You are on page 1of 13

‫خوشیُک ‌‬

‫شهای فمینیستی (و دیگر سوژه‌های خودسر)‬ ‫‌‬

‫سارا احمد‪ /‬ترجمه حمید پرنیان‬

‫برگرفته از تریبون زمانه *‬


‫مدرسه فمینیستی‪ :‬مطلب حاضر* ترجمه مطلبی است از سارا احم‪..‬د که نویس‪..‬نده آن‌ را ب‪..‬ه خوش‪..‬ی کش ه‪..‬ای فمینیس‪..‬ت‪،‬‬
‫پیشکش[‪ ]۱‬کرده است‪:‬‬ ‫‌‬

‫‪sara_ahmed‬‬

‫میتوانید به یاد آورید که از چه زمانی فمینیس‪.‬ت ش‪.‬دید‪ ،‬چ‪.‬را که دش‪.‬وار می‌ت‪.‬وان زم‪.‬انی را ب‪.‬ه ی‪.‬اد آورد که‬ ‫به‌دشواری ‌‬
‫بودهاید؟ ممکن است درس‪.‬ت از هم‪..‬ان ابت‪..‬دا فمینیس‪.‬ت بوده‌ای‪..‬د؟‬
‫همینجور ‌‬
‫‌‬ ‫نمیکردید‪ .‬ممکن است همیشه‬
‫این‌گونه احساس ‌‬
‫میتواند یک شروع باشد‪ .‬اگر بخواهیم توضیح دهیم که فمینیسم چه‌طور تبدیل ب‪.‬ه اب‪.‬ژه‌ی‬ ‫داستاِن فمینیست [بودن یا شدن] ‌‬
‫احساس شد یا چه‌طور آن را به‌عنوان راهی برای پرداختن به جهان و برای معنادارکردِن ارتباط‌مان ب‪..‬ا جه‪..‬ان س‪..‬اختیم و‬
‫سرمایهگذاری [احساسی و زیستی] کردیم‪ ،‬شاید بت‪.‬وان پیچی‪.‬دگِی فمینیس‪.‬م را این‌گون‪.‬ه ح‪.‬ل کرد که آن را فض‪.‬ایی‬ ‫‌‬ ‫در آن‬
‫میزد‪،‬‬‫برای فعال‌گری بدانیم‪« .‬فمینیسم» از چه زمانی تبدیل به واژه‌ای شد که نه‌تنها با شما‪ ،‬که از جانِب شما نیز حرف ‌‬
‫میزد؟ ما چه‌طور با گردآمدن در اطراِف این واژه‪ ،‬گرد هم آم‪..‬دیم و ب‪..‬ا‬ ‫که از هستِی شما یا از جانِب شما با هستی حرف ‌‬
‫توسلکردن به این واژه‪ ،‬به یک‌دیگر توسل کردیم؟ چنگ‌زدن ب‪..‬ه «فمینیس‪.‬م»‪ ،‬جنگی‪..‬دن ب‪..‬ه ن‪..‬اِم «فمینیس‪.‬م»‪ ،‬تجربه‌کردِن‬‫‌‬
‫رفتنهای فردف‪..‬رِد‬
‫‌‬ ‫بلندیهای فردفرِد خودمان‪ ،‬آمدن‌ها و‬
‫‌‬ ‫رفتنهای آن‪ ،‬تجربه‌کردِن پستی‌ها و‬
‫‌‬ ‫پستی و بلندِی آن‪ ،‬آمدن‌ها و‬
‫میدهد؟‬
‫میداد و ‌‬
‫خودمان‪ ،‬چه معنایی ‌‬

‫داستان [شخصی] من چیست؟ من هم مثل شما‪ ،‬داستان‌های زیادی دارم‪ .‬یک راه برای گفتِن داستاِن فمینیستی‌ام این اس‪..‬ت‬
‫مینش‪..‬ینیم‪ :‬پ‪..‬در در انته‪..‬ای م‪..‬یز‪،‬‬
‫خانوادهای گرد هم آمده‌اند‪ .‬ما همیشه در جای خودمان ‌‬
‫‌‬ ‫که از میز شروع کنم‪ .‬دوِر میز‪،‬‬
‫مینش‪..‬ینیم‪ ،‬انگ‪..‬ار‬
‫من در انتهای دیگر‪ ،‬دو خواهرم در یک سمت‪ ،‬و مادرم در سمتی دیگ‪..‬ر‪ .‬م‪..‬ا همیش‪..‬ه ب‪..‬ه همین ت‪..‬رتیب ‌‬
‫‪.‬اطرهی‬
‫همچ‪..‬نین خ‪‌ .‬‬ ‫سعی می‌کنیم تا چیزی به غیر از جا[ی نشستن]مان را محفوظ نگه داریم‪ .‬بله‪ ،‬خاطره‌ی کودکی را‪ .‬و ‌‬
‫میده‪.‬د‪ .‬ی‪.‬ک ه‪.‬رروزه‌ی ش‪.‬دید‪ :‬پ‪.‬درم‬ ‫تجربهی ه‪.‬رروزه را‪ ،‬هم‪.‬ان تج‪.‬ربه‌ای که ب‪.‬ه معن‪.‬ای دقی‪ِ.‬ق کلم‪.‬ه ه‪.‬ر روز روی ‌‬
‫‌‬
‫میدهیم‪ ،‬مادرم نیز غالبا خاموش است‪ .‬این شدت چه هنگامی تبدیل ب‪..‬ه‬ ‫پرسشهایی طرح می‌کند‪ ،‬من و خواهران‌ام پاسخ ‌‬
‫‌‬
‫َتِنش ‌‬
‫میشود؟‬

‫مسالههای خاص‪..‬ی فق‪..‬ط‬


‫‌‬ ‫میآیند‪ ،‬مکالمه‌های مودبانه‌ای می‌کنند و‬
‫از میز شروع کنیم‪ .‬دوِر این میز‪ ،‬خانواده‌ی من گرد هم ‌‬
‫میش‪..‬وی؛ فض‪..‬ا عص‪..‬بی می‌ش‪..‬ود‪.‬‬ ‫میکنی مساله‌دار است‪ .‬عص‪..‬بی ‌‬ ‫میگوید که تو فکر ‌‬
‫میتوانند طرح شوند‪ .‬کسی چیزی ‌‬ ‫‌‬
‫میگ‪..‬ویی ب‪..‬ه چ‪..‬ه‬
‫میدهی‪‌ .‬‬ ‫چهقدر سخت است که بخواهی تفاوت تو و آن را بیان کنی! تو احتماال با احتیاط و دقت جواب ‌‬ ‫‌‬
‫بهآرامی ن‪.‬یز ح‪.‬رف ب‪.‬زنی‪ ،‬ب‪.‬از هم حس «ُک فری‌ش‪.‬دن»‬ ‫گفتهاند مساله‌دار است‪ .‬حتی اگر ‌‬
‫آنها ‌‬ ‫میکنی که آن‌چه ‌‬
‫دلیل فکر ‌‬
‫میکند‪ .‬ت‪..‬و ب‪..‬ا بلن‪..‬د س‪.‬خن‌گفتن ی‪..‬ا اب‪..‬راز‬
‫حرفزدن ‌‬
‫‌‬ ‫میدهد و با نومیدی می‌فهمی که کسی دارد تو را وادار به‬
‫به‌ات دست ‌‬
‫دانستهای یعنی تو مشکل ایجاد کرده‌ای‪ .‬تو همان مشکلی‬ ‫‌‬ ‫نظرت‪ ،‬وضعیت را آشفته می‌کنی‪ .‬این‌که سخِن او را مشکل‌دار‬
‫میشوی که خودت ایجادش کرده‌ای‪.‬‬‫‌‬

‫میتوانن‪..‬د مالمت‌ات کنن‪..‬د‪ ،‬مالمت‌ات می‌کنن‪..‬د‪ .‬تج‪..‬ربه‌ی‬


‫میگ‪..‬یری‪ ،‬آن نگاه‌ه‪..‬ایی که ‌‬
‫وق‪..‬تی م‪..‬ورِد رد و تک‪..‬ذیب ق‪..‬رار ‌‬
‫مناسبتهای شادی‬
‫‌‬ ‫میتواند یک دنیا را از هم بپاشد‪ .‬خانواده‌ی تو گرِد میز نشسته‌اند؛ قرار است این نشستن‌ها‬
‫بیگانه‌شدن ‌‬
‫باشند‪ .‬ما سخت تالش می‌کنیم تا این مناسبت‌ها را شاد نگه داریم و سطِح میز را چنان برق بیاندازیم که تصویِر خوبی از‬
‫خانواده را در خود باز بتاباند‪ .‬چیزهای زیادی هست که نباید بگویی و بکنی و باشی تا این تصویر حفظ شود‪ .‬اگر چیزی‬
‫میشود‪ .‬تو هم علِت این بدنمایی می‌شوی‪ .‬تو‬ ‫بگویی و بکنی و باشی که تصویِر خانواده‌ی شاد را بازتاب ندهد‪ ،‬دنیا َبدَنما ‌‬
‫مسبباش خودت بودی‪ .‬شامی دیگر‪[ ،‬و مناسبِت شاد] خ‪..‬راب می‌ش‪..‬ود‪ .‬بیگانه‌ش‪..‬دن نس‪..‬بت ب‪..‬ه‬ ‫‌‬ ‫بدنماییای هستی که‬
‫‌‬ ‫همان‬
‫میدهد و چه چیزی را نه‪.‬‬ ‫میتواند فرصتی به تو دهد تا ببینی آن تصویر چه چیزی را بازتاب ‌‬ ‫یک تصویر‪‌ ،‬‬

‫میتواند بیگانه‌شدن نسبت به شادمانی باشد (گرچه فقط این نیست؛ اوه‪ ،‬خوشِی این‌که قادر باشی تا جایی که‬ ‫فمینیستشدن ‌‬
‫‌‬
‫به تو داده شده را ترک کنی!)‪ .‬ما وقتی شادمانی را در مجاورت با چیزهای درست و صحیح تجربه می‌کنیم‪ ،‬هم‌تراز [ب‪..‬ا‬
‫دیگران] قرار می‌گیریم؛ ما در جهِت درستی قرار گرفته‌ایم‪ .‬وقتی نت‪..‬وانیم از چیزه‪..‬ای درس‪ْ.‬ت تج‪..‬ربه‌ی ش‪..‬ادمانی داش‪..‬ته‬
‫میگیریم)‪ .‬شکاِف بین ارزِش عاطفِی ی‪..‬ک چ‪..‬یز‬ ‫باشیم‪[ ،‬از دیگران] بیگانه می‌شویم (از اجتماِع عاطفی [و شاد]‪ ،‬فاصله ‌‬
‫تجربهی آن چیز‪ ،‬خودش دربرگیرنده‌ی گستره‌ای از عواطف و هیجان‌ه‪.‬ا اس‪.‬ت؛ [ع‪.‬واطفی] که بس‪.‬ته ب‪.‬ه ن‪.‬وع‬ ‫‌‬ ‫و نحوه‌ی‬
‫میگیرند‪.‬‬
‫توضیحی که برای ُپرکردن این شکاف فراهم می‌کنیم‪ ،‬جهت ‌‬

‫میکنیم که چ‪..‬را این چ‪..‬یز نومیدکنن‪..‬ده اس‪..‬ت‪.‬‬ ‫توضیحهایی تولید ‌‬


‫‌‬ ‫اگر چیزی که قرار است ما را شاد کند‪ ،‬نومیدمان سازد‪،‬‬
‫حتما ضرورتی ندارد که اول شاد باشیم و بعد نومید شویم‪ .‬روِز عروسی را م‪..‬د نظ‪..‬ر بیاوردی‪..‬د؛ ح‪..‬تی پیش از این‌که این‬
‫زندگیات» است! اگ‪..‬ر آن روز برس‪..‬د و ش‪..‬ادمانی‌ای روی نده‪..‬د‪ ،‬چ‪..‬ه اتف‪..‬اقی می‌افت‪..‬د؟‬
‫‌‬ ‫مراسم روی دهد‪« ،‬شادترین روز‬
‫میگوی‪..‬د اگ‪..‬ر ع‪..‬روس در‬ ‫َارلی راسل هوچیلد در اثر کالسیِک خود «قلِب مدیریت‌ش‪..‬ده[‪ :‬کاالیی‌ش‪..‬دِن احس‪..‬اِس انس‪..‬انی]» ‌‬
‫میکن‪.‬د ی‪.‬ا به‌ط‪.‬ور‬‫روز عروسْی شاد نباشد و «افسرده و غمگین» باشد‪ ،‬در واق‪.‬ع دارد «ع‪.‬اطفه‌ی ن‪.‬ا‪-‬بج‪.‬ایی» را تجرب‪.‬ه ‌‬
‫عروسیات خراب نش‪..‬ود‪« :‬ع‪..‬روس که ش‪..‬کاِف بین‬ ‫‌‬ ‫نامناسبی عاطفی شده است‪ .‬باید احساِس درستی داشته باشی تا روِز‬
‫میکن‪..‬د ت‪..‬ا خ‪..‬ود را ش‪..‬اد س‪..‬ازد»‪ ]۲[.‬توان‪..‬ایِی ع‪..‬روس ب‪..‬رای‬
‫میکن‪..‬د‪ ،‬تقال ‌‬
‫واقعیاش را حس ‌‬
‫‌‬ ‫احس‪..‬اِس آرم‪..‬انی و احس‪..‬اِس‬
‫«محافظت از روِز عروسی» به این بستگی دارد که عروس بتواند عاطفه‌ی درستی از خودش نشان ده‪..‬د‪ .‬تص‪..‬حیح‌کردن‬
‫میتوان‪..‬د خ‪..‬ودش را ش‪..‬اد‬ ‫بیمیل‌شدن به عاطفه‌ی پیشین‪ :‬عروس وقتی دیگر حِس تیره‌روزی نداش‪..‬ته باش‪..‬د‪‌ ،‬‬ ‫احساس یعنی ‌‬
‫همچنان زنده بماند و فقط در حافظه باقی نماند‪ ،‬ی‪..‬ا اگ‪..‬ر کس‪..‬ی از‬ ‫میگیریم که اگر عاطفه‌ی پیشینی ‌‬ ‫سازد‪ .‬از این مثال یاد ‌‬
‫عاطفهی خاصی را در خودش بیدار کند ‪ ،‬دیگر ممکن نیست شادمانی را کامال و از صمیِم‬ ‫‌‬ ‫این ناراحت باشد که چرا باید‬
‫دل زندگی کند‪.‬‬

