Professional Documents
Culture Documents
دوکاو در مسـائل و
بـا شـما فیلمسـازی فهیم و صاحب سـبک کـه دوربینـش را با پشـتوانۀ شـعوری اجتماعی بـه کن
معضلهـای جامعـۀ امـروز سـرمایهداری بـه کار میانـدازد ،به صحبـت مینشـینیم .آنچه کـه در کارهایتـان در خور
اعتناسـت کنـکاش و تیزبینی شماسـت در زوایـای پنهان زندگیهـای کوچک و نابسـامان.
از طرفـی برخـی داوران شـتابزده متوقعنـد کـه شـما میبایسـتی شـخصیتهایی را در فیلمهـا ،جان بخشـید که از
یبُرنـد و به نوعـی «قیام» دسـت میزننـد و یـا در نفی یـا دگرگون کـردن واقعیت،واقعیـت زشـت پیرامـون خـود م
کاری انجـام میدهنـد .بیآنکـه بخواهـم بـا آنهـا همصـدا باشـم ،میـل دارم در اینباره صحبـت کنید.
شـهیدثالث :اشـارۀ درسـت و بجایـی در همین سـئوال شـما هسـت .تنها مسـألهای که همیشـه برایم مطرح بـوده ،دقیقـاً جبههگیری
در برابـر جامعـۀ سرمایهداریسـت .حـاال ایـن فیلـم را چـه در آلمـان ،چه در ایران سـاخته باشـم ،هسـتۀ اصلـی کارم همیشـه همین
مسـأله بـوده اسـت .بنظـرم ایـن خیلـی مهمتر از آنسـت که از طریق فیلم آدم سـعی کنـد چیزی را در کلـۀ مردم فرو کنـد .همانطور
کـه چنـد شـب پیـش در جمـع دوسـتان دانشـجو گفتـم ،فیلـم پوتمکین آیزنشـتین بعـد از انقالب سـاخته شـده .ایـراد گرفتند که
بلـه ،بیسـت سـال بعـد از انقالب ( 1905انقالب بورژوا-دموکراتیک روسـیه) سـاخته شـده و بدرد آن نخورده اسـت .ولـی من میگویم
بـدرد انقلاب دیگـر خـورده اسـت .منظـورم اینسـت که اگـر آدم فیلمـی را نشـان میدهد نباید سـعی بکند بـا یک پایان خوشـبینانۀ
باسـمهای از طریـق شـعار و پلاکارد بـه تماشـاگر بگویـد :خـوب! بدین ترتیب میشـود که مـا انقالب می کنیـم .من فکـر نمیکنم از
طریـق زبـان سـینما بشـود مـردم را بـه انقالب کشـاند (مردم خودشـان ایـنکار را با عوامـل قویتری انجـام میدهند) .میتـوان مردم
را متوجـه زندگییـی کـرد کـه شایسـتۀ آدمیـزاد نیسـت .یعنـی بگوید :مـردم! ایـن زندگی کـه میگذرانیـد -بقول چخوف -شایسـتۀ 30
شـما نیسـت .بـد زندگـی میکنیـد ،دلیلـش این یا آنسـت .مـن ترجیح میدهـم کـه انگیزههای بیمـاری را نشـان دهم .بـرای درمان،
دارو و پزشـک هسـت .کسـانی ایـراد میگیرنـد و میگوینـد نـه! تو که بیماری را نشـان میدهـی ،باید بگویـی چرا آمده ،بعـد تجزیه و
بنابراین نظر شما معطوف به مسألۀ ناخویشتنی ،ازخودبیگانگی یا الیناسیون است که به هر حال...
جامعـۀ سـرمایهداری تزریـق میکنـد .هر روز بیشـتر و بیشـتر .نتیجه این میشـود کـه دارید می بینیـد .چه میگوینـد؟ کریمنالیته
(بزهـکاری ،تبهـکاری) ...بلـه ،جنایـت ،تبهـکاری کـه روز بـروز آتشـش باالتـر مـیرود .چیـز دیگری نیسـت .بـرای این کـه تضاد و
شـکاف طبقاتـی اسـت .در رم دو مـاه پیـش دانشـجوی فارغالتحصیـل رشـتۀ زبـان که پنج زبـان میدانسـت ،اهـل موزامبیک ،توی
ایسـتگاه راه آهـن از گرسـنگی ُمـرد ،مـرد! تمـام شـد .در همـان وقـت در کافۀ بغلـی دیگران چـه میکردنـد؟ چه میدانـم ،طاق یا
جفـت بـازی میکردنـد .حـاال فـرض کنید مـن بیایم و موضوعـی را انتخـاب کنم و دانشـجویی را نشـان دهم.
