Professional Documents
Culture Documents
ربنا لک الحمد!
| 0سی درس از سی سال زندگی
فهرستمطالب
سرآهنگ 7 ................................................................
،1زندگی جهد است و استحقاق نیست 11 ............................
ُ
،2هیچ کنجی بیدد و بیدام نیست 11.................................
،3جهد کن تا مست و نورانی شوی22 .................................
،4آسمان شو ،ابر شو ،باران ببار 22 ....................................
،5هلوع 33 ...............................................................
،2کام دنیا بر مراد هیچکس حاصل نشد 33 ..........................
،7زندگی ،آبتنی کردن در حوضچۀ اکنون است 37 .................
،1تکیهگر،نه ،تکیهگاه میباش 43 .....................................
،9به دین و به دانش گراینده باش 45 ...................................
،13مرنج و مرنجان 52 ..................................................
،11کتاب طبیعت و کتاب شریعت 23 .................................
،12کوشش بیهوده ِبه از خفتگی24 ....................................
| 6سی درس از سی سال زندگی
سرآهنگ
زندگی یک مکتبخانه است و روزگار ،آموزگار این مکتبخانه .هر
یک از مـا ،دانشآمـوزان این مـکتبخانهایم .با آمـدن در این دیر ِدیرپا،
نخستین روز دانشآموزی ما آغاز میشود و فرجامین روز آن ،مصادف با
آخرین روز زندگی ما در این دنیاست .هرکدام ما ،قطع نظر از میزان دانش و
حوزۀ تخصص ،همواره درسهای ُپرشماری از این مکتبخانه و آموزگار آن
فراچنگ میآوریم .بیشترینۀ ما -بهمقتضای خوی انسانی خود -این دروس
ً
را که حقیقتا بهنقد جوانی خریدهایم ،بهزودی و بهآسانی به باد فراموشی
میسپاریم.
از مدتی به اینسو ،در خاطرم میگذشت دروسی را که همواره
فرامیگیرم ،در جایی برای خودم بنویسم .با خودم میاندیشیدم که کتابت
تمام آن موارد ،شاید دشوار و ایبسا ناممکن باشد .برآن شدم تا عمدهترین
دروسی که میتواند تأثیری مستقیم بر زندگی ،افکار و جهاننگری ما داشته
باشد را بنویسم .از میان آن دروس ،به شمار سالهای زیسته ،سی درس
| 8سی درس از سی سال زندگی
برای بالنده و داننده شدن ،منتظر هیچکس نمانیم .اگر کسی به ما وعده داده
که روزی و روزگاری زمینۀ کسب فالن دانش و یا رسیدن به فالن موقف را
برای ما میسر میسازد ،آن را در حد یک وعده بدانیم و نه بیشتر از آن .اگر
خودمان با خود اندیشهای کردیم و سپس برای رسیدن به آن راههایی را
جستوجو کردیم و داشتههای خود را سنجیدیم و سپس با دلونادل
خواستیم وارد آن عرصه شویم و در بادی امر ،رسیدن به یک نتیجۀ چشمنواز
و خوشحالکننده را نیز چندان دستنیافتنی تصور و تلقی کردیم؛ شک
نکنیم که همین واقعه و با همینمیزان سستی و کمجانی ،از آن وعدهای که
فـردی دیگر بر سـر راه و کارمـان نهاده ،بسی بااعتبارتـر ،پذیرفتنیتـر و
محققشدنیتر است.
به تجربه دریافتهام کسانیکه منتظر دیگرانند ،همچنان منتظر ماندهاند
و بهجایی و بهکاری نرسیدهاند .به یادم میآید که عزیزی در دورۀ مکتب بسی
تالش میورزید و درس میخواند و در دورههای کوتاهمدت آموزشی و
مهارتی شرکت میکرد و برای خود و اطرافیان خود ،دنیایی از برنامه و اهداف
و کارها را در سر داشت .من وقتی به دانشگاه راه یافتم ،او هنوز دانشآموز
بود .بین من و او فاصلهای افتاد و من او را چندین سال ندیدم .روزی او را در
حالی مالقات کردم که در مسیر رفتن به یکی از مراکز آموزشی بود .از او
پرسیدم که اینک مصروف چه کاری است؟ برایم توضیح داد که ضمن
فراگیری دروس مکتب ،برای کانکور نیز آمادگی میگیرد .از کثرت برنامهها
و فراوانی گرفتاریها با درس و کتاب و خواندن و حفظ کردن برایم میگفت.
| 13سی درس از سی سال زندگی
من در طول این چندین سال ،افراد فراوانی را دیدم که چونان او بودند.
دیگرانی که برخالف او بودند را نیز دیدم .به یاد دارم جوانی فقیر و نیازمند و
تهیدست ،در حالی راه دانش را در پیش گرفته بود که یکسر روز کار میکرد
و یکسر روز دیگر به مکتب میرفت .به تنهایی و بدون اتکا به کسی ،مدارج
دانش و دانایی را یکی بعد از دیگری طی کرد و اینک یکی از آوازهمندترین
افراد عرصۀ دانش است.
این سخنان ،نه بدان معنا است که در طول و عرض زندگی ،نباید به
کسی مراجعه کرد و اگر او ،وعدهای داد به وعدۀ او بیاعتنا بود .سخنم این
نیست .میخواهم اینرا بگویم که عامل مؤفقیت ،خود آدمیست؛ نه کسی
دیگر .نه با جامۀ دیگران جان آدمی پوشیده میشود و نه در سفرۀ دیگران،
جان آدمی فربه میشود .عطای دیگران موقتی و ناپایدار است .آنچه ماندنی
و پایا و همیشه پویا است ،تالش خود فرد است.
از زمان طلبهگی بهخاطر میآورم که برای فهمیدن هر کتابی که خودم
تالش میکردم و در فهمیدن متن آن سعی بیشتر متقبل میشدم و رنج
فراوانتری میکشیدم ،آن را خوب یاد میگرفتم و تا کنون نیز بیهیچ
صعوبتی آن را میتوانم فهم کنم و از مطالب آن استفاده ببرم و یا به دیگری
بیاموزانم .اما ،آنچه را با تکیه بر دانش استاد و یاددهی آموزگار به پایان بردم،
تا کنون در حل دشواریهای آن دچار مشکلم و چندان در فهمیدن و
فهماندن آن بختیار و صاحباختیار نیستم.
| 15سی درس از سی سال زندگی
در نگاه من ،دین نیز به ما همین را یاد میدهد .به ما میگوید بر روی
پاهای خودمان بایستیم .مستقل باشیم .چشم از کیسه و کاسۀ دیگران بر
دلمان گره خورده به مواعید دیگران نباشد .جهد کنیم ،چه که
دوزیم .خیلی ِ
زندگی جهد است و استحقاق نیست .خداوند ُمفت به کسی چیزی
نمیدهد ،ولو آن فرد پیغمبرزاده و ولیتبار باشد .هندوزادهای که جهد کند،
آخر زمان که جهد
پور ولی ِ
خداوند به او بهروزی و پیروزی نصیب میکند و ِ
نکند و به تنبلی و تنپروری روی بیاورد ،نه کار دنیایش به سامان میشود و
نه هم کار آخرتش .خداوند این نظام را بر همین نظم پی ریخته است .نتیجه
را با عمل در نسبت دانسته نه با نسب .شاید در زمانی و در عهد حاکمیت
کسی ،قومی برتر بنشینند و منتسبان آن تیره و طایفه ،عزیزتر و گرامیتر
باشند؛ اما چون نیک بنگری ،همان اعزاز و اکرام نیز صوری و ظاهری و
ظلی و بیاعتبار است .اگر کسی از آدرس کسی دیگر در جایی نصب شود،
با رفع آن فردّ ،
جر این فرد و با کسر آن شخص ،ضم این شخص نیز حتمی
است .آن که وابسته است و بربسته است ،بودش در بود کسی دیگر است و
نبودش در نبود همان کس دیگر .از چنین بودنی ،نبودن بسی گرامیتر و
عزیزتر است .اما آنکه خود او آمده و خود او در جایی نشسته ،او با افتخار
و اقتدار متصدی همان جاه و مقام است .نه او بهخاطر کسی در آنجا نشسته
است و نه هم خاطر او از این جهت متأثر از کسی دیگر است.
در این سی سال ،افراد زیادی را دیدم که بعد از مرگ ،جاینشین مقام
و منزلت پدر شدند .در روز مرگ پدر ،بر سر او عمامۀ پدر را نهادند و بر
| 16سی درس از سی سال زندگی
دوش او ،عبای آن مرحوم را .باور کنید وقتی من به آن فرد و آنکس در همان
روز مینگریستم ،جانم ُپر از درد میشد و آه و حسرت عمیقی از نهادم سر
برمیکشید و تمام وجودم را با اندوه آغشته میکرد .درد و دریغ و حسرت
عارف فاضل دیدهور ،یک
ِ ُپرشماری را زمانی میکشیدم که بهجای یک فرد
ِ
فرد عامی درس نخواندۀ مکتب نرفتۀ تهذیب ندیده را مینشاندند .جای
ُ
خرسندی هم آنجا بود ،که آن فرد در زودترین فرصت و در نزدیکترین
زمان ،ماهیتاش را برای همه هویدا میکرد .طشت رسواییش از بام میافتاد
و همه میدانستند که چه بد انتخاب کردند و بد کسی را به جای آن مرد عزیز
نشانده بودهاند .این تماشا و اعتراف ،قند را در دلم آب میکرد.
این قاعده و قانون خداوند در روی زمین است که از آسمان چیزی را
به پیش پای کسی نمیاندازد .او باید تالش کند ،خون دل بخورد و رنج
بیحساب ببرد تا به آن مقام و منزلت برسد .انبیاء که عزیزترین بندگان
خداوند در روی زمیناند را هم از ذیل همین قاعده بیرون نکرد .آنان را نیز
در دشت بالخیز جهد انداخت تا شب و روز زحمت بکشند ،تالش کنند،
بیخوابی بکشند ،بیمهری ببینند ،سخن ناصواب بشنوند ،چوب و چماق
بخورند تا یک نفر به دست آنان رهنمون شود .دهها سال باید پیهم مبارزه
کنند ،تا ریشۀ خرافهای بخشکد و مفسدهای بیریشه شود .این سنت ثابت
خداوند است .نه کسی را ُمفت مستفیض میکند و نه هم رایگان صاحب
گنج شایگان و دانش و بینش و فهم و فراست و آگاهی فراوان .همه باید جهد
بورزند و تالش کنند .هر کسیکه صاحب جاه و جایگاهی شده ،زحمت
| 17سی درس از سی سال زندگی
آ وریم ،شک نکنیم که خود او نیز روزگاری صاحب همین میزان ثروتی که
امروز ما داریم ،نبوده است! همان فردی که گمان میکنیم در بلندترین
مدارج اخالق و فضیلت و برتری و کرامت قرار دارد ،زمانی همین موارد را
نداشته است .همۀ آنان با تالش و زحمتکشی و وقتگذاری صاحب آن
همه داشتۀ با ارزش شدهاند.
پس ،این به این معناست :همانگونه که آنان صاحب آن همه دارایی
شدند ،ما نیز میتوانیم به همان جایگاهها و ای بسا باالتر از آن قرار بگیریم.
کافیست وقت بیشتری بگذاریم ،کتابهای بیشتری بخوانیم ،روی
ظرفیتهای خود بیشتر کار کنیم ،برای افزودن بر مهارتهای خود وقت
بیشتری را اختصاص بدهیم و برای کسب تجربیات دیگران ،با آنان بیشتر
مجالست و مصاحبت کنیم.
الزم است تا برای بهترین شدن ،از همین لحظه آغاز کنیم .همین
اکنون .این لحظات را غنیمت بشماریم و با تمام توان برخیزیم و شروع کنیم
به دگرگون شدن.
مسیر رساننده به سرمنزل مقصود ،هم نزدیک است و هم خیلی دور.
برای آنانیکه همت کنند و برای دگرگون شدن ،از سخنان مردم بیم نداشته
باشند و حاضر باشند تا از تمام موانع عبور کنند ،برای آنان خیلی نزدیک و
سهلالوصول است؛ اما برای آنانکه بیم دارند و در خود احساس جرأت
نمیکنند و از خوف شکست ،واهمۀ شکست تمام وجود آنان را فراگرفته
است ،برای آنان خیلی دور و ای بسا ،ممتنعالحصول باشد.
| 20سی درس از سی سال زندگی
بود .او تمام آن خطرات را به جان میخرید تا برای تمام پرسشهای خود
پاسخهای دقیقی پیدا کند و برای انجام تحقیقی مبتنی بر شواهد علمی و
عینی ،تمام موانع را عبور کند .او شعار جالبی داشت ،همواره میگفت:
«یا راهی خواهم یافت ،یا راهی خواهم ساخت!»
من حـکایت زندگی او را تا کـنون برای دههـا دختر و پسر این دیار
قصه کـردهام و برای من ،تالش ،زحـمتکشی و خـوی خستگـیناپذیری
او شگـفتانگیز و انگـیزهبـخش بوده اسـت .او نـمونۀ بـارز یک انـسان
مسئولیتشناس و رسالتمند بود.
| 26سی درس از سی سال زندگی
ولع خیر رسانی داشته باشیم و چونان ابر بهاری ،بر همه یکسان باران
ِ
خیر و خوبی ببارانیم .جامعۀ ما ،جامعهای سخت نیازمند است .در اینجا
کوچکترین کار ،بزرگترین اقدام دانسته میشود .هرکدام ما به فراخور وسع
و توان و ظرفیتها و داشتههای خود برای ِبه شدن دنیا و آخرت مردم خود
تالش کنیم.
دل مان بسوزد به کسانیکه ارجمندترین متاع خویش را که همانا عمر
ِ
آنان است ،به رایگان صرف اموری میکنند که نه بهرهای برای دنیا آنان دارد
و نه هم ذخیرهای برای آخرت آنان .خاطرمان تیره شود بهخاطر زنان و مردانی
که «بد» زندگی میکنند و هنوز که هنوز است ،نحوۀ بهرهوری از این چند
صباح زندگانی را نمیدانند.
ماهاییکه اندکی میدانیم و حداقل دانشی کسب کردیم و ناچیز
تجربهای اندوختیم ،دست آنان را بگیریم ،با آنان بنشینیم ،سخنان آنان را
ً
بشنویم و اگر شخصا نمیتوانیم آنان را دستگیری کنیم ،دست آنان را
بگیریم و آنان را در صحبت کسانی که میتوانند ایشان را رهنمایی کنند،
بنشانیم.
خیررسانی و خوبیگستری ،از اساسیترین رسالتهای اسالمی و
ً
انسانی ماست .ما شرعا مسئولیت داریم تا آنچه را میدانیم به آنانیکه
نمیدانند برسانیم .ما بهعنوان انسان ،وظیفه داریم تا به همنوعان خود
خدمت کنیم و چه خدمتی باالتر و گرامیتر از داننده و بالنده و آگاه کردن
مردم!؟
| 28سی درس از سی سال زندگی
،5هلوع
در آدمی صفات شگفتانگیزی وجود دارد .یکی از آن دست
خویهای او این است که به یک کار و یک جاه و یک جایگاه بسنده
نمیشود .چون هوا سرد شود ،دلش از زندگی سرد میشود و آنگاه که
خورشید به او نزدیکتر شود ،درماندگی و بیطاقتی به او نزدیکتر میشود.
زمانی که غمزده شود ،خود را فراموش میکند و آنگاه که شاد شد ،دیگران
را .وقتی کنار دیگران باشد ،از آن جمع میرنجد و چون از آنان دور شد،
ً
عزای غربت میگیرد .زمانیکه دستش باز باشد ،صرفا به دستان خود
مینگرد و چون دستش تهی شد ،به دستان گشودۀ دیگران دیده میدوزد.
وقتی در جمع باشد ،گوشه مینشیند و چون در گوشهای تنها شد ،به یاد
جمع میسوزد .وقتی تندرست است ،از این نعمت ارزنده و ارزشمند بهره
نمیبرد و چون بیمار شد ،لحظه-لحظۀ تندرستی پیش چشمش مجسم و
مجسد میشود.
| 31سی درس از سی سال زندگی
غیر قابل انکار این است که او نه تحمل سردی را دارد و نه توان سخن
ِ ِ ِ
تقبل گرمی را .نه از دارندگی به بسندگی میرسد و نه از دارایی به رواداری.
نه پاسگزار شادی است و نه هم عبرتگیرنده از اندوه و غم .نه قدر
دوستانش را میداند و نه هم زمانیکه تنها شد ،از تنهاییاش بهره میبرد .نه
زمانیکه در سفر است ،از جریان سفر بهرهور میشود و نه هم زمانیکه در
خانه و در کنار خانواده است ،بهترین لحظات را برای خود و اطرافیانش رقم
میزند .او خوی ناشکیبی دارد؛ او «هلوع» است؛ هلوع یعنی ناشکیبا .او
ناشکیباست .هیچ حال و احوالی را غنیمت نمیشمارد و از هیچ زمینه و
زمانی بهرۀ کافی و وافی نمیبرد.
واژۀ هلوع یکبار در قرآنمجید به کار رفته و آن هم در آیۀ 19سورۀ
مبارکۀ معارج:
ً ُ ُ إ إ
« ِإن ِاْلنسان خ ِلق هلوعا»؛
همانا انسان ناشکیبا و بیتاب آفریده شده است.
در ادامه ،الله متعال چهسانی ناشکیبی او را بیشتر توضیح داده و
میفرماید:
إ ِّ ً إ ً
« ِإذا مس ُه الشر ج ُزوعا ـ و ِإذا مس ُه الخ إی ُر م ُنوعا ـ ِإال ال ُمصلین ـ ال ِذین
ُ
ُه إم علی صال ِت ِه إم د ِائ ُمون ـ وال ِذین ِفي أ إمو ِال ِه إم ح ٌّق م إعلوم ـ ِللس ِائل
ِ إ
والم إح ُر ِوم»؛
ترجمه:
| 32سی درس از سی سال زندگی
هفتۀ پیش ،درس مثنوی ما به اینجا رسید که موالنا بیان میفرمود که
زندگی ،داشتهها ،لوازم ،بهرهها و ...زندگی خود را با دیگران مقایسه نکنیم.
ای بسا ،زندگی ما آرمانی باشد برای آنانی که ما میخواهیم مثل آنان شویم.
موالنا این حقیقت را در قالب تمثیلی اینگونه بیان میداشت:
بـود سـقـایی مـر او را یک خــری
گشته از محنت دوتا چــون چنبری
ُپشتش از بار گران صد جـای ریش
عاشـق و جـو یان روز مرگ خو یش
جو کجا؟ از کاه خشک او سیر نی
در عقب زخـمی و سیـخی آهنی
ُ
مـیـر آخــر دیــد او را رحـم کـرد
احب خر بود مـرد
که آشنای صـ ِ
پس سالمش کرد و پرسیدش ز حال
کزچه این خر گشت دوتا همچو دال
گـفـت از درو یـشـی و تـقصیر من
کـه نمـییابد خـود این بسـتـهدهن
گفت بسـپارش بـه مـن تو روز چـند
ُ
تا شــود در آخــر شــه زورمــنـد
خـر بـدو بسپرد و آن رحـمتپرست
در مـیان آخـر سـلـطانش بــســت
| 35سی درس از سی سال زندگی
یافتن و بدی شنیدن و بدی گستراندن عیار باشد ،شک نکنیم که رنگ زندگی
ما به همان رنگ درخواهد آمد و از خیر و خوبی دیگر در آن خبری نخواهد
بود.
همۀ ما روزگاری را به سر برده و در انتظار روزگاری زندگی به سر
میبریم .در گذشتۀ ما یا شادی غالب است و یا غم و در آینده نیز ،یا با چشم
امید و آرزو مینگریم و یا با دیدۀ اندوه و یأس .راه رسیدن به زندگی شایسته
این است که هم از گذشته عبور کنیم و هم از قید آینده بگذریم؛ بنای کار
خود را بر همین لحظه استوار کنیم .همین لحظهای که سپری میکنیم .آنچه
گذشت ،اگر خوب و پسندیده بود ،یادش را گرامی بداریم و اگر بد و
ناپسندیده بود ،نه از یادکرد آن خیری عاید مان میشود و نه هم با تجدید
اندوه ،ثمرهای حاصل میکنیم .پس وقتی اینگونه است ،با دست باز آن را
کنار بگذاریم و در همین لحظه زندگی کنیم .همین دقایق را غنیمت
بشماریم و خود را از اسارت آن رهایی ببخشیم .همینگونه ،نگذاریم انتظار
آینده ،لذت و بهرهوری از اکنون را از ما بستاند.
زندگی کردن در آینده ،موارد ُپر شماری را از ما میگیرد که یکی از
بزرگترین آن موارد ،زندگی اکنون است.
بهخاطرم میآید زمانیکه در دورههای ابتدایی مکتب بودیم ،همواره
در هوای رسیدن به صنوف باالتر نفس میکشیدیم .وقتی به صنوف باالتر
رسیدیم ،عبور از کانکور ،ذکر هر لحظۀ ما بود .نه شب میشناختیم و نه
روز .پیوسته به آن میاندیشیدیم .وقتی از کانکور عبور کردیم ،همواره برای
| 04سی درس از سی سال زندگی
شدند .تا زمانیکه مجرد بودیم ،فکر میکردیم که داشتن این همه مشکالت،
بهخاطر تنهایی و ّ
تجرد است و با ازدواج از این حالت نجات خواهیم یافت.
ازدواج کردیم و با چشم سر شاهد رشد تصاعدی مشکالت بودیم و
همهروزه در حالی به گراف مشکالت نگاه میکردیم که بهگونۀ لحظهای رو
به باال میجهید .آن زمان بود که بیشتر به این ضربالمثل چینیان فکر
میکردیم:
«ازدواج مانند یک قلعه است؛ کسانیکه بیرون از آن قلعه هستند،
سعی میکنند داخل بروند و کسانیکه داخل هستند ،سعی میکنند از آن
بیرون شوند».
این را باید بپذیریم که با گذشت زمان ،ضمن اینکه از مشکالت آدمی
کاسته نمیشود ،روزتاروز بر آن افزوده نیز میشود .دوست گرامیام احمد
فهیم جان گذری ،گاهی از روی مطایبه تعبیر جالبی به کار میبرد و
میگفت:
«مشکالت از آن جهت ُرشد روزافزونی دارند که مرگ برای انسان
دادن یکباره ،خـواستـنیتـر از این
پـذیرفـتنیتر شـود و سخـتی جـان ِ
جاندادنهای پیهم و بیشمار شوند».
| 02سی درس از سی سال زندگی
.1بلد.0 :
| 03سی درس از سی سال زندگی
آنان که جمع بین دانش و دین و یا دین و دانش کردند ،بهتر توانستند
زندگی کنند و بودن در این عالم را با خیالی آسودهتر و روانی جمعتر و
خاطری بیدردتر ،به پیش ببرند.
باری ،با عزیزی که از مدتی به اینسو عمل به دین را وانهاده بود و به
معتقدات دینی پشت کرده بود ،سخن میگفتم .سخن به اینجا رسید که من
از او پرسیدم که اینک چگونهای و زندگی بر تو چهسان سپری میشود؟ او
ً
توضیح میداد و در هر دو-سه جملهای یکبار حتما میگفت:
«نمیدانم چه میشود ،به پیش میروم ،ببینم چگونه خواهد شد!»
با هم گفتوگو میکردیم و در قسمتی از سخنانم به او گفتم:
اگر بنای صحت را بر دریافت تو بگذاریم و از صمیم آن ،این پرسش
را با هم مطرح کنیم که آیا زندگی در این سرای بادپا بهای این را دارد که در
این چند روزه بودن ،به دست خود ،خود را به وادی ناآرامی و اضطراب و
پریشانروزگاری بیندازیم؟ آیا ممکن است که با سرپنجۀ حکمت ،این
معمای ناحلشدۀ تاریخ را حل کنیم و برای آن پاسخی همهپسند و بیتردید
ارائه بداریم؟ 1وقتی طول و عرض هستی ،از طرح پاسخی عقلپسند و مبتنی
بر شواهد عقلی بر این پرسشهای گزنده عاجز است ،آیا بهای آن را دارد که
آوردن ،از شمار گناهان کبیره است 1و ریختن خون یک انسانُ ،پرگناهتر از
ویران کردن تمام این زمین است 2.علمآموزی نخستین پیام همین دین
4
است 3و آباد کردن زمین ،از عمدهترین مسئولیتهای یک مسلمان است.
حاال اگر کسی از بین مسلمانان برمیخیزد و برخالف دساتیر اسالم عمل
میکند ،چگونه میتوانیم او را نمایندۀ اسالم بدانیم و یا اسالم را از روی
عملکرد او اعتبارسنجی کنیم و مورد محاسبه و ارزیابی قرار دهیم؟»
آن دوست گرامی میگفت:
سخنانت را میپذیرم؛ اما این سخنان پیش از اینکه حقیقت اسالم
باشند ،برداشت تو از اسالم هستند! گروههای دیگری هم که برخالف
مدعیات تو انسان میکشند ،از همین قرآن دلیل میآورند و بوسیلۀ آن انسان
سر میبرند.
به او میگفتم:
مؤافقم با تو که برداشتها و قرائتها از اسالم مختلف و متفاوت
است .میدانیم که این ویژۀ قرآن تنها نیست .هر متن منثور و منظومی -چه
مقدس و چه غیر مقدس -چنین قابلیتی دارد که از آن برداشتهای متفاوتی
صورت بگیرد؛ به گونۀ مثال ،اگر به شعر حافظ مراجعه کنیم و تعبیرات "می"
و "مطرب" و "چنگ" و "چغانه" را نزد واعظان و عالمان و صوفیان و عاشقان
و سخنشناسان مورد بررسی قرار دهیم ،به آسانی متوجه میشویم که فرق
در این میان چقدر زیاد است .همینگونه هر متن دیگری را .قرآن نیز از این
قاعده بیرون نیست.
از دل همین قـرآن ،اندیشهمندانـی روشـنترین ،انسـانیتـرین و
کشندهترین قرائت را به جهان عرضه کردند و کسانی دیگر ،درست از آدرس
ُ ُ
همین کتاب ،تندترین ،دشوارترین ،خونبارترین و کشندهترین تفاسیر را
درست سخن همان
ِ برای پیروان خود عرضه کردند .وقتی اینگونه است ،آیا
ً
نیست که بیهیچ پیشداوریی شخصا به سراغ این دین برویم و خودمان با
عینک اندیشه و آزادی به مطالب آن نگاه کنیم؟ وقتی این کتاب به صراحت
| 54سی درس از سی سال زندگی
ما را بهسوی دانش فراخوانده ،1از جنگ بازداشته ،2پرهیختن از تعصب را به
ما یادآور شده ،3نیکویی را به ما درس داده 4و از ما خواسته تا پرهیزگار،5
.1البقره 05 :و 153و 155و 156و 177و ،254آلعمران 125 :و 102
و 106و 186و ،244األعراف 87 :و 126و 128و ،137األنفال،66 :
یونس ،149 :هود ،11 :یوسف ،83 :الرعد ،22 :ابراهیم ،5 :النحل،02 :
الکهف ،28 :مریم ،65 :طه ،134 :األنبیاء ،85 :الحج ،35 :المؤمنون:
،111الفرقان ،24 :القصص ،50 :العنکبوت ،59 :الروم ،64 :لقمان،17 :
السجده ،20 :األحزاب ،35 :سبأ ،19 :الصافات ،142 :ص ،17 :فصلت:
،35محمد ،31 :الحجرات ،5 :البلد.17 :
.2البقره ،83 :النساء ،9 :المائده 83 :تا ،85ابراهیم 26 :و ،27اإلسراء:
،53طه ،00 :الحج ،20 :الفرقان ،63 :األحزاب ،32 :فاطر ،14 :ص:
،24فصلت ،33 :محمد.21 :
.3البقره ،149 :آلعمران ،130 :المائده ،13 :یوسف ،92 :الحجر،85 :
النور ،22 :الشوری ،37 :الزخرف ،89 :الجاثیه ،10 :التغابن.10 :
.0البقره ،177 :المائده ،119 :التوبه ،119 :یوسف ،51 :الکهف،29 :
مریم ،51 :الشعراء ،80 :العنکبوت ،3 :األحزاب ،8 :الزمر،33 :
الحجرات ،15 :الحشر.8 :
.5البقره ،182 :النساء ،35 :األعراف ،35 :األنفال ،1 :القصص،83 :
الحجرات 9 :و .14
.6البقره ،283 :آلعمران ،75 :النساء ،58 :المؤمنون ،8 :الشعراء:
،146القصص ،26 :األحزاب ،72 :المعارج.32 :
.7النساء ،58 :المائده ،8 :األنعام ،152 :األعراف ،29 :النحل،76 :
ص ،22 :الشوری ،15 :الحجرات ،9 :الرحمن ،9 :الحدید،25 :
الممتحنه.8 :
| 52سی درس از سی سال زندگی
.1المائده ،50 :الحجر ،88 :النحل ،09 :الفرقان ،63 :الشعراء،215 :
النمل ،31 :القصص ،83 :لقمان ،18 :السجده ،15 :الفتح.29 :
.2النساء ،32 :األنبیاء ،84 :المؤمنون ،27 :القصص ،73 :الروم،23 :
سبأ 14 :تا ،13فاطر ،12 :یس ،35 :الرحمن ،33 :الحدید ،35 :الجمعه:
9تا ،11المزمل.7 :
.3یونس ،89 :هود ،112 :الروم ،34 :فصلت ،6 :الشوری،13 :
األحقاف ،13 :الجن ،16 :التکویر.28 :
.0النساء 32 :و 38و 50و ،102األنعام ،53 :األنفال ،07 :الحجر:
،88الماعون ،6 :الفلق.5 :
.5النساء 172 :و ،173األنعام ،93 :األعراف 13 :و 36و 04و 08و
76و 88و 133و ،106یونس ،75 :النحل 22 :و 23و ،29اإلسراء:
،37المؤمنون 06 :و 67و ،76سبأ ،31 :غافر 27 :و 35و 08و .64
.6البقره ،14 :النحل ،145 :المؤمنون ،94 :العنکبوت 3 :و ،12الزمر،3 :
المجادله 2 :و ،18الحشر ،11 :الصف 2 :و ،3المنافقون.1 :
.7آلعمران ،184 :النساء ،37 :التوبه 30 :و 35و ،67اإلسراء 29 :و
،144الفرقان ،67 :األحزاب ،19 :محمد 37 :و ،38ق ،25 :الحدید:
،20الحشر ،9 :المنافقون ،7 :الماعون.7 :
.8المائده ،38 :الممتحنه.12 :
.9األنعام 116 :و ،108القصص ،38 :األحزاب ،14 :ص ،27 :فصلت:
22و ،23الجاثیه 20 :و ،32الفتح 6 :و ،12الحجرات ،12 :النجم23 :
و 27و ،28الحشر ،2 :الجن.7 :
.14النساء 112 :و ،156النور 0 :تا ،23األحزاب ،58 :الممتحنه.12 :
| 53سی درس از سی سال زندگی
،11مرنج و مرنجان
رنج ،انتقام از خویشتن است .با رنجکشیدن نه گرهای از کار فرو بستۀ
ما باز میشود و نه هم از جور و جفایی که از روزگار و خلق روزگار به ما
رسیده است کاسته میشود .آنچه از رنجوری به دست میآوریم ،خود را
نابود کردن است .در زندگی ،اموری از تصرف و اختیار ما بیرون هستند .نه
در آمدن آنان دخلی داریم و نه در ایجاد آنان اختیاری .آنان ،بدون پرسش
وارد زندگی ما میشوند و میخواهند قرار و امان را از ما بستانند .تعامل ما
با این وقایع ،میزان مؤفقیت ما را میتوانند آینهداری کنند .اگر خویشتن
خویش را در گرداب آن سیل بنیانبرنداز غرقشده دانستیم و دستوپایی
برای بیرون رفتن و تالشی برای نجات یافتن به خرج ندادیم ،چنان در گرداب
بال و مصیبت گرفتار میآییم که راهی بهجز چاه بال در پیش ما نخواهد بود.
اگر برعکس ،مضطرات و امور غیر اختیاری را بیرون از دایرۀ تصرف و اختیار
خود فرض کردیم و سپس در برابر آن ،همان تعاملی را انجام دادیم که
مصایب
ِ مصیبت میخواست با ما انجام دهد ،تردیدی نکنیم که بر
| 57سی درس از سی سال زندگی
ُپرشماری فایق خواهیم آمد .یا ،اگر کسی دیگر قدمی کج نهاد و ما رنج او
را کشیدیم ،اینسان ادامۀ زندگی برای ما سخت دشوار خواهد شد .اگر
پیهم با خود و با دیگران خواندیم:
دل خود میخوریم
هرکه پا کج میگذارد ،ما ِ
1
شیشۀ نامـوس عـالـم ،در بـغـل داریــم مـا
در آن صورت زندگی ما دچار پریشانروزگاریهای بیحسابی خواهد
شد .درست است که:
مـا زنـده بـرآنیم کـه آرام نگـیـریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
بدانیم که این «ناآرامی» ،غیر از رنج کشیدن است .این ناآرامی ،همان
رسالت انسانی و اسالمی ماست که در قبال همنوعان و همکیشان خود
مسئولیتهایی داریم و زمانیکه کاری از دست ما برمیآید ،باید برای
ِبهشدن روز و روزگار مردم خود به خرج دهیم؛ اما ،آنچه که نامطلوب و
نامیمون است ،رنج کشیدن از اموری است که نه مدیریت آن در توان ماست
و نه هم ما میتوانیم با رنجوری ،از میزان آن بکاهیم .وقتی اینگونه است،
بیمحابا با تمام آن موارد کنار بیاییم و نگذاریم تا هیچ کدام ،فضای دلمان
را خاکآلود کنند.
َ َ َ َ
.1پیامبر صلیاللهعلیهوسلم میفرمودند« :طلب کسب ال َحالل ،فر َیضة
َب َعد ال َفر َیضة»؛ (کسب حالل ،فرضی بعد از فرایض دیگر است ).این
حدیث را امام بیهقی در س َننالکبری روایت کرده است.
| 65سی درس از سی سال زندگی
میداند که در این سرای گذرا ،او چند روزی بیشتر نیست و روزی باید این
خاکدان را ترک کند و بهسوی خانۀ دیگری قدم بردارد .بر این اساس ،شب
و روز تالش میکند .اوقات خود را مدیریت میکند .از کمترین فرصتها،
بیشترین بهرهها را میبرد .کار میکند ،زحمت میکشد ،برنامهریزی میکند
تا پیوسته در رشد باشد و از حالی به حالی نیکتر و شایستهتر ارتقا بیابد .او
میداند که کار ،کرامت انسان است و هیچ کاری از بزرگی او نمیکاهد و
برعکس ،او را بزرگ و گرامی میکند .گاه ،اگر به کاری دست نیابد و بیکار
بماند« ،کوشش بیهوده» میکند؛ میداند که کوشش بیهوده ،بهتر از بیکاری
و بیروزگاری است.
موالنا بیتی در مثنوی شریف دارد که از شمار شاهبیتهای مثنوی
است .میفرماید:
دوست دارد دوست این آشفتهگی
ُ
کـوشش بیهـوده ِبه از خفـتـهگی
موالنا میگوید که کوشش بیهوده و بیفایده ،به مراتب بهتر از
خفتهگی و بیکاری است.
میگویند زمانیکه عالمه اقبال الهوری برای فراگیری دانش بهسوی
مغربزمین میرفت ،از بین کتابهای خود دو کتاب را با خود برداشت؛
یکی قرآنمجید و دیگری مثنوی معنوی را .او شبها با صدای بلند مثنوی
میخواند .میگوید در یکی از شبها در حالیکه مثنوی میخواندم به
شعری رسیدم که چنان بر من اثر کرد که بیاختیار نعرۀ بلندی کشیدم.
| 67سی درس از سی سال زندگی
روی این صفحه مینگارم ،نمیتوانم قبول کنم که سه دهه زیستهام و اینک
وارد دهۀ چهارم زندگیام شدهام .آخر مگر ممکن است که من بیش از
یازدههزار روز را در روی این زمین سپری کرده باشم؟ کو نتیجه ،کو ثمره،
کو اندوخته ،کو سرمایه ،کو سرسایه؟! آری ،من تمام این روزها را زندگی
کرده و هر روز شاهد طلوع خورشید بودهام و در همان روز غروبش را دیدهام
و شب به تماشای ستارهگان رفتهام .باور کنید ،با وجود این که این ایام را دلم
میخواهد به ساعت بدل کنم و سپس از خود بپرسم که آیا من تمام این
ساعات را در حالی که زنده بودهام در این زمین سپری کردهام ،جرأت کرده
نمیتوانم که چنین کاری را انجام دهم .حاال اگر همین موارد را خداوند در
روز بازپسین از من بپرسد که برایت این همه وقت و توان و استعداد داده
بودم ،چه کردی و چه آوردی و چه نقشی به یادگار گذاشتی و چه گرهای
گشادی و چه رنجی زدودی و ،...من چه پاسخی خواهم داد!؟
ً
حقیقت سخن همین است .همۀ ما حتما روزی در برابر این پرسشها
ِ
ً
قرار خواهیم گرفت و آن ذاتی که این همه فرصت به ما داده ،حتما از این
دادهها خواهد پرسید.
بر این اساس ،باید بهشدت متوجه بود .لحظات و اوقات خود را نباید
به بیکاری و غفلت سپری کرد .باید با تمام نیرو و تمام توان زحمت کشید و
نگذاشت تا حسرت و افسوسی در آینده برای ما باقی بماند.
من اولین باری که متوجه گذشت سریع زمان شدم ،زمانی بود که برای
خرید مایحتاج خانه به دکانی رفته بودم .صاحب دکان نبود و من از شاگرد
| 74سی درس از سی سال زندگی
او چیزی را پرسیدم .او با لحن خیلی کودکانهای گفت :کاکا جان نداریم!
این سخن هرچند ساده و بیپیرایه بود ،من تصور کردم کسی دیگر از حنجرۀ
او پیامی را به من میرساند .یک لحظه درنگ کردم :کاکا جان! تا کنون کسی
به من این لقب را نداده بود .از خودم میپرسیدم :کاکا جان؟ البد سن و
سالی از من گذشته است؟ بله؟!
در مسیر راه به همین مسأله فکر میکردم .فردای آن روز وقتی چهرهام
را در آینه نگاه میکردم ،متوجه تارهای سفیدی میشدم که در محاسنم جا
خوش کرده بودند .همان هفته بیشتر به خودم میاندیشیدم و به راههای نرفته
و کارهای نکرده و پروندههایی با خطوط ُپرخطا .ایکاش پیشتر کسی به من
میگفت کاکاجان ،تا از همان زمان متوجه سه دهه زنده بودن و زندگی
کردنم میشدم .نمیدانم چرا بعد از آن هفته که برایم ُپر از حسرت و اندوه
بود ،درس نگرفتم و برای ادامۀ زندگی با برنامۀ بیشتر و تالش افزونتر وارد
عمل نشدم! مخاطب این سطور ،پیشتر از اینکه کسی دیگر باشد ،خود
من هستم .تا بهخاطرم باشد که همین گونه که سی سال زندگی ،چونان باد
و باران گذشت ،مابقی نیز به همین سرعت خواهد گذشت .هله برخیز که
اندیشه دگر باید کرد؛ برخیز و دست به کار شو و کارهای باقی مانده و راههای
نرفته و برنامههای ناگشوده را پیش رویت بگشا و برای اجرایی کردن آن دست
به کار شو.
چندی پیش جوانی روشن و هوشیار از من خواست تا به او نصیحتی
کنم .من همانجا برایش یادآوری کردم که من اهل نصیحت نیستم؛ میشود
| 71سی درس از سی سال زندگی
مییابد؛ نیمی از همان کسانیکه تفسیر قرآن را میدانند ،به قرآن عمل
نمیکنند ،که میشود حدود سهونیم فیصد؛ نیمی از همانهاییکه خود شان
به قرآن عمل میکنند ،در خانوادههای آنان سراغی از قرآن نیست ،که چیزی
نزدیک به یکونیم فیصد میشود؛ نیمی از همانهایی که هم خود شان به
قرآن عمل میکنند و هم سعی میورزند تا خانوادههای آنان با معارف قرآنی
آشنا باشند ،برای گسترش ارزشهای قرآنی در بین جامعۀ انسانی تالش
نمیورزند که اینگونه از هر صد و یا صدوده-بیست نفر یکی به آن معیار
نزدیک میشود.
اب سرانگشتی ،بهوضوح میتوان میزان نسل مطلوب قرآنی
با این حس ِ
در جامعۀ اسالمی را پیدا کرد .درحالیکه یکی از وظایف افراد متدین به
دیانت اسالم ،تالوت و تدبر در قرآن و سپس بر اساس آن زندگی کردن
است.
سر اینکه اصلیترین و طوالنیترین و مهمترین قسمت نماز به ّ
ً
خواندن قرآن اختصاص یافته ،دقیقا در همین مسأله نهفته است .تا این فرد
روزانه چندینبار به سراغ قرآن برود و آیات آن را بازخوانی کند و در آن به
اندیشه و تأمل بپردازد و سپس بر همان اساس زندگی کند.
با این وجود ،وقتی به زندگی عموم افراد جامعه نگاه میکنیم ،بدبختانه
خبری از معارف قرآنکریم را در آن حدی که انتظار میرود ،نمییابیم.
تردیدی نداشته باشیم که یکی از بزرگترین دالیل شکست و عقبگشت
جوامع اسالمی بهطور عموم و سرزمین ما ،بخصوص ،در همین مورد است.
| 75سی درس از سی سال زندگی
.1بلد.0 :
| 79سی درس از سی سال زندگی
وجود دارد؟ او زمانی بیدار میشود که خود را زیر آوارهایی از امور خانه و
خانواده و خانهداری مییابد .تا میخواهد نفسی تازه کند ،رنجی نو و المی
در خلوت را در همانجا بر سر او تخته میکند .وقتی
تازه سر برمیکشد و ِ
دلش از همۀ آدم و عالم میگیرد و با خود عزم میبندد تا در گوشهای بخزد
و ردای سکوت بر سر بکشد و هوای تنهایی و دوری از همه را استشمام کند،
ناخواسته دیوی در درونش به زوزه کشیدن آغاز میکند و در البهالی آن همه
صدای ناجور و دلخراش ،یاد قرضها و بیماریها و باقیداریها و
ُ
قبضهای ناپرداخته و ...را به او هدیه میکند .او که رفته بود تا در کنجی
برای لختی آرام بگیرد ،ناآرامتر از پیش ،دواندوان خود را بهسوی کار و
روزگار و بازار میرساند تا مگر قسمتی از آن همه کارهای باقیمانده را
بهپیش ببرد .شادیها نه اینکه او را شاد نمیکنند ،که او را بسی غمگینتر و
ناآرامتر میکنند .او باید هزینههایی را پیدا کند که آن شادی خواهان آن
است .او باید از هر دری که شده و از هر طریقی که برایش میسور و میسر
ً
است ،باید لوازم آن مراسم اصطالحا شادی را فراهم کند .آخر سر ،آنقدر
رنج میبیند و سختی میکشد که در آن روز ،کوفتهگیای را در وجودش
احساس میکند که بهجز یک خواب آرام هیچچیز دیگری نمیتواند
بیقراریاش را برطرف کند .اگر باری به غمی نیز میرسد ،این غم ،بر
غمهای پیشتر او میافزاید و او میماند و آنهمه پریشانروزگاریهای
ناتمام و بیپایان.
| 81سی درس از سی سال زندگی
،16گرهگشا میباش
همۀ انسانها یکسان و همسان نیستند .فرق میکنند .آنان همانگونه
که ظاهر متفاوتی دارند ،باطن و اندیشهها و باورهای متفاوتی نیز دارند.
هرکدام در مسیر زندگی دچار فراز و فرودهای فراوانی شدهاند .عدهای
روزگاری سخت روشن و ُپرمایه داشتهاند و عدهای نیز برعکس ،گذشتهای
حال آنان
بهشدت اسفبار و حزنآوری را سپری کردهاند .به همان تناسبِ ،
نیز همینگونه از هم فرق دارد .کسی در تنعم به سر میبرد و کسی دیگر در
تعسر و تحسر .یکی از دارایی به ستوه آمده و دیگری از ناداری .فردی از
اینکه مشهور شده ،ناراحت است و فردی دیگر ،از اینکه هر کاری انجام
میدهد و به شهرتی دست نمییابد بهشدت ناراحت و ناراض است .همه
در احوالی به سر میبرند و همه در عوالم خاص خود زیست میکنند .در
زندگی آرمانی غیر از آن چیزی است که آنان در آن میزیند.
ِ نگاه هر کدام،
بر همان اساس ،برای رسیدن به آن و دست یافتن به آن تمام تالشها و
کوششهای خود را به خرج میدهند.
| 83سی درس از سی سال زندگی
آنچه در این میان و میانه ،بهشدت گرم و گرامی است ،گرهگشایی از
کار مردمان است .در این بازاری که هرکس مصروف خود است و با هزار و
یک ترفند و تالش و کوشش سعی در برآورده سازی آرمانها و آرزوهای
خود دارد ،کار کارستان همان است که با سرپنجۀ همت ،گرهای از کار
فروبستۀ کسی باز کنیم .با باز کردن گرههای افتاده بر سر راه و کار دیگران،
دستی از غیب به کمکمان میآید و به همان تناسب و ایبسا بیشتر از آن،
گرههای کور زندگی و کار ما را باز میکند.
گرهگشایی روشنترین جلوۀ انسانیت است .مفهوم ُسترۀ انسانیت ،با
دهندهگی و یاریگری معنا پیدا میکند و همدردی و احساس ،رشتۀ وصل
انسانیت را آینهداری میکند.
با بخشیدن و کمک به دیگری ،آدمی نه اینکه چیزی را از دست
فضیلت داد و دهش ،فضیلتی
ِ نمیدهد ،بلکه چیزهایی را به دست میآورد.
ُپرفضیلت است که با خود عالمی از محاسن را برای فرد به ارمغان میآورد.
ً
دقیقا مانند فراموشیخویشتن که با انجام آن ،نه اینکه فرد از خویشتن
نمیگسلد ،که خویشتن خویش را باز مییابد و اینبار ،خویشتن جاودانه،
ِ
نامیرا و سرمدی و به تعبیر قرآنمجید« ،حیات طیبه».
افزون بر این ،گرهگشایی ،دقیقترین پاسداشت نعمتها و
روشنترین گرامیداشت ُمنعم واقعی به مناسبت اهدا و اعطای تمام افضال
آن ذوالمنن است.
| 80سی درس از سی سال زندگی
خطاست اگر تصور کنیم که گرهگشایی تنها با پول و مال و ثروت انجام
میپذیرد .درست است که یکی از راههای یاری رسانی به دیگران ،همکاری
مالی صرف
مالی است؛ اما ،همانگونه که مال ناپایا است ،شاید یاریهای ِ
نیز همانگونه باشند .آنچه میتواند بقای بیشتر داشته باشد و کمک
افزونتری کند ،رهگشایی و امیدآفرینی است .کثیری از مردمان مشکل
اقتصادی ندارند ،ولیکن ُدچار طاقتفرساترین مشکالت فکریاند .مشکل
جامعۀ ما بیشتر از اینکه اقتصادی باشد ،فکری است .تردیدی نمیتوان کرد
که مشکل اقتصادی ،معلول مشکل فکری است .وقتی کسی از درون دچار
فقر میشود ،این فقر ریشه در معامله ،رفتار ،پندار و انتخابهای او نیز
میگسترد .آنان که دلی در گر ِو رهایی این جامعه از دست دیو نابهکار فقر
دارند ،میسزد که جلوتر از هر موردی ،فکری به حال افکار این مردمان
کنند .افکاری که بسی ویرانگرتر و مخربتر از فقر اقتصادی است .باید
دست در انبان افکار مردم برد و سره را از ناسره و غث را از سمین جدا کرد
و بهجای پندارهای ناصواب و پنداشتهای بیثواب ،طرحی نو ،راهی
درست ،کاری صحیح و اندیشهای روشنگر و روشنیآفرین را جایگزین
کرد .این گرهها ،بسیار کورتر از آن گرهها هستند و هر فردی ،خواه ناخواه با
این مشکالت دستوپنجه نرم میکند.
حضرت حافظ میگفت:
| 86سی درس از سی سال زندگی
ُ
چو غنچه گرچه فروبستهگیست کار جهان
1
تـو همـچـو باد بـهاری گـرهگشا مـیباش
او میگفت :این عالم دچار فروبستهگیست .تعب فراوان و رنج
بیشمار و سختی ناحساب در کار بشر است و او برای برآوردن آن دست به
هر تالشی میزند؛ تو اما در این میان ،چونان باد بهاری میباش و در هر
کوی و برزنی ،شادی و طراوت و تازهگی و سرزندگی بگستر .تو ،باد بهار
باش و گرهگشایی میکن .تالش بورز تا غمی را به شادی بدل کنی و حسرتی
را به امیدی و شکستی را به مؤفقیتی برگردانی .این کار ،کار پیغمبرانه است.
این خوی ،خوی عارفانه است .در سخنان همۀ انبیا و اولیا همین سخن را با
بسامد خیلی زیادی میتوان یافت .هرکدام در زمان خود و با زبان خود ،این
حکایت را به گونههای مختلفی در برابر آنان نهادند و از همۀ مردمان
خواستند تا در هر زمان و هر مکان و هر زمین و هر زمینهای ،گره گشا باشند.
در این سالهایی که زیستهام ،بهوضوح دیدهام که گرهگشایان ،زندگی
آرامتر ،خجستهتر ،پذیرفتنیتر ،شادتر و بیاندوهتری داشتهاند و به همان
تناسب ،افرادی که مشتی بستهتر و قلبی کوچکتر داشتهاندُ ،دچار سختیها
و آالم بیشتری در زندگی بودهاند.
و ناداری ،همه در هم تنیدهاند .یکی از دیگری جدا نیست و وجود یکی ،با
وجود دیگری معنا پیدا میکند .اگر منظرگاه خود را عوض کنیم و از منظری
دیگر به تمام این وقایع بنگریم ،دیگر رنگ زندگی در برابر ما عوض میشود.
ً
سخنی که عارفان به ما میگفتند ،دقیقا همین بود .آنان به ما یادآور میشدند
که ظواهر وقایع را نگاه نکنیم ،پس پشت آنان را بنگریم .جان و جانمایۀ آنان
را از نظر بگذرانیم .با اندیشه و فکر و ذکر ،خود را به جایی برسانیم که از
اثرپذیری از این احوال و وقایع بیرون شویم.
اینقـدر گفـتیم باقـی فکـر کن
فکـر اگر جامد بود رو ذکـر کن
ذکـر آرد فــکـــر را در اهـتـزاز
1
ذکر را خورشید این افسرده ساز
آنان میگفتند مردمان به دو دسته تقسیم میشوند؛ عموم ایشان
«ابنالوقت» اند و اندکی از ایشان« ،ابوالوقت» .آنان به کسانیکه منتظر
دگرگونیهای بیرونی برای شاد شدن و غمگین شدن بودند ،ابنالوقت
میگفتند و برای کسانیکه شادیآفرین و معنابخش وقایع و حوادث بودند،
ابوالوقت میگفتند .آنان که از زمینه و زمان اثر میپذیرفتند ،آنان را از شمار
مردمان گروه اول میشمردند و آنان که اثری ژرف بر زمینه و زمان خویش
مینهادند ،از شمار مردمان گروه دوم میدانستند.
بدانیم .آدمی باید تمام این مراحل را عبور کند و تمام اینها را در تجربه آورد.
تصور میکنم آنجا که الله متعال میگوید:
إ إُ إ
«ولن إب ُلون ُک إم بش إيء من إالخ إوف و إال ُجوع ونقص من األ إ
إ
س
ِ ف ن األو ال
ِ و م ٍ ِ ِ ِ ٍ ِ
ِ ِّ
1
ات و بش ِر الص ِاب ِرین» والثمر ِ
ترجمه:
«بیتردید ،شما را به چیزی از [قبیل] ترس و گرسنگی و کاهشی در
اموال و جانها و محصوالت میآزماییم و مژده ده شکیبایان را».
ً
به همین دقیقه دقیقا اشاره دارد .ما باید در کورههای مختلفی بیفتیم و
احوال مختلفی را از سر بگذرانیم .گاه باید در مصاف خوف قرار بگیریم و
گاه در برابر نقص اموال و انفس و ثمرات .همۀ این احوال را باید سپری کنیم
و جان ما باید در تمام این کورهها پخته شود .تمام این موارد از شمار اجزای
زندگیاند و نمیتوان آنها را از زندگی حذف کرد .رنج هستی آنگاه بر آدمی
آسانتر و پذیرفتنیتر میشود که چتر این موارد ،بر همهگان یکسان پهن
میشود و هیچکس از آن بیرون نمیماند .وقتی حقیقت امر اینگونه باشد،
خودباختن و در برابر آالم زندگی سپر از دست انداختن ،کاری نادرست
است.
.1البقره.155 :
| 91سی درس از سی سال زندگی
من ،بعد از سپری کردن این سه دهه زندگی ،به خوبی دانستم که آنچه
1
نمیپاید ،ارزش آن را ندارد که صفحۀ جان آدمی را تیره و خاکدیده کند.
هیچ کدام این احوال نباید صفای خاطر آدمی را از آدمی بگیرد و او را در
خاک حسرت بر سروصورت
گرد اندوه و ِ
ورطۀ یأس و سرخوردگی بیندازد و ِ
او بپاشاند .حضرت حافظ میفرمود:
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
2
چنان نماند ،چنین نیز نخواهد ماند
بودن خواهند بود .آخر اگر سنگها و ریگها و موانع و سدود بر مسیر آب
نباشند ،ممکن است صدای زیبای آب به گوش ما برسد و باعث آرامش
خاطر ما شود؟ مگر نه این است که شادی از صمیم غم میجوشد و بعد از
آن به معنا مینشیند؟ مگر فراموش کردهایم که دنیای ما ،دنیای معرفت اشیا
به اضداد آن است؟ مگر میتوان منکر این حقیقت شد که ّ
معرف بیپیرایه و
بیپیراهن هر شی ،ضد آن ست؟ بنابر این ،باید این اضداد را چونان اجزای
موزائیکها و کاشیهایی دانست که زیبایی آن ،در چیدن آن در کنار هم
است و ارزش آن نیز زمانی به چشم خواهد آمد که همۀ آنان کنار هم چیده
شوند .نگریستن و دیدن و درسگرفتن از این رنگها و عامدانه ،جاودانه
ندانستن این احوال ،شریفترین دریافتی است که آدمی با دریافت حقیقت
آن به شادی با دوام و آرامش بیزوال دست پیدا میکند .انسان ّکیس و
هوشیار کسی است که وقتی در مسیر زندگی به غم و اندوه و شکستی مواجه
شد ،از این مرکب فرونیاید و برای ادامۀ زندگی دست از تالش برندارد .آنچه
در این میان و میانه بهشدت مؤثر و ُپررنگ مینماید ،آرزومندی و امیدواری
است .اولین روز حیات طیبۀ آدمی ،همان روزی است که دست در دست
اهداف خود بگذارد و برای تمام اهداف خود قول رسیدن دهد و با ایمان
مستحکم و امید محکم به خویشتن خویش یادآور شود که امروز یا فردا
تمام آن آرزومندیها محقق خواهند شد و بهعنوان شاهدی انکار ناپذیر در
برابر دیدگان همهگان قرار خواهند گرفت و کسی را مجال انکار و اعراض از
آن باقی نخواهد ماند .روزی همۀ آنانی که روزگاری به من بیم نرسیدن به
| 95سی درس از سی سال زندگی
بسته است .به هر میزان که مقاصد و اهداف او ُپربها باشند ،به همان میزان
آن انسان بهامند و ارزشمند است .به تعبیر شیخاالسالم خواجه عبدالله
انصاری قدسسره که میفرمود :همان ارزی که میورزی .ورزیدن از
اندیشیدن بهوجود میآید و آرزوداشتن و امیدوار بودن زمینهساز پدیدار شدن
این اندیشه میشود .از این جهت باید از خود پرسید که من در چه امیدی
هستم و بهای آن چهقدر است؟ فراموش نکنیم که مفهوم مخالف امید،
ناامیدی است و به سخن مرحوم اقبال الهوری ،ناامیدی ما را همچو گور
خواهد افشرد و تخم جان ما از کشت او اعمی خواهد شد و روز روشن ما
را بدل به شب یلدا خواهد کرد و از دمش قوای زندگی ما خواهد ُمرد و
چشمهسار سعادت و نیکبختی ما نیز خشک خواهد شد.
مــرگ را سـامـان ز قطـع آرزوسـت
زندگانـی محکم از «التقنطوا» ست
تا امـیــــد از آرزوی پیهـم است
نا امـیـدی زنـدگـــانی را سم است
نا امیدی هـمچـو گـور افـشـاردت
گرچـه الـونـدی ز پـا مـــیآردت
ناتـــوانــی بــنـدۀ احــــسـان او
نـامـــرادی بـســتــۀ دامـــان او
زنـدگـی را یـأس خـوابآور بـود
این دلـیل سـستـی عـنـصـر بود
| 97سی درس از سی سال زندگی
صمیمت و نگاه برای قرب به بارگاه اله تقسیم میشود و هرکدام ،در جایگاه
خود مراتبی دارد و در خصوص آن ،روایات و مستندات فراوانی را در تراث
اسالمی میتوان یافت.
در اسالم ،همانگونه که عباداتی با نامهای نماز ،روزه ،زکات ،حج،
خیرخواهی ،خوشرویی و ...وجود دارد ،عبادتی هم به نام «نگاه» وجود
دارد .در مواضع متعددی از قرآن میخوانیم که خداوند به بندگانش یادآوری
میکند که به تمام ریزودرشت این عالم به نگاهی دقیق و نافذ ببینند:
ض وما خلق الل ُه ِم إن شي ٍء»
إ 1
ر«أول إم ی إن ُظ ُروا في مل ُکوت السماوات و إاأل إ
ِ ِ ِ ِ
ترجمه:
«آیا در ملکوت آسمانها و زمین و هر چیزی که خدا آفریده است
ننگریستهاند؟»
و در جایی دیگر ،روشنتر میفرماید:
إ ُ إ إ ُ
«أفال ی إنظ ُرون ِإلی ِاْل ِبل ک إیف خ ِلقت ـ و ِإلی السم ِاء ک إیف ُر ِفعت ـ
ِ
إ ِّ إ
ض ک إیف ُس ِطحت ـ فذک إر ِإنما أنت رو إلی إالجبال ک إیف ُنصب إت ـ و إلی إاأل إ
ِ ِ ِ ِ ِ ِ
ُ ِّ 2
مذکر»
.1األعراف.185 :
.2الغاشیه 17 :تا .21
| 142سی درس از سی سال زندگی
ترجمه:
«آیا به شتر نمینگرند که چگونه آفریده شده ـ و به آسمان که چگونه
برافراشته شده ـ و به کوهها که چگونه برپا داشته شده ـ و به زمین که چگونه
گسترده شده است؟ پس تذکر ده که تو تنها تذکردهندهای».
خداوند از این انسان میپرسد که چرا بر مرکبی که همهروزه بر آن
مینشیند ،در آن به نگاه متأمالنه نمینگرد و به آسمان برافراشته و کوههای
نصبشده و زمین گسترده نگاه نمیکند؟ آیا زیباییها و شگفتیهای تعبیه
شده در این موارد ،او را به تأمل و اندیشه وانمیدارد؟!
ُ إ
آن ذاتی که «أحسن کل ش إي ٍء خلق ُه»1؛ (= هرچیزی را در کمال
إ ُ
نیکویی آفریده) ،و « ُص إنع الل ِه ال ِذي أتقن کل ش إي ٍء ۚ»2؛ (= آفرینش همان
خدایی که همه چیز را در غایت و نهایت استواری پدید آورده) و این انسان
را به این نیکویی خلق کرده و در پیکر او دو چشم نهاده و سپس به او گفته:
ض»3؛ (= نگاه کنید که چه چیزی در آسمان ر« ُا ُنظ ُروا ماذا في السماوات و إاأل إ
ِ ِ ِ
و زمین است).
این نگاه ،غیر از نگاه معتاد است ،این نگاه ،نگاه برخاسته از روی
اندیشه است ،نگاهی که عبادت است و فرد از نگریستن ،هم لذت میبرد و
هم بر ایمان خود میافزاید .این نگاه همینگونه که در دنیا اثربخش و
.1السجده.7 :
.2النمل.88 :
.3یونس.141 :
| 143سی درس از سی سال زندگی
«نگاه ،تیری از تیرهای زهرآگین شیطان است و اگر کسی نگاهش را
بهخاطر خدا نگهدارد ،خداوند به او ایمانی میبخشد که شیرینی آن را در
قلبش احساس میکند».
آنحضرت در احادیث ُپرشماری مردم را از نگاههای بد و ناجور باز
میداشت و حتی یادآوری میکرد که نگاه بد ،میتواند کار و معیشت و
صحت یک فرد را به مخاطره اندازد؛ چه که:
1
«الع ُین حق»
نگاه و زهر چشم ،حق است.
از عادات طیبۀ ایشان یکی هم این بود که هرگاه سحرگاهان از خانه
بیرون میشد تا برای نماز شب وضو یی تازه کند ،چهرۀ انورش را بهسوی
آسمان برمیگرداند و به آسمان و ستارهها و مهتاب مینگریست و میگفت:
ً إ
2
«ربنا ما خلقت هذا ب ِاطال ُس إبحانك ف ِقنا عذاب الن ِار»
ترجمه:
«خدای من ،این را بیهوده نیافریدی ،پاکیست تو را ،مرا از عذاب
جهنم ِبرهان».
ماه نو با تأمل نگاه میکرد و میگفت:
اگر ماه نو میشد ،بهسوی ِ
.1ترمذی.3051 :
.2مثنوی معنوی ،دفتر سوم ،بخش .08
| 146سی درس از سی سال زندگی
شب ،در این خلوت ،در این قسمت از شهر ،آتشی با ترکیب چوب و پارچه
ً
و پالستیک و مواد البراتواری ،چه شعلۀ متفاوتی را به میان آوردهاند .واقعا
من تا کنون در عمرم چنین منظرهای ندیده بودم .نگذار این لحظات از دست
بروند ،تا میتوانی از این لحظه لذت ببر و اجازه نده که چیزی مانع این
بهرهوری شود».
پسر گراهامبل میگوید من در وهلۀ اول چنین فکر کردم که شاید پدرم
ً
دیوانه شده باشد و آنچه را میشنوم ،هزیان باشد و بس .بعدا متوجه شدم که
ً
واقعا او دیوانه نشده بود و او در کمال هوشیاری و بیداری قرار داشت .این
من بودم که حسرت چیزی را میخوردم که حسرتم هیچ اثری بر آن
ً
نمیتوانست بگذارد .پدرم دقیقا یک روز بعد از آن واقعه برای دوبارهسازی
کارگاه خود با انگیزۀ مضاعف و توان بیشتر وارد کار شد و در اندک زمانی
کارگاهی بهتر از کارگاه قبلی ساخت و مدتی نگذشته بود که از همان کارگاه
گرامافون را ساخت و افتخار آن را در تاریخ به اسم خود ثبت کرد.
حقیقت سخن همین است که نگاه ،اساسیتر ،مهمتر و حتی
سرنوشتسازتر از آن چیزی است که ما فکرش را میکنیم .تردیدی نمیتوان
ً
داشت که اگر سهراب سپهری روزی میگفت :ما هیچ ،ما نگاه؛ حقیقتا به
همین حقیقت اشاره میکرد.
| 149سی درس از سی سال زندگی
،21خدای قرن
پول در روزگار ما خدای قرن است و زور ،پیامبر اوست .خشم و خون
و خیانت (این سه "خ" بدخیم) اصحاب آن پیامبر بیپیام اند .در دیار ما،
بروتکلفت ،نشانۀ مردانگی .ذکر
کالشینکوف ،سمبل توانمندیست و ِ
إ
شام بندهگان آن خدای خربنده این دعای زشت است« :اول پول، صبح و ِ
ُ
ظاهر پول ،باط إن پول ،والپول خیر حافظا و هو.» ...
آخر پول ،إ
إ
بندگان آن خدای بیخودی نیز ،به مجرد اینکه به آن دژخیم بدخیم
ُ
ایمان میآورند ،یکلخت کارخانۀ خوبی میشوند و نارس و نارساترین
محصوالتشان ،ارجناکترین محصول هستی نام میگیرد .دروغهای
شاخدار شان ،راستترین گفتار نام داده میشود و چرندیاتشان،
ُدردانهترین سخنان انسانی-الهی نامیده میشود .بخار معدهشان "نسیم باد
بهار" و بوی کری ِه فوق و تحتشان" ،عطر جانپرور یاسمین" نامداده میشود.
| 114سی درس از سی سال زندگی
إ
بیسوادیشان عین سواد و بداندیشیشان عین اندیشه دانسته میشود؛ اما،
در مقابل ،آنانکه از آن خدای ظالم و جابر و کافر بیگانهاند ،راستترین
گفتار شان ،کجترین و بدریختترین نوع سخن نام میگیرد و سخنان فلسفی
ِ
و علمیشان نیز چرندیاتی بیش به نظر نمیرسد .مرگشان مانند ِز ِند شان
بیارج است و حرفشان مانند خود شان بیقدر و نظریاتشان -به حکم
دور بودن از آن خدای کافر -بیارزش و بیقدر است.
آنانکه در این قرن ،آن خدا را دارند ،چه ندارند؟ عزت ،قدر ،قدرت،
ِسمت ،توانایی ،استعداد و ...را یکسر در اختیار دارند و برعکس ،آنانکه
این خدا را ندارند ،چه دارند؟ ارزش؟ دانش؟ قدر؟ قدرت؟ بها؟ حیثیت؟
توانایی؟ اهمیت؟ انسانیت؟ چه دارند؟!
مگر نه این است که اگر "خدای قرن" را بر خری سوار کنند و در شهری
بگردانند ،هزار و یک مفتی و مال و پیر و شیخ و زاهد و مسلمان و نامسلمان
در برابر او و خر او جبین بر زمین خواهند نهاد و پای مرکب او را بر روی
چشمان خود خواهند گذاشت؟! مگر ممکن است این حقیقت تلخ را انکار
کرد!؟
ای سیم ندانم تو به اقبال که زادی
کز ِمهر تو فرزند کشد کینه ز مادر
مقصود سالطینی و محسود اساطین
آرایش شاهانی و آسایش لشکر
| 111سی درس از سی سال زندگی
دریافتم که زندگی برای پول است ،نه پول برای زندگی و دانستم که دیانت و
سیاست در خدمت پول است و پول در خدمت آن دو نیست.
نمیدانم روزی فراخواهد رسید که هیکل زشت این خدای ظالم را
فروغلتانیم و جنازۀ لمشت او را بیرون از این ربع مسکون به بیرون افکنیم؟
آیا زمانیفراخواهد رسید که پول ،ابزار زندگی شود ،نه ابراز زندگی؟ خدا کند
پیش از اینکه رخ در نقاب خاک بکشیم ،دستکم روزی در چنین روزی به
سر ببریم.
| 110سی درس از سی سال زندگی
مدار پرهیزگار
خوی اخالق ِ
آن همصحبتی و مجالست با انسانهای پاکیزۀ ِ
است.
امام غزالی رحمهالله راه رسیدن به کمال را ،تزکیه میدانست .او
میگفت که باید با تمام توش و تالش در برابر نفس ایستادگی کرد تا به تزکیه
دست یافت و این ایستادگی و مبارزه عین جهاد است و اگر کسی در این
میدان بمیرد ،شهید از دنیا رفته است.
حضرت حافظ میفرمود که راه تزکیه ،راه بهشدت دشوار و
طاقتفرسایی است .طی آن طریق برای هر کسی میسر نیست .راه نزدیکتر
دوست به معرفترسیده است. رتر آن ،مصاحبت با یک ُ
ِ و میانب ِ
تو را مینمایـم کـیـمـیای سـعادت
ز هـمصحبـت بد جـدایی جـدایی
رفیقان چنان عهد صحبت شکستند
1
کـه گـویی نبودهسـت هیچ آشنایی
این «کیمیای سعادت» که در مصرع نخست بیت اول آمده ،تعریضی
به کتاب کیمیای سعادت امام غزالی است که ایشان در آنجا نظریۀ مشهور
تزکیه را مطرح کردهاند.
رند شیراز ،با همان زبان در جایی دیگر میگفت:
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
بهشدت تیزند .هر شاخه یک گل دارد و صد خار .هر مؤفقیت ،یک شادی
دارد و هزارواندی اندوه؛ البته رسیدن به آن شادی ،چنان شهدناک است که
تلخی تمام آن همه سختیها را از کام آدمی بیرون میکند؛ کافیست
عرصهدار این میدان بود و به هیچ وجهی میدان را خالی نکرد.
شکستنها نباید مانع به پیشرفتنها شوند .هر شکست ،باید صدها
ُ
انگیزۀ مضاعف در آدمی ایجاد کند و او را برای رسیدن به افقهای
ُپرروشنتر ،بیشتر از بیش امیدوار و انگیزهمند کنند .افتادنها ،خبر از
مؤفقیتها دارند و توهینها و تهدیدها ،مبشرات پیروزی هستند.
هرگاه در مسیری ،تهدیدی دریافت کردیم و توهینی شنیدیم ،بدانیم
که در مسیر درستی در حرکتیم .ما دوستانی داریم و دشمنانی .تعداد دشمنان
ما بیشمار است و تعداد دوستان ما انگشتشمار .بدخواهان ما در پی
فرصتند .اگر فرصتی نیافتند و دیدند که ما در مسیری قرار داریم که به
مؤفقیتهای روزافزونی منتهی میشود ،تالش میورزند تا به گونههای
مختلفی و از راههای متفاوتی بر مسیر ما سنگ بیندازند و ما را از ادامۀ راه
باز دارند .هرگاه در مسیر رو به جلو رفتن ،سخنانی شنیدیم که بوی یأس و
خستهگی و درماندگی داشت ،بدانیم که آن سخنان ،از جای بدی
برمیخیزند .موالیمان جاللالدین محمد بلخی ،که باران رحمت بر او هر
دمی ،میفرمود:
زآنکه هر بدبخت خرمن سوخته
| 121سی درس از سی سال زندگی
1
مینخواهد شمع کس افـروخته
او میگفت ،کسیکه خرمنش آتش گرفته ،به هیچ عنوان نمیگذارد
ُ
که شمعی در کانون مؤفقیت شما روشن باشد ،تالش میکند تا آن را فوت
کند تا خاموش شود .بر همین اساس میگفت:
در بیان این سه کم جنبان لبت
2
از ذهاب و از ذهب وز مذهبت
میگفت از سه چیز کمتر در بین مردم سخن بگو :یکی از برنامههایی
که در پیشرو داری و برای تحقق آن میخواهی راهی در پیشگیری ،دو دیگر
در مورد سرمایهات و سوم ،در مورد اندیشهها و افکارت؛ چه که:
تا که اسرارت نهان در دل بود
3
آن مرادت زودتر حاصل شود
بر این اساس ،باید سربهزیر ،امیدوار ،با انگیزه ،با ایمان و امید به پیش
راند و تا آنگاهی که برنامهای به کمال نرسیده ،از آن رونمایی نیز نکرد.
نگذاریم تا سخنان بد دیگران ،انگیزههای مبارک ما را خاموش کند .به
سخنان شور و ناجور انسانهای ناجور توجه نکنیم .آنان که پشت سر ما
حرف میزنند ،همواره جایگاه آنان پشت سر ماست! خود آنان جایگاه خود
را تعیین و تعریف کردند ،نیازی نیست تا وقت خود را صرف آنان کنیم و ما،
شبی در بادیهای میرفته و در مسیر راه چشمش به گنجی افتاده و سپس آن
را گرفته و با خود به خانه آورده و اینک کمکم از آن مصرف میکند و به این
جایگاه رسیده است؟ یا آنکه در بین دولتمردان ،نسبت به دیگران یک سر
و گردن بلندتر ایستاده میشودُ ،همایی بر سرش سایه انداخته و بعد از آن
ً
دستش را گرفتهاند و در فالن وزارت و ریاست نشانده؟ واقعا همینگونه
است؟!
بدون تردید و تأمل خواهیم گفت :نه! مگر آنکه در خواب دیده باشیم
و در بیداری آن را برای کسی قصه کنیم و یا در امتداد افسانهای برای فردی
بیانش کنیم و یا داستانوارهای بسازیم و برای کودک خود تعریفش کنیم تا او
را خواب ببرد .بیشتر از این چیزی نمیتواند باشد .اگر بخواهیم مؤفقیت و
بهروزی تمام این افراد را در یک کلمه گردآوریم و بدان بسنده شویم ،آن
کلمۀ «زحمتکشی» و یا تالش و سختکوشی است .هرکس زحمت
بیشتری در راستای هدفش بکشد ،تردیدی نمیتوانیم داشته باشیم که او در
جایگاه بهتری قرار خواهد گرفت.
یک زمانی اینگونه فکر میکردم که این افرادی که به جایگاههایی
رسیدهاند ،خیلی خوششانس بودهاند و از آنجاییکه شانس خوبی
داشتهاند ،به آسانی توانستهاند به این موقفها و جایگاهها دست بیابند .اما
زمانیکه با تعدادی از این افراد بیشتر و از نزدیک صحبت کردم و یا مدتی را
با آنان سپری کردم ،به وضوح دریافتم که اگر هرکس دیگر همین میزان تالش
| 125سی درس از سی سال زندگی
را به خرج دهد ،شک نمیتوان کرد که او نیز در همان جایگاه قرار خواهد
گرفت.
ّ
سنت خداوندی در عالم هستی بر همین مقرر شده که اگر هرکس
تالش کند -ولو کافر و نامسلمان و بیدین هم باشد -به همان هدف و
آرزوی خود میرسد و برعکس ،اگر مسلمانی دست از تالش بکشد و برای
رسیدن به هدفی زحمت نکشد ،به هیچ روی در آن جایگاه قرار نخواهد
گرفت .انبیا که مقربان یقینی بارگاه الهی بودند ،خداوند آنان را هم بدون
زحمت و تالش به جایی و به کاری نرساند .شما زندگی هرکدام از این
پیامبران را وقتی بررسی میکنید ،به خوبی درمییابید که اگر یکی از ما یک
ً
روزی در همان جایگاه میبودیم ،واقعا فرار را بر قرار ترجیح میدادیم .فکر
کنید یک فرد از جانب پروردگار وظیفه مییابد تا در برابر یک امپراتور بزرگ
یکه و تنها ایستاده شود و آن را از مسیری که پیش رو دارد ،برگرداند و به
سمتی دیگر هدایتش کند ،تصور کنید که او از زیر این بار ُپرمسئولیت
چگونه بدرمیآید؟
هریک از پیامبران به تنهایی در برابر اعتقادی مبارزه کردند که توسط
هزاران نفر پیروی میشد و هزاران نفر جانفدا داشت .اینک ّ
تصور کنید که
این پیامبر چگونه میتوانست با این حجم از مشکالت و سختیها مبارزه
کند و خود را در جایگاهی بهتر از آن قرار دهد .اولیای الهی و همۀ بزرگانی
که امروزه ما با نام و یاد آنان آشناییم ،همه همین مسیر دشوار را طی کردند
تا به این جایگاه رسیدند .موالنا این مسیر را «راه ُپرخون» میگفت:
| 126سی درس از سی سال زندگی
چند روز پیش در درس حدیث ،به حدیثی رسیدیم که خواجۀ ما
میفرمود:
إ ُ
اصل ال ِذي ِإذا قطعت ر ِح ُم ُه ُ
اصل ِبالمک ِافئ ،و ِلکن الو ِ
إ
«لیس الو ِ
1
وصلها»
به این معنا؛
صلۀ رحم را بهجای نیاورده آنکه در برابر دیگرانی که صلۀ رحم را با
ُ
او نگهداشتهاند ،حسن تعامل داشته؛ بلکه صلۀ رحم حقیقی را کسی بهجای
کرده که در برابر کسانیکه با او قطع رابطه میکنند ،او رشتۀ رحم را
نمیگسلد.
به سخن دیگر؛
بدی را بدی سهل باشـد جزاء
2
اگر مردی أحسن إلی من أساء
و یا به تعبیری که منسوب به شیخاْلسالم هرات است که میگفت:
نیکی در برابر نیکی خرخاریست ،بدی در برابر بدی
سگساریست ،نیکی در برابر بدی ،کار خواجه عبدالله انصاریست!
ً ً
این حقیقت را کرارا و مرارا به چشم سر دیدهام که مردانی واقعهدیده،
وقتی در برابر انسانهایی بد و بیراه قرار گرفتهاند که هیچ کس از زهر زبان
آنان در امان نبوده ،چنان برخورد شایسته و بایستهای از آنان دیدهاند که
.1بخاری.5991 :
.2سعدی ،بوستان ،بخش .23
| 129سی درس از سی سال زندگی
انگار ،آنان به کلی عوض شده و کسانی دیگری شدهاند .به چشم دیده و از
دهها نفر شنیدهام که تا کنون هیچ خون ناحقی بر زمین نمانده است .کسیکه
دستی در خون کسی به ناحق آلوده است ،زود یا دیر خون او نیز به هدر رفته
است.
خون ناحق دست از دامان قاتل برنداشت
دیده باشی لـکـههـای دامـن قـصـاب را؟
کسانیکه مشهور به بد زبانی و بدرفتاری بودهاند ،اما زمانیکه همان
افراد در برابر کسانی قرار گرفتهاند که حریم سخن را پاس میداشتهاند و بر
زبان سخنانی ناراست و ناپاک جاری نمیکردهاند؛ همان افراد با همان
مواصفات ،در مواجهه با آنان زبان نگهداشته و از تکرار آن سخنان و تعابیر
نادرست خود را گوشه کردهاند.
هرآنکه در این سرای بادپا ،تخم بدی بکارد ،یقین داشته باشد که در
برداشت ،نیکی نمیدرود و برعکس ،هرکس که بذر محبت و نیکی و راستی
ً
و رادی و جوانمردی بکارد ،حتما خیر و خوبی خواهد دروید .به سخن
سعدی:
هرآنکه تخم بدی کاشت و چشم نیکی داشت
1
دماغ بی ُهـده پـخـت و خـیـال باطـل بـسـت
از گذشتهها میگفتند :زمین ِگرد است ،هرآنچه با دیگران انجام دهی،
روزی با آن مواجه خواهی شد .اگر بر سر راه کسی چاهی حفر کردی ،بدان
که روزی خودت در آن سرنگون خواهی افتاد .اگر در پی شکست و
بیآبرویی و بیعزتی کسی دیگر بودی ،دیر یا زود خود در آن بال خواهی
افتاد .خواجۀ ما میفرمود:
1 فیرحمه ُ
ُ ُ
الله ویبتلیك» ظهر الشماتة بأخیك
« ال ت ِ
به این معنا که اگر برادرت دچار مصیبتی شد ،برآن خوشحالی مکن
که مبادا خدا او را از آن نجات دهد و تو را به آن گرفتار کند.
پایایی و بایایی ندارد و میگذرد و همان گونه که دم بقایی ندارد ،غم نیز
بقایی ندارد.
| 136سی درس از سی سال زندگی
من در این مدت ،تالش ورزیدم تا خودم را به این معیار نزدیکتر کنم.
خیلی دشوار بود ،اما هر زمانی که توفیق اجرایی کردن آن نصیبم شد ،برکات
مستقیم آن را در همان لحظه و لحظات بعد از آن به وضوح مشاهده کردم.
باری با عزیزی در پیوند به موضوعی گفتوگو کردم .او از سخنانم
تعبیری باژگونهای کرد و چیزی از سخنانم فهم کرد که به هیچ روی مقصد
ً
و مقصودم نبود .آن دوست فرهیخته ،که احتماال دلش از جایی دیگر و از
کاری دیگر گرفته بود و از خشم و غیظ لبریز بود ،چشمانش را بست و
دهانش را گشود و بدگوییهای بیشماری نصیبم کرد .من از آن حیث که بر
او ِسمت استادی داشتم ،چیزی نگفتم و او را معذور دانستم .با خودم در
همان لحظه میگفتم که او معذور است .او در مجالس تربیت و تزکیه
ننشسته و با صالحان مجالست نکرده و شیوههای رفتار یک مسلمان را در
آینۀ گفتار و رفتار پیامبر صلیاللهعلیهوسلم به خوبی فرانگرفته است .اگر
من هم در برابر او چنین برخوردی کنم ،پس فرق در چه و در کجا میتواند
باشد؟ لحظاتی از آن گفتوگو گذشت .هر آن ،آتشی در من پدید میآمد
که آن دوست ،در ازای نیکی من آنگونه با من برخورد کرد و بهجای قدردانی
و سپاسگزاری ،فحش ناموسی نثار من کرد و به من آن میزان بد و بیراه گفت.
میدانستم و میدیدم که از یک سو نفس و از سوی دیگر شیطان ،هر دو
دست کم سخنانی در همان
کمان زه میکنند و تیشه دسته میکنند تا من نیز ِ
ردیف و یا کمتر از آن بر زبان جاری کنم و از خود دفاع کنم .از آنجا دورتر
آمده بودم .احادیثی از پیامبر صلیاللهعلیهوسلم و سخنانی از مشایخ –
| 138سی درس از سی سال زندگی
ً
خصوصا موالنا -به یادم میآمد و مرا از مقابله بالمثل باز میداشت .همان
روز را تا دمادم نماز عصر ،در همین گیرودارها سپری کردم .از یکسو
خوبیهایی که برای او انجام داده بودم به یادم میآمد و از سوی دیگر،
برخورد ناپسندیدۀ او.
بعد از نماز عصر ،در فاصلۀ مسجد و خانه مبایلم را از جیبم بیرون
کردم و یکراست و بیفاصله به آن دوست گرامی تماس گرفتم .به محض
اینکه پاسخ داد ،بیدرنگ از او بهخاطر آنچه واقع شده بود ،عذرخواهی
کردم .با خود چنین میانگاشتم که عذرخواهی من ،زمینهساز پیشیمانی او
خواهد شد و او از آنچه انجام داده ،پشیمان خواهد گشت .دیدم که
برعکس ،وقتی از او عذرخواستم ،با جرأت و جسارت بیشتر سخنان
تندتری بر زبان آورد و مرا با نسبتهای ناجور و ناراستی مورد نوازش قرار
داد .به او گفتم که هر چه که گفتی ،من سزاوار بیشتر از آنم و اگر تو از احوال
درونم باخبر میشدی و میدانستی که در خفا و تنهایی چهسان میزییم،
شاید تندتر و سختتر از این موارد را نثارم میکردی .مبایل را قطع کردم .در
دلم احساس اطمینان بیشتری میکردم و از اینکه از خالفآمد نفس وارد
عمل شده بودم ،خشنود بودم؛ اما آن دو دشمن خیرهسر همچنان در کوره
میدمیدند و مرا از آنچه دیده بودم و عملی متناسب آن انجام نداده بودم،
سرزنش و نکوهش میکردند .بیخیال همه شدم و آن شب با همان سخنان
و شنیدهها و گفتهها بر بستر خواب رفتم .پاسی از شب گذشته بود که رؤیای
لطیف و نوازشگری به سراغم آمد .خواب میدیدم که در مکانی دلانگیز و
| 139سی درس از سی سال زندگی
ّ ،28
همت بلند دار
همت تعیینکنندۀ آینده آدمیست .همت بلند ،افقهای روشنی را
فراروی آدمی باز میکند و همت پایین ،فرداهایی تاریک و سست و پست را
پیشروی فرد میگشاید .همت بلند ،خصیصۀ مردان مرد است و ارمغانآور
آیندههای خوب .آنان که با قد بلند در بین دیگران ایستاده میشوند ،صاحبان
همتهای بلندند و آنان که با زندگی ،رفتار ،دارندهگی و داشتههای خود
باعث رشک دیگران میشوند ،همانهاییاند که همتهای بلندی داشتهاند.
برای آنانیکه میخواهند زندگی بهتری داشته باشند و به کمال و فضیلتی
دست بیابند ،همت بلند داشتن ،از نخستین لوازم است .برای آن که
میخواهد رسالت انسانی خود را درست ایفاء کند و از چند صباحی که در
این عالم میزید ،بهرۀ وافی ببرد و نقشی از خود به یادگار بگذارد ،همت
عالی و بلند ،برای او تعیین کننده است .آنکه همتی واال و باال دارد ،هیچ
| 101سی درس از سی سال زندگی
«احوال دنیا همینگونه است .هیچ امری بر قرار و بر دوام نیست .عالم
به مثابۀ لحظهای است و آن لحظه هم در گذر است .هیچ حال و احوالی بقا
ندارد .نه ناز و نعمت ماندنی است و نه هم غم و اندوه .وقتی هر دو رفتنی و
عاریتی هستند ،چه نیاز که از ناز به آز رسید و از غم ،دم از دست داد!»
این پاسخ درویش ،پادشاه را متوجه اشتباه او کرد و او را وادشت تا از
درویش بهخاطر این درس بزرگ سپاسگزاری کند و از اشتباهی که مرتکب
شده بود و بیجهت آن همه اذیت و آزار را به او رسانده بود ،عذرخواهی و
ابراز پشیمانی کند.
حقیقت این است که تمام احوال دنیای ما ،همان پاسخ درویش
است .هیچ حالی و امری و کاری و دردی و نعمتی و ارزشی و بهایی و...
پایایی و ماندگاری ندارد .روزی هست و روزگاری نیست .زمانی به دیده
میآید و زمانه نه .وقتی باعث خوشحالی است و وقتی نه .به سخن سعدی:
بگفت احوال ما برق جهان است
1
دمـی پیدا و دیگـر دم نهان است
از دیر و دور یکی از عادات من همین بوده است که هرگاه افراد
سالخورده و سالمند را دیدهام ،از ایشان در باب تجربیات زندگی پرسیدهام
و تالش ورزیدهام تا از ایشان بپرسم که این شصت-هفتاد سال چگونه بر
ایشان گذشته است؟ باور کنید هرکدام آنان به نحوی همان پاسخ درویش را
دادهاند که :شبی بود و بگذشت .همه میگویند که تمام این عمر ما ،گمان
می کنیم که یک شب بیشتر نبوده و ما تا چشم باز کردیم ،متوجه شدیم که
عمر ما به پایان رسیده است.
به یادم میآید که باری همین پرسش را با پدربزرگ فقیدم مطرح کردم.
او در پاسخ میگفت:
«یک لحظه بود .یک لحظه .تا چشمان خود را باز کردم ،دیدم پیر
شدهام .برف پیری بر سر و صورتم افتاده است .آن وقت میخواستم کاری
انجام بدهم ،توانش در من نبود .فکر میکنم همین دیروز بود که با پدر،
برادران و خواهران زیر یک سقف زندگی میکردیمُ .سفره که پهن میشد،
همه دور آن حلقه میزدیم و مینشستیم .حاال وقتی نگاه میکنم ،از آن جمع
خجسته ،در دور آن سفره ،فقط من باقی ماندم .پدر رفت ،مادر رفت ،یکی
از برادران به دیدار پدر و مادر رفت و برادران و خواهران دیگر هم هر یک در
جایی پراکنده شدند .نمیدانم عمر من چه زمانی به سر خواهد رسید و من
کی به کاروان آنان خواهم پیوست».
ایکاش جوانان ما این حقیقت را میدانستند .ایکاش متوجه
میشدند که عمر از باد و باران سریعتر و شدید میگذرد و تا ما متوجه
میشویم ،به آخرین روزهای زندگی خود رسیدهایم و در آن زمان،
میخواهیم کاری انجام دهیم ،اما توان آن در ما نیست.
| 109سی درس از سی سال زندگی
«گفت :من بندۀ خدایم[ ،و همان خدا ]،برایم کتابی را خواهد فرستاد
و مرا پیغمبر خواهد کرد .مرا در هر کجایی که باشم ،شخص ُپربرکت و
سودمندی [برای مردمان] مینماید ،و مرا به نماز خواندن و زکات دادن تا
وقتی زنده باشم ،سفارش میفرماید .و [مرا سفارش میفرماید] به نیکی و
نیکرفتاری در حق مادرم .و مرا [نسبت به مردم] زورگو و بدرفتار نمیسازد.
و سالم [خدا] بر من است [در سراسر زندگی ]،آن روز که متولد شدهام ،و
آن روز که میمیرم ،و آن روز که زنده و برانگیخته میشوم».
پیامبر گرامی ما در حالیکه در عنفوان کودکی ،پدر و مادرش را از
دست میدهد و برادر و خواهری نیز ندارد تا به او تکیه کند و پدربزرگش که
دومین تکیهگاهش بود را نیز در همان ابتدا از دست میدهد و حامی دیگرش
که کاکای اوست ،به اعتقاد او درنمیآید و او در پیرامون خود کسی را
نمیبیند که بر او تکیه کند و در سختیها و پریشانروزگاریها امانگاه او
باشد .به دستور الله متعال وارد میدان مبارزه و روشنگری و خیرخواهی و
فضیلتگستری و خردپروری میشود و با خیلی از جاهالن و ستمپیشهگان
و خونخواران و بیبندوباران و ظالمان و چپاولگران و سیهکیشان و
خشونتگستران مواجه میشود و با یاری خداوند از میان همان انسانهای
سیهاندورن ،مردانی مرد ،جوانمرد ،ایثارگر ،متعهد ،خیرخواه ،اخالقمند،
پرهیزگار و راستکار و درسترفتار تربیه میکند.
| 155سی درس از سی سال زندگی
پایان
5جدی 1432خورشیدی