You are on page 1of 176

1

‫‪2‬‬

‫هرگز نبودن بهتر است‪ :‬گزند‬

‫به وجود آمدن‬

‫دیوید بناتار‬

‫ترجمه‪ :‬علی طباخیان‬


‫‪3‬‬

‫صفحهی تقدیم نویسنده‬


‫تقدیم به پدر و مادرم‪،‬‬

‫هر چند مرا به وجود آوردند؛‬

‫و همچنین تقدیم به برادرانم‬

‫که وجودشان برای خودشان ضرر دارد‪ ،‬اما برای همهی ما سودمند بودند‪.‬‬
‫‪4‬‬

‫ترجمه ی این اثر پیشکش سُمی‬


‫‪5‬‬

‫فهرست مطالب‬

‫پیشگفتار مترجم فارسی ‪8 ...................................................................‬‬


‫پیشگفتار نویسنده ‪9 ........................................................................‬‬

‫‪ .1‬مقدمه ‪11 ..........................................................................‬‬


‫خوش شانس کیست؟ ‪14 .................................................................................................................‬‬

‫تولدستیزی و تعصب تولدگرایان ‪18 ...............................................................................................‬‬

‫طرح کلی کتاب ‪25 ...........................................................................................................................‬‬

‫‪ .2‬چرا به وجود آمدن همیشه زیانبار است‪27 ...............................‬‬


‫آیا به وجود آمدن همیشه زیانبار است؟ ‪28 ............................................................‬‬

‫زندگیهایی که ارزش زیستن دارند و زندگیهایی که ارزش زیستن ندارند ‪30 ..........‬‬

‫زندگیهایی که ارزش شروع و زندگیهایی که ارزش ادامه دادن دارند‪32 ..................‬‬

‫چرا به وجود آمدن همیشه یک آسیب است ‪34 .......................................................‬‬

‫عدم تقارن لذت و درد ‪36 ................................................................................................‬‬

‫مقایسه وجود داشتن با هرگز وجود نداشتن ‪48 ............................................................‬‬

‫‪ .3‬به وجود آمدن چقدر بد است؟ ‪59 ..........................................‬‬


‫چرا کیفیت زندگی به معنای برایند خوب و بد آن نیست ‪61 .........................................‬‬

‫چرا خودارزیابی کیفیت زندگی یک فرد غیرقابل اعتماد است‪64 ..................................‬‬


‫سه دیدگاه در مورد کیفیت زندگی‪ ،‬و اینکه چرا زندگی بر اساس همهی آنها باز هم بد است ‪69 ....‬‬

‫نظریههای لذتگرایانه ‪70.......................................................................‬‬


‫‪6‬‬

‫نظریههای تحقق میل ‪73 .......................................................................‬‬

‫نظریههای فهرست عینی ‪80....................................................................‬‬

‫نکات پایانی در مورد این سه دیدگاه ‪85 .....................................................‬‬

‫جهانی پر از رنج ‪87 .........................................................................................‬‬

‫‪ .4‬بچه دار شدن‪ :‬دیدگاه تولدستیزانه‪92 .....................................‬‬


‫تولید مثل‪93 .................................................................................................‬‬

‫تکلیفی برای تولید مثل نداریم‪94 ............................................................‬‬

‫آیا برای تولید مثل نکردن‪ ،‬تکلیف داریم؟ ‪96 ..............................................‬‬

‫آزادی تولید مثل ‪102........................................................................................‬‬

‫‪ .5‬سقط جنین‪ :‬دیدگاه "طرفدار مرگ" ‪105 .................................‬‬


‫چهار نوع منافع ‪109..........................................................................................‬‬

‫کدام منافع از نظر اخالقی قابل توجه است؟ ‪116.......................................................‬‬

‫آگاهی چه زمانی پدید میآید؟ ‪119.......................................................................‬‬

‫عالقه به ادامهی حیات ‪123 ................................................................................‬‬

‫قاعده طالیی ‪128 ............................................................................................‬‬

‫آیندهای مثل آینده ما ‪130 .................................................................................‬‬

‫نتیجهگیری ‪132 ..............................................................................................‬‬

‫‪ .6‬جمعیت و انقراض ‪134 ..........................................................‬‬


‫ازدیاد جمعیت ‪137..........................................................................................‬‬

‫حل مشکالت نظریه اخالقی در مورد جمعیت ‪140 .....................................................‬‬

‫مشکالت جمعیتی پروفسور پارفیت ‪141......................................................‬‬


‫‪7‬‬

‫چرا تولدستیزی با نظریهی ایکس سازگار است ‪146 .......................................‬‬

‫انقراض ‪149 ...................................................................................................‬‬

‫دو وسیلهی انقراض ‪152 .........................................................................‬‬

‫سه نگرانی در مورد انقراض ‪154 ...............................................................‬‬

‫‪ .7‬نتیجهگیری ‪156 ..................................................................‬‬


‫مقابله با مشکل ضد‪-‬شهودی ‪157 ...............................................................................‬‬
‫پاسخی به خوشبینی ‪160 ........................................................................................‬‬
‫مرگ و خودکشی ‪163 ............................................................................................‬‬
‫دیدگاههای دینی ‪166 ............................................................................................‬‬
‫انسان بیزاری و بشردوستی ‪168 .................................................................................‬‬

‫کتابشناسی ‪170 .......................................................................‬‬


‫‪8‬‬

‫پیشگفتار مترجم فارسی‬

‫بنده به عنوان مترجم این کتاب‪،‬با اغلب مطالب آن مخالفم و به هیچ عنوان تایید نمی‬

‫کنم‪ .‬مسئولیت خواندن این کتاب به عهدهی خود خوانندهی گرامی است‪.‬‬

‫همچنین این کتاب تلخیص شده است‪.‬‬


‫‪9‬‬

‫پیشگفتار نویسنده‬

‫هر یک از ما با به وجود آمدن آسیب دیدهایم‪ .‬این آسیب قابل چشم پوشی نیست‪ ،‬زیرا‬

‫کیفیت حتی بهترینِ زندگیها بسیار بد است ‪ -‬و به طور قابل توجهی بدتر از آن چیزی‬

‫است که بیشتر مردم گمان میکنند‪ .‬اگرچه بدیهی است که برای جلوگیری از به وجود‬

‫آمدن خودمان دیر شده است‪ ،‬اما برای جلوگیری از به وجود آمدن افراد احتمالی آینده‬

‫دیر نیست‪ .‬بنابراین از نظر من به دنیا آوردن انسانهای جدید‪ ،‬از نظر اخالقی اشکال دارد‪.‬‬

‫در این کتاب من در مورد این ادعاها بحث میکنم و نشان میدهم که چرا پاسخهای معمول‬

‫به چنین ادعاهایی – که معموالً شکاکانه هستند؛ البته اگر نگوییم خشمگینانهاند – ناقص‬

‫هستند‪.‬‬

‫با توجه به آنکه در مقابل دیدگاههایی که از آنها دفاع خواهم کرد‪ ،‬مقاومت شدیدی‬

‫صورت گرفته است‪ ،‬بنابراین انتظار ندارم که این کتاب و استداللهای من تأثیری بر روی‬

‫تولیدمثل انسانها داشته باشد‪ .‬زاد و ولد بدون هیچ مانعی ادامه خواهد داشت و آسیب‬

‫زیادی به بار خواهد آورد‪ .‬بنابراین من این کتاب را از آن جهت نمینویسم که بخواهم عقاید‬

‫و باورهای انسانها را تغییر دهم‪ ،‬بلکه از آن جهت مینویسم که دوست دارم آنچه باید‬

‫گفته شود‪ ،‬گفته شود‪ ،‬حال کسی قبول کند یا نکند‪.‬‬

‫بسیاری از خوانندگان تمایل دارند که استداللهای من را رد کنند و این کار را خیلی‬

‫عجوالنه انجام خواهند داد‪ .‬زمانی که ما یک دیدگاه بدنام و غیرمحبوب را رد میکنیم‪،‬‬


‫‪10‬‬

‫احتمال آنکه به حقانیت خود اعتقاد داشته باشیم بیشتر است‪ .‬این به خاطر این است که‬

‫وقتی کسی از یک دیدگاه مقبول و پرطرفدار دفاع میکند‪ ،‬نیاز کمتری برای توجیه‬

‫دیدگاههای خود احساس میکند‪ .‬همچنین شخص مدعی میداند که منتقدان در پاسخ به‬

‫ادعای او‪ ،‬ادلهی نادرتری در اختیار خواهند داشت و این کار را برای آنها سختتر خواهد‬

‫کرد و مدعی از این جهت اعتماد به نفس بیشتری پیدا خواهد کرد‪.‬‬

‫استداللی که من در این کتاب مطرح میکنم‪ ،‬انتقادات زیادی را در بر داشت و مرا مجبور‬

‫کرد تا برای پاسخ به آنها‪ ،‬مطالب این کتاب را بهبود بخشم‪ .‬در طول کتاب از نظرات و‬

‫پیشنهادات مفید بسیاری از همکاران و متخصصان عزیزم سود جستهام و میخواهم از‬

‫اندی آلتمن‪ ،‬دن براک‪ ،‬بنگت براولد‪ ،‬نیک فوشن‪ ،‬استفن ناتانسون‪ ،‬مارتی پرلموتر‪ ،‬رابرت‬

‫سگال‪ ،‬دیوید وبرمن‪ ،‬برنهارد وایس و کیت ولمن تشکر کنم‪ .‬همچنین از دو داور دانشگاه‬

‫آکسفورد‪ ،‬دیوید واسرمن و دیوید بونین بسیار سپاسگزارم‪.‬‬

‫در پایان‪ ،‬میخواهم از پدر و مادر و برادرانم به خاطر همهی کارهایی که برای من انجام‬

‫دادهاند تشکر کنم‪ .‬این کتاب به آنها تقدیم شده است‪.‬‬

‫دیوید بناتار‬

‫‪ 8‬دسامبر ‪2005‬‬
‫‪11‬‬

‫‪1‬‬

‫مقدمه‬
‫زندگی آن قدر وحشتناک است که بهتر بود به دنیا نمیآمدیم‪.‬‬

‫خوش شانس کیست؟‬

‫گفتهای از یهودیان‬

‫ایدهی اصلی این کتاب این است که به وجود آمدن همیشه یک زیان جدی است‪ .‬در‬

‫طول کتاب این ادعا مورد دفاع قرار خواهد گرفت ولی بحث اولیه بسیار ساده است‪ :‬درست‬

‫است که انسان در زندگی چیزهایی خوبی را تجربه میکند‪ ،‬اما اگر وجود نداشت‪،‬‬

‫نمیتوانست از نبود آن چیزها محروم شود‪ .‬محروم بودن برای کسی که اصالً وجود ندارد‬

‫بیمعناست‪ .‬با این حال‪ ،‬انسان با ورود به هستی دچار آسیبهای بسیار جدی میشود‪،‬‬

‫آسیبهایی که اگر به وجود نمیآمد‪ ،‬نمیتوانست متوجه زندگی او شود‪.‬‬

‫اینکه گفتم بحث اولیه بسیار ساده است‪ ،‬به این معنا نیست که استنباطم از آن بالمنازع‬

‫خواهد بود‪ .‬در جای مناسب‪ ،‬همهی اعتراضات و نقدهایی که ممکن است بر این استداللها‬
‫‪12‬‬

‫وارد شود‪ ،‬پاسخ خواهم داد و نشان خواهم داد که همهی این نقدها بیمورد است‪ .‬لب‬

‫سخن آن است که به وجود آمدن‪ ،‬به جای آن که سودمند باشد‪ ،‬همیشه مضر است‪ .‬اکثر‬

‫مردم‪ ،‬که تمایالت شدیدی به خوشبینی دارند‪ ،‬چنین نتیجهگیریهایی را غیرقابل تحمل‬

‫میدانند‪ .‬آنها از اینکه بگوییم نباید افراد جدیدی به دنیا بیاوریم‪ ،‬خشمگین میشوند‪.‬‬

‫ایجاد انسانهای جدید‪ ،‬با بچه دار شدن‪ ،‬جزئی الینفک از زندگی انسان هاست و به‬

‫همین خاطر به ندرت تصور میشود که این عمل نیاز به توجیه داشته باشد‪ .‬درواقع‪ ،‬اغلب‬

‫افراد حتی به این موضوع فکر نمیکنند که آیا باید بچه دار شوند یا خیر‪ .‬فقط بچه میزایند‪.‬‬

‫بدون هیچ فکری‪ .‬به عبارت دیگر‪ ،‬تولید مثل معموالً نتیجهی رابطه جنسی است نه‬

‫نتیجهی تصمیم برای به وجود آوردن یک انسان‪ .‬کسانی که واقعاً تصمیم به بچه دار شدن‬

‫میگیرند‪ ،‬ممکن است به دالیل مختلفی اینکار را بکنند ولی در میان این دالیل نمیتوان‬

‫منافع آن کودک را پیدا کرد‪ .‬هیچوقت کسی به خاطر خود بچه‪ ،‬بچه دار نمیشود‪ .‬این‬

‫نکته باید برای همهی افراد مشخص شود‪ ،‬حتی کسانی که استداللهای دیگر مرا (که با‬

‫ایجاد یک انسان دیگر نه تنها سودی به او نمیرسانیم‪ ،‬بلکه همیشه این حیات یافتن برای‬

‫او زیان دارد) رد میکنند‪ ،‬همیشه باید به این نکته توجه داشته باشند‪.‬‬

‫استدالل من نه تنها در مورد انسانها بلکه در مورد سایر موجودات ذی شعور نیز صدق‬

‫میکند‪ .‬البته به وجود آمدن چنین موجوداتی به این سادگی نیست‪ .‬درست است که شعور‬

‫یا کیفیات ذهنی یکی از محصوالت متأخر تطور [فرگشت] است و حالت پیچیدهتری از‬

‫وجود است‪ ،‬اما روشن نیست که وضعیت بهتری از وجود باشد‪ .‬چرا که ما میدانید کیفیات‬

‫ذهنی و یا داشتن شعور‪ ،‬هزینهی زیادی دارند‪ .‬چرا که موجودی که فقط وجود دارد‪،‬‬
‫‪13‬‬

‫می تواند تجربه کند‪ ،‬ولی موجودی که وجود و شعور دارد‪ ،‬توانایی تجربهی چیزهای‬

‫ناخوشایند را هم خواهد داشت‪.‬‬

‫درست است که من فکر میکنم به وجود آمدن برای همهی موجودات ذیشعور آسیب‬

‫زاست و احتماالً در مورد چنین موجوداتی نیز صحبت کنم‪ ،‬ولی تمرکز اصلی من روی‬

‫انسانها خواهد بود‪ .‬این تمرکز من نیز دالیلی دارد‪ :‬دلیل اول این است که انسانها‬

‫چیزهایی را که مربوط به خودشان است‪ ،‬سختتر میپذیرند‪ .‬تمرکز کردن روی انسان‪ ،‬به‬

‫جای آنکه روی همهی موجودات تمرکز کنیم‪ ،‬موجب میشود انسان توجه بیشتری به آن‬

‫بکند‪ .‬دلیل دوم آن است که ما انسانها توانایی عمل کردن داریم‪ .‬این استداللها میتواند‬

‫ما را مجاب کند که دیگر تولید مثل نکنیم‪ .‬دلیل سوم برای تمرکز بر روی انسانها این‬

‫است که آن دسته از انسانهایی که از تولیدمثل دست نمیکشند‪ ،‬باعث رنج و عذاب‬

‫کسانی میشوند که به آنها عالقه دارند ‪ -‬یعنی فرزندان خودشان‪ .‬این مسأله ممکن است‬

‫قضیه را برای آنها روشنتر از قبل کند‪.‬‬


‫‪14‬‬

‫خوش شانس کیست؟‬

‫روایتی که من در این کتاب از آن دفاع میکنم‪ ،‬برای برخی ممکن است خنده دار باشد‪:‬‬

‫زندگی آن قدر وحشتناک است که بهتر بود به دنیا نمیآمدیم‪ .‬خوش شانس‬

‫کیست؟‬

‫زیگموند فروید این کنایه را به عنوان یک «شوخی بیمعنی‪ »1‬توصیف میکند‪ ،‬که همین‬

‫موجب میشود ما بپرسیم آیا دیدگاه من به همین شکل بیمعنی است یا خیر‪ .‬آیا اینکه‬

‫بگوییم به وجود آمدن زیانبار است و بنابراین بهتر آن بود که هرگز به وجود نمیآمدیم‪،‬‬

‫جملهای بیمعناست؟ بسیاری از مردم فکر میکنند که همینطور است‪ .‬بسیاری از‬

‫استداللهای فصل ‪ 2‬نشان میدهد که آنها اشتباه میکنند‪ .‬اما ابتدا باید برخی چیزها را‬

‫روشن کنیم‪.‬‬

‫دکتر فروید میگوید "کسی که به دنیا نیامده است‪ ،‬نمیتوان او را انسان نامید‪ ،‬برای‬

‫همین اطالق خوب و بد برای او بیمعناست‪ ."2‬در اینجا دکتر فروید مشکل "بیهویتی" را‬

‫مطرح میکنند که در فصل ‪ 2‬به تفصیل دربارهی آن بحث خواهم کرد‪ .‬برخی از فیلسوفان‬

‫‪1‬‬
‫‪. Freud, Sigmund, The Standard Edition of the Complete Psychological Works of Sigmund Freud, vii,‬‬
‫‪trans. James Strachey (London: The Hogarth Press, 1960) 57‬‬
‫‪2‬‬
‫(یعنی همان منبع قبلی) ‪. Ibid‬‬
‫‪15‬‬

‫معاصر برای آنکه با گزارهی "بهتر آن است که به دنیا نمیآمدیم" مخالفت کنند‪ ،‬چنین‬

‫چیزی مطرح میکنند و میگویند خوب و بد برای کسی که وجود ندارد بیمعناست‪.‬‬

‫من نمیخواهم ادعا کنم که وجود نداشتن به معنای واقعی کلمه بهتر است‪ .‬در عوض‪،‬‬

‫من استدالل خواهم کرد که به وجود آمدن همیشه برای کسانی که به وجود میآیند بد‬

‫است‪ .‬به عبارت دیگر‪ ،‬شاید ما نتوانیم به موجوداتی که هرگز به وجود نیامدهاند بگوییم به‬

‫وجود آمدن بد است‪ ،‬ولی میتوانیم به آنهایی که به وجود آمدهاند بگوییم که وجود یافتن‬

‫برای آنها ضرر دارد‪.‬‬

‫هنگامی که اذعان میکنیم که به وجود آمدن میتواند زیان بار باشد‪ ،‬ممکن است‬

‫بخواهیم بگویم پس اینگونه هیچگاه به وجود نیامدن "بهتر" است‪ .‬این به آن معنا نیست‬

‫که کسانی که وجود ندارند‪ ،‬نفعی میبرند یا برای آنها چنین چیزی بهتر است‪ .‬اعتراف‬

‫میکنم که صحبت در مورد «کسانی که وجود ندارند» عجیب است چرا که این یک اصطالح‬

‫بیارجاع است‪ .‬مشخص است که "کسانی که وجود ندارند" وجود ندارند و صحبت کردن‬

‫در مورد آنهایی که وجود ندارند میتواند عجیب باشد ولی ما فقط به عنوان یک اصطالح‬

‫از آن استفاده میکنیم و منظور ما از این اصطالح افراد ممکنی است که هرگز بالفعل‬

‫نمیشوند‪.‬‬

‫در هر حال باید بگویم که این مسائل برای من شوخی نیست و من در فصل ‪ 3‬نشان‬

‫خواهم داد که زندگی هر فرد حاوی مقدار زیادی زیان و آسیب است ‪ -‬بسیار بیشتر از‬

‫آنچه مردم معموالً فکر میکنند‪ .‬تنها راه برای تضمین اینکه یک انسانِ عالم امکان‪ ،‬در‬

‫آینده دچار این آسیبها نشود این است که اطمینان حاصل شود که آن انسانِ عالم امکان‬
‫‪16‬‬

‫هرگز به یک فرد واقعی تبدیل نشود‪ .‬ما باید بدانیم که این آسیبها نه تنها به راحتی قابل‬

‫اجتناب است‪ ،‬بلکه هیچ دلیلی ندارد که بخواهیم کسی را مجبور به تحمل چنین‬

‫آسیبهایی بکنیم (حداقل اگر فقط منافع شخص بالقوه را در نظر بگیریم و منافعی که قرار‬

‫است در صورت وجود یافتن به دیگران برساند در نظر نگیریم)‪ .‬همانطور که در فصل ‪2‬‬

‫نشان خواهم داد‪ ،‬ویژگیهای مثبت زندگی‪ ،‬اگرچه برای کسانی که وجود دارند خوب است‪،‬‬

‫اما برای توجیه ویژگیهای منفی زندگی کافی نیستند‪ .‬نبود آنها برای کسی که هرگز به‬

‫وجود نیامده‪ ،‬محرومیتی به دنبال نخواهد داشت‪.‬‬

‫جالب است که انسانهای خوب و سالم تمام تالش خود را میکنند تا فرزندانشان از‬

‫هرگونه درد و رنجی در امان باشند‪ ،‬ولی تعداد کمی از آنها میفهمند که تنها راه تضمین‬

‫شدهای که میتواند درد و رنج را از فرزندان آنها دور کند‪ ،‬این است که اصالً به دنیا‬

‫نیایند‪ .1‬دالیل زیادی وجود دارد که چرا مردم به این موضوع توجه نمیکنند‪ ،‬یا اگر به آن‬

‫توجه میکنند‪ ،‬چرا برای تحقق یافتن آن تالش نمیکنند‪ ،‬اما در هر حال هیچگاه منافع‬

‫فرزندان بالقوه در نظر گرفته نمیشود‪.‬‬

‫همچنین آسیبهای ناشی از ایجاد یک کودک‪ ،‬معموالً به آن کودک محدود نمیشود‪.‬‬

‫این کودک تازه به دنیا آمده‪ ،‬کم کم میل به تولید مثل را در خود حس میکند و فرزندانی‬

‫تولید میکند که آنها نیز بعد از مدتی میل به تولید مثل را در خودشان حس میکنند‪.‬‬

‫‪ . 1‬ریوکا واینبرگ (‪ )Rivka Weinberg‬به نکتهی مشابهی اشاره میکند وقتی میگوید‪" :‬بسیاری از‬
‫والدین برای بیماریهای بچه هایشان‪ ،‬فداکاریهای عظیمی میکنند ولی نمیدانند که بزرگترین فداکاری‬
‫آن است که اصالً چنین بچههای بیماری را به دنیا نیاورند‪ ".‬البته نظر او محدودتر از نظر من است‪ .‬چرا‬
‫که او فقط در مورد کودکان بیمار چنین حرفی میزند ولی من در مورد همهی کودکان‪.‬‬
‫‪17‬‬

‫بنابراین اینگونه هر یک از کسانی که تولید مثل میکنند‪ ،‬میتوانند ببینند که نوک کوهی‬

‫از درد و رنج ایستادهاند‪ .1‬با فرض اینکه هر زوج سه فرزند داشته باشند‪ ،‬مجموع فرزندان‬

‫یک زوج در طول ده نسل به ‪ 88/572‬نفر میرسد‪ .‬این به منزلهی کوهی از رنجهای بیهوده‬

‫است که ما میتوانستیم جلوی آن را بگیریم‪ .‬البته مسئولیت همهی این رنجها متوجه‬

‫اولین زوج نیست‪ ،‬چرا که هر زوج دوباره با همان انتخاب زوج اولیه مبنی بر اینکه تولید‬

‫مثل کند یا نه‪ ،‬روبرو شده است‪ .‬بنابراین اگر کسی از داشتن فرزند خودداری نکند‪ ،‬به‬

‫سختی میتواند از فرزندان خود چنین انتظاری داشته باشد‪.‬‬

‫همانطور که دیدیم‪ ،‬هیچ کس به اندازهی کافی خوش شانس نیست که به دنیا نیاید‪ ،‬در‬

‫واقع همه آنقدر بدشانس هستند که به دنیا آمدهاند‪ .‬اگر ما احتمال لقاح یک اسپرم و‬

‫تخمک را در نظر بگیریم‪ ،‬همچنین در نظر بگیریم که چقدر احتمال داشته تا آن زن و‬

‫شوهر با هم آشنا شوند‪ ،‬و زمان بارداری و بسیاری از احتماالت دیگر‪ ،‬آنوقت متوجه‬

‫می شویم که به دنیا آمدن ما یک رویداد بسیار نادر است و میتواند ما را به این نتیجه‬

‫برساند که واقعاً بدشانس هستیم که به دنیا آمدهایم‪.2‬‬

‫‪ . 1‬این اصطالح را از راج رامسر (‪ ،)Raj Ramesar‬استاد ژنتیک دانشگاه کیپتاون گرفتهام‪ .‬او تداوم‬
‫بیماریهای ژنتیکی را به کوه تشبیه میکند‪ .‬من از این اصطالح برای تمامی دردها و رنجهای بشری‬
‫استفاده میکنم‪.‬‬
‫‪ . 2‬به عالوه هزاران عامل دیگر که در به دنیا آمدن ما دخیل بودهاند‪ .‬به قول درک پارفیت ( ‪Derek‬‬
‫‪" :)Parfit‬اگر موتور و ماشین و راه آهن هنوز اختراع نشده بود‪ ،‬آیا من هنوز به دنیا میآمدم؟ " مشخص‬
‫است که برای به دنیا آمدن‪ ،‬باید از یک فیلتر عظیمی گذر کرد و کسی که به دنیا میآید‪ ،‬واقعا ً بدشانس‬
‫است‪.‬‬
‫‪18‬‬

‫تولدستیزی و تعصب تولدگرایان‬

‫یکی از لوازم سخن من که به وجود آمدن همیشه آسیب زاست‪ ،‬این است که ما نباید‬

‫بچه دار شویم‪ .‬برخی از تولدستیزان به این جهت از تولید مثل نفرت دارند‪ ،‬که یا از بچهها‬

‫متنفرند‪ 1‬یا به منافع شخصی خودشان میاندیشند؛ چرا که میتوانند آزادی و منابع‬

‫بیشتری داشته باشند‪ .2‬اما دیدگاه تولدستیزی من متفاوت است‪ .‬تولدستیزی من به خاطر‬

‫نفرت از کودکان نیست‪ ،‬بلکه من برای جلوگیری از رنج این کودکان بالقوه چنین دیدگاهی‬

‫اتخاذ کردهام‪.‬‬

‫دیدگاههای تولدستیزی‪ ،‬حاال هر دلیلی که دارند‪ ،‬در مقابل تعصبات تولدگرایان قرار‬

‫میگیرد‪ .‬این تعصبات ریشه در خاستگاه تکاملی روانشناسی و زیستشناسی انسان (و‬

‫حیوانات بدویتر) دارد‪ .‬کسانی که دیدگاههای تولدگرایانه دارند‪ ،‬احتمال آنکه ژنهایشان‬

‫با موفقیت بیشتری منتقل شود‪ ،‬بیشتر است‪ .‬اینکه اغلب مردم تصور میکنند انتقال ژنها‬

‫هم نشانهی خوب بودن است و هم نشانهی برتری‪ ،‬یکی از همان تعصبات تولدگرایانه است‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬اگر دیدگاه اخالقی متفاوتی داشته باشیم‪ ،‬متوجه میشویم که بقا‪ ،‬چه بقای‬

‫فردی چه بقای ژنها‪ ،‬به معنی بهتر بودن نیست‪.‬‬

‫‪ . 1‬دبلیو‪ .‬سی‪ .‬فیلدز (‪ )W. C. Fields‬گفت که او بچهها را دوست ندارد‪...‬مگر اینکه خیلی خوب پخته شده‬
‫باشند‪ .‬یا بنگرید به اشعار طنز آگدن نش‪.‬‬
‫‪ . 2‬اندرو هکر (‪ )Andrew Hacker‬به برخی از این استداللها اشاره میکند‪ .‬به نقد او‪" ،‬پروندهای علیه‬
‫بچهها (‪ ")The Case Against Kids‬مراجعه کنید‬
‫‪19‬‬

‫تعصبات طرفداران تولدگرایی خود را به طرق مختلف نشان میدهد‪ .‬به عنوان مثال‪،‬‬

‫این فرض وجود دارد که فرد باید (ازدواج کند یا صرفاً با هم زندگی کند تا) بچه دار شود‪،‬‬

‫و اگر این کار را نکند‪ ،‬البته اگر ناباروری را فاکتور بگیریم‪ ،‬یا نابالغ است یا خودخواه‪ .‬فرض‬

‫"نابالغی" از یک الگوی تکاملی ناشی میشود و آن اینکه کودکان فرزند ندارند‪ ،‬اما‬

‫بزرگساالن دارند‪ ،‬بنابراین اگر کسی بچه دار نشود‪ ،‬ذهن انسانها به خاطر ریشههای‬

‫تکاملی به این میاندیشد که آن فرد هنوز بالغ نیست‪ .‬اما روشن نیست که این پارادایم‬

‫درستی است‪ .‬اوالً دانستن اینکه چرا نباید بچه دار شوید و همچنین خودکنترلی نشانهی‬

‫بلوغ است نه نابالغی‪ .‬تعداد بسیار زیادی از کودکان (بالغ) وجود دارند که بدون اینکه‬

‫آمادگی کافی برای تربیت آنها داشته باشند‪ ،‬بچه دار میشوند‪ .‬دوم اینکه از لحاظ‬

‫تبارزایی‪ ،‬انگیزه برای تولید مثل بسیار بدوی است‪ .‬اگر "نابالغی" را به همان معنای "بدوی"‬

‫درک کنیم‪ ،‬آنگاه این تولدگرایی است که یک نوع نابالغی ذهنی همراه با خودش دارد چرا‬

‫که مخالفت با تولد یک اندیشهی عقالنی است که از نظر تکاملی جدیدتر و پیشرفتهتر‬

‫است‪.‬‬

‫البته همانطور که قبالً گفتم گاهی اوقات این انگیزههای تولدستیزی میتواند دالیل‬

‫خودخواهانهای داشته باشد‪ .‬اما در جایی که افراد برای جلوگیری از آسیب به وجود آمدن‪،‬‬

‫از تولید مثل خودداری میکنند‪ ،‬انگیزههای آنها نوع دوستانه است و نه خودخواهانه‪.‬‬

‫در برخی جوامع فشار اجتماعی قابل توجهی برای تولید نوزاد وجود دارد؛ حتی برخی‬

‫مواقع فشار زیاد بر مردم وارد میشود که تعداد فرزندانشان را زیاد کنند‪ .‬بسیاری از این‬
‫‪20‬‬

‫فشارها زمانی به وجود میآید که خانوادهها توانایی کافی برای مراقبت و تربیت‬

‫فرزندانشان ندارند‪.‬‬

‫البته بسیاری از این فشارها همیشه از طرف خود اجتماع نیست‪ .‬دولتها درست است‬

‫که در این موارد معموالً دخالت نمیکنند‪ ،‬ولی زمانی که نرخ زاد و ولد کاهش مییابد‪ ،‬به‬

‫منظور تشویق تولید مثل‪ ،‬وارد عمل میشوند‪ .‬این امر حتی در کشورهایی که جمعیت‬

‫جوان خوبی دارند‪ ،‬صادق است‪ .‬نگرانی آنها این است که اگر افراد جوان شاغل کم باشند‪،‬‬

‫میزان مالیات کمتر خواهد شد و اینگونه نمیتوانند از جمعیت مسنتر حمایت کنند‪ .‬برای‬

‫مثال در ژاپن این نگرانی وجود داشت که با نرخ تولد ‪ ،1/33‬جمعیت ‪ 127‬میلیون نفری‬

‫کشور در سال ‪ 2050‬به ‪ 101‬میلیون نفر و تا سال ‪ 2100‬به ‪ 64‬میلیون نفر کاهش مییابد‪.‬‬

‫دولت ژاپن دست به کار شد‪ .‬آنها "طرح یکی بیشتر" را با هدف ترغیب زوجهای متاهل‬

‫به داشتن یک فرزند اضافی راهاندازی کردند و ستاد "ترویج اقدامات ضدبارداری" را برای‬

‫این طرح تأسیس کردند‪ .‬یکی از پیشنهادهای مطرح شده در این طرح‪ ،‬بودجهای معادل‬

‫‪ 3/1‬میلیارد ین بود که قرار شد صرف "مهمانیهای عمومی‪ ،‬سفرهای تفریحی و پیاده روی‬

‫برای مردان و زنان مجرد" شود‪ .‬دولت همچنین متعهد شد از زوجهایی که به دنبال درمان‬

‫گران قیمت ناباروری هستند‪ ،‬حمایت مالی کند‪" .‬طرح یکی بیشتر" همچنین برای تحصیل‬

‫کودکان وامهای زیادی پیشبینی کرده بود‪ .‬سنگاپور قصد دارد شهروندان را به تولید‬

‫کودکان بیشتر ترغیب کند‪ .‬به غیر از تبلیغات‪ ،‬کسانی که فرزند سوم به دنیا بیاورند‪،‬‬

‫وامهای مالی خوبی دریافت خواهند کرد و میتوانند در دوران زایمان مرخصی با حقوق‬

‫داشته باشند‪ .‬استرالیا اعالم کرده است که ‪ 13/3‬میلیارد دالر "بستهی خانوادگی" در طول‬
‫‪21‬‬

‫پنج سال توزیع خواهد شد‪ .‬به گفتهی خزانه دار آن کشور‪ ،‬اگر "میتوانید بچه دار شوید‪،‬‬

‫این کار خوبی است"‪ .‬او از هموطنان خود خواست تا یک فرزند برای شوهر‪ ،‬یک فرزند‬

‫برای همسر و یک فرزند برای کشور به دنیا بیاورند‪.1‬‬

‫به خوبی میدانیم که رژیمهای توتالیتر [تمامیتخواه] در اغلب موارد‪ ،‬مردم را تشویق‬

‫میکنند (اگر نگوییم مجبور میکنند) تا بیشتر تولید مثل کنند چرا که آنها همیشه برای‬

‫پر نگه داشتن سربازخانههای خود نیازمند جمعیتی جوان هستند‪ .‬همانطور که مشخص‬

‫است‪ ،‬تولدگرایی برای چنین ایدئولوژیهایی یک اصل است‪.‬‬

‫حتی در کشورهایی که دموکراسی حاکم است و دولتها برای افزایش نرخ زاد و ولد‬

‫هیچ گامی بر نمیدارند‪ ،‬باید توجه داشته باشیم که خود دموکراسی یک سوگیری ذاتی به‬

‫طرفداری از تولدگرایی دارد‪ .‬با توجه به اینکه نظر اکثریت غلبه دارد‪ ،‬هر بخش از جمعیت‬

‫یک کشور دموکراتیک انگیزه دارد تا فرزندان بیشتری تولید کند‪ .‬بنابراین باید توجه کنید‬

‫که در دموکراسی کسانی که متعهد به عدم تولید مثل هستند‪ ،‬هرگز نمیتوانند در دراز‬

‫مدت از نظر سیاسی بر کسانی که متعهد به تولید مثل هستند پیروز شوند‪.‬‬

‫عالوه بر این‪ ،‬دموکراسی پرورش را بر مهاجرت ترجیح میدهد‪ .‬کسانی که در کشور‬

‫خودشان به دنیا میآیند‪ ،‬از حق شهروندی مفروضی برخوردارند ولی مهاجران چنین حقی‬

‫ندارند‪ .‬یک دولت دو قطبی متشکل از دو گروه قومی متضاد را تصور کنید‪ .‬یکی از این‬

‫اقوام با پرورش‪ ،‬و دیگری با جذب جمعیت از کشورهای دیگر جمعیتش را افزایش میدهد‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫‪. Reuters, ‘Brace yerself Sheila, it’s your patriotic duty to breed’, Cape Times,‬‬
‫‪Thursday, 13 May 2004‬‬
‫‪22‬‬

‫بسته به اینکه چه کسی قدرت را در دست دارد‪ ،‬گروهی که با مهاجرت رشد میکند یا‬

‫رشدش متوقف خواهد شد‪ ،‬یا به استعمار متهم میشود‪ .1‬اما چرا دموکراسی باید یک گروه‬

‫بومی را بر گروه دیگر ترجیح دهد؟ چرا باید پرورش نامحدود باشد اما مهاجرت افراد‬

‫محدود میشود؟ چرا در چنین جاهایی از تولید مثل حمایت میشود ولی از مهاجرت‬

‫جلوگیری می شود؟ برخی ممکن است در پاسخ به چنین سؤالی بگویند حق آزادی تولید‬

‫مثل مهمتر از حق مهاجرت است‪ .‬ولی ما باید بپرسیم که راهش همین است؟ آیا آزادیهای‬

‫ما میتوانند کم اهمیتتر و پراهمیتتر داشته باشند؟‬

‫روش دیگری که در آن تولدگرایی حتی در حوزهی اخالقی (و نه صرفاً سیاسی) عمل‬

‫میکند این است که پرورشدهندگان ارزش خود را با داشتن فرزند افزایش میدهند‪ .‬در‬

‫واقع به نوعی تصور میشود والدینی که وابستگان بیشتری دارند بیشتر مورد توجه قرار‬

‫میگیرند‪ .‬برای مثال اگر چیز کمیابی وجود داشته باشد (مثال اهداکنندهی کلیه) و ما دو‬

‫نفر داشته باشیم که به این کلیه احتیاج دارند‪ ،‬یکی دارای فرزند و یکی بدون فرزند‪ ،‬با‬

‫شرایط کامالً یکسان‪ ،‬احتماالً کلیه را به کسی بدهند که فرزند دارد‪ .‬البته درست است که‬

‫مرگ پدر و مادر به افراد بیشتری آسیب میرساند‪ ،‬اما با این وجود بچه داشتن نباید چیز‬

‫ارزشمندی به حساب بیاید‪ .‬در واقع اگر کسی ارزش خودش را با بچه داشتن باالتر میداند‪،‬‬

‫مانند آن است که کسی ارزش خودش را با گروگان گرفتن باالتر بداند‪ .‬در هر حال در این‬

‫فرض ممکن است زندگی کودک بدتر شود‪ ،‬اما آیا باید هزینهی جلوگیری از این نتیجه بر‬

‫دوش کسانی گذاشته شود که فرزندی ندارند؟‬

‫‪ . 1‬جمعیت اعراب‪-‬یهودی در اسرائیل نمونهای از این موارد است‪.‬‬


‫‪23‬‬

‫هیچ یک از موارد فوق نمیتواند انکار کند که در برخی از جوامع سیاستهای‬

‫تولدستیزانه اتخاذ شده است‪ .‬بارزترین نمونه چین است‪ ،‬جایی که دولت میگوید هر زوج‬

‫باید یک فرزند داشته باشند‪ .‬اما چند نکته قابل توجه است‪ .‬اوالً چنین سیاستهایی استثنا‬

‫هستند‪ .‬ثانیاً این سیاست تنها پاسخی است به جمعیت زیاد‪ .‬ثالثاً اینکار فقط اصالح یک‬

‫عمل است و نه تکذیب آن‪ .‬آنها مخالف تولید مثل نیستند‪ ،‬بلکه فقط قوانینی برای اصالح‬

‫آن وضع کردهاند‪.‬‬

‫وجود برخی از منتقدان غیردولتی تولدگرایی را نیز انکار نمیکنم‪ .‬برای مثال کسانی‬

‫هستند که استدالل میکنند که زندگی بدون بچه بهتر است یا حداقل بدتر از زندگی با‬

‫بچه نیست‪ 1‬یا کسانی هستند که مخالف تبعیض علیه افراد نابارور‪ 2‬یا کسانی که به انتخاب‬

‫خود "بچه" ندارند‪ 3‬میباشند‪ .‬با اینکه تولدستیزی توسط این افراد مورد استقبال قرار‬

‫گرفته است‪ ،‬ولی نگرانی آنها تنها برای افراد موجود است‪ .‬البته یک نوع استثنا وجود‬

‫دارد‪ :‬کسانی هستند که میگویند جهان آنقدر ترسناک و بد است که نباید انسان جدیدی‬

‫به آن اضافه کرد‪ .‬چنین افرادی بر این باورند که درد و رنج در این جهان آنقدر زیاد است‬

‫که عملی مثل تولید مثل قابل توجیه نیست‪ .‬نظر درستی است‪ .‬ولی من از یک جهت با‬

‫آنها مخالفم‪ .‬برخالف (بیشتر) آنها‪ ،‬من فکر میکنم که حتی اگر درد و رنج کمی هم در‬

‫‪1‬‬
‫‪.Missner, Marshall, ‘Why Have Children?’, The International Journal of Applied‬‬
‫‪Philosophy, 3/4 (1987) 1–13.‬‬
‫‪2‬‬
‫‪. May, Elaine Tyler, ‘Nonmothers as Bad Mothers: Infertility and the Maternal‬‬
‫‪Instinct’, in Ladd-Taylor, Molly, and Umansky, Lauri, ‘Bad’ Mothers: The Politics of‬‬
‫‪Blame in Twentieth-Century America (New York: NYU Press, 1998) 198–219.‬‬
‫‪3‬‬
‫‪. Burkett, Elinor, The Baby Boon: How Family-Friendly America Cheats the‬‬
‫‪Childless (New York: The Free Press, 2000).‬‬
‫‪24‬‬

‫این جهان وجود داشت‪ ،‬باز هم عملی مثل تولید مثل غیر قابل توجیه بود‪ .‬به نظر من به‬

‫وجود آمدن هیچ منفعتی ندارد و هرگز ارزش این همه هزینه کردن را ندارد‪ .‬میدانم که‬

‫پذیرش این دیدگاه سخت است‪ .‬من در فصل ‪ 2‬با جزئیات از آن دفاع خواهم کرد‪ .‬اگرچه‬

‫معتقدم استدالل من درست است‪ ،‬اما میتوانیم امیدوار باشیم که من اشتباه میکنم‪.‬‬
‫‪25‬‬

‫طرح کلی کتاب‬

‫در ادامهی این مقدمه میخواهم طرح کلی کتاب را برای خوانندگان ارائه کنم‪ .‬فصل دوم‬

‫و سوم قلب کتاب هستند‪ .‬در فصل ‪ 2‬من استدالل خواهم کرد که به وجود آمدن همیشه‬

‫آسیب زاست‪ .‬برای انجام این کار‪ ،‬ابتدا نشان خواهم داد که به وجود آمدن گاهی اوقات‬

‫یک آسیب است ‪ -‬ادعایی که مردم عادی به راحتی آن را پذیرفتهاند‪ ،‬اما باید در برابر یک‬

‫چالش معروف فلسفی از آن دفاع کرد‪ .‬این استدالل که " به وجود آمدن همیشه یک‬

‫آسیب است" را میتوان اینگونه خالصه کرد‪ :‬هم چیزهای خوب و هم چیزهای بد فقط‬

‫برای کسانی اتفاق میافتد که وجود دارند‪ .‬با این حال یک عدم تقارن اساسی بین چیزهای‬

‫خوب و چیزهای بد وجود دارد‪ .‬فقدان چیزهای بد مانند درد‪ ،‬خوب است‪ ،‬حتی اگر کسی‬

‫نباشد که از آن خوبی لذت ببرد‪ ،‬در حالی که فقدان چیزهای خوب مانند لذت‪ ،‬فقط وقتی‬

‫بد است که کسی از این خوبیها محروم باشد‪ .‬بنابراین اجتناب از بدیها با به وجود نیامدن‪،‬‬

