You are on page 1of 19

‫هنر ساده ی آدم کشتن‬

‫مقاله ای از ریموند چندلر (‪)1950‬‬


‫برگردان‪ :‬فتح اله جعفری جوزانی‬

‫هدف از داستانسرایی در هر شکلی همیشه انعکاس واقعیت بـوده‬


‫است‪ .‬رمان های قدیمی ای که امروزه در حد مضـحکی خشک و تصنعی‬
‫می نمایندـ برای اولین خوانندگانشان آن گونه به نظر نمی رسیدند‪.‬‬
‫نویسندگانی چون فیلدینگـ‪ 1‬و اسمولِت‪2‬توانسته اند به مفهوم مدرن منعکس‬
‫کنندهـ ی واقعیت به نظر بیایند زیرا اغلب به شخصیت های غیر محجوبی‬
‫می پرداختند‪،‬ـ که بسیاری از آنها دو جهش از پلیس جلوتر بودند‪،‬ـ در حالی‬
‫که داستان های ِجین آستِن در باره ی آدمهای شدیدا محجوب با پس زمینه‬
‫ی آداب شهری از نظر روانی در حد قابل قبولی واقعی به نظر می رسند‪.‬‬
‫امروزه آن نوع تزویر اجتماعی و احساسی در حد وفور وجود دارد‪ .‬با‬
‫افزودن مقدار فراوانی خودنمایی روشنفکرانه به این تزویر‪ ،‬به صفحه ی‬
‫معرفی کتاب روزنامه تان می رسید و فضای صادقانه و سبکسرانه ای‬
‫که گروه های بحث در باره ی کتاب در کلوب های کوچک ایجاد می‬
‫نمایند‪.‬ـ اینها همان کسانی هستند که کتاب ها را تبدیلـ به پرفروش ترین ها‬
‫می کنند‪،‬ـ کسانی که شغل هایی تبلیغاتی دارند که به دلیل جذابیت برای‬
‫هر کارآزموده ی انجمن‬ ‫فخر فروشان افاده ای ایجاد شده اند‪ ،‬که با ُم ِ‬
‫برادری منتقدان به دقت همراهی‪ ،‬و توسط گروه های خاص بسیار‬
‫قدرتمندـ فشار رسیدگی و آبیاری می شوند؛ کسانی که‪ ،‬علیرغم این که‬
‫دوست دارند فکر کنیدـ به پرورش فرهنگ مشغولند‪ ،‬شغل شان فروش‬
‫کتاب است‪ .‬فقط بگذارید پرداخت هایتان کمی عقب بیفتد تا ببینیدـ که‬
‫چقدر آرمانگرا هستند‪.‬ـ‬

‫داستان کارآگاهی به دالیل متعددی به ندرت می تواند تبلیغ شود‪ .‬این‬


‫نوع داستان معموال در باره ی قتل بوده و به همین دلیل فاقد جنبه ی‬
‫امیدبخش است‪ .‬قتل‪ ،‬که نتیجه ی ناامیدی فرد و در نتیجه ناامیدی نژاد‬
‫است‪ ،‬ممکن است تاثیر جامعه شناختی قابل توجهی داشته باشد‪ ،‬و در‬
‫واقع دارد‪ .‬اما این اتفاق چنان قدیمی است که چیز تازه ای نیست‪ .‬رمان‬
‫معمایی اگر منعکس کنندهـ ی واقعیت باشـد (که بسیار به ندرت اینطور‬
‫است) با روحیه ی خاص منفصلی نوشته می شود؛ در غیر این صورت‬

‫‪Fielding‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪Smollett‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪1‬‬
‫هیچکس غیر از یک بیمار روانی جامعه ستیز نمی خواهد آن را بنویسد یا‬
‫کار‬
‫بخواند‪ .‬رمانی که بر اساس قتل نوشته می شود برای پرداختن به ِ‬
‫خود‪ ،‬حل مسایل خود و پاسخ دادن به سواالت خود‪ ،‬شیوه ی افسرده کننده‬
‫ی خاص خود را نیز دارد‪ .‬چیزی برای بحث باقی نمی ماند‪ ،‬جز این که‬
‫آیا به اندازه ی کافی به خوبی نوشته شده که داستان خوبی باشد یا خیر‪ ،‬و‬
‫به هر حال کسانی که نیم میلیون نسخه کتاب می فروشند پاسخ این سوال‬
‫را نمی دانند‪ .‬کشف کیفیت نگارش حتی برای کسانی که بدون توجه‬
‫فراوان به مسئله ی فروش باال‪ ،‬این کار را زندگی حرفه ای خود می‬
‫سازند‪ ،‬کار مشکلی است‪.‬‬

‫داستان کارآگاهی (از آنجا که فرمول انگلیسی هنوز بر این صنعت‬


‫سلطه دارد‪ ،‬شاید بهتر باشد با همین نام از آن یاد کنم) ناچار است از‬
‫طریق یک پروسه ی کن ِد چکانش‪ 3‬مخاطب خود را بیابد‪ .‬این که این کار‬
‫را می کند‪ ،‬و سپس با چنان سرسختی آن را نگاه می دارد‪ ،‬یک واقعیت‬
‫است؛ پرداختن به دالیل این مسئله مطالعه ای مناسب ذهن هایی صبورتر‬
‫از ذهن من است‪ .‬افزون بر آن هیچ بخشی از تز من این نیست که داستان‬
‫کارآگاهی فرم حیاتی و چشمگیری از هنر است‪ .‬فرم حیاتی و چشمگیر‬
‫هنر وجود ندارد؛ فقط هنر وجود دارد‪ ،‬و مقدار پرارزش و کمی هم از آن‬
‫وجود دارد‪ .‬رشد جمعیت به هیچ وجه بر مقدار هنر نیفزوده است؛ بلکه‬
‫صرفا مهارتی را افزایش داده که با آن می توان جایگزین هایی برای هنر‬
‫تولید و بسته بندی کرد‪.‬‬

‫با این وجود نوشتن داستان کارآگاهی‪ ،‬حتی در مرسوم ترین شکل‬
‫خود‪ ،‬کار دشواری است‪ .‬نمونه های خوب این هنر از رمان های جدی‬
‫خوب کمیاب ترند‪ .‬نمونه های درجه دو از اکثر داستان های پرتحرک‬
‫ماندگارتر می شوند‪ ،‬و تعداد بسیار زیادی از آنها که هرگز نباید متولد می‬
‫شدند اصال حاضر نیستندـ بمیرند‪ .‬آنها مثل مجسمه های پارک های‬
‫عمومی مقاوم و به همان میزان کسالت بارند‪.‬‬

‫این واقعیت برای آدم های با بصیرت آزار دهنده است‪ .‬آنها از این‬
‫قضیه خوششان نمی آید که آثار داستانی هوشمندانه و مهم چند سال قبل‬
‫روی قفسه ی خاصی در کتابخانه با نام «پرفروش ترین آثار سال های‬
‫گذشته» یا چیزی شبیه آن‪ ،‬باقی می مانند‪ ،‬و هیچ کس به سراغ شان نمی‬
‫رود جز یک مشتری نزدیک بین که خم می شود‪ ،‬نگاهی سطحی می‬
‫اندازد و با سرعت دور می شود؛ در حالی که در همان موقع خانم های‬
‫مسن جلوی قفسه ی کتاب های معمایی به هم تنه می زنند تا یکی از کتاب‬
‫های همان سال را به چنگ آورند که نامش «پـرونـده ی قتل های سه گانه‬
‫ی گل های اطلسـی» یا «کارآگاه پینچ باتل برای نجات وارد می شود»‬

‫‪ 3‬تقطیر‬

‫‪2‬‬
‫اسـت‪ .‬آنها اصال خوششان نمی آید که در پیشخوان کتاب های چاپ مجدد‬
‫با «کتاب های واقعا مهم» (که بعضی از آنها هم به نوعی واقعا مهم‬
‫ش‬
‫هستند) با سردی برخورد می شود در حالی که کتاب «مـرگ ِک ِ‬
‫ب زرد می پوشـد» به چـاپ پنجاهم می رسد یا با تیراژ صد هزار‬‫جـورا ِ‬
‫نسخه روی پیشخوان روزنامه فروشی های کشور می رود‪ ،‬یا آشکارا‬
‫فقط برای خداحافظی روی پیشخوان ها قرار نگرفته است‪.‬‬

‫راستش را بگویم‪ ،‬من خودم هم زیاد از این قضیه خوشم نمی آید‪ .‬در‬
‫لحظات آرامترم من هم داستان کارآگاهی می نویسم‪ ،‬و این همه جاودانه‬
‫گی رقابتی کمی بیش از حد به وجود می آورد‪ .‬اگر سالی سیصد رساله‬
‫در باره ی فیزیک عالی به چاپ می رسید‪ ،‬و چندین هزار رساله ی دیگر‬
‫هم به شکل های مختلف منتشر و در بهترین حالت در صف انتظار‬
‫خوانده شدن بودند و خوانده هم می شدند‪ ،‬حتی انیشتن هم نمی توانست‬
‫خیلی پیشرفت کند‪.‬‬