‫همیشه نمی‌توان شکاِف بین احساِس واقعی و احساِس متناسب را ُپر کرد‪ .‬البت‪..‬ه پش‪ِ.‬ت ت‪..‬یزِی این «نمی‌ت‪..‬وان»‪ ،‬ی‪..‬ک دنی‪..‬ا‬
‫امکان خوابیده است‪ .‬مگر نه این‌که فعال‌گری [اکتیویسم] میوه‌ی همین شکاف است؟ مگر نه این‌که فع‪..‬ال‌گری می‌خواه‪..‬د‬
‫این شکاف را باز کند و گشاد سازد؟ پرنکردن شکاف بین احساِس واقعی و احساِس متناسب شاید تولیدکننده‌ی یا همراه با‬
‫نمیکن‪..‬د؛‬
‫میتواند روایتی مضطرب از خود‪-‬تردیدی را تولید کند (چرا این چیز م‪..‬را ش‪..‬اد ‌‬ ‫حِس نومیدی باشد‪ .‬نومیدی نیز ‌‬
‫من چه مشکلی دارم؟) یا روایتی از خشم را تولید کند (چیزی که «قرار» اس‪..‬ت م‪..‬را ش‪..‬اد کن‪..‬د‪ ،‬عل‪..‬تی ب‪..‬رای نومی‪..‬دِی من‬
‫خوبدانستِن این چیزه‪..‬ا‬
‫‌‬ ‫متوجهی کسانی شود که با‬ ‫‌‬ ‫متوجهی آن چیز شود‪ ،‬یا ممکن است‬
‫‌‬ ‫میشود)‪ .‬خشِم شما ممکن است‬ ‫‌‬
‫غریبهها یا خارجی‌های عاطفی می‌شویم‪.‬‬ ‫‌‬ ‫لحظههایی‪ ،‬تبدیل به‬
‫‌‬ ‫به شما وعده‌ی شادمانی داده بودند‪ .‬ما در چنین‬

‫‪.‬ندلیتان را در‬
‫میکنند‪ .‬ش‪..‬ما ص‪‌ .‬‬
‫خارجیهای عاطفی کسانی هستند که عواطِف خارجی [و ناسازگار و مخالف] را تجربه ‌‬
‫‌‬
‫‪.‬ارهی ص‪..‬ندلی‌ها‬
‫میافتد؟ فعال‌گری عمدتا درب‪‌ .‬‬
‫صندلیتان را از دست بدهید چه اتفاقی ‌‬
‫‌‬ ‫میدهید‪ .‬اگر‬
‫میِز شادمانی از دست ‌‬
‫واژهی «‪[ »dissidence‬مخالفت و دگراندیشی] برگرفته از التین است؛ ‪«( dis‬جدا» و «سوا») و‬ ‫است‪ .‬برای نمونه‪‌ ،‬‬
‫‪«( sedere‬نشستن»)‪ .‬دگراندیش کسی است که جدا و سوا می‌نشیند‪ .‬یا دگراندیش کسی است که با نشستن روی صندلی‬
‫میده‪..‬د؛ ص‪..‬ندلِی ش‪..‬ما‪ ،‬ج‪..‬ای اختالف اس‪..‬ت‪ .‬من در «پدیدارشناس‪ِ.‬ی کوی‪..‬یر» آن‌ق‪..‬در‬
‫صندلیاش را از دس‪..‬ت ‌‬
‫‌‬ ‫و دوِر میز‪،‬‬
‫متوجهی کوییربودِن صندلی نشدم‪ .‬اما همان‌جا اش‪..‬اره کردم که اگ‪..‬ر م‪..‬ا از ب‪..‬دنی ش‪..‬روع کنیم که‬
‫‌‬ ‫درگیر میزها بودم که‬
‫بهکل متفاوت خواهد بود‪]۳[.‬‬ ‫میکنیم احتماال ‌‬
‫صندلیاش را از دست داده‪ ،‬دنیایی که توصیف ‌‬
‫‌‬
‫کشها (‪)Killjoys‬‬
‫خوشی ‌‬
‫‌‬

‫صندلیاش را در م‪.‬یِز ش‪.‬ادمانی از دس‪.‬ت بده‪.‬د‪ ،‬ممکن اس‪.‬ت نه‌تنه‪.‬ا ب‪.‬رای خ‪.‬وِد م‪.‬یز‪ ،‬که ب‪.‬رای اطرافی‪.‬ان و‬
‫‌‬ ‫وقتی کسی‬
‫نشستگان بر آن میز نیز تهدیدی باشد‪ .‬وقتی صندلی‌تان را از دست می‌دهید‪ ،‬احتمال‌اش هست که سِد راِه نشستگان شوید‪،‬‬
‫صندلیشان را حفظ کنند‪ .‬تهدید به از دست دادِن صندلی‪ ،‬می‌توان‪..‬د خوش ‪ِ.‬ی‬
‫‌‬ ‫میکنند تا‬
‫سِد راِه کسانی که تمام تالش‌شان را ‌‬
‫چهرهی خوشی‌ُک ِش فمینیستی را تشخیص دهیم! ‌‬
‫[میتوانیم بفهمیم که] فمینیس‪..‬ت‬ ‫‌‬ ‫میتوانیم‬
‫نشستن را بکشد‪ .‬حاال چه خوب ‌‬
‫چه حسی دارد! بیایید این چهره‌ی خوشی‌کِش فمینیستی را جدی بگیریم‪ .‬یکی از پروژه‌ه‪.‬ای فمینیس‪.‬تی می‌توان‪.‬د این باش‪.‬د‬
‫میتوان‪..‬د ش‪..‬کلی از برکن‪..‬اری و‬
‫خوشیکش هس‪..‬تند» ‌‬
‫‌‬ ‫«فمینیستها‬
‫‌‬ ‫که از خوشی‌کشی بگوید‪ .‬هر چند‪ ،‬شنیدِن این‌ حرف که‬
‫میت‪.‬وانیم در پاس‪.‬خ ب‪.‬ه این اته‪.‬ام [خوشی‌کش‪.‬ی]‬
‫اخراج باشد‪ ،‬اما از قضا همین برکناری یک ع‪.‬املیت را افش‪.‬ا می‌س‪.‬ازد‪‌ .‬‬
‫بگوییم «بله»‪.‬‬

‫زمینهی نقِد فمینیستی از شادمانی و این‌که شادمانی چه‌طور‬‫‌‬ ‫خوشیکِش فمینیستی زمانی معنا می‌یابد که آن را در‬ ‫‌‬ ‫چهره‌ی‬
‫میآورد‪ ،‬ب‪..‬ا ف‪..‬رض‬
‫برای توجیه هنجارهای اجتماعی در مقام خیر‌های اجتماعی (خیر اجتماعی چیزی است که ش‪..‬ادمانی ‌‬
‫میرود‪ ،‬ق‪..‬رار دهیم‪ .‬هم‪..‬ان‌طور که س‪..‬یمون دو ب‪..‬وار به‌دقت بی‪..‬ان کرده اس‪..‬ت‬ ‫این‌که شادمانی خودش خیر است) به کار ‌‬
‫میکند تا [دیگران] در آن [وضعیت] قرار گیرند»‪[.‬‬ ‫«همواره آسان می‌توان وضعیتی را شاد توصیف کرد که فرد آرزو ‌‬
‫‪ ]۴‬وقتی قبول نکنیم که در محِل این آرزو قرار بگیریم‪ ،‬ممکن است منجر به آن شود که شادمانی‌ای که آرزو شده را رد‬
‫کنیم‪ .‬درگیرشدن در فعال‌گرِی سیاسی بنابراین درگیرشدن در مبارزه‌ای علیه ش‪..‬ادمانی اس‪..‬ت‪ .‬ح‪..‬تی اگ‪..‬ر ب‪..‬رای چیزه‪..‬ای‬
‫متفاوتی داریم مبارزه می‌کنیم‪ ،‬حتی اگر دنیاهای متف‪.‬اوتی را می‌خ‪.‬واهیم بی‪..‬افرینیم‪ ،‬ممکن اس‪.‬ت مش‪.‬کالِت مش‪.‬ترکی پی‪..‬دا‬
‫کنیم‪ .‬آرشیِو فعال‌گرِی ما بنابراین آرشیِو ناشادی است‪ .‬کافی است به کاِر نقدی که پشِت سِر ما اس‪..‬ت فک‪..‬ر کنیم‪ :‬نق‪..‬دهای‬
‫فمینیس‪..‬تی ب‪..‬ه نقِش «خ‪..‬انِم خ‪..‬انه‌داِر ش‪..‬اد»؛ نق‪..‬دهای سیاه‌پوس‪..‬تان ب‪..‬ه اس‪..‬طوره‌ی «ب‪..‬رده‌ی ش‪..‬اد»؛ نق‪..‬دهای کوی‪..‬یر ب‪..‬ه‬
‫رومانتیکسازِی دگرجنسگرا و «برکِت خانگی» دانستِن آن‪ .‬مبارزه بر سِر شادمانی‪ ،‬افقی را فراهم می‌کند که ادعاه‪..‬ای‬ ‫‌‬
‫سیاسی در آن [افق] ساخته می‌شوند‪ .‬ما وارِث این افق هستیم‪.‬‬

‫میشود) حرکت کنیم‪،‬‬ ‫میخواهیم خالِف نظِم اجتماعی (که تحِت عنواِن نظِم اخالقی و نظِم شادمانی ازش پاسداری ‌‬ ‫وقتی ‌‬
‫میخواهیم موجِب ناشادی شویم‪ ،‬حتی اگر انگیزه‌ی مبارزه‌مان ناشادی نبوده باشد‪ .‬این‌که بخواهیم س‪..‬بِب ناش‪..‬ادی‬ ‫در واقع ‌‬
‫شویم‪ ،‬مساله‌ای است که با [انتخاِب] ف‪..‬رد و ب‪..‬ا نح‪.‬وه‌ی زیس‪.‬تِن زن‪..‬دگِی ف‪..‬ردی‌اش همبس‪.‬ته اس‪.‬ت (انتخ‪.‬اب‌نکردن «مس‪.‬یر‬
‫میش‪..‬ود)‪ .‬ب‪..‬رای نمون‪..‬ه‪،‬‬
‫شادمانیای است که در صورِت پیمودِن «مسیر درس‪..‬ت» ایج‪..‬اد ‌‬‫‌‬ ‫خیالشدِن‬
‫بی ‌‬‫درست» به معنای ‌‬
‫واکنشهای والدین به مساله‌ی آشکارسازی [همجنسگرایِی فرزند(انـ)ش‪..‬ان] می‌توان‪..‬د ش‪..‬کِل ص‪..‬ریحی ب‪..‬ه خ‪..‬ودش بگ‪..‬یرد‪:‬‬ ‫‌‬
‫والدین بابِت همجنسگرابودِن فرزندشان ناشاد نیستند‪ ،‬بل بابِت ناشادبودِن فرزندشان است که ناش‪.‬اد هس‪.‬تند‪ ]۵[.‬ح‪.‬تی اگ‪.‬ر‬
‫دوستشان دارید‪ ،‬زندگِی کوییر [یا دگرباِش جنسی] باز هم به معنای زیس‪..‬تن‬ ‫‌‬ ‫نخواهید که موجِب ناشادِی کسانی شوید که‬
‫میخواهیم خودمان را در مبارزه‌ای جمعی بیان‪..‬دازیم‪،‬‬ ‫میخواهیم موجِب ناشادی شویم‪ ،‬در واقع ‌‬ ‫با آن ناشادی است‪ .‬وقتی ‌‬
‫صندلیش‪..‬ان را در م‪..‬یِز ش‪..‬ادی از دس‪..‬ت‬
‫‌‬ ‫و با دیگرانی که مثِل ما بیگانه [با جریاِن غالب] هس‪..‬تند کار کنیم‪ .‬آن‌ه‪..‬ایی که‬
‫میتوانند یک‌دیگر را پیدا کنند‪.‬‬
‫دادهاند ‌‬
‫‌‬