دانشـجوی سیاهپوسـت موزامبیکـی کـه میآیـد تـوی ایسـتگاه راه آهـن کـه بلیـط بگیرد و بـرود ،پول نـدارد ،مینشـیند .تا فـردا هم
منتظـر میمانـد ،گرسنهسـت ،گدایـی نمیکنـد ،یـا میکنـد ،امـا چـون گدایی هـم تـوی جامعۀ سـرمایهداری مـد روز اسـت ،چیزی
بهـش نمیدهنـد ،بـاز هـم گرسـنه اسـت .شـب سـوم میخوابـد به امیـد اینکـه صبح بلند شـود ،پـول پیـدا کند و یـا قاچاقی سـوار
قطـار شـود .در خـواب میمیـرد .ازیـن فجیعتـر نمیشـود .مـن اگر ایـن را فیلم کنـم ،یقۀ مـرا میگیرنـد و میگویند چـرا این آخرش
ُمـرد؟ تـو بایـد آخـر نشـان بدهـی که بلند شـد ،غـذا خورد ،مـرغ خورد ،چاق شـد و با یـک انقالب تمام شـهر رم را تسـخیر کـرد .نه،
این عملی نیسـت.
فکـر میکنـم کسـانی کـه چنیـن ایـرادی میگیرند ،بیـش از حد خوشـبینند و بـه تأثیر شـرایط در آفرینـش اثر و
متنـی کـه مایههـای اولیـه ی کار را دربـردارد توجـه نمیکنند و زمـان و مکان گویـا در این میان فراموش میشـود.
دقیقـاً .زمـان بـه نظـر مـن مهـم اسـت .آن چیزی کـه مهم اسـت زمانی اسـت که مـا در آن زندگـی میکنیم و سـندیتی اسـت که
مـا در آن زندگـی میکنیـم و سـندیتی اسـت کـه ایـن زمـان بایـد برایمان داشـته باشـد .پسفردا کـه ما مردیـم شـاید بچههای ما
از طریـق تماشـای فیلـم گاو یـا آرامـش در حضـور دیگـران[ ،یا] یـک اتفاق سـاده بتواننـد بفهمند که مـا در چه شـرایطی
زندگـی را گذراندیـم و چـه بالهایـی به سـرمان آمـده و در کـدام سوراخسـنبهیی افتادیـم و غیره...
بـه عبارتـی مـی تـوان بـه وام و از قـول یک نویسـنده و طبیـب ایرانـی گفت :نبـض هنرمند بایـد با نبـض اجتماع
بز ند .
صددرصـد .حرفـی کـه خسـرو گلسـرخی در دادگاه گفتـه مـن هیچوقـت یـادمنمـیرود .بـه او گفتنـد از خـودت دفاع کـن -دیروز
نـوارش را بـا هـم شـنیدیم -گفـت مـن از خودم دفـاع نمیکنـم ،از مـردم دارم دفاع میکنـم .گفتند :شـما دارید محکوم میشـوید،
از خودتـان دفـاع کنیـد یـا بنشـینید .گفت از مـردم میخواهـم دفاع کنـم .گفتند :پس بنشـینید.
بلـه ،در هـر حـال ،میگویند هـر کس چه بخواهـد و چـه نخواهد دارای فلسـفه و جهانبینیسـت که اسـاس کنش
و واکنـش اوسـت .هنرمنـد هـم از این قاعده مسـتثنا نیسـت .هنـر ناب ،هنـر بیطرف وجـود ندارد .هر اندیشـهای
33 سـرانجام در پیونـد بـا یکـی از گرایشهـای طبقاتی-ایدیولوژیکی اسـت .اسـتنباط ما هـم از آثار شـما ،معطوف به
همیـن نکتـه اسـت و این کـه در مجموع شـما را در جبهۀ مترقـی و در راسـتای توصیف و تحلیـل زندگیهای تحت
سـتم مییابیم.