‫همینگوی در جایی می گوید که نویسنده ی خوب فقط با نویسندگان‬


‫ُمرده در رقابت است‪ .‬نویسنده ی خوب داستان های کارآگاهی (باالخره‬
‫باید چندتایی وجود داشته باشد) نه تنها با تمام ُمردگان دفن نشده‪ ،‬بلکه با‬
‫تعدادـ فراوانی نویسنده ی زنده هم در رقابت است‪ .‬و تقریبا با شرایط‬
‫برابر مقایسه می شود؛ زیرا یکی از ویـژگی های این نوع نوشته این‬
‫است که آنچه باعث می شود مردم آن را بخوانندـ هرگز از مد نمی افتد‪.‬‬
‫ب‬
‫ممکن است کراوات قهرمان کمی از مد افتاده باشد و کارآگاه خو ِ‬
‫خاکستری ممکن است به جای این که سوار بر یک اتومبیل سواری‬
‫آخرین مدل و آژیرکشان بیاید‪،‬ـ سوار بر یک سورتمه سر برسد‪ ،‬اما کاری‬
‫که پس از رسیدن می کند همان کارهای قدیمی است‪ :‬یعنی اتالف وقت با‬
‫جدول های زمانی و ذره های کاغذ سوخته و این که چه کسی گیاه گل دار‬
‫بج‪ 4‬زیر پنجره ی کتابخانه را زیر پا له کرده‪.‬‬

‫اما من عالقه ی کمتر پلیدی به این موضوع دارم‪ .‬به نظر من تولید‬
‫داستان های کارآگاهی در ابعادی چنین وسیع‪ ،‬و توسط نویسندگانی که‬
‫پاداش بالفاصله شان چنین کوچک و نیازشان به تمجید منتقدان تقریبا‬
‫صفر است‪ ،‬در صورتی که این کار استعدادی الزم داشت اصال ممکن‬
‫نمی بود‪ .‬از این منظر‪ ،‬ابرو باال بردن منتقد و کیفیت نازل عرضه ی‬
‫کتاب توسط ناشر کامال منطقی است‪ .‬یک داستان کارآگاهی متوسط‬
‫احتماال بدتر از یک رمان متوسط نیست‪ ،‬ولی شما معموال رمان متوسط‬
‫را نمی بینید‪.‬ـ رمان متوسط منتشر نمی شود‪ .‬داستان کارآگاهی متوسط –‬
‫یا کمی باالتر از متوسط – منتشر می شود‪ .‬نه تنها منتشر می شود‪ ،‬بلکه‬
‫در تعدادـ نسخه ی کم به کتابخانه هایی که کتاب قرض می دهندـ فروخته‬

‫‪ 4‬گیاهی گلدار از تیره ی خلنگیان‬

‫‪3‬‬
‫کامل‬
‫ِ‬ ‫شده و خوانده می شود‪ .‬حتی چندتایی خوش بین هستندـ که به قیمت‬
‫تک فروشی دو دالر آن را می خرند‪ ،‬چون بسیار تازه و نو به نظر می‬
‫رسد و عکس جنازه ای روی جلدش وجود دارد‪.‬‬

‫و عجیب این که این داستان تخیلی کامال غیر واقعی و مکانیکی‬


‫متوسط‪ ،‬بیش از متوسط کسالت بار‪ ،‬از نفس افتاده‪ ،‬در واقع با آنچه‬
‫شاهکار این هنر خوانده می شود چندان تفاوت ندارد‪ .‬کمی کندتر پیش می‬
‫رود‪ ،‬دیالوگ ها کمی خاکستری تر هستند‪ ،‬مقوایی که شخصیت ها را از‬
‫ت آن کمی آشکارتر است‪ .‬اما از‬ ‫آن بریده اند کمی نازکتر است‪ ،‬و خیان ِ‬
‫همان نوع کتاب است‪ ،‬در حالی که رمان خوب و رمان بد اصال از همان‬
‫نوع کتاب نیستند‪.‬ـ رمان خوب از هر لحاظ در باره ی چیزهای دیگری‬
‫است‪ .‬اما داستان کارآگاهی خوب و داستان کارآگاهی بد دقیقا در باره ی‬
‫همان چیزها و بسیار شبیه به هم در باره ی آن چیزها هستند‪ .‬برای این‬
‫نکته هم دالیلی وجود دارد‪ ،‬و دالیلی برای آن دالیل وجود دارد؛ همیشه‬
‫دالیلی وجود دارند‪.‬‬

‫تصور می کنم مشکل اصلی نگارش رمان کارآگاهی سنتی یا‬


‫کالسیک یا فقط کارآگاهی یا منطقی و استنتاجی این است که رسیدن به‬
‫کمال‪ ،‬مستلزم ترکیبی از ویژگی هایی است که در یک ذهن یافت نمی‬
‫شوند‪ .‬یک ساختارگرای متین شخصیت های زنده‪ ،‬دیالوگ های تند و‬
‫تیز‪ ،‬حس ضرباهنگ داستان‪ ،‬و کاربرد فراوان جزئیات مشاهده شده را‬
‫همراه ندارد‪ .‬یک منطق گرای ابروگره کرده مثل یک تخته رسم فاقد‬
‫ب نویی دارد‪ ،‬اما متاسـفانه‬
‫فضاسازی است‪ .‬کارآگاه علمی آزمایشگاه خو ِ‬
‫باید بگویم که قیافه اش را نمی توانم به یاد بیاورم‪ .‬نویسنده ای که می‬
‫تواند یک داستان رنگارنگ و زنده برای شما بنویسد زحمت حمالی‬
‫تشریح و مردود کردن بهانه های محکم متهم را به خود نمی دهد‪.‬‬

‫این استا ِد دانش های کمیاب از نظر روانی در عصر دامن های‬
‫بزرگ و پف کرده ی قدیمی زندگی می کند‪ .‬اگر در باره ی سرامیک و‬
‫سوزن دوزی مصری هرآنچه باید دانست را می داند‪ ،‬در باره ی پلیس‬
‫هیچ چیز نمی داند‪ .‬اگر می دانیدـ که پالتین به تنهایی در دمای کمتر از‬
‫سی هزار درجه فارنهایت‪ 5‬ذوب نمی شود‪ ،‬اما اگر نزدیک میله ای از‬
‫سرب قرار داده شود در یک به هم زدن یک جفت چشم آبی ذوب می‬
‫شود‪ ،‬نمی دانید که مردان در قـرن بیستـم چگـونه عشـق می ورزند‪ .‬و‬
‫اگر در باره ی خوش گذرانی های بی هدف شیک و ظریف در ریویرای‬
‫فرانسه ی پیش از جنگ انقدر بدانید که آنجا را به عنوان محل وقوع‬
‫داستان خود انتخاب کنید‪،‬ـ نمی دانید که دو کپسول باربیتال که برای بلعیدنـ‬

‫‪ 5‬حدود ‪ 16650‬درجه سانتیگراد‬

‫‪4‬‬
‫به اندازه ی کافی کوچک باشند نه تنها یک مرد را نمی کشند‪ ،‬بلکه ‪ -‬اگر‬
‫آن مرد در برابرشان مقاومت کند ‪ -‬حتی او را خواب هم نخواهند کرد‪.‬‬

‫البته تمام نویسندگان داستان های کارآگاهی اشتباه هم می کنند و‬


‫‪6‬‬
‫هیچیک از آنها هرگز به اندازه ی کافی نخواهند دانست‪ .‬کانن دویل‬
‫اشتباه هاییمرتکبشده که بعضی از داستانهایشرا به کلی بی اعتبار‬
‫میکند‪،‬ـ اما او یک پیشتاز بود‪ ،‬و باالخره شرلوک هلمز در واقع‬
‫بیشتر مخلوطیاز یک نوع خلقو خویویژه و چندیندیالوگفراموش‬
‫نشدنی است‪ .‬آنچهمنرا افسرده می کند خانم ها و آقایاندورانیهستند که‬
‫آقایهوارد هیکرافت(در کتابش «قتل برای تفریح») آن را دورانطالیی‬
‫داستانکارآگاهی مینامد‪ .‬این دوراندور نیست‪ .‬از نظر آقایهیکرافتاین‬
‫دورانپس از پایان جنگجهانیاولآغاز میشود و تا حدود ‪ 1930‬ادامه‬
‫میابد‪ .‬ایندورانعمالهنوز ادامه دارد‪ .‬دو سوم یا سه چهارم تمام‬
‫داستانهایکارآگاهی به چاپرسیده هنوز به همانفرمول هاییمتوسلمی‬
‫شوند که غولهایایندورانبه عنوانمسایلمنطقو استنتاج خلقکرده‪،‬‬
‫به کمال رسانده‪ ،‬منتشر کرده و به دنیا فروختند‪.‬‬

‫اینها واژه های تندی هستند‪،‬ـ اما نگران نباشید‪ .‬فقط واژه هستند‪.‬ـ‬
‫بگذارید به یکی از این آثار شکوهمند ادبی‪ ،‬شاهکاری به رسمیت شناخته‬
‫شده از هنر فریب دادن بدون تقلب خواننده‪ ،‬نگاهی اندازیم‪ .‬نامش‬
‫‪7‬‬
‫«ماجرای اسرارآمیز خانه ی سرخ» است‪ ،‬توسط الن الکساندر میلن‬
‫نوشته شده‪ ،‬و الکساندر وولکات(کسی که در به کار بردن‬
‫تعاریف غلوآمیز ید طوالییدارد) آنرا «یکی از بهترین سه رمان‬
‫معماییتمام دورانها» نامیده است‪ .‬واژههاییبا اینابعاد‪ ،‬بیخود به‬
‫کار برده نمی شوند‪ .‬این کتاب در ‪ 1922‬منتشر شده‪ ،‬اما زمانندارد‬
‫و به راحتیمیتوانست در ‪ ، 1939‬یا با چند تغییر جزئی‪،‬هفته‬
‫گذشته به چاپبرسد‪ .‬سیزده بار تجدید چاپشده و برای حدود‬
‫شانزده سال‪ ،‬با همانشکل اولیه اش‪،‬بارها به چاپرسیده است‪ .‬این‬
‫اتفاقبرای تعداد بسیار کمی از کتاب ها از هر نوع رخ میدهد‪ .‬کتاب‬
‫خوشایندیاست‪،‬سنگین نیست‪ ،‬به شکل ضربتی سرگرم کننده است‪،‬و‬
‫تفریب دهنده اینوشته شده که چنانکه به نظر‬ ‫به شیوه ی راح ِ‬
‫میرسد ساده نیست‪.‬‬

