Professional Documents
Culture Documents
@RastarLib هرگز نبودن بهتر است
@RastarLib هرگز نبودن بهتر است
2
دیوید بناتار
که وجودشان برای خودشان ضرر دارد ،اما برای همهی ما سودمند بودند.
4
فهرست مطالب
زندگیهایی که ارزش زیستن دارند و زندگیهایی که ارزش زیستن ندارند 30 ..........
بنده به عنوان مترجم این کتاب،با اغلب مطالب آن مخالفم و به هیچ عنوان تایید نمی
کنم .مسئولیت خواندن این کتاب به عهدهی خود خوانندهی گرامی است.
پیشگفتار نویسنده
هر یک از ما با به وجود آمدن آسیب دیدهایم .این آسیب قابل چشم پوشی نیست ،زیرا
کیفیت حتی بهترینِ زندگیها بسیار بد است -و به طور قابل توجهی بدتر از آن چیزی
است که بیشتر مردم گمان میکنند .اگرچه بدیهی است که برای جلوگیری از به وجود
آمدن خودمان دیر شده است ،اما برای جلوگیری از به وجود آمدن افراد احتمالی آینده
دیر نیست .بنابراین از نظر من به دنیا آوردن انسانهای جدید ،از نظر اخالقی اشکال دارد.
در این کتاب من در مورد این ادعاها بحث میکنم و نشان میدهم که چرا پاسخهای معمول
به چنین ادعاهایی – که معموالً شکاکانه هستند؛ البته اگر نگوییم خشمگینانهاند – ناقص
هستند.
با توجه به آنکه در مقابل دیدگاههایی که از آنها دفاع خواهم کرد ،مقاومت شدیدی
صورت گرفته است ،بنابراین انتظار ندارم که این کتاب و استداللهای من تأثیری بر روی
تولیدمثل انسانها داشته باشد .زاد و ولد بدون هیچ مانعی ادامه خواهد داشت و آسیب
زیادی به بار خواهد آورد .بنابراین من این کتاب را از آن جهت نمینویسم که بخواهم عقاید
و باورهای انسانها را تغییر دهم ،بلکه از آن جهت مینویسم که دوست دارم آنچه باید
احتمال آنکه به حقانیت خود اعتقاد داشته باشیم بیشتر است .این به خاطر این است که
وقتی کسی از یک دیدگاه مقبول و پرطرفدار دفاع میکند ،نیاز کمتری برای توجیه
دیدگاههای خود احساس میکند .همچنین شخص مدعی میداند که منتقدان در پاسخ به
ادعای او ،ادلهی نادرتری در اختیار خواهند داشت و این کار را برای آنها سختتر خواهد
کرد و مدعی از این جهت اعتماد به نفس بیشتری پیدا خواهد کرد.
استداللی که من در این کتاب مطرح میکنم ،انتقادات زیادی را در بر داشت و مرا مجبور
کرد تا برای پاسخ به آنها ،مطالب این کتاب را بهبود بخشم .در طول کتاب از نظرات و
پیشنهادات مفید بسیاری از همکاران و متخصصان عزیزم سود جستهام و میخواهم از
اندی آلتمن ،دن براک ،بنگت براولد ،نیک فوشن ،استفن ناتانسون ،مارتی پرلموتر ،رابرت
سگال ،دیوید وبرمن ،برنهارد وایس و کیت ولمن تشکر کنم .همچنین از دو داور دانشگاه
در پایان ،میخواهم از پدر و مادر و برادرانم به خاطر همهی کارهایی که برای من انجام
دیوید بناتار
8دسامبر 2005
11
1
مقدمه
زندگی آن قدر وحشتناک است که بهتر بود به دنیا نمیآمدیم.
گفتهای از یهودیان
ایدهی اصلی این کتاب این است که به وجود آمدن همیشه یک زیان جدی است .در
طول کتاب این ادعا مورد دفاع قرار خواهد گرفت ولی بحث اولیه بسیار ساده است :درست
است که انسان در زندگی چیزهایی خوبی را تجربه میکند ،اما اگر وجود نداشت،
نمیتوانست از نبود آن چیزها محروم شود .محروم بودن برای کسی که اصالً وجود ندارد
بیمعناست .با این حال ،انسان با ورود به هستی دچار آسیبهای بسیار جدی میشود،
اینکه گفتم بحث اولیه بسیار ساده است ،به این معنا نیست که استنباطم از آن بالمنازع
خواهد بود .در جای مناسب ،همهی اعتراضات و نقدهایی که ممکن است بر این استداللها
12
وارد شود ،پاسخ خواهم داد و نشان خواهم داد که همهی این نقدها بیمورد است .لب
سخن آن است که به وجود آمدن ،به جای آن که سودمند باشد ،همیشه مضر است .اکثر
مردم ،که تمایالت شدیدی به خوشبینی دارند ،چنین نتیجهگیریهایی را غیرقابل تحمل
میدانند .آنها از اینکه بگوییم نباید افراد جدیدی به دنیا بیاوریم ،خشمگین میشوند.
ایجاد انسانهای جدید ،با بچه دار شدن ،جزئی الینفک از زندگی انسان هاست و به
همین خاطر به ندرت تصور میشود که این عمل نیاز به توجیه داشته باشد .درواقع ،اغلب
افراد حتی به این موضوع فکر نمیکنند که آیا باید بچه دار شوند یا خیر .فقط بچه میزایند.
بدون هیچ فکری .به عبارت دیگر ،تولید مثل معموالً نتیجهی رابطه جنسی است نه
نتیجهی تصمیم برای به وجود آوردن یک انسان .کسانی که واقعاً تصمیم به بچه دار شدن
میگیرند ،ممکن است به دالیل مختلفی اینکار را بکنند ولی در میان این دالیل نمیتوان
منافع آن کودک را پیدا کرد .هیچوقت کسی به خاطر خود بچه ،بچه دار نمیشود .این
نکته باید برای همهی افراد مشخص شود ،حتی کسانی که استداللهای دیگر مرا (که با
ایجاد یک انسان دیگر نه تنها سودی به او نمیرسانیم ،بلکه همیشه این حیات یافتن برای
او زیان دارد) رد میکنند ،همیشه باید به این نکته توجه داشته باشند.
استدالل من نه تنها در مورد انسانها بلکه در مورد سایر موجودات ذی شعور نیز صدق
میکند .البته به وجود آمدن چنین موجوداتی به این سادگی نیست .درست است که شعور
یا کیفیات ذهنی یکی از محصوالت متأخر تطور [فرگشت] است و حالت پیچیدهتری از
وجود است ،اما روشن نیست که وضعیت بهتری از وجود باشد .چرا که ما میدانید کیفیات
ذهنی و یا داشتن شعور ،هزینهی زیادی دارند .چرا که موجودی که فقط وجود دارد،
13
می تواند تجربه کند ،ولی موجودی که وجود و شعور دارد ،توانایی تجربهی چیزهای
درست است که من فکر میکنم به وجود آمدن برای همهی موجودات ذیشعور آسیب
زاست و احتماالً در مورد چنین موجوداتی نیز صحبت کنم ،ولی تمرکز اصلی من روی
انسانها خواهد بود .این تمرکز من نیز دالیلی دارد :دلیل اول این است که انسانها
چیزهایی را که مربوط به خودشان است ،سختتر میپذیرند .تمرکز کردن روی انسان ،به
جای آنکه روی همهی موجودات تمرکز کنیم ،موجب میشود انسان توجه بیشتری به آن
بکند .دلیل دوم آن است که ما انسانها توانایی عمل کردن داریم .این استداللها میتواند
ما را مجاب کند که دیگر تولید مثل نکنیم .دلیل سوم برای تمرکز بر روی انسانها این
کسانی میشوند که به آنها عالقه دارند -یعنی فرزندان خودشان .این مسأله ممکن است
روایتی که من در این کتاب از آن دفاع میکنم ،برای برخی ممکن است خنده دار باشد:
زندگی آن قدر وحشتناک است که بهتر بود به دنیا نمیآمدیم .خوش شانس
کیست؟
زیگموند فروید این کنایه را به عنوان یک «شوخی بیمعنی »1توصیف میکند ،که همین
موجب میشود ما بپرسیم آیا دیدگاه من به همین شکل بیمعنی است یا خیر .آیا اینکه
بگوییم به وجود آمدن زیانبار است و بنابراین بهتر آن بود که هرگز به وجود نمیآمدیم،
جملهای بیمعناست؟ بسیاری از مردم فکر میکنند که همینطور است .بسیاری از
استداللهای فصل 2نشان میدهد که آنها اشتباه میکنند .اما ابتدا باید برخی چیزها را
روشن کنیم.
دکتر فروید میگوید "کسی که به دنیا نیامده است ،نمیتوان او را انسان نامید ،برای
همین اطالق خوب و بد برای او بیمعناست ."2در اینجا دکتر فروید مشکل "بیهویتی" را
مطرح میکنند که در فصل 2به تفصیل دربارهی آن بحث خواهم کرد .برخی از فیلسوفان
1
. Freud, Sigmund, The Standard Edition of the Complete Psychological Works of Sigmund Freud, vii,
trans. James Strachey (London: The Hogarth Press, 1960) 57
2
(یعنی همان منبع قبلی) . Ibid
15
معاصر برای آنکه با گزارهی "بهتر آن است که به دنیا نمیآمدیم" مخالفت کنند ،چنین
چیزی مطرح میکنند و میگویند خوب و بد برای کسی که وجود ندارد بیمعناست.
من نمیخواهم ادعا کنم که وجود نداشتن به معنای واقعی کلمه بهتر است .در عوض،
من استدالل خواهم کرد که به وجود آمدن همیشه برای کسانی که به وجود میآیند بد
است .به عبارت دیگر ،شاید ما نتوانیم به موجوداتی که هرگز به وجود نیامدهاند بگوییم به
وجود آمدن بد است ،ولی میتوانیم به آنهایی که به وجود آمدهاند بگوییم که وجود یافتن
هنگامی که اذعان میکنیم که به وجود آمدن میتواند زیان بار باشد ،ممکن است
بخواهیم بگویم پس اینگونه هیچگاه به وجود نیامدن "بهتر" است .این به آن معنا نیست
که کسانی که وجود ندارند ،نفعی میبرند یا برای آنها چنین چیزی بهتر است .اعتراف
میکنم که صحبت در مورد «کسانی که وجود ندارند» عجیب است چرا که این یک اصطالح
بیارجاع است .مشخص است که "کسانی که وجود ندارند" وجود ندارند و صحبت کردن
در مورد آنهایی که وجود ندارند میتواند عجیب باشد ولی ما فقط به عنوان یک اصطالح
از آن استفاده میکنیم و منظور ما از این اصطالح افراد ممکنی است که هرگز بالفعل
نمیشوند.
در هر حال باید بگویم که این مسائل برای من شوخی نیست و من در فصل 3نشان
خواهم داد که زندگی هر فرد حاوی مقدار زیادی زیان و آسیب است -بسیار بیشتر از
آنچه مردم معموالً فکر میکنند .تنها راه برای تضمین اینکه یک انسانِ عالم امکان ،در
آینده دچار این آسیبها نشود این است که اطمینان حاصل شود که آن انسانِ عالم امکان
16
هرگز به یک فرد واقعی تبدیل نشود .ما باید بدانیم که این آسیبها نه تنها به راحتی قابل
اجتناب است ،بلکه هیچ دلیلی ندارد که بخواهیم کسی را مجبور به تحمل چنین
آسیبهایی بکنیم (حداقل اگر فقط منافع شخص بالقوه را در نظر بگیریم و منافعی که قرار
است در صورت وجود یافتن به دیگران برساند در نظر نگیریم) .همانطور که در فصل 2
نشان خواهم داد ،ویژگیهای مثبت زندگی ،اگرچه برای کسانی که وجود دارند خوب است،
اما برای توجیه ویژگیهای منفی زندگی کافی نیستند .نبود آنها برای کسی که هرگز به
جالب است که انسانهای خوب و سالم تمام تالش خود را میکنند تا فرزندانشان از
هرگونه درد و رنجی در امان باشند ،ولی تعداد کمی از آنها میفهمند که تنها راه تضمین
شدهای که میتواند درد و رنج را از فرزندان آنها دور کند ،این است که اصالً به دنیا
نیایند .1دالیل زیادی وجود دارد که چرا مردم به این موضوع توجه نمیکنند ،یا اگر به آن
توجه میکنند ،چرا برای تحقق یافتن آن تالش نمیکنند ،اما در هر حال هیچگاه منافع
این کودک تازه به دنیا آمده ،کم کم میل به تولید مثل را در خود حس میکند و فرزندانی
تولید میکند که آنها نیز بعد از مدتی میل به تولید مثل را در خودشان حس میکنند.
. 1ریوکا واینبرگ ( )Rivka Weinbergبه نکتهی مشابهی اشاره میکند وقتی میگوید" :بسیاری از
والدین برای بیماریهای بچه هایشان ،فداکاریهای عظیمی میکنند ولی نمیدانند که بزرگترین فداکاری
آن است که اصالً چنین بچههای بیماری را به دنیا نیاورند ".البته نظر او محدودتر از نظر من است .چرا
که او فقط در مورد کودکان بیمار چنین حرفی میزند ولی من در مورد همهی کودکان.
17
بنابراین اینگونه هر یک از کسانی که تولید مثل میکنند ،میتوانند ببینند که نوک کوهی
از درد و رنج ایستادهاند .1با فرض اینکه هر زوج سه فرزند داشته باشند ،مجموع فرزندان
یک زوج در طول ده نسل به 88/572نفر میرسد .این به منزلهی کوهی از رنجهای بیهوده
است که ما میتوانستیم جلوی آن را بگیریم .البته مسئولیت همهی این رنجها متوجه
اولین زوج نیست ،چرا که هر زوج دوباره با همان انتخاب زوج اولیه مبنی بر اینکه تولید
مثل کند یا نه ،روبرو شده است .بنابراین اگر کسی از داشتن فرزند خودداری نکند ،به
همانطور که دیدیم ،هیچ کس به اندازهی کافی خوش شانس نیست که به دنیا نیاید ،در
واقع همه آنقدر بدشانس هستند که به دنیا آمدهاند .اگر ما احتمال لقاح یک اسپرم و
شوهر با هم آشنا شوند ،و زمان بارداری و بسیاری از احتماالت دیگر ،آنوقت متوجه
می شویم که به دنیا آمدن ما یک رویداد بسیار نادر است و میتواند ما را به این نتیجه
. 1این اصطالح را از راج رامسر ( ،)Raj Ramesarاستاد ژنتیک دانشگاه کیپتاون گرفتهام .او تداوم
بیماریهای ژنتیکی را به کوه تشبیه میکند .من از این اصطالح برای تمامی دردها و رنجهای بشری
استفاده میکنم.
. 2به عالوه هزاران عامل دیگر که در به دنیا آمدن ما دخیل بودهاند .به قول درک پارفیت ( Derek
" :)Parfitاگر موتور و ماشین و راه آهن هنوز اختراع نشده بود ،آیا من هنوز به دنیا میآمدم؟ " مشخص
است که برای به دنیا آمدن ،باید از یک فیلتر عظیمی گذر کرد و کسی که به دنیا میآید ،واقعا ً بدشانس
است.
18
یکی از لوازم سخن من که به وجود آمدن همیشه آسیب زاست ،این است که ما نباید
بچه دار شویم .برخی از تولدستیزان به این جهت از تولید مثل نفرت دارند ،که یا از بچهها
متنفرند 1یا به منافع شخصی خودشان میاندیشند؛ چرا که میتوانند آزادی و منابع
بیشتری داشته باشند .2اما دیدگاه تولدستیزی من متفاوت است .تولدستیزی من به خاطر
نفرت از کودکان نیست ،بلکه من برای جلوگیری از رنج این کودکان بالقوه چنین دیدگاهی
اتخاذ کردهام.
دیدگاههای تولدستیزی ،حاال هر دلیلی که دارند ،در مقابل تعصبات تولدگرایان قرار
میگیرد .این تعصبات ریشه در خاستگاه تکاملی روانشناسی و زیستشناسی انسان (و
حیوانات بدویتر) دارد .کسانی که دیدگاههای تولدگرایانه دارند ،احتمال آنکه ژنهایشان
با موفقیت بیشتری منتقل شود ،بیشتر است .اینکه اغلب مردم تصور میکنند انتقال ژنها
هم نشانهی خوب بودن است و هم نشانهی برتری ،یکی از همان تعصبات تولدگرایانه است.
با این حال ،اگر دیدگاه اخالقی متفاوتی داشته باشیم ،متوجه میشویم که بقا ،چه بقای
. 1دبلیو .سی .فیلدز ( )W. C. Fieldsگفت که او بچهها را دوست ندارد...مگر اینکه خیلی خوب پخته شده
باشند .یا بنگرید به اشعار طنز آگدن نش.
. 2اندرو هکر ( )Andrew Hackerبه برخی از این استداللها اشاره میکند .به نقد او" ،پروندهای علیه
بچهها ( ")The Case Against Kidsمراجعه کنید
19
تعصبات طرفداران تولدگرایی خود را به طرق مختلف نشان میدهد .به عنوان مثال،
این فرض وجود دارد که فرد باید (ازدواج کند یا صرفاً با هم زندگی کند تا) بچه دار شود،
و اگر این کار را نکند ،البته اگر ناباروری را فاکتور بگیریم ،یا نابالغ است یا خودخواه .فرض
"نابالغی" از یک الگوی تکاملی ناشی میشود و آن اینکه کودکان فرزند ندارند ،اما
بزرگساالن دارند ،بنابراین اگر کسی بچه دار نشود ،ذهن انسانها به خاطر ریشههای
تکاملی به این میاندیشد که آن فرد هنوز بالغ نیست .اما روشن نیست که این پارادایم
درستی است .اوالً دانستن اینکه چرا نباید بچه دار شوید و همچنین خودکنترلی نشانهی
بلوغ است نه نابالغی .تعداد بسیار زیادی از کودکان (بالغ) وجود دارند که بدون اینکه
آمادگی کافی برای تربیت آنها داشته باشند ،بچه دار میشوند .دوم اینکه از لحاظ
تبارزایی ،انگیزه برای تولید مثل بسیار بدوی است .اگر "نابالغی" را به همان معنای "بدوی"
درک کنیم ،آنگاه این تولدگرایی است که یک نوع نابالغی ذهنی همراه با خودش دارد چرا
که مخالفت با تولد یک اندیشهی عقالنی است که از نظر تکاملی جدیدتر و پیشرفتهتر
است.
البته همانطور که قبالً گفتم گاهی اوقات این انگیزههای تولدستیزی میتواند دالیل
خودخواهانهای داشته باشد .اما در جایی که افراد برای جلوگیری از آسیب به وجود آمدن،
از تولید مثل خودداری میکنند ،انگیزههای آنها نوع دوستانه است و نه خودخواهانه.
در برخی جوامع فشار اجتماعی قابل توجهی برای تولید نوزاد وجود دارد؛ حتی برخی
مواقع فشار زیاد بر مردم وارد میشود که تعداد فرزندانشان را زیاد کنند .بسیاری از این
20
فشارها زمانی به وجود میآید که خانوادهها توانایی کافی برای مراقبت و تربیت
فرزندانشان ندارند.
البته بسیاری از این فشارها همیشه از طرف خود اجتماع نیست .دولتها درست است
که در این موارد معموالً دخالت نمیکنند ،ولی زمانی که نرخ زاد و ولد کاهش مییابد ،به
منظور تشویق تولید مثل ،وارد عمل میشوند .این امر حتی در کشورهایی که جمعیت
جوان خوبی دارند ،صادق است .نگرانی آنها این است که اگر افراد جوان شاغل کم باشند،
میزان مالیات کمتر خواهد شد و اینگونه نمیتوانند از جمعیت مسنتر حمایت کنند .برای
مثال در ژاپن این نگرانی وجود داشت که با نرخ تولد ،1/33جمعیت 127میلیون نفری
کشور در سال 2050به 101میلیون نفر و تا سال 2100به 64میلیون نفر کاهش مییابد.
دولت ژاپن دست به کار شد .آنها "طرح یکی بیشتر" را با هدف ترغیب زوجهای متاهل
به داشتن یک فرزند اضافی راهاندازی کردند و ستاد "ترویج اقدامات ضدبارداری" را برای
این طرح تأسیس کردند .یکی از پیشنهادهای مطرح شده در این طرح ،بودجهای معادل
3/1میلیارد ین بود که قرار شد صرف "مهمانیهای عمومی ،سفرهای تفریحی و پیاده روی
برای مردان و زنان مجرد" شود .دولت همچنین متعهد شد از زوجهایی که به دنبال درمان
گران قیمت ناباروری هستند ،حمایت مالی کند" .طرح یکی بیشتر" همچنین برای تحصیل
کودکان وامهای زیادی پیشبینی کرده بود .سنگاپور قصد دارد شهروندان را به تولید
کودکان بیشتر ترغیب کند .به غیر از تبلیغات ،کسانی که فرزند سوم به دنیا بیاورند،
وامهای مالی خوبی دریافت خواهند کرد و میتوانند در دوران زایمان مرخصی با حقوق
داشته باشند .استرالیا اعالم کرده است که 13/3میلیارد دالر "بستهی خانوادگی" در طول
21
پنج سال توزیع خواهد شد .به گفتهی خزانه دار آن کشور ،اگر "میتوانید بچه دار شوید،
این کار خوبی است" .او از هموطنان خود خواست تا یک فرزند برای شوهر ،یک فرزند
به خوبی میدانیم که رژیمهای توتالیتر [تمامیتخواه] در اغلب موارد ،مردم را تشویق
میکنند (اگر نگوییم مجبور میکنند) تا بیشتر تولید مثل کنند چرا که آنها همیشه برای
پر نگه داشتن سربازخانههای خود نیازمند جمعیتی جوان هستند .همانطور که مشخص
حتی در کشورهایی که دموکراسی حاکم است و دولتها برای افزایش نرخ زاد و ولد
هیچ گامی بر نمیدارند ،باید توجه داشته باشیم که خود دموکراسی یک سوگیری ذاتی به
طرفداری از تولدگرایی دارد .با توجه به اینکه نظر اکثریت غلبه دارد ،هر بخش از جمعیت
یک کشور دموکراتیک انگیزه دارد تا فرزندان بیشتری تولید کند .بنابراین باید توجه کنید
که در دموکراسی کسانی که متعهد به عدم تولید مثل هستند ،هرگز نمیتوانند در دراز
مدت از نظر سیاسی بر کسانی که متعهد به تولید مثل هستند پیروز شوند.
خودشان به دنیا میآیند ،از حق شهروندی مفروضی برخوردارند ولی مهاجران چنین حقی
ندارند .یک دولت دو قطبی متشکل از دو گروه قومی متضاد را تصور کنید .یکی از این
اقوام با پرورش ،و دیگری با جذب جمعیت از کشورهای دیگر جمعیتش را افزایش میدهد.
1
. Reuters, ‘Brace yerself Sheila, it’s your patriotic duty to breed’, Cape Times,
Thursday, 13 May 2004
22
بسته به اینکه چه کسی قدرت را در دست دارد ،گروهی که با مهاجرت رشد میکند یا
رشدش متوقف خواهد شد ،یا به استعمار متهم میشود .1اما چرا دموکراسی باید یک گروه
بومی را بر گروه دیگر ترجیح دهد؟ چرا باید پرورش نامحدود باشد اما مهاجرت افراد
محدود میشود؟ چرا در چنین جاهایی از تولید مثل حمایت میشود ولی از مهاجرت
جلوگیری می شود؟ برخی ممکن است در پاسخ به چنین سؤالی بگویند حق آزادی تولید
مثل مهمتر از حق مهاجرت است .ولی ما باید بپرسیم که راهش همین است؟ آیا آزادیهای
میکند این است که پرورشدهندگان ارزش خود را با داشتن فرزند افزایش میدهند .در
واقع به نوعی تصور میشود والدینی که وابستگان بیشتری دارند بیشتر مورد توجه قرار
میگیرند .برای مثال اگر چیز کمیابی وجود داشته باشد (مثال اهداکنندهی کلیه) و ما دو
نفر داشته باشیم که به این کلیه احتیاج دارند ،یکی دارای فرزند و یکی بدون فرزند ،با
شرایط کامالً یکسان ،احتماالً کلیه را به کسی بدهند که فرزند دارد .البته درست است که
مرگ پدر و مادر به افراد بیشتری آسیب میرساند ،اما با این وجود بچه داشتن نباید چیز
ارزشمندی به حساب بیاید .در واقع اگر کسی ارزش خودش را با بچه داشتن باالتر میداند،
مانند آن است که کسی ارزش خودش را با گروگان گرفتن باالتر بداند .در هر حال در این
فرض ممکن است زندگی کودک بدتر شود ،اما آیا باید هزینهی جلوگیری از این نتیجه بر
تولدستیزانه اتخاذ شده است .بارزترین نمونه چین است ،جایی که دولت میگوید هر زوج
باید یک فرزند داشته باشند .اما چند نکته قابل توجه است .اوالً چنین سیاستهایی استثنا
هستند .ثانیاً این سیاست تنها پاسخی است به جمعیت زیاد .ثالثاً اینکار فقط اصالح یک
عمل است و نه تکذیب آن .آنها مخالف تولید مثل نیستند ،بلکه فقط قوانینی برای اصالح
وجود برخی از منتقدان غیردولتی تولدگرایی را نیز انکار نمیکنم .برای مثال کسانی
هستند که استدالل میکنند که زندگی بدون بچه بهتر است یا حداقل بدتر از زندگی با
بچه نیست 1یا کسانی هستند که مخالف تبعیض علیه افراد نابارور 2یا کسانی که به انتخاب
خود "بچه" ندارند 3میباشند .با اینکه تولدستیزی توسط این افراد مورد استقبال قرار
گرفته است ،ولی نگرانی آنها تنها برای افراد موجود است .البته یک نوع استثنا وجود
دارد :کسانی هستند که میگویند جهان آنقدر ترسناک و بد است که نباید انسان جدیدی
به آن اضافه کرد .چنین افرادی بر این باورند که درد و رنج در این جهان آنقدر زیاد است
که عملی مثل تولید مثل قابل توجیه نیست .نظر درستی است .ولی من از یک جهت با
آنها مخالفم .برخالف (بیشتر) آنها ،من فکر میکنم که حتی اگر درد و رنج کمی هم در
1
.Missner, Marshall, ‘Why Have Children?’, The International Journal of Applied
Philosophy, 3/4 (1987) 1–13.
2
. May, Elaine Tyler, ‘Nonmothers as Bad Mothers: Infertility and the Maternal
Instinct’, in Ladd-Taylor, Molly, and Umansky, Lauri, ‘Bad’ Mothers: The Politics of
Blame in Twentieth-Century America (New York: NYU Press, 1998) 198–219.
3
. Burkett, Elinor, The Baby Boon: How Family-Friendly America Cheats the
Childless (New York: The Free Press, 2000).
24
این جهان وجود داشت ،باز هم عملی مثل تولید مثل غیر قابل توجیه بود .به نظر من به
وجود آمدن هیچ منفعتی ندارد و هرگز ارزش این همه هزینه کردن را ندارد .میدانم که
پذیرش این دیدگاه سخت است .من در فصل 2با جزئیات از آن دفاع خواهم کرد .اگرچه
معتقدم استدالل من درست است ،اما میتوانیم امیدوار باشیم که من اشتباه میکنم.