کتــاب بزرگـداشت سـهراب شهیـدثالث
سیزدهمین جشنواره فیلم کوتاه دانشجویی نهال
م .ح [محمـد حقیقـت] :بیشـتر بـه نظـر من دقیق نـگاه کردن و بـا حوصلـه و کنج زوایـای زندگی عادی را وارسـی
کـردن اسـت .به طـور کلی انـگار آدمهـای فیلمهـای شـما همـواره در حالوهوایـی بیمارگونه به سـر میبرند.
بـه نظـر میرسـد کـه ایـن آدمهـا تسـلیم شـدهاند ،هیـچ کاری نمیکننـد و در مقابـل «تقدیر» یـا هر چیـز دیگر واکنشـی از خود
نشـان نمیدهنـد .امـا نـه ،تسـلیم نشـدهاند .بـرای ایـن کـه من همیشـه از یک اصلـی ریاضـی و منطقی حرکـت میکنـم :منفی در
منفـی میشـود مثبـت .یعنـی تماشـاگر فیلـم مـن فرضاً زمان بلـوغ وقتی از سـینما بیـرون میآید میدانـم که فیلم برایش سـیاه
اسـت .امـا ایـن را هـم میدانـم کـه فیلـم بسـیار او را متأثـر کـرده و تا عمـق و رگ و ریشـه برده اسـت .در اینجاسـت کـه حتما از
خـودش خواهـد پرسـید چـرا؟ چـرا اینطوریسـت و چـرا آنطور نیسـت؟ من میگویـم این مردمنـد که بعـد از دیدن فیلـم باید فکر
کننـد و تصمیـم بگیرنـد .مـن اگـر بخواهم آخر فیلـم را اینطور یا آنطور تمام کنم ،مقداری تویش کسـب و کار اسـت ،معامله اسـت.
دخالـت در احسـاس مـردم اسـت .حتـی بـه کار بـردن موزیـک هـم یـک جـور حقهبازیسـت .موسـیقی در فیلـم یعنـی اینکـه به
تماشـاگر بگویـی در اینجـا غصـهدار شـو! ،اینجـا گریه کـن ،اینجا بخنـد ،االن دزده میآیـد آن یکی را میکشـد .یک مثـال بزنم که
از معلمـم چخـوف یـاد گرفتـهام .میگویـد وظیفـۀ دادگاه ایـن اسـت کـه متهـم را بیـاورد و بگوید جرمش چیسـت؟ دربـارۀ این که
ایـن متهـم محکـوم یـا تبرئـه میشـود ،قضـاوت بعهدۀ هیـأت منصفهسـت .هیأت منصفـه در اینجـا بنظر من تماشـاگر فیلم اسـت.
مـن تعجـب میکنـم کـه تماشـاگر فیلمهـای مـن خـودش را دسـت کـم میگیـرد .وقتـی که فیلـم تمام میشـود هـر جا مـرا پیدا
میکنـد ،یقـهام را میگیـرد و توضیـح میخواهـد .توضیـح الزم نـدارد .اگـر قـرار باشـد کـه همۀ پاسـخها را مـن بدهم کـه دیگر او
نقشـی و فایدهیـی نـدارد .مـن تمـام یـک سـاعت و نیـم را بایـد تالش کنـم و بگویـم چـرا اول اینطور اسـت ،بعد یک سـاعت و نیم
دیگـر بسـازم -بـن هـور! -سـه سـاعت که بعـد اینطوری میشـود .بعد یک سـاعت و نیـم دیگر بسـازم که بایـد ایـن کار را کرد! من
بههیچوجـه بلـد نیسـتم راه حـل نشـان دهم .شـما ممکن اسـت اسـم و عالئم چنـد نوع بیمـاری را بدانیـد ولی درمانـش نمیتوانید
بکنید .
مـن معتقـد نیسـتم کـه هنرمنـد میتوانـد معالـج بیماریهـای اجتماعی باشـد .هـر هنرمندی اگـر به ایـن اندازه
آگاهـی اجتماعی داشـته باشـد که قـادر به تحلیـل تضادهای جامعه باشـد و انگشـت به نقـاط زخمی پیکـر جامعه
بگـذارد تـا حـد وظایفی که متوجـه هنر و هنرمند اسـت ،کار خـودش را انجـام داده ...دربارۀ چخـوف صحبت کنیم.