‫موضوع داستان این است که مارک آبلِت‪ 8‬به عنوانشوخی با‬


‫دوستانبرادرش خود را به جایاو جا میزند‪ .‬مارکصاحب یک‬
‫ِ‬
‫مسافرخانه ی خارج از شهر معمولیانگلیسیشامل اتاقهمراه با‬
‫‪6‬‬
‫نویسنده داستان های شرلوک هلمز ‪Conan Doyle‬‬

‫‪7‬‬
‫‪Milne‬‬

‫‪5‬‬
‫منشیایدارد که مشوقاوستو‬ ‫صبحانه‪ ،‬با نام خانه ی سرخ است‪ .‬وی‬
‫در این کار به او کمک می دهد‪ ،‬و اگر بتواند موفق شود و خود را به‬
‫جای برادرش جا بزند‪ ،‬قصد قتل او را دارد‪ .‬هیچیک از اهالی دور و بر‬
‫خانه ی سرخ رابرت را‪ ،‬که پانزده سال است در استرالیا به سر می برد و‬
‫به بدی شهره اسـت‪ ،‬نمی شناسد‪ .‬از نامه ای حـرف زده می شود اما‬
‫هرگز نشان داده نمی شود که آمدن رابرت را اعالم می کند و مارک‬
‫اشاره می کند که این آمدن واقعه ی خوشایندی نخواهد بود‪ .‬سپس یک‬
‫روز بعد از ظهر رابرت از راه می رسد‪ ،‬خود را به یکی دو خدمه‬
‫معرفی می کند‪،‬ـ و به اتاق مطالعه راهنمایی میشود‪ .‬مارک به دنبال او‬
‫می رود (طبق شهادتی که حین بازجویی داده می شود)‪ .‬سپس جنازه ی‬
‫رابرت با گلوله ای که در صورتش شلیک شده‪ ،‬روی زمین یافت می‬
‫شود‪ ،‬و البته مارک دود شده و به هـوا رفته است‪ .‬پلیس ها‪ ،‬که فکر می‬
‫کند مارک باید قاتل باشد‪ ،‬از راه می رسند‪ ،‬بقایای او را می برند‪ ،‬و‬
‫بررسی – و پس از طی مراحل الزم‪ -‬تحقیقات را آغاز می کنند‪.‬‬

‫میلن از وجود یک مانع بسیار سخت مطلع است و تا جایی که می‬


‫تواند سعی می کند از آن عبور نماید‪ .‬از آنجا که منشی قصد کشتن مارک‬
‫را دارد‪ ،‬پس از این که مارک خود را به عنوان رابرت معرفی می کند‪،‬ـ‬
‫جعل هویت باید ادامه یابد تا پلیس را هم فریب دهد‪ .‬همچنین‪ ،‬از آنجا که‬
‫همه ی اهالی دور و بر خانه ی سرخ مارک را به خوبی می شناسند‪،‬‬
‫تغییر ظاهر الزامی است‪ .‬با تراشیدن ریش مارک‪ ،‬زمخت کردن دستان‬
‫او («دستان یک جنتلمن مانیکور شده نبودند» ‪ -‬شهادت)‪ ،‬و به کار بردن‬
‫صدایی کلفت و رفتاری خشن این تغییر ظاهر انجام می شود‪.‬‬

‫اما این کافی نیست‪ .‬پلیس جنازه و لباس ها و محتویات جیب های آن‬
‫را در دست خواهد داشت‪ .‬در نتیجه هیچیک از اینها نباید به مارک‬
‫مربوط باشند‪ .‬در نتیجه میلن مانند یک سوئیچر‪ 9‬عملمیکند تا این‬
‫انگیزه را جا بیندازد که مارکچنانفریبکار دقیقیاستکه حتیجورابها‬
‫و لباس زیرشرا هم عوضکرده (که منشیعالئم سازنده تمام آنها‬
‫را کنده است)‪،‬مانند بازیگری برای ایفاینقش اتللو تمام بدن خود را‬
‫سیاه میکند‪ .‬میلنفکر میکند که اگر خواننده اینرا بپـذیـردـ (و‬
‫فـروش باالی کتاب نشـان میدهد که پذیرفته)‪ ،‬داستاناو محکم است‪.‬‬
‫اما‪ ،‬اینداستانهر قدر هم از لحاظ ساختاری سبکباشد‪ ،‬به عنوانیک‬
‫مسئله ی منطقو استنتاج ارائه شده است‪.‬‬

‫‪8‬‬
‫‪Ablett‬‬
‫‪9‬‬
‫وسیله کوچک ریلی برای جا به جایی کوپه های قطار‬

‫‪6‬‬
‫اگر این نباشد‪ ،‬هیچ چیز نیست‪ .‬امکان ندارد که چیز دیگری باشد‪.‬‬
‫اگر موقعیت غلط باشد‪ ،‬حتی به عنوان یک رمان سبک هم نمی توان آن‬
‫را پذیرفت‪ ،‬چون داستانی وجود ندارد که رمان سبک در باره ی آن‬
‫نوشته شده باشد‪ .‬اگر مسئله عناصری از حقیقت و محتمل بودن را در‬
‫خود نداشته باشد‪ ،‬مسئله نیست؛ اگر منطق آن توهم باشد‪ ،‬چیزی برای‬
‫استنتاج وجود ندارد‪ .‬اگر جعل هویت وقتی به خواننده گفته می شود که‬
‫باید چه شرایطی داشته باشد‪ ،‬غیر ممکن باشد‪ ،‬پس کل ماجرا یک تقلب‬
‫است‪ .‬نه یک تقلب عمدی‪ ،‬زیرا میلن اگـر می دانسـت که با چه مشکالتی‬
‫مواجـه اسـت ایـن داسـتان را نمی نوشت‪ .‬او مشکالت متعددی پیش رو‬
‫دارد که حتی هیچیک را در نظر نمی گیرد‪ .‬ظاهرا خواننده ی عادی نیز‪،‬‬
‫که می خـواهد از داسـتان لذت ببرد و به همین خاطر آن را به شکل‬
‫موجود می پذیرد‪،‬ـ به این مشکالت توجهی نمی کند‪ .‬اما وقتی نویسنده‬
‫واقعیت های زندگی را نمی داند‪،‬ـ از خواننده توقع نمی رود که آنها را‬
‫بداند‪.‬ـ در اینجا نویسنده متخصص است‪.‬‬

‫آنچه این نویسنده نادیده می گیرد به این شرح است‪:‬‬

‫‪ -1‬پزشک قانونی در مورد جنازه ای که هیچگونه تشخیص هویت‬


‫قانونی معتبری برایش ارائه نشده گزارش رسمی به هیات‬
‫منصفه ارائه می دهد‪ .‬معموال در شهرهای بزرگ‪ ،‬گاهی اوقات‬
‫در مورد جنازه ای که هویت آن را نمی توان شناسایی کرد‪،‬‬
‫پزشک قانونی گزارش ارائه می دهد‪،‬ـ اما در صورتی که این‬
‫گزارش ارزشی داشته و یا احتماال داشته باشد (مواردی چون‬
‫آتش سوزی‪ ،‬فجایع طبیعی‪ ،‬عالیم قتل)‪ .‬در اینجا نه چنین دلیلی‬
‫وجود دارد و نه کسی هست که بتواند جنازه را شناسایی کند‪.‬‬
‫شهود گفته اند که آن مرد گفته رابرت آبلت است‪ .‬این تنها یک‬
‫فرض است و تنها در صورتی اعتبار دارد که چیزی خالف آن‬
‫وجود نداشته باشد‪ .‬تشخیص هویت یکی از شروط پیش از‬
‫بازرسی است‪ .‬این یک مسئله ی قانونی است‪ .‬حتی پس از‬
‫مرگ انسان حق دارد که هویت خود را داشته باشد‪ .‬پزشک‬
‫قانونی‪ ،‬در هر جا که امکان داشته باشد‪ ،‬این حق را جاری می‬
‫نماید‪ .‬نادیده گرفتن این حق توسط پزشک قانونی تخطی از‬
‫وظیفه ی قانونی این اداره است‪.‬‬
‫‪ -2‬از آنجا که مارک آبلت ناپدید شده و مظنون به قتل است‪ ،‬تمام‬
‫شواهد و مدارک مربوط به حرکات او قبل و پس از قتل (و‬
‫همچنین این که آیا برای فرار پول داشته یا خیر) حیاتی هستند؛‬
‫لیکن تمام این ادله توسط مردی ارائه می شوند که از همه به‬
‫قتل نزدیکتر بوده و توسط کس دیگری تایید نشده اند‪ .‬این ادله تا‬
‫وقتی به اثبات نرسند خود به خود مشکوک هستند‪.‬ـ‬