25
در ادامهی این مقدمه میخواهم طرح کلی کتاب را برای خوانندگان ارائه کنم .فصل دوم
و سوم قلب کتاب هستند .در فصل 2من استدالل خواهم کرد که به وجود آمدن همیشه
آسیب زاست .برای انجام این کار ،ابتدا نشان خواهم داد که به وجود آمدن گاهی اوقات
یک آسیب است -ادعایی که مردم عادی به راحتی آن را پذیرفتهاند ،اما باید در برابر یک
چالش معروف فلسفی از آن دفاع کرد .این استدالل که " به وجود آمدن همیشه یک
آسیب است" را میتوان اینگونه خالصه کرد :هم چیزهای خوب و هم چیزهای بد فقط
برای کسانی اتفاق میافتد که وجود دارند .با این حال یک عدم تقارن اساسی بین چیزهای
خوب و چیزهای بد وجود دارد .فقدان چیزهای بد مانند درد ،خوب است ،حتی اگر کسی
نباشد که از آن خوبی لذت ببرد ،در حالی که فقدان چیزهای خوب مانند لذت ،فقط وقتی
بد است که کسی از این خوبیها محروم باشد .بنابراین اجتناب از بدیها با به وجود نیامدن،
در فصل سوم من استدالل میکنم که حتی بهترین زندگیها نه تنها بسیار بدتر از آن
چیزی است که مردم فکر میکنند ،بلکه کامالً مضراند .برای این منظور ،ابتدا استدالل
خواهم کرد که کیفیت زندگی نشاندهندهی خوب یا بد بودن آن نیست .تعیین کیفیت
زندگی موضوع بسیار پیچیدهای است .سپس سه دیدگاه در مورد کیفیت زندگی را مورد
داد که چرا زندگی صرف نظر از اینکه کدام یک از این دیدگاهها را میپذیریم ،بد است.
در فصل چهارم استدالل خواهم کرد که نه تنها تکلیفی برای تولید مثل وجود ندارد،
بلکه ما مکلف (اخالقا) هستیم که تولید مثل نکنیم .به نظر میرسد که این اصل با حق به
رسمیت شناخته شدن آزادی تولید مثل در تضاد است .من این حق و مبانی احتمالی آن
را بررسی میکنم و استدالل میکنم که بهتر است به عنوان یک حق قانونی و نه اخالقی
فهمیده شود.
در فصل پنجم نشان خواهم داد که اگر جنینها در مراحل اولیه بارداری هنوز به معنای
اخالقی کلمه حیات پیدا نکردهاند ،بهتر است که آنها را در همان مراحل اولیه سقط کنیم.
در فصل ششم مسائل مربوط به انقراض بشر و جمعیت انسانها را مطرح خواهم کرد.
مطرح خواهم کرد که آیا منقرض شدن بشر بد است یا خوب و همچنین بهتر است زودتر
منقرض شویم یا نه .پاسخ من به سؤال جمعیت انسانها این است که در حالت ایدهآل،
نباید انسانها (بیشتری) وجود داشته باشند .البته استداللهایی مطرح خواهم کرد که راه
را برای انقراض مرحلهای باز میگذارد .نشان خواهم داد که بهتر است انسان منقرض شود.
27
2
1
سوفوکل
خواب خوب است ،مرگ اما بهتر .اما مطمئناً بهترین چیز این
2
هاینریش هاینه
1
. Sophocles, Oedipus at Colonus
2
. Heine, Heinrich, Morphine
28
قبل از اینکه بتوانیم ادعا کنیم که زیستن میتواند همیشه آسیبزا باشد باید در ابتدا
نشان دهیم که آیا این امر قابلیت این را دارد که همیشه آسیبزا باشد یا خیر .برخی افراد
پیش خودشان ممکن است فکر کنند که چرا چنین امری وجود دارد ،چون به طور معمول
این امر نشان میدهد که یک زندگی میتواند آنقدری بد باشد که زیستن در این نوع
زندگی یک نوع آسیب به حساب میآید .با این حال ،این دیدگاه با چالشی جدی روبرو
است – چالشی که به عنوان مشکل بیهویتی 1و یا پارادوکس افراد آینده 2معروف است.
پس من می خواهم این مسأله را به طور کلی بررسی کنم و چگونگی حل آن را نیز مورد
زمانی که فردی به دنیا می آید و کیفیت زندگی او بد است ،تنها یک راه جایگزین به
ذهن ما میرسد و آن این است که آن فرد اصالً به دنیا نیاید .در چنین شرایطی غیرممکن
است که م ا چنین فردی را به دنیا بیاوریم و شرایط بد او را کتمان کنیم .به عنوان مثال
میتوانیم ببینیم که این مسأله میتواند در جایی رخ دهد که والدین میتوانند ناقل یک
اختالل ژنتیکی جدی باشند و به خاطر چنین دالیلی آن را به فرزندان خودشان منتقل
میکنند .انتخاب ما به طور کلی این است که یا فرزنده عقب مانده به دنیا بیاوریم و یا اصالً
1
. Parfit, Derek, Reasons and Persons,359
2
. Kavka, Gregory S. , ‘The Paradox of Future Individuals’ in Philosophy and Public
Affairs
29
فرزندی به دنیا نیاوریم .1در موارد دیگر میتوانیم بررسی کنیم که وضعیت عقب مانده
بودن به ساختار بدنی فرد مثل ژنتیک و یا غیر از آن ربطی ندارد ،بلکه به محیط پیرامون
او مرتبط است .2موردی که میخواهیم بررسی کنیم در مورد دختر چهارده ساله ایست که
بچه دارد ولی به خاطر سن کمش نمیتواند فرصتهای کافی در زندگی بدست آورد .اگر او
در سن باالتری بچه دار میشد ،توانایی او برای مراقبت از فرزندش بهتر میشد و همین
موجب میشد تا فرزند او زندگی متفاوتی داشته باشد .پس شرایط محیطی مثل شرایط
ژنتیکی تأثیرگذار هستند و در این صورت راه حل جایگزین این است که اصالً بهتر بود آن
باید در نظر داشته باشید که این ادعا که میگوید به دنیا آمدن همیشه یک آسیب است،
با شهود اکثر افراد در تضاد است .با این حال این ادعا که در موارد باال به آن اشاره شد و
میگوید که به دنیا آوردن فرزندان معلول یک آسیب است با شهود انسانها به خوبی
مطابقت دارد .با این حال بسیاری از افراد حقوقدان و فیلسوفان بر مبنای دالیلی که برایتان
توضیح خواهم داد بر این امر باور دارند که ما نمیتوانیم بگوییم حتی کسانی که با معلولیت
. 1توسعه مهندسی ژنتیک ممکن است تعداد مواردی را که در آن فرد با چنین انتخابی مواجه میشود
کاهش دهد ،زیرا ممکن است بتوان فرد را به وجود آورد و نقص او را اصالح کرد .با این حال به نظر
میرسد حداقل برخی از اختالالت به گونهای باشند که رفع آنها به منزلهی تغییر هویت موجود در مهندسی
ژنتیک باشد .در چنین مواردی انتخاب بین "به وجود آوردن یک کودک معیوب" یا "به وجود آوردن یک
کودک سالم ،اما متفاوت" خواهد بود.
2
. Benatar, David, ‘Sexist Language: Alternatives to the Alternatives’, Public Affairs
Quarterly
30
برخی ادعا میکنند که حتی در جایی که آسیبها باعث میشود زندگی ارزش زیستن
جداییناپذیر است ،با به بدنیا آمدن آسیب میبینند .در حمایت از این مورد استدالل زیر
. 1برای اینکه چیزی به کسی آسیب برساند ،باید این امر بتواند وضعیت شخص مورد
.3بنابراین اگر کسی وضعیتش بدتر شده است (مثالً با به وجود آمدن) در این صورت
باید گفت حالت قبلی او ،باید کمتر از حالت فعلی او بد باشد.
.4اما هیچکس نمیتواند در حالت "وجود نداشتن" قرار بگیرد .یعنی کسی نمیتواند
حالت وجود داشتن خودش را با حالت وجود نداشتنش مقایسه کند تا نتیجه بگیرد کدام
حالت بدتر است ،چرا که عدم یک فرد ،حالتی نیست که واقعیت داشته باشد.
.5بنابراین به وجود آمدن به هیچ عنوان نمیتواند بدتر از "هیچگاه به دنیا نیامدن"
باشد.
یکی از راههای پاسخ به این استدالل ،رد ادعای مقدمه اول است که نشان میدهد برای
اینکه چیزی به کسی آسیب برساند ،باید (یعنی همیشه) بتواند وضعیت شخص را در حالت
بدتری قرار دهد .اینکه چیزی برای خود شخص آسیبزا باشد ،به نظر برای اینکه بگوییم
آن امر بد است کافی است ،البته به شرطی که راه حل جایگزین آن به خودی خود بد
نباشد.1
اما جوئل فاینبرگ ( )Joel Feinbergپاسخ متفاوتی در مورد سایر مقدمات میدهد .او
میگوید وقتی شخصی ادعا میکند که زندگیاش آنقدر بد است که بهتر است بمیرد،
منظور فرد این نیست که اگر بمیرد وضعیتش بهتر از زمان زنده بودنش خواهد شد( .اگرچه
برخی از مردم این را باور دارند) .در عوض ممکن است منظورش این باشد که ترجیح
میدهد به جای ادامهی زندگی ،شرایط حال برایش وجود نداشته باشد .این فرد به طور
کامل مشخص کرده که زندگیاش ارزش زیستن ندارد ،به همین ترتیب ارزش ادامه دادن
را نیز نخواهد داشت .کسی که حالت کنونیاش را با حالت نیستیاش مقایسه میکند ،به
این معنا نیست که به حالت عدم خودش صفاتی متصف کرده باشد ،بلکه فقط دارد عدم
درد و رنجهای کنونیاش را متصور میشود .بنابراین میتواند بگوید اگر وجود نداشت،
چنین دردهایی هم نداشت و اینگونه نبودن را به بودن ترجیح میدهد .عموماً تصور
. 1برای مثال فرض کنید شما در یک اتومبیل در حال سوختن گرفتار شدهاید و تنها راهی که میتوانم جان
شما را نجات دهم قطع کردن دست شما است .بیدست بودن مطمئنا ً برای شما بد است ،اما من با اینکار به
شما سود رساندهام .پس حالت جایگزینی که برای نجات شما وجود دارد ،یعنی قطع کردن دست ،بدتر
نیست .در حالت قبل شما میمردید .ولی قطع کردن دست (یعنی حالت دوم) از مردن بدتر نیست .ولی با
این حال به شما آسیب رسیده است .پس هر آسیبی به این معنا نیست که در حالت بدتری قرار بگیریم .در
این دیدگاه ،بوجود آمدن و یا همان بدنیا آمدن میتواند آسیب باشد .اگر زندگی برای فردی که به وجود آمده
بد باشد ،و اگر زندگی ارزش زیستن نداشته باشد ،پس به وجود آمدن شخص مورد نظر یک آسیب به
حساب خواهد آمد.
32
میشود که موارد آسیبزا اگر برای زندگی ضرر داشته باشند ،باز زندگی ارزش زیستنش
را از دست نمی دهد .حتی اگر بدترین مسائل بوجود بیایند تا مجبورمان کنند که بگوییم
زندگی ارزش زیستن ندارد ،باز هم زندگی ارزش زیستن دارد .حال میخواهیم گزارهی
عبارت " زندگی ارزش زیستن دارد" دو ابهام دارد" :زندگیای که ارزش ادامه دادن
دارد" (بگذارید این را معنای زندگی کنونی بدانیم) و "زندگیای که ارزش شروع کردن
دارد" (بگذارید این را معنای زندگی آیندگان بدانیم)" .زندگیای که ارزش ادامه دادن
دارد" مانند "زندگیای که ارزش ادامه دادن ندارد" گزارههایی هستند که فقط در مورد
انسانهایی که وجود دارند صدق میکنند" .زندگیای که ارزش شروع کردن دارد" مانند
"زندگیای که ارزش شروع کردن ندارد" گزارههایی هستند که میتوان آنها را در مورد
فردی بالقوه که هنوز وجود ندارد نیز به کار برد .حال مشکل این است که برخی از افراد
معنای زندگی کنونی خودشان را به زندگی آیندگان نیز تعمیم میدهند .زمانی که انسانها
در مورد آسیبهایی صحبت میکنند که ارزش زیستن را از بین میبرد ،و یا مواردی که
باعث بدتر شدن شرایط زندگی می شوند ،ولی ارزش زیستن را از بین نمیبرند ،در واقع
33
دارند در مورد زندگی کنونی قضاوت میکنند .زندگیهایی که ارزش زیستن ندارند،
آنهایی هستند که ارزش ادامه دادن نیز ندارند .به همین ترتیب آن زندگیهایی که ارزش
زیستن دارند ،آنهایی هستند که ارزش ادامه دادن نیز دارند .اما مشکل از جایی شروع
می شود که بخواهیم این جمالت را در مورد زندگی آیندگان به کار ببریم .اینگونه ما با
با این حال این دو حالت تفاوتهای مهمی دارند .اگر ما بگوییم یک اختالل در زندگی
آنقدر بد است که باعث میشود زندگی ارزش ادامه دادن نداشته باشد ،در واقع قضاوت ما
اینجا بسیار شدیدتر از آن است که بگوییم یک اختالل در زندگی آنقدر بد است که باعث
میشود تا زندگی ارزش شروع را نداشته باشد .یعنی اگر زندگی ارزش ادامه دادن ندارد،
به طریق اولی ارزش شروع کردن را هم نخواهد داشت .با این حال اگر زندگی ارزش ادامه
دادن را داشته باشد ،ارزش شروع را هم دارد یا اگر ارزش شروع نداشته باشد ،ارزش ادامه
دادن نیز نخواهد داشت .به عنوان مثال در حالی که اکثر مردم فکر میکنند یک نقص
عضو ،زندگی را آنقدر بد نمیکند که ارزش این را داشته باشد که به زندگی پایان دهیم،
اما اکثر (همان) مردم فکر میکنند که بهتر است کسی را که دارای نقص عضو است به دنیا
نیاوریم .ما برای اینکه به زندگی پایان دهیم دالیل خیلی قویتری نیاز داریم .ما فعال به
دنبال آن هستیم تا نشان دهیم زندگی ارزش آغاز ندارد ،باید نشان دهیم که یک زندگی
با اینکه ارزش زیستن دارد ،ولی شروع نکردن آن بهتر است.1
. 1برای روشن شدن فرض کنید که به سینما رفتهاید .فیلم آنقدر بد است که میگویید ای کاش برای دیدن
آن به سینما نمیآمدید .ولی آنقدر بد نیست که بخواهید وسط فیلم از سینما بیرون بیایید .بنابراین زندگی آنقدر
بد است که بگویید ای کاش به دنیا نمیآمدید ولی آنقدر بد نیست که بخواهید از ادامه دادن منصرف شوید.
34
اتفاقات بد برای همهی ما رخ میدهد .هیچ زندگیای بدون سختی نیست .فکر کردن به
میلیونها نفری که در فقر زندگی میکنند یا کسانی که بیشتر عمر خود را با معلولیت
میگذرانند ،آسان است .برخی از ما به اندازهی کافی خوش شانس هستیم تا از این نوع
سرنوشتها در امان باشیم ،اما با این وجود اکثر ماهایی که وجود داریم ،در مرحلهای از
زندگی خود دچار بیماری میشویم .اغلب این رنجها بسیار طاقتفرسا است ،حتی اگر
روزهای پایانی زندگی ما را در بر گیرد .برخی از افراد محکوم به سالها ضعف و ناتوانی
هستند .همهی ما با مرگ روبرو میشویم .ما به ندرت به آسیبهایی که در انتظار هر کودک
تازه متولد شدهای است فکر میکنیم -درد ،ناامیدی ،اضطراب ،اندوه و مرگ .نمیتوانیم
تعیین کنیم که هر کودک چگونه با این آسیبها مواجه میشود ولی میتوانیم مطمئن
باشیم که حداقل برخی از این آسیبها رخ خواهند داد .هیچکدام از این چیزها برای
کسانی که وجود ندارند رخ نمیدهد .تنها برای کسانی رخ میدهد که وجود دارند.
افرادی که خوشبین هستند میدانند که من هنوز تمامی داستان را نگفتهام .نه تنها
چیزهای بد ،بلکه چیزهای خوب نیز فقط برای کسانی که وجود دارند اتفاق میافتد .لذت،
شادی و رضایت را فقط کسانی که به وجود آمدهاند میتوانند تجربه کنند .بنابراین افراد
پس برای پایان دادن به زندگی دالیل قویتری نیاز است .همچنین ما روی آن قسمت از قضیه که میگوید
ای کاش نمیآمدیم متمرکز میشویم.
35
شاد خواهند گفت ما باید لذتهای زندگی را با بدیها بسنجیم .تا زمانی که اولی بیشتر از
دومی باشد ،زندگی ارزش زیستن دارد .با چنین دیدگاهی به وجود آمدن ارزش دارد.
36
با این حال نمیتوانیم چنین نتیجهای بگیریم .این به این دلیل است که بین آسیبها
(مانند دردها) و فواید (مانند لذتها) تفاوت اساسی وجود دارد و به ما میگوید که وجود
نداشتن بهتر از وجود داشتن است .دردها و لذتها را از مصادیق مضرات و فواید در نظر
و
با این حال ،به نظر نمیرسد چنین ارزیابی متقارنی در مورد عدم وجود درد و لذت صدق
( )3نبودن درد خوب است ،حتی اگر کسی از این خوبی لذت نبرد
در حالیکه
( )4نبود لذت بد نیست مگر اینکه کسی باشد که این عدم وجود برای او محرومیت
باشد.
37
حال این سؤال مطرح شود که اگر کسی از آن خیر لذت نبرد ،عدم وجود درد چگونه
میتواند خوب باشد؟ شاید کسی بگوید اگر کسی وجود نداشته باشد که فقدان درد برای
او خوب باشد،پس نمیتوان گفت نبود درد برای کسی که اصال وجود ندارد خوب است.
قضاوت در مورد ( )3با اشاره به منافع شخصی است که وجود دارد یا وجود ندارد .ممکن
است به این موضوع اعتراض شود که چون ( )3بخشی از سناریویی است که تحت آن این
شخص هرگز وجود ندارد )3( ،نمیتواند در مورد یک شخص موجود چیزی بگوید .این
اعتراض اشتباه خواهد بود زیرا ( )3میتواند چیزی در مورد یک مورد خالف واقع بگوید
که در آن شخصی که واقعاً وجود دارد ،هرگز وجود نداشته است .در مورد درد یک فرد
موجود )3( ،میگوید عدم وجود این درد خوب بود ،حتی اگر تنها با عدم وجود شخصی
که اکنون آن را تحمل میکند ،حاصل میشد .به عبارت دیگر ،اگر بر اساس عالیق شخصی
که اکنون وجود دارد ،قضاوت شود ،عدم وجود درد خوب بود ،اگرچه این شخص در آن
زمان وجود نداشت .آنچه را که ( )3در مورد درد غایب کسی که هرگز وجود ندارد ،در نظر
بگیرید -دردی که عدم وجود آن با بالفعل نکردن یک فرد بالقوه تضمین میشود .ادعای
( )3میگوید که این عدم وجود زمانی خوب است که بر اساس منافع شخصی که در غیر
این صورت وجود داشت قضاوت شود .شاید ندانیم که آن شخص چه کسی بود ،اما هنوز
هم میتوانیم بگوییم که آن شخص هر کسی بود ،دوری از دردهای او زمانی خوب است که
بر اساس عالیق بالقوهاش قضاوت شود .اگر حسی وجود داشته باشد که در آن عدم وجود
درد برای شخصی که میتوانست وجود داشته باشد اما وجود ندارد خوب است ،همین
38
است .واضح است که ( )3مستلزم این ادعای لغوی پوچ نیست که شخص واقعی وجود دارد
در تأیید عدم تقارن بین ( )3و ( )4میتوان نشان داد که قدرت توضیحی قابل توجهی
دارد .حداقل چهار عدم تقارن دیگر را توضیح میدهد که کامالً قابل قبول هستند .بدبینان،
وقتی میبینند که این به کجا منتهی میشود ،ممکن است شروع به زیر سؤال بردن قابل
قبول بودن این عدم تقارنها کنند و ممکن است بخواهند بدانند چه حمایتی (فراتر از
عدم تقارن باال) میتواند برای آنها ارائه شود .اگر من چنین حمایتی را ارائه میکردم،
شکاکان میخواستند از این مالحظات حمایتی بیشتر دفاع کنند .هر استداللی باید پایان
موجهی داشته باشد .من نمیتوانم امیدوار باشم که کسانی را که رد نتیجهگیری من را
بدیهی میدانند متقاعد کنم .تنها چیزی که میتوانم نشان دهم این است که کسانی که
نظرات کامالً قابل قبولی را میپذیرند به نتیجهگیری من میرسند .این دیدگاههای قابل
قبول شامل چهار عدم تقارن دیگر است که اکنون به تشریح آنها خواهم پرداخت.
نخست ،عدم تقارن بین ( )3و ( )4بهترین توضیح برای این دیدگاه است که در حالی
که وظیفه اجتناب از به وجود آمدن افراد رنجدیده وجود دارد ،هیچ وظیفهای برای به وجود
آوردن افراد شاد وجود ندارد .به عبارت دیگر ،دلیل اینکه ما فکر میکنیم وظیفه است که
انسانهای رنجدیده را به وجود نیاوریم ،این است که وجود این رنج بد (برای مبتالیان)
است و عدم وجود درد خوب است (هر چند کسی نباشد که از نبود رنج لذت ببرد) .در
مقابل ،ما فکر میکنیم که هیچ وظیفهای برای به وجود آمدن افراد شاد وجود ندارد ،زیرا
39
در حالی که لذت آنها برای آنها خوب است ،نبود آن برای آنها بد نخواهد بود (با توجه
ممکن است اعتراض شود که توضیح دیگری برای دیدگاه در مورد وظایف تولید مثلی
ما وجود دارد -توضیحی که به ادعای من در مورد عدم تقارن بین ( )3و ( )4توجهی ندارد.
شاید بتوان گفت دلیل اینکه چرا ما وظیفه داریم از به وجود آمدن افراد رنجدیده خودداری
کنیم ،اما وظیفه داریم افراد شاد را به وجودآوریم .این است که ما وظایف منفی برای
جلوگیری از آسیب داریم اما هیچ وظیفه مثبتی برای ایجاد شادی نداریم .بنابراین قضاوت
در مورد وظایف فرزندآوری ما مانند قضاوت در مورد سایر وظایف است .اکنون موافقم که
برای کسانی که تکذیب میکنند که ما وظایف مثبتی داریم ،این در واقع توضیحی
جایگزین برای توضیحی است که من ارائه کردهام .با این حال ،حتی کسانی که فکر
میکنند ما وظایف مثبتی داریم ،فقط عده کمی فکر میکنند که در میان اینها وظیفه
اکنون ممکن است پیشنهاد شود که توضیح دیگری نیز وجود دارد که چرا کسانی که
وظایف مثبت را میپذیرند ،معموالً فکر نمیکنند که اینها شامل وظیفه به وجود آوردن
افراد شاد است .معموالً تصور میشود که وظایف مثبت ما نمیتواند شامل وظیفه ایجاد
لذت زیاد باشد ،در صورتی که این امر مستلزم فداکاری قابل توجهی از سوی ما باشد .با
توجه به اینکه بچه دار شدن مستلزم فداکاری قابل توجهی است (حداقل برای زن باردار)،
این ،بهترین توضیح برای این است که چرا هیچ وظیفهای برای به وجود آوردن افراد شاد
وجود ندارد.
40
اما مشکل با این توضیح جایگزین این است که در صورت نبود این فداکاری ،ما وظیفه
داریم افراد شاد را به وجودآوریم .به عبارت دیگر ،اگر بتوانیم آنها را بدون هزینه زیادی
برای خود خلق کنیم ،عدم خلق چنین افرادی اشتباه است .اما این امر مستلزم این است
که تکلیف مورد بحث یک تکلیف در نظر-گرفتن-همه-چیز باشد .با این حال ،منافع افراد
نمیتواند حتی یک وظیفه غیرقابل انکار را برای به وجود آوردن آنها ایجاد کند .به بیان
دیگر ،عدم تقارن وظایف زاینده (همه چیزها در نظر گرفته شده) بر عدم تقارن -عدم
تقارن دالیل اخالقی زاینده استوار است .با توجه به این عدم تقارن ،اگرچه ما دلیل اخالقی
قوی ،مبتنی بر منافع افراد ،برای جلوگیری از ایجاد افراد ناکام داریم ،اما هیچ دلیل اخالقی
قوی (بر اساس منافع افراد بالقوه) برای ایجاد افراد شاد نداریم .نتیجه این است که اگرچه
میزان قربانی ممکن است با سایر وظایف مثبت مرتبط باشد ،اما در مورد وظیفه ادعا شده
پشتوانه دومی برای ادعای من در مورد عدم تقارن بین ( )3و ( )4وجود دارد .در حالی
که عجیب است (اگر نه نامنسجم) به عنوان دلیلی برای داشتن فرزندی که فرزندی که
دارد از آن بهرهمند شود ،ذکر عالیق بالقوه کودک به عنوان مبنایی برای اجتناب از به
وجود آمدن کودک عجیب نیست .اگر بچهدار شدن به این منظور انجام میشد که از این
طریق به نفع آن کودکان باشد ،در آن صورت حداقل برای بسیاری از افراد دلیل اخالقی
بیشتری وجود داشت که فرزندان بیشتری داشته باشند .در مقابل ،نگرانی ما برای رفاه
کودکان بالقوهای که در معرض آسیب قرار میگیرند ،مبنایی مناسب برای تصمیمگیری در
مورد نداشتن فرزند است .اگر لذتهای عدم وجود ،صرف نظر از اینکه برای کسی بد باشد،
41
بد بود ،پس بچهدار شدن به خاطر خودشان عجیب نبود .و اگر اینطور نبود که دردهای
عدم وجود حتی در جایی که برای کسی خوب نیست خوب است ،نمیتوانستیم بگوییم
ثالثاً ،پشتیبانی از عدم تقارن بین ( )3و ( )4را میتوان از عدم تقارن مرتبط ،این بار در
قضاوتهای گذشته نگر ما استخراج کرد .به وجود آمدن افراد و همچنین عدم به وجود
آمدن افراد میتواند مایه تأسف باشد .این به این دلیل نیست که کسانی که به وجود
نیامدهاند نامشخص هستند .در عوض به این دلیل است که آنها هرگز وجود ندارند .ما
میتوانیم بهخاطر یک شخص نامشخص اما موجود ،از این که منفعتی به او اعطا نشده
است ،پشیمان شویم ،اما نمیتوانیم به خاطر کسی که هرگز وجود ندارد و بنابراین نمیتوان
از آن محروم شد ،پشیمان شد؛ خیری که هرگز وجود ندارد ،انسان هرگز تجربه نمیکند.
ممکن است فرد از نداشتن فرزند غصه بخورد ،اما نه به این دلیل که فرزندانی که
میتوانست داشته باشد از وجود محروم شده باشند .پشیمانی از نداشتن فرزند پشیمانی
برای خودمان است – غم و اندوه از دست دادن تجربه فرزندآوری و فرزندپروری میباشد.
با این حال ،از به وجود آمدن کودکی با زندگی ناخوشایند پشیمان هستیم ،و به خاطر
کودک ،حتی اگر به خاطر خودمان باشد ،پشیمان هستیم .دلیل اینکه ما از شکست خود
در به وجود آمدن کسی ناراحت نیستیم این است که لذتهای عدم وجود بد نیست.
در نهایت ،پشتیبانی از عدم تقارن بین ( )3و ( )4را میتوان در قضاوتهای نامتقارن در
مورد (الف) (دور) رنج و (ب) بخشهای خالی از سکنه زمین یا جهان یافت .از آنجایی که
حداقل وقتی به آنها فکر میکنیم ،به درستی برای ساکنان سرزمینی بیگانه که زندگی
42
آنها با رنج همراه است ،ناراحت میشویم ،وقتی میشنویم که جزیرهای خالی از سکنه
است ،به همین ترتیب برای مردم شادی که داشتند ناراحت نمیشویم (که بگوییم اگر آنها
وجود داشتند ،این جزیره را پر میکردند) .به طور مشابه ،هیچ کس واقعاً برای کسانی که
در مریخ وجود ندارند سوگواری نمیکند ،و برای چنین موجودات بالقوهای که نمیتوانند
از زندگی لذت ببرند متأسف نمیشوند .با این حال ،اگر میدانستیم که زندگی حساسی در
مریخ وجود دارد ،اما مریخیها در رنج هستند ،برای آنها ناراحت میشویم .این ادعا در
اینجا الزم نیست (اما میتواند) قوی باشد که ما از وجود آنها پشیمان شویم .این واقعیت
که ما از رنج زندگی آنها پشیمان خواهیم شد ،برای حمایت از عدم تقارنی که من از آن
دفاع میکنم ،کافی است .نکته این است که ما از رنج کشیدن افسوس میخوریم اما نه از
اکنون ممکن است اعتراض شود که همانطور که از لذتهای غایب کسانی که
میتوانستند وجود داشته باشند پشیمان نیستیم ،از درد عدم وجود کسانی که
میتوانستند وجود داشته باشند خوشحال نمیشویم .زیرا اگر این کار را میکردیم،
اعتراض میشود ،باید از میزان دردی که اجتناب میشود ،بسیار خوشحال میشویم ،با
توجه به اینکه تعداد کمی از افراد ممکن تا کنون واقعی شدهاند ،و بنابراین چقدر از درد
اجتناب میشود .اما شادی نقطه مقابل پشیمانی نیست .اگرچه ما از رنج دیگران متأسفیم،
حداقل وقتی به آنها فکر میکنیم ،معموالً در مورد آن غمگینی بر ما غلبه نمیکند.
