You are on page 1of 131

‫‪ 3‬نمايشنامه‬

‫نيما صفار*‬

‫*اوني كه هميشه همون گهي كه بود‪ ،‬موند‬

‫‪1‬‬
‫يا حق‬

‫ص‪3‬‬ ‫تئاتر تحت شناخت‬

‫ص‪8‬‬ ‫‪09‬‬

‫ص ‪54‬‬ ‫سبز درخشان و زرد كم و كمترش سرخ‬

‫ص ‪09‬‬ ‫اويي ميان ماجرا‬

‫اگه كسي زد به سرش كه يكي از اين سهتا پيس رو كار كنه‪ ،‬اگه تويي‪ ،‬يكي دمت گرم كه تحويل‬
‫گرفتي ما رو‪ ،‬بعدشم اين كه ميشه جا اشارههاي بينا‪-‬پيرامتنيي تو كار كه شايد تو جا و وقت ديگه‬
‫كار نكنن‪ ،‬خيلي يواش و حواس جمع چيزاي ديگه بذاري‪ ،‬يا اگه الزم شد بحران ِپاورقي رو تشديد‬
‫كني يا هر چي ‪ ...‬همين و ممنون‪ /‬من‪ :‬نيما صفار‪ /‬تير ‪ /69‬گرگان‬

‫‪2‬‬
‫«تئاتر تحت شناخت»‬

‫فاصلههاي ممكن تئاتر فرصتيست بيبديل براي مسأله كردن چيزهايي كه جا تحت تيتر شناخت شوند‪ .‬امّا اين‬
‫فرصت در مورد تئاتر موجود مملكت به همين راحتي بالموضوع است يا صريحتر‪ ،‬كشك‪ ،‬پشم‪ ،‬باد هوا‪ .‬پس كم‬
‫الزم نيست پيش از پرداختن به مباحث مفهومي في باب تياتر‪ ،‬وضع موجود تئاترمان را يك بار ديگر سرراست‬
‫ببينيم‪:‬‬
‫وقتي از فشل بودن تئاتر ايراني ميگوييم البته منظور تجربههاي منفرد قابل دفاع نيست و البته در قياس با تئاتر‬
‫روز جهان نمي سنجيمش و البته در قياس با ساير هنرها و احتمالي كه از پيش در خويش نهفته دارد به اين درك‬
‫ميرسيم‪.‬‬
‫اوّل‪ :‬چرا در قياس با تئاتر روز جهان نه؟ چون نديدهايم‪ .‬فيلم تئاتر ديدن و نمايشنامه خواندن كه تئاتر نيست!‬
‫افرادي هم كه فرستاده به جشنوارههاي مختلف مي شوند تا تئاتر ببينند‪ ،‬دقيقن به همين دليل كه فرستاده‬
‫مي شوند‪ ،‬موضع از پيش مشخصي دارند و بعيد است راويان صادقي باشند‪ .‬پس ما وقتي از تئاتر ميگوييم‪ ،‬از‬
‫چيزي ميگوييم كه مصاديق روشني برايش نداريم‪ .‬برگرديم به ما‪:‬‬
‫تئاتر ايراني در خودش گير كرده و ممانعت ساختاري براي برونرفت دارد‪ .‬چطور؟ آخر ِحرف را همين جا بگويم‪:‬‬
‫كنترل‪ .‬هيچ عرصهي ديگري به اين وضوح‪ ،‬هم در وجه سلبي هم ايجابي كنترلپذير نيست‪ .‬تكليف ادبيّات‬
‫روشن است‪ :‬توليد مي كني و دست به دست و دهان به دهان و در فضاي مجازي نشر ميدهي و اگر هم نخواهي‬
‫نشر بدهي‪ ،‬توليدت را كردهاي و گذاشتهاي در كشوي ميز‪ ،‬زير موكت و ‪ ...‬كم شاعر و نويسنده نداريم كه بدون‬
‫دخيل بستن به عرصهي رسمي چاپ و نشر خوانده شدهاند و كم هم نداريم از آنها كه تمام امكانات رسانهايي‬
‫قدرت صرفشان شده و رو به فراموشي ميروند‪ .‬موسيقي؟ چند در صد از حادثهسازان ِسالهاي اخير موسيقي‪ ،‬چه‬
‫متفاوتها و چه عامهپسندها‪ ،‬از بازار رسميي صدا در آمدهاند؟ در نهايت برخي به اين بازار پيوستهاند امّا زلزله زير‬
‫زمين تداوم دارد‪ .‬تجسّ مي؟ به داليلي نه چندان پنهان نهادهاي رسمي رغبت چنداني براي در دست گرفتن بازار‬
‫اين حيطه ندارند و رونق يا ركود خودش را دارد‪ .‬سينما؟ به ظاهر كنترلپذيرتر از تئاتر مينمايد امّا دو نكته‪ :‬تو‬
‫ميتواني مخفيانه فيلم بسازي و بعد تصميم براي پخش و نشرش بگيري‪ .‬در مورد تئاتر ميشود؟ ايجابي‪ :‬هزينهبر‬
‫بودن سينما و برد فرافرهنگيش‪ ،‬دو سد و وسوسه پيش پاي كنترلچي ميگذارد‪ :‬گيشه و جشنوارهها‪ :‬يكي اين‬
‫كه قدرت گاهي بدش نميآيد با رسانهي سينما جايي توي آلبوم رخدادهاي فرهنگي جهان بيابد‪ ،‬پس رفتار كجدار‬
‫و مريزي ميكند كه در مورد تئاتر منتفيست و ديگر اين كه گيشه و سليقهي مردم كه به واسطهي سنگين بودن‬
‫هزينهي توليد مهم ميشود‪ ،‬خيلي جاها مقابل فرمايشات و خردهفرمايشات حضرات قد علم ميكند و نمه نمه‬
‫عقب ميرانندشان (البته آنها دستبسته نيستند و براي حل اين معضالتشان فكرهايي دارند) پس‪:‬‬

‫‪3‬‬
‫شايد مهمترين مزيّت نسبي تئاتر همين باشد كه توليد و ارائهاش به تن هم چسبيدهاند؛ در لحظهي توليد‪ ،‬توزيع‬
‫ميشود و همين برتري پاشنه آشيل اين ژانر شده و اينطور زمينگيرش كرده‪ .‬مراحل متعدّد تأييد و تصويب و‬
‫بازبيني و اولويّتهاي فراخوانها و ‪ ...‬حتي فكر بهاش نفست را ميگيرد‪ .‬نميتواني تئاتري توليد كني و بعد به‬
‫فكر ارائهاش باشي‪ .‬پس يا بايد گير در چنبرهي موجود كني‪ ،‬يا سراغ مكانهاي تعريف نشده براي توليد‪-‬مصرف‬
‫بروي؛ خانهها‪ ،‬انبارها و ‪ ...‬خوشبختانه تهرانيها باالخره دارند به اين نتيجه ميرسند كه تنها امكان تحقق تئاتر‬
‫بيرون آمدن از حيطهي رسميست‪ .‬حاال اين موج كي ميخواهد به شهرستان برسد‪ ،‬واهلل اعلم (اآلن كه دارم اين‬
‫مطلب را مي اندازم سر اين مجموعه‪ ،‬به وضوح توي اين شرايط فوق امنيتي گرگان‪ ،‬عمر من يكي الاقل كفاف‬
‫رسيدنش را نميدهد)‪.‬‬
‫پيش از دقيقتر شدن‪ ،‬مكثي بر نكتهاي هم داشته باشيم‪ :‬عالوه بر كنترلپذيرتر بودن تئاتر‪ ،‬انگيزهي بيشتري‬
‫هم براي كنترلش بوده و هست‪ :‬اجتماع حاضر‪ :‬اين زنده بودن و به جماعت بودن تئاتر‪ ،‬فرصت بيبديلي براي‬
‫زيست جمعيست و همين هميشه افراد يا گروههايي كه تمناي ديالوگ دارند را به سويش كشانده و ميكشاند‪.‬‬
‫ميتواند عرصه ي محشري براي بيان و مواجهه باشد‪ .‬همين‪ ،‬و اين كه وضعيّت مخاطب در تئاتر درگيرتر با امر‬
‫آگاهي بوده‪ ،‬طبعاً دردسرسازترش هم براي حضرات ميكند‪.‬‬
‫دقيقتر شدن‪ :‬وقتي بپذيريم براي گشودن امكان در حيطهاي بايد حتي بديهيّات باورمان را به چالش بكشيم يا‬
‫الاقل در محاق كنيم‪ ،‬ديگر دربارهي اينجا (تئاتر‪ /‬ايران‪ /‬اآلن) كه همان بديهيّات را در نطفه خفه ميكنند چه‬
‫ميشود گفت؟ مشكل تئاتر امروز ما اين نيست كه متحقق نميشود‪ ،‬اين است كه چشمانداز حتي ندارد‪ .‬ببينيد‪ :‬از‬
‫طرفي چون نديدهايم‪ ،‬مصداق چنداني براي چيزي كه ميگوييم ازش نداريم و از طرفي مجال سر و كله زدن و‬
‫آزمون و خطا كه چيزي تحت اين عنوان بسازيم نيست‪ .‬پس در فضاي مبهمي هستيم كه البته ميتواند فرصت‬
‫هم بشود (ميرسم به اين)‪ .‬حال توي همين فضا چه اتفاقي ميافتد؟ اهاليي تئاتر يارگيري ميشوند‪ .‬در چه؟‬
‫كنترل و كن ترل و كنترل‪ .‬سه بار براي تأكيد نيست‪ .‬اشاره به سه نوع كنترل است‪ :‬يكي اين كه بازبين و داور و‬
‫بازخوان ميشوند و وقتي ميپرسي "چرا؟" روتينترين جواب اين است "باالخره من باشم بهتر از اينه كه فالني‬
‫باشه" ديگر اين كه در وركشاپها و كالسها و كارگاهها و ‪ ...‬سهمگيري ميكنند و به اين ترتيب عالوه بر‬
‫شكل سلبي و ايدئولوژيك كنترل‪ ،‬در شكل ايجابي و آكادميكش هم نقش ايفا ميكنند (ميرسم) و سوّم اين كه‬
‫با فراخوانخواني و توصيهكاري و جايزهبري هم بازيگر اين نمايش ميشوند و هم بين خود و نمايش فاصله‬
‫مياندازند‪ .‬كم نبودند جو اناني با اين سودا كه روزي حرف خودشان را بزنند و وارد اين عرصه شدند و با اين توجيه‬
‫كه "زرنگ باش! اوّل توشون جا بيافت‪ ،‬بعد نمه نمه حرفاتو بزن" و تهاش جايزهبر و داور و استاد ِهمين سيستم‬
‫شدند و معمولن كاسه داغ تر از آش ِجاي كاله سر بيار‪ .‬اين دستياري در بازتوليد وضع موجود‪ ،‬حضرات را از درون‬
‫مستحيل كرده‪ ،‬خواه ناخواه همين شرايط را ذاتيشان ميسازد‪ .‬پس ميبيني اكثر تئاتريها شايد نق و انتقادي‬
‫داشته باشند ولي كنترل را مفيدتر از نبودش دانسته و در جنبههايي حتي قائل به سختگيريي بيشترند‪ .‬اين‬
‫يعني؟ يعني اگر روزگاري فضاي بازي برسد بعيد است فعليهاي تئاتر ما استفاده از آن را بلد باشند يا اصولن‬
‫‪4‬‬
‫رغبتي به آن داشته باشند‪ .‬همين گرگان را در هفتادوشش به ياد بياوريم‪ .‬پس از دوّم خرداد كه فضا نسبتن باز‬
‫شد‪ ،‬آيا پيشينيهاي تئاتر بودند كه كاركي كردند يا تازه رسيدهها؟ يا همين گرگان اآلن كه نه به اندازهي دوران‬
‫رئيس جمهور اسبق‪ ،‬ولي باز تا حدودي امكان نفس هست‪ ،‬باز اساتيد ريز و درشت كاركي كردهاند يا جوانترها؟‬
‫(باز هم تأكيد كنم‪ ،‬اين مطلب اوايل آمدن روحاني و همان چند صباحي كه اندكي بازتر شد فضا نوشته شده بوده‬
‫و ‪ )...‬اين ستايش ِجواني نيست‪ ،‬ديدن امكان در افراد و گروههاييست كه كمتر آلودهي وضع موجود شدهاند‪.‬‬
‫توأمان ِآكادمي و ايدئولوژي‪ :‬زماني (دهه شصت مثلن) راه برونرفت تئاتر را آكادميكتر شدنش ميديدند‪ .‬اكنون‬
‫قاطعانه ميتوان گفت حصر آكادمي كمتر از ايدئولوژي تئوري و پراتيك ِتئاتر را در بند نكشيده‪ .‬البته بايد بگويم‬
‫لفظ ِايدئولوژي را با تسامح ميآورم و بيشتر منظور خرده و كالن فرمايشات ِسلبي و ايجابيي سيستماتيك و‬
‫دلبخواهي ي پنهان و پيداي قدرت است و البته لفظ آكادمي تقريبن خودش است‪ .‬يادمان باشد كاركرد آكادمي در‬
‫بهترين حالتش‪ ،‬الاقل تا كنون‪ ،‬راهگشايي نبوده‪ .‬در همين حيطه (تئاتر) حركتها و جريانهاي مختلف معمولن‬
‫وقتي از نفس ميافتند ثبت ِآكادمي ميشوند (به رسميِِّت شناخته ميشوند) و در كتگوريهاي گوناگون‪ ،‬شناختني‪.‬‬
‫اين در مورد كشورهاييست كه در تئاتر حرفي دارند و آكادميشان كاري بيش از انباشت اطِّالعات و دستياريي‬
‫قدرت در لگام زدن به پيشنهادها انجام ميدهد‪ .‬سابقهي تئاتر ما كه بماند‪ ،‬حتي در ادبيّات كه مثلن "داريم" سهم‬
‫آكادمي در توليدات ذوقي و فكري متأخر تقريباً صفر بوده و همواره فيگوري نوستيز داشته‪ .‬به اين ترتيب گفتمان‬
‫آكادميك تئاتر ايران را ميشود به همين سخيفي خالصه كرد‪" :‬ما به شما ياد ميدهيم كه چه چيز تئاتر است و‬
‫چه چيز تئاتر نيست"‪ .‬حضرات "چيستي" تجويز ميكنند و "چرا"يي تعطيل (بماند كه "چرا؟" خود شكل‬
‫منفعالنهاي از پرسشگريست) "پرسش" كه به چالش كشيدن ِاحكام فرود آمده ميتواند باشد‪ ،‬بالموضوع است‬
‫و "استخبار" تا دلت بخواهد‪ .‬به وركشاپها نگاه كنيد‪" :‬استاد ميتونين در اين مورد بيشتر برامون توضيح‬
‫بدين؟" اليالنهايه و "استاد به اين دليل حرفتون رو قبول ندارم" موقوف‪ .‬دستياري كجاست؟ دقت كنيد لطفن‪:‬‬
‫اين سيستم هرميي يكسويهي باال به پايين كه معرفتاش از سمت استاد به شاگرد تزريق ميشود عمالً همان‬
‫ساختمان و استحكامي كه گفتمان ايدئولوژيك حاكم فاقدش بوده را در اختيارش گذاشته‪ ،‬قدرت فائقه را سختتر‬
‫ميسازد‪ .‬پس عجيب نيست كه ديدگاهها و نظريّههاي روز و ديروز ِتئاتر كه گاه متنافر يا حتي متناقضاند را اينجا‬
‫تحت لوح ِ"اصول ِتئاتر" بر سر اذهان ِعاصيي پرسشگر ميكوبند و يك ديوانساالريي تمام عيار ِقاتل‬
‫ِفرديّت‪ ،‬تخيّل و انديشهي انتقادي شكل ميگيرد‪ .‬شگفتانگيز نيست كه "نقد" هم در اين تشكيالت دكان و‬
‫دستگاه خودش را دارد‪ :‬در جلسات‪ ،‬منتقد مدعو مينشيند و حرفهاي الزم را ميزند‪ .‬اينطور ميشود كه جوان‬
‫فارغالتحصيل ميگويد "باالخره يه اصولي هست" و ميگويي "چه اصولي؟ بگو تا رو چراييشون بحث كنيم" و‬
‫همين سكوت ممتد‪ ....‬ميشكنم اش‪ :‬در شرايط فعلي كه نفس آكادمي زير ضرب رفته باز به روال يك مقيم‬
‫جوامع پيراموني به مصلحت چشم بر حقيقت بسته‪ ،‬ادامه نميدهم‬
‫كار ِگل‪ :‬پيش از آن كه سراغ امكانات نظري و عملي بروم‪ ،‬الزم است سر اين نكته مكث كنيم‪ .‬اگر موافق باشيد‬
‫كه بسيار دشوار است آدم آزموده شدهي اين سيستم ِهرمي خود را از واديش برهاند‪ ،‬در شرايط ِمفروض ِبازتر آدم‬
‫‪5‬‬
‫ِخارج ِاين سيستم ميتواند كاري كند؟ پاسخ ِسرراستي ندارد‪ .‬كار نيكو كردن از پر كردن است‪ .‬همانطور كه با‬
‫خواندن تمام نظريّههاي اينوري و آنوريي ادبي شاعر يا نويسنده نميشوي و بايد دست به قلم و كيبورد‬
‫شوي بنويسي و در معرض بگذاري و ‪ ...‬طبعن بي خوردن خاك صحنه هم چندان دستت نيست چهها ميشود‬
‫درش كرد‪ .‬در اين دوراهي اگر وارد كار شوي كه همان كه گفتم و اگر نه هم كه به كار وارد نميشوي‪ .‬البته‬
‫خروج از اين مخمصه بي راهكار نيست‪ .‬ولي همين وضع است كه مسبب فقر گفتماني تئاتر شده‪ .‬آنها كه‬
‫دروناند‪ ،‬در بند هماناند كه گفتم و آنها كه بيرون‪" ،‬در ماجرا" نيستند‪ .‬حاال بماند كه تئاتر براي بسياري سكوي‬
‫پرتاب براي سريال و استادي و پست و ‪ ...‬شده و گاهي كه حضرات برميگردند بهاش چون كار دل ميبينند‬
‫طفلك را‪.‬‬
‫رسيديم‪ :‬اوّل‪ :‬ابهام در گفتمان تئاتري (به دليل نبودن مصداق مثلن) چرا نتواند فرصت شود؟ جنبهاي از اين‬
‫"ناشناختني" بودن ميتواند اين شود كه با "پيمودن" بشناسيم‪ .‬پس به جاي چيز رخدادهاي كه به سراغش‬
‫ميروند‪ ،‬با وضعيّتي مواجهيم كه به هر سمت ميرويم‪" ،‬همان" است‪ .‬پيشينهي چنداني بار اين لغت نشده كه‬
‫ثقيلمان كند‪ .‬ذهن‪ ،‬بدن‪ ،‬دهان‪ ،‬چشم‪ ،‬پيرامون‪ ،‬روبرو در بدايتي كنفيكوني قرار گرفته‪ ،‬ميتواند دوباره كشف‬
‫كند زمين گرد است (صرفن تا يادي از ماركز باشد)‪ .‬اين صرفن تجربهگرايي نيست‪ .‬در شعر فارسي مثلن‬
‫ميتوانيم بگوييم اينها هست و حاال من تجربهي ديگري ميكنم ولي اينجا كه چيز قابل عرضي نيست‪ ،‬هر‬
‫حركتي "هستي بخشيدن به امكان" ميشود امكاني كه احتمالن بعد از وقوع كشف ميشود‪ .‬به همين خاطر‬
‫تجربههاي حاشيهاي و غير رسمي به مراتب غنيتر هستند‪.‬‬
‫دوّم‪ :‬حضور و "در حين بودن" احتماالتي انحصاري را براي تئاتر مهيّا ميكند‪ .‬اين امكان را نداريم كه‬
‫زندگيمان را ورق بزنيم و به فصل بعد برويم‪ .‬حتي امكان رفتن به پاراگراف بعدي و پريدن از روي اين جملهاش‬
‫هم نيست‪ .‬عقب نيز نميتوانيم بمانيم و دكمهي پاز را هم نميتوانيم بزنيم‪ .‬آن به آن با زيسته برابريم و واقعه‬
‫همواره در پيش روست‪ .‬بين اشكال هنر تنها عرصهاي كه نه تنها ميتواند تجربهاي مشابه را فراهم كه هيچ‪ ،‬در‬
‫روند زيست دخالت و اخالل هم بكند‪ ،‬تئاتر است‪ .‬حضور و در حين بودن‪ ،‬در كنار هم از لحظهي بعد موقعيّتي‬
‫يكه ميسازد‪ .‬هر رخدادي ممكن است و ما نيز در محضر رخداد هستيم‪ .‬چه فرصت بينظيري براي تحت ضربدر‬
‫قرار دادن ِدرك ِدر جريان ِما (هم نقض و هم تشديدش ميكند) توجّه كنيد كه اين در حيني هم استمرار است و‬
‫هم به همين خاطر وضعيّت گسسته را چنان هلپِِّي بيرون مياندازد كه بيتفلسف هم بتواني ببينيش و اين روال‬
‫ِدرجريانيي "لحظهي بعد" را شكسته‪ ،‬امكاني كرانهاي را ميپراكند ‪ ........‬اين كه در شكل متعارف تئاتر (اجراي‬
‫نمايشنامهاي از پيش موجود و آشنا) عملن از اين فرصت محشر داوطلبانه صرف نظر ميشود (در ازاي "هيچـ"ي‬
‫كه به دست ميآيد) نبايد طلب و اميدمان را كاسته‪ ،‬قانع به هميني كه هستمان كند‪ .‬حاال تربيت اينوري‬
‫(ايراني) تئاتريهاي ما كه تصويري از اجراي استاندارد دارند و گروهي را حرفهاي (حرفهاي چون نقطه قوّت)‬
‫ميدانند كه در ده شب اجرا كمترين تلرانس را داشته باشد ‪ ...‬بي خيال ‪...‬‬

‫‪6‬‬
‫دوّم‪ ،‬دو‪ :‬همان حضور و در حينياي كه گفتم را تحت ِتيتر ِشناخت ميتوان اينطور مصرف كرد‪ :‬وقتي به جاي‬
‫بازنمايي با تجربهي زيستيي بسا حاد شدهاي طرف باشيم‪ ،‬در حيطهاي كه "بيان" و "رابطه" موضوع است‪،‬‬
‫ميشود به زيسته هاي خود و يقين اشباع شده درشان باز بنگريم و از طرفي در رخدادي بُر بخوريم كه تمايز‬
‫مفروض ِسوژه و ابژه را به چالش بكشد‪ .‬اين صرفن يك تجربهي آييني نيست‪ ،‬آيين عطف به ماسبق است‪،‬‬
‫فرصتيست براي سيّال كردن نمادها و اساطير‪.‬‬
‫دوّم‪ ،‬سه‪ :‬چرا قاطعانه مي گويم شكل متعارف تئاتر در ازاي از دست دادن اين فرصت چيزي به دست نميآورد؟‬
‫به اين دليل ساده كه از پس ِهر نوع بازنمايي يا واقعنمايي ممكن را سينما و رسانه بسيار جذِّابتر و گستردهتر‬
‫برآمدهاند و ورود در اين حيطهها چيزي جز ناتوانيي اين ژانر نمينماياند‪.‬‬
‫سوّم‪ :‬مكان‪ :‬با عالوه شدنش به حضور ظرف ِامكان ماست‪ .‬بالفاصله ميشود پرسيد چرا ظرفيّت نبينيمش؟ "ما"‬
‫در "جا"يي هستيم كه تئاتر رخ ميدهد‪ .‬با اين "جا" چه ميكنيم؟ اينجا (ايران) با رواج قاب و باكس‪ ،‬عمالً‬
‫بالموضوعش ميكنيم‪ .‬ولي بياييم به اين بسنده نكنيم‪ :‬وقتي مخاطب جاي مشخصي نداشته باشد و حتي اگر‬
‫مستقر هم شود‪ ،‬يك سمت او و يك سمت تئاتر نباشد‪ :‬كارهاي محيطي و خياباني ميتوانند فرصتي خوب براي‬
‫اين امكان باشند‪ .‬مخاطب الف ماوقع را از زاويهاي بسيار متفاوت از ب ديده‪ ،‬شايد اتفاقاتي متفاوت در تعامل با‬
‫كار در مقايسه با ب برايش بيافتد و شايد داوطلب شود كه در اجراي بعد در موقعيّت ب يا ج يا ‪ ...‬باشد‪ .‬به اين‬
‫بسنده نكنيم‪ .‬نمايش مي تواند در يك مكان خالصه نشود و تماشاگران و عوامل خود بخشي از كار را ببينند يا‬
‫حتي بشنوند (حواس ديگر بماند)‪ .‬اين چندمكاني يا مكان چند تكه‪ ،‬سواي فراهم آوردن فرصت ديالوگي متفاوت و‬
‫شكلي از مشاركت ناگزير كه خود بازي را بسيار جذابتر و خفنتر هم ميكند‪ ،‬سرراست امكاني اپيستميك است‪:‬‬
‫فاصلهاي كه اينجا با زيست ِروزمرِّهمان گذاشته‪/‬برداشته ميشود و امكاني كه براي پيدا‪/‬پنهاني ميآيد‪ :‬عمل‬
‫شناختن به مثابه تصرِّف‪ ،‬تمايل به كاستن از تناقضها ابهامها‪ ،‬سايهروشنها و "ناشناخته"ها دارد و ما (الاقل در‬
‫روزمرِّه) با اين نوع شناخت فروكاهنده و يكدستساز روبروييم‪ .‬تناظر ِوضعيّت چندمكاني (كه در مقابل ابهامها‪،‬‬
‫تاريكيها و گسستهاي زيستي ما بسيار مينيمال است) با امر زيسته و برجسته كردن اين كه حتي اين الگوي‬
‫ساده شده چقدر با مصادرهاي كه ميكنيم فاصله دارد‪ ،‬ميتواند خودآگاه و ناخودآگاهمان را حسابي به هم بياندازد‪.‬‬
‫عجالتن همين بس ِتئاتر ِماست‪ .‬براي عالج سرماخوردگي سر را كه نميبرند ‪ ...‬فوقش پوست ميكنند‪.‬‬

‫‪7‬‬
09

8
‫اشخاص به ترتيب ِديده و شنيده شدن‪:‬‬
‫پيرمرد (ايّوب)‬
‫پسر (پيشي)‬
‫دختر (دُخي)‬
‫زن (بسنتي)‬
‫مرد (رامتين)‬
‫جسد پينگپنگباز‬
‫مرد دو متري (بصير)‬
‫مرد ‪( 9‬مسرور قاسمي)‬
‫زن همسايه (فقط صدا)‬
‫مرد ‪( 7‬غريبه (كپيي مسرور))‬

‫‪9‬‬
‫صداي فركانس باال و تيزي كه شدّت ميگيرد و لحظهاي گوش حضار را ميآزارد و به سرعت كم ميشود و‬
‫همزمان با كم شدنش‪ ،‬نور تلويزيوني پشت به حضار روي دو فرد‪ ،‬يك پيرمرد (ايّوب) و يك نوجوان سندروم دان‬
‫(پيشي) باز ميشود و صدا به مرور زياد‪ .‬دارند برنامهي نود را نگاه ميكنند و اوايل برنامه است‪ .‬در تمام طول‬
‫نمايش ايّوب نه جم ميخورد نه سر ميچرخاند نه چشم از تلويزيون برميدارد‪ .‬مشتي خرت و پرت‪ ،‬رو و دور و بر‬
‫كاناپهي سه نفرهاي كه رويش نشستهاند ريخته شده (لباس‪ ،‬ظرف تخمه‪ ،‬ساك ورزشي زرد و براق‪ ،‬چمدان كهنه‪،‬‬
‫صندلي تاشو‪ ،‬چند كوسن رنگ و وارنگ‪ ،‬كتري‪ ،‬يك پنكهي فكسني‪ ،‬راكت پينگ پونگ و ‪ )...‬آوانسن مملو از‬
‫خرت و پرتهاي خانه است و جز چند صندلي و يك يخچال در عمق صحنه با قفس مرغ مينايي رو و چيزهايي‬
‫پشتش‪ ،‬صحنه خالي به نظر ميرسد‪.‬‬

‫پيشي‪" :‬گوشام زنگ ميزنه"‬

‫ايّوب سر تكان ميدهد‪.‬‬

‫صداي تاپ تاپ ميآيد و در نوري كه به مرور ميآيد و فضاي سايهروشن‪ ،‬دختربچّه را (دُخي) در ميانهي صحنه‬
‫در حال دارت بازي ميبينيم‪ .‬با ازدياد نور چهار جسد را گوشه و كنار صحنه و همان قفس مرغ مينا و يخچال را‬
‫در عمق صحنه ميبينيم‪ .‬در طول نمايش سواي ديالوگها‪ ،‬ايّوب و مينا براي خودشان حرفهايي ميزنند‪.‬‬
‫فردوسيپور مشغول صحبت است كه پسر داد ميزند‪:‬‬

‫"گـــــــــــــــــــُــــــــــــــــــل"‬

‫‪10‬‬
‫دختر به سمت آنها ميدود و در راه پايش به جسدي ميخورد و نالهاش را در ميآورد‪ .‬دخي‪:‬‬

‫"كو گل؟ ‪ ...‬باز سر كاري بود؟"‬

‫در راه برگشتن باز پايش به جسد ميگيرد و نالهاش را در ميآورد‪ .‬دخي‪:‬‬

‫"آِ! ‪ ....‬نمرده كه هنوز اين!"‬

‫خم ميشود روي جسد كه صداي ناله از سمت ديگري ميآيد‪ .‬دخي‪:‬‬

‫"اينم كه زندهس!"‬

‫صداي نالهها از اينور و آنور ميآيد‪.‬‬

‫دخي‪" :‬اينا كه زندهن!"‬

‫پيشي‪" :‬ديگه آخراشه"‬

‫ايوب‪" :‬تازه داره نود درجه رو ميده"‬

‫يكي از جسدها تقلِّايي ميكند‪ .‬دختر گوشش را ميبرد دم دهنش‪.‬‬

‫دخي‪" :‬خالصم كن يني چي؟"‬

‫پيشي‪" :‬يني ‪ ...‬بُكشش"‬

‫دخي‪" :‬بكشم؟ كشكي كشكي؟"‬

‫پيشي (به پيرمرد)‪" :‬خالص مگه معنيش كشتن نيست؟"‬

‫ايوب سر تكان ميدهد‪.‬‬

‫پيشي‪" :‬حلِّه! خالصش كن"‬

‫صداي زني جوان از سمت ديگر ميآيد‪" :‬خالصم كن" و صداهاي ناله بلندتر ميشوند‪ .‬دختر كوسني‬
‫خوشآبورنگ برميدارد و دستپاچه بر صورت يكي ميفشارد كه خالصش كند‪ .‬ولي بالفاصله در خواستي از‬

‫‪11‬‬
‫سمتي ديگر برميخيزد و دختر اين كار را تمام نكرده به آن سمت ميدود و كوسن را نگذاشته بعدي و بعدي و ‪...‬‬
‫دخي همانطور مستأصل و حيران‪:‬‬

‫"باشه باشه"‬

‫پسر گوشهايش را ميگيرد و با بلند شدن همان سوت ِجيغ‪ ،‬نور صحنه ميرود و باز كه ميآيد‪ ،‬دختر مشغول‬
‫دارتبازيست‪ .‬دوتا از جسدهاي سابق‪ ،‬مرد جواني (رامتين) كنار پسر و ايوب‪ ،‬با سر و صورت خوني و باندپيچي و‬
‫در حال تخمه شكستن مشغول تماشاي نود است و زن جواني (بسنتي) جسدي را از پاهايش گرفته به عمق‬
‫صحنه ميكشد‪.‬‬

‫پيشي‪" :‬گوشام زنگ ميزنه"‬

‫ايوب سر تكان ميدهد‬

‫بسنتي (به جوان)‪" :‬يه وخت نياي كمكا!"‬

‫رامتين‪... :‬‬

‫بسنتي‪" :‬با توأم خوشگل ننه!"‬

‫رامتين‪" :‬خودتي!"‬

‫بسنتي‪" :‬اتفاقاً خودت خودتي!"‬

‫رامتين‪" :‬باشه!"‬

‫بسنتي‪" :‬ميگم خر خودتي!"‬

‫رامتين (مشغول تلويزيون)‪" :‬باشه!"‬

‫پسر‪" :‬گــــــــُـــــــــــــــ‪"/‬‬

‫رامتين (ميبُرد)‪" :‬ريدي تو گوش ما! گل كجا بود؟"‬

‫بسنتي (دوباره مشغول كشيدن جسد)‪" :‬ولي خر خودتي!"‬

‫‪12‬‬
‫رامتين‪" :‬خيلي دلت ميخواد خر باشم‪ .‬نه؟"‬

‫بسنتي‪" :‬تو دلت ميخواد منو خر كني!"‬

‫رامتين (برميخيزد و تلويزيون را با كنترل خاموش ميكند)‪" :‬من بودم گفتم كارم فقط جسددزديه؟"‬

‫بسنتي‪" :‬چشتو بگيره چش سفيد! پس اين واموندهها چيَن؟ قورمهسبزي كه نيستن! جسدن!"‬

‫رامتين‪" :‬آخه يه نكته انحرافي ظريفم داره خانوم! اونم اين كه خودت كشتيشون!"‬

‫حين گفتن ِ"كشتيشون" تلويزيون را روشن ميكند‪ .‬ايوب و پسر طيّ مدّتي كه تلويزيون خاموش بوده‬
‫كوچكترين اعتراضي نكردهاند‪.‬‬

‫بسنتي‪" :‬من؟ من كشتم؟" (معترض به پيش ميدود)‬

‫رامتين‪" :‬عمال بله" (مينشيند)‬

‫بسنتي (به دختر)‪" :‬دُخي كي اينا را كشته؟"‬

‫دُخي‪" :‬عمو رامتين!"‬

‫رامتين‪" :‬اِ اِ اِ! من؟ ديدي خودت دخي؟"‬

‫دخي‪" :‬نه! ولي بستني دروغ نميگه"‬

‫رامتين‪" :‬بسنتي دروغ ميگه عينهو االغ!"‬

‫دخي‪" :‬االغ كه دروغ نميگه!"‬

‫پيشي‪" :‬گـــــــــــــل!"‬

‫رامتين‪" :‬گل كجا بود؟ (سعي ميكند تلويزيون را خاموش كند ولي كنترل نميگيرد‪ .‬عصبي كنترل را ميكوبد‬
‫زمين‪ ،‬برميخيزد رو به بسنتي) ولي بسنتي هم خره هم دروغ ميگه"‬

‫بسنتي (شوخطبعانه)‪" :‬زشته جلو بچّه! (غليظتر) ديدي يهو كشتمتا!"‬

‫‪13‬‬
‫رامتين (مؤكدانه ميخندد)‪" :‬تو منو؟ تو؟ منو؟ منو؟ تو؟ (سر تكان ميدهد) چرا كه نه! چرا كه نه!"‬

‫بسنتي به كشيدن دو جسد ديگر به عمق صحنه (پشت يخچال) ادامه ميدهد و رامتين به تخمه شكستن و‬
‫واكنش به صحنههاي نود‪.‬‬

‫رامتين‪" :‬گــُـــــ بزننت"‬

‫پيشي‪" :‬گـــــــــــــــــل!"‬

‫رامتين (شاكي به پسر)‪" :‬استقاللي هستي؟"‬

‫ايوب (به پسر)‪" :‬جواب نده"‬

‫رامتين‪" :‬كري؟ ميگم استقال‪"/‬‬

‫بسنتي (ميبرد)‪" :‬چيكار داري بچه رو؟"‬

‫رامتين‪" :‬تو به اين ميگي بچه؟"‬

‫دخي‪ " :‬پيشي حسابي بزرگه"‬

‫بسنتي‪" :‬نمياي كمك؟"‬

‫رامتين‪" :‬چايي نداريم؟ كف كرد دهنم بس كه تخمه خالي خوردم"‬

‫پسر (هيجانزدهتر)‪" :‬گـــــــــــــــــــــــــــــل"‬

‫رامتين‪" :‬جان مادرت نيستي استقاللي؟"‬

‫ايوب (به پسر)‪" :‬بگو آره!"‬

‫پيشي‪" :‬آره"‬

‫رامتين‪" :‬پس چرا از گل زدن پرسپوليس ذوق ميكني؟"‬

‫دخي (همانطور كه دارت مياندازد)‪" :‬معتدله بچهمون! طرفدار برد برد"‬

‫‪14‬‬
‫رامتين (برميخيزد)‪" :‬تو كه گفتي بزرگ شده حسابي!"‬

‫بسنتي (بارش را رها ميكند)‪" :‬ديگه دخي رو بيخيال! باشه؟"‬

‫رامتين‪" :‬بييي خيال بسنتي! تو منو چي فرض كردي؟"‬

‫پيشي‪" :‬اين چيزه اومد ‪ ...‬اين ‪"...‬‬

‫ايوب (به پسر)‪" :‬اسمشو نبر!"‬

‫رامتين‪" :‬كارشناس داوري قحطه؟"‬

‫پيشي‪" :‬نه! وصله!"‬

‫ايوب‪" :‬به كجا؟"‬

‫دختر سرگرم دارتبازيست و بسنتي جسدكشي و سهتاي ديگر نود ميبينند‪ .‬رامتين براي خودش چاي ميريزد و‬
‫قدمزنان تلويزيون ميبيند‪ .‬شايد حرفهايي هم براي مرغ ِعمق ِصحنه ساخته شود‪ .‬بعد از لحظاتي‪:‬‬

‫دخي‪" :‬پسرش نصاب ماهوارهست‪ .‬راحت دو متر قدّشه‪ .‬بهش ميگن بصير نينجا‪ .‬ميگن ديش عادل اينا رو هي‬
‫مفتكي نصب و تنظيم ميكنه"‬

‫رامتين‪" :‬نينجاي دو متري؟ دروغ نميگي احياناً؟"‬

‫بسنتي‪" :‬باز گير داد به بچه!"‬

‫دخي‪" :‬وقتي الكپشت بشه نينجا مينجا بشه‪ ،‬سنتر منتر تيم مهرام پهرام نميشه؟"‬

‫رامتين (اشاره به تلويزيون)‪" :‬آخه نود چه ربطي به بسكتبال داره دخي؟ رو مخيا!"‬

‫دخي‪" :‬اِ! دارم ميگم دخترش همكالسمونه ديگه! از هر درز و دورزيم رد ميشه عين مارماهي! قانع نميشي‪،‬‬
‫نشو!"‬

‫رامتين‪" :‬همون كه ركورددار ريباند ِليگه؟ اسمش‪ ،‬چيز‪ ،‬بشير ‪"...‬‬

‫‪15‬‬
‫دخي (ميبرد)‪" :‬بشير داداششه‪ .‬اين يكي بصيره امّا دخترش صداش ميكنه بابا"‬

‫پيشي‪" :‬نه بابا!"‬

‫بسنتي (جسدها را برده پشت يخچال و سطل آب و جارو كنفي در دست برگشته)‪" :‬اگه تبادل اطالعات‬
‫عموميتون تموم شده الاقل تو تميزكاري كمك كنين"‬

‫رامتين‪" :‬چه فايده؟ باز فرداشب همين آشه و همين كاسه"‬

‫دخي‪" :‬خاله بستني چي داري تو يخچال؟" (ميرود سر يخچال)‬

‫پيشي‪" :‬گــــــُــ ‪ ...‬نزد كه!"‬

‫رامتين‪" :‬چطور بزنه؟ رفته رو آگهي شامپو!"‬

‫پيشي (با مشت گره كرده)‪" :‬خمير دندون پونه‪ ،‬چشمو نميسوزونه"‬

‫دخي‪" :‬يه بار تيوپ سفت بود خمير دندون پريد چشمم"‬

‫رامتين‪" :‬دلت صاف باشه‪ .‬چشم و دندون بهونهس"‬

‫بسنتي‪" :‬نمياي تي بكشي؟"‬

‫رامتين‪" :‬با اين دست؟ (اشاره به دست ِتو باندش) بعدشم اين ت‪"/‬‬

‫بسنتي (ميبُرد)‪" :‬با همون دست ِتخمهشكنت"‬

‫رامتين‪" :‬يه بار ديگه ببري ديالوگ منو"‬

‫بسنتي (ميبرد)‪" :‬خب؟"‬

‫رامتين (حين گرفتن سطل و جارو با يك دستش)‪" :‬با دندون ميشكستم‪ .‬اينم تي نيست‪ .‬جارو طنابيه"‬

‫دخي (همانطور سر تو يخچال)‪" :‬جارو كنفي!"‬

‫بسنتي (تي به دست ميگيرد)‪" :‬اينم تي!"‬

‫‪16‬‬
‫رامتين جارو ميكشد و بسنتي تي‪ .‬دختر از يخچال يك كيم دوقلو برميدارد‪.‬‬

‫ايوب (با خودش)‪" :‬آخرش باخته! هميشه آخرش باخته!"‬

‫دخي يك قلوي كيم را به بسنتي ميدهد‪.‬‬

‫رامتين‪" :‬نه ممنون! واضحه كه من مادرزاد ضدّبستنيم"‬

‫پسر (با مشتهاي گره كرده – همان حالت گل گفتن)‪" :‬باااااخت"‬

‫دخي‪" :‬بستني نزديكتر بود عمو رامتين‪ .‬ميخواين اين نصفهشم بدم به شما"‬

‫رامتين‪" :‬من كال گفتم‪ .‬ما رو چه به بستني!"‬

‫بسنتي‪" :‬بسنتي صدام كني ممنون ميشم"‬

‫پيشي‪" :‬بستني ميخوام"‬

‫دختر ميرود روي مبل كنار پسر مينشيند و هر كدام يك گاز ميزنند تا بستني تمام شود‪ .‬رامتين و بسنتي‬
‫همچنان مشغول تميزكارياند‪ .‬تلفن زنگ ميزند كه بر نميدارند‪ ،‬بعد بالفاصله موبايل‪ ،‬بعد يك موبايل ديگر‪ ،‬باز‬
‫تلفن‪ .‬انگار فردي سعي دارد از هر طريق ممكن با آنها تماس بگيرد‪ .‬يك جسد كفنپوش وارد ميشود‪:‬‬

‫"چرا گوشي رو ور نميدارين؟"‬

‫همه جز ايوب برميگردند و هاج و واج نگاهش ميكنند‪ .‬ايوب يك راكت و يك توپ پينگپونگ را بلند ميكند‬
‫كه جسد ببيند‪ .‬انگار اصال كنار گذاشته بوده و منتظر بوده برگردد‪.‬‬

‫جسد (حين پيش آمدن و گرفتن راكت و توپ)‪" :‬ميبخشين! ميبخشين! واقعا شرمندهم‪ .‬خوب ميدونم جام اينجا‬
‫نيست"‬

‫حين خروج بيوقفه با راكت و توپ بازي ميكند‪ .‬بعد از خروجش هم چند لحظه حيرانند همه جز ايوب‪.‬‬

‫بسنتي (در توضيح)‪" :‬نميدونم"‬

‫دختر و پسر سر جاي قبلي مينشينند‪.‬‬

‫‪17‬‬
‫رامتين‪" :‬نميدوني؟"‬

‫بسنتي‪" :‬دونستنم نمياد"‬

‫بسنتي وسائل تميزكاري را به عمق صحنه (پشت يخچال) ميبرد‪ .‬رامتين پيش آمده‪ ،‬سيگاري به لب ميگذارد‪.‬‬

‫پيشي‪" :‬گوشام زن‪"/‬‬

‫رامتين ( سيگار از لب برميدارد و ميبرد)‪" :‬بيخود!"‬

‫بسنتي‪" :‬چيكار داري بچّه رو؟"‬

‫رامتين‪" :‬چرا گوشش تو دلش زنگ نميزنه؟ چرا عالم و آدم باس بدونن گوش آقا زنگ ميزنه؟"‬

‫بسنتي (حين رفتن به پشت صحنه)‪" :‬تو اينجا عالم و آدم ميبيني؟"‬

‫دخي (اشاره به روبرو)‪" :‬آدم يه سري هست"‬

‫پسر (داد ميزند)‪" :‬گالدياتوراااا!"‬

‫ايّوب (اصالح ميكند)‪" :‬با لژيونرا!"‬

‫بسنتي برميگردد‪ .‬طنابي دراز دور گردنش است كه مثل شال گردن مرتبش ميكند‪ .‬صندلياي برداشته‪ ،‬رويش‬
‫ميايستد‪.‬‬

‫رامتين كه هاج و واج نگاهش ميكرده‪ ،‬ميزند زير خنده‪:‬‬

‫"از قديم گفتن اوّل ريسمونتو وصل كن بعد زيرپايي رو بذار"‬

‫دخي (همونجا روي مبل‪ ،‬برگشته)‪" :‬خاله بستني ميخواي خودتو بكشي؟"‬

‫بسنتي‪" :‬ميخوام در موردش فكر كنم (طناب را مياندازد باال كه به حلقهاي فرضي گيرش دهد)"‬

‫رامتين‪" :‬كار خوبي ميكني"‬

‫بسنتي‪" :‬تو چي؟"‬

‫‪18‬‬
‫رامتين‪" :‬من چي چي؟"‬

‫پيشي‪" :‬چيمنچي‪ ،‬پاس ميده به منچيچي!"‬

‫رامتين‪" :‬واسه دلقكبازي گوشات رديفه!"‬

‫بسنتي‪" :‬دقيقا دلقكبازي رو بذار كنار (دست از پرتاب طناب ميكشد) اين جنازهها رو كه از قبرستون نياورديم!‬
‫چه توجيهي داري واسهشون؟"‬

‫رامتين‪" :‬توجيه واسه چي؟"‬

‫بسنتي‪" :‬چيش رو نميدونم‪ .‬واسه هر كي كه زنگ اين درو اوّل ميزنه"‬

‫پيشي‪" :‬گوشام داره‪"/‬‬

‫رامتين (ميبرد)‪" :‬خفه! (سيگار را لبش ميگذارد‪ ،‬قدمزنان) خب اونم مثل بقيه"‬

‫بسنتي (دوباره شروع به پرتاب طناب ميكند)‪" :‬بقيه يعني من و تو! يعني هر چي كه ته رابطه ميمونه"‬

‫دخي‪" :‬رابطه يعني چي؟"‬

‫رامتين‪" :‬حاال مگه گذاشت نودمونو ببينيم!"‬

‫بسنتي‪" :‬تو از كي نودبين شدي؟"‬

‫رامتين‪" :‬نشدم"‬

‫بسنتي‪" :‬فقط بهونهش كردي حواستو پرت كني"‬

‫دخي‪" :‬اوّل كدومتون عاشق اون يكي شد؟"‬

‫بسنتي‪" :‬ما فقط دوستيم"‬

‫رامتين‪" :‬من همونشم نيستم"‬

‫بسنتي (دست از پرتاب ميكشد)‪" :‬ولي ممنون كمكم كردي واسه تميزكاري"‬

‫‪19‬‬
‫رامتين‪" :‬خواهش ميشود"‬

‫بسنتي‪" :‬هنوز ريختوپاشه يه خورده خونه‪ .‬ولي تميزي زيادشم خوب نيست‪ .‬اينطوري زندهتره"‬

‫رامتين‪" :‬جون ميده واسه خودكشي"‬

‫بسنتي‪" :‬فعال دارم در موردش فكر ميكنم‪ .‬تو فكر خودت باش"‬

‫رامتين‪" :‬چه گلي! (واكنش به نود) يادته بار اوّل كجا همو ديديم؟"‬

‫بسنتي (اشاره به صحنه)‪" :‬تو تئاتر ديگه!"‬

‫رامتين‪" :‬ال! اندر مراسم ِعروسي ِمادر ِقاسم بود‪ .‬رفته بودي رو پشتبوم رجز ميخوندي كه اگه اوني كه كولهتو‬
‫دزديده گير بياري از همون باال ميندازيش پايين"‬

‫بسنتي‪" :‬جدّي؟ چطور بودم؟ خفن بودم؟"‬

‫رامتين‪" :‬شب بود درست نميديدمت‪ .‬فقط مونده بودم اآلن كه فقط خودتي رو بوم‪ ،‬كي رو ميخواي پرت كني!"‬

‫بسنتي‪" :‬يه عمر گير ِهمين منطق پنطق مونديا! يه عمرا! يه عمر!"‬

‫رامتين‪" :‬پيدا كردي آخر كولهتو؟"‬

‫بسنتي‪" :‬بگو من تو رو اوّل كجا ديدم!"‬

‫رامتين‪" :‬تو همون عروسي نديدي؟"‬

‫بسنتي‪" :‬يادم نمياد!"‬

‫رامتين‪" :‬بابا وردست ِباباي قاسم واستاده بودم دلداريش ميدادم! خيلي تابلو بودم كه!"‬

‫بسنتي‪" :‬نمرده بود مگه باباش؟"‬

‫رامتين‪" :‬نه همچي! مردن ِمردن كه نه‪ ،‬يكي دوتا سكته زده بود سرجم"‬

‫‪20‬‬
‫بسنتي‪" :‬ولي چه بردي كرد قاسم! شوهر ننهش اينوري‪ ،‬عمّه و شوهرعمّهشم اونوري‪ ،‬اينم خداي بندبازي! علناً‬
‫با كون افتاد تو فسنجون"‬

‫رامتين‪" :‬ميبيني تو رو خدا خدا شانسو به كيا ميده؟ رسما هر موجود دوپايي رو تو خيابون يا حوري ميديد يا‬
‫غلمون! به سوراخ ِاليه اوزونم نه نميگفت!"‬

‫بسنتي‪" :‬شيپيش تو جيبش قاب مينداخت‪ .‬حاال‪"/‬‬

‫رامتين (ميبرد)‪" :‬نگفتي كجا ديدي اوّل منو!"‬

‫بسنتي‪ ..." :‬داشتي تئاتر ميديدي كه ديدمت"‬

‫رامتين‪" :‬بگو مچمو گرفتي"‬

‫بسنتي‪" :‬آدم بياد مچ مادرشو بگيره بعد‪"/‬‬

‫پيشي (داد ميزند)‪" :‬گوشام زنگ ‪"...‬‬

‫صداي سوت ِجيغ بلند ميشود‪ .‬دختر گوشهايش را ميگيرد و رامتين و بسنتي زمين ميخورند‪.‬‬

‫پيشي‪" :‬نميزنه"‬

‫صداي سوت فيد ميشود و رامتين و بسنتي برميخيزند‪ .‬رامتين به بسنتي كمك ميكند كه باالي صندلي برود‪.‬‬

‫بسنتي (هنوز گيج)‪" :‬كجا بوديم؟"‬

‫رامتين‪" :‬اومده بودي مچ مادرتو بگيري كه تا يك قرون ده شي گيرش ميومده مثل مادر رضا موتوري شال و‬
‫كال ميكرده جيم ميزده تياتربينون"‬

‫بسنتي‪" :‬ننه رضا كه سينماباز بود!"‬

‫رامتين‪" :‬ديگه هم بعد مرگ رضا كمر راست نكرد"‬

‫بسنتي‪" :‬خدا بيامرز فرهاد رو هر بار ميديد ميگفت تو پسرمو دادي دم تيغ‪ .‬چه دخلي به اون طفلك داشت؟"‬

‫‪21‬‬
‫رامتين‪" :‬ديگه ننه رضا بود ديگه! تو انقالب مرد؟"‬

‫بسنتي‪" :‬نه! يه سال بعد زير دست و پا مردم تو صف فيلم شعله له و لورده شد"‬

‫دخي (ميپرد)‪" :‬گِِّّـــــــــــــــــــــللللل"‬

‫رامتين‪" :‬سر همين مامانت بسنتي صدات ميكرد؟"‬

‫بسنتي‪" :‬نه"‬

‫رامتين‪" :‬پس سر چي؟"‬

‫بسنتي‪" :‬نميدوني يعني؟"‬

‫مردي دو متري وارد شده به سمت رامتين و بسنتي ميرود و پشت به تماشاگران سرشان را به هم ميكوبد‪.‬‬
‫برميگردد تعظيمي به تماشاگران ميكند و خارج ميشود‪ .‬سهتاي ديگر مشغول تماشاي نود هستند؛ رامتين و‬
‫بسنتي در حال نزع‪.‬‬

‫رامتين‪" :‬بذا توضي بدم"‬

‫بسنتي‪" :‬نكنه تو هم مثل فيلما اوّل ميخواستي گولم بزني بعد عالقهمند شدي! خجالت نكش! بگو!""‬

‫دختر ذوقزده از عشقي شدن ماجرا به وسط صحنه ميدود و روي صندلي نشسته‪ ،‬ديالوگهاي رامتين و بسنتي‬
‫كه دو طرفش دارند جان ميكنند را دنبال ميكند‪ .‬حين رفتن‪:‬‬

‫"آره عمو رامتين خجالت نكش! بگو!"‬

‫صدايي جز ناله از آن دو نميآيد‪.‬‬

‫دخي‪" :‬ها؟ نشنيدم‪ .‬عيب از گوشاي منه؟"‬

‫پيشي‪" :‬گوشام ميخواد زن‪"/‬‬

‫دخي (ميبرد)‪" :‬نه جان مادرت! حاال نه پيشي!"‬

‫پيشي‪" :‬مامانم ميشي؟"‬


‫‪22‬‬
‫دخي (بيحوصله)‪" :‬باشه‪ .‬بذار اوّل ببينيم چي ميگن اينا!"‬

‫رامتين‪" :‬دقيقاً همينه كه گفتي! ميخواستم گولت بزنم"‬

‫بسنتي‪" :‬بييييخيال! گرفتي ما رو؟"‬

‫رامتين‪" :‬نميدونم چطو شرو شد‪ .‬ولي يادمه كي مطمئن شدم"‬

‫دختر‪" :‬كي؟"‬

‫رامتين‪" :‬واسه تو هم جالبه بدوني؟"‬

‫دختر‪" :‬بامزهس! وقتپركنه!"‬

‫رامتين‪" :‬ولي واسه من نه!"‬

‫بسنتي‪" :‬خب بگوش ديگه!"‬

‫رامتين‪" :‬سر قبر مادرم"‬

‫بسنتي‪" :‬طلبكارم هستي؟"‬

‫رامتين‪" :‬پنجشنبهها كه پيش مامان ميرفتم ‪"...‬‬

‫بسنتي‪" :‬بهشت زهرا؟"‬

‫رامتين‪" :‬شابدالعظيم‪ .‬نزديك مزار كه ميشدم‪ ،‬همه چي ميشد مامان‪ ،‬نه صدايي ميشنيدم نه ‪"...‬‬

‫بسنتي‪" :‬چي شد؟ مُردي؟"‬

‫رامتين‪" :‬امّا اون روز‪ ،‬اون روز غروب‪ ،‬هي نگا ميكردم ببينم اساماس دادي يا نه‪ .‬اونجا فهميدم كارم تمومه"‬

‫بسنتي‪" :‬دادم؟"‬

‫رامتين‪" :‬نه"‬

‫بسنتي‪" :‬نه؟"‬
‫‪23‬‬
‫رامتين‪" :‬يني آره‪ .‬ولي چيز مهمي نبود"‬

‫بسنتي‪" :‬چي مثال؟"‬

‫رامتين‪" :‬گفته بودي سر راه‪ ،‬قصّابي‪ ،‬آشغال گوشت واسه سنگر بگيرم"‬

‫بسنتي‪" :‬سنگرو رد كرده بودم‪ .‬واسه گربههه ميخواستم"‬

‫رامتين‪" :‬كدوم گربه؟"‬

‫بسنتي‪" :‬دستي نبود‪ .‬روديواري بود‪ .‬سنگرو كه رد كردم گربه زياد ميومد رو ديوار"‬

‫سكوت و جان كندن هر دو‪ .‬مرغ مينا ميخواند‪.‬‬

‫دخي‪" :‬بعدش؟"‬

‫بسنتي‪" :‬برش گردوندم‪ .‬ولي يادش دادم به گربهها پارس نكنه"‬

‫دختر‪" :‬ياد گرفت؟"‬

‫بسنتي‪" :‬شايدم پير شده بود اين آخريا‪ .‬مخمل ميومد بغلش ميخوابيد"‬

‫رامتين‪" :‬خپل بود"‬

‫بسنتي‪" :‬خپل رو مخمل بعد ِمردن ِسنگر زاييد"‬

‫رامتين‪" :‬مگه سنگر مرد؟"‬

‫بسنتي‪" :‬پس چرا اآلن اينجا نيست؟"‬

‫رامتين ميميرد‪ .‬دخي از صندلي پايين آمده‪ ،‬گامي پيش ميگذارد‪ .‬به روبرو‪:‬‬

‫"رامتين مرد‪ .‬بسنتيم االنه كه بميره"‬

‫بسنتي‪" :‬چه عجب اسممو درست گفتي!"‬

‫دخي‪" :‬تازه اسم اصليتم ميدونم"‬


‫‪24‬‬
‫بسنتي‪" :‬آي دخي! آي دخي! (به سختي جان ميكند)"‬

‫دخي (به پسر)‪" :‬گوشات سوت نميزنن؟"‬

‫پسر گوشهايش را ميگيرد و صداي سوت بلند ميشود و صحنه تاريك ‪ ...‬صداي نود را در آوانسن و مرغ مينا‬
‫را در عمق صحنه داريم‪ .‬نور اندك تلويزيون روي ايوب و پسر است‪ .‬صداي سوت خفيف شده است‪ .‬بعد از مدتي‬
‫دوباره شديد ميشود و ناگهان قطع و صحنه روشن‪.‬‬

‫مثل پردهي قبل‪ .‬فقط برنامهي نود پيشتر رفته‪ ،‬دختر در صحنه نيست‪ ،‬ايوب بيشتر چرت ميزند و گاهي غرغر‬
‫ميكند به برنامه‪ ،‬پسر مثل قبل‪ ،‬رامتين و بسنتي صحيح و سالماند‪ .‬بسنتي حسابي حامله است‪ ،‬مرغ پر كندهاي‬
‫مانند طوطي النگ جان سيلور بر شانه دارد و مشغول رنگ نارنجي زدن به يك راديوست‪ .‬رامتين در عمق صحنه‬
‫پشت به ما روي صندلي نشسته‪ ،‬با مرغ مينا سرگرم است‪ .‬جلوتر از هر دو‪ ،‬نرسيده به كاناپهي سه نفره روي يك‬
‫صندلي به ترتيب از باال روسري‪ ،‬پيراهن‪ ،‬دامن و جوراب يك زن را داريم‪ .‬انگار آدم لباسها غيب شده باشد‪ .‬سن‬
‫البسه باالست‪ .‬ريتم اين صحنه تندتر از قبليهاست‪.‬‬

‫بسنتي‪" :‬آره"‬

‫رامتين‪" :‬چيزي نپرسيدم"‬

‫بسنتي‪" :‬ولي بازم آره"‬

‫رامتين‪" :‬ميخاره؟"‬

‫بسنتي‪" :‬ديدي پرسيدي؟"‬

‫رامتين‪" :‬واقعا سوأله واسهم‪ .‬كي هستي تو؟ جنازهدزد؟ مهموندار هواپيما؟ عالف ِزمين و آسمون؟ اوني كه بناس‬
‫باش الو بورزم ولي هر كار ميكنم عمراً؟ يا طبق كارت ويزيتت كبري رورانسر؟"‬

‫بسنتي‪" :‬دير نكرد؟"‬

‫رامتين‪" :‬اين جواب من نبود"‬

‫بسنتي‪" :‬جوابتو ندادم"‬

‫‪25‬‬
‫رامتين‪" :‬در چرا وازه؟"‬

‫بسنتي‪" :‬چون نبستهش پشت سرش"‬

‫رامتين‪" :‬ببندم درو؟"‬

‫بسنتي‪" :‬پس نه! كم تماشاچي داره زندگي زهرماريمون؟"‬

‫رامتين (ميرود در را ببندد)‪" :‬آره ديگه! نميميره زنگ بزنه"‬

‫پسر‪" :‬گوشام زن‪"/‬‬

‫شروع همان سوت جيغ‬

‫رامتين‪" :‬حاال نه جون مادرت"‬

‫بالفاصله سوت قطع ميشود و صداي مرد ‪( 6‬مسرور قاسمي (يكي از جنازههاي سابق)) با دندانهاي كليد شده‬
‫ميآيد‪:‬‬

‫"نبندي! نبندي!"‬

‫از پشت يخچال وارد ميشود‪ .‬كارد آشپزخانه به دندان گرفته و كلِّي خرت و پرت (ماست موسير و چيپس و سفره‬
‫يك بار مصرف و كالباس و ماءالشعير و ‪ )...‬بار زده‪ .‬همان لباس دوران جنازگي تنش است‪ .‬دهنش يكسر‬
‫ميجنبد‪ .‬يا ديالوگ ميگويد يا چيزي ميخورد يا پيش خودش ترانه ميخواند يا هر دو يا هرسه‪.‬‬

‫بسنتي‪" :‬كجا موندي؟"‬

‫مسرور (چاقو و وسائل را كف سن ميگذارد و ‪" :)...‬سفره يه بار مصرفي كه به دلم بشينه نداشتن اين دور و ور"‬

‫رامتين يله ميدهد كنار بساط و مشغول ميشود‪.‬‬

‫بسنتي‪" :‬حاال واجب بود مگه؟"‬

‫مسرور‪" :‬بساطه و سفره يه بار مصرفش! زندگي به همين چيزاس!"‬

‫بسنتي‪" :‬چاقو خيارخوريه؟"‬


‫‪26‬‬
‫مسرور‪" :‬نه! مال سفره يه بار مصرف بُريه"‬

‫بسنتي‪" :‬اگزجره نيست يكِّم؟"‬

‫پيشي (با همان حالت گل)‪" :‬چقد خوبيم ما!"‬

‫مسرور‪" :‬رد نكردين اينو؟ (اشاره به پسر)"‬

‫رامتين‪" :‬پيشي صداش ميكنيم"‬

‫بسنتي‪" :‬تويي كه رد دادي حاليت نيست!"‬

‫رامتين‪" :‬بخواين دعوا كنين با همين (اشاره به چاقو) جرتون ميدم"‬

‫مسرور‪(" :‬بي توجه) باشه (به بسنتي) خب چطو شد؟"‬

‫پيشي‪" :‬جر همون جراحيه عمو ايوب؟"‬

‫ايوب چرتش ميپرد و كله تكان ميدهد و دوباره چرت ‪...‬‬

‫بسنتي (توضيح ميدهد)‪" :‬واستادم اون زنگ بزنه (صداي زنگ تلفن)"‬

‫پسر‪" :‬گوشام داره‪"/‬‬

‫رامتين (ميبرد)‪" :‬خفه!"‬

‫پسر‪" :‬پس‪ :‬گــــــــــــــــــــُــــــــــــــــــــــــل"‬

‫مسرور‪" :‬بسّه جُل جُل!"‬

‫بسنتي‪" :‬بالفاصله ور نداشتم (گوشي را برميدارد) هوم ‪ ...‬آره ‪ ...‬ميدونم … پيش مياد ‪ ...‬گفتم باشه ديگه ‪...‬‬
‫گفتم ‪ ...‬اصال نگفتم‪ ،‬چي ميگي؟ ‪ ...‬باشه ‪ ...‬باشه ‪ ...‬باشه (گوشي را پايين ميآورد) يه چيزي تو اين مايهها"‬

‫رامتين‪" :‬مبهم نيس يكِّم؟"‬

‫مسرور‪" :‬خالصهش اينه كه قاسم ميگه يكي از آدماي جاسم رو ميفرسّه كمك‪ .‬درسّه؟"‬

‫‪27‬‬
‫بسنتي‪" :‬بله (كف دستش اسم را يادداشت كرده) آقاي قاسمي"‬

‫ايّوب در خواب ميگويد‪" :‬درسته"‬

‫مسرور هيجانزده از پاي سفره برميخيزد‪" :‬ولي اصّاً جاسمي در كار نيس"‬

‫بسنتي‪" :‬يني بوده‪ .‬ديگه نيس"‬

‫مسرور‪" :‬قاسم و جاسم دوقلو بودن‪ .‬چل سال پيش جاسم مياد قاسمو هل بده از باال بوم‪ ،‬قاسم جاخالي ميده‪،‬‬
‫جاسم ميافته ميره تو كما و دو روزه تموم ميكنه‪ .‬خالص‪"/،‬‬

‫پيشي‪" :‬خالص همون كشتـ‪"/‬‬

‫رامتين‪" :‬خفه!"‬

‫پيشي‪" :‬پس گـــــــــــــــــل!"‬

‫ايوب و بسنتي و مسرور و رامتين با حالت اسلوموشن محو تماشاي تكرار صحنه گل ميشوند‪.‬‬

‫ايوب با حالت اسلوموشن خوابش ميبرد‪.‬‬

‫مسرور (اسلوموشن)‪" :‬عجب گلي!"‬

‫رامتين (اسلوموشن)‪" :‬حاال چرا اسلوموشن شديم؟"‬

‫مسرور (اسلوموشن)‪" :‬خورد به تير دروازه"‬

‫بسنتي (عادي)‪" :‬چون تكرارش رو دور كند نشون ميدن‪ .‬قبلشم آفسايد بود"‬

‫ريتم برميگردد‬

‫مسرور‪" :‬خالصه قاسم خودشو جا جاسم جا ميزنه‪ .‬چرا؟ اهلل اعلم"‬

‫بسنتي‪" :‬چرا ك‪ /‬چرند ميگي؟ ما همه قاسمو قاسم ميشناسيم كه!"‬

‫رامتين‪" :‬سر تكان ميدهم"‬

‫‪28‬‬
‫مسرور‪" :‬لقبش قاسمه‪ .‬تو سجل جاسمه‪ .‬در واقه خودشم قاسمه‪ .‬واسه همين لقب قاسمو ورداشته"‬

‫بسنتي‪" :‬حاال هر چي! يني تو قاسمي نيستي؟"‬

‫مسرور‪" :‬چرا مسرور قاسميم‪ .‬ولي‪"/‬‬

‫رامتين‪" :‬با مهدي قاسمي نسبتي داري؟"‬

‫مسرور‪" :‬چيزي كه زياده ميتي قاسمي"‬

‫بسنتي‪" :‬تو دقيقاً كي هستي مسرور؟"‬

‫مسرور‪" :‬چرا جناييش ميكني؟ آدم ِفالني و اينا چيه؟ بگير دوست قاسم؛ مثالً كاررااندازش"‬

‫بسنتي‪" :‬خوبه‪ .‬كار راه انداز دوس دارم"‬

‫رامتين (به بسنتي)‪" :‬منم دوسِت دارم"‬

‫بسنتي‪" :‬كمتر چيپس بخور‪ .‬يهو ديدي از رمانتيكت اروتيك زد بيرون جلو جماعت"‬

‫رامتين‪" :‬چيپس نيس‪ .‬پفكه!"‬

‫بسنتي‪" :‬ديگه بدتر!"‬

‫مسرور (همينطور كه مشغول است سر بساط)‪" :‬حاال ماجرا غيب شدن ِاين جسدا چيه دقيقاً؟"‬

‫صداي مرغ مينا‪" :‬ماجراي جنايي! ماجراي جنايي!"‬

‫بسنتي‪" :‬يه عدّه آدم ناپديد شدن‪ .‬ولي جسدشون پيدا نشده"‬

‫رامتين و مسرور ميزنند زير خنده‪.‬‬

‫مسرور(خندان)‪" :‬خب اين كجاش عجيبه؟"‬

‫بسنتي‪" :‬آخه آدماي خيلي معمولييي بودن؛ نه سر پياز نه تهش"‬

‫رامتين چيپس ِموسيري تعارف ميكند‪" :‬ميزني؟"‬


‫‪29‬‬
‫بسنتي (اشاره به شكمش)‪" :‬واسه بچه خوب نيس"‬

‫مسرور‪" :‬ببين بسنتي‪ ،‬بسنتي بودي ديگه‪ ،‬آره‪"/‬‬

‫رامتين (ميبرد)‪" :‬كبري رورانسر"‬

‫بسنتي (يك لحظه دردش ميگيرد)‪" :‬كبري رورانسر مُرد‪( .‬به مسرور) بنال!"‬

‫مسرور (يك لحظه گيج)‪" :‬ها! ميخواستم بگم كه‪( /‬ميبرد) ماجرا كبري رورانسر چيه؟"‬

‫بسنتي‪" :‬به تو چه؟ بيا ماجرا جسدا رو حل كنيم!"‬

‫مسرور‪" :‬مخمخه افتادم‪ .‬بگو ديگه!"‬

‫رامتين‪" :‬آشنا كه شديم‪ ،‬بسنتي ميخواس بيفته تو كار رورانس‪ .‬دم سالونا تئاتر وا ميستاد كارت ويزيت پخش‬
‫ميكرد"‬

‫مسرور‪" :‬همون كبري رورانسر؟"‬

‫رامتين‪" :‬آره‪ .‬با طرح يه مار به شكل تئاتر"‬

‫مسرور‪" :‬آخه مار چطور ميشه شكل تئاتر باشه؟"‬

‫همه جز مسرور و ايّوب و مرغ مينا‪" :‬به سادگي"‬

‫ايوب (با تأخير با خودش)‪" :‬به سادگي"‬

‫مسرور (قانع شده)‪" :‬آره! به سادگي‪ .‬يه جورايي بديهيه"‬

‫رامتين (به بسنتي)‪" :‬اين راديوت چيز ديگهيي هم جز جيرجير بلده؟"‬

‫بسنتي‪" :‬اين دفه گير دادي به راديو؟"‬

‫رامتين (اشاره به بساط)‪" :‬آخه ميطلبه"‬

‫‪30‬‬
‫صداي همان چهار ضربهي شروع سمفوني پنج بتهوون كه با سوت نواخته ميشود و هي تكرار ميشود (صداي‬
‫زنگ در است)‪.‬‬

‫بسنتي (در حال رفتن) ‪" :‬يني من باس برم درو وا كنم؟ (اشاره به وضعيّتش)"‬

‫رامتين (اشاره به بساط)‪" :‬ميبيني كه من بندم"‬

‫مسرور‪" :‬منم كه خوبيت نداره ‪"...‬‬

‫بسنتي به پشت يخچال ميرود‪ .‬زن همسايه دم در است‪ .‬صداي زن همسايه (مهلت نميدهد)‪:‬‬

‫"بسنتيجون فدات شم‪ .‬باز اين قفل دَرِمون بازي درآورده‪ .‬تا يه تك پا برم قفلساز بيارم دخيمون بمونه‬
‫پيشتون؟ قول داده ديگه دارت بازي و اينا نكنه‪ .‬باشه؟ اگه كاري داري و اينا و‪"/‬‬

‫بسنتي‪" :‬خونه خودشه"‬

‫صداي زن همسايه‪" :‬مردهتم‪ .‬فقط ببين چجوري جبران ميكنماااا! يه طوري كه انگشت به‪"/‬‬

‫بسنتي‪" :‬بي خيال! سالم برسون به قفلساز"‬

‫صداي زن همسايه‪" :‬خدا نكشتت شيطون! ديگه برم كه رفته باشم (در حال دور شدن) راستي بنا بود يه‬
‫ماجرايي‪"/‬‬

‫بسنتي‪" :‬باشه! باشه! به سالمت!"‬

‫بسنتي و دختر كه وارد ميشوند‪ ،‬بسنتي ديگر حامله نيست‪.‬‬

‫دختر اين بار تيك ِسكِّه انداختن دارد و هر از گاهي البالي ديالوگها شير يا خط را اعالم ميكند‪.‬‬

‫دخي (به لباسهاي روي صندلي)‪" :‬سالم مامانشون اينا!"‬

‫بسنتي‪" :‬نميشنوه‪ .‬مثل جان ميلز تو آرزوهاي بزرگ كلِّه محكم تكون بده بهش"‬

‫رامتين‪" :‬چي تو چي؟"‬

‫‪31‬‬
‫بسنتي‪" :‬كلِّهشو بچسب تو"‬

‫مسرور (در اين فاصله برخاسته‪ ،‬داد ميزند)‪" :‬سالم مادرجان‪ .‬ميبخشي متوجهت نشدم"‬

‫بسنتي‪" :‬اروا خيكت كاررااندازم هستي با اين حواس؟"‬

‫مسرور‪" :‬جاش باشه جئمه حواسم"‬

‫دخي‪" :‬سالم پيشي!"‬

‫پيشي‪" :‬سالم دخي!"‬

‫دخي‪" :‬شير يا خط؟"‬

‫پيشي‪" :‬خر!"‬

‫ايّوب‪" :‬االغ!"‬

‫دخي‪" :‬نداريم"‬

‫مسرور‪" :‬تو عمرم با كسي رابطه مابطه نداشتم‪ .‬ولي مطمئنم اگه اون وري ميرفتم مث خر تنوعطلب ميشدم"‬

‫بسنتي حين اين كه دختر را با دست هدايت ميكند سمت كاناپهي سه نفره‪:‬‬

‫"چه ربطي داشت؟"‬

‫مسرور‪" :‬عمّهي من بود كه ميگف بچّگي ميترسيده از جنازه؟"‬

‫بسنتي‪" :‬اكثر بچّهها ميترسن"‬

‫دخي (روي كاناپه)‪" :‬من نه! خط!"‬

‫رامتين‪" :‬تازه رسيدي! داغي! حاليت نيس!"‬

‫بسنتي‪" :‬باز گير داد به بچه! ديگه دخي رو بيخيال!"‬

‫مسرور‪" :‬مَرده و تنوعطلبيش!"‬


‫‪32‬‬
‫بسنتي‪" :‬آره‪ .‬بچّگي ميترسيدم‪ .‬مامانم كه مجبورم كرد صورت ِجسد ِبابا رو ببوسم انقده اكراه داشتم كه‬
‫صورتشو برگردوند"‬

‫مسرور‪" :‬بابا يا مامان؟"‬

‫رامتين‪" :‬چه باباي چيزفهمي!"‬

‫مسرور‪" :‬مَرده و چيزفهميش"‬

‫پيشي‪" :‬مَرده مُرده بوده"‬

‫دخي‪" :‬بعدش چي شد؟"‬

‫بسنتي‪" :‬خاكش كردن ديگه!"‬

‫مسرور‪" :‬چي شد ديگه نترسيدي؟"‬

‫بسنتي‪" :‬خواستم كه نترسم"‬

‫رامتين‪" :‬منم ميخوام!"‬

‫بسنتي‪" :‬بيخود!"‬

‫مسرور‪" :‬همون ماجرا مردهشوري و اينا؟"‬

‫بسنتي‪" :‬خوبه خودت ميدوني!"‬

‫مسرور‪" :‬بگو اينام بدونن (مشخص نيست "اينا" كه هستند)"‬

‫بسنتي‪" :‬چي بگم؟ مرده شستن كه تعريف نداره‪ .‬بيا اين ماجرا رو حل كنيم"‬

‫مسرور‪" :‬هيچ راه حلِّي نداره‪ .‬خالص! حاال ماجرا مردهشوري رو بگو!"‬

‫بسنتي‪" :‬خودت چرا نميگي خُب؟"‬

‫پيشي (با همان حالت)‪" :‬اشتباهااات داوري!"‬

‫‪33‬‬
‫رامتين‪" :‬بهش ميگن بازي رو در آوردن!"‬

‫مسرور‪" :‬اوني كه ميكشه همونيه كه جسدا رو ميدزده؟"‬

‫بسنتي‪" :‬يني خودت نميدوني؟"‬

‫مسرور‪" :‬نه‪ .‬تو بگو واسهم!"‬

‫بسنتي‪" :‬تو پوشش ِمهموندار هواپيما شولوخوف وارد ميكردم"‬

‫مسرور‪" :‬شولوخوف همون حالجه ديگه!"‬

‫بسنتي‪" :‬اسم ژنريكشه"‬

‫رامتين‪" :‬چي هست حاال؟"‬

‫دخي‪" :‬مادّه مخدّر ِجسدا"‬

‫بسنتي‪" :‬محرِّك"‬

‫مسرور‪" :‬يني نميدوني تو؟"‬

‫بسنتي‪" :‬اين حواسش فقط تو يه چي خوب جئمه"‬

‫دخي‪" :‬چي؟"‬

‫بسنتي‪" :‬بهتره ندوني!"‬

‫دخي‪" :‬هموني كه جسدا رو تر و تازه نگه ميداره ديگه!"‬

‫بسنتي‪" :‬اينو نگفتم بهتره ندوني"‬

‫رامتين‪" :‬تماشا اعدام مجازه‪ .‬عشق و عاشقي نه"‬

‫ايّوب‪" :‬پرسيدن ِ"چرا اعدام؟" از قاضيم نه"‬

‫سكوت‬
‫‪34‬‬
‫مسرور‪" :‬چيزي گف كسي؟"‬

‫سكوت‬

‫مسرور‪" :‬اينجوري ميشه هر جسدو چن بار فروخ‪ .‬مئه نه؟"‬

‫سكوت‬

‫مسرور‪" :‬مام بريم واسه خودمون"‬

‫بسنتي (كالفه)‪" :‬جسد تكراري نميخوان‪ .‬اينا ديگه جسد تكراري نميخوان‪ .‬فهميدي؟"‬

‫مسرور‪" :‬فرقش چيه؟"‬

‫بسنتي‪" :‬رسانهيي شده"‬

‫رامتين‪" :‬خودشون توليد كنن خُ (نگاه عاقل اندر سفيه مسرور و بسنتي) آها! باز زر اضاف زدم"‬

‫مسرور (برميخيزد)‪" :‬اتفاقاً به موقه زر زدي"‬

‫رامتين‪" :‬اين چه لحن حرف زدنه؟"‬

‫مسرور (عصبي به بسنتي)‪" :‬اگه اينقد اصرار دارم خاطرات مردهشوريتو بگي دليل دارم"‬

‫بسنتي‪" :‬چاييديمون! جسد ِاوّل چمباتمه زده بود‪ .‬اومديم درازش كنيم كمرش شكس"‬

‫مسرور‪" :‬خب!"‬

‫بسنتي‪" :‬يكي ديگه هم باد كرده بود‪ .‬اومديم بچرخونيمش مث بادكنك سه دور زد"‬

‫مسرور‪" :‬خب! خب!"‬

‫بسنتي‪" :‬چي خب خب؟ دارم ميگم ديگه!"‬

‫مسرور‪" :‬ميخوام به اونجا كه منظورمه برسيم"‬

‫بسنتي (گيج)‪"..." :‬‬


‫‪35‬‬
‫مسرور‪" :‬خب؟"‬

‫بسنتي‪" :‬اين كه هم زنا رو ميشستم هم مردا رو؟"‬

‫دخي (هيجانزده پيششان ميآيد)‪" :‬راست ميگي خاله بستني؟"‬

‫رامتين‪" :‬ميگم چش و گوشش وا شده‪ ،‬بگو نه!"‬

‫بسنتي‪" :‬شايد ‪"...‬‬

‫رامتين‪" :‬چه عجب باز گير ندادي به دخي گير ندم!"‬

‫بسنتي (توجه نميكند)‪" :‬شايد ماجرا سامانو ميگي!"‬

‫مسرور‪" :‬دقيقاً"‬

‫بسنتي‪" :‬تئاتريه‪ ،‬زن بود‪ ،‬بئد ِچل سال مَرد كرد خودشو و همينطور ناكام يهويي مُرد؟"‬

‫مسرور‪" :‬جناس گاهي بد كار دست ِآدميزاد ميده"‬

‫بسنتي‪" :‬بدون دليل! نرسيدم بشورمش‪ .‬چرا آخه؟"‬

‫رامتين‪" :‬آدم يه عمر دورخيز كنه و دم حجله يهويي گربهشو بكشن"‬

‫پيشي‪" :‬پيشيَم!"‬

‫مسرور‪" :‬همه خفه! (به بسنتي) نگرفتي؟"‬

‫بسنتي‪" :‬نكنه تو هم ‪...‬؟"‬

‫مسرور‪" :‬آره‪ .‬ايدهم از اونجا كليد خورد‪ .‬ترنس بودم منم"‬

‫رامتين‪" :‬نمياد بهت!"‬

‫مسرور (بشكنزنان)‪" :‬ايده بُدم‪ ،‬ديده شدم‪ .‬دولت ِعشق آمد و من ييهو پسنديده شدم"‬

‫بسنتي‪" :‬عاشقي؟"‬
‫‪36‬‬
‫مسرور‪" :‬مباد!"‬

‫رامتين‪" :‬دولتي هستي؟"‬

‫دُخي‪" :‬كارمندي عمو مسرور؟"‬

‫مسرور‪" :‬فقط مسرور بودم؛ هميشه!"‬

‫مسرور‪" :‬فقط مسرور بودم؛ هميشه!"‬

‫مسرور‪" :‬فقط مسرور بودم؛ هميشه!"‬

‫پيشي (نيمخيز ميشود و گوشهايش را ميگيرد)‪" :‬داره گو‪"/‬‬

‫نفير موشك در صحنه ميپيچد‪ .‬ولي به جايي اصابت نميكند‪ .‬نور در همين حين فيد ميشود و ميآيد‪.‬‬
‫لباسهاي روي صندلي ريخته زمين‪.‬‬

‫مسرور (گوش ميكشد)‪" :‬نخورد؟"‬

‫دختر به لباسهاي ريخته بر زمين اشاره ميكند و جيغ ميكشد‪.‬‬

‫بسنتي (آرام)‪" :‬مُرد"‬

‫دختر ميزند زير گريه‪ .‬رامتين‪ ،‬محزون‪ ،‬مشغول باندپيچي ِخود مثل آنچه ديده بوديم ميشود‪.‬‬

‫مسرور (باز)‪" :‬نخورد؟"‬

‫ايّوب‪" :‬هوايي بود"‬

‫مسرور‪" :‬تير هوايي در كردن؟"‬

‫بسنتي‪" :‬موشك بود"‬

‫مسرور‪" :‬موشك نميتونه هوايي باشه؟ بر نخوره به جايي؟"‬

‫‪37‬‬
‫بسنتي (مسخ)‪" :‬وختي معتاد ميشي به مرده شستن‪ ،‬ميبيني ديگه جسد ربطي به آدمش نداره (مرغ پر كنده از‬
‫شانهاش ميافتد) يه چيز ديگهس‪ .‬اين اون نيس"‬

‫مرد ‪( 7‬غريبه) از پشت يخچال پديدار شده‪ ،‬همان عمق صحنه روي صندلي‪ ،‬رو به صحنه مينشيند؛ با عين‬
‫لباسها‪ ،‬آرايش مو‪ ،‬قد و قامت و ‪ ...‬مسرور؛ خالصه خيلي شبيه‪.‬‬

‫رامتين (همانطور محزون)‪" :‬رورانسيه واسه خودش مردهشوري! مرگم نصفه نيمه نميشه!"‬

‫مسرور‪" :‬ديدي شد!"‬

‫پيشي (با همان حالت)‪" :‬ليگ يك!"‬

‫بسنتي‪" :‬كامالً تصادفي!"‬

‫رامتين‪" :‬چي؟"‬

‫بسنتي‪" :‬كامالً تصادفي مُرد"‬

‫رامتين‪" :‬كي؟"‬

‫مسرور‪" :‬يني تو نميدوني؟"‬

‫رامتين‪" :‬چي رو؟"‬

‫مسرور‪" :‬اي كلك! اي كلك!"‬

‫رامتين‪" :‬ميشه نازكانديشيتونو بذارين واسه يه وخت ديگه؟ (اشاره به مرگ مادر و ‪")...‬‬

‫مسرور (شنگول)‪" :‬اتفاقاً وختش همين اآلنه‪ .‬مرگ افتاده ميون ما‪ .‬توسّط كي؟ و چرا؟"‬

‫رامتين‪" :‬چرا كار خودت نباشه؟ تو گفتي كارراانداز و‪"/‬‬

‫بسنتي‪" :‬كار ِاين نيس"‬

‫رامتين‪" :‬يا كار ِبسنتي‪ ،‬يا هر كي! به هر حال اين وسط از همه عالفتر منم"‬

‫‪38‬‬
‫مسرور‪" :‬دقيقاً! تويي كه تو عمرت بيل به هيچ قبري نزدي‪ ،‬پا تو هيچ مردهشورخونهيي نذاشتي‪ ،‬اينجا چيكار‬
‫ميكني؟"‬

‫بسنتي (به مسرور)‪" :‬مشكل همينه! پي ِمصداقيم! چرا؟ دنبال تصديقيم! ميخوايم جاي دقيق هر چيزي مشخص‬
‫شه‪".‬‬

‫رامتين‪" :‬كي ميخواد؟ من؟"‬

‫بسنتي‪" :‬بگيم اين‪ ،‬اونه‪ .‬شايد مايد نمياريم تو كار‪ .‬از اون مهمتر‪"/‬‬

‫پيشي (با همان حالت)‪" :‬اين اون نييييييييست"‬

‫بسنتي‪" :‬دقيقا! اين كه ربط وقتي شكل ميگيره كه بفهميم اين اون نيست اتفاقا تو اين نبودن مهلتاي بودني‬
‫بيشتر ميشه تا تملِّك و ‪ ...‬تعلِّق و ‪ ...‬تعليق و‪"/‬‬

‫مسرور‪" :‬يني مثالً‪ :‬رامتين قاتل نيست‪ .‬پس مربوطه به اين كشتنا!"‬

‫رامتين‪" :‬دردت چيه؟"‬

‫مسرور‪" :‬فهميدن سرشون كال گذاشتين‪ .‬تكراري بودن ِجنازهها لو رفته‪ .‬حاال ميخوان با چنتا جنازهي نو‬
‫حسابشونو صاف كنن"‬

‫رامتين‪" :‬يني اآلن بلخره ما قاتليم يا اونا؟"‬

‫دختر گريهاش را ميبرد و شير يا خط ميكند‪:‬‬

‫"اونا!"‬

‫مسرور‪" :‬اونا كين؟"‬

‫دختر شير يا خط ميكند‪:‬‬

‫"نميدونم"‬

‫مسرور‪" :‬عجب پيشرفتي!"‬

‫‪39‬‬
‫بسنتي‪" :‬فك كنم تو اومده بودي همينو به ما بگي!"‬

‫مسرور‪" :‬همينقد ميدونم رامتينو تبرئه كردن‪ .‬چون وخت جسددزدي عذر موجّه داشته‪ .‬مشغول قتل بوده"‬

‫رامتين‪" :‬دروغ ميگي مث خر!"‬

‫بسنتي‪" :‬رامتين نميتونه آدم بكشه"‬

‫مسرور‪" :‬مطمئني؟ ميخواي خونه رو بگرديم؟"‬

‫بسنتي‪" :‬همهش همينه! جا واسه گشتن نداره‪ .‬پشت يخچالم كه ديگه بيرونه!"‬

‫رامتين‪" :‬اصّاً اينجا به من چه؟"‬

‫مسرور‪" :‬مگه اين خونهي تو نيست؟"‬

‫رامتين‪" :‬نه كه نيست!"‬

‫مسرور (عكسهايي از جيبش درميآورد و نشانش ميدهد)‪" :‬پس تو خونه مردم از اين كارا ميكني؟"‬

‫بسنتي‪" :‬چيكار؟"‬

‫رامتين (دستپاچه)‪" :‬توضي ميدم واست"‬

‫بسنتي‪" :‬نداديم ندادي"‬

‫رامتين (عصبي به مسرور)‪" :‬خب چه ربطي داره؟"‬

‫مسرور‪" :‬البد ميخواي بگي اينا عكساي اينجا نيس!"‬

‫رامتين‪" :‬معلومه كه نيس! تو عكس جهت معكوس ميشه‪ .‬خونهي من قرينهي اينجاس"‬

‫مسرور (سرش را ميخاراند)‪" :‬چي؟"‬

‫رامتين مسرور را به عمق صحنه ميبرد كه مرد ‪ 7‬را ماسكه ميكنند‪:‬‬

‫‪40‬‬
‫"مشكل شما بچه زرنگا اينه كه از اينور ميبينين (اشاره به صحنه) حاليتون نيس كه از اون ور بايد ببينين‬
‫(اشاره به تماشاگران)"‬

‫مسرور‪" :‬چپ ما راست اوناس به حساب؟"‬

‫رامتين (فاتحانه)‪" :‬اينم ميشه"‬

‫مسرور (بور شده)‪" :‬حاال كجا هس خونهت؟"‬

‫ناگهان هر دو ميپرند‪ .‬انگار كه غريبه با آنها شوخي انگشتي كرده باشد‪.‬‬

‫مسرور‪" :‬بي جنبه!"‬

‫رامتين‪" :‬بيتربيت!"‬

‫هر كدام فكر ميكند كار ان يكيست و از هم دور كه ميشوند‪ ،‬غريبه برخاسته‪ ،‬داد سخن ميدهد‪:‬‬

‫"اون زمون كه صحبت تجددخواهي بود همه با مدرنيته مشكل داشتن و هي ميخواستن بازگشت كنن به‬
‫خويشتن‪ .‬حاال كه حرف پستمدرنه‪ ،‬ميگن "مگه همون مدرن خودمون چيش بود؟" الغرض‪ :‬من اونيم كه مياد‬
‫و ديگه نمه نمه كارا رو تموم ميكنه"‬

‫بسنتي (به مسرور)‪" :‬مگه بنا نبود تو كارا رو راست و ريس كني؟"‬

‫مسرور حيران‬

‫بسنتي (به رامتين)‪" :‬نگفته بودي از خودت سرپنا داري!"‬

‫رامتين ميخواهد جواب بدهد‬

‫بسنتي (به دختر)‪" :‬امّا تو! آره تو! واسه چي اومدي اينجا؟"‬

‫هر چهار شگفتزده به دختر نگاه ميكنند‪ .‬دختر بيتوجّه شير يا خط را ادامه ميدهد‪.‬‬

‫صداي تلويزيون كمي بلندتر ميشود كه مشخص شود عادل دارد خداحافظي ميكند‪.‬‬

‫غريبه (دستپاچه)‪" :‬يني چي تموم شد؟ من هنوز حتي معرِّفيم نشدم!"‬


‫‪41‬‬
‫پيشي ميايستد و صداي عادل دور كند ميشود‪.‬‬

‫مسرور‪" :‬غريبه هستن ايشون؛ قاتل فرهاد و فريدون؛ همون مرگي كه به تب (اشاره به خودش) راضيتون‬
‫ميكنه"‬

‫غريبه‪" :‬فرهاد و فريدون كه به مرگ طبيعي مردن!"‬

‫مسرور‪" :‬اون فريدونو نميگم كه!"‬

‫مرد دو متري (از توي تماشاگران)‪" :‬تمومش كنين ديگه!"‬

‫مسرور (شيشكي ميبندد)‪" :‬تو برو ريباندتو بكن!"‬

‫مرد دو متري‪" :‬تنها چيز گردي كه تو عمرم باهاش بازي كردم كلِّه بوده"‬

‫سر رامتين و بسنتي به طور فرضي‪ ،‬در هوا و با فاصله به هم ميخورد‪ .‬تعادل از دست ميدهند و تقريباً زمين‬
‫ميخورند‪.‬‬

‫غريبه‪" :‬جم كنين اين بساطو!" (به سمت بساط يورش ميبرد)‬

‫مسرور هم ميدود سمت بساط‪ .‬باالي بساط كه ميرسند‪ ،‬تعارف ميكنند به هم كه "شما بفرما" "شما بفرما" و‬
‫‪ ...‬مستأصل كه ميشوند‪ ،‬دختر سكِّه مياندازد‪.‬‬

‫دخي‪" :‬شير اومد‪ .‬غريبه برد"‬

‫مسرور‪" :‬خط اومده كه!"‬

‫دخي‪" :‬خط اومد‪ .‬غريبه برد"‬

‫غريبه كارد ِسفرهيكبارمصرفبري را برميدارد و فرو در شكم مسرور ميكند‪ .‬تيتراز پاياني ‪ 09‬شروع ميشود‪.‬‬
‫مسرور تلوتلوخوران عقب عقب ميرود‪.‬‬

‫رامتين برخاسته‪ ،‬بتادين به سر و صورتش ميمالد (خون ِصحنه بعد‪/‬قبل)‬

‫همزمان بسنتي برخاسته‪ ،‬راديو را دم گوشش ميبرد‪ .‬دارد روي موجها ميچرخد‪.‬‬

‫‪42‬‬
‫همزمان مسرور چاقوي خونين را از شكمش درآورده‪ ،‬فرو در شكم غريبه ميكند‪.‬‬

‫تا پايان تيتراژ ‪ ،09‬مسرور و غريبه به نوبت چاقو از شكم خويش در آورده‪ ،‬تلوتلوخوران در شكم ديگري ميكنند‪.‬‬

‫پايان تيتراژ نود فيد ميشود به صداي موج عوض كردن (البد از راديوي بسنتي)‪.‬‬

‫نور در همان نزاع فيد ميشود‪.‬‬

‫در تاريكي البالي صداي موج عوض كردن روي ايستگاههايي توقف چند ثانيهاي داريم كه با آمدن نور با‬
‫صداي كمتر ادامه دارد‪ .‬مثالها‪" :‬زنگهاي اوّل هاي هوپس پينك فلويد" "از ترانهي فرهاد سطر (آينه ميگه‬
‫تو هموني كه يه روز)" "شنودگان عزيز‪ ،‬توجه فرماييد" "ضربههاي اوّل وي ويل راك يوي كويين" و ‪...‬‬

‫روي ترانهي كويين نور مي آيد‪ .‬فقط ايّوب و پيشي در صحنه هستند‪ .‬پيشي ساك زرد ورزشي دوشش انداخته‪.‬‬

‫پيشي (اعالم ميكند)‪" :‬نمايش ِ"اين و اون""‬

‫بسنتي از انتهاي صحنه كولهپشتي بر پشت‪ ،‬با جوجهي زردي توي دستانش كه با احتياط حمل ميكند‪ ،‬وارد‬
‫ميشود؛ احتياط و دقتي مثل حمل شمع آخر نوستالژياي تاركوفسكي‪.‬‬

‫بسنتي (حين اين كه جوجه را به پيشي ميدهد)‪" :‬آخه مردم چطور ميتونن بخورنت؟"‬

‫بسنتي (به پيشي و ايّوب)‪" :‬حاال كه يه آرامش موقت داريم‪ ،‬بهتره برين!"‬

‫پيشي ساك بر دوش‪ ،‬جوجه را در مسير معكوس بسنتي به پشت يخچال ميبرد‪.‬‬

‫پيشي‪" :‬اونجا كه ميريمم نود داره؟"‬

‫بسنتي‪" :‬آره‪ .‬تازه تلويزيونشون كلِّي چيزاي بهترم داره"‬

‫پيشي‪" :‬باب اسفنجيم داره؟"‬

‫بسنتي‪" :‬فك كن نداشته باشه!"‬

‫پيشي‪" :‬پاتريكم داره؟"‬

‫و خارج ميشود‪.‬‬
‫‪43‬‬
‫بسنتي (به ايّوب)‪" :‬با توئم بودم ايّوب‪ .‬بهتره بري‪".‬‬

‫ايّوب (با همان حالت هميشگي)‪" :‬پس تو منو ميديدي!"‬

‫بسنتي‪" :‬هميشه ايّوب؛ هميشه‪ .‬تو منو نميديدي!"‬

‫ايّوب (در حال برخاستن)‪" :‬شايدم ميديدم و فراموش ميكردم‪ .‬نه؟"‬

‫ايّوب سر فرصت چمدان كهنهي تقريباً خالي و صندلي تاشو را برميدارد‪.‬‬

‫بسنتي‪" :‬چيزي يادت نرفته؟"‬

‫ايّوب گيج دور و برش را نگاه ميكند‪.‬‬

‫بسنتي‪" :‬چيزي نباس ميگفتي؟"‬

‫ايّوب چند لحظه فكر ميكند و نااميد سرش را تكان ميدهد‪.‬‬

‫ايّوب سر فرصت و آهسته به ميان تماشاگران ميرود‪ .‬بسنتي كمي بعد از راه افتادن ايّوب مردّد دور ميزند كه به‬
‫عمق صحنه برود و هر از گاهي برميگردد و نگاه ميكند‪ .‬در اين حين بوهاي غذاهاي خوشمزه در سالن پخش‬
‫ميشود و صداي امواج راديو و توقف روي ايستگاهها‪ .‬ايّوب كه مستقر ميشود نور فيد ميشود‪ ،‬صداي راديو و‬
‫پخش بوهاي خوشمزه ادامه دارد و نور كه ميآيد همهي عوامل ثابت ايستادهاند و مشغول عكس انداختن از‬
‫تماشاگرانند (واقعا عكس مياندازند با حداقل حركت) تنديسهاي خدايان هستند در حال رصد‪.‬‬

‫چهار توضيح نه چندان ضروري‪ 9 :‬براي بريدن صحبت اسلش آمده و براي مكث‪ ،‬سه نقطه ‪ 2‬بيشتر از اوني كه‬
‫فكر ميكنيم شباهت داريم و چندپارهتر از چيزي هستيم كه فكر ميكنيم ‪ 3‬ترتيب رخدادهاي روي صحنه تقريباً‬
‫عكس برنامهي تلويزيونيست ‪ 5‬محاوره رو معموال خيلي قراردادي مينويسن در حالي كه اشكال گفتن ما (حتي‬
‫هر كدوممون) تو حالتهاي مختلف فرق ميكنه‪ .‬شايد گاهي بگيم "اصال" گاهي "اصّا" گاهي بگيم "جمعه"‬
‫گاهي "جئمه" و ‪...‬‬

‫‪44‬‬
‫سبز ِدرخشان و زرد ِكم و كمترش سرخ‬

‫‪45‬‬
‫اشخاص بازي‪:‬‬
‫زن ‪( 1‬الالالي وسط ِالالالال)‬
‫مرد ‪( 1‬مرد ‪)1‬‬
‫مرد ‪( 2‬فرنود)‬
‫مرد ‪( 3‬قشنگم)‬
‫زن ‪( 2‬اعظم)‬
‫كودك جلوي سن (جنسيّت دلبخواه)‬
‫مرد ‪( 4‬عباس معصومي)‬

‫‪46‬‬
‫دو چيز مهم براي اجرا‪:‬‬

‫‪-‬تنوّع ريتم كه ميتواند شامل از ريتم افتادن هم باشد‬

‫‪-‬اتصال بازيگر به لحظه و باورش تا مرز بالتكليفي‬

‫"چيز"ي وسط سن است و در عمق صحنه‪ ،‬پارچهنويسي با حروف درشت ِرنگارنگ‪ ،‬طوري كه عرض صحنه را‬
‫پر كند‪" :‬جُنگ ِشادي جهت ِخشنودي شما و مسئولين ذيربط در امور پاره وقت‪"...‬‬

‫پشت بروشورها‪ ،‬متني دربارهي لزوم كشتن شاه‪:‬‬

‫"لزوم ِكشتن ِشاه‪ ،‬چون ظالم است‪ ،‬لزوم كشتن ِشاه‪ ،‬چون الزم است‪ ،‬لزوم ِكشتن ِشاه‪ ،‬چون كشتنش كار‬
‫خوبيست‪ ،‬لزوم ِكشتن ِشاه‪ ،‬شاه هم ميميرد همچون شاهي مرده‪ ،‬لزوم كشتن ِشاه‪ ،‬چون شاه هم ميميرد‪ ،‬و‬
‫چون هر چه چشم كشيديم سر وقت نمرد‪ ،‬پس بايد به لزوم كشتنش فكر كرد‪ ،‬لزوم كشتن ِشاه‪ ،‬شاه ِخوب شاه‬
‫ِمرده است‪ ،‬لزوم كشتن شاه‪ ،‬چون خودش هم ته ِته ِته ِدلش به لزوم كشتنش واقف است‪ ،‬لزوم ِنكشتن ِشاه‪ ،‬اين‬

‫‪47‬‬
‫بره يكي ديگه مياد‪ ،‬لزوم ِنكشتن ِشاه‪ ،‬چه كاريه آخه؟‪ ،‬لزوم ِنكشتن ِشاه‪ ،‬چون خودش هم ته ِته ِته ِدلش به‬
‫لزومش واقف است‪ ،‬لزوم ِنكشتن ِشاه‪ ،‬چيزي كه زياده شاه‪ ،‬لزومه نكشتن ِشاه‪ ،‬ميارزه واسه چيزي كه زياده‬
‫مرتكب ِقتل شي؟‪ ،‬لزوم ِنكشتن ِشاه‪ ،‬چون نكشتنش كار خوبيست‪ ،‬لزوم ِنكشتن ِشاه‪ ،‬چون فكرتو خوب ِخوب كه‬
‫جمع كني ميبيني از كشتنش الزمتره‪ ،‬لزوم ِنك‪ ...‬جا نيست‪ ،‬بقيه در نمايشهاي قبل و بعد"‬

‫زن ‪ ،9‬مبهوت لبهي سن ايستاده‪ ،‬پايين را نگاه ميكند‪ ،‬گاهي دستها باز و روي سر پنجه و باز به حالت اوّل‬
‫برميگردد‪ .‬تماشاگران مستقر كه شدند و نور سالن رفت‪ ،‬مرد ‪ 9‬با تيپ اداري‪ ،‬با كلِّي پرونده و كاغذ در حال عبور‬
‫از عرض صحنه متوجّهي زن شده‪ ،‬كاغذ و پروندهها از دستش ميريزد‪.‬‬

‫مرد (در حال جمع كردن)‪ :‬بي خيال! ميخواستي بپري زودتر پريده بودي‪ .‬خودكشي به آنشه‪( ...‬دور و بر را نگاه‬
‫ميكند) گذشت‪( .‬كاغذها را جمع كرده‪ ،‬برميخيزد) فعال بايد نمردنو ادامه بدي‪...‬‬

‫زن هيچ واكنشي نشان نميدهد‪ .‬مرد آرام نزديك شده‪ ،‬با پروندهها در حدّ اشاره‪ ،‬هلش ميدهد‪ .‬زن وحشت زده‬
‫از شوك در آمده‪ ،‬خود را روي پاي مرد مياندازد‪ .‬تعادل مرد به هم خورده‪ ،‬باز كاغذ و پروندهها از دستش ميريزد‪.‬‬
‫زن بدون گفتن كلمهاي‪ ،‬با حالت مسخ شده‪ ،‬كاغذ و پروندهها را تند تند جمع كرده‪ ،‬دست مرد داده‪ ،‬دستي به‬
‫پشتش زده‪ ،‬راهيش ميكند‪ .‬مرد به سرعت خارج شده‪ ،‬دو سه برگي از كاغذهايش زمين ميريزد‪ .‬زن به دو رفته‬
‫يكي از كاغذها را برداشته مشغول خواندن ميشود‪ .‬مرد ‪ 2‬با كيف سامسونت از سمت مرد ‪ 9‬و مرد ‪( 3‬ريزنقش) از‬
‫سمت مقابلش وارد ميشوند‪ .‬مرد ‪ 3‬خودش را طي پرده گوشه و كنار سن (عمدتاً عمق صحنه) مشغول ميكند‪.‬‬
‫مرد ‪ 2‬بالفاصله به سمت زن رفته‪ ،‬چيزي در گوشش گفته‪ ،‬عقب عقب ميرود‪.‬‬

‫زن (پس از بهتي كوتاه)‪ :‬چي؟ ماشين لباسشويي رو خودت روشن ميكني؟ ماشين لباسشويي رو خودت روشن‬
‫ميكني؟ ماشين لباسشويي رو خودت روشن ميكني؟‬

‫مرد ‪( 2‬سعي ميكند پشت ساسونتش قايم شود)‪ :‬الزم بود داد بزني؟ الزم بود داد بزني؟ الزم بود داد بزني؟‬

‫ز‪ :‬الزم بود بگي؟ الزم بود بگي؟ الزم بود بگي؟‬

‫م ‪ :2‬خودكشي خانوم به كجا كشيد؟ خودكشي خانوم به كجا كشيد؟ خودكشي خانوم به كجا كشيد؟ ميبينم باز‬
‫كم آوردي!‬
‫‪48‬‬
‫ز‪ :‬گه خوري؟ در جريانه‪.‬‬

‫م ‪ :2‬كجاشي؟‬

‫ز‪ :‬به تو چه؟‬

‫م ‪ :2‬جون فرنود! بگو ديگه!‬

‫ز‪ :‬صد سال سيا!‬

‫فرنود‪ :‬تنها تنها؟‬

‫ز‪ :‬موش بچُفَتت!‬

‫ف‪ :‬تا آخرش ميخواي اينطوري تا كني؟‬

‫ز‪ :‬تو چي؟ همه چي ميزونه؟ ماللي نيست؟‬

‫ف‪ :‬خب زندگي همينه ديگه!‬

‫ز‪ :‬اونوخت مرگ چيه؟‬

‫مرد ‪ 9‬و زن ‪ 2‬از اينجا مشغول آوردن سه اتاقك به آوانسن ميشوند‪ .‬مرد ‪ 3‬به كمكشان ميرود‪ .‬سه سمت دو‬
‫اتاقك بسته‪ ،‬رو به تماشاگران باز است‪ .‬سمت باز سوّمي رو به صحنه است كه مرد ‪ 9‬تويش ميرود‪.‬‬

‫فرنود‪ :‬من از كجا بدونم؟‬

‫زن‪ :‬ميدونم نميدوني‪ .‬ولي از اين تيريپ زندگي همينه و اينا‪ ...‬تهش همين گهي كه هست در مياد‪.‬‬

‫ف‪ :‬در نياد چيزي از تهش! چه كارش كنيم؟‬

‫ز‪ :‬اينجوري؟ ‪ ....‬هيچ!‬

‫ف‪ :‬زندگي سيبيست بايد گاز زد با پوست‪ .‬تا اناري تركي برميداشت‪ ،‬دست فوّارهي خواهش ميشد‬

‫ز‪ :‬يه رفيق داشتم حال قاچ زدن يه هندونه رو نداشت‪ ،‬يه گردو نميتونست بشكنه‪.‬‬

‫‪49‬‬
‫ف‪ :‬مُرد آخرش؟‬

‫ز‪ :‬آره! امّا قبلش جايزه نوبلو واسه شكافتن اتم گرفت‬

‫ف‪ :‬آلبرت! آها!‬

‫ز‪ :‬شما اينطوري صداش ميكردين؟ ما تو محلِّمون بهش ميگفتيم مو قشنگ‬

‫ف‪ :‬اين كه چيزي نيست‪ .‬بونوئل ميگه يه بار دالي رو ميفرستن اونور خيابون بليط ِتئاتر بگيره و ميدونستن‬
‫دست از پا درازتر برميگرده‪.‬‬

‫ز‪ :‬يه كاره! ربطش چي بود؟‬

‫ف‪ :‬اِ اِ اِ اِ اِ! بليط ِتئاتر ديگه! اينم (يواشكي) تئاتره ديگه!‬

‫ز (ناغافل نگاهش به تماشاگران ميافتد و بالفاصله ميدزدد)‪ :‬آها! ولي كافي نيست‬

‫ف‪ :‬خب‪ ...‬ميتونه ربطش تو اين باشه كه نوابغم سوتيا و چسمحليّاي خودشونو داره‬

‫ز‪ :‬به اين صراحت بايد ميگفتي؟ به اين صراحت؟ خجالت نميكشي؟‬

‫ف‪ :‬چشم! ميكشمش! امّا چه صراحتي؟ ها؟‬

‫ز‪ :‬بگم؟‬

‫ف (ترسيده)‪ :‬بگو!‬

‫ز‪ :‬بگم؟‬

‫ف‪ :‬نگو!‬

‫ز‪ :‬نگم؟‬

‫ف‪ :‬اصال بگو!‬

‫ز (يكي از كاغذها را از زمين برميدارد)‪ :‬اين قضيّهي كشتن شاه چيه؟‬

‫‪50‬‬
‫ف (نفسي به راحتي كشيده)‪ :‬فك كردم سامسونتمو ميگي!‬

‫ز‪ :‬تو برو ماشين لباسشوييتو خاموش كن‬

‫ف‪ :‬روشن بوداااا!‬

‫ز‪ :‬خاموش حاال! اين قضيهي كشتن شاه چيه؟‬

‫طيّ اين مدّت زن ‪ 2‬از صحنه خارج شده‪ ،‬مرد ‪( 3‬بداهتاً) باز گوشه و كنار پرسه ميزند‪ .‬زن ‪ 2‬سيخ كبابي را قنداق‬
‫كرده‪ ،‬مشغول خواباندنش وارد ميشود‪ .‬زن ‪ 9‬جيغي از شعف كشيده به سمتش ميدود‪.‬‬

‫زن ‪ :9‬چند وقتشه؟‬

‫زن ‪ :2‬نميدونم‪ .‬يهويي شد!‬

‫ز ‪ :9‬چه ناز خوابيده‪ .‬اسمش چيه؟‬

‫ز ‪ :2‬سيخ كباب‬

‫ز ‪ :9‬آخه آدم اسم سيخ كبابو ميذاره سيخ كباب؟‬

‫ز ‪ :2‬عيبش چيه؟‬

‫ز ‪ :9‬مثل اين كه اسم آدم رو بذارن آدم! تو خوشت مياد صدات كنن آدم‪ ،‬آدم؟‬

‫ز ‪ :2‬راستش نه‪ .‬ولي سيخ كبابا اينقد مته به خشخاش نميذارن‪.‬‬

‫ز ‪ :9‬بذا بينم (نوزاد را گرفته‪ ،‬وارسي ميكند) آره ديگه! قربونش برم سيخ كبابه‪ .‬مته نيست كه! حاال پسره يا‬
‫دختر؟‬

‫زن ‪ 2‬چيزي در گوش زن ‪ 9‬ميگويد‪ .‬ميزنند زير خنده‪.‬‬

‫زن ‪ :9‬با اين حساب ديگه بايد لباساتو تو تشت بشوري‪ .‬االاااهي!‬

‫فرنود (مشغول خواندن كاغذ بوده)‪ :‬اين قضيهي كشتن شاه چيه؟‬

‫‪51‬‬
‫ز ‪ :9‬خب ما هم مثل تو! از كجا بدونيم؟ خس خس خس خس خس خس (خواباندن بچّه)‬

‫ف‪ :‬چرا پس از من پرسيدي؟‬

‫ز ‪( 9‬نوزاد را به زن ‪ 2‬داده)‪ :‬تو هم از خدا خواسته قاپيدي!‬

‫ف‪ :‬اي ول! شصتاد پيچ به نفع تو! ماجراش چيه؟ چيزي ميدوني؟‬

‫ز ‪ :9‬راستش‪ ...‬نميدونم!‬

‫ف‪ :‬نميدوني يا نميدوني نميدوني؟‬

‫ز ‪ :9‬نكير منكر شدي واسه من؟ ناسالمتي من مشغول خودكشيما‪ .‬حواست هست؟‬

‫ف (اشاره به "چيز")‪ :‬اينو ميدي به من؟‬

‫ز ‪( 9‬شانه باال مياندازد)‪ :‬باشه! مال ِتو!‬

‫ز ‪ :2‬آرومتر! نميبينين بچّهم خوابه؟ (برميگردد خارج شود)‬

‫ز ‪ :9‬چرا شلوغش ميكني؟ ما كه آروميم!‬

‫ز ‪ :2‬چووووووووووووووووووووووون كه‪( ...‬آهي بي صدا كشيده خارج ميشود)‬

‫فرنود و زن ‪ 9‬مدّتي هم را نگاه ميكنند‪.‬‬

‫فرنود‪ :‬قبول داري؟‬

‫زن ‪ :9‬آره‪ .‬ولي چي رو؟‬

‫از دو سمت مخالف ورودشان خارج ميشوند‪" .‬چيز" و سامسونت ميان صحنه ماندهاند‪.‬‬

‫مرد ‪ 3‬بالفاصله پيش آمده و با حالت هيستريك و پا بر زمين كوبان‪ :‬اينجا ايرااانه ايراااانه ايرااانه ايرااانه‪ ...‬بابا‬
‫حواستون هست؟‬

‫سپس جلوي اتاقك ِمرد ‪ 9‬رفته تقه ميكوبد‪ .‬مرد ‪ :9‬اهم؟‬

‫‪52‬‬
‫مرد ‪... :3‬‬

‫م ‪ :9‬اهم؟‬

‫م ‪... :3‬‬

‫م ‪ :9‬اي بااااباااا! اهم ديگه!‬

‫م ‪ :3‬كشتن ِشاه‪ ،‬انيشتين‪ ...‬پيكاسو‪ ...‬خودكشي‪ ،‬سيخ كباب‪ ،‬بند رخت‪ ...‬سيم ظرفشويي‬

‫م ‪ :9‬همينا؟‬

‫م ‪ :3‬جيگر‪ ...‬نعش‬

‫م ‪ :9‬تموم شد؟‬

‫م ‪( 3‬دور و برش را نگاه ميكند)‪ :‬سامسونت‪( ...‬اشاره به چيز) چيز‬

‫م ‪ :9‬چي؟‬

‫م ‪ :3‬چيز‬

‫م ‪ :9‬آها! حواستو بيشتر جم كن‬

‫م ‪( ... :3‬همچنان دور و بر را ميپايد)‬

‫م ‪ :9‬حواستو بيشتر جم كن‬

‫م ‪ :3‬آ آ آ چشم‬

‫م ‪ :9‬خب؟‬

‫فرنود از سمت رفته‪ ،‬وارد ميشود‬

‫مرد ‪( 3‬چشم بين تماشاگران ميچرخاند)‪ :‬هر كار ميكنم جم نميشه (چشمش به مرد ‪ 2‬ميافتد‪ ،‬دستپاچه) سالم‬
‫آقا فرنود!‬

‫‪53‬‬
‫فرنود‪ :‬سالم قشنگم! كيفمو جا گذاشته بودم (برش ميدارد‪ ،‬نگاه به سمت اتاقك) ‪ ...‬به به! آقاي‪ ...‬ميبخشين‬
‫بنده رو! حضور ذهن ندارم‪.‬‬

‫از اينجا مرد ‪ 9‬را حاضرين در صحنه ميبينند و تماشاگر نه‪ .‬انگار براي تماشاگر نامرئي باشد‪ .‬تماشاگر فقط‬
‫صدايش را ميشنود‪ .‬ولي واكنشهاي ديگران طوريست كه انگار در صحنه باشد‪.‬‬

‫مرد ‪ :9‬مهم نيست‪ .‬هر چي شما بفرمايين همونم (با فرنود دست ميدهد؛ بداهتاً ما فقط دست دادن فرنود را‬
‫مردي نامرئي ميبينيم) همونم نيستم‪ .‬چرا زحمت كشيدين‪ .‬مياوردم كيفتونو واسهتون‪ .‬چيز خاصي توشه؟‬

‫فرنود‪ :‬راضي به زحمت نيستم‪ .‬راستش چي بگم؟ نميدونم خاصّه يا نه‪ ،‬اصالً چيزي هست يا نه‪...‬‬

‫م ‪ :9‬ها راستي اين مال شما شد؟‬

‫ف (نگاه به چيز)‪ :‬قابلي نداره‬

‫م ‪ :9‬اختيار دارين‪ .‬برازندهي خودتونه‬

‫ف‪ :‬واقع عرض كردم‪ .‬قابل شما رو نداره‪.‬‬

‫م ‪ :9‬احتراماً بنده يه مقدار در مورد اين سامسونت كنجكاوم‪ .‬البته جسارت بنده رو ميبخشينا‬

‫ف‪ :‬من‪ ...‬والِّا‪...‬‬

‫م ‪ :9‬اگه مشكلي هست من اصالً‪....‬‬

‫ف‪ :‬نه! نه! ‪ ...‬پس فقط لطفاً به كسي نگين نشونتون دادم‬

‫م ‪ :9‬كم لطفي ميفرمايين‬

‫ف‪ :‬صرفاً جهت احتياط‪ .‬آخه‪ ...‬ميدونين كه!‬

‫م ‪ :9‬بله‪ ،‬بله‪ ،‬كامال درك ميكنم‬

‫ف‪ :‬جدّاً در جريانين؟ اين شبنامهها و‪...‬‬

‫م ‪ :9‬نه نه منظورم اين نبود‪ .‬گفتم كلِّا اينطور وضعيّتا رو درك ميكنم‪ ......‬خب؟‬
‫‪54‬‬
‫ف‪ :‬آها بله‪ ،‬الساعه‬

‫فرنود ميخواهد در كيف را باز كند‪" .‬قشنگم" سرك ميكشد‪ .‬فرنود ميچرخد كه قشنگم نبيند‪.‬‬

‫زن ‪( 9‬در حال ورود از سمت ِرفته)‪ :‬شبنامهها خيلي بيشتر از اينان‪ .‬همه جا پخش شدن‪ .‬تو خيلياشون شاه با‬
‫جزئيات محاكمه شده‪ .‬تازه تو خيليشون حرفا طرفداراش به عنوان اظهارات وكيل مدافع ثبت شده‪ .‬ولي حكم‬
‫قطعي داده نشده‪ .‬امّا شما! حاال كه ميبينم دارين دل ميدين قلوه ميگيرين‪ ،‬چيزمو پس ميگيرم‪.‬‬

‫فرنود‪ :‬اِ! چرا؟‬

‫زن ‪ :9‬چرا چيزي رو كه به من نشون ندادي داري به اين نشون ميدي‪.‬‬

‫مرد ‪ :9‬تو كه ميخواي خودكشي كني! چه فرقي واسهت ميكنه؟‬

‫ز ‪ :9‬دو كلوم از مادر عروس! به تو چه؟ مالمه! اختيارشو دارم‬

‫ف‪ :‬ديگه مال تو نيست‪ .‬داديش به من‪.‬‬

‫ز ‪ :9‬كي ديده؟‬

‫ف‪ :‬همين قشنگم‬

‫ز ‪ :9‬قشنگم تو چيزي ديدي؟‬

‫م ‪( 9‬جاي قشنگم جواب ميدهد)‪ :‬فك نكنم ديده باشه‪ .‬باالخره ميشه ببينيم؟‬

‫ف‪ :‬يعني اينم ببينه؟‬

‫ز ‪ :9‬روتو برم چشم سفيد!‬

‫ف‪ :‬پس اين مال منه (اشاره به چيز)‪( ...‬نگاه زن) باشه‪ .‬ولي فقط يه نظر‬

‫م ‪ :9‬باشه فرنود خان‪ .‬كشتي ما رو!‬

‫ف‪ :‬پس آماده؟‬

‫‪55‬‬
‫زن ‪ 9‬پشت فرنود قرار ميگيرد‪ .‬فرنود كيف را طوري ميگيرد كه زن ‪ 9‬و مرد ‪ 9‬نامرئي بتوانند ببينند‬

‫فرنود‪ ...2 ،3 :‬نميدونم دارم كار ِدرستي ميكنم (نگاه به هر دو‪ ،‬چند نفس عميق)‪9 ...‬‬

‫در كيف را باز كرده و تقريباً بالفاصله ميبندد‪ .‬زن ‪ 9‬و مرد ‪ 9‬فريادي حاكي از شعف و شگفتي ميكشند‪ .‬زن ‪9‬‬
‫منگ و سرمست‪ ،‬زانوهايش سست شده‪ ،‬چمباتمه ميزند‪ .‬فرنود پيروزمندانه ايستاده و زن نشسته و مرد ‪ 9‬كه به‬
‫طرف اتاقك ميرود را مينگرد‪.‬‬

‫فرنود (به مرد ‪ :)9‬كجا؟‪ ...‬آها؟‬

‫قشنگم دنبال مرد ‪ 9‬تا دم در اتاقك ميرود و اونجا دستوري گرفته برميگردد و همچنان در حال پرسه و‪...‬‬

‫زن ‪ :9‬بلِّه د ژور!‬

‫فرنود‪ :‬چي؟‬

‫ز ‪ :9‬اين كيف تو يه فيلم بونوئلم بود‪ .‬خود بونوئل نميدونست توش چيه‪ ...‬حاال ما چيزي كه بونوئل نميدونستو‬
‫ميدونيم‬

‫ف‪ :‬بونوئلشو نميدونستم‪ .‬از الي وسايل پالپ فيكشن ِتارانتينو ورش داشتم‪.‬‬

‫ز ‪ :9‬خود كوئنتين بهت داد يا كف رفتي؟‬

‫ف‪ :‬كفلمه كردم؟‬

‫ز ‪ :9‬چطو؟‬

‫ف‪ :‬چي؟‬

‫ز ‪ :9‬چطو كفلمه كردي؟‬

‫ف‪ :‬نخودچي!‬

‫فرنود كمي نخودچي از جيبش در آورده كف دست زن ‪ 9‬و خودش ميريزد‪ .‬خودش كفلمه ميكند‪ ،‬زن ‪ 9‬نيز‪.‬‬

‫زن ‪( 9‬در حال جويدن)‪ :‬نگفتي چطو؟ چه ربطي داره؟‬


‫‪56‬‬
‫فرنود (در حال جويدن)‪ :‬داستانش طوالنيه‬

‫ز ‪ :)// // //( 9‬بگو وقت داريم‪ .‬ميبيني كه نشستن‪ .‬كار خاصّيم ندارن بكنن‪.‬‬

‫ف (‪ :)// // //‬آخه خيلي طوالنيه‬

‫ز ‪ :)// // //( 9‬قضيه محاكمه و كشتن شاه چيه؟ بلوفه؟‬

‫ف (‪ :)// // //‬از من ميپرسي؟‬

‫ز ‪ :)// // //( 9‬آخه خيليا سر پخش كردن همين شبنامهها كشته شدن (قورت داده‪ ،‬دهانش را پاك ميكند) حتي‬
‫تو توالتاي دربارم پخش كردن؛ مثل اسماعيليه حتي زير بالشش‪ .‬ميكشتنش كه راحتتر بود!‬

‫ف (قورت داده‪ ،‬دهانش را پاك ميكند)‪ :‬تو هم ميخاره تنتا! به تو چه؟ اصال چرا اينا رو ميگي؟‬

‫ز ‪ :9‬آخه‪...‬‬

‫ف‪ ... :‬آخه چي؟‬

‫ز ‪ ... :9‬آخه من خيلي خرم (از سمت ورود خارج ميشود)‬

‫فرنود (يا بازيگرش) اآلن نميداند دقيقاً چكار كند‪ ،‬اين ور و آن ور را نگاه ميكند‪ ،‬سوت ميزند‪ ،‬يكي دو بار ميخ‬
‫ِقشنگم ميشود‪ ،‬سامسونتش را دست به دست ميكند‪ ،‬رويش مينشيند و برميخيزد‪ ،‬نرمش‪ ،‬نخودچي كف‬
‫دستش ميريزد و دوباره در جيب‪ ،‬آنقدر كه بالتكليفيش به تماشاگر منتقل شود‪.‬‬

‫زن ‪( 9‬از سمت ِرفته برميگردد)‪ :‬اون سهتا سوأل و يه گاليه چي بود؟‬

‫فرنود (با انگشت ميشمارد)‪ :‬از كجا آمدهام؟ آمدنم بهر چه بود؟ به كجا ميروم آخر؟ ننمايي وطنم‪...‬‬

‫ز ‪ :9‬آها! خوبه! دمت گرم! همينو برو‪...‬‬

‫ف‪ :‬نميتونم برم‪ .‬اينجاها همه به اسم منه‪ .‬نميشه باشم؟‬

‫ز ‪ :9‬باشه! باش! مفرِّحي! ولي حاال كه اينجاها همه به اسمته‪ ،‬اينو (اشاره به چيز) پس ميگيرم‪.‬‬

‫ف‪ :‬يه قپّي اومدم حاال! اسم خودمم عاريه از يه شوخيه‪ .‬زود قات ميزنيا!‬
‫‪57‬‬
‫ز ‪ :9‬باشه‪ .‬مال خودت‪.‬‬

‫زن ‪( 2‬از سمت رفته وارد ميشود با همون سيخ قنداق زده)‪ :‬صغير دارم ننه‪ .‬ميشه بديش به من؟‬

‫زن ‪( 9‬اشاره به فرنود)‪ :‬ديگه صاحبش اونه‪ .‬از اون بايد بگيري‪ .‬چه ناااااز خوابيده‬

‫ز ‪ :2‬بيداره‬

‫ز ‪ :9‬اِ! چه ناز بيدار شده!‬

‫ز ‪ :2‬آقا فرنود گل‪ ،‬شما كه الزمت نميشه‪ .‬بدش من ديگه‪.‬‬

‫فرنود‪ :‬همين يه بچّه رو داري؟‬

‫قشنگم (با همان حالت ناگهاني برق گرفتهي قبلي‪ ،‬دويده سمت آوانسن)‪ :‬اينجا ايرااانه‪ ،‬ايرااانه‪ ،‬ايرااانه‪ ،‬ايرااااانه‪...‬‬
‫(انرژياش تخليه شده‪ ،‬همان جا مينشيند)‬

‫فرنود در همين حين از سمت آمده در ميرود‪.‬‬

‫زن ‪( 2‬برگشته‪ ،‬ميبيند فرنود نيست)‪ :‬كجا رفت؟‬

‫زن ‪ :9‬فكر كنم رفت دنبال ماشين لباسشوييش‬

‫ز ‪ :2‬تكليف ِمن و صغيرم چي ميشه؟‬

‫ز ‪ :9‬همين يه بچّه رو داري؟‬

‫ز ‪ :2‬تو چي؟‬

‫ز ‪ :9‬من الالالي وسط ِالالالالم!‬

‫ز ‪ :2‬جّدي! خودتي؟ نمرده بودي مگه؟‬

‫الالالي وسط ِالالالال‪ :‬ميبيني كه هنوز نه! تو؟‬

‫ز ‪ :2‬گاز بگير اون بدمصّبو‪ .‬من بچه دارم‬

‫‪58‬‬
‫الالالي وسط ِالالالال با حالت ِدرد دهانش را گرفته‪ ،‬چمباتمه ميزند‪.‬‬

‫زن ‪ :2‬چي شد؟‬

‫الالالي وسط ِالالالال‪ :‬چي شد؟ خودت گفتي ديگه! زبونمو گاز گرفتم‪.‬‬

‫ز‪ :2‬اينقده حرف گوش كني؟‬

‫ال‪ :...‬قدرشو نميدونم‪ .‬دلم نيومد بذارم حرفت زمين بمونه‪.‬‬

‫ز ‪ :2‬اينفدر دلرحمي؟‬

‫ال‪ :...‬واسه تو آره‪.‬‬

‫ز ‪ :2‬چرا؟‬

‫ال‪ :...‬جوابمو ندادي‪.‬‬

‫ز ‪ :2‬چي؟‬

‫ال‪ :...‬تو؟ اسمت؟‬

‫ز ‪ :2‬مگه تو گفتي؟‬

‫ال‪ :...‬اِ! اعظم؟ گفتم كه الالالي وسط ِالالالال كه!‬

‫اعظم‪ :‬اين اسمته؟ فكر كردم لقب يا صفت‪ ...‬تو اسم منو ميدوني؟‬

‫الالالي وسط ِالالالال‪ :‬تيري بود در تاريكي‬

‫اع‪ :‬حق ميدي بهم باور نكنم؟‬

‫ال‪ :...‬همين يه بچّه رو داري؟‬

‫قشنگم (با همان حالت)‪ :‬اينجا ايرااانه ايرااانه ايرااانه ايرااانه ايرااااانه‬

‫اعظم‪ :‬يكيشو گم كردم‪.‬‬


‫‪59‬‬
‫الالالي وسط ِالالالال‪ :‬يكي از بچّههاتو؟‬

‫اع‪ :‬كم ِكم يكيشو‪.‬‬

‫ال‪ :...‬بريم دنبالش؟‬

‫اع‪ :‬نميديش به من؟‬

‫ال‪ :...‬مال من نيست‬

‫اع‪ :‬اين چي؟ (اشاره به سامسونت)‬

‫ال‪ :...‬ميخواي توشو ببيني؟‬

‫اعظم با سر اشاره كرده‪ ،‬پيش ميآيد‪.‬‬

‫الالالي وسط ِالالالال (اشاره به نوزاد)‪ :‬بدآموزي نداره واسهش؟‬

‫اعظم‪ :‬خيلي مونده تا آموزشش‪ .‬نينيه هنوز‬

‫ال‪ :...‬نااااازي (سامسونت را برميدارد) ترجيح ميدم دوباره نبينم (رو به اعظم ميگيرد) مطمئني داري آمادگيشو؟‬

‫اع‪ :‬معلومه! من يه مادرم! (رو به تماشاگران با تشر) خنده داره؟‬

‫ال‪ :...‬كسي نخنديد كه!‬

‫اع‪ :‬مطمئني؟‪ ...‬كار از محكمكاري عيب نميكنه‪ .‬بجنب تا بيدار نشده (اشاره به نوزاد)‬

‫ال‪ :...‬اِ! خوابه؟ چه ناز خوابيده!‬

‫اع‪ :‬فكر كن بزرگ شه چي ميشه؟ تو اين جامعه يه سيخ كباب چه سرنوشتي داره؟‬

‫مرد ‪( 9‬از اتاقك خارج ميشود‪ ،‬اين بار تماشاگر ميبيندش)‪ :‬الزم نكرده شما نگران سرنوشتش باشين!‬

‫اعظم‪ :‬چه گلي به سر بقيه زدي كه سر اين بزني؟‬

‫كودكي وارد صحنه شده‪ ،‬در آوانسن رو به تماشاگران مينشيند‪.‬‬


‫‪60‬‬
‫الالالي وسط الالالال‪ :‬بقيه هم داره؟‬

‫فرنود (تي شرت تك رنگ گشاد و زيرشلواري بزرگي پوشيده‪ ،‬ورود از سمت مقابل فرارش)‪ :‬چيزيش نرفته هنوز!‬
‫چيزي شكل نگرفته‪.‬‬

‫ال‪ :...‬الزمه بگيره؟‬

‫م ‪ :9‬اين چه وضعشه؟‬

‫ف‪( :‬به الالالي وسط ِالالالال) نميدونم (به مرد ‪ )9‬چي چه وضعشه؟‬

‫م ‪ :9‬پيرهنه پوشيدي؟‬

‫ف‪ :‬ميخواستي صندلي بپوشم؟‬

‫م ‪ :9‬يعني اين چه پيرهنيه پوشيدي؟‬

‫ف‪ :‬تيشرتم؟ تريكوي اصل ِتركيهي چارخونهي تاناكورا‪.‬‬

‫كودك ِجلوي سن (بدون اين كه برگردد‪ ،‬همواره رو به تماشاگران است)‪ :‬راه راهه (بديهيست كه نه راه راه است‬
‫نه چهارخونه)‬

‫مرد ‪ :9‬يعني واسه اين شرايط مناسب نيست‬

‫فرنود‪ :‬چه شرايطيه مگه؟‬

‫م ‪( 9‬اشاره به تماشاگران)‪ :‬خونه خاله نيست كه!‬

‫ف‪ :‬آها! (پيراهنش را در ميآورد‪ .‬زيرش لباس قبليست) خوبه اآلن؟‬

‫م ‪ :9‬نميدونم‪ .‬اينا بايد بگن‪ .‬فكر ميكنم يه چيزي كمه!‬

‫ف‪ :‬ولي من فكر ميكنم يه چيزي زياده (زيرشلوارياش را در ميآورد‪ ،‬زيرش شلوار پوشيده)‬

‫مرد ‪ 9‬لباسهاي فرنود را به اتاقك خودش (پشت به تماشاگر) ميبرد‬

‫‪61‬‬
‫اعظم‪ :‬آقا فرنود من صغير‪...‬‬

‫ف‪ :‬باشه مال تو‪ .‬نخواستم اصالً‬

‫ال‪ :...‬ميخواي حاال باهاش چيكار كني؟‬

‫اع‪ :‬چه ميدونم؟ چيزي كه زياده چيز (در حال اشاره كردن به چيز)‬

‫ال‪ :...‬اعظم؟‬

‫اع‪ :‬ها؟‬

‫ال‪ :...‬مخت تو مغزم! تا حاال داشتي التماس ميكردي‪ ،‬حاال شد چيزي كه زياده؟‬

‫اع‪ :‬زندگي به همين چيزاشه ديگه خواهر!‬

‫ف‪ :‬واسه منم سوأل شده‪ .‬واقعاً چرااااا؟‬

‫اع‪ :‬چوووووووووووووووووووووون كه (آهي بيصدا كشيده از صحنه خارج ميشود)‬

‫ال‪ :...‬برد لباساتو بشوره؟‬

‫ف‪ :‬نه! گفت چووووووووووووووووووووون كه‪ ،‬آهي بيصدا كشيد و از صحنه خارج شد‪.‬‬

‫ال‪ :...‬آخ گولِّهي نمك! مرد ِيكو ميگم‪.‬‬

‫ف‪ :‬نميدونم چرا اصرار داره ماشين لباسشوييم باشه‪...‬‬

‫ال‪ :...‬هُشششش! بچّه اينجا نشسته!‬

‫ف (اشاره به كودك جلوي سن)‪ :‬كودك ِجلوي سن رو ميگي؟ حواسش به ما نيست‪ .‬هست؟‬

‫كودك جلوي سن (بي كه برگردد)‪ :‬نيست‪.‬‬

‫ف (به الالالي وسط ِالالالال)‪ :‬بيا! ديدي؟ حلِّه! از خودت بگو‪.‬‬

‫ال‪... :...‬‬
‫‪62‬‬
‫ف‪ :‬از خودت بگو‪ ...‬گفتي؟‬

‫ال‪ :...‬بپرس!‬

‫ف‪ :‬آها! فكر كردم گفتي! الالالال كه چارتاست‪ .‬چطور ميتونه الالال وسطش قرار بگيره؟‬

‫ال‪ :...‬دست رو دلم نذار كه خونه! روزگاري الالي الي الالالالال بودم‪ .‬جبر جغرافيا اينجورم كرد‪.‬‬

‫ف‪ :‬حاال چي؟ كنار اومدي با كم و بيشت؟‬

‫ال‪ :...‬بستگي داره الي بيرون مونده اوّلي باشه يا آخري!‬

‫ف‪ :‬بي خيال! سر و ته يه كرباسن!‬

‫ال‪ :...‬تو اينطور فكر ميكني؟‬

‫ف‪ :‬فكر؟ ‪ ...‬چيز باحاليه!‬

‫ال‪ :...‬به شرط اين كه زياد بهش فكر نكني‪.‬‬

‫ف‪... :‬‬

‫ال‪ :...‬فكر كنم كم كم داري به كم فكر كردن فكر ميكني؟ نه؟‬

‫ف‪ :‬به طور مشخص نه! دارم فكر ميكنم چطو بفرستمت دنبال نخود سيا‪..‬‬

‫ال‪ :...‬منم تو يه همچي فكرايي بودم كه سر رسيدي‬

‫ف‪ :‬چيكار كنيم حاال؟‬

‫ال‪ :...‬ته جيبت نخودچي مونده؟‬

‫ف (ميگردد)‪ :‬درست يكي!‬

‫ال‪ :...‬گل يا پوچ كن‪ ،‬هر كي باخت‪ ،‬صحنه رو ترك كنه!‬

‫ف‪ :‬بازنده كه سر جاش ميمونه‪ .‬برندهست كه ميره مرحله بعد‪...‬‬


‫‪63‬‬
‫ال‪ :...‬ببين! برندهست كه ميره مرحله بعد‪ .‬بازنده كه سر جاشه!‬

‫كود‪ :...‬اونم همينو گفت‬

‫ال‪ :...‬واسه تأكيده‪ .‬من پوچ رو پيدا ميكنم‪ .‬گل واسه خودت (اشاره ميكند) اين پوچ!‬

‫ف (دستش را باز ميكند و نخودچي را نشان ميدهد)‪ :‬باختي!‬

‫ال‪ :...‬اون يكي دستت؟‬

‫ف (دستش را باز ميكند كه يك نخودچي ديگر در آن است)‪ :‬فكر ميكردم بفهمي (نخودچيها را يكي يكي باال‬
‫مياندازد) چون تقلب كردم بازندهم؟‬

‫ال‪ :...‬سوأل خوبيه‪ .‬حيف كه جوابشو نميدونم‪.‬‬

‫ف‪ :‬حاال چي؟‬

‫ال‪ :...‬مثل سهتا چوب كبريت ِاستاكر ديگه‪ ...‬شانس بهونهس! رفتني منم‪.‬‬

‫ف‪ :‬چرا تو؟‬

‫ال‪( :...‬در حال خروج) ناسالمتي همچنان در حال خودكشيمااا!‬

‫ف‪ :‬يه بهونه بهتر نميخواي؟‬

‫ال‪( ... ،... ،... :...‬داد ميزند) اعظم؟‬

‫صداي اعظم از پشت صحنه (طبعاً داد ميزند)‪ :‬ها؟‬

‫ال‪( ...‬ميزند توي سرش)‪ :‬مُخِت تو مغزم‬

‫صداي اعظم (همچنان داد‪ :)...‬يواشتر! بچّه خوابيده!‬

‫ف‪ :‬يواشتر! بچّه اينجاست (اشاره به كودك ِجلوي سن)‬

‫الالالي وسط الالالال دوباره دو دستي توي سرش زده‪ ،‬خارج ميشود‪.‬‬

‫‪64‬‬
‫قشنگم (بعد از مكثي‪ ،‬همان حالت)‪ :‬اينجا ايراا‪...‬‬

‫صداي مرد ‪ 9‬از اتاقك حرف قشنگم را ميبرد‪ :‬ببند گاله رو!‬

‫نور صحنه ميرود و دو اتاقك خالي رو به تماشاگران روشن ميشوند‪ .‬نور يكيشان مانند حالتي كه اتصالي داشته‬
‫باشد‪ ،‬قطع و وصل ميشود‪ .‬بديهيست كه ديگر هيچ يك از بازيگران روي سن را نميبينيم‪.‬‬

‫قشنگم‪ :‬به خدا كلِّ خالفمون كشيدن عكس راديوهاي بيگانه تو خواب بوده‪...‬‬

‫مرد ‪ :9‬چندتا راديو بودن؟‬

‫فرنود‪ :‬نميدونم قربان‪ .‬آدم خوابالو باشه نميتونه بشمره‪ ،‬چه برسه تو خواب‪.‬‬

‫م ‪ :9‬تلويزيونم بود؟‬

‫قش‪ :‬اگه بودم خاموش بود قربان‪ .‬چون من فقط خوابمو ميديدم‬

‫م ‪ :9‬همين؟‬

‫ف‪ :‬فكر كنم چندتا گلدون ِعربي هم بود كه هي قر و‪...‬‬

‫م ‪ :9‬خالفت فقط همين بود؟‬

‫قش‪ ... :‬يه مختصريم براندازي قربان‬

‫م ‪ :9‬براندازي نرم يا سخت؟‬

‫ف‪ :‬اوّلش نرم‪ .‬تخصّص من برانداز كردن آدما تو ايكي ثانيهس؛ در جا نگاه و مثالً‪ ،‬ماشاهلل چه چشايي! تيپو برو!‬

‫نور ميآيد‪ .‬اتاقك سالم خاموش‪ ،‬امّا آن كه اتصالي دارد‪ ،‬همچنان تا اطِّالع ثانوي روشن و خاموش ميشود‪.‬‬

‫مرد ‪( 9‬از اتاقك بيرون ميآيد)‪ :‬مثالً؟‬

‫قشنگم‪ :‬مثالً خود ِشما! برو بيرون بيا تو!‬

‫فرنود‪ :‬تشريف نميبرين بعدش بيارين؟ ‪ ...‬مثالً بردين آوردين‬

‫‪65‬‬
‫فرنود و قشنگم سر پايين مياندازند و بعد چند ثانيه همزمان سر باال‪ ،‬چشمشان به جمال ِمرد ‪ 9‬روشن ميشود (با‬
‫هم)‪ :‬وه! چه هيبتي! عجب صالبتي! اصالً انگار مادر روزگار هر چي پيش از شما زاده دستگرم بوده‪ ،‬همه يا خام‬
‫بودن يا سوختن‬

‫قشنگم‪ :‬يا كم نمك‬

‫فرنود‪ :‬يا پُر ترشي‬

‫هر دو‪ :‬همه بهونه بودن تا شما پا به عرصهي خلقت بذارين‬

‫مرد ‪ :9‬همه اينا رو تو يه نگاه فهميدين؟‬

‫ف (اشاره به قشنگم)‪ :‬راستش تو اون يكي نگاه فهميدم قربان‪.‬‬

‫م ‪ :9‬مگه اون يكي رو هم نگاه ميكني؟‬

‫قش‪ :‬از شما چه پنهون؟ حتي اينو (اشاره به فرنود)!‬

‫م ‪ :9‬تو كه گفتي خاموشه!‬

‫ف‪ :‬منظورم اين بود كه با چراغ خاموش ميرونديم!‬

‫م ‪ :9‬چشمم روشن! كودتاي خزنده؟‬

‫قش‪ :‬بنده و كودتاي خزنده؟‬

‫م ‪( 9‬در حال خاراندن ماتحت)‪ :‬حيف كه دستم بنده‪ .‬والِّا از حلقومت ميكشيدم بيرون‪.‬‬

‫قش‪ :‬قربان خوب شد يادم انداختين‪.‬‬

‫م ‪ :9‬آها! انگار داره يه چيزي يادت مياد!‬

‫ف‪ :‬ميشه بپرسم؟‬

‫م ‪ :9‬تو؟ بپرسي؟‬

‫‪66‬‬
‫قش‪ :‬واسه اين كه تكليفم روشن شه‪ ،‬دورت بگردم‬

‫م ‪( 9‬پشتش را نگاه ميكند)‪ :‬آها! بنال!‬

‫الالالي وسط ِالالالال (در حال ورود)‪ :‬راسته وقتي آدم دستش به دم گاوي بنده‪ ،‬خدا رو بنده نيست؟‬

‫از اينجا فرنود به نوبت ميخ ِسامسونت و چيز ميشود‪ .‬انگار ربطي را بينشان كشف كرده‪ .‬الالالي وسط ِالالالال‬
‫هر از گاهي فرنود را ميپاييد و‪...‬‬

‫مرد ‪ :9‬اآلن به من انداختي؟‬

‫قشنگم‪ :‬من غلط بخورم حضرت ِاجل!‬

‫م ‪ :9‬جهت ِاطِّالع ما خودمون دُم كلفتيم‪ .‬ديگه دُم ِدايناسورم مرادمون نميده‪.‬‬

‫الالالي وسط ِالالالال‪ :‬برونتئوساروس يا تيراناسور ركس؟‬

‫م ‪ :9‬چي زر زدي؟‬

‫قش‪ :‬گوشتخوار يا گياهخوار قربان؟‬

‫م ‪ :9‬حرفو عوض نكن‪ .‬راجع به روسا حرف زدي؛ راجع به سينما ركس!‬

‫قش‪ :‬من به گور ِوالدينم‪...‬‬

‫م ‪ :9‬فكر كردي من نميفهمم؟ من همينا رو تو دانشگاه درس ميدم‪.‬‬

‫قش‪ :‬خوشا به سعادت ِدانشجويان مملكت! چه كسب ِفيضي‪...‬‬

‫م ‪ :9‬يه كاري ميكنم نفس كشيدن يادت بره‪.‬‬

‫ال‪ :...‬اآلنم يك در ميون يادم ميره قربان‬

‫م ‪ :9‬منظورت چي بود؟ اشاره به هشت سال هشت سال اينوري‪ ،‬اونوري؟ فكر نكن نميفهمم‪.‬‬

‫‪67‬‬
‫قش‪ :‬نه عزيز ِدل ِبرادر‪ ،‬درد و بالت بخوره به جونم! ميگم وقت ِبازدم (نفسش را بيرون ميدهد) كشيدنش يادم‬
‫ميره (اجرا) ميدمش بيرون‪.‬‬

‫م ‪ :9‬تا كجا؟‬

‫قش‪ :‬گالب به روتون‪...‬‬

‫م ‪ :9‬اصالً به من چه؟ نميخوام بدونم‪.‬‬

‫ال‪ :...‬شكستهنفسي نفرمايين‪ .‬شما كه ماشالِّا همه چيو ميدونين!‬

‫م ‪ :9‬پاچهخواري نكن بادمجون دور قاب چين ِدستمال يزدي‪...‬‬

‫قش‪ :‬كي؟ من؟‬

‫م ‪ :9‬اصالً بگو ببينم‪ ،‬تو واسه چي اينجايي؟‬

‫قش‪ :‬راستش خيلي دقيق نميدونم قربان! ولي صد در صد يه كار بدي كردم‪...‬‬

‫ال‪ :...‬و الِّا آدم ِبيگناه كه گذرش به محضر ِشما نميافته!‬

‫م ‪ :9‬چه كار ِبدي؟‬

‫قش‪ :‬والِّا قربان همون چيزايي كه عرض كردم خدمتتون‬

‫م ‪ :9‬همين؟‬

‫قش (مستأصل)‪ :‬به خدا چيز ديگهاي به ذهنمون نميرسه‪.‬‬

‫ال‪ :...‬ميشه بندهنوازي كنين شما بفرمايين؟‬

‫م ‪ : 9‬ديگه وقتي كار به اونجا برسه كه من بگم و تو (اشاره به الالالي وسط ِالالالال) تأييد كني آخر خطِّه كه!‬
‫وقتي معلوم ميشه از ته ِدل توبه كردي كه خودت (اشاره به قشنگم) پيش پيش بگي!‬

‫قش‪ :‬آقا ما مادرزاد خنگيم‪ .‬عقلمون به خدا به اينجاها نميرسه (به پاي مرد ‪ 9‬ميافتد) شما آقايي كن بگو‬

‫‪68‬‬
‫م ‪ :9‬اِهه! اِ!‬

‫قش (پايش را ميبوسد)‪ :‬آقا غالميتو ميكنم‪ .‬فقط بگو (همزمان با الالالي وسط ِالالالال) جرم ِمن چيه؟‬

‫م ‪( 9‬پايش را ميكشد)‪ :‬ول كن! كَنه! من از كجا بدونم؟‬

‫ال‪ :...‬يقيناً تجاهلالعارف ميفرمايين‪ .‬بي ترديد ميدونين!‬

‫م ‪ :9‬موس خوردي تا به حال؟‬

‫ال‪ :...‬جانم؟‬

‫م ‪ :9‬تو بفرماييد شام ديدم‪.‬‬

‫قش‪ :‬نعوذ بااهلل‬

‫م ‪ :9‬بايد خوشمزه باشه‪...‬‬

‫ال‪ :...‬نوش جان!‬

‫م ‪ :9‬هنوز نخوردم كه!‬

‫قش‪ :‬همون ديدنشم ما نديديم قربان! در همين حين اگه جرممم بفرمايين ممنون ميشم‬

‫م ‪ :9‬ول كن حوصلهم سر رفت!‬

‫قش‪ :‬از چي قربان؟‬

‫م ‪... :9‬‬

‫ال‪ :...‬از چي قربان؟‬

‫م ‪... :9‬‬

‫قش‪ :‬از چ‪...‬‬

‫م ‪ :9‬به تو چه؟‬
‫‪69‬‬
‫قش‪ ... :‬جسارتاً ميشه جرممو بفر‪...‬‬

‫م ‪ :9‬من چه ميدونم؟ اومدم ديدم اينجايي‪ ،‬طبق عادت بازجوييت كردم (سيگاري ميگيراند)‬

‫قش (دهانش اگزجره باز‪ ،‬نفس بند اومده و چشمهاي وق زده)‪... :‬آه‪...‬هاااا!‬

‫م ‪ :9‬اِ اِ اِ؟ وا شد نفست؟ (سيگار تعارف ميكند) بزن روشن شي!‬

‫فرنود چيزي در گوش الالالي وسط ِالالالال ميگويد و به سرعت خارج ميشوند‪.‬‬

‫قشنگم‪ :‬قربان شما! آسم دارم‪ .‬قبالً صرف شده‪.‬‬

‫مرد ‪ :9‬نگفتي واسه چي اينجايي!‬

‫قش‪ :‬بنده؟‬

‫م ‪ :9‬بابا بي خيال! از خودمون باش!‬

‫قش‪ :‬بنده؟ از شما؟ ما رو چه به بزرگون؟‬

‫م ‪ :9‬منظور از ماست (اشاره به تماشاگران)‬

‫قش‪ :‬آها! اجازه بفرمايين نمه نمه كه باورپذير شه‪.‬‬

‫م ‪ :9‬بابا باورپذير! نگفتي چرا اينجايي!‬

‫قش‪ :‬راستش جسارتاً بنده اومده بودم عارض بشم‬

‫‪70‬‬
‫م ‪ :9‬عارض چي؟ شكايت مكايتي داشتي؟‬

‫قش‪ :‬خيليم شكايت نه‪ .‬راستش اخوي بنده رو كشتن‪ ،‬اومدم جسارتاً ببينم كي؟ چرا؟ چطور؟‬

‫م ‪ :9‬خب برو كالنتري! چرا اومدي اينجا؟‬

‫قش‪ :‬والِّا راستش‪...‬‬

‫م ‪ :9‬بيخيال! داداشتو كشتن‪ ،‬اينطور بيخيالي؟‬

‫قش‪ :‬نه! اتفاقاً به شدّت ملتهبم ولي‪...‬‬

‫م ‪ :9‬نگفتي چرا اومدي اينجا‬

‫قش‪ :‬داشتم عرض ميكردم‪...‬‬

‫م ‪ :9‬عارض ميشدي‬

‫قش‪ :‬بابا بيا بيرون از نقش‬

‫م ‪ ... :9‬خب! بگو!‬

‫قش‪ :‬منم مثل تو! ديدم بازيگر تئاترم‪ ،‬گفتم كجا بهتر از صحنه!‬

‫م ‪ :9‬بازيگر تئاتر و اينقدر ماست؟ داداشتو كشتن ناسالمتي!‬

‫قش‪ :‬البد استاندارد بازي تويي اگزجرهجون! خودش داره زيرپوستي مياد‬

‫م ‪ :9‬كدوم داداشتو كشتن حاال؟ همون كه اوندفعه با هم رفتيم‪...‬‬

‫قش‪ :‬نه‬

‫م ‪ :9‬همون كه رفته بود‪...‬‬

‫قش‪ :‬نه‬

‫م ‪ :9‬داداش ديگه هم داشتي مگه؟‬


‫‪71‬‬
‫قش‪ :‬داشتم‪ ،‬ندارم‪ ،‬كشتنش‬

‫م ‪ :9‬نكنه‪...‬‬

‫مرد تنومندي از سمت ِخروج فرنود و الالالي وسط ِالالالال وارد ميشود‪.‬‬

‫قشنگم‪ :‬آها! همينه! همينو كشتن‬

‫مرد ‪ :9‬كي كشته؟‬

‫قش‪ :‬به وقتش ميگم‬

‫م ‪ :9‬ولي‪...‬‬

‫قش‪ :‬ولي چي؟‬

‫م ‪ :9‬ولي اين داداشت نيست‪.‬‬

‫در همين حين مرد تنومند پيش رفته‪ ،‬در آوانسن گنار كودك نشسته‪ ،‬مشغول گپ ميشوند‪.‬‬

‫قشنگم‪ :‬هست‪ ،‬يعني بود‪ ،‬تو نميشناسيش‬

‫مرد ‪ :9‬آخه هيچ شباهتي به هم ندارين‪ .‬آقا اينا شبيه همن؟‬

‫فرنود (از سمت ِرفته وارد ميشود)‪ :‬نه! اصال!‬

‫قش‪ :‬خانوم شما بگو!‬

‫اعظم (از سمت ِرفته‪ ،‬همچنان سيخ قنداق كرده‪ ،‬وارد ميشود)‪ :‬والِّا نه!‬

‫م ‪ :9‬ديدي؟ گوزيدي‬

‫صداي الالالي وسط ِالالالال ‪ :‬شبيهن! (از سمت رفته وارد ميشود) سامسونت و چيز شبيهن‬

‫فرنود‪ :‬چيز يكِّم شبيه ماشين لباسشويي نيست؟‬

‫همه‪ :‬ايييي زشته!‬


‫‪72‬‬
‫م ‪ :9‬روشو بپوشون‪.‬‬

‫اعظم قنداق ِسيخ را روي چيز مياندازد‪.‬‬

‫مرد ‪ :9‬قنداق بچّه رو چرا آخه؟‬

‫اعظم‪ :‬چوووووون كه (آهي بي صدا كشيده خارج ميشود)‬

‫م ‪ :9‬اعظم! اعظم! (به دنبالش خارج)‬

‫الالالي وسط ِالالالال (داد ميزند)‪ :‬مخت تو مغزم‬

‫فرنود‪ :‬چرا؟‬

‫ال‪ :...‬يكِّم بهش استراحت بدم‪.‬‬

‫ف‪ :‬به كلِّهي اون؟‬

‫ال‪ :...‬از باال اگه راحت نبود كه اينقدر راحت هي از پايين پس نميداد‪ .‬از مخ خالصه كه تا تهشو ميره ديگه!‬

‫قشنگم (برخاسته‪ ،‬با عصبيّتي خفيفتر از "اينجا ايرانه" عبارت شمس ميگويد)‪ :‬عرصهي سخن بس تنگ است‪.‬‬
‫عرصهي معني فراخ است‪ .‬از سخن پيشتر آ‪ ،‬تا فراخي بيني و‪ ...‬عرصه بيني‪.‬‬

‫ال‪ :...‬نشونش بديم؟‬

‫ف‪ :‬چيو؟‬

‫ال‪( ...‬اشاره به سامسونت)‪ :‬تو اينو ديگه‬

‫ف‪ :‬فك كردم چيزو ميگي!‬

‫ال‪ :...‬اون كه ديگه مال من و تو نيست! (سامسونت را برميدارد)‬

‫ف‪... :‬‬

‫ال‪( ...‬به قشنگم)‪ :‬پيشتر آ!‬

‫‪73‬‬
‫قشنگم مردّد به سمت الالالي وسط ِالالالال ميرود‪.‬‬

‫فرنود‪ :‬بجنب تا تصميمم عوض نشده‪.‬‬

‫الالالي سمت الالالال به محض رسيدن قشنگم‪ ،‬كيف را رو به ميگشايد‪.‬‬

‫قشنگم‪ :‬اين‪...‬‬

‫الالالي وسط ِالالالال‪ :‬چي؟‬

‫قش‪ :‬اين‪....‬‬

‫فرنود‪ :‬چي؟‬

‫قش (با لهجهي مازني و حيرت زده)‪ :‬اين كه عباس معصوميه! (ميدود سمت آوانسن‪ ،‬با همان لهجه) عباس‬
‫معصوميه‪.‬‬

‫نور ميرود و اتاقكي كه نورش سالم بود هم روشن ميشود ‪ ...‬نور كه برميگردد‪ ،‬جز كودك جلوي سن كه سر‬
‫جاي قبليست و مرد تنومند ِايستاده ميان سن‪ ،‬و قشنگم چمباتمه زده در عمق‪ ،‬كسي در صحنه نيست‪.‬‬

‫مرد تنومند‪ :‬قرار بود الْآن درباره مرگ شاه باشه‪ .‬ولي من خواهش كردم به من وقت بدن و اونا هم ناچار قبول‬
‫كردن‪ .‬من عبّاس معصومي‪ ،‬تكنيسين برقم كه تو عسلويه كار ميكنم‪ .‬زياد وقتتون رو نميگيرم‪ .‬در مورد شرايط‬
‫سنگين كار‪ ،‬گرماي وحشتناك‪ ،‬استثماري كه هست‪ ،‬اين كه كارگرا هيچ نهادي ندارن كه ازشون حمايت كنه‪،‬‬
‫يعني در واقع كار اصلي نيروهاي حفاظتي اينه كه نذارن هيچ نهاد يا حتي يه تشكل حدّاقلي شكل بگيره و‪...‬‬
‫مسائلي كه شايد با يه گوگل كردن و پرس و جوي مختصرم متوجّه خيلياشون بشين‪ .‬چيز به خصوصي كه‬
‫ميخوام خدمتتون عرض كنم اينه كه وقتي كارگرايي كه اين همه شرايط سنگين رو تحمّل كردن دچار سانحه‬
‫ميشن‪ ،‬چه وقتايي كه آسيب ميبينن چه وقتي به قول صاحب كار‪ ،‬تلف‪ ،‬بشن‪ ،‬چي بابت بيمه و اين مسائل‬
‫دست خود يا خونوادشون رو ميگيره؟ تقريباً هيچ‪ .‬اونجا دست همه تو دست همه‪ .‬اين نيروي كاره كه فقط وقتي‬
‫اسمش مياد كه بخوان به اتالف نيروي كار اشاره كنن‪ .‬در جا موادّي‪ ،‬قرصي‪ ،‬تو جيب و دور و ور جسد يا مصدوم‬
‫ميندازن و صورت جلسه ميكنن كه اون به خاطر بي احتياطي يا مصرف مواد دچار سانحه شده و سر كار نبوده‬
‫و‪ ...‬چيزي بهش تعلِّق نميگيره‪ .‬دوتا جوون ورزشكار رو برق ميگيره‪ ،‬به پاشون لواط ميبندن و حتي دقت‬

‫‪74‬‬
‫نكردن اونا داداشن‪ .‬لزومي نداره دقت كنن‪ .‬به كسي حساب پس نميدن‪ .‬ولي شايد تلختر از همه اين باشه كه‬
‫همه پذيرفتن‪ .‬قبول كردن همينه كه هست و باهاش كنار اومدن‪...‬‬

‫سكوتي پانزده ثانيهاي‪ .‬در حيني كه الالالي وسط ِالالالال وارد ميشود‪ ،‬عبّاس معصومي سمت اتاقك ِنور خراب‬
‫رفته‪ ،‬نورش را درست كرده‪ ،‬از سالن بيرون ميرود‪.‬‬

‫الالالي وسط ِالالالال‪ :‬واسه گه نخوردن داليل زيادي هست‪ .‬ولي واسه گه خوردن همين يه دليل كافيه؛ همين‬
‫كه ميگن گه نخور‪ ...‬پس‪ ...‬باااايد خورد‪.‬‬

‫فرنود (دوباره با همان زيرشلواري و تيشرت)‪ :‬اين بااايدو كي تعيين ميكنه؟‬

‫ال‪ :...‬كي نه‪ ،‬چي‪...‬‬

‫ف (اشاره به چيز)‪ :‬چيز هنوز مال اعظمه؟‬

‫ال‪ :...‬همين يه بچّه رو داره؟‬

‫قشنگم (ميدود جلو و با همان حالت)‪ :‬اينجا ايراااانه‪ ،‬ايرااانه‪ ،‬ايرااانه‪ ،‬ايرااانه‪ ،‬ايراااااانه‬

‫ال‪( ...‬به فرنود)‪ :‬جدّي شوخي گفتي اوّل نمايش همه اينجاها به اسمته؟‬

‫اعظم (ورود به دو‪ ،‬سيخ لخت را مانند شمشير دستش گرفته)‪ :‬به صغير ِيتيمم رحم كنين‪ .‬يه دونگشو هبه كنين به‬
‫من!‬

‫مرد ‪ 9‬هم بالفاصله پشت سرش‪ ،‬نگران‪ ،‬وارد ميشود‪.‬‬

‫فرنود (سيخ را از جلوي صورتش كنار ميزند)‪ :‬بچّهتو جم كن! صاف تو صورت ِمردمه!‬

‫الالالي وسط ِالالالال‪ :‬چرا يتيم؟ مگه مرد ‪ 9‬باباش نيست؟‬

‫اعظم‪ :‬رفته الالالي وسط ِالالالال خانوم‪ .‬آب شده رفته تو زمين؟‬

‫تا اواخر نمايش مرد ‪ 9‬در صحنه است‪ ،‬تالش ميكند‪ ،‬ولي هيچ يك از بازيگران نميبينندش‪.‬‬

‫فرنود‪ :‬كدوم زمين؟‬

‫‪75‬‬
‫الالالي وسط ِالالالال‪ :‬همين زمين ديگه! پَ نَ پَ‪ ،‬چين و ماچين!‬

‫اعظم (به سيخ)‪ :‬چته ونگ ميزني؟ الهي بري ال دست بابات‪( .‬به بقيه) ميشه يكِّم آرومتر داد بزنين؟‬

‫كودك جلوي سن (اشاره به سالن)‪ :‬يكي تو رديف سوّم از خواب پريد!‬

‫ف‪ :‬كسي در رديف سوّم تماشاگران از خواب پريد؟‬

‫ال‪ :...‬كسي‪...‬‬

‫اع‪ :‬هيس! خوابن!‬

‫قشنگم‪ :‬خواب ِاستعاري؟‬

‫فرنود‪ ،‬الالالي وسط ِالالالال‪ ،‬اعظم‪ :‬خواااا‪...‬‬

‫قش‪ :‬اُكي! گه خوردم!‬

‫ال‪ :...‬هيس! خوابن!‬

‫ف‪ :‬خواب ِاستعاري؟‬

‫قشنگم‪ ،‬الالالي وسط ِالالالال‪ ،‬اعظم‪ :‬خواااا‪...‬‬

‫ف‪ :‬اُكي! گه خوردم!‬

‫قش‪ :‬هيس! خوابن!‬

‫ال‪ :...‬خواب استعاري؟‬

‫قشنگم‪ ،‬فرنود‪ ،‬اعظم‪ :‬خواااا‪...‬‬

‫ال‪ :...‬هيس! گه خوردم!‬

‫اع‪ :‬البد حاال نوبت منه بخورم‪ .‬عوض اين گهخوريا بگردين ببينين ردّي از مرد ِمن پيدا ميكنين‪.‬‬

‫‪76‬‬
‫شروع ميكنند پي مرد ‪ 9‬گشتن‪ .‬قشنگم همان جا وسط صحنه دور خودش ميگردد‪ .‬فرنود به بهانهي گشتن‬
‫ميخواهد پارچهي روي چيز را كنار بزند كه اعظم با تهديد سيخ نميگذارد‪ .‬مرد ‪ 9‬ديگر دارد خودش را تكِّه پاره‬
‫ميكند بلكه اين ‪ 5‬نفر ببينندش‪ .‬الالالي وسط الالالال خيلي جدّي همه جا را ميگردد و به پشت صحنه‬
‫ميرود‪.‬‬

‫صداي الالالي وسط ِالالالال‪ :‬ايناش!‬

‫اعظم (هيجانزده)‪ :‬ردّي ازش پيدا كردي؟‬

‫ال‪ :...‬از رد رد كرده‪.‬‬

‫اعظم‪ :‬از رد رد كرده؟ خودش؟‬

‫ال‪( ...‬وارد ميشود‪ ،‬دماغش را گرفته)‪ :‬خودش نه! چي ميدي بهش بخوره؟‬

‫فرنود‪ :‬از كجا معلوم كار اون باشه؟‬

‫ال‪( ...‬همان حالت)‪ :‬ببيني ميفهمي!‬

‫فرنود (ميرود و با همان حالت برميگردد)‪ :‬بو بوي خود خودشه! امّا تو اين كار رستمي بودههااا! (اندازهاش را با‬
‫دست نشان ميدهد)‬

‫مرد ‪ 9‬پيش آمده و با ادا و اطوار جلوي تماشاگران مشغول حاشا‪...‬‬

‫اعظم (سيخ را به قشنگم ميسپرد)‪ :‬بريم دنبال مرد ِيكم!‬

‫ال‪ :...‬آره با آثاري كه گذاشته خود راه بنمايدت كه چون بايد رفت‪...‬‬

‫اعظم و الالالي وسط ِالالالال در حال خروج‪...‬‬

‫فرنود (به الالالي وسط ِالالالال)‪ :‬منظورت از "آخه من خيلي خرم" چي بود؟‬

‫مكث‪ ...‬سكوت ِهمه‬

‫الالالي وسط ِالالالال‪ :‬سخت نگير! عررررو گوز ِاضاف بود‬

‫‪77‬‬
‫ف (داد زنان به اعظم)‪ :‬اينو ميدي به من؟ (اشاره به چيز)‬

‫اع‪ :‬مال تو‬

‫دو زن خارج ميشوند‪ ،‬فرنود در حال هروله بين سامسونت و چيز و واكنشهاي مرد ‪ 9‬و تالش قشنگم براي‬
‫خواباندن سيخ (تكان دادن و‪ .)...‬فرنود به نفس نفس افتاده‪ ،‬پشت به تماشاگران جگرش را بيرون ميكشد‪.‬‬

‫فرنود‪ :‬جگر ميزني؟‬

‫قشنگم‪ :‬سيخم خوابيده‬

‫ف‪ :‬چكار كنيم پس؟‬

‫قش‪ :‬بريم تو كار ِادراك‬

‫ف‪ :‬با كي؟‬

‫قش‪ :‬خودمون ديگه!‬

‫ف‪ :‬تو اين شلوغي خود كجا بود؟‬

‫قش‪ :‬آدم ملتفت ِمال ِخودش نميشه‪ ،‬خود رو ميگم‪ .‬امّا خودشو ديگرون ميبينن‪ .‬ميگن "خودشه سركار!"‬

‫ف‪ :‬پس من مال ِتو رو ميدركم تو مال من‬

‫قش‪ :‬دَرَك! به خودخوري افتاديم‬

‫اعظم دست از پا درازتر از سمت ِمخالف رفتنش وارد ميشود‪ .‬فرنود بالفاصله برگشته‪ ،‬جگرش را سر جاي اوّل‬
‫ميگذارد‪.‬‬

‫فرنود (همانطور پشت به صحنه)‪ :‬پس چيز مال ِمن؟‬

‫اعظم‪ :‬ميشه بديش به من؟ (سيخ را از قشنگم ميگيرد) صغير دارم‬

‫ف‪ :‬همين يه بچّه رو داري؟‬

‫‪78‬‬
‫قشنگم (همان حالت)‪ :‬اينحا ايراااانه ايرااانه ايرااانه ايراااااانه!‬

‫الالالي وسط ِالالالال از سمت ِرفته ميآيد‪.‬‬

‫اعظم‪ :‬شويم يافتي؟‬

‫الالالي وسط ِالالالال‪ :‬بگي نگي‬

‫اع‪ :‬چه بگويم؟ چه نگويم؟‬

‫ال‪ :...‬يعني‪...‬‬

‫فرنود‪ :‬نكنه اينم از رد رد كرده؟ (جلوي دماغش را گرفته‪ ،‬از سمت ِقبلي خارج ميشود)‬

‫اع‪ :‬گمون نكنم‪ .‬به زور هزار جور مليّن چيزي واسه خالي نبودن عريضه ارائه ميكرد در حدّ باد ِهوا!‬

‫ف (به دو‪ ،‬دماغش را گرفته‪ ،‬به دو وارد ميشود)‪ :‬اوووف! آره خودشه!‬

‫اع (به دو ميرود بو كشيده‪ ،‬برميگردد)‪ :‬نه! عمراً! يقِن كار يكي از ايناست (اشاره به تماشاگران)‬

‫ف‪ :‬از كجا اينقدر مطمئني؟‬

‫اع‪ :‬شناسايي كردم‪.‬‬

‫ال‪ :...‬همهشونو؟! {بهتزده چشمانش بين تماشاگران ميگردد)‬

‫اع‪ :‬نه قربانت گردم‪ .‬كار جدّمم نيست‪ .‬شايد از پس بعضي‪...‬‬

‫ال‪ :...‬پس چي؟‬

‫اع‪ :‬خب اونو ديگه‪...‬‬

‫ال‪ :...‬اينكاره نيستي!‬

‫اع‪ :‬نفرمايين! ما ايالً و تباراً تو كار تجسّميم‬

‫ف‪ :‬بلوف نيا‬


‫‪79‬‬
‫اع‪ :‬نشون به اين نشون كه قاطعانه ميگم (با سيخ اشاره ميكند) هيچ كدوم از اينا نيستن‬

‫كودك جلوي سن‪ :‬پس تو ديديش!‬

‫اع‪ :‬تو يه چشم به هم زدن!‬

‫قشنگم و كودك جلوي سن‪ :‬وقتي ديديش چك‪...‬‬

‫قش (به كودك جلوي سن)‪ :‬ببخشيد! نوبت شما بود!‬

‫كود‪ :‬وقتي ديديش چكار داشت ميكرد؟‬

‫اع‪ :‬داشت تيربرگردون ميكرد‬

‫كود‪ :‬يعني چه كار؟‬

‫اع‪ :‬بايد به سرعت تو مسير تيري كه در كردن بدويي كه قبل از اصابت به جايي با كلتت بگيريش‪ .‬يعني گلوله از‬
‫كونش وارد لوله شه و بعد به خشاب برگرده‪ .‬يه روشيه واسه اظهار پشيموني‬

‫ال‪ :...‬از ببخشيد يه خورده سختتره‪ .‬نه؟‬

‫اع‪ :‬مال وقتيه كه خيلي پشيموني‪ .‬فقط بايد سرعتت از گلوله بيشتر باشه‪ ،‬مستقيم تو مسيرش باشي كه خان رو‬
‫جدارهي بيروني مچ شه‪.‬‬

‫ال‪ :...‬حاال چرا كلت؟ چرا مثالً كالش نه؟‬

‫اع‪ :‬خوشدست نيست‪ .‬بعدشم فكر كن آدم با كالش اظهار پشيموني كنه‪ .‬خيلي خز نيست؟‬

‫الالالي وسط ِالالالال و قشنگم‪ :‬به نظر من كه با كلت خزتره!‬

‫فرنود‪ :‬از اون نظر حق با شماست‪ .‬ولي منظور من مشخصاً از اين نظره‬

‫ال‪ :...‬تو حديث ِاين و آن چه داني چيست؟‬

‫فرنود‪ :‬ندونستن دليل نپرسيدن نيست‪ .‬اتفاقاً يه بار وسط ِجاده ايستاده بودم كه همين مكاشفه خِرَمو گرفت‪.‬‬

‫‪80‬‬
‫در اين حين قشنگم كلتي كاريكاتوري و گنده از چيز بيرون كشيده‪ ،‬گلولهاي گنده ازش شليك ميكند كه مرد ‪9‬‬
‫حملش ميكند و عين عمليات تيربرگرداني را اسلوموشن نشان ميدهد‪ .‬اعظم مشغول خواباندن نوزاد ميشود‪.‬‬

‫الالالي وسط ِالالالال‪ :‬خب!‬

‫فرنود‪ :‬كنجكاو شديا!‬

‫ال‪ :...‬خب!‬

‫ف‪ :‬جون من كنجكاو نشدي؟‬

‫ال‪ :...‬خب؟‬

‫ف‪ :‬در همين حين‪ ،‬اينو خوب اومدم‪ :‬در همين حين!‬

‫ال‪ :...‬خاب!‬

‫ف‪ :‬در همين حين يهو يه هيژده چرخ آن شد‪...‬‬

‫ال‪ :...‬خب!‬

‫ف‪ :‬نميخواي بگي خب؟‬

‫ال‪ :...‬گفنم كه!‬

‫ف‪ :‬اون آن در مكاشفه من در مكاشفه و اون آن‪ ...‬خب؟‬

‫ال‪ :...‬خب‬

‫ف‪ :‬كه يهو ديدم اين شده‬

‫ال‪( ...‬هيجانزده)‪ :‬خوووب؟‬

‫ف‪ :‬ديگه بعدشو نميدونم‪ .‬چون آف شدم‪.‬‬

‫ال‪ :...‬شكر خدا! از شرِّت خالص شديم‪ .‬پس چرا اينجايي؟‬

‫‪81‬‬
‫ف‪ :‬جايي باس ميرفتم؟‬

‫ال‪ :...‬پس چرا نمردي؟‬

‫ف‪ :‬يه از خدا بي خبر اومد آنم كرد‬

‫ال‪ :...‬جا تشكِّرته؟‬

‫ف (دست به ماتحت)‪ :‬آخه هنوز جا آنش درد ميكنه‪ ...‬مگه ميشناسيش؟‬

‫ال‪ :...‬كلِّاً گفتم‬

‫ف‪ :‬خالصه‪ ،‬گيرش بيارم‪ ،‬چنان آني بكنمش‪ ...‬مطمئني نميشناسيش؟‬

‫ال‪( ...‬مينشيند)‪ :‬من صد سال سيا ميخوام سر به تنت نباشه‬

‫ف‪ :‬تو؟‬

‫ال‪ :...‬يعني كلِّاً كي مياد تو رو زنده كنه؟‬

‫قشنگم‪ :‬آقا نديدين يه هيژده چرخ از اينجا رد شه؟ نشون به اين نشون كه هيژدهتا چرخ داشت‪.‬‬

‫ف‪ :‬هيژدهتاشو يه جا ديدي؟‬

‫قش (انگشت به لب)‪ :‬گمونم‬

‫ال‪ :...‬بابا چه چشمي داري تو! هيژدهتاش يه جا؟‬

‫قش‪ :‬آره‬

‫ف‪ :‬اَ اَ اَ اَ تاير تريلي ديدي؟ (با دست نشان ميدهد) حرف ِژيان نيستا!‬

‫قش‪ :‬يه ژيان نديدين از اين ورا رد شه؟‬

‫ف‪ :‬شيرشو پيش پاي شما ديديم رفت‬

‫ال‪ :...‬چرا چرت ميگي؟ اين صحنه به عمرش شير ديده؟‬


‫‪82‬‬
‫ف‪ :‬چِشِش كو؟ ميشه چشم ِصحنه رو نشونم بدي؟‬

‫ال‪ :...‬چشه مگه؟ صحنه مگه دل نداره؟‬

‫ف‪ :‬دل؟‬

‫ال‪ :...‬دل‬

‫ف‪ :‬من مگه چي گفتم؟ من گفتم دل ديگه!‬

‫ال‪ :...‬مگه من ميگم تو نگفتي دل؟‬

‫ف‪ :‬نگفتي نگفتم دل؟‬

‫ال‪ :...‬من گفتم نگفتي دل؟‬

‫ف‪ :‬نه! گفتي اروا عمّهت! (به قشنگم) تو چي ميگي؟‬

‫قش‪ :‬تصوّر ميكنم هر دو فرمودين دل‬

‫ال‪( ...‬به قشنگم)‪ :‬تو چي ميگي اينجا (قشنگم ميخواهد جواب دهد) برو رد كارت‪ .‬زت زيات!‬

‫قشنگم‪ ،‬اعظم و مرد ‪ 9‬خارج ميشوند و الالالي وسط ِالالالال دنبالشان‪.‬‬

‫الالالي وسط ِالالالال (در حال ِخروج‪ ،‬به فرنود)‪ :‬حاال كه خودم و خودتي و اينا (اشاره به تماشاگران) راست و‬
‫حسيني بگو اين چشم صحنه رو از كجات درآوردي؟‬

‫فرنود (كمي اين پا و آن پا و فكر‪ ،‬به كودك جلوي سن)‪ :‬تو نمادي‪ ،‬چيزي هستي اينجا؟‬

‫كودك جلوي سن‪ :‬نه! فقط كودك جلوي سنم؟‬

‫ف‪ :‬چند سالته؟‬

‫كو‪ :...‬نميدونم‪ .‬جلوي سنم‪ .‬نميبينمش‪.‬‬

‫‪83‬‬
‫ف (با خودش)‪ :‬بديهيه صحنه چشم داره‪ .‬فقط بايد در بياد‪ .‬نه اين كه درش بياري‪ ،‬خودش در مياد (گلي به شكل‬
‫چشم از توي چيز در ميآيد) نه! اينقدر گل گنده نه!‬

‫نور ميرود و اين بار آن اتاقك كه اتصالي نداشت اتصالي دارد و ديگري نورش سالم است‪ .‬در همان تاريكي دو‬
‫اتاقك را ميبرند و نور كه ميآيد‪ ،‬تنها اتاقك پشت به تماشاگران‪ ،‬قشنگم‪ ،‬و كودك جلوي سن در صحنه هستند‪.‬‬
‫جاي سامسونت و چيز‪ ،‬پروندهها ريختهاند و سيخ در آنها فرو رفته‪ .‬قشنگم به حالت دقالباب تقه به اتاقك ميزند‪.‬‬
‫صداي اهم مرد ‪ 9‬و‪...‬‬

‫قشنگم (با انگشت ميشمرد)‪ :‬كودك جلوي سن‪ ،‬هيژده چرخ‪ ،‬جيگر‪ ،‬پروندهها‪ ،‬چشم صحنه‪ ،‬عباس معصومي‪،‬‬
‫عسلويه‪ ،‬بيمه‪ ،‬مواد‪ ،‬سينما ركس‪ ،‬لواط‪ ،‬شبنامه‪ ،‬ونسان ونگوك‪ ،‬اين و آن‪ ،‬دايناسور‪ ،‬مغز ِاعظم‪( ،‬دماغش را‬
‫ميگيرد) از رد رد كردهي حضرت عالي‪...‬‬

‫الالالي وسط ِالالالال وارد ميشود و قشنگم راپورتش را ميبُرد‪ .‬الالالي وسط ِالالالال سمت ِكودك ِجلوي‬
‫سن رفته‪ ،‬كنارش مينشيند‪.‬‬

‫الالالي وسط ِالالالال‪ :‬خسته نشدي؟ بخواي ميتوني بري‪.‬‬

‫كودك جلوي سن‪ :‬موندم ببينم آخرش چي ميشه‪.‬‬

‫ال‪ :...‬با چشم ِاز در عقبت؟‬

‫ك‪ :...‬با چشم اينا (تماشاگران)‬

‫ال‪ :...‬حكايت ماه و كاسه آب؟ بهت نمياد!‬

‫ك‪ :...‬مياد!‬

‫ال‪ ... :...‬هر جور راحتي (برميخيزد) خواستي برگردي‪ ،‬برگرد‪ .‬بند آداب نباش‪ .‬آخرشه‪.‬‬

‫كو‪( ...‬به قصد پرسيدن برميگردد سمت ِالالالي وسط ِالالالال و طبعاً از حاال پشت به تماشاگران)‪ :‬من شبيه‬
‫كسي نيستم؟‬

‫ال‪( ... :...‬دقت ميكند) چرا! ولي نميدونم كي‪...‬‬

‫‪84‬‬
‫كو‪ :...‬نه؟‬

‫ال‪ :...‬نع!‬

‫كو‪ :...‬نع؟‬

‫ال‪ :...‬نع!‬

‫فرنود (در حال ورود با همان لباس و زيرشلواري)‪ :‬عينتو عشقه! اوّل ِعشقه! كو تا قاف؟ نميبيني؟‬

‫ال‪ :...‬نه!‬

‫ف‪ :‬الاقل الفشو بزن‪ .‬بگو اينههاش‬

‫ال‪ :...‬نه!‬

‫ف‪ :‬آخه چرا؟‬

‫ال‪ :...‬روشنه! اين نمايش كشش عشقو ديگه نداره (اشاره به پروندهها) محاكمه و مرگ شاه رو زمين مونده‪.‬‬

‫ف (قلبش را حين گفتن در آورده‪ ،‬مياندازد روي پروندهها)‪ :‬نميشد يكِّم رومانتيكتر بگي؟‬

‫ال‪ :...‬نميشه بپرسي چرا واسه وسط انداختن بحث لزوم مرگ شاه اين همه بيشتر از كشتنش دارن هزينه‬
‫ميكنن؟‬

‫ف‪ :‬فرض كن پرسيدم‪.‬‬

‫قشنگم‪ :‬شايد چون كه‪...‬‬

‫فرنود و الالالي وسط ِالالالال‪ :‬جاااان؟‬

‫ال‪ :...‬دو كلومم از قشنگم بشنو‬

‫قش (با همان حالت)‪ :‬اينجا ايرااا‪...‬‬

‫فرنود و الالالي وسط ِالالالال‪ :‬نه نه نه!‬

‫‪85‬‬
‫ف‪ :‬شلوغش نگن!‬

‫ال‪ :...‬اگه قراره كسي قانع بشه‪ ،‬شده البد‪.‬‬

‫ف‪ :‬فكر كنم قرار بود چيز ديگهاي بگي!‬

‫قشنگم به دو ميرود توي پروندهها را ميگردد‪.‬‬

‫قشنگم‪ :‬پيداش نميكنم‪.‬‬

‫فرنود‪ :‬چي رو؟‬

‫قش‪ :‬كاغذي كه روش نوشته بود امكان حرف زدن در مورد مردن شاه خيلي مهمتر از مردنشه‬

‫الالالي وسط ِالالالال‪ :‬اينو كه ديگه هر خري ميدونه!‬

‫ف‪ :‬پس من البد چون خر نيستم نميدونستم‪.‬‬

‫ال‪ :...‬آخه من خيلي خرم!‬

‫ف‪ :‬چه ربطي داشت؟ خودكشيت به كجا رسيد؟‬

‫ال‪ :...‬به هيچ جا! نميخوام باشم‪ .‬همين!‬

‫ف‪ :‬خيلي نبودي‪ ،‬ميلياردتا سال‪ ،‬از وقتي دنيا بوده نبودي‪ ،‬بعدشم همين! عجلهت واسه چيه؟‬

‫ال‪ ... :...‬فقط واسه پايان نمايش‬

‫مرد ‪ 9‬از اتاقك بيرون آمده به الالالي وسط ِالالالال شليك ميكند‪ .‬الالالي وسط ِالالالال به زمين ميافتد‪.‬‬

‫فرنود (هاج و واج)‪ :‬چرا آخه؟‬

‫مرد ‪ :9‬اختالف نظر داشتيم‪ .‬اون نميخواست بميره و من فكر ميكردم اگه بميره واسه هر دومون بهتره‪.‬‬

‫ف‪ :‬حق با كدومتون بود؟ ‪ .....‬آها! دارم ميبينم!‬

‫مرد ‪ 9‬به اتاقك برميگردد‬


‫‪86‬‬
‫الالالي وسط ِالالالال (برميخيزد)‪ :‬فقط واسه پايان نمايش‬

‫مرد ‪ 9‬بيرون آمده به الالالي وسط ِالالالال شليك كرده‪ ،‬به اتاقك برميگردد‪ .‬او دوباره به زمين ميافتد و حال‬
‫نزع‪ .‬فرنود باالي سرش ميرود‪.‬‬

‫فرنود‪ :‬منظورت همين بود؟‬

‫الالالي وسط ِالالالال (در حال جان كندن)‪ :‬از چي؟‬

‫ف‪ :‬از خيلي خر بودن‪...‬‬

‫الالالي وسط ِالالالال در حال نزع ميخندد و ميميرد‪.‬‬

‫مكث‬

‫فرنود (برخاسته و بهتزده روبرويش را نگاه ميكند)‪ ... :‬باورم نميشه!‬

‫الالالي وسط ِالالالال (عصبي برميخيزد)‪ :‬ته پام باورت نميشه‪ .‬من زورمو زدم‪.‬‬

‫قشنگم (همان حالت)‪ :‬اينجا ايرااا‪...‬‬

‫ال‪ :...‬همينو فقط داري بگي؟‬

‫ف‪ :‬تو چي؟‬

‫ال‪ :...‬خب من مُردم ديگه!‬

‫ف‪ :‬از ته ِدل نمردي!‬

‫ال‪ :...‬اين سوسولبازيا چيه ديگه! مردن مردنه ديگه! ته ِدل و سر ِدل نداره!‬

‫ف‪ :‬داره!‬

‫ال‪ :...‬نداره!‬

‫ف‪ :‬داره!‬

‫‪87‬‬
‫ال‪ :...‬نداره!‬

‫ف‪ :‬داره!‬

‫‪....‬‬

‫‪....‬‬

‫ريتم اين پينگ پونگ تند ميشود‪ .‬مكثي ميانش ميافتد‪ .‬انگار هر يك منتظر باشد ديگري شروع كند و دوباره با‬
‫"نداره"ي الالالي وسط ِالالالال ادامه پيدا ميكند‪ .‬قشنگم‪ ،‬منگ و نيمخيز‪ ،‬گربهسان‪ ،‬نوبتي نگاهشان ميكند‪،‬‬
‫كودك جلوي سن هم كه همچنان پشت به تماشاگران مشغول تماشاي نمايش است‪ .‬اعظم وارد شده‪ ،‬سيخ را‬
‫برداشته‪ ،‬در تن ِالالالي وسط ِالالالال فرو ميكند‪.‬‬

‫الالالي وسط ِالالالال (ضربه خورده)‪ :‬مخت تو مغزم (سيخ در تن‪ ،‬به زمين ميافتد)‬

‫فرنود‪ :‬آخه چرا‬

‫اعظم (دستها گره كرده‪ ،‬با رضايتمندي كامل)‪ :‬چووووووون كه‪...‬‬

‫ف‪ :‬خب!‬

‫اع (به قشنگم)‪ :‬آهشو تو بكش‬

‫قشنگم‪ :‬آآآآه‬

‫فرنود قلبش را از روي پروندهها برداشته‪ ،‬سر جايش گذاشته‪ ،‬باز روي سر الالالي وسط ِالالالال ميرود‪ .‬الالالي‬
‫وسط ِالالالال سيخ خوني را از تنش بيرون ميكشد‪ .‬باز هم در حال مردن‪ .‬ولي اين بار جان نميكند‪ .‬انگار دارد‬
‫خاموش ميشود‪.‬‬

‫الالالي وسط ِالالالال‪ :‬حاال ديگه الي بيرون مونده از الالالم‬

‫فرنود‪ :‬الالالال نبود؟‬

‫ال‪ :...‬بيرون كه باشي الال و الالالالالالالالالالالالال ديگه فرقي واسهت نميكنه‪ .‬بيروني‪ .‬ميفهمي؟‬

‫‪88‬‬
‫ف‪ :‬حاال اون تو خبري بود مگه؛ الي الها؟‬

‫ال‪ :...‬نه!‬

‫ف‪ :‬پس غصّهت ديگه واسه چيه؟‬

‫ال‪ :...‬درد تنهايي خوردنيه‬

‫ف‪ :‬بيرونم به اون بدي كه ميگن نيست‪ .‬شايد از تو بهترم باشه‬

‫ال‪ :...‬حتماً بهتره‬

‫ف‪ :‬حتماً‬

‫ال‪ :...‬نميدونم‪ .‬به اندازه تو مطمئن نيستم‪.‬‬

‫ف‪ :‬به اندازه كي مطمئني؟‬

‫ال‪ :...‬به نظرت خندهداره؟ كنارت كه بذارن‪ ،‬اين كه كنارت گذاشتن به اندازه اين كه ديگه نيستي تو بازي مهم‬
‫نيست‪.‬‬

‫ف‪ :‬بازي خودتو راه مينداختي! پات كه خودش از ماجرا شاه كنار كشيده شد!‬

‫ال‪ :...‬به اينم فكر كردم‪ .‬عالج دلتنگيم نميشه‪.‬‬

‫ف‪ :‬اگه مشكل دلتنگيته فكر كن اينا اون بيرون موندن‪.‬‬

‫ال‪ :...‬چش نخوري با اين بينش! اگه منم‪ ،‬تو آخرين لحظه دعوتشون ميكردم تو!‬

‫ف‪ :‬اگه نيومدن؟‬

‫ال‪ :...‬خب همين بحث و اصرار سر تو اومدن و بفرما دم در بده خودش ميشه يه پا تو!‬

‫ف‪ :‬انگار به همه چيز فكر كردي!‬

‫ال‪ :...‬حواسم نبود زياد بهش فكر نكنم‪.‬‬

‫‪89‬‬
‫الالالي وسط ِالالالال ميميرد‪.‬‬

‫‪90‬‬
‫اويی ميان ماجرا‬

‫‪91‬‬
‫اشخاص بازي‪ :‬مرد ‪ ،1‬زن ‪ ،1‬مرد ‪ ،2‬زن ‪ 2 ،2‬تن از عوامل صحنه‪.‬‬

‫‪92‬‬
‫ديالوگها با ضرباهنگي تندتر از عادت تئاتر ايراني گفته شده‪ ،‬مكث و سكوتها برجسته ميشوند‪.‬‬

‫مرد در عمق صحنه روي صندلي نشسته و يك گوشي تلفن در دست دارد‪ /‬چند چراغ قوه‪ ،‬صفحاتي از نمايش‪،‬‬
‫يك قواره پوست گوسفند‪ ،‬بي نظم روي صحنه افتادهاند‪ /‬صداي زنگ ِتلفن هر از گاهي و بي نظم‪ /‬تماشاگران كه‬
‫مستقر ميشوند‪ ،‬مرد گوشي را مياندازد‪ .‬صداي زن‪ :‬هنوزم دوسم داري؟‬

‫مرد‪... :‬‬

‫زن‪ :‬نشنيدي چي گفتم؟‬

‫م‪ :‬خب چرا‪...‬‬

‫ز‪ :‬خوب؟‬

‫م‪ :‬بدم ازت نمياد‬

‫ز‪ :‬اين جواب سوأل من نيست‬

‫م‪ :‬چي بگم؟‬

‫ز‪ :‬جواب بده‬

‫م‪ :‬سخته آخه‬

‫‪93‬‬
‫ز‪ :‬آخه قبالً راحت ميگفتي‬

‫م‪ :‬اونوخت آسون بود‬

‫ز‪ :‬جواب ِآره يا نه بده‬

‫م‪ :‬آره نيست جوابم‪ .‬نهمم نمياد‬

‫ز‪ :‬چرا؟ چيز بدي از من ديدي؟‬

‫م‪ :‬راستش مدّتهاست نديدمت‪ .‬اآلن موندم چرا زنگ زدي‬

‫ز‪ :‬ميخواي قطع كنم؟‬

‫م‪ :‬نه‪ ،‬اصلن‪ ،‬اصلن‬

‫ز‪ :‬اصلن؟ اصلن؟‬

‫(زن قطع ميكند‪ .‬مرد بدنهي تلفن را زير پوست گوسفند يافته‪ ،‬روي صداي شماره گرفتن كه پخش ميشود‪،‬‬
‫شماره ميگيرد‪ ،‬زن ريجكت ميكند‪ ،‬مرد ميگيرد‪ ،‬زن ريجكت‪ ،‬مرد مستأصل‪ ،‬بدنهي تلفن در دست‪ ،‬صداي‬
‫زنگ‪ ،‬زن گرفته‪ .‬مرد گوشي را برميدارد (فقط برميدارد؛ به سمت ِسرش نميبرد))‬

‫م‪ :‬اين بازيا چيه؟‬

‫ز‪ :‬با من ازدواج ميكني؟‬

‫م‪ :‬جواب ِاينو دارم‪ :‬نه!‬

‫ز‪ :‬تو كه قبلن اصرار ميكردي!‬

‫م‪ :‬اين قبلن پريروز نبودا! موهام يه دست سيا بود‪ ،‬حاال جوگندمي‪ .‬تاااازه‪ ،‬سبيلمم در اومده (ميخندد)‬

‫ز‪ :‬آها! پس مَرده تويي! ميگم مصلحتي‪ ،‬كاملن صوري‪...‬‬

‫م‪ :‬نقل ِاين نيست‪ .‬اگه اين همه سال مثل بچّه آدم نرفتم سر ِزار و زندگي‪ ،‬چون ديدم هيچ رقمه گزينهي‬
‫ديگهاي ندارم‬
‫‪94‬‬
‫ز‪ :‬خوب!‬

‫م‪ :‬اين كه هر وقت تو بخواي‪ ...‬تو كتم نميره‬

‫ز‪ :‬اوهوم!‬

‫م‪ :‬يعني‪ :‬پس من چي؟ حق انتخاب ِمن؟‬

‫ز‪ :‬اكي! كاملن حق داري‪ .‬نميخواد توضيح بدي‪ .‬اگه جاي تو بودم همين برخورد رو ميكردم‪.‬‬

‫م‪ :‬خب بعد؟‬

‫ز‪ :‬بعدش اين كه مهلت ِناز كردنم نامحدود نبود‪...‬‬

‫م‪ :‬خوب نازم كه ته كشيد چكار كنم؟‬

‫ز‪ :‬بامزه اينجاست كه خودمم زياد مطمئن نيستم‪ .‬انگار فقط قرار بوده در موردش باهات بگپَم‪ .‬حاال حالم بهتره‬

‫م‪ :‬بازم از اين موارد ِدر موردي داشتي در خدمتيم‪.‬‬

‫(مكث ِطوالني)‬

‫ز‪ :‬بازم من اوّل قطع كنم؟‬

‫م‪ :‬نميدونم‬

‫ز‪ :‬پس بيا با هم‪ ...9 ،2 ،3 ،‬بذار گوشي رو‪ .‬حوصله تماشاچيا سر ميره‪ .‬صبر ِمردمم حدّي داره‪ .‬مرد گوشي را‬
‫ميگذارد (ديالوگ ِزن)‬

‫(بعد از مكثي كوتاه‪ ،‬مرد گوشي را روي بدنه ميگذارد‪).‬‬

‫م‪ :‬ولي من خوب نيستم (نگاه به تماشاگرها) آره! بدتر از اينم ميشد باشم‪ .‬كه چي؟ دونستن ِاين حالمو بهتر‬
‫نميكنه؛ حتي يه ثانيه‪ ...‬فكر كنم اون دردايي كه هدايت ميگفت نميتوني به كسي بگي از مسخرگيشونه‪ .‬روت‬
‫نميشه بگي‪ .‬يعني چي؟ يعني الكي معطل ِشنيدن يا ديدن ِماجراي من نمونين‪ .‬نميگمش!‬

‫‪95‬‬
‫ز‪ :‬من ميگم (روي سن است‪ .‬يا از پشت صحنه يا جايي ديگر در حال گفتن وارد ميشود يا نوري رويش روشن‬
‫ميشود (ترجيحن اوّلي))‬

‫م‪( :‬برميخيزد) خوشحالم ميبينمت‪ .‬امّا جدّي جدّي ميخواي تعريف كني؟‬

‫ز‪ :‬فرقي به حال تو ميكنه؟‬

‫م‪ :‬فك كنم بيشترشو شنيدم؛ الاقل جاها مهمشو‪ .‬ميرم يه چايي بزنم (ميرود (به احتمال ِزياد به پشت صحنه))‬

‫ز‪ :‬جاي دور نري! باز الزم ميشي!‬

‫م‪ :‬همين پشتم (حين حرفها گاهي سرك ميكشد و باز به پشت ميرود) كجا رو دارم برم؟ فاميل ِدورم بازيگر‬
‫ِتئاتر رو خونهش راه نميده‪.‬‬

‫ز‪ ... :‬دور كجا بود؟ بگرد تو اين يه گلِّه جا دور پيدا كن‪ .‬الكي صداش نميكنن دهكدهي جهاني! يعني آرزو گم و‬
‫گور شدنو بايد به گور ببري!‬

‫م‪( :‬ليوان ِچاي در دست برميگردد) يعني واقعن دوست داري نباشي؟ فكر و ذكرت نبودنه؟‬

‫ز‪ :‬الاقل اينقد جلو چشم نباشم!‬

‫م‪ :‬مردم انقد مصيبت دارن كه حال ِريدن (خفيف) ندارن‪ ،‬چه برسه ديدن ِمن و تو!‬

‫ز‪ :‬يه كلمه رو سانسور كردي!‬

‫م‪ :‬منظورو رسوندم‬

‫ز‪ :‬شكايتي ندارم‬

‫م‪ :‬چرا؟ چرا شكايتي نداري؟ چرا بايد قانع باشيم؟ همين اجرا بسه؟ همين كه تلويحي يه چيزي بگيم دلمون‬
‫خوش باشه گفتيم؟‬

‫ز‪ :‬همينه كه هست! زورت ميرسه عوضش كني؟‬

‫م‪ :‬نه!‬

‫‪96‬‬
‫ز‪ :‬پس زر نزن!‬

‫م‪ :‬اصلن دلم ميخواد زر بزنم‪ .‬حق نق زدنم ندارم؟‬

‫ز‪ :‬چرا داري! از همين غرغرا و نقنقا به اينجا رسيديم‪.‬‬

‫م‪ :‬جاي بديه؟‬

‫ز‪ ...:‬بدترشم ميشه‬

‫م‪ :‬بدترم ميشه‬

‫(مكث ِطوالني)‬

‫ز‪ :‬يعني يه چيز ِاميدواركننده نداري بگي؟‬

‫م‪ :‬تو چي؟‬

‫ز‪( :‬نچ)‬

‫م‪ :‬پس بريم بعدي‬

‫ز‪ :‬تو برو‪ .‬من ميمونم‬

‫م‪( :‬مردّد) چاييم سرد شد (ميرود)‬

‫بعد مدّتي زن كه هي ميخواهد چيزي بگويد و نميشود‪ ،‬برميخيزد و مستأصل‪ :‬بعدي‬

‫نور ميرود و ميآيد‪ .‬زن‪ :‬بعدي!‬

‫نور ميرود و ميآيد‪ .‬زن برخاسته‪ :‬همينو ادامه ميديم اصلن (در حال ِخروج از سمت ِمقابل ورودش) كجا بوديم؟‬

‫مرد‪( :‬از همان سمت كه رفته بود ميآيد) من اينجا!‬

‫زن‪( :‬چند قدم به سمتش برداشته‪ ،‬با دقت نگاهش ميكند) نه! تو نه!‬

‫م‪ :‬مطمئني؟‬
‫‪97‬‬
‫ز‪ :‬نه‬

‫م‪ :‬ميرم هر وقت مطمئن شدي ميام‬

‫مرد ِ‪ 2‬در اين حين از سمت ِاصلي ِورود (راست؟) چهار دست و پا وارد شده‪ .‬مرد ‪ 9‬در حين خروج از رويش‬
‫ميپرد‪ .‬مرد ‪ 2‬گوشي ِپزشكي به گوش دارد كه با دقت دهانهاش را روي جاهاي مختلف ِزمين گذاشته‪ ،‬گوش‬
‫ميكند‪ .‬هر از گاهي دو سه تقه به زمين زده‪ ،‬برميگردد دور و برش را نگاه ميكند‪ .‬به سمت ِزن ميآيد‪ .‬زن به‬
‫ناچار كنار ميرود‪.‬‬

‫زن‪ :‬داداش فكر كنم نمايشو اشتباه اومدي‬

‫مرد ِ‪ 2‬وقعي نگذاشته كارش را ادامه ميدهد‪ .‬زن گوشي را از يك گوش ِمرد در آورده‪ ،‬داد ميزند‪ :‬داداش اشتباه‬
‫اومدي نمايشو!‬

‫مرد ‪ 2‬گيج زن را نگاه ميكند‪ .‬زن‪ ،‬نااميد‪ ،‬گوشي را به گوش ِمرد ميگذارد‪ .‬مرد‪ ،‬دهانهي گوشي را به دهان ِزن‬
‫ميگذارد‪.‬‬

‫مرد ‪ :2‬ها؟ اشتباه اومدم؟‬

‫زن‪( :‬دهانهي گوشي را از دهانش برميدارد) تازه غلط ِاضافه هم ميكني‬

‫م‪ :2‬اينو ميگين؟ (دهانهي گوشي را به دهان خودش ميگذارد) عادتمه‬

‫ز‪ :‬كثيفه! زمينيه!‬

‫م‪( :2‬گوشي را از گوشهايش در آورده‪ ،‬به دقت گوش ميكند) نه! هوايي در ميكنن‪ .‬من تعميركار ِزمينم ديگه‪.‬‬

‫ز‪ :‬اينجا چكار ميكني؟‬

‫م‪ :2‬شغلمه‪ .‬گفتم كه! تعميركار ِزمينم!‬

‫ز‪ :‬مگه زمين ِاينجا چشه؟‬

‫م‪ :2‬جونم واسهت بگه‪...‬‬

‫‪98‬‬
‫ز‪ :‬بجنب وقت نداريم‬

‫م‪ :2‬صدا ميده‬

‫ز‪ :‬چي؟‬

‫م‪ :2‬زمينتون صدا ميده‪.‬‬

‫ز‪ :‬خب بده‪ .‬تو رو سننه؟‬

‫م‪ :2‬خب من تعميركار زمينم ديگه! شغلمه!‬

‫ز‪( :‬برميخيزد) خب زودتر كارتو بكن برو‬

‫م‪ :2‬نه! فعلن تو مرحله بررسي ِمقدماتيه‪ .‬معاينه فني و تخليه اطِّالعاتي و اينا‪ ...‬بازم هوايي در كردنااا‬

‫ز‪ :‬شايد صدا همونه‪ .‬زمين عيبيش نيست‪.‬‬

‫م‪ :2‬ديگه ما بعد ِيه عمر تعميركاري زمين فرق ِصدا زمين آسمونو نميدونيم؟ شغلمونهها!‬

‫ز‪ :‬هي ميگي شغلمه شغلمه يعني پولتم اآلن بايد من بدم؟‬

‫م‪ :2‬نه آبجي! از باال (اشاره ميكند) حساب شده‪.‬‬

‫ز‪ :‬نميشه بري بعد ِنمايش بياي؟ سر ِاين سمينار ممينارا؟‬

‫م‪ :2‬خانومجان حرفا منشوري سانسوري ميزنيا‪ .‬ما يه خبرچين تو محلمون داشتيم‪...‬‬

‫ز‪ :‬جواب ِمنو بده‪ :‬چطو ميشه دكت كرد‬

‫م‪ :2‬از مادر زاده نشده اون كه منو درك كنه‪ .‬من پيچيدهام‪.‬‬

‫ز‪( :‬مدّتي نگاهش ميكند) نميخواي بري؟‬

‫م‪( :2‬چند لحظه مبهوت و ناگهان بساطش را جمع ميكند) آخ آخ آخ اومدن‬

‫ز‪ :‬كيا؟‬
‫‪99‬‬
‫مرد ‪ 2‬به سرعت از همان سمت كه آمده بود‪ ،‬ميگريزد‪ .‬دو نفر از عوامل صحنه (ترجيحن يك مرد‪ ،‬يك زن)‬
‫زني سراپا سياهپوش (صورتش هم كاملن پوشيده شده) را از سمت ِتماشاگران روي زمان كشيده‪ ،‬ميآورند و روي‬
‫صحنه با دقت و طناب خفه ميكنند (دست و پا زدن و جان كندن) و كشان كشان ميبرند‪ .‬زن خشكش زده‪ .‬مرد‬
‫دو يواشكي سرك كشيده‪ ،‬قوز كرده‪ ،‬پاورچين به صحنه ميآيد‪ .‬سمت رفتن ِآن ‪ 3‬نفر را چشم ميكشد و‬
‫دستهايش را به نشانهي پايان ِكار به هم ميزند‪ :‬رفتن!‬

‫زن‪...:‬‬

‫م‪( :2‬رو به زن) رفتن!‬

‫ز‪...:‬‬

‫مرد ِ‪ 2‬گوشي ميگذارد و ميخواهد زانو بزند و ادامهي كار‪ ،‬كه زن جيغ مديدي ميكشد‪ .‬صحنه تاريك‪ .‬روشن‬
‫كه ميشود‪ ،‬مرد ‪ 9‬جاي مرد ِ‪ 2‬نشسته‪.‬‬

‫مرد‪ :‬جدّي جدّي كشتنش؟‬

‫زن‪ :‬عوامل ِصحنهي خودمون بودن (اسم كوچك ِواقعي دو نفر را مياورد)‬

‫م‪ :‬آخه واسه چي؟‬

‫ز‪ :‬از من نپرس‪ .‬حاال واقعن كشتنش؟‬

‫م‪ :‬چرا از من ميپرسي؟ من كه نبودم! كاري كرده بود؟ اعدامش كردن؟‬

‫ز‪ :‬بيشتر شبيه قرباني كردن بود‪.‬‬

‫م‪ :‬پس چرا مقاومت ميكرد؟‬

‫ز‪ :‬تو كه نبودي!‪ .....‬نميدونم‪ .‬خيلي وقتا آدم ميگه آره‪ ،‬بعد جا ميزنه‪.‬‬

‫م‪ :‬اصلن مرگ ترس داره؛ هر چقدرم از زندگي ذلِّه باشي‪.‬‬

‫ز‪ :‬عوامل ِنمايش ِخودمون بودنا!‬

‫‪100‬‬
‫م‪ :‬فكر ميكني تو شرايط ِمشابه ما بهتر از اونا عمل ميكنيم؟‬

‫ز‪ :‬اآلن يه نفرو اينجا كشتن‪ .‬حاليته؟ (مستأصل) يعني هيچ كار نميتونيم بكنيم؟‬

‫م‪ :‬شايدم نمايش بوده‪ .‬مگه نميگي بچّههاي گروه خودمون بودن؟‬

‫ز‪ :‬تا جنازه رو نبينيم معلوم نميشه‪.‬‬

‫م‪ :‬اگه جنازهاي اصلن باشه‪.‬‬

‫ز‪ :‬بيا بگرديم‪.‬‬

‫مرد چراغ قوهاي برداشته‪ ،‬همانطور خاموش روي تماشاگران مياندازد‪.‬‬

‫ز‪ :‬خودتو مسخره كن (به سمت ِدر ِخروجي سالن ميرود)‪.‬‬

‫مرد متعجب رفتن ِزن را نگريسته‪ ،‬خندهي كوتاهي زده‪ ،‬چراغ قوّه به دست دنبالش ميرود‪ .‬هر دو از صحنه خارج‬
‫ميشوند‪.‬‬

‫صحنه براي لحظاتي خالي‪ ،‬تعميركار ِزمين وارد ميشود‪ ،‬عالوه بر هيأت ِقبلي‪ ،‬چاقويي بزرگ در دست دارد و‬
‫عروسك گوسفندي را روي چارچرخ دنبال خود ميكشد‪ .‬هر از گاهي دهانهي گوشي را به زمين گذاشته‪ ،‬با دقت‬
‫گوش ميكند و سپس ميپرسد «اينجا؟» و بعد به جاي گوسفند پاسخ ميدهد «نعععع‪ »...‬و ادامه‪ ...‬زن و مرد از‬
‫همان سمت خروج وارد شده‪ ،‬دختري را در همان هيأت ِقبلي شتابان دنبال خود روي زمين ميكشند‪ .‬كف صحنه‬
‫رهايش ميكنند‪ .‬تعميركار زمين در همين حين فرار ميكند‪.‬‬

‫مرد‪ :‬اين اون نيست!‬

‫زن‪ :‬ضرب زدي! معلومه اون نيست‪ .‬اين زندهست‬

‫م‪ :‬ولي ميخواستن بكشنش‬

‫ز‪ :‬ولي زندهست‪ ...‬يعني؟‬

‫‪101‬‬
‫به هم نگاه ميكنند و شتابان به سمت دختر رفته‪ ،‬مشغول باز كردن پارچههايي كه درش پيچيده شده ميشوند‪.‬‬
‫چهرهي دختر مشخص ميشود‪.‬‬

‫زن‪ :‬چيزي نيست‪ .‬از حال رفته (به پشت ِصحنه ميرود)‬

‫مرد‪ ،‬از رفتن زن مطمئن كه ميشود‪ ،‬كمي نگاه به دور و برش كرده‪ ،‬به سرعت چراغقوهاي خاموش برداشته‪،‬‬
‫روي تماشاگران مياندازد‪ ،‬ميچرخد و روي چهرههاي مختلف مكث و رياكشن و‪ ...‬زن با دو ليوان آب‬
‫برميگردد‪ .‬مرد‪ ،‬در جا‪ ،‬چراغ قوه را مياندازد‪ .‬زن با دو ليوان آب در دستانش ميآيد‪ .‬مينشيند و از يكي به‬
‫صورت زن ‪ 2‬آب ميپاشد‪ ،‬كمي كه به هوش آمد با آن يكي قنداب ميخوراندش‪.‬‬

‫مرد‪ :‬چه كمكي از دست من بر مياد؟‬

‫زن‪ :‬اينجا؟ (اشاره به تماشاگران) هيچي!‬

‫م‪ :‬نميدونم چرا حس ميكنم اآلن باس يه كاري بكنم!‬

‫زن به زن ‪ 2‬ميرسد و به پچپچه حالش را ميپرسد و‪...‬‬

‫م‪ :‬تو حس نميكني من بايد يه كاري بكنم؟‬

‫ز‪ :‬آبا رو ببر‬

‫م‪ :‬آبا رو بردنم خودش كاريه (ميبرد)‬

‫زن ‪ 2‬ديگر تقريبن به هوش آمده‪ ،‬مبهوت دور و بر را نگاه ميكند‪.‬‬

‫زن‪ :‬حرف منو ميفهمي؟ فارسي حاليت ميشه؟‬

‫زن ‪ 2‬كمي مبهوت نگاه ميكند و بعد سر تكان ميدهد‪.‬‬

‫زن‪ :‬ميخواستن بكشنت‪ .‬ميخواستن قربانيت كنن‪ .‬يادت مياد؟‬

‫زن ‪ 2‬انگار سر دردي شديد يا خاطرهاي ناخوشايند دارد‪ .‬اخم كرده‪ ،‬سر پايين مياندازد‪.‬‬

‫مرد‪( :‬در حال ورود) ما نجاتت داديم‪ .‬از دست ِاونا درت برديم‪.‬‬

‫‪102‬‬
‫زن‪ :‬به اين سرعت فراموش كرده؟‬

‫م‪ :‬ما هم تو شرايط اون بوديم شايد شعايرمون رو از دست ميداديم‬

‫ز‪ :‬آره‪ ،‬عجيب نيست‪ ،‬امّا‪...‬‬

‫م‪ :‬امّا چي؟ باز يه بحران ِمتافيزيكي جستي؟‬

‫ز‪ :‬مسخره نكن‪ .‬فكر كنم تو هم متوجّه شدي‪.‬‬

‫م‪ :‬تا اينجاشو اومدي‪ ،‬بگو چي رو متوجّه شدم؟‬

‫ز‪ :‬ايستاده بود‪ .‬ما كه مراسمو به هم زديم غش كرد‪.‬‬

‫م‪ :‬حال كردي چطور از چراغ قوهم ترسيدن؟ وسط ِاون همه آتيش‪...‬‬

‫ز‪ :‬آره اين تيكِّه رو خوب اومدي‪ .‬چطور حدس زدي ممكنه از نور ِچراغ قوّه بترسن؟‬

‫م‪ :‬يه صداي مبهمي بهم گفت‪...‬‬

‫ز‪ :‬ولي من فكر كنم پي ِعادت ِچراغ قوّه بازي ِخودت بودي كه شانسي گرفت‬

‫م‪ :‬اينم ميشه‪...‬خوب كه فكر ميكنم‪...‬‬

‫ز‪ :‬چرا حرف نميزنه؟‬

‫م‪ :‬مگه مهلت ميدي؟‬

‫زن ‪ 2‬زير لب چيزهايي زمزمه ميكند‪.‬‬

‫مرد‪ :‬چقدر اين عادت ِبد منو زدي تو سرم‪ .‬هر چيز كه خوار آيد‬

‫زن‪ :‬سسسسسس (هيس) داره حرف ميزنه‪.‬‬

‫هر دو سكوت ميكنند‪ .‬زن ‪ 2‬نيز‪ ،‬باز ساكت ميشود‪ .‬مكث‬

‫زن‪( :‬رو به مرد) چاييتو با چي ميخ‪...‬‬


‫‪103‬‬
‫زن ‪( :2‬صيحه ميكشد) چرا نجاتم دادين؟‬

‫ز‪ :‬چي؟‬

‫م‪ :‬ما؟‬

‫ز ‪ :2‬آره شما دوتا عوضي ِآشغال! چرا نجاتم دادين؟ (مشت ميكوبد به زمين) چراااا؟‬

‫م‪( :‬شانه باال مياندازد) خب راه باز و جاده دراز‪ .‬كسي جلوتو نگرفته‪ ،‬برگرد‪.‬‬

‫ز‪ :‬ميفهمم آدم يه وقتايي ميخواد تموم شه‪ .‬ولي چرا يه فرصت ِدوباره به خودت نميدي؟‬

‫ز ‪ :2‬شما دوتا احمقا نميفهمين‪ .‬با نجات دادن من نجاتم ندادين‪ .‬بدبختم كردين (ميزند زير گريه)‬

‫زن و مرد مستأصل‪ .‬باال خره زن ميپرسد‪ :‬از عواقبش ميترسي؟‬

‫مرد‪ :‬نترس! ما اينجاييم‪ .‬تازه اينا هم شايد باشن (اشاره به تماشاگران)‬

‫ز‪ :‬كسي كه از يه چراغ قوه فكسني بترسه كه ترس نداره!‬

‫ز ‪( :2‬همان حال ناالن) من از چيزي نميترسم‪ .‬من بدبخت شدم‪ .‬تموم! ميفهمين؟‬

‫ز‪ :‬امروز يه دختر رو رو همين صحنه خفه كردن‪ .‬تو رو هم ميخواستن زنده زنده بسوزونن‪ .‬ميفهمي؟‬

‫م‪ :‬تازه شايد اگه از آتيشسوزي نميترسيدن همين كار رو هم رو صحنه ميكردن‪.‬‬

‫ز ‪ :2‬اونا اينا نبودن (با همان حال)‬

‫ز‪( :‬فرياد ميزند) خسته شدم از اين سليطهبازيت‪ .‬جيغ و داد چيزي رو حل نميكنه‪ .‬فهميدي؟‬

‫م‪( :‬به زن) خودت چي؟‬

‫ز ‪( :2‬آرامتر) اونا اينا نبودن‬

‫ز‪ :‬كيا؟‬

‫م‪ ... :‬كيا نبودن؟‬


‫‪104‬‬
‫ز ‪ :2‬اونايي كه دختره رو خفه كردن از ما نبودن‪.‬‬

‫تعميركار زمين ميخواهد وارد شود كه زن نهيب ميزند «بيرون!» و مرد با دست اشاره ميكند كه هوا پسه و‬
‫دك شود‪ .‬دك ميشود‪.‬‬

‫مرد‪( :‬انگار براي عوض كردن موضوع صحبت) اونايي كه ميخواستن بسوزونتون از شما تشريف داشتن؟‬

‫زن ‪ 2‬با سر تأييد ميكند‬

‫زن‪ :‬اونا داشتن قربونيت ميكردن‬

‫زن ‪ :2‬شما نذاشتين‬

‫مرد‪ :‬بايد ميذاشتيم؟‬

‫ز ‪ :2‬بايد ميذاشتين (حالت فرياد)‬

‫م‪ :‬اگه بپرسم چرا‪ ،‬خيلي احمق به نظر نميرسم؟‬

‫ز ‪ :2‬چون من قربانيم‪.‬‬

‫م‪ :‬خب‪ ،‬نباش!‬

‫ز ‪( :2‬ضجّه ميزند) ديگه نيستم‬

‫ز‪( :‬از هنگي در آمده) تو خودت دوست داشتي قربوني شي؟‬

‫ز ‪ :2‬دوست داشتم؟ بزرگترين آرزوي يه دختره!‬

‫ز‪ :‬آرزوي من نيست‬

‫ز ‪ :2‬تو از ما نيستي‬

‫ز‪ :‬منظورت اينه كه زنم؟‬

‫م‪ :‬فكر كنم منظورش ايل و طايفهشه!‬

‫‪105‬‬
‫ز ‪ :2‬يه عمر زحمت كشيدم تا شرايطشو پيدا كردم‬

‫م‪ :‬مگه حاال چند سالته؟‬

‫ز‪ :‬ديگه شرايطشو نداري؟‬

‫سكوت‪ ،‬مكث‬

‫زن ‪ :2‬نميدونم‬

‫زن‪ :‬اون دختري كه عوامل صحنهي ما كشتنشم دقيقن مثل تو لباس پوشيده بود‪.‬‬

‫ز ‪ :2‬كثافتاااا‬

‫ز‪ :‬چرا؟ سوزوندن كه از خفه كردن بدتره‬

‫م‪ :‬مطمئني بر و بكس خودمون بودن؟‬

‫ز‪( :‬بي اين كه به تماشاگران نگاه كند با اشارهي دست) چرا از اينا نميپرسي؟ حرف اينا رم قبول نداري؟‬

‫م‪ :‬خب چرا‪ ...‬ولي يه خورده عجي‪...‬‬

‫ز‪ :‬سوزوندن بدتر نيست؟ فرقشون چيه؟ (رو به مرد) پرسيدي؟‬

‫م‪( :‬طيّ ديالوگ زن چراغ قوّهي خاموش دستش گرفته رو به تماشاگران) چقدر عوامل نمايش رو ميشناسي؟‬
‫منظورم بيرون ِنمايشه؟‬

‫ز‪ :‬همونقدر كه تو رو!‬

‫م‪ :‬بگو هيچ! (همچنان چراغ قوّهي خاموش را روي تماشاگران ميگرداند)‬

‫ز‪ :‬هيچ! فرقشون چيه؟‬

‫م‪ :‬چه فرقي به حال تو ميكنه فرقشون چيه؟‬

‫ز‪ :‬مهمّه‪ .‬نميفهمي؟‬

‫‪106‬‬
‫م‪ :‬مهمتر از اين كه قاتال غريبه بودن يا خودي؟‬

‫ز‪( :‬مكث) آره مهمتره‬

‫م‪ :‬از اين كه خودجوش بوده كارشون يا طبق ِدستور؟‬

‫ز‪( :‬مكث) آره از اينم!‬

‫م‪ :‬مصّبتو شكر! گرفتي ما رو! (دست ِچراغ قوه را پايين مياندازد (همچنان در دستش))‬

‫ز‪( :‬به دختر كه بهت زده نگاهشان ميكند) جواب نميدي؟‬

‫ز ‪( :2‬با همان حالت بهت زده) چقد حالت ِحرف زدن ِشما دوتا با هم چيزه‪...‬‬

‫م‪ :‬چيه؟‬

‫ز‪ :‬جالبه؟‪ ...‬باحاله؟‪ ...‬عجيبه؟‬

‫ز ‪ :2‬آره‪ ،‬همينا!‬

‫ز‪ :‬آواي دهل شنيدن از دو‪...‬‬

‫م‪ :‬ديالوگ ِمنو نگو!‬

‫ز‪ :‬رو رو برم؟ ديالوگ ِتو؟ از خداتم باشه!‬

‫م‪ :‬كه ديالگمو بگي؟‬

‫ز‪ :‬دهل رو ميگم‪ .‬داري از خوشي ميميري‬

‫م‪ :‬خوبه‪ .‬مرگ به تم نمايشم ميخوره‬

‫ز‪ :‬با عوامل صحنهي قاتل‪...‬‬

‫م‪ :‬يه بار ديگه ديالوگمو بگي‪...‬‬

‫ز‪ :‬خب؟‬
‫‪107‬‬
‫م‪ ... :‬ديالوگتو ميگم‬

‫زن ِ‪ 2‬ميزند زير ِخنده‪ .‬مرد و زن متعجّب نگاهش ميكنند‬

‫مرد‪ :‬جدّي گفتم‪.‬‬

‫زن‪ :‬بيخيال ِجدّيت! ميبيني چقدر حالش بهتره؟‬

‫م‪( :‬با دقت نگاهش ميكند) بهتري؟‬

‫زن ‪ 2‬مانده چه جوابي بدهد‪.‬‬

‫زن‪ :‬ولش كن! مفتشي؟‬

‫زن ‪ :2‬بذار بپرسه‪.‬‬

‫مرد‪ :‬بهتري؟‬

‫زن ‪ :2‬نميدونم‪ .‬قبلن آدم ِبهتري بودم‪ .‬قبلن قرباني بودم‪.‬‬

‫ز‪ :‬اآلن؟‬

‫ز ‪ :2‬شايدم اآلن قربانيم؛ حاال كه نشد قرباني بشم‪.‬‬

‫م‪ :‬اي در هر صورت قرباني‪ ،‬صدات كنيم‪...‬‬

‫ز ‪ ... :2‬قرباني؟ آره‪ .‬اسم مناسبيه؟‬

‫ز‪ :‬اسم ِواقعيت؟‬

‫قرباني‪ :‬مهم نيست‪.‬‬

‫تعميركار ِزمين با همان هيأت ِقبلي (چاقو و گوسفند ِروي چرخ و‪ ...‬چهار دست و پا وارد شده‪ ،‬همچنان مشغول‬
‫ِتقه زدن و معاينه)‬

‫‪108‬‬
‫مرد‪ :‬اين همه زمين ِزمين خورده رو ول كردي يك كاره چسبيدي به معاينهي زمين ِسن؟ (تعميركار توجّه‬
‫نميكند) آهاي عمو!‬

‫زن‪ :‬گوشش با تو نيست (رو به قرباني) نگفتي فرقشون چيه؟‬

‫م‪ :‬فرق ِچيا؟ (تعميركار زمين يك گوشي را از گوشش درآورده‪ ،‬يواشكي گوش ميكشد)‬

‫ز‪ :‬فر‪...‬‬

‫قرباني‪ :‬فرق ِآتيشكشا با خفهكنندهها؟‬

‫م‪ :‬بهشون ميگين آتيشكش؟‬

‫ق‪ :‬اسم واقعيشونو نميتونم اينجا بگم‬

‫م‪ :‬ميترسي ازشون؟‬

‫ق‪ :‬بهشون احترام ميذارم‬

‫م‪ :‬ولي در ضمن ميترسي‬

‫ق‪ :‬آره ولي ترس ِمقدّسيه‪ .‬مثل ترس از خفهكنندهها بد نيست‬

‫ز‪ :‬آخه سوزوندن كه خيلي وحشتناكتره‬

‫ق‪ :‬شما ظاهر عملو ميبينين‪ .‬مهم نيّته‬

‫م‪ :‬حاال نيّت ِشرِّ اون خفهكنندهها چيه؟‬

‫ق‪ :‬قربانيدزدي‬

‫ز‪ :‬يعني خودشون قربوني كم دارن مال بقيه رو كش ميرن؟‬

‫ق‪ :‬كاش اين كلِّ ماجرا بود‪.‬‬

‫ز‪ :‬پس چي؟‬

‫‪109‬‬
‫م‪( :‬متوجّهي تعميركار شده) گوش ميكشي؟‬

‫قرباني كه تا به حال از همان جايي كه نشسته بوده تكان نخورده‪ ،‬برگشته‪ ،‬تعميركار را ديده‪ ،‬روي خود را‬
‫ميپوشاند‪.‬‬

‫تعميركار‪ :‬خوشگل به نظر مياد؟‬

‫زن‪ :‬خوشگل؟‬

‫مرد‪ :‬بيشتر شبيه خوشگالست‪.‬‬

‫ت‪ :‬از سمت ِمن (پشت ِقربانيست و قرباني را نميبيند) بيشتر شبيه خوشگال به نظر مياد‪.‬‬

‫ز‪ :‬صرفن جهت ِعوض كردن ِموضوع ِصحبت‪ :‬ماجراي اين برِّه چيه؟‬

‫ت‪ :‬كدوم برِّه‪.‬‬

‫ز‪ :‬همين كه بستي به دُمت!‬

‫ت‪ :‬ميخوام بزنمش زمين‪.‬‬

‫ق‪( :‬هراسان برميگردد (يادش ميرود رو بپوشاند)) قربونيش كني؟‬

‫ت‪ :‬چه خوشگلي تو! (قرباني رو برميگرداند)‬

‫م‪ :‬قرباني چيه بابا دراماتيكش ميكنين؟ فقط قراره زمين بخوره‬

‫ت‪ :‬بزنم زمين‬

‫م‪ :‬همون‬

‫ت‪ :‬نه همون نيست‬

‫م‪ :‬اصلن كي تو رو راه داد تو؟‬

‫ت‪ :‬منو باش كه تا حاال فكر ميكردم اينجا بيرونه! پس اون پشت تو نبود؟‬

‫‪110‬‬
‫ز‪ ( :‬به سمت تمشاگران ميرود) اون پشت مثل ِهمه جاست مثل همين جلو‪ .‬فقط فرقش اينه كه آدماش تا قيام‬
‫ِقيامت تحمّل ميكنن‪.‬‬

‫مرد نيز با چراغ قوّهي خاموش به سمت تماشاگران ميآيد‪ .‬قرباني باالخره برخاسته‪ ،‬متحيِِّر به سمت تماشگران‬
‫ميآيد‪ .‬تعميركار در حال معاينهي زمين‪ ،‬ديالوگي را با گوسفند پي ميگيرد‪.‬‬

‫قرباني‪ :‬اينا اونا نيستن‪.‬‬

‫زن‪ :‬كيا كيا نيستن؟‬

‫مرد‪ :‬اينا تماشاگر تئاترن؛ بافرهنگ و كماالت‪ ،‬خوشتيپ‪ ،‬كاردرست‪ ،‬فهميم‬

‫ز‪ :‬مثل ما نيستن‬

‫م‪ :‬اينا تعارفه والِّا همه مثل ما نيستيم‪.‬‬

‫قرباني‪ :‬آدما دو دستهن‪ :‬اونا كه ميسوزونن و اونا كه خفه ميكنن‪.‬‬

‫م‪ :‬جنابعالي چي تشريف دارين پس؟ (تعميركار دهانهي گوشي را سمت قرباني گرفته با دقت گوش ميكند)‬

‫ق‪ :‬نميدونم‪ .‬بهش فكر نكرده بودم‪ .‬چرا بهش فكر نكرده بودم؟‬

‫ز‪( :‬به مرد) تو فكر كردي بهش؟‬

‫م‪ :‬نه تو چي؟‬

‫ز‪( :‬جوابش را نميدهد‪ .‬رو به قرباني) بهتري؟‬

‫ق‪ :‬داره غم اين كه قرباني نشدم‪...‬‬

‫م‪ :‬چرا مثل بچّهي آدم نميگي قربوني؟ (زن برگشته نگاه عتابآلود به مرد مياندازد)‬

‫ق‪ :‬اينم نميدونم‪ .‬نميدونمام داره زياد ميشه‪.‬‬

‫ز‪ :‬مهم اينه كه حرف ميزني‬

‫‪111‬‬
‫ق‪ :‬مهم اينه كه به اين غم هم دارم عادت ميكنم هم‪...‬‬

‫ز‪( :‬مكث) هم؟‬

‫ق‪ :‬نميدونم‪ .‬دلم نميخواد بگم‪ .‬ازش خوشمم مياد‪.‬‬

‫م‪ :‬لذت ميبري‬

‫ق‪ :‬شايد‪ .‬نه‪ .‬چرا‪ ،‬شايد‪ .‬عجيب نيست من دارم اين همه حرف ميزنم؟‬

‫م‪( :‬اشاره به تعميركار) شايد مستمع صاحب سخن را بر سر شوق آورده (تعميركار‪ ،‬تق تق خود را مشغول‬
‫معاينهي زمين نشان ميدهد)‬

‫ز‪( :‬رو به تماشاگران) اآلن همه ابزار الزم رو واسه اشاره به شنود داريم ولي نميكنيم‪.‬‬

‫م‪( :‬رو به تماشاگران) واقعن وقتي قراره حرف تحريف شه شنود ِچي؟‬

‫در اين فرصت تعميركار رفته‪ .‬صداي آزاردهندهي بوق تلفن ميآيد‪ .‬پاهاي قرباني سست ميشود‪ .‬زن صندلي را‬
‫زيرش ميگذارد ( در آوانسن‪ ،‬وسط صحنه) هر سه ايستادهاند و بوق آزاردهنده ادامه دارد؛ آنقدر كه برخي‬
‫تماشاگران به اين نتيجه برسند كار تمام شده‪ .‬به محض آغاز دست زدن صدا قطع ميشود‪.‬‬

‫زن‪ :‬تموم نشده‬

‫مرد‪( :‬بالفاصله خوشخبري ميدهد) ولي شروع شده‪.‬‬

‫قرباني‪ :‬شما چي هستين؟‬

‫م‪ :‬ما يا‪( ...‬اشاره به تماشاگران)‬

‫ق‪( :‬حرفش را ميبرد) تو و اين!‬

‫م‪ :‬اين چيه بيادب؟‬

‫ز‪ :‬اتفاقن ديالوگش بهش مياد‪ .‬مثلن از محيط بدوي اومده ديگه! ما بازيگر تئاتريم دخترجون‪.‬‬

‫ق‪ :‬يعني چي؟‬


‫‪112‬‬
‫مرد و زن پشت ِسر ِقرباني كه در آوانسن پشت به آنها نشسته‪ ،‬رو به هم ديالوگهاي اوّل نمايش را تند تند از‬
‫روي متن خوانده‪ ،‬در انتهاي هر ديالوگ اشاره به هم ميكنند‪ .‬زن‪ :‬هنوزم دوسم داري؟ مرد‪ /‬مرد‪ :‬مممم زن‪ /‬ز‪:‬‬
‫نشنيدي چي گفتم؟ مرد‪ /‬م‪ :‬خب چرا‪ .‬زن‪ /‬ز‪ :‬خوب؟ مرد‪ /‬م‪ :‬بدم ازت نمياد‪ .‬زن‪ /‬ز‪ :‬اين جواب سوأل من نيست‪.‬‬
‫مرد‪ /‬م‪ :‬چي بگم؟ زن‪ /‬ز‪ :‬جواب بده‪ .‬مرد‪ /‬م‪ :‬سخته آخه‪ .‬زن‪ /‬ز‪ :‬آخه قبالً راحت ميگفتي‪ .‬مرد‪ /‬م‪ :‬اونوخت آسون‬
‫بود‪ .‬زن‪ /‬ز‪ :‬جواب ِآره يا نه بده‪ .‬مرد‪ /‬م‪ :‬آره نيست جوابم‪ .‬نهمم نمياد‪ .‬زن‪ /‬ز‪ :‬چرا؟ چيز بدي از من ديدي؟ مرد‪ /‬م‪:‬‬
‫راستش مدّتهاست نديدمت‪ .‬اآلن موندم چرا زنگ زدي‪ .‬زن‪ /‬ز‪ :‬ميخواي قطع كنم؟ مرد‪ /‬م‪ :‬نه‪ ،‬اصلن‪ ،‬اصلن‪.‬‬
‫زن‪ /‬ز‪ :‬اصلن؟ اصلن؟ مرد‪ /‬م‪ :‬زن قطع ميكند‪ .‬مرد بدنهي‪ /...‬ز‪ :‬ميخواي توضيح صحنه رم بخوني؟‪ /‬م‪ :‬اين بازيا‬
‫چيه؟‬

‫ز‪( :‬دستش را پايين ميآورد) تا وقتي تمومش نكنيم نميفهميم‪ .‬وقتي ميفهميم كه درگير يه بازي ديگه باشيم‪.‬‬

‫م‪ :‬تو بازي كه نباشيم راحتتر ميتونيم خودمونو قانع كنيم فهميديمش‪.‬‬

‫ز‪ :‬از بيرون بهتر ديده ميشه (ميخندد) چرا متنتو نميندازي؟‬

‫م‪ :‬آها (مياندازد) از بچگي نقطه ضعفم انداختن بوده‪.‬‬

‫تعميركار با همان هيأت در حال معاينه وارد ميشود‪.‬‬

‫زن‪ :‬مگه تو بچّه هم بودي؟‬

‫مرد‪ :‬تو چي؟‬

‫ز‪ :‬فوقش بازيگر نقشمون بچّه بوده‪ .‬ما بيسابقهايم‪.‬‬

‫م‪ :‬باهات موافق نيستم‪...‬‬

‫ز‪( :‬حرفش را ميبرد) ميدونم‪ .‬نگفتي فرقشون چيه (به قرباني)؟‬

‫تعميركار گوشي را برداشته‪ ،‬گوش ميكشد‪.‬‬

‫قرباني‪( :‬به دو ميرود به پاي زن ميافتد) اگه بگم قول ميدين به كسي نگين؟‬

‫زن‪ :‬جلو اين همه آدم؟‬


‫‪113‬‬
‫مرد‪ :‬زدي زمين؟ (به تعميركار)‬

‫تعميركار‪ :‬زمينش خوب نبود‪.‬‬

‫ز‪ :‬تو داوطلب بودي قربوني شي؟‬

‫ق‪ :‬همه داوطلبن خانم‪ .‬من از بين اون همه انتخاب شدم‪.‬‬

‫ز‪ :‬چطوري انتخابت كردن؟‬

‫ق‪ :‬قيافه مهمه‪ ،‬مغز و دلت بايد آماده باشه‪ ...‬باقيشو نميتونم بگم‪.‬‬

‫م‪ :‬پاچه چي؟ سيراب شيردون؟‬

‫ز‪( :‬به قرباني كه ميخواهد جواب بدهد) محلِّش نذار‪ .‬بقيهش؟‬

‫م‪ :‬پس يه جورايي آدم مهمي به حساب ميومدي‪ .‬ها؟‬

‫ق‪( :‬با شوق) آره‬

‫م‪ :‬اآلن چي؟ اآلن اينجا چي هستي؟ حتي رو صحنه تكليفت معلوم نيست‪ .‬هيچيت به هيچيت نميخوره‪ .‬كلِّن‬
‫اضافهيي‪.‬‬

‫ق‪ :‬آقا نگو اينو (ميزند زيد گريه)‬

‫ز‪ :‬اِ! چرا گريه ميكني حاال (مينشيند دلداريش بدهد)؟ چرا ناراحتش كردي؟‬

‫م‪( :‬به تعميركار) نگفتي چرا نزديش زمين!‬

‫ت‪( :‬ميخ ماجرا بوده‪ ،‬به خود ميآيد) زمينش خوب نبود (خود را مشغول كار نشان ميدهد)‬

‫ز‪ :‬چرا ناراحتش كردي؟‬

‫م‪( :‬مكث) مگه با غم حال نميكنه؟ اينو نگفت؟‬

‫ز‪ :‬تو چي؟ تو با چي حال ميكني؟ (به مرد)‬

‫‪114‬‬
‫ق‪( :‬ضجّهزنان) من به مردمم خيانت كردم‪...‬‬

‫م‪ :‬بيا‪ .‬باز برگشتيم خونه اوّل!‬

‫ز‪ :‬تو چي؟‬

‫م‪ :‬من خيانتمو قبلن كردم‬

‫ت‪ :‬گريه ميكنه خوشگلترم ميشه‪...‬‬

‫ز‪ :‬خيانتو نميگم‪ .‬تو با چي حال ميكني؟ (به مرد)‬

‫ت‪ :‬يعني جا واسه خيانت جديد ندارين؟ حتي اينقد؟ (با دستش اندازهاي را نشان ميدهد)‬

‫ز‪ :‬نميخواد جواب بدي!‬

‫م‪ :‬جوابيم ندارم‪.‬‬

‫ت‪ :‬بي خيال! زندگي ارزش اين جنگا رو نداره‬

‫ق‪( :‬پشت به تعميركار) ولي جنگه كه به زندگي معني ميده‬

‫ز‪ :‬احسنت‬

‫م‪ :‬ايول‬

‫ز‪ :‬پس با سرنوشتت بجنگ!‬

‫ق‪ :‬من كيم كه بجنگم؟‬

‫م‪ :‬همين اآلن گفتي كه!‬

‫ق‪ :‬منظورم از اون جنگاي بامعنيه كه بزرگون ميگن مردم قبول ميكنن‪.‬‬

‫م‪( :‬اشاره به قرباني) واسه اين داشتيم خودمونو به كشتن ميداديم؟‬

‫ز‪ :‬نكنه تو هم معتقدي حقوق بشر فقط شامل اوناييه كه به حقوق بشر معتقدن؟‬
‫‪115‬‬
‫م‪ :‬حقوق بشر سيخي چند؟ ميگن واسه يكي بمير كه واسهت تب كنه‪ .‬ته كاسه داغتر از آش بودن همين سنگ‬
‫ِرو يخ شدن ميشه ديگه!‬

‫قرباني ناگهان وحشت زده به چيزي سمت ِتماشاگران اشاره ميكند‪ .‬مرد و زن متوجّهاش نيستند و تعميركار‬
‫زمين هست‪.‬‬

‫ز‪ :‬نمير! كلِّن جدّي گرفتي ماجرا رو!‬

‫م‪ :‬مجبورم‪.‬‬

‫ز‪ :‬نباش!‬

‫م‪ :‬مگه دست ِمنه؟‬

‫ز‪ :‬خودتو نزن كوچه علي چپ! تن خودتم ميخاره‪ .‬دوست داري مجبور باشي به چه كنم نيافتي‪.‬‬

‫قرباني دستش را پايين مياندازد‪.‬‬

‫مرد‪ :‬شايد‪ .‬ولي نه به اين شدّت!‬

‫زن‪ :‬اگه راست ميگي يه ديالوگ كه تو متن نباشه بگو!‬

‫م‪ :‬خودت چي؟‬

‫ز‪ :‬گفتم‬

‫م‪ :‬چه فايده وقتي كار تموم بشه همهشو يه جا بستهبندي ميكنن‪ .‬يه اسم ميذارن روش و ميشه يه كلِّ يكه!‬

‫ز‪ :‬نه بابا! گفتي! زدي بيرون از نقش‪.‬‬

‫م‪( :‬ميخندد) اجبار فقط وقتي قايل تحمّله كه اختياري باش‬

‫ز‪( :‬سر تكان ميدهد) واسه همين جماعت ميگن‪ :‬خودمون خواستيم‬

‫قرباني‪ :‬دارين به من طعنه ميزنين؟‬

‫‪116‬‬
‫ز‪ :‬طعنه؟ ركتر از اين ميشه بگي؟‬

‫ق‪ :‬آره! (باز اشاره به روبرو ميكند ولي اين بار بيوحشت) ولي نميخوام بگم‪.‬‬

‫م‪( :‬اشاره به سمت ِاشارهي قرباني) گنجشكا رو! (آرام پيش ميرود)‬

‫از اينجا ريتم ديالوگها كند و متأني ميشود؛ زن و مردي در رخوتي غروبي‪ ،‬مبهوت پيش ِپنجره‪ .‬قرباني و‬
‫تعميركار ثابت سر جايشان نشستهاند؛ دو تماشاگري كه پشت ِبازيگرانند‪.‬‬

‫زن‪ :‬يه دونهست!‬

‫مرد‪ :‬كم ِكم دوتان‬

‫ز‪ :‬اون يكي چرخريسك ِپس ِسر سفيده!‬

‫م‪:‬چرخريسك ِپس ِسر سفيد؟‬

‫ز‪... :‬‬

‫م‪ :‬حاال چي ميگه اين چرخريسك ِپس ِسر سفيد (روي صندلي مينشيند)‬

‫ز‪ :‬ميگه من گنجشك نيستم‪( .‬پشت صندلي قرار ميگيرد؛ مثل عكسهاي كالسيك)‬

‫م‪ ... :‬شايدم داره در ِگوش ِگنجشكه ميگه ببين! گنجشكا رو! (از اين ديالوگ تا روي صندليست كمي حالت‬
‫بيمار‪-‬افسرده)‬

‫ز‪ :‬اگه هم بگه منظورش به ما نيست‪.‬‬

‫م‪ :‬منظورش به كي‪ ...‬اصلن ول كن! پريد‪.‬‬

‫ز‪ ... :‬ما نه‬

‫م‪ :‬فرقمون همينه ديگه‪ .‬حرفو كشش ميديم‪.‬‬

‫ز‪ :‬بپر سر ِيه شاخ ِديگه‬

‫‪117‬‬
‫م‪ :‬غروب مياي بريم نون بگيريم بريم سينما؟‬

‫ز‪ :‬اين كه همون شاخ اوّلشه!‬

‫م‪ :‬تا وسطاش آره‬

‫ز‪ :‬چيش بيرون ميمونه؟‬

‫م‪ :‬فاصله نونوايي تا سينما!‬

‫ز‪ :‬راهي نيست‪ .‬فقط دوره‬

‫م‪ :‬از ما؟‬

‫ز‪ :‬پَ نَ پَ! از از ما بهترون! من هميشه فاصلهي سينما به نونوايي رو ترجيح ميدم به نونوايي به سينما‪.‬‬

‫م‪ :‬دائم داري برميگردي‬

‫ز‪ :‬بچرخ ببينم خوشگل شدي؟‬

‫م‪ :‬نه جدّي ميگم‪ .‬چرا دائم تو برگشتي؟‬

‫ز‪ :‬تو چي فكر ميكني؟‬

‫م‪( :‬سكوت ِطوالني) نميدونم‪ .‬بيا موضوع رو عوض كنيم‪.‬‬

‫ز‪ :‬باشه (جايشان را عوض ميكنند‪ ،‬زن نشسته و مرد ايستاده؛ قرينهي پوزيشن ِپيشين‪ ،‬زن در نقش ِمشابه مرد‬
‫فرو ميرود) ميبيني چه پراشونو پوش دادن از سرما؟‬

‫م‪ :‬من فقط صداشونو ميشنوم‪.‬‬

‫ز‪ :‬نميخونن كه!‬

‫م‪ ... :‬پچ پچ ميكنن (برميگردد سمت زن) خيلي‪ ،‬خيلي‪ ،‬خيلي آهسته‬

‫ز‪ :‬داري نگرانم ميكني!‬

‫‪118‬‬
‫م‪ :‬نـــــــــــــــه! چيز خاصّي نميگن!‬

‫ز‪ :‬نگران ِتوأم؛ با اين حرفات!‬

‫م‪ :‬بيشترشو شنيدي‪ .‬بيشتر ميگن جيك!‬

‫ز‪ :‬بعدش چي؟‬

‫م‪ :‬بعدش جيك جيك‪ ،‬بازم جيك‬

‫ز‪ :‬خب يعني چي؟‬

‫م‪ :‬درست نميدونم‪ .‬يه جوري به قار كالغا ربط داره‪.‬‬

‫ز‪ :‬عر ِاالغا چي؟ ببين خر مري اين دور و ورا نيافتاده باشه!‬

‫م‪( :‬پوستين را برداشته) اينجا فقط بع داريم؛ بع بع‬

‫مرد و زن با حالت ناله مانند سي ثانيهاي بع بع ميكنند و ناگهان زن ميگويد‪ :‬صحنه تاريك ميشود‪.‬‬

‫صحنه تاريك و تقريبن بالفاصله روشن ميشود‪ .‬قرباني سمت ِديگر ِزن ايستاده است‪.‬‬

‫قرباني‪ :‬اين مال وقتيه كه من ديگه نيستم‪ .‬پس وقتي من ديگه نيستم دنيا اينجور جايي ميشه؟‬

‫مرد‪( :‬چراغقوهي خاموش را اينور و آنورميگيرد) مطمئنم يه خري اينجا بوده‬

‫زن‪ :‬چرا طفره ميري؟ آره‪ .‬پايان ِنمايش رو اجرا كرديم‪ .‬تو توش نيستي‪.‬‬

‫ق‪ :‬چي ميشم؟ چي سرم مياد؟‬

‫م‪ :‬مگه نميخواستي قربوني شي؟‬

‫ق‪ :‬ديگه نه!‬

‫مكث هر سه متعجّب هم را نگاه ميكنند‪ .‬تعميركار خف كرده‪.‬‬

‫زن‪( :‬برخاسته) حاال شد يه چيزي‪ .‬باس يه كاري كرد‪.‬‬


‫‪119‬‬
‫مرد‪ :‬چرا نميخواي؟ (پوستين را بر يك شانهاش مياندازد)‬

‫ز‪( :‬به جاي قرباني جواب ميدهد‪ ،‬با لهجهي رضا موتوري) ما كه فهميديم تو دنيا چيزاي بِيتريم هست‪ ،‬چرا بايد‬
‫آش ِكشك ِخاله رو بخوريم شكر خالق كنيم؟‬

‫ق‪ :‬منظور من اين نبود‬

‫م‪( :‬به تعميركار) نميتوني زمانو به عقب برگردوني؟‬

‫ز‪ :‬عقب؟‬

‫م‪ :‬شايدم جلو‬

‫تعميركار‪ :‬من؟‬

‫م‪( :‬به طرفش ميرود) مگه تو تعميركار زمان نيستي؟‬

‫ت‪ :‬كي گفته؟‬

‫ز‪( :‬صفحهاي از متن را از زمين برميدارد) اينجا نوشته‬

‫ت‪( :‬دستهايش را (يكي چاقو به دست) به هوا برده‪ ،‬تكان ميدهد) بابا البد غلط تايپيه! من غلط ميكنم‬
‫تعميركار زمان باشم‪ .‬تو كار ِهمين زمينم موندم‪.‬‬

‫م‪( :‬چاقو را از دستش گرفته‪ ،‬زير ناخنهايش را با آن تميز ميكند) بدش من! جيززززه! قبول! غلط تايپيه‪ .‬باز جا‬
‫شكرش باقيه جاي الف و يا تو زمين عوض شده! نزدي زمين؟‬

‫ت‪ :‬زمين خوب كجا بود آقا! من عرضه ندارم يه كف دست زمين خوب پيدا كنم‪ ،‬بعد‪...‬‬

‫ز‪( :‬حرفش را ميبرد‪ ،‬رو به مرد) همهش بايد با يه چيزي ور بري؟ حاال گوشي و چراغ قوه نشد‪ ،‬اين (چاقو)؟ به‬
‫قول خودت جيززززه! اخالقتو عوض كن‪.‬‬

‫ق‪ :‬منظور من اين نبود‬

‫م‪ :‬منظور هيچ كدوم ما هم چيزي نيست ‪ .‬ما زندگي نميكنيم كه چيزي رو نفي يا اثبات كنيم‪.‬‬

‫‪120‬‬
‫ت‪ :‬آقا من يه ماجرا عشقي‪-‬عبرتآموز تعريف كنم؟‬

‫ز‪ :‬چاقوشو نميخواي بهش بدي؟‬

‫م‪ :‬كه بزنه گوسفنده رو زمين؟ تو اينو ميخواي؟‬

‫ز‪ :‬اين اسباببازيه! پالستيك‪.‬‬

‫ت‪ :‬خانم يه ماجرا عشقي‪-‬عبرتآموز تعريف كنم؟‬

‫م‪( :‬كارد را پس ميدهد) بگير برو‪ .‬بدون تو هم كم مشكل نداريم‪.‬‬

‫ق‪ :‬منظو‪...‬‬

‫ز‪( :‬حرفش را ميبرد) يه لحظه! يه لحظه! (همه سكوت‪ ،‬رو به تعميركار) شما ميخواين ماجراتونو تعريف كنين؟‬

‫ت‪ :‬راستيتش از صرافتش افتادم‪.‬‬

‫ز‪ :‬ميخواين جلو چشم باشين؟‬

‫ت‪( :‬ميفهمد كه بايد برود) خوب كه فكر ميكنم ميبينم باالخره يكي بايد هوا زمين رو داشته باشه‪.‬‬

‫زن اشاره ميكند و تعميركار خارج ميشود‪.‬‬

‫زن‪ :‬امّا در مورد‪...‬‬

‫مرد‪( :‬حرفش را ميبرد) به من نميتوني دستور بدي‬

‫ز‪ :‬كيخواس‪...‬‬

‫قرباني‪( :‬يقهي زن را ميگيرد) نميخواي بدوني؟‬

‫ز‪( :‬اشاره به سن) اينجا؟‬

‫ق‪ :‬بريم بهت بگم‬

‫قرباني دست زن را ميگيرد كه به پشت صحنه ببرد‪ .‬مرد هم دنبال آنها راه ميافتد‪.‬‬
‫‪121‬‬
‫زن‪( :‬قرباني را به پشت صحنه رانده‪ ،‬رو به مرد) تو كجا؟‬

‫مرد‪ :‬بيام ديگه!‬

‫ز‪( :‬يواشكي) همهشو واسهت ميگم‪ .‬باش اينا رو سرگرم كن‪.‬‬

‫م‪ :‬منظورت از اينا تماشاگران محترمه؟‬

‫زن تعظيمي به تماشاگران كرده‪ ،‬بيرون ميرود‪ .‬مرد پوست را روي هر دو شانه كشيده ميان سن آمده‪ ،‬چراغ قوه‬
‫و گوشي را در دو دست ميگيرد و مانده با كدام بازي كند‪ .‬زن از پشت صحنه سرك ميكشد‪.‬‬

‫زن‪( :‬با حالت دقالباب به زمين ميكوبد) تق تق تق (هم ميكوبد هم تق تق ميگويد) بجنب ديگه! (ميرود)‬

‫مرد همچنان مستأصل است‪ .‬صداي تق تق (دقالباب) چند بار به توالي از پشت صحنه ميآيد‪ .‬مرد گوشي را به‬
‫سمت ِسرش ميبرد‪ .‬مرد‪ :‬الو؟ الو؟‬

‫صداي تق تق‬

‫مرد‪ :‬الو؟ الو؟‬

‫تق تق‬

‫م‪ :‬الو؟ الو؟‬

‫تق تق‬

‫م‪ :‬الو؟ الو؟‬

‫‪...‬‬

‫به مرور كمي لهجهي روستايي ِشهريمآب ميگيرد‪...‬‬

‫صداي پشت صحنه‪ :‬دهقان ِفداكار؟‬

‫مرد‪ :‬الو؟ بله؟‬

‫‪122‬‬
‫صدا‪ :‬اونجا دهقان ِفداكاره؟‬

‫م‪ :‬بنده تازه رسيدم‪ .‬اينجا رو بلد نيستم‪ .‬نميدونم كجاست‪.‬‬

‫ص‪ :‬مهم نيست عمو‪ .‬دهقان ِفداكار اونجاست؟‬

‫م‪( :‬چراغ قوهي خاموش روي تماشاگران مياندازد) بنده آشنايي با اهالي اين اطراف ندارم‪ .‬درست نميدونم چند‬
‫نفر حاضرن كيا غايب!‬

‫ص‪ :‬پدرجان خودتو ميگيم! تو دهقان ِفداكاري؟‬

‫م‪ :‬السّاعه! عجالتن بيل دستم نيست‪ .‬در ثاني مگه شما چند نفرين؟‬

‫ص‪ :‬با بيل يا بي بيل‪ ،‬دهقان فداكار هستي يا نه؟‬

‫م‪ :‬بنده البته تمايل ِقلبي شديدي به اين امر دارم‪ ،‬ولي شوربختانه فرصت ِعملي ِمناسب براي تحقق اين تمايل‬
‫پيش نيامده‪ .‬والِّا‪...‬‬

‫ص‪( :‬حرفش را ميبرد) بابا يعني تو ريزعلي خواجوي نيستي؟‬

‫م‪ :‬شباهت ِدوري داريم‪ .‬شايد از همين دوريست كه ريز ميبينندمان و نيز‪...‬‬

‫ص‪( :‬حرفش را ميبرد) پس ريزعلي خواجوي كجاست؟‬

‫م‪ ... :‬بنده اطِّالع ِدقيقي ندارم‪.‬‬

‫ص‪ :‬كي ميدونه؟‬

‫م‪ ... :‬تصوّر كنم چوپان دروغگو‪ ...‬عرض كردم تصوّر كنم چوپان دروغگو‪( ...‬سينه صاف ميكند) الو؟‪ ...‬تشريف‬
‫برديد؟‬

‫ص‪ :‬نه! تشريف داريم! اوني كه گفتي قبلن تخليهي اطالعاتي شده‬

‫م‪ :‬ايشون تخليه شدن؟‬

‫ص‪ :‬تا ته!‬


‫‪123‬‬
‫م‪ :‬بله تا انتهايشان‪ ...‬امر ديگري اگر باشد در خدمتيم‪.‬‬

‫ص‪ :‬چرا لفظ قلم ميشكني؟‬

‫م‪ :‬يكِّم به قول شما امروزيها جوگير شدم‪ .‬آخه به اينجور جاها عادت ندارم‪.‬‬

‫ص‪ :‬به چه جور جاهايي عادت داري؟‬

‫م‪... :‬‬

‫ص‪ :‬به چه جور جاهايي عادت داري؟‪ ...‬موش زبونتو خورده؟‬

‫م‪ ... :‬بيادبي ميشه!‬

‫ص‪ :‬نه! بگو! اونم يه نياز طبيعيه‬

‫م‪ :‬نه! نه! منظور بنده اون نبود‬

‫ص‪ :‬اونم يه نياز طبيعيه‬

‫م‪ :‬البته بنده خوب كه فكر ميكنم‪ ،‬ميبينم به جاهايي عادت دارم كه زياد توش نمونم‪.‬‬

‫ص‪ :‬چقدر عادت داري؟‬

‫م‪ :‬همونقدر كه نمونم ديگه قربان‪ .‬بينيازه از توضيح‪.‬‬

‫ص‪ :‬پس چرا توضيح ميدي؟‬

‫م‪ :‬بنده البته‪...‬‬

‫ص‪ :‬پس چرا توضيح ميدي؟‬

‫م‪ :‬اينجانب عرض كردم كه‪...‬‬

‫ص‪ :‬پس چرا توضيح ميدي؟‬

‫م‪ :‬گويا ملتفت نيستين‪...‬‬


‫‪124‬‬
‫ص‪ :‬پس چرا توضيح ميدي؟‬

‫م‪( :‬عصباني و فرياد) نه و نكمه؟‬

‫ص‪ ... :‬من گفتم نه؟‬

‫مرد با اشاره از تماشاگران ميپرسد چه جوابي بدهد و واقعن گفته يا نه و هر از گاهي «نچ»ي سوألي‪...‬‬

‫مرد‪ :‬نه رو بنده عرض كردم كه ميزان عصبانيّت رو برسونم‪.‬‬

‫صدا‪ :‬يعني اآلن عصباني هستي؟‬

‫م‪ :‬خوب كه دقت ميكنم ميبينم نه‪.‬‬

‫ص‪ :‬آها! نه مال ِاينجاش بود‪.‬‬

‫م‪ ... :‬ببخشيد بنده تجربه در اينگونه امور ندارم‪ .‬امّا آن موشي كه فرموديد زبانم را خورده‪ ،‬سوراخش از شما‪.‬‬

‫ص‪ :‬بد بدكينهايا!‬

‫م‪ :‬شتريست قربان! شتر ملحق به دم موش بوده هنگام جا گشتن در سوراخ‪.‬‬

‫ص‪ :‬حاال يه كوهانهست يا دو كوهانه؟‬

‫م‪... :‬‬

‫ص‪ :‬مهم نيست‪ .‬خودم حلش كردم‪ .‬گفتي روستازادهاي؟‬

‫م‪ :‬نه قربان‪ .‬پدرم مهندس كشاورزيست‪.‬‬

‫ص‪ :‬مادرت چي؟‬

‫م‪ :‬مادر خودتان چي؟‬

‫ص‪ :‬ميگم شغل مادرت چيه؟ نكنه اونم خونهدار بوده!‬

‫م‪ :‬البته كلبهي درويشياي بوده‪...‬‬


‫‪125‬‬
‫ص‪ :‬شغلشو پرسيدم عمو!‬

‫م‪:‬بنده داشتم عرض ميكردم‪ .‬شما مهلت ندادين‪.‬‬

‫ص‪... :‬‬

‫م‪ :‬چيزي نميفرمايين؟‬

‫ص‪... :‬‬

‫م‪ :‬چيزي نميفرمايين؟‬

‫ص‪ :‬دارم مهلت ميدم‪.‬‬

‫م‪ :‬بله كلبهي درويشياي بوده واقع در يك منزل استيجاري دور از روستا در حاشيهي شهر كه ايشان در آنجا‬
‫مهندس كشاورزي تربيت مينمودهاند‪.‬‬

‫ص‪ :‬تربيت تو هم كار ايشون بوده؟‬

‫م‪ :‬البته تربيت بنده پروژهي جداگانهايست‪ .‬در پكيج به خصوصي تعبيه گرديده بوده‪.‬‬

‫ص‪ :‬باباتم جزو شاگرداي ايشون بوده؟‬

‫م‪ :‬شاگرد اوّل!‬

‫ص‪ :‬شرط ازدواج شاگرد اوّلي بوده؟‬

‫م‪ :‬صد البته! مادر شاگرد اوّل گشت و پدر ايشان را به نكاح خويش در آورد‪.‬‬

‫ص‪ :‬باالخره كدوم شاگرد بوده؟ بابائه يا مامانه؟‬

‫م‪ :‬به نوبت بوده‪ .‬ئه هم عمّهتان ميباشد!‬

‫ص‪ :‬البته عمّه ندارم‪ .‬ولي يه خاله داشتم كه صداش ميكرديم‪.‬‬

‫م‪ :‬ايشان چه جواب ميدادن؟ ‪ ...‬ايشان چه جواب‪ ،‬الو؟ الو؟‬

‫‪126‬‬
‫ص‪ :‬دو قدم برو جلو (مرد همزمان سه قدم ميرود؛ همزمان‪ ،‬نه بعد گفتنش) دوتا حضرت اجل!‬

‫م‪ :‬سوّمي منباب احتياط بود‪ .‬ايشان مرحوم شدن؟‬

‫ص‪ :‬داشتيم؟ ‪...‬‬

‫م‪ :‬آخر ماضي از ايشان سخن ميگوييد‪ ،‬داشتم و داشتيم و اينها!‬

‫ص‪ :‬نه! سر و مر و گندهست‪ .‬ولي ديگه خالهم نيست‪.‬‬

‫م‪ :‬اگه فضولي تلقي نميكنين چطور؟‬

‫ص‪ :‬چون شوهرخالهم طالقش داد‪.‬‬

‫م‪ :‬با چي؟‬

‫ص‪ :‬حرف دهنتو بفهم مرتيكه!‬

‫م‪ :‬منظورم بابت ِچي بود!‬

‫ص‪ :‬ترشت نكنه! دم ِدر بده! بفرما تو!‬

‫م‪ :‬فكر نكنم از اين توتر بشود‪ .‬در ضمن بنده هنوز ناشتا هستم‪.‬‬

‫ص‪ :‬بار آخرت باشه آمار ِايل و تبار ِما رو در مياري‪ .‬از كي؟‬

‫م‪ :‬بار اوّل و آخرم بود قربان‪ .‬در ضمن در بدو امر خود شما بوديد كه مبادرت به استخراج آمار نمودين‪.‬‬

‫ص‪ :‬از كي؟‬

‫م‪ :‬فرصتي از آغاز نمايش گذشته بود كه‪...‬‬

‫ص‪ :‬از كي ناشتايي؟‬

‫م‪ :‬از صبح كه بيرون زدم‪.‬‬

‫ص‪ :‬كجاها رفتي؟‬


‫‪127‬‬
‫م‪( :‬چند جاي سن ميرود) اينجا‪ ...‬و اينجا‪ ...‬و اينجا ‪ ...‬و اينجا ‪ ...‬و اينجا ‪ ...‬و‪...‬‬

‫ص‪ :‬اونجا هم رفتي؟‬

‫م‪( :‬جايي از سن ميرود) اونجا؟ نه!‬

‫ص‪ :‬هنوز همون جايي؟‬

‫م‪ :‬گمان ميكنم‪.‬‬

‫ص‪ :‬دور و برت چي ميبيني؟‬

‫م‪( :‬چراغ قوه خاموش روي تماشاگران مياندازد) بيادبي ميشه بگم!‬

‫ص‪ :‬بخواب زمين!‬

‫مرد دور و برش را نگاه ميكند‬

‫صدا‪ :‬معطل چي هستي؟‬

‫مرد‪ :‬همهش كفپوشه قربان! زمين پيدا نيست!‬

‫ص‪ :‬بخواب!‬

‫م‪ :‬با شكم گشنه خوابم نميبره!‬

‫ص‪ :‬افقي شو!‬

‫مرد ميپرد هوا‪ ،‬افقي شده‪ ،‬فرود ميآيد‪ ،‬بالفاصله‪« :‬افقي يعني چي؟ ‪ ...‬الو؟ ‪ ...‬الو؟ ‪ ....‬صدا نمياد؟» برخاسته و‬
‫در به در دنبال صدا‪ ،‬حيران و سرگشته‪ ...‬بعد مدتي چراغقوه خاموش روي تماشاگران انداخته‪« :‬من طاقت تنهايي‬
‫ندارم‪ .‬ميشه پهلوي شما بشينم؟ ‪ ...‬آره؟ ‪ ...‬نه؟ ‪ ...‬قول بدم زود پا شم چي؟ ‪ ...‬قول بدم جايي نگيرم چي؟‪»...‬‬
‫ترك ِصحنه ميكند كه برود بنشيند‪.‬‬

‫صدا‪ :‬نرو!‬

‫مرد‪ :‬دير آمدي رفتم‪.‬‬


‫‪128‬‬
‫ص‪ :‬مگه تو دهقان فداكار نيستي؟‬

‫م‪( :‬مكث) اگه بوده باشمم ديگه نيستم‪.‬‬

‫ص‪ :‬كدومش ديگه نيستي؟ دهقان؟ يا فداكار؟‬

‫م‪ :‬باز گرفتي ما رو؟ بيخيال حاجي!‬

‫ص‪ :‬ديگه لفظ قلم نميشكني!‬

‫م‪ :‬هر چيزي حدّي داره‪ ،‬يه دورهاي (سن را ترك ميكند)‬

‫ص‪ :‬حدّش كجاست؟ ‪ ...‬حدّش كجاست؟ ‪ ...‬نيستي؟ ‪( ...‬مرد از سالن خارج ميشود) صحنه رو خالي كردي؟ ‪...‬‬
‫ترك ِسن؟ ‪ ...‬پدرم دوچرخهاي بود كه مرا ترك ِسنش بزرگ‪ ،‬چي ميگم؟ ‪ ...‬حدّش كجاست؟ ‪ ...‬همينطور قراره‬
‫خالي بمونه؟ ‪...‬‬

‫بعد ِمكثي‪ ،‬بازيگر نقش تعميركار زمين‪ ،‬با هيآتي جدّي و در هم ريخته از پشت صحنه وارد شده‪ ،‬مستأصل‬
‫مينشيند‪ .‬زن از درب خروجي سالن وارد ميشود‪ :‬تو از كدوم گروهي؟ آتيشيا يا خفهكنا؟‬

‫مرد ‪ :2‬فرقشو بهت گفت؟‬

‫زن‪( :‬در حال نزديك شدن) تو تعميركار زمين نيستي! نقش بازي ميكردي؟ درسته؟‬

‫مرد ‪ :2‬فرقشو گفت؟‬

‫قرباني‪ ( :‬از پشت صحنه ميآيد) ديگه برام فرقي نميكنه‬

‫حاال هر سه روي سن هستند‪.‬‬

‫مرد ‪ :2‬يعني نميخواي قرباني بشي؟ بشي يكي مثل بقيه؟‬

‫زن‪ :‬بقيه نيستن؟‬

‫م ‪ :2‬سوسول بازي در نيار! قربوني شدن آداب داره‪ ،‬مراتب داره!‬

‫‪129‬‬
‫مرد ‪ 9‬از پشت صحنه پرت ميشود وسط سن‪.‬عوامل صحنه هم بالفاصله ميآيند‪ .‬انگار كه آن دو پرتش كرده‬
‫باشند‪ .‬زن ‪ 9‬باالي سرش ميرود‪.‬‬

‫مرد ‪ 2‬برخاسته‪ ،‬رو به زن ‪ :2‬فيلم هندي بسه! با من نياي گير اونا ميافتي‪.‬‬

‫زن ‪ :2‬گفتم كه! ديگه واسهم فرقي نميكنه‪.‬‬

‫م ‪( :2‬بيحوصله ميخندد) يعني واسهت تلف شدن و مدارج باال عليالسويّهست؟‬

‫زن‪ :9‬واقعن فرقي ميكنه كه قربوني شه يا قبل از رسيدن به قربانگاه رقبا بكشنش هدر بره؟‬

‫م ‪ :2‬بدترين كاري كه مي شه با يه ملِّت كرد‪ ،‬زودتر از موعد كشتن قربونياشونه‪ .‬از اون بدتر كار كه شما كردين‪.‬‬

‫مرد ‪ :9‬ما چيكار كرديم؟‬

‫م ‪ :2‬از درون خاليش كردين! ايمانشو ازش گرفتين‪ .‬اگه قبل از قربوني شدن خفه ميشد بهتر از اين سرنوشت‬
‫بود‪.‬‬

‫ز ‪ :9‬تو چرا خودت قربوني نشي؟‬

‫م ‪( :2‬مؤكِّد) من شرايطشو ندارم‪ .‬وظيفهي من چيز ديگهايه‪.‬‬

‫ز ‪( :9‬اشاره به عوامل ميكند) اينا چي؟‬

‫م ‪ :2‬اينا مهم نيستن‪ .‬اصلن تو بازي نيستن!‬

‫م ‪( :9‬همانطور درازكش ميخندد) تازه مهم نيستن؟ حاضري جا من باشي؟‬

‫ز ‪ :9‬اينا بدترين كار رو با شما ميكنن‪ .‬قربونياتونو نرسيده به قربونگاه تلف ميكنن‪ .‬تازه مهم نيستن‬

‫م ‪( :2‬عصباني) شماها نميفهمين‪ .‬اينا الزمن‪.‬‬

‫ز ‪ :2‬چرا؟‬

‫م ‪ :2‬لزومي نداره به كسي توضيح بدم‪ .‬بجنب بريم‪.‬‬

‫‪130‬‬
‫م ‪ :9‬در رو!‬

‫ز ‪ :9‬ما جلوشونو ميگيريم!‬

‫م ‪ :9‬ما؟‬

‫ز ‪( :2‬به مرد ‪ )2‬نه در ميرم نه با تو ميام‪.‬‬

‫مرد ‪ 2‬به عوامل صحنه اشاره ميكند كه پيش بيايند‪ .‬مرد ‪ 9‬بر خاسته‪ ،‬همراه زن ‪ 9‬و ‪ 2‬مقابلشان گارد‬
‫ميگيرند‪ .‬چند لحظه همه گاردد ميمانند كه نور ميرود‪.‬‬

‫نور كه ميآيد‪ ،‬صحنه خاليست‪.‬‬

‫‪131‬‬

You might also like