‫‪7‬‬
‫‪ -3‬پلیس با تحقیقات مستقیم خود کشف می کند که رابرت آبلت در‬
‫دهکده ی زادگاهـش خوشـنام نیسـت‪ .‬باالخره یک نفر باید او را‬
‫می شناخته‪ .‬چنین کسی به جلسه ی بازرسی احضار نمی شود‪.‬‬
‫(چون داستان نمی توانست آن را تاب بیاورد)‪.‬‬

‫‪ -4‬پلیس می داند که در آمدن فرضی رابرت به آنجا عنصری از‬


‫تهدیدـ وجود داشته‪ ،‬و این که این مسئله به قتل ارتباط دارد باید‬
‫برای آنها واضح باشد‪ .‬اما آنها برای تحقیق در باره ی او در‬
‫استرالیا‪ ،‬یا برای کشف اینکه در آنجا چه شخصیتی داشته‪ ،‬یا با‬
‫چه کسانی ارتباط داشته‪ ،‬یا حتی آیا واقعا به انگلیس آمده یا‬
‫خیر‪ ،‬و با چه کسی آمده‪ ،‬هیچ تالشی نمی کنند‪.‬ـ (اگر این کار را‬
‫کرده بودند‪ ،‬کشف می کردند که او سه سال پیش مرده بوده)‪.‬‬

‫‪ -5‬جراح پلیس جنازه ای را معاینه می کند که ریشش تازه زده شده‬


‫ت او در معرض عوامل آب و هوا نبوده) و دست هایش به‬ ‫(پوس ِ‬
‫طور مصنوعی زمخت شده‪ ،‬اما در واقع جنازه ی مردی‬
‫ثروتمند است که زندگی راحتی داشته و مدت زیادی در آب و‬
‫هوای مالیمی زندگی می کرده است‪ .‬رابرت فرد خشنی بوده که‬
‫پانزده سال در استرالیا زندگی می کرده‪ .‬این اطالعاتی است که‬
‫جراح در اختیار دارد‪ .‬غیر ممکن است که او متوجه چیزی‬
‫خالف این اطالعات نشده باشد‪.‬‬

‫‪ -6‬لباس ها بی نام و خالی هستندـ و عالمت تجاری آنها کنده شده‬


‫اند‪ .‬با این وجود مردی که این لباس ها را به تن داشته خود را‬
‫با هویتی معرفی کرده است‪ .‬این فرضیه که او کسی که ادعا‬
‫داشته نبوده غیر قابل انکار است‪ .‬اما در باره ی شرایط‬
‫مشکوک او هیچ کاری صورت نمی گیرد‪ .‬حتی هرگز اشاره‬
‫ای هم به مشکوک بودن آن نمی شود‪.‬‬

‫‪ -7‬مردی ناپدید شده‪ ،‬یک مرد سرشناس محلی‪ ،‬و جنازه ای در‬
‫سردخانه شباهت فراوانی به او دارد‪ .‬غیر ممکن است که پلیس‬
‫این احتمال را کنار بگذارد که مرد مفقود شده همان جنازه‬
‫است‪ .‬اثبات هیچ چیز ساده تر از این نیست‪ .‬باورنکردنی است‬
‫که حتی به آن فکر هم نمی کنند‪.‬ـ این کار پلیس را ابله جلوه می‬
‫آماتور خودنما بتواند با یک راه حل تقلبی دنیا را‬
‫ِ‬ ‫دهد تا یک‬
‫شگفت زده کند‪.‬‬

‫کارآگاه این پرونده یک آماتور خونسرد به نام آنتونی گیلینگهام‪ ،‬مرد‬


‫خوبی با چشمانی شاداب‪ ،‬آپارتمان کوچکی در شهر‪ ،‬و رفتاری خودمانی‬

‫‪8‬‬
‫است‪ .‬او پولی از این ماجرا در نمی آورد‪ ،‬اما همیشه وقتی ژاندارمری‬
‫محل دفترش را گم می کند در دسترس است‪ .‬پلیس انگلیس با اخالقگرایی‬
‫مرسوم خود او را تحمل می کند‪،‬ـ اما حتی فکر این که بروبچه های اداره‬
‫شهر من ممکن است با او چه کنند تنم را به لرزه می اندازد‪.‬‬
‫ِ‬ ‫ی جنایی‬

‫حتی نمونه‪10‬های کمتر محتملی از این هنر هم وجود دارد‪ .‬در «آخرین‬
‫پرونده ترنت» (که اغلببه عنواننمونه ی داستانکارآگاهی بی عیبو‬
‫نقص از آنیاد میشود) باید اینفرض را بپذیرید که یک غول‬
‫سرمایه گزاری مالیبین المللی‪ ،‬که کوچکترین اخم او باعث میشود‬
‫وال استریتمثلیک سگچواوا به خود بلرزد‪ ،‬نقشه ی مرگخود را می‬
‫کشد تا بتواند منشیاشرا باالی دار بفرستد‪ ،‬و منشیوقتیدستگیر می‬
‫شود سکوتی اشرافیرا حفظ میکند – که شاید نشان درسخواندنشدر‬
‫دانشگاه اتون‪ 11‬باشد‪ .‬من نسبتا تعدادـ کمی از سرمایه گزاران بین‬
‫المللی را میشناخته ام‪ ،‬اما تصور میکنم نویسنده ی اینداستان(اگر‬
‫چنینچیزیممکنباشد) از منهم کمتر با اینافراد آشناییداشته است‪.‬‬

‫داستان دیگری هم وجود دارد که توسط فریمن ویلز کرافت (کسی که‬
‫وقتی زیاده از حد خودنمایی نمی کند استادترین سازنده ی اینگونه داستان‬
‫هاست) نوشته شده که در آن قاتل‪ ،‬با کمک گریم‪ ،‬زمان بندی دقیق و‬
‫حرکات بسیار شیرین برای فرار‪ ،‬خود را به جای مردی که به قتل‬
‫رسانده جا می زند و با این ترفند او را زنده کرده‪ ،‬از محل جنایت دور‬
‫می سازد‪ .‬داستانی نوشته ی دوروتی سایرز‪ 12‬وجود دارد که در آنمردی‬
‫شب تنها در خانه اشبه وسیله ی وزنه ایکه به طور مکانیکیرها‬
‫میشود به قتل میرسد و داستانکار میکند چـوناو همیشـه در‬
‫لحظـه ی خاصـیرادیو را روشنمیکند‪ ،‬همیشه درستدر جایخاصی‬
‫جلویآنمیایستد‪ ،‬و همیشه درسـتبه اندازه ی خاصـیخم میشـود‪ .‬اگر‬
‫یکـی دو اینچ به هـر طرفمیرفتایناتفاقنمی افتاد‪ .‬اینچیزیاستکه‬
‫به زبانعوام امداد غیبیخوانده میشود؛ قاتلی که به اینمقدار مشیت‬
‫الهی نیاز دارد حتما در انتخابشغلش اشتباه کرده است‪.‬‬

‫و داستانی هم از آگاتا کریستی داریم با شرکت هرکول پوارو‪ ،‬بلژیکی‬


‫نابغه ای که زبان فرانسوی را در حد ترجمه ی لغت به لغت بچه مدرسه‬
‫ای ها حرف می زند‪ .‬پوارو با ور رفتن الزم با «سلول های خاکستری»‬
‫‪10‬‬
‫‪Trent‬‬

‫‪11‬‬
‫‪Eton‬‬

‫‪12‬‬
‫‪Dorothy Sayers‬‬

‫‪9‬‬
‫اش‪ ،‬وقایع را مثل سر هم کردن یک مخلوط کن به یک سری عملیات‬
‫ساده تقسیم کرده‪ ،‬نتیجه می گیرد که از آنجا که هیچ کس در قطار نمی‬
‫توانسته به تنهایی مرتکب قتل شده باشد‪ ،‬همه با هم این کار را کرده اند‪.‬‬
‫این از آن دست طرح هاییاست که به طور تضمینی تیزهوش ترین‬
‫افراد را هم سر در گم می کند‪ .‬تنها یک شیرین عقل می توانست جواب‬
‫معما را حدس بزند‪.‬‬

‫داستان های بسیار بهتری توسط همین نویسنده ها و دیگر هم مکتبان‬


‫آنها وجود دارد‪ .‬شاید در جایی داستانی هم باشد که واکاوی موشکافانه را‬
‫تاب بیاورد‪ .‬خواندنش باید جالب باشد‪ ،‬حتی اگر مجبور شوم برای این که‬
‫به یاد بیاورم باغبان دوم گل بگونیای برگ چای را دقیقا چه زمانی کاشته‬
‫بود‪ .‬در این داستان ها هیچ چیز تازه و هیچ چیز کهنه ای وجود ندارد‪.‬‬
‫داستان هایی که نام بردم همگی انگلیسی هستندـ چون صاحب نظران‪،‬‬
‫چنین که هستند‪ ،‬ظاهرا احساس می کنندـ که انگلیسی ها در این کار‬
‫تکراری کسالت بار دست باال را دارند و آمریکایی ها‪ ،‬حتی خالق فایلو‬
‫َونس‪ ،13‬فقط در حدیهستندـ که به تیم جوانان راه یابند‪.‬‬