بنابراین سؤال مهم این نیست که آیا ما در مورد دردهای غایب احساس شادی میکنیم -
برعکس مالیخولیا ،-بلکه این است که آیا درد غایب مخالف حس تأسف است -چیزی که
43
میتوانیم آن را «خوش آمد» یا به سادگی «خوب» بنامیم .پاسخ ،مثبت است .اگر از ما
بپرسند که آیا رنج غایب ویژگی خوبی است که هرگز وجود ندارد ،باید بگوییم که هست.
نشان دادم که عدم تقارن بین ( )3و ( )4چهار عدم تقارن دیگر را توضیح میدهد .با
توجه به اینکه این عدم تقارنهای دیگر گسترده تأیید میشوند ،دالیل خوبی برای این
فکر داریم که عدم تقارن بین ( )3و ( )4نیز به طور گسترده پذیرفته شده است .اما دلیلی
بر صدق آن نیست ،زیرا کثرت میتوانند اشتباه باشند .با این حال ،این نشان میدهد که
قضاوتهای حمایت شده توسط عدم تقارن ( )3و ( )4مشترک نیستند .برای مثال،
منفعتگرایان مثبت -که نه تنها به حداقل رساندن درد ،بلکه در به حداکثر رساندن لذت
نیز عالقهمند هستند -تمایل دارند از نبود لذت ممکن اضافی ابراز تأسف کنند ،حتی اگر
کسی از آن لذت محروم نباشد .از نظر آنها ،در صورتی که باعث افزایش شادی شود ،باید
مردم را به وجود آورد .این بدان معنا نیست که همه منفعتگرایان مثبت باید دیدگاه مربوط
به عدم تقارن ( )3و ( )4را رد کنند .منفعتگرایان مثبتی که با عدم تقارن موافق هستند،
میتوانند بین ( )1ارتقای شادی مردم (که وجود دارند یا مستقل از انتخابهای فرد وجود
خواهند داشت) و ( )2افزایش شادی با ایجاد مردم تمایز قائل شوند .اکنون این تمایز
معروف بین ) (iشاد کردن مردم و () iiداشتن مردمانی شاد است .فایدهگرایان مثبتی که
این تمایز را قائل میشوند ،میتوانند ،مطابق با فایدهگرایی مثبت ،تنها ( ) iبه عنوان یک
الزام اخالقی قضاوت کنند .این نسخه ارجح از فایده گرایی مثبت است .در نظر گرفتن
()iiنیز از الزامات اخالقی ،به اشتباه فرض میشود که ارزش خوشبختی اولیه است و ارزش
44
افراد از آن نشات میگیرد .با این حال ،اینطور نیست که افراد باارزش باشند ،زیرا آنها
شادی مضاعفی را اضافه میکنند .در عوض شادی اضافی ارزشمند است زیرا برای مردم
خوب است -زیرا باعث میشود زندگی مردم بهتر شود .غیر از این فکر کردن به این
معناست که فکر کنیم مردم صرفاً وسیلهای برای تولید شادی هستند .یا برای استفاده از
یک تصویر معروف دیگر ،این است که با افراد به عنوان ظرف خوشبختی رفتار کنیم .اما
بر خالف یک ظرف صرف ،که نسبت به مقدار ماده ارزشمندی که در آن وجود دارد
اگر استداللهای من تاکنون درست باشد ،پس دیدگاه در مورد عدم تقارن بین ضرر و
منفعت هم قانعکننده و هم گسترده است .استدالل من با نشان دادن اینکه چگونه ،با
توجه به عدم تقارن بین ضرر و منفعت ،به این نتیجه میرسد که به وجود آمدن همیشه
یک آسیب است ،ادامه خواهد یافت .در فصل پایانی (فصل هفتم) اعتراض کسانی را
بررسی خواهیم کرد که وقتی میبینند عدم تقارن به کجا منتهی میشود ،ترجیح میدهند
آن را کنار بگذارند تا اینکه این نتیجه را بپذیرند که به وجود آمدن همیشه آسیب است.
ایراد این است که نتیجهگیریهای استدالل من بیش از آنکه دست از عدم تقارن
برمیآید ،ضد شهودی است ،و بنابراین ،اگر یکی از اینها باید قربانی شود ،باید عدم تقارن
باشد .من بحث درباره این اعتراض را تا فصل آخر به تأخیر میاندازم ،زیرا نه تنها در مورد
ضد شهود بودن نتیجهگیری من تا کنون ،بلکه در مورد سایر نتیجهگیریهای ضد شهودی
که در فصلهای بعدی درباره آنها بحث خواهم کرد نیز صدق میکند( .کسانی که حوصله
45
دیدن این اعتراض را ندارند میتوانند به بخش آغازین « -مقابله با اشکال ضد شهودی»
برای نشان دادن اینکه چرا با توجه به عدم تقارنی که من از آن دفاع کردهام ،همیشه
به وجود آمدن آسیب میرساند ،الزم است دو سناریو را با هم مقایسه کنیم ،یکی Aکه
در آن Xوجود دارد و دیگری Bکه در آن Xهرگز وجود ندارد .این ،همراه با نماهایی که
قبالً ذکر شد ،به صورت نموداری در شکل 2.1نشان داده شده است.
شکل 2.1
اگر درست گفته باشم ،در اینکه ( )1بد و ( )2خوب است بحثی نیست .با این حال ،مطابق
با مالحظاتی که در باال ذکر شد )3( ،خوب است هر چند کسی نباشد که از این خوبیها
46
بهرهمند شود ،اما ( )4بد نیست زیرا کسی نیست که از مزایای غایب محروم شود ،یعنی
با تکیه بر دفاع قبلی من از عدم تقارن ،باید توجه داشته باشیم که روشهای جایگزین
برای ارزیابی ( )3و ( )4که بر اساس آن تقارن بین درد و لذت حفظ میشود ،حداقل اگر
قرار است قضاوتهای مهم رایج حفظ شود ،باید شکست بخورد .گزینه اول در شکل 2.2
در اینجا ،برای حفظ تقارن ،عدم وجود لذت ( )4را چیز «بد» نامیدهاند .این قضاوت
خیلی تندروی است ،زیرا اگر عدم وجود لذت در سناریوی " "Bبد باشد ،پس باید به خاطر
Xافسوس بخوریم که Xبه وجود نیامده است .اما جای تأسف نیست.
شکل 2.2
47
روش دوم برای انجام ارزیابی متقارن لذت و درد در شکل 2.3نشان داده شده است.
برای حفظ تقارن در این مورد ،عدم وجود درد ( )3به جای «خوب»« ،بد نیست» ،و عدم
وجود لذت ( )4به جای «بد نیست» « ،خوب نیست» نامیده شده است .در یک تفسیر« ،بد
نیست» معادل «خوب» است و « خوب نیست» معادل «بد» است .اما این تفسیری نیست
که در این ماتریس عمل میکند ،زیرا اگر چنین بود ،با ماتریس قبلی تفاوتی نداشت و
دارای همان کاستیها بود .بنابراین« ،بد نیست» ،در شکل ،2.3باید به معنای «بد نیست،
اما خوب هم نیست» .با این حال ،این گونه تفسیر شده ،بسیار ضعیف است .دوری از
قضاوت در مورد نبود لذت به عنوان "خوب نبودن" نیز بسیار ضعیف است زیرا به اندازه
کافی چیزی به ما نمیگوید .البته عدم وجود لذت چیزی نیست که ما آن را خوب بنامیم.
با این حال ،سؤال مهم ،وقتی عدم وجود لذت مستلزم محرومیت برای کسی نیست ،این
است که آیا «بد نیست» یا «بد» است؟ من پیشنهاد میکنم پاسخ این باشد که "خوب
نیست ،اما بد هم نیست" به جای "خوب نیست ،اما بد است" به کار رود .از آنجایی که «بد
نیست» یک ارزیابی آموزندهتر از « خوب نیست» است ،این همان چیزی است که من
ترجیح میدهم .با این حال ،حتی کسانی که میخواهند به « خوب نیست» پایبند باشند،
در بازگرداندن تقارن موفق نخواهند شد .اگر درد بد است و لذت خوب ،اما نبود درد خوب
است و نبود لذت خوب نیست ،بین لذت و درد تقارنی وجود ندارد.
48
شکل 2.3
با رد ارزیابیهای جایگزین ،به نمودار اصلی خود باز میگردم .برای تعیین مزایا و معایب
نسبی به وجود آمدن و هرگز به وجود آمدن ،باید ( )1را با ( )3و ( )2را با ( )4مقایسه کنیم.
در مقایسه اول میبینیم که عدم بر وجود ارجح است .نیستی بر وجود مزیت دارد .اما در
مقایسه دوم ،لذت موجود اگرچه خوب است ،اما برتری بر عدم نیست ،زیرا نبود لذت در
49
حالت وجود نداشتن بد نیست .برای اینکه خوب مزیتی بر عدم باشد ،باید نبودن آن بد
بود.
ممکن است به این موضوع اعتراض شود که «خوب» بر «بد نیست» مزیت دارد زیرا یک
احساس لذت بخش بهتر از حالت خنثی است .با این حال ،اشتباه زیربنای این ایراد این
است که با عدم وجود لذت در سناریوی Bبه گونهای برخورد میکند که گویی شبیه نبود
لذت در سناریوی Aاست .امکانی که در ماتریس من منعکس نشده است ،اما در ()4
توصیف اصلی من از عدم تقارن ،ضمنی است .آنجا گفتم نبود لذت بد نیست مگر اینکه
کسی باشد که این عدم وجود برایش محرومیت باشد .مفهوم اینجا این است که در جایی
که لذت غایب محرومیت است بد است .حال ،بدیهی است که وقتی میگویم بد است،
منظورم این نیست که به همان شکلی که وجود درد بد است ،بد باشد .مقصود این است
که لذت غایب نسبتاً (و نه ذاتاً) بد است .به عبارت دیگر نبود لذت بدتر از وجود لذت است.
اما این به این دلیل است که Xدر سناریوی Aوجود دارد .اگر Xلذتی که از آن محروم
است را داشت ،بهتر بود X .به جای حالت روانی لذت بخش ،حالت خنثی دارد .در مقابل،
لذتهای غایب در سناریوی ،Bحالتهای خنثی برخی افراد نیستند .آنها اصالً حالت یک
شخص نیستند .اگرچه لذتهای Aبهتر از لذتهای غایب در Aاست ،لذتهای Aبهتر از
ممکن است موضوع به گونهای دیگر مطرح شود .همانطور که وقتی میگویم لذتهای
غایبی که سلب میکنند بد هستند ،از بدی ذاتی صحبت نمیکنم ،وقتی از لذتهای غایبی
که محروم نمیکنند صحبت میکنم ،از « بد نیست» ذاتی – بیطرفی – صحبت نمیکنم.
50
همانطور که لذتهای غایبی که باعث محرومیت میشوند «بد» به معنای «بدتر» هستند،
لذتهای غایبی که محروم نمیکنند «بد نیست» به معنای «بدتر نیست» .آنها بدتر از
وجود لذتها نیستند .نتیجه این است که وجود لذتها بهتر نیست و لذا وجود لذتها
برخی افراد در درک اینکه چگونه ( )2مزیتی نسبت به ( )4نیست ،مشکل دارند .قیاسی
را در نظر بگیرند که چون متضمن مقایسة دو موجود است ،با مقایسه وجود و عدم به این
صورت متفاوت است ،اما ممکن است آموزنده باشد )S .بیمار) مستعد حمالت منظم بیماری
است .خوشبختانه ،او همچنین آنقدر سرحال است که به سرعت بهبود مییابد( H .سالم)
فاقد ظرفیت برای بهبودی سریع است ،اما هرگز بیمار نمیشود .برای Sبد است که بیمار
شود و خوب است که زود خوب میشود .خوب است که Hهرگز مریض نمیشود ،اما بد
نیست که او ظرفیت درمان سریع را ندارد .ظرفیت بازیابی سریع ،اگرچه برای Sخوب
است ،اما برتری واقعی نسبت به Hنیست .این به این دلیل است که نبود آن ظرفیت برای
Hبد نیست .وضعیت Hبدتر از آن نیست که اگر قدرت بهبودی Sرا داشت S .به هیچ وجه
از Hبهتر نیست ،حتی اگر Sاز توانایی خود برای بهبودی سریع برخوردار نبود.
ممکن است ایراد شود که در این قیاس تمایل عامدانه وجود دارد .بدیهی است که سالم
بودن بهتر از بیمار بودن است .ایراد این است که اگر من اینها را بهعنوان قیاسهایی در
نظر بگیرم که هرگز وجود ندارند ،آنگاه بحث را به سمت نتیجه مطلوب خود سوگیری
میکنم .اما اشکال این ایراد ،اگر به تنهایی گرفته شود ،این است که میتوان آن را به همه
قیاسها رساند .هدف یک قیاس یافتن موردی (مانند Hو ) Sاست که در آن مسائل روشن
51
است (مانند سناریوهای Aو Bدر شکل .)2.1بنابراین ،مناقشهگرایی موضوع اصلی نیست.
در عوض ،سؤال واقعی این است که آیا قیاس خوب است یا خیر.
یکی از دالیلی که ممکن است تصور شود قیاس خوبی نیست این است که در حالی که
لذت (در شکل )2.1یک کاالی ذاتی است ،ظرفیت بهبودی سریع فقط یک ابزار است.
ممکن است بیشتر استدالل شود که ارائه قیاسی شامل دو فرد موجود (مانند Hو S
)غیرممکن است که بتواند نشان دهد یکی از افراد به دلیل نداشتن برخی از خوبیهای
ذاتی که دیگری دارد ،آسیبپذیر باشد .از آنجایی که تنها موارد بدون ابهام یک فرد واقعی
فاقد کاال است و در نتیجه در معرض ضرر قرار نمیگیرد ،مواردی است که شامل کاالهای
ابزاری میشود ،تفاوت بین کاالهای ذاتی و ابزاری ممکن است مرتبط باشد.
با این حال ،قانعکننده نیست ،زیرا توضیح عمیقتری وجود دارد که چرا کاالهای ذاتی
غایب همیشه میتوانند در قیاسهایی که فقط افراد موجود را شامل میشوند بد تصور
شوند .با توجه به وجود این افراد ،عدم وجود هر گونه خیر ذاتی همیشه میتواند برای
میکنند ،تنها راه شبیهسازی عدم محرومیت ،در نظر گرفتن کاالهای ابزاری است .از آنجا
که ( )3و ( )4مشخص میکند که وجود یا عدم وجود محرومیت بسیار مهم است ،کامالً
منصفانه به نظر میرسد که قیاس باید این ویژگی را آزمایش کند و میتواند تفاوت بین
در هر صورت توجه کنید که الزم نیست قیاس به عنوان اثبات خوب بودن ربع [در
جدول] ( )2و بد نبودن ربع ( )4خوانده شود .این عدم تقارن در بخش قبل مشخص شد.
52
در عوض ،این قیاس را میتوان به گونهای تفسیر کرد که نشان میدهد چگونه ،با توجه به
عدم تقارن )2( ،برتری نسبت به ( )4نیست ،در حالی که ( )1یک نقطه ضعف نسبت به ()3
است .بدین ترتیب نشان میدهد که سناریوی Bبر سناریو Aارجحیت دارد.
ما میتوانیم مزایا و معایب نسبی وجود و عدم را به روشی دیگر ، ،اما با مقایسه ( )2با
( )3و ( )4با ( )1مشخص کنیم .وجود و عدم وجود فوایدی دارد .چه خوب است که
موجودات از لذتهایشان لذت ببرند .همچنین خوب است که از دردها با عدم وجود
اجتناب شود .با این حال ،این تنها بخشی از تصویر است .از آنجا که هرگز به وجود نیامدن
هیچ بدی نیست ،اما به وجود آمدن بدی است ،به نظر میرسد همه چیزهایی که عدم
یکی از درکهایی که از برخی از تأمالت تاکنون به دست آمده است این است که تحلیل
میسنجد – در مقایسه بین مطلوبیت وجود و عدم وجود قانعکننده نیست .تحلیل افراد
اول اینکه مقایسه اشتباهی انجام میدهد .اگر بخواهیم تعیین کنیم که آیا نیستی بر
وجود ارجح است یا بالعکس ،باید سمت چپ و سمت راست نمودار را با هم مقایسه کنیم
که سناریوهای جایگزینی را نشان میدهد که در آن Xوجود دارد و Xهرگز وجود ندارد.
.مقایسه ربع باال و پایین سمت چپ به ما نمیگوید که آیا سناریو Aبهتر از سناریو Bاست
یا بالعکس .این است مگر اینکه ربع ( )3و ( )4بیربط نشان داده شود .یکی از راههایی که
میتواند چنین باشد این است که هر دو به عنوان "صفر" ارزشگذاری شوند .بر اساس این
53
فرض ،اگر ( )2بزرگتر از ( )1باشد A ،بهتر از Bاست ،یا اگر ( )2منهای ( )1بزرگتر از صفر
باشد .اما این یک مشکل دوم را ایجاد میکند .ارزشگذاری ربع ( )3و ( )4در صفر به معنای
ضمیمه کردن هیچ مقدار مثبتی به ( )3است و این با عدم تقارنی که من استدالل کردهام
ناسازگار است( .این میتواند تقارن شکل 2.3را اتخاذ کند) .
مشکل دیگر برای محاسبه بهتر بودن Aیا Bبا نگاه کردن فقط به ( )1و ( )2و کم کردن
اولی از دومی ،این است که به نظر میرسد تفاوتی را که قبالً ذکر شد ،بین « ارزش شروع
کردن زندگی » و نادیده گرفته شدن «ارزش ادامه دادن زندگی» را دارد .سرخوشان به ما
میگویند که وجود بهتر از نیستی است اگر ( )2بزرگتر از ( )1باشد .اما منظور از «عدم» در
اینجا چیست؟ آیا این به معنای «هیچوقت وجود ندارد» یا «از بین رفتن وجود» است؟
کسانی که فقط به ( )1و ( )2نگاه میکنند ،به نظر نمیرسد بین هرگز وجود و از بین رفتن
تمایز قائل شوند .برای آنها یک زندگی ارزش زیستن دارد (یعنی هم شروع و هم ادامه
دادن) اگر ( )2بزرگتر از ( )1باشد ،در غیر این صورت ارزش زیستن ندارد (یعنی نه ارزش
شروع و نه ادامه دارد) .مشکل این موضوع ، ،این است که دلیل خوبی برای تمایز بین آنها
وجود دارد .برای اینکه یک زندگی ارزش ادامه دادن نداشته باشد ،باید بدتر از آن چیزی
باشد که ارزش شروع کردن را نداشته باشد .کسانی که نه تنها سناریو ،Aبلکه سناریو B
را نیز در نظر میگیرند ،به وضوح در نظر دارند که کدام زندگی ارزش شروع را دارد .برای
تعیین اینکه کدام زندگی ارزش ادامه دارد ،سناریوی Aباید با سناریوی سوم مقایسه شود،
در نهایت ،کیفیت زندگی صرفاً با کم کردن بد از خوب تعیین نمیشود .همانطور که در
بخش اول فصل بعدی نشان خواهم داد ،ارزیابی کیفیت زندگی بسیار پیچیدهتر از این
است .اکنون برخی از افراد ممکن است عدم تقارن نشان داده شده در شکل 2.1را بپذیرند،
موافق باشند که باید سناریو Aرا با سناریو Bمقایسه کنیم ،اما انکار میکنند که این منجر
به این نتیجه میشود که Bهمیشه بر Aترجیح داده میشود .یعنی انکار که به وجود آمدن
همیشه آسیب است .بحث این است که ما باید مقادیر مثبت یا منفی (یا خنثی) را به هر
یک از ربعها نسبت دهیم ،و اگر آنها را به روشی که طرفداران این دیدگاه را معقولترین
راه میدانند ،نسبت دهیم ،در مییابیم که گاهی اوقات به وجود آمدن ارجح است( .شکل
2.4را ببینید).
شکل 2.4
55
ربع ( )1باید منفی باشد ،زیرا بد است و ربع ( )2و ( )3باید مثبت باشد زیرا
خوب هستند( .من فرض میکنم که ( )3باید همانقدر خوب باشد که ( )1بد
است .یعنی اگر ( )1مساوی ،-nآنگاه ( )3مساوی .+nاز آنجایی که ( )4بد نیست
(و خوب هم نیست) ،باید نه مثبت باشد و نه منفی ،بلکه باید خنثی باشد.
با استفاده از تخصیص مقادیر شکل )1(،2.4و ( )2را به منظور تعیین مقدار Aاضافه
میکنیم و سپس آن را با مجموع ( )3و ( )4که مقدار Bاست مقایسه میکنیم .با انجام این
کار ،متوجه میشویم که Aبه Bترجیح داده میشود که در آن ( )2بیش از دو برابر مقدار
( )1باشد .مشکالت متعددی در این زمینه وجود دارد .به عنوان مثال ،همانطور که در بخش
اول فصل بعدی نشان خواهم داد ،این نه تنها نسبت لذت به درد است که کیفیت زندگی
را تعیین میکند ،بلکه مقدار مطلق درد را نیز تعیین میکند .وقتی از آستانه خاصی از درد
اما بهترین راه برای نشان دادن اشتباه بودن شکل 2.4این است که استدالل پشت
شکل 2.4را به قیاس ( Hسالم) و ( Sبیمار) که قبالً ذکر شد ،اعمال کنیم.
56
شکل 2.5
به دنبال شکل ،2.5اگر مقدار ( )2بیش از دو برابر مقدار ( )1باشد ،بهتر است که Sبود
تا ( .Hاحتماالً این مورد زمانی است که میزان رنجی که ( S )2را نجات میدهد بیش از دو
برابر مقدار واقعی Sباشد .) .اما این نمیتواند درست باشد ،زیرا مطمئناً همیشه بهتر است
که Hبود (کسی که هرگز بیمار نمیشود و بنابراین به دلیل نداشتن ظرفیت بهبودی سریع
دچار آسیب نمیشود) .نکته اصلی این است که ( )2برای Sخوب است اما مزیتی نسبت
به Hایجاد نمیکند .با اختصاص بار مثبت به ( )2و 0به ( ،)4شکل 2.5نشان میدهد که
( )2یک مزیت است .بیش از ( ،)4اما کامالً واضح است که اینطور نیست .تخصیص مقادیر
اکنون ممکن است پرسیده شود که تخصیص ارزش صحیح چیست ،اما من میخواهم
در برابر این سؤال مقاومت کنم ،زیرا این سؤال اشتباه است .شکل 2.1نشان میدهد که
چرا همیشه ترجیح داده میشود وجود نداشته باشد .این نشان میدهد که به وجود آمدن
نسبت به هرگز به وجود نیامدن دارای معایبی است ،در حالی که ویژگیهای مثبت وجود،
برتری نسبت به عدم وجود ندارد .سناریوی Bهمیشه بهتر از سناریو Aاست ،به همان
دلیل که همیشه ترجیح داده میشود Hباشد تا .Sشکل 2.1به معنای راهنمایی برای
اشاره کردم ،بین ( )Aگفتن اینکه به وجود آمدن همیشه ضرر است و ( )Bگفتن اینکه
چقدر ضرر دارد ،تفاوت وجود دارد .تا کنون من فقط برای ادعای اول استدالل کردهام.
میزان آسیب وجود از فردی به فرد دیگر متفاوت است و در فصل بعدی استدالل خواهم
کرد که این آسیب برای همه بسیار اساسی است .با این حال ،باید تأکید کرد که میتوان
این دیدگاه را تأیید کرد که به وجود آمدن همیشه آسیب است و در عین حال بزرگ بودن
ضرر را انکار کرد .همین طور اگر گمان کند که ضرر وجود زیاد نیست ،نمیتوان از آن
این شناخت برای جلوگیری از اعتراض احتمالی دیگر به استدالل مهم است .یکی از
پیامدهای استدالل من این است که زندگی مملو از خوبیها و حاوی جزئیترین مقدار بدی
است -یک زندگی با سعادت مطلق که تنها با درد یک سوزن تحریر شده است -بدتر از
زندگی نکردن است .ایراد این است که این غیر قابل قبول است .درک تمایز بین ( )Aبه
وجود آمدن یک آسیب و ( )Bاینکه چقدر ضرر دارد ،فرد را قادر میسازد تا ببیند که چرا
58
این داللت چندان غیرقابل قبول نیست .در مورد شخصی که از این زندگی جذاب لذت
میبرد که تنها با یک درد تند کوتاه خدشه دار میشود ،صادق است که زندگی او هر چقدر
هم که دلپذیر است ،هیچ مزیتی نسبت به هرگز وجود ندارد .با این حال ،به وجود آمدن،
مضرات درد واحد را دارد .میتوانیم اذعان کنیم که ضرر به وجود آمدن ،بدون انکار ضرر
ناچیز است .با کنار گذاشتن این موضوع که آیا به وجود آمدن ضرر است ،چه کسی منکر
این است که یک درد تند مختصر ضرر است ،حتی اگر جزئی باشد؟ و اگر کسی اذعان کند
که این یک آسیب است -آسیبی که اگر زندگی شروع نشده بود از آن اجتناب میشد -
چرا باید انکار کرد که زندگی آغاز شده به این قیمت آسیب است ،حتی اگر جزئی باشد؟
دوباره به قیاس Sو Hفکر کنید .اگر Sفقط یک بار بیمار شود و سپس فقط سردرد داشته
باشد که به سرعت فروکش کند ،باز هم بهتر از Hاست (هر چند نه خیلی بهتر) .اگر همه
زندگیها به اندازه زندگی یک فرد خیالی که فقط اندازهی سر سوزن رنج میبرد عاری از
رنج بود ،ضررهای به وجود آمدن به راحتی با مزایایی که آن شخص به وجود میآید برای
دیگران (از جمله والدین بالقوه) جبران میکرد .با این حال ،در دنیای واقعی ،هیچ زندگی
3
به وجود آمدن چقدر بد است؟
1
آرتور شوپنهاور
من استدالل کردم که زندگی حتی اگر به مقدار بسیار کمی رنج و سختی داشته باشد،
به وجود آمدن یک آسیب است .چه این استدالل را بپذیرید چه نه ،میتوان متوجه شد
که زندگیای که پر از درد و رنج باشد آسیب زاست .حاال میخواهم سر این بحث کنم که
زندگی همهی انسانها برعکس آنچه همه تصور میکنند پر از درد و رنج و بدی است .اگر
1
. Schopenhauer, Arthur, ‘On the Sufferings of the World’, in Complete Essays of
)Schopenhauer, trans. T. Bailey Saunders, 5 (New York: Willey Book Company,1942
4.
60
مردم متوجه میشدند که زندگیشان چقدر بد است ،میتوانستند قبول کنند که به وجود
میتوان مطالب این فصل را ادامهی استداللهای فصل قبل دانست .ما متوجه شدیم که
به وجود آمدن همیشه یک زیان است ولی چیزی در مورد بزرگی این زیان نگفتیم .در
فصل کنونی به این سؤال میپردازم که به وجود آمدن چقدر بد است .پاسخ به این سؤال
بستگی به این دارد که برآیند زندگی چقدر بد باشد .حتی اگر همه با به وجود آمدن آسیب
میبینند ،همهی زندگیها به یک اندازه بد نیستند .بنابراین به وجود آمدن برای برخی
نسبت به دیگران آسیب بیشتری به دنبال خواهد داشت .هر چه زندگی بدتر باشد ،به
وجود آمدن آسیب بیشتری میزند .با این حال من استدالل خواهم کرد که حتی بهترین
زندگیها نیز بسیار بد هستند و بنابراین به وجود آمدن همیشه یک زیان قابل توجه است.