‫ارجح است بر به وجود آمدن‪.‬‬

‫در فصل سوم من استدالل میکنم که حتی بهترین زندگیها نه تنها بسیار بدتر از آن‬

‫چیزی است که مردم فکر میکنند‪ ،‬بلکه کامالً مضراند‪ .‬برای این منظور‪ ،‬ابتدا استدالل‬

‫خواهم کرد که کیفیت زندگی نشاندهندهی خوب یا بد بودن آن نیست‪ .‬تعیین کیفیت‬

‫زندگی موضوع بسیار پیچیدهای است‪ .‬سپس سه دیدگاه در مورد کیفیت زندگی را مورد‬

‫بحث قرار خواهم داد ‪ -‬دیدگاههای لذتگرایانه (‪ ،)hedonistic‬دیدگاههای تحقق میل‬


‫‪26‬‬

‫(‪ ،)desire-fulfilment‬و دیدگاههای فهرست عینی (‪ - )objective list‬و نشان خواهم‬

‫داد که چرا زندگی صرف نظر از اینکه کدام یک از این دیدگاهها را میپذیریم‪ ،‬بد است‪.‬‬

‫در فصل چهارم استدالل خواهم کرد که نه تنها تکلیفی برای تولید مثل وجود ندارد‪،‬‬

‫بلکه ما مکلف (اخالقا) هستیم که تولید مثل نکنیم‪ .‬به نظر میرسد که این اصل با حق به‬

‫رسمیت شناخته شدن آزادی تولید مثل در تضاد است‪ .‬من این حق و مبانی احتمالی آن‬

‫را بررسی میکنم و استدالل میکنم که بهتر است به عنوان یک حق قانونی و نه اخالقی‬

‫فهمیده شود‪.‬‬

‫در فصل پنجم نشان خواهم داد که اگر جنینها در مراحل اولیه بارداری هنوز به معنای‬

‫اخالقی کلمه حیات پیدا نکردهاند‪ ،‬بهتر است که آنها را در همان مراحل اولیه سقط کنیم‪.‬‬

‫در فصل ششم مسائل مربوط به انقراض بشر و جمعیت انسانها را مطرح خواهم کرد‪.‬‬

‫مطرح خواهم کرد که آیا منقرض شدن بشر بد است یا خوب و همچنین بهتر است زودتر‬

‫منقرض شویم یا نه‪ .‬پاسخ من به سؤال جمعیت انسانها این است که در حالت ایدهآل‪،‬‬

‫نباید انسانها (بیشتری) وجود داشته باشند‪ .‬البته استداللهایی مطرح خواهم کرد که راه‬

‫را برای انقراض مرحلهای باز میگذارد‪ .‬نشان خواهم داد که بهتر است انسان منقرض شود‪.‬‬
‫‪27‬‬

‫‪2‬‬

‫چرا به وجود آمدن همیشه زیانبار‬


‫است‬

‫به دنیا نیامدن‪ ،‬بهترین چیز است‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫سوفوکل‬

‫خواب خوب است‪ ،‬مرگ اما بهتر‪ .‬اما مطمئناً بهترین چیز این‬

‫است که اصالً متولد نشده باشید‪.‬‬

‫‪2‬‬
‫هاینریش هاینه‬

‫‪1‬‬
‫‪. Sophocles, Oedipus at Colonus‬‬
‫‪2‬‬
‫‪. Heine, Heinrich, Morphine‬‬
‫‪28‬‬

‫آیا به وجود آمدن همیشه زیانبار است؟‬

‫قبل از اینکه بتوانیم ادعا کنیم که زیستن میتواند همیشه آسیبزا باشد باید در ابتدا‬

‫نشان دهیم که آیا این امر قابلیت این را دارد که همیشه آسیبزا باشد یا خیر‪ .‬برخی افراد‬

‫پیش خودشان ممکن است فکر کنند که چرا چنین امری وجود دارد‪ ،‬چون به طور معمول‬

‫این امر نشان میدهد که یک زندگی میتواند آنقدری بد باشد که زیستن در این نوع‬

‫زندگی یک نوع آسیب به حساب میآید‪ .‬با این حال‪ ،‬این دیدگاه با چالشی جدی روبرو‬

‫است – چالشی که به عنوان مشکل بیهویتی‪ 1‬و یا پارادوکس افراد آینده‪ 2‬معروف است‪.‬‬

‫پس من می خواهم این مسأله را به طور کلی بررسی کنم و چگونگی حل آن را نیز مورد‬

‫بررسی قرار دهم‪.‬‬

‫زمانی که فردی به دنیا می آید و کیفیت زندگی او بد است‪ ،‬تنها یک راه جایگزین به‬

‫ذهن ما میرسد و آن این است که آن فرد اصالً به دنیا نیاید‪ .‬در چنین شرایطی غیرممکن‬

‫است که م ا چنین فردی را به دنیا بیاوریم و شرایط بد او را کتمان کنیم‪ .‬به عنوان مثال‬

‫میتوانیم ببینیم که این مسأله میتواند در جایی رخ دهد که والدین میتوانند ناقل یک‬

‫اختالل ژنتیکی جدی باشند و به خاطر چنین دالیلی آن را به فرزندان خودشان منتقل‬

‫میکنند‪ .‬انتخاب ما به طور کلی این است که یا فرزنده عقب مانده به دنیا بیاوریم و یا اصالً‬

‫‪1‬‬
‫‪. Parfit, Derek, Reasons and Persons,359‬‬
‫‪2‬‬
‫‪. Kavka, Gregory S. , ‘The Paradox of Future Individuals’ in Philosophy and Public‬‬
‫‪Affairs‬‬
‫‪29‬‬

‫فرزندی به دنیا نیاوریم‪ .1‬در موارد دیگر میتوانیم بررسی کنیم که وضعیت عقب مانده‬

‫بودن به ساختار بدنی فرد مثل ژنتیک و یا غیر از آن ربطی ندارد‪ ،‬بلکه به محیط پیرامون‬

‫او مرتبط است‪ .2‬موردی که میخواهیم بررسی کنیم در مورد دختر چهارده ساله ایست که‬

‫بچه دارد ولی به خاطر سن کمش نمیتواند فرصتهای کافی در زندگی بدست آورد‪ .‬اگر او‬

‫در سن باالتری بچه دار میشد‪ ،‬توانایی او برای مراقبت از فرزندش بهتر میشد و همین‬

‫موجب میشد تا فرزند او زندگی متفاوتی داشته باشد‪ .‬پس شرایط محیطی مثل شرایط‬

‫ژنتیکی تأثیرگذار هستند و در این صورت راه حل جایگزین این است که اصالً بهتر بود آن‬

‫بچه به دنیا نمیآمد‪.‬‬

‫باید در نظر داشته باشید که این ادعا که میگوید به دنیا آمدن همیشه یک آسیب است‪،‬‬

‫با شهود اکثر افراد در تضاد است‪ .‬با این حال این ادعا که در موارد باال به آن اشاره شد و‬

‫میگوید که به دنیا آوردن فرزندان معلول یک آسیب است با شهود انسانها به خوبی‬

‫مطابقت دارد‪ .‬با این حال بسیاری از افراد حقوقدان و فیلسوفان بر مبنای دالیلی که برایتان‬

‫توضیح خواهم داد بر این امر باور دارند که ما نمیتوانیم بگوییم حتی کسانی که با معلولیت‬

‫به دنیا میآیند‪ ،‬حتماً در زندگی آسیب میبینند‪.‬‬

‫‪ . 1‬توسعه مهندسی ژنتیک ممکن است تعداد مواردی را که در آن فرد با چنین انتخابی مواجه میشود‬
‫کاهش دهد‪ ،‬زیرا ممکن است بتوان فرد را به وجود آورد و نقص او را اصالح کرد‪ .‬با این حال به نظر‬
‫میرسد حداقل برخی از اختالالت به گونهای باشند که رفع آنها به منزلهی تغییر هویت موجود در مهندسی‬
‫ژنتیک باشد‪ .‬در چنین مواردی انتخاب بین "به وجود آوردن یک کودک معیوب" یا "به وجود آوردن یک‬
‫کودک سالم‪ ،‬اما متفاوت" خواهد بود‪.‬‬
‫‪2‬‬
‫‪. Benatar, David, ‘Sexist Language: Alternatives to the Alternatives’, Public Affairs‬‬
‫‪Quarterly‬‬
‫‪30‬‬

‫زندگیهایی که ارزش زیستن دارند و زندگیهایی که ارزش زیستن ندارند‬

‫برخی ادعا میکنند که حتی در جایی که آسیبها باعث میشود زندگی ارزش زیستن‬

‫نداشته باشد‪ ،‬نمیتوانیم ادعا کنیم که افرادی که وجودشان از چنین آسیبهایی‬

‫جداییناپذیر است‪ ،‬با به بدنیا آمدن آسیب میبینند‪ .‬در حمایت از این مورد استدالل زیر‬

‫ارائه شده است‪:‬‬

‫‪ . 1‬برای اینکه چیزی به کسی آسیب برساند‪ ،‬باید این امر بتواند وضعیت شخص مورد‬

‫نظر را بدتر کند‪.‬‬

‫‪ .2‬اگر از بدتر صحبت میکنیم‪ ،‬پس دو حالت را در نظر گرفتهایم‪.‬‬

‫‪ .3‬بنابراین اگر کسی وضعیتش بدتر شده است (مثالً با به وجود آمدن) در این صورت‬

‫باید گفت حالت قبلی او‪ ،‬باید کمتر از حالت فعلی او بد باشد‪.‬‬

‫‪ .4‬اما هیچکس نمیتواند در حالت "وجود نداشتن" قرار بگیرد‪ .‬یعنی کسی نمیتواند‬

‫حالت وجود داشتن خودش را با حالت وجود نداشتنش مقایسه کند تا نتیجه بگیرد کدام‬

‫حالت بدتر است‪ ،‬چرا که عدم یک فرد‪ ،‬حالتی نیست که واقعیت داشته باشد‪.‬‬

‫‪ .5‬بنابراین به وجود آمدن به هیچ عنوان نمیتواند بدتر از "هیچگاه به دنیا نیامدن"‬

‫باشد‪.‬‬

‫‪ .6‬بنابراین به دنیا آمدن نمیتواند برای فرد امری مضر باشد‪.‬‬


‫‪31‬‬

‫یکی از راههای پاسخ به این استدالل‪ ،‬رد ادعای مقدمه اول است که نشان میدهد برای‬

‫اینکه چیزی به کسی آسیب برساند‪ ،‬باید (یعنی همیشه) بتواند وضعیت شخص را در حالت‬

‫بدتری قرار دهد‪ .‬اینکه چیزی برای خود شخص آسیبزا باشد‪ ،‬به نظر برای اینکه بگوییم‬

‫آن امر بد است کافی است‪ ،‬البته به شرطی که راه حل جایگزین آن به خودی خود بد‬

‫نباشد‪.1‬‬

‫اما جوئل فاینبرگ (‪ )Joel Feinberg‬پاسخ متفاوتی در مورد سایر مقدمات میدهد‪ .‬او‬

‫میگوید وقتی شخصی ادعا میکند که زندگیاش آنقدر بد است که بهتر است بمیرد‪،‬‬

‫منظور فرد این نیست که اگر بمیرد وضعیتش بهتر از زمان زنده بودنش خواهد شد‪( .‬اگرچه‬

‫برخی از مردم این را باور دارند)‪ .‬در عوض ممکن است منظورش این باشد که ترجیح‬

‫میدهد به جای ادامهی زندگی‪ ،‬شرایط حال برایش وجود نداشته باشد‪ .‬این فرد به طور‬

‫کامل مشخص کرده که زندگیاش ارزش زیستن ندارد‪ ،‬به همین ترتیب ارزش ادامه دادن‬

‫را نیز نخواهد داشت‪ .‬کسی که حالت کنونیاش را با حالت نیستیاش مقایسه میکند‪ ،‬به‬

‫این معنا نیست که به حالت عدم خودش صفاتی متصف کرده باشد‪ ،‬بلکه فقط دارد عدم‬

‫درد و رنجهای کنونیاش را متصور میشود‪ .‬بنابراین میتواند بگوید اگر وجود نداشت‪،‬‬

‫چنین دردهایی هم نداشت و اینگونه نبودن را به بودن ترجیح میدهد‪ .‬عموماً تصور‬

‫‪ . 1‬برای مثال فرض کنید شما در یک اتومبیل در حال سوختن گرفتار شدهاید و تنها راهی که میتوانم جان‬
‫شما را نجات دهم قطع کردن دست شما است‪ .‬بیدست بودن مطمئنا ً برای شما بد است‪ ،‬اما من با اینکار به‬
‫شما سود رساندهام‪ .‬پس حالت جایگزینی که برای نجات شما وجود دارد‪ ،‬یعنی قطع کردن دست‪ ،‬بدتر‬
‫نیست‪ .‬در حالت قبل شما میمردید‪ .‬ولی قطع کردن دست (یعنی حالت دوم) از مردن بدتر نیست‪ .‬ولی با‬
‫این حال به شما آسیب رسیده است‪ .‬پس هر آسیبی به این معنا نیست که در حالت بدتری قرار بگیریم‪ .‬در‬
‫این دیدگاه‪ ،‬بوجود آمدن و یا همان بدنیا آمدن میتواند آسیب باشد‪ .‬اگر زندگی برای فردی که به وجود آمده‬
‫بد باشد‪ ،‬و اگر زندگی ارزش زیستن نداشته باشد‪ ،‬پس به وجود آمدن شخص مورد نظر یک آسیب به‬
‫حساب خواهد آمد‪.‬‬
‫‪32‬‬

‫میشود که موارد آسیبزا اگر برای زندگی ضرر داشته باشند‪ ،‬باز زندگی ارزش زیستنش‬

‫را از دست نمی دهد‪ .‬حتی اگر بدترین مسائل بوجود بیایند تا مجبورمان کنند که بگوییم‬

‫زندگی ارزش زیستن ندارد‪ ،‬باز هم زندگی ارزش زیستن دارد‪ .‬حال میخواهیم گزارهی‬

‫"زندگی ارزش زیستن دارد" را بررسی کنیم‪.‬‬

‫زندگیهایی که ارزش شروع و زندگیهایی که ارزش ادامه دادن دارند‬

‫عبارت " زندگی ارزش زیستن دارد" دو ابهام دارد‪" :‬زندگیای که ارزش ادامه دادن‬

‫دارد" (بگذارید این را معنای زندگی کنونی بدانیم) و "زندگیای که ارزش شروع کردن‬

‫دارد" (بگذارید این را معنای زندگی آیندگان بدانیم)‪" .‬زندگیای که ارزش ادامه دادن‬

‫دارد" مانند "زندگیای که ارزش ادامه دادن ندارد" گزارههایی هستند که فقط در مورد‬

‫انسانهایی که وجود دارند صدق میکنند‪" .‬زندگیای که ارزش شروع کردن دارد" مانند‬

‫"زندگیای که ارزش شروع کردن ندارد" گزارههایی هستند که میتوان آنها را در مورد‬

‫فردی بالقوه که هنوز وجود ندارد نیز به کار برد‪ .‬حال مشکل این است که برخی از افراد‬

‫معنای زندگی کنونی خودشان را به زندگی آیندگان نیز تعمیم میدهند‪ .‬زمانی که انسانها‬

‫در مورد آسیبهایی صحبت میکنند که ارزش زیستن را از بین میبرد‪ ،‬و یا مواردی که‬

‫باعث بدتر شدن شرایط زندگی می شوند‪ ،‬ولی ارزش زیستن را از بین نمیبرند‪ ،‬در واقع‬
‫‪33‬‬

‫دارند در مورد زندگی کنونی قضاوت میکنند‪ .‬زندگیهایی که ارزش زیستن ندارند‪،‬‬

‫آنهایی هستند که ارزش ادامه دادن نیز ندارند‪ .‬به همین ترتیب آن زندگیهایی که ارزش‬

‫زیستن دارند‪ ،‬آنهایی هستند که ارزش ادامه دادن نیز دارند‪ .‬اما مشکل از جایی شروع‬

‫می شود که بخواهیم این جمالت را در مورد زندگی آیندگان به کار ببریم‪ .‬اینگونه ما با‬

‫معیارهای زندگی کنونی‪ ،‬در مورد زندگی آیندگان قضاوت میکنیم‪.‬‬

‫با این حال این دو حالت تفاوتهای مهمی دارند‪ .‬اگر ما بگوییم یک اختالل در زندگی‬

‫آنقدر بد است که باعث میشود زندگی ارزش ادامه دادن نداشته باشد‪ ،‬در واقع قضاوت ما‬

‫اینجا بسیار شدیدتر از آن است که بگوییم یک اختالل در زندگی آنقدر بد است که باعث‬

‫میشود تا زندگی ارزش شروع را نداشته باشد‪ .‬یعنی اگر زندگی ارزش ادامه دادن ندارد‪،‬‬

‫به طریق اولی ارزش شروع کردن را هم نخواهد داشت‪ .‬با این حال اگر زندگی ارزش ادامه‬

‫دادن را داشته باشد‪ ،‬ارزش شروع را هم دارد یا اگر ارزش شروع نداشته باشد‪ ،‬ارزش ادامه‬

‫دادن نیز نخواهد داشت‪ .‬به عنوان مثال در حالی که اکثر مردم فکر میکنند یک نقص‬

‫عضو‪ ،‬زندگی را آنقدر بد نمیکند که ارزش این را داشته باشد که به زندگی پایان دهیم‪،‬‬

‫اما اکثر (همان) مردم فکر میکنند که بهتر است کسی را که دارای نقص عضو است به دنیا‬

‫نیاوریم‪ .‬ما برای اینکه به زندگی پایان دهیم دالیل خیلی قویتری نیاز داریم‪ .‬ما فعال به‬

‫دنبال آن هستیم تا نشان دهیم زندگی ارزش آغاز ندارد‪ ،‬باید نشان دهیم که یک زندگی‬

‫با اینکه ارزش زیستن دارد‪ ،‬ولی شروع نکردن آن بهتر است‪.1‬‬

‫‪ . 1‬برای روشن شدن فرض کنید که به سینما رفتهاید‪ .‬فیلم آنقدر بد است که میگویید ای کاش برای دیدن‬
‫آن به سینما نمیآمدید‪ .‬ولی آنقدر بد نیست که بخواهید وسط فیلم از سینما بیرون بیایید‪ .‬بنابراین زندگی آنقدر‬
‫بد است که بگویید ای کاش به دنیا نمیآمدید ولی آنقدر بد نیست که بخواهید از ادامه دادن منصرف شوید‪.‬‬
‫‪34‬‬

‫چرا به وجود آمدن همیشه یک آسیب است‬

‫اتفاقات بد برای همهی ما رخ میدهد‪ .‬هیچ زندگیای بدون سختی نیست‪ .‬فکر کردن به‬

‫میلیونها نفری که در فقر زندگی میکنند یا کسانی که بیشتر عمر خود را با معلولیت‬

‫میگذرانند‪ ،‬آسان است‪ .‬برخی از ما به اندازهی کافی خوش شانس هستیم تا از این نوع‬

‫سرنوشتها در امان باشیم‪ ،‬اما با این وجود اکثر ماهایی که وجود داریم‪ ،‬در مرحلهای از‬

‫زندگی خود دچار بیماری میشویم‪ .‬اغلب این رنجها بسیار طاقتفرسا است‪ ،‬حتی اگر‬

‫روزهای پایانی زندگی ما را در بر گیرد‪ .‬برخی از افراد محکوم به سالها ضعف و ناتوانی‬

‫هستند‪ .‬همهی ما با مرگ روبرو میشویم‪ .‬ما به ندرت به آسیبهایی که در انتظار هر کودک‬

‫تازه متولد شدهای است فکر میکنیم ‪ -‬درد‪ ،‬ناامیدی‪ ،‬اضطراب‪ ،‬اندوه و مرگ‪ .‬نمیتوانیم‬

‫تعیین کنیم که هر کودک چگونه با این آسیبها مواجه میشود ولی میتوانیم مطمئن‬

‫باشیم که حداقل برخی از این آسیبها رخ خواهند داد‪ .‬هیچکدام از این چیزها برای‬

‫کسانی که وجود ندارند رخ نمیدهد‪ .‬تنها برای کسانی رخ میدهد که وجود دارند‪.‬‬

‫افرادی که خوشبین هستند میدانند که من هنوز تمامی داستان را نگفتهام‪ .‬نه تنها‬

‫چیزهای بد‪ ،‬بلکه چیزهای خوب نیز فقط برای کسانی که وجود دارند اتفاق میافتد‪ .‬لذت‪،‬‬

‫شادی و رضایت را فقط کسانی که به وجود آمدهاند میتوانند تجربه کنند‪ .‬بنابراین افراد‬

‫پس برای پایان دادن به زندگی دالیل قویتری نیاز است‪ .‬همچنین ما روی آن قسمت از قضیه که میگوید‬
‫ای کاش نمیآمدیم متمرکز میشویم‪.‬‬
‫‪35‬‬

‫شاد خواهند گفت ما باید لذتهای زندگی را با بدیها بسنجیم‪ .‬تا زمانی که اولی بیشتر از‬

‫دومی باشد‪ ،‬زندگی ارزش زیستن دارد‪ .‬با چنین دیدگاهی به وجود آمدن ارزش دارد‪.‬‬
‫‪36‬‬

‫عدم تقارن لذت و درد‬

‫با این حال نمیتوانیم چنین نتیجهای بگیریم‪ .‬این به این دلیل است که بین آسیبها‬

‫(مانند دردها) و فواید (مانند لذتها) تفاوت اساسی وجود دارد و به ما میگوید که وجود‬

‫نداشتن بهتر از وجود داشتن است‪ .‬دردها و لذتها را از مصادیق مضرات و فواید در نظر‬

‫بگیرید‪ .‬گفتن این موضوع جای بحث ندارد اگر بگوییم‬

‫‪ )1‬وجود درد بد است‪،‬‬

‫و‬

‫(‪ )2‬وجود لذت خوب است‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬به نظر نمیرسد چنین ارزیابی متقارنی در مورد عدم وجود درد و لذت صدق‬

‫کند‪ ،‬زیرا به نظر من درست است که‬

‫(‪ )3‬نبودن درد خوب است‪ ،‬حتی اگر کسی از این خوبی لذت نبرد‬

‫در حالیکه‬

‫(‪ )4‬نبود لذت بد نیست مگر اینکه کسی باشد که این عدم وجود برای او محرومیت‬

‫باشد‪.‬‬
‫‪37‬‬

‫حال این سؤال مطرح شود که اگر کسی از آن خیر لذت نبرد‪ ،‬عدم وجود درد چگونه‬

‫میتواند خوب باشد؟ شاید کسی بگوید اگر کسی وجود نداشته باشد که فقدان درد برای‬

‫او خوب باشد‪،‬پس نمیتوان گفت نبود درد برای کسی که اصال وجود ندارد خوب است‪.‬‬

‫با این حال‪،‬اینگونه رد کردن فرضیه (‪ )3‬خیلی سریع است‪.‬‬

‫قضاوت در مورد (‪ )3‬با اشاره به منافع شخصی است که وجود دارد یا وجود ندارد‪ .‬ممکن‬

‫است به این موضوع اعتراض شود که چون (‪ )3‬بخشی از سناریویی است که تحت آن این‬

‫شخص هرگز وجود ندارد‪ )3( ،‬نمیتواند در مورد یک شخص موجود چیزی بگوید‪ .‬این‬

‫اعتراض اشتباه خواهد بود زیرا (‪ )3‬میتواند چیزی در مورد یک مورد خالف واقع بگوید‬

‫که در آن شخصی که واقعاً وجود دارد‪ ،‬هرگز وجود نداشته است‪ .‬در مورد درد یک فرد‬

‫موجود‪ )3( ،‬میگوید عدم وجود این درد خوب بود‪ ،‬حتی اگر تنها با عدم وجود شخصی‬

‫که اکنون آن را تحمل میکند‪ ،‬حاصل میشد‪ .‬به عبارت دیگر‪ ،‬اگر بر اساس عالیق شخصی‬

‫که اکنون وجود دارد‪ ،‬قضاوت شود‪ ،‬عدم وجود درد خوب بود‪ ،‬اگرچه این شخص در آن‬

‫زمان وجود نداشت‪ .‬آنچه را که (‪ )3‬در مورد درد غایب کسی که هرگز وجود ندارد‪ ،‬در نظر‬

‫بگیرید ‪ -‬دردی که عدم وجود آن با بالفعل نکردن یک فرد بالقوه تضمین میشود‪ .‬ادعای‬

‫(‪ )3‬میگوید که این عدم وجود زمانی خوب است که بر اساس منافع شخصی که در غیر‬

‫این صورت وجود داشت قضاوت شود‪ .‬شاید ندانیم که آن شخص چه کسی بود‪ ،‬اما هنوز‬

‫هم میتوانیم بگوییم که آن شخص هر کسی بود‪ ،‬دوری از دردهای او زمانی خوب است که‬

‫بر اساس عالیق بالقوهاش قضاوت شود‪ .‬اگر حسی وجود داشته باشد که در آن عدم وجود‬

‫درد برای شخصی که میتوانست وجود داشته باشد اما وجود ندارد خوب است‪ ،‬همین‬
‫‪38‬‬

‫است‪ .‬واضح است که (‪ )3‬مستلزم این ادعای لغوی پوچ نیست که شخص واقعی وجود دارد‬

‫که درد غایب برای او خوب است‪.‬‬

‫در تأیید عدم تقارن بین (‪ )3‬و (‪ )4‬میتوان نشان داد که قدرت توضیحی قابل توجهی‬

‫دارد‪ .‬حداقل چهار عدم تقارن دیگر را توضیح میدهد که کامالً قابل قبول هستند‪ .‬بدبینان‪،‬‬

‫وقتی میبینند که این به کجا منتهی میشود‪ ،‬ممکن است شروع به زیر سؤال بردن قابل‬

‫قبول بودن این عدم تقارنها کنند و ممکن است بخواهند بدانند چه حمایتی (فراتر از‬

‫عدم تقارن باال) میتواند برای آنها ارائه شود‪ .‬اگر من چنین حمایتی را ارائه میکردم‪،‬‬

‫شکاکان میخواستند از این مالحظات حمایتی بیشتر دفاع کنند‪ .‬هر استداللی باید پایان‬

‫موجهی داشته باشد‪ .‬من نمیتوانم امیدوار باشم که کسانی را که رد نتیجهگیری من را‬

‫بدیهی میدانند متقاعد کنم‪ .‬تنها چیزی که میتوانم نشان دهم این است که کسانی که‬

‫نظرات کامالً قابل قبولی را میپذیرند به نتیجهگیری من میرسند‪ .‬این دیدگاههای قابل‬

‫قبول شامل چهار عدم تقارن دیگر است که اکنون به تشریح آنها خواهم پرداخت‪.‬‬

‫نخست‪ ،‬عدم تقارن بین (‪ )3‬و (‪ )4‬بهترین توضیح برای این دیدگاه است که در حالی‬

‫که وظیفه اجتناب از به وجود آمدن افراد رنجدیده وجود دارد‪ ،‬هیچ وظیفهای برای به وجود‬

‫آوردن افراد شاد وجود ندارد‪ .‬به عبارت دیگر‪ ،‬دلیل اینکه ما فکر میکنیم وظیفه است که‬

‫انسانهای رنجدیده را به وجود نیاوریم‪ ،‬این است که وجود این رنج بد (برای مبتالیان)‬

‫است و عدم وجود درد خوب است (هر چند کسی نباشد که از نبود رنج لذت ببرد)‪ .‬در‬

‫مقابل‪ ،‬ما فکر میکنیم که هیچ وظیفهای برای به وجود آمدن افراد شاد وجود ندارد‪ ،‬زیرا‬
‫‪39‬‬

‫در حالی که لذت آنها برای آنها خوب است‪ ،‬نبود آن برای آنها بد نخواهد بود (با توجه‬

‫به اینکه کسی وجود نخواهد داشت که از آن محروم شود)‪.‬‬

‫ممکن است اعتراض شود که توضیح دیگری برای دیدگاه در مورد وظایف تولید مثلی‬

‫ما وجود دارد ‪ -‬توضیحی که به ادعای من در مورد عدم تقارن بین (‪ )3‬و (‪ )4‬توجهی ندارد‪.‬‬

‫شاید بتوان گفت دلیل اینکه چرا ما وظیفه داریم از به وجود آمدن افراد رنجدیده خودداری‬

‫کنیم‪ ،‬اما وظیفه داریم افراد شاد را به وجودآوریم‪ .‬این است که ما وظایف منفی برای‬

‫جلوگیری از آسیب داریم اما هیچ وظیفه مثبتی برای ایجاد شادی نداریم‪ .‬بنابراین قضاوت‬

‫در مورد وظایف فرزندآوری ما مانند قضاوت در مورد سایر وظایف است‪ .‬اکنون موافقم که‬

‫برای کسانی که تکذیب میکنند که ما وظایف مثبتی داریم‪ ،‬این در واقع توضیحی‬

‫جایگزین برای توضیحی است که من ارائه کردهام‪ .‬با این حال‪ ،‬حتی کسانی که فکر‬

‫میکنند ما وظایف مثبتی داریم‪ ،‬فقط عده کمی فکر میکنند که در میان اینها وظیفه‬

‫ایجاد افراد شاد است‪.‬‬

‫اکنون ممکن است پیشنهاد شود که توضیح دیگری نیز وجود دارد که چرا کسانی که‬

‫وظایف مثبت را میپذیرند‪ ،‬معموالً فکر نمیکنند که اینها شامل وظیفه به وجود آوردن‬

‫افراد شاد است‪ .‬معموالً تصور میشود که وظایف مثبت ما نمیتواند شامل وظیفه ایجاد‬

‫لذت زیاد باشد‪ ،‬در صورتی که این امر مستلزم فداکاری قابل توجهی از سوی ما باشد‪ .‬با‬

‫توجه به اینکه بچه دار شدن مستلزم فداکاری قابل توجهی است (حداقل برای زن باردار)‪،‬‬

‫این‪ ،‬بهترین توضیح برای این است که چرا هیچ وظیفهای برای به وجود آوردن افراد شاد‬

‫وجود ندارد‪.‬‬
‫‪40‬‬

‫اما مشکل با این توضیح جایگزین این است که در صورت نبود این فداکاری‪ ،‬ما وظیفه‬

‫داریم افراد شاد را به وجودآوریم‪ .‬به عبارت دیگر‪ ،‬اگر بتوانیم آنها را بدون هزینه زیادی‬

‫برای خود خلق کنیم‪ ،‬عدم خلق چنین افرادی اشتباه است‪ .‬اما این امر مستلزم این است‬

‫که تکلیف مورد بحث یک تکلیف در نظر‪-‬گرفتن‪-‬همه‪-‬چیز باشد‪ .‬با این حال‪ ،‬منافع افراد‬

‫نمیتواند حتی یک وظیفه غیرقابل انکار را برای به وجود آوردن آنها ایجاد کند‪ .‬به بیان‬

‫دیگر‪ ،‬عدم تقارن وظایف زاینده (همه چیزها در نظر گرفته شده) بر عدم تقارن ‪ -‬عدم‬

‫تقارن دالیل اخالقی زاینده استوار است‪ .‬با توجه به این عدم تقارن‪ ،‬اگرچه ما دلیل اخالقی‬

‫قوی‪ ،‬مبتنی بر منافع افراد‪ ،‬برای جلوگیری از ایجاد افراد ناکام داریم‪ ،‬اما هیچ دلیل اخالقی‬

‫قوی (بر اساس منافع افراد بالقوه) برای ایجاد افراد شاد نداریم‪ .‬نتیجه این است که اگرچه‬

‫میزان قربانی ممکن است با سایر وظایف مثبت مرتبط باشد‪ ،‬اما در مورد وظیفه ادعا شده‬

‫برای به وجود آوردن افراد شاد‪ ،‬این امر غیرممکن است‪.‬‬

‫پشتوانه دومی برای ادعای من در مورد عدم تقارن بین (‪ )3‬و (‪ )4‬وجود دارد‪ .‬در حالی‬

‫که عجیب است (اگر نه نامنسجم) به عنوان دلیلی برای داشتن فرزندی که فرزندی که‬

‫دارد از آن بهرهمند شود‪ ،‬ذکر عالیق بالقوه کودک به عنوان مبنایی برای اجتناب از به‬

‫وجود آمدن کودک عجیب نیست‪ .‬اگر بچهدار شدن به این منظور انجام میشد که از این‬

‫طریق به نفع آن کودکان باشد‪ ،‬در آن صورت حداقل برای بسیاری از افراد دلیل اخالقی‬

‫بیشتری وجود داشت که فرزندان بیشتری داشته باشند‪ .‬در مقابل‪ ،‬نگرانی ما برای رفاه‬

‫کودکان بالقوهای که در معرض آسیب قرار میگیرند‪ ،‬مبنایی مناسب برای تصمیمگیری در‬

‫مورد نداشتن فرزند است‪ .‬اگر لذتهای عدم وجود‪ ،‬صرف نظر از اینکه برای کسی بد باشد‪،‬‬
‫‪41‬‬

‫بد بود‪ ،‬پس بچهدار شدن به خاطر خودشان عجیب نبود‪ .‬و اگر اینطور نبود که دردهای‬

‫عدم وجود حتی در جایی که برای کسی خوب نیست خوب است‪ ،‬نمیتوانستیم بگوییم‬

‫که از به وجود آمدن کودکان رنجور خودداری کنیم‪.‬‬

‫ثالثاً‪ ،‬پشتیبانی از عدم تقارن بین (‪ )3‬و (‪ )4‬را میتوان از عدم تقارن مرتبط‪ ،‬این بار در‬

‫قضاوتهای گذشته نگر ما استخراج کرد‪ .‬به وجود آمدن افراد و همچنین عدم به وجود‬

‫آمدن افراد میتواند مایه تأسف باشد‪ .‬این به این دلیل نیست که کسانی که به وجود‬

‫نیامدهاند نامشخص هستند‪ .‬در عوض به این دلیل است که آنها هرگز وجود ندارند‪ .‬ما‬

‫میتوانیم بهخاطر یک شخص نامشخص اما موجود‪ ،‬از این که منفعتی به او اعطا نشده‬

‫است‪ ،‬پشیمان شویم‪ ،‬اما نمیتوانیم به خاطر کسی که هرگز وجود ندارد و بنابراین نمیتوان‬

‫از آن محروم شد‪ ،‬پشیمان شد؛ خیری که هرگز وجود ندارد‪ ،‬انسان هرگز تجربه نمیکند‪.‬‬

‫ممکن است فرد از نداشتن فرزند غصه بخورد‪ ،‬اما نه به این دلیل که فرزندانی که‬

‫میتوانست داشته باشد از وجود محروم شده باشند‪ .‬پشیمانی از نداشتن فرزند پشیمانی‬

‫برای خودمان است – غم و اندوه از دست دادن تجربه فرزندآوری و فرزندپروری میباشد‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬از به وجود آمدن کودکی با زندگی ناخوشایند پشیمان هستیم‪ ،‬و به خاطر‬

‫کودک‪ ،‬حتی اگر به خاطر خودمان باشد‪ ،‬پشیمان هستیم‪ .‬دلیل اینکه ما از شکست خود‬

‫در به وجود آمدن کسی ناراحت نیستیم این است که لذتهای عدم وجود بد نیست‪.‬‬

‫در نهایت‪ ،‬پشتیبانی از عدم تقارن بین (‪ )3‬و (‪ )4‬را میتوان در قضاوتهای نامتقارن در‬

‫مورد (الف) (دور) رنج و (ب) بخشهای خالی از سکنه زمین یا جهان یافت‪ .‬از آنجایی که‬

‫حداقل وقتی به آنها فکر میکنیم‪ ،‬به درستی برای ساکنان سرزمینی بیگانه که زندگی‬
‫‪42‬‬

‫آنها با رنج همراه است‪ ،‬ناراحت میشویم‪ ،‬وقتی میشنویم که جزیرهای خالی از سکنه‬

‫است‪ ،‬به همین ترتیب برای مردم شادی که داشتند ناراحت نمیشویم (که بگوییم اگر آنها‬

‫وجود داشتند‪ ،‬این جزیره را پر میکردند)‪ .‬به طور مشابه‪ ،‬هیچ کس واقعاً برای کسانی که‬

‫در مریخ وجود ندارند سوگواری نمیکند‪ ،‬و برای چنین موجودات بالقوهای که نمیتوانند‬

‫از زندگی لذت ببرند متأسف نمیشوند‪ .‬با این حال‪ ،‬اگر میدانستیم که زندگی حساسی در‬

‫مریخ وجود دارد‪ ،‬اما مریخیها در رنج هستند‪ ،‬برای آنها ناراحت میشویم‪ .‬این ادعا در‬

‫اینجا الزم نیست (اما میتواند) قوی باشد که ما از وجود آنها پشیمان شویم‪ .‬این واقعیت‬

‫که ما از رنج زندگی آنها پشیمان خواهیم شد‪ ،‬برای حمایت از عدم تقارنی که من از آن‬

‫دفاع میکنم‪ ،‬کافی است‪ .‬نکته این است که ما از رنج کشیدن افسوس میخوریم اما نه از‬

‫لذتهای غایب کسانی که میتوانستند وجود داشته باشند‪.‬‬

‫اکنون ممکن است اعتراض شود که همانطور که از لذتهای غایب کسانی که‬

‫میتوانستند وجود داشته باشند پشیمان نیستیم‪ ،‬از درد عدم وجود کسانی که‬

‫میتوانستند وجود داشته باشند خوشحال نمیشویم‪ .‬زیرا اگر این کار را میکردیم‪،‬‬

‫اعتراض میشود‪ ،‬باید از میزان دردی که اجتناب میشود‪ ،‬بسیار خوشحال میشویم‪ ،‬با‬

‫توجه به اینکه تعداد کمی از افراد ممکن تا کنون واقعی شدهاند‪ ،‬و بنابراین چقدر از درد‬

‫اجتناب میشود‪ .‬اما شادی نقطه مقابل پشیمانی نیست‪ .‬اگرچه ما از رنج دیگران متأسفیم‪،‬‬

‫حداقل وقتی به آنها فکر میکنیم‪ ،‬معموالً در مورد آن غمگینی بر ما غلبه نمیکند‪.‬‬

‫بنابراین سؤال مهم این نیست که آیا ما در مورد دردهای غایب احساس شادی میکنیم ‪-‬‬

‫برعکس مالیخولیا ‪ ،-‬بلکه این است که آیا درد غایب مخالف حس تأسف است ‪ -‬چیزی که‬
‫‪43‬‬

‫میتوانیم آن را «خوش آمد» یا به سادگی «خوب» بنامیم‪ .‬پاسخ‪ ،‬مثبت است‪ .‬اگر از ما‬

‫بپرسند که آیا رنج غایب ویژگی خوبی است که هرگز وجود ندارد‪ ،‬باید بگوییم که هست‪.‬‬

‫نشان دادم که عدم تقارن بین (‪ )3‬و (‪ )4‬چهار عدم تقارن دیگر را توضیح میدهد‪ .‬با‬

‫توجه به اینکه این عدم تقارنهای دیگر گسترده تأیید میشوند‪ ،‬دالیل خوبی برای این‬

‫فکر داریم که عدم تقارن بین (‪ )3‬و (‪ )4‬نیز به طور گسترده پذیرفته شده است‪ .‬اما دلیلی‬

‫بر صدق آن نیست‪ ،‬زیرا کثرت میتوانند اشتباه باشند‪ .‬با این حال‪ ،‬این نشان میدهد که‬

‫نقطه شروع باید جذابیت گستردهای داشته باشد‪.‬‬

‫قضاوتهای حمایت شده توسط عدم تقارن (‪ )3‬و (‪ )4‬مشترک نیستند‪ .‬برای مثال‪،‬‬

‫منفعتگرایان مثبت ‪ -‬که نه تنها به حداقل رساندن درد‪ ،‬بلکه در به حداکثر رساندن لذت‬

‫نیز عالقهمند هستند ‪ -‬تمایل دارند از نبود لذت ممکن اضافی ابراز تأسف کنند‪ ،‬حتی اگر‬

‫کسی از آن لذت محروم نباشد‪ .‬از نظر آنها‪ ،‬در صورتی که باعث افزایش شادی شود‪ ،‬باید‬

‫مردم را به وجود آورد‪ .‬این بدان معنا نیست که همه منفعتگرایان مثبت باید دیدگاه مربوط‬

‫به عدم تقارن (‪ )3‬و (‪ )4‬را رد کنند‪ .‬منفعتگرایان مثبتی که با عدم تقارن موافق هستند‪،‬‬

‫میتوانند بین (‪ )1‬ارتقای شادی مردم (که وجود دارند یا مستقل از انتخابهای فرد وجود‬

‫خواهند داشت) و (‪ )2‬افزایش شادی با ایجاد مردم تمایز قائل شوند‪ .‬اکنون این تمایز‬

‫معروف بین )‪ (i‬شاد کردن مردم و (‪) ii‬داشتن مردمانی شاد است‪ .‬فایدهگرایان مثبتی که‬

‫این تمایز را قائل میشوند‪ ،‬میتوانند‪ ،‬مطابق با فایدهگرایی مثبت‪ ،‬تنها (‪ ) i‬به عنوان یک‬

‫الزام اخالقی قضاوت کنند‪ .‬این نسخه ارجح از فایده گرایی مثبت است‪ .‬در نظر گرفتن‬

‫(‪)ii‬نیز از الزامات اخالقی‪ ،‬به اشتباه فرض میشود که ارزش خوشبختی اولیه است و ارزش‬
‫‪44‬‬

‫افراد از آن نشات میگیرد‪ .‬با این حال‪ ،‬اینطور نیست که افراد باارزش باشند‪ ،‬زیرا آنها‬

‫شادی مضاعفی را اضافه میکنند‪ .‬در عوض شادی اضافی ارزشمند است زیرا برای مردم‬

‫خوب است ‪ -‬زیرا باعث میشود زندگی مردم بهتر شود‪ .‬غیر از این فکر کردن به این‬

‫معناست که فکر کنیم مردم صرفاً وسیلهای برای تولید شادی هستند‪ .‬یا برای استفاده از‬

‫یک تصویر معروف دیگر‪ ،‬این است که با افراد به عنوان ظرف خوشبختی رفتار کنیم‪ .‬اما‬

‫بر خالف یک ظرف صرف‪ ،‬که نسبت به مقدار ماده ارزشمندی که در آن وجود دارد‬

‫بیتفاوت است‪ ،‬انسان به میزان خوشبختی خود اهمیت میدهد‪.‬‬

‫اگر استداللهای من تاکنون درست باشد‪ ،‬پس دیدگاه در مورد عدم تقارن بین ضرر و‬

‫منفعت هم قانعکننده و هم گسترده است‪ .‬استدالل من با نشان دادن اینکه چگونه‪ ،‬با‬

‫توجه به عدم تقارن بین ضرر و منفعت‪ ،‬به این نتیجه میرسد که به وجود آمدن همیشه‬

‫یک آسیب است‪ ،‬ادامه خواهد یافت‪ .‬در فصل پایانی (فصل هفتم) اعتراض کسانی را‬

‫بررسی خواهیم کرد که وقتی میبینند عدم تقارن به کجا منتهی میشود‪ ،‬ترجیح میدهند‬

‫آن را کنار بگذارند تا اینکه این نتیجه را بپذیرند که به وجود آمدن همیشه آسیب است‪.‬‬