گویـا او کسـی اسـت که در خط سـیر اندیشـه و کارهای شـما اثـر ژرفی گذاشـته .آیا چخـوف هنوز هم بـرای زمان
ما معتبر اسـت؟!
چـرا کـه نـه؟ چخـوف دربـارۀ مسـائلی کـه صورتـی عـام از مسـائل زندگـی آدمیسـت ،صحبـت کـرده .دورویـی آدم هـا ،آرزوهای
پسـتی کـه در مغـز خیلیهـا هسـت .او از کسـانی حـرف میزند که خواسـتند کاری بکننـد اما زدنـد و از میدان به بیرون پرتابشـان
کردنـد .درسـت اسـت کـه مـن بـه چخـوف عالقـۀ زیـادی دارم اما نـه در حد جنـون کـه پرتوپلا بگویم .اضافـه کنـم چخوفی که
امـروز میشناسـند چخوفـی نیسـت کـه بایـد بشناسـند .اویی کـه در نمایشـنامۀ ایوانف یا مثلا مرغ دریایی یـک نفـر را دارد که به 34
عنـوان اعتـراض ،بزنـد ،تـرق! خـودش را بـا یـک تیر بکشـد ،و ایـن اعتـراض بدبینانه نیسـت؛ بلکـه اعتراض بـه آن زندگیسـت که
آقای شهیدثالث آیا ممکن است که در رابطه با آثار چخوف شما روزی دست به کارگردانی تئاتر بزنید؟
بلـه ،اگـر روزی ممکـن شـد ایـن کار را میکنـم .ضمنـاً اضافـه کنـم کـه استانیسالوسـکی معـروف در زمـان حیـات چخـوف او را
خیلـی اذیـت کـرد و نفهمیـد کـه نمایشـنامههای او چـه بـوده .امیـدوارم روزی بتوانـم بـر اسـاس نامههایـی کـه از چخـوف و از
استانیسالوسـکی هسـت و خاطراتـی کـه راجـع بـه این دو نوشـته و رد و بدل شـده ،یک نمایشـنامه -مهم نیسـت کدامش -آنطور
کـه خـودش دوسـت داشـت آمـاده کنـم و روی صحنه بیـاورم.
35 برگردیـم بـه بحـث اصلـی .در فیلمهای شـما از «زن» به عنـوان یک عنصـر زنده و فعـال ردپایی نمـی بینیم ،گویی
آنهـا هیـچ نقشـی ندارند و به حاشـیه و سایهروشـن یک زندگی توسـری خـورده و محکوم بـه زوال رانده شـدهاند.
کتــاب بزرگـداشت سـهراب شهیـدثالث
سیزدهمین جشنواره فیلم کوتاه دانشجویی نهال
در فیلـم یک اتفـاق سـاده و طبیعـت بیجـان اگـر دقت کنیـد در هـر دو ،زنهـا تبدیل شـدهاند به یک «شـیء»؛ هـر موقعی
ً
اصلا اهمیتی ندارد .ایـن بر میگردد به آن سـابقۀ کـه الزم اسـت از آنهـا اسـتفاده مـی شـود و بعد هم انـگار که بودن یا نبودنشـان
سـنتی ،بخصـوص در کشـور مـا و خیلـی جاهـای دیگـر کـه زن به عنـوان موجودی کـه باید بچه درسـت کند -ماشـین بچهکشـی
بشـود -کار دیگـری از او بـر نمـی آمـده! در فیلـم غربـت کـه میآیـد در جامعۀ سـرمایه داری پیشـرفت آلمان ،زن شـده یک کاال و
بصـورت یک جسـم مصرفـی در آمده.
بطور کلی چنین است که شما دردهای یک جامعۀ مبتال به سرمایه را ترسیم میکنید ،در نیتجه این مسله هم...
خودبخود جزء الینفک آن است.
در فیلمهـا مـی بینیـم کـه تمام شـخصیتها «خانـه» را به عنـوان پناهگاه انتخـاب میکننـد و در آخر همـه به آن
مثلا پیرمـرد طبیعـت بیجان ایـن خانه را هم از دسـت مـی دهد و ً پنـاه میبرنـد .و چقـدر دردنـاک اسـت وقتی که
آواره مـی شـود .در ادامـۀ این قضیـه ما شـما را توی [فیلـم] غربت پیـدا میکنیم.