برای روشن شدن این بحث من نمیخواهم بگویم که همهی زندگیها آنقدر بد است که
ارزش ادامه دادن ندارند .این یک ادعای خیلی بزرگ است .در عوض من خواهم گفت که
زندگی انسانها ،از آنچه مردم فکر میکنند ،بسیار بدتر است.
61
برخی ممکن است بگویند که کیفیت زندگی را باید اینگونه سنجید :مقدار ویژگیهای
منفی آن را از ویژگیهای مثبت آن کم کنیم .به این معنا که به چهارچوبهای ( )1و ()2
در مدل من مقادیری اختصاص میدهند و سپس دومی را از اولی کم میکنند .1با این حال،
این روش برای تعیین کیفیت زندگی بسیار ساده انگارانه است .خوب یا بد بودن یک زندگی
صرفاً به مقدار اتفاقات خوب و بد آن بستگی ندارد ،بلکه به مالحظات دیگری نیز بستگی
یکی از این مالحظات ترتیب خوب و بد است .به عنوان مثال زندگیای که در آن همهی
خوبیها در نیمهی اول اتفاق افتاده باشد و بدیهای بیوقفه در نیمه دوم رخ داده باشد،
بسیار بدتر از زندگیای است که در آن خوب و بد به طور مساوی توزیع شده باشند .این
قضیه حتی اگر کل خوبیها و بدیهای زندگی یکسان باشند ،باز هم صادق است .همچنین
اگر یک زندگی به طور پیوسته با موفقیت و رضایت کمی همراه باشد ،به زندگیای که در
سالهای اولیه درخشان شروع میشود ،اما به تدریج بدتر میشود ،ترجیح داده میشود.
. 1اینکه عدد حاصل ممکن است گاهی اوقات مثبت باشد ،همانطور که در فصل 2نشان دادم ،نشان نمیدهد
که وجود بهتر از عدم است.
62
ممکن است زندگیها از مقدار یکسانی از خوبی و بدی تشکیل شده باشند ،ولی ترتیب و
مسیر آن می تواند یک زندگی را از یک زندگی با همان مقدار خوب و بدی بهتر کند.
یکی دیگر از مالحظاتی که باید مورد توجه قرار بگیرد ،شدت و عمق خوب و بد زندگی
است .ممکن است یک زندگی دارای لذتهای فوقالعاده شدید و عمیقی باشد ،اما کم ،نادر
و کوتاه مدت بودن آن موجب میشود که یک زندگی دیگر که دارای لذتهای کم عمقتری
است ،ولی در لحظات بیشتری از زندگی توزیع شده ،از آن بهتر باشد.
بگذارد ،از طول عمر آن زندگی ناشی میشود .مطمئناً طول یک زندگی به طور پویا با مقدار
اتفاقات خوب و بد در تعامل است .یک زندگی طوالنی با مقدار کمی خوبی ،حتی اگر بدی
در آن وجود نداشته باشد (چون سایر زندگی کسلکننده میشود) خودش نشاندهندهی
مالحظات (غیر توزیعی) دیگری وجود دارد که میتواند بر ارزیابی کیفیت زندگی تأثیر
بگذارد .مسلماً هنگامی که یک زندگی به آستانهی معینی از بدی میرسد (هم مقدار و هم
توزیع بدی آن را در نظر میگیریم) ،هیچ مقدار خوبی نمیتواند بر آن غلبه کند ،زیرا هیچ
مقدار خوبی نمیتواند هزینهی آن بدی را بدهد .دونالد (دکس) بعد از اینکه به خاطر انفجار
گاز دو سوم بدنش کامالً سوخت ،دقیقاً به همین روش زندگی خود را مورد ارزیابی قرار
داد .او به هیچ عنوان نمیخواست توسط دکترها درمان بشود چرا که درمان به شدت
دردناک بود .اما پزشکان حرف او را نادیده گرفتند و او را درمان کردند .زندگی او نجات
یافت ،موفقیتهای قابل توجهی به دست آورد و کیفیت زندگیاش به حد رضایت بخشی
63
رسید .با این حال او همچنان معتقد بود که این چیزهای خوبی که پس از سوختگی به
دست آورده است ،به هیچ عنوان با دردها و هزینههایی که او برای درمان متحمل شده
این نکته را میتوان به صورت کلیتری بیان کرد .دو زندگی را مقایسه کنید -زندگی
Xو - Yو برای ساده شدن بحث فقط مقدار کمی خوب و بد را در نظر بگیرید (و نه مالحظات
توزیعی) .زندگی ( Xنسبتاً) دارای مقادیر متوسطی از خوبی و بدی است – مثالً پانزده واحد
مثبت و پنج واحد منفی .در مقابل زندگی Yدارای مقادیر غیرقابل تحملی بدی است (مثالً
پنجاه واحد منفی) .زندگی Yاز زندگی Xبسیار خوبتر است (چون هفتاد واحد مثبت دارد)،
با این وجود ممکن است زندگی Xزندگی بهتری به نظر برسد .با اینکه تراز زندگی Yبیست
مثبت است (هفتاد منهای پنجاه) و تراز زندگی Xده مثبت است ،و ما ممکن است بگوییم
به لحاظ عددی زندگی Yبهتر است ،ولی مقدار بدی زندگی Yبه قدری زیاد است که
خوبیهای آن را تحت الشعاع قرار میدهد .این نشان میدهد که چرا تخصیص مقادیر در
شکل ( 2.4در فصل قبل) ،همانطور که در آنجا بحث کردم ،باید اشتباه باشد.
با توجه به نکات فوق مشخص میشود که ارزیابی کیفیت یک زندگی ،فقط جمع و تفریق
مقادیر اتفاقهای خوب و بد نیست .بنابراین ما نمیتوانیم برای محاسبه میزان بد بودن یک
اکثر مردم منکر این هستند که زندگیشان (با در نظر گرفتن همه چیز) بد است (و
مطمئناً انکار میکنند که زندگیشان آنقدر بد است که به وجود نیامدن ترجیح دارد) .در
واقع اکثر مردم فکر میکنند که زندگی آنها بسیار خوب پیش میرود .ممکن است
خیلی ها به این نتیجه برسند که چنین خودارزیابی افراد از زندگیشان ،رد آن است که
بگوییم زندگی سراسر بد است .در واقع سؤال این است که ما چگونه میتوانیم بگوییم
زندگی بد است وقتی اغلب کسانی که زندگی کردهاند میگویند زندگیشان خوب بوده
است؟ اگر بیشتر کسانی که به وجود آمدهاند از این کار خشنود باشند ،به وجود آمدن
با این حال در اینکه این خودارزیابیها شاخص قابل اعتمادی از کیفیت زندگی هستند
باید شک کرد .اینکه چرا مردم معموالً زندگی خودشان را مطلوب ارزیابی میکنند ،تا
حدودی در روانشناسی قابل توضیح است .بنابراین چیزی که مردم میگویند خوب است،
این اصل تأثیرات زیادی روی روان آدمی دارد .2اولین تأثیر آن این است که انسان بیشتر
تمایل دارد تا تجریبات مثبت را به یاد آورد .به عنوان مثال وقتی از افراد خواسته شد تا
خاطرات زندگی شان را به خاطر آورند ،اغلب افراد فقط خاطرات مثبت خودشان را به یاد
آوردند .3این یادآوری انتخابی ،قضاوت ما را در مورد اینکه چقدر زندگی ما تا به حال پیش
رفته است ،مخدوش میکند .این فقط ارزیابی گذشتهی ما نیست که مغرضانه است ،بلکه
پیشبینیها یا انتظارات ما در مورد آینده نیز مغرضانه است .ما تمایل داریم که دیدگاهی
مبالغهآمیز در مورد چیزهایی که در آینده ممکن است رخ دهد داشته باشیم .4پلیآنائیسم
. 1اصل پلیآنا (به انگلیسی )Pollyanna principle :یا پلیآنائیسم (به انگلیسی )Pollyannaism :یا
سوگیری مثبتنگری (به انگلیسی )positivity bias :تمایل افراد به آن است که چیزهای خوشایند را نسبت
به چیزهای ناخوشایند دقیقتر به خاطر بسپارند .مطالعات نشان میدهد در سطح ناخودآگاه ،ذهن به سوی
خوشبینی روی میآورد ،در حالی که در سطح خودآگاه به سوی بدبینی .این سوگیری در سطح ناخودآگاه
به اثر بارنوم شبیه است( .مترجم فارسی)
2
. Taylor, Shelley E. , Positive Illusions: Creative Self-Deception and the Healthy
) Mind (New York: Basic Books
شواهد زیادی وجود دارد که نشان میدهد افراد شادتر با عزت نفس بیشتر تمایل دارند که دیدگاه واقعی
کمتری نسبت به خود داشته باشند .کسانی که دیدگاه واقع بینانهتری دارند یا افسرده هستند یا اعتماد به نفس
پایینی دارند یا هر دو .برای این مورد بنگرید به:
Taylor, Shelley E. , and Brown, Jonathon D. , ‘Illusion and Well-Being: A Social
Psychological Perspective on Mental Health’, Psychological Bulletin).
3
. Greenwald, Anthony G. ‘The Totalitarian Ego: Fabrication and Revision of
Personal History’, American Psychologist
4
. Taylor, S. , and Brown, J. , ‘Illusion and Well-Being: A Social Psychological
Perspective on Mental Health’. See also Matlin, M. , and Stang, D. , The Pollyanna
Principle,. For examples of the primary literature see Weinstein, Neil D. ,
‘Unrealistic Optimism about Future Life Events’, Journal of Personality and Social
Psychology,); Weinstein, Neil D. , ‘Why it Won’t Happen to Me: Perceptions of Risk
Factors and Susceptibility’, Health Psychology
66
بسیاری از مطالعات نشان میدهد که مردم.به طور کلی روی قضاوتهای ما تأثیر میگذارد
تعداد،برای مثال.1در مورد رفاه خودشان طور قابل توجهی سوگیری مثبت اندیشانه دارند
"قریب به اتفاق ادعا میکنند که "خیلی خوشحال" هستند و یا زندگی "خیلی خوبی
.3 در واقع اکثر مردم معتقدند که وضعیت آنها بهتر از بقیه است.2دارند
،بسیاری از عواملی که به طور قابل قبولی کیفیت زندگی یک فرد را بهبود میبخشند
برای مثال فقرا تقریباً (اما نه کامالً) به اندازهی.خیلی روی ارزیابی اشخاص تأثیری ندارند
با.4 همچنین تحصیالت و شغل تفاوت زیادی ایجاد نمیکند.ثروتمندان خوشحال هستند
ولی مشخص است،اینکه نمیتوان گفت این عوامل چقدر روی ذهن فرد تأثیر میگذارند
آنقدری که مردم فکر میکنند روی ارزیابی آنها در مورد کیفیت زندگی تأثیری
.5نمیگذارد
1
. Inglehart, Ronald. Culture Shift in Advanced Industrial Society (Princeton NJ:
Princeton University Press) ff; Andrews, Frank M. , and Withey, Stephen B. , Social
Indicators of Well-Being: Americans’ Perspectives of Life Quality (New York: Plenum
Press) ff; For an overview of various studies see also Diener, Ed. , Diener, Carol,
‘Most People are Happy’, Psychological Science ); and Myers, David G. , and Diener,
Ed. , ‘The Pursuit of Happiness’, Scientific American.
2
. Campbell, Angus. , Converse, Philip E. , and Rodgers, Willard L. , The Quality of
American Life (New York: Russell Sage Foundation.
3
. Matlin, M. , and Stang, D. (The Pollyanna Principle) See also Andrews, F. M. , and
Withey, S. B. , Social Indicators of Well-Being.
4
. Andrews, F. , and Withey, S. , Social Indicators of Well-Being,; Inglehart, R. ,
Culture Shift in Advanced Industrial Society.
5
. see Diener, Ed. , et al, ‘Subjective Well-Being: Three Decades of Progress’.
67
کیفیت زندگی غیرقابل اعتماد میکند و برخی (اما نه همه) از پلیآنائیسمها را توضیح
میدهد ،پدیدهای است که میتوان آن را سازگاری یا خوگیری نامید .زمانی که برای زندگی
یک فرد اتفاق بدی میافتد ،در ابتدا یک نارضایتی ذهنی در او پدید میآید ،ولی مغز مدام
به دنبال این است که خودش را با شرایط وفق دهد و به همین سبب تمایالت فرد با وضعیت
جدید منطبق میشد؛ همین باعث میشود انتظارات او و نگاهش به کیفیت زندگی متفاوت
شود.1
اگرچه در مورد اینکه این سازگاری چقدر است و در کدام سطوح زندگی بیشتر رخ
میدهد ،اختالف نظر وجود دارد ولی در رخ دادن این پدیده اتفاق نظر وجود دارد .با توجه
به این موارد مشخص میشود که نظر افراد در مورد کیفیت زندگیشان آنچنان هم قابل
اعتماد نیست.
نامحسوس کیفیت زندگی خود ،با کیفیت زندگی دیگران است .2این مهم نیست که زندگی
1
. Campbell, A. , et al, The Quality of American Life. Brickman, Philip. , Coates, Dan.
, and Janoff-Bulman, Ronnie. ‘Lottery Winners and Accident Victims: Is Happiness
Relative?’, Journal of Personality and Social Psychology. Headey, Bruce. , and
Wearing, Alexander. ‘Personality, Life Events, and Subjective Well-Being: Toward a
Dynamic Equilibrium Model’, Journal of Personality and Social Psychology. Suh,
Eunkook. , Diener, Ed. , and Fujita, Frank. , ‘Events and Subjective Well-Being: Only
Recent Events Matter’, Journal of Personality and Social Psychology. For a recent
review of the literature see Ed Diener, et al, ‘Subjective Well-Being: Three Decades
of Progress’.
2
. Wood, Joanne V. , ‘What is Social Comparison and How Should We Study it?’,
Personality and Social Psychology Bulletin
68
خود فرد چگونه پیش میرود ،مهم آن است که در مقایسه با زندگی دیگران چگونه است.
یکی از تأثیرات این عامل روانشناختی این است که افراد ویژگیهای منفی که در زندگی
همهی افراد مشترک است ،نادیده میگیرند و همین قضاوت مردم در مورد زندگیشان را
از میان این سه پدیدهی روانشناختی ،تنها پلیآنائیسم است که مردم را بهطور واضح
به سمت ارزیابیهای مثبتتر از میزان پیشرفت زندگیشان سوق میدهد .ما نه تنها با
موقعیتهای منفی ،بلکه با موقعیتهای مثبت نیز سازگار میشویم و خود را نه تنها با
کسانی که وضعیت بدتری دارند ،بلکه با کسانی که از ما بهتر هستند مقایسه میکنیم .با
این حال ،با توجه به نیروی پلیآنائیسم ،انطباق و مقایسه هر دو بر مبنای یک نوع
خوشبینی عمل میکنند .به عنوان مثال انسانها بیشتر دوست دارند خودشان را با یکی
پدیدههای روانشناخت ی برای جلوگیری از خودکشی و به نفع تولید مثل در انسان پدید
آمدهاند .اگر مردم زندگی را همانطور که من میگویم ببینند ،احتماالً تمایل آنها به
خودکشی و یا حداقل به تولید نکردن فرزند بیشتر میشود .بنابراین بدبینی انتخاب
طبیعی نمیشود.2
1 . Tiger, Lionel, Optimism: The Biology of Hope (New York: Simon and Schuster
. 2البته این به این معنی نیست که خوشبینی بیش از حد میتواند ما را سازگار کند .بدبینی نیز مزایای خودش را دارد.
بنگرید به :
Waller, Bruce N. , ‘The Sad Truth: Optimism, Pessimism and Pragmatism’, in Ratio new series.
69
سه دیدگاه در مورد کیفیت زندگی ،و اینکه چرا زندگی بر اساس
همهی آنها باز هم بد است
در مورد کیفیت زندگی سه نظریهی مطرح وجود دارد .بر اساس تئوریهای لذتگرایانه،
یک زندگی بسته به میزانی که با حالتهای ذهنی مثبت یا منفی -لذت و درد (به طور
کلی) -مرتبط باشد ،خوب یا بد بودنش مشخص میشود .بر اساس نظریههای تحقق میل،
کیفیت زندگی یک فرد بر اساس میزان برآورده شدن خواستههای او ارزیابی میشود؛ حال
ممکن است خواستهها ذهنی باشد یا واقعی .بر اساس نظریههای فهرست عینی ،کیفیت
زندگی براساس میزان خوبیها و بدیهایی که مستقل از ذهن ما وجود دارند ،سنجیده
میشود .در تئوریهای فهرست عینی ،برخی چیزها چه به ما لذت بدهند و چه ندهند،
برای ما خوب هستند؛ خیلی چیزها هم چه دردآور باشند چه نباشند ،برای ما زیان دارند.
فهرستشان با یکدیگر متفاوت باشند .مثالً برخی میگویند چیزهای خوبی مثل" :خوبی
اخالقی ،فعالیت منطقی ،رشد تواناییهای فردی ،داشتن فرزند و والدین خوبی بودن ،دانش
و آگاهی،معنا داشتن زندگی" فارق از اینکه به ما لذت بدهند یا نه ،خوب هستند و
چیزهایی مثل" :خیانت ،تهمت ،فریب ،محروم شدن از آزادی ،لذت سادیستی ،لذت
نظریههای لذتگرایانه
ابتدا دیدگاه لذتگرایانه را در نظر بگیرید .چنین دیدگاهی باید بین سه نوع حالت ذهنی
-حالتهای منفی ،مثبت و حالتهای خنثی تمایز قائل شود .حاالت روانی منفی شامل
ناراحتی ،درد ،رنج ،پریشانی ،احساس گناه ،شرم ،تحریک ،بیحوصلگی ،اضطراب،
ناامیدی ،استرس ،ترس ،اندوه ،غم و تنهایی میباشد .حاالت ذهنی مثبت -لذتها به
معنای وسیع -میتوانند دو نوع باشند .اول مواردی هستند که از حاالت ذهنی منفی
رهایی مییابند .این لذتهای تسکیندهنده عبارتند از فروکش کردن درد (مانند سردرد)،
تسکین خارش ،کاهش کسالت ،کاهش استرس ،از بین رفتن اضطراب یا ترس و تسکین
احساس گناه .دوم حاالت ذهنی مثبت درونی است .لذتهای درونی شامل تجارب حسی
خوشایند -مزهها ،بوها ،تصاویر بصری ،صداها و احساسات المسه -و همچنین برخی از
حاالت خودآگاه غیرحسی (مانند شادی ،عشق و هیجان) میباشند .برخی از لذتها ،هم
دارای اجزای تسکیندهنده و هم درونی هستند .برای مثال خوردن یک غذای خوشمزه
در حالی که گرسنه هستید ،هم گرسنگی را تسکین میدهد و هم لذت درونی خوش طعمی
را به همراه دارد (در مقابل ،خوردن غذای بیمزه در حالی که گرسنه هستید ممکن است
گرسنگی را از بین ببرد ،اما این کار را بدون لذت درونی خوش طعمی انجام میدهد).
به دالیل روانشناختی که قبالً ذکر شد ،ما تمایل داریم تا جای ممکن حاالت و تجربههای
منفی روزانهی خود را نادیده بگیریم ،حتی اگر خفیف باشند .به عنوان مثال شرایطی را در
نظر بگیرید که باعث ایجاد حاالت ذهنی منفی روزانه میشود .اینها شامل گرسنگی،
تشنگی ،اتساع روده و مثانه (با پر شدن این اندامها) ،خستگی ،استرس ،ناراحتی حرارتی
(یعنی احساس گرما یا سرما) و خارش است .برای میلیاردها نفر ،حداقل برخی از این
ناراحتیها مزمن هستند .این افراد نمیتوانند گرسنگی خود را تسکین دهند ،از سرما فرار
کنند یا از استرس دوری کنند .با این حال حتی کسانی که میتوانند تسکین پیدا کنند،
بالفاصله یا به طور کامل این کار را انجام نمیدهند و بنابراین هر روز تا حدودی این حاالت
منفی را تجربه میکنند .در واقع اگر در این مورد بیشتر فکر کنیم ،لحظات مهمی از روز
در این حاالت منفی هستیم .برای مثال تا زمانی که فرد غذا و نوشیدنی نخورده باشد تا از
عطش و گرسنگی خودش جلوگیری کند ،احتماالً چند ساعت در روز این حاالت را تجربه
خواهد کرد .اگر کسی در مورد حاالتش دروغ نگوید ،احتماالً برای بخش قابل توجهی از
زندگی خود احساس خستگی میکند .همهی ما میدانیم که برخی اوقات یا خیلی گرممان
البته ما تمایل داریم که این حاالت منفی را نادیده بگیریم .سه پدیدهی روانشناختی
که در بخش قبل بیان شد ،توضیح میدهند که چرا چنین است .به دلیل پلیآنائیسم ،ما
بدیها (و به ویژه بدیهای نسبتاً خفیف) را نادیده میگیریم .انطباق نیز نقش دارد .مردم
آنقدر به ناراحتیهای زندگی روزمرهی خود عادت کردهاند که به کلی از آنها غافل
میشوند ،حتی اگر بسیار فراگیر باشند .در نهایت از آنجایی که این ناراحتیها توسط
72
دیگران نیز تجربه میشود ،بنابراین در خودارزیابیها در مورد کیفیت زندگی فاکتور گرفته
میشوند .نتیجه این است که ناراحتیهای عادی در رادار ارزیابی ذهنی کیفیت زندگی
شناسایی نمیشوند .اینکه به چنین حاالت منفی فکر نمیکنیم ،به این معنا نیست که
حاالت ذهنی منفیای که تاکنون ذکر شد ،صرفاً ویژگیهای اصلی زندگی روزانهی یک
انسان سالم و عادی هستند .بیماریهای مزمن و افزایش سن اوضاع را بدتر میکند .دردها،
بیحالی و گاهی اوقات ناامیدی از ناتوانی ،به یک پس زمینه برای اتفاقات بد دیگر تبدیل
میشوند.
حال این ناراحتیها را با درد و رنجهایی که کمی یا بعضی (هرچند که تعدادش واقعاً زیاد
است) از افراد تجربه میکنند مقایسه کنید .چیزهایی مثل آلرژی ،سردرد ،ناامیدی،
تحریک ،سرماخوردگی ،دردهای قاعدگی ،گُرگرفتگی ،حالت تهوع ،تشنج ،احساس گناه،
شرم ،بیحوصلگی ،اندوه ،افسردگی ،تنهایی ،نارضایتی از بدن ،ایدز ،سرطان و سایر
اینها به این معنا نیست که در زندگی هیچ لذتی وجود ندارد .این لذتها گاهی اوقات
در غیاب حاالت ذهنی منفی رخ میدهند ،و زمانی که اتفاق میافتند واقعاً بهترین چیز
هستند .لذتهای درونی نیز میتوانند با حاالت منفی همزیستی داشته باشند (تا زمانی
که حالتهای منفی شدت کافی برای خنثی کردن لذت را نداشته باشند) .بدیهی است که
حالتهای خنثی و لذتهای تسکیندهنده نیز میتوانند بر کیفیت زندگی تأثیر بگذارند.
حالت خنثی از حالت منفی بهتر است و اگر کسی حالت منفی داشته باشد ،رهایی از آن
73
حالت (در اسرع وقت) بهتر از عدم رهایی است .با این وجود اگر بخواهیم برای حالتهای
خنثی یا لذتهای تسکیندهنده زندگی کنیم ،کار عبثی است .حالتهای خنثی و لذتهای
تسکیندهنده تنها تا جایی میتوانند ارزشمند باشند که جانشین حاالت منفی شوند .اگر
ما بخواهیم استدالل کنیم که کمی از این حاالت مثبت ،ارزش آن همه حاالت منفی را
دارد ،در واقع یک استدالل پوچ است .به وجود نیامد بسیار بهتر از آن است که خودمان
با وجود همپوشانی بین تئوریهای لذت گرا و تحقق میل ،تفاوت آشکاری بین آنها
وجود دارد .خیلی از خواستههای ما به خاطر حاالت روانی مثبت است و خیلی از
اما در هر حال این دو نظریه با هم تفاوت دارند .این به این دلیل است که در غیاب
خواستههای ما ،میتواند حالتهای ذهنی مثبتی وجود داشته باشد و در غیاب حاالت
ذهنی مثبت ،میتواند میل وجود داشته باشد .حالت اول (در غیاب خواستههای ما،
میتواند حالتهای ذهنی مثبتی وجود داشته باشد) میتواند زمانی رخ دهد که
74
ب)شخص متوجه میشود که برای رسیدن به وضعیت ذهنی مثبت نیازی به آن میل
ندارد.
مورد دوم (در غیاب حاالت ذهنی مثبت ،میتواند میل وجود داشته باشد) میتواند
ب)فرد تمایلی به حالت روانی مثبت نداشته و ارضای میل موجب چنین حالتی نشده
است .یا
ج)متوجه میشود که میلِ برآورده شده ،حالت ذهنی مثبتی را که فرد فکر میکرد قرار
در تمام این موارد ،تئوریهای تحقق میل از ما میخواهد که کیفیت زندگی یک فرد را
بر اساس برآورده شدن یا نشدن خواستهها بسنجیم و نه بر اساس این که آیا یک فرد
شاید ما نتوانیم بگوییم حاالت ذهنی در آینده چگونه خواهند بود ولی در مورد حاالت
ذهنی کنونی نمیتوانیم اشتباه کنیم .اما بحث در مورد تمایالت سختتر است و دامنهی
75
خطاپذیری آن نیز بیشتر است ،چرا که ممکن است االن نتوانیم بگوییم خواستههایمان
برآورده شده است .بنابراین ما دسترسی کمتری به این که آیا خواستههایمان برآورده شده
است یا خیر ،داریم .این باعث میشود خطای ما در ارزیابی کیفیت زندگی بیشتر شود.
خواستههای ارضا شده نسبت به خواستههای ارضا نشده ،بخش کمتری از زندگی ما را
در بر میگیرند .ابتدا در نظر بگیرید که خواستههای ما چقدر در برابر فراز و نشیبهای
زندگی آسیبپذیر هستند .هیچ یک از امیال ما ،بالفاصله ارضا نمیشوند .این نکته را هم
باید در نظر داشته باشید که چنین تمایلی باید قبل از ارضای آن وجود داشته باشد و
بنابراین ما قبل از برآورده شدن آن میل ،دورهای از سرخوردگی را تحمل میکنیم .منطقاً
ممکن است که امیال خیلی زود پس از ظهورشان برآورده شوند ،اما با توجه به چیزی که
ما از دنیا سراغ داریم ،معموالً این اتفاق نمیافتد .در عوض ما معموالً برای مدت زیادی در
همان حالت میل داشتن باقی میمانیم .این زمان انتظار ممکن است برای هرکسی متفاوت
باشد -از چند دقیقه تا چند دهه .همانطور که قبالً گفتم ،یک انسان معموالً حداقل چند
ساعت صبر میکند تا گرسنگیاش برطرف شود (مگر اینکه رژیم غذایی داشته باشد).