‫ایراد این است که نتیجهگیریهای استدالل من بیش از آنکه دست از عدم تقارن‬

‫برمیآید‪ ،‬ضد شهودی است‪ ،‬و بنابراین‪ ،‬اگر یکی از اینها باید قربانی شود‪ ،‬باید عدم تقارن‬

‫باشد‪ .‬من بحث درباره این اعتراض را تا فصل آخر به تأخیر میاندازم‪ ،‬زیرا نه تنها در مورد‬

‫ضد شهود بودن نتیجهگیری من تا کنون‪ ،‬بلکه در مورد سایر نتیجهگیریهای ضد شهودی‬

‫که در فصلهای بعدی درباره آنها بحث خواهم کرد نیز صدق میکند‪( .‬کسانی که حوصله‬
‫‪45‬‬

‫دیدن این اعتراض را ندارند میتوانند به بخش آغازین ‪« -‬مقابله با اشکال ضد شهودی»‬

‫‪ -‬از فصل ‪ 7‬مراجعه کنند‪) .‬‬

‫برای نشان دادن اینکه چرا با توجه به عدم تقارنی که من از آن دفاع کردهام‪ ،‬همیشه‬

‫به وجود آمدن آسیب میرساند‪ ،‬الزم است دو سناریو را با هم مقایسه کنیم‪ ،‬یکی ‪ A‬که‬

‫در آن ‪ X‬وجود دارد و دیگری ‪ B‬که در آن ‪ X‬هرگز وجود ندارد‪ .‬این‪ ،‬همراه با نماهایی که‬

‫قبالً ذکر شد‪ ،‬به صورت نموداری در شکل ‪ 2.1‬نشان داده شده است‪.‬‬

‫شکل ‪2.1‬‬

‫اگر درست گفته باشم‪ ،‬در اینکه (‪ )1‬بد و (‪ )2‬خوب است بحثی نیست‪ .‬با این حال‪ ،‬مطابق‬

‫با مالحظاتی که در باال ذکر شد‪ )3( ،‬خوب است هر چند کسی نباشد که از این خوبیها‬
‫‪46‬‬

‫بهرهمند شود‪ ،‬اما (‪ )4‬بد نیست زیرا کسی نیست که از مزایای غایب محروم شود‪ ،‬یعنی‬

‫کسی نیست که نبود لذت برای او محرومیت باشد و او را ناراحت کند‪.‬‬

‫با تکیه بر دفاع قبلی من از عدم تقارن‪ ،‬باید توجه داشته باشیم که روشهای جایگزین‬

‫برای ارزیابی (‪ )3‬و (‪ )4‬که بر اساس آن تقارن بین درد و لذت حفظ میشود‪ ،‬حداقل اگر‬

‫قرار است قضاوتهای مهم رایج حفظ شود‪ ،‬باید شکست بخورد‪ .‬گزینه اول در شکل ‪2.2‬‬

‫نشان داده شده است‪.‬‬

‫در اینجا‪ ،‬برای حفظ تقارن‪ ،‬عدم وجود لذت (‪ )4‬را چیز «بد» نامیدهاند‪ .‬این قضاوت‬

‫خیلی تندروی است‪ ،‬زیرا اگر عدم وجود لذت در سناریوی " ‪ "B‬بد باشد‪ ،‬پس باید به خاطر‬

‫‪ X‬افسوس بخوریم که ‪ X‬به وجود نیامده است‪ .‬اما جای تأسف نیست‪.‬‬

‫شکل ‪2.2‬‬
‫‪47‬‬

‫روش دوم برای انجام ارزیابی متقارن لذت و درد در شکل ‪ 2.3‬نشان داده شده است‪.‬‬

‫برای حفظ تقارن در این مورد‪ ،‬عدم وجود درد (‪ )3‬به جای «خوب»‪« ،‬بد نیست» ‪ ،‬و عدم‬

‫وجود لذت (‪ )4‬به جای «بد نیست»‪ « ،‬خوب نیست» نامیده شده است‪ .‬در یک تفسیر‪« ،‬بد‬

‫نیست» معادل «خوب» است و « خوب نیست» معادل «بد» است‪ .‬اما این تفسیری نیست‬

‫که در این ماتریس عمل میکند‪ ،‬زیرا اگر چنین بود‪ ،‬با ماتریس قبلی تفاوتی نداشت و‬

‫دارای همان کاستیها بود‪ .‬بنابراین‪« ،‬بد نیست»‪ ،‬در شکل ‪ ،2.3‬باید به معنای «بد نیست‪،‬‬

‫اما خوب هم نیست»‪ .‬با این حال‪ ،‬این گونه تفسیر شده‪ ،‬بسیار ضعیف است‪ .‬دوری از‬

‫دردهای هستی چیزی بیش از «بد نبودن» نیست‪.‬‬

‫قضاوت در مورد نبود لذت به عنوان "خوب نبودن" نیز بسیار ضعیف است زیرا به اندازه‬

‫کافی چیزی به ما نمیگوید‪ .‬البته عدم وجود لذت چیزی نیست که ما آن را خوب بنامیم‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬سؤال مهم‪ ،‬وقتی عدم وجود لذت مستلزم محرومیت برای کسی نیست‪ ،‬این‬

‫است که آیا «بد نیست» یا «بد» است؟ من پیشنهاد میکنم پاسخ این باشد که "خوب‬

‫نیست‪ ،‬اما بد هم نیست" به جای "خوب نیست‪ ،‬اما بد است" به کار رود‪ .‬از آنجایی که «بد‬

‫نیست» یک ارزیابی آموزندهتر از « خوب نیست» است‪ ،‬این همان چیزی است که من‬

‫ترجیح میدهم‪ .‬با این حال‪ ،‬حتی کسانی که میخواهند به « خوب نیست» پایبند باشند‪،‬‬

‫در بازگرداندن تقارن موفق نخواهند شد‪ .‬اگر درد بد است و لذت خوب‪ ،‬اما نبود درد خوب‬

‫است و نبود لذت خوب نیست‪ ،‬بین لذت و درد تقارنی وجود ندارد‪.‬‬
‫‪48‬‬

‫شکل ‪2.3‬‬

‫مقایسه وجود داشتن با هرگز وجود نداشتن‬

‫با رد ارزیابیهای جایگزین‪ ،‬به نمودار اصلی خود باز میگردم‪ .‬برای تعیین مزایا و معایب‬

‫نسبی به وجود آمدن و هرگز به وجود آمدن‪ ،‬باید (‪ )1‬را با (‪ )3‬و (‪ )2‬را با (‪ )4‬مقایسه کنیم‪.‬‬

‫در مقایسه اول میبینیم که عدم بر وجود ارجح است‪ .‬نیستی بر وجود مزیت دارد‪ .‬اما در‬

‫مقایسه دوم‪ ،‬لذت موجود اگرچه خوب است‪ ،‬اما برتری بر عدم نیست‪ ،‬زیرا نبود لذت در‬
‫‪49‬‬

‫حالت وجود نداشتن بد نیست‪ .‬برای اینکه خوب مزیتی بر عدم باشد‪ ،‬باید نبودن آن بد‬

‫بود‪.‬‬

‫ممکن است به این موضوع اعتراض شود که «خوب» بر «بد نیست» مزیت دارد زیرا یک‬

‫احساس لذت بخش بهتر از حالت خنثی است‪ .‬با این حال‪ ،‬اشتباه زیربنای این ایراد این‬

‫است که با عدم وجود لذت در سناریوی ‪ B‬به گونهای برخورد میکند که گویی شبیه نبود‬

‫لذت در سناریوی ‪ A‬است‪ .‬امکانی که در ماتریس من منعکس نشده است‪ ،‬اما در (‪)4‬‬

‫توصیف اصلی من از عدم تقارن‪ ،‬ضمنی است‪ .‬آنجا گفتم نبود لذت بد نیست مگر اینکه‬

‫کسی باشد که این عدم وجود برایش محرومیت باشد‪ .‬مفهوم اینجا این است که در جایی‬

‫که لذت غایب محرومیت است بد است‪ .‬حال‪ ،‬بدیهی است که وقتی میگویم بد است‪،‬‬

‫منظورم این نیست که به همان شکلی که وجود درد بد است‪ ،‬بد باشد‪ .‬مقصود این است‬

‫که لذت غایب نسبتاً (و نه ذاتاً) بد است‪ .‬به عبارت دیگر نبود لذت بدتر از وجود لذت است‪.‬‬

‫اما این به این دلیل است که ‪ X‬در سناریوی ‪ A‬وجود دارد‪ .‬اگر ‪ X‬لذتی که از آن محروم‬

‫است را داشت‪ ،‬بهتر بود‪ X .‬به جای حالت روانی لذت بخش‪ ،‬حالت خنثی دارد‪ .‬در مقابل‪،‬‬

‫لذتهای غایب در سناریوی ‪ ،B‬حالتهای خنثی برخی افراد نیستند‪ .‬آنها اصالً حالت یک‬

‫شخص نیستند‪ .‬اگرچه لذتهای ‪ A‬بهتر از لذتهای غایب در ‪ A‬است‪ ،‬لذتهای ‪ A‬بهتر از‬

‫لذتهای غایب در ‪ B‬نیستند‪.‬‬

‫ممکن است موضوع به گونهای دیگر مطرح شود‪ .‬همانطور که وقتی میگویم لذتهای‬

‫غایبی که سلب میکنند بد هستند‪ ،‬از بدی ذاتی صحبت نمیکنم‪ ،‬وقتی از لذتهای غایبی‬

‫که محروم نمیکنند صحبت میکنم‪ ،‬از « بد نیست» ذاتی – بیطرفی – صحبت نمیکنم‪.‬‬
‫‪50‬‬

‫همانطور که لذتهای غایبی که باعث محرومیت میشوند «بد» به معنای «بدتر» هستند‪،‬‬

‫لذتهای غایبی که محروم نمیکنند «بد نیست» به معنای «بدتر نیست»‪ .‬آنها بدتر از‬

‫وجود لذتها نیستند‪ .‬نتیجه این است که وجود لذتها بهتر نیست و لذا وجود لذتها‬

‫برتری بر لذتهای غایبی که محروم نمیکند نیست‪.‬‬

‫برخی افراد در درک اینکه چگونه (‪ )2‬مزیتی نسبت به (‪ )4‬نیست‪ ،‬مشکل دارند‪ .‬قیاسی‬

‫را در نظر بگیرند که چون متضمن مقایسة دو موجود است‪ ،‬با مقایسه وجود و عدم به این‬

‫صورت متفاوت است‪ ،‬اما ممکن است آموزنده باشد‪ )S .‬بیمار) مستعد حمالت منظم بیماری‬

‫است‪ .‬خوشبختانه‪ ،‬او همچنین آنقدر سرحال است که به سرعت بهبود مییابد‪( H .‬سالم)‬

‫فاقد ظرفیت برای بهبودی سریع است‪ ،‬اما هرگز بیمار نمیشود‪ .‬برای ‪ S‬بد است که بیمار‬

‫شود و خوب است که زود خوب میشود‪ .‬خوب است که ‪ H‬هرگز مریض نمیشود‪ ،‬اما بد‬

‫نیست که او ظرفیت درمان سریع را ندارد‪ .‬ظرفیت بازیابی سریع‪ ،‬اگرچه برای ‪ S‬خوب‬

‫است‪ ،‬اما برتری واقعی نسبت به ‪ H‬نیست‪ .‬این به این دلیل است که نبود آن ظرفیت برای‬

‫‪ H‬بد نیست‪ .‬وضعیت ‪ H‬بدتر از آن نیست که اگر قدرت بهبودی ‪ S‬را داشت‪ S .‬به هیچ وجه‬

‫از ‪ H‬بهتر نیست‪ ،‬حتی اگر ‪ S‬از توانایی خود برای بهبودی سریع برخوردار نبود‪.‬‬

‫ممکن است ایراد شود که در این قیاس تمایل عامدانه وجود دارد‪ .‬بدیهی است که سالم‬

‫بودن بهتر از بیمار بودن است‪ .‬ایراد این است که اگر من اینها را بهعنوان قیاسهایی در‬

‫نظر بگیرم که هرگز وجود ندارند‪ ،‬آنگاه بحث را به سمت نتیجه مطلوب خود سوگیری‬

‫میکنم‪ .‬اما اشکال این ایراد‪ ،‬اگر به تنهایی گرفته شود‪ ،‬این است که میتوان آن را به همه‬

‫قیاسها رساند‪ .‬هدف یک قیاس یافتن موردی (مانند ‪ H‬و ‪) S‬است که در آن مسائل روشن‬
‫‪51‬‬

‫است (مانند سناریوهای ‪ A‬و ‪ B‬در شکل ‪ .)2.1‬بنابراین‪ ،‬مناقشهگرایی موضوع اصلی نیست‪.‬‬

‫در عوض‪ ،‬سؤال واقعی این است که آیا قیاس خوب است یا خیر‪.‬‬

‫یکی از دالیلی که ممکن است تصور شود قیاس خوبی نیست این است که در حالی که‬

‫لذت (در شکل ‪ )2.1‬یک کاالی ذاتی است‪ ،‬ظرفیت بهبودی سریع فقط یک ابزار است‪.‬‬

‫ممکن است بیشتر استدالل شود که ارائه قیاسی شامل دو فرد موجود (مانند ‪ H‬و ‪S‬‬

‫)غیرممکن است که بتواند نشان دهد یکی از افراد به دلیل نداشتن برخی از خوبیهای‬

‫ذاتی که دیگری دارد‪ ،‬آسیبپذیر باشد‪ .‬از آنجایی که تنها موارد بدون ابهام یک فرد واقعی‬

‫فاقد کاال است و در نتیجه در معرض ضرر قرار نمیگیرد‪ ،‬مواردی است که شامل کاالهای‬

‫ابزاری میشود‪ ،‬تفاوت بین کاالهای ذاتی و ابزاری ممکن است مرتبط باشد‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬قانعکننده نیست‪ ،‬زیرا توضیح عمیقتری وجود دارد که چرا کاالهای ذاتی‬

‫غایب همیشه میتوانند در قیاسهایی که فقط افراد موجود را شامل میشوند بد تصور‬

‫شوند‪ .‬با توجه به وجود این افراد‪ ،‬عدم وجود هر گونه خیر ذاتی همیشه میتواند برای‬

‫آنها یک محرومیت محسوب شود‪ .‬در قیاسهایی که دو فرد موجود را با هم مقایسه‬

‫میکنند‪ ،‬تنها راه شبیهسازی عدم محرومیت‪ ،‬در نظر گرفتن کاالهای ابزاری است‪ .‬از آنجا‬

‫که (‪ )3‬و (‪ )4‬مشخص میکند که وجود یا عدم وجود محرومیت بسیار مهم است‪ ،‬کامالً‬

‫منصفانه به نظر میرسد که قیاس باید این ویژگی را آزمایش کند و میتواند تفاوت بین‬

‫کاالهای ذاتی و ابزاری را نادیده بگیرد‪.‬‬

‫در هر صورت توجه کنید که الزم نیست قیاس به عنوان اثبات خوب بودن ربع [در‬

‫جدول] (‪ )2‬و بد نبودن ربع (‪ )4‬خوانده شود‪ .‬این عدم تقارن در بخش قبل مشخص شد‪.‬‬
‫‪52‬‬

‫در عوض‪ ،‬این قیاس را میتوان به گونهای تفسیر کرد که نشان میدهد چگونه‪ ،‬با توجه به‬

‫عدم تقارن‪ )2( ،‬برتری نسبت به (‪ )4‬نیست‪ ،‬در حالی که (‪ )1‬یک نقطه ضعف نسبت به (‪)3‬‬

‫است‪ .‬بدین ترتیب نشان میدهد که سناریوی ‪ B‬بر سناریو ‪ A‬ارجحیت دارد‪.‬‬

‫ما میتوانیم مزایا و معایب نسبی وجود و عدم را به روشی دیگر‪ ، ،‬اما با مقایسه (‪ )2‬با‬

‫(‪ )3‬و (‪ )4‬با (‪ )1‬مشخص کنیم‪ .‬وجود و عدم وجود فوایدی دارد‪ .‬چه خوب است که‬

‫موجودات از لذتهایشان لذت ببرند‪ .‬همچنین خوب است که از دردها با عدم وجود‬

‫اجتناب شود‪ .‬با این حال‪ ،‬این تنها بخشی از تصویر است‪ .‬از آنجا که هرگز به وجود نیامدن‬

‫هیچ بدی نیست‪ ،‬اما به وجود آمدن بدی است‪ ،‬به نظر میرسد همه چیزهایی که عدم‬

‫وجود تلقی میشوند ارجح است‪.‬‬

‫یکی از درکهایی که از برخی از تأمالت تاکنون به دست آمده است این است که تحلیل‬

‫هزینه‪-‬فایده افراد شاد به موجب آن فرد (‪ )1‬لذتهای زندگی را در برابر (‪ )2‬بدیها‬

‫میسنجد – در مقایسه بین مطلوبیت وجود و عدم وجود قانعکننده نیست‪ .‬تحلیل افراد‬

‫شاد به دالیلی اشتباه است‪:‬‬

‫اول اینکه مقایسه اشتباهی انجام میدهد‪ .‬اگر بخواهیم تعیین کنیم که آیا نیستی بر‬

‫وجود ارجح است یا بالعکس‪ ،‬باید سمت چپ و سمت راست نمودار را با هم مقایسه کنیم‬

‫که سناریوهای جایگزینی را نشان میدهد که در آن ‪ X‬وجود دارد و ‪ X‬هرگز وجود ندارد‪.‬‬

‫‪ .‬مقایسه ربع باال و پایین سمت چپ به ما نمیگوید که آیا سناریو ‪ A‬بهتر از سناریو ‪ B‬است‬

‫یا بالعکس‪ .‬این است مگر اینکه ربع (‪ )3‬و (‪ )4‬بیربط نشان داده شود‪ .‬یکی از راههایی که‬

‫میتواند چنین باشد این است که هر دو به عنوان "صفر" ارزشگذاری شوند‪ .‬بر اساس این‬
‫‪53‬‬

‫فرض‪ ،‬اگر (‪ )2‬بزرگتر از (‪ )1‬باشد‪ A ،‬بهتر از ‪ B‬است‪ ،‬یا اگر (‪ )2‬منهای (‪ )1‬بزرگتر از صفر‬

‫باشد‪ .‬اما این یک مشکل دوم را ایجاد میکند‪ .‬ارزشگذاری ربع (‪ )3‬و (‪ )4‬در صفر به معنای‬

‫ضمیمه کردن هیچ مقدار مثبتی به (‪ )3‬است و این با عدم تقارنی که من استدالل کردهام‬

‫ناسازگار است‪( .‬این میتواند تقارن شکل ‪ 2.3‬را اتخاذ کند‪) .‬‬

‫مشکل دیگر برای محاسبه بهتر بودن ‪ A‬یا ‪ B‬با نگاه کردن فقط به (‪ )1‬و (‪ )2‬و کم کردن‬

‫اولی از دومی‪ ،‬این است که به نظر میرسد تفاوتی را که قبالً ذکر شد‪ ،‬بین « ارزش شروع‬

‫کردن زندگی » و نادیده گرفته شدن «ارزش ادامه دادن زندگی» را دارد‪ .‬سرخوشان به ما‬

‫میگویند که وجود بهتر از نیستی است اگر (‪ )2‬بزرگتر از (‪ )1‬باشد‪ .‬اما منظور از «عدم» در‬

‫اینجا چیست؟ آیا این به معنای «هیچوقت وجود ندارد» یا «از بین رفتن وجود» است؟‬

‫کسانی که فقط به (‪ )1‬و (‪ )2‬نگاه میکنند‪ ،‬به نظر نمیرسد بین هرگز وجود و از بین رفتن‬

‫تمایز قائل شوند‪ .‬برای آنها یک زندگی ارزش زیستن دارد (یعنی هم شروع و هم ادامه‬

‫دادن) اگر (‪ )2‬بزرگتر از (‪ )1‬باشد‪ ،‬در غیر این صورت ارزش زیستن ندارد (یعنی نه ارزش‬

‫شروع و نه ادامه دارد)‪ .‬مشکل این موضوع‪ ، ،‬این است که دلیل خوبی برای تمایز بین آنها‬

‫وجود دارد‪ .‬برای اینکه یک زندگی ارزش ادامه دادن نداشته باشد‪ ،‬باید بدتر از آن چیزی‬

‫باشد که ارزش شروع کردن را نداشته باشد‪ .‬کسانی که نه تنها سناریو ‪ ،A‬بلکه سناریو ‪B‬‬

‫را نیز در نظر میگیرند‪ ،‬به وضوح در نظر دارند که کدام زندگی ارزش شروع را دارد‪ .‬برای‬

‫تعیین اینکه کدام زندگی ارزش ادامه دارد‪ ،‬سناریوی ‪ A‬باید با سناریوی سوم مقایسه شود‪،‬‬

‫که در آن ‪ X‬وجود ندارد‪.‬‬


‫‪54‬‬

‫در نهایت‪ ،‬کیفیت زندگی صرفاً با کم کردن بد از خوب تعیین نمیشود‪ .‬همانطور که در‬

‫بخش اول فصل بعدی نشان خواهم داد‪ ،‬ارزیابی کیفیت زندگی بسیار پیچیدهتر از این‬

‫است‪ .‬اکنون برخی از افراد ممکن است عدم تقارن نشان داده شده در شکل ‪ 2.1‬را بپذیرند‪،‬‬

‫موافق باشند که باید سناریو ‪ A‬را با سناریو ‪ B‬مقایسه کنیم‪ ،‬اما انکار میکنند که این منجر‬

‫به این نتیجه میشود که ‪ B‬همیشه بر ‪ A‬ترجیح داده میشود‪ .‬یعنی انکار که به وجود آمدن‬

‫همیشه آسیب است‪ .‬بحث این است که ما باید مقادیر مثبت یا منفی (یا خنثی) را به هر‬

‫یک از ربعها نسبت دهیم‪ ،‬و اگر آنها را به روشی که طرفداران این دیدگاه را معقولترین‬

‫راه میدانند‪ ،‬نسبت دهیم‪ ،‬در مییابیم که گاهی اوقات به وجود آمدن ارجح است‪( .‬شکل‬

‫‪ 2.4‬را ببینید)‪.‬‬

‫شکل ‪2.4‬‬
‫‪55‬‬

‫ربع (‪ )1‬باید منفی باشد‪ ،‬زیرا بد است و ربع (‪ )2‬و (‪ )3‬باید مثبت باشد زیرا‬

‫خوب هستند‪( .‬من فرض میکنم که (‪ )3‬باید همانقدر خوب باشد که (‪ )1‬بد‬

‫است‪ .‬یعنی اگر (‪ )1‬مساوی ‪ ،-n‬آنگاه (‪ )3‬مساوی ‪ .+n‬از آنجایی که (‪ )4‬بد نیست‬

‫(و خوب هم نیست)‪ ،‬باید نه مثبت باشد و نه منفی‪ ،‬بلکه باید خنثی باشد‪.‬‬

‫با استفاده از تخصیص مقادیر شکل ‪ )1(،2.4‬و (‪ )2‬را به منظور تعیین مقدار ‪ A‬اضافه‬

‫میکنیم و سپس آن را با مجموع (‪ )3‬و (‪ )4‬که مقدار ‪ B‬است مقایسه میکنیم‪ .‬با انجام این‬

‫کار‪ ،‬متوجه میشویم که ‪ A‬به ‪ B‬ترجیح داده میشود که در آن (‪ )2‬بیش از دو برابر مقدار‬

‫(‪ )1‬باشد‪ .‬مشکالت متعددی در این زمینه وجود دارد‪ .‬به عنوان مثال‪ ،‬همانطور که در بخش‬

‫اول فصل بعدی نشان خواهم داد‪ ،‬این نه تنها نسبت لذت به درد است که کیفیت زندگی‬

‫را تعیین میکند‪ ،‬بلکه مقدار مطلق درد را نیز تعیین میکند‪ .‬وقتی از آستانه خاصی از درد‬

‫عبور کرد‪ ،‬هیچ لذتی نمیتواند آن را جبران کند‪.‬‬

‫اما بهترین راه برای نشان دادن اشتباه بودن شکل ‪ 2.4‬این است که استدالل پشت‬

‫شکل ‪ 2.4‬را به قیاس ‪( H‬سالم) و ‪( S‬بیمار) که قبالً ذکر شد‪ ،‬اعمال کنیم‪.‬‬
‫‪56‬‬

‫شکل ‪2.5‬‬

‫به دنبال شکل ‪ ،2.5‬اگر مقدار (‪ )2‬بیش از دو برابر مقدار (‪ )1‬باشد‪ ،‬بهتر است که ‪ S‬بود‬

‫تا ‪( .H‬احتماالً این مورد زمانی است که میزان رنجی که (‪ S )2‬را نجات میدهد بیش از دو‬

‫برابر مقدار واقعی ‪ S‬باشد‪ .) .‬اما این نمیتواند درست باشد‪ ،‬زیرا مطمئناً همیشه بهتر است‬

‫که ‪ H‬بود (کسی که هرگز بیمار نمیشود و بنابراین به دلیل نداشتن ظرفیت بهبودی سریع‬

‫دچار آسیب نمیشود)‪ .‬نکته اصلی این است که (‪ )2‬برای ‪ S‬خوب است اما مزیتی نسبت‬

‫به ‪ H‬ایجاد نمیکند‪ .‬با اختصاص بار مثبت به (‪ )2‬و ‪ 0‬به (‪ ،)4‬شکل ‪ 2.5‬نشان میدهد که‬

‫(‪ )2‬یک مزیت است‪ .‬بیش از (‪ ،)4‬اما کامالً واضح است که اینطور نیست‪ .‬تخصیص مقادیر‬

‫در شکل ‪ ،2.5‬و بنابراین در شکل ‪ ،2.4‬باید اشتباه باشد‪.‬‬


‫‪57‬‬

‫اکنون ممکن است پرسیده شود که تخصیص ارزش صحیح چیست‪ ،‬اما من میخواهم‬

‫در برابر این سؤال مقاومت کنم‪ ،‬زیرا این سؤال اشتباه است‪ .‬شکل ‪ 2.1‬نشان میدهد که‬

‫چرا همیشه ترجیح داده میشود وجود نداشته باشد‪ .‬این نشان میدهد که به وجود آمدن‬

‫نسبت به هرگز به وجود نیامدن دارای معایبی است‪ ،‬در حالی که ویژگیهای مثبت وجود‪،‬‬

‫برتری نسبت به عدم وجود ندارد‪ .‬سناریوی ‪ B‬همیشه بهتر از سناریو ‪ A‬است‪ ،‬به همان‬

‫دلیل که همیشه ترجیح داده میشود ‪ H‬باشد تا ‪ .S‬شکل ‪ 2.1‬به معنای راهنمایی برای‬

‫تعیین میزان بدی به وجود آمدن نیست‪.‬‬

‫اشاره کردم‪ ،‬بین (‪ )A‬گفتن اینکه به وجود آمدن همیشه ضرر است و (‪ )B‬گفتن اینکه‬

‫چقدر ضرر دارد‪ ،‬تفاوت وجود دارد‪ .‬تا کنون من فقط برای ادعای اول استدالل کردهام‪.‬‬

‫میزان آسیب وجود از فردی به فرد دیگر متفاوت است و در فصل بعدی استدالل خواهم‬

‫کرد که این آسیب برای همه بسیار اساسی است‪ .‬با این حال‪ ،‬باید تأکید کرد که میتوان‬

‫این دیدگاه را تأیید کرد که به وجود آمدن همیشه آسیب است و در عین حال بزرگ بودن‬

‫ضرر را انکار کرد‪ .‬همین طور اگر گمان کند که ضرر وجود زیاد نیست‪ ،‬نمیتوان از آن‬

‫استنباط کرد که وجود بر عدم ارجح است‪.‬‬

‫این شناخت برای جلوگیری از اعتراض احتمالی دیگر به استدالل مهم است‪ .‬یکی از‬

‫پیامدهای استدالل من این است که زندگی مملو از خوبیها و حاوی جزئیترین مقدار بدی‬

‫است‪ -‬یک زندگی با سعادت مطلق که تنها با درد یک سوزن تحریر شده است ‪ -‬بدتر از‬

‫زندگی نکردن است‪ .‬ایراد این است که این غیر قابل قبول است‪ .‬درک تمایز بین (‪ )A‬به‬

‫وجود آمدن یک آسیب و (‪ )B‬اینکه چقدر ضرر دارد‪ ،‬فرد را قادر میسازد تا ببیند که چرا‬
‫‪58‬‬

‫این داللت چندان غیرقابل قبول نیست‪ .‬در مورد شخصی که از این زندگی جذاب لذت‬

‫میبرد که تنها با یک درد تند کوتاه خدشه دار میشود‪ ،‬صادق است که زندگی او هر چقدر‬

‫هم که دلپذیر است‪ ،‬هیچ مزیتی نسبت به هرگز وجود ندارد‪ .‬با این حال‪ ،‬به وجود آمدن‪،‬‬

‫مضرات درد واحد را دارد‪ .‬میتوانیم اذعان کنیم که ضرر به وجود آمدن‪ ،‬بدون انکار ضرر‬

‫ناچیز است‪ .‬با کنار گذاشتن این موضوع که آیا به وجود آمدن ضرر است‪ ،‬چه کسی منکر‬

‫این است که یک درد تند مختصر ضرر است‪ ،‬حتی اگر جزئی باشد؟ و اگر کسی اذعان کند‬

‫که این یک آسیب است ‪ -‬آسیبی که اگر زندگی شروع نشده بود از آن اجتناب میشد ‪-‬‬

‫چرا باید انکار کرد که زندگی آغاز شده به این قیمت آسیب است‪ ،‬حتی اگر جزئی باشد؟‬

‫دوباره به قیاس ‪ S‬و ‪ H‬فکر کنید‪ .‬اگر ‪ S‬فقط یک بار بیمار شود و سپس فقط سردرد داشته‬

‫باشد که به سرعت فروکش کند‪ ،‬باز هم بهتر از ‪ H‬است (هر چند نه خیلی بهتر)‪ .‬اگر همه‬

‫زندگیها به اندازه زندگی یک فرد خیالی که فقط اندازهی سر سوزن رنج میبرد عاری از‬

‫رنج بود‪ ،‬ضررهای به وجود آمدن به راحتی با مزایایی که آن شخص به وجود میآید برای‬

‫دیگران (از جمله والدین بالقوه) جبران میکرد‪ .‬با این حال‪ ،‬در دنیای واقعی‪ ،‬هیچ زندگی‬

‫حتی به این جذابیت وجود ندارد‪.‬‬


‫‪59‬‬

‫‪3‬‬
‫به وجود آمدن چقدر بد است؟‬

‫شاید بتوان گفت زندگی یک اتفاق بیمنفعت است که تنها‬

‫کارش آن است که آرامش مبارک وجود نداشتن را بر هم بزند‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫آرتور شوپنهاور‬

‫من استدالل کردم که زندگی حتی اگر به مقدار بسیار کمی رنج و سختی داشته باشد‪،‬‬

‫به وجود آمدن یک آسیب است‪ .‬چه این استدالل را بپذیرید چه نه‪ ،‬میتوان متوجه شد‬

‫که زندگیای که پر از درد و رنج باشد آسیب زاست‪ .‬حاال میخواهم سر این بحث کنم که‬

‫زندگی همهی انسانها برعکس آنچه همه تصور میکنند پر از درد و رنج و بدی است‪ .‬اگر‬

‫‪1‬‬
‫‪. Schopenhauer, Arthur, ‘On the Sufferings of the World’, in Complete Essays of‬‬
‫)‪Schopenhauer, trans. T. Bailey Saunders, 5 (New York: Willey Book Company,1942‬‬
‫‪4.‬‬
‫‪60‬‬

‫مردم متوجه میشدند که زندگیشان چقدر بد است‪ ،‬میتوانستند قبول کنند که به وجود‬

‫آمدن آنها یک زیان است‪.‬‬

‫میتوان مطالب این فصل را ادامهی استداللهای فصل قبل دانست‪ .‬ما متوجه شدیم که‬

‫به وجود آمدن همیشه یک زیان است ولی چیزی در مورد بزرگی این زیان نگفتیم‪ .‬در‬

‫فصل کنونی به این سؤال میپردازم که به وجود آمدن چقدر بد است‪ .‬پاسخ به این سؤال‬

‫بستگی به این دارد که برآیند زندگی چقدر بد باشد‪ .‬حتی اگر همه با به وجود آمدن آسیب‬

‫میبینند‪ ،‬همهی زندگیها به یک اندازه بد نیستند‪ .‬بنابراین به وجود آمدن برای برخی‬

‫نسبت به دیگران آسیب بیشتری به دنبال خواهد داشت‪ .‬هر چه زندگی بدتر باشد‪ ،‬به‬

‫وجود آمدن آسیب بیشتری میزند‪ .‬با این حال من استدالل خواهم کرد که حتی بهترین‬

‫زندگیها نیز بسیار بد هستند و بنابراین به وجود آمدن همیشه یک زیان قابل توجه است‪.‬‬

‫برای روشن شدن این بحث من نمیخواهم بگویم که همهی زندگیها آنقدر بد است که‬

‫ارزش ادامه دادن ندارند‪ .‬این یک ادعای خیلی بزرگ است‪ .‬در عوض من خواهم گفت که‬

‫زندگی انسانها‪ ،‬از آنچه مردم فکر میکنند‪ ،‬بسیار بدتر است‪.‬‬
‫‪61‬‬

‫چرا کیفیت زندگی به معنای برایند خوب و بد آن‬


‫نیست‬

‫برخی ممکن است بگویند که کیفیت زندگی را باید اینگونه سنجید‪ :‬مقدار ویژگیهای‬

‫منفی آن را از ویژگیهای مثبت آن کم کنیم‪ .‬به این معنا که به چهارچوبهای (‪ )1‬و (‪)2‬‬

‫در مدل من مقادیری اختصاص میدهند و سپس دومی را از اولی کم میکنند‪ .1‬با این حال‪،‬‬

‫این روش برای تعیین کیفیت زندگی بسیار ساده انگارانه است‪ .‬خوب یا بد بودن یک زندگی‬

‫صرفاً به مقدار اتفاقات خوب و بد آن بستگی ندارد‪ ،‬بلکه به مالحظات دیگری نیز بستگی‬

‫دارد ‪ -‬برجستهترین مالحظات در مورد نحوهی توزیع آن "خوب و بد" است‪.‬‬

‫یکی از این مالحظات ترتیب خوب و بد است‪ .‬به عنوان مثال زندگیای که در آن همهی‬

‫خوبیها در نیمهی اول اتفاق افتاده باشد و بدیهای بیوقفه در نیمه دوم رخ داده باشد‪،‬‬

‫بسیار بدتر از زندگیای است که در آن خوب و بد به طور مساوی توزیع شده باشند‪ .‬این‬

‫قضیه حتی اگر کل خوبیها و بدیهای زندگی یکسان باشند‪ ،‬باز هم صادق است‪ .‬همچنین‬

‫اگر یک زندگی به طور پیوسته با موفقیت و رضایت کمی همراه باشد‪ ،‬به زندگیای که در‬

‫سالهای اولیه درخشان شروع میشود‪ ،‬اما به تدریج بدتر میشود‪ ،‬ترجیح داده میشود‪.‬‬

‫‪ . 1‬اینکه عدد حاصل ممکن است گاهی اوقات مثبت باشد‪ ،‬همانطور که در فصل ‪ 2‬نشان دادم‪ ،‬نشان نمیدهد‬
‫که وجود بهتر از عدم است‪.‬‬
‫‪62‬‬

‫ممکن است زندگیها از مقدار یکسانی از خوبی و بدی تشکیل شده باشند‪ ،‬ولی ترتیب و‬

‫مسیر آن می تواند یک زندگی را از یک زندگی با همان مقدار خوب و بدی بهتر کند‪.‬‬

‫یکی دیگر از مالحظاتی که باید مورد توجه قرار بگیرد‪ ،‬شدت و عمق خوب و بد زندگی‬

‫است‪ .‬ممکن است یک زندگی دارای لذتهای فوقالعاده شدید و عمیقی باشد‪ ،‬اما کم‪ ،‬نادر‬

‫و کوتاه مدت بودن آن موجب میشود که یک زندگی دیگر که دارای لذتهای کم عمقتری‬

‫است‪ ،‬ولی در لحظات بیشتری از زندگی توزیع شده‪ ،‬از آن بهتر باشد‪.‬‬

‫راه سومی که در آن توزیع خوب و بد در یک زندگی میتواند بر کیفیت زندگی تأثیر‬

‫بگذارد‪ ،‬از طول عمر آن زندگی ناشی میشود‪ .‬مطمئناً طول یک زندگی به طور پویا با مقدار‬

‫اتفاقات خوب و بد در تعامل است‪ .‬یک زندگی طوالنی با مقدار کمی خوبی‪ ،‬حتی اگر بدی‬

‫در آن وجود نداشته باشد (چون سایر زندگی کسلکننده میشود) خودش نشاندهندهی‬

‫مقدار زیادی بدی است‪.‬‬

‫مالحظات (غیر توزیعی) دیگری وجود دارد که میتواند بر ارزیابی کیفیت زندگی تأثیر‬

‫بگذارد‪ .‬مسلماً هنگامی که یک زندگی به آستانهی معینی از بدی میرسد (هم مقدار و هم‬

‫توزیع بدی آن را در نظر میگیریم)‪ ،‬هیچ مقدار خوبی نمیتواند بر آن غلبه کند‪ ،‬زیرا هیچ‬

‫مقدار خوبی نمیتواند هزینهی آن بدی را بدهد‪ .‬دونالد (دکس) بعد از اینکه به خاطر انفجار‬

‫گاز دو سوم بدنش کامالً سوخت‪ ،‬دقیقاً به همین روش زندگی خود را مورد ارزیابی قرار‬

‫داد‪ .‬او به هیچ عنوان نمیخواست توسط دکترها درمان بشود چرا که درمان به شدت‬

‫دردناک بود‪ .‬اما پزشکان حرف او را نادیده گرفتند و او را درمان کردند‪ .‬زندگی او نجات‬

‫یافت‪ ،‬موفقیتهای قابل توجهی به دست آورد و کیفیت زندگیاش به حد رضایت بخشی‬
‫‪63‬‬

‫رسید‪ .‬با این حال او همچنان معتقد بود که این چیزهای خوبی که پس از سوختگی به‬

‫دست آورده است‪ ،‬به هیچ عنوان با دردها و هزینههایی که او برای درمان متحمل شده‬

‫بود‪ ،‬برابری ندارد‪.‬‬

‫این نکته را میتوان به صورت کلیتری بیان کرد‪ .‬دو زندگی را مقایسه کنید ‪ -‬زندگی‬

‫‪ X‬و ‪ - Y‬و برای ساده شدن بحث فقط مقدار کمی خوب و بد را در نظر بگیرید (و نه مالحظات‬

‫توزیعی)‪ .‬زندگی ‪( X‬نسبتاً) دارای مقادیر متوسطی از خوبی و بدی است – مثالً پانزده واحد‬

‫مثبت و پنج واحد منفی‪ .‬در مقابل زندگی ‪ Y‬دارای مقادیر غیرقابل تحملی بدی است (مثالً‬

‫پنجاه واحد منفی)‪ .‬زندگی ‪ Y‬از زندگی ‪ X‬بسیار خوبتر است (چون هفتاد واحد مثبت دارد)‪،‬‬

‫با این وجود ممکن است زندگی ‪ X‬زندگی بهتری به نظر برسد‪ .‬با اینکه تراز زندگی ‪ Y‬بیست‬

‫مثبت است (هفتاد منهای پنجاه) و تراز زندگی ‪ X‬ده مثبت است‪ ،‬و ما ممکن است بگوییم‬

‫به لحاظ عددی زندگی ‪ Y‬بهتر است‪ ،‬ولی مقدار بدی زندگی ‪ Y‬به قدری زیاد است که‬

‫خوبیهای آن را تحت الشعاع قرار میدهد‪ .‬این نشان میدهد که چرا تخصیص مقادیر در‬

‫شکل ‪( 2.4‬در فصل قبل)‪ ،‬همانطور که در آنجا بحث کردم‪ ،‬باید اشتباه باشد‪.‬‬

‫با توجه به نکات فوق مشخص میشود که ارزیابی کیفیت یک زندگی‪ ،‬فقط جمع و تفریق‬

‫مقادیر اتفاقهای خوب و بد نیست‪ .‬بنابراین ما نمیتوانیم برای محاسبه میزان بد بودن یک‬

‫زندگی فقط مقادیر ربع (‪ )2‬را از مقادیر ربع (‪ )1‬کم کنیم‪.‬‬


‫‪64‬‬

‫چرا خودارزیابی کیفیت زندگی یک فرد غیرقابل‬


‫اعتماد است‬

‫اکثر مردم منکر این هستند که زندگیشان (با در نظر گرفتن همه چیز) بد است (و‬

‫مطمئناً انکار میکنند که زندگیشان آنقدر بد است که به وجود نیامدن ترجیح دارد)‪ .‬در‬

‫واقع اکثر مردم فکر میکنند که زندگی آنها بسیار خوب پیش میرود‪ .‬ممکن است‬

‫خیلی ها به این نتیجه برسند که چنین خودارزیابی افراد از زندگیشان‪ ،‬رد آن است که‬

‫بگوییم زندگی سراسر بد است‪ .‬در واقع سؤال این است که ما چگونه میتوانیم بگوییم‬

‫زندگی بد است وقتی اغلب کسانی که زندگی کردهاند میگویند زندگیشان خوب بوده‬

‫است؟ اگر بیشتر کسانی که به وجود آمدهاند از این کار خشنود باشند‪ ،‬به وجود آمدن‬

‫چگونه میتواند ضرر داشته باشد؟‬

‫با این حال در اینکه این خودارزیابیها شاخص قابل اعتمادی از کیفیت زندگی هستند‬

‫باید شک کرد‪ .‬اینکه چرا مردم معموالً زندگی خودشان را مطلوب ارزیابی میکنند‪ ،‬تا‬

‫حدودی در روانشناسی قابل توضیح است‪ .‬بنابراین چیزی که مردم میگویند خوب است‪،‬‬

‫فقط یک پدیدهی روانشناختی است‪ ،‬نه کیفیت واقعی زندگی‪.‬‬


‫‪65‬‬

‫اولین‪ ،‬عمومیترین و تأثیرگذارترینِ این پدیدههای روانشناختی‪ ،‬همان چیزی است‬

‫که برخی آن را اصل پلیآنا (‪ )Pollyanna Principle‬یا سوگیری مثبتنگری‪ 1‬مینامند‬

‫این اصل تأثیرات زیادی روی روان آدمی دارد‪ .2‬اولین تأثیر آن این است که انسان بیشتر‬

‫تمایل دارد تا تجریبات مثبت را به یاد آورد‪ .‬به عنوان مثال وقتی از افراد خواسته شد تا‬

‫خاطرات زندگی شان را به خاطر آورند‪ ،‬اغلب افراد فقط خاطرات مثبت خودشان را به یاد‬

‫آوردند‪ .3‬این یادآوری انتخابی‪ ،‬قضاوت ما را در مورد اینکه چقدر زندگی ما تا به حال پیش‬

‫رفته است‪ ،‬مخدوش میکند‪ .‬این فقط ارزیابی گذشتهی ما نیست که مغرضانه است‪ ،‬بلکه‬

‫پیشبینیها یا انتظارات ما در مورد آینده نیز مغرضانه است‪ .‬ما تمایل داریم که دیدگاهی‬

