Professional Documents
Culture Documents
نيما صفار*
1
يا حق
ص8 09
اگه كسي زد به سرش كه يكي از اين سهتا پيس رو كار كنه ،اگه تويي ،يكي دمت گرم كه تحويل
گرفتي ما رو ،بعدشم اين كه ميشه جا اشارههاي بينا-پيرامتنيي تو كار كه شايد تو جا و وقت ديگه
كار نكنن ،خيلي يواش و حواس جمع چيزاي ديگه بذاري ،يا اگه الزم شد بحران ِپاورقي رو تشديد
كني يا هر چي ...همين و ممنون /من :نيما صفار /تير /69گرگان
2
«تئاتر تحت شناخت»
فاصلههاي ممكن تئاتر فرصتيست بيبديل براي مسأله كردن چيزهايي كه جا تحت تيتر شناخت شوند .امّا اين
فرصت در مورد تئاتر موجود مملكت به همين راحتي بالموضوع است يا صريحتر ،كشك ،پشم ،باد هوا .پس كم
الزم نيست پيش از پرداختن به مباحث مفهومي في باب تياتر ،وضع موجود تئاترمان را يك بار ديگر سرراست
ببينيم:
وقتي از فشل بودن تئاتر ايراني ميگوييم البته منظور تجربههاي منفرد قابل دفاع نيست و البته در قياس با تئاتر
روز جهان نمي سنجيمش و البته در قياس با ساير هنرها و احتمالي كه از پيش در خويش نهفته دارد به اين درك
ميرسيم.
اوّل :چرا در قياس با تئاتر روز جهان نه؟ چون نديدهايم .فيلم تئاتر ديدن و نمايشنامه خواندن كه تئاتر نيست!
افرادي هم كه فرستاده به جشنوارههاي مختلف مي شوند تا تئاتر ببينند ،دقيقن به همين دليل كه فرستاده
مي شوند ،موضع از پيش مشخصي دارند و بعيد است راويان صادقي باشند .پس ما وقتي از تئاتر ميگوييم ،از
چيزي ميگوييم كه مصاديق روشني برايش نداريم .برگرديم به ما:
تئاتر ايراني در خودش گير كرده و ممانعت ساختاري براي برونرفت دارد .چطور؟ آخر ِحرف را همين جا بگويم:
كنترل .هيچ عرصهي ديگري به اين وضوح ،هم در وجه سلبي هم ايجابي كنترلپذير نيست .تكليف ادبيّات
روشن است :توليد مي كني و دست به دست و دهان به دهان و در فضاي مجازي نشر ميدهي و اگر هم نخواهي
نشر بدهي ،توليدت را كردهاي و گذاشتهاي در كشوي ميز ،زير موكت و ...كم شاعر و نويسنده نداريم كه بدون
دخيل بستن به عرصهي رسمي چاپ و نشر خوانده شدهاند و كم هم نداريم از آنها كه تمام امكانات رسانهايي
قدرت صرفشان شده و رو به فراموشي ميروند .موسيقي؟ چند در صد از حادثهسازان ِسالهاي اخير موسيقي ،چه
متفاوتها و چه عامهپسندها ،از بازار رسميي صدا در آمدهاند؟ در نهايت برخي به اين بازار پيوستهاند امّا زلزله زير
زمين تداوم دارد .تجسّ مي؟ به داليلي نه چندان پنهان نهادهاي رسمي رغبت چنداني براي در دست گرفتن بازار
اين حيطه ندارند و رونق يا ركود خودش را دارد .سينما؟ به ظاهر كنترلپذيرتر از تئاتر مينمايد امّا دو نكته :تو
ميتواني مخفيانه فيلم بسازي و بعد تصميم براي پخش و نشرش بگيري .در مورد تئاتر ميشود؟ ايجابي :هزينهبر
بودن سينما و برد فرافرهنگيش ،دو سد و وسوسه پيش پاي كنترلچي ميگذارد :گيشه و جشنوارهها :يكي اين
كه قدرت گاهي بدش نميآيد با رسانهي سينما جايي توي آلبوم رخدادهاي فرهنگي جهان بيابد ،پس رفتار كجدار
و مريزي ميكند كه در مورد تئاتر منتفيست و ديگر اين كه گيشه و سليقهي مردم كه به واسطهي سنگين بودن
هزينهي توليد مهم ميشود ،خيلي جاها مقابل فرمايشات و خردهفرمايشات حضرات قد علم ميكند و نمه نمه
عقب ميرانندشان (البته آنها دستبسته نيستند و براي حل اين معضالتشان فكرهايي دارند) پس:
3
شايد مهمترين مزيّت نسبي تئاتر همين باشد كه توليد و ارائهاش به تن هم چسبيدهاند؛ در لحظهي توليد ،توزيع
ميشود و همين برتري پاشنه آشيل اين ژانر شده و اينطور زمينگيرش كرده .مراحل متعدّد تأييد و تصويب و
بازبيني و اولويّتهاي فراخوانها و ...حتي فكر بهاش نفست را ميگيرد .نميتواني تئاتري توليد كني و بعد به
فكر ارائهاش باشي .پس يا بايد گير در چنبرهي موجود كني ،يا سراغ مكانهاي تعريف نشده براي توليد-مصرف
بروي؛ خانهها ،انبارها و ...خوشبختانه تهرانيها باالخره دارند به اين نتيجه ميرسند كه تنها امكان تحقق تئاتر
بيرون آمدن از حيطهي رسميست .حاال اين موج كي ميخواهد به شهرستان برسد ،واهلل اعلم (اآلن كه دارم اين
مطلب را مي اندازم سر اين مجموعه ،به وضوح توي اين شرايط فوق امنيتي گرگان ،عمر من يكي الاقل كفاف
رسيدنش را نميدهد).
پيش از دقيقتر شدن ،مكثي بر نكتهاي هم داشته باشيم :عالوه بر كنترلپذيرتر بودن تئاتر ،انگيزهي بيشتري
هم براي كنترلش بوده و هست :اجتماع حاضر :اين زنده بودن و به جماعت بودن تئاتر ،فرصت بيبديلي براي
زيست جمعيست و همين هميشه افراد يا گروههايي كه تمناي ديالوگ دارند را به سويش كشانده و ميكشاند.
ميتواند عرصه ي محشري براي بيان و مواجهه باشد .همين ،و اين كه وضعيّت مخاطب در تئاتر درگيرتر با امر
آگاهي بوده ،طبعاً دردسرسازترش هم براي حضرات ميكند.
دقيقتر شدن :وقتي بپذيريم براي گشودن امكان در حيطهاي بايد حتي بديهيّات باورمان را به چالش بكشيم يا
الاقل در محاق كنيم ،ديگر دربارهي اينجا (تئاتر /ايران /اآلن) كه همان بديهيّات را در نطفه خفه ميكنند چه
ميشود گفت؟ مشكل تئاتر امروز ما اين نيست كه متحقق نميشود ،اين است كه چشمانداز حتي ندارد .ببينيد :از
طرفي چون نديدهايم ،مصداق چنداني براي چيزي كه ميگوييم ازش نداريم و از طرفي مجال سر و كله زدن و
آزمون و خطا كه چيزي تحت اين عنوان بسازيم نيست .پس در فضاي مبهمي هستيم كه البته ميتواند فرصت
هم بشود (ميرسم به اين) .حال توي همين فضا چه اتفاقي ميافتد؟ اهاليي تئاتر يارگيري ميشوند .در چه؟
كنترل و كن ترل و كنترل .سه بار براي تأكيد نيست .اشاره به سه نوع كنترل است :يكي اين كه بازبين و داور و
بازخوان ميشوند و وقتي ميپرسي "چرا؟" روتينترين جواب اين است "باالخره من باشم بهتر از اينه كه فالني
باشه" ديگر اين كه در وركشاپها و كالسها و كارگاهها و ...سهمگيري ميكنند و به اين ترتيب عالوه بر
شكل سلبي و ايدئولوژيك كنترل ،در شكل ايجابي و آكادميكش هم نقش ايفا ميكنند (ميرسم) و سوّم اين كه
با فراخوانخواني و توصيهكاري و جايزهبري هم بازيگر اين نمايش ميشوند و هم بين خود و نمايش فاصله
مياندازند .كم نبودند جو اناني با اين سودا كه روزي حرف خودشان را بزنند و وارد اين عرصه شدند و با اين توجيه
كه "زرنگ باش! اوّل توشون جا بيافت ،بعد نمه نمه حرفاتو بزن" و تهاش جايزهبر و داور و استاد ِهمين سيستم
شدند و معمولن كاسه داغ تر از آش ِجاي كاله سر بيار .اين دستياري در بازتوليد وضع موجود ،حضرات را از درون
مستحيل كرده ،خواه ناخواه همين شرايط را ذاتيشان ميسازد .پس ميبيني اكثر تئاتريها شايد نق و انتقادي
داشته باشند ولي كنترل را مفيدتر از نبودش دانسته و در جنبههايي حتي قائل به سختگيريي بيشترند .اين
يعني؟ يعني اگر روزگاري فضاي بازي برسد بعيد است فعليهاي تئاتر ما استفاده از آن را بلد باشند يا اصولن
4
رغبتي به آن داشته باشند .همين گرگان را در هفتادوشش به ياد بياوريم .پس از دوّم خرداد كه فضا نسبتن باز
شد ،آيا پيشينيهاي تئاتر بودند كه كاركي كردند يا تازه رسيدهها؟ يا همين گرگان اآلن كه نه به اندازهي دوران
رئيس جمهور اسبق ،ولي باز تا حدودي امكان نفس هست ،باز اساتيد ريز و درشت كاركي كردهاند يا جوانترها؟
(باز هم تأكيد كنم ،اين مطلب اوايل آمدن روحاني و همان چند صباحي كه اندكي بازتر شد فضا نوشته شده بوده
و )...اين ستايش ِجواني نيست ،ديدن امكان در افراد و گروههاييست كه كمتر آلودهي وضع موجود شدهاند.
توأمان ِآكادمي و ايدئولوژي :زماني (دهه شصت مثلن) راه برونرفت تئاتر را آكادميكتر شدنش ميديدند .اكنون
قاطعانه ميتوان گفت حصر آكادمي كمتر از ايدئولوژي تئوري و پراتيك ِتئاتر را در بند نكشيده .البته بايد بگويم
لفظ ِايدئولوژي را با تسامح ميآورم و بيشتر منظور خرده و كالن فرمايشات ِسلبي و ايجابيي سيستماتيك و
دلبخواهي ي پنهان و پيداي قدرت است و البته لفظ آكادمي تقريبن خودش است .يادمان باشد كاركرد آكادمي در
بهترين حالتش ،الاقل تا كنون ،راهگشايي نبوده .در همين حيطه (تئاتر) حركتها و جريانهاي مختلف معمولن
وقتي از نفس ميافتند ثبت ِآكادمي ميشوند (به رسميِِّت شناخته ميشوند) و در كتگوريهاي گوناگون ،شناختني.
اين در مورد كشورهاييست كه در تئاتر حرفي دارند و آكادميشان كاري بيش از انباشت اطِّالعات و دستياريي
قدرت در لگام زدن به پيشنهادها انجام ميدهد .سابقهي تئاتر ما كه بماند ،حتي در ادبيّات كه مثلن "داريم" سهم
آكادمي در توليدات ذوقي و فكري متأخر تقريباً صفر بوده و همواره فيگوري نوستيز داشته .به اين ترتيب گفتمان
آكادميك تئاتر ايران را ميشود به همين سخيفي خالصه كرد" :ما به شما ياد ميدهيم كه چه چيز تئاتر است و
چه چيز تئاتر نيست" .حضرات "چيستي" تجويز ميكنند و "چرا"يي تعطيل (بماند كه "چرا؟" خود شكل
منفعالنهاي از پرسشگريست) "پرسش" كه به چالش كشيدن ِاحكام فرود آمده ميتواند باشد ،بالموضوع است
و "استخبار" تا دلت بخواهد .به وركشاپها نگاه كنيد" :استاد ميتونين در اين مورد بيشتر برامون توضيح
بدين؟" اليالنهايه و "استاد به اين دليل حرفتون رو قبول ندارم" موقوف .دستياري كجاست؟ دقت كنيد لطفن:
اين سيستم هرميي يكسويهي باال به پايين كه معرفتاش از سمت استاد به شاگرد تزريق ميشود عمالً همان
ساختمان و استحكامي كه گفتمان ايدئولوژيك حاكم فاقدش بوده را در اختيارش گذاشته ،قدرت فائقه را سختتر
ميسازد .پس عجيب نيست كه ديدگاهها و نظريّههاي روز و ديروز ِتئاتر كه گاه متنافر يا حتي متناقضاند را اينجا
تحت لوح ِ"اصول ِتئاتر" بر سر اذهان ِعاصيي پرسشگر ميكوبند و يك ديوانساالريي تمام عيار ِقاتل
ِفرديّت ،تخيّل و انديشهي انتقادي شكل ميگيرد .شگفتانگيز نيست كه "نقد" هم در اين تشكيالت دكان و
دستگاه خودش را دارد :در جلسات ،منتقد مدعو مينشيند و حرفهاي الزم را ميزند .اينطور ميشود كه جوان
فارغالتحصيل ميگويد "باالخره يه اصولي هست" و ميگويي "چه اصولي؟ بگو تا رو چراييشون بحث كنيم" و
همين سكوت ممتد ....ميشكنم اش :در شرايط فعلي كه نفس آكادمي زير ضرب رفته باز به روال يك مقيم
جوامع پيراموني به مصلحت چشم بر حقيقت بسته ،ادامه نميدهم
كار ِگل :پيش از آن كه سراغ امكانات نظري و عملي بروم ،الزم است سر اين نكته مكث كنيم .اگر موافق باشيد
كه بسيار دشوار است آدم آزموده شدهي اين سيستم ِهرمي خود را از واديش برهاند ،در شرايط ِمفروض ِبازتر آدم
5
ِخارج ِاين سيستم ميتواند كاري كند؟ پاسخ ِسرراستي ندارد .كار نيكو كردن از پر كردن است .همانطور كه با
خواندن تمام نظريّههاي اينوري و آنوريي ادبي شاعر يا نويسنده نميشوي و بايد دست به قلم و كيبورد
شوي بنويسي و در معرض بگذاري و ...طبعن بي خوردن خاك صحنه هم چندان دستت نيست چهها ميشود
درش كرد .در اين دوراهي اگر وارد كار شوي كه همان كه گفتم و اگر نه هم كه به كار وارد نميشوي .البته
خروج از اين مخمصه بي راهكار نيست .ولي همين وضع است كه مسبب فقر گفتماني تئاتر شده .آنها كه
دروناند ،در بند هماناند كه گفتم و آنها كه بيرون" ،در ماجرا" نيستند .حاال بماند كه تئاتر براي بسياري سكوي
پرتاب براي سريال و استادي و پست و ...شده و گاهي كه حضرات برميگردند بهاش چون كار دل ميبينند
طفلك را.