‫دستگذاش‪..‬تن روی اق‪..‬دامات و حرکاِت‬‫‌‬ ‫برای همین‪ ،‬بیایید چهره‌ی خوشی‌کِش فمینیستی را جدی بگیریم‪ .‬آیا فمینیست‪ ،‬ب‪..‬ا‬
‫میکند که زی‪ِ.‬ر نش‪..‬انه‌ی عم‪..‬ومِی‬
‫میکشد؟ یا آیا فمینیست احساس‌های بدی را افشا ‌‬ ‫سکسیستی‪ ،‬خوشِی انسان‌های دیگر را ‌‬
‫میده‪.‬د‪ ،‬احس‪.‬اِس ب‪.‬د وارِد‬‫خش‪.‬ماش را ب‪.‬روز ‌‬
‫‌‬ ‫بیاثر شده؟ آیا وقتی کسی‬‫خوشْی پنهان شده یا [با خوشی] جایگزین شده یا ‌‬
‫میافتن‪..‬د‪ ،‬به‌ش‪..‬کِل خاص‪..‬ی‬
‫احساسهای بدی که از طریِق چیزها ب‪..‬ه گ‪..‬ردش ‌‬‫‌‬ ‫اتاق می‌شود؟ یا خشم همان لحظه‌ای است که‬
‫نهتنها با طرح‌کردِن موضوعاِت ناشادی چون سکسیسم بل با افش‪.‬ای این‌که‬ ‫میشوند؟ بنابراین‪ ،‬ذهِن فمینیستی ‌‬
‫وارِد سطح ‌‬
‫‪.‬تها‬ ‫نشانههای مخالفْت پایدار می‌ماند‪« ،‬در آن اتاق‪ ،‬افراِد دیگ‪..‬ر را افس‪..‬رده ‌‬
‫میکن‪..‬د»‪ .‬فمینیس‪‌ .‬‬ ‫‌‬ ‫شادمانی چه‌طور با زدودِن‬
‫میت‪..‬وان در‬
‫میکنن‪..‬د که ش‪..‬ادمانی را ‌‬ ‫ُک‬
‫می شند‪ :‬آن‌ه‪..‬ا این خی‪..‬ال را آش‪..‬فته ‌‬
‫حقیقتا خوشی [یا شادی] را به معنای مشخصی ‌‬
‫جاهای مشخصی پیدا کرد‪ .‬کشتِن خیال نیز کشتِن یک احساس است‪ .‬فقط این نیست که فمینیست‌ها ممکن اس‪..‬ت از چ‪..‬یزی‬
‫خرابکردِن شادِی دیگ‪..‬ران تلقی‬
‫‌‬ ‫نمیشوند‪ ،‬بل ناتوانِی ما در شادبودن نیز به معنای‬ ‫که قرار است موجِب شادی شود شاد ‌‬
‫میشود‪.‬‬
‫‌‬

‫بین منفی‌بودِن چهره‌ی خوشی‌کِش فمینیستی و این‌که چه‌طور با بدن‌های خاصی تحت عنوان بدن‌های منفی «روی‪..‬ارویی»‬
‫میگوی‪.‬د س‪.‬تم مس‪.‬تلزِم آن اس‪.‬ت که ش‪.‬ما نش‪.‬انه‌های‬
‫میتوان آن را بررسی کرد‪ .‬مرلین فرای ‌‬ ‫میشود‪ ،‬رابطه‌ای هست که ‌‬ ‫‌‬
‫میشود که لبخند‬‫شادبودن نسبت به وضعیتی که در آن هستید را نشان دهید‪ .‬وی می‌گوید «اغلب از افراد ستم‌دیده مطالبه ‌‬
‫دیدهبودن مس‪..‬تلزم آن‬
‫‪.‬تم ‌‬
‫بزنند و مسرور باشند‪ .‬اگر اجابت کنند‪ ،‬خشوع و رضایِت خود از وضعیت را نشان می‌دهن‪..‬د»‪ .‬س‪‌ .‬‬
‫سازگارییافتن را از خود نشان دهند‪ .‬از دید فرای «هر حالتی به‌غیر از شادترین‬
‫‌‬ ‫نشانههای‬
‫‌‬ ‫است که نشانه‌های شادمانی‪،‬‬
‫حالِت چهره‌ی ما‪ ،‬ما را در این خطر قرار می‌دهد که خشن یا تلخ یا خشمگین یا خطرناک تصور شویم»‪]۶[.‬‬

‫میشناس‪..‬ند‪ ،‬در واق‪..‬ع م‪..‬ا را در مق‪..‬وله‌ای سرس‪..‬خت و در مق‪..‬وله‌ی سرس‪..‬ختی گنجانده‌ان‪..‬د‪ .‬وق‪..‬تی ن‪..‬اِم‬
‫وقتی ما را فمینیس‪..‬ت ‌‬
‫میت‪.‬وان ب‪.‬ا او هم‪.‬راه ش‪.‬د‪ ،‬تفس‪.‬یر ش‪.‬ده‌اید»‪.‬‬ ‫میگذارید‪ ،‬یعنی «قبال تحت عن‪.‬وان کس‪.‬ی که به‌س‪.‬ختی ‌‬ ‫خودتان را فمینیست ‌‬
‫ناچارید نشانه‌های خیرخواهی و شادمانی را در خود نشان دهید تا نشان دهی‪..‬د که آدِم دش‪..‬وار و سرس‪..‬ختی نیس‪..‬تید‪ .‬ف‪..‬رای‬
‫میکند‪« :‬این یع‪..‬نی‪ ،‬دس‪..‬ت‌کم ممکن اس‪..‬ت از م‪..‬ا تص‪..‬وِر انس‪..‬انی را داش‪..‬ته‬ ‫تجربههایی اشاره ‌‬
‫‌‬ ‫برای توضیح این مساله‪ ،‬به‬
‫همچ‪..‬نین‬ ‫ناخوشآیند است‪ ،‬و همین نیز برای قطع‌کردِن مع‪..‬اِش او کافی اس‪..‬ت»‪‌ ]۷[.‬‬ ‫‌‬ ‫باشند که کارکردن با او «دشوار» یا‬
‫‪.‬تها خوش‪..‬ی‬ ‫میتوان شاهِد سرمایه‌گذاری در [و بهره‌ِک شی از] ناشادِی فمینیستی باشیم (این اسطوره که [می‌گوید] فمینیس‪‌ .‬‬ ‫‌‬
‫میش‪..‬وند‪ .‬این‬ ‫را می‌ُک شند چون از خوشی بی‌بهره هستند)‪ .‬گرایشی هست که باور دارد زناْن چون ناشاد هستند‪ ،‬فمینیست ‌‬
‫فمینیستها امک‪..‬ان ن‪..‬دارد‬
‫‌‬ ‫میشود‪ .‬این بدان معنا نیست که‬ ‫گرایش‪ ،‬در مقاِم دفاع از شادی و علیه نقِد فمینیستی وارِد عمل ‌‬
‫چهق‪.‬در چ‪.‬یز هس‪.‬ت که می‌ت‪.‬وان‬ ‫فمینیستشدن ممکن است به معنای آگاه‌شدن از این باش‪.‬د که در این جه‪.‬ان ‌‬ ‫‌‬ ‫ناشاد باشند؛‬
‫‪.‬اهیای که خ‪..‬ودداری از‬ ‫میت‪..‬وان خودآگ‪..‬اهِی ناش‪..‬ادبودن دانس‪..‬ت‪ ،‬خودآگ‪‌ .‬‬ ‫نسبت به‌شان ناشاد بود‪ .‬خودآگاهِی فمینیستی را ‌‬
‫میدانن‪..‬د‪،‬‬‫فمینیستها را انسان‌های ناش‪..‬ادی ‌‬‫‌‬ ‫میسازد‪ .‬نکته‌ی من این است که‬ ‫توجهیکردن] را ممکن ‌‬
‫‌‬ ‫بی‬
‫رویگرداندن [و ‌‬
‫‌‬
‫فمینیس‪.‬تها از آن‬
‫‌‬ ‫موقعیته‪.‬ای س‪.‬تیز و خش‪.‬ونت و ق‪.‬درت را ن‪.‬یز ناش‪.‬ادبودِن فمینیس‪.‬ت‌ها تعب‪.‬یر می‌کنن‪.‬د‪ ،‬و ن‪.‬ه این‌که‬
‫‌‬ ‫و‬
‫[موقعیتها] ناشاد هستند‪.‬‬
‫‌‬

‫علتهای ناشادبودن روی دهن‪.‬د‪ .‬م‪.‬ا بای‪.‬د ب‪.‬رای ناش‪.‬ادبودن‪ ،‬ت‪.‬اریخ تهی‪.‬ه کنیم‪ .‬بای‪.‬د در‬
‫مبارزاِت سیاسی می‌توانند بر سِر ‌‬
‫ناشادبودن به چیزی فراتر از منفیِت «نا‪ »-‬توجه کنیم‪ .‬تاریِخ وٰا ژه‌ی «ناشاد» ‌‬
‫میتواند درباره‌ی ناشادبودِن ت‪..‬اریِخ ش‪..‬ادی‪،‬‬
‫به ما بیاموزاند‪ .‬ناشاد‪ ،‬در اولیه‌ترین کاربردهای‌اش‪ ،‬به معنای مسبِب بدشانسی یا دردسر بود‪ .‬صرفا بعدها بود که معنای‬
‫بیچارگی و غم به خود گرفت‪ .‬از همین انتقاِل معنایی (از «ایجاِد ناشادی» ب‪..‬ه «توص‪..‬یِف [وض‪..‬عیت ی‪..‬ا‬ ‫حِس بدشانسی و ‌‬
‫میتوان چیزها یاد گرفت‪ .‬و باید یاد گرفت‪.‬‬
‫انسان] ناشاد») ‌‬

‫بیچ‪..‬اره ب‪..‬ه معن‪..‬ای‬


‫«بیچاره» نیز تبارشناسِی خودش را دارد؛ به معنای انسانی غریبه و تبعیدی و مطرود است‪‌ .‬‬ ‫واژهی ‌‬
‫‌‬
‫«انساِن دون و خوار»‪ ،‬در انگلیسِی کهن ساخته شد و گفته می‌شود که به «جایگاِه تاسف‌باِر مطرود» را نشان می‌دهد‪ .‬آیا‬
‫بیچ‪..‬اره تص‪..‬ور ش‪..‬ده‌اند گ‪..‬وش دهیم‪،‬‬
‫میتوانیم تاریِخ شادمانی را از نقطه‌نگاِه بی‌چاره بازنویسی کنیم؟ اگر به آن‌هایی که ‌‬‫‌‬
‫آنها دیگر به آن‌ها تعلق نداشته باشد‪ .‬اندوِه غریبه شاید به ما زاویه‌ی متفاوتی برای دیدِن ش‪..‬ادمانی بده‪..‬د؛‬
‫بیچارگِی ‌‬
‫شاید ‌‬
‫همچنین به این خاطر که از شادِی آش‪..‬نا و م‪..‬انوْس‬
‫غریبهبودن چیست و چه باید باشد‪ ،‬بل ‌‬ ‫‌‬ ‫نه فقط چون به ما یاد می‌دهد که‬
‫میکند‪.‬‬
‫آشناییزدایی ‌‬
‫‌‬
‫پدیدارشناسی به ما کمک می‌کند تا بکاویم که این [شادِی ] آن‌قدر آشنا و مانوس است که افش‪.‬ا نش‪.‬ده‪ .‬پدیدارشناس‪ِ.‬ی کوی‪.‬یر‬
‫نشان می‌دهد که این [شادِی ] آشنا و مانوْس برای کسانی که می‌توانند آن [شادِی آشنا] را زن‪.‬دگی کنن‪.‬د‪ ،‬افش‪.‬ا نش‪.‬ده اس‪.‬ت‪.‬‬
‫‪.‬یلهای‬
‫میتوان‪..‬د وس‪‌ .‬‬
‫‪.‬انهبودن از» ‌‬
‫نمیکنن‪..‬د‪« .‬بیگ‪‌ .‬‬
‫این [شادِی ] آشنا برای کوییرها و دیگران افشا شده‪ ،‬چ‪..‬ون آن را زن‪..‬دگی ‌‬
‫میتواند پروژه‌ی معرفتی‪ ،‬پروژه‌ی جهان‌سازی باشد‪.‬‬ ‫شبودن ‌‬ ‫خوشیُک ‌‬
‫‌‬ ‫برای «خودآگاهی از» باشد‪ .‬برای همین است که‬

‫میزهای فمینیستی‬

‫مطالبهی خشم باشد‪ ،‬مطالبه‌ای برای ایجاِد حِس خروش علیه اشتباه‌های جمعی‪ .‬ام‪.‬ا مهم اس‪.‬ت‬ ‫‌‬ ‫مطالبهی فمینیستی می‌تواند‬
‫‌‬
‫که هیجاِن فمینیستی را وارِد عرصه‌ی حقیقت نکنیم‪ :‬انگار که همیشه روشن و خودپیدا است که خشِم ما درس‪..‬ت [و ح‪..‬ق]‬
‫میتوان‪.‬د م‪.‬ا را ُمِح ق س‪.‬ازد‪ .‬م‪.‬ا‬
‫میتواند ستمگر شود؛ اشتباه است اگر بپنداریم که خشم ‌‬ ‫است‪ .‬وقتی خشم‪ ،‬محق می‌شود‪‌ ،‬‬
‫جایاش را به سیاسِت خشم بدهد‪[ :‬وقتی شادمانی را حِق خود ب‪..‬دانیم‪ ،‬این]‬ ‫میتواند ‌‬ ‫میدانیم که سیاسِت شادمانی چه ساده ‌‬ ‫‌‬
‫غریبهه‪..‬ا) که‬
‫‌‬ ‫خارجیه‪..‬ا‪،‬‬
‫‌‬ ‫میتواند خیلی سریع تبدیل به خشمی شود نسبت به دیگرانی (مه‪..‬اجرین‪،‬‬ ‫محقدانستِن شادمانی ‌‬‫‌‬
‫گرفتهاند‪ .‬نکته‌ی من این اس‪..‬ت که دقیق‪..‬ا ب‪..‬ه همین خ‪..‬اطر م‪..‬ا در براب‪ِ.‬ر‬
‫‌‬ ‫شادمانیای که «به‌حق» از آِن ما است را [از ما]‬
‫‌‬
‫چنین کاربرِد دفاعِی عاطفه‪ ،‬نمی‌توانیم از خودمان دفاع کنیم‪ .‬عواطف همیشه درست نیستند‪ ،‬حتی آن عواطفی که به نظر‬
‫آنها مح ‪ِ.‬ل مب‪..‬ارزه‬‫بیعدالتی قوت گرفته یا ناشی شده‌اند‪ .‬عواطِف فمینیستی‪ ،‬واسطه‌ای و مبهم هستند؛ ‌‬ ‫میآید از تجربه‌ی ‌‬‫‌‬
‫هستند‪ ،‬و ما باید در مبارزه علیه آن‌ها ثابت‌قدم بمانیم‪]۸[.‬‬