‫مبالغهآمیز در مورد چیزهایی که در آینده ممکن است رخ دهد داشته باشیم‪ .4‬پلیآنائیسم‬

‫‪ . 1‬اصل پلیآنا (به انگلیسی‪ )Pollyanna principle :‬یا پلیآنائیسم (به انگلیسی‪ )Pollyannaism :‬یا‬
‫سوگیری مثبتنگری (به انگلیسی‪ )positivity bias :‬تمایل افراد به آن است که چیزهای خوشایند را نسبت‬
‫به چیزهای ناخوشایند دقیقتر به خاطر بسپارند‪ .‬مطالعات نشان میدهد در سطح ناخودآگاه‪ ،‬ذهن به سوی‬
‫خوشبینی روی میآورد‪ ،‬در حالی که در سطح خودآگاه به سوی بدبینی‪ .‬این سوگیری در سطح ناخودآگاه‬
‫به اثر بارنوم شبیه است‪( .‬مترجم فارسی)‬
‫‪2‬‬
‫‪. Taylor, Shelley E. , Positive Illusions: Creative Self-Deception and the Healthy‬‬
‫) ‪Mind (New York: Basic Books‬‬
‫شواهد زیادی وجود دارد که نشان میدهد افراد شادتر با عزت نفس بیشتر تمایل دارند که دیدگاه واقعی‬
‫کمتری نسبت به خود داشته باشند‪ .‬کسانی که دیدگاه واقع بینانهتری دارند یا افسرده هستند یا اعتماد به نفس‬
‫پایینی دارند یا هر دو‪ .‬برای این مورد بنگرید به‪:‬‬
‫‪Taylor, Shelley E. , and Brown, Jonathon D. , ‘Illusion and Well-Being: A Social‬‬
‫‪Psychological Perspective on Mental Health’, Psychological Bulletin).‬‬
‫‪3‬‬
‫‪. Greenwald, Anthony G. ‘The Totalitarian Ego: Fabrication and Revision of‬‬
‫‪Personal History’, American Psychologist‬‬
‫‪4‬‬
‫‪. Taylor, S. , and Brown, J. , ‘Illusion and Well-Being: A Social Psychological‬‬
‫‪Perspective on Mental Health’. See also Matlin, M. , and Stang, D. , The Pollyanna‬‬
‫‪Principle,. For examples of the primary literature see Weinstein, Neil D. ,‬‬
‫‪‘Unrealistic Optimism about Future Life Events’, Journal of Personality and Social‬‬
‫‪Psychology,); Weinstein, Neil D. , ‘Why it Won’t Happen to Me: Perceptions of Risk‬‬
‫‪Factors and Susceptibility’, Health Psychology‬‬
66

‫ بسیاری از مطالعات نشان میدهد که مردم‬.‫به طور کلی روی قضاوتهای ما تأثیر میگذارد‬

‫ تعداد‬،‫برای مثال‬.1‫در مورد رفاه خودشان طور قابل توجهی سوگیری مثبت اندیشانه دارند‬

‫ در عوض اکثریت‬.‫ بسیار کم است‬،‫کسانی که میگوید زندگی ما "خیلی خوب" نیست‬

"‫قریب به اتفاق ادعا میکنند که "خیلی خوشحال" هستند و یا زندگی "خیلی خوبی‬

.3‫ در واقع اکثر مردم معتقدند که وضعیت آنها بهتر از بقیه است‬.2‫دارند‬

،‫بسیاری از عواملی که به طور قابل قبولی کیفیت زندگی یک فرد را بهبود میبخشند‬

‫ برای مثال فقرا تقریباً (اما نه کامالً) به اندازهی‬.‫خیلی روی ارزیابی اشخاص تأثیری ندارند‬

‫ با‬.4‫ همچنین تحصیالت و شغل تفاوت زیادی ایجاد نمیکند‬.‫ثروتمندان خوشحال هستند‬

‫ ولی مشخص است‬،‫اینکه نمیتوان گفت این عوامل چقدر روی ذهن فرد تأثیر میگذارند‬

‫آنقدری که مردم فکر میکنند روی ارزیابی آنها در مورد کیفیت زندگی تأثیری‬

.5‫نمیگذارد‬

1
. Inglehart, Ronald. Culture Shift in Advanced Industrial Society (Princeton NJ:
Princeton University Press) ff; Andrews, Frank M. , and Withey, Stephen B. , Social
Indicators of Well-Being: Americans’ Perspectives of Life Quality (New York: Plenum
Press) ff; For an overview of various studies see also Diener, Ed. , Diener, Carol,
‘Most People are Happy’, Psychological Science ); and Myers, David G. , and Diener,
Ed. , ‘The Pursuit of Happiness’, Scientific American.
2
. Campbell, Angus. , Converse, Philip E. , and Rodgers, Willard L. , The Quality of
American Life (New York: Russell Sage Foundation.
3
. Matlin, M. , and Stang, D. (The Pollyanna Principle) See also Andrews, F. M. , and
Withey, S. B. , Social Indicators of Well-Being.
4
. Andrews, F. , and Withey, S. , Social Indicators of Well-Being,; Inglehart, R. ,
Culture Shift in Advanced Industrial Society.
5
. see Diener, Ed. , et al, ‘Subjective Well-Being: Three Decades of Progress’.
‫‪67‬‬

‫یکی دیگر از پدیدههای روانشناختی شناختهشدهای که خودارزیابیهای ما را در مورد‬

‫کیفیت زندگی غیرقابل اعتماد میکند و برخی (اما نه همه) از پلیآنائیسمها را توضیح‬

‫میدهد‪ ،‬پدیدهای است که میتوان آن را سازگاری یا خوگیری نامید‪ .‬زمانی که برای زندگی‬

‫یک فرد اتفاق بدی میافتد‪ ،‬در ابتدا یک نارضایتی ذهنی در او پدید میآید‪ ،‬ولی مغز مدام‬

‫به دنبال این است که خودش را با شرایط وفق دهد و به همین سبب تمایالت فرد با وضعیت‬

‫جدید منطبق میشد؛ همین باعث میشود انتظارات او و نگاهش به کیفیت زندگی متفاوت‬

‫شود‪.1‬‬

‫اگرچه در مورد اینکه این سازگاری چقدر است و در کدام سطوح زندگی بیشتر رخ‬

‫میدهد‪ ،‬اختالف نظر وجود دارد ولی در رخ دادن این پدیده اتفاق نظر وجود دارد‪ .‬با توجه‬

‫به این موارد مشخص میشود که نظر افراد در مورد کیفیت زندگیشان آنچنان هم قابل‬

‫اعتماد نیست‪.‬‬

‫سومین عامل روانشناختی که روی خودارزیابی انسانها تأثیر میگذارد‪ ،‬مقایسهی‬

‫نامحسوس کیفیت زندگی خود‪ ،‬با کیفیت زندگی دیگران است‪ .2‬این مهم نیست که زندگی‬

‫‪1‬‬
‫‪. Campbell, A. , et al, The Quality of American Life. Brickman, Philip. , Coates, Dan.‬‬
‫‪, and Janoff-Bulman, Ronnie. ‘Lottery Winners and Accident Victims: Is Happiness‬‬
‫‪Relative?’, Journal of Personality and Social Psychology. Headey, Bruce. , and‬‬
‫‪Wearing, Alexander. ‘Personality, Life Events, and Subjective Well-Being: Toward a‬‬
‫‪Dynamic Equilibrium Model’, Journal of Personality and Social Psychology. Suh,‬‬
‫‪Eunkook. , Diener, Ed. , and Fujita, Frank. , ‘Events and Subjective Well-Being: Only‬‬
‫‪Recent Events Matter’, Journal of Personality and Social Psychology. For a recent‬‬
‫‪review of the literature see Ed Diener, et al, ‘Subjective Well-Being: Three Decades‬‬
‫‪of Progress’.‬‬
‫‪2‬‬
‫‪. Wood, Joanne V. , ‘What is Social Comparison and How Should We Study it?’,‬‬
‫‪Personality and Social Psychology Bulletin‬‬
‫‪68‬‬

‫خود فرد چگونه پیش میرود‪ ،‬مهم آن است که در مقایسه با زندگی دیگران چگونه است‪.‬‬

‫یکی از تأثیرات این عامل روانشناختی این است که افراد ویژگیهای منفی که در زندگی‬

‫همهی افراد مشترک است‪ ،‬نادیده میگیرند و همین قضاوت مردم در مورد زندگیشان را‬

‫غیرقابل اعتماد میکند‪.‬‬

‫از میان این سه پدیدهی روانشناختی‪ ،‬تنها پلیآنائیسم است که مردم را بهطور واضح‬

‫به سمت ارزیابیهای مثبتتر از میزان پیشرفت زندگیشان سوق میدهد‪ .‬ما نه تنها با‬

‫موقعیتهای منفی‪ ،‬بلکه با موقعیتهای مثبت نیز سازگار میشویم و خود را نه تنها با‬

‫کسانی که وضعیت بدتری دارند‪ ،‬بلکه با کسانی که از ما بهتر هستند مقایسه میکنیم‪ .‬با‬

‫این حال‪ ،‬با توجه به نیروی پلیآنائیسم‪ ،‬انطباق و مقایسه هر دو بر مبنای یک نوع‬

‫خوشبینی عمل میکنند‪ .‬به عنوان مثال انسانها بیشتر دوست دارند خودشان را با یکی‬

‫بدبختتر از خودشان مقایسه کنند‪.‬‬

‫پدیدههای روانشناختی فوق از منظر تکاملی چیزهای شگفتانگیزی نیستند‪ .1‬این‬

‫پدیدههای روانشناخت ی برای جلوگیری از خودکشی و به نفع تولید مثل در انسان پدید‬

‫آمدهاند‪ .‬اگر مردم زندگی را همانطور که من میگویم ببینند‪ ،‬احتماالً تمایل آنها به‬

‫خودکشی و یا حداقل به تولید نکردن فرزند بیشتر میشود‪ .‬بنابراین بدبینی انتخاب‬

‫طبیعی نمیشود‪.2‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪. Tiger, Lionel, Optimism: The Biology of Hope (New York: Simon and Schuster‬‬
‫‪ . 2‬البته این به این معنی نیست که خوشبینی بیش از حد میتواند ما را سازگار کند‪ .‬بدبینی نیز مزایای خودش را دارد‪.‬‬
‫بنگرید به ‪:‬‬
‫‪Waller, Bruce N. , ‘The Sad Truth: Optimism, Pessimism and Pragmatism’, in Ratio new series.‬‬
‫‪69‬‬

‫سه دیدگاه در مورد کیفیت زندگی‪ ،‬و اینکه چرا زندگی بر اساس‬
‫همهی آنها باز هم بد است‬

‫در مورد کیفیت زندگی سه نظریهی مطرح وجود دارد‪ .‬بر اساس تئوریهای لذتگرایانه‪،‬‬

‫یک زندگی بسته به میزانی که با حالتهای ذهنی مثبت یا منفی ‪ -‬لذت و درد (به طور‬

‫کلی)‪ -‬مرتبط باشد‪ ،‬خوب یا بد بودنش مشخص میشود‪ .‬بر اساس نظریههای تحقق میل‪،‬‬

‫کیفیت زندگی یک فرد بر اساس میزان برآورده شدن خواستههای او ارزیابی میشود؛ حال‬

‫ممکن است خواستهها ذهنی باشد یا واقعی‪ .‬بر اساس نظریههای فهرست عینی‪ ،‬کیفیت‬

‫زندگی براساس میزان خوبیها و بدیهایی که مستقل از ذهن ما وجود دارند‪ ،‬سنجیده‬

‫میشود‪ .‬در تئوریهای فهرست عینی‪ ،‬برخی چیزها چه به ما لذت بدهند و چه ندهند‪،‬‬

‫برای ما خوب هستند؛ خیلی چیزها هم چه دردآور باشند چه نباشند‪ ،‬برای ما زیان دارند‪.‬‬

‫بدیهی است که تئوریهای فهرست عینی میتوانند بر اساس خوبیها و بدیهای‬

‫فهرستشان با یکدیگر متفاوت باشند‪ .‬مثالً برخی میگویند چیزهای خوبی مثل‪" :‬خوبی‬

‫اخالقی‪ ،‬فعالیت منطقی‪ ،‬رشد تواناییهای فردی‪ ،‬داشتن فرزند و والدین خوبی بودن‪ ،‬دانش‬

‫و آگاهی‪،‬معنا داشتن زندگی" فارق از اینکه به ما لذت بدهند یا نه‪ ،‬خوب هستند و‬

‫چیزهایی مثل‪" :‬خیانت‪ ،‬تهمت‪ ،‬فریب‪ ،‬محروم شدن از آزادی‪ ،‬لذت سادیستی‪ ،‬لذت‬

‫زیبایی شناختی از چیزی که در واقع زشت است" بد است‪.‬‬


‫‪70‬‬

‫نظریههای لذتگرایانه‬

‫ابتدا دیدگاه لذتگرایانه را در نظر بگیرید‪ .‬چنین دیدگاهی باید بین سه نوع حالت ذهنی‬

‫‪ -‬حالتهای منفی‪ ،‬مثبت و حالتهای خنثی تمایز قائل شود‪ .‬حاالت روانی منفی شامل‬

‫ناراحتی‪ ،‬درد‪ ،‬رنج‪ ،‬پریشانی‪ ،‬احساس گناه‪ ،‬شرم‪ ،‬تحریک‪ ،‬بیحوصلگی‪ ،‬اضطراب‪،‬‬

‫ناامیدی‪ ،‬استرس‪ ،‬ترس‪ ،‬اندوه‪ ،‬غم و تنهایی میباشد‪ .‬حاالت ذهنی مثبت ‪ -‬لذتها به‬

‫معنای وسیع ‪ -‬میتوانند دو نوع باشند‪ .‬اول مواردی هستند که از حاالت ذهنی منفی‬

‫رهایی مییابند‪ .‬این لذتهای تسکیندهنده عبارتند از فروکش کردن درد (مانند سردرد)‪،‬‬

‫تسکین خارش‪ ،‬کاهش کسالت‪ ،‬کاهش استرس‪ ،‬از بین رفتن اضطراب یا ترس و تسکین‬

‫احساس گناه‪ .‬دوم حاالت ذهنی مثبت درونی است‪ .‬لذتهای درونی شامل تجارب حسی‬

‫خوشایند ‪ -‬مزهها‪ ،‬بوها‪ ،‬تصاویر بصری‪ ،‬صداها و احساسات المسه ‪ -‬و همچنین برخی از‬

‫حاالت خودآگاه غیرحسی (مانند شادی‪ ،‬عشق و هیجان) میباشند‪ .‬برخی از لذتها‪ ،‬هم‬

‫دارای اجزای تسکیندهنده و هم درونی هستند‪ .‬برای مثال خوردن یک غذای خوشمزه‬

‫در حالی که گرسنه هستید‪ ،‬هم گرسنگی را تسکین میدهد و هم لذت درونی خوش طعمی‬

‫را به همراه دارد (در مقابل‪ ،‬خوردن غذای بیمزه در حالی که گرسنه هستید ممکن است‬

‫گرسنگی را از بین ببرد‪ ،‬اما این کار را بدون لذت درونی خوش طعمی انجام میدهد)‪.‬‬

‫حاالت ذهنی خنثی آنهایی هستند که نه تسکیندهندهاند و نه لذتی درونی دارند‪.‬‬

‫حالتهای خنثی شامل فقدان درد‪ ،‬ترس یا شرم میباشند‪.‬‬


‫‪71‬‬

‫به دالیل روانشناختی که قبالً ذکر شد‪ ،‬ما تمایل داریم تا جای ممکن حاالت و تجربههای‬

‫منفی روزانهی خود را نادیده بگیریم‪ ،‬حتی اگر خفیف باشند‪ .‬به عنوان مثال شرایطی را در‬

‫نظر بگیرید که باعث ایجاد حاالت ذهنی منفی روزانه میشود‪ .‬اینها شامل گرسنگی‪،‬‬

‫تشنگی‪ ،‬اتساع روده و مثانه (با پر شدن این اندامها)‪ ،‬خستگی‪ ،‬استرس‪ ،‬ناراحتی حرارتی‬

‫(یعنی احساس گرما یا سرما) و خارش است‪ .‬برای میلیاردها نفر‪ ،‬حداقل برخی از این‬

‫ناراحتیها مزمن هستند‪ .‬این افراد نمیتوانند گرسنگی خود را تسکین دهند‪ ،‬از سرما فرار‬

‫کنند یا از استرس دوری کنند‪ .‬با این حال حتی کسانی که میتوانند تسکین پیدا کنند‪،‬‬

‫بالفاصله یا به طور کامل این کار را انجام نمیدهند و بنابراین هر روز تا حدودی این حاالت‬

‫منفی را تجربه میکنند‪ .‬در واقع اگر در این مورد بیشتر فکر کنیم‪ ،‬لحظات مهمی از روز‬

‫در این حاالت منفی هستیم‪ .‬برای مثال تا زمانی که فرد غذا و نوشیدنی نخورده باشد تا از‬

‫عطش و گرسنگی خودش جلوگیری کند‪ ،‬احتماالً چند ساعت در روز این حاالت را تجربه‬

‫خواهد کرد‪ .‬اگر کسی در مورد حاالتش دروغ نگوید‪ ،‬احتماالً برای بخش قابل توجهی از‬

‫زندگی خود احساس خستگی میکند‪ .‬همهی ما میدانیم که برخی اوقات یا خیلی گرممان‬

‫میشود یا خیلی سرد‪.‬‬

‫البته ما تمایل داریم که این حاالت منفی را نادیده بگیریم‪ .‬سه پدیدهی روانشناختی‬

‫که در بخش قبل بیان شد‪ ،‬توضیح میدهند که چرا چنین است‪ .‬به دلیل پلیآنائیسم‪ ،‬ما‬

‫بدیها (و به ویژه بدیهای نسبتاً خفیف) را نادیده میگیریم‪ .‬انطباق نیز نقش دارد‪ .‬مردم‬

‫آنقدر به ناراحتیهای زندگی روزمرهی خود عادت کردهاند که به کلی از آنها غافل‬

‫میشوند‪ ،‬حتی اگر بسیار فراگیر باشند‪ .‬در نهایت از آنجایی که این ناراحتیها توسط‬
‫‪72‬‬

‫دیگران نیز تجربه میشود‪ ،‬بنابراین در خودارزیابیها در مورد کیفیت زندگی فاکتور گرفته‬

‫میشوند‪ .‬نتیجه این است که ناراحتیهای عادی در رادار ارزیابی ذهنی کیفیت زندگی‬

‫شناسایی نمیشوند‪ .‬اینکه به چنین حاالت منفی فکر نمیکنیم‪ ،‬به این معنا نیست که‬

‫زندگی روزمرهی ما تحت تأثیر آنها نیست‪.‬‬

‫حاالت ذهنی منفیای که تاکنون ذکر شد‪ ،‬صرفاً ویژگیهای اصلی زندگی روزانهی یک‬

‫انسان سالم و عادی هستند‪ .‬بیماریهای مزمن و افزایش سن اوضاع را بدتر میکند‪ .‬دردها‪،‬‬

‫بیحالی و گاهی اوقات ناامیدی از ناتوانی‪ ،‬به یک پس زمینه برای اتفاقات بد دیگر تبدیل‬

‫میشوند‪.‬‬

‫حال این ناراحتیها را با درد و رنجهایی که کمی یا بعضی (هرچند که تعدادش واقعاً زیاد‬

‫است) از افراد تجربه میکنند مقایسه کنید‪ .‬چیزهایی مثل آلرژی‪ ،‬سردرد‪ ،‬ناامیدی‪،‬‬

‫تحریک‪ ،‬سرماخوردگی‪ ،‬دردهای قاعدگی‪ ،‬گُرگرفتگی‪ ،‬حالت تهوع‪ ،‬تشنج‪ ،‬احساس گناه‪،‬‬

‫شرم‪ ،‬بیحوصلگی‪ ،‬اندوه‪ ،‬افسردگی‪ ،‬تنهایی‪ ،‬نارضایتی از بدن‪ ،‬ایدز‪ ،‬سرطان و سایر‬

‫بیماریهای تهدیدکنندهی زندگی‪.‬‬

‫اینها به این معنا نیست که در زندگی هیچ لذتی وجود ندارد‪ .‬این لذتها گاهی اوقات‬

‫در غیاب حاالت ذهنی منفی رخ میدهند‪ ،‬و زمانی که اتفاق میافتند واقعاً بهترین چیز‬

‫هستند‪ .‬لذتهای درونی نیز میتوانند با حاالت منفی همزیستی داشته باشند (تا زمانی‬

‫که حالتهای منفی شدت کافی برای خنثی کردن لذت را نداشته باشند)‪ .‬بدیهی است که‬

‫حالتهای خنثی و لذتهای تسکیندهنده نیز میتوانند بر کیفیت زندگی تأثیر بگذارند‪.‬‬

‫حالت خنثی از حالت منفی بهتر است و اگر کسی حالت منفی داشته باشد‪ ،‬رهایی از آن‬
‫‪73‬‬

‫حالت (در اسرع وقت) بهتر از عدم رهایی است‪ .‬با این وجود اگر بخواهیم برای حالتهای‬

‫خنثی یا لذتهای تسکیندهنده زندگی کنیم‪ ،‬کار عبثی است‪ .‬حالتهای خنثی و لذتهای‬

‫تسکیندهنده تنها تا جایی میتوانند ارزشمند باشند که جانشین حاالت منفی شوند‪ .‬اگر‬

‫ما بخواهیم استدالل کنیم که کمی از این حاالت مثبت‪ ،‬ارزش آن همه حاالت منفی را‬

‫دارد‪ ،‬در واقع یک استدالل پوچ است‪ .‬به وجود نیامد بسیار بهتر از آن است که خودمان‬

‫را برای کمی لذت‪ ،‬غرق این همه بدبختی کنیم‪.‬‬

‫نظریههای تحقق میل‬

‫با وجود همپوشانی بین تئوریهای لذت گرا و تحقق میل‪ ،‬تفاوت آشکاری بین آنها‬

‫وجود دارد‪ .‬خیلی از خواستههای ما به خاطر حاالت روانی مثبت است و خیلی از‬

‫چیزیهایی که نمیخواهیم برای دوری از حاالت منفی است‪.‬‬

‫اما در هر حال این دو نظریه با هم تفاوت دارند‪ .‬این به این دلیل است که در غیاب‬

‫خواستههای ما‪ ،‬میتواند حالتهای ذهنی مثبتی وجود داشته باشد و در غیاب حاالت‬

‫ذهنی مثبت‪ ،‬میتواند میل وجود داشته باشد‪ .‬حالت اول (در غیاب خواستههای ما‪،‬‬

‫میتواند حالتهای ذهنی مثبتی وجود داشته باشد) میتواند زمانی رخ دهد که‬
‫‪74‬‬

‫الف)شخص به اشتباه معتقد است که خواستههایش برآورده شده است‪ .‬یا‬

‫ب)شخص متوجه میشود که برای رسیدن به وضعیت ذهنی مثبت نیازی به آن میل‬

‫ندارد‪.‬‬

‫مورد دوم (در غیاب حاالت ذهنی مثبت‪ ،‬میتواند میل وجود داشته باشد) میتواند‬

‫زمانی رخ دهد که‬

‫الف)شخص به اشتباه معتقد است که خواستهاش برآورده نشده است‪ .‬یا‬

‫ب)فرد تمایلی به حالت روانی مثبت نداشته و ارضای میل موجب چنین حالتی نشده‬

‫است‪ .‬یا‬

‫ج)متوجه میشود که میلِ برآورده شده‪ ،‬حالت ذهنی مثبتی را که فرد فکر میکرد قرار‬

‫است ایجاد شود‪ ،‬ایجاد نکرده است‪.‬‬

‫در تمام این موارد‪ ،‬تئوریهای تحقق میل از ما میخواهد که کیفیت زندگی یک فرد را‬

‫بر اساس برآورده شدن یا نشدن خواستهها بسنجیم و نه بر اساس این که آیا یک فرد‬

‫حاالت روانی خوشایند دارد یا نه‪.‬‬

‫شاید ما نتوانیم بگوییم حاالت ذهنی در آینده چگونه خواهند بود ولی در مورد حاالت‬

‫ذهنی کنونی نمیتوانیم اشتباه کنیم‪ .‬اما بحث در مورد تمایالت سختتر است و دامنهی‬
‫‪75‬‬

‫خطاپذیری آن نیز بیشتر است‪ ،‬چرا که ممکن است االن نتوانیم بگوییم خواستههایمان‬

‫برآورده شده است‪ .‬بنابراین ما دسترسی کمتری به این که آیا خواستههایمان برآورده شده‬

‫است یا خیر‪ ،‬داریم‪ .‬این باعث میشود خطای ما در ارزیابی کیفیت زندگی بیشتر شود‪.‬‬

‫همچنین با توجه به پلیآنائیسم ما تمایل داریم به خودمان تلقین کنیم که خواستههایمان‬

‫برآورده شده است‪.‬‬

‫خواستههای ارضا شده نسبت به خواستههای ارضا نشده‪ ،‬بخش کمتری از زندگی ما را‬

‫در بر میگیرند‪ .‬ابتدا در نظر بگیرید که خواستههای ما چقدر در برابر فراز و نشیبهای‬

‫زندگی آسیبپذیر هستند‪ .‬هیچ یک از امیال ما‪ ،‬بالفاصله ارضا نمیشوند‪ .‬این نکته را هم‬

‫باید در نظر داشته باشید که چنین تمایلی باید قبل از ارضای آن وجود داشته باشد و‬

‫بنابراین ما قبل از برآورده شدن آن میل‪ ،‬دورهای از سرخوردگی را تحمل میکنیم‪ .‬منطقاً‬

‫ممکن است که امیال خیلی زود پس از ظهورشان برآورده شوند‪ ،‬اما با توجه به چیزی که‬

‫ما از دنیا سراغ داریم‪ ،‬معموالً این اتفاق نمیافتد‪ .‬در عوض ما معموالً برای مدت زیادی در‬

‫همان حالت میل داشتن باقی میمانیم‪ .‬این زمان انتظار ممکن است برای هرکسی متفاوت‬

‫باشد ‪ -‬از چند دقیقه تا چند دهه‪ .‬همانطور که قبالً گفتم‪ ،‬یک انسان معموالً حداقل چند‬

‫ساعت صبر میکند تا گرسنگیاش برطرف شود (مگر اینکه رژیم غذایی داشته باشد)‪.‬‬

‫آدم وقتی خسته است انتظار بیشتری میکشد تا خستگیاش برطرف شود‪ .‬بچهها سالها‬

‫صبر میکنند تا به استقالل برسند‪ .‬نوجوانان و بزرگساالن برای رسیدن به آرزوهایشان‬

‫باید سالها صبر کنند‪ .‬در جایی که خواستههای فرد برآورده میشود‪ ،‬این برآورده شدن‬

‫اغلب زودگذر است‪ .‬شخصی آرزوی رسیدن به مناصب دولتی را دارد‪ ،‬و به این آرزو‬
‫‪76‬‬

‫میرسد ولی نمیتواند دوباره منتصب شود‪ .‬آرزوی ازدواج در نهایت برآورده میشود‪ ،‬اما‬

‫طالق از پی آن میآید‪ .‬یکی تعطیالت میخواهد اما (خیلی زود) تمام میشود‪ .‬اغلب امیال‬

‫انسان هرگز برآورده نمیشوند‪ .‬یک نفر مشتاق آزادی است‪ ،‬اما در زندان میمیرد‪ .‬انسان‬

‫به دنبال حکمت است اما هرگز به آن نمیرسد‪ .‬یک نفر مشتاق زیبایی است اما به طور‬

‫مادرزادی زشت است‪ .‬انسان آرزوی ثروت و نفوذ فراوان دارد‪ ،‬اما در تمام عمر خود فقیر‬

‫و ناتوان میماند‪ .‬انسان تمایل دارد که دروغ ها را باور نکند‪ ،‬اما ناآگاهانه در تمام زندگی‬

‫خود به چنین باورهایی میچسبد‪ .‬تعداد کمی از انسانها میتوانند زندگی خودشان را‬

‫آنگونه که دوست دارند کنترل کنند‪.‬‬

‫همهی آرزوهای انسان‪ ،‬آرزوی چیزهایی نیست که ندارد‪ .‬گاهی اوقت آرزو دارد تا‬

‫چیزهایی را که دارد از دست ندهد‪ .‬چنین خواستههایی معموالً خیلی سریع انسان را ارضا‬

‫میکنند ولی حقیقت غمانگیز این است که این برآورده شدنها اغلب دوام نمیآورد‪ .‬انسان‬

‫تمایل دارد که سالمتی و جوانی خود را از دست ندهد‪ ،‬اما خیلی سریع این اتفاق میافتد؛‬

‫چین و چروک ظاهر میشود‪ ،‬موها خاکستری میشوند یا میریزند‪ ،‬کمر درد میگیرد‪،‬‬

‫آرتروز به سراغش میآید‪ ،‬چشمهایش ضعیف میشوند‪ .‬انسان آرزو میکند که داغدار‬

‫نشود‪ ،‬اما دیر یا زود با مرگ پدربزرگ و مادربزرگ‪ ،‬والدین و سایر عزیزان روبرو میشود‪.‬‬

‫اگر اینها به اندازهی کافی بد نیستند‪ ،‬پس به آنچه در ادامه «تردمیل آرزوها» مینامیم‬

‫توجه کنید‪ .‬شاید برخی از خواستههای ما به واقعیت بپیوندد‪ ،‬ولی در اغلب موارد سریعاً‬

‫جای خودشان را به یک خواستهی دیگر میدهند‪ .‬رسیدن به خواستهها معموالً رضایت‬


‫‪77‬‬

‫لحظه ای به دنبال خواهد داشت ولی این رضایت دوباره جای خودش را به یک خواستهی‬

‫دیگر میدهد‪.‬‬

‫در میان روانشناسانی که این موضوع را تشخیص دادهاند‪ ،‬آبراهام مزلو کسی است که‬

‫به همین خاطر سلسله مراتبی از نیازها را طبقهبندی کرده است‪( .‬اگرچه بین نیازها و‬

‫خواستهها تفاوت وجود دارد‪ ،‬اما هر دو ویژگیهای مشابهی دارند که من در اینجا در مورد‬

‫آن صحبت میکنم‪ ) .‬پروفسور مزلو خاطرنشان کرد که‪:‬‬

‫ارضای نیاز تنها به شادی موقت منجر میشود که به نوبهی خود با نارضایتی‬

‫دیگری و (امیدوارم) باالتری جانشین میشود‪ .‬به نظر میرسد که امید بشر برای‬

‫خوشبختی ابدی هرگز برآورده نمیشود‪ .‬یقیناً خوشبختی میآید و قابل حصول‬

‫است و واقعی است اما به نظر میرسد که ما باید گذرا بودن ذاتی آن را بپذیریم‪،‬‬

‫به خصوص اگر روی اشکال شدیدتر آن تمرکز کنیم‪.1‬‬

‫و رونالد اینگلهارت خاطرنشان کرد که اگر دستیابی به آنچه میخواهیم ما را برای‬

‫همیشه خوشحال میکرد‪ ،‬دیگر درگیر فعالیتهای هدفمند نمیشدیم‪ .2‬او گفت که رفاه‬

‫ذهنی «منعکسکنندهی تعادل بین آرزوها و موقعیت فرد است ‪ -‬و در رفاه دراز مدت‪،‬‬

‫آرزوهای فرد افزایش مییابد و با شرایط سازگار میشود‪ .»3‬آرتور شوپنهاور‪ ،‬فیلسوف‬

‫‪1‬‬
‫‪. Maslow, Abraham, Motivation and Personality. (New York: Harper & Row‬‬
‫‪Publishers,)p. xv.‬‬
‫‪2‬‬
‫‪. Inglehart, R. , Culture Shift in Advanced Industrial Society‬‬
‫‪3‬‬
‫‪. Ibid‬‬
‫‪78‬‬

‫بدبین بزرگ که خیلی پیشتر به این واقعیت زندگی اشاره کرده بود‪ ،‬آن را اجتناب ناپذیر‬

‫میدانست‪ .1‬زندگی از دیدگاه شوپنهاور‪ ،‬یک حالت ثابت از تالش یا تمایل – و یک نوع‬

‫حالت نارضایتی است‪ .‬دستیابی به آن چیزی که فرد برای آن تالش میکند‪ ،‬رضایتی گذرا‬

‫به همراه دارد که به زودی به خواستهای جدید تسلیم میشود‪ .‬تالش برای پایان دادن به‬

‫آن‪ ،‬بیحوصلگی به دنبال خواهد داشت‪ ،‬نوع دیگری از نارضایتی‪ .‬بنابراین تالش بخشی‬

‫اجتناب ناپذیر از زندگی است‪ .‬ما تنها زمانی از تالش دست میکشیم که زندگی را متوقف‬

‫کنیم‪ .‬آرتور شوپنهاور نیز ادعای پروفسور مزلو مبنی بر واقعی بودن خوشبختی را رد‬

‫میکرد‪ .‬از نظر شوپنهاور‪ ،‬رنج تنها چیزی است که مستقال وجود دارد‪ .2‬در اصطالح‬

‫لذتگرایانه‪ ،‬هیچ لذت درونی وجود ندارد‪ .‬همهی لذتها صرفاً رهایی از حاالت ذهنی منفی‬

‫هستند‪.‬‬

‫نیازی نیست برای آنکه بگوییم درد و رنج همهی عالم را فرا گرفته‪ ،‬مثل شوپنهاور‬

‫بگوییم چیزی به نام شادی یا لذت وجود ندارد‪ .‬خواستههای برآورده شده‪ ،‬مانند لذتها‬

‫(حتی از نوع ذاتی و درونی)‪ ،‬به جای آنکه پیش فرض ذهن ما باشند‪ ،‬نتیجهی موفقیتهای‬

‫ما هستند‪ .‬به عنوان مثال انسان باید برای سیر کردن خود تالش کند‪ ،‬در حالی که‬

‫گرسنگی به طور طبیعی به وجود میآید‪ .‬پس از خوردن یا مصرف مایعات‪ ،‬ناراحتی روده‬

‫و مثانه به طور کامالً طبیعی ایجاد میشود و ما باید به دنبال تسکین باشیم‪ .‬نتیجهی این‬

‫‪1‬‬
‫‪. Schopenhauer, Arthur, The World as Will and Representation, trans. E. F. J. Payne‬‬
‫‪(New York: Dover Publications‬‬
‫‪2‬‬
‫‪. Schopenhauer, Arthur, ‘On the Sufferings of the World’, in Complete Essays of‬‬
‫‪Schopenhauer, trans. T. Bailey Saunders, (New York: Willey Book Company‬‬
‫‪79‬‬

‫امر این است که ما باید به طور مستمر برای دور نگه داشتن رنج (از جمله خستگی) تالش‬

‫کنیم و فقط میتوانیم این کار را به طور ناقص انجام دهیم‪ .‬پلیآنائیسم شاید بتواند ما را‬

‫کمی گمراه کند‪ ،‬ولی این واقعیات همچنان وجود دارند‪.‬‬

‫اکنون ممکن است اعتراض شود که موارد فوق باعث میشود اوضاع بدتر از آنچه هست‬

‫به نظر برسد‪ .‬گرچه خواستههای ما بالفاصله برآورده نمیشوند و گرچه یک آرزوی برآورده‬

‫شده جای خود را به یک آرزوی جدید میدهد‪ ،‬دورهای که طی آن آرزو برآورده نمیشود‬

‫و در طی آن ممکن است برای برآورده شدن آن تالش کنیم‪ ،‬ارزشمند است‪ .‬در تالش یا‬

‫در دوران محرومیت و یا هر دو‪ ،‬چیزهای مثبتی وجود دارد‪.‬‬

‫اعتراف میکنم که برخی از مردم از فرآیند برآوردن برخی از خواستهها لذت میبرند‪.‬‬

‫مطمئناً برخی از نویسندگان هستند که برای مثال از روند نوشتن یک شعر یا یک کتاب‬

‫لذت میبرند و برخی باغبانها ممکن است از روند پرورش سبزیجات مورد نظر لذت ببرند‪.‬‬

‫با این حال احتمال اینکه پلیآنائیسم چنین دیدی به آنها داده است بسیار است‪ .‬به عالوه‪،‬‬

‫همه اینطور نیستند‪ .‬ممکن است یک باغبان از باغبانی متنفر باشد ولی به خاطر رسیدن‬

‫به غذا چنین کاری را انجام دهد‪.‬‬


‫‪80‬‬

‫نظریههای فهرست عینی‬

‫بحثی که در مورد دیدگاه لذتگرایانه و تحقق میل داشتیم‪ ،‬در مورد دیدگاههای‬

‫فهرست عینی نیز صدق میکند‪ .‬حاالت روحی لذت بخش و فقدان حالتهای دردناک باید‬

‫در فهرست خوبیهای عینی باشد‪ .‬به همین ترتیب فهرست خوبیهای عینی باید شامل‬

‫تحقق برخی از خواستهها باشد‪ .‬عالوه بر این همانطور که خواستههای ما با شرایطمان‬

‫منطبق میشوند و با مقایسهی خودمان با دیگران صورتبندی میشوند‪ ،‬فهرستهای‬

‫عینی خوبیهای زندگی نیز بهگونهای ساخته میشوند که حداقل بتوانند برای برخی افراد‬

‫نقش شکوفاکنندگی ایفا کنند‪ .‬بر خالف خواستهها که میتوانند از فردی به فرد دیگر‬

‫متفاوت باشند‪ ،‬فهرستهای عینی تمایل دارند برای همهی افراد یا حداقل برای کل طبقات‬

‫یا گروهی از مردم یکسان باشند‪ .‬آنها فقط به این معنا عینی تلقی میشوند که از فردی‬

‫به فرد دیگر متفاوت نیستند‪.‬‬

‫اگر کسی بخواهد تعیین کند که یک زندگی خاص در مقایسه با سایر زندگیها (انسانی)‬

‫چقدر خوب پیش میرود‪ ،‬ایجاد فهرست معقول خواهد بود‪ .‬اما دانستن اینکه یک زندگی‬

‫خاص در مقایسه با زندگیهای دیگر چقدر خوب پیش میرود‪ ،‬به ما اطالعات بسیار کمی‬

‫در مورد مبنای اولیه میدهد ‪ -‬اینکه زندگی یک انسان چقدر خوب است‪ .‬اگر کسی‬

‫بخواهد مشخص کند که زندگی یک انسان چقدر خوب است‪ ،‬پس دیدگاه یک انسان‪ ،‬با‬

‫توجه به پدیدههای روانشناختی که قبالً ذکر شد‪ ،‬آشکارا دیدگاهی غیرقابل اعتماد است‬

‫چرا که هرکس میتواند چیزهای متفاوتی را به عنوان فهرست عینی خودش انتخاب کند‪.‬‬
‫‪81‬‬

‫از منظر انسانی‪ ،‬آنچه که ما ارزش میدانیم تا حد زیادی با محدودیتهایی که میتوانیم‬

‫انتظار داشته باشیم تعیین میشود‪.‬‬

‫به عنوان مثال از آنجایی که هیچ یک از ما تا ‪ 240‬سالگی زندگی نمیکنیم‪ ،‬پس کسی‬

‫نمی گوید اگر من به چنین هدفی نرسیدم‪ ،‬بنابراین زندگی بدی دارم‪ .‬با این حال بیشتر‬

‫مردم وقتی فردی در سن چهل سالگی میمیرد (حداقل اگر کیفیت زندگی آن فرد نسبتاً‬

‫خوب بوده باشد) این اتفاق را غمانگیز میدانند‪ .‬اما اگر مرگ در چهل سالگی غمانگیز‬

‫است‪ ،‬چرا مرگ در نود سالگی غمانگیز نباشد؟ تنها پاسخ میتواند این باشد که قضاوت‬

‫ما توسط شرایطمان محدود می شود‪ .‬ما چیزی را که خارج از دسترس ماست‪ ،‬به عنوان‬

‫یک خیر مهم و حیاتی قبول نمیکنیم‪ .‬بنابراین چگونه یک زندگی خوب‪ ،‬هدفی در‬

‫دسترس است؟ شاید زندگی خوب چیزی است که رسیدن به آن غیر ممکن است‪ .‬مطمئناً‬

‫به نظر میرسد که زندگی ای که خالی از هر گونه ناراحتی‪ ،‬درد‪ ،‬رنج‪ ،‬پریشانی‪ ،‬استرس‪،‬‬

‫اضطراب‪ ،‬ناامیدی و کسالت است و بیش از نود سال طول بکشد و پر از خوبی باشد‪ ،‬بهتر‬

‫از زندگیای است که خوش شانسترین انسانها دارند‪ .‬پس چرا زندگی خود را بر اساس‬

‫آن معیار (غیرممکن) قضاوت نمیکنیم؟‬

‫یا معنای زندگی را در نظر بگیرید‪ .‬یک نامزد بسیار قابل قبول برای فهرست خوبیهای‬

‫عینی‪ ،‬معنای زندگی است‪ .‬حتی اگر یک زندگی خوبیهای زیادی داشته باشد‪ ،‬ولی اگر‬

‫بیمعنا باشد‪ ،‬باید بگوییم قطعاً فاقد یک خوبی مهم است‪ .‬خیلی از مردم فکر میکنند که‬

‫همهی زندگیها فاقد معنا هستند‪ .‬زندگی هشیارانه‪ ،‬گرچه در رادار زمان کیهانی تنها یک‬

‫ثانیه به حساب می آید ولی مملو از رنج است ‪ -‬رنجی که به سوی هیچ هدفی جز تداوم‬
‫‪82‬‬

‫خود هدایت نمیشود‪ .‬با این حال اکثر مردم تصور بیمعنا بودن زندگی را غیرقابل تحمل‬

‫میدانند و معتقدند زندگی ما معنادار است‪ .‬بسیاری (اما نه همه) از مردم به دیدگاه‬

‫متفاوتی متوسل میشوند ‪ -‬دیدگاه انسانیت یا دیدگاه فردگرا ‪ -‬که حداقل برخی از‬

‫زندگیها میتوانند معنادار باشند‪ .‬به عنوان مثال زندگیای که وقف خدمت به بشر شده‬

‫است‪ ،‬می تواند معنادار باشد‪ ،‬حتی اگر از دید کیهانی چنین نباشد‪ .‬با این حال سایر‬

‫زندگیها مانند زندگی مردی که زندگی خود را وقف شمارش چمنها میکند‪ ،‬فاقد معنا‬

‫است‪ .‬با این حال زندگی کسی که چمنها را میشمرد (اگر از کار خودش رضایت داشته‬

‫باشد) میتواند از دیدگاه ذهنی خودش معنادار باشد‪ .‬شاید خیلی از مردم بگویند که‬

‫زندگی او معنادار نیست‪ ،‬ولی چگونه میتوانیم دیدگاه یک فرد را بر فرد دیگر رجحان‬

‫دهیم؟ از منظر کیهانی‪ ،‬زندگی یک انساندوست و یک علف شمار‪ ،‬هردو بیمعنی است‬

‫(که به این معنا نیست که انساندوستی بهتر از علفشماری نیست)‪.‬‬

‫برخی استدالل میکنند که مهم نیست که زندگی ما از منظر کیهانی بیمعنی است‪.‬‬

‫حتی اگر این درست باشد‪ ،‬مطمئناً اگر زندگی ما مستقل از دیدگاه انسانی ما معنا داشته‬