آدم وقتی خسته است انتظار بیشتری میکشد تا خستگیاش برطرف شود .بچهها سالها
باید سالها صبر کنند .در جایی که خواستههای فرد برآورده میشود ،این برآورده شدن
اغلب زودگذر است .شخصی آرزوی رسیدن به مناصب دولتی را دارد ،و به این آرزو
76
میرسد ولی نمیتواند دوباره منتصب شود .آرزوی ازدواج در نهایت برآورده میشود ،اما
طالق از پی آن میآید .یکی تعطیالت میخواهد اما (خیلی زود) تمام میشود .اغلب امیال
انسان هرگز برآورده نمیشوند .یک نفر مشتاق آزادی است ،اما در زندان میمیرد .انسان
به دنبال حکمت است اما هرگز به آن نمیرسد .یک نفر مشتاق زیبایی است اما به طور
مادرزادی زشت است .انسان آرزوی ثروت و نفوذ فراوان دارد ،اما در تمام عمر خود فقیر
و ناتوان میماند .انسان تمایل دارد که دروغ ها را باور نکند ،اما ناآگاهانه در تمام زندگی
خود به چنین باورهایی میچسبد .تعداد کمی از انسانها میتوانند زندگی خودشان را
همهی آرزوهای انسان ،آرزوی چیزهایی نیست که ندارد .گاهی اوقت آرزو دارد تا
چیزهایی را که دارد از دست ندهد .چنین خواستههایی معموالً خیلی سریع انسان را ارضا
میکنند ولی حقیقت غمانگیز این است که این برآورده شدنها اغلب دوام نمیآورد .انسان
تمایل دارد که سالمتی و جوانی خود را از دست ندهد ،اما خیلی سریع این اتفاق میافتد؛
چین و چروک ظاهر میشود ،موها خاکستری میشوند یا میریزند ،کمر درد میگیرد،
آرتروز به سراغش میآید ،چشمهایش ضعیف میشوند .انسان آرزو میکند که داغدار
نشود ،اما دیر یا زود با مرگ پدربزرگ و مادربزرگ ،والدین و سایر عزیزان روبرو میشود.
اگر اینها به اندازهی کافی بد نیستند ،پس به آنچه در ادامه «تردمیل آرزوها» مینامیم
توجه کنید .شاید برخی از خواستههای ما به واقعیت بپیوندد ،ولی در اغلب موارد سریعاً
لحظه ای به دنبال خواهد داشت ولی این رضایت دوباره جای خودش را به یک خواستهی
دیگر میدهد.
در میان روانشناسانی که این موضوع را تشخیص دادهاند ،آبراهام مزلو کسی است که
به همین خاطر سلسله مراتبی از نیازها را طبقهبندی کرده است( .اگرچه بین نیازها و
خواستهها تفاوت وجود دارد ،اما هر دو ویژگیهای مشابهی دارند که من در اینجا در مورد
ارضای نیاز تنها به شادی موقت منجر میشود که به نوبهی خود با نارضایتی
دیگری و (امیدوارم) باالتری جانشین میشود .به نظر میرسد که امید بشر برای
خوشبختی ابدی هرگز برآورده نمیشود .یقیناً خوشبختی میآید و قابل حصول
است و واقعی است اما به نظر میرسد که ما باید گذرا بودن ذاتی آن را بپذیریم،
همیشه خوشحال میکرد ،دیگر درگیر فعالیتهای هدفمند نمیشدیم .2او گفت که رفاه
ذهنی «منعکسکنندهی تعادل بین آرزوها و موقعیت فرد است -و در رفاه دراز مدت،
آرزوهای فرد افزایش مییابد و با شرایط سازگار میشود .»3آرتور شوپنهاور ،فیلسوف
1
. Maslow, Abraham, Motivation and Personality. (New York: Harper & Row
Publishers,)p. xv.
2
. Inglehart, R. , Culture Shift in Advanced Industrial Society
3
. Ibid
78
بدبین بزرگ که خیلی پیشتر به این واقعیت زندگی اشاره کرده بود ،آن را اجتناب ناپذیر
میدانست .1زندگی از دیدگاه شوپنهاور ،یک حالت ثابت از تالش یا تمایل – و یک نوع
حالت نارضایتی است .دستیابی به آن چیزی که فرد برای آن تالش میکند ،رضایتی گذرا
به همراه دارد که به زودی به خواستهای جدید تسلیم میشود .تالش برای پایان دادن به
آن ،بیحوصلگی به دنبال خواهد داشت ،نوع دیگری از نارضایتی .بنابراین تالش بخشی
اجتناب ناپذیر از زندگی است .ما تنها زمانی از تالش دست میکشیم که زندگی را متوقف
کنیم .آرتور شوپنهاور نیز ادعای پروفسور مزلو مبنی بر واقعی بودن خوشبختی را رد
میکرد .از نظر شوپنهاور ،رنج تنها چیزی است که مستقال وجود دارد .2در اصطالح
لذتگرایانه ،هیچ لذت درونی وجود ندارد .همهی لذتها صرفاً رهایی از حاالت ذهنی منفی
هستند.
نیازی نیست برای آنکه بگوییم درد و رنج همهی عالم را فرا گرفته ،مثل شوپنهاور
بگوییم چیزی به نام شادی یا لذت وجود ندارد .خواستههای برآورده شده ،مانند لذتها
(حتی از نوع ذاتی و درونی) ،به جای آنکه پیش فرض ذهن ما باشند ،نتیجهی موفقیتهای
ما هستند .به عنوان مثال انسان باید برای سیر کردن خود تالش کند ،در حالی که
گرسنگی به طور طبیعی به وجود میآید .پس از خوردن یا مصرف مایعات ،ناراحتی روده
و مثانه به طور کامالً طبیعی ایجاد میشود و ما باید به دنبال تسکین باشیم .نتیجهی این
1
. Schopenhauer, Arthur, The World as Will and Representation, trans. E. F. J. Payne
(New York: Dover Publications
2
. Schopenhauer, Arthur, ‘On the Sufferings of the World’, in Complete Essays of
Schopenhauer, trans. T. Bailey Saunders, (New York: Willey Book Company
79
امر این است که ما باید به طور مستمر برای دور نگه داشتن رنج (از جمله خستگی) تالش
کنیم و فقط میتوانیم این کار را به طور ناقص انجام دهیم .پلیآنائیسم شاید بتواند ما را
اکنون ممکن است اعتراض شود که موارد فوق باعث میشود اوضاع بدتر از آنچه هست
به نظر برسد .گرچه خواستههای ما بالفاصله برآورده نمیشوند و گرچه یک آرزوی برآورده
شده جای خود را به یک آرزوی جدید میدهد ،دورهای که طی آن آرزو برآورده نمیشود
و در طی آن ممکن است برای برآورده شدن آن تالش کنیم ،ارزشمند است .در تالش یا
اعتراف میکنم که برخی از مردم از فرآیند برآوردن برخی از خواستهها لذت میبرند.
مطمئناً برخی از نویسندگان هستند که برای مثال از روند نوشتن یک شعر یا یک کتاب
لذت میبرند و برخی باغبانها ممکن است از روند پرورش سبزیجات مورد نظر لذت ببرند.
با این حال احتمال اینکه پلیآنائیسم چنین دیدی به آنها داده است بسیار است .به عالوه،
همه اینطور نیستند .ممکن است یک باغبان از باغبانی متنفر باشد ولی به خاطر رسیدن
بحثی که در مورد دیدگاه لذتگرایانه و تحقق میل داشتیم ،در مورد دیدگاههای
فهرست عینی نیز صدق میکند .حاالت روحی لذت بخش و فقدان حالتهای دردناک باید
در فهرست خوبیهای عینی باشد .به همین ترتیب فهرست خوبیهای عینی باید شامل
عینی خوبیهای زندگی نیز بهگونهای ساخته میشوند که حداقل بتوانند برای برخی افراد
نقش شکوفاکنندگی ایفا کنند .بر خالف خواستهها که میتوانند از فردی به فرد دیگر
متفاوت باشند ،فهرستهای عینی تمایل دارند برای همهی افراد یا حداقل برای کل طبقات
یا گروهی از مردم یکسان باشند .آنها فقط به این معنا عینی تلقی میشوند که از فردی
اگر کسی بخواهد تعیین کند که یک زندگی خاص در مقایسه با سایر زندگیها (انسانی)
چقدر خوب پیش میرود ،ایجاد فهرست معقول خواهد بود .اما دانستن اینکه یک زندگی
خاص در مقایسه با زندگیهای دیگر چقدر خوب پیش میرود ،به ما اطالعات بسیار کمی
در مورد مبنای اولیه میدهد -اینکه زندگی یک انسان چقدر خوب است .اگر کسی
بخواهد مشخص کند که زندگی یک انسان چقدر خوب است ،پس دیدگاه یک انسان ،با
توجه به پدیدههای روانشناختی که قبالً ذکر شد ،آشکارا دیدگاهی غیرقابل اعتماد است
چرا که هرکس میتواند چیزهای متفاوتی را به عنوان فهرست عینی خودش انتخاب کند.
81
به عنوان مثال از آنجایی که هیچ یک از ما تا 240سالگی زندگی نمیکنیم ،پس کسی
نمی گوید اگر من به چنین هدفی نرسیدم ،بنابراین زندگی بدی دارم .با این حال بیشتر
مردم وقتی فردی در سن چهل سالگی میمیرد (حداقل اگر کیفیت زندگی آن فرد نسبتاً
خوب بوده باشد) این اتفاق را غمانگیز میدانند .اما اگر مرگ در چهل سالگی غمانگیز
است ،چرا مرگ در نود سالگی غمانگیز نباشد؟ تنها پاسخ میتواند این باشد که قضاوت
ما توسط شرایطمان محدود می شود .ما چیزی را که خارج از دسترس ماست ،به عنوان
یک خیر مهم و حیاتی قبول نمیکنیم .بنابراین چگونه یک زندگی خوب ،هدفی در
دسترس است؟ شاید زندگی خوب چیزی است که رسیدن به آن غیر ممکن است .مطمئناً
به نظر میرسد که زندگی ای که خالی از هر گونه ناراحتی ،درد ،رنج ،پریشانی ،استرس،
اضطراب ،ناامیدی و کسالت است و بیش از نود سال طول بکشد و پر از خوبی باشد ،بهتر
از زندگیای است که خوش شانسترین انسانها دارند .پس چرا زندگی خود را بر اساس
یا معنای زندگی را در نظر بگیرید .یک نامزد بسیار قابل قبول برای فهرست خوبیهای
عینی ،معنای زندگی است .حتی اگر یک زندگی خوبیهای زیادی داشته باشد ،ولی اگر
بیمعنا باشد ،باید بگوییم قطعاً فاقد یک خوبی مهم است .خیلی از مردم فکر میکنند که
همهی زندگیها فاقد معنا هستند .زندگی هشیارانه ،گرچه در رادار زمان کیهانی تنها یک
ثانیه به حساب می آید ولی مملو از رنج است -رنجی که به سوی هیچ هدفی جز تداوم
82
خود هدایت نمیشود .با این حال اکثر مردم تصور بیمعنا بودن زندگی را غیرقابل تحمل
میدانند و معتقدند زندگی ما معنادار است .بسیاری (اما نه همه) از مردم به دیدگاه
متفاوتی متوسل میشوند -دیدگاه انسانیت یا دیدگاه فردگرا -که حداقل برخی از
زندگیها میتوانند معنادار باشند .به عنوان مثال زندگیای که وقف خدمت به بشر شده
است ،می تواند معنادار باشد ،حتی اگر از دید کیهانی چنین نباشد .با این حال سایر
زندگیها مانند زندگی مردی که زندگی خود را وقف شمارش چمنها میکند ،فاقد معنا
است .با این حال زندگی کسی که چمنها را میشمرد (اگر از کار خودش رضایت داشته
باشد) میتواند از دیدگاه ذهنی خودش معنادار باشد .شاید خیلی از مردم بگویند که
زندگی او معنادار نیست ،ولی چگونه میتوانیم دیدگاه یک فرد را بر فرد دیگر رجحان
دهیم؟ از منظر کیهانی ،زندگی یک انساندوست و یک علف شمار ،هردو بیمعنی است
برخی استدالل میکنند که مهم نیست که زندگی ما از منظر کیهانی بیمعنی است.
حتی اگر این درست باشد ،مطمئناً اگر زندگی ما مستقل از دیدگاه انسانی ما معنا داشته
باشد (یعنی اگر از منظر کیهانی اهمیت داشته باشد) بسیار بهتر خواهد بود .بنابراین
حداقل آن است که با این دیدگاه اهمیت زندگی ما بسیار کمتر از زمانی است که کیهان
تحریفکنندهی ذهن را نیز در نظر بگیرید و خواهید فهمید که معنای زندگی و خیلی از
در برابر استدالل من مبنی بر اینکه جان انسانها از نظر کیهانی فوقالعاده ناچیز است،
ممکن است اعتراضی مطرح شود .ممکن است کسی بگوید که کیفیت زندگی انسانها را
باید در زمینهی خودش بررسی کرد .تشبیه مناسبی که میتواند این دیدگاه را روشن کند،
تشبیه یک معلم است .معلم برای سنجش دانشآموزانش چه استانداردی را باید رعایت
کند؟ اگر دانشآموزان او دوازده ساله هستند ،معلم باید استانداردی که در سطح دانش
آنهاست طراحی کند .عملکرد تحصیلی یک نوجوان دوازده ساله را نمیتوان بر اساس
استانداردهای مناسب دانشجویان مقطع کارشناسی ارشد ارزیابی کرد .به همین ترتیب
این ایراد مطرح میشود که ما باید کیفیت زندگی انسان را بر اساس معیارهای انسانی
واضح است که من منکر این نیستم که کار نوجوانان دوازده ساله باید با معیارهای
مناسب سن آنها مورد قضاوت قرار گیرد .اما مشکالتی در این پاسخ وجود دارد .به عنوان
مثال ما نمیگوییم که یک کودک دوازده ساله اگر نمرهی " "20گرفت باید در دانشکدهی
فیزیک کرسی بگیرد .به عبارت دیگر ما درک میکنیم که استاندارد سنجش یک کودک
دوازده ساله با یک دانشجو فرق دارد ،اما محدودیتهای واضحی در سطح درک آن کودک
وجود دارد .با این حال ،مردم مرتباً فکر میکنند که چون زندگی برخی از افراد بر اساس
معیارهای انسانی خوب پیش میرود ،آنها نیز میتوانند به چنین چیزی برسند .در این
مرحله ممکن است به من پاسخ دهند همانطور که ما هرگز اساتید فیزیک را بر اساس
معیارهای عقلی فراانسانی قضاوت نمیکنیم ،نباید با کیفیتترین زندگیها را نیز با
معیارهای فراانسانی قضاوت کرد .یعنی نباید زندگی انسانی را در مقیاسی کیهانی مورد
84
سنجش قرار داد .اما مشکل این است که ما گاهی در مورد باهوشترین افراد با معیارهای
فراانسانی قضاوت میکنیم و باید قضاوت کنیم .اگر مسألهی فلسفی تواضع (درباره صفات
یا دستاوردهای فرد) را در نظر بگیریم ،این امر آشکار میشود .ما نمیتوانیم تواضع را یک
فضیلت در نظر بگیریم اگر دلیلی برای آن نداشته باشیم .مثالً اگر متواضع را کسی بدانند
که نمیداند که دارای یک صفت عالی است ،آنگاه تواضع یک نقص معرفتی است و به
سختی میتوان آن را فضیلت دانست .اگر متواضع کسی است که میداند چقدر خوب
است ،اما طوری رفتار میکند که گویی نمیداند ،در این صورت تواضع نوعی فریب است
که نمیتوان آن را فضیلت شمرد .بهترین راه حل برای مشکل تواضع این است که بگوییم
اگر چه فرد متواضع درک دقیقی از نقاط قوت خود دارد ،اما همچنین تشخیص میدهد که
معیار باالتری وجود دارد که خودش در برابر آن ناچیز است .زمانی که او ویژگیها و
دستاوردهای خودش را در مقابل یک امر واال و کیهانی در نظر میگیرد ،آنگاه تواضعش
معنا میدهد .این چیزی است که ما آن را فضیلت میدانیم .بنابراین ما میتوانیم انسان را
هر سه دیدگاهی که بررسی کردم -دیدگاه لذتگرایانه ،دیدگاه تحقق میل و دیدگاه
برخی از مردم در دیدن اینکه چگونه این تمایز در دیدگاه لذتگرایانه ممکن است،
مشکل دارند .آنها فکر میکنند که از آنجایی که دیدگاه لذتگرایانه در مورد حاالت ذهنی
است ،ارزیابی ذهنی فرد از کیفیت زندگی خود باید قابل اعتماد باشد .با این حال دیدگاه
لذتگرایانه میگوید که زندگی وقتی خوبتر یا بدتر در نظر گرفته میشود که حالتهای
مثبت و منفی ذهنی آن را مشخص کنند .از آنجایی که مردم ممکن است در مورد حاالت
ذهنی خود اشتباه کنند ،دیدگاه لذتگرایانه در واقع تمایز بین (الف) و (ب) را مجاز
میسازد .یعنی ممکن است شخصی تصور کند که حاالت ذهنی او مثبت است ولی
این به معنای انکار این نیست که (الف) و (ب) با هم تعامل دارند .اگر زندگی یک نفر با
هرکدام از این سه دیدگاه در واقع بسیار بد باشد ولی خودش فکر کند که اینطور نیست،
بهتر از آن است که بفهمد زندگیاش در واقع بسیار بد است (یعنی زندگی بد با تصور
86
خوب ،بهتر است از زندگی بد ،و دانستن آنکه بد است) .ولی اینکه چنین حالتی بهتر است
من استدالل کردم که کیفیت زندگی مردم بسیار بدتر از آن چیزی است که فکر
میکنند و نشان دادم که چگونه درک روانشناسی انسان میتواند توضیح دهد که چرا
مردم فکر میکنند زندگیشان بهتر از چیزی است که واقعاً هستند .حال اگر ما مشکالت
زندگی یک انسان عادی را در نظر بگیریم ،متوجه میشویم که شروع زندگیهایی که مملو
از آسیبهایی هستند که مشخصهی زندگیهای معمولی انسانها است ،واقعاً ناپسند است.
87
جهانی پر از رنج
چه کسی دیدگاه بدبینانهای را که من در مورد زندگی سالم و معمولی ارائه کردم بپذیرد
یا نه ،یک خوشبین مطمئناً وقتی میزان رنج بیچون و چرای جهان را در نظر میگیرد،
استداللهایش سست میشود( .در اینجا فقط بر رنج انسانها تمرکز خواهم کرد ،اما وقتی
رنج تریلیونها حیوانی را که در سیاره ما زندگی میکنند -از جمله میلیاردها حیوانی که
هر سال به وجود میآیند و قربانی شکم ما انسانها میشوند_ در نظر بگیریم آنگاه تصویر
ابتدا بالیای طبیعی را در نظر بگیرید .1گمان میرود که بیش از پانزده میلیون نفر در
1000سال گذشته در اثر چنین بالیایی جان خود را از دست دادهاند .2به عنوان مثال در
چند سال گذشته سیل ساالنه حدود 20000نفر را میکشد و موجب میشود "دهها میلیون
نفر" وارد سیاه چال درد و رنج شوند .3در اواخر دسامبر ،2004چند صد هزار نفر در اثر
سونامی جان خود را از دست دادند .تقریباً 20000نفر هر روز از گرسنگی میمیرند.4
تخمینزده میشود که 840میلیون نفر بدون اینکه بمیرند ،از گرسنگی و سوءتغذیه رنج
میبرند.5
. 1توجه شود که این آمارها قدیمی است و مربوط با سال انتشار کتاب است(.مترجم فارسی)
2 . McGuire, Bill, A Guide to the End of the World (New York: Oxford University Press
3 . Ibid
4 . The Hunger Project: http://www.thp.org
’5 . ‘Undernourishment Around the World
88
بیماری ساالنه میلیونها نفر را از پا در میآورد و میکشد .برای مثال طاعون را در نظر
نفر در اثر طاعون جان دادهاند .1به یاد داشته باشید که جمعیت انسانها در آن دوران
بسیار کمتر از حاال بود .اپیدمی آنفلوانزا در سال 1918باعث مرگ 50میلیون نفر شد .اگر
سرعت رشد انسانهای امروزه را در نظر بگیریم ،یک اپیدمی جدید مانند آنفلوانزا میتواند
باعث مرگ میلیونها نفر دیگر شود .اچآیوی در حال حاضر ساالنه نزدیک به 3میلیون
نفر را میکشد .2اگر همهی بیماریهای عفونی دیگر را هم اضافه کنیم ،در مجموع نزدیک
به 11میلیون مرگ در سال خواهیم داشت ،که قبل از آنکه بمیرند رنج قابل توجهی
میکشند .3نئوپالسمهای 4بدخیم ساالنه بیش از 7میلیون انسان را از بین میبرند 5که
معموالً با درد و رنجی طوالنی همراه است .تقریباً 3/5میلیون مرگ تصادفی (شامل بیش
از یک میلیون مرگ در تصادفات جادهای) را به این لیست اضافه کنید .6اگر همهی مرگ
و میرهای دیگر را اضافه کنیم ،فقط در سال 2001تقریباً 56/5میلیون نفر جان خود را از
دست دادند .7یعنی در هر یک دقیقاً حدوداً 107نفر جان خود را از دست دادهاند .با افزایش
جمعیت انسان در جهان ،تعداد مرگ و میر افزایش مییابد .در برخی از نقاط جهان که
مرگ و میر نوزادان باال است ،بسیاری از این مرگ و میرها در چند سال پس از تولد رخ
نورسته نوعی رشد غیر طبیعی و بیش از حد بافت است .رشد نئوپالسم با . 4نئوپالسم (به انگلیسی )Neoplasm :یا ُ
بافتهای اطرافش تناسب ندارد .در بیشتر مواقع این رشد غیر طبیعی باعث ایجاد یک توده میشود ،که به آن تومور گفته
میشود( .مترجم فارسی)
5 . World Health Organization, The World Health Report Geneva: WHO
6 . The World Health Report
7 . Ibid
89
میدهد .با این حال حتی زمانی که امید به زندگی بیشتر است ،میدانیم که تولد بیشتر
منجر به مرگ بیشتر میشود .اکنون تعداد کشتهها را در تعداد خانواده و دوستانی که برای
سوگواری و دلتنگی برای درگذشتگان زنده میمانند ضرب کنید .به ازای هر مرگ تعداد
زیادی از افراد برای آن مرحوم غمگین میشوند و این خودش یک رنج دیگر است.
اگرچه بسیاری از بیماریها به رفتار انسان نسبت داده میشوند ،اما درد و رنجی را که
گونهی ما بر خودمان تحمیل میکند در نظر بگیرید .یکی از مقامات تخمین میزند که تا
قبل از قرن بیستم بیش از 133میلیون نفر در کشتارهای دسته جمعی کشته شدند .1به
گفتهی همین نویسنده ،در 88سال اول قرن بیستم 170 ،میلیون (و احتماالً 360میلیون)
نفر بر اثر "تیراندازی ،ضرب و شتم ،شکنجه ،جراحت ،سوختگی ،گرسنگی ،یخ زدگی،
خفگی ،یا تا حد مرگ کار کردن ،زنده به گور شدن ،غرق شدن[... ،اعدام] ،بمباران" یا به
بدیهی است که میلیونها نفر در طول جنگها کشته میشوند .بر اساس گزارش جهانی
خشونت و سالمت ،در قرن شانزدهم 1/6میلیون نفر ،در قرن هفدهم 6/1میلیون ،در
هجدهم 7میلیون ،در قرن نوزدهم 19/4میلیون و در خونینترین قرن ،یعنی قرن بیستم
109/7میلیون نفر بر اثر جنگ و کشمکش کشته شدهاند .3سازمان بهداشت جهانی تخمین
1
. Rummel, R. J. , Death by Government
2
. Ibid
3
. Krug, Etienne G. , Dahlbeg, Linda L. , Mercy, James A. , Zwi, Anthony B. , and
Lozano, Rafael. , (eds. ) World Report on Violence and Health Geneva: WHO
90
میزند که صدمات ناشی از جنگ منجر به مرگ 310000نفر در سال 2000شده است ،سالی
رنج به همین جا ختم نمیشود .تعداد افرادی که مورد تجاوز جنسی ،تعرض یا قتل قرار
کودک مورد بدرفتاری قرار میگیرند .2بیش از 100میلیون زن و دختر در حال حاضر به
خاطر ختنه شدن ،دچار نقص اندام تناسلی هستند .3بردگی ،حبس ناعادالنه ،دوری،
خیانت ،تحقیر و ارعاب و ستم را نیز اضافه کنید .رنج در اشکال بیشماری وجود دارد.
برای صدها هزار نفر درد و رنج آنچان زیاد است (یا شاید باید گفت آنچنان واضح است)
که جان خود را میگیرند .برای مثال حدسزده میشود که 815000نفر در سال 2000
خودکشی کردهاند.4
پلیآنائیسم اکثر مردم را به گونهای گول میزند که فکر میکنند خودشان و فرزندان
حتی اگر بگوییم زندگیهایی وجود دارد که از اغلب این درد و رنجها در امان هستند،
پس باید بگوییم دست روی نادرات گذاشتهایم .یک زندگی بسیار عالی به قدری نادر است
که برای هر یک از آنها میلیونها بدبخت وجود دارد .بعضیها میدانند که بچهشان جزو
1
. Ibid
2
. The World Health Report
3
. Toubia, Nahid, ‘Female Circumcision as a Public Health Issue’, New England
Journal of Medicine
4
. Krug,Etienne,etal, World Report on Violence and Health
91
بدبختها خواهد بود .با این حال هیچ کس نمیداند که کودکش جزو یکی از آن معدود
افراد خوش شانس خواهد شد یا نه .رنج بسیار عظیمی در انتظار آنهایی است که به دنیا
میآیند .حتی ممتازترین افراد نیز میتوانند فرزندی به دنیا بیاورند که به طور غیرقابل
تحملی رنج میبرد ،مورد تجاوز جنسی قرار میگیرد ،مورد تعرض قرار میگیرد یا به طرز
وحشیانهای به قتل میرسد .کسی که خوشبین است باید چنین باری را به دوش بکشد.
آنها در واقع کسانی هستند که بازی رولت روسی را با یک تفنگ کامالً پر راه میاندازند،
4
1
گوستاو فلوبر
1
. Flaubert, Gustave, Letter to Louise Cole,inThe Letters of Gustave Flaubert , trans.
Francis Steegmuller (London: Faber & Faber).
93
تولید مثل
من تا کنون استدالل کردهام که به وجود آمدن همیشه یک آسیب است ،یک آسیب
جدی .بیش از یک راه برای رسیدن به این نتیجه وجود دارد .کسانی که استداللهای فصل
2مبنی بر اینکه به وجود آمدن همیشه یک آسیب است را رد میکنند ،ممکن است با
استداللهای فصل 3متقاعد شوند که زندگی ما واقعاً بسیار بد است .حتی اگر کسی بگوید
با این حال همهی زندگیها بد نیستند ،ولی با توجه به مطالب فصل 3باید بفهمد که
اکثریت زندگیها بد هستند .این نتیجهگیریها قطعاً باید بر مسألهی بچهدار شدن (که
برخی معتقدند که ما برای تولید مثل وظیفه داریم .راههای مختلفی برای درک ( )1دامنه
( )1دامنه :وظیفهی تولید مثل را میتوان به عنوان (الف) داشتن چند بچه فهمید یا (ب)
به عنوان این بفهمیم که هرکس تا جایی که میتواند باید بچه تولید کند.
( )2توجیه :وظایف ادعایی برای تولید مثل میتواند بر اساس (الف) منافع کسانی باشد
(ب) سایر مالحظات مانند منافع دیگران ،فایده ،دستورات الهی و غیره.
استداللهای من زمانی مسألهی تکلیف یا وظیفهی تولید مثل را به چالش میکشد که
بر اساس منافع کسانی باشد که به وجود میآیند .اگر به وجود آمدن همیشه یک آسیب
جدی است ،پس بر اساس منافع افراد بالقوه ،هیچ تکلیفی وجود ندارد که ما بچه به دنیا
بیاوریم .به عبارت دیگر هیچ کس نمیتواند به طور قابل قبولی نشان دهد که فرد براساس
منافع افراد بالقوه وظیفهای دارد که اگر زندگی آنها ارزش شروع کردن نداشت ،آنها را
از آنجایی که استداللهای من نشان میدهد که هیچ زندگیای ارزش شروع ندارد،
بنابراین هیچکس وظیفه ندارد که تولید مثل کند .پس استداللهای من نشان میدهد که
95
یا هیچ وظیفهای برای تولید مثل وجود ندارد یا اگر چنین وظیفهای وجود داشته باشد،
یک تکلیف کامالً نظری است که هرگز در دنیای واقعی صدق نمیکند .حتی کسانی که فکر
میکنند کمی از زندگیها آنقدر خوب است که ارزش تولید مثل دارند ،باز هم نمیتواند از
آن مسأله تکلیف را بیرون بکشند .دلیل آن هم این است که (الف) نمیتوان از قبل
تشخیص داد که آیا زندگیای که شروع میشود ،ارزش شروع کردن را داشت یا خیر؛ و
(ب) با توجه به اینکه زندگیهای دیگر بسیار بد است ،هزینهی خطا بسیار بسیار باالست.