‫میرود‪ .‬م‪..‬ا فمینیس‪..‬ت‌ها‬


‫فضاهای فمینیستی‪ ،‬فضاهای عاطفی هستند؛ و در این فضاها تجربه‌ی همبستگی به‌سختی تحلی‪..‬ل ‌‬
‫صندلیمان را در میِز خانواده از دست داده‌ایم‪ ،‬ضرورتا به این نمی‌رس‪..‬یم که دوِر‬ ‫‌‬ ‫میزهای خاِص خودمان را داریم‪ .‬اگر‬
‫سیاهپوس‪ِ.‬ت خش‪..‬مگین ق‪..‬رار دهیم؛ هم‪..‬ان‬‫‪.‬یکِش فمینیس‪..‬تی را همردی‪ِ.‬ف چه‪..‬ره‌ی زِن ‌‬ ‫میت‪..‬وانیم چه‪..‬ره‌ی خوش‪‌ .‬‬
‫هم بنش‪..‬ینیم‪‌ .‬‬
‫فمینیستهای سیاه‌پوستی مانند آدری ُلرد[‪ ]۹‬و ِبل هوکز[‪ ]۱۰‬کاویده‌اندش‪ .‬زِن سیاِه خشمگین را‬ ‫‌‬ ‫نویسندهها و‬
‫‌‬ ‫چهره‌ای که‬
‫خوشیکش دانست؛ او‪ ،‬برای نمونه‪ ،‬ب‪.‬ا اش‪.‬اره‌کردن ب‪.‬ه ش‪.‬کل‌های نژادپرس‪.‬تِی سیاس‪ِ.‬ت فمینیس‪.‬تی‪ ،‬ح‪.‬تی خوش‪ِ.‬ی‬ ‫‌‬ ‫میتوان‬‫‌‬
‫مسالهای اشاره کند تا خوشی را بکشد‪ .‬به این وصِف ب‪..‬ل‬ ‫‌‬ ‫میکشد‪ .‬وی حتی مجبور هم نیست که به چنین‬ ‫فمینیستی را نیز ‌‬
‫هوکز گوش دهید‪« :‬گ‪..‬روهی از فع‪..‬االِن فمینیس‪..‬تِی سفیدپوس‪..‬ت که هم‌دیگ‪..‬ر را نمی‌شناس‪..‬ند در نشس‪..‬تی جم‪..‬ع می‌ش‪..‬وند ت‪..‬ا‬
‫نظریهی فمینیستی بحث کنند‪ .‬آن‌ها ش‪.‬اید به‌خ‪.‬اطر زن‪.‬انگِی مشترک‌ش‪.‬ان‪ ،‬حِس تعل‪.‬ق و پیون‪.‬د داش‪.‬ته باش‪.‬ند‪ ،‬ام‪.‬ا‬ ‫‌‬ ‫دربارهی‬
‫‌‬
‫میشود‪ ،‬فضای اتاق به نح‪ِ.‬و قاب‪..‬ل مالحظه‌ای تغی‪..‬یر خواه‪..‬د کرد‪ .‬زِن سفیدپوس‪..‬ت‪،‬‬ ‫همینکه زنی رنگین‌پوست وارِد اتاق ‌‬ ‫‌‬
‫کیفاش کوک نیست»‪]۱۱[.‬‬ ‫میشود و دیگر حال‌اش آسوده و ‌‬ ‫مضطرب ‌‬

‫میشوند‪ ،‬بل این اضطراب و تنش در جای دیگ‪..‬ری هم ق‪..‬رار‬ ‫احساسها «مضطرب و تنش‌آلود» ‌‬ ‫‌‬ ‫مساله فقط این نیست که‬
‫احساسیش‪.‬دن] ب‪..‬ه ب‪..‬دِن دیگ‪.‬ری نس‪.‬بت داده‬
‫‌‬ ‫گرفته‪ :‬وقتی [کسی] از س‪.‬وی ب‪..‬دن‌هایی دچ‪.‬ار احساس‪.‬ی می‌ش‪.‬ود‪ ،‬علِت [این‬
‫میکن‪..‬د‪ ،‬چ‪.‬ون ب‪..‬ر س‪ِ.‬ر راِه خوش‪.‬ی و همبس‪.‬تگِی آن گ‪..‬روه ق‪..‬رار‬
‫میشود‪ ،‬بدنی که خودش را بیرون از آن گروه احس‪.‬اس ‌‬ ‫‌‬
‫گرفت‪..‬ه اس‪..‬ت‪ .‬ب‪..‬دِن رنگین‌پوس‪ْ.‬ت علِت مضطرب‌ش‪..‬دن دانس‪..‬ته ‌‬
‫میش‪..‬ود‪ ،‬ب‪..‬دنی که فاق‪ِ.‬د فض‪..‬اِی مش‪..‬ترک اس‪..‬ت‪ .‬فمینیس‪ِ.‬ت‬
‫رنگینپوست حتی مجبور نبست که چیزی بگوید ت‪..‬ا اض‪..‬طراب و تنش ایج‪..‬اد کن‪..‬د! ص‪..‬رِف ن‪..‬زدیکی و مج‪..‬اورِت ب‪..‬دن‌ها‪،‬‬ ‫‌‬
‫چهطور به همین لمس‌ناپذیرِی یک فضا یا لمس‌پذیرِی‬ ‫موجِب تغییِر عاطفی می‌شود‪ .‬از این مثال یاد می‌گیریم که تاریخ‌ها ‌‬
‫میتوانند مش‪..‬ترک ش‪..‬وند که ب‪..‬ر س‪ِ.‬ر نق‪..‬اِط‬
‫میشوند‪ .‬فضاها زمانی ‌‬ ‫بدنهایی که انگار بر سِر راه قرار گرفته‌اند‪ ،‬خالصه ‌‬
‫‌‬
‫تنش [و اضطراب] توافق شده باشد‪.‬‬

‫میزند‪،‬‬
‫میتواند در همین سختی و دشوارِی یک وضعیت‪ ،‬حفظ شود‪ .‬وقتی زِن رنگین‌پوست از روی خشم حرف ‌‬ ‫تاریخ ‌‬
‫یعنی دارد جایگاِه شما را به‌عنوان علِت تنش و اضطراب تایید می‌کند؛ خشِم شما چیزی است که پیوند و عقِد اجتماعی را‬
‫میکن‪.‬د‪« :‬وق‪.‬تی زِن رنگین‌پوس‪.‬ت از روی خش‪.‬می ح‪.‬رف می‌زن‪.‬د که در‬ ‫میکند‪ .‬همان‌طور که ادری لرد توصیف ‌‬ ‫تهدید ‌‬
‫بسیاری از رابطه‌های ما با زناِن سفیدپوست جاری است‪ ،‬اغلب به ما می‌گویند که ما «حالِت درماندگی ایجاد می‌کنیم» یا‬
‫میشویم»»‪ ]۱۲[.‬افشاس‪..‬ازِی خش‪..‬ونت‪،‬‬ ‫«به زناِن سفیدپوست مدام حِس گناه می‌دهیم» یا «مانِع ارتباط و کنِش اعتمادآمیز ‌‬
‫تبدیل به سرچشمه و خاستگاِه خشونت می‌شود‪ .‬زِن رنگین‌پوست باید خشمی که به زِن سفیدپوس‪..‬ت دارد را ت‪..‬رک کن‪..‬د ت‪..‬ا‬
‫«واقعی»اش را] ادامه دهد‪.‬‬
‫‌‬ ‫بتواند [مسیِر اهداِف‬

‫میکند‪ .‬اس‪..‬تدالل‌های معق‪..‬ول و‬ ‫چهره‌ی زِن خشمگیِن سیاه‌پوست‪ ،‬چهره‌ای وهمی است که تاثیراِت خاِص خودش را تولید ‌‬
‫منطقی‪ ،‬تحِت عنواِن خشم‪ ،‬بی‌اثر و معزول می‌گردند (و البته خوِد خشم را نیز از هرگونه دلیل و منطق خالی می‌س‪..‬ازد)‬
‫میدانن‪..‬د که نه‌تنه‪..‬ا خش‪.‬مگین که‬ ‫[خش‪.‬مآلوِد ] ش‪.‬ما را همچ‪.‬ون تایی‪..‬ده‌ی این ‌‬
‫‌‬ ‫و شما را خشمگین می‌سازد؛ بنابراین‪ ،‬پاس‪ِ.‬خ‬
‫فمینیستهای رنگین‌پوست‪[ ،‬از س‪..‬وی دیگ‪..‬ران‬ ‫‌‬ ‫میشود گفت؛ خشِم‬
‫غیرمنطقی نیز هستید! همین نکته را جور دیگری هم ‌‬
‫ب‪..‬ه آن‌ه‪..‬ا] نس‪..‬بت داده ش‪..‬ده اس‪..‬ت‪ .‬ش‪..‬ما ممکن اس‪..‬ت از این ب‪..‬ابت خش‪..‬مگین باش‪..‬ید که نژادپرس‪..‬تی و سکسیس‪..‬م چه‌ط‪..‬ور‬
‫انتخابهای زندگِی زناِن رنگین‌پوست را کاهش داده است‪ .‬خشِم شما قضاوِت شما از اشتباه‌بودِن چیزی اس‪..‬ت‪ .‬ام‪..‬ا وق‪..‬تی‬ ‫‌‬
‫میدانند‪ .‬خشِم ش‪.‬ما ن‪.‬اوارد اس‪.‬ت؛ انگ‪.‬ار ش‪.‬ما چ‪.‬ون‬ ‫حرفهای شما را خشم ‌‬ ‫‌‬ ‫انگیزهی‬
‫‌‬ ‫حرفهای شما خشم تلقی شود‪ ،‬پس‬ ‫‌‬
‫بیع‪..‬دالتی‬‫فالنچیز مخالفید‪ ،‬و نه این‌که چون مخالِف فالن‌چیز هستید پس خش‪..‬مگینید‪ .‬ش‪..‬ما از این ‌‬ ‫خشمگین هستید پس با ‌‬
‫حرفه‪..‬ای ش‪..‬ما را خش‪..‬م دانس‪..‬ته‌اند‪ ،‬که این ن‪..‬یز ب‪..‬ه ن‪..‬وبه‌ی خ‪..‬ودش ب‪..‬اعث می‌ش‪..‬ود‬
‫‌‬ ‫میشوید که چرا انگ‪..‬یزه‌ی‬‫خشمگین ‌‬
‫اینکه آن‌ه‪..‬ا ش‪..‬ما‬
‫میشوید چون از ‌‬ ‫خشمتان درگیر ‌‬ ‫خشمتان جدا کنید‪ .‬شما با موضوِع ‌‬ ‫به‌سختی بتوانید خود را از موضوِع ‌‬
‫میکنی‪..‬د که‬‫میش‪..‬وید‪ ،‬در واق‪..‬ع داری‪..‬د تایی‪..‬د ‌‬
‫را درگیِر خشم کرده‌اند خشمگین هستید‪ .‬وق‪..‬تی از این درگیرش‪..‬دن خش‪..‬مگین ‌‬
‫‪.‬متان‬
‫آنها در خشمگین‌کردِن شما‪ ،‬حقیقِت «پشِت» حرِف شما است‪ ،‬که سِد راِه خشِم شما است‪ ،‬و نمی‌گ‪..‬ذارد خش‪‌ .‬‬ ‫ارتکاِب ‌‬
‫[خشمتان] سرانجام بگیرد‪ ،‬و بنابراین مسدود شده‌اید‪.‬‬
‫‌‬ ‫به سرانجام برسد‪ .‬نگذاشته‌اند‬

‫‪.‬گفتانگیِز ِام‪..‬ا آت‪..‬ا‬


‫میشوند‪ .‬شعر‪/‬نثِر ش‪‌ .‬‬
‫روانبودِن ارتباط ‌‬
‫‌‬ ‫میشوند‪ ،‬نقاطی که مانع از‬ ‫بدنها تبدیل به نقاِط انسداد ‌‬‫بعضی ‌‬
‫راویاش (سیسی‪ ،‬زنی سیاه‌پوست) مجبور است کار کن‪..‬د ت‪..‬ا م‪..‬ایه‌ی آس‪..‬ایِش‬‫‌‬ ‫خوشیکِش ما) را نگاه کنید که‬
‫‌‬ ‫آیدو (خواهِر‬
‫دیگ‪..‬ران را ف‪..‬راهم و حف‪..‬ظ کن‪..‬د‪ .‬ت‪..‬وی هواپیم‪..‬ا‪ ،‬مهمان‪..‬داِر سفیدپوس‪..‬تی سیس‪..‬ی را دع‪..‬وت می‌کن‪..‬د ت‪..‬ا ب‪..‬رود عقب‪ ،‬پیِش‬
‫نمیشناس‪..‬د‪ ،‬ام‪..‬ا مکث‬ ‫آنه‪..‬ا را ‌‬‫میخواهد بگوی‪..‬د که ‌‬
‫سیاهپوستی که سیسی نمی‌شناسدشان‪ .‬سیسی ‌‬ ‫«دوستاناش»‪ ،‬پیِش دو ‌‬
‫‌‬
‫آنها ملحق ش‪.‬وم‪ ،‬وض‪.‬عیِت افتض‪.‬احی ایج‪.‬اد می‌ش‪.‬ود‪ ،‬مگ‪.‬ر ن‪.‬ه؟ س‪.‬وای این‌که مهم‪.‬ان‌دار‬ ‫میکند‪« .‬اما اگر نپذیرم که به ‌‬ ‫‌‬
‫آشکارا تربیتی متمدنانه دارد‪ ،‬اما جوری کارآموزی دیده تا آسایِش همه‌ی مسافران را مد نظر قرار دهد»‪]۱۳[.‬‬

