
پاسخ این است:
نمیتوانیم.
بنابراین طبیعتگرایی نمیتواند ادعای حقیقت خود را حفظ کند .در واقع ،همه علم
و دانش ،صرفا ًبه رفتارهای شیمیایی موقتی در مغز تبدیل میشود که محصولی از
فرآیندهای شیمیایی بی معنی و تصادفی است .من و شما در این کار دو مجموعٔه
فرآیند شیمیایی بیش نیستیم .هیچ چیز به معنای سنتی نمیتواند درست باشد،
زیرا هیچ استاندارد عینی وجود ندارد .ذهن انسان فقط یک معلول موقتی از
مجموعه خاصی از فرآیندهای شیمیایی است و بنابراین یک مشاهده گر واقعی و
واقعیت نیست.
بهترین و علمی ترین راه جستجوی حقیقت است ،اما واقعیت این است که
"در آغاز خدا آسمانها و زمین را آفرید" …پیدایش .۱ :۱فقط در خداباوری علتی
شخصیتمند ،زنده و هوشمندانه داریم .فقط خداباوری قادر است توضیحی کافی
درباره حیات در جهان ارائه کند .خدا یک واجب الوجود است ،اما این دقیقا ً
با یک مرور گذرا بر تاریخ کلیسا و یا با یک حضور در جلسه دعای مسیحی ،دیگر
جای شک باقی نمی ماند که مسیحیان در زندگی رنج میبرند .در واقع اگر نه همه
خوانندگان این مقاله ،دست کم بسیاری از آنها باید به نوعی چند تجربه دست
اول از مقوله رنج داشته باشند .قطعا ً فقط مسیحیان نیستند که در این جهان رنج
میبرند ،چرا که این جهان مملو از رنج است .با این همه موضوع بحث پیش روی
ما این است که چرا مسیحیان بصورت خاص ،رنج میبرند؟ پرسش این نیست که
چرا خدا اجازه میدهد که مسیحیان رنج بکشند یا اصال ً چرا باید مسیحیان رنج را
تجربه کنند؟ حتی پرسش ما توجه به مقوله رنج مسیحیان هنگامی که خدا ایشان
را تادیب میکند نیست(عبرانیان .)۱۷-۳:۱۲هر کدام از این پرسش ها پاسخ خاص
خودش را میخواهد .اما اینجا در جستجوی پاسخ ِ سوال دیگری هستیم.
موضوع پیش روی ما به دستههای دیگری از رنج مسیحی نگاه می اندازد .قصد
ما شناسایی برخی از تجربههای خاص رنج مثل نبرد با سرطان نیست ،در عوض
فصل اول 4 / 36
• واضح است که مسیحیان اغلب رنج میبرند زیرا آنها نیز بخشی از ابنای بشرند
که در جهان سقوط کرده زندگی میکنند.
• مسیحیان ممکن است به علت رفتارهای شرورانه خود رنجی را متحمل بشوند.
کتاب مقدس این حقیقت که مسیحیان بخاطر ایمان شان رنج خواهند کشید
را مخفی نمیكند.
و پارسایی رنج و آزار می بینند برکت یافتگان اند( متی 10 :5را ببینید) .پولس
در مورد تسلی خدا هنگامی که بخاطر مسیح رنج میبریم سخن میگوید(.دوم
قرنتیان 7-3 :1را ببینید) .پطرس گوشزد میکند که ایمان ما که از طالی فانی
گرانبها تر است ،چطور در کوره آزمایشهای گوناگون عیار پیدا میکند(اول پطرس
7-6 :1را ببینید) جلوتر اشاره میکند که خوشابحال ما اگر در راه حق رنج و آزار
برادران من ،هر گاه با آزمایشهای
ِ ببینیم(اول پطرس .)14 :3یعقوب می نویسد :ای
گوناگون روبهرو میشوید ،آن را کمال شادی بینگارید .زیرا میدانید گذشتن ایمان
شما از بوتۀ آزمایشها ،پایداری به بار میآورد(یعقوب .) 3-2 :1
تمامی این آیات به طور واضح به رنجی که در راه عدالت و پارسایی تجربه
میشود اشاره میکنند .در نتیجه باید برکتی را که مربوط به رنج در راه عدالت
است در نظر بگیریم .رنجی که به نوع اول از انواع سه گانه رنج مربوط میشود.
این وعدٔه برکت بخاطر رنج در راه عدالت و پارسایی ،در قسمت رنج بخاطر
زندگی در جهان سقوط کرده و یا رنج ِ حاصل از عملکرد شرورانه کاربردی ندارد.
اکثر آیات ذکر شده در باال وعده ای از برکت همراه خود دارند .اما دقیقا ً مشخص
نمیکنند که مقصود شان چه شکلی از برکت است .با این وجود برای مایی که
راهنمای زندگی مان ایمان است و نه آنچه که میبینیم ،سخن خداوند را بدون
چون و چرا می پذیریم و کار برکت دهی را به صالحدید وی واگذار میکنیم.
آیه دیگری که در راستای مقوله رنج در راه پارسایی شایسته توجه میباشد آیه
رومیان 28 :8است "ما میدانیم که هم چیز برای خیریت آنانی که خدا را دوست
می دارند و به حسب اراده او خوانده شدهاند با هم درکارند ".این آیه در وقت
تنگی ممکن است غالبا ً نقل قول شود .زمانی که مسیحی سکته قلبی میکند
نقل قول میشود .زمانی که عزیزی رحلت میکند یا تصادف بدی رخ میدهد
فصل اول 4 / 38
نقل قول میشود .اما آیا حقیقتا ً مقصود این آیه این است که "همه چیز" در هر
موقعیت ،برای خیریت آنانی که خدا را دوست دارند در کارند؟ استنباط من این
است وقتی که به کلیت متن فصل 8نگاه میکنیم ،عبارت "همه چیز فقط به
آن چیزهایی اطالق میشود که بخاطر زندگی دلیرانه ما در راه مسیح بر ما واقع
شدهاند .من مطالعه و بررسی خود را با 17آیه اول فصل 8رومیان آغاز میکنم.
واضح است که موضوع اصلی ،زندگی برحسب روح است نه بجا آوردن اعمال
جسم .آیه 17راجع به شراکت در رنج های مسیح و همچنین شراکت در جالل
او صحبت میکند .از این نقطه به بعد پولس رسول ،بحث درد و رنج را پیش
میکشد .درد و رنجی که از طریق آیه 17میفهمیم ،نتیجه زندگی در راه عیسی
مسیح است.
به ما میگوید که درد و رنج ِ زمان حال حتی ارزش مقایسه با جالل آینده را دارا
نیست (.آیه )18از آنجا به بعد پولس اشاره میکند که حتی خلقت انتظار آن
روز پرجالل را میکشد( .آیات 25 -19را ببینید) سپس میگوید که چطور روح
در ناتوانی ما را یاری میکند و برایمان دعا کرده زمانی که نمیدانیم چطور باید
دعا کرد(آیه )27-26متن به ما نشان میدهد زمانی که در راه عدالت رنج و آزار
میبینیم ،روح برحسب اراده پدر برای ما دعا میکند .پولس ادامه میدهد که
خدا از تمام چیزها برای خیریت آنانی که وی را دوست دارند بهره میکشد.
بنابراین اگرچه ممکن است که طریق دعا را ندانیم اما میتوانیم یقین داشته
باشیم آن زمان که در راه حق رنج میکشیم ،خدا از جانب ما در کار است .در
ادامه آیات ،دلیل و چرایی یقین خود مبنی بر عمل خیرخواهانه خدا را میفهمیم
(آیات .)35-29در واقع پولس برخی از انواع رنجهایی که مسیحیان ممکن است
متحمل شوند را برمیشمرَد(آیه .)35سپس میگویدکه این نوع رنج حاصل
39 رنج کشیدن بر ای چه ؟
زندگی خداپسندانه است".به خاطر تو تمام روز در خطر مرگ هستیم" ( آیه )36
نتیجه این سخن این است که عبارت "همه چیز" بطور مخصوص به رنجهایی
اشاره میکند که یک شخص بخاطر پارسایی تجربه میکند و نه هر رنج دیگری.
در پایان فصل ،پولس نتیجه میگیرد که ما هرگز نباید از رنج کشیدن در راه
عدالت و پارسایی عقب نشینی کنیم .زیرا هیچ چیز قدرت آن را نداردکه "ما را از
محبت خدا در خداوندمان عیسی مسیح جدا سازد" (آیه )39بنابراین نتیجهگیری
من این است که آیه رومیان 28 :8به رنجی مربوط میشود که در راه زندگی
پارسایانه شامل حال ما میگردد .برای همه مسیحیانی که خداپسندانه زیست
میکنند ،هنگامی که جفاها از راه می رسند ،باید بدانند که خداوند در کار است.
باید بدانند که خدا از طرف آنان مشغول به کار است و نتیجتا ً برکت نصیب
آنان خواهد شد .در میان انبوهی از رنج ها میتوانند ،تسلی ،فیض و رحمت
پدرآسمانی را درک و لمس کنند.
دسته دوم رنج ها مشخصا ً رنج حاصل از زندگی مسیحیان در جهان سقوط
کرده است .پس از گناه آدم و حوا همه چیز بر روی زمین تغییر کرد و درد و رنج
بر خلقت مستولی شد .همانطور که در زلزله ها ،طوفان ها و چیزهایی از این
قبیل میبینیم ،طبیعت دچار تشنج هایی شده است .مسیحیان و غیرمسیحیان
بعنوان جزئی از این جهان ،متاثر از این حوادث هستند .عالوه برآن مردمان
شریر هم کارهای ناشایستی به جا می آورند که نتایج منفی بسیاری با میزان و
شدت متفاوت به همراه خواهند داشت و این اغلب بر زندگی مسیحیان نیز اثر
میگذارد .ما صرفِ مسیحی بودنمان نمیتوانیم از لطمات این جهان بگریزیم .از
این گذشته ،انتخاب های اشتباه در زندگی ،تأثیرات ناخوشایندی بر زندگی ما و
دیگران خواهند گذاشت .وانگهی مسیحیان و غیرمسیحیان هردو از سکته های
فصل اول 4 / 40
قلبی رنج میبرند ،با سرطان دست و پنجه نرم میکنند و جگرگوشه هایشان را
در اثر بیماری های هولناک و العالج از دست میدهند .تفاوت در این نیست که
مسیحیان از رنج این جهان که به طرز اسفناکی فروپاشیده معاف میشوند ،بلکه
تفاوت در این است که چطور رنج هایشان را متحمل میشوند .مانند ماجرای
پولس و خاری که در بدن داشت ،خداوند قادر است که با بخشش فیض خود
کسانی که رنج می کشند را تقویت کند .در اغلب موارد نشان دادن همین فیض
خدا در میان سختی هاست که گواهی بر اصالت ایمان راستین یک مسیحی به
خداست و جهان این را خواهد دید .چه بسا بارها شده که بستری شدن یکی از
مقدسین خداوند در بیمارستان ،خود شهادتی بر فیض خداوند بوده است .اما
این رنجی نیست که یک نفر در راه عدالت و پارسایی متحمل میشود .بنابراین
نباید وعدههای برکت خدا که به رنج در راه عدالت مربوط میشود را برای این
موقعیت در نظر گرفت .کاری که به عهده ماست این است که در دعا روی خدا را
مشتاقانه بطلبیم و از او بخواهیم که ما را به صالحدید خود از رنج هایمان رهایی
داده و بعد برای عبور از دل آن سختی بر فیض خدا تکیه کنیم.
سومین گروه از رنج ها ،رنجی است که بخاطر اعمال اشتباه خود دچارش می شویم.
اگر در گناه استمرار بورزیم .تجربٔه دست تأدیب گر خدا برایمان خوشایند نخواهد
بود (اما مفید است .عبرانیان 13-6 :12را ببینید) در این صورت اگر توبه کرده و
به گناه خود اعتراف کنیم ،آنگاه تادیب خدا در زندگی ما ثمری صلح آمیز خواهد
داشت .از طرف دیگر ،اگر بخواهیم دقیق نگاه کنیم ممکن است که ما از قانون
مدنی تخطی کرده و به عنوان یک مجرم درگیر رنج و زحمـــت بشویم (اول پطرس
15 :4را ببینید) .پطرس خیلی ساده توصیه میکند که به عنوان یک خالفکار
خود را به زحمت نیندازید .دلیل بسیار شفاف آن را پولس به ما گوشزد می کند
41 رنج کشیدن بر ای چه ؟
مسیحیان باید شاهد مناسبی برای عیسی مسیح باشند .در هر جایی و هر وضعیتی
و تحت هرگونه مجازاتی که هستند .حتی در اینگونه مواقع که برخی ممکن است
به سمت نجات دهنده (مسیح) بیایند ،همچنان درست نیست که رومیان ۸:۲۸را
نقل قول کرده و بگوییم نتایج خوب ،رفتار بد را توجیه می کنند .هربار که در رنج و
زحمت می افتیم مهم است که دلیل قرارگیری در آن وضعیت رنج آلود را بفهمیم.
بدون شک شاید برای دیگران دلیل رنج شان روشن نباشد اما برای ما باید واضح
باشد .بعد از آنکه چرایی رنج خود را تشخیص دادیم ،سپس باید عکس العمل
مناسب نسبت به نوع رنج را بروز دهیم .اگر در راه حق و پارسایی رنج و زحمت
ببینیم باید در خداوند شادی کنیم .اگر به علت شرارت موجود در جهان رنجی به
ما وارد می شود باید تسلی خود را در فیض خدا (که برای ما کافی است) در دعا
و نزدیک تخت فیضش بیاییم .اما اگر بعنوان یک مجرم و خطاکار دچار زحمت
شدیم پس باید به گناه خود اعتراف کرده و بعنوان یک مسیحی مطیع مجازات
خود را بپذیریم.
بیایید مراقب باشیم چه آیه از کتاب مقدس را برای تسلی و دلگرمی خود و دیگران
در وقت تنگی و زحمت ،نقل قول کرده و بکار می بریم .هر نوع مختلفی از رنج
فصل اول 4 / 42
با یک سری از وعده ها و یا مسئولیت ها توام خواهد بود .بهتر است که در
بکارگیری وعده ها در موقعیت های مختلف رنج آمیز اندکی درایت به خرج بدهیم.
واقعیت این است که خدا به روشنی میتواند در هر دسته از این سه نوع رنج
زمان
ِ در زندگی ما عمل کند حتی در شرایطی که ماورای ماست .اما فقط در
زحمت برای عدالت و پارسایی است که باید وعده برکت خدا را بکار بگیریم .در
انواع دیگر رنج ها باید تسلیم فیض خدا باشیم و بدانیم که فیض او همیشه ما
را کافی است.
5
در پاسخ به برهـــان شـــر
سه رویکرد یک خداباور
دیوید وود
مترجم :حنيف اورسجی
چند هفته پیش پسر پنج ساله من ،لوسین به اولین استدالل خود در مورد وجود
خدا رسید .استدالل او این بود که از آنجا که خدا دیدنی نیست پس خدایی
وجود ندارد .به بیان جدی تر:
واضح است که پیش فرض اول درست نیست و اثبات اینکه دیدن تنها راه
تشخیص چیزی نیست به پسرم کار سختی نبود .بعنوان مثال میتوانیم بدانیم
چیزی به دلیل درک تاثیراتش وجود دارد .از این رو این استدالل به راحتی رد
شد( .و من در بحث با بچه پنج ساله شکست نمی خورم) اما هنوز شک دارم
که پسرم از طرح ادله به این راحتی دست بردارد .دیر یا زود با یک مورد خیلی
فصل اول 5 / 46
قوی تر به سراغم خواهد آمد و براساس مفروضات مهمی که پیش روی اوست
استدالل دیگری ارائه خواهد کرد.
در نوامبر ۲۰۰۷پسرم رید متولد شد .نه حرکت می کرد و نه نفس می کشید.
تنها نشانه زندگی در او ضربان قلبش بود .او را زیر دستگاه تنفس مصنوعی قرار
دادند و سرانجام مجبور به اجرای جراحی تراکئوستومی (بازکردن مجرای نای برای
تنفس) شدند .مجبور شدیم چندین ماه برای تشخیص نهایی پزشکان صبر کنیم
و در نهایت متوجه شدیم که رید از بیماری میوپاتی میوتوبوالر (ضعف عضالنی
آسیب ماهیچه ها) رنج می برد .یک اختالل ژنتیکی نادر که باعث تضعیف
عضالت او میشود به طوری که حتی نمیتواند سر خود را باال نگه دارد ،به طور
مداوم نفس بکشد ،در صورت نیاز آب دهانش را قورت بدهد و یا هنگام گریه
صدایی ایجاد کند.
ما به پسران خود آموختهایم که خدا دانای مطلق ،قادر مطلق و تماما ً نیکوست.
شک ندارم که در چند سال آینده لوسین با استداللهای زیر به سراغم خواهد آمد.
• اگر خدا دانای مطلق است پس دانش این را دارد که چطور مانع از مبتال شدن
کودکان به بیماری میوپاتی میوتوبوالر بشود.
• اگر خدا قادر مطلق است پس قدرت این را دارد که مانع از مبتال شدن کودکان به
بیماری میوپاتی میوتوبوالر بشود.
• اگر خدا تماما ً نیکوست باید از سر نیکویی خود بخواهد که مانع از مبتال شدن
کودکان به بیماری میوپاتی میوتوبوالر بشود.
• و یا میتوانیم استدالل های دیگری در تأیید خداباوری ارائه کنیم که قوی تر از شواهد
علیه خداباوری باشد .بیایید نگاهی دقیق تر به این پاسخ ها بیندازیم.
• اگر خدا وجود داشته باشد ،هیچ رنج بیهوده ای وجود نخواهد داشت.
• از آنجاییکه ما نمیتوانیم به دالیل وجود برخی از رنج های خاص فکر کنیم ،پس
احتماال ً بعضی از رنج ها بی دلیل اند( .مثال ً یک آهوی زخمی درد و رنج بی دلیلی را
تجربه میکند و آرام آرام در جنگل می میرد)
اما توجه کنید که ادعای خداناباور چیست .از آنجائیکه برای وجود برخی از
رنج ها "احتماال" دلیل و مفهومی وجود ندارد(چون ما در پیدا کردن دلیل و
مفهوم عاجزیم) بنابراین خدایی نیست .پس در اینجا خداناباور ادعــــا میکند
به چیزی که محتمل نیست(بعید است) نباید ایمان داشت .اما چه اتفاقی می افتد
زمانی که خداناباوران با بحث "برهان طرح و تدبیر" روبرو میشوند؟ خداباور
استدالل میکند که "ببینید بسیار نامحتمل است که هستی به خودی خود
شکل گرفته باشد و یا اینکه هستی به خودی خود برای یک زندگی بطور دقیق
تنظیم شده باشد .بنابراین زندگی و هستی و جهان احتماال ً یک طراح دارد ".در
اینجا خداناباور پاسخ میدهد "بله این چیزها ممکن است نامحتمل باشد ولی در
هر صورت ،بی خدایی ،باور من است" .این یک نقص و ناسازگاری آشکار است.
وقتی که یک استدالل روی میز است ما نباید برخالف احتماالت پیش برویم .اما
وقتی که استدالل دیگری روی میز است ،ناگهان پیش روی برخالف احتماالت
ایرادی ندارد؟ فقط بر اساس این تناقض و ناسازگاری میگویم که حتی اگر
یک خداباور هیچ توضیحی در مورد درد و رنج نداشته باشد ،وضعیت او از یک
خداناباور که در مورد مبداء و پیدایش جهان و پیچیدگی هستی هیچ توضیحی
ندارد بدتر نیست .اگر بتوان نشان داد که برهان شر مشکالت دیگری نیز دارد
و اگر خدا باوران بتوانند دالیلی را برای خدایی که رنج را مجاز میکند ارائه کنند
49 در پاسخ به برهـــان شـــر | سه رویکرد یک خداباور
حتی تصور اینکه چطور یک مدافعِ برهان شر میتواند به دفاع از درستی این
پیش فرض امیدوار باشد ،دشوار است .دانش و حکمت خداوند بی نهایت
است .در حالیکه در مقام مقایسه ،حتی باهوش ترین افراد هم عمال ً چیزی
نمیدانند .ولی همچنان بدون این پیش فرض بسیاری از نسخه های برهان شر
در نطفه خفه خواهند شد.
51 در پاسخ به برهـــان شـــر | سه رویکرد یک خداباور
مهمترین دعوی روحانی که باید در مواجهه با برهان شر مورد توجه قرار بگیرد
این است که بشریت در وضعیت طغیان علیه خدا قرار دارد .اگرچه ممکن است
یک خداناباور احتماال ً چنین ادعایی را رد کند اما باید در نظر داشت که برهان
شر تا حدود زیادی به وضعیت اسفناک کنونی و آینده بشر وابسته است.
وقتی خداناباوران شواهدی در زمینه رنج ارائه میکنند ،معموال ً به وقایعی چون
هولوکاست ،کشتار نانجینگ و یا کودکانی که به طرز فجیعی قتل عام میشوند
اشاره میکنند .اما چنین رویدادهایی کامال ًبا این ایده که بشریت از خدا رویگردان
شده تطبیق دارد .به بیان دیگر هرچه یک خداناباور شواهد بیشتری از شر اخالقی
در حمایت از استدالل خود ارائه کند ،در واقع شواهد بیشتری مبنی بر گناهکار بودن
فصل اول 5 / 52
بشریت ارائه کرده است و منطقی نیست که بگوییم "انسانها بیش از حد گناهکارند
و علیه خدا طغیان کرده اند ،اما خدا باید لذتی وافر به ما ببخشد و هرگاه مشکلی
پیش آمد فورا ًبه نجات ما بشتابد".
تئودیسه در واقع تالشی برای پاسخ به این پرسش است که چه دلیل اخالقی
مناسبی وجود دارد که خدا وجود رنج در جهان را مجاز بداند؟ بیایید به دو مورد
مهم از انواع تئودیسه بپردازیم:
اوال ً ،تئودیسه ناشی از "اراده و اختیار" آزاد بشر هست که مبتنی بر دو ایده اصلی
میباشد:
• دنیای ما با موجودات آزاد بهتر از دنیای بدون موجودات آزاد است ،زیرا فقط موجودات
آزاد میتوانند نیکویی یا عشق راستین را برگزیده و یا به هر شکل هدفمندی ،اخالقی
زیست کنند.
• آزادی واقعی مستلزم آن است که ما در انتخاب بدی ،عدم عشق ورزی یا نااطاعتی
از قوانین اخالقی آزاد باشیم.
از این نظر ،شر اخالقی یک نوع استفادٔه سوء از آزادی اخالقی است .آزادی به
نوبه خود هدیه ای شگفتانگیز است.
دوما ً تئودیسه "پرورش روح" را داریم .همانطور که پیشتر اشاره کردیم خیلی
طبیعی است که مردم تصور کنند اگر خدایی هست ،هدف اصلی او باید حداکثر
لذتِ ما باشد .چنین دیدگاهی با چارچوب های مسیحیت سازگار نیست زیرا
در این صورت خدا را به یک "ترموستات کیهانی" تبدیل میکند که وظیفه اش
این است که جهان را آنگونه که ما می پسندیم اداره کند .طرفداران تئودیسه
53 در پاسخ به برهـــان شـــر | سه رویکرد یک خداباور
پرورش روح براین باورند که خدا نکات مهمتری نسبت به لذت یا نبود درد را در
فکر دارد .اگرچه سفر در راه زندگی وقتی همه چیز بر وفق مراد باشد ،بسیار
خوشایند است .اما تجربه بشر ثابت کرده که در ایام آسودگی رشد زیادی در کار
نخواهد بود .بنابراین اگر بلوغ ما بعنوان یک انسان و یا یک ایماندار مسیحی
حائز اهمیت است پس دنیای با رنج ،بهتر از دنیای بدون رنج است.
باور ندارم که چنین نظریه هایی قادرند توضیحی بر دلیل وجود تمام رنج های
جهان ارائه کنند .با این حال بعنوان یک خداباور معتقدم که ذهن ما توانایی درک
همه دالیل خدا مبنی بر رنج های موجود را ندارد .این واقعیت که علیرغم دانش
محدود خود میتوانیم به توضیحاتی قابل قبول و باورپذیر در مورد مساله رنج
دست یابیم به نوبه خود ضربه ای جدی بر پیکره برهان شر به حساب میآید.
فیزیکدانان از این واقعیت آگاه هستند که ثابت های بنیادی جهان ما برای یک
زندگی دقیق تنظیم شدهاند .اگر نیروی جاذبه ،انرژی هسته ای ضعیف ،انرژی
هسته ای قوی و نیروی الکترومغناطیسی حتی اندکی تغییر کنند ادامه حیات
برای انسان ها غیرممکن میشود .از آنجا که هیچ توضیح طبیعی برای این که
چرا این مقادیر باید برای زندگی درست باشند در دست نیست ،تنظیم دقیق
کیهانی مدرک مهمی دال بر وجود یک طراح هوشمند ارائه میکند .کیهانی که
برای زندگی دقیق تنظیم شده باشد به ما زندگی نمی بخشد .برای دستیابی به
سلول های زنده موجودات چند سلولی ،اکوسیستم های کامل و مخصوصا ً خلق
موجودات خودآگاه و ناخودآگاه مراحل بیشتری باید طی شود .پیچیدگی ِ حتی
ساده ترین ارگانیسم زنده (چه رسد به پیچیدگی حیاتی پیشرفته تر) سند دیگری
دال بر وجود یک طراح هوشمند است.
پیش فرض اول بدیهی است .در مورد دومی میشود از طریق علمی به شناخت
رسید .بنابراین نتیجهگیری( )۳از پی اش میآید .اما ما میتوانیم با بررسی
ماهیت جهان از این هم فراتر برویم .از آنجا که شواهد علمی نشان میدهند
که ماده و زمان از زمانی بوجود آمده اند که جهان بوجود آمده است ،پس علت
اولیه باید ماهیتی غیرمادی و الزمانی داشته باشد(هردو از صفات خدا هستند).
علت اولیه همچنین باید فوق العاده قدرتمند بوده و آزادانه ،آزاد در خلق کردن باشد.
این صفات کامال ً با خداباوری سازگارند و در دایره خداناباوری هیچ معنایی ندارند.
-۱اگر خدا وجود نداشته باشد ،ارزشهای اخالقی عینی وجود ندارند.
پیش فرض اول قطعا ًدرست است .وقتی می گوییم ارزش های اخالقی عینی وجود
دارد ،می گوییم ادعاهای اخالقی وجود دارد که درست اند ،خواه انسان موافق آن
باشد یا نباشد .بنابراین ادعای "تجاوز غیراخالقی" است ،همچنان درست است
حتی اگر تمام انسان های روی کره زمین نظر مخالف این ادعا را داشته باشند.
اما اگر بشر نتواند بستر مناسبی برای اخالق عینی باشد ،چه چیزی میتواند؟بله!
فقط موجودی که از انسان متعالی تر است (ورای انسان است).
فصل اول 5 / 56
پیش فرض دوم چطور؟ به طرز جالب توجهی طرفداران برهان شر در جریان
استدالل خود اغلب این پیش فرض را می پذیرند .خداناباوران با اعالم اینکه رنج،
شر است اعتراف کردند که اصل اخالقی عینی وجود دارد که بوسیله آن خیر و شر
را تشخیص می دهیم.
بنابراین به طرز حیرت انگیزی ،حتی وقتی خداناباوران برعلیه وجود خدا دعوی ارائه
میکنند در واقع به ما کمک میکنند که ثابت کنیم که خدا وجود دارد.
به همین ترتیب وقتی که پسرم لوک به من مراجعه میکند و میگوید (کمااینکه
میدانم باالخره این کار را خواهد کرد):
“چرا خدا اجازه داد که رید مریض بشود" پاسخ مناسب این نیست که عجوالنه
بگوییم "اجازه بده که تئودیسه پرورش روح را برایت تشریح کنم ".درد و رنج انسان
بسیار قدرتمند است .گاهی قدرتمند تر از آنکه بشود با کلمات بیان کرد .با این
وجود در زمانهای مناسب باید به برهان شر پاسخ مناسب داد .خدا ناباوران ادعا
میکنند که استدالل های آنها خداباوری را رد میکند .با این حال آنها در کاربرد
اصول خود از ناسازگاری رنج میبرند و ناگزیر فرضیات اثبات نشده و سلسله
57 در پاسخ به برهـــان شـــر | سه رویکرد یک خداباور
مراتبی از ارزش های تحریف شده را رندانه وارد استدالل هایشان میکنند.
وقتی این مشکالت را در کنار این واقعیت می نشانیم که خداباوران میتوانند
توضیحی هرچند مختصر (بخاطر محدودیت های انسان) در باب مقوله رنج
ارائه کنند و همچنین چون شواهد محکمی داریم که اعتقاد به وجود خدا را
پشتیبانی میکنند ،روشن است که برهان خداناباوری (برهان شر) در چندین
سطح شکست می خورد.
فصل دوم
از منــــظر علــــم
6
آیا نظریه تکامل نئو-داروینی
درست است؟
این سوال که آیا نظریه نئو-داروینی درباره تکامل بیولوژیکی صحت دارد ،بسیار
حساستر از آن است که اکثر مردم تصور میکنند .بخشی از مشکل درک این
نظریه ،در ابهام واژه “تکامل” نهفته است ،که بعضی اوقات معنایی بیشتر از
"تغییر در طول زمان" برایش قائل نیستیم ،که هیچکس هم با این تعبیر مخالفتی
ندارد .بنابراین ما باید از اصطالحات فراتر برویم و ببینیم که این نظریه واقعا ً بر
چه چیزی استوار است .حداقل دو پایه مهم فکری در نظریه تکامل بیولـوژیکی
ب مشترک” نئو-داروینی وجود دارد :اولی ،آن چیزیست که احتماال ًآن را آموزٔه “ن َ َ
س ِ
مینامیم و دوم مکانیسمهای جهش ژنتیکی و انتخاب طبیعی هستند.
گوناگون
ِ خدا به سادگی از همان برنامه اولیه طرح هستی برای ساختن انواع
ارگانیسمهای مختلف استفاده کرده است .اما ممکن است معقولتر این باشد
که شباهت ژنتیکی همه موجودات زنده به خاطر ارتباط آنها با یکدیگر است،
زیرا همگی مشترکا ً یک جد و تبار دارند.
از طرف دیگر ،شواهد فسیلی کامال ً در تقابل با آموزه نسب مشترک است.
هنگامی که داروین نظریه خود را مطرح كرد ،یكی از مهمترین نقاط ضعف آن
این بود كه هیچ موجودی به عنوان یك عامل انتقالی در میانه موجودات دیگر
قرار نگرفته بود .داروین در پاسخ به این ایراد گفت :این جانداران انتقالی در
گذشته وجود داشتهاند و باالخره کشف خواهند شد.اما همانطور که دیرین
شناسان ،بقایای فسیلی را کشف کرده اند ،نتوانستهاند اَشکال جانداران انتقالی
را پیدا کنند .فقط حیوانات و گیاهان متفاوت تری را پیدا کردند که دیگر از بین
رفته اند .البته،چند شکل انتقالی مانند -Archeopteryxپرنده ای با برخی از
ویژگی هایی از خزندگان -وجود دارند .اما اگر نظریه نئو-داروینی درست بود،
نباید فقط چند حلقه گمشده نادر وجود می داشت .بلکه همانطور که مایکل
دنتون تأکید میکند ،به معنای واقعی کلمه باید میلیون ها فرم انتقالی در
انتقالی
شواهد فسیلی وجود می داشت .به عنوان مثال ،به همه اشکال میانی
فکر کنید که برای تکامل یک خفاش و یک نهنگ از یک جد مشترک باید وجود
داشته باشند .دیگر نمیشود با یک جمله سادٔه “… به اندازه کافی حفاری نکرده
ایم” این مشکل را نادیده بگیریم .اشکال انتقالی یافت نشده است زیرا وجود
خارجی ندارند .بنابراین ،شواهد مربوط به آموزه نسب مشترک مخدوش است.
بله شواهد مربوط به DNAتا حدودی از آن پشتیبانی میکند ،اما شواهد فسیلی
بر خالف آن است.
61 آیا نظریه تکامل نئو-داروینی درست است؟
در مورد مکانیسم های جهش ژنتیکی و انتخاب طبیعی که قرار است تکامل
را ایجاد کنند،چطور؟ طبق این تئوری ،گسترش ِ تکاملی به این دلیل اتفاق
می افتد که جهشهای تصادفی ویژگی های جدیدی در موجودات زنده ایجاد
میکند و آنهایی که برای بقا سودمند هستند،حفظ شده و بـازتولید میشوند.
من ابدا ً هیچ شواهد و مدارکی را نمیشناسم که نشان بدهد این مکانیسمها
از یک ارگانیسم تک سلولی اصلی قادر به تولید نوعی پیچیدگی بیولوژیکی
باشند که امروزه در جهان مشاهده میکنیم .در واقع ،شواهد ِ مستند به طور
قطعی در مخالفت با این ایده اند.
ولی یک چیز هست ،و آن اینکه فرآیند کار بسیار کند است .بارو و تیپلر
عنوان "اصل کیهان شناسی انسانی" ده مرحله را در
ِ در کتاب خود تحت
مسیر تکامل انسان ذکر میکنند -رشد تکاملی تنفس هوازی ،رشد تکاملی
اسکلت داخلی ،رشد تکاملی چشم .به عنوان مثال هر کدام از این موارد چنان
غیرممکن است که قبل از اینکه هر کدام به وقوع بپیوندند ،عمر خورشید تمام
میشود و جهان به انتها میرسد .آنها معتقدند":در بین تکامل گرایان یک
اتفاق نظر کلی ایجاد شده است که تکاملِ زندگی هوشمند آنقدر غیرممکن
جهان مرئی اتفاق
ِ است که بعید به نظر میرسد در هر سیاره دیگری در کلِ
افتاده باشد ".اگر این درست است ،چرا فکر میکنیم که زندگی هوشمند به
طور اتفاقی در این کره خاکی تکامل یافته است؟
دومین مشکل جهش ژنتیکی و انتخاب طبیعی این است که آنها نمیتوانند
منشأ سیستم های پیچیده غیرقابل کاهش را توضیح بدهند.این نکته اصلی
کتاب “جعبه سیاه داروین” نوشته مایکل بهه است .بهه ،که یک میکروب شناس
در دانشگاه Lehighاست ،اشاره میکند که سیستم های خاص درون سلولی،
فصل دوم 6 / 62
مانند مکانیسم های لخته شدن خون یا ساختارهای ظریف مو مثل مُژه ،بسیار
پیچیده هستند .تشکیالتِ میکروسکوپی به هیچ وجه نمیتوانند کار کنند ،مگر
اینکه همه قسمت ها وجود داشته و فعال باشند .بنابراین ،آنها نمیتوانند به
صورت تدریجی تکامل بیابند .با بررسی هزاران مقاله علمی در مورد این سیستم
ها ،بهه کشف کرد که در مورد چنین سیستم های پیچیده غیرقابل انکاری که
با جهش تصادفی و انتخاب طبیعی تکامل یافته باشند هرگز مشاهدات علمی
مکتوب نشده است .در مورد چگونگی پیدایش این سیستم ها هیچ درک علمی
وجود ندارد .بنابراین ،داروین هیچ قدرت توضیحی و توجیحی ندارد.
اکثر مردم تصور میکنند که تکامل تقریبا تغییرات نامحدود بیولوژیکی را امکان
پذیر میکند .حتی در این صورت ،چند مشاهده ساده نشان میدهد که برای تغییر
بیولوژیکی محدودیتهایی وجود دارد .مطمئنا وجود همگرایی همه به یک مقصد
مشترک در همه جا نشان میدهد که تغییرات بیولوژیکی بی حد و مرز نیست،
زیرا به نظر میرسد تکامل بارها و بارها به راه حلهای خاصی رسیده است .به نظر
میرسد که روشهای بسیار زیادی وجود دارد که موجودات میتوانند زندگی خود
را از طریق آب ،از طریق زمین یا از طریق هوا پیش ببرند .بال حشرات ،پرندگان
و خفاشها ،گرچه از نظر اجدادی به هم مرتبط نیستند ،ولی طراحی همه آنها
شباهتهای خاصی به یکدیگر دارند .حداقل ،پارامترهای مختلف فیزیکی تغییر و
سازگاری بیولوژیکی را محدود میکنند .قطعا محدودیتهای فیزیکی وجود دارد.
اما در مورد محدودیتهای بیولوژیکی چطور؟
در بحث برای تغییر گسترده تکاملی ،داروین بسیار به مقایسه انتخاب مصنوعی
فصل دوم 7 / 66
و انتخاب طبیعی تکیه میکرد .داروین ،یک پرورش دهنده ماهر کبوتر ،تشخیص
داد که تقریبا هر ویژگی قابل شناسایی میتواند از طریق پرورش دقیق (به عنوان
مثال انتخاب مصنوعی) افزایش یا کاهش یابد .داروین سپس استدالل کرد که
شکل مشابهی از انتخاب نیز در طبیعت (به عنوان مثال ،انتخاب طبیعی) رخ
داده است و میتواند همان کار را انجام دهد .این فقط زمان بیشتری نیاز دارد.
اما انتخاب مصنوعی خالف این را ثابت کرده است .اساسا برای هر صفتی ،گرچه
معموال دارای برخی تفاوتها هم وجود دارد ،اما همیشه محدودیتهایی وجود داشته
است .ارگانیسمها یا صفات انتخاب شده خواه گل رز ،سگ ،کبوتر ،اسب ،گاو
باشند ،خواه مقدار پروتئین در ذرت یا محتوای قند در چغندر ،انتخاب آنها تاثیر
دارد .اما همه ویژگیهای انتخاب شده سرانجام از بین میروند .مرغ ،تخم مرغ
استوانه ای تولید نمیكند .ما نمیتوانیم به اندازه یک نخود یا یک گریپ فروت
آلو تولید کنیم .در اینکه تا چه حد میتوانیم پیش برویم محدودیتهایی وجود
دارد .قد بعضی از افراد به اندازه هفت فوت بلند میشود و بعضی دیگر قدشان
به 3فوت نمیرسد اما هیچکدام باالی دوازده فوت یا زیر دو فوت نیستند.
محدودیتهایی برای تغییر وجود دارد.
اما شاید گویاترین استدالل در مورد سودمندی انتخاب مصنوعی به عنوان مدلی
برای انتخاب طبیعی ،روند واقعی انتخاب باشد .داروین آن را انتخاب مصنوعی
نامید .اصطالح بهتر میتواند انتخاب عمدی باشد .عبارت انتخاب مصنوعی به
نظر ساده و بدون جهت میرسد .با این حال ،هر پرورش دهنده ،اعم از گیاهان
و حیوانات ،همیشه به دنبال چیزی خاص است .فرآیند انتخاب همیشه با هدف
خاصی طراحی میشود.
اگر سگی میخواهید که بهتر شکار کند ،بهترین شکارچیان خود را پرورش میدهید
67 محدودیتهای تکاملی استفاده نادرست از انتخاب مصنوعی
که امید دارید این ویژگی را برجسته کنند .اگر گلهای سرخ خاص را میخواهید،
گلهایی با رنگ مشابه را انتخاب می کنید که امیدوارید به ویژگی دلخواه برسند.
به عبارت دیگر ،شما فرایند را برنامه ریزی و دستکاری میکنید .انتخاب طبیعی
نمیتواند چنین کاری انجام دهد .برعکس ،انتخاب طبیعی بدون هیچ برنامه ای
عمل میکند و هر نوع تغییر و تحول در دسترس است .تالش برای مقایسه یک
کارگردانی با یک فرآیند بدون جهت اصال بینشی در مورد تکامل به ما نمیدهد.
به نظر میرسید با افزایش آلودگی ،گلسنگهای درختان از بین رفته و پوست
آن سیاه میشود .نوع فلفلی استتار شده قبلی قبال مشهود بود و فرم مالنینی
که قبال مشهود بود ،اکنون استتار شده بود .پرندگان میتوانستند تنوع بارز را
با آسودگی بیشتری مشاهده کنند و این دو شکل بسته به شرایط اطرافشان
فرکانس را تغییر میدادند .این انتخاب طبیعی در انجام کار بود.
فصل دوم 7 / 68
این داستان استاندارد همیشه مشکالتی داشت .واقعا این داستان چه چیزی
را نشان میداد؟ اول ،فرم مالنیک همیشه در جمعیت ،فقط در فرکانس های
بسیار پایین بود .بنابراین ما با دو نوع پروانه فلفلی شروع میکنیم ،و هنوز هم
دو شکل داریم .فرکانسها تغییر میکند اما هیچ چیز جدیدی به جمعیت اضافه
نشده است .دوم ،ما واقعا ژنتیک مالنیسم صنعتی را در این پروانه ها نمیدانیم.
ما توضیح دقیقی در مورد نحوه تولید این دو فرم نداریم .و سوم ،در بعضی از
جمعیتها ،فرکانسهای دو پروانه تغییر میکند که آیا تغییر مربوطه در پوست
درخت وجود دارد یا خیر .تنها عامل ،سازگاری با آلودگی بود .بنابراین بهترین
نمونه شناخته شده تکامل در عمل فقط به یک پاورقی کاهش مییابد.
حتی سهره های داروین از جزایر گاالپاگوس ،در سواحل اکوادور ،تحوالت
مقیاس بزرگ را به ما نمی گویند .سیزده گونه فنچ در جزایر گاالپاگوس تغییرات
نامحسوس در اندازه و شکل منقــــارهای خود را بر اساس منبع غذایی اولیه
گونه های خاص فنچ نشان میدهند .در حالی که فنچها در طول زمان در پاسخ
به عوامل محیطی تغییر میکنند -از این رو انتخاب طبیعی -این تغییر برگشت
پذیر است! اندازه و شکل منقار آنها بسته به سال خشک یا مرطوب بودن (تغییر
اندازه بذرهای تولید شده) اندکی تغییر میکند و در صورت وارونه شدن شرایط
برمیگردد .هیچ تغییر جهتی وجود ندارد .حتی ممکن است که در بین این سیزده
گونه ،شباهت بیشتری بین شبیه شش یا هفت گونه وجود داشته باشد از آنجا
که هیبریدها به خصوص در میان فنچهای زمینی به شدت ایجاد میشوند و
کامال زنده میمانند .یک بار دیگر ،تکامل واقعی کجاست؟
بسیاری از نمونههای مستند دیگر از انتخاب طبیعی وجود دارد که در طبیعت کار
میکنند .اما همه آنها نشان میدهند که اگرچه تغییر محدود امکان پذیر است ،اما
69 محدودیتهای تکاملی استفاده نادرست از انتخاب مصنوعی
محدودیتهایی نیز برای تغییر وجود دارد .تا آنجا که من میدانم هیچ کس واقعیت
انتخاب طبیعی را زیر سوال نمیبرد .مسئله اصلی این است که نمونههایی مانند
پروانه فلفلی و گیاهان داروین چیزی در مورد تکامل به ما نمیگویند.
بیشتر مطالعات تکاملی متمرکز بر جهش در ژنهای ساختاری است .اما برای
اینکه تغییرات در مقیاس بزرگ اتفاق بیفتد ،باید جهش در ژنهای تکوینی را
کشف کرد.