‫باشد (یعنی اگر از منظر کیهانی اهمیت داشته باشد) بسیار بهتر خواهد بود‪ .‬بنابراین‬

‫حداقل آن است که با این دیدگاه اهمیت زندگی ما بسیار کمتر از زمانی است که کیهان‬

‫برای زندگی ما ارزش قائل باشد‪ .‬پلیآنائیسم و دیگر پدیدههای روانشناختی‬

‫تحریفکنندهی ذهن را نیز در نظر بگیرید و خواهید فهمید که معنای زندگی و خیلی از‬

‫چیزها میتواند نیرنگ باشد‪.‬‬


‫‪83‬‬

‫در برابر استدالل من مبنی بر اینکه جان انسانها از نظر کیهانی فوقالعاده ناچیز است‪،‬‬

‫ممکن است اعتراضی مطرح شود‪ .‬ممکن است کسی بگوید که کیفیت زندگی انسانها را‬

‫باید در زمینهی خودش بررسی کرد‪ .‬تشبیه مناسبی که میتواند این دیدگاه را روشن کند‪،‬‬

‫تشبیه یک معلم است‪ .‬معلم برای سنجش دانشآموزانش چه استانداردی را باید رعایت‬

‫کند؟ اگر دانشآموزان او دوازده ساله هستند‪ ،‬معلم باید استانداردی که در سطح دانش‬

‫آنهاست طراحی کند‪ .‬عملکرد تحصیلی یک نوجوان دوازده ساله را نمیتوان بر اساس‬

‫استانداردهای مناسب دانشجویان مقطع کارشناسی ارشد ارزیابی کرد‪ .‬به همین ترتیب‬

‫این ایراد مطرح میشود که ما باید کیفیت زندگی انسان را بر اساس معیارهای انسانی‬

‫قضاوت کنیم و نه در مقایسه با سطح کیهانی‪.‬‬

‫واضح است که من منکر این نیستم که کار نوجوانان دوازده ساله باید با معیارهای‬

‫مناسب سن آنها مورد قضاوت قرار گیرد‪ .‬اما مشکالتی در این پاسخ وجود دارد‪ .‬به عنوان‬

‫مثال ما نمیگوییم که یک کودک دوازده ساله اگر نمرهی "‪ "20‬گرفت باید در دانشکدهی‬

‫فیزیک کرسی بگیرد‪ .‬به عبارت دیگر ما درک میکنیم که استاندارد سنجش یک کودک‬

‫دوازده ساله با یک دانشجو فرق دارد‪ ،‬اما محدودیتهای واضحی در سطح درک آن کودک‬

‫وجود دارد‪ .‬با این حال‪ ،‬مردم مرتباً فکر میکنند که چون زندگی برخی از افراد بر اساس‬

‫معیارهای انسانی خوب پیش میرود‪ ،‬آنها نیز میتوانند به چنین چیزی برسند‪ .‬در این‬

‫مرحله ممکن است به من پاسخ دهند همانطور که ما هرگز اساتید فیزیک را بر اساس‬

‫معیارهای عقلی فراانسانی قضاوت نمیکنیم‪ ،‬نباید با کیفیتترین زندگیها را نیز با‬

‫معیارهای فراانسانی قضاوت کرد‪ .‬یعنی نباید زندگی انسانی را در مقیاسی کیهانی مورد‬
‫‪84‬‬

‫سنجش قرار داد‪ .‬اما مشکل این است که ما گاهی در مورد باهوشترین افراد با معیارهای‬

‫فراانسانی قضاوت میکنیم و باید قضاوت کنیم‪ .‬اگر مسألهی فلسفی تواضع (درباره صفات‬

‫یا دستاوردهای فرد) را در نظر بگیریم‪ ،‬این امر آشکار میشود‪ .‬ما نمیتوانیم تواضع را یک‬

‫فضیلت در نظر بگیریم اگر دلیلی برای آن نداشته باشیم‪ .‬مثالً اگر متواضع را کسی بدانند‬

‫که نمیداند که دارای یک صفت عالی است‪ ،‬آنگاه تواضع یک نقص معرفتی است و به‬

‫سختی میتوان آن را فضیلت دانست‪ .‬اگر متواضع کسی است که میداند چقدر خوب‬

‫است‪ ،‬اما طوری رفتار میکند که گویی نمیداند‪ ،‬در این صورت تواضع نوعی فریب است‬

‫که نمیتوان آن را فضیلت شمرد‪ .‬بهترین راه حل برای مشکل تواضع این است که بگوییم‬

‫اگر چه فرد متواضع درک دقیقی از نقاط قوت خود دارد‪ ،‬اما همچنین تشخیص میدهد که‬

‫معیار باالتری وجود دارد که خودش در برابر آن ناچیز است‪ .‬زمانی که او ویژگیها و‬

‫دستاوردهای خودش را در مقابل یک امر واال و کیهانی در نظر میگیرد‪ ،‬آنگاه تواضعش‬

‫معنا میدهد‪ .‬این چیزی است که ما آن را فضیلت میدانیم‪ .‬بنابراین ما میتوانیم انسان را‬

‫در مقابل کل هستی قرار دهیم و ببینیم که چقدر ناچیز است‪.‬‬


‫‪85‬‬

‫نکات پایانی در مورد این سه دیدگاه‬

‫هر سه دیدگاهی که بررسی کردم ‪ -‬دیدگاه لذتگرایانه‪ ،‬دیدگاه تحقق میل و دیدگاه‬

‫فهرست عینی ‪ -‬همگی تمایزی است بین‪:‬‬

‫الف) زندگی یک شخص در واقع چقدر خوب است و‬

‫ب) زندگی چقدر خوب تصور میشود‪.‬‬

‫برخی از مردم در دیدن اینکه چگونه این تمایز در دیدگاه لذتگرایانه ممکن است‪،‬‬

‫مشکل دارند‪ .‬آنها فکر میکنند که از آنجایی که دیدگاه لذتگرایانه در مورد حاالت ذهنی‬

‫است‪ ،‬ارزیابی ذهنی فرد از کیفیت زندگی خود باید قابل اعتماد باشد‪ .‬با این حال دیدگاه‬

‫لذتگرایانه میگوید که زندگی وقتی خوبتر یا بدتر در نظر گرفته میشود که حالتهای‬

‫مثبت و منفی ذهنی آن را مشخص کنند‪ .‬از آنجایی که مردم ممکن است در مورد حاالت‬

‫ذهنی خود اشتباه کنند‪ ،‬دیدگاه لذتگرایانه در واقع تمایز بین (الف) و (ب) را مجاز‬

‫میسازد‪ .‬یعنی ممکن است شخصی تصور کند که حاالت ذهنی او مثبت است ولی‬

‫زندگیاش در واقع خوب نباشد‪.‬‬

‫این به معنای انکار این نیست که (الف) و (ب) با هم تعامل دارند‪ .‬اگر زندگی یک نفر با‬

‫هرکدام از این سه دیدگاه در واقع بسیار بد باشد ولی خودش فکر کند که اینطور نیست‪،‬‬

‫بهتر از آن است که بفهمد زندگیاش در واقع بسیار بد است (یعنی زندگی بد با تصور‬
‫‪86‬‬

‫خوب‪ ،‬بهتر است از زندگی بد‪ ،‬و دانستن آنکه بد است)‪ .‬ولی اینکه چنین حالتی بهتر است‬

‫دلیل آن نمیشود که بگوییم پس ارزش دارد‪.‬‬

‫من استدالل کردم که کیفیت زندگی مردم بسیار بدتر از آن چیزی است که فکر‬

‫میکنند و نشان دادم که چگونه درک روانشناسی انسان میتواند توضیح دهد که چرا‬

‫مردم فکر میکنند زندگیشان بهتر از چیزی است که واقعاً هستند‪ .‬حال اگر ما مشکالت‬

‫زندگی یک انسان عادی را در نظر بگیریم‪ ،‬متوجه میشویم که شروع زندگیهایی که مملو‬

‫از آسیبهایی هستند که مشخصهی زندگیهای معمولی انسانها است‪ ،‬واقعاً ناپسند است‪.‬‬
‫‪87‬‬

‫جهانی پر از رنج‬

‫چه کسی دیدگاه بدبینانهای را که من در مورد زندگی سالم و معمولی ارائه کردم بپذیرد‬

‫یا نه‪ ،‬یک خوشبین مطمئناً وقتی میزان رنج بیچون و چرای جهان را در نظر میگیرد‪،‬‬

‫استداللهایش سست میشود‪( .‬در اینجا فقط بر رنج انسانها تمرکز خواهم کرد‪ ،‬اما وقتی‬

‫رنج تریلیونها حیوانی را که در سیاره ما زندگی میکنند ‪ -‬از جمله میلیاردها حیوانی که‬

‫هر سال به وجود میآیند و قربانی شکم ما انسانها میشوند_ در نظر بگیریم آنگاه تصویر‬

‫بسیار زشتتری پیش رو خواهیم داشت‪) .‬‬

‫ابتدا بالیای طبیعی را در نظر بگیرید‪ .1‬گمان میرود که بیش از پانزده میلیون نفر در‬

‫‪ 1000‬سال گذشته در اثر چنین بالیایی جان خود را از دست دادهاند‪ .2‬به عنوان مثال در‬

‫چند سال گذشته سیل ساالنه حدود ‪ 20000‬نفر را میکشد و موجب میشود "دهها میلیون‬

‫نفر" وارد سیاه چال درد و رنج شوند‪ .3‬در اواخر دسامبر ‪ ،2004‬چند صد هزار نفر در اثر‬

‫سونامی جان خود را از دست دادند‪ .‬تقریباً ‪ 20000‬نفر هر روز از گرسنگی میمیرند‪.4‬‬

‫تخمینزده میشود که ‪ 840‬میلیون نفر بدون اینکه بمیرند‪ ،‬از گرسنگی و سوءتغذیه رنج‬

‫میبرند‪.5‬‬

‫‪ . 1‬توجه شود که این آمارها قدیمی است و مربوط با سال انتشار کتاب است‪(.‬مترجم فارسی)‬
‫‪2‬‬ ‫‪. McGuire, Bill, A Guide to the End of the World (New York: Oxford University Press‬‬
‫‪3‬‬ ‫‪. Ibid‬‬
‫‪4 . The Hunger Project: http://www.thp.org‬‬
‫’‪5 . ‘Undernourishment Around the World‬‬
‫‪88‬‬

‫بیماری ساالنه میلیونها نفر را از پا در میآورد و میکشد‪ .‬برای مثال طاعون را در نظر‬

‫بگیرید‪ .‬بین سالهای ‪ 541‬پس از میالد تا ‪ ،1912‬تخمینزده میشود که بیش از ‪ 102‬میلیون‬

‫نفر در اثر طاعون جان دادهاند‪ .1‬به یاد داشته باشید که جمعیت انسانها در آن دوران‬

‫بسیار کمتر از حاال بود‪ .‬اپیدمی آنفلوانزا در سال ‪ 1918‬باعث مرگ ‪ 50‬میلیون نفر شد‪ .‬اگر‬

‫سرعت رشد انسانهای امروزه را در نظر بگیریم‪ ،‬یک اپیدمی جدید مانند آنفلوانزا میتواند‬

‫باعث مرگ میلیونها نفر دیگر شود‪ .‬اچآیوی در حال حاضر ساالنه نزدیک به ‪ 3‬میلیون‬

‫نفر را میکشد‪ .2‬اگر همهی بیماریهای عفونی دیگر را هم اضافه کنیم‪ ،‬در مجموع نزدیک‬

‫به ‪ 11‬میلیون مرگ در سال خواهیم داشت‪ ،‬که قبل از آنکه بمیرند رنج قابل توجهی‬

‫میکشند‪ .3‬نئوپالسمهای‪ 4‬بدخیم ساالنه بیش از ‪ 7‬میلیون انسان را از بین میبرند‪ 5‬که‬

‫معموالً با درد و رنجی طوالنی همراه است‪ .‬تقریباً ‪ 3/5‬میلیون مرگ تصادفی (شامل بیش‬

‫از یک میلیون مرگ در تصادفات جادهای) را به این لیست اضافه کنید‪ .6‬اگر همهی مرگ‬

‫و میرهای دیگر را اضافه کنیم‪ ،‬فقط در سال ‪ 2001‬تقریباً ‪ 56/5‬میلیون نفر جان خود را از‬

‫دست دادند‪ .7‬یعنی در هر یک دقیقاً حدوداً ‪ 107‬نفر جان خود را از دست دادهاند‪ .‬با افزایش‬

‫جمعیت انسان در جهان‪ ،‬تعداد مرگ و میر افزایش مییابد‪ .‬در برخی از نقاط جهان که‬

‫مرگ و میر نوزادان باال است‪ ،‬بسیاری از این مرگ و میرها در چند سال پس از تولد رخ‬

‫‪1‬‬ ‫‪. Rummel, R. J. , Death by Government (New Brunswick, Transaction Publishers‬‬


‫‪2‬‬ ‫‪. World Health Organization, The World Health Report Geneva: WHO‬‬
‫‪3 . Ibid‬‬

‫نورسته نوعی رشد غیر طبیعی و بیش از حد بافت است‪ .‬رشد نئوپالسم با‬ ‫‪ . 4‬نئوپالسم (به انگلیسی‪ )Neoplasm :‬یا ُ‬
‫بافتهای اطرافش تناسب ندارد‪ .‬در بیشتر مواقع این رشد غیر طبیعی باعث ایجاد یک توده میشود‪ ،‬که به آن تومور گفته‬
‫میشود‪( .‬مترجم فارسی)‬
‫‪5 . World Health Organization, The World Health Report Geneva: WHO‬‬
‫‪6 . The World Health Report‬‬
‫‪7 . Ibid‬‬
‫‪89‬‬

‫میدهد‪ .‬با این حال حتی زمانی که امید به زندگی بیشتر است‪ ،‬میدانیم که تولد بیشتر‬

‫منجر به مرگ بیشتر میشود‪ .‬اکنون تعداد کشتهها را در تعداد خانواده و دوستانی که برای‬

‫سوگواری و دلتنگی برای درگذشتگان زنده میمانند ضرب کنید‪ .‬به ازای هر مرگ تعداد‬

‫زیادی از افراد برای آن مرحوم غمگین میشوند و این خودش یک رنج دیگر است‪.‬‬

‫اگرچه بسیاری از بیماریها به رفتار انسان نسبت داده میشوند‪ ،‬اما درد و رنجی را که‬

‫گونهی ما بر خودمان تحمیل میکند در نظر بگیرید‪ .‬یکی از مقامات تخمین میزند که تا‬

‫قبل از قرن بیستم بیش از ‪ 133‬میلیون نفر در کشتارهای دسته جمعی کشته شدند‪ .1‬به‬

‫گفتهی همین نویسنده‪ ،‬در ‪ 88‬سال اول قرن بیستم‪ 170 ،‬میلیون (و احتماالً ‪ 360‬میلیون)‬

‫نفر بر اثر "تیراندازی‪ ،‬ضرب و شتم‪ ،‬شکنجه‪ ،‬جراحت‪ ،‬سوختگی‪ ،‬گرسنگی‪ ،‬یخ زدگی‪،‬‬

‫خفگی‪ ،‬یا تا حد مرگ کار کردن‪ ،‬زنده به گور شدن‪ ،‬غرق شدن‪[... ،‬اعدام]‪ ،‬بمباران" یا به‬

‫هر روشی که دولتها مردم بیگناه را میکشند‪ ،‬کشته شدهاند‪.2‬‬

‫بدیهی است که میلیونها نفر در طول جنگها کشته میشوند‪ .‬بر اساس گزارش جهانی‬

‫خشونت و سالمت‪ ،‬در قرن شانزدهم ‪ 1/6‬میلیون نفر‪ ،‬در قرن هفدهم ‪ 6/1‬میلیون‪ ،‬در‬

‫هجدهم ‪ 7‬میلیون‪ ،‬در قرن نوزدهم ‪ 19/4‬میلیون و در خونینترین قرن‪ ،‬یعنی قرن بیستم‬

‫‪ 109/7‬میلیون نفر بر اثر جنگ و کشمکش کشته شدهاند‪ .3‬سازمان بهداشت جهانی تخمین‬

‫‪1‬‬
‫‪. Rummel, R. J. , Death by Government‬‬
‫‪2‬‬
‫‪. Ibid‬‬
‫‪3‬‬
‫‪. Krug, Etienne G. , Dahlbeg, Linda L. , Mercy, James A. , Zwi, Anthony B. , and‬‬
‫‪Lozano, Rafael. , (eds. ) World Report on Violence and Health Geneva: WHO‬‬
‫‪90‬‬

‫میزند که صدمات ناشی از جنگ منجر به مرگ ‪ 310000‬نفر در سال ‪ 2000‬شده است‪ ،‬سالی‬

‫که ما یک سال خونین نمیدانیم‪.1‬‬

‫رنج به همین جا ختم نمیشود‪ .‬تعداد افرادی که مورد تجاوز جنسی‪ ،‬تعرض یا قتل قرار‬

‫میگیرند (توسط شهروندان و نه دولتها) را در نظر بگیرید‪ .‬ساالنه حدود ‪ 40‬میلیون‬

‫کودک مورد بدرفتاری قرار میگیرند‪ .2‬بیش از ‪ 100‬میلیون زن و دختر در حال حاضر به‬

‫خاطر ختنه شدن‪ ،‬دچار نقص اندام تناسلی هستند‪ .3‬بردگی‪ ،‬حبس ناعادالنه‪ ،‬دوری‪،‬‬

‫خیانت‪ ،‬تحقیر و ارعاب و ستم را نیز اضافه کنید‪ .‬رنج در اشکال بیشماری وجود دارد‪.‬‬

‫برای صدها هزار نفر درد و رنج آنچان زیاد است (یا شاید باید گفت آنچنان واضح است)‬

‫که جان خود را میگیرند‪ .‬برای مثال حدسزده میشود که ‪ 815000‬نفر در سال ‪2000‬‬

‫خودکشی کردهاند‪.4‬‬

‫پلیآنائیسم اکثر مردم را به گونهای گول میزند که فکر میکنند خودشان و فرزندان‬

‫(بالقوه)شان از همهی اینها در امان خواهند بود‪.‬‬

‫حتی اگر بگوییم زندگیهایی وجود دارد که از اغلب این درد و رنجها در امان هستند‪،‬‬

‫پس باید بگوییم دست روی نادرات گذاشتهایم‪ .‬یک زندگی بسیار عالی به قدری نادر است‬

‫که برای هر یک از آنها میلیونها بدبخت وجود دارد‪ .‬بعضیها میدانند که بچهشان جزو‬

‫‪1‬‬
‫‪. Ibid‬‬
‫‪2‬‬
‫‪. The World Health Report‬‬
‫‪3‬‬
‫‪. Toubia, Nahid, ‘Female Circumcision as a Public Health Issue’, New England‬‬
‫‪Journal of Medicine‬‬
‫‪4‬‬
‫‪. Krug,Etienne,etal, World Report on Violence and Health‬‬
‫‪91‬‬

‫بدبختها خواهد بود‪ .‬با این حال هیچ کس نمیداند که کودکش جزو یکی از آن معدود‬

‫افراد خوش شانس خواهد شد یا نه‪ .‬رنج بسیار عظیمی در انتظار آنهایی است که به دنیا‬

‫میآیند‪ .‬حتی ممتازترین افراد نیز میتوانند فرزندی به دنیا بیاورند که به طور غیرقابل‬

‫تحملی رنج میبرد‪ ،‬مورد تجاوز جنسی قرار میگیرد‪ ،‬مورد تعرض قرار میگیرد یا به طرز‬

‫وحشیانهای به قتل میرسد‪ .‬کسی که خوشبین است باید چنین باری را به دوش بکشد‪.‬‬

‫آنها در واقع کسانی هستند که بازی رولت روسی را با یک تفنگ کامالً پر راه میاندازند‪،‬‬

‫البته نه برای خودشان‪ ،‬بلکه برای فرزندان آیندهشان‪.‬‬


‫‪92‬‬

‫‪4‬‬

‫بچه دار شدن‪ :‬دیدگاه تولدستیزانه‬

‫فکر اینکه کسی را به این دنیا بیاورم مرا از وحشت پر‬

‫میکند…باشد که جسم من به کلی از بین برود! باشد که هرگز‬

‫ماللت و خفت وجود را به کسی منتقل نکنم!‬

‫‪1‬‬
‫گوستاو فلوبر‬

‫‪1‬‬
‫‪. Flaubert, Gustave, Letter to Louise Cole,inThe Letters of Gustave Flaubert , trans.‬‬
‫‪Francis Steegmuller (London: Faber & Faber).‬‬
‫‪93‬‬

‫تولید مثل‬

‫من تا کنون استدالل کردهام که به وجود آمدن همیشه یک آسیب است‪ ،‬یک آسیب‬

‫جدی‪ .‬بیش از یک راه برای رسیدن به این نتیجه وجود دارد‪ .‬کسانی که استداللهای فصل‬

‫‪ 2‬مبنی بر اینکه به وجود آمدن همیشه یک آسیب است را رد میکنند‪ ،‬ممکن است با‬

‫استداللهای فصل ‪ 3‬متقاعد شوند که زندگی ما واقعاً بسیار بد است‪ .‬حتی اگر کسی بگوید‬

‫با این حال همهی زندگیها بد نیستند‪ ،‬ولی با توجه به مطالب فصل ‪ 3‬باید بفهمد که‬

‫اکثریت زندگیها بد هستند‪ .‬این نتیجهگیریها قطعاً باید بر مسألهی بچهدار شدن (که‬

‫منظورم نسل بچهها است نه تربیت آنها) تأثیر داشته باشد‪.‬‬


‫‪94‬‬

‫تکلیفی برای تولید مثل نداریم‬

‫برخی معتقدند که ما برای تولید مثل وظیفه داریم‪ .‬راههای مختلفی برای درک (‪ )1‬دامنه‬

‫و (‪ )2‬توجیه این وظیفهی ادعا شده وجود دارد‪:‬‬

‫(‪ )1‬دامنه‪ :‬وظیفهی تولید مثل را میتوان به عنوان (الف) داشتن چند بچه فهمید یا (ب)‬

‫به عنوان این بفهمیم که هرکس تا جایی که میتواند باید بچه تولید کند‪.‬‬

‫(‪ )2‬توجیه‪ :‬وظایف ادعایی برای تولید مثل میتواند بر اساس (الف) منافع کسانی باشد‬

‫که به وجود آمدهاند‪ ،‬یا‬

‫(ب) سایر مالحظات مانند منافع دیگران‪ ،‬فایده‪ ،‬دستورات الهی و غیره‪.‬‬

‫استداللهای من زمانی مسألهی تکلیف یا وظیفهی تولید مثل را به چالش میکشد که‬

‫بر اساس منافع کسانی باشد که به وجود میآیند‪ .‬اگر به وجود آمدن همیشه یک آسیب‬

‫جدی است‪ ،‬پس بر اساس منافع افراد بالقوه‪ ،‬هیچ تکلیفی وجود ندارد که ما بچه به دنیا‬

‫بیاوریم‪ .‬به عبارت دیگر هیچ کس نمیتواند به طور قابل قبولی نشان دهد که فرد براساس‬

‫منافع افراد بالقوه وظیفهای دارد که اگر زندگی آنها ارزش شروع کردن نداشت‪ ،‬آنها را‬

‫به وجود بیاورد‪.‬‬

‫از آنجایی که استداللهای من نشان میدهد که هیچ زندگیای ارزش شروع ندارد‪،‬‬

‫بنابراین هیچکس وظیفه ندارد که تولید مثل کند‪ .‬پس استداللهای من نشان میدهد که‬
‫‪95‬‬

‫یا هیچ وظیفهای برای تولید مثل وجود ندارد یا اگر چنین وظیفهای وجود داشته باشد‪،‬‬

‫یک تکلیف کامالً نظری است که هرگز در دنیای واقعی صدق نمیکند‪ .‬حتی کسانی که فکر‬

‫میکنند کمی از زندگیها آنقدر خوب است که ارزش تولید مثل دارند‪ ،‬باز هم نمیتواند از‬

‫آن مسأله تکلیف را بیرون بکشند‪ .‬دلیل آن هم این است که (الف) نمیتوان از قبل‬

‫تشخیص داد که آیا زندگیای که شروع میشود‪ ،‬ارزش شروع کردن را داشت یا خیر؛ و‬

‫(ب) با توجه به اینکه زندگیهای دیگر بسیار بد است‪ ،‬هزینهی خطا بسیار بسیار باالست‪.‬‬

‫استداللهای من با اینکه غیرمستقیم هستند‪ ،‬ولی نشان میدهند که هزینهی تکلیف‬

‫داشتن (برای تولیدمثل) بسیار بیشتر از آن است که بگوییم تکلیف ندارم‪ .‬استداللهای‬

‫من منطقاً مانع این وظایف (و کاربرد آنها در دنیای واقعی) نمیشود‪ .‬زیرا میتوان اذعان‬

‫کرد که به وجود آمدن یک آسیب است‪ ،‬حتی یک آسیب جدی‪ ،‬ولی با این حال مالحظاتی‬

‫که تکلیف را پایهگذاری میکنند ‪ -‬مانند مصالح دیگران یا دستورات الهی – منفعتش بیش‬

‫از ضرر است‪ .‬میتوان چنین ادعایی کرد‪ ،‬ولی اگر آسیب به وجود آمدن به همان اندازهای‬

‫باشد که من عرض کردم‪ ،‬تکلیف داشتن ما بسیار نامعقول میشود‪ .‬و هرچه آسیب بیشتر‬

‫باشد‪ ،‬غیر معقول بودن تکلیف نیز بیشتر مشخص میشود‪ .‬به همین دلیل است که طبق‬

‫صحبت باال (‪ 1‬الف) بر اساس (‪ 2‬ب) غیرقابل قبولتر از (‪ 1‬الف) مبتنی بر (‪ 2‬ب) است‪ :‬یعنی‬

‫به وجود آوردن بچه تا جای ممکن‪ ،‬بر اساس مالحظاتی غیر از منافع آنهایی که قرار است‬

‫به دنیا بیایند‪ ،‬نامعقولتر است از اینکه‪ :‬که چند بچه بر اساس مالحظاتی غیر از منافع‬

‫کسانی که قرار است به وجود بیایند تولید کنیم‪ .‬پس اگر کسی بخواهد بدون در نظر گرفتن‬

‫منافع خود فرد بالقوه‪ ،‬تا جای ممکن تولید مثل کند‪ ،‬تکلیف را بسیار غیرممکنتر و‬
‫‪96‬‬

‫نامعقول تر از کسی کرده است که یکی دو بچه به دنیا بیاورد‪ ،‬حتی اگر منافعش را در نظر‬

‫نگیرد‪.‬‬

‫آیا برای تولید مثل نکردن‪ ،‬تکلیف داریم؟‬

‫آیا استداللهای من این را هم نشان میدهد که بچه دار شدن در واقع اشتباه است؟‬

‫یعنی تکلیفی بر عدم تولیدمثل وجود دارد یا تولید مثل نه واجب است و نه حرام؟ بسیاری‬

‫از مردم موافقت خواهند کرد که ما گاهی تکلیف داریم که تولیدمثل نکنیم ‪ -‬یعنی در‬

‫مواردی که فرزندی که به وجود میآید زندگی بسیار بدی خواهد داشت‪ .‬اما سؤال این‬

‫است که ما میتوانیم بگوییم همهی انسانها وظیفه دارند که تولیدمثل نکنند؟‬

‫پاسخ مثبت به این سؤال به شدت با برخی از عمیقترین و قویترین انگیزههای انسانی‬

‫‪-‬آنهایی که برای ادامهی نسل تالش میکنند‪ -‬تضاد خواهد داشت‪ .‬در ارزیابی اینکه آیا‬

‫بچه دار شدن اشتباه است‪ ،‬باید به قدرتی که این انگیزهها برای جهت دادن به‬

‫استداللهای ما دارند‪ ،‬آگاه و مشکوک باشیم‪ .‬در عین حال‪ ،‬پذیرش این دیدگاه که‬

‫تولیدمثل بدون در نظر گرفتن منافع تولیدمثل اشتباه است‪ ،‬عجوالنه خواهد بود‪.‬‬
‫‪97‬‬

‫در ابتدا ما باید عالیق زایشی را از عالیق جنسی متمایز کنیم‪ .‬عالیق زایشی‪ ،‬عالیقی‬

‫هستند که ما را وادار به تولیدمثل میکنند‪ ،‬یعنی عالقه به تولید فرزند ژنتیکی‪ .‬عدم‬

‫تولیدمثل در واقع خفه کردن عالیق زایشی است‪ .‬همهی مردم چنین عالقهای ندارند‪ ،‬ولی‬

‫بسیار از مردم اینکار را میکنند‪.‬‬

‫عالیق جنسی‪ ،‬عالیقی در یک نوع پیوند جنسی هستند؛ ارضای مشترکات جنسی‪ .‬در‬

‫واقع بسیاری از افراد نه به این دلیل که والدینشان به دنبال ارضای عالیق زایشی خودشان‬

‫بودند‪ ،‬بلکه به این دلیل که والدینشان عالیق جنسی خودشان را ارضا میکردند‪ ،‬به وجود‬

‫آمدهاند‪ .‬به عبارت دیگر‪ ،‬به دنیا آمدن بسیاری از افراد تنها نتیجهی ارضای عالیق جنسی‬

‫والدینشان بوده است‪ .‬با این حال‪ ،‬از آنجایی که مقاربت بدون به وجود آمدن کسی نیز‬

‫امکانپذیر است (مثالً زمانی که از وسایل پیشگیری از بارداری استفاده میشود)‪ ،‬عدم‬

‫تولید مثل نباید به قیمت خفه کردن عالیق جنسی (و عمدتاً عالیق جنسی غیر مقاربتی)‬

‫تمام شود‪ .‬پس تنها کاری که باید انجام شود‪ ،‬مراقبت (پیشگیری از بارداری) توسط یکی‬

‫از طرفین یا هر دو طرف است‪ .‬تالشی که ما برای این مراقبتها انجام میدهیم‪ ،‬به هیچ‬

‫وجه نمیتواند از آسیبهای به وجود آمدن مضرتر باشد و بنابراین ما مطمئناً نمیتوانیم‬

‫بچهزایی را که صرفاً یک پیامد (و نه هدف) رابطه جنسی است‪ ،‬بپذیریم‪.‬‬

‫عالیق دیگری مثل عالقه به پروش کودک و عالقههای عاطفی نیز وجود دارد‪ .‬اگرچه‬

‫این عالیق معموالً با تربیت فرزندی که از خود والدین است‪ ،‬میتواند برآورده شود ولی‬

‫میتوان کودکانی را پرورش داد که فرد خودش آنها را تولید نکرده است‪ .‬بنابراین تحقق‬

‫عالیق فرزندپروری همیشه مستلزم آن نیست که زوجین خودشان والد باشند‪ .‬حداقل تا‬
‫‪98‬‬

‫زمانی که کودکان ناخواسته وجود دارند‪ ،‬افراد میتوانند عالیق خود را در تربیت فرزندانی‬

‫که از خودشان نیستند ارضا کنند‪ .‬با این حال تولید فرزندانی که از خودتان باشند‪ ،‬تا حد‬

‫زیادی سادهترین راه برای پرورش فرزند است‪ .‬فرزندخواندگی یک فرآیند دشوار با‬

‫هزینههای قابل توجهی از نوع عاطفی و مالی است‪ .‬اکثر کسانی که در حال حاضر این روند‬

‫را تحمل میکنند کسانی هستند که نمیتوانند فرزند ژنتیکی خود را تولید کنند؛ البته‬

‫افرادی هم وجود دارند که خودشان تصمیم گرفتهاند فرزند دیگران را تربیت کنند‪ .‬حال‬

‫چه زوج ین بارور و چه نابارور باشند‪ ،‬اگر روند غیر زایش را در پیش بگیرند‪ ،‬کارشان به‬

‫فرزندخواندگی خواهد کشید‪ .‬اگر عدم تولیدمثل به یک هنجار تبدیل شود (که داوطلبانه‬

‫نخواهد شد) و هیچ فرزند ناخواستهای وجود نداشته باشد‪ ،‬در آن صورت عدم تولید مثل‬

‫نه تنها به بهای خفه کردن عالیق زایشی بلکه به بهای از بین بردن عالیق عاطفی و تربیتی‬

‫والدین نیز تمام میشد‪ .‬شاید ما برای مدتی بتوانیم عالیق خود را با فرزندخواندگی ارضا‬

‫کنیم‪ ،‬ولی در نهایت همین راه باریک نیز بسته میشود‪.‬‬

‫بچهها را نمیتوان به خاطر منافع خودشان به وجود آورد‪ .‬نیازی به استداللهای فصل‬

‫‪ 2‬نیست تا به چنین نتیجهای برسیم‪ ،‬هرچند که آن استداللها نشان میداد که شخصی‬

‫که به وجود میآید‪ ،‬نمی تواند از اینکار نفعی ببرد‪ .‬البته این به این معنا نیست که همه‬

‫بدون فکر کردن به منافع بچه هایشان‪ ،‬بچه به دنیا میآورند‪ ،‬بلکه به این معناست که‬

‫والدین هرچه در این مورد فکر کنند‪ ،‬باز هم تفکراتشان همسو با منافع خود کودک بالقوه‬

‫نیست‪ .‬اگر دالیل آنها برای بچه دار شدن این باشد که به آن فرزندان منفعت برسانند‪،‬‬

‫در واقع در اشتباه هستند‪.‬‬


‫‪99‬‬

‫مردم میتوانند به دالیل دیگری بچه دار شوند‪ .‬به گمان من اکثر مردم در جایی که حتی‬

‫تصمیم به داشتن فرزند میگیرند‪ ،‬این تصمیم را میگیرند تا به منافع زایشی و منافع‬

‫مرتبط با خودشان خدمت کنند‪ .‬برخی مردم نیز ممکن است به خاطر در نظر گرفتن منافع‬

‫دیگران چنین کاری بکنند‪ .‬این دیگران ممکن است شامل والدین خود فرد (که دوست‬

‫دارند پدربزرگ و مادربزرگ شوند)‪ ،‬قبیله یا ملت (که برای بقای خود به افراد جدید نیاز‬

‫دارند) یا دولت (که برای عملکرد خوب باید به اندازهی کافی جمعیت داشته باشند) باشد‪.‬‬

‫با این حال حتی در چنین مواردی خدمت به منافع دیگران معموالً با تأمین منافع خود‬

‫والدین همراه است‪ .‬نوه آوردن برای والدین‪ ،‬میتواند آنها را ساکت کند که دیگر از اینکه‬

‫چرا بچه به دنیا نمیآورید شکایت نکنند‪ .‬بچه دار شدن برای قبیله‪ ،‬ملت یا دولت ممکن‬

‫است برای والدین یک موقعیت مناسبی فراهم آورد‪ .‬اما بیشترین نفعی که والدین میبرند‪،‬‬

‫همان ارضا عالیق و خواستههای بیولوژیکیشان است‪ .‬وقتی این کودکان بزرگ شوند‬

‫میتوانند برای والدین و حتی برای پدربزرگ و مادربزرگها سودمند باشند‪ .‬مثال میتوانند‬

‫هنگام پیری از آنها مراقبت کنند‪ .‬فرزندان نوعی جاودانگی برای والدین فراهم میکنند‬

‫‪ -‬از طریق انتقال ژنها‪ ،‬انتقال ارزشها و انتقال ایدههایی که والدین به فرزندان خود‬

‫میآموزند‪ ،‬به یک نوع جاودانگی میرسند‪ .‬برخی از این موارد دالیل خوبی برای تمایل‬

‫افراد به داشتن فرزند هستند‪ ،‬اما هیچ کدام از آنها نشان نمیدهند که چرا بچه دار شدن‬

‫اشتباه نیست‪ .‬البته این واقعیت که تولید مثل در خدمت منافع خود والدین است برای‬

‫نشان دادن اشتباه بودن آن کافی نیست‪ .‬خدمت به منافع خود همیشه بد نیست‪ .‬با این‬
‫‪100‬‬

‫حال در جایی که انجام این کار آسیب قابل توجهی به دیگران وارد میکند‪ ،‬معموالً‬

‫توجیهپذیر نیست‪.‬‬

‫یک راه برای آنکه کسی بخواهد مرا قانع کند که بچه دار شدن قابل دفاع است‪ ،‬باید‬

‫نشان دهد که آسیبها آنقدر هم بزرگ نیست ‪ -‬یعنی انکار نتیجهگیری فصل ‪ .3‬اما با‬

‫توجه به این همه آسیب چگونه میتوان از فرزندآوری دفاع کرد؟‬

‫در دفاع از جواز داشتن فرزند‪ ،‬ممکن است بگویند خیلی از انسانها از زندگی خود‬

‫رضایت دارند و اصالً به این فکر نمیکنند که به وجود آمدنشان یک آسیب بوده است‪ .‬در‬

‫واقع آنها از اینکه به وجود آمدهاند پشیمان نیستند‪ .‬استداللهای من نشان داد که چنین‬

‫دیدگاههایی آنچنان عقالنی نیستند ولی نمیتوان ادعا کرد که استداللهای من به طور‬

‫کلی چنین ادعایی را از بین میبرد‪ .‬از آنجایی که اکثر افرادی که زندگی (نسبتاً) راحتی‬

‫دارند‪ ،‬از اینکه به وجود آمدهاند خوشحال هستند‪ ،‬احتماالً فکر میکنند اگر بچهای به دنیا‬

‫بیاورند‪ ،‬آن هم مثل خودشان زندگی راحتی خواهد داشت‪ .‬با توجه به اینکه کسب رضایت‬

‫از انسانهای به وجود نیامده ممکن نیست‪ ،‬این فرض ممکن است نقش کلیدی در توجیه‬

‫بچه دار شدن ایفا کند‪ .‬اگر کسی فرض کند که کسانی که به دنیا میآیند‪ ،‬از به دنیا‬

‫آمدنشان ناراحت نخواهند شد‪ ،‬ممکن است بخواهد این نتیجه را هم بگیرد که بچه دار‬

‫شدن حداقل برای چنین کسانی توجیهپذیر است‪ .‬اما چنین کاری باز هم اشتباه است‪ .‬چرا‬

‫که هزینهی یک زندگی نسبتاً راحت به قدری زیاد است که همیشه منافع والدین را تحت‬

‫الشعاع قرار می دهد‪ .‬به عالوه باید توجه کرد صرفاً گفتن اینکه من از به وجود آمدنم‬

‫پشیمان نیستم‪ ،‬دلیلی بر آن نیست که بگوییم زندگی بد نیست یا آسیبهای زیادی ندارد‪.‬‬
‫‪101‬‬

‫اگر ما بدانیم که برده داری یک آسیب بزرگ است‪ ،‬اگر گروهی از بردگان بگویند ما از‬

‫بردگی خود آگاهیم و مشکلی با آن نداریم‪ ،‬خدشهای به مسألهی آسیبزا بودن برده داری‬

‫وارد نمیشود‪ ،‬به خصوص که ما از پدیدههای روانشناختی که ذهن انسان را فریب میدهد‪،‬‬

‫آگاهیم‪ .‬همانطور که قبالً اشاره شد انسانها تمایل دارند زندگی خود را مثبت قلمداد کنند؛‬

‫اگر به وجود آمدن به همان اندازه که من گفتم آسیب بزرگی باشد‪ ،‬و اگر بار روانی چنین‬

‫چیزی برای تحمل کردن خیلی سنگین باشد‪ ،‬پس احتمال اینکه ما درگیر یک خودفریبی‬

‫جمعی بزرگ باشیم زیاد میشود‪ ،‬یک خودفریبی که به ما میگوید همه چیز شگفتانگیز‬

‫است‪.‬‬
‫‪102‬‬

‫آزادی تولید مثل‬

‫اگر بچه دار شدن از نظر اخالقی نادرست است و بنابراین تکلیف اخالقی برای بچه دار‬

‫نشدن وجود دارد‪ ،‬هیچ حق اخالقی برای بچه دار شدن نمیتواند وجود داشته باشد‪ .‬با این‬

‫حال هنوز این سؤال مطرح است که قانوناً میتوان برای بچه دار شدن‪ ،‬حقی قائل بود؟ بچه‬

‫دار شدن ممکن است از نظر اخالقی اشتباه باشد‪ ،‬اما ممکن است قانون حق انجام این‬

‫عمل اشتباه را بدهد‪ .‬یکی از ویژگیهای متمایز حق قانونی این است که به انسان اجازه‬

‫میدهد کاری را که ممکن است اشتباه باشد یا اشتباه تلقی شود‪ ،‬انجام دهد‪ .‬به عنوان‬

‫مثال حق قانونی آزادی بیان را در نظر بگیرید؛ ممکن است برخی حرفهایی بزنند که‬

‫شیطانی و پلید و ا حمقانه به نظر برسد ولی در هر حال قانوناً حق دارند صحبت کنند‪ .‬با‬

‫این حال این واقعیت به خودی خود برای نشان دادن اینکه باید یک حق قانونی برای آزادی‬

‫تولید مثل وجود داشته باشد‪ ،‬کافی نیست‪ .‬این به این دلیل است که خطاهای زیادی وجود‬

‫دارد که نباید حقی برای انجام آنها وجود داشته باشد‪ .‬برای مثال نباید حق قانونی قتل‪،‬‬

‫دزدی یا تجاوز وجود داشته باشد‪ .‬پس سؤال این است که آیا به وجود آمدن افراد از نوع‬

‫اشتباهی است که باید از نظر قانونی محافظت شود یا خیر‪ .‬اکنون به این سؤال میپردازم‪.‬‬

‫با این حال اگر من در این مورد اشتباه کنم و بچه دار شدن غیراخالقی نباشد‪ ،‬استداللهای‬

‫من در فصلهای ‪ 2‬و ‪ 3‬نشان میدهد که حداقل بهتر است بچه دار نشویم‪ .‬اگرچه فرزندان‬

‫بالقوهی ما ممکن است از به وجود آمدن پشیمان نشوند‪ ،‬اما قطعاً از به وجود نیامدن‬
‫‪103‬‬

‫پشیمان نخواهند شد‪ .‬از آنجایی که در واقع به نفع آنها نیست که به وجود بیایند‪ ،‬از نظر‬

‫اخالقی راه مطلوب این است که اطمینان حاصل شود که آنها به وجود نمیآیند‪.‬‬

‫اگر صرفاً ترجیح داده شود که تولید مثل نشود‪ ،‬باز هم میتوان حق تولید مثل برای‬

‫انسانها قائل بود‪ .‬با این حال اگر عدم تولید مثل یک تکلیف باشد‪ ،‬آنگاه برای تولید مثل‬

‫نمیتوان حقی در نظر گرفت‪ .‬انسان نمیتواند حق آن را داشته باشد تا کاری را انجام دهد‬

‫که وظیفه دارد انجام ندهد‪ .‬بنابراین به نظر میرسد اگر ما تکیلف داشته باشیم که تولید‬

‫مثل نکنیم‪ ،‬آنگاه آزادی تولید مثل با تهدید مواجه میشود‪.‬‬

‫بدیهی است که حق تولید مثل نمیتواند از حق بچه دار نشدن ناشی شود‪ .‬با این حال‬

‫به نظر میرسد که حق تولید مثل تا حدودی مبتنی بر مالحظاتی باشد که حق عدم تولید‬

‫مثل را نیز پایهگذاری میکنند‪ .‬به عنوان مثال ممکن است کسی استدالل کند که عالقه‬

‫به استقالل فردی ممکن است در انتخاب والدین دخالت کند‪ .‬اینکه فرد تولیدمثل میکند‬

‫یا نه میتواند تأثیر عمیقی بر شخصیت و کیفیت زندگی فرد داشته باشد‪ ،‬همچنین‬

‫میتواند بر احساسات فرد تأثیر بگذارد‪( .‬به عنوان مثال برخی از افراد اگر نتوانند فرزندان‬

‫ژنتیکی خود را تولید کنند‪ ،‬احساس بیکفایتی میکنند‪ ) .‬تولید فرزند میتواند به زندگی‬

‫برخی افراد معنا بدهد یا برای آنها اهمیت مذهبی داشته باشد‪.‬‬

‫به طور گسترده تصور میشود که این مالحظات برای توجیه حق قانونی داشتن فرزند‬

‫کفایت میکند‪ .‬با این حال کسانی که فکر میکنند باید یک حق قانونی برای بچه دار شدن‬

‫وجود داشته باشد (اما همچنین این را میپذیرند که به وجود آمدن همیشه یک آسیب‬

‫است) با مشکل زیر روبرو میشوند‪.‬‬


‫‪104‬‬

‫حق قانونی داشتن فرزند یک حق مطلق نیست‪ ،‬بلکه یک فرض قوی به نفع داشتن‬

‫فرزند است‪ .‬اما فرضها ذاتاً پدید میآیند تا نقض شوند‪ .‬اگر ما قبول کنیم که آسیبهای‬

‫تولیدمثل بسیار بیشتر از منافع آن است ولی در همین حال بپذیریم که انسانها میتوانند‬

‫حق تولیدمثل داشته باشند‪ ،‬یعنی پذیرفتهایم ما حقی که بر اساس یک فرض ضعیف است‬

‫را پذیرفتهایم‪ .‬پذیرفتن فرضهای ضعیف آنچنان معقول نیست‪ .‬اگر بپذیریم که آسیبهای‬

‫به وجود آمدن اینقدر زیاد است‪ ،‬آنگاه کفهی ترازو به سمت حق عدم تولیدمثل سنگینی‬

‫میکند‪.‬‬
‫‪105‬‬

‫‪5‬‬

‫سقط جنین‪ :‬دیدگاه "طرفدار مرگ"‬

‫لعنت بر روزی که به دنیا آمدم‪ ،‬اجازه ندهید روزی که مادرم مرا در آن به دنیا آورد‪ ،‬مبارک‬

‫باشد‪ .‬لعنت بر آن مرد‪ .‬چرا که نگذاشت رحم مادرم قبر ابدی من باشد‪ .‬چرا از رحم بیرون آمدم‬

‫تا درد و اندوه را ببینم؟‬

‫ارمیا‪-‬باب ‪-20‬آیات ‪ 14‬الی ‪18‬‬

‫باالخره ایوب لب به سخن گشود و روزی را که متولد شده بود نفرین کرد‪ :‬لعنت بر آن روزی‬

‫که به دنیا آمدم؛ و شبی که نطفهام در رحم مادرم بسته شد‪ .‬آن روز تاریک شود‪ ،‬خدا را به‬

‫یاد نیاورد و نور در آن ندرخشد‪ .‬آن شب‪ ،‬شبی خاموش باشد و صدای خوشی در آن شنیده‬

‫نشود‪ .‬آنهایی که میتوانند هیوالی دریایی را رام سازند‪ ،‬آن شب را نفرین کنند‪ .‬در آن شب‬

‫ستارهای ندرخشد و به امید روشنایی باشد‪ ،‬اما سپیدهی صبح را نبیند‪ ،‬زیرا رحم مادرم را‬

‫نبست و مرا به این بالها دچار کرد‪ .‬چرا در وقت تولدم نمردم و چرا زمانی که از رحم مادرم به‬

‫دنیا آمدم‪ ،‬جان ندادم؟ چرا مادرم مرا بر زانوان خود گذاشت و پستان به دهنم نهاد؟‬

‫عهد عتیق‪-‬کتاب ایوب‪-‬باب سوم‪-‬آیات ‪ 1‬الی ‪15‬‬


‫‪106‬‬

‫من استدالل کردهام که بهتر است هرگز به وجود نیاییم‪ ،‬اما تا به حال در مورد اینکه‬

‫چه زمانی (یعنی در چه مرحلهای از روند رشد انسان) انسان به وجود میآید (حیات پیدا‬

‫می کند) صحبت نکردهام‪ .‬اکنون به این سؤال (و مسائل مربوط به آن) میپردازم‪ .‬این‬

‫دیدگاه‪ ،‬یعنی اینکه بهتر است هرگز به وجود نیاییم‪ ،‬پیامدهای کامالً رادیکالی برای سقط‬

‫جنین ایجاد میکند‪.‬‬

‫اغلب مردم گمان میکنند برای سقط جنین باید دالیل بسیار روشنی وجود داشته باشد‪.‬‬

‫مدافعان سقط جنین معتقدند که مهمترین دلیل‪ ،‬حداقل در مراحل اولیهی بارداری‪ ،‬باید‬

‫همان ترجیح و خواستهی خود زن باشد‪ .‬ما میدانیم که اغلب به ادامهی دوران بارداری‬

‫رأی میدهند؛ همچنین برخی از کسانی که اقدام به سقط جنین میکنند یا این کار را انجام‬

‫میدهند‪ ،‬سقط جنین را حتی زمانی که توجیهپذیر باشد‪ ،‬تأسف بار میدانند‪ .‬ولی اگر (‪)1‬‬

‫به وجود آمدن یک آسیب است و (‪ )2‬کسی که قرار است سقط شود‪ ،‬هنوز در مرحلهای‬

‫باشد که به وجود نیامده است‪ ،‬باید فرضهای اخالقی خود را معکوس کنیم‪ .‬اگر هر دوی‬

‫این شروط برآورده شوند‪ ،‬بار اثبات به کسانی منتقل میشود که سقط نمیکنند (در مرحله‬

‫مشخص شده بارداری)‪ .‬هر چه آسیب به وجود آمدن بیشتر باشد‪ ،‬دفاع از ادامهی بارداری‬

‫سختتر خواهد بود‪ .‬اگر شرط سومی – (‪ )3‬به وجود آمدن (در موارد معمولی) به همان‬

‫اندازه که من گفتم آسیب بزرگی است – اضافه شود‪ ،‬در این صورت عدم سقط جنین (در‬

‫سن حاملگی مشخص شده) ممکن است هرگز‪ ،‬یا تقریباً هرگز توجیهپذیر نباشد‪.‬‬

‫من قبالً شرایط (‪ )1‬و (‪ )3‬را در فصلهای قبلی بررسی کردهام‪ .‬بنابراین من در اینجا فقط‬

‫روی شرط (‪ )2‬تمرکز میکنم‪ .‬برخی دیدگاه محافظه کارانهای دارند و میگویند یک جنین‬
‫‪107‬‬

‫در تمام طول دوران بارداری‪ ،‬وجود در او پدیدار شده است‪ .‬یعنی حیات دارد‪ .‬من میخواهم‬

‫این دیدگاهها را به چالش بکشم‪.‬‬

‫قبل از دفاع از این ادعا که فرد در مرحلهی نسبتاً دیرهنگام فرآیند حاملگی شروع به‬

‫"به وجود آمدن" میکند‪ ،‬باید توضیح دهم که منظور من از «به وجود آمدن» چیست‪ .‬این‬

‫عبارت دارای معانی مختلفی است ‪ -‬از جمله آنچه میتوانیم حس بیولوژیکی یا حس‬

‫زیستی و حس مربوط به اخالق بنامیم‪ .‬منظور از حس زیستی‪ ،‬آغاز یک ارگانیسم جدید‬

‫است و منظور از حس مربوط به اخالق‪ ،‬آغاز منافع اخالقی مربوط به یک موجود است‪.‬‬

‫برخی میگویند که ما در زمان لقاح‪ ،‬به معنای زیستی به وجود میآییم؛ کمی باید در‬

‫اینباره صحبت کرد‪ .‬قبل از لقاح فقط یک اسپرم و یک تخمک وجود دارد‪ .‬از آنجایی که‬

‫اینها هر دو برای به وجود آمدن کسی ضروری هستند‪ ،‬اما از آنجا که آنها قبل از لقاح‬

‫موجودات متمایزی هستند‪ ،‬نمیتوانند با موجودی که به وجود خواهد آمد یکسان باشند‪.‬‬

‫بنابراین ما نمیتوانیم از یک موجود زندهی جدید صحبت کنیم که قبل از لقاح به وجود‬

‫آمده باشد‪ .‬به عبارت دیگر هر کدام از ما زمانی یک زیگوت بودهایم‪ ،‬اما هیچ کدام از ما‬

‫هرگز یک اسپرم یا یک تخمک نبودهایم‪ .‬اگر چه انسان نمیتواند قبل از لقاح (به معنای‬

‫بیولوژیکی) وجود داشته باشد‪ ،‬ولی در مورد اینکه بعد از لقاح به وجود میآییم شک و‬

‫تردید هایی وجود دارد‪ .‬دلیل آن این است که این احتمال وجود دارد که دوقولوهایی از‬

‫یک تخمک (منوزایگوتیک) لقاح یافته باشند که تا حدود چهارده روز پس از لقاح احتمال‬
‫‪108‬‬

‫آن وجود دارد‪ .‬اگر پدیدهی دوقلوهای بههمچسبیده را نیز در نظر بگیریم‪ ،‬آنگاه باید تاریخ‬

‫به وجود آمدن زیستی یک ارگانیسم را خیلی بعدتر از زمان لقاح در نظر بگیریم‪.1‬‬

‫با این حال به وجود آمدن به معنای زیستی کلمه لزومی ندارد که ما را درگیر کند‪ .‬اگر‬

‫مثل من به معنای اخالقی آن عالقهمند باشید‪ ،‬میتوانیم از این بحث عبور کنیم‪.‬‬

‫برای تعیین اینکه چه زمانی یک فرد منافع مرتبط با اخالق را به دست میآورد‪ ،‬که برای‬

‫تعیین اینکه چه زمانی یک انسان به معنای اخالقی به وجود میآید ضروری است‪ ،‬باید‬

‫"منافع" مختلف را بررسی کنیم‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫‪. Singer, Peter, Kuhse, Helga, Buckle, Stephen, Dawson, Karen, and Kasimba,‬‬
‫)‪Pascal (eds. ) Embryo Experimentation (Cambridge: Cambridge University Press‬‬
‫‪109‬‬

‫چهار نوع منافع‬

‫فیلسوفان تفاسیر مختلفی از اینکه منافع چیست و چه نوع موجوداتی میتوانند‬

‫"منافع" داشته باشند‪ ،‬ارائه کردهاند‪ .‬من باید چهار نوع منافع صعودی را قبل از اینکه‬

‫بحثم را ادامه دهم‪ ،‬اینجا بیان کنم‪ .‬سپس بررسی خواهم کرد که کدام نوع منافع با حس‬

‫اخالقی مرتبط هستند‬

‫‪ .1‬منافع کارکردی‪ :‬اولین نوع از منافع آن است که گاهی گفته میشود یک مصنوع‪،‬‬

‫مانند یک ماشین یا یک کامپیوتر دارد‪ .‬از آنجایی که مصنوعات کارکردهایی دارند‪ ،‬برخی‬

‫چیزها میتوانند آن کارکردها را ارتقا دهند و برخی دیگر آن کارکردها را مختل کنند‪.‬‬

‫گفته میشود چیزهایی که کارکرد یک مصنوع را تسهیل میکنند‪ ،‬برای مصنوع خوب‬

‫هستند یا در واقع به نفع آن هستند‪ ،‬و چیزهایی که عملکرد آن را به خطر میاندازند‪،‬‬

‫برای آن مضر یا بر خالف منافع آن هستند‪ .‬بنابراین زنگ زدگی برای خودرو مضر است و‬

‫چرخها خوب هستند‪.‬‬

‫‪ .2‬منافع زیستی‪ :‬گیاهان نوع دیگری از منافع را دارند‪ .‬مانند مصنوعات‪ ،‬آنها نیز‬

‫عملکرد دارند و عملکرد آنها میتواند تقویت یا مختل شود‪ .‬با این حال بر خالف‬

‫مصنوعات‪ ،‬گیاهان زنده هستند‪ .‬عملکرد آنها و منافع مرتبط با آنها زیستی است‪.‬‬

‫‪ .3‬منافع آگاهانه‪ :‬حیوانات آگاه نیز مانند گیاهان عملکرد دارند و عملکرد آنها‬

‫بیولوژیکی است‪ .‬اما چیزی وجود دارد که احساس وجود به موجود میدهد‪ .‬چنین چیزی‬
‫‪110‬‬

‫را من منافع آگاهانه مینامم‪ .‬اما این اصطالح نیاز به توضیح دارد‪ .‬منظور من از منافع‬

‫آگاهانه‪ ،‬منافعی نیست که فرد به آن آگاهی دارد‪ ،‬یعنی به اینکه منافعی دارد آگاه است‪.‬‬

‫بلکه منظورم این است که این منافع فقط برای چیزهایی که آگاهی دارند وجود دارد‪ .‬برای‬

‫مثال ممکن است یک موجود بدون آنکه بداند منفعتش در چیست‪ ،‬منفعتش را در این‬

‫بداند که از درد اجتناب کند‪ .‬حتماً نیازی نیست که معنای منفعت را بداند‪.‬‬

‫‪ .4‬منافع بازاندیشانه‪ :‬برخی از حیوانات ‪-‬اکثرا انسانها‪ -‬نه تنها آگاه هستند‪ ،‬بلکه‬

‫ظرفیتهای شناختی مرتبه باالتری از جمله خودآگاهی‪ ،‬زبان‪ ،‬نمادپردازی و استدالل‬

‫انتزاعی نیز دارند و میتوانند روی تجربیاتشان تفکر کنند‪ .‬چنین حیواناتی نه تنها‬

‫خودآگاه هستند‪ ،‬بلکه « بازاندیش» نیز هستند؛ میتوانند تجربیاتشان را از نو بیندیشند‪.‬‬

‫آنها می توانند در منافعشان تفکر کنند و تصمیم بگیرند از طریقی به منفعت بیشتری‬

‫میرسند‪.‬‬

‫کمی قبل گفتم که میخواهم منافع صعودی را بیان کنم‪ .‬حاال منظورم از صعودی‬

‫مشخص میشود‪ .‬این منافع به صورت صعودی فهرست شدهاند‪ .‬مراتب باالتر‪ ،‬مراتب‬

‫پایینتر از خودشان را نیز در بر میگیرند‪ .‬بنابراین‪ ،‬مصنوعات دارای منافع "صرفاً"‬

‫(عملکردی) هستند‪ .‬موجودات زنده منافع زیستی دارند‪ .‬موجودات آگاه منافع آگاهانه‬

‫دارند و موجودات "بازاندیشانه" منافع خودآگاه دارند‪.‬‬

‫طبقهبندی منافع به کار گرفته شده توسط برخی از فیلسوفان به طور مؤثر برخی از‬

‫تمایزات فوق را از بین میبرد‪ .‬به عنوان مثال ریموند فری در استدالل علیه جایگاه اخالقی‬

‫حیوانات (غیر انسانی)‪ ،‬بین (الف) منفعت به عنوان رفاه و (ب) منفعت به عنوان نیاز‪ ،‬تمایز‬
‫‪111‬‬

‫قائل شده است‪ .1‬این تمایز در معنای اول به معنای آن است که "‪ X‬جزو منافع ‪ Y‬است" و‬

‫در معنای دوم "‪ Y‬در ‪ X‬نفع دارد"‪ .‬از نظر پروفسور فری منافع به معنای اول را میتوان به‬

‫مصنوعات‪ ،‬گیاهان و حیوانات نسبت داد‪ ،‬با توجه به اینکه چیزها میتواند برای هر یک از‬

‫این موجودات خوب یا بد باشد‪ .‬با این حال او میگوید که نیازها (منافع) را فقط میتوان به‬

‫موجوداتی نسبت داد‪ ،‬مانند انسان (بزرگسال و کودک) که توانایی حرف زدن (زبان)‬

‫دارند‪ .‬او چنین استدالل میکند‪:‬‬

‫(‪ )1‬کسی که ‪ X‬را میخواهد یا آرزوی آن را دارد‪ ،‬باید باور داشته باشد که در حال حاضر‬

‫‪ X‬را ندارد‪.‬‬

‫(‪ )2‬اگر کسی باور کند که ‪ X‬را ندارد‪ ،‬گزارهی " من ‪ X‬دارم" نادرست است‪.‬‬

‫(‪ )3‬کسی نمیتواند چنین اعتقادی داشته باشد مگر اینکه بداند زبان چگونه با جهان‬

‫ارتباط برقرار میکند‪.‬‬

‫(‪ )4‬اگر کسی زبان نداشته باشد‪ ،‬نمیتواند بفهمد که زبان چگونه با جهان ارتباط برقرار‬

‫میکند‪.‬‬

‫(‪ )5‬بنابراین موجوداتی که زبان ندارند نمیتوانند امیال داشته باشند‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫‪. Frey, R. G. , ‘Rights, Interests, Desires and Beliefs’, American Philosophical‬‬
‫‪Quarterly‬‬
‫‪112‬‬

‫پروفسور فری منفعت به عنوان رفاه را در آن سه مورد اولیهای که من میگویم میداند‪.‬‬

‫یعنی مثل من به این قائل است که مصنوعات‪ ،‬گیاهان و حیوانات میتوانند به رفاه عالقه‬

‫داشته باشند (یا به تعبیر من در رفاه منفعتی ببینند)‪ .‬همچنین نظر او در مورد منفعت به‬

‫عنوان نیاز با منافع بازاندیشانهای که من گفتم در مورد موجودات یکسانی صادق است‪.‬‬

‫یعنی «منفعت به عنوان میل» و «منافع بازاندیشانه» معنای یکسانی ندارند اما موجودات‬

‫مشابهی (از نظر او) از آن برخوردارند‪.‬‬

‫فیلسوف محیط زیست‪ ،‬پل تیلور‪ ،‬همچنین بین (الف) ‪ X‬جزء منافع ‪ Y‬است و (ب) ‪ Y‬در‬

‫‪ X‬نفع دارد تمایز قائل میشود‪ ،‬اما او در مصادیق با ریموند فری تفاوت دارد‪ .‬او با اینکار‬

‫طبقهبندی مرا از راهی دیگر‪ ،‬راهی که متفاوت با راه پروفسور فری‪ ،‬از بین میرد‪ .‬پروفسور‬

‫تیلور ادعا میکند که نه تنها انسانها‪ ،‬بلکه حیوانات آگاه نیز میتوانند در معنای (ب)‬

‫منفعت داشته باشند‪ .‬مانند انسانها و حیوانات هوشیار‪ ،‬حیوانات و گیاهان ناآگاه نیز‬

‫میتوانند چیزهای خوبی را که برایشان معنا دارد‪ ،‬بفهمند‪ .‬آنها میتوانند منافعی به معنای‬

‫(الف) داشته باشند‪ .‬به گفتهی او‪ ،‬این موضوع در مورد اشیا و مصنوعات صرف صدق‬

‫نمیکند‪ .1‬وقتی ما در مورد آنچه برای یک ماشین خوب است صحبت میکنیم‪ ،‬باید نه به‬

‫اهداف خود ماشین‪ ،‬بلکه باید به اهداف سازندگان یا استفادهکنندگان اشاره کنیم‪ .‬در این‬

‫دیدگاه‪ ،‬اشیا و مصنوعات صرف به هیچ وجه منافعی ندارند‪ .‬در حالی که پل تیلور منافع‬

‫(در هر معنا) را تنها در اشیا و مصنوعات صرف انکار میکند‪ ،‬جوئل فاینبرگ منافع‬

‫موجودات زنده غیرهوشیار مانند گیاهان را نیز انکار میکند‪ .‬به عبارت دیگر او میگوید‬

‫‪1‬‬
‫‪. Taylor, Paul W. , Respect for Nature Princeton: Princeton University Press‬‬
‫‪113‬‬

‫که مصنوعات و موجودات زیستی (مثل گیاه) نفع و عالقه ندارند‪ .1‬دلیل او برای این حرف‬

‫این است که مصنوعات و یا گیاهان چیزی به عنوان خوبی را نمیفهمند تا بخواهند بفهمد‬

‫که چنین چیزی به نفعشان است‪ .‬اما پروفسور ریگان در جواب میگوید ما نمیتوانیم از‬

‫این واقعیت که مصنوعات و گیاهان نوع خاصی از خوبی را ‪-‬یک خوبی آگاهانه یا‬

‫«خوشبختی» ‪ -‬نمیفهمند‪ ،‬استنباط کنیم که آنها اصالً هیچ نوع خوبی را نمیفهمند‪.‬‬

‫مانند ریموند فری‪ ،‬تام ریگان فکر میکند که مصنوعات‪ ،‬گیاهان‪ ،‬حیوانات و انسانها‬

‫همگی میتوانند به یک معنا یا به نوعی دیگر عالیقی داشته باشند یا در چیزی نفع ببینند‬

‫(اگرچه این دو فیلسوف در مورد اینکه کدام نوع منافع از نظر اخالقی مرتبط هستند‬

‫اختالف نظر دارند)‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫‪. Feinberg, Joel, ‘The Rights of Animals and Unborn Generations’, Rights, Justice‬‬
‫‪and the Bounds of Liberty Princeton: Princeton University Press‬‬
‫‪114‬‬

‫همانطور که در شکل ‪ 5.1‬نشان داده شده است‪ ،‬رابطهی بین طبقهبندیهای فوق را‬

‫میتوان با وضوح بیشتری به شکل نموداری نشان داد‪.‬‬

‫(ب) ‪ Y‬در ‪ X‬نفع دارد‬ ‫(الف) ‪ X‬جزو منافع ‪ Y‬است‬

‫مصنوعات‬
‫ریموند فری‬ ‫انسانها‬
‫گیاهان‬

‫حیوانات‬

‫(آگاه)‬
‫پل تیلور‬ ‫گیاهان‬
‫حیوانات‬

‫انسانها‬

‫(آگاه)‬
‫جوئل فاینبرگ‬
‫حیوانات‬

‫انسانها‬

‫(آگاه)‬ ‫مصنوعات‬
‫تام ریگان‬
‫حیوانات‬
‫گیاهان‬
‫انسانها‬

‫شکل ‪5.1‬‬

‫تالش برای اینکه بخواهیم بگوییم یک موجود از نظر اخالقی قابل توجه است یا نه‪ ،‬آن‬

‫هم صرفاً بر اساس آنکه ببینیم آیا منافعی دارد یا خیر‪ ،‬اشتباه است‪ .‬داشتن منافع ممکن‬

‫است برای داشتن جایگاه اخالقی الزم باشد‪ ،‬اما کافی نیست‪ .‬اگر یک موجود منافع و‬
‫‪115‬‬

‫امیالی نداشته باشد‪ ،‬نمیتوان به آن آسیب یا منفعت رساند و بنابراین نمیتواند جایگاه‬

‫اخالقی داشته باشد‪ .‬با این حال منطقاً ممکن است یک موجود دارای منافعی باشد که در‬

‫حوزهی اخالق معنایی نمیدهد‪.‬‬

‫همانطور که دیدیم اختالف نظرهای قابل توجهی در این مورد وجود دارد‪ .‬ریموند فری‬

‫فکر میکند که فقط منافع (الف) از نظر اخالقی مرتبط هستند‪ ،‬در حالی که پل تیلور فکر‬

‫میکند که هر دو منافع (الف) و منافع (ب) از نظر اخالقی مرتبط هستند‪ .‬جوئل فاینبرگ‬

‫فکر میکند که همهی منافع و عالیق از نظر اخالقی مرتبط هستند‪ ،‬اما این به این دلیل‬

‫است که او مفهوم بسیار محدودی از «منافع» را انتخاب میکند‪.‬‬

‫حال میتوانیم بپرسیم کدام یک از این نوع منافع از نظر اخالقی قابل توجه هستند‪.‬‬

‫البته میتوان طبقهبندی غنیتری نسبت به طبقهبندی من داشت – طبقهبندی که مثالً‬

‫درجاتی از آگاهی یا خودآگاهی را تشخیص میدهد‪ .‬اما چنین طبقهبندی ناکارآمد و در‬

‫نتیجه کمتر مفید خواهد بود‪ .‬عالوه بر این به جای تفاوت در نوع‪ ،‬تفاوت در درجه را‬

‫مشخص میکند‪ .‬همانطور که بعداً آشکار خواهد شد‪ ،‬تفاوت در درجه را میتوان پس از در‬

‫نظر گرفتن اینکه چه نوع منافعی از نظر اخالقی قابل توجه است‪ ،‬به نحو ثمربخشی در نظر‬

‫گرفت‪.‬‬
‫‪116‬‬

‫کدام منافع از نظر اخالقی قابل توجه است؟‬

‫چگونه میتوان تصمیم گرفت که کدام یک از چهار نوع منافع از نظر اخالقی قابل توجه‬

‫است؟ این موضوع سادهای نیست‪ .‬در اینجا استداللی را در اینباره مطرح میکنم‪:‬‬

‫(‪ )1‬گفتن اینکه یک منفعت از نظر اخالقی قابل توجه است‪ ،‬به این معناست که بگوییم‬

‫(از نظر اخالقی) اهمیت دارد‪.‬‬

‫(‪ )2‬اگر قرار است منفعتی از نظر اخالقی اهمیت داشته باشد‪ ،‬باید برای موجودی که از‬

‫آن منفعت میبرد نیز مهم باشد‪.‬‬

‫(‪ )3‬برای اینکه منافع یک موجود برایش مهم باشند‪ ،‬باید آن موجود چیزی داشته باشد‬

‫(احساس داشته باشد‪) .‬‬

‫(‪ )4‬چیزی میتواند حس کند که آگاهی داشته باشد‪.‬‬

‫(‪ )5‬بنابراین فقط موجودات آگاه میتوانند منافع اخالقی داشته باشند‪.‬‬

‫برای جلوگیری از سو تفاهم میخواهم روشن کنم که منظورم از گفتن این که منافع یک‬

‫موجود برای خودش مهم است چیست‪ .‬این بدان معنا نیست که فرد آنچه را که به نفعش‬

‫است میخواهد‪ .‬در واقع به این معناست که چیزی وجود دارد که به آن موجودیت نفع‬

‫میرساند‪ .‬اگر این نکته را تشخیص دهیم‪ ،‬ممکن است به ابهامی که در "‪ Y‬در ‪ X‬نفع دارد"‬
‫‪117‬‬

‫پی ببریم‪ .‬این عبارت میتواند به این معنی باشد که "‪ X‬برای ‪ Y‬مهم است" یا "‪ X ،Y‬را‬

‫میخواهد" بنابراین حتی اگر کسی با ریموند فری موافق باشد که حیوانات خواستههایی‬

‫ندارند ‪ -‬چیزی که من آن را انکار میکنم ‪ -‬آنها همچنان میتوانند از نظر اخالقی عالیق‬

‫قابل توجهی داشته باشند‪ .‬به عبارت دیگر میتوان گفت که بین (الف) منفعت به عنوان‬

‫رفاه و (ب) منفعت به عنوان نیاز رابطهای وجود دارد‪ .‬چنین خواسته یا تمایلی مشخصاً‬

‫بیشتر از خواستن یک چیز خوب برای منفعت خود است (همانطور که گیاهان مسلماً چنین‬

‫خواستههایی دارند) ولی این تمایل و خواسته به اندازهی یک موجود خودآگاه نیست‪.‬‬

‫حال مشکل هر استداللی مانند استداللی که در (‪ )1‬تا (‪ )5‬در باال آوردهام این است که‬

‫مقدمهی مهم ‪ -‬مقدمه (‪ - )3‬موردی است که توسط کسانی که شهود مشترک ندارند مورد‬

‫مناقشه قرار میگیرد‪ .‬پیش فرض (‪ )3‬به نظر من کامالً معقول است‪ .‬چگونه موجودی بدون‬

‫داشتن حس میتواند به رفاه خود یا جنبهای از آن اهمیت دهد؟ اما کسانی ممکن است‬

‫چنین چیزی را انکار کنند‪ .‬آنها ممکن است ادعا کنند که راههای ناخودآگاهی وجود دارد‬

‫که در آن رفاه یک موجود میتواند برای آن اهمیت داشته باشد (مثالً ممکن است کمبود‬

‫آب برای گیاه اهمیت داشته باشد‪ ،‬زیرا پژمرده میشود و در نتیجه میمیرد)‪ .‬یا ممکن‬

‫است ادعا کنند برای چیزی که مثالً شبیه یک گیاه است‪ ،‬تا زمانی که ما نتوانیم بگوییم‬

‫گزارهی "چیزی وجود دارد که مانند گیاه بودن است" با "چیزی وجود دارد که احساس‬

‫میکند یک گیاه است" یکی است‪ ،‬چنین پیش فرضی قابل اتکا نیست‪ .‬موضوع را میتوان‬

‫به شکل دیگری بیان کرد‪ .‬برای بسیاری از ما به نظر میرسد که نمیتوان نسبت به گیاهان‬

‫ظالم یا مهربان بود (زیرا آنها آگاه نیستند)‪ .‬اما ممکن است کسی بگوید مگر فقط ظلم و‬
‫‪118‬‬

‫مهربانی اخالقا به گیاه مربوط است؟ اگر ما میتوانیم به روشهای دیگر به گیاهان آسیب‬

‫بزنیم یا از آنها سود ببریم‪ ،‬چرا این راههای دیگر قابل توجه و مرتبط نباشند؟‬

‫من هیچ استدالل قاطعی نمیبینم که بتواند دیدگاه کسانی که فکر میکنند منافع‬

‫زیستی غیرآگاهانه از نظر اخالقی قابل توجه هستند را توجیه کند‪ .‬البته به نظر من این‬

‫فرض در مورد منافع کارکردی هم درست نیست‪ .‬چرا که میتوان قاطعانه گفت منافع‬

‫مصنوعات فقط به معنای تمثیلی معنا دارد‪ .‬بنابراین در مورد سقط جنین‪ ،‬با توجه به اینکه‬

‫زیگوتها و جنینها هرگز مصنوع نیستند و در نتیجه هرگز منافع کارکردی صرف ندارند‪،‬‬

‫میتوان منافع کارکردی را نادیده گرفت‪.‬‬

‫همانطور که بعداً نشان خواهم داد‪ ،‬جنینها فقط در اواخر دورهی بارداری هشیار‬

‫میشوند‪ .‬بنابراین اگر منافع آگاهانه اساسیترین منافع مربوط به اخالق باشند‪ ،‬جنینها‬

‫منافع مربوط به اخالق را خیلی دیر به دست خواهند آورد‪ .‬یکی از راههای اثبات‬

‫استداللهای طرفداران زندگی (‪ )pro-lifers‬این است که ادعا کنیم منافع زیستی نیز از‬

‫نظر اخالقی قابل توجه هستند‪ .‬با این حال اگر منافع زیستی از نظر اخالقی به حساب‬

‫بیایند‪ ،‬اصل برابری ایجاب میکند که منافع زیستی باید به طور مساوی برای همه حساب‬

‫شود‪ .‬بنابراین ما نمیتوانیم بگوییم که فقط منافع زیستی انسانها مهم است و باید منافع‬

‫گیاهان‪ ،‬باکتریها‪ ،‬ویروسها و ‪ ...‬را مثل منافع انسانها در نظر بگیریم‪.‬‬

‫کسانی که منافع زیستی را به لحاظ اخالقی قابل توجه میدانند‪ ،‬انکار نمیکنند که‬

‫منافع آگاهانه نیز قابل توجه هستند‪ .‬همچنین ما نمیتوانیم فقط منافع بازاندیشانه را به‬

‫عنوان یک مسأله ی اخالقی مطرح کنیم چرا که اینگونه شکنجه و کشتن هر نوع موجود‬
‫‪119‬‬

‫آگاه – که خودآگاه نیست‪( -‬اکثر حیوانات و حتی جنین انسان) هیچ مشکلی نخواهد‬

‫داشت‪ .‬بنابراین واضح است که نمیتوان گفت فقط منافع خودآگاهانه مهم هستند‪.‬‬

‫آگاهی چه زمانی پدید میآید؟‬

‫هیچ کدام از ما نمیتوانیم به یاد بیاوریم که چه زمانی برای اولین بار خودآگاه شدیم؛‬

‫بنابراین اگرچه همهی ما زمانی جنین و نوزاد بودیم‪ ،‬ولی نمیتوانیم با توجه به تجربیات‬

‫خودمان به این مسأله بپردازیم‪ .‬برای تعیین زمان شروع آگاهی‪ ،‬باید ذهن جنین و نوزاد‬

‫را مانند «ذهن دیگران» در نظر بگیریم‪ .‬ما که دسترسی اول شخص به آنها نداریم‪،‬‬

‫بنابراین باید از اطالعات در دسترس سوم شخص استنباط کنیم که آنها چگونه هستند‪.‬‬

‫ابتدا باید شواهد عملکردی غیرمستقیم آگاهی را که توسط نوار مغزی یا همان‬

‫الکتروانسفالوگرافی (‪ )EEG‬ثبت میشود‪ ،‬در نظر بگیرید‪ EEG .‬که فعالیتهای الکتریکی‬

‫مغز را ثبت میکند‪ ،‬میتواند دادههایی در مورد ظرفیت عملکردی ‪ -‬هشیاری ‪ -‬که برای‬

‫آگاهی الزم است ارائه دهد‪ .‬باید تأکید کرد که هشیاری را نباید با آگاهی اشتباه گرفت‪،‬‬
‫‪120‬‬

‫حداقل در اصطالح عصب شناختی‪ .‬هشیاری باید با (مراحل مختلف) خواب مقایسه شود‪.‬‬

‫انگیختگی (‪ )Arousal‬حالتی از سیستم انگیختگی صعودی در ساقهی مغز و تاالموس‬

‫است‪ .‬حالتی از کورتکس مغز نیست‪ .‬در جایی که سیستم انگیختگی صعودی به یک قشر‬

‫عملکردی دست نخورده متصل است‪ ،‬فعالیتهای آن تغییراتی را در قشر ایجاد میکند‬

‫که از نظر بالینی و الکتروانسفالوگرافی قابل تشخیص هستند‪ .‬اما آگاهی بر عملکرد قشر‬

‫مغز نظارت دارد و فقط در حالت بیداری قابل تشخیص است‪ .‬از این نظر‪ ،‬ساقهی مغز و‬

‫تاالموس فقط به طور غیرمستقیم از آگاهی پشتیبانی میکنند‪ .‬از آنجایی که حالتهای‬

‫انگیختگی ‪ -‬بیداری و خواب ‪ -‬حالتهای ساقهی مغز و تاالموس هستند (اگرچه معموالً‬

‫پیامدهای کورتیکال دارند) و آگاهی تابعی از قشر مغز است‪ ،‬هشیاری و آگاهی‬

‫تفکیکپذیر هستند‪ .‬انسان میتواند هشیار باشد اما آگاهی نداشته نباشد‪.‬‬

‫از آنجایی که هشیاری برای ظهور آگاهی کافی نیست‪ ،‬منطقی به نظر میرسد که فرض‬

‫کنیم آگاهی در غیاب هشیاری ممکن نیست‪ .‬اگرچه افراد خواب گاهی نسبت به محیط‬

‫اطراف خود واکنش نشان میدهند ‪ -‬یعنی میتوانند به محرکها واکنش نشان دهند ‪ -‬اما‬

‫آنها آگاهی ندارند‪ .‬اگر این فرض صحیح باشد‪ ،‬موجودی که فاقد هشیاری است‪ ،‬فاقد‬

‫آگاهی نیز خواهد بود‪.‬‬

‫اگرچه فعالیتهای مغزی متناوب (الگوی خواب) از فعالیت الکتروانسفالوگرافی در‬

‫جنینها تا هفتهی بیستم بارداری وجود دارد‪ ،‬اما بعد از هفتهی سیام است که ‪EEG‬‬

‫چرخهی خواب و بیداری را نشان میدهد‪ .‬به عبارت دیگر بعد از هفتهی سیام است که‬

‫جنین به حالت هشیاری میرسد‪ .‬در این مرحلهی اولیه باید تأکید کرد که الگوهای ‪EEG‬‬
‫‪121‬‬

‫برای بیداری و خواب کامالً با الگوهای بزرگساالن متفاوت است‪ .‬در چند ماه اول زندگی‬

‫پس از تولد‪ ،‬الگوی ‪ EEG‬جنین به تدریج به الگوی مغزی بزرگساالن نزدیک میشود‪.‬‬

‫حداقل دو توضیح برای تفاوت نسبتاً زیاد بین ‪ EEG‬جنین و بزرگساالن وجود دارد‪ .‬یکی‬

‫این است که نوع هشیاری مورد نیاز برای آگاهی هنوز توسعه نیافته است‪ .‬دوم اینکه که‬

‫تفاوتهای الکتروانسفالوگرافی نتیجهی نابالغی کلی (و در نتیجه تفاوت) سیستم عصبی‬

‫جنین است‪ ،‬اما چیزی در مورد عدم وجود عملکرد عصبی الزم برای آگاهی نشان نمیدهد‪.‬‬

‫بر اساس این دیدگاه هشیاری جنین ممکن است ‪ EEG‬متفاوتی ایجاد کند‪ ،‬اما همچنان‬

‫ممکن است رسیدن به آگاهی را تسهیل کند‪ .‬حال چگونه میتوان بین این توضیحات‬

‫احتمالی یکی را انتخاب کرد؟ یکی از راهها این است که شواهد اصلی هشیاری را به شواهد‬

‫رفتاری آگاهی و حالتهای آگاهانه مانند درد تبدیل کنیم‪ .‬به عنوان مثال مطالعات کنت‬

‫کریگ و همکارانش را در نظر بگیرید‪ 1‬که در آن از حاالت چهرهی کودکان (‪ )NFCS‬برای‬

‫ارزیابی پاسخ نوزادان نارس به محرکهای مضر و غیر مضر استفاده شد‪ .‬از نوزادان در‬

‫سنین مختلف قبل‪ ،‬در حین و بعد از آزمایش کف پا فیلمبرداری شد‪ .‬آزمایش پنپهی کف‬

‫پا یک محرک غیر مضر است که در آن یک پنبه را کف پای کودک میکشند تا ببیند که‬

‫واکنش او چیست‪ .‬اما آزمایش خون گرفتن از کف پا یک محرک مضر است که در موجودات‬

‫هشیار با سیستم عصبی بالغ دردناک است‪ .‬در واکنش به آزمایش خون گرفتن از کف پا‬

‫(که با سوزن نوک تیز انجام میشود) نوزادانی که حداقل در هفتهی بیست و هشتم بارداری‬

‫‪1‬‬
‫‪. Craig, K. D. , Whitfield, M. F. , Grunau, R. V. , Linton, J. , and Hadjistavropoulos,‬‬
‫‪H. D. , ‘Pain in the Preterm Neonate: Behavioural and Physiological Indices’, Pain‬‬
‫‪122‬‬

‫هستند‪ ،‬حاالت صورتشان به حاالت صورت بزرگساالن و یا نوزادانی که درد را حس‬

‫میکنند شباهت دارد‪ .‬این حرکات صورت شامل پایین آوردن ابروها‪ ،‬بستن چشمها‪ ،‬باز‬

‫شدن لبها و دهان و بیرون آوردن زبان میشود‪ .1‬محققان این آزمایش همچنین مشاهده‬

‫کردند که این حاالت صورت بسته به اینکه نوزاد نارس خوابیده باشد یا بیدار باشد متفاوت‬

‫است‪.‬‬

‫ممکن است برخی شکاکان بگویند که حرکات صورت مشاهده شده در نوزادان صرفاً‬

‫رفلکس هستند و هیچ حالت روانی (ناخوشایند) را منعکس نمیکنند‪ .‬برای رد کردن چنین‬

‫دیدگاهی هیچ راه قاطعانهای وجود ندارد ولی در هر حال ماهیت پیچیده و هماهنگ این‬

‫رفتار‪ ،‬رد کردن آن را به عنوان یک واکنش صرف سختتر میکند‪ .‬همچنین نمیتوان گفت‬

‫که وجود رفلکس و وجود درد با یکدیگر ناسازگار هستند‪.‬‬

‫با توجه به این شواهد میتوان به این نتیجهی احتمالی رسید که جنینها از حدود بیست‬

‫و هشت تا سی هفتگی حاملگی‪ ،‬تا حدودی هشیاری به دست میآورند‪ .‬همچنین با توجه‬

‫به شواهد و ماهیت تدریجی فرآیند رشد‪ ،‬بسیار بعید است که اولین تجلی آگاهی در آن‬

‫دوران‪ ،‬به طور کامل شکل گرفته باشد‪ .‬این احتمال که سطح آگاهی انسان تکامل پیدا‬

‫میکند بسیار زیاد است‪ .‬بنابراین اینطور نیست که با ظهور هشیاری‪ ،‬آگاهی هم به صورت‬

‫کامل ظهور پیدا کند بلکه به تدریج پدیدار میشود‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫‪. Ibid‬‬
‫‪123‬‬

‫عالقه به ادامهی حیات‬

‫اگر کسی در حدود هفتهی بیست و هشتم یا سی بارداری به معنای اخالقی کلمه به‬

‫وجود بیاید‪ ،‬قبل از آن مرحله هنوز میتوان با سقط جنین از به وجود آمدن او جلوگیری‬

‫کرد‪ .‬بنابراین اگر بهتر است هرگز به وجود نیاید‪ ،‬باید قبل از این زمان او را سقط کرد‪.‬‬

‫البته از این نتیجه نمیشود که سقط جنین بعد از حدود بیست و هشت تا سی هفتگی‬

‫(حتی در ابتدا) اشتباه است‪ .‬این به این خاطر است که ممکن است کسی بگوید یک موجود‬

‫با حداقل آگاهی‪ ،‬امکان دارد که منافع اخالقی قابل توجهی داشته باشد‪ ،‬اما انکار کند که‬

‫از نظر اخالقی نفعی در ادامهی حیات او باشد‪ .‬بنابراین ممکن است استدالل شود تحمیل‬

‫درد به یک موجود آگاه (اما غیر خودآگاه) اشتباه است‪ ،‬اما کشتن آن بدون درد ممکن‬

‫است اشتباه نباشد‪.‬‬

‫مایکل تولی یکی از بیانکنندگان این دیدگاه است‪ .1‬استدالل او (که بخشی از آن شبیه‬

‫استدالل ریموند فری است که قبالً بیان کردم) را میتوان به صورت زیر بیان کرد‪:‬‬

‫(‪ )1‬عبارت «الف حق دارد به عنوان موضوع تجربیات و سایر حاالت ذهنی به حیات خود‬

‫ادامه دهد» تقریباً مترادف با عبارت « الف موضوع تجربیات و سایر حاالت ذهنی است‪،‬‬

‫الف میتواند بخواهد به عنوان موضوع تجربیات و سایر حاالت ذهنی به وجود خود ادامه‬

‫‪1‬‬
‫‪. Tooley, Michael, ‘Abortion and Infanticide’, Philosophy and Public Affairs‬‬
‫‪124‬‬

‫دهد‪ ،‬و اگر الف بخواهد به عنوان چنین موجودی به وجود خود ادامه دهد‪ ،‬آنگاه دیگران‬

‫تحت یک اصل بدیهی حق ندارند او را از چنین کاری منع کنند»‬

‫(‪ )2‬داشتن میل به معنای آن است که میخواهیم یک گزاره درست باشد‪.‬‬

‫(‪ )3‬برای اینکه یک گزاره درست باشد باید آن گزاره را درک کرد‪.‬‬

‫(‪ )4‬نمیتوان یک گزاره را درک کرد مگر اینکه مفاهیمی در آن دخیل باشند‪.‬‬

‫(‪ )5‬بنابراین خواستههایی که فرد میتواند داشته باشد با مفاهیمی که دارد محدود‬

‫میشود‪.‬‬

‫(‪ )6‬نه جنین (در هیچ مرحلهای از رشد خود) و نه یک نوزاد خردسال نمیتوانند‬

‫مفاهیمی از خود به عنوان موضوع تجربیات و سایر حاالت ذهنی داشته باشند‪.‬‬

‫(‪ )7‬بنابراین نه جنین و نه نوزاد حق ادامه حیات را ندارند‪.‬‬

‫من میخواهم در مورد اینکه چرا جنین و نوزادها نمیتوانند به ادامهی حیات عالقهمند‬

‫باشند‪ ،‬بحث کنم‪.‬‬

‫پیش فرضهای بسیار بحث برانگیزی در استدالل او وجود دارد‪ .‬اوالً روشن نیست که‬

‫عالقه به (یا حق) وجود‪ ،‬باید به میل برای ادامهی حیات اشاره کند‪ .‬شاید فرد چیزی‬

‫بخواهد که برای ارضای آن باید به زندگی ادامه دهد‪ .‬بنابراین اگر کسی صرفاً آگاهانه همان‬

‫تجربهی لذت بخشی را بخواهد که داشته است‪ ،‬و اگر آن تمایل و عالقهای که به آن پیدا‬
‫‪125‬‬

‫میکند از نظر اخالقی قابل توجه باشد‪ ،‬این موجود ممکن است به ادامهی زندگی‪ ،‬هرچند‬

‫ضعیف عالقه داشته باشد‪.‬‬

‫در پاسخ به این موضوع میتوان گفت که هیچ جنین یا نوزادی نمیتواند تمایل داشته‬

‫باشد‪ .‬اما کامالً ممکن است که منافع فرد با ادامهی زندگی تأمین شود‪ ،‬حتی اگر فرد آن را‬

‫دوست نداشته باشد‪ .‬پروفسور تولی زمانی که در تحلیل خود تجدید نظر میکند به این‬

‫مسأله اشاره میکند و میگوید که «حق فرد نسبت به ‪ X‬نه تنها زمانی که ‪ X‬را میخواهد‬

‫نقض میشود‪ ،‬بلکه زمانی که ‪ X‬را میخواهد و شرایط زیر محیا نباشد نقض میشود‪( :‬یک)‬

‫او در وضعیت عاطفی نامتعادل است‪( .‬دو) او به طور موقت بیهوش است (سه) او مشروط‬

‫شده است که مایل به عدم وجود ‪ X‬باشد‪ .»1‬اما چرا یک شرط دیگر اضافه نکنیم؟ ‪( :‬چهار)‬

‫او فاقد مفاهیم الزم است‪ .‬از سه شرط اول برمی آید کسی که این شرایط را دارد‪ ،‬به ادامهی‬

‫زندگی عالقه دارد‪ .‬اما اگر ما مبنا را بر امیال بگذاریم‪ ،‬هرکسی میتواند چیزی اضافه کند‪.‬‬

‫اما رویکرد بهتر این است که بگوییم منافع (موجودات آگاه) مهمتر از امیال اوست‪.‬‬

‫حتی اگر امیال مهم باشند‪ ،‬باز هم میتوانیم پیشفرض دوم را مورد مناقشه قرار دهیم‬

‫‪ -‬داشتن میل به معنای آن است که میخواهیم یک گزاره درست باشد‪ .‬ما میتوانیم به‬

‫طور کامالً معنیداری از تمایل یک نوزاد برای رفع گرسنگی صحبت کنیم‪ ،‬حتی اگر او‬

‫نتواند گزارههایی در مورد گرسنگی و غذا و رابطهی بین آنها بیان کند‪ .‬وقتی مقدمه دوم‬

‫فرو میریزد‪ ،‬بقیهی استدالل نیز فرو میریزد‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫‪. Tooley, Michael, ‘Abortion and Infanticide‬‬
‫‪126‬‬

‫اگرچه من فکر میکنم که استدالل پروفسور تولی باید رد شود اما دیدگاه او خالی از‬

‫حقیقت نیست و میتوان آن قسمت از استدالل او را تأیید کرد‪ .‬همانطور که گفتم‪ ،‬گفتن‬

‫این که یک موجود با آگاهی حداقلی میتواند به ادامهی حیات عالقه داشته باشد‪ ،‬به این‬

‫معنا نیست که بگوییم آن عالقه چیزی شبیه به عالقهی یک موجود خودآگاه قوی است‪.‬‬

‫در جایی که عالقه به ادامهی زندگی از عالیق کامالً ابتدایی در تجربیات لذتبخش ناشی‬

‫میشود‪ ،‬عالقهی ما بسیار ضعیفتر از زمانی است که خودآگاهی و طراحیها و اهداف ظاهر‬

‫میشوند‪ .‬در این صورت موجود در زندگی خود سرمایهگذاری بیشتری میکند و با مرگ‬

‫یا کشته شدن چیزهای بیشتری را از دست میدهد‪ .‬اما اینکه اولین منافع و عالیق‪ ،‬منافع‬

‫و عالیق ضعیفی هستند‪ ،‬به این معنی نیست که اصالً منافع نیستند‪.‬‬

‫یکی از مزایای دیدگاه من این است که جایگاه اخالقی چیزی نیست که فرد داشته باشد‬

‫یا نداشته باشد‪ .‬میتواند درجات مختلفی از آن وجود داشته باشد‪ .‬با توجه به این که‬

‫جایگاه اخالقی بر دیگر ویژگیها مانند آگاهی و خودآگاهی برتری دارد‪ ،‬و این ویژگیهای‬

‫دیگر به جای اینکه ناگهانی پدید آیند‪ ،‬به تدریج رشد میکنند‪ ،‬منطقی است که جایگاه‬

‫اخالقی یک امر درجهای باشد‪ .‬اگر کشتن موجودات تا مرحلهی خاصی از روند رشد اصالً‬

‫اشتباه نباشد ولی ناگهان کشتن آنها به طور جدی اشتباه شود‪ ،‬مسأله بسیار عجیب‬

‫خواهد بود‪.‬‬

‫با توجه به این موضوع میتوانیم ببینیم که زمانی که فرد شروع به کسب منافع مربوط‬

‫به اخالق میکند‪ ،‬فقط سؤال از اینکه سقط جنین از نظر اخالقی درست است یا نه مطرح‬

‫نیست‪ ،‬بلکه اینکه فرد چقدر عالقه به ادامهی حیات دارد نیز مهم است‪ .‬منافع و عالیق‬
‫‪127‬‬

‫ضعیف را به راحتی میتوان نقض کرد‪ .‬همچنین با توجه به چشم انداز آینده میتوان این‬

‫منافع و عالیق را منکر شد‪.‬‬

‫با تقویت عالقه به حیات‪ ،‬آسیبهایی که برای شکست این عالقه الزم است‪ ،‬شدیدتر‬

‫میشود‪ .‬بنابراین برخی از سقط جنینهای دیررس ‪ -‬پس از رشد آگاهی ‪ -‬و حتی برخی‬

‫از نمونههای کودک کشی‪ ،‬اگر از ادامهی یک زندگی ناخوشایند جلوگیری کنند‪ ،‬ممکن‬

‫است از نظر اخالقی مطلوب باشند‪.‬‬

‫دو استدالل کامالً معروف وجود دارد که این دیدگاه را تهدید میکند و میگوید که‬

‫منافع اخالقی‪ ،‬از جمله منافع در زندگی‪ ،‬به تدریج ظهور میکنند‪ .‬اولین مورد استدالل‬

‫قاعده طالیی از آر‪ .‬ام‪ ،‬هیر و دومین استدالل آیندهای‪-‬مثل‪-‬آینده ما از دون مارکیز است‪.‬‬

‫هدف هر دوی این استداللها نشان دادن این است که سقط جنین‪ ،‬حتی در مراحل اولیهی‬

‫بارداری اشتباه است‪ .‬من به نوبه خود هر یک از این استداللها را بررسی و رد خواهم کرد‪.‬‬
‫‪128‬‬

‫قاعده طالیی‬
‫ریچارد هیر کسی بود که این استدالل را معروف کرد‪ .1‬قانون طالیی (در شکل ایجابی‬

‫آن) میگوید که «ما باید با دیگران همان کاری را انجام دهیم که دوست داریم آنها با ما‬

‫انجام دهند‪ ».2‬با توجه به این موضوع از آنجایی که «خوشحالیم که هیچکس حاملگیای را‬

‫که منجر به تولد ما شده است خاتمه نداده‪...‬بنابراین ما نباید به زندگی کسی خاتمه دهیم‪».‬‬

‫مشخص است که همه از اینکه سقط نشدهاند‪ ،‬خوشحال نیستند‪ .‬پروفسور هیر به این‬

‫مشکل توجه داشته و میگوید که آنها باید آرزو کنند که کاش از به دنیا آمدن خوشحال‬

‫میشدند‪ ،‬پس اینگونه هیچ کس نباید آنها را سقط میکرد‪ .‬مشکل این پاسخ این است‬

‫که فرض میکند ترجیح به دنیا آمدن سنگ بنای اخالقی است‪ .‬اگر او ترجیح میداد که به‬

‫دنیا نیامده باشد‪ ،‬آنگاه میتوان گفت کسانی که از به دنیا آمدن خوشحال هستند‪ ،‬باید‬

‫آرزو کنند که اگر خوشحال نبودند‪ ،‬کسی باید آنها را سقط میکرد‪ .‬بدیهی است که اگر‬

‫هر یک از این افراد ترجیحی مخالف با آنچه که دارد داشته باشد‪ ،‬استدالل قاعدهی طالیی‬

‫نتیجهای متضاد با آنچه میخواهیم به دست میدهد‪ .‬بنابراین استدالل او برای کسانی که‬

‫از به دنیا آمدنشان خوشحال نیستند جواب نخواهد داد‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫‪. Hare, R. M. , ‘Abortion and the Golden Rule’, Philosophy and Public Affairs‬‬
‫‪ . 2‬شکل سلبی آن این است که ما نباید کاری را با دیگران انجام دهیم که دوست نداریم آنها با ما انجام‬
‫دهند‪.‬‬
‫‪129‬‬

‫چگونه میتوانیم تصمیم بگیریم که کدام ترجیح ‪ -‬موافق یا مخالف تولد ‪ -‬باید غالب‬

‫باشد؟ ما باید توجه کنیم که اگر ترجیح ما بر اساس یک پیش فرض اشتباه باشد‪ ،‬با مشکل‬

‫روبرو میشویم‪ .‬برای مثال سیگار را نظر بگیرید؛ بسیاری از افراد کشیدن سیگار را به بقیه‬

‫توصیه میکنند و این به خاطر این است که از خطرات سیگار آگاهی ندارند‪ .‬چنین افرادی‬

‫میتوانند استدالل کنند‪« :‬خوشحالم که به سیگار کشیدن تشویق شدم‪ ،‬و بنابراین باید‬

‫دیگران را به سیگار کشیدن تشویق کنم» همانطور که واضح است و من قبالً در فصل ‪ 2‬و‬

‫‪ 3‬در مورد آن بحث کردم‪ ،‬اینکه به وجود آمدن خوب است‪ ،‬یک پیش فرض غلط است‪.‬‬

‫آسیبهای به وجود آمدن به قدری زیادی است که عمالً توجیه آن غیر ممکن است‪.‬‬
‫‪130‬‬

‫آیندهای مثل آینده ما‬

‫استدالل دون مارکیز‪ 1‬علیه سقط جنین از این فرض شروع میشود که کشتن ما ‪-‬‬

‫انسانهای بالغ (یا دستکم آن انسانهای بالغ با ارزش ادامهی زندگی‪ ،‬که از هر عملی که‬

‫کشتن آنها را مجاز میکند‪ ،‬پاک هستند) اشتباه است‪.‬‬

‫او میگوید بهترین توضیح درباره اینکه چرا این کار اشتباه است‪ ،‬این است که از دست‬

‫دادن زندگی‪ ،‬ارزش آینده را از او سلب میکند‪ .‬وقتی کسی کشته میشود از تمام لذتهای‬

‫آینده و توانایی پیگیری اهداف و پروژههای حال و آینده خود محروم میشود‪ .‬اما بیشتر‬

‫جنینها آیندهی ارزشمندی مانند آیندهی ما دارند‪ .‬بنابراین پروفسور مارکیز نتیجه‬

‫میگیرد که کشتن این جنینها نیز باید اشتباه باشد‪ .‬پروفسور مارکی اشاره میکند که‬

‫استدالل او چند ویژگی دارد‪ :‬اول اینکه از مشکل گونه گرایی جلوگیری میکند‪ .‬یعنی ادعا‬

‫نمیکند که زندگی جنین انسان صرفاً به این دلیل ارزشمند است که انسان است‪ .‬اگر‬

‫حیوانات غیر انسانی نیز وجود داشته باشند که آیندهی ارزشمندی داشته باشند‪ ،‬کشتن‬

‫آنها نیز اشتباه خواهد بود‪ .‬و دیگری آنکه کشتن آن انسانها‪ ،‬از جمله جنینها‪ ،‬که‬

‫کیفیت زندگی آیندهشان به قدری ضعیف است که آیندهای ارزشمند ندارند‪ ،‬لزوماً اشتباه‬

‫نخواهد بود‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫‪. Marquis, Don, ‘Why Abortion is Immoral’, The Journal of Philosophy‬‬
‫‪131‬‬

‫باید توجه داشت که این استدالل به ما نمیگوید که سقط جنین اشتباه است زیرا شامل‬

‫کشتن افراد بالقوه است‪ .‬چنین استداللهایی نمیتوانند توضیح دهند که چرا با افراد‬

‫بالقوه مشابه افراد واقعی برخورد میشود‪ .‬استدالل آیندهای مثل آینده ما بر اساس یک‬

‫ویژگی بالفعل جنین است ‪ -‬اینکه او آیندهای شبیه ما دارد ‪ -‬نه برخی از ویژگیهای بالقوه‬

‫او‪ .‬همچنین در استدالل او مشخص نمیشود که یک موجود از چه زمانی یک "آینده مثل‬

‫آیندهی ما" برایش متصور است‪ .‬آیا اینکه بگوییم یک اسپرم و تخمک آیندهای مثل‬

‫آیندهی ما دارند درست است؟ از طرفی باید پرسید چگونه میتوان مطمئن بود که آیندهای‬

‫درخشان در اتظار ماست تا آن را با آیندهی یک جنین مقایسه کنیم؟ با توجه به مطالب‬

‫فصل ‪ 2‬و ‪ ،3‬تقریباً هیچ آدمی آیندهی روشنی ندارد‪.‬‬


‫‪132‬‬

‫نتیجهگیری‬
‫دیدگاه من این است که جنین در مراحل اولیه حاملگی فاقد جایگاه اخالقی است‪ .‬این‬

‫دیدگاه در میان طرفداران انتخاب (‪ )pro-choice‬رایج است هرچند که ممکن است برخی‬

‫از آن ها زمانی را که من برای رسیدن جنین به جایگاه اخالقی پیشنهاد دادم‪ ،‬نپذیرند‪.‬‬

‫ترکیب این دیدگاه که جنینها فاقد جایگاه اخالقی در مراحل اولیه بارداری هستند با این‬

‫دیدگاه که به وجود آمدن همیشه آسیب است‪ ،‬ما را به سمت سقط جنین سوق میدهد‪.‬‬

‫به جای آنکه از ادامه دادن به حاملگی دفاع کنیم‪ ،‬باید بگوییم از سقط جنین حمایت شود‪،‬‬

‫حداقل در دوران اولیهی بارداری‪ .‬این دیدگاه «طرفدار مرگ» در مورد سقط جنین است‪.‬‬

‫طبق این دیدگاه هیچ سقط جنینی (در مراحل اولیه بارداری) نیست که نیاز به توجیه‬

‫داشته باشد‪ ،‬بلکه چیزی که نیاز به توجیه دارد این است که چرا ما باید به بارداری ادامه‬

‫دهیم‪ .‬چرا که هرچه جلوی سقط جنین را بگیرد‪ ،‬ممکن است یک آسیب بسیار جدی به‬

‫آن فرد نو متولد وارد کند‪.‬‬

‫ممکن است در مورد زمانی که در طول بارداری جنین شروع به کسب جایگاه اخالقی‬

‫میکند‪ ،‬اختالف نظر وجود داشته باشد‪ .‬با توجه به اینکه آگاهی معیار مناسبی است‪ ،‬من‬

‫نشان دادم که آگاهی در مراحل پایانی بارداری به وجود میآید‪.‬‬


‫‪133‬‬

‫بحث من صرفاً این نبوده است که زنان باردار حق دارند سقط جنین کنند (در مراحل‬

‫اولیه)‪ .‬در واقع ادعای من بزرگتر است‪ .‬میگویم سقط جنین در این دوران ارجح است بر‬

‫ادامه ی دوران بارداری‪ .‬البته این به آن معنا نیست که ما باید سقط جنین را بر مردم تحمیل‬

‫کنیم‪ .‬ما فعال باید حق قانونی برای آزادی باروری را به رسمیت بشناسیم‪ .‬بنابراین‬

‫نتیجهگیریهای من باید به عنوان توصیههایی در مورد اینکه چگونه یک زن باردار باید از‬

‫آزادی انتخاب برای سقط کردن یا نکردن استفاده کند‪ ،‬در نظر گرفته شود‪ .‬من به زنان‬

‫توصیه میکنم که سقط جنین کنند و نیازی هم به دالیل قوی برای اینکار ندارد‪ .‬باید واضح‬

‫باشد که من فکر نمیکنم چنین دلیلی وجود داشته باشد‪.‬‬


‫‪134‬‬

‫‪6‬‬

‫جمعیت و انقراض‬
‫اگر کودکان با عقل محض به دنیا بیایند‪ ،‬آیا نسل بشر به حیات‬

‫خود ادامه میدهد؟‬

‫‪1‬‬
‫آرتور شوپنهاور‬

‫تریلیونها موجود آگاه در سیارهی ما ساکن هستند‪ .‬تعداد بسیار بیشتری قبل از ما نیز‬

‫در این جهان زیستهاند و تعداد زیادی هم قرار است به وجود بیایند‪ ،‬با این حال در نهایت‬

‫تمام زندگیها به پایان خواهد رسید‪ .‬اینکه این اتفاق دیر یا زود رخ دهد‪ ،‬یکی از عواملی‬

‫است که بر تعداد زندگیهای زیادی تأثیر خواهد گذاشت‪ .‬تا آن زمان‪ ،‬عوامل متعددی بر‬

‫تعداد موجوداتی که روی زمین ساکن هستند‪ ،‬تأثیر میگذارد‪ .‬در مورد انسانها تصمیمات‬

‫‪1‬‬
‫‪. Schopenhauer, Arthur, ‘On the Sufferings of the World’, in Complete Essays of‬‬
‫‪Schopenhauer, trans. T. Bailey Saunders, (New York: Wiley Book Company).‬‬
‫‪135‬‬

‫تولیدمثلی (یا عدم آنها) افراد منفرد و سیاستهای جمعیتی (یا عدم آنها) دولتها و‬

‫نهادهای بینالمللی نقش دارند‪ .1‬در این فصل من دو دسته سؤال مرتبط را بررسی خواهم‬

‫کرد‪ .‬دستهی اول مربوط به جمعیت و دستهی دوم مربوط به انقراض است‪ .‬سؤال اصلی‬

‫جمعیت ‪ -‬که از توجه فلسفی قابل توجهی برخوردار است ‪ -‬این است که "چند نفر باید‬

‫وجود داشته باشند؟ "‪ .‬جای تعجب نیست که پاسخ من به این سؤال "صفر" است‪ .‬اگرچه‬

‫برخی از افراد هستند که این پاسخ را صحیح میدانند‪ ،‬اما بسیاری دیگر وجود دارند که‬

‫پاسخ من را آشکارا اشتباه میدانند‪ .‬بنابراین بخشی از هدف من در این فصل این است که‬

‫نشان دهم پاسخ من باید به صورت جدیتری مورد توجه قرار بگیرد‪.‬‬

‫سؤال اصلی در مورد انقراض‪ ،‬همان طور که در مورد انسانها مطرح است‪ ،‬این است که‬

‫"آیا چشم انداز انقراض انسان چیزی است که باید از آن متأسف بود؟ " پاسخ خواهم داد‬

‫که اگرچه روند انقراض ممکن است تأسف بار باشد‪ ،‬و اگرچه چشم انداز انقراض انسان‬

‫ممکن است از برخی جهات برای ما بد باشد‪ ،‬اما اگر مردم بیشتری وجود نداشتند (و در‬

‫واقع زندگی آگاهانهی دیگری وجود نداشت) بهتر میشد‪ .‬سؤال دیگری که میتوان در‬

‫اینجا مطرح کرد این است که آیا انقراض باید زودتر اتفاق بیفتد یا دیرتر؟ در اینجا من‬

‫استدالل خواهم کرد که اگرچه انقراض با سرعت زیاد برای ما چیز بدی خواهد بود‪ ،‬ولی‬

‫هرچه زودتر منقرض شویم بهتر خواهد بود‪ .‬این به این خاطر است که انقراض هرچه زودتر‬

‫رخ بدهد‪ ،‬افراد کمتری در آینده صدمه خواهند دید‪.‬‬

‫‪ . 1‬انسانها همچنین روی تعدادی از حیوانات تأثیر میگذارند‪ .‬انسانها میتوانند حیواناتی را پرورش دهند‬
‫یا حیواناتی را عقیم کنند‪.‬‬
‫‪136‬‬

‫اگرچه پرسشهای مربوط به جمعیت و انقراض به هم مرتبطاند‪ ،‬اما از هم متمایز هستند‪.‬‬

‫یکی از دالیل این امر این است که اندازه جمعیت و زمان تا زمان انقراض نیازی به‬

‫همبستگی ندارند‪ .‬بدیهی است که هرچه انسانها طوالنیتر روی زمین بمانند‪ ،‬انسانهای‬

‫بیشتری میتواند وجود داشته باشد‪ ،‬اما این بدان معنا نیست که هرچه انسانها طوالنیتر‬

‫روی زمین بمانند‪ ،‬انسانهای بیشتری به وجود خواهند آمد‪ .‬تغییر زمان تا زمان انقراض‬

‫یکی از متغیرهایی است که میتواند بر تعداد افراد تأثیر بگذارد‪ ،‬اما تغییر نرخ تولید مثل‬

‫خودش یک متغیر دیگر است‪ .‬بنابراین اگر تصور کنیم که انقراض در حدود دوازده سال‬

‫آینده رخ دهد‪ ،‬مثالً در نتیجهی برخورد یک سیارک که ناگهان سیاره را غیرقابل سکونت‬

‫میکند‪ ،‬میتوان انتظار داشت که تا آن زمان یک میلیارد نفر دیگر به بشریت اضافه خواهد‬

‫شد‪ .‬اگر نرخ تولیدمثل نصف شود‪ ،‬زمان انقراض میتواند دو برابر شود؛ بنابراین رابطهای‬

‫بین زمان انقراض و میزان جمعیت انسانها وجود دارد‪ .‬پس میتوانیم شرایطی را تصور‬

‫کنیم که در آن ایجاد تعداد کمتری از انسانها‪ ،‬وجود انسان را برای مدت طوالنیتری‬

‫تضمین میکند‪ .‬شاید داشتن تعداد زیاد انسان باعث آغاز جنگی شود که به پایان گونهها‬

‫منجر شود‪.‬‬
‫‪137‬‬

‫ازدیاد جمعیت‬
‫در زمانی که این مطلب نوشته میشود‪ ،‬حدود ‪ 6/3‬میلیارد نفر زنده هستند‪ .‬بسیاری از‬

‫مردم فکر میکنند که این تعداد بسیار زیاد است—که ما در حال حاضر با مشکل ازدیاد‬

‫جمعیت مواجه هستیم‪ .‬برخی دیگر فکر میکنند که اگر ما کاری در مورد رشد جمعیت‬

‫انجام ندهیم (یا اگر کاری برای آن انجام نشود)‪ ،‬خیلی زود تعداد انسانها بسیار زیاد‬

‫خواهد شد‪ .‬هیچکس انکار نمیکند که ممکن است جمعیت انسانها بیش از ظرفیت زمین‬

‫بشود‪.‬‬

‫اما ازدیاد جمعیت چقدر زیاد است؟ این سؤال را میتوان از دو منظر (الف) جمعیت‬

‫تجمعی یا (ب) جمعیت در هر زمان معین پرسید‪ .‬سؤال دوم این است که ممکن است افراد‬

‫زیادی در یک دورهی زمانی وجود داشته باشند که این سؤال یک سؤال معمولی است‪ .‬به‬

‫این دلیل که تعداد افرادی که در هر دوره از زمان زندگی میکنند میتواند بر رفاه آن افراد‬

‫(و افراد زمانهای بعد) تأثیر بگذارد‪ ،‬یا (بعضی از کارشناسان محیطزیست استدالل‬

‫میکنند) بر روی کره زمین تأثیر بگذارد‪ .‬از نظر انسان محوری‪ ،‬ممکن است غذای کافی‬

‫برای انسانها وجود نداشته باشد‪ ،‬یا ممکن است زمین به سادگی بیش از حد شلوغ شود‪.‬‬

‫از نظر زیستمحیطی «ردپا» و تأثیر اکولوژیکی جمعیت زیاد ممکن است بسیار زیاد باشد‪.‬‬

‫بنابراین نگرانی معمول این است که از حضور بیش از حد افراد در یک زمان یا در دورهای‬
‫‪138‬‬

‫مشخص اجتناب شود‪ .‬این یک نگرانی منطقی است‪ .‬با این حال همانطور که اشاره کردم‬

‫میتوانیم سؤال جمعیت را در مورد جمعیت تجمعی نیز بپرسیم ‪ -‬چند نفر ممکن است در‬

‫طول زمان وجود داشته باشند؟ احتماالً پاسخ مردم به این سؤال جمع زدن جمعیت‬

‫انسانها در دوران مختلف است ولی میتوان به این پرسش به صورتهای دیگری نیز پاسخ‬

‫داد‪.‬‬

‫مطابق با استدالل من مبنی بر اینکه به وجود آمدن همیشه یک آسیب است‪ ،‬مشخص‬

‫است که وجود داشتن هر تعداد انسانی یک نوع ضرر است‪.‬‬

‫تعیین اینکه چند میلیارد انسان وجود داشته باشد‪ ،‬موضوع دشواری است‪ .‬مثالً از کی‬

‫شروع به شمردن کنیم؟ برای اینکه بدانیم چه تعداد انسان وجود داشته است‪ ،‬باید بدانیم‬

‫که چه مدت انسانها وجود داشتهاند و اختالف علمی آشکاری‪ ،‬در یک محدوده خاص‪ ،‬در‬

‫این مورد وجود دارد‪ .‬ما همچنین باید بدانیم (اما نمیدانیم) چه تعداد انسان در بیشتر‬

‫تاریخ بشر وجود داشته است‪ .‬با این حال مطابق با یک تحقیق مهم‪ ،‬بیش از ‪ 106‬میلیارد‬

‫نفر تا به حال وجود داشتهاند‪ .1‬تقریباً ‪ 6‬درصد از این افراد امروز زنده هستند‪ .‬جمعیت‬

‫انسانهای اولیه بسیار کم است‪ .‬یک محقق میگوید که ترکیبی از استدالل بوم شناختی‬

‫و مشاهدات انسانشناسی نشان میدهد که در منطقههای شرق و جنوب آفریقا [منشأ‬

‫‪1‬‬
‫‪. Carl Haub, ‘How Many People Have Ever Lived on Earth?’, originally published in‬‬
‫‪Population‬‬ ‫‪Today.‬‬ ‫‪on‬‬ ‫‪the‬‬ ‫‪web:‬‬
‫‪http://www.prb.org/Content/ContentGroups/PTarticle/How Many People Have‬‬
‫‪Ever Lived on Earth. htm‬‬
‫‪139‬‬

‫انسانها] تقریباً ‪ 50000‬انسان اولیه زندگی میکردهاند‪ .1‬تا حدود ‪ 10000‬سال پیش و در‬

‫دوران انقالب کشاورزی‪ ،‬جمعیت انسانی به حدود ‪ 5‬میلیون نفر افزایش یافته بود که با‬

‫آغاز انقالب صنعتی به ‪ 500‬میلیون نفر رسید‪ .‬رشد جمعیت انسانی از آن زمان به بعد به‬

‫طور قابل توجهی افزایش یافت‪ .‬بیش از یک قرن طول کشید (‪ )1927-1804‬تا از ‪ 1‬میلیارد‬

‫به ‪ 2‬میلیارد افزایش یابد‪ ،‬اما بازهی اضافه شدن یک میلیارد به جمعیت کرهی زمین از آن‬

‫پس کوتاه و کوتاهتر شد‪ .‬یک میلیارد سوم ‪ 33‬سال طول کشید‪ ،‬تا سال ‪ ،1960‬یعنی در‬

‫عرض ‪ 14‬سال جمعیت به چهار میلیارد رسید‪ .‬تا سال ‪ 1999‬جمعیت جهان به شش میلیارد‬

‫رسید‪ .2‬اگر چه بهتر بود که هیچ یک از ‪ 106‬میلیارد نفر به وجود نمیآمدند‪ ،‬اما دیگر‬

‫نمیتوان جلوی این افراد را گرفت (که من و شما هم جزو آنها هستیم)‪ .‬به همین دلیل‬

‫است که ممکن است برخی بخواهند این جمعیت به "صفر"برسد‪ ،‬اگرچه این ایدهآل تقریباً‬

‫هر ثانیه نقض میشود‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫‪. McMichael, Anthony, Human Frontiers, Environments an Disease Cambridge:‬‬
‫‪Cambridge University Press‬‬
‫‪2‬‬
‫‪. http://www.peopleandplanet.net‬‬
‫‪140‬‬

‫حل مشکالت نظریه اخالقی در مورد‬


‫جمعیت‬

‫استدالل من که به وجود آمدن همیشه یک آسیب جدی است‪ ،‬اگر پذیرفته شود‪ ،‬راه‬

‫حل جالبی برای مجموعهای از مشکالت در نظریه اخالقی در مورد جمعیت ارائه میدهد‪.‬‬

‫برخی از نویسندگان این دیدگاه را که "دیگر نباید به وجود آمد" را نه به عنوان راه حلی‬

‫برای چنین مشکالتی‪ ،‬بلکه به عنوان یکی دیگر از مشکالت دانستهاند‪ .‬به عبارت دیگر‬

‫همانطور که نشان خواهم داد اشاره شده است که برخی از نظریههای اخالقی داللت بر این‬

‫دارند که دیگر نباید مردم وجود داشته باشند‪ ،‬و سپس این نظریه به این دلیل رد شده‬

‫است که چنین داللتی ظالمانه است‪.‬‬


‫‪141‬‬

‫مشکالت جمعیتی پروفسور پارفیت‬

‫بحث او طوالنی و پیچیده است و بنابراین نمیتوان همهی مسائل آن را در اینجا ارائه‬

‫کرد‪ .‬با این حال قبل از اینکه نشان دهم استداللهای من در بحث او چه تأثیری دارد‪،‬‬

‫طرحی مختصر از استداللهای اصلی او ارائه خواهم کرد‪.‬‬

‫پروفسور پارفیت مشکل بیهویتی را مورد بحث قرار میدهد‪ .‬این مشکل که من در‬

‫فصل دو به آن اشاره کردم‪ ،‬به ما یادآوری میکند که بهتر است یک زندگی بیکیفیت اصالً‬

‫به وجود نیاید‪ .‬پروفسور پارفیت استدالل میکند که دیدگاههای اخالقی «تأثیرگذار بر‬

‫شخص» نمیتواند توضیح دهد که چرا شروع چنین زندگیهایی اشتباه است‪ .‬دیدگاه‬

‫تأثیرگذار بر شخص‪ ،‬دیدگاهی است که از نظر اخالقی یک عمل را بر حسب تأثیر آن بر‬

‫افراد ارزیابی میکند‪ .‬ایشان در ابتدای استدالل خود میگوید "اگر افراد تحت تأثیر چیز‬

‫بدتری قرار بگیرند‪ ،‬بد است" او میگوید که چنین دیدگاهی نمیتواند مشکل بیهویتی را‬

‫حل کند زیرا در مشکل بیهویتی کسانی که به وجود میآیند‪ ،‬نمیتوانند بدتر از زمانی‬

‫باشند که وجود نداشتهاند‪.‬‬

‫پروفسور پارفیت میگوید دیدگاه تأثیرگذار بر شخص نمیتواند مشکل بیهویتی را حل‬

‫کند برای همین ایشان به دنبال نظریهی دیگری تحت عنوان نظریهی فرضی ایکس میروند‬

‫تا بتوانند این مشکل را حل کنند‪ .‬نظریهای که باید مشکل بیهویتی را حل کند و در عین‬

‫حال از سایر مشکالت ایجاد شده در این مسیر اجتناب کند‪ .‬از آنجا که او معتقد است که‬

‫دیدگاههای تأثیرگذار بر شخص نمیتوانند مشکل بیهویتی را حل کنند‪ ،‬او گزینهی‬


‫‪142‬‬

‫جایگزین را در نظر میگیرد ‪ -‬دیدگاههای غیرشخصی‪ .‬دیدگاههای تأثیرگذار بر شخص‬

‫معتقدند که چیزی تنها زمانی میتواند بد باشد که اوضاع را برای شخصی بدتر کند‪ ،‬اما‬

‫دیدگاههای غیرشخصی نگران تأثیرات بر افراد نیستند‪ .‬در عوض آنها نتایج را به صورت‬

‫غیر شخصی بررسی میکنند‪ .‬اگر زندگی مردم در یک نتیجه ممکن بهتر از نتیجه دیگر‬

‫پیش برود‪ ،‬آنگاه نتیجهی بهتر ترجیح داده میشود حتی اگر هیچ کس در آن سناریو‬

‫وضعیت بهتری نداشته باشد‪.‬‬

‫این دیدگاه میتواند توضیح دهد که چرا به وجود آوردن فردی که زندگی بیکیفیتی‬

‫خواهد داشت اشتباه است‪ .‬اشتباه است زیرا نتیجهی آن بدتر از نتیجهی دیگر (به وجود‬

‫نیامدن) است‪ .‬از نظر دیدگاه غیرشخصی‪ ،‬اهمیتی ندارد که فردی که به وجود آمده است‬

‫وضعیتش بدتر از حالت قبلی نیست‪ ،‬همینکه نتیجهی این حالت بدتر از حالت قبلی باشد‪،‬‬

‫کافی است‪ .‬به عبارت دیگر نگاه غیرشخصی میتواند مشکل بیهویتی را حل کند‬

‫با این حال دیدگاه غیرشخصی نمیتواند نظریهی ایکس مطلوب باشد‪ ،‬زیرا اگرچه‬

‫مشکل بیهویتی را حل میکند‪ ،‬اما مشکالت جدی خود را دارد‪ .‬برای درک اینکه چرا‬

‫چنین است‪ ،‬باید دو نوع دیدگاه غیرشخصی را درک کنیم‪:‬‬

‫دیدگاه غیر شخصی کلی‪:‬‬

‫"اگر چیزهای دیگر برابر باشند‪ ،‬بهترین نتیجه آن چیزی است که در آن بیشترین‬

‫مقدار از آنچه زندگی را ارزشمند میکند‪ ،‬وجود داشته باشد‪".1‬‬

‫‪1‬‬
‫‪. Parfit, Derek, Reasons and Persons‬‬
‫‪143‬‬

‫دیدگاه غیر شخصی میانگین‪:‬‬

‫"اگر چیزهای دیگر برابر باشند‪ ،‬بهترین نتیجه آن چیزی است که در آن زندگی‬

‫مردم به طور میانگین بهترین است‪".‬‬

‫ابتدا مشکل دیدگاه کلی غیرشخصی را در نظر بگیرید‪ .‬بر اساس این دیدگاه جمعیت‬

‫کمتر با کیفیت زندگی باالتر بدتر از جمعیت بیشتر با کیفیت زندگی کمتر است‪ .‬دِرک‬

‫پارفیت این مسأله را به صورت شکل ‪ 6.1‬نشان داده است‪.‬‬

‫در این نمودارها‪ ،‬عرض میله با تعداد افراد و ارتفاع میله با کیفیت زندگی مطابقت دارد‪.‬‬

‫جمعیت الف بسیار کم است اما کیفیت زندگی باالیی دارد‪ .‬جمعیت ب بسیار زیاد است‪ ،‬اما‬

‫کیفیت زندگی پایینی دارد‪ .‬در واقع زندگی در ب خیلی کم ارزش زندگی کردن را دارد‪ .‬با‬

‫این حال مقدار کل خوبی در ب بیشتر از مقدار کل خوبی در الف است‪ .‬بنابراین با توجه به‬

‫دیدگاه غیر شخصی کلی‪ ،‬ب بهتر است‪ .‬این در صورتی است که زندگی در جهانی با‬

‫جمعیت بیشتر‪ ،‬کیفیت زندگی را کاهش میدهد‪ .‬پارفیت به درستی میگوید که بهتر بودن‬

‫ب از الف‪ ،‬یک نوع تناقض است‪ .‬از این رو او آن را «نتیجهی متناقض» مینامد‪.‬‬
‫‪144‬‬

‫شکل ‪6.1‬‬

‫دیدگاه غیر شخصی میانگین از نتیجهگیری متنقاض اجتناب میکند‪ ،‬زیرا این دیدگاه‬

‫مستلزم آن است که کل خوبی در یک جهان بر تعداد افراد در جهان تقسیم شود تا‬

‫میانگین رفاه مشخص شود‪ .‬در دنیای پرجمعیتتر‪ ،‬متوسط کیفیت زندگی بسیار بسیار‬

‫پایینتر است‪ .‬بنابراین یک دنیای پر جمعیت از یک دنیای کم جمعیت بدتر است‪.‬‬

‫اگرچه دیدگاه غیر شخصی میانگین مشکل بیهویتی را نیز حل میکند‪ ،‬اما نمیتواند‬

‫نظریهی ایکس مطلوب باشد‪ ،‬زیرا با مشکالت دیگری روبرو است‪ .‬درک پارفیت برای نشان‬

‫دادن اینکه چرا اینطور است‪ ،‬از ما میخواهد دو دنیای دیگر را تصور کنیم‪ .‬در جهان اول‬

‫همه از کیفیت زندگی بسیار باالیی برخوردار هستند‪ .‬در دنیای دوم عالوه بر تمام این افراد‬

‫با همان کیفیت باالی زندگی‪ ،‬افراد دیگری نیز وجود دارند که اگرچه به خوبی زندگی‬
‫‪145‬‬

‫نمیکنند‪ ،‬اما با این حال زندگیهایی دارند که ارزش زندگی کردن را دارد‪ .‬درک پارفیت‬

‫این نوع موارد را "اضافهی صرف" مینامد‪ .‬اضافهی صرف زمانی رخ میدهد که در یکی از‬

‫این دو نتیجه‪ ،‬افراد اضافی وجود داشته باشند که (‪ )1‬زندگیهایی دارند که ارزش زندگی‬

‫کردن دارد (‪ )2‬هیچ کس دیگری را تحت تأثیر قرار نمیدهند و (‪ )3‬وجودشان مستلزم‬

‫بیعدالتی اجتماعی نیست‪.1‬‬

‫حاال دیدگاه غیر شخصی میانگین میگوید جهان دوم بدتر است‪ ،‬زیرا میانگین کیفیت‬

‫زندگی پایینتر است‪ .‬صرفاً با اضافه شدن افراد اضافی که اگرچه خوشحال هستند‪ ،‬اما به‬

‫اندازهی افراد اصلی خوشحال نیستند‪ ،‬ارزش این جهان کاهش مییابد‪ .‬درک پارفیت این‬

‫موضوع را غیرقابل قبول میداند‪ .‬او میگوید این مستلزم این است که اگر عالوه بر آدم و‬

‫حوا که زندگی سعادتمندانهای داشتند‪ ،‬یک میلیارد نفر دیگر هم زندگی میکردند که‬

‫کیفیت زندگیشان کمی از آنها پایینتر بود‪ ،‬نتیجه طبق این دیدگاه بد است‪ .‬او میگوید‬

‫دیدگاه غیر شخصی میانگین همچنین در مورد داشتن فرزند به ما میگوید که باید کیفیت‬

‫تمام زندگیهای قبلی را بسنجیم‪ .‬بنابراین اگر «مصریان باستان کیفیت زندگی بسیار‬

‫باالیی داشتند‪ ،‬به احتمال زیاد در حال حاضر داشتن فرزند بد است»‪ .‬بر این اساس او‬

‫دیدگاه غیر شخصی میانگین را غیرقابل قبول میداند‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫‪. Parfit, Derek, Reasons and Persons‬‬
‫‪146‬‬

‫چرا تولدستیزی با نظریهی ایکس سازگار است‬

‫اگر استداللهای من جدی گرفته شود‪ ،‬میتوان بر تعدادی از مشکالت پروفسور پارفیت‬

‫غلبه کرد‪ .‬من در فصل ‪ 2‬بحث کردم که مشکل بیهویتی قابل حل است‪ .‬یکی از راههایی‬

‫که گفتم این کار ممکن است‪ ،‬استفاده از استدالل جوئل فاینبرگ است که میگوید به‬

‫وجود آمدن برای آن شخصی که به وجود میآید میتواند بدتر از عدم وجود او باشد‪ .‬از‬

‫طرف دیگر من استدالل کردم که میتوان گفت که حتی اگر به وجود آمدن وضعیت بدتری‬

‫نسبت به عدم وجود نباشد‪ ،‬باز هم ممکن است برای فردی که به وجود میآید بد باشد‪ .‬از‬

‫آنجایی که جایگزین بد نیست‪ ،‬میتوانیم بگوییم که فرد در نتیجه آسیب میبیند‪ .‬اگر این‬

‫استدالل مرا از دیدگاه تأثیرگذار بر شخص ببینید‪ ،‬آنگاه ممکن است ناکافی به نظر برسد‪.‬‬

‫با این حال من یک ابهام را در عبارت "زندگی ارزش زیستن دارد" توضیح دادم و اشاره‬

‫کردم که ممکن است این جمله به معنای "زندگی ارزش شروع کردن" یا "زندگی ارزش‬

‫ادامه دادن" باشد‪ .‬با در نظر گرفتن این تمایز و با در نظر گرفتن این استدالل که به وجود‬

‫آمدن همیشه یک آسیب است‪ ،‬نتیجه میشود که هیچ زندگی ارزش شروع را ندارد (حتی‬

‫اگر برخی از زندگیها ارزش ادامه دادن را داشته باشند)‪ .‬بنابراین به وجود آمدن همیشه‬

‫برای فرد بد است‪ ،‬حتی اگر فکر کند که آنچنان هم برای خودش بد نیست‪.‬‬

‫با توجه به اینکه دیدگاه تأثیرگذار بر شخص واقعاً قادر به حل مشکل بیهویتی است‪،‬‬

‫نیازی به توسل به دیدگاه غیرشخصی برای حل آن نیست‪ .‬برخی ممکن است بگویند‬

‫استدالل من علیه دیدگاه غیرشخصی است‪ .‬برای مثال "نتیجهی متناقض" از نظر من حتی‬
‫‪147‬‬

‫از این دیدگاه که همه چیز برابر است و داشتن زندگیهای اضافی خوب است‪ ،‬متناقضتر‬

‫است‪ .‬به نظر من افزودن زندگیهای اضافی بدتر است (زیرا تعداد افراد آسیب دیده را‬

‫افزایش میدهد) و بهویژه زمانی که این زندگیهای اضافی به سختی ارزش ادامه دادن را‬

‫داشته باشند‪ .‬جهان پرجمعیتتر با زندگی بیکیفیتتر‪ ،‬از هر نظر بدتر از جهان کم‬

‫جمعیتتر با زندگی با کیفیتتر است‪.‬‬

‫در هر صورت دیدگاههای کلی و میانگین غیرشخصی با نتیجهای که من میخواهم بگیرم‬

‫آنچنان سازگار نیستند‪ ،‬اما میتوان آنها را به گونهای اصالح کرد که با استداللهای من‬

‫همراه باشند‪ .‬با این روش میتوان از مشکل اضافهی صرف و نتیجهی متناقض جلوگیری‬

‫کرد‪ .‬بر اساس این بازنگری‪ ،‬دیدگاههای غیرشخصی دیگر به دنبال بزرگترین شادی کلی‬

‫یا میانگین نیستند‪ ،‬بلکه به دنبال کوچکترین ناراحتی کلی یا میانگین هستند‪ .‬به عبارت‬

‫دیگر دیدگاههای غیرشخصی بازنگری شده به دنبال به حداقل رساندن ناراحتی کل یا‬

‫میانگین هستند‪ .‬این شیوه بازنگری دو مزیت دارد‪ .‬اول اینکه توانایی دیدگاههای‬

‫غیرشخصی برای ارائهی راهنمایی در مورد اینکه چند نفر باید وجود داشته باشند را حفظ‬

‫میکند‪ .‬دوم اینکه نتیجهای را ایجاد میکند که من برای آن استدالل کردهام ‪ -‬یعنی‬

‫اندازهی ایدهآل جمعیت «صفر» است‪ .‬راه به حداقل رساندن ناراحتی این است که مردم‬

‫(یا موجودات آگاه دیگر) وجود نداشته باشند‪ .‬کمترین میزان نارضایتی کلی و کمترین‬

‫میزان نارضایتی میانگین هر دو ناخشنودی صفر هستند و ناخشنودی صفر‪ ،‬حداقل در‬

‫دنیای واقعی‪ ،‬با داشتن "صفر" نفر به دست میآید‪ .‬کسانی که در این مرحله میخواهند‬

‫نتیجهی متناقض و مشکالت اضافه صرف را با تصور دنیایی که در آن هیچ زندگی بدی در‬
‫‪148‬‬

‫آن وجود ندارد اما فقط در میزان خوبیای که دارند متفاوت هستند‪ ،‬احیا کنند‪ ،‬با مشکالت‬

‫متعددی روبرو میشوند‪.‬‬


‫‪149‬‬

‫انقراض‬
‫من نشان دادهام که استداللهای من به حل تعدادی از مشکالت نظریه اخالقی درباره‬

‫جمعیت کمک میکند‪ .‬در واقع تعدادی از این مشکالت دقیقاً به دلیل عدم درک اینکه به‬

‫وجود آمدن همیشه یک آسیب جدی است به وجود میآیند‪ .‬با این حال اگرچه دیدگاه من‬

‫به حل مشکالت جمعیتی که معموالً مورد بحث است کمک میکند‪ ،‬اما خودش با مشکالت‬

‫دیگری روبرو است‪ .‬اکنون میروم تا اینها را در نظر بگیرم و نشان دهم که چگونه میتوان‬

‫آنها را حل کرد‪.‬‬

‫پاسخ من به سؤال "چند نفر باید باشند؟ " "صفر" است‪ .‬یعنی من فکر من فکر میکنم‬

‫که دیگر نباید انسانی وجود داشته باشد‪ .‬اما پاسخ این سؤال‪ ،‬یعنی «صفر»‪ ،‬همانطور که‬

‫قبالً گفتم‪ ،‬یک ایدهآل است‪.‬‬

‫مشکالت جمعیتی که تا کنون بررسی کردهایم شامل ایجاد افراد اضافی بوده است‪.‬‬

‫مشکل بیهویتی‪ ،‬مشکل توضیح این بود که چرا ایجاد یک شخص اشتباه است‪" .‬نتیجهی‬

‫متناقض" در مواردی به وجود میآید که افزودن زندگی اضافی کیفیت زندگی را کاهش‬

‫میدهد‪ .‬مشکل اضافه صرف ناشی از اضافه شدن افرادی است که زندگی آنها ارزش‬
‫‪150‬‬

‫زندگی را دارد‪ .‬استداللهای من این مشکالت را حل میکند و نشان میدهد که هیچ یک‬

‫از این افراد اضافی نباید به وجود بیاید‪.‬‬

‫مشکالتی که استدالل من ایجاد میکند‪ ،‬ناشی از ایجاد افراد اضافی نیست‪ ،‬بلکه ناشی‬

‫از عدم ایجاد افراد اضافی است‪ .‬برای بسیاری از مردم انقراضی که ناشی از پذیرش جهانی‬

‫دیدگاه من است‪ ،‬بزرگترین مشکل است‪ .‬بعداً در این فصل من علیه این دیدگاه استدالل‬

‫خواهم کرد و نشان خواهم داد که هیچ چیز تأسف باری در مورد آیندهای که در آن انسانی‬

‫نیست‪ ،‬وجود ندارد‪ .‬با این حال من معتقدم چیزی که مشکل ایجاد میکند مسیر انقراض‬

‫است نه خود انقراض‪.‬‬

‫در دنیای پرجمعیت ما‪ ،‬ما عادت داریم که فکر کنیم افزایش جمعیت با کاهش کیفیت‬

‫زندگی مرتبط است‪ .‬با این حال در شرایط دیگر نیز ممکن است کاهش جمعیت با کاهش‬

‫کیفیت زندگی مرتبط باشد‪ .‬این امر میتواند به یکی از دو روش مرتبط رخ دهد‪ .‬اگر‬

‫جمعیت به سرعت کاهش یابد و این کاهش در نتیجهی نرخ زاد و ولد کمتر (به جای نرخ‬

‫مرگ و میر باالتر‪ ،‬به ویژه در افراد مسنتر) رخ دهد‪ ،‬کیفیت زندگی میتواند کاهش یابد‬

‫زیرا بخش بزرگی از جمعیت به دلیل سن باال غیر مولد است‪ .‬در چنین مواردی افراد‬

‫جوانتر نمیتوانند به اندازهی کافی برای ثابت نگه داشتن کیفیت زندگی قبلی برای کل‬

‫جمعیت چیزی تولید کنند‪ .‬در چنین مواردی اندازهی جمعیت کاهش یافته نیست که باعث‬

‫پایین آمدن کیفیت زندگی میشود‪ .‬بلکه این نسبت افراد جوان به پیر است (ناشی از‬

‫کاهش نرخ تولد) که کیفیت زندگی را کاهش میدهد‪.‬‬


‫‪151‬‬

‫روش دیگر که در آن کاهش جمعیت میتواند کیفیت زندگی را کاهش دهد‪ ،‬زمانی نیست‬

‫که یک نسل صرفاً نسبتاً کم جمعیتتر از نسل قبل خود باشد‪ ،‬بلکه زمانی است که اندازه‬

‫یک نسل جدید زیر آستانه قرار میگیرد‪ .‬در چنین مواردی‪ ،‬اندازه مطلق (و نه صرفاً نسبی)‬

‫جمعیت به قدری کوچک است که کیفیت زندگی کاهش مییابد‪ .‬برای مثال آدم و حوا را‬

‫در نظر بگیرید‪ .‬فرض کنید فقط این دو نفر روی زمین زندگی میکنند (قابیل و هابیل هرگز‬

‫به دنیا نمیآیند)‪ .‬آدم میمیرد و حوای بیوه شده بدون هیچ همراه انسانی باقی میماند‪.‬‬

‫کیفیت زندگی حوا به این دلیل کاهش نمییابد که جمعیت انسانی کنونی پنجاه درصد از‬

‫آنچه قبالً بوده است‪ ،‬کمتر شده است‪ ،‬بلکه به این دلیل کیفیت زندگی او کاهش میابد که‬

‫زیر برخی از آستانهها ‪-‬در این مورد آستانهی الزم برای همراهی یک انسان دیگر‪-‬رسیده‬

‫است‪.‬‬

‫به وجود آوردن افراد همیشه آسیب جدی به آن افراد وارد میکند‪ .‬با این حال در برخی‬

‫موقعیتها ناتوانی در به وجود آوردن افراد میتواند زندگی افراد موجود را بسیار بدتر از‬

‫آنچه در غیر این صورت بودند (حالت عدم آنها) بکند؛ که جای نگرانی دارد‪ .‬با این حال‬

‫ما باید از یک پسرفت طوالنی که در آن آسیبهای بیشتر و بیشتری با اضافه شدن‬

‫نسلهای جدید وارد میشود اجتناب کنیم تا از آسیب اضافی به افراد موجود جلوگیری‬

‫کنیم‪ .‬بنابراین به نظر من ایجاد نسلهای جدید تنها در صورتی میتواند قابل قبول باشد‬

‫که هدف آن حذف تدریجی مردم باشد‪.‬‬

‫تا زمانی که بشریت به طور ناگهانی به پایان نرسد‪ ،‬افراد نهایی چه دیر یا زود وجود‬

‫داشته باشند‪ ،‬احتماالً رنج زیادی خواهند برد‪ .‬اگرچه انسانها ممکن است داوطلبانه به‬
‫‪152‬‬

‫دنبال کاهش تعداد خود باشند‪ ،‬اما در شرایط فعلی هرگز این کار را با هدف حرکت به‬

‫سمت انقراض انجام نخواهند داد‪.‬‬

‫استداللهای من در این فصل بیانگر این است که اگر انسانها (و سایر گونهها) منقرض‬

‫شوند‪ ،‬بهتر است‪ .‬اگر همه چیز برابر باشد‪ ،‬استداللهای من همچنین نشان میدهد که‬

‫بهتر است این اتفاق زودتر رخ دهد‪ .‬این نتیجهگیریها برای بسیاری از مردم عمیقاً‬

‫ناراحتکننده است‪.‬‬

‫گونهی انسان‪ ،‬مانند هر گونهی دیگر‪ ،‬سرانجام منقرض خواهد شد‪ .‬بسیاری از مردم از‬

‫این چشم انداز آشفته میشوند و تنها به این امید که ممکن است هنوز زمان زیادی تا این‬

‫اتفاق باقی مانده باشد‪ ،‬خودشان را آرام میکنند‪ .‬برخی دیگر چندان مطمئن نیستند که‬

‫نسل ما آیندهای طوالنی داشته باشد‪.‬‬

‫دو وسیلهی انقراض‬

‫تمایز قائل شدن بین دو روش که از طریق آنها یک گونه میتواند منقرض شود مفید‬

‫خواهد بود‪ .‬اولین مورد این است که یک گونه کشته شوند‪ .‬راه دوم این است که از بین‬

‫بروند‪ .‬اولی را «انقراض‪-‬کشتاری» و دومی را «انقراض‪-‬مرگ» یا «انقراض غیر مولد»‬

‫مینامیم‪ .‬هنگامی که یک گونه کشته میشود‪ ،‬انقراض با کشتن اعضای گونه به وجود‬
‫‪153‬‬

‫میآید تا زمانی که دیگر آنها وجود نداشته باشند‪ .‬این کشتار ممکن است توسط انسان‬

‫یا به دست طبیعت باشد‪ .‬در مقابل هنگامی که گونهای از بین میرود‪ ،‬یعنی دیگر جایگزینی‬

‫پیدا نکردهاند آن را انقراض غیر مولد مینامیم‪.‬‬

‫باید واضح باشد که این دو وسیلهی انقراض میتوانند همپوشانی داشته باشند‪ .‬آنچه‬

‫اغلب اتفاق میافتد این است که بسیاری از اعضای یک گونه کشته میشوند و باقی ماندهها‬

‫نمیتوانند به طور مؤثر جایگزین خود و آنهایی شوند که کشته شدهاند و در نتیجه وقتی‬

‫آنها بمیرند‪ ،‬گونه منقرض میشود‪ .‬از طرف دیگر زمانی که گونهای نتواند به اندازه کافی‬

‫تکثیر شود‪ ،‬با کشتن تعداد اندکی از اعضای باقی مانده از گونه‪ ،‬گونه به سمت انقراض‬

‫کشیده میشود‪.‬‬

‫با وجود این همپوشانی‪ ،‬تمایز بین دو نوع انقراض (یا اگر ترجیح میدهید‪ ،‬دو ویژگی‬

‫انقراض) مفید است‪ .‬تفاوتهای واضحی بین این دو وجود دارد‪ .‬بدیهی است که انقراض‪-‬‬

‫کشتاری عمر را کوتاه میکند‪ ،‬در حالی که انقراض غیر مولد اینطور نیست‪ .‬اگرچه ممکن‬

‫است برای هر یک از ما بد باشد که بمیریم‪ ،‬اما زودتر از زمان موعد مردن بدتر است‪ .‬ثانیاً‬

‫بین برخی از موارد انقراض‪-‬کشتاری و موارد انقراض غیر مولد تفاوت اخالقی وجود دارد‪.‬‬

‫اگر تولدستیزها طرفدار فانی بودن شوند و طرح «گونهکشی» را برای کشتن انسانها آغاز‬

‫کنند‪ ،‬اعمال آنها با مشکالت اخالقی مواجه میشود؛ مشکالتی که متوجه انقراض غیر‬

‫مولد نیست‪ .‬کشتن گونهی خود برای منقرض کردن‪ ،‬راه حل مناسبی نیست‪.‬‬
‫‪154‬‬

‫سه نگرانی در مورد انقراض‬

‫سه چیز ممکن است انقراض را در نظر مردم بدمنظر کند‪:‬‬

‫‪ .1‬در جایی که انقراض با کشتن به وجود میآید‪ ،‬ممکن است تصور شود که بد است زیرا‬

‫زندگی آنها را کوتاه میکند‪.‬‬

‫‪ .2‬انقراض به هر طریقی که رخ دهد‪ ،‬ممکن است برای کسانی که پیش از آن وجود‬

‫داشته باشند بد تلقی شود‪.‬‬

‫‪ .3‬ممکن است تصور شود که وضعیت انقراض به خودی خود بد است‪ .‬در این دیدگاه‬

‫جهانی که در آن هیچ انسانی (یا دیگر موجودات آگاه)وجود ندارد‪ ،‬صرف نظر از اهمیت‬

‫این وضعیت برای موجودات قبلی تأسف بار است‪.‬‬

‫ناراحتی دو مورد اول قابل درک است‪ .‬زندگی انسانهای بیگناه ارزش ادامه دادن را‬

‫ندارد‪ ،‬کوتاه کردن عمر آنها باعث بدتر شدن زندگیشان میشود و مرگ زودرس‬

‫آسیبهای دیگری به زندگی اضافه میکند‪ .‬اما انقراض را نباید به این شکل به وجود آورد‪.‬‬

‫در واقع خودداری از ایجاد افراد بیشتر بهترین راه برای اطمینان از این است که افراد‬

‫آینده آسیب نبینند‪.‬‬

‫اما این گزینه از نگرانی دوم در مورد انقراض جلوگیری نمیکند‪ .‬آخرین نسلی که از بین‬

‫خواهد رفت‪ ،‬بار سنگینی را به دوش خواهد کشید‪ .‬امیدها و آرزوهای آنها برای آینده از‬

‫بین خواهد رفت‪ .‬نسل آخر در جهانی زندگی میکند که در آن ساختارهای جامعه به تدریج‬
‫‪155‬‬

‫فرو میپاشد‪ .‬هیچ نسل جوانتری وجود نخواهد داشت که محصوالت کشاورزی را بکارند‪،‬‬

‫نظم را حفظ کنند‪ ،‬بیمارستانها و خانههای سالمندان را اداره کنند و مردگان را دفن کنند‪.‬‬

‫این وضعیت در واقع یک وضعیت غمانگیز است و ما قطعاً میتوانیم بگوییم که انقراض‬

‫برای افراد نهایی بد خواهد بود‪.‬‬

‫هر زمان که بشریت به پایان برسد‪ ،‬هزینههای جدی برای آخرین انسانها وجود خواهد‬

‫داشت‪ .‬یا کشته خواهند شد و یا از عواقب کاهش جمعیت و فروپاشی زیرساختهای‬

‫اجتماعی به ستوه خواهند آمد‪ .‬بنابراین بهترین راه انقراض مرحلهای است که طی آن‬

‫انسانها به تدریج از به وجود آوردن انسانهای دیگر خودداری کنند‪ .‬جهانی که دیگر در‬

‫آن انسان وجود ندارد‪ ،‬نیازی به غم و اندوه نیز ندارد‪ .‬غم و اندوه برای کسانی که وجود‬

‫ندارند‪ ،‬کار بیهودهای ا ست‪ .‬بنابراین بهترین راه همانطور که گفتم رفتن به سمتی است که‬

‫جمعیت انسانها به تدریج کم شود‪.‬‬


‫‪156‬‬

‫‪7‬‬

‫نتیجهگیری‬
‫همه چیز بیهوده است! از این همه رنج و زحمتی که انسان روی‬

‫زمین میکشد چه فایدهای میبینید؟ یک نسل میآید و نسل‬

‫دیگری میرود‪ ،‬اما دنیا همیشه به حال خود باقی میماند‪.‬‬

‫عهد عتیق‪-‬کتاب جامعه‪-‬باب اول آیات ‪ 2‬تا ‪4‬‬


‫‪157‬‬

‫مقابله با مشکل ضد‪-‬شهودی‬

‫این دیدگاه که به وجود آمدن همیشه یک آسیب است با شهود اکثر مردم مغایرت دارد‪.‬‬

‫آنها فکر میکنند که این دیدگاه نمیتواند درست باشد‪ .‬پیامدهای آن نیز‪ ،‬که در فصلهای‬

‫‪ 4‬تا ‪ 6‬مورد بحث قرار گرفت‪ ،‬آنچنان با شهود مردم سازگار نیست‪ .‬این ایده که مردم نباید‬

‫بچه دار شوند‪ ،‬نظریهای به نفع سقط جنین (حداقل در مراحل اولیه بارداری) و اینکه بهتر‬

‫است دیگر زندگی آگاهانهای روی کره زمین وجود نداشته باشد‪ ،‬به احتمال زیاد در نظر‬

‫اکثر افراد مسخره تلقی میشود‪ .‬در واقع برخی افراد احتماالً این دیدگاهها را عمیقاً‬

‫توهینآمیز میدانند‪.‬‬

‫آیا استداللهای من تا این حد ضد شهود است؟ آیا نتیجهگیریهای من دیوانهوار‬

‫هستند؟ آیا نتیجهگیری من باید به دلیل عجیب و غریب بودن کنار گذاشته شوند؟ اگرچه‬

‫میدانم انگیزهی این سؤاالت چیست‪ ،‬اما پاسخ من به هر یک از آنها یک «نه» قاطعانه‬

‫است‪.‬‬

‫در ابتدا الزم به ذکر است که ضد شهودی بودن یک دیدگاه دلیل این نیست که بگوییم‬

‫غلط است‪ .‬به این خاطر که شهودها در اغلب موارد عمیقاً غیرقابل اعتماد هستند ‪-‬‬

‫محصول تعصب صرف‪ .‬دیدگاههایی که در یک مکان و زمان خالف شهود تلقی میشوند‪،‬‬

‫در بیشتر موارد در مکانها و زمانهای دیگر به وضوح صادق هستند‪ .‬تصور اینکه بردهداری‬

‫اشتباه است زمانی بسیار غیرمحتمل و خالف شهود بود‪ .‬اما اکنون حداقل در بسیاری از‬
‫‪158‬‬

‫نقاط جهان بدیهی است‪ .‬بنابراین‪ ،‬برای رد یک استدالل کافی نیست که یک دیدگاه یا‬

‫پیامدهای آن را ضد شهود یا حتی توهینآمیز بدانیم‪ .‬بسیاری از کسانی که دیدگاه مرا رد‬

‫کردهاند‪ ،‬فقط به این خاطر که خالف شهود است با آن به مخالفت برخاستهاند‪ .‬همانطور که‬

‫در فصل ‪ 2‬توضیح دادم‪ ،‬عدم تقارن لذت و درد بهترین توضیح برای تعدادی از قضاوتهای‬

‫اخالقی مهم در مورد خلق افراد جدید است‪ .‬تمام استدالل من این است که عدم تقارن را‬

‫آشکار کند و نشان دهد به کجا منتهی میشود‪ .‬اما ممکن است بگویند دیدگاه من بیش از‬

‫آنکه عدم تقارن را نشان دهد‪ ،‬ضد شهود است‪ .‬بنابراین ممکن است در مواجه با دیدگاه‬

‫من‪ ،‬مسألهی عدم تقارن را رد کنند تا زیر بار ضد‪-‬شهودی بودن مسأله نروند‪.‬‬

‫اول از همه ما باید به یاد داشته باشیم که اگر عدم تقارن را رد کنیم‪ ،‬با چه چیزی روبرو‬

‫خواهیم شد‪ .‬البته راههای مختلفی برای رد عدم تقارن وجود دارد‪ ،‬اما نامحتملترین راه‪،‬‬

‫انکار «بد نبودن» لذتهای غایب و ادعای «بد» بودن آنها است‪.‬‬

‫این امر ما را متعهد میسازد که بگوییم ما یک دلیل اخالقی (قوی؟ ) و بنابراین وظیفهای‬

‫فرضی بر اساس منافع افراد خوشبخت احتمالی آینده داریم تا آن افراد را ایجاد کنیم‪.‬‬

‫همچنین ما را متعهد میکند که بگوییم میتوانیم به خاطر آن کودک بچهای بسازیم و باید‬

‫به خاطر آن آدمهای شادی که میتوانستیم خلق کنیم‪ ،‬اما خلق نکردیم پشیمان شویم‪.‬‬

‫در نهایت ما را متعهد میکند از اینکه بخشهایی از زمین و بقیهی جهان خالی از سکنه‬

‫هستند باید متأسف باشیم‪.‬‬

‫اگر بخواهیم عدم تقارن را به روشی دیگر کنار بگذاریم ‪ -‬با ادعای این که دردهای غایب‬

‫در سناریوی ب صرفاً «بد نیستند»‪ ،‬اوضاع بدتر میشود‪ .‬این ما را متعهد میسازد که‬
‫‪159‬‬

‫بگوییم هیچ دلیل اخالقی مبتنی بر منافع یک فرد ممکن رنجدیده آینده نداریم تا از ایجاد‬

‫آن شخص اجتناب کنیم‪ .‬ما دیگر نمیتوانیم براساس منافع یک کودک رنج کشیده تأسف‬

‫بخوریم‪ .‬همچنین نمیتوانیم به خاطر مردم بدبختی که در بخشی از جهان رنج میبرند‪،‬‬

‫تأسف بخوریم‪ .‬رد عدم تقارن به این معناست که ما باید چنین پیامدهایی را بپذیریم‪.‬‬
‫‪160‬‬

‫پاسخی به خوشبینی‬

‫به طور کلی دیدگاههایی که من در این کتاب از آنها دفاع کردهام‪ ،‬نسبتاً بدبینانه‬

‫هستند‪ .‬البته بدبینی نیز مانند خوش بینی میتواند معانی مختلفی داشته باشد‪ .‬یکی از‬

‫انواع بدبینی یا خوش بینی نسبت به حقایق است‪ .‬در اینجا بدبینان و خوشبینها اختالف‬

‫نظر دارند‪ .‬بنابراین آنها ممکن است در مورد اینکه آیا لذت در جهان بیشتر است یا درد‪،‬‬

‫و یا در مورد اینکه افراد سرطانی بهبود خواهند یافت یا نه اختالف نظر داشته باشند‪ .‬نوع‬

‫دوم بدبینی و خوش بینی در مورد حقایق نیست‪ ،‬بلکه در مورد ارزیابی حقایق است‪ .‬در‬

‫اینجا بدبینان و خوش بینان نه در مورد آنچه هست یا خواهد بود‪ ،‬بلکه در مورد خوب یا‬

‫بد بودن آن اختالف نظر دارند‪ .‬در اینجا ممکن است یک خوش بین با یک بدبین موافق‬

‫باشد‪ ،‬برای مثال موافق است که درد بیشتر از لذت است‪ ،‬اما فکر میکند که درد کشیدن‬

‫ارزش لذت بردن را دارد‪ .‬از طرف دیگر یک بدبین ممکن است با یک خوش بین موافق‬

‫باشد که لذت بیشتر از درد وجود دارد‪ ،‬اما انکار کند که لذت بردنها ارزش درد کشیدنها‬

‫را دارد‪.‬‬

‫این دیدگاه که به وجود آمدن همیشه یک آسیب جدی است هم به لحاظ حقیقی و هم‬

‫به لحاظ ارزشی بدبینانه است‪ .‬از نظر ارزشی‪ ،‬من عدم تقارن لذت و درد را تأیید کردهام و‬

‫پیشنهاد کردهام که لذتهای زندگی ارزش شروع زندگی را ندارند و دردهای زندگی نیز‬

‫باعث میشوند زندگی ارزش شروع را نداشته باشد‪ .‬از نظر آینده نگر‪ ،‬دیدگاه من از‬

‫بسیاری جهات بدبینانه است اما میتوان آن را به نوعی خوش بینانه تعبیر کرد‪ .‬با توجه به‬
‫‪161‬‬

‫اینکه چقدر رنج در هر دقیقه اتفاق میافتد‪ ،‬دلیل بسیار خوبی وجود دارد که فکر کنیم‬

‫قبل از پایان زندگی آگاهانه‪ ،‬رنج بسیار بیشتری برای ما وجود خواهد داشت‪ ،‬اگرچه‬

‫نمیتوانم با قطعیت پیشبینی کنم که مقدار این رنج چقدر خواهد بود‪ .‬در صورت مساوی‬

‫بودن همه چیز‪ ،‬هر چه زندگی بیشتر ادامه یابد‪ ،‬رنج بیشتری خواهد داشت‪ .‬با این حال‬

‫همانطور که اشاره کردم یک نگاه خوش بینانه در دیدگاه من وجود دارد‪ .‬بشریت و دیگر‬

‫زندگیهای مُدرِک در نهایت به پایان خواهند رسید‪ .‬برای کسانی که مرگ بشریت را چیز‬

‫بدی میدانند‪ ،‬پیشبینی اینکه این اتفاق خواهد افتاد‪ ،‬یک پیشبینی بدبینانه است‪ .‬در‬

‫مقابل‪ ،‬ترکیب ارزیابی من مبنی بر اینکه بهتر است افراد بیشتری وجود نداشته باشند با‬

‫این پیشبینی که زمانی فرا خواهد رسید که دیگر مردمی وجود نخواهند داشت‪ ،‬یک‬

‫ارزیابی خوش بینانه به همراه خواهد داشت‪ .‬در حال حاضر همه چیز بد است‪ ،‬اما همیشه‬

‫بد نخواهد بود‪.‬‬

‫بدبینی معموالً مورد استقبال قرار نمیگیرد‪ .‬با توجه به تمایالت روانشناختی‪ ،‬مردم‬

‫دوست دارند چیز ها را بهتر از آنچه هستند درک کنند و همیشه به دنبال چیزهای مثبت‬

‫میروند‪ .‬آنها دوست دارند بشنوند که اوضاع بهتر از آن چیزی است که فکر میکنند‪ ،‬نه‬

‫بدتر‪ .‬بنابراین واضح است که خوش بینها دیدگاههای مرا خودپسندانه رد میکنند‪ .‬آنها‬

‫ممکن است به ما بگویند که «آب رفته به جوی باز نمیگردد»‪ .‬ما به وجود آمدهایم و‬

‫فایدهای ندارد که بخواهیم غصهی آن را بخوریم‪ .‬بنابراین ما باید "نعمتهای خود را قدر‬

‫بدانیم"‪" ،‬از زندگی حداکثر استفاده را ببریم"‪" ،‬لذت ببریم" و "به جنبههای مثبت نگاه‬

‫کنیم"‪.‬‬
‫‪162‬‬

‫دالیل خوبی وجود دارد که نباید از سرزنشهای افراد خوشبین ترسید‪ .‬خوشبینی صرفاً‬

‫به این دلیل که شادیبخش است نمیتواند دیدگاه درستی باشد‪ ،‬همانطور که بدبینی‬

‫نمیتواند دیدگاه درستی باشد‪ ،‬صرفاً به این دلیل که تلخ است‪ .‬دیدگاههایی که ما اتخاذ‬

‫میکنیم باید به شواهد بستگی داشته باشد‪ .‬من در این کتاب استدالل کردهام که دیدگاه‬

‫تلخ دربارهی به وجود آمدن دیدگاه درستی است‪.‬‬

‫باید توجه داشت که استدالل های من نافی لذت بردن نیست‪ .‬من نگفتم که نباید از‬

‫نعمتهای موجود بهرهای نبرد‪ .‬برعکس ما باید حداثر استفاده را (در چارچوب‬

‫محدودیتهای اخالقی) از چیزهایی که در اختیار داریم ببریم‪ ،‬به شرطی که درد و رنج را‬

‫گسترش ندهیم‪ .‬اما در نهایت ما نباید به قیمت لذتهای موجود‪ ،‬به دیگران رنج وارد کنیم‬

‫و از نظر من‪ ،‬به وجود آوردن انسانهای جدید‪ ،‬مثل آن است که به ازای لذت بردن خودمان‪،‬‬

‫به دیگران رنج وارد کنیم‪.‬‬


‫‪163‬‬

‫مرگ و خودکشی‬

‫بسیاری از مردم بر این باورند که اگر ما بگوییم به وجود آمدن همیشه یک زیان است‪،‬‬

‫آنگاه این نظر داللت بر مطلوبیت نه صرفاً مرگ‪ ،‬بلکه خودکشی دارد‪ .‬هیچ چیز عجیبی در‬

‫مورد استدالل من وجود ندارد‪ .‬به قول مونتسکیو‪:‬‬

‫باید هنگام تولد انسانها بر حال آنها گریست و نه زمانی که‬

‫از دنیا میروند‪.‬‬

‫با این وجود این دیدگاه که به وجود آمدن همیشه یک آسیب است‪ ،‬به این معنا نیست‬

‫که مرگ بهتر از ادامهی وجود است‪ ،‬یا حتی باالتر از آن‪ ،‬که خودکشی (همیشه) مطلوب‬

‫است‪ .‬ممکن است زندگی آنقدر بد باشد که به وجود نیامدن ارجحیت داشته باشد ولی‬

‫آنقدر بد نیست که بخواهیم خودمان را از صحنهی وجود حذف کنیم‪.‬‬

‫من قبالً در مورد اینکه بین "ارزش شروع داشتن" و "ارزش ادامه داشتن" فرق است‬

‫صحبت کردم‪ .‬ممکن است یک زندگی ارزش ادامه داشتن داشته باشد و آسیبی که بخواهد‬

‫جلوی این ادامه دار بودن را بگیرد‪ ،‬باید خیلی شدید باشد‪.‬‬

‫با این حال نظر من این است که مرگ گاهی یک آسیب است و گاهی یک منفعت‪ .‬البته‬

‫از نظر من منفعت آن کمی بیش از آسیب آن است‪ .‬برای مثال از نظر من خودکشی برعکس‬
‫‪164‬‬

‫دیدگاه رایج‪ ،‬تا حدودی منطقی است‪ .‬در بسیاری از فرهنگها (از جمله اکثر فرهنگهای‬

‫غربی)‪ ،‬تعصب زیادی علیه خودکشی وجود دارد‪ .‬خودکشی اغلب به عنوان عملی بزدالنه‬

‫در نظر گرفته میشود که این موجب میشود ما این عمل را به عنوان یک بیماری نادیده‬

‫بگیریم‪ .‬دیدگاه من این امکان را فراهم میکند که خودکشی اغلب یک عمل منطقی در‬

‫نظر گرفته شود و حتی ممکن است منطقیتر از ادامهی زندگی باشد‪ .‬شاید این عشق مفرط‬

‫و غیر منطقی به زندگی است که جلوی ما را زمانی که زندگی به بدترین حالت خود میرسد‪،‬‬

‫میگیرد‪ .‬این دیدگاهی است که پیرزنی در کتاب کاندید ولتر بیان میکند‪:‬‬

‫صد بار خواستم خودم را بکشم‪ ،‬اما عشق به زندگی جلوی مرا‬

‫گرفت‪ .‬این ضعف مضحک شاید یکی از مهلکترین خطاهای ما‬

‫باشد‪.1‬‬

‫این به معنای توصیه کردن خودکشی نیست‪ .‬خودکشی مانند مرگ‪ ،‬میتواند زندگی داغ‬

‫دیدگان را بسیار بدتر کند‪ .‬عجله در خودکشی میتواند تأثیر منفی عمیقی بر زندگی‬

‫نزدیکان بگذارد‪ .‬اگرچه ممکن است یک اپیکوری بگوید که به آنچه پس از مرگش اتفاق‬

‫میافتد اهمیتی نمیدهد‪ ،‬اما هنوز هم این احتمال وجود دارد که داغدار حتی اگر متوفی‬

‫آسیبی نبیند‪ ،‬آسیب ببیند‪ .‬اینکه خودکشی به کسانی که از این طریق سوگوار شدهاند‬

‫آسیب میزند‪ ،‬بخشی از تراژدی به وجود آمدن است‪ .‬ما خود را در نوعی تله مییابیم‪ .‬ما‬

‫قبالً به وجود آمدهایم‪ .‬پایان دادن به وجود ما باعث درد شدید کسانی میشود که‬

‫‪1‬‬
‫)‪. Voltaire, Candide (London: Penguin Books‬‬
‫‪165‬‬

‫دوستشان داریم و به آنها اهمیت میدهیم‪ .‬کسانی که میخواهند انسانی را به وجود‬

‫بیاورند‪ ،‬بهتر است کمی به این تلهی هستی بیندیشند‪ .‬نمیتوان با این فرض انسانهای‬

‫جدیدی به وجود آورد که اگر از به وجود آمدن راضی نباشند‪ ،‬خودشان را بکشند‪ .‬زمانی‬

‫که فردی به وجود میآید و وابستگیهایی با آن فرد شکل میگیرد‪ ،‬خودکشی میتواند‬

‫باعث ایجاد نوعی درد شود که درد بیفرزندی در مقایسه با آن بسیار کمتر است‪ .‬کسی‬

‫که به خودکشی فکر میکند این را میداند (یا باید بداند)‪ .‬این امر مانع مهمی در راه‬

‫خودکشی است‪ .‬زندگی یک فرد ممکن است بد باشد‪ ،‬اما باید در نظر داشت که پایان دادن‬

‫به آن چه تأثیری بر خانواده و دوستانش خواهد داشت‪.‬‬


‫‪166‬‬

‫دیدگاههای دینی‬

‫کسانی هستند که به دالیل مذهبی این دیدگاه را که به وجود آمدن همیشه آسیب است‬

‫و ما نباید بچه دار شویم رد میکنند‪ .‬برای برخی از این افراد‪ ،‬دستور کتاب مقدس مبنی‬

‫بر «بارور و تکثیر شوید و زمین را پر کنید‪ »1‬برای رد کردن استداللهای من کافی خواهد‬

‫بود‪ .‬البته چنین پاسخی فرض میکند که خدا وجود دارد‪ .‬اینجا جایی برای بحث در مورد‬

‫وجود خدا نیست‪ .‬چه خداباوران درست بگویند چه نه‪ ،‬خدا هرگز به وجود نیامده است‪.‬‬

‫اگر آنها درست بگویند‪ ،‬پس خدا همیشه وجود داشته است و اگر اشتباه کنند خدا هرگز‬

‫وجود نداشته است‪ .‬عالوه بر این آنچه من در مورد کیفیت زندگی انسان (و حیوانی)‬

‫گفتهام‪ ،‬کیفیت زندگی الهی را شامل نمیشود‪ .‬بنابراین من مسألهی وجود خدا را کنار‬

‫میگذارم‪.‬‬

‫دیدگاههای دینی همچنین فرض میکند که الزامات کتاب مقدس بیانکنندهی آنچه‬

‫خدا از ما میخواهد است‪ .‬ممکن است کسانی که قبول میکنند کتاب مقدس کالم‬

‫خداست‪ ،‬چنین چیزی را بدون هیچ بحثی بپذیرند‪ .‬با این حال بسیاری از احکام کتاب‬

‫مقدس حتی توسط افراد مذهبی الزامآور نیستند‪ .‬به عنوان مثال هیچ دینی (تا جایی که‬

‫من میدانم) به عنوان یک موضوع عملی‪ ،‬کشتن پسر سرکش خود را تأیید نمیکند‪ ،‬اما‬

‫برای چنین کاری در کتاب مقدس حکم وجود دارد‪ .2‬حتی فرمان به بارور شدن و تکثیر‬

‫‪ . 1‬سفر پیدایش‪-‬باب اول‪-‬آیه ‪28‬‬


‫‪ . 2‬بنگرید به سفر تثنیه‪-‬باب ‪-21‬آیات ‪ 18‬به بعد‬
‫‪167‬‬

‫کردن یک حکم مطلق تلقی نمیشود‪ .‬برای مثال مذهب کاتولیک کشیشان و راهبهها را‬

‫از تولید مثل معاف میکند‪ .‬پاسخ سوم و جالبتر به استدالل دینی این است که نگاه دینی‬

‫دیدگاهی بیش از حد یکپارچه نسبت به دین دارد‪ .‬اگرچه اغلب تصور میشود و گفته‬

‫میشود که ادیان در مورد یک موضوع وحدت دارند‪ ،‬ولی در واقع هر دین خودش به انواع‬

‫و اقسام مکاتب تقسیم میشود که ممکن است حتی دیدگاههایی متضاد با هم داشته‬

‫باشند‪.‬‬

‫برای مثال ارمیا و ایوب در کتاب مقدس به شدت از تولد خود پشیمان هستند‪ .‬ایوب‬

‫آرزو دارد که ای کاش در رحم مادرش میمرد‪ .‬ارمیا فراتر میرود و کسی را که او را سقط‬

‫نکرده است نفرین میکند‪ .‬جالب توجه است که این دیدگاهها تا چه اندازه با دیدگاههای‬

‫بنیادگرای خوش بینانه و یک جانبه نگر دربارهی راه درست متفاوت است‪ .‬ارمیا و ایوب‬

‫آزادانه فکر میکنند و حرفشان را میزنند ‪ -‬حتی خود خدا را به چالش میکشند ‪ -‬تعداد‬

‫بسیار کمی از ایمانداران مذهبی از چنین دیدگاهی پیروی میکنند‪ .‬برای آنها دینداری‬

‫مانع از چنین تفکر و گفتار انتقادی است‪.‬‬

‫همچنین کتاب مقدس تنها متن دینی نیست که در آن در مورد بیارزش بودن وجود‬

‫صحبت میشود‪ .‬به عنوان مثال در تلمود هم این بحث وجود دارد‪ .‬این نشان میدهد که‬

‫دیدگاههایی در متونهای مقدس وجود دارد که خالف نظرات من نیست‪.‬‬


‫‪168‬‬

‫انسان بیزاری و بشردوستی‬

‫نتایجی که من به آن رسیدهام‪ ،‬بسیاری از مردم را عمیقاً انسان گریز میکند‪ .‬من‬

‫استدالل کردهام که زندگی مملو از ناخوشایندیها و رنج است و باید از بچه دار شدن‬

‫خودداری کنیم و اینکه بهتر است بشریت زودتر منقرض شود‪ .‬ممکن است این دیدگاه‬

‫انسان گریزانه به نظر برسد‪ .‬با این حال‪ ،‬محور اصلی استداللهای من همانطور که در مورد‬

‫انسانها صدق میکند‪ ،‬بشردوستانه است‪ ،‬نه انسان بیزارانه‪ .‬از آنجا که استداللهای من‬

‫نه تنها در مورد انسانها‪ ،‬بلکه در مورد سایر حیوانات دارای حس نیز صدق میکند‪،‬‬

‫استداللهای من حیوان دوستانه نیز هست‪ .‬صحبتهای من نشان میدهد که آمدن به‬

‫عرصهی وجود‪ ،‬یک آسیب است و این استداللها ناشی از نفرت نیست بلکه ناشی از‬

‫نگرانی است؛ نگرانی برای کسانی که آسیب میبینند‪ .‬شاید این نوع بشردوستی عجیب‬

‫به نظر برسد ‪ -‬که اگر به آن عمل شود‪ ،‬به پایان همهی انسانها میانجامد‪ .‬با این حال این‬

‫مؤثرترین راه برای جلوگیری از رنج است‪ .‬ایجاد نکردن یک شخص به طور مطلق تضمین‬

‫میکند که آن شخص بالقوه رنج نخواهد برد – زیرا آن شخص وجود نخواهد داشت‪.‬‬

‫با توجه به مطالبی که تا به حال مطرح کردهام‪ ،‬انسانها و حیوانات در تمام طول عمرشان‬

‫با درد و رنج دست و پنجه نرم میکنند‪ .‬به غیر از رنجی که ما داریم‪ ،‬انسانها هر ساله به‬

‫میلیاردها حیوانی که برای غذا و سایر کاالها پرورش داده میشوند و یا در تحقیقات علمی‬

‫مورد استفاده قرار میگیرند‪ ،‬رنج وارد میکنند‪ .‬رنج تجاوز به زیستگاهشان را نیز اضافه‬
‫‪169‬‬

‫کنید‪ .‬درست است که حیوانات دیگر ‪ -‬بهویژه گوشتخواران – نیز رنج وارد میکنند ولی‬

‫هیچ موجودی به اندازهی انسان تولید رنج نمیکند‪ .‬اگر انسانهای بیشتری وجود‬

‫نداشتند‪ ،‬از میزان رنج جهان به شدت کاسته میشد‪ .‬اگرچه پایان بشریت میزان آسیب‬

‫را بسیار کاهش میدهد‪ ،‬اما به همه چیز پایان نمیدهد‪ .‬موجودات ذیشعور باقیمانده‬

‫همچنان رنج خواهند برد و به وجود آمدن آنها همچنان میتواند یک آسیب باشد‪.‬‬

‫بعید به نظر میرسد که بسیاری از افراد به این نتیجه برسند که همیشه وجود داشتن‬

‫یک آسیب است‪ .‬حتی بعید است که انسانهای زیادی از بچه دار شدن دست بردارند‪.‬‬

‫همچنین احتمال این هست که نظرات من کامالً نادیده گرفته شود‪ .‬با توجه به اینکه‬

‫استداللهای من از حاال تا منقرض شدن بشریت چه رنجهایی را به دنبال خواهد داشت‪،‬‬

‫احتماالً بشردوستانه برداشت نمیشود‪ .‬اما این به آن معنا نیست که من از بشریت متنفرم‬

‫بلکه فقط نگران آسیبهای کسانی هستم که به وجود خواهند آمد‪.‬‬

‫پایان‬

‫علی طباخیان‬

‫مهر ‪1401‬‬
‫‪170‬‬

‫کتابشناسی‬
171
172
173
174
175
176

You might also like