‫میشوی؟ همراه‌نشدن با آْن چه معن‪..‬ایی‬ ‫درمیآید‪ .‬آیا همراه و هم‌راِی آن ‌‬


‫‌‬ ‫در این‌جا‪ ،‬قدرت دقیقا در لحظه‌ی مکث به سخن‬
‫میشود‪ .‬حفِظ آسایِش عمومی مستلزم آن است که ب‪..‬دن‌های مشخص‪..‬ی‬ ‫افتضاحبودِن تو تعبیر ‌‬
‫‌‬ ‫میدهد؟ ایجادکردِن افتضاح‪،‬‬
‫‌‬
‫میزنی‪ ،‬وقتی جایگاهی که در آن‌ج‪..‬ا ق‪..‬رار داده ش‪..‬ده‌ای‬ ‫«با آن [نظِم عمومی] همراه شوند»‪ .‬وقتی از همراه‌شدن سر باز ‌‬
‫میشوی که ب‪..‬اعِث ن‪..‬اراحتِی دیگ‪..‬ران ش‪..‬ده‪ .‬درب‪..‬اره‌ی این‌که‬‫نمیپذیری‪ ،‬باعث و بانِی دردسر دانسته می‌شوی‪ ،‬کسی ‌‬ ‫را ‌‬
‫میشود؛ این مبارزه درباره‌ی این مس‪..‬اله‌ی ظ‪..‬اهرا‬ ‫احساسهای خوب و بد را به چه کسی نسبت بدهیم‪ ،‬مبارزه‌ای سیاسی ‌‬ ‫‌‬
‫موقعیته‪..‬ا و روی‪..‬دادها را‬
‫‌‬ ‫ساده است که چه کسی چه احساسی را به چه کسی عرضه می‌کند‪ .‬ما در حالی که مکان‌ه‪..‬ا و‬
‫میچس‪.‬بانیم‪ .‬و ب‪.‬دن‌ها بس‪.‬ته ب‪.‬ه این‌که ب‪.‬ا چ‪.‬ه احساس‪.‬ی‬ ‫ب‪.‬دنهای مشخص‪.‬ی ‌‬ ‫میکنیم‪ ،‬احس‪.‬اس‌های مشخص‪.‬ی ب‪.‬ه ‌‬ ‫توصیف ‌‬
‫میتوانند [تا ابد] در آن احساس گیر بیافتند [و تا ابد با آن احساْس بازنمایی شوند]‪.‬‬
‫میکنیم‪‌ ،‬‬
‫همبستهشان ‌‬
‫‌‬

‫سِد راه شدن‬

‫میشود‪ .‬یا شاید کس‪..‬ی اس‪..‬ت که ص‪..‬رفا ت‪..‬وی راه ایس‪..‬تاده – اگ‪..‬ر قبال‬‫خوشیُک ش‪ :‬کسی است که سِد راِه شادمانِی دیگران ‌‬ ‫‌‬
‫به‌عنوان آدمی دیده شده باشید که توی راه ایستاده‪ ،‬در واقع توی راه ایستاده‌اید‪ .‬صرِف وروِد شما به اتاق می‌تواند ی‪..‬ادآوِر‬
‫تاریخهایی باشد که «سِد راِه» ِاشغاِل آن اتاق بوده‪ .‬چه تعداد از داس‪..‬تان‌های فمینیس‪..‬تی درب‪..‬اره‌ی اتاق‌ه‪..‬ا و کس‪..‬انی که آن‬
‫‌‬
‫میسازند‪ ،‬هستند؟ وق‪..‬تی واردش‪..‬دن ب‪..‬ه ات‪..‬اق مس‪..‬اوی اس‪..‬ت ب‪..‬ا ب‪..‬ر س‪ِ.‬ر راه ق‪..‬رار‬
‫اتاق‌ها را اشغال کرده و کسانی که اتاق ‌‬
‫میتوان بر حسِب سیاسِت خودس‪.‬ری بازاندیش‪.‬ید‪.‬‬ ‫چهرهی خوشی‌کش را ‌‬ ‫‌‬ ‫میکنید؟‬
‫میافتد و شما چه کار ‌‬
‫گرفتن‪ ،‬چه اتفاقی ‌‬
‫پیشتر گفتم که آرشیِو فعال‌گری آرشیوی ناشاد اس‪..‬ت‪ ،‬آرش‪..‬یوی اس‪..‬ت حاص‪ِ.‬ل س‪..‬عِی کس‪..‬انی که می‌خواهن‪..‬د علی‪..‬ه ش‪..‬ادی‬ ‫‌‬
‫مبارزه کنند‪ .‬ما می‌توانیم این مبارزه را بر حسِب کسانی از نو توصیف کنیم که می‌خواهند خودسر باشند‪ .‬آرش‪..‬یِو ناش‪..‬اد‪،‬‬
‫آرشیِو خودسری است‪.‬‬

‫بیایید به عقب بازگردیم‪ :‬بیایید بشنویم چه چیزی و چه کس‪.‬ی پش‪ِ.‬ت س‪ِ.‬ر م‪.‬ا اس‪.‬ت‪ .‬الیس واکر «زن‌گ‪.‬را»(‪ )۱‬را این‌گون‪.‬ه‬
‫میکن‪.‬د «فمینیس‪ِ.‬ت سیاه‌پوس‪.‬ت ی‪.‬ا فمینیس‪ِ.‬ت رنگین‌پوس‪.‬ت … معم‪.‬وال ب‪.‬ه رفت‪.‬اِر عص‪.‬بانی‌کننده ی‪.‬ا متهوران‪.‬ه ی‪.‬ا‬ ‫توصیف ‌‬
‫ژرفتر از آن‌چه [درِک ] «خوب» تلقی می‌شود‪ ،‬بداند‪… .‬‬ ‫‌‬ ‫بیشتر و‬
‫میخواهد ‌‬‫شجاعانه یا خودسر اشاره دارد‪[ .‬زن‌گرا] ‌‬
‫[میخواهد] مسووالنه و جدی [رفتار کند]»‪ ]۱۴[.‬جولیا پنه‌لوپ‪.‬ه لزبینیس‪.‬م را خودس‪.‬ری توص‪.‬یف می‌کن‪.‬د‪« :‬ل‪.‬زبین علی‪.‬ه‬ ‫‌‬
‫میایستد که ثمره‌ی تخی‪ِ.‬ل مردان‪.‬ه اس‪.‬ت‪ .‬وق‪.‬تی [م‪.‬ا زن‪.‬ان] زن‪.‬دگِی خ‪.‬ود را مطالب‪.‬ه می‌کنیم‪ ،‬چ‪.‬ه مای‪.‬ه خودس‪.‬ری‬ ‫جهانی ‌‬
‫داریم!»‪ ]۱۵[.‬فمینیس‪ِ.‬م رادیک‪.‬اِل م‪..‬رلین ف‪..‬رای از ص‪.‬فِت خودس‪.‬ر اس‪.‬تفاده می‌کن‪..‬د‪« :‬تولی‪ِ.‬د خودس‪ِ.‬ر معن‪..‬ای جدی‪..‬د‪ ،‬تولی‪ِ.‬د‬
‫مکانهای(‪ )۲‬جدیِد معنا‪ ،‬و شیوه‌های جدیِد بودن‪ ،‬در زمانه‌ای چنین خطرن‪..‬اک و مهل‪..‬ک‪ ،‬گوی‪..‬ا به‪..‬ترین امی‪..‬دی اس‪..‬ت که‬ ‫‌‬
‫میتوانیم داشته باشیم»‪[ ]۱۶[.‬پس‪ ]،‬خودسرْی جسارت است و علیه چیزی ایستادن و آفرینندگی‪.‬‬ ‫‌‬

‫میش‪..‬ود‪« :‬تایی‪..‬دکردن ی‪..‬ا‬


‫میتوانیم بفهمیم که خودسری چه هنگام پدی‪..‬دار ‌‬ ‫اگر تعریِف میانگینی از خودسری داشته باشیم‪‌ ،‬‬
‫تمایل به تاییدکردِن خواسِت خود علیه متقاعدسازی یا راهنمایی یا دستوردهی؛ بدون توجه به دلیل و منطق‪ ،‬خواسِت ف‪..‬رد‬
‫خ‪.‬ود‪-‬خ‪.‬واهیکردن و‬
‫‌‬ ‫مصممبودِن فرد ب‪.‬ه این‌که راِه خ‪.‬ود را ب‪.‬رود؛ به‌ط‪.‬رز لجوج‪.‬انه‌ای‬
‫‌‬ ‫اجازه یابد که بر او حاکم شود؛‬
‫نابهنجاریکردن»‪ .‬لجوج یا نابهنجار نامیده می‌شوید چون دلیل و منط‪ِ.‬ق دیگ‪.‬ران قانع‌ت‪.‬ان نس‪.‬اخته؟ [این جمل‪.‬ه] برای‌ت‪.‬ان‬
‫‌‬
‫‪.‬ماجتکردن ب‪..‬ر ب‪..‬ودن اس‪..‬ت؛‬
‫‌‬ ‫میخورید‪ ،‬انگار بودِن شما س‪.‬‬
‫آشنا نیست؟ پیش‌تر شنیده بودیدش؟ هربار که اتهاِم خودسری ‌‬
‫میتوان‪.‬د‬
‫نمیپذیرید که از راه کنار بروید‪ ،‬بی‌خیال شوید‪ ،‬و به راه‌تان ادامه ندهید‪ .‬آیا اتهامی که ب‪.‬ه م‪.‬ا می‌زنن‪.‬د ‌‬
‫در واقع ‌‬
‫میت‪..‬وانیم این اته‪..‬ام را‬
‫یکجور مسوول‌بودن باشد؟ اگر اتهاِم خودس‪..‬ری می‌خ‪..‬وریم‪‌ ،‬‬ ‫همان اتهاِم مد نظِر الیس واکر باشد‪‌ ،‬‬
‫قبول کنیم و [در جهِت هدِف خودمان] به حرکت‌اش بیاندازیم‪.‬‬

‫میپیم‪..‬اییم‬
‫میشود‪ ،‬پس شاید مجبوریم که خودسر بشویم تا بتوانیم راهی که ‌‬ ‫میپیماییم «راِه اشتباه» تصور ‌‬
‫اگر راهی که ‌‬
‫را ادامه دهیم‪ .‬ما همگی با تجربه‌ی «راِه اشتباهی رفتن» در خیِل جمعیت‪ ،‬آشنا هستیم‪ .‬همه گویا دارند مسیِر مخالِف شما‬
‫را می‌پیمایند‪ .‬هیچ‌کسی در آن جمعیت مجبور نیست که به جای شما [دیگران را] ُهل بدهد یا تنه بزند ت‪..‬ا ن‪..‬یروی حرکتِی‬
‫تنهزننده) را بفهمید‪ .‬شما برای پیش‌رفتن باید دشوارتر از کسانی که مس‪..‬یِر درس‪..‬ت را‬
‫ُهلدهنده و ‌‬
‫جمعِی جمعیت (نیروی ‌‬
‫میپیمایند‪[ ،‬جمعیت را] هل دهید‪ .‬بدنی که «مسیِر اشتباهی را طی می‌کند» ب‪..‬دنی اس‪..‬ت که «در مس‪..‬یِر » خواس‪..‬تی ق‪..‬رار‬
‫‌‬
‫بدنها همین پافشاری و س‪..‬ماجِت محض‪،‬‬ ‫میگیرد که در نتیجه‌ی نیروی حرکتِی [آن جمعیت] به وجود آمده‪ .‬برای برخی ‌‬ ‫‌‬
‫همین «ثابت‌قدمانه ادامه‌دادن» مستلزِم تالش و کاِر عظیمی است‪ ،‬تالشی که ممکن است در نظ ‪ِ.‬ر دیگ‪..‬ران «کله‌ش‪..‬قی» و‬
‫راهرفتن‪ .‬شما باید ِسِم ج باشید تا خالِف جریان بروید؛ شما چون س‪..‬مج‬
‫«لجاجت» باشد‪ ،‬سماجتی باشد برای خالِف جریان ‌‬
‫میروی‪.‬د‪ .‬پ‪.‬ارادوکِس زن‪.‬دگی‪ :‬ش‪.‬ما بای‪.‬د هم‪.‬ان‬ ‫میکنند که خالِف جری‪.‬ان داری‪.‬د ‌‬
‫و ُمِص ر هستید‪ ،‬پس دیگران شما را متهم ‌‬
‫دربارهی بودِن شما حکم داده شده است‪.‬‬
‫‌‬ ‫چیزی بشوید که‬

‫آدمهای تنها و بی‌کس خالِف َکَش ْنِد اجتماعی ح‪..‬رکت ‌‬


‫میکنن‪..‬د‪ .‬در هم‪..‬ان ح‪..‬ال‪،‬‬ ‫ضروری است که نپنداریم خودسری یعنی ‌‬
‫میتوان اشاره کرد که امِر اجتماعی نیز می‌تواند به‌مثابه‌ی یک نیرو تجربه شود‪ :‬وقتی سعی می‌کنید دربراب‪ِ.‬ر ی‪.‬ک ن‪.‬یرو‬ ‫‌‬
‫میکنی‪..‬د‪ .‬این هم‪..‬ان تج‪.‬ربه‌ی «علی‪..‬ه [چ‪.‬یزی] ق‪..‬رار‬
‫مقاومت و ایس‪.‬تادگی کنی‪..‬د‪ ،‬ب‪..‬ه مس‪.‬تقیم‌ترین ش‪.‬کلْی آن ن‪..‬یرو را حس ‌‬
‫ناماش خودسری است‪ ،‬و برای همین است که سیاسِت خودسر باید سیاس‪.‬تی جمعی باش‪.‬د‪ .‬ام‪ِ.‬ر جمعی را‬ ‫گرفتن» است که ‌‬
‫[باهمبودِن ] کسانی‬
‫‌‬ ‫در این‌جا نباید یک اساس و انگیزه‌ی [یک حرکت] دانست‪ .‬بل‪ ،‬خودسرْی یک باهم‌بودِن جمعی است‪،‬‬
‫میکنی‪..‬د‪ ،‬بای‪..‬د‬
‫میکنند‪ .‬وقتی خالِف جریاِن چیزها ح‪..‬رکت ‌‬ ‫که برای ایجادکردِن یک اساس و انگیزه‌ی دیگر دارند مبارزه ‌‬
‫مورِد حمایت و پشتیبانی قرار بگیرید‪ .‬برای همین است که سیاسِت کوییِر فمینیستی را سیاس‪ِ.‬ت میزه‪..‬ا می‌دانم‪ :‬میزه‪..‬ا از‬
‫میکنیم که دیگ‪.‬ران آن [زن‪..‬دگی] را کله‌ش‪.‬قی ی‪..‬ا لج‪.‬اجت‬ ‫میکنن‪..‬د‪ ،‬و وق‪..‬تی ج‪.‬ور زن‪..‬دگی ‌‬
‫آییها حم‪..‬ایت ‌‬
‫گردهم ‌‬
‫‌‬ ‫[تشکیِل ]‬
‫میپندارند‪ ،‬پس نیازمنِد حمایت هستیم‪.‬‬
‫‌‬

‫همچ‪.‬نین‬ ‫اینج‪.‬ا] ‌‬‫میکنن‪.‬د‪ .‬رفتن [در ‌‬ ‫بدنهایی است که دارن‪.‬د در ی‪.‬ک جهت ح‪.‬رکت ‌‬ ‫جریان [غالب] همانا تاثیر و نتیجه‌ی ‌‬
‫‪.‬ردهمآیِی میزه‪..‬ا در مق‪..‬اِم ابژه‌ه‪..‬ای‬
‫گردهمآیی باشد‪ :‬برای مثال‪ ،‬گ‪‌ .‬‬
‫‌‬ ‫میتواند تاثیِر همه‌ی نوع‌های‬
‫گردهمآمدن است‪ .‬جریان ‌‬
‫‌‬
‫میکنن‪..‬د‪ .‬باره‪..‬ا ش‪..‬ده که تج‪..‬ربه‌ی این را داش‪..‬ته باش‪..‬م که زوجی‬ ‫آییه‪..‬ای انس‪..‬انی حم‪..‬ایت ‌‬
‫گردهم ‌‬
‫‌‬ ‫خویش‪..‬اوندی که از‬
‫همچنان منتظ‪..‬ر و س‪..‬رپا! ب‪..‬رای ب‪..‬رخی از آدم‌ه‪..‬ا‪ ،‬بای‪..‬د‬
‫دگرجنسگرا وارِد اتاق شوند و یک‌راست سِر میز بنشینند‪ ،‬اما من ‌‬
‫‪.‬تتان‬‫دریافتکننده‌ی یک کنِش اجتماعی شوید‪ ،‬شاید مجبور شوید که حضورتان را اعالم کنید‪ ،‬دس‪‌ .‬‬ ‫‌‬ ‫سمج و لجوج باشید تا‬
‫را ببرید باال و تکان دهید و بگویید‪« :‬من این‌جا هستم!»‪ .‬برای برخی دیگر‪ ،‬فقط کافی است که خودی نشان دهی‪..‬د‪ ،‬چ‪..‬ون‬
‫تفاوتگذاری‪.‬‬
‫‌‬ ‫پیآمدهای ناموزوِن این‬ ‫قبال جایی پشِت میز به شما اختصاص یافته است‪ .‬خودسرْی وصفی است از ‌‬

‫‪.‬بتدادِن ع‪..‬اطفه‌ای منفی ب‪..‬ه ب‪..‬دن‌هایی اس‪..‬ت که ب‪..‬ر س‪..‬ر راه ایس‪..‬تاده‌اند‪ ،‬ب‪..‬دن‌هایی که‬
‫نس‪..‬بت‌دادِن خودس‪..‬ری مس‪..‬تلزِم نس‪‌ .‬‬
‫نسبتدادِن خودسری بنابراین اتهام به کشتِن خوشی است‪ .‬گفتگوه‪..‬ا و مکالمه‌ه‪..‬ا ن‪..‬یز‬ ‫‌‬ ‫رفتنشان «خالف جریان» است‪.‬‬ ‫راه‌ ‌‬
‫جری‪..‬ان هس‪..‬تند‪ :‬آن‌ه‪..‬ا هم اشباع‌ش‪..‬ده هس‪..‬تند‪ .‬این اشباع‌ش‪..‬دگی را تحِت ن‪..‬اِم فض‪..‬ا می‌فهمیم‪ .‬وق‪..‬تی کس‪..‬ی نس‪..‬بِت خودس‪..‬ری‬
‫جلس‪.‬هها ده‪.‬ان‬
‫‌‬ ‫میکند»‪ .‬همکاری به من می‌گفت که فقط کافی اس‪.‬ت در‬ ‫میگیرد‪ ،‬در واقع کسی است که «فضا را خراب ‌‬ ‫‌‬
‫باز کند و چیزی بگوید تا پلک نازک کنند و بگویند «اه‪ ،‬دوباره او آم‪.‬د»‪ .‬تج‪.‬ربه‌ی من در مق‪.‬اِم ی‪.‬ک دخ‪.‬تِر فمینیس‪.‬تی در‬
‫کردنه‪..‬ا ب‪..‬ه من ی‪..‬اد داده اس‪.‬ت‪ .‬م‪..‬ا این [رفت‪..‬ار] را خ‪.‬وب‬
‫خ‪.‬انواده‌ای مرس‪.‬وم‪ ،‬چیزه‪..‬ای زی‪..‬ادی درب‪..‬اره‌ی این پلک‌نازک‌ ‌‬
‫راهان‪..‬داز» تلقی می‌ش‪..‬وی‪،‬‬‫میشناسیم‪ .‬هر طور که صحبت کنی‪ ،‬اگر در مقاِم یک فمینیست صحبت کنی‪ ،‬معم‪..‬وال «بحث ‌‬ ‫‌‬
‫فراهمکردِن نقطه‌ی تنش‪.‬‬ ‫‌‬ ‫میسازد‪ .‬خودس‪..‬ربودن یع‪..‬نی‬ ‫میشوی که شکنندگِی صلح و آرامش را پریشان ‌‬ ‫یعنی کسی تلقی ‌‬
‫میچسبد‪.‬‬‫سیریششدن است‪ :‬خودسری‪ ،‬اتهامی است که ‌‬ ‫‌‬ ‫خودسری‪،‬‬

‫میتوانیم ادعا کنیم که خودس‪..‬ری ی‪..‬ک انگ‪..‬یزه ی‪..‬ا‬


‫متهمشدن به خودسربودن یعنی مسبِب مشکل و دردسر بودن‪ ،‬پس ‌‬ ‫اگر ‌‬
‫ه‪..‬دِف سیاس‪..‬ی اس‪..‬ت‪ .‬تاریخ‌ه‪..‬ای فمینیس‪..‬تِی کوی‪..‬یر‪ ،‬پ‪..‬ر از س‪..‬وژه‌هایی اس‪..‬ت که خ‪..‬ود را خودس‪..‬ری اعالم کرده‌ان‪..‬د‪« .‬‬
‫)‪ Heterodoxy Club»(۳‬را در نظر بگیرد که در محله‌ی گرینویچ‌ویلیج در اوایل سده‌ی بیستم بود و باشگاهی برای‬
‫دگرکیشی‪ .‬همان‌طور که جودیت شوارتز درباره‌ی تاریِخ شگفت‌انگیِز این باشگاه نوشته است‪ ،‬آن‌ها خود را «گروِه‬ ‫زناِن ‌‬
‫میکردند‪ ]۱۷[.‬دگر‌کیشی «با باوره‪.‬ای پذیرفته‌ش‪.‬ده س‪.‬ازگاری ن‪.‬دارد‪ ،‬ی‪.‬ا عقای‪ِ.‬د ن‪.‬ا‪-‬‬
‫کوچکی از زناِن خودسر» توصیف ‌‬
‫راستکیشی دارند»‪ .‬خودسربودن یعنی این‌که بخواهی ناموافقی‌ات را اعالم کنی‪ ،‬و خ‪..‬ودت را در ن‪..‬اموافقت ق‪..‬رار دهی‪.‬‬ ‫‌‬
‫میگ‪..‬وییم‪ ،‬آف‪..‬رینِش زن‪..‬انی بس‪..‬یار‬
‫میتواند به معنای ناگواربودن و مغایربودن باشد‪ .‬فمینیسمی که م‪..‬ا ‌‬
‫ناموفقتکردن حتی ‌‬
‫‌‬
‫ناگوار و مغایر است‪.‬‬

‫میخواهن‪.‬د بدن‌ش‪.‬ان را ب‪.‬ر س‪ِ.‬ر راه ق‪.‬رار دهن‪.‬د‪،‬‬ ‫تاریخهای سیاسِی تظاهرات و اعتصابات‪ ،‬تاریخ‌های آن‌ه‪.‬ایی اس‪.‬ت که ‌‬ ‫‌‬
‫انسانها را و هم‌چ‪..‬نین جری‪..‬اِن گس‪..‬ترده‌ی ی‪..‬ک اقتص‪..‬اد را َس د‬
‫‌‬ ‫بدنشان را به نقاِط انسدادی تبدیل کنند که جریاِن آمد و شِد‬‫‌‬
‫میخواه‪..‬د هم‪..‬راه ب‪..‬ا جری‪..‬ان نش‪.‬ود‪ ،‬ب‪..‬ل‬
‫میشود‪ ،‬یعنی [فرد یا گروه] نه فق‪.‬ط ‌‬ ‫سیاستورزی ‌‬
‫‌‬ ‫سازد‪ .‬وقتی خودسرْی سبِک‬
‫ن‪.‬ابترین ش‪.‬کِل خودس‪.‬ری دانس‪.‬ت‪ :‬ب‪.‬دنی که ع‪.‬املیت‌اش را ب‪.‬ا‬ ‫میتوان اعتصاِب غذا را ‌‬ ‫میخواهد علِت انسداِد آن شود‪‌ .‬‬ ‫‌‬
‫میکند‪ ،‬انسدادی که از دیِد دیگران ی‪..‬ک خ‪.‬ود‪-‬انس‪.‬دادی اس‪.‬ت‪ ،‬انس‪.‬داِد عب‪..‬ور ب‪..‬ه دروِن‬ ‫تقلیلدادِن خود به یک انسداد بیان ‌‬‫‌‬
‫میخواهند بدن‌شان را بر سِر راه قرار دهند‪.‬‬‫بدن‪ .‬تاریخ‌های خودسری‪ ،‬تاریِخ کسانی است که ‌‬

‫شکلهای سیاسِی خودآگاهی را می‌توان یک‌نوع خودسری دانست‪ :‬نه‌تنها دشوار است که درباره‌ی چ‪..‬یزی ح‪..‬رف زد که‬
‫‌‬
‫یک دیدگاه بیرون‌اش گذاشته‪ ،‬بل باید بخواهیم که مانِع این بیرون‌گذاشتن نیز بشویم‪ .‬بحِث فمینیسِم موج‪-‬دومی (مارکسیسم‬
‫میکنم باید در این‌جا واردش کرد – این اس‪..‬ت که [بای‪..‬د] ب‪..‬ه خودآگ‪..‬اهِی سیاس‪..‬ی دس‪..‬ت‬ ‫و سیاسِت سیاه‌پوست) – که فکر ‌‬
‫‪.‬زایشدادِن خودآگ‪..‬اهی‪ ،‬جنبه‌ی ض‪..‬رورِی کاِر جمعِی سیاس‪..‬ی اس‪..‬ت‪ .‬ایج‪..‬ادکردن و اف‪..‬زایش‌دادِن‬ ‫‌‬ ‫ی‪..‬افت‪ :‬ایج‪..‬ادکردن و اف‪.‬‬
‫گذاشتهشدن است‪ .‬اگ‪..‬ر نقطه‌ی بیرون‌گذاش‪..‬تن اس‪..‬ت که‬ ‫‌‬ ‫خودآگاهْی دشوار است چون خودآگاهی باید خودآگاهی از بیرون‌‪-‬‬
‫قدرِت ِاشغاِل یک فضا را [به کسی] می‌دهد (با پنهان‌س‪..‬اختِن نش‪..‬انه‌های ِاش‪..‬غال‪ِ ،‬اش‪..‬غال بازتولی‪..‬د می‌ش‪..‬ود)‪ ،‬پس ایج‪..‬اد و‬
‫افزایِش خودآگاهْی مقاومتی دربرابر یک ِاشغال است‪.‬‬

‫میتواند خودسری باشد‪ :‬انگ‪..‬ار س‪..‬خن‌گفتن از‬ ‫نامبردن از نژادپرستی نیز ‌‬‫نمونهی نژادپرستی را مد نظر قرار دهید‪ .‬حتی ‌‬
‫‌‬
‫تفرقهها تفرقه‌افکنی است‪ .‬با فرض این‌که نژادپرستی از خودآگاهِی اجتماعی بیرون گذاشته شده اس‪.‬ت‪ ،‬انگ‪.‬ار اگ‪..‬ر کس‪.‬ی‬ ‫‌‬
‫میکند‪ .‬یاد گرفته‌ایم که هر ن‪..‬وع س‪..‬خنی درب‪..‬اره‌ی نژادپرس‪..‬تی تحِت‬
‫«آن را پیش بکشد» در واقع دارد آن را وارِد هستی ‌‬
‫میشود‪ :‬انگار خشِم او از نژادپرستی است که غریبه‌ش‪..‬دِن فمینیس‪..‬تی‬ ‫سیاهپوسِت خشمگین دانسته ‌‬
‫چهرهی زِن ‌‬
‫‌‬ ‫عنوان نفوِذ‬
‫پسگرفتن است‪ .‬تصدیق‌کردن همانا راه‌دادن و واگ‪..‬ذارکردن اس‪..‬ت‪ .‬اغلب‬ ‫را سبب شده‪ .‬بیرون‌گذاشتن همانا عقب‌راندن یا ‌‬
‫عقبنشینِی نژادپرستی را تصدیق کنند‪ :‬از ما خواسته می‌ش‪.‬ود ت‪..‬ا ب‪..‬ا «عقب‌ران‪..‬دِن‌»‬
‫میشود تا ‌‬ ‫پوستها خواسته ‌‬
‫‌‬ ‫رنگین‬
‫‌‬ ‫از‬
‫میش‪..‬ود که م‪..‬ا هم ب‪..‬ه تن‪..‬وع [و‬‫میخواهند‪ .‬اغلب از ما خواس‪..‬ته ‌‬
‫بیشتر از این ‌‬
‫آن‪« ،‬راه بدهیم»‪ .‬فقط همین نیست‪ :‬از ما ‌‬
‫میخواهند به رساله‌های آن‌ها لبخند بزنیم‪ .‬لبخندزدن به تن‪..‬وع‪ ،‬یکی از راه‌ه‪..‬ایی اس‪..‬ت که‬
‫چندگانگی] متعهد شویم‪ .‬از ما ‌‬
‫نمیدهد نژادپرستی به سطح بیاید؛ ُفرمی است از عقب‌نشینِی سیاسی‪.‬‬
‫اجازه ‌‬

‫‪.‬تناش را سانس‪..‬ور کن‪..‬د‪.‬‬‫همهی ش‪..‬واهِد وجودداش‪‌ .‬‬‫میتوان‪..‬د ‌‬ ‫سخن‌گفتن از نژادپرستی بسیار دشوار است‪ ،‬چون نژادپرس‪..‬تی ‌‬
‫توصیفکننده‌ی مشکل تصور ش‪..‬وند‪ ،‬ایجادکنن‪..‬ده‌ی مش‪..‬کل‬ ‫‌‬ ‫آنهایی که درباره‌ی نژادپرستی حرف می‌زنند‪ ،‬به جای این‌که‬ ‫‌‬
‫تصور می‌شوند‪ .‬موقعیِت بسیار مخ‪..‬اطره‌آمیزی اس‪..‬ت‪ :‬س‪..‬خن‌گفتن از نژادپرس‪..‬تی یع‪..‬نی ِاش‪..‬غال‌کردِن فض‪..‬ایی که از تنش‬
‫اشباع شده است‪ .‬تاریخ‪ ،‬اشباع شده است‪ .‬یکی از یافته‌های پروژه‌ی تحقیقاتی که درباره‌ی تنوع انج‪..‬ام داده‌ام این ب‪..‬ود که‬
‫میگیرن‪..‬د ت‪..‬ا از‬
‫رنگینپوس‪..‬ت‌ها اغلب تص‪..‬میمی راه‪..‬بردی ‌‬ ‫‌‬ ‫میکن‪..‬د‪،‬‬
‫چون نژادپرستْی فضای هرروزه و نهادها را اش‪..‬باع ‌‬
‫زباِن نژادپرستی استفاده نکنند‪ ]۱۸[.‬اگر وجوِد مشکلی را مطرح کردید یا در نهادهای [دنیای] سفیدپوس‪..‬تی «نامناس‪..‬ب»‬
‫‪.‬حبتنکردن از‬ ‫میتواند وجود داشته باشد که از واژگاِن تهدیدکنن‪..‬ده اس‪..‬تفاده نکنی‪..‬د‪ ]۱۹[.‬ص‪‌ .‬‬ ‫ظاهر شوید‪« ،‬دالیِل خوبی» ‌‬
‫میتوان‪..‬د راهی ب‪..‬رای ساکن‌ش‪..‬دن در فض‪..‬اهای نژادپرس‪..‬تی باش‪..‬د‪ .‬ش‪..‬ما ب‪..‬ا نرم‌کردِن زب‪..‬ان و ظاهرت‪..‬ان‪ ،‬ب‪..‬ا‬
‫نژادپرس‪..‬تی ‌‬
‫میدانیم که ص‪..‬رِف واردش‪..‬دن‬ ‫میدهید‪ .‬البته ‌‬‫بودنتان را کاهش ‌‬‫فاصلهگرفتن از چهره‌ی رنگین‌پوسِت خشمگین‪ ،‬خطرناک‌ ‌‬ ‫‌‬
‫چهرهها[ی خشمگیِن شما] پیش از وروِد شما وارِد اتاق می‌شوند‪.‬‬ ‫‌‬ ‫به اتاق همانا از بین بردِن فاصله است‪ ،‬چون این‬

‫میکنی‪..‬د‪ ،‬ح‪..‬رِف ش‪..‬ما را «ِک ش‌دادن نژادپرس‪..‬تی» و «ول‌نک‪..‬ردِن نژادپرس‪..‬تی» تلقی‬


‫وق‪..‬تی از زب‪..‬اِن نژادپرس‪..‬تی اس‪..‬تفاده ‌‬
‫میسازد‪ .‬بن‪..‬ابراین نژادپرس‪..‬تی غالب‪..‬ا در‬
‫صحبتکردن درباره‌ی نژادپرستی‪ ،‬نژادپرستی را حفظ و مستمر ‌‬ ‫‌‬ ‫میکنند‪ .‬انگار‬
‫‌‬
‫میش‪..‬ود‪ .‬فیلم «مث‪..‬ل بکه‪..‬ام‬
‫تجربهی متعلق به گذشته‪ ،‬وارِد شکل‌های معاصِر بازنم‪..‬ایی [نژادپرس‪..‬تی] ‌‬
‫‌‬ ‫قالِب بازنمایِی یک‬
‫شوت کن» (‪ ۲۰۰۲‬ب‪.‬ه کارگردانی گارین‪.‬در چ‪.‬ادا) را در نظ‪.‬ر بگیری‪.‬د‪ :‬این فیلم ت‪.‬ا ح‪ِ.‬د زی‪.‬ادی درب‪.‬اره‌ی «آزادی ب‪.‬رای‬
‫میخواهد آزادانه کاری بکند تا شاد باشد (بازی‌کردن فوتب‪..‬ال؛ ای‪..‬ده‌ی وی از‬
‫شادبودن» است؛ دختری به نام جسمیندر که ‌‬
‫میدهد)‪ .‬حافظه‌ی پدِر جسمیندر از نژادپرستی‪ ،‬بر سِر راه ش‪..‬ادِی او‬ ‫ایدهی ملی از شادی قرار ‌‬ ‫شادی‪ ،‬او را در قرابت با ‌‬
‫است‪ .‬پدر در ابتدا و انتهای فیلم‪ ،‬دو دیالوگی دارد که قابل مالحظه هستند‪:‬‬

‫مدرسهمان بودم‪ .‬تیِم م‪..‬ا ح‪..‬تی ج‪..‬اِم افریق‪..‬ای ش‪..‬رقی را هم‬


‫‌‬ ‫پرتابکننده‌ی‬
‫‌‬ ‫دوراِن نوجوانی که در نایروبی بودم‪ ،‬سریع‌ترین‬
‫ُبرد‪ .‬اما وقتی به این کشور آمدم‪ ،‬هیچ‪ .‬و این سفیدهای لعنتی توی باشگاه‪ ،‬دستاِر من را مسخره کردند و مجب‪..‬ورم کردن‪..‬د‬
‫میشود‪ .‬وقتی این انگلیسی‌ها مرا مثل س‪..‬گ از باش‪..‬گاِه‬ ‫دستآخر نومید ‌‬
‫‌‬ ‫از آن‌جا بروم بیرون‪ … .‬او [دخترم] هم مثل من‬
‫کریکت بیرون انداختند‪ ،‬اعتراضی نکردم‪ .‬بر عکس‪ ،‬قسم خوردم که هیچ‌وقت دوب‪..‬اره ب‪..‬ازی نکنم‪ .‬چ‪..‬ه کس‪..‬ی اذیت ش‪..‬د؟‬
‫نمیخواهم همان اشتباهی را بکند که پدرش کرد؛ پذیرفتِن زندگی‪ ،‬پ‪..‬ذیرفتن ش‪..‬رایط‪.‬‬
‫نمیخواهم جسی اذیت شود‪‌ .‬‬‫من‪ .‬اما ‌‬
‫میخواهم ِبَبرد‪.‬‬
‫میخواهم بجنگد‪‌ .‬‬
‫‌‬

‫در دیالوِگ اول پدر می‌گوید که دخترش نباید بازی کند تا مثل او رنج نکشد‪ .‬در دومی اما می‌گوید دختر باید بازی کند تا‬
‫مثِل او رنج نکشد‪ .‬تمایلی که در هر دو دیالوگ مستتر است‪ ،‬همانا پرهیز از رنج‌بردِن دختر است‪ ،‬که در قالِب این تمایل‬
‫میگوی‪..‬د که ب‪..‬ازی‌نکردن در مس‪.‬ابقاِت ملی «حقیقت»ی‬ ‫میشود که دختر اشتباِه پدر را مرتکب نش‪.‬ود‪ .‬دی‪..‬الوِگ دوم ‌‬
‫بیان ‌‬
‫بازینکردن هم‪..‬ان خ‪..‬ود‪-‬‬‫‌‬ ‫نمیکنی‪ ،‬یعنی‬ ‫میبردی چون در بازی شرکت ‌‬ ‫است که پشِت رنج‌بردِن مهاجر قرار دارد‪ :‬رنج ‌‬
‫میشود‪ .‬پدر برای شادبودِن دخترش‪ ،‬به وی اجازه می‌دهد که بازی کن‪..‬د‪ .‬یع‪..‬نی‪ ،‬پ‪..‬در نه‌تنه‪..‬ا ب‪..‬ه دخ‪..‬ترش‬ ‫محرومی تعبیر ‌‬
‫‪.‬ادیای که‬
‫‪.‬رومیتاش‪ ،‬و ناش‪‌ .‬‬‫‌‬ ‫میده‪..‬د ت‪..‬ا رنج‌ب‪..‬ردِن خ‪..‬ودش («نقطه‌»ی مح‪.‬‬
‫اجازه می‌دهد که برود [به مسابقه]‪ ،‬بل اجازه ‌‬
‫مسبباش بوده) نیز [از یاد] برود‪.‬‬
‫‌‬ ‫پذیرفتِن نژادپرستی‬

‫رنجب‪..‬ردن‌اش فرام‪..‬وش‬‫نمیخواهد اجازه دهد که ‌‬ ‫میتوان گفت که پدر در دیالوِگ اول‪ ،‬یک آدِم مالیخولیایی تصویر شده‪‌ :‬‬ ‫‌‬
‫اجازهندادِن پدر به دختر برای رفتن به مس‪..‬ابقات‪ ،‬نش‪..‬انه‌ی مالیخولی‪..‬ا اس‪..‬ت‪:‬‬
‫‌‬ ‫فقداناش یکی شود‪.‬‬
‫‌‬ ‫میخواهد با ابژه‌ی‬
‫شود‪‌ ،‬‬
‫دلبستگِی سرسختانه به رنج و زخِم خود‪ ]۲۰[.‬چون می‌گوید‪« :‬چه کسی اذیت شد؟ من»‪ .‬بنابراین مهاجری که نمی‌خواهد‬
‫سرچشمهی احساِس منفی است‪ .‬این مه‪..‬اجِر‬ ‫‌‬ ‫رنجبردِن او است را ول کند‪،‬‬
‫دهندهی ‌‬
‫نسخهای که توضیح‌ ‌‬ ‫‌‬ ‫نژادپرستی را‪ ،‬این‬
‫مسخرهشدن به خاطر دس‪..‬تار – و همین اس‪..‬ت که‬ ‫‌‬ ‫دستکم خاطره‌ی‬
‫‌‬ ‫مالیخولیایی‪ ،‬به ابژه‌های ناشاِد تفاوت (مانند دستار یا‬
‫دستار را با تاریِخ نژادپرستی گره می‌زند) چسبیده است‪ .‬انگار ش‪..‬ما بای‪..‬د ب‪..‬ا فرام‪..‬وش‌کردِن نژادپرس‪..‬تی (به‌عن‪..‬وان راهی‬
‫میتوانم بگویم که نژادپرستی به‌عن‪..‬وان‬ ‫برای به‌یادآوردِن رنج‌تان)‪ ،‬رنِج نژادپرستی را از یاد ببرید و فراموش کنید‪ .‬حتی ‌‬
‫چیزی تعبیر می‌شود که مهاجِر مالیخولیایی به آن دلبسته است‪ ،‬چون دلبستگی به زخم است که به مهاجر اجازه می‌دهد تا‬
‫مشارکتنکردن‌اش در بازِی ملی را توجیه کند («سفیدهای باشگاه»)‪ .‬ح‪.‬تی ی‪.‬ادآورِی تج‪.‬ربه‌ی نژادپرس‪.‬تی‪ ،‬ی‪.‬ا توص‪.‬یِف‬ ‫‌‬
‫میتواند بر سِر راِه شادِی دیگران قرار بگیرد‪.‬‬
‫یک تجربه‌ی نژادپرستی‪‌ ،‬‬

‫خودآگاهی از نژادپرستی‪ ،‬یک نوع خودآگاهِی کاذب تلقی می‌شود؛ خودآگاهی از چیزی که دیگر نیس‪..‬ت‪ .‬نژادپرس‪..‬تی ب‪..‬ه‬
‫میکن‪..‬د‪ .‬رس‪..‬الِت ش‪..‬هروند آن اس‪..‬ت که این دگردیس‪..‬ی را‬
‫خاطره‌ای بدل شده که اگر زنده نگه داشته شود‪ ،‬م‪..‬ا را درمان‪..‬ده ‌‬
‫آنگاه چنانچه ما اعالم کنیم که [نژادپرس‪..‬تی]‬
‫انجام دهد‪ :‬اگر نژادپرستی فقط و فقط در خاطره و خودآگاهِی ما حفظ شود‪‌ ،‬‬
‫میرود»‪ .‬روایِت مستتر که در این‌جا این نیست که ما «نژادپرس‪..‬تی را اب‪..‬داع‬ ‫از بین رفته است‪ ،‬پس نژادپرستی «از بین ‌‬
‫همچن‪.‬ان ب‪.‬ر ق‪.‬درِت نژادپرس‪.‬تی ب‪.‬رای کن‪.‬ترل‌کردِن زن‪.‬دگِی‬
‫میکنیم»‪ ،‬بل این است که ما با فرام‪.‬وش‌نکردِن نژادپرس‪.‬تی‪‌ ،‬‬ ‫‌‬
‫میگذاریم‪ .‬بنابراین‪ ،‬رسالِت اخالقی آن خواهد بود که «ول‌اش کنیم»‪ ،‬انگ‪..‬ار وق‪..‬تی ول‌اش کنیم‪ ،‬از بین‬ ‫اجتماعی ِص حه ‌‬
‫میرود‪.‬‬
‫‌‬

‫خوشیکش‬
‫‌‬ ‫نتیجهگیری‪ :‬مانیفسِت‬
‫‌‬

‫چشمبستن ب‪..‬ر چ‪..‬یزی که ش‪..‬ادِی م‪..‬ا را‬


‫میدهد که آزادی برای شادبودن‪ ،‬چه‌قدر سریع به آزادی برای ‌‬ ‫ادری لرد به ما یاد ‌‬
‫میش‪.‬ود‪ ]۲۱[.‬ت‪.‬اریِخ نق‪ِ.‬د فمینیس‪.‬تِی ش‪.‬ادی را می‌ت‪.‬وان ب‪.‬ه این مانیفس‪.‬ت ترجم‪.‬ه کرد‪َ :‬س رَس ری‬‫میکن‪.‬د‪ ،‬ترجم‪.‬ه ‌‬
‫خراب ‌‬
‫بیوف‪..‬ایی و خی‪..‬انت اس‪..‬ت‪ .‬خودس‪..‬ری ن‪..‬یز‬
‫نگیرش! به‌اش عادت نکن و ازش نگذر‪ .‬از چیز [ناشادی] نگذشتن‪ ،‬ف‪..‬رمی از ‌‬
‫نوعی خیانت است‪ :‬فراخواِن آدرین ریچ این بود که به تمدْن خیانت کنید‪ .‬اگر [نژادپرستی] هنوز از بین نرفته‪ ،‬م‪..‬ا از آن‬
‫میت‪..‬وان ی‪..‬ک س‪..‬بِک‬
‫نخواهیم گذشت‪ .‬اگر [نژادپرستی] اشتباه است‪ ،‬م‪..‬ا ب‪..‬ه آن وف‪..‬ادار نخ‪..‬واهیم ب‪..‬ود‪ ]۲۲[.‬خودس‪..‬ری را ‌‬
‫چشمپوش‪.‬یدن ب‪.‬ر آن‌چ‪.‬ه ازش چش‪.‬م پوش‪.‬یده ش‪.‬ده اس‪.‬ت‪ .‬کس‪.‬انی که ب‪.‬ه نژادپرس‪.‬تی و‬ ‫سیاستورزی داسنت‪ :‬س‪.‬رپیچی از ‌‬ ‫‌‬
‫میکنند‪ ،‬همواره اتهاِم خودسری خورده‌اند؛‬ ‫سکسیسم و هتروسکیسم [یا دگرجنسگرامحوری (‪ ])heterosexism‬اشاره ‌‬
‫نمیخواهند اجازه دهند که این واقعیت‌ها نادیده گرفته شوند‪.‬‬
‫آنها ‌‬‫‌‬
‫آوریای برای توصیِف‬ ‫‌‬ ‫بیعدالتی و خشونت و قدرت و انقیاد در جهانی که از «تنوِع شاد» همچون فن‌‬ ‫حتی سخن‌گفتن از ‌‬
‫میتواند به معنای مانع‌بودن تعبیر شود‪ ،‬به معنای کسانی که «بر سِر راِه» شادِی دیگ‪..‬ران ق‪..‬رار‬ ‫میکند‪‌ ،‬‬ ‫اجتماعی استفاده ‌‬
‫گرفته‌اند‪ .‬سخِن شما را گیردادن به نقاِط تلخ و اندوه‌زا تعبیر می‌کنند‪ ،‬انگار چون خودتان ان‪..‬دوه‌زا هس‪..‬تید‪ ،‬پس ب‪..‬ه چ‪..‬یزی‬
‫میگویند که مبارزه‌ی سیاس‪..‬ی‬ ‫(حافظهی فردی یا جمعی‪ ،‬درکی از تاریخ به‌مثابه‌ی چیزی ناتمام) گیر داده‌اید‪ .‬مردم اغلب ‌‬ ‫‌‬
‫جایاش می‌ماند‪ ،‬این ام‪..‬ا ش‪..‬مایید که آس‪..‬یب‬ ‫علیه نژادپرستی شبیه کوبیدِن سر به دیواری آجری است‪ .‬دیوار همچنان سِر ‌‬
‫میزنیم و همه‌ی کاری که‬ ‫همهی حرفی که ‌‬ ‫اندازهی نکته‌ها و مسائل‌مان‪ ،‬اندوه‌زا باشیم‪ .‬البته ‌‬
‫‌‬ ‫میبینید‪ .‬شاید ما هم باید به‌‬
‫‌‬
‫میت‪..‬وانیم بفهمیم که نه‌تنه‪..‬ا م‪..‬ا علِت ناش‪..‬ادی‌ای که به‌م‪..‬ان نس‪..‬بت داده‌ان‪..‬د نیس‪..‬تیم‪ ،‬ب‪..‬ل ت‪..‬اثیراِت‬
‫میکنیم همین نیس‪..‬ت‪‌ .‬‬ ‫‌‬
‫کشهای فمینیس‪..‬تی‪ ،‬زن‪..‬اِن‬ ‫‪.‬وژههای خودس‪..‬ر‪ ،‬خوش‪..‬ی‌ ‌‬ ‫دادهشدن نیز علت [ناشادی] نیس‪..‬تند‪ .‬م‪..‬ا می‌ت‪..‬وانیم درب‪..‬اره‌ی س‪‌ .‬‬ ‫نسبت ‌‬
‫‌‬
‫سیاه‌پوسِت خشمگین حرف بزنیم؛ می‌توانیم این چهره‌ها را اعاده کنیم؛ می‌توانیم درباره‌ی مکالماتی که بر سِر میِز شام یا‬
‫میتوانیم از بازشناسِی آش‪.‬نابودِن زیس‪.‬تن در این جاه‪.‬ا بخن‪.‬دیم‪ ،‬ح‪.‬تی اگ‪.‬ر‬ ‫نشستها داشته‌ایم حرف بزنیم‪‌ .‬‬ ‫‌‬ ‫در سمینارها و‬
‫میتوان‪..‬د خوش‪..‬ی بی‪..‬اورد‪.‬‬‫نمیکنیم)‪ .‬ن‪..‬دازدِن خوش‪..‬ی ‌‬ ‫نمیکنیم (و واقع‪..‬ا ‌‬‫همگِی ما در [شرایط و] جای مش‪..‬ابه‌ای زن‪..‬دگی ‌‬
‫میُک شیم‪ .‬خودسر باش‪ ،‬خواهیم بود و هستیم‪.‬‬ ‫میتوانیم بُک شیم و ‌‬ ‫خوشی را بُک ش؛ ‌‬

‫پانوشتهای نویسنده‪:‬‬
‫‌‬

‫میکنم‪ .‬شما خود می‌دانید که چه کسی هستید‪.‬‬ ‫‪ .۱‬این مقاله را به همه‌ی خوشی‌ُک ‌‬
‫شهای فمینیستی تقدیم ‌‬

‫‪Arlie Russell Hochschild, The Managed Heart: Commercialization of Human Feeling .۲‬‬
‫‪.(Berkeley: University of California Press, 2003) 59-61‬‬

‫‪Sara Ahmed, Queer Phenomenology: Orientations, Objects, Others (Durham, NC: .۳‬‬
‫‪.Duke University Press, 2006) 138‬‬

‫‪Simone de Beauvoir, The Second Sex, trans. by H.M. Parshley (London: Vintage .۴‬‬
‫‪.Books, 1997) 28‬‬

‫‪See, for example: Nancy Garden, Annie on My Mind (New York: Farrar, Straus & .۵‬‬
‫‪.Giroux, 1982) 191‬‬

‫‪Marilyn Frye, The Politics of Reality: Essays in Feminist Theory (Trumansburg, .۶‬‬
‫)‪.New York: The Crossing Press, 1983‬‬

‫‪.Frye, 2-3 .۷‬‬

‫‪ .۸‬برای آثاِر اولیه درباره‌ی عاطفه‌ی فمینیستی بنگرید به‬

‫‪Alison Jaggar, “Love and Knowledge: Emotion in Feminist Epistemology,” in Ann‬‬


‫‪Garry and Marilyn Pearsall (eds.), Women, Knowledge and Reality: Explorations in‬‬
‫‪Feminist Philosophy (New York: Routledge, 1996) 166-190; and Elizabeth Spelman,‬‬
“Anger and Insubordination,” in Ann Garry and Marilyn Pearsall (eds.), Women,
Knowledge and Reality: Explorations in Feminist Philosophy (New York: Routledge,
.1989) 263-274

:‫ بنگرید به‬،‫تجربهی درد و رنج‬


‌ ‫بیعدالتی از‬
‌ ‫دربارهی نیاز به جداکردِن‬
‌ ‫بحثهای مهم‬
‌ ‫برای‬

Lauren Berlant, “The Subject of True Feeling: Pain, Privacy and Politics” in Sara
Ahmed, Celia Lury, Jane Kilby, Maureen McNeil, and Beverley Skeggs (eds.),
.Transformations: Thinking Through Feminism (London: Routledge, 2000) 33-47

:‫ بنگرید به فصل پایانی‬،‫دربارهی فمینیسم و عاطفه‬


‌ ‫بحثهای بیش‌تر‬
‌ ‫برای‬

Sara Ahmed, The Cultural Politics of Emotion (Edinburgh: Edinburgh University


.Press, 2004)

See Audre Lorde, Sister Outsider: Essays and Speeches (Trumansburg, New York: .۹
.The Crossing Press, 1984)

See bell hooks, Feminist Theory: From Margin to Centre (London: Pluto Press, .۱۰
.2000)

.hooks, 56 .۱۱

.Lorde, 131 .۱۲

Ama Ata Aidoo, Our Sister Killjoy (Harlow: Longman, 1997) 10. [Return to text] .۱۳

.Alice Walker, In Search of Our Mothers Gardens (Phoenix: New Edition, 2005) .۱۴

Julia Penelope, Call Me Lesbian: Lesbian Lives, Lesbian Theory (Berkeley, CA: .۱۵
.Crossing Press, 1992) 42

Marily Frye, Willful Virgin: Essays in Feminism, 1976-1992 (Berkeley, CA: .۱۶
.Crossing Press, 1992) 9

Judith Schwarz, Radical Feminists of Heterodoxy (Chicago, IL: New Victoria .۱۷
.Publishers, 196) 103

Sara Ahmed, Shona Hunter, Sevgi Kilic, Elaine Swan, and Lewis Turner, “Race, .۱۸
Diversity and Leadership in the Learning and Skills Sector,” (PDF) Unpublished
.Report, 2006

Nirmal Puwar, Space Invaders: Race, Gender and “Bodies out of Place” (Oxford: .۱۹
.Berg, 2004)

:‫دربارهی مالیخولیاِی نژادی بنگرید به‬


‌ ‫بحثهای عالی‬
‌ ‫ برای‬.۲۰

Anne-Anlin Cheng, The Melancholia of Race: Psychoanalysis, Assimilation and Hidden


Grief (Oxford: Oxford University Press, 2001); and David L. Eng and Shinhee Han, “A
Dialogue on Racial Melancholia,” in David L. Eng and David Kazanjian (eds.) Loss:
.The Politics of Mourning (Berkeley: University of California Press, 2003) 343-371

.Lorde, 76 .۲۱

Adrienne Rich, “Disloyal to Civilization,” in Lies, Secrets and Silence (Norton: New .۲۲
.York, 1979)

:‫پانوشت های مترجم‬

http://sfonline.barnard.edu/polyphonic/print_ahmed.htm *

‫ م‬.‫سیاهپوست توجه دارد‬


‌ ‫هرروزهی زناِن‬
‌ ‌ .Womanist -)۱(
‫زنگرایی عمدتا به ستم‌دیدگِی روزمره و‬

‫ م‬.‫فعالیتهای زیاد و تمرکِز شدید هستند‬


‌ ‫ به معنای مکان‌هایی است که مرکِز‬Loci – )۲(

‫رِب منهتِن‬..‫تی در محله‌ای در غ‬.‫روهی فمینیس‬..‫ام گ‬..‫ت که ن‬.‫ی]» اس‬.‫دگرکیش‬


‌ ‫ا‬..‫ه [ی‬..‫گاه زندق‬.‫ای «باش‬..‫ در لغت به معن‬-)۳(
‫ل‬..‫ان (اوای‬..‫ان در آن زم‬..‫ای جنبش زن‬..‫حرکته‬
‌ ‫نیویورک سیتی بود؛ این گروه به دنبال مفاهیمی رادیکال‌تر از حق رای و‬
‫ م‬.»‫«عقیدهی راست‌کیشی نداشته باشد‬
‌ ‫ فرد باید‬:‫ عضویت در این گروه فقط یک شرط داشت‬.‫سدهی بیستم) بود‬ ‌

You might also like