کمی بعد به این جهشهای تکوینی باز خواهیم گشت .بیشتر نمونههایی که
از جهشهای ایجاد کننده تغییر فرضیه تکاملی داریم ،شامل ژنهای ساختاری
است .متداولترین نمونه از این نوع جهشها که باعث ایجاد تغییر قابل توجهی
میشوند ،شامل مقاومت آنتی بیوتیکی میکروبی است .از زمان معرفی پنی
سیلین در طول جنگ جهانی دوم ،استفاده از آنتی بیوتیک به صورت قارچی
فصل دوم 7 / 70
افزایش یافته است .با کمال تعجب ،باکتریها توانایی مقاومت در برابر این آنتی
بیوتیکها را دارند .این به عنوان مدرکی واقعی مبنی بر اینکه جنگ طبیعت برای
هستی منجر به تغییر ژنتیک ،تکامل میشود ،بسیار گسترده و قابل توجه است.
اما مقاومت آنتی بیوتیکی میکروبی به اشکال مختلف وجود دارد که چندان
چشمگیر نیستند .گاهی اوقات جهش ژنتیکی به راحتی اجازه میدهد آنتی
بیوتیک سریعتر از حد طبیعی از سلول خارج شده یا با سرعت بیشتری به سلول
منتقل شود .بار دیگر آنتی بیوتیک در داخل سلول توسط آنزیمی که از نزدیک
مرتبط است غیرفعال میشود .در موارد دیگر ،مولکول درون سلول که هدف
آنتی بیوتیک است ،کمی تغییر یافته است ،بنابراین آنتی بیوتیک دیگر بر آن
تاثیر نمیگذارد .همه این مکانیسمها به طور طبیعی اتفاق میافتند و جهشها به
سادگی توانایی سلول را از قبل تشدید میکنند .هیچ اطالعات ژنتیکی جدیدی
اضافه نمیشود.
پیر پل گراسه ،تکامل شناس بزرگ فرانسوی ،هنگام پرداختن به جهش در
باکتریها ،اظهار داشت "جهشهای بی وقفه آنها در صورت عدم تغییر چه
فایدهای دارد؟ به طور کلی جهشهای باکتریها و ویروسها فقط نوسانات ارثی در
اطراف یک موقعیت میانی است ،به عنوان مثال بال در راست ،یک چرخش به
سمت چپ ،اما هیچ اثر تکاملی نهایی ندارد“.
تاکنون من آنچه را که معموال تکامل خرد نامیده میشود ،توصیف کردم .تکامل
گرایان اساسا فرض کردهاند که فرآیندهای کامال مستند تکامل خرد در نهایت
با توجه به زمان کافی ،تغییرات تکاملی کالن ایجاد میکنند .اما این فرض خود
مسئله ساز است.
71 محدودیتهای تکاملی استفاده نادرست از انتخاب مصنوعی
…| انتخاب طبیعی برنامه های بدنی جدیدی ایجاد نمیكند |…
یک سوال اساسی که اکنون باید به آن پرداخته شود این است که چگونه
اسفنجها ،ستاره های دریایی ،سوسکها ،پروانه ها ،مارماهی ها ،قورباغه ها،
دارکوبها و انسانها از همان ابتدا از تک سلولی بدون طراحی ،هدف و برنامه،
به وجود آمده اند .همه این ارگانیسمها برنامه های بدنی بسیار متفاوتی دارند.
چگونه میتوان این جهات مختلف بدن را از جهش و انتخاب طبیعی به وجود
آورد؟ این یک مشکل به مراتب بزرگتر و دشوارتر از مقاومت آنتی بیوتیکی است
که فقط به تغییرات بیوشیمیایی کوچک نیاز دارد .بنابراین سوال این است که
تغییرات مورفولوژیکی چگونه به وجود میآیند.
بنابراین مسئله تکامل کالن به جهشهای تکاملی نیاز دارد .باید تغییراتی در
نحوه ساخت ارگانیسم ایجاد شود .ژنهای ساختاری تأثیر کمی در ایجاد یک
برنامه بدن دارند .اما ژنهایی که رشد را کنترل میکنند ،و در نتیجه در نهایت بر
روی برنامه بدن تاثیر میگذارند ،تمایل دارند که در اوایل ،سیر تکاملی خود را
پیدا کنند .اما این مشکالت خاص خود را ایجاد میکند زیرا جنین در حال رشد
نسبت به جهشهای اولیه رشد کامال حساس است .همانطور که واالس آرتور
خاطرنشان میکند " ،آن ژنهایی که فرآیندهای اصلی رشد را کنترل میکنند ،در
ایجاد برنامه اصلی بدن نقش دارند .جهش در این ژنها معموال بسیار ناخوشایند
است و میتوان تصور کرد که همیشه چنین باشد”.
اگر جهشهای تکاملی که میتوانند منافع واقعی را ارائه دهند بسیار نادر
هستند ،انتظار میرود تکامل کالن یک روند آهسته ،دشوار و ناهموار باشد.
داروین در فصل پایانی مبدا گونه های خود به همان مقدار اشاره کرد" :همانطور
فصل دوم 7 / 72
که انتخاب طبیعی فقط با جمع شدن تغییرات جزئی ،پی در پی و مطلوب انجام
میشود ،هیچ تغییر بزرگی یا ناگهانی ایجاد نمیكند ،فقط میتواند در مراحل
کوتاه و کند عمل کند.
بر این اساس ،نه تنها نوع جهش مسئله ساز است ،بلکه میزان جهش نیز
مسئله ساز است .سوسومو اوهنو اشاره میکند که "انجام ٪10تغییر در توالیهای
پایه DNAهنوز 10میلیون سال طول میکشد[ .ظهور] تقریبا همه راسته های
موجود در قلمرو حیوانات در بازه زمانی 6تا 10میلیون ساله را نمیتوان با
واگرایی جهش یافته در عملکردهای ژنی منفرد توضیح داد“ .
در طول راه ،ارگانیسمهای عملکردی باید اشکال متوسط داشته باشند .اما حتی
عملکرد این موجودات میانی که از یک طرح بدن به بدن دیگر تبدیل میشوند
مدتهاست حتی متخصصین تکامل گرا را نیز متحیر میکند .استفان جی گولد،
دیرین شناس هاروارد ،میپرسد "اما چگونه میتوان مجموعهای از واسطههای
منطقی را ساخت؟ . . .حشره سرگین غلتان به خوبی محافظت میشود ،اما آیا
این شباهت 5درصدی با سرگین ،میتواند مرز مشخصی داشته باشد؟ ”
گولد با ذوق همیشگی خود سوال نافذی را مطرح میکند .به نظر میرسد که این
تغییر در واقع در محدوده تغییرات تکاملی رخ دادهاست.
فصل سوم
در باب عیســـی
8
آیا عیسی یک شخصیت
واقعی است؟
"نه ،نیست!" این نگرش برخی شک گرایان است که معتقدند ادعای عدم وجود
شخصی به نام عیسی ،بعنوان یک اهرم سریع و قدرتمند میتواند "افسانه
مسیحیت" را از ذهن مردم دور کند .اما این اهرمی است که بالفاصله بعد از
اعمال خرد میشود .در واقع شواهدی که برای وجود قطعی عیسی ناصری مطرح
میشود از شواهد موجود درباره زندگی چهره های شناخته شده باستانی بیشتر
است .این شواهد که در دو دسته ،شواهد درونی و شواهد بیرونی ،جای می گیرند،
در هر دو مورد ،به قدری غنی و محکم هستند که فقط سطحی نگرترین اذهان این
جسارت را دارند که وجود عیسی را انکار کنند .این در حالی است که چنین انکار
تأسف باری هنوز توسط دهکده آتئیستها ،وبالگ نویسها در اینترنت و یا سازمانهایی
مثل "بنیاد آزادی از مذهب" بصورت طوطی وار تکرار میشود.
فصل سوم 8 / 76
شواهد درونی:
بدون در نظر گرفتن پیشگویی های زیادی که در عهد عتیق درباره مسیح
مطرح شده است ،اگر عیسی یک شخصیت واقعی نبود وجود هیچ یک از چهار
کاروان
ِ انجیل یا 23کتاب دیگر در عهد جدید معقول به نظر نمیرسید .آیا کلِ
شخصیتهای تاریخی ِ قرن اول میالدی که با عیسی به نحوی تعامل داشتهاند
دچار توهم شده بودند؟ آیا هیرودیس کبیر سعی داشت یک شبح ِ شیرخواره
را به قتل برساند؟ آیا حنانیا و قیافا بعنوان سران کاهنان یک روح را بازجویی
می کردند؟ آیا فرماندار رومی ،پنطیوس پیالطس در جمعة الصلیب یک شبح
را محاکمه کرد؟ یا پولس یا بسیاری از رسوالن در راه یک افسانه جان خود را
ازدست دادند؟
اما چرا برخالف دیگران ،حق واقعی و تاریخی بودن از عیسی گرفته شده است؟
چرا دراین باره تبعیض وجود دارد؟ از میان شواهد درونی ،تنها با در نظر گرفتن
شواهد کتاب مقدسی ،به سادگی و با قطعیت میتوانیم بگوییم که عیسی یک
شخص واقعی است .با این حال اطالعات فراوانی خارج از کتاب مقدس برای
پاسخ به این سوال وجود دارد.
داشتند .برای مثال یوحنا ،شاگرد عیسی ،که بعدا ً اسقف کلیسای افسس شد،
پولی کارپ (یکی از شاگردان یوحنا) اسقف اسمیرنا و شاگردش ایرنائوس ،که
اسقف شهر لیون بود؛ محور اصلی تمام نوشتههای ایشان عیسی مسیح یا
همان "ماشیح" است.
در سنت های رب ّایی یهود ،نه تنها از عیسی نام برده شده است بلکه آنها تنها
“او جادوگری کرده است و قوم اسرائیل را به ارتداد کشانده و باید سنگسار شود.
هر کس میخواهد از او دفاع کند بیاید و درباره او شهادت بدهد و هر کس که
میداند او کجا است ،جای او را به شورای سهندرین اورشلیم اطالع بدهد”.
چهار مورد مطرح شده در این بیانیه ،از اصالت آن بعنوان ابالغیه ای که قبل
از دستگیری عیسی تنظیم شده است به شدت دفاع میکند )1 :در جمالت از
افعال آینده استفاده شده است )2 .زمانی که دولت روم در مجازاتها دخیل نبود،
در میان یهودیان سنگسار کردن مجازاتی معمول برای کفرگویی بود )3 .در آن هیچ
اشاره ای به مصلوب شدن نشده است )4 .جادوگری عیسی که اشاره به اعمال
فوق العاده و معجزه آسای عیسی (البته از دیدگاهی منفی) دارد هم مساله شایان
توجهی است .این بیانیه نه تنها به آنچه پذیرفته شده و تاریخ شناسان از آن
با عنوان "مالک خجلت" (ابزاری که توسط محققان به جهت اثبات این ادعا
که اعمال و گفتههای منتسب به عیسی در عهد جدید توسط کلیسا ابداع
شده است،استفاده میشود) یاد میکنند ،استناد میکند ،بلکه کامال ً با ادعای
مخالفان عیسی درباره چگونگی شفاهای معجزه آسای او ،مطابقت دارد :آنها
را به کمک بعلزبول انجام میدهد(.لوقا باب 11آیه )18
عالوه بر اینها ،مورخ یهودی ِ قرن اول ،فالویوس جوزفیوس ،در کتاب آثار باستانی ِ
یهود دوبار بر"عیسایی که مسیح خوانده میشود" اشاره کرده است .در دومین
گ یعقوب پارسای اورشلیمی ،برادر ناتنی عیسی ،صحبت
اشاره ،او درباره مر ِ
میکند .او در دو کتاب قدیمی تر ،بعنوان طوالنی ترین نوشته غیرکتاب مقدسی
که به مسیح پرداخته است ،البه الی مباحثی که درباره وقایع رخ داده در
دوران والی گری پنطیوس پیالطس مطرح کرده درباره عیسی نیز می نویسد که
“در این زمان مردی خردمند به نام عیسی بود که اعمال خوبی از او سرمی زند و
79 آیا عیسی یک شخصیت واقعی است؟
بعنوان شخصی نیکوکار شناخته شده بود .مردم زیادی از میان یهودیان و سایر
ملل پیرو او شدند .پیالطس او را به مرگ با صلیب محکوم کرد اما شاگردانش
از پیروی او سر باز نزدند .آنها شهادت دادند که او سه روز بعد از مصلوب شدن
بر آنها ظاهر شده و زنده است .بر همین اساس ممکن است که او ماشیح،
همان که انبیا درباره عجایب او نبوت کرده اند ،بوده باشد .بعد از او فرقه ای
به نام مسیحیان بوجود آمد که تا به امروز از بین نرفته است ".این متنِ جدید
است که بدون هیچ تفسیری جایگزین نسخه سنتی که متاسفانه دچار دست
خوردگی اولیه شده بود ،میشود.
کرنلیوس تاکتیوس ،بعنوان یکی از معتبرترین تاریخ نگارانِ قرن اول در روم،
در کتاب "سالنامه" ،به شرح سال به سال وقایع امپراطوری روم در زمان
سزارهای اولیه پرداخته است .آتش سوزی بزرگ روم در سال 64میالدی ،از
جمله وقایع مهمی است که او گزارش کرده است .مردم امپراطور نرون را بخاطر
آن آتش سوزی که تحت نظارت او رخ داده بود ،سرزنش می کردند اما نرون
برای نجات خود ،مسیحیان را مقصر جلوه داد(این اولین بار در تاریخ نگاری
سکوالر است که مسیحیان را می بینیم) .تاکتیوس بعنوان تاریخ نگاری دقیق
شایان ذکر است که تاکتیوس تاریخ نگاری مسیحی که به دنبال اثبات حضور
فصل سوم 8 / 80
تاریخی عیسی مسیح باشد نبوده است بلکه او یک غیر مسیحی بود که در
ادامه متن از مسیحیان بعنوان "مرض" یاد کرده و آنها را تحقیر میکند.
در واقع اگر عیسی مسیح حقیقتا وجود نداشت ،تاکتیوس اولین کسی بود که
پرده از چنین توهم رقت انگیزی که مورد اعتماد فرقه گرایان بود ،بر می داشت.
گزارش تاکتیوس به تنهایی برای اثبات تاریخی عیسی کافی است حتی اگر سند
ارجاعی دیگری به عیسی در دست نداشته باشیم .شک گرایان که کامال ً بر این
امر واقف هستند ،به هر دری می زنند تا از اعتبار این متن بکاهند اما بی فایده
است .تجزیه و تحلیل نسخه های خطی و مطالعات کامپیوتری نتوانسته دلیلی
برای زیر سوال بردن این حکم یا متنِ مرتبط با آن پیدا کند.
پ ُلینی ِ جوان ،فرماندار رومی شهر بیتینی – قسمت شمالی ترکیه ،آناتولی
امروزی – بود و حـدود سال 110میالدی برای امپراطور تراژان ( 98-117میالد)
نامه ای نوشت و در خصوص اینکه در مقابل مسیحیان چه رویکردی باید
داشته باشد ،سوال کرد .او در نامه اش هشت بار به مسیحیان ،به عنوان
"فرقه ای مفلوک" اشاره میکند و سه بار از خود مسیح نام میبرد .معروفترین
اشاره او به مسیحیان این است که " آنها در یک روز معین با یکدیگر مالقات
کرده و آیاتی را قرائت میکنند و مسیح را طوری مورد تکریم قرار می دهند که
گویی او یک خدا است" .دوباره باید گوشزد کنیم که اگر مسیح یک شخصیت
81 آیا عیسی یک شخصیت واقعی است؟
افسانه ای بود ،این منابع خصمانه اولین مدارکی بودند که این واقعیت را به
سخره می گرفتند .منابع سکوالر باستانی دیگری مثل تئوداس و مارابار سراپیون
ُ
نیز به تاریخی بودن شخصیت عیسی شهادت میدهند .اما تا آنجا که در این
مقاله می گنجد ارائه هرگونه شواهد دیگری به روشنی " اتالف وقت" است .با در
نظر گرفتن شواهد غالب در مورد اینکه عیسی ناصری نه تنها یک افسانه نبوده
بلکه شخصیتی کامال ًتاریخی است که حقیقتا ًروزگاری بر زمین زندگی کرده است،
ارائه چیز دیگری ضروری نیست .در واقع شک گرایان باید به این مساله بپردازند
که آیا عیسی بیش از یک انسان بوده است یا خیر؟ حداقل این سوال میتواند
پرسشگران منطقی برانگیزاند .نه یک بحث بی هدف با
ِ یک مناظره منطقی را بین
افرادی احساسی که برای رد بدیهیات جدل میکنند.
9
پسـر انســـان
دارل بک
مترجم :مرتضی معصومی زاده
بر اساس اناجیل عنوان پسر انسان ،لقب مورد عالقه ی عیسی است که در تحقیقات
و پژوهشهای عهد جدید در مورد خدمت عیسی ،جزء مواردی می باشد که بسیار
مورد بحث قرار گرفته است.کاربرد این لقب در عهد عتیق نسبتا ً محدود است،
به شکلی که این عبارت صرفا ً "یک انسان" در نظر گرفته میشود ،و پسر انسان
اصطالحی همانند پسر آدم است ،که بنی آدم معنی می دهد .پس پسر انسان
یعنی پسری از نسل یک انسان .این عنوان در اکثر مواقع برای خطاب کردن حزقیال
به عنوان انسان ،بکار رفته است (حزقیال باب 2آیه )1این نبی 94بار در کتابش از
عبارت (پسر انسان) استفاده میکند .نه تنها در این قسمت بلکه در متون دیگر
نیز عبارت (پسر انسان) معنی بنی آدم را بیان میکند .خدا انسان نیست که دروغ
بگوید و یا مثل بنی آدم که از تصمیم خود منصرف شود (اعداد .)19 :23خادم رنج
دیده چنان تباه شده بود که دیگر چون انسان بنظر نمیرسید (اشعیا .)14 :52
مــــزمــــور 8نیز با همین منظــــور این لفـــــظ را به کار می برد .امــا برجسته ترین کاربرد
فصل سوم 9 / 84
این اصطالح ،نه به زبان عبری بلکه در قسمتهایی از کتاب مقدس که به ارامی
نوشته شده ،آمده است .در دانیال 13 :7کسی مانند "پسر انسان" ،شخصیتی
است که برای دریافت اقتدار به حضور "قدیم االیام" می آید .در اینجا شمایل
"پسر انسان" یک عنوان نیست .این شخص با امتهای بت پرست که در بخشهای
قبلی باب 7دانیال ،به شکل انواع مختلف حیوانات در هم آمیخته توصیف شده
بود ،مقابله میکند ،نماینده و معرف خدا و انسان است ،که به تصویر خدا ساخته
شده و اقتدار پادشاهی را دریافت میکند.
اما اصل ریشه ای دیگر این است که عبارت پسر انسان یک اصطالح ویژه در زبان
ارامی است که میتواند برای اشاره به "شخصی" یا "انسانی" بکار رود .این نظر
که "آیا ممکن است دانیال با این روش به صورت غیرمستقیم به خود اشاره کرده
باشد؟" نیز مورد بحث قرار گرفته است! هرچند این کاربرد در قرن اول بصورت
واضح تصدیق نشده بود.
عبارت "پسر انسان" در یهودیت برای معرفی شمایلی از نجات بکار می رفت،
یک شخص ناجی متعالی ،همانطور که به دفعات در کتاب اول خنوخ به چشم
می خورد .هرچند که بصورت قطعی نمیتوان این کاربرد را به زمان قبل از مسیح
نسبت داد .با این وجود ،چنین کاربردهایی نشان می دهد که در واقع بعضی از
یهودیان بودند که این عبارت بکار رفته در کتاب دانیال را به سمتی سوق دادهاند
که تبدیل به یک مقام و منسب شود.
عبارت "پسر انسان" 82بار در عهد جدید آمده است .در اناجیل همیشه توسط
عیسی مسیح بیان شده است .عبارت "کسی شبیه به پسر انسان" دو بار در
کتاب مکاشفه _ 13 :1و _14 :14آمده و یکبار در کتاب اعمال رسوالن 56 :7
استیفان پسر انسان را ایستاده بر دست راست خدا می بیند .مابقی تماما ً توسط
85 پسـر انســـان
اکثر کاربردهای این عنوان ،ارتباط صریحی با باب 7دانیال ندارند .در واقع مواردی
که ارتباطی صریح دارند تنها در دو جا آمده است:
-۱در مبحث معاد شناسی ،جاییکه عیسی از بازگشت پسر انسان سخن میگوید
-2در محاکمه عیسی توسط شورای یهود ،جاییکه از نشستن پسر انسان بر دست
راست خدا و آمدنش بر ابرها سخن میگوید ،کالمی که باب 7کتاب دانیال را با
مزمور 1 :110ترکیب میکند.
این بدان معناست که در بیشتر موارد در اناجیل ،عیسی این عنوان را بکار برد ،اما
هیچ اشاره یا مرجعی برای درک بهتر آن ارائه نکرد .هردو کاربرد صریح این عنوان
در اواخر خدمت عیسی آمده است.
شیوه دیگر بررسی این گفتهها آن است که ببینیم پسر انسان در هر مورد در حال
انجام چه کاری است .این امر منجر به یک طبقه بندی سه گانه میشود.
-۱گفته های مربوط به زمان خدمت
در هر یک از اناجیل همسو ،در چنین روشی ،موارد به این شکل تقسیم بندی
میشوند:
نام انجيل كل موارد مربوط به زمان خدمت در حال رنج کشیدن آخرالزمانی
موارد بکار رفته در انجیل یوحنا در این دسته بندی ها قرار نمی گیرد اما از این
عبارت 12مرتبه در انجیل یوحنا استفاده شده است که ارتباط آنها با باب 7دانیال
در گفتههای آخر الزمانی به چشم می خورد.
به کار بردن این عنوان به چه معناست؟ بنظر میرسد که عیسی یک اصطالح به
ظاهر مبهم را انتخاب کرد ،یک اصطالح زبانی خاص را که از آن برای به تصویر
کشیدن خدمتش به عنوان کسی که نماینده بشریت است استفاده کرد .هرچند،
زمانی که به پایان خدمتش رسید ،این موضوع را آشکار ساخت (مانند آن کاربردی
که پیشتر مطرح شد) که این اصطالح به نماینده ای خاص اشاره دارد ،کسی که
اقتدار نجات را دارا است ،همانطور که دانیال 7مطرح میکند و زمان بازگشت
عیسی برای داوری جهان ،متجلی خواهد شد.
داستان شفای مرد مفلوج ،تصویر چنین کاربردی است(متی 6 :9مرقس 10 :2
لوقا .)24 :5در اینجا عیسی از اقتدار پسر انسان نسبت به آمرزش گناهان سخن
میگوید ،به این شکل که از شفا دادن مرد مفلوج استفاده میکند تا به اقتدار
خود اشاره کند ،اقتداری که یهودیان آن را تنها متعلق به خدا می دانستند .عیسی
87 پسـر انســـان
میگوید او شفا می دهد تا همه آنها بدانند که پسر انسان اقتدار بخشیدن گناهان
بر زمین را دارد.
به عبارت دیگر ،عیسی از چیزی که شخصی قادر به دیدن آن است (شفا گرفتن)
استفاده میکند ،برای نشان دادن اقتداری که خدا به انسانی خاص برای بخشایش
گناهان داده است ،یعنی چیزی که شخص به روشنی قادر به دیدن آن نیست.
یکی از ویژگی های قابل توجه درباره همه مواردی که عیسی از این اصطالح
استفاده میکند ،جز یک مورد ،این است که در متن یونانی همیشه "آن" پسر
انسان گفته شده ،با استفادٔه صریح از عالمت معرفه نشان می دهد که در این
ِ
اصطالح کاربردی خاص مد نظر است.
اهمیت این انتخاب آن است که پسر انسان در باب 7دانیال یک ترکیب منحصر به
فرد از انسان و خصوصیات الهی است" .پسر انسان" مانند شخصیت مطرح شده
در باب 7دانیال ،اشاره به یک انسان دارد ،اما سوار بر ابرها بودن چیزی است
که در عهد عتیق تنها به خدای خدایان نسبت داده میشود(خروج :34 – 20 :14
– 5اعداد – 34 :10مزمور – 3 :104اشعیا .)1 :19در نتیجــه این عبــارت با لمحه
ای در بخشیدن اقتدار به این شمایل در آن لحظه مجلل ،عملکرد انسانی و الهی
را ترکیب میکند .چنین ترکیبی است که این عنوان را برای عیسی به اصطالحی
بسیار مهم تبدیل میکند ،به این صورت که عوامل متعددی که منعکس کننده
ذات و خدمت او است را به شکلی منحصر بفرد در هم می آمیزد.
آنها با اختصاص دادن این عنوان تنها به عیسی ،کاربرد منحصر بفردش را حفظ
کردهاند.
بنابراین پسر انسان عنوانی است که عیسی برای اشاره کردن به خود و اقتدارش
از آن استفاده کرد .او اهمیت کامل این اصطالح را با مکاشفه ای پیش رونده
تا پایان خدمتش آشکار ساخت .لقب پسر انسان به عیسی به عنوان نماینده
بشریت اشاره داشت ،کسی که درگیر اعمال الهی نیز بود .او از این روش استفاده
کرد تا بگوید من آن شخصی هستم که با اقتدار الهی فرستاده شده ،کسی که
معرف بشریت نیز خواهد بود .تمام خدمت و کار عیسی از جمله رنج کشیدنش بر
صلیب بخاطر گناهان نیز در این فضا اتفاق می افتد.
10
پســر خدا
بن ویدرینگتن
مترجم :مرتضی معصومی زاده
معنای ماشیح ،فرستاده ای برای نجات) ،سرور و ارباب پیروانش و از نوادگان داوود
است .یکی از مهمترین دالیلی که عیسی به سراسر اسرائیل نرفت تا ادعاهایی
صریح و بی پرده و بسیار عظیم را نسبت به خود ،برای افرادی کامال بیگانه مطرح
کند این است که آنها در دنیایی زندگی می کردند که تافتٔه جدا بافته بودن غیر
عادی و ناخوشایند تلقی می شد ،پس محکوم به طرد شدن و درک نشدن بودند.
برای مثال ،عیسی حتی از شاگردانش میپرسد "از نظر مردم من که هستم؟"
(مرقس .)۲۷:۸بطور معمول در دوران عیسی ،مردم بوسیله افراد دیگر و قبیله ای
که بخشی از آن بودند تعریف میشدند.
عبارت پسر خدا در مباحثات مسیحی امروزی غالبا مفهوم الوهیت را در خود
دارد،اما در دوران قدیم یهود به ندرت اینطور بود .حتی فرشتگان گاهی پسران
خدا خوانده شدهاند(پیدایش .)2 :6اما هنگامی که یهودیان به این لقب فــکر
می کردند ،معموال ً به فکر پادشاهی مسح شده ،توسط خدا بودند .برای مثال،
در مزمور ۲کامال ً واضح است که گفتگو در مورد پادشاهی داوود است،کسی که
توسط کاهن اعظم مسح و به عنوان پادشاه تاجگذاری شده است" .پادشاهان
زمین قیام میکنند ،و حاکمان علیه خداوند و برگزیدٔه او توطئه مینمایند...خداوند
آنها را استهزا میکند...من پادشاه ِ خود را نصب کرده ام،بر کوه مقدّس خود
صهیون ".سپس پادشاه میگوید" :من فرمان خداوند را اعالم می کنم...از امروز
من پدر تو شده ام ،و تو پسر من هستی .تو از من بخواه ،و من تمام ملّتها را
میراث تو می سازم؛(مزمور 2خالصه آیات .)8-2دلیل آشنا بودن آیات اخیر این
است که در رویداد تعمید عیسی نقل شدهاند( مرقس 11 :1و متون موازی رٔویت
شود) .باور یهودیت بر این بود که پادشاه دارای رابطه ای خاص با خداست ،و در
واقع در زمان تاجگذاری ،خدا او را به فرزندخواندگی خود بر می گزیند.چیزی که
93 پسـر خــدا
در مرقس 11 :1بطور خاص قابل توجه است این است که جمله ی دوم "امروز تو را
پدر شدم" حذف شده است زیرا مرقس قصد مطرح کردن این موضوع که عیسی
صرفا ًدر زمان تعمید گرفتنش به فرزندخواندگی خدا درآمده را نداشته است .بلکه
این تعمید مقطعی است که پدر ،پسر را در آن هویتی که از ازل داشته است تایید
میکند و آن را برای عموم آشکار می سازد.
با این حال جای هیچ شکی نیست که عیسی رابطه ی خود را با خدا ،مانند رابطه
داوود پادشاه با خدا یکسان نمی دید .برای مثال ،این موضوع بارها به ما گفته
شده که عیسی در دعا ،خدا را با عنوان "ابا" صدا می کرد ،که در آرامی اصطالحی
سرشار از مهر است که به معنی عزیزترین پدر .یا پدر بسیار عزیز میباشد(.مرقس
36 :14را ببینید) .راستش را بخواهید این غیرقابل تصور است که عیسی صرفا
خود را به عنوان یک پادشاه یا یک نبی دیده باشد ،چرا که هیچ یهودی ای ،حتی
هیچ پادشاهی قبل از دوران عیسی ،خدا را با عنوان پدر بسیار عزیز در دعا ،خطاب
نکرده است .این چیز جدیدی است ،و زاویه ای خاص نسبت به دیدگاه عیسی
از رابطه اش با خدای پدر را آشکار میکند .او باور داشت که یک رابطه صمیمی
متمایز با خدای پدر دارد .حتی حقیقت چشمگیرتر این است که به شاگردان خود
نیز آموخت تا به خدا به عنوان ابا دعا کنند ،و مطرح میکند که میتواند آنها را به
رابطه ای صمیمی تر از آنچه تاکنون با خدا تجربه کرده اند وارد کند .به همین دلیل
است که ما در جاهای مختلف ،در نامه های پولس که از نظر زمانی ابتدایی ترین
مکتوبات عهد جدید هستند می بینیم ،که پولس میگوید مسیحیان باید به خدا
به عنوان ابا دعا کنند ،درواقع روح القدس آنان را مجاب به انجام این کار میکند
چرا که در مقیاسی کوچکتر از طریق رابطه ایشان با عیسی،همچون او دختران
و پسران خدا خوانده شدهاند(غالطیان 6 :4و رومیان 15 :8را ببینید) .همچنین
فصل سوم 10 / 94
اولین کلمه از دعای ربانی که عیسی به شاگردانش آموخت در زبان ارامی ،ابا بود
(لوقا 2 :11را ببینید) .باید از خود پرسید اگر عیسی با خود می اندیشید که نه تنها
میتواند مردم را نجات بخشد بلکه قادر است به افرادی که با خدا بیگانه هستند
رابطه ای با او ،برخالف آنچه پیش از این بشریت تجربه کرده است ،عطا کند ،به
راستی او چگونه شخصی میتوانست باشد؟ این موضوع به خودی خود نشانگر
چیزهای بسیاری در مورد شناخت شخصی عیسی از خود است.
با بررسی دقیقتر ِ متنی همچون متی 27 :11درک بیشتری از نگاه عیسی نسبت
به خود به عنوان پسر خدا حاصل میشود "هیچکس پسر را نمی شناسد جز پدر،
و هیچکس پدر را نمی شناسد جز پسر ،و آنان که پسر بخواهد او را بر ایشان
آشکار سازد" نیمه اول این متن بدون استثناء درمورد همه انسانها صادق است.
هر شخصی میتواند بگوید "هیچکس جز خدا که خالق من است ،من را به درستی
نمی شناسد ،کسی که همگان را می شناسد ".اما نیمه دوم این گفته است که
بازتاب درک و شناخت متمایز عیسی از خود را نشان می دهد .عیسی خود را
نسبت به شناخت خدا در شکل و درجه ای متفاوت از دیگران می بیند و همچنین
او خود را به عنوان مجرا و واسطه ی منحصر به فرد این شناخت برای سایر انسانها
میداند .نه تنها این ،بلکه گفته شده آنانی که عیسی انتخاب میکند ،کسانی
هستند که این شناخت صمیمی بر آنها آشکار میشود .هرچند این به خودی خود
اثبات نمیكند که عیسی خود را به عنوان شخصی الهی می دانسته ،اما وقتی
صحبت از شناخت خدا میشود ،این گفته ،عیسی را به عنوان مکشوف کننده ی
شناخت الهی در یک جایگاه خاص و بی سابقه قرار می دهد .تعجب آور نیست که
پولس،حدود سی و پنج سال بعد یا بیشتر ،تاکید میکند "زیرا خدا واحد است و در
میان خدا و انسان یک واسطه است ،یعنی آن انسان که مسیح عیسی میباشد،
95 پسـر خــدا
که خود را در راه همه فدیه کرد"(1تیموتایوس .)6-5 :2بعدها الهیات مسیحی به
درستی استنباط کرد اگر عیسی حقیقتا واسطه ای برای نجات ،شناخت و قدرت
و حضور خدا بود -که البته درست هم بود که او را به عنوان واسطه دید -پس او
می بایست قابلیت معرفی خدا به بشریت و بشریت به خدا را دارا می بود .بطور
خالصه ،او می بایست هم از ذات خدا و هم از ذات بشر بهره مند می بود.
درحالی که عنوان پسر خدا در یهودیت سنتی بیشتر اوقات منتقل کننده مفهوم
سلطنت بود تا الهی بودن ،با این وجود از همان ابتدا بخاطر فرهنگ وسیعی که
اسراییل را احاطه کرده بود دارای رنگ و بوی الهی نیز بود ،به راحتی ،باور کلی
فصل سوم 10 / 96
نسبت به پادشاهان این بود که در مفهومی روحانی پسر خدا هستند .مطمئنا ً
وقتی این عنوان توسط شخصی مانند پولس برای سخن گفتن از عیسی با اقوام
مختلف در دنیای رومی-یونانی استفاده می شد ،گاهی نیز در بر گیرنده چنین
مفاهیمی می بود .مهم است بدانیم که استفادٔه شخص عیسی از عنوان پسر خدا
این رشته از افکار را به حرکت در آورده است ،هرچند پس از مرگ و قیام عیسی
درحینی که جنبش عیسی در امپراطوری به سمت غرب گسترش پیدا می کرد و به
شکل فزاینده ای تبدیل به پدیدهای برای امتها می شد توسط پولس و افراد بسیار
دیگری به شکل کاملتری وسعت یافت و تشریح و تفسیر شد.
11
عیسی خداوند
بن ویدرینگتن
مترجم :مرتضی معصومی زاده
بررسی این موضوع که "آیا عیسی خود را خدا می دانست یا خیر؟" اغلب گرفتار
معضل "شکاف تاریخی و فرهنگی" می باشد ،زیرا این مطالعه نتیجه مباحثه بر سر ِ
ایده هایی(در مورد الوهیت او) است که سالها بعد از خود عیسی مطرح و بررسی
شدهاند.
میتوان با اطمینان گفت که هیچ یهودی ای پیش از زمان عیسی ،خدا را به عنوان
یک موجود سه گانه ،یا سه شخص که در یک ذات الهی شریک هستند نمی دیده
است.
در عهد عتیق هرجا با اصطالح خدا روبرو شویم ،صرفا به "یهوه" اشاره دارد یا در
بعضی موارد به خدایان دروغین باستانی .به همین صورت ،در عهد جدید تقریبا
همیشه واژٔه ” theosبه معنی خدا" ،تنها به خدای پدر اشاره دارد ،هرچند در
هفت قسمت از عهد جدید این اصطالح یونانی برای عیسی نیز بکار رفته است
(به عنوان مثال رومیان .)۵ :۹دو مورد دیگر از آنهــا در انجـــیل یوحنا قــرار دارند
فصل سوم 11 / 100
(یوحنا ۱و یوحنا ،)۲۰که در بین این دو آیه ،یوحنا 28 :20به شکل خاصی دارای
اهمیت است ،زیرا در این متن بسیار واضح است که این ابراز احساسات و خوش
آمد گویی به یک انسان ،یعنی عیسی نسبت داده شده است ،درحالی که این
ارتباط در باب 1انجیل یوحنا تا این حد صریح نیست.
اگر تالش کنیم همانطور فکر کنیم که عیسی ،مطابق با شرایط محیطی زمان خود
فکر می کرد ،برایمان روشن خواهد شد که چرا او در سرار جلـیل رژه نمی رفت و
نمی گفت" :سالم! من خدا هستم" .دلیل واضحی دارد -از چنین حرفی اینطور
برداشت می شد که یعنی "من یهوه هستم" یا همانطور که مسیحیان عنوان
میکنند "من پدر آسمانی هستم" که میتوانست بالفاصله در همان جا به
سنگسار شدن او منجر شود .البته عیسی هرگز ادعا نکرد که "خدای پدر" است،
و قطعا ادعا نکرد که یهوه هست .حتی این عبارت انجیل یوحنا که میگوید" :من
و پدر یک هستیم" (یوحنا )۳۱ :۱۰به معنی "من و پدر همسان هستیم" یا درواقع
" من و پدر عینا یک شخص هستیم" نیست .عیسی راههای مختلفی را انتخاب
کرد که با کمترین سوء تفاهم هویت خاص و الهی خود را آشکار سازد ،یعنی
روشهایی که در چهارچوب زمینه فرهنگی یهودی اش کارآمد باشد.
یکی از این روشها در مرقس 40-35 :12دیده میشود .در این گفتگو عیسی
مطرح میکند که مسیح موعود ،نه پسر داوود بلکه خداوند او خواهد بود.
البته که او روشهای غیر مستقیم را انتخاب می کرد تا مخاطبینش افکار خود
را بکارگیرند و منظور او را درک کنند ،اما آن مفهوم مورد نظر(الوهیت عیسی)
همچنان در سخنانش وجود دارد .اما با شیوه ای که عیسی مکررا ً اصطالح
پسر انسان را با کنایه ها و اشارات خود به دانیال 14-13: 7بکار می برد_ یعنی
شخصی که باید مورد پرستش قرار گیرد و برای همیشه بر همه حکومت کند -در
101 عیسی خداوند
واقع باعث روشن تر شدن این مفهوم میشود .بسیار عجیب است اما ،عبارت
پسر انسان نسبت به پسر خدا رنگ و بوی الهی بیشتری دارد.
اما راههای غیر مستقیم دیگری هم وجود دارد که عیسی از طریق آنها به هویت
خود اشاره میکند .برای مثال ،عیسی بطور منحصربفردی تصمیم می گیرد که
گفته هایش را با اصطالح آمین شروع کند ،یعنی اصطالحی که معموال جماعت
برای تایید حقانیت گفته های شخصی بعد از سخنان وی بکار می بردند .اما
درمورد عیسی چنین نیست.
او پیشاپیش ضمانتی بر حقانیت کالم خود به ایشان ارائه میکند! او نیازی ندارد
که دیگران بر او شهادت دهند تا حقانیت سخنانش را تایید کنند .توجه داشته
باشید که عیسی هرگز از قاعده نبوتی "خداوند فرموده است" استفاده نمیكند.
چرا اینطور است؟ به این دلیل که وقتی عیسی اظهارات شگرف خود را مطرح
میکند ،صرفًا از جانب خدا سخن نمیگوید :بلکه او به عنوان شخصی که خود
نیز دارای همان اقتدار الهی است سخن میگوید .این حقیقت که عیسی با اتکاء
به اقتدار خود سخن میگوید بسیاری از چیزها را به صورت غیر مستقیم درمورد
درک عیسی از هویتش به ما می آموزد .مثال در فرهنگی که همه برای تأیید درستی
نقطه نظرات خود به متون و افراد دارای اقتدار در عهد عتیق استناد می کردند،
بکار بردن عبارت "شنیده اید که گفته شده ...اما من به شما میگویم( "...متی
۲۱ :۵و ،)۲۲گویای مطالب بسیاری در مورد هویت عیسی است ،به همین دلیل
او نسبت به حقایق دیگر خود را محق می داند که:
-1میگوید برخی از فرامین موسی بال استفاده شده است (تعلیمش نسبت به کار
کردن در روز شبات یا پاکی و ناپاکی خوراکیها در مرقس ۱۵ :۷یا درمورد طالق در متی
)۱۹
فصل سوم 11 / 102
-۲شرایط احکام را تشدید کند( آنچه که درمورد زنا در متی ۵گفته شده)
-۳تعالیم جدیدی ارائه دهد که نه تنها از شریعت فراتر رفته است بلکه برخالف آن
و در جهت کامال متفاوت با آن میباشد .مانند تعالیم او درمورد عدم قصاص که با
مجازات تعیین شده یا انجام عمل مشابه ،مخالف است(چشم در برابر چشم) .باید
از خود پرسید چطور آدمی میتواند با چنین آزادی مطلق و اقتداری گفته های خود
را هم سطح با کالم خدا قرار دهد.
زمانیکه مبحث جدید تفاوت میان اصطالحات عملکردی و هستی شناسی خدا
(استدالل وجودخدا) ،به عیسی اطالق میشود ،هردو منسوخ و بی فایده هستند،
زیرا طرز تفکر یهودیان قرن اول درچنین مسایلی اینگونه نبوده است .یعنی اگر
شخصی به واقع عملکردی مانند خدا می داشت ،می بایست دارای شخصیت و ذات
الهی برای انجام چنین عملکردی نیز می بود .همانطور که خود عیسی میگوید "هر
درختی را از ثمره اش میتوان شناخت" ( لوقا )۴۴ :۶به عبارتی دیگر ،این باور وجود
داشت که عمل شخص یا نوع رفتار او ،شخصیتش را آشکار می سازد .در این
صورت ،اگر کسی طوری عمل می کرد که گویی خدا به زمین آمده ،بهتر می بود که
واقعا خدا باشد ،یا آنگونه رفتار نکند ،زیرا در غیر اینصورت این یک مورد مشخص
مواجهه با یک شیاد یا شخصی دیوانه می بود ،که در مورد شیادی به سنگسار و
در مورد دیوانگی به اخراج از جامعه محکوم می شد.
بعضی از مثلهای عیسی نشان می دهد که او طرز فکر منحصر بفردی نسبت
به خود داشته است .برای مثال در مرقس 12-1 :12او به عنوان آخرین فرستاده
خدا ،یگانه پسر محبوبش به تصویر کشیده شده است .یا در متی 46-31 :25
"پسر انسان" ،به عنوان آن کسی که برای داوری زمین خواهد آمد -به شکلی
که تنها خدا شایستگی اش را دارد -به تصویر کشیده شده است .باید از خود
103 عیسی خداوند
پرسید ،چه گونه شخصی معتقد است برای داوری جهان از آسمان باز خواهد
گشت ،چیزی که به وضوح در مرقس 62 :14مطرح شده است؟ یا چه گونه
شخصی به خود اجازه می دهد که صحن بیرون معبد را از صرافان و کبوتر
فروشان پاکسازی کند ،یا بهتر بود می گفتیم ،همانطور که مرقس باب 11گفته
است ،عملی نبوتی نسبت به داوری پیش روی معبد انجام دهد؟
این یک حقیقت مسلم است که اصول کامل آموزٔه تثلیث بعد از دوران عهد
جدید مدون شده است ،اما به همان اندازه روشن است که عیسی با مبنا قرار
دادن سخنان ،کردار و شخصیتش ،که پیش از آن تنها به یهوه مبتنی بود،
اصالح قاعده توحید در الهیات مسیحی را جریان بخشید.