رسيديم :اوّل :ابهام در گفتمان تئاتري (به دليل نبودن مصداق مثلن) چرا نتواند فرصت شود؟ جنبهاي از اين
"ناشناختني" بودن ميتواند اين شود كه با "پيمودن" بشناسيم .پس به جاي چيز رخدادهاي كه به سراغش
ميروند ،با وضعيّتي مواجهيم كه به هر سمت ميرويم" ،همان" است .پيشينهي چنداني بار اين لغت نشده كه
ثقيلمان كند .ذهن ،بدن ،دهان ،چشم ،پيرامون ،روبرو در بدايتي كنفيكوني قرار گرفته ،ميتواند دوباره كشف
كند زمين گرد است (صرفن تا يادي از ماركز باشد) .اين صرفن تجربهگرايي نيست .در شعر فارسي مثلن
ميتوانيم بگوييم اينها هست و حاال من تجربهي ديگري ميكنم ولي اينجا كه چيز قابل عرضي نيست ،هر
حركتي "هستي بخشيدن به امكان" ميشود امكاني كه احتمالن بعد از وقوع كشف ميشود .به همين خاطر
تجربههاي حاشيهاي و غير رسمي به مراتب غنيتر هستند.
دوّم :حضور و "در حين بودن" احتماالتي انحصاري را براي تئاتر مهيّا ميكند .اين امكان را نداريم كه
زندگيمان را ورق بزنيم و به فصل بعد برويم .حتي امكان رفتن به پاراگراف بعدي و پريدن از روي اين جملهاش
هم نيست .عقب نيز نميتوانيم بمانيم و دكمهي پاز را هم نميتوانيم بزنيم .آن به آن با زيسته برابريم و واقعه
همواره در پيش روست .بين اشكال هنر تنها عرصهاي كه نه تنها ميتواند تجربهاي مشابه را فراهم كه هيچ ،در
روند زيست دخالت و اخالل هم بكند ،تئاتر است .حضور و در حين بودن ،در كنار هم از لحظهي بعد موقعيّتي
يكه ميسازد .هر رخدادي ممكن است و ما نيز در محضر رخداد هستيم .چه فرصت بينظيري براي تحت ضربدر
قرار دادن ِدرك ِدر جريان ِما (هم نقض و هم تشديدش ميكند) توجّه كنيد كه اين در حيني هم استمرار است و
هم به همين خاطر وضعيّت گسسته را چنان هلپِِّي بيرون مياندازد كه بيتفلسف هم بتواني ببينيش و اين روال
ِدرجريانيي "لحظهي بعد" را شكسته ،امكاني كرانهاي را ميپراكند ........اين كه در شكل متعارف تئاتر (اجراي
نمايشنامهاي از پيش موجود و آشنا) عملن از اين فرصت محشر داوطلبانه صرف نظر ميشود (در ازاي "هيچـ"ي
كه به دست ميآيد) نبايد طلب و اميدمان را كاسته ،قانع به هميني كه هستمان كند .حاال تربيت اينوري
(ايراني) تئاتريهاي ما كه تصويري از اجراي استاندارد دارند و گروهي را حرفهاي (حرفهاي چون نقطه قوّت)
ميدانند كه در ده شب اجرا كمترين تلرانس را داشته باشد ...بي خيال ...
6
دوّم ،دو :همان حضور و در حينياي كه گفتم را تحت ِتيتر ِشناخت ميتوان اينطور مصرف كرد :وقتي به جاي
بازنمايي با تجربهي زيستيي بسا حاد شدهاي طرف باشيم ،در حيطهاي كه "بيان" و "رابطه" موضوع است،
ميشود به زيسته هاي خود و يقين اشباع شده درشان باز بنگريم و از طرفي در رخدادي بُر بخوريم كه تمايز
مفروض ِسوژه و ابژه را به چالش بكشد .اين صرفن يك تجربهي آييني نيست ،آيين عطف به ماسبق است،
فرصتيست براي سيّال كردن نمادها و اساطير.
دوّم ،سه :چرا قاطعانه مي گويم شكل متعارف تئاتر در ازاي از دست دادن اين فرصت چيزي به دست نميآورد؟
به اين دليل ساده كه از پس ِهر نوع بازنمايي يا واقعنمايي ممكن را سينما و رسانه بسيار جذِّابتر و گستردهتر
برآمدهاند و ورود در اين حيطهها چيزي جز ناتوانيي اين ژانر نمينماياند.
سوّم :مكان :با عالوه شدنش به حضور ظرف ِامكان ماست .بالفاصله ميشود پرسيد چرا ظرفيّت نبينيمش؟ "ما"
در "جا"يي هستيم كه تئاتر رخ ميدهد .با اين "جا" چه ميكنيم؟ اينجا (ايران) با رواج قاب و باكس ،عمالً
بالموضوعش ميكنيم .ولي بياييم به اين بسنده نكنيم :وقتي مخاطب جاي مشخصي نداشته باشد و حتي اگر
مستقر هم شود ،يك سمت او و يك سمت تئاتر نباشد :كارهاي محيطي و خياباني ميتوانند فرصتي خوب براي
اين امكان باشند .مخاطب الف ماوقع را از زاويهاي بسيار متفاوت از ب ديده ،شايد اتفاقاتي متفاوت در تعامل با
كار در مقايسه با ب برايش بيافتد و شايد داوطلب شود كه در اجراي بعد در موقعيّت ب يا ج يا ...باشد .به اين
بسنده نكنيم .نمايش مي تواند در يك مكان خالصه نشود و تماشاگران و عوامل خود بخشي از كار را ببينند يا
حتي بشنوند (حواس ديگر بماند) .اين چندمكاني يا مكان چند تكه ،سواي فراهم آوردن فرصت ديالوگي متفاوت و
شكلي از مشاركت ناگزير كه خود بازي را بسيار جذابتر و خفنتر هم ميكند ،سرراست امكاني اپيستميك است:
فاصلهاي كه اينجا با زيست ِروزمرِّهمان گذاشته/برداشته ميشود و امكاني كه براي پيدا/پنهاني ميآيد :عمل
شناختن به مثابه تصرِّف ،تمايل به كاستن از تناقضها ابهامها ،سايهروشنها و "ناشناخته"ها دارد و ما (الاقل در
روزمرِّه) با اين نوع شناخت فروكاهنده و يكدستساز روبروييم .تناظر ِوضعيّت چندمكاني (كه در مقابل ابهامها،
تاريكيها و گسستهاي زيستي ما بسيار مينيمال است) با امر زيسته و برجسته كردن اين كه حتي اين الگوي
ساده شده چقدر با مصادرهاي كه ميكنيم فاصله دارد ،ميتواند خودآگاه و ناخودآگاهمان را حسابي به هم بياندازد.
عجالتن همين بس ِتئاتر ِماست .براي عالج سرماخوردگي سر را كه نميبرند ...فوقش پوست ميكنند.
7
09
8
اشخاص به ترتيب ِديده و شنيده شدن:
پيرمرد (ايّوب)
پسر (پيشي)
دختر (دُخي)
زن (بسنتي)
مرد (رامتين)
جسد پينگپنگباز
مرد دو متري (بصير)
مرد ( 9مسرور قاسمي)
زن همسايه (فقط صدا)
مرد ( 7غريبه (كپيي مسرور))
9
صداي فركانس باال و تيزي كه شدّت ميگيرد و لحظهاي گوش حضار را ميآزارد و به سرعت كم ميشود و
همزمان با كم شدنش ،نور تلويزيوني پشت به حضار روي دو فرد ،يك پيرمرد (ايّوب) و يك نوجوان سندروم دان
(پيشي) باز ميشود و صدا به مرور زياد .دارند برنامهي نود را نگاه ميكنند و اوايل برنامه است .در تمام طول
نمايش ايّوب نه جم ميخورد نه سر ميچرخاند نه چشم از تلويزيون برميدارد .مشتي خرت و پرت ،رو و دور و بر
كاناپهي سه نفرهاي كه رويش نشستهاند ريخته شده (لباس ،ظرف تخمه ،ساك ورزشي زرد و براق ،چمدان كهنه،
صندلي تاشو ،چند كوسن رنگ و وارنگ ،كتري ،يك پنكهي فكسني ،راكت پينگ پونگ و )...آوانسن مملو از
خرت و پرتهاي خانه است و جز چند صندلي و يك يخچال در عمق صحنه با قفس مرغ مينايي رو و چيزهايي
پشتش ،صحنه خالي به نظر ميرسد.
صداي تاپ تاپ ميآيد و در نوري كه به مرور ميآيد و فضاي سايهروشن ،دختربچّه را (دُخي) در ميانهي صحنه
در حال دارت بازي ميبينيم .با ازدياد نور چهار جسد را گوشه و كنار صحنه و همان قفس مرغ مينا و يخچال را
در عمق صحنه ميبينيم .در طول نمايش سواي ديالوگها ،ايّوب و مينا براي خودشان حرفهايي ميزنند.
فردوسيپور مشغول صحبت است كه پسر داد ميزند:
"گـــــــــــــــــــُــــــــــــــــــل"
10
دختر به سمت آنها ميدود و در راه پايش به جسدي ميخورد و نالهاش را در ميآورد .دخي:
در راه برگشتن باز پايش به جسد ميگيرد و نالهاش را در ميآورد .دخي:
خم ميشود روي جسد كه صداي ناله از سمت ديگري ميآيد .دخي:
"اينم كه زندهس!"
صداي زني جوان از سمت ديگر ميآيد" :خالصم كن" و صداهاي ناله بلندتر ميشوند .دختر كوسني
خوشآبورنگ برميدارد و دستپاچه بر صورت يكي ميفشارد كه خالصش كند .ولي بالفاصله در خواستي از
11
سمتي ديگر برميخيزد و دختر اين كار را تمام نكرده به آن سمت ميدود و كوسن را نگذاشته بعدي و بعدي و ...
دخي همانطور مستأصل و حيران:
"باشه باشه"
پسر گوشهايش را ميگيرد و با بلند شدن همان سوت ِجيغ ،نور صحنه ميرود و باز كه ميآيد ،دختر مشغول
دارتبازيست .دوتا از جسدهاي سابق ،مرد جواني (رامتين) كنار پسر و ايوب ،با سر و صورت خوني و باندپيچي و
در حال تخمه شكستن مشغول تماشاي نود است و زن جواني (بسنتي) جسدي را از پاهايش گرفته به عمق
صحنه ميكشد.
رامتين... :
رامتين" :خودتي!"
رامتين" :باشه!"
پسر" :گــــــــُـــــــــــــــ"/
12
رامتين" :خيلي دلت ميخواد خر باشم .نه؟"
رامتين (برميخيزد و تلويزيون را با كنترل خاموش ميكند)" :من بودم گفتم كارم فقط جسددزديه؟"
بسنتي" :چشتو بگيره چش سفيد! پس اين واموندهها چيَن؟ قورمهسبزي كه نيستن! جسدن!"
رامتين" :آخه يه نكته انحرافي ظريفم داره خانوم! اونم اين كه خودت كشتيشون!"
حين گفتن ِ"كشتيشون" تلويزيون را روشن ميكند .ايوب و پسر طيّ مدّتي كه تلويزيون خاموش بوده
كوچكترين اعتراضي نكردهاند.
پيشي" :گـــــــــــــل!"
رامتين" :گل كجا بود؟ (سعي ميكند تلويزيون را خاموش كند ولي كنترل نميگيرد .عصبي كنترل را ميكوبد
زمين ،برميخيزد رو به بسنتي) ولي بسنتي هم خره هم دروغ ميگه"
13
رامتين (مؤكدانه ميخندد)" :تو منو؟ تو؟ منو؟ منو؟ تو؟ (سر تكان ميدهد) چرا كه نه! چرا كه نه!"
بسنتي به كشيدن دو جسد ديگر به عمق صحنه (پشت يخچال) ادامه ميدهد و رامتين به تخمه شكستن و
واكنش به صحنههاي نود.
پيشي" :گـــــــــــــــــل!"
پيشي" :آره"
14
رامتين (برميخيزد)" :تو كه گفتي بزرگ شده حسابي!"
دختر سرگرم دارتبازيست و بسنتي جسدكشي و سهتاي ديگر نود ميبينند .رامتين براي خودش چاي ميريزد و
قدمزنان تلويزيون ميبيند .شايد حرفهايي هم براي مرغ ِعمق ِصحنه ساخته شود .بعد از لحظاتي:
دخي" :پسرش نصاب ماهوارهست .راحت دو متر قدّشه .بهش ميگن بصير نينجا .ميگن ديش عادل اينا رو هي
مفتكي نصب و تنظيم ميكنه"
دخي" :وقتي الكپشت بشه نينجا مينجا بشه ،سنتر منتر تيم مهرام پهرام نميشه؟"
رامتين (اشاره به تلويزيون)" :آخه نود چه ربطي به بسكتبال داره دخي؟ رو مخيا!"
دخي" :اِ! دارم ميگم دخترش همكالسمونه ديگه! از هر درز و دورزيم رد ميشه عين مارماهي! قانع نميشي،
نشو!"
15
دخي (ميبرد)" :بشير داداششه .اين يكي بصيره امّا دخترش صداش ميكنه بابا"
بسنتي (جسدها را برده پشت يخچال و سطل آب و جارو كنفي در دست برگشته)" :اگه تبادل اطالعات
عموميتون تموم شده الاقل تو تميزكاري كمك كنين"
پيشي (با مشت گره كرده)" :خمير دندون پونه ،چشمو نميسوزونه"
دخي" :يه بار تيوپ سفت بود خمير دندون پريد چشمم"
رامتين" :با اين دست؟ (اشاره به دست ِتو باندش) بعدشم اين ت"/
رامتين (حين گرفتن سطل و جارو با يك دستش)" :با دندون ميشكستم .اينم تي نيست .جارو طنابيه"
16
رامتين جارو ميكشد و بسنتي تي .دختر از يخچال يك كيم دوقلو برميدارد.
دخي" :بستني نزديكتر بود عمو رامتين .ميخواين اين نصفهشم بدم به شما"
دختر ميرود روي مبل كنار پسر مينشيند و هر كدام يك گاز ميزنند تا بستني تمام شود .رامتين و بسنتي
همچنان مشغول تميزكارياند .تلفن زنگ ميزند كه بر نميدارند ،بعد بالفاصله موبايل ،بعد يك موبايل ديگر ،باز
تلفن .انگار فردي سعي دارد از هر طريق ممكن با آنها تماس بگيرد .يك جسد كفنپوش وارد ميشود:
همه جز ايوب برميگردند و هاج و واج نگاهش ميكنند .ايوب يك راكت و يك توپ پينگپونگ را بلند ميكند
كه جسد ببيند .انگار اصال كنار گذاشته بوده و منتظر بوده برگردد.
جسد (حين پيش آمدن و گرفتن راكت و توپ)" :ميبخشين! ميبخشين! واقعا شرمندهم .خوب ميدونم جام اينجا
نيست"
حين خروج بيوقفه با راكت و توپ بازي ميكند .بعد از خروجش هم چند لحظه حيرانند همه جز ايوب.
17
رامتين" :نميدوني؟"
بسنتي وسائل تميزكاري را به عمق صحنه (پشت يخچال) ميبرد .رامتين پيش آمده ،سيگاري به لب ميگذارد.
رامتين" :چرا گوشش تو دلش زنگ نميزنه؟ چرا عالم و آدم باس بدونن گوش آقا زنگ ميزنه؟"
بسنتي (حين رفتن به پشت صحنه)" :تو اينجا عالم و آدم ميبيني؟"
بسنتي برميگردد .طنابي دراز دور گردنش است كه مثل شال گردن مرتبش ميكند .صندلياي برداشته ،رويش
ميايستد.
دخي (همونجا روي مبل ،برگشته)" :خاله بستني ميخواي خودتو بكشي؟"
بسنتي" :ميخوام در موردش فكر كنم (طناب را مياندازد باال كه به حلقهاي فرضي گيرش دهد)"
18
رامتين" :من چي چي؟"
بسنتي" :دقيقا دلقكبازي رو بذار كنار (دست از پرتاب طناب ميكشد) اين جنازهها رو كه از قبرستون نياورديم!
چه توجيهي داري واسهشون؟"
رامتين (ميبرد)" :خفه! (سيگار را لبش ميگذارد ،قدمزنان) خب اونم مثل بقيه"
بسنتي (دوباره شروع به پرتاب طناب ميكند)" :بقيه يعني من و تو! يعني هر چي كه ته رابطه ميمونه"
رامتين" :نشدم"
بسنتي (دست از پرتاب ميكشد)" :ولي ممنون كمكم كردي واسه تميزكاري"
19
رامتين" :خواهش ميشود"
بسنتي" :هنوز ريختوپاشه يه خورده خونه .ولي تميزي زيادشم خوب نيست .اينطوري زندهتره"
بسنتي" :فعال دارم در موردش فكر ميكنم .تو فكر خودت باش"
رامتين" :چه گلي! (واكنش به نود) يادته بار اوّل كجا همو ديديم؟"
رامتين" :ال! اندر مراسم ِعروسي ِمادر ِقاسم بود .رفته بودي رو پشتبوم رجز ميخوندي كه اگه اوني كه كولهتو
دزديده گير بياري از همون باال ميندازيش پايين"
رامتين" :شب بود درست نميديدمت .فقط مونده بودم اآلن كه فقط خودتي رو بوم ،كي رو ميخواي پرت كني!"
بسنتي" :يه عمر گير ِهمين منطق پنطق مونديا! يه عمرا! يه عمر!"
رامتين" :بابا وردست ِباباي قاسم واستاده بودم دلداريش ميدادم! خيلي تابلو بودم كه!"
رامتين" :نه همچي! مردن ِمردن كه نه ،يكي دوتا سكته زده بود سرجم"
20
بسنتي" :ولي چه بردي كرد قاسم! شوهر ننهش اينوري ،عمّه و شوهرعمّهشم اونوري ،اينم خداي بندبازي! علناً
با كون افتاد تو فسنجون"
رامتين" :ميبيني تو رو خدا خدا شانسو به كيا ميده؟ رسما هر موجود دوپايي رو تو خيابون يا حوري ميديد يا
غلمون! به سوراخ ِاليه اوزونم نه نميگفت!"
صداي سوت ِجيغ بلند ميشود .دختر گوشهايش را ميگيرد و رامتين و بسنتي زمين ميخورند.
پيشي" :نميزنه"
صداي سوت فيد ميشود و رامتين و بسنتي برميخيزند .رامتين به بسنتي كمك ميكند كه باالي صندلي برود.
رامتين" :اومده بودي مچ مادرتو بگيري كه تا يك قرون ده شي گيرش ميومده مثل مادر رضا موتوري شال و
كال ميكرده جيم ميزده تياتربينون"
بسنتي" :خدا بيامرز فرهاد رو هر بار ميديد ميگفت تو پسرمو دادي دم تيغ .چه دخلي به اون طفلك داشت؟"
21
رامتين" :ديگه ننه رضا بود ديگه! تو انقالب مرد؟"
بسنتي" :نه! يه سال بعد زير دست و پا مردم تو صف فيلم شعله له و لورده شد"
بسنتي" :نه"
مردي دو متري وارد شده به سمت رامتين و بسنتي ميرود و پشت به تماشاگران سرشان را به هم ميكوبد.
برميگردد تعظيمي به تماشاگران ميكند و خارج ميشود .سهتاي ديگر مشغول تماشاي نود هستند؛ رامتين و
بسنتي در حال نزع.
بسنتي" :نكنه تو هم مثل فيلما اوّل ميخواستي گولم بزني بعد عالقهمند شدي! خجالت نكش! بگو!""
دختر ذوقزده از عشقي شدن ماجرا به وسط صحنه ميدود و روي صندلي نشسته ،ديالوگهاي رامتين و بسنتي
كه دو طرفش دارند جان ميكنند را دنبال ميكند .حين رفتن:
دختر" :كي؟"
رامتين" :شابدالعظيم .نزديك مزار كه ميشدم ،همه چي ميشد مامان ،نه صدايي ميشنيدم نه "...
رامتين" :امّا اون روز ،اون روز غروب ،هي نگا ميكردم ببينم اساماس دادي يا نه .اونجا فهميدم كارم تمومه"
بسنتي" :دادم؟"
رامتين" :نه"
بسنتي" :نه؟"
23
رامتين" :يني آره .ولي چيز مهمي نبود"
رامتين" :گفته بودي سر راه ،قصّابي ،آشغال گوشت واسه سنگر بگيرم"
بسنتي" :دستي نبود .روديواري بود .سنگرو كه رد كردم گربه زياد ميومد رو ديوار"
دخي" :بعدش؟"
بسنتي" :شايدم پير شده بود اين آخريا .مخمل ميومد بغلش ميخوابيد"
رامتين ميميرد .دخي از صندلي پايين آمده ،گامي پيش ميگذارد .به روبرو:
پسر گوشهايش را ميگيرد و صداي سوت بلند ميشود و صحنه تاريك ...صداي نود را در آوانسن و مرغ مينا
را در عمق صحنه داريم .نور اندك تلويزيون روي ايوب و پسر است .صداي سوت خفيف شده است .بعد از مدتي
دوباره شديد ميشود و ناگهان قطع و صحنه روشن.
مثل پردهي قبل .فقط برنامهي نود پيشتر رفته ،دختر در صحنه نيست ،ايوب بيشتر چرت ميزند و گاهي غرغر
ميكند به برنامه ،پسر مثل قبل ،رامتين و بسنتي صحيح و سالماند .بسنتي حسابي حامله است ،مرغ پر كندهاي
مانند طوطي النگ جان سيلور بر شانه دارد و مشغول رنگ نارنجي زدن به يك راديوست .رامتين در عمق صحنه
پشت به ما روي صندلي نشسته ،با مرغ مينا سرگرم است .جلوتر از هر دو ،نرسيده به كاناپهي سه نفره روي يك
صندلي به ترتيب از باال روسري ،پيراهن ،دامن و جوراب يك زن را داريم .انگار آدم لباسها غيب شده باشد .سن
البسه باالست .ريتم اين صحنه تندتر از قبليهاست.
بسنتي" :آره"
رامتين" :ميخاره؟"
رامتين" :واقعا سوأله واسهم .كي هستي تو؟ جنازهدزد؟ مهموندار هواپيما؟ عالف ِزمين و آسمون؟ اوني كه بناس
باش الو بورزم ولي هر كار ميكنم عمراً؟ يا طبق كارت ويزيتت كبري رورانسر؟"
25
رامتين" :در چرا وازه؟"
بالفاصله سوت قطع ميشود و صداي مرد ( 6مسرور قاسمي (يكي از جنازههاي سابق)) با دندانهاي كليد شده
ميآيد:
"نبندي! نبندي!"
از پشت يخچال وارد ميشود .كارد آشپزخانه به دندان گرفته و كلِّي خرت و پرت (ماست موسير و چيپس و سفره
يك بار مصرف و كالباس و ماءالشعير و )...بار زده .همان لباس دوران جنازگي تنش است .دهنش يكسر
ميجنبد .يا ديالوگ ميگويد يا چيزي ميخورد يا پيش خودش ترانه ميخواند يا هر دو يا هرسه.
مسرور (چاقو و وسائل را كف سن ميگذارد و " :)...سفره يه بار مصرفي كه به دلم بشينه نداشتن اين دور و ور"
بسنتي (توضيح ميدهد)" :واستادم اون زنگ بزنه (صداي زنگ تلفن)"
بسنتي" :بالفاصله ور نداشتم (گوشي را برميدارد) هوم ...آره ...ميدونم … پيش مياد ...گفتم باشه ديگه ...
گفتم ...اصال نگفتم ،چي ميگي؟ ...باشه ...باشه ...باشه (گوشي را پايين ميآورد) يه چيزي تو اين مايهها"
مسرور" :خالصهش اينه كه قاسم ميگه يكي از آدماي جاسم رو ميفرسّه كمك .درسّه؟"
27
بسنتي" :بله (كف دستش اسم را يادداشت كرده) آقاي قاسمي"
مسرور هيجانزده از پاي سفره برميخيزد" :ولي اصّاً جاسمي در كار نيس"
مسرور" :قاسم و جاسم دوقلو بودن .چل سال پيش جاسم مياد قاسمو هل بده از باال بوم ،قاسم جاخالي ميده،
جاسم ميافته ميره تو كما و دو روزه تموم ميكنه .خالص"/،
رامتين" :خفه!"
ايوب و بسنتي و مسرور و رامتين با حالت اسلوموشن محو تماشاي تكرار صحنه گل ميشوند.
بسنتي (عادي)" :چون تكرارش رو دور كند نشون ميدن .قبلشم آفسايد بود"
ريتم برميگردد
28
مسرور" :لقبش قاسمه .تو سجل جاسمه .در واقه خودشم قاسمه .واسه همين لقب قاسمو ورداشته"
مسرور" :چرا جناييش ميكني؟ آدم ِفالني و اينا چيه؟ بگير دوست قاسم؛ مثالً كاررااندازش"
بسنتي" :كمتر چيپس بخور .يهو ديدي از رمانتيكت اروتيك زد بيرون جلو جماعت"
مسرور (همينطور كه مشغول است سر بساط)" :حاال ماجرا غيب شدن ِاين جسدا چيه دقيقاً؟"
بسنتي" :يه عدّه آدم ناپديد شدن .ولي جسدشون پيدا نشده"
بسنتي (يك لحظه دردش ميگيرد)" :كبري رورانسر مُرد( .به مسرور) بنال!"
مسرور (يك لحظه گيج)" :ها! ميخواستم بگم كه( /ميبرد) ماجرا كبري رورانسر چيه؟"
رامتين" :آشنا كه شديم ،بسنتي ميخواس بيفته تو كار رورانس .دم سالونا تئاتر وا ميستاد كارت ويزيت پخش
ميكرد"
30
صداي همان چهار ضربهي شروع سمفوني پنج بتهوون كه با سوت نواخته ميشود و هي تكرار ميشود (صداي
زنگ در است).
بسنتي (در حال رفتن) " :يني من باس برم درو وا كنم؟ (اشاره به وضعيّتش)"
بسنتي به پشت يخچال ميرود .زن همسايه دم در است .صداي زن همسايه (مهلت نميدهد):
"بسنتيجون فدات شم .باز اين قفل دَرِمون بازي درآورده .تا يه تك پا برم قفلساز بيارم دخيمون بمونه
پيشتون؟ قول داده ديگه دارت بازي و اينا نكنه .باشه؟ اگه كاري داري و اينا و"/
صداي زن همسايه" :مردهتم .فقط ببين چجوري جبران ميكنماااا! يه طوري كه انگشت به"/
صداي زن همسايه" :خدا نكشتت شيطون! ديگه برم كه رفته باشم (در حال دور شدن) راستي بنا بود يه
ماجرايي"/
دختر اين بار تيك ِسكِّه انداختن دارد و هر از گاهي البالي ديالوگها شير يا خط را اعالم ميكند.
بسنتي" :نميشنوه .مثل جان ميلز تو آرزوهاي بزرگ كلِّه محكم تكون بده بهش"
31
بسنتي" :كلِّهشو بچسب تو"
مسرور (در اين فاصله برخاسته ،داد ميزند)" :سالم مادرجان .ميبخشي متوجهت نشدم"
پيشي" :خر!"
ايّوب" :االغ!"
دخي" :نداريم"
مسرور" :تو عمرم با كسي رابطه مابطه نداشتم .ولي مطمئنم اگه اون وري ميرفتم مث خر تنوعطلب ميشدم"
بسنتي حين اين كه دختر را با دست هدايت ميكند سمت كاناپهي سه نفره:
بسنتي" :بيخود!"
بسنتي" :چي بگم؟ مرده شستن كه تعريف نداره .بيا اين ماجرا رو حل كنيم"
مسرور" :هيچ راه حلِّي نداره .خالص! حاال ماجرا مردهشوري رو بگو!"
33
رامتين" :بهش ميگن بازي رو در آوردن!"
بسنتي" :محرِّك"
دخي" :چي؟"
سكوت
34
مسرور" :چيزي گف كسي؟"
سكوت
سكوت
بسنتي (كالفه)" :جسد تكراري نميخوان .اينا ديگه جسد تكراري نميخوان .فهميدي؟"
رامتين" :خودشون توليد كنن خُ (نگاه عاقل اندر سفيه مسرور و بسنتي) آها! باز زر اضاف زدم"
مسرور (عصبي به بسنتي)" :اگه اينقد اصرار دارم خاطرات مردهشوريتو بگي دليل دارم"
بسنتي" :چاييديمون! جسد ِاوّل چمباتمه زده بود .اومديم درازش كنيم كمرش شكس"
مسرور" :خب!"
بسنتي" :يكي ديگه هم باد كرده بود .اومديم بچرخونيمش مث بادكنك سه دور زد"
مسرور" :دقيقاً"
بسنتي" :تئاتريه ،زن بود ،بئد ِچل سال مَرد كرد خودشو و همينطور ناكام يهويي مُرد؟"
پيشي" :پيشيَم!"
مسرور (بشكنزنان)" :ايده بُدم ،ديده شدم .دولت ِعشق آمد و من ييهو پسنديده شدم"
بسنتي" :عاشقي؟"
36
مسرور" :مباد!"
نفير موشك در صحنه ميپيچد .ولي به جايي اصابت نميكند .نور در همين حين فيد ميشود و ميآيد.
لباسهاي روي صندلي ريخته زمين.
دختر ميزند زير گريه .رامتين ،محزون ،مشغول باندپيچي ِخود مثل آنچه ديده بوديم ميشود.
37
بسنتي (مسخ)" :وختي معتاد ميشي به مرده شستن ،ميبيني ديگه جسد ربطي به آدمش نداره (مرغ پر كنده از
شانهاش ميافتد) يه چيز ديگهس .اين اون نيس"
مرد ( 7غريبه) از پشت يخچال پديدار شده ،همان عمق صحنه روي صندلي ،رو به صحنه مينشيند؛ با عين
لباسها ،آرايش مو ،قد و قامت و ...مسرور؛ خالصه خيلي شبيه.
رامتين (همانطور محزون)" :رورانسيه واسه خودش مردهشوري! مرگم نصفه نيمه نميشه!"
رامتين" :چي؟"
رامتين" :كي؟"
رامتين" :ميشه نازكانديشيتونو بذارين واسه يه وخت ديگه؟ (اشاره به مرگ مادر و ")...
مسرور (شنگول)" :اتفاقاً وختش همين اآلنه .مرگ افتاده ميون ما .توسّط كي؟ و چرا؟"
رامتين" :يا كار ِبسنتي ،يا هر كي! به هر حال اين وسط از همه عالفتر منم"
38
مسرور" :دقيقاً! تويي كه تو عمرت بيل به هيچ قبري نزدي ،پا تو هيچ مردهشورخونهيي نذاشتي ،اينجا چيكار
ميكني؟"
بسنتي (به مسرور)" :مشكل همينه! پي ِمصداقيم! چرا؟ دنبال تصديقيم! ميخوايم جاي دقيق هر چيزي مشخص
شه".
بسنتي" :بگيم اين ،اونه .شايد مايد نمياريم تو كار .از اون مهمتر"/
بسنتي" :دقيقا! اين كه ربط وقتي شكل ميگيره كه بفهميم اين اون نيست اتفاقا تو اين نبودن مهلتاي بودني
بيشتر ميشه تا تملِّك و ...تعلِّق و ...تعليق و"/
مسرور" :يني مثالً :رامتين قاتل نيست .پس مربوطه به اين كشتنا!"
مسرور" :فهميدن سرشون كال گذاشتين .تكراري بودن ِجنازهها لو رفته .حاال ميخوان با چنتا جنازهي نو
حسابشونو صاف كنن"
"اونا!"
"نميدونم"
39
بسنتي" :فك كنم تو اومده بودي همينو به ما بگي!"
مسرور" :همينقد ميدونم رامتينو تبرئه كردن .چون وخت جسددزدي عذر موجّه داشته .مشغول قتل بوده"
بسنتي" :همهش همينه! جا واسه گشتن نداره .پشت يخچالم كه ديگه بيرونه!"
مسرور (عكسهايي از جيبش درميآورد و نشانش ميدهد)" :پس تو خونه مردم از اين كارا ميكني؟"
بسنتي" :چيكار؟"
رامتين" :معلومه كه نيس! تو عكس جهت معكوس ميشه .خونهي من قرينهي اينجاس"
40
"مشكل شما بچه زرنگا اينه كه از اينور ميبينين (اشاره به صحنه) حاليتون نيس كه از اون ور بايد ببينين
(اشاره به تماشاگران)"
رامتين" :بيتربيت!"
هر كدام فكر ميكند كار ان يكيست و از هم دور كه ميشوند ،غريبه برخاسته ،داد سخن ميدهد:
"اون زمون كه صحبت تجددخواهي بود همه با مدرنيته مشكل داشتن و هي ميخواستن بازگشت كنن به
خويشتن .حاال كه حرف پستمدرنه ،ميگن "مگه همون مدرن خودمون چيش بود؟" الغرض :من اونيم كه مياد
و ديگه نمه نمه كارا رو تموم ميكنه"
بسنتي (به مسرور)" :مگه بنا نبود تو كارا رو راست و ريس كني؟"
مسرور حيران
بسنتي (به دختر)" :امّا تو! آره تو! واسه چي اومدي اينجا؟"
هر چهار شگفتزده به دختر نگاه ميكنند .دختر بيتوجّه شير يا خط را ادامه ميدهد.
صداي تلويزيون كمي بلندتر ميشود كه مشخص شود عادل دارد خداحافظي ميكند.
مسرور" :غريبه هستن ايشون؛ قاتل فرهاد و فريدون؛ همون مرگي كه به تب (اشاره به خودش) راضيتون
ميكنه"
مرد دو متري" :تنها چيز گردي كه تو عمرم باهاش بازي كردم كلِّه بوده"
سر رامتين و بسنتي به طور فرضي ،در هوا و با فاصله به هم ميخورد .تعادل از دست ميدهند و تقريباً زمين
ميخورند.
غريبه" :جم كنين اين بساطو!" (به سمت بساط يورش ميبرد)
مسرور هم ميدود سمت بساط .باالي بساط كه ميرسند ،تعارف ميكنند به هم كه "شما بفرما" "شما بفرما" و
...مستأصل كه ميشوند ،دختر سكِّه مياندازد.
غريبه كارد ِسفرهيكبارمصرفبري را برميدارد و فرو در شكم مسرور ميكند .تيتراز پاياني 09شروع ميشود.
مسرور تلوتلوخوران عقب عقب ميرود.
همزمان بسنتي برخاسته ،راديو را دم گوشش ميبرد .دارد روي موجها ميچرخد.
42
همزمان مسرور چاقوي خونين را از شكمش درآورده ،فرو در شكم غريبه ميكند.
تا پايان تيتراژ ،09مسرور و غريبه به نوبت چاقو از شكم خويش در آورده ،تلوتلوخوران در شكم ديگري ميكنند.
پايان تيتراژ نود فيد ميشود به صداي موج عوض كردن (البد از راديوي بسنتي).
در تاريكي البالي صداي موج عوض كردن روي ايستگاههايي توقف چند ثانيهاي داريم كه با آمدن نور با
صداي كمتر ادامه دارد .مثالها" :زنگهاي اوّل هاي هوپس پينك فلويد" "از ترانهي فرهاد سطر (آينه ميگه
تو هموني كه يه روز)" "شنودگان عزيز ،توجه فرماييد" "ضربههاي اوّل وي ويل راك يوي كويين" و ...
روي ترانهي كويين نور مي آيد .فقط ايّوب و پيشي در صحنه هستند .پيشي ساك زرد ورزشي دوشش انداخته.
بسنتي از انتهاي صحنه كولهپشتي بر پشت ،با جوجهي زردي توي دستانش كه با احتياط حمل ميكند ،وارد
ميشود؛ احتياط و دقتي مثل حمل شمع آخر نوستالژياي تاركوفسكي.
بسنتي (حين اين كه جوجه را به پيشي ميدهد)" :آخه مردم چطور ميتونن بخورنت؟"
بسنتي (به پيشي و ايّوب)" :حاال كه يه آرامش موقت داريم ،بهتره برين!"
پيشي ساك بر دوش ،جوجه را در مسير معكوس بسنتي به پشت يخچال ميبرد.
و خارج ميشود.
43
بسنتي (به ايّوب)" :با توئم بودم ايّوب .بهتره بري".
ايّوب سر فرصت و آهسته به ميان تماشاگران ميرود .بسنتي كمي بعد از راه افتادن ايّوب مردّد دور ميزند كه به
عمق صحنه برود و هر از گاهي برميگردد و نگاه ميكند .در اين حين بوهاي غذاهاي خوشمزه در سالن پخش
ميشود و صداي امواج راديو و توقف روي ايستگاهها .ايّوب كه مستقر ميشود نور فيد ميشود ،صداي راديو و
پخش بوهاي خوشمزه ادامه دارد و نور كه ميآيد همهي عوامل ثابت ايستادهاند و مشغول عكس انداختن از
تماشاگرانند (واقعا عكس مياندازند با حداقل حركت) تنديسهاي خدايان هستند در حال رصد.
چهار توضيح نه چندان ضروري 9 :براي بريدن صحبت اسلش آمده و براي مكث ،سه نقطه 2بيشتر از اوني كه
فكر ميكنيم شباهت داريم و چندپارهتر از چيزي هستيم كه فكر ميكنيم 3ترتيب رخدادهاي روي صحنه تقريباً
عكس برنامهي تلويزيونيست 5محاوره رو معموال خيلي قراردادي مينويسن در حالي كه اشكال گفتن ما (حتي
هر كدوممون) تو حالتهاي مختلف فرق ميكنه .شايد گاهي بگيم "اصال" گاهي "اصّا" گاهي بگيم "جمعه"
گاهي "جئمه" و ...
44
سبز ِدرخشان و زرد ِكم و كمترش سرخ
45
اشخاص بازي:
زن ( 1الالالي وسط ِالالالال)
مرد ( 1مرد )1
مرد ( 2فرنود)
مرد ( 3قشنگم)
زن ( 2اعظم)
كودك جلوي سن (جنسيّت دلبخواه)
مرد ( 4عباس معصومي)
46
دو چيز مهم براي اجرا:
"چيز"ي وسط سن است و در عمق صحنه ،پارچهنويسي با حروف درشت ِرنگارنگ ،طوري كه عرض صحنه را
پر كند" :جُنگ ِشادي جهت ِخشنودي شما و مسئولين ذيربط در امور پاره وقت"...
"لزوم ِكشتن ِشاه ،چون ظالم است ،لزوم كشتن ِشاه ،چون الزم است ،لزوم ِكشتن ِشاه ،چون كشتنش كار
خوبيست ،لزوم ِكشتن ِشاه ،شاه هم ميميرد همچون شاهي مرده ،لزوم كشتن ِشاه ،چون شاه هم ميميرد ،و
چون هر چه چشم كشيديم سر وقت نمرد ،پس بايد به لزوم كشتنش فكر كرد ،لزوم كشتن ِشاه ،شاه ِخوب شاه
ِمرده است ،لزوم كشتن شاه ،چون خودش هم ته ِته ِته ِدلش به لزوم كشتنش واقف است ،لزوم ِنكشتن ِشاه ،اين
47
بره يكي ديگه مياد ،لزوم ِنكشتن ِشاه ،چه كاريه آخه؟ ،لزوم ِنكشتن ِشاه ،چون خودش هم ته ِته ِته ِدلش به
لزومش واقف است ،لزوم ِنكشتن ِشاه ،چيزي كه زياده شاه ،لزومه نكشتن ِشاه ،ميارزه واسه چيزي كه زياده
مرتكب ِقتل شي؟ ،لزوم ِنكشتن ِشاه ،چون نكشتنش كار خوبيست ،لزوم ِنكشتن ِشاه ،چون فكرتو خوب ِخوب كه
جمع كني ميبيني از كشتنش الزمتره ،لزوم ِنك ...جا نيست ،بقيه در نمايشهاي قبل و بعد"
زن ،9مبهوت لبهي سن ايستاده ،پايين را نگاه ميكند ،گاهي دستها باز و روي سر پنجه و باز به حالت اوّل
برميگردد .تماشاگران مستقر كه شدند و نور سالن رفت ،مرد 9با تيپ اداري ،با كلِّي پرونده و كاغذ در حال عبور
از عرض صحنه متوجّهي زن شده ،كاغذ و پروندهها از دستش ميريزد.
مرد (در حال جمع كردن) :بي خيال! ميخواستي بپري زودتر پريده بودي .خودكشي به آنشه( ...دور و بر را نگاه
ميكند) گذشت( .كاغذها را جمع كرده ،برميخيزد) فعال بايد نمردنو ادامه بدي...
زن هيچ واكنشي نشان نميدهد .مرد آرام نزديك شده ،با پروندهها در حدّ اشاره ،هلش ميدهد .زن وحشت زده
از شوك در آمده ،خود را روي پاي مرد مياندازد .تعادل مرد به هم خورده ،باز كاغذ و پروندهها از دستش ميريزد.
زن بدون گفتن كلمهاي ،با حالت مسخ شده ،كاغذ و پروندهها را تند تند جمع كرده ،دست مرد داده ،دستي به
پشتش زده ،راهيش ميكند .مرد به سرعت خارج شده ،دو سه برگي از كاغذهايش زمين ميريزد .زن به دو رفته
يكي از كاغذها را برداشته مشغول خواندن ميشود .مرد 2با كيف سامسونت از سمت مرد 9و مرد ( 3ريزنقش) از
سمت مقابلش وارد ميشوند .مرد 3خودش را طي پرده گوشه و كنار سن (عمدتاً عمق صحنه) مشغول ميكند.
مرد 2بالفاصله به سمت زن رفته ،چيزي در گوشش گفته ،عقب عقب ميرود.
زن (پس از بهتي كوتاه) :چي؟ ماشين لباسشويي رو خودت روشن ميكني؟ ماشين لباسشويي رو خودت روشن
ميكني؟ ماشين لباسشويي رو خودت روشن ميكني؟
مرد ( 2سعي ميكند پشت ساسونتش قايم شود) :الزم بود داد بزني؟ الزم بود داد بزني؟ الزم بود داد بزني؟
ز :الزم بود بگي؟ الزم بود بگي؟ الزم بود بگي؟
م :2خودكشي خانوم به كجا كشيد؟ خودكشي خانوم به كجا كشيد؟ خودكشي خانوم به كجا كشيد؟ ميبينم باز
كم آوردي!
48
ز :گه خوري؟ در جريانه.
م :2كجاشي؟
مرد 9و زن 2از اينجا مشغول آوردن سه اتاقك به آوانسن ميشوند .مرد 3به كمكشان ميرود .سه سمت دو
اتاقك بسته ،رو به تماشاگران باز است .سمت باز سوّمي رو به صحنه است كه مرد 9تويش ميرود.
زن :ميدونم نميدوني .ولي از اين تيريپ زندگي همينه و اينا ...تهش همين گهي كه هست در مياد.
ف :زندگي سيبيست بايد گاز زد با پوست .تا اناري تركي برميداشت ،دست فوّارهي خواهش ميشد
ز :يه رفيق داشتم حال قاچ زدن يه هندونه رو نداشت ،يه گردو نميتونست بشكنه.
49
ف :مُرد آخرش؟
ز :آره! امّا قبلش جايزه نوبلو واسه شكافتن اتم گرفت
ف :اين كه چيزي نيست .بونوئل ميگه يه بار دالي رو ميفرستن اونور خيابون بليط ِتئاتر بگيره و ميدونستن
دست از پا درازتر برميگرده.
ف :اِ اِ اِ اِ اِ! بليط ِتئاتر ديگه! اينم (يواشكي) تئاتره ديگه!
ز (ناغافل نگاهش به تماشاگران ميافتد و بالفاصله ميدزدد) :آها! ولي كافي نيست
ف :خب ...ميتونه ربطش تو اين باشه كه نوابغم سوتيا و چسمحليّاي خودشونو داره
ز :به اين صراحت بايد ميگفتي؟ به اين صراحت؟ خجالت نميكشي؟
ز :بگم؟
ف (ترسيده) :بگو!
ز :بگم؟
ف :نگو!
ز :نگم؟
50
ف (نفسي به راحتي كشيده) :فك كردم سامسونتمو ميگي!
طيّ اين مدّت زن 2از صحنه خارج شده ،مرد ( 3بداهتاً) باز گوشه و كنار پرسه ميزند .زن 2سيخ كبابي را قنداق
كرده ،مشغول خواباندنش وارد ميشود .زن 9جيغي از شعف كشيده به سمتش ميدود.
ز :2سيخ كباب
ز :2عيبش چيه؟
ز :9مثل اين كه اسم آدم رو بذارن آدم! تو خوشت مياد صدات كنن آدم ،آدم؟
ز :9بذا بينم (نوزاد را گرفته ،وارسي ميكند) آره ديگه! قربونش برم سيخ كبابه .مته نيست كه! حاال پسره يا
دختر؟
زن :9با اين حساب ديگه بايد لباساتو تو تشت بشوري .االاااهي!
فرنود (مشغول خواندن كاغذ بوده) :اين قضيهي كشتن شاه چيه؟
51
ز :9خب ما هم مثل تو! از كجا بدونيم؟ خس خس خس خس خس خس (خواباندن بچّه)
ف :اي ول! شصتاد پيچ به نفع تو! ماجراش چيه؟ چيزي ميدوني؟
ز :9راستش ...نميدونم!
ز :9نكير منكر شدي واسه من؟ ناسالمتي من مشغول خودكشيما .حواست هست؟
از دو سمت مخالف ورودشان خارج ميشوند" .چيز" و سامسونت ميان صحنه ماندهاند.
مرد 3بالفاصله پيش آمده و با حالت هيستريك و پا بر زمين كوبان :اينجا ايرااانه ايراااانه ايرااانه ايرااانه ...بابا
حواستون هست؟
52
مرد ... :3
م :9اهم؟
م ... :3
م :3كشتن ِشاه ،انيشتين ...پيكاسو ...خودكشي ،سيخ كباب ،بند رخت ...سيم ظرفشويي
م :9همينا؟
م :3جيگر ...نعش
م :9تموم شد؟
م :9چي؟
م :3چيز
م :3آ آ آ چشم
م :9خب؟
مرد ( 3چشم بين تماشاگران ميچرخاند) :هر كار ميكنم جم نميشه (چشمش به مرد 2ميافتد ،دستپاچه) سالم
آقا فرنود!
53
فرنود :سالم قشنگم! كيفمو جا گذاشته بودم (برش ميدارد ،نگاه به سمت اتاقك) ...به به! آقاي ...ميبخشين
بنده رو! حضور ذهن ندارم.
از اينجا مرد 9را حاضرين در صحنه ميبينند و تماشاگر نه .انگار براي تماشاگر نامرئي باشد .تماشاگر فقط
صدايش را ميشنود .ولي واكنشهاي ديگران طوريست كه انگار در صحنه باشد.
مرد :9مهم نيست .هر چي شما بفرمايين همونم (با فرنود دست ميدهد؛ بداهتاً ما فقط دست دادن فرنود را
مردي نامرئي ميبينيم) همونم نيستم .چرا زحمت كشيدين .مياوردم كيفتونو واسهتون .چيز خاصي توشه؟
فرنود :راضي به زحمت نيستم .راستش چي بگم؟ نميدونم خاصّه يا نه ،اصالً چيزي هست يا نه...
م :9احتراماً بنده يه مقدار در مورد اين سامسونت كنجكاوم .البته جسارت بنده رو ميبخشينا
ف :نه! نه! ...پس فقط لطفاً به كسي نگين نشونتون دادم
م :9نه نه منظورم اين نبود .گفتم كلِّا اينطور وضعيّتا رو درك ميكنم ......خب؟
54
ف :آها بله ،الساعه
فرنود ميخواهد در كيف را باز كند" .قشنگم" سرك ميكشد .فرنود ميچرخد كه قشنگم نبيند.
زن ( 9در حال ورود از سمت ِرفته) :شبنامهها خيلي بيشتر از اينان .همه جا پخش شدن .تو خيلياشون شاه با
جزئيات محاكمه شده .تازه تو خيليشون حرفا طرفداراش به عنوان اظهارات وكيل مدافع ثبت شده .ولي حكم
قطعي داده نشده .امّا شما! حاال كه ميبينم دارين دل ميدين قلوه ميگيرين ،چيزمو پس ميگيرم.
ز :9كي ديده؟
م ( 9جاي قشنگم جواب ميدهد) :فك نكنم ديده باشه .باالخره ميشه ببينيم؟
ف :پس اين مال منه (اشاره به چيز)( ...نگاه زن) باشه .ولي فقط يه نظر
55
زن 9پشت فرنود قرار ميگيرد .فرنود كيف را طوري ميگيرد كه زن 9و مرد 9نامرئي بتوانند ببينند
فرنود ...2 ،3 :نميدونم دارم كار ِدرستي ميكنم (نگاه به هر دو ،چند نفس عميق)9 ...
در كيف را باز كرده و تقريباً بالفاصله ميبندد .زن 9و مرد 9فريادي حاكي از شعف و شگفتي ميكشند .زن 9
منگ و سرمست ،زانوهايش سست شده ،چمباتمه ميزند .فرنود پيروزمندانه ايستاده و زن نشسته و مرد 9كه به
طرف اتاقك ميرود را مينگرد.
قشنگم دنبال مرد 9تا دم در اتاقك ميرود و اونجا دستوري گرفته برميگردد و همچنان در حال پرسه و...
فرنود :چي؟
ز :9اين كيف تو يه فيلم بونوئلم بود .خود بونوئل نميدونست توش چيه ...حاال ما چيزي كه بونوئل نميدونستو
ميدونيم
ف :بونوئلشو نميدونستم .از الي وسايل پالپ فيكشن ِتارانتينو ورش داشتم.
ز :9چطو؟
ف :چي؟
ف :نخودچي!
فرنود كمي نخودچي از جيبش در آورده كف دست زن 9و خودش ميريزد .خودش كفلمه ميكند ،زن 9نيز.
ز :)// // //( 9بگو وقت داريم .ميبيني كه نشستن .كار خاصّيم ندارن بكنن.
ز :)// // //( 9آخه خيليا سر پخش كردن همين شبنامهها كشته شدن (قورت داده ،دهانش را پاك ميكند) حتي
تو توالتاي دربارم پخش كردن؛ مثل اسماعيليه حتي زير بالشش .ميكشتنش كه راحتتر بود!
ف (قورت داده ،دهانش را پاك ميكند) :تو هم ميخاره تنتا! به تو چه؟ اصال چرا اينا رو ميگي؟
ز :9آخه...
فرنود (يا بازيگرش) اآلن نميداند دقيقاً چكار كند ،اين ور و آن ور را نگاه ميكند ،سوت ميزند ،يكي دو بار ميخ
ِقشنگم ميشود ،سامسونتش را دست به دست ميكند ،رويش مينشيند و برميخيزد ،نرمش ،نخودچي كف
دستش ميريزد و دوباره در جيب ،آنقدر كه بالتكليفيش به تماشاگر منتقل شود.
زن ( 9از سمت ِرفته برميگردد) :اون سهتا سوأل و يه گاليه چي بود؟
فرنود (با انگشت ميشمارد) :از كجا آمدهام؟ آمدنم بهر چه بود؟ به كجا ميروم آخر؟ ننمايي وطنم...
ز :9باشه! باش! مفرِّحي! ولي حاال كه اينجاها همه به اسمته ،اينو (اشاره به چيز) پس ميگيرم.
ف :يه قپّي اومدم حاال! اسم خودمم عاريه از يه شوخيه .زود قات ميزنيا!
57
ز :9باشه .مال خودت.
زن ( 2از سمت رفته وارد ميشود با همون سيخ قنداق زده) :صغير دارم ننه .ميشه بديش به من؟
زن ( 9اشاره به فرنود) :ديگه صاحبش اونه .از اون بايد بگيري .چه ناااااز خوابيده
ز :2بيداره
قشنگم (با همان حالت ناگهاني برق گرفتهي قبلي ،دويده سمت آوانسن) :اينجا ايرااانه ،ايرااانه ،ايرااانه ،ايرااااانه...
(انرژياش تخليه شده ،همان جا مينشيند)
ز :2تو چي؟
58
الالالي وسط ِالالالال با حالت ِدرد دهانش را گرفته ،چمباتمه ميزند.
الالالي وسط ِالالالال :چي شد؟ خودت گفتي ديگه! زبونمو گاز گرفتم.
ز :2اينفدر دلرحمي؟
ز :2چرا؟
ز :2چي؟
ز :2مگه تو گفتي؟
اعظم :اين اسمته؟ فكر كردم لقب يا صفت ...تو اسم منو ميدوني؟
قشنگم (با همان حالت) :اينجا ايرااانه ايرااانه ايرااانه ايرااانه ايرااااانه
ال :...نااااازي (سامسونت را برميدارد) ترجيح ميدم دوباره نبينم (رو به اعظم ميگيرد) مطمئني داري آمادگيشو؟
اع :مطمئني؟ ...كار از محكمكاري عيب نميكنه .بجنب تا بيدار نشده (اشاره به نوزاد)
اع :فكر كن بزرگ شه چي ميشه؟ تو اين جامعه يه سيخ كباب چه سرنوشتي داره؟
مرد ( 9از اتاقك خارج ميشود ،اين بار تماشاگر ميبيندش) :الزم نكرده شما نگران سرنوشتش باشين!
فرنود (تي شرت تك رنگ گشاد و زيرشلواري بزرگي پوشيده ،ورود از سمت مقابل فرارش) :چيزيش نرفته هنوز!
چيزي شكل نگرفته.
م :9اين چه وضعشه؟
ف( :به الالالي وسط ِالالالال) نميدونم (به مرد )9چي چه وضعشه؟
م :9پيرهنه پوشيدي؟
كودك ِجلوي سن (بدون اين كه برگردد ،همواره رو به تماشاگران است) :راه راهه (بديهيست كه نه راه راه است
نه چهارخونه)
ف :ولي من فكر ميكنم يه چيزي زياده (زيرشلوارياش را در ميآورد ،زيرش شلوار پوشيده)
61
اعظم :آقا فرنود من صغير...
اع :چه ميدونم؟ چيزي كه زياده چيز (در حال اشاره كردن به چيز)
ال :...اعظم؟
اع :ها؟
ال :...مخت تو مغزم! تا حاال داشتي التماس ميكردي ،حاال شد چيزي كه زياده؟
ف :نه! گفت چووووووووووووووووووووون كه ،آهي بيصدا كشيد و از صحنه خارج شد.
ف (اشاره به كودك جلوي سن) :كودك ِجلوي سن رو ميگي؟ حواسش به ما نيست .هست؟
ال... :...
62
ف :از خودت بگو ...گفتي؟
ال :...بپرس!
ف :آها! فكر كردم گفتي! الالالال كه چارتاست .چطور ميتونه الالال وسطش قرار بگيره؟
ال :...دست رو دلم نذار كه خونه! روزگاري الالي الي الالالالال بودم .جبر جغرافيا اينجورم كرد.
ف... :
ف :به طور مشخص نه! دارم فكر ميكنم چطو بفرستمت دنبال نخود سيا..
ال :...واسه تأكيده .من پوچ رو پيدا ميكنم .گل واسه خودت (اشاره ميكند) اين پوچ!
ف (دستش را باز ميكند كه يك نخودچي ديگر در آن است) :فكر ميكردم بفهمي (نخودچيها را يكي يكي باال
مياندازد) چون تقلب كردم بازندهم؟
ال :...مثل سهتا چوب كبريت ِاستاكر ديگه ...شانس بهونهس! رفتني منم.
الالالي وسط الالالال دوباره دو دستي توي سرش زده ،خارج ميشود.
64
قشنگم (بعد از مكثي ،همان حالت) :اينجا ايراا...
صداي مرد 9از اتاقك حرف قشنگم را ميبرد :ببند گاله رو!
نور صحنه ميرود و دو اتاقك خالي رو به تماشاگران روشن ميشوند .نور يكيشان مانند حالتي كه اتصالي داشته
باشد ،قطع و وصل ميشود .بديهيست كه ديگر هيچ يك از بازيگران روي سن را نميبينيم.
قشنگم :به خدا كلِّ خالفمون كشيدن عكس راديوهاي بيگانه تو خواب بوده...
فرنود :نميدونم قربان .آدم خوابالو باشه نميتونه بشمره ،چه برسه تو خواب.
م :9تلويزيونم بود؟
قش :اگه بودم خاموش بود قربان .چون من فقط خوابمو ميديدم
م :9همين؟
ف :اوّلش نرم .تخصّص من برانداز كردن آدما تو ايكي ثانيهس؛ در جا نگاه و مثالً ،ماشاهلل چه چشايي! تيپو برو!
نور ميآيد .اتاقك سالم خاموش ،امّا آن كه اتصالي دارد ،همچنان تا اطِّالع ثانوي روشن و خاموش ميشود.
65
فرنود و قشنگم سر پايين مياندازند و بعد چند ثانيه همزمان سر باال ،چشمشان به جمال ِمرد 9روشن ميشود (با
هم) :وه! چه هيبتي! عجب صالبتي! اصالً انگار مادر روزگار هر چي پيش از شما زاده دستگرم بوده ،همه يا خام
بودن يا سوختن
م ( 9در حال خاراندن ماتحت) :حيف كه دستم بنده .والِّا از حلقومت ميكشيدم بيرون.
م :9تو؟ بپرسي؟
66
قش :واسه اين كه تكليفم روشن شه ،دورت بگردم
الالالي وسط ِالالالال (در حال ورود) :راسته وقتي آدم دستش به دم گاوي بنده ،خدا رو بنده نيست؟
از اينجا فرنود به نوبت ميخ ِسامسونت و چيز ميشود .انگار ربطي را بينشان كشف كرده .الالالي وسط ِالالالال
هر از گاهي فرنود را ميپاييد و...
م :9جهت ِاطِّالع ما خودمون دُم كلفتيم .ديگه دُم ِدايناسورم مرادمون نميده.
م :9چي زر زدي؟
م :9حرفو عوض نكن .راجع به روسا حرف زدي؛ راجع به سينما ركس!
م :9منظورت چي بود؟ اشاره به هشت سال هشت سال اينوري ،اونوري؟ فكر نكن نميفهمم.
67
قش :نه عزيز ِدل ِبرادر ،درد و بالت بخوره به جونم! ميگم وقت ِبازدم (نفسش را بيرون ميدهد) كشيدنش يادم
ميره (اجرا) ميدمش بيرون.
م :9تا كجا؟
قش :راستش خيلي دقيق نميدونم قربان! ولي صد در صد يه كار بدي كردم...
م :9همين؟
م : 9ديگه وقتي كار به اونجا برسه كه من بگم و تو (اشاره به الالالي وسط ِالالالال) تأييد كني آخر خطِّه كه!
وقتي معلوم ميشه از ته ِدل توبه كردي كه خودت (اشاره به قشنگم) پيش پيش بگي!
قش :آقا ما مادرزاد خنگيم .عقلمون به خدا به اينجاها نميرسه (به پاي مرد 9ميافتد) شما آقايي كن بگو
68
م :9اِهه! اِ!
قش (پايش را ميبوسد) :آقا غالميتو ميكنم .فقط بگو (همزمان با الالالي وسط ِالالالال) جرم ِمن چيه؟
ال :...جانم؟
قش :همون ديدنشم ما نديديم قربان! در همين حين اگه جرممم بفرمايين ممنون ميشم
م ... :9
م ... :9
م :9به تو چه؟
69
قش ... :جسارتاً ميشه جرممو بفر...
م :9من چه ميدونم؟ اومدم ديدم اينجايي ،طبق عادت بازجوييت كردم (سيگاري ميگيراند)
قش (دهانش اگزجره باز ،نفس بند اومده و چشمهاي وق زده)... :آه...هاااا!
فرنود چيزي در گوش الالالي وسط ِالالالال ميگويد و به سرعت خارج ميشوند.
قش :بنده؟
70
م :9عارض چي؟ شكايت مكايتي داشتي؟
قش :خيليم شكايت نه .راستش اخوي بنده رو كشتن ،اومدم جسارتاً ببينم كي؟ چرا؟ چطور؟
م :9عارض ميشدي
قش :منم مثل تو! ديدم بازيگر تئاترم ،گفتم كجا بهتر از صحنه!
قش :البد استاندارد بازي تويي اگزجرهجون! خودش داره زيرپوستي مياد
قش :نه
قش :نه
م :9نكنه...
مرد تنومندي از سمت ِخروج فرنود و الالالي وسط ِالالالال وارد ميشود.
م :9ولي...
در همين حين مرد تنومند پيش رفته ،در آوانسن گنار كودك نشسته ،مشغول گپ ميشوند.
اعظم (از سمت ِرفته ،همچنان سيخ قنداق كرده ،وارد ميشود) :والِّا نه!
م :9ديدي؟ گوزيدي
صداي الالالي وسط ِالالالال :شبيهن! (از سمت رفته وارد ميشود) سامسونت و چيز شبيهن
فرنود :چرا؟
ال :...از باال اگه راحت نبود كه اينقدر راحت هي از پايين پس نميداد .از مخ خالصه كه تا تهشو ميره ديگه!
قشنگم (برخاسته ،با عصبيّتي خفيفتر از "اينجا ايرانه" عبارت شمس ميگويد) :عرصهي سخن بس تنگ است.
عرصهي معني فراخ است .از سخن پيشتر آ ،تا فراخي بيني و ...عرصه بيني.
ف :چيو؟
ف... :
73
قشنگم مردّد به سمت الالالي وسط ِالالالال ميرود.
قشنگم :اين...
قش :اين....
فرنود :چي؟
قش (با لهجهي مازني و حيرت زده) :اين كه عباس معصوميه! (ميدود سمت آوانسن ،با همان لهجه) عباس
معصوميه.
نور ميرود و اتاقكي كه نورش سالم بود هم روشن ميشود ...نور كه برميگردد ،جز كودك جلوي سن كه سر
جاي قبليست و مرد تنومند ِايستاده ميان سن ،و قشنگم چمباتمه زده در عمق ،كسي در صحنه نيست.
مرد تنومند :قرار بود الْآن درباره مرگ شاه باشه .ولي من خواهش كردم به من وقت بدن و اونا هم ناچار قبول
كردن .من عبّاس معصومي ،تكنيسين برقم كه تو عسلويه كار ميكنم .زياد وقتتون رو نميگيرم .در مورد شرايط
سنگين كار ،گرماي وحشتناك ،استثماري كه هست ،اين كه كارگرا هيچ نهادي ندارن كه ازشون حمايت كنه،
يعني در واقع كار اصلي نيروهاي حفاظتي اينه كه نذارن هيچ نهاد يا حتي يه تشكل حدّاقلي شكل بگيره و...
مسائلي كه شايد با يه گوگل كردن و پرس و جوي مختصرم متوجّه خيلياشون بشين .چيز به خصوصي كه
ميخوام خدمتتون عرض كنم اينه كه وقتي كارگرايي كه اين همه شرايط سنگين رو تحمّل كردن دچار سانحه
ميشن ،چه وقتايي كه آسيب ميبينن چه وقتي به قول صاحب كار ،تلف ،بشن ،چي بابت بيمه و اين مسائل
دست خود يا خونوادشون رو ميگيره؟ تقريباً هيچ .اونجا دست همه تو دست همه .اين نيروي كاره كه فقط وقتي
اسمش مياد كه بخوان به اتالف نيروي كار اشاره كنن .در جا موادّي ،قرصي ،تو جيب و دور و ور جسد يا مصدوم
ميندازن و صورت جلسه ميكنن كه اون به خاطر بي احتياطي يا مصرف مواد دچار سانحه شده و سر كار نبوده
و ...چيزي بهش تعلِّق نميگيره .دوتا جوون ورزشكار رو برق ميگيره ،به پاشون لواط ميبندن و حتي دقت
74
نكردن اونا داداشن .لزومي نداره دقت كنن .به كسي حساب پس نميدن .ولي شايد تلختر از همه اين باشه كه
همه پذيرفتن .قبول كردن همينه كه هست و باهاش كنار اومدن...
سكوتي پانزده ثانيهاي .در حيني كه الالالي وسط ِالالالال وارد ميشود ،عبّاس معصومي سمت اتاقك ِنور خراب
رفته ،نورش را درست كرده ،از سالن بيرون ميرود.
الالالي وسط ِالالالال :واسه گه نخوردن داليل زيادي هست .ولي واسه گه خوردن همين يه دليل كافيه؛ همين
كه ميگن گه نخور ...پس ...باااايد خورد.
قشنگم (ميدود جلو و با همان حالت) :اينجا ايراااانه ،ايرااانه ،ايرااانه ،ايرااانه ،ايراااااانه
ال( ...به فرنود) :جدّي شوخي گفتي اوّل نمايش همه اينجاها به اسمته؟
اعظم (ورود به دو ،سيخ لخت را مانند شمشير دستش گرفته) :به صغير ِيتيمم رحم كنين .يه دونگشو هبه كنين به
من!
فرنود (سيخ را از جلوي صورتش كنار ميزند) :بچّهتو جم كن! صاف تو صورت ِمردمه!
اعظم :رفته الالالي وسط ِالالالال خانوم .آب شده رفته تو زمين؟
تا اواخر نمايش مرد 9در صحنه است ،تالش ميكند ،ولي هيچ يك از بازيگران نميبينندش.
75
الالالي وسط ِالالالال :همين زمين ديگه! پَ نَ پَ ،چين و ماچين!
اعظم (به سيخ) :چته ونگ ميزني؟ الهي بري ال دست بابات( .به بقيه) ميشه يكِّم آرومتر داد بزنين؟
ال :...كسي...
اع :البد حاال نوبت منه بخورم .عوض اين گهخوريا بگردين ببينين ردّي از مرد ِمن پيدا ميكنين.
76
شروع ميكنند پي مرد 9گشتن .قشنگم همان جا وسط صحنه دور خودش ميگردد .فرنود به بهانهي گشتن
ميخواهد پارچهي روي چيز را كنار بزند كه اعظم با تهديد سيخ نميگذارد .مرد 9ديگر دارد خودش را تكِّه پاره
ميكند بلكه اين 5نفر ببينندش .الالالي وسط الالالال خيلي جدّي همه جا را ميگردد و به پشت صحنه
ميرود.
ال( ...وارد ميشود ،دماغش را گرفته) :خودش نه! چي ميدي بهش بخوره؟
فرنود (ميرود و با همان حالت برميگردد) :بو بوي خود خودشه! امّا تو اين كار رستمي بودههااا! (اندازهاش را با
دست نشان ميدهد)
ال :...آره با آثاري كه گذاشته خود راه بنمايدت كه چون بايد رفت...
فرنود (به الالالي وسط ِالالالال) :منظورت از "آخه من خيلي خرم" چي بود؟
77
ف (داد زنان به اعظم) :اينو ميدي به من؟ (اشاره به چيز)
دو زن خارج ميشوند ،فرنود در حال هروله بين سامسونت و چيز و واكنشهاي مرد 9و تالش قشنگم براي
خواباندن سيخ (تكان دادن و .)...فرنود به نفس نفس افتاده ،پشت به تماشاگران جگرش را بيرون ميكشد.
قش :آدم ملتفت ِمال ِخودش نميشه ،خود رو ميگم .امّا خودشو ديگرون ميبينن .ميگن "خودشه سركار!"
اعظم دست از پا درازتر از سمت ِمخالف رفتنش وارد ميشود .فرنود بالفاصله برگشته ،جگرش را سر جاي اوّل
ميگذارد.
78
قشنگم (همان حالت) :اينحا ايراااانه ايرااانه ايرااانه ايراااااانه!
ال :...يعني...
فرنود :نكنه اينم از رد رد كرده؟ (جلوي دماغش را گرفته ،از سمت ِقبلي خارج ميشود)
اع :گمون نكنم .به زور هزار جور مليّن چيزي واسه خالي نبودن عريضه ارائه ميكرد در حدّ باد ِهوا!
ف (به دو ،دماغش را گرفته ،به دو وارد ميشود) :اوووف! آره خودشه!
اع (به دو ميرود بو كشيده ،برميگردد) :نه! عمراً! يقِن كار يكي از ايناست (اشاره به تماشاگران)
اع :بايد به سرعت تو مسير تيري كه در كردن بدويي كه قبل از اصابت به جايي با كلتت بگيريش .يعني گلوله از
كونش وارد لوله شه و بعد به خشاب برگرده .يه روشيه واسه اظهار پشيموني
اع :مال وقتيه كه خيلي پشيموني .فقط بايد سرعتت از گلوله بيشتر باشه ،مستقيم تو مسيرش باشي كه خان رو
جدارهي بيروني مچ شه.
اع :خوشدست نيست .بعدشم فكر كن آدم با كالش اظهار پشيموني كنه .خيلي خز نيست؟
فرنود :از اون نظر حق با شماست .ولي منظور من مشخصاً از اين نظره
فرنود :ندونستن دليل نپرسيدن نيست .اتفاقاً يه بار وسط ِجاده ايستاده بودم كه همين مكاشفه خِرَمو گرفت.
80
در اين حين قشنگم كلتي كاريكاتوري و گنده از چيز بيرون كشيده ،گلولهاي گنده ازش شليك ميكند كه مرد 9
حملش ميكند و عين عمليات تيربرگرداني را اسلوموشن نشان ميدهد .اعظم مشغول خواباندن نوزاد ميشود.
ال :...خب!
ال :...خب؟
ف :در همين حين ،اينو خوب اومدم :در همين حين!
ال :...خاب!
ال :...خب!
ال :...خب
81
ف :جايي باس ميرفتم؟
ف :تو؟
قشنگم :آقا نديدين يه هيژده چرخ از اينجا رد شه؟ نشون به اين نشون كه هيژدهتا چرخ داشت.
قش :آره
ف :اَ اَ اَ اَ تاير تريلي ديدي؟ (با دست نشان ميدهد) حرف ِژيان نيستا!
ف :دل؟
ال :...دل
ال( ...به قشنگم) :تو چي ميگي اينجا (قشنگم ميخواهد جواب دهد) برو رد كارت .زت زيات!
الالالي وسط ِالالالال (در حال ِخروج ،به فرنود) :حاال كه خودم و خودتي و اينا (اشاره به تماشاگران) راست و
حسيني بگو اين چشم صحنه رو از كجات درآوردي؟
فرنود (كمي اين پا و آن پا و فكر ،به كودك جلوي سن) :تو نمادي ،چيزي هستي اينجا؟
83
ف (با خودش) :بديهيه صحنه چشم داره .فقط بايد در بياد .نه اين كه درش بياري ،خودش در مياد (گلي به شكل
چشم از توي چيز در ميآيد) نه! اينقدر گل گنده نه!
نور ميرود و اين بار آن اتاقك كه اتصالي نداشت اتصالي دارد و ديگري نورش سالم است .در همان تاريكي دو
اتاقك را ميبرند و نور كه ميآيد ،تنها اتاقك پشت به تماشاگران ،قشنگم ،و كودك جلوي سن در صحنه هستند.
جاي سامسونت و چيز ،پروندهها ريختهاند و سيخ در آنها فرو رفته .قشنگم به حالت دقالباب تقه به اتاقك ميزند.
صداي اهم مرد 9و...
قشنگم (با انگشت ميشمرد) :كودك جلوي سن ،هيژده چرخ ،جيگر ،پروندهها ،چشم صحنه ،عباس معصومي،
عسلويه ،بيمه ،مواد ،سينما ركس ،لواط ،شبنامه ،ونسان ونگوك ،اين و آن ،دايناسور ،مغز ِاعظم( ،دماغش را
ميگيرد) از رد رد كردهي حضرت عالي...
الالالي وسط ِالالالال وارد ميشود و قشنگم راپورتش را ميبُرد .الالالي وسط ِالالالال سمت ِكودك ِجلوي
سن رفته ،كنارش مينشيند.
ك :...مياد!
ال ... :...هر جور راحتي (برميخيزد) خواستي برگردي ،برگرد .بند آداب نباش .آخرشه.
كو( ...به قصد پرسيدن برميگردد سمت ِالالالي وسط ِالالالال و طبعاً از حاال پشت به تماشاگران) :من شبيه
كسي نيستم؟
84
كو :...نه؟
ال :...نع!
كو :...نع؟
ال :...نع!
فرنود (در حال ورود با همان لباس و زيرشلواري) :عينتو عشقه! اوّل ِعشقه! كو تا قاف؟ نميبيني؟
ال :...نه!
ال :...نه!
ال :...روشنه! اين نمايش كشش عشقو ديگه نداره (اشاره به پروندهها) محاكمه و مرگ شاه رو زمين مونده.
ف (قلبش را حين گفتن در آورده ،مياندازد روي پروندهها) :نميشد يكِّم رومانتيكتر بگي؟
ال :...نميشه بپرسي چرا واسه وسط انداختن بحث لزوم مرگ شاه اين همه بيشتر از كشتنش دارن هزينه
ميكنن؟
85
ف :شلوغش نگن!
قش :كاغذي كه روش نوشته بود امكان حرف زدن در مورد مردن شاه خيلي مهمتر از مردنشه
ف :خيلي نبودي ،ميلياردتا سال ،از وقتي دنيا بوده نبودي ،بعدشم همين! عجلهت واسه چيه؟
مرد 9از اتاقك بيرون آمده به الالالي وسط ِالالالال شليك ميكند .الالالي وسط ِالالالال به زمين ميافتد.
مرد :9اختالف نظر داشتيم .اون نميخواست بميره و من فكر ميكردم اگه بميره واسه هر دومون بهتره.
مرد 9بيرون آمده به الالالي وسط ِالالالال شليك كرده ،به اتاقك برميگردد .او دوباره به زمين ميافتد و حال
نزع .فرنود باالي سرش ميرود.
مكث
الالالي وسط ِالالالال (عصبي برميخيزد) :ته پام باورت نميشه .من زورمو زدم.
ال :...اين سوسولبازيا چيه ديگه! مردن مردنه ديگه! ته ِدل و سر ِدل نداره!
ف :داره!
ال :...نداره!
ف :داره!
87
ال :...نداره!
ف :داره!
....
....
ريتم اين پينگ پونگ تند ميشود .مكثي ميانش ميافتد .انگار هر يك منتظر باشد ديگري شروع كند و دوباره با
"نداره"ي الالالي وسط ِالالالال ادامه پيدا ميكند .قشنگم ،منگ و نيمخيز ،گربهسان ،نوبتي نگاهشان ميكند،
كودك جلوي سن هم كه همچنان پشت به تماشاگران مشغول تماشاي نمايش است .اعظم وارد شده ،سيخ را
برداشته ،در تن ِالالالي وسط ِالالالال فرو ميكند.
الالالي وسط ِالالالال (ضربه خورده) :مخت تو مغزم (سيخ در تن ،به زمين ميافتد)
ف :خب!
قشنگم :آآآآه
فرنود قلبش را از روي پروندهها برداشته ،سر جايش گذاشته ،باز روي سر الالالي وسط ِالالالال ميرود .الالالي
وسط ِالالالال سيخ خوني را از تنش بيرون ميكشد .باز هم در حال مردن .ولي اين بار جان نميكند .انگار دارد
خاموش ميشود.
ال :...بيرون كه باشي الال و الالالالالالالالالالالالال ديگه فرقي واسهت نميكنه .بيروني .ميفهمي؟
88
ف :حاال اون تو خبري بود مگه؛ الي الها؟
ال :...نه!
ف :حتماً
ال :...به نظرت خندهداره؟ كنارت كه بذارن ،اين كه كنارت گذاشتن به اندازه اين كه ديگه نيستي تو بازي مهم
نيست.
ف :بازي خودتو راه مينداختي! پات كه خودش از ماجرا شاه كنار كشيده شد!
ال :...چش نخوري با اين بينش! اگه منم ،تو آخرين لحظه دعوتشون ميكردم تو!
ال :...خب همين بحث و اصرار سر تو اومدن و بفرما دم در بده خودش ميشه يه پا تو!
89
الالالي وسط ِالالالال ميميرد.
90
اويی ميان ماجرا
91
اشخاص بازي :مرد ،1زن ،1مرد ،2زن 2 ،2تن از عوامل صحنه.
92
ديالوگها با ضرباهنگي تندتر از عادت تئاتر ايراني گفته شده ،مكث و سكوتها برجسته ميشوند.
مرد در عمق صحنه روي صندلي نشسته و يك گوشي تلفن در دست دارد /چند چراغ قوه ،صفحاتي از نمايش،
يك قواره پوست گوسفند ،بي نظم روي صحنه افتادهاند /صداي زنگ ِتلفن هر از گاهي و بي نظم /تماشاگران كه
مستقر ميشوند ،مرد گوشي را مياندازد .صداي زن :هنوزم دوسم داري؟
مرد... :
ز :خوب؟
93
ز :آخه قبالً راحت ميگفتي
(زن قطع ميكند .مرد بدنهي تلفن را زير پوست گوسفند يافته ،روي صداي شماره گرفتن كه پخش ميشود،
شماره ميگيرد ،زن ريجكت ميكند ،مرد ميگيرد ،زن ريجكت ،مرد مستأصل ،بدنهي تلفن در دست ،صداي
زنگ ،زن گرفته .مرد گوشي را برميدارد (فقط برميدارد؛ به سمت ِسرش نميبرد))
م :اين قبلن پريروز نبودا! موهام يه دست سيا بود ،حاال جوگندمي .تاااازه ،سبيلمم در اومده (ميخندد)
م :نقل ِاين نيست .اگه اين همه سال مثل بچّه آدم نرفتم سر ِزار و زندگي ،چون ديدم هيچ رقمه گزينهي
ديگهاي ندارم
94
ز :خوب!
ز :اوهوم!
ز :اكي! كاملن حق داري .نميخواد توضيح بدي .اگه جاي تو بودم همين برخورد رو ميكردم.
ز :بامزه اينجاست كه خودمم زياد مطمئن نيستم .انگار فقط قرار بوده در موردش باهات بگپَم .حاال حالم بهتره
(مكث ِطوالني)
م :نميدونم
ز :پس بيا با هم ...9 ،2 ،3 ،بذار گوشي رو .حوصله تماشاچيا سر ميره .صبر ِمردمم حدّي داره .مرد گوشي را
ميگذارد (ديالوگ ِزن)
م :ولي من خوب نيستم (نگاه به تماشاگرها) آره! بدتر از اينم ميشد باشم .كه چي؟ دونستن ِاين حالمو بهتر
نميكنه؛ حتي يه ثانيه ...فكر كنم اون دردايي كه هدايت ميگفت نميتوني به كسي بگي از مسخرگيشونه .روت
نميشه بگي .يعني چي؟ يعني الكي معطل ِشنيدن يا ديدن ِماجراي من نمونين .نميگمش!
95
ز :من ميگم (روي سن است .يا از پشت صحنه يا جايي ديگر در حال گفتن وارد ميشود يا نوري رويش روشن
ميشود (ترجيحن اوّلي))
م( :برميخيزد) خوشحالم ميبينمت .امّا جدّي جدّي ميخواي تعريف كني؟
م :فك كنم بيشترشو شنيدم؛ الاقل جاها مهمشو .ميرم يه چايي بزنم (ميرود (به احتمال ِزياد به پشت صحنه))
م :همين پشتم (حين حرفها گاهي سرك ميكشد و باز به پشت ميرود) كجا رو دارم برم؟ فاميل ِدورم بازيگر
ِتئاتر رو خونهش راه نميده.
ز ... :دور كجا بود؟ بگرد تو اين يه گلِّه جا دور پيدا كن .الكي صداش نميكنن دهكدهي جهاني! يعني آرزو گم و
گور شدنو بايد به گور ببري!
م( :ليوان ِچاي در دست برميگردد) يعني واقعن دوست داري نباشي؟ فكر و ذكرت نبودنه؟
م :مردم انقد مصيبت دارن كه حال ِريدن (خفيف) ندارن ،چه برسه ديدن ِمن و تو!
م :چرا؟ چرا شكايتي نداري؟ چرا بايد قانع باشيم؟ همين اجرا بسه؟ همين كه تلويحي يه چيزي بگيم دلمون
خوش باشه گفتيم؟
م :نه!
96
ز :پس زر نزن!
(مكث ِطوالني)
ز( :نچ)
نور ميرود و ميآيد .زن برخاسته :همينو ادامه ميديم اصلن (در حال ِخروج از سمت ِمقابل ورودش) كجا بوديم؟
زن( :چند قدم به سمتش برداشته ،با دقت نگاهش ميكند) نه! تو نه!
م :مطمئني؟
97
ز :نه
مرد ِ 2در اين حين از سمت ِاصلي ِورود (راست؟) چهار دست و پا وارد شده .مرد 9در حين خروج از رويش
ميپرد .مرد 2گوشي ِپزشكي به گوش دارد كه با دقت دهانهاش را روي جاهاي مختلف ِزمين گذاشته ،گوش
ميكند .هر از گاهي دو سه تقه به زمين زده ،برميگردد دور و برش را نگاه ميكند .به سمت ِزن ميآيد .زن به
ناچار كنار ميرود.
مرد ِ 2وقعي نگذاشته كارش را ادامه ميدهد .زن گوشي را از يك گوش ِمرد در آورده ،داد ميزند :داداش اشتباه
اومدي نمايشو!
مرد 2گيج زن را نگاه ميكند .زن ،نااميد ،گوشي را به گوش ِمرد ميگذارد .مرد ،دهانهي گوشي را به دهان ِزن
ميگذارد.
م( :2گوشي را از گوشهايش در آورده ،به دقت گوش ميكند) نه! هوايي در ميكنن .من تعميركار ِزمينم ديگه.
98
ز :بجنب وقت نداريم
ز :چي؟
م :2نه! فعلن تو مرحله بررسي ِمقدماتيه .معاينه فني و تخليه اطِّالعاتي و اينا ...بازم هوايي در كردنااا
م :2ديگه ما بعد ِيه عمر تعميركاري زمين فرق ِصدا زمين آسمونو نميدونيم؟ شغلمونهها!
ز :هي ميگي شغلمه شغلمه يعني پولتم اآلن بايد من بدم؟
م :2خانومجان حرفا منشوري سانسوري ميزنيا .ما يه خبرچين تو محلمون داشتيم...
م :2از مادر زاده نشده اون كه منو درك كنه .من پيچيدهام.
ز :كيا؟
99
مرد 2به سرعت از همان سمت كه آمده بود ،ميگريزد .دو نفر از عوامل صحنه (ترجيحن يك مرد ،يك زن)
زني سراپا سياهپوش (صورتش هم كاملن پوشيده شده) را از سمت ِتماشاگران روي زمان كشيده ،ميآورند و روي
صحنه با دقت و طناب خفه ميكنند (دست و پا زدن و جان كندن) و كشان كشان ميبرند .زن خشكش زده .مرد
دو يواشكي سرك كشيده ،قوز كرده ،پاورچين به صحنه ميآيد .سمت رفتن ِآن 3نفر را چشم ميكشد و
دستهايش را به نشانهي پايان ِكار به هم ميزند :رفتن!
زن...:
ز...:
مرد ِ 2گوشي ميگذارد و ميخواهد زانو بزند و ادامهي كار ،كه زن جيغ مديدي ميكشد .صحنه تاريك .روشن
كه ميشود ،مرد 9جاي مرد ِ 2نشسته.
زن :عوامل ِصحنهي خودمون بودن (اسم كوچك ِواقعي دو نفر را مياورد)
ز :تو كه نبودي! .....نميدونم .خيلي وقتا آدم ميگه آره ،بعد جا ميزنه.
100
م :فكر ميكني تو شرايط ِمشابه ما بهتر از اونا عمل ميكنيم؟
ز :اآلن يه نفرو اينجا كشتن .حاليته؟ (مستأصل) يعني هيچ كار نميتونيم بكنيم؟
م :شايدم نمايش بوده .مگه نميگي بچّههاي گروه خودمون بودن؟
مرد متعجب رفتن ِزن را نگريسته ،خندهي كوتاهي زده ،چراغ قوّه به دست دنبالش ميرود .هر دو از صحنه خارج
ميشوند.
صحنه براي لحظاتي خالي ،تعميركار ِزمين وارد ميشود ،عالوه بر هيأت ِقبلي ،چاقويي بزرگ در دست دارد و
عروسك گوسفندي را روي چارچرخ دنبال خود ميكشد .هر از گاهي دهانهي گوشي را به زمين گذاشته ،با دقت
گوش ميكند و سپس ميپرسد «اينجا؟» و بعد به جاي گوسفند پاسخ ميدهد «نعععع »...و ادامه ...زن و مرد از
همان سمت خروج وارد شده ،دختري را در همان هيأت ِقبلي شتابان دنبال خود روي زمين ميكشند .كف صحنه
رهايش ميكنند .تعميركار زمين در همين حين فرار ميكند.
101
به هم نگاه ميكنند و شتابان به سمت دختر رفته ،مشغول باز كردن پارچههايي كه درش پيچيده شده ميشوند.
چهرهي دختر مشخص ميشود.
زن :چيزي نيست .از حال رفته (به پشت ِصحنه ميرود)
مرد ،از رفتن زن مطمئن كه ميشود ،كمي نگاه به دور و برش كرده ،به سرعت چراغقوهاي خاموش برداشته،
روي تماشاگران مياندازد ،ميچرخد و روي چهرههاي مختلف مكث و رياكشن و ...زن با دو ليوان آب
برميگردد .مرد ،در جا ،چراغ قوه را مياندازد .زن با دو ليوان آب در دستانش ميآيد .مينشيند و از يكي به
صورت زن 2آب ميپاشد ،كمي كه به هوش آمد با آن يكي قنداب ميخوراندش.
زن 2انگار سر دردي شديد يا خاطرهاي ناخوشايند دارد .اخم كرده ،سر پايين مياندازد.
مرد( :در حال ورود) ما نجاتت داديم .از دست ِاونا درت برديم.
102
زن :به اين سرعت فراموش كرده؟
م :حال كردي چطور از چراغ قوهم ترسيدن؟ وسط ِاون همه آتيش...
ز :آره اين تيكِّه رو خوب اومدي .چطور حدس زدي ممكنه از نور ِچراغ قوّه بترسن؟
ز :ولي من فكر كنم پي ِعادت ِچراغ قوّه بازي ِخودت بودي كه شانسي گرفت
مرد :چقدر اين عادت ِبد منو زدي تو سرم .هر چيز كه خوار آيد
ز :چي؟
م :ما؟
ز :2آره شما دوتا عوضي ِآشغال! چرا نجاتم دادين؟ (مشت ميكوبد به زمين) چراااا؟
م( :شانه باال مياندازد) خب راه باز و جاده دراز .كسي جلوتو نگرفته ،برگرد.
ز :ميفهمم آدم يه وقتايي ميخواد تموم شه .ولي چرا يه فرصت ِدوباره به خودت نميدي؟
ز :2شما دوتا احمقا نميفهمين .با نجات دادن من نجاتم ندادين .بدبختم كردين (ميزند زير گريه)
ز ( :2همان حال ناالن) من از چيزي نميترسم .من بدبخت شدم .تموم! ميفهمين؟
ز :امروز يه دختر رو رو همين صحنه خفه كردن .تو رو هم ميخواستن زنده زنده بسوزونن .ميفهمي؟
م :تازه شايد اگه از آتيشسوزي نميترسيدن همين كار رو هم رو صحنه ميكردن.
ز( :فرياد ميزند) خسته شدم از اين سليطهبازيت .جيغ و داد چيزي رو حل نميكنه .فهميدي؟
ز :كيا؟
تعميركار زمين ميخواهد وارد شود كه زن نهيب ميزند «بيرون!» و مرد با دست اشاره ميكند كه هوا پسه و
دك شود .دك ميشود.
مرد( :انگار براي عوض كردن موضوع صحبت) اونايي كه ميخواستن بسوزونتون از شما تشريف داشتن؟
ز :2چون من قربانيم.
ز :2تو از ما نيستي
105
ز :2يه عمر زحمت كشيدم تا شرايطشو پيدا كردم
سكوت ،مكث
زن :2نميدونم
زن :اون دختري كه عوامل صحنهي ما كشتنشم دقيقن مثل تو لباس پوشيده بود.
ز :2كثافتاااا
ز( :بي اين كه به تماشاگران نگاه كند با اشارهي دست) چرا از اينا نميپرسي؟ حرف اينا رم قبول نداري؟
م( :طيّ ديالوگ زن چراغ قوّهي خاموش دستش گرفته رو به تماشاگران) چقدر عوامل نمايش رو ميشناسي؟
منظورم بيرون ِنمايشه؟
م :بگو هيچ! (همچنان چراغ قوّهي خاموش را روي تماشاگران ميگرداند)
106
م :مهمتر از اين كه قاتال غريبه بودن يا خودي؟
م :مصّبتو شكر! گرفتي ما رو! (دست ِچراغ قوه را پايين مياندازد (همچنان در دستش))
ز ( :2با همان حالت بهت زده) چقد حالت ِحرف زدن ِشما دوتا با هم چيزه...
م :چيه؟
ز :2آره ،همينا!
ز :خب؟
107
م ... :ديالوگتو ميگم
مرد :بهتري؟
ز :اآلن؟
تعميركار ِزمين با همان هيأت ِقبلي (چاقو و گوسفند ِروي چرخ و ...چهار دست و پا وارد شده ،همچنان مشغول
ِتقه زدن و معاينه)
108
مرد :اين همه زمين ِزمين خورده رو ول كردي يك كاره چسبيدي به معاينهي زمين ِسن؟ (تعميركار توجّه
نميكند) آهاي عمو!
م :فرق ِچيا؟ (تعميركار زمين يك گوشي را از گوشش درآورده ،يواشكي گوش ميكشد)
ز :فر...
ق :قربانيدزدي
109
م( :متوجّهي تعميركار شده) گوش ميكشي؟
قرباني كه تا به حال از همان جايي كه نشسته بوده تكان نخورده ،برگشته ،تعميركار را ديده ،روي خود را
ميپوشاند.
زن :خوشگل؟
ت :از سمت ِمن (پشت ِقربانيست و قرباني را نميبيند) بيشتر شبيه خوشگال به نظر مياد.
ز :صرفن جهت ِعوض كردن ِموضوع ِصحبت :ماجراي اين برِّه چيه؟
م :قرباني چيه بابا دراماتيكش ميكنين؟ فقط قراره زمين بخوره
م :همون
ت :منو باش كه تا حاال فكر ميكردم اينجا بيرونه! پس اون پشت تو نبود؟
110
ز ( :به سمت تمشاگران ميرود) اون پشت مثل ِهمه جاست مثل همين جلو .فقط فرقش اينه كه آدماش تا قيام
ِقيامت تحمّل ميكنن.
مرد نيز با چراغ قوّهي خاموش به سمت تماشاگران ميآيد .قرباني باالخره برخاسته ،متحيِِّر به سمت تماشگران
ميآيد .تعميركار در حال معاينهي زمين ،ديالوگي را با گوسفند پي ميگيرد.
م :جنابعالي چي تشريف دارين پس؟ (تعميركار دهانهي گوشي را سمت قرباني گرفته با دقت گوش ميكند)
ق :نميدونم .بهش فكر نكرده بودم .چرا بهش فكر نكرده بودم؟
م :چرا مثل بچّهي آدم نميگي قربوني؟ (زن برگشته نگاه عتابآلود به مرد مياندازد)
111
ق :مهم اينه كه به اين غم هم دارم عادت ميكنم هم...
ق :شايد .نه .چرا ،شايد .عجيب نيست من دارم اين همه حرف ميزنم؟
م( :اشاره به تعميركار) شايد مستمع صاحب سخن را بر سر شوق آورده (تعميركار ،تق تق خود را مشغول
معاينهي زمين نشان ميدهد)
ز( :رو به تماشاگران) اآلن همه ابزار الزم رو واسه اشاره به شنود داريم ولي نميكنيم.
م( :رو به تماشاگران) واقعن وقتي قراره حرف تحريف شه شنود ِچي؟
در اين فرصت تعميركار رفته .صداي آزاردهندهي بوق تلفن ميآيد .پاهاي قرباني سست ميشود .زن صندلي را
زيرش ميگذارد ( در آوانسن ،وسط صحنه) هر سه ايستادهاند و بوق آزاردهنده ادامه دارد؛ آنقدر كه برخي
تماشاگران به اين نتيجه برسند كار تمام شده .به محض آغاز دست زدن صدا قطع ميشود.
ز :اتفاقن ديالوگش بهش مياد .مثلن از محيط بدوي اومده ديگه! ما بازيگر تئاتريم دخترجون.
ز( :دستش را پايين ميآورد) تا وقتي تمومش نكنيم نميفهميم .وقتي ميفهميم كه درگير يه بازي ديگه باشيم.
م :تو بازي كه نباشيم راحتتر ميتونيم خودمونو قانع كنيم فهميديمش.
ز :از بيرون بهتر ديده ميشه (ميخندد) چرا متنتو نميندازي؟
قرباني( :به دو ميرود به پاي زن ميافتد) اگه بگم قول ميدين به كسي نگين؟
ق :همه داوطلبن خانم .من از بين اون همه انتخاب شدم.
ق :قيافه مهمه ،مغز و دلت بايد آماده باشه ...باقيشو نميتونم بگم.
م :اآلن چي؟ اآلن اينجا چي هستي؟ حتي رو صحنه تكليفت معلوم نيست .هيچيت به هيچيت نميخوره .كلِّن
اضافهيي.
ز :اِ! چرا گريه ميكني حاال (مينشيند دلداريش بدهد)؟ چرا ناراحتش كردي؟
ت( :ميخ ماجرا بوده ،به خود ميآيد) زمينش خوب نبود (خود را مشغول كار نشان ميدهد)
114
ق( :ضجّهزنان) من به مردمم خيانت كردم...
ت :يعني جا واسه خيانت جديد ندارين؟ حتي اينقد؟ (با دستش اندازهاي را نشان ميدهد)
ز :احسنت
م :ايول
ق :منظورم از اون جنگاي بامعنيه كه بزرگون ميگن مردم قبول ميكنن.
ز :نكنه تو هم معتقدي حقوق بشر فقط شامل اوناييه كه به حقوق بشر معتقدن؟
115
م :حقوق بشر سيخي چند؟ ميگن واسه يكي بمير كه واسهت تب كنه .ته كاسه داغتر از آش بودن همين سنگ
ِرو يخ شدن ميشه ديگه!
قرباني ناگهان وحشت زده به چيزي سمت ِتماشاگران اشاره ميكند .مرد و زن متوجّهاش نيستند و تعميركار
زمين هست.
م :مجبورم.
ز :نباش!
ز :خودتو نزن كوچه علي چپ! تن خودتم ميخاره .دوست داري مجبور باشي به چه كنم نيافتي.
ز :گفتم
م :چه فايده وقتي كار تموم بشه همهشو يه جا بستهبندي ميكنن .يه اسم ميذارن روش و ميشه يه كلِّ يكه!
ز( :سر تكان ميدهد) واسه همين جماعت ميگن :خودمون خواستيم
116
ز :طعنه؟ ركتر از اين ميشه بگي؟
ق :آره! (باز اشاره به روبرو ميكند ولي اين بار بيوحشت) ولي نميخوام بگم.
م( :اشاره به سمت ِاشارهي قرباني) گنجشكا رو! (آرام پيش ميرود)
از اينجا ريتم ديالوگها كند و متأني ميشود؛ زن و مردي در رخوتي غروبي ،مبهوت پيش ِپنجره .قرباني و
تعميركار ثابت سر جايشان نشستهاند؛ دو تماشاگري كه پشت ِبازيگرانند.
ز... :
م :حاال چي ميگه اين چرخريسك ِپس ِسر سفيد (روي صندلي مينشيند)
ز :ميگه من گنجشك نيستم( .پشت صندلي قرار ميگيرد؛ مثل عكسهاي كالسيك)
م ... :شايدم داره در ِگوش ِگنجشكه ميگه ببين! گنجشكا رو! (از اين ديالوگ تا روي صندليست كمي حالت
بيمار-افسرده)
117
م :غروب مياي بريم نون بگيريم بريم سينما؟
ز :پَ نَ پَ! از از ما بهترون! من هميشه فاصلهي سينما به نونوايي رو ترجيح ميدم به نونوايي به سينما.
ز :باشه (جايشان را عوض ميكنند ،زن نشسته و مرد ايستاده؛ قرينهي پوزيشن ِپيشين ،زن در نقش ِمشابه مرد
فرو ميرود) ميبيني چه پراشونو پوش دادن از سرما؟
م ... :پچ پچ ميكنن (برميگردد سمت زن) خيلي ،خيلي ،خيلي آهسته
118
م :نـــــــــــــــه! چيز خاصّي نميگن!
ز :عر ِاالغا چي؟ ببين خر مري اين دور و ورا نيافتاده باشه!
مرد و زن با حالت ناله مانند سي ثانيهاي بع بع ميكنند و ناگهان زن ميگويد :صحنه تاريك ميشود.
صحنه تاريك و تقريبن بالفاصله روشن ميشود .قرباني سمت ِديگر ِزن ايستاده است.
قرباني :اين مال وقتيه كه من ديگه نيستم .پس وقتي من ديگه نيستم دنيا اينجور جايي ميشه؟
زن :چرا طفره ميري؟ آره .پايان ِنمايش رو اجرا كرديم .تو توش نيستي.
ز( :به جاي قرباني جواب ميدهد ،با لهجهي رضا موتوري) ما كه فهميديم تو دنيا چيزاي بِيتريم هست ،چرا بايد
آش ِكشك ِخاله رو بخوريم شكر خالق كنيم؟
ز :عقب؟
تعميركار :من؟
ت( :دستهايش را (يكي چاقو به دست) به هوا برده ،تكان ميدهد) بابا البد غلط تايپيه! من غلط ميكنم
تعميركار زمان باشم .تو كار ِهمين زمينم موندم.
م( :چاقو را از دستش گرفته ،زير ناخنهايش را با آن تميز ميكند) بدش من! جيززززه! قبول! غلط تايپيه .باز جا
شكرش باقيه جاي الف و يا تو زمين عوض شده! نزدي زمين؟
ت :زمين خوب كجا بود آقا! من عرضه ندارم يه كف دست زمين خوب پيدا كنم ،بعد...
ز( :حرفش را ميبرد ،رو به مرد) همهش بايد با يه چيزي ور بري؟ حاال گوشي و چراغ قوه نشد ،اين (چاقو)؟ به
قول خودت جيززززه! اخالقتو عوض كن.
م :منظور هيچ كدوم ما هم چيزي نيست .ما زندگي نميكنيم كه چيزي رو نفي يا اثبات كنيم.
120
ت :آقا من يه ماجرا عشقي-عبرتآموز تعريف كنم؟
ق :منظو...
ز( :حرفش را ميبرد) يه لحظه! يه لحظه! (همه سكوت ،رو به تعميركار) شما ميخواين ماجراتونو تعريف كنين؟
ت( :ميفهمد كه بايد برود) خوب كه فكر ميكنم ميبينم باالخره يكي بايد هوا زمين رو داشته باشه.
ز :كيخواس...
قرباني دست زن را ميگيرد كه به پشت صحنه ببرد .مرد هم دنبال آنها راه ميافتد.
121
زن( :قرباني را به پشت صحنه رانده ،رو به مرد) تو كجا؟
زن تعظيمي به تماشاگران كرده ،بيرون ميرود .مرد پوست را روي هر دو شانه كشيده ميان سن آمده ،چراغ قوه
و گوشي را در دو دست ميگيرد و مانده با كدام بازي كند .زن از پشت صحنه سرك ميكشد.
زن( :با حالت دقالباب به زمين ميكوبد) تق تق تق (هم ميكوبد هم تق تق ميگويد) بجنب ديگه! (ميرود)
مرد همچنان مستأصل است .صداي تق تق (دقالباب) چند بار به توالي از پشت صحنه ميآيد .مرد گوشي را به
سمت ِسرش ميبرد .مرد :الو؟ الو؟
صداي تق تق
تق تق
تق تق
...
122
صدا :اونجا دهقان ِفداكاره؟
م( :چراغ قوهي خاموش روي تماشاگران مياندازد) بنده آشنايي با اهالي اين اطراف ندارم .درست نميدونم چند
نفر حاضرن كيا غايب!
م :السّاعه! عجالتن بيل دستم نيست .در ثاني مگه شما چند نفرين؟
م :بنده البته تمايل ِقلبي شديدي به اين امر دارم ،ولي شوربختانه فرصت ِعملي ِمناسب براي تحقق اين تمايل
پيش نيامده .والِّا...
م :شباهت ِدوري داريم .شايد از همين دوريست كه ريز ميبينندمان و نيز...
م ... :تصوّر كنم چوپان دروغگو ...عرض كردم تصوّر كنم چوپان دروغگو( ...سينه صاف ميكند) الو؟ ...تشريف
برديد؟
ص :نه! تشريف داريم! اوني كه گفتي قبلن تخليهي اطالعاتي شده
م :يكِّم به قول شما امروزيها جوگير شدم .آخه به اينجور جاها عادت ندارم.
م... :
م :البته بنده خوب كه فكر ميكنم ،ميبينم به جاهايي عادت دارم كه زياد توش نمونم.
مرد با اشاره از تماشاگران ميپرسد چه جوابي بدهد و واقعن گفته يا نه و هر از گاهي «نچ»ي سوألي...
م ... :ببخشيد بنده تجربه در اينگونه امور ندارم .امّا آن موشي كه فرموديد زبانم را خورده ،سوراخش از شما.
م :شتريست قربان! شتر ملحق به دم موش بوده هنگام جا گشتن در سوراخ.
م... :
ص... :
ص... :
م :بله كلبهي درويشياي بوده واقع در يك منزل استيجاري دور از روستا در حاشيهي شهر كه ايشان در آنجا
مهندس كشاورزي تربيت مينمودهاند.
م :البته تربيت بنده پروژهي جداگانهايست .در پكيج به خصوصي تعبيه گرديده بوده.
م :صد البته! مادر شاگرد اوّل گشت و پدر ايشان را به نكاح خويش در آورد.
126
ص :دو قدم برو جلو (مرد همزمان سه قدم ميرود؛ همزمان ،نه بعد گفتنش) دوتا حضرت اجل!
م :فكر نكنم از اين توتر بشود .در ضمن بنده هنوز ناشتا هستم.
ص :بار آخرت باشه آمار ِايل و تبار ِما رو در مياري .از كي؟
م :بار اوّل و آخرم بود قربان .در ضمن در بدو امر خود شما بوديد كه مبادرت به استخراج آمار نمودين.
م( :چراغ قوه خاموش روي تماشاگران مياندازد) بيادبي ميشه بگم!
ص :بخواب!
مرد ميپرد هوا ،افقي شده ،فرود ميآيد ،بالفاصله« :افقي يعني چي؟ ...الو؟ ...الو؟ ....صدا نمياد؟» برخاسته و
در به در دنبال صدا ،حيران و سرگشته ...بعد مدتي چراغقوه خاموش روي تماشاگران انداخته« :من طاقت تنهايي
ندارم .ميشه پهلوي شما بشينم؟ ...آره؟ ...نه؟ ...قول بدم زود پا شم چي؟ ...قول بدم جايي نگيرم چي؟»...
ترك ِصحنه ميكند كه برود بنشيند.
صدا :نرو!
م :هر چيزي حدّي داره ،يه دورهاي (سن را ترك ميكند)
ص :حدّش كجاست؟ ...حدّش كجاست؟ ...نيستي؟ ( ...مرد از سالن خارج ميشود) صحنه رو خالي كردي؟ ...
ترك ِسن؟ ...پدرم دوچرخهاي بود كه مرا ترك ِسنش بزرگ ،چي ميگم؟ ...حدّش كجاست؟ ...همينطور قراره
خالي بمونه؟ ...
بعد ِمكثي ،بازيگر نقش تعميركار زمين ،با هيآتي جدّي و در هم ريخته از پشت صحنه وارد شده ،مستأصل
مينشيند .زن از درب خروجي سالن وارد ميشود :تو از كدوم گروهي؟ آتيشيا يا خفهكنا؟
زن( :در حال نزديك شدن) تو تعميركار زمين نيستي! نقش بازي ميكردي؟ درسته؟
129
مرد 9از پشت صحنه پرت ميشود وسط سن.عوامل صحنه هم بالفاصله ميآيند .انگار كه آن دو پرتش كرده
باشند .زن 9باالي سرش ميرود.
مرد 2برخاسته ،رو به زن :2فيلم هندي بسه! با من نياي گير اونا ميافتي.
زن :9واقعن فرقي ميكنه كه قربوني شه يا قبل از رسيدن به قربانگاه رقبا بكشنش هدر بره؟
م :2بدترين كاري كه مي شه با يه ملِّت كرد ،زودتر از موعد كشتن قربونياشونه .از اون بدتر كار كه شما كردين.
م :2از درون خاليش كردين! ايمانشو ازش گرفتين .اگه قبل از قربوني شدن خفه ميشد بهتر از اين سرنوشت
بود.
ز :9اينا بدترين كار رو با شما ميكنن .قربونياتونو نرسيده به قربونگاه تلف ميكنن .تازه مهم نيستن
ز :2چرا؟
130
م :9در رو!
م :9ما؟
مرد 2به عوامل صحنه اشاره ميكند كه پيش بيايند .مرد 9بر خاسته ،همراه زن 9و 2مقابلشان گارد
ميگيرند .چند لحظه همه گاردد ميمانند كه نور ميرود.
131