‫این‪ ،‬داستان کالسیک کارآگاهی‪ ،‬هیچ چیز یاد نگرفته و هیچ چیز را‬
‫هم فراموش نکرده است‪ .‬این داستانی است که تقریبا هر هفته در مجالت‬
‫بزرگ زرق و برق دار‪ ،‬با تصاویر زیبا‪ ،‬مشاهده می کنیدـ که نسبت به‬
‫عشق دوشیزه های باکره و انواع خاصی از کاالهای لوکس ادای احترام‬
‫می کند‪ .‬شاید ضرباهنگ داستان کمی تندتر و دیالوگ ها کمی روان تر‬
‫شده باشند‪ .‬شاید نوع مشروب ها به روزتر شده باشند و مشروب های‬
‫قدیمی کمتری در آنها یافت شود‪ ،‬شاید لباس ها بیشتر مد « ُوگ»‪ 14‬و‬
‫دکور خانه ها بیشتر از نوع «خانه زیبا» باشند‪ ،‬شاید بیشتر شیک‬
‫شده باشند اما حقیقتبیشتری در آنها نیست‪ .‬وقتزیادیدر هتلهایمیامیو‬
‫اقامتگاه هایتابستانی کیپ کاد ‪ 15‬میگذرانیم اما زیاد اتفاقنمی افتد که‬
‫پایین برویم و سری به ساعتآفتابیخاکستریباغ سبکدورانالیزابت‬
‫اندازیم‪.‬‬

‫اما داستان اصوال همان گردآوری دقیق گروه مظنونین همیشگی‬


‫است‪ ،‬همان کلک مطلقا غیر قابل تصور که درست در لحظه ای که خانم‬
‫‪13‬‬
‫کارآگاه معروفی که توسط ون داین خلق شد و در دوازده رمان خواندنی دهه های‬
‫‪ 1920.‬و ‪ 1930‬در آمریکا منتشر شدند‬

‫‪14‬‬
‫‪Vogue‬‬

‫‪15‬‬
‫‪Cape Cod‬‬

‫‪10‬‬
‫‪16‬‬
‫تویت سوم روی نت باالی «آواز بِل» اپرای الکمی‬
‫پاتینگیون پُستلِ ِ‬
‫صدایش را نگاه داشته‪ ،‬در حضور پانزده مهمان ناهمخوان‪ ،‬یک نفر‬
‫کاردی از جنس پالتین خالص را در بدن او فرو می کند؛ همان زن یا‬
‫دختر معصوم در پیژامه ای با لبه های خز دوزی شده که در شب جیغ‬
‫می کشد تا باعث شود همه سراسیمه از درها داخل و خارج شوند و زمان‬
‫داستان را طوالنی تر کند؛ همان سکوت پر از تنش احساسی روز بعد که‬
‫همه دور هم می نشینندـ و جرعه جرعه مشروب سینگاپور اسلینگ می‬
‫نوشند و به یکدیگر چشم غره می روند‪ ،‬در حالی که ماموران پلیس با‬
‫کاله های ِدربی‪ 17‬رویسرهاشان زیر فرش هایایرانیاز سویی به سویی‬
‫میخزند‪.‬‬

‫من شخصا سبک انگلیسی را ترجیح می دهم‪ .‬آنقدرها شکننده نیست و‬


‫آدمها علی القاعده فقط لباس می پوشند و مشروب می نوشند‪ .‬حس پس‬
‫زمینه بیشتری وجود دارد‪ ،‬گویی کافه سرای کیک پنیر واقعا دور تا دور‬
‫وجود دارد و نه فقط در قسمت هایی که دوربین می بیند؛ پیاده روی های‬
‫بیشتری در دامنه های تپه ها وجود دارد و شخصیت ها همگی سعی نمی‬
‫کنندـ طوری رفتار کنندـ که گویی همین االن توسط متروگلدوین مایر از‬
‫آنها تست بازیگری گرفته شده‪ .‬انگلیسی ها شاید بهترین نویسنده های دنیا‬
‫نباشند‪ ،‬اما به طور بی نظیری بهترین نویسنده های کسالت بار دنیا هستند‪.‬‬

‫در باره ی تمام این داستان ها یک نظر بسیار ساده می توان بیان‬
‫کرد‪ :‬آنها در واقع از نظر تفکربرانگیز بودن معما‪ ،‬و از نظر هنری‬
‫داستان نیستند‪.‬ـ آنها بیش از حد ساختگی هستند و از آنچه در دنیا می گذرد‬
‫اطالع بسیار اندکی دارند‪ .‬سعی می کنند صادق باشند‪ ،‬اما صداقت یک‬
‫هنر است‪ .‬و نویسنده ی بیچاره بی آنکه خودش بداند یک دروغگو است‪،‬‬
‫و آنکه نسبتا کارش را خوب انجام می دهد می تواند دروغگو باشد چون‬
‫نمی داند در رابطه با چه چیزی صادق باشد‪ .‬او تصور می کند که داستان‬
‫پیچیده ی قتلی را نوشته که نه تنها خواننده ی تنبل را‪ ،‬که حاضر نیست‬
‫زحمت دسته بندی جزئیات را به خود هموار نماید‪ ،‬مبهوت می کند‪ ،‬بلکه‬
‫پلیس را هم‪ ،‬که شغلش پرداختن به جزئیات است‪ ،‬مبهوت می کند‪.‬‬

‫بر و بچه هایی که پاهایشان را روی میز کارشان انداخته اند می دانند‬
‫که ساده ترین پرونده ی قتل برای کشف در دنیا قتلی است که یک نفر‬
‫سعی کرده حساب شده و با برنامه ریز انجام دهد؛ـ آنچه واقعا آنها را‬
‫آزار می دهد قتلی است که یک نفر دو دقیقه پیش از انجام آن به فکرش‬
‫افتاده است‪ .‬اما اگر نویسنده های این نوع داستان ها در باره ی قتل هایی‬
‫‪16‬‬
‫‪Lakmé‬‬
‫‪17‬‬
‫کاله لبه دار انگلیسی‬

‫‪11‬‬
‫بنویسندـ که واقعا اتفاق می افتند‪ ،‬مجبور خواهند بود در باره ی طعم‬
‫واقعی زندگی به همان شکلی که آدمها زندگی می کنندـ بنویسند‪ .‬و از آنجا‬
‫که نمی توانند این کار را بکنند‪،‬ـ وانمود می کنندـ که آنچه انجام می دهندـ‬
‫کاری است که باید انجام شود‪ .‬که این به معنی حذف صورت مسئله است‬
‫– و بهترین هایشان این نکته را می دانند‪.‬‬

‫درورتی سایرز در پیشگفتار اولین کتاب از سری «سلسله جنایات»‬


‫نوشت‪(« :‬داستان کارآگاهی) واالترین سطح دستاورد های ادبی را به‬
‫دست نمی آورد‪ ،‬و فرض بر این است که هرگز نمی تواند این کار را‬
‫ت‬
‫انجام دهد‪ ».‬و در جای دیگری اشاره کرده که این نوع ادبیات «ادبیا ِ‬
‫ت درونی»‪ .‬من نمی دانم باالترین‬‫بیان احساسا ِ‬
‫ت ِ‬ ‫گریز» است نه «ادبیا ِ‬
‫سطح دستاوردهای ادبی چیست‪ :‬آشیل و شکسپیر هم نمی دانستند؛ دوشیزه‬
‫سایرز هم نمی داند‪ .‬اگر سایر چیزها برابر باشند‪ ،‬که هرگز نیستند‪ ،‬یک‬
‫موضوع داستان قوی تر موجب نوشته ای قوی تر خواهد شد‪ .‬با این‬
‫وجود کتاب های بسیار کسالت باری در باره ی خدا‪ ،‬و کتاب هایبسیار‬
‫خوبی در باره ی این که چگونه امرار معاش کنیم و نسبتا صادق باقی‬
‫بمانیم نوشته شده است‪ .‬همیشه مسئله این است که چه کسی می نویسد و‬
‫برای نوشتن چه در چنته دارد‪.‬‬

‫در مورد «ادبیات انتقال دهنده احساسات درون» و «ادبیات گریز»‬


‫هم باید بگویم که اینها اصطالحات خاص منتقدان است – استفاده از واژه‬
‫های انتزاعی به نحوی که گویی معنایی مطلق دارند‪ .‬چیزی که با شوق‬
‫و سرزندگی نوشته شود سرزندگی را واگو می کند‪ :‬موضوع کسالت‬
‫باری وجود ندارد‪ ،‬تنها ذهن های کسالت بار وجود دارند‪ .‬تمام کسانی که‬
‫مطالعه می کنند از چیز دیگـری به درون آنچه ورای صفحه ی چاپ شده‬
‫وجود دارد میگـریـزند؛ میشود در باره ی کیفیت رویایی که دارند بحث‬
‫کرد‪ ،‬اما رها شدن این رویا تبدیل به یک ضرورت شده است‪ .‬همه آدم ها‬
‫مرگبار افکار خصوصی خود بگریزند‪ .‬در بین‬
‫ِ‬ ‫دور‬
‫گاهی باید از ِ‬
‫موجودات متفکر این بخشی از سازوکار زندگی است‪ .‬این یکی از‬
‫چـیـزهایی است که او را از تنبل سه انگشتی‪ 18‬متمـایـز میکند؛ تنبل‬
‫سه انگشتیظاهرا – هـرگـز نمی توان مطمئنبود – از اینکه وارونه‬
‫از شاخه ایآویزاناستو حتینوشته هایوالتر لیپمن‪ 19‬را هم نمی خواند‪،‬‬
‫برای داستانکـارآگـاهی به عنوانگریز ایده آل‬ ‫کامال راضیاست‪ .‬من‬
‫جایگاه خاصیقائل نیستم‪ .‬صرفا میگویم که تمام مطالعاتی که‬
‫برای لذت بردن انجام میشوند گریز هستند‪ ،‬چه زبانیونانی باشد‪ ،‬چه‬