این ایده که عیسی را به زبان آرامی -با جمله ( مارانا تا) به معنی "خداوند ما
بیا" -عبادت کنند توسط پولس ابداع نشده است(اول قرنتیان )۲۲ :۱۶بلکه
پیشتر ،این دعای نخستین شاگردان عیسی در اورشلیم بود ،کسانی که به زبان
ارامی سخن می گفتند و در آرزوی بازگشت او بودند .یهودیان قرن اول بهتر از
هرکسی واقف بودند که دعا کردن برای بازگشت یک ربای مرده یا زنده شدنش
از قبر احمقانه است .می دانستند که تنها خدا را باید عبادت کرد .به همین
شکل مسیحیانِ نخستین سرودهای حمد و ستایش را برای عیسی به عنوان یک
شخصی الهی می سراییدند ،مانند سرود "کلمه" از یوحنا فصل 1و سرود "خادم
مسیحی" از فیلیپیان ۱۱-۵ :۲که نشانگر این موضوع است .پس این ایده ابداع
پولس یا مسیحیان قرون اول نبوده است .این سروده ها به "فهماندن اجمالی
جاودانگی" _ از طریق تعالیم و مالقات با رسوالن بعد از قیام _و اثرگذاری الوهیت
عیسی بر شاگردانش مرتبط است .مهمتر از هر چیز ،تایید مجدد این عقاید از
طریق مالقاتهای شخصی افراد با عیسای قیام کرده صورت گرفت ،کسی که در
فصل سوم 11 / 104
سراسر کلیسای اولیه از او به عنوان خداوند قیام کرده یاد شد(1قرنتیان )3 :12
که بخشی از آن به خاطر هویتی بود که عیسی در دوران خدمت زمینی اش به
پیروان خود آشکار نمود و البته بیشتر به بخاطر بخشی از هویتش بود که بعد از
مصلوب شدن به کلیسا آشکار نمود.
از ادوارد شویزر نقل و قول است که عیسی شخصی بود که در هیچ چهارچوب،
عنوان یا طبقه بندی جای نمی گرفت .او تصمیم گرفت هویتش را با روش خود
آشکار سازد ،بی آنکه تالش کند تا خود را با تصورات قبلی دیگران تطبیق دهد.
او هویت الهی خود را به شکلی که مناسب بستر فرهنگی یهودیان قرن اول بود
آشکار ساخت ،نه در بستر فرهنگی خیلی بعدتر ،یعنی اختالفات و جنجالهای
مسیحی در قرن چهارم و پنجم .مسله امروز ما این است که نیاز داریم عهد جدید
را از نگاه یهودیان قرن اول بخوانیم ،نه از طریق چشمان مجادله آمیز مباحث
مسیحی قرنها بعد .اگر اینگونه نگاه کنیم ،به این نتیجه خواهیم رسید که عیسی،
منحصرا ً درمیان معاصران خود ،تصمیم گرفت ذات الهی اش را با روش خود
آشکار سازد ،با کالم خودش و در زمان کاملش ،و عالوه بر همه اینها در صبح
یکشنبه عید پاک ،بازگـشت تا این حقایق را مجددا ً برای شاگردان وحشت زده و
دل شکسته اش تأیید کند.
12
تثلیــث
بیـــل گــردن
مترجم :مرتضی معصومی زاده
آموزهی تثلیث یکی از مهمترین باورهای مسیحیت است .این آموزه در جهت درک
مسیحیان از خدا دارای اهمیت زیادی است که توسط همه گروههای مسیحی -
حقیقی -پذیرفته شده است.
آموزه تثلیث باوری است که میگوید تنها یک خدای زنده و حقیقی وجود دارد.
هرچند این خدای واحد سه شخص مجزاست :خدای پدر،خدای پسر ،و خدای روح
القدس.این سه شخص دارای ویژگی های شخصی مجزا هستند اما در عین حال
در فطرت،ذات و موجودیت از هم جدا نیستند.آنها در یک مشارکت ازلی و ابدی
هستند و با یکدیگر از نظر ازلی و ابدی بودن برابر و از نظر مرتبه هم سطح هستند.
آموزه تثلیث ،سه خدا باوری که به وجود سه خدا باور دارند را رد میکند.تنها یک
خدا وجود دارد.همچنین آموزٔه تثلیث مدالیزم را نمی پذیرد.مدالیزم باوریست که
میگوید تنها یک خدا وجود دارد که به اشکال مختلف در زمانهای مختلف ظاهر
میشود.سه شخص تثلیث بصورت هم زمان با هم وجود دارند.آنها اشخاصی
فصل سوم 12 / 108
با اینکه واژه تثلیث در کتاب مقدس وجود ندارد،اما این حقیقت که در بسیاری
از قسمتهای کتاب مقدس به آن اشاره شده است را نمیتوان نادیده گرفت.کتاب
مقدس پدر را به عنوان خدا ،پسر را به عنوان خدا و روح القدس را به عنوان خدا
می شناسد.
کلمنت رومی در حدود سال 96م .نامه ای به کلیسا قرنتس نوشت.او در این
نامه خدایی را معرفی میکند که با آموزه تثلیث سازگار است.او می نویسد" :آیا
ما یک خدا ،یک مسیح ،و یک روح فیض که بر ما فروریخته است نداریم؟"عالوه
بر این ،ساختار تثلیثی متی 19 :28در دیداکه(کتاب مبانی کلیسا که حدود سال
100-90م .نوشته شده است) دوبار نقل شده است.
ایگناتیوس اهل انتاکیه قبل از مرگش در سال 117م .نامه های بسیاری نوشت.
او در نامه هایش به افسسیان ،هم انسانیت و هم الوهیت مسیح ،هردو را تایید
میکند".منشاء یگانگی و انتخاب شما رنج اصیلی است که به خواست پدر و
109 تثلیــث
عیسی مسیح ،خدای ما،به آن تن داده اید ".آموزه تثلیث در دفاعیه آتناگوراس
به امپراطور مارکوس اورلیوس و لوشس اورسیوس در سال 77-176میالدی نیز
بصورت تلویحی وجود دارد":از طریق یگانگی و قوت روح ،پسر در پدر است و
پدر در پسر“.
ایـرنیــوس اهل لیون در اواخـر قــــرن دوم اثر خود بر ضـــــد بدعـــت را نوشـــــت .او
می نویسد":مسیح عیسی ارباب ،خدا ،نجات دهنده و پادشاه ما است ،مطابق بر
خواست پدر نادیده”.
همچنین کتاب مقدس در انجیل یوحنا 1:1عیسی را (پسر) خدا خطاب میکند.
"در آغاز کالم بود،کالم با خدا بود،کالم خدا بود" .در ترجمه ( NWTترجمه ای
که شاهدین یهوه انجام داده اند) عبارت " کالم خدا بود" را "کالم یک خدایی
بود" ترجمه کرده اند که خارج از اصول ترجمه است .فقدان نشان معرفه در متن
یونانی تنها معرف کلمه خدا به عنوان مسند جمله است .ادعای شاهدین یهوه
به این موضوع ،مبنی که عیسی ماهیت الهی پاینتری نسبت به پدر دارد ،غلط
است.چنین ادعایی نه تنها با دستور زبان یونانی مغایر است بلکه برای یهودیان
فصل سوم 12 / 110
قرن اول غیرقابل تصور بود .موضع شاهدین یهوه درواقع از نوعی باور چند خدا
پرستی دفاع میکند که از یک خدای بلند مرتبه و یک خدای پایین مرتبه تشکیل
شده است.
نویسنده رساله عبرانیان ،با نقل و قول از مزمور 6 :45میگوید":اما درباره پسر
میگوید:ای خدا تخت سلطنت تو جاودانه است،عصای پادشاهی تو عصای عدل
111 تثلیــث
همچنین کتاب مقدس روح القدس را نیز به عنوان خدا معرفی میکند .کتاب
اعمال رسوالن 4-3 :5در مورد پطرس چنین میگوید":آنگاه پطرس گفت :ای
حنانیا،چگونه شیطان دلت را این چنین پر ساخت که به روح القدس دروغ
بگویی؟......تو نه به انسان بلکه به خدا دروغ گفتی".کتاب مقدس روح القدس
را با ویژگی هایی توصیف میکند که تنها متعلق به خداست(مزمور _ 13-7 :139
لوقا _ 35 :1رومیان 1 _ 19 :15قرنتیان _ 10 :2عبرانیان .) 14 :9روح القدس کار
خدا را انجام میدهد (پیدایش _ 27-26 :1ایوب _ 4 :33اعمال رسوالن ،7-6 :16
_ 10رومیان 1 _ 4 :1پطرس 2 _ 18 :3پطرس .)21 :1همچنین او حرمت و جاللی
که تنها خدا سزاوار آن است را دریافت میکند(متی 2 _ 19 :28قرنتیان .)14 :13
پدر و پسر اشخاصی مجزا از هم هستند .کتاب مقدس عیسی را از پدر متمایز
میکند(.انجیل یوحنا 14 :1و .)16 :3 _ 18از آنجایی که پدر ،پسر را فرستاده است
پس از یکدیگر متمایزند(انجیل یوحنا _ 36 :10غالطیان .)4 :4
عالوه بر این ،پدر و پسر به عنوان اشخاص مجزایی از روح القدس توصیف شدهاند.
عیسی روح القدس را از خودش و پدر متمایز کرد (یوحنا .)17-16 :14روح القدس از
پدر صادر شده است(یوحنا )26 :15و توسط پدر و پسر فرستاده شده است(یوحنا
26 :14و .)26 :15
فصل سوم 12 / 112
روح القدس یک شخص است .اگرچه کلمه یونانی "روح" از نظر جنسیتی خنثی
است ،اما زمانی که در یوحنا 16 :15و 14-13 :16به روح القدس اشاره میشود،از
ضمیر مذکر استفاده شده است.کار روح القدس به عنوان تسلی دهنده،کمک
کننده و معلم حاکی از آن است که میبایست یک شخص باشد(.یوحنا 16 :14و26
_ .)26 :15نام او با افرادی دیگر ذکر شده که داللت بر فردیت خود او دارد(متی
_ 19 :28یوحنا _ 15-14 :16اعمال رسوالن 2 _ 28 :15قرنتیان 1 _ 14 :13پطرس
.)2-1 :1همچنین روح القدس اعمالی بجا می آورد که داللت بر فردیت او
دارد(پیدایش _ 3 :6لوقا _ 12 :12اعمال رسوالن 4 :2و 2 :13و _ 7-6 :16رومیان
1 _ 26 :8قرنتیان .) 11-10 :2همچنین با توجه به اینکه روح القدس تحت تاثیر
عملکرد دیگران قرار می گیرد ،به شخص بودن او پی می بریم(متی _ 31 :12اعمال
رسوال 9 ،4-3 :5و _ 51 :7افسسیان .)30 :4
سه شخص تثلیث ازلی و ابدی هستند .شخص پسر قبل از تجسمش وجود
داشت _یوحنا 3-1 :1و 58 :8و _ 24 ،5 :17فیلیپیان _ 6 :2کولسیان _ 17-15 :1
مکاشفه .)4 :1متون کتاب مقدسی دیگر به ازلی و ابدی بودن روح القدس اشاره
می کنند(پیدایش _ 2-1 :1عبرانیان .)14 :9
آموزه تثلیث شکلی از سه خدا باوری نیست .مسیحیان بر این باور نیستند که
پدر ،پسر و روح القدس سه خدا هستند بلکه سه شخص در خدای واحد هستند.
در حالی که آنها اشخاصی مجزا هستند ،اما در ذات یک هستند .خدا سه و یک
نیست بلکه درست تر آن است که بگوییم سه در یک است(.یوحنا 19، 17 :5و
9 :14و 26 :15و 2 _ 23-21 :17قرنتیان .)19 :5
سه شخص تثلیث با یکدیگر همتراز هستند .پدر با پسر برابر است ،کسی که
با روح برابر است(رومیان 2 _ 12-11 :8قرنتیان _ 4 :4غالطیان 26 :3و 6-4 :4
113 تثلیــث
_ عبرانیان 2 _ 3 :1پطرس .)21 :1در چندین متون از پدر پسر و روح القدس در
یک فضا سخن میگوید(.متی 1 _ 19 :28قرنتیان 2 _ 6-4 :12قرنتیان _ 14 :13
افسسیان _ 6-4 :4تیتس .)6-4 :3هر سه شخص تثلیث عیسی را از مردگان قیام
دادند(یوحنا 1 _ 19 :2قرنتیان 1 _ 14 :6پطرس .)18 :3
عیسی مدعی شد که با خدای پدر برابر است .در یوحنا 17 :5او میگوید" :پدر
من تا کنون کار میکند و من نیز کار می کنم" .شنوندگان یهودی اش این گفته را
ادعای خدایی دانستند و در پی کشتن او بودند .زمانی که عیسی خدا را پدر خود
خطاب کرد(یوحنا ،)18-17 :5در حال تأیید الوهیت خود بود .عیسی زمانی که به
خدا بعنوان "پدر من" اشاره کرد از رابطه خاصش با او سخن گفت(.یوحنا )17 :20
همچنین در یوحنا 23: 5عیسی ادعای برابری با خدا کرد ،زمانی که گفت " :کسی
که پسر را حرمت نمیگذارد ،به پدری که او را فرستاده است نیز حرمت ننهاده" .به
همین ترتیب او همچنین در یوحنا ،30: 10زمانی که گفت "من و پدر یک هستیم"
الوهیت خود را مدعی شد .شنوندگان یهودیش مجددا ً به قصد مرگش سنگ برای
سنگسار کردنش برداشتند زیرا بر این باور بودند که ادعای برابری با خدا را کرده
فصل سوم 12 / 114
است و مرتکب گناه کفرگویی شده .همچنین ادعای عیسی مبنی بر الوهیتش در
گفته های "من هستم" نیز دیده میشود .در یوحنا 58 :8عیسی نه تنها ازلی
بودنش را بلکه برابری اش با خدا را نیز مدعی میشود،کسی که "هستم آنکه
هستم" میباشد(خروج .)14 :3
ضمن تایید برابری کامل عیسی با پدر،کتاب مقدس بر این موضوع که عیسی
داوطلبانه خود را مطیع پدر ساخت نیز داللت دارد .فیلیپیان 8-6 :2نشان میدهد
که عیسی با خدای پدر برابر بود،با این حال زمان آمدن به زمین جالل آسمانی
خود را تسلیم کرد:
این تسلیم داوطلبانه عیسی در برابر نقشه پدر ،رویدادهایی را که در آنها عیسی
ادعا میکند ،پدر او را فرستاده است ،توضیح می دهد (یوحنا 39 :6و 45-44 :12و
24 :14و .)3 :17همچنین روشن می سازد زمانی که عیسی گفت "پدر از من بزرگتر
است"(یوحنا )28 :14چه منظوری داشت.
الوهیت عیسی در اعمال او نیز مشهود است.او کارهایی انجام داد که تنها
خدا قادر به انجام آنها است.او گناهان را میبخشد(متی ،)6 :9که برای یهودیان
کفرگویی محسوب میشد زیرا تنها خدا میتوانست گناهان را ببخشد .او مدعی
تمام اقتدار شد(متی .)18 :28او ادعا کرد که تنها راه نجات است(یوحنا 36 :3
و .)6 :14او مدعی داشتن اقتدار برای داوری جهان شد(یوحنا .)22 :5پیدایش 1 :1
حاکی از آن است که "در آغاز خدا آسمانها و زمین را خلق کرد" با این همه عهد
جدید مکشوف میکند که عیسی جهان را خلق کرده است(یوحنا _ 3 :1کولسیان
.)17-16 :1
تنها نتیجه آن است که آموزه مسیحی تثلیث به درستی شهادت کتاب مقدس،
نسبت به خدا را توصیف میکند .انسانهای محدود نمیتوانند آموزه تثلیث را
خردگرایانه توضیح دهند .این نباید ما را شگفت زده کند ،زیرا موارد بسیاری هست
که کتاب مقدس درباره خدا تعلیم می دهد که ما نمیتوانیم آنها را به طور کامل
درک کنیم .به عنوان مثال کتاب مقدس وجود خدا،خلقت جهان،کفاره گناه و قیام از
مردگان را تأیید می نماید ،علیرغم این واقعیت که هیچ یک از این حقایق را نمیتوان
توسط ذهنهای محدود کامال درک کرد .مانند آموزه تثلیث ،مسیحیان این تعالیم را
نه به این دلیل که میتوانند بصورت منطقی توضیحشان دهند ،بلکه به این دلیل
که کتاب مقدس آنها را تعلیم می دهد ،می پذیرند.
13
اعتبار معجزات عیسی
کرگ بلومبرگ
مترجم :مرتضی معصومی زاده
در واقع این دسته از نظرات عمدتا ً نه امروزه بلکه در حدود نیم قرن قبل به اثبات
رسیده اند .فالسفٔه علم اذعان داشتهاند ،علم تنها نسبت به چیزهایی که در
شرایط کنترل شده قابل تکرار هستند میتواند نظر قطعی یا نتیجهگیری داشته
باشد .اگر آنگونه خدایی که یهودیان ،مسیحیان و مسلمانان در طول تاریخ باور
داشتهاند وجود دارد ،پس ما باید انتظار داشته باشیم که او هر ازچندگاهی بر
خالف قوانین طبیعت کاری انجام دهد .سوال اصلی که پیش میآید این است که
آیا در وهلهی اول دلیل مناسبی برای باور داشتن به خدا وجود دارد؟
یکی از هیجان انگیزترین و دلگرم کننده ترین پیشرفتهای سالهای اخیر در این رابطه
فصل سوم 13 / 118
"جنبش طراحی هوشمند" است .اشاره کردن به نمونه های بسیاری از موجودیت
های بنیادی در دنیاهای طبیعی و بیولوژیکی که پیچیدگی غیرقابل کاهشی را نشان
می دهند ،حتی بعضی از دانشمندان غیر مسیحی را به این آگاهی رسانده که در
پس این خلقت باید موجودی هوشمند وجود داشته باشد.کلیت نظریه انفجار بزرگ
( )big bangبرای آغاز جهان هستی ،ما را به یک سوال هدایت میکند که آن انفجار
را چه چیزی یا چه کسی بوجود آورد.
امروزه احتماال رایج ترین ایراد علمی به اعتبار معجزات عیسی وجود داستانها و
اسطوره هایی از دیگر مذاهب است که در امپراطوری روم -قرن اول با مسیحیت به
رقابت پرداخته اند و آنقدر به یکدیگر شبیه هستند که می توان اینگونه تلقی کرد
که روایات معجزات همچنین حقایق تعالیم الهیاتی مسیحیان برگرفته از داستانهای
خیالی هستند.خیلی جالب است که مردم و حتی بعضی از محققین بدون آنکه
داستانهای مقایسه شده را به دقت مطالعه کنند ،هر از چندگاهی اتهام شباهت
119 اعتبار معجزات عیسی
معجزات انجیل با افسانه های دیگر مذاهب باستانی را تکرار میکنند .برای مثال،
اغلب ادعا شده که تولدهایی همچون مسیح از باکره و داستانهای قیام از مردگان
در سراسر سرزمینهای مذاهب باستانی وجود داشته است .اما در واقع ،اکثر
ادعاهای موازی به تولدهای خاص ،شامل رابطه جنسی طبیعی انسانی ،بین یک
زوج بوده تنها با این باور که یکی از این افراد درواقع یک خدا یا الهه مجهول بوده
است .یا در حامله شدن مادر اسکندر کبیر ،در افسانه ای که حدود هزار سال بعد
از دوران زندگی خودش گفته شده ،در شب ماه عسل مادر اسکندر،یک مار پیتون
عظیم الجثه خود را به دور او پیچید ،پدرش را در فاصله ای دور نگه داشت و آن
زن جوان را حامله کرد.
در مورد قیام از مردگان ،داستانهایی در مورد خدایان یا الهه هایی وجود دارد که
هرساله می میرند و قیام میکنند ،که معموال با یک طرح ،مطابق با فصول و زمانهای
درو محصول و کاشت زمین بوده است .نویسندگان رومی یونانی این اصطالح قیام
از مردگان را در زمانهایی که صحبت از احیای سالمتی شخصی که تا سر حد مرگ
بیمار بوده یا احیای منصب و جایگاه شخصی که برای زمانی در بعضی جایگاهها
رسوا یا خلع شده بود ،بصورت استعاره ای بکار می بردند .اما هیچ داستان شناخته
شده ای از انسانی واقعی بین مردم ،در دنیای باستان (دنیای جدید ،در این مورد)
وجود نداشته است ،که آن افراد کامال مرده باشند ،بصورت جسمانی قیام کرده و به
زندگی بازگردند و مدعی شوند که کفارٔه گناهان جهان را پرداخته اند که روایتش در
زمان حیات پیروانش رواج داشته و دهان به دهان گشته باشد.
در حقیقت نزدیکترین روایتهای موازی به کارهای معجزه آسای عیسی پس از
اندک زمانی از زندگی زمینی خودش ،در دنیای مدیترانٔه باستان وارد شده است.
گفته شده است آپولونیوس اهل تانا که در اواخر قرن اول می زیست ،دو یا سه
فصل سوم 13 / 120
معجزه بسیار مشابه به شفاها و مرده زنده کردنهای عیسی انجام داده است.
همچنان گزارش شده است که حنانیا پسر د ٌسا ،معجزه گر کاریزماتیک یهودی
که داستانهایش در مکتوبات رب ّاهای موخر به چشم می خورد ،تعدادی شفاهای
معجزه آسا همچون عیسی انجام داده است .افسانٔه قرن دومی ناستیکها درمورد
یک منجی صعود و نزول کننده ،بعضی مواقع صریحا ً عیسی را بجای "دانایی" یا
" حکمت" به عنوان قهرمانش معرفی کرده است .میترائیسم در قرن دوم و اوایل
قرن سوم رفته رفته شبیه به مسیحیت شد .اما تمام این تحوالت برای اثر گذاشتن
بر نویسندگان مسیحی اولیه بسیار دیر بود.اگر نیتی در کار بوده باشد ،احتماال
زاییده این خواسته بود که قهرمانانشان را بیشتر شبیه به عیسی مسیح کنند و
به این شکل در دنیایی که مسیحیت مستعد بیشترین تاثیرگذاری بود برای خود
کسب اعتبار کنند.
اگر تمام دالیل اصلی برای عدم باور به روایتهای معجزات انجیل ،متقاعد کننده
نباشند ،دالیل متقاعد کننده برای ایمان داشتن به آنها چیست؟ برای شروع،
این معجزات عمیقا ً در هر الیه ،منبع و تمامیت انجیل در سنت مسیحیان اولیه
ریشه دوانده اند .به عالوه منابع یهودی نیز گواه بر معجزات عیسی هستند.
در پی بدست آوردن فرصتی برای انکار ادعای مسیحیان مبنی بر انجام چنین
کارهای برجسته ای توسط عیسی ،در عوض جوسیفیوس و کتاب تلمود آنها را
تایید میکنند ،هرچند آنها باور ندارند او فرستاده ای آسمانی است .رباها مدام
اتهام می زدند که عیسی جادوگری بود که اسرائیل را به گمراه کرد ،درست مانند
همان رهبران یهودی که در روایات انجیل (مرقس )30-20 :3مسیح را به نیرو
گرفتن از شیطان متهم می کردند.
عالوه بر این ،ماهیت معجزات عیسی نسبت به اکثر افرادی که در اجتماع اطراف
121 اعتبار معجزات عیسی
او بودند بطور مشخصی در تضاد بود .تعداد قابل توجهی از گزارشات جن گیری و
شفا دادن ازمنابع یهودی یونانی و رومی وجود دارد ،اما در هیچ کجا به معجزه گری
اشاره نشده که بطور مداوم و با موفقیت بدون استفاده از فرمولهای جادویی و
لوازم و تجهیزات یا دعایی مخصوص به خدا یا خدایان ،معجزاتش را به عمل آورده
باشد .معجزات فراطبیعی خاص در دنیای رومی-یونانی نمونه های مشابه کمتری
داشتند :غالبا در جایی که گزارشات مشابه وجود داشته باشد ،دلیلی برای عدم
باورشان نیز وجود دارد .برای مثال ،در چشمٔه معبد دینایوس در افسس سالی
یکبار بجای آب ،شراب جاری می شد.اما Lucianتوضیح میدهد که کاهنان
یک تونل زیرزمینی مخفی داشتند که در شب زمانی که ساختمان معبد بسته بود
امکان داخل شدن و تعویض منبع آب با یک منبع ذخیره شراب را به آنها می داد.
به سختی میتوان پذیرفت که چنین داستانی پیش زمینه ی روایت معجزه تبدیل
آب به شراب مسیح باشد.
مسیحایی آمده بود ،پس مسیح موعود نیز می بایست وجود می داشت .معجزات
اساسا ًبرای نشان دادن آنچه خدا میتواند برای ما انجام دهد نیستند .در حقیقت
نزدیکترین روایات مشابه به معجزات عیسی مسیح در عهد عتیق هستند.غذا
دادن به جمعیتی انبوه با نانی که معجزه آسا فراهم شد ،اقتدار خدا بر باد و امواج،
زنده کردن مردم از مردگان توسط ایلیا و الیشع تماما َ ً به عنوان زمینه ای حیاتی
برای درک بهتر عهد جدید نمایان شدند .چنین روایتهای مشابهی این اطمینان
خاطر را به ما می دهد که متون عهد جدید بسیار معتبرند.
در عین حال ،در الهیات مسیحی ادعایی وجود ندارد که بگوید تنها معجزات
کتاب مقدسی رخ داده اند .هیچ چیز در کتاب مقدس ما را ملزم نمیکند که
تصور کنیم خدا برای انجام امور ماوراالطبیعه تنها از قوم خود استفاده میکند،
و الهامات دیوها و کارهای جعلی دست انسان هر دو میتوانند شاهدی بر این
مدعی از اتفاقات ماورالطبیعه باشند ،هرچند هیچ قطعیتی وجود ندارد که
مشابه آنها بعدها در باورهای مسیحیت نیز وارد نشده باشد.در عین حال ،تاریخ
شناسان نباید رفتار زودباورانه تری به معجزات کتاب مقدس نسبت به وقایع
خارج از کتاب مقدس داشته باشند والبته نیازی هم نیست .وقتی معیارهای
سنجش ِ اعتبار یکسانی را برای هر دو اعمال کنیم ،معجزات کتاب مقدسی از
پشتیبانی مستدل تری برخوردار می باشند.
حال که همه چیز گفته شد و به پایان رسید ،یکی از ریزبین ترین تاریخ شناسان در
میان دانشمندان کتاب مقدس معاصر این بررسی قابل توجه را انجام داده است:
نگاه جهانی اینگونه بوده که باور سنتی معجزات عیسی براساس معیار تاریخ
گرایانه تنها توسط تعدادی از سرشناسان بیشتر مورد پشتیبانی و تأیید قرارگرفته
است و معموال باور سنتی نسبت به زندگی و خدمت او به راحتی پذیرفته شده
اعتبار معجزات عیسی 123
است .به شکلی جدی اما نه چندان با اقراق :اگر باور به معجزات از خدمت عمومی
عیسی را به عنوان مواردی غیر تاریخی رد کنیم ،نتیجتا ًمی باید تمام باورهای اناجیل
نسبت به او را رد کنیم.
14
آیا عیسی مرگ اسفناک و قیام
خود را پیش گویی کرد؟
کرگ .اِی .ایوانز
مترجم :حنيف اورسجی
در طول قرن بیستم ،منتقدان انجیل غالبا ً ادعا می کردند که پیش گویی های
عیسی مسیح دربارٔه مرگ و قیامش از مردگان ،نبوت های ساختگی منتسب به
عیسی است که توسط کلیسای اولیه بعدها به اناجیل راه پیدا کرده اند .رودولف
بولتمان ،پژوهشگر آلمانی الهیات ،منتقد فُرم و حامی ِ تفکر ِ اسطوره زدایی از
کتاب مقدس ،نظر مفسران زمان خود را دقیق تر جمع بندی کرد و گفت "پیش
گویی مصائب عیسی و رستاخیز او از مردگان ...مدتهاست که به عنوان ساخته
های فرعی کلیسا شناخته شدهاند”.
پیش گویی هایی که بولتمان به آنها اشاره می کرد همان مواردی است که در
اناجیل همسو یافت میشوند( به مرقس ۳۴-۳۳:۱۰ ، ۳۱:۹ ، ۳۱:۸و روایت های
موازی آنها در متی و لوقا نگاهی بیاندازید) .باید قبول کرد که این پیش گویی
ها در پرتو حوادث مابعد ِ عیسی ،اضافه شدهاند .اما دالیل بسیار خوبی وجود
فصل سوم 14 / 126
دارد که میشود باور کرد ،عیسی واقعا ً مرگ خشونت آمیز و اثبات حقانیتش از
طریق قیام را پیش بینی کرده بود .بیایید به شواهد پیش گویی عیسی دربارٔه مرگ
خشونت آمیزش بر صلیب نظر بیاندازیم.
نزدیکی داشتهاند ،بنابراین منطقی است اگر فرض کنیم که عیسی در ادامه کار ِ
دعوت به توبه و اعالم ظهور پادشاهی خدا که یحیی آغازگرش بود ،مطمئنا ً از
وجود خطر آگاه بود .در حقیقت ،با لحنی صریح و ظاهرا ً در پاسخ به تهدیدهای
هیرودیس آنتیپاس (جباری که یحیی را گردن زد) عیسی میگوید":بروید و به آن
روباه بگویید :من امروز و فردا دیوها را بیرون می رانم و شفا می دهم و در روز
سوم به هدف خود نایل می شوم .اما باید امروز و فردا و پس فردا به سفر خود
ادامه دهم زیرا این محال است كه نبی در جایی جز اورشلیم بمیرد(لوقا -۳۲:۱
.)۳۳درمرقس فصل ۱۱آیات ۳۳-۲۷به متن روایت مرقس از محوطه معبد،
جایی که عیسی توجه ها را به سمت یحیی جلب میکند نگاه کنید .در مرقس
باغبانان شریر را مطرح میکند ،به این
ِ ۱۲آیات ۱تا ۱۲عیسی َمثَلِ تاکستان و
معنی که "پسرِ” صاحب تاکستان (یعنی عیسی) کشته خواهد شد.
شايد قانع كننده ترين مدركی كه نشان میدهد عیسی مرگ خود را پیشگویی
کرده است ،هنگام ِ دعا در باغ جتسیمانی و در آستانه دستگيری وی بود زمانی
كه مسیح اضطرابِ خود را با توجه به حوادث قریب الوقوع بروز می دهد .او روی
زمین افتاده و میگوید" :ابا! پدر ،همه چیز برای تو ممکن است .این جام را از
127 آیا عیسی مرگ اسفناک و قیام خود را پیش گویی کرد؟
این دعای کوتاه و موجز ،اصیل و معتبر است .چرا یک مسیحی ِ قرن اول باید
سخنی را ابداع کند که در آن عیسی وحشت زده و از رفتن به سمت مرگ خویش
رویگردان باشد؟ تصور ِ اختراعی از این دست قدری دشوار است .فقط باید این
را با عیسی ِ متین و آرامی که در انجیل چهارم میبینیم مقایسه کرد آنجا که با
واالترین درجه از وقار ،با پدر آسمانی خود جاللی را که از ازل با هم داشتهاند
مرور میکند(نگاه کنید به یوحنا .)۱۷تضاد آشکارتری را در دعای دیگری در یوحنا
میبینیم .در حقیقت ،آن عیسی که یوحنا به تصویر میکشد حتی در مرگ خود،
این آرامش و وقار سورئال را حفظ میکند و از باالی صلیب اعالم میکند" :تمام
ت یوحنایی ،گرایش نوشته جاتِ کهن مسیحی
شد!”(یوحنا )۳۰:۱۹بنابراین سن ِ
را برای به تصویر کشیدن عیسی با وقار ،بهتر مستند میکند .داستان دعای باغ
جتسیمانی که در اناجیل همسو روایت میشود نیز گویای همین مطلب است.
در اناجیل همچنین آمده است که عیسی به شاگردان خود گفت که صلیبشان را
برداشته و از عقب او بیایند (مرقس ۳۴ :۸را ببینید) .عیسی دارد مرگ خشونت
آمیزی را پیشگویی میکند .با توجه به این سرنوشت شوم آیا شاگردانش
میتوانند او را پیروی کنند؟ نکته جالب در اینجا این است که به تعبیری ،خود
عیسی قادر به انجام آنچه که به شاگردان خود آموخته بود نیست .وقتی زمان
برداشتن صلیب او فرا رسید ،او نتوانست این کار را انجام دهد .شخص دیگری
صلیب او را حمل کرد (به مرقس ۲۱:۱۵نگاه کنید) .تفاوت بین این گفتار در
مرقس ۸و آنچه بعدا ً واقعا ً در مرقس ۱۵اتفاق می افتد به شدت بر اصالت این
گفته داللت میکند ،وگرنه داستانهای تخیلی پس از عید پاک طوری مصنوعی
ساخته می شدند که در آن عیسی را چیزی کامال ً منطبق با وقایع روز صلیب به
فصل سوم 14 / 128
تصویر بکشد.
همچنین نمونه های یهودی وجود دارد از رنجی که آن پارسای موعود باید بکشد
داستان کاهنِ مرموز
ِ و نتیجه آن منفعت قوم اسرائیل است .یکی ممکن است به
تاکسو و هفت پسرش فکر کند ،که مرگ آنها مقدم بر ظهور پادشاهی خدا و
نابودی شیطان است .همچنین ممکن است ماجرای مرگ شهدای مکابی به عنوان
کنندگان راه رستگاری برای قوم اسرائیل به ذهن خطور کند( به دوم مکابی ها
ِ هموار
۳۳-۳۲:۷نگاه بندازید).
اول اینکه ،عیسی مانند بسیاری از یهودیان زمان خود به قیامت مردگان ایمان
داشت .در پرتو این حقیقت است که باید پیشگویی عیسی راجع به حقانیت
خود را تفسیر کنیم.
دوماً ،همانطور که در تفسیر زبان آرامی منعکس شده ،پیش گویی عیسی مبنی بر
129 آیا عیسی مرگ اسفناک و قیام خود را پیش گویی کرد؟
قیامش "پس از سه روز" یا "در روز سوم" به احتمال زیاد برحسب هوشع ۲:۶بوده
است .این نشانٔه عیسی ِ آرامی زبانی است که از دریچٔه زبان آرامی ،کالم را تفسیر
میکند .نه کتاب مقدس یونانی و شایعٔه مصداق سازی مسیحیان بعد از عید پاک.
در عبری می خوانیم" :او پس از دو روز ما را زنده خواهد کرد ،روز سوم ما را زنده
میکند تا بتوانیم در حضورش زندگی کنیم" (و در یونانی هم به طور مشابه همین
رامی خوانیم) .زبان آرامی میگوید" :او ما را در روزهای تسلی که فرا خواهند رسید،
زنده خواهد کرد؛ او در روز قیامت مردگان ما را زنده خواهد کرد ".عیسی همین
تعبیر آرامی را پیش فرض گرفته بود.
او با اشاره تلویحی به این آیه که تعبیر مشخصی به زبان آرامی دارد ،با اطمینان
خاطر اعالم کرد که "پس از سه روز" یا "در روز سوم" زنده خواهد شد ،یعنی "در
روز قیامت مردگان" که با توجه به نزدیک بودن ملکوت خدا ،مطمئنا ً باید قریب
الوقوع باشد .این قسمت از هوشع در هیچ کجا از اناجیل نقل قول و یا تفسیر
نشده است ،و بهمین دلیل ادعای مصداق سازی مسیحیان را رد میکند .در
حقیقت ،هیچ نشانه ای وجود ندارد مبنی بر اینکه شاگردان کامال ً کنایه عیسی
و تفسیر شگرف او را درک کرده باشند و یا به هر طریقی اطمینانی نسبت به
پیشگویی های او حاصل کرده باشند .با وجود اینکه او نسبت به آنچه می گفت
ایمان راسخ داشت ،اما جنبش وی شتاب خود را از دست داد.
سوماً ،یک سنت محکم درباره شهدای متدین یهود ،آنانی که اثبات حقانیت
خود را از طریق قیام از مردگان انتظار می کشند وجود دارد .این امر به ویژه در
دوم مکابی فصل هفتم جایی که هفت برادر از پس شکنجه های وحشتناک و
مرگ خونین ،همچنان از نقض قوانین شریعت موسی امتناع می ورزند ،دیده
میشود .یکی از برادران با عصبانیت به آنتیوخوس پاسخ میدهد“ ،ای ملعون
فصل سوم 14 / 130
رذل! تو ما را از این زندگی کنونی خالص کن ،اما پادشاه جهان ما را در یک تجدید
حیات ابدی از مردگان بر می خیزاند ،زیرا ما به خاطر شریعت او جان داده ایم”.
برادر دیگری به آن مرد ظالم هشدار میدهد که “چاره ای نیست جز آنکه مرگ به
دست انسان را برگزنیم و امیدی را كه خداوند برای قیام دوباره عطا میکند گرامی
بداریم.اما برای تو هیچ رستاخیزی در کار نخواهد بود"(آیه .)۱۴اگر این جوانان قیام
از مردگان را پیش گویی کردند ،چرا عیسی مسیح نمیتوانست این کار را بکند؟
به طور کلی شواهدی که در نظر گرفته شد این نتیجه را تأیید میکند که عیسی
قیام خود را پیش گویی کرده است ،شاید به عنوان بخشی از یک قیام عمومی ،و
این قیام بالفاصله پس از مرگ او اتفاق می افتد.در میان بهت و حیرت شاگردان،
رستاخیز او واقعا ً رخ داد .در آن روز "در روز سوم”.
15
آیا میتوان یقین داشت که عیسی
بر صلیب جان داده است؟
نگاهی به مقوله ی تاریخی مصلوب کردن
مایــــکل.آر .الیکونا
مترجم :حنيف اورسجی
هر چهار انجیل عهد جدید روایت میکنند که عیسی به صلیب کشیده شد و
در نتیجه جان سپرد .آیا شواهد موجود برای اثبات این نتیجهگیری که گزارشها
معتبرند ،کافی است؟ قبل از تحقیق برای یافتن پاسخ ،می خواهم به اهمیت این
سوال توجه کنیم .مرگ و قیام عیسی مسیح ،آموزٔه اصلی و سنگ بنای مسیحیت
است .در صورت عدم وقوع هر یک از این دو ،مسیحیتی که رسوالن مبلغش
بودند ،نادرست است .زیرا طبق تعلیم عهد جدید اگر عیسی بر روی صلیب جان
نداد ،قربانی بخاطر گناهان ما صورت نگرفته است .عالوه بر این ،از آنجا که
اصطالح قیام از مردگان ،به تبدیل جسد به یک بدن نامیرا اشاره میکند ،اگر
عیسی نمرده است ،هیچ جسدی هم وجود ندارد که از طریق فرآیند قیام ،تبدیل
شود .بدون قیام از مرگ ،مسیحیت ،مخدوش و کذب است .پولس رسول تعلیم
داد" :اگر مسیح زنده نشده است ،ایمان شما بیهوده است” (اول قرنتیان .)۱۷:۱۵
بر حسب گزارشات اناجیل ،عیسی نیز به همین ترتیب گفت که قیام او اثبات
فصل سوم 15 / 134
نخست اینکه ،کشته شدن عیسی مسیح ،در تعدادی از منابع کهن و باستانی
اعم از مسیحی و غیر مسیحی گزارش شده است .عالوه بر چهار انجیل و تعدادی
از نامه های موجود در عهد جدید که همه آنها در قرن اول نوشته شدهاند ،حتی
مرگ عیسی مسیح توسط تعدادی از منابع باستانی غیر مسیحی نیز گزارش شده
است .جوزفیوس (اواخر قرن اول) ،تاکیتیوس (اوایل قرن دوم) ،لوسیان (اوایل تا
اواسط قرن دوم) و مارا بار سراپیون (قرن دوم تا سوم) همگی این واقعه را گزارش
کرده اند .این واقعیت که این غیر مسیحیان در نوشتههای خود از عیسی نام برده
اند حاکی از آن است که مرگ عیسی در خارج از محافل مسیحی نیز شناخته شده
بود و چیزی نبود که توسط مسیحیان اختراع شده باشد.
احتمال زنده ماندن در مصلوب شدن بسیار ضعیف بود .مصلوب شدن
ِ دوم اینکه،
و شکنجه ای که بارها قبل از آن انجام می شد ،احتماال ً باید بدترین نوع مرگ و
کشته شدن در دوران باستان بوده باشد .بسیاری از ما فیلم مل گیبسون(مصائب
مسیح) را دیده ایم و عمل وحشیانه شکنجه و شالق زدن را مشاهده کرده ایم .تعدادی
از منابع باستانی این واقعه را تشریح کرده اند و از آن جمله جوزفیوس یک مورخ
یهودی در قرن اول است که در مورد مردی می نویسد که آنقدر وحشیانه شالق
135 آیا می توان یقین داشت که عیسی بر صلیب جان داده است؟
گ
خورده بود که تا مغز استخوان مجروح شد .فقط یک گزارش از فردی که از مر ِ
بر صلیب جان سالم به در برده در دست داریم .جوزفیوس می نویسد كه سه
نفر از دوستانش را دید که به صلیب كشیده شدهاند .او به سرعت به دوست
خود فرمانده رومی -طیتوس -متوسل شد که وی دستور داد تا هر سه نفر را فورا ً
پایین آورده و بهترین خدمات پزشکی روم ِ آن زمان را در اختیار ایشان گذاشت.
علیرغم این اقدام ،دو نفر از این سه نفر با وجود همه تالشهای پزشکی درگذشتند.
بنابراین ،حتی اگر عیسی زودتر از موعد به پایین کشیده می شد و تحت درمان و
مراقبت پزشکی قرار می گرفت ،احتمال زنده ماندن او کم بود.حتی با این وجود،
هیچ مدرکی مبنی بر پایین آوردن عیسی مادامی که زنده بود یا ارائه بهترین
خدمات درمانی روم به او وجود ندارد.
سوم اینکه ،پزشکان معتبری می شناسم که در این نتیجهگیری که عیسی قطعا ً
به علت مصلوب شدن جان سپرده ،اتفاق نظر دارند .از هریک از آنها پرسیدم
آیا دالیل پزشکی وجود دارد که نشان بدهد شکستن پاهای یک قربانی مصلوب
شده باعث تسریع فرآیند مرگ میشود .آنها پاسخ دادند که چند احتمال وجود
دارد ،اما مطمئنا ً این موارد نادر هستند .پس شکستن پاهای قربانیان مصلوب
شده چگونه مرگ آنها را تسریع میکند؟ در طول جنگ های جهانی اول و دوم،
آلمانی ها معموال ً قربانیان را با روشی بنام aufbindenشکنجه می کردند ،در
طی آن شکنجه گران مچ دست قربانیان را می بستند و آنها را بلند می کردند تا
فقط انگشتان پا با زمین تماس داشته باشند .وقتی قربانی خسته می شد ،بدنش
لَش و در نتیجه ،نفس کشیدن برایش دشوار می گردید .از آنجا که عضالتی که
برای عملِ دم استفاده میشوند از عضالت مورد استفاده برای بازدم قویترند،تجمع
دی اکسید کربن در ریه ها باعث می شد که قربانی با مرگی بسیار اسفناک
فصل سوم 15 / 136
بمیرد .آزمایشها بر روی داوطلبان زنده در حالت معلق و بدون آنکه انگشتان پا با
زمین تماسی داشته باشند معلوم کرد که نمیتوان بیش از دوازده دقیقه در این
موقعیت هوشیار بود تا مادامیکه که بازوان آنها در زاویه چهل و پنج درجه یا کمتر
قرار داشت.