داشتن (برای تولیدمثل) بسیار بیشتر از آن است که بگوییم تکلیف ندارم .استداللهای
من منطقاً مانع این وظایف (و کاربرد آنها در دنیای واقعی) نمیشود .زیرا میتوان اذعان
کرد که به وجود آمدن یک آسیب است ،حتی یک آسیب جدی ،ولی با این حال مالحظاتی
که تکلیف را پایهگذاری میکنند -مانند مصالح دیگران یا دستورات الهی – منفعتش بیش
از ضرر است .میتوان چنین ادعایی کرد ،ولی اگر آسیب به وجود آمدن به همان اندازهای
باشد که من عرض کردم ،تکلیف داشتن ما بسیار نامعقول میشود .و هرچه آسیب بیشتر
باشد ،غیر معقول بودن تکلیف نیز بیشتر مشخص میشود .به همین دلیل است که طبق
صحبت باال ( 1الف) بر اساس ( 2ب) غیرقابل قبولتر از ( 1الف) مبتنی بر ( 2ب) است :یعنی
به وجود آوردن بچه تا جای ممکن ،بر اساس مالحظاتی غیر از منافع آنهایی که قرار است
به دنیا بیایند ،نامعقولتر است از اینکه :که چند بچه بر اساس مالحظاتی غیر از منافع
کسانی که قرار است به وجود بیایند تولید کنیم .پس اگر کسی بخواهد بدون در نظر گرفتن
منافع خود فرد بالقوه ،تا جای ممکن تولید مثل کند ،تکلیف را بسیار غیرممکنتر و
96
نامعقول تر از کسی کرده است که یکی دو بچه به دنیا بیاورد ،حتی اگر منافعش را در نظر
نگیرد.
آیا استداللهای من این را هم نشان میدهد که بچه دار شدن در واقع اشتباه است؟
یعنی تکلیفی بر عدم تولیدمثل وجود دارد یا تولید مثل نه واجب است و نه حرام؟ بسیاری
از مردم موافقت خواهند کرد که ما گاهی تکلیف داریم که تولیدمثل نکنیم -یعنی در
مواردی که فرزندی که به وجود میآید زندگی بسیار بدی خواهد داشت .اما سؤال این
پاسخ مثبت به این سؤال به شدت با برخی از عمیقترین و قویترین انگیزههای انسانی
-آنهایی که برای ادامهی نسل تالش میکنند -تضاد خواهد داشت .در ارزیابی اینکه آیا
بچه دار شدن اشتباه است ،باید به قدرتی که این انگیزهها برای جهت دادن به
استداللهای ما دارند ،آگاه و مشکوک باشیم .در عین حال ،پذیرش این دیدگاه که
تولیدمثل بدون در نظر گرفتن منافع تولیدمثل اشتباه است ،عجوالنه خواهد بود.
97
در ابتدا ما باید عالیق زایشی را از عالیق جنسی متمایز کنیم .عالیق زایشی ،عالیقی
هستند که ما را وادار به تولیدمثل میکنند ،یعنی عالقه به تولید فرزند ژنتیکی .عدم
تولیدمثل در واقع خفه کردن عالیق زایشی است .همهی مردم چنین عالقهای ندارند ،ولی
عالیق جنسی ،عالیقی در یک نوع پیوند جنسی هستند؛ ارضای مشترکات جنسی .در
واقع بسیاری از افراد نه به این دلیل که والدینشان به دنبال ارضای عالیق زایشی خودشان
بودند ،بلکه به این دلیل که والدینشان عالیق جنسی خودشان را ارضا میکردند ،به وجود
آمدهاند .به عبارت دیگر ،به دنیا آمدن بسیاری از افراد تنها نتیجهی ارضای عالیق جنسی
والدینشان بوده است .با این حال ،از آنجایی که مقاربت بدون به وجود آمدن کسی نیز
امکانپذیر است (مثالً زمانی که از وسایل پیشگیری از بارداری استفاده میشود) ،عدم
تولید مثل نباید به قیمت خفه کردن عالیق جنسی (و عمدتاً عالیق جنسی غیر مقاربتی)
تمام شود .پس تنها کاری که باید انجام شود ،مراقبت (پیشگیری از بارداری) توسط یکی
از طرفین یا هر دو طرف است .تالشی که ما برای این مراقبتها انجام میدهیم ،به هیچ
وجه نمیتواند از آسیبهای به وجود آمدن مضرتر باشد و بنابراین ما مطمئناً نمیتوانیم
عالیق دیگری مثل عالقه به پروش کودک و عالقههای عاطفی نیز وجود دارد .اگرچه
این عالیق معموالً با تربیت فرزندی که از خود والدین است ،میتواند برآورده شود ولی
میتوان کودکانی را پرورش داد که فرد خودش آنها را تولید نکرده است .بنابراین تحقق
عالیق فرزندپروری همیشه مستلزم آن نیست که زوجین خودشان والد باشند .حداقل تا
98
زمانی که کودکان ناخواسته وجود دارند ،افراد میتوانند عالیق خود را در تربیت فرزندانی
که از خودشان نیستند ارضا کنند .با این حال تولید فرزندانی که از خودتان باشند ،تا حد
زیادی سادهترین راه برای پرورش فرزند است .فرزندخواندگی یک فرآیند دشوار با
هزینههای قابل توجهی از نوع عاطفی و مالی است .اکثر کسانی که در حال حاضر این روند
را تحمل میکنند کسانی هستند که نمیتوانند فرزند ژنتیکی خود را تولید کنند؛ البته
افرادی هم وجود دارند که خودشان تصمیم گرفتهاند فرزند دیگران را تربیت کنند .حال
چه زوج ین بارور و چه نابارور باشند ،اگر روند غیر زایش را در پیش بگیرند ،کارشان به
فرزندخواندگی خواهد کشید .اگر عدم تولیدمثل به یک هنجار تبدیل شود (که داوطلبانه
نخواهد شد) و هیچ فرزند ناخواستهای وجود نداشته باشد ،در آن صورت عدم تولید مثل
نه تنها به بهای خفه کردن عالیق زایشی بلکه به بهای از بین بردن عالیق عاطفی و تربیتی
والدین نیز تمام میشد .شاید ما برای مدتی بتوانیم عالیق خود را با فرزندخواندگی ارضا
بچهها را نمیتوان به خاطر منافع خودشان به وجود آورد .نیازی به استداللهای فصل
که به وجود میآید ،نمی تواند از اینکار نفعی ببرد .البته این به این معنا نیست که همه
بدون فکر کردن به منافع بچه هایشان ،بچه به دنیا میآورند ،بلکه به این معناست که
والدین هرچه در این مورد فکر کنند ،باز هم تفکراتشان همسو با منافع خود کودک بالقوه
نیست .اگر دالیل آنها برای بچه دار شدن این باشد که به آن فرزندان منفعت برسانند،
مردم میتوانند به دالیل دیگری بچه دار شوند .به گمان من اکثر مردم در جایی که حتی
تصمیم به داشتن فرزند میگیرند ،این تصمیم را میگیرند تا به منافع زایشی و منافع
مرتبط با خودشان خدمت کنند .برخی مردم نیز ممکن است به خاطر در نظر گرفتن منافع
دیگران چنین کاری بکنند .این دیگران ممکن است شامل والدین خود فرد (که دوست
دارند پدربزرگ و مادربزرگ شوند) ،قبیله یا ملت (که برای بقای خود به افراد جدید نیاز
دارند) یا دولت (که برای عملکرد خوب باید به اندازهی کافی جمعیت داشته باشند) باشد.
با این حال حتی در چنین مواردی خدمت به منافع دیگران معموالً با تأمین منافع خود
والدین همراه است .نوه آوردن برای والدین ،میتواند آنها را ساکت کند که دیگر از اینکه
چرا بچه به دنیا نمیآورید شکایت نکنند .بچه دار شدن برای قبیله ،ملت یا دولت ممکن
است برای والدین یک موقعیت مناسبی فراهم آورد .اما بیشترین نفعی که والدین میبرند،
همان ارضا عالیق و خواستههای بیولوژیکیشان است .وقتی این کودکان بزرگ شوند
میتوانند برای والدین و حتی برای پدربزرگ و مادربزرگها سودمند باشند .مثال میتوانند
هنگام پیری از آنها مراقبت کنند .فرزندان نوعی جاودانگی برای والدین فراهم میکنند
-از طریق انتقال ژنها ،انتقال ارزشها و انتقال ایدههایی که والدین به فرزندان خود
میآموزند ،به یک نوع جاودانگی میرسند .برخی از این موارد دالیل خوبی برای تمایل
افراد به داشتن فرزند هستند ،اما هیچ کدام از آنها نشان نمیدهند که چرا بچه دار شدن
اشتباه نیست .البته این واقعیت که تولید مثل در خدمت منافع خود والدین است برای
نشان دادن اشتباه بودن آن کافی نیست .خدمت به منافع خود همیشه بد نیست .با این
100
حال در جایی که انجام این کار آسیب قابل توجهی به دیگران وارد میکند ،معموالً
توجیهپذیر نیست.
یک راه برای آنکه کسی بخواهد مرا قانع کند که بچه دار شدن قابل دفاع است ،باید
نشان دهد که آسیبها آنقدر هم بزرگ نیست -یعنی انکار نتیجهگیری فصل .3اما با
در دفاع از جواز داشتن فرزند ،ممکن است بگویند خیلی از انسانها از زندگی خود
رضایت دارند و اصالً به این فکر نمیکنند که به وجود آمدنشان یک آسیب بوده است .در
واقع آنها از اینکه به وجود آمدهاند پشیمان نیستند .استداللهای من نشان داد که چنین
دیدگاههایی آنچنان عقالنی نیستند ولی نمیتوان ادعا کرد که استداللهای من به طور
کلی چنین ادعایی را از بین میبرد .از آنجایی که اکثر افرادی که زندگی (نسبتاً) راحتی
دارند ،از اینکه به وجود آمدهاند خوشحال هستند ،احتماالً فکر میکنند اگر بچهای به دنیا
بیاورند ،آن هم مثل خودشان زندگی راحتی خواهد داشت .با توجه به اینکه کسب رضایت
از انسانهای به وجود نیامده ممکن نیست ،این فرض ممکن است نقش کلیدی در توجیه
بچه دار شدن ایفا کند .اگر کسی فرض کند که کسانی که به دنیا میآیند ،از به دنیا
آمدنشان ناراحت نخواهند شد ،ممکن است بخواهد این نتیجه را هم بگیرد که بچه دار
شدن حداقل برای چنین کسانی توجیهپذیر است .اما چنین کاری باز هم اشتباه است .چرا
که هزینهی یک زندگی نسبتاً راحت به قدری زیاد است که همیشه منافع والدین را تحت
الشعاع قرار می دهد .به عالوه باید توجه کرد صرفاً گفتن اینکه من از به وجود آمدنم
پشیمان نیستم ،دلیلی بر آن نیست که بگوییم زندگی بد نیست یا آسیبهای زیادی ندارد.
101
اگر ما بدانیم که برده داری یک آسیب بزرگ است ،اگر گروهی از بردگان بگویند ما از
بردگی خود آگاهیم و مشکلی با آن نداریم ،خدشهای به مسألهی آسیبزا بودن برده داری
وارد نمیشود ،به خصوص که ما از پدیدههای روانشناختی که ذهن انسان را فریب میدهد،
آگاهیم .همانطور که قبالً اشاره شد انسانها تمایل دارند زندگی خود را مثبت قلمداد کنند؛
اگر به وجود آمدن به همان اندازه که من گفتم آسیب بزرگی باشد ،و اگر بار روانی چنین
چیزی برای تحمل کردن خیلی سنگین باشد ،پس احتمال اینکه ما درگیر یک خودفریبی
جمعی بزرگ باشیم زیاد میشود ،یک خودفریبی که به ما میگوید همه چیز شگفتانگیز
است.
102
اگر بچه دار شدن از نظر اخالقی نادرست است و بنابراین تکلیف اخالقی برای بچه دار
نشدن وجود دارد ،هیچ حق اخالقی برای بچه دار شدن نمیتواند وجود داشته باشد .با این
حال هنوز این سؤال مطرح است که قانوناً میتوان برای بچه دار شدن ،حقی قائل بود؟ بچه
دار شدن ممکن است از نظر اخالقی اشتباه باشد ،اما ممکن است قانون حق انجام این
عمل اشتباه را بدهد .یکی از ویژگیهای متمایز حق قانونی این است که به انسان اجازه
میدهد کاری را که ممکن است اشتباه باشد یا اشتباه تلقی شود ،انجام دهد .به عنوان
مثال حق قانونی آزادی بیان را در نظر بگیرید؛ ممکن است برخی حرفهایی بزنند که
شیطانی و پلید و ا حمقانه به نظر برسد ولی در هر حال قانوناً حق دارند صحبت کنند .با
این حال این واقعیت به خودی خود برای نشان دادن اینکه باید یک حق قانونی برای آزادی
تولید مثل وجود داشته باشد ،کافی نیست .این به این دلیل است که خطاهای زیادی وجود
دارد که نباید حقی برای انجام آنها وجود داشته باشد .برای مثال نباید حق قانونی قتل،
دزدی یا تجاوز وجود داشته باشد .پس سؤال این است که آیا به وجود آمدن افراد از نوع
اشتباهی است که باید از نظر قانونی محافظت شود یا خیر .اکنون به این سؤال میپردازم.
با این حال اگر من در این مورد اشتباه کنم و بچه دار شدن غیراخالقی نباشد ،استداللهای
من در فصلهای 2و 3نشان میدهد که حداقل بهتر است بچه دار نشویم .اگرچه فرزندان
بالقوهی ما ممکن است از به وجود آمدن پشیمان نشوند ،اما قطعاً از به وجود نیامدن
103
پشیمان نخواهند شد .از آنجایی که در واقع به نفع آنها نیست که به وجود بیایند ،از نظر
اخالقی راه مطلوب این است که اطمینان حاصل شود که آنها به وجود نمیآیند.
اگر صرفاً ترجیح داده شود که تولید مثل نشود ،باز هم میتوان حق تولید مثل برای
انسانها قائل بود .با این حال اگر عدم تولید مثل یک تکلیف باشد ،آنگاه برای تولید مثل
نمیتوان حقی در نظر گرفت .انسان نمیتواند حق آن را داشته باشد تا کاری را انجام دهد
که وظیفه دارد انجام ندهد .بنابراین به نظر میرسد اگر ما تکیلف داشته باشیم که تولید
بدیهی است که حق تولید مثل نمیتواند از حق بچه دار نشدن ناشی شود .با این حال
به نظر میرسد که حق تولید مثل تا حدودی مبتنی بر مالحظاتی باشد که حق عدم تولید
مثل را نیز پایهگذاری میکنند .به عنوان مثال ممکن است کسی استدالل کند که عالقه
به استقالل فردی ممکن است در انتخاب والدین دخالت کند .اینکه فرد تولیدمثل میکند
یا نه میتواند تأثیر عمیقی بر شخصیت و کیفیت زندگی فرد داشته باشد ،همچنین
میتواند بر احساسات فرد تأثیر بگذارد( .به عنوان مثال برخی از افراد اگر نتوانند فرزندان
ژنتیکی خود را تولید کنند ،احساس بیکفایتی میکنند ) .تولید فرزند میتواند به زندگی
برخی افراد معنا بدهد یا برای آنها اهمیت مذهبی داشته باشد.
به طور گسترده تصور میشود که این مالحظات برای توجیه حق قانونی داشتن فرزند
کفایت میکند .با این حال کسانی که فکر میکنند باید یک حق قانونی برای بچه دار شدن
وجود داشته باشد (اما همچنین این را میپذیرند که به وجود آمدن همیشه یک آسیب
حق قانونی داشتن فرزند یک حق مطلق نیست ،بلکه یک فرض قوی به نفع داشتن
فرزند است .اما فرضها ذاتاً پدید میآیند تا نقض شوند .اگر ما قبول کنیم که آسیبهای
تولیدمثل بسیار بیشتر از منافع آن است ولی در همین حال بپذیریم که انسانها میتوانند
حق تولیدمثل داشته باشند ،یعنی پذیرفتهایم ما حقی که بر اساس یک فرض ضعیف است
را پذیرفتهایم .پذیرفتن فرضهای ضعیف آنچنان معقول نیست .اگر بپذیریم که آسیبهای
به وجود آمدن اینقدر زیاد است ،آنگاه کفهی ترازو به سمت حق عدم تولیدمثل سنگینی
میکند.
105
5
لعنت بر روزی که به دنیا آمدم ،اجازه ندهید روزی که مادرم مرا در آن به دنیا آورد ،مبارک
باشد .لعنت بر آن مرد .چرا که نگذاشت رحم مادرم قبر ابدی من باشد .چرا از رحم بیرون آمدم
باالخره ایوب لب به سخن گشود و روزی را که متولد شده بود نفرین کرد :لعنت بر آن روزی
که به دنیا آمدم؛ و شبی که نطفهام در رحم مادرم بسته شد .آن روز تاریک شود ،خدا را به
یاد نیاورد و نور در آن ندرخشد .آن شب ،شبی خاموش باشد و صدای خوشی در آن شنیده
نشود .آنهایی که میتوانند هیوالی دریایی را رام سازند ،آن شب را نفرین کنند .در آن شب
ستارهای ندرخشد و به امید روشنایی باشد ،اما سپیدهی صبح را نبیند ،زیرا رحم مادرم را
نبست و مرا به این بالها دچار کرد .چرا در وقت تولدم نمردم و چرا زمانی که از رحم مادرم به
دنیا آمدم ،جان ندادم؟ چرا مادرم مرا بر زانوان خود گذاشت و پستان به دهنم نهاد؟
من استدالل کردهام که بهتر است هرگز به وجود نیاییم ،اما تا به حال در مورد اینکه
چه زمانی (یعنی در چه مرحلهای از روند رشد انسان) انسان به وجود میآید (حیات پیدا
می کند) صحبت نکردهام .اکنون به این سؤال (و مسائل مربوط به آن) میپردازم .این
دیدگاه ،یعنی اینکه بهتر است هرگز به وجود نیاییم ،پیامدهای کامالً رادیکالی برای سقط
اغلب مردم گمان میکنند برای سقط جنین باید دالیل بسیار روشنی وجود داشته باشد.
مدافعان سقط جنین معتقدند که مهمترین دلیل ،حداقل در مراحل اولیهی بارداری ،باید
همان ترجیح و خواستهی خود زن باشد .ما میدانیم که اغلب به ادامهی دوران بارداری
رأی میدهند؛ همچنین برخی از کسانی که اقدام به سقط جنین میکنند یا این کار را انجام
میدهند ،سقط جنین را حتی زمانی که توجیهپذیر باشد ،تأسف بار میدانند .ولی اگر ()1
به وجود آمدن یک آسیب است و ( )2کسی که قرار است سقط شود ،هنوز در مرحلهای
باشد که به وجود نیامده است ،باید فرضهای اخالقی خود را معکوس کنیم .اگر هر دوی
این شروط برآورده شوند ،بار اثبات به کسانی منتقل میشود که سقط نمیکنند (در مرحله
مشخص شده بارداری) .هر چه آسیب به وجود آمدن بیشتر باشد ،دفاع از ادامهی بارداری
سختتر خواهد بود .اگر شرط سومی – ( )3به وجود آمدن (در موارد معمولی) به همان
اندازه که من گفتم آسیب بزرگی است – اضافه شود ،در این صورت عدم سقط جنین (در
سن حاملگی مشخص شده) ممکن است هرگز ،یا تقریباً هرگز توجیهپذیر نباشد.
من قبالً شرایط ( )1و ( )3را در فصلهای قبلی بررسی کردهام .بنابراین من در اینجا فقط
روی شرط ( )2تمرکز میکنم .برخی دیدگاه محافظه کارانهای دارند و میگویند یک جنین
107
در تمام طول دوران بارداری ،وجود در او پدیدار شده است .یعنی حیات دارد .من میخواهم
قبل از دفاع از این ادعا که فرد در مرحلهی نسبتاً دیرهنگام فرآیند حاملگی شروع به
"به وجود آمدن" میکند ،باید توضیح دهم که منظور من از «به وجود آمدن» چیست .این
عبارت دارای معانی مختلفی است -از جمله آنچه میتوانیم حس بیولوژیکی یا حس
است و منظور از حس مربوط به اخالق ،آغاز منافع اخالقی مربوط به یک موجود است.
برخی میگویند که ما در زمان لقاح ،به معنای زیستی به وجود میآییم؛ کمی باید در
اینباره صحبت کرد .قبل از لقاح فقط یک اسپرم و یک تخمک وجود دارد .از آنجایی که
اینها هر دو برای به وجود آمدن کسی ضروری هستند ،اما از آنجا که آنها قبل از لقاح
موجودات متمایزی هستند ،نمیتوانند با موجودی که به وجود خواهد آمد یکسان باشند.
بنابراین ما نمیتوانیم از یک موجود زندهی جدید صحبت کنیم که قبل از لقاح به وجود
آمده باشد .به عبارت دیگر هر کدام از ما زمانی یک زیگوت بودهایم ،اما هیچ کدام از ما
هرگز یک اسپرم یا یک تخمک نبودهایم .اگر چه انسان نمیتواند قبل از لقاح (به معنای
بیولوژیکی) وجود داشته باشد ،ولی در مورد اینکه بعد از لقاح به وجود میآییم شک و
تردید هایی وجود دارد .دلیل آن این است که این احتمال وجود دارد که دوقولوهایی از
یک تخمک (منوزایگوتیک) لقاح یافته باشند که تا حدود چهارده روز پس از لقاح احتمال
108
آن وجود دارد .اگر پدیدهی دوقلوهای بههمچسبیده را نیز در نظر بگیریم ،آنگاه باید تاریخ
به وجود آمدن زیستی یک ارگانیسم را خیلی بعدتر از زمان لقاح در نظر بگیریم.1
با این حال به وجود آمدن به معنای زیستی کلمه لزومی ندارد که ما را درگیر کند .اگر
مثل من به معنای اخالقی آن عالقهمند باشید ،میتوانیم از این بحث عبور کنیم.
برای تعیین اینکه چه زمانی یک فرد منافع مرتبط با اخالق را به دست میآورد ،که برای
تعیین اینکه چه زمانی یک انسان به معنای اخالقی به وجود میآید ضروری است ،باید
1
. Singer, Peter, Kuhse, Helga, Buckle, Stephen, Dawson, Karen, and Kasimba,
)Pascal (eds. ) Embryo Experimentation (Cambridge: Cambridge University Press
109
"منافع" داشته باشند ،ارائه کردهاند .من باید چهار نوع منافع صعودی را قبل از اینکه
بحثم را ادامه دهم ،اینجا بیان کنم .سپس بررسی خواهم کرد که کدام نوع منافع با حس
.1منافع کارکردی :اولین نوع از منافع آن است که گاهی گفته میشود یک مصنوع،
مانند یک ماشین یا یک کامپیوتر دارد .از آنجایی که مصنوعات کارکردهایی دارند ،برخی
چیزها میتوانند آن کارکردها را ارتقا دهند و برخی دیگر آن کارکردها را مختل کنند.
گفته میشود چیزهایی که کارکرد یک مصنوع را تسهیل میکنند ،برای مصنوع خوب
برای آن مضر یا بر خالف منافع آن هستند .بنابراین زنگ زدگی برای خودرو مضر است و
.2منافع زیستی :گیاهان نوع دیگری از منافع را دارند .مانند مصنوعات ،آنها نیز
عملکرد دارند و عملکرد آنها میتواند تقویت یا مختل شود .با این حال بر خالف
مصنوعات ،گیاهان زنده هستند .عملکرد آنها و منافع مرتبط با آنها زیستی است.
.3منافع آگاهانه :حیوانات آگاه نیز مانند گیاهان عملکرد دارند و عملکرد آنها
بیولوژیکی است .اما چیزی وجود دارد که احساس وجود به موجود میدهد .چنین چیزی
110
را من منافع آگاهانه مینامم .اما این اصطالح نیاز به توضیح دارد .منظور من از منافع
آگاهانه ،منافعی نیست که فرد به آن آگاهی دارد ،یعنی به اینکه منافعی دارد آگاه است.
بلکه منظورم این است که این منافع فقط برای چیزهایی که آگاهی دارند وجود دارد .برای
مثال ممکن است یک موجود بدون آنکه بداند منفعتش در چیست ،منفعتش را در این
بداند که از درد اجتناب کند .حتماً نیازی نیست که معنای منفعت را بداند.
.4منافع بازاندیشانه :برخی از حیوانات -اکثرا انسانها -نه تنها آگاه هستند ،بلکه
انتزاعی نیز دارند و میتوانند روی تجربیاتشان تفکر کنند .چنین حیواناتی نه تنها
آنها می توانند در منافعشان تفکر کنند و تصمیم بگیرند از طریقی به منفعت بیشتری
میرسند.
کمی قبل گفتم که میخواهم منافع صعودی را بیان کنم .حاال منظورم از صعودی
مشخص میشود .این منافع به صورت صعودی فهرست شدهاند .مراتب باالتر ،مراتب
(عملکردی) هستند .موجودات زنده منافع زیستی دارند .موجودات آگاه منافع آگاهانه
طبقهبندی منافع به کار گرفته شده توسط برخی از فیلسوفان به طور مؤثر برخی از
تمایزات فوق را از بین میبرد .به عنوان مثال ریموند فری در استدالل علیه جایگاه اخالقی
حیوانات (غیر انسانی) ،بین (الف) منفعت به عنوان رفاه و (ب) منفعت به عنوان نیاز ،تمایز
111
قائل شده است .1این تمایز در معنای اول به معنای آن است که " Xجزو منافع Yاست" و
در معنای دوم " Yدر Xنفع دارد" .از نظر پروفسور فری منافع به معنای اول را میتوان به
مصنوعات ،گیاهان و حیوانات نسبت داد ،با توجه به اینکه چیزها میتواند برای هر یک از
این موجودات خوب یا بد باشد .با این حال او میگوید که نیازها (منافع) را فقط میتوان به
موجوداتی نسبت داد ،مانند انسان (بزرگسال و کودک) که توانایی حرف زدن (زبان)
( )1کسی که Xرا میخواهد یا آرزوی آن را دارد ،باید باور داشته باشد که در حال حاضر
Xرا ندارد.
( )2اگر کسی باور کند که Xرا ندارد ،گزارهی " من Xدارم" نادرست است.
( )3کسی نمیتواند چنین اعتقادی داشته باشد مگر اینکه بداند زبان چگونه با جهان
( )4اگر کسی زبان نداشته باشد ،نمیتواند بفهمد که زبان چگونه با جهان ارتباط برقرار
میکند.
1
. Frey, R. G. , ‘Rights, Interests, Desires and Beliefs’, American Philosophical
Quarterly
112
یعنی مثل من به این قائل است که مصنوعات ،گیاهان و حیوانات میتوانند به رفاه عالقه
داشته باشند (یا به تعبیر من در رفاه منفعتی ببینند) .همچنین نظر او در مورد منفعت به
عنوان نیاز با منافع بازاندیشانهای که من گفتم در مورد موجودات یکسانی صادق است.
