Professional Documents
Culture Documents
محرمیت
نوشته :پائول فرهاخه
رابطه عشقی توام با محرمیت آدم ها را خوشبخت می سازد ٬اما چرا یافتن آن رابطه این چنین سخت است؟ بگذریم از نگهداشتن
آن .بسیاری از توضیحات شنیده شده بر سر فرد گرا شدن آدم ها ٬هرزگی مردان ٬دهن گشادی زنان و سوء استفاه می چرخد .در
این کتاب پائول فرهاخه نگرش دیگری را درباره محرمیت پیش می کشد :برای داشتن رابطه محرمیت نخستین گام محرمیت با
بدن خویش است .بدون شناخت و هماهنگی با بدن خویش ٬محرم شدن با بدن کسی دیگر امکان پذیر نیست.
فرهاخه در کلینیک روانپزشکی روانپزشک است و در دانشگاه خنت ( از شهر های زیبای بلژیک -م ).استاد می باشد .وی برپایه
نمونه هایی که در کار خود دیده است ٬به کاوش روی پرسش ها و مسائل واقعی در خصوص محرمیت می پردازد :در باره
شکاف میان جان و تن چگونه می اندیشیدیم و اکنون چگونه می اندیشیم؟ آیا روزگار آن شکافته شدگی به پایان نرسیده است؟
اکنون که اینترنت جای کلیسا را گرفته ٬بدن خود را چگونه می بینیم؟ تعلیم و تربیت تو در رابطه با بدنت چه نقشی بازی کرده
است؟ تاثیر تجربیات تراما زا ٬مانند خشونت و سوء استفاده جنسی روی ما چه بوده است؟ آیا توانائی کنار آمدن با خویشتن را
داریم؟ چگونه می توانیم با کسی دیگر ٬رابطه ای محرم و پایدار بسازیم؟
2
فهرست
ا این تن من است
.۲تن من و دیگری
.۵گفتی لذت؟
.۶زندگی خوب
ااا محرمیت
.۷از خودبیگانگی
.۹عشق
یادداشت ها
3
I
این تن من است
الرس گوستاوسون
در سال های شکوفایی موزه هنری شهر ٬سرپرست آن موزه ٬یان هوت ٬وقت زیادی را به رویدادهای هنری ٬در مرکز شهر
خِ نت ٬اختصاص می داد .در یکی از آن رویدادها دیور کناری یکی از ساختمان های قدیمی شهر را سوراخ سوراخ کرده بودند تا
هر کی هر آرزویی دارد ٬روی تکه کاغذی نوشته و در آن سوراخ ها بگذارد (بعدا ً روی همه آنها را با الیه ای سیمان پوشاندند).
دست دختر کوچولوی خود را گرفته ٬با کاغذی در دست ٬در برابر آن دیوار ندبه جدید ایستاده ام .چشمم به تکه کاغذی روی
زمین می افتد ٬که آرزوی کس دیگریست که بر زمین افتاده است .آنرا برمیدارم تا لوله کرده و در یکی از آن سوراخ ها بگذارم.
نگاهم به نوشته روی آن می افتد:
۱
(استعاره ای بدین مضمون که ما خود را در آینه و بازتاب دیگران می نگریم ٬با چشم آنان خویشتن را می بینیم ٬می شناسیم و به دیگران می شناسانیم -م).
هر روز صبح خودم را در آینه می نگریستم .پیشتر خود را در آینه تار و مه آلودی می دیدم ٬اما از روزی که توی حمام دستگاه
تهویه هوا گذاشته ام ٬همه چیز را بروشنی می بینم .آن آینه مه آلود و تیره این قدر بی رحم نبود .حمام اتاق های هتل ها معموالً
آینه کوچکی دارد که برای بزرگتر نشان دادن تصویر می باشد .بیشتر رخت فروشی های شیک هم مانند روسپی خانه ها آینه
هایی خوبی دارند تا مشتری ها خود را از زوایای مختلف ببینند .هدف از این دیدن ها ٬پسندیدن است .اما آنکه می بیند و می
پسندد کیست؟
آنهایی که خام و نیازموده هستند پاسخ می دهند ٬خودم؛ آنان فراموش می کنند که نگاه شان به خویشتن ٬همواره در ارزیابی ها٬
کنترل و تصحیحی که دارند ٬در خدمت معیارهای شخص دیگری می باشد .ما خودمان را با چشمان دیگران می بینیم ٬در باره
خود با چشمان آنان قضاوت می کنیم ٬پس از آن سعی می کنیم آنرا کمی تلطیف کنیم تا زیادی ناخوشایند نباشد .جوش های
صورت مان را می پوشانیم ٬کاری می کنیم که ابروها بیشتر بچشم بیاید ٬آنگاه به یاد آرایش موهای مان می افتیم .بعد از همه این
ها شلواری متناسب با سر و وضع خود انتخاب می کنیم یا بر عکس آن .نمونه افراطی این کار ها را در عمل زیبایی می شود دید
که در آن براستی بدن را می برند و می دوزند تا مطابق ایده آل های مورد نظر دیده شود.
وقتی به تجربه خود با آینه می اندیشم ٬به نتیجه جالبی می رسم .هر بار که در باره بدنم صحبت می کنم ٬منظورم بیرون بدنم
است ( بخشی که همه می توانند آنرا ببینند) ٬آنهم از دید کسی دیگر که در من النه ُگزیده است .دلم شور می زند که پذیرفته نشوم٬
اما ته مانده امیدی هم به این دارم که با لبخندی حاکی از پذیرفته شدن مواجه شوم .زنی جوان وارد سالن اپرای خِ نت ( از شهر
های زیبای بلژیک-م ).می شود ٬پیر مردی از روبرو می آید ٬جلو او دوال راست می شود و از سر راهش کنار می رود ٬در
عین حال می گوید ’چه قدر خوشگل‘ -این گفته روز او را روشن و چراغانی می کند .دویست کیلومتر باالتر ٬خواهر او در
آمستردام ٬از آن گفته برآشفته و رنجیده می شود .هر جایی برای خود معیارهایی دارد.
آنچنان که دیگران به من می نگرند ٬به همه چیز ماننده است مگر عینی بودن و نداشتن زمان .هر از گاهی ریخت و قیافه جدیدی
مد می شود و توهم ناگزیر می شوی از آن دنباله روی کنی ٬هرچند امروز ایده آل های زیبایی دیروز کنار گذاشته می شود.
نگرش اخالقی نیز ۱۸۰درجه برگشته است .یک زمانی دخترها را به خاطر دامن کوتاه شان به مدرسه راه نمی دادند و زنهایی
را که در ساحل ها یک تکه ( در برابر دوتکه شورت و سینه بند -م ).می پوشیدند ٬پلیس از ساحل دور می ساخت .در این
اواخر به آن دسته از دخترهای خارجی که در مدارس فالندر دامن بلند می پوشند ٬ایراد می گیرند و می خندند .از آنسر هم زنانی
را که لباس شنای شان هیچ جای شانرا نمی پوشاند ٬در نیس ( از ساحل های زیبای فرانسه) به ساحل راه نمی دهند۳.
با فرارسیدن پیری در گفتگو های مان بیشتر از درون تن و بدن می گوییم ٬که خود را با احساس ها ٬شیوه ها و در جاهایی نشان
می دهد که پیشتر برای مان ناآشنا بود .نگاه مان را بیشتر به درون مان برمیگردانیم و معناهایی به واژها می دهیم که تا چندی
پیش تنها برای مان یک واژه ( رماتیسم ٬آرتروز ٬پوکی استخوان ) بود .در این سنین بیشتر خویشتن را ٬تن و بدن مان را با از
آن هم سن و سال های خود مقایسه می کنیم؛ با کسانی که به تازگی در بخش نوین پلی کلینیک درد شناسی آشنا شده ایم .تو کجات
درد می کنه؟
در مواردی که گفتگو ها بر سر درد است ٬هم از درون بدن سخن می رود وهم برون آن .در انجی ِل سرطان سینه ٬بیماران داستان
های شانرا با گفتار و تصویر به باربارا دبوشر خبرنگار ٬به عنوان گوش شنوا و به لیفه بالنکارت عکاس به عنوان چشم محرم
تعریف می کنند .داستان های آنها هر چندان هم متفاوت باشد ٬پیوسته می بینی آن زنان ٬با توجه با پیامدهای عمل و بازسازی
سینه ٬ناگزیر از برخوردی دیگرگونه با بدن شان می گردند ٬روابط شان با دیگران دیگر گون می گردد و آن پیامد ها روی
هویت آنها در جایگاه زن تاثیر می گذارد.
نگاه آن دیگری در همه جا هست -نه از آنرو که همه پیوسته ما را می نگرند ٬از آنرو که ماهم می خواهیم ببینندمان .برای همین
است که از خودمان عکس می گیریم ٬در فیسبوک می گذاریم ٬به سنپ چت ٬اینستاگرام می فرستیم و با دقت می نگریم که چند
نفر به آنها واکنش نشان داده اند .یکی از دوستانم که آموزگار است و هر سال با کالس آخری های دبیرستان می رود به مسافرت
5
ُرم ( از سوی مدرسه -م ٬).می گفت’ ٬هر کدام از آنها تا برگشت از رم شش صد تا عکس میگیرند که پانصد و نود و سه عکس
از خودشان می باشد و هفت تا از رم‘.
خرده گیری از آنان ( ’جوانان امروزی‘ ) ساده ترین کارهاست ٬برای آنکه هیجده سالگی خودمان را فراموش کرده ایم .دوست
شتن نوجوان ها بی اعتمادی و تردید بسیار زیادی را می پوشاند :آیا به اندازه ای که باید ٬خوب هستم ٬خوشگل هستم٬
داشتن خوی ِ
کسی هم به من اهمیت می دهد؟
این نیز بر ما دانسته استکه هویت ما در تعامل پیوسته با دیگران رشد می یابد و آن با کنش و واکنش میان نوزاد و مادر و پدر
آغاز میگردد .مادر و پدر ها واژه ها و تصاویری در اختیار ما میگذارند تا به واسطه آنها بتوانیم به تجربیاتی که می کنیم راه
یابیم و از آن طریق بیاموزیم که کی هستیم و کی می ( نمی) باید باشیم؛ ’ زیاد بد اخالقی نکنی ها! مثل پدر بزرگت میشی!‘
اینگونه بازتاب کردن های آینه وار ٬نخستین سنگ های پی و پایه ساختمان هویت و کیستی ما را می سازد.
اهمیت کنش و واکنش های آغازین میان نوزاد و پدر و مادر را در متوقف گشتن آن بازتاب آینه وار بروشنی می توان دید ٬که
هرگونه تاب و توانی را از کودک می رباید .پیامد دردناک از میان رفتن رابطه میان مادر و نوزاد را در فیلم ’چهره مات‘ ٬ ۴در
یوتیوب می توانید ببینید .در بخش نخست آن فیلم می بینیم میان مادر و کودک رابطه دوجانبه خوبی بر قرار است .هنگامی که
بچه می خندد ٬مادر هم می خندد ٬هنگامی که بچه خودش را تکان می دهد مادر هم خود را تکان می دهد .در اینجا مادر هم نقش
آینه را دارد و هم راه نما را .در بخش دوم آن آزمایش مادر واکنشی نشان نمی دهد ٬چهره او مات و بی حالت می ماند .بچه می
خندد ٬اشاره می کند ٬اما رابطه و تعاملی ایجاد نمی شود .پس از گذشت اندکی بچه بد خلقی می کند ٬گریه سر می دهد ٬بی تابی
می کند .او برای ارتباط گذاشتن با مادرش از هیچ کاری دریغ نمی کند ٬همه هوش و حواس اش به دیگریست ٬نه خویشتن .دیدن
این بسیار دردآور است و تماشاگر با پایان یافتن فیلم نفس راحتی می کشد.
این ٬برای شماری از کودکان آزمایش نمی باشد ٬بلکه واقعیتی است که می باید در میان آن بزرگ شوند .در بخش های آتی این
کتاب به پیامدهای آن خواهم پرداخت :هنگامی که بچه ای در برابر ابراز احساس های خود ٬می بیند واکنشی نشان داده نمی شود٬
پس از بزرگ شدن احساس ها و تجربیات بدنی مرتبط با آنها را آگاهانه نمی فهمد .البته احساس ها و تجربیات بدنی به وجود می
آید ٬اما به ندرت یا هرگز از آستانه آگاهی باالتر نمی آید ٬چرا که در کودکی واژگانی برای آنها در اختیارش گذاشته نشده است.
بسادگی می توان دید که این گونه آدمها در برخورد با احساس های شان مشکل پیدا می کند .اما آنچه در مورد این آدمها کمتر
دانسته است ٬احتمال باالی بیمار شدن آنها می باشد.
در حالت ایده آل ٬ما به عنوان آدمهای بزرگسال ٬اگاهانه از آنچه که در زیر پوست مان میگذرد ٬خبر داریم ٬برای آنکه می توانیم
آنها را نام ببریم .برای آنکه واژگانی را که برای نامیدن آنهاست ٬پیشتر از آن دیگری آموخته ایم ٬اغلب با قضاوتی که به آن گره
خورده است .ما در جایگاه نوزاد بدن خود را تجربه می کنیم؛ در جایگاه کودک یاد میگیریم آن تجربیات را نام ببریم .بدین سان٬
بی آنکه از آن آگاهی یابیم ٬شکافی ژرف و بزرگ پدید می آید .از این پس دیگر من بدنم نیستم ( همه هستی من بدنم نیست -م٬).
بلکه بدنی ’دارم‘ که آنرا احساس می کنم ٬در باره اش می اندیشم و صحبت می کنم .از این پس تن و روح دو چیز مجزا می گردد
که گفتار و تخیل پُل میان آن دو می باشد.
6
خیال پردازی
هر گاه از کودک نوپایی که بیمار شده بپرسید کجات درد می کند ٬به احتمال زیاد پاسخ گنگی دریافت می کنید ( ’شکمم درد می
کند‘) .اما می شود دید که بزرگ سال ها تعریف دقیقی از درد را یاد گرفته اند ٬انها برای نمونه میان درد تپنده ( مانند قلب زنش
داردُ ٬زق ُزق می کند -م ٬).درد نیش زننده ( مانند فرو کردن چاقو) ٬درد تابش یابنده ( پخش شونده و گسترش یابنده -م ).یا
سوزنده ( سوزش دار -م ).تفاوت می گذارند .اما برای لذت واژگان کمی داریم ٬هرچند آنیا مویلن بلت چهل سال پیش در کتاب
خود ( از شرم و حیا که بگذریم )۱۹۷۶ ٬میان انواع ارگاسم ( اوج لذت جنسی) تفاوت گذاری های چشمگیری می کند.
داشتن واژگان اندک در هر گستره ای به معنی رهیابی کم به تن و بدن مان می باشد .داشتن واژگان بسیار به معنی داشتن پیوند
بهتر ٬هماهنگی و محرمیت بیشتر با تن و بدن مان است .بچه ای که درد دارد پیش مادر و پدرش می رود تا هم دلداریش دهند و
هم پرستاریش کنند’ .آلو زیاد خوردی برای همین دل درد گرفتی ‘.دلداری ٬بیشتر به کسی بستگی دارد که آنرا می گوید .آرامش
هنگامی می آید که به دیگری اعتماد کنیم و گفته هایش را بپذیریم.
هم زمان با بزرگ شدن ٬یاد می گیریم بدن خود را بشناسیم ٬در همان هنگام گمان می کنیم همه آدم های بزرگسال همان آگاهی و
تجربه عمومی را دارند .مردم شناسان این را بهتر می دانند :مردمی که فرهنگ دیگری دارند ٬تجربه دیگری از پیکر و اندام خود
دارند چون نگرش فرهنگ آنها به آن ٬بگونه دیگریست .تا اواخر سده پیش ٬پستان (زنان -م ).برای ساکنان افریقای میانه ٬تحریک
کننده نبود ٬از آنرو نیازی به پوشاند آن نمی دیدند -تا مبلغین مذهبی از دیدن آن هراسان ونیز بیگانگان از دیدن آن ذوق زده
گشتند.
بهمان سان ٬آگاهی های روانشناسی را در باره خود ٬از طریق واژگان و تصاویری که پدر و مادرهای مان در اختیار مان گذاشته
ت فرهنگیاند ٬آموخته ایم .تو این هستی ٬می باید آن بشوی .آنچه را آنان در اختیار من گذاشته اند ٬به نوبه خود از آمیزه ای از سن ِ
همراه با داستان ها و سنت های خانوادگی بدست آورده اند که دیگران برای شان آینه وار بازتاب کرده اند .بدین سان بی آنکه از
آن آگاهی یابیم ٬استمراری هم در هویت فرهنگی و هم خانوادگی پدید میاید.
وار فرهنگی و خانوادگی بسیار کاسته شده ٬جای آنرا تلویزیون و کامپیوتر گرفته با آغاز عصر دیجیتال از اهمیت بازتاب آینه ِ
است .هر بار که احساس می کنم حال ام خوش نیست ٬نشانه های بیماریم را در گوگول جستجو می کنم و گوگول آن قدر اطالعات
در اختیارم می گذارد که سرم از زیادی آن گیج می رود .بدین ترتیب آرامش نمی یابم ٬بلکه ترسم بیشتر می گردد .تاثیر اطالعات
دیجیتال خیلی فراتر از بیماری و تندرستی می رود .بازتاب آینه وار صفحه تلویزیون و کامپیوتر بما می آموزد ظاهر مان چگونه
می باید باشد ٬چگونه می باید لذت ببریم و چگونه می باید با درد بسازیم .در گام بعدی آنها بما خواهند آموخت کی باید باشیم.
ارائه تصاویر آینه وار و بر زبان راندن آنها ( رفتارها و احساس ها -م ).از همان دوران کودکی ٬بخشی از فرایند چشمگیری می
باشد که از درون به بیرون و سپس از بیرون به درون ره می سپارد .آنچه را که در بدن خود تجربه می کنیم ( درون) ٬دیگری
برزبان می راند یا آنرا تصویر سازی می کند ( برون) و بمن باز می گرداند و من آنرا دریافت می کنم ( درون) .بدین ترتیب
تجربه من معنائی پیدا می کند که پیش از این آنرا نداشتم و اکنون می توانم با آن کاری کنم .آن معنا را کسی دیگر داده است ٬او
نیز به نوبه خود آنرا از شخص انتزاعی دیگری دریافت کرده است ٬روشنتر گفته باشم ٬از فرهنگ و سنت.
فرض کنید دختر نو جوانی برای نخستین بار خونریزی ماهانه می کند؛ مادرش در برابر آن با آه و ناله ’ -بچه بیچاره ام ٬از
امروز بدبختی های تو هم شروع می شود‘ ٬واکنش نشان می دهد .آنگاه می گوید چگونه می باید از نوار بهداشتی استفاده کند و
مواظب پسرها باشد ٬توضیح و اطالعات دیگری نمی دهد .برای دختر نوجوان دیگری که منارک ( نخستین خونریزی) را تجربه
می کند ٬جشن می گیرند و همه مادرهای محله را دعوت می کنند .در آن میهمانی از مردها و خصلت های آنان گفته می شود ٬از
اینکه یک زن چگونه می تواند با آنها بهتر برخورد کند .از آن روز به بعد آن دختر جوان در جمع زنان بزرگ سال پذیرفته می
شود و یکی از آنان بشمار می آید؛ به او یاد می دهند که از این پس امتیازها و مسئولیت هایی دارد .دختر اولی هویت زن بودنش
را به عنوان بدبختی تلقی می کند ٬از آن گذشته گمان می کند تا جایی که می شود ٬می باید از سخن گفتن در آن باره خود داری
کند .اما به دختر دومی کمک می کنند آن فرایند را بهتر آغاز کند ٬به او در گروهی جای داده می شود تا بتواند برای پرسش هائی
که بیگمان برایش پیش خواهد آمد ٬از آنان راهنمائی بخواهد.
آنچه که دیگری برایمان می گوید یا تصویر سازی میکند ٬آن به بدن ما معنایی می دهد ٬چه خوب چه بد .این معنی ٬چنانکه گفته
می شود’ ٬روانشناختی‘ می باشد .صرفا ً روانشناختی ٬از آنرو می گویند ٬ما مغز مان -سِن مان-هستیم ٬مطابق دیدگاه باال اهمیت
چندانی ندارد .تنها این واقعیت را می شود پذیرفت که آدم های گوناگون می توانند به آزمون های بدنی همسان ٬معانی گوناگونی
بدهند .این که فرهنگ های دیگر به بیماری معنای دیگری می دهد ٬نشان از آن دارد که این چنین تفسیرهای رواشناسانه ای چه
7
قدر گذرا و بی پایه می باشد .آنچه را که من به عنوان درد تجربه می کنم ٬برای کسی که مازوخیسم ( لذت ٬بویژه لذت جنسی
بردن از درد و تحقیر خود -م ).را دوست دارد ٬لذت بشمار می آید .آنچه که در غرب بیماری فردی بشمار می اید ٬برای بسیاری
از قبیله های جنگل های افریقا برابر است با بهمریختگی نظم قبیله .تفاوت هایی از این دست را در رشته پزشکی نمی بینی .در
پزشکی فشارخون ٬سیستم اندام ها ٬سلول های مغزی در همه جا یکیست .آنها سالمتی ما را تعین می کند ٬چه از باره بدنی چه
ذهنی .باقی خیال پردازی و تخیل است :که برای مردم شناسان و روانشناسان خوشایند می باشد.
قدرت تخیل
هنگامی که پی می بریم تخیالتی که صرفا ً برپایه گفته های دیگری پدید میاید ٬تا چه اندازه می تواند روی بدن واقعی مان تاثیر
زیادی بگذارد -بسی شگفت زده و ناباور می شویم! دو شکل بسیار شناخته شدهٔ خیالی در این مورد یکی نشانه های آسیب
خوردگی برگرداندن ( در این آسیب خوردگی ٬در عالئم میان مغز و بخش های بدن اشکال پدید می آید .دستگاه عصبی دیگر
نشانه ها درستی نمی دهد ٬برای همین کسی که آسیب خوردگی برگرداندن دارد ٬بخش های خاصی از بدن یا کارکرد آنها را نمی
تواند آگاهانه در اختیار خود گیرد و بکار برد .نیورولوگ ها از این با آسیب خوردگی نیورولوژیک کارکردی نیز یاد می کنند.
برای نمونه ٬نشانه های موتوریک یا حرکتی آن ٬ناتوان یا فلج شدن ٬حرکات غیر عادی داشتن مانند رعشه و لرزه ٬و اشکال در
راه رفتن می باشد .نمونه دیگر آن کوری می باشد ٬که معموالً پس از یک دوره ناراحتی بدنی یا احساسی ٬همچنین تضاد های
روانی پیش می آید -م ).و دیگری دارونما می باشد .در هر دو مورد به نظر میرسد ذهن توانایی آنرا دارد که بدن را خوب در
اختیار بگیرد و راه ببرد.
درمان با دارونما به عنوان یک داده ٬برای خیلی ها شناخته شده است :در درمان با دارونما ٬بیمار دارونما دریافت می کند بی
آنکه از آن آگاهی داشته باشد؛ او گمان می کند ’داروی‘ دریافت شده بسیار موثر است ٬که بعدا ً روشن می شود چنین نیز هست .به
نظر می رسد برگرداندن ( کان ِورشن) این روزها به بوته فراموشی سپرده شده است ٬حتی توسط پزشکان ٬در صورتی که آن در
کتاب دستی روانپزشکی به وضوح آورده شده است .برگرداندن آسیبی روانشناختی -اغلب درونی -می باشد که با ’برگرداندن‘
آن به بدن’ ٬چاره‘ می شود ٬بدون آنکه بیمار خود از آن آگاهی داشته باشد .برای نمونه زن جوانی که میان درخواست پدر و
مادرش برای ماندن در پیش آنها و پافشاری شوهرش برای رفتن پیش او و زندگی کردن با او گیر کرده است ٬به ’یکباره‘ دیگر
نمی تواند راه برود (اَستِزیا اَبیشیا = که بخش هایی از مغز مانند نواحی پونتو پونتومِ سِن سفالیک ٬تاالموس ٬کورپوس کالیسوم ٬یا
سینگولیت کورتکس را تحت تاثیر قرار می دهد .در اغلب موارد ٬این بیماری ریشه روانشناختی دارد تا ارگانیک .برای آشنایی
بیشتر تصاویر زیرین را ببینید -م ٬).در نتیجه دیگر نمی تواند از خانه بیرون برود .از ویژگی های برگردان آنستکه بخشی از
بدن ( مانند اندام ها) یا کارکرد آنها ( مانند حواس یا دریافت کننده ها) از کار می افتد ٬در حالی که از دیدگاه پزشکی مشکلی در
میان نیست و هیچگونه توجیه زیست شناختی برای آن نمی توان یافت .توضیح آن به این صورت است که بیمار آنرا برای خود
خیال می کند ٬اما بگونه ای که آن خیال و تصور واقعیت می یابد.
8
هر چندان هم دارونما درمانی (درمان با بهره گیری از دارونما-م ).و برگرداندن متفاوت به نظر آید -برگرداندن آسیب می باشد
اما هدف از دارونما ٬درمان می باشد -علت هردو آنها ٬باژگونه گشتن باور نکردنی زنجیره علت و معلول را به اشتراک دارد.
پزشک و بیمار به طور غریزی بنا را بر این می نهند که علت بیماری در بدن است ٬چیزی که می شود آنرا از باره علمی
محسوس و قابل رویت ساخت .از هر چهار بیماری که نشانه های برگرداندن را دارند ٬سه تای آنها باور نمی کنند که انگیزه
بیماری ریشه در عوامل روانشناختی دارد .همان باور را در بهبود بیماری نیز می توان دید :آن حاصل درمان پزشک یا یک
داروی واقعی می باشد ٬مگه نه؟ از آنرو پس از آنکه پی می بریم این زنجیره علت و معلولی در مورد برگرداندن و دارونما
کارکردی وارونه دارد ٬آن باورمان نمی شود .ایده و تخیل می تواند در بدن ما تغییر واقعی به وجود آورد ٬تغییری که می تواند
بیمار یا درمان کند .این نیز چشمگیر است :در آن دسته از بیماران برگرداندن که می پذیرند بیماری شان ریشه در عوامل
روانشناختی دارد ٬روند پیشرفت بیماری شانرا بهتر می توان پیش بینی کرد تا دسته دیگر که پافشاری می کنند ریشه بیماری شان
صرفا ً پزشکی می باشد۵.
بدین ترتیب رابطه میان بدن و ذهن از آن طریق ٬در چشم انداز و دیدگاه دیگری قرار می گیرد ٬که با علوم قاطع امروزی ٬که در
آن تخیل بگوشه وهم رانده می شود ٬نمی خواند .نباید شگفت زده شد که تا چندی پیش برگرداندن و دارونما از دیدگاه علمی بسیار
مشکوک به نظر می رسید و برای شماری هنوز هم هست .پژوهش های علمی نوین این چنین شکیاتی را دور می ریزد و می
پذیرد که پزشکان پیشین چیزهایی را می دانستند ٬اما به سبب نابسنده بودن امکانات علمی و تکنیکی آنروز ٬کارشناسان نمی
توانستند به آن گستره ها راهی بیابند.
از یکسر هم ثابت شده است که دارونماها روی وضعیت جسمانی بیماران تاثیرات قابل اندازه گیری می گذارد .عامل این امر نمی
تواند قرص باشد ٬چرا که آن حاوی مواد تاثیر گذاری نیست .آن عامل را می باید جای دیگری ُجست ٬در انتظاراتی که آن قرص
پدید می آورد ٬که پیامد آنهم تغییر واقعی می باشد .آنچه پژوهش های امروزی از آن تغافل می کند ٬آنست وهم و خیال یاد شده از
طریق شخص دیگری برانگیخته می شود .این امر در مورد برگرداندن نیز صدق می کند .پیش از آنکه به چگونگی و چرائی
پیش آمدن آن تغییر و نقش و اهمیت آن دیگری در این روند بپردازم ٬نخست نمونه هایی خواهم آورد۷.
٭ این اطالعات معمو ًال خوب و درست فهمیده نمی شود’ :داروهای ضد افسردگی تاثیری ندارد!‘ ٬که بیدرنگ آنرا پس می گیرند
و می گویند’ :اما روی من تاثیر دارد!‘ پژوهش کیرش روشن می سازد )۱داروهای ضد افسردگی می تواند تاثیر داشته باشد ٬اما
)۲تاثیر آنها معمو ًال بیشتر از دارونماها نیست .صنایع داروسازی این اطالعات را همراه با اینکه برخی از آن داروها بی هیچ
تردیدی خطر دارد ( برای مثال خطر خودکشی افراد بالغ را افزایش می دهد) پنهان می کند.
٭ روز اول مارس ۲۰۰۸ییِ .رید نامه ای از سوی ُنه پروفسور و روانپزشک ( از آن میان دو تن هلندی ٬یی فان اوس و پیتر
خروت) نامه ای به کالج سلطنتی روانپزشکان فرستاد .وی در نامه یاد شده این مساله را طرح و روشن میسازد که مهم ترین
ُ
انجمن حرفه ای روانپزشکان بریتانیا ٬آگاهانه و خواسته در باره پیامدهای جنبی داروهای ضد افسردگی اطالعات نادرست پخش
می کند و اطالعاتی را که برپایه علم و دانش استوار است پنهان می دارد.
9
استفاده از دارونماها به آدمی این ایده را می دهد که مساله بر سر درمان دروغین می باشد؛ درمانی که در آن بی آنکه بیماران بدانند ٬بجای
داروی واقعی ٬به آنها قرص شکر می دهند .در این باره که دارونماها روی آدم های سالم نیز تاثیر میگذارد ٬کمتر دانسته است .دو نمونه از
جهان ورزش می آوریم .ورزشکاران دوچرخه سواری که بر اساس رکورد زمانی مسیری را می پیمایند ٬در مسابقه دوم که همان روز در
همان مسیر برگزار می شود ٬دارونما دریافت می کنند .تحت شرایط عادی زمانی که آنها در بار دوم مسیر را می پیمایند ٬می باید بیشتر از بار
نخست باشد .در این مورد بیشتر از نیمی از دوچرخه سواران بار دوم در زمان کوتاه تری آن مسیر را پیمودند .کوهنوردان در کوهستان های
بلند از کپسول های اکسیژن استفاده می کنند .آن کمک می کند تا آنها ماهیچه های شانرا بی آنکه درد بگیرد بهتر بکار برند .در آزمایشی به
آنها همان وسایل (کپسول ها و قسمتی که دهان را می پوشاند) داده شد ٬اما بجای اکسیژن آنها را با هوای معمولی پر کرده بودند ٬میزان صعود
و زمان صعود آنها به همان اندازه بود که از کپسول های اکسیژن استفاده کرده بودند .این بار نیز آنها درد ماهیچه ای نداشتند ۸ .ثث
تاثیرات مثبت دارونما ها روی آدمهایی که بیمارند ٬از مدت ها پیش شناخته شده است .این تاثیر چنان عمومیت دارد که برای
آزمایش یک داروی نو مقایسه دوالیه به عمل می آید .گروهی از بیماران ٬که همگی یک بیماری دارند ٬داروئی را دریافت می
کنند که موجود است ٬گروه دیگر داروی جدید را و گروه سومی دارونما دریافت می کند .بدین ترتیب بهتر می توان دید داروی نو
از دارویی که هست بهتر کار می کند یا نه ٬یا تاثیرات آن چشمگیر تر و بهتر از تاثیرات دارونما می باشد یا نه .با توجه به
ماهیت بیماریی که روی آن تحقیق می شود ٬احتمال دارد تاثیر دارونما خیلی زیاد یا بسیار اندک باشد ٬اما بی تاثیر نخواهد بود .نا
گفته پیداست که عواملی چون شور و شوق داشتن و اعتماد و ایقان پزشک ( به کاری که می کند -م ).نقش بزرگی می تواند
داشته باشد؛ برای همین است پزشکانی که در اینگونه پژوهش ها شرکت می کنند ٬نباید بدانند کدام بیمار کدام دارو را دریافت می
کند ( به این می گویند ’پژوهش چشم بست ِ ٔه دو ال یه ‘).
بیماری هایی که دارونما ها روی آنها تاثیر شگفتی آور و خوب دارد ٬از درد های سندروم روده تحریک پذیر گرفته تا بیماری
پارکینسون را در برمیگیرد .بسیاری از درد ها را از دیدگاه پزشکی نمی توان روشن ساخت ٬در مورد شماری از دردها و
ناراحتی روده ای نیز همین طور است .می باید بهوش بود که گذار از آنچه دیدگاه علمی آنرا غیرقابل توضیح و توجیه می داند ٬تا
به مشکوک بودن ٬راه کوتاهی است .اگر دارو نما در این گونه موارد کمک کند ٬بدگمانی برای کسی که پیشتر نیز به واقعی بودن
آن درد و بیماری مشکوک بود ٬بیشتر می گردد .این نیز چشمگیر است که پژوهش روی دارونماها همواره با درد های بدنی
غیرقابل توجیه آغاز می گردد ٬بدان سبب روی تاثیر گذاری آنها هم شک میشود .این استدالل -اگر دارو های دلخوش ُکنک و
جعلی روی یک بیماری ’مشکوک‘ تاثیر خوبی داشته باشد ٬در واقع این ماهیت آن بیماری مشکوک را روشن می سازد -به هر
صورت در خصوص بیماری پارکینسون بکار نمیرود .هیچکس به واقعی بودن آن شک نمی کند ٬اما در این مورد نیز دارونماها
تاثیر شگفت انگیز و چشمگیر دارد ( لرزش متوقف و حرکات بیمار بیش و کم عادی میشود)۹.
برای اینکه ابهامی نماند :دارونماها کارکرد درمانی ندارد ٬بلکه در این مورد و همچنین در موارد دیگر آن بیشتر روی نشانه های
بیماری تاثیر خوب می گذارد .از دارونما تا حقه بازی و دعا نویسی گام کوچکی فاصله است .تلقین نیز محدودیت های خود را
دارد .در مورد آن دسته از بیماران سرطان سینه که از آنان خواسته شده بود خیال کنند غده سرطانی شان کوچکتر شده است٬
اگرچه آن تاثیر مثبت داشت ٬اما در پژوهشی که برای بار دوم انجام داده شد ٬نتوانستند به نتیجه بار نخست برسند .این امید که
’مثبت اندیشی‘ و ’خویشتن باوری‘ می تواند سرطان ما را درمان کند ٬توهم و سرابی بیش نیست ٬از این گذشته آن به گنهکار
دانستن خود نیز می انجامد .همواره کسی که بهبود نمی یابد ٬خود را سرزنش می کند که به اندازه کافی مثبت نبوده است۱۰.
اگر پای درمان بروش جراحی دروغین را نیز بمیان کشیم ٬آن تاثیر بیشتر رنگ معما می گیرد .در واقع دارونما در بند قرص
دلخوش کنک محدود نمی ماند .یکی از درمان هایی که اغلب برای آسیب خوردگی شدید کمر بکار می رود ٬تزریق نوعی
’سمنت‘ در جای زخم یا آسیب خوردگی می باشد .در یکی از پژوهش ها که هم زمان در ایاالت متحده ٬استرالیا و شاهنشاهی
متحد ( انگلستان) انجام شد ٬در مورد نیمی از بیماران مراحل معمول و استاندارد انجام شد ٬در مورد نیم دیگر نیز ٬مگر یک
استثنا :در مورد این ها سمنتی ’تزریق‘ نشد .پیشرفت و بهبودی هر دو دسته از بیماران به یکسان بود ۱۱.در آزمایش دیگری
جراحان فنالندی بیمارانی را که مینسک شان پاره شده بود ٬به دو دسته تقسیم کردند .یک دسته از آنان را با جراحی کالسیک
عمل کردند و بهبود یافت .زانوی بیماران دسته دیگر را باز کردند ٬اما جراح ها وانمود می کردند که عمل می کنند ( جراح ها به
پرستارها اشاره می کردند که وسایل و تجهیزات الزم را به آنها بدهند ٬پس از استفاده آنها را به پرستارها برمیگرداندند) .این
عمل نیز به اندازه عمل بیماران دسته نخست زمان برد .در این آزمایش نیز هر دو دسته از باره روند و زمان بهتر شدن همسانی
های بسیار داشتند۱۲.
گفته های باال باوری را در آدمی دامن میزند ٬که گویا تاثیر آنها بر پایه توهم می باشد و پیامد واقعی تاثیر دارو نیست .آن باور با
پیش آمدن دردهای گنگی مانند روده تحریک پذیر یا دل پیچه ( نشانه های آن دل درد ٬بادکردگی شکم ٬یبوست ٬اسهال و خستگی
می باشد -م ).افزایش می یابد .برای همین اهل علم و پژشکان با شنیدن تاثیر دارونماها ٬شانه هایشان را باال می اندازند ٬آنها را
از این گوش می گیرند و از آن گوش درمیکنند’ :این ها همه وهم و خیال است ٬همه آنها در میان دو گوش ( مغز و ذهن -م ).تو
میگذرد‘ .بیماران دروغین ٬قرص های دروغین و درمان دروغین.
تردیدی نمی توان داشت که مساله به توهم ربط پیدا می کند .این که هیچ تغییر واقعی اتفاق نمی افتد ٬اکنون رد شده است .یکی از
پژوهش های نوین فرایندهایی را که در زیر الیه دارونما ها نهفته است ٬روشن می سازد ٬که بسیار حیرت انگیز می باشد .بدن
برپایه انتظارات ٬موادی را بیشتر یا کمتر می سازد .شناخته شده ترین نمونه در این باره ٬اندورفین های تسکین دهنده درد [
اندورفین یکی از پپتید های افیون گونه استکه بدن تولید می کند ٬خاصیت تسکین درد را دارد و کارکرد نیورو ترنسمیتر ها را
دارد .اندورفین ها هنگام فعالیت بدنی ٬هیجان ٬درد ٬خوردن خوراکی های تند ٬مهرورزی و ارگاسم در هیپوفیز تولید می شود.
تاثیر آنها روی درد مانند افیون می باشد ٬آنها نه تنها درد را کاهش می دهد که احساس خوشی و خوشبختی ( هپروت) نیز می
دهد -م .].در آزمایش کوهنوردان و پُرکردن سلیندر اکسیژن آنها با اکسیژن دروغین ٬که در باال آوردیم ٬به نظر می رسد یکی از
ترنسمیتر ها [پروستاگالندین -دسته ای از مواد هورمون گونه که تاثیر شان به صورت موضعی می باشد و به کارکرد نیورو َ
بسیاری از فرایندهای بدنی مانند چرک کردگی ٬تنگ یا گشاد کردن رگها ( َوسکودایلیشنَ ٬وسکوکانستریکشن) ٬درد ٬تب ٬زایمان و
لخته شدن خون کمک می کند -م ] .کاهش می یابد ٬در نتیجه آن کوهنوردان درد کمتری احساس می کنند و کارآئی شان بهتر می
گردد .آنگاه که بیماران پارکینسون دارونما دریافت می کنند ٬تولید دوپامین در مغز آنها سه برابر می گردد ۱۴.تصور و خیال تاثیر
واقعی و متنوع دارد و همه آنها دور تولید مواد خود بدن می چرخد.
این چشمداشت و انتظار که داروئی دروغین تاثیر خوب خواهد گذاشت ٬به واسطه تغییرات بیو شیمی واقعی ٬منجر به تاثیر گذاری
مورد انتظار می گردد .شگفتی اینجاست که این امر در خصوص داروهای واقعی نیز -همچنانکه پژوهش ها در زمینه تاثیر
داروهای آرامبخش و تسکین دهند ٔه درد نشان می دهد -صدق می کند .گروهی از بیماران را که روی شان می باید همان عمل
انجام می شد ٬به دو دسته تقسیم کردند .به هر دو گروه پس از عمل همان داروی مسکن قوی را تزریق کردند .یک دسته را از آن
تزریق بی خبر نگهداشتند؛ جراح خیلی روشن و موکدا ً به گروه دیگر توضیح داده بود که ِکی و چگونه مسکن را دریافت خواهند
کرد .گروهی که در بی خبری نگهداشته شده بود ٬علیرغم این حقیقت که همان مقدار مسکن را بهمان طریق دریافت کرده بود٬
آشکارا درد زیاد داشت و می باید مسکن بیشتر دریافت می کرد تا تاثیر آرامبخشی آن با ازآن گروه دیگر برابر می گشت .نتیجه
انتظار تاثیر گذاری ٬همچنین در خصوص داروی واقعی نیز ٬روی تحصیل تاثیر گذاری نقش و تاثیر چشمگیری دارد۱۵. ِ گیری:
شگفتی انگیزتر از آن ٬دانستن اینست ٬نه تنها انتظار بیمار که انتظار پزشک نیز در این میان نقش دارد .در آزمایشی پزشکان دو
گروه از بیماران را که همگی یک بیماری داشتند ٬درمان می کردند .به آن پزشکان گفته بودند نیمی از گروه نخست را کسانی
تشکیل می دهند که ’فقط‘ دارونما دریافت می کنند و نیمی دیگر داروهای آرامبخش راستین .در مورد گروه دوم پزشکان تنها این
را می دانستند که همه آنها یک نوع داروی واقعی دریافت خواهند کرد .نتیجه آن شد که همه بیماران گروه نخست آشکارا از
بیماران گروه دوم درد بیشتری می کشیدند .گزارشگران توضیح این مساله را در انتظارات متفاوت پزشکان می بینند :بیمارانی
که داروی مسکن واقعی دریافت می کردند ( گروه دوم) ٬درد کمتری می کشیدند؛ اما در گروه نخست که نیمی از آنان مسکن
واقعی دریافت می کردند ( پزشکان نمی دانستند کدام نیمه) ٬اما انتظار داشتند که آنها درد بیشتر بکشند و آن هم واقعیت می
یافت۱۶.
11
دو پژوهشی که در باال آورده شد به سال های ۱۹۸۵و ۲۰۰۴برمیگردد .بگمان من امروزه هیچکدام از آنها از سوی کمیسیون
پزشکی -به لحاظ اخالقی تائید نمی شود ٬همچنین به عنوان تحقیقی که در آن عمل جراحی دروغین انجام می شود .هرچند تاثیر
مثبت آنها بارها به اثبات رسیده است ٬اما موسسات رسمی بسیاری استفاده از دارونماها را کار درستی نمی دانند ٬چون آخر آن به
فریبکاری می رسد و پزشک با اقدام به آِن موقعیت خویش به عنوان شخص قابل اعتماد ( بیمار -م ).را به خطر می اندازد .با
این همه نیمی از پزشکان دانمارکی و اسرائیلی و بیشتر از نصف متخصصین امراض داخلی و روماتولوگ های امریکائی به
بیماران خود دارونما می دهند ۱۷.در این خصوص ٬اعداد و ارقام مربوط به هلند و بلژیک برای من دانسته نیست ٬اما فکر می کنم
آنها نیز در همین حدود باشد.
پژوهش های نوین تِد کاپچوک ٬از اساتید هاروارد ٬به درست و نادرست بودن کاربرد دارونما نمی پردازد .آن گروه پژوهش می
خواهد بداند هنگامی که بیماران از دریافت دارونما آگاهی دارند ٬آیا باز هم آن تاثیر میگذارد .برای پی بردن به آن ٬پیش از
آزمایش به یکایک صد تن از بیماران سندروم روده تحریک پذیر توضیح زیرین داده می شود .نخست آنکه ٬قرص های دلخوش
کنک می تواند تاثیر بسیار قوی داشته باشد .دوم آنکه بدن می تواند به خودی خود با خوردن دارونما واکنش نشان دهد .سوم آنکه
داشتن دید و نگرش مثبت کمک می کند اما ضروری نیست .چهارم آنکه آنان می توانند قرص دارونما را با خیال راحت قورت
دهند .پس از این توضیح گروه را به دو دسته تقسیم می کنند :نیمی از آنان دارونما دریافت می کنند که از آن نیز آگاهی دارند٬
در مورد گروه دوم شیوه درمان تغییر داده نمی شود .در سراسر آزمایش هر دو گروه از توجه گرم و برخورد روانشناسانه کادر
درمان برخوردار می شود .نتیجه :بیمارانی که می دانستند به آنها دارونما داده می شود ٬در مقایسه با گروه دیگر ٬از ابتدا تا
انتهای آزمایش بهبود چشمگیری داشتند۱۸.
این محصول نیست که تاثیر می گذارد ٬این فریبکاری نیست که تاثیر می گذارد .این رابطه میان پزشک و بیمار است که به
دستاویز ماده ای بی اثر ٬به آفرینش یا پدید آمدن چشمداشت و انتظاری می انجامد که تاثیرات واقعی روی بدن دارد.
12
نوسیبو
انتظار تاثیر بهبودی بخش داشتن ٬به تحقق یافتن آن کمک می کند ٬این امر به اندازه کافی روشن و ثابت گشته است .از این ِ امید و
گذشته ٬ما روی ساز و کار تاثیر آن نیز دید و بینش یافته ایم :تخیالت و تصورات این چنینی بر شدت واکنش های بدنی می افزاید٬
درنتیجه بدن برخی مواد را بیشتر یا کمتر تولید می کند .این که چرا امید و انتظار ٬چنین تاثیری را می تواند براگیزد ٬دانسته
انتظار در تخیل و تصور امده است که این تاثیر را به وجود می آورد ٬نه .آیا آن تخیل و تصور را دیگری در ِ نیست .آیا آن
گوشمان نجوا کرده است ٬نه.
بدبختانه این کار کرد ٬در جهت مخالف نیز تاثیر گذار می باشد :انتظار منفی هم در عمل به محقق شدن واقعیتی کمک می کند .از
اینرو پالسیبو (’بهبود خواهیم بخشید‘) به رخت نوسیبو ( ’آسیب خواهم رساند‘) در میاید .افزون بر پژوهشی که پیشتر در باره
تاثیر دارونما ( پالسیبو) روی کارآئی کوهنوردان آورده شد ٬پژوهش دیگری نیز انجام شده است .در این آزمایش ٬به فاصله اندکی
پیش از آغاز کوهنوردی ٬به نیمی از شرکت کنندگان گفته شد به سبب ارتفاع بسیار باالی کوه ٬به احتمال زیاد آّنها سردرد شدید
خواهند گرفت .در واقعیت نیز چنین شد؛ البته شمار بیشتری از کوهنوردان سر درد گرفتند تا تنها نیمی از افراد که آن پیام را
دریافت نکرده بودند .در این آزمایش نیز این خیال و تصور استکه تاثیر را پدید میاورد و تغییرات زیست شناختی واقعی صورت
می گیرد :در گروه نخست آشکارا و در قیاس با گروهی که پیام را دریافت نکرده بود ٬مواد هورمون گونه مشخصی
(پروستاگالندین) افزایش یافته بود ٬که می تواند سردرد بیشتر آنها را توجیه کند۱۹.
امکان دارد مساله از اینهم بیشتر خنده دار شود :تاثیر نوسیبو می تواند آثار خوب پالسیبو را از میان ببرد .در درمان افسردگی٬
اغلب پالسیبو ( داروی دلخوش کنک) را به داروهای ضد افسردگی برتر می دانند ٬چون تاثیر آنها دست کم بهمان اندازه است ٬اما
بدون پیامدهای جنب ِی منفی .در حال حاضر از آن کار خودداری می شود .امروزه در پژوهش هایی که روی داروهای ضد
افسردگی نوین می شود ٬گروه کنترل که دارونما دریافت می کند ٬عواقب داروهای واقعی ( سردرد ٬خستگی و مشکل تمرکز
داشتن) را بروز می دهد! این عواقب آنچنان شناخته شده است که بیماران انتظار آنها را دارند و آن عواقب را نیز به وجود
میاورند.
آنگاه که توهم و خیال پردازی در گروه و دسته بزرگی رواج می یابد ٬تاثیر آن صدها برابر می گردد .حدس زده می شود این امر
در مورد دارونما ها نیز چنین باشد ٬اما این را بویژه در پدیده بیماری های همه گیری می بینیم که آدم را شدیدا ً بیاد برگرداندن می
اندازد .نمونه ای از این دست ٬بروز داده شدن نشانه های یک بیماری توسط گروهی از کودکان مدرسه رو فلسطینی در سالهای
دهه هشتاد بود که به سرعت گسترش می یافت ٬چون آنها گمان می کردند اسرائیلی ها آب آشامیدنی را آلوده کرده اند .تا دیده شد
که آلوده کردن آب آشامیدن واقعیت ندارد ٬آن نشانه ها نیز از میان رفت .هر کس که با تاریخچه روانپزشکی آشنایی داشته باشد٬
می تواند پیوند میان هیستری توده ای را با همان نشانه های برگرداندن که گروهی از مردم بروز می دهند ٬ببیند .نمونه شناخته
شده تر در این زمینه را از سالهای پایانی سده هفده می شناسیم که در آن زنان جوان بسیاری در سالم ( از شهرهای ایالت
ماساچوست ٬که به فاصله تقریبا ً ۲۳کیلومتر باالتر از بوستون می باشد و از واژه عبری شلوم به معنی سالمتی و تندرستی اقتباس
شده است -م ).دچار یک نوع تشنج می شدند .این امر به آخرین محاکمات جادوگران منجر شد که در آن ده تن از آنها را اعدام
کردند .برای کسانی که گمان می برند پدیده های این چنینی به روزگاران پیش از چیرگی دانش و آگاهی مربوط می شود :در سال
۲۰۱۲یکی از سر دسته های دختران رقص و آواز مسابقات ورزشی ( چیر لیدرز) حرکات غیر ارادی بدنی و آوائی غریبی از
خود نشان داد ٬که به بیش از چند ده تن از آن دختران ’سرایت‘ کرد۲۰.
ی خطرناک کیست :مقامات اسرائیلی .در مورد جادوگرها کسی که آسیب و خطر برای کودکان فلسطینی روشن است که آن دیگر ِ
می آورد ( اهریمن) کمتر شناخته است ٬در مورد سردسته رقصندگان مسابقات آن اصالً مشخص نیست .مانند برگرداندن ٬در اینجا
نیز می باید نخست دنبال هویت کسی بگردیم که بدخواه و در پی سوء استفاده است.
نوسیبو و پالسیبو به درد نوشته های پزشکی می خورد ٬آنچه از چشم ما پنهان می ماند ٬پیش آمدن همان اثرات در زندگی هر
روزه مان می باشد .ما چشمداشت ها و انتظارات دیگران را بازتاب می کنیم و سعی می کنیم تلقیناتی را که از آن طریق به ما
می شود ٬واقعیت بخشیم .بدین سان خیال پردازی و توهم از باور به واقعیت ره می سپارد .دختری که از پدرش می شنود
زیباست ٬خویشتن را زیبا احساس می کند ٬خویشتن را زیبا می سازد و چنین نیز رفتار می کند .دختری که از پدرش می شنود
دختر سبک سر و زشتی است ٬پدری دارد که می خواهد او را بکشد ٬در آینده ٬هنگامی که شوهرش او را از خود می راند ٬می
خواهد خودکشی کند .در سطح جمعی نیز نمونه ها فراوان است ٬شناخته شده ترین آنها دختران نوجوان می باشند که از طریق
رسانه های اینترنتی و گروهی هر از گاهی به خورد آنان می دهند که الغر بودن ٬زیبا بودن است و آنان هم پس از دریافت پیام٬
در الغر شدن باهم مسابقه می دهند .آنها کارشان را با شمارش کالری آغاز می کنند اما از میان آنان شماری شان انورکسیا می
13
گیرند و دوتکه استخوان می شوند .برای دختران گوشتالوی چهارده ساله ایستادگی در برابر فشارهایی که از هر سو بر آنان وارد
می شود ٬کار ساده ای نیست.
این نیز ما را به برگرداندن رهنمون می شود ٬به نمونه دوم که در آن برای تغییرات بدنی ’روح‘ نقش و وظیفه دلیل و علت را بجا
آورد .پالسیبو و برگرداندن زمینه مشترک دارد :تخیل روانشناختی سبب تغییرات واقعی در بدن می گردد .مهم ترین تفاوت آن دو
در اینست ٬انتظاری که از تاثر دارونما می رود ٬آگاهانه می باشد ٬دیگری آنرا در گوش مان نجوا می کند ٬و انتظاری که از آن
داریم ٬مثبت می باشد .اما در برگردان تخیل آگاهانه پیش نمی رود ٬تاثیرات آن از زمر ٔه تاثیرات نوسیبو می باشد و تاثیر آن
دیگری نیز چندان روشن نیست .برگرداندن در جایگاه یک پدیده ٬در نیمه دوم سده پیش به پستو رانده شد ٬تا اینکه پیشرفت های
نوین ٬در تصویر سازی پزشکی نوین ٬دوباره آنرا به صحنه برگرداند٭.
٭ به خوش شگونی کامپیوترها ٬علوم پزشکی نیز در این گستره پیشرفت های درخشانی داشته است .تا چندی پیش ئی .ئی .گ ( .الکترو
سفالوگرام = آزمایشی برای تشخیص فعالیت های الکتریکی مغز بکمک دیسک های فلزی ( الکترود که به کاسه سر وصل می شود -م ).تنها
روشی بود که ما را توانا می ساخت تا دید و بینش اندکی از کار مغز داشته باشیم .در دوره آموزش و تحصیل استاد نیورولوژی من میگفت
ئی .ئی .گ .مانند ’گوش کردن به نجوای کسی که در آنسوی دیوار بتنی است‘ .امروزه پزشکان برای دستیابی به کارکرد مغز ٬از جمله از ام.
ار .آی ( َمگنِتیک رزونانس ایمیجینگ) و سی تی ( کامپیوتر توموگرافی) استفاده می کنند .اینگونه تصویر سازی نشان می دهد ٬کدامین بخش
از مغز در طول فرایند های روانشناختی ویژه ای ٬فعال می گردد.
اینگونه آسیب ها غیر قابل درک می باشد :به ناگاه کسی نمی تواند راه برود ٬یا لرزش می گیرد بی آنکه کنترلی روی آن داشته
باشد ٬در صورتی که از باره پزشکی همه چیز او سالم است و خوب کار می کند -ما را دست انداختی! عدم درک ما وقتی تشدید
می یابد که نشان ٔه برگرداندن قطع نمی شود .هنگامیکه آنها برای مدت کوتاهی پیش می آید ٬بسیاری از آنها را عادی می بینیم و
برای مان آشناست ٬همچنین به این سبب که بیشتر آنها در برخی از ضرب المثل ها بازتاب می یابد’ :حالم را بهم می زند‘ ( تهوع
هیستریک)؛ ’از گلویم پایین نمی رود‘’ [لقمه هیستریک(حالتی که بعضی از آدم های احساس می کنند لقمه ای توی گلوی شان گیر
کرده است و می خواهند باال بیاورند -م‘ ]).؛ ’از ترس لرزیدن‘ یا ’از خشم لرزیدن‘ ( لرزش هیستریک)؛ ’مرا از کار می اندازد‘
( از کار انداختن یا فلج کردن)؛ ‘ ’زانوان لق لقو (استزیا اَبیسی).
نشانه های برگرداندن برای پزشکان بمانند چیستان می باشد .بخشی از بدن به یکباره کار خود را انجام نمی دهد ٬اما پژوهش ها و
بررسی ها نشان می دهد آن بخش از بدن عیب و ایرادی ندارد .در پاره ای اوقات آن آسیب خوردگی در تضاد با چیزیست که
جهان پزشکی گمان می کند .در برگرداندن مثالً دست تا روی مچ ٬جایی که ضربان هست ٬حس ندارد ٬انگار خط کش گذاشته اند
و مرزی کشیده اند ٬برای همین در سده نوزدهم آنرا ’بیهوشی (بی حسی) دستکشی‘ می نامیدند که بی ربط هم نبود .از دیدگاه
نیورولوژیک این پدیده یک چیز بسیار بی معنی می باشد ٬چون عصب ها در مچ به بن بست نمی رسد؛ با این همه ٬آن بی حسی
واقعی می باشد .در اینجا مرز منطقه بی حسی را دید ساده انگارانه از آنچه که دست خوانده می شود تعیین می کند ٬نه شبکه
اتصاالت عصبی.
14
پس نباید متعجب شد که از همان نخست ٬در باره هیستری نیز دیدی منفی پدید آمد ٬حتی امروز نیز دیدگاه بسیاری از پزشکان با
آن شکارچیان جادوگرا ِن سده شانزده یکیست :این ها همه فریبکاریست .هیستری به عنوان مقوله ای پزشکی در اواخر سده از ِ
نوزده وارد مقوالت پزشکی گردید .تحقیقات تاریخی مانند تحقیق لیزا آپینگ اَنیسی ( )۲۰۰۹روشن می سازد که مفهوم یاد شده
شر زنان ’شرور و مزاحم‘.٭ در دوران پدرساالری نوین بویژه دستاویزی بوده است برای کم کردن و از سر خود باز کردن ّ
مقوله ای که در این زمینه قدمت بیشتر دارد و همان وظیفه را بجا می آورد ٬مقوله عجوزه ( پیر زنهای جادوگر -م ).می باشد.
توصیفاتی که از سحر و جادوی آنان می شود ٬همسانی هایی با نشانه های برگرداندن هیستریک دارد ٬برای مثال ٬قسمت هایی از
بدن آنها احساس درد نمی کرد .پس شکارچیان جادوگران برای رسیدن به اهداف خود روش هائی یافته بودند ٬از آن میان یکی هم
تحریک بخش هایی از بدن آنان بود که حدس می زدند حس ندارد .اگر عجوزه واکنش نشان نمی داد ٬او را آتش میزدند .اگر
واکنش نشان می داد که می گفتند جادوگر نیست و می توانست زندگی کند .امروزه ما روش های انسانی تری داریم ( از زمره
آنها یکی هم تصویر سازی از فعالیت های مغزی می باشد) ٬اما هدف نخست همان مانده که بود :برمال ساختن آنچه که گمان می
رود فریبکاریست.
آنچه را که بیشتر پزشکان نمی دانند ٬اینست که اکنون کارکرد برگردان را در مغز می شود دید .این را وامدار پیشرفت های
شگرف در جهان پزشکی ٬بویژه در تصویری کردن بیماری ها هستیم .کتاب دستی پزشکی که پیشتر بدان اشاره کردم ٬چهل و سه مقاله دارد
که بیشتر به نیورولوژی می پردازد و بیشتر آنها حاصل پژوهش هایی استکه بکمک دستگاه های بسیار پیشرفته انجام شده است ٬دستگاه هایی
که فعالیت های مغزی را آشکار می سازد .آنچه در این میان بیشتر بچشم می آید ٬تائید توصیفات پزشکانی چون شارکو ٬فروید و ژانت در این
.پژوهش ها می باشد ٬که آنها مدت ها پیش ٬بر پایه تجربیات کار خود روی بیماران بدان نتایج رسیده بودند
بدینسان می بینیم پژوهش های امروزی تردید کهن را از سر راه برمیدارد :برگرداندن نیز مانند پالسیبو واقعی می باشد .اینکه
ماهیت آن چیست ٬هنوز دانسته نیست .در تصاویر مغزی فعالیت هایی را میشود دید ٬میدانیم که پیامدهای آنها چیست ٬اما علت و
انگیزه آنها را نمی دانیم .توضیحی که اکثریت آنرا می پذیرد چنین است :در مغز تصاویر احساسی مهمی فعال می گردد که روی
کارکردهایی از بدن تاثیر میگذارد؛ آن فعال شدن بیرون از آگاهی صورت می گیرد که علت آن آمیزه ای از تنش ها (استرس) و
یادها می باشد ۲۲.بزبان ساده :روشی که آدم ها حرکات مشخصی را برای خود تخیل و تجسم می کنند ٬برپایه خاطرات احساس ِی
ناخودآگاه ٬می تواند آن حرکات را به شدت مختل کند.
این توضیح را یک صد سال پیش فروید نیز داده بود .او و شماری از هم دوره های وی با پرسشی دست بگریبان بودند که
امروزه کمتر پیش کشیده می شود :مگر می شود یادهایی که از آگاهی ما رخت بربسته است ٬آنچنان تاثیر نیرومندی روی بدن ما
بگذارد؟ برای چه آنها آگاهانه در دسترس ما قرار نمی گیرد؟ توجه داشته باشید که تاکید فروید و شاگردانش عمدتا ً روی اندیشه
های آگاهانه است و خیلی کم روی احساس های ناخودآگاه -در بخش های آتی کتاب خواهم گفت که چرا این مساله یک اشتباه
بوده است؛ چون در اینجا ٬احساس است که اهمیت دارد.
مانند دارونماها ٬نشانه های برگرداندن نیز ما را وامیدارد در باره بدن و رابطه آن با ذهن بگونه دیگری بیندیشیم .این تاثیر پذیری
های ذهنی است که ( کلید) کارکردهای ویژه ای را خاموش میکند .در اینجا خالف تاثیر دارونماها ٬بیمار خود از آن تصاویر
آگاهی ندارد و نمی داند که تاثیر آنها منفی می باشد .هنوز دانسته نیست آن تاثیرات از کجا سرچشمه می گیرد.
15
یکی از بیماران من نمونه روشنی در این زمینه است .او زن میانسالی است که اخیرا ً به سبب از دست دادن دلخراش یکی از
نزدیکانش برای مشاوره پیش من می آید .در نشست نخستی که داشتیم تعریف می کرد چگونه از دست دادن این خویش و آشنا٬
ترامای دیگری را در یاد او زنده کرده است :مرگ شوهرش را ٬که بیست سال پیش به طرز غم انگیزی زندگیش بسر میاید.
هنگامی که می خواهد تصادفی را تعریف کند که در آن شوهرش جان باخت ٬صدایش به نجوا می گراید ٬سپس کم کم گم می شود
و صدایی از او در نمی آید -خودش از این امر ’بسیار شگفت زده است‘ .پس از آن تصادف ٬هربار که می خواهد آن رویداد را
تعریف کند ٬این مساله برایش پییش می آید ٬صدایش را از دست می دهد.
خانم ِسیری هوستفلد ٬نویسنده شناخته شده نیز تجربه ای دارد که مشابه همین است :ایشان که هنگام خاکسپاری پدرش می خواسته
سخنرانی کند ٬به یکباره می بیند بدنش به لرزش و تکان خوردن افتاده است ٬بی آنکه بتواند جلو آنرا بگیرد .از آن پس هربار که
می خواهد جلو جمعی سخنرانی کند ٬تنش می لرزد .وی علت آنرا نمی داند ٬پزشکان معالج او هم .ایشان در جستجوی علت این
امر به ژرفکاوی در ادبیات نیورولوژی و روانشناسی واشکافی روی می آورند .دستاورد آن کار ٬نگارش زندگی نامه خنده دار و
شیرین اوست که در زبان هلندی با عنوان تاریخچه اعصاب من از زیر چاپ درآمد ( .)۲۰۱۰
فروید و ژانت کوشیدند برای نشانه های این بیماری توضیحی بیابند .از دید آنها نیروی ناشناخته از آنرو ناشناخته است که بخشی
از آگاهی معمول نمی باشد؛ آن به خاطرات بسیار نیرومند و پُرتوانی مربوط می گردد که به هر روی جائی بیرون از یاد و
حافظه ٔ معمول ٬در بدن نگهداری می شود .تاریخ و گذشته بیماران آنها ( ژانت و فروید -م ).روشن می سازد که چگونه آن
تصاویر به تراما ها برمیگردد؛ تراماهایی که اغلب به سوء استفاده های جنسی مربوط می شود.
امروزه هیچ نیورلوگ و هیچ روانشناسی به این واقعیت توجه نمی کند که فرایند های اندیشیدن ناآگاهانه (’خود به خودی‘)
تاثیرهای گسترده ای روی کارهایی که می کنیم ٬دارد .ما فراموش می کنیم که همین چندی پیش ٬به ایده فرایندهای اندیشیدن
ناآگاهانه می خندیدند ٬هنوز بدرستی نمیدانیم که آن فرایندها چگونه بکار می افتد .این ما را به بزرگترین شگفتی آن دو پیشاهنگ
راهبر می شود :کارکرد روانشناختی ما می تواند شکاف بردارد و دو تکه شود که نه تنها از هم جدا می باشد ٬گاه در برابر هم
نیز قرار می گیرد .نامگذاری بسیار شناخته شده در این زمینه را فروید کرد که آن دو پاره را خودآگاه و ناخودآگاه نامید .پزشک
و فیلسوف فرانسوی ٬پی یر ژانت برای همین پدیده ٬برداشت ’گسست ‘ را پیش کشید.
فروید پیش شارکو در پاریس کارآموزی دیده و سخت تحت تاثیر کارهای او قرار گرفته بود .پس از برگشتن به وین ٬همراه
یوزف بروئر ٬از همکاران خود که ده سال از او بزرگتر بود ٬به تحقیق روی هیستری پرداخت .این مطلب که چگونه یافته شدن
تصادفی یک روش درمان (’روش هیپنوکاتارتیک‘ -روشی برای درمان بیماری های روانپزشکی ٬که در سال ها ۱۹۸۱تا
۱۹۸۲توسط یوزف بروئر و بیمار او ”آنا او“ رشد داده شد .هدف از آن بیاد آوردن رویداد تراما زا -که پی و پایه نشانه بیماری
ویژه ای را پدید میاورد -بکمک بیمار هینوتیزم شده بود تا بشود از آن راه با ’روان پاالئی‘ ٬بخش آسیب زای آن خاطره را از
آن کَند و جدا ساخت -م ).به پدید آمدن تئوری نوی می انجامد ٬بسیار شگفتی آورمی باشد .نتیجه گیری آنها این بود که اندیشه در
این بیماران به دوبخش جدا و در برابر هم تقسیم می گردد .یک بخش مسلط و آگاهانه است ٬بخش دیگر نمی تواند یا نمی باید
آگاهانه شود؛ دلیل خوبی هم برای آن هست :اندیشه هایی که در درون بخش ناخودآگاه جای دارد به رویدادهای تراما آور آن
شخص برمیگردد ٬از آنرو وی (بیمار) دوست ندارد آنها بیادش بیاید .این را که گذشته بیمار و آن رویدادها به سوء استفاده جنسی
مربوط می شود ٬نویسندگان یاد شده پس از گذشت سالیان زیاد در جلو همگان گفتند .ویژگی هیستری برای آنان ٬در آن مقطع ٬پدید
آمدن شکاف چشمگیر در کارکرد روانی بود.
در همان هنگام ژانت ٬از دستیاران پیشین شارکو ٬در پاریس سرگرم تحقیق مشابهی بود .او نیز کارکرد روان ِی غریب بیماران
هیستری را توصیف می کند ٬او نیز توجه خاصی به سرگذشت پیشین آنها دارد .نتیجه گیری های او نیز همان است :اندیشه آنها
شکاف چشمگیری برداشته است؛ اینجا نیز در کنار آگاهی می شود ’ناخودآگاه‘ را دید .او آن شکاف برداشتگی و دو پارگی را
گسست می نامد و شدیدا ً روی پیوند آن با سرگذشت تراماتیک بیمار در گذشته ٬تاکید می ورزد .گویی او هربار این پیوند را در
16
بیماران خود از نو کشف می کند .بگفته او در پی تجربیات تراما زا ٬گسست در آدم هایی پدید می آید که کارکرد روانی آنها٬
ناتوانی های مادرزادی دارد ( به زبان کارشناسی امروزی’ :تاب آوری و پایداری‘ کمی دارند) .این تقریبا ً مهم ترین فرق او با
فروید و بروئر می باشد .برای فروید و بروئر گسست به معنی ناتوانی مادرزادی نمی باشد ٬بلکه گونه ای از دفاع ذهنی بشمار
می آید .پیرو گفته های آنان ٬بیماران آنها نمی خواهند ٬نمی توانند یا یارای آنرا ندارند یاد و خاطره تراما را به آگاهی شان راه
دهند ٬برای آنکه آن تصاویر موجب برانگیخته شدن ترس و درد بیش از حد می گردد.
آنچه را فروید ٬همچنین ژانت توصیف می کنند این است که اندیشیدن ما به آگاه ماندن محدود نمی گردد .شکل دیگری از آن هم
هست ٬جدا گشته از آن که هرچند ویژگی ناخودآگاه دارد ٬اما می تواند تاثیر فراگیری داشته باشد ٬هم روی بدن هم روی کارکرد
آگاهانه ذهن .در روانپزشکی کنونی به اصطالح ’آسیب های گسستی‘ را ٬که در آن پیوند با سرگذشت تراما آور پیشین در کل
پذیرفته می شود ٬نمی توان نادیده گرفت .نشانه کانونی این بیماری آنستکه بیمار دیگر راهی برای فراخواندن آگاهانه خاطرات٬
افکار و احساسات مشخص نمی داند و نمی شناسد .پیوند با سرگذشت تراما آور پیشین بیرون از روانپزشکی ٬تا حدود زیادی
ناشناخته می ماند؛ از جمله به این دلیل که اینگونه بیماران در متن و زمینه پزشکی ( نیورولوژیک) به مشاوره می آیند؛ زمینه ای
که در آن به سرگذشت تراما آور پیشین توجه کمتری مبذول می شود .در موارد معدودی هم که در پژوهش هایی به سرگذشت
غیر پزشکی آنها توجه می شود ٬نتایج بسیار ترسناک و نگران کننده است .در یک گروه بیست و هشت تنی از بیماران
برگرداندن ٬به پانزده تن از آنان تجاوز یا سوء استفاه جنسی شده بود .در بخش بعدی کتاب پیوند میان سرگذشت تراما آور پیشین
و بیماری را ٬در مفهوم پزشکی آن واژه روشنتر خواهم ساخت.
در کنار یافتن دوپارگی و شکاف برداشتگی (برای فروید :خود آگاه در برابر ناخودآگاه؛ برای ژانت :گسست) وپیوند آن با تراما و
سوء استفاده ٬پژوهش ها و بررسی های آن پیشگامان عامل دیگری را نیز به اشتراک دارد ٬که برای پزشکان یاد شده تعریف و
توضیح آن چندان ساده نبود :به نظر می رسد خود پزشک در این میان نقش بزرگی دارد .شارکو می توانست از طریق تلقی ِن
نشانه های برگرداندن به بیماران هیپنوتیزم شد ٔه خود ٬آنرا در آنها برانگیزد .ژانت به تاثیر گذاری تلقین توجه زیادی مبذول
میکرد .فروید کم کم پی برد عامل درمان کننده در روش او بویژه به ایجاد رابطه خوب میان درمانگر و بیمار مربوط می شود.
پژوهش های نوین نشان می دهد شصت و پنج درصد از بیماران ٬به خوش شگونی هیپنوتیزم یا تلقین از نشانه های برگرداندن
رهائی می یابند ٬هرچند از مساله یا تضادی که در پشت آنست رها نمی شوند .خوانندگان خود می توانند پیوند این را با پالسیبو
ببینند.
عامل مشترک در این میان تاثیر دیگری می باشد ٬کسی که تصاویر به او برمیگردد ٬چه تصاویر بیمار کننده (تراما) چه تصاویر
ی نیکخواه عمل میانتظار بهتر شدن (درمان) .برگرداندن نزیک به نوسیبو می باشد ٬که درمانگر در این حالت در جایگاه دیگر ِ
ی بدخواه دست داشته است؟کند .آیا این بدان معناست که در (پدید آمدن -م ).برگرداندن و نوسیبو دیگر ِ
میزان اهمیت آن دیگری را ٬در طرح ازمایشی می شود دید که نیم قرن پیش انجام داده شد و درآن تاثیر امید و انتظار بدون آنکه
قرص ساختگی و دلخوشکنکی در کار باشد ٬برانگیخته می شد .در دو گروه از بیماران که روی شان عمل جراحی معده یکسان
صورت می گرفت ٬دو نوع درمان بکار برده شد .در یکی از گروه ها متخصص بیهوشی یک روز پیش از عمل به بالین آنها
رفت و به بیماران درباره اینکه پس از عمل چه انتظاری می توانند داشته باشند ٬چه دردهایی را احساس خواهند کرد ٬خودشان در
برابر آن دردها چکار می توانند بکنند و چکاری از دست پزشک برمیاید ٬توضیح کامل داد .متخصص بیهوشی روز پس از عمل
هم آمد و آن توضیحات را تکرار کرد .گروه دیگر ٬درمان معمول در آن زمان را دریافت کرد :هیچگونه توضیحی به آنها داده
نشد .مقایسه دو گروه نشان داد که گروه نخست زودتر و آسانتر بهبودی یافت ٬داروهای آرامبخش کمتری مصرف کرد و به طور
متوسط سه روز زودتر به خانه رفت .بگمان من آن نتایج هیچ آدم خردمندی را شگفت زده نمی کند .آنچه بیشتر موجب شگفتی
درمان با توضیح را ٬در سال های دهه شصت ’اقدام به پالسیبو فعال‘ توصیف میکردند ۲۳.در این میان همه
ِ می شود ٬روش
بیمارستانها این روش را به عنوان روش استاندارد بکار می برند.
17
بازتاب آینه وار آنچه که با بدن من خواهد شد ٬چه احساسی خواهم داشت ٬چه کاری خودم می توانیم بکنم و چه کمکی می توانم از
پزشک انتظار داشته باشم ٬تاثیر خوبی هم روی تجربه درد دارد و هم روی فرایند بهبودی .بدین سان در براب ِر بیمار تصویری
واقعی و مثبت از آنچه که بر سرش خواهد آمد ٬بازتاب داده می شود؛ این تصاویر به درون آنان راه می یابد و بدن را در راستای
آنچه که نشان داده شده ٬راه می برد.
در برگرداندن نیز اتفاق مشابهی می افتد ٬اما دو تفاوت مهم را در آن می شود دید .در پالسیبو ٬بازتاب آینه وار از سوی پزشک و
ی برگرداندن فرایند ها ناخودآگاه (فروید) یا
امیدواری و انتظار (بهبود-م ).از سوی بیمار ٬آگاهانه صورت می گیرد .در هیستر ِ
گسسته (ژانت) پیش می رود .در پالسیبو آنکس که دانه های امیدواری و انتظار ( بهبود-م ).را می کارد شناخته شده ( پزشک)
است .نشانه های بیماری برگرداندن (کانورشن) را هم می شود به طور آزمایشی و از طریق تلقین یا بازتاب آینه وار برانگیخت٬
این را شارکو روشن ساخت .اما اینکه کدام شخص بدخواه دیگر ٬یا کدام بازتاب های دل آزار اساس نشانه های برگرداندن را پدید
می آورد ٬در نخستین مشاوره تقریبا ً هیچگاه دانسته و روشن نیست .با گذشت زمان روشن می شود که در گذشته به بسیاری از
بیماران برگرداندن تجاوز شده است.
نکته ای که در این بیماران بچشم می آید ٬ناتوانی آنان از دسترسی آگاهانه داشتن به و نیز به یاد آوردن تصاویر تراما آور می
امروز روز ٬به واقعی بودن آن رویدادها شک
ِ باشد .به سبب نداشتن یاد و خاطره روشنی از آن سوء استفاده ٬مردم زیادی تا به
دارند ٬در حالی که ناتوانی و ناکامی یک چنین حافظه ای در بیاد آوردن آن رویداد ٬از ویژگی های تراما می باشد .در آسیبِ تنش
پس از تراما ٬نرم گفته باشیم ٬یاد و حافظه ما عادی کار نمی کند .در مواردی بیمار هیچ چیزی از آن رویداد را بیاد نمی آورد ٬اما
پیامد های بدنی و روانی آنرا در او می توان دید .بخش بزرگی از آنان’ ٬یادها و خاطرات‘ گسستی دارند؛ آنها تکه پاره های
تصویری هستند که همواره بهمان صورت ٬سرزده در یاد زنده می شود -برای آن سرزده که خود بیمار به هیچ روی آنرا نمی
خواهد -بی آنکه امکان برخورد آگاهانه و عادی با آن میسر شود.٭ نمونه نوی در این باره خریت اوپ د بیک ٬از نویسندگان
فالندر می باشد که در تلویزیون هلند گفت وقتی بچه بود پدرش به او تجاوز می کرد ٬اما اینرا بکمک درمان فهمید .فردای آن
روز یکی از روزنامه نگاران هلندی او را گنهکار دانست و گفت فریبکاری می کند .اینرا می گویند ’گنهکار دانستن قربانی‘۲۴.
در بخش بعدی کتاب ٬در این باره به بحث و بررسی خواهم پرداخت که در آسیب های تراماتیک ٬حتی در بیماری های ناشی از
تنش ٬به ویژه بحث بر سر تصور و تخیل گم گشته است ( از همین روست که آن ٬مشخصه ناخودآگاه دارد) ٬بدان سبب بیمار نمی
تواند یا در شرایطی نیست که بتواند تنش هایی را که پایه و پی آن بیماری بر آن ها استور است ٬بیان کند .پس تنش های یاد شده
روزنه های دیگری برای بیرون آمدن می یابند ٬برای نمونه روزنه نشانه های برگرداندن را .آنها می تواند در اساس نشانه ها و
شاخص های بیماری های گوناگون جا خوش کرده باشد؛ بیماری هایی که در نگاه نخست گمان نمی رود زمینه و ریشه روانی
داشته باشد.
٭آن هم از باره کلینیکی و هم از باره علمی یکی از بهترین کتاب هایی است که روانپزشک هلندی-امریکاییِ ٬بسل فاندر کولک
نوشته و یکراست در عنوان کتاب خود می گوید که حافظه تراماتیک در کجا النه گزیده است :بدن زخم ها را در خود نگهمیدارد
( .)۲۰۱۴در بخش آخر برمیگردم به این گسست تا پیوند آن با بدن را روشن سازم ٬که برای درمان نیز کمک می کند.
تصاویر و تخیالت این چنینی از آسمان نمی آید؛ آنها را کسانی دیگر برای ما یاد داده ٬یا بخورد مان داده اند .این امر چندان هم
که گمان می رود ٬زیاد عجیب نیست .برگرداندن و پالسیبو مورد خاصی از فرایند گسترده تری می باشد ٬که در آغاز این بخش
آنرا توصیف کردم .طرز نگرش ما به خودمان ٬تا حدود زیادی بستگی به این دارد که دیگران چگونه بما می نگرند؛ از این رو
سعی می کنیم تا جائی که امکان دارد سلوک و رفتارمان مانند آن تصویری باشد که آنها از ما دارند.
برپایه مطالعاتی که روی پالسیبو و برگرداندن شده است ٬می توان پذیرفت انتظاراتی که جامعه از بدن ایده آل نیز به خورد ما
داده است ٬می تواند در ما آرزوها و دگرگونی هایی را برانگیزد که کمتر از آنها آگاهی داریم .نخست به خیال پردازی در باره
18
تصاویر آینه واری که در برابرمان بازتاب داده اند ٬می پردازیم ٬سپس آنها پاره ای از کسی که هستیم می شود ٬حتی آنها چگونگی
کارکرد ما و بدن ما را تعیین می کند .نمونه تصوی ِر الغری برای مردم شناخته شده است :همه جا نمونه های زیبایی بسیار الغر
و باریک را برای ما بازتاب می دهند ٬بگونه ای که زنان عادی از چاقی خود نگران می شوند .حتی امکان دارد ٬دیدن تصاویر و
شنیدن سخنانی به طور تصادفی و تنها به یک بار ٬رفتار ما را تعیین کند .آزمایش زیر آنرا روشن می سازد .گروهی از
دانشجویان را پس از کمی تمرین جمله سازی با چند واژه ٬به اتاق دیگری بردند .به نیمی از آنان واژه هایی را دادند که پیری را
بازتاب میداد ( موهای ریخته ٬سفید ٬چهره پر چین و چروک ٬فراموشکار) .آن دانشجویان در مقایسه با گروه دیگر که فهرستی از
واژه های خنثی (از باره سنی ) دریافت کرده بودند ٬کند تر بسوی اتاق دیگر می رفتند۲۵.
آن مثال را از اندیشه کژی پذیر ما ٬نوشته دانیل کاهنمن ( )۲۰۱۱می آورم که تنها یکی از پژوهش های بسیار است و نشان می
دهد تا چه اندازه در برابر آنچه که جلو مان می گیرند ٬تاثیر پذیر می باشیم و تا چه اندازه از آن بی خبر می مانیم .می باید کسانی
را که در عالم خیال بسر می برند و می گویند آن فقط به اختالف عقیده مربوط می شود و من ( من خودم) می توانم جلو آنرا
بگیرم ٬دلسرد کنم :پژوهش ها نشان می دهد تاثیرات واژگان و تصاویری که ما را در میان گرفته ٬تا چه اندازه فراگیرتر و
گسترده تر است و تا چه اندازه آن تاثیرات ٬حتی تاثیرات ناخودآگاه ٬روی اندیشه ٬رفتار ٬تصویر ما از خویشتن و بدن واقعی مان٬
می تواند تعیین کننده باشد.
در بحث و بررسی ما آن دیگری ٬که تصاویر را بازتاب می دهد ٬مفهومی گسترده تر از پدر و مادر دارد .همچنانکه در آغاز این
وار ایده آل را از کسانی دریافت می کنیم که ما را تعلیم و تربیت می کنند .تو این هستی ٬اینبخش توصیف شد ٬تصاویر آینه ِ
احساس را داری ٬می باید با آن (مساله-م ).چنین برخورد کنی یا کنار بیائی ٬تو این خواهی شد .اما پدر و مادرها آن تصاویر را
خود نساخته اند؛ آنان تصاویر یاد شده را از دریاچه ای بدست میاورند که از خود آنان فراتر می رود ٬آن بخشی از فرهنگ
پیوسته و دگرگونی پذیریست که بما نشان می دهد چگونه می باید دیده شویم ٬درباره خویشتن چگونه می باید بیاندیشیم ٬چگونه می
باید با خود راه بیائیم .بعضی وقت ها از آن با ’روح زمانه‘ و گاه با ’بحث و گفتگوی غالب‘ نام می برند .من نامگذاریی را برتر
می دانم که در نگاه نخست غریب می نماید” :آن دیگری“ ٬برادر بزرگ امروزی ٬که دیگر آن خشونت پیشین را ندارد ٬اما نشان
می دهد و می گوید چگونه می باید دیده شوم ٬چه باید بکنم ٬حتی چه باید بیاندیشم.
یک چنین دیگریی همواره بوده است ٬این همانی است که پدران و مادران ما و بسیاری کسان دیگر که پای در جای پای آنها می
گذارند ٬بخش بزرگی از آن آموزه ها و گرایش هایی را که در بچگی به ما می آموزند ٬بی آنکه خود بدانند از او میگیرند و از او
الگو برداری میکنند .اما اکنون تفاوتی با گذشته بچشم می خورد .تا اندک زمانی پیش ٬آن دیگری از مذهب و ایدئولوژی الهام می
گرفت ٬آن بازتاب آینه وار ( آموزش -م ).آگاهانه و جلو چشم همه ٬از طریق تعلیم و تربیت صورت می پذیرفت .امروزه آن
دیگری که تصاویر و واژگان را برابر ما میگیرد ٬به ویژه دیجیتالی و بازرگانی است ٬بی آنکه از آن آگاه شویم .این امر تاثیر آنرا
کم نمی کند ٬می باید گفت که عکس این درست است .اگر یک دیگری مشخص ٬آشکارا ایده آل معینی را انتقال دهد ٬دست کم می
توانیم در آن باره بیاندیشیم و سپس انتخاب بکنیم .اگر دیگری ما را در معرض واژگان و تصاویری قرار دهد بی آنکه خود از
دریافت آن آگاهی داشته باشیم ٬تاثیرات آن بس فراگیرتر و آزادی انتخاب ما کمتر خواهد بود .در این حالت پیامدهای آن از خود
بیگانه کننده تر و اغلب رنج آورتر خواهد شد .بیگانه کننده هنگامی است که تصویر نگهداشته شده در برابرمان علیه واقعیت بدنی
ماران فروید و ژانت که تراما داشتند ٬میشد دید.
ِ ما می باشد .رنج آور را که گامی فراتر می باید ٬در مورد آن دسته از بی
19
۲
تن من و دیگری
ریخت و شکلی را که بدان صورت در میان مردم ظاهر می شویم ٬در مفهوم گسترده تر واژهُ ٬مد تعیین می کند ٬لیفه بالنکارت٬
عکاس مشهور ٬می گوید ٬سلفی گرفتن (عکس گرفتن از خود با موبایل -م ).از چهره ٬تصویر خاصی است ’ -چهره اُردَکی‘ ٬-
مردم تا می بینند یک عکاس حرفه ای در دور و برشان است ٬قیافه و ژست می گیرند .با سلفی -خیلی مسخره است -همه سعی
خودم را می کنم تا آن انتظاری که می خواهم دیگران از من داشته باشند ٬در آنها پدید آورم .هیچگاه هم کامالً موفق نمی شوم.
هیچگاه آن برایم تصویر ایده آل نمی شود؛ چشمانم خیلی فرورفته و موهایم آشفته می شود ٬نگاه کردنم اصالً آنی نمی شود که می
خواستم .در بخش پیشین بیش و کم روشن ساختیم که دیگران روی درون تن ما نیز تاثیر می گذارند .انتقادات و تصورات آنها می
تواند درد ما را درمان کند یا بیمار مان کند .آنچه را که آنان آینه وار جلو مان می گیرند ٬یافته و ساخته خودشان نیست ٬آنها نیز
آنرا از ’دیگری‘ ٬از میان واژگان و تصاویر فرهنگی وام گرفته اند.
بسط تاثیر دیگران به دیگری ( آن دگر) پرسش مهمی را به یادم می آورد .مردم با بیان انتظاراتی که دارند و تاثیری که روی من
برجای میگذارند ٬می توانند تاثیری بهبودی بخش یا بیمار کننده روی بدنم داشته باشند .آنان برای پیام های خود از دیگری الهام
می گیرند .مانند آنها من نیز پیوسته در برابر رود خروشان تصاویر و واژگانی قرار می گیرم که از راه های گوناگون بمن
میرسد ( رسانه های گروهی ٬سلایر های تلویزیونی ٬تبلیغات ٬آموزش) .در این میان ’تاثیر گذاران‘ نیز پیدا شده اند :آدم های
شناخته شده ای که از شرکت های بزرگ داروسازی پول می گیرند تا ایده های آنها را جا بیاندازند و به جریان اصلی تبدیل
کنند.٭ در اینجا سوالی پیش می آید :آیا تاثی ِر دیگری یا آن دگر می تواند بیمار کننده یا بهبودی بخش باشد؟
دگر
روشن است که پاسخ آن پرسش آره می باشد .اما طرح سوال باال کمی نابجا می نماید ٬چرا که آن با روح زمانه ٬با آن ِ
امروزی ٬که بیش و کم در همه سطوح علت و حتی مسئولیت را صرفا ً بگردن فرد می اندازد ٬سازگاری ندارد .فرسوده و توان
در باخته شدی؟ زیادی کار سنگین کرده ای! فربهی؟ کمتر بخور! توضیحات فهرست بیماری های زیست شناختی اگرچه فرد را
کمتر گنهکار قلمداد می کند ٬اما به همان اندازه به تشدید تفرید و فردیت کمک می کند .اگر کسی مریض بشود ٬به ویروس آلوده
شده است ٬درسته؟ در این بخش از کتاب ٬موضع گیری من درست نقطه مقابل این چنین دیدگاهی است که از فرد و بدن فرد
فراتر را نمی بیند .احتمال بیمار یا تندرست بودن ٬چه از نظر جسمی و چه روحی ٬به میزان زیادی بستگی دارد به تاثیر دیگران
یا آن دگری روی ما .می باید نیک دانست که علل بیماری و تندرستی در اکثر موارد ٬در بدن نیست ٬بلکه در بدو امر و
مخصوصا ً در گستره روانی-اجتماعی می باید دنبال ان گشت .پیرامونی که در آن دیگران خیر و خوبی آدم را می خواهند ٬کمک
و یاریش می کنند ٬پیرامونی که قابل اعتماد است ٬آدم هایی به بار می آورد که تندرست هستند و عمر طوالنی میکند ٬در
پیرامونی که آدمها را گنهکار قلمداد می کنند ٬خشونت در آن زیاد است و آنها را بسوی تفرید بیشتر می راند ٬آنان را بیمار و
عمر شانرا کوتاه می کند.
پیداست که تاثیر پیرامون بسی فراتر از تاثیر بازتاب آینه وار سطحی وتصور می رود .بچه ای که نتواند به اندازه کافی غذا های
پروتئینی دریافت کند ٬بچه ای که از او مانند برده بهره کشی می شود ٬زنانی که از تحصیل محروم می گردند -روی پیامد های
آن ها نمی شود شک کرد .پیامدهای شرایط اجتماعی منفی روی رشد کودکان تا حدودی شناخته شده است .در این بخش از کتاب
خواهیم کوشید توجه خواننده را به عامل مهمی جلب کنیم که در برابر شرایط منفی ٬اگر اوضاع بر وفق مراد پیش رود ٬از آدمی
محافظت می کند .آن عامل در صورت مناسب نبودن شرایط ٬موجب تشدید و تقویت عوامل منفی می گردد .دقیق گفته باشیم:
کسانی که از بدن خود بیگانه اند ٬زودتر بیمار می گردند .کسانی که شاد و سرزنده هستند ٬کمتر بیمار می شوند .هر دو اینها
پیامد کنش و واکنش های دوران کودکیست .ثث
٭مشتی از خروار :جوزف بیدرمن امریکایی ٬استاد دانشگاه و روانپزشک کودکان در سال ۲۰۱۱محکوم شد ٬چون بجای ۶/۱میلیون دالری
که از شرکت های داروسازی دریافت کرده بود ٬تنها ۲۰۰۰۰۰دالر آنرا به اداره مالیات اعالن کرده بود .در تحقیق قضایی به عمل آمده
معلوم شد ٬از جمله ایشان که راه مثبت دانستن دارو های تولید شده توسط شرکت های بزرگ را در پیش گرفته بودند ٬پیش از آغاز آزمایش ها
روی داروها و قرص ها از تاثیر بسیار خوب آن داد سخن می داده است .می باید این را هم گفت که او در نوشته های زیادی که بر اساس
’تحقیق و بررسی‘ انتشار داده ٬مصرف داروهای روانگردان را برای کودکان تبلیغ می کنند .برای آگاهی بیشتر ا .دی .اچ .دی - .قدرت و
سوء تفاهمات ٬نوشته ال .باتسترا را بخوانید.
20
تاریخ را اگر خوب بنگریمُ ٬رمانی است که در آن رویداد های سیاسی و پزشکی آمده است .در باالی بازوی چپم ٬جای زخمی
است بیضوی که تقریبا ً سه سانتی متر قطر دارد .آن جای آمپول واکسنی است که در پنج سالگی علیه آبله زدند .بچه هایم آنرا
ندارند ٬آن بیماری اکنون ریشه کن شده است .در سده شانزدهم نقابداران اسپانیائی نتوانستند آزتک ها و اینکا ها را شکست دهند٬
اما آبله ای که آن فاتحان آورده بودند ٬آنها شکست داد .همه جا را آن بیماری واگیر ٬گرفته بود :هنگامی که در ماه مارس ۱۵۲۰
اسپانیائی ها پای در خشکی گذاشتند ٬مکزیک بیست و دو میلیون تن جمعیت داشت ٬در دسامبر همان سال چهارده میلیون تن از
آنها باقی مانده بود .نخستین درمان های آبله را در چین می بینیم؛ پزشکان از سده پانزده ’واریوالسیون‘٭ بکار می بردند .زخم
های پوسته پوسته شده صورت بیمار را که خشک شده بود ٬می کوبیدند و آنرا در بینی آدم ها فوت می کردند تا آنها نوع مالیمی
از بیماری را بگیرند و در برابر آن مصونیت پیدا کنند .اروپائیان تازه در سده هیجدهم آن روش را از چینی ها یاد گرفتند .اما
واریوالسیون همیشه هم گره گشا نبود و گاه مرگ آور می شد .در سال ۱۷۹۸یک پزشک انگلیسی سعی کرد راه و رسم
روستائیان را بیازماید :دخترهای شیر دوشی که آبله گاوی گرفته بودند ٬آبله نوع انسانی و خطرناک را نمی گرفتند .او کسانی را
که ’بخواست خود آمده بودند‘ ( آنها زندانی ها بودند) با آبله گاوی ( واکا) آلوده کرد -از همانرو آنرا واکسن می نامند .کار این
روش خیلی بهتر از آنهای دیگر بود ٬اما از هر گوشه ای صداهای اعتراض شنیده می شد .پزشکان می دیدند که روش پول ساز
آنها از رونق می افتد ( واریوالسیون در این اواخر سود آور شده بود) ٬کلیسا اعتراض های مذهبی می کرد ( گاو جانور بزرگی
است و درست نیست آدمی را با بیماری گاو آلوده کنند) .در سال ۱۹۵۸سازمان بهداشت جهان ( س .ب .ج ).در سراسر جهان
شروع به واکسن زدن کرد تا اینکه در سال ۱۹۸۰آبله ریشه کن گشت.
تاریخ کوتاهی که آورده شد ٬روشن می سازد تندرستی همگانی را در دو سده آخری آگاهانه دگرگون ساخته اند ٬بخشی را از
طریق اقدامات دولتی و بخشی دیگر را از طریق مشارکت های مردمی .امروزه کسی سارفَتی را بیاد نمی آورد ( سارفتی
پزشکی بود که سازمان پژوهش های زندگی سالم در آمستردام را در سال ۱۸۱۳پایگذاری کرد و اکنون نام پارکی در آمستردام
می باشد .بیشتر پژوهش های او روی روش های زندگی خوب و محیط های زندگی خوب برای جوانتر های آمستردام بود -م.).
شاید بشود گفت این پزشک به تنهایی آب آشامیدنی پالوده شده از آلودگی ها را برای مردم آمستردام فراهم آورد و کمک بزرگی
به تندرستی آن شهروندان کرد ۲۶.نمونه های دیگری از این دست زه کشی آب های آلوده ٬تغذیه بهتر ٬شرایط کاری بهتر ٬خانه و
زندگی بهتر ٬آموزش بهتر و غیره است .در اینجا آمیزه چشمگیری از اقدامات اجتماعی و پزشکی را می بینیم که آگاهانه برای
کورپور سانا ( گفته ای به التین =
ِ ’تندرستی‘ مردم انجام شده است .بنیان آن اندیشه به روزگاران کهن برمیگردد :منس سانا این
عقل سالم در بدن سالم و برعکس-م.).
در آغاز سده پیشین داشتن تن و پیکر سالم هدف ایدئولوژیک گشت .آلمان نازی می خواست تا جائی که می شد مردانی
نیرومندتر و تاجائی که می شد زنانی بارآورتر پرورش دهد تا بتواند امپراتوری هزار ساله ای را پی نهد .امروزه ایدئولوژی
دیگری چیره گشته است ٬که در آن دولت و بازار ذوب گشته است و رقابت و رشد همراه با فرد گرایی لجام گسیخته ٬حرف آخر
را می زند .هدف دوگانه زندگی که جلو چشم ما می گیرند ٬یکی زنده ماندن و کار کردن تا حد ممکن ( آنکه کار نمی کند ٬وجود
ندارد) و دیگری مصرف کردن تا حد ممکن می باشد .تندرستی برای هر دو آن هدف ها ضرورت دارد.
این دید و برداشت ها شیوه اندیشیدن ما در باره بیماری و نگرش ما به آن را دگرگون ساخت .چندان زمانی از آن هنگام نمی
گذرد که تن سالم و عقل سالم را حاصل پیرامون سالم ٬در مفهوم گسترد ِه واژه ’پیرامون‘ ( خوراک ٬بهداشت ٬واکسن زدن و
آموزش) دیدند .از دید مردان سیاسی نو لیبرال مسئولیت تندرستی هر کس به گردن خود اوست؛ اوست که می باید گزینش های
درست را بکند؛ برای همین آنها مدام بر طبل کاهش مراقبت های بهداشتی می کوبند .هرکس بیمار می گردد گناه خودش است
چون همراه با کم اهمیت شمردن زندگی خویش ٬راه و رسم زندگی نادرست را در پیش گرفته است .هرجا که مسئولین کشوری
چنین سیاست هایی را در پیش بگیرند ٬همبستگی از میان می رود.
٭ روشی برای دوران نهفتگی بیماری که در آغاز برای مصونیت افراد ٬با موادی که از بدن بیمار گرفته می شد ٬در برابر آبله بکار می
رفت ٬به این امید که آلودگی مالیم آنان را در برابر آبله مقاوم کند.
21
آبله پیامد آلوده شدن به ویروس آبله همراه با پیرامون غیر بهداشتی بود ٬ریشه کن شدن آن نیز حاصل تالش های جمعی در
همسویی با رهنمودهای علمی بود .این نمونه استثنائی نیست ٬برعکس :باال رفتن طول زندگی آدم ها و کیفیت زندگی پیامد
دگرگونی های اجتماعی برپایه تصمیمات سیاسی می باشد .باور کنونی که تندرستی هرکس بگردن خودش است ٬تقریبا ً خالف
همه پژوهش های علمی و نمایانگر زور گوئی ایدئولوژی می باشد .ابراز و بیان این امر که بسیاری از کودکان مشکل نفس
کشیدن دارند -به معنی انداختن مسئولیت آن ٬بگردن خود آنها نیست؟ یا می توان پرسید پرسید آیا پیرامون زیستی در آن منطقه
آلوده شده است؟ تائید این یافته که در بلژیک و هلند شمار کارمندانی که پیش از رسیدن به سن بازنشستگی طوالنی مدت بیمار می
شوند رو به افزایش است -به این معنا می تواند باشد که همه آنها آدم های نیرنگ بازی هستند و از سیستم مراقبت های پزشکی
ما سوء استفاده می کنند؟ یا نه این پیامد راه و روشی است که می خواهیم جامعه مان را بدان صورت سازمان دهیم ؟۲۷
آمار سازمان بهداشت جهانی نشان می دهد چگونه افسردگی در مدت کوتاهی بیماری شماره یک جهان شد ٬که علت آنرا موکدا ً
شرایط زندگی بسیار بد می داند .در اروپای باختری شمار آدم هایی که به سبب توان درباختگی ( برن آوت) همراه با بیماری
های طوالنی به سبب فشارها و تنش ها از کار بیرون انداخته می شوند ٬شتابان رو به افزایش است .پیام رسای روانپزشکانی که
راستای بیولوژیک را برگزیده اند ٬آنست افسردگی ’بیماری بهم خوردن تعادل شیمایی‘ می باشد و بیماری هایی را که به استرس
مربوط می شود ٬بویژه در آدمهایی می شود دید که توانایی کنار آمدن با استرس را ندارند .پس فوری از این نتیجه می گیرند که:
تقصیر خودت است.
در اینجا ’آن دگری‘ ٬نقش اتهام زننده و دل آزاری ( بیمار کننده ) دارد.
این گونه استثناها اهمیت گزاف دارد ٬چرا که آنها گواهی می دهد ٬پسرها و دخترهای یاد شده به طور کامل بازیچه نیروهای کور
اجتماعی-اقتصادیی که درآن بزرگ شده اند ٬قرار نمی گیرند .در اینجا پرسشی بمیان می آید ٬چه چیزی این استثناها را ٬استثنا می
کند .پاسخ آن پرسش را در پژوهش های اِمی ورنر می توان یافت ۲۸.این روانشناس امریکائی به مدت بیش از چهل سال همه
کسانی را که در سال ۱۹۵۵در کاوای از جزایر هاوائی به دنیا آمده بودند ٬دنبال کرد .روی همه آن ۶۹۸تن که در این پژوهش
شرکت کرده بودند ٬در مقاطع مهم سنی ( ۳۲٬ ٬ ۱۰ ٬ ۲ ٬ ۱و ۴۰سالگی) از باره های روانشناختی و اجتماعی بررسی و تحقیق
شد .دویست و ده تن از آنان در شرایط سخت و رنج آور ( فقر و خانواده ای که مشکالت عدیده داشت) بزرگ شده بودند .نتایج
تحقیق آنچه را که انتظار داشتیم ٬تائید می کند .اکثریت بسیار بزرگی از این ۲۱۰تن بچه ٬در ده سالگی یا مرتکب کارهای غیر
قانونی شده بودند یا از دیدگاه روانپزشکی آسیب خورده بشمار می آمدند.
در اینجا ’اکثریت بزرگ‘ به معنی دو تن از هر سه تن می باشد ٬پس می توان گفت از هر سه تنی که در آن پیش زمینه سخت و
دل آزار بزرگ شده بودند ٬یک بچه موفق شد رشد عادی داشته باشد و فرد بالغی عاری از آسیب های قابل توجه گردد .اگرچه
یکی از سه تن اقلیت می باشد ٬اما آن شمار کمی نیست .چه چیزی این بچه ها را از بچه های دیگر متفاوت می کند؟ می باید از
کار بسیار بزرگ و ارزنده ورنر و همکاران او سپاسگزار باشیم که امروز با بهره گیری از دستاورد های تحقیقات آنها می دانیم
آن تفاوت حاصل عوامل متعددی است .بدبختانه آن آمیزه پیچیده و بغرنج در یک واژه خالصه شده است :تاب آوری یا داشتن
نیروی فنر ّیت ( که پس از تحمل فشار دوباره می تواند باز شود و و به حالت اول برگردد -م - ).در زیر در باره آن’بدبختانه‘
توضیح می دهم.
ورنر عوامل محافظت کننده را در سه سطح جداگانه دسته بندی می کند -فردی ٬خانوادگی ٬اجتماعی -و با توضیحاتی که می
دهد ٬درهم تنیدگی میان آنها را روشنتر می سازد .استثنا هایی که در قاعده و قانون دیده می شود -یک کودک از هر سه کودک -
به سبب کنش و واکنش های میان آن سطوح پدید می آید.
22
آنکس که در هنگام نوزادی یا کودکی از پدر و مادر یا از پیرامونش واکنش های مثبت و تشویق آمیز دریافت کرده است ٬در
مقایسه با بچه های دیگر ٬رشد و پیشرفت بهتر می کند ٬بهتر می تواند گلیم خود را از آب بیرون بکشد و اعتماد به خویشتن
بیشتری داشته باشد.
در سطح خانواده مهم ترین عامل حفاظت کننده داشتن رابطه دلبستگی امن و قابل اعتماد با یک تن می باشد ( در این پژوهش
یکی از پدر یا مادر بزرگ ها بود) .بکنار از این عامل عمومی ٬در سطح خانوادگی میان دخترها و پسرها نیز فرقی هست.
پسرها از ساختاری روشن بهره مند می شوند که در آن الگویی برای مرد بودن هست ٬همچنین از تعلیم و تربیتی بهره مند می
شوند که ابراز احساس ها را تشویق می کند .دختر ها به ویژه در خانواده هایی خوب رشد می کنند که در آنها روی خود کفائی و
روی پای خود ایستادن تاکید می شود ٬مخصوصا ً که در کنار این ها یکی از زنان فامیل از او پشتیبانی و به او کمک کند.
در سطح جمع و جامعه عامل بسیار تعیین کننده میزان دسترسی جوانان به یاری همگنان خود و بهره مند شدن آنان از کمک های
آدمهای بزرگسال و قابل اعتماد می باشد ( آموزگاران ٬رهبران جمع و جامعه ٬رهبران دینی).
آنچه در باال آورده شد چکیده پژوهش پربار ورنر می باشد .امیدوارم با اقدام به گذاشتن فیلتری در رابطه ای که میان تاثیر گذاری
پیرامون بالفاصله کودک روی او دارد ٬به منظور ایقان از نقش حفاظت کنندگی و تقلیل نقش منفی آن ٬به پژوهش خانم ورنر
آسیبی نرسانده باشم .آن رابطه با دریافت بازتاب آینه وار پیرامون ٬توسط نوزاد آغاز می شود .در این مورد می توانیم یافته های
ی شاد و خنده رو (از پیرامون پژوهش های نوین را به پژوهش های ورنر بیافزائیم .نمی توان پیشا پیش گفت که هر کودک نوپا ِ
خود-م ).بازتاب های مثبت دریافت می کند -امکان دارد بهش بگویند بچه ایست که ا .دی .اچ .دی .دارد و همه را خسته می کند.
شتن بچه را تعیین می کند ٬تردیدی نمی توان
در این که آن بازتاب های آینه وار پیرامون است که تصوی ِر خویشتن و اعتماد به خوی ِ
ی داشتن رابطه عاطف ِی امن تاکید می شود .رشد اعتماد و اطمینان کودک به دیگری در ادامه داشت ٬البته در هم ٔه این احوال ٬رو ِ
همین گام می باشد.
پژوهش های ورنر نشان می دهد تا چه اندازه رشد زیست شناختی ٬روانشناختی و اجتماعی ما در هم تنیده است .تاکید و تمرکز
کنونی روی فرد ٬آن نکته را نادیده میگیرد ٬به ویژه در مواردی که کوشش می شود فرد صرفا ً به زیست شناختی خود تقلیل داده
شود.
زیستی-روانی-اجتماعی؟
در جهان پزشکی میان پژوهش های بسیار نوین و دیدگاه های معمول تفاوت های چشمگیری هست .پیشرفت های بسیار نوین ٬از
آن میان پیشرفت هایی که برپایه پژوهش های ’سلیکو‘ ( پژوهش هایی که در آن ها مقادیر عظیم داده های آزمایش ها را با هم
می آمیزند و بکمک رایانه ها تجزیه و تحلیل می کنند) بدست آمده ٬ثابت می کند بیماری و تندرستی تا حد زیادی به عوامل
بیرونی بستگی دارد .از آن گذشته ٬نتایج اینگونه پژوهش ها نشان می دهد سیستم های گوناگون در بدن ما به مثابه یک کل بزرگ
کار می کند .با این همه پزشکان جوان ما روز بروز بیشتر به فوق تخصص روی میاورند ( برای نمونه پزشک شُش برای
تخصص باالتر ٬تنها در زمینه نشانه های بیماری آپنه خواب -گرفتگی راه تنفس در خواب م -.کارشناسی باالتر می گیرد ٬پزشک
جراح تنها در زمینه عمل دست فوق تخصص میگیرد) .در نتیجه بسیاری از مردم عادی نیز طبق غریزه گمان می برند بیماری
در بدن و اغلب در یک بخشی از بدن یا در یک اندام النه می گزیند ( شکمم راه افتاده است؛ کمرم جان به لبم کرده است).
هنگامی که کسی گریپ می گیرد ٬آیا علت آن همان ویروس لعتنی است؟ یا این گفته که زخم معده نتیجه تنش ها و فشارهای
روانی است ٬برای خر کردن مردم می باشد؟
در خاموشی خود می پذیریم که تنها مسائل زیست شناختی-پزشکی ٬مسائل واقعا ً علمی می باشد ٬تنها آسیب هایی که آشکارا علت
بدنی دارد ٬بیماری واقعی در شمار می آید .روانشناسی در میان ناامیدی با دلیری می کوشد جلو بدتر شدن اوضاع را بگیرد ٬اما
هنگامی که می خواهد پای در جای پای رویکرد پوزیتویستی-علمی بگذارد ٬ناکارآمد می گردد .علوم اجتماعی از محصوالت
فکری چپ بشمار آورده می شود و دستاورهای آن برای سیاست گذارانی که پیامد های اجتماعی خود را نمی بینند ٬بهر روی
مشکوک می باشد.
نمونه های این گونه فروکاستن بیماریها ٬بی سر و صدا ٬به توضیحات زیست شناختی-پزشکی فراوان است .در هفته ای که این را
می نوشتم ٬پزشکی در رادیو می گفت’ ٬ما هنوز به علت واقعی سرطان پستان پی نبرده ایم‘ .منظور او علت زیست شناختی آن
بود .در همان هفته ٬در روزنامه ای نظر نویسنده ای را می خواندم که سعی می کرد در نوشته خود به آثار منفی نابرابری
23
اجتماعی -اقتصادی روی تندرستی روانی -اجتماعی ما گرد تردید بپاشد .وی در آن نوشته برای مردود جلوه دادن پژوهش های
کارشناس همه-گیری
ِ ویلکینسون و پیکِت با بلند نظری می فرماید تحقیق آنان ’از دیدگاه علمی مشکوک به نظر می رسد‘ .آن دو
شناسی اهل بریتانیا در سال ۲۰۰۹کتابی انتشار دادند که در آن برپایه بهره گیری از روش های ساده و آماری روی داده های
بسیار موثق نشان می دهند کشورهایی که نابرابری های درآمدی در آنها بیشتر است ٬بیش و کم همه شاخص های وضعیت
سالمتی آنها حاکی از خرابی اوضاع می باشد .در سال های پس از انتشار آن کتاب ٬بویژه از سوی اتاق های فکری نولیبرال با
آنها برخوردهای بسیار تند و بدی شد .این تنها ترامپ نیست که نتایج علمی را به هیچ می شمارد ۲۹.نمونه ای از هفته نامه
روانشناسی را ورق میزدم ٬بیش از نیمی از یک مقاله با این عنوان که ’ا .دی .اچ .دی .یک آسیب مغزی است‘ ٬در باره مغز و
ژنتیک قلم فرسایی می کرد! مقاالت دیگر نیز بیش و کم همین روال را داشت’ :یافته ای امید بخش و نوین‘ که ویژگی
روانشناختی را بر پایه مغز یا ژن توضیح می دهد ٬اما هنوز به پژوهش های زیادی نیاز است ٬این یافته ها موقتی است و هنوز
تایید نشده است.
درخواست برای رویکرد ’زیست-روان-جامعه شناختی‘ را می شود ٬در اغلب آموزش های مقدماتی ٬در زمینه روانشناسی بالینی
یا پزشکی عمومی دید .اما پس از اتمام آموزش مقدماتی آن نیز بگوشه ای پرت می شود .در عمل و هنگام پژوهش توجه ( و نیز
پول) صرفا ً روی جنبه های بدنی صرف می شود .وقت بسیار زیادی صرف ٬برای نمونه یافتن علل ژنتیکی روان نژندی ها یا
پریون ها [ ذرات پروتئینی که گمان می رود علت پاره ای از بیماری های مغزی مانند رسوب خون ٬اسکرپی ( بیماری ویژه
گوسفندان که در مغز آنها پیش می آید و هماهنگی شان از بین می رود .از آنرو حیوان برای کمک خود را به درخت می مالد -
م ٬).بیماری کروتسفلد یاکوب ( بیماری مغزی که با افسردگی یا هیجان عصبی شروع می شود اما پس از دو سه هفته آسیب های
جدی حافظه خود را بروز می دهد و بیمار مشکل راه رفتن ٬صحبت کردن پیدا می کند ٬موقع راه رفتن تعادل ندارد ٬ماهیچه هایش
بسیار سفت می شود یا برعکس لرزش دارد -م .).پریون ها را نمی شود با میکروسکوپ دید ٬آنها هسته و اسید ندارد ٬در برابر
نابودی مقاوم می باشد ].می شود که گمان می رود اساس بیماری های فرساینده ( دیجنرتیو دیزیز) را پدید می آورد .اما در موارد
بسیاری این پژوهش ها دستاورد های ناچیزی دارد یا هیچ دستاوردی ندارد .در پایان کار هم تصمیم می گیرند بگویند علت
بیماری دانسته نیست ٬که تصمیم درستی نمی باشد .درست آنست که بگویند برای آن بیماری علت زیست شناختی یافته نشد و روی
تحقیقات در زمینه عوامل روانی-اجتماعی نیز پولی هزینه نمی کنند.
در بخش های آتی این کتاب روشن خواهد شد دالیل کافی برای یافتن عامل آن بیماری ها و سرمایگذاری در پژوهش های روانی-
اجتماعی وجود دارد .برای نمونه ما دلیل مالتیپل اسکلِروسیس ( سفت شدگی بافت های بدن -م ).را نمی دانیم .عامل ژنتیکی در
آن نقش دارد ٬چون در میان برخی گروه های تباری دیده نمی شود .تحقیقات دیگر یافته های شگفت انگیزی را ارائه می کند که
تاثیر محیط را نمایان می سازد :پیشینه تجربیات تراماتیک در بیماران ام .اس .ده برابر بیشتر است تا مردم ’عادی‘ ۳۰.نمونه دوم
به ارثی بودن در حالت کلی مربوط می شود .این باور که بسیاری از بیماری ها ارثی می باشد ٬رواج بسیار دارد .تا اینکه
گروهی از پژوهشگران هلندی پی بردند عوامل محیطی می توانند روی کارکرد ژن ها تاثیر بگذارد .درست خواندید :پیرامون
آنچه را که در ما ارثی است تغییر می دهد .اپی ژنتیک ( دانش دگرگون ساختن ارگانیسم از طریق اصالح و تعدیل ژن بجای
دگرگون کردن ُکد ژن -م ٬).به عنوان دانشی نو در ژن شناسی می باشد ٬چیزی فراتر از بسط و توسعه داروینیسم .دانش سنتی
ژنتیک می گوید ٬ترکیب تصادفی ژن ها تاثیرات تعیین کننده پدید میاورد که تقریبا ً بدون آنکه تغییر یابد به نسل های بعدی انتقال
داده می شود .اپی ژنتیک نوین نشان می دهد عوامل پیرامونی می تواند ژن ها را وصل یا قطع کند ٬که تا سه نسل ادامه می یابد.
یکی از پژوهش های نخستین در هلند انجام گرفت و نشان داد آن دسته از بچه های هلندی که از مادران باردار شده در زمستان
گرسنگی در پایان جنگ جهانی دوم بودند ٬احتمال ابتال به بیماری های قلب وعروق ٬نیز فربهی در آنها باالست .آنچه می خوری
(یا نمی خوری) روی بچه ها و نوه هایت تاثیر دارد .در این میان روشن شده است عوامل محیطی مانند خورد و خوراک
(پُرخوری زیاد یا کم خوردن بیش از حد ٬برای تندرستی خوب نیست) و مواد شیمیائی (حتی در بسته بندی و پوشاک بچگانه)
تاثیر اپی ژنتیکی روی نوزادان ما دارد ٬از بیماری دیابت و چاقی گرفته تا خلق و خوی آنها۳۱.
زمان آن رسیده است که عبارت زیست-روان-جامعه شناسی را جدی بگیریم .همانگونه که پیروزی یا شکست اجتماعی را نمی
توان تنها بگردن فرد انداخت ٬مساله تندرستی و بیماری را نیز نمی توان به گردن یک بدن انداخت .برای آن نیز شواهد علمی
کافی وجود دارد.
24
نتایج تکان دهنده بود :از ۲۸درصد این تعداد از امریکایی های عادی ٬دارای تحصیالت خوب ٬که کار و زندگی داشتند ٬از نظر
بدنی سوء استفاده شده بودند و از ۲۱درصد از نظر جنسی .چهل درصد آنان از دو رویداد فاجعه بار ( تراما زا) و ۱۲/۵درصد
از چهار رویداد تراما زا گزارش داده بودند.
اگرچه این یافته ها در خود تکاندهنده می باشد ٬اما رابطه ای که بعدا ً میان آنها و بیماری دیده شد بیشتر تکاندهنده بود.
پژوهشگران پانزده سال آن گروه را دنبال کردند ٬تا ببینند پیوندی میان سرگذشت و پیشینه آنان با تندرستی شان می شود یافت.
نتیجه ای که گرفته شد این بود میان ’ میزان -واکنش‘ نسبت و تناسبی آشکار دیده می شود :هرچه میزان بیشتر باشد ٬تاثیر آن
شدت بیشتری خواهد داشت .هرچه تراما های بیشتری بر سر کسی آمده باشد ٬تاثیر آن روی تندرستی او بیشتر خواهد بود .اکر بر
سر کسی چهار رویداد تراما آور آمده باشد ( این در مورد یک تن از هر هشت شرکت کننده صادق بود!) احتمال الکلی شدن او
هفت برابر ٬دچار شدن به سرطان ٬بیماری قلبی و دیابت دو برابر می شود .کسی که شش رویداد تراما زا از سرگذرانده بود٬
احتمال خودکشی او سی برابر بیشتر بود .توجه داشته باشید که هرچه جلوتر می رویم ٬پیوند میان تراما های روانشناختی-
اجتماعی با بیماری های بدنی بیشتر نمایان می شود .بسی خطا خواهد بود که گمان کنیم تراما ها تنها به آسیب های روانی محدود
می شود۳۳.
از جزئیات جالب و فراموش شده این پژوهش تاریخچهٔ آنست .ده سال پیشتر از آن وینسنت فلیتی ٬که رهبری پژوهش اخیر را به
عهده داشت ٬روی برنامه ای برای الغر شدن آدم های چاق کار می کرد .نیمی از شرکت کنندگاه در آن برنامه الغری ٬علیرغم
اینکه هر یک چندین کیلو وزن کم کرده بودند ٬در میان ناباوری او از گروه رفتند .وی برای پی بردن به علت کناره گیری آنها با
۲۸۶تن از آنان مصاحبه کرد .در پاسخ این پرسش او’ ٬نخستین بار که از نظر جنسی فعال شدی ٬وزن ات چه قدر بود‘ ٬یکی از
شرکت کنندگان زن زد زیر گریه و گفت’ :بیست کیلو‘ .از آن پس فلیتی در پرسش های خود به طور سیستماتیک در باره سوء
استفاده جنسی در دوران کودکی می پرسید .بیش از نیمی از آنهایی که از برنامه الغری کناره گیری کرده بودند -به دیگر سخن
یک چهارم کل شرکت کنندگان -از سوء استفاده جنسی در سنین کودکی می گفتند .چاق بودن و چاق شدن برای بسیاری از آنان
نوعی دفاع از خود در برابر خشونت جنسی بود و پرهیز آنان از الغری ٬برای آنان پیشگیری از یک خطر بشمار می آمد.
نخستین گزارش او را در گنگره ای که در باره چاقی و فربهی بود جدی نگرفتند ٬پس او تصمیم گرفت در آن باره بیشتر کاوش
کند .او همراه شماری دیگر از پژوهشگران به بررسی های گسترده تر پرداختند و به نتایجی که در باال آورده شد ٬رسیدند؛
نتایجی که این بار طنین آن شنیده شد ٬اما بگمان من هنوز نه چندان که می باید شنیده میشود.
توجه اندکی بدان شد و آنرا جدی نگرفتند چرا که آن نتایج ٬انتظارات ما را برآورده نمی کند .کسی از دختر های عفیفی که از
خانواده های دارای اصل و نسب می آیند سوء استفاده جنسی نمی کند .گاهی وقت ها ٬یک کتاب خیلی بیشتر از نتایج همه آزمایش
ها تاثیر گذار می شود .رکسانه گی ٬دختر یک خانواده خوب و محترم امریکایی-هائیتی ٬فرزندیست که هر پدر و مادری
آرزویش را دارد .او همه سعی خود را می کند تا رویا های پدر و مادرش را برآورده سازد؛ در مدرسه باالترین نمره ها را می
گیرد ٬در هیجده سالگی به سبب شاگرد برتر بودن ٬این امکان را می یابد که خود انتخاب کند در کدامیک از بهترین دانشگاه ها به
تحصیالت خو یش ادامه دهد .یک نکته کوچک :در آن هنگام او صد و پنجاه کیلو وزن دارد که در سال های بعد صد کیلو هم
روی آن می آید .درمانگرها ٬پزشکان و رژیم های خوراکی درد فربهی او را نمی توانند چاره کنند .آنچه رکسانه در بیست و پنج
سال گذشته ٬در باره آن خاموشی گزیده و دم برنیاورده است قربانی تجاوز گروهی قرار گرفتن در سن دوازده سالگی می باشد٬
که با همدستی دوست پسرش در آن هنگام صورت گرفت .از آن پس همواره از خود می پرسیده ٬آیا خودش هم در آن ماجرا
مقصر بوده است؟ پس از آن رویداد تراما زا ٬او به خوردن روی میاورد ٬در آغاز برای تسکین و آرامش ( در آن موقع اعصاب
اش خرد بود ٬ناگهان نگران و هراسان می گشت- ... ٬م ).اما دیری نمی کشد که آن به رخت دفاع در برابر خشونت جنسی در
میاید:
25
چربی برایم بدن نوی ساخته است ٬بدنی که از آن خجالت می کشم ٬اما درون آن خودم را امن احساس می کنم ٬تنها چیزی که بدان نیازدارم
احساس امن بودن است.
زندگی نامه او ٬گرسنگی -سرگذشت بدن من ( )۲۰۱۷از آثار کالسیک در این زمینه شده است.
به پیروی از فلیتی و همکاران او چندین پژوهش دیگر انجام گرفت ٬که همان پیوند میان تراما و بیماری را ٬گاه با روشنی بیشتر
نشان می داد .این نیز تائیدی است بر تحقیقات پیشین که رابطه میان شرایط روانی -اجتماعی با استرس ٬بیماری و مرگ و میر را
نشان می دهد ۳۴.در اینجا نیز با همان مساله ای رو در رو قرار می گیریم که در پژوهش های اِمی ورنِر داشتیم؛ در تحقیقات
فلیتی هم بسیاری کسان با رویدادهای تراما زای مشابه در جوانی ٬آدم های برزگسال تندرست و سالم می شوند .از چیست که
برخی از آدم ها با تجربه شرایط مشابه بیمار می گردند و برخی نه؟
نکته درخور توجه دیگری نیز هست :آن دسته از آدم ها که بیمار می شوند ٬اگرچه پیشینه های تراما آور بیش و کم همسان دارند٬
اما به آسیب های نا همسان دچار می گردند .ما آدم ها راه راست را می پسندیم :آن ویروس موجب این بیماری می شود -خیلی
روشن .اما اگر سرگذشت ترامازای یکسان ٬اساس آسیب های متفاوتی گردد ٬در آن صورت پیوند میان تراما و بیماری را بسیاری
کسان باور نخواهند کرد .اگرچه پیوند میان تراما در کودکی و بیماری در بزرگسالی را امکان دارد با آمار نشان داد ٬اما چگونگی
کارکرد و تاثیر آن همچنان در پرده ابهام می ماند.
آنچه به خصوص از پژوهش فلیتی و همکاران او می توانیم بیاموزیم آنست آدم های بیشتری در شرایط بد و ناگوار بزرگ می
شوند ٬بیشتر از آنی که می پنداریم ٬آن شرایط بد پایه و اساس آسیب های متفاوتی را پدید میاورد .می باید یادآور شوم ’پیشگامانه‘
نامیدن پژوهش های فلیتی ٬کم جلوه دادن آنست .در این کتاب بازهم به این مساله خواهم پرداخت .در پژوهش های یاد شده
ی روزگار نوجوانی و جوانی ٬تاثیر بیمارکننده می گذارد ٬از چیست که آن همه را بیمار تصریح نمی شود چگونه رویداد تراما زا ِ
نمی کند.
مریض شدی؟ گناه خودت است و باید بکشی (خود کرده را تدبیر نیست -م).
۵۱۴تن از زنان استرالیایی در آغاز سال ۲۰۰۰خبر بسیار بدی دریافت کردند :در پستان آنها برآمدگی دیده می شود ٬می باید
هرچه زودتر روی آنان بررسی های بیشتری به عمل می آمد تا روشن می شد آن یک تومور بدخیم است یا برآمدگی بی زیان .در
عین حال از باره روانشناسی نیز روی آنها بررسی می کردند .از ترکیب نتایج بدست آمده به نظر می رسد زنانی که تومور
بدخیم داشتند ٬زنانی بودند که از پیرامون خود حمایت و پشتیبانی اندک دریافت می کردند ٬در زندگی با عوامل تنش زای بسیار
درگیری داشتند .پژوهشگران که خود شگفت زده شده بودند ( تا حدودی این انتظار را نداشتند) ٬می نویسند این گروه در مقایسه با
گروه های دیگر ُنه برابر بیشتر برآمدگی (غده) بدخیم دا شتند۳۵.
آیا میان اشکال خاصی از سرطان پستان و حمایت نشدن از سوی پیرامون اجتماعی پیوند مستقیمی وجود دارد؟ به هر حال پیوند
مستیم نمی توان یافت ٬چون در همان پژوهش انجام گرفته در استرالیا ٬زنانی هم بودند که سرطان پستان گرفته بودند و از سوی
پیرامون اجتماعی خود نیز خیلی حمایت می شدند ٬بیشتر از زنان دیگر هم تنش و استرس نداشتند ٬درست مانند برخی زنان که هم
استرس زیاد داشتند و هم از پیرامون اجتماعی کمتر حمایت می شدند ٬اما سرطان پستان نگرفته بودند.
در نتایج تحقیقات ٬استثنا ها اغلب درخور توجه می باشد .از این تحقیق و تحقیقات مشابه دیگر معلوم می شود همواره اقلیتی
هستند که از زمره استثنا های خوش شانس می باشند .آنچه دیگران را بیمار می کند ٬به آنها کارگر نیست .نتیجه روشن است :می
باید عاملی فردی در این میان نقش داشته باشد که به واسطه آن در شرایط قابل مقایسه ٬برخی کسان بیمار می گردند و برخی
دیگر تندرست می مانند .ما نمی دانیم آن بدرستی کدامین عامل است .با این همه ٬آن ما را از اینکه نامی روی آن بگذاریم باز نمی
دارد؛ بدنبال آن نامگذاری در ما این توهم پدید می آید که ما آن پدیده استثنا را می فهمیم .این روزها برای نشاند دادن آن از
عبارت ’تاب آوری‘ ( یا فنریت داشتن :پس از فشرده شدن تحت شرایط فشار ٬مانند فنر قابلیت باز شدن ٬سر برافراشتن دوباره
را دارا بودن -م ).استفاده می کنند .در پایان سده هیجدهم آنرا با ’ایستینیسیتَیت‘ نشان می دادند که از واژه یونانی استِنوس به
معنی نیرو و پایداری می آید ٬که هرکسی مقدار زیادی از آنرا داشته باشد مریض نمی شود .فروید اغلب از ’کانستیتیوشن‘ ( بنیه
خوب داشتن -م ).می گفت .در نزدیکی همین ایام به عبارت ’توا ِن سازگاری‘ برمیخوریم ٬که هانس ِس ِلی ٬پایگذار پژوهش روی
تنش ٬می خواست از آن طریق تفاوت میان آدمهایی را که تحت تنش بیمار می شوند با آدم هایی که نمی شوند نشان دهد .مردم
26
عادی از آن با ’ایستادگی و پایداری‘ ( در برابر بیماری -م ).نام می برند .هرکس که مقاومت و پایداری بیشتر بکند ٬کمتر بیمار
می شود.
این نامگذاری های گوناگون به توهمی دامن می زند :آنها به عامل خاصی اشاره می کند که آدمی می تواند به مقدار کم یا زیاد
آنرا داشته باشد؛ گمان می رود این تنها ویژگی بینادین آنست .اصطالحات قدیمی صراحتا ً ماهیت پزشکی دارد؛ عبارت جدید
’نیروی فنریت‘ یا ’تاب آوری‘ بیشتر رنگ روانشناسانه گرفته است .این جابجائی را نمی توان کم اهمیت شمرد .چون به فاصله
اندکی آن برداشت مفهومی با بار اخالقی یافته است .از این پس دهانه آن برای اتهام زدن بازتر می گردد .آنکه نیروی فنریت
کمی دارد ٬آدم دست و پاچلفت و بی عرضه بشمار می آید که زود وا می دهد و خود را ول می کند .در روانشناسی امریکا تاب
آوری را به دل و جرأت یا ُجربزه داشتن ربط می دهند .آدم هایی که دل و جرأت دارند ٬مریض نمی شوند .پس می توان گفت ٬آدم
هایی هم که دل و جرأت ندارند ٬بزدل و تن پرورند؛ به این معنی که اگر مریض شدند تقصیر خودشان است .از اینرو هدف
درمان می باید قرص و محکم ساختن آنها باشد۳۶.
مفهوم ’تاب آوری‘ ٬با یک چنین تفسیری و نیز با کارهای درمانیی که در آن راستا صورت می گیرد ٬ویژگی پایه ای و مهمی را
در روانپزشکی عیان می سازد ٬که همانا مفاهیم تلویحی برداشت های روانپزشکی از دیدگاه اخالقی می باشد .در آغاز راه این
امر مشکلی بشمار نمی آمد؛ کهن ترین الگوی درمان که از سده نوزدهم به مارسیده است به طور تصادفی الگوی ’درمان اخالقی‘
نامیده نمی شود؛ در آن روش ٬رویکرد روانی اجتماعی با بازآموزی و تعلیم و تربیت دوباره تلفیق داده میشد .اکنون با آن مشکل
پیدا کرده ایم؛ توماس اینسل ٬که تا چندی پیش سرپرست موسسه ملی امریکا برای تندرستی روانی بود ٬می گوید بی تردید
روانپزشکی خود را در مقام شاخه ای از درمان و پزشکی مطرح می کند ٬از آنرو شایسته است ٬عبارت ’آسیب های روانی‘ را
هرچه زودتر با ’آسیب های مغزی‘ جایگزین کند ۳۷.انکار کردن ٬توجیه کردن به دستاویز منطق و سرکوب کردن هیچ امتیاز
برای بیماران بشمار نمی آید ٬برخی از روانپزشکان می توانند کاله شان را قاضی کنند؛ نگاهی تیز بین و هشیارانه خیلی چیز ها
را روشن می سازد.
معیارهای تشخیصی که تشخیص روانپزشکی بر روی آن استوار است ٬تقریبا ً همواره دربرگیرنده هنجارهایی می باشد که نظم
اجتماعی موجود را بازتاب می کند .بچه می باید حواس اش را جمع کند و آرام بنشیند .آدم بزرگسالی که دوازده ماه پس از
ص روانپزشکی ٬روی درگذشت عزیزی هنوز سوگواری می کند ٬آسیب خوردگی ( روانی-م ).دارد .وزنهٔ اخالق ِی نشانه تشخی ِ
ی اجتماعی آن آرمیده است ٬که شدیدا ً به انتظارات اجتماعی فرهنگی غالب وابسته می باشد .آن ها امکان دارد در یک نسل ناپسند ِ
بسیار دگرگونی پذیرد -برای نمونه به این بیاندیشید که در زمان کودکی من می گفتند’ ٬حجب و حیا فضیلت می باشد‘؛ امروزه
برای آنچنان آدم ها یی که شرم و حیا دارند یا فروتنی می کنند ٬دوره های آموزش بخود آمدن یا خویشتن آگاهی می گذارند تا از
حق خود نگذرند واجازه ندهند حق شان خورده شود .تاب آوری به مفهوم جربزه و جرأت داشتن ٬با تاکید کنونی نئولیبرال ها روی
انعطاف’ ٬قدرت و همت خود‘ و مسئولیت فردی‘ خوب جور درمی آید .کسی که زودتر از دیگران بیمار می شود ٬تاب آوری
کمتر دارد .پس می باید با رویکردی فردی آن عامل را در وی افزایش داد.
در اینگونه استدالل ها ٬به آموزش تاب آوری ٬به عنوان خصلتی شخصی ٬همراه با پایداری در برابر استرس ٬دامن زده می شود.
من از این تعبیر نگران هستم ٬چرا که خیلی رایج شده است و بیشتر از تعابیر دیگر انگشت اتهام را بسوی بیمار می گیرد .از
چشم انداز علمی برای آن سند و مدرکی نمی توان ٬یا خیلی کم می توان یافت؛ از جمله به این دلیل که هنوز برای آن مفهوم٬
تعبیری عمومی که همه روی آن اتفاق نظر داشته باشند و از صراحت و وضوح کافی برخوردار باشد ٬وجود ندارد .نباید از این
وضعیت تعجب کرد ٬چون تاب آوری همواره حاصل رشد فرایند پیچید ٔه کنش و واکنش میان فرد و پیرامون او می باشد .این امر
توسط یکی از یافته های شگفت انگیز پژوهش اِمی ورنر که پیشتر آنرا آوردیم ٬به صراحت تائید می شود .شمار بزرگی از
کسانی که در هیچده سالگی به نظر می رسید از زمره آدمهای شکست خورده هستند ( ٬مادران نوجوان و کم سال ٬تبهکاران
نوجوان) ٬دیده شد در سنین چهل سالگی و حول و حوش آن پیشرفت های چشمگیری دارند .از آنرو توجیه تاب آوری را نمی باید
در روان درمانی فردی ( که گرهی از مشکالت فرد را نمی گشاید) ُجست ٬بلکه همچنانکه ورنر می گوید می باید آنرا ٬در آنچه
که او از آن با ’ فراهم کردن فرصت ها‘ یاد می کند ٬جست -به ویژه همراه با آموزش های عرضه شده توسط دولت و ارائه دوره
های بازآموزی حرفه ای برای بزرگساالن ۳۸.تقلیل ’تاب آوری‘ به خصلتی فردی ٬یافته مذکور را نادیده می گیرد ٬درست مانند
ایده ای که می گوید جوانهای گمراه دیگر ’آدم‘ نمی شوند.
27
در بیماری برگرداندن بیمار نه از سرگذشت تراما زای خود آگاهی دارد و نه از احساس های گره خورده با آن .گسست نمونه حاد
من آگاه و پیامدهای دردناک می باشد .به نظر می رسد هماهنگی خوب به تندرستی نبودن هماهنگی یا بودن هماهنگی اندک میان ِ
روحی و جسمی ما کمک می کند ٬به سخن دیگر هماهنگی کم یا نبود آن زمینه را برای بیمار شدن ما آماده می کند .در این بخش
از کتاب ٬در دنباله آنچه گفته شد و با توجه به اینکه هماهنگی خوب یا ب ِد میان افکار و احساس های مان را مدیون دیگری هستیم٬
می توان تاثیر دیگری را به محافظت در برابر بیماری یا کمک به تشدید بیماری گسترش داد .این چنین هماهنگیی ٬یا نبود آن
حاصل نخستین رابطه ما با دیگری در سال های کودکی می باشد.
این استدالل با دیدی که من از هویت دارم ٬مطابقت دارد ٬چون اگر منظور مان از هماهنگی ( یا نبود آن) میان آن دو بخش شدگی
من آگاهانه اندیش و احساساتی
روان مان باشد ٬پس بنا را بر این می نهیم که آدمی موجودی منقسم شده است .تمایز گذاری میان ِ
که در زیر آن می باشد شناخته شده ترین نمود آن بخش شدگی بشمار می آید .در حالت ایده آل میان آنچه که می اندیشم و آن
احساسی که بدنم بمن می دهد ٬همنوائی و هماهنگی وجود دارد .هنگامی که آن هماهنگی و همنوایی از میان می رود ٬همچنان که
من خودآگاه و جهان احساس هایم به شکلی درمی آید که بسیار بیمار گونهپژوهش های بسیاری نشان می دهد ٬بخش شدگی میان ِ
و زیانبار است.
در میانه های سال های شصت (سده پیش-م ).سه پژوهشگر روی ده درصد از ساکنان بزرگسال سورنکا در یوگسالوی آن زمان
تحقیق و بررسی کردند .به ۱۳۵۳تن زن و مرد سالم ( که روی آنها تحقیق میشد -م ).آگاهی های پزشکی و روانشناسی می
دادند .ده سال بعد ۶۱۹تن از آنان مرده بودند ٬علت مرگ آنها اکثرا ً سرطان و ناراحتی های قلبی گزارش شده بود .بر اساس
تحقیقات به عمل آمده مهم ترین عوامل خطر ’منطقی بودن‘ و ’ضد-احساسی بودن‘ آنها بود .این دو از عوامل اصلی سرکوب خشم
آنان بشمار می آمد .در اینجا بهتر است کمی درنگ کنیم .آیا خوانندگان می دانند سال های شصت چگونه بود ٬زندگی در کشوری
که آن روزها از اقمار بلوک شرق بشمار می آمد چگونه بود؟ آیا خوانندگان می دانند مردم آن کشورها با یک شیشه ودکا در
دست ٬به قصد کشت سیگار می کشیدند ٬با ته سیگار تمام شده سیگار دیگر را روشن می کردند؟ در آن پژوهش به صراحت نتیجه
گیری می شد که ترکیب سیگار کشیدن و سرکوب احساس ها ٬مرگبارتر از سیگار کشیدن تنها می باشد۳۹.
بیست سال پس از آن ٬پژوهش دیگری روی سه گروه ( آدمهای سالم ٬بیماران قلبی و بیمارانی که سرطان پوستی داشتند) بررسی
هایی کرد ٬از جمله آنها خواندن پیام های تنش آوری بود که روی صفحه کامپیوتر نمایان می گشت مانند’ :تو زشتی!‘ و’ :همه
اش تقصیر توست‘ .در عین حال واکنش تنکرد شناختی خوانندگان آن پیام ها اندازه گیری می شد .تقریبا ً همه آن افراد واکنش های
همسانی بروز می دادند ٬که حاکی از واکنش بدن ِی احساسی بود و میشد آنرا دید .البته تجربه آگاهانه و روانشناسانه آنها تفاوت
های قابل توجهی داشت :اکثریت افراد گروه که مالنوم بدخیم داشتند ٬انکار می کردند آن پیام ها از باره احساسی برای شان رنج
آور می باشد۴۰.
آن پژوهش شکاف و ترک برداشتگی عجیبی را عیان ساخت .همه شرکت کنندگان در پژوهش واکنش بدنی پرتنشی را بروز
میدادند ٬که میشد آنرا اندازه گیری کرد ٬اما دسته ای از آنان ٬احساس ها و عواطف پیوسته و همراه با آن واکنش ها را ’حس‘ نمی
کردند .روشن نیست آیا آنها براستی آنرا حس نمی کردند ٬یا حس می کردند و آنرا انکار می کردند .آیا بدن ما می تواند احساس
هایی را تجربه کند ٬بی آنکه ما از آن ها آگاه شویم؟ یا نخواهیم آگاه شویم؟ آیا این با آنچه در بخش نخست در باره گسست و تفاوت
میان خودآگاه و ناخودآگاه آوردم ٬ربطی دارد؟
مثال دیگر در این خصوص را از ایاالت متحده می آورم ٬که مساله را بیشتر روشن می سازد .از سال ۱۹۴۶در دانشگاه جان
هاپکینز ٬دانشجویان پسر سال اول رشته پزشکی را از باره روانشناسی آزمایش می کنند؛ پس از گذشت چند سال دوباره روی آنها
آزمایش و بررسی می کنند .هدف از آن بررسی ها آنست ٬دیده شود آیا میان ویژگی ها روانشناختی آنها به عنوان جوانان بالغ و
بیماری هایی که بعد ها در آنان رشد می یابد ٬می شود پیوندی یافت .در این پژوهش ۱۱۳۰مرد جوان به مدت ۱۸سال دنبال
شدند .نتایج حیرت آور بود :دانشجویانی که کمترین احساس های منفی ( افسردگی ٬پرخاشگری ٬بیم و هراس) را گزارش می
28
کردند ٬اما می گفتند احساس می کنند از پدر و مادر های شان دور گشته اند ٬در سال های پایانی زندگی شان خیلی بیشتر سرطان
می گرفتند تا هم سن و سال های خود .بیشترین خودکشی ها هم در این گروه بود۴۱.
همه این تحقیقات متفاوت نتایج مشترکی بدست می دهد .بیماری پدیده ایست زیستی-روانی-شهروندی ( بیوسایکوسوشیال) ٬که
ترکیب و تاثیر عوامل زیست شناختی ٬روانشناختی و اجتماعی تعیین می کند چه کسی سالم می ماند .هرگز یک عامل تعیین کننده
نمی باشد ٬چون حتی با داشتن عواملی که روی بیماری نقش بزرگی دارد ٬دسته ای هستند که سالم می مانند .تسلطی که امروزه
تحقیق روی علل پزشکی-زیست شناختی بیماری ها یافته است ٬ما را از تاثیرات روانشناختی و اجتماعی بیماری ها غافل می کند.
از آنروی کمتر پی می بریم هماهنگی و همخوانی میان آدمی و عالم احساس های وی از عوامل مهم در تعیین تندرستی او بشمار
می آید .هرچه کمتر از احساس های خویش آگاهی داشته باشیم ٬احتمال بیمار شدن مان افزایش می یابد .هنگامی که احساس های
مان را حاشا می کنیم ٬آن احتمال باالتر می رود .در اینجا قیاسی با یافته های وارنر از پژوهش هایش پیش میاید :عامل تعیین
کننده ( بویژه برای جوانان) ٬برای فراتر برخاستن از جایگاه اجتماعی-روانشناختی دل آزار و ناپسندی که از آن جا می امدند ٬آن
بود که آیا آنان چندان که باید یاد گرفته بودند احساس های خود را بروز دهند یا نه.
پژوهش روی بیمارانی که مالنوم داشتند ٬تمایز و تفاوتی را عیان می ساخت که ما اغلب روی آن درنگ نمی کنیم :احساس ها
تنها تجربیات روانشناختی در شمار نمی آید ٬آنها بر روی فرایندهای بدنی که در زیر قرار گرفته ٬استوار می باشد .معموالً برای
روشنتر شدن آنها از عبارات و اصطالحات خاصی استفاده می کنیم ٬مانند ’ترس بر شکمم چنگ میزد‘’ ٬از شادی می خواستم پر
در بیاورم‘’ ٬غمی که دست و پایم را سست می کرد و از کار می انداخت‘ .درسته که در این گزاره ها استعاره بکار برده شده٬
اما آنها مبتنی بر واقعیات بدنی می باشد .همان پژوهش بما می آموزد ٬ما همیشه هم نمی توانیم تجربه بدنی یک عاطفه را ترجمه
روانشناختی آگاهانه کنیم .آنرا احساس می کنیم ٬اما نمی توانیم برزبان آوریم .در موارد حاد حتی پی نمی بریم که احساس هایی را
می کنیم ٬در حالی که بدن مان ’برانگیختگی‘ (فعالیت) تنکرد شناختی نشان می دهد.
هرچندان هم عجیب به نظر آید :احساس هایی هست که آکاهانه یا نا-آگاهانه تجربه می شود .برای آنکه تمایزی میان بخش ناخود
آگاه احساس ها با بخشی که آگاهانه تجربه می شود ٬گذاشته باشیم ٬من بخش ناخودآگاه را عواطف می نامم .همه احساس ها
برمیگردد به عواطف زیرین ٬اما همه عواطف به رخت احساس های آگاهانه در نمی آید.
عواطف را می توان به مثابه تجربه آگاهانه فرایندهای بدنی زیرین دانست که می شود آنرا نام بُرد و دامنه آن از مثبت-خوشایند تا
منفی-دردناک گسترده است .انگیزه آن تجربیات در طبیعت است (چشم انداز زیبا آرامش میدهد ٬از زمین لرزه تن مان به لرزه
می افتد) ٬در بدن مان (درد را در برابر لذت) و در دیگران (نیکخواهی را در برابر بدخواهی) می بینیم .واژه احساس ’
ایموشن‘ برمیگردد به واژه التین ایمووره به معنی بیرون آوردن ٬بروز دادن و به حرکت درآوردن .جالب استکه :غالبا ً احساس
های مثبت ما را بسوی دیگری می کشاند؛ احساس های منقی باعث می شود از آنها دوری گزینیم .این همیشه پیش نمی آید ٬اما
چندان پیش میاید که بشود آنرا روندی در شمار آورد.
مساله ’آگاهی عاطفی‘ در تحقیقات کنونی جایگاه کانونی دارد ٬اما بسیاری از پژوهش ها این زمینه روی جانوران انجام می گیرد
و در آنها ( روی ترس تاکید می شود) از آنرو آگاهی ویژه آدمی روی عواطف خویش را ٬در این پژوهش ها ٬به سختی می توان
دخیل دانست ۴۲.از دید من می باید به آن بخش از آگاهی آدمی که برپایه زبان استوار می باشد ٬اهمیت فراوان داد .چون روزنه
فاصله گرفتن و اندیشیدن از آن طریق گشوده می شود ٬یا همچنان بسته می ماند.
در این میان توانسته ایم بخشی از پاسخ به این پرسش را که چرا تحت شرایط یکسان شماری از مردم بیمار می شوند و دیگران
نمی شوند ٬یافته ایم .داشتن یا نداشتن هماهنگی و همنوایی با بدن خود ٬با فرایند های عاطفی زیرین ٬از عواملی است که در این
مورد نقش تعیین کننده بازی می کند .اکنون بگذارید آن هماهنگی این بار محصول نخستین رابطه ما با دیگرانی باشد که برای
مان مهم بودند .به یمن بازتاب های آنهاست که می توانیم عواطف خود را به ریخت احساس های آگاهانه دربیاوریم ٬یا درست
باژگونه آن ٬نمی توانیم.
29
تا چندی پیش مردم گمان می کردند ٬مدیریت احساس های خود از ویژگی های شخصی می باشد ٬بخشی از شخصیت یک آدم که
براساس آن می توانستند حدس بزنند چه رابطه ای میان بیماری قلبی ٬اشکال خاصی از سرطان و انواع خاص شخصیت ها وجود
دارد .طولی نکشید که بسیاری از بیماران دیدند این گونه حدس زدن ها متهم کردن رک و راست آنهاست .نویسنده امریکایی٬
سوزان زونتاگ در سال ۱۹۷۸مقاله بسیار خوبی در آن باره نوشت ٬بیماری به مثابه استعاره ٬و به آن پاسخ درخوری داد .این
س ِرت می آید :نه تنها سرطان پستان می گیری ٬برخی ها می خواهند به تو این باور را بدهند که گناه آن بگردن خودت است. نیز َ
در این استدالل آنها دو خطا نهفته است .یک :این فرض که آدمی ’شخصیتی‘ دارد ٬به مثابه داده ای دگرگونی ناپذیر .دو :ویژگی
های روانشناختی به وسیله فرد تعیین می شود و ربطی به پیرامون ندارد .سی سال بعد باربارا اهرنرایش پیام زونتاگ را ٬در
کتابی که از عنوان آن خیلی چیز ها عیان می شود ٬یا بخند یا بمیر -چگونه مثبت اندیشی ٬امریکا و جهان را فریب داد ( ٬)۲۰۱۰
تکرار می کند .کسی که سرطان ( پستان ) دارد ٬تنها با باور داشتن به توانایی خود می تواند بر آن پیروز شود ٬این بود پیامی که
’مثبت اندیشی‘ روی آن پافشاری می کرد ٬جنبش مذهبی-روانشناختی امریکایی که به شدت روی دونالد ترامپ نیز تاثیر گذاشته
است ۴۳.سوی دیگر این دیدگاه آنست که اگر کسی از آن بیماری مرد ٬احتماالً چندان که باید بخودش ایمان نداشته است .این گونه
یاوه سرایی ها و گنهکار دانستن ها ٬مسئولیت بیماری یا تندرستی را بگردن فرد می اندازد.
این بخش دوم را با تاثیرات بهبودی بخش و بیماری آور پیرامون اجتماعی-اقتصادی و همچنین بحث غالب و پیوسته با آنرا ٬که به
طور خالصه با دیگری از آن یاد میشد ٬آغاز کردم .در اینکه آن تاثیرات وجود دارد ٬نمی توان زیاد تردید داشت :بیماری بدنی
نیز مانند ناکامی های اجتماعی پیامد پیچیده کنش و واکنس های میان بخش های زیستی ٬روانی و شهروندی (بیو-سایکو -سوشیال)
می باشد .از بخش زیستی آن به طور نسبی شناخت و آگاهی خوبی داریم ٬برای آنکه دهه ها به آن توجه شده است .در زمینه
تاثیرات پیرامون اجتماعی روی تندرستی بدنی و روانی مان نیز به اندازه کافی اطالعات الزم را بدست آورده ایم .پژوهش های
اخیر جنبه های روانشناختی آنرا روشن می سازد :آثار بیماری آور پیرامونی می تواند با روابط خطیری که در کودکی با
دیگرانی که ( برای ما-م ).مهم هستند ( مانند پدر و مادر ٬یا پرستاری کنندگان و پرورش دهندگان مان-م ).می سازیم ٬تشدید یا
تضعیف گردد .در اینجا جنبه های اجتماعی-جمعی و فردی-روانشناختی بهم میرسد .از آن میان عامل مشخصی سربرمیاورد:
میزان و اندازه آشنائی و آگاهی کودک از عالم احساس ها خود و بیان آنها .کوتاه گفته باشم ٬دست یابی او به اطالعات و آگاهی
های خودمانی و همپیوند با محرمیت ٬همان چیزی که او و بدن او را به جنبش و حرکت درمیاورد.
در پژوهش های امروزی روی پیوند میان بیماری و ناتوانی در بیان احساس ها ٬به توضیحاتی برمیخوریم مانند ’سرکوب عاطفی‘
یا ’نادیده گرفتن‘ ٬که بیانگر سرکوب یا حاشا کردن احساس ها می باشد .این ها دو ساز و کار دفاعی روانشناختی می باشد که به
آسانی می توان آنها را تا فروید رد گیری کرد .دو اصطالح فوق این ایده را به آدمی می دهد که گویا آنها صرفا ً کار فرد است ٬با
این قدم بعدی که می شود آنها را به تصمیم همان فرد نسبت داد ( ’من این را سرکوب کرده ام‘ ) .درست همین برای فروید یک
مساله بود :از دید او این ساز و کار ناخودآگاه روی میدهد؛ آدمی نمی تواند تصمیم بگیرد چیزی را سرکوب کند .پس این سرکوب
از کی ٬از چی یا از کجا سرچشمه می گیرد؟ پاسخ درست آنرا مدیون جان باولبی هستیم؛ پاسخی که در نگاه نخست تامل برانگیز
می باشد :از دیگری .ثثث
این روانشناس واشکافی از بریتانیا ٬در میانه های سده پیش کنش و واکنش های میان مادر و بچه را مطالعه می کرد .وی با نتیجه
گیری های خود روی روابط آغازین میان مادر و کودک به مخالفت با برداشت های روانشناسی تحلیلی آن زمان برخاست و در
همان هنگام پایه های برداشت های کنونی را پی نهاد .در این میان تئوری دلبستگی ( عاطفی -م ).که برپایه کارهای او استوار
می باشد ٬اکنون منبع الهامی شده است برای تحقیقات روانشناسی بالینی.
30
کوتاه شده نکات مهم یافته های تئوری دلبستگی باولبی چنین است :رابطه آغازین میان کودک و پرستار نخست او می تواند امن یا
نا امن باشد .داشتن رابطه اولی ٔه امن ٬راه را برای رفتن کودک به جهان بیرون و درون باز می کند؛ تا بچه آسانتر توانائی کاوش
بهتر احساس های خود ٬نامیدن و بکار گرفتن آنها را بدست آورد .از سال های دهه هفتاد ( سده پیش-در پیرامون خود ٬آزمودن ِ
م ).تئوری دلبستگی نشان داد دلبستگی امن پی و پایه ای را فراهم می آورد که بر آن بنیاد می توانیم تصویری دقیق از خویشتن و
روابط خود با دیگران داشته باشیم .کسانی که در یک پیرامون نا امن (از باره دلبستگی-م ).بزرگ می شوند ٬خویشتن-آگاهی
اندکی دارند که با احساس های آنان خوب نمی خواند ٬در نتیجه دید و بینش آنان با واقعیات روابط و تعامالت اجتماعی شان
سازگار نمی باشد.
از چیزهایی که مدیون باولبی هستیم یکی هم اصطالح ’ قهر کردن یا بستن دفاعی‘ ۴۴می باشد .کودک اطالعات مشخصی را به
خودآگاه خویش راه نمی دهد ٬برای اینکه آن برایش بس دردناک می باشد .بدین سان او ٬با نگهداشتن آن اطالعات در بیرون
آگاهی ٬در برابر رنج و درد روانی ناشی از آن ٬از خود دفاع می کند .آنانکه با فروید آشنایی دارند ٬در اینجا نشانه های سرکوب
او را شناسایی خواهند کرد .در واقع تا مادام که اظهارات باولبی را نخوانده اید ٬استدالل او با از آن فروید تفاوت چندانی نمی کند.
برای او سرکوب یا تحریم صرفا ً به نوع خاصی از تعامل میان بچه با مادر و پدر او مربوط می شود .هنگامی که بچه در برابر
احساس های خاصی ٬به طور سیستماتیک از مادر و پدر خود واکنش منفی دریافت می کند ( پدر و مادر کودک نوپایی را که ناله
می کند ٬میزنند و می گویند’ ٬حاال که گریه می کنی بگذار دلیلی هم برای آن داشته باشی‘ ) ٬پس از گذشت مدت کوتاهی کودک آن
احساس را سرکوب خواهد کرد و به آگاهی خود راه نخواهد داد .از آن پس او آنرا احساس نمی کند ٬آنرا دیگر نمی شناسد .چون
آنها به سبب واکنش آن دیگری ’سرکوب‘ شده است.
سرکوب برای فروید با یاد و خاطره ای گره می خورد اما برای باولبی آن یک عاطفه است .از آن گذشته ٬اصطالح ’سرکوب‘ این
فهم غلط را دامن می زند که عواطف از خودآگاهی بسوی ناخودآگاه رانده می شود .در صورتی که در استدالل باولبی آنها هرگز
آگاهانه نبوده است ٬چون برای آنچه کودک در بدنش احساس می کرد ٬نه تصویری در اختیار او گذاشته میشد و نه واژه ای .علت
آنهم نبود تخیل و تجسم می باشد ٬که آنهم پیامد طرد و تحقیر از سوی دیگری بوده است؛ دیگریی که اغلب پدر و مادر می باشد.
در نتیجه آن عواطف هرگز به آگاهی صعود نمی کند.٭
در بخش نخست از اهمیت تجسم و تخیل برپایه بازتابی گفتم که دیگری میکند .آنچه را احساس می کنیم ٬یاد می گیریم؛ آنرا کمی
ی پر مهر و محبت آنرا بارها برای ما بازتاب می دهد .آنچه را که
بیشتر باز می کنم :یاد می گیریم کی هستیم ٬برای آنکه دیگر ِ
باولبی در اینجا توصیف می کند ٬باژگونه همین فرانید می باشد :نبود یک چنین بازتابی جلو چشمان ما موجب پدید آمدن هماهنگی
نابسنده و نادرست با عالم احساس های مان می گردد .در موارد حاد و افراطی تجربه کودک به این گونه استکه احساس آگاهانه
آنچه را تجربه می کند ٬ممنوع می باشد .بدترین حالت و شرایط برای این رویداد در متن سوء استفاده جسمی و جنسی پیش میاید
که در آن کودک ترس و درد ناشی از آزار جنسی را از آگاهی خود می راند و به آن راه نمی دهد ٬در نتیجه دیگر خودش نیز
بدان دسترسی نمی یابد .اصطالح فنی برای آن گسست می باشد که در بخش پیشین هنگام بررسی ژانت آنرا دیدیم.
باولبی متوجه شد کودکانی که در جو و فضای ’تحریم و قهر دفاعی‘ بزرگ می شوند ٬بزرگساالنی می شوند که تصویر خویشتن
آنان پائین و نادرست است .او پیوندی میان شناخت خویشتن یا خود شناسی و تندرستی می دید ٬که من در بخش سوم کتاب هنگامی
که به پرستاری از خویشتن می پردازم ٬به این برمیگردم .داشتن هماهنگی با خود ٬پیش شرط پرستاری از خود می باشد .شناخت
نادرست از خویشتن و داشتن تصویر پا ئین از خویشتن از نشانه های بزرگ شدن بچه ها در خانواده هایی استکه در آنها آزار
شتن پائین همچنین در خانواده های به ظاهر عادیی
بدنی و جنسی عادی می باشد .همان شناخت نادرست از خود و تصویر خوی ِ
پیش میاید که در آنها به کودکان تازه راه افتاده یاد می دهند عواطف خود را انکار کنند -اغلب این مساله نادیده گرفته می شود.
اکثرا ً آنان به بزرگساالنی با لب باالیی سفت و محکم تبدیل می شوند (مثلی انگلیسی که می گوید انگلیسی ها در مواجهه با شرایط
بد ٬احساس خود را بروز نمی دهند و جا نمی زنند؛ در رابطه با لرزش لب باالیی که نشانه ضعف بشمار می آید-م ).که به
عواطف خود و دیگران توجه بسیار اندک دارند .امکان دومی هم هست که شگفتی آور می باشد :احتمال دارد آنان به بزرگسانی
تبدیل شوند که خودشانرا هیچ می انگارند و تمام هم و غم شان صرف برآورده کردن خواهش های دیگران و ’خشنودی‘ آنان
میگردد .هردو آن گروه ها در یک نقطه باهم برابرند :هیچکدام از آنها نمی توانند به دنیای بزرگسالی خویش راه یابند ٬از آنرو
آنها آگاهی اندک و نادرستی از خود دارند.
٭ سال ها پس از فروید الکان ناخودآگاه را تاثیر چیزی تعریف می کند که اتفاق نیافتاده است ٬بویژه بر زبان راندن انگیزش های مان را ٬چرا
که دیگری -پدر و مادرهای مان ٬اگر گسترده تر بگوییم ٬فرهنگ مان ٬آن دیگری -در این زمینه کوتاهی کرد ٬از آنرو ما هرگز آنرا یاد
نگرفتیم .از آنجاست که این گفته همستیز در نگاه نخست را می بینیم’ :سرکوب از دیگری میاید‘.
31
گنهکار کیست؟
کودکانی که با دلبستگی امن بزرگ می شوند با احساس های خود هماهنگی بهتر و تصویر خویشتن درست تری دارند؛ در مورد
کودکانی که با دلبستگی نا امن بزرگ میشوند ٬وارونه این درست است .اگر اینرا در کناردیده های خود از تاریخچه پیشین بیماری
بگذاریم -نداشتن توانائی آزمودن احساس های خود -آنگاه روشن می شود که یک چنین مشخصه ای را نمی توان به گردن فرد
انداخت .اما در اینجا خطر اتهام زنی دیگری ما را تهدید می کند .بجای گنهکار دانستن ساده انگارانه بیمار ( ’برای آن سرطان
گرفته ای که احساس های خودت را سرکوب می کنی!‘) ٬پدر و مادر را روی صندلی اتهام می نشانیم ( ’پدر و مادرهای بدی را
که فرزندان شان را وادار می کنند احساس های خود را انکار کنند‘) .بدین ترتیب در چاله دیگری ’متهم-بلند-شود-تو بشین جایش‘٬
از چاله های روانپزشکی و روانشناسی تحلیلی می افتیم :گنهکار دانستن پدر و مادر .این یک اشتباه سخت جانی است ٬در حالی
که با توجه به دو نمونه تاریخی ٬یکی اجتماعی و دیگری روانشناختی ٬می باید دید بهتری داشته باشیم.
در آغاز سده پیش ٬پژوهشی ’مادران بد‘ را علت شمار باالی مرگ کودکان در خانواده های کارگری دانست ٬بی آنکه شرایط
بسیار سختی را که خانواده های آنها در آن بسر می بردند ٬به حساب آورده باشد .راه حل پیشنهادی نیز کاری به بهتر شدن
شرایط زیستی آنها نداشت ٬بلکه می خواست با راه انداختن دفاتر مشاوره برای مادران و حمایت و ’آموزش‘ آنان به صورت
فردی مشکل را حل کند۴۵.
در میانه های سده پیش کارشناسان روانشناسی تحلیلی در امریکا یقین حاصل کردند که شیزوفرینی پیامد رفتار مادرانی است که
بچه های شانرا از خود می رانند و طرد می کنند .نخستین گروه از درمانگران سیستم خانواده نیز ’ارتباط گنگ و ناروشن (با
بچه-م ).را بر آن افزودند ٬طولی نکشید که مردم گمان کردند این مادران شیزوفرینی زا هستند که با پیام های عاری از عاطفه و
دو پهلوی خود ٬روانپریشی را به سراغ بچه های شان می فرستند .مدتی طول کشید تا آن اتهامات تکذیب شد ٬اما در این میان به
اندازه کافی به مادران آسیب وارد شده بود و آنان می باید مدت ها سر در الک خود می کشیدند و سعی می کردند دست از پا خطا
نکنند تا مبادا مورد شماتت دیگران قرار بگیرند.
آنچه که اینگونه استدالل ها بنمایش می گذارد ٬گرایش تسکین ناپذیر ما به گذاشتن انگشت اتهام روی یک شخص می باشد .امکان
تکرار آن در این زمانه که سعی می شود فرد را ’مسئول قلمداد کند‘ و حتی خود بیمار را ( به دستاویز نداشتن انگیزه ’فنریت و
تاب آوری‘) گنهکار می داند ٬باالست .اگرعلت بیماری ها و آسیب خوردگی ها به همین سادگی و آسانی می بود که ما خیلی
آن مرغ و تخم
پیشتر از این ها ٬آنها را پیدا کرده بودیم .واقعیت پیچیده تر از اینهاست و واگشودن کالف سردرگم آنها سخت تر از ِ
مرغ می باشد .درسته ٬پاره ای عوامل زیست شناختی نیز هست که به بیماری کمک می کند ٬اما در موارد زیادی ( بیشتر از آنچه
که مردم عادی گمان می کنند) ما هنوز آنها را نمی شناسیم .درسته ٬پدر و مادرهائی هم هستند که با آنچه به بچه های شان می
آموزند ٬به آنان آسیب می زنند ٬اما اکثریت پدر و مادر ها برای بچه های خود از هیچ چیز دریغ نمی کنند .درسته ٬پاره ای
تاثیرات اجتماعی هست که تن ها را فرسوده ٬پدر و مادر ها را بس خسته می کند ٬پدر و مادر هایی هم هستند که آن خستگی ها
را سر بچه های خود خالی می کنند؛ اما پاره ای تاثیرات اجتماعی هم هست که از پدر و مادرها ٬نیز از کودکان آنها محافظت
میکند ٬آنها را تشویق می کند و به پیش میراند.
بخش های زیست شناختی ٬روانشناختی و اجتماعی سه بخش درهم تنیده از کل بزرگی هست که تندرست یا بیمار بودن ما را
تعیین می کند .آن ٬شبک ٔه پیچیده و بغرنجی از علل و مسئولیت هایی می باشد که نمی شود در هزار توی آن تنها فرد را گنهکار
دانست .پژوهش روی یکی از آن سه نمی باید بگونه ای باشد که آن دو دیگر بدست فراموشی سپرده شود .آنچه را نمی باید از
چشم دور داشت کنش و واکنش های میان آن سه است .تحقیقات روی پالسیبو و برگرداندن نشان می دهد تا چه اندازه فرایندهای
ت احساس های خود نیز در همان راستا ره می سپارد. روانشناختی روی بدن ما تاثیر میگذارد .یافته های بررسی ها روی مدیری ِ
خدای من ٬این ماشینه ٬اینه که می خواهد مال من بشود! در اینجا اگر توجیهی بیاورم ٬بیشتر برای منطقی جلوه دادن مساله خواهد
بود ٬برای خوشایند نشاندادن آن ٬برای پوشاندن قبح مساله و انگیزه های ناشناخته ( اکنون آن هم از پرده برون افتاده و زیاد
ناشناخته نیست؛ هنگامی که روانشناسی فرگشتی افزایش کشش جنسی را به مثابه توجیهی برای همه چیز پیش می کشد ٬آن نیز
خود را با فروید قرین می سازد).
بودن آدمی منسوخ گردد و اکنون ِ توهم رایج در باره منطقی
ِ می باید از کار تنی چند از پیشگامان سپاسگذار بود که موجب گشتند
هرچه زمان بیشتر میگذرد ٬بهتر و روشنتر می بینیم زندگی عاطفی مان تا چه اندازه تعیین کننده می باشد .بسنده کردن به اینکه
آن پیشگامان با مخالفت های شدید مواجه شدند ٬کوتاهی در نشان دادن ستم و فشاریست که بر آنان رفت .در جهان نیورولوژی
هنوز مدت زیادی از آنروز نمی گذرد که مطالعه عواطف را به عنوان مزخرفات تقبیح می کردند .یاپ پنکست ٬نویسنده کتاب
دانش نیورولوژی عاطفی ٬در گفتگویی که باهم داشتیم ٬می گفت چه قدر به این و آن رو انداخت تا برای پژوهش راهگشای خود
پول تهیه کند .همان مساله برای فرانس ِد وال هم که می خواست روی حیوانات تحقیق کند ٬پیش آمد .کتاب او ( زمانی برای
همدلی )۲۰۰۹ ٬گوشه ای از مساله را روشن می سازد؛ تحقیقات اولیه او روی حیوانات -به یقین می توان گفت از سوی
روانشناسان! -جدی گرفته نشد .هرگونه دوره آموزش روانشناسی پر است از گزافه گویی در باره سوژه های نیورولوژی؛ اما
تقریبا ً هیچگاه در آنها نشانی از اندوکرینولوژی (غدد یا چشمه های درونریز شناسی-م ).نمی بینی ٬که نمی توان گفت تصادفی می
باشد .اندوکرینولوژی را ٬به مثابه مطالعه غدد و هورمون ها ٬با مطالعه عواطف هم ردیف می دانند ٬از آنرو کارکرد آن ’پایین‘
بشمار می آید؛ اما اگر آنرا با نیورولوژی مقایسه کنید ٬که در این یک کارکرد مغز جایگاه کانونی دارد ٬می بینید این یک کارکرد
’باال‘ دارد؛ اکنون سال هاست که حواس و توجه بسیاری کسان معطوف این یکیست .به هر روی ٬برای این کسان ما مغزمان
هستیم .این گونه موضع گیری ها تا حد زیادی به گستره روانشناسی نیز رسوخ کرده است .مگر غیر از این استکه مساله بر سر
شناخت می باشد ٬درسته؟
احساسات در واقع تجربیات آگاهانه بدن ما در برابر آن چیزیست که پیرامون با ما می کند ٬همچنین و به ویژه :آنچه که با ما کرده
است .آنها اغلب خاطرات ناخودآگاه ما هستند که ما تکرار شان می کنیم ٬درست به این دلیل که نمی توانیم آنها را به یاد آوریم .در
برمان میدارد ٬در شرایط دیگر احساس راحتی و آرامش می کنیم؛ بی آنکه بدانیم به چه دلیلی .غریزه برخی شرایط مشخص ترس ِ
ما می گوید آیا کسی قابل اعتماد است یا نیست ٬اما نمی دانیم چرا .تن ما آنرا می داند :شرایط کنونی ناخودآگاه در ما خاطره ای
از گذشته را فرا می خواند ٬خاطره ای که آن هنگام برای مان هراس انگیز یا آرامش بخش بوده است که اکنون نیز چنین می تواند
باشد .در اکثر موارد آن فراخوان درست می باشد اگر چه در موارد معدود هم می تواند درست نباشد .مورد آخری برای آن پیش
میاید که احساس های مان در آن خصوص ’منطقی‘ نمی باشد ٬چون برای نمونه ٬به شرایطی که از باره عینی امن است ٬با بیم و
هراس واکنش نشان می دهیم ٬یا برعکس واکنش مان در شرایطی که پر خطر است ٬از روی خام اندیشی با خونسردی همراه
است.
در همه این احوال گذشته و سرگذشت ما نقش مشخصی بازی می کند .کسی که در شرایط و پیرامون تراما زا بزرگ شده است٬
زود تر احساس ترس و تهدید میکند .کسی که در پیرامون امن بزرگ شده است ٬اعتماد بیشتری به آدم های دیگر خواهد داشت.
بدین سان بی آنکه از آن آگاه شویم ٬تکراری را انجام می دهیم .واکنش های عاطف ِی ’خود به خودی‘ ما بسیار کمتر از آن خود به
خودیست که گمان می کنیم ٬از این گذشته آنها آشکارا تاثیر انگیزشی و به واسطه آن خود-تثبیتی یا خود-تائیدی دارد (اگر به
دیگری لبخند بزنم ٬او هم بمن لبخند خواهد زد؛ اگر با دشمنی به او بنگرم ٬او خشمگین یا هراسان خواهد گشت).
اگر دیگری مرا در کودکی تنها گذاشت و رفت یا بمن بی مهری کرد ٬من نیز در بزرگسالی با دیگران نامهربانی می کنم ٬یا آنان
را از خود می رانم ٬برای آنکه انتظار ندارم آنها برایم ارزشی قائل شوند ٬یا من برای آنها ارزشی داشته باشم .از آنرو دیگران
نیز مرا خود پسند خواهند یافت و زیاد بمن رو نخواهند داد ٬که از آن طریق تصویر خویشتن من تایید و تحکیم خواهد گشت .یا در
بزرگسالی آدم پُر توقعی می شوم ٬تا مگر از آن طریق توجه ٬عشق و محبت دریافت کنم .در نتیجه دیگران از من دوری خواهند
باور من ٬که همه مرا از خود میرانند ٬تائید خواهد گردید.
کرد و این ِ
آنچه آورده شد نشان می دهد که چرا باور های ناخودآگاه ما ٬در تن ما و در زمینه های احساسی حک شده است .برای نمونه
باورهایی از این دست که :نمی باید خشم خود را بگذارم دیگران ببینند ٬همه چیز را می باید به تنهائی انجام دهم ٬بهتر است درد
و رنجم را برای خودم نگهدارم ٬می باید بکوشم از جنگ کردن با دیگران پرهیز کنم ٬همه از من برای خود پلی می سازند و کسی
به داد من نمی رسد .تاثیر غم انگیز اینگونه باورها آنست که آنها را دوباره واقعیت می بخشیم .کسی که باور دارد هیچکس
کمکش نخواهد کرد ٬در واقع کمک های شده را نیز نخواهد دید یا کافی نخواهد دید .حاصل دل آزار آن خواهد شد که یک چنین
آدمی گمان کند دیگران او را آدم نمک نشناس و ناسپاسی می بینند و در آینده نیز از کمک کردن به او خودداری خواهند کرد.
33
ناشناس محرم
ی دیگری تعیین می شود ٬در دوران کودکی ما در پدید آمدن بیماری ها و آسیب های روانشناختی دیگری ٬که خود به وسیله دیگر ِ
ما دو بار نقش بازی می کند :روشی که با ما برخورد می کند و راهی که از آن راه ما را به عالم احساس های مان رهنمون می
شود .در بدترین حالت او دیگریی می شود بی مهر و عالقه به ما ٬تغافل کننده از ما ٬فاجعه بار برای ما ٬که یا زیادی بما نزدیک
می شد یا زیادی ما را از خود می راند .در بهترین حالت او دیگری پر از مهر و محبتی بود که از فاصله ای درست ما را برای
رهیابی به خویشتن ٬همچنین به دیگران ٬رهنمون می شد.
در روانشناسی نزدیک شدن به و دور شدن از دیگری نام های بسیار دارد :درونگرا و برونگرا ٬درون فکن و برون فکن ٬آدم
بسته در برابر آدم باز ٬مشوق در برابر هیستریک .اغلب گمان می رود آن را ژنتیک تعیین می کند ٬در حالی که این صفات تا
حدود زیادی از پیامدهای رویداد های کودکی می باشد .اگر با مادر یا پدری رابطه نزدیک و امنی می داشتیم که هر از گاهی ما
را تنها و راحت می گذاشتند ٬در بزرگسالی می توانیم به یکی نزدیک شویم ٬بی آنکه در او ذوب شویم .اگر آن خوشبختی را
نداشته باشیم ٬در آن صورت ٬در بزرگسالی با حفظ فاصله مشکل خواهیم داشت .یا از دیگران زیادی دوری خواهیم جست ٬یا به
آنها زیادی نزدیک خواهیم شد .پاره ای اوقات خنده دار بودن آنرا می شود دید ٬در میهمانی ها و حالت های رقص دو نفره .یکی
از جفت ها مدام می کوشد به آن دیگری نزدیک شود و او با شکیبایی او را پس می راند .یکی محرمیت را در ذوب شدن می بیند
و دیگری در تهدید.
همگام و همراه شدن با دیگری محرمیت بشمار نمی آید و در بیشتر موارد آن به این معناست ٬طرف ضعیف ٬در کنار احساس
های خود که غالبا ً ناشناخته می ماند ٬تحت تاثیر احساس های طرف تواناترقرار می گیرد و آنها را می پذیرد .در چنین شرایطی
جدائی کامل از دیگری به معنی تنهایی و بیگانگی خواهد بود ٬همچنین به معنی بیگانگی از خویشتن ٬چون در آن حالت آدمی
دیگر راهی به عالم احساس های خود ندارد .پیداست که هیجانات عاطفی از میان نمی رود ٬اما زیر پوست می ماند و در موارد
زیادی پیامد های بیمار کننده دارد.
هر چندان هم به نظر غریب نماید :الزمه محرمیت فاصله متناسب است.
از جفت های رقص و حالت های خنده دار آنها که بگذریم ٬جایی برای خنده نمی ماند .کسانی که گرفتار بیماری های جدی می
شوند ٬اکثرا ً به نظر میرسند در محیط هایی بزرگ شده اند که به آنها امکان نداده است به احساس های شان ره یابند ٬پی ببرند؛
هنگامی که این مساله با ترامازا بودن پیرامون آنها همراه می شود ٬بیماری آنان نیز تشدید می گردد .این پیش زمینه را در
شتن منفی ٬یا نادرست بسیاری از آسیب خوردگی ها و بیماری های روانشناسی و روانپزشکی نیز می توان دید ٬که با تصویر خوی ِ
همراه می باشد .نتیجه آن ذهن کج اندیشی است که از تنی انباشته از تنش های سال ها ٬جدا و بیگانه گشته .این رابطه و پیوند در
نخستین شکل روان درمانی کشف شد :آگاهی یافتن و تخلیه آنچه که بروئر و فروید از آن با ’عواطف گیر کرده‘ نام می برند ٬پیامد
درمانی دارد ٬که موجب تغییر آگاهی از خویشتن ٬همچنین کمتر بیمار شدن شخص می شود.
از دید من ٬در این استدالل به جنبه آگاهی از خویشتن توجه کم می شود ٬از ان گذشته تاکید ِآن مطوف به نقطه خطائی می باشد.
این تفکر که روان درمانی می باید دید و بینش درستی ارائه کند -که منطقی هم هست -مانند خط سرخی از روانشناسی واشکافی
آغازین تا رفتار درمان ِی شناخت ِی کنونی کشیده شده است .بخش بزرگی از روانشناسان تحلیلی و درمانگران شناختی ٬پس از
گذشت مدتی به این نتیجه می رسند که این شکل از آگاهی و شناخت ٬بیماران آنها را برای مدت زمان درازی کمک نمی کند.
فقدان آنچه که موجب می شود آن درمان موفق نشود ٬بیشتر به شناخت خویشتن ربط دارد ٬به تجربه آگاهانه احساس های خویشتن٬
کار کردن روی سرگذشت خود و کنار آمدن با آن ٬که دارای بار عاطفی می باشد ٬آنهم در پیش دیگریی که نیکخواه توست و به
گفته های تو گوش شنوا دارد.
ما در جایگاه کودک تنها هنگامی می توانیم بدانیم چه آزمونی را از سر می گذرانیم که دیگری امکان دهد آنرا آگاهانه تجربه کنیم
و کمک مان کند آنرا بر زبان آوریم ٬بگوئیم .این کمک بدان معنی نیست که که می باید به هر حرکت احساسی بچه میدان داد.
اغلب بیان ( احساس ها -م ).توسط بزرگساالن به سامان یافتن و کانالیزه شدن احساس های کودک می انجامد و او از آن طریق
یاد می گیرد خویشتن را بهتر بشناسد و بهتر اداره کند.
اگر واکنش دیگری به ما در جایگاه کودک راهی را برای تجربه آگاهانهٔ عواطف مان باز نکند ٬در آن صورت از آن شناختی
نخواهیم یافت و نخواهیم دانست با عالئمی که بدن مان میدهد ٬چه باید کرد .بدین سان از آنچه در زیر پوست مان میگذرد ٬دور
می گردیم .بخش دیگری از ما ٬همان بخشی که ما را برمی انگیزد ٬برای مان ناشناخته می ماند .اگر واکنش دیگری روی من ٬در
34
جایگاه کودک ٬از آنچه که مرا تحت تاثیر قرار میدهد ٬تصویر نادرستی برانگیزد ٬در آن صورت تصویر نادرستی از خویش و
احساس هایم خواهم داشت .بدین سان از خودم بدم می آید و در باره خودم قضاوت بد می کنم.
به هر روی در هر دو حالت برای خودم محرمی بیگانه می مانم .مانند شخصی می شوم که که می خواست به رئیس خود هدیه
ای بدهد ٬اما رئیس او با گفته ای دو پهلو آنرا رد کرده بود .او هراسان گشته بود ٬دو روز خواب و آسایش نداشت ٬تا اینکه آمد و
از من کمک خواست .می گفت ٬از آنچه پیش آمد ٬سر در نمی آورد .در یک ’دست گرمی‘ عشق بازی مرد جوانی ناخواسته
دوست دخترش را به درد میاورد ٬به طوری که او داد میزند .عشق بازی آنان پس از آن به یکباره پایان می یاد ٬همه روزنه های
ذهنی وی بسته می شود و در بیست و چهار ساعت بعدی در خود فرو می رود .وی به پرسش های دوست دخترش که می پرسد:
’برای چه این کار را می کنی؟‘’ ٬مگه چی شده؟‘ پاسخی نمی دهد.
آنها پاسخی برای آن ندارند و نمی دانند .چیزی از آنان ٬در خود آنان ٬آنها را برمی انگیزد ٬بی آنکه بدانند چرا .آنان نمی دانند چه
’مرگ شان‘ است .این یکی از نمود های بیشمار آن دو پارگی اساسی است که در اندرون ما در کار است :میان اندیشیدن و
احساس کردن ٬آگاهانه دانستن و انگیزه های ناخودآگاه ٬میان من و دیگری درون من .بیان کالسیک دو بخش شدن ما چنان واضح
و بدیهی استکه بدون کمترین تاملی روی آن ٬آنرا می پذیریم :جان و تن ( جسم و روح).
35
۳
ما کی بیمار می شویم؟ آیا هنگامی که همه چیز خوب پیش می رود یا بد؟ یا در روزهای یکنواختی که همه چیز مانند هم می شود؟
یا در بهمریختگی ٬در شکسته شدن یکنواختی زندگی هر روزی؟
ما پیش از هر چیز بدنی ’داریم‘ -این ’داشتن‘ به تملک داشتن و مالکیت یا تناسب قدرت اشاره می کند که در این مورد من مالک
( آن بدن -م ).است .آن مالکیت ادامه می یابد تا روزی که دندان درد سراغ مان می آید و من در سوراخ کوچک دندان گم می
شود ’ .دن اینتزیگ این در انگن هوله دس باکن تزهنه َویلت دی زیله = روح در شکاف باریک دندان آسیاب جا خوش می
کند ۴۶‘.هنگامی که درد شروع می شود ٬این تن و پیکر است که من را در اختیار می گیرد .این مساله در مورد سوی دیگر طیف
خوشی -ناخوشی نیز صدق می کند ٬چون هنگامیکه میدان بدست برانگیختگی ( شهوانی -م ).می افتد ٬در آن حالت نیز زمام امور
از دست من بیرون می رود.
در اینجا بخش شدگی میان من و بدن من به شکل تضاد در میاید .آن نیز تصادفی نیست ٬چون سده ها به باورمندان این پیام را داده
اند :جسم بد است و روح خوبست .یک چنین جدا کردنی را در علم نیز می شود دید :بدن در برابر ذهن ٬که ظاهرا ً نشانی از
داوری اخالقی در آن دیده نمی شود.
در این بخش از کتاب پیش از هرچیز نگاه کوتاهی خواهم داشت به تاریخ این دوپارچه شدن ٬تا بهتر دید و فهمید آن چگونه و به
چه سان تفکر و اندیشه ما در باره خودمان را تعیین می کند .پس از آن به پژوهش های نوین در پزشکی و درمان می پردازم ٬که
پیرو آنها به نظر می رسد این بخش شدگی بدیهی را می باید با دیگاه یکپارچه گرایانه و فراگیر جایگزین ساخت .پس از این ٬آنچه
از دو پارچه شدن کهن برجای می ماند دوگانه بدن و روح می باشد ٬که در بخش پیشین در گفتگو میان من آگاه و احساسات
ناخودآگاه ٬از آن به تفصیل سخن گفتم .برپایه پژوهش هایی که روی استرس انجام شده ٬عواطفی را که به آگاهی راه داده نمی
شود ٬می توان به تجربیات تنش زا پیوست کرد .آن پژوهش ها عیان می سازد چگونه تنش ها پی و پایه بیماری ها را فراهم می
آورد و چگونه این ٬بیرون از آگاهی ما جریان می یابد.
در پایان این بخش می پرسم روش سالم برای کنار آمدن با تنش و هیجان کدام است -کلی گفته باشم -چگونه می توانیم تندرستی
را به مثابه ایده درک کنیم .پاسخی که دم دست است ( هیجان و تنش را می باید تخلیه کرد) مرا به دو جنبه ای رهنمون می گردد
که دم دست نیست .تخلیه هم به فرایندهای ذهنی مربوط می شود هم بدنی ٬که مورد آخری را رونشناسان می باید فراموش کنند.
جنبه دوم به بازگشت برداشتی مربوط می شود که در آن بیماری و تندرستی سنگینی اخالقی می یابد .برداشت مورد نظر بیماری
را به مثابه تنبیه در برابر ولنگاری و بی بند و باری می بیند .آن نیز امکان فراهم ساختن پلی بسوی بخش دوم کتاب را میسر می
سازد .در بخش دوم به لذت با همه تناقضات آن خواهم پرداخت.
پرسش اینجاست که آیا آن تعریف کالسیک را ’ -روح می تواند نیرومندتر از بدن باشد‘ -هنوز می توان بکاربرد .آن به برداشتی
برمیگردد که سده ها از عمر آن میگذرد ٬اما آغاز آنرا به افالطون نسبت میدهند .اندیشمندان بزرگ از آنرو بزرگ هستند که راه
و روشی نوین پیش پای ما میگذارند تا با آن روش به جهان بنگریم .افالطون با شیوه تفکر خود روی جان و تن ٬تفکر باختر
36
زمین را هم غنا بخشید و هم فقیر کرد .غنا بخشید برای آنکه ما را به شیوه نگرش نوی توانا ساخت .فقیر کرد برای آنکه ما دیگر
نمی توانستیم برون از این روش بیاندیشیم.
آن دو بخش شدگی میان ’تن‘ و ’روح‘ چنان برای مان عادی و بدیهی شده است که دیگر روی آن درنگ نمی کنیم و نمی اندیشیم.
دیگر ایده یکپارچه و یک تکه بودن ٬به مغز مان نمی رسد؛ که بدنی دارم ٬می توانم نگاهش کنم ٬از آن لذت ببرم ٬درد میگیرد ٬با
آن میروم پیش پزشک و غیره .من بدنم نیستم؛ اگر اینرا بخواهم ٬می باید در شیوه های جایگزین ٬که اغلب دیدگاه های شرقی می
باشد ٬ژرفکاوی کنم ٬دیدگاه های جایگزین درست برای همین پدید می آید که از روش های علمی و بدیهی ما دنباله روی نمی کند.
از این گذشته ٬آن دو پارگی به همه چیز ماننده است مگر خنثی بودن .مسیحیت آن قضاوت اخالقی را که در افالطون بود ٬صد
برابر کرد .در مسیحیت روح به عنوان بخش کوچکی از خدا دیده می شود که به تن ’جان می بخشد‘ .برای مومن ٬بدن به عنوان
ماوای اقامت موقت و این جهانی ٬سرچشمه تباهی و گناه بشمار می آید .از دید او می باید جلو ’وسوسه های نفسانی‘ مرتبا ً با
’عذاب‘ گرفته شود .روح پس از مرگ بدن ٬تنها هنگامی می تواند در بهشت درآید که آدمی زندگی گناه آلود نکرده باشد .در غیر
این صورت به دوزخ یا دست کم برزخ خواهد رفت .تا میانه های سده پیش ٬اکثریت مردم باختر زمین قربانی این گونه باورها
بودند .بدین سان دو پارچه شدگی ما محتوایی یافت که هنوز وبال گردن ماست :روحانی در برابر جسمانی ٬باال در برابر پست٬
نیک در برابر زشت.
به دنبال افالطون و مسیحیت ٬در نخستین گام های پیشرفت دانش باختری نیز یک چنین دو پارچه شدن را می شود دید .از زمان
رنه دکارت ( ٬)۱۶۵۰-۱۵۹۶تقریبا ً بدون آنکه دیده شود جا به جایی از ’روح’ به ’اندیشیدن‘ و از آنجا به خردمندی پدید آمده
است .بدن از ماده بی خودی و بدرد نخوری ساخته شده است که فضا را اشغال می کند ٬برای همین دکار از آن با رس اکستنسا (
چیزی که پخش شده -م ).یاد می کند .آن ماده بی خودی کارهای بیخودی می کند و می باید توسط روح منطقی و خردمند که
نامیرا ٬کامالً انتزاعی و از آنرو رس کوجیتانس ٬چیزی اندیشمند است ٬راه برده شود .ترجمه جان به روح و از آنجا به اندیشیدن٬
برای دکارت امکان بررسی آنرا در فراسوی دین فراهم آورد ٬که بدون تردید دستاورد سودمندی می باشد .همچنین :مطالعه ای
ی روح.گسسته از بدن را .اندیشیه ٬خب اندیشه است ٬محصو ِل غیر ماد ِ
هر دوگانه ای به رابطه قدرتی ٬همراه با قضاوتی اخالقی فراخوان میدهد .این مشتی از خروار است :روح در برابر بدن ٬فرهنگ
در برابر فرگشت ٬منطقی در برابر احساسی ٬زن در برابر مرد .همواره یکی از آن دو کم توان تر و ناتوان تر است ٬کمتر جدی
گرفته می شود .در هر دوگانه ای امکان وارونه شدن آن رابطه وجود دارد ٬بگونه ای که قطب قدرت قدیمی به ضعف می افتد و
قطب ضعف پیشین قدرت می گیرد .زنها روز به روز قدرت بیشتری می یابند ٬طبیعت ما را به داشتن نظم فرا می خواند (اما ما
گوش نمی کنیم) ٬مردان سفید خرگوش های هراسان گشته اند .از چشمگیر ترین نمونه های دست بدست شدن قدرت را در تاریخ
دوگانه جسم و روح می توان دید.
تا اینکه دکارت تاج را بر سر روح گذاشت؛ پس از آن بود که بدن زمینی ٬نا ماندنی و دور انداختنی شد .جایگاه متفاوت آنها را با
به آسانی می توان از روی کسانی که خود را با آنها سرگرم می داشتند نمایان ساخت .در آن هنگام روح سهم روحانیان گشت ٬که
نیرومند ترین طبقه اجتماعی بشمار می آمد .توجه اندکی نصیب بدن شد .این را در در آخرین رمان جنگاوران اسب سوار ٬دون
کیشوت المانچا ( سروانتس )۱۶۰۵ ٬می توان دید .پس از آنکه دن کیشوت ٬بعد از حمله های زیاد به آسیاب های بادی ٬از اسب
پرت می شود ٬سانچو پانزای کودن او را به بخش کمک های اولیه بیمارستان محلی نمی برد ٬بلکه پیش دکتر دالک می برد .تا او
موهایش را کوتاه کند ٬جوش های صورت اش را فشار دهد تا چرکش درآید و کاری به خونریزی رگش نداشته باشد :نشانی همه
آنها یکیست ٬بی اهمیت بودن بدن .هنوز زمان درازی می باید بگذرد تا پزشکان از نردبان اجتماعی باال بروند .بیماری نیز در آن
موقع مانند گرسنگی و فاجعه طبیعی عذاب الهی بشمار می آمد؛ بهبودی در گرو اعتراف به گناه و پرداخت جریمه بود.
37
اندکی پس از زای ِش دانش نوین در باختر زمین ٬برگشتی در این روند رویداد که پس از آن بدن دست باال را داشت .یکی از کتاب
های مهم آن دوره کتابی بود با عنوان لو هوم-مشین = آدم ماشینی ( .)۱۷۴۷ژولین اوفری دوال متری ٬نویسنده آن ناچار شد از
فرانسه در برود ٬چون در یکی از کتاب های قبلی خود روح را تا اندیشیدن پایین کشیده و آنرا صرفا ً تاثیر و خاصیت بدن تعریف
کرده بود -ادعائی الحادی در باره یکی از شگفتی های آفرینش .او نیز مانند بسیاری از اندیشمندان روشن بین به جمهوری هفت
سرزمین پست و متحد (هلند امروزی-م ).پناهنده شد .هنگامی که وی کتاب جدید خود -آدم ماشینی -را در شهر لیدن (از
شهرهای دانشگاهی هلند -م ).انتشار داد ٬آن برای جمهوری روشن بین نیز لقمه بزرگی بود و از گلویش پایین نرفت ٬از آنرو وی
ناگزیر گشت دوباره فلنگ را ببندد ٬این بار بسوی اطریش.
آن برگشت که موجب برتری بدن بر روح گشت ٬دوگانگی را از میان نبرد ٬بدتر هم کرد .آن شکاف و دو پارچگی بزرگتر نیز
شد که آنهم به سبب دگرگونی در در سیستم آموزشی بود .سده ها آموزش در سیطره فرامین دینی بود ٬که دو پارگی روح-جسم را
بدیهی می دید و انجیل و کتابهای کالسیک را تنها منبع موثق برای پی بردن به حقیقت می دانست .در آن آموزش ٬روی مطالعه
روح تاکید می شد؛ تنها یکی دوبار در آن به بدن ٬به عنوان ماخذ و منشا گناه اشاره می رفت .در آموزش نوین به دنباله روی از
دکارت ٬بدن پیش کشیده شده روح به پس رانده می شود .علوم از کاخ عاج افالطونی پائین میاید و خیلی قاطع ٬رویکرد تجربی را٬
که برپایه آموزه های سقراط می باشد ٬در پیش می گیرد .اصحاب علوم بمیدان میایند و از اینکه دستان شان آلوه و کثیف شود نمی
هراسند .در تحقیق و مطالعه روی آدمی ٬این گستره و میدان بدنی استکه می شود آنرا دید و لمس کرد؛ می توان به طور واقعی
روی بدن تحقیق و تفحص کرد ٬آنرا شناخت .روح در واقع شبحی ذهنی می باشد که تنها می شود در باره اش گمانه زنی کرد و
پیامد های آن برای علوم اهمیتی ندارد.
تحقیقات و مطالعات نخستین روی بدن در خفا انجام گرفت ٬چون بریدن و تشریح بدن مرده (که اغلب اجساد اعدام شدگان بود)
مجازات داشت .طولی نکشید که آن دگرگون گشت و راه کالبد شکافی ٬بریدن و تکه تکه کرد ن بدن ٬که پایه پزشکی نوین را
فراهم می آورد ٬گشوده شد و آن به سرعت در همه جا تدریس گشت .شناخته شده ترین کنده کاری روی چوب که در آن می بینیم
آندریاس واسلیوس بازوئی را بریده و تشریح می کند ٬مربوط به تصویر جلد کتاب درسی است ٬که از سال ۱۵۴۳در اروپا دست
به دست می شود .در سال ٬ ۱۵۹۷در شهر لَیدن ( در هلند) سالن تشریح ساخته می شود ٬که در اروپا دومین سالن تشریح آن
روزگار بود .در سال ۱۶۳۲رمبراند در آمستردام درس کالبدشکافی دکتر نیکوالس تولپ را می کشد .از این پس جایگاه
اجتماعی روحانیان پیوسته ریزش میکند؛ در برابر جایگاه دانشمندان و پزشکان ارج و قرب اجتماعی می یابد .در این میان ٬بی
آنکه زیاد بچشم بیاید ٬یک جابه جایی صورت می گیرد .هنگامی که مریض می شویم ٬میرویم پیش دکتر ٬دیگر مانند گذشته به
کلیسا نمی رویم!
تغییر قدرتی که در آن علم بر دین برتری یافت ٬دوگانه جسم و روح را نگهداشت ٬همچنانکه از سیستم آموزشی مان پیداست ٬هنوز
آن ٬شیوه اندیشیدن ما را تعیین می کند .در دانشکده های پزشکی به جوانان آموزش داده می شود تا بدن را بشناسند و درمان کنند.
در دانشکده روانشناسی به جوانان آموزش می دهند تا روح را بشناسند و درمان کنند .روانپزشکان میان آن دو سرگردانند ٬گاه این
و گاه آن را برمیگزینند .اما تا کسی به کلینیک می رود -چه پزشکی و چه روانپزشکی -آن آموزش دوام نمی آورد .تقریبا ً نیمی
از ناراحتی های کسانی که پیش پزشک می روند ٬از زمره طبقه بندی ن ت پ ’ -نشانه های توضیح داده نشده در پزشکی‘ -می
باشد .می دانیم که بخش بسیار مهمی از روانپزشک ِی آدمی به بدن مربوط می شود .اشتقاق آن دو کار درستی نیست.
هر دوگانه ای زناشویی بدشگونی است ٬هنگامی که دشواری های گریز ناپذیر آن سر برمیاورد ٬بازی پینک پنک گنهکار کدامیک
از طرفین است ٬آغاز می شود .نمونه ای می آوریم :آیا شیزوفرینی بیماری مغزی ارثی است یا آسیب روانشناسی-روانپزشکی که
پیامد عوامل محیطی می باشد؟ پاسخی که بیشتر روی آن کار شده ( و کمتر خریدار دارد) آنست نشانه های آن روان نژندی (
شیزوفرینی وجود ندارد) پیامد کنش و واکنش پیچیده میان عوامل ارثی و پیرامونی می باشد .به سخن دیگر :طرح آن پرسش
درست نیست؛ می توان و بهتر است فرد رامحصولی روانی-اجتماعی تمامیتی بزرگتر دانست ٬هم در فضا (جامعه و بوم شناسی)
هم در زمان (خانواده و اپی ژنتیک).
ایا این تصادفی است که دوبخش شدگی و سلسله مراتب مرتبط با آن ٬واقعیت اجتماعی یی را بازتاب میکند که سده ها قدمت دارد؟
منطقی-مردانهٔ باال ٬احساسی-زنانه پائین ٬که در آن ٬آنکه باالست درصدد چیرگی بر پائینی است و برعکس پائینی در صدد
پیشگیری از آن چیرگی؟ آیا این تصادفی استکه دیدگاه کلی نگر ( هولیستیک) پیام آور واقعیت اجتماعی نوینی است که در آن
سلطه و اقتدار از باال به پائین اعمال نمی شود ٬بلکه همان سان که در کتاب دیگر خود ٬اوتوریته ٬شرح داده ام کارکردی شبکه ای
دارد؟
در دیدگاه کلی نگر همه چیز با همه چیز در پیوند است .در اینجا اغلب از استعاره شبکه ای استفاده می شود ٬شبکه ای که در آن
بخش های کوچکی پیوسته در تعامل با یکدیگر می باشد .نقطه ثقل تعامل میان بخش های گوناگونی با توجه به وظیفه ای که در
آن لحظه انجام می دهند و همچنین با توجه به اینکه کدام بخش در انجام آن وظیفه اهمیت بیشتر دارد ٬جابجا می شود (برای مثال
اگر هوا به شما نرسد ٬برای رفع آن مشکل مغز شما به درد نمی خورد) .در دیدگاه کلی نگر به این پرسش که روابط قدرت
چگونه می باشد ٬دیگر اهمیت چندانی داده نمی شود؛ چون یک چنین پرسشی برای شرایط دوگانه است.
رویکرد کلی گرا به آدمی ٬بدون تردید در راستای تکامل علمی می باشد ٬نمونه ِآنرا می توان زیست شناسی دید ( زیست شناسان
در میان نخستین کسانی بودند که پیوند میان تک تک ارگانیسم ها و پیرامون آنها را شناسایی کردند) .هرچه پژوهش های علمی
بیشتر جنبه تخصصی می یابد ٬بیشتر پی می بریم همه چیز با همه چیز در پیوند است ٬راه چاره های محدود و به ظاهر موثر٬
پیامد های پیش بینی نشده ای روی ک ِل زیست بوم (اکوسیستم) میگذارد .نمونه شناخته شده در این زمینه ٬بریدن درختان و شاخ و
برگهای کنار کشتزارها برای بزرگتر شدن آنها بود .در کوتاه مدت به نظر می آمد این کار سودمند می باشد ٬اما پس از گذشت
اندکی پیامدهای فاجعه بار آن در فرسایش کشتزارها نمایان گشت ٬حاال از نابود شدن حشرات و پرندگان چیزی نمی گوئیم .یک
عامل را که تغییر دهید ٬می بینید همه عوامل مانند زنجیره ای تغییر می پذیرد.
به یمن پیشرفته تر و تواناتر شدن درنگ ناپذیر کامپیوتر ها که امکان می دهد مقادیر عظیم داده های پژوهش های بسیار
تخصصی دیسیپلین های گوناگون را با هم مرتبط ساخت ٬دیدگاه کل گرا به آرامی و بدون سر و صدا بر گستره علوم گوناگون
چیره گشت .با این همه در افکار مردم عادی کوچه و بازار از چشم انداز تاریخی هنوز دوگانه گرائی سخت جانی می کند و
رویکرد کل گرا همچنان طرز تفکر جایگزین و حتی ’ابتدائی‘ بشمار می آید .دانش پزشکی در غرب پیش از صنعتی شدن در
غالب اوقات کل گرا بود و همچنین در شرق کنونی نیز کل کرا می باشد .ما با احساسات برتری سفید ها ٬شانه های خود را باال
می اندازیم و کارهای آنها را ابتدائی می خوانیم ٬در صورتی که وارونه آن درست است .این درجه باالی تخصصی شدن است که
می باید ’این روز ها ابتدائی و اولیه نامید‘.
رویکرد کل گرا آشکارا علیه دیدگاه پزشکی کهنه و منسوخ می باشد که در آن بدن را به سیستم های گوناگونی تقسیم می کنند.
نیورولوژی ٬که شامل مغز و رگهای عصبی می باشد ٬برخی ها از آن با آلفا و امگا نام می برند و معتقد هستند ما آن ها ساخته
شده ایم .اندوکرینولوژی به هورمونها و موادی می پردازد که خلق و خوی ما را تعیین می کند .ایمیونولوژی ( دانش مصونیت
شناسی) توضیح می دهد چگونه و به چه علت می توانیم در برابر مواد بیمار کننده و تباهی آور ایستادگی کنیم .تا همین اواخر آن
سه زمینه کارشناسی در پزشکی ٬هر یک استقالل خود را داشت ٬سه رشته تخصصی جداگانه ٬که در بیمارستان های عمومی نیز
به صورت سه بخش جداگانه می شد آنها را دید .اکنون به نظر می رسد ٬می باید آنها را به صورت یک کل درک کنیم .در اینجا
از کاردیولوژی قلب و رگهای خونی سخنی نمی گویم و چشم می پوشم.
گام بعدی در رویکرد کل گرا آنست دو پارگی میان جسم و روح را پشت سر بگذاریم و بخش شدگی خویشتن را ٬همسو با گسست
ژانت و خودآگاه و ناخودآگاه فروید ٬به شیوه ای دیگر درک کنیم .در بخش پیشین گفتم که ناتوانی در آزمودن یا ابراز آگاهانه
زندگی احساسی و عاطفی به مریض شدن کمک می کند .پرسش این است :چرا؟ برای آنکه احساس ها با تنش های بدنی مرتبط
می باشد و تخلیه آنها از خندیدن و گریستن گرفته تا رسیدن به اوج شهوت -که همه را می توانیم تجربه کنیم -برای از میان
رفتن آن تنش ها خوب است .اما وارونه آن رابطه ٬رابطه میان بیماری و ناتوانی از ابراز عواطف ٬دیرگاهی برای ما یک چیستان
در پیوندهای کل گرا بیابیم .آن کلید تنش (’استرس‘) می باشد.
بود .در این میان توانسته ایم کلیدی برای گشودن ِ
39
س ن ئی آی
سایکو-نیورو-اندوکرینو-ایمیونولوژی
اگر با یکی دعوای مان بشود و هر دم بر شدت آن بیافزاید ٬تحوالت چندی را می شود دید .زنش قلب و نفس کشیدن افزایش می
یابد ٬در ماهیچه های مان تنش به وجود می آید ٬خشمگین یا هراسان می شویم .اما در پشت این ظاهر ٬چندین سیستم بدنی هم زمان
بکار می افتد تا به صورت یک کل کمک مان کند ٬از از این درگیری جان سالم بدر بریم .از چشم انداز فرگشتی سه واکنش
کالسیک را نام می برند فایت ٬فالیت ٬فریز :که جنگیدن ٬در رفتن و سنگ شدن ( تکان نخوردن) می باشد .در مقام انسان ما
راه های خوبی برای حل درگیری و دعوا داریم :حرف های مان را بزنیم و باهم کنار بیائیم ٬نهایتا ً با وساطت شخص دیگر .در
اینگونه موارد صحبت کردن کمک می کند :از خشم و خروش کاسته می شود ٬تنش ها کم می شود ٬زنش قلب و نفس کشیدن
دوباره به حالت عادی برمیگردد و طرفین آرامش خود را باز می یابند.
هنگامی که چاره ای برای آن نمی شود ٬تنش در تن و روان همچنان باقی می ماند ٬پیامد آن این است که کم کم از بد رو به
بدترشدن می گذارد و اغلب پس از گذشت چند روز خود را نشان می دهد ٬به طوری که دیگر رابطه این خشم و کالفه شدن را با
آن دعوا نمی بینیم .پس رو به باده خواری بیشتر می آوریم ٬برای همین نمی توانیم خوب بخوابیم ٬خسته به سر کار می رویم ٬پیش
از آنکه بدانیم چه مرگ مان است با یکی دیگر درگیری پیدا می کنیم .آنگاه که نمی توانیم حرف دلم مان را به کسی بگوئیم٬
احتمال دلمردگی و خمودگی بیشتر می گردد .تنش همچنان در زیر پوست مان سخت جانی می کند؛ سردرد های برخاسته از تنش
سر برمیاورد و ما می کوشیم بکمک پاراستامول آنرا خاموش کنیم .اصطالح ’زیر پوست‘ را من دوست دارم ٬چون هم جنبه
روانشناسی ( نمی توانم عصبانیت و بغض ام را بر زبان آورم) را بازتاب می کند و هم تاثیر آن را روی بدن ( بی آنکه خبرم
بشود ٬تنم از هورمون های تنش انباشته می شود) .پیامد های آن همچنان بیشتر می شود :تا این که ما را مریض می کند.
پیشتر در این کتاب پرسیدم دلیل آن چیست که برخی کسان تحت شرایط یکسان بیمار می شوند و کسان دیگری نمی شوند .کوتاه
گفته باشم ٬بخشی از پاسخ چنین است :استرس ٬همچنانکه پژوهش آزمایشی آنرا نشان می دهد .در یک تحقیق شرکت کنندگان را با
توجه به مقدار استرسی که در آن لحظه داشتند ٬آزمایش کردند ( سطح کورتیزول آنها چه اندازه است -کورتیزول هورمون
استرس می باشد) .پس از آن پژوهشگران روی بازوی شرکت کنندگان زخم کوچکی ایجاد کردند تا ببینند بهتر شدن آن چه مقدار
زمان می برد .هرچه سطح استرس باالتر باشد ٬بهتر شدن زهم ُکندتر می شود .در آزمایش دیگری از این دست ٬شرکت کنندگان
را با یک قطره بینی که دارای پنج ویروس متفاوت سرماخوردگی بود ٬آلوده کردند تا ببینند کدام یک از آنها سرماخوردگی می
یابند ٬کسانی که استرس آنها باالتر است ٬زودتر سرما می خورند۴۷.
سرچشمه استرس در شرایط ترس آور و تهدید آمیز می باشد ٬در صورت تشدید و حاد شدن آن شرایط ٬یا تاب مقاومت در برابر
آنرا از دست می دهیم یا شرایطی پیش می آید که در آن خود می توانیم آستین باال بزنیم و کاری بکنیم .از جمله آن شرایط٬
اوضاع و احوال جنگ می باشد که امکان دارد ما را بسوی موقعیت قربانی منفعل براند؛ در آن خود مان را بیچاره و ناتوان
احساس کنیم -شاید بتوان گفت آن بدترین احساسی است که می توان داشت .در چنین اوضاع و احوالی سطح استرس برای مدت
مدیدی باال می رود .اما تحت شرایط تهدید آمیزی که خود می توانیم در برابر آن کاری بکنیم و پس از غلبه بر آن ٬اغلب نیز
’خشم و رنجش خود را‘ با احساسات زیادی می توانیم ’روی آن خالی کنیم‘ ٬آثار کمی از خود برجای می گذارد .اگرچه در این
حالت سطح استرس به اوج میرسد ( به صورت خشم و خروش -م ).اما آن پس از اندکی به سطح عادی برمیگردد.
از سر وادادگی دم برنیاری و تن دردهی یا آستین باال زنی و کاری بکنی ٬خاموشی گزینی یا سخن بگویی .یکی از آن دو بیمارت
می کند و دیگری کمک می کند تندرستی خود را از دست ندهی .آیا می توانیم خود ٬کاری بکنیم یا نه؟ آیا می توانیم احساس های
خویش را بپذیریم و آنها را بروز دهیم یا نه؟ آن توان درباختگی که در آن نمی توانی یا نمی باید احساس های خویش را آشکار
سازی ٬مرگبار است .درسته ٬آن می تواند با سرماخوردگی هم آغاز گردد.
ویروس ها و باکتری ها به نتهایی نمی تواند ما را بیمار کند .پژوهش آزمایشی که بدان اشاره کردم ٬پژوهش بالینی (یادداشت ۳۴
را ببینید) تائید می کند که بارها دیده شده است میان استرس دیرپا با نشانه های بیماری های حاد مانند سرطان و دیابت پیوندی
هست .اکنون با گذشت هر روز تصویر روشنی از فرایند های زیرین آنها بدست می آوریم ٬چه از باره روانشناسی و چه پزشکی.
40
علت استرس شاید بشود گفت همواره در گستره روانی اجتماعی ( شرایط کاری بیمار کننده ٬جدایی زن و شوهر ها با جنگ و
دعوا ٬قربانی مردم آزارها شدن) می باشد و پیامدهای آن آسیب های روانی و پزشکی می باشد .برای مثال در سطح روانی و
فکری ترس خودنمایی میکند ٬پس از گذشت مدتی جای آنرا افسردگی میگیرد .در گام بعدی به سبب تحریکات اندوکرینولوژیک و
نیورولوژیک ٬در بدن میزان هورمون های استرس باالتر می رود .بدنبال آن سیستم ایمنی بدن ناتوان می گردد و پیش از
هرچیزی احتمال مبتال شدن به بیماری های عفونی و چرک کردگی افزایش می یابد .هرگاه این چنین شرایطی برای مدت درازی
دوام بیاورد ٬روی قلب و عروق تاثیر خود را می گذارد ٬که امکان ترامبوز ( لخته شدن خون در بخش هایی از شبکه گردش
خون -م ).و سکته مغزی فزونی می گیرد .در مرحله بعدی سیستم ایمنی بدن ما بیش از حد فعال می گردد که نتیجه آن ابتال به
بیماری های اوتو ایمیون (بیماری هایی که خود-ایمن می باشد .در اینگونه بیماری ها سیستم دفاعی بدن ٬سلول های خود بدن را
از بین می برد- .م ).باال می رود .در این حالت سیستم ایمنی بدن ما ٬به سلول های خود حمله می کند و در واقع نوعی سرطان
می گیریم.
نتیجه روشن است .قرار گرفتن در شرایط استرس و تنش شدید به مدت دراز ٬ما را بیمار می کند؛ شرایطی که از حالت عصبی
بد و ناخوشایند شروع می شود و به مراحل وخیم می رسد .در ساز و کارهای بدنی و زیرین آن تخصص های پزشکی گوناگون
در هم آمیخته می شود.
جنبه های نیورولوژیک و اندوکرینولوژیک در هم تافته می باشد ٬هم از باره کارکرد و هم از باره کالبد شناسی -هنوز دانسته
نیست کدام یک از آن دو ٬دیگری را کنترل می کند ٬اما به احتمال زیاد آن پرسش نادرستی است ٬چون برپایه دید نادرستی از بدن
ما استوار است ( مغز در جایگاه ’مغز‘) .رگهای عصبی و هورمون ها با سیستم دفاعی بدن ما و از آنرو با ایمنی شناسی بدن ما
در هم تافته شده است .از یکسر هم ایمنی ما ( در برابر بیماری ها -م ).را میزان استرسی تعیین می کند که با آن درگیر هستیم٬
برای اینکه اگر ساز و کارهای اندو کرینولوژیک (غدد درونریز) را از یاد نبریم ٬می دانیم که استرس سیستم دفاعی بدن مان را
تا حد زیادی پایین می آورد ۴۸.از این گذشته به نظر می رسد بدن ما دارای حافظه ایست و از آن طریق رویدادهای تراما زای
گذشته تاثیرات ماندگار ( طوالنی مدت) روی بخش نیورو-اندوکرونولوژیک می گذارد .برای نمونه از پیامدهای شرایط تراما
زای طوالنی مدت در کودکی ٬آنست که دستگاه عصبی به طور عادی رشد نمی یابد ٬در نتیجه مدیریت احساسات و عواطف
درست صورت نمی گیرد ( کنترل خویشتن پایینتر است) و سیستم ایمنی ضعیف می باشد .حاصل آن می شود که نه تنها آدمی پس
از رسیدن به بزرگسالی ٬در برابر بیماری ها بسیار حساس می باشد ٬بلکه به تجربیات احساسی خود نیز راهی نمی یابد ٬از آنرو
کنترلی روی خود ندارد .در بخش ۶برمیگردم به این مطلب آخری و در آن باره توضیح مفصل می دهم.
این تعریف نمونه روشنی از رویکرد کل گرا می باشد .بر اساس تحقیقات بالینی و تجربی ناگزیر به این نتیجه می رسیم که بدن
در خود سیستمی کل گرا می باشد ٬که در آن ٬از جمله پیرامون را نمی توان نادیده گرفت .صدا های زیادی به نظم نوینی می
پیوندد ٬به ویژه به -نخست نفسی خوب چاق کنید -سایکو-نیورو-اندوکرینو-ایمیونولوژی ( روانی -عصبی-ترشحات درونریز-
ایمنی شناختی) ٬که به طور اختصار از آن با س .ن .ئی .آی = .ر .ع .ت .ا .یاد می شود.
در بخش پیشین کتاب بخش شدگی میان اندیشیدن آگاهانه و آزمودن احساس ها را که در فراسوی آگاهی نگهداشته می شود ٬به
عنوان عاملی تکراری در تاریخ بیماری ها توصیف کردم .تحقیقات در زمینه استرس نیز همان راستا را نشان می دهد.
41
پژوهش های اخیر چگونگی برانگیخته شدن استرس توسط محرک های پیرامونی را ٬بی آنکه ما از آن اگاهی یابیم ٬تائید می کند.
هنگامی که به فاصله دو صدم ثانیه (!) تصویر چشمان تهدید کننده ای ( بدون صورت ٬تنها چشم ها ) را می بینیم ٬آمیگداال (
بخشی از مغز که روی برانگیخته شدن عواطف نقش دارد) به شدت فعال می گردد .اگرچه تهدید واقعی در کار نیست ٬با این همه
واکنش ما بگونه ایست که انگار آن واقعی می باشد .از این گذشته ٬ما هیچ از آن خبر مان نمی شود؛ دریافت آن و واکنش در
برابر آن یکسره ناخودآگاه انجام می شود۴۹.
دو صدم ثانیه زمان بسیار کوتاهی است .نکته عجیب آنست که همان فقدان تجربه آگاهانه امکان دارد با عواطف ماندگار و شناخته
شده ای چون ترس و افسردگی نیز پیش آید .امکان دارد شخص هراسان و افسرده گردد بی آنکه از آن آگاهی یابد ٬در صورتی که
معادل های بدنی آن را به روشنی می شود دید :تپش قلب ٬لرزیدن ٬حالت تهوع ٬نفس تنگی و مشکل بخواب رفتن در مورد ترس؛
خستگی ٬ناتوانی از یکسره خوابیدن در مورد افسردگی .بدن خود با عالئمی پیام می فرستد که می ترسیم یا افسرده ایم ٬اما خود ما
از آن بی خبریم .نبود احساس آگاهانه شگفتی آورترین و در مورد ترس و وحشت تقریبا ً باورنکردنی ترین چیز می باشد .کسی
که خود دیده چگونه آدمی را ترس برمیدارد ٬آنرا به همین زودی فراموش نمی کند .با این همه از هر سه تنی که آسیب خوردگی
ترس و هراس دارند ٬یکی شان احساس وحشت را ندارد ٬البته آنها یکی دو معادل بدنی ترس را نمایان می سازند ( زنش تند قلب٬
تنگی نفس و سرگیجه) -از همین روست که نامگذاری همستی ِز آسیب خوردگی هراس بی هراس (آ.ه .ب .ه ) .را داریم ۵۰.در
زیر پوست بیماران آ .ه .ب .ه .اتفاقات زیادی می افتد که به همه چیز می تواند ماننده باشد مگر تندرستی ٬با این حال آن در آگاهی
آنان رخنه نمی کند.
در عین حال من در تعریف خود گذاری داشتم از تنش ناآگاه به احساس های ناآگاه .تفاوت آندو اندک است :تنش پیامد عواطفی
است که به دو صورت تظاهر می یابد :تشدید یافته یا تضعیف گشته .در مورد استرس آن حالت تنش تشدید یافته را دارد .عاطفه٬
تنش و استرس ورودی های متفاوت به یک پدیده می باشد ٬که اغلب در تاریخ بیماری ها تکرار می شود تا باز آنرا اتفاقی بنامند.
در بخش پیش به پژوهشی اشاره کردم که پیوند میان ناتوانی از ابراز احساسات ( آلکسیتیمیا) و بیماری را نشان می داد .این گونه
پیوند ها را مدت ها نادیده گرفته اند ٬به احتمال زیاد از آنرو که به احساس ها اهمیت چندانی داده نمی شد نیز بدان سبب که برای
نمونه دیدگاه پزشکی غالب ٬تا همین امروز ٬به عنوان عامل بیماری به ویروس توجه دارد .مدت مدیدی به این مساله که تحت
شرایط همسان برخی کسان بیمار می شوند و برخی کسان نه ٬توضیحی داده نمی شد.
می باید از پژوهش هائی که در زمینه استرس شده است قدر دان بود که اکنون آن موج برمیگردد ۵۱.این جمله’ ٬احساس تنش
زیادی می کنم‘ ٬هم تجربیات بدنی و هم روانشناسی ناخوشایند بسیاری را عیان می سازد .ویژگی گنگ آن گفته ٬برخورد متناسب
و سزاور با آن را دشوار می کند و نمیگذارد این پند نیکخواهانه را داد که ’ ٬کمی آرام بگیر ٬خودت را از تک و تا نیانداز!‘ تنها
پس از آنکه بتوانیم آن تنش ها را به احساس ها ترجمه کنیم ٬بر زبان آوریم ٬خواهیم توانست به آنها برخورد درست داشته باشیم.
آیا صحبت کردن تنها روش درمان است؟ پژوهش های استرس در باره تنش است و پژوهش های رواشناختی در باره عواطف.
دو نامگذاری روی یک پدیده که جنبه های متفاوت آنرا نمایان می سازد .آنگاه که از ’تنش‘ می گوییم ٬یک گام هم به بدن نزدیکتر
می شویم تا هنگامی که واژه ’عواطف‘ را بکار می بریم .این تفاوت گذاری به دو روش متفاوتی منجر میگردد که با احساس ها/
تنش های زیر پوستی برخورد می کنیم :بدنی یا ذهنی .تا اینجا من روی جنبه روانشناختی تاکید کرده ام :آگاه گشتن از آنچه که
تاکنون برایم نا-آگاه بود ٬بر زبان راندن احساس هایی که از آنها آگاه می شوم ٬اما پیشترنمی شناختم .این که تخلیه از باره بدنی هم
امکان پذیر می باشد ٬مدت های مدیدی است که دانسته است.
42
( مانند آتشفشان به یکباره بیرون ریختن ٬خشم ٬هیجان ٬شهوت- ... ٬م). آرام گرفتن ٬تخلیه ٬پاروکسیسم
اگر از کسی بپرسید چگونه تنش های خود را خالی می کند ٬احتمال این که پاسخ او در رابطه با خالی کردن احساس ها و
عواطف ٬بیان و ابراز آنها باشد ٬کم است .اغلب پاسخ هائی را دریافت می کنید که فعالیت ها یا اقداماتی را مد نظر دارد :کمی راه
پیمائی می کنم ٬داد میزنم ٬محکم میزنم روی کامپیوتر(منشاء تنش) .آنچه در این شکل از تخلیه به چشم می آید ٬امکان ناگهانی
بودن آنها می باشد ٬که اکثرا ً حالت شوک دارد و در زبان اهل دوا و درمان از آن با پاروکسیسمال (بجوش آمدن و غلیان ناگهانی
احساسات -م ).یاد می شود .به نظر می رسد در این حالت ٬نخست تنش در مدت کوتاهی به اوج میرسد و پس از آن بالفاصله
تخلیه صورت می گیرد .تاثیر نمونه هایی که آوردم ٬سبک شدن است ٬این امر در خصوص اشکالی از تخلیه که از دید اجتماعی
نکوهیده است ( فحش دادن ٬پای بر زمین کوبیدن ٬پرت کردن یا شکستن اشیاء و وسایل) نیز صدق میکند .سبک شدن را از باره
های جسمی و روحی می توان احساس کرد :این را در احساس هایی هم که بروز می یابد ٬می شود دید :لرزیدن ٬خندیدن و
گریستن که موجب زهکشی تنش های روانشناختی می گردد.
این را که تخلیه و زهکش شدن تنش از بدن ٬بهبودی میاورد ٬پزشکان مدت هاست می دانند .در اواخر سده نوزدهم ٬همچنانکه
راشل منیز در کمال تعجب متوجه شد ٬دست اندرکاران دوا و درمان برای آن کار از نوین ترین تکنولوژی که با الکتریسیته کار
می کرد ٬بهره می جستند .این تاریخ دان امریکایی برای تحقیق خود روی حاشیه و تور دوزی ٬مجالت زنانه ۱۹۲۰-۱۸۸۰را
مطالعه می کرد .یک آگهی در باره وسایل خانه داری ٬که در نگاه نخست عجیب به نطر می آمد ٬توجه او را جلب کرد .در آگهی
نوشته بود ’وسایل و دستگاه های آرامش ماهیچه ای اسکلتی‘ ( که نخستین آگهی به سال ۱۹۰۶برمیگشت) .آن دستگاه ها به
عنوان وسایل کمکی برای درمان هایی بود که پزشک در آنها پایین شکم زنان را ماساژ میداد (’ماساز لگن خاصره‘) .تا اواخر
سده نوزدهم ماساژ با دست انجام می شد ٬که بسیار وقت گیر بود .به یمن این دستگاه ها هدفی که از درمان بود ٬زودتر حاصل می
شد .دستگاه های نخستین ٬که با کمک بخار کار می کرد ٬خیلی دست و پاگیر بود؛ از هنگامی که آنها را می شد با برق کار
انداخت ٬کوچکتر شدند .هدف از درمان به وسیله آنها برانگیختن ’پاروکسیسم‘ (بجوش آمدن و مانند آتشفشان بیرون ریختن ناگهانی
احساسات -م ).بود ٬که موجب تخلیه انواع تنش هایی میشد که زنان از آنها رنج می بردند و ما امروزه آنها را با دسته بندی-موس
(سردرد های تنشی ٬دردهای عصبی تنشی ٬از حال رفتن ٬بی تابی ٬ترس های ناشناخته) می شناسیم.
به زبان معمولی :آن پزشکان بکمک نخستین ویبراتور ها ٬بیماران خود را به اوج لذت و تخلیه شهوانی می رساندند .در واقع مهم
ترین تخلیه تنش ٬همانا رسیدن به اوج لذت جنسی و تخلیه شهوت می باشد ٬که سبکبالی و آرامش روحی و هم جسمی می آورد.
این کار ’درمانی‘ ادامه داشت تا اینکه آن دستگاه در فیلم های پورنوگرافی دیده شد و همه فهمیدند که داستان ’ پاروکسیسم ‘
چیست .برای بسیاری از مردان ( همین طور پزشکان!) نیز که نمی دانستند ٬روشن شد ( زنها هم می توانند انزال داشته باشند.
این بخش ٬با ظرافت تمام ٬از تاریخ نگاری پزشکی محو گردید .در اروتیک و سکس جائی برای دانشمندان واقعی نیست.
در همان دوره ٬بروئر تمرکز خود را روی درمان بیماران هیستری گذاشته بود ٬وی روش درمانیی را پی نهاد که بعد ها پایه و
اساس روانشناسی واشکافی فروید گردید .وقتی که آنها در سال ۱۸۹۳تصمیم گرفتند عامل کاری و کارساز آن درمان را در یک
نشریه مشترک توصیف کنند ٬با روشن بینی اصطالح ’ اَبریَکشن‘ (ابراز و نهایتا ً رها سازی احساس سرکوب شده پیشین ٬که اکثرا ً
با از سرگذراندن تجربه ای که موجب آنست ٬از طریق هیپنوتیزم یا تلقین میسر می گردد -م ).را برای آن بجای تخلیه بکار
بردند ٬که احتماالً می خواستند از روش پاروکسیسم دوری جویند .در واقع هم تفسیر و تعبیر آنان از تخلیه و هم روشی که درآن
بیمار را به آنجا می رسانند ٬به طور کل از ’ماساژ لگن‘ تفاوت می کرد.
روش یاد شده اواخر سده نوزده در وین توسط بروئر به طور تصادفی کشف شد .او در جایگاه یک دانشمند مورد احترام و
پزشک باتجربه در برابر پرسش دشواری قرار گرفته بود :بسیاری از بیماران زن او نشانه های بیماریی را بروز میدادند که او
از باره پزشکی نمی دانست آنها را بکدام بیماری نسبت دهد ( اصطالح ’ برگرداندن‘ چند سال پس از آن توسط فروید بکار برده
شد) .او می خواست بداند بر بیمارانش چه میگذرد ٬اما به پرسش های خود در باره شناخت بیماری ( ’برای نخستین بار کی این
درد را داشتی؟‘’ ٬می توانی بمن بگویی در چه شرایطی قورت دادن برایت دشوار میگردد؟‘) پاسخی دریافت نمی کرد .او که خود
را درمانده می دید ٬یکی از بیمارانش را هیپنوتیزم کرد ٬سپس از وی خواست روی یکی از نشانه های بیماری تمرکز کند و بگوید
یا توصیف کند از چه هنگامی آن مساله برایش پیش آمده است ( اَنَمنیسیس =تاریخ و سرگذشت بیماری -م .).وی با شگفتی دید آن
خانم تداعی هائی را با جزئیات کامل بیان کرد ٬اظهارات او در آخر نیز با تخلیه ( گریه ٬خنده و صدا کردن) همراه شد و پس از
آن نشانه های مذکور از میان رفت .سوال هایی که در اصل برای تشخیص بیماری بود ٬معلوم شد گونه ای از درمان می باشد٬
هرچند همچنان در سطح تشخیص باقی می ماند ( درمان ’کامل‘ بیمار میسر نمیشد) .با توجه به روش بکار رفته (هیپنوتیسم) و
تاثیر حاصل (روان پاالیی) وی آنرا ’روش هیپنو کاترتیک‘(یا روانپاالئی با خواباندن -م ).نامید .هر دو پزشک در نشریه مشترک
یادآور می شوند که نه تنها از باره موتوریک ( حرکت اندام ها) می توان به تخلیه رسید بلکه از طریق تداعی افکار و ایده ها نیز
43
حصول آن میسر است .بنا براین هم از باره بدنی هم از باره نوعی صحبت کردن مشخص .راه سومی نیز هست که به قدری ساده
می باشد ٬ما خیلی کم در آن باره تامل می کنیم.
ثث ’روان پاالئی‘ به معنی زهکشی یا تخلیه پاالیش دهنده می باشد ٬این واژه را بروئر از ارسطو به وام گرفته است ٬هرچند
روانپاالئی مورد نظر ارسطو ٬به شیوه دیگری حاصل می شد تا از طریق ’موتوریک‘ یا ’تداعی‘ .وی آن واژه را برای نشان دادن
پیام ِد پاالیند ٔه تماشای تراژدی کالسیک روی تماشاگر بکار می برد و اساس سیمپاتی (یا دلسوزیی) و همدردیی می شد که تماشاگر
با هنرپیشه های روی صحنه تجربه می کند.
در اینجا می رسیم به آنچه که در آغاز این کتاب توصیف کردم .روانپاالئی ارسطوئی نیز نمونه روشنی از تاثیر جسمی و روحی
تخیل یا توهم می باشد ٬پذیرا شدن درونی تصاویر و سخنانی که بار عاطفی دارد؛ تصاویر و سخنانی که دیگران برای ما بازتاب
داده اند .برپایه پژوهش های مغزی اکنون می دانیم که برای نمونه ٬تماشای بازی فوتبال باعث می شود ما نیز در ’افکار‘ خود
همان حرکت ها را انجام می دهیم؛ در ذهن خود همراه با او به توپ لگد می زنیم ٬هر از گاهی پای ما نیز تکان تندی می خورد.
همان مساله برای احساس های مان نیز پیش میاید :خیلی ساده با نگاه کردن به تجربه احساسی اشخاص دیگر ٬احساس های
خودمان رها و تخلیه می شود .کیست که هنگام تماشای فیلم نخندیده یا نگریسته باشد؟ اجرای نمایشی می تواند چنان محسور کننده
باشد که بالکل از خود و از پیرامون خود کنده می شویم .هنر نیز پاالینده است ٬از آنرو سومین راه برای دور ریختن و زهکشی
بار تنش بشمار میاید.
ِ
ارسطو روانپاالئی را حاصل عواطف و احساساتی می داند که آدمی در دیگران می بیند ٬بروئر آنرا تاثیر سخن گفتن از
خویشتن در پیش کسی می داند که به آن سخنان گوش می دهد .در هردو آنها سخن از یک فرایند روانشناختی در میان است.
پیشتر گفتم که تخلیهٔ تنش از طریق بدن هم می تواند صورت گیرد ٬که آمدن شهوت در اوج لذت جنسی نمونه بارز و در عین حال
تند و تیز آن می باشد -بکار بردن این شیوه به مثابه درمان ٬از باره اخالقی پرسش برانگیز می باشد .با پیشرفت روان درمانی
صرفا ً روی صحبت کردن تکیه و تاکید می شود ٬که هم زمان با آن یکی از شاخص های مهم نخستین شکل روان درمانی از دیده
ها پنهان می ماند .بروئر موکدا ً از صحبت کردنی می گوید ٬که با چنان تخلیه احساسی همراه می باشد ٬که از باره بدنی نیز خود
را نمایان یا محسوس می سازد .واشکافی روانی فروید شتابان به سوی روشی راه پیمود که در آن روی دید و بینش تاکید می شد٬
تا حدود زیادی بریده و جدا از احساسات و عواطفی که در زیر آنست .این چنین تکاملی بی برو برگشت به سبب اهمیتی است که
ما به علم و کارکردهای باال می دهیم .نمی توان این واقعیات روشن را انکار کرد که احساس ها مهمتر از دید و بینش می باشد ٬و
کار روی بدن ( از دویدن گرفته تا یوگا) روی تندرستی تاثیر بسیار دارد؛ واقعیاتی که در دهه های گذشته ٬در باختر زمین از نو
کشف شده است.
در پشت پرده پژوهش های پزشکی و روانشناختی کنونی ایده مشخصی در باره تندرستی و بیماری نهفته است .تنشی که به مدت
زیادی ماندگار می شود و به خودآگاهی ما راه نمی یابد ٬بیمار مان می کند ٬هم از باره بدنی و هم روانی .آنچه که تاکنون از آن
سخن نگفته ایم ٬صحت و درستی وارونه آن می باشد :تنش می تواند پائین باشد .احساس می کنم وارفته و ناتوان هستم نیز می
تواند مانند تنش باال ٬پیام آور این باشد که بیماری دارد به سراغت می آید ٬یا افسردگی دارد به سراغت میاید .در این صورت می
باید خود را ’ساخت‘ و ’تقویت کرد‘ ٬کمک کرد تا شادی و هیجان به خود بازگردد.
در هر دو حال می توان دید که تندرستی روانی و بدنی ٬با افزایش تنش و تخلیه آن ربط پیدا می کند .ما ناخود آگاه با آن گفته ایده
مشخصی را در باره بیماری و تندرستی بکار می بریم ٬که تلویحا ً مشتمل بر تعدادی مفاهیم اخالقی می باشد .اکنون بجاست که
آنرا روشن سازیم.
44
بدن ما مانند باروئی است ٬با مرزهائی که ارتشی نیرومند خوب از آنها دفاع می کند ٬این استعاره پنهانکارهای ترسناک سیاسی را
تداعی می کند .اگر برآنیم این گونه استعارات را در باره بیماری ها بکار بریم ٬می باید بی درنگ این را هم بیافزاییم که ’دشمنان‘
همواره در بدن ما بوده اند ( بدن زدوده از ویروس و باکتری ٬بدن مرده است) ٬بدون ویروس ها و باکتری ها ما زنده نمی مانیم٬
هر بدنی دارای سلول های سرطانی می باشد .از چیست که بعض اوقات ویروس ها ما را بیمار می کنند ٬اما اکثر اوقات نمی
کنند؛ از چیست که سلول های سرطانی پاره ای مواقع خود را تکثیر می کننند و خوشبختانه در اکثر موارد نمی کنند .اگر در نظر
آوریم که امکان دارد ’سرباز کوچولو های‘ ما به بدن خودمان حمله کنند ( بیماری های خود-ایمن) ٬روشن می شود که می باید
دنبال دلیل دیگری برای تندرستی بگردیم.
الگوی دیگر بر پایه اید ٔه تعادل و توازن یا هُموستاز ( گرایش به تعادل نسبتا ً پایدار در میان عوامل جداگانه) می باشد -به ویژه که
فرایندهای تنکرد شناختی آن تعادل را حفظ می کند -که این را نیز می باید از پزشک فرانسوی دیگری سپاسگزار باشیم .کالود
برنارد ٬بنیانگذار طب تجربی در میانه های سده نوزدهم ٬بدن را کلیتی خود-بسنده می دید که هدف آن حفظ وضع و اوضاع داخلی
پایدار می باشد .تا هنگامی که دمای بدن ٬فشار خون ٬سطح قند (خون-م ).و مواردی مانند این حفظ شود ٬بدن ما کارکرد خوبی
خواهد داشت .شرایط بیرونی می تواند موجب باال یا پائین رفتن آنها گردد ٬آن نیز بر اساس ساز و کارهایی صورت می گیرد که
خاص بدن است .خوبی این ساز و کارها در آنست که سراسر خودکار می باشد؛ بدن ما ماشینی است خود تعدیل و تنظیم کننده
که خوب روغن کاری شده است و تا زمانی که شن و ماسه الی چرخ آن نرفته کارش را خوب انجام می دهد .آن از هموستاز
خوب نگهداری می کند؛ (استاز یا استاسیس) شرایطی که (هموسیس) سازگار و همگون می ماند.
ایده ای که بعدا ً در زمینه باال رفتن زیادی یا پایین آمدن زیادی تنش رشد داده شد ٬در راستای همین استدالل می باشد .پارامتر های
گوناگونی ( دمای بدن ٬فشار خون ٬سطح قند خون )...نمایانگر سطح تنش ویژه ای می باشد( ٬از همانروست که هنگام خواب
بسیاری از آنها پایین می آید) .اگر آن باال رفت ٬می باید آرام گرفت یا کمک کرد شخص آرامش داشته باشد تا به اندازه ای که
الزم است تخلیه صورت گیرد .اهمیت وارونه این نیز به همان سان می باشد ( مردن و آرامش کامل قرین هم می باشد) :تنش
بسیار پائین نای و توانی برای آدمی باقی نمی گذارد ٬در آن صورت آدم ها خویشتن را وارفته می یابند و نیاز به شور و
برانگیختگی نوی دارند .بیماری نتیجه از میان رفتن تعادل است ٬که بدنبال آن بدن دیگر نمی تواند میزان شماری از مواد را به
طور مستمر حفظ یا ابقا کند.
ایده تندرستی به مثابه تعادل ٬در گام نخست از باره عددی ٬به سخن دیگر به زبان علم ِی خشک بیان شد :بدن می تواند در روی
دمای ویژه ای اندکی باال و پائین شود ٬همین طور روی فشار خون یا زنش قلب مشخصی ٬اما ناهنجاری بلند مدت از آن میزان٬
زیانبار می باشد .این نیز هست که برای محتوا و تفسیر اخالقی دادن به این ایده و دامن زدن به این گمان که تندرستی پاداشی
است برای زندگی متعادل و بیماری مکافات زیاده روی در زندگی می باشد ٬تنها یک گام کوچک کافی است.
45
مذهب در اروپای باختری چیرگی خود را از دست داده است ٬با این همه تحت تاثیر جهانبینی نئولیبرالیسم می بینیم در دهه های
گذشته ٬دوباره توضیحاتی سر برمیاورد که از آبشخور باورهایی سرچشمه می گیرد ٬که بیماری را ناشی از سبک زندگی منحط
فردی می داند .آن دیدگاه از میان رفتن تعاد ِل هموستاز در بدن را پیامد زندگی فاقد تعادل می داند ٬که در آن شخص برای نمونه
چیزهایی را که برایش خوب نیست زیاد می خورد و می نوشد ٬کمتر تحرک و فعالیت دارد یا خواب و خوراکش حساب و کتاب
ندارد .بدین سان تفاوت و تمایز میان تندرست و بیمار دوباره رنگ اخالقی می گیرد ٬که در آن تندرستی پاداش پاکدامنی و
پرهیزگاری در زندگیست و بیماری سزاوار زندگی آلوده به گناه کسانی که نمی توانند جلو خودشان را بگیرند .از آنرو مسئولیت
به گردن فرد انداخته می شود ( مگر خودت تصمیم نمیگری از چه چیز چقدر بخوری؟) .همین رنگ اخالقی زدن به بیماری و
تندرستی است که باعث می شود با دیدن مثالً کسی که هرگز در عمر اش سیگار نکشیده است ٬اما سرطان ریه گرفته ٬هاج و واج
بمانیم ٬چون آنرا از عدالت بدور می دانیم.
در پس زمینه آن (اخالقی جلوه دادن -م ).پرسش سنگینی است :آیا برای ما امکان انتخاب و اراده آزادی وجود دارد؟ همین
پرسش در روزگاری هم که مذهب حاکم بود ٬به تناقض گویی ها دامن میزد .اگر خدا به همه چیز توانا بود ٬پس چرا انسان را
گنهکار آفرید؟ اگر او انسان را گنهکار آفریده ٬می باید انسان را مسئول گنهکار بودنش دانست؟ اگر بدن ما ماشینی است که خود
را تنظیم می کند ٬چگونه است که بعضی بدن ها زندگی نا سالمی را در پیش می گیرد؟ اگر بپذیریم بیماری را بدن تعیین می کند٬
چگونه می توانیم بیمار را گنهکار بدانیم؟ شمار کمی از آدم هایی را با بیماری پرخوری می توان یافت که خود آنرا انتخاب کرده
باشند .در میان آنان شمار کثیری با آن مبارزه می کنند ٬درسته ٬مبارزه می کنند ٬اما آنها با چی مبارزه می کنند .با ’ نیازی شدید و
مقاومت ناپذیر‘؟ با ’خویشتن‘؟ در بخش آتی می پردازم به اینکه اختیار خویشتن را داشتن چگونه رشد می یابد و چگونه پی و
پایه آن فرو می نشیند.
رنگ اخالق ِی بیماری و تندرستی کنونی نیز به اندازه رنگ پیشین به قضاوت آلوده است ٬اگرچه تاکید این یک ٬روی جنبه
دیگریست .تا اواخر سده گذشته تمایل داشتن به سکس بزرگترین عامل بیماری بشمار می آمد ٬که آنهم به دو صورت بود .سکس
به خودی خود خطر داشت ٬هم از باره اخالقی و هم جسمی ٬پس می باید سرکوب می شد .به سخن دیگر :سرکوب تمایالت جنسی
اساس مشکالت روانی حتی جسمانی جا خوش کرده بود و می باید آزاد می گشت .امروزه تقریبا ً هیچکس غم تمایالت جنسی ِ در
را نمی خورد ٬مگر آنکه سوء استفاده جنسی در میان باشد .امروزه توجه و تمرکز ما درست به همان میزان معطوف وضع
ظاهری ٬عادات خوردن و آشامیدن مانست که در عصر ویکتوریا سکس فکر و ذکر مردم را مشغول می داشت .اگر آنروز دیده
سس) را گناه شدن مچ پای برهنه ای را گناه می دانستند ٬امروز خوردن یک بشقاب سیب زمینی سرخ شده ( با کلی نمک و ُ
’خوردنی‘ می شمارند .گناه دیگر چین و چروک گوشه باال یا پائین دهان می باشد ٬مگر می شود گذاشت توی صورت آدم چین
بیافتد؟ باالخره کار آن را هم می شود با کمی بوتاکس یکسره کرد .باید این کار را کرد وگرنه در بازار ارزش آدم پائین میاد.
قضاوت های اخالقی دوباره جان گرفته ٬اما موضوع آن عوض شده است .آنها دیگر به تمایالت ممنوعه کاری ندارد ٬اینک خود
من قضاوت می شود.
46
II
از ویژگی های نژاد آدمی رابطه عجیب و غریب و غیر عادی او در برابر خوشی می باشد.
ژاک الکان ٬سمینار ٬بخش نوزدهم ٬مجلد ۲دسامبر ۱۹۷۱
لوسیان ایسرائیل از کارشناسان روانشناسی واشکافی در فرانسه ٬در سال ۱۹۷۶کتابی نوشت برای پزشکان (خانوادگی) با این
هدف که روشن سازد تفاوت میان دیدگاه های پزشکی و روانشناسی واشکافی در زمینه آسیب ها و درمان آنها چندان هم بزرگ
نیست .وی از جمله داستان کوتاه بیماری را میاورد که از یخ زدگی ( ناتوانی زنان در رسیدن به اوج لذت جنسی -اورگاسم-
هنگام همخوابگی .در زبان مردم کوچه و بازار به هر گونه سردی مزاج و عدم تمایل به عواطف بدنی نیز گفته می شود -م.).
پزشک به او در آن باره اطالعاتی -که در سال های هفتاد امری عادی بود -همراه با چند شگرد ساده می دهد ٬که معجزه می
کند و کار او راه می افتد .یک هفته بعد آن خانم به پزشک خانوادگی خود می گوید که در یک نشست عاشقانه باالخره اورگاسم
داشته است .پس از آن با این گفته پزشک را شگفت زده می گذارد و می رود’ :از این پس دیگر با شوهرم همخوابگی نمی کنم‘.
در ادامه ایسرائیل مشاوره با یک بیمار مرد را تعریف می کند .مردی که از او تعریف می کند ٬لذت انقالب سکسی را کشف کرده
در حالی که سر از پا نمی شناسد ٬از همخوابگ ِی این زن به سراغ آن دیگری می رود .تا اینکه روزی خوش ٬عاشق زن زندگی
خود می شود ٬اما در برابر او ناتوانی جنسی می یابد .پزشک بر سر چیستانی گیر می کند -از باره پزشکی که او هیچ عیب و
ایرادی ندارد!
نقل قول آغازین این بخش به همان دوره مربوط می شود ٬اما آن گزاره زمان نمی شناسد .آن روزها ٬خوشی و لذت به این سادگی
میسر نمی شد ٬امروزه بسادگی می توان بدان دست یافت ٬اما توی کوچه و برزن هم نریخته .به نظر می رسد هم جامعه و هم فرد
در یافتن رابطه ای درست و متناسب با آن دشواری دارد ٬به ویژه از بُعد مفهوم اخالقی و پزشکی-روانشناسی.
در پایان بخش نخست گفتم که تندرستی و بیماری بستگی دارد به یافتن تعادلی میان افزایش تنش و تخلیه آن .اما هنگامی که پای
تنش های عشقی در میان است ٬از برانگیختگی و لذت می گوئیم .مهم ترین و خوشایندترین شکل تخلیه ٬ارگاسم ( اوج لذت
جنسی) می باشد که در آن پیوند تمایالت جنسی با تنش را روشنتر می توان دید و فهمید .تمایالت جنسی انگیزه نیرومندی می
باشد؛ از آنرو هماهنگی و همگامی خوب میان تن من و خود من در این زمینه ٬همراه با تنظیم و تعدیل های الزم ٬اهمیت پیدا می
کند .یک چنین همگامی و هماهنگی بخشی از فرایند بزرگتری می باشد ٬که موضوع اصلی بخش پیشین بود.
از آغاز کودکی مان یاد میگیریم تنش ها و تجربیات احساس هایی را که در بدن مان میگذرد ٬بشناسیم و از طریق تصاویری که
پیرامون مان در برابرمان بازتاب می دهد ٬آنها را بر زبان آوریم .پژوهش های روانشناختی و پزشکی اهمیت هماهنگی خوب
میان اندیشیدن و احساس کردن را نمایان ساخته است .پاداش آن هماهنگی هم دست یافتن به آگاهی های نزدیک و محرم از
خویشتن است .هنگامی که در پیرامون تراما زایی بزرگ می شویم که در آن از مهر و محبت نشان اندکی می بینی ٬دست یافتن به
یک چنین آگاهی هایی از خویشتن برای مان میسر نمی گردد ٬از آنرو هربار پس از سربرآوردن احساس ها دچار مشکالت عدیده
ای می شویم .این مساله به ویژه هنگامی برای مان پیش می آید که از باره جنسی فعال می شویم .دلدادگی و عشق بازی ( عمل -
م ).آمیزه ای از زیباترین نوع محرمیت و لذت بخش ترین رهایش ها را بما میدهد .با تاسف زیاد باید گفت که امکان دارد آن
فرایند در بستر مخالف طی طریق کند ٬در این حالت روابط جهنمی و همخوابگی های عاری از لذت ٬بیچاره و درماند ِه مان می
کند ٬رسیدن به محرمیت برای مان آرزوی محال می گردد.
نگاهی گذرا به فرگشت صد سال گذشته می تواند این ایده را بدهد که ما برای هماهنگ ساختن خود با بدن خود به طور کلی و با
تمایالت جنسی خود به طور اخص ٬مشکلی بدان صورت نداریم .آموزش و پرورش بچه ها از آزادی بسیار برخوردار است٬
تندرستی بدنی آنها اهمیت باالیی دارد و تمایالت جنسی در انواع و اقسام شکل ها برای آنها میسر است ٬آنهم زود هنگام .دیدگاهی
را که می خواهم در این بخش از کتاب باز کنم ٬آنست بخش شدگی درونی ما ٬به سبب فشارهای نوینی که روی ما میاید ٬جلوه و
بازتاب دیگری یافته است .می باید تنی بی عیب و نقص داشته باشم تا بتوانم دل دلبری را بربایم .اما بدنم هرگز آن طور که می
خواهم نیست؛ از آن گذشته هرگز یقین ندارم همسرم آنیست که می پندارم.
47
فشارهای نوی که روی مان می آید؟ چه کسی آن فشار را می آورد؟ پاسخ آن پرسش چندان هم ساده نیست ٬برای آنکه فشاری که
منظور من است چنان کلی و عمومی می باشد که نمی دانم فشار آورنده کیست .مانند هم دوره های فروید ٬امروز برای ما هم
آن آنان بالکل متفاوت می باشد .از آن روی می خواهم در
هماهنگی با بدن مان ٬بسیار دشوار گشته است ٬هرچند دشواری ما با از ِ
این بخش از کتاب نگاهی داشته باشیم به رابطه دگرگونی یافته با بدن مان به طور کل و با لذت به طور خاص .مراد از این کار
آنست ٬روشن گردد که این فشار فی نفسه می تواند بیمار کننده باشد.
در بخش نخست به طور مجمل تحوالت تاریخ قرن بیستم در این زمینه را به واسطه پاره ای شخصیت ها که به ناتوان گشتن
جامعه پدرساالر و سرکوبگر کمک کردند ٬توضیح دادم .انقالب جنسیتی و آزادی زن از سال های دهه شصت به برچیده شدن
زودتر فرهنگ ممنوعیت های بیمار کننده در آن سال ها انجامید .هر چه به اکنون نزدیکتر می شویم ٬روشنتر می شود دید که
دستاوردهای جنبش های آزادی تنها بوی گل ُرز و مهتاب دلدادگان نیست که به سنتی دیرین برمیگردد ٬سنتی که در آن مارکی ُد
ساد (اشراف زاده فرانسوی که کتاب های سانسور شده زیادی در باره پورنوگرافی داشت -م ).در جایگاه پدر خواندگی آن نمایان
می شود .امروزه ما بار دیگر در معرض فشار ٬اجبار و نگاه های کنترل کننده دیگران قرار می گیریم ٬آن دیگری نوینی که از
ت
طریق دیجیتال کار خود را می کند ٬بار سنگینی بر دوش ما میشود و چون زیاد بچشم نمی آید خطر آن نیز از اخالقیات ممنوعی ِ
روزگار گذشته که آشکارا بیان می شد ٬بیشتر می باشد.
وارونه گویی این یک در آنست که خالف ممنوعیت گذشته این فشار نو ما را به لذت بردن مجبور می کند .در نگاه اول با چنین
اجباری می توان خود را خوشبخت احساس کرد .به ویژه هلندی ها که در هر پژوهشی از زمره خوشبخت ترین های جهان می
باشند ( بلژیکی ها هم ٬اما اندکی کمتر از هلندی ها) .در عین حال بی آنکه صدای آن در آورده شود ٬افسردگی در هلند و بلژیک
بزرگترین بیماری می باشد ( بیماری شماره یک) .پس این خوشبختی چیست؟ از این گذشته به نظر میرسد لذت همخوابگی ٬که
مانند آب خوردن بدست میاید ٬آن لذت نهایی را نمی دهد و می تواند مانعی جدی بر سر راه محرمیت باشد .بدین سان می بینیم به
اندازه کافی دلیل هست ٬در بخش دوم کتاب خود را به پاسخ این سوال سرگرم داریم که لذت چیست؟ چون تعریف آن دشوارتر از
آنستکه گمان می شود.
در بخش سوم می روم سراغ اندیشمندان کالسیک و کهن تا از آنان بیاموزم چگونه می توانیم یک زندگی سالم و توام با خوشبختی
بسازیم .تنها عبارتی که ارسطو برای آن اندیشیده است ’ -یک زندگی خوب‘ -آدمی را به فکر کردن وامیدارد .بحث بر سر
زندگی بهتر نیست ٬که بهترین زندگی جای خود را دارد .زندگی خوب به اندازه کافی خوب می باشد.
48
۴
دید و بینشی که از بخش شدگی ذات و ماهیت هویت مان داریم ٬می تواند صور گوناگونی بیاید .صورت کنونی آن چیزیست که ما
در آن زمینه زیاد خوب نیستیم ٬چون هرگز نتوانسته ایم به اندازه کافی پاسخگوی خواست های الگوی آرمانی تحمیل شده باشیم.
شکل قبلی ٬شکل تضاد را داشت .فروید آثار شیوه تعلیم و تربیت ویکتوریائی روی هویت ما را ٬در سه بخشی که دارد فراموش
می شود ٬توصیف کرد :فرامن ( نامگذاری آلمانی آن مافوق من-اوبر ایش -طنین نظامی دارد) که مانند توپخانه ای بسوی آ ِن (
اس) تکانشی ( واکنش های نیاندیشیده -م ).نشانه رفته است .آن (اس) پیوسته زیر زیرکی می کوشد از باره جنسی به کام خود
برسد .من میان آن دو گیر کرده است ٬که درمانده و امیدباخته کوشش دارد هر دو آنها را خرسند سازد و آشتی دهد .نتیجه آن نیز
قابل پیشبینی است :از هر دو طرف ضربه می خورد.
طرح فروید از بخش شدگی روح آدمی آن چیزیست که در کودکی در مدرسه کاتولیک آنرا شنیدم :روی شانه چپم اهریمن سیاهی
نشسته که می خواهد مرا گمراه کند ٬روی شانه راستم فرشته سفیدی نشسته که می کوشد مرا براه راست بیاورد ٬پارسائی و
پرهیزگاری پیشه کنم ( اما سر من میان آندو از درد می خواهد بترکد) .این است طرح بچگانه میان شهوت یا خوشگذرانی با
فضیلت که سنت آگوستینوس ( آگوستین مقدس -م ).در سده چهارم سالنامه ما با آن دست به گریبان بود ٬شاهد این مدعا دعای
معروف و خواست بسیار التماس آمیز او از خدا می باشد’ :پروردگارا مرا پارسا و پاکدامن کن ٬اما نه هنوز‘.
یک چنین بخش شدگیی بر پایه دشمنی ورزی ٬میان من و تمایالت جنسی من سده ها قانون بشمار می آمد .تا نزدیکی های ۱۹۶۰
مهربان بودن با و مراقبت از خود ٬به فکر کسی نمی گنجید -بدن می باید رنج و سختی می کشید تا تاب و توان می یافت ٬درد
چیزی بود که می باید فرو میخوردی .اما ٬آنگاه که امکان داشتن احساس به بدن خود برایت میسر نیست ٬آنگاه که احساسی به بدن
خود نداری ٬با بدن دیگری نیز نمی توانی محرم شود ٬در اکثر اوقات خشونت به بدن دیگری مفری می شود به دشمنی با بدن
خود.
سده پیش ٬از دیدگاه های بسیاری ٬زمان آزادی ٬آزاد سازی ٬فروپاشی پدرخواندگی و و رهایی از قیمومیت بوده است ٬که
دستاوردهای آن به ویژه پس از سال های دهه هفتاد نمایان گشت .پس از آن ٬دگرگونی ها مانند باد و توفان شتاب یافت ٬بگونه ای
که نسل های به دنیا آمده پس از ۱۹۹۰در برابر خوشی و تمایالت جنسی دید و بینش باز و آزادتری داشتند ٬چنان باز و آزاد که
حتی نمی توانند تجسم کنند پدران و مادران شان چه کشیدند ٬پدر بزرگ ها و مادر بزرگ های شان که جای خود دارد.
از آن باره می شود گفت ما در بهترین روزگار بسر می بریم .هرگز خوشی و لذت تا این اندازه برای آنهمه مردم ساده بدست نمی
آمد؛ تباین و ناهمگونی اخالقیات امروزی با اخالقیات خشک ٬سختگیرانه و ممنوعیت دوره ویکتوریائی از این بیشتر نمی تواند
باشد .ملکه ویکتوریا از ۱۸۳۷تا ۱۹۰۱حکومت کرد ٬اما شاخ و برگهای اخالقیات ناب گرای و سنتی دوره او تا سده بیستم سایه
گسترد .با این همه در میانه های سده نوزدهم نیز صدا های دیگری شنیده می شد .گوستاو تئودور فشنر بنیانگذار سایکوفیزیکا و
روانشناسی تجربی بود .آنچه در باره او کمتر دانسته است ٬این استکه وی چهار دهه پیش از فروید پایه گذار این ایده بود که کار
و تالش آدم ها برای رسیدن به خوشی می باشد .او این را اصل شهوت و خوشگذارانی نامید و یقین داشت خوشی و لذت نمی باید
با اخالقیات متعالی در تضاد باشد.
فروید از ایده های فشنر بهره خوبی گرفت و حتی دیدگاه او در زمینه رابطه میان تمایالت جنسی و اخالقیات را گامی فراتر برد.
لذت جنسی فی نفسه زیانبار نیست ٬بلکه این سرکوب آنست که اساس مشکالت عصبی و انحرافات جنسی را فراهم می آورد .وی
این بیانات را در متنی که بسال ۱۹۰۸نوشت ٬اخالقیات جنسی ’متمدن شده‘ و آسیب های نیورولوژیک نوین ٬باز و بررسی کرد.
می باید به بچه در باره مسائل جنسی توضیح داد ٬اگر جامعه در زمینه مسائل جنسی انعطاف بیشتری نشان دهد ٬اختالالت عصبی
کاهش می یابد .سده بیست و یکم گفته های او را درست می داند :بخش بزرگی از اختالالت عصبی بدانگونه که فروید آنهارا می
دید ٬از میان رخت بربسته است .اما وی پیشبینی نکرده بود چه چیزی جای آنها را می گیرد.
49
رها سازی
ایده های فشنر و فروید در آغاز سده بیستم با اقبال چندانی روبرو نشد ٬مگر در جمع کوچک هنرمندان و دانشمندان .گوستاو
کلیمت از نقاشان بورژوا های وین ( بسیاری از زنانی که وی تصویر شان را کشیده است ٬در خانه فروید روی کاناپه دراز می
کشیدند) ردای بلندی می پوشید که در زیر آن چیزی به تن نداشت -آن طور که می گویند پیش زنان متعدد بیش از چهارده بچه
کاشته بود .تصاویر رمانتیک وی از زنان که با اروتیک مالیمی همراه بود مانند تابلو ( بوسه) ٬کامالً نقطه مقابل تابلو لخت و
زنندهٔ اگون شیله ( خود ارضائی) از هم دوره های وی بود که بی پروا جنسیت نخراشیده و زمخت را به تصویر می کشید.
مخصوصا ً این ’جنگ بزرگ‘ بود که تار و پود اخالقیات ویکتوریائی را نخ نما ساخت’ .غرش دهه بیست‘ دامن های کوتاه٬
پیراهن های پشت باز و دکلته هایی را که چاک آنها تا پایین می آمد به سالن های رقص ( چارلستون در کالیفرنیا) کشید .در میان
جماعت کارگر -دست کم آنهایی که از خندق های میدان های جنگ زنده برگشته بودند -اگر بگوئیم احساس ’ ناخرسندی‘ حاکم
بود ٬کم گفته ایم .دید و فهم بیدار شده از سرکوب یا سوء استفاده شدن تنها به تمایالت جنسی محدود نمی شد و به آگاهی سیاسی ره
می سپرد .آزادی اجتماعی و جنسی زنان نیز پهلو به پهلوی هم پیش رفت .در طول جنگ جهانی نخست بسیاری از زنان در
بازار کار برای خود جائی یافتند ٬پس از آن بود که عدم وابستگی اقتصادی میسر گشت .کسب حق شرکت در انتخابات توسط
زنان ٬پس از رنج های بسیار در کشور های گوناگون ٬به آزادی بیشتر زنان کمک کرد .در این دوره آزادی اخالقی گسترده ای
پدید آمد ٬که سهم فمینیسم (پشتیبانی از جنبش زنان -م ٬).نابودی پدرخوانده های اجتماعی و روانشناسی واشکافی را نمی توان در
آن نادیده گرفت.
ویلهلم رایش ٬یکی از شاگردان پر شور و کوشای فروید ٬در این میان نقش مهمی بازی می کرد .رایش تئوری فروید را جدی تر
از استادش می گرفت و از آن طریق جای پای خود را پیش او محکم می کرد .او نخستین کسی بود که رابطه میان سرکوب و
بیماری های بدنی را دید .از دید او تندرستی روحی و جسمی حاصل نمی شود مگر با تخلیه کامل تنش از طریق ارگاسم.
اخالقیات بسیار سخت گیرانه به درد های جانکاه و ناگهانی روحی و جسمی می انجامد ٬که آنهم بدن را به صورت زرهی از
ماهیچه درمیاورد که بیمار گشته .طرز اندیشیدن ٬راه رفتن ٬حرکت کردن هر کسی آن ترمز ها را نمایان می سازد .مهم ترین کار
او تحلیل شخصیت ( )۱۹۳۳می باشد ٬که در آن توصیفات تشخیصی بسیار مهمی را ارائه می کند و از آنرو می باید او را
پیشاهنگ تشخیص آسیب های شخصیتی کنونی بشمار آورد.
پس از جنگ جهانی نخست رایش نزدیک به ده سال در آمبوالتوریم وین کار کرد ٬که مرکز روانشناسی واشکافی برای تندرستی
همگان بود و همه می توانستند از آنجا کمک های روانشناسی رایگان دریافت کنند .بیماران آنجا اغلب دانشجویان ٬کارگران و
بویژه کسانی بودند که جنگ بر سرشان تراما آورده بود .مشکالت آنها روی رایش تاثیر عمیقی گذاشت ٬وی خالف فروید پی برد
که نگرش انتقادی به جامعه مستلزم موضع گیری صریح سیاسی می باشد .پس از خیزش اجتماعی ۱۹۲۸در وین ٬که پلیس
هشتاد تن را با تیر زد و کشت و ششصد تن را زخمی کرد ٬او به عضویت حزب کمونیست درآمد .از آن هنگام وی سرکوب
جنسی و سیاسی-اقتصادی را دو سوی یک سکه می دید .می باید برای چاره و درمان خوب ٬همزمان با هر دو سوی آن کاری
کرد ٬این را ٬وی از آن پس مسئولیت و ماموریت جدید خود می دید .او به برلین کوچید و در آنجا پلی -دفتر مشاورهٔ سکس را باز
کرد ٬که به خانواده های کارگری کمک های پزشکی ٬قضائی و روانشناختی می کرد ٬همراه با آگاهی رسانی جنسی و اگر مراجعه
کنندگان نیاز داشتند می توانستند از کمک های آنها برای اندختن بچه نیز بهره مند شوند .پس از سر کار آمدن هیتلر رایش ناگزیر
شد به خاطر مواضع سیاسی خود فرار کند .نخست به دانمارک رفت ٬پس از آن به سوئد ٬سپس دوباره برگشت به دانماک و پس
از چندی رفت نروژ ٬از آنجا هم رفت به ایاالت متحده .در این فاصله او از حزب کمونیست و انجمن روانشناسی واشکافی کنار
گذاشته شده بود ٬بیشتر به سبب دیدگاه های بسیار افراطی و کارهای غیر اصولی او در مقام درمانگر.
از سال ۱۹۴۰رایش آشکارا پارانوئید شد .ایده های وی چنان شتابان به هر سو پر می کشید که کسی را یارای همراهی با آنها
نبود .از آن ایده های یکی هم کشف ’اُرگون‘ بود ٬گونه ای از انرژی کیهانی که در تخلیه ارگاستی (شهوانی) نیز آنرا می توان
دید .پس از آن ’آکوموالتور ( انباشت کنند ٔه) اُرگون‘ را طراحی کرد ٬جبعبه فرادی ( جعبه مایکل فرادی که از مواد رسانای
الکتریسیته مانند مس و آهن ساخته شده بود تا از ورود جریان الکتریسیته ساکن به داخل آن جلوگیری کند -م ).که به اندازه اتاقک
های تلفن (های قدیمی) بود و انرژی کسانی را که درو آن جای می گرفتند ٬انباشت می کرد -هدف از آن بهبودی همه گونه
بیماری بود ٬از آسیب های عصبی گرفته تا سرطان .رایش در شصت سالگی در یکی از زندان های امریکا مرد .وی به سبب
انجام درمان پزشکی غیر قانونی به دو سال زندان محکوم شده بود ( در امریکا دیپلم پزشکی او را که از اروپا گرفته بود ٬قبول
نداشتند).۵۲
50
رایش از پیشگامان مبارزه در گستره جنبش های اجتماعی بسیاری بود که در میان دوجنگ به افزایش آزادی های جنسی و
سیاسی در میان جوانان ٬زنان و کارگران -گروه هایی که در زیر اخالقیات سنتی ٬و نابرابری اجتماعی بسیار در رنج بودند٬
کمک کرد .آن جنبش با بحران شدید بازار بورس دهه سی ٬رشد راست افراطی و آغاز جنگ جهانی دوم از میان برچیده شد .از
سال ۱۹۴۵پیوریتانیسم (آیین پاک دینان مسیحی که در سده ۱۶و ۱۷در انگلیس ٬که از اصالحات انجام شده در کلیسای زیر
حکومت الیزابت اول ناخشنود بودند و می خواستند قوانین و مقررات پرستش را ساده تر سازند -م ).نو و اخالقیات دوگانه ای
حاکم شد ٬که ظاهری بزک کرده و درونی چرکین داشت .حاشیه نشین های شهر های امریکا نمایندگان بیرون آن بودند :محله
هایی در دامنه شهر ها که با خانه هایی که حیاط داشتند و سگی در آن دیده می شد ( ترجیحا ً البرادور) ٬همراه با دو بچه که بازی
می کردند ٬زنی ( اغلب بلوند) که جلو اجاق گاز بود و پدری با خنده ای برلب ٬سوار بر ماشینی بزرگ از سر کار به خانه
برمیگشت .در پشت این حیاط خانه چیزهایی پیش میامد که نگو و نپرس ٬هر کسی طاقت دیدن و شنیدن آنرا نداشت.
نخستین کسی که دروغین بودن این چهره ایده آل را عیان ساخت و رسوا کرد آلفرد کینسی بود ٬که با دو کتاب خود انقالب جنسی
دهه شصت را پی ریزی کرد .او در جایگاه زیست شناس به طور کل نگرش و برخورد دیگری را بکار می برد تا آنی که
پزشکان و یاری رسان ها بکار می بردند .در واقع وی بدنبال پاسخی به پرسش روشنی بود :براستی یک امریکایی متوسط روی
تختخواب چکار می کند؟ برای اینکار نخست شیوه مصاحبه خاصی را طرح ریزی کرد تا از آن طریق برآورد کند مصاحبه
شوندگان تا چه اندازه در پاسخ خود حقیقت را می گویند .کینسی بکمک سه همکار خود )!( ۱۸۰۰۰مصاحبه انجام داد ٬که
میانگین مصاحبه ها یک و نیم تا دو ساعت بود .شش هزار تن از آنان از آزمون قابل اعتماد بودن رد شدند ۵۳۰۰ ٬مصاحبه با
مرد ها و ۵۹۴۰مصاحبه با زن ها پذیرفته شد .تا به امروز این پژوهش گسترده ترین تحقیق بر اساس مصاحبه می باشد.
برخورد خشک و بی روح او به مساله را می توان از عنوان کتاب هایش فهمید .رفتار جنسی در آدم های نر بسال ۱۹۴۸از او
به چاپ رسید ٬رفتار جنسی در آدم های ماده بسال .۱۹۵۳
هر دو آن کتاب ها از پرفروش ترین کتاب ها شدند ۷۵۰۰۰۰ :نسخه از آنها به فروش رفت .امروزه یافته هایی که در آن کتاب
ها آورده شده ٬پیش پا افتاده می باشد ٬اما آنروز از خواندن آنها مو بر تن خواننده راست میشد .برای نمونه اینکه خود ارضایی
یک کار عادی می باشد که خیلی زیاد پیش می آید؛ همچنین اینکه همجنس بازی و تجربه آن در میان مردان و زنان بیشتر از آن
پیش می آید که مردم گمان می کنند؛ اینکه نیمی از مردانی که زن دارند و یک چهارم زن هایی که شوهر دارند ٬با زن یا مرد
دیگری همبستر می شوند؛ اینکه شیوه های ناپسند روابط جنسی مانند سکس زبانی یا از پشت ٬موارد استثنایی بشمار نمی آید؛
زنها هم از باره همخوابگی فعال می باشند ٬ارگاسم دارند ٬هرچند کمتر از مردها .کینسی در برابر جامعه امریکایی آینه ای گرفت
تا رفتارهای واقعی پشت آن حیاط زیبای جلو خانه های حاشیه شهر ها را ببینند.
برای ما تجسم آن بی آبرویی و رسوایی که کینسی راه انداخت ٬بسیار سخت است .به همین سان تجسم اینکه خواندن کتاب های او
برای کسانی که پی می بردند آنها آدمهای غیر عادی نیستند ٬بسیار آرامش بخش بود .آن روز ها هنوز خود ارضایی گناه و چندش
آور بشمار می آمد؛ هم جنس بازی انحراف ( از دیدگاه روانپزشکی) شمرده می شد و در برخی از ایالت ها جرم بود .این نخستین
آینه علمی بود که آدم ها می توانستند خیلی ساده احساس ها و رفتار های خود را به عنوان امری عادی ببینند.
فروید ٬رایش و کینسی هرکدام به روش خود ٬به آنچه که در دهه شصت (سده پیش-م ).به انقالب جنسی انجامید ٬کمک کردند .هم
هنگام با این سه تن درمانگر ٬زیست شناس و فعال ساسی پیشرو ٬در سال ۱۹۳۷نویسنده ای طرحی از تصور جامعه آتی را به
تصویر می کشد که در آن ممنوعیت جنسی یکسره از میان رفته ٬فعالیت های شهوانی و همخوابگی تشویق می شود ٬حتی در میان
کودکان؛ که در آن ٬درگیری های خانوادگی ٬بی وفائی ٬جدائی زن و شوهر ها همه مفهوم خود را از دست داده است ٬چون دیگر
خانواده ای در میان نیست؛ که در آن تضاد های اجتماعی قابل تصور نیست چون هرکسی از بدو تولد در جامعه جایگاهی می
یابد .در این جهان نو و دوست داشتنی داروئی را به رایگان در دسترس مردم میگذارند که ’سوما‘ نامیده می شود و به آدمها در
جا احساس رستگاری می دهد’ .آن ٬همه مزایای مسیحیت و الکل را یکجا دارد؛ بدون آنکه یکی از ضرر های آنها را داشته
باشد‘ .از این بهتر هم می شود؟
تاوان رسیدن به آن جهان نو و بی پروا بسی گزاف بود ٬چون آنچه که آلدوس هوکسلی در جهان نو و بی پروا توصیف می کند٬
بهشتی خودکامه است که در آن جای ممنوعیت را اجبار به تعهد لذت بردن و خوش گذراندن گرفته است .هوکسلی چیزی را پیشا
پیش دید که اندیشمندان پیشرو آنرا نمی دیدند .فروید آنرا نوشته بود :هنرمندان دیدی تیزبین تر از دانشمندان دارند.
51
کینسی آینه ای آینه ای جلو مردم گرفت و خیال شان را راحت کرد :این است آنچه که شما انجام می دهید ٬دیگران هم همان کار
را انجام می دهند ٬شما آدم های عادی هستید .ماسترز و جانسون جلو خوانندگان شان آینه ای آگاهی بخش گرفتند :آنچه که در
خالل مهرورزی و همخوابگی در بدن خود تجربه می کنید به هورمون ها ٬فشار خون ٬تنش های ماهیچه ای و غشا های مخاطی
ربط دارد .اینگونه واکنش ها نه کثیف است ٬نه عجیب و غریب ٬بلکه واکنش های خیلی عادی می باشد .پژواک این پیام را در
عنوان اصلی کتاب که به امریکایی است می توان دید :واکنش جنسی آدمی .تمایل جنسی امری است که به انگیزش و واکنش
مربوط می شود ٬می توان گفت این واکنش زیباتر از واکنش مفصل زانو می باشد .از این گذشته ماسترز و جانسون شماری از
داستان سازی ها و برداشت های نادرست را تصحیح می کنند .زنها می توانند بارها به اوج لذت و تخلیه برسند ٬که ربطی به
بلندی کیر شوهر شان ندارد .مردها پس از آمدن آب شان ( ارگاسم) زمان الزم دارند تا حال شان جا بیاید .ارگاسم زن ها با
تحریک کلیتوریس صورت می گیرد ٬ارگاسم واژنی افسانه است .سکس می تواند تا سنین بسیار باال ادامه یابد ٬به شرطی که از
باره جنسی فعال بمانید ٬برای همین است که می گویند’ :یا با آن کاری بکن ٬یا بیاندازیدش دور‘.
ماسترز و جانسون در واقع نوعی درمان سکس را رشد دادند که می شود گفت برپایه آگاهی و آرامش دهی بود؛ در آن روش زن
و شوهر ها یاد می گرفتند ( خود آنها به درمان چند زن و شوهر کمک کردند) پیش از آنکه بی درنگ دست بکار شوند ٬بدن
همدیگر را از روی محرمیت شناسایی کنند .آنچه که مردم عادی از توصیف خاص مراحل ’واکنش‘ جنسی به یاد میاورند ٬اینها
می باشد :برانگیختگی ٬پالتو ( از مراحل اورگاسم -م ).ارگاسم ٬پس از آن آرام شدن .چرخه ارائه شده در کتاب چنان عمومیت
دارد همه احساس می کنند آنها را می شناسند .تحریک شدن مانند خطی باال رونده است ٬فاز پالتو را مانند خطی افقی می دانند٬
فاز ارگاسم ( ریزش) را مانند صعود و سقوط ناگهانی می دانند ٬که پس از آن آرامش به صورت خطی رو به پائین می آید.
در سال ٬ ۱۹۶۶همه احساس می کنند آنرا می شناسند ٬این معنی را داشت :آن برای همه مرد ها شناخته شده بود .زنها هم از باره
جنسی تحریک می شوند و آب شان می اید ٬اما اینکه برای زنها هم بشود مانند مراحل آورده شده برای مرد ها چرخه ای درست
کنند ٬میسر نشد .برای آنکه طرحی از آن مراحل را برای زنها نیز تهیه کنند ٬ماسترز و جانسون سه نمونه مشابهی درست کردند
که خیلی پیچیده بود .آنها را در کتاب ماسترز و جانسون در همان صفحه که چرخه ساده مرد ها آورده شده می توانید ببینید که به
صورت گرافیک کشیده شده است .در آن زن می گوید :همه مرد ها مثل هم هستند .مرد پاسخ می دهد :زنها هستی های پیچیده ای
هستند.
نا امیدی
پس از این می رسیم به سالهای دهه هفتاد سده پیش که انقالب جنسی در آن پرتوان پیش رفت .اخالقیات سنتی و ممنوعیت های
آن با نبرد نیرومندی از سوی اجبار و اصرار به آزادی مواجه شده بود .اما در این میان چیزی عجیبی را میشد دید :بیشتر پیروان
دیدگاهی که آنرا آزادی می نامیدند و به عنوان جایگزین عرضه می کردند ٬اکثرا ً صد بار بیشتر خشک اندیش و متعصب بودند تا
جهانبینیی که با آن به جنگ برخاسته بودند .جای سرکوب سرکوب دیروزی را تعهد زوری گرفته بود ٬آنچه در گذشته ممنوع می
شد ٬اکنون وظیفه و اجباری گشته بود’ .باید بشود‘ ٬به طور کوتاه ٬آن تناقض آزادی اجباری را خوب نشان می دهد.
به ویژه اصرار می شد زن باید آزاد شود’ ٬آزاد‘ میان عالمت نقل قول ٬چون این آزادی به معنی تحمیل آزادی جنسی الهام گرفته
شده از جنسیت مردانه بود که در کانون آن توجه به اوج لذت رسیدن و تخلیه جای داشت .برای مردها رسیدن به اوج لذت جنسی
و تخلیه (تجربه اوج در طرح مایسترز و جانسون) ضرورتا ً نقطه پایان همخوابگی بشمار می آید .بدون انزال کار تمام نمی شود.
به اینکه زنان در آن زمینه خواهش های دیگری دارند تا مردها میدان داده نمی شود .برای آن جماعت نشانه جنسیت و داشتن
تمایالت جنسی ٬بیرون ریختن منی بشمار می آمد.
52
هنجارهای نوین بیگمان کژروی های نوین خود را دارد ٬در اوضاع جدید واقعیت از هر کاریکاتوری بدتر می شود .در دی .اس.
ام( .دیاگنوستیک اند استه تیکال منیوال آو منتال دیس ا ُردرز = کتاب دستی تشخیص بیماری های روانی -م ).که عمدتا ً توسط
مردها گردآوری شده است ٬تا همین امروز’ ٬اختالل اورگاسم در زنان‘ و ’اختالل تمایل و انگیزش جنسی‘ ( که در درجه اول در
زنان دیده می شود) ٬از آسیب های روانپزشکی بشمار می آید .بیماری عجیبی که خیلی از ’بیماران‘ بسیار کم یا هیچ مشکلی با آن
ندارند ٬مگر به صورت احساس گناه ٬چون از دید همسر آنان دلیلی برای عدم تمایل آنان به همخوابگی وجود ندارد ٬پس به نظر او
آن یک بیماری می باشد.
اجباری بودن ارضا کردن ٬برای مرد هم در مواقعی سختی هایی دارد ٬چون او می باید به کارش همچنان ادامه دهد تا زنش هم
لذت برده باشد ٬در صورت امکان نه یکبار که به دفعات .بدین سان همخوابگی خسته کننده می شود ٬خیلی از مردها شاید این
احساس را ٬از کارتونی که اثر پیتر فان استراتن نقاش هلندی می باشد و در سال ُ ۲۰۱۶مرد ٬داشته باشند ’بشو دیگه!‘ او نقاش
توانایی بود و با چند خط نُک قلم طرح گویا و زیبایی از سوی تاریک انقالب جنسی را بنمایش می گذاشت .خوشا به حال مردها
که زنان دلسوز خیلی زود به مزایای اورگاسم نمایشی و ساختگی پی بردند ٬نمونه غلط انداز آن مک رایان در فیلم هنگامی که
هاری سالی را دید (٬)۱۹۸۹بود۵۳.
کم کم شور و شوق انقالب جنسی فروکش کرد و در ناامیدی پایان پذیرفت .در اکتبر ۱۹۷۶انجمن علمی فالندر ( بخش شمالی
بلژیک که به زبان هلندی صحبت می کند -م ).برای پزشکان خانوادگی یک آخر هفته تحقیق تحت عنوان ’ جنسیت از گهواره تا
گور‘ ترتیب داده بود .همان گروه ٬در سال ۱۹۹۲همایشی داشت با عنوان ’عشق در روزگار تنهایی‘ .در سال ۲۰۱۵ویلهلم
اشمیت ٬فیلسوفی آلمانی ٬برای چاره بیماری رو به افزایش نداشتن کشش به سکس ٬فراخوانی داد مبنی بر این که مدتی سکس کنار
گذاشته شود ( به صورت زنگ تفریح -م.).
همان بی میلی و بی عالقه بودن را در جنبش های آزادی بخشی نیز می توان دید ٬که در بخش سوم سده پیش ٬هم هنگام با جنبش
زنان براه افتاده بود :مخالفت با تعلیم و تربیت خشک و سختگیرانه ٬خدا شناشی آزادی بخش ٬مخالفت با رفتاری که در آسایشگاه
جنبش پیرامون زیستی ٬موج دوم فمینیسم -همه آنها جنبش هایی بود که
ِ ها بنام روانپزشکی با بیماران روانی میشد ٬موج نخست
خواهان جامعه ای نو و آزادی های فردی بیشتر بود .امروزه نمی دانیم چگونه می باید به بچه های مان آموزش و پرورش دهیم٬
آیا مذهب ما را به یاد سوء استفاده جنسی می اندازد یا تروریسم ٬آیا روانپزشکان هرگز تا این اندازه به بیماران خود قرص داده
بودند ٬آیا آلودگی هوا و دگرگونی های آب و هوایی ما را به مرز پیرامون زیستی کشانده و آیا ’آزادی زنان‘ به این معناست که
آنها هم در موش دوانی های مردها ( کارهای بیهده -م ).شرکت کنند.
در سال ۱۹۷۹فیلسوف فرانسوی ٬ژان-فرانسوا لیوتارد ایده نوی را اعالن کرد که امروزه برای همه شناخته شده است :داستان
های بزرگ مرده ٬آن باور های نیرومند و همگانی را که تنها در چند جهان بینی ( مسیحیت ٬سوسیالیسم و کمونیسم) می شد دید٬
به گذشته پیوسته است ٬می باید بدنبال داستان های نو و ترجیحا ً کوچکتری باشیم .آنچه را که لیوتارد ندیده بود ٬آلدوس هوکسلی در
سال ۱۹۳۲در جهان نوین و بی پروای خود پیشبینی کرد :جهان بینی نوی که آنهم برای خود داستانی بزرگی ساخته و پرداخته٬
آن شمشیر برزمین افتاده را بدست خواهد گرفت ٬جهان بینیی که در آن اجباری نفس گیر به لذت بردن با اجبار به مصرف در هم
می آمیزد .آن تکامل ٬نیش مرگبار خود را به هرآنچه که با آزادی پیوند داشت ٬زده بود و پرده دودی را جلو چشمان ما می کشید
تا در سده بیست و یکم همگی به دام آن بیافتیم.
نخستین کسی که به آن پی برد هربرت مارکوزه بود .این فیلسوف آلمانی امریکایی ٬از اهله مکتب فرانکفورت بود ٬جریانی فلسفی
و جامعه شناخت ِی انتقادی از نیمه نخست سده پیش ٬هم زمان با محکوم کردن شکست آزادی جنسی ٬با شگفتی دید که او را پدر
روشن اندیش آزادی جنسی نامیدند .او در سال ۱۹۵۵کتاب امید بخش اروس و فرهنگ ( اروس در افسانه های یونانی خدای
مهرورزی و آرزوی دلدادگی می باشد -م ).را که در آن به تصحیح دیدگاه فروید ٬بگونه ای که در کتاب وی ناخرسندی در
53
فرهنگ ( )۱۹۳۰آورده شده ٬می پردازد ٬انتشار داد .درسته ٬پیشرفت فرهنگی در گرو سرکوب جنسیت ما بود ٬تا از آن طریق
انرژی آزاد گردد و در خدمت اهداف متعالی قرار گیرد .اما به گفته مارکوزه سرکوب سهم طبقه پائین می شد و پیشرفت نصیب
طبقه باال .آنچه را که فروید سرکوب و زیر فشار گذاشتن می دید ٬در اینجا مانند مورد رایش رنگ اجتماعی و سیاسی می گیرد.
مارکوزه با پیش کشیدن ’بیگانه شدن‘ فروید و مارکس را به هم پیوند می زند .در بخش پایانی کتاب در باره این برداشت به
تفصیل سخن خواهم گفت .از دید مارکوزه سرکوب جنسی ٬سیاسی ٬اقتصادی آدمها را از تن خود بیگانه می کند ٬در نتیجه آنها
هماهنگی با دنیای احساس های خود را از دست می دهند ٬از آنرو سرانجام بیمار می شوند .از این هم که بگذریم ٬مارکوزه بر
ب رانش های جنسی ٬هیچ تضمینی برای پیشرفت فرهنگی نمی باشد .به نظر او اروس می تواند عکس فروید یقین دارد سرکو ِ
سازمان کاری دیگری پدید بیاید ٬چنان سازمانی که در آن نشانی از کار بیگانه کننده
ِ که ی شرط تاثیرات سازنده داشته باشد ٬به
نباشد ٬در سال ۱۹۵۵او به چنین سازمانی امید بسته بود.
هنوز ده سال از آن تاریخ نمی گذشت که در اوج روزهای انقالب جنسی ٬وی در انسان یک بعدی ٬در حالی که امید خود را از
دست داده بود ٬شکست آن انقالب را توصیف کرد .مدعی غالب -از دید مارکوزه ’سرمایه داری‘ -تاکتیک نوی را بکار می برد:
تحمل سرکوبگر زیر پوست آزادی خزیده است .نظرات و اَعمال مغایر نه تنها از سوی مدعی و نمایندگان آن پذیرفته (تحمل) می
شود که پس از آن به سیستم الحاق می شود تا آنرا بی ضرر ساخته سپس به انقیاد در آورد (سرکوب کند) .از آنجا بود که وی
برای نمونه ٬پیش بینی کرد ٬چند دهه بعد چه بر سر جنبش پانک ها خواهد آمد .دو سه سال بیشتر طول نکشید که آن جنبش
رادیکال ضد نظام مستقر را ٬با کاردانی و مهارت به شکل و شمایل ُمد جدید درآوردند و کلی پول زدند ٬آنهم از طریق تجارت
ریخت و ظاهر پانکی ( مدل مو ٬لباس ٬چیز هایی تزئینی که بخود می بستند).
در کنار تحمل بازدارنده و بیگانه سازی به واسطه سازمان کار ٬ساز و کار سومی هم هست که از آن راه می شود خیلی مشخص
و در عین حال پنهانی اعمال قدرت کرد ٬توصیف آنرا در هوکسلی می توان یافت :اگر می خواهی توهمی را در ذهن مردم
بکاری ٬می باید در زبان آنها دست کاری کنی .در رمان وی آن از کودکی با تکرار مصرع هایی (از آهنگ و ترانه های کودکانه
-م ).در ذهن آدم ها کاشته می شود .مانند جامعه ما که برپایه جهان بی پروا و نو مصرف استوار است ٬اما این در سال ۱۹۳۰
این چنین روشن آشکار نبود که امروز است .از همین روست که هوکسلی توصیف می کند چگونه در جهان خوشی های نوین ٬از
کودکی با تکرار قافیه هایی مصرف کردن را در مغز مردم می کارند ٬مانند ’ بندازش دور ارزش وصله کردن را ندارد‘’ ٬تعمیر
و وصله کردن برای آدم های گدا و گرسنه است‘.
قدرت لغات تحمیل شده را در شاهکار ادبی دیگری هم می شود دید که در آن نویسنده ای خیالی با نازک بینی بسیار توضیح می
دهد چگونه در دهان مردم انداختن واژگان نو ٬در مدت کوتاهی می تواند به جا افتادن طرز تفکر جدید و از میدان راندن تفکر
قدیمی کمک کند .منظورم جورج اورول و کتاب ۱۹۸۴او می باشد ٬توصیف دنیائی از بیداد و ستم در حکومتی فاسد ٬که در آن
مسئوالن کشوری گفتار نوی را بر مردم تحمیل می کنند و بدین سان اندیشه سیاسی پیشین را از ذهن مردم می زدایند ٬چون زبان
قدیمی که آنها بدان زبان بیان می شد ٬دیگر وجود ندارد .پس از گذشت چندی مردم براستی باور می کنند که تصورات و تخیالت
کاشته شده در ذهن آنان به واسطه گفتار نو را ٬خودشان اندیشیده اند ٬برخی از آن چیزها آرزوی خودشان بوده است ۵۴.وینستون
اسمیت شخصیت اصلی ٬ ۱۹۸۴در پایان داستان براستی باور دارد که عاشق برادر بزرگ است’ :من بر خودم پیروز شدم٬
برادر بزرگ را دوست دارم‘.
کاربرد اختصارات و استعارات برای از میان بردن اندیشه ها و برداشت های پیشین و جا انداختن اندیشه ها و برداشت های نوین
بسیار کارساز می باشد .شماری از سیاست پیشگان که به این امر وقوف یافته اند ٬در این اواخر با قصد و نیت ٬برای دست یافتن
به اهدافی ٬آنرا بکار می برند -بگمان من .برای مثال ’پوکو‘ در زبان فالندر یک دشنام می باشد ٬که پس از گذشت مدتی هیچکس
نخواهد دانست آن کوتاه شده ’پولیتیک کوررکت‘ ( راه و رسم سیاسی درست -م ).می باشد ٬سهل است که بخواهند بدانند راه و
رسم سیاسی درست کدام است .هنگامی که سیاست مداران ریاکار از استعاره برای جاانداختن ایده های مشخصی استفاده می کنند٬
دردناک و دل آزار بودن آنرا بروشنی می توان دید ٬نمونه ای از این دست را در گذاشتن نام هایی چون ’جویندگان خوشبختی‘٬
’سوء استفده کنندگان ‘’ ٬ماجرا جویان‘ یا تبهکاران روی پناهندگان می شود دید .اگر امتیازات مالیاتی شرکت های چند ملیتی را
’اقدام مسئوالن کشوری‘ بنامیم مردم آنرا آسانتر می پذیرند ٬همین طور است هنگامی که جستجوی خانه کسی بدون اجازه قانونی
را ’ورود به اقامت گاه‘ می نامی.
امروزه تصاویر ترسناک و افسانه ای کتاب جهان بی پروا و نو واقعیت یافته است .بچه ها از طریق تلفن های دستی خود چنان
تنگاتنگ با شعارهای اگهی ها و فیلم های تبلیغی بزرگ می شوند که هوکسلی در بدترین کابوس خود نیز آنرا نمی دید و پیشبینی
نمی کرد .بیگانگی نوین آدم ها را به گله های مصرف کنندگانی تبدیل می کند که از مصرف لذت می برند .رود خروشان تولیدات
ارزان نه تنها بازار را روی پا نگهمیدارد ٬که مجالی برای تفکر انتقادی باقی نمی گذارد .مصرف گرائی نیز شکلی از کنترل
54
اجتماعی می باشد :آن مردم را تشویق می کند با قسط و قرض چیزهایی را بخرند که نیاز ندارند ٬اما می باید هزینه اش را
بپردازند .این نمونه دردناک آن چیزیست که آلدوس هوکسلی در کتاب خود جهان بی پروا و نو طرح کم رنگی از آن را به
تصویر می کشد.
خوشی و لذت اجباری و قسطی ٬نمونهٔ بازار آزا ِد ’آب و دون شان را بده و سرگرم شان بدار‘ (رهنمودی برای سیاست مداران -
م ).می باشد .انسان نوین زاده شده است.
بعد ها همیلتون به پدوفیلی ( بچه بازی) متهم شد ٬پُرنو نرم ٬پُرنو سخت گشت ٬جای روغن مخصوص ماساژ را ابزار و االت ب
دی اس ام ( سکس های عجیب و غریب و گاه توام با آزار همدیگر -م ).گرفت و جای بنگ و حشیش را کوکائین .اخالقیات بسیار
متفاوت -در مقایسه با سنت مسیحی و انسانی -در زمان اندکی انسان نوی تولید کرد .پرورش یافتگان هزاره نو ( هوا داران
جنبش دانشجویی دهه شصت و هفتاد سده پیش -م ).کمتر با سواسانته-هویتاردس دارند .٭
دگرگونی های ناگهانی ( در کمتر از سی سال ) موجب شد توجه اندکی به تغییرات تدریجی پیوسته ای شود که سنگ زیرین
ساختمان آن دگرگونی ها را پدید می آورد و از نظر زمانی به گذشته دورتری برمی گشت -می توانید تصاویر تبلیغات امروزی
آن سی سال پیش مقایسه کنید .دگرگونی های پدید آمده نمایانگر رشد تاریخی و جا به جائی هایی در شیوه نگرش آدم ها
را با از ِ
به خویشتن از پشت عینک آن دیگری بود ٬همین طور در شیوه نگرش آنان به تن خویش و تن آدمهای دیگر.
روش غالبی که مانند آینه جلو مان می گیرند تا بدان طریق به خویشتن و تصویر محرمیت متناسب با آن بنگریم ٬به تدریج
دگرگونی می پذیرد .سده های بسیار کشید تا به ویژه آداب کالسیک یونانی-رومی ٬همراه با آزادی بیشتری که روی بدن داشت با
آداب و سنن مسیحی جایگزین گردید ٬که بیش از ده سده حرف اول و آخر را در این زمینه میزد .مقاسیه تصاویر آن دو دوره
تفاوت های آنها را عیان می سازد :آنچه را که در گلدان های یونانی و در دیوار های رومی به تصویر کشیده شده ٬نمی توان در
هنر الهام گرفته از مسیحیت نشان داد .از هنگام نوزائی و روشنگری روش نوینی در زمینه اندیشیدن به خویشتن و تن خویش پدید
آمد ٬تا به واسطه آن هنر برای نشاندادن بدن های هوس انگیز به روزگار کهن برگردد .روی آوردن دوباره به تصاویری از این
دست ٬حاکی از درگرگونی یافتن تصویر خویشتن ما می باشد ٬که نتیجه آنهم سربرآوردن اخالقیات نوی بود .اواخر سده پیش این
شیوه اندیشیدن شتاب گرفت .توده های منتقد چنان افزاش یافته و بزرگ شده بود که تحولی ناگهانی و توده ای پدید آمد -ده ٬پانزده
سال نکشید که کلیسا ها از مردم خالی گشت .سنگر ها و دژهای مذهب غالب چنان سوراخ سوراخ گشته بود که پس از تحمل
یکی دو تکان فروریخت.
این پیشینه تاریخی بلند ٬همراه با چیرگی و راهگشایی ناگهانی آن روشن می سازد از چه روی ما -من و تو -از دگرگونی گزاف
برداشت های اخالقی مان در سال های ۱۹۹۰آگاهی بسیار اندکی یافتیم .با توجه به برگشتی که روی داده ٬برگشتن از الگوی
انسان گرایی به خود بینی و خویشتن گرایی ٬در اینجا سخن گفتن از ’دگرگونی‘ کوچک شمردن آن برگشت و جا به جائی می
باشد .ریشه های اخالقیات نوین را می باید در دگرگونی های اجتماعی بنیادی ِن سده هیجده ُجست .پیدایش آرام آرام این اخالقیات
را می توان با کمک گرفتن از سه چهره و کتاب به تصویر کشید که توسط چهر ٔه چهارم حمایت و در پنجمی شخصیت می یابد.
آنها به ترتیب عبارت می باشند از :برنارد ماندویل ٬آدام اسمیت ٬آیان راند ٬مارکیز ِد سا ِد و دونالد ترامپ.
٭ برای خوانندگان هلندی هزاره ها (میلِنیالز) مردمی بودند که در سال های هفتاد سده پیش به بلوغ رسیدند .برای سواسانته هویتاردس هزاره
ها مردمی بودند که پس از برگشت ( برگ سده پیش) به بلوغ رسیدند.
55
خوشبختانه کتاب به سبب گزاره ای که به عنوان آن افزوده گشته -تبهکاری در نهان و نیکوکاری در آشکار -و جوهر محتوای
آن می باشد ٬آوازه یافت .درستکاری و راستگویی بکار نمی آید؛ نابکاری و تبهکاری ٬آزمندی و ریاکاری به رفاه عمومی کمک
می کند ٬چون چرخ اقتصاد از آن طریق می چرخد و رشد می یابد .بجای آنکه با چنین تبهکاری ها و کالهبرداری ها دربیافیتم٬
می باید در اشاعه آنها بکوشیم ٬اگر امکان داشت می باید نیکوکاری را از میان برد .این موضع گیری در سال ۱۷۱۴به رسوائی
بزرگی انجامید ٬چرا که آن اخالقیات ملهم از مذهب را فاش می ساخت .از آنرو کسانی که جانماز آب می کشیدند ٬بجای ماندویل
می گفتند :مان ِد ایول (ایول در زبان انگلیسی به معنی اهریمن و تبهکار می باشد -م.).
شصت سال پس از آن آدام اسمیت ٬خداشناس و اقتصاد دان استکاتلندی ثروت ملل را انتشار داد ( .)۱۷۷۶این کتاب از باره های
بسیاری تکمیل دیدگاه های ماندویل می باشد ٬اگرچه اسمیت در کار خود از نیرنگ شناخته شده ای نیز بهره ُجسته است :ایده هایی
را که جا انداختن آنها از باره اخالقی با دشواری هایی همراه است ٬کوشیده است بکمک واژگان دیگری پوشیده بدارد ٬پس از آن٬
مردم به راحتی آنرا می پذیرفتند .جای تبهکاری در خلوت را منافع خصوصی می گیرد ‘.سخن از منافعی خصوصی می رود نه
از رذالت و پستی در خلوت.بگذارید مردم تا جائی که می توانند دنبال منافع خصوصی خود بروند -چه کسی می تواند با آن
مخالفت کند؟ -حاال بشین و تماشا کن :این کار به رفاه بیکاران نیز کمک می کند .در دفاع از اسمیت می باید بگویم وی در کتابی
که پیشتر انتشار داده بود ( نظریه احساسات اخالقی ٬)۱۷۵۹تاکید می کند منافع شخصی می باید تابع مسئولیت های اخالقی
شهروند قرار گیرد .در آنجا مراقبت از دیگران تقدم دارد ٬که با درک خوب موقعیت خود بی ربط نیست .این کتاب اندک اندک در
سایه کتاب شناخته شده او ٬ثروت ملل ٬فرو می رود و فراموش می گردد.
نیم قرن بعد این ایده ها چنان جا می افتد که دیگر نیازی به پوشیده داشتن آنها نمی شود .در رمان اطلس شانه هایش را باال می
اندازد ( ٬)۱۹۵۷آیان راند نویسنده امریکایی-روسی بدون پرده پوشی به جوانان التماس می کند به پارسائی خود خواهی و
آزمندی روی بیاورند .نظریه ‘ فلسفی’ آن خانم -عینی بودن -به فراخوانی برای خودخواهی منطقی می رسد تا از آن طریق همه
چیز را خوب محاسبه کنی و از شرایط مالی بهترین امکان را برای خود فراهم آوری .بچه داشتن هزینه برمیدارد ٬می خواهی
بچه داشته باشی؟ اگر می خواهی برای داشتن سکس ازدواج کنی ٬راه پر هزینه ای را در پیش میگیری .نیکوکاری یکسره
کاریست پوچ و بیهده .اطلس شانه هایش را باال می اندازد هنوز در ایاالت متحده یکی از پرفروش ترین کتاب ها می باشد .این
کتاب دسته ای از کارآفرینان بی رحم را به تصویر می کشد که برای استقرار اقتصاد مورد نظر خود جامعه موجود را نابود می
کنند.
ایده امروزین ’چکه کردن‘ ثروت به ’پائین‘ را آشکارا و به آسانی می توان در استدالل های ماندویل ٬اسمیت و راند دید .آن
اصطالح بیش و کم از ’نَشت کردن به پائین‘ حکایت می کند .جلو چشم آدم می بینی بکمک استعاره می خواهند بی عدالتی در
زمینه ای را ٬که از باره علمی نیز نادرستی آن به اثبات رسیده است ٬به خورد مردم بدهند .سیاست پیشگان از چکه کردن به پائین
برای توجیه و حقانیت دادن به تخصیص امتیازات مالی به شرکت های چند ملیتی و ’سر دسته های‘ صنایع استفاده می کنند .اگر
ثروت آنها افزایش یابد به نفع فقرا خواهد بود ٬چون آن ثروت به پائین چکه خواهد کرد .از این اصطالح همچنین به عنوان دلیلی
’علمی‘ جهت کاهش مالیات کسب و کارها و حتی دادن کمک هزینه های دولتی ( یعنی پول مالیات) به شرکت های چند ملیتی
استفاده می شود .اقتصاد دان های برجسته ای مانند یوزف اشتیگلیتز ٬پائول کروگمنِ ٬کیت راورث و موسسات افتصایی چون س.
ه .ا .پ( .او .ئی .اس .او = .سازمان همکاری های اقتصادی و پیشرفت) ٬ب .ب .پ ( .آی .ام .اف = بنیاد بین المللی پول) و
بانک جهانی نادرست ِی تاثی ِر به پایین چکه کردن را اعالن کرده اند .نمونه ای میاوریم :یکی از تحقیقات ب .ب .پ ٬.که بر اساس
۱۵۹اقتصاد از سال ۱۹۸۰تا ۲۰۱۲صورت گرفته است ( در ماه جون ۲۰۱۵انتشار یافت) درست وارونه آنرا نشان می دهد.
56
نابرابری افزایش یابنده درآمدها به کاهش رشد اقتصادی می انجامد .امتیازات مالی به گروه های پائین به باال رفتن رشد اقتصادی
کمک می کند .آنگاه که حال و روز بیست درصد از مردمی که در پایین ترین رده از درآمد قرار دارند ٬بهتر شود ٬تاثیر مثبت
آنرا روی رشد اقتصادی می توان دید .اقدامات مالی می باید در این راستا صورت گیرد نه امتیاز دادن به طبقه باال۵۵ .
ماندویل و اسمیت روشن اندیش می باشند .راند پائین تر از آنها جای میگیرد و آن رشته همچنان سیر نزولی می یابد تا به دونالد
ترامپ برسد و اخالقیات در شخصیت آدمی پست زیر و رو شود .برای روشن شدن مطلب گوشه ای از سخنرانی او در نوادا را
میاورم:
این تنها چیزیست که سراسر عمرم انجام داده ام ٬ربوده ام ٬ربوده ام ٬ربوده ام .می دانید که آزمندی من بیشتر و بیشتر می شود ٬پول می خواهم٬
پول .حاال می خواهیم برای امریکا حریص شویم -می خواهیم بربائیم ٬بربائیم و بربائیم۵۶ .
هنوز چندان زمانی از آن روزها نمی گذرد که با یک چنین سخنرانی سرنوشت مبارزه انتخاباتی آن سخنران به پایان می رسید.
اما امروز مردم بگفته های آن شخص آزگار گوش و با وی دم می دهند.
ماندویل و اسمیت کتاب های شانرا در روزگاری نوشتند که اقتصاد بازار در آن شکوفان می شد .خانم ران ِد فیلسوف با کمونیسم
روسی خرده حسابی داشت و می خواست آنرا تسویه کند .دیدگاه های آنان از آدمی به هر روی از اقتصاد الهام گرفته است .این با
اخالقیات مدافع سرسخت ’اول -خودم‘ سازگار نیست ٬بیگمان خواننده نیز انتظار آنرا ندارد :دوناتین آلفونس فرانسوا ِد سا ِد
( .)۱۷۴۰- ۱۸۱۴از باره زمانی او اندکی پس از آدام اسمیت آمد ٬اما من او را در جایگاه جداگانه ای نشانده ام .چون او پیامبری
است که اخالقیات نوین را به برهنه ترین شکل بیان می کند.
نام او بسیار اما تئوری او اندک شناخته شده است ٬که دلیل خوبی هم برای آن وجود دارد :خوانندگان کنجاوی که در مارکیز به
دنبال توصیفات اروتیک تحریک کننده هستند ٬مخصوصا ً با استدالل های دور و دراز فیلسوف مابانه ای روبرو می شوند و خواب
از کله شان می پرد .تاثیر د ساد در عرصه اروتیک نیست ٬بلکه در عرصه اخالقیات است .او کشیش اعظم اخالقیاتی است که
امروزه هیچکس از کمند آن نمی تواند بجهد .در ژوستین نوین ( )۱۷۹۹او می خوانیم:
نخستین قانون طبعیت قانون خودبینی است ٬که بیشترین حقانیت را دارد و مقدس ترین آنها می باشد [ .]...اگر خود بینی نخستین قانون و دلیل
طبیعت می باشد؛ پس نباید چیزی مقدس تر از آنچه که برای مان شادی و لذت آور است ٬داشته باشیم.
آثار د ساد را می توان به عنوان فراخوانی پر آب و تاب به اخالقیاتی خواند ’که برپایه طبیعت استوار گشته است‘.در اینجا طبیعت
به جای فردگرایی ٬خودبینی و لذت می نشیند ٬همان چیزی که ماکیز آنرا در عبارت ’ گوشه گیری یا بریدن از همه جا و همه کس‘
خالصه می کند .لذت و خوشی را همواره به تنهایی و در تن خود تجربه می کنم .هدف غائی زندگی به تحصیل حداکثر خوشی و
لذت برای خود با بهره کشی از دیگری می باشد .دیگری چیزی بیشتر از وسیله بشمار نمی آید.
آنچه را که او نمی توانست پیش بینی کند ٬جایگزین شدن لذت با زیاده روی در مصرف می باشد و آن ’گوشه گیری‘ که وی از آن
دم میزد ٬به تنهائی می انجامد.
به نحو احسن عرضه کردن خود در قالب تصویری که از تو انتظار می رود :مشکل درون ِی تفسیر نوین از هویت بخش شده مان
می باشد .می باید بیشتر بکوشی ٬تو بیشتر از این می توانی .هم بدنم و خودم قابلیت دگرگون گشتن و بهتر شدن را داریم.
به عنوان یک فرد همیشه امکان آن هست که بهتر از این کارمان را انجام دهیم .نخستین کتاب میشل هویت باک ٬نویسنده کتاب
های پرفروش فرانسوی جهان به مثابه بازار و جنگ ( ٬)۱۹۹۴توضیح می دهد چگونه می توان به عنوان یکی از بازیکنان
57
اقتصادی ٬در میان بازیکنان دیگر سری در میان سر ها درآورد و خودی نشان داد .می باید درک کرد که موفقیت اجتماعی همان
موفقیت مالی است .رقابتی که از آن طریق به راه افتاده ٬ذهنیت بکش تا زنده بمانی را پدید آورده است؛ حاصل این نیز کار بیشتر
و اعتماد کمتر به آدمها می باشد .بیگانگی از کسی که هستیم ٬از بدن مان ٬چنان ابعاد بزرگی یافته که مارکوزه نمی توانست آنرا
پیش بینی کند.
در جایگاه تن و بدن همواره می توانم بهتر از این باشم .بخش شدگی پیشین در آدمی بر بنیاد ستیز میان اهریمن خوشگذران و
شهوت پرست روی یکی از شانه ها و فرشته پاکدامنی بر شانه دیگر بود .بخش شدگی کنونی برپایه شکاف میان آنچه که هستم با
آنچه می باید ٬با توجه به شکل بدن مورد انتظار داشته باشم ٬استوارمی باشد :برای مردها شانه های پهن شناگران ٬باسن باریک و
شکم بند بند؛ برای زنها سینه های گرد ٬باسن پُر و شکم تخت می باشد .البته این روزها دیگر غم پنهان ساختن و سرکوب افکار
شهوت انگیز را نداریم ٬پس برای داشتن بدنی که شکل بی عیب و نقصی دارد ٬رژیم های غذائی سفت و سخت می گیریم و
پروائی نداریم در آن راه بدن خود را با ورزش زیبائی اندام و عمل پالستیکی زیبائی به درد آوریم .ناگفته نماند که اگر هم روزی
به آن خواست خود برسیم ٬همچنانکه فیلم مستند خانم سانی ِبرخمان هلندی ( ۵۷)۲۰۰۷نشان می دهد ٬آن موقتی می باشد و تاریخ
انقضا دارد .از آنهم که بگذریم ٬پس از همه آن تالش ها تا بخود بیائید می بینید که زنی سی و چهار ساله شده اید ٬به هر صورت
نمی توان جلو گذشت زمان را گرفت .خانم ِبرخمان در مستند خود تاثیرگذاری رسانه ها از طریق دستکاری دیجیتال در مواد
ب بدن کامل توسط آنان را بنمایش می گذارد .تکرار آن تصاویر ما را به اینجا رسانده که٬
تصویری و به تاخت درآوردن اس ِ
هنجار نوین کامل بودن شده است.
موقتی بودن و تاریخ انقضا داشتن گویای آنست که ما تا چه اندازه خودمان را با فشارها و وسوسه های آن الگو تطبیق داده ایم .با
نگرانی به عقربه های روی وزن سنج نگاه می کنیم .ورزش یا تمرین های زیبائی اندام برای تندرست نگهداشتن بدن مان نیست٬
آن ها برای چپاندن بدن در قالب ’درست‘ می باشد .نگرانیی که از بدنمان داریم در رابطه با مراقبت از آن نیست ٬بلکه از فاصله
ایست که می باید طی کنیم تا به بدن ایده آل برسیم .در نتیجه نه تنها با گذشت روز ها خطر کمتر لذت بردن بیشتر تهدید مان می
کند -که آزادی جنسی منادی لذت بیشتر بود ٬-بدتر از آن روز به روز احساس ما نسبت به آنچه که در بدن مان می گذرد٬
کمترمیگردد .با همه زحمت ها و دردسر هایی که برای بهتر فروش رفتن بیرون بدن می کشیم ٬پیوسته هماهنگی با درون تن
خویش را از دست می دهیم .در دوران گذشته با دنیای احساس های خود هماهنگی نداشتیم ٬چون احساس های جنسی گناه ٬بد و
ممنوع بود .در دوران کنونی با بدن خود همگونی نداریم ٬چون می باید آنرا مطابق اندازه های ایده آل بتراشیم .در هر دو آنها از
میان رفتن هماهنگی عاملی است که بیمار شدن و ابتال به آسیب های روانی را باال می برد .خنده دار آنجاست که ما خویشتن را
مصون از آسیب های محدودیت های اخالقی می بینیم .درسته ٬ما از محدودیت های گذشته آزاد گشته ایم :به ندرت متوجه
محدودیت های جدید می شویم ٬چون آنها خوب در اندرون ما جا خوش کرده اند.
اگر ارتعاشات و طنین های محرمیت با تن خویش از دست داده باشیم ٬چگونه می توان با تن دیگری محرم شد؟ محرمیت وابسته
به عشق و شهوت هنگامی نزدیکی و محرمیت واقعی خواهد بود که جرأت کنم و بتوانم آسیب پذیری خود را نشان دهم .هنگامی
همخوابگی میان دو تن و پیکر پرتنش کامل خواهد بود که تظاهر به انزال دروغین از آن رخت بربندد ٬سراسر دور عشق بازی
اجرای بازیکنانی باشد که در عین حال هم تماشاگر و هم داور آن بازی هستند :صحنه ای از فیلم که پلک زدن ها ٬ناز و نوازش
کردن ها و تکان های باسن همه می باید به موقع صورت گیرد ٬درست همان سان که از اینترنت کپی می شود.
همین مساله در موارد بیرون از اتاق خواب نیز صدق می کند ٬چون اجبار به کامل بودن تنها به شکل بدن محدود نمی گردد’ .آنی
باش که هستی‘ (گفته ای از نیچه) امروزه به این معناست که می باید بهترین باشی ٬از استعداد هائی که گمان می رود داری ٬پول
در بیاوری و از آن هم مهم تر ٬آنها را بنمایش بگذاری .در صورت ناکامی از رسیدن به موفقیت -ثروت و شهرت -می باید در
رسانه های اجتماعی الیک ٬عکس قلب و انگشت شصتی که باال برده شده است ٬جمع کنی .خنده دار ترین نمونه در این زمینه را
در تحقیقی که روی گروهی از جوانان آسایشگاهی انجام می دادم ٬دیدم .رقابت آنها سر آن بود که نشان دهند توی کالس ٬شدت ا.
دی .اچ .دی .کدامیک بیشتر است .این امر در زندگی کاری نیز صادق است -معیار های باال ( استاندارد های تولید که معموالً
می توان بدست آورد) برای آن نیست که بدان درجه برسی ٬بلکه می باید از آنها فراتر روی و این درست هنگامی پیش می آید که
همکاران ناگزیر می شوند برای رسیدن به آن اهداف باهم به رقابت بر خیزند.
ایده آل ها مال همه زمان ها می باشد ٬درست همان طور که واقعیت یافتن کامل آنها غیر ممکن است .عنوان این بخش ’ -تو بهتر
از این می توانی!‘ -به سده های میانه برمیگردد ٬اما مفهومی که آن روز به آن می دادند کامالً چیز دیگری بود .در سده های
میانه بهتر می توانی به فضیلت و پارسائی برمیگشت اما اکنون آن به موفقیت برمیگردد .از این بهتر می توانی به عنوان ایده آل٬
این روزها چنان اجباری شده است که ما برای همدیگر آنرا آروز می کنیم ( برای نمونه خودتان بشمارید به بینید در روز چند بار
می شنوید ’موفق باشی!‘) .تفاوت دوم در تشدید یافتن فرایندی استکه به واسطه آن تصاویر ایده آل را توی مغز آدم فرو می کنند.
58
ساده گفته باشیم از آن خالصی نداریم .مگر می شود فضای عمومیی یافت که در آن صفحه تلویزیون ٬کامپیوتر و تصویری نباشد
و اگر بی هوا نگاه کنی بتوانی خودت را ببینی؟ سومین تفاوت آنست که آرمان های کنونی به صورت ارقام نمایش داده می شود و
به صورت دیجیتال آنها را از روی رقم های شان دیده بانی می کنند ٬که پیامد آنهم ’کافی‘ نبودن نمره من است .هفته پیش چند
کیلومتر راهپیمایی کردی؟ در چهار ماه گذشته درآمد تو چه قدر بوده است؟ راستی تا حاال چه مقدار از مقاالت تو انتشار یافته
است؟ نمره ها در این گستره مرز باالئی ندارد ( برای آن حداکثر نمره ای وجود ندارد-م .).نتیجه به اشتراک گذاشتن دیجیتالی
نمره ها و دستاوردهای خود برای دیگران ٬آنست که احساس کافی نبودن نمره خویش بیشتر تشدید می گردد .می باید پیوسته
بکوشی نمرات بیشتر و باالتری داشته باشی تا جائی که دیگر تاب و توانی برایت نماند .آخرین و مهم ترین تفاوت آنست ٬از
بچگی توی گوش مان می خوانند باید موفق شوی و اینکه موفقیت به ’خواست و انتخاب‘ خودما بستگی دارد ٬پس طبیعی است که
مسئولیت و پیامد های آن گزینش هم بگردن خودماست.
دانستن باال کشیدن خویش از نردبان ترقی و موفقیت ٬به شرطی که سعی خود را کرده باشیم ٬قابل
ِ سوی دیگر اید ٔه انتخاب خود
پیشبینی است :ترس ( از اینکه نتوانم موفق شوم) و افسردگی ( از اینکه آن کار من نیست) ٬که هردو از مهم ترین آسیب های خلق
و خوی زمانه ما می باشد .آسیب های مزاجی مانند تند خو ٬ناساز و ناهماهنگ بودن؛ همگونی نداشتن هم با تن و پیکر خود و هم
آن دیگری. با از ِ
بهمان سان جابجائی صورت گرفته در درک و دریافت های ما از آسیب های روانی اهمیت دارد .روزگاری که در فرهنگ
ممنوعیت بسر می بردیم ٬روان نژندی بیش و کم عادی به نظر می آمد ٬حتی بیشتر از آن عادی که برای آن شخص خوب بود.
فروید در آن باره می نویسد آدمها از آنروی روان رنجور می گشتند که می خواستند زیادی پیرو اخالقیات باشند .امروزه نگرش
ما به مشکالت روانی پاک دگرگون گشته است .ما افسردگی را بیماری و نشانه ضعف می بینیم -اما جرأت نداریم آن را بلند بر
زبان آوریم.
طبق نوشته های سازمان بهداشت جهانی بزودی افسردگی در سراسر جهان مهم ترین آسیب روانی خواهد شد .ما داریم به جامعه
دگرگون گشته ای نزدیک می شویم .پیوسته در برابر مواد تصویریی قرار می گیریم که در آنها بدن بی عیب و نقص و موفقیت
حرف اول و آخر را می زند .رقابتی که اکنون بر همه جا سایه گسترده است ٬در زندگی فرزندان ما زود هنگام آغاز می شود:
کودکان نوپا را آزمایش و سپس ’پیشرفت‘ آنان را به پدر و مادر های شان گزارش می کنند .با رسیدن به سن دبستان (در اروپای
باختری بچه ها از سن چهار سالگی به مدرسه می روند .البته این برنامه ریزی ها بر پایه یافته های علمی از رشد مغز کودک و
روانشناسی می باشد -م ).آنان را در رقابت ها شرکت می دهند؛ رقابت هایی که در آغاز بیشتر تفریح و سرگرمی می باشد ٬اما با
گذشت روزها و هفته ها رنگ رقابت می گیرد ٬از کالس آموزش موسیقی بگیر تا رقص .پس از آنکه کمی بزرگتر شدند ٬همه
آنها را در رزومه خود وارد می کنند .آنها هم مانند بزرگترها در باره ظاهر شان ٬در باره نتایج کار و تحصیل شان و عدم
موفقیت های شان نگران هستند .پیش از این در کتاب هویت اشاره کردم که شناخته شده ترین دشنام ٬حتی در میان کودکان و
نوجوانان ’بازنده یا شکست خورده‘ است.
هنگامی که به مطالعه آسیب های روانی می پردازیم ٬می بینیم آنها نمونه وارونه ای هم دارند .ترکیبی که آن دو آسیب متضاد پدید
می آورد ٬تصویری از زمان آنها را در اختیار ما میگذارد .در برابر روان پریشی گذشته هرزگی را داریم .از دید فروید هرزگی
’منفی روان رنجوی می باشد‘ ٬که به شدت ممنوع بود و بسیاری از آنهایی که در فرهنگ ویکتوریائی زندگی می کردند ٬در نهان
آروزی آنرا داشتند .دقیقا ً به همین علت مهم ترین احساس روان رنجوری ٬احساس گناه پایان ناپذیر بود .بدین سان تهی بودن و
59
داشتن خویشتنی که در افسردگی هست ٬در کسانی که موفق شده اند ٬جای خود را به خود پرستی بیش از حد و تحسین
ِ خوار
خویشتن می دهد.
به سخن دیگر این برندگان و پیروز شوندگان ٬برنده ساده نیستند .آنان گرفتار شدگان دام تنش و استرس می باشند ٬که اغلب اوقات
خود از آن خبر ندارند .در سر کار پیوسته وقت کم می آوریم و کم کم اعتماد به خویشتن را از دست می دهیم .استرس به جو و
فضای کاری و حرفه ای محدود نمی ماند ٬خیلی وقت ها گفته ای را می شنوم که اگر با خویشتن داری گفته باشم ٬بسیار غریب
می نماید’ :باید بروم میهمانی ‘.شمار آسیب های گره خورده با استرس ٬درست مانند بیماری های فرسایشی رو به افزایش است۵۸.
این در پرتو آنچه در بخش پیش آورده شد ٬بدان معناست که با گذشت زمان ٬آدمها کمتر احساس می کنند در بدن شان چه میگذرد٬
نمونه شاخص آنهم برن آوت (از پای درآمدن و وادادن به سبب کار و استرس زیاد-م ).می باشد :یکی همچنان به تاخت پیش می
رود تا اینکه محکم به پیش رو برمیخورد.
اینگونه بیماری ها همواره با احساس های ترس و افسردگی همراه و حاصل فرایند های فرسایشی می باشد .آلن اهرنبرگ جامعه
شناس فرانسوی حاصل مورد نظر را در عنوان کتابی که نوشته خالصه می کند :ال فتیگ دترو سوا ( .)۱۹۹۸خسته از ’خویشن‘
بودن؛ از اینکه همواره می باید ’خودمان‘ باشیم ٬خسته تر از خسته می شویم.
توضیح ساده انگارانه ای که به آن برگشت جنبه اخالقی می دهد ٬گناه را بگردن جنبش انقالبی دهه شصت ( سده پیش-م ).می
اندازد .همچنانکه پیشتر نیز گفته شد ٬از دید من این دگرگونی ها به زمان دورتری برمیگردد ٬که در آن دو گرایش باهم سر
برآورد .نخستین آنها به خوشی و لذت ٬به ویژه لذت جنسی برمیگردد .دومی به مصرف .اجباری که مارکیز د سا ِد در باره لذت
بردن ٬آنهم به تنهایی و تا حد ممکن ٬از آن دم میزد ٬امروزه با مصرف هرچه بیشتر درهم آمیخته است.
تردیدی نمی توان داشت که ما بیشتر از گذشته (از زندگی مان) لذت می بریم .از آن گذشته خوشی و لذت بردن ٬با همه گوناگونی
های آن ٬تنها نصیب دسته کوچکی از نخبگان (اقتصادی یا اجتماعی-م ).نمی شود .در برابر شمار آدم های افسرده روز به روز
افزایش می یابد ٬حتی در غرب ثروتمند .افسردگی را از چشم انداز های گوناگونی می توان توصیف کرد ٬روشن است که در
جایگاه یک بیماری ٬تفسیری که از آن در کلکته و نیویورک می شود باهم یکی نیست .اما نشانه آن ٬وارفتگی و ناتوانی از خوشی
و لذت بردن را همه جا می توان دید .برای همین در گذشته آنرا اَن هیدونیا (ناخوشی یا نا شاد بودن) می نامیدند.
چنین می نماید آسیب های کنترل تکانش ها در برابر دلمردگی و شاد نبودن ٬از تضاد هائی استکه ویژگی زمانه ما را تعیین می
کند .به دیگر سخن خوشی و لذت بیش از حد زیاد یا بیش از حد اندک .راستی خوشی و لذت چیست؟
60
۵
بحش پیشین این کتاب روشن می سازد که تعلیم و تربیت و جامعه نیز در این میان نقش دارد .از ربع آخر قرن گذشته اخالقیات
یکسره دیگری بر جوامع ما سایه افکن می شود که در آن موفقیت جایگاه بلندی می یابد ٬خوشگذرانی و لذت بردن اجبار و وظیفه
می گردد .بیگمان ما بیشتر از گذشته باهم محرم شده ایم .اما تنهاتر از پیش گشته ایم و خود را کمتر از گذشته خوشبخت می یابیم.
هیاهوی روی آوردن به خوش-حالی امروزی از درجه سنج های خوشبختی بگیر تا اندازه گیری شادی ناخالص ملی همه موفقیت
های تجاری می باشد که ما را وامیدارد به مصرف روی بیاوریم .به گفته دان درایر ٬نابغه تبلیغ از سری آدم دیوانه’ :خوش-حالی
چیست؟ آن دمی پیش از لحظه ایست که به خوش-حالی بیشتر نیاز دارید ‘.این گفته خطری را عیان می سازد که همیشه گوشه ای
کمین کرده است :هرگز برای ما کافی بودنی در کار نیست ٬خودمان نیز نیک بر آن آگاهیم که وارد گود موش دوانی تازه ای می
شویم .اینبار تنها با موفقیت حرفه ای پا به میدان نمی گذاریم ٬در این دور از بازی ٬خوشبختی و لذت را نیز به عنوان پول قمار
روز میز گذاشته ایم.
پرسشی که کمتر روی آن درنگ می ورزیم ٬می تواند بگوش مان نا اشنا باشد :براستی خوشی و لذت چیست؟ افالطون و ارسطو
نخستین اندیشمندان باختر زمین بودند که در صدد یافتن پاسخی بدان ٬برآمدند .مطالعه درک و برداشت آنها روشن می سازد
کدامین تعابیر و تفاسیر می تواند متصور باشد۵۹.
به همان سان که از شدت و حدت برخوردار است کوتاه نیز می باشد -پس آن تمنای بی تابانه ما برای رسیدن به انزال یا آمدن
آب مان از چیست؟ آیا آن برای مردها یک اجبار است؟ توضیحی که برای آن داده می شود ٬نیاز زیست شناختی مبرم می باشد٬
که از دیدگاه فرگشتی خیلی خوب در رفتار ما ریشه دوانیده است و پیامد آن پابرجا ماندن نژاد ما می باشد ( بدون آمدن منی
باروری صورت نمی گیرد) .اید ٔه وجو ِد نیاز مبرم در اساس لذت را ٬نخستین بار در افالطون می بینیم ٬که در آن درک و برداشت
بنیانگذار فلسفه غرب از لذت ٬دامنه بیشتری دارد تا اینکه صرفا ً در محدوده لذت جنسی بماند .لذت هنگامی حاصل می شود که
کمبود یا نیازی برآورده می شود ٬به ویژه کمبودی که نبود آن دردناک است .چون گرسنه ام پس می خورم .چون تشنه ام پس می
نوشم .همین استدالل را اگر در باره هماغوشی بکار بریم با دشواری روبرو می شویم ٬چون بیدرنگ نمی توان دید کمبود در آن
زمینه چیست .بی خودی نیست که افالطون کمتر از لذت جنسی سخن بمیان می آورد.
فروید آنرا به مقدار زیادی جبران می کند ٬چون او روی جنسیت تاکید می ورزد .از اینکه بگذریم ٬بیشترین بخش از دیدگاه او با
آن افالطون سازگار می باشد .او نیز انگیزه لذت را در تمایل ما به برداشته شدن دردی می بیند ٬که از دید او با رسیدن به
از ِ
اورگاسم (اوج لذت جنسی) از میان میرود .در مورد فروید درد ناشی از کمبود چیزی نیست ٬بلکه آن پیامد تنش شدت یافته است.
ارگاسم یا اوج لذت جنسی تخلیه رهایی بخش را در پی میاورد ٬از آنرو لذت بخش می باشد.
61
کمبود دردناکِ افالطون و تنش تشدید یافتهٔ فروید -دیدگاه های آنها در باره لذت ٬چندان چنگی به دل نمی زند .بی سبب نیست که
فروید در آغاز ٬اصل لذت و خوشی فشنر ٬به مثابه انگیز ٔه پایه ای در کارها و رفتارهای ما را ٬اصل بی میلی و بی رغبتی نامید.
خوشی انجام هیچ کاری نمی باشد ٬آن آزمون کوتاهی است از برآورده شدن یک کمبود ٬گذار از تنش به آرامش ٬که حاصل آن
استقرار یافتن دوباره تعادل می باشد .بکنار از رنگ بدبینانه اندکی که آن نظریه ها دارد ٬چند نکته را می توان در مورد هر دو
نقد کرد.
برای افالطون لذت برآورده شدن نیاز می باشد یا پُر شدن جای خالی چیزی که نیست :خوردنی برای گرسنگی و نوشیدنی برای
تشنگی .تجربه نشان می دهد ٬در خصوص گرسنگی ٬خوردنی های دم دست همیشه هم آن نیاز را برآورده نمی کند .شامگاهان که
برای فرونشاندن ‘ کمبود’ خود در یخچال را باز میکنم ٬می بینم چیزی را که دلم می خواهد ٬آنجا نمی شود گیر آورد ٬حتی در
مواقعی که یخچال پر است .در موارد حاد هیچ چیز نیازم را برآورده نمی کند و رو به پرخوری و نوشیدن زیاد می آورم .از
همین رو افالطون لذت را به اخالقیات گره می زند و روی اندازه نگهداشتن تاکید می ورزد.
برای فروید خرسندی در اضاء نیاز و دست یافتن به شیئی مورد نیاز نمی باشد ٬بلکه عکس آنست .وی در تئوری خود از رانش و
انگیزه جنسی ٬می گوید ’شیئی‘ -نامی که او روی محبوب ما می نهد! -بخش پیش پا افتاده و در نهایت شیئی زایدی بیش نیست٬
گفته ای که سخت موجب سراسیمگی دلدادگان و دوستداران دلدادگی می گردد .در واژه نامه او :انگیزش و تمنی -به خودی خود
انباشته می شود و بجایی میرسد که می باید تخلیه گردد .خرسندی و ارضاء حاصل تخلیه تنش می باشد ٬که به روش های
گوناگون می شود آنرا انجام داد ٬حتی بدون شیئی (هنوز سخن او بر سر خود ارضائی نیست) .نقطه ضعف تئوری او در تعریفی ا
ست که از بی رغبتی (اون لوست) می کند .اون لوست پیامد تنشی است که به شدت افزایش یافته است ٬اما فروید نمی تواند به
همین سادگی انکار کند ٬تنش افزایش یافته که زیر عنوان برانگیختگی جنسی آنرا بهتر می شناسیم ٬می تواند خیلی لذت بخش باشد.
پایان سخن آنکه یک نکته انتقادی هست که در خصوص هر دو آن نویسندگان صدق می کند .در توصیفات هر دو آنها لذت تجربه
ایست بسیار شتابان ٬همان دم که نمایان می شود ٬از میان میرود .با این نگرش می توان گفت مسایعت برای رسیدن به ارضاء
کاریست بی سرانجام .هربار که به آن ’میرسیم‘ آن ناپدید می گردد و ما ناگزیر می گردیم آنکار را دوباره از سر گیریم .از اینرو
سایه آن بر سراسر زندگی می گسترد ٬به گفته پائول مویائرت ٬استاد فلسفه در دانشگاه لویفن ( در بلژیک -م’ ٬).کاری تکراری٬
درنگ ناپذیر و شتابان برای ’پر کردن آنچه تهی گشته است و تهی ساختن آنچه انباشته شده است ۶۰‘.انجام کاری چنین ٬سعی
بسیار می خواهد .فیلسوف آلمانی ویلهم اشمیت ٬این را با سزیفوس مقایسه می کند که (خدایان یونان باستان او را به باال بردن
تخته سنگی بزرگ به باالی کوه محکوم کرده اند -م ).تخته سنگی را با تالش فراوان و سختی بسیار هُل می دهد و به باالی کوه
می رساند ٬اما هر بار تخته سنگ دوباره می غلتد و به پایین می افتد و او ناچار می شود آنرا دوباره از سر گیرد.
این الکان بود که از اشتیاق’ ٬آرزومندی‘ یک مفهوم رونشناسی تحلیلی ساخت .وی ویژگی کانونی مردها و زنهای هیستریک را
عدم امکان یا ناتوانی آنان در پذیرفتن ارضاء شدن شان می داند .الکان آنرا در اصطالح متناقضی خالصه می کند :اشتیاق و
آروزی یک آدم هیستریک ٬داشتن یک آروزی برآورده ناشدنی می باشد .از آنرو آنان در زندگی دلدادگی پیوسته از این یک به
سراغ آن یک می روند .بدین سان هرگز نیاز آنان برآورده نمی شود؛ گوئی در اینگونه آدم ها اشتیاق ٬به خود تداوم می بخشد و
لذتی را پدید می آورد.
62
این برداشت از لذت تفاوتی اساسی با برداشت افالطون و فروید ازآن دارد .نقطه عزیمت آنان در این زمینه نیاز یا کمبودی است
که با مرتفع شدن آن لذت حاصل میشود ٬هرچندان هم که کوتاه باشد .الکان می گوید کمبود جایگزین شده در پایه و پی آرزومندی
و اشتیاق هیچگاه به طور کامل برآورده نمی شود ٬بدان سبب آن هیچگاه به طور کامل رفع نمی گردد .آن کمبود را نمی توان از
میان برد؛ هر کاری هم در این باره بکنی ٬سر آخر به نا امیدی می انجامد .پیامد آنرا به روشنی می توان دید :همواره دنبال کسی
یا چیزی می گردیم که بما توهم کامل و بی عیب و نقص بودن را بدهد .برای آن نیز ناگزیر می شویم آنکس یا آن چیز را تا حد
زیادی ایده آل سازی کنیم ٬چون هیچکس نمی تواند کمبودهای مارا به طور کامل برآورده کند .در نتیجه زن یا مرد ایده آل مان را
پیوسته باال باال می بریم .پس از آنکه زنی یا مردی در چهارچوب تصویر ایده آل ما جای گرفت ٬تنها به زمان نیاز است تا
دروغین بودن آن تصویر ایده آل نمایان گردد .از آن پس سوی دیگر و زشت ایده آل سازی هویدا می گردد .کسی را که ما
شایسته ایده آل خود ساخته ایم ٬می باید ایده آل ما را برآورده کند ٬اگر از پس آن برنیاید ٬حساب اش را کف دستش می گذاریم.
برای محرم و یکی شدن با دیگری می باید با او همدل و یکدل بود.
آن کمبود آغازین چیست که در پایه و پی اشتیاق النه گزیده و به نظر می رسد هرگز از میان نمی رود؟ روانشناسی واشکافی
کالسیک برای پاسخ به این پرسش ٬پای مادر را بمیان می کشد ٬که در قیاس با شرکای عشقی بعدی سرآمد همه آنها می باشد.
نخستین تجربه دلدادگی را با مادر مان داریم ٬کسی که در دوران نوزادی از عشق بدون قید و شرط او ( مانند اگر این کار را
بکنی ٬راستش را بگویی ٬یا شاگرد خوبی باشی دوستت خواهم داشت -م ).بهره مند بودیم .اگر این سنگ محک را برای همه
دلدادگی های آتی بکار بریم ٬بیگمان همه آنها را کم رنگتر از آن دلباختگی نخستین خواهیم یافت.
شایسته است یادآوری کنیم که این توصیف بر اساس تفسیری خوش بینانه از روابط مادر و کودک می باشد ( هر مادری ٬در هر
شرایطی نمی تواند پاسخگوی نیازهای به ویژه روانی نوزاد و کودک در آن دوره باشد -م .).در صدد یک ایده آل سازی (
معشوقی که در خواب و خیال خود داریم) به دستاویز ایده آل سازی دیگری ( مادر رویائی مان) برآمدن زیاد هم قانع کننده نیست.
البته تفسیر جایگزین دیگری نیز هست که به زمان های دورتری برمیگردد .این از دست دادن مادر به مثابه نخستین موضوع و
من آرزومندی وجود داشت شیئی دلدادگی نیست که در اساس اشتیاق آرمیده است ٬بلکه از میان رفتن شرایطی است که در آن نه ِ
و نه مادری عاشق .دوره ای که در آن کامل بودنی مینوی حاکم بود .منظورم یگانگی آغازین میان مادر و کودک است که با
زایش کودک پاره می گردد ٬که با آن و پس از آن اشتیاق و آرزومندی برای آنچه از دست رفته ٬پدید می آید .ما هوس دیدن مادر
مان یا جایگزینی ایده آل برای او را نمی کنیم ( هیچکدام از آنها خواست و آرزوی ما را به طور کامل برآورده نخواهد ساخت).
آرزو و اشتیاق ما به کامل بودن بدون گفتاریست که از هنگام زاده شدن ٬برای همیشه از دست داده ایم.
این توضیح را سال ها پیش در کتاب عشق در ایام تنهایی پیش کشیدم ( .)۱۹۹۸اکنون در اینجا می توانم آنرا بیشتر باز کنم:
استثنایی مانند من سر برآورد .لذت در بخشی از یک کل بودن است ٬کلی که در آن نشانی از من نمی بینی تا از آن آگاه هم
بشوی .بعدا ً دوباره سر این مطلب برمیگردم.
برای الکان آرزومندی در آرزو و طلب برآورده شدن تمام و کمال و از آنرو غیر ممکن می باشد ٬به همین سبب آن از میان نمی
رود .آنچه از قراین پیداست این حالت نوعی از لذت مختص به خود را پدید میاورد؛ نه لذت تخلیه ٬نه لذت برآورده شدن نیاز را
که لذت تنش و هیجان مستمر را .از آنرو شکل غریب و غیر قابل درکی دارد ٬چرا که رنج و لذت در اینجا بهم گره می خورد.
’رنج دلدادگی‘ را مرتبا ً در ادبیات می بینیم .در شناخته شده ترین حالت ٬شخصیت اصلی داستان عاشق مرد یا زنی
ِ داستان
فراچنگ نیامدنی می شود [ در نمونه مبتذل :کسی که همسر دارد؛ در نمونه رمانتیک :کسی که از طبقه یا خانواده ناهمخوان (با
طبقه یا خانواده او-م ).می آید] .زیباترین بیان آنرا در ویلیام شکسپیر می توان یافت که تا به امروز بزرگترین کاوشگر در روح و
روان آدمی بشمار می آید:
ثث ’ونوس و آدونیس‘ نخستین شعری که از شکسپیر می شناسیم ٬داستان مشابهی را گاه به صورت خنده دار ٬گاه به صورت
اروتیک و گاه به صورت تراژیک بیان می کند .همه در آرزوی رسیدن به ونوس خدای دلدادگی ( در رم باستان-م ).بسر می
برند ٬اما او خود بدام آروزمندی می افتد و دلباخته آدونیس دلربا می گردد ۶۳.مرد جوان با او برخورد سردی می کند و تصمیم
می گیرد با دوستانش برای همیشه دنبال شکار گراز برود .در دنباله داستان خرسی ٬زخمی مرگبار بر او میزند .بسیاری از
خوانندگان آن غزل ٬این را سرنوشت سزاوار او می بینند -کدام آدم خردباخته ایست که دست رد برسینه ونوس زند؟!
63
شکسپیر با این دو شعر دو پهلو بودن مفهوم اشتیاق را بیان می کند و چهره دیگر لذتی را که از آن می بریم ٬عیان می سازد .هم
’غزل ‘۱۴۷و هم داستان ’ونوس و آدونیس‘ نشان می دهد چگونه کسی از هیجان و تنش لذت می برد ٬بی آنکه ارضاء شدنی در
میان باشد .برای خواننده یک چنین هیجانی به ویژه دردناک می باشد ٬از آنرو بی آنکه خود آگاه شود دیدگاه فروید را اتخاذ می
کند .از چشم وی هیجان و تنش شدت یافته دردناک می باشد و تخلیه آن رهایش شادی بخش را بهمراه می آورد .اینکه تنش و
برانگیختگی نیز لذت بخش می باشد یا نه ٬برای او خیلی هم روشن نبود.
ت تخلیه و لذت بردن از تشدید تنش هنگامی آشکارتر خواهد گشت که پیوند آن با محرمیت را از نزدیک بنگریم .درتمایز میان لذ ِ
آرزومندی ناب دیگری چندان اهمیتی ندارد’ ٬شیئ‘ فی نفسه هدف نمی باشد ٬بلکه وسیله ایست برای تخلیه کردن .حیوان نر می
پرد روی حیوان ماده ٬پس از آنکه کار پمپ کردن تمام شد ٬راهش را می گیرد و می رود .در اینجا نشانی از محرمیت نمی بینی
و معموالً پس از ارگاسم احساس اندُه دست می دهد .گالینوس از فالسفه یونان می گوید ’همه جانوران پس از جفتگیری غمگین
می شوند‘.
ی جایگزین ناپذیری را اگر خواست و تمایل به رخت آرزومندی شکیب سوز درآید ٬آنگاه آرزومندی ٬رنگ رسیدن به دیگر ِ
میگیرد ٬که می خواهیم با وی روابط محرم طوالنی مدت داشته باشیم .در آن صورت روابط عشق و عاشقی تنها به دنبال کام
گیری و تخلیه بیدرنگ نمی باشد ٬بلکه به دنبال ذوب شدن تدریجی برانگیختگی می باشد .سکس تانترا ( سکسی که با درک ما از
سکس متقاوت می باشد و در کشور های خاوری با آن آشنایی دارند .در این نوع سکس طرفین بیشتر سعی میکنند آگاهانه روی
کش یافتن زمان برنگیختگی و فروکش کردن آن تمرکز داشته باشند؛ روی اینکه در این لحظه چه احساسی می کنم .در این روش
هدف افزایش تنش و شتاب برای کام گیری نیست ٬بلکه آن دو با نفس کشیدن عمیق و لمس کردن ٬بهمدیگر کمک می کنند تا
بغرنج
ِ آرامش یابند؛ به ارگاسم نیاندیشند ٬بیشتر از احساس های خود در آن لحظه آگاهی یابند -م ٬).تفسیر غربی از آن سنت
شرقی در صدد به تعویق انداختن ارگاسم (مردانه) می باشد ٬تا از آن طریق یکی شدن جفت ها بیشتر استمرار یابد.
تمایل در صدد تخلیه منی می باشد .آرزومندی و اشتیاق در صدد ذوب شدن در دیگریست و بهترین حالت آن محرمیت می باشد.
برای پی بردن به اینکه دید و بینش افالطون و فروید از لذت ٬صرفا ً از چشم انداز مردانه می باشد ٬ضرورتی ندارد که حتما ً
فمینیست باشید .برای آگاه شدن از دیدگاه کامالً متفاوتی می توانیم به سراغ ارسطو ٬برجسته ترین شاگرد افالطون برویم ٬که در
این زمینه نظرات خاص خود را داشت .بینش او از لذت ٬اگر بشود آنرا ’زنانه‘ خواند ٬گامی فراتر می رود .تردیدی نمی توان
داشت که دیدگاه او ٬دیدگاهی مردانه و کیری نمی باشد .طریق توصیف لذت از جانب ارسطو کمتر شناخته شده است ٬از آنهم که
بگذریم ٬درک آن دشوار می باشد .نه از آنرو که توصیف او صعوبت دارد ( توصیف او چنین نیست) بلکه از اینرو که آن یکسره
از دیدگاه مردانه ای که سایه خود را بیش از هر زمان ٬بر روزگار ما گسترده است و نشانه آن رقابت می باشد ٬رقابتی که همه جا
می توان آنرا دید ٬همین طور کسب موفقیت هم در اتاق خواب و هم بیرون از آن ٬متفاوت می باشد.
آن فروید و افالطون جدا می سازد .در بینشآنچه روشن است ارسطو آشکارا لذت بردن را مثبت می داند ٬همین دیدگاه او را از ِ
او از لذت جائی برای شیئی وجود ندارد؛ او از اُوای کیا هیدون می گوید ٬لذتی برای خود که به کمبود و درد ربطی ندارد ٬بلکه با
فعالیتی قرین است .از همین رو اجباری هم نیست که به هدفی برسی .فعالیت خود کافی می باشد ٬به شرطی که جلو آن گرفته
نشود و خوب پیش رود.
بچه تاب بازی می کند ٬شناگر شنا می کند و نقاش نقش می کشد :ما هنگامی لذت می بریم که انجام فعالیتی کامالً خود به خودی
صورت پذیرد ٬چنان که بتوان گفت طبیعی بوده است .در مقایسه با ارضاء ’معمولی‘ که افالطون و فروید آنرا تعریف کرده اند٬
تفاوت ها را می شود دید .لذت ارسطو حاصل ’کسب امتیاز‘ نیست .آن پیامد دوره ای از افزایش تنش و پس از آن تخلیه ناگهانی
هم نیست .حتی نمی توان گفت آن حاصل فعالیتی است لذت بخش ( خوردن ٬آشامیدن ٬مهر ورزیدن) .آنچه که کسی از آن خوشش
می آید ٬بگونه ای به وی مربوط می شود ٬بخشی از او بشمار می آید .حنیف قریشی در کتاب خود هیچ چیز ( ۶۴)۲۰۱۷می
64
نویسد’ ٬خود راستین آدمها را هنگامی می شود دید که بیشترین لذت را می برند‘ .پیرو گفته ارسطو لذت در شیوه ایست که فعالیت
انجام می یابد :بی آنکه مانعی سر راه آن قرار گیرد ٬همسو و همساز با خلق و خوی کسی پیش می رود که آنرا انجام می دهد.
گذر زمان را احساس نمی کنی ٬گذشت زمان را فراموش می کنی ٬همچنین به این دلیل که هدفی در کار نیست؛ لذت در کاریست
که می کنی .اینکه لذت تجربه شده اخالقی می باشد یا نه ٬به فعالیت بستگی دارد ٬نه به لذتی که شخص از آن می برد .خواندن
یک ترانه تا به آخر ٬از باره اخالقی ٬با قمار کردن یکی نیست .غالبا ً آن فعالیتی فردی می باشد ٬حتی حضور کسی دیگر مزاحمت
بشمار می آید .ویژگی محرمیت و صمیمیت این لذت ٬در خود بسندگی آنست ٬از آنرو آدمی از ’ خویشتن ‘ بی خبر و من در
فعالیت محو میگردد.
نامگذاری امروزی برای بسیاری از خوانندگان آشنا خواهد آمد ٬چون آن نام یک هفته نامه پرخواننده امروزی نیز هست’ :روان
گشتن‘ ٬که در عین حال به معنی نشان دادن شرایطی است بسیار خوشایند و گوارا ٬که تحت آن شرایط ٬در کاری که انجام می
دهیم غرق و گم می شویم .این برداشت را مدیون روان شناس امریکایی-مجاری ٬میهالی کچیکسنت میهالی هستیم .وی در سال
های دهه هفتاد شیفته هنرمندانی میشد که چنان غرق کار خود می گشتند ٬دیگر خبر شان نمی شد در اطراف شان چه میگذرد.
نشانه هایی را که میهالی از ویژگی های روان شدن می داند ٬به این صورت خالصه می کنم :درک و احساس زمان همراه با
آگاهی از خویشتن رخت برمی بندد؛ گرم کار خود شدن چنان چیره می شود ٬که به آدم احساس خوشایندی دست می دهد۶۵.
پرسش اینجاست که چه کسی آن احسا ِس خوشایند را می کند ٬چون همچنانکه در مورد ارسطو دیدیم ٬اینجا نیز با روان شدن ٬من
از صحنه ناپدید می گردد .نامگذاری ’روان شدن‘ ٬به این گونه بود که میهالی از آدمها می خواست تجربیات خود را بیان کنند ٬آنها
بی آنکه بیاندیشند بی اختیار این عبارت را برزبان می آوردند’ :جاری شدن یا سپردن خود به رود روانی که تو را می برد‘ .البته
این تصویر ترسناکی است (هیچکس دوست ندارد رودخانه ای او را ببرد) ٬اما در اینجا اشاره آن عبارت به نوعی از رستگاری و
خوشبختی می باشد :شادی و لذتی که در آن من از میانه برخاسته است .همچنانکه پیشتر نیز گفتیم :لذت در پاره ای از کل بزرگ
بودن است ٬که شور و اشتیاق ما نیز برای رسیدن به آن است.
آخرین توضیح و توصیف ’روان شدن‘ با آئین بوداگرائی و تائوگرائی خاوری خویشاوندی نشان می دهد .در آنها نیز ترکیبی از
ناپدید گشتن من و برجسته شدن فعالیتی را می شود دید که بدون برخورد با هیچ مانعی پیش می رود و با آگاهی هایی که در تن و
بدن موجود است ٬پیوند می خورد .پیش از بخش پایانی ٬به پیوند میان لذت ٬آگاهی داشتن به و مراقبت از خویشتن می پردازم.
برانگیختگی و تخلیه چنان بهم گره خورده که می توان آن دو را بخش های یک کل بزرگ دانست .تخلیه ناگهان ِی تنش انباشت شده
برای ما بسیار لذت بخش می باشد .همین مساله را ٬با شدت کمتر ٬در مورد فرونشاندن کمبودی دردناک (گرسنگی ٬تشنگی) نیز
می توان دید .در هر دو آن موارد می بایست پیش از فرونشاندن یا برآورده شدن آن خواست و کمبود ٬تنش و برانگیختگی افزایش
ت حاصل از تخلیه یا فرونشانده شدن را تعیین می کند .از آن یابد .از آنهم بیشتر :میزان و شدت تحریک شدگی یا کمبود ٬شدت لذ ِ
گذشته ٬افزایش تنش و برانگیختگی خود موجب لذت می گردد؛ برای همین است در مواقعی که تنش و هیجان کم احساس می
کنیم ٬به دنبال آن می رویم ٬از فیلم های ترسناک گرفته تا بونجی جامپینگ ( پریدن از جای بسیار بلند در حالی که طنابی کش دار
به پا ها بسته شده است تا از افتادن کامل جلوگیری کند -م .).فیلم های اروتیک برانگیزنده درست به این دلیل برانگیزنده می باشد
که با نشان دادن پنهان می سازد و با تشویق و تحریک آنرا به عقب می اندازد.
الزمه این دوگانه برانگیختگی-تخلیه فاصله زمانی می باشد ٬که روند ویژه خود را دارد :نخست برانگیختگی اندک اندک افزایش
می یابد ٬آنگاه به یکباره تخلیه صورت می گیرد .تجربه نشان می دهد زمان سپری شده میان آن دو در کیفیت هر دو شکل لذت
نقش تعیین کننده دارد .بهترین هدیه و موهبت کدام است؟ هدیه ای که منتظرش می مانی و در عین حال هم نمی دانی آنرا به تو
می دهند یانه .مهم ترین عامل در گفتن یک لطیفه یا داستان خوب کدام است؟ تشدید تدریجی انتظاری پُر هیجان و پر تنش
برانگیختگی که پایان آن مانند رهایش آزموده می شود -خنده تخلیه هیجان می باشد .بهترین ارگاسم کدام است؟ تخلیه درست
زمانی صورت گیرد که دیگر بیش از آن تاب نگهداری نداری .هر روز دیدن حاجی فیروز ٬برای هر چیزی جوک ساختن ٬هر
65
ت بدون آرزومندی پیش از آن و برانگیختگی بدون تخلیه پایانی دلسرد کنند خواهد شب ارگاسم بی رمقی داشتن لطفی ندارد .لذ ِ
بود .هرگاه زمان سپری شده میان آرزومندی و برآورده شدن آن ٬انباشت تنش و رهایش از آن ٬به اندازه کافی چشمگیر باشد ٬در
آن صورت بیشترین لذت حاصل خواهد گشت ٬هم از انباشت آن و هم از تخلیه آن .مساله کایروس ( در یونانی = زمان -م٬).
زمان مناسب است.
سر برانگیختگی-تخلیه خود از میان میرود؛ از همانروست که ما از نو بدنبال آن میرویم .افالطون پیشتر به ت دو ِ
آنچه پیداست لذ ِ
خطرات زیاده روی ٬پیوسته از نو آغاز کردن آن کار را یاد آوری کرده است .از آنرو الزم است محدودیت اعمال شود ٬که آنهم
از دو طریق صورت می گیرد :یکی از درون بدن ما کار می کند و یکی را هم جامعه روی ما اعمال می کند .ترمز درونی ما را
ناگزیر از یک دوره آرامش یافتن می کند .هر بار پس از آمدن منی شور و هیجان می خوابد ٬تا دوباره انباشته شود که مدتی طول
می کشد .پس از آنکه سیر می خوریم ٬اشتهای مان می خوابد .البته میان ما هستند کسانی که این ترمز های درونی را دور می
زنند :ویاگرا به آنان کمک می کند تا دوباره به راه افتند ٬برای جا باز کردن به پرخوری بعدی می باید نخست آنچه را خورده اند
باال بیاورند .اغلت خیلی از آدم ها آن کار را نمی کنند ٬آنها از محدودیت ها و هنجارهای اجتماعی که در پیمان های فرهنگی و
قوانین گنجانده شده پیروی می کنند .هنگامی که اینگونه پیمان ها سست می گردد ٬امکان دارد مرزها را زیر پا بگذاریم ٬از
پرخوری گرفته تا اعتیاد به سکس .سخن گفتن در این زمینه آدمی را به یاد فساد و تباهی در دربار نرون ٬قیصر روم ٬می اندازد
که شرکت کنندگان در آن جشن ها و میهمانی ها به سبب بر انگیختگی شهوانی می خواستند همچنان در میهمانی بمانند و نروند.
پس بردگان کمک شان می کردند باال بیاورند تا بتوانند همچنان بخورند و میهمانی را از دست ندهند.
ت جاری شدنی که ارسطو از آن می گوید ٬چندان محدودیتی ضرورت داشته باشد .در در نگاه نخست به نظر نمی رسد برای لذ ِ
این نوع لذت سخن از انجام فعالیتی بال مانع با تمام وجود می باشد .در اینجا جاری شدن فی نفسه پیامد فعالیت خاصی نمی باشد٬
بلکه حاصل چگونه انجام گرفتن آن فعالیت می باشد :یکسره خود به خودی ٬بی آنکه هدفی نهائی در میان باشد :آن به آزمون
بسیار فراگیر و پیوسته بالنده ای برمیگردد که خویشتن آگاهی از آن رخت بربسته است .برای نمونه میهالی در تحقیقات اولیه خود
می گوید برخی از نقاش ها چنان در کار نقاشی غرق می شوند که خوردن و نوشیدن را از یاد می برند .در مورد هنر ما آنرا می
فهمیم ( همه چیز برای هنر!) اما تا پای بازی های کامپیوتری و غیره به میان می آید ٬آن درک و فهم محو می شود .بیگمان لذت
توصیف شده توسط ارسطو نیز به محدودیت نیاز دارد.
اگر الزمه خوشی و لذت اندازه نگهداشتن می باشد ٬می باید برای آن دلیل خوبی باشد .آیا اگر از حد و اندازه ای در لذت بردن و
خوشگذرانی بگذریم ٬آن زیانبار می شود؟ اگر بی آنکه پایانی در کار باشد ٬همچنان به خوشی و لذت ادامه دهم از کجا سر
درمیاورم؟ خطر نهفته در آن هنگامی آشکارتر می گردد که نگاهی به لذت بردن از مواد بیاندازیم .جوان بیست و شش ساله ای
در یک پایگاه انیترنتی ٬در این باره نوشته بود:
هرچند از شادی ها و خوشگذرانی های پیش پا افتاده روز های خوش زندگیم (شاید بهترین خوشی های سراسر زندگیم بود؟) سرمست میشدم٬
حتی آن هنگام در ژرفای آگاهیم ٬ترس گنگی داشتم .احساس لذت و خوشی به قدری زیاد بود که گویی صدایی از اعماق ذهنم می گفت’ :این
همه زیاده روی خوب نیست .این همه لذت برای روح لطیف مردم عادی مناسب نیست۶۶ ‘.
اگر آن حد و مرزهایی که ما را محافظت می کند ٬فروریزد ٬چه پیش می آید؟ پاسخ این پرسش نیز مانند بسیاری از پرسش های
دیگر اتفاقی یافته شد.
اسپیدی گونزالس (آدم های زبر وزرنگ تازه به دوران رسیده -م).
فلسفه ٬شکسپیر و روانشناسی واشکافی مدت هاست خود را با پدیده لذت و خوشی سرگرم می دارد .در دهه های گذشته از فرایند
های زیرین و زیست شناختی آن نیز دید و بینش یافته ایم .لذت با تنش و عواطف در پیوند است ٬این نیز به هومون ها و از آن
طریق به اندوکرینولوژی ( چشمه های درون ریز) ٬همچنین به نیورولوژی و نیوروترنسمیتر ها راه می سپارد؛ که موجب
’سرخوشی‘و یا ’خماری‘ ما میگردد.
هوس و کشش جنسی داشتن ٬شیفتگی و دلدادگی یکی نیست .هوس یا تمایل جنسی انگیزه می باشد ٬شیفتگی دیوانگی گذراست٬
دلدادگی شرایطی ماندگار است .تمایل جنسی بیشترین لذت را دارد ٬شیفتگی هم رنج دارد و هم لذت ٬عاشق شدن احساس خوبی
می دهد .دانشمندانی که در زمینه مغز و چشمه های درونریز کار می کنند ٬تفاوت آن سه را در هورمون ها و نیوروترنسمیتر
نورپینه فرین و سروتونین را در شیفتگی
های جداگانه یافته اند :تسستسترون را در تمایل جنسی و همچنین پرخاشگری؛ دوپامینِ ٬
؛ آکسی توسین و واسوپرسین را در عاشق شدن .در عین حال آن سه باهم پیوند تنگاتنگی دارد :برانگیختگی ( تستسترون) موجب
66
راه افتادن دوپامین (دلدادگی) می گردد و با رسیدن به اوج لذت جنسی ( اُرگاسم) اوکسیتوسین ترشح می شود که به عاشقی بیشتر
می انجامد .اگر خواهان زناشویی پایدار هستید ٬رسیدن به اوج لذت جنسی ٬به ویژه برای هردو طرف ٬به آن کمک می کند.
در تصویر چشمه های درونریز ٬تصویر شیفتگی از همه آنهای دیگر برجسته تر می باشد ٬چون در آن حالت موادی در مغز ما
آزاد می گردد که با افیون همانندی های بسیاری را نشان می دهد .پیامدهای شیفتگی و کشیدن تریاک همسان می باشد’ :ویار‘ (
نیاز شکیب سوز) به آن ٬سپس خوشی و سرمستی ٬الغر شدن ٬وابستگی بسیار به ’مواد‘ و تا حدودی از دست دادن اختیار خود -
بخش آخری از دید بسیاری از زیست شناسان نشان می دهد برای چه ما اقدام به زادن و بچه آوری می کنیم؛ این در عین حال از
دالیل مهم در برابر بحث کسانی می باشد که می گویند آدمی جانوری خردمند می باشد که کارهایش بر پایه حساب و کتاب (هومو
اکونومیکوس) است.
یاقته شدن اینگونه فرایندهای بدنی می تواند ما را به دام برخی هیاهوهای امروزین ٬مانند این یک که می گوید ٬ما-مغزمان-هستیم٬
بیاندازد :به این صورت که ٬پس عاشق شدن نیز امری صرفا ً بدنی می باشد و می شود فاتحه روح رمانتیک را خواند .این امور
در واقعیت پیچیده تر و بغرنج تر از آنست که گمان می رود .در بخش نخست این کتاب توضیح دادم که چگونه تعلیم و تربیت ما
همراه با شرایط روانی-اجتماعی روی سیستم های نیورولوژیک ٬اندوکرینولوژیک و ایمنی خودکار ما تاثیر می گذارد .آن
موضوع در باره تمایالت جنسی ٬دلباختگی و عاشق شدن نیز مصادقت بسیار دارد .چگونه است که والدو از دیدن زنی با موهای
سیاه ٬با باسنی سفت عنان اختیار از کف می دهد ٬اما دختران بلوند با سینه های گرد شوقی در او برنمی انگیزد؟ از چیست که
یومی بدنبال مردیست که بر او تسلط داشته باشد؟ چگونه است که تمایالت جنسی مردی با سکس تلفنی (با شنیدن گفته های زنی
در آن سوی خط -م ).سخت برانگیخته می شود یا زنانی تنها هنگامی به اوج لذت جنسی میرسند ( آب شان می آید -م ).که دست
و پاهای شان را بسته باشند؟ پاسخ این پرسش ها فقط در خصوص آن مرد یا آن زن مشخص صدق می کند که با تجربیات کودکی
آنها در پیوند می باشد .ما درخت نیستیم که با قلمه زنی ٬کلیشه ای تکثیر شویم ٬ما گونه های یگانه و بی نظی ِر شکل پایه ای و
زیست شناختی همسان هستیم.
تاریخ زندگی های گوناگون حاکی از اعمال جنسی متفاوت می باشد ٬که تاییدی است بر تعامل پیچیده میان بدن و پیرامون.
پژوهش یکی از زیست شناسان بنام جیمز اولدز ٬در این زمینه راهگشا می باشد :مداخله وی در پیرامون جانورانی که روی آنها
آزماش می کرد ٬سبب گردید در مغز آنان اتصال نیورولوژیک پیش بیاید .اولدز در سال ۱۹۵۴هنگام آزمایش روی موش ها ٬به
طور تصادفی ٬دید موش هایی که وی روی آنها آزمایش می کرد ٬به فشار دادن دسته کوچکی که در بخشی از مغز آنان تحریک
الکتریکی پدید می آورد ٬معتاد گشته اند .در اینجا کاربرد واژه ’معتاد‘ بیشتر بجا می باشد ٬چون آن موش ها به موش ها اسپیدی
گونزالس ( موش های زبر و زرنگ) تبدیل شده بودند که در هر ساعت دسته کوچک را سه هزار بار فشار می دادند .اولدز یقین
حاصل کرد که تحریک الکتریکی یاد شده موجب آزاد شدن دوپامین در مغز آنها میگردد ٬همان هورمونی که با انجام عمل سکس
و مصرف پاره ای مواد اعتیاد آور به برانگیخته شدن احساس و تمنای جنسی می انجامد .بدین سان او آن منطقه (نیوکلوس
اکامبنس) را کانون تمایالت جنسی نامید.
از آن پس بود که ما بهتر فهمیدیم چرا می باید به هنگام شادی و لذت اندازه نگهداشت :اگر جلو آن موش ها گرفته نمی شد (
محدود نمی شدند) ٬زنده نمی ماندند .تحریک مستمر کانون لذت ٬حیوان را پیوسته در حالت برانگیختگی نگهمیداشت و اگر آن
حالت پایان نمی یافت ٬موش همه نیرو و انرژی خود را از دست می داد و می مرد .این بود توضیح زیست شناختی به خواست و
حکم اخالقی افالطون مبنی بر میانه روی در لذت بردن .تحقیق اولدز موضوع مهم تر دیگری را نیز عیان ساخت ٬اینکه ما تا چه
67
اندازه زیاد و از چه راه هایی مستعد دستکاری شدن هستیم .هر دو آن نتیجه گیری ها پیامد های اجتماعی و مهمی دارد .در گام
نخست ٬در رابطه با بازی ها و قمار کردن ٬همچنین در استفاده ما از گوشی های دستی و تبلت .در دنباله این بخش دوباره سر این
مطلب برمیگردم.
پس از گذشت نیم قرن یاک پانکسپ ٬شاید بشود گفت بزرگترین نیورو بیولوگ روزگار ما ٬ایده ’کانون لذت و خوشی ‘ ۶۷را تعدیل
داد .پانکسپ می گوید برانگیختگی و فعال شدن بیش از حد ٬بخشی از رفتار کاوشگرانه ما برای بدست آوردن خوراک برای
خوردن و جفت برای زاد و ولد می باشد ٬که با یافتن خوراک و هماغوش شدن با جفت پایان می پذیرد .اما شکل دیگری از کشش
هم هست که با شکل نخست ترکیب می شود .پانکسِپ شکل دیگر لذت را ٬که در تخلیه و آرامش پس از آن می شود دید و برای
نمونه در ارگاسم پیش می آید ٬در برابر برانگیختگی قرارمی دهد .این فرایند در مغز قابل رویت می باشد .در اینجا لذت حاصل
مواد افیون گونه تولید شده در خود بدن می باشد ’ -موادی‘ که بدن خود آنها را می سازد .بدین سان دوباره می رسیم به دوگانه
برانگیختگی-تخلیه.
نکته جالبی است :فرایند دوم ( تخلیه) به فرایند نخست (جستجو برای بدست آوردن) ٬اگر چه برای چند گاهی ٬پایان می بخشد.
بدین سان نه تنها زمینه نیورولوژیک-هورمونی دوگانهٔ برانگیختگی-تخلیه آشکارتر می گردد ٬همچنین پیوند ضروری میان آنها از
باره زیست شناختی نیز روشن می شود .برانگیختگی تنها ٬می تواند به مرگ بیانجامد .تخلیه تنها و استراحت بعد از آن به این
معناست که شخص نه در جستجوی خوراکی می رود و نه در فکر زاد و ولد است .یک چیز دیگر هم روشن می شود و آن اینکه
نخستین شکل لذت بخودی خود می تواند پیش بیاید ٬بدون شکل دوم .به هر صورت اگر آن ادامه یابد مرگ آن شخص حتمی می
باشد .ادامه دادن به برانگیختگی به معنی زیرپا نهادن مرزی مرگبار می باشد .آمدن منی در واقع نوعی شیر اطمینان به حساب
می آید.
آن چهار سده پیشتر از دید تیزبین ریاضی دان و فیلسوف فرانسوی ب ِلیس پاسکال پنهان نماند .وی می گفت آدمی در اندرون خود
انگیزش دوگانه ای دارد ٬که باعث تکانش های متضاد می گردد :از یکسر به دنبال هیجان و برانگیختگی است ٬از آنسر در طلب
آرامش می باشد:
ثث [ ]...پس درون او برنامه آشفته ای هست که در اعماق درونی او جای دارد و از چشمش پنهان می ماند که او را وامیدارد نخست تالش
زیاد بکند ( خسته شود -م ).سپس در صدد آسودن برآید [.۶۸]...
راه حلی که او پیشنهاد می کند بیشتر برای پرت کردن حواس می باشد ٬در نتیجه آدمی دیگر بخود نمی اندیشد ٬چون به گفته
پاسکال آن برای آدمی دردسر فراون به بار می آورد .پس از گذشت چندین قرن مردم در باختر زمین ٬برپایه آموزش های
خردمندان خاوری ٬راه بخردانه ای یافتند :شرط داشتن احساس خوب ٬از میان برداشتن من (خویشتن) ٬است.
پاسکال سده هفدهم از زمان خود خیلی پیشرفته تر بود .آدم وقتی متن آورده شده از او در باره دوپهلو بودن لذت را می خواند٬
گمان می کند فیلسوف فرانسوی آنرا در خصوص جنسیت گفته است .تنها آن نیست ٬نمونه ای را هم که می آورد ٬هنوز در
روزگار ما می شود دید :او قمار را مثال می زند.
بازی و قمار نیز مانند مواد (اعتیاد آور) دنبال رسیدن به لذت می باشد ٬در آنها هم امکان اعتیاد وجود دارد .در این کتاب من
بازی و قمار را در کنار هم میاورم ٬برای آنکه در این زمینه -لذت و اعتیاد -تفاوت آنها قابل چشم پوشی می باشد.٭هر روز
ساعت های زیادی بازی کردن عادی می شود ٬شناخته شده ترین نمود آنرا بویژه در میان جوانان (دوازده تا بیست سال) می شود
دید که پدر و مادرهای شان نگران آنها هستند اما آنان از هر فرصتی استفاده می کنند تا سری به جهان مجازی خود بزنند .در این
میان شمار فراوان زنان باالتر از چهل سال که به دستگاه های قمار چسبیده اند ٬از چشم ها پنهان می ماند .آنچه که خوب دانسته
68
ت آدمی٬
است ٬اینست طراحی بازی ها و دستگاه های قمار آگاهانه بگونه می باشد که با هدف قرار دادن سیستم نیوروبیولوژی لذ ِ
او را معتاد کند۶۹.
هر کس که روی بازی (بازیچه های کامپیوتری -م ).تحقیق و بررسی کند از یک شگفتی به شگفتی دیگر می رسد .پیش از هر
چیز و در گام نخست :اعتیاد به اینها با اعتیاد به مواد از یک ریشه آب می خورد .سختی ما در درک اینگونه اعتیاد ها خود نشان
می دهد که ما سخت به استدالل ساده اندیشانه مادی چسبیده ایم .اعتیاد از باره بدنی می باشد ٬پس می باید محصول و موادی (
الکل ٬کوکائین )...در کار باشد ٬درسته؟ مولکول های شیمیایی ویژه ای پس از رسیدن به بخش های خاصی از مغز’ ٬ما را
شنگول و نشئه‘ می سازد ٬درسته؟ نه ٬چنین نیست ٬همچنانکه در مورد سیمپتوم های برگرداندن و دارونما دیدیم ٬این خود مغز
است که برخی از مواد را تولید می کند ٬این بار نه بر اساس تصور و تخیل که برپایه کارهایی که فرد مورد نظر انجام می دهد.
بازی و قمار باعث می شود تولید دوپامین در مغز ما افزایش یابد .ما هم مانند موش های اسپیدی گونزالس پیوسته می خواهیم از
آن بیشتر بما برسد .آنها نمونه های پیچیده آن دستگیره های خوشی و لذت قدیمی می باشد که ما پیوسته دل مان می خواهد آنها را
فشار دهیم.
هدف طراحان بازی و قمار آنست بازیکنان را تا جایی که می شود چنان در بازی گیر بیاندازند که آنها نتوانند از آن دست بکشند
-بزبان طراحان -آن قدر بازی کنند که ’جان شان در آید‘ .برای رسیدن به آن خواست آنها از تحقیقات روانشناسانه استفاده ( در
حقیقت سوء استفاده) می کنند .به بازیکن توهمی از کنترل را می دهند .هر از گاهی هم پاداش می دهند و او ( به هدف میزند)٬
بگونه ای که بازیکن هم آنرا می بیند و هم می شنود ٬اما اکثر اوقات او یک ذره مانده به هدف را می زند (درست یک کم مانده
بود بخورد به هدف!) .کاری می کنند که همیشه امتیازات کسب شده دور از انتظار باشد .طرح و پیشرفت بازی را حتی به قامت
تک تک بازیکنان می برند و می دوزند ( همه بازی هایی را که یک بازیکن می کند ٬ثبت و ضبط می کنند) ٬تا برد و پیروزی ٬یا
یک کم مانده به برنده شدن ٬درست هنگامی مشخص شود که بازیکن می خواهد دست از بازی بکشد .آنها سعی می کنند بازی
مانند ارگاسم پایان نپذیرد ٬تاجایی که بشود ٬سعی می کنند بازی کش یابد و آن احساس رهایش از تنش به عقب انداخته شود.
اصل اساسی این طراحی ها که از روانشناسی رفتاری به وام گرفته شده ’ ٬تشویق و تقویت غیرقابل پیشبینی‘ نامیده می شود ٬تایید
و تقویت گاه و بیگاه رفتار .اگر رفتار مشخصی به طور مرتب ٬به همان پاداش منجر شود ٬پس از گذشت مدتی آن پاداش عادی
می شود .اما هنگامی که هر از گاهی در برابر آن رفتار پاداش دریافت کنیم ٬بی آنکه بتوانیم پیش بینی کنیم کی آن پاداش دریافت
خواهد شد ٬در آن صورت ناچار می شویم به امید دریافت پاداش و تسلط بر سیستم ٬آن کار را پیوسته و مکررا ً انجام دهیم .دید و
بینش یافتن از این ساز و کار اهمیت بسیار دارد ٬چون آن می تواند ما را سرافکنده و سر شکسته کند ٬برای نمونه با معتاد یا
وابسته کردن ما به قمار یا بازی ٬یا وابسته کردن ما به معشوق جفاکاری که هر از گاهی تکه نانی خشک -در برابر سوء استفاده
زیادی که می کند -جلو مان می اندازد .بدین سان همه تالش و توان خود را برای بدست آوردن تکه نانی خشک بکار می بریم و
خبر مان نمی شود دوست و دشمن واقعی ما کیست و غمخوار همیشگی ما چه کسی است.
آدم های عادی از درد معتادان به قمار خبر ندارند .از آنرو می گویند ٬تو که می دانی باز می بازی ٬پس برای چه بازی می کنی؟!
با اینهمه هر روز شمار بازی و قمار کنندگان افزایش می یابد ٬به ویژه در میان جوانان و بخشی از بزرگساالن که خوب می دانند
شانس برنده شدن شان بسیار ناچیز و معتاد شدن شان باالست.
توضیح فزونی یافتن شمار معتادان به بازی و قمار به طرز دل آزاری ساده است .روش های بازی و قمار دیجیتالی بگونه ای
طراحی می شود که آنها همه اشکال لذت را در هم می آمیزد؛ از این گذشته آنها این را با ترتیبی صحیح و برپایه ’تقویت نامنظم‘
دنبال می کنند .در این میان دسترسی به اینترنت از طریق وای فای و در همه جا ٬کمک می کند تا بازیکنان با آسانی بیشتر به
صفحه گوشی یا کامپیوتر بچسبند .بدین سان بازیکن همه جا آنرا در جیب و یا کیف دستی خود آماده دارد.
٭ با آمدن ’جعبه های جایزه‘ به بازار تفاوت بازی و قمار رنگ باخته است .در ضمن بازی ٬هر بازیکنی می تواند جعبه جایزه
ای بخرد .محتویات جعبه می تواند شامل چیزهایی باشد که به برد او کمک کند ٬اما در عین حال می تواند چیزهای به درد نخور
هم باشد .یعنی بازیکن با خریدن آن قمار می کند .طراحان هلندی و بلژیکی به جعبه های جایزه روی آورده اند و با این کار آنان
مرز میان بازی و قمار را زیرپا می نهند.
69
نخستین لذت ساده است :هیجان بازی ٬انتظار برد ٬سود بردن ٬امتیاز گرفتن .یکی از مسائل مهم آنست که بازیکن ٬خالف دنیای
واقعی ٬احساس کند همه چیز ( دکمه های دستگاه) دست خود اوست .اگر این کار را بکنم آن اتفاق می افتد! از این گذشته هر روز
یاد می گیرم و بازیم بهتر می شود! اما کسی که پشت دستگاه قمار نشسته ٬نمی داند ٬امکان انتخاب او در چهارچوبی محدود گشته
است که دستگاه در آن چهارچوب کار می کند ٬از آن مهم تر دستگاه هم یاد می گیرد و بر پایه داده های بازی های پیشین او٬
بیشتر او را راه می برد.
پس از این مقدمات ٬بازیکن بازی را آغاز و همه هوش و حواس خود را روی بازی متمرکز می کند .این دومین و مهم ترین لذت
می باشد .بگفته خود بازی کنان ٬با بازی روان می شوند (خود را بدست جریان بازی می سپارند -م ٬).همان لذتی که ارسطو آنرا
تعریف می کند .بازی بر همه چیز چیره می شود ٬من در دستگاه مستحیل می گردد ٬دیگر نشانی از آگاهی نمی ماند .از این دم به
بعد بردن و پیروز شدن اهمیتی ندارد ٬حتی مانع بشمار می آید ٬چرا که آن موجب قطع شدن بازی و فعالیت می گردد.
آخرین لذت آرامشی است مانند آرامش گورستان ٬که در اینجا پس از تخلیه ناگهانی پیش نمی آید ٬بلکه تخلیه شدن آهسته روی می
دهد ٬تا همه تنش ها از جان و تن برود .می باید همچنان به بازی ادامه تا همه پول ها ته بکشد .برخی از بازیکنان شلوار شان را
کثیف می کنند ٬چون مجالی برای رفتن به توالت ندارند ( بازیکنان کارکشته پوشک می بندند) .آنان تنها هنگامی دست از بازی
می کشند که روی صفحه نوشته شود ٬گیم اور ( بازی پایان یافت) .در بازیچه های کامپیوتری پایانی وجود ندارد؛ بازیکن جان
های متعدد دارد ٬با توجه به اینکه معموالً بازی سر پول اندکی است ٬بازیکنان همچنان به بازی ادامه می دهند .به همین دلیل می
بینیم جوانان پس از بازی با کامپیوتر -که هرگز ’پایان نمی یابد‘ -عصبی ٬ناامید ٬آشفته و سر در گم میباشند.
اعتیاد به بازی و قمار رو به افزایش است .با این همه اکثریت مردم از پایگاه های کامپیوتری قمار و بازی دوری می جویند ٬به
نظر میرسد آسیب خوردگی آنها محدود می ماند .تا اینکه روزی میرسد و همه پی می بریم با ساز و کارهای مشابه ٬به معتادان
دیجیتالی تبدیل شده ایم .با اندکی بزرگنمائی بخود جرات می دهم که بگویم اعتیاد به قمار نمونه استاندارد بازیچه قرار گرفتن ما
از طریق اینترنت ٬توسط شخص دیگری می باشد ٬که می خواهد ما را به مصرف کردن معتاد کند .پیشتر در باره دشواری ونوس
این دوره و زمانه ٬در بکار بردن همه هنر دلبری خود برای کَندن و دور ساختن آدونیس اش از دستگاه بازی و قمار را یادآوری
کردم .اما اکنون آن تصویر را نیز روی صحنه نمی بینی ٬چون ونوس دیگر عالقه ای به آن کار ندارد ٬مگر غیر از این است که
زوج های جوان جلو کافه ها و رستوران ها روی صندلی ها نشسته اند و خوش می گذرانند؟ پس از گذشت مدتی می فهمی که
آنها بیشتر سرگرم صفحه تلفن خود هستند تا همدیگر.
بزرگترین ماشین اعتیاد آور گوشی دستی مان می باشد ٬که طبق تحقیقات انجام گرفته در امریکا (در سال ٬)۲۰۱۷به طور
متوسط روزی ۲۶۱۷بار دکمه های آنرا فشار می دهیم -ده درصد باالی این طیف روزی ۵۴۲۷بار آن دکمه ها را فشار
میدهد .علت این امر ساده و روشن است ٬سازمان دهندگان اینترنت و رسانه های اجتماعی ٬سایت ها و اَپ های خود را دانسته و
آگاهانه چنان طراحی می کنند که در نتیجه کاربرد آنها ’ تقویت غیر منظم‘ (رفتار -م ).اتفاق می افتد .از اینرو مانند آنست که به
مغز ما با دریافت ( تولید -م ).دوپامین پاداش داده می شود -هیچ تردیدی نمی توان داشت که این فرایند به اعتیاد منجر می
گردد ۷۰.دفتر مرکزی آمار هلند در سال ۲۰۱۷اعالن کرد بیست و نه درصد جوانانی که هیجده تا بیست و پنج سال دارند خود
را معتاد به رسانه های اجتماعی می دانند ( در سال ۲۰۱۵آن نوزده درصد بود) .روشنتر گفته باشیم ٬این آمار بدان معناست که
آنها روزی سه تا پنج ساعت (!) جلو صفحه رسانه ها سرگرم هستند ۷۱.با توجه به اینکه آمار یاد شده برپایه اظهارات خود
جوانان می باشد ٬می توان حدس زد که آن رقم در واقعیت آن باالتر می باشد.
پلئونکسیا (آزمندی-م).
اعتیاد به قمار ٬اعتیاد به گوشی های هوشمند ٬اعتیاد به اینترنت ٬اعتیاد به خرید -همه انواع لذت یک نوع تحریک شدنی است که
فاقد کرانمندی طبیعی به واسطه تخلیه می باشد .بدین سان ما همچنان به راه خود ( بدون برخورد با مانعی) ادامه می دهیم ٬که
چیزی نیست مگر تکرار همان عمل -فاصله ما با لذت برابر است با فشار کوچک انگشت روی مایس کامپیوتر .پیامد آن عمل هم
این است که بیشتر در معرض تصاویر تبلیغی قرار می گیریم؛ تصاویری که با گذشت زمان آنها را کمتر تبلیغی می بینیم اما
همان ها ما را به مصرف کردن بیشتر تشویق می کند.
در آغاز این بخش از نگرش نو آورانه ارسطو به لذت گفتم .وی در همان کتاب خود٬اتیکا نیکو ماکیا ٬بخشی را به انصاف و
عدالت تخصیص می دهد .در آن بخش مفهومی هست که در این دوره و زمانه می باید بدان توجه بیشتری مبذول داشت :پلئونکسیا
(آزمندی) ٬پیوسته بیشتر خواستن .از دید ارسطو آزمندی خصلتی پر خطر برای آدمی می باشد ٬چون سبب تنش و ناآرامی در
70
جامعه و در نهایت به دشمنی و جنگ منتهی می گردد .سفارش می کنم کتاب اتیکا نیکو ماکیا را بخوانید .تحلیل داهیانه ارسطو٬
در روزگاری که سیاست و بازار یکی گشته و ارتباطات از طریق تویت کردن برقرار می شود ٬به آدم آرامش می دهد۷۲.
نکته شایان یادآوری آنست ٬ارسطو آزمندی را به تصاحب پول و کاال محدود نمی کند .هرگاه مشکل صرفا ً به آنها محدود می
گشت ٬راه چاره آن نیز روی آنها تمرکز می یافت و از طریق تقسیم دوباره دارایی ها ٬مثالً از طریق مالیات گیری می شد چاره
ای برای آن کرد .اما از دید ارسطو چنین نیست و آزمندی به شهرت و امنیت نیز سرایت می کند؛ پیوسته از آنها هم بیشتر می
خواهیم.
در بررسی این نکته ارسطو میان طبقات اجتماعی افتراق قائل می شود .مردمی که دارائی کمی دارند ٬بیشتر کوشش می کنند بر
دارائی های شان بیافزایند .مردمی هم که از طبقه مرفه می باشند ٬آنها هم از افزودن به دارائی های شان تغافل نمی کنند ٬اما در
عین حال آن آزمندی را گسترش داده ٬از کسب اعتبار و آبرو نیز غفلت نمی کنند .از زمره آنها کسب عناوین و مناصب ٬به
دستاویز برافراشتن ساختمان های تحسین برانگیز می باشد .می باید به این بیافزایم که این روزها ٬دارا و ندار ٬همه به دنبال
’شهرت‘ دیجیتالی می باشند ٬با هر روشی که ممکن است ٬از ’بیالخ‘ دادن گرفته تا آوردن ’متون علمی‘.
هرچه هم برداشت آن خردمند روزگار باستان می خواست باشد ٬یک چیز مسلم است ٬کسب مال و اموال ٬شهرت و امنیت ٬داده
مطلقی بشمار نمی آید ٬که گمان کنی در لحظه مشخصی ’بدان‘ دست یافته ای .بلکه معیار آن خواست ها و آرزوها نسبی می باشد
و تنها می توانی بر پایه آن ها بسنجی و ببینی به اندازه کافی برایت میسر شده است یانه؟ آیا این همان انگیزه آزمندی است؟ پاسخ
ارسطو آنست ٬ما در رقابتی پایان ناپذیر و با این ایده که می خواهیم تقسیم دارایی ها برپایه عدل و انصاف باشد ٬مدام خودمان را
با دیگران مقایسه می کنیم .مشکل هنگامی سر برمیاورد که یقین پیدا می کنیم دیگری بی آنکه شایسته و سزاوار باشد بیشتر از ما٬
برای نمونه از راه پاپوش دوزی و کالهبرداری ٬بدست آورده است .ارسطو در کتاب سیات خود می نویسد هنگامی که مردم به آن
یقین برسند ٬خیزش و تحوالت سیاسی نیز از راه فرامیرسد۷۳.
هنگامی که این متن را می خواندم ٬به یاد یکی از پژوهش های فرانس ِد وال افتادم ٬که دستاورد های آنرا در یوتیوب هم می توانید
ببینید .وی دو میمیون کاپوسینر (تصویر را ببینید-م ).در دو قفس جای داده بود ٬به طوری که همدیگر را می دیدند .آنها می باید
وظایفی را انجام می دادند ( سنگ کوچکی را به آزمایش کننده می دادند) و در برابر آن پاداش ( تکه ای خیار) دریافت می
کردند .هنگامی که یکی از میمون ها در برابر کار مشابه پاداش بهتری ( انگور) دریافت می کرد و به میمون دیگر برای بار دوم
تکه خیاری داده میشد ٬وی از عصبانیت می خواست قفس خود را بشکند .دوال از آن آزمایش چنین نتیجه می گرفت’ :آنچه را
می بینید ٬نمونه ای از اعتراضات والستریت می باشد۷۴‘.
https://www.youtube.com/watch?v=PnnSjdpoBVw
ارسطو توضیح می دهد که چگونه با قرار دادن مردم در رقابت با یکدیگر ٬آزمندی آنان تشدید می گردد ٬چون در آن حالت
پیوسته می خواهیم از دیگری بیشتر داشته باشیم -دارائی بیشتر ٬شهرت و امنیت بیشتر .در چنین شرایطی بعید نیست که از دوز
و کلک زدن خودداری نکنیم ٬با همه پیامد های آن .وی برای این راه حلی را پیشنهاد می کند که صاف و یکراست به کنه مساله
می پردازد .او می گوید قانونگذار نباید همه هم و غمش عدال و انصاف در تقسیم مال و اموال باشد .مهم تر از آن توجه به
آموزشی است که بر آن آزمندی افسار می زند .بدین ترتیب آدم ها برای جامعه ای آماده می شوند که در آن تمایالت و انتظارات
تعدیل یافته است .این است راه و رسم به مهمیز کشیدن آزمندی .تقریبا ً دوهزار و پانصد سال پیش وی نوشت:
71
از این گذشته سودی نخواهد داشت که در باره داشتن مال و اموال کم و برابر برای همه ٬داد سخن داده شود ٬چون یکسان سازی آزمندی و
انتظارات آنها اهمیت و ضروررت بیشتر دارد تا دارائی شان ٬این هم ممکن نیست مگر با آموزشی درخور که قانون آنرا روا می داند۷۵.
دستگاه سیاسی ما که به تفکر بازاری تنزل یافته است ٬درست عکس آنرا می کند .مصرف افزایش یابنده از الزامات اقتصادی
گشته که به ضرورت رشد دخیل بسته است .بی گمان اگر ارسطو زنده بود ٬اجبار سیاسی-اقتصادی به رشد را بی خردی غیر
اخالقی و آشکارا پر خطر می دید .پر خطر برای فرد چون علیه زندگی خوب می باشد .پر خطر برای جامعه چون زیان های
بسیار می آورد و سر آخر به جنگ می انجامد.
دیگری دیجیتالی بما ’می آموزد‘ با گذشت هر روز بیشتر بخواهیم ٬آنهم به تنهائی .در اینجا گوشه گیری دساد به صورتی در میاید
که مارکیز آنرا بخواب هم نمی دید -آنروز او برای لذت بردن دست کم به بدن دیگری نیاز داشت ٬اما امروز صفحه ای آن نیاز
را برآورده می کند .آزمندی ٬دم به دم بیشتر خواه ِی امروزی به رخت دیگری درآمده است :هرچه بیشتر به تو انگشت شصت به
فرستند ٬نوشته های تورا بیشتر اقتباس کنند و تا جائی که می شود عناوین پر طمطراق ( افتخار) به تو بدهند؛ مدام به تو امنیت
بیشتر بدهند ( از سیستم های هشدار دهنده گرفته تا ’انجمن های دارای دروازه ورودی‘)؛ تو هم تا جایی که می شود پول در
بیاری ٬تا بتوانی بیشتر خرید کنی .آنقدر خرید کنی که دیگر تاب و توانی برایت نماند ٬پس از آن می توانی هنر خرید خود را به
صورت دیجیتالی برای دیگران نمایش دهی تا از تو سرمشق بگیرند و با دیدن فتوحات تو آنها هم در طلب فتوحات بیشتری
برآیند .سپس نوبت به من می رسد تا جلو شما در بیایم و . ...همین طور دست باالی دست بسیار است.
هرچه جلو تر می رویم لذت کمتر و دردسر آن بیشتر می شود ٬چون مانند موشهای اولدز پایانی برای آن در دیدرس نیست .در
این رهگذر نشانی از محرمیت نمی بینی ٬چرا که کمترین سازگاری با بدن خود نداریم ٬تا چه رسد با بدن دیگری .نگاه ما همواره
روی آن صفحه کوچک متمرکز گشته است.
به توصیفاتی که از تجربه جاری گشتن می کنند خوب گوش کنید ٬می گویند آدمی خودش را یکسره از یاد می برد ٬درست بخش
بزرگی از لذت در همانجاست .هنرمندی سرگرم نقاشی کردن می شود و چهار ساعت بعد به ناگاه می بیند آفتاب دارد فرو می
رودِ .گیمر ( بازیکن بازیچه های کامپیوتری -م ).با دلخوری ناگزیر می شود سرآسیمه بازی خود را نا تمام بگذارد ٬چون یکی به
در می کوبد .دونده دوهای طوالنی همچنان به دویدن ادامه می دهد تا اینکه توان در باخته می افتد زمین -در بخش مراقبت های
ویژه بیمارستان چشمش را باز می کند .در لحظه ای که از خویشتن آگاهی می یابد ٬لذت بردن از کله اش می پرد ٬در بدترین
حالت جای آنرا آگاهی از خویشتن دل آزاری می گیرد ( ’مرا باش! که به چی می اندیشیدم!‘).
از موارد کالسیک در اتاق مشاوره سکسولوگ زن یا مردیست که هنگام عشق بازی به مشاهده خود می پردازد’ :آیا کاری که
تماشاگر داوری کننده ٬هیچ
ِ می کنم ٬برایش خوب است؟‘’ ٬آیا بهش خوب حال میدهم؟‘ در همخوابگی حضور برجسته من در نقش
ایده خوبی نیست و اغلب منشاء ناتوانی و جمود جنسی می گردد .در خوشایندترین و دلچسب ترین همخوابگی ها آدمی چنان
تحریک می گردد که عقل و هوشش را فراموش می کند و ’کار سر‘ را بدن بدست می گیرد .اکثر چیزهای لذت بخش و کمک
کننده به همخوابگی خوب ( الکل ٬حشیش) نیز برای پاره کردن ترمز ها -به دیگر سخن خاموش کرد کلید های کنترل کننده می
باشد .براستی چه کسی در این میان لذت می برد؟
این ها همه باهم روی حقیقتی صحه می گذارد .در لذت اعتیادی من از مدار خارج و خاموش می گردد .در لذت روان گشتن ٬لذت
بردن با از میان برخاسته شدن آگاهی از خویشتن میسر می گردد .در حالت برانگیختگی-تخلیه حضور برجستهٔ من تاثیر بازدارنده
دارد .نتیجه ای که از گفته های باال می توان گرفت اینست ٬شرط اساسی و مهم برای لذت بردن از دست دادن کنترل می باشد.
خِ رد فان ریل ٬استاد فلسفه در دانشگاه لویفن (بلژیک-م ٬).در مقاله وزینی که در آن مواضع افالطون و ارسطو را بر سر مساله
لذت بردن مقایسه می کند ٬به این نتیجه میرسد :به نظر میرسد این خارج شدن اختیار از کف ما ٬خصلت تصادفی لذت نمی باشد٬
که بشود آنرا به وجود شرایط خاصی نسبت داد ٬برعکس آن برای کسی که بخواهد از کنه لذت سر در بیاورد ٬عاملی عمده بشمار
می آید۷۶.
72
این یافته های عجیب و غریب ٬اگر بدانیم از کف نهادن کنترل و اختیار آخرین چیزیست که می خواهیم ٬از این هم عجیب و
غریب تر خواهد شد ٬چرا که آن ترسناک می باشد.
نکته شگفتی آور دیگر آنست که لذت و ترس باهم قرابت دارد .وجه مشترک آن دو در من است ٬که نقش آن در هر کدام از آنها٬
با قرار گرفتن در این یا آن سر قطر ٬کامالً متفاوت می باشد .لذت به این معناست که من عنان اختیار از کف می دهد و در فعالیت
مورد نظر محو می گردد تا بدن اختیار آن را بدست گیرد .ترس از اینکه عنان اختیار را از دست بدهیم ٬به معنای ترس از نابود
و ناپدید شدن من می باشد .این را درگفته های کسانی که از هراسان گشتن رنج می برند ( کسانی که به یکباره ترس بر جان شان
چیره می شود-م ).نیز می شود دید’ :احساس می کنم از پای درمیایم ٬داغون می شوم و در ترس سنگین و فراگیری که همه چیز
را در کام خود می کشد ٬فرو می روم‘.
حیرت آور است که ببینی چگونه تجربه مشابهی -ناپدید گشتن من -در پایه و پی هم لذت و هم ترس آرمیده است .هورا ٬من
دیگر از خود خبرم نیست! در آستانه نابودی قرار گرفته ام ٬پس بیم و هراس سر برمیکشد! نقل قولی که بخش دوم کتاب را با را
با آن آغاز کردم -این ویژگی نژاد آدمی است که در برابر لذت رابطه یکسره غیر عادی و عجیبی دارد .اکنون می توانم آنر
روشنتر سازم .رابطه ما با لذت دوپهلو می باشد ٬از یکسر در طلب آنیم ٬از آنسر از آن در هراسیم .آنچه را که از آن هراس داریم
با سخنان منفی یاد می کنیم :اختیار از کف می دهم ٬گم می شوم .برزبان راندن آنچه که در آرزویش هستیم چندان ساده نیست٬
برای آنکه با فرود آمدن در جهانی بدون گفتار ربط پیدا می کند ٬بگونه ای که حتی از آمدن در یک چنین جهانی آگاهی نمی یابی٬
من آگاه موقتا ً به مرخصی فرستاده می شود. چرا که ِ
محرمیت و لذت
محرمیت با نزدیکی در پیوند است .دلدادگانی که بهم نمی رسند ٬در ادبیات دلدادگی از عشاق کالسیک بشمار می آیند .این کتاب
را با این ادعا آغاز کردم که در جایگاه فرد همواره گونه ای از بخش شدگی را تجربه می کنیم ٬بسان شکل دیرین بخش شدگی
میان جان و تن .ما همیشه آن دوپاره را با خود داریم و با آگاهی از اینکه حلقه میان آن دو ٬خود مان هستیم ٬آن می تواند اشکال
متنوعی بخود گیرد ٬مانند هر جفتی دیگر .می توان به خود خشمگین شد ٬خود را خسته کرد ٬تنبیه کرد و از خود روی برتافت؛
می توان نیز خود را دوست داشت ٬به خود مهربانی و از خود پرستاری کرد .می توان از خود فرار کرد ٬میتوان نیز خود را
گرامی داشت.
لذت چهره های گوناگون دارد ٬در عین حال می تواند چهره ثابت و پیوسته ای هم داشته باشد :وقتی لذت می برم که اختیار خود
من خود را در چیزی یا کسی دیگر گم کنم .به سخن دیگر :محرمیت و لذتی که با آن همراه است مرهمی است را از کف بدهم ٬یا ِ
به بخش شدگی و شکافتگی درون من و همچنین جدائی از دیگری .همچنانکه می خواهم با خود یکی گردم می خواهم با معشوق
نیز یکی شوم.
این دانش و آگاهی از محرمیت و لذت برای من دو موضوع را تصریح می کند .نخستین آنها در رابطه با شرط محرمیت می
باشد .دومی نیز توضیح می دهد که چرا بدست آوردن محرمیت چنان دشوار است و کمتر یافته می شود.
محرم خود را پذیرفته باشی .اگر خودم را شاد و سر حال احساس کنم ٬آسانتر
ِ شتن
شرط محرم شدن با یکی دیگر آنست که خوی ِ
می توانم بسوی دیگری کشیده شوم .اگر حال و حوصله نداشته باشم ٬در صدد داشتن رابطه محرم با کسی بر نمی آیم .رابطه بد با
خودم می تواند پیامد های جدی در روابط من با دیگران داشته باشد ٬بویژه با کسی که می خواهم با وی رابطه عاشقانه داشته
باشم .وقتی حال و حوصله خودم را ندارم ٬وقتی از خودم بیزارم و بد خود را می خواهم ٬آنها مفر و راه خود را بسوی او می
یابد.
دلیل آنکه چرا محرمیت چنان دشوار است و فراچنگ نمی آید ٬ترس می باشد .اگر محرمیت لذتی را پدید میاورد که موجب ناپدید
گشتن من می گردد ٬پس محرمیت نیز می باید بهمان ترسی بیانجامد که که لذت می انجامد .از دست دادن همه کنترل ٬در دیگری
ذوب و آب شدن ٬ترسناک حتی هراس انگیز است .بعضی از مردم طاقت آنرا ندارند که دیگران در آغوش شان کشند ٬از دید آنان
اگر دست روی شانه شان بگذاری یا دست شان را در دست بگیری ٬زیاده روی کرده ٬از حد خود فراتر رفته ای .همه ما در
آرزوی محرمیت بسر می بریم ٬اما هنگامی که آن به درازا می کشد ٬می خواهیم از آن فرار کنیم.
از پاسخ هایی که در آغاز این بخش به پرسش ما که با شنیدن واژه ’محرمیت‘ به چه می اندیشید ٬داده می شد ٬متوجه می شویم
لذت همخوابگی با محرمیت یکی نیست .درست است که بیشتر مردم با شنیدن آن به زن و شوهر می اندیشند ٬اما نه ضرورتا ً به
73
زن و شوهری که باهم در کارزار سکس می باشند .هنگامی که از آنها خواسته می شد روشنتر بگویند محرمیت به چه چیزی
مربوط می شود ٬پاسخ های داده شده در راستای مهربانی بی هیچ سخنی ٬در گوشه دنج و امنی در آغوش هم رفتن ٬ره می سپرد.
ت
ب لذ ِ
هنگامی که پاسخ های دریافت شده را کنار اشکال متنوع لذت گذاشتم ٬دیری نکشید که روشن شد محرمیت و در طل ِ
برانگیختگی برآمدن ٬درست نقطه مقابل هم می باشد .به دنبال بهترین حالت همخوابگی یا تحریک کننده ترین حریف همخوابگی
گشتن ٬در پی قوی ترین مواد تحریک کننده رفتن ٬هیچکدام به محرمیت و با هم محرم شدن ٬کمکی نمی کند .اغلب حاصل این
گونه تالش ها آنست که خواب و خیال دوبار از سر آنان بپرد :آنها می بینند لذت آنی نیست که دنبالش می گشتند ٬از سوی دیگر
کسانی که بدنبال آن راه ها می روند ٬پس از آن کارزار ٬خود را تنهاتر احساس می کنند تا پیش از آن.
بررسی اندیشمندان کالسیک بما می آموزد ٬لذت خطر زیاده روی و دراز کردن بیشتر پا از گلیم خود را همراه دارد .پرسش آنها
در رابطه با خوشبختی مانند پرسش ماست :چگونه می توان زندگی خوبی ساخت که در آن لذت جایگاهی بیابد ٬بی آنکه دیگری یا
من از آن رنج ببریم.
74
۶
زندگی خوب
از میان رفتن مذهب به این انجامیده است که زندگی همین است و می باید بیشترین لذت را از آن برد .در روزگاری که ما بسر
می بریم کم نیستند جوانانی که برای زندکی خود فهرست بلند و باالئی تهیه می کنند تا به آنها برسند.٭ این روزها ما می خواهیم
سر مان شلوغ می شود و مجالهمه چیز را امتحان کنیم ٬چیزها و جاهای بسیاری را ببینیم ٬خیلی چیزها را تجربه کنیم ٬در نتیجه ِ
سر خاراندن نمی یابیم .در سطح اجتماعی معیار روشن است :زندگی خوب یعنی زندگی موفق .سه نسل پیش زندگی خوب٬
زندگی توام با پرهیزگاری و فضیلت بود .ارسطو نیز در باره زندگی خوب می گفت.
سه ایده آل هر یک بشیوه ای جداگانه و در رابطه با اخالقیات به لذت مربوط می شود .در زندگی موفق ٬از نشانه های موفقیت
یکی لذت می باشد ٬که می باید تا حد ممکن بنمایش درآید .در قیاس با زندگی پرهیزگارانه و توام با فضیلت ٬اخالقیات این یک
’گوت مِنش (= آدم خوب)‘ -که روزگارش ضد آن می باشد :آزمندی ٬به ُرخ کشیدن و بنمایش درآوردن ٬کار پسندیده ایستُ ٬
سپری شده است ٬دشنام بشمار می آید .در زندگی توام با پرهیزگاری لذت خطر داشت و بد بود ٬تا جائی که امکان داشت ٬می باید
از آن جلوگیری می شد .ایده آل آن بود که کامال پرهیزگار می شدی ٬فروتنی و پاکدامنی ازفضائل اجباری بشمار می آمد.
زندگی خوب ٬بگونه ای که ارسطو سفارش می کند ٬مستلزم تفسیر دیگریست ٬که در آن خودشناسی پلی می شود میان مراقبت از
خویشتن و لذت .پیوند میان آن دو اهمیت زیاد دارد :از آنرو برای خویشتن شناسی نیاز داریم ٬که بتوانیم از خویشتن پرستاری کنیم
و در آن جایی نیز برای لذت بردن (نه کم و نه زیاد) باشد .در روزگاری که بسر می بریم من جایگاه کانونی دارد ٬از آنرو نباید
شگفت زده شد که درک و برداشت مان از پرستاری خویشتن فردی می باشد .می باید به موقع پیش پزشک رفت ٬مرتب ورزش
کرد ٬در باده خواری زیاده روی نکرد ٬و چیزی هایی از این دست .در آن زمینه (و همچنین گستره های دیگر) خیلی چیزها را
می شود از ارسطو آموخت .داشتن زندگی خوب برای فرد را نمی توان جدا از پولیس ( در زبان یونانی =شهر -م ٬).جامعه
پنداشت .در زندگیی که با پرهیزگاری جوش خورده است ٬مراقبت و پرستاری از دیگری جایگاه کانونی دارد ٬اما در زندگی
موفق جایگاه کانونی از آن خویشتن است .در زندگی خوب مراقبت از خویشتن با مراقبت از دیگری بهم گره می خورد.
داشتن زندگی خوب برای فرد در رابطه با جامعه ٬برپایه شناخت خویشتن و مراقبت و مواظبت از خود :تعریف خوشایندیست ٬اما
تعریف اینکه محتوای آن چه می باید باشد و چگونه می باید بدان دست یافت ٬کار ساده ای نیست .انداختن بدبختی های این زندگی
به گردن کسی ( دیگری!) کار ساده ایست .از آنرو در این بخش از کتاب دنبال پاسخ به پرسش های زیرین می گردم :خوبی یک
زندگی خوب در چیست؟ چه چیزی زندگی ما را پر رنج می کند؟ رابطه میان این دو با دیگری چیست؟ با پاسخ هایی که می شود
به این پرسش ها داد ٬در زیر به بررسی رابطه ضروری میان خویشتن شناسی و پرستاری از خویشتن می پردازم ٬چرا که آن دو
از شروط زندگی خوب می باشد.
٭ آن نامگذاری با فیلمی که همین نام را داشت آوازه یافت ( .)۲۰۰۷در فیلم یاد شده دو مرد باالی شصت سال ( ٬جک نیکلسون و مورگان
فریمن می باشد) گمان می کنند درد بی درمانی دارند و پس از مدتی خواهند مرد .پس تصمیم می گیرند فهرستی تهیه کنند از کارها و جاهایی
را که پیش از مردن می خواهند انجام دهند و یا ببینند .در مورد زندگی چی؟ فهرستی از هنگام زاده شدن تا فهرست مردن.
75
خوشبختی بیشتر برای خودمان و نزدیکان مان .پیوند میان خوشبختی و لذت روشن است ٬به ویژه اگر بدانیم که واژه ’لذت‘ در این
دوره و زمانه ٬در گوش مردم طنین لذت جنسی و بازرگانی پررنگی دارد .هرگاه بتوانیم از آن فاصله بگیریم ٬خواهیم توانست
خوشبختی سرشار از خوشی را به مفهوم هدون (در یونانی = خوشی و لذت) درک کنیم ٬احساس مثبتی که در تن خویش می
توانیم حس کنیم .هدون می تواند با خوردنی ٬نوشیدنی ٬حرکات بدنی ٬سکس کردن ٬خوابیدن مرتبط باشد ٬اما آن چیز ها به تنهایی
برای ایجاد هدون کافی نیست .در بدترین حالت ممکن است از آن خمار شویم -پس از پرخوری های میهمانی نمی توانم تکان
بخورم ٬پس از همخوابگی گیج ٬منگ و وارفته می افتم گوشه ای ٬پس از ده ساعت خوابیدن خسته و کوفته بلند می شوم.
تاثیر هدون (خوشی) به خودی خود از فعالیتی یا چیزی تراوش نمی کند ٬آن از نتایج میان رابطه من و تنم می باشد ٬که تاثیرات
متقابل با تن شخصی دیگر نیز در آن نقش دارد .در قیاس با بخش شدگی کالسیک و دشمنانه ( که در آن ’لذت بردن گناه بشمار
می آید‘) یا آزمندی اجباری نئولیبرالی ( بیشتر! و بیشتر! ) به نظر می رسد آن تاثیرات متقابل همزمان می گردد یا از میان
میرود .در پایان بخش پیشین دیدیم که وجه مشترک صور مختلف لذت از میان برداشته شدن احساس-من می باشد .باژگونه آن -
من تشدید یافته ٬که در آن خود را میان آنچه که هستم و آنچه که می باید باشم ٬منقسم می بینم -ترس آور و رنج آور می
احساسِ -
باشد.
شایان یادآوریست علت درد و رنج را می توان در چیزی یافت که در حالت عادی برای مان شادی آور است .اما سرسختی و
اصرار زیاد در رسیدن بدان ٬ما را به موش های اسپیدی گونزالس گرفتار در قفس شهوت تبدیل می کند .با آن سماجت و پافشاری
ما به خوشبختی نمی رسیم که هیچ ٬دیگران را نیز گرفتار بدبختی می کنیم .زندگی بد پیامد اندازه نگه نداشتن می باشد .با شنیدن
اندازه نگه نداشتن یاد زیاده روی در خوردن ٬نوشیدن ٬مصرف مواد و سکس می افتیم .اما این امر درباره خویشتنداری نداشتن در
زمینه هایی چون کارزیادی ٬ورزش زیادی و زیادی ’سالم خوردن‘ نیز صدق می کند .از اینجا می توان پی برد که چرا خردمندان
کالسیک لذت و اخالقیات را بهم گره میزدند و روی اندازه نگهداشتن تاکید می ورزیدند.
بکنار از خوشبختی و لذت ٬دومین نشانه زندگی خوب معنا دار بودن آنست .ما می خواهیم زندگی مان معنایی داشته باشد .زندگی
عاری از معنی را نمی شود تحمل کرد و طرح این سوال که ’ماما ٬ما برای چه زندگی می کنیم؟‘ - ٬عنوان کتاب پرفروش لو ِد
زیلنس ٬در سال - ۱۹۳۲در روزگار ما بیشتر از هر زمان دیگر مناسبت دارد .معانی بدیهی آموزه های گذشته -سیاسی و دینی
-در بهترین حالت بی اعتبار و در حاالت دیگر فاسد و یا یکسره زیانبار گشته است.
معنای قدیمی زندگی برپایه آرمان های جمعی بود و بیشتر پدر و مادر بزرگهای ما آنها را با یک دید می شناختند .در گذر دو سده
گذشته آن آرمان ها نیز با دود باروت دوجنگ دود شد و به هوا رفت .مذهب و جهانبینی -داستان های بزرگی که خندق های
زندگی بودند -اعتبار خود را از دست دادند و جای آنها را ایقان نوینی گرفت :معنای از پیش تعیین شده ای در کار نیست ٬هر
کسی می باید خود بداند که چه معنایی می خواهد به زندگیش بدهد .امروزه ایده یاد شده گسترش یافته است :هر کسی می باید
خودش به هستیش معنا دهد ٬آنرا بخواست خود انجام دهد .از دید من این گفته یکسره یاوه گویی است .هیچکس نمی تواند تنهایی
به زندگی خویش معنا دهد ٬حداقل نه به طور رضایت بخش ٬شاهد این مدعا تنها دو تن هستند که می شناسم و به تنهایی کوشیده اند
به زندگی شان معنا بخشند.
نمونه نخست آن ٬شخصی است که توانسته است در واقعیت به زندگی خویش معنای خاصی بدهد ٬که صرفا ً در مورد او صدق می
کند .در این حالت به آن دیوانگی گفته می شود .دانیل پائول شربر ٬از قضات آلمانی در اوایل قرن پیش پارانوئید شده بود ٬پس
برای معنا دادن به زندگی خود راه و رسم خاصی یافت :او تصمیم گرفته بود زن بشود ٬از خدای خدایان ٬اورمزد باردار گردد و
نژاد نوی از آدم ها را پدید آورد .وی در تالش برای قانع کردن دیگران از راه خود ٬انتظارات خویش را چاپ و پخش کرد .باور
های او آدم های کمی را قانع ساخت یا کسی را قانع نساخت؛ دقیقا ً به همین دلیل آن دیوانگی بود؛ اگر آن کار می توانست معنایی
به زندگی دهد ٬می باید گروهی بدان راه کشیده می شدند .اکنون خیال کنید با گروهی پروژه ای اندیشیده اید که بدان باور دارید٬
باهم دست بدست میدهید و آنرا پیاده می کنید ٬پس از آن می بینید :زندگی به ناگهان رنگ خوشایند و بهتری می گیرد.
دومین نمونه معنا بخشی به عنوان فرایندی فردی این روزها میان مردم رواج یافته است :بدنبال موفقیت رفتن؛ موفقیتی که در آن
پول نقش معنا دهنده را دارد .دشواری این معنا دهی در آنست که برای آن راه پایانی نیست .هیچ معیار حقیقی و طبیعی نمی توان
یافت تا بتوان برپایه آن گفت ِکی به اندازه کافی پول داریم ٬به اندازه کافی (در رسانه های گروهی) بما ’بیالخ‘ یا قلب فرستاده اند.
ارگاسم پایانی نمی بینی ٬کاپیتالیسم کازینو همچنان به بازی ادامه می دهد تا مرده بازیکن بر
ِ بی پرده پوشی گفته باشم :خبری از
زمین افتد .در کتابی که پدر و پسری بنام اسکیدل اسکای در سال ۲۰۱۳نوشته اند ٬کوشیده اند به این پرسش که ’چه قدر کافی
است؟‘ پاسخی بیابند :هیچ .اسناد و مدارک کافی نشان می دهد هیچ رابطه ای میان پول زیاد و خوشبختی دیده نمی شود .آنچه
مسلم است پول ٬پول بیشتر می خواهد.
76
این ایده که تو یکتنه می توانی به هستی خویش معنا بدهی ٬سرابی بیش نیست .زندگی معنا دار تنها در پیوند و همبستگی با
دیگران میسر می گردد؛ دیگرانی که با آنها برپایه آرمان های مشترک ٬در صدد دست یابی به اهداف جمعی برمیاییم؛ اهدافی که
از درست کردن باغچه ای در محل و کمک به کودکانی که سرطان دارند ٬گرفته تا حل مشکل ترافیک سنگین دور آنتورپن
(شهری در بلژیک-م ).یا بنیانگذاری یک حزب سیاسی نوین ٬گسترده است .اگر کسی عضوی از گروهی می شود که برای
رسیدن به هدفی می کوشد ٬خود را سرزنده احساس می کند ٬به ناگاه می بیند در مقایسه با گذشته کارهای زیادی از دستش برمیاید.
از آنرو زندگی برایش معنا می یابد و خشنودی می آورد .هر شکلی از معنا دهی می تواند از تک شیدایی (کسی که با شور و
شوق فراوان خود را تنها به یک چیز سرگرم می دارد -م ).سر برآورد ٬جنونی جزمی به بهای از دست دادن خود و دیگران.
تبلیغ برای تغذیه سالم با تاکید روی گوشت کمتر و سبزی بیشتر ٬بدون تردید ایده خوبی می باشد .اما زیاده روی در این باره ٬مثالً
تهدید قصاب ها پا از گلیم خویش بیشتر دراز کردن است .اگر گذاشتن زندگی خود برای بهتر ساختن جهان با تارو مار کردن
دگراندیشان یکی گردد ٬به راه کج رفته ایم.
در پرتو فراخوان کنونی به بیشتر و بیشتر داشتن ٬گفته ارسطو در مورد ’زندگی بهتر‘ بخودی خود آرامش بخش می باشد .وی
چیزی از زندگی بهتر نمی گوید تا چه رسد به بهترین زندگی .خوب چندان که باید خوب است .الزمه لذت بردن و معنا داشتن به
عنوان دو جزء تشکیل دهنده زندگی خوب ٬اعتدال و خویشتن داری می باشد .آنها دقیقاًهسته دیدگاه های اخالقی کالسیک بشمار
می آید ٬که در روزگار ما بیشتر از هر زمان بدانها نیاز است.
اینکه چرا قدرت اراده برخی از کودکان نسبت به کودکان دیگر بیشتر است ٬در آزمایش نخست پاسخی بدان یافته نشد ٬اما این
موضوع دهه ها پس از آن ٬در آزمایش های بسیاری کاویده و بررسی شد .ای بسا شماری از خوانندگان این نتیجه گیری را بکنند
که از عوامل کنترل خود یکی هم عامل ارثی می باشد ٬اما می باید دانست که تعلیم و تربیت در این میان نقش بزرگی دارد .این
امر که اعتدال مستلزم تنش و تالشی مستمر می باشد ٬اندیشه کانونی دو دبستان اخالقی را تشکیل می دهد؛ دو دبستانی که در نگاه
نخست رو در روی هم ایستاده است .از اپیکور گرایان و رواقیان اغراق کاریکاتور گونه به یاد مان میاید :اپیکور گرایان شکم
گرد که هم از زندگی لذت می بردند و هم از طبیعت؛ در برابر آنها مکتب زهد و ریاضت پوست و استخوانی ها بود که همه فکر
و ذکر شان به انجام وظایف محدود و معطوف میشد.
با این همه همسانی های آن دو دبستان اندیشگی کم نیست .نقطه عزیمت هر دو آنها این است که روی آنچه که برای مان بدبختی
میاورد کنترلی نداریم -به ویژه در زمان جنگ و بیماری -اما روی پیامد های آنها روی خود می توانیم کنترل داشته باشیم .در
حالت ایده آل اپیکور گرا به اَتَ َر اَکسیا [ در یونانی ا َ = پیشوند فارسی بی یا نا ٬اکسیا = آشوب و پریشانی (خونسردی ٬از دست
ندادن آرامش ٬آسان گیری) -م ٬].آرامش خاطر می رسد و رواقی به اَپَتیا = بی دردی و بی خیالی ٬یا آرامش و خونسردی .برای
سر را ِه خوشبختی ترس و رنج می باشد .ترس زیاد به چیزهایی در آینده مربوط می شود که پیروان اپیکور بزرگترین دشواری ِ
ما از آنها شناختی نداریم ٬بگفته او حتی وجود ندارند ٬مانند خدایان و زندگی پس از مرگ .رنج پیامد آرزوی چیزهای زیادی (
لوکس) ٬قانون (قدرت) و بیهده (آوازه) می باشد ٬که موجب ناخشنودی ما می گردد ٬چون هرگز به اندازه کافی آنها را نداریم .اگر
77
در آن آرزوها بتوانید راه میانه روی را برگزینید ٬خواهید دید که آدم خوشبختی هستید .هدف زندگی آنست که من ٬در جایگاه فرد٬
خود را خوشبخت بدانم و لذت ببرم و برای رسیدن بدان ٬اعتدال وسیله بشمار می آید.
برای رواقی نیز بدبختی حاصل شور و ذوق غیر سالم می باشد (درد ٬ترس ٬آزمندی) ٬چیزهایی که نباید در برابر آنها ضعف
نشان داد و تسلیم شد .هدف زندگی تقوا و فضیلت می باشد .زندگی کردن پیرو طبیعت به معنی انجام فضایل می باشد ٬که باالترین
آنها اعتدال است؛ فضیلتی که آدمی بکمک آن خود را از هیجانات بدبختی آور نجات می دهد .فضایل درست را بکار ببند ٬به عقل
و منطق پایبند باش ٬تا در برابر زندگی خوبی داشته باشی.
میانه روی هم می تواند وسیله باشد و هم هدف ٬هرچه باشد آن برای رواقی و پیروان اپیکور ضرورت دارد .در اینجا باز میرسیم
به مارشملو .از چیست که برخی از کودکان خویشتنداری دارند و برخی ندارند ٬آن چگونه پایه و پی یک زندگی خوب را رقم می
زند؟
این مطلب در مورد کنترل و مدیریت خویشتن نیز صدق می کند .پژوهش های بیشماری به پیروی از اندازه گیری های
مارشملو ٬این ادعا را تایید می کند ۷۸.اگر کوتاه گفته باشم ٬نتایج حاصل در این زمینه به تقریب چنین به نظر می آید :اداره و
مدیریت خویشتن خصلت مادرزادی نمی باشد .میزان محدود و مقید کردن خویش ٬تا حدود زیاد حاصل تعامل پیچیده فرد و
پیرامون او می باشد ٬که در آن دوران کودکی نقش تعیین کننده دارد .از این گذشته ٬میزان مدیریت و خویشتنداری فرد با گذشت
زمان خیلی تغییر می کند .کسی که خویشتن دار می باشد ٬در همه اوقات و همه جاها آنرا بکار نمی بندد .حتی کسی که توانسته
خویشتنداری و مدیریت خویشتن خوبی را در خود رشد دهد ٬لحظات ضعف خود را دارد ٬مخصوصا ً هنگامی که استرس دارد.
هر گاه کسی برای مدتی دراز سر به سر آدم بگذارد ٬خصوصا ً که حوصله نداشته باشی ٬باالخره از کوره در میروی .سن و
جنسیت نیز در این خصوص نقش بزرگی دارد .خویشتنداری آدمهای بزرگسال بیشتراست تا جوانان ٬زنها هم خوشتنداری و
کنترل خویشتن بیشتری بنمایش می گذارند تا مردها .مردم کوچه و بازار می گویند ٬وقتی سخن از مسائل جنسی بمیان می آید
مردها بی حوصله شوند ولی زنها روی خوراکی ها حساسیت دارند.
نتایج بدست آمده از تحقیقات در کل دور از انتظار نبود .هنگامی که روی نتایج پژوهش ویژه ای دقت می کنیم و می بینیم چه
عواملی روی خویشتنداری و اداره خویشتن تاثیر می گذارد ٬آن موقع است که آنها برای مان جذابیت بیشتر می یابد.
در طرح آزمایش اولیه ( ’اگر یک ربع صبر کنی ٬برمیگردم و بجای یک مارشملو ٬دو مارشملو دریافت می کنی‘ ) پژوهشگران
نیک می دانستند که اعتماد کودکان به آنها برای طاقت آوردن و شکیبایی داشتن آنان شرط اساسی بشمار می آمد .نیم قرن پس از
آن آزمایش ٬مساله اعتماد بچه ها را آزمودند .پژوهشگران پیش از آزمایش مارشملو روی دسته ای از بچه های نوپا ( ۴تا ۶سال
-م ).به آنها نشان دادند که پژوهشگر آدم قابل اعتمادی نیست ( به قول خود عمل نمی کند) ٬اما دسته دیگر دیده بود که پژوهشگر
به عهد خود وفا می کند .پس از آن آزمایش مارشملو کالسیک انجام داده شد :بچه هایی که پژوهشگر غیر قابل اعتماد را تجربه
کرده بودند ٬بیدرنگ مارشملو را گذاشتند دهان شان .توضیح عمل آنها این نبود که تحمل و خویشتنداری اندکی داشتند ٬بلکه با
توجه به عدم اعتمادی که در آنها به وجود آمده بود ٬که بی علت هم نبود ٬آنها نقد را به نسیه نفروختند۷۹.
ترجمه این رفتار به جهان بیرون از طرح این آزمایش خیلی ساده است .بچه هایی که در میان بزرگساالن غیرقابل اعتماد و در
محیط غیر قابل پیشبینی بزرگ می شوند ٬هیچ فرصتی را برای ارضای بی درنگ خواست های خویش از دست نمی دهند .آنان
برپایه تجربیات خویش نیک می دانند که خیلی وقت ها به قول های داده شده ٬وفا نمی شود .اهمیت هر دو ٬هم افراد مشخص دیگر
(پدر و مادر ٬بزرگتر های خانواده -م ).و هم دیگرانی که در پیرامون آنها هستند -در مفهوم اجتماعی-فرهنگی واژه -روشن
است .هرچه اعتماد بچه ها به آنان کمتر باشد ٬بیشتر به منافع کوتاه مدت می اندیشند.
78
دومین عامل تعیین کننده ٬وضعیت روحی کودک پیش از آغاز آزمایش می باشد .پژوهشگر پیش از آزمایش در میان دسته ای از
کودکان حال و هوای غم افزا و در میان دسته ای دیگر حال و هوای شور و شادی به وجود آورد .روش کار او خود مساله جالبی
می باشد .وی به آنها گفت’ ٬خیال کنید دارید گریه می کنید ٬اما کسی در آن نزدیکی نیست تا بشما دلداری دهد ‘.به گروه دیگر
گفت’ ٬نقاشی هایی که کشیده اید خیلی زیباست‘ .در مورد نخست درست زمانی که بچه به آن دیگری نیاز داشت ٬از او نشانی دیده
نمی شد ٬در مورد دوم دیگری به بچه ها احساس خوبی می داد .در این آزمایش روشن شد بچه هایی که روحیه پرشور و شادی
داشتند سه برابر بیشتر از بچه های غمگین می توانستند صبر کنند؛ آنها شیرینی ها را بی درنگ نخودرند۸۰.
این مساله را می توان از چشم انداز اجتماعی نیز دید .گذار از حال و هوای غمگین و رسیدن به غم و اندُه بسیار -افسردگی -
چندان سخت نیست .کسی که افسردگی دارد خود را بی کس و بی ارزش می بیند ٬احساس می کند همه او را تنها گذاشته اند .بی
خودی نیست که اینگونه آدم ها کنترل خود را از دست می دهند و اغلب شدیدا ً به چیزهایی روی می آورند که از آن ها با ’غذا
های تسلی بخش‘ ۸۱یاد می شود (چون به کسانی که آنها را می خورند احساس راحتی و آرامش می دهد .این نوع غذا ها اغلب
شکر و کاربوهیدرات های دیگر را دارا می باشد -م .).کسانی که افسرده هستند ٬می توانند خود را با غذا های پر کالری تسکین
دهند ٬که پیامد آن هم اکثر اوقات سنگینی وزن است و این نیز دردی می شود روی درد پیشین تا آنها بیشتر خود را بدبخت ٬بیچاره
و شکست خورده احساس کنند.
سومین عاملی که باعث کاهش اداره و مدیریت خویشتن می گردد ٬عاملی است که بیشتر پیش ترک کنندگان سیگار شناخته شده
است .در چه مواقعی هوس سرکش و مهار ناپذیری برای کشیدن سیگار در آنها سر برمیاورد؟ در لحظاتی که استرس زیاد کالفه
شان می کند .دوره های طوالنی استرس ما را تندخو ٬زود رنج و کج خلق می کند و نمی شود آنها را به زیر یوغ واکنش های
آرام و حساب شده کشید .بزرگ شدن تحت شرایطی که ’خطری بزرگ و پیوسته ٬آشوب ٬جنگ یا نداری‘ سایه سنگین خود را بر
آن گسترده ٬بگفته میچل اساس فرو ریزی اداره و مدریت خویشتن را پدید می آورد ٬بگونه ای که می توان آنرا وضعیت و اوضاع
روان نژندی نامید .پیامد شرایطی از این دست موجب دوام و استمرار تنش تشدید شده برای مدت های دراز می باشد که آن نیز
سبب افزایش میزان کورتیزول ( از هورمون های استروئید که فرایند های بسیاری را در بدن کنترل می کند ٬از جمله سوخت و
ساز و سیستم ایمنی بدن .این هورمون در کمک به واکنش در برابر استرس نیز نقش بزرگی دارد -م ).و آدرنالین می گردد که
آنهم روی رشد برخی از مراکز مغزی تاثیر منفی می گذارد .توجه داشته باشید که علت این چنین فرایندهای بدنی معموالً در
بیرون بدن می باشد .پیامد آنها تنها به تضعیف کنترل خویشتن محدود نمی گردد ٬بلکه زمینه ساز افزایش بیماری ها ٬ترس و
افسردگی نیز می شود .این مساله را پیشتر در بخش سوم که روی ایمیونولوژی روانی-عصبی-چشمه های درونریز بحث و
بررسی می کردیم ٬باز نمودم.
خویشتن داری و جلو خود را گرفتن از سوی پری فرانتال (بخشی از مغز که پشت پیشانی جای دارد -م ).رهبری می شود٬
همانجائی که منطقی فکر کردن در آنجا روی می دهد ٬در حالیکه واکنش های آنی و برون از اختیار و کنترل در دو منطقه دیگر
روی می دهد ٬در سیستم لیمبیک و آس ٔه اچ .پی .ا ٬ .که روزی ژوزف لُدو ٬دانشمند اعصاب ٬آنرا ’تند و چندش آور‘ نامید .در
حالت عادی کارکرد بخش پیشین مغز و سیستم ’تند و چندش آور‘ با هم هماهنگ می باشد ٬برای نمونه ما پیش از دست زدن
بکاری نخست می اندیشیم و سپس کاری را انجام می دهیم و در موارد اندکی که خطر جدی می باشد به طور ’غریزی‘ عمل می
کنیم .در حالت تنش حاد و آنی (مثالً هنگامی که ماشینی یکراست به طرف ما می آید) دکمه تفکر خاموش می گردد و کلید منطقه
’تند و چندش آور‘ روشن ( آنگاه خودم و دوچرخه را به رودخانه می اندازم) .اندکی پس از آن دوباره همه چیز به حالت عادی
برمیگردد .بخش پیشین مغز کسانی که تحت استرس و تنش طوالنی بزرگ شده اند ٬خوب رشد نمی کند ٬از آنرو اغلب سیستم
لیمبیک امور را در دست می گیرد ٬حتی در مواقعی که نیازی بدان نیست .از آنرو واکنش بخش ’تند و چندش آور‘ به صورت
عادت درمیا ید۸۲.
هم پژوهش های مارشملو و هم پژوهش های نیورولوژیک اهمیت عوامل پیرامونی را روی رشد خویشتنداری و کنترل خود نشان
می دهد .با این همه می بینیم کودکانی که تحت شرایط سخت و رنج آور همسان بزرگ می شوند ٬می توانند تفاوت های زیادی
داشته باشند .بیگمان ناهمسانی های آنها را می باید در آموزش های آنان جستجو کرد .از باورهای کالسیک یکی این است می
شود بکمک تعلیم و تربیت قدیمی ٬با سختگیری ٬نظم و انضباط ٬بزرگساالنی را تحویل جامعه داد که زیر بار محدودیت های الزم
بروند .مکتب فرانکفورتی که هربرت مارکوزه هم از زمره آنها بود ٬عیان ساخت یک چنین تعلیم و تربیتی اغلب به پدید آمدن
’شخصیت اقتدار گرا‘ (کسی که به اقتدار پایبندی دارد ٬سیاه و سفید می بیند و می اندیشد ٬پرخاشگر و ویرانگر است ٬هم و غمش
سالمتی و سکس است) می انجامد ٬که سرکردگان نازی های آلمان نیز از آن بهره بردند ۸۳.پژوهش های نوین نشان می دهد برای
داشتن اعتدال و میانه روی ٬شیوه آموزش دیگری را می باید بکار بست .پدر و مادر هایی که به کودکان نوپای خود کمک می
کنند تا خودشان مشکالت شان را حل کنند ٬خودشان کارهای شانرا انجام دهند ٬بیشترین تضمین را برای رشد میانه روی در آنها
بکار می برند .برعکس :پدر و مادر هایی که فرزندان شان را بیش از حد کنترل و خیلی زود در کار بچه ها مداخله می کنند٬
79
رهبری امور را بدست می گیرند ٬آشکارا نشان می دهند به توانائی ها و قابلیت های آنان اعتمادی ندارند؛ در واقع آنها در صدد
یافتن تاییدی به ترس های خودشان می باشند که سر انجام آنرا نیز بدست می آورند .آن کودکان در حقیقت نشان خواهند داد که از
مدیریت و کنترل خود ناتوان هستند .برای چه آنها چنین می کنند؟ بیگمان خویشتن داری و عنان اختیار خود را در دست گرفتن٬
از بیرون دریافت می شود ٬اگر آن راه بسته شود ٬همه ترمز ها پاره خواهد شد۸۴.
نتیجه گیری این است که اداره و مدیریت خویشتن پایه و پی مطمئنی را برای یک زندگی خوب فراهم می آورد و آن پایه و پی
در کودکی ریخته می شود .بدین سان ایده ارسطو پس از گذشت بیست و پنج قرن تائید می گردد :تعلیم و تربیت و پیرامون می
باید برای مهار کردن آزگاری باشد .پژوهش ها نشان می دهد دو جنبه در آن باره بسیار مهم می باشد :بزرگ شدن در پیرامونی
امن و در میان دیگرانی که قابل اعتماد هستند ٬در کنار پدر و مادرها و تعلیم و تربیت کنندگانی که از کودکی به بچه ها کمک و
آنها را تشویق می کنند خودشان مشکالت شان را حل کنند .در کل می توان گفت این نتیجه گیری خوشبینانه می باشد .اینکه
زندگی ما زندگی خوبی خواهد شد یا نه تا حدود زیادی به پیرامون ما بستگی دارد که ما را توانا می سازد در کار ها میانه روی
در پیش گیریم .در این میان نقشی که ارثی بودن بازی می کند ٬بسیار ناچیز است.
نخستین پاسخ و توضیحی که به آن پرسش داده می شود در رابطه با فزونی گرفتن احساس نا امنی می باشد .گوئی مطبوعات و
دستگاه های سیاسی همپیمان شده اند تا ما را قانع کنند جهان زندگی مان بسیار نا امن و پر خطر گشته است و آن خطر از
دیگری ٬از بیگانه می آید .ما درگیر جنگی هستیم! اما آمار حاکی از تهدید دیگریست .در سال ٬ ۲۰۱۰در سراسر جهان ۷۶۹۷
تن از تروریسم مردند ( تنها شمار بسیار اندکی از آنان در غرب بودند) -که در مقایسه با سه میلیون کشته شدگان چاقی و فربهی
ناچیز می باشد .مرگبار ترین ’حمله‘ در سال ٬ ۲۰۱۷در لندن آتش سوزی در بُرج گرنفل بود ٬که نزدیک به صد تن کشته داشت
و پیامد همکاری دولت با تاچر و سیاست ضد اجتماعی او بود ٬که هنوز هم ادامه دارد ۸۶.اگر نرم گفته باشیم ٬ترس های ما بی
پایه می باشد ٬از آن گذشته تهدید در جلو درخانه ماست :آن را توی پارکینگ خانه ٬یا در آینه می بینی در میان علل مرگ خشونت
بار بزرگساالن تصادفات رانندگی و خودکشی بیشترین تعداد را به خود اختصاص داده است.
به اینکه چرا ما خود را بدبخت احساس می کنیم ٬توضیح دیگری نیز داده می شود :چون خیلی خوشبخت هستیم .خوشبخت بودن
خیلی ’عادی‘ شده است ٬به این معنی که دیگر کافی نیست .اکنون که نه جنگی هست ٬نه بیماری یا گرسنگی ٬این شرایط برایمان
عادی بشمار می آید نه خوشبختی .اگر هوا همیشه خوب باشد ٬دیگر آن هوای ’معمولی‘ به حساب می آید .اگر همه چیز داشته
باشیم ٬دنبال چیزی می گردیم که فراتر از همه چیز است ٬به ویژه چیزی که در سیستم اجتماعی خیلی ها برای آن چشم و
همچشمی دارند و اگر آنرا بدست آوریم هم برای ’ رشد‘ شخصی مان کمک می کند و هم رشد جایگاه اجتماعی مان .در اینجا نیز
بی آنکه خود از آن خبر داشته باشیم ٬آزمندی در زندگی مان النه گزیده است ٬همان که آدم ها را بدبخت می کند.
دو توضیح آورده شده برای بدبینی آدم های باختر زمین ٬از باره ای به آدمی آرامش می دهد؛ آنها بی پایگی شوم اندیشی را روشن
می سازد .اما هنگامی که به دشواری های زیرین آن احساس ها از چشم انداز دیگری می نگریم ٬آن آرامش بخشی رخت بر می
بندد .جنگ ٬بیماری و گرسنگی هیچ هم از میان نرفته ٬زیر پوست نوی خزیده است که ما آنرا احساس می کنیم ٬اما همیشه هم به
یکسان از آن آگاهی نداریم (آگاهی مان از آن کم و زیاد می شود) .در این خصوص آگاهی یافتن کمک می کند.
80
گرسنگی
اکنون از زندگی سه نسل میگذرد که ما در غرب گرسنگی نمی بینیم ٬اما این به معنی ازمیان رفتن مشکل تغذیه نیست .در سراسر
جهان افزایش باور نکردنی فربهی را می شود دید که پا به پای آن ٬دیابت هم از راه می رسد .فربه و تنومند شدن آدمها نشانه قابل
رویت رابطه نادرست ما با غذا می باشد -از انواع کمتر قابل رویت آن انورکسیا ( تالش برای الغر شدن) ٬اورتودکسی (
وسواس زیاد برای تغذیه سالم) ٬بولیمیا ( ولع خوردن همراه با باال آوردن یا خوردن مل ّین برای دفع آن) ٬پرخوری را می شود نام
برد .هر روان درمانگری می داند که آسیب های خوردن به سبب مشکل ارتباط با مهم ترین افراد به شخص ( که معموالً پدر و
مادر می باشند) پیش می آید .خوراکی نخستین چیزیست که ما در یک رابطه مهر و دوستی میدهیم و می گیریم؛ بی خود نیست
که می گویند (در زبان های اروپایی -م’ ).راه عشق از شکم میگذرد‘ (در زبان ما شکم گرسنه دین و ایمان ندارد -م .).اگر با
گذشت هر روز آسیب های خوردن فزونی یابد ٬آن چه معنائی در روابط ما با دیگران می تواند داشته باشد؟ کوتاه گفته باشیم :ما
همدیگر را کمتر در آغوش می کشیم و خیلی زود به ’خوراکی های آرامش بخش‘ پناه می بریم.
بیماری
طاعون و آبله از میان رفته است ٬طبق پیشبینی های سازمان بهداشت جهانی ما در آستانه تصفیه حساب با آن بیماری ها هستیم و
دیگر خبری از بیماری های ویروسی و باکتریایی نخواهد بود .نزدیکی های ۲۰۳۰افسردگی به ویژه در پیوند با ترس بزرگترین
آسیب در سراسر جهان خواهد گشت ۸۷.سازمان بهداشت جهانی بدون پرده پوشی و رو راست می گوید :آنها بیشتر از رویداد
های تراما زا سر برمیاورد .از آن گذشته ٬آمار باال روند ٔه خودکشی ها و استفاده بسیار از دارو در غرب چشمگیر می باشد .در
ایاالت متحده ’او .دی ( ‘.اور دوسیس = مقدار بیش از حد مصرف دارو) بزرگترین عامل مرگ در میان گروه زیر پنجاه سال
می باشد .اگر کسی با شنیدن ’دوا‘ به یاد هروئین یا شیشه بیافتد ٬به بیراهه رفته است .پرینس ٬پاپ استار معروف ٬به خاطر
مصرف بیش از حد مسکن درد مرد ٬که هم اکنون بیشترین ’مواد‘ مورد مصرف را تشکیل می دهد داروئی که -طبق آمار -به
آسانی و با نسخه پزشک می شود بدست آورد .نزدیک به سی درصد (!) بزرگساالن در ایاالت متحده از دردهای مزمن رنج می
برند .آنها به آسانی می توانند آن دارو را بدست بیاورند .بدن ما خیلی زود به آن دارو عادت میکند .در نتیجه بیمار ناگزیر می
گردد مقدار زیادی از آن مصرف کند ( چون پس از عادت کردن بدن ٬دیگر آن تاثیر قبلی را ندارد -م .).همین مساله در بلژیک
هم پیش آمد و در فاصله سال های ۲۰۱۱تا ۲۰۱۵مصرف اوکسی کودون طبق نسخه دو برابر شد ٬و در هلند در مدت هشت
سال مصرف آن دارو چهار برابر گردید ۸۸.این مواد افیون گونه مستی و خماری می آورد ٬که پس از مصرف آن بیمار نه تنها
دیگر درد ندارد که من را نیز ندارد ٬هرچند برای مدتی کوتاه .در نیتیجه او ناگزیر می گردد دوباره دارو بخورد.
از این گذشته روز به روز روشنتر می شود که درد می تواند بدون آسیب بدنی یا بیماری نیز به وجود آید ٬درست مانند لذت
اعتیاد آور که می تواند بدون مواد اعتیاد آور مشخصی پدید آید ( پیشتر نمون ِه قمار را آوردم) .اگر یک چنین دردی برای مدت
درازی ماندگار شود ٬می تواند به بدن صدمه بزند .یعنی همه چیز وارونه می گردد .گروهی از پژوهشگران با شگفتی فراوان
دیدند وقتی کسی را که دوست داریم ٬ترک مان می کند ٬بیش و کم همان تصویری را در مغز پدید می آورد که درد بدنی میاورد.
درد های روانشناختی به بدن آسیب میرساند .هرچه پیشتر می رویم داستان هیجان انگیزتر می گردد :تحقیقات تجربی نشان می
دهد مسکن های معمولی درد ٬درد ناشی از تحریم اجتماعی (کنار گذاشته شدن توسط خویش و آشناها -م ).را نیز در واقعیت کم
می کند ۸۹.آنها به مراتب کارآمدتر هستند تا دارو های ضد افسردگی ٬مردم زیادی نیز کم کم از آن آگاهی می یابند .شکی نمی
توان داشت که داروهای کاهش دهنده درد ٬روی علت آن تاثیری ندارد .آیا این تصادفی است ٬جامعه ای که به تنهایی و کنار
گذاشته شدن آدم ها از جمع دامن می زند ٬سبب باال رفتن شمار معتادان به مسکن ها می شود؟
جنگ
جنگیدن کالسیک -خط مقدم با دو لشگر آراسته در دو سوی آن ٬با یونیفورم های متفاوت -را دیگر از یاد برده ایم .شاید عده ای
با شنیدن این گفته نفس راحتی بکشند ٬اما امروزه دشمن همه جا هست .اقتصاد ادامه جنگ (گاه گام های آغازین جنگ -م).
بکمک ابزار دیگریست؛ دشمنان نوین نه تنها کشورهای همسایه مان و سهام داران ناپیدا هستند ٬که همکار -رقیبان ما و سر آخر
نیز خود ما هستیم ( به ”اهداف“ خود نرسیدم!) .برای ارسطو اساس ستیز ٬شورش و سر آخرجنگ را آزمندی پدید می آورد.
81
اقتصاد به مثابه جنگ دو پیامد دارد؛ پیامد هایی که با جنگ کالسیک قابل قیاس می باشد :عدم امنیت و نبود ایقان از ادامه
زندگی .در جهانی که اقتصاد بازار سراسر آنرا در نوردیده است ٬هیچکس از امنیت فردای کار خود خبر ندارد؛ همواره کسی
بهتر ٬چاالکتر و ارزانتر از تو (برای بازار کار -م ).وجود دارد .شبکه محافظ همبستگی (میان شهروندان -م ٬).که با دقت و
احتیاط فراوان در سده پیش آجر به آجر ساخته شده بود ٬اکنون به رهبری رهبران نولیبرال آن رشته ها شتابان پنبه و نابود می
شود.٭ اینک دیگری به رخت رقیب و دشمن درآمده است ٬نه کسی که بتوانی بی اختیار از او انتظار کمک داشته باشی یا بی
اختیار بهش کمک کنی.
*برای آنکه شک و شبهه ای نماند :این به معنی درخواست بسط و گسترش بیشتر سیستم درمان و پرستاری بسیار دیوان ساالر شده ما که هر
از گاهی نقش پدرخوانده بیمار را دارد و روز به روز به چهره وظیفه سازمان دهنده و تنظیم کننده را می یابد ٬نیست .بجای آن بهتر است
جامعه ترکیبی از مراقبت خویشتن و دیگری را ٬در چهارچوبی جایگزین آن سازد که توسط دولت به بهترین وجه تنظیم شده است ٬اما اجرای
واقعی آن در دست مردم می باشد .شاید یکی از وظایف دولت های امروزی همین می باشد :ایجاد چهار چوبی آنچنانی با تخصیص بودجه
کافی از پول های گرفته شده به عنوان مالیات ٬که در آن مردم می توانند به دیگران کمک کنند ٬از مهد کودک گرفته تا کمک به کسانی که
نیازمندند ٬از کمک به یکدیگر تا پناهندگان چه به صورت تخصصی و چه برای نیکوکاری .ما آدم ها هنگامی که می توانیم بدون پیچ و خم
های دیوان ساالری بهمدیگر کمک کنیم ٬احساس خوشبختی می کنیم .با مراقبت از خویشتن ٬از طریق مراقبت دیگری ٬روشنتر گفته باشم٬
مراقبت جمعی حاصل می گردد.
در بخش نخست با قدرت تخیل و تصور آشنا شدید ٬همان جا که سخن از دارونما و برگرداندن بود .این پدیده ها اشکار می سازد
که چگونه تخیل هم به طور مثبت ( در مورد دارونما) و هم منفی ( در مورد برگرداندن) می تواند عمل کند .ترس کنونی از
گران خطر ناک ٬روشن می سازد که چگونه تصویری که دیگری در برابر مان می گیرد ٬می تواند ما را از داشتن یک زندگی ِ دی
خوب باز دارد ٬محروم کند .بدبختی آنجاست ٬تصویر سازی هایی که در آنها دیگری خطر ناک جلوه داده می شود ٬زود جا می
افتد .باور به تبهکاری آدمی سده هاست در گوش آدم ها نجوا می شود ٬از گناه آغازین مسیحیت بگیر تا هومو هومینی لوپوس اس
( ’آدمی گرگ آدمیست‘).
تاثیر بزرگ شدن با تصاویر و تخیالت مثبت در باره خودمان و دیگران چه می توانست باشد؟ تصاویری که در آنها ٬ترجیحا ً
برپایه پژوهش های جدی و معتبر ٬عادی و واقعی بودن خوب و پسندیده بازتاب داده می شد؟ پائول بلوم ٬استاد روانشناسی در
دانشگاه ییل ٬کتاب خوبی ( درست مانند نوزاد ها) در زمینه سرچشمه های نیکی و بدی ( )۲۰۱۳نوشته است .بچه یکساله ای که
به نمایش عروسکی نگاه می کند ٬می خواهد به عروسک ’خوب‘ (که توپ را برمیگرداند) پاداش دهد و عروسک ’ بد‘ را (که
توپ را برای خود نگهمیدارد) تنبیه کند .کودکان نوپا در شانزده ماهگی پس از دیدن یک فیلم انیمیشن در باره ’خرس درستکار‘ و
شیر ’تبهکار‘ می خواهند خرس درستکار آنها را بغل کند .بچه ها از یک و نیم سالگی ٬بچه هایی را که گریه می کنند ٬ناز و
نوازش می کنند تا گریه نکنند ٬به آدم های دیگر که توانایی های اندکی دارند ٬کمک می کنند ٬چیزهایی را که از دست شان افتاده
است برمیدارند و به آنها می دهند ٬در را برای آنها باز نگهمیدارند .کودکان سه ساله به همبازی های هم سن و سال خود که
قوانین بازی را زیر پا می گذارند ٬اعتراض می کنند؛ آنها هنگامیکه می بینند که بچه دیگری چیزی را می دزدد یا وسیله بچه
دیگری را خراب می کند ٬جلو او را می گیرند .همچنین در پایبندی بزرگساالن به اخالقیات نتایج مثبت را می شود دید .بهمان
سان می بینیم سربازان حرفه ای می باید برای کشتن دشمن خیلی خوب و مرتبا ُ آموزش داده شوند؛ آموزش هایی که در آنها
دیگری را از انسان بودن تهی ساخته فاقد صفات و خصائل انسانی نشان می دهند .اگر چنین نبود آنها از تفنگ خود استفاده نمی
82
کردند ٬یا به آسمان شلیک می کردند ۹۰.ما چندان هم بد و تبهکار نیستیم ٬اما هر از گاهی به نظر می رسد پیوندی پنهانی میان
برخی سیاست مداران و رسانه ها در کار است که این مساله را پوشیده بدارند .بی خبری خوش خبری است ٬اما اگر خبر خوش
هرگز پخش نشود ٬در آن صورت خوانندگان روزنامه ها خیال می کنند تنها چیزهای بد در جهان روی می دهد.
آموزه های رواقیون و پیروان اپیکور هنوز ارزش خود را دارد :بسیاری از ترس های ما صرفا ً بر اساس تصور و تخیل می
باشد .اگر آن تخیالت را از سرت بیرون بریزی ٬ترس کاهش می یابد .یا ترس های بی پایه ات کاستی می گیرد .پس از آن می
توانیم تمرکز خود را روی مسائلی بگذاریم که هم اکنون از آنها بیشتر رنج می بریم ٬زندگی ما را تهدید می کند و می باید بیشتر
از آنها بترسیم ٬که در درجه اول آلودگی پیرامون زیستی و دگرگونی آب و هوا می باشد و در جایگاه دوم ملی گرایی .بدی و
آسیب بیشتر آلودگی پیرامون زیستی وتغییرات آب و هوایی در آنست که اندک اندک افزایش می یابد و چندان که باید بچشم نمی
آید ٬در نتیجه هنوز مردم زیادی در خواب خرگوشی بسر می برند .در این گونه مسائل ٬ملی گرائی به عنوان راه چاره سفارش
می شود ٬اما نگاهی به تاریخ نشان می دهد که برافروخته شدن احساسات ملی گرایانه اغلب جنگ در پی میاورد .شماری از مردم
باور دارند که آن مسائل بدون دخالت ما خود به خود از میان خواهد رفت .شاید هم راست می گویند ٬اما توجه نمی کنند که آنروز
دیگر ما نیستیم.
انداختن گناه به گردن بیماران فردی ٬با ایدئولوژی امروزی و شعارهایی مانند ’نخست بهره گیری از توانایی های خود فرد‘ ( در
هلند) و ’مسئولیت پذیر کردن (فرد یا بیمار-م ( ‘!).در بخش فالندر بلژیک) خوب جور در میاید .با انداختن اینگونه مسئولیت ها
بگردن خود بیمار ٬آنها با کیاست و زرنگی از زیر این پرسش شانه خالی می کنند .چگونه است که در این مدت کم با افزایش
انبوه آسیب های رفتاری مانند آسیب های خوردن ٬عالئم اضطراب ٬در میان بچه ها و افسردگی و درد های مزمن در میان
بزرگساالن مواجه هستیم؟ در همه گیری های پیشین علت را ویروس یا بهداشتی نبودن پیرامون زیستی می دانستند .برای آسیب
های خوردن و افسردگی نمی توان ویروس را گنهکار دانست ٬همین طور که نمی توان گفت دگرگونی ژنتیکی یک شبه پیش می
آید .می باید علت را در تحوالت اجتماعی جست .اما ما (پزشکان) همچنان قرص تجویز می کنیم ٬در بهترین حالت قرص و روان
درمانی را با هم .هردو آن راه ها ٬چاره را در درمان فردی بیماران می بیند ٬که به آدمی این ایده را می دهد ٬مشکل پیش خود
اوست (خود او مشکل است) نه پیرامون او.
این هم هست یک انتقاد اجتماعی وارد و موجه ٬هنگامی که می کوشد فرد افسرده ٬معتاد و یا فردی را که آسیب خوردن دارد٬
صرفا ً قربانی ’سیستم‘ جا بزند ٬به بیراهه می رود .گناه بیماری یا شکست خوردن را به گردن افراد انداختن بهمان اندازه از کوته
اندیشی است که بخواهیم آنرا یکجا حواله جامعه کنیم .در زیر خواهم کوشید برای دیدن ظرافت ها و سایه روشن های درست
اندیشیدن چهار گروه را توصیف کنم.
گروه نخست -که خوشبختانه هنوز اکثریت را دارد -آنهائی هستند که دست شان به دهن شان می رسد .آنها توانسته اند
تحصیالت خود را با موفقیت به پایان برسانند ٬کار می کنند و زندگی عادی خود را خوب پیش می برند .نکته در خور توجه در
مورد این گروه آنست ٬به نظر می رسد یک چهارم آنان در دوران کودکی دچار رویدادهای تراما زا شده اند ٬در نتیجه احتمال
بیمار شدن شان باالست (تحقیق فلیتی در بخش ۲را ببینید).
گروه دوم کسانی هستند که از آنها همه کارهٔ بیکاره یاد می شود به این معنی که از همه نوع آسیب (از ترس و افسردگی ٬اعتیاد و
کنترل تکانش ها گرفته تا بیماری لب مرزی -این فهرست می تواند بلند باال باشد -اندکی دارند اما در عین حال هم هیچکدام از
83
آنها را ندارند .کوتاه گفته باشیم :آنها دسته بازندگان هستند .اکثر آنان به یقین تحت شرایط روانی/اجتماعی تراما زا بزرگ شده اند
و از کودکی بار سنگین آنرا بر دوش می کشند.
گروه سوم سودجویان و فرصت طلبان هستند که با زرنگی از دستاوردهای جمعی سود جوئی می کنند .اینگونه آدم ها زاده دیروز
و امروز نیستند ٬آنها همیشه بوده اند ٬اما من حتم دارم شمار آنها در این دوره و زمانه بیشتر شده است .جامعه ای که آزمندی
فردی را تشویق می کند و آنرا فضیلت می شمارد ٬پرورشگاه فرصت طلب ها می باشد :کسانی که از سر کارهای شان به خاطر
دیسک کمر یا فتق مرخصی استعالجی می گیرند ٬اما در فیس بوک عکس های خوشگذرانی ها و اسب سواری های شانرا می
’سر کار‘ تا
گذارند .آموزگاران و استادان استخدامی که سراسر سال را مریض می شوند و تنها یکی دو هفته آخر سال می آیند ِ
حقوق شان قطع نشود ٬جای شانرا به کسی دیگر ندهند ٬بیگار نگردند .نمایندگان اتحادیه های صنفی که که برای دفاع از حق
کارمندان و کارگران فرستاده می شوند ٬اما از موقعیت خود سوء استفاده می کنند و با آن کار اعتبار و آبروی ’اتحادیه‘ را می
برند .سیاست پیشگانی که سن بازنشستگی را باال می برند ٬اما این قانون دامن خود آنها را نمی گیرد .کارفرمایانی که ساعات
کاری را بیشتر می کنند اما ساعات کاری خودشان همان می ماند که بود .کارفرمایانی که از طریق بهشت های مالیاتی به ’بهینه
سازی مالی‘ می پردازند آنهم اغلب با کار چاق کنی این یا آن نماینده مجلس که از اینگونه کارهای جنب ِی چرب و نرم کم نمی
آورد.٭ ’مفید بودن آزمندی‘ از پائین تا باال ٬آثار مثبت خوب نشان داده است.
دلم می خواهد گروه کوچک و چهارمی را هم به این فهرست بیافزایم که کمتر بدان توجه می شود :گروهی که از باره عینی در
محیط امن و در خانواده ای مرفه بزرگ شده اند ٬همه امکانات برای رشد و پیشرفت شان مهیا بوده است ٬با اینهمه می بینی
آدمهای بزرگسال مساله دار از آب در میانند .به عنوان پزشک حدس میزنم آن محیط های به ظاهر امن ٬تراما هایی را در خود
نهفته دارد .نمونه آورده شده در بخش دو از رکسانه گی ( گرسنگی )۲۰۱۷ ٬را بیاد آورید که بیست و پنج سال در باره قربانی
تجاوز گروهی شدن در سن دوازه سالگی لب وا نکرد.
آن چهار گروه نشان می دهد علت مشکالت و بیماری ها را نمی توان تنها در فرد یا جامعه دید .ساختن یک زندگی خوب حاصل
خود به خودی خانواده ای که فرد در آن چشم به جهان گشوده و بزرگ شده ٬نمی باشد ٬همیچنین آن را نمی توان تنها حاصل
مسئولیت فردی دانست .دید و بینشی را که من در این کتاب می خواهم طرح کنم آنست زندگی خوب تا حدود زیادی حاصل طرز
گران مشخص در زندگی او می باشد ٬که در جایگاه نخست آنها مادر و پدر او می باشند .جای چنین ِ رشد و تکامل روابط فرد با دی
رشد و تکاملی ٬در مفهومی گسترده ٬میان روابط فرد و پیرامون اجتماعی او و جامعه می باشد ٬از همین روست که آن می تواند
تاثیر نیرومندی داشته باشد .البته این کمتر به پیرامون فیزیکی ما ربط پیدا می کند ( اگرچه دگرگونی های آب و هوایی می تواند
سبب تغییراتی در آن گردد) تا پیرامون زیستیی که بگونه نمادین تعیین شده است .به سبب فراگیر شدن تاثیر رسانه های اجتماعی
و دیجیتال ٬از نقش مستقیم مادر و پدر نیز آموزش و پرورش دهندگان مشخص در تعلیم و تربیت ما ٬در مقایسه با گذشته اندکی
ی مجرد روی فرد ٬در دوره پیش از دیجیتالی شدن از طریق داستان های بزرگ مذهبی کاسته شده است .در حالی که تاثیر دیگر ِ
یا جریانات سیاسی رقم می خورد ٬اکنون تاثیر دیگری از طریق جریان بی امان تصاویر و اطالعاتی صورت می گیرد که ما بی
آنکه خبرمان باشد ٬به ساز آنها می رقصیم .اگر هم روزی از آن آگاهی یابیم وقتی برای کنترل آن نداریم.
هر دو آن مناسبات -با دیگری مشخص ٬با دیگری مجرد -برای داشتن رابطه محرم که می خواهیم با خود و بدن خود رشد دهیم٬
ضروری می باشد .کلید زندگی خوب در آنجاست.
٭ارسال و دریافت داده های دیجیتالی شفاف که روز به روز افزایش می یابد ٬کنسرسیومی از گزارشگران بدون وابستگی را بر آن می دارد٬
هر از گاهی کالهبرداری های مالیاتی جدید را در جهان بر مال سازند ( لوکس لیکس ٬سویس لیکس ٬ویکی لیکس ٬روزنامه پاناما ٬روزنامه
های پارادیزه) .با تاسف می باید گفت ٬علی الظاهر کارمندان دولت هم از این قاعده مستثنی نیستند .در نیمه نخست سال ۲۰۱۷در بلژیک
رسوائی بزرگی فاش شد که روشن می ساخت دسته بزرگی از سیاست پیشگان پول دولت را به جیب خود می ریختند تا فربه تر شوند .درد
بیشترآنجا بود که لوک هویس ٬استاد بازنشسته جامعه شناسی ٬این رسوائی را بهانه قرار داد تا ما را از فراموشی بدر آورد :بیست و پنج سال
پیش نیز درست مشابه همین افتضاح کشور را به تب و تاب انداخت ٬با همین قسم و آیه هایی امروزی که حتما ً جلو آنرا برای همیشه می
گیریم .نتیجه گیری لوک هویس سخت و برخورنده است :فساد هائی از این دست در سیستم های پارتی کراسی ( کشوری که توسط گروه
کوچکی از سران احزاب رهبری می شود ٬نه توسط نمایندگان برگزیده مردم) نهادینه می باشد ٬که نه تنها در بلژیک بلکه در هلند نیز راه
رسیدن به دمکراسی را می بندد .اکنون بیش از هر زمان به دمکراسی مشارکتی نیاز داریم ٬چرا که راه دیگر درها را بر روی دولت
پوپولیستی و یا دولت تمامیت خواه مبتنی بر ملی گرایی باز می گذارد.
84
کند و کاوهای نوین روی علل و رشد بیماری های سخت مانند سرطان و آسیب های ایمنی خودکار ٬از جمله به نتایج شگفتی آور
زیرین رسیده است :بسیاری از آن بیماران در شرایطی نیستند که احساس های خود را حس کنند ٬تا چه رسد به اینکه آنها را بر
زبان آورند .پژوهش های آینده نگر (پژوهش هایی که در دست است یا در آینده نزدیک انجام خواهد شد) و طولی ( که از نظر
زمانی طوالنی مدت می باشد -م ).نشان می دهد آنها مدت ها پیش از آنکه به بیماری دچار شوند ٬با سختی هایی در آن زمینه
دست بگریبان بوده اند .این امر بدان معنی استکه تاریخچه پدید آمدن بیماری های ذهنی مشخصی ٬با پاره ای بیماری های پزشکی
ناگهانی و پیش بینی نشده ٬نشانه های مشابهی را به اشتراک دارد :دسترسی بیمار به و آگاهی او از جهان احساس های خود
محدود می گردد.
دیگری می تواند از راه یابی ما به جهان احساس های مان جلوگیری کند و سبب دید و برداشت غلط ما از آنچه که در بدن مان
میگذرد ٬گردد .بدین ترتیب روشن استکه تصویری معیوب و حتی خطا از خود ٬در ما رشد می یابد .هستند زنان یا مردان زیبایی
که خود را زشت می پندارند ٬دانشمندانی که مورد تحسین دیگران هستند اما خود را کودن می دانند ٬این ها همه هستند و زیاد هم
هستند .در ناآگاهی و بی خبری بسر بردن از تنش هایی که در اندرون مان میگذرد ٬می تواند شدیدا ً روی بیمار شدن مان تاثیر
بگذارد ٬هم روانی و هم بدنی.
آگاهانه آزمودن آنچه که در بدن مان میگذرد و کدامین احساس ها را برمی انگیزد ٬حاکی از آنست میان ما و بدن مان هماهنگی و
همگونی وجود دارد .یک چنین همگونی و هماهنگی نزدیک ٬محرم و درونی از آسمان نمی افتد ٬بلکه آن حاصل تعامل های آینه
وار در دوران تعلیم و تربیت مان می باشد .این مادر و پدر مان ٬در مفهوم گسترده تر ٬پیرامون مان بوده است که بما گفته چه
چیزی را احساس می کنیم ٬چرا آنرا احساس می کنیم و در آن باره چکار می باید یا نمی باید بکنیم .اگر اوضاع بر وفق مراد پیش
رود ٬از آن طریق آگاهی ها و دانسته های سودمندی از جهان احساس های خود کسب می کنیم و یاد می گیریم چگونه با عواطف
خویش کنار بیائیم .این چنین آگاهی هایی به بیشتر و بهتر شدن تندرستی ما کمک می کند.
در این ده سال آخر با گذشت روزها بیشتر به چگونگی آن کارکرد پی برده ایم .جان و تن مانند کلی واحد عمل می کند ٬که
پیرامون روی آن تاثیر بسیار دارد ٬اما ما همیشه هم به یک اندازه از آن آگاه نمی شویم .پیرامون زیر پوست ما تنش یا استرس
پدید میاورد ٬در پی آن پاره ای ساز و کار های نیورولوژیک و چشمه های درونریز (اندوکرینولوژیک) بکار می افتد .این ساز و
کارها در گام نخست تاثیر خوبی دارد ٬چون آنها به هُشیاری و پایداری ما در برابر بیماری می افزاید .اما هنگامی که آن ها برای
زمانی دراز استمرار می یابد ٬ما بیمار می گردیم .تنش و هیجان به تخلیه نیاز دارد.
این را که بهترین راه برای تخلیه یا پیشگیری از افزایش زیاد استرس چیست ٬می توان در یافته های روان درمانی ٬در سال های
نخست آن دید .در همان هنگام که فروید و شارلوت زنده بودند ٬شماری فهمیده بودند که تخلیه می تواند ٬در کنار روان پاالیی که
با غرق کردن خود در هنر پیش می آید ٬هم از باره روانی و هم از باره بدنی صورت پذیرد .کسی که در هفته سه ساعت به
نرمش یا حرکات بدنی می پردازد ( راهپیمایی ٬شنا ٬دوچرخه سواری ٬یوگا کردن و دویدن -تا هنگامی که در آن فعالیت گم و
مانند رود روان شوی ٬در عین حال به میزان فعالیت یا رکورد خود کمتر اهیمت بدهی ٬ماهیت و زمینه فعالیت تاثیر کمی خواهد
داشت) کمتر تنش و استرس می گیرد .کسی که مرتب بتواند پیش یکی دیگر ٬که خوب می تواند گوش کند ٬از استرس خود بگوید٬
کمتر استرس خواهد گرفت ٬ولو اندک ٬تندرستی خود را حفظ خواهد کرد .در هر دو مورد یاد شده ٬آگاهی از تنش زیرین مهم می
باشد ٬حتی اگر انگیزه آن آگاهی برای این باشد که بخواهی چاره ای بیابی.
بیگمان مثال آخری -آنچه را که در دلت مانده و سنگینی می کند ٬بتوانی پیش کسی که خوب به گفته هایت گوش می کند ٬برزمین
بگذاری و سبک شوی -اهمیت چیزی را روشن می کند که اغلب آنرا سرسری می گیریم ٬منظورم توجه ٬تایید و محبتی است که
از دیگری می گیریم .در حالت ایده آل انواع و صور مختلف پرستاری و مراقبت از خویشتن را با هم می آمیزیم :مانند دویدن و
نرمش کردن (حرکات بدنی) با جمع دوستانی که می توانیم پیش آنها از غم ها ن نگرانی های مان بگوییم .شاید عجیب به نظر
آید :ده کیلومتر راه می روی ٬کلی انرژی از دست می دهی ٬تازه احساس می کنی باطری ات پر شده است! براستی حیرت آور
85
است که هنر نیز همان احساس را به آدمی می دهد .تابلو ٬کتاب و فیلم خاصی مرا به شدت تحت تاثیر قرار می دهد؛ آن ها در من
چیزی را بیدار میکند ٬که مرا به شور و جنبش میاورد ٬پس از دیدن و خواندن آنها سبکبال می شوم.
می توان این را آگاهانه بکار برد .یک مثال بارز در این زمینه پروژه هنری بی/کران-نفس گیر ٬در بیمارستان دانشگاهی خِ نت
می باشد .کسانی که برای مدت مدیدی تحت معالجه و مداوای پزشکی شدید قرار می گیرند ٬در دوره بهبودی ( بازیابی تندرستی)
شان معموالً آسیب های تنش پس از تراما را بروز می دهند .تنش هائی که آمیزه ای از بیماری و دوا و درمان پدید می آورد٬
امکان دارد اینگونه پیامدها به چنان اَشکال و حاالتی درآید که بیمار مشکالت ماندگار دیگری پیدا کند .در سال ۲۰۱۷بیمارستان
دانشگاهی خنت پروژه هنریی را آغاز کرد که در آن عکاسی همراه با بیمار و خانواده او لحظات مهم بیمار و مراقبت های او را
بازسازی میکردند ٬از آنها عکس می گرفتند و سر آخر آنها را در نمایشگاهی به معرض تماشای عموم می گذاشتند .دقیقا ً برخورد
و رویکردی جمعی ٬که در آن بیمار می توانست به کسی که خوب می تواند به گفته ها او گوش کند و آنها را به تصویر درآورد٬
از درد ها و ترس های خود بگوید سپس آن گفته ها در تصاویر و گفتار هایی با مردم بیشتری در میان گذاشته می شد که به
فرایند بهبودی او بسیار کمک می کرد۹۱.
تنش و تخلیه را می توان به عنوان دو بخش و دوپارهٔ لذت خیلی زیاد ٬به ویژه لذت اروتیک دانست -که می باید گفت راه و روش
بسیار خوشایندی برای تندرست ماندن می باشد’ .روزی یکبار ارگاسم داشتن ( به اوج لذت جنسی رسیدن) شما را از دکتر بی
نیاز می سازد‘ .چیزی در نهاد و سرشت این لذت است که گوئی ما را به تکرار آن وامیدارد .در این دوره و زمانهٔ لذت بردن
اجباری ٬به نظر میرسد لذت بردن نیز می باید بگونه ای رخت کسب موفقیت را برتن کند ٬اما کسانی که به آنراه کشیده می شوند٬
بیشتر دچار رنج و محنت می گردند .همیشه و در همه احوال بدنبال تخلیه رفتن ابزار مناسبی برای رسیدن به زندگی خوب نمی
باشد .این یک نیز مانند بسر بردن پیوسته در حالت برانگیختگی غیرقابل تحمل می باشد .مصلحت آنست که راه میانه روی را در
پیش گرفت.
اینکه کودک بتواند برای داشتن زندگی خوب در خود اعتدال به وجود آورد ٬تا حدود زیادی به پیرامونی بستگی دارد که در آن
نشو و نما می یابد .هرچه فشار و تنش در آن افزایش یابد ٬امکان کنترل و اداره خویشتن کاهش می یابد .خوشبختانه بزرگساالن
می توانند با تشویق و کمک کردن به کودک یاد دهند روی پای خود ایستد ٬خود کارهایش را انجام دهد ٬بیاندیشد و برای وظایفی
که دارد راه چاره ای بیابد؛ بدین سان تاثیرات منفی پیرامون را کاهش دهد .در این راه اعتماد متقابل نقش تعیین کننده ای بازی
می کند .تعلیم و تربیتی که برپایه کنترل بیش از اندازه باشد ٬روی کودکان تاثیر منفی می گذارد و بچه هایی به بار می آورد که
توانایی ایستادن روی پای خود را ندارند.
همه این یافته ها -در باره پالسیبو و نوسیبو ٬آسیب هایی که با استرس در پیوند می باشد ٬لذت ٬کنترل و اداره خویش -همه
ی مجرد و انتزاعی را روشن می سازد؛ دیگریی که منظور من از آن پیرامون اجتماعی-فرهنگی می باشد ٬داستان اهمیت دیگر ِ
های بزرگی که از آن می شنویم و می بنینم ٬از سوی دیگر مراد من از دیگری مشخص ٬در درجه نخست از مادر ٬پدر و کسانی
هستند که از ما پرستاری و مراقبت می کنند .امروزه رسانه های دیجیتالی در آن زمینه با چنان توانمندی و شیوه ای جایگاه
کانونی یافته ٬که به آسانی نمی توان آنرا هضم کرد .تحقیقاتی که در هلند انجام شده ٬در بخش ۵بدان اشاره کردم ٬این مساله را
ثابت می کند :شمار جوانانی که روزی سه تا پنج ساعت با رسانه های اجتماعی سرگرم هستند ٬در مدت سه سال از ۱۷در صد
به ۲۹درصد رسیده است ٬که پیش بینی می شود از این هم باالتر برود.
دیگری سرچشمه تصاویر هویت-سازی می باشد که آدم ها با آنها بزرگ می شوند و تصویر خویشتن خود را بر پایه آن بازتاب
می دهند ( می کوشند تصویر خویشتن شان باز تابی از آن تصاویر می باشد -م .).سر برآوردن شتابان اینترنت به طور کلی و
رسانه های اجتماعی به طور اخص باعث شده مادر و پدرها نمی دانند یا خیلی اندک می دانند ٬چگونه از بچه هایشان (نیز از
خودشان) در برابر آن محافظت کنند .اگر در طول یک نسل سیل خروشان آسیب های جدید راه بیافتد ٬می باید چیزی در سطح
آن دیگری روی داد ه باشد .به این معنا که می باید تاثیرات دیگری در کار باشد که پیش از این نبود ٬تاثیراتی که بیمار کننده می
باشد و از پیرامون اجتماعی-فرهنگی و مادیی ریشه می گیرد که در آن بزرگ می شویم ٬زندگی و کار می کنیم .محافظت و
مراقبت در برابر آنها را مدیون مادر و پدر ٬اشخاص مهم دیگر در زندگی مان هستیم که از همان کودکی بما یاد میدهند عالئم بدن
خود را خوب بشناسیم و با آن برخوردی شایسته و بسنده داشته باشیم .حاصل آن پدید آمدن آگاهی از خویشتن می باشد که از ما
در برابر آثار منفی استرس های طوالنی مدت محافظت می کند ٬چرا که چنین آگاهی هایی مراقبت از خویشتن را تضمین می کند.
افزایش سرسام آور و تصاعدی اختالالت جدید حاکی از آنست ٬در آن زمینه خطائی پیش آمده است.
شتن خویش ما و هویت ما حاصل تعامل با محیط می باشد .کنش و واکنش آغازین میان من و نه تنها آگاهی ما از خویشتن ٬که خوی ِ
دیگر ان ٬نه تنها ره یابی به ’خودم‘ را و آنچه را که مرا به شور و جنبش در میاورد ٬فراهم می سازد ٬که فراتر از من و دیگری٬
هویت مرا نیز تعیین می کند .هویت مرا تا حد زیادی انتظارات دیگران تعیین می کند و همین طور تصاویر مرتبط با آن ٬که در
86
برابرم می گیرند و من خویشتن را با آنها آنها شناسایی و همگون می سازم ٬یا از آنها بدم می آید و دوری می کنم .بدینسان در دید
گران مهم (در زندگیم-م ).اهمیت دارد (برای آدم های بزرگسال عشق ِ و برداشت من از هویت نه فقط طرز رابطه گذاری من با دی
و کار دو گستره بسیار مهم برای تعامل می باشد) ٬که در عین حال و به خصوص با رفتاری که نسبت به خودم دارم و می خواهم
به دیگری نشان می دهم که کی هستم -بدیگر سخن از طریق رفتاری که با بدن خود دارم.
ناشناس نزدیک
تا چند نسل پیش کسی احساس هایش را نشان نمی داد .برای بدست آوردن جایگاه کنونی خود ٬در آن زمینه گام های بزرگی
برداشته ایم .هفته نامه هایی مانند احساس ( فیلینگ) ٬حس خوب و روان شدن ٬گواه این مدعی می باشد .هر فرستنده تلویزیونی
امروزه یک برنامه مورد ’مورد عالقه مردم‘ یا شو تلویزیونی -واقعی دارد ٬که در آنها آدمها می توانند خود را چنانکه هستند٬
نشان دهند و تهیه کننده ای که هر از گاهی می پرسد’ ٬حاال چه احساسی داری؟‘ و هر بار نیز پس از شنیدن پاسخ دوال و راست
می شود و می گوید’ ٬سپاسگزارم که احساس های تان را با ما در میان گذاشتید‘ .کتاب های خودآموز روانشناسی -در زمینه
روانشناسی کوچه و بازار -هم بما می آموزد تا جائی که می شود نزدیک احساس های خود بمانیم .البته آنها پرسش استانداردی
دارند’ :احساس خودت در آن باره چه می گوید‘؟ رهنمود استاندارد آنها هم می گوید ٬می باید به خودمان گوش کنیم’ ٬بویژه می باید
خودمان باشیم‘’ ٬خودمان را چنانکه هستیم به دیگران نشان دهیم‘ .با توجه به دشنام ها و عکس های برهنه بسیاری که در رسانه
های اجتماعی فرستاده می شود ٬به نظر میرسد عده ای آن رهنمودها را خیلی ’ جدی‘ گرفته اند ٬اما با این کارها راه به منزل نمی
برند.
همان طور که افزایش پُرنو ( عکس و فیلم های لختی-م ) .نمی تواند به این معنی باشد ما در فرهنگ پُرنو بسر می بریم ٬بهمان
سان ازدیاد احساسات به معنی هماهنگی و همگونی بیشتر با بدن خود نیست .در بازار داغ تجربه و ابراز احساس ها می باید
نکات چندی را یادآور شوم.
نخستین نکته این است هیچگونه رابطه علّی میان بیماری های سخت و ناتوانی در ابراز احساس ها دیده نمی شود .اگرچه اغلب
آنها را با هم می شود دید ٬علت سرطان را در ناتوانی از ابراز احساس های خود دیدن ٬از دیدگاه علمی خطا می باشد و بگونه ای
گناه را بگردن فرد می اندازد .الکسی تایمیا ٬رهیابی بسیار اندک داشتن یا هیچگونه رهیابی نداشتن به احساس های خود ٬پیامد
فرایندهای گوناگون می باشد که در آن میان شرایط محیطی نقش بزرگی بازی می کند .این ترکیب پیچیده فرایند های زیست-
روان -جامعه -شناختی است که تعیین میکند کسی مریض بشود یا نه.
نکته دوم آنست که آگاهی یافتن از احساس ها را نمی باید با احساساتی بودن یکی انگاشت .زیادی احساستی بودن بیشتر از
ناهمسویی و ناهماهنگی با انگیزه ها و رانش هائی می باشد که ما را برمی انگیزد -می توان به آدم خشمگین و تندخویی اندیشید
که داد میزند و می گوید هیچ هم خشمیگین نیست .خود را بدست احساسات سپردن به ویژه هنگامی که آن احساس ها منفی می
باشد ٬مانند خشم و افسردگی ٬کار خوبی نمی باشد؛ کسی که این کار را می کند ٬خشم یا افسردگیش بیشتر و بیشتر می گردد .در
اینگونه موارد بهتر است اندکی از خود دور شوید و از جایگاه تماشاگر به خود بنگرید و بیاندیشید۹۲.
نکته سوم آنست احساس های ما از آسمان نمی آید .احساس ها واکنش ما در برابر شرایط می باشد ٬به خصوص شرایطی که در
آن کسی دیگر جایگاه کانونی دارد .اغلب در برابر شرایط حاد ٬برپایه رویدادهای پیشین ٬به طور عاطفی واکنش نشان می دهیم٬
در نیتجه بسیاری اوقات عواطف ما با شرایط نمی خواند و همکار یا همسر مان حیران می ماند که چرا ما به یکباره این همه
عصبانی شدیم .اکثرا ً اینچنین رفتارهای ما برپایه انتظاراتی است که داریم ٬اما خود از آن ها آگاه نمی شویم :انتظار داریم یا می
ترسیم آن دیگری عکس العمل خاصی از خود نشان دهد ٬پس رفتارمان را با آن انتظار هماهنگ می کنیم ٬که آنهم موجب تحریک
آن عکس العمل می گردد .کسی که رفتار آدم های تو سری خور را دارد ٬توسری هم میخورد .برای درک بهتر از انگیزه ها و
رانش های خود می باید از روابط و مناسبات خود با دیگران درک بهتری داشته باشم.
نکته آخری که اهمیت آن بیشتر است روشن می سازد چرا من پافشاری نمی کنم بهتر است به احساس های مان گوش کنیم و آنها
را پیکان های راهنمای رفتارهای مان سازیم .اینگونه رهنمود دادن ها بر پایه افکار نادرست می باشد ٬بر این پایه نادرست که
احساس های من ’درست‘ و ’موثق‘ و نمایانگر خواست ها و آرزوهای من است ٬آنها نشان می دهد من کسی هستم .در این استدالل
های خام اندیشانه مردم فراموش می کنند آروزهای شان تا کجا و تا چه اندازه به وسیله رسانه های دیجیتالی و دنیای تبلیغات
دستکاری می شود .تاثیر آنها به دو دلیل ٬به صورت تصاعدی باال می رود:
87
دلیل نخست را پیشتر یادآور شدم :رفتار دیجیتالی ما آگاهانه و برپایه پژوهش های روانشناس ِی رفتاری دستکاری می شود تا معتاد
شویم .موفقیت آنرا همه جا می شود دید :در خیابان ٬در سالن دانشگاه ٬در رستوران ها ٬حتی در پشت فرمان ماشین مردم سرگم
گوشی های شان هستند .دلیل دوم اینست که آدم های بزرگسال ٬در مقایسه با دوره پیش از دیجیتالی شدن ٬اکنون بیشتر در معرض
مشاهده تصاویر قرار می گیرند .گذشت آن زمانی که می گفتند تماشای تصاویر برای بچه هاست؛ دیگر کسی از دست آنها رهائی
نمی یابد .اگر گفته ها یا ایده های کسی را بپذیرید ٬این امکان هست که روی آنها بیاندیشید .تصاویر یکراست راه خود را به درون
ما پیدا می کند .شواهد کافی و بیشتر از کافی وجود دارد که ناخودآگاه تصاویر را دریافت می کنیم و پس از آن ٬آنها رفتارهای ما
را تعیین می کند.
بدین سان بی آنکه خود خبر داشته باشیم ٬بخش بزرگی از هویت ما را دیگری پُر میسازد .از اینرو می توان دید در جستجوی
کیستی واقعی خود ٬خواست و آروزی واقعی خود برآمدن و دست یافتن بدان ٬کار ساده ای نیست.
III
محرمیت
می باید گوشه کوچکی از اندرون خود را هم برای خودمان نگهداریم ٬تا بتوانیم آزادی واقعی خود و مخصوصاً اوقات
گوشه گیری و تنهایی خود را در آنجا بگذرانیم .گفتگوهای روزانه مان با خویشتن را در آنجا داشته باشیم ٬خیلی
خودمانی ٬بی آنکه با جهان بیرون رابطه و تماسی داشته باشیم؛ [ ]...ما روحی داریم که می تواند به خود بپردازد؛ می
تواند با خود همراهی کند.
سه دهه پیش ٬روزگار دیگری بود ٬قاره دیگری ٬نیمه شب از راهرو هتلی که بودم ٬می گذشتم ٬نه کسی بود و نه صدایی شنیده می
شد ٬تنها نشانه زندگی کفش هایی بود که که جلو تقریبا ً همه درها دیده می شد ٬تنها استثناء آن بود که پس از هر دو در ٬جلو یک
در خالی بود .هر جفت کفش به طرز دیگری کنار هم قرار داشت ٬افتاده بود.
منظم در یک خط ٬با فاصله ای متناسب کنار هم قرار داشتند ٬گویی هر آن می توانستند راه بیافتند و بروند.
کفش های زنانه ای ( با پاشنه های بلند) که با شلختگی روی کفش های مردانه انداخته شده بود.
یک جفت سمت چپ ٬یک جفت سمت راست ٬در هم مانند مرزی میان آنها.
بهمان تعداد میشد جفت های پشت آن درها را در خیال خود دید ٬که مانند برخی از آن کفش ها میان شان نزدیکی یا فاصله بود.
برخی های شان باهم محرمیت داشتند برخی ها هم نه .گویی آن دری که آن جفت آدم ها را از جفت کفش های شان جدا می
ساخت ٬می گفت کمی هم دل تان بمن بسوزد ( امشب را منهم در تنهایی خواهم گذراند) ٬که این ایده را به آدمی می داد ٬هر کدام
از آن جفت ها نیز دو نیمه جهان را در خود دارد.
من در خود جفتی هستم ٬که با خویشتن همان رابطه محرمیت را دارم ٬در یک رابطه دلدادگی .گاه با وی مهربان هستم ٬ازش
پرستاری میکنم ٬گاه با بی اعتنائی ولش می کنم؛ گاه دلم برایش شور میزند ٬نگران دنبالش می گردم ٬گاه با دشمنی از خود
میرانمش؛ گاه هراسان بهش فشار می آورم؛ گاه همه بدگمانی هایم رخت برمی بندد ٬آزادش میگذارم .گاه باهم همساز و گاه
ناهمساز می شویم .هرکدام از ما می توانیم به خویشتن نزدیک یا از خویشتن دور شویم؛ در جستجوی خویشتن برآئیم ٬خود را گم
کنیم ٬خود را بیابیم؛ خویشتن را از یاد ببریم ٬از خویشتن پرستاری کنیم؛ اگر نتوانیم با خویشتن محرم شویم ٬با دیگری نیز نخواهیم
شد .با این تفاوت که گناه آن ناکامی را بگردن دیگری خواهیم انداخت.
بیگانگی
اگر می خواهید راه بروید ٬از پاپوش های خود تغافل نکنید و کفش های خوبی بپوشید .نخستین پاپوش هایمان را مادران و پدران
مان برایمان انتخاب می کنند ٬تا ما خنده کنان از آنان دور شویم و بسوی جهان بزرگ رویم .پس از آن خودمان کفش هایمان را
انتخاب می کنم ٬از میان انواع زیاد کفش هایی که در پشت پنجره کفش فروشی دیجیتالی گذاشته شده است .در نگاه نخست متوجه
نمی شویم انتخاب ما اغلب با از آن همکاران و همسایگانمان یکیست .از آن هم شگفت آورتر اینست ٬بیشتر کفش های تنگی می
پوشم ٬چرا که آنها ُمد است.
89
با کفش های تنگ پاها تاول می زند ٬راه رفتن به لی لی کردن بدل می گردد ٬لی لی کردن هم به لنگیدن .اگر می خواهم روی پای
خود بایستم ٬می باید به پاهایم اهمیت دهم .برای چه پاهایم تاول زده است؟ چگونه می توانم خودم را از دست آنها برهانم؟ چه
پاپوش هایی برای پاهای من خوب است؟ برای هر مناسبتی به چه کفش هایی نیاز دارم؟ آیا کفش ها را برای پاهایم می خواهم یا
جهان بیرون؟ یا برای نگاه های دیگران در آن جهان؟
دلدادگی
باهم به گشت و گذار رفتن بسیار خوشانید است ٬اما برای آن کار می باید تمرین و تالش کرد ٬بردباری نشان داد تا بتوان همگام
گشت .ما همه زنان و مردانی را دیده ایم که یکی شان ده متر جلوتر میرود ٬با دوچرخه یا پیاده .نمونه موفق گشت و گذار مانند
رقص باله ایست با حرکاتی که به آسانی باهم همگونی و هماهنگی دارد ٬چه در دور گشتن از هم چه در نزدیک شدن بهم .آن
جفتی که خودم هستم با جفت دیگری می رقصد ٬که دیگریست.
90
۷
هویت ما خانه ای را می ماند که اتاق های بسیاری دارد و ما تنها از چند تای آنها خبر داریم .مبل های مان را خود مان انتخاب
کرده ایم ٬مطابق سلیقه ’خودمان‘ -خودمان را توی عالمت نقل قول گذاشته ایم ٬برای آنکه تاثیر تبلیغات و رسانه ها بیش از اندازه
می باشد و اگر کسی گمان می کند آنها روی او تاثیری ندارد ٬خودش را گول میزند .هنوز نیک نمی دانیم آیا آن مبل سه نفره
مناسب است ٬میز و صندل اتاق نهار خوری کامالً با سلیقه من جور درمیاید ٬حمام آن طور که دلم می خواهد با قد و قواره من
مناسبت دارد خودم را در آنجا می توانم باخود نزدیک احساس کنم .اما چه کسی روی آن مبل می نشیند ٬در آن باره سلیقه چه
کسی می باید در نظر گرفته شود ٬احساس نزدیکی کردن با خودم برای من کدام احساس است؟ یکدلی و همدردی با خود برای ما
دشوارتر از آنست که گمان می کنیم ٬دلیل آنهم ساده است ٬در گفتهٔ نزدیکی با ’خودم‘ ٬آن خودم ٬هم از خود کم دارد و هم از من.
چون بی آنکه از آن آگاه شویم می گذاریم هویت مانرا دیگری به اندازه مان ببرد و بدوزد.
ثث ٭همکارمان فرانس اسخالکویک بمن یادآوری کرد که گفته اولی به این صورت بوده است’ :سرافکندگی و شرمساری از
کمبود همدردی با خود می باشد‘ ٬بهمان گونه هم در کتاب ’درمانگری با اعتراف گیری یکی نیست ٬یادداشت هایی در زمینه شرم‘
آورده شده است .اما من نقل قول خود را از کتاب آرون گرونبرگ و شارلوته فان دن بروک ٬چاپ فرانکفورت ٬اونه نابل= بدون
ناف ۲۰۱۶ ٬آورده ام.
پیروی ناخودآگاه
مفهوم ’از خود بیگانگی‘ تاریخ درازی دارد و در طول این مدت انعکاس های متفاوتی از آن بگوش می رسد ٬هم از گوشه
فلسفی و هم از گوشه روانشناسی .بیشتر آنرا در فصل چهار ٬هنگام بررسی هربرت مارکوزه یادآور شدم .او زودتر از دیگران
دریافته بود که آزاد سازی سال های شصت به بن بست رسیده است ٬برای آنکه یک ایدئولوژی اقتصادی ٬بی آنکه دیده شود ٬دست
ب آزاد بی و پای ما را توی پوست گردو می گذارد .مارکوزه آن مفهوم را برای نشاندادن از خودبیگانگیی بکار برد که ما در غر ِ
آنکه خبر مان شود در سرازیری آن افتادیم ٬بویژه در سطحی که هرگز تصور آنرا نمی کردیم .هنگامی از خود بیگانگی به سراغ
مان می آید که خود را با ایده هایی که از بیرون بما تحمیل شده است ٬شناسایی و همانند پنداری کنیم .پیامدهای آن ٬ناهمگون و
ناسازگار شدن با چیزیست که در اندرون مان می گذرد ٬آن نیز تاثیر خود را روی بدن مان میگذارد .اصطالحی که در پزشکی و
استرس ماندگار ٬از سردرد های تشنجی گرفته تا
ِ روانشناسی برای آن بکار می برند ’استرس‘ می باشد .ویرانی های ناشی از از
بیماری های ایمنی خودکار (اوتو ایمیون) ٬همچنانکه در بخش ۳هنگام بررسی سایکو -نیورو -اندوکرینو-ایمیونولوژی آورده شده٬
از دیدگاه علمی به اندازه کافی تحقیق و ثابت شده است .این که بحث بر سر ویرانگری آن می باشد ٬هنوز در آگاهی جمعی بگونه
ای که باید ٬رخنه نمی کند .البته آن با از خودبیگانگی کنونی نیز ٬که گناه بیماری و آسیب را بگردن خود بیمار می اندازد ٬بی ربط
نیست.
ما قرنی را پشت سر گذاشته ایم که پُر از رژیم های دیکتاتوری بود -روسیه زیر استالین ٬آلمان نازی زیر هیتلر ٬پرتقال زیر
ساالزار ٬اسپانیا زیر فرانکو ٬د.د.ار .کمونیستی (آلمان شرقی-م .).حکومت های تمامیت خواه می خواهد اندیشه و اندیشیدن
شهروندان را نیز در اختیار خود بگیرد .در غرب ما برای آنچه که در بلوک شرق و در چین مائوتسه دون از آن با ’بازآموزی‘
نام می بردند ٬با ’مغز شویی‘ و ’تلقین‘ یاد می کنیم .هرکسی که در آن رژیم های خودکامه بزرگ میشد ٬شهروند سر به زیر و پا
براهی می گشت .اما در خانه ٬در جمع خودی ها و دوستان ٬دور از اغیار ٬می توانستند آزاد بیاندیشند ’ .دی گدانکن زیند ف َری =
اندیشیدن آزاد است ‘این بخشی از آوازیست که در اواخر سده نوزدهم مبارزان جبهه های پایداری و دگر اندیشان ٬به عنوان شعار
91
شان زنده نگهمیداشتند .امروزه از خود بیگانگی بسی فراتر از تلقین می رود؛ آن اندیشیدن و همه هستی ما را تعیین می کند.
آزادی اندیشه سرابی بیش نیست.
جنبش های رهایی بخش سده گذشته ما را از ستم و استبداد نقش جنسیتی ٬طبقات اجتماعی ٬ستون بندی های اجتماعی ( از دیدگاه
اجتماعی تقسیم جامعه طبقاتی به ستون های عمودی می باشد که در آن افراد طبقات مختلف مثالً در انجمن های محلی ٬دینی٬
فرهنگی ٬برخی جنبش های اجتماعی مانند طرف داران حیوانات ٬محیط زیست و ...شرکت دارند ٬بهم نزدیک می شوند و بگونه
ای همبستگی می یابند .این هم تدبیری بود برای پیشگیری از شورش های اجتماعی -م ).و دین رهانید .درهای مدارس یکی یکی
گشوده گشت ٬پس از آن با گذشت هر روز درهای کلیسا ها یکی یکی تخته شد .تن -بویژه تن سکسی -و روح باالخره آزاد
گردید تا هر کاری را که خود می خواهد و دوست دارد بکند .زیگمونت باومن فیلسوف لهستانی-بریتانیایی گفته معروفی دارد
’هرگز اینهمه آزاد نبودیم .هرگز خود را اینهمه ناتوان احساس نمی کردیم‘ .ما از باره جنسیتی ٬مذهبی ٬حتی در سطح سیاسی
آزادی بدست آورده ایم ٬به این دلیل ساده که آن حوزه ها اهمیت خود را از دست داده اند؛ امروز آنها تابع و مقهور قدرت
بزرگتری گشته اند :مقهور یک قدرت بزرگ جهانی ٬بازار آزاد .آزادی امروزی به خود زندگی مربوط می شود .شیوه زندگی
کردن مان را ٬حتی کسی را که می باید باشیم ٬با گذشت هر روز سیستمی بیشتر تعیین می کند که ناشناخته است و به صورت
دیجیتالی درآمده ٬سیستمی که خیلی چیز ها را برای ما تعیین و تکلیف می کند .هنر پیامدهای ناگوار و دل آزاری را که آن سیستم
می تواند داشته باشد ٬بنمایش می گذارد.
درسال ۱۹۵۸نمایشنامه نویس فرانسوی-رومانیائی اوژن یونسکو نوشت که چگونه مردم یک شهر به یک کرگدن تبدیل شدند .در
آغاز تنها یک جفت از آنها بود که مردم یا خوشش شان می آمد یا بدشان .اندک اندک شمار آنها بیشتر می شود و مردم بسیار
نگران می گردند؛ باید آستین باال می زدند و کاری می کردند ٬نمی شد همچنان دست روی دست بگذارند و کاری نکنند .برخی ها
از ضرورت کشیدن نخی یا نواری بهداشتی به دور آنها می گفتند تا از کرگدن شدن آدم های دیگر جلوگیری می شد .بحث و تعلل
ادامه داشت تا آنکه به نقطه برگشت ناپذیری رسیدند و دیگر نمی شد جلو کرگدن شدن آدم ها را گرفت ٬همه دل شان می خواست
کرگدن شوند ٬مگر یک تن که او هم یک آدم غیر عادی شده بود.
هنگامی که هیجده سالم بود و این نمایشنامه سور رئالیستی (کرگدن) را برای نخستین بار خواندم ٬از عمق آن چیزی نفهمیدم .چند
سالی از خواندن آن کتاب گذشته بود که فیلم هجوم قاپندگان تن ( دون سیگل )۱۹۵۶ ٬را دیدم؛ پس از آن بود که به گستره آن پی
بردم .در شهر کوچکی ٬در امریکا ٬مردم بیشتری با گذشت زمان گمان می برند که دوستان و اعضای خانواده های شان دوستان
واقعی و اعضای واقعی خانواده های آنها نیستند .درسته ٬آنها هنوز مانند گذشته بودند ٬اما رفتار شان عوض شده بود ٬دیگر مانند
گذشته فکر نمی کردند .شخصیت اصلی داستان پزشکی است که تحقیق می کند .وی در آن راه به زیرزمینی میرسد که پر است
از آدم هایی که نیمی از بدن آدم ها را دارند که همان نیمه به طور کامل رشد کرده است (آنها از دانه های غول پیکری رشد می
روز ٬آن بدن های روئیدهکنند که مانند نخود و لوبیا هستند) ٬آنها بسیار شبیه آدم هایی هستند که او می شناسد .پس از گذشت چند ِ
از دانه های غول پیکر ناپدید می شوند ٬اما او دیگر دوستانش را نمی شناسد .آنها به تسخیر در آمده اند ٬نیرویی فرازمینی آنها را
در اختیار خود می گیرد ٬به گونه ای که همه آنها مانند هم می اندیشند .او با ناامیدی می کوشد جلو تسخیر شدن را بگیرد ٬اما
شمار آدم هایی که دگرگونی پذیرفته اند همچنان افزایش می یابد .هنگامی که محبوب وی می کوشد او را راضی کند دست از
مقاومت بردارد ٬شخصیت اصلی پی می برد که او نیز تسخیر شده است .هنوز صحنه آخری فیلم جلو چشمم است .او در حال
فرار از میان ماشین های شاهراهی فریاد می زند’ :آنها اینجا هستند! آنها اینجا هستند! شما نفرات بعدی هستید!‘۹۳
یونسکو و دون سیگل هر دو نشان می دهند چگونه تلقینات ایدئولوژی ( در مورد یونسکو کمونیسم ٬در مورد دون سیگل مک
کارتیسم) گروه افزایش یابنده ای از آدم ها را ٬تحت تاثیر قرار می دهد و پس از رسیدن به نقطه اوج خود هویت آدم های بیشتری
را نیز تعیین می کند .ایدئولوژی یی که کم کم به چهره ایدئولوژی تمامیت خواه درمیاید ٬آهسته آهسته به از خودبیگانگی کامل می
انجامد ٬پس از آن همه مانند هم رفتار می کنند و مانند هم می اندیشیند و چون چندی می گذرد آن نیز عادی (جدید) می گردد.
شخصیت های آن نمایش و آن فیلم به چهره کسانی درمیایند که پیشتر نبودند ٬از این گذشته خودشان نیز از این دگرگونی آگاهی
نمی یابند.
آنچه را که از سر میگذرانیم مشابه و قابل مقایسه با وضعیت باالست ٬با این تفاوت که مورد ما گامی پیشتر می رود .شرایط از
آنرو مشابه و قابل مقایسه می باشد که یک ایدئولوژی اقتصادی موفق شده است بر هویت ما حاکم شود و آنرا پر کند .این یک
گامی بس بزرگ فراتر رفته ٬برای آنکه چیرگی آن بر هویت ما ٬توسط ایدئولوژیی خزنده و پنهان از دیدها صورت گرفته است -
بویژه -از آنرو که به توهمی دامن می زند؛ به این توهم که گوئی آن جدا از ایدئولوژی صورت گرفته است .فریبکارانه ترین
نیرنگ در این از خود بیگانگی پنهان ٬فراخوان جهان رسانه ها و آگهی ها برای واقعیت بخشیدن به ’فردیت‘ خود می باشد .در
عمل معنی آن فراخوان اینست که همگی ٬همان وسایل بیش و کم زاید را بخریم ٬همان آشغال ها را بخوریم ٬برای کاستن از
92
فشارها و استرس همان کارها را بکنیم ٬به مسافرت های یک سان برویم و پس از برگشتن همه مان ٬مانند هم عکس های مسافرت
مان را برای تماشای دیگران در فیس بوک بگذاریم .در عین حال همه مان خیال می کنیم یگانه و منحصر به فرد هستیم .به گفته
آدام فلیپس ٬روانشناس بریتانیایی از احله روانشناسی تحلیلی ٬ما ناخودآگاه پیرو و فرمان بریم:
کسی که ناخودآگاه پیرو و فرمان-بر می باشد ٬خود را فرمانبر نمی بیند ٬چنین آدمی خود را واقع گرا ٬عادی و منطقی می بیند.
بگونه ای زندگی می کند که گوئی می داند زندگی واقعی چگونه می باشد۹۴.
هرگاه از زندگیی که می کنیم خرسند نباشیم -تا جایی که آن احساس ناخرسندی را می پذیریم -آنرا ناشی از عدم موفقیت خود
خواهیم دید .با خود خواهیم گفت ٬می باید بیشتر از این سعی خود را بکنم ٬بیشتر از این کار کنم ٬انتخاب های بهتری بکنم .بدین
ترتیب ٬همچنان پیش می رویم تا اینکه به بن بست می رسیم :کارمان را از دست می دهیم ٬روابط مان بهم می خورد (’ دیگران
بهتر هستند‘) ٬علیرغم همه کوشش های ما بچه مان در مدرسه همچنان نمرات پایین می گیرد ( معلم گفته امسال رفوزه می شود).
اجبار به بهتر انجام دادن ٬ایده آلی که از ما انتظار دارند ٬وادار مان می کند بیشتر سخت کوشی کنیم .افسردگی و توان درباختگی
(برن آوت) مخرج مشترک فروپاشی و از پا درآمدنی می باشد که اغلب تنش و فشارهای طوالنی مدت در پی میاورد.
تند و خشن
اینکه در سده گذشته استرس این همه افزایش یافته است ٬به سبب یک دگرگونی قابل رویت می باشد :در صد سال گذشته شتاب
افزایش یابنده ای را از سر گذرانده ایم و هنوز هم می گذرانیم ٬از ترن بخار بگیر تا اینترنت .در سال ۱۹۹۰هنوز از یک ماشین
تایپ الکتریکی استفاده میکردم .در سال ۱۹۹۲شبکه سراسری جهانی راه اندازی شد .از سال ۱۹۹۹وایفای به عرصه وجود
آمد .در سال ۲۰۰۵نخست یوتیوب پا به عرصه وجود نهاد و بدنبال آن در سال ۲۰۰۶تویتر سر برآورد .در ۲۰۰۷نخستین
آیفون ها با برنامه های کامپیوتری کار کرد و (اپس) عادی شد .در سال ۲۰۰۹میزان داده های دریافت و فرستاده شده با تلفن
همراه از میزان گفتگو های تلفنی بیشتر شد .از ۲۰۱۰آی َپد و تَبلت در دسترس همگان قرار گرفت .از سال ۲۰۱۶می توانیم با
کامپیوتر های مان ارتباط مکالمه ای داشته باشیم۹۵.
صد سال پیش شتاب و سرعت به سراغ کاالها رفت ( ترن کمی سرعت بیشتری داشت تا بارج -کلک -های رودخانه ای) ٬پس از
آن ارتباطات سرعت گرفت (دستگاه های شگفتی آور پیام های صوتی سریع مانند رادیو ٬تلگراف و تلفن سر برآورد) .امروزه آن
شتاب خود ما و زندگی ما را فراگرفته است .از طریق تلفن های هوشمند اینترنت به تن ما می چسبد و شتاب به شیوه اندیشیدن٬
ارتباط گذاشتن ٬کار کردن و آرامش یافتن ما رخنه می کند .کوتاه سخن آنکه روی هویت ما ٬اینکه کی هستیم تاثیر میگذارد٬
همچنانکه آنرا در برخی از اصطالحات این زمانه که به زبان ما راه یافته است ٬می شود دید :زمان کیفی ( زمانی که همه توجه
خود را به کس دیگری می دهیم ٬بویژه در رابطه مادر و پدرها با فرزندان شان بکار می رود -م ٬).تعمیر موقتی ٬غذای
حاضری(فست فود) ٬یک قرار آنیُ ٬چرت کوتاه برای جان گرفتن ( پاور سنپ) .در این زمانه خواب برای شارژ کردن باطری
مان می باشد نه برای استراحت کردن’ .کار با شتاب بیشتر ٬بازی با شتاب بیشتر‘.
اغلب برای توجیه شتاب یافتن زندگی و بیگانه گشتن ٬پیشرفت های دیجیتالی را پیش می کشند ٬در حالیکه آنها در درجه نخست
ابزارهای فنی شتاب یافتن بشمار می آید نه علت شتاب یافتن .علت را می باید در اصل رقابت جست که همه جا بچشم می خورد٬
شدن پیوسته می باشد .در یکی از قسمت های سلایر انگلیسی پر بیننده آینه سیاه جهان بسیار پوچی را
ِ و اساس آن احساس ارزیابی
نشان می داد ٬اما آن جهان برای ما بیگانه هم نیست .ما بکمک فشار دادن یک دکمه ( با دادن یک تا پنج ستاره) درباره همدیگر
قضاوت می کنیم .نمره تو را همه می بینند و آن زندگی تو را رقم می زند .از مدل ماشینی که می توانی اجاره کنی گرفته تا
کیفیت مراقبت های پزشکیی که دریافت می کنی ( با توجه به بیمه ات -م ٬).همه به تعداد ستاره هایی بستگی دارد که دیگران
برایت می فرستند .نمره السی ۴/۲است اما می خواهد آن را به ۵/۴برساند ٬چون این شرط ورود او به آپارتمان رویا هایش می
باشد .او یک کوچ (مربی) گران قیمتی انتخاب می کند ٬دنبال دوستان ‘خوب’ می گردد و از مسائل حاشیه ای پرهیز می کند .می
خواهد موهایش بهترین مدل را داشته باشد ٬برای بهتر شدن زبانی که از او انتظار می رود پیوسته تمرین می کند .به همه جا سر
می کشد .نتیجه آنست که همه چیز را از دست می دهد و نمره اش صفر می شود.
داستان است؟ هر کسی که از اوبرتاکسی ( شرکت تاکسی رانی آلمانی -م ).استفاده می کند می داند که می باید نظر دیجیتالی خود
را به راننده بدهد و یکی هم دریافت کند .نتایج آنها را می شود دید و تاثیر هم دارد؛ مسافری که ۴/۸یا بیشتر بگیرد ‘حق’ استفاده
از ‘اوبر ویپ’ را می یابد ٬او را سوار ماشین های بهتر با رانندگان بهتر می کنند ٬که شخصیت اش را باال می برد .با امتیاز بد
کسی شما را سوار تاکسی اش نمی کند.
93
مشکل با رقابت نیست و مسابقه گذاشتن می تواند خوب هم باشد .آن وقتی مشکل می گردد که سراسر زندگی آدمی به مسابقه
تبدیل می شود .دیریست روزگار این ایده گذشته که ٬رقابت تنها به زندگی حرفه ای ما مربوط می شود و در خانه می توانیم با
خیال تخت استراحت کنیم .من خود محصولی هستم که می باید خودم را عرضه کنم ٬در رقابت پیوسته با محصوالت دیگر ٬در
پیرامون پهناوری که به بازاری تبدیل شده است .برای پاسخ دادن به نیاز بازار ناگزیرم خودم را باال بکشم و از خودم تعریف و
تمجید کنم ٬چون هر موفقیت کوچکی به حساب می آید ٬این را میباید به همین صورت پذیرفت ٬با شمار تصاویر خاص انگشت
شصتی که دریافت می کنی و ‘دوستانی’ که در فیس بوک داری ٬شمار دنبال کنندگانت در تویتر و شمار تماس هایت در لینکدین.
البته آن ها نیز فروشی می باشد .در پایان سال ۲۰۱۶موسسه هلندی آگهی های ایده آل م .ه .آ .ا .کند و کاوی را را در زمینه گود
الیف اِیجنسی (نمایندگی زندگی خوب) آغاز کرد .گود الیف ایجنسی سازمانی است که به مردم کمک می کند ٬از خود شان بهتر
تعریف و تمجید کنند (خود شانرا بهتر به فروشند-م ٬).البته نخست باید پول آنرا بپردازی .با پرداخت حداقل ۹/۹۵ایرو می توانید
در فیس بوک ٬اینستاگرام یا لینکدین واکنش های اضافی بخرید .برای خرید دوستان فیس بوکی اضافه ٬حداقل می باید ۲۹/۹۵ایرو
بپردازید .اگر بخواهید در میان آن دوستانت هلندی های سرشناس هم باشند ٬بهتر است بدانی که در ازاء هر یک از آنان ۲۳۹/۹۵
ایرو از کیسه ات می رود.
البته این آگهی نیز مانند آگهی های دیگر م .ه .آ .ا .جنبه انتباهی و هشدار داشت .ویژگی این کند و کاوها آنست که به صورت
واقعی عرضه می شود؛ این حقیقت که م .ه .آ .ا .مبتکر این ایده بود ٬بعدا ً فاش می شود .نخست آنرا از رسانه های معمول میان
مردم پخش می کنند ٬همراه با فیلم کوتاهی که در آن آدم هایی در حال رقص و خنده دیده می شوند:
دلت می خواهد روی دوست دخترت ٬رئیس ات ٬همسایه ات یا کسی دیگر تاثیر خوبی بگذاری؟ به نشانی خوبی آمده ای .ما
نمایندگی زندگی خوب هستیم ٬نخستین دفتر چهره سازی در جهان برای شهروندان معمولی .ما با خدمات موفق خود بشما کمک می
کنیم چهره ای مردم پسند و موفق داشته باشید .اطالعات بیشتری می خواهید؟ با گود الیف ایجنسی تماس بگیرید۹۶.
بسیاری از مردم با انزجار به آن آگهی نگاه می کردند ٬این نشان می داد که آنها آگهی را جدی گرفته اند ٬که مساله عجیبی هم
نبود ٬چون پس از آنکه شما مبلغ مشخصی را می پردازید ٬شرکت های کوچک و وابسته به گود الیف ایجنسی دست بکار می
شوند تا ٬پیرو سفارش گوگول ٬نام ٬شرکت و مقاله شما در باالی فهرست جای گیرد.
البته نامگذاری گمراه کننده سازمان زندگی خوب آنجاست که آن سازمان اصالً برای زندگی خوب نیست ٬مگر آنکه موفقیت های
بنمایش گذاشته شد ٔه آنرا بجای معیار زندگی خوب در نظر بگیری .پرسشی که م .ه .آ .ا .پس از فاش شدن داستان پیش می کشد
اینست’ :راستی ٬این کار را برای کی می کنی؟‘ پیام پرسش نیز روشن است ٬می باید از خود پرسید محتوای زندگی خوب چیست٬
چه چیز آن برای من خوبست و چه چیز آن برای دیگری .در اینجا باز به ارسطو می رسیم که از آزمندی می گفت ٬پیوسته زیادی
خواهی کردن ٬هم از شهرت هم از ثروت؛ که بزرگترین مانع بر سر راه زندگی خوب می باشد.
رقابت همواره بوده است و نمی باید مشکلی در آن باره باشد .بکنار از اینکه زیادی خواهی را در همه جا می توان دید ٬اکنون
مشکل شتاب گرفتن روز افزون بیشتر خواهی می باشد .در قیاس با تنها دو سه دهه پیش انتظارات همه ما از خویشتن نیز باال
رفته است :باید این بدن را داشته باشی ٬باید خودت را تا آن حد باال بکشی ٬باید با ُمد پیش بروی .در رسانه های گروهی می
خواهیم بازدید کننندگان ’دکه ما‘ بیشتر شود ٬دنبال کنندگان و ’ بیالخ‘ دهندگان بیشتر داشته باشیم ٬تا پیروان آن رسانه هر از
چندی پیشرفت یا پسرفت ما را از روی نموداری که رسانه ها برای مان می فرستند( برای دانشگاهیان از طریق ریسرچ گیتس =
دروازه پژوهش’ :در هفته گذاشت بیشترین نقل قول ها از این مقاله علمی شما بوده است)‘ ٬ببینند .رسانه های اجتماعی از باره ای
رقابت را از میان برده است .تو هیچ وقت به اندازه کافی زیبا ٬ورزشکار ٬یا امروزی نیستی؛ هرگز به اندازه کافی از تو نقل قول٬
تحسین و چاپلوسی نمی شود .هرگز با دیگری که در جایگاه رقیب نشسته ٬یا دیگریی که خودت هستی ٬قابل قیاس نیستی.
اجبار به تولید بیشتر و بیشتر از همان چیز ٬سرچشمه توان درباختگی می باشد .یعنی :به بن بست کامل رسیدن .یک صد سال
پیش لوئیس کارول در ماجرا های آلیس در سرزمین آینه ها ٬امکان داد ملکه سرخ آنها را به آلیس توضیح دهد:
در اینجا برای آنکه بتوانی در همانجایی که هستی بمانی ٬باید با همه توان بدوی .اما اگر بخوای جلوتر بروی دست کم می باید دو
آن برابر تندتر بدوی۹۷.
بهنگام توان درباختگی ( برن آوت) نه تنها شتاب از میان می رود ٬زمان هم باز می ایستد .کسی برای توان درباختگی نامزد می
شود که با همه توان می کوشد از همکارانش بیشتر و تندتر کار کند .پس از توان درباختگی همه آن فرایند ها وارونه می شود:
دیگر توانی نمی ماند ٬زمان و فضا به ’بودنی بی هدف‘ کاهش می یابد.
94
پیامد دیگر آن بدبینی می باشد .به این صورت که بعضی ها خود شانرا کنار می کشند و از بیرون گود زهر به درون آن می
ریزند .بدبینی خود را با دست کشیدن از هرگونه مشارکتی مشخص می سازد ٬اما توان درباختگی (برن آوت) پیامد وارونه آن می
باشد .برای کسانی که هنوز ماپت شو را بیاد می آورند :استاتلر و والدورف ٬دو مردکی که در بالکن بودند ٬نمایندگی بدبین ها را
داشتند؛ آنها خودشان هیچکاری نمی کردند ٬اما از عالم و آدم ایراد می گرفتند .کرمیت قورباغه ای که مدام سرگرم رتق و فتق
امور بود ٬سر آخر دیگر نمی توانست روی پای خود بایستد.
آدم هایی که دچارتوان درباختگی (برن آوت) می شوند ٬دوره موفقیت خود را بیاد می آورند که در آن ٬علیرغم نشانه های هشدار
دهنده ٬از بی خوابی و اعتیاد به قرص گرفته تا بهم خوردن زناشویی شان برای بار دوم ٬یقین داشتند رشته امور را در دست خود
دارند .این گونه آدم ها به خود و سالمتی خود توجهی نمی کنند ٬همواره از خود مایه می گذارند ٬خود را بدست فراموشی می
سپارند .تا اینکه روزی توان درباخته و وامانده ٬خود را در آینه می بینند .از آنچه می بینند نگران می شوند ٬خود را در آینه نمی
شناسند ٬گوئی کسی دیگر را می بینند؛ شاید هم از خود بیگانگی شان را می بینند.
روز به روز مردم بیشتری خود را شکست خورده احساس می کنند و روی ناراحتی آنان برچسب تشخیصی چسبانده می شود.
در مورد زنان آن برچسب اغلب افسردگی است و در مورد مردان توان درباختگی .شنیدن مورد آخری خیلی هم ناخوشایند نمی
باشد ٬مرد که نباید ضعف نشان دهد .بگمان من شمار بیماری های مرتبط با استرس که عده ای به سبب آنها مدت هاست خانه
نشین شده اند ٬خیلی بیشتر از شمار بیماران افسردگی و توان درباختگی به طور یکجا می باشد .کارکنانی که به علت ناراحتی
های ناشی از استرس خانه نشین می شوند ٬رسما ً مریض می باشند ٬اما آن تشخیص ٬احساس شکست خوردگی آنان را کم نمی کند.
برای آنها اندیشیدن در باره خویش به معنی قضاوت در باره خود است که از آنجا هم تا گنهکار دانستن خود گام کوچکی بیش
نیست .نباید از این مساله شگفت زده شد ٬چون به قضاوت نشستن در باره خود ٬در شیوه نگریستن به خود از دید دیگران نهادینه
شده است .در گذشته گرفتاری ما به آن مساله از آنرو بود که خود را گنهکار می دانستیم ( پیرو داستان آفرینش و رانده شدن از
بهشت ٬در داستان انجیل -م).؛ این روز ها از آنرو که برای رسیدن به ایده آل مورد انتظار (از خودمان-م ).کم میاوریم .در
فرمل بندی گفته لوئیس تاس که این بخش را با آن آغاز کردم ٬جای ’گناه‘ را ’شرم‘ میگیرد :احساس شرم به علت فقدان همدلی و
همدردی با خود ٬همراه با توجه زیاد به قضاوت دنیای بیرون ٬می باشد.
ی مذهبی صورت می گرفت ٬که هر از چندی ما را وادار می کرد به بررسی وجدان تا چندی پیش این قضاوت از سوی یک دیگر ِ
مان بپردازیم ( اشاره به اعتراف در پیش کشیش می باشد -م ٬).که نتیجه اجتناب ناپذیر آن تبهکار و گنهکار دانستن خودمان بود٬
حتی اگر گناهی نمی کردیم ( ’گناه در فکر و خیال هم گناه بود‘ )’ .شخم زدن‘ وجدان خود الجرم اعتراف به گناه را در پی می
آورد ٬در میان کاتولیک ها روی صندلی اعتراف و در میان پروتستان ها مستقیما ً به خدا .خالصه کالم ٬اعتراف به گناه ٬پس از آن
درخواست بخشایش و توبه کردن برای ماندن در صراط مستقیم بود .براه راست برو و دیگر گناه مکن.
اعتراف گیری از ُمد افتاد ٬اما اعتراف به گناه برچیده نشد .در طول سال های دهه هفتاد سده پیش جای صندلی اعتراف را اتاق
درمانگران گروهی گرفت (’بریز توی گروه‘) .جستجو
ِ مشاوره (روانی-م ).روان درمانگر و جشن اعترافِ دسته جمعی پیش
برای یافتن ’خویشتن واقعی‘ در این متن نوین تا حد زیادی همان نتایج اعتراف را داشت :مردها می باید قبول می کردند که در
درون شان (که گودی چندانی نداشت) همه شان انحراف دارند؛ زنها هم می پذیرفتند که همگی حسود هستند ( به ویژه در رابطه
با بهترین دوست زن شان) .اعتراف گیرندگان تازه به دوران رسیده ٬در قیاس با پدران روحانی و پیشگامان سختگیر خود ٬می
کوشیدند پیروان خود را قانع سازند که هسته کانونی و واقعی شان خوب است .همه خطا ها و کجروی های تو به سبب خطای پدر
و مادرت و جامعه می باشد .از این گذشته درمانگران به آنها تکالیفی می داد از جمله آنها تجربه اندوزی با لذت بود .برای عشق
و آرامش ٬جای دنجی پیدا کن.
95
روشن بود که دوران شکوفائی نمی توانست برای مدت زیادی دوام بیاورد ٬بحران اقتصادی سالهای هشتاد آشکار ساخت در آن
زمینه نیز می باید کار شود .پس از دوران بررسی وجدان به وسیله مذهب و کاوش روان درمانگران برای یافتن خویشتن واقعی٬
نوبت رسید به مصاحبه (در باره) انجام وظایف (در اینگونه گفتگوها ٬کارمند یا کارگر با مسئول خود در رابطه با پیشرفت کار و
انجام وظایف خود صحبت می کند .مشکالت کاری و راه حل های آن بررسی می شود .در کل این چنین مصاحبه هایی ٬ارزیابی
کارکرد آن کارمند یا کارگر در آن سال بشمار می آید -م .).هدف از آن گفتگوها پیشرفت بود ٬حتی اگر کارمند یا کارگر خوبی هم
بودی می باید پیشرفت می کردی .موازین ارزیابی به آنان کمک می کرد با رعایت آنها ٬در کارشان زیاد ضعف نداشته باشند .در
صورتی که معیار ها تغییر نمی کرد ٬می باید بازدهی آنان از سال پیش ٬بیشتر میشد ( رشد اجباری می باشد) .در صورتی که
معیار ها تغییر می کرد ( این قانون بود) ٬می باید پس از مصاحبه خیلی چیز ها را در کار رعایت می کردی .در این دوره و
زمانه هرکسی از کار خود راضی باشد می گویند بلند پروازی ندارد .به تنی چند از کارکنانی هم که موفق می شوند چست و
چاالک کارشان را انجام دهند ٬می گویند به چالش های نوی نیاز دارند .به کارت ادامه بده ٬اما می باید بهتر از این باشی.
پیشرفت زهرآگین و و گزندهٔ این سیستم در آنست ٬همان طور که در مورد مذهب نیز معمول بود ٬ارزیابی به طور فزاینده ای٬
بگردن خود فرد یا سازمان انداخته می شود .آن روز ها کسانی که ایمان عمیق داشتند ٬همواره خود را گنهکار می دانستند ٬چون
از برآورده کردن هنجارهای متعالی خداوند قاصر بودند’ .حضور وجدان خود خوری کنندهٔ دیروزی را در ایقان امروزی آدم ها
از کم آوردن و ناتوانی شان می شود دید ٬که پیامد آن بیگمان شرمساری می باشد .بکنار از این ٬پیشرفتی که از آن سخن می رود٬
صرفا ً به صندلی اعتراف محدود نمی گردد ٬بلکه آن پیوسته گسترش می یابد .قضاوت (در باره ما-م ).دیگر صرفا ً در ید قدرت
یک هستی مشخص و نمایندگان او در روی زمین نمی ماند ٬بلکه به چنگ قضات ناشناخته در میاید .پس از همه آنها نیز فراچنگ
خودمان می آید.
در حالی که تا چندی پیش دانشگاه ها بازرسی می شد -گروهی از کارشناسان از بیرون می آمدند تا روند پیشرفت کارها را
بررسی کنند -اکنون آنها خود می باید ’خود آزمائی‘ ٬نقاط ضعف خود را شناسائی و آنها را گزارش کنند .کارمندی که ارزیابی
رئیس اش را در باره کار کرد خود دریافت می کرد ٬احتمال داشت در برابر آن ایستادگی کند ٬اما کارمندی که ناگزیر می گردد٬
کاری که انجام می دهد ٬خود با نگاه ’انتقادی‘ ارزیابی کند و ’زمینه های امکان رشد را‘ گزارش دهد ٬از آن کاالی لوکس محروم
می گردد.
کند و کاو مذهبی وجدان و مصاحبه انجام وظایف نکات زیادی به اشتراک دارد .کند و کاو خویشتنی که امروزه از من خواسته
می شود ٬مرا وادار می کند روی گناهان ٬اشتباهات و کمبودهای خود تمرکز کنم؛ آن نه تنها رقابت با دیگری که خصوصا ً رقابت
باخویشتن را نیز تحریک می کند .آن باعث می شود حتی بدون اعتراف به گناه و مصاحبه ای ٬خودم را به خاطر کمبودهایم
گنهکار بدانم .تصوی ِر خویشتنی که آن کند و کاو در ما برجای می گذارد گزینشی و بیشتر منفی می باشد .همخونی این با خود
آزمایی مذهبی و روان درمانگری درست سر همین مساله خود را نمایان می سازد :بخش منفی ٬ناکارآمد و شکست خورده ما
بیشتر بچشم می آید.
در مصاحبه ها و بررسی هایی که به نیت ارزیابی از خویشتن ٬با خود و در باره خود دارم ٬از اطناب کالم خودداری می کنم.
سر کارم ٬نه در زندگی خصوصی ام -من خیلی از نمی توانم به آن ایده آلی که (از من) انتظار میرود ٬جامه عمل بپوشانم ٬نه در ِ
آن دورم .مگر می توانم به خودم بنگرم ٬تا چه رسد به بیرون آمدن از خود؟ سهم من شرمساریست.
ژوزف کا .شهروند خوب ٬سر به زیر و پا به راهی است که هرگز دست از پا خطا نمی کند .وی بیهده می کوشد سر دربیاورد
برای چه می خواهند او را دادگاهی کنند .کشاندن او به دادگاه ٬برایش کابوسی شده است :او را دستگیر کرده اند ٬اما زندگی
روزانه اش همچنان مانند همیشه پیش می رود ٬حضور در جلسات دادگاه بخشی از زندگی روزانه او شده است ٬همین داستان را
اندکی ترسناک می کند .اگر اصطالح امروزی دادگاه سر-پایی در آن روز ها بکار برده می شد ٬آنگاه می دیدیم منظور کافکا
همین بوده است .ژوزف سعی می کند ٬بیگناهی خود را با استدالل هائی به دادگاه ثابت کند که حکایت زندگی بسیار عادی و بیش
96
از حد کسل کننده او دارد .اما همه گفته های او به فاصله اندکی علیه خودش بکار برده می شود .او به مرگ محکوم می شود ٬اما
هنوز کار به اینجا تمام نمی شود ٬چون جمله آخری می گوید ’ :گویی آن شرمساری ها پس از او نیز زنده می ماند ‘.
نام کافکا به چهره برداشتی درآمده است -در زبان فالندر اگربگوئی’ ٬باز رسیدیم به کافکا‘ ٬همه می دانند منظورت چیست .این
اصطالح به معنی دیوانساالری فزاینده می باشد .در این میان آنچه که از آن بی خبر می مانیم ٬اینست آن دادگاه را امروزه ٬می
شود ٬همان طور که در کتاب آورده شده ٬همه جا براه انداخت ٬چرا که نگاه داوری کننده را همه جا می توان دید.
هر کس دیگری را که می بینی فی نفسه یک قاضی است؛ موضوع قضاوت گنهکار بودن من است ٬سهم من هم شرمساریست.
شرمساری از تنم ( زیادی ریزه میزه هستم ٬زیادی الغرم ٬زیادی فربه ام).
شرمساری از خاستگاه خودم (پدر و مادرم زیادی مبادی آداب می باشند ٬یا عکس آن ٬یا زیادی کودن هستند ٬مانند والیتی ها
صحبت می کنند).
شرمساری از بچه هایم (آنها انتظارات ما را برآورده نمی کنند ٬بچه های خواهرم همیشه بهترین شاگرد هستند).
شرمساری از حرفه خودم (کاری که می کنم ٬خر حمالی است) ٬از تحصیالت خودم (دیپلم دانشگاهی ندارم ٬دیپلم دانشگاهی من به
هیچ دردی نمی خورد).
در دیدار و آشنائی با هر کسی خودم را جای او میگذارم ٬همه چیز (خودم) را با چشم او می بینم و با بی رحمی قضاوت می کنم.
از دید او من آدم مفلوکی هستم ٬هیچم ٬ننگم ٬ننگ بزرگ .اگر روزی هم کسی انتقادی بکند’ ٬کتاب آخری شما ٬بد نیست ٬اما چنگی
هم به دل نمی زند‘ ٬این گفته او را ( ’دیدی حاال!‘ ) ٬آن انتقاد او را مانند تیری می بینیم که درست به وسط خال زده است.
اگر پیوسته دیگری را بجای قاضی بنشانی ٬در آن صورت خود را به جای آمیزه ای از خرگوش ترسیده و آفتاب پرست می
نشانی .همواره فرار می کنی و برنگی در میایی که گمان می کنی می باید آن رنگی باشی و در همه آن احوال ترس بر جانت
چنگ میزند که دیر یا زود چهره واقعی ات نمایان و بی آبرو خواهی شد (’باز هم خطای دیگر ٬باید از خودت شرم کنی!‘).
باالخره ’آنها‘ خواهند دید که من کی هستم ٬چه دسته گلی به آب میدهم.
در برابر ژوزف کا .های امروزی آدم های بی چشم و رو ایستاده اند ٬که همیشه از درستی دیدگاه ها ٬گفته ها و ارزشمند بودن
خود یقین دارند .آیا آن گستاخانی که باد غرور آنها را برداشته ٬کسانی نیستند که احساس خواری و شکست می کنند ٬اما برای آنکه
دیگران آنان را از خود نرانند ٬آن خودبینی و نخوت را برای پرده پوشی بکار می برند؟ شاید دونالد ترامپ در اعماق وجودش
نرون سزار آرزو داشتِ جوانکی خجالتی است ٬دلش می خواهد بهش توجه بشود ٬قبول اش کنند ٬باهاش مهربان باشند؟ حتی
رومی ها دوستش می داشتند .رسانه های اجتماعی پر است از دونالد های کوچولو که مدام دریوزگی توجه می کنند ٬اما برای
پوشیده داشتن ٬آنرا الی بد دهنی و سخنان زشت می پیچند.
لوئیس تاس یادآور می شود بکنار از شرمساری ٬ترس از رانده شدن (از پیش دیگران) هم هست .من یقین دارم که از پس آن
برنمی آیم؛ برای همین همه توان خود را بکار می برم ٬هر کاری از دستم برمیاید می کنم تا مرا به پذیرند و از پیش خود نرانند.
رو کردن دست خود پیش دیگری ٬آخرین کاریست که خواهم کرد ٬مخصوصا ً در پیش آشنایان و کسانی که برایم مهم هستند .ما به
مرد یا زنی ناشناسی که روی نیمکت پارک نشسته است -در نمونه های امروزی :کسی که در هواپیما روی صندلی بغلی نشسته
-چیزهای بیشتری می گوئیم تا دوست مان ٬چون آخری را فردا باز هم می بینیم .درمانگر مان هم می باید بیگانه باشد و بیگانه
بماند تا بتوانیم همه چیز را برایش بگوئیم .برای آنکه کسی را بگذاریم بما نزدیک شود ٬بگذاریم ببیند چی و کی هستیم ٬می باید از
ما دور و برای مان بیگانه باشد.
هنگامی که هر کس دیگر بالقوه می تواند قاضی باشد ٬محرمیت بسیار دشوار می گردد.
هم دوره ای های کافکا از آغاز سده پیش ٬از شتاب گرفتن زندگی شان ناخرسند بودند ٬این شتاب یافتن را ٬همراه با از
خودبیگانگی در فیلم کالسیک چارلی چاپلین ٬روزگار نو ( ٬)۱۹۳۶می توان دید .در کمتر از یک قرن اصل همه جا گسترد ٔه
رقابت ٬هم شتاب یافتن را و هم از خودبیگانگی را به سطح باالی بی سابقه ای ارتقاء داده است ٬شتابی که ما در جایگاه فرد تجربه
می کنیم ٬عالوه بر اصل رقابت علت دومی نیز دارد .در غرب اکثریت مردم به زندگی پس از این جهان باور ندارند ٬فقط همین
زندگی را داریم و می باید بیشترین بهره را از آن ببریم .ترس نوین ت .ا .د .د .نام دارد ٬ترس از دست دادن ٬چون تو تنها یکبار
زندگی می کنی ( در اینجا نویسنده اصطالح انگلیسی را بکار می برد ٬یو لیو اُنلی وانس ٬زیرا از دید او در بخش فالندر بلژیک
انگلیسی جای فرانسه را می گیرد و پس از چندی جای انگلیسی را زبان چینی خواهد گرفت) .از شعارهای رسانه های اجتماعی
97
که مرتبا ً تکرار می شود ٬این است’ :باید آنجا می بودی!‘ باید آنجا می بودی (تا تو هم توی عکس دیده می شدی) برای خود هدفی
گشته است ٬جدا از اینکه برای چه کاری می باید آنجا بود ٬تا از آن راه مردم وادار شوند پیش از آنکه شرایط موفقیت بیان شود٬
بدان پاسخ داده باشند .ما چنان سخت درگیر آن گشته ایم که هدف را از یاد برده ایم :آسایش و زندگی خوب داشتن .این گفته کمی
کهنه به نظر می رسد؛ چون دیگر در تمنای زندگی خوب نیستیم ٬دنبال زندگی بهتر یا بهترین زندگی هستیم .پیوسته بیشتر انجام
دادن ٬پیوسته بیشتر داشتن ٬پیوسته بیشتر بودن را در تورم صفات برتر می توان دید :سوپر ٬مگا سوپر ٬فوق العاده ٬بیشتر از فوق
العاده ٬تحسین برانگیز ٬تحسین برانگیزتر ٬عظیم .واژه ها از بیان آنچه که مدام بزرگتر می گردد ٬قاصر است.
در این میان یک گروه مگا سوپر ( بسیار بسیار بزرگ) سر برآورده است که نمی توان نادیده گرفت .بگونه فزاینده ای از کسانی
که برای درمان پیش من می آیند و نیز کسانی که بیرون از کارم می بینم ٬هم از از بلندپایگان و هم دون پایگان آنها را می شنوم:
این نمی تواند ادامه داشته باشد ٬برای من یکی دیگر تاب و توانی نمانده است .اینکه با همه این ها ٬ما همچنان ادامه می دهیم به
سبب اجباری نامرئی می باشد ٬از ضرب االجل ها گرفته تا ساعات تعطیلی مهد کودک ها ٬تا رسیدن به اهداف ٬از پرداخت بدهی
ها گرفته تا رفتن به میهمانی های اجباری .اما هنگامی که از انجام آنها در می مانیم ٬آن گاه است که از پیروی ناخودآگاه خویش
آگاهی می یابیم .می بینیم برده وار مطیع انتظاراتی گشته ایم که از یکسو اجباری را روی ما اعمال می کند و از سوی دیگر به
رخت گزینش هایی درآمده است که از آنها خوش مان نمی آید .پس از آنکه سپیده آگاهی بر آن دمید ٬پس از نوبت قرص و الکل٬
به نتیجه شگفتی آوری می رسیم :بسیاری از چیز هایی را که ’برگزیده ایم‘ نمی خواهیم .آنها را صرفا ً برای آن پذیرفته ایم که به
زور به خوردمان داده اند .آنها برای خوشبختی ما نیست؛ برعکس از آنها حال مان بهم می خورد .اکنون هنگام آن رسیده است که
از خود بپرسیم :چه می خواهیم ٬چه آروزویی داریم؟
پیامد از خودبیگانی آنست که تفکر و حتی ظاهر ملتی به سبب تاثیر گذاری مستمر از بیرون دگرگونی می پذیرد .همان فرایند از
خود بیگانگی را در سطح فردی نیز می شود دید .اما در اینجا به آن نام دیگری می دهند ( بجای از خودبیگانگی ٬آنرا هم هویت
و یکی گشتن می نامند) مفهومی دیگر (که خیلی مثبت می باشد) .این عاملی بسیار مهم در رشد و تکامل هویت ما بشمار می آید.
از هنگام نوزادی سعی کرده ایم خودمان را به واسطه تصاویر و واژه هایی شناسایی کنیم که مادر و پدر مان در اختیار مان
گذاشته اند .به یمن رفتار آینه وار آنها یاد می گیریم چه احساسی داریم و چرا آن احساس را داریم ٬چگونه می باید یا نمی باید با
آن برخورد کنیم .در مفهوم گسترده تر یاد میگیریم کی هستیم .بدین سان می شویم ’خودمان‘.
فرایند های هم هویت و یکی گشتن ٬به عنوان پایه و اساس رشد و تکامل ما ضروری می باشد .بدون آنها نمی توانیم هویت خود
را رشد دهیم .کودکانی که از آنان با ’گرگ بچه‘ یاد می شود و بیشتر با جانوران بزرگ می شوند ٬بر خالف آنچه که در مورد
موگلی در فیلم کتاب جنگل می بینیم ٬چیزی با آدم های معمولی به اشتراک ندارند .هم هویت دنستن ها یا شناسائی های بسیار مهم
( با تصاویر و تخیالتی که بچشم و گوش مان می رسانند -م ).در دوره کودکی اتفاق می افتد ٬با این همه ٬ما در سراسر زندگی
مان همچنان خویشتن را با تصاویر و ایده هایی که از بیرون میرسد ٬شناسایی می کنیم .در این میان تصاویری که مانند رودی
روان از طریق اینترنت می رسد ٬به بزرگترین سرچشمه آن همانند پنداری ها تبدیل شده است.
از خودبیگانگی و شناسایی خویشتن همسانی های بسیار دارد -محتوای آنرا از جهان بیرون کسب می کینم ٬از دیگران ٬از دیگری
-با اینهمه میان آنها تفاوت های اساسی وجود دارد .از خودبیگانگی ٬هویتی را که پیشتر داشتیم ٬می پوشاند و جایگزین آن می
گردد ( پیش از آن کسی کرگدن نبود) .در شناسائی که اساس رشد و تکامل ما می باشد ٬چنین نمی شود .هنگامی که کودک تازه
راه افتاده ای تصاویر و لغات اولیه را ٬که از بیرون در اختیار او گذاشته می شود ٬فرامیگیرد ٬آن واژه ها و تصاویر هیچگونه
هویت پیشینی را نمی پوشاند ٬چون او هنوز هویتی ندارد .این تصور که من از هنگام زاده شدن به عنوان یک مرد ٬هویت خودم
وار گذاشته
را دارم ٬خیال باطلی بیش نیست .آنچه من در جایگاه یک نوزاد دارم ٬بدن آدم نر می باشد ٬که بر بستر تصاویر آینه ِ
شده در اختیارم ٬می توانم و امکان آنرا دارم در خود هویت مردانه رشد دهم.
98
با توجه به آنچه که در باال آورده شد ٬آیا هیچ چیز اولیه ای در آنچه من هستم یافته نمی شود؟ آیا هویت من تنها یک ساختار
اجتماعی است؟ پیداست که چنین نیست .هر نوزدای ویژگی های خود را دارد ٬که بخشی از آن ژنتیک می باشد ٬همان ها هم به
نوبه خود واکنش ها و به تبع آن بازتاب های آینه وار از سوی جهان بیرون را تعیین می کند .هر کودک سه چهار ساله ای خلق و
خوی خود را و از آنرو شیوه تجربه احساس های خود را دارد .اگر مادر و پدر و در بُعد گسترده تر ٬پیرامون ٬به آنچه که کودک
تجربه می کند یا انجام می دهد ٬تصاویر و واژه هائی در اختیار او می گذارند ٬آن تصاویر و واژه ها می باید تا جائی که میسر
است در پیوند با تجربه احساس های کودک باشد’ :تو هم مانند پدر بزرگت زیاد صبر و حوصله نداری ٬کمی آروم بگیر ٬شکیبایی
داشته باش‘ .با آن گفته مادرم جلو من آینه ای می گیرد :کاری که می کنم ٬به چیزی مربوط می شود که صبر و حوصله نامیده می
شود؛ گویا از آن باره من شبیه پدر بزرگم هستم و به نظر میرسد مادرم از آن خوشش نمی آید .خود آگاهی من افزایش می یابد ٬کم
کم یاد می گیرم احساس هایم را بهتر مدیریت کنم و به عنوان پاداش جای خودم را در زنجیره خانوادگی بیابم ( من مانند پدر
بزرگم هستم .).اینگونه شناسائی ها ما را از خود بیگانه نمی کند؛ آنها به آنچه که تجربه می کنم ٬به چگونگی واکنش من به
پیرامون خود محتوا و مفهوم می بخشد.
کنش و واکنش های میان مادر و پدر با کودک امکان دارد به راه خطا رود .در بخش ۲به باولبی اشاره کردم .وی نخستین کسی
بود که روی این نکته انگشت نهاد .پیامد سیستماتیک پذیرفته نشدن بچه ها از سوی پدر و مادرها آنستکه راه آنان به جهان
احساس های شان بسته می شود -اینرا می گویند بستن یا قهر تدافعی .پژوهش ها نشان می دهد کسانی که از عواطف خود آگاهی
کم دارند یا هیچ آگاهی ندارند ٬احتمال مریض شدن شان به بیماری های سخت بسیار باالست .نظریه دلبستگی نوین ٬به نوبه خود٬
پیامد های بازتاب آینه وار و ’ناهمخوان‘ را تا پدید آمدن آسیب های هویتی بسط داده است .نمونه ای از این دست پدر و مادری
است که به بچه (ای که برای نمونه گریه می کند-م ).می گویند ’گرسنه ات است؟‘ در حالی که بچه توجه (یا محبت -م ).می
خواهد؛ یا به بچه میگویند ’ا .دی .اچ .دی .داری‘ در حالی که بچه از خستگی بی تابی می کند .اینگونه بازتاب های آینه وار از
آنرو ناهمخوان می باشد که ربطی به تجربه کودک ندارد و کمکی به باال رفتن دانش و آگاهی او از خویشتن نمی کند .اگر گودک
یاد بگیرد خسته است یا بی حوصله شده ٬می داند که باید بخوابد .اگر یاد بگیرد که بی تابیش از ا .دی .اچ .دی .است ٬میداند که
باید قرص بخورد.
کودکانی که خود را با یک چنین تصاویر سهو و خطا شناسایی می کنند (که چاره ای هم ندارند) از آنچه که در درون شان می
گذرد ٬بیگانه می گردند .واقعیت نیز این ست که در آن لحظه شناسایی و همانند پنداری بیگانه می گردد .کودک از هویت آغازین
خود بیگانه نمی گردد ٬بلکه از آنچه که در درون بدنش می گذرد ٬بیگانه می گردد و در حالت بسط و تعمیم یافته از مفهوم و معنی
رفتار خود بیگانه می شود .بخش شدگی عادی میان فکر کردن و احساس کردن ٬میان منی که وجود دارد و منی که خود را می
نگرد ٬محتوای غیرعادی می یابد .در نیتجه دیگر کودک نمی داند خودش یا بدنش چه احساسی دارد .شاید هم گمان می کند می
داند ٬اما سخت در اشتباه است.
در اینجا از خودبیگانگی به معنی بیگانه گشتن از هویت آغازین خود نیست .بلکه همچنانکه روسو توصیف می کند ٬بیگانه شدن
از احساسی است که تن مان می کند .بخش شدگی میان جان و تن که در بخش سوم بدان پرداختم ٬در اینجا به رخت بخش شدگی
میان آنچه که می اندیشم و واکنشی که بدنم نشان می دهد ٬در میاید.
شناسایی و آزادی
شناسایی (همسان و همانند دانستن کیستی خود با تصویری یا واژه ای که به ما عرضه می شود -م ).فرایندی کلیدی در رشد
هویت ما بشمار می آید؛ فرایندی که در آن مادر و پدرمان بما نشان می دهند کی هستیم و کی می باید باشیم .در حالت ایده آل
تصاویر آینه وار آنها با آنچه که کودک تجربه می کند ٬همخوانی تنگاتنگی دارد و پدر و مادر انتظارات باال اما واقع گرایانه از
کسی یا آنچه که او می تواند بشود ٬دارند .دومین پیشرفت در رشد ما نیز به همان اندازه مهم می باشد :پا به پای شناسائی هائی
چون ’آها ٬فهمیدم‘ که شناسائی های ضروری بشمار می آید ٬کودک می باید این امکان را داشته باشد که از تربیت کنندگان خود
فاصله بگیرد تا بتواند گزینش های خود را بکند؛ تصاویر ٬ایده ها و ایده آل های دیگری را برگزنید .در اصطالح کارشناسی از
آن با جدا گشتن نام می برند .اگر چه آن واژه مفهومی منفی را القاء می کند در این جا معنای بسیار مثتبی دارد ٬چون آن برای
مان (کمی) آزادی می آورد.
خیال کنید به عنوان بچه پیوسته همان بازتاب آینه وار را می شنوید .همیشه می شنوید که می گویند خنگ و شلخته هستی ٬حرف
گوش نمی کنی .پیامد آن قابل پیش بینی است :برای تو انتخابی نمی ماند و تو همانی می شوی که مانند تصویر آینه جلوت گرفته
اند .خوشبختانه این گونه شرایط کم پیش می آید؛ در شرایط معمولی در برابر یک رفتار بچه تصاویر آینه وار گوناگونی نگهداشته
99
می شود .آن گفته مادر ’تو هم مانند پدر بزرگت زیاد صبر و حوصله نداری ٬کمی آروم بگیر ٬شکیبایی داشته باش‘ می تواند از
دید پدر چیز دیگری باشد’ :چه خوب ٬تو هم مانند پدر بزرگت پشتکار داری و تا به هدف ات نرسیده ای ٬دست بر نمی داری‘.
کودک میان اینگونه تصاویر می تواند انتخاب کند که با کدام یک خود را یکی شناسایی کند .بعدا ً که بزرگ شد ٬می تواند به
صورت فعال دنبال تصاویر و ایده آل ها ی نوی برود که با احساس او و کسی که اوست بیشتر سازگاری دارد.
در این باره مثالی به یادم مانده که برمیگردد به خاطره یکی از مسافرت هایی که در تعطیالت داشتم .جلو کافه ای در آفتاب
درخشان نشسته بودیم و گفتگوی خوبی داشتیم .او سرگرم مطالعه کتاب درسی اش بود ٬خود را برای امتحان آماده می کرد .در
هیجده سالگی کاری در شهرداری شهری که زندگی می کرد گیر آورده بود .انتخاب آن شغل پیامد منطقی نصیحتی بود که پدر و
مادرش به عنوان تنها فرزند خانواده مدام به او می کردند :درس خواندن و کارکردن هر دو مالل آور است ٬همیشه سعی کن از
هر دو آنها حداقل الزم را داشته باشی -هر دو آنها در این زمینه نمونه بودند .پس از شروع بکار ٬در شهرداری با جنبه های
تکنیکی پردازش آشغال آشنا شده بود و با گذشت ماه ها کنجکاوی و عالقه اش بیشتر می گشت .چند دوره کوتاه مدت دیده بود اما
آن دوره ها تشنگی او را نتوانست فرونشاند .هنگامی که دیدمش امتحانات سال آخر لیسانس کارشناسی علوم پیرامون زیستی را
میداد .می گفت ٬برخالف گفته های پدر و مادرش که به او هشدار می دادند از کار و تحصیل دوری کند ٬از دیدن عالقه خود به
کار و تحصیل شگفت زده شده است .در آغاز تردید داشته که دنبال تحصیالت دانشگاهی برود ٬اما تشویق های یکی از
همکارانش که از او سن بیشتر داشته ٬او را به ادامه تحصیل دلگرم ساخته بود.
جائی که امکان جایگزینی نباشد ٬جبنه بالقوهٔ از خود بیگانگ ِی فرایند شناسایی به واقعیت تبدیل می شود .اگر همواره به من بگویند
درس خواندن و سختکوشی در کار از نابخردیست ٬طبیعی است که عالقه به کار و تحصیل را از دست می دهم و کار کردن
برایم مالل آور می گردد.
در یک تعلیم و تربیت ایده آل تعادلی میان شناسائی پیشنهاد شده (از سوی والدین و مربیان -م ).و فاصله گرفتن بچه از آن
رهنمودها وجود دارد؛ به سخن دیگر ٬میان آنچه که تعلیم و تربیت کنندگان کودک برای او تعیین می کنند و آنچه که او خود
انتخاب می کند توازنی وجود دارد .از آنرو می گویم تعیین کردن که کودک ناگزیر می گردد خود را با آنچه که در برابرش می
گیرند ٬شناسایی کند .کودک می باید امکان یابد روی پای خود به ایستد ٬تا بتواند فاصله بگیرد و انتخاب های خود را بکند.
پژوهش هایی که به پیروی از آزمایش های مارشملو صورت گرفته و در بخش ۶آنرا آوردم ٬نشان می دهد پدر ومادر بچه های
خردسالی که کمک شان می کنند تا خودشان تصمیم بگیرند ٬خود پاره ای از کارها را انجام دهند ٬پس از بزرگ شدن بهتر می
توانند به زندگی شان سر و سامان دهند.
از انتظاراتی که پیوسته جلو چشم مان گرفته می شود ٬نوعی تعلیم و تربیت جمعی پدید می آید .تا چندی پیش این امر به طور
عمده به وسیله آموزش و فرهنگ انجام می گرفت .در کالس آموزگاران ایده آل هایی را در برابر چشمان دانش آموزن می گرفتند
که در آثار ادبی ’پایه ای‘ و فیلم ها می شد آنها را دید .این چنین بود که در دوران کودکی هرگز واژه ’نژاد پرستی‘ نشنیدم تا
اینکه در همان کودکی (پس از خواندن کتاب های کودکان بسیاری در کلیسای محل) به طور تصادفی هنگام خواند کتاب نجات
مرغ مقلد نوشته هارپر لی ( )۱۹۶۰آنرا خواندم؛ هنوز آن رنجشی را که از خواندن بیداد و ستمی که در آن داستان بر مرد
ی دیجیتال می باشد ٬برای آنکه ما را با دستانسیاهی روا داشته میشد ٬در من پدید آمد ٬از یاد نبرده ام .امروزه آن تاکید روی دیگر ِ
خالی در برابر بمباران تصویری قرار داده اند .صفحات تصویر در همه جا هست ٬شاید حتی هنگامی هم که آگاهانه به آنها نگاه
نمی کنیم (بویژه هنگامی که آگاهانه از نگاه کردن به آنها خودداری می کنیم) ایده آل هایی را که برای مان عرضه شده ٬بدرون
راه می دهیم.
100
گذار از تاثیر دیگران به تاثیر دیگری ٬مانند گذار از شناسایی و هم هویت پنداری (خود-م ).در آغوش خانواده شناسایی و هم
هویت پنداری (خود-م ).با بحث فرهنگی غالب می باشد .در اینجا فرایند تاثیر گذاری بهمان سان می ماند که بود ٬با همان خط ِر
پیامدهای آسیب زایی که در رشد هویت نخستین داشتیم .آیا تصاویر آینه واری که جلوم گرفته می شود با آنچه که احساس می کنم٬
بیش و کم همخوانی دارد؟ آیا آنها به انتظاراتی مربوط می شود که با امکانات من سازگار می باشد؟ آن تصاویر تا چه اندازه به
گزینش های من امکان می دهد؟ شناسایی ها و همانند انگاری هایی که بکمک تصاویر غالب فرهنگی صورت می پذیرد ٬می
تواند همخوانی ( با احساس های من -م ).داشته باشد و در عین حال می تواند نداشته باشد .در حالت آخری ٬شناسایی و همانند
پنداری بی برو و برگشت به از خودبیگانگی منتهی می شود و شخص عقایدی را می پذیرد که با احساس های خود او نمی خواند.
اگر در جامعه ای این ایده حاکم باشد که زنان نیز ’حق‘ کار کردن و داشتن شغلی را دارند ٬امکان آن هست که ایده یاد شده در
انتظار اجبار به کارکردن به لغزد .مادر جوانی که دلش می خواهد برای مدت کوتاهی کار نکند و پیش بچه کوچکش ِ سرازیری
بماند ٬نمی تواند آنکار را بکند ٬چون فرهنگ و هنجارها آنرا نمی پذیرد .یک نسل پیش ٬مادر او درست باژگونه این مشکل را
داشت ٬برای آنکه به او گفته می شد مادرها نباید کار کنند و می باید برای پرستاری از بچه های شان خانه بمانند.
خطر از خودبیگانگی ایدئولوژیک در ناپیدا بودن آنست .سیستم غالبی که در درون آن بسر می بریم چنان چیره گشته که ما دیگر
از آن خبر مان نیست؛ آن زندگی کاری ٬زندگی زناشوئی ٬آموزش و آسایش ما را رقم می زند .هدف در همه جا رشد کردن شده
است .حتی روی زناشوئی مان سرمایگذاری می کنیم؛ کودکان می باید ’خود کارآفرین‘ گردند؛ سرگرمی برای پیر مردها و پیر
زن هاست ٬من در اوقات بیکاری خود کارهایی می کنم تا بکمک آنها خودی در رسانه های گروهی نشان دهم .در این میان و
مخصوصاً :از خودبیگانگی کنونی تعیین می کند با بدن خود چکار بکنیم.
این کتاب را با این توضیح آغاز کردم که ما تصویر خود از بدن مان را ٬تا جایی که برای مان میسر است ٬با انتظارات پیرامون و
آن دیگری تطبیق می دهیمُ .مد ٬آرایش مو و آرایش چهره همواره بوده است .تاثیر دیگری روی بدن ما بسیار سطحی می باشد.
در بحث هایی که روی بورکینی (لباس شنای مخصوص زنان مسلمان که همه بدن را می پوشاند مگر صورت که از پیوند بورقا
و بیکینی به وجود آمد -م ).می شود باالخره یکی پیدا می شود که آنرا با مونوکینی (لباس شنای یک تکه ای که در مقایسه با
لباس شنای دو تکه بیشتر بدن را نشان می داد -م ٬).که در دهه شصت پوشیدن آن در برخی ساحل ها ممنوع شده بود ٬مقایسه کند.
عده ای می گویند زنان می باید این حق را داشته باشند که خودشان در آن باره تصمیم بگیرند ٬به نظر هم درست می آید .آیا می
توان این حق را در مورد زنان جوان و دخترانی نیز قائل شد که می خواهند انورکسیا داشته باشند؟ و از طریق جنبش آنا آنرا از
اینترنت تبلیغ می کنند؟۹۸
گفتن اینکه خانم ها مونوکینی (یک تکه) ٬بیکنی (دوتکه) ٬بورکینی یا بدن بسیار الغر را انتخاب می کنند آسان است -گزینش
هایی از این دست بویژه بازتاب کننده ترس ها و تمایالت مردان می باشد ٬چه می خواهد مسلمان دو آتشه باشد ٬چه مرد پرغرور
غربی ٬چه روشن اندیش -دروغینی که دیگاه های سیاسی درستی دارد.٭ ’انتخاب هائی‘ از این دست ٬حاصل سرکوب هائی است
که کمتر دیده می شود ٬برای آنکه قربانی خود را با آن ها شناسائی و همانند پنداری می کند .هر از گاهی تاثیر دیگری بسی فراتر
می رود ٬از همین رو کسانیکه می خواهند آن انتظارات را برآورده کنند ٬به بدن خود آسیب می رسانند’ .انتخاب‘ بزرگ کردن
پستان ٬لیپو ساکشن (مکیدن چربی های اضافی بکمک دستگاهی مانند جارو -م ).و عمل های ’تصحیحی‘ ( زیبائی -م ).واژن
نیز تالشی است برای چپاندن بدن در قالب و شکل تحمیل شده .۹۹در میان عمل های زیبائی ٬خوشگل کردن لیبیا (لب های پائینی -
م ).رو به افزایش می باشد .در اینجا نیز توضیح اینگونه عمل ها را در پاسخگوئی به تصاویری می توان یافت که آینه برای مان
نشان می دهد ٬در این خصوص آن تصاویر پورنو را اینترنت به ارمغان می آورد .گوئی فشاری آدم را وامیدارد مقایسه ای میان
این روند ها با ختنه مذهبی و اجباری زنان بکند .برخی از زنان را برای آن ختنه می کنند که نتوانند لذت ببرنند؛ برخی از زنان
ی غالب و مسلط خودشانرا ختنه می کنند تا بیشتر لذت ببرند .در هر دو آن حاالت زن می باید به تصویری پاسخگو شود که دیگر ِ
از او انتظار دارد.
٭ درست در همان هنگام که این نوشته را به پایان می رسانم ( تابستان ٬)۲۰۱۸در بخش فالندر بلژیک دوباره بحث ها بر سر روسری شدت
گرفته بود و احزاب بزرگ با توجه به انتخابات پیش رو در برابر آن موضع می گر فتند .دیدن سطح پایین بحث ها ’ -پائین‘ از باره ابتذال و
غیر اخالقی بودن -براستی تهوع آور است .آری درسته ٬روسری هم مانند همه رخت های دین-فرموده حاصل از خودبیگانگی برخاسته از
تعلیم و تربیت می باشد .آری درسته ٬برخی از این دستورات دینی مانند استفاده (اجباری -م ).از موی مصنوعی یا روسری در خصوص
زنان تبعیض قائل می شود .اگر مقامات دولتی بخواهند در آن باره کاری بکنند ٬تاریخ بما می آموزد که ممنوع کردن آن بدترین راه ممکن می
باشد ٬برای آنکه ممنوعیت موجب تشدید آن می گردد ( آن تکه از رخت به نمادی از ’آزادی من‘ درمیاید) .اگر برآنید که پیامد های تبعیض
آلود را بزدایید ٬راه بهتر را علوم پیش پای ما می گذارد :در آموزش خوب آنها کوشا باشید .ممنوع کردن روسری برای دختران ٬موجب
محروم شدن آنان از آموزش معمولی می گردد که آنهم به تبعیض و استمرار آن می انجامد.
101
حداقل ُکرسِت دوره ویکتوریائی جلیقه بسیار تنگ و قابل رویتی بود که در طول روز بدن زن می باید توی آن چپانده میشد .سای ِز
اندام ایده آل ٬کرست ناپیدائی است که ایستادگی در برابر آن کار ساده ای نیست .در بیست سال گذشته زنان را درون چنان جلیقه
سفت و تنگی چپانده اند که کرست زمان ویکتوریا در برابر آن هیچ است .درست دوره و زمانه ای که ’انتخاب های‘ تحمیلی به
بدن آسیب می رساند ٬ما در از خودبیگانگی تهوع آوری فرو رفته ایم .انتخاب بورکینی با انتخاب ختنه یکی نیست ٬همین طور
تراشیدن موهای زاید زیر شکم با عمل زیبائی لب های پائینی یکی نمی باشد .گویا مردها هم در همان سرازیری افتاده اند :هشتاد
درصد از مردان جوان موهای دور و بر آلت خود را می تراشد و یک چهارم آنان همه موهای بدن شان را می تراشد ۱۰۰.مدت
هاست ارولوگ ها با درخواست فزاینده برای بزرگ کردن کیر (این واژه ناپسند از باره اخالقی درست تر از آلت تناسلی گنگ
می باشد که نامگذاری نادرستی است .همان طور که کاربرد اصطالح سرطان سینه بجای سرطان پستان غلط است-م ).مواجه
هستند و استفاده از استروئید های آنابولیک (هورمون هایی که به طور غیر قانونی مخصوصا ً برای پروار کردن گاو بکار می
برند) برای ساختن توده ماهیچه ای دیریست که استثنا بشمار نمی آید.
اگرخودم را با تصاویر و ایده آل هائی همانند پنداری کنم -بهتر است گفت :به دستاویز آنها از خود بیگانه شوم -که علیه بدنم می
باشد ٬در آن صورت نخستین بخشی از بدنم که اعتراض می کند ٬حتی پیش از آنکه خود پی ببرم چه اتفاقی دارد می افتد ٬شکمم
خواهد بود .بخش زیرین شکم جائی است که احساس هایمان در آنجا محسوس می باشد .این را در منطق زبان نیز می شود دید:
’توی دلم مانده بود و سنگینی می کرد‘’ ٬از ترس دلم بهم ریخت‘’ ٬از خنده دل درد گرفته بودم‘ ’ ٬دلم پیج می خورد ٬سرم گیج می
رفت ‘ .هرگاه نشانه هایی را که از آن بخش از بدن می آید ٬نادیده بگیریم و همچنان براه خود ادامه دهیم ٬عالئم تشدید می یابد٬
اعتراض از ناخرسندی به درد و سپس به بیماری می رسد.
بدن آن اعتراض ها را نشان می دهد -درد می کند .آیا به آن گوش می کنیم؟ در صورت نداشتن هماهنگی با بدن ٬بدان گوش
نخواهیم کرد .از آنهم بدتر :طبق اصل رقابت ٬گامی فراتر می رویم و دردی را که داریم بخشی از ’فداکاری‘ برای نایل شدن به
جایگاه مرد یا زن ایده آل به حساب می آوریم ٬پرداخت بهای الزم برای رسیدن به موفقیت .این چنین تفسیری از درد نشان می
دهد چگونه از خودبیگانگی وادار مان می کند عالئمی را که می بینیم و احساس می کنیم ٬نادیده بگیریم ٬از آن بدتر وارونه جلوه
دهیم .درد را چنان برای خود تعبیر و تفسیر کنیم که به جای برگشتن از راه رفته ٬بر سرعت مان بیفزائیم -دیوانگی که شاخ و دم
ندارد.
پیامدهای از خودبیگانگی روی ظاهر بدن ما ٬در قیاس با اثرات بیمار کننده و مخرب آن در درون بدن ٬قابل اغماض می باشد.
همچنانکه در پایان بخش نخست آوردیم ٬تحقیقات و بررسی های انجام شده رابطهٔ میان استرس و بیماری های وخیم را عیان
ساخته است .علیرغم طول عمر دراز و تندرستی بهتری که داریم ٬می بینیم آدمها در سنین جوانی ٬روز به روز بیشتر به بیماری
ها و آسیب هائی دچار می شوند که به نظر می رسد توجیه مشخصی ندارد .ما دلیلی برای آنها نمی یابیم برای آنکه اغلب و
صرفا ً در گوشه پزشکی-زیست شناختی دنبال آن ها می گردیم و استدالل های مان نیز بر پایه آنهاست .همچنین به این علت که
پیوسته سعی می کنیم همه چیز را دقیق طبقه بندی کنیم و شسته و رفته در طبقه بندی ها جای دهیم ٬حتی اگر ندانیم ماجرا از چه
قرار است .دلیل انجام آن کار به این سبب استکه جای دادن آنها در طبقه بندی ها بما توهمی از امنیت را می دهد .در کنار
افزایش شمار آدمهائی که به دردهای غیرقابل توضیح مبتال هستند ٬شاید باال رفتن تعداد آدمهای فربه ٬آدم هائی که دیابت و آدمهائی
آن افسردگی و ترس می باشد٬ که بیماری سیستم دفاعی خودکار دارند ٬نیز هستیم .در زمینه بیماریهای روانی باالترین جایگاه از ِ
که در کنار آنها ورج وورجه و شلوغی تعمیم یافته ای .دی .اچ .دی .را می بینیم ( ما نسبت به نسل پیش تندتر راه می رویم٬
تندتر می خوریم ٬تندتر حرف می زنیم) که به ناگاه با وارفتگی ٬خود را در چهرهٔ ته کشیدن نای و توان نشان می دهد ٬یا به
صورت عالئم بیماری خستگی مزمن در میاید.
102
این بیماری ها به یکباره سر برنمی آورد؛ معموالً آنها تاریخچه درازی دارد که در روند آن ٬بدن مان عالئم زیادی داده ٬اگرچه ما
آنها را دیده ایم ٬اما همچنان به راه خطای خود ادامه داده ایم ٬هم به صورت فردی و هم به صورت جمعی .مانند دانشجویان سال
نخست رشته پزشکی در پژوهش دانشگاه جان هاپکینز (بخش ۲را ببینید) ٬آدمهای بسیاری نشانه های بدن خود را نمی شناسند و
احساس نمی کنند ٬در نتیجه آنها را نادیده می گیرند -احتمال زیادی وجود دارد که آنها در آینده مریض شوند .توضیح این را
پیشتر در بررسی باولبی دیدیم .او می گوید بچه هایی که یاد می گیرند به صورت ’تدافعی راه را ببندند‘ پس از آن دیگر احساس
های خود را آگاهانه حس نمی کنند .آنان پس از رسیدن به بزرگسالی با کمک گرفتن از قرص و الکل سرپوش محکم تری روی
آن احساس ها می گذارند .در این میان بدن همچنان از اوضاع خود خبر می فرستد؛ احساس شکم به درد مبدل می شود و آنهم به
بیماری ٬تا اینکه یا به آن احساس ها گوش می کنیم یا از میان مردم گم می شویم و سر از تخت بیمارستان در میاوریم.
برای داشتن زندگی خوب ٬می باید با بدن مان هماهنگ شویم
ب دیگری کردن ٬کار آسانی نیست .خبر خوب آنست دوره ما و جامعه ما از نخستین هایی استکه در آنها چنین گزینه هایی انتخا ِ
میسر گشته است .با تاسف می باید گفت که پاره ای عوامل آن آزادی را محدود می کند.
نخستین محدودیت عمومیت دارد و از آنرو ناپیدا به نظر می رسد :از خود بیگانگیی که در این بخش بدان می پردازیم .محدودیت
جدیدی که آزادی را تهدید می کند ٬رقابت اجباری می باشد ٬حتی رقابت با خود ٬پس از آن آزمندی می باشد ٬ضرورت داشتن
بیشتر و بیشتر ٬از همه چیز .جامعه شناسی آلمانی ٬هارموت ُرزا ٬در شناسائی سیستم توتالیتر در آن (در نخستین محدودیت-م ٬).با
توجه به ساز و کارهای کنترل فزاینده و اجباری که بهمراه دارد ٬دمی نیز درنگ نمی کند.
دومین محدودیت را نمی توان جدا از اولی دید ٬اما این یک بیشتر فردی می باشد .روشن گفته باشم ٬به موانعی برمیگردد که به
من و سرگذشت من مربوط می شود .اگر در محیط محرومی چشم به دنیا گشوده باشم ٬اگر به دارو ٬الکل ٬قمار و به گوشی
هوشمندم ٬یا نوع مشخصی از روابط معتاد گشته باشم ٬در آن صورت انتخاب های من شدیدا ً محدود خواهد گشت .در این باره
بهتر است پژوهش مارشملو و تحقیق امی ورنر در هاوائی را بیاد بیاورید .آنها تاثیر پیرامون را روی کنترل خویشتن و در مفهوم
گسترده تر روی داشتن یک زندگی موفق ٬روشن می سازد .همان پژوهشگران یادآور می شوند ٬آن پیامدها ضرورتی ندارد که
دائمی باشد؛ آنها را می توان تغییر داد.
گزینش های دیگری کردن /داشتن با آگاهی آغاز می شود ٬با پی بردن به این که یک جای کار می لنگد .پس از آن می گردیم
ببینیم علت آن چیست و تا چه مقدار از آن را خودمان می توانیم درست کنیم .تقریبا ً در همه موارد مساله به اینجا ختم می شود که
103
از پیامدهای ازخودبیگانگی آگاهی یابیم .کدامین هویت های از خود بیگانه کننده را نادانسته پذیرفته ایم؟ چرا چنین کرده ایم؟
چگونه می توانیم راه دیگری را در پیش گیریم؟
همچنانکه پیشتر توضیح دادم ٬هویت ما ساختاریست که شامل آموخته های مان از چیزهائی می باشد که در برابرمان گرفته اند
(شناسایی و همانند پنداری) .در عین حال می توانیم از آنها فاصله بگیریم و انتخاب های خود را داشته باشیم (جدا گشتن) .انتخاب
کردن ما خیلی زود آغاز می شود؛ در جایگاه یک بچه دو سه ساله ٬در صدد خودگردانی بر می آئیم ٬می خواهیم روی پای خود
بایستیم ٬خودمان تصمیم بگیریم .با رسیدن به بزرگسالی آن نیز افزایش می یابد .گریس پینت فیلسوف فالندر از آن با مقاومت
تخیل نام می برد :از تصاویری که در برابرم می گیرند سرپیچی می کنم ٬نمی خواهم مانند آنها بشوم ٬در عالم خیال برای خود
تصاویر دیگری را تجسم می کنم که بیشتر با من جور در میاید ۱۰۲.آنهائی که گمان می برند خیال پردازی و تخیل تنها خیال است
و ارزشی ندارد ٬بهتر است پیامدهای برگرداندن و پالسیبو را به یاد آورند .تخیل تخته پرش بسیار خوبی برای آغاز دگرگونی می
باشد.
آن کار ساده ای نیست ٬اما می شود انجام داد .سرگذشت و اصل ونسب ما می تواند بر دشواری راه بیافزاید .اما اغلب به آن توجه
الزم و کافی نمی شود .اخیرا ً روان درمانگری ٬آزرده خاطر بمن می گفت که همکاران ما در بیمارستان های روانپزشکی ٬به این
مساله که بیماران بخش بزرگی از آسیب های شان را از محیط هایی می خورند که در آنها بزرگ شده اند ٬توجه اندکی مبذول می
دارند .خود او با آن مساله درگیر بوده است؛ او از زمره استثنا هائی استکه ورنر در پژوهش خود در هاوائی توصیف می کند.
ورنر نشان داد از هر سه کودکی که در مناطق محروم به دنیا می آیند ٬یکی موفق می شود زندگی خوبی برای خود بسازد ٬در این
خصوص از حمایت و محبت دیگری به عنوان مهم ترین عامل نام برده می شود .روان درمانگر ها در این زمینه با نمونه های
بسیاری آشنائی دارند.
دگرگونی به معنی فاصله گرفتن از تصاویریست که در برابر مان گرفته شده بود؛ دگرگونی به معنی انتخاب محتوای دیگریست
که زندگی خوبی را برای مان ضمانت می کند .محتوای دیگر می تواند شیوه دیگری از کار کردن ٬دنبال شغل دیگری رفتن یا
پایان بخشیدن به رابطه ای بیمار کننده و انتخاب همسری دیگر باشد .به ویژه :گزینش راه و روش نوی برای برخورد با تن خود.
قبالً شرح دادم که هویت آغازینی در کار نیست .کار بهتر آنست برای کسی که هستیم یا می خواهیم باشیم محتوای دیگری
برگزینیم که هماهنگی بهتری را با تن مان میسر می سازد.
ما هویت اولیه نداریم ٬اما بخش شدگی اولیه داریم ٬که در گام نخست میان ما و بدن مان پیش می آید؛ در گام دوم آن میان تصاویر
مختلفی است که هویت ما از آنها تشکیل شده است و ما آنها را از دیگری گرفته ایم .اگر همه چیز خوب پیش برود ٬هر کدام از ما
دسته ای از همسرایانی خواهم بود که آواز هماهنگی از آنان بگوش می رسد .در مواقع بحرانی آن هماهنگی نوازندگان و
خوانندگان از میان می رود .درست به همین دلیل بخش شدگی می توانیم از خودمان فاصله بگیریم ٬در باره خود بیندیشیم ٬با خود
مشورت کنیم و به این تصمیم برسیم که قسمتی از محتوای خود را که برای مان روشن است ٬نمی خواهیم.
شرط هماهنگی میان بیشتر از یک نوا ٬هماهنگی و یکدستی میان من و بدنم می باشد .اهمیت آن بیشتر از آنستکه گمان می کنیم.
یک چنین هماهنگی مستلزم دانش و کاردانی می باشد ٬دانش و آگاهی از اینکه چه چیزی برایم خوبست و چه چیزی نیست.
دانشمندان کالسیک ( یونان و روم باستان -م ).آنرا می دانستند :بنیادی ترین شرط برای مراقبت از خویشتن ٬داشتن دانش و
آگاهی از خویشتن می باشد.
104
۸
میکائیل جوان یکدنده ای بود .وی برای آنکه شام یا نهار را در جمع بچه های گروه بخورد ٬سر قرار هایی که با مربیان خود
داشت نمی آمد ٬یا آنها را بهم می زد .حال می خواست آن قرار بازی فوتبال باشد یا نقاشی کردن یا جمع کردن برگ های ریخته.
این بهمزدن قرار ها به زور آزمائی میان او و مربیان او منجر شده بود .سرسختی و یکدندگی واژه هایی بود که در گزارش ها و
پرونده او زیاد می دیدی .اغلب او را به سبب یکدندگی هایش سرزنش می کردند .خودم هم نمی دانم چه طور آن ایده به مغزم
رسید ٬در همان اوایل پذیرفته شدن او در بخش ما (آن بچه ها سه ماه به طور شبانه روزی در بخش ما می ماندند) این فکر را
کردم :اگر بجای سرسختی و لج بازی ’نیروی پشتکار و ایستادگی‘ بکار بریم ٬چه می شود؟ در یکی از گردهمایی ها با همه
کسانی که با میکائیل کار می کردند ٬قرار گذاشتیم از آن پس از واژه ’سرسختی و لج بازی‘ استفاده نکنیم .یکی دو عبارت مثبت
مانند ثابت قدم بودن ٬پایداری کردن ٬به چیزی یا کاری چسبیدن را جایگزین آن یافتیم .از این گذشته قرار بر آن شد از روزی که
عبارات مثبت را در باره او بکار می بریم ٬از یک و دو کردن با او نیز پرهیز شود -به مکائیل این آزادی داده می شد که خودش
انتخاب کند چه فعالیتی بکند ٬فعالیت های گروهی را انجام بدهد یا نه.
نتیجه کار شگفتی انگیز بود .بازتاب آینه واری که -به احتمال زیاد برای نخستین بار در زندگی کوتاه او -برای همان رفتار او
در برابرش گرفتیم ٬خیلی ساده مثبت بود .پایداری داشتن ٬جا نزدن ٬نیروی پشتکار داشتن چیزهایی بود که می شد به آنها افتخار
کرد .همچنین این نیز که یاری رسان ها زور آزمایی با او را کنار گذاشته بودند کمک می کرد .آنچه بیشتر شگفتی آور بود ٬حل
مشکل بخودی خود بود .پس از مدت کوتاهی میکائیل دست از سرسختی برداشت و با فعالیت های گروهی همراه شد .پس از آن
بود که دیدیم میکائیل نه تنها سختکوش و پایدار بود که کارش را نیز خیلی خوب انجام می داد ٬چه در نقاشی کشیدن و چه در
جمع کردن برگ ها .این را نیز به او گفتند و او خوشحال شد؛ وی با غرور میگفت’ :یا کاری را نمی کنم یا اگر آنرا کردم می
باید خوب انجام داده باشم!‘ بدین سان او یاد گرفت خود را از دیدگاه دیگری بنگرد و بشناسد.
در بخش نخست این کتاب توضیح دادم که چگونه دانش و آگاهی نابسنده از خویشتن ٬در مفهوم نابسندگ ِی همخوانی میان اندیشیدن
و احساس کردن ٬بخشی از پایه و پی بیماری ها و آسیب ها بشمار می آید .بازتاب های تحقیر آمیز را هم روی این ها بیافزائید (
بچه لج باز!) ٬تا نتیجه آن میکائیل بشود :آدمی که آگاهی اندکی از خود دارد ٬که بیشتر آنهم چیزهایی منفیی استکه شنیده است.
نوشته باالی پرستشگاه آپولو که در دلفی (پرستشگاه آپولو خدای موسیقی ٬هماهنگی ٬روشنایی و بهبودی در دامنه کوهی در یونان-
م ).با سنگ تراشیده شده’ ٬خودت را بشناس‘ ٬رهنمود ساده فیلسوفان در خاک خوابیده ای نیست که تنها به منافع حقیر خود می
اندیشیدند .فیلسوفان یونانی از کارکرد بازتاب های آینه وار هیچگونه آگاهی نداشتند .آنچه آنها از آن آگاه بودند ٬این بود که دانش
خویشتن برای پرستاری و نگهداری آگاهانه از خود ضرورت دارد .دانستن این که کارکرد من چگونه است ٬چه چیزی برای من
و بدنم سودمند یا زیانبار است ٬پایه یک زندگی خوب بشمار می آید.
شتن بی در و پیکر همواره خوب است؟ آیا به ناگزیر به این نتیجه نمی رسم که دکتر جکیل دومی هستم٬ اما آیا داشتن دانش خوی ِ
که هیوالئی در درونش سکنا گزیده؟ این باور که من بدم ٬که آدم ها بدند ٬ریشه های ژرفی در ما دارد ٬پیامد آنهم این استکه همه
جا در صدد ثابت کردن آن برمیائیم ’ .اگر با هر کسی مطابق شایستگی او رفتار شود ٬کسی در امان نمی ماند۱۰۳‘.
105
آدمهای بد
ُرژه هنوز شانزده سالش نشده بود که پلیس او را به خانه مشاهده و مداوا که پیشتر از آن یاد شد و من در آنجا کار میکردم ٬آورد.
پرونده ای که از او بمن دادند ٬بیشتر به گزارش دادگاه شبیه بود تا گزارش روانشناسی :بزهکاری های کوچک اما بسیار .در یکی
دو هفته نخست رفتار بسیار خوبی داشت ٬اما پس از آن رفتارش به سرازیری تندی افتاد .در جاهایی که رفت و آمد می کرد٬
چیزهائی گم میشد؛ روز به روز پُر رو تر میشد و مقررات بیشتری را زیر پا میگذاشت ٬تا اینکه در حین دزدی دستگیر شد ٬با
این همه گناه را بگردن نوجوانان دیگر می انداخت .آنچه به عنوان سرپرست خیلی جوان بخش از یاری رسان ها و مربیان می
شنیدم ٬بیش و کم یک چیز بود؛ ’حاال ُرژه چهره واقعی خود را نشان می دهد‘.
پوچی ظاهری این داستان کوتاه روشنگر پیش فرضی است که درسطح وسیعی رواج دارد .اگر صبر و حوصله داشته باشی٬
آدمها ’ذات واقعی‘ شانرا نشان می دهند ٬که آنهم همواره بد است .به دلیلی که برای خودم هم روشن نیست ٬هیچگاه با این ایده
موافق نبودم .منظورم عمومیت دادن آنست؛ بیگمان آدم های بد وجود دارند .در دوره تحصیل با کارهای پژوهشگران شناخته شده
ای مانند استانلی میلگرام ( )۱۹۶۳و فلیپ زیمباردو ( )۱۹۷۱آشنا شدم .میلگرام نشان داد دو سوم آدم های معمولی ٬آدم هایی
مانند من و شما ٬تحت شرایط یک برنامه آموزشی ٬آمادگی آنرا داریم ٬آدمها دیگر را به شدت تنبیه کنیم .میلگرام در آزمایشی به
برخی از شرکت کنندگان وظیفه آموزگاری شاگردانی را داد که -که در اصل همدستان خود او بودند ٬اما از آنان به عنوان
شرکت کنندگان دیگر یاد میشد .آموزگاران می باید ٬به طور جداگانه ٬از تک تک آن شاگردان پرسش هایی می کردند و در برابر
پاسخ غلط ٬به عنوان تنبیه ٬به کسی که آن پاسخ را داده بود ٬شوک الکتریکی می دادند که آنها هم به آن وظیفه عمل می کردند.
البته با افزایش هر پاسخ غلط به میزان شوک الکتریکی نیز افزوده می شد .پژوهش زیمباردو نشان داد در درون یک زندان
آزمایشی که در آن شرکت کنندگان به زندانی ها و زندانبان ها تقسیم شده بودند ٬پس از دو روز ’زندانبانان‘ رفتار آدمهایی را
داشتند که جنون آزار و شکنجه دیگران را دارند .کوتاه سخن آنکه در درون هرکدام از ما هیوالئی ماوا گزیده است .یافته های
میلگرام و زیمباردو در مطبوعات سر و صدای زیادی کرد و توجه فراوانی بدان شد.
آنچه آنروز استادان من از آن خبر نداشتند ٬این بود هر دو آن پژوهشگران برای رسیدن به نتایج دهشت زای دلخواه ٬در پژوهش
های خود دستکاری بسیار کرده بودند .دلخواه برای آنکه هر دو مشتاق استقبال رسانه ها بودند .برای میلگرام نتیجه چندان مهم
نبود ٬او مخصوصا ً به تنوعاتی( ۲۳واکنش های متنوع -م ).نیاز داشت تا به دستاویز آنها در برابر مطبوعات و رسانه ها ظاهر
شود .او در مصاحبه هایی که با مطبوعات داشت ٬در باره آن تنوعات سکوت کرد .اما بعدا ً معلوم شد که ’حرف شنوی‘ شرکت
کنندگان با توجه به طرح های متفاوت آزمایش بسیار تغییر می کند .اگر نتایج آزمایش های مختلف را کنار هم بگذارید و میانگین
آنها را بدست آورید ٬خواهد دید ۵۷در صد شرکت کنندگان از دادن شوک های الکتریکی سر باز می زنند -نتیجه گیری درست
پژوهش میلگرام آنست دستکاری می تواند آدم ها را بسیار مطیع و فرمانبردار کند ٬حتی تا آزار رساندن به دیگران .زیمباردو از
او هم جلوتر زد .پژوهش های او به شو های تلویزیونی واقع گرایانه بیشتر شباهت دارد تا یک تحقیق علمی ٬احتماالً برای همین
بود که یافته های او هیچگاه در یک نشریه علمی انعکاس نیافت .چند سال پس از وی پژوهشگرانی آن آزمایش ها را دوباره انجام
دادند ٬معلوم شد که ’زندانبانان‘ رفتاری عادی دارند .نتایج این تحقیقات در یک نشریه علمی انتشار یافت ٬اما این بار از سر و
صدای رسانه های گروهی نشانی دیده نشد ۱۰۴.این باور که آدمی بد است ٬فروش بهتری دارد.
گذشته از تصحیح نتیجه گیری های مردم پسند میلگرام و زیمباردو ٬در دهه های گذشته ٬در دامن آنچه که روانشناسی ’اخالقی‘
نامیده می شود نیز تحقیقات زیادی صورت گرفته ٬که موجب نرمتر گشتن ایدهٔ بد بودن آدمی شده است .بسیاری از این تحقیقات به
رفتار اخالقی نوزادان و کودکان تازه به راه افتاده مربوط می شود -هرچه آنها خردسال تر باشند ٬رفتارهای شان نیاندیشده و خود
بخودی خواهد بود .قبالً به پائول بلوم ٬استاد روانشناسی در دانشگاه ییل اشاره کردم ٬وی در صدد یافتن پاسخی به این پرسش بود
که بچه های تازه راه افتاده نسبت به خوب و بد چگونه واکنش نشان می دهند .در بخش ۶نتایج شگفتی آور و تحسین آمیز بدست
آمده را برشمردم .در یکی از آزمایش ها بلوم به نوزادان سه ماهه یک فیلم انیمیشن نشان می دهد .در آن فیلم یکی از شخصیت
ها که در حال حرکت است ٬به دیگری کمک می کند تا از سرباالیی تپه باال برود ٬اما شخصیت دیگر عکس آن کار را می کند.
آن بچه ها نگاه خود را از شخصیت پرخاشگر بر می گرفتند و به شخصیت کمک کننده بیشتر توجه می کردند .آنها شخصیت
بدکار و جلوگیری کننده را دوست نداشتند .بلوم نتیجه گیری می کند که نوزادان به یک قطب نمای مادر زادی مجهز نمی باشند و
این پیرامون ٬آموزش و پرورش آنهاست که مشخص می کند یک نوزاد در آینده آدم بزرگسال موفق و بلندپایه ای می شود یا نه.
واقعیتی را که می شود از پژوهش های میلگرام ٬زیمباردو و بلوم بدست آورد ٬نشان می دهد آدم ها می توانند خوب یا بد بشوند.
یک شرایط پیرامونی به دقت دستکاری شده اکثریت ما را بکارهای غیر اخالقی سوق می دهد ٬با این حال -اگر پژوهش های
میلگرام را از نزدیک بررسی کنیم ٬می بینیم -تحت هر شرایطی یک سوم آدمها در برابر فشار بیرونی ایستادگی می کند .خبر
106
خوش حال کننده آنست که به نظر می رسد ما تمایل باالیی به اخالقی بودن و نیز امکان انتخاب داریم .چندان هم که گمان می رود
بد نیستیم.
پرسش اینجاست که آیا این یافته ها خواهد توانست در برابر دوهزار سال تلقین همراه با اشتیاق ما به شنیدن خبر خوشایند و
احساسی ایستادگی کند .روزنامه را که باز می کنی تا بخوانی ٬داستان زن و شوهر پیری را می بینی که سال ها از فرزندان خود
تغافل کرده اند ٬سیاست پیشگانی که پول مردم را باال کشیده اند و کشیشی که سال ها پنهان از چشم مردم از بچه ها سوء استفاده
می کرده است .پیام همه آنها یکی است :الیه نازک تمدن و فرهنگ اندوزی را که بتراشی و دور بریزی ٬از زیر آن حیوان اولیه
دو ِرت = که بدنبال کسی است برای بلعیدن.
سر بر می آورد ٬کوا اِرنس کوم ُ
یک چنین باوری نه تنها یکسره نادرست است ( حتی در مورد حیوانات) ٬که روزگار خویشتن انگاری با آن نیز گذشته است .البته
که آدم های روان رنجور در گذشته خود را بد می پنداشتند ( برای نوع خنده دار می توانید به فیلم های وودی آلین بیندیشید؛ نمونه
ور ساخته کوپی ُرس می توان دید) .آدم دلمرده امروزی دیگر چنین نیست ٬این یک خود را شکست دردناک آنرا در فیلم الینه ِ
خورده می یابد .این نیز هست که آنها از باره های دیگر همانند می باشند :هر دو آگاهی بدی از خویشتن دارند .آدم روان رنجور
زیادی اخالقی است و از آنرو روان رنجور می گردد که وجدان و وظیفه شناسی زیادی دارد .او آدم بدی نیست ٬بلکه می کوشد
زیادی خوب باشد .آدم های افسرده و دلمرده برای آن دلمرده می شوند که انتظارات بیش از حد از خود دارند .آنان شکست
خورده نیستند ٬آنان کم می آورند ٬برای آنکه می خواهند نتایج کارشان بی عیب و نقص باشد .هنگامی که پیرامونیان می خواهند
آدم های افسرده را قانع کنند که آدمهای با وجدانی می باشند ٬حتی بیشتر از خیلی های دیگر وجدان و شرف دارند ٬بهتر است کمی
آرام بگیرند ٬هر دو آز آن همه حماقت خنده شان می گیرد .مگر نمی بینی من از تو خیلی بدتر هستم؟ خیلی کمتر از تو به وظایف
خود عمل می کنم؟
این که گفته شود تصویر خویشتن آنها با واقعیت نمی خواند ٬دست کم گرفتن آنهاست.
خود فریبی
تصویر خویشتن آدمهایی که خود را بد و شکست خورده می دانند ٬اغلب چنان از واقعیت به دور است که دیگران آنرا باور نمی
کنند .کسی که دو مدرک باالتر از لیسانس دارد می گوید آدم کودنی است .گوئی خود را فریب می دهد .یکی از راه حل ها ساده
که کارآیی ندارد ٬آنست این کسان را با اطالعات درست رو در رو کرد ٬بویژه در مواقعی که مساله بر سر شاخص های قابل
اندازه گیری می باشد و جایی برای بحث باقی نمی ماند .مثالی می آوریم .کسانی که انورکسیا ( خواست و آرزوی الغری) دارند٬
گمان می برند خیلی فربه هستند .می توان یک چنین آدمی را جلو آینه روی ترازو گذاشت :حاال می بینی چند کیلو وزن داری ٬چه
قدر الغری؟ نه ٬او نمی بیند .آنچه را که او می بیند ٬آشکارا خطا می باشد .هنگامی که به این آدم ها امکان داده می شود تا بکمک
وسایل دیجیتال تصویر خود در آینه را چندان دستکاری کنند که با دیدی که از خود دارند همسان گردد ٬آنان به تصویر خود حجم
بیشتری می دهند .من خودم را اینگونه می بینم ٬تصویر اولی درست نبود.
انورکسیا یک نمونه حاد و افراطی بشمار می آید ٬همچنانکه اغلب دیده می شود ٬آسیب روانی چیزی نیست مگر کمی اغراق
بیشتر در چیزی که عادی می باشد .داده های عینی نمی تواند خطا های تصویر خویشتنی را که ریشه های عمیقی دارد ٬از میان
ببرد .می باید مرزی کشید میان خود فریبیی که در آن هنوز این آگاهی در من هست که می بینیم خودم را دارم گول می زنم و
خود فریبیی که در آن نه خودی مانده و نه گول زدنی ٬پهنه ای که در آن شکاف ژرفی میان کسی که گمان می برم هستم و آنچه
که در درونم می گذرد ٬دهان گشوده .مرزی رو به پائین از توجیه ٬حاشا و فرافکنی کردن که بسوی قهر تدافعی و گسست راه می
پیماید.
در مورد توجیه -سعی می کنم زود هنگام به رفتار خود دلیلی به تراشم -خوب می دانم که نمی خواهم پا پس بکشم .زنی گریه
کنان می گفت’ ٬درسته ٬من معشوق دارم ٬مرتب او را می بینم ٬شوهرم از آن خبر ندارد ٬اما خودم را گنهکار نمی دانم ٬چون از
هیچکاری برای شوهرم مضایقه نمی کنم ‘.پس از آن داستان دیگری گفت ٬این بار خود را بسیار گنهکار می دانست ٬شرم داشت٬
خودش را سرزنش می کرد و به عنوان تنبیه به خودش آسیب میزد ٬رفتار خود ویرانگر داشت.
در گام بعدی -حاشا کردن -خودفریبی ٬بزرگتر و بیشتر می گردد’ .نه ٬معلومه که حسود نیستم .اما نمی خواهم زنم هر شب به
پیچ و تاب هایی که در رقص با مرد دیگری داشت بیاندیشد .این کمی زیاده روی می باشد ٬درسته؟ ‘
107
اینگونه حاشا کردن از دید فروید ٬در بهترین حالت گامی بسوی پذیرفتن آن چیزیست که در درون آدمی می گذرد .این با فرافکنی
فرق می کند ٬در فرافکنی همه خواست ها و تمایالت خود را به دیگری نسبت می دهیم و با جان و دل به جنگ آن ها می روم.
’زن من هم مانند همه زن های دیگر زن هوس بازیست؛ اگر جلوش را نگیرم از همه مردها دلربایی می کند؛ این به نفع خود
آنهاست که جلو شان را بگیریم .این چنین است که آنها را محبور می کنند خودشان را بپوشانند ٬مدارس را دخترانه و پسرانه می
کنند ٬ورزشگاه ها و استخر های شنا را از هم جدا می کنند‘ .این به نفع خود شان است ٬گویای خیلی چیزهاست.
درسه مورد یاد شده -توجیه ( یا چهره منطقی دادن) ٬انکار و فرافکنی -می توان از خود فریبی سخن گفت .چیزی که در موارد
یاد شده بچشم می خورد ٬برخورد آنها با محرمیت ٬در مفهوم داشتن رابطه محرمانه (نزدیک) می باشد .این مساله در مورد
نخست ٬الغری نیز صدق می کند ٬اگر چه در این مورد محرمیت داشتن در برابر تن خود می باشد.
دانش و آگاهی داشتن از خویشتن سرچشمه می گیرد -من از آرزوها ٬خواست ها و ترس های خودفریبی همواره از نابسندگی ِ
خود‘ آگاهی ندارم .کاستی های خودشناسی از این ها فراتر می رود و واژه ’خودفریبی‘ برای بیان آن بسنده نمی باشد ٬چرا که
شخص دیگر خبرش نمی شود چه اتفاقی دارد می افتد .هر دو آن شکل ها را پیشتر در این کتاب آورد ه ام :بستن تدافعی راه (قهر
تدافعی) و گسست .در هردو آن موارد بحث بر سر بدن ماست ٬که نتیجه آنهم نداشتن دانش و آگاهی کافی از خویشتن می باشد.
مرد چهل ساله ای میرود پیش چشم پزشک ٬برای آنکه چشمش اشکال پیدا کرده است’ :دکتر مدام از چشمم آب میاید‘ .مادرش دو هفته پیش از
آمدن او به پیش چشم پزشک مرده بود.
زن بیست و شش ساله ای که همه نشانه های بدنی وحشت زدگی را بروز می دهد ٬چون هیچ احساس ترسی ندارد ٬می رود پیش متخصص
قلب چون گمان می کند قلب اش اشکال پیدا کرده است ( نشانه های بدنی وحشت زدگی بسیار شبیه نشانه های سکته قلبی می باشد -م.).
مثال های فوق امکان دارد این ایده نادرست را به خواننده بدهد که آن آدم ها مهارت کافی به زبان ندارند ٬اما مساله به زبان ربط
ندارد؛ آنها خوب حرف شان را می زنند .کسی که از اِلکسی تایمیا رنج می برد ( از تشخیص احساس های خود ناتوان می باشند
-م ٬).از دنیای احساس های خود تا حدود زیادی بی خبر می ماند ٬در نتیجه خبرش نمی شود که این مساله تا چه اندازه روی
رابطه او با دیگران و به تبع آن روی واکنش آنها به او تاثیر می گذارد .آدم های دیگر در جایگاه تماشاگر احساس می کنند او آنها
را دست می اندازد’ .چطور ممکنه این یا آن واکنش را داشته باشی ٬مگر نمی فهمی با آن واکنش چه قدر خودت را و مرا می
رنجانی؟ مگر می خواهی به دوستی مان پایان دهی؟ چشم هایت را خوب باز کن تا ببینی چکار داری می کنی!‘
به پیروی از کار نوآورانه باولبی ٬ماری آینس ورث و ماری ماین در زمینه رابطه خاص میان پدر و مادر و کودک که در آن
مسدود کردن راه به صورت تدافعی آموخته می شود ٬و پیامدهای آن روی روابط محرمیتی که بعدا ً اتفاق می افتد ٬پرداختند .کلی
گفته باشیم ٬این کودکان در بزرگسالی یا روابط دوری جویانه -خوار دارنده ٬یا ترس آلود-سرسری دارند .شکل سومی هم هست که
از آن با ’سردرگم‘نام برده می شود و در زیر بدان نیز خواهم پرداخت .گروه نخست دوری می کند ٬دیگران را از خود می راند و
برخوردی سرد و تحقیر آمیز دارد .چنین آدمهایی اگر ببیند که کسی ’تهدید‘ می کند (می خواهد-م ).در آغوش شان بگیرد ٬پس می
روند .گروه دوم پیوسته می خواهند به آنها توجه عاطفی شود .اما هیچ پاسخی برای آنها کافی نیست و می گویند (گمان می کنند-
م ).احساس های آن آدم ها واقعی نیست .این آدم ها دیگران را محکم و طوالنی بغل می کنند ٬یا درست هنگامی این کار را می
کنند که موقع مناسب نیست .هیچکدام از آنها آمادگی محرمیت را ندارند.
108
ب کتابی است که استاد روانشناسی امریکایی-هلندیِ ٬بسل فاندرکولک به بدن جای زخم ها را نگهمیدارد ( )۲۰۱۴عنوان مناس ِ
من آگاه ٬به
نگارش در آورده است .فاندرکولک با تحقیقات خود روی تراما شهرت جهانی یافت .او توصیف می کند که چگونه ِ
سبب گسست دسترسی اندکی به گذشته تراما زای خود دارد .حافظه این بیماران کارکرد عادی خود را از دست می دهد ٬اما بدن
آنها به مثابه تابلو اعالن نتایج عمل می کند ٬به طوری که آثار تراما را می شود روی آن دید .فاندرکولک آنچه را که پژوهش
های گوناگون پیشتر بدان رسیده بود ٬تائید می کند :احتمال زیادی وجود دارد ٬کسانی که در گذشته تراما داشته اند ٬به بیماری های
سخت دچار شوند .پژوهش فلیتی را بیاد آورید که در بخش ۲آوردیم :از هر ۱۷۰۰۰امریکائی سالم و عادی که کار می کند٬
یکی شان در کودکی دست کم یک تراما و اکثرا ً بیشتر از یک تراما داشته اند؛ درست همین گروه از امریکائیان در معرض
بیماری های سخت و حاد قرار دارند.
بیمارانی که نشانه های آسیب تنش پس از تراما دارند ٬نمونه خوبی هستند برای موضوعی که در این کتاب سعی کرده ام روشن
سازم :هرگونه آسیب و اختالل جدی در رابطه محرمیتی که با خود و بدن خود داریم ٬موجب آنچنان بیماری بدنی در ما می گردد
که ما را از نظر روحی و روانی زمین گیر می کند .سخن گفتن از روابط بهم خورده در آسیب تنش پس از تراما ٬در واقع دست
کم گرفتن آنست .در اینجا سخن بر سر بهم خوردن نیست که گسست و پاره شدن است.
پیامد گسست آنست که من (شخص -م ).روی خود و بدن خود آگاهی دقیقی ندارد ٬این امر بویژه در مورد کسی صدق می کند که
پیشتر در کودکی مورد سوء استفاده قرار گرفته است .تصویر خویشتنی که یک چنین شخصی از خود دارد ٬تا حدود زیادی با
درک و برداشت آدمهای پیرامون وی از وی نمی خواند .پیامد آن به چنان آشفتگی و بهمریختگی در روابط او با دیگران منجر
می گردد که ایجاد رابطه محرمیت با دیگران را غیر ممکن می کند و آن نیز اکثرا ً به ترامای دیگری منجر می گردد .آسیب زایی
دوباره (ری تراماتایزیشن) از جمله به الگوی روابطی بستگی دارد که از گذشته چنین فردی برجای مانده است؛ گذشته ای که در
آن از وی سوء استفاده شده است .آنیس ورث و مِ ین در کنار دلبستگی های پس زننده-پرهیز کننده و نگران-سرسری که پیشتر از
آنها یاد کردیم ٬در این خصوص از ’دلبستگی بی سر و سامان‘ می گویند ’ .بی سر و سامان‘ به عنوان یک اصطالح چندان که
باید شدت و حدت کنش و واکنش های آنها را روشن نمی سازد ’ .بی سر و سامان‘ به این معناست که یکی دارد گاز می دهد در
109
حالی که محکم ترمز گرفته است و در عین حال مدام بوق میزند .در اینجا نمی توان از خودفریبی گفت ٬بلکه می باید بجای آن از
شتن پاره پاره گفت که مانند سرپوشی نا متناسب روی آتشفشانی از احساسات گذاشته شده است.
تصویر خوی ِ
دچار ترامای دوباره گشتن کسانی که در کودکی سابقه تراما در نیتیجه سوء استفاده داشته اند ٬تقریبا ً همواره به سبب مطرود و
رانده شدن ناگهانی و کامل می باشد؛ بعد ها خود آنان آن رفتار را در دیگران تحریک می کنند .نمونه ای از این دست نوجوان
دوازده ساله ای بود که زن و شوهری اورا به فرزند خواندگی پذیرفتند ٬با این امید که رسیدگی ها و محبت های آنان کمکش کند
زخم های گذشته اش التیام یابد .وی کاری کرد که پس از سه ماه آنها به مسئولین مربوطه زنگ زدند که بیایند و او را از خانه
ببرند .در طول آن مدت او هم مهربانی بسیار از خود نشان می داد ٬هم بدخوئی ٬پرخاشگری غیر قابل پیش بینی ٬تند و بی پروا که
اغلب آن زن و شوهر را به فکر فرو می برد ٬چرا به ناگهان چنین می کند .آخرین رویدادی که کاسه صبر آنها را سرریز کرد
دیدن او در حین ارتکاب عملی با دختر کوچک شان بود ٬که از نظر آنها زیر پا نهادن حد و مرز خودش بود .آن زن و شوهر
غیرقابل پیشبینی بودن رفتار نوجوان را به مثابه غیرقابل اعتماد بودن او می دیدند ٬اما از دید آن نوجوان ٬کار آنها برای چندمین
بار تائیدی بود به اینکه نمی شود به دیگران اعتماد و رفتار آنها را پیشبینی کرد.
دانستن این نکته هم مهم است ٬در آسیب خوردگی تنش پس از تراما ( آ .ت .پ .ت ) .نه تنها روی تراما که روی پس از تراما و
تنش نیز تاکید می شود .بر خالف انتظار معمول -که رویداد فاجعه باری سر کسی می آید و آن شخص به آسیب خوردگی تنش
پس از تراما دچار می گردد -علت و انگیزه آسیب خوردگی پس از آن را نمی باید در خود رویداد جستجو کرد .علت آن در
تنشی استکه آن رویداد پدید آورده است ٬همچنین در این حقیقت که آن تنش و فشارها را نمی توان به طریق معمول و به موقع
تخلیه کرد .از آنرو آنها در بدن انباشته می شود تا پس از گذشت مدت ها سر باز کند ٬به صورت ناراحتی و آسیب بیرون بریزد٬
که آنهم اغلب به نوبه خویش سرآغازی می شود برای درمان .خوشبختی آنجاست که بسیاری از قربانیان رویداد های فاجعه بار٬
آ .ت .پ .ت .نمی گیرند ٬بلکه به آسیب تنش تند دچار می گردند .حافظه آنان آسیب نمی بیند ( بعضی های شان با بی حوصلگی
و دلخوری از آنچه بر سرشان آمده ٬می گویند) ٬آنان گریه می کنند و می خندند ٬از کسانی که اعتماد دارند کمک می خواهند (
یکی از بیماران من یکی دو هفته رفته بود پیش مادرش بخوابد) ٬البته همه این ها به فاصله کمی از تراما روی می دهد ( از همین
رو آنرا آسیب تنش تند می نامند) .پس از گذشت چند ماه آنها دوباره همان آدم سابق می شوند .کسی که گرفتار آسیب تنش پس از
تراما می شود ٬آن کارها را نمی کند.
از انباشت دراز مدت تنش در بدن ٬همراه با عدم امکان تخلیه آن ٬به عنوان بستر مهم رشد بیماری ها ٬در بخش نخست این کتاب
به تفصیل سخن گفتم .در مورد آ .ت .پ .ت .علت تنش روشن است (آن علت تراما است)؛ این که چرا بیمار نمی تواند آنرا تخلیه
کند ٬اهمیت کمتری دارد .توضیح من که برپایه تحقیق حاصل شده ٬اینست آن بیماران مدت ها پیش از تراما ٬به سبب تعلیم و
تربیت شان با زندگی احساسی خود پیوندی نداشتند ٬از آنرو نیز نمی توانند فشارها و تنش ها را تخلیه کنند ۱۰۶.ساده گفته باشم آنها
دانشی از خویشتن ندارند.
آ .ت .پ .ت .در جایگاه آسیب روانی بزرگنمایی شده آن چیزیست که مردم ’عادی‘ تجربه می کنند .در طول این کتاب روشن
شده است که بسیاری از مردم ٬هم در زندگی کاری و هم زندگی خانوادگی ٬برای مدت دراز در معرض شرایطی قرار می گیرند
که تنش زا می باشد .بخشی از آنان به دلیل نوع آموزش و پرورشی که داشته اند ٬نیز به دلیل سرگذشت شان نخواهند توانست آن
تنش ها را بشناسند و آنها را از خود زهکشی کنند و دور بریزند .از خود بیگانگی کنونی در آن زمینه نقش اساسی دارد :شتاب
یافتن (زندگی-م ).و رقابتی که در همه گستره ها دیده می شود ٬موجب تنش می گردد؛ هویت ایده آلی که مانند آینه در برابر آنان
گرفته می شود ٬سبب می گردد بسیاری از مردم از تنش و علت آن خبر شان نشود یا خیلی کمتر خبرشان شود .نتیجه این امر
آنست که آنها نشانه های بسیار همسان با نشانه های آسیب خوردگی پس از تراما را بروز می دهند ٬هم از باره بدنی و هم روانی.
پیشتر آنها را جمع بندی کردم :ترس و افسردگی ٬مشکالت زناشوئی ٬همین طور مشکالت خوردن ٬خوابیدن ٬گوارش ٬حساسیت
بیش از حد یا احساس نکردن ٬اعتیاد به الکل و قرص ٬چاقی ٬دیابت.
هرچه طوالنی تر با بدن خود هماهنگی نداشته باشیم ٬هرچه کمتر با بدن خود هماهنگی داشته باشیم ٬از آن بیگانه تر و به تبع آن
بیمار خواهیم گشت.
110
همه ما ٬دلمان می خواهد بدانیم کی هستیم ٬اما دانستن آن چندان که گمان می رود کار ساده ای نیست .از پرسش های دیرین یکی
این است’ ٬من کی هستم؟‘ پرسشی که در عین حال این معنا را می رساند که با خودم رو راست نیستم .از اینرو برای یافتن پاسخ
آن میروم پیش دیگری؛ قدیم ها می رفتیم پیش پیشگوها و فال بین ها ٬بعدا ً رفتیم پیش پدران روحانی ٬امروزه می رویم پش
روانپزشک ها و روانشناسان ٬اگر هم روزگار به کام مان باشد می رویم پیش دلدار’ .بهم بگو :براستی در من چه می بینی؟‘ (به
این معنی که :بهم این اطمینان را بده که ارزش و شایستگی آنرا دارم) .اما پاسخ هایی که دریافت می کنیم آن اطمینان را نمی دهد
و بسیار پیش پا افتاده می باشد .برای آن هم دلیل خوبی وجود دارد .نقطهٔ آغاز پرسش و هم پاسخ خطا می باشد و این توهم را
پدید می آورد که من هویتی یکدست ٬همگون دارم که نمی شود آنرا تکه و پاره کرد ٬اما خیلی خوب می توان آنرا در دسته ای از
پندار باور به اینکه ’من آنم!‘ باز نمی دارد.
ِ شاخص های روانشناسانه جمع بندی کرد .ناکارآمدی آشکار این برداشت مارا از
در آغاز کتاب از نکته مهم دیگری برای ساختن هویت سخن گفتم .از طریق فرایندهای شناسائی و یکی انگاری ٬محتوا ها را از
دیگران می گیریم؛ از طریق فرایند های افتراق و دوری گزینی ٬از پذیرفتن آنچه که در برابر مان می گیرند یا عرضه می کنند٬
سر باز می زنیم و در صدد گزینش های خود را برمیائیم .ترکیب آنچه که می گیریم و می پذیریم با آنچه که دور می ریزیم٬
فراورده پیچیده ای را پدید میاورد که هویت نامیده می شود .نخستین فرایند ٬ما را به فرایند دیگری نزدیک می کند( ٬فرایند-م).
دومی جدا سازی و دوری جوئی را میسر می سازد که آنهم برای مان استقالل به ارمغان می آورد .یک چنین فرایند ساخت و
سازی روشن می کند از چه روی هویت ما از الیه های گوناگون تشکیل شده است و برای چه ٬بعضی وقت ها شناسائی آن دشوار
می گردد .اگر می خواهیم پی ببریم هویت ما چه محتوائی دارد ٬چه چیزهائی را گرفته و پذیرفته ایم ٬چه چیزهائی را نپذیرفته و
دور ریخته ایم ٬هویت چند الیه کارآمدتر می باشد.
از نظر محتوا ٬هویت ما شامل مناسبات و روابطی چند با دیگرانی استکه مانند دیگران آغازین ( در زندگی مان -پدر ٬مادر و
خانواده -م ).هستند؛ طبیعی است که آن نمی تواند تصادفی باشد؛ ما جانوری اجتماعی هستیم ٬پس آن کسی را که من در جایگاه
نوجوان دگر-جنس-گرا ٬هویت مردانه خود را در رابطه با
ِ من هستم ٬مناسبات من با گروه تعیین می کند .من به عنوان یک پسر
چیزی بدست آورده ام که از دید من جنس دگر می باشد .در عین حال من خودم هستم ٬برای آنکه به روش خود یادگرفته ام روابط
و مناسبات ام را با نسل قدیمی و مقامات برقرار کنم .پس از رسیدن به بزرگسالی بر همان پایه خواهم توانست مسئولیت بگردن
بگیرم .من از باره مناسباتی که با همگنان (هم ساالن ٬همسایگان و همکاران) خود دارم نیز ’خودم‘ هستم .یک نکته دیگر که
آخرین نکته هم نیست :من همچنین از باره روابطی که با بدن خود دارم’ ٬خودم‘ هستم .این نخستین رابطه ای است که از دیگری
(پدر و مادرم) به واسطه تصاویر آینه وار آنها گرفته ام .اهمیت آنها را در این کتاب به روشنی می توان دید :میزان هماهنگی و
ناهماهنگیی را که با تن خود دارم ٬در مفهمم گسترده واژه ٬می توانم روی تندرستی خویش ببینم.
من مان است ٬که اغلب خودمان را آگاهانه با آن یکی انگاری می کنیم وهنگامیکه از هویت مان می گوییم ٬اغلب منظور از آن ِ
بیشتر با آن خودمان را به جهان بیرون می شناسانیم ٬همان بخش از هویت ما که توهم همگون بودن را بما می دهد .برای فروید
مهم ترین وظیفه من همگون سازی الیه های متفاوت و گاه همستیزی می باشد که هویت ما از آنها ساخته شده است .اکثر اوقات
نیز آن میسر می گردد؛ هر از گاهی من بدان خواست نمی رسد ٬در نتیجه آن بخش شدگی به شکل تضاد در میاید .در این حالت
به نظر می رسد من آنی نیست که گمان می کردم ٬برای آنکه به ناگاه بخشی از من که پیشتر آنرا نمی شناختم ٬پا پیش میگذارد و
همه توجه من بسوی او کشیده میشود .شعله خشمی برافروخته می شود که نمی دانم چگونه خاموشش کنم ٬غمی که دست و پایم را
سست می کند ٬احساس فراگیر شکست که نای بیرون آمدن از رختخواب را از من می گیرد .بخش دیگری از من ٬می خواهد که
خونسردی خود را دوباره بدست آورم ٬آن قدر ها هم بد نیستم ٬اما در همان حال روی ضعف من انگشت می نهد .در گوشه ای
دیگر بخش دیگری از من نشسته است ٬یکسره پنهان ٬این رویداد را می نگرد و از خود می پرسد چه اتفاقی افتاده است و در
همان حال امیدوار است این توفان را هرچه زودتر از سر بگذراند.
در اینگونه دوره های بحرانی می توانید خودتان را با دولت بلژیک مقایسه کنید .من مانند نخست وزیر ما ٬با لبخند شادی برلب و
اعتماد به نفس زیاد در سراسر کشور جوالن می دهد و می گوید همه چیز در کشور بر وفق مراد پیش می رود ٬پروژه هایی را
که زیر ’رهبری داهیانه‘ ایشان با موفقیت انجام شده یا در دست انجام است ٬بر می شمارد ٬در حالی که پشت پرده با درماندگی
111
تالش می کند فراکسون های گوناگون را بهم نزدیک کند .دو تن از اعضای دولت با تویت های زیر شکمی ٬شو آقای وزیر را به
نوبت می دزدند و موجب خشم نمایندگان می گردند .کسی به مخالفان و پارلمان گوش شنوا ندارد و در این میان هر از چندی از
پایتخت کشور فرامین تند و تیز رسمی صادر می شود تا افکار را از آنچه میگذرد منحرف کند.
در شرایط عادی امکان مقایسه های خوب و خوشایند بیشتر مهیا می باشد ٬که نمونه آنرا قبالً هم در این کتاب بکار برده ام.
هنگامی که سر خوشَم ٬هویت من مانند دسته همسرایانی است که من در جایگاه سردسته همسرایان با آنها دم میدهد ٬اما در عین
حال حواس اش هست که صدا های نازک و غمگین میدان را در دست نگیرند و نواهای نادرست رنگ غالب را به همسرایان
تحمیل نکنند تا جنبه های عاطفی ما و کودک درون مان بتوانند مانند سوپرانوها و کاونترتنور ها صدای شانرا بگوش ما برسانند.
رهبری دسته همسرایان ٬هم ورزیدگی می خواهد و هم شکیبایی ٬کسی که بتواند به همه گوش کند و بگذارد صدای هرکدام از
خوانندگان آن ُکر درست سر موقع شنیده شود .از این گذشته دسته همسرایان پیوسته اجرا هائی دارد ٬که شنوندگان آنها را ارزیابی
می کنند و رهبر همسرایان با الهام از آن ارزیابی ها تغییراتی را در اجرا ها به وجود می آورد.
استعار ٔه دسته همسرایان حاکی از آنست ٬یکدستی و یکپارچکی ابراز شده توسط من به جهان بیرون ٬در واقع یکدستی توافقی میان
فراکسیون های گوناگون می باشد .در اوقات آسایش و خوشی ت ََرک ها و شکاف های کوچک دیده نمی شود ٬اما همان ها در
اوقات بحرانی دهان باز می کند ٬گشادتر می گردد و می ترکد .وظیفه رهبر ارکستر ٬یا من در یک چنین لحظاتی اهمیت بسیار
بیشتری می یابد ٬چرا که اگریکی از خوانندگان ُکر ناهماهنگ بخواند ٬آواز همه همسرایان را خراب خواهد کرد .در چنین
شرایطی می باید مشورت کرد ٬پارگی ها را چسب زد و درز ها را گرفت؛ این گونه اقدامات اغلب به پیکربندی نوی می انجامد.
ساده تر گفته باشم :چون من مرد یا زن یکدست و یکپارچه نیستم ٬می توانم درون-اندیشی کنم (در باره خود و شرایط خود
بیندیشم ٬با دیدی ارزیابی کننده و اغلب انتقادی -م .).در باره خودم می اندیشم ٬با خودم گفتگو می کنم ٬بخودم می نگرم و بدین
سان یاد می گیرم بخش های گوناگونی را که از آنها تشکیل شده ام ٬بشناسم .برای دست یافتن به دانش خویشتن ناگزیر از درون-
اندیشی هستیم ٬پس از آنست که راه مدیریت خویشتن و پرستاری از خویشتن هموار می گردد.
رابطه نزدیک و محرمی که با بدن خودم دارم ٬پایه و اساسی را ٬هم برای رابطه محرمیت و هم رابطه هر روزه من با دیگران
سر کار با دیگری همکاری خوبی داشته باشم که خود پدید می آورد .تنها در صورتی خواهم توانست به دیگری مهر بورزم و در ِ
را شاد و سر حال احساس کنم .اگر غمگین و افسرده باشم ٬امکان دارد سه بار یکی پس از دیگری ’ از نو‘ همسرانی را برگزینم
که مرا نمی پذیرند ٬در سه جا کار گیر بیاورم و هر بار با همان دشواری ها دست بگریبان شوم ٬هر سال درست پیش از شروع
تعطیالت مانند سال پیش بیمار شوم .معموالً پیرامونیان من این گونه چیز های تکراری را زودتر می بینند تا خودم ( ’باز هم
همان آش است و همان کاسه‘ ).
در جایگاه یک الگو من حاصل سرگذشت و تاریخچه خود هستم ٬آره درسته ٬تاریخ ها خود را تکرار می کنند ٬اگرچه هر تکراری
نطفه دگرگونی احتمالی را بهمراه دارد .پیرامون ما روی رفتار ما نقش تعیین کننده ای دارد ٬اما امکان منحصر به فردی که آدمی
برای درون-اندیشی دارد ٬بما امکان رهبری و مدیریت (خود-م ).را نیز فراهم می آورد .هنگامی که شیوه برخورد من با بدنم و
دیگری ٬بسوی بهتر شدن زندگی من راه نمی برد ٬بهتر است آنرا عوض کنم .هدف داشتن زندگی خوب است که با از خویشتن
بیگانگی ناشی از مد روز و هیاهو های زودگذر در تضاد آشکار می باشد و با بهره گیری از آن هدف می خواهیم این توانایی را
بدست آوریم که ’ خودمان‘ باشیم .برای رسیدن بدان هدف ٬دانش خویشتن کمک مان میکند.
به طور سنتی ما دانش خویشتن را ٬در گذشته از عوالم باال ٬از مذهب و فلسفه میگرفتیم و اکنون از علوم می گیریم .با این نگرش٬
می باید گفت سو گیری آن از سر به پایین می باشد ٬از مغز به اندام ها ٬که در آن ما آگاهانه رفتارمان را با دید و بینش خردمندانه
همگون می سازیم .ما مغز مان هستیم و بقیه از آن پیروی می کند .سنت دیگری نیز هست ٬که در آن دانش خویشتن از پا به سر
112
ره می سپارد و اساس آن انجام دادن پاره ای کارها می باشد :منظورم از ’انجام دادن پاره ای کارها‘ به معنی انجام دادن تمرین
هایی است.
در حالت نخست الزمه دستیابی بدان دانش ٬تحصیل متمادی می باشد ٬از آن گذشته می باید آگاهی های عمومی بدست آمده را به
اندازه نمونه خاصی که خودمان هستیم ٬ببریم و بدوزیم .پس از آن شایسته است دانش مورد نظر را پیش از بکار بردن ٬با واقعیت
تطببیق دهیم تا در مراقبت از خویشتن دچار سهو و خطا نگردیم.
سنت دوم از خود شخص نشات می گیرد و آن عمدتا ً از طریق انجام تمرین هایی روی بدن تاثیر میگذارد .شناخته شده ترین آنها
یوگا می باشد که انجام دادن آن حرکات و کارها به تمرین کننده امکان می دهد ٬در طی فرایندهایی که دگرگونی را میسر می
سازد ٬بتواند آنچه را که در بدنش می گذرد ٬احساس کند .در اینجا نیازی نیست نخست درس هائی را در باره تئوری بیاموزی
سپس چیزهائی را در عمل با تئوری تطبیق دهی .نخست انجام می دهی سپس تاثیر آن نمایان می شود .اگاهی پس از تغییر کردن
حاصل می شود و پیامد دگرگونی پذیری می باشد .فهمیدن علم و آگاهیی از این دست ٬آنهم از دیدگاه علمی ٬که در آن می خواهیم
همه چیز را به طور منطقی درک کنیم ٬دشوار می باشد.
توجه و تمرکز نخستین روش ٬که به ویژه در غرب بکار برده می شود ٬عمدتا ً روی فرد است .برخورد دوم که بیشتر با سنت
کالسیک ها و بینش شرقی ها از آدمی ٬قرابت و شباهت دارد ٬کمتر به فرد توجه می کند ٬بلکه فرد را در کنش و واکنش با
دیگران می بیند .در غرب از زمان افالطون جسم و روح از هم جدا گشته است و تغییر ناپذیری (اشکال و صور ابدی ) جایگاه
کانونی دارد .در شرق و فالسفه پیش از افالطون ( احله پیش از سقراط) چنین نیست؛ برای نمونه می توان به این گفته
هراکلیتوس اندیشید’ ٬همه چیز روان است ٬هیچ چیز پایدار نمی ماند‘؛ این نیز قابل تامل استکه بسیاری از چهره های اندیشمند در
تاریخ باختر زمین (از آن میان اسپینوزا و نیوتن از شناخته شده ترین های آنان) با پذیرفتن و دفاع کردن از ایده جسم و روح از
هم جدا گشته و توهم تغییر ناپذیری دشواری دارند .در چنین لحظاتی نظریه های آنان سنت غربی را ترک می کند و آنان از سر
ناگزیری به معنویت -به چیزی که یک عاِلم جدی ٬آنرا جدی نمی گیرد -روی میاورند .آندره کلوکهون در کتاب بسیار قطور
خود ٬همه آدم ها یانوس نامیده می شوند -پیوند میان فلسفه ٬علم ٬هنر و دین ( - )۲۰۰۸دید و بینش روشنی از آن می دهد.
هر دو آن اشکال دانش اندوزی ٬هم رو به سر پائینی و هم رو به سر باالئی ٬هریک به روش خود ٬توجه و تمرکز پیوسته ای را
روی الگویی که دارم ٬کسی که ’هستم‘ ٬فرامیخواند .منظورم از الگو ٬روش های گوناگون رابطه ام با بدنم و دیگران می باشد.
احتمال زیادی وجود دارد یک چنین توجه پیوسته و مستمری برایم باعث شگفتی هایی بشود .نه تنها میان آنچه که می گویم و می
کنم تفاوت هایی دیده می شود ٬بلکه و به ویژه میان آنچه که احساس و فکر می کنم نیز تمایزی هست.
بدست آورن اینگونه آگاهی و دانش ساده نیست .یکی از مشکالت مشاهده خویشتن می باشد ٬که خود فریبی بزرگترین مانع در آن
راه بشمار می آید .توجیه کردن ٬حاشا کردن و فرافکنی برای همه پیش می آید ٬قهر تدافعی را در خیلی ها می شود دید .حتی اگر
از موانع سر راه خود آگاهی داشته باشیم ٬باز با پیامدهای ناگزیر از خودبیگانگی ٬که همه در معرض آن قرار می گیریم ٬درگیر
خواهیم گشت.
شتن رو به پائین
دانش خوی ِ
هنگامی که میشل دو مونتین اومانیست فرانسوی در آغاز مدرنیته در جستجوی خود برآمد ٬به قدر کافی آگاهی داشت که بداند
آدمی یکپارچه نیست .وی می نویسد:
هم آدمی کمرو هستم هم گستاخ ٬پارسا و شهوت ران ٬پرگو و کم گوی ٬باکی ندارم که دستم کثیف و آلوده شود تا پس از آن بشویم و تمیز کنم٬
باهوش و کودن هستم ٬زشت خو و مهربانم ٬ریاکار ٬دروغگو و راستگو هستم ٬فرهیخته و بی دانش ٬آزمند و دست و دل باز ٬تنگ چشم و
بخشنده .از همه آنها کمی در خود می بینم ٬بستگی دارد به اینکه از کدام دنده بلند شده باشم .هرکسی که خوب بخود بنگرد آن گوناگونی و
دوگانگی را در خود خواهد دید ٬حتی در ارزیابی خود .در یک کالم ٬نمی توانم در باره خودم چیزی قاطع و مطلق بگویم ٬بی آنکه محدودیت
ها و تفاوت های ظریف را در نظر نگیرم.
او در کاوشی که برای یافتن خویش دارد روش روشن و ساده ای را بکار می برد :می رود پیش دیگران ٬در این خصوص ٬پیش
فالسفه عهد باستان که محبوب او بودند ٬در سال ۱۵۷۱خود را از جمع یاران پس می کشد و در برج امالک خانوادگی واقع در
پریگور می نشیند ٬که امروزه دوردونیه نامیده می شود .هنوز مردم می روند برای دیدن اتاق کار او ٬در باالترین بخش ساختمان
که کتاب خانه مدور او قرار دارد .وی بیست سال از زندگی خود را در آنجا به خواندن و نوشتن گذراند و داد زیر تیرها گفته
113
های ارزشمندش را کنده کاری کنند ٬از آن میان’ ٬کو سژ؟‘ ’ ٬من چه می دانم؟‘ نتیجه کارش مقاله معروفی است که تا پایان عمر
در کار ترمیم و تغییر آن بود ۱۰۹.آن نوشته را نه می توان یادداشت های روزانه ( در مفهوم رویداد نگاری) نامید نه زندگی نامه
خود .وی در باره موضوعات متنوعی می نویسد ( از غم و انده ٬دوستی ٬دروغگویان)؛ اما در پیشگفتار می گوید که یک
موضوع دارد’ :ای کسی که این کتاب را می خوانی ٬محتوای کتاب خودم هستم‘ .نخستین چاپ آن کتاب به تاریخ ۱۵۷۲بر
میگردد و آخرین آن به چاپ .۱۵۹۲
یادداشت های روزانه محرمانه نیز وجود دارد که تنها نویسندگان شان آنها را می خوانند .در جمالت نخستین این کتاب به
یادداشت های لویز بورژوا اشاره کردم .یادداشت های او روشن می سازد که وی چگونه می کوشید به ترس ها و خوشی هایش
در کار هنری خود شکل و بیان دهد .من یک آن هم تردید نمی کنم که وی با آن کار زندگی خود را دلپذیرتر ساخته است .در
دوران سالخوردگی زیاد (نزدیک صد سال زندگی کرد) وی دستمالی را ملیله دوزی کرده بود با این متن’ :رفتم دوزخ و برگشتم.
بگذارید برای تان بگویم که بسیار شگفت انگیز بود‘.در زیر به یادداشت های او ٬همراه با هنر وی ٬که از زمره روش های پائین
به باال می باشد ٬خواهم پرداخت.
شاید لوئیز نمی دانست با آن مشاهده مستمر خود ٬بدن خود و روابط خود با دیگران ٬از خود پرستاری می کرد .اما لوئیز از دانش
خود در باره فالسفه کالسیک آگاهی داشت .افالطون در باره هایپونیما ( واژه ای یونانی در اینجا به معنی یادآور-م ).یادداشت
کردن برای جلو گیری از اَمنیزس (فراموشی-م ).چیز هایی گفته است .سنکا یکی از رواقیون بزرگ روم از مشاهده کنندگان تیز
بین خویشتن بود که از آن طریق قوانین زندگی را تقطیر می کرد ٬از آن میان این گفته مهم او می باشد’ :زندگیت را در دستان
خویش بگیر ۱۱۰‘.یعنی روی پای خویش بایست ٬از خودبیگانگی را بخود راه مده.
همه آن پرسشنامه ها به یک اندازه قابل اعتماد نیست ٬اما در این میان انقالب دیجیتالی در آن تحولی پدید آورده است .از این پس
می باید داشتن بینش و آگاهی ژرف در باره خود را فراموش کنید ٬همت کنید داده های عینی بیشتر در باره خود گردآورید؛ چه
قدر وزن داری ٬زنش قلب و فشار خونت چه قدر است و چه قدر باال و پائین می شود؛ همین طور نفس کشیدنت؛ چه زمانی سطح
استرس تو باال می رود ٬کی می خوابی ٬کی بیدار می شوی ٬چه قدر باده می خوری ٬چه وقت هایی نهار و شام می خوری ٬تا چه
اندازه خواراکی ها روی قند خونت اثر می گذارد؛ چند وقت به چند وقت عشق بازی می کنی ٬با چه شدتی -مقدار داده هایی که
که می توان با بهره گیری از ’ردیاب ها‘ بدست آورد در حال تندتر شدن است.
داده هایی از این دست بی شک از مشاهدات خود و پرسشنامه ها بیشتر قابل اعتماد می باشد .اگر از کسی بپرسید در هفته چند
پیاله باده می خورد ٬بی تردید پاسخ او کمتر از میزان واقعی خواهد بود .چون باده خواری خود را دست کم می گیرد .اگر از او
بخواهید هر شب یادداشت کند آنروز چند پیاله مِ ی خورده است ٬پاسخ دقیق را دریافت می کنید .اگر آنرا به طور عینی اندازه
بگیرید می بینید شمار پیاله های هفتگی بیشتر است (از آنچه که پیشتر گفته بود-م .).خوبی ’خویشتن کمی‘ آنست که خود فریبی
114
ندارد یا کمتر دارد و هنگامی که با روان درمانی همراه می شود ٬امکان دارد به رویا روئی هایی منجر گردد که برای آن ها آماده
نیستیم .چرا هنگامی که از مادرم دور می شوم ٬دلم می خواهد بیشتر بخورم؟ چرا هر روز یک ربع مانده به آمدن شوهرم استرس
می گیرم؟ برای چه پیش از هر سخنرانی دو گیالس مشروب می خورم؟ چرا با دویدن همان مسیر ٬یک روز بیشتر خسته می
شوم تا روز دیگر؟
مقایسه این با تحقیق روانشناسی بالینی تفاوت مهمی را نمایان می سازد .آنچه که در اطالعات بدست آمده از ’خود ک ّمی‘ بچشم می
شتن روانی من.
خورد آگاهی هایی در باره بدنم و اگر آنرا گسترش دهیم ٬در باره هماهنگی من با بدنم می دهد ٬نه در باره خوی ِ
هنگامیکه اینگونه آگاهی ها در متن روان درمانی با یادداشت های روزانه ترکیب می شود ٬پیوندی میان داده های دیجیتالی و
زندگی روزانه فراهم می آید.
دانش خویشتن رهایی می یابیم و می خواهیم آن آگاهی های بدست آمده را بکار بریم ٬با مانع دیگری کهپس از آنکه از گردآوری ِ
بزرگتر هم می باشد روبرو می شویم .اکنون می بینم /می فهمم در شرایط خاص چگونه با بدنم رفتار می کنم ٬کنار می آیم و آن
چه تاثیری روی من دارد .روان درمانگر من ِبهم توضیح میدهد که کارکرد برخی از ساز و کارها چگونه می باشد ٬کدامین الگو
های منفی ٬رفتار و احساس های مرا تعیین می کند ٬چگونه می باید با آن برخورد کنم و در صدد تغییر آن برآیم .بدین سان پی می
برم برای بهتر شدن و بهتر کردن زندگیم چه بایست بکنم .پرسش اینجاست که آیا آن گام را برخواهم داشت یا نه .این ایده که
دانش و آگاهی درست موجب مراقبت بهتر از خویشتن می گردد ٬حاکی از دید و بینش خامی می باشد؛ دید و بینشی که در آن
گمان می بریم یک هستی خردمند می باشیم ٬نخست مسائل را ٬با آرامش ٬خوب در ذهن مان بررسی می کنیم و سپس تغییرات
الزم را انجام می دهیم.
آنچه که تقریبا ً بی اختیار اتفاق می افتد آنست ٬چون آگاهی های ’خویشتن کمی‘ به صورت دیجیتال گردآوری می شود ٬آنها را با
دیگران به اشتراک می گذاریم .برداشتن این گام با توجه به مراقبت از خویشتن ٬کار خوبی نمی باشد.
یک نمونه :در گوشی هوشمند خود یک اپ دارم که بکمک آن می توانم بدانم چه قدر راه رفته ام و با چه سرعتی رفته ام و چه
قدر کالری از دست داده ام ( اگر اطالعات بیشتری بخواهم ٬می باید برای آن پول بپردازم) .نخستین بار که این اپ را بکار بردم٬
با شگفتی فراوان دیدم نام کسانی که در فهرست تلفن من بود و از آن اپ استفاده می کردند ٬روی صفحه تلفن نمایان گشت .در
مورد برخی از آنان می توانستم حداقل به بخشی از داده های شان دسترسی داشته باشم ٬همین طور آنها هم به داده های من می
توانستند دسترسی داشته باشند ٬مگر آنکه با دسترسی آنها به داده های خود موافقت نمی کردم .اگر در آن خصوص موافقت کنید٬
آنها می توانند ببینند ٬کجا و کی ٬با چه سرعتی و برای چه مدتی راه رفته ای ٬که طبعا ً برایت یک یا چند ’بیالخ‘ هم می فرستند.
بی آنکه خودمان متوجه شویم ٬آن راه رفتن که برای مراقبت از خویشتن بود ٬تبدیل می شود به خودی نشان دادن؛ پس از آن
خودت را با دیگران و با خودت مقایسه می کنی ( این سومین رکورد زمانی خوب تو می باشد!) .اصل رقابت دوباره برمیگردد
به میدان.
البته می تواند ’چنین باشد‘ .موفقیت فلوک کنندگان خیره کننده است ٬به طوری که غول های عرضه کننده اینترنت از طریق خرید
تبلیغ و آگهی در فلوگ آنان ٬از فلوگ کنندگان حمایت می کنند .بهائی که بابت فضای آگهی پرداخته می شود ٬به تعداد ’تماشاگران‘
بستگی دارد .فلوگ کنندگان خیلی زود می فهمند از طریق کدام فیلم ها و پیام ها ’تماشاگران‘ آنها افزایش می یابد ( به او الیک
می دهند) .پس از فهمیدن آن ٬آنها نیروی خود را روی همین مسائل میگذارند و پیوسته از همان تولید می کنند.
115
بدین سان از خود بیگانگی دو الیه ای سر برمیاورد .فلوگ کننده دیگر ٬از طریق گذاشتن خود در معرض دید دیگران ٬در پی
شناخت خویش نیست ٬بلکه اکنون در صدد عرضه تصاویری از خویشتن است که ٬در پیش دیگران ٬موفقیت بیشتری برایش می
آورد .دیگران که گمان می برند کم کم با فلوگ کننده بیشتر آشنا می شوند و او را بیشتر می شناسند ٬چیزی را می بینند که
انتظار دارند ببینند و در این بازار فروش تنها آگهی و مواد تبلیغی گیر شان می آید.
بدین سان ٬همچنانکه می توان دید از دستیابی به دانش و آگاهی در باره خویشتن ٬در باره کسی دیگر یا روابطی که با هم داریم٬
بسی دور می گردیم .بجای آن ٬با تبلیغاتی که از طریق اینترنت می رسد ٬فلوگ کننده و تماشاگر هر دو بدرون الگوئی رانده می
شوند که تکرارا ً همان چیز را تولید می کنند؛ تولید از خود بیگانگیی که پیشتر نیز بود .آگهی ها و تبلیغات اینترنتی با شتاب
سرسام آوری تکامل می یابد ٬با دو جنبه روشن .نخستین آن دو ’هدف قرار دادن پروفایل‘ نامیده می شود .چون غول های بزرگ
عرضه کننده اینترنت پیوسته اطالعات بیشتری روی ’اهداف‘ شان (یعنی من و شما) بدست می آورند ٬آنهم بر پایه موج سواری (
گشت و گذار ما) در اینترنت .آنها بر اساس آن اطالعات ٬تبلیغات شان را متناسب ( با رفتار اینترنتی ما-م ).می سازند و ما را
زیر آنها خفه می کنند .کتاب هایی که در اینترنت خوانده یا خریده اید و فیلم هایی که دیده اید -ضمانت می کند که کتاب ها و فیلم
های مشابهی را برای تان پیشنهاد کنند .البته بدتر از این هم وجود دارد :یکی از نمونه های شناخته شده زنانی هستند که تبلیغات
دیجیتالی سمج کشف می کند آنها باردار هستند -پدر خوانده با توجه به سرک کشیدن ها ٬گشت و گذارهای آنها در اینترنت زودتر
از دیگران ٬از اینگونه ماجرا ها با خبر می شوند.
خطر جنبه دوم به مراتب بیشتر می باشد :روز به روز چهره آگهی ها پوشیده تر می گردد و بسختی می توان آنها را به عنوان
تبلیغ شناخت ٬این را در تعابیری نیز که بازار یابان بکار می برند ٬می شود دید :محتوای حمایت شده (مطالب نوشته های آنالین
که هزینه های آن توسط شرکت ها و سازمان های تبلیغاتی پرداخت می شود -م ٬).تبلیغات جا سازی شده ٬بازاریابی دزدکی٬
بازاریابی پنهانی ٬جاسازی محصول .اینترنت با ترکیب اخبار دروغینی که از سوی سیاست پیشگان پخش می شود و دانش
دروغینی که از سوی دانشمندان ’تاثیر گذاری‘ پخش می شود که در صدد درآمد جنبی برای خود می باشند ٬به آنچنان از
خودبیگانگی بی در و پیکری دامن می زند که در تاریخ ما سابقه نداشته است .برای آموزش وظیفه نوی پیش آمده است :آموزش
کودکان و نوجوانان به پرده برداری از روی فریبکاری های دیجیتالی۱۱۱.
کهن ترین روش که زمان آغاز آن دانسته نیست ٬بی تردید از آن هنر است .کسی که کار هنری می سازد ٬شور و احساس خود را
در آن می ریزد ٬هر بار از نو ٬بگونه ای که آنچه تصور اش را نمی توان کرد -عبارتی که بیشتر برای رویداد های آسیب زا
بکار برده می شود -به تصویر یا بگفتار در میاید .پیشتر نمونه لوئیز بورژوا را آوردم .روشن است که آن خانم توانسته است
بخشی از آسیب خود را ٬که در دوران کودکی برایش پیش آمده بود ٬از طریق هنر خویش بازتاب دهد و با آن کنار بیاید .اما هر
کسی آن هنر و آن استعداد را ندارد که از این طریق به مراقبت از خویشتن بپردازد .به هر روی ما این خوشبختی را داریم ٬با
هنری که دیگری آفریده است ٬می توانیم روان پاالئی یابیم و از آن طریق قسمتی از تنش ها و احساس های مان را تخلیه کنیم.
هنر مهارت می باشد ٬هنرمند به ویژه با دستانش کار می کند -اصطالح هنرمغزی در خود همستیز می باشد .هنگامی که یک
کار هنری پایان می یابد ٬معموالً هنرمند ٬شگفت زده تازه می فهمد که چکار کرده است و آن کار در باره خود او چه می گوید.
این آزمون پائین به باال ٬که در آن دانش و آگاهی پس از تمرین اَعمال و فعالیت هائی سر برمیاورد ٬در سنت های غیر-غربی
ریشه دارد .آنها تنها در مناطق مرزی تفکر غربی دیده می شود ٬در نتیجه به نظر میانگین مردم باختر زمین غیر قابل درک و
حتی مشکوک می باشد .همچنانکه پیشتر گفتم :از هنگام افالطون ما در باختر کارمان را بر پایه شناخت و منطق پیش می بریم٬
از سر به پائین؛ نخست بررسی و اندیشه کردن ٬سپس انجام دادن .خاوری ها از فعالیت های پائین به باال بهره می گیرند ٬بی آنکه
غم اندیشیدن و فهمیدن را بخورند .به نظر می رسد دستاوردهای کار کردی این روش در رابطه میان جسم و روح بسیار خرسند
کننده است.
116
در این روش ٬تمرین ها و فعالیت های اولیه موکدا ً متوجه خاموش کردن تفکر شناختی-منطقی و به واسطه آن تفکر آگاهانه و
تفکر هدف دار میباشد ٬که در نهایت به خاموش کردن و از میانه برداشتن من کنترل کننده می انجامد .هدف از آن ایجاد فضا
برای عواطف و احساساتی است که خود را در احساس های بدنی نمایان می سازد .مهم ترین آنها ژرف اندیشی ( مراقبه) و ذهن
آگاهی ( حالتی ذهنی که از تمرکز روی اگاهی خود در این دم ٬و در عین حال از پذیرفتاری احساس ها ٬اندیشه ها و حس های
بدنی خویش پدید می آید و به مثابه شگردی درمانی بکار می رود -م ).به حساب می آید و مراد از آنها ٬از میان برداشتن من بدان
صورتی که هست ٬می باشد .جای شگفتی است که این گروه از تمرین ها نوعی از روان درمانی را نیز شامل می شود -از آنرو
جای شگفتی است چون کار کرد روان درمانی به طور سنتی از باال به پائین می باشد .در بخش نخست از روش روان پاالئی
زم بروئر گفتم .در زیر از گون ٔه امروزی آن که ئی .ام .دی .ار .یا حساسیت زدائی و پردازش دوباره خاطرات همراه با
هیپنوتی ِ
حرکات چشم ( از روش های درمان که در آن با بهره گیری از حرکات چشم آسیب دیدگان -به ویژه جوانانی که دچار تراما شده
اند -از پاره ای خاطرات آسیب زا -حساسیت زدایی می شود .در این روش بیمار در عین حال که حرکات دست درمانگر را به
دقت نگاه و دنبال می کند ٬خاطره خود را تعریف می کند :بخشی از حواس او به حرکت دست درمانگر معطوف می گردد و
بخشی دیگر به تعریف رویداد تراما زا .در نتیجه فضای زیادی برای احساسات نمی ماند .با تعریف نسخه کمتر احساساتی رویداد٬
شنیدن آن ٬و به یاد سپردن شدن این نسخه جدید ٬که چندین بار در نشست های جداگانه تکرار می گردد ٬از حساسیت آن خاطره
کاسته می شود -م ).نامیده می شود ٬خواهم گفت.
دومین گروه از تمرین ها با فعالیت بیشتری همراه است و در آنها بدن کارکرد بیشتری می یابد .تشکچه های ژرف اندیشی به
گوشه ای نهاده می شود و جای آنها را زیر انداز های یوگا یا تاتامی برای ’هنرهای رزمی‘ می گیرد.
آنا او که نام مستعار پاینهایم بود ٬به عنوان نخستین بیمار روان درمانی به تاریخ پیوسته است .در سال ۱۸۸۲وی تازه پا به بیست
سالگی گذاشته بود که ٬مادرش از همه جا امید باخته ٬برای کمک رو به ژوزف بروئر ٬شناخته شده ترین پزشک وین آورد .دختر
ب خوردن ( زیادی خوردن یا خیلی کم خوردن-م ).و آسیب او از نشانه های آسیب برگرداندن ( فلج شدن و آسیب های بینائی) ٬آسی ِ
گسست رنج می برد -این اصطالحات در آن موقع وجود نداشت .ژوزف بروئر او را بخواب هیپنوتیزم برد ٬آنگاه از وی خواست
به نوبت روی یکی از نشانه های آسیب ها تمرکز کند و از آغاز و روند آن بگوید .هر بار که او آن روند فکری را از سر
میگذراند با تخلیه عاطفی و روان پاالئی پایان می گرفت .بروئر این روش نوین درمان را پاالیش روانی نامید .برتا که استعداد
ادبی بیشتری داشت ٬به آن نام زیباتری داد :دوده زدائی دودکش.
صد سال پس از آن یک روانشناس امریکایی که غرق در افکار خود راه می رفت ٬متوجه شد هنگامی که چشمانش را تند تند از
راست به چپ یا از چپ براست تکان می دهد ٬روند فکری اش عوض می شود ٬به طوری که حال اش اندکی بهتر می گردد .به
فاصله اندکی از آن خانم فرانسین شاپیرو ٬ئی .ام .دی .ار ( .حساسیت زدائی و پردازش دوباره بکمک حرکات چشم) را رشد
گر درمان (از آن میان دارو درمانی) ٬برای درمان
داد؛ درمانی در زمینه روان درمانی که می دانیم در مقایسه با روش های دی ِ
ترامای ساده بسیار موثر می باشد .آسیب تنش پس از تراما می تواند پیامد ترامای ساده (تصادف رانندگی ٬دزدی) باشد ٬آن
117
همچنین می تواند تاریخچه طوالنی داشته باشد ٬مانند کودکانی که از باره های بدنی ٬جنسی و عاطفی از آنان سوء استفاده شده
است ٬یا کسانی که رویدادهای جنگ را از سر گذرانده اند .ئی .ام .دی .ار .در مورد گروه نخست کارآمدتر می باشد.
ساده تر از این نمی تواند باشد :از بیمار می خواهی هوش و حواس خود را روی گوشه ای از آنچه را که از رویدادی بسیار
دردناک در یادش مانده ٬متمر کز سازد ٬در حالی که با نگاهش انگشتی ( انگشت درمانگر) را که در حال حرکت از راست به
چپ و از چپ به راست است ٬دنبال می کند ٬در همان حال ٬هر بار خاطراتش را از آنچه در آن باره به یادش می آید ٬تعریف می
کند .تا اینکه دیگر چیزی به یاد نمی آورد و اگر مبادرت به ’ اسکن یا پیمایش بدنی‘ کند ( از نظر ذهنی مناطق مختلف بدن را می
پیماید) ٬به نظر می رسد همه تنش ها از میان رفته است ٬یا به تصویر جدیدی برمیخورد که پر از تنش است که آنهم نقطه شروع
جدیدی می شود برای از سر گیری درمان روی آن .در اینجا نقش و مداخله درمانگر صرفا ً محدود می گردد به اینکه آن فرایند
را براه اندازد ٬بیمار را تشویق کنه به آن فرایند ادامه دهد و به ویژه حواس خود را روی آنچه که در بدنش می گذرد ٬متمرکز
سازد و همچنان از او بخواهد ’اسکن بدنی‘ بکند.
چگونگی کارکرد آن اندک اندک از میان پژوهش ها روشتنر دیده می شود .اما اینکه چرا آن کارگر می افتد هنوز دانسته نیست.
تاثیر آن می باید با تخلیه احساسات مرتبط باشد؛ آن نوعی از خالی شدن از پایین به باال ٬می باشد ٬از بدن آغاز می گردد (خیلی ها
پس از آن خود را از باره بدنی خسته و ناتوان می یابند) .تفاوت این با اشکال دیگر روان درمانی بسی زیاد است :در این جا
نشانی از کاوش روی سابقه تراما نمی بینی؛ به دید و بینش عمیق نیازی نیست ٬بر خالف انتظاری که معموالً وجود دارد ٬از
مصاحبه درمانی نیز خبری نیست و نقش تاثیر درمانگر بسیار اندک می باشد.
دانشگاهیان باختری از این ’چشم بندی ها‘ خوش شان نمی آید .عمامه ای سیاه رنگ بر سرت بگذاری ٬لباده سیاهی بپوشی و وارد
سرزمین هاری پاتر بشوی ٬اگرچه هنوز چوب دستی جادو را در دست نگرفته ای ٬تکان نمی دهی ٬و داد نمی زنی’ :نابود شو!‘
این کارها با درمان از طریق روان پاالئی بکمک هیپنوتیزم همسانی های زیادی دارد .آیا بروئر برای هیپنوتیزم خود از یک
ساعت پاندولی استفاده می کرد؟ آن برای من روشن نیست ٬اما این را نیک می دانم که انگشت حرکت کننده به این سو و آنسو ٬در
روش ئی .ام .دی .ار .تاثیر هیپنوتیزم را دارد .تمرکز گذاشتن روی یکی از نشانه های آسیب یا روی گوشه ای به یاد مانده از
تنش پس از تراما جای خاطرات را می گیرد .روان رویدادی دلخراش نیز بهمان جا منتهی می گردد ٬چرا که نشانه های آسیب ِ
پاالئی و تخلیه احساساتی کامالً قابل قیاس می باشد ٬درست همانگونه که جریانی از تداعی معانی بدان منجر می شود .تا آنجا که
من می دانم میان روش رون پاالئی بکمک هیپنوتیزم و ئی .ام .دی .ار .مقایسه اندکی صورت گرفته است (امروزه به هرچه که
نشان از روانشناسی واشکافی دارد ٬با دیده تردید می نگرند) .از این رو من نامگذاری ’دوده زادئی از دودکش‘ را بهتر می دانم.
درون آگاهی به آدم ها امکان می دهد از آنچه بدن شان احساس می کند ٬آگاهی یابند -کار ساده ای می باشد ٬مگر نه؟ سال ها پیش
این فرصت گرانبها را داشتم که یک ماه در منطقه ای سپری کنم ٬که کامالً سکوت بر آن حاکم بود .خانم میهماندار در آنجا می
گفت’ ٬مرتبا ً کسانی که می آیند آنجا ترس برشان میدارد و ناگزیر می شوند اقامت شان را زود هنگام متوقف کنند ‘.سکوت امکان
می دهد به احساس های مان گوش کنیم ٬هم به آنچه که می اندیشیم و هم به آنچه که احساس می کنیم ٬بی آنکه سر و صدای پوچ
هر روزی حواس مان را پرت کند .بی آنکه سر و صداهای ناخواسته و آزار دهنده هر روز حواس مان را پرت کند .برای برخی
از مردم ٬دنیای درونی شان چنان بیگانه کننده است که اندکی پس از آغاز این دوره آنرا قطع می کنند.
118
درون آگاهی به احساس کردن خود (خود احساسی) می انجامد ٬که با خود آگاهی کمی فرق دارد .خودآگاهی مستلزم فاصله گرفتن
و دوباره نشاندن خود در ذهن خود می باشد .خود احساسی سازگار شدن من با آن چیزیست که احساس می کنم ٬برون آمدن از
سرم و نشاندن خود در بدنم می باشد .تاکید این یک ٬روی در این دم و در این جا می باشد ٬روی احساس و ادراک تنم و خودم در
کنش و واکنشی که با پیرامونم دارم .هر کس که آنرا بیازماید ٬زود پی می برد که ما همواره یا درگیر چیزی هستیم که در گذشته
روی داده ٬یا درگیر آنچه که هنوز در راه است و می باید برسد .تمرکز مستمر داشتن روی اکنون (این دم) ٬روی پیرامونم و
واکنش بدنم در برابر آن ٬تاثیری آرامش بخش و اغلب ماندگار دارد .درون آگاهی را می توان خیلی خوب با فعالیت و حرکات
بدنی در هم آمیخت .آن مستلزم هیچگونه نگرش منفعل نمی باشد .این ٬آدم را یاد توصیف ارسطو از لذت به مثابه روان گشتن ٬می
من کنترل کننده از میانه بر می خیزد؛ فعالیت جای آن می نشیند ٬حتی اگر فعالیت
اندازد ٬که در بخش پنج آنرا بازکردم .در اینجا ِ
به توجه بدون حرکت تقلیل یابد .مونتین آنرا زیبا توصیف می کند:
هنگامی که می رقصم ٬می رقصم؛ هنگامی که می خوابم ٬می خوابم .آره ٬حتی هنگامی که تنها در پارک زیبایی قدم می زنم و پیوسته چیز
هایی افکارم به خود مشغول می دارد ٬دمی دیگر آن را دوباره به راه رفتن ٬به پارک ٬به تنهایی لذت بخش برمیگردانم۱۱۲.
درون اندیشی گامی فراتر از درون آگاهی (درون بینی؟) می رود و مستلزم انفعا ِل فعال می باشد -از آنرو به طور سنتی روی
بالشتکی می نشینند -تا از آن طریق من تا جائی که می شود از میانه برخیزد و ما بتوانیم بی آنکه متوجه شویم بخشی از جریان
ب قالب ماهی گیری فکری گسترده تری گردیم .بگمانم کارمن در جوانی که پس از آن شکست عشق پیوسته به شناور روی آ ِ
چشم می دوختم ٬چیزی نزدیک به درون اندیشی بود .در برخی تعریف های درون اندیشی از بی اندیشگی سخن می رود ٬که
بگمان من درست نیست؛ چون جریان فکری مستمری در کار است .شاید بشود آنرا بی -منی نامید .درون اندیشی نیز مانند درون
آگاهی تاثیرات آرامش بخش و ماندگار دارد.
بکنار از این که می شود از یوگا و درون اندیشی بجای آسپرین اسفتاده کرد ٬خطر بزرگی هم در این کار نهفته است :آنها می
تواند بخشی از شخصیت آدمها و از آنرو موجب از خودبیگانگی آنان گردد .مشتی از هشتگ های رسانه های اجتماعی :زندگی با
یوگا ٬چالش یوگا ٬الهام بخشی یوگا ٬همه جا یوگا ٬روش زندگی یوگا ٬محفل یوگا ٬مسافرت کوتاه یوگا ٬یوگای ماندگار؛ روح درون
اندیش ٬روش های درون اندیشی ٬درون اندیشی برای روزهای بد ٬دوشنبه های درون اندیشی .امروزه کمتر زنی را می بینی که
تحصیالت باال داشته باشد و یوگا نکرده باشد ٬البته روز به روز بر شمار مردانی هم که در کالس های یوگا شرکت می کنند
افزوده می شود .به نظر می رسد آن به وظیفه جدیدی تبدیل می شود و برخت از خود بیگانگی در میاید .در گام بعدی خودی
نشان دادن و رقابت به میدان میاید .دوست دختری داشتم که می گفت در کالس یوگا فقط با چشم بسته می تواند تمرین ها را انجام
دهد .اگر چشم هایش را نبندد به دگران نگاه می کند که آنهم باعث می شود ٬خیال کند از همه آنها بدتر تمرین ها را انجام می دهد.
او دوان دوان می رود بسوی پناهگا ِه کمک کنندهٔ کوچولوی مادر
آن به روش خود مادر را کمک می کند ٬تا آن روز پر مشغله را به پایان رساند.
هنگامی که رقابت ٬نمایش و خودنمایی در هم می آمیزد درون اندیشی به صورت تضاد خنده داری درمیاید :کسانی که چنین می
کنند ٬در درجه نخست روی تشکچه یوگا حالتی می گیرند که برای شان کمترین راحتی را ندارد ٬سپس همه هنر های شان را
بنمایش می گذارند .بدین ترتیب راه حل آنها به صورت شکل و تصویری از مشکل درمیاید :حاال نشان می دهم کی بهتر بلد است.
چه قدر سخت است فهمیدن و پذیرفتن این انتظار که هیچگونه انتظاری در میان نیست .همه توجه خود را روی نفس کشیدنت
بگذار ٬روی هم اینجا و هم اکنون؛ بگذار افکارت مانند موجی نرم از نگاه درونیت بگذرد .به عنوان یک تکنیک ٬این با دیدگاه
بودایی -که با سنت غربی در تضاد آشکار است -سازگاری دارد :نشانی از خود نمی بینی ٬هیچ چیز تا ابد نمی ماند و همه چیز
در حرکت است؛ اینرا با بدنت تجربه کن.
من خردمند ٬اندیشه ورز و آگاه رهبری نمی شود ٬در این فعالیت ها خیلی دوستانه ٬تا یوگا ٬درون اندیشی و درون آگاهی از طریق ِ
حدودی با اصرار خواسته می شود من صحنه را ترک کند تا راه برای آنچه که می خواهد پیش بیاید ٬باز گردد .این استدالل کامالً
در نقطه مقابل سنت غربی است ٬که دلیل روشنی به مشکل اکثر دانشگاهیان و دانشمندان با آن می باشد .آن همچنین روشن می
سازد چرا برخی از انجام دهندگان یوگا ٬درون اندیشی و درون آگاهی به یکباره رو به تحصیل و مطالعه متون شرفی می آورند.
ی علم ِی متعدد ٬این امکان را داشتم کهچون ما می خواهیم به فهمیم ٬مدیریت و کنترل کنیم .در جایگاه عضو کمیسیون های راه بر ِ
شاهد تالش های خسته کننده و بیهده همکارانم در چپاندن درون اندیشی و درون بینی در قالب راست و ریست شدهٔ رویکرد
شناختی کنونی باشم .در پایان کار دستاورد های آنها بسیار اندک بود .حاصل آنکه بسیاری از آن دانشگاهیان ٬آنرا تائیدی بر
بدگمانی اولیه خود می دیدند :از باره علمی چیزی برای گفتن ندارد ٬در واقع ٬آب در هاون کوبیدن است .نتیجه گیری درست
آنستکه در اینجا به پایان و انتهای شیوه برخورد سنتی و غربی خود می رسیم .شکسپیر آنرا می دانست’ :چیزهای زیادی در
آسمان و زمین هست ٬هوراشیو ٬بیشتر از آنچه که در تصورات فلسفه تو هست‘.
اگر از آن به تالش های خود برای یافتن توجیهی منطقی (در این خصوص-م ).کمی فاصله بگیریم و دور شویم ٬سپس بدان
بنگریم ٬آنگاه می بینیم که آنها خنده دار است .کارشناسان بر سر تفسیر درست ٬حتی ترجمه درست با هم درگیر می شوند؛ (
’درون-آگاهی ٬ترجمه واژه ’ساتی‘ در زبان هندی می باشد‘ ) .می توانید برای دید و بینش ژرف یافتن از راه و روش هشت گانه٬
آموزش هائی را دنبال کنید ٬می توانید پیشرفت تان را بکمک آزمایش های گوناگونی که روانشناسان تهیه کرده اند ٬اندازه بگیرید٬
نخست ببینید تا چه اندازه درون-آگاهی دارید و تا چه اندازه در آن راه می باید پیش بروید .یعنی پیمودن راه و رسیدن به بینشی که
در آن نشانی از خویشتن برجای نمی ماند و آگاهی یافتن از اینکه مطالعه در این زمینه ره بجائی نمی برد .مگر می توان با
مطالعه آثار گردآوری شد ٔه فروید ٬لذت و درد اروتیک را تجربه کرد!
این راه و روش ها ما را به فراسوی علم رهنمون می شود ٬که از طریق معنویت بهتر می شود آنرا روشن ساخت .این نتیجه
علَم مبارزه با هر آنچه که به علم کاذب ٬باطنی گرایی و مذهب ربط داشت٬
گیری یکی از دانشمندان سرسختی است که سال ها َ
سر دست گرفته بود .منظورم سام هریس می باشد ٬که با انتشار کتاب بیداری -در جستجوی معنویتی عاری از دین ( )۲۰۱۴
دوست و دشمن را شگفت زده کرد .آن کتاب مبین این ضرب المثل است :دوباره-پژوهی همانا خود-پژوهی است .از سفر
پژوهشی او گزارشی هست که با استفاده از ام .دی .ام .ا ( .که بیشتر با نام اکستاسی شناخته شده است) آغاز می شود و به درون
اندیش ِی دزوقچن در تبت می انجامد ٬با توضیحات بسیار در باره کارکرد مغز ما .نتیجه گیری او :من توهمی بیش نیست ٬علوم
محدودیت های خود را دارد و نمی تواند به راز بنیادی ِن بودن پاسخی بدهد .معنویت از طریق تجربه واقعیت و بدن ٬به طورمستقیم
که در آن من از میانه برمیخیزد و مانع از میان می رود ٬به آن کار تواناست.
می باید یادآور شد که یوگا شناخته شده ترین و رواج یافته ترین روش مراقبت از خود می باشد ٬از همین رو امکان دارد در کوتاه
مدت محبوبیت و رواج گسترده ای بیابد یا -از آن بدتر -این را هم می باید بر فهرست کارهائی که انجام دهم ٬بیافزایم .هرگاه
120
اعمال و روش های پائین به باال ٬به رویه های تکنیکی تقلیل داده شود ٬بی آنکه در زندگی مان تحوالت دیگری را پدید آورده
باشیم ٬در آن صورت از کارآئی آنها کاسته خواهد شد.
تعریف یوگا از باره ای زاید به نظر می رسد ٬از یکسر هم کار ساده ای نیست ٬چون آن اصطالح شامل تمرین های گوناگونی می
شود .چیزی که همه آنها به اشتراک دارد ٬حاالت و حرکات بدنی است که آشکارا روی تندرستی ما تاثیر خوبی دارد .تجربه ای
که در آنها تکرارا ً دیده می شود ٬آگاهی یافتن از بدن مان می باشد ٬از چیزهایی که برای هماهنگی بیشتر و مراقبت بهتر از بدن
مان کمک می کند ٬اما پیشتر از آنها خبر نداشتیم.
یوگا روی آدم هایی که ناراحتی های مشخصی ندارند تاثیر خوبی دارد .یعنی روی آادمهای عادی مانند من و شما .اما اینکه آن
روی آدم هائی که آسیب خوردگی های روانپزشکی شدید دارند نیز تاثیر درمانی دارد ٬تا چندی پیش شناخته شده نبود .در سال
ِ ۲۰۰۴بسِل فاندر کولک -نویسنده کتاب بدن جای زخم ها را نگهمیدارد -که پیشتر از آن یاد کردیم ٬به عنوان یکی از نخستین
کسانی بود که در زمینه تاثیر یوگا روی آن دسته از بیمارانی که آسیب خوردگی تنش پس از ترامای درمان ناپذیر ٬با سابقه
طوالنی و پیچیده داشتند ٬تحقیق کرد .یاری رسان ها امید خود به بهتر شدن این بیماران را از دست می دهند .چون به نظر می
رسد آنها دیگر بهتر شدنی نیستند .با توجه به اینکه بسیاری از نشانه های آسیب آنان بدنی می باشد -فهرست این را پیشتر آوردم
-فاندر کولک تصمیم گرفت برای درمان آنها از یوگا بهره گیرد .وی به عنوان یک عالم ٬نخست تحقیقی در آن زمینه کرد .به
گروهی از بیماران درون-آگاهی توام با رفتار درمانی دیالکتیکی داده شد ٬روشی که در حال حاضر ٬در زمینه پژوهش هایی که
بر پایه علمی صورت می گیرد ٬هنر بزرگی بشمار می آید .در این روش روی مشاهده خویشتن تاکید می شود تا از آن طریق
الگوهای رفتاری را در رابطه با دیگران شناسایی کرد و بتوان آن بخش از اداره و تنظیم احساسات را که کارکرد خوبی ندارد از
یاد برد و با کارکرد های بهتر جایگزین ساخت .بروشنی می شود دید که این روشی از باال به پائین می باشد .به گروه دیگر که
مشابه بیماران دسته نخست بودند ٬تنها آموزش یوگا دادند که شامل تعداد محدودی تمرین های کالسیک یوگا میشد .آموزگاران
توجهی به یادگیری دقیق و انجام درست تمرین ها از سوی آنان نداشتند ٬بلکه توجه آنها به آنچه که هنگام اجرای تمرنیات در بدن
می گذشت ٬به جایگزین شدن پیوسته تنش ماهیچه ها با آرامش و به نفس کشیدن ٬معطوف بود.
در گروهی که رفتار درمانی دیالکتیک دریافت کرده بود ٬نشانی از بهبودی چشمگیر دیده نشد .خوانندگانی که با کارهای کلینیکی
در این زمینه آشنائی دارند ٬از آن شگفت زده نخواهند شد .همچنانکه پیشتر نیز گفته شد ٬بحث بر سر شیوه برخورد با یکی از
آسیب هایی استکه درمان آن بسیار سخت می باشد .شگفت زدگی پژوهشگران هنگامی بود که دیدند ٬در گروهی که به آنها
آموزش یوگا داده شده بود ٬تغییرات چشمگیری پدید آمده است .ناراحتی ها و نشانه های اسیب کاهش یافته بود ( هنوز زود بود از
بهبودی سخن گفت) ٬شرکت کنندگان از احساس آرامش خود گزارش می دادند .آنها احساس می کردند حال شان بهتر شده است ٬از
تن و بدن خود بهتر مراقبت می کردند ٬برای داشتن محرمیت و احساسات آمادگی بیشتری نشان می دادند .فاندرکولک به آن بخش
’آموختن زندگی کردن در بدن خود ‘.این بهترین پاسخ به آن خواست و آرزوئی است که بخش
ِ از نوشته خود عنوان روشنی داد:
نخست کتاب را با آن آغاز کردم ’کاش با بدن سازگاری بهتری داشتم‘.
فاندر کولک نه تنها درمانگریست که دنباله روانی دارد ٬بلکه دانشمندیست که می خواهد بداند ٬نتایج مثبت یوگا را چگونه می توان
توجیه کرد .در روند کاوش به یافتن پاسخی برای آن پرسش ٬توجه او به نفس کشیدن جلب شد .یوگا هم مانند بسیاری از روش
های پائین به باال ٬عالقه خاصی به طرز نفس کشیدن ما دارد .ترجمه علمی آن عالقه برای من شگفتی آور بود .همه ما می دانیم
که زنش قلب می تواند باال یا پائین باشد؛ زنش باال به هنگام افزایش تنش و تالش و زنش پائن هنگام آرامش و استراحت .آنچه را
که من نمی دانستم تغییر زنش قلب ما در کوتاه مدت بود؛ میان دم و بازدم .هنگام فرو دادن هوا قلب تندتر می زند و هنگام بیرون
دادن آن زنش قلب آهسته می گردد .با اندازه گیری سیتسماتیک این تفاوت ٬می توان میزان تند و کند شدن زنش قلب را بدست
آورد .به نظر می رسد میزان باالی تند و کند شدن زنش قلب (در کوتاه مدت -م ٬).طبق ساز و کارهای نیورولوژیک ٬حاکی از
تندرستی (جسمی و روانی) می باشد ٬در حالی که میزان پائین آن ناشی با بیماری های قلبی ٬سرطان ٬افسردگی و آسیب خوردگی
تنش پس از تراما در پیوند است ۱۱۳.تمرینات یوگا کمک می کند نفس کشیدن ما بهتر شود ٬شاید این بخشی از توضیح و توجیه
مثبت آن باشد.
شاید بتوان گفت ’دلم سبک می شود‘ استعاره بی ربطی نیست و بر واقعیتی استوار می باشد .آگاهیی که در زبان نهفته است ٬هر
دم مرا بیشتر شگفت زده می کند .اگر بدانیم (معنویت در زبان انگلیسی -م ).از واژه التین اسپریتوس ٬به معنی روح می باشد که
آن نیز ترجمه واژه یونانی پنیوما ٬به معنی نفس می باشد ٬به درک ما از آن مساله کمک می کند .بی خود نیست که در روش های
سنتی مراقبت از خویشتن ٬تقریبا ً به نفس کشیدن توجه خاصی نشان داده می شود.
شایسته است به این نکته توجه داشت ٬در اینجا با توصیفی از فرایندهای بدنی سر و کار داریم که پایه های تاثیرات مثبت ( در
یوگا -م ).را پدید می آورد .پیوند میان این گونه فرایندهای بدنی و تغییراتی که یوگا در پی می آورد ٬موجب می گردد بیشتر ادمها
121
از واقعی بودن آن یقین حاصل کنند؛ آن خیال پردازی نیست .این استدالل با دید و بینش از باال به پائین ما همخوانی دارد ٬اما در
عین حال داده مهمی را نادیده می گیرد :تعریف و توصیف به معنی روشنگری نیست .مانند پالسیبو ٬برگرداندن و ئی .ام .دی .ار.
روز به روز از فریندهای زیرین و بدنی یوگا نیز دید و بینش بهتری بدست می آوریم و امکان تعریف علمی آنها میسر می گردد.
اما اینکه چرا انتظاری (پالسیبو) ٬تاثیری تراما زا (برگرداندن) ٬حرکات چشم (ئی .ام .دی .ار ).یا یوگا موجب شروع شدن آن
چنان فرایندهای نیورولوژیک و اندوکرینولوژیک می گردد ٬هنوز بر کسی دانسته نیست.
یوگا در مقایسه با ئی .ام .دی .ار ٬.درون-آگاهی و درون-اندیشی به طور چشمگیری فعال می باشد .این موضوع در مورد اشکال
دیگر مراقبت از خویشتن که در دهه گذشته به صورت مد روز رواج یافته نیز صادق است .نخست ’هنرهای رزمی‘ ( جودو٬
کاراته ٬آیکیدو) را وارد گود کردیم ٬سپس گونه های نرم آن را (تای چی ٬کی گونگ) .به نظر میرسد هنرهای رزمی خیلی فراتر
از جنگیدن میرود .در هر حال آن به مراقبت از خویشتن همراه با ترکیبی از حرکات و تکنیک های بدنی و تمرینات روانی
مربوط می شود ٬که اغلب در آنها روی کنترل و اداره خویشتن تاکید می شود .من ندیده ام در باره اثرات مفید این تمرینات
تحقیقی به عمل آمده باشد ٬اما حدس می زنم تاثیر آنها بیش و کم مانند یوگا ٬درون-آگاهی ٬درون-اندیشی باشد و یا در راستای آن
ها باشد :هماهنگی بهتر میان اندیشیدن و احساس کردن که حاصل آنها در حالت کلی احساس آرامش و فراغ بالی می باشد.
آن لبخند شناخته شد ٔه همراه با آرامش عمومی که در یوگی می بینیم ٬ترفند تبلیغاتی نیست .آن حاصل شناخت خود از و با طریق
بدن می باشد.
در حالت ایده آل می توانیم آگاهی و پرستاری از خویشتن را از ترکیب دو روش بدست آوریم .روش غربی بر اساس دانش علمی
می باشد که کاربست آن از باال به پائین است ٬با رهنمود های روشن و مشخص در زمینه مراقبت از خود :تغذیه خوب و خواب
کافی ٬کار و زندگی خصوصی متعادل -و کارهایی از این دست .در خصوص بیماری راهنمائی ها و سفارش ها دقت ٬صراحت
و تاکید بیشتری می یابد :آن دارو را فالن مرتبه در روز مصرفت کنید ٬تا تمام شدن بسته دارو .این که ما به آن سفارش ها و
راهنمائی ها عمل می کنیم یا نه داستان دیگریست .تجربیاتی که درمانگرها و پزشکان به اشتراک می گذارند ٬نشان می دهد ما
همیشه هم بگفته آنها عمل نمی کنیم .اعمال و تمرینات پائین به باال ٬که در سنت شرقی می بینم ٬کارهای مراقبت از خویش می
دانش بدنی باز می کند .در این روش شکاف میان راهنمایی ها و عمل کردن به آنها از میان
باشد که راه را برای بدست آوردن ِ
می رود -اما می باید تمرین ها را ٬به عنوان بخشی از شیوه زندگی خود ٬خوب انجام داد.
این دو روش می تواند همدیگر را کامل کند و آمیزه آنها گلچینی از بهترین های هر دو جهان باشد .در این میان انقالب نوی در
حال شکل گرفتن است ٬که به آمیختن آن دو نمی پردازد ٬بلکه در صدد یکی ساختن آن دو می باشد .در زمان ویلهلم رایش ٬شاگرد
خودنمای فروید که برای نخستین بار درمان بدنی و روان درمانی را در هم آمیخت و مفهومی سیاسی بر آن داد ٬هنوز لمس کردن
بیمار تابو بشمار می آمد .امروزه درمانگرهای نوی سر برمیاورند که در جایگزین ساختن مبل با تخت ماساژ دمی درنگ روا
نمی دارند .نمونه ای از این دست یوری کالسیوس ٬درمانگر کودکان می باشد که دکترای روانشناسی دارد .کتاب وی با عنوان
کار با بدنی که رام نمی شود ( )۲۰۱۷از روش و برخوردی می گوید که از دوگانگی میان بدن و روح می گذرد و بسی فراتر
می رود .بگمانم در آینده پزشکان و روان درمانگر های بیشتری که آموزش علمی دیده اند بسوی یگانگی و یکپارچگی روی می
آورند .از این پس دوگانگیی در میان نمی بینی ٬همه چیز با همه چیز در پیوند است.
122
۹
عشق؟
مراقبت و پرستاری از خویشتن مدت های مدیدی است که به جوالنگاه بازاریاب های نولیبرال گشته است و از همه می خواهند تا
سر زنده به سرکار بیایند .همه این ها برای بیشتر کارکردن می باشد ٬برای نمونه ٬تر وجایی که می توانند هر روز تندرست و ِ
خشک کردن کارمندان خود توسط گوگول ٬به هیچ وجه به خاطر انسان دوستی نمی باشد ٬بلکه برای استفاده (بهره کشی-م ).بیشتر
از انسان به عنوان منبع تولید می باشد ( ’منابع انسانی‘ ) :پرداخت هزینه های کسی که می خواهد خود را عقیم کند ٬هزینه مهد
کودک برای کسانی که نمی توانند صبر کنند ٬فضای مناسب برای تمرین های تناسب اندام و خواب ٬یخچال های پر از نوشیدنی ها
و خوراکی های سالم و ارگانیک در سر کارها .همه چیز برای آنها فراهم می کنند تا کارکنان نیازی برای رفتن به خانه نداشته
سر کار
باشند ٬مرز میان کار و زندگی خصوصی دارد پاک می شود .شمار فزاینده ای از صاحبان کار ٬به کارمندان شان در ِ
جلسات یوگا و درون-آگاهی می گذارند؛ چون این ها هم به بازدهی بیشتر کار کمک می کند .اگر مارکوزه زنده بود ٬اینجا نمونه
کر مراقبت از خویشتن کاری های بسیاری از تحمل سرکوبگر را می توانست شناسائی کند .از این گذشته بازاریابی بی در و پی ِ
کرده است که هم و غم مردم به مراقبت از خود ختم شود ٬که در بدترین حالت آن ٬دیگری را بچشم رقیب می بینند.
یک چنین مراقبت از خویشتنی در ستیز با پرستاری و آگاهی از خویشتنی است که من خواستار آنم .پرستاری و مراقبت از
خویشتن امروزه کاالئی فروشی شده است و ما دوباره در جایگاه مشتری ایستاده ایم .من واژه شناسی را دوست دارم؛ ریشه یک
واژه می تواند پیوندهای شگفتی آوری را آشکار سازد .واژه کالینت (انگلیسی) و کلیینت (آلمانی) به معنی مشتری ٬از واژه کلینس
التین ٬به معنی برده های آزاد شده در رم باستان می باشد .آنها پس از آزادی همچنان به اربابان پیشن خود وابسته بودند٬
بزرگترین وظیفه آنها این بود که همچنان گوش به فرمان او و در خدمت منافع او می ماندند.
درپایان بخش پیشین بر اهمیت یگانگی و یکپارچگی اشاره کردم .مراقبت از خوشتن نه تنها پرستاری از تن و روان را ٬که در
یکپارچگی آن دو را در بر میگیرد؛ این شامل مراقبت و نگهداری از پیرامون نیز می شود .در سنن کالسیک ٬هم یونانی و هم
شرقی ٬مراقبت از خویشتن هیچگاه از مراقبت دیگری جدا نیست .در میان یونانیان آن آشکارا معنی و مفهومی سیاسی دارد .ریشه
پولیتیک (سیاست) ٬از واژه یونانی پولیس به معنی شهر (پرس پولیس = شهر پارسیان -م ٬).در این خصوص ٬دولت شهری ٬می
باشد .پرستاری از خویشتن ٬اپی مِلیا (به یونانی) ٬برای هر شهروند یونانی به معنای مسئولیت داشتن در برابر دیگران نیز بود ٬که
در آن هر کدام از شهروندان به نوبه خود ماموریت و وظیفه ای سیاسی ٬در رابطه با بهتر کردن شرایط جمعی ٬بگردن می
گرفتند :اینجا من بخش کوچکی از یک کل بزرگتر می باشد ٬که در برابر آن می باید ٬وظیفه ای را انجام دهد .اگر می خواهی از
خود نگهداری و پرستاری کنی ٬می باید در برابر دیگران و پیرامون نیز خود را مسئول بدانی.
در این بخش پایانی رابطه محرمیت مان با دیگری را در جایگاه کانونی می نشانیم ٬که با گسترش آن به مراقبت و نگهداری از
پیرامون مان میرسیم .طبق استدالل من این مساله هنگامی امکان پذیر می گردد که بتوانیم نخست پیوند محرمیتی با خود ساخته
باشیم .منظور من از آن هماهنگی میان من ٬خودم و بدنم می باشد که در این کتاب بارها روی آن تاکید و تا جائی که امکان داشته
بیان کرده ام .اگر خودم را دوست نداشته باشم ٬نمی توانم دیگری را دوست داشته باشم یا از پیرامونم پرستاری و نگهداری کنم.
رابطه دوستانه با خودم را مدیون دیگری هستم .آنچه را که دریافت کرده ام ٬به نوبه خود خواهم توانست به کسی دیگر نیز بدهم.
همچنین هنگامی که تباهی و کاستی را تنها در خود می بینیم و خود را خوار می داریم یا از خود بدمان می آید ٬داشتن رابطه
عاشقانه برای مان دشوار می گردد .در آن حالت هنگامی که کسی از من خوشش میاید ٬من از او دوری می جویم ٬چون نگاه
دوستانه و مهرورزانه او بمن با نگاهی که خود از خویشتن دارم ٬نمی خواند .اما هنگامی که به کسی میرسم که مرا خوار میدارد٬
موید تصویر من از پیوسته از من ایراد می گیرد ٬او را آدمی درست و راستگو می پندارم ٬از او خوشم می آید ٬چون گفته های او ٔ
خویشتن می باشد .اگر در این حالت بخواهم همسر ایده آلی برگزینم ٬آن کسی خواهد بود که احساس شکست خوردگی مرا بیشتر
عیان می سازد ٬به سخن دیگر با این ازدواج آن احساس من بیشتر و بزرگتر خواهد گشت .چون او را بهتر از خودم می بینم ٬او
در قیاس با من از کمال بیشتری برخوردار است ٬بدین سان از او خوشم می آید ٬دوستش دارم ٬برای آنکه او آنچه را که می باید
باشم ٬بازتاب می کند.
در همه آن موارد یاد شده محرمیت دشوار می گردد ٬بهمان دلیل که آورده شد :منی که احساس خوبی از خود ندارد ٬به اندازه
کافی خود را دوست ندارد .یک چنین آدمی چگونه می تواند دیگری را دوست داشته باشد؟ اگر بخواهیم ’همسایگانت را مانند
خودت دوست بدار‘ (جمله ای از انجیل-م ).را درست تر گفته باشیم ٬چنین خواهیم گفت :خودت را دوست بدار تا بتوانی دیگری
را هم بهمان سان دوست داشته باشی.
به عنوان یک اصل اخالقی آن بسیار نادرست به نظر می آید .آیا دوست داشتن خود ٬همان خود شیفتگی است ٬کسی که پیوسته با
خود پسندی در شیشه ویترین فروشگاه ها به خود می نگرد؟ آیا نمونه امروزی آن آدم خودبنینی است که می خواهد با سیل عکس
هایی که تویت می کند یا در اینستاگرام می گذارد ٬آن خودبینی را به اشتراک بگذارد؟ به بین من چه قدر باهوش و زیبا هستم!
یکی برایش می نویسد’ ٬دوستت دارم!‘ آن آدم خود شیفته نیز پاسخ می دهد ’منهم‘.
این فرض را که دوست داشتن خویشتن به بهای دوست داشتن دیگری بدست می آید ٬برای آدم خود پسند به معنی خود بزرگ بینی
و مرد مردان دیدن خود می باشد .از اینرو دوست داشتن خویشتن را در خور سرزنش و ناپسند می دانند .این فیلسوف روشنگری٬
ژان ژاک روسو بود که با بسط آن مفهوم ٬خوانش دیگری از آن ارائه نمود .در کنار ’آمور پراپر‘(= بزرگ شمردن خود)٬
خرسندی از خویشتن ’آمور ُد سوا‘ (= دوست داشتن خود) هم هست.
هنگامی که برای نخستین بار نوشته فروید در باره نرگس گرایی را خواندم و سپس ٬مخصوصا ً کاربردهای آن در روانشناسی
واشکافی امریکا را دیدم ٬آن با چیزی که در عمل می دیدم ٬همخوانی نداشت .آدم های نرگس گرائی که من با آنها سر و کار پیدا
می کردم ٬آدم های خود بزرگ بینی بودند ٬که تک تک شان به تحسین پیرامونیان خود وابسته بودند .من خیلی کم آن تصویر
نرگس گرای ( خود شیفته ای) را می دیدم که چنان واله خود گشته بود ٬که کمترین توجهی به دیگران ندارد .تمایز گذاریی که
فروید پس از گذشت مدتی میان نرگس گرائی اولیه و ثانویه کرد ٬می تواند به روشنتر شدن مساله کمک می کند ٬البته مشروط بر
این که درک ما از مساله بدینگونه باشد :نرگس گرائی اولیه حاکی از عدم وابستگی به دنیای بیرونی می باشد ٬در صورتی که
نرگس گرائی ثانوی دیوار به دیوار آن چیزیست که روسو از آن با خود برتر بینی یاد می کند ٬که در آن شخص خود بزرگ بین
ی نوین آغاز شد -بحث بر سر ۱۷۵۵است ٬- ی شهروند ِشدیدا ً به دیگری وابستگی می یابد .بگفته او همه چیز با فرهنگ اندوز ِ
که با خود جا بجائی آشکاری از ’دوست داشتن خود‘ به ’خود-بزرگ انگاری یا برتر شمردن خود‘’ ٬از آمور دو سوا‘ ٬به ’آمور
پراپر‘٬صورت گرفت؛ دگرگونیی که خطا بود’ .آمور پراپر‘ آدمی را به رقابت پایان ناپذیر با دیگران وامیدارد؛ در نتیجه پیوسته
می خواهد از دیگران بهتر باشد ٬چیزهای بیشتری داشته باشد -بگذارید قبول کنیم که آن ’دستاورد‘ فرهنگ اندوزی ’نوین‘ می
باشد.
برای روسو یک چنین چرخشی شایسته سرزنش و از باره اخالقی پُر خطر می باشد ٬هم برای فرد و هم برای جمع -اگر ارسطو
زنده می بود ٬بیگمان این را تایید می کرد .بی سبب نبود که این فیلسوف سویسی در سخنرانیی که در زمینه ریشه ها و پایه های
نابرابری میان آدمها دارد ( ٬)۱۷۵۵از ایده خود برتربینی یاد می کند .آن بی سبب نبود ٬چون بچشم او یکی از عواقب زیان بار
ی نوین ٬نابرابری افزایش یابنده میان آدم ها ٬به سبب اصل عمومیت یافته رقابت و آزمندی بود.
شهروند ِ
124
دگرگونیی که وی از آن توصیف می کند ٬تحولی است که در آن رقابت با دیگری و ارزیابی شدن از سوی دیگری محوریت دارد٬
به این معنی که نحو ٔه انجام کارها و تجربه آن از سوی ما کامالً متفاوت می باشد .شاید بشود آنرا با مثال ساده ای روشن ساخت.
شتن خود-انگیخته مان باشد .فرض کنیدآواز خواندن و پایکوبی کردن برای ما شادی آور است ٬شاید هم بخشی از مراقبت از خوی ِ
سر کار تان تنها هستید ٬زیر لب آواز می خوانید و بدن تان را پیچ و تاب می دهید ٬بدون نگرانی و دلواپسی .تا اینکه به یکباره پی
می برید همکارتان گوشه ای نشسسته و نگاه تان می کند .دست و پای تان را گم می کنید! با نگاه او به خویشتن می نگرید ٬می
ترسید که بد خوانده باشید ٬رقص تان ناشیانه بوده باشد .آنچه که یک رقص عادی بود به رخت اجرای مهارتی در میاید که می
باید مورد تائید نگاه های تحسین کننده دیگری -که من حدس می زنم -قرار گیرد.
هنگامی که دیگران نگاهم می کنند ٬خود بخودی رفتارم را عوض می کنم .هنگامی که تنها هستم ٬یا کسی دیگر نمی تواند مرا
ببیند ٬آسانتر و روانتر خودم را پیچ و تاب می دهم .این را در داستان زیرین نیز می شود دید .در یک دوره آموزشی دو روزه
برای ’رشد شخصی‘ ٬که در آخر هفته برگزار شده است ٬چشم های نیمی از شرکت کنند گان را با چشم بند می بندند .کسانی که
چشم های شان بسته نیست می توانند یکی از کسانی را که چشم های شان بسته است به عنوان جفت رقص خود انتخاب و پایکوبی
کنند .زنی که این داستان را بمن می گفت ٬از دسته کسانی بود که چشم شان بسته نشده بود’ .این واقعیت که جفت رقص من نمی
دانست من کی هستم و نمی دید چگونه می رقصم ٬باعث می شد خودم را آزادتر ٬روانتر و تندتر پیچ و تاب بدهم ٬در صورتی که
اگر می توانست مرا نگاه کند ٬نمی توانستم به آن راحتی به رقصم ‘.خوبی این داستان کوتاه آنجاست که با مثالی که روسو می
آورد ٬همخوانی دارد .هنگامی که کسی می رقصد ٬در درجه اول او برای آن می رفصد که از آن لذت می برد .روسو میگوید٬
هنگامی که وی رقاصی میشود که برای تماشاگرانی نمایش رقص اجرا می کند ٬آن لذت تغییر می یابد .آن دیگر به لذت بردن از
رقصیدن مربوط نمی شود ٬بلکه جای آنرا لذت بردن از تحسین و تائید دیگری میگیرد.
گمان می کنید میانگین پایکوبی کنندگان در یک میهمانی رقص سده هیجدهم چند تن می شد؟ من فکر می کنم ٬حد اکثر صد جفت
رقص .از خیر سر رسانه های گروهی ٬امروزه ما میتوانیم با سراسر جهان به رقصیم .خیلی کم پیش می آید که ما تنها باشیم؛ با
کاربرد پیوسته دستگاه های دیجیتال خود می خواهیم همواره دیده شویم ٬همیشه نگاه مان کنند ٬همیشه نمایشی داده باشیم .نتیجه آن
وارونه گشتن داستان کوتاه رقصیدن می شود ٬که در باال توصیف کردم ٬کسی هنگام رقصیدن ٬آواز خواندن درست در لحظه ای
که خیال می کند تنهاست ٬گیر می افتد و می بیند همکارش او را نگاه می کند .منظورم از وارونه گشتن آنست برخی از مردم
درست هنگامی شاد و زنده می شوند که ببینند دیگران نگاه شان می کنند ٬یا یقین دارند جمعیتی تماشای شان می کند .آنها در
تنهایی هیچ کاری نمی کنند ٬دست و دل شان بکاری نمی رود ٬خود را احساس نمی کنند .آنها خودشانرا کمتر دوست دارند ٬این
نگاه دیگریست که آنان را زنده می کند ٬سر شوق می آورد و احساس ارزشمند بودن میدهد .روسو پیشبینی کرد ٬جامعه ای که در
آن خود بزرگ بینی حاکم گشته ٬آن آدم ها را به استفاده از انواع نیرنگ ها و راه های فریبکارانه برای جلب توجه و تحسین
دیگران سوق می دهد ٬از دروغ گرفته تا ریاکاری و خشونت.
دوست داشتن طبیعی خویشتن نه تنها رفتار ما را از وابستگی به نگاه دیگری رها می سازد ٬بلکه رفتارما را در راستای
رفتارهایی سوق می دهد که نیاندیشیده و خود انگیخته و برای مان لذت بخش می باشد .یک چنین تجربیاتی خیلی نزدیک به
توصیفات ارسطو از ’لذت‘ و توصیفات سیکسزنت میهالی از ’روان شدن‘ می باشد .در واقع شما فعالیت مشخص و خودانگیخته
من قضاوت کننده نیز نشانی نمی ماند .رهبری ای را انجام می دهید که در آن نه تنها وابستگی به نگاه دیگری از میان میرود ٬از ِ
را بدن در دست می گیرد .در فصل قبلی ٬در بحث درون-آگاهی به مثابه مراقبت از خویش ٬مثال رقصیدن را آوردم ٬همراه با این
گفته مونتنیه’ ٬وقتی که می رقصم ٬می رقصم و وقتی که می خوابم ٬می خوابم‘.
125
بحث طبیعی امروزه مفهوم دیگری یافته تا آنچه که در سده هیجدهم داشت .این را که آدم ها ٬حتی جانوران ٬گرایشی طبیعی برای
همدردی دارند ٬پس از پژوهش های راهگشای فرانس دوال می دانیم .این را که آدمی از همان دو سه سالگی گرایش دارد به
دیگران کمک کند ٬از باره علمی ثابت شده است ٬اما اینکه آیا آن در مورد دوست داشتن خود هم ٬بگونه ای که روسو آن را
تعریف می کند ٬مصادقت دارد یا نه ٬نمی توان به این سادگی نشان داد .برپایه تئوری تکامل می توان گفت همه هستی های زنده
گرایشی طبیعی به حفظ و بقای خود دارند .من بر این باورم یک چنین گرایش طبیعی به حفظ و بقای خود است که ما را بسوی
دیگری ٬پیش از هر چیزی بسوی مادر سوق می دهد؛ در آنجاست که با نگاه دیگری آشنا می شویم ٬نه آن نگاهی که در اجرای
نمایشی برای تماشاگران می بینیم.
بچه ای که تازه چشم به جهان گشوده نمی تواند پیرامون خود را دگرگون سازد ٬اما می تواند نگاه خود را روی چیزی که به
فاصله سی سانتی متر از او فاصله دارد ٬متمرکز کند .آیا این تصادفی است که صورت مادر هنگام شیر دادن به بچه سی سانتی
متر از او فاصله دارد؟ کنش و واکنش چشمی و بینائی میان مادر و کودک برای دیدن و دیده شدن می باشد ٬که در آن دیده شدن
بیشتر اهمیت دارد؛ آن همچنین رابطه ایست برای در آغوش گرفتن ٬به سینه فشردن و دوست داشتن .در آغاز این کتاب به
’آزمایش چهره مات اشاره کردم‘ ٬که در آن می توان کنش و واکنش عاشقانه و همراه با بازی میان مادر و فرزندش را دید ٬به
ویژه پیامدهای به یکباره مات شدن چهره مادر و ناپدید شدن همه نشانه های دوست داشتن از چهره او را .پس از آن کودک
نوزاد گیج می شود ٬گریه می کند ٬حتی جیغ می زند -می توان دید که چه قدر تنش در بدن او افزایش می یابد .پس از آنکه مادر
دوباره به نقش دوستدارنده ٬آرامش بخش و دلجویی کننده برمی گردد ٬آن کوچولو آرام می گیرد و دوباره آن بچه شاد و خندان می
شود ۱۱۴.این نگاه پر از مهر و دوست داشتن مادر است که آرامش را به او باز می گرداند.
در چشم من پایه های دوست داشتن خود ٬در نخستین رابطه دوست داشتن ما نهفته است .دوست داشتن خود را ٬که پیرو گفته های
روسو ’طبیعی‘ می باشد ٬تحت شرایط عادی ٬خیلی زود هنگام ٬در همان اوایل زندگی بهنگام نخستین کنش و واکنش های بدون قید
و شرط آغازین ٬از نگاه های پر از مهر و محبت پدر و مادرمان بدست میاوریم (منظور آن قید و شرط هائی استکه بعدا ً مطرح
می شود :اگر این یا آن کار را بکنی دوستت خواهم داشت ٬اگر به گفته های من گوش کنی فالن چیز را برایت خواهم خرید یا
َبغلِت خواهم کرد- ... ٬م .).نخستین نگاه ها از روی مهر و محبت می باشد ٬نیازی نیست که نوزاد برای آن کاری بکند .در
مراحل رشد و تکامل بعدی آن نگاه های پُر مهر پدر و مادر مان مشروط می گردد ٬هر بچه نوپایی زود یاد میگیرد برای بدست
آوردن تحسین و تائید یا تشویق آنها چه رفتاری می باید بکند .بدین سان می شود دید بدون فرهنگ اندوزی نوین نیز به نگاه تائید
کننده دیگری وابسته می شویم .پس از آنکه کمی بزرگتر شدیم ٬یاد می گیریم با دیگران رقابت کنیم ٬که تصادفا ً -علیرغم آنچه که
روسو گمان می کند -این یک هم از نشانه های طبیعی می باشد .رقابت را همراه با همبستگی و همدردی در میان همه جانوران
پستاندار می توان دید .فراخوان روسو در بازگشت به طبیعت ٬برای غیر ممکن ساختن خود بزرگ بینی و نابرابری از این
طریق ٬راه حل کارسازی نیست .پیشتر در این کتاب گفتم که رقابت فی نفسه دشواری و سختی نمی آورد ٬بلکه فراگیر شدن آن در
همه جا و همه زمینه ها موجب مشکل می گردد؛ البته همراه با سطحی شدن استعداد و تمایل طبیعی ما به همبستگی.
با این همه وی نکته مهمی را پیش می کشد :هرچه آن دوست داشتن خویشتن آغازین نیرومند تر باشد ٬استوارتر روی پای خویش
خواهیم ایستاد و در آینده بهتر خواهیم توانست خود را از وابسته شدن به تاثیرات جهان بیرونی دور نگهداریم .این را در پژوهش
های تئوری دلبستگی نیز می شود دید :کسی که در اوایل کودکی دلبستگی پایدار و امنی را تجربه کرده است ٬برپایه اعتماد و
اطمینانی که در کودکی در چشمان دیگری دیده است ٬اعتماد به نفس و ایقان از خویشتن سالمی را در خود رشد می دهد .از دید
داشتن خویش طبیعی در نظر دارد ٬مناسب می ِ من داشتن اعتماد و اطمینان سالم و معقول برای تکمیل آنچه که روسو از دوست
باشد .در اینجا منظور من از ’سالم و معقول‘ برآورد واقع گرایانه از ارزیابی خود می باشد .دانستن این که به چه کاری توانا
هستم و ناتوان از چه کاری ٬پایه خوبی برای دانش خویشتن می باشد.
رشد و تکامل اعتما ِد به خویشتن در بند کنش و واکنش دوستانه و پر مهر میان مادر و کودک محدود نمی ماند .اگر بخواهیم
کودک را از وابستگی به نگاه مادر برهانیم ٬به گام دیگری نیز نیاز داریم ٬که در نگاه نخست گمان می رود درست در برابر پیوند
عاشقانه میان مادر و کودک می باشد .کودک می باید یاد بگیرد (بتواند) تنها باشد .تنها بی آنکه خود را تنها (تنها و ترک شده-م).
احساس کند.
126
تنهایم نگذار
برای کودک نوپا لحظه خوابیدن ٬لحظه جدا شدن و گسستن می باشد؛ لحظه ای که برای او تنهایی ٬ترس و نا امنی را به همراه
میاورد .در این هنگام برای او این پرسش نا آگاهانه ٬که از باره بدنی آنرا احساس می کند ٬پیش می آید ٬آیا مادرم برمیگردد یا نه؟
بسیاری از مادر و پدرها آئین ویژه ای را برای خواباندن بچه دارند ٬که به مرور برای کوچولوی شان آرامش بخش می گردد و
امنیت می دهد .بدین سان بچه می فهمد به پدر و مادر می توان اعتماد کرد ٬آنها میروند ٬اما باز برمیگردند .اگر این به اندازه
کافی تکرار شود در بچه اعتماد به خویشتن شکل می گیرد و پس از آن می تواند خود گام بعدی را بردارد ٬که دل و جرات
بیشتری می خواهد :این که بخواهد خودش ناپدید شود (برود).
بچه های نوپا پس از یکی دو سال ( ۴تا ۶سال-م ).خیلی زود آن گام را برمیدارند و از آن کار خیلی خوش شان می آید .از بازی
های بسیار خوشایند آنان قایم موشک بازیست :من ناپدید می شوم ٬تا اون دلش برایم تنگ شود ٬دنبالم بگردد .بچه های نوپا ( ۲تا
چهار سال-م ).با شک و تردید آن کار را می کنند و اگر پدر شان زودتر نتوانند آنان را پیدا کنند ٬کمی کمکش می کنند ( ’من
اینجام ٬پشت پرده‘ ) .پدر و مادر ها به آسانی بازی را ادامه می دهند ٬چون غرق کنش و واکنش میان خود و کودک می گردند٬
بی آنکه از آن آگاه باشند’ .باز لیندا را گم کردیم ٬کجا رفته؟ من پیداش نمی کنم ٬آها ٬یافتمش اینجاست‘ -آنگاه کوچولوی آنها با
صدای شاد و بلندی از پشت پرده می آید بیرون.
دنبالم می گشتند.
دلم می خواهد دیگری آرزویم رابکند .هنگامی که برای نخستین بار در هلند این اصطالح را شنیدم ’می توانم برای تان معنایی
داشته باشم؟‘ (= کاری از دستم برای تان بر میاید؟ -م ).به قدری ازآن خوشم آمد که در لحظات نخست نمی توانستم پاسخی بدان
بیابم .ما در زبان فالندر آن اصطالح را خیلی کم بکار می بریم؛ معنای پیش پا افتاده آن نیز برایم روشن بود ( چون آن سوال را
در قسمت پذیرش هتل از من کردند) ٬این الیه ژرفتر آن اصطالح بود که مرا تحت تاثیر قرار داد .دلمان می خواهد برای دیگری
بتوانیم کاری و کمکی بکنیم.
این باور و این یقین را که آنها آرزوی مان می کنند ٬دل شان برای مان تنگ می شود ٬در کودکی و با بازی کردن بدست می
آوریم .اما هرگز از آن یقین حاصل نمی کنیم ٬هنگامی هم که زنگار تردید بر آن راه می یابد ٬دست به هر کاری میزنیم تا آنرا
بزدائیم؛ دلمان می خواهد برای دیگری ’همه کار‘ بتوانیم بکنیم .برخی از آدم ها همواره آن تردید را دارند ٬اما آنچه بیشتر در این
گونه تردید ها بچشم می خورد چیز دیگری را نشان می دهد ٬آنها آشکارا برای نزدیکان و دور و بری های شان معنای زیادی
دارند .در بخش پیش اینرا به مثابه کمبود آگاهی از خویشتن تعریف کردم ٬که پیامد آن هم فقدان مراقبت از خویش می باشد.
از توضیحات آشکاری که برای خود کم بینی پیوسته می آورند آنست ٬آموزش و پرورشی که به بچه داده شده ٬او را برای
ایستادگی و پایداری در برابر سختی ها و توقعات باال آماده نساخته است .این درست ٬اما تعجب آن جاست که روش های دیگر
تعلیم و تربین نیز همان پیامد ها را دارد .منظورم پدرو مادرهایی هستند که همیشه سعی می کنند نگذارند بچه شان چیزی کم و
کسر داشته باشد ٬همواره می کوشند در کنارش باشند ٬به او بازخورد مثبت دهند و از کمک کردن به او دریغ نکنند .سال های
گذشته ٬موقع امتحانات پدر و مادرهای نگران به من (که استاد دانشگاهم) زنگ میزدند (اغلب مادرها و هر از گاهی هم پدرها)؛
آنها از من می خواستند توجه داشته باشم که بچه شان در دو سه شب گذشته خوب نخوابیده است ٬از آنرو امکان دارد نتوانند
امتحان را خوب بدهند .بد نیست گفته شود که ’بچه‘ آنها در آن موقع حداقل بیست سال داشت ( در فرهنگ اروپایی پدر و مادرها
در کارهای دختر ها و پسر های شان کمتر دخالت می کنند ٬پیش از رسیدن آنها به هیجده سالگی ٬از دخالت کردن در کار
فرزندان شان دست برمیدارند ٬بسیاری از آنان از خانه پدری می روند و برای خود در جای دیگری زندگی می کنند-م.).
اگر مادر یا پدری همیشه برای فرزندش باشد و همه چیز را ’برای او لقمه کند‘ ٬مگر او می تواند از اشتباهات گریزناپذیری که
برای هر کسی پیش می آید ٬چیزی بیاموزد؟ در سال های شصت سده پیش ٬دونالد وینی کوت ٬از اندیشمندانی که روی بچه ها کند
و کاو می کرد ٬تا حدودی با بی توجهی اصطالحی را بکار برد که امروزه اهمیت بیشتری یافته است :مادری که به اندازه کافی
خوب است ٬این روز ها از آن با پدر و مادری که به اندازه کافی خوب است یاد می شود .این برداشت در آن روزگار ٬به طور
تصادفی پدید نیامد :در آن دوره تعلیم و تربیت در سطح گسترده ای زیر سوال رفته بود ( پیش از آن چنین چیزی دیده نشده بود)٬
مادر و پدر ها سعی داشتند بهترین تعلیم و تربیت ممکن را به فرزندان شان بدهند .اما اکثر آنان با ناامیدی به فکر فرو می رفتند٬
127
چون نمی دانستند بهترین تعلیم و تربیت ممکن چگونه است؟ چگونه می باید باشد؟ پاسخی که وینی کوت به آنان داد ٬خیال شان را
راحت می کرد :آن حداکثر تالش تان را بگذارید کنار ٬بچه ها با کمی سردی و گرمی زندگی را چشیدن ٬چیزی شان نمی شود٬
ی عادی باشید. سعی کنید عاد ِ
پدر و مادر ’به اندازه کافی خوب‘ درست نقطه مقابل پدر و مادریست که در میان ناامیدی همه کوشش خود را بکار میبرد تا
نمونه پدر و مادر کامل باشد .پدر و مادری که به بچه خود چگونگی برخورد با افتادن را یاد می دهند ٬در آن راه نخست خود بر
زمین می افتند ٬چون می خواهند نشان دهند همیشه هم پیش او و برای او نخواهند بود؛ خودشان هم بی عیب و نقص نیستند ٬هر از
سر می خورد و می افتد بی آنکه آسمان بر زمین گاهی پای شان می لغزد و می افتند .بدین سان کودک یاد می گیرد ٬اگر پدرم ُ
بیاید ٬پس منهم هر از گاهی می توانم زمین بخورم ٬شکست بخورم؛ دیدن افتادن یا اشتباه مادر یا پدر برای بسیاری از بچه ها
آرامش بخش است ٬پس از آن می توانند نفس راحتی بکشند؛ آنها هم اشتباه می کنند .خوب بودن به اندازه کافی خوب است ٬هم
برای کودک و هم برای مادر و پدر .اصطالح ’ تا حد ممکن خوب بودن‘ وجودخارجی ندارد و این اصطالح در خود متناقض می
باشد.
در این روزگار موفقیت اجباری ٬به اندازه کافی پدر و مادر خوب بودن ٬از هر زمان دیگر اهمیت بیشتر دارد .چنین پدر و مادری
به بچه امکان می دهد تا اعتماد او رشد کند و خودش به اندازه کافی خوب باشد .وی پس از رسیدن به آنجا -مرا می خواهند٬
دوستم دارند ٬من به اندازه کافی خوب هستم -آمادگی برداشتن گام بعدی را خواهد داشت.
بگذار بروم!
آن صحنه را همه ما دیده ایم :پدری ٬مادری یا پدر بزرگی بچه کوچولو را محکم و طوالنی بغل می کند ٬بچه دست و پا میزند تا
در برود .نمونه آن در آدم های بزرگ درد آورتر است :مردی زنش را مانند اسیری به سینه می فشارد ٬در حالی که او از باالی
شانه وی به دور دست ها نگاه می کند و افکارش جای دیگریست .در موارد بدتر جای دوست داشتن را در چنگ خود گرفتن٬
پیش خود نگهداشتن و چسبیدن به او می گیرد ٬آنهم به دالیلی که هیچ ربطی به کودک یا همسر ندارد .هنگامی که دوست داریم
کسی را ببینیم به این معنی نیست که به او نیاز داریم’ .عشقی‘ از این دست ٬دست و پاگیر ٬نفس گیر می باشد ٬معشوق را مجبور
می کند پیش من ٬برای من ٬هم اکنون و برای همیشه باشد.
’دوست داشتن کسی‘ به معنی وقت گذاشتن و وقت داشتن برای اوست ٬می خواهد کودک باشد یا آدم بزرگسال .هویت ما رشد
متناقضی دارد ٬نخست می باید خود را به اندازه کافی خوب و دقیق ٬به اندازه کافی و برای مدت طوالنی ٬با آنچه که دیگران در
برابر مان گرفته اند یکی سازیم و شناسایی کنیم ٬آنچه را که از ما انتظار دارند برآورده کنیم تا در گام بعدی بتوانیم درست وارونه
آنرا انجام دهیم و خودمان را از آنان جدا سازیم .هرگاه یقین کنم که دیگری تنهایم نمی گذارد و نمی رود ٬مرا همچنان دوست
خواهد داشت ٬آمادگی برداشتن گام بعدی را خواهم داشت’ ٬بگذار بروم‘ ٬که اگر تندتر گفته باشیم می شود’ ٬ولم کن بروم!‘ سرانجام
آن بچه دو سه ساله روزی نوجوان تندخوئی می شود که ٬در پاسخ مادرش که به او می گوید می خواهند بروند پیک نیک ٬آیا او
می خواهد برایش ساالد آماده کند یا ماکارونی ٬داد میزند’ ٬من هیچکدام را نمی خوام ٬من اصالً نمی خواهم با شما بروم زاندفورت
( از سواحل هلند-م !‘).رفتار تندی که امروز آن دختر نوجوان از خود نشان می دهد ٬حاصل دوست داشتن زیادی و دست و پاگیر
دیروزی پدر و مادرش است که اکنون او می خواهد خود را از آن برهاند ٬اما پدر و مادر که در آن دم از آن آگاه نیستند ٬تنها می
گویند’ ( ٬بچه ناسپاس ‘ ).
ای بسا برای شماری شنیدن این سخن به نظر غریب آید ٬توانائی داشتن به فاصله گرفتن نیز حاصل عشق و محبت می باشد .با
دلی گران می باید گفت باژگونه این نیز درست می باشد :کمبود عشق و محبت پدر و مادر به وابستگی بچه می انجامد .بچه پنج
شش ساله ای که پدر و مادرش به او روی خوش نشان نمی دهند ٬از مهربانی به او دریغ می ورند ٬پس از رسیدن به سن نوجوانی
و بلوغ ٬برای برای بدست آوردن عشق و محبت دست به هر کاری میزند .بچه هایی که از آنها تغافل و به آنها بی اعتنایی شده
وفادار ترین بچه ها می باشند .اینگونه کودکان پس از رسیدن به بزرگسالی خود را به هر دری میزنند تا رضایت کسی را که آنها
را از سرش باز می کند ٬نمی پذیرد و از خود می راند جلب کنند؛ به این امید که بپذیرند شان ( برای آگاهی بیشتر در این زمینه
کتاب زنانی که زیادی عشق می ورزند را بخوانید -م .).آنها پس از رسیدن به بزرگسالی آدم های زیادی خواه یا سرد و خموده
می گردند .آنها دیگری (کسان دیگر -م ).را ول نمی کنند ٬چنان به دیگری می چسبند که گوئی التماس می کنند’ ٬تنهایم نگذار‘.
ت به اندازه-کافی-خوب‘ دریافت کرده است ٬پس از رسیدن به نوجوانی ٬توانایی جدا بچه ای که از مادر و پدرش ’تعلیم و تربی ِ
ساختن خود از آنها را خواهد داشت ٬اگر نیاز باشد با اندکی خراش و زخم برداشتن و پاره کردن برخی از بند ها .تا پس از
128
گذشت پانزده سال دوباره پیش مادرش برگردد ( ’ماما ٬میتونی مانند آن روزها ٬بازهم برام از آن آش های خوش مزه درست
کنی؟‘).
در جایگاه کودک نخست پیوند محکمی با مادر و پدرمان می سازیم تا پس از رسیدن به بزرگسالی آن پیوند را پاره کنیم و آنها را
را پشت سر بگذاریم .تنها هنگامی می توانیم برای خودمان آدمی شویم که آنها دست از سرمان بردارند ٬آزاد مان بگذارند .نه از
آنرو که تنها شویم ٬برای آنکه بتوانیم دوستانی بیابیم ٬با آنها مهرورزی را بیاموزیم ٬سپس به دوستی و نزدیکی مان شکل جنسیت
باز باز است ٬برای گذشتن از این دروازه ها می باید آماده شوند.
دهیم .دروازه های جهان بر روی آنان ِ
بگفته شری ترکل ٬استاد مطالعات اجتماعی علوم و تکنولوژی در دانشگاه معتبر ام .آی .تی .در کمبریج ( ماساچوست) ٬از
توانائی ما به باهم بودن با دیگران و داشتن گفتگوهای معنی دار با آنان ٬به طرز محسوسی کاسته شده است .آن خانم سال هاست
درباره پیامدهای جهان دیجیتالی روی رفتار ما ٬به ویژه روی زندگی اجتماعی ما تحقیق می کند .ما پیوسته به دیگران متصل می
شویم ٬اما خبرمان نمی شود که چنین اتصال هایی در سطح ’ اتصال و تماس‘ باقی می ماند؛ خیلی کم پیش میاید که آن اتصال ها
به سطح ’ گفتگو‘ برسد .ارتباطات دیجیتالی حالت کرخت شدگی دارد ٬چون در آن ارتباط ها برپایه شنیده ها ٬دیده ها ٬بوییده ها و
هر از گاهی احساس کردن ها بده و بستانی صورت نمی گیرد .با گذشت روزها کمتر صحبت می کنیم و از آنرو با گذشت روزها
توانایی مان بدان کاستی می گیرد .هم زمان با کاستی گرفتن وقتی که روی گفتگوها می گذاریم ٬همدردی و درون اندیشی (
فرایندی ذهنی که برای باال بردن درک و فهم خود از ارزش های مان ٬از کسی که هستیم ٬از اینکه چرا اندیشیدن مان ٬رفتار مان٬
گفتار و کردار مان چنین است که هست ٬می باشد -م ).مان درباره خویشتن و ارزیابی از خویشتن نیز کاستی می گیرد .ترکل می
گوید ٬در پژوهش او روی جوانانی که اساسا ً با رسانه های دیجیتالی با هم ارتباط داشتند ٬دست کم در چهل در صد آنها افت
دلسوزی و همدردی دیده می شد .به نظر میرسد جوانانی که از طریق رسانه های دیجیتالی باهم ارتباط دارند کمتر می توانند خود
را در جای کسی بگذارند که آن احساس ها و افکار را دارد .از یافته های دیگر او یکی هم این است :کسی که هنگام شام خوردن
با گروهی از دوستان ٬تلفن خود را روی میز می گذارد ٬کیفیت گفتگوها را پاین می آورد .داستان کوتاه آن دختر شانزده ساله را
که در اردو احساس خوبی داشت ٬با یافته دیگر بهتر می توان توضیح داد :هنگامی که آن جوانان هفته ای را در گروه با هم به
سر می برند ٬بی آنکه امکان دسترسی به ارتباطات دیجیتال داشته باشند ٬توانائی همدلی و همدردی آنان افزایش می یابد۱۱۶.
رسانه های نوین ما را بهم نزدیک می سازد ٬اما در همان هنگام از هم دور می کند .همه در دسترس ما قرار گرفته اند ٬اما با
همان صفحه ای که دیگری را بدرون راه می دهیم ٬خود را از او پنهان می داریم .اریک پیکرجیل ٬عکاس امریکایی ٬تصاویر
ترس آوری را از کسانی بنمایش می گذارد که در آنها گوشی های هوشمند و تبلت ها از دست آنان حذف شده است .نکته ای که
از آن هم بیشتر اهمیت دارد :در آن تصاویر کسی به دیگری نگاه نمی کند .نگاهی به وبسایت او به آدمی می آموزد ٬آنچه را که
امروزه در همه جا می بینیم ٬با دید دیگری بنگریم۱۱۷.
برای اینکه همدیگر را دوست داشته باشیم می باید همدیگر را ببینیم -چیزی که با گذشت زمان تقلیل می یابد .ما دیگری را گم
کرده ایم.
به مرور ایام در زمینه محرمیت دیجیتالی کارآمدتر می شویم .ایمیل ها ٬پیامک های واتس آپ و اس .ام .اس .های کوتاه ٬همه
مشحون از اظهارات و ابرازات عشقی است ٬همراه با شکلک های احساسی (اموتیکانز) بسیار که هرگز نمی گذارد دلدادگان
بیشتر از دو سه کلیک (فشار روی ماوس) از هم دور گردند .از سر باز کردن یکدیگر در واتس آپ یا مسنجر بیشتر اتفاق می
افتد ٬اما جدا شدن از همدیگر ٬خیلی کم پیش می آید .گذشت آن زمانی که اگر می خواستی با کسی رو در رو نشوی راهت را کج
می کردی ٬از آن سر کوچه می رفتی یا از آن محله می کوچیدی :در رسانه های اجتماعی همچنان با یکدیگر رو در رو می
129
شویم .جفت هایی که از طریق فیس بوک همدیگر را زنر نظر دارند ٬دیگر استنثنا بشمار نمی آیند ٬آنها اکثریت را تشکیل می
دهند؛ بدین سان جدائی کش می یابد و به این زودی ها پایان نمی پذیرد.
هرچه زمان به پیش می رود ٬صحبت کردن حضوری با دیگران برای مان دشوارتر می گردد .این را در فیلم آن دختر (اسپایک
جونز )۲۰۱۳ ٬بروشنی نشان می دهد .در آن فیلم ٬تئودور شخصیت اصلی ٬شغل غریبی دارد .کار او نوشتن نامه های (نامه
های!) صمیمی و خودمانی به دیگران است .او نویسنده ناشناس روابط خصوصی و نزدیکی است که سفارش دهندگانش ٬خود از
نوشتن آنها ناتوان هستند .در فیلم او عاشق سامانتا می شود ٬دختری که با او صحبت های عمیق و پرشوری دارد .سامانتا صدای
بدون بدن سیستم خود آموزنده و خودکار پیشرفته ایست که دیجیتالی می باشد ( مانند سیری در دستگاه اپل) .پیشرفته از این نظر
که شخصیت خود را دارد .پس از آنکه تئودور پی می برد سامانتا غیر از او با ۸۳۱۶تن دیگر نیز چنین گفتگوهایی صمیمی و
محرمانه دارد ٬احساس می کند سرش کاله رفته است :الزمه محرمیت او منحصر به فرد بودن آنست .داستان آن دختر ٬در آینده به
نمایش در میاید ٬آینده ای که خیلی بدان نزدیکتر گشته ایم؛ بیشتر از آنچه گمان می کنیم .مردان زیادی میان خود و صدای زنانه
تام تام ( نَویگیتور = دستگاه راهنما برای کشتی ٬هواپیما ٬ماشین ٬دوچرخه - ...م ).خود پیوندی را رشد می دهند -بعضی ها از
آن لج شان می گیرد ٬شماری هم از شنیدن صدای نرم و راهنمائی های قانع کننده او لذت می برند.
روز به روز پیامدهای منفی امکانات ارتباط دیجیتالی آشکارتر می گردد و نگرانی ها در آن باره به درستی فزونی میگیرد .آیا
می باید مانند آنچه که الدایت های انگلیسی در سده نوزده با ماشین های بافندگی و نخ ریسی آغازین می کردند ٬ماهم تبلت ها و
گوشی های هوشمند مان را بزنیم و بشکنیم؟ در آغاز سده نوزدهم کارگران انگلیسی ٬با سر برآوردن دستگاه های مکانیکی نخ
ریسی و بافندگی ٬هستی خود را در معرض خطر دیدند .از آنرو شماری از آنان مانند نِدلود ماشین های نخریسی را خراب می
کردند .آن جنبش با خشونت زیاد سرکوب شد و بسیاری از الدایت ها را به استرالیا تبعید کردند .تالش آنان به حل آن معضل با
چیزی که پیشتر روسو استدالل می کرد ٬قرابت داشت -می باید تکنولوژی و فرهنگ اندوزی کنونی را دور ریخت ٬می باید به
طبیعت برگشت! -اما راه پیشنهادی او به دالیل متعدد ناکار آمد و غیر ممکن می باشد.
آنچه پیداست می باید یاد بگیریم بروش دیگری با ابزارهای ارتباط گذاری خود ٬کار کنیم ٬بگفته پروفسور ترکل استاد مطالعات
اجتماعی علوم و تکنولوژی که پیشتر از او یاد کردم ٬کم کم این رسم بیشتر جا می افتد و روز به روز آدم های زیادی هنگام شام
و نهار یا گردهمائی ها گوشی همراه خود را خاموش می کنند یا به تلفن هایی که می شود ٬جواب نمی دهند .مساله خنده دار این
جاست که تا چندی دیگر برای چیزی که ارزش کمتری دارد ٬می باید پول بیشتری پرداخت کنیم -یعنی به جاهایی که در آنها
تلویزیون و وای فای نیست.
مشکل انسان امروزی در گوشی هوشمند او نیست ٬تنهائی ما حاصل گوشی های مان نمی باشد .همان طور که پیشتر گفتم :علت
آن در اصل رقابت لگام گسیخته می باشد ٬که در آن حتی با عکس خود در آینه نیز به رقابت برمی خیزیم .دیریست که دیگر هدف
رسیدن به ایده آل نمی باشد ٬جای ’به اندازه -کافی -خوب بودن‘ را ’به اندازه -کافی -خوب نبودن‘ گرفته است’ .خود پسندی‘ و
آزمندی پیوندی اهریمنی پدید آورده است .می باید پیوسته بازدهی بیشتر ٬حضور بیشتر و دارایی بیشتر داشته باشم ٬تا آنچه که
پیشتر تولید می کردیم ٬بود یا داشتیم ٬حداقل می باید از دیگری جلو بزنیم.
از دید ما فاصله دیجیتالی میان من و دیگری می تواند نزدیک صفر برسد .اما پژوهش های ترکل نشان داد فاصله روانی میان
مردم بسیار زیادتر گشته است .اما آیا اینرا هم توضیح می دهد ٬چرا هنگامی که فاصله واقعی کوتاه تر می شود ٬خشمگین می
شویم ٬واکنش های تند و تیزی نشان می دهیم؟ تحت شرایط فشار و استرس وقتی فاصله از میان می رود - ٬هلند و بلژیک از
جاهایی هتسند که باالترین تراکم جمعیت را در جهان دارند -به نزدیکی جایی میرسیم که جولیان بارنس نویسنده انگلیسی در
کتاب خود عشق و غیره توصیف می کند:
خوک ها حیوانات بسیار باهوشی می باشند .اگر آنها را زیر فشار بگذارید یا به اعصاب شان فشار بیاورید ٬مثالً شمار زیادی از آنها را در
جای کوچکی قرار دهید ٬همدیگر را هل می دهند .همان مساله را در مورد مرغ ها ٬که خیلی هم باهوش نیستند ٬نیز می شود دید .اما اگر خوک
ها استرس بگیرند به یکدیگر حمله می کنند .دم یکدیگر را گاز می گیرند .آیا می دانید پرورش دهندگان آنها در برابر این رفتار ٬چکار می
کنند؟ آنان دُم ها و بعضی وقت ها گوش های آنها را می بُرند تا نتوانند یکدیگر را گاز بگیرند .پرورش دهندگان آنها دندان های آنها را نیز
کوتاه می کنند ٬دماغ شان را سوراخ می کنند و حلقه بزرگی از آن می آویزند .اما آیا آن کارها جلو استرس خوک را می گیرد؟ نه .به همین
سان است تپاندن هورمون ها ٬آنتی بیوتیک ٬زینک ( روی) و کاپر ( مس) به آنها ٬بی آنکه آنها را در چمنزارها آزاد سازند تا بتوانند روی
یونجه ها و چمن ها بچرند و بخوابند .آنها این چیز ها را الزم دارند.
130
ما به نویسندگانی نیاز داریم که چشمان مان را باز کنند .در آن نقل قولی که از خوک ها آورده شد ٬جای آنها را با آدم ها عوض
کنید ٬بجای صنعت تولید گوشت ٬صنعت سالمتی را ٬بجای هورمون ها و آنتی بیوتیک ها ٬داروهای روانگردان را بگذارید ٬آنگاه
به یکباره خواهید دید که این داستانی آشناست .استرس باعث شده است ما با گذشت ایام در برابر دیگری حالت بیزاری و انزجار
داشته باشیم ٬به ویژه اگر آنها خیلی نزدیک شوند .از یکسر خیلی دلمان می خواهد رابطه خوبی با کسی داشته باشیم ٬از آنسر هم
از خشونت می ترسیم .محرمیت می تواند به رخت خشونت درآید ٬به ویژه هنگامی که از باره جنسی فعال می شویم.
محرمیت و خشونت
هنوز مدت زیادی از آن هنگام نمی گذرد که واژگان معمولی برای اعمال جنسی را یا نامیدن بخش هایی از بدن را که به مسائل
جنسی و شهوانی مربوط می شود ٬نداشتیم .یا آنها را با نام های التین (کونیلینگوس = سکس دهانی برای تحریک زن ٬فالتیو =
سکس دهانی برای تحریک مرد ٬مونس ونریس = برآمدگی ونوس) یا واژگان زشت می شناسیم .خوشبختانه کسانی که هزاره
پیش را پشت سر نهاده اند ٬از این باره دشواری ندارند .آنچه که هنوز هم خیلی کم عوض شده است ٬به کاربرد پاره ای
اصطالحات مربوط می گردد که میان جنسیت و خشونت ترکیبی به وجود میاورد ’ .تو کون ما یکی نذار = سر من کاله نذار یا
دهان مارا سرویس نکن’ ‘.تو کونت میزارم = می کنمِ ت ٬پدرت را درمیاورمُ ‘.کسّه = تن فروش است’ ‘.کیر خر!‘ = از کاری که
کرده ای بسیار عصبانی هستم .اگرهدف از عشق بازی تنها کردن باشد ٬آن راه را برای دوری جستن از نزدیکی و محرمیت
هموار و برای کاربرد خشونت باز می کند .محرمیت گامی فراتر از اینترنوس = نزدیکی ٬بسوی درون می باشد ٬آن بیش و کم به
معنی رفتن و راه یافتن به درونی ترین بخش می باشد .با محرم شدن کسی را به اینترنوس (درون) ٬به اینتریور ( اندرون) مان و
نهایتا ً به انتیموس (خودمان) راه می دهیم .اگر کسی ناخواسته بدرون خانه مان بیاید ٬ما را به بیم و هراس می اندازد .اگر کسی
بزور بدرون ما بیاید ٬آن کار برای مان آسیب زا خواهد بود.
دلدادگی و نزدیکی جنسی مرتبط با آن مستلزم فراتر رفتن از مرزهای مشخصی را ایجاب می کند .خود را به دیگری می سپارم٬
هم از باره روحی و هم جسمی .همخوابگی و محرمیت باهم یکی نیست .در سال های گذشته بارها در دفتر کارم ٬انحاء مختلف
این گفته را شینده ام’ :دلم می خواهد با یکی محرم و صمیمی شوم اما تنها چیزی که بدست می آورم همبستر شدن با یکی است‘٬
بیشتر کسانی که از این باره خرسند نیستند ٬زنها هستند ٬اگرچه در این اواخر شمار مردان نیز فزونی می گیرد .با هم خوابیدن
محرمیت و نزدیکی بیشتری دارد تا عشق بازی ٬چون بهنگام خواب حالت دفاعی مان از بین می رود .باهم خوابیدن نرمتر و
آرامتر هم می باشد.
یکی از یافته های شگفتی آور در باره نزدیکی جنسی اینست که انجام آن مستلزم کاربرد خشونت از سوی مرد می باشد ٬که در آن
از رفتار نرم و نوازشگر به رفتار خشن و سخت ٬دخول ٬گذار صورت می گیرد .با برانگیختگی نرم نمی توان کار زیادی انجام
داد .الزمه محرمیت جنسی برای زنان نیز زیر پا نهادن مرزهای خاصی می باشد؛ چه این اوست که ٬در حالت منفعل ٬به مرد
’راه‘ می دهد تا به اندرون او راه یابد و در حالت فعال این اوست که مرد را در درون خود فرو می برد .در اینجا قدرت نیز نقش
دارد ٬هم از سوی مرد احتمال کاربرد آن هست و هم زن ٬هرچند روش بکارگیری آن ها متفاوت می باشد .مرد برای زیر پا نهادن
مرز ٬می تواند از خشونت بدنی استفاده کند؛ امکان و احتمال سوء استفاده در این حالت واقعی می باشد .بعضی از زنان در
تحریک مرد به گذار از آن مرز دمی درنگ را روا نمی بینند ٬حتی اگر وی در آغاز کار شوقی بدان نداشته باشد .اما دیری نمی
کشد آن دو چنان هراسان می گردند که امکان دارد همه چیز میان شان پیش بیاید ٬منوط بر اینکه پیشاپیش آنها را روی کاغذ (در
قراردادی) نوشته باشند .اگر در گوگول دنبال ’قرارداد های رضایت جنسی‘ ( قراردادهایی که در آنها رضایت داده می شود
کدامین کارها صورت بگیرد یا نه -م ).بگردید ٬حتی اپ هایی را می یابید که در آنها ’همه چیز‘ را می توانید در ابتدای روابط
محرمیت خود در قرارداد قانونی و الزام آور بگنجانید و لذت ببرید .چه نوع سکسی را در این رابطه می شود کرد ٬چه نوع را
نمی شود؟ می شود از حالت های محرمیت عکس گرفت؟ پس از بهم خوردن رابطه ٬آن عکس ها چه می شود؟
نباید شگفت زده شد که با گذشت بیشتر روزها ٬بیشتر اصطالح پاینبدی-ترسی (ترس از متعهد شدن به ربطه زناشویی) را ٬هم از
زنان و هم از مردان می شنویم .بسیاری از مردم پس از تجربه یک رابطه شکست خورده ٬می ترسند دوباره درگیر یک رابطه
زناشویی پایدار شوند ٬هرچند یک چنین ترسی نمی باید مانعی برای ماجراجوئی های جنسی باشد .البته داشتن سکس با طرف
دیگر ٬بی آنکه رابطه ای در میان باشد نیز امکان پذیر می باشد ٬اما در عمل ٬بسیاری از کسانی که از هم جدا می شوند ٬تنها می
ی آشنائی که می خواهیم ’همه چیز‘
مانند .در عین حال همه ما می خواهیم برای دیگران کاری و کمکی بکنیم ٬به ویژه به دیگر ِ
خود را با وی شریک شویم .هرچه از دیگران و از تن خود بیگانه باشیم ٬نیازمان به تماس ٬حتی در شکل بسیار ابتدائی آن ٬تماس
131
پوستی ٬شدت بیشتر خواهد داشت .گوئی دوباره آن کودک سه چهار ساله می شویم و می خواهیم محکم در آغوشمان بکشند٬
سر حال احساس کنیم .ما گرسنگی پوستی داریم.
دوستمان بدارند و نوازش مان بکنند ٬تا دوباره خودمان را شاد و ِ
گرسنگی پوستی
غم و اندوه انباشته شد ٔه سال های سال زنی پنجاه ساله ٬در یک زندگی زناشویی بی روح و دلگیر کننده ای که ادامه منطقی تربیت
خشک و عاری از محبت اوست ٬سرریز می کند -شوهری دارد که آد َمش حساب نمی کند ٬تا چه رسد بهش محبت بکند ( اما
ازش می خواهد برای برآورده کردن نیازهای جنسی اش همیشه آماده باشد) .صدایش در نمی آید ٬هنگام صحبت کردن مرتبا ً مکث
دن بروز یافتن دشواری های او در نمود های بدنی ٬و ناتوانی او در بیان آنها در
میکند ٬نمی تواند احساس هایش را بروز دهد .دی ِ
گفتار ٬برایم حیرت آور بود .در نشست های نخست خیلی مکث و سکوت می کرد ٬آشکارا در بیان دردهایش سختی داشت .با
توجه به تجربیات قبلی حدس می زنم احتمال متوقف کردن نشست ها زیاد است .از آنرو می پرسم ٬فیزیوتراپی را می شناسد که
ب ِهش اعتماد داشته باشد .خوشبختانه می شناسد ٬با تاکید فراوان سفارش می کنم برود پیش او برای ماساژ کامل بدنش .جلسه
نخست یک ساعت روی میز ماساژ دراز می کشد تا به آن عادت کند .در هفته های پس از آن کم کم شروع می کند به حرف زدن
در باره غمی که در بدنش النه گزیده بود ٬آهسته آهسته آنرا احساس می کند .در مراحل بعدی پی می برد که چه قدر دلش می
خواهد با یکی محرمیت جسمانی داشته باشد ٬بی آنکه نیازی به عشق شهوانی در میان باشد.
پس از آن رویداد غم انگیز ۱۱/۹در نیویورک ٬گروهی متشکل از سازمان های گوناگون تصمیم گرفت به بازماندگان آن رویداد
امکان رفتار درمانی
ِ کمک های حرفه ای ارائه کند تا آنان بتوانند با تجربیات تراما زای خود کنار بیایند .آنان می توانستند از دو
شناختی و روان درمانی واشکافی یکی را برگزینند .یک سال بعد درمانگرها زنگ می زنند و می گویند تاکنون کسی به ما
مراجعه نکرده است .بررسی های بعدی روی ۲۲۵تن از بازماندگان برج های دوقلو ٬نشان داد بیشتر آنها از جاهای دیگری
کمک دریافت کرده اند ٬از طریق طب سوزنی ٬ماساژ و یوگا -به ترتیب آورده شده .روان درمانی همراه با ئی .ام .دی .ار .در
جایگاه چهارم بود .در اینجا شکاف میان آنچه را که کارشناسان گمان می کردند برای کمک به آنان بهتر است و آنها را پیشنهاد
روش از باال به پائین ٬که در بخش پیشین آنرا توصیف کردم) با آنچه که بازماندگان بدان نیاز داشتند ٬آشکارا ِ روشن
ِ کنند ( نمونه
می شود دید .کار روی بدن خود آن چیزی بود که آنها می خواستند و به آنها کمک می کرد۱۱۸.
محرمیت را نمی شود تعریف کرد .همه ما آروز می کنیم رابطه نزدیک مهرورزی ٬تماس عشقی و همچنین شاید این روزها
بیرون از متن جنسی داشته باشیم .اگر چه شمار کسانی که خود را تنها احساس می کنند ٬افزایش نگران کننده یافته ٬اما ما آنرا مهم
نمی شماریم .پرسش این جاست که علت آن چیست .پاسخ روشن است؛ علت آن در بخش های پیشین این کتاب به اندازه کافی
توضیح داده شده است ٬همه آنها به دگرگونی های اجتماعی اقتصادی فراگیری برمیگردد که در پنجاه سال گذشته روی داده است.
در گزینش هایی است که همه ما ناگزیریم برای شیوه تنظیم زندگی و جامعه خود بکنیم .تا هنگامی که تک تک ما ها ناچاریم
زندگی مان را ٬هم زندگی کاری و هم زندگی خصوصی مان را به مثابه شغل آزاد یا پیمانکاری ببینیم ٬که در آن شب و روز با
پیمانکاران دیگر در رقابت هستیم ٬آب از آب تکان نخواهد خورد.
گرسنه معنا
مراقبت از خویشتن نمی باید جدا از مراقبت دیگری و مراقبت از پیرامون باشد ٬چرا که یک چنین کوته بینی سر آخر ما را بکام
مرگ می کشاند .همچنانکه در آغاز بخش ششم گفتم ٬برای داشتن یک زندگی خوب ٬در کنار خوشبختی و لذت ٬داشتن معنا و
هدف برای زندگی خوب ٬از شرایط اساسی می باشد .ما گرسنه معنا هستیم .معنا بخشی به زندگی را در بهترین حالت از هدفی
بدست میاوریم که همدوش دیگران برای تحقق آن تالش می کنیم؛ چیزی که برای آنان احساس خوشبختی می دهد؛ روشنتر گفته
باشم آن از برنامه ریزی جمعی و مشترک بدست میاید.
بجای تشدید فرایند تفرید و پیمانکاری به پروژه های مثبتی نیاز داریم که برای جامعه سودمند می باشد .منظورم از ’مثبت‘ آنست
که نباید برپایه ترس از دیگری استوار باشد ٬که نمونه آنرا در سخنرانی های نژاد پرستانه پوپولیست ها می بینیم .اگر دقیق گفته
باشم آن به پروژه هایی اشاره دارد که برای پیرامون مفید است ٬از ساختمان گرفته تا محله ٬تا شهر ٬تا استان و فراتر از آن .در
پیرامون مادی خود می باید به فضای همگانی جان تازه ای دمید ٬تا مردم بجای دویدن و سبقت گرفتن از همدیگر ٬بتوانند همدیگر
را ببینند ٬باهم مالقات و صحبت کنند .برنامه ریزی های شهری و طراحی ساختمان ها می تواند در این زمینه ها نقش بزرگ و
132
تاثیر گذاری را بازی کند .در پیرامون اجتماعی مان پروژه های بسیاری را می توان برنامه ریزی کرد که برای دیگران ٬همچنین
برای خودمان معنا و مفهوم دیگری و نوینی داشته باشد .جامعه ما که پایه های پیشرفت آن تولید بیشتر می باشد ٬تقریبا ً هیچ
توجهی به گروه های غیر مولد ندارد ٬در گام نخست به کودکان و سالخوردگان ٬پس از آنها به کسانی که بیماری های مزمن دارند٬
مگر آنکه آنها برای شان منبع درآمدی شوند .زمان آن فرارسیده که سیستم دارو و درمان را از پایه دگرگون ساخت و مقامات
مسئول را وادار کرد با پول جامعه آنرا تامین مالی بکند .خدمات اجتماعی ( مانند درمان ٬آموزش و مراقبت از کودکان) را بجای
تولید گرفتن ٬خطای فاحشی است که حاصل آن کاهش خدمات ٬گرانتر و بدتر شدن آنست.
من بر این باورم که این چنین گزینش هایی امکان پذیر می باشد و می توان از آن راه به کاهش تنهایی ٬افزایش محرمیت و
نزدیکی کمک کرد .پرسش اینجاست که آیا برای انجام آنها وقت کافی داریم .پیامد های نشانه های نگران کننده فاجعه محیطی که
خود مسبب آن بوده ایم ٬همه جا پیچیده است و آدمی می باید کر و کور باشد که آنها را نبیند و نشنود ٬با این همه ما نمی خواهیم
کاری در آن زمینه کرده باشیم ٬مگر آنکه از آن راه پولی در بیاوریم ( می توانید در گوگول به معامالت مربوط به ’هوای پاکیزه‘
بگردید).
این حقیقت که روز به روز نوآوری ها و پیشگام شدن های شهروندان در پروژه های اجتماعی و پیرامون زیستی بیشتر می گردد٬
امید و خوشبینی را بمن بازمیگرداند .همچنانکه با خوشبینی در اقتدار ( )۲۰۱۵نوشتم ٬ما بسوی جامعه دیگری می رویم .در عین
حال من تردیدی ندارم که محرمیت و صمیمیت در آینده ٬تحت هرگونه شرایطی ٬همچنان دشواری های خود را خواهد داشت .هر
جامعه ای شکل خاص خود را به شکاف و پارگیی که در هویت ما ریشه دوانیده ٬خواهد داد .برخی از جوامع به آن اشکال بهتری
می دهند تا جوامع دیگر ٬اما هیچ جامعه ای نمی تواند آنرا از میان ببرد .کاری که از دست ما برمیاید اینست که با آن بروش
بهتری برخورد کنم .از آنرو به روش بهتر ٬چون با انگیزهایی که مرا به حرکت وامیدارد بهتر می توانم هماهنگی داشته باشم ٬از
آنرو بهتر که به دیگری جایگاهی را می توانم بدهم که شایسته اش است.
شرط اینکه بتوانم آن کار را بکنم ٬داشتن دید و بینش روی خودم است .اساس مراقبت و پرستاری از خویشتن ٬به داشتن دانش و
آگاهی از خود وابسته می باشد .در این کتاب پیوسته روی داشتن هماهنگی و همگونی میان خود و تن خویش ٬میان همسرایان
گوناگونی که هویت مرا پدید میاورد ٬پافشاری کرده ام .آنچه تاکنون از گفتن آن خودداری کرده ام ٬اینست ما در برابر دو نیروی
اولیه و متضاد ایستاده ایم .دو نیروی متضادی که یکی از آنها ما را بسوی دیگری می راند و دیگری وارونه آنرا می کند .از
آنرو یادگیری چگونگی برخورد با آنها چالش بزرگی را برای مان پدید میاورد.
شاید این برای شما هم آشناست ٬درسته؟ هنگامی که در رابطه ای هستیم ٬دل مان می خواهد از آن بیرون بیائیم -و تا بیرون میائیم
-دوباره دل مان می خواند بهش برسیم ٬بدستش آوریم .نتیجه این پازی پینک پنک میان نیروی های کششی و نیروهای رانشی می
شود پیشبینی کرد.
صد سال پیشتر از افالطون و ارسطو ٬امپدوکلوس ٬از فالسفه یونانی در جزیره سیسیل که آن زمان مال یونان بود ٬مشغول یافتن
پاسخ به همین پرسش هایی بود که امروز مارا سرگرم می دارد :من از کجا می آیم ٬بکجا می روم ٬جایگاه من در این کائنات
کجاست ٬چگونه می توانم خود را بشناسم و درک کنم؟ یکی از ایده های کانونی وی این بود که همه چیز در سیطره دو نیروی
متضاد جذب و دفع می باشد.
در اینجا ’همه چیز‘ را می توان به معنای واقعی کلمه تلقی کرد ٬چون پیرو گفته امپیدوکلس واقعیت دگرگونی پذیر ما پیامد کشش
و رانش چهار عنصر اساسی می باشد :آب ٬هوا ٬زمین و آتش .هر چیز زنده ای ٬از آن میان آدمیان حاصل کشش و رانش آنهاست٬
در مورد آدمی شاید بهتر باشد بجای کشش و رانش’ ٬عشق‘ و ’نفرت‘ بکار بریم ٬چرا که این یک برای او آشناتر می باشد .دانش
133
من برای یافتن کاربردهای زیاد این اصل و قاعده کلی در فیزیک و شیمی ٬بی کرانی دانش کیهان شناسی یا ذرات تشکیل دهنده
اتم بسنده نیست .همین قدر می دانم که آن در خصوص کارکرد و انجام وظایف و حتی در شیوه شکل گیری هویت ما صدق می
کند.
در همانند پنداری ٬نخستین فرایند شکل گیری هویت ٬همه چیز با کشش در پیوند است .آنچه دانشمندان کمتر از آن می گویند٬
اینست ما خودمان را با کسانی همانند انگاری و شناسایی می کنیم که از باره احساسی و عاطفی مارا به هیجان می آورند ٬ما را
بسوی خود می کشند .کسی که به ما بی اعتنایی می کند ٬ما را بسوی خود نمی کِشد .همانند انگاری های مهم در نخستین رابطه
عاشقانه میان پدر و مادر و کودک اتفاق می افتد .زبان قدرت آنرا بنمایش می گذارد .اگر کسی که عاشق یکی دیگر شده است٬
بگوید به او کشش یافته است ٬در واقع آن احساس را ناچیز نشان می دهد؛ در حالی بیشتر دلدادگان که برای دلدار خود از خیلی
چیز ها می گذرند ٬می خواهند او را بخورند یا دلدار آنها را بخورد .جدا گشتن ٬دومین فرایند در شکل گیری هویت ٬هرگز حالت
خنثی و بی تفاوت ندارد ٬بلکه بیشتر حالتی از دفع کردن و پس زدن را دارد .این را نیز در رابطه میان پدر و مادر و کودک می
توان دید ٬که در آن جای عشق را نفرت می گیرد ٬بچه می خواهد خود را از پدر و مادر برهاند .در اینجا نیز تصویری گفتاری -
ازت حالم بهم می خورد -نشان از ماهیت اصلی آن دارد .عشق و نفرت دو انتهای همان شور و هیجان می باشد .وارونه عشق و
نفرت بی تفاوتی می باشد ٬که مرگبار است.
نخستین احساس مشترکی که در کودکی می کنیم و در اکثر موارد از آن بی خبر می مانیم ٬عشق می باشد .به فاصله کمی از آن
دومین احساس فرامیرسد که تندی و تیزی آنرا آشکارا احساس می کنیم :ترس از اینکه ترک مان کنند و تنهای مان بگذارند .پیش
از آنکه احساس بعدی برسد ٬چند ماهی می گذرد ٬آنچه در خصوص این یک چشمگیر می باشد ٬اینستکه درست نقطه مقابل
احساس پیشین می باشد :ترس از نزدیکی بسیار ٬ترسی که به سبب نزدیکی بیش از حد پدید می آید .از همان ایام آغازین گرایش
و جنبشی همستیز در ما پدید میاید :نزدیک شدن به دیگری تا آنجا که امکان آن وجود دارد (’دوستم بدار‘) ٬دور گشتن از دیگری
تا آنجا که امکان پذیر است (’ولم کن!‘).
سرگردان و دو دل ماندن میان تمنای یکی شدن با دیگری و ذوب شدن در او از یک سو ٬و آرزوی روی پای خویش ایستادن و
وابسته نبودن به او از سوی دیگر ٬که به ناگزیر جدایی را در پی میاورد ٬در آنچه که ماهستیم ریشه دوانیده است؛ این بخش شدگی
ما با خود به ابهامی دامن می زند ٬که بخش جدایی ناپذیری از شخصیت ما می باشد و نمی توان آنرا به نشانه های احتمالی آدم
های آسیب خورده ربط داد .این نشان می دهد که چرا روابط عشقی همواره دست انداز های خود را دارد.
فروید ایده امپیدوکلس را برگرفت ٬اندکی تاکید آنرا جابجا کرد و نام دیگری روی آن گذاشت :اروس و تاناتوس .اروس ٬انگیزه
زندگی ٬پیوسته در صدد ذوب شدن در کلیت های بزرگتر می باشد .در سطح فردی تمایالت جنسی نمونه بارز آن می باشد.
تاناتوس ٬انگیزه مرگ ٬پیوسته در صدد جدا کردن ٬جدا شدن می باشد ٬تا همه چیز از هم جدا و گسسته گردد .نمونه برجسته آن
پرخاشگری می باشد .اروس ما را بهم نزدیک می سازد ٬تاناتوس ما را از هم جدا می کند .فروید می نویسد ٬در شرایط عادی٬
کارکرد آن دو انگیزه پایه ای ٬باهم و به صورت آمیخته باهم می باشد ٬که مقدار هر دو در آن ترکیب کم و زیاد می گردد .گاه
مقدار اروس بیشتر است و گاه مقدار تاناتوس .نمونه پیش پا افتاده ای از آنرا در آغاز این قسمت آوردم :دلم می خواهد صبح ها
تنها باشم ٬چند ساعتی را برای خودم باشم .آخر روز را دوست دارم با دیگران باشم .نمونه کمتر پیش پا افتاده آنرا در عشق و
تمایالت جنسی می بینیم.
در یکی از گفتگوهای افالطون بحث برسر سرچشمه عشق می باشد .هر کدام از آنهائی که بر سر سفره نشسته اند -در این
سمپوزیم ٬روشنتر گفته باشیم در آن ‘نشستی که برای خوردن است’ -نظر خود را می دهند و ارسیتوفان در این باره داستانی
دارد .به گفته او آدم های نخستین جانوران گردی بودند ٬دو ستون پشت داشتند ٬با دو پشت و دو سینه ٬چهار دست ٬چهار پا ٬با دو
134
چهره که روبروی هم روی یک سر ٬با سه نمود ٬مرد +مرد ٬زن +زن ٬مرد +زن .تک تک آن آدمهای دوپشتی به طور تمام و
کمال خوشبخت بودند ٬تا اینکه زئوس خدای خدایان (خدایان یونانی بسیار انسانی بودند) به آنان رشک برد .پس آنان را از میان
برید و دوپاره کرد .پیامد آن جدا کردن برای آدمهایی که پدید آمده بودند ٬سخت و دشوار بود ٬از آنرو آنها جستجوی بی تابانه ای
را برای یافتن نیمه گم شده خویش آغاز کردند .هنگامی که آنها نیمه گم شده خود را پیدا می کردند ٬می پریدند در آغوش هم و
همدیگر را محکم بغل می کردند ٬به این امید که دوباره یکی گردند .چنان بی تابانه که خوردن و آشامیدن را از یاد می بردند و
گرسنگی می کشیدند .زئوس نیز از آن خوشش نمی آمد ٬در حالی که پشیمانی بر او چیره شده بود ٬برای بار دوم به جراحی آنان
آستین باال زد .این بار وی ماهیت و جای اندام های جنسی را چنان تغییر می دهد که دو نیمه جدا از هم ٬از طریق آمیزش جنسی
برای مدت کوتاهی می توانند یگانگی خود را دوباره بدست آورند.
افسانه اریستوفان را در موارد زیادی می شود بکار برد .آنچه که در این داستان برای من جالب می باشد ٬اینست که آمیزش و
جفت گیری برای رسیدن به آرزومندی نمی باشد ٬بلکه آن وسیله ایست برای دست یافتن به هدفی دیگر ٬که پس از خواندن و
دانستن افسانه می توان بدان پی برد :یگانگی برباد رفته ٬ذوب شدن و یکی گشتن کامل با چیزی یا کسی دیگر .فیلیا (باالترین
مرتب ٔه عشق) ٬اروس (خدای عشق) .آن امکان پذیر است ٬اما برای دمی کوتاه ٬پس از آن دوباره دو فرد می شویم .نیکوس٬
تاناتوس.
شاید تمایالت جنسی آسان ترین راه برای دستیابی به یگانگیی است که در طلب آنیم ٬هرچند هربار حصول آن موقتی می باشد.
پس از رسیدن به اوج لذت جنسی (ارگاسم) دوباره از هم جدا می شویم و دو فرد جدا از هم می گردیم .کیفیت رابطه عشقی ٬در
یکی شدن از طریق ذوب گشتن در آمیزش نمی باشد .کیفیت رابطه عشقی به این بستگی دارد که پس از جفت گیری چگونه از هم
جدا می شویم و در کنار هم دراز می کشیم.
عشق هنگامی پیروز می شود که پس از بازی پینک پنک کشش و رانش ٬آمیزش و جدا شدن ٬محرمیتی دیرنده پا با خود بهمراه
آورد .محرمیت دیرنده پا به این معناست که :نیاز نداشته باشی همیشه پیش دیگری باشی ٬همیشه چسبیدن به دیگری که جای خود
دارد .نزدیکی پایدار به این معنی است که در عین بودن با یکی بتوانی تنها باشی.
توانائی تنهائی
آن دوگانگی و کشاکش همستیزی که در اندرون ما در کار است ٬امکان دارد ما را بیچاره کند ٬همین طور دیگری را .آدم ها نمی
توانند تنها باشند ٬همچنین آنها نمی تونند باهم باشند .تا آنها با یکی دیگر جور می شود ٬می خواهند دوباره تنها باشند .تا آنها تنها
می گردند ٬دوباره می خواهند با دیگری باشند .این را به هیچ وجه نمی توان استثنا در شمار آورد؛ بسیاری از ماها دیر یا زود
دوره های این چنینی را از سر میگذرانیم .میان دو غایت از این سر به آن سر تاب می خوریم .در اینگونه شرایط دنبال گنهکاری
می گردیم .تقصیر خودم است ٬چندان که باید خوب نیستم .یا :آن دیگری چندان که باید خوب نیست ٬می باید از پیش او بروم.
برای آنکه بتوانیم به دو دلی ها خود چیره شویم ٬در میان دوستان دنبال تائید گفته های خود برمیائیم ٬اما تا آنها می گویند (’آره ٬او
ارزش تو را نداره!‘) ٬با آنها مخالفت می کنیم .وقتی هم که کار زار می شود آنرا در وبالگ خود میگذاریم تا عالم و آدم ببینند و
به ریش مان بخندند.
’عالم و آدم‘ :علیرغم افزایش احساس تنهایی ٬ما دیگر کمتر تنها هستیم و با گذشت روزها و هفته ها هم کمتر تنها می شویم.
گروهی از پژوهشگران به این نیتجه رسیده اند که آدمها نمی توانند یک ربع ساعت با افکار خود تنها باشند .پس از شش دقیقه
بسیاری از شرکت کنندگان در آزمایش این آمادگی را داشتند که برای ’کمتر شدن تنش خود‘ شوک الکتریکی (سبکی) بخود بدهند.
کمتر شدن تنش خود از چی؟ از کی؟ ۱۱۹
درمقام کارشناس رواشناسی واشکافی ٬من در این زمینه از جایگاه برتری برخوردارم .نشست های روانشناسی واشکافی به آدمی
امکان می دهد ٬در حضور شخص سومی و در محیطی امن باخود تنها باشد ٬بخود گوش فرادهد؛ این می تواند شگفتی هایی به
همراه آورد .در اینجا چه کسی سخن می گوید؟ یا :من با چه کسی به سخن درمیایم؟ در آن باره چه احساس می کنم؟ چه چیزهایی
را می می گویم؟ چه چیزهایی را پنهان می دارم؟ برای چه آنها را پنهان می کنم؟ در این مورد خاص گفتگوی صمیمی و نزدیک
میان تحلیل شونده ( آنی که درمان می شود) و خود او ٬درست در فاصله میان نشست هاست ٬همان هنگام که شخص سوم تحلیل
کننده زن یا مرد (درمانگر) ٬رفته است .اغلب در فاصله آن نشست ها ٬هنگامی که آدمی با خود تنهاست ٬افکار مهمی سر
برمیاورد .این نیز هست که بدون آن نشست ها نیز از آن افکار خبری در میان نخواهد بود.
135
دونالد وینیکوت -مردی که از ’پدر و مادر خوب به اندازه کافی‘ میگفت -در یکی از مقاالت معروف خود’ ٬گنجایش تنها بودن‘
داشتن تمنای توانائی تنهائی را ٬نیز
ِ داشتن توانائی تنها بودن ٬به مثابه نشانه غائی و نهایی بلوغ احساسی یاد می کند.
ِ ( ٬)۱۹۵۸از
ترس از تنهایی را دیده ایم و می شناسیم .توانائی تنها بودن (چیز) نوی است و اگر بدانیم که وینیکوت می گوید این امکان به تنها
بودنی برگردد که در حضور شخص دیگری می باشد ٬آن بیشتر برای مان شگفتی آور خواهد شد .منظور او از داشتن توانائی
تنها بودن /ماندن ٬مانند نوزاد یا کودک سه چهار ساله می باشد ٬در حضور مادر یا پدریس که با عشق و عالقه او را تنها می
گذارند؛ پدر و مادر پیش او هستند ٬اما به کار دیگری سرگرم می باشند .بعد ها حضور فیزیکی مادر و پدر نیز ضروری نمی
باشد و کودک می تواند تنهای تنها باشد ٬وی آن توانائی را بدست میاورد .پس از گذشت این دوره ٬او یاد می گیرد در پیش دیگری
.نیز تنها شود ٬بی آنکه احساس تنهائی کند
اصل رقابت را بگذارید کنار ٬آزمندی داشن را فراموش کنید ٬نیاز به تماشاگران را بریزید دور .من به دیگری رسیده ام ٬بی آنکه
به تشویق و تمجید او نیازی داشته باشم ٬بی آنکه از پذیرفته نشدن در پیش او ترس برم دارد .من با دیگری هستم ٬بی آنکه او را
تهدیدی ببینم .من پیش دیگری هستم ٬بی آنکه به او وابسته باشم.
باالترین تجربه در آن زمینه را در آمیزش داریم ٬که در عین حال به افزایش محرمیت می انجامد .پس از عشق بازی و آمیزش
خودمان را غمگین و خالی می یابیم -تنها ٬بدون دیگری ٬اگرچه او کنارمان دراز کشیده است .گاهی هم خوشبخت و کامیاب -
تنها ٬اما همراه دیگری.
به نظر متضاد می آید :برای آنکه بتوانیم با دیگران باشیم ٬نخست می باید بتوانیم با خود تنها باشیم .برای آنکه بتوانیم با دیگری
محرم شویم ٬می باید نخست آرامش و سکوت را بدرون راه دهیم تا آنچه را که می خواهد بر سر ترس ها و آرزوهای مان ٬بر
سر خشم ها و دل شکستگی های مان ٬رنج و شادی مان بیاید ٬بتوانیم بشنویم .گفگوی محرمانه با خویشتن ٬روزنه ای را برای
گفتگو و محرمیت با دیگری نیز باز می کند .جفت هایی که تازه همدیگر را یافته اند ٬برای صحبت کردن وقت کم می آورند.
جفت هایی که سال های سال باهم بوده اند ٬از سکوت و آرامش لذت می برند ٬آنها به محرمیت رسیده اند.
همان دوپهلو بودن را در چگونگی تکامل یافتن جامعه ما نیز می شود دید .جوامع مختلف از آنرو متفاوت می باشد که یا روی
گروه تاکید دارد (فیلیا ٬اروس) ٬یا روی فرد (نیکوس ٬تاناتوس) .پس از جنگ جهانی دوم ٬در غرب روی ’ جمع و باهم بودن‘
تاکید می شود ٬که در بازسازی ٬در پدید آمدن دولت رفاه و آسایش و سرانجام در تشکیل اتحادیه اروپا خود را مشخص می سازد.
امروزه می توان دید که مرزهای آن آغاز جمع ِی دست و پاگیر زیرپا نهاده می شود .در یک چهارم پایانی سده پیش ٬راه مان را
بسوی دیگری کج کردیم .شکل اجتماعی نوی پدید آمد ٬با آزادی و خودگردانی بیشتر ٬که در آن آدم ها توانستند گزینش هایی بکنند
که تاریخ بخود ندیده بود .اما در آنجا نیزمرزی را زیرپا نهاده ایم .اتحادیه اروپا در آستانه فروپاشی قرار گرفته است ٬ما در
جایگاه فرد آنچنان غزل خداحافظی را با گروه خوانده ایم که همه در گوشه ای زانوی غم بغل گرفته ایم و زار میزنیم.
ناسیونالیسمی که دارد سر برمیاورد ٬بیگمان خطرناک خواهد بود؛ اکنون فردیتی که با خون دل بسیار بدست آمده بود ٬قرین
تنهایی گشته است.
همانندی های میان رشد و تکامل فردی هویت ما و تکامل جامعه انکار ناپذیر می باشد .پس از دوره ای هویت سازی که در آن
روی جمع و باهم بودن تاکید می شد ٬به دوره ای رسیده ایم که کارها باژگونه گشته است؛ ما آشکارا می خواهیم تنها باشیم ٬روی
پای خویش بایستیم و دیگران ’موی دماغ مان‘ نشوند .امروزه اکثریت مردم اغلب از جدا گشتن می گویند و کمتر از یکی انگاری
و هم هویت دانستن می شنوی .بزبان امپیدوکلس :بیشتر از نیکوس ٬کمتر از فیلیا .در زبان فروید آن رنگ پیشبینی شومی را
میگیرد :بیشتر تاناتوس ٬کمتر اروس.
136
در این میان باز می بینیم پیشرفت راه دیگری را در پیش میگیرد و اجتماعات نوی سر برمیاورد که افراد بدان ها می پیوندند تا
در آن پروژه های اجتماعی سهمی داشته باشند ٬بتوانند زمانه خود را کارآمدترین ایام سازند ٬با اشکال نوین خانواده و پدر و
مادری کردن ٬اشکال نوین کار ٬اشکال نوین زندگی .نوین -امیدوارم بدین گونه باشد که -آنچنان موفق شویم که دوباره در دامن
گروه های اجباری گذشته ٬که کمتر از آنها رنج نکشیده ایم ٬نیافتیم .بی آنکه خودگردانی خویش را از دست بدهیم ٬می باید
یادبگیریم دوباره با دیگران پیوند داشته باشیم .خودگردانی و روی پای خویش ایستادن ٬آن چیزیست که زمانه ما بدان نیاز دارد.
آنچه بر شگفتی انگیز بودن این ایده می افزاید آنست که از دیدگاه فرگشتی با کل نگریی که من در علوم سراغ دارم ٬سازگاری
دارد .گذشت آن زمانی که جسم و روح را دو هستی جدا از هم می دیدند .از این گذشته ما در جایگاه ارگانیسم ٬بخشی از یک کل
بزرگتر می باشیم ٬که در آن جایگاه ویژه خود را داریم ٬جایگاهی که به پیوند و همبستگی با کل تاکید فراوان دارد .ما هنوز چندان
که باید ٬بدان پی نبرده ایم ٬برای اینکه هنوز علم در این زمینه کار خود را آغاز نکرده است .شاید زمان آن رسیده است که در
کنار علم ٬به معنویت نیز جایگاهی داده شود.
توانایی دیدن خویش به مثابه بخشی از کل بزرگ ٬همراه و همدوش دیگران ٬تضمینی است برای مراقبت و پرستاری بهتر از
خویشتن که جدا از مراقبت و پرستاری دیگران نمی باشد .شاید از این راه فضای بیشتری برای محرمیت حاصل شود.
137
آلبرت بونتریدر ( )۲۰۱۵-۱۹۲۱از آرشیتکت ها و شاعران فالندر بود .راهنمای او در طرح هایی که برای ساختمان ها داشت
را در گفته کوتاه زیر می توان دید’ :تنها چیزهایی اهمیت دارد که آدم ها برای زندگی با دیگران بدان ها نیاز دارند ‘.هنگامی که
در جوالی ۲۰۱۷به واتاو ( از دهات شمال فالندر) رفته بودم ٬در آنجا شعری از او را با عنوان ’سبک سنگین کردن‘ خواندم٬
فهمیدم که سخن پایانی برای محرمیت را یاقته ام .آن شعر او در باره آرشیتکتچر است .آن شعر او درباره روابط است .آن شعر
او در باره ماست.
آلبرت بونتریدر
138
یادداشت ها
.۱به دعوت بنیاد لوئیس بورژوا (نیویورک) برایم این امکان پیش آمده بود که به مدت یک هفته نگاهی به یادداشت ها ٬یادداشت
های روزانه و دستنوشته های او بیاندازم .نتایج آنرا در پیشتر انتشار داده ام .در این خصوص ٬در ژانویه ۲۰۱۴در آمستردام
سخنرانیی داشتم که می توانید آنرا در یوتیوب ببینید:
https://www.youtube.com/watch?-v=kJPkXdMzQjs
در متن اصلی آمده’ :از آنجا که ترس های گذشته با کارکرد بدن گره خورده است ٬آنها در بدن تظاهر می یابد .برای من بدن
مجسمه می باشد .بدن من مجسمه من می باشد‘.
https://www.gva.be/cnt/dmf20160824/politie-verplicht-moslima-om-beorkini-uit-te-trekken-op-
strand-in-nice.
پلیس ضروری می داند که زنان مسلمان در ساحل نیس از پوشیدن بورکینی خودداری کنند.
https://www.youtube.com/watch?v=apzXGZebZht0
.۵از هر چهار بیمار برگرداندن ٬سه تن باور نمی کنند که علت آن را می باید در عوامل روانی دید .بیمارانی که آنرا می پذیرند
شانس بیشتری برای بهبود دارند( .استون و همکاران ٬ ۲۰۲۲ ٬صفحه .)۲۵۵
.۶کریش جلد نخست ( .)۱۹۹۷شناسائی ناشناخته ها -ساز و کارهای روانی اجتماعی پیامدهای پالسیبو.
ثث .۷بی بی سی در باره پالسیبو ها فیلم مستند خوبی ساخته است که می توانید در سایت زیر آنرا ببینید :ثث
https://www.youtube.com/watch?v=qTuiQIzbVIs
من اطالعات خودم را از بررسی های علمی زیرین بدست آورده ام :میلر و همکاران ٬پالسیبو ریدر و هارینگتون ٬پیامدهای
پالسیبو ٬کاوشی میان رشته ای .نوشته ای از جو مارچانت ( ’دغلبازی رو راست‘ ) در طبیعت ( ۱۴جوالی )۲۰۱۶نیز دید
خوبی به خواننده می دهد ٬دو فصل نخست کتاب درمان ٬نوشته همین خانم نیز بسیار خواندنی می باشد .مقاله هایی که بدان ها
اشاره کردم به اندازه کافی در گاهنامه های علمی به چاپ رسیده است ٬از این هم مهم تر آنها از سوی منابع غیر وابسته تحقیق
شده است ( نشریاتی که از سوی کارخانه های داروسازی حمایت می شود ٬علیرغم تبلیغات فراوان در باره آنها ٬به خواندنش نمی
ارزد).
ِ .۹بنِدتی و همکاران (.)۲۰۰۴آن عده از بیماران پارکینسون که در برابر پالسیبو واکنش نشان می دهند ٬سینگل نرون های آنها
در سابتالمیک نیوکلوس فعالیت های اندکی را نشان می دهد .دیتریش ان .و گوتز سی .)۲۰۰۸( .درمان های پالسیبو در علوم
عصبی -بینش های نوین از بررسی های بالینی و تصاویر عصبی.
.۱۰نخستین بررسی ها به ۱۹۸۹برمیگردد (اشپیگل دی .و همکاران ٬پیامدهای درمان روانی-بدنی روی زنده ماندن بیمارانی
که سرطان سینه متاستاتیک (سرطانی که تخم افشانی کرده و پخش شده است -م ).دارند .پژوهش دیگری که در ۲۰۰۷انجام شد
(آیا مغز می تواند بر سرطان پیروز شود؟) نتایج پژوهش نخست را رد کرد.
139
.۱۱کالمس دی .و همکاران ( .)۲۰۰۹آزمایش کنترل شده ورتبروپالستی برای شکستگی های ناشی از پوکی استخوان در ستون
فقرات.
.۱۲سیهونن و همکاران ( )۲۰۱۳را ببینید .جراحی آرتروسکوپی برای پارگی مینیسک دیژنراتیو.
.۱۳مورمن دی .)۲۰۰۰( .تفاوت های فرهنگی روی تاثیر پالسیبو -زخم ها ٬نگرانی و فشار خون.
ثث .۱۴دال فونته فرناندز ار .و همکاران ( .)۲۰۰۱انتظار داشتن و ترشح دوپامین -ساز و کارهای پیامدهای پالسیبو در
بیماران پارکینسون.
.۱۵کولکا ال .و همکاران ( )۲۰۰۴درمان های آشکار در برابر درمان های پنهان ٬روی درد ٬نگرانی و بیماری پارکینسون.
.۱۶از همین در پژوهش های امروزی ٬در این زمینه از تکنیک چشم بند دوالیه استفاده می شود :نه بیماران می دانند به چه
کسی چه داده می شود و نه دکترها.
گریسلی و همکاران ( )۱۹۸۵انتظارات پزشکان روی تسکین درد ناشی از پالسبو تاثیر میگذارد.
ثث .۱۷تیلبورت یی .و همکاران ( .)۲۰۰۸رواداری ’درما پالنسیبو‘ -نتایج بررسی ملی اینترنیست ها و رماتولوجیست های
ایاالت متحده.
ثث .۱۸کاپچوک و همکاران ( .)۲۰۱۰پالسیبو بدون گول زدن -کارآزمایی اتفاقی کنترل شده روی سیندروم روده تحریک پذیر.
.۱۹بندتی اف .و همکاران ( .)۲۰۱۴مدوالسیون نوسیبو و پالسیبو سردرد هیپوباریک هیپوکسیا شامل مسیر سیکلو اکسیژناز -
پروستاگالندین می باشد.
HTTP://WWW.nytimes.com/2012/01/29/opinion/sunday/adolescent-girl-hysteria.
html?action=click &contentcollection=magazine&module=Related-
Coverage®ion=marginalia&pgtype=article.
https://nl.wikipedia.org/wiki/heksenprocessen-van-Salem.
.۲۱اوکلی دی .و همکاران ( .)۲۰۱۱تخیل در از کارافتادگی دست و پا بروش هیستری یا تلقین هیپنو.
ثث .۲۲فویلمیر ٬پی .و کویان ٬ایگرگ .)۲۰۱۱( .تصویر سازی کاربردی مغز از فلج ناشی از مشکالت روانی در خالل
برگرداندن و هیپنوتیسم.
به سخن دیگر’ :پس از پدید آمدن ایده بیماری در ذهن بیمار ٬آن به ماشین عصبی فرمان میدهد ٬با توجه به ایده ای که آن شخص
از بیماری دارد ٬الگویی از بازدارندگی یا فعال شدن را اعمال کند‘ (هورویتز تی و پریچارد جی .)۲۰۰۶( .آسیب برگرداندن و
اف .ام .ار .آی.
.۲۳اگبرت ال .و همکاران ( .)۱۹۶۴کاهش درد پس از عمل از طریق تشویق و راهنمایی ها روی بیماران -بررسی گزارش
های دکتر-بیمار.
.۲۴آن خانم این را در ۲۵سپتامبر ۲۰۱۷در برنامه تلویزیونی جهان همچنان می گردد ٬آنرا اعالن کرد .داستان سرگذشت او و
رویدادهای پس از آنرا که طبق معمول حاکی از گنهکار دانستن بیگناه می باشد ٬در سایت زیر می توانید گوش کنید:
140
https://www.nrc.nl/nieuws/2017/10/09/griet-op-de-beek-had-het-niet-goed-kunnen-doen-
13393596-a1576466.
.۲۵کاهنمن دی .)۲۰۱۱( .تند و آهسته اندیشیدن ٬صفحه . ۵۳در هلندی با این عنوان ترجمه شده است :کج اندیشی های ما.
-۲تن من و دیگری
http://www.npogeschiedenis.nl/izereneeuw/afleveringen/amsterdam-een-kolerstad.hotml
.۲۷من در کتاب خود٬هویت ٬پیامدهای سازمان کار کنونی روی هویت مانرا توصیف کرده ام ٬از آنرو در اینجا به بررسی ژرف
آن نمی پردازم .اگر می خواهید پیوند میان بیماری و سازمان کار نمایان شود ٬عامل استرس (تنش) را بررسی کنید .برای همین
من نشانی آنرا برای تان می آورم :ثثث
http://paulverhage.psychoanalysis.be/lezingen/Amsterdamdebaliedec.2013.pdf.
.۲۸ورنر ئی .)۲۰۰۵( .تاب آوری و بهبودی -یافته های بررسی طولی کائوآی.
.۲۹ویلکینسون و پیکت در وب سایت خود هرگونه انتقادی را رد کردند .در ویکیپیدیا ٬می توانید گزارش آنرا بخوانید:
https://en.wikipedia.org/wiki/The_Spirit_Level:_Why_More_Equal_Societies_Almost_Always_Do_Be
tter.
.۳۰گرانت آی .و همکاران ( .)۱۹۸۹رویدادهای بسیار ترسناک و دشواری های چشمگیر زندگی پیش از آغاز یا حاد شدن
مالتیپل اسکلروسیس.
http://dekennisvannu.nl/site/artikel/hongerwinter-achtervolgt-nageslacht-3298.
برای آگاهی علمی هیمانز بی .و همکاران ( )۲۰۰۸را ببینید .تفاوت های اپی ژنتیک پیوسته همراه با قحطی و گرسنگی کشیدن
انسان ٬پیش از تولد.
https://en.wikipedia.org/wiki/Adverse-childhood_experience_study.
.۳۳همچنانکه نتایج یک تحقیق در گواتماال نشان می دهد ٬تاثیر پیرامون آغازین روی رشد روانی-اجتماعی آتی می تواند در
سطح بسیار ابتدای نیز اتفاق افتد .این پژوهش اخیرا ً در بنگالدش هم (دوباره) انجام داده شد .رسیدن پروتئین کم به بدن در سه ماه
نخست زندگی با آموزش پایین و درآمد اندک در بزرگسالی مقارنه دارد ٬که در پژوهش آخری عوامل دیگری را نیز ( مانند تغافل
از احساس ها ٬بیماری های عفونی و غیره) به آنها افزودند .طبق نتیجه گیری مقاله ای در نیچر ( ۲۰۱۷استورز سی)۲۰۱۷ .
تغذیه خوراکی هایی که پروتئین کافی دارد ٬رشد نیورولوژیک و پیشرفت روانی-اجتماعی کلیتی واحدی را پدید می آورد .فقر
چگونه تاثیر خود را روی مغز می گذارد.
.۳۴شناخته شده ترین پژوهش را در این زمینه ٬در سال ۱۹۷۷پیتر استرلینگ و ژوزف آیر منتشر کردند :مرگ و میرهای
ناشی از استرس و سازمان اجتماعی .همین دو پزشک بعدا ً نیز زمینه های زیست شناختی استرس را روشن و آشکار ساختند .پس
از آن بود که دیگر کسی نمی توانست با چسباندن برچسب بهانه روی استرس آنرا انکار کند :پایه های زیست شناختی مرگ و
میر ناشی از استرس ( .)۱۹۸۱در آغاز این سده ٬بروس مک اِیون و الیزابت لش ِلی کتابی را انتشار دادند که در آن ٬آنها تاثیرات
استرس طوالنی مدت را روی بیماری ها را ٬که روی آنها تحقیق شده بود ٬جمع بندی می کردند :پایان استرس بگونه ای که ما
آنرا می شناسیم (.)۲۰۰۲
141
.۳۵پرایس ام .و همکاران ( .)۲۰۰۱عوامل روانی اجتماعی روی رشد سرطان پستان :بخش دوم -رویدادهای تراما زای
زندگی ٬حمایت های اجتماعی ٬شیوه دفاعی ٬کنترل احساسات و تاثیر آنها روی همدیگر.
.۳۶در گردهمایی روان نژندی بهار ٬ ۲۰۱۷که انجمن روان نژندی هلند برگزار کرد ٬موضوع آن گردهمایی تاب آوری بود.
می توانید نشانی زیر را ببینید:
https://www.nvvp.net/voorjaarscongres/archief/2017/videos-2017
.۳۷وی پس از انتشار دی .اس .ام .فایو ( کتاب دستی آسیب های روانی-م ).آخرین چاپ کتاب کارهای استاندارد روانپزشکی٬
بارها و بارها این سخنان را می گفت .خنده دار آنجاست که گفته های او طنین کامل گریزینگر هاست که در سال ۱۸۴۸می
خواندند’ ٬بیمار روانی ٬بیمار روانی است‘ که استدالل هر دو آنها یکی بود :درسته که ما هنوز مدرکی نداریم ٬اما آنهم خواهد آمد.
برای تفکر انتقادی روی گفته انسل به کالی جی ۲۰۱۵ .مراجعه کنید .آیا آسیب ها روانی همان آسیب های مغزی است؟ در:
روانشناسی و روانپزشکی اخالقی ٬جلد ٬ ۳ ٬ ۱۷صفحات . ۱۸۵-۲۰۱
.۳۸به زبان خود ورنر’ :از درس های بزرگی که با دنبال کردن آنها تا رسیدن به سن بزرگسالی ٬بدست آوردیم آن بود که فراهم
آمدن فرصت هائی در دهه های سوم و چهارم زندگی شان ٬موجب تغییرات مثبت و پایداری در زندگی اکثر مادران تین ایجر (۱۳
تا ۱۹ساله -م ٬).نوجوانان (پسر-م ).تبهکار و افرادی گشت که در در دوره تنی ایجری با دشواری های تندرستی روانی دست به
گریبان بودند‘ (نوشته های کج از ایشان است :ورنر ٬ ۲۰۰۵ ٬صفحه .)۱۲
.۳۹گروسارت ماتیچک ار .و همکاران ( .)۱۹۸۵عوامل روانی-اجتماعی به مثابه پیشگویان موثق مرگ و میر ناشی از
سرطان ٬بیماری ایسکمیک قلبی و سکته -بررسی آینده نگرانه یوگسالوی.
.۴۰کنیر ا .و تموشوک ال .)۱۹۸۴( .برخورد سرکوبگرانه با مالنوم بدخیم در مقایسه با بیماران عروقی قلبی.
.۴۱توماس سی .و گرینستریت ار .)۱۹۷۳( .ویژگی های روانی زیست شناختی در جوانان به مثابه پیشگویان پنج گانه -
خودکشی ٬بیماری روانی ٬فشارخون ٬بیماری رگهای کرونر قلب و تومور.
https://politico.com/magazine/story/2015/10/donald-trump-2016-norman-vincent-peale-213220
.۴۵در نخستین گزارش در بلژیک ( ٬)۱۹۱۹در درجه نخست مرگ و میر کودکان ناشی از کم هوشی مادر و تغافل عمدی
دانسته شد ٬به فاندربروک ام )۲۰۰۶( .مراجعه کنید.
.۴۶نوشته ویلهلم بوخ ( ’ )۱۸۳۲ - ۱۹۰۸تزان اشمرتز‘ = (دندان درد -م ).پس از گذشت صد سال هنوز به همان اندازه خنده
دار و خواندنی است.
.۴۷گالسر ار .و همکاران ( .)۱۹۹۹دگرگونی های همپیوند با تنش در تولید سیتوکین های پیش التهابی در زخم ها.
کوهن اس .و همکاران ( .)۱۹۹۱تنش روانشناختی و آسیب پذیری در سرماخوردگی معمولی.
.۴۸زوریال ئی و همکاران ( .)۲۰۰۱پیوند افسردگی و تنش در سنجش های ایمیونولوژیک -بررسی فرا تحلیلی.
.۴۹کاهنمن ( .)۲۰۱۱اندیشیدن تند و آهسته صفحه .۳۰۱در هلندی با عنوان کج اندیشی های ما ترجمه شده است.
142
۵۰کوهن یی .و همکاران ( .)۲۰۰۹وحشت زدگی های ترسناک در برابر وحشت زدگی های غیر ترسناک .تحقیق عمومی
جمعیت کشور از منظر بررسی کام اوربیدیتی (همبودی دو یا چند بیماری هم-هنگام -م .).یادداشتی تاریخی :فروید صد سال
پیشتر این را توصیف کرده بود ٬هم آسیب وحشت زدگی ( به زبان او نیوروز بیم و هراس) را هم اسیب وحشت زدگی بدون
وحشت را .وی از پدیده های بدنی همراه با آن را ( زنش قلب ٬باال رفتن فشار خون ٬مشکل نفس کشیدن ٬دشواری گوارش و
غیره) ’همسان های بدنی‘ می نامد.
.۵۱بررسی اجمالی آنرا در زبان ما ٬در کتاب کریستینا فان در فلتز-کونلیس ( )۲۰۱۵می توان یافت .تصویر تنش -در باره
همبستگی میان جنبه های بدنی و روانی تنش.
.۵۲در سال ۱۹۷۳هاری مولیش کتابی به رایش تقدیم کرد ٬سنگر جنسی ٬که در آن وی کار رایش را آینه ای از زندگی او
توصیف می کند.
https://www.youtube.com/watch?v=3hy7cnueqy).
منظور آن بخش از فیلم است ٬پیر زنی که سر میز دیگری نشسته است واکنش نشان می دهد.
.۵۴آن-سوفی د َکیزر این ساز و کار را خیلی زیبا و روشن آشکار می سازد .وی نشان داد که این ساز و کار به شدت شیوه
اندیشیدن ما را تعیین می کند .چگونه استعاره و خیالپردازی شمه ایست از وصف حال ما -استعارات مانند ویروس می باشد .در:
هفته نامه استاندارد ۳۱ ٬مارس .۲۰۱۸ ٬می توانید نشانی زیرین را هم ببینید:
https://www.standaard.be/plus/20180331/bijlage/dsw/optimizd
https://doxsaludo.woordpress.com/trickle-down-bekend-begrip-met-ongekend-grote/impact/
.۵۵دونالد ترامپ ٬علل سخنرانی پیروزی ٬نوادا ۲۴ ٬فوریه ٬ ۲۰۱۶نشانی زیر را ببینید:
https://www./youtube.com/watch?v=hvc_KDUBnOK,
57. https://www.2doc.nl/documentaires/series/hollanddoc/2010/beperkt.hollandbar.html
.۵۸منابع گوناگونی نشان می دهد که در اتحادیه اروپا ٬از آن میان در بلژیک و هلند هم مردم زیادی دیگر نمی توانند بدهی
هایشان را بپردازند ٬از آنرو جدایی زن و شوهر ها رو به افزایش است .در نتیجه بچه های زیادی در فقر بزرگ می شوند.
اینگونه پدیده ها پیوند تنگاتنگی با دگرگونی های اجتماعی دارد .از دید من همان پیوند را در باال رفتن بیماری های طوالنی مدت٬
کودکانی که آسیب روانی می بینند ٬نیز می توان دید؛ اما آن پیوند را در این زمینه نمی توان به سادگی نشان داد .برای دیدن آمار
بیشنر و جمع بندی انتقادی نشانی زیرین را ببینید:
https://doxaludo.wordpress.com/1-2-3-4-5-6-7-waar-is-wally-gebleven
۵گفتی لذت؟
.۵۹موضوع اصلی کتاب فیلیبوس (فلسفه ها ) ٬نوشته افالطون لذت می باشد .ارسطو در آن باره فصلی نوشته است که از دید
من مهم ترین کتاب در زمینه اخالق و اخالقیات می باشد ٬ایتکا نیکومکیا ( که در چهارمین سده از گاه شمار ما نوشته شده است).
برای اینکار بیشترین سود را از نوشته های دو فیلسوف لویفن (دانشگاهی در بلژیک-م ).برده ام .از خِ رد فان ریل در زمینه
برابر نهادن افالطون و ارسطو و پائول مویائرت در زمینه برابر نهی افالطون و فروید .کار آنها تحقیقی ژرفتر از مساله را ارائه
می کند تا آنچه که من در این جا توانسته ام مطرح کنم .از اینرو به دوستداران این مطالب پیشنهاد می کنم نوشته های آن دو را
بخوانند.
.۶۰مویائرت ٬پی .)۲۰۰۸( .چه چیز موجب ترس از هوس شهوانی می شود؟ رفت و آمدی میان فروید و الکان از طریق
افالطون و ارسطو صفحه .۶
.۶۱دوست داشتنی ترین واژه در هلند ’عشق‘ است و در انگلستان ’مادر‘ ٬در آلمان ’هابسه لیگکایتن‘ (= چیزهایی که آدمی
دارد -م ).منبع:
https://www.nieuwsblad.be/cnt/dam24122004-018
.۶۳گوشه ای دیگر:
او (ونوس -م ).می گوید’ ‘٬ای قلب من ٬اکنون که اسیر پاهای عاج گون من گشته ای ٬تو از آن منی ٬من مرغزار تو خواهم
گشت ٬تو آهوی آن مرغزار ٬تا هرجا که خواستی چرا کنی ٬چه در تپه ها و چه در دره ها .اگر از بوسه های من کامت شیرین
نگشت ٬در چشمه های پایین دست گشتی بزن.
144
ترجمه (به هلندی) از پیتر فا استیخن :شکسپیر ٬ونوس و آدونیس ٬صفحه .۲۵
.۶۵فهرست چیزهایی که روان شدن در برمیگیرد ٬از این قرار است :۱ :تمرکز شدید روی اکنون و این دم :۲ .درهم آمیختن
عمل و آگاهی :۳ .از دست دادن خود-آگاهی بازتابی [خودآگاهیی که روی آن اندیشه می شود -م :۴ .].احساس توانایی کنترل و
عاملیت روی وضعیت یا فعالیت :۵ .زوال آگاهی زمانی ٬تجربه آدمی از گذر زمان دگرگونی می پذیرد :۶ .آزمودن فعالیت به
عنوان پدیده ای که پاداش درونی می دهد ٬در عین حال به آن هنر برای هنر نیز می گویند[ .ناکاموراِ ٬جی .و سیکزنت میهالی ام.
( .)۲۰۰۱روان شدن ٬تئوری و پژوهش].
.۶۶این نوشته در باره دوا را با آنچه که انجمن دارو در ۱۱جوالی ۲۰۱۱در اینترنت گذاشته است ٬مقایسه کنید .نشانی:
http://drugsforum.info/drugs/teveel-genot-t2684-html#p142730
با درود٬
جوان ۲۶ساله ای هستم که بیش از نیمسال است شروع به مصرف مواد کرده ام .در این مدت چندین نوع از آنها را آزموده ام ٬تا
آنجا که بیادم می آید :اکس تی سی /ام دی ام ا ( متیلین دی اوکسی مت امفتامین -م ٬).گاز خنده آور ( اکسید نیتروژن-م ٬).جی اچ
بی (گاما هیدروکسی بوتریک اسید -م ٬).کوکائین ٬اسپید (امفتامین -م ٬).وید ٬حشیش .خیلی هم لذت برده ام .مخصوصا ً از جی اچ
بی و گاز خنده آور که (از دید من) پنجره های خاصی را به رویم باز می کند.
این را هم می باید بگویم ٬نخستین بار که ایکس تی سی مصرف کردم ٬اگرچه خیلی از آن سرخوشی عقب افتادگی لذت بردم ٬در
اوج لذتی که داشتم (شاید باالترین خوشی زندگیم؟) ٬در آن دم نیز ٬در دوردست ترین نقاط آگاهی خویش ٬احساسی از ترس داشتم.
آن احساس سرخوشی چنان توفنده و بنیان کن بود که گوئی صدائی در پشت سرم می گفت’ :این خوب نیست ٬این سطح از خوشی
و لذت برای ارواح حساس و ظریف مردم عادی مناسب نیست‘.
منظور مرا نادرست برداشت نکنید ٬آن ترس من از اعتیاد به مواد نبود و من از آن سخن نمی گویم .آن سرخوشی چنان توفنده و
چندان شدید بود که می ترسیدم به تندرستی روحی و روانیم آسیب بزند .آن آگاهی برایم عجیب بود .آگاهی از اینکه سرخوشی
چنان توفنده و بنیان کن است که شاید نتوانی از آن جان سالم بدر بری ٬ترس بر جانم افکنده بود( .برای روشنتر شدن می باید
یادآور شوم :در نخستین باری که ایکس تی سی مصرف کردم ٬چون نمی دانستم در همان بار نخست یک بسته را که ۱۸۰میلی
گرم ام دی ام ا می شد مصرف کردم ٬که برای یک تازه کار مقدار زیادیست).
دومین بار که ام دی ام ا مصرف کرده و بسیار سرخوش بودم ٬به یک فیلم پورنو نگاه می کردم ٬لذت و برانگیختگی من چنان (
به واسطه مصرف ام دی ام ا ) تشدید یافته بود که دوباره آن ترسی که در دور دست ترین گوشه افکارم بود ٬به سراغم آمد .گویی
کسی در ژرفای هستیم می گفت’ ٬اگر در برابر این سرخوشی وا بدهی ٬دگرگون خواهی گشت ٬برای همیشه .بدین سان یک
هیوالی سکس بدون فکر و اندیشه می شوی ‘.به هر حال آن لذت حد و حصر نداشت .آن موقع فکر نمی کردم این را روزی به
کسی بگویم.
همین ترس است که باعث می شود ٬علی رغم کشش زیادی که به مواد دارم ٬از دست زدن به تبهکاری های روانی سست شوم.
ترسم از شدت زیاد تاثیر آنست؛ می ترسم با مصرف دوا تندرستی روانیم را از دست بدهم .دیگر آن سیمونی نباشم که هستم ٬می
ترسم عقل ام را از دست بدهم ٬چیزی در کله ام کج و کوله شود.
دلم می خواهد از این ترس خالصی یابم ٬من جوان تندرستی هستم ٬زندگی خوبی دارم .غم هیچ چی را ندارم؛ می توانم با یقین
بسیار بگویم -با توجه به گذشته و سرگذشتی که دارم -می توانم در برابر سنگین ترین نشئگی ها تاب بیاورم و به حالت عادی
برگردم .اما آن ترس ول کن نیست.
آیا این ترس منطقی است؟ آیا بدن من از من در برابر مصرف بیش از حد آنچه که برای آن ساخته نشده ٬از من محافظت خواهد
کرد؟ یا آن ترس تنها ناشی از مصرف چیزی نو و ناشناخته است؟
چگونه می توانم ذهن ام را تقویت کنم؟ برای آنکه بتوانم از باره روحی محکم روی پاهای خود بایستم و بتوانم خود را از نشئگی
بد بیرون بکشم ٬بی آنکه چکار می توانم بکنم؟ بی آنکه ترس بر جانم چیره گردد و کنترل خود را از دست بدهم؟ (بگمانم این
145
بزرگترین مساله من است :یارای آن را ندارم که بگذارم اختیارم از کف برود ٬گویی یکی در اندرون من داد می زند اگر کار به
آنجا بکشد ٬نیمه آدمی خواهم شد ٬نیمه دیوانه ای که عقل و خردش را اعتیاد از بین برده است).
.۶۷اولدز ِجی .و میلر پی .)۱۹۵۴( .تقویت مثبت حاصل از تحریک الکتریکی ناحیه سپتال و بخش های دیگر مغز موشها.
دانش عصب شناسی عاطفی -بنیان های احساس های آدمی و جانوران ٬صفحات .۱۶۶-۱۶۸پانکسِپ ِییِ .)۱۹۹۸( .
.۶۸بلیز پاسکال’ :سرگرمیی بدون هیجان و دلدادگی حوصله او را از بین می برد؛ اگر شرط آن می شد که او بازی نکند ٬می
باید از اینکه می توانست برنده چیزی شود که مجانی هم می دادند آنرا نمی خواست ٬بسیار خشمگین می شد .او خود موضوعی
برای دلدادگی آفرید و سپس در برابر این موضوع خود آفریده ٬در خویشتن ترس و خشم برانگیخت ٬درست مانند کودکانی که پس
از دیدن چهره زشتی که خود کشیده اند ٬از آن می ترسند‘ .ثث
.۶۹به کسانی که می خواهند در باره این سوء استفاده آشکار از تحقیق علمی بیشتر بدانند ٬پیشنهاد می کنم کتاب ناتاشا شول٬
معتاد به طرح -قمار با دستگاه در الس وگاس ( )۲۰۱۲را بخوانند .این کتاب به هلندی ترجمه نشده است .ماتیو کرافورد در
کتاب خود -جهان بیرون از مغز تو -فلسفه توجه ٬فصلی را به آن اختصاص داده است (.)۲۰۱۶
.۷۰این ارقام را از یک پالتفرم اینترنتی برداشته ام .رو راست گفته باشم نتوانستم تحقیق کنم آنها تا چه اندازه قابل اعتماد می
باشد .وینیک ام ۱۶ .جوالی ٬ ۲۰۱۷انگشت نهادن روی وسواس به تلفن -دستمالی کردن تلفن همراه :مطالعه و تحقیق روی آدم
ها و تکنولوژی .می توانید در نشانی زیر آنرا بخوانید:
https://blog.dscout.com/mobile-touches.
سر و
در نشانی اینترنتی زیرین می توانید مقاله قابل اعتمادی را در باره چگونگی دریافت دوپامین به عنوان ’پاداش‘ در برابر ُ
مالش دادن یا تند تند ضربه زدن روی صفحه تلفن ٬می توانید بخوانید .در واقع شرکت های بسیار بزرگ اینترنتی نیز در این میان
کسانی را که کاربران رسانه های اجتماعی می باشند’ ٬گاه و بیگاه‘ تقویت می کنند (پاداش می دهند-م.).
http://sitn.hms.harvard./edu/flash/2018/dopamine-smartphones/battle-time
.۷۱
https://www.cbs.nl-nl/nieuws/2018/jongvolwassenen-vaker-verslaafd-aan-sociale-media
.۷۲آثار ارسطو به هلندی را می باید سپاسگزار ناشر (آثار-م ).تاریخی باشیم .می توانید نشانی زیرین را ببینید:
https://www.historischeuitgeverij.nl/hu.php?cat=aristotoles.
آشنایی من از زبان یونانی پس از چهل سال زنگ زده است ( در بیشتر کشورهای اروپایی دانش آموزان رشته های باالی
دبیرستان یونانی و التین را هم یاد می گیرند-م .).بدان سبب از این ترجمه ها بسیار بهره برده ام .در این خصوص از تفاسیر
رایان بالوت نیز ٬که از محققین معتبر در دانشگاه تورنتو می باشد ٬بهره جسته ام .می توانید نشانی زیر را ببینید:
http://utoronto.academia.edu/Rbalot.
.۷۴فرانس د وال که هلندی است و در ایاالت متحده کار می کند ٬مهم ترین زیست شناس روزگار ما می باشد .یکی از دالیل مهم
بودن تحقیقات وی آنست که در مقایسه کردن رفتار آدمی با رفتار حیوان دمی درنگ روا نمی دارد .حتما ً به فیلم های وی از
میمون ها نگاهی بیافکنید؛ نه تنها آنها شگفتی انگیز می باشد که اهمیت فراوان نیز دارد ٬چون آن فیلم ها اسنادی در باره مبانی
زیست شناختی انصاف و صداقت ارائه می کند:
https://www.youtube.com/watch?v=meiU6TxysCg.
.۷۵ارسطو ٬پولیتیکا ٬ ۱۲۶۶ ٬صفحات .۲۵-۳۱متنی کامل بدین صورت است’ :این امکان نیز وجود دارد که برابری دارایی هم
باشد ٬که در آن صورت یا دارایی بسیار زیاد است ٬یا بسیار اندک ٬به طوری که زندگی در فقر می گذرد .بدین سان روشن می
شود کافی نیست قانون گذار اجازه دهد دارایی همه به یکسان باشد ٬بلکه او می باید راه میانه را در پیش گیرد .از این گذشته
146
سودی هم نخواهد داشت که کسی برای همه دارایی یکسان تجویز کند ٬چون مهم تر از دارایی می باید آزمندی آدم ها را یکسان
ساخت ٬و این میسر نمی شود مگر آنکه آدم ها از قوانین آموزش کافی دریافت کنند‘.
.۷۶نوشته های کج از من است که از فان ریل ( )۲۰۰۱گرفته ام .افالطون و ارسطو -دو پارادایم لذت ٬صفحه .۵۱۵
.۷۷
https://www.youtube.com/watch?v=QX_oy9614HQ
آزمایش نخست که به سال ۱۹۶۰برمیگردد ٬فیلم برداری نشد ٬این ها فیلم برداری های بعدی از آن آزمایش می باشد.
.۷۸فشرده و کوتاه شده این را می توانید در کتاب آزمایش مارشملو ٬نوشته میشل ( ٬)۲۰۱۵ببینید.
http://www.rochester.edu/news/show.php?id=4622en
میان وعده های منطقی -تصمیم گیریهای کودکان در آزمایش مارشملو ٬با توجه به قابل اعتماد بودن پیرامون تعدیل می یابد.
.۸۰میشل دبلیو ٬.ایبسن بی و زایس ا .)۱۹۷۲( .ساز و کارهای شناختی و توجهی در تاخیر خرسندی .سیمون جی .و شوارتز
ِجی .سی .)۱۹۷۴( .حالت عاطفی و انتخاب میان پاداش بیدرنگ در برابر پاداش درنگ پذیر.
.۸۱ورثهایم ها .و شوارتز ِجی .)۱۹۸۳( .افسردگی ٬احساس گناه و مدیریت خویشتن در برابر رویدادهای خوشایند و ناخوشایند.
آرنستن ا .اف .)۲۰۰۹( .مسیر های نشانه های استرس که به آسیب خوردگی ساختاری و کارکردی پوسته پیشین مغز (پرفرانتال
کورتکس) می انجامد.
.۸۳بررسی مورد نظر در سال ۱۹۵۰انتشار یافت :آدورنو تی .دلیو ٬.فرنکل-ببرونسویک ٬ئی .لوینسون دیِ .جی .و سانفورد ا.
ان .)۱۹۵۰( .شخصیت اقتدار گرا .از انتشارات هارپرز و برادران.
https://nl.wikipedia.org/wiki/Autoriterisme_(psychologie).
.۸۴برنیر ا .کارلسون اس .و ویپل ان .)۲۰۱۰( .از نظم و انظباط بیرونی بسوی نظم و انظباط خویشتن -نشانه های اولیه
ی کودکان خردسال.آموزش کارکردهای عمل ِ
ِ
.۸۵بررسی سنگینی جهانی بیماری ٬آسیب خوردگی ها و عوامل خطر ساز ۲۰۱۳ .در :النسِت ۱۸ ٬دسامبر ٬ ۲۰۱۴نشانی
:زیرین را ببینید
https://www.thelancet.com/themed/global-burden-of-disease,
بگمانم کاهش خشونت پیشتر توسط نوربرت الیاس در شاهکار وی تاریخ شهروندی ( )۱۹۶۹به طور اقناع کننده ای استدالل شده
است .اخیرا ً استیفان پینکر در کتابی (فرشتگان بهتر سرشت ما -چرا خشونت کاهش یافته است) همان کار را می کند .وی در
کتاب خود کوشش دارد با ارقام و آمار آنرا مستدل سازد .ناگفته پیداست که به وی حمله می شود (در قابلیت اعتبار یک چنین
ارقامی همواره جای بحث هست) -استدالل تاریخی الیاس از این باره بیشتر قابل اعتماد می باشد.
.۸۶برای آگاهی بیشتر در باره فربهی :باال را ببینید .برای آگاهی بیشتر در باره تروریسم :پایگاه داده های تروریسم جهانی٬
نشانی زیرین را:
http://www.start.umd.edu/gtd
برای آگاهی بیشتر در باره برج گرنفل ٬به مقاله رود خوسن’ ٬مرگبار ترین حمله ( ‘ ۲۰۱۷استاندارد ۲۳ ٬جون )۲۰۱۷مراجعه
کنید .از این گذشته ٬آن اظهارات را آن مرگ ها نتیجه یک دولت ناموفق و شکست خورده می باشد ٬فاننشیال تایمز می نویسد ٬نه
یک روزنامه چپی که پر از هیات تحریریه آنرا ’آدم های صالح‘ تشکیل می دهند.
http://aps.who.int/iris/bitstream/10665/25410/1/WHO-MSD.MER-2017.2-eng.pdf.
و
https://www.ncbi.nlm-nih.gov/puc/articles/PMC303989/.
https://www.nytimes.com/interactieve/2017/06/05/upshot/opioid-emidemic-drug-oversose-deaths-
are-rising-faster-than-ever,html?hp&action=click&pgtype=homepage&clicksource=story-
heading&module=second-column-region®ion=top-news&wt.nav=top-news&R=3.
برای آگاهی بیشتر روی داروهای مسکن و اعتیاد به نیو انگلند جورنال آو مدیسین در نشانی زیر نگاهی بیافکنید:
http://www.nejm.org/doi/full/10.1056/NEJMra1507771.
https://www.cdc.gov/mmwr/volumes/66/wr/mm6610al.htm#F1_up.
برای دیدن آمار بلژیک ٬استاندارد تاریخ ۱۰آگوست ’ ۲۰۱۷افزایش یافتن مسکن های مرگبار‘ ٬را ببنید و برای دیدن آمار هلند
نشانی زیر را:
https://www.ftm.nl/artikelen/mislioennederlanders-gebruikt-zware-pijnstillers?share=1.
.۸۹کروس ئی .و همکاران ( .)۲۰۱۱طرد اجتماعی تظاهرات جسمانی حسی را با درد های بدنی به اشتراک دارد.
آیزنبرگر ان ٬لیبرمن ٬ام .و ویلیامز کی .)۲۰۰۳( .آیا رانده شدن (از پیش کسی) درد ناک است؟ بررسی بکمک ام .ار .آی .از
کنار گذاشته شدن اجتماعی.
.۹۰اطالعات مربوط به کودکان نوپا و پنج و شش ساله برپایه یافته های انکارناپذیر پژوهش های اخیر می باشد .پائول بلوم ٬از
پژوهشگران قابل اعتماد در این زمینه ٬نتایج آن پژوهش را در مجموعه ای تحت عنوان بلوم پی .جمع آوری کرده است (.)۲۰۱۳
148
تنها کودکان -سرچشمه نیکی و بدی .این را که واکنش نیاندیشیده سربازان در برابر کشتن بیزاری است ٬پژوهش های زیادی
عیان ساخته است .می توانید آنرا در گردآوری ارزنده روتخر برخمان در نشانی زیر ببینید :ثث
https://decorrespondent.nl/7987/de-vergeten-les-van-duizenden-jaren-oorlog-de-mens-is-veel-
minder-gewelddadig-dan-je-denkt/805357531902-oba31056.
https://www.facebook.com/uzgent/posts/141981384802838.
.۹۲آیدوک او .و کروس ئی .)۲۰۰۸( .از دور -پیامدهای فاصله گیری خود بخودی برای ارزیابی خویشتن جهت تطبیق دادن
خویش.
۷از خودبیگانگی
.۹۳فیلم دون سیگل ( )۱۹۵۶هنوز در ردیف صد فیلم بهتر شناخته می شود و می توان و آنرا در یوتیوب دید:
https://www.youtube.com/watch?v=nA7kGu_W6U4.
در سال ۱۹۷۸فیلم نوی از روی آن ساخته شد که نقش برتر را دونالد سوترلند بازی می کرد و کارگردان آن فلیپ کافمن بود.
https://medium.com/@banki_ux/history-of-ux-timeline-infographic-4a2035b5014a.
https://www.youtube.com/watch?v=hEYKTO_eS-E,
https://www.youtube.com/watch?v=a2zzN590UKc.
از این گذشته :یک چنین خدماتی از پیش نیز بود ٬با پرداخت مبلغی می توانستید نام تان یا نام شرکت تان را در باالی فهرست
جستجوی ویژه ای جای دهید.
.۹۷لوئیس کارول .)۱۸۶۵( ٬ماجراهای آلیس در سرزمین آینه ها ٬اصل آن چنین است’ :اکنون اینجا می بینید ٬تا چه حد باید بدوید
تا بتوانید همین جا بمانید .اگر بخواهید جلوتر بروید می باید دو برابر این تند تر بدوید!‘
.۹۸اینگونه سایت های اینترنتی سال هاست فعال می باشد و بشما فوت و فن هایی را یاد می دهد تا برای نمونه از دور و بری
های خود مخفی کنید که چیزی نمی خورید .برای برخی چیز ها نشانی زیرین را ببینید:
Https://simplysocilogy.wordpress.com/tag/pro-anna/.
https://www.rtlnieuws.nl/gezondheid/schaamlipcorrectie-populairder-vrouwen-weten-niet-hoe-
een-normale-vagina-eruitziet.
149
استاندارد (روزنامه ای در بلژیک -م ).در شماره ۴جوالی ۲۰۱۸خود اعالن کرد میزان عمل زیبایی لب های پایینی در
سراسر جهان ٬در سال ۲۰۱۶دو برابر افزایش یافته است.
100 http://weekend.kankck.be/lifestyle/beauty/waarom-ook-mannen-hunschaamhaar-scheren-
misschien-kunnen-we-het-een-feministisch-movement/artikel-longread-
1021537.html?utm_source=newsletter-15/08/2018&itm_medium-
Email&utm_compaign=newsletter-RNBAVUKN&M_BT=17501394565968.
https://decorrespondent.nl/6013/de-wetenschap-leert-nu-beschaving-is-een-veel-dikkere-laag-dan-
gedacht/606132112098-acdbbe56
https://decorrespohndent.nl/5812/de-echte-les-van-het-beruchte-stanford-prison-experiment-
vertrouwen-is-sterker-dan-haat/586044569352-1a87f4d6.
ثث .۱۰۶من این را در جای دیگری با عنوان ’آسیب شناسی واقعی‘ به تفصیل توصیف کرده ام .مراجعه کنید به فرهاخه پی.
( .)۲۰۰۹در باره عادی بودن و ناهنجاری های دیگر ٬صحفات ۲۴۱-۲۹۲همچنین مراجعه کنید به فرهاخه پی .و فانهویله اس.
( .)۲۰۰۵روان رنجوری واقعی و آ.ت.پ .ت( .آسیب تنش پس از تراما) -تاثیر دیگری.
ی خویشتن‘ ٬از طریق مطالعه دقیق ٬جان تازه ای دمیده است .وی در آن بررسی نشان می .۱۰۷میشل فوکو به مفهوم ’پرستار ِ
دهد چگونه تفکر امروزی ما در باره خویشتن و امور مربوط به آن ٬از تاوان روان درمانی گرفته تا مراکز پرورش اندام ٬وامدار
تاریخی است که از سده پنجم پیش از گاهشماری ما فراهم آمده و تا به امروز ادامه دارد .ادبیات شگفتی آور و الهام بخش در این
زمینه را ازجمله در مجموعه ای هلندی بنام آزادی شکننده ( )۲۰۰۴می توان یافت.
.۱۰۹نوشته ها همه به هلندی ترجمه شده است؛ از این گذشته بخش هایی از آن که به یک موضوع مربوط می شود (مانند
آزگاری ٬تجربه ٬دوستی و تعلیم و تربیت) جداگانه چاپ و نشر شده است .ورود خوب به شکل و تفکر او را در رمان نویس اهل
خِ نت ٬الکساندر روس ٬خواهید یافت ( .)۲۰۱۶خردمندی شاد -گشتن ٬اندیشیدن و زندگی کردن با میشل د مونتن.
.۱۱۰وی آنها را به شکل نامه انتشار داد :سنکا ٬نامه هایی به لوسلیوس .جلد نخست ٬صفحه .۱
.۱۱۱لودو کوریور همه اطالعات در باره تاثیر اینترنت را یک جا جمع آوری می کند .نشانی زیر را ببینید:
https://doxaludo.wordpress.com/ken-je-selfie/.
150
ِ .۱۱۳بسِل فاندرکولک این را به زبان قابل فهم توضیح می دهد (بدن جای زخم ها را نگه میدارد ٬صفحات .)۲۶۷-۲۷۰دستگاه
عصبی خودکار ما ( همان دستگاهی که بیرون از آگاهی ما تصمیم ها را می گیرد) دو زیر دستگاه را در برمی گیرد
(سیمپاتیتیک و پاراسیمپاتیتیک) که در حالت ایده آل باهم کارکردی متوازن دارد .فرودادن دم بخش سمپاتیتیک را برمی انگیزد و
بازدم بخش پاراسیمپاتیتیک را .از جمله پیامدهای تعادل میان آن دو ما را توانان می سازد خودمان را بهتر کنترل کنیم و در برابر
شرایط منفی یا تهدید آمیز واکنش مناسب و کافی نشان دهیمٰ .
باژگونه این نیز درست است ٬از اینرو می توانیم ها ار ف را به
عنوان معیار کلی رفاه در نظر بگیریم.
۹دلدادگی؟
https://www.youtube.com/watch?v=apzXGEbZhtO.
https://www.theguarian.com/commentisfree/2017/mar/26/cruelty-lonely-invisible-personal-
friendship?CMP=share_AndroidApp_Gmail.
.۱۱۶ترکل اس .)۲۰۱۶( .از سرگیری گفتگو -نیروی گفتگو کردن در روزگار دیجیتالی.
کنرات اس ٬ .اوبرین ئی .اچ .و هسینگ سی .)۲۰۱۱( .دگرگونی های همدلی گرایشی ( گرایش به تخیل و تصور برای تجربه
کردن احساس ها و تجربیات دیگران .پژوهشگران به ویژه از همدلی گرایشی در برابر همدلی وضعیتی ٬که در آن بیدرنگ نسبت
به محرکی واکنش نشان داده می شود ٬سخن می گویند-م ).در میان دانشجویان امریکایی با گذشت زمان -فرا واشکافی .می توانید
به پخش برنامه تلویزیون وی پی ار او با شرکت ترکل و در باره او نگاهی بیافکنید:
https://www.vpro.nl/programmas/tegenlicht/lees/biografieen/t/sherry-turkl.html.
https://ww.thegaurdian.com/science/2015/oct/18/sherry-turkle-not-anti-thechnology-pro-
conversation.
http://www.removed.siciaal/.
.۱۱۸متن آورده شده در بسل فاندرکولک ( .)۲۰۱۴بدن جای زخم ها را نگهمیدارد ٬صفحه .۲۳۱
.۱۱۹ویلسون تی .و همکاران ( .)۲۰۱۴فقط فکر کن -چالش های ذهن آزاد گشته.
151
فهرست کتاب هایی که از آنها برای نوشتن این کتاب بهره گرفته ام
152
153
154
155
156