شکستن پاهای یک قربانی مصلوب شده از فشار آوردن به ناخنِ پاها جلوگیری
می کرد ،حرکتی موقتی که برای چند لحظه ای نفس کشیدن را آسان تر می ساخت.
این نظر ِ دو نفر از دوستان پزشک موارد اورژانسی است که میگویند به دلیل
شوکی که قبال ً به قربانی مصلوب شده وارد شده است ،به مجردی که بخاطر
کمبود اکسیژن جان می سپرد ،اگر فقط پنج دقیقه در همان حالت باقی بماند،
دیگر شانسی برای احیای وی وجود نخواهد داشت .عالوه بر این ،انجیل یوحنا
شرح میدهد که یکی از نگهبانان ،پهلوی عیسی او را سوراخ کرده تا از مرگ مسلَّم
او اطمینان حاصل کند(یوحنا ۳۷-۳۴:۱۹را ببینید) ،روشی که توسط کوینتیلیان،
مورخ رومی قرن اول نیز به آن اشاره شده است .چه دلیل قانع کننده ای مبنی
بر تمایل رومی ها به تسریع مرگ عیسی بر روی صلیب وجود دارد؟ جوزفیوس
اشاره میکند که قبل از ویرانی اورشلیم توسط رومی ها در سال ۷۰میالدی ،این
رسم یهودیان آنجا بود که مصلوب شده را از صلیب پایین آورده و قبل از غروب
آفتاب دفن می کردند .روایت هایی وجود دارد مبنی بر اینکه یک قربانی حتی تا
سه روز بر روی صلیب زنده مانده و یا قربانیانی که برای مدت طوالنی پس از مرگ
بر روی صلیب های خود باقی ماندند تا طعمٔه پرندگان ،سگ ها و حشرات باشند.
با این حال ،این عمل در اورشلیم قبل از نابودی آن در سال ۷۰میالدی باب نبود.
عیسی در ۳۰یا ۳۳پس از میالد مصلوب شد .بنابراین در باور ِ این موضوع دلیل
بسیار خوبی وجود دارد كه چرا رومی ها از مرگ عیسی قبل از غروب آفتاب در روز
137 آیا می توان یقین داشت که عیسی بر صلیب جان داده است؟
چهارم ،حتی اگر عیسی به طریقی توانسته بود از مصلوب شدن جان سالم به در
ببرد ،باز هم این بـاور که از مردگان رستاخـــــیز کرده است را در شاگــــــــــــردانش بر
نمی انگیخت .عیسی را در حالت نمیه جان در قبرش تصور کنید .او از کما بیرون
میآید و در می یابد که از تاریکی می ترسد .او دستان سوراخ شده با میخ خود
را بر روی سنگ بسیار سنگینی که جلوی خروجی قبر را گرفته است میگذارد و
آن را از سر راه به کناری می زند .سپس با نگهبانان روبرو میشود که میگویند:
"فکر می کنی کجا می روی ،رفیق؟" او پاسخ میدهد ”:خداحافظ ،ما رفتیم ”.او
سپس نگهبانان را می زند و پس از آن برای یافتن شاگردانش چند چهارراه را (اگر
نه کیلومترها) بر روی پاهای سوراخ شده و زخمی اش راه میرود و سرانجـــــــــــــام
به خانه ای که شاگردان در آن جمع شدهاند میرسد .در می زند .پطرس در را باز
میکند و عیسی را در حالت رقت انگیز و مثله شده خود می بیند و میگوید" :وای!
من نمیتوانم صبر کنم تا بدنی رستاخیز یافته دقیقا ً مانند بدن تو داشته باشم”.
یک تاریخ شناس باید از خود بپرسد که چقدر احتمال دارد که عیسی بتواند
شاگردان خود را در آن شرایط زخمی و اسفناک خود متقاعد کند که او خداوند
قیام کرده از مردگان با بدنی نامیراست .زنده؟ به سختی قیام کرده؟ به هیچ وجه.
نتیجه اینکه ،شواهد تاریخی برای اثبات مرگ عیسی بر صلیب بسیار معتبر و محکم
است .تعدادی از منابع باستانی که برخی از آنها غیر مسیحی هستند و نتیجتا ً
در ببرد ،این زنده ماندن ،به اعتقاد راسخ ِ شاگردان به قیام عیسی از مردگان منجر
نمی شد.
یک تحول خیره کننده در تحقیقات اخیر الهیاتی این است که به نظر میرسد
اکثریت قریب به اتفاق مفسرانِ منتقد ِ معاصر ،حداقل تا حدی از این دیدگاه که
عیسی در قبری مدفون گردید که متعاقبا ً خالی یافته شد ،حمایت میکنند .من
چند مورد از بیست استداللی که به نفع “قبر خالی” نقل شدهاند را در اینجا به
ترتیب خواهم آورد.
منتقدان این مسئله که عیسی واقعا ً جان سپرد و در شهر به خاک سپرده شد را
زیر سوال میبرند.اکثر آنها موافقند که موعظه های اولیه مسیحیت در اینجا اتفاق
افتاد و در نهایت منجر به تولد کلیسا شد .اما دقیقا ً چون قبر عیسی در همان
نزدیکی قرار داشت ،اگر قبر خالی نبود به مشکل جدی بر می خوردند .باید قبر
عیسی خالی می بود ،وگرنه تبلیغــــات اولیه مسیحیان در همـانجا آنا ًرد می شد .چگونه
میتوانستند موعظه کنند که عیسی از مردگان برخاسته ،در حالیکه وجود جنازه
ای متعفن ،سرسختانه آبروی مسیحیان و پیغام نجــات بخششان را می ب ُرد .با
بر مال کردن جنازه ،پیغام انجیل در نطفه خفه می شد و حتی قبل از اینکه جنبش
مسیحیت بخواهد شتاب بگیرد ،به سادگی از اعتبار ساقط می ماند .بنابراین تعالیم
اولیه مسیحیت نمیتوانست در اورشیلیم که مکان حساسی بود جای پای خود را
محکم کند مگر اینکه قبر عیسی خالی باشد .یک پیاده روی ساده به سمت قبر در
روز یکشنبه تکلیف همه چیز را دیر یا زود روشن می کرد.
یک پاسخ خالقانه ممکن است این باشد که ادعا کنیم شاید بدن واقعا ً در قبر
گذاشته شده اما خیلی زود به دلیل پوسیدگی و گندیدگی قابل تشخیص نبوده
است .یا شاید قبر را قبل از باز شدن به منظور بررسی کامل به سادگی بستند.
اما طرح اینگونه سواالت کمکی به درک دلیل موعظه مسیحی قبر خالی نمیکند.
لذا آموزٔه “قبر خالی” به سادگی تکذیب می شد اگر جسد عیسی و یا حتی شخص
دیگری را در قبر پیدا می کردند و یا اگر هنوز قبر بسته بود .در اورشلیم ،اشتباهی
به این بزرگی فوری بر مال می شد.
دوماً ،بیشترین استدالل مورد تأیید در روایت های انجیل ،اتفاق نظر بر این امر
است که زنان اولین شاهدان قبر خالی بودند .اگرچه این ادعا که زنان از شهادت
دادن در دادگاه منع می شدند كامال ً درست نیست ،اما بدیهی است كه در مورد
143 قبر خالی عیسی
استفاده از شهادت زنان برای امور مهم نگاه منفی شدیدی وجود داشت .علیرغم
این موضع گیری مشترک ،تفصیل های انجیل در بیانات خود اصرار دارند که زنان
شاهدان درخشان قبر خالی بوده اند.اما نویسندگان اناجیل نباید شهادت زنان را
برجسته می کردند مگر اینکه زنان واقعا ًاولین کسانی بودند که این واقعیت را کشف
کردند .با انجام این کار موضوع قبرخالی میتواند به طرز قابل توجه ای در نظر
اکثر شنوندگان سست و بی اساس جلوه کند .با توجه به این نگاه به زنان در قرن
اول فلسطین ،فقط میتوانیم نتیجه بگیریم که نویسندگان اناجیل کامال ً متقاعد
شدهاند که زنان اول بار شاهد قبر خالی بودند .آنها بیشتر از اینکه هراسی از
انتقاد داشته باشند بیشتر به شرح حقیقت عالقه مند بودند.این استدالل بسیار
شناخته شده است و تعداد کمی از محققان آن را به چالش کشیده اند که این
خود گواه استحکام آن است.
سوم ،در حالی که روایتهای قبر خالی در اناجیل دیرتر از نوشتههای پولس به
نگارش در آمده اند ،بسیار مهم است که بدانیم این روایتها شاهدان بسیاری
داشته است .به عبارت دیگر ،فارغ از اینکه یک شخص به کدام دیدگاه راجع به
خاستگاه انجیل پایبند باشد ،روایت های قبر خالی از بیش از یک منبع مستقل
نشأت گرفته اند .در حقیقت ،مفسرین تصور می كنند كه میتواند سه یا چهار
سنت مستقل در اناجیل وجود داشته باشد كه احتمال قدیمی بودن و یا تاریخی
بودن گزارشها را به شدت افزایش میدهد .در کنار ِ مکان اورشلیم و شهادت زنان،
من فکر میکنم این سنت ها بهترینِ استدالل ها در مورد آموزٔه قبر خالی باشند.
چهارم ،به نظر میرسد معاصرترین مفسران توافق دارند که اگرچه پولس صریحا ً
از قبر خالی نام نبرد ،اما سنت اولیه ای که این رسول در اول قرنتیان ۴-۳:۱۵برای
دیگران شرح میدهد ،حاکی از قبر خالی است .ترتیب وقایع از مرگ عیسی آغاز
فصل سوم 16 / 144
شده ،به تدفین وی ،به قیام او از مردگان رسیده و به ظاهر شدن او به شاگردان
ختم میشود .این توالی قویا ً نشان میدهد که بدن عیسی تبدیل شده است.
جسد عیسی که مرد و به خاک سپرده شد همان جسدی است که پس از مرگ
زنده شد .بنابراین آنچه در زمین قرار گرفت دقیقا ً همان چیزی است که پدیدار
شد .به طور خالصه ،آنچه فرو نشست چیزی ست که برخاست .چنین فرایندی به
قبر خالی منتهی میشود.گرچه این نکته که پولس به طور خاص از قبرخالی نام
نبرد ،شاید از قوت این آموزه بکاهد ،با این وجود ،وقتی به صراحت میگوید که
جسد عیسی دفن شد ،قیام کرد و ظاهر شد ،این فرآیند منطقی نخواهد بود مگر
اینکه در حین آن ،قبر خالی شده باشد.
پنجم ،بسیاری از مفسران نیز اذعان می كنند كه فصل ۱۳کتاب اعمال رسوالن
به خوبی میتواند حاوی یك سنت اولیه دیگر باشد .این شرح یک موعظه قدیمی
است که در كتابی كه بعدها به تحریر درآمده گنجانده شده است.این گزارش که
در اعمال ۳۱-۲۹:۱۳و ۳۷-۳۶یافت میشود به پولس نسبت داده شده و به وضوح
بیان میکند که جسد عیسی را در قبری قرار دادند .سپس عیسی قیام کرد و بدون
اینکه دچار تجزیه جسمیشود ،بر پیروانش ظاهر شد .اگر چنین است ،در اینجا ما
با یک متن و روایت کهن روبرو هستیم که پولس در آن حتی ماجرای قبر خالی را با
شدت بیشتری تصدیق میکند ،زیرا میگوید آنکه را خدا برخیزانید فساد را ندید.
ششم ،طبق گزارشات ژوستین شهید و ترتولیان در راستای انجیلِ متی ،۱۱-۱:۲۸
تقریبا ً برای دو قرن یا بیشتر ،رهبران یهود سعی کردند ماجرای قبرخالی را اینگونه
توجیح کنند که شاگردان عیسی بدن او را دزدیدند .این بدان معنی است که حتی
بلند پایگان یهودی نیز این واقعیت که بدن عیسی دیگر در قبر نبوده را تصدیق
کردند .با این حال ،حتی مظنونین ماجرای قبر خالی نیز آزادانه تصدیق میکنند
145 قبر خالی عیسی
که توضیحات ارائه شده توسط رهبران یهودی بسیار ضعیف بود .به عنوان مثال،
اگر شاگردان جسد عیسی را دزدیدند ،چگونه میتوانیم برای تحوالت باورنکردنی
شخصیت آنها ،محرومیت از کانون خانواده ،محرومیت از شغل و کسب و کار،
خطر سالمتی جسمانی و حتی آرامش آنها توجیه و توضیحی ارائه کنیم .آیا همه
اینها به وقوع پیوست تنها برای سفر به تمام مناطق امپراتوری روم به جهت
تبلیغ انجیلی که به روشنی می دانستند دروغی بیش نیست؟ بعالوه ،چگونه
اشتیاقشان را برای مرگ در راه پیام ِ “رستاخیز عیسی” که می دانستند پیغامی
کذب است توضیح می دهیم؟ همچنین ،چگونه میتوانیم برای تغییر رویه و تحول
ت برادر عیسی-یعقوب-كه دعوت وی را در زمان زندگی زمینی اش رد كرده
شخصی ِ
بود پاسخی مهیا كنیم؟ از این گذشته ،برای تحول پولس و گرویدن وی از یهودیت
به مسیحیت هیچ دلیل قانع کننده ای نداریم .بنابراین در راستای ارائه یک توجیه
جایگزین باورناپذیر ،رهبران یهودی بهرحال پذیرفتند که قبر عیسی خالیست.
هفتم ،اجازه بدهید در مورد نظریه االهیاتی ان .تی .رایت و دیگران چند جمله ای
جهان باستان -چه در فضای یهودی ،چه غیر یهودی و چه مسیحی، ِ بگویم .در
نوشته ها تا قرن دوم میالدی کامال ً بر این نظر توافق داشتند که تعریف قیام
از مردگان به وضوح یک مفهوم بدنی(بدنمند) بوده است .در واقع ،تقریبا ً هیچ
استثنایی در این دیدگاه باستانی وجود ندارد که قیام از مردگان چیزی است که
اگر رخ بدهد ،فقط برای بدن اتفاق می افتد .بنابراین در کل عهد عتیق و روایات
انجیل ،و همچنین در نوشتههای پولس و بقیه آموزه های عهد جدید درباره عیسی،
قیام ،معنی یکسانی داشت .این نشان میدهد که قیام عیسی در چارچوبی بدن مند
درک می شده که ماجرای خالی بودن قبر را ضرورت می بخشد.
فصل سوم 16 / 146
گری هابرماس
مترجم :حنيف اورسجی
وقتی عهد جدید داده های انجیل را بر می شمارد و دسته بندی میکند ،همیشه به
سه مورد دست کم اشاره میشود .الوهیت ،مرگ و رستاخیز عیسی .راهنمای فهم
قیام عیسی توجه به ظهور او پس از مرگش است .مفسرین و منتقدین هم نظرند
که اگر پیروان عیسی كامال ًمتقاعد نشده بودند كه او پس از غلبه بر مرگ بر ایشان
ظاهر شده ،هرگز مجموعه فعالیت های کلیسای اولیه اعم از پرستش ،مکتوبات و
شهادت ها شکل نمی گرفت و گشترش نمی یافت.
اگرچه فکر میکنم که آموزه های عهد جدید بر پایه های محکمی استوارند ،اما در
این مقاله بر الهام بخش بودن و یا حتی اعتبار نوشتههای عهد جدید تکیه نخواهم
کرد .در عوض منحصرا ً به داده هایی اشاره خواهم کرد که به خوبی تأیید شدهاند و
حتی اکثر قریب به اتفاق مفسرین غیر مسیحی را هم تحت تأثیر قرار میدهند .هر
نکته توسط داده های محکمی پشتیبانی میشود ،اگرچه من فقط به ارائٔه مختصری
از دالیل خواهم کرد.
فصل سوم 17 / 150
از همین ابتدا باید روشن کنیم که مفسرین معاصر نه تنها در استفاده از داده های
نوشتههای عهد جدید ایرادی نمی بینند ،بلکه اغلب خودشان این کار را انجام
میدهند .دلیل آن هم این است که از هر منبعی که اطالعاتش پیشتر تأیید شده،
میتوان استفاده کرد .تقریبا ً فقط با استفاده از داده هایی که به خوبی تأیید و
گ عیسی مسیح(قیام) را پشتیبانی
شناخته شدهاند ،ده دلیل را که ظهور ِ پس از مر ِ
میکنند ،ذکر خواهم کرد .تمام زوایای مورد بررسی ما در این مورد یک وجه مشترک
دارند که یک یا چند نفر کامال ً متقاعد شــدهاند عیسی را پس از مرگ او دوباره
دیده اند .اگرچه نمیتوانم از این فرضیه هم در مقاله دفاع كنم ،اما من و دیگران
در جاهای دیگری با جزئیات زیادی توضیح داده ایم كه به حقانیت این استدالل از
طریق روشهای طبیعی به هیچ وجه نمیشود پی برد .شاید جای تعجب باشد که
نسبتا ًاندکی از مفسرین شک گرا از فرضیه های متغیر طرفداری میکنند .بنابراین،
محتمل ترین نتیجه این است که شاگردان و دیگران واقعــــــا ً عیسی قیام کـرده را
دیده اند .لُب کالم ِ من در اینجا این است:
این ده استدالل همگی به این نکته که شاگردان و دیگر افراد مالقاتِ حقیقی
داشتهاند اذعان میکنند .هنگامی که گزینه های طبیعیِ(در چارچوب جهان
طبیعی) ناکارآمد را کنار هم بگذاریم ،بطور خاص دلیلِ محکمی خواهیم داشت
که نشان میدهد عیسی حقیقتا ًپس از مرگ به عدٔه بسیاری ظاهر شده است.این
ظاهر شدن هم بصورت انفرادی و هم گروهی صورت گرفته است .به عبارت دیگر،
اگر شواهد متعدد به وقوع این مالقات ها اشاره دارد و تالشهای دالیل طبیعی
در توضیح ماهیت این مالقاتها ناتوانند ،محتمل ترین دلیل این است که مسیح از
مردگان قیام کرده است .به صورت خالصه باید بگوییم :تجربیات شاگردان اولیه
به اضافٔه ناکارآمدی نظریه های طبیعت گرایانه ،برابر است با ظهور عیسی قیام کرده.
151 ظهور عیسی بعد از قیام
چهار استدالل اول ما برگرفته از رساله های پولس می باشند .شش مورد باقیمانده
از منابع دیگر عهد جدید گرفته شدهاند.
اوالً ،بنا به دالیل متعدد ،مفسرین معاصر ،در پرداختن به مسألٔه ظهور عیسی
مسیح پس از قیام ،مباحثٔه خود را با پولس رسول آغاز میکنند .او مخالف سرسخت
مسیحیت در سالهای اول شکل گیری اش بوده است(اول قرنتیان ،۹:۱۵غالطیان
،۱۴-۱۳:۱فیلیپیان )۷-۴:۳پولس توضیح میدهد که او از مقام و موقعیت عالی
خود در یهودیت دست کشید و به مسیحیت گروید .واضح است که دلیل تحول
او اعتقاد او به مالقات عیسی قیام کرده از مردگان بود(.اول قرنتیان ۸:۱۵ ،۱:۹و
غالطیان .)۱۶:۱از آنجا که عالِمی در یهودیت و مسیحیت بود ،مالقات با عیسی از
او یک شاهد فوق العاده قدرتمند برای عیسی مسیح قیام کرده ساخت.
دوماً ،پولس فراتر از مالقات عینی و همچنین شهادت های محققانه و عالمانه
خود ،در روشن شدنِ مقولٔه ظهور عیسی قیام کرده نقش بسزایی دارد .در اول
قرنتیان ،۳:۱۵پولس یک سنت بسیار قدیمی را مکتوب کرده که در واقع قدمت
آن به چند دهه قبل از نگارش این رساله بر میگردد .این سنت به راحتی میتواند
حتی به پیش از گرویدن پولس به مسیحیت مربوط باشد .پولس پس از توضیح
اینكه این سنت را شفاها ً از دیگران دریافت كرده ،پیغام و انجیلی كه در اوایل
مسیحیت بشارت داده می شد را مختصرا ً شرح میدهد که “مسیح به خاطر
گناهان ما مرد و دفن شد .پس از آن از مردگان قیام کرد و بر بسیاری از
شاهدان عینی ظاهر شد ".پولس به خوانندگان خود میگوید که او این تعلیمی را
که از دیگران دریافت کرده است در اختیارشان میگذارد(نگاه کنید به اول قرنتیان
.)۳:۱۵به دلیل احترامی که محققان برای شهادت پولس قائل هستند ،بیان صریح
وی در اینجا حائز اهمیت است .بعالوه ،ادعای وی تأیید شده است زیرا متون
فصل سوم 17 / 152
بسیاری وجود دارد که نشان میدهد آیات بعدی( )۸-۴:۱۵ساخته او نیستند .به
عنوان مثال ،این فهرستی که پولس از ظاهر شدن عیسی در این آیات ارائه میکند
یک ساختار موازی را به نمایش میگذارد ،گویی که این یک پرسش و پاسخ کهنی
ست که هدف آن انتقال و یادگیری بوده است .عالوه بر این ،در مقایسه با نحؤه
نگارش وی در رساله های دیگرش و با شناسایی چند ویژگی دیگر از قبیل جمله بندی
یونانی ،ساختار جمله ها ،اصطالحات و بعضی از کلمات ،متوجه می شویم که اینها
ساخته پولس نیستند.
بیشتر مفسرانی که به این موضوع می پردازند ،تخمین می زنند پولس این مطالب
را در حدود ۳۵سال پس از میالد مسیح،سه سال پس از گرویدن به مسیحیت و
هنگامی که اولین سفر خود را به اورشلیم انجام داد ،دریافت کرده است .پولس
توضیح میدهد که با پطرس و یعقوب برادر عیسی دیدار کرده است(نگاه کنید به
غالطیان .)۱۹-۱۸:۱در آیات قبل و بعد هم ،پولس به بحث درباره ماهیت انجیل
می پردازد(نگاه کنید به غالطیان ۱۱:۱تا .)۱۰:۲بعالوه ،کلماتی که پولس در آیه ۱۸
انتخاب میکند نشان میدهد که وی برای بدست آوردن اطالعات درست با دو
رسول بحث و گفتگو کرده است .در اینجا ما یک سنت شفاهی فوق العاده قدیمی
داریم که در فاصلٔه زمانی بسیار کوتاه بعد از قیام عیسی مسیح باب بوده است.
سنتی که حول محور گزارشات انجیل می چرخد و به روشنی به ظهور عیسی بعد
از قیامش از مردگان اشاره دارد.
سوماً ،پولس چنان در اطمینان حاصل کردن از اعتبار حقانیت پیغام انجیل
دقت به خرج داد که چهارده سال پس از این بازدید ِ اولیه ،دوباره به اورشلیم
بازگشت(به غالطیان ۱۰-۱:۲نگاه کنید) .به طرز حیرت انگیزی ،هدف او این بود که
کامال ًاطمینان حاصل کند آنچه را که او بشارت میدهد ،درست و معتبر است(نگاه
153 ظهور عیسی بعد از قیام
کنید به غالطیان .)۲:۲برای دومین بار ،پولس تحقیقات خود را انجام داد .عالوه
بر پطرس و یعقوب ،یکی دیگر از رسوالن ارشد به نام یوحنا نیز حضور داشت .آیا
پولس می توانست با کسانی برجسته تر از این سه رهبر مسیحی مشورت کند؟
این چهار نفر از مهمترین و تاثیرگذارترین رهبران کلیسای اولیه بوده اند .آنها با یک
صدای واحد ،در همان ابتدا به ظهور و مالقات عیسی قیام کرده شهادت دادند.
نتیجه نهایی این بود که پیغام نجات بخشی که پولس تعلیم می داد ،موضوع قیام
را در بر می گرفت(نگاه کنید به اول قرنتیان )۵-۱:۱۵و توسط سه رسول دیگر تأیید و
تصدیق شد .آنها چیزی به پیام او اضافه نکردند(نگاه کنید به غالطیان .)۹-۶:۲دو
سفر پولس به اورشلیم اطالعات و تأئیدی که در پی اش بود را برای وی فراهم کرد.
چهارماً ،در اول قرنتیان ،۱۱:۱۵پولس باز هم الیه دیگری از شهادت شخصی اش
را اضافه کرد .در باال متوجه شدیم که سایر رهبران و رسوالن تعلیم پولس را تأیید
کرده بودند .اکنون پولس ادعا میکند که او همچنین می دانسته دیگران چه چیزی
را تعلیم و بشارت میدهند .و همانطور که سالها پیش ،پیام او را تأیید کرده بودند،
پولس اکنون شهادت داد که آنها نیز همان حقیقتی را در مورد ظهور عیسی قیام
کرده تعلیم دادند که او تعلیم می داد(اول قرنتیان )۱۱:۱۵در حقیقت ،پولس ظاهر
شدن عیسی به دو فرد مجزا را ثبت کرده بود :پطرس (نگاه کنید به اول قرنتیان
)۵:۱۵و یعقوب (نگاه کنید به اول قرنتیان .)۷:۱۵همه رسوالن همراه با یوحنا
حقیقت یکسانی را تبلیغ می کردند ،آنها شاهد عینی ظهور عیسی قیام کرده
بودند (نگاه کنید به اول قرنتیان ۱۲:۱۵و .)۱۵مفسران ،متفق القول پولس را اولین
و بهترین شاهد ظهور قیام مسیح میدانند .دالیلی مانند این چهار مورد تا حدودی
ارزش شهادت پولس مبنی بر ظهور عیسی پس از قیام را نشان میدهند .اما
نوشتههای پولس تنها گواه و شاهد ما بر قیام عیسی نیستند .حداقل شش مورد
فصل سوم 17 / 154
تأیید شده دیگر وجود دارد که در کنار هم شبکٔه محکم تری از ادله را می سازنند.
پنجم ،عالوه بر اول قرنتیان ۳:۱۵مفسران معموال ًاتفاق نظر دارند که بسیاری دیگر
از کتاب های عهد جدید حاوی سنت های اولیه ای هستند که پیش از مکتوب
شدنشان در کتب عهد جدید ،سینه به سینه در گردش بوده اند .بسیاری از بهترین
نمونه ها را میتوان در کتاب اعمال رسوالن مشاهده کرد ،جایی که خالصه ای
مختصر از موعظه های اولیه در آن نهفته است .محور این گفته های قدیمی مرگ
و قیام عیسی مسیح است.
ششم ،در واقع هیچ کس ،دوست یا دشمن ،مؤمن یا منتقد ،انکار نمیکنند که
اعتقاد مسجل شاگردان مبنی بر اینکه عیسی را قیام کرده مالقات کرده اند ،باعث
تحوالت بنیادی آنها شده است .آنها مایل بودند به طور خاص برای اعتقاد به قیام
عیسی تا پای جان بایستند .طی قرن ها ،بسیاری مایل بوده اند که جان خود را
برای اهداف سیاسی یا مذهبی فدا کنند .اما تفاوت اساسی در اینجا این است
که در حالی که بسیاری بخاطر اعتقاد راسخ خود کشته شدهاند ،شاگردان عیسی
درست در آن درجه از آگاهی قرار داشتند که صد در صد به حقانیت آنچه که
بخاطرش مشتاق شهادت بودند ،اطمینان داشتند.
هفتم ،تقریبا ً همیشه اذعان میشود که در طول خدمت عیسی ،برادرش یعقوب
به وی شک داشت(به یوحنا ۵:۷نگاه کنید) .او احتماال ً یکی از اعضای خانواده
در مرقس فصل ۳آیات ۳۵-۲۱بود که فکر می کرد عیسی دیوانه است.اما برای
روایتهای شگفتانگیزی که بعدا ً نشان میدهد یعقوب رهبر کلیسای اورشلیم
بود ،چه پاسخی داریم(غالطیان ،۱۰:۲-۱۸:۱اعمال )۲۱-۱۳:۱۵؟ مطابق اول قرنتیان
(۷:۱۵جزو اعتقادنامه های اولیه کلیساست) ،عیسی بر یعقوب ظاهر شد که همچنان
اشاره دیگری به ظهور قیام عیسی مسیح است.
155 ظهور عیسی بعد از قیام
هشتم ،قبری که عیسی در آن دفن شد را اندکی بعد خالی یافتند .موعظه های
اولیه رسوالن در مورد قیام مسیح در اورشلیم صورت گرفت جایی که اگر قبر
عیسی مهر و موم شده یا حاوی جسد یافت می شد میتوانست فاجعه بار باشد.
عالوه بر این ،اتفاق نظر کلی ،مبنی بر اینکه زنان اولین شاهدان قبر خالی بودند،
یکی دیگر از موارد جدی است ،زیرا تعصب گسترده علیه شهادت زنان نشان
میدهد که این روایت ها ساختگی نیستند .اگرچه قبر خالی به تنهایی مقوله ظهور
عیسی بعد از قیام را ثابت نمیکند ،اما ادعای مالقات شاگردان باعیسی قیام کرده
را تقویت می بخشد.
نهم ،این مهم که رستاخیز عیسی هستٔه اصلی ایمان اولیه مسیحیان است نیز
حقانیت آن را نشان میدهد ،زیرا به همین دلیل ،بارها توسط ایماندران تأیید و
توسط غیرایمانداران به چالش کشیده شده است .به عنوان مثال ،پولس حداقل
دو یا سه بار با رسوالن اورشلیم دیدار کرد تا اطمینان حاصل کند که انجیلی که
او تعلیم می دهد درست است .در واقع ،هیچ مسیحیتی بدون این واقعه وجــــــود
نمی داشت(نگاه کنید به اول قرنتیان .)۱۷ ،۱۴:۱۵این اعالنیه محوری کلیسا
بود(رجوع کنید به اعمال .)۳۳:۴غیرایمانداران به هستٔه ایمان مسیحی حمله
کردند اما نتوانستند صخره ای را که بر آن بنا شده است ،انکار کنند :یعنی ظهور
عیسی پس از قیام از مردگان.
در آخر ،تالش های دو هزار ساله غیرایمانداران برای توضیح آنچه در چارچوب
علوم طبیعی برای عیسی میتواند اتفاق افتاده باشد ،ناکام مانده است .رهبران
یهودی در اورشلیم قدرت ،انگیزه و موقعیت الزم برای تحقیق دقیق در مورد مقوله
ظهور عیسی پس از رستاخیز را داشتند .آنها از مرگ عیسی و محل دفن وی مطلع
بودند .اگرچه در موقعیت ایده آلی برای برمال کردن خطای شاگردان قرار داشتند،
فصل سوم 17 / 156
اما چرا شواهد را رد نکردند؟ حتی بسیاری از محققان شک گرای امروزی نیز هیچ
توضیحی در مورد آنچه رخ داده است ندارند.
بنا به دالیلی مانند این ده مورد ،اکثریت قریب به اتفاق مفسران معاصر ،نتیجه
می گیرند که شاگردان عیسی و دیگران اعتقاد راسخ داشتند که عیسی را پس از
مصلوب شدن وی دیده اند .این همان چیزی است که نخستین ایماندران ادعا
کردند و این تعلیم با انواع جزئیات شگفتانگیز از چند منظر تأیید میشود .حتی
ممکن است بگوییم که خود این شواهد بر ذهن شاگردان طوری تاثیر گذاشت که
آنها را متقاعد کرد که عیسی قیام کرده را دیده اند .با توجه به اینکه تئوری های
طبیعت گرایانه نمیتوانند این رویدادها را توضیح دهند ،ظهور عیسی قیام کرده
همچنان بهترین پاسخ به این حقایق تاریخی است .تجربیات شاگردان اولیه به
اضافٔه ناکارآمدی نظریه های طبیعت گرایانه ،برابر است با ظهور عیسی قیام کرده.
18
آیا دیدار با عیسی قیام کرده یک
توهم بوده است؟
مایــکل.آر.الیکونا
مترجم :س .بهلول زاده
هر کدام از ما به شکل متفاوتی سیم پیچی شده ایم .مثال ً یکی از چیزهایی که
شخصا ً در مورد خودم دوست ندارم این است که همیشه نسبت به تصمیماتم
مردد هستم .حتی نمیتوانم یک شیشه ادکلن بخرم بدون اینکه قبل از ترک
فروشگاه از خودم بپرسم نکند باید نوع دیگری را خریداری می کردم! علیرغم بزرگ
شدن در محیطی مسیحی و معتقد ،در اوایل بیست سالگی شروع به زیر سوال
بردن حقیقت مسیحیت کردم و فهمیدم که انتخابم در مورد خدا میتواند یکی از
مهمترین انتخابهای زندگی من باشد .گذشته از این ،هرچند استثناهای بی شماری
وجود دارد اما بطور عمده همه ما تمایل داریم تا به همان عقیده ای که با آن بزرگ
شده ایم ایمان داشته باشیم .باور من این بود که با خدا رابطه خوبی دارم و تمام
تالش خود را برای جلب رضایت او به کار گرفته ام و او من را در زندگی هدایت کرده
و انبوه دعاهایم را پاسخ داده است .اما پیروان دیگر ادیان نیز همین باور را دارند.
فصل سوم 18 / 160
نکند من ،خود را مشروط به باور و دیدن مسائل از دیدگاه خاصی کرده باشم؟
چطور میتوانم با یقینی منطقی بفهمم که مسیحیت درست است؟
این سوال به حدی من را به ستوه آورده بود که نقشه هایم را برای آینده به هرج
و مرج کشاندم .چرا باید زندگی خود را وقف سیستم اعتقادی خاصی که شدیدا ً
به آن شک دارم ،کنم؟ کسی که من را به سمت موضوع رستاخیز سوق داد ،گری
هابرماس ،یک فیلسوف برجسته مسیحی بود که فعالیت آکادمیک خود را صرف
مطالعه درباره رستاخیز عیسی کرده بود .رستاخیز یکی از موضوعات حائز اهمیت
است .عالوه بر این ،حقانیت مسیحیت به این امر که آیا عیسی حقیقتا ًاز مردگان
برخاسته یا خیر بستگی دارد .پولس رسول که احتماال اولین نویسنده شناخته
شده مسیحی است ،در رساله اول قرنتیان باب 15آیه 17اینطور می نویسد"و اگر
مسیح برنخاسته ،ایمان شما باطل است و شما همچنان در گناه خود هستید.
"(ترجمه هزاره نو).
این موضوع که آیا عیسی ناصری واقعا ً از مردگان قیام کرده توجه زیادی را به خود
جلب کرده است .گری هابرماس از سال 1975لیستی از منابع ،شامل بیش از
3400کتاب و مقاله منتشر شده در روزنامه را با موضوعیت قیام مسیح گردآوری
کرده است .متخصص دیگری بنام دیل آلیسون از موضوع تاریخی بودن قیام
عیسی مسیح ،با عنوان "پازل جایزه دارِ" تحقیقات عهد جدید یاد میکند( .پازل
جایزه دار پازلی است که اگر آن را حل کنید به شما جایزه می دهند).
در مقاله قبل ،گری هابرماس استدالل های قانع کننده ای درباره غلبه شواهد
تاریخی ارائه می دهد که با قاطعیت عنوان میکنند که شاگردان عیسی و حتی
چند شخصی که به رستاخیز شک داشتند با تجربیاتی روبرو شدند که آنها را قانع
کرده بود عیسای قیام کرده بر آنها ظاهر شده است .ظهور عیسی مسیح بر دوازده
161 آیا دیدار با عیسی قیام کرده یک توهم بوده است؟
شاگردی که در یک جا جمع شده بودند بهترین شهادت تاریخی است .با این وجود
این سوال مطرح میشود که آیا احتمال اینکه این تجربیات ماهیت روانشناختی
داشته باشند ،بیشتر از ظهور واقعی عیسای قیام کرده نیست؟ به هر حال پدیده های
روانشناختی اتفاقات رایجی هستند و بسیاری از آنها بعنوان پاسخی موجه به آنچه
ظــــــــــاهر شده ،ارائه شدهاند .اما در اینجا همین قدر می گنجد که به برجسته ترین
مورد ِ اشاره شده در مکتوبات بپردازیم :توهمات.
توهم ممکن است بعنوان" ادراک حسی کاذب که علیرغم عدم وجود محرک
خارجی ،حس واقعی بودن ادراک را القاء میکند" تعریف شود .به عبارت دیگر
توهم ادراک چیزی است که در واقع وجود ندارد .توهم میتواند به طُرق مختلف
رخ دهد .کسانی که آن را تجربه کردهاند معتقدند که آنچه موجودیت واقعی ندارد
را می بینند ،می شنوند ،لمس میکنند ،بو میکنند یا می چشند .گاهی ممکن
است توهم در چند جنبه ظاهر شود ،مثل وقتی که فرد مستعد تصور میکند چیزی
را می بیند و می شنود .با این حال توهمات چندگانه به اندازه توهماتی که در یک
جنبه رخ میدهند ،رایج نیستند.
تقریبا ً %15از افراد در طول زندگی خود یک یا چند توهم را تجربه میکنند.
تحقیقات حاکی از آن است که برخی تیپهای شخصیتی بیشتر مستعد چنین
تجربیاتی هستند و با افزایش سن نیز احتمال تجربه توهم افزایش می یابد.
احتمال تجربه توهم توسط زنان خیلی بیشتر از مردان است .بنابراین چندان دور
از ذهن نیست اگر دریابیم ،بزرگساالنی که در اوج فراق عزیزان از دست داده خود
هستند در شمار گروهی قرار می گیرند که باالترین درصد توهم را تجربه میکنند:
حدودا ً ...%50با این پیش زمینه ذهنی ،بیایید این احتمال را که شاگردان عیسی،
پولس بعنوان آزاردهنده کلیسا و یعقوب ،برادر ناتنی و شکاک عیسی توهماتی از
فصل سوم 18 / 162
عیسای قیام کرده را تجربه کرده اند ،در نظر بگیریم .جنسیت همه دوازده شاگرد،
پولس و یعقوب مذکر بود ،احتماال ًجزو گروه های سنی متفاوتی بودند و شخصیت
های متفاوتی هم داشتند .اینکه هر دوازده نفر غمگین بودند امری قطعی است.
طرح این احتمال که شاگردان حتما ً دچار توهم شده بودند ،باید اینطور استدالل
کنیم که بیش از %15آنها این وهم را تجربه کردهاند .یعنی بیش از %50از افرادی
که آنها را بزرگسال و داغدیده می یابیم ،دچار توهم شده بودند .در واقع این یک
توهم جمعی %100بوده است .به عالوه باید این موضوع را هم در نظر داشته باشیم
که آنها با هم بطور همزمان دچار این توهم شده اند و اتفاق باید این طور رخ داده
باشد که آنها توهم را در شرایط روانی یکسانی تجربه کردهاند تا دیدار با یک عیسی
برای آنها باورپذیر باشد .به عبارتی اگر واقعا ًیک توهم گروهی رخ داده باشد احتمال
اینکه شاگردان اوهام خود را در حاالت مختلف روانی و حداقل با جزئیاتی نسبتا ً
متفاوت تجربه کرده باشند ،خیلی بیشتر است .شاید کسی می گفت " من عیسی
را کنار در می بینم" در حالی که دیگری ادعا می کرد"نه ،من او را معلق و نزدیک به
سقف می بینم" کس دیگری می گفت "نه ،من فقط می شنوم که با من صحبت
میکند ".و نفر بعدی می گفت"من فقط احساس می کنم که او با ما در اتاق است".
اما به جای اینها گزارشاتی در دست داریم که اعالم میکند شاگردان ،عیسی را دیدند.
علیرغم اینها ،مسائل دیگری نیز وجود دارد .پولس که مسئولیت آزار و اذیت
مسیحیان را به عهده گرفته بود ،به خاطر مرگ عیسی هیچگونه احساس اندوهی
نداشت و بنابراین بعید می رسید که او گزینه خوبی برای متوهم شدن باشد.
مساله مهمتر درباره جمعهای گروهی است .از آنجا که توهم چیزی است که در
ذهن شخص رخ میدهد ،کسی قادر نیست در وهم دیگری شرکت کند .از این
حیث اوهام شبیه خوابهای شبانه هستند .من نمیتوانم نیمه شب همسرم را از
163 آیا دیدار با عیسی قیام کرده یک توهم بوده است؟
خواب بیدار کنم و بگویم "عزیزم خواب می دیدم که در هاوایی هستم ،دوباره
بخواب و در رویای من به من ملحق شو .بیا تعطیالت مجانی داشته باشیم ".شاید
هر دو بخوابیم و ببینیم که در هاوایی هستیم اما هر دوی ما نمیتوانیم در یک رویا
حضور داشته باشیم ،همان فعالیت را در همان مکان داشته باشیم و با کلماتی
دقیقا ًمشابه ،گفتگوی مشخصی را ادامه دهیم .علت این امر این است که رویا در
ذهن فرد اتفاق می افتد و هیچ سنخیتی با واقعیت بیرونی ندارد .از این رو توهم،
بعنوان یک پدیده روانشناختی ،شبیه خوابهای شبانه است.
حداقل یک معمای سخت دیگر برای کسانی که ادعا میکنند ظهور عیسی بر
شاگردان وهمی بیش نبوده است ،وجود دارد :قبر خالی عیسی .اگر عیسی قیام
نکرده و مالقاتش با شاگردان خیاالت بوده است ،همچنان باید دلیل موجهی
ارائه بدهیم که چطور قبر عیسی خالی شده است؟ جدا از حقیقتی که در باال به
آن اشاره شد ،در این باره که اوهام در توضیح آنچه ظاهر شده به طرز باورنکردنی
ناقص هستند ،حتی اگر بپذیریم که چنین نیست ،مدعیان نمیتوانند توجیهی
برای قبر خالی عیسی بیاورند.
فصل سوم 18 / 164
در جمع بندی این نظریه که توهمات میتوانند دلیل قابل قبولی برای ظاهر شدن
عیسی بر شاگردان بعد از رستاخیز باشند با چند گزارش شکست می خورد .اگرچه
شرایط عاطفی ای که چند تن از شاگردان عیسی از سر گذرانده اند میتواند آنها
را گزینه مستعد توهم کند ،اما ماهیت برخی از تجربیات قیام عیسی ،بخصوص
تجربیاتی که در مالقاتهای گروهی و در رابطه با دشمن عیسی-پولس -و قبر خالی
رخ داد ،با قاطعیت بیانگر این امر هستند که این مشاهدات توهم نبوده است.
19
روایترستاخیزعیسینوعیافسانٔه
برگرفته از ادیان دیگر است
مایکل.آر.الیکونا
مترجم :حنيف اورسجی
معجزات روایت شده در آیین های دیگر بسیار زیاد است ،از جمله داستان منجیان
مفسرین شک گرا ،اغلب اوزیریس ،تموز ،آدونیس ،آتیس و
ّ رستاخیز کرده.
مردوک را به عنوان نمونٔه خدایانِ مرده و قیام کرده از مرگ ذکر میکنند .آیا
مسیحیان از این موارد غیر مسیحی کپی برداری کرده و یا از آنها الهام گرفته اند؟
چرا باید روایت مسیحیان درباره قیام عیسی را باور داشته باشیم در حالی که
روایات مشابه را در سایر مذاهب ،مردود اعالم میکنیم؟ چه چیزی به قیام عیسی
در مقایسه با موارد مشابه اعتبار بیشتری می بخشد؟
اوالً ،روایات مربوط به خدایان قیام کرده در ادیان دیگر مبهم است .ژوستین شهید،
فصل سوم 19 / 168
در حدود ۱۵۰پس از میالد به چندین نمونه از روایات موازی در مورد خدایان قیام
کرده می پردازد .هرچند امروزه ،با توجه به اینکه جزئیات داستان های روایت
شده در دیگر ادیان خیلی روشن نیست ،مفسران ،این روایتها را هم راستا با
داستان قیام عیسی تلقی نمیکنند .ژوستین ،مرگ و قیام پسران مشتری را ذکر
میکند :صاعقه به آسکالپیوس برخورد کرد و بعد به آسمان صعود کرد .پس از
مرگی خشن ،باكوس ،هرکول و چند پسر دیگر با اسب پگاسوس به آسمان باال
برده شدند .سپس ژوستین از آریادن و امثال او نام می برد ،که اگرچه بی نام
و نشان اند ،اما "اعالم شده كه در میان ستارگان قرار گرفته اند ”.و در آخر ،او
ت مربوط به سوزاندن امپراتور روم ،آگوستوس را ذکر کرد ،داستانی که در طی
روای ِ
آن کسی قسم خورد که روح آگوستوس را در شعله های آتش دیده که به سمت
آسمان صعود میکند.
دلیل ژوستین برای ذکر این روایت ها که ادعا شده هم راستا با داستان قیام عیسی
هستند ،قابل توجه است .در زمانی که مسیحیان به طرز وحشیانه ای مورد آزار و
اذیت قرار گرفتند ،ژوستین تالش کرد تا امپراطور روم را متقاعد کند که تعالیم و
ادعاهای مسیحیان با اعتقادات دیگر فلسفه ها و ادیان مورد عالقه رومی ها تفاوت
چندانی ندارند .بنابراین ،میگوید “هیچ دلیلی برای آزار و اذیت مسیحیان وجود
ندارد”.
این داستان ها شباهتی به قیام عیسی ندارند.اگر بخواهیم اینها را هم راستا با قیام
عیسی مسیح در نظر بگیریم ،باید هر داستان ذکر شده از دنیای ارواح را نیز جدی
بگیریم .سوال این است :آیا روایاتی از این دست از جمله آنهایی که ژوستین ذکر
میکند ،ما را به این نتیجه می ر ساند که داستان مسیحیان متأثر و یا کپی برداری
شده از مذاهب دیگر است؟ اکثر محققانِ منتقد ِ امروزی نظری خالف این دارند.
169 روایت رستاخیز عیسی نوعی افسانٔه برگرفته از ادیان دیگر است
عالوه بر این ،در حالی که برخی از شک گرایان مایل اند به این شباهت های مبهم
دامن بزنند ،توجه نمیکنند که چه تفاوتهای عیانی در این روایت ها دیده میشوند.
اجازه بدهید برخی از روایت هایی که ادعا شده هم راستا هستند و بیشتر مورد
تجدید نظر قرار می گیرند را بررسی کنیم.اولین روایت از خدایی که می میرد و
قیام میکند و تا حدی با داستان رستاخیز عیسی هم راستاست ،اول بار ،حداقل
۱۰۰سال پس از داستان قیام مسیح ظهور کرد .اولین روایت ها از مرگ و قیام
شخصیت اسطوره ای یونانی به نام آدونیس ،پس از ۱۵۰میالدی پدیدار شد .تا
قبل از اوایل قرن سوم میالدی و یا بعد از آن ،هیچ روایتی از رستاخیز آتیس (خدای
فریجه ای رویش) که بانی مرگ و رشد مجدد گیاهان است ،در دست نیست.
بنابراین ،نمیتوان ادعا کرد که شاگردان مطابق با سبک ادبی معاصر با الهه های
مرگ و رستاخیز می نوشتند ،زیرا هیچ سبک ادبیاتی هم عصر با شاگردان وجود
ندارد که نشان دهد این ژانر نگارشی آن دوره بوده باشد.
اینکه داستان قیام در روایت های قدیمی تر مربوط به این خدایانِ غیر گزارش شده
جای سوال است .به عنوان مثال ،هیچ مرگ یا قیام آشکاری از مردوک وجود ندارد.
در نسخه های اولیه داستان آدونیس ،هیچ مرگ یا قیامی روایت نشده است ،و
آدونیس اولین روایت هم راستای واضح ِ خدایی که می میرد و قیام میکند است.
همانطور که در باال ذکر شد ،زنده شدن آدونیس تا قبل ازسال ۱۵۰میالدی گزارش
نشده است .در مورد سرنوشت اوزیریس روایت های متناقضی وجود دارد .برخی
روایت ها میگویند او به جهان مردگان انتقال داده شده است ،در حالی که دیگران
از او به عنوان "خورشید" یاد میکنند .اما هیچ روایتی وجود ندارد که ادعا کند
اوزیریس از مرگ برخاست.
با این حال ،میتوان توجه داشت که فرقه اوزیریس در مصر باستان تنها روایت از
فصل سوم 19 / 170
خدایی است که از مرگ جان سالم به در برد و از نظر تاریخی پیش از مسیحیت
وجود داشته است .طبق یک نسخه از داستان(و البته چندین نسخه متفاوت
موجود است) اوزیریس توسط برادرش کشته شد ،به چهارده قطعه سالخی شد
و در سراسر مصر پراکنده گردید .الهه آیسیس قطعات بدن او را جمع آوری کرد و
سعی کرد او را دوباره به زندگی بازگرداند .متأسفانه ،او فقط توانست سیزده قطعه
را پیدا کند و حال سوالی که باقی می ماند این است که آیا اوزیریس دوباره در روی
زمین از مرگ قیام کرد و آیا دیگران شاهد قیام وی مثل عیسی بودند یا خیر؟ او به
عنوان خدای جهان فرومایه و تاریک شناخته شد .بنابراین تصویری که از اوزیریس
به دست می آوریم مربوط به مردی است که تمام قسمتهای بدن خود را ندارد
و به عنوان خدای مومیایی ها ،وجود سایه وار خود را حفظ میکند .به گفته یک
دوست -کریس کلیتون -بازگشت اوزیریس به زندگی ،قیام از مردگان نبود ،بلکه
ظهور یک زامبی بود .بعالوه ،قهرمان این داستان حتی اوزیریس نیست ،بلکه
ایسیس یا حتی هوروس ،پسر آنها است .این با روایت قیام مسیح تفاوت فاحشی
دارد که در آن عیسی شاهزاده شکوهمند حیات بود که قبل از عروج به آسمان،
توسط دیگران ،قیام کرده از مردگان در زمین دیده شد.
دوماً ،روایات مربوط به معجزات و خدایان مرده و قیام کرده در سایر ادیان فاقد
شواهد تاریخی است و به راحتی میتوان با نظرهای مخالف ،ادعاهاشان را ابطال
کرد .به عنوان مثال ،اولین داستان های معجزات “حضرت محمد” تقریبا ًصدها سال
پس از مرگ او ظاهر شدند و در منابعی یافت میشوند که بسیاری از دانشمندان
اسالمی آن را غیرقابل اعتماد میدانند .بنابراین ،احتماال ً آنها تحت تأثیر افسانه
های نوپا بوده اند .بعالوه ،گزارش معجزات در آیین های دیگر معموال ً از لحاظ
اعتبار تاریخی تصدیق نمیشوند ،و اولین نسخه خطی که این واقعه معجزه آسا را
171 روایت رستاخیز عیسی نوعی افسانٔه برگرفته از ادیان دیگر است
گزارش میکند ،اغلب از زمان وقوع واقعه فاصله زیادی دارد .باز هم تنها توجیه
قابل قبول در این قسمت تاثیر افسانه بر این گونه روایت هاست .زندگینامه
آپولونیوس نوشته فیلوستراتوس ،نه تنها بیشتر از ۲۰۰سال بعد از تولد عیسی
به نگارش در آمده ،بلکه به باور برخی مردم" :محصول یک واکنش آگاهانه علیه
مسیحیت است ”.بنابراین ،اکثریت روایت های به ظاهر هم راستا ادعا میکنند
که در گذشته های دور اتفاق افتاده اند ،اما هیچ شاهد عینی در زمان وقوع این
رویدادها نبوده اند که حقانیت این روایت ها را همان موقع تصدیق کنند.
سوماً ،ادعای قیام و رستاخیز در سایر ادیان ،توضیحی برای شواهدی که برای قیام
عیسی وجود دارد ،ارائه نمیکنند .در بهترین حالت ،نظرات انتقادی مدعی هستند
که مسیحیان طبق ژانر افسانه ای(افسانه های یونان) رایج ِ آن زمان داستان خود را
به رشته تحریر در آورده اند .با این حال،قبال ً مشاهده کردیم که چنین نظریه ای
با مشکالت جدی روبرو است .از یک سو ،عدم وجود شواهد در مورد قیام های
احتمالی در ادیان دیگر ،روایت هایی مربوط به وقایع ساختگی که از نظر تاریخی
بعد از ماجرای عیسی رخ داده اند و این واقعیت که با نظریه های مخالف میتوان
به راحتی ابطالشان کرد ،ادعاهای دروغین مربوط به قیام در ادیان دیگر را باور
ناپذیر میکنند .از سوی دیگر ،شواهد محکم مبنی بر قیام عیسی و این واقعیت
که نظریه های مخالف از پس این شواهد بر نمی آیند ،قیام عیسی را در طبقه
ای کامال متفاوت قرار میدهد .این واقعیت که بسیاری از معجزات در ادیان دیگر
نفی شدهاند ،هیچ قدرتی برای رد معجزات و قیام عیسی ندارد .معجزات مسیح
رد نشده است ،و گزارشهای مربوط به آن کمترین نقطه ضعفی ندارند تاحدی که
معجزات سایر ادیان را زیر سوال می برد .بعالوه ،اگر عهد جدید صادقانه سخنان
عیسی را روایت میکند ،پیشگویی کرده که مسیحان دروغین و پیامبران کذب
فصل سوم 19 / 172
خواهند آمد و دیگران را فریب خواهند داد .پس بر اساس این سخنان عیسی،
ادعای بی اساس ِ رستاخیز در هر مذهبی ،خیلی نباید تعجب آور باشد.
اگرچه امروزه برخی از شک گرایان معتقدند که ادعاهای قیام در ادیان دیگر ،قیام
عیسی را لغو میکنند ،اما وقتی با دقت بیشتری به آنها نگـاه میکنیم متوجه
می شویم که خود ِ روایت مذاهب ،نامشخص و فاقد شواهد الزم برای وقایع خود
هستند و با داده های فراوان و شواهد ِ تثبیت شدٔه تاریخی قیام عیسی ،یارای
مقابله ندارند.
20
آیا پولس مسیحیت را ابداع کرد؟
بن ویدرینگتن
مترجم :حنيف اورسجی
این سوال که “آیا پولس مسیحیت را ابداع کرد؟” بارها پرسیده شده است .در
حقیقت ،برخی چنان یقین داشتند كه پولس مبدع این مذهب است به طوری كه
وی را اولین مفسد بزرگ آیین ساده مسیح نامیدند .ما هنوز هم فریاد ِ “بسوی عیسی
بازگردید” و “ از پولس دوری بجویید” که روی دیگر این ماجراست را می شنویم .این
را به عنوان مثال از زبان اعضای مختلف سمینار عیسی میشنوید .به نظرم مانند
بسیاری ازحرفهای مُضحک دیگر ،این یکی را نیز باید سر جای خود نشاند.
تا حدود زیادی پاسخ به این سوال بستگی به این دارد که منظور یک نفر ازکلمٔه
اما چیزهای دیگری هم هست .آیاتی مانند اول قرنتیان ۲۳-۱۹:۹را در نظر بگیرید.
در اینجا پولس میگوید که نزد یهودیان چون یهودی رفتار کرد ،و نزد بی شریعتان
همچون بی شریعت رفتار کرد تا بتواند عده ای را با نجات مسیح آشنا کند .این
نوع سخن گفتن برای یک یهودی سابق-در واقع یک فریسی سابق -سخنی غیر
عادی است اگر هنوز پیش خودش گمان میکند به یهودیت تعلق دارد .یا به اولین
نامه وی ،غالطیان ،که پیش تر در سال ۴۹میالدی نوشته شده است ،توجه کنید.
پولس میگوید" :سرگذشت و کارهای سابق مرا در دین یهود شنیده اید… در رعایت
177 آیا پولس مسیحیت را ابداع کرد؟
در هر جنبش مذهبی که برای هر مدتی بتواند دوام بیاورد ،همیشه پیشگامان و
پیشتازانی هستند که بیشتر از دیگران راه پیشرفت را پیشاپیش می بینند و مطمئنا
پولس یکی از این موارد بوده است .به قدرکافی روشن است که اصرار او بر اینكه
نجات یا تولد تازه باید از طریق ایمان به عیسی و از راه فیض باشد ،به این معنی
بود كه فقط تعداد معدودی در روزگار پولس به طور كامل قادر به درک آن بودند.
از نظر پولس این بدان معنی بود که حتی مسیحیان یهودی نیز دیگر موظف به
نگهداری شریعت موسی و قوانین آن نبودند.آنها میتوانستند این کار را به عنوان
یک امر مبارک ،یا به عنوان یک تاکتیک تبلیغی (همانند پولس) انجام دهند ،اما
این مورد حتی برای مسیحیان یهودی و چقدر بیشتر برای غیر یهودیان هم الزم نبود.
پولس به این سوال که “آیا فرد باید یهودی شود تا پیرو عیسی باشد؟” پاسخ منفی
داد.در بخش نظری(تئوری) افراد دیگری مانند پطرس و یعقوب در مورد اساس
نجات توافق کردند ،اما وقتی از آنها این سوال پرسیده شد که “پس مسیحیان
چگونه باید زندگی کنند؟” اختالف نظر به وجود آمد .خصوصا ً وقتی این موضوع
مطرح شد که “مسیحیان یهودی چگونه باید زندگی کنند؟” یعقوب و دیگر اعضای
گروه مسیحیان در اورشلیم معتقد بودند که مسیحیان یهودی در واقع باید ملزم به
رعایت قوانین شریعت باشند ،الاقل به این دلیل که برای هم نوعان یهودی خود
شاهدان خوبی باشند و در نتیجه برخی از آنها را با نجات مسیح آشنا سازند.
فصل سوم 20 / 178
با این حال ،پولس مفهوم اساسی نجات از طریق فیض از راه ایمان به عیسی مسیح
را درک کرد .او فهمید که این بدان معنی است که اگر از مسیحیان یهودی ،اعمالی
چون ختنه و رعایت قوانین شریعت را طلب می کردید و غیر یهودیان را از انجام آنها
معاف می داشتید ،در واقع دو گروه مختلف مسیحی و یا دو روش متفاوت برای
پیروی از عیسی ایجــاد می شد .یهــودیانی که رد پای پولس را در غالطــیان دنبال
می کردند ،متوجٔه وجود این مشکل شدند و به همین دلیل با جدیت بیشتری اصرار
داشتند که همه از جمله اقوام غیریهودی باید قوانین شریعت موسی را بجا آورند.
در نهایت ،دیدگاه پولس در مورد شریعت موسی و اینکه آیا این قوانین باید به
مسیحیان تحمیل شود ،به روشنی نشان میدهد که پولس به خوبی درک کرده
بود که در مسیح بودن معنای دیگری دارد و چیزی متفاوت از "در یهودیت" بودن
است .به همین دلیل است که پولس در یک بحث و استدالل ورزی مفصل در
غالطیان شریعت موسی را با دایه ای مقایسه میکند که قصد نظارت بر قوم خدا را
تا رسیدن به سن بلوغ داشت ،اما اکنون که عیسی آمده دیگر آنها تحت این نظارت
نیستند (نگاه کنید به غالطیان .)۲۴:۳پولس حتی تا آنجا پیش میرود که میگوید
یکی از اصلی ترین دالیلی که عیسی زیر این شریعت متولد شد ،فدیه بخشیدن
به افراد ِ زیر شریعت بود ،تا آنها را از سلطه شریعت آزاد کند(غالطیان ۵-۴:۴را
ببینید) .کسانی که تحت سلطٔه شریعت هستند ،اسیر شریعت هستند تا زمانی
که مسیح بیاید و آنها را فدیه کند .کامال ً واضح است که این نوع گفتار ،زبان یک
گروه جدید است .زبان گروهی منشعب شده از یهودیت .پولس در غالطیان ۲۱:۲
اصرار دارد که بفهماند :اگــــر کسی با رعایت شریعــــت موســی در حضور خدا نیک
محسوب می شد “بنابراین مرگ مسیح عبث بود ”.او حتی به نوکیشان خود تأکید
میکند” :اگر كسی مختون شود ،مجبور است از تمام احكام شریعت اطاعت نماید”
179 آیا پولس مسیحیت را ابداع کرد؟
(غالطیان .)۳:۵به همین دلیل است که ،او در یک بحث در مورد نجات از منظر
تاریخی ،در دوم قرنتیان ۱۸-۷:۳از شریعت موسی و حتی ده فرمان به عنوان یک
امر تاریخی باشکوه یاد میکند .چیزی که در زمان خود با شکوه بوده اما به سرعت
جلوه خود را از دست داده است.
این بدان معنا نیست که پولس ایده الوهیت عیسی یا ایده تثلیث یا ایده کفاره
گناهان از طریق مرگ عیسی را ابداع کرد و مطمئنا ً از آنجا که او هرگز در هیچ یک
از رساله های خود به موضوع تولد عیسی از طریق مریم باکره اشاره نکرده است،
نمیتوان او را به ابداع این ایده هم متهم کرد .پولس با سایر مسیحیان حقیقی در
فصل سوم 20 / 180
این که عیسی ،خداوند ِ قیام کرده از مردگان ،و پسر خدا در جسم انسانی است
عقیده ای مشترک داشت .او مسیحی شناسی خود را باهم نوعان مسیحی دیگرش
به اشتراک گذاشت .گرچه بی تردید او این حقایق را در کلیساهای خود به روشهای
تازه وارسی کرد ،شرح داد و به کار بست .به عنوان مثال ،جایی که پولس موضعی
متفاوت از یعقوب را در پیش میگیرد ،نشان دهندٔه این است که در مورد نحؤه
زندگی ایمانی یهودیان مسیحی و اینکه چطور این زندگی بازتاب پیروی آنان از
مسیح است چگونه فکر میکند .وی همچنین تأکید میکند که راهنمای زندگی
مسیحیان “شریعت مسیح" است که به معنی تفسیر مسیح از شریعت موسی
نیست ،بلکه تعالیم منحصر به فرد عیسی مسیح است به اضافه آن بخشهایی از
عهد عتیق که عیسی تأیید و مجددا ً از آنها استفاده کرد(به عنوان مثال :بخشی از
ده فرمان).همچنین نمونٔه اخالقی عیسی و نیز برخی آموزه های اولیه مسیحی که
پس از قیام عیسی پا گرفتند.
در پایان ،میتوان گفت پولس شبانی بود كه قوم خدا را از طُرُق جدید و در شرایط
دلهره و بالتکلیفی به سرزمین موعود تازه ای هدایت می كرد .جایی كه یهودیان
و غیر یهودیان بر اساس اصول اعتقادی یکسان و با الزامات شاگردی مشابه در
مسیح متحد می شدند .اگرچه پولس این نتیجه نهایی را مسیحیت نمی خواند ،اما
او بیش از سایر ارکان کلیسا مسئول تولد شکلی از اجتماع بود که قرار بود کلیسای
اولیه به شمار بیاید و اگرچه او آموزه ها یا حتی نظام آن را اختراع نکرد ،اما به طور
پیوسته حقایق آنرا بکار می بست تا زمانی که این اجتماع در بستر این حقایق
تکوین یافت.
21
آیا عیسی برتر از رهبران مذهبی
دیگر است؟
تال دیویس
مترجم :س .بهلول زاده
این استاد که فارغ التحصیل دانشگاه الهیات مشهور آیوی لیگ بود ،کالس را با
بیانیه ای که باعث شگفتی دیوید شد ،آغاز کرد" :ما قرار است اصلی ترین جنبش
های مذهبی جهان را از لحاظ تاریخی و اعتقادی بررسی کنیم .اجازه بدهید از همین
ابتدا بگویم که ما با این پیشفرض شروع می کنیم که هر یک از آنها بیانی موجه
از تجربه فرهنگی ،اجتماعی ،روانشناختی و وجودی ِ پیروان خود ارائه میکنند.
فصل سوم 21 / 184
هرچند ممکن است در شرح اصول و اعمال بیرونی و رسمی تفاوت هایی داشته
باشند ،اما همه آنها بیانگر ماهیت مشابه هیبت و رمز و راز زندگی و جهان
هستند .به عالوه فرض را بر این می گذاریم که هر یک از بنیانگذاران ادیان،
در حال بیان مفاهیم اخالقی و معنوی جامع از روشهای مختلف و منحصربهفرد
خود میباشند .بنابراین تصور میکنیم که همه آنها از نظر اقتدار و اعتبار وحیانی
برابر هستند”.
دیوید کالس را از نظر گذراند .آیا شخص دیگری به اندازه او از صحبتهای استاد
حیرت زده شده بود؟ ظاهرا ً جواب منفی بود .بقیه دانشجویان بدون اینکه هیچ
اثری از تعجب یا نگرانی در چهره شان باشد مستقیم به روبرو نگاه می کردند.
متاسفانه آنچه برای دیوید رخ داد تجربه ای مشترک ،بین دانشجویانی است که
اغلب در خانوادههای مسیحی و کلیساهای محافظهکار و سنتی بزرگ شدهاند
و زمانی که اصول اعتقادی آنها توسط شخصیتهای معتبری مثل اساتید
دانشگاهی به چالش کشیده میشود دچار سردرگمی میشوند .جای شکرگزاری
دارد که دیوید اظهار عقیده استاد را بعنوان واقعیتی انکارناپذیر تلقی نکرد و
تصمیم گرفت ادعای حقانیت همه ادیان و یکسان بودن دعوی همه رهبران آنها
را بررسی کند .او بعد از چند ماه مطالعه به این نتیجه رسید که همه مذاهب با
هم برابر نیستند و عیسی مسیح نسبت به بنیانگذاران ادیان مهم جهان برتری
داشته و دارد .نتیجهگیری او روی پنج بند از حقانیت استوار بود.
• عیسی مسیح تنها بنیانگذار یک جنبش جهانی بزرگ است که از لحاظ زمانی و
مکانی ازلی است:
طبق تعالیم کتاب مقدس ،عیسی مسیح برخالف هر شخص دیگری که تا به
حال روی زمین زندگی کرده ،هیچ آغاز زمانی و مکانی نداشته است .یعنی
185 آیا عیسی برتر از رهبران مذهبی دیگر است؟
عیسی بعنوان خدای پسر در اولوهیت با خدای پدر و خدای روح القدس ازلی
است .مسیحیان بر این باورند که هرچند هرکدام از آنها شخصیتی جداگانه است
اما یک خدای واحد هستند( .متی باب 28آیات / 20-19اول قرنتیان باب 8آیه
، 6باب 12آیات / 6-4دوم قرنتیان باب 1آیات 21و ، 22باب 13آیه / 14اول
پطرس باب 1آیه )2در انجیل یوحنا اینطور آمده است که "در آغاز کالم بود و
کالم با خدا بود و کالم ،خدا بود؛ همان در آغاز با خدا بود .همه چیز به واسطۀ
او پدید آمد ،و از هرآنچه پدید آمد ،هیچ چیز بدون او پدیدار نگشت" (یوحنا باب
1آیات ، 3-1ترجمه هزاره نو) .پولس رسول در رساله کولسیان باب 1آیات 17-15
اینطور میگوید "زیرا همه چیز به واسطه او آفریده شد :آنچه در آسمان و آنچه
بر زمین است همه به واسطه او و برای او آفریده شدند”...
زمانی که از عیسی درباره ماهیت او سوال کردند او این ادعای جسورانه را مطرح
کرد که " پیش از آنکه ابراهیم باشد من هستم( ".یوحنا باب 8آیه ، 58ترجمه
هزار نو)
تعلیم کتاب مقدس این است که عیسی ازلی بوده است و هیچ منشاء زمانی
ندارد .هیچ رهبر مذهبی نمیتواند چنین ادعایی کند .گوتاما بودا ( 560-480ق .م)
محمد( 632 -570ب.م) کنفوسیوس ( 551-479ب .م) و بنیانگذاران مذهبی زندگی
خود را با تولد آغاز کردند اما عیسی قبل از تولد زمینی خود به عنوان خدا ،در
ملکوت وجود داشته است.
• عیسی مسیح ،تنها بنیانگذار یک جنبش جهانی بزرگ است که تولدی اینچنین
منحصربهفرد داشته است:
هرچند عیسی بعنوان خداوند از قبل وجود داشته است اما کتاب مقدس بیانگر
فصل سوم 21 / 186
این است که او با روشی منحصربهفرد وارد این جهان شده است .او به لحاظ
فیزیکی از یک باکره متولد شد.
طبق متی باب 1آیات 21-20فرشته خداوند به یوسف میگوید از اینکه نامزد
باردار خود ،مریم را به همسری بگیرد ،نترسد "زیرا آنچه در بطن وی قرار گرفته
از روحالقدس است او پسری به دنیا خواهد آورد و تو او را عیسی خواهی نامید
زیرا او قوم خود را از گناهان ایشان نجات خواهد بخشید(".ترجمه هزاره نو).
متی در باب 1آیات 22و 23اینطور توضیح می دهد" :این همه رخ داد تا آنچه
خداوند به زبان نبی گفته بود به حقیقت بپیوندد که "باکره آبستن شده پسری به
دنیا خواهد آورد و او را عمانوئیل خواهند نامید" که به معنی "خدا با ما" است”.
انجیل لوقا اینطور گزارش می دهد که مریم بوسیله جبرئیل مطلع میشود که
باردار شده و پسری به دنیا خواهد آورد(.رجوع کنید به لوقا باب 1آیات ) 33 -26
لوقا میگوید که پاسخ مریم لبریز از حیرت و ناباوری بود" ....این چگونه ممکن
است ،زیرا من با مردی نبوده ام!" (لوقا باب 1آیه / 34ترجمه هزاره نو)
در لوقا باب 1آیات ، 37-35فرشته اینطور توضیح میدهد "روح القدس بر
تو خواهد آمد و قدرت خدای متعال بر تو سایه خواهد افکند ،از این رو آن
مولود مقدس و پسر خدا خوانده خواهد شد ...زیرا نزد خدا هیچ امری ناممکن
نیست( ".ترجمه هزاره نو)
بر این اساس در میان همه رهبران مذهبی ،عیسی بطور معجزه آسایی مجسم
و از یک باکره متولد شد .حتی پیامبر بزرگ یهودیان ،موسی ،نیز پدری زمینی
داشت .محمد بنیانگذار اسالم نیز بواسطه یک مرد و زن متولد شد و هیچ
ادعایی مبنی بر اولوهیت نداشت )1817 – 1892 (.بیانگذار بهاییت هم به روشی
عادی مجسم و متولد شد.
187 آیا عیسی برتر از رهبران مذهبی دیگر است؟
• عیسی مسیح تنها بنیانگذار یک جنبش جهانی بزرگ است که زندگی کامل و عاری
از گناه داشت:
اگر بخواهیم منصف باشیم ،مسیحیان با این مساله که بسیاری از بنیانگذاران ادیان
جهان ،استانداردهای باالیی از اخالقیات و عدالت را تعلیم داده اند ،موافق هستند.
بعنوان مثال بودا ،طریق هشتگانه را بعنوان راهی برای کسب خرد و اخالق تعلیم داده
است .بهاهللا اصول عالی عدالت ،صلح جهانی و حقوق بشر را تعلیم داده است.
موسی هم ده فرمان و تورات را ارائه میکند.
نه در این ادیان و نه در هیچ ایمان غیرمسیحی دیگری ،پیروان ادعایی درباره
کامل بودن یا بی گناهی بنیانگذاران آن ادیان ندارند .همانطور که کتاب مقدس
تعلیم می دهد فقط مسیحیان ادعا میکنند که عیسی مسیح کامال ً عاری از ننگ
گناه بوده است.
به عالوه پولس رسول در تعبیر اثربخشی کفاره مسیح اینطور توضیح می دهد:
"کسی را که گناه را نشناخت در راه ما گناه ساخت .تا ما در وی پارسایی خدا
شویم( ".دوم قرنتیان باب 5آیه / 21ترجمه هزاره نو) حتی پنطیوس پیالطس
فرماندار رومی که عیسی را ناعادالنه به مرگ محکوم کرد ،چنین اعتراف میکند" :
...من سببی برای محکوم کردن او نیافتم( ".یوحنا باب 19آیه / 6ترجمه هزاره نو)
در میان همه بنیانگذاران مذهبی جهان ،عیسی مسیح عاری از گناه بود و زندگی
کاملی داشت .بنابراین او به تنهایی صالحیت انجام آنچه الزم بود تا رستگاری در
فصل سوم 21 / 188
• عیسی مسیح تنها بنیانگذار یک جنبش جهانی بزرگ است که بعنوان کفاره برای
گناهان بشر قربانی شد:
محمد درباره بخشش گناهان اینطور تعلیم داد که در مرحله اول باید صادقانه
آن بخشش را بخواهیم و اگر هللا بخواهد (هرگز نمیتوانید از این امر مطمئن
باشید) ممکن است آن را به شما عطا کند .از تعالیم بودا چنین استنباط میکنیم
که گناهان واقعا ً قابل بخشش نیستند ،باید با روشن ضمیری بر خواهشهای این
زندگی غلبه کرد.
اما کتاب مقدس تعلیم می دهد تنها راه آمرزش گناهان کفاره ای است که برای
پوشاندن گناه داده شده است .عهد عتیق یک سیستم قربانی با استفاده از
حیوانات را معرفی میکند که قرار است موقتا ً برخی از گناهان را کفاره کند ،ولی
عهد جدید به ما می آموزد که عیسی مسیح با مرگ بر صلیب آخرین قربانی گناه
را تقدیم کرد .او بعنوان کفاره گناهان جهان جان داد.
همانطور که در یوحنا باب 3آیه 16می خوانیم" :زیرا خدا جهان را آنقدر محبت کرد
که پسر یگانه خود را داد تا هرکه به او ایمان آورد هالک نگردد بلکه حیات جاودان
یابد( ".ترجمه هزاره نو)
در رومیان باب 8آیه 3چنین آمده است" :چون آنچه شریعت قادر به انجامش
نبود ،از آن رو که به سبب انسان نفسانی ناتوان بود ،خدا به انجام رسانید .او پسر
خود را به شباهت انسان گناهکار فرستاد تا قربانی گناه باشد(".ترجمه هزاره نو)
فقط عیسی صالحیت قربانی شدن بجای ما را داشت ،چون بی گناه بود .او
همچنین با میل خود جانش را داد تا ما را از زندگی گناه آلود و جهنم نجات
189 آیا عیسی برتر از رهبران مذهبی دیگر است؟
دهد .عیسی گفت" :هیچ کس آن را از من نمی گیرد بلکه من به میل خود آن را
میدهم( ".یوحنا باب 10آیه / 18ترجمه هزاره نو)
• عیسی مسیح تنها بنیانگذار یک جنبش جهانی بزرگ است که از مردگان برخاست
تا قدرت و اقتدار خود را نشان دهد:
تا بحال به این فکر کرده اید که مهمترین رویداد تاریخ چه چیزی میتواند باشد؟
اختراع چرخ ،ظهور امپراطوری روم ،جنگ جهانی دوم ،یا سقوط کمونیسم؟
واضح است که مهمترین رویداد در همه زمانها و یکی از بهترین مواردی که به
لحاظ تاریخی در دوران باستان تایید شده است ،قیام جسمانی عیسی مسیح
از مرگ است .کتاب مقدس اشاره میکند که او در سومین روز بعد از مصلوب
شدن از مردگان برخاست و تا چهل روز پس از آن توسط چندین شاهد ،زنده
دیده شده است.
پولس به قرنتیان اینطور نوشت" :بعد از مرگ ،عیسی دفن شد و مطابق با کتب
مقدس در روز سوم از مردگان برخاست و اینک خود را بر کیفا ظاهر کرد و سپس
بر آن دوازده تن .پس از آن یک بار بر بیش از 500تن از برادران ظاهر شد که
بسیاری از ایشان هنوز زنده اند هرچند برخی خفته اند .سپس بر یعقوب ظاهر
شد و بر همه رسوالن و آخر از همه بر من نیز ،چون طفلی که غیرطبیعی زاده شده
باشد ،ظاهر گردید( ".اول قرنتیان باب 15آیات / 8-4ترجمه هزاره نو)
پولس به اتفاق نویسندگان چهار انجیل و دیگر نویسندگان عهد جدید از واقعیت
زنده شدن عیسی ،کامال ً مطمئن بودند .پولس حتی اینطور عنوان میکند که اگر
این ادعا صحت نداشته باشد ایمان مسیحی عبث است" :و اگر مسیح برنخاسته
هم وعظ ما باطل است و هم ایمان شما .بعالوه برای خدا شاهدان دروغین محسوب
فصل سوم 21 / 190
می شویم زیرا درباره او شهادت داده ایم که مسیح را از مردگان برخیزانید حال آنکه
اگر مردگان برنمی خیزند پس خدا او را برنخیزانیده است( ".اول قرنتیان باب 15آیه
/ 15-14ترجمه هزاره نو).
در واقع مسیحیت روی حقانیت قیام مسیح بنا شده است یا سقوط میکند .این
واقعه تاریخی هم به ادعاهای عیسی درباره خودش و هم به پیامی که مسیحیان
اعالم میکنند اعتبار میبخشد .هیچ رهبر مذهبی دیگر ادعاهای حقیقی خود را
به شکلی این چنین انکارناپذیر تایید نکرده است .هرچند موسی پیامبر بزرگی
بود اما درگذشت .محمد مرده است .بودا مرده است .کنفوسیوس مرده است.
بهاهللا مرده است .همه بنیانگذاران ادیان جهان مـــرده اند .فقط عیسی مسیح با
معجزه ای نهایی ،بر مرگ خود غلبه کرد و یک بار برای همیشه حقانیت خداوندی
و الوهیت و خداوندی خود را ثابت کرد.
عیسی با تولد ،زندگی ،مرگ و قیام برتری خود را نسبت به دیگران نشان داد.
با این اوصاف هیچ شخص دیگری که در طول تاریخ بر زمین زندگی کرده است،
نه قادر است و نه شایستگی آن را دارد که ما با وی وارد عهد شده و با او پیمانی
الهی ببندیم .او به تنهایی راه نجات و اطمینان از حیات ابدی را به ما عطا میکند.
مدتها پیش پطرس رسول جسورانه گفت" :در هیچکس جز او نجات نیست ،زیرا
زیر آسمان نامی دیگر بر آدمیان داده نشده تا بدان نجات یابیم( ".اعمال رسوالن
باب 4آیه / 12ترجمه هزاره نو) .خود عیسی نیز اینطور میگوید" :من راه و راستی
و حیات هستم .هیچکس جز به واسطه من نزد پدر نمی آید( ".یوحنا باب 14آیه
/ 6ترجمه هزاره نو)
زمانی که می خواهیم درباره مسیح با افرادی که عقاید دیگری دارند ،مثل ندانم
گراها یا خداناباورها ،صحبت کنیم ،باید روی این نکته که چرا مسیحیت برترین
191 آیا عیسی برتر از رهبران مذهبی دیگر است؟
است تمرکز کنیم اما در عین حال باید مراقب باشیم که سایر عقاید یا رهبران
آنها را خوار یا تحقیر نکنیم .این کار باعث میشود مانعی که احتماال ًاز قبل وجود
داشته است بزرگتر شود .در عوض باید به بررسی اصول مشترکی که با سایر
عقاید داریم بپردازیم و در همان حال به وضوح توضیح بدهیم که چرا مسیح به
تنهایی تجلی مکاشفه کامل خدا در جهان و تنها راه نجات است .مسیحیت روی
اصول اخالقی یا عمق تجربه عرفانی خود بنا نشده است و به حسب آنها تخریب
نمیشود .اگر این موضوع حقیقت داشت هیچ دینی در جهان بهتر از دیگر ادیان
نبود و عیسی نیز فقط یک معلم مذهبی یا اخالقی دیگر ،هم ردیف سایرین بود.
اما نه ،مسیحیت روی یک شخص و کار او ،یعنی عیسی مسیح ،تمام و کمال یا
می ایستد یا سقوط می کند .یا او کسی است که ادعا کرد :خدای جهان ،کسی که
به صورت یک مرد وارد جهان شد ،بیگناه زندگی کرد ،به عنوان کفاره گناهان ما
روی صلیب مُرد و از مردگان قیام کرد ،یا کل ایمان مسیحی یک دروغ بزرگ است.
22
تکلیف آنهایی که مژده انجیل را
نشنیده اند چیست؟
عهد جدید به روشنی اشاره میکند که عیسی معتقد بود یگانه راه رسیدن به خدا
از طریق اوست .با این حال ،ممکن است شخصی بپرسد آیا این برای کسانی که
هرگز مژده انجیل را نشنیده اند عادالنه است؟ آیا آنها محکوم به جدایی ابدی از
خدا هستند در حالیکه قادر به قبول پیغامی نبودند که هرگز به گوششان نرسیده
بود؟ و سرنوشت نوزادان و معلوالن ذهنی که بدون پذیرش پیغام ِ انجیلِ عیسی
مسیح از دنیا رفته اند چیست؟ آیا آنها به دلیل عدم پذیرش پیغامی که قادر به
درک آن نبودند ،برای همیشه از خدا جدا خواهند ماند؟
رخت بر می بندند آغاز خواهیم کرد .بیایید فرض کنیم که دوستی به من تلفن
میکند و میگوید که دو عدد بلیط رایگان برای یک نمایش موزیکال دریافت
کرده و میخواهد بداند که آیا مایلم با او به این نمایش بروم یا نه .از آنجا
که نمایش های موزیکال بابِ طبع من نیستند ،پیشنهاد محبت آمیز او را رد
میکنم .اکنون از آنجا که من به دعوت عمومی وی پاسخ رد دادم ،وی برای ارائه
قبال من
ِ جزئیات بیشتر در مورد مشخصات مربوط به این نمایش موزیکال در
موزیکال
ِ تعهدی ندارد.به عنوان مثال ،برای من هیچ فرقی نمیکند که نمایش
گربه ها ،نمایش خبیث و یا نمایش ِ گروه رامشگران باشد.
حاال بیایید در عوض فرض کنیم که دوستم به من گفته بود که دو بلیط رایگان
برای دیدن یک بازی بیس بال دریافت کرده و میخواهد بداند که آیا دوست دارم
با او به دیدن این مسابقه بروم یا نه .از آنجا که من عاشق بیس بال هستم،
ممکن است قبل از قبول دعوتش از او بپرسم که مسابقه میان کدام دو تیم
است .در این صورت ،از آنجا که من به دعوت عمومی وی پاسخ مثبت داده ام،
وی جزئیات بیشتری راجع به این مسابقه در اختیارم میگذارد.
طبق فصل اول رومیان ،خداوند برخی از خصوصیات نادیدنی خود را از طریق
دنیایی که در آن زندگی میکنیم به ما شناسانده است .ستارگان ،خورشید،
ماه ،اقیانوسها و بسیاری دیگر از عجایب طبیعت ،ساختٔه دست گاو نر ،اسب،
گوساله یا انسان نبوده است .اینها مخلوقاتِ یک خالق ِ کیهانی با هوش و تدبیر ِ
فوق العاده باال هستند .در فصل دوم رومیان ،پولس به ما میگوید که خداوند
دانش زیربنایی قوانین اخالقی خود را در وجدان ما نهادینه کرده است به طوری
که ذاتا ً میدانیم که اعمالی مانند تجاوز ،قتل ،سرقت و دروغ غیراخالقی اند.
اعمال غیراخالقی که به درجات مختلف مرتکب شده ایم ،به
ِ همه ما در قبال
195 تکلیف آنهایی که مژده انجیل را نشنیده اند چیست؟
خدا پاسخگو هستیم .الهیات دانان از این نوع دانش به عنوان مکاشفه عام یاد
وجدان خود ،باید
ِ میکنند .به عبارت دیگر ،با در نظر گرفتنِ وجود این جهان و
آگاه بود که در هر صورت یک خدایی وجود دارد که ما نتوانسته ایم مطابق قانون
اخالقی او عمل کنیم.
متأسفانه ،این یک شهادتِ غم انگیز تاریخ است که اکثر مردم نسبت به خدا بی
تفاوت هستند .به نظر میرسد که انگار او برای دیدن یک نمایش موزیکال ما را
دعوت کرده و ما این دعوت را رد کرده ایم .سلیمان را مردی میدانند که حکمت
فوق العاده ای داشت .وی برآو ُرد کرد که در هر هزار نفر یک نفر به خدا اهمیت
میدهد(جامعه .)۲۹-۲۷:۷تشخیص اینکه منظور او به معنای واقعی کلمه همین
بوده یا غلّو میکند ساده نیست .اما اکثرا ً با نتیجهگیری کلی وی موافقند که:
غالب مردم واقعا ً ارزشی برای خدا قائل نیستند .این بدان معنا نیست که آنها
ِ
خبیث و دیو سرشتند .اما به این معنی است که حداقل نسبت به خدا بی تفاوت
هستند .از نظر آنها ،خداوند هیچ تعهدی اخالقی نسبت به ایشان ندارد که طبق
آنچه االهیات دانان آن را مکاشفه خاص میدانند ،دانش خاصی دربارٔه هویت
خدا در اختیارشان بگذارد .کسانی که به طور کلی نسبت به خدا بی تفاوتند،
حتی اگر پیغام نجات بخش انجیل را شنیده باشند ،به پیام خاص خدا درباره
پسرش عیسی پاسخ مثبت نمیدهند .بنابراین وقتی در برابر تخت داوری خدا
می ایستند هیچ عذر و بهانه ای نخواهند داشت.
آنچه گفتیم نور دیگری بر این تنگنای تاریخی می تاباند .مالحظٔه آن تعداد از
افراد در جهان که هنوز پیغام انجیل را نشنیده اند تشویش آمیز است .با این
وجود ،هنگامی که شاهد ِ بی تفاوتی اکثر قریب به اتفاق آنها نسبت به خدا
هستیم ،به همین راحتی نمیشود گفت که چون خدا جزئیات بیشتری دربارٔه
فصل سوم 22 / 196
هویت خود بر آنها مکاشفه نمیکند خدای منصفی نیست .زیرا در نهایت خدا
قبال کسانی که نسبت به او بی تفاوتند هیچ
ِ برای ارائه دانش بیشتر الهی در
تعهد اخالقی ندارد.
اما در مورد افرادی که واقعا ً در پی رضامندی خدا هستند ولی قبل از اینکه
پیغام انجیل را بشنوند از دنیا می روند تکلیف چیست؟ در اعمال رسوالن فصل
،۱۷پولس با گروهی از فیلسوفان در آتن باستان مباحثه میکند .وی متوجه
قربانگاهی میشود که بر آن نوشته“ :تقدیم به خدای ناشناخته" و از آن به
عنوان سکوی پرتابی برای بحث در مورد انجیل استفاده میکند .خدایی که جهان
و هر چه در آن است را خلق کرده است ،اراده کرده که همه باید به دنبال خدا
و در جستجوی طریق های وی باشند .از آنجا که ما فرزندان خدا هستیم و از
سنگ و طال ساخته نشده ایم ،خدا هم از طال یا سنگ ساخته نشده است.
او مایل بوده است که از جهل و نادانی انسان نسبت به خودش چشم پوشی
کند .با این حال ،دوران جاهلیت ،گذشته و اکنون زمان توبه فرا رسیده است.
از آنجائیکه خداوند خود را از طریق عیسی مسیح به جهان آشکار کرده ،از راه
مرگ و رستاخیز وی ،شواهد این واقعیت را مهیا کرده و دستور داده است که این
مکاشفه خاص در سراسر جهان اشاعه یابد.
اگرچه پاسخی که در باال ارائه شد ،رویکردی است که من در حال حاضر به آن
اتکاء میکنم ،اما پاسخهای قابل تأمل دیگری نیز ارائه شدهاند .برخی معتقدند
که خداوند قبل از اینکه جهانی را خلق کند می دانست چه کسانی به پیغام انجیل
پاسخ میدهند و از همین رو آنها را در مکانی به این جهان آورده که روزی این
پیغام را بشنوند .برخی دیگر معتقدند که خداوند قادر است پیغام انجیل را به
گوش آنهایی که واقعا ً طالب حقیقت هستند ،با اعزام مبشران و یا از طریق خواب
و رویا برساند .در حقیقت ،روایتهای بسیاری از زندگی افراد وجود دارد که با این
روشها مسیح را شناختند .در این دیدگاه ،هر کس که واقعا ً با دلی صادقانه به
دنبال شناخت حقیقت باشد ،بدون شنیدن پیغام انجیل از جهان نخواهد رفت.
تنها مورد باقیمانده در مورد سرنوشت نوزادان و کودکان معلول ذهنی است که
بدون پذیرش پیغام انجیل می میرند .کتاب مقدس به طور خاص به این سوال
نمی پردازد .بنابراین ما باید بر اساس چگونگی واکنش خدا به موقعیت های
مشابه دیگر که پیشتر از طریق آنها نگاه اجمالی به شخصیت خدا انداختیم،
گمانه زنی کنیم .به عبارت دیگر ،در پی نمونه هایی هستیم که ما را به سمت
اصولی رهنمون میکنند که نشان میدهد خداوند در موقعیت های دیگر نیز به
روش مشابه عمل میکند.
خداوند ،اسرائیل را از اسارت در مصر نجات داده بود و نیازهای قوم را در بیابان
فصل سوم 22 / 198
مرتفع کرد .وقتی که سرانجام به سرزمینی که خدا وعده داده بود رسیدند،
دوازده جاسوس برای تأیید صحت وعدٔه خدا و بررسی زمین فرستاده شدند.
هر دوازده نفر تأیید کردند که“ :آری! همانگونه است که خداوند فرموده” با این
حال ،ده نفر هشدار دادند که ساکنان کنونی آن بسیار بزرگتر از بنی اسرائیل
اند و تالش برای تصرف این سرزمین با سختی های خاصی روبرو خواهد شد.
دو جاسوس دیگر ،بنی اسرائیل را به ادامه کار ترغیب کردند و به آنها یادآوری
کردند که خدایی که تصاحب چنین سرزمینی را وعده داده ،باعث پیروزی آنها
خواهد شد .پس از مشورت ،بنی اسرائیل از تصرف این سرزمین امتناع ورزیدند
و در نتیجه ،خداوند آنها را مالمت كرده و به آنها دستور داد تا به بیابان برگردند
جایی كه همه بجز خانواده های آن دو جاسوس مردند“ .سپس خداوند به همٔه آنها
فرمود“ :فرزندان شما که هنوز بسیار جوان هستند و فرق خوب و بد را نمی دانند
وارد آن سرزمین خواهند شد .کودکانی که شما گفتید اسیر دشمنان میشوند.
من سرزمین را به آنها خواهم داد تا در آن ساکن شوند”(تثنیه .)۳۹:۱این یک
نگاه اجمالی از شخصیت خدا به ما میدهد و دومین اصل الهی ما را برای ما
روشن میکند که خدا کسانی را که فاقد توانایی ذهنی درانتخاب بین خیر و شر
هستند ،جوابگو نگاه نمی دارد.
بیایید حرفهایمان را جمع بندی کنیم .ما به پرسش های دشوار ،مربوط به
سرنوشت کسانی که قبل از شنیدن پیغام انجیل از دنیا می روند و همچنین
کودکان و معلوالن ذهنی که توانایی ذهنی درک پیغام نجات بخش عیسی را
ندارند پرداختیم.از آنجا که کتاب مقدس مستقیما ً به هیچ یک از این سواالت
نمی پردازد ،گمانه زنی در مورد راه حل های احتمالی[بر حسب کالم خدا] تنها
راهکار ماست .با این حال ،ممکن است به موقعیت های دیگری که خدا در آنها
199 تکلیف آنهایی که مژده انجیل را نشنیده اند چیست؟
به نحوی مشابه عمل کرده است نگاه کنیم و نگاهی اجمالی به شخصیت او داشته
باشیم .ما دو اصل الهی را بررسی کردیم :یکم -خدا بر حسب پاسخ مثبت یا منفی
ما نسبت به مکاشفه عام خود که به ما بخشیده ما را داوری میکند.حداقل ،این
آگاهی ،دانش یا مکالشفه متشکل از این واقعیت است که خالقی وجود دارد که
بخاطر قصور اخالقی خود در برابر او پاسخگو خواهیم بود .دوم -خدا کسانی را که
فاقد توانایی ذهنی در انتخاب بین خیر و شر هستند مواخذه نمیکند.
آنچه ما در اینجا مشاهده كردیم این است كه خداوند نسبت به کسانی كه قبل از
دریافت پیغام خاص انجیل عیسی مسیح می میرند و همچنین نسبت به افرادی
كه از نظر ذهنی توانایی درك انجیل را ندارند ،رفتاری غیر منطقی از خود نشان
نمیدهد .طرف دیگر این پاسخ این است که خداوند از ما در قبال آنچه دریافت
کرده و میفهمیم ،جوابگویی میخواهد .در بیشتر موارد ،منظور ،آگاهی کامل از
انجیل عیسی مسیح است .بنابراین مسئله ای که اینجا باقی می ماند این است که
نوک این پیکان به سمت دیگران نیست بلکه به شما اشاره میکند .شما در قبال
آنچه امروز در مورد عیسی مسیح میشنوید چه پاسخی خواهید داشت؟
فصل چهارم
در باب کتاب مقدس
23
کتاب مقدس و باستان شناسی
یافته های باستان شناسی چگونه بر اعتبار تاریخی
کتاب مقدس افزوده است؟
جان مک رِی
مترجم :حنيف اورسجی
۱۵۰۰سال به رشته تحریر درآمده است .این مجموعه ۶۶کتابی ،با نگارش
اسفار پنج گانه (تورات)آغاز شده و در اواخر قرن اول میالدی کامل شد و مدون
گردید .این ۶۶کتاب در دورههای مختلف تاریخی و مناطق گوناگون جغرافیایی،
به زبان های عبری ،آرامی و یونانی به نگارش درآمدند .اکتشاف های باستان
شناسی مربوط به این مناطق و دورهها ،بافت فرهنگی بسیاری از رویدادهای
کتاب مقدس را برای ما روشن ساخته اند و بر اعتبار تاریخی دورههای زمانی عهد
عتیق و عهد جدید افزودهاند.
بعنوان مثال یافته های مهم باستان شناسی مربوط به وقایع صد سال آخر این
دوره تاریخی کتاب مقدس (دوره ای که عهد جدید در آن مکتوب شد) از حقایق
بسیار قابل توجهی درباره این رخدادها پرده برداشتهاند .در دنباله ،برخی از این
یافته های شگفتانگیز را بررسی میکنیم .این صفحات گنجایش گفتگو درباره
فصل چهارم 23 / 202
تاهمین اواخر قسمت اندکی از آن حوض قابل دسترسی بوده است .بعد از
حفاری انجام شده در اواخر قرن ، ۱۹اهالی روستای سیلوان (اسم جدید سیلوحا)
در نبش شمال غربی حوض کوچک ،مسجد مناره داری ساختند که این مناره
هنوز در جای خود پابرجاست .اما حفاری های بیشتر در این مکان در شش ماه
اول سال 2005قسمت شرقی حوض بزرگ را نمایان کرد .حوضی به طول 15
متر و (عرض نامعلوم) که در فاصله 10متری از حوض کوچک واقع شده است.
این دو حوض بدون شک بخشی از یک مجموعه بزرگ تر هستند کــــه "حوض
سیلوحا" نامیده میشود(مانند حوض بیت حسدا که متشکل از دو بخش است).
حوض سیلوحا دارای ردیفی از پله های سنگی است که طریقی برای ورود به
حوض را فراهم میکند .این حوض با جریان آب زنده ای که از چشمه جیحون
روان است در تماس مستقیم میباشد .آب چشمه از طریق کانال کوچکی که
در قسمت شمالی حوض کشف شده به حوض راه پیدا میکند .به نظر میرسد
که اینجا یکی از مکانهای اصلی برای انجام مراسم تطهیر قبل از ورود به معبد
203 کتاب مقدس و باستان شناسی
بوده باشد .شاید به همین دلیل عیسی ،این حوض را برای انجام معجزه خود
انتخاب کرد .یک سنگفرش نیز اخیرا ً کشف شده که راهی را از حوض به سمت
منطقه عوفل و از آنجا به سمت معبد نشان میدهد.
را حک کرده بود ":اراستوس با هزینه شخصی برای بهسازی شهر این سنگفرش
را ساخته است ".اراستوسی که در این سنگ نوشته آمده نامش در نشریه کاوش
منتشر شده که همان اراستوسی است که در رومیان 23 :16راجع به او می خوانیم.
در نامه ای از قرنتس ،پولس در رساله به رومیان از ارستوس به عنوان خزانه دار
ت تشخیص داده شده تحلیل گر این کتیبه ها
شهر یاد میکند .در تأیید این هوی ِ
3نکته را برشمرده است:
• این سنگفرش حوالی سال 50میالدی ساخته شده است .زمانی که ارستوس به
احتمال زیاد به مسیحیت گرویده بوده است.
• اسم غیرمتداول ارستوس در هیچ جای دیگری در قرنتس به غیر از این سنگ نوشته
پیدا نشده است.
• کلمه خاص یونانی که پولس در این قسمت بعنوان خزانه دار ( )oikonomosاز
آن استفاده میکند ،واژه ای مناسب برای تشریح کار یک متصدی راه و بهداری شهر
اهل قرنتس است.
بایگانی) و متون یونانی شان کامال ً مشابه متن یونانی استفاده شده درعهد جدید
می باشند .این دو کتیبه از نظر قدمت ،هم پایه بعضی از نسخه های قدیمی
موجود عهد جدید هستند.
پولس در دومین سفر خدمتی خود 18ماه را در قرنتس گذراند .در پایان این دوره
18ماهه ،یهودیان در ایام مراسم تحلیف (سوگند یاد کردن) غالیون هنگامی که
به فرمانداری اخائیه منسوب می شد از فرصت استفاده کردند و پولس را به جرم
بی حرمتی به شریعت به حضور فرماندار کشاندند .این واقعه احتماال ً در ماه مه
یا ژوئن سال 51میالدی رخ داده است .غالیون طبق قانون روم هیچ جرم و جنایتی
و یا تخطی از قانون را در عمل پولس ندید( .اعمال )14 :18و از محاکمه پولس
خودداری کرد و شاکیان یهودی را از دادگاه ،جایی که بر مسند داوری نشسته بود
بیرون کرد( .اعمال .)17-16 :18غالیون برادر سنکای –فیلسوف رواق گرا -بود که
بعدها به سمت مشاور امپراطور نرون منسوب شد .احتماال ً سنکای ،نرون را از
ماجرای تبرئه شدن پولس در پیشگاه غالیون در قرنتس آگاه کرده بود .بنابراین
فصل چهارم 23 / 208
همین بر پیامد اولین دستگیری پولس در روم که به نفع وی تمام شد ،آنطور که
در آخر کتاب اعمال رسوالن می خوانیم ،تاثیر گذاشت .درستی گزارش لوقا در
ارجاع به این دیوان دادرسی ( )bemaیک بار دیگر بر اعتبار و دقت کتاب مقدس
صحه می گذارد .غالیون از شهر محل سکونت خود در دلفی -آن طرف خلیج
قرنتیان -برای بازدید به قرنتس آمده بود.در حفاری های انجام شده 4تکه از یک
کتیبه سنگی که بر یک ساختمان اداری در دلفی نصب شده بود ،پیدا شده که
اطالعات خوبی در مورد دوران والی گری غالیون به ما میدهند .این کتیبه به ما
کمک میکند که به تاریخ نسبتا ً دقیقی از دوران فعالیت قضایی وی دست پیدا
کنیم .این تکه ها در واقع رونوشتی از یک نامه اند که از جانب کالدیوس به شهر
دلفی فرستاده شد.احتماال ً یا به اهالی دلفی یا به جانشین غالیون نوشته شده
است که در نهایت به دیوار ساختمانی اداری در آن شهر نصب شد .در این کتیبه
اسم غالیون بعنوان "والی استان آسیا" آمده است .عالوه بر آن نام کالدیوس به
عنوان امپراطور روم و تاریخ سلطنت وی حک شدهاند .تاریخ این نامه به سال
52میالدی برمی گردد .از آنجائیکه والی ها معموال ً به مدت یک سال در سمت
خود فعالیت می کردند و از آنان انتظــــار می رفت که روم را به مقصد محل خدمت
خود تا حوالی نیمه ماه آوریل ترک کنند ،بنابراین تصور می شد که غالیون در ماه
مه سال 51میالدی بر مسند قدرت نشسته باشد .از آنجائیکه پولس 18ماه
قبل از شروع فعالیت غالیون به قرنتس رسیده بود (اعمال )12-11 :18احتمال
میرود که زمان ورود پولس به قرنتس حدودا ً زمستان سال 50 -49میالدی و
به احتمال دقیق تر ژانویه سال 50بعد از میالد باشد .این مطلب با گزارش لوقا
در اعمال رسوالن فصل 18آیه 2مبنی بر مالقات پولس با آکیال و پرسکیال به
محض ورودش به قرنتس در دومین سفر خدمتی اش تطبیق دارد .زیرا این دو
209 کتاب مقدس و باستان شناسی
کسانی بودند که اخیرا ً طبق فرمان اخراج یهودیان از روم به دستور کالدیوس ،به
قرنتس آمده بودند.
تاریخ فرمان اخراج از روم طبق اسناد کهن دیگر به سال 49میالدی برمی گردد.
سیتونیوس که رئیس دفتر امپراطور هدریان در بین سالهای 138 -117میالدی
بوده است ،کتابی را تحت عنوان "دروازه سزار" (زندگی نامه امپراطوران رومی)
به رشته تحریر درآورد .او در این کتاب اشاره میکند که "بخاطر موجی از شورش
های صورت گرفته توسط یهودیان در روم کالدیوس آنها را از این شهر بیرون
انداخت ".بنابراین صحت گفته های لوقا در گزارشی که در اعمال رسوالن ارائه
کرده است قابل تایید و تصدیق میباشد.
۲۴ منشاء سنتهای انجیل
انتقال شفاهی
بیـــرگر گیــهاردســــون
مترجم :حنيف اورسجی
در طول چهار قرن اول عصر ما ،سنت شفاهی رب ّاهای یهود بسیار رشد کرد و
همچنان به صورت شفاهی به دیگران سینه به سینه منتقل می شد.اگر کسی
مطالب نسخ ،حفظ و به
ِ تعجب کند که چطور ممکن است چنین حجم عظیمی از
صورت شفاهی منتقل شود ،باید روشهای تعلیمی رب ّاها و تکنیک مورد استفاده
در انتقال شفاهی را در نظر بگیرد .من در اینجا طرحی مختصر از برخی جنبه های
معمول تعلیم شفاهی آنها را ارائه میکنم .به طور مشخص قدیمی ترین شواهد،
مربوط به سالهای پس از سقوط معبد ( ۷۰ب.م) و ویرانی اورشلیم (۱۳۵ب.م)
است .اما جنبه های اصلی این روش ها به وضوح قدیمی هستند:
اول اینکه ،من قبل از هر چیز بر نقش زیربنایی “روش حفظ کردن” تأکید میکنم.
خیلی راحت فراموش میکنیم که این یک روش آموزشی بسیار قدیمی است.
قبل از اینکه هنر نوشتن رواج پیدا کند ،از بر کردن تنها راه حفظ یک بیانیه یا
متن بود و ثابت شده بود که این روش ب َدوی از همه نظر کارآمد و قابل اعتماد
فصل چهارم 24 / 212
است .در میان معلمان یهودی در دوران باستان ،متوجه می شویم که تقریبا ً
آموزش تمام علم ِ مهم آن روزگار در قالب گفته ها و متن هایی که در حافظه انسان
حک می شدند ،انجام می شد به طوری که فرد ،دانش مورد نظر را کامال ًاز بر می
شد(این روش به هیچ وجه در مشرق زمین منقرض نشده است .همین اواخر یکی
از همکارانم ،یک استاد پزشکی اهل سوئد ،تعریف می کرد که قبال ًمدتی در مصر
تدریس می کرد .پس از اولین سخنرانی ،تعدادی از دانشجویان جلو آمدند که
بپرسند آیا میتواند نکات مهم را به گونه ای جمع بندی کند که بتوان آنها را به
حافظه سپرد؟ باید بدانیم که حافظه مکانیکی در تعلیم و تربیت در همه جهان
رد نشده است) همچنین باید به یاد داشته باشید که حفظ کردن ،یک تخصص
پیچیده علمی نیست بلکه یک ابزار کامال ً رایج برای حفظ اطالعات است.
دوم اینکه ،در این روش قدیمی ،الگوی تعلیمی که دائما ً دیده میشود ،الگوی
متن و تفسیر است .مطالعه روشمند به دو بخش تقسیم میشود :الف) یادگیری
متن و (ب) کوشش الزم برای درک معنای متن(تجزیه و تحلیل ،تفسیر ،تشریح).
همانطور که همه ما میدانیم یادگیری متن و درک کردن آن ،دو موضوع متفاوت
است ،همانطور که هوش با حافظه تفاوت دارد .متن نوشتاری باید قبل از اظهار
نظر در مورد آن ،ابتدا تهیه شود .سنت شفاهی نیز همین است .اول از همه،
یک متن شفاهی باید همانگونه که هست ،درحافظٔه محصل حک شده باشد،
فقط بعد از این مرحله است که میتوان تفسیر را آغاز کرد.
سوم ،مهم است كه معلمان به طور مختصر و مفید و صریح و روشن صحبت
كنند .باید از زیاده گویی های بی مورد و گفتاری بی معنی پرهیز کنند .اگر
میخواهند حافظٔه محصلین خود را با حکمت و خرد خود تحت تاثیر قرار دهند،
باید منظور خود را با کالمی موجز بیان کنند .رب ّاها می گفتند که باید همیشه به
213 منشاء سنتهای انجیل | انتقال شفاهی
کوتاه ترین شکل ممکن آموزش داد(به عبری .)derek qesārāhبرای قرنهای
معلمان حکمت در اسرائیل ،هنر مهار زبان را در خود پرورش دادند .به
ِ طوالنی
عنوان مثال کالم خدا میگوید “پس سخنانت اندک باشد"(جامعه )۲:۵و منظور
نویسنده این آیه مطمئنا ً نه تنها کم گویی در دعا و گفتگو ،بلكه در تعلیم نیز
بوده است .رب ّاها همین سنت را ادامه دادند .می گفتند" :یک دانه فلفل تند،
بهتر از یک سبد پر از خیار است”.
چهارم ،این معلمین همچنین از ابزارهای مختلف تعلیمی و شعری استفاده می کردند.
به عنوان مثال ،قاعده سازی های کنایه آمیز و تصویری ،واژگانی با تجانس آوایی(نثر
مسجع) ،عبارات موزون ،چیدمان متقارن عبارات و مترادفها ،تکرار کلمات کلیدی و
غیره را به کار می گرفتند .چنین ابزارهای موزون و شعرگونه البته فقط برای سهولت
آوردن اعالنات ،مورد استفاده قرار نمی گرفت ،بلکه واقعا ً کارکرد عملی
ِ در بخاطر
آوردن شعر نسبت به نثر ،جمالت موزون نسبت
ِ داشتند .پ ُر واضح است که به یاد
به جمالت غیر ریتمیک ،عبارات تصویری نسبت به عبارات پیش پا افتاده و عاری از
گیرایی ،و ساختار منظم نسبت به ساختار پراکنده ،آسان تر است.
پنجم ،در این زمینه ،تکرار ِ مداوم ،امری بدیهی و طبیعی است .رومی های
باستان می گفتند که تکرار ،مادر دانش است .تعلیم و تربیت یهود باستان نیز
کامال ً بر همین اصل منطبق بود .معلمین نکات اصلی خود را چندین بار کلمه به
کلمه تکرار می کردند ،و سپس محصلین نیز همان نکات را بارها و بارها تکرار
می کردند تا زمانی که مطالب را کامال ً از بر می شدند .متن های نوشتاری را نیز
به همان شیوه یاد می گرفتند :متون را طوری در مغز محصلین فرو می کردند
تا اینکه مطالب را حفظ شوند .پس از آن ،این دانش بدست آمده با تکرار
مداوم ،کلمه به کلمه در خاطر می ماند .در نوشتههای ربایی(یهودی) اغلب،
فصل چهارم 24 / 214
تصویری از یک عالِم ایده آل را میبینیم که هرگز در خانٔه خود بیکار نمی نشیند،
اما درحالت نشسته مشغول تکرار آموزه ها و تفکر در آنهاست.او هرگز غایب از
این جهان یا از آن طرف پر از افکار دنیوی نیست .وقتی که در راه است مشغول
تکرار کالم و تعمق بر آن میباشد .پندهایی که در تثنیه فصل ۷آیات ۷-۶یافت
میشوند بدون شک بهترین نمونه اند" :دستوراتی را که امروز به شما می دهم در
قلب خود نگه دارید .آنها را با دقّت به فرزندانتان بیاموزید و زمانی که در خانه و
یا در راه هستید ،هنگام استراحت و هنگامیکه بیدار می شوید ،دربارٔه آنها سخن
بگویید”(همچنین یوشع ۸:۱و مزمور ۲-۱:۱را نگاه کنید).
ششم ،هنگام خواندن و تکرار متن ،این کار نه با لحنی معمولی و مکالمه ای ،بلکه
به صورت ریتمیک و آهنگین ،به صورت قرائت انجام می شد .جمالت به نوعی به
شکل آواز ادا می شدند .در دوران باستان خواندن با صدای بلند انجام می شد.
همین امر در مورد تکرار شفاهی صادق بود .فقط برخی تعلیماتِ محرمانه ،آهسته
تر زمزمه می شد .بنابراین میبینیم که در انتقال متون ،صدای کلمات و ریتم و
ملودی جمالت نقش شایانی دارند.
هفتم ،بسیاری از معلمین و محصلین نیز از هنر ِ نوشتن به عنوان وسیله ای برای
حفظ دستورات و سنت های مهم استفاده می کردند .بیشتر معلمان یهودی
در قرونِ بعد از تولد مسیح به بعد ،نوشتن بلد بودند.اما هنوز تعیین نقشی
که نگارش ،در آموزش و انتقال شفاهی آنها داشته دشوار است .طبق روایات،
جنبش فریسی-رب ّایی در یهودیت ،تمایز بین تورات نوشتاری و تورات شفاهی را
حفظ کرد و عمدا ً این دیدگاه را تبلیغ کرد که تورات شفاهی باید به صورت کالمی
قالب کتاب .اما اینکه آیا این اصل قبال ً در زمان عیسی مسیح
ِ ارائه شود و نه در
شناخته شده بود یا خیر محلِ مناقشه است.
215 منشاء سنتهای انجیل | انتقال شفاهی
من بر این عقیده ام که فریسیان و کاتبان بین توراتِ مکتوب و تورات شفاهی که
پیشتر در زمان عهد جدید موجود بود تمایز قائل بودند و هیچ کتاب رسمی ،حاوی
تورات شفاهی را قبول نداشتند .اما -و نکته همینجاست که -این مانع از تهیه
یادداشت های شخصی حاوی مطالب موجود در سنت شفاهی نمی شد .به عبارت
دیگر ،بین کتابهای رسمی و یادداشت های خصوصی تفکیکی وجود داشت .در
سنت رب ّایی میتوان مدارک و شواهد مختلفی را مثل ”طومارهای اسرار” ،دفترچه
ها و سایر یادداشت ها را مشاهده کرد .چنین مواردی احتماال ً هم عصر با دوران
عیسی ،در بین شاگردان رباهای مشهور-هیلل و شمّی -ظهور کرده است .چنین
مکــاتب دنیای هـــــلنیستی یافت
ِ نُت برداری هایی خصوصی بیش از هر چیز در
می شدند.
میتوانم در پرانتز اضافه کنم که ما هنوز منتظر یک تحقیق جامع هستیم که
براساس بررسی دقیق یادداشت های مکتوب مکاتب هلنیستی بدست آمده تا
ما را در تعیین نقش اینگونه یادداشت ها در میان شاگردان عیسی و در میان
معلمان و سنت گرایان کلیسای اولیه یاری برساند .در سال ۱۹۴۶کتابی بسیار
مختصر اما جذاب به چنین موضوعاتی پرداخته بود که پس از مرگ نویسنده
اش منتشر شد .نویسنده ،کشیش انگلیسی آموخته ای به نام آر .اُ .پی .تیلور
بود و این كتاب تحت عنوان “پایٔه اناجیل” به چاپ رسید .این اثر با اقبالی که
شایسته اش بود روبرو نشد .همچنین الزم به ذکر است که در چند سال گذشته
گرایش واضحی به تأکید شدید بر نقش انتقال سنتها به روش نوشتاری در اوایل
مسیحیت ،بخصوص در میان محققین آمریکایی دیده شده است .برخی حتی تا
آنجا پیش می روند که وجود سنت مسیح به عنوان یک امر کامال ً شفاهی را انکار
میکنند .اینکه چقدر میتوان این رشته افکــــــــار را بر دوش کشید هـنوز سوالی
فصل چهارم 24 / 216
هشتم ،رب ّاها به مطالعاتِ طوطی واری و قرائت حفظیات ،صرفا ً مانند یک عمل
مکانیکی عالقه زیادی نداشتند .آنها از اهمیت درک و به کار بردن شخصی آن
آموخته ای که ذهن شان را تحت تاثیر قرار داده بود آگاه بودند .به همین دلیل
مبارزه ای پرحرارت علیه علم و دانش بی روح را آغاز کردند .آنها ،هم با شوخ
طبعی و هم با کنایه از کسانی انتقاد کردند که انبوه عظیمی از مطالب را به خاطر
سپرده اند ،بدون اینکه بفهمند که با دهان خود چه میگویند.آنها این افراد را با
جادوگرانى كه بدون درک ورد می خوانند و یا با سبدهای بی روح پر از طومارهای
خطی مقایسه كردند.از نظر رب ّاها ،یک شاگرد حقیقی نباید یک ظرف بی روح
تلمبار شده از سنت ها باشد .ترجیحا ً باید به سنت ها ورود کند ،آنها را بفهمد
و باورشان کند .فقط به این ترتیب است که میتوان مطابق سنتها زندگی کرد و
مباشر ِ پر ثمر سنتها بود و آنها را به شکل فراگیر به دیگران منتقل کرد.حامل زنده
سنت ها آن کسی است که مانند مشعلی مشتعل از مشعلهای پیشین باشد و به
دیگران روشنایی ببخشد.
25
اعتبار تاریخی اناجیل
کرگ بلومبرگ
مترجم :س .بهلول زاده
آیا طرحهای کلی که عیسی را در عهد جدید به تصویر میکشند میتوانند قابل
اعتماد باشند؟ بسیاری از منتقدین چنین استدالل نمیکنند .در دهه 1990
سمیناری به نام "سمینار مسیح” ( )Jesus Seminarبه مشهورترین مجموعه از
چنین منتقدانی تبدیل شد ،چرا که ادعا می کردند فقط %18از سخنان منسوب
به عیسی و %16از اعمال او در چهار انجیل شرعی متی ،مرقس ،لوقا و یوحنا و
همچنین انجیل آپوکیریفایی توماس یافت میشوند که رابطه ای نزدیک با آنچه
عیسی در حقیقت گفته و انجام داده است دارد .در همان زمان ،از حدود سال
1980گروهی از محققان که به شکلی آشکارتر معرف نقطه مقابل این نظر بودند
و اقداماتی را تحت عنوان "سومین جستجوی عیسی تاریخی" شروع کردند که
تا امروز نیز ادامه دارد و در آن خوش بینی بیشتری نسبت به این که با در نظر
گرفتن سایر تحوالت فرهنگی – تاریخی آن زمان ،چقدر میتوانیم از اناجیل درک
کنیم ،در حال ظهور است .این مقاله بطور خالصه به بررسی خطوطی از شواهد
فصل چهارم 25 / 220
که اجماال ً از اعتبار تاریخی اناجیل ،خصوصا ً اناجیل همنظر (متی -مرقس -لوقا)
حمایت میکنند ،می پردازد .هیچ یک از این استداللها پیش فرض ایمان مسیحی
ف گسترده ای از اسناد باستانی ،به دنبال
نیست بلکه آنها برای ارزیابی اعتبار ِ طی ِ
رویکردهای معمول تاریخی مطرح شده اند.
بیش از هر اثر مکتوب باستانی دیگر ،میتوانیم به بازسازی آنچه که به احتمال زیاد
متن اصلی اناجیل میگوید اطمینان داشته باشیم .با این که هیچ یک از دست
نوشته های اصلی باقی نمانده است ،حجم نسخه های خطی (از تکه های کوچک
تا کل عهد جدید /پنج هزار نسخه تنها به زبان یونانی باستان) خیلی بیشتر از
چیزی است که از مکتوبات یهودی ،یونانی یا رومی در دست داریم ،درحالی که
تاریخ شناسان اگر خیلی خوش شانس باشند غالبا در تعداد نسخه های خطی مورد
نظرشان به عددی دو رقمی میرسند .هنر و علم نقد متن ،محققان را قادر می سازد
تا این اسناد را تاریخگذاری و طبقه بندی کرده ،در مقابل یکدیگر بگذارند تا در
مواردی که با یکدیگر اختالف دارند ،با دقت ،97 - %99آنچه به احتمال زیاد در
نسخه های اصلی وجود دارد را تعیین کنند .با توجه به قدیمی ترین بخش شناخته
شده از هر یک از اناجیل ،مثل چند آیه از یوحنا 18که مربوط به حدود سال 125
میالدی است ،می فهمیم که رونوشتها با نسخ اصلی هم دوره هستند .درباره اکثر
آثار باستانی دیگر حداقل چند قرن بین نسخه اصلی و قدیمی ترین نسخه های
موجود فاصله است .هیچ یک از اینها حقانیت چیزی را در اناجیل اثبات نمیكند
ولی به این معنا است که ما آنچه که نویسندگان اناجیل ادعا می کردند را می دانیم.
این چیزی است که اغلب در مورد دیگر نویسندگان باستان به هیچ وجه از آن
مطمئن نیستیم.
بنویسند .سنت مسیحی ادعا میکند که اناجیل توسط دو نفر از دوازده شاگرد
نزدیک به عیسی (متی و یوحنا) نوشته شده است .سومین نفر(مرقس) خاطرات
پطرس ،رهبر دوازده شاگرد را از نزدیک پیگیری کرده است و نفر چهارم(لوقا)
به دقت با کسانی که شاهدان عینی زندگی عیسی بودند مصاحبه و به همان
خوبی منابع نویسندگـــــــــــــــان قبلی را کنکــــــــــاش کرده است(لوقا .)4-1:1اکــثـــر
محققــــان شـک گرا پیشنهاد داده اند که ما در عوض باید به مسیحیان گمنام
قرن اول ،مثل شاگردان چهارمردی که اینجا به آنها اشاره شد ،بیاندیشیم .اما
به هر صورت ما حداکثر در دو مورد از اطالعات شاهدین عینی فاصله داریم.
محققان محافظه کار بطور معمول تاریخ اناجیل متی ،مرقس و لوقا را به دهه
60و انجیل یوحنا را به دهه 90نسبت می دهند .محققان لیبرال تمایل دارند
که تاریخ نگارش انجیل مرقس را دهه ،70انجیل متی و لوقا را دهه 80و انجیل
یوحنا را دهه 90در نظر بگیرند .اما بهرحال ما همچنان داریم درباره شهادتی
در قرن اول صحبت می کنیم .دوباره دو نکته آخر را با شرایط معمول سایر
تواریخ و زندگی نامه های باستان مقایسه کنید.اکثر تاریخشناسان معتقدند که
زندگی مفصل اسکندر کبیر میتواند با دقت کافی بازسازی شود ،اما این ادعا
به زندگینامه ای بستگی دارد که آریان و پلوتارک در اواخر قرن اول و اوایل قرن
دوم ،درباره مردی که در سال 323قبل از میالد درگذشته است ،نوشته اند.
اما آیا دو نسل ابتدایی مسیحیان (حدود 30تا 100میالدی ) اصال ً عالقه ای به
حفظ اطالعات تاریخی داشته اند؟ این موضوع غالبا ً به دو دلیل مورد تردید قرار
گرفته است .اولین دلیل ،به اعتقاد برخی ،برداشت افراد از احتمال بازگشت
نزدیک الوقوع عیسی به زمین برای پایان دادن به این عصر بود .ما می دانیم که
این امر مانع هرگونه عالقه ای به فعالیت تاریخ نگاری میشود .اگر فکر کنید که
فصل چهارم 25 / 222
هر آن ممکن است دنیا به پایان برسد ،چه کسی به خودش زحمت می دهد تا
تاریخ را ،هر چقدر هم که به قداست آن باور داشته باشد ،ثبت کند؟
از قرن هشتم قبل از میالد طی قرن ها هر یک از انبیاء یهود حداقل یکبار وعده
داده بودند که "روز خداوند نزدیک است" و با این حال قوم خدا می دانستند
که هزار سال نزد خدا یک روز است(مزامیر باب 90آیه )4بنابراین روند عادی
وقایع انسانی ادامه داشت .دوم ،برخی ادعا میکنند که تعصب ایدئولوژیک
(الهیاتی) نویسندگان اناجیل قطعا ً حقایق تاریخی را تحریف کرده است .شکی
نیست که تعهد پرشور به یک ایدئولوژی خاص میتواند برخی از نویسندگان
را به سمت کم یا زیاد کردن تاریخ سوق دهد ،اما درحقیقت انواع خاصی از
ایدئولوژی ها وفاداری هرچه بیشتر به واقعیتها را می طلبد.بعنوان مثال بعد از
جنگ جهانی دوم یهودیان به دلیل اشتیاق متعهدانه ای که نسبت به جلوگیری
از وقوع مجدد هولوکاست( به شکلی که در دوران نازیها تجربه کرده بودند)
داشتند ،قساوتهایی را که متحمل شده بودند ،عینا ً و به تفصیل شرح دادند.
افراد ِ کمتر متعهدی هم بودند که بازنگری رقت انگیزی را ارائه دادند که بطور
قابل مالحظه ای عمق فاجعه هولوکاست را به حداقل می رساند یا حتی آن را
کامال ً انکار می کرد .از آنجا که طبق ادعای کتاب مقدس(اول قرنتیان )15ایمان
مسیحی به زندگی ،مرگ و قیام عیسی بستگی دارد ،نویسندگان اناجیل دلیل
خوبی برای بیان صحیح داستان داشتند.
اما آیا آنها توانستند موفق شوند؟ حتی بعد از گذشت سی سال از رویداد ِ وقایع
تاریخی ،خاطرات میتوانند دچار ابهام و تحریف شوند .یهودیت در قرن اول ،یک
گ شفاهی ِ آمیخته با تمرینِ آموزشی ِ حفظ کردن بود .بعضی از رب ّاها متعهد
فرهن ِ
به حفظ تمام کتاب مقدس عبری(عهد عتیق مسیحیان) شده بودند .به خاطر
223 اعتبار تاریخی اناجیل
پس چرا اناجیل کلمه به کلمه یکسان نیستند؟ در وهله اول چرا بیش از یک
انجیل الزم بود .عالوه بر این شباهت کلمات کلیدی در اناجیل همنظر ،معموال ً
آیا میتوانیم فرض کنیم که نویسندگان انجیل سعی داشتند چیزی شبیه تاریخ
باستان یا زندگینامه بنویسند و نه یک رمان یا یک نمایشنامه غم انگیز؟ بله.
نزدیکترین مقایسه با مقدمه لوقا ،نویسندگان نسبتا ً دقیق تاریخ ،مثل ژوزفیوس
فصل چهارم 25 / 224
استداللهای دیگر ،این دعوی را حتی بیشتر هم جلو می برد .اصطالحات ژرف
گفتههای عیسی حاکی از این است که نویسندگان انجیل در مورد آنچه میتوانستند
یا نمیتوانستند عنوان کنند ،محدودیت قابل مالحظه ای داشتند .حتی اگر تعلیم
عیسی مبنی بر نفرت از پدر و مادر که در انجیل لوقا آمده است (لوقا باب 14آیه
)26را بتوان با روایت موازی آن در انجیل متی (باب 10آیه )37شرح داد ،آیا برای
لوقا ساده تر نبود که آن روایت را بخاطر تناقض آشکاری که با فرمان موسی درباره
احترام به پدر و مادر داشت ،حذف کند؟ او اختیار انجام این کار را داشت .همین
موضوع میتواند در مورد ادعای عیسی مبنی بر ندانستن روز یا ساعت بازگشت
خود مطرح شود(مرقس باب 14آیه .)32اگر نویسندگان اناجیل در هر جایی
از روایت ،حق دستکاری ،به شکلی که سمینار مسیح و نویسندگان هم نظر با
آن ادعا کرده اند ،را داشتند ،میتوانستند در را بر بسیاری از نقدهای وارده به
انجیل ببندند .موضوعاتی که عیسی در اناجیل عهد جدید مطرح نکرده است،
بیشتر از صحت آن اناجیل حمایت میکند.
بحث در خصوص اینکه مردان بالغ غیریهودی در مسیر مسیحیت باید به نشانه
حفظ قوانین یهود ،در دنیایی بدون داروی بی حسی ،ختنه شوند ،تهدیدی بود که
نسل اول مسیحیت را کامال ًدچار دو دسته گی می کرد(غالطیان باب 2آیات ،10-1
اعمال رسوالن باب .)15ساده ترین کاری که یکی از نویسندگان انجیل میتوانست
در صورت آزادی عمل انجام دهد نقل یا جعل تعالیم در این باره بوده است .ولیکن
هیچ آیه ای در هیچ جای اناجیل عهد جدید بیانگر نظر عیسی در مورد نقش ختنه
در بین پیروانش نیست 25 .سال بعد از مرگ عیسی همین مساله در مورد عطای
صحبت به زبانها ،چیزی که در کلیسای قرنتیان تهدیدی برای چند پاره شدن بود،
225 اعتبار تاریخی اناجیل
دهها نویسنده متون غیرمسیحی ،میزان قابل توجهی از جزئیات زندگی عیسی
در اناجیل را تایید میکنند .جزئیاتی مانند اینکه او یک یهودی بود که در سی
سال ابتدایی قرن اول زندگی می کرده است و خارج از روابط زناشویی به دنیا
آمده ،یک معلم با شیوه ای منحصربه فرد بود که در بین مردم محبوبیت زیادی
داشت ،مردانی خاص را بعنوان هسته اصلی شاگردان خود انتخاب کرد ،قوانین
یهودی مربوط به خوراک را نادیده گرفت و طعم حقارت را چشید و هرچند از
دید دیگران مسیح بود ،باعث برانگیخته شدن خشم رهبران یهودی شد .توسط
پنتیوس پیالطس مصلوب شد اما به باور برخی از پیروانش از مرگ قیام و یک
مذهب تازه را پایه گذاری کرده است که هرگز از بین نمی رود .عده ای ممکن
است اینطور استدالل کنند که این مطلب بخش زیادی از جزئیات را شامل
نمیشود اما در دنیایی که تقریبا ً تمام نوشته های تاریخی و زندگینامه ها روی
پادشاهان ،امپراطورها ،ژنرالهای نظامی ،افرادی باقدرت مذهبی و جایگاه هایی
در نهادهای مذهبی ،فیلسوفان مشهوری که مکتب هایشان بیشتر از خودشان
عمر کرده بود و به طور کلی افراد خوب و تاثیرگذار تمرکز کرده است ،اشاره
نویسندگان غیرمسیحی قرن اول تا سوم به عیسی موضوع شایان توجهی است.
قبل از قانونی شدن مسیحیت در قرن چهارم چه کسی فکرش را می کرد که این
رب ّای یهودی گمنام و مصلوب شده پیروانی پیدا کند و یک روز به مذهبی تبدیل
شود که بیشتر مردم دنیا از آن تبعیت کنند.
پیالطس بعنوان فرماندار یهودیه ،مصلوب شدن به روش رومی با عبور میخ از
استخوانهای مچ پا ،قایقهای ماهی گیری که برای جا دادن 13نفر به حد کافی
بزرگ باشند(عیسی و دوازده شاگردانش) ،مقبره قیافا ،محل احتمالی استخوانهای
یعقوب برادر عیسی (استخوان دان) و جزئیات دیگری در اناجیل قبل از تایید
باستان شناسی مورد تردید قرار گرفته بودند.
اندریاس کاستنبرگر
مترجم :مرتضی معصومی زاده
کتاب مقدس در اصل به زبان عبری ،ارامی(عهد عتیق) و یونانی(عهد جدید) نوشته
شده است.کتاب مقدسهایی که امروزه استفاده می کنیم ترجمه هایی از زبانهای
اصلی به زبان انگلیسی (یا زبانهای دیگر) هستند .عیسی به احتمال زیاد به زبان
ارامی تعلیم داده است(نظر بر این است که او عبری و یونانی نیز میدانسته)،بنابراین
عهد جدید یونانی ،خود معرف ترجمه ای از تعالیم عیسی از ارامی به یونانی است.
این سوال که "آیا امروز کتاب مقدس همان چیزی است که در اصل نوشته شده
بود؟" شامل دو سوال مهم است:
-1آیا نسخه های خطی موجود( )MSSاز کتاب مقدس ،ارائه دقیقی از نسخه های
خطی اصلی ،از کتابهای مربوط به کتاب مقدس هستند؟ (متون دست نوشته نویسنده
کتاب) .این یکی از مسایل انتقال متن است(.انتقال متن یعنی بررسی پژوهش گرایانه
کتاب مقدس برای رسیدن به متن اصلی).
فصل چهارم 26 / 230
-2آیا ترجمه های موجود ارائه ای وفادارانه از کتاب مقدس در زبان اصلی اش
هستند؟که این ،یکی از مسایل ترجمه است.
با توجه به اولین سوال،هیچ دست نوشته اصلی ای از هیچ یک از متون کتاب
مقدس وجود ندارد :تنها رونوشت ها موجودند .کلمه نسخه خطی برای نشان دادن
هر نوشته ای استفاده میشود که به جای تکثیر با دستگاه چاپ ،با دست نوشته
شده باشد .شواهد متنی ،هر چیز نوشته شده بر لوحهای گلی ،سنگ ،استخوان،
چوب ،انواع فلزات ،تکه سفالهای شکسته( ، )ostracaاما بیشتر از همه کاغذهای
پاپیروس و پوستی(پوست گوساله،طومارهای پوستی) را شامل میشود.
بیشتر کتب باستانی پس از تالیف در طوماری پیچیده میشدند .از آنجا که طول
توپ(رول) پاپیرس به ندرت از 35فوت تجاوز می کرد ،نویسنگان باستانی ،یک
اثر ادبی طوالنی را به چندین "کتاب" تقسیم می کردند(.به عنوان مثال انجیل
لوقا و کتاب اعمال رسوالن یک مجموعه متشکل از دو جلد از آثار لوقا است).
بعدها ،در مقطعی ،در طول قرن اول و دوم میالدیCODEX ،ها مورد استفاده
قرار گرفتند( اولین نوشتجاتی که به شکل کتابهای امروزی جمع آوری میشدند).
این CODEXشامل برگهای به هم بسته شده پاپیروس بود که یک مدل اولیه از
قالب کتابهای امروزی را بوجود می آورد .بدین ترتیب مسیحیان اولیه شروع کردند
به جمع آوری و ساماندهی کتابهای مختلف مجموعه ای که امروز عهد جدید
کاننی(مشروع) نام دارد .اصطالح BIBLEبه معنی کتاب مقدس ،برگرفته شده از
کلمه یونانی ( Bibilonکتاب) است،ابتدایی ترین کاربرد ( ta bibliaآن کتاب) با
مفهوم ( Bibleکتاب مقدس) در کتاب دوم کلمنت 14 :2دیده شده است(.تقریبا ً
سال 150میالدی).
231 آیا کتاب مقدس امروز همان چیزی است که نوشته شده بود؟
حتی اگر دست نوشتههای اصلی ازبین رفته باشند ،شواهد برجا مانده از نسخه
خطی ،درجه باالیی از اطمینان به متن کتاب مقدس را فراهم میکند .عهد عتیق
و عهد جدید توسط تعداد زیادی از نسخه های خطی در اشکال گوناگون در
قرنهای متمادی خط به خط تصدیق شده است.
شواهد دیگر ،تلمود (ترجمه های ارامی و تفاسیر) ،سپتواجنت ( ،LLXترجمه یونانی
عهد عتیق) ،کتب پنجگانه سامری(تورات سامری) ،و طومارهای دریای مرده ()DSS
را شامل میشود .مورد اخیر که بین 1940و 50میالدی کشف شد ،شهودی برای
دانشمندان نسبت به متن عهد عتیق فراهم کرد که میتواند بین 100تا 250سال
قبل از میالد مسیح تاریخ گذاری شوند .به عنوان مثال غار شماره ،)4Q( 4حدود
4000قطعه از 400نسخه خطی مختلف بازدهی داشته است ،که 100موردی که کتاب
مقدسی می باشند ،معرف همه ی کتب عهد عتیق جز کتاب استر می باشد .بطور
قابل مالحظه ای ،مقایسه متون دریای مرده و متن ماسورتی تنها اختالفات کوچک
قابل درکی را آشکار کرده است.
بنابراین این اسناد نسخه خطی برای عهد عتیق با قاطعیت نشان می دهد که
فصل چهارم 26 / 232
متون اصلی عهد عتیق به دقت محفوظ مانده اند و عینا ً در کتاب مقدسهای
جدید ما قرار گرفته اند.
متن بجای مانده از عهد جدید ،بهترین سند برای تأییدش در دنیای باستان
است .گواهان برای عهد جدید به سه گروه گسترده تقسیم میشوند:
نسخه های خطی یونانی ،ترجمه های قدیمی به زبانهای دیگر(ورژنهای مختلف)،
و نقل و قولهایی از عهد جدید که توسط نویسندگان کلیسایی اولیه بکار رفته
است(پدران کلیسا) .نسخه های خطی یونانی بیش از شش هزار نمونه است
که شامل تکه های پاپیروس(UNCIAL ،نسخه های خطی التین و یونانی که
در قرن 3تا 9مورد استفاده بوده و تماما با حروف بزرگ ،بدون فاصله و نشانه
گذاری نوشته می شده)،و ( minusculesدر قرن هفتم با حروف کوچک و خط
شکسته) می باشند.
باتوجه به قدمت باالی پاپیروس ها ،از نظر تاریخی آنها نزدیکترین اسناد به
دست نوشتههای اصلی هستند ،در نتیجه مهمترین گروه اسناد مهم را تشکیل
دادند .برای مثال ،هم ( p۵۲که شامل تعدادی ایات از یوحنا 18می باشد) و p۴۶
(که شامل همه نامه های پولس جز رساالت شبانی می باشد) به احتمال زیاد به
فاصله 30سال بعد از نوشتههای اصلی نوشته شدهاند.
می دهند ،اما تاریخ نگارش آنها فاصله زیاد و قابل توجهی با نسخه های اصلی
دارد.در آخر ،نسخه های بدوی و پدران کلیسا تأیید اولیه مفیدی را فراهم میکنند
که میتواند محــقـقــان را برای احیای قابل قبولترین قرائت اصـلــــی کمـــک کند.
مجموعه ای بیش از 6000نسخه خطی یونانی،بیش از 10000هزار نسخه خطی
ولگات التین ،و بیش از 9300نسخه اولیه که منتج به بیش از 25000مدرک برای
متن عهد جدید شده است.
با این وجود ،این کثرت چشمگیر نسخه های خطی ،منتهی به متونی یکپارچه
نمیشود .هزاران نوع قرائت متنوع (که اکثر آنها جزئی است) در بین نسخه های
خطی وجود دارد .در حالی که کاتبان در تالش برای تولید نسخه های دقیق ،دقت
زیادی نشان می دادند اما از خطاهای انسانی در امان نبودند .خطاهای کتابتی
میتواند بصورت تعمدی و غیر تعمدی شکل گیرد .دلیل عمده تنوع های متنی،
اشتباهات غیر عمدیست که این نوع خطا ها معموال شامل موارد زیر است:
• اشتباهات چشمی (برای مثال ،جا انداختن کلمات یا گم کردن جای یکی ازآنها)
هنگامی که کاتبان حس کنند خطایی در متن است و دست به اصالح آن بزنند یا
متن را بنا به مصلحت آموزه ای یا هماهنگ سازی ،تغییر دهند ،به خطای تعمدی
منتج میشود .این خطاها غالبا توسط رونوشتهای بعدی از نسخه رونوشت معیوب،
به شکل مرسوم و متعارف درآمده اند.
تمام نسخه های خطی یونانی ویژگی هایی دارند که دانشمندان را قادر می سازد
آنها را بر اساس خاستگاه جغرافیایی ،سبک یونانی و تاریخ به گروه های متنی
فصل چهارم 26 / 234
مرتبط(اسکندریه ،غربی ،بیزانسی) طبقه بندی کنند .از طریق تحلیل تطبیقی ای
که توسط عاملین علم "نقد متنی" انجام شد ،محققین در راستای احیای قابل
قبول ترین قرائت دست نوشتههای اصلی در هر مورد خاص ،تمام نسخه های
خطی را غربال میکنند.
منتقدان متنی از طریق ضوابط سختگیرانه مانند قدمت ،نوع متن ،قرائت های
تأیید شده(برای مثال چه تعداد نسخه های خطی ،قرائتی قطعی دارند) و داللیل
احتمالی برای انواع مختلف ،قضاوت میکنند(مثل هموار کردن یک قرائت سخت
الهیاتی) .عالوه بر بررسی نسخه های خطی یونانی ،متخصصین نقد متن ،سایر
شواهد مربوطه را نیز در نظر می گیرند(مثل نسخه های مختلف و آثار پدران
کلیسا).
اگرچه نقد متنی علمی بسیار پیچیده و گاها جنجالی است ،اما حداقل دو نتیجه
قابل اطمینان برای ما فراهم کرده است .اول ،هیچ یک از انواع گوناگون قرائتها
(من جمله از قلم افتادگی ها) بر پیغام مرکزی یا محتوای الهیاتی کتاب مقدس
تأثیر نمی گذارد .دوم ،میتوان با اطمینان مدعی شد که متن کتاب مقدس
امروزی ،نمونه ای صحیح و وفادارانه از دست نوشتههای اصلی است.
موضوع دوم ،یعنی ترجمه ،زمانیکه مسئله انتقال متن حل و فصل شد ،طبیعی
است که باید به آن پرداخت .برای راستی آزمایی کتاب مقدس امروزی در مقایسه
با متون اصلی ،باید مسائل تئوری ترجمه و پیشینه کتاب مقدس انگلیسی را
بررسی کرد .وظیفه ترجمه کتاب مقدس از زبانهای مبدأ آن (عبری ،آرامی و
یونانی) به زبان مقصد(به عنوان مثال انگلیسی) شامل مسائل زیادی در رابطه
با ماهیت زبان و برقراری ارتباط است .آیا معنی کلمه به شکلی تعییین شده
از معنای ذاتی آن گرفته میشود ،یا معنی آن با کاربردش در بستری خاص
235 آیا کتاب مقدس امروز همان چیزی است که نوشته شده بود؟
مشخص میشود؟ آیا معنا در ویژگی های استاندارد دستور زبان اصلی گنجانده
شده است یا در عملکرد کلمات ،درون دستور زبان؟ اینها تنها تعدادی از سواالت
مرتبط با تئوری ترجمه هستند.
برخی از مترجمان معتقدند كه ترجمه صحیح مستلزم روش معادل سازی استاندارد
واژه به واژه (تحت الفظی) می باشد(.ترجمه فارسی POVو انگلیسی KJVو NKJV
و .)NASBبرخی دیگر در مقابل ادعا دارند که رابطه مستقیمی میان تفسیر واژه
به واژه وتحریف شدن معنا بین دو زبان وجود دارد.این مترجمان روش پویا یا
معادل سازی تابعی جمله به جمله را بکار می گیرند(ترجمه فارسی NMVترجمه
انگلیسی NIVو .)…NRSبا توجه به مالحظات زبانشناسی ،فن تفسیرو سبک
شناسی ،ترجمه های تولید شده مطابق با اصل پویا یا معادل سازی تابعی،
با دقت بیشتری در پی منعکس کردن معنای اصلی می باشند .هدف همه
مترجمان ،صرف نظر از اینکه از چه تئوری ترجمه ای استفاده میکنند ،تولید نسخه
ای است که یک ارائه صحیح از متن مکتوب شده باشد به گونه ای که کتاب مقدس
زیبایی ادبی ،شان الهیاتی و از همه مهمتر پیام خود را حفظ کند.
پیشینه ترجمه کتاب مقدس به انگلیسی به طرز رضایت بخشی نشان می دهد که
حقیقتا ً کتاب مقدس امروزی وفـــــادارانه معــــرف کتاب مقدس در زبانهـــای اصلی
اش می باشد .برای قرن ها تنها کتاب مقدس موجود برای مردم غربی "ولگات
التینی" ،تهیه شده توسط جروم بود ،که توسط پاپ داماسوس در اواخر قرن
چهارم میالدی به این ماموریت منتصب شد" .ولگات" به عنوان نسخه رسمی
کتاب مقدس در سراسر اروپای قرون وسطی مورد استفاده قرار می گرفت و
استفاده از آن تنها در انحصار روحانیون ،رده بندی های راهبان و محققین بود.
بود ،او اولین کسی بود که کل کتاب مقدس را برای مردم عامی انگلیسی زبان
قابل دسترسی ساخت .هرچند که ترجمه او مبنی بر "ولگات" بود نه متون عبری
و یونانی .ویلیام تیندال اولین ترجمه عهد جدید انگلیسی را بر اساس متن یونانی
در سال 1526م منتشر کرد .مایلز کاوردال و جان راجرز دو دستیار تیندال بودند
که پروژه های ترجمه کتاب مقدسش را به ترتیب زیر به پایان رساندند :کتاب
مقدس کاوردال( ) 1535و کتاب مقدس متی ( .)1537کتاب مقدس ژنو 1560م
ترجمه ای از تمامیت کتاب مقدس از زبانهای مبدأ را در اختیار ما می گذارد.
این اتفاق برای شاه جیمز اول ،راه را هموار کرد تا ترجمه ای را مورد بحث قرار
دهد که ذات متعصبانه و خرافی کتاب مقدس ژنو را اصالح کند .نتیجتا ً در سال
1611میالدی ،این ترجمه ی بسیار شناخته شده( Authorized Version_AVو
یا همان )King Jamesکه عمده آن بر کار تیندال بنا شده بود ،برای 270سال
به ترجمه انگلیسی بی رقیب و بی همتا تبدیل شد.
قرن بیستم موجب افزایش تعداد ترجمه های جدید شده است .به روزرسانی
و استخراج ترجمه های جدید الزامی بود -بخاطر نسخه های خطی تازه کشف
شده ،تغییرات بوجود آمده در زبان انگلیسی(و دیگر زبانهایی که ترجمه های
قدیمی تر داشتند) و پیشرفتهای زبانشناسی .احتماال ً امروزه وقتی کسی هر
ترجمه کتاب مقدس انگلیسی ای را که باز میکند( NKJVو NASBو NIVو ESV
و TNIVو )HCSBباید بداند که با قرنها پژوهشگری وفادارانه ،توانسته اند کتاب
مقدس را به همان شکل اصلی و اولیه ای که داده شده بود نگهداری و محافظت
کنند.
27
کانون عهد جدید
کرگ بلومبرگ
مترجم :مرتضی معصومی زاده
یهودیان ارتدکس به این دلیل که متون مقدس عبرانی مکررا ًخودشان را زوال ناپذیر
و دایمی معرفی کرده اند ،که خود نشانگر آنست که هیچ چیز بیشتری نمیتوانست
به این متون اضافه شود ،غالبا ً عهد جدید را رد میکنند .حال آنکه پژوهشگران
لیبرال ،اغلب محدود کردن عهد جدید به بیست و هفت کتاب را رد میکنند ،چرا
که معتقدند مکتوبات مسیحی دیگری از سالهای آغازین مسیحیت که توسط خدا
الهام شده ،با همان ارزش و معیار که درخور گنجانده شدن در عهد جدید است،
وجود داشته اند .با این اوصاف چه عواملی در شکل گیری کانن(مجموعه کتابهای
مشروع) عهد جدید دخیل و چقدر برحق بوده اند؟
این درست است که شریعت و کالم خدا تا ابد پا برجاست .اما نوشتههای انبیای
عهد عتیق نیز ناتمام بودن مکاشفه خدا را تصدیق میکنند .در بسیاری از متون
فصل چهارم 27 / 240
مشهود است که در انتظار یک عصر جدید و مسیحایی هستند ،اما ارمیا 34–31 :31
روشن ترین و جامع ترین متنی است که آمدن عهدی جدید را پیشگویی کرده
است .از آنجایی که پیمـــان مربوط به موسی (موسوی) منجر به نوشتن یک "عهد"
شد(کلمه ای که در یونانی پیمان و بیعت نیز معنی میشود) ،منطقی بود که انتظار
یک "عهد" مکتوب را همراه با این پیمان جدید داشت .دست کم استدالل ترتولیان
در اواخر قرن دوم ،اینگونه بود.
اما روندی که منجر به این عهد جدید شد چه بود؟ زمانیکه در 2پطرس 3:16در
مورد "نامه های" پولس می خوانیم ،احتماال داللت بر این دارد كه آنها از قبل ،در
قرن اول ،شروع به جمع آوری همه این نامه ها کرده بودند .در قرن دوم ،چهار
انجیل در بعضی مواقع با هم منتشر میشدند(در حدود سال ، 180یک هماهنگی
و یکپارچگی از چهار انجیل پدیدار شده بود) .قدیمی ترین نسخه های خطی عهد
جدید که تقریبا کامل بودند و هنوز وجود دارند مربوط به قرن چهارم است ،اما
نسخه های نخستین این مجموعه ها احتماال ًقبل تر در قرن سوم بوجود آمده اند.
در ابتدا ،توافقی یکپارچه در مورد ترتیب قرارگیری کتاب ها وجود نداشت .این
طبیعی بود که اناجیل را با یکدیگر و نامه های پولس را با یکدیگر دسته بندی
کنند .از آنجایی که کتاب مکاشفه در این مجموعه از کتابهای انتخاب شده ،از نظر
زمانی آخرین چیزی بود که نوشته شد و همچنین آخرین اتفاقات تاریخ بشریت را
نیز بررسی و مطرح کرده بود ،طبیعتا ً در انتهای مجموعه قرار گرفت .کتاب اعمال
رسوالن ،رساله عبرانیان و رساالت عمومی قبل از قرار گرفتن در محلی که امروز آنها
را مشاهده می کنیم ،از نظر ترتیب در این مجموعه دچار جابجایی های بسیار بودند.
بنظر میرسد اساس ترتیب موجود به شرح زیر باشد:
اناجیل در ابتدا قرار گرفتند زیرا آنها شرح حال هایی از دوران زندگی عیسی ،مؤسس
241 کانون عهد جدید
دین مسیحیت هستند ،کسی که در وهله اول دلیل وجود عهدی جدید است .این
ترتیب قرارگیری متی ،مرقس ،لوقا و یوحنا احتماال ً مطابق ترتیبی است که تعدادی
از پدران کلیسا اعتقاد داشتند با آن ترتیب نوشته شدهاند ،هرچند متی همیشه
برای نگارشش به گویش عبری تمجید می شد ،اما این تمجید به اندازه ای که
درخور نوشتن یک انجیل تمام عیار باشد ،نبود .همچنین ،حتی اگر انجیل َمرقُس
اوّل نوشته شده بود _همانطور که اکثر محققان امروزی دالیل خوبی برای اعتقاد به
این موضوع دارند_ متی میتوانست به آسانی در اولویت قرارگیرد ،زیرا این یهودی
ترین متن درمیان آن چهار انجیل است و بیشترین تعداد اشارات و پیوندها را با عهد
عتیق دارد.
کتاب اعمال رسوالن در جایگاه بعدی قرار میگیرد ،زیرا بالفاصله ،پس از ماجرای
مرگ و قیام عیسی از مردگان ،به جریانات تکثیر شدن پیروان عیسی می پردازد.
سپس تمام رساالت می آیند که در یک دسته بندی قرار گفته اند ،و با نامه های
پولس یعنی تاثیرگذارترین فرد در میان تمام مسیحیان نسل اول ،شروع میشوند.
نامه های پولس به ترتیب از رساالت بلندتر به کوتاهتر مرتب شدهاند ،جز در مواردی
که دو نامه به دلیل داشتن مخاطبی یکسان ،درکنار یکدیگر آماده اند( .البته رساله
غالطیان که اندکی کــــــــــــوتاهتر از رسالــــــــــه افسسیان است نیز این الگو را به هم
می ریزد) در ابتدا نامه های نوشته شده به کلیساها و سپس نامه های نوشته شده
به اشخاص قرار گرفته اند ،که هرکدام مطابق با این الگو مرتب شدهاند .نویسنده
رساله به عبرانیان از همان ابتدای انتشارش ،مبهم بوده است .از آنجایی که بعضی
عقیده داشتند این رساله نوشته ی پولس است ،بالفاصله بعد از رساالت پولس
قرار گرفت ،هرچند بسیاری چنین فکری نمی کردند ،اما با توجه به طول متن ،در
جایی که می بایست ،داخل آن مجموعه قرار نگرفت .نامه هایی که به رساالت
فصل چهارم 27 / 242
عمومی معروفند ،ظاهرا ًبه ترتیب اهمیت یا برجستگی نویسندگانشان در دهه های
اول جنبش عیسی مرتب شده بودند .اگرچه انتصاب پطرس به عنوان اسقف روم
در دهه شصت میالدی عاقبت منجر به کم رنگ شدن یعقوب ،برادر ناتنی عیسی
در چشم مسیحیان آتی می شد ،اما در روزهای آغازین کلیسای مادر در اورشلیم،
یعقوب در مقام شیخ ارشد کلیسا بود .پطرس به عنوان شخص دوم کلیسا(به
شکلی که خیلی پایینتر از یعقوب محسوب نمی شد) بعد از او قرار می گرفت ،سپس
یوحنا (یار و یاور پطرس در بسیاری از شرایط در کتاب اعمال رسوالن) ،و در آخر یهودا
که در بین این چهارنفر از شهرت کمتری برخوردار بود.
در نهایت این ۲۷کتاب دریکی از اعالمیه های اسقفان که توسط اتاناسیوس در
سال 367میالدی منتشر شد ،مورد تایید قرار گرفت و تنها این کانن به طور رسمی
در سال 393در شورای "هیپو" و در سال 397توسط شورای "کارتاژ" به تصویب
رسید .اگرچه بسیاری از شواهد مربوط به دوران قدیم برای همیشه از بین رفته است
اما روندی که منجربه نهایی شدن انتخاب این مجموعه به عنوان کانن(مجموعه
ای مشروع) میشود حداقل بخشی از آنرا تشخیص داد .فرقه های بدعت آمیز
مسیحیت در اواسط قرن دوم ،به ویژه آیین ناستیکی و مارسیونی(دیدگاهی که
خدای شریر عهد عتیق و یهودیان را در برابر عیسای بخشنده و مهربان مسیحیان،
معیوب دانسته) ،وارثان وفادار بیشتری از سنت رسولی را برانگیختند تا شروع به
نوشتن جز به جز اسنادی کنند که ایمان داشتند منحصرا ً الهامی و دارای اقتدار و
اعتبار هستند .بیشتر شدن آزار و شکنجه رومی ها ،به ویژه در قرن سوم ،گاهی
به این معنا بود که مسیحیان باید به معنای واقعی کلمه تصمیم بگیرند برای کدام
کتاب حاضر هستند بمیرند.
به نظر می رسد هیچ بحثی در مورد پذیرش چهار انجیل ،کتاب اعمال رسوالن،
243 کانون عهد جدید
سیزده رساله ای که نام پولس در مقدمه آنها ذکر شده ،و اول پطرس یا اول
یوحنا وجود ندارد .اما سواالت گوناگونی پیرامون هفت کتاب دیگری که سرانجام
"موفق شدند" به عهد جدید راه یابند ،وجود دارد .آیا پولس رساله عبرانیان را
نوشت یا شخص دیگری؟ آیا گفته های یعقوب و پولس در موضوع نقش ایمان و
اعمال در نجات با یکدیگر تناقض دارند؟ آیا رساله دوم پطرس با توجه به تفاوت
چشمگیر سبک و محتوای آن نسبت به اول پطرس ،واقعا اثر پطرس است؟ آیا
نامه های دوم و سوم یوحنا و یهودا به اندازه کافی طوالنی و دارای اهمیت هستند
تا شایستگی قرار گرفتن در عهد جدید را داشته باشند؟ و اینکه کتاب مکاشفه
باالخره چگونه باید تفسیر شود؟
با وجود این سواالت ،سرانجام تمام این هفت کتاب پذیرفته شدند .کانن مُراتوری،
مربوط به اواخر قرن دوم ،بیست و یک کتاب را فهرست میکند؛ در اوایل قرن
سوم ،ترتولیان به بیست و دو کتاب اشاره کرد و تقریبا در همان زمان ،اوریجن از
هر بیست و هفت کتاب نام می برد ،اما متوجه بحث برانگیز بودن آن شش کتاب
دیگر میشود .یوزبیوس نیز ،در اوایل قرن چهارم ،تمام بیست و هفت کتاب را
فهرست میکند و ارجاعات اوریجن به موضوعات مورد تردید را بر کتابهای مورد نظر
نقل میکند.
در همان زمان ،تعدادی از اسناد فرعی نیز برای تایید هم تراز بودنشان با بیست و
هفت کتاب دیگر هر از چندگاهی مطرح می شدند .به طور معمول شبان هرمس
ارتدکس و رساله بارناباس دو کتابی بودند که بصورت مکرر مطرح شده بودند،
هرچند حتی نزدیک به دفعات مطرح شدن آن شش کتاب بحث برانگیز از بیست
و هفت مورد ،برای قرار گرفتن در این مجموعه هم نبودند .سرانجام کلیسا ،رساله
بارناباس را تا حدودی به دلیل محتوای ضد یهودی اش رد کرد .عالوه بر این ،هر
فصل چهارم 27 / 244
دو نامه منعکس کننده نوشتههایی مربوط به قرن دوم از مجموعه آثاری معروف به
پدران رسول بودند که در جاهای دیگر بنظر می رسید از منشاء شکل گیری آن آگاه
بودند .یعنی می دانستند که دارای تاریخی متأخر و اقتداری کمتر نسبت به اسناد
قرن اول هستند که اکنون عهد جدید ما را تشکیل می دهند.
در واقع ،سه معیار برای غربال کردن متون مورد تأیید کلیسا از متونی که دارای
تأیید نبودند شایع شد .اولین و مهم ترین معیار ،رسالت بود __تالیف توسط یک
رسول یا یکی از نزدیکانش صورت گیرد__که بدین ترتیب ،آثار را به صد سال اول
یا همین حدود از تاریخ مسیحیت محدود کرد .دوم تعلیم درست یا عدم تضاد با
متون مقدس از پیش شناخته شده ،که با کتاب مقدس عبرانیان آغاز میشود که
مسیحیان آن را عهد عتیق می نامند.
در آخر ،معیار دیگری که کلیسای اولیه از آن استفاده می کرد ،جامع و فراگیر بودن
است—دارا بودن کاربردی جهان شمول( یا حداقل بسیار گسترده) و ارتباط با سراسر
کلیسا .برای مثال این معیار ،نوشتههای ناستیکی را که تنها مورد پذیرش فرقه هایی
بودند که از آنها سرچشمه گرفتند ،از قرار گرفتن در دسته بندی متون معتبر محروم
کرد.
تجدیدنظر طلبان مدرن تاریخ ،اغلب از زبان "سرکوب" یا "سانسور" برای صحبت در
مورد پدیدار شدن "رویکرد مراجعه کلیسای ارتدکس شرقی و کاتولیک روم به اسناد
فرا کاننی" استفاده میکنند ،بطوریکه گویی زمانی بوده که گروهی از (به اصطالح)
مسیحیان در جایی بر روی یک کانن کتاب مقدسی بزرگتر توافق کرده اند و اکثریت
ایمانداران آنها را از قلم انداخته اند .هیچ چیز نمیتواند فراتر از حقیقت باشد .کانن
به تدریج از مجموعه های کوچکتر رشد کرد .این احتمال وجود دارد که برخی از فرقه
های ناستیکی درجایی برخی از اسناد منحصربفرد خود را به عنوان متونی هم تراز
245 کانون عهد جدید
با کتاب مقدس کاندید کرده باشند ،اما حتی اگر چنین بود ،آن شواهد از بین رفته
است .آنچه باقیست نشان میدهد اگرچه آنها در انجمنهای کسانی که کاننهای
کتاب مقدس را ایجاد کرده اند نقش ویژه ای داشتند ،اما موضوع گنجاندن رسمی
نوشته جات ناستیکی در نسخه نهایی کانن عهد جدید ،هرگز مطرح نشده است.
کرگ بلومبـرگ
مترجم :س .بهلول زاده
در دهه 1990همایشی بسیار مشهور ،به نام "سمینار مسیح" ،در مورد اصالت
تمام گفتهها و اعمال نسبت داده شده به عیسی در پنج انجیل متی ،مرقس ،لوقا،
یوحنا و توماس رای صادر کرد .گاهی تعالیم صبح یکشنبه در کلیسایی موسوم
به "مکتب وحدت مسیحیت" از انجیل توماس اقتباس می گردد .الین یاگلز در
پرفروش ترین کتاب خود به نام "فراتر از باور" مسیحیت ارتودکس را به پشتیبانی
از مذهب جذابتری که به نظر میرسد در انجیل غیر شرعی توماس یافته است،
رد میکند .حال انجیل توماس چیست؟ و چرا این روزها در محافل خاصی آن را
تعلیم می دهند؟
برای شروع ما باید انجیل قبطی توماس را(که با سه مثال مقدماتی به تصویر
کشیده شد) از اثری مربوط به قرن سوم که معموال ً انجیل توماس از کودکی
مسیح" نامیده میشود(شامل معجزات تخیلی نسبت داده شده به عیسی که او
فصل چهارم 28 / 248
بیشتر متون نجع حمادی که انجیل نامیده میشوند ،ظاهرا ًکمی بیشتر از گفتگوهای
مفصل بین عیسی با شاگردانش و عمدتا ً شامل رویدادهای محرمانه بعد از قیام
عیسی است که از لحاظ زبان و مفاهیم تا حدی شبیه به عهد جدید است .قدمت
اکثر این اسناد به قبل از قرن سوم میالدی نمیرسد .اما انجیل توماس متفاوت است.
این انجیل متشکل از 114گفته پی در پی از عیسی است .بیش از نیمی از آن با عبارت
"عیسی گفت " .... :شروع میشود .هرچند بقیه گفتهها با اشارات مختصری به
موقعیت ،موضوع یا هم صحبت آغاز میشود اما فقط دو یا سه متن متوالی با فواصل
معین به روشنی به یکدیگر وابسته هستند .بیشتر قسمتهای این اسناد تاحدی شبیه
همان چیزی است که فرد در سایر منابع یهودی یا یونانی-رومی می یابد(خالصه ای از
بهترین تعالیم یک رب ّا یا فیلسوف معروف که توسط یک یا چند تن از پیروانش یادآوری
میشود).
انجیل قبطی توماس موجود ،در اصل مربوط به قرن چهارم یا پنجم می باشد اما
گویا تکه هایی از یک سند یونانی کشف شده در اواخر دهه 1800در جای دیگری
از مصر به نام اوکسیر ینخوس ،متعلق به قرن دوم پس از میالد و بخشی از نسخه
قدیمی تر انجیل توماس است .بنابراین انجیل توماس در میان تمام اناجیل غیر
شرعی (بجز احتماال ًچند تکه کوچک ازدو یا سه سند دیگر) ،در هر زبان باستانی،
قدیمی ترین انجیل بجا مانده است.
نه تنها انجیل توماس با سایر اناجیل غیرشرعی متفاوت است بلکه تقریبا ً نیمی
از گفتههای آن یک قرینه جزئی در جایی از انجیل متی ،انجیل مرقس ،انجیل
لوقا یا انجیل یوحنا دارد.
به عنوان مثال توماس 34اینطور میگوید" :عیسی گفت :اگر کوری ،کور دیگری
فصل چهارم 28 / 250
را رهبری کند هر دو در گودالی سقوط خواهند کرد (".به متی باب 15آیه 14
مراجعه کنید ).در گفته 44آمده است" :هرکه به پدر کفر گوید آمرزیده خواهد
شد و هر که به پسر کفر گوید آمرزیده خواهد شد اما هر که به روح القدس کفر
ورزد نه بر زمین و نه درآسمان بخشیده نخواهد شد (".به مرقس باب 3آیه -28
29مراجعه کنید ).در توماس 48اینطور می خوانیم" :اگر دو تن در این یک خانه
با هم صلح کنند ،به کوه خواهند گفت حرکت کن و برو ،و کنار خواهد رفت(".به
مرقس باب 11آیه 23مراجعه کنید).
کامال ًواضح است که تقریبا ًیک سوم از گفته های انجیل توماس منشاء ناستیکی
دارد .مثال گفته 3bاینطور بیان میکند که " ملکوت درون شما است و نیز بیرون
از شما .وقتی خود را بشناسید پس آنگاه به این درک و شناخت خواهید رسید
که این شما هستید ،کسانی که پسران پدر آسمانی ،خدای زنده هستند .اما
اگر خودتان را نشناسید در فقر و فرومایگی به سر میبرید و شما خود ،آن فقر
و فرومایگی هستید ".توماس 29دوباره به ما میگوید ":اگر جسم بواسطه روح
بوجود آمده باشد ،چیزی شگفت خواهد بود اما اگر روح بواسطه جسم بوجود
آمده باشد ،این عجیب العجایب است .در واقع تعجب می کنم چطور چنین
دارایی بزرگی در فقر و فرومایگی مسکن گزیده است ".به عبارتی شگفت آور
است که فسادپذیری میتواند ناشی از فسادناپذیری باشد اما اگر برعکس باشد
خیلی عجیب ترخواهد بود.
بقیه تعالیم انجیل توماس نه دقیقا ًارتودکس و نه الزاما ًناستیکی هستند .اکثر آنها
به حد کفایت ابهام آمیز هستند که بتوان به اشکال گوناگون از آنها برداشت کرد.
بعنوان مثال کوتاهترین گفته آن را در نظر بگیرید( گفته " )42رهگذر باشید ".آیا
این گفته بدین معنا است که فرد باید با این دنیای سقوط کرده آنطور رفتار کند که
251 رویکرد ما نسبت به انجیل قبطی توماس چه باید باشد؟
گویی فقط یک بازدید کننده است که از کنار آن عبور میکند؟ ممکن است عیسای
عهد جدید این را تعلیم داده باشد .یا اینکه آیا با جهان مادی بعنوان چیزی که مردم
بایست خود را در آن آزاد کنند ،برخورد کنید؟ حال این جمله ناستیکی میشود .یا
گفته 56را در نظر بگیرید" :هرکس به درک جهان نائل شد (تنها )جسدی یافته است
و هرکس جسدی پیدا کرد برتر از دنیاست ".آیا این گفته به این معنا است که اگر
مردم سیستم سقوط کرده جهان را پرستش کنند می میرند در حالی که آنهایی که
این را تشخیص می دهند که روزی خواهند مرد(و از خدمت به پول اجتناب میکنند)
از گناه رها خواهند شد؟ ممکن است عیسی این را تعلیم داده باشد .ولی آیا برخالف
باور مسیحی این گفته به این معنا است که هرکس به بدن مادی بچسبد تنها خود
را وقف چیزی میکند که روزی خواهد مرد اما حداقل بهتر از آن است که به دنبال
داشتن تمام دنیای مادی باشد؟ یا کال ًمعنی دیگری دارد؟
دسته سوم گفته ها به طور خاص محققان را شیفته خود کرده است .آیا ممکن
است برخی تعالیم که ظاهرا ً درست بنظر می رسند بازتابی از گفتههای حقیقی
عیسی باشد که در جای دیگری ثبت نشده است؟ برخی از گفته های انجیل توماس
که یادآور عیسای تاریخی است مثل گفته " :98ملکوت پدر مردی را ماند که قصد
کشتن مردی نیرومند را داشت .در خانه اش شمشیر خود را کشید و آن را در دیوار
فرو کرد تا دریابد که آیا دستش یارای انجام خواستهاش را دارد یا خیر .سپس
مرد نیرومند را کشت "...شخص به طور خاص از مثال های"سازنده عمارت" و
"پادشاهی که به جنگ می رود" در لوقا باب 14آیه 32-28یاد میکند .یا گفته 82را
در نظر بگیرید" :کسی که نزدیک من است نزدیک آتش است و هر کس از من دور
باشد از ملکوت دور است ".بخش زیادی از گفتههای انجیل توماس که نمونه موازی
نداشتند حتی در سمینار مسیح هم جایی برای خود پیدا نکردند.
فصل چهارم 28 / 252
تنها مواردی که آنها را بطور خاص تحت تأثیر قرار داد متون موازی ،بویژه َمثَل ها بود
که در انجیل توماس کوتاه تر بودند و کمتر تمثیلی به نظر می رسیدند .اگر اندازه و
جزئیات به کار رفته در متن نشانه ای از رشد و توسعه متن اولیه باشند پس روایتهای
اناجیل هم نظر می بایست بعد از انجیل توماس نوشته شده باشند که بر همین
اساس ممکن است قدمت این انجیل به اواسط قرن اول برگردد .اما در واقع ادامه
سنت شفاهی ِ تعالیم عیسی بجای آنکه به عناصر تمثیلی بیفزاید آنها را مختصر
کرده یا از بین برده است ،پس در بهترین حالت این شاخصها بی نتیجه اند .عالوه
بر این نیکوالس پرین با توجه به وجود وابستگی به هماهنگی اولیه شناخته شده در
چهار انجیل عهد جدید ،دلیل قانع کننده ای مبنی بر این دیدگاه که انجیل توماس
در ابتدا به زبان سریانی نوشته شده ،ارائه کرده است(دیاتسارون تاتیان حدود 180
میالدی) .نیکوالس پرین میتواند با ترجمه قبطی موجود به سریانی ثابت کند که
توالی به ظاهر تصادفی گفتههای انجیل توماس به این دلیل است که هر یک از
آنها اغلب فقط توسط یک یا چند "کلمه کلیدی" به گفته بعدی مرتبط میشود-
مشاهده این الگو در نسخه های قبطی و یونانی این انجیل نسبت به ترجمه سریانی
به نصف میرسد.
بطور کلی انجیل توماس ممکن است در اولین نگاه از دیدگاه مدرن (یا پسا مدرن)
نسبت به بخشهایی از عهد جدید روشنفکرانه تر بنظر برسد .اما اگر کسی مایل به
پذیرش جهانبینی ناستیکی باشد باید همه آنها را بپذیرد .در آخرین گفته این انجیل
مرموز ،پطرس به عیسی و دیگر شاگردان میگوید" :اجازه بدهید مریم از بین ما
برود چون زنان الیق زندگی نیستند".عیسی جواب می دهد ":من خود او را بر آن می
دارم تا او را مرد سازم تا او نیز به یک روح ِ زنده به شباهت شما مردان تبدیل گردد
زیرا هر زنی که خود را مرد سازد وارد پادشاهی آسمان خواهد شد ".مقتضیات مدرن
253 رویکرد ما نسبت به انجیل قبطی توماس چه باید باشد؟
انجیل توماس به ندرت این دیدگاه را در بر میگیرد .در واقع انجیل توماس تنها
با استفاده گزینشی از آموزههای خود میتواند بهتر از اناجیل شرعی باشد .با این
حال برخی ممکن است ادعا کنند که هیچ دریچه قابل توجهی در ریشه و تاریخ
مسیحیت قرن اول رو به انحراف بعدی باز نشده است.
29
رویکرد ما نسبت به
انجیل پطرس چه باید باشد؟
چارلز ال کوآرلز
مترجم :س .بهلول زاده
شک گرایان مکررا ً ادعا میکنند که داستان حقیقی عیسای واقعی نه در چهار
انجیل عهد جدید بلکه در "اناجیل گمشده" دیگر که توسط کلیسای اولیه
سرکوب شده اند وجود دارد .یکی از این اناجیل که ادعا شده جزو منابع برتر
است ،انجیل پطرس می باشد .این مقاله قصد دارد که مفاهیم انجیل پطرس را
بطور خالصه بیان کند ،دالیل به حق دانستن این سند را مورد بحث قرار دهد و
شواهد قانع کننده ای مبنی بر اینکه انجیل پطرس بعد از چهار انجیل عهد جدید
به نگارش در آمده و کمتر قابل اعتماد است ،ارائه کند .اوسبیوس از قیصریه
انجیل مسما به پطرس را در کتاب "تاریخ کلیسا" خود (اوایل قرن چهارم) مورد
بحث قرار داده است .اوسبیوس عنوان میکند که این سند یکی از موضوعات
مباحثه در کلیسای ترکیه بوده است .هرچند اسقف انطاکیه ،سراپیون ،در ابتدا
این سند را برای خواندن در کلیسا تأیید کرده بود ولی با بررسی دقیقتر محتوای
آن ،این اثر را رد کرد .سراپیون در نامه ای به کلیسا خاطرنشان کرد که علیرغم
فصل چهارم 29 / 256
اینکه این سند به طور کلی مطابق با اناجیل عهد جدید است ،متعصبان مواردی
را در حمایت از تعالیم نادرست خود به آن اضافه کردهاند .سراپیون حدود سال
200میالدی درباره انجیل پطرس نوشت و استدالل او ،که توسط اوسبیوس
حمایت شد ،اولین اشاره موجود به این اثر است.
تا اواخر دهه 1800به جز ذکر مختصر سراپیون و اوسبیوس و البته اوریگن (اوایل
قرن سوم) هیچ چیز از این انجیل اسرار آمیز شناخته شده نبود .با این حال باستان
شناسان طی کاوش در اخمیم مصر طی سالهای 1886 -87بخشی از یک انجیل
را در تابوت یک راهب مسیحی کشف کردند .این قطعه باقیمانده به زبان یونانی
شامل حدودا ً 60آیه و متعلق به قرن هشتم یا نهم است .از آنجا که آخرین آیه
این قطعه شمعون پطرس را بعنوان نویسنده معرفی میکند ،اکثر محققین اینطور
نتیجه گیری میکنند که این قطعه بخشی از انجیل پطرس است که مدتها قبل از
بین رفته است.
محققان در مورد اندازه سند اصلی مطمئن نیستند.این قطعه با اشاره به دست
شستن پیالطس در پایان محاکمه عیسی شروع شده و با قسمت ابتدایی توصیف
یکی از مالقاتهای عیسی قیام کرده با شاگردانش تمام میشود .از آنجا که کاتب
ابتدا و انتهای این نسخه خطی را به شکلی خاص مزیّن کرده است ،ظاهرا این
قسمت از سند تمام چیزی بوده که شخص مسئول کپی برداری در اختیار داشته
است و این امر داللت بر کامل بودن نسخه خطی دارد .از طرفی اوریگن ادعا
کرد که روایتی مبنی بر اینکه یوسف ،شوهر مریم از ازدواج قبلی خود صاحب
فرزند شده است ،یا در انجیل پطرس یا در انجیل یعقوب تایید شده است .این
موضوع ممکن است حاکی از آن باشد که انجیل پطرس بسیار بسیط تر و شامل
روایتی از تولد عیسی بوده است .با این حال اظهارات اوریگن با توجه به اینکه او
257 رویکرد ما نسبت به انجیل پطرس چه باید باشد؟
ظاهرا ً درباره مطالب انجیل پطرس نامطمئن به نظر میرسد و "انجیل یعقوب"
نیز بعنوان مرجع ،در منبع جایگزینِ ذکر شده توسط او ظاهر شده ،ممکن است
برای تعیین میزان اصالت سند مفید نباشد .انجیل اصلی حداقل میبایست
شامل گزارشی از محاکمه ،مصلوب شدن ،قیام عیسی و گزارشی مبنی بر اینکه
او دست کم دو بار بعد از قیام بر شاگردانش ظاهر شده است بوده باشد.
آنچه انجیل پطرس نامیده شده است در شکل فعلی خود با پایان محاکمه
عیسی شروع میشود .بعد از آنکه پیالطس برای نشان دادن بی گناهی خود در
دادگاه ناعادالنه عیسی دستان خود را شست ،یوسف رامه ای درخواست اجازه
دفن بدن عیسی را مطرح کرد .در این انجیل ،یهودیان نقشی را که در اناجیل
عهد جدید به سربازان رومی اختصاص داده شده است (مثل تمسخر کردن،
آب دهان انداختن ،کتک زدن و ضرب و شتم عیسی) را ایفا میکنند .نویسنده
انجیل همچنین ادعا میکند که یهودیان مستقیما ً مسئول میخکوب کردن
عیسی به صلیب و نوشتن عنوانی که صلیب را مزیّن کرد ،بودند .این یهودیان
بودند که لباسهای عیسی را تقسیم کردند .آنها از شکستن پاهای عیسی و
تسریع مرگش ،به امید طوالنی شدن عذاب و تشدید شکنجه های او ،امتناع
میکنند .این روایت با تاکید بر گناه یهودیان میگوید" :آنها همه چیز را محقق
کردند و اندازه گناهانشان را بر سر خود تمام کردند )17(".و همچنین میگوید:
"سپس یهودیان و شیوخ و کاهنان آنها متوجه شدند که دست به ارتکاب چه
گناه عظیمی زده اند و شروع به عزاداری کردند و گفتند :وای بر گناهان ما،
داوری و پایان اورشلیم نزدیک است)25(”.
در زمان مرگ عیسی معجزات بسیاری رخ میدهد و بسیاری از یهودیان را وادار
میکند تا بخاطر نقشی که در مصلوب شدن عیسی داشتند ،توبه کنند .در
فصل چهارم 29 / 258
لحظه مرگ عیسی پرده معبد دوپاره میشود و بعد از آن ،زمانی که جسد عیسی
را از صـــــــــلیب پایین می آوردند و جـسد زمین را لمس مــیکنـد ،زمــین لــرزه ای
رخ می دهد .یهودیان توبه کار با اعالم بی گناهی عیسی باعث وحشت کاتبان و
فریسیان و سران قوم میشوند .رهبران یهودی از پیالطس تقاضا میکنند برای
اطمینان از اینکه شاگردان عیسی جسد او را نمی دزدند و قیام او را صحنه سازی
نمیکنند ،یک سرباز رومی را به خدمت بگمارد .پیالطس سرباز رومی را برای
نگهبانی از مقبره می فرستد .کاتبان و بزرگان او را همراهی میکنند .آنها سنگی
را بر مقبره می غلتانند و با هفت مهر آن را مهر و موم میکنند ،جلوی مقبره
اردو میزنند و شروع به مراقبت از آن میکنند .صبح زود ،در روز خداوند ،آسمانها باز
میشوند و دو مرد که با نوری درخشان احاطه شده بودند به مقبره نزول میکنند.
سنگ مهروموم شده در ورودی مقبره خود به خود به کناری می غلتد .آن مردان وارد
میشوند تا عیسی را از مقبره بیرون بیاورند .وقتی آنها از مقبره خارج میشوند قد
مردانی که از آسمان آمده اند آنقدر بلند است که سرشان به طاق آسمان می خورد
و عیسای قیام کرده هم چنان بلند است که سرش آسمان را در می نوردد .صلیبی
پشت سر آنها آن سوی مقبره معلق است و صدایی از آسمان می پرسد" :آیا تو به
کسانی که در خوابند موعظه کردی؟" صلیب پاسخ می دهد" :بله”.
سربازان وقایع را به پیالطس گزارش می دهند اما او ،به درخواست رهبران یهود ،به
سربازان دستور میدهد که کسی را از وقایع رخ داده مطلع نکنند .صبح زود مریم
مجدلیه به مقبره میرود و جوانی را می بیند که با ردایی درخشان در مقبره نشسته
است و به او میگوید که عیسی قیام کرده است .در بخش بعدی پطرس ،آندریاس
و الوی بقیه آن دوازده نفر را داغدار ترک میکنند و برای ماهیگیری به دریا می روند.
متاسفانه متن قبل از شروع تمام میشود.
259 رویکرد ما نسبت به انجیل پطرس چه باید باشد؟
جان دومینک کراسان ،بنیانگذار سمینار مسیح ،که سازمانی استوار بر الهیات چپگرا
است ،ادعا کرده است که انجیل پطرس محصول یک تکامل پیچیده است .اولین
قشر انجیل یک منبع فرضی به نام "انجیل صلیب" بود .کراسان اینطور استدالل
میکند که این قشر اولیه ،بعنوان تنها منبع مکتوب روایت مرگ و قیام عیسی در
انجیل متی ،انجیل مرقس ،انجیل لوقا و انجیل یوحنا بکار می رود .بعد از بوجود
آمدن اناجیل عهد جدید ،ویراستار بعدی ،مطالبی از چهار انجیل را وارد انجیل صلیب
کرد .ویراستار بعدا ً متوجه تضاد بین مطالب اصلی و مطالب جدید در این انجیل
سرهم شده ،شد و آن را اصالح کرد.
هرچند نظریه کراسان تعداد محدودی را در جامعه محققین متقاعد کرده اما
اخیرا ً یکی از محققان ادعا کرده است" :میتوان انتظار داشت همه تحقیقاتی که
در آینده روی انجیل پطرس انجام میشود با مالحظات جدی اثر کراسان شروع
گردد ".اگر این مساله صحت داشته باشد ،نظریه کراسان میتواند تاثیر مخربی
بر اطمینان نسبت به اصالت تاریخی روایت های مربوط به مرگ و قیام عیسی در
چهار انجیل داشته باشد .طبق نظریه کراسان تنها منبع برای گزارش مرگ ،دفن
و قیام عیسی در چهار انجیل سندی بود که قبال ً به حدی با افسانه آمیخته شده
بود که حتی قبل از رسیدن به دست متی ،مرقس ،لوقا و یوحنا کامال ً غیر قابل
اعتماد بوده است .چهار انجیل میتواند اقتباسی غیر قابل اعتماد از یک روایت
غیر قابل اعتماد لبریز از صلیب معلق سخنگو و یک عیسای غول پیکر که هنگام
خروج از قبر سرش آسمانها را درنوردیده ،باشد.
علیرغم ادعای جسورانه کراسان شواهد نظریه او بسیار اندک است .تعداد
شایان توجهی از سر نخها حاکی از این است که این انجیل حتی بعد از آمدن
آخرین کتاب عهد جدید به نگارش درآمده و متعلق به اواسط قرن دوم است.
فصل چهارم 29 / 260
اوال ً یک تحلیل دقیق از قرینه های کالمی به اشتراک گذاشته شده انجیل پطرس
و انجیل متی نشان می دهد که انجیل پطرس بعد از انجیل متی نوشته شده و
از آن بعنوان منبع استفاده کرده است .نمونه ای از این قرینه ها روایت نگهبان
گماشته شده بر مقبره عیسی است .از میان چهار انجیل عهد جدید فقط انجیل
متی گزارشی از این واقعه را با انجیل پطرس به اشتراک می گذارد .هم در روایت
متی و هم در انجیل پطرس به تجمع فریسیان در حضور پیالطس برای ابراز
نگرانی در مورد قیام ساختگی در روز سوم اشاره شده است .در هر دو روایت از
نگهبانی و مهر و موم شدن مقبره یاد شده است .هر دو یهودیان را بعنوان "مردم"
توصیف میکنند .یک قرینه کالمی تایید شده به روشنی نشان دهنده وابستگی
نگارشی مشخص یک سند به دیگری است .هم انجیل متی (باب 27آیه )64و هم
انجیل پطرس (باب 8آیه )30حاوی کلمات دقیق "مبادا شاگردانش بیایند و او را
بدزدند ".می باشند .استدالل کراسان این است که این قرینه ،وابستگی انجیل
متی را به شکل اولیه انجیل پطرس نشان می دهد ،انجیل صلیبی .با این حال
بررسی واژگان ،دستور زبان و سبک نگارش این دو سند به شدت از وابستگی
انجیل پطرس به انجیل متی حمایت میکند .رابرت گاندری یکی از معتبرترین
شبه ِ
کارشناسان درباره مسائل مربوط به سبک نگارش متی ،عبارت "دنباله ای ِ
متی گونه" را بکار می برد .این موضوع با تعدادی دیگر از ویژگیهای انجیل متی
که در انجیل پطرس موجود است مطابقت دارد که همگی به وابستگی انجیل
پطرس به انجیل متی اشاره دارد .دوما ً سایر ویژگی های انجیل پطرس نشانگر
این است که این انجیل نه تنها بعد از انجیل متی بلکه حتی بعد از آخرین کتاب
عهد جدید یعنی کتاب مکاشفه ،به رشته تحریر درآمده است .بعنوان مثال
اگرچه انجیل متی به مهر و موم شدن مقبره عیسی توسط نگهبان اشاره میکند،
261 رویکرد ما نسبت به انجیل پطرس چه باید باشد؟
انجیل پطرس باب 8آیه 33اضافه میکند که مقبره با هفت مهر بسته شده
است .اشاره به هفت مهر با متن اصلی مغایرت دارد .انجیل پطرس باب 8آیه
33-32میگوید تمام شاهدان حاضر مقبره را مهر و موم میکنند.
اما حداقل نه شاهد حضور دارند که باعث میشود خواننده وجود حداقل نه
مهر را بپذیرد .بهترین توضیح در مورد اشاره ناشیانه به هفت مهر این است
که جزئیات از مکاشفه باب 5آیه 1گرفته شده باشد .این کنایه از مکاشفه با
انجیل پطرس باب 9آیه 35و باب 12آیه 50در اشاره به روز رستاخیز عیسی به
عنوان "روز خداوند" همخوانی دارد چراکه این واژگان در عهد جدید فقط در کتاب
مکاشفه آمده و ادبیات مسیحی باستان برای اولین بار در کتاب مکاشفه ظاهر
شده است .اشاره به "روز خداوند" در انجیل پطرس شکل کوتاه شده ای از آنچه
به نظر میرسد تکامل بعدی از فرم اصلی ظاهر شده در مکاشفه باشد .اگر انجیل
پطرس در اواسط قرن دوم نوشته شده باشد ،سایر ویژگیهای آن با داده های
تاریخی بهترین تطابق را دارد .در انجیل پطرس تعلیمی مبنی بر نزول عیسی به
عالم زیرین برای موعظه به مردگان در نظر گرفته شده است .اما این آموزه اولین
بار در سخنان شهید ژوستین حدود سال 150میالدی به چشم می خورد .صلیب
ناطق یکی دیگر از ویژگیهای ادبیات قرن دوم است .در کتاب رساله آپوستلس
توضیح داده شده که بازگشت عیسی در حالی رخ می دهد که او بر بال ابرها
سوار است و صلیبش از پی او می آید .به همین ترتیب کتاب آخرالزمانی پطرس
اتیوپیایی بازگشت مسیح را اینگونه توصیف میکند که او در جاللی هفت برابر
روشنتر از خورشید می آید و صلیبش پیشاپیش سیمای او می رود .با استفاده از
سبکی مشابه که از اواخر قرن اول آغاز شد ،متون مسیحی ،مسیح را با قامتی
عظیم الجثه توصیف میکنند .در تصویری تمثیلی از برتری و اقتدار عیسی بر
فصل چهارم 29 / 262
کلیسا ،کتاب شبان هرماس مسیح را با قد و قامتی رفیع توصیف میکند که
بلندتر از یک برج است .کتاب عزرا باب 2آیه 43که مربوط به اواسط یا اواخر
قرن سوم است به قد غیرمعمول پسر خدا اشاره دارد .اگر این اسناد و انجیل
پطرس در فضایی مشابه نوشته شده باشند ،این استراتژی ها و ویژگی های
ترکیبی بیشتر مفهوم خواهند داشت .این شواهد ادعای قدیمی مسیحیان مبنی
بر اینکه چهار انجیل عهد جدید معتبرترین روایت از محاکمه ،مرگ ،دفن و
قیام عیسی است را تأیید میکنند .شرح مصلوب شدن و قیام عیسی در چهار
انجیل بیشتر بر اساس شهادت شاهدان عینی است نه وابستگی ساده لوحانه
به منبعی غیر قابل اعتماد مثل انجیل صلیبی .انجیل پطرس (و انجیل صلیبی)
به وضوح بعد از اناجیل عهد جدید نگارش شده است و در جای جای آن عناصر
تخیلی و رد پای افسانه ها به چشم می خورد .علیرغم اینکه انجیل پطرس برای
فهم اندیشه برخی جنبههای کلیسا در اواسط قرن دوم مفید است اما برای درک
جزئیات آخرین روزهای عیسی بر زمین ارزش کمی دارد.
30
رویکرد ما نسبت به انجیل
یهودا چه باید باشد؟
کرگ .ای .ایوانـــز
مترجم :س .بهلول زاده
انجیل یهودا چیست؟ چرا اینقدر هیاهو؟ مسیحیان و دیگران چه نظری باید
درباره آن داشته باشند؟
(به احتمال زیاد در سال )1978در مصر ،احتماال ً در یک غار کشف شد .این
نسخه خطی که به زبان قبطــــــی نوشته شده بود به مدت پنج سال در بازار
عتیقه های مصر می چرخید .در سال ،1983استیفان امل(محقق قبطی) به
نمایندگی از جیمز رابینسون(محقق سابق دانشگاه کالرمنت که به خاطر کار روی
نسخه های خطی مشابه در نجع حمادی مشهور بود) به بررسی نسخه خطی تازه
کشف شده در ژنو پرداخت .آمل موفق به شناسایی چهار رساله که یکی از آنها
در گفتگو با عیسی مکررا ً از یهودا نام می برد ،شد .او به این نتیجه رسید که این
نسخه خطی ،اصلی است (جعلی نیست) و احتماال ً مربوط به قرن چهارم است.
آزمایشات علمی بعدی حدس قریب به یقین آمل را تایید کرد.
فروشنده نتوانست قیمت مورد نظرش را به دست بیاورد .بعد از آن نسخه خطی
به ایاالت متحده سفر کرد و در صندوق اماناتی در النگ آیلند نیویورک قرار
گرفت و دچار آسیب جدی شد .دالل دیگری چون فکر می کرد سرمای شدید از
نسخه خطی در برابر آسیب رطوبت محافظت میکند ،آن را در فریزر قرار داد.
متاسفانه نسخه خطی متحمل سختی های بدی شد و پاپیروس به رنگ قهوهای
تیره درآمده و شکسته شد .خوشبختانه این نسخه خطی نهایتا ً توسط بنیاد
میسناس در سوئیس خریداری شد و با کمک انجمن نشنال جئوگرافی بازیابی و
تا حدی ترمیم شد .دلیل اینکه می گوییم تاحدی ترمیم شد این است که تعداد
ناشناخته ای از صفحات(شاید بیش از 40صفحه) از بین رفته است و فقط %85
از انجیل یهودا که خیلی سر زبانها افتاده بود ،احیا شد.
در حال حاضر بیشتر اعضای تیم ،به تاریخی مابین 300تا 320میالدی متمایل
هستند( .اما آمل فکر میکند قدمت آن باید کمی بعد از آن باشد).
در سال 2005انجمن ،تیمی از محققان کتاب مقدس را برای کمک به تفسیر انجیل
یهودا گرد هم آورد .اکثر آنها در کنفرانس مطبوعاتی فوق الذکر حضور داشتند و
اظهاراتی ارائه دادند.
انجیل یهودا در صفحات 33 - 58نسخه خطی تچاکوس یافت میشود .اما سه
رساله(یا نوشته) دیگر نیز وجود دارد :صفحات 1-9نسخه ای از رساله پطرس به
فیلیپ را در خود جای داده است (به نوعی همان متن دومین رساله در نسخه
خطی 8نجع حمادی) .صفحات 10-32شامل کتابی از یعقوب است(مشابه
سومین رساله در نسخه خطی 5نجع حمادی) که کتاب آپوکالیپتیک اول یعقوب
نام دارد .صفحه 59-66یک اثر بدون عنوان را در خود جای داده که در آن شخص
"آلوگنس"(غریبه) ظاهر میشود .به نظر نمیرسد که این رساله کامال ً پراکنده،
مربوط به سومین رساله از نسخه خطی 11نجع حمادی با عنوان "آلوگنس" باشد
و نهایتا ً تکه ای که اخیرا ً پیدا شده و با این چهار رساله مرتبط نیست و احتماال ً
شماره صفحه 108را به خود اختصاص داده است .به این ترتیب میتوانیم اینطور
فصل چهارم 30 / 268
نتیجه گیری کنیم که حداقل 42صفحه از نسخه خطی تچاکوس گم شده است.
انجیل یهودا با این کلمات آغاز میشود " :شرح محرمانه مکاشفه ای که عیسی
در مکالمه با یهودای اسخریوطی به او گفت"(صفجه – 33سطر ) 3-1رساله با
این کلمات به پایان میرسد" :انجیل یهودا" (صفحه – 58سطر 28و )29این
خطوط به حد کافی چشمگیر هستند اما آنچه در این بین اتفاق می افتد باعث
ایجاد بیشترین مباحثات شده است .ایده ای که میگوید یهودا نوعی قهرمان
است .در ذیل چکیده پیام انجیل یهودا را به همان صورت که در اولین نسخه
چاپی منتشر شده توسط نشنال جئوگرافی درک شد ،ادا میکند.
یهودای اسخریوطی بعنوان بزرگترین شاگرد عیسی شناخته میشود .او به تنهایی
قادر به دریافت عمیقترین تعالیم درباره مکاشفه عیسی است .عیسی به دعاها
و قربانیهای دیگر شاگردان می خندد .آنها کامال ًدرک نمیکنند که عیسی حقیقتا ً
کیست و از طرف چه کسی و از کجا آمده است .اما یهودا قادر است روبروی
عیسی بایستد(صفحه 35سطر 8و " :)9من می دانم شما چه کسی هستید و
از کجا آمده اید .شما اهل قلمروی ابدی باربلو هستید و من الیق آن نیستم که
نام کسی که شما را فرستاده به زبان بیاورم"(صفحه -35سطر )15-21بعد از این
اعترافات ،عیسی بطور خصوصی یهودا را تعلیم می داد.
در پایان این تعلیم خصوصی که در آن از یهودا دعوت شده است تا وارد ابر
شود(و تبدیل شود؟) ،عیسی شگفت آورترین تعلیم خود را بیان میکند ":تو از
همه آنها فراتر خواهی رفت زیرا مردی را که به من ملبس شده قربانی خواهی
کرد(".صفحه – 56سطر )18-20یعنی در حالی که شاگردان دیگر با پرستش و
269 رویکرد ما نسبت به انجیل یهودا چه باید باشد؟
بر این اساس ،روایت ،با تحویل عیسی به کاهنان حاکم خاتمه می یابد" :کاهنان
حاکم غرولند می کردند زیرا او(عیسی) برای دعا به اتاق مهمان رفته بود اما برخی
کاتبان که آنجا بودند به دقت نگاه می کردند تا او را حین دعا دستگیر کنند .زیرا
از مردم بیم داشتند چرا که مردم از عیسی بعنوان یک نبی یاد می کردند .آنها به
یهودا نزدیک شده و به او گفتند" :اینجا چه می کنی؟ تو شاگرد عیسی هستی" یهودا
همان چیزی را که می خواستند در پاسخ به آنها گفت و بعد از دریافت مقداری پول،
او (عیسی) را به آنها تحویل داد(".صفحه -58سطر )9-26در انجیل یهودا خبری
از محاکمه ،اعدام و قیام نیست .به نظر میرسد این انجیل می آموزد که یهودا به
عیسی در انجام ماموریتش به عنوان نجات دهنده کمک کرده است.
آیا این همان چیزی است که انجیل یهودا واقعا ً تعلیم می دهد؟ بعدا ً به این
سوال خواهیم پرداخت.
عیسو ،قورح و سدومیها و همه کسانی که مثل این افراد هستند با خود مرتبط
هستند .با این حساب آنها اضافه میکنند که توسط خالق مورد حمله قرار گرفته اند
اما هیچ کدام از آنها دچار آسیب نشده اند .زیرا سوفیا عادت داشت آنچه را که
از آن او بود از آنها بگیرد .آنها ادعا میکنند که یهودای خائن کامال ً با این مسائل
آشنا بوده و تنها با دانستن حقیقت (به شکلی که دیگران آن را درک نکرده بودند)
خیانت پنهانی را به انجام رساند .به این ترتیب به واسطه او همه چیز ،چه زمینی و
چه آسمانی دچار سردرگمی شدند .آنها تاریخهای ساختگی ای از این دست ،یعنی
همچون انجیل یهودا را ترجیح می دهند”.
به عبارتی دیگر قائنیت با اشرار عهد عتیق همزاد پنداری میکند .آنها این کار
را به این دلیل انجام می دهند که معتقدند خدای این جهان شر است که در
تضاد کامل با خدای نور در اعلی است .بنابراین کسی که خدای این جهان از
او متنفر است و سعی میکند او را نابود کند(مانند قائن ،عیسو یا مردم سدوم)
باید شخص خوبی باشد ،اینها افرادی در جبهه خدای نور هستند .بدیهی است
که انجیل یهودا چنین دیدگاهی را به اشتراک بگذارد.
به نظر میرسد که انجیل یهودا نمونه اولیه از ناستیک ستیانیزم (یکی از جریانات
اصلی عرفان در طول قرن 2و 3میالدی) باشد ،نوعی از ناستیسیزم است که
احتماال ًدر بدبینی یهود که بعد از جنگهای فاجعه بار در سالهای 66-70و 115-117
میالدی پدیدار شد ،ریشه دارد.
علیرغم هیاهوهای رسانه ای بعید است انجیل یهودا برای ما مطالب مستقل
و موثقی در خود حفظ کرده باشد که باعث تکمیل اطالعات ما درباره یهودا و
رابطه او با عیسی شود .بدون شک نویسندگان مشهور داستانهایی تخیلی درباره
"داستان واقعی" خواهند نوشت! اما تنها چیزی که آنها میتوانند بنویسند همین
271 رویکرد ما نسبت به انجیل یهودا چه باید باشد؟
است :داستانهای خیالی .پدر ارشد دونالد ،دانشمند کاتولیک و رومی عهد جدید
در کنفرانسی مطبوعاتی اعالم کرد که به نظر او انجیل یهودا تأثیری بر الهیات
مسیحی و درک مسیحیان از روایت انجیل نخواهد داشت .دانشمندان دیگری هم
نظرات مشابه اینچنینی را بیان کردهاند.
ماهها بعد از انتشار انجیل یهودا تعدادی از محققان درباره بازسازی ،ترجمه و
تفسیر ارائه شده توسط کاسر ،مایر و و ُرست به طور جدی اظهار نظر کردند.
محققانی که این نگرانیها را مطرح می کردند نه روحانی بودند و نه غیرروحانی
بلکه محققانی بودند که در متون ناستیکی قبطی تبحر داشتند .این محققان،
آپریل دکونیک ،لوئی پنشیوت ،بیرگر پیرســــون و جان پرنر بودند که همگی آنها
بازسازی های مشکوک ،ترجمه های نادرست و تعابیر بسیار سوال برانگیزی را
مشاهده کردند.
آنها کلمه “ ”daimonرا بجای "دیو"" ،روح" ترجمه کردهاند .این مفاهیم بطور
معمول در متون یهودی و مسیحی قابل درک است .در ترجمه مایر و همکارانش،
عیسی ،یهودا را "روح سیزدهم" می نامند که بار معنایی مثبتی دارد .اما در واقع
عیسی ،یهودا را "شیطان سیزدهم" نامیده که بار معنایی مثبتی ندارد .مایر و
همکارانش متن را اینطور ترجمه میکنند که یهودا برای نسل مقدس "جداشده"
است و این چیزی است که همه انسانهای روحانی و راستین آرزوی آن را دارند.
اما متن باید به شکل "جدا از" ترجمه می شد ،که یعنی یهودا به نسل مقدس
دسترسی نخواهد داشت .مایر و همکارانش متن را جوری ترجمه میکنند که
میگوید یهودا با نسل مقدس جلوس میکند اما در حقیقت متن میگوید یهودا
فصل چهارم 30 / 272
جلوس نخواهد کرد .آنها متن را اینطور ترجمه میکنند که یهودا در قربانی انسانی
که عیسی در بدن او زندگی می کرد از سایر شاگردان فراتر خواهد رفت .مفهوم
این جمله این است که عملکرد یهودا اقدامی مثبت است .اما متن در واقع بدین
معناست که یهودا از سایر شاگردان بدتر است .در حالیکه شاگردان حیوانات را
به شیوه یهود قربانی میکنند ،یهودا یک انسان را قربانی میکند .بنابراین او در
حماقت از سایرین فراتر می رود .این اشتباهات و چند اشتباه دیگر ،معنای واقعی
انجیل یهودا را تحریف میکنند .قرار است نسخه جدید با ترجمه جدید ارائه شود.
نتیجهگیری :
وقتی انجیل یهودا به درستی ترجمه و تفسیر شود دیگر در آن یهودای اسخریوطی
را قهرمانی که خردمندترین شاگرد عیسی است و به او کمک میکند و بعد وارد
جالل میشود ،نمییابیم بلکه برعکس یهودا یک شخصیت تراژدیک در بازگویی
دراماتیک و تفسیر مجدد ِ مصائب عیسی است ،روایتی که حاکی از یهود ستیزی و
تمسخر کلیسای رسولی دارد .شاگردان نتوانستند بفهمند عیسی چه کسی است
و نهایتا ً حتی کسی که به این حقیقت نزدیک شد ،یعنی یهودای اسخریوطی ،در
پایان از بد ،بدتر بود .او یک انسان را به فرمانروایان این زمین سقوط کرده تسلیم
و قربانی کرد .او مانند دیگر شاگردان از دنیای تباه شده تاریکی که سرانجام از بین
خواهد رفت نجات نخواهد یافت.
علیرغم ترجمه انجیل یهودا همه محققان اتفاق نظر دارند که این نوشته قرن دومی
هیچ اطالعات واقعی در مورد عیسی تاریخی و شاگرد تراژدیکش که به هر دلیل
تصمیم گرفت به او خیانت کند به ما نمیدهد .انجیل یهودا افسانه قرن دوم است
نه تاریخ قرن اول.
•John Rist, Real Ethics (Cambridge: Cambridge University Press, 2003),
See Paul Copan, “Is Michael Martin a Moral Realist? Sic et Non,” Philosophia
Christi 1, no. 2 (1999): 45–72; idem, “Atheistic Goodness Revisited: A Personal
Reply to Michael Martin,” Philosophia Christi 2, no. 1 (2000): 91–104; “The
Moral Argument,” in The Rationality of Theism, ed. Paul Copan and Paul K. Mo-
ser (London: Routledge, 2003), 149–74; “A Moral Argument,” in To Everyone
an Answer: A Case for the Christian Worldview: Essays in Honor of Norman L.
Geisler, ed. Francis Beckwith, William Lane Craig, and J. P. More–land (Downers
Grove, IL: InterVarsity, 2004), 108–23; “Morality and Meaning Without God:
Another Failed Attempt,” Philosophia Christi 6, no. 1 (2004): 295–304; “God,
Hume, and Objective Morality,” in In Defense of Natural Theology: A Collec-
tion of New Essays in the Philosophy of Religion, ed. Douglas R. Groothuis and
•James R. Sennett (Downers Grove, IL: InterVarsity, 2005), 200–225C. S. Lewis,
The Abolition of Man (1944; repr., San Francisco: HarperSanFran–cisco, 2001).
•Kai Nielsen, Ethics Without God (Amherst, NY: Prometheus Books, 1990),
10–11.
•Michael Ruse, The Darwinian Paradigm (London: Routledge, 1989), 262
Charles Darwin, “Letter to Wm. G. Down (3 July 1881),” in The Life and Letters
of Charles Darwin, ed. Francis Darwin (London: John Murray, 1887), 1:315–16.
•“Jeffrey Dahmer: The Monster Within,” Biography, A&E, 1996
•J. L. Mackie, The Miracle of Theism (Oxford: Clarendon, 1982), 115–16
•In Greg Ganssle, “Necessary Moral Truths,” Philosophia Christi 2, no. 1 (2000):
111.
•Paul Davies, God and the New Physics (New York: Simon & Schuster, 1983),
189.
•Karl Popper and John Eccles,The Self and Its Brain (New York: Springer-Verlag,
1977), 559– 60
•G. K. Chesterton, Orthodoxy (1908; repr., New York: Doubleday, 1959), 52.
•Phillip E. Johnson, Darwin on Trial, 2nd ed. (Downers Grove, IL: InterVarsity,
1993), 169.
•John Dewey, The Influence of Darwin on Philosophy: And Other Essays in
Contemporary Thought (New York: Henry Holt, 1910), 9.
•Edward Craig,The Mind of God and the Works of Man (Oxford: Clarendon,
1987).
•William James, “What Pragmatism Means,” in Pragmatism: A New Name for
Some Old Ways of
•Thinking (1907; Amherst, NY: Prometheus, 1991), 36.
•http://www.mtio.com/articles/bissar59.htm.
•Ernst von Glasersfeld, Radical Constructivism: A Way of Knowing and Learn-
ing (New York: Routledge, 1996)
•Richard Rorty, Truth and Progress (Cambridge: Cambridge University Press,
1998), 48. http://www.arn.org/docs/orpages/or151/mr93tran.htm.
•Arthur M. Shapiro, “Did Michael Ruse Give Away the Store?” NCSE Reports
3 (1993): 20–21.
•See Jonathan Wells, Icons of Evolution: Science or Myth? Why Much of What
We Teach about Evolution Is Wrong (Washington, DC: Regnery), 137–57.
•See Lane P. Lester and Raymond G. Boh-lin, The Natural Limits to Biological
Change (Grand Rapids: Zondervan, 1984), 103, 170.
•Pierre-Paul Grassé, Evolution of Living Organisms (New York: Academic
Press, 1977), 87. 4. Wallace Arthur, The Origin of Animal Body Plans: A Study in
Evolutionary Developmental
•Biology (Cambridge: Cambridge University Press, 2000), 14.
•Charles Darwin, On the Origin of Species, 471.
•Susumo Ohno, “The Notion of the Cambrian Pananimalia Genome,” PNAS
93 (1996): 8475–78.
•Stephen Jay Gould, Ever Since Darwin: Reflections in Natural History (New
York: W. W. Norton, 1977), 104.
•Josephus Jewish Antiquities 20.200.
•Josephus Jewish Antiquities 18.63.
•Tacitus Annals 15.44.
•Suetonius Nero 16.
•Suetonius Claudius 25.
•Pliny the Younger Letter 96.
•Pliny the Younger Letter 97.
•See esp. Michael J. Behe, Darwin’s Black Box: The Biochemical Challenge to
Evolution, rev. ed. (New York: Free Press, 2006).
•See Joseph Houston, Reported Miracles: A Critique of Hume (Cambridge:
Cambridge University Press, 1994).
•See especially J. Gresham Machen, The Virgin Birth of Christ (New York:
Harper & Row, 1930; repr., London: James Clarke, 2000).
•For full details, see Ronald H. Nash,The Gospel and the Greeks: Did the New
Testament Borrow from Pagan Thought? rev. ed. (Phillipsburg, NJ: P&R, 2003).
•See especially Graham H.Twelftree, Jesus the Exorcist (Peabody, MA: Hendrick-
son, 1991); Jesus the Miracle Worker (Downers Grove, IL: InterVarsity, 1999).
•John P. Meier, Mentor, Message, and Miracles, vol. 2 of A Marginal Jew: Rethink-
ing the Historical Jesus (New York: Doubleday, 1994), 630.
•Ben Witherington III, The Many Faces of the Christ (New York: Continuum,
2005).
•Ben Witherington III, Jesus the Seer (Peabody, MA: Hendrickson, 2000).
•Rudolf Bultmann, The History of the Synoptic Tradition (1921; repr., Oxford:
Basil Blackwell, 1972), 152.
•N. T. Wright, The Resurrection of the Son of God (Minneapolis: Fortress,
2003), 409–11.
•See Dan. 12:1–3; 1 Enoch 22–27; 92–105; Jubilees 23:11–31; 4 Macc. 7:3; 4
Ezra 7:26–42; 2 Bar. 21:23; 30:2–5; Josephus Jewish War 2.8.11 154; 2.8.14
165–166; Jewish Antiquities 18.1.3–5 14, 16, 18.
•See 4Q521.
•See J. W. van Henten, The Maccabean Martyrs as Saviours of the Jewish Peo-
ple: A Study of 2 and 4 Maccabees, JSJSupp 57 (Lei–den: Brill, 1997). See also J.
W. van Henten and F. Avemarie, Martyrdom and Noble Death: Selected Texts
from Graeco-Roman, Jewish and Christian Antiquity (New York: Rout-ledge,
2002).
•James D. G. Dunn, Jesus Remembered, vol. 1 of Christianity in the Making
(Grand Rapids: Eerdmans, 2003), 818–24.
•Josephus Jewish War 6.304. See also 2.612 and Jewish Antiquities 12.256. 2.
Josephus Jewish War 2.612.
•Martyrdom of Polycarp 2.2.
•An overwhelming majority of ancient sources mention the use of nails in
impaling the punished to a cross or tree. Since John’s Gospel mentions the use
of nails in Jesus’s crucifixion (20:25, 27) and Luke implies it (24:39), no good
reasons exist for thinking that Jesus was not nailed to his cross.
•Seneca Epistles 101.
•Josephus The Life 20–21.
•A number of these are mentioned in Raymond Brown, The Death of the
Messiah (New York:
•Doubleday, 1994), 2:1088.
•Cicero Orations 12.12.27; Gospel of Peter 4:14. In the Gospel of Peter, break-
ing the legs is forbidden so that the crucified victim would suffer longer.
•Dr. Jim Ritchie and Dr. Jack Mason.
•Quintillian Declamationes maiores 11.9: “As for those who die on the cross,
the executioner does not forbid the burying of those who have been pierced.”
•Josephus Jewish War 4.317.
•John Dominic Crossan, Jesus: A Revolutionary Biography (San Francisco:
Harper-Collins, 1991), 145.
•Gerd Lüdemann, The Resurrection of Christ (Amherst, NY: Prometheus
Books, 2004), 50.
•Regarding the suggestion that Jesus was never buried in a tomb, see the nine
criticisms listed in Gary R. Habermas,The Historical Jesus: Ancient Evidence for
the Life of Christ (Joplin, MO: College Press, 1996),127–29
•An excellent discussion of these issues is provided in Carolyn Osiek, “The
Women at the Tomb: What Are They Doing There?” Ex Auditu 9 (1993): 97–107.
•Justin Martyr Dialogue with Trypho 108; Tertullian On Spectacles 30.
•Wright, The Resurrection of the Son of God, xix, 31, 71, 82–83, 201–6, 273,
314, 710.
•Michael Grant, Jesus: An Historian’s Review of the Gospels (New York: Mac-
millan, 1992), 176.
For examples, see Acts 2:22–36; 3:12–23; Romans 1:3–4; 10:9.
•See Gary R. Habermas and Michael R. Licona, The Case for the Resurrection
of Jesus (Grand Rapids: Kregel, 2004), esp. 79–150; Gary R. Habermas,The Risen
Jesus and Future Hope (Lanham, MD: Rowman & Littlefield, 2003), esp. chap. 1.
•Commonly cited examples include Acts 1:21–22; 2:22–36; 3:13–16; 4:8–10;
5:29–32; 10:39– 43; 13:28–31; 17:1–3, 30–31.
•Gary R. Vandenbos, ed., APA Dictionary of Psychology (Washington, DC:
American Psychological Association, 2007), 427.
•See André Aleman and Frank Larøi, Hallucinations: The Science of Idiosyn-
cratic Perception (Washington, DC: American Psychological Association, 2008).
•Personal correspondence with the author, March 10, 2009.
•Cyril Richardson, ed., Early Christian Fathers (New York: Macmillan, 1970), 65.
•Justo L. González, A History of Christian Thought (Nashville: Abingdon, 1970),
1:182–83.
•Ibid., 226, 242.
•New World Translation of the Holy Scriptures (New York: Watchtower Bible
and Tract Society, 1984).
•A. J. Levine, “Homeless in the Global Village,” in Moving beyond New Testa-
ment Theology? Essays in Conversation with Heikki Räisänen, ed. T. C. Penner
and C. V. Stichele (Helsinki: Finnish Exegetical Society/University of Helsinki,
2005), 195–96.
•See Alan Segal, Paul the Convert (New Haven: Yale University Press, 1992).
•On all this see Ben Witherington III, Grace in Galatia: A Commentary on
Paul’s Letter to the Galatians (Grand Rapids: Eerdmans, 1995); and Ben With-
erington III and Darlene Hyatt, Paul’s Letter to the Romans: A Socio-Rhetorical
Commentary (Grand Rapids: Eerdmans, 2004).
•For a more detailed treatment, see Ben Witherington III, The Paul Quest:
•The Renewed Quest for the Jew of Tarsus (Downers Grove, IL: InterVarsity
Press, 1998).
•See Suetonius Claudius 25.4.
•For the full story, consult Paul D. Wegner, The Journey from Texts to Transla-
tions.
•A work that deals more with this question of order than most do is William
R. Farmer and Denis M. Farkasfalvy,The Formation of the New Testament Can-
on (New York: Paulist, 1983).
•For the historical developments and factors involved, see especially F. F. Bruce,
The Canon of Scripture (Downers Grove, IL: InterVarsity, 1988), 117–269. A
fourth criterion was certainly the witness of the Holy Spirit, but because of the
more subjective nature of this criterion, competing claims of reliance on the
Spirit yielding contradictory conclusions have always required more objective
criteria by which to test them.
•For a complete presentation of the known lists of books for inclusion or
exclusion from the New Testament in the early centuries of Christian history,
see Lee M. McDonald and James A. Sanders, eds.,The Canon Debate (Peabody,
MA: Hendrickson, 2002), 591–97.
•Elaine Pagels, Beyond Belief: The Secret Gospel of Thomas (New York: Vin-
tage, 2003).
•All quotations come from James M. Robinson, ed.,The Nag Hammadi Library
in English, rev. ed. (San Francisco: HarperSan-Francisco, 1997).
•Nicholas Perrin,Thomas and Tatian (Atlanta: Society of Biblical Literature, 2002).
•See especially Michael Fieger, Das Thomasevangelium (Münster: Aschendorff,
1991). See also Christopher Tuckett, “Thomas and the Synoptics,” Novum Tes-
tamentum 30 (1988): 132–57; and Darrell L. Bock, The Missing Gospels: Un-
earthing the Truth Behind Alternative Christianities (Nashville: Thomas Nelson,
2006).
•Eusebius of Caesarea Ecclesiastical History 6.12.3–6.
•Origen Commentary on Matthew 10.17.
•Paul A. Mirecki, “Gospel of Peter,” in The Anchor Bible Dictionary, ed. David N.
Freedman (New York: Doubleday, 1992), 5:278–81, esp. 280.
•Robert H. Gundry, Matthew: A Commentary on His Handbook for a Mixed
Church Under Persecution, 2nd ed. (Grand Rapids: Eerdmans, 1994), 584.
•John P. Meier, The Roots of the Problem and the Person, vol. 1 of A Marginal
Jew: Rethinking the Historical Jesus (New Haven:Yale University Press, 1991),
117.
•For a more detailed discussion, see Charles L. Quarles, “The Gospel of Peter:
Does It Contain a Pre-canonical Resurrection Narrative?” in The Resurrection
of Jesus: John Dominic Crossan and N. T. Wright in Dialogue, ed. Robert Stew-
art (Minneapolis: Fortress, 2005), 106–20.
•Coptic is the language of Egypt which, after Alexander’s fourth-century-BC
conquest of the Middle East, came to adopt the Greek alphabet (along with
a few additional letters). The Nag Hammadi books are also written in Coptic.
•The convoluted and fascinating history of the codex, now called Codex Tcha-
cos, is narrated by Herb Krosney in his richly documented and insightful book
The Lost Gospel:The Quest for the Gospel of Judas Iscariot (Washington, DC:
The National Geographic Society, 2006). The story is also featured in Andrew
Cockburn, “The Judas Gospel,” National Geographic 209, no. 9 (May 2006):
78–95.
•L. Painchaud, “À Propos de la (re)découverte de l’Évangile de Judas,” Laval
théologique et philosophique 62 (2006): 553–68; B. A. Pearson, “Judas Iscariot
among the Gnostics: What the Gospel of Judas Really Says,” Biblical Archaeol-
ogy Review 34, no. 3 (2008): 52–57; J. D. Turner, “The Place of the Gospel of
Judas in Sethian Tradition,” in M. Scopello, ed., The Gospel of Judas in Context
(Leiden: Brill, 2008).
•A. D. DeConick,The Thirteenth Apostle: What the Gospel of Judas Really Says
(New York: T&T Clark, 2007).
Freedman (New York: Doubleday, 1992), 5:278–81, esp. 280.
•Robert H. Gundry, Matthew: A Commentary on His Handbook for a Mixed
Church Under Persecution, 2nd ed. (Grand Rapids: Eerdmans, 1994), 584.
•John P. Meier, The Roots of the Problem and the Person, vol. 1 of A Marginal
Jew: Rethinking the Historical Jesus (New Haven:Yale University Press, 1991),
117.
•For a more detailed discussion, see Charles L. Quarles, “The Gospel of Peter:
Does It Contain a Pre-canonical Resurrection Narrative?” in The Resurrection
of Jesus: John Dominic Crossan and N. T. Wright in Dialogue, ed. Robert Stew-
art (Minneapolis: Fortress, 2005), 106–20.
•Coptic is the language of Egypt which, after Alexander’s fourth-century-BC
conquest of the Middle East, came to adopt the Greek alphabet (along with
a few additional letters). The Nag Hammadi books are also written in Coptic.
•The convoluted and fascinating history of the codex, now called Codex Tcha-
cos, is narrated by Herb Krosney in his richly documented and insightful book
The Lost Gospel:The Quest for the Gospel of Judas Iscariot (Washington, DC:
The National Geographic Society, 2006). The story is also featured in Andrew
Cockburn, “The Judas Gospel,” National Geographic 209, no. 9 (May 2006):
78–95.
•Rodolphe Kasser, Marvin Meyer, and Gregor Wurst, eds. and trans., The Gos-
pel of Judas, with additional commentary by Bart D. Ehrman (Washington, DC:
The National Geographic Society, 2006). The English translation and photo-
graphs of the Coptic text are available on National Geographic’s website.
•The translations are based on Kasser, Meyer, and Wurst, The Gospel of Judas.
•Irenaeus Against Heresies 1.31.1. Translation adapted from Alexander Roberts
and James Donaldson, eds., The Ante-Nicene Fathers, 10 vols. (Edinburgh: T&T
Clark, 1898; repr. Grand Rapids: Eerdmans, 1989), 1:358.
•On this interesting hypothesis, see C. B. Smith II, No Longer Jews: The Search
for Gnostic Origins (Peabody, MA: Hendrickson, 2004).