‫‪18‬‬
‫‪. sloth‬پستانداری شبیه میمون که به خاطر کم تحرک بودن این نام را به او داده اند‬

‫‪19‬‬
‫روزنامه نگار آمریکایی که لقب پدر روزنامه نگاری مدرن را به او داده اند‬

‫‪12‬‬
‫ریاضیات‪،‬نجوم‪ ،‬آثار بندیتو کروچه ‪ ،20‬یا «خاطرات مرد فراموش‬
‫شده»‪ .‬اگر طور دیگری تعبیرش کنیم از لحاظ فکری یک فخرفروشیم‪ ،‬و‬
‫هنر زندگی کردن به بلوغ نرسیده ایم‪.‬‬
‫در ِ‬
‫فکر نمی کنم چنین مالحظاتی دوشیزه سایرز را به نگارش مقاله اش‬
‫در باره ی بیهودگی نقد واداشته باشد‪.‬‬

‫من فکر می کنم آنچه که واقعا ذهن دوشیزه سایرز را آزار می داده‬
‫درک آرام آرام این مسئله بوده که نوع داسـتان کارآگاهی او فرمول‬
‫خشکی است که حتی پاسخگوی پیامدهای خودش هم نمی تواند باشد‪.‬‬
‫نوشته های او ادبیات درجه دو بودندـ چون در باره ی چیزهایی نبودند که‬
‫بتوانندـ ادبیات درجه یک خلق کنند‪.‬ـ اگر در ابتدا در باره ی آدم های‬
‫واقعی می نوشت (و شخصیت های فرعی او نشان می دهند که می‬
‫توانست در باره ی آدم های واقعی بنویسد)‪،‬ـ اینشخصیت ها خیلی زود‬
‫باید دست به کارهای غیر واقعی می زدند تا مسیر تصنعی الزم برای‬
‫طرح داستان را به وجود آورند‪ .‬وقتی کارهای غیرواقعی انجام می دادند‪،‬‬
‫خودشان هم دیگر واقعی نبودند‪.‬ـ آنها به عروسک های خیمه شب بازی و‬
‫شـرور کاغذی و کارآگاه هایـی‬
‫ِ‬ ‫عشاق بریده شده از مقوا و شخصیت های‬
‫با ویژگی های متمایـز و غیـر ممکن تبدیلـ می شدند‪.‬‬

‫تنها نوع نویسنده ای که می توانست از این ویژگی ها رضایت داشته‬


‫باشد کسی بود که نمی دانست واقعیت چیست‪ .‬داستان های خود دوروتی‬
‫سایرز نشان می دهند که این تکرار بیهوده آزارش می داده است؛ ضعیف‬
‫ترین عنصر این داسـتان ها همان بخشـی بود که آنها را تبدیـل به داسـتان‬
‫کارآگاهی می کرد‪ ،‬قوی ترین قسمت آنها بخشی بود که میتوانست بدون‬
‫دست زدن به «مسئله ی منطق و استنتاج» حذف شود‪ .‬با این وجود او‬
‫نمی خواست یا نمی توانست به شخصیت هایش مغز بدهدـ و بگذارد‬
‫ماجرای اسرارآمیز خود را بسازند‪ .‬برای انجام این کار ذهنی بسیار ساده‬
‫تر و بی واسطه تر از ذهن ایشان الزم بود‪.‬‬

‫در «تعطیالت آخر هفته ی طوالنی»‪ ،‬که گزارش شدیدا استادانه ای‬
‫از زندگی و رفتار انگلیسی در دهه های پس از جنگ جهانی اول است‪،‬‬
‫رابرت گریوز‪ 21‬و الن هادج‪ 22‬به داستانکارآگاهی قدری توجه کردند‪.‬‬
‫‪20‬‬
‫فیلسوف‪ ،‬منتقد و سیاستمدار ایتالیایی‬

‫‪21‬‬
‫‪Robert Graves‬‬

‫‪22‬‬
‫‪Alan Hodge‬‬

‫‪13‬‬
‫آندو درستبه اندازه ی گل هایسرسبد دورانطالییانگلیسیسنتی‬
‫بودند‪ ،‬و در باره ی دورانی نوشتند که این نویسنده ها تقریبا به اندازه ی‬
‫هر نویسنده ی دیگری در جـهان شـناخـته شـده بـودند‪ .‬میلیون ها نسخه از‬
‫کتاب های آنها به شکل های گوناگون و به ده ها زبان مختلف به فروش‬
‫رفتند‪ .‬اینها کسانی بودند که فرم را ثابت کردندـ و قواعد آن را پایه‬
‫‪23‬‬
‫گزاری کردندـ و باشگاه استنتاج را بنیاد نهادندـ که کوه پارناسوس‬
‫نویسندگان انگلیسیداستانهای اسـرارآمیـز اسـت‪ .‬فهـرستاعضایاین‬
‫باشگاه عمالتمام نویسندگان داستانهایکارآگاهی از کانن دویلتا‬
‫امروز را شامل میشود‪.‬‬

‫اما گریوز و هادج تصمیم گرفتند که در تمام این دوران تنها یک‬
‫نویسنده ی درجه یک داستان های کارآگاهی نوشته است‪ .‬یک آمریکایی‬
‫به نام دَشیل َه ِمت‪ .24‬چه سنتی بودندـ و چه نبودند‪ ،‬گریوز و هادج‬
‫خبره های خودپسند و خودنمایآثار درجه دو نبودند؛ـ آنها میتوانستند‬
‫ببینند که در دنیا چه اتفاقاتیرخ میداد و در داستانهایکارآگاهی آنها‬
‫رخ نمی داد؛ و متوجه بودند که نویسندگانی که نگاه و توانایی این‬
‫را دارند که داستانواقعیخلقکنندـ داستانهایغیر واقعیخلقنمی کنند‪.‬‬

‫تصمیم گرفتن در باره ی این که َه ِمت چقدر نویسنده ی اصیلی بود‪،‬‬


‫حتی اگر اهمیتی داشته باشد‪ ،‬در حال حاضر کار ساده ای نیست‪ .‬او یکی‬
‫از اعضای یک گروه بود – تنها کسی که منتقدینـ به رسمیت شناختند –‬
‫که داستان های واقعی اسرارآمیز نوشت یا سعی کرد بنویسد‪ .‬تمام جنبش‬
‫های ادبی همینطورند؛ یک فرد برگزیده می شود تا نماینده ی کل جنبش‬
‫باشد؛ او معموال نقطه ی اوج آن جنبش است‪َ .‬ه ِمت برگ برنده را رو‬
‫کرد‪ ،‬اما هیچ چیز در آثار او نیست که در رمان ها و داستان های کوتاه‬
‫اولیه ی همینگوی نهفته نباشد‪.‬‬

‫با این وجود‪ ،‬همینگوی هم شاید از همت و نویسندگان دیگری چون‬


‫دریسر‪ ،25‬رینگالردنر ‪ ،26‬کارل سندبرگ‪ ،27‬شروود اندرسون‪ ،28‬و خودش‬
‫چیزهایییاد گرفته باشد‪ .‬مدتی بود که یک ویرانکردن و بازسازی‬
‫‪23‬‬
‫کوهی است در یونان که در اساطیر یونان باستان از آن بسیار یاد شده‬
‫‪24‬‬
‫نویسنده ی «شاهین مالت» وهمدوره ی چندلر ‪Dashiell Hammett‬‬

‫‪25‬‬
‫‪Dreiser‬‬

‫‪26‬‬
‫‪Ring Lardner‬‬

‫‪27‬‬
‫‪Carl Sandburg‬‬

‫‪14‬‬
‫انقالبیزبانو مواد اولیه ی داستاندر شـرفوقـوع بود‪ .‬به احتمال زیـاد‬
‫این اتفاق از شعـر آغاز شـده بود؛ تقریبا همه چیز از آنجا آغاز می شود‪.‬‬
‫اگر بخواهید می توانید تا والت ویتمن‪ 29‬آنرا دنبال کنید‪.‬ـ اما همتاین‬
‫تحول را به داستانکارآگاهی وارد کرد‪ ،‬و اینکار به خاطر پوسته‬
‫ی کلفت و سخت اصالتانگلیسیو شبه اصالتآمریکاییایننوع داستان‪،‬‬
‫کار بسیار دشواریبود‪.‬‬