یعنی «منفعت به عنوان میل» و «منافع بازاندیشانه» معنای یکسانی ندارند اما موجودات
فیلسوف محیط زیست ،پل تیلور ،همچنین بین (الف) Xجزء منافع Yاست و (ب) Yدر
Xنفع دارد تمایز قائل میشود ،اما او در مصادیق با ریموند فری تفاوت دارد .او با اینکار
طبقهبندی مرا از راهی دیگر ،راهی که متفاوت با راه پروفسور فری ،از بین میرد .پروفسور
تیلور ادعا میکند که نه تنها انسانها ،بلکه حیوانات آگاه نیز میتوانند در معنای (ب)
منفعت داشته باشند .مانند انسانها و حیوانات هوشیار ،حیوانات و گیاهان ناآگاه نیز
میتوانند چیزهای خوبی را که برایشان معنا دارد ،بفهمند .آنها میتوانند منافعی به معنای
(الف) داشته باشند .به گفتهی او ،این موضوع در مورد اشیا و مصنوعات صرف صدق
نمیکند .1وقتی ما در مورد آنچه برای یک ماشین خوب است صحبت میکنیم ،باید نه به
اهداف خود ماشین ،بلکه باید به اهداف سازندگان یا استفادهکنندگان اشاره کنیم .در این
دیدگاه ،اشیا و مصنوعات صرف به هیچ وجه منافعی ندارند .در حالی که پل تیلور منافع
(در هر معنا) را تنها در اشیا و مصنوعات صرف انکار میکند ،جوئل فاینبرگ منافع
موجودات زنده غیرهوشیار مانند گیاهان را نیز انکار میکند .به عبارت دیگر او میگوید
1
. Taylor, Paul W. , Respect for Nature Princeton: Princeton University Press
113
که مصنوعات و موجودات زیستی (مثل گیاه) نفع و عالقه ندارند .1دلیل او برای این حرف
این است که مصنوعات و یا گیاهان چیزی به عنوان خوبی را نمیفهمند تا بخواهند بفهمد
که چنین چیزی به نفعشان است .اما پروفسور ریگان در جواب میگوید ما نمیتوانیم از
این واقعیت که مصنوعات و گیاهان نوع خاصی از خوبی را -یک خوبی آگاهانه یا
«خوشبختی» -نمیفهمند ،استنباط کنیم که آنها اصالً هیچ نوع خوبی را نمیفهمند.
مانند ریموند فری ،تام ریگان فکر میکند که مصنوعات ،گیاهان ،حیوانات و انسانها
همگی میتوانند به یک معنا یا به نوعی دیگر عالیقی داشته باشند یا در چیزی نفع ببینند
(اگرچه این دو فیلسوف در مورد اینکه کدام نوع منافع از نظر اخالقی مرتبط هستند
1
. Feinberg, Joel, ‘The Rights of Animals and Unborn Generations’, Rights, Justice
and the Bounds of Liberty Princeton: Princeton University Press
114
همانطور که در شکل 5.1نشان داده شده است ،رابطهی بین طبقهبندیهای فوق را
مصنوعات
ریموند فری انسانها
گیاهان
حیوانات
(آگاه)
پل تیلور گیاهان
حیوانات
انسانها
(آگاه)
جوئل فاینبرگ
حیوانات
انسانها
(آگاه) مصنوعات
تام ریگان
حیوانات
گیاهان
انسانها
شکل 5.1
تالش برای اینکه بخواهیم بگوییم یک موجود از نظر اخالقی قابل توجه است یا نه ،آن
هم صرفاً بر اساس آنکه ببینیم آیا منافعی دارد یا خیر ،اشتباه است .داشتن منافع ممکن
است برای داشتن جایگاه اخالقی الزم باشد ،اما کافی نیست .اگر یک موجود منافع و
115
امیالی نداشته باشد ،نمیتوان به آن آسیب یا منفعت رساند و بنابراین نمیتواند جایگاه
اخالقی داشته باشد .با این حال منطقاً ممکن است یک موجود دارای منافعی باشد که در
همانطور که دیدیم اختالف نظرهای قابل توجهی در این مورد وجود دارد .ریموند فری
فکر میکند که فقط منافع (الف) از نظر اخالقی مرتبط هستند ،در حالی که پل تیلور فکر
میکند که هر دو منافع (الف) و منافع (ب) از نظر اخالقی مرتبط هستند .جوئل فاینبرگ
فکر میکند که همهی منافع و عالیق از نظر اخالقی مرتبط هستند ،اما این به این دلیل
حال میتوانیم بپرسیم کدام یک از این نوع منافع از نظر اخالقی قابل توجه هستند.
درجاتی از آگاهی یا خودآگاهی را تشخیص میدهد .اما چنین طبقهبندی ناکارآمد و در
نتیجه کمتر مفید خواهد بود .عالوه بر این به جای تفاوت در نوع ،تفاوت در درجه را
مشخص میکند .همانطور که بعداً آشکار خواهد شد ،تفاوت در درجه را میتوان پس از در
نظر گرفتن اینکه چه نوع منافعی از نظر اخالقی قابل توجه است ،به نحو ثمربخشی در نظر
گرفت.
116
چگونه میتوان تصمیم گرفت که کدام یک از چهار نوع منافع از نظر اخالقی قابل توجه
است؟ این موضوع سادهای نیست .در اینجا استداللی را در اینباره مطرح میکنم:
( )1گفتن اینکه یک منفعت از نظر اخالقی قابل توجه است ،به این معناست که بگوییم
( )2اگر قرار است منفعتی از نظر اخالقی اهمیت داشته باشد ،باید برای موجودی که از
( )3برای اینکه منافع یک موجود برایش مهم باشند ،باید آن موجود چیزی داشته باشد
( )5بنابراین فقط موجودات آگاه میتوانند منافع اخالقی داشته باشند.
برای جلوگیری از سو تفاهم میخواهم روشن کنم که منظورم از گفتن این که منافع یک
موجود برای خودش مهم است چیست .این بدان معنا نیست که فرد آنچه را که به نفعش
است میخواهد .در واقع به این معناست که چیزی وجود دارد که به آن موجودیت نفع
میرساند .اگر این نکته را تشخیص دهیم ،ممکن است به ابهامی که در " Yدر Xنفع دارد"
117
پی ببریم .این عبارت میتواند به این معنی باشد که " Xبرای Yمهم است" یا " X ،Yرا
میخواهد" بنابراین حتی اگر کسی با ریموند فری موافق باشد که حیوانات خواستههایی
ندارند -چیزی که من آن را انکار میکنم -آنها همچنان میتوانند از نظر اخالقی عالیق
قابل توجهی داشته باشند .به عبارت دیگر میتوان گفت که بین (الف) منفعت به عنوان
رفاه و (ب) منفعت به عنوان نیاز رابطهای وجود دارد .چنین خواسته یا تمایلی مشخصاً
بیشتر از خواستن یک چیز خوب برای منفعت خود است (همانطور که گیاهان مسلماً چنین
خواستههایی دارند) ولی این تمایل و خواسته به اندازهی یک موجود خودآگاه نیست.
حال مشکل هر استداللی مانند استداللی که در ( )1تا ( )5در باال آوردهام این است که
مقدمهی مهم -مقدمه ( - )3موردی است که توسط کسانی که شهود مشترک ندارند مورد
مناقشه قرار میگیرد .پیش فرض ( )3به نظر من کامالً معقول است .چگونه موجودی بدون
داشتن حس میتواند به رفاه خود یا جنبهای از آن اهمیت دهد؟ اما کسانی ممکن است
چنین چیزی را انکار کنند .آنها ممکن است ادعا کنند که راههای ناخودآگاهی وجود دارد
که در آن رفاه یک موجود میتواند برای آن اهمیت داشته باشد (مثالً ممکن است کمبود
آب برای گیاه اهمیت داشته باشد ،زیرا پژمرده میشود و در نتیجه میمیرد) .یا ممکن
است ادعا کنند برای چیزی که مثالً شبیه یک گیاه است ،تا زمانی که ما نتوانیم بگوییم
گزارهی "چیزی وجود دارد که مانند گیاه بودن است" با "چیزی وجود دارد که احساس
میکند یک گیاه است" یکی است ،چنین پیش فرضی قابل اتکا نیست .موضوع را میتوان
به شکل دیگری بیان کرد .برای بسیاری از ما به نظر میرسد که نمیتوان نسبت به گیاهان
ظالم یا مهربان بود (زیرا آنها آگاه نیستند) .اما ممکن است کسی بگوید مگر فقط ظلم و
118
مهربانی اخالقا به گیاه مربوط است؟ اگر ما میتوانیم به روشهای دیگر به گیاهان آسیب
بزنیم یا از آنها سود ببریم ،چرا این راههای دیگر قابل توجه و مرتبط نباشند؟
من هیچ استدالل قاطعی نمیبینم که بتواند دیدگاه کسانی که فکر میکنند منافع
زیستی غیرآگاهانه از نظر اخالقی قابل توجه هستند را توجیه کند .البته به نظر من این
فرض در مورد منافع کارکردی هم درست نیست .چرا که میتوان قاطعانه گفت منافع
مصنوعات فقط به معنای تمثیلی معنا دارد .بنابراین در مورد سقط جنین ،با توجه به اینکه
زیگوتها و جنینها هرگز مصنوع نیستند و در نتیجه هرگز منافع کارکردی صرف ندارند،
همانطور که بعداً نشان خواهم داد ،جنینها فقط در اواخر دورهی بارداری هشیار
میشوند .بنابراین اگر منافع آگاهانه اساسیترین منافع مربوط به اخالق باشند ،جنینها
منافع مربوط به اخالق را خیلی دیر به دست خواهند آورد .یکی از راههای اثبات
استداللهای طرفداران زندگی ( )pro-lifersاین است که ادعا کنیم منافع زیستی نیز از
نظر اخالقی قابل توجه هستند .با این حال اگر منافع زیستی از نظر اخالقی به حساب
بیایند ،اصل برابری ایجاب میکند که منافع زیستی باید به طور مساوی برای همه حساب
شود .بنابراین ما نمیتوانیم بگوییم که فقط منافع زیستی انسانها مهم است و باید منافع
کسانی که منافع زیستی را به لحاظ اخالقی قابل توجه میدانند ،انکار نمیکنند که
منافع آگاهانه نیز قابل توجه هستند .همچنین ما نمیتوانیم فقط منافع بازاندیشانه را به
عنوان یک مسأله ی اخالقی مطرح کنیم چرا که اینگونه شکنجه و کشتن هر نوع موجود
119
آگاه – که خودآگاه نیست( -اکثر حیوانات و حتی جنین انسان) هیچ مشکلی نخواهد
داشت .بنابراین واضح است که نمیتوان گفت فقط منافع خودآگاهانه مهم هستند.
هیچ کدام از ما نمیتوانیم به یاد بیاوریم که چه زمانی برای اولین بار خودآگاه شدیم؛
بنابراین اگرچه همهی ما زمانی جنین و نوزاد بودیم ،ولی نمیتوانیم با توجه به تجربیات
خودمان به این مسأله بپردازیم .برای تعیین زمان شروع آگاهی ،باید ذهن جنین و نوزاد
را مانند «ذهن دیگران» در نظر بگیریم .ما که دسترسی اول شخص به آنها نداریم،
بنابراین باید از اطالعات در دسترس سوم شخص استنباط کنیم که آنها چگونه هستند.
ابتدا باید شواهد عملکردی غیرمستقیم آگاهی را که توسط نوار مغزی یا همان
الکتروانسفالوگرافی ( )EEGثبت میشود ،در نظر بگیرید EEG .که فعالیتهای الکتریکی
مغز را ثبت میکند ،میتواند دادههایی در مورد ظرفیت عملکردی -هشیاری -که برای
آگاهی الزم است ارائه دهد .باید تأکید کرد که هشیاری را نباید با آگاهی اشتباه گرفت،
120
حداقل در اصطالح عصب شناختی .هشیاری باید با (مراحل مختلف) خواب مقایسه شود.
است .حالتی از کورتکس مغز نیست .در جایی که سیستم انگیختگی صعودی به یک قشر
عملکردی دست نخورده متصل است ،فعالیتهای آن تغییراتی را در قشر ایجاد میکند
که از نظر بالینی و الکتروانسفالوگرافی قابل تشخیص هستند .اما آگاهی بر عملکرد قشر
مغز نظارت دارد و فقط در حالت بیداری قابل تشخیص است .از این نظر ،ساقهی مغز و
تاالموس فقط به طور غیرمستقیم از آگاهی پشتیبانی میکنند .از آنجایی که حالتهای
انگیختگی -بیداری و خواب -حالتهای ساقهی مغز و تاالموس هستند (اگرچه معموالً
پیامدهای کورتیکال دارند) و آگاهی تابعی از قشر مغز است ،هشیاری و آگاهی
تفکیکپذیر هستند .انسان میتواند هشیار باشد اما آگاهی نداشته نباشد.
از آنجایی که هشیاری برای ظهور آگاهی کافی نیست ،منطقی به نظر میرسد که فرض
کنیم آگاهی در غیاب هشیاری ممکن نیست .اگرچه افراد خواب گاهی نسبت به محیط
اطراف خود واکنش نشان میدهند -یعنی میتوانند به محرکها واکنش نشان دهند -اما
آنها آگاهی ندارند .اگر این فرض صحیح باشد ،موجودی که فاقد هشیاری است ،فاقد
جنینها تا هفتهی بیستم بارداری وجود دارد ،اما بعد از هفتهی سیام است که EEG
چرخهی خواب و بیداری را نشان میدهد .به عبارت دیگر بعد از هفتهی سیام است که
جنین به حالت هشیاری میرسد .در این مرحلهی اولیه باید تأکید کرد که الگوهای EEG
121
برای بیداری و خواب کامالً با الگوهای بزرگساالن متفاوت است .در چند ماه اول زندگی
پس از تولد ،الگوی EEGجنین به تدریج به الگوی مغزی بزرگساالن نزدیک میشود.
حداقل دو توضیح برای تفاوت نسبتاً زیاد بین EEGجنین و بزرگساالن وجود دارد .یکی
این است که نوع هشیاری مورد نیاز برای آگاهی هنوز توسعه نیافته است .دوم اینکه که
جنین است ،اما چیزی در مورد عدم وجود عملکرد عصبی الزم برای آگاهی نشان نمیدهد.
بر اساس این دیدگاه هشیاری جنین ممکن است EEGمتفاوتی ایجاد کند ،اما همچنان
ممکن است رسیدن به آگاهی را تسهیل کند .حال چگونه میتوان بین این توضیحات
احتمالی یکی را انتخاب کرد؟ یکی از راهها این است که شواهد اصلی هشیاری را به شواهد
رفتاری آگاهی و حالتهای آگاهانه مانند درد تبدیل کنیم .به عنوان مثال مطالعات کنت
ارزیابی پاسخ نوزادان نارس به محرکهای مضر و غیر مضر استفاده شد .از نوزادان در
سنین مختلف قبل ،در حین و بعد از آزمایش کف پا فیلمبرداری شد .آزمایش پنپهی کف
پا یک محرک غیر مضر است که در آن یک پنبه را کف پای کودک میکشند تا ببیند که
واکنش او چیست .اما آزمایش خون گرفتن از کف پا یک محرک مضر است که در موجودات
هشیار با سیستم عصبی بالغ دردناک است .در واکنش به آزمایش خون گرفتن از کف پا
(که با سوزن نوک تیز انجام میشود) نوزادانی که حداقل در هفتهی بیست و هشتم بارداری
1
. Craig, K. D. , Whitfield, M. F. , Grunau, R. V. , Linton, J. , and Hadjistavropoulos,
H. D. , ‘Pain in the Preterm Neonate: Behavioural and Physiological Indices’, Pain
122
میکنند شباهت دارد .این حرکات صورت شامل پایین آوردن ابروها ،بستن چشمها ،باز
شدن لبها و دهان و بیرون آوردن زبان میشود .1محققان این آزمایش همچنین مشاهده
کردند که این حاالت صورت بسته به اینکه نوزاد نارس خوابیده باشد یا بیدار باشد متفاوت
است.
ممکن است برخی شکاکان بگویند که حرکات صورت مشاهده شده در نوزادان صرفاً
رفلکس هستند و هیچ حالت روانی (ناخوشایند) را منعکس نمیکنند .برای رد کردن چنین
دیدگاهی هیچ راه قاطعانهای وجود ندارد ولی در هر حال ماهیت پیچیده و هماهنگ این
رفتار ،رد کردن آن را به عنوان یک واکنش صرف سختتر میکند .همچنین نمیتوان گفت
با توجه به این شواهد میتوان به این نتیجهی احتمالی رسید که جنینها از حدود بیست
و هشت تا سی هفتگی حاملگی ،تا حدودی هشیاری به دست میآورند .همچنین با توجه
به شواهد و ماهیت تدریجی فرآیند رشد ،بسیار بعید است که اولین تجلی آگاهی در آن
دوران ،به طور کامل شکل گرفته باشد .این احتمال که سطح آگاهی انسان تکامل پیدا
میکند بسیار زیاد است .بنابراین اینطور نیست که با ظهور هشیاری ،آگاهی هم به صورت
1
. Ibid
123
اگر کسی در حدود هفتهی بیست و هشتم یا سی بارداری به معنای اخالقی کلمه به
وجود بیاید ،قبل از آن مرحله هنوز میتوان با سقط جنین از به وجود آمدن او جلوگیری
کرد .بنابراین اگر بهتر است هرگز به وجود نیاید ،باید قبل از این زمان او را سقط کرد.
البته از این نتیجه نمیشود که سقط جنین بعد از حدود بیست و هشت تا سی هفتگی
(حتی در ابتدا) اشتباه است .این به این خاطر است که ممکن است کسی بگوید یک موجود
با حداقل آگاهی ،امکان دارد که منافع اخالقی قابل توجهی داشته باشد ،اما انکار کند که
از نظر اخالقی نفعی در ادامهی حیات او باشد .بنابراین ممکن است استدالل شود تحمیل
درد به یک موجود آگاه (اما غیر خودآگاه) اشتباه است ،اما کشتن آن بدون درد ممکن
مایکل تولی یکی از بیانکنندگان این دیدگاه است .1استدالل او (که بخشی از آن شبیه
استدالل ریموند فری است که قبالً بیان کردم) را میتوان به صورت زیر بیان کرد:
( )1عبارت «الف حق دارد به عنوان موضوع تجربیات و سایر حاالت ذهنی به حیات خود
ادامه دهد» تقریباً مترادف با عبارت « الف موضوع تجربیات و سایر حاالت ذهنی است،
الف میتواند بخواهد به عنوان موضوع تجربیات و سایر حاالت ذهنی به وجود خود ادامه
1
. Tooley, Michael, ‘Abortion and Infanticide’, Philosophy and Public Affairs
124
دهد ،و اگر الف بخواهد به عنوان چنین موجودی به وجود خود ادامه دهد ،آنگاه دیگران
( )3برای اینکه یک گزاره درست باشد باید آن گزاره را درک کرد.
( )4نمیتوان یک گزاره را درک کرد مگر اینکه مفاهیمی در آن دخیل باشند.
( )5بنابراین خواستههایی که فرد میتواند داشته باشد با مفاهیمی که دارد محدود
میشود.
( )6نه جنین (در هیچ مرحلهای از رشد خود) و نه یک نوزاد خردسال نمیتوانند
مفاهیمی از خود به عنوان موضوع تجربیات و سایر حاالت ذهنی داشته باشند.
من میخواهم در مورد اینکه چرا جنین و نوزادها نمیتوانند به ادامهی حیات عالقهمند
پیش فرضهای بسیار بحث برانگیزی در استدالل او وجود دارد .اوالً روشن نیست که
عالقه به (یا حق) وجود ،باید به میل برای ادامهی حیات اشاره کند .شاید فرد چیزی
بخواهد که برای ارضای آن باید به زندگی ادامه دهد .بنابراین اگر کسی صرفاً آگاهانه همان
تجربهی لذت بخشی را بخواهد که داشته است ،و اگر آن تمایل و عالقهای که به آن پیدا
125
میکند از نظر اخالقی قابل توجه باشد ،این موجود ممکن است به ادامهی زندگی ،هرچند
در پاسخ به این موضوع میتوان گفت که هیچ جنین یا نوزادی نمیتواند تمایل داشته
باشد .اما کامالً ممکن است که منافع فرد با ادامهی زندگی تأمین شود ،حتی اگر فرد آن را
دوست نداشته باشد .پروفسور تولی زمانی که در تحلیل خود تجدید نظر میکند به این
مسأله اشاره میکند و میگوید که «حق فرد نسبت به Xنه تنها زمانی که Xرا میخواهد
نقض میشود ،بلکه زمانی که Xرا میخواهد و شرایط زیر محیا نباشد نقض میشود( :یک)
او در وضعیت عاطفی نامتعادل است( .دو) او به طور موقت بیهوش است (سه) او مشروط
شده است که مایل به عدم وجود Xباشد .»1اما چرا یک شرط دیگر اضافه نکنیم؟ ( :چهار)
او فاقد مفاهیم الزم است .از سه شرط اول برمی آید کسی که این شرایط را دارد ،به ادامهی
زندگی عالقه دارد .اما اگر ما مبنا را بر امیال بگذاریم ،هرکسی میتواند چیزی اضافه کند.
اما رویکرد بهتر این است که بگوییم منافع (موجودات آگاه) مهمتر از امیال اوست.
حتی اگر امیال مهم باشند ،باز هم میتوانیم پیشفرض دوم را مورد مناقشه قرار دهیم
-داشتن میل به معنای آن است که میخواهیم یک گزاره درست باشد .ما میتوانیم به
طور کامالً معنیداری از تمایل یک نوزاد برای رفع گرسنگی صحبت کنیم ،حتی اگر او
نتواند گزارههایی در مورد گرسنگی و غذا و رابطهی بین آنها بیان کند .وقتی مقدمه دوم
1
. Tooley, Michael, ‘Abortion and Infanticide
126
اگرچه من فکر میکنم که استدالل پروفسور تولی باید رد شود اما دیدگاه او خالی از
حقیقت نیست و میتوان آن قسمت از استدالل او را تأیید کرد .همانطور که گفتم ،گفتن
این که یک موجود با آگاهی حداقلی میتواند به ادامهی حیات عالقه داشته باشد ،به این
معنا نیست که بگوییم آن عالقه چیزی شبیه به عالقهی یک موجود خودآگاه قوی است.
در جایی که عالقه به ادامهی زندگی از عالیق کامالً ابتدایی در تجربیات لذتبخش ناشی
میشود ،عالقهی ما بسیار ضعیفتر از زمانی است که خودآگاهی و طراحیها و اهداف ظاهر
میشوند .در این صورت موجود در زندگی خود سرمایهگذاری بیشتری میکند و با مرگ
یا کشته شدن چیزهای بیشتری را از دست میدهد .اما اینکه اولین منافع و عالیق ،منافع
و عالیق ضعیفی هستند ،به این معنی نیست که اصالً منافع نیستند.
یکی از مزایای دیدگاه من این است که جایگاه اخالقی چیزی نیست که فرد داشته باشد
یا نداشته باشد .میتواند درجات مختلفی از آن وجود داشته باشد .با توجه به این که
جایگاه اخالقی بر دیگر ویژگیها مانند آگاهی و خودآگاهی برتری دارد ،و این ویژگیهای
دیگر به جای اینکه ناگهانی پدید آیند ،به تدریج رشد میکنند ،منطقی است که جایگاه
اخالقی یک امر درجهای باشد .اگر کشتن موجودات تا مرحلهی خاصی از روند رشد اصالً
اشتباه نباشد ولی ناگهان کشتن آنها به طور جدی اشتباه شود ،مسأله بسیار عجیب
خواهد بود.
با توجه به این موضوع میتوانیم ببینیم که زمانی که فرد شروع به کسب منافع مربوط
به اخالق میکند ،فقط سؤال از اینکه سقط جنین از نظر اخالقی درست است یا نه مطرح
نیست ،بلکه اینکه فرد چقدر عالقه به ادامهی حیات دارد نیز مهم است .منافع و عالیق
127
ضعیف را به راحتی میتوان نقض کرد .همچنین با توجه به چشم انداز آینده میتوان این
با تقویت عالقه به حیات ،آسیبهایی که برای شکست این عالقه الزم است ،شدیدتر
میشود .بنابراین برخی از سقط جنینهای دیررس -پس از رشد آگاهی -و حتی برخی
از نمونههای کودک کشی ،اگر از ادامهی یک زندگی ناخوشایند جلوگیری کنند ،ممکن
دو استدالل کامالً معروف وجود دارد که این دیدگاه را تهدید میکند و میگوید که
منافع اخالقی ،از جمله منافع در زندگی ،به تدریج ظهور میکنند .اولین مورد استدالل
قاعده طالیی از آر .ام ،هیر و دومین استدالل آیندهای-مثل-آینده ما از دون مارکیز است.
هدف هر دوی این استداللها نشان دادن این است که سقط جنین ،حتی در مراحل اولیهی
بارداری اشتباه است .من به نوبه خود هر یک از این استداللها را بررسی و رد خواهم کرد.
128
قاعده طالیی
ریچارد هیر کسی بود که این استدالل را معروف کرد .1قانون طالیی (در شکل ایجابی
آن) میگوید که «ما باید با دیگران همان کاری را انجام دهیم که دوست داریم آنها با ما
انجام دهند ».2با توجه به این موضوع از آنجایی که «خوشحالیم که هیچکس حاملگیای را
که منجر به تولد ما شده است خاتمه نداده...بنابراین ما نباید به زندگی کسی خاتمه دهیم».
مشخص است که همه از اینکه سقط نشدهاند ،خوشحال نیستند .پروفسور هیر به این
مشکل توجه داشته و میگوید که آنها باید آرزو کنند که کاش از به دنیا آمدن خوشحال
میشدند ،پس اینگونه هیچ کس نباید آنها را سقط میکرد .مشکل این پاسخ این است
که فرض میکند ترجیح به دنیا آمدن سنگ بنای اخالقی است .اگر او ترجیح میداد که به
دنیا نیامده باشد ،آنگاه میتوان گفت کسانی که از به دنیا آمدن خوشحال هستند ،باید
آرزو کنند که اگر خوشحال نبودند ،کسی باید آنها را سقط میکرد .بدیهی است که اگر
هر یک از این افراد ترجیحی مخالف با آنچه که دارد داشته باشد ،استدالل قاعدهی طالیی
نتیجهای متضاد با آنچه میخواهیم به دست میدهد .بنابراین استدالل او برای کسانی که
1
. Hare, R. M. , ‘Abortion and the Golden Rule’, Philosophy and Public Affairs
. 2شکل سلبی آن این است که ما نباید کاری را با دیگران انجام دهیم که دوست نداریم آنها با ما انجام
دهند.
129
چگونه میتوانیم تصمیم بگیریم که کدام ترجیح -موافق یا مخالف تولد -باید غالب
باشد؟ ما باید توجه کنیم که اگر ترجیح ما بر اساس یک پیش فرض اشتباه باشد ،با مشکل
روبرو میشویم .برای مثال سیگار را نظر بگیرید؛ بسیاری از افراد کشیدن سیگار را به بقیه
توصیه میکنند و این به خاطر این است که از خطرات سیگار آگاهی ندارند .چنین افرادی
میتوانند استدالل کنند« :خوشحالم که به سیگار کشیدن تشویق شدم ،و بنابراین باید
دیگران را به سیگار کشیدن تشویق کنم» همانطور که واضح است و من قبالً در فصل 2و
3در مورد آن بحث کردم ،اینکه به وجود آمدن خوب است ،یک پیش فرض غلط است.
آسیبهای به وجود آمدن به قدری زیادی است که عمالً توجیه آن غیر ممکن است.
130
استدالل دون مارکیز 1علیه سقط جنین از این فرض شروع میشود که کشتن ما -
انسانهای بالغ (یا دستکم آن انسانهای بالغ با ارزش ادامهی زندگی ،که از هر عملی که
او میگوید بهترین توضیح درباره اینکه چرا این کار اشتباه است ،این است که از دست
دادن زندگی ،ارزش آینده را از او سلب میکند .وقتی کسی کشته میشود از تمام لذتهای
آینده و توانایی پیگیری اهداف و پروژههای حال و آینده خود محروم میشود .اما بیشتر
جنینها آیندهی ارزشمندی مانند آیندهی ما دارند .بنابراین پروفسور مارکیز نتیجه
میگیرد که کشتن این جنینها نیز باید اشتباه باشد .پروفسور مارکی اشاره میکند که
استدالل او چند ویژگی دارد :اول اینکه از مشکل گونه گرایی جلوگیری میکند .یعنی ادعا
نمیکند که زندگی جنین انسان صرفاً به این دلیل ارزشمند است که انسان است .اگر
حیوانات غیر انسانی نیز وجود داشته باشند که آیندهی ارزشمندی داشته باشند ،کشتن
آنها نیز اشتباه خواهد بود .و دیگری آنکه کشتن آن انسانها ،از جمله جنینها ،که
کیفیت زندگی آیندهشان به قدری ضعیف است که آیندهای ارزشمند ندارند ،لزوماً اشتباه
نخواهد بود.