خانـهای کـه بـه نظـر تـو پناهـگاه میآیـد ،ادامـهاش دقیقاً همـان جائیسـت که تصویـر طبیعت بیجـان از آئینـه مـیرود و دیوار
سـرد و سـفید و آبـی میمانـد و دیگـر هیـچ .در فیلـم غربـت این ،خانه نیسـت کـه پناهگاه اسـت ،آن جائی اسـت که آدمهـا آمده
و میخواهنـد برگردنـد ،بقـول معـروف زادگاه آدم اسـت .چیـزی کـه همـه بـه آن مـی اندیشـند ،بیریشـه شـدن اسـت و اینکـه
نمیتواننـد برگردنـد .تنهـا کسـی کـه برمیگـردد« ،مجبـور اسـت برگـردد» ،آن کارگـر تـرک ،کاظـم اسـت کـه خبـر پیـدا میکند
پـدرش ُمـرده و راه دیگـری جـز بازگشـت نـدارد .در فیلـم بلوغ خانه بـرای بچه ،چاردیواری اسـت که بـرای خـودش در آن دنیایی
سـاخته و بـا آرزوی دوچرخـه خریـدن و قهرمان دوچرخهسـواری شـدن ،سـرگرم اسـت؛ اما سـرخوردگی اول ،آن چیـزی که آدمها
را میسـازد یـا برعکـس ویـران میکنـد ،برایـش پیـش میآیـد .در فیلـم خاطـرات یـک عاشـق آن آدمی کـه همان بچـۀ بلوغ
اسـت ،بـا حالتـی نـزار و آشـفته ،باز هـم جای دیگری جـز همان چار دیـواری نـدارد .او از جامعه فرار کرده اسـت .به همـه میگوید
مرخصـی گرفتـهام و بـه مسـافرت مـیروم ،امـا نمـیرود و در همـان خانـه میماند .شـروع میکنـد دیوار را رنـگ زدن یـا از پنجره
دائـم بیـرون را نـگاه کـردن .بـرای اینکـه آنجا تنهـا جایی اسـت که احسـاس امنیت مـی کند.
در بلـوغ خانهیـی کـه پناهـگاه کودک محسـوب می شـود ،در ضمن همانجاییسـت کـه رویاهایش از هم می پاشـد.
امـا در یادداشـتهای [خاطـرات] یـک عاشـق بـاز او را تـوی خانه که خاصیـت پناهگاه را نـدارد پیدا میکنیـم .این را چه
میگو یید ؟
در خانـۀ اولـی [فیلـم بلـوغ] مـادر به اضافـه رویاها ،دنیای کودک را شـکل میدهـد .در فیلم بعـدی ،او قبل از آنکه بـه آن وضعیت
بیمـار و آشـفته برسـد ،یـک جریـان بزرگسـالی را طـی کرده و بعـد درهم شکسـته .کما اینکه دسـت آخـر دیگر خانـه بصورت یک
محـل امـن برایـش نمیمانـد .میبرنـدش بـه آنجایی که آدمهـا را وقتی کـه خیلی عاقلند مـی برند :تیمارسـتان .در جامعـۀ امروزی 36
شـما چـپ بجنبیـد و حرفـی بزنیـد کـه به کسـی بربخـورد ،شـما را میبرند در یک آسایشـگاه روانی .شـش ماه ،یک سـال به شـما
*در اوضـاع نوینـی کـه در ایـران پدید آمـده ،فکر نمیکنیـد که به دنبالـش وقت دگرگونـی در فعالیـت هنرمندانی
نظیـر شـما فـرا رسـیده باشـد؟ و میدانیـد کـه هنـر و هنرمنـدان راسـتین مـا در چـه فضـای فاشیسـتی تنفس
میکردنـد و از جملـه خـود شـما که تحت پیگـرد عینی و ذهنی بودیـد و از سیاسـت دروغ و هنر ُکش رژیم گذشـته
صدمـۀ فراوانـی دیدهایـد .در اینجـا این پرسـش پیـش میآید کـه در آینـده -آیندۀ نزدیـک -چـکار خواهید کرد
و آیـا شـیوۀ بیـان و مضامیـن و دسـتمایههای کار شـما دگرگون خواهد شـد؟
بسـتگی دارد بـه ایـن کـه بـاز هـم خفقـان وجـود خوهد داشـت یا ایـن که اسـتقالل نهایـی که جامعـه باید بـه آن برسـد و حقش
ً
اصلا آدم بدانـد در کجای ایـن اتفاق هسـت و قرار می گیـرد .مقاطع هـم هسـت ،تأمیـن خواهـد شـد .و باز بسـته به این اسـت که
زیـادی درش هسـت ،ولـی بـه هـر حـال امیـدوارم کارهایـم رادیکالتـر بشـود و همانطور که گفتـم بخاطـر رادیکال شـدن جامعه،
مـن هـم چنیـن میشـوم؛ دیگر آن مالحظههای گذشـته را نخواهم داشـت .چنین آزمایشـی و پیمـودن چنین راهی خیلی مشـکل
اسـت .یعنـی درسـت مثـل خلبانهـای ژاپنـی کـه در جنـگ دوم هواپیمایشـان را به کشـتیهای آمریکایـی میزدند ،ممکن اسـت
مـن هـم تـوی یکـی از این قضایـا خودم را بـا طیاره بـه بزنم به کشـتی.
37
اینطـور بـه نظـر میرسـد کـه بـه زودی بـا مضامینـی در آثـار هنرمنـدان روبـرو خواهیـم شـد کـه انبوهـهای از
قسـمتهایی را عرضـه کننـد کـه در گذشـتۀ سـیاه پنجـاه سـالۀ اخیر جامعـۀ ایـران وجود داشـته .به چه شـکل
کتــاب بزرگـداشت سـهراب شهیـدثالث
سیزدهمین جشنواره فیلم کوتاه دانشجویی نهال
آیـا بـه وجود یک هویـت ملی در سـینما معتقدیـد؟ البته نـه از آنگونـۀ تنگنظریهـای ملیتگرایانـه و ارتجاعی.
منظـور توجـه به عناصـر اصلی سـازندۀ یک جامعـه و وجـوه تمایز آن بـا جوامع دیگر اسـت ،مثل سـینمای ژاپن.
هـر مملکتـی بـه نظـر من سـینمایش بایـد در رابطه با فرهنگ آن سـرزمین ،در رابطه با مسـائل اجتماعیسیاسـی آن کشـور باشـد
و ضمنـاً فرامـوش نکنیـم که زبان سـینما بینالمللی اسـت.
خـب! این هم یـک جنبه و فرجـام «انقالبیگـری خردهبورژوازی» و آنارشیسـم اسـت! از آن طـرف درغلطیدن .حاال
میخواهـم بـه این پرسـش پاسـخ بدهید ،وضـع خود شـما در آلمـان چگونه بود؟
فرامـوش نکنیـد کـه از 1977بـه اینطـرف مـن نتوانسـتم در جامعـۀ آلمـان فیلـم بسـازم .مدتـی توانسـتم کار بکنـم ،امـا شـاید،
رابطـۀ اقتصـادی و نفـت بـرای آنهـا ار هـر چیزی مهمتـر بود .بنابرایـن گفتند خـوب ،بیاییم اینـرا بگذاریـم کنار .به دسـتور دولت
وقـت بـود یـا نبـود ،نمیدانـم .مـن نمیخواهـم خـودم را قهرمـان کنـم .حلا روی من ُمهـر قرمز خـورده .دو راه هسـت یـا به آدم
کار نمیدهنـد یـا آدم را میخرنـد .تـا بـه حـال کسـی نتوانسـته مـرا بخـرد .یـک موقعـی ،اوایـل که آمـده بـودم بله ،سـعی کردند،
مدارکـش هـم موجـود اسـت .سـعی میکننـد بـه مـن کار ندهنـد .سـینما حرفـۀ گرانـی اسـت .وقتـی کـه شـما میخواهیـد فیلم
بسـازید ،نمیتوانیـد برویـد در خانهتـان اینـکار را بکنیـد ،آدم و گـروه فنـی و فیلـم و آزمایشـگاه الزم داریـد.
راجع به گذشتۀ سینمای ایران در دوران اختناق و ترور سیاه دولتی اگر حرفی هست بگویید.
سـینمای سیاسـی ایـران بـه نظرمـن از 1969شـروع شـد و به وجـود آمـد .بگذریم از اینکـه یکی دو فیلم قبل از آن سـاخته شـده
39
بـود .سـینمای سیاسـی میگویـم و سـینمایی که مسـتقیماً بـا جامعۀ ایران سـروکار داشـت ،به طور خالصـه این سـینما در 1974
متوقـف شـد .یعنـی بعـد ار فیلـم دایـره مینـا مهرجوئی .من فکـر نمیکنم کسـی فیلمی سـاخته باشـد -در سـینمای حرفهیی -که
کتــاب بزرگـداشت سـهراب شهیـدثالث
سیزدهمین جشنواره فیلم کوتاه دانشجویی نهال
بازتـاب مسـائل جامعـۀ ایـران بـوده باشـد .میدانـم که شـازده احتجاب هم سـاخته شـده ،ولـی شـازده احتجاب مال گلشیریسـت
(نویسـنده ) ،نمیدانـم؛ یکـی دوتـای دیگـر هـم برای فسـتیوال سـاخته شـده .به غیـر از سـینمای حرفـهای فعالیتهـای مثبتی که
در ایـران بـه چشـم میخـورد ،از طـرف جوانهایـی بـود که با دوربین هشـت شـروع کردنـد -مثل بچههـای آمریکای التیـن -و اگر
شـما تمـام فیلمهـای هشـت را کـه تابهحـال سـاخته شـده نـگاه کنیـد ،میبینیـد کـه آن ناامیـدی و خفقـان در تمام ایـن فیلم ها
هـم هسـت .بـه نظـر من سـینما ،تئاتر ،شـعر در ایـران ،در آن دورۀ بخصوص خیلـی کمک کرد به باز شـدن دریچهای بـرای آن روز
کـه مـردم آمدنـد تـوی خیابـان .نمیخواهـم بگویم مـا کاری کردیـم ،ما هیـچکاری نکردیم .مـا فقـط کوشـیدیم کاری بکنیم .حاال
جلـوی مـا را گرفتنـد .یـا نشـد کـه خوب نشـان بدهیم یـا اینکه موفـق نبودیـم ،حرف دیگریسـت .تلویزیون هم درسـت اسـت که
بـه خیلـی از فیلمسـازها کمـک کـرد حتی به سـینمای هشـت ،اما بـاز تلویزیون خـودش بزرگتریـن عامل اختنـاق بود.
سینمای ما تا چه اندازه می تواند از آثار مکتوب ادبیات فارسی بهره بگیرد؟
ادبیات مکتوبی که به زمان حال شهادت بدهد .اما شاهنامه فردوسی را هرکس فیلم بکند من یک لگد حوالهاش میکنم!
ما میبینیم مث ً
ال تراژدیها...
رستم و سهراب به درد ملت ایران نمی خورد ،نه االن و نه سی سال پیش.
مـن فکـر میکنم کار کـردن روی چیزی مثل رسـتم و سـهراب ،دقیق ًا حـال و هوایـی مثل فیلمهای هالیوودیسـت
یعنـی قهرمانپروری...
رسـتم و سـهراب چیـزی را حـل نمیکنـد ،در صورتـی کـه شـما میتوانید گیلهمـرد بزرگ علـوی را فیلم کنیـد ،میتوانیـد کارهای
دولتآبـادی یـا احمـد محمـود را فیلـم کنیـد .یـا از نویسـندههای جوانتر که متأسـفانه آنهـا را نمی شناسـم .چه لزومـی دارد که
آدم شـاهنامه را فیلـم بکنـد؟ اگـر شـما میگوییـد حتمـاً بایـد از گذشـته بهـره گرفـت ،مـن می گویـم عطار یـا مثنـوی را میتوان
فیلمبـرداری کرد.
40
متشکرم آقای شهید ثالث.
از طرف دوستانی هم که این مصاحبه را چاپ میکنند ،امیدوارم که سانسوری در کار نباشد.
مـن بـه شـما دوسـتان و تمـام روزنامهنویسهـا مطمئنـم و احتـرام میگـذارم ،شـما میدانیـد منظـورم چیسـت و من هـم میدانم
شـما چـه میگویید!