‫من شک دارم که همت عمدا به دنبال هیچگونه هدف هنری خاصی‬


‫بوده است؛ او سعی داشت با نوشتن در باره ی چیزهایی که اطالعات‬
‫دست اولی از آنها داشت امورش را بگذراند‪ .‬او بخشی از آنچه می نوشت‬
‫را از خودش درآورد؛ همه ی نویسنده ها این کار را می کنند؛ـ اما نوشته‬
‫هایش در واقعیت ریشه داشتند؛ـ از چیزهای واقعی گرفته شده بودند‪ .‬تنها‬
‫چیزی که نویسندگان داستان های کارآگاهی انگلیسی می دانستند لهجه ی‬
‫صحبت کردن اهالی سوربیتون‪ 30‬و باگنور رجیس‪ 31‬بود‪ .‬اگر در باره‬
‫ی دوکها و گلدان هایونیزیمینوشتند‪ ،‬بیشتر از آنچه یک پولدار‬
‫هالیوودیدر باره ی آثار مدرنیستهایفرانسوی که در خانه ی اشرافی‬
‫ت نیمه عتیقه ی چیپاند دیل که به‬‫اشدر بل ایر آویزانکرده یا نیمک ِ‬
‫عنوانمیز قهوه استفاده میکند در اثر تجربه ی شخصی از آناطالعی‬
‫نداشتند‪.‬ـ همتقتل را از گلدان ونیزیبیرون آورد و آنرا به کوچه‬
‫برد؛ مجبور نیست تا ابد آنجا بماند‪ ،‬اما برای اینکه تا حد امکاناز‬
‫اینتصور امیلیپست فاصله بگیرد که یک خانم جوان اشرافزاده ی‬
‫با سواد بال مرغ را چطور میجود‪ ،‬فکر خوبیاست‪.‬‬

‫همت در ابتدا (و تقریبا تا آخر) برای مردمی نوشت که با زندگی‬


‫برخـوردی تند و تیز و تهاجمی داشـتند‪ .‬آنها از چیزهای شرم آور زندگی‬
‫نمی ترسیدند؛ـ آنجا زندگی می کردند‪ .‬خشونت آنها را ناراحت نمی کرد؛‬
‫راست کارشان بود‪ .‬همت قتل را به کسانی بازگرداند که برای ارتکاب آن‬
‫دم‬
‫دلیل داشتند‪ ،‬نه فقط برای این که یک جنازه تامین کنند؛ و با وسایل ِ‬
‫ساز دوئل‪ ،‬گیاهان‬
‫دست این کار را می کردند‪ ،‬نه با پیستول های دست ِ‬
‫سمی کمیاب و ماهی های مناطق گرمسیری‪ .‬او این آدمها را همانگونه که‬
‫بودندـ روی کاغذ آورد‪ ،‬و آنها را واداشت تا به همان زبانی حرف بزنند و‬
‫فکر کنند که معموال برای این اهداف به کار می بردند‪.‬‬
‫‪28‬‬
‫‪Sherwood Anderson‬‬

‫‪29‬‬
‫‪Walt Whitman‬‬

‫‪30‬‬
‫‪Surbiton‬‬
‫‪31‬‬
‫‪Bognor Regis‬‬

‫‪15‬‬
‫او سبک نوشتن خود را داشت‪ ،‬اما مخاطبانش این را نمی دانستند‪،‬‬
‫زیرا به زبانی می نوشت که قرار نبود توانایی چنین ظرافت هایی را‬
‫داشته باشد‪ .‬آنها تصور می کردندـ یک ملودرام پر مالط خوب تحویل می‬
‫گیرند که به زبانی نوشته شده که تصور می کردندـ خودشان حرف می‬
‫زدند‪ .‬از یک منظر همینطور هم بود‪ ،‬اما چیزی بسیار بیش از این بود‪.‬‬
‫همه ی زبان ها با گفتار‪ ،‬گفتار عوام کوچه و بازار‪ ،‬آغاز می شوند‪ ،‬اما‬
‫وقتی زبان تا حد یک رسانه ی ادبی توسعه می یابد تنها شبیه گفتار به‬
‫نظر می رسد‪ .‬شیوه ی نگارش هَ ِمت در بدترینـ حالتش مثل صفحه ای از‬
‫رمان «ماریوس اپیکوری»‪ 32‬رسمیبود؛ و در بهترین حالتش تقریبا هر‬
‫چیزیمیتوانست بگوید‪ .‬من باور دارم که اینسبکنگارش‪ ،‬که به همت‬
‫یا هیچ کس دیگریتعلق ندارد‪ ،‬بلکه زبانآمریکاییاست(و حتیدیگر‬
‫انحصارا آمریکاییهم نیست)‪ ،‬میتواند چیزهاییرا بیان کند که او نمی‬
‫دانستچگونه بگوید‪ ،‬یا نیاز به گفتنش را احساسکند‪ .‬این شیوه ی‬
‫نگارش در دستاناو هیچ مفهوم ضمنی اینداشت‪ ،‬هیچ پژواکی به جا نمی‬
‫گذاشت‪ ،‬هیچ تصویری را در پشت تپه ایدر دوردستتداعی نمی کرد‪.‬‬

‫گفته شده که همت قلب و احساس نداشت؛ لیکن داستانی که او خود‬


‫بیشترین احساس تعلق را به آن داشت ماجرای وفاداری مردی به یک‬
‫دوست را منعکس می کند‪ .‬او ساده‪ ،‬موجز‪ ،‬و خشن بود‪ ،‬اما بارها و‬
‫بارها کاری کرد که تنها بهترین نویسندگان می توانند انجام دهند‪ .‬او‬
‫صحنه هایی نوشت که به نظر می رسید قبال هرگز نوشته نشده بودند‪.‬ـ‬

‫با این همه او داستان کارآگاهی را از بین نبرد‪ .‬هیچکس نمی تواند این‬
‫کار را بکند؛ تولید فرمی را می طلبد که می تواند تولید شود‪ .‬رئالیسم‬
‫استعداد و آگاهی بیش از حدی می طلبد‪ .‬همت ممکن است آن را جایی‬
‫کمی ُشل تر و جایی تیزتر کرده باشد‪ .‬یقینا همه ی نـویسنـدگان‪ ،‬غیـر از‬
‫احمق ترین و بی استعدادترینـ آنها‪ ،‬بیش از گذشته به تصنعی بودن خود‬
‫واقف هستند‪.‬ـ و او نشان داد که نوشتن داستان های کارآگاهی می تواند‬
‫نوع مهمی از نویسندگی باشد‪« .‬شاهین مالت» ممکن است حاصل نبوغ‬
‫باشد یا نباشد‪ ،‬اما هنری که می تواند آن را خلق کند «از لحاظ نظری»‬
‫نمی تواند از انجام هیچ کاری عاجز باشد‪ .‬وقتی یک داستان کارآگاهی می‬
‫تواند به این خوبی باشد‪ ،‬تنها فضل فروشان خشک مغز انکار می کنندـ که‬
‫می تواند بهتر هم بشود‪.‬‬

‫همت یک کار دیگر هم کرد؛ او نوشتن داستان کارآگاهی را تبدیل به‬


‫کاری مفرح کرد‪ ،‬نه یک سر هم بندی خسته کنندهـ ی سرنخ های بی‬
‫اهمیت‪ .‬بدون او یک داستان معمایی به هوشمندی «تحقیقات» اثر‬

‫‪32‬‬
‫‪Walter Pater‬رمانی فلسفی از والتر پاتر‬

‫‪16‬‬
‫پرسیوال وایلد‪ ،33‬یا ‪34‬یک بررسی طنز آمیز به شیوایی «حکم دوازده نفر»‬
‫اثر ریموند پُست ِگیت ‪ ،‬یا قطعه ی وحشیانه ایپر از اصطالحات‬
‫«خنجر ذهن» اثر ِکنِت فیرینگ‪ ،35‬یا بت سازی‬
‫ِ‬ ‫دوپهلویروشنفکریمثل‬
‫تراژیک‪-‬کمدی از قـاتل مثل«آقایبولینـگ یک روزنامه میخـرد» اثـر‬
‫دونالـد هنـدرسـون‪ ،36‬یا حتییک اثر بی محتوایسرخوشانه ی هالیوودی‬
‫مانند «الزاروس شماره ‪ »7‬اثر ریچارد ِسیل‪ 37‬به وجود نمی آمد‪.‬‬

‫سبک نوشتن رئالیستی به راحتی می تواند مورد سوء استفاده قرار‬


‫بگیرد‪ :‬در اثر عجله‪ ،‬در اثر عدم شناخت‪ ،‬در اثر عدم توانایی پل زدن‬
‫بین آنچه نویسنده میخواهد بگوید و آنچه در واقع می داند چگونه بگوید‪.‬‬
‫جعل کردن این سبک آسان است؛ خشونت وحشیانه قدرت نیست‪ ،‬وارونه‬
‫جلوه دادن وقایع ذکاوت نیست‪ ،‬نوشتن چیزی که خواننده را روی لبه ی‬
‫صندلی نگاه دارد می تواند مثل نوشتن ساده خسته کنندهـ باشد؛ هوسرانی‬
‫کردن با موبورهای بی پروا وقتی توسط مردان جوان شهوتی ای توصیف‬
‫می شود که جز توصیف هوسرانی با موبورهای بی پروا هیچ هدف‬
‫دیگری در سـر ندارند می تواند چیز بسیار خسته کننده ای باشد‪ .‬انقدر از‬
‫اینگونه چیزها زیاد بوده که اگر شخصیتی در یک داستان کارآگاهی‬
‫بگوید «آره»‪ ،‬نویسنده خود به خود مقلد همت محسوب می شود‪.‬‬

‫و همچنان کسانی هم هستند که می گویند همت اصال داستان کارآگاهی‬


‫ننوشته – صرفا وقایع خیابان خشن را با چاشنی عنصر معما ‪ -‬مثل‬
‫زیتونی که در مارتینی می اندازند – بازگویی کرده است‪ .‬اینها پیرزن‬
‫هایی – از هر دو جنس (یا بدون جنسیت) و تقریبا از تمام سنین ‪ -‬هستند‬
‫که دوست دارند قتل بوی شکوفه های ماگنولیا بدهد و نمی خواهند به‬
‫ایشان یادآوری شود که‪ ،‬حتی اگر گاهی اوقات مجرمان شبیه مردان‬
‫زنباره یا استادان دانشگاه یا زنان خوبی با ظاهری مادرانه و موهایی که‬
‫به آرامی رو به سفیدی میروند باشند‪ ،‬قتل عملی ناشی از خشونت بی حد‬
‫است‪.‬‬

‫‪33‬‬
‫‪Percival Wilde‬‬

‫‪34‬‬
‫‪Raymond Postgate‬‬

‫‪35‬‬
‫‪Kenneth Fearing‬‬

‫‪36‬‬
‫‪Donald Henderson‬‬

‫‪37‬‬
‫‪Richard Sale‬‬

‫‪17‬‬
‫حتی چند تایی هم از قهرمانان به شدت ترسیده ی داستان های معمایی‬
‫رسمی یا کالسیک هستندـ که فکر می کنند هیچ داستانی که یک معما ی‬
‫رسمی و دقیق را مطرح نکند و سرنخ های برچسب زده را مرتب و‬
‫منظم دور آن نچیند‪،‬ـ داستان کارآگاهی نیست‪ .‬به عنوان مثال اینگونه آدمها‬
‫به این اشاره می کنند که در هنگام خواندن «شاهین مالت» هیچکس خود‬
‫را درگیر این مساله (که تنها مساله ی رسمی داستان است) نمی کند که‬
‫آرچر‪ ،‬شریک اسپِید را چه کسی کشته است‪ ،‬چون ذهن خواننده مشغول‬
‫فکر کردن به چیز دیگری نگاه داشته می شود‪ .‬اما در «کلید شیشه ای»‬
‫مدام به خواننده یادآوری می شود که مساله این است که چه کسی تایلر‬
‫هنری را کشته و دقیقا همان حس به دست می آید – حرکت‪ ،‬توطئه‪،‬‬
‫تمام آنچه داستان‬
‫اهداف متقابل‪ ،‬و توصیف تدریجی شخصیت پیچیده‪ ،‬که ِ‬
‫کارآگاهی حق دارد باشد هم همین است‪ .‬بقیه اش بازی با تکه های معما‬
‫در اتاق نشیمن است‪.‬‬

‫اما تمام اینها ( و همچنین همت) برای من کافی نیستند‪ .‬رئالیست در‬
‫جنایت از دنیایی می نویسد که گانگسترها در آن می توانند به ملت ها‬
‫حکومت کنندـ و تقریبا در شهرها حکومت می کنند‪،‬ـ دنیایی که در آن‬
‫صاحبان هتل ها و مجموعه های آپارتمانی و رستوران های پرطرفدار‬
‫مردانی هستند که پولشان را از روسپی خانه ها به دست آورده اند‪ ،‬دنیایی‬
‫که در آن یک ستاره ی سینما می تواند کسی را که باید کشته شود به‬
‫اعضای مافیا نشان دهد و مـرد خـوبی که پایین راهـرو زندگی می کند‬
‫رییس باند گرداننده ی قمار است؛ دنیایی که در آن یک قاضی با‬
‫زیرزمینی پر از مشروبات قاچاق می تواند مردی را به جرم داشتن یک‬
‫نیم بطری مشروب به زندان بفرستد‪،‬ـ دنیایی که در آن شهردار شهر شما‬
‫ممکن است قتل را به عنوان راهی برای پولدار شدن تایید کرده باشد‪،‬‬
‫جایی که هیچکس نمی تواند با امنیت در یک خیابان تاریک قدم بزند چون‬
‫نظم و قانون چیزهایی هستندکهـ در باره شان حرف می زنیم اما از انجام‬
‫آن خودداری می کنیم؛ دنیایی که ممکن است در روز روشن شاهد‬
‫زورگیری باشید و بدانیدـ چه کسی آن کار را کرده‪ ،‬اما به جای این که به‬
‫کسی بگویید به سرعت در بین جمعیت ناپدیدـ می شوید‪ ،‬چون زورگیرها‬
‫ممکن است دوستانی با تفنگ های دراز داشته باشند‪ ،‬یا پلیس ممکن است‬
‫از شهادت شما خوشش نیاید‪،‬ـ و به هر حال وکیل کالهبردار اجازه خواهد‬
‫داشت که در دادگاه عمومی‪ ،‬جلوی هیات منصفه ای که از بین ابلهان‬
‫انتخاب شده اند‪ ،‬بدون هیچ مداخله ای بیش از بی معنی ترین مداخله از‬
‫سوی یک قاضی سیاسی کار‪ ،‬شما را مورد آزار قرار دهد و بدنام کند‪.‬‬

‫دنیای معطری نیست‪ ،‬اما دنیایی است که در آن زندگی می کنید‪،‬ـ و‬


‫نویسـنـدگان خاصی با ذهنی سـرسخـت و روحیه ای خونسرد و کناره گیر‬
‫می توانند از آن طرح های جالب و حتی سرگرم کننده ای بسازند‪ .‬این که‬
‫یک انسان باید کشته شود چیز خنده داری نیست‪ ،‬اما این که باید به خاطر‬

‫‪18‬‬
‫چیزی به آن کوچکی کشته شود و مرگ او باید سکه ی چیزی باشد که به‬
‫آن تمدن می گوییم گاهی خنده دار است‪ .‬اما تمام اینها هم کافی نیستند‪.‬ـ‬

‫در هر آنچه که می تواند هنر نامیده شود جنبه ای از رستگاری وجود‬


‫دارد‪ .‬ممکن است تراژدی خالص باشد‪ ،‬اگر تراژدی عمیق باشد‪ ،‬و ممکن‬
‫است دلسوزی یا طنز باشد‪ ،‬یا شاید خنده ی پر سر و صدای مرد صاحب‬
‫قدرت باشد‪ .‬اما مردی که خودش خشن نیست باید از این خیابان خشن‬
‫عبور کند‪،‬ـ کسی که نه آلوده شده و نه می ترسد‪ .‬در اینگونه داستان ها‪،‬‬
‫کارآگاه باید چنین مردی باشد‪ .‬او قهرمان داستان است؛ او همه چیز است‪.‬‬
‫او باید مردی کامل و عامی و در عین حال غیر عادی باشد‪ .‬او باید – به‬
‫طور غریزی‪ ،‬به طور گریزناپذیر‪ ،‬بی آنکه فکرش را بکند‪ ،‬و یقینا بی‬
‫آنکه حرفش را بزند – مردی باشرف باشد (متاسفانه واژه ی باشرف‬
‫زیادی مورد سوء استفاده قرار گرفته)‪ .‬او باید برای دنیای خودش بهترین‬
‫مرد و در هر دنیای دیگری مرد به اندازه ی کافی خوب باشد‪ .‬من زیاد به‬
‫زندگی خصوصی اش اهمیت نمی دهم؛ او نه یک خواجه است و نه یک‬
‫هوسران بی بند و بار؛ فکر می کنم یک دوشس را اغفال کند و بسیار‬
‫مطئنم که به یک دختر باکره دست نمی زند؛ اگر از یک لحاظ باشرافت‬
‫است‪ ،‬از هر لحاظ همانگونه است‪.‬‬

‫او نسبتا فقیر است‪ ،‬اگر نبود اصال کارآگاه نمیشد‪ .‬او مردی عامی‬
‫است وگرنه نمی توانست به میان عوام برود‪ .‬حسی از شخصیت دارد‪،‬‬
‫وگرنه کارش را بلد نبود‪ .‬او با حقه و کلک پول هیچ کس را نمی گیرد و‬
‫اهانت هیچ مردی را بدون انتقامی متناسب و بی احساس تحمل نمی کند‪.‬‬
‫او مردی تنهاست و غرورش در این است که مثل یک مرد با وقار با او‬
‫رفتار کنید وگرنه از اینکه او را دیده اید بسیار پشیمان خواهید شد‪ .‬او مثل‬
‫مردان هم سن و سال خود حرف می زند‪ -‬یعنی با تیزهوشی گستاخانه‪،‬‬
‫حس سرزنده ای از چیزهای مشمئز کننده‪،‬ـ انزجار از تقلب‪ ،‬و تنفر از‬
‫حقارت‪.‬‬

‫داسـتان ماجرای این مرد است در جستجوی حقیقتی پنهان‪ ،‬و اگر این‬
‫ماجـرا بـرای مردی که مناسـب نبود اتفاق می افتاد‪ ،‬اصال ماجرا نمیشد‪.‬‬
‫دامنه ی اطالعات او چنان وسیع است که شما را بهت زده می کند‪،‬ـ اما‬
‫داشتن این اطالعات به حق متعلق به اوست‪ ،‬چون به دنیایی تعلق دارد که‬
‫او در آن زندگی می کند‪ .‬اگر در دنیا به اندازه ی کافی آدم هایی مثل او‬
‫وجود داشت‪ ،‬دنیا برای زندگی جای بسیار امنی میشد‪ ،‬بی آنکه انقدر‬
‫کسالت بار شود که ارزش زندگی را نداشته باشد‪.‬‬

‫‪19‬‬

You might also like