1
. Marquis, Don, ‘Why Abortion is Immoral’, The Journal of Philosophy
131
باید توجه داشت که این استدالل به ما نمیگوید که سقط جنین اشتباه است زیرا شامل
کشتن افراد بالقوه است .چنین استداللهایی نمیتوانند توضیح دهند که چرا با افراد
بالقوه مشابه افراد واقعی برخورد میشود .استدالل آیندهای مثل آینده ما بر اساس یک
ویژگی بالفعل جنین است -اینکه او آیندهای شبیه ما دارد -نه برخی از ویژگیهای بالقوه
آیندهی ما" برایش متصور است .آیا اینکه بگوییم یک اسپرم و تخمک آیندهای مثل
آیندهی ما دارند درست است؟ از طرفی باید پرسید چگونه میتوان مطمئن بود که آیندهای
نتیجهگیری
دیدگاه من این است که جنین در مراحل اولیه حاملگی فاقد جایگاه اخالقی است .این
دیدگاه در میان طرفداران انتخاب ( )pro-choiceرایج است هرچند که ممکن است برخی
از آن ها زمانی را که من برای رسیدن جنین به جایگاه اخالقی پیشنهاد دادم ،نپذیرند.
ترکیب این دیدگاه که جنینها فاقد جایگاه اخالقی در مراحل اولیه بارداری هستند با این
دیدگاه که به وجود آمدن همیشه آسیب است ،ما را به سمت سقط جنین سوق میدهد.
به جای آنکه از ادامه دادن به حاملگی دفاع کنیم ،باید بگوییم از سقط جنین حمایت شود،
حداقل در دوران اولیهی بارداری .این دیدگاه «طرفدار مرگ» در مورد سقط جنین است.
طبق این دیدگاه هیچ سقط جنینی (در مراحل اولیه بارداری) نیست که نیاز به توجیه
داشته باشد ،بلکه چیزی که نیاز به توجیه دارد این است که چرا ما باید به بارداری ادامه
دهیم .چرا که هرچه جلوی سقط جنین را بگیرد ،ممکن است یک آسیب بسیار جدی به
ممکن است در مورد زمانی که در طول بارداری جنین شروع به کسب جایگاه اخالقی
میکند ،اختالف نظر وجود داشته باشد .با توجه به اینکه آگاهی معیار مناسبی است ،من
بحث من صرفاً این نبوده است که زنان باردار حق دارند سقط جنین کنند (در مراحل
اولیه) .در واقع ادعای من بزرگتر است .میگویم سقط جنین در این دوران ارجح است بر
ادامه ی دوران بارداری .البته این به آن معنا نیست که ما باید سقط جنین را بر مردم تحمیل
کنیم .ما فعال باید حق قانونی برای آزادی باروری را به رسمیت بشناسیم .بنابراین
نتیجهگیریهای من باید به عنوان توصیههایی در مورد اینکه چگونه یک زن باردار باید از
آزادی انتخاب برای سقط کردن یا نکردن استفاده کند ،در نظر گرفته شود .من به زنان
توصیه میکنم که سقط جنین کنند و نیازی هم به دالیل قوی برای اینکار ندارد .باید واضح
6
جمعیت و انقراض
اگر کودکان با عقل محض به دنیا بیایند ،آیا نسل بشر به حیات
1
آرتور شوپنهاور
تریلیونها موجود آگاه در سیارهی ما ساکن هستند .تعداد بسیار بیشتری قبل از ما نیز
در این جهان زیستهاند و تعداد زیادی هم قرار است به وجود بیایند ،با این حال در نهایت
تمام زندگیها به پایان خواهد رسید .اینکه این اتفاق دیر یا زود رخ دهد ،یکی از عواملی
است که بر تعداد زندگیهای زیادی تأثیر خواهد گذاشت .تا آن زمان ،عوامل متعددی بر
تعداد موجوداتی که روی زمین ساکن هستند ،تأثیر میگذارد .در مورد انسانها تصمیمات
1
. Schopenhauer, Arthur, ‘On the Sufferings of the World’, in Complete Essays of
Schopenhauer, trans. T. Bailey Saunders, (New York: Wiley Book Company).
135
تولیدمثلی (یا عدم آنها) افراد منفرد و سیاستهای جمعیتی (یا عدم آنها) دولتها و
نهادهای بینالمللی نقش دارند .1در این فصل من دو دسته سؤال مرتبط را بررسی خواهم
کرد .دستهی اول مربوط به جمعیت و دستهی دوم مربوط به انقراض است .سؤال اصلی
جمعیت -که از توجه فلسفی قابل توجهی برخوردار است -این است که "چند نفر باید
وجود داشته باشند؟ " .جای تعجب نیست که پاسخ من به این سؤال "صفر" است .اگرچه
برخی از افراد هستند که این پاسخ را صحیح میدانند ،اما بسیاری دیگر وجود دارند که
پاسخ من را آشکارا اشتباه میدانند .بنابراین بخشی از هدف من در این فصل این است که
نشان دهم پاسخ من باید به صورت جدیتری مورد توجه قرار بگیرد.
سؤال اصلی در مورد انقراض ،همان طور که در مورد انسانها مطرح است ،این است که
"آیا چشم انداز انقراض انسان چیزی است که باید از آن متأسف بود؟ " پاسخ خواهم داد
که اگرچه روند انقراض ممکن است تأسف بار باشد ،و اگرچه چشم انداز انقراض انسان
ممکن است از برخی جهات برای ما بد باشد ،اما اگر مردم بیشتری وجود نداشتند (و در
واقع زندگی آگاهانهی دیگری وجود نداشت) بهتر میشد .سؤال دیگری که میتوان در
اینجا مطرح کرد این است که آیا انقراض باید زودتر اتفاق بیفتد یا دیرتر؟ در اینجا من
استدالل خواهم کرد که اگرچه انقراض با سرعت زیاد برای ما چیز بدی خواهد بود ،ولی
هرچه زودتر منقرض شویم بهتر خواهد بود .این به این خاطر است که انقراض هرچه زودتر
. 1انسانها همچنین روی تعدادی از حیوانات تأثیر میگذارند .انسانها میتوانند حیواناتی را پرورش دهند
یا حیواناتی را عقیم کنند.
136
یکی از دالیل این امر این است که اندازه جمعیت و زمان تا زمان انقراض نیازی به
همبستگی ندارند .بدیهی است که هرچه انسانها طوالنیتر روی زمین بمانند ،انسانهای
بیشتری میتواند وجود داشته باشد ،اما این بدان معنا نیست که هرچه انسانها طوالنیتر
روی زمین بمانند ،انسانهای بیشتری به وجود خواهند آمد .تغییر زمان تا زمان انقراض
یکی از متغیرهایی است که میتواند بر تعداد افراد تأثیر بگذارد ،اما تغییر نرخ تولید مثل
خودش یک متغیر دیگر است .بنابراین اگر تصور کنیم که انقراض در حدود دوازده سال
آینده رخ دهد ،مثالً در نتیجهی برخورد یک سیارک که ناگهان سیاره را غیرقابل سکونت
میکند ،میتوان انتظار داشت که تا آن زمان یک میلیارد نفر دیگر به بشریت اضافه خواهد
شد .اگر نرخ تولیدمثل نصف شود ،زمان انقراض میتواند دو برابر شود؛ بنابراین رابطهای
بین زمان انقراض و میزان جمعیت انسانها وجود دارد .پس میتوانیم شرایطی را تصور
کنیم که در آن ایجاد تعداد کمتری از انسانها ،وجود انسان را برای مدت طوالنیتری
تضمین میکند .شاید داشتن تعداد زیاد انسان باعث آغاز جنگی شود که به پایان گونهها
منجر شود.
137
ازدیاد جمعیت
در زمانی که این مطلب نوشته میشود ،حدود 6/3میلیارد نفر زنده هستند .بسیاری از
مردم فکر میکنند که این تعداد بسیار زیاد است—که ما در حال حاضر با مشکل ازدیاد
جمعیت مواجه هستیم .برخی دیگر فکر میکنند که اگر ما کاری در مورد رشد جمعیت
انجام ندهیم (یا اگر کاری برای آن انجام نشود) ،خیلی زود تعداد انسانها بسیار زیاد
خواهد شد .هیچکس انکار نمیکند که ممکن است جمعیت انسانها بیش از ظرفیت زمین
بشود.
اما ازدیاد جمعیت چقدر زیاد است؟ این سؤال را میتوان از دو منظر (الف) جمعیت
تجمعی یا (ب) جمعیت در هر زمان معین پرسید .سؤال دوم این است که ممکن است افراد
زیادی در یک دورهی زمانی وجود داشته باشند که این سؤال یک سؤال معمولی است .به
این دلیل که تعداد افرادی که در هر دوره از زمان زندگی میکنند میتواند بر رفاه آن افراد
(و افراد زمانهای بعد) تأثیر بگذارد ،یا (بعضی از کارشناسان محیطزیست استدالل
میکنند) بر روی کره زمین تأثیر بگذارد .از نظر انسان محوری ،ممکن است غذای کافی
برای انسانها وجود نداشته باشد ،یا ممکن است زمین به سادگی بیش از حد شلوغ شود.
از نظر زیستمحیطی «ردپا» و تأثیر اکولوژیکی جمعیت زیاد ممکن است بسیار زیاد باشد.
بنابراین نگرانی معمول این است که از حضور بیش از حد افراد در یک زمان یا در دورهای
138
مشخص اجتناب شود .این یک نگرانی منطقی است .با این حال همانطور که اشاره کردم
میتوانیم سؤال جمعیت را در مورد جمعیت تجمعی نیز بپرسیم -چند نفر ممکن است در
طول زمان وجود داشته باشند؟ احتماالً پاسخ مردم به این سؤال جمع زدن جمعیت
انسانها در دوران مختلف است ولی میتوان به این پرسش به صورتهای دیگری نیز پاسخ
داد.
مطابق با استدالل من مبنی بر اینکه به وجود آمدن همیشه یک آسیب است ،مشخص
تعیین اینکه چند میلیارد انسان وجود داشته باشد ،موضوع دشواری است .مثالً از کی
شروع به شمردن کنیم؟ برای اینکه بدانیم چه تعداد انسان وجود داشته است ،باید بدانیم
که چه مدت انسانها وجود داشتهاند و اختالف علمی آشکاری ،در یک محدوده خاص ،در
این مورد وجود دارد .ما همچنین باید بدانیم (اما نمیدانیم) چه تعداد انسان در بیشتر
تاریخ بشر وجود داشته است .با این حال مطابق با یک تحقیق مهم ،بیش از 106میلیارد
نفر تا به حال وجود داشتهاند .1تقریباً 6درصد از این افراد امروز زنده هستند .جمعیت
انسانهای اولیه بسیار کم است .یک محقق میگوید که ترکیبی از استدالل بوم شناختی
1
. Carl Haub, ‘How Many People Have Ever Lived on Earth?’, originally published in
Population Today. on the web:
http://www.prb.org/Content/ContentGroups/PTarticle/How Many People Have
Ever Lived on Earth. htm
139
انسانها] تقریباً 50000انسان اولیه زندگی میکردهاند .1تا حدود 10000سال پیش و در
دوران انقالب کشاورزی ،جمعیت انسانی به حدود 5میلیون نفر افزایش یافته بود که با
آغاز انقالب صنعتی به 500میلیون نفر رسید .رشد جمعیت انسانی از آن زمان به بعد به
طور قابل توجهی افزایش یافت .بیش از یک قرن طول کشید ( )1927-1804تا از 1میلیارد
به 2میلیارد افزایش یابد ،اما بازهی اضافه شدن یک میلیارد به جمعیت کرهی زمین از آن
پس کوتاه و کوتاهتر شد .یک میلیارد سوم 33سال طول کشید ،تا سال ،1960یعنی در
عرض 14سال جمعیت به چهار میلیارد رسید .تا سال 1999جمعیت جهان به شش میلیارد
رسید .2اگر چه بهتر بود که هیچ یک از 106میلیارد نفر به وجود نمیآمدند ،اما دیگر
نمیتوان جلوی این افراد را گرفت (که من و شما هم جزو آنها هستیم) .به همین دلیل
است که ممکن است برخی بخواهند این جمعیت به "صفر"برسد ،اگرچه این ایدهآل تقریباً
1
. McMichael, Anthony, Human Frontiers, Environments an Disease Cambridge:
Cambridge University Press
2
. http://www.peopleandplanet.net
140
استدالل من که به وجود آمدن همیشه یک آسیب جدی است ،اگر پذیرفته شود ،راه
حل جالبی برای مجموعهای از مشکالت در نظریه اخالقی در مورد جمعیت ارائه میدهد.
برخی از نویسندگان این دیدگاه را که "دیگر نباید به وجود آمد" را نه به عنوان راه حلی
برای چنین مشکالتی ،بلکه به عنوان یکی دیگر از مشکالت دانستهاند .به عبارت دیگر
همانطور که نشان خواهم داد اشاره شده است که برخی از نظریههای اخالقی داللت بر این
دارند که دیگر نباید مردم وجود داشته باشند ،و سپس این نظریه به این دلیل رد شده
بحث او طوالنی و پیچیده است و بنابراین نمیتوان همهی مسائل آن را در اینجا ارائه
کرد .با این حال قبل از اینکه نشان دهم استداللهای من در بحث او چه تأثیری دارد،
پروفسور پارفیت مشکل بیهویتی را مورد بحث قرار میدهد .این مشکل که من در
فصل دو به آن اشاره کردم ،به ما یادآوری میکند که بهتر است یک زندگی بیکیفیت اصالً
به وجود نیاید .پروفسور پارفیت استدالل میکند که دیدگاههای اخالقی «تأثیرگذار بر
شخص» نمیتواند توضیح دهد که چرا شروع چنین زندگیهایی اشتباه است .دیدگاه
تأثیرگذار بر شخص ،دیدگاهی است که از نظر اخالقی یک عمل را بر حسب تأثیر آن بر
افراد ارزیابی میکند .ایشان در ابتدای استدالل خود میگوید "اگر افراد تحت تأثیر چیز
بدتری قرار بگیرند ،بد است" او میگوید که چنین دیدگاهی نمیتواند مشکل بیهویتی را
حل کند زیرا در مشکل بیهویتی کسانی که به وجود میآیند ،نمیتوانند بدتر از زمانی
پروفسور پارفیت میگوید دیدگاه تأثیرگذار بر شخص نمیتواند مشکل بیهویتی را حل
کند برای همین ایشان به دنبال نظریهی دیگری تحت عنوان نظریهی فرضی ایکس میروند
تا بتوانند این مشکل را حل کنند .نظریهای که باید مشکل بیهویتی را حل کند و در عین
حال از سایر مشکالت ایجاد شده در این مسیر اجتناب کند .از آنجا که او معتقد است که
معتقدند که چیزی تنها زمانی میتواند بد باشد که اوضاع را برای شخصی بدتر کند ،اما
دیدگاههای غیرشخصی نگران تأثیرات بر افراد نیستند .در عوض آنها نتایج را به صورت
غیر شخصی بررسی میکنند .اگر زندگی مردم در یک نتیجه ممکن بهتر از نتیجه دیگر
پیش برود ،آنگاه نتیجهی بهتر ترجیح داده میشود حتی اگر هیچ کس در آن سناریو
این دیدگاه میتواند توضیح دهد که چرا به وجود آوردن فردی که زندگی بیکیفیتی
خواهد داشت اشتباه است .اشتباه است زیرا نتیجهی آن بدتر از نتیجهی دیگر (به وجود
نیامدن) است .از نظر دیدگاه غیرشخصی ،اهمیتی ندارد که فردی که به وجود آمده است
وضعیتش بدتر از حالت قبلی نیست ،همینکه نتیجهی این حالت بدتر از حالت قبلی باشد،
کافی است .به عبارت دیگر نگاه غیرشخصی میتواند مشکل بیهویتی را حل کند
با این حال دیدگاه غیرشخصی نمیتواند نظریهی ایکس مطلوب باشد ،زیرا اگرچه
مشکل بیهویتی را حل میکند ،اما مشکالت جدی خود را دارد .برای درک اینکه چرا
"اگر چیزهای دیگر برابر باشند ،بهترین نتیجه آن چیزی است که در آن بیشترین
1
. Parfit, Derek, Reasons and Persons
143
"اگر چیزهای دیگر برابر باشند ،بهترین نتیجه آن چیزی است که در آن زندگی
ابتدا مشکل دیدگاه کلی غیرشخصی را در نظر بگیرید .بر اساس این دیدگاه جمعیت
کمتر با کیفیت زندگی باالتر بدتر از جمعیت بیشتر با کیفیت زندگی کمتر است .دِرک
در این نمودارها ،عرض میله با تعداد افراد و ارتفاع میله با کیفیت زندگی مطابقت دارد.
جمعیت الف بسیار کم است اما کیفیت زندگی باالیی دارد .جمعیت ب بسیار زیاد است ،اما
کیفیت زندگی پایینی دارد .در واقع زندگی در ب خیلی کم ارزش زندگی کردن را دارد .با
این حال مقدار کل خوبی در ب بیشتر از مقدار کل خوبی در الف است .بنابراین با توجه به
دیدگاه غیر شخصی کلی ،ب بهتر است .این در صورتی است که زندگی در جهانی با
جمعیت بیشتر ،کیفیت زندگی را کاهش میدهد .پارفیت به درستی میگوید که بهتر بودن
ب از الف ،یک نوع تناقض است .از این رو او آن را «نتیجهی متناقض» مینامد.
144
شکل 6.1
دیدگاه غیر شخصی میانگین از نتیجهگیری متنقاض اجتناب میکند ،زیرا این دیدگاه
مستلزم آن است که کل خوبی در یک جهان بر تعداد افراد در جهان تقسیم شود تا
میانگین رفاه مشخص شود .در دنیای پرجمعیتتر ،متوسط کیفیت زندگی بسیار بسیار
اگرچه دیدگاه غیر شخصی میانگین مشکل بیهویتی را نیز حل میکند ،اما نمیتواند
نظریهی ایکس مطلوب باشد ،زیرا با مشکالت دیگری روبرو است .درک پارفیت برای نشان
دادن اینکه چرا اینطور است ،از ما میخواهد دو دنیای دیگر را تصور کنیم .در جهان اول
همه از کیفیت زندگی بسیار باالیی برخوردار هستند .در دنیای دوم عالوه بر تمام این افراد
با همان کیفیت باالی زندگی ،افراد دیگری نیز وجود دارند که اگرچه به خوبی زندگی
145
نمیکنند ،اما با این حال زندگیهایی دارند که ارزش زندگی کردن را دارد .درک پارفیت
این نوع موارد را "اضافهی صرف" مینامد .اضافهی صرف زمانی رخ میدهد که در یکی از
این دو نتیجه ،افراد اضافی وجود داشته باشند که ( )1زندگیهایی دارند که ارزش زندگی
کردن دارد ( )2هیچ کس دیگری را تحت تأثیر قرار نمیدهند و ( )3وجودشان مستلزم
حاال دیدگاه غیر شخصی میانگین میگوید جهان دوم بدتر است ،زیرا میانگین کیفیت
زندگی پایینتر است .صرفاً با اضافه شدن افراد اضافی که اگرچه خوشحال هستند ،اما به
اندازهی افراد اصلی خوشحال نیستند ،ارزش این جهان کاهش مییابد .درک پارفیت این
موضوع را غیرقابل قبول میداند .او میگوید این مستلزم این است که اگر عالوه بر آدم و
حوا که زندگی سعادتمندانهای داشتند ،یک میلیارد نفر دیگر هم زندگی میکردند که
کیفیت زندگیشان کمی از آنها پایینتر بود ،نتیجه طبق این دیدگاه بد است .او میگوید
دیدگاه غیر شخصی میانگین همچنین در مورد داشتن فرزند به ما میگوید که باید کیفیت
تمام زندگیهای قبلی را بسنجیم .بنابراین اگر «مصریان باستان کیفیت زندگی بسیار
باالیی داشتند ،به احتمال زیاد در حال حاضر داشتن فرزند بد است» .بر این اساس او
1
. Parfit, Derek, Reasons and Persons
146
اگر استداللهای من جدی گرفته شود ،میتوان بر تعدادی از مشکالت پروفسور پارفیت
غلبه کرد .من در فصل 2بحث کردم که مشکل بیهویتی قابل حل است .یکی از راههایی
که گفتم این کار ممکن است ،استفاده از استدالل جوئل فاینبرگ است که میگوید به
وجود آمدن برای آن شخصی که به وجود میآید میتواند بدتر از عدم وجود او باشد .از
طرف دیگر من استدالل کردم که میتوان گفت که حتی اگر به وجود آمدن وضعیت بدتری
نسبت به عدم وجود نباشد ،باز هم ممکن است برای فردی که به وجود میآید بد باشد .از
آنجایی که جایگزین بد نیست ،میتوانیم بگوییم که فرد در نتیجه آسیب میبیند .اگر این
استدالل مرا از دیدگاه تأثیرگذار بر شخص ببینید ،آنگاه ممکن است ناکافی به نظر برسد.
با این حال من یک ابهام را در عبارت "زندگی ارزش زیستن دارد" توضیح دادم و اشاره
کردم که ممکن است این جمله به معنای "زندگی ارزش شروع کردن" یا "زندگی ارزش
ادامه دادن" باشد .با در نظر گرفتن این تمایز و با در نظر گرفتن این استدالل که به وجود
آمدن همیشه یک آسیب است ،نتیجه میشود که هیچ زندگی ارزش شروع را ندارد (حتی
اگر برخی از زندگیها ارزش ادامه دادن را داشته باشند) .بنابراین به وجود آمدن همیشه
برای فرد بد است ،حتی اگر فکر کند که آنچنان هم برای خودش بد نیست.
با توجه به اینکه دیدگاه تأثیرگذار بر شخص واقعاً قادر به حل مشکل بیهویتی است،
نیازی به توسل به دیدگاه غیرشخصی برای حل آن نیست .برخی ممکن است بگویند
استدالل من علیه دیدگاه غیرشخصی است .برای مثال "نتیجهی متناقض" از نظر من حتی
147
از این دیدگاه که همه چیز برابر است و داشتن زندگیهای اضافی خوب است ،متناقضتر
است .به نظر من افزودن زندگیهای اضافی بدتر است (زیرا تعداد افراد آسیب دیده را
افزایش میدهد) و بهویژه زمانی که این زندگیهای اضافی به سختی ارزش ادامه دادن را
داشته باشند .جهان پرجمعیتتر با زندگی بیکیفیتتر ،از هر نظر بدتر از جهان کم
آنچنان سازگار نیستند ،اما میتوان آنها را به گونهای اصالح کرد که با استداللهای من
همراه باشند .با این روش میتوان از مشکل اضافهی صرف و نتیجهی متناقض جلوگیری
کرد .بر اساس این بازنگری ،دیدگاههای غیرشخصی دیگر به دنبال بزرگترین شادی کلی
یا میانگین نیستند ،بلکه به دنبال کوچکترین ناراحتی کلی یا میانگین هستند .به عبارت
دیگر دیدگاههای غیرشخصی بازنگری شده به دنبال به حداقل رساندن ناراحتی کل یا
میانگین هستند .این شیوه بازنگری دو مزیت دارد .اول اینکه توانایی دیدگاههای
غیرشخصی برای ارائهی راهنمایی در مورد اینکه چند نفر باید وجود داشته باشند را حفظ
میکند .دوم اینکه نتیجهای را ایجاد میکند که من برای آن استدالل کردهام -یعنی
اندازهی ایدهآل جمعیت «صفر» است .راه به حداقل رساندن ناراحتی این است که مردم
(یا موجودات آگاه دیگر) وجود نداشته باشند .کمترین میزان نارضایتی کلی و کمترین
میزان نارضایتی میانگین هر دو ناخشنودی صفر هستند و ناخشنودی صفر ،حداقل در
دنیای واقعی ،با داشتن "صفر" نفر به دست میآید .کسانی که در این مرحله میخواهند
نتیجهی متناقض و مشکالت اضافه صرف را با تصور دنیایی که در آن هیچ زندگی بدی در
148
آن وجود ندارد اما فقط در میزان خوبیای که دارند متفاوت هستند ،احیا کنند ،با مشکالت
انقراض
من نشان دادهام که استداللهای من به حل تعدادی از مشکالت نظریه اخالقی درباره
جمعیت کمک میکند .در واقع تعدادی از این مشکالت دقیقاً به دلیل عدم درک اینکه به
وجود آمدن همیشه یک آسیب جدی است به وجود میآیند .با این حال اگرچه دیدگاه من
به حل مشکالت جمعیتی که معموالً مورد بحث است کمک میکند ،اما خودش با مشکالت
دیگری روبرو است .اکنون میروم تا اینها را در نظر بگیرم و نشان دهم که چگونه میتوان
آنها را حل کرد.
پاسخ من به سؤال "چند نفر باید باشند؟ " "صفر" است .یعنی من فکر من فکر میکنم
که دیگر نباید انسانی وجود داشته باشد .اما پاسخ این سؤال ،یعنی «صفر» ،همانطور که
مشکالت جمعیتی که تا کنون بررسی کردهایم شامل ایجاد افراد اضافی بوده است.
مشکل بیهویتی ،مشکل توضیح این بود که چرا ایجاد یک شخص اشتباه است" .نتیجهی
متناقض" در مواردی به وجود میآید که افزودن زندگی اضافی کیفیت زندگی را کاهش
میدهد .مشکل اضافه صرف ناشی از اضافه شدن افرادی است که زندگی آنها ارزش
150
زندگی را دارد .استداللهای من این مشکالت را حل میکند و نشان میدهد که هیچ یک
مشکالتی که استدالل من ایجاد میکند ،ناشی از ایجاد افراد اضافی نیست ،بلکه ناشی
از عدم ایجاد افراد اضافی است .برای بسیاری از مردم انقراضی که ناشی از پذیرش جهانی
دیدگاه من است ،بزرگترین مشکل است .بعداً در این فصل من علیه این دیدگاه استدالل
خواهم کرد و نشان خواهم داد که هیچ چیز تأسف باری در مورد آیندهای که در آن انسانی
نیست ،وجود ندارد .با این حال من معتقدم چیزی که مشکل ایجاد میکند مسیر انقراض
در دنیای پرجمعیت ما ،ما عادت داریم که فکر کنیم افزایش جمعیت با کاهش کیفیت
زندگی مرتبط است .با این حال در شرایط دیگر نیز ممکن است کاهش جمعیت با کاهش
کیفیت زندگی مرتبط باشد .این امر میتواند به یکی از دو روش مرتبط رخ دهد .اگر
جمعیت به سرعت کاهش یابد و این کاهش در نتیجهی نرخ زاد و ولد کمتر (به جای نرخ
مرگ و میر باالتر ،به ویژه در افراد مسنتر) رخ دهد ،کیفیت زندگی میتواند کاهش یابد
زیرا بخش بزرگی از جمعیت به دلیل سن باال غیر مولد است .در چنین مواردی افراد
جوانتر نمیتوانند به اندازهی کافی برای ثابت نگه داشتن کیفیت زندگی قبلی برای کل
جمعیت چیزی تولید کنند .در چنین مواردی اندازهی جمعیت کاهش یافته نیست که باعث
پایین آمدن کیفیت زندگی میشود .بلکه این نسبت افراد جوان به پیر است (ناشی از
روش دیگر که در آن کاهش جمعیت میتواند کیفیت زندگی را کاهش دهد ،زمانی نیست
که یک نسل صرفاً نسبتاً کم جمعیتتر از نسل قبل خود باشد ،بلکه زمانی است که اندازه
یک نسل جدید زیر آستانه قرار میگیرد .در چنین مواردی ،اندازه مطلق (و نه صرفاً نسبی)
جمعیت به قدری کوچک است که کیفیت زندگی کاهش مییابد .برای مثال آدم و حوا را
در نظر بگیرید .فرض کنید فقط این دو نفر روی زمین زندگی میکنند (قابیل و هابیل هرگز
به دنیا نمیآیند) .آدم میمیرد و حوای بیوه شده بدون هیچ همراه انسانی باقی میماند.
کیفیت زندگی حوا به این دلیل کاهش نمییابد که جمعیت انسانی کنونی پنجاه درصد از
آنچه قبالً بوده است ،کمتر شده است ،بلکه به این دلیل کیفیت زندگی او کاهش میابