Professional Documents
Culture Documents
5092 13
5092 13
● بهنظر من فلسفه عبارت است از هرگونه فعالیت نظری که فرآوردههای آن با روشه-ای تج--ربی ،قاب--ل نفی و اثب--ات ،نقض و اب--رام،
تأیید و تضعیف و یا رد و قبول نیست؛ یعنی هرگونه فعالیت نظریای که یک فرآیند باشد و فرآوردۀ آن در قالب گزارهای بیانش--ود ک--ه
این گزاره را نتوان به روشهای تجربی اثبات کرد .من به این نوع فعالیت نظری «فلس-فه» میگ--ویم .بن-ابراین اوًال ،فلس-فه را ب-ه فرآین-د
تعریف کردم ،نه به فرآورده؛ تعبیر «فعالیت» حاکی از آن است که تلقی فرآیندی از فلسفه دارم ،ثانیًا ،این فعالیت نظری اس--ت ن--ه عملی
و بنابراین هر فعالیت عملیای ،فلسفی نیست .برای مثال ،اگر کودک نابالغی بپرسد که «عاشقی چیست؟» و یا بهتعبیر مولوی:
آنگاه به کودک بگوییم صبر کن در آینده خواهی فهمید و او پس از بلوغ با عشق مواجه شود ،این یک فعالیت عملی است نه یک فعالیت
فلسفی ،او از طریق تغییر برخی ام--ور و آث-ار وج--ودی ی-ک چ--یز ب-ه آن چ--یز پی ب-رده اس--ت ن-ه از طری-ق ن-وعی فع--الیت نظ--ری و ی-ا
همانطور که با ضربهزدن به دندان کسی که نمیدان--د درد دن--دان چیس--ت ،احس--اس درد را در او بهوج--ود آوریم و او درد را درککن--د.
البته ممکن است از طریق عمل چیزی را به کسی تفهیم کنیم یا به دانشی دس--ت پیدا ک--نیم و ی--ا دانش--ی را انتق--ال دهیم ،ام--ا این فعالیته-ا
نظری نیستند .ضمن اینکه در تعریف مذکور هم ،سنخ خاصی از فعالیت نظری مراد است .فعالیتهای نظری به حصر عقلی از دو قسم
بیرون نیستند؛ یا فرآوردههایشان با روش تجربی قابل نقض و ابرام ،رد و قبول ،نفی و اثبات و تأیید و تضعیف هس--تند ی--ا چ--نین نیس--تند،
اگر چنین نباشند ،من به آن فلسفه میگویم.
مرادم از روش تجربی هم در اینجا اعم از تجربۀ مستقیم و غیرمستقیم ،و به تعب-یری تجرب-ۀ بیواس-طه و باواس-طه اس-ت؛ ب-رای مث-ال،
گزارههای تاریخی نیز تجربیاند ،ولی تجربی با واسطهاند .ریاضیات و منطق هم شاخهای از فلسفه هستند.
در واقع ،من هرگونه علم عقلی را فلسفه میدانم .البت-ه آنچ-ه ک-ه ام-روزه ب-ه آن فلس-فه گفت-ه میش-ود کمی مض-یقتر از این اس-ت؛ یع-نی
دستکم ریاضیات و منطق را در آن نمیگنجانند .گاهی ریاضیات را شاخهای از منطق میدانند و گاهی منطق را شاخهای از ریاض--یات
و گاهی هم مثل فیلسوفان اسالمی پیشین ریاضیات و منطق را دو چیز میدانند ،ولی در هر حال هر دو را بیرون از فلسفه تلقی میکنند.
تعریف من از فلسفۀ منطق و ریاضیات را هم دربر میگیرد و غیر از منطق و ریاضیات چیز دیگری نیست ک--ه در آن چ--یز تعری--ف من
از فلسفه با معنای مصطلح فلسفه افتراق داشته باشد .منطق و ریاضیات هم بهنظر من فعالیتهای نظریاند و فرآوردههایشان قاب-ل نفی و
اثبات تجربی نیستند .این تعریف همۀ حوزههای فلسفی را که امروزه به فلسفه مشهورند بیاستثنا دربر میگیرد.
○ به اعتقاد برخی فلسفه را نمیتوان تعریف کرد ،بلکه فلسفه در قالب سنتهای فلسفی تعریف میشود .نظر شما چیست؟
● بیشک ،تعریفی که من ارائه کردم همۀ شاخههای مختلف فلسفه را دربر میگیرد .اگر کسی بخواهد به این تعریف اش--کالی وارد کن--د
باید به مانع اغیار بودنش اشکال کند ،نه به جامع افراد بودنش .نکتة دیگر اینکه من در اینجا تعریف را بهمعنای تع--ییِن م--راد ،گ--رفتم و
فلسفه را تعیین مراد کردم و اصًال به معنایی که پیشینیان از تعریف میفهمیدند دربارۀ فلس--فه معتق--د نیس--تم .تعری--ف از نظ--ر ق--دما ،یع--نی
همان جنس و فصل و حد و رسم تام و ناقص ،اصًال برای فلسفه امکانپ--ذیر نیس--ت .البت--ه ب--ه اعتق--اد من این مطلب تنه--ا در م--ورد فلس--فه
صادق نیست ،بلکه برای هیچ چیزی از جمله دین ،چوب ،قاب و ...تعریف به آن معنایی که قدما میگفتن--د ،امکانپ--ذیر نیس--ت .بن--ابراین،
من تعیین مراد کردم .لذا قابل تعریف نبودن فلسفه را به این معنا میپذیرم اما اگر کسی بخواه--د بگوی--د ک--ه وی--ژگیای در فلس--فه بم--ا هی
فلسفه وجود دارد که باعث میشود فلسفه قابل تعریف نباشد آنگاه گویا میخواهد بگوید ک-ه بقیه ام-ور قاب-ل تعریفان-د ،ولی فلس-فه قاب-ل
تعریف نیست؛ من چنین سخنی را نه میفهمم و نه قبول دارم.
● بله ،البته یک نکته را باید متذکر شوم و آن اینکه هیچ فلسفهای غیرمضاف نیست .فلسفۀ ذهن ،فلسفۀ اخالق ،فلس--فۀ ه--نر ،فلس--فۀ دین،
فلسفۀ مابعدالطبیعه ،فلسفۀ زبان و ...همه مضافاند و اصًال فلسفۀ غیرمض--اف وج--ود ن--دارد .بن--ابراین ،از تعب--یر مض--اف و غیرمض--اف
دربارۀ فلسفه نباید استفاده کرد .هر شاخهای از فلسفه باعث میشود که فلس--فه ی--ک مض--افالیه ب--ه خ--ود بگ--یرد .بن--ابراین ،هم--ۀ فلس--فهها
مضافاند .لذا باید از تعبیر «فلسفههایی که علم درجۀ اول هستند» و «فلسفههایی که علم درجۀ دوم هس-تند» ،اس-تفاده ک-رد .و این اش-تباه
است که بگوییم فلسفۀ مضاف یعنی علم درجۀ دوم .فلسفهها همه مضافاند ،ولی همین فلسفهها در یک تقسیمبندی ب-ه مع-رفت درج-ۀ اول
و معرفت درجۀ دوم یا علم درجۀ اول و علم درجۀ دوم تقسیم میشوند ،برای مثال ،فلسفۀ ذهن و فلسفۀ هنر ،هر کدام یک علم درجۀ اول
هستند ،در حالیکه فلسفۀ فیزیک ،فلسفۀ روانشناسی و فلسفۀ جغرافیا هرکدام یک علم درجۀ دوم هستند؛ زیرا خوِد فیزیک ،روانشناسی
و جغرافیا هرکدام یک علم است.
در اینجا باید به دو نکته توجه داشت؛ نخست اینکه مراد از فلسفۀ فیزیک ،فلسفۀ علم فیزیک است و مراد از فلسفۀ روانشناس-ی ،فلس-فۀ
علم روانشناسی است و به همین ترتیب .نکته دیگر دربارة فلسفة اخالق و فلسفۀ تاریخ است؛ فلسفۀ اخالق و فلس--فۀ ت--اریخ ی--ک وی--ژگی
مشترک دارند و آن اینکه هر کدام از آنها به دو معنا بهکار میروند .گاهی گفته میشود فلسفۀ اخالق و مراد ،فلسفۀ علم اخالق است ک--ه
در اینجا فلسفه مضاف است و علم درجۀ دوم است و گاهی مراد از فلسفۀ اخالق ،فلسفۀ ُخ لقیات آدمیان است که مضاف است ،اما درجۀ
اول است .فلسفۀ تاریخ نیز همینگونه است .گاه مراد از فلسفۀ تاریخ ،فلسفۀ علم تاریخ است که به آن فلسفۀ تحلیلی ت-اریخ ی-ا فلس-فۀ نق-دی
تاریخ گفته میشود و علم درجۀ دوم است و گاه مراد از فلسفۀ تاریخ ،فلسفۀ علم تاریخ نیست ،بلکه فلسفۀ ناظر به حوادث گذشته است که
دیگر به آن فلسفۀ علم تاریخ نمیگویند ،بلکه فلسفۀ تحلیلی تاریخ ،فلسفۀ نقدی تاریخ یا فلسفۀ جوهری تاریخ میگوین--د ک--ه در اینص--ورت
علم درجۀ اّول است .پس همواره ،همۀ فلسفهها بدون استثناء مضافاند ،اما اینکه این فلسفۀ مض-اف علم درج-ۀ اول اس-ت ی-ا علم درج-ۀ
دوم ،به این بستگی دارد که مضافالیهاش یک علم است یا پدیدهای غیر از علم .برای مثال ،اگرچه فلسفۀ ذهن و فلسفۀ روانشناس--ی ه--ر
دو مضافاند ،اما «ذهن» ی-ک علم نیس-ت ،ولی روانشناس-ی ی-ک علم اس-ت .و ی-ا ب-رای نمون-ه فلس-فۀ ریاض-یات و فلس-فۀ ع-دد ه-ر دو
مضافاند ،اما ریاضیات یک علم بهمعنای رشتۀ علمی است .پس فلس-فۀ ریاض-یات علم درج-ۀ دوم اس-ت ،ام-ا از آنج-ایی ک-ه ع-دد ،علم
نیست ،پس فلسفۀ عدد علم درجۀ اول است .اما حساب در واقع ،علم عدد است و فلس--فۀ حس--اب ش--اخهای از فلس--فۀ ریاض--یات اس--ت و از
همینرو علم درجۀ دوم است .به همین ترتیب فلس-فۀ رنگشناس-ی ،علم درج-ۀ دوم اس-ت ام-ا فلس-فۀ رن-گ ،علم درج-ۀ دوم نیس-ت ،بلک-ه
مضاف است .چرا که رنگ علم نیست ،اما رنگشناسی علم است .تقسیم فلسفه به مضاف و غیرمضاف اشتباه بزرگی است که متأس--فانه
در اثر بیدقتی در فرهنگ ما جا افتاده است .اما میتوان فلسفه را به علم درجۀ اول و علم درجة دوم تقسیم کرد .در واقع ،فلس--فه هم علم
درجۀ اول و هم علم درجۀ دوم را دربر میگیرد.
○ در وضعیت کنونی سنخ فعالیتهای فلسفی در ایران چگونه است ،آیا صرفًا تعلیم و تعلم ،ایضاح و شرح و فهم فلس--فی اس--ت ی--ا نق--د و
تولید فلسفی هم وجود دارد؟
● من دراینجا فلسفه را به همان معنای خاص آن در نظر میگیرم و ریاضیات و منطق را لحاظ نمیکنم .ابتدا به وضعیت کن-ونی فلس--فۀ
اسالمی میپردازم و سپس به وضعیت کنونی فلسفۀ غرب .در باب فلسفۀ اسالمی که بیشتر در حوزههای علمیه به آن پرداخت--ه میش--ود،
بهنظر میرسد که اصًال تولید نداریم؛ یعنی رأی جدیدی در فلسفۀ اسالمی دیده نمیشود و کسانی گفتهاند که آخ--رین رأی جدی--دی ک--ه داده
شده رأی عالمه طباطبایی در تفکیک ادراکات حقیقی از ادراکات اعتباری است که این هم بهنظر من خیلی خوشبینانه اس-ت ک-ه بگ-وییم
تولید است ،ولی به هر حال رأی جدید و بیسابقهای که در حوزۀ فلسفۀ اسالمی ابداع و به سود آن اس-تدالل ک-رده باش-ند ،دی-ده نمیش--ود.
مقالۀ «ادراکات حقیقی و ادراکات اعتباری»[ ]1در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم به اعتق--اد ب--رخی آخ--رین رأی اب--داعی در فلس--فۀ
اسالمی است که البته این مسئله در حوزۀ فلسفۀ غرب اصًال ابداع بهحساب نمیآید .زیرا ،کسانی م--دتها قب--ل از طباطب--ایی این بحث را
طرح کردهاند ،به هر حال بهنظر من تولید فلسفی نداریم ،البته نقدهای کمی صورت گرفته که این نقدها مبنایی نیس--ت .م--رادم از نق--دهای
مبنایی نقدهای روششناختی و معرفتشناختی است .برای مثال ،اگر کسی منابع شناخت از دیدگاه فیلس--وفان اس--المی را برش--مرد و بع--د
در منبع بودن این منابع شناخت ،شک و شبهه کند و یا اگر کسی نشان دهد ک--ه تقس--یمبندی مف--اهیم از دی--دگاه فیلس--وفان اس--المی نادرس--ت
است ،نقد مبنایی صورت گرفته است .البته ،نقدهای بنایی هم وجود دارد ،مانند نقد یکی از تقریرات برهان امکان و وجوب و یا نقد یکی
از تقریرهای بره-ان ص-دیقین .نق-دهای مبن-ایی کم-ابیش در نوش-ته و س-خنان کس-انی همچ-ون¼ فیاض-ی ،عبدالرس-ول عب-ودیت ،عاب-دی
ش--اهرودی ،عس--کری س--لیمانی ،عش--اقی و ح--تی نس--ل ج--وانتر دی--ده میش--ود .ام--ا بهنظ--ر من این نق--دها مبن--ایی نیس--تند؛ یع--نی نق--دهای
روششناختی و معرفتشناختی نیستند .ایضاح فلسفی هم در حوزههای علمیه بهخوبی صورت میگیرد .اگر چه کیفیت تعلیم و تعّلم پ-ایین
آمده ،اما با اینهمه باز هم تعلیم و تعلم فلسفۀ اسالمی رایج و دایر است.
○ برخی معتقداند که تعلیم و تعلم نیز در حوزههای علمیه بهخوبی صورت نمیگیرد .نظر شما چیست؟
● بهنظر من تعلیم و تعلم را از دو جهت باید از هم تفکیک کرد؛ یکی تعلیم و تعلم بهلحاظ مناس-ببودن روشه-ای تعلیم و تعلم هم--راه ب-ا
روانشناسی مخاطب و دیگری تعلیم و تعلم بهلحاظ محتوا؛ بهنظر من امروزه روشهای تعلیم و تعلم فلسفه به--تر از گذش--ته اس--ت؛ ب--رای
مثال دستهبندیها و تقسیمبندیهایی که امروزه افرادی مانند عبودیت ،عشاقی و ...انجام میدهند در ت-دریسهای قبلی دی-ده نمیش-ود و ی-ا
برای مثال برخی از اساتید تمرین فلسفی به شاگرد و مخاطب خ-ود میدهن-د ،ب-ا ت-ابلو ک-ار میکنن-د و روانشناس-ی مخ-اطب را در نظ-ر
ن امور در تعلیم بسیار مؤثر است و بهنظ-ر من از این جهت پیش-رفت زی-ادی داش-تهایم .تقس-یمبندیهای م-رتب و منظمی ک-ه میگیرند .ای
امروزه در نوشتههای فلسفی دیده میشود در نوشتههای نسلهای قبل وجود ندارد؛ یعنی در نوشتههای جوادی آملی و حسنزاده آملی این
تقسیمبندیها وجود ندارد چه رسد به طباطبایی و پیش از آنها .از جهت تعلیم و تعلم بهلحاظ محتوا بهنظر میرسد اساتیدی ک--ه ت--دریس را
برعهده دارند ،تسلط و تبحر اساتید پیشین را ندارند؛ برای مثال تا 50سال پیش کسی مانند میرزا مهدی آشتیانی فلسفه تدریس میک--رد و
شرحی هم بر منظومۀ مال هادی سبزواری نوشت ،اما امروزه حتی یک نمونه مثل میرزا مهدی آشتیانی س--راغ ن--داریم ،بن--ابراین تعلیم و
تعلم فلسفه بهلحاظ محتوا تنّز ل کرده ،اما بهلحاظ روش ،پیشرفت زیادی داشته و امروزه روشهای تعلیم و تعلم فلسفه بس--یار به--تر اس--ت.
اما در زمینة فلسفۀ غرب بهنظر من وضع بسیار اسفانگیزتر از فلسفۀ اسالمی است؛ یعنی تولید اصًال معنا ندارد ،چون اگر م--ا تولیدی
داشتیم دیگر فلسفۀ غرب معنا نداشت تا بگوییم یک ایرانی فلسفۀ غرب تولید کرده است ،نقد و ش--رح ق--وی و قاب--ل ت--وجهی هم در زمین--ة
فلسفة غرب صورت نگرفته است و تعلیم و تعلم نیز در دانشگاهها وضع مناسبی ندارد؛ چرا که تعداد اساتید این رشته به تع--داد انگش--تان
دست هم نمیرسد .وضع فلسفۀ غرب بهنظر من بسیار بدتر از فلسفۀ اسالمی است.
○ آیا فعالیتهای فلسفی به صورت یکنواخت در تمام قلمروهای فلسفه منتشر است؟
● هم در حوزۀ فلسفۀ اسالمی و هم در حوزۀ فلسفۀ غرب نایکنواخت و کاریکاتوریک است .در حوزه فلسفۀ اسالمی ب--ا ج--رأت میت--وان
گفت که بهلحاظ شاخههای فلسفی ،تنها دو حوزۀ فلسفی ما فّعالاند یکی فلسفۀ مابعدالطبیعه ،ک--ه پیش--ینیان از آن ب--ه «ام--ور عام--ه» تعب--یر
میکردند و یکی هم االهیات بالمعنی االخص که امروزه بیشتر از آن ب-ه فلس-فۀ دین ی-اد میش-ود ،یع-نی مب-احثی از قبیل خ-دا و ذات او،
صفات و افعال خدا ،مسئلۀ شّر ،قضا و قدر .در دیگ-ر ش-اخههای فلس-فۀ اس-المی بس-یار ض-عیف هس-تیم .نمون-ۀ گوی-ای آن این اس-ت ک-ه
بهلحاظ حجم در مجموعۀ آثار باقی مانده از ابنسینا و یا برای مثال ،در مجموعۀ آثار فلسفی بج--ا مان--ده از طباطب--ایی چ--ه ق--در علمالنفس
فلسفی یا آنچه که امروزه از آن به فلسفۀ نفس ( )philosophy of mindتعبیر میشود ،وجود دارد .ما در شاخهای از فلسفه ک--ه از آن
به «فلسفۀ نفس» تعبیر میکنیم ،ضعیف هستیم ،در معرفتشناسی از این هم بهمراتب ضعیفتر و در فلسفۀ زبان باز هم ضعیفتریم .در
قسمتهایی که مربوط به علوم عملی مانند فلسفۀ اخالق و فلسفۀ سیاست میشود ،نیز بسیار بسیار ضعیف هستیم .آنچه ذکر شد ضعف ما
در شاخههای فلسفه بود ،اما بهلحاظ مکتبها یا سنتها یا جنبشها یا گرایشهای فلسفی هم ،فلسفۀ کاریکاتوریک رش--د ک--رده اس--ت و م--ا
در بسیاری از زمینهها ضعیف هستیم.
امروزه تدریسها یا شرح و ایضاحهای قوی در فلسفۀ اسالمی مرب--وط ب--ه ش--اخۀ حکمت متعالیه ی--ا هم--ان فلس--فۀ ص--درایی اس--ت .اک--ثر
مدّر سان در فلسفۀ اسالمی ،در حوزة فلسفۀ صدرایی هس--تند و در فلس--فۀ مّش اء و فلس--فۀ اش--راق مدّرس--ان ان--دکی داریم .بن--ابراین ،از این
جهت هم ،فعالیتهای فلسفی کاریکاتوری است و کل فرهنگ فلسفی م--ا ت-دریس نمیش--ود .از همینروی بخش--ی از فلس--فه ،یع--نی حکمت
متعالیه رشد کرده ،حال آنکه فلسفۀ مشاء و بیشتر از آن فلسفۀ اشراق تقریبًا نادیده انگاشته شدهاند.
فعالیتهای فلسفی در فلسفۀ غرب هم کاریکاتوری است اما از جهت دیگ-ری بیش-ترین فعالیته-ای فلس-فی معط-وف ب-ه فلس-فۀ غ-رب در
کشور ما ،به ترتیب متوجه فلسفۀ سیاست و فلسفۀ سیاسی ،فلسفۀ حقوق و فلس--فۀ اخالق اس--ت و در رتب--ۀ بع--د معرفتشناس--ی ق--رار دارد.
البته ،در فلسفۀ غرب هم به بخش عظیمی از آن ،یعنی مابعدالطبیعۀ غرب همچنین فلس--فه ذهن ،فلس--فۀ نفس ،فلس--فۀ کنش ،فلس--فۀ عم--ل و
فلسفۀ هنر کمتر پرداخته میشود .توجهی به فلسفههایی مانند فلسفۀ منطق ،فلس--فۀ ریاض--یات ،فلس--فۀ فیزی--ک و فلس--فۀ زیستشناس--ی ن--یز
نشده است.
یگرفته ،و با گذشت زمان ب--ه مابعدالطبیع--ه و فلس--فۀ اولی مح--دود ش--ده
○ آیا فلسفۀ اسالمی از ابتدا همۀ شاخهها را با همین تنوع دربر م
است؟
● اوًال وقتی میگوییم فلسفۀ اسالمی در قدیم همۀ شاخهها را دربر میگرفته است ،منظورمان این نیست که واقعًا همۀ ش--اخههایی را ک--ه
فلسفه بماهی فلسفه میتواند داشته باشد ،داشته است .بلکه منظور این است که شاخههایی را داشته که امروزه ندارد ،مانند فلسفۀ سیاس--ت
و فلسفۀ اخالق.
○ به اعتقاد برخی این شاخهها از ابتدا جزء فلسفه نبودهاند .نظر شما چیست؟
● بستگی دارد چه معنایی را از فلسفه مراد کنیم .اگ-ر اینه-ا ج-زء فلس-فه نباش-ند در آن ص-ورت بخش عظیمی از آث-ار ابنس-ینا از جمل-ه
مباحث وی دربارۀ نفس ،قوا ،افعال و انفعاالت نفس و یا مباحث فارابی دربارۀ سیاست را در چه حوزهای میتوان گنجان--د؟ نبای--د هرچ--ه
را که معلومات ما دربارۀ آنها کم است و یا خوشایند ما نیست ،از قلمرو فلسفه خارج کنیم .فارابی بهعنوان یک متفکر ط--راز اول جه--ان
اسالم آثار زیادی دربارة فلسفۀ سیاست دارد .چگونه میتوان این آثار را فلسفی بهحس--اب نیاورد .ابنس--ینا ن--یز درب--ارۀ سیاس--ت مب--احثی
مطرح کرده است که البته کمتر از فارابی است ،اما باز هم جزء فلسفه است .حدود 80درصد آثار بابا افضل کاشانی -که مجموعه آنه--ا
در یک جلد چاپ شده -علمالنفس است .مباحث اخالقیای که ابنمسکویه یا خواجه نصیرالدین طوسی طرح کردهان-د ،فلس-فۀ اخالق و ی-ا
اخالقشناسی است .البته اگر معنای مضیقتری از فلسفۀ اخالق م-راد ک-نیم ،بس-یاری از این مب-احث در فلس-فۀ اخالق بهمعن-ای مض-یقش
نمیگنجن--د؛ یع--نی ف--رااخالق( )meta-ethicsو اخالق تحلیلی( )analytic ethicsنیس--تند ،ام--ا در ش--اخههای دیگ--ر فلس--فۀ اخالق ج--ای
میگیرند؛ یعنی در اخالق هنجاری ( .)normative ethicsاین مباحث ،تجربی نیس-تند ،بلک-ه فلس-فیاند و البت-ه ،ش-کی نیس-ت ک-ه هم-ۀ
شاخههایی که امروزه در فلسفه مطرحاند ،آن زمان مط--رح نبودهان--د .بهنظ--ر میرس--د اینک--ه فلس--فه بیش--تر ب--ه این دو ش--اخه معط--وف و
محدود شده به این دلیل بوده است که این دو شاخه بیشترین ارتباط را با دین داشته و در دفاع از دین بهکار میآمدهاند و بهنظر من ،دلیل
اینکه فلسفۀ اسالمی در این دو شاخه قویتر شده این است که این دو شاخه خیلی به سود مدافعهنگاری از دین بوده است و دیگر شاخهها
کمتر با دین ارتباط داشتهاند و کمتر میتوانستهاند در خدمت االهیات کالمی باشند.
اما دربارۀ فلسفۀ غرب باید گفت که اولین علت گرایش به فلسفۀ سیاسی این است که برای طبقۀ دانشگاهی م--ا مس--ائل سیاس--ی بس--یار مهم
است ،بهویژه بحث عدالت و آزادی ،و طبعًا این مباحث ،بیشتر در فلسفۀ غرب طرح شده است.
علت دوم این است که بیشتر کسانی که بهصورتی میخواهند دین را نقد کنند فلسفۀ سیاست را آلت و ابزار خ--وبی میدانن--د؛ زی--را از این
مجرا بیشتر میتوان دین را نقادی کرد و کسانی ممکن است با گرایشهای دینستیزانه به فلسفۀ سیاسی پرداخته باشند؛ ب--رای مث--ال بحث
در باب عدالت ،آزادی ،تسامح و تساهل و به عب-ارت دقیقت-ر م-دارا و ی-ا در ب-اب تک-ثرگرایی سیاس-ی هم-ه و هم-ه زیرمجموع-ۀ فلس-فۀ
سیاسی قرار میگیرند و از این منظرها ،بهتر میتوان به دین اشکال وارد کرد.
علت سوم که تا اندازهای با علت اول بیارتباط نیست این است که بعد از انقالب ای--ران ،مواجه--ه ب--ا فلس--فۀ غ--رب بیش--تر ش--ده اس--ت .ب--ه
اعتقاد من ،هم بهلحاظ کّم ی و هم بهلحاظ کیفی سالهای بعد از انقالب با تمام سالهای پیش از آن -در زمینۀ رویارویی با فلسفۀ غ--رب -
برابری میکند و اگر فرض کنیم آشنایی ما با فلسفۀ غرب ب-ه 250س--ال پیش برس--د س--الهای بع--د از انقالب ب-ا تم--ام آن پیش--ینه براب-ری
میکند .بیشترین ارتباط ما با فلسفۀ غرب در نیم ق--رن گذش--ته ب--وده اس--ت ،او در این نیم ق--رن بع--د از انقالب و مس--ائل سیاس--ی در ص--در
مسائل بوده و از اینرو ،استقبال قابل توجهی از فلسفۀ سیاسی شده است .البته ،علت چهارم همان علت اول است ام--ا ب-ه دلیل وی-ژگیای
که دارد میتوان آن را بهعنوان علت جداگانهای مطرح کرد.
○ آیا فلسفۀ اسالمی تأثیرگذاری مستقیم بر معادالت اجتماعی و سیاسی دارد؟ و آیا برخی شاخهها و مسائل فلسفی برای مثال ،فلسفۀ ه--نر
را میتوان از فلسفۀ اسالمی استخراج کرد؟
● ابتدا قسمت دوم پرسش را پاسخ میگویم .بهنظر من استنباط مسائل جدید فلسفی از فلسفۀ اسالمی بس--ته ب--ه م--ورد ف--رق میکن--د؛ ب--رای
مثال برخی از مباحث فلسفۀ عمل که امروزه مطرح میشود بهواقع در نوشتههای فیلس--وفان ق--دیم م--ا ح--تی دانشوران علم اص--ول ،قاب--ل
ردیابی است و میتوان مباحث آنها را اخذ کرد و بسط و گسترش داد؛ و یا برای مثال ،برخی از مباحث دربارۀ جمال که پیش--ینیان -چ--ه
عرفا و چه فیلسوفان -مطرح کردهاند ،در فلسفۀ هنر امروزی قابل طرح است ،اما برخی از مباحث امروزی بهواقع پیشینهای در فلس--فۀ
اسالمی ندارد و نظیری برای آنها در آثار پیشینیان سراغ ن-داریم .البت-ه ،بای-د توج-ه داش-ت ک-ه ارزشداوری در ب-اب بینظ-یر ب-ودن این
مباحث ،انتقاد نیست .باالخره برخی نیازها در گذشته مطرح نبوده و امروزه پدید آمده است؛ برای مثال ،فلس--فۀ فنآوری (philosophy
)of technologyاصًال سابقهای نداشته و از همینرو در آثار گذشتگان به فلسفۀ فنآوری پرداخته نشده اس--ت .در آث-ار ابنخل-دون ن-یز
بعضی از مسائلی که فیلسوفان امروزی مطرح میکنند دیده میشود ،اما هر بحثی را هم نمیتوان در آثار ابنخلدون یافت .بن--ابراین ،این
پرسش پاسخ واحدی ندارد ،برخی از مباحث بیس--ابقهاند و بعض--ی هم مانن--د مب--احث فلس--فۀ اخالق س--ابقه دارن--د و در مب--احث متکلم--ان،
فیلسوفان و حتی عارفان پیشین میتوان ریشههایش را دید.
پاسخ به قسمت اول پرسش مشکل و پیچیده است ،چرا که نیازمند بحث تاریخی است که من وارد نیستم ،اما بهطور کلی میت--وانم بگ--ویم
که سیر تاریخی حوزههای ما انقطاع از مس-ائل عملی و واقعی ب-ا مس-ائل محس-وس و ملم-وس ( )concretزن-دگی ب-وده و روز ب-ه روز
ارتباط حوزههای فلسفی ما با زندگی واقعی مردم کم شده است ،در حالیک--ه در غ--رب هیچ بخش--ی از زن--دگی واقعی -چ--ه ف--ردی و چ--ه
جمعی -نیست مگر اینکه فیلسوفان غربی دربارۀ آن بحث فلسفی میکنند ،برای مثال دربارۀ خنده بحث فلسفی صورت میگیرد .بهنظ--ر
میآید این مطلب به فلسفۀ اسالمی اختصاص ندارد و دیگر علوم اسالمی هم در حوزهها کمکم به مطالبی تب--دیل ش--دند ک--ه ی--اد گ--رفتن این
مطالب کنجکاوی علمی انسان را ارضا میکنند ،و لذتی به آنهایی که آن علوم را فرا میگیرند ،میدهند ،اما در واقع ،معطوف ب--ه عم--ل
نیستند و در مقام عمل کارایی چندانی ندارند .اگ-ر منص-فانه نگ-اه ک-نیم ،میبینیم در صدس-ال گذش-ته در ح-وزهای مانن-د اخالق -در ک-ل
فرهنگ اسالمی -اعم از فارسی زبان ،ترکیزبان و انگلیسیزبان ،در مقایسه با آثار منتشرشده به زبان انگلیسی برای مثال در کان--ادا و
امریکا آثار معدودی در این زمینه نوشته شده است .این امر نشان از اقبال فیلسوفان کشورهای غربی ب--ه مس--ئلۀ اخالق اس--ت ،بهط--وری
که در زمینۀ شاخههای مختلف اخالق کاربستی از جمله اخالق پزشکی ،اخالق مدیریت ،اخالق ت--دریس ،اخالق ورزش ،اخالق تج--ارت
و ...آثار زیادی به زبان انگلیسی منتشر کردهاند .البته ،باز هم تأکید میکنم که نمیتوانم این سؤال را بهخوبی پاسخ دهم.
○ آیا فعالیتهای فلسفی بیشتر ناظر به برآوردن نیازهای عامه مردم است یا نیازهای بخش خاصی از شهروندان؟
● در کشور ما بیشتر نیاز بخش خاصی از شهروندان مد نظر بوده است و فلسفۀ ما کاری برای نیازهای عامه مردم نکرده است ،ب--رای
نمونه ،فلسفه ما در موضوعاتی که میتواند دید عامه مردم را نسبت به اموری همچون زن--دگی ،جه--ان و خ--دا تغییر ده--د ،رش--د نک--رده
است .برای مثال اگر یک شهروند عامِی کوچه و بازار تصویرش را از خدا بیان کند ،انصافًا تأثیر هیچک--دام از تح--والت فک--ری جه--ان،
در تلقی او از خدا دیده نمیشود؛ یعنی تلقی او از خدا با تلقی یک انسان روستایی متعلق به هزار س--ال پیش تف--اوتی نک--رده اس--ت .نهتنه--ا
تلقی شهروندان کوچه و بازاری ،بلکه حتی تلقی شهرنشینان یک سطح باالتر هم از خدا با تلقیای ک--ه ه--زار س--ال پیش از خ--دا داش--تهاند
فرقی نمیکند ،تلقی آنها از اموری همچون نبوت ،وحی و زندگی پس از مرگ هم تف--اوتی نک--رده اس--ت .معن--ای این مطلب این اس--ت ک--ه
تحوالت فکریای که در عالم فلسفه رخ داده است نتوانسته در تلقی دینی مردم ت--أثیر بگ--ذارد .و هم--انطور ک--ه در تلقی دی--نی آنه--ا ت--أثیر
نگذاشته ،در تلقی اخالقی آنها و در تلقی بقیه ساحتهای مختلف زندگی آنها نیز تأثیر نداشته است .م-ا ب-رای اینک--ه بت-وانیم این تغییر را
ایجاد کنیم دو کار مهم باید انجام دهیم؛ یکی اینکه واقعًا اشتغاالت فلسفیمان معط--وف ب-ه م--ردم باش--د ،و دیگ-ر آنک--ه بت-وانیم از به--ترین
روشهای تعلیم و تعلم استفاده کنیم تا آنچه را که فیلسوفان ما مییابند بتوانند به مردم انتق--ال دهن--د .ام--روزه در غ--رب کتابه--ایی منتش--ر
میشوند که اصطالحًا به «زبان ساده» نوشته شدهاند ،برای مثال ،فلسفه به زبان ساده ،هنر به زبان ساده و سینما به زبان ساده .این یکی
از فرآیندهای سادهسازی است یعنی مطلب واحدی را بیآنکه اصالت و اص--ل مطلب ف--دا ش--ود ،ب--رای مخاطب--ان گون--اگون ب--ه ش--یوههای
مختلف بیان میکنند .چنین کتابهایی در ایران تألیف نشده تا فلسفه را در سطوح پایینتر هم قابل فهم کند.
○ آیا علت چنین فقدانی این نیست که بیشتر استادان ما حتی دانشگاهیان معتقدند که فلسفه نباید با نیازهای عامه مردم ارتباط داشته باش--د؛
بهعبارت دیگر نحوۀ نگرش نخبگان و فرهیختگان مانع تحقق چنین امری نشده است؟
● در پاسخ به این پرسش ،دو جواب میتوان داد؛ یکی جواب االهیاتی و دیگری غیر االهیاتی .جواب االهیاتی -دی--نی من این اس--ت ک--ه
بهنظر من یکی از آموزههای مشترک تمام ادیان و مذاهب جهان این است که علم غیرنافع را تقبیح کردهاند ،چنانکه در فرهنگ اس--المی
هم گفتهاند« :اللهم انی اعوذ بک من علم الینفع[ .»]2اگر فلسفه بهواقع به درد انسان ها نمیخورد آنگاه از دی--دگاه االهیاتی و دی--نی بای--د
گفت که اصًال نباید به این علم اشتغال ورزید .فلسفه باید دردی را دوا کند ،اگرچه دردهای آدمیان متفاوت است .اّم ا اگر کسی بگوی--د ک--ه
فلسفه نیامده تا دردی را درمان کند ،آنگاه فلسفه لقلقۀ زبان و قیل و قالهایی میشود که به گفتۀ عارفان باید انسان در اواخ--ر عم--رش از
همۀ آنها توبه کند .عرفا و حتی فیلسوفان ما به این دلیل از مباحث فلسفیشان توبه میکردند که احس--اس میکردن--د نفعی نداش--ته اس--ت .و
طبیعی است که از منظر االهیاتی نباید به علمی ک-ه نفعی درب-ر ن-دارد ،پ-رداخت .از منظ-ر غیراالهیاتی ن-یز میت-وان گفت ک-ه ص-رف
ارضای کنجکاوی هم ،مهم است.
● نه! اوًال من تفاوت خواص و عوام را که در عرف ما خیلی جا افت-اده ،نمیفهمم .چ--ه معیاری ب-رای تفکیک خ--واص از ع-وام وج--ود
دارد؟ و به چه کسی خاصه و به چه کسی عامه میگوییم؟ برای من روشن نیست ک-ه چ-را م-ا از مفه-ومی اس-تفاده میک-نیم ک-ه نمیت-وان
مصداقش را تعیین کرد؛ چه مالکی برای تفکیک عوام از خواص وجود دارد؟ در اسالم هم ذکری از خ--واص ی-ا ع-وام ب-ه میان نیام--ده،
بلکه تعبیر ناس بهکار رفته است ،برای مثال گفته شده( :واما ما ینفع الناس فَیْم ُکُث فی االرض)؛[ ]3آنچ--ه ب--رای انس--انها ن--افع اس--ت در
زمین میماند .بنابراین ،من نه تفکیک مفهومی خ-واص و ع-وام و ن-ه اس-تفاده عملی از آن را قب-ول ن-دارم .نکت-ۀ دیگ-ر اینک-ه از منظ-ر
غیراالهیاتی ،یعنی صرفنظر از نافع یا ضار بودن فلسفه ،باید به این پرسش پاسخ دهیم که بهطور کلی فلسفه چه کارکردی دارد؟ و آی--ا
اساسًا فلسفه کارکردی دارد؟ اگر ادعا شود ک--ه فلس--فه ک--ارکردی دارد آنگ--اه اختص--اص این ک--ارکرد ب-ه اف--راد خ--اص ،دلیل میخواه-د.
بهعبارت دیگر فرآیند فلسفی فرآوردههایی دارد؛ اگر این فرآوردهها حقاند ،چرا از ب--رخی دری--غ ب--داریم و اگ--ر باطلان--د ،چ--را ح--تی در
اختیار خواص بگذاریم .اگر «خدا وجود دارد»« ،اگر زندگی پس از مرگ وجود دارد»« ،خوب و بد مطلق اخالقی داریم» مطالب حقی
هستند ،پس همۀ باید از این حقها باخبر باشند و از آن بهره برند و اگر باطلاند ،نباید این مباحث را به دیگران انتقال داد.
○ آیا امروزه در ایران فعالیتهای فلسفی به نیازهای وجودی -روانشناختی بیشتر معطوفاند یا به نیازهای فکری -ذهنی؟
فاند و به مباحث وجودی -روانشناختی از جمله احساس تنهایی ،یأس و ناامیدی ● ُپر واضح است که به نیازهای فکری -ذهنی معطو
و اضطراب در انسان و نیز ناتوانی وی در تنظیم مناسبات با اطرافیان نمیپ-ردازد .ی-ا مب-احث وج-ودی دیگ-ری همچ-ون این مس-ئله ک-ه
گاهی انسان احساس میکند که میان معرفت اخالقی و عمل اخالقیاش فاصله افتاده ،چیزهای بسیاری میداند که نباید انجام دهد ام--ا ب--از
هم انجام میدهد ،و خیلی چیزها را میداند که باید انجام دهد ،اما انجام نمیدهد؛ حّل شکاف میان مع--رفت اخالقی و عم--ل اخالقی هم از
مباحث وجودی است .مباحث فلسفیای که امروزه در ایران مطرح است ،از سنخ مباحث وجودی نیست .بحث معن-ای زن-دگی ی-ک بحث
فلسفی است که به درد نیازهای وجودی ما میخورد ،اما در محافل فلسفی ما بسیار کم به این بحث پرداخت--ه ش--ده اس--ت ،در حالیک--ه این
وضع وجودی نسبت به خیلی از مباحث فکری -ذهنی از جمله وجود یا عدم وج-ود خأل ،م-اهیت مک-ان ،متن-اهی ی-ا نامتن-اهیبودن ع-الم
طبیعت اهمیت بیشتری دارد.
○ فعالیتهای فلسفی در مقایسه با فعالیتهای علوم تجربی و فعالیتهای علوم دینی ،بهویژه علم کالم ،چه وضعیتی دارد؟
● بهنظر من فعالیتهای فلسفی در مقایسه با فعالیتهای علوم تجربی بهویژه علوم تجربی طبیعی ،خیلی عقبتراند .رش-تههای مهندس-ی،
پزش--کی و عل--وم مرتب--ط ب--ا آنه--ا در کش--ور م--ا بس--یار پیش--رفتهتر از عل--وم فلس--فیاند ،ح--تی عل--وم تج--ربی انس--انی مانن--د روانشناس--ی،
جامعهشناسی ،اقتصاد ،مدیریت هم از فلسفه جلوتراند .به زبان سادهتر ،میتوان گفت فاصلهای که یک پزشک عالیق--در ای--رانی ب--ا ی--ک
پزشک عالیقدر آمریکایی دارد خیلی کم است و فاصلهای که یک مهندس دانشمند ایرانی با یک مهندس دانشمند آمریکایی دارد خیلی کم
است ،اما فاصله فیلسوفان ایرانی و آمریکایی بسیار زیاد است .بنابراین ،بهنظر من علوم فلسفی نسبت به علوم تجربی عقباند.
اما نسبت به فعالیتهای دینی بهویژه کالم ،بهنظر میرسد که فلسفه با کالم در کشور همسرنوشت شده است فلس--فه و کالم ،ضعفش--ان ب--ه
اندازه هم و قوتشان هم به اندازه هم است ،زیرا اصًال در کشور ما فلس--فه و کالم تم--ایزی از یکدیگ--ر ندارن--د ،فلس--فۀ م--ا کالمی اس--ت و
کالم ما نیز فلسفی است .بنابراین ،نمیتوانم وضع این دو را مقایسه کنم ،تنها میتوانم بگویم ک--ه وض--ع آن دو مانن-د هم و سرنوش--ت آنه--ا
نیز مانند هم است.
اما در مقایسۀ فلسفه با دیگر علوم دینی برای مثال ،علم اصول ،بهنظر میرسد که فلسفه به اندازه علم اص--ول رش--د نداش--ته اس--ت .البت--ه،
علت عقبافتادگی فلسفه از فقه و علم اصول ،متفاوت با علت عقبماندگی فلسفه از علوم تجربی است .عقبماندگی علوم فلسفی نسبت به
علوم فقهی سه عامل میتواند داشته باشد؛ یکی اینکه ادیان ابراهیمی بهویژه یهودیت و اسالم به اعمال ظاهری و یا بهتعبیری ب--ه اعم--ال
جوارحی اهمیت ویژهای نشان میدهند .ادیانی که به اعمال جوارحی اهمیت بدهند ،فقه در آنها رشد میکن--د .در حالیک--ه ب--رای مث--ال در
آیین بودا اعمال جوارحی اهمیت کمی دارد ،بیشتر به امور درونی اهمیت میدهن-د و ای-دهآل عم-ل دی-نی در خ-ود ف-رورفتن و خودک-اوی
است .در چنین آیینی فقه رشد نمیکند ،چون عمل ظاهری در آن وجود ندارد.
علت دوم این است که جامعه برای افرادی که به فقه میپردازند ارزش بیشتری قائل است ،یعنی اگر کسی مجتهد در فقه باش--د نس--بت ب--ه
کسی که مجتهد در فلسفه است ،مقبولیت بیشتری دارد و این امر باعث میشود کسانی انگیزههای دنیوی پیدا ک-رده و در ص-دد آن برآین-د
که فقیه شوند .در قدیم ،انگیزۀ فیلسوف شدن تقریبًا وجود نداشت ،اما خیلی از افراد برای فقیهش--دن انگ--یزه داش--تند .عام--ل س--وم ،پیدایش
صفویه در ایران و پیوند آنها با فقیهان است .صفویه از فقها استفاده فراوانی میکردند ،از همینروی ،فقه را راوج دادن--د ،ح--ال آنک--ه از
فلسفه و عرفان هیچ استفادهای نمیکردند و طبعًا فلسفه و عرفان رشد نکردند .بهتعبیر دیگ--ر اگ--ر ی--ک رژیم سیاس--ی از ی--ک علم س--ودی
ببرد ،طبعًا موجبات ترویج آن علم را فراهم میکند ،اما اگر از علمی سود نبرد و زیان هم ببرد طبعًًا سعی میکند تا آنجا که ممکن است
دامن آن علوم جمع شود .این سه عامل دست به دست هم دادند و مانع رشد فلسفه نسبت به علوم فقهی شدند.
○ آیا فعالیتهای فلسفی به عقاید دینی و مذهبی مردم هم التفات دارند یا مسیر مستقلی را میپیمایند؟
● نه ،در فرهنگ فلسفی ما بهندرت راه مستقلی رفتهاند؛ کسانی همچون محمدبن ذکری-ای رازی ،اب-والعالء معّ-ری ،ابوحیان توحیدی و
قطب راوندی که پروای عقاید دینی مردم را نداشتند ،بسیار نادراند .بقیۀ متفکران پروای عقاید دینی مردم را دارن--د و س--خنانی میگوین--د
که با عقاید مردم سازگار باشد.
○ آیا فعالیتهای فلسفی توجه و نظری هم به متون دینی اسالمی دارند؟ و آیا میتوان از متون و روایات دینی بهعنوان حّد وس--ط بره--ان
در فلسفۀ اسالمی استفاده کرد؟
● فعالیتهای فلسفی در حوزۀ فلسفۀ اسالمی به متون دینی اسالمی توجه دارن-د ،ام--ا در ح--وزۀ فلس--فۀ غ-رب چ--نین نیس--ت .در پاس--خ ب-ه
قسمت دوم پرسش نیز باید بگویم که استفاده از آیات و روایات بهعنوان حد وسط در برهان ،آن را از فلسفه ب--ودن خ--ارج میکن--د .البت--ه،
بهنظر من در سنت فلسفی ما چنین چیزی اتفاق نیفتاده است.
البته ،ممکن است یک حدیث یا آیه مطلبی را به ذهن یک متفکر فلسفی متبادر کند و بر اث--ر آن ناگه--ان مطل--بی ب--ه ذهنش برس--د و س--پس
بهدنبال آن رفته و با یک بحث فلسفی اتفاقًا آن مطلب را به کرسی بنشاند؛ اما این غیر از آن است که آیه را حد وسط استدالل ق--رار ده--د.
برای مثال مالصدرا از این آیۀ شریفۀ (وتری الجباُل َتحسبها جامدًة وهی تُم ُّر مَّر السحاب)[ .]4نظریۀ حرکت ج--وهری ب--ه ذهنش خط--ور
کرد .چنین چیزی ممکن است ،اما اگر فیلسوف بهواقع فیلسوف باشد ،به این مقدار قناعت نمیکند و دربارۀ حرکت جوهری که با تالوت
این آیه از قرآن به ذهنش خطور کرده ،تأمل کرده و اّد لۀ فلسفی به سود آن اقامه میکند ،همانطور ک--ه ص--درای ش--یرازی ن--یز س--ه دلیل
فلسفی به سود حرکت جوهری اقامه کرد .بنابراین ،متون مقدس مذهبی و دینی میتوانند الهام بخش افکار فلسفی یا عرفانی باش--ند .ب--رای
مثال ،آیات (هواالول واالخر والظاهر والباطن)[( ،]5لیس کمثله ش--ی)[ ]6و(فأینم--ا توّل وا َفَثَّم َو جُ--ه هللا)[ ]7میتوانن--د اله--امبخش وح--دت
وجودی که عارفان طرح میکنند ،باشند .فیلسوفان ما از متون مقدس دینی و مذهبی فراوان الهام میگرفتند ،اما آنها را ح-د وس-ط بره-ان
قرار نمیدادند ،دستکم من چنین چیزی سراغ ندارم.
○ آیا فعالیتهای فلسفی در کشور ما بیشتر یک شغل آکادمیک بهحساب میآید یا اینکه فعالیتها ناظر به مسائل اجتماعی نیز هستند؟
● بیشتر یک شغل آکادمیک بهشمار میآیند ،و فیلسوف ،فیلسوفی میکند تا از این راه یک حرفۀ دانشگاهی داشته باشد و فلسفۀ ن--اظر ب--ه
مسائل اجتماعی بهطور جّد ی کار نشده است .البته ،هستند ژورنالیستهای فرهنگی و ژورنالیستهای فلسفی که سعی میکنند آنچه را که
فیلسوفان در سطح عمیقتر و دشوار یا بدتری طرح میکنند ،ناظر به مسائل اجتماعی عرضه کنند و با توسل به آنها مسائل اجتم--اعی را
نفی و اثبات کنند ،اما کسانی که خود فیلسوفاند ،بیشتر یک حرفۀ آکادمیک دارند.
○ میتوان چهار انتظار از فلسفه ترسیم کرد که عبارتاند از :تبیین مبانی نظری و عقلی فعالیته--ای دیگ--ر عل--وم و مع--ارف؛ پاس--خ ب--ه
نیازهای فکری بنیادین بشر ،مانند هدف هستی ،هدف از آفرینش انسان ،خدا و...؛ دفاع عقالنی از دین و م--ذهب و ت--رویج خ--ردورزی و
استداللگرایی در جامعه .بهنظر شما آیا این چهار هدف انتظاراتمان را از فلسفه بهنحو تام و تمام برآورده میکنند؟
● آری ،اما به باور برخی دفاع عقالنی ازدین و مذهب ناشدنی و امکان ناپذیر است؛ بهعبارت دیگ-ر ،ب-رخی معتقدن-د ک--ه فلس--فۀ ق--درت
دف--اع عقالنی از دین و م--ذهب را ن--دارد .گرایشه--ای ف--راوانی در میان االهیدان--ان ،منک--ران خ--دا و دین ،دی--دگاههای عقلگرایان--ه و
دیدگاههای ایمانگرایانه وجود دارد که دفاع عقالنی از دین و مذهب را با فلسفه نمیپذیرند .اگر مانند این چهار دس--ته بیندیش--یم ،میت--وان
گفت که آن سه تای دیگر انتظارات ما را از فلسفه برآورده میکنند و اگر مانند آنها نیندیشیم ،هر چهار م--ورد انتظ--ارات م--ا را از فلس--فه
برآورده میکنند .در ضمن ،بهنظر میرسد در فلسفه سه چیز را بای--د از یکدیگ--ر تفکیک ک--رد؛ فلس--فه بهعن--وان ی--ک رویک--رد ،فلس--فه
بهعنوان یک فرآیند و فلسفه بهعنوان یک فرآورده .اینها سه چیزاند و نباید آنها را با هم خلط کرد.
فلسفه بهعنوان یک رویکرد یعنی ادای سهم عقل در زندگی .اگر کسی بنا را بر این بگذارد که در زندگیاش سهم عق--ل را ادا کن--د و ظلم
در حق عقل خودش نکند ،معنایش این است که تا جایی ک-ه عق-ل توان-ایی اظه-ار رأی دارد جل-وی این توان-ایی را در مق-ام عم-ل و نظ-ر
نگیرد .چنین کسی معتقد است که عقل هم موهبتی است که باید حقش را ادا کنیم و ممکن است لزومًا فیلسوف آکادمیک یا اس--تاد دانش--گاه
یا اهل قیل و قال مدرسه هم نباشد و حتی یک کشاورز بیسواد باشد ،ولی بنا را بر این گذاشته که به عقل و نیروی اس--تداللگرا بیاعتن--ا
نباشد و تا آنجا که عقل برایش کارآیی دارد سهم آن را در زندگی ادا کند؛ من به ادای سهم عقل در زندگی ،رویکرد میگویم.
فلسفه معنای دومی هم دارد و آن فلسفه بهمعن-ای فرآین-د و جری-ان اس--ت و منظ--ور از آن واردش--دن در س--یر اس--تدالل عقلی ب-رای اثب-ات
مدعیات خود و نفی مدعیات مخالفان خود است .بهنظر من ربط و نسبت فلسفه به معنای فرآیند با فلسفه بهمعنای رویکرد در این است که
ممکن است کسی برای اثبات مدعیات خود و نفی مدعیات مخالفان خود وارد استدالل فلسفی شود ،اما وقتی زن--دگی عملیاش را مش--اهده
میکنیم ،میبینیم که التزام نظری و عملی به نتایج این گفتوگوها و استداللها ندارد .مشخص است که این فرد آن رویکرد و ط--رز تلقی
را که من باید سهم عقل را هم ادا کنم ،ندارد؛ بهتعبیر دیگر غیرعقالنیترین مواضع را اتخاذ میکند ،ولی در مق--ام نظ--ر خ--وب میتوان--د
در بحث از خود دفاع کند و بر مخالف-انش غلب-ه کن-د .ه-ر کس بهنظ-ر من فلس-فه را بهعن-وان ی-ک رویک-رد اتخ-اذ ک-رده باش-د در فلس-فه
بهعنوان یک فرآیند هم ورود خواهد کرد ،اما اینگونه نیست که هرکس در فلسفه بهمعنای یک فرآیند وارد شود ،لزومًا رویکردی فلسفی
نیز در زندگیاش نیز داشته باشد و در زندگی بهدنبال ادای سهم عقل باشد.
فلس--فه بهعن--وان فرآین--د را میت--وان «اس--تداللگرایی» نامید .فلس--فه ب--ه معن--ای ف--رآورده هم بهک--ار میرود و آن این اس--ت ک--ه وق--تی این
استداللگرایی در رتبۀ دوم اعمال شد به چه نتایجی میانجامد ،نتیجۀ حاص-ل از اس-تدالل ،معن-ای س-وم فلس-فه اس-ت و در اینجاس-ت ک-ه
نظامهای فلسفی پدید میآید و آراء و معتقدات فلسفی شکل میگیرند و نیز در اینجاست که ممکن است دو نف--ر ،ه--ر دو ،فلس--فه بهمعن--ای
یک رویکرد و فلسفه بهمعنای یک فرآیند را داشته باشند ،اما یکی به اثبات وج--ود خ--دا و دیگ-ری ب-ه نفی وج--ود خ--دا برس--د ،ی-ا یکی ب-ه
اختیار و دیگری به جبر آدمی معتقد شود .در واقع ،اختالفها از حاصل استداللها ،یعنی فلسفه به معنای سوم سرچشمه میگیرند.
انتظار چهارم ما از فلسفه ،یع-نی ت-رویج ن-وعی خ-ردورزی و اس-تداللگرایی در جامع-ه ،بهواق-ع ت-رویج فرآین-د فلس-فی اس-ت ک-ه هم-ان
استداللگرا بودن و تابع دلیل بودن و بهتعبیر مالصدرا «المتبع هو البرهان» ،یعنی آنچه ما از آن تبعیت میک--نیم بره--ان اس--ت و ی--ا نحن
ابناء الدلیل ،یعنی ما بنده دلیلیم.
○ برخی ترویج َِخ ردورزی در سطح جامعه را بهعنوان یکی از انتظارات ما از فلسفه نمیپذیرند .نظر شما چیست؟
● به هیچوجه نمیپذیرمکه قائل شویم خردورزی به یک گروه ویژه اختصاص دارد و آنگاه ویژگیهایی برای این گروه ویژه ذکر ک--نیم
که در دیگر افراد نباشد ،مثل اینکه بگوییم این گروه ویژه توانایی ورود به فلسفه را دارند .بهنظر من ،این توانایی داشتن یا نداش--تن بع--د
از ورود فلسفه در جامعه معلوم میشود ،همانگونه که اگر یک وزنه در اینجا بگذارند معلوم نمیشود چه کسی قدرت بلند ک--ردن آن را
دارد و چه کسی این قدرت را ندارد ،با نگاه کردن به یک وزنه نمیتوان چنین چیزی را تشخیص داد .پس از اینکه این نوع خردورزی
در جامعه رایج شد آن وقت میتوان فهمید که چه اف--رادی عج--ز ی-ا ض--عف از خ--ود نش--ان میدهن-د و چ--ه اف--رادی هم ق--درت و ق--وت .از
بیرون ،به صورت پیشین و با استدالل عقلی نمیتوان فهمید که چه کسی قدرت دارد و چه کسی ندارد .بنابراین ،برای اینک--ه بفهمیم بای--د
خردورزی را ترویج کرده باشیم .نکتۀ اول ،نکتۀ روشی بود ،و سخنم این بود که تفکیک عوام از خ--واص امکانپ--ذیر نیس--ت .نکت--ه دوم
این است که مخالفان ترویج خردورزی در جامعه میتوانند برهان بیاورند و قّوت استدالل خود را نشان دهند .اگر آنه--ا معتق--د باش--ند ک--ه
ترویج خردورزی در جامعه و تبعیت همۀ مردم از استدالل میتواند باعث منقص-ت روانی جس-می جمعی ش-ود ،آنگ-اه آنه-ا بای-د ب-ر این
ادعای خود دلیل اقامه کنند ،اگر دلیل آنها قانعکننده بود ،باید سخنشان را بپذیریم.
○ آنها این مطلب را نفی نمیکنند ،بلکه نظرشان این است که ما نباید چنین انتظاری از فلسفه داشته باشیم و آن را گس--ترش دهیم و دلیلی
که ذکر میکنند این است که بسیاری از بزرگان ما در کتابهای فلسفی خود تأکید کردهاند که آثارشان به دس--ت اف--راد مختل--ف نیفت--د و ی--ا
هر کسی در درسشان حاضر نشود و دلیل این نهیها را توجه بزرگان به آثار زیانبار فلسفه میدانستند.
● در پاسخ این مطلب دو نکته عرض میکنیم؛ نکتة اول اینکه فرق است میان اینکه انتقال یک فرآوردۀ فکری را به فالن ش--خص نهی
کنند و اینکه بگویند اجازه ندهید ،فالن شخص تفکر داش--ته باش--د ی-ا اه-ل اس--تدالل و محاّج هه-ای عقالنی باش--د ،اینه--ا دو مطلبان-د ،یکی
فرآورده است و دیگری فرآیند؛ برای مثال ،وحدت وجود یک فراورده است .ممکن اس-ت ب-ه م-ردم و جامع-ه انتق-ال دهیم و آنگ-اه کس-ی
بگوید که آثار و نتایج منفیای بر آن مترتب است .اینکه کسی بگوید نگذارید عدهای خاص اه-ل اس--تدالل و تفک-ر و اندیش-هورزی باش--ند
نیز یک نمونه برای فرآیند است .بهنظ-ر میرس-د این مطلب ب-ا عق-ل ،ش-رع و اخالق ناس-ازگار اس-ت؛ از اینرو ،نمیت-وان کس-ی را از
فرآیند استداللکردن نهی کرد ،گرچه فرآورده و تعلیم آن باید متناسب با فهم مخاطب باشد .ما نمیتوانیم به کسی توصیه کنیم ک--ه «نگ--ذار
فرزندت از ابتدا ذهن ریاضی داشته باشد» ،درحالیکه میتوانیم به او توصیه کنیم که «قضیة ِفرما»[ ]8را به دانشآموز اول ابتدایی ی--اد
نده چون ذهنش را مغشوش میکند ،اولی ناظر به فرآیند ریاضی اندیشیدن است در حالیکه دومی ناظر به یک فرآورده ریاضی است که
در حد فهم دانشآموز ابتدایی نیست.
نکتۀ دیگر اینکه ممکن است کسی بگوید بزرگان ما عدهای را از فلسفه نهی میکردهاند .در جواب باید گفت که همانطور که ح--ق داریم
با شما مخالفت کنیم ،حق داریم با آن بزرگان هم مخالفت کنیم؛ بله خیلی از بزرگان گفتهاند که غزالی کتابی داشته با عن--وان ِالج--ام الع--وام
عن علم الکالم و معتقد بوده که باید ع-وام را از علم کالم دور ک-رد ،م-ا ب-ا غ-زالی هم در میاف-تیم ،از او و دیگ-ر بزرگ-ان مطالب-ۀ دلیل
میکنیم ،اگر دلیلشان قانعکننده نبود ،حرف آنها را نمیپذیریم و نظر خودمان را پیاده میکنیم.
● اگر سومی را که محل مناقشه است در نظر نگیریم ،تعارضی ندارند و با هم سازگاراند ،البته کسانی معتقداند س--ومی ب--ا اولی و دومی
و چهارمی با یکدیگر سازگار نیستند ،یعنی سومی مصداق ندارد ،نه اینکه مص--داق دارد و مص--داقش ب--ا بقیه س--ازگاری ن--دارد؛ یع--نی
فلسفه نمیتواند از دین و مذهب دفاع عقالنی کند.
○ آیا میزان سهولت و سرعت رسیدن به این انتظارات به یک میزان است؟ و آیا برای برآوردهشدن این انتظارات ،آموزش فلسفی واح--د
کافی است؟
● بهنظر من برآوردهشدن انتظار چهارم از سهولت و سرعت بیشتری برخوردار است؛ بعد اولی و پس از آن به ترتیب دومی و سومی
که اگر امکانپذیر هم باشد ،خیلی دشوار است .در باب قسمت دوم پرسش هم بستگی دارد مراد از آموزش فلسفی چه باشد؛ اگر م--راد از
آموزش فلسفی ،مثًال یک نظام فلسفی است ،باید گفت که آموزش هیچ نوع نظام فلسفیای کفایت نمیکن--د؛ بس--یاری هس--تند ک--ه فلس--فهدان،
فلسفهخوان و ش-ارح فلس-فهاند ،ام-ا بهلح-اظ نظ-ر و عم-ل ذرهای فیلس-وفانه زن-دگی نمیکنن-د .ام-ا اگ-ر م-راد از آم-وزش فلس-فی آم-وزش
استداللگرایی بهمعنای عام آن باشد ،یعنی همان فرآیند که فلسفه بهمعنای دوم است ،البته میت-وانیم ب-ا س-رعت و س-هولت متف-اوت ب-ه آن
چهار هدف برسیم؛ یعنی تنها با تبعیت از استدالل و استداللگرایی ب-ه اینه-ا میرس-یم و راه دیگ-ری ن-دارد .پس اگ-ر اس-تداللگرا باش-یم،
میتوانیم دیر یا زود به تبیین مبانی عقلی و نظری فعالیتهای سایر علوم و معارف و پاسخ به نیازهای بنیادین فکری و دف--اع عقالنی از
دین و مذهب برسیم.
● آموزش غیر از پرورش است .استداللگرایی پرورش میخواهد .آموزش یعنی اینک--ه ی--ک سلس--له چیزه--ای قاب--ل تب--دیل ب--ه گ--زاره و
قضیه را به ذهن مخاطب انتقال دهیم .مانند کاری که معلمان ریاضی و جغرافیا میکنند ،اما پرورش ،ایجاد یک سلسله روحیات ،عادات
و ملکات خاص و نیز استحصال ی-ک سلس-له چیزه-ایی اس-ت ک-ه ام-روزه بهتعب-یر لین-دا زاگزبس-کی[« ]9فض-ایل اخالقی[ »]10نامیده
میشوند و در مقابل رذایل ذهنی قرار دارن-د ک-ه فض-ایل ذه-نی ،بای-د از درون آدمی ریش-هکن ش-وند و این ک-اِر ت-ربیت اس-ت ،ن-ه تعلیم،
پرورش است نه آموزش .از انتقال هزار گزارۀ فلسفی به مخاطبان از طریق تعلیم و تدریس این َاغ-راض ب-رآورده نمیش--وند .بلک-ه بای-د
حالت خاصی را در مخاطب ایجاد کنیم ،ب--رای مث--ال ،خودش--یفتگی ،پیشداوری ،ج--زم و جم--ود و تعص-بگرایی را در او از بین ب--بریم.
چنین حالتی باید در فرد به وجود بیاید .بهتعبیر دیگر ،باید سعۀ صدر و گشودگی ( )opennessنسبت به هر سخنی از هر کسی و با ه--ر
منزلت و مقام اجتماعی در او به وجود آید؛ یعنی به همه با یک چشم نگاه کردن ،آن هم تنها ب--ا چش--م بره--ان؛ اگ--ر این روحیه پدی--د آی--د،
میتوانیم به آن اغراض برسیم .و این آموزش بهمعنای educationاست .البته ،آم--وزش و پ--رورش از آن الف--اظی هس--تند ک--ه اذا افترق--ا
اجتمعا و اذا اجتمعا افترقا .اگر مراد از آموزش educationباشد ،میتوان از طریق آن استداللگرایی را ترویج کرد ،اما اگ--ر م--راد از
آموزش learningباشد ،نمیتوان؛ زیرا learningاز مقولۀ trainingاست؛ یعنی learningآموزش نیست ،بلکه پرورش است.
اگر انسان در هر زمینهای سطحینگر باشد ،کثرت ذهن او را به خود مشغول میکند و نمیگذارد از ظاهر به ب--اطن پی ب--برد .عکس آن
هم صحیح است ،یعنی انسان سطحینگر نمیتواند از وحدت ظاهری به کثرت باطنی برسد .برای مثال ،گاه آدمی بهسبب اش--تراک لفظی
فریب میخورد؛ چرا که هر دو لفظ در ظاهر یکی هستند و کثرت ورای این وحدت دیده نمیشود.
بهنظر من اولین کاری که باید انجام دهیم این است که آموزش و پرورش ما مثل آموزش و پرورش کشورهای انگلوساکسون شود ،یعنی
آزمونها فقط بر اساس حافظه نباشد ،بلکه مسئله طرح شود و قدرت تحلیل دانشجو سنجیده شود.
کار دومی که باید صورت گیرد این است که تمام ارزش را به اظهار و ابداع رأی نو بدهیم؛ یعنی بین متعلم--ان و متربیان مس--ابقه ایج--اد
کنیم تا ببینیم چه کسی میتواند رأی نو اظهار کند هرچند غلط باشد؛ زیرا بعد از اظهار رأی میتوان فهمید کدام درست و ک--دام نادرس--ت
است .بنابراین ،باید برای نوآوری و ابتکار ارزش قائ--ل ش--ویم؛ این روحیه در میان م--ا نیس--ت ،و بههمیندلیل ،رأی جدی--د را س-رکوب
میکنیم .نکتۀ سوم ،آزادی است ،نه بهمعنای سیاسی آن ،بلکه به این معنا که معلم بهواقع باید به دانشآموزان یا دانش--جویان آزادی بده--د؛
و آنها را کامًال در هر علم و معرفتی رها کند .ما باید بتوانیم بهعنوان معلم ،متربی و مربی زمینۀ آزادی را فراهم ک--نیم ک--ه در ه-ر ب-ابی
آرایی هرچه واگراتر پدید آید و آنگاه با قوت برهان این واگرایی را به همگرایی تبدیل کنیم.
نکتۀ چهارم اینکه نشان دهیم ارزش افراد به میزان استدالل سخنانشان است و بنابراین ،در دانشآموز خودم--ان این مطلب را ب--پرورانیم
که وقتی با کسی مواجه میشود به هیچچیز او از جمله گرایش سیاسی جهتگیری دینی و مذهبی و قدرت او نگ--اه نکن--د .از این ح--الت و
روحیه تعبیر به برابریطلبی( )egalitarianismمیکنم و این با تعبدگریزی متفاوت است؛ یعنی به همه با چشم برابر نگ--اه ک--نیم و تنه--ا
بنگریم که چه کسی برهان قویتری دارد و هیچ عاملی غیر از خود سخن را در نظ--ر نگ--یریم و این هم--ان چ--یزی اس--ت ک--ه گفت--ه ش--ده:
«انظر الی ما قیل و ال تنظر الی من قال»؛ یعنی به گوینده نگاه نکن ،بلکه به سخن اظهار شده بنگر.
نکته پنجم ،اینکه مرزشناسی باورهای مختلف را به مخاطبانم--ان ی--اد ب--دهیم؛ یع--نی ب--ه آنه--ا ی--اد دهیم ک--ه ی--ک روش ب--رای نفی و اثب--ات
مدعیات وجود ندارد؛ مدعیات بشر ،چه مدعیاتی که علوم و معارف دارند و چه مدعیاتی که در زندگی روزمره مطرحان--د ،ب--رای نفی و
اثباتشان روشهای مختلفی وجود دارد؛ بسته به سنخ سخن باید نفی و اثبات کرد .بنابراین ،اگر کسی یک سخن فلسفی بگوید ،نبای--د آن را
با آیۀ قرآن رد کرد ،سخن دینی را هم نمیتوان با شعر رد کرد و شعر را هم نمیتوان با آنچه که در عرفان گفته ش--ده رد ی--ا قب--ول ک--رد؛
بهتعبیر دیگر باید مخاطب یاد بگیرد که همیشه الزم است نوعی سنخیت میان مدعا و دلیل وجود داشته باشد .هر مدعایی را با ه--ر دلیلی
نمیتوان اثبات و یا رد کرد و این کار نیازمند روششناسی است؛ یع-نی ب-ه مرزشناس-ی گزارهه-ای مختل-ف نیازمن-دیم ک-ه گ-اه در س-طح
رشتههای علمی صورت میگیرد و گاه هم در سطح گزارهها؛ گزارههای مختلف با روش از جمله روش ش--هودی ،روش تج--ربی ،روش
عقلی ،روش تاریخی و روش تعبدی قابل اثباتاند .روش تجربی هم بر سه قسم است؛ deduction، abductionو . inductionنفی و
اثبات در روش تجربی از این سه راه صورت میگیرد؛ گزارههایی هستند که به شکل قطعی رد میشوند و گزارههایی هم هستند ک--ه رّد
احتمالی میشوند.
دانشآموزان و دانشجویان باید بفهمند که با هر گزاره چگونه باید روبهرو شد .در واق--ع ،همانگون-ه ک--ه هم--ه چ--یز را ب-ا چش--م نمیت-وان
درک کرد و بعضی چیزها را باید با گوش درک کرد و همانطور که چیزهایی که با گوش درک میشوند قابل درک با چشم نیستند ،باید
توجه داشته باشیم که آنچه با عقل درکشدنی است ،غیر از آن چیزی است که با تجربه درک شدنی است؛ بنابراین ،باید بفهمیم گزاره در
چه قلمرویی میگنجد و آنگاه با روششناسی ویژۀ آن ،آن را درک کنیم.
نکته ششم اینکه ما در هر بابی این روحیه را ایجاد کنیم که پرونده هیچ امری مختومه نمیشود ،نه آنکه بخواهیم مسئله را ک--امًال ح--ل و
ختم آن اعالم شود؛ یعنی این روحیه که پرونده هر مسئلهای را مفتوح بدانی و همواره احتمال بدهیم که در هر مسئلهای هرچند به ظ--اهر
بسته شده ،ممکن است کسی ظهور کند و از آن پنجرهای باز کند و آن را زیر سئوال ببرد .گاه به اشتباه دادگس--تریها و دادگاهه--ای دنیا،
انسانی را به قتل محکوم کردهاند و بعد از گذشت سی سال از مرگ او تازه فهمیدهاند که آن شخص قات--ل نب--وده اس--ت .چ--نین وض--عی در
عالم فکر هم وجود دارد .یعنی نباید فکر کنم که برای مثال ،ارسطو استداللی کرده که دیگر ممکن نیست کسی در مقابلش بایس--تد .البت--ه،
ممکن است سالها کسی نتواند در مقابل آن مقاومت کند اما پس از مدتی چهبسا حرف و استدالل جدید و بهتری مطرح شود.
نکتۀ هفتم ،جدا کردن مقام استدالل از دو مقام دیگر است؛ یکی تقید به قیود قانونی و اجتماعی و دیگ-ری تقید ب-ه قیود دی-نی .اگ-ر بن-ابر
استداللگرایی باشد ،نوعی هرجومرجگرایی اجتماعی پدید میآید .بهنظر من باید به مخاطب یاد بدهیم که در مقام نظر ،همه آزادند ،ولی
اگر چیزی قانون شد ،بای--د ب--ه آن مل--تزم ش--د و بن--ابراین ،مخاطبم--ان فک--ر نکن--د ک--ه این مطلب میتوان--د دس-تمایۀ هرجومرجگ--رایی و
نابسامانی اجتماعی شود یا از آن طرف چون فکر میکند این مطلب دستمایۀ هرجومرجگرایی است ،با آن مخالفت کند .همچنین ما نباید
فکر کنیم اگر کسی آزاد اندیشید ،لزومًا کافر است .ارتباط افراد با خدا میتواند محفوظ بماند ،چرا که ارتباطشان ب-ا خ-دا معم-وًال حاص-ل
استدالل نبوده که با استدالل هم از بین برود .من بارها گفتهام که اگر صد فیلسوف دیگ--ر همانن--د دیوی--د هیوم و راس--ل ظه--ور کنن--د ،ب--از
مسیحی و مسیحیت باقی میمانند ،همانگونهکه هماینک بیش از دویست وپنجاه سال از ظهور دیوی--د هیوم گذش--ته اس--ت .ش--اید بس--یاری
تصور میکردند با ظهورهیوم کمر دین مسیح شکسته ،اما هنوز میبینیم همچنان مسیحی و مسیحیت وجود دارد و این همه اح--ترامی ک--ه
مردم برای پاپ قائلند یک صدم آن را برای دیوید هیوم قائل نیستید ،اما بحث و نظر هم بهجای خود باقی است.
بنابراین ،باید فهماند که اوًال ،تقید به قانون با آزاد اندیشی منافات ندارد و ثانیًا ،تقید ب-ه دین و م-ذهب هم ب-ا آزاد اندیش-ی مناف-ات ن-دارد.
بنابراین ،نه این دستمایۀ هرج و مرج اجتماعی میشود و نه آن دستمایۀ هرج و مرج دینی و مذهبی.
نکته هشتم که البته ممکن است حرف و حدیث فراوانی در آن باشد این است که به اعتقاد من اگ--ر ج--امعهای بخواه--د جامع--ۀ اس--تداللگرا
باشد ،مدرک نباید باعث ایجاد تفاوتها شود ،همانطورکه در نظ-ام ح-وزوی ق-دیم اینگون-ه ب-ود .مرج-ع تقلیدی ک-ه ی-ک میلیون ش-یعه
مقلداش بودند به طلبهای که پای درس او مینشست اجازه میداد تا به او اشکال کند ،اما ام-روزه کس-ی ک-ه ت-ازه از رس-الۀ دک-تری خ-ود
دفاع کرده سر کالس درس بهعنوان استاد دیگر نمیخواهد به حرف کسی گوش کند و یا به اشکالی اعتنا کند؛ زیرا مدرک دک--تری دارد.
از این موارد فراوان دیده ش--ده اس--ت .م--درکگرایی عیبه--ای دیگ--ری هم دارد ،ام--ا در اینج--ا میخ--واهم عیب م--درکگرایی در زمین--ه
استداللگرایی را عرض کنم ،چون مدرکگرایی یعنی اینکه من در ِح صنی واقع شدهام و تو نمیتوانی به من اشکال و اع--تراض ک--نی و
لذا قیل و قال نکن و عاِلم را با جاهل بحثی نیست.
○ از نظر شما کدامیک از انتظارات نسبت به دیگری اولویت دارد و امروزه پرداختن به فلسفه تا چه اندازه ضروری است؟
● بهنظر من چهارمی از همه مهمتر و نسبت به دیگر انتظارات از اولویت برخوردار است .در ب--اب ض--رورت پ--رداختن ب--ه فلس--فه هم،
بهنظر من اگر فلسفه را بهمعنای چهارم بگیریم ،هماینک هیچ چیزی به اندازۀ فلسفه مهم نیست .ولی اگر از چهارمی هم صرفنظر کنیم
و به ترتیب به دومی ،اولی و سومی بپردازیم باز هم بهنظر من پرداختن به فلسفه در جامعه ما بسیار ضروری است.
○ برخی وضعیت مطلوب فلسفه را مشروط به تحقق پنج مؤلفه میدانند که عبارتاند از :نداشتن اهداف ناسازگار با یکدیگر؛ همخوانی
و ارتباط موضوعات و مسائل فلسفه با وضع معاصر؛ استفاده از تمامی روشهای معقول در استدالل فلسفی و عدم استفاده از روشه--ای
نامعقول؛ گشودگی نسبت به مطالب جدید و تجدیدنظر مدام در خود .نظر شما در مورد جامعیت و مانعیت این مؤّلفه چیست؟
● بهنظر من این پنج مؤلفه جامع و مانعاند .منظورم این است که وضعیت مطلوبی که در این 5تا نگنجد ،نداریم .هر وض-عیت مطل-وبی
در ضمن یکی از این 5تا 2 ،تا از این 5تا 3 ،تا از این 5تا یا در ضمن هر 5تا میگنجد.
○ در باب مؤلفة سوم ،این پرسش را میتوان طرح کرد که مگر روش فلسفه ،روش صرفًا عقالنی نیست؟
● همینطور اس-ت! روش فلس-فه ،عقالنی اس-ت ،ام-ا خ-ود روش عقالنی چن-دین روش دارد؛ ی-ک روش عقالنی هم-ان روش-ی ب-ود ک-ه
پیش--ینیان ب--ه آن «قیاس» میگفتن--د؛ یع--نی مبت--نی ک--ردن نظری--ات ب--ر ب--دیهیات .روش عقالنی دیگ--ری وج--ود دارد ک--ه ام--روزه ب--ه آن
abductionمیگویند ،بهتعبیر چارلز پیرس[ abduction ]11یعنی استدالل از راه بهترین تبیین .از این روش ن--یز میت--وان در فلس--فه
ن روش استفاده نمیکردهاند .روش س-ومی هم ک-ه بای-د ب-ه آن توج-ه داش-ت استفاده کرد و این روش هم عقلی است ،اما پیش از این ،از ای
مسئلۀ تطور مفهومی الفاظ فلسفی و نقش این تطور مفهومی در رد و قبولها و نفی و اثباتهاست و روش عقلیای ک--ه بای--د ب--ه آن توج--ه
کرد .مطلب چهارم ،مسئلۀ تحلیل زبان است که باید به روش تحلیل زبانی نیز توجه بشود.
○ به اعتقاد برخی فلسفه کاری به وضع معاصر ندارد ،به نظر شما آیا موضوعات و مسائل فلسفه با وضع معاص--ر ارتب--اط و همخ--وانی
دارند؟
● اساسًا راه فلسفه سیر آزاد عقالنی است و باید سیرش آزاد باشد و ب-ه راه خ-ودش ب-رود .ب-رای مث-ال ،وق-تی مس-ئلهای ب-ه ن-ام نیهیلیس-م
اخالقی[ ]12وجود داردکه این مسئله فوری و فوتیتر از قوه و فعل است ،فلسفه باید به این مسئله بپردازد .همخوانی ب--ه معن--ای م--وافقت
نیست ،بلکه به معنای ارتباط است .بهتعبیر دیگر ،فلسفه باید با مسائل انسان روزگار ما ربط و نسبت داشته باشد؛ البته اینکه چ--ه بخش--ی
ربط و نسبتش بیشتر و چه بخشی کمتر است ،نزاعی صغروی است و ممکن است اختالفنظرهایی پدید آید ،اما بحث ب--ر س--ر این اس--ت
که نباید این ارتباط را از دست داد؛ همانطور که اگر دارویی در داروخانه وجود دارد که بیماریاش ریشهکن شده ،نباید داروخانه را با
داروی مربوط آن بیماری پر کرد .بنابراین ،نظر من این است که فلسفه باید به عمق پیام و درد انسان برسد و نباید آن را در لفافه پیچید.
مسائل و مشکالت مهمی وجود دارد؛ فلسفه نباید سراغ مسائلی برود که اگ-ر ح-ل ش-ود ی-ا نش-ود ،چن-دان ت-أثیری در وض-ع و ح-ال بش-ر
امروزی ندارد ،بلکه باید سراغ مسائلی برود که فوری و فوتیاند .من معتقدم به سراغ مسائلی برویم که ارتباطشان با مسایل و مشکالت
بشر امروزی بیشتر است .البته ،وقتی وارد آن مسائل میشویم فلسفه سیر آزاد عقالنی دارد و نباید همخوان باشد ،به این معنا که بخواهد
از افکار عمومی تبعیت کند ،بلکه باید مسائل و مشکالت بالفعل و مهم را مدنظر قرار دهد ،و پس از حل آنها به سراغ مسائل رتب--ة دوم،
سوم و ...برود.
به گفته مونتنی[ ،]13به آدمی که مبتال به نقرس است نباید َاشکال منطق ارسطویی را یاد داد .او نقرس دارد و رو به موت اس--ت و ش--ما
میخواهید به او َاشکال منطق ارسطویی یاد بدهید .او با این مثال میخواهد نشان دهد که فلسفه باید ب-ه درده-ای بش--ر بیش--تر توج--ه کن-د،
همانطورکه خود ما نیز همین کار را میکنیم ،اگر زندگی برای فرزند ما بیمعنا شده باشد ،یک مسئله انتزاعی فلسفی مانند ضربهای
عقیم و منتج اشکال منطقی را به او یاد نمیدهیم ،بلکه به مشکل پوچی و بیمعنایی او میپردازیم .ما باید نس--بت ب--ه هم--ۀ بش--ر مالطفت،
عطوفت و شفقت بورزیم ،همانگونه که نسبت به فرزندان خود شفقت میورزیم.
بشر امروزی در مسائل فوری و فوتیتری مانده است ،در حالیکه بسیاری از فیلسوفان به مسائلی مشغول شدهاند که دردی را از انس--ان
امروز دوا نمیکند.
○ به باور برخی لزومی ندارد فلسفه نسبت به هر مسئلۀ جدیدی که بهوجود میآید گشودگی داشته باشد .فلسفه باید طبق تعریفی ک-ه از آن
شده و روشی که دارد ،مسیر مشخصی را دنبال کند؛ هرچند هر روز صد مسئلۀ جدید هم طرح شود .نظر شما چیست؟
● بهنظر من این عده معنای گشودگی را درست درک نکردهاند .منظور از گشودگی این است که اگر م--ا موض--وعی را در فلس--فه م--ورد
بحث قرار دادهایم و بهفرض پیشینیان در باب این موضوع شش قول یا نظر مط--رح کردهان-د و چه--ار رأی دیگ-ر هم ام--روزه درب-ارۀ آن
مطرح شده باید رأیهای جدید را هم وارد این بحث کنیم و آنها را هم در معرض فهم قرار دهیم و اق--وال را منحص--ر در آنچ--ه گذش--تگان
گفتهاند ،ندانیم .قبول گشودگی یعنی سعۀ صدر داشتن ،اقوال جدید را شنیدن و از آنها بحث کردن.
○ آیا وضع موجود با وضع ترسیم شده و مطلوب فاصلۀ زیادی دارد و آیا این فاصله پیمودنی است؟
● بهنظر من فاصلهاش بسیار زیاد است ،گرچه پیمودنی است و محال نیست؛ یعنی کش-ور م-ا از آزادی فلس-فی و ح-د مطل-وب آن بس-یار
دور افتاده است .البته ،در گذشته قرون طالیی یا رنسانس اسالمی ،واقعًا چنین نبود ،اما امروزه با وضعیت مطلوب فاصلۀ بس--یار داریم.
از اینرو ضروری است در آموزش ،پرورش و در نظام ارزشگذاری تجدیدنظر صورت گیرد و تغییرات نهادینهای هم در دانشگاهها و
آموزش و پرورش بهمعنای عام آن ایجاد شود .کارهای زیادی باید صورت بگیرد تا به وضعیت مطلوب برسیم.
○ آیا برای رسیدن به وضعیت مطلوب فلسفه ،آگاهییافتن به کل میراث فلسفۀ غرب الزم است؟ البته بهاعتقاد ب--رخی دانش--جویان فلس--فه،
ابتدا باید فلسفۀ بومی و سنتی خود را خوب بخوانند و سپس به فلسفۀ غرب بپردازند .نظر شما چیست؟
● علم به میراث فلسفی غرب الزم است ،ولی کافی نیست .در باب قسمت دوم پرسش هم توجه به دو نکته ضرورری است؛ یکی اینک--ه
فلسفۀ بومی ما نیز از یونان ،روم ،اسکندریه و مصر آمده است .اساسًا بومی بودن به چه معنا است؟ آی-ا اگ-ر چ-یزی ب-ه زب-ان ع-ربی ی-ا
فارسی تبدیل شود ،بومی میشود؟ اگر چنین باشد ،پس آثار ایمانوئل کانت هم چون به فارسی ترجمه شده است ،بای--د ب--ومی باش--د .ک--انت
هم هرچه میگوید از افالطون ،ارسطو ،فیثاغورث ،ارشمیدس و رواقیون است .نکتۀ دوم اینکه بهنظر من بای--د حس--اب کالم و االهیات
را از فلسفه جدا کرد؛ البته ما االهیات اسالمی داریم و شکی در آن نیست ،اما فلسفهای نداریم که رب--ط و نس--بتی ب--ا اس--الم داش--ته باش--د و
آنگاه بتوانیم بگوییم که اول باید اینها را که خودی است یاد بدهیم و بعد به آنها که خودی نیستند بپردازیم .بهنظر من فلس--فه ب-ه هیچ نظ--ام
دینیای تعلقخاطر ندارد و البته خصومت هم ندارد؛ البته االهیات و کالم چنین نیست .فلسفه مانند ریاضیات اس-ت؛ یع-نی ی-ک س-یر آزاد
عقالنی است که نه خویشاوندی و ُاخّو تی با نظام دینی خاصی دارد و نه خصومتی .بنابراین ،خودی و غیرخودی معنا ندارد.
● بله! مستقل از یکدیگراند .البته اصطالح فلسفۀ اسالمی اصطالح کالم اس--المی و االهیات اس--المی را هم بهدنب--ال دارد .اگ--ر چ--ه در
اصل باید کالم و االهیات از فلسفه جدا باشد ،اما در واقع در فرهنگ اسالمی چ-نین نب-وده و بن-ابراین پ-رداختن ب-ه فلس-فۀ اس-المی هم-ان
پرداختن به االهیات و بهتعبیری کالم اسالمی نیز هست.
○ آیا شرط الزم برای رسیدن به وضع مطلوب فلسفی ،این است که دیگر علوم و معارف نیز به وضع مطلوب برسند؟
● بهنظر من شرط الزم هست ،ولی شرط کافی نیست؛ به این معنی که اگر فلسفه بخواهد به وضع مطلوبش برسد ،باید در جامعه ما حق
علوم دیگر هم ادا شود؛ یعنی حق علوم تجربی هم ادا شود ،ولی واضح است که ک-افی نیس-ت .ک-افی نیس-ت ب-ه این معن-ا ک-ه ممکن اس-ت
علوم تجربی رشد درخور و متناسب خودش را داشته باشند ،اما در عینحال ما بهعنوان کسانی که در فلسفه کار میکنیم ،رشد نکنیم ،ب--ه
دلیل اینکه از آنها بیخبر ماندهایم و با آنها داد و ستد نکردهایم .من معتقدم که اگر علوم تجربی رش--د درخ--ور ش--أناش را نداش--ته باش--ند،
فلسفه هیچگاه رشد درخور خود را نخواهد داشت.
○ رسیدن به وضع مطلوب فلسفه ضروریتر است یا رسیدن به وضع مطلوب دیگر علوم و معارف؟
● به این پرسش یک جواب نمیتوان داد .اگ-ر کس-ی بخواه-د نیازه-ای اولیۀ بش-ر و نیازه-ای اولیۀ ش-هروندان ی-ک جامع-ه و از جمل-ه
شهروندان ایرانی را در نظر بگیرد ،مسلمًا رشد در خور علوم تجربی اولویت پیدا میکند ،اما اگر کسی بخواهد نیازهای رتبههای باالتر
را که اگرچه متأخرند ولی در عین حال مهمتراند ،در نظر بگیرید ،فلسفه بر علوم تجربی اولویت دارد .در سلسله م--راتب نیازه--ا هرچ--ه
باال میرویم با نیازهای متأخرتر ،و در عینحال مهمتر سروکار پیدا میک--نیم .مهمت--ر ب--ه این معن--ا ک--ه هرچ--ه ،ب--ه ط--رف نیازه--ای ب--اال
میرویم ،بیشتر از حیوانات فاصله میگیریم؛ برای مثال ،کسی که معنای زندگی را نمیداند یا زندگی برایش معنا ن-دارد ،تم--ام وس--ایل و
آالت و ابزاری که علوم تجربی برایش فراهم میآورند ،برای زندگی او چندان سودمند نیس--ت و معن--ای زن--دگی را بای--د از فلس--فه اخ--ذ و
اقتباس کرد؛ بهتعبیر بسیار عالی نیچه «هر که بداند چرا زندگی میکند با هر گونه زندگی میسازد» و بهتعبیر دیگر« ،چرا زندگی کنم،
مهمتر از چگونه زندگی کنم است» .علوم تجربی آالت و ابزار زندگی را در اختیار ما میگذارند ،اما «چرا باید زندگی کنیم» را باید در
فلسفه پی بگیریم ،بهتعبیر دیگر نفس اینکه زندگی معنا دارد یا ندارد ،نفس اینکه «نیهیلیسم اخالقی قابل دفاع است یا نه»« ،ی--ک سلس--له
ارزشهای اخالقی یا غیراخالقی مطلق وجود دارند یا نه»« ،آیا زندگی پس از م--رگی هس--ت ی-ا ن-ه» ،مس--ائلی هس--تند ک--ه ب-رای زن-دگی
بسیار مهماند و پاسخ به این مسائل بر عهدۀ فلسفه است؛ بحث ما این نیست که آیا فلسفه بالفعل پاسخ این مس-ائل را داده اس-ت ی-ا ن-ه و آی-ا
پاسخهایی که تاکنون داده شده قابل دفاع هستند یا نه ،ولی اساسًا شأن و ک-ارکرد فلس-فه این اس-ت ک-ه ب-ه این مس-ائل ب-پردازد .این مس-ائل
مهمتر از چیزهایی است که کشاورزی یا مهندسی در اختیار ما میگذارد .چرا زندگی کنم به مراتب از چگونه زندگی کنم مهمتر اس--ت و
تا آن «چرا» جواب داده نشود برای زندگی هیچ چگونگیای از هیچ چگونگی دیگری بهتر یا بدتر نیست.
● موانع فراوان است؛ برخی موانع سابجکتیو( )subjectiveو برخی دیگر آبجکتیو( )objectiveهستند .موانع سابجکتیو موانع ذهنی -
روانی و موانع ابجکتیو موانع اجتماعی و بیرونیاند .بهنظر من مهمترین موانع سابجکتیو به نظ--رم خودش--یفتگی اس--ت؛ ب--ه این معن--ا ک--ه
فکر کنیم همه چیز از آن ماست و هر چیزی که از آِن ما نیست ،چیز ارزشمندی نیست و اگر ارزشمند بود حتمًا به تصاحب و تمّل ک م-ا
در میآمد؛ دیگر موانع سابجکتیو عبارتاند از :پیشداوری ،تعصب ،جزم و جم-ود ،بیم-دارایی نس-بت ب-ه آرای مخالف-ان و تعب-دگرایی.
تعبدگرایی یعنی نفهمیدن این مطلب که فلسفه سیر آزاد عقالنی است و در فلسفه آتوریته وجود ندارد ،فقط عقل آتوریته است ،هیچ انسانی
نمیتواند آتوریته باشد؛ سنتپرستی نیز یکی از موانع است ،به این معناکه فکر کنیم هر چیزی چون کهنه است درست است؛ مانع بعدی
جغرافیااندیشی است؛ یعنی اینکه فکر کنیم افکار بهلحاظ غربی و شرقیبودنشان باید مورد بحث قرار گیرند.
یکی از موانع objectiveمسئلة آزادیهای اجتماعی است؛ وقتی آزادی اجتماعی وجود نداشته باشد بیشک ،اندیشه رشد نمیکند .م--انع
دیگر عدم ورود متناسب همۀ علوم غربی به جامعه ماست ،تا وقتی که علوم غربی به صورت کاریکاتوری وارد کشور م--ا ش--ود ،یع--نی
بخشهایی از آنها بزرگ شوند و بخشهایی هم کوچک و بخشهایی رشد کنند و بخشهای دیگری رشد نکنند و بهطور کلی تناسب حف--ظ
نشود ،ما به وضعیت مطلوب نخواهیم رسید .مانع بعدی عدم وجود بحثهای آزاد میان متفک--ران و ص--احبنظران عرص -ههای علمی و
فکری جامعه است که این باعث میشود که هر یک از این متفکران تنها در حلقهای از مریدان خودشان سخن بگویند و واضح اس--ت ک--ه
مریدان هم بهدلیل ارادتی که دارند و نیز بهدلیل سطح فروتر علمی و فکری ،به نق--د م--راد خ--ود نمیپردازن--د ،در حالیک--ه اگ--ر خ--ود این
مرادها با هم بحث میکردند قوت و ضعفشان مشخص میشد.
یکی از مصیبتهای حوزههای علمیه همین است که متأسفانه همانند حلقات صوفیه شده ،یعنی هر ش--خص در حلق--ۀ مری--دان و ش--اگردان
خودش درس میگوید و ش-اگردان تص-ور میکنن-د ک-ه هیچکس از لح-اظ فک-ری و علمی به-تر از مرادش-ان نیس-ت ،مری-دان و ش-اگردان
شخص دیگری هم نسبت به مراد خود همین تص--ور را دارن--د و چ--ون بحث و تب--ادلنظری آنه--ا ص--ورت نمیگ--یرد ،از نق--ادی افک--ار هم
خبری نیست و وزن واقعی افراد معلوم نمیشود؛ وزن واقعی زمانی معلوم میشود که خود این مرادها با هم بحثهای آزاد داش--ته باش--ند
تا وزن هر کسی مشخص شود.
مانع بعدی رونق نیافتن و نداشتن بازار نقد علمی و منصفانه اس--ت ،بهط--ور کلی در جامع--ه و بهوی--ژه در حوزهه-ای علمیۀ دی--نی اس--ت.
بازار نقد گرم نیست و هیچکس نمیتواند کسی را که کتابی مینویسد نقادی کند .کسانی در حص--ن حص--ینی نشس--تهاند و هرچ--ه میگوین--د
شاگردان با تعبیر «استاد ما فرمودند» نقل میکنند بهگونهای که گویی نباید در مقابل آن ،سخنی بر زب-ان ج-اری ک-رد .بیش-ک در چ-نین
فضایی فلسفه رشد نمیکند .مانع دیگر حیثیت کسانی است که در علوم انسانی عمومًا و در فلسفه ،بهطور خاص ،کار میکنند .ت--ا زم--انی
که در جامعه ما حیثیت اجتماعی ،قدر و منزلت و درآمِد پزشکان و مهندسان بیشتر از کسانی است که در علوم انسانی کار میکنند نتیجه
این میشود که هر پدر و مادری اگر فرزند خودشان را با اس-تعداد تش-خیص دادن-د ب-ه ه-ر ترتیبی ک-ه ش-ده او را ب-ه سمتوس-وی عل-وم
پزشکی و مهندسی سوق میدهند و این باعث میشود اشخاصی که وارد فلسفه میشوند از ضریب هوشی پایینی برخوردار باش--ند و این
مانع رشد فلسفه میشود .اگر همان استعدادها ،همان مغزها با همان بهرههای هوشی باال که وارد علوم پزش--کی و مهندس--ی ش--دهاند وارد
فلسفه میشدند ،آنگاه تحوالتی در فلسفه صورت میگرفت ،افراد با بهرۀ هوشی پایین حتی زمانی که استاد شوند ،استاد قویای نیستند و
از همینرو شاگردان قویای پرورش نمیدهند واین روند ادامه مییابد .تا زمانی که علوم انسانی عمومًا و فلسفه بهط--ور خ--اص ،ق--در و
قیمت علوم فنی و مهندسی و علوم پزشکی را پیدا نکنند با همین وضعیت روبهرو خواهیم بود.
● راهکارها از موانع فهمیده میشود .در واقع راهکار این است که موانع را از میان برداریم .بهنظر من بای--د قید اس--المی را از فلس--فه
برداریم؛ چرا که ما فلسفۀ اسالمی نداریم ،اگرچه االهیات اسالمی داریم .ما خصومتی با االهیات اسالمی نداریم ،بلکه میخواهیم مباحث
با یکدیگر خلط نشوند؛ مثل این استکه کسی بگوید هم خرما دوست دارم و هم س--یب ،ام--ا س--یب را غ--یر از خرم--ا میدانم و خرم--ا را
غیر از سیب و هر کدام ویژگی خود را دارد .بارها گفتهام که م-ا ب-ا االهیات اس-المی هیچ خص-ومتی ن-داریم ،ولی معتق-دیم ک-ه االهیات
اسالمی کارکرد و هدفی دارد و فلسفه کارکرد و هدف دیگری؛ این دو با هم مغایراند نه معان--د ،ک--ارکرد این دو متف--اوت اس--ت .االهیات
اسالمی کارکرد ،اغراض ،روشها و قوت و ضعفهایی دارد و فلسفه کارکرد ،اغراض ،روشها و قوت و ضعفهای دیگری.
○ به اعتقاد برخی از محققین مراد از اسالم در ترکیب فلسفۀ اسالمی ،اسالم بهمعنای خاص که مستند به دین خاصی ش--ود نیس--ت ،بلک--ه
اسالمی بهمعنای االهی است .و به این دلیل به یک فلسفه ،االهی میگوییم که با روش عقالنی ،برای مثال ،در پی اثبات وجود خدا باش--د.
این فلسفه در مقابل فلسفۀ الحادی که نتیجهاش انکار وجود خداست ،قرار میگیرد .اگر مراد از فلسفۀ اسالمی فلس--فه االهی باش--د ،ب--ا چ--ه
راهکارهایی میتوان به وضعیت مطلوب در فلسفۀ اسالمی رسید؟
● اگر بخواهم بهمعنای خاص خود فلسفۀ اسالمی داشته باشم ،باید بر روی تمام آثار موجود در زمینة فلسفۀ اسالمی چند کار اعمال شود
که عبارتاند از:
)1همۀ آیات و روایات و هر چیزی که با روششناسی فلسفی ناسازگار است مانند شعر ،استعاره ،تمثیل ،مجاز ،کنایه ،رمز و تش--بیه از
آنها حذف شود.
)2نظام مدعیات فلسفه ما باید با یکدیگر سازگاری داش--ته باش--ند .و این پرس-شها مط--رح ش--ود ک--ه آی--ا وح--دت وج--ود ب--ا نظری--ۀ خلقت
سازگاری دارد؟ آیا نظریۀ وحدت وجود با خدای خالق که همهچیز را خلق کرده سازگار است؟ آیا وحدت وجود با علیت س--ازگار اس--ت؟
و آیا اگر وحدت وجود را بپذیریم ،علیت معنا دارد؟ اگر معنا دارد ،به چه معنایی از علیت؟ آیا نظریۀ وح-دت وج-ود ب-ا نب-وت همخ-وانی
دارد ،چرا که نبوت یک خدای متشخص انسانوار میخواهد و این ظاهرًا با نظریۀ وحدت وجود در تنافی است .پس م-دعیات فلس-فی م-ا
باید با یکدیگر سازگاری داشته باشند ،چون شرط الزم -و نه کافی -درستی یک نظام فلسفی ،سازگاری اجزای آن با یکدیگر است.
)3ادله دیگری که در 600سال اخیر در غرب به سود این مدعیات آورده شده ،در فلسفۀ اسالمی گنجانده شود .ما میتوانیم همین فلس--فۀ
اسالمی بهمعنای االهی را بهلحاظ کیفیت و نه کمیت واقعًا رشد دهیم ،چرا که غربیها نیز همین دو جناح االهی و الحادی را دارند و در
این زمینه کارهای فراوانی کردهاند؛ و از اینرو ،میتوانیم از مطالب آنها در جهت تقویت فلسفۀ خودمان بهره بگیریم.
)4ادلۀ مخالفان مدعیات این فلسفه را مدنظر قرار داده و دربارۀ آنها بحث کنیم.
)5نخواهیم از کل آنچه که متفکران ما گفتهاند یک چیز بیرون بیاوریم و اّال باید خیلی چیزها را فدا کنیم؛ یع--نی تف--رد فیلس--وفان خودم--ان
را به رسمیت بشناسیم .اگر شما میزگردی تشکیلدهید و ده نفر دور آن به بحث بنشینند ،یک وقت ممکن است بگوییم این ده نفر در چند
چیز مشترکاند ،اما در بقیه آرائشان مخالف یکدیگرند .ولی اگر خودمان را موظف بدانیم که به شیوهای مجموعۀ سخنان این ده نف--ر را
یک کل متوافق جلوه دهیم ،آنگاه باید سخنانشان را از سر و ت--ه قیچی ک--رد ت--ا چ--یزی ش--ود ک--ه در آن ص--ورت این چ--یز س--خن و عقیدۀ
هیچیک از آنان نیست .برای مثال ،وقتی بهویژه در میان شاگردان طباطبایی گفته میشود که «فلسفۀ اسالمی معتقد است فالن» مث--ل این
است که گویی فیلسوفان اسالمی همگی یک حرف داشتهاند .درحالی که این ط--ور نیس--ت و بهج--ز م--واردی ن-ادر این وف--اق واقعً-ا وج--ود
ندارد .برای مثال ،فیلسوفان اسالمی همه به خدا باور دارند ،اما خدای آنها واقعًا با هم تفاوتهای بسیاری دارد .ای--ان ریچ--ارد نت--ون[]14
در کتاب ] Allah The Transcendent[15معتقد است ،دستکم ُنه تصور مختلف دربارۀ خدا در جهان اسالم وجود دارد .لفظ زندگی
پس از مرگ نیز همینگونه است .لفظش یکی است ،اما آنچه بابا افضل کاشانی قائل است غیر از آن چیزی است که فارابی قائل اس--ت و
آنچه فارابی قائل است غیر از آن چیزی است که ص-درای ش-یرازی ب-ه آن ب-اور دارد و آنچ-ه ص-درای ش-یرازی قائ-ل اس-ت غ-یر از آن
چیزی است که شیخ اشراق به آن اعتقاد دارد.
)6چیزی که از علوم غیرفلسفی میتوانیم از آن به نفع فلسفه بهره بگیریم ،تاریخ فلسفه است .تاریخ فلسفه ،فلسفه نیس--ت چ--ون علم عقلی
نیست ،بلکه تاریخی است .ما باید از ت-اریخ فلس-فه بیش-تر از این اس-تفاده ک-نیم .از دانش روانشناس-ی هم بهرهه-ای بس-یار میت-وان ب-رد.
بهطور خالصه ،دستاوردهایی در علوم مختلف وجود دارد که در راستای حل برخی مسائل فلسفی بهکار میآید.
○ برای رسیدن به وضعیت مطلوب فلسفه افزون بر آگاهی و علم به میراث فلسفی غرب ،چه چیزهای دیگری الزم است؟
● افزون بر آموختن سنت فلسفۀ غرب آگاهی از سه چیز دیگر نیز مهم و شرط الزماند .یکی اینکه از فلسفۀ شرق ،یعنی فلسفههای هند،
چین و ژاپن هم اطالع داشته باشیم ،حال آنکه ما تقریبًا هیچ اطالعی از فلسفه شرق نداریم؛ دیگر اینک--ه از عل--وم و مع--ارف تج--ربی هم
آگاه و مطّلع باشیم؛ درست است که ما در فلسفه کار میکنیم ،ولی خیلی چیزها باید از علوم تجربی بدانیم تا در فلسفه بت-وانیم داوریه-ای
دقیقتری داشته باشیم؛ برای مثال ،نفی و اثبات بعضی از مباحث که در امور عام--ه مط--رح میش--وند ب--ه آگاهیه--ای م--ا در علم فیزی--ک
بستگی دارد؛ بعضی از چیزهایی که در علمالنفس فلسفی میآموزیم ،با آموزههای ما در زیستشناس-ی ارتب-اط پیدا میکن-د .از همینرو،
ه-ر چ-ه دانش م-ا در عل-وم تج-ربی ،چ-ه عل-وم تج-ربی ط-بیعی مث-ل فیزی-ک ،ش-یمی و زیستشناس-ی و چ-ه عل-وم تج-ربی انس-انی مث-ل
روانشناسی و جامعهشناسی ،بیشتر شود داوریهایمان در فلسفه پختهتر میشود .افزون بر همۀ اینها آموزش منطق و ظرائف و لط--ائف
منطقی استدالالت ،عالوه بر منطق صورت ،تفکر نقدی و روش نقد اندیشهها نیز الزم است.
○ آیا موضوعات و مسائل فلسفۀ اسالمی از لحاظ اولویت و رتبهبندی وضعی مشابه مسائل و موضوعات متون مقدس اسالمی دارند؟
● نه .به هیچوجه .اگر از زاویهای صرفًا دینی به این مسئله نگاه کنیم ،خ--واهیم دی--د ک--ه از منظ--ر دین مب--احث مهم عبارتان--د از ایم--ان،
عمل صالح ،توبه ،زندگی پس از مرگ ،خدا ،امید ،بیم ،مرگ اندیشی ،آرامش ،شادی ،حزن و . ...این مباحث کجا و مباحثی مانند وجود
و ماهیت ،جوهر و عرض ،کثرت وحدت ،قوه و فعل ،حرکت و سکون ،ثبات و تغییر و ...کجا .بارها گفتهام و از این گفته پروایی ندارم
که اگزیستانسیالیس-تها بهنظ--ر من از لح--اظ رویکردش--ان ب-ه موض--وعات و مس--ائل ،دی-نیترین فیلس--وفان بهحس--اب میآین-د؛ چ--ون ی-ک
اگزیستانسیالیست از اضطراب ،آرامش ،معنای زندگی ،تنهایی ،گفتوگو با خ--دا و ...س--خن میگوی-د؛ این مس--ائل کج--ا و آنچ--ه در فلس--فۀ
اسالمی طرح شده کجا.
مسائلی که در فلسفۀ اسالمی ما طرح شده تحت تأثیر فلس-فه یون-ان و روم ق-دیم اس-ت .من در ب-اب درس-تی ی-ا نادرس-تی این مس-ائل بحث
نمیکنم ،بلکه بحث در دینی و غیردینی بودن آنهاست؛ این موضوعات دی-نی نیس-تند و موض-وعات دی-نی همانه-ایی هس-تند ک-ه ام-روزه
اگزیستانسیالیستها از آنها بحث میکنند .اگر قرآن را مطالعه کنیم ،متوجه میشویم که چه چیزهایی برای قرآن مهماند .آنچه ک--ه دائم در
قرآن تکرار میشود خدا ،زندگی پس از مرگ ،ایمان به خدا ،امید به خدا ،توبه به سوی خدا ،تنهایی و بیپناهی به هنگام دوری از خ--دا،
آرامش در نتیجه به یاد خدا بودن ،شادی در نتیجه با خدا بودن ،نفاق ،ریا و استقامت و ...است .فک--ر نمیکنم هیچ انس--ان منص--فی بگوی--د
مطالب دینی از دیدگاه خدا ،وجود و ماهیت ،جوهر و عرض ،کثرت و وحدت ،فعلیت و قوه ،س-کون و ح-رکت ،ثب-ات و تغییر و احک-ام
ن مسائل چگونه دینی است؟ کدام متن دینی ،اعم از آیات و رویات چ--نین چیزه-ایی دارد .از آن ب-االتر دی-نی ک--ه میگوی-د ماهیت است .ای
«معرفة النفس انفع المعارف[]16؛ نافعترین معرفتها معرفت نفس است» و دی--نی ک--ه از علی ابنابیط--الب 7در غ--ررالحکم و دررالکلم
آمدی بیش از 40حدیث نقل میشود که مضمون همۀ آنها این است که اگر خودتان را بشناس-ید ه-ر چ-یزی را ک-ه نشناس-ید مهم نیس-ت ،و
اگر خود را نشناسید هرچه را که بشناسید سودی برایتان ندارد ،چنین دی-نی بای-د در فلس--فهاش معرف--ۀ النفس مهمت-رین مبحث باش--د ،ح--ال
آنکه میبینیم در مجموعه آثاری که از ابنسینا به جا مانده نزدی--ک ی--ک پنجم مب--احثش در معرف--ۀ النفس اس--ت ،و زم--انی ک--ه ب--ه عالم--ه
طباطبایی میرسد در نهایة الحکمه ،و بدایة الحکمه و اصول فلسفه و روش رئالیسم ،حتی دو درصد از مباحث آن هم فلسفۀ نفس نیست.
ابنسینا و بابا افضل کاشانی درصد قابل توجهی از آثار علمی و فلسفی خود را به معرفت نفس اختص--اص دادهان--د ،در ح--الی ک--ه عالم--ه
طباطبایی تنها در یک جا از نفس بحث میکند و آن اینکه یکی از ج-واهر پنجگان-ه غ-یر از م-اده ،ص-ورت ،جس-م و عق-ل ،نفس اس-ت و
میگویند «النفس موجوٌد مجرٌد ذاتًا و مادٌی فعًال[ ،]17نفس مجرد نیم--ه ت-ام اس--ت» .ایش--ان هیچ مطلب دیگ-ری درب-ارۀ نفس ندارن-د .ام--ا
اگزیستانسیالیستی همچون کییرکگور ،بدون ذّر های مبالغه ،بیش از نیمی از آثارش در باب معرفت نفس است و بههمین علت ،این فلسفه
را فلسفۀ دینی میدانم .حال آنکه موضوعات و مسائل مطرحشده در فلسفۀ اسالمی فاصلۀ زیادی با موضوعات دینی دارد.
○ آیا موضوعات و مسائل فلسفۀ اسالمی با نیازهای حاجات وجودی و فکری جاری در جامعه تناسب دارند؟
● نه ،تناسبی ندارند؛ زیرا نیازهای وجودی ما همانهاست که گفته شد؛ یع--نی امید و ناامیدی ،آرامش ،اض--طراب و تش--ویش ،ش--ادی و
ن موضوعات مباحث وجودیاند ک--ه م--ورد ابتالی هم--ه اس--ت ،در حالیک--ه در افسردگی ،تنهایی ،گفتوگو با خدا ،عشق ،محبت و ...؛ ای
فلسفۀ اسالمی وجود ندارند .غیر از مباحث وجودی ،مباحث فکری بسیاری ن-یز در جامع-ه م-ا مط-رح اس-ت ک-ه فلس-فۀ اس-المی ب-ه آنه-ا
نمیپردازد .اگر کسی در فلسفۀ اسالمی متبحر باشد و برای تدریس درسهای معارف یا درسهای دیگر به دانش--گاه ب--رود ،خواه--د دی--د،
که چیزهایی که در حوزههای علمیه فرا گرفته چندان در دانشگاه کاربردی ندارد و چیزهایی که دانشگاه ب--دان نیاز اس--ت در ح--وزه ف--را
نگرفته است.
○ آیا موضوعات و مسائل فلسفۀ اسالمی همۀ مباحث نظری و عملی زندگی را پوشش میدهند؟
● بهنظر من نه .اوًال ،در باب حوزههای عملی آشکار اس-ت ک-ه نحیفت-رین بخشه-ای فلس-فۀ اس-المی ،اخالق و حق-وق اس-ت و زن-دگی
عملی با اخالق و حقوق سر و کار دارد .منظور من از حقوق ،معنای عام آن است که حقوق اقتص--ادی ،حق-وق اساس--ی ،حق-وق سیاس--ی،
حقوق قضایی ،حقوق جزایی و حقوق اجتماعی را دربر میگیرد و اخالق را هم به معنای عاماش لحاظ میکنم .اخالق و حقوق در فلسفۀ
اسالمی جایی ندارند ،با اینکه در غرب ،هم فلسفۀ اخالق بسیار رشد کرده و هم فلسفۀ حقوق و این دو شاخه از فلسفه ،شاخههایی هس--تند
که به مقام عمل مربوط میشوند .بهلحاظ نظری هم فلسفۀ اسالمی تنها به مابعدالطبیع--ه پرداخت--ه اس--ت ،ام--ا فلس--فه غ--یر از مابعدالطبیع--ه
بخشهای فراوان دیگری هم دارد؛ غیر از مابعدالطبیعه ،فلسفۀ زبان ،مباحث معرفت شناختی ،فلسفۀ منطق ،فلسفۀ عمل ،فلسفۀ ه--نر و...
نیز از اهمیت برخوردارند .در فلسفۀ اسالمی تنها به مابعدالطبیعه یا بهتعبیر پیشینیان «امور عامه» توجه شده اس--ت ،ام--ا ام--ور عام--ه ی-ا
بهتعبیر امروزیها مابعدالطبیعه یک بخش از بخشهای فلسفه است .البته ،بخش مهمی اس--ت و ش--کی در آن نیس--ت .در س--نت فلس--فی م--ا
فلسفۀ منطق ،معرفتشناسی ،فلسفۀ زبان ،فلسفۀ ذهن ،فلسفۀ هنر ،فلسفۀ عمل و همچنین فلسفههای درجۀ دوم مانند فلسفۀ ریاضی ،فلس--فۀ
فیزیک ،فلسفۀ زیستشناسی ،فلسفۀ روانشناسی ،فلسفۀ جامعهشناسی و فلسفۀ علوم سیاسی ،جایگاهی نداشتهاند.
○ آیا روشهای جاری در فلسفۀ اسالمی از قبیل شرح ،تحلیل ،نقد ،دفاع و استدالل فلسفی ،امروزه روشهای قابل دفاعی هستند؟
● قابل دفاع بودن و قابل دفاع نبودن یک حرف است و کافی بودن و کافی نبودن حرف دیگر .تأکید من بیشتر روی ک--افی نب--ودن اس--ت.
البته ،در حدی که وجود دارد ،بعضی قسمتهای آن قابل دفاع است و بعضی قسمتها هم قابل دفاع نیس--ت .ب--رای مث--ال ،یکی از نک--اتی
که فیلسوفان اسالمی در شرح آرا ،توجه کمی به آن داشتهاند ،این است که معموًال هیچیک از فیلس-وفان اس-المی زب-ان فیلس-وفانی را ک-ه
شرحشان میکردند ،نمیدانستند ،برای مثال ،آشنا به زبان یونانی نبودند و این باعث شده شرحهایی که از فیلسوفان یونان و روم قدیم ب--ه
دست میدادند ،شرحهایی باشد که فاصلة زیادی با آن چیزهایی که آنها مراد میکردند ،داشته باشد .افزون ب-ر این ،از س--یاق و ب-افت این
متون آگاه نبودند ،یعنی صدرای شیرازی نمیدانسته است که ارسطو فالن بحث را در چه سیاق و بافتی طرح کرده است .هم-ۀ آنچ-ه ک-ه
ارسطو یا هر فیلسوف دیگری در متن میآورد ،واکنشی به سیاق و بافت ف-رهنگی کش-ور ،جامع-ه و محیط اط-راف خ-ودش اس-ت .اگ-ر
کسی از آن سیاق و بافت فرهنگی بیخبر باشد ،متن را خوب نمیفهمد و این بهنظر من خیلی مهم است.
از همینرو ،این مشکل وجود دارد که وقتی فیلسوفان اسالمی به شرح آرای فیلسوفان پیشین میپردازند ،آنچه عرضه میکنند ،بیشتر م--ا
الَیرضی صاحُبه است .این مسئله دو علت دارد؛ یکی اینکه آشنا به زبان نبودند و دیگر اینک--ه واقع ً-ا از آن س--یاق و ب--افت یون--ان و روم
قدیم خبر نداشتند .بنابراین ،اولیات اصول تفسیر متون را رعایت نمیکردند .این اش--کال در قس--مت ش--رح وارد اس--ت .در قس--مت نق--د هم
برخی روشهای نقدی فیلسوفان اسالمی ،روشهای قابل قبولیاند و برخی روشهای آن-ان ن-یز قاب-ل قب-ول نیس--تند؛ ب-رای مث-ال ،یکی از
روشهای غیرقابل قبول فیلسوفان اسالمی این استکه بهسرعت اظهار میکنند که فالن مطلب ب--ا اس--الم س--ازگار نیس--ت .اگ--ر فیلس--وفی
بگوید «تبت لفلسفة التکون اصولها موافقة للمذهب الحقة الحقیقیة» روش درستی در پیش نگرفته است .بهواقع ،کسی ک--ه میگوی--د «وای
بر فلسفهای که نخواهد خودش را با مذهب حق وفق دهد» دیگر فیلسوف نیست .این روش ،روش نقد صحیح نیست.
در فلسفة اسالمی به استدالل از راه بهترین تبیین ( )abductionنیز توجه نشده است .فیلس--وفان اس--المی پیش--ین در اس--تدالل ،ب--ه قیاس،
تمثیل و استقرا توجه داشتند و البته ،در نهایت قیاس برای آنها معتبر بود ،اما استقراء و تمثیل برای آنها اعتباری نداشت ،اما چیزی غ--یر
از قیاس ،استقراء و تمثیل مانند abductionاصًال م--ورد توج--ه نب-ود ،در حالیک--ه در فلس--فۀ ام--روزی عم--دتًا ب-ا abductionس--روکار
داریم.
○ آیا روشهای موجود در فلسفۀ اسالمی نسبت به روشهای دیگر برتری و مزیتی دارند؟ و آیا این روشها منحصر بهفرداند؟
● روش منحصر بهفردی سراغ ندارم ،اما بعضی از نکات محتوایی وجود دارد که فیلس--وفان م--ا ب--ه آن رس--یدهاند در حالیک--ه فیلس--وفان
غرب از آن غفلت داشتهاند ،برای مثال ،در فلسفۀ غرب برهان صدیقین در اثبات وجود خداوند ،تقریبًا بیس-ابقه اس-ت .البت-ه ،این م-وارد
زیاد نیست؛ اما با اینهمه موارد قابلتوجهی اس-ت؛ ب-رای مث-ال نظری-ۀ ح-رکت ج-وهری ت-ا ان-دازهای ک-ه از نظری-ۀ فیلس-وفانی همچ-ون
هراکلیتوس فاصله میگیرد ،یک چیز ابداعی در فلسفۀ اسالمی ماست.
○ آیا عالوه بر روش بهترین تبیین ،روشهای دیگری نیز بوده که قابل دفاع و سودمند باشند ،اما فیلسوفان مسلمان از آن روشه--ا به--ره
نگرفته باشند؟
● آری .روشهای تحلیل زبانی ،روشهای تحلیل منطقی و روش آکس-یوماتیزه ک-ردن ( ،)axiomatiseروشهاییان-د ک-ه در فلس-فۀ م-ا
هیچگاه استفاده نشدهاند و خوب است در روند اصالح فلسفۀ اسالمی به این روشها نیز توجه شود.
○ آیا روشهای جاری در فلسفۀ اسالمی در بخشهای مختلف یکسان اعمال میشوند؟
● نه! بهنظر من آن مقدار تدقیق و ژرفنگری که برای مثال ،در بخش امور عامه اعمال میشود هیچ وقت در االهیات بالمعنی االخص
یا در علمالنفس ،اعمال نمیشود .ویلیام بارتلی[ ]18در کتاب اخالق و دین[ ]19میگوید که من در شگفتم از فیلسوفانی که در فلس--فه م--و
را از ماست بیرون میکشند و مته به خشخاش میگذارند ،اما وقتی پای عقاید دینیشان به میان میآی-د حرفه-ایی میزنن-د ک--ه ه-ر بچ--ه
مکتبی هم به آنها میخندد .در فلسفۀ خودمان هم فیلسوفانی را دیدهام که در بخش امور عامه مو را از ماس--ت ب--یرون میکش--ند ام--ا وق--تی
بحث معتقدات دینی مطرح میشود ،حرفهایی میزنند که بهواقع سطحی است .بنابراین ،بهنظ--ر من ب--ه یکس--ان س--ختگیر نیس--تند و ب--ه
یکسان روشهایشان را اعمال نمیکنند.
○ آیا تا به حال فیلسوفان اسالمی به روشهای فلسفی خود نگاهی نقادانه داشتهاند؟
● نه! هرگز در جهان اسالم یک اثر فلسفی ندیدهام که به روشهای استدالل فلسفی ،نقد فلس-فی و دف-اع فلس-فی ،نظ-ر انداخت-ه باش-د و در
باب درست و نادرستبودن آنها ،قابل دفاع بودن و نبودن آنها سخنی گفت-ه باش-د .بهتعب-یر دیگ-ر فلس-فۀ فلس-فه در این میان غ-ایب اس-ت؛
فلسفة فلسفه یعنی مباحث فلسفی دربارۀ روشهای فلسفی که یک علم درجۀ دوم است.
○ آیا فلسفۀ اسالمی بیشتر با هدف رسیدن و نیل به حقیقت بنیانگذاری شده یا با هدف دفاع از دین و مذهب؟
● پاسخ به این پرسش بهجهت ابهامی که در پرسش است ،تا اندازهای مشکل است .فلسفۀ اسالمی را شخص واحدی بنیانگ--ذاری نک--رده
تا به ذهن و ضمیر او رجوع کرده و دریابیم که آیا او از اول به قصد تقرب به حقیقت این فلسفه را بنیان نهاده یا به قص--د دف--اع از دین و
مذهب؛ نکتۀ دوم اینکه اگر این پرسش مربوط به چیزی شود که در ذهن و ضمیر فیلسوفان اس--المی میگ--ذرد ،ب--از هم قاب--ل پاس-خگویی
نیست؛ چرا که از ذهن و ضمیر فیلسوفان اسالمی آگاه نیستیم .اما اگر بخواهیم در باب آنچه که امروزه بهعنوان ف--رآورده ب--ا آن روبهرو
هستیم ،یعنی مجموعهای از کتابها که از فیلسوفان اسالمی بهجا مانده قضاوت کنیم ،باید گفت ک--ه در این کتابه--ا ،کت--اب و س--نت خیلی
پاس داشته شده و در آنها سخنی نیامده است که بهصراحت مخالف کتاب و سنت باشد ،حتی گاه مخالفت با کتاب و سنت در س-یر فلس-فی،
نکوهیده شده است .و گاه اع-تراف ش--ده اس--ت ک--ه اگ--ر چ--ه عق-ول آدمیان در فالن مطلب س--اکت اس--ت ،ولی چ--ون کت-اب و س--نت چ--نین
میگویند ،ما نیز میپذیریم .بنابراین ،اگر بخواهیم بر اساس فرآوردهها داوری کنیم ،باید گفت که فیلسوفان چن-دان پ-اس تق-رب ب-ه حقیقت
را نداشتهاند و بیشتر در صدد دفاع از دین و مذهب بودهاند و یا دستکم تاکنون در راستای پاسداشت دین و مذهب قدم برداشتهاند.
○ آیا این مسئله به این دلیل نیست که تصور غالب در اندیشمندان و فیلسوفان اسالمی ،این است که حقیقت و دین یک چیز بیشتر نیستند؟
● باید به دو نکته توجه داشت .اول اینکه اگر اندیشمندان اسالمی بهواقع و بهمعنای درست کلمه ،فیلسوف باشند ،ابتدا بای--د همین معادل--ه
را اثبات فلسفی کرده باشند؛ یعنی این معادله که «کل ما جاء فی القرآن الکریم ،هو حٌق مطابق للواقع» ،یعنی آنچه که خدا و رس--ول او و
ائمه معصومین :گفتهاند عین حق است ،یعنی حق صریح که هیچ غباری در آن نیس--ت .ح--ال آنک--ه از این اثب--ات فلس--فی خ--بری و اث--ری
نیست .نکتۀ دوم اینکه وقتی کسی این مشرب را دارد ،فقط در امور خردگریز باید به این نکته تمسک جوی--د و بگوی--د عق--ل من ب--ه فالن
مطلب قد نمیدهد ،ولی صادق مصَّد ق چنین گفته است .و در امور خردپ--ذیر و خردس--تیز نبای--د هم این نکت--ه را آورد ،یع--نی اگ--ر چ--یزی
خردپذیر بود ولی عقل صدقش را اثبات کرد یا چیزی خردستیز بود و عق--ل ک--ذبش را اثب--ات ک--رد ،در این م--وارد نبای--د گفت ک--ه ص--ادق
مصّد ق چنین گفته است و ما سخن صادق مصّد ق را میپذیریم .یعنی اس--تناد ب-ه س--خن ص--ادق مصّ-د ق بای-د مح--دود و منحص--ر ب-ه ام--ور
خردگریز باشد.
○ آیا هدف فیلسوفان اسالمی از کند و کاوهای فلسفیشان با مذاق و مشرب شارع مقدس سازگاری دارد؟
● اگر منصفانه به کتاب و سنت نگاهکنیم ،خواهیم یافت که تعمق و کنجکاویهای فیلسوفان گاه مذموم ش--ناخته ش--ده و نهتنه--ا تأیید نش--ده
بلکه تضعیف هم شده و نهتنها تشویق و ترغیبی نسبت به این کار صورت نگرفته ،بلکه تحذیر و تهدید هم صورت گرفته اس-ت .ب-ه بیان
دیگر ،نفی و اثبات امور ،مداقه در امور و بهکارگیری عقل ،در قرآن و روایات تأیید نش--ده اس--ت .علی بن ابی ط--الب میفرم--ود «تعم--ق
یکی از چهار ستون کفر است»؛ تعمق یا ژرفکاوی ،یعنی دائمًا در یک موضوع فرو رفتن و الیهه--ای عمیقت--ر آن را کاوی--دن .بهنظ--ر
من تعمق امری است که در قرآن و روایات تخطئه شده است .در احادیث و روایات ما دستورهای فراوانی هست مب--نی ب--ر اینک--ه تفک--ر
در باب برخی مسائل ،برای مثال جبر و اختیار ،قضا و ق--در و ذات خ--دا نکنید و در این مس--ائل وارد نش--وید؛ هم--ۀ اینه--ا ممنوعیته--ا و
محذوریتهاست .با اینکه فیلسوف اگر بهواقع فیلسوف باشد ،در تمام این قلمروها وارد میشود .بنابراین ،روی همرفته م--ذاق و مش--رب
شرع را غیر از مذاق و مشرب فیلسوفان واقعی میدانم؛ البته فیلسوفی که اسمش فیلسوف باشد ولی در واقع پ--یرو دینش باش--د ،فیلس--وف
واقعی نیست .برای مثال ،فیلسوفان اسالمی در فلسفۀ اسالمی ،هم در باب قضا و قدر و هم دربارة جبر و اختیار بحث کردهاند ،با اینک--ه
از ورود به این مباحث نهی شده بودند ،البته آن چنان که فیلسوف بما هو فیلسوف بای--د جس--ارت ب--ورزد و بهتعب--یر ک--انت ج--رأت دانس--تن
داشته باشد هم نبودهاند .باالخره از یک حدی فراتر ،آنها هم حرف شرع را گوش میکردند و میگفتند دیگر اینجا ج--ایی اس--ت ک--ه نبای--د
وارد آن شد .بنابراین ،مشرب فیلسوفان ما صددرصد مطابق فلسفه نیس--ت ،چ--ون جس--ارت آنه--ا ص--د در ص--د نیس--ت ،ام--ا صددرص--د هم
مطابق با دین نیست ،چون بعضی وقتها هم نهیهایی شده و گویی فیلسوفان م-ا ب-ه آن نهیه-ا بیت-وجهی ک-رده و وارد مب-احث ممنوع-ه
شدهاند .بنابراین ،فیلسوف از آن رو که فیلسوف است ،مشربش با شارع نمیسازد ،اما فیلسوفانی که به آنه--ا فیلس--وفان اس--المی میگ--وییم
در بسیاری موارد کوتاه آمدهاند ،ولی در عین حال صد در صد هم کوتاه نیامدهاند.
○ آیا فیلسوفان اسالمی برای رسیدن به اهداف خود توسل به هر وسیلهای را مجاز میدانستهاند؟
● نه .البته اگر مراد این باشد که زمانی زور و استعدادشان کم میشده و با تمسک به قرآن و روایات سخنانشان را تقویتکردهان--د ،بای--د
گفت که مواردی از این دست وجود دارد و در واقع کمبود قوت برهانی خود را ب-ا استش-هاد ب-ه ق-رآن و روای-ات و اس-تظهار از ق-رآن و
روایات جبران میکردهاند .اما این تعبیر خوب نیست که بگوییم برای رسیدن به اهدافشان از هر وسیلهای استفاده میکردهاند ،چرا که از
هر وسیلهای استفاده نمیکردهاند ،اگرچه از قرآن و روایات برای تقویت موضع خود بسیار سود میجستند.
○ آیا فیلسوفان اسالمی در دستیابی به اهدافی که خود اعالم کرده بودند ،موفق بودهاند؟
● فیلسوفان اسالمی هدف خود را چنین گفتهاند« :صیرورة االنسان عاَلمًا عقلیًا مض--اهیًا للع--الم العینی» ،ب-ه زب-ان س--اده یع--نی «بهدس--ت
آوردن شناخت مطابق با واقع ،از هستی» .یعنی میخواستهاند یک عاَلم عینی ذهنی بشوند .البته ،همیشه قید «بق--در الطاق--ة البش--ریة» ی--ا
«بقدر وسع االنسان» را افزودهاند .البته ،اینکه هدف واقعیشان هم این بوده است یا نه حرف دیگری است ،اما هدفی ک--ه اعالم کردهان--د
همین است .ما نمیتوانیم نسبت به میراث فلسفیمان بیاعتنا باشیم ،اما همۀ آنچه که آنها گفتهاند ،صحیح نیس--ت و ع--الم ذهنیش--ان مط--ابق
عالم عینی نب-وده اس--ت .بس--یاری از بحثه-ایی ک--ه درب-ارۀ ط--بیعت ،زم--ان و مک-ان ،نفس ،علیت ،ح--رکت و س--کون داش--تهاند ،ام--روزه
خطاست.
البته ،ما نباید آنها را تخطئه کنیم ،ممکن است آنها نهایت وسع خودشان را هم بهکار گرفته باشند ولی به آن تشخیصها رسیده باشند ،اگ--ر
چه امروزه ما میفهمیم که آن تشخیصها ،تشخیصهای درستی نبودهاند .در واقع ،بسیاری از چیزهایی که امروزه از آنها ب--ه م--ا رس--یده
است شناخت مطابق با واقع نیست ،اما آنها را تخطئه هم نمیکنیم .هر کسی را باید در بافتی که بوده است مورد داوری ق--رار داد؛ ب--رای
مثال ،نمیتوان سخنان بطلیموس در هیئت را بر اساس آنچه که ام--روزه میدانیم ،م--ورد قض--اوت ق--رار داده و او را جاه--ل ،ت--وّهمزده و
خرافاتی بدانیم؛ زیرا او هم نهایت وسعش را بهکار گرفته و به آن برداشت رسیده است .با امکانات آن زمان ،آن برداشت ،برداشتی قاب-ل
قبول بوده ،اگرچه امروز مطابق با واقع نیست .بنابراین ،بحث ،بحث ارتباط گزارهها با واقعیت است؛ اگر این ارتباط مح--ل بحث اس--ت،
بسیاری از این گزارهها که فیلسوفان قائل شدهاند ،مطابق با واقع نیست.
○ برخی معتقداند علت عدم پیشرفت فلسفه اسالمی ،همین هدف اعالم شده است؛ زیرا ما نباید همواره درص-دد باش-یم ک-ه خودم-ان را ب-ا
واقع تطبیق دهیم و واقعیابی کنیم ،بلکه گاهی هم باید واقع را مطابق ذهن خود بسازیم .آیا این هدف ،هدف درستی است و م-انع پیش-رفت
فلسفة اسالمی نشده است؟
● بهنظر من این هدف خودش ،هدف واقعًا درستی است .اینکه انسان اگر فیلسوف است باید دغدغهاش این باشد که شناختهای ه-ر چ-ه
مطابقتر با واقع کسب کند ،بهنظر من کامًال قابل دفاع است .البته ،سخن دیگری وج--ود دارد و آن اینک--ه آی--ا فیلس--وفان عالوه ب--ر تفس--یر
جهان و شناخت جهان باید به تغییر جهان هم بپردازند .مارکس معتقد بود که فیلسوفان تاکنون در مقام تفس--یر جه--ان بودهان--د و ح--اال وقت
آن رسیده که به تغییر جهان هم فکر کنیم .این بحث دیگری است که آیا واقعًا فیلسوف از آن رو که فیلسوف است باید دغدغۀ تغییر جهان
را هم داشته باشد یا نه ،اما اینکه باالخره فیلسوف از آن رو که فیلسوف است دغدغۀ جه--ان و تفس--یر درس-تتر از جه--ان را بای--د داش--ته
باشد ،بهنظر من کامًال درست است.
○ آیا آنچه که فیلسوفان اسالمی بدان معتقدند با اعتقادات دینی سازگار است یا نه ،و آیا این سازگاری یا ناسازگاری به نحو کلی اس--ت ی--ا
جزئی؟
● نمیتوان گفت همۀ آنچه که فیلسوفان اسالمی بدان معتقدند ،بهطور کلی با دین و مذهب سازگار است و یا ناسازگار است؛ سازگاری و
عدم سازگاری آنها با دین بهصورت جزئی است؛ یعنی بخشی از مطالبی که گفتهاند با دین و مذهب س--ازگار اس--ت و بخش--ی هم س--ازگار
نیست .اما اگر بخواهیم برای خودمان تدقیق بکنیم ،باید این سؤال را دربارۀ ی--ک ی--ک فیلس--وفان اس--المی جداگان--ه بپرس--یم؛ چ--را ک--ه این
سؤال را در باب صدرای شیرازی ب-ه ص-ورتی بای-د ج-واب گفت ،در ب-اب ابنس-ینا ب-ه ص-ورت دیگ-ری و در ب-اب ش-یخ اش-راق هم ب-ه
صورت دیگر .ممکن است یکی از آرای صدرای شیرازی ،وفاق بیشتری با دین داشته باش-د ،ولی در هم-ان مس-ئله رأی ابنس-ینا از دین
دورتر باشد و یا در مسئلۀ دیگری رأی ابنسینا به دین نزدیکتر از رأی صدرای شیرازی باشد .در واقع ،نظر کلی نمیت--وان داد ،بلک--ه
به تعداد فیلسوفان اسالمی باید به این سؤال پاسخ داده شود؛ ولی اگر بخواهیم به یک جواب اجمالی بسنده کنیم باید گفت که ن--وعی تواف--ق
جزئی و عدم توافق جزئی وجود دارد؛ یعنی مواردی هست که واقعًا ب--ا دین س--ازگار اس--ت و م--واردی ن--یز هس--ت ک--ه ب--ا دین س--ازگاری
ندارد.
○ بهنظر شما یکی از دالیل اقبال متفکران فعلی به مالصدرا این نیست که فلسفۀ او با دین سازگاری بیشتری دارد؟
● شکی در این نیست که صدرای شیرازی به قرآن و روایات بیشتر استشهاد کرده است و موافقت بیشتری با قرآن و روای--ات دارد ،ام--ا
در اینباره که واقعًا وفاقش بیشتر از کسی مثل ابنسینا و شیخ اشراق باشد ،نمیتوان چیزی گفت.
○ آیا فیلسوفان مسلمان به همۀ مدعیات مهم دین و مذهب خود پرداختهاند؟
● نه! به همۀ آنها نپرداختهاند؛ یعنی نمیتوان گفت هر مدعای مهمی که دین و مذهب داشته است ،فیلسوفان هم در آن زمینه بحث فلسفی
کردهاند؛ البته ،دربارة خدا ،ذات ،صفات و افعال خدا و زندگی پس از مرگ بحثهایی کردهاند ،اما چندان که باید به نب--وت نپرداختهان--د؛
در دفاع از اخالق دینی هم تقریبًا در آثار فیلسوفان اسالمی بحثی صورت نگرفته است .انسانشناسی دینی هم که میتواند ناظر ب--ه آی--ات
(ان االنسان ُخ لق هلوعا ،اذا مّسه الشر جزوعًا واذا مّسه الخیر منوعًا)[( ،]20خلق االنسان من عجل)[ ]21و(لقد خلقنا االنس--ان فی کب--د)[
ّ
]22باشد ،در آثار فیلسوفان اسالمی دیده نمیشود .دربارۀ ارتباط ایمان و معرفت ،ارتباط علم و عمل ،مباحث مربوط به ایمان و عمل و
نیز معرفت نفس هم در فلسفۀ اسالمی دیده نمیشود.
○ آیا فیلسوفان مسلمان مدعیاتی دارند که مختص به خودشان باشد و در هیچ مکتب فلسفی دیگری سابقه و نظیر نداشته باشد؟
● اگر چه به ندرت ،اما ممکن است نکات ریزی در آثار فیلسوفان ما آمده باشد ،اما در آن نکات درشت ،سهمگین و پراهتم--ام فلس--فه من
حتی یک مورد هم سراغ ندارم که بتوان گفت این مورد هیچ پیشینه و رگ و ریشهای در فلسفۀ یونان و روم نداشته اس--ت ،ح--تی ح--رکت
جوهری مالصدرا نیز ریشه در آثار هراکلیتوس دارد .ممکن است مالصدرا برهانی به سود این مدعا ارائه ک--رده باش--د ک--ه هراکلیت--وس
نکرده باشد -که البته این طور هم هست -اما خود حرکت جوهری نظریهای نیست که به فلسفۀ اسالمی اختصاص داش--ته باش--د ،قب--ل از
مالصدرا در اندیشۀ هراکلیتوس دیده میشود بعد از او هم در قرن بیستم شبیهاش را در اندیشه وایتهد میبینیم.
اصالت وجود و تشکیک وجود و حتی برهان صدیقین هم در گذشته ب--وده اس--ت ،ه--ر چن--د تعب--یر «بره--ان ص--دیقین» تعب--یر و اص--طالح
جدیدی است ،اما برهان صدیقین در آرای یونان قدیم ریشه دارد .بنابراین نمیتوان گفت فیلسوفان اسالمی چیزهایی گفتهاند که قبل و بع--د
از ایشان کسی نگفته است.
○ آیا یک نظام فلسفی میتواند با دین اسالم پیوند یابد ،یا اینکه اسالم دستکم با بیش از یک مکتب فلسفی سازگار است.
● بهنظر من سازگار است؛ یعنی میتوان از اسالم بر اساس آنچه که اگزستانسیالیستها هم میگویند دفاع کرد .لزومی ندارد که ما فق--ط
از میراث ارسطو و افالطون برای دفاع از اسالم استفاده کنیم .بهنظر من اسالم نس--بت ب--ه نظامه-ای فلس--فی مختل--ف البش--رط و س--ازگار
است و ممکن است مکتبهای فلسفیای پدید آیند که در حد کمکی که فلسفۀ یونان و روم قدیم به اسالم کرده ،آنها هم به اسالم کمک کنن--د
و البته بهنظر من ،اگزیستانسیالیسم از جهاتی میتواند بهمراتب بیشتر از فلسفههای یونان کمک کند؛ مکتبی که به بحث از تنهایی ،امید،
آرزواندیشی ،مرگاندیشی ،خودشناسی ،رابطۀ من -تویی با خدا ،با شعور دیدن جهان هستی و سریان علم در سراسر جهان میپردازد،
با قرآن سازگارتر است تا کسی مثل ارسطو که معتقد است شعور فق-ط و فق-ط ب-ه طبق-اتی از موج-ودات اختص-اص دارد و جم-ادات هیچ
شعوری ندارند .کسی که معتقد است جمادات هیچ شعوری ندارند از آی--ۀ (واْن من شٍ-ی اال ُیسّ--بح بحم--ده ولکن ال َتفقه--ون تس--بیحهم)[]23
خیلی دورتر است تا کسی که کل هستی را دارای آگاهی میداند و معتقد است ما باید با کل هستی وارد گفتوگوی من -ت-ویی ش--ویم ،ن-ه
گفتوگوی من -آنی و یا من -اویی .به نظرم چیستی فلسفهای با دین سازگاری بیشتری دارد.
○ آیا در فلسفۀ اسالمی مدعیاتی هستند که امروز به نحو قطعی ابطال شده باشند؟
● بله ،فلکیات که امروزه ابطال شده و در گذشته جزء فلسفه بوده است ،حال آنکه عدهای امروزه ادعا میکنند ،جزء فلسفه نب-وده اس-ت.
یعنی چون ِابطال شده میخواهند از فلسفه بیرون کنند .قاعدۀ امکان اشرف ابتنای زیادی به فلکیات قدیم داشت .وقتی فلکیات ق--دیم از بین
رفت ،قاعدۀ امکان اشرف هم ،حداقل محملاش را از دست داد ،هر چند تعبیر «باطل شد» را دربارهاش بهکار نمیب--رم .تقس--یمبندیهایی
هم که در باب احوال نفسانی صورت میگرفت ،امروزه در فلسفۀ نفس و فلسفۀ ذهن مورد قبول نیستند .بعضی از اصطالحات فیلس--وفان
اسالمی وقتی در قالب منطق صوری بیان میشود ،خودش را نادرست جلوه میده-د .ام--روزه میت-وان ب-ه پ-ارهای از آنچ--ه ک--ه در ب-اب
وج-ود میگفتن-د مل-تزم ش-د .نظری-اتی هم ک-ه در ب-اب ح-رکت ،س-کون و تف-اوت مادی-ات و مج-ردات ط-رح میکردن-د ،چ-ون مبت-نی ب-ر
طبیعتشناسی قدیم بود ،امروزه دیگر مدافعی ندارد.
پینوشتها
--------------------------------------------------------------------------------
[ .]1طباطبایی ،سید محمدحسین ،اصول فلسفه و روش رئالیسم ،تهران ،انتشارات صدرا.1377 ،
[ .]2حسام الدین الهندی ،عالءالدین؛ کنزالعمال ،بیروت ،مؤسسة الرسالة 1409 ،هـ ،حدیث .۳۶۰۹
[ . ]8قضیه ای در حوزٔه نظریه اعداد که به پیر دو ِف رما منسوب است؛ با وجود جوایزی که برای حل مسئلة فرما گذاشته شده ب--ود ،این
قضیه ،همچنان حل نشده باقی ماند و رکورددار بیشترین اثباتهای غلط شد .برای مثال ،بیش از ۱۰۰۰اثبات غلط در بین سالهای ۱۹۰۸
تا ۱۹۱۲منتشر گردید.
[ Linda Zagzebski ( -1940). ]9استاد فلسفه و محقق در زمینۀ معرفتشناسی فضیلتمحور
[Netton, Ian Rich, Allah “Transcendent: studies in the structure and semiotics of Islamic Cosmology” .]15
printed in England by BPC. Wheaton’s LTD. 1989
[ .]17نک :طباطبایی ،سیدمحمدحسین ،نهایة الحکمة ،قم ،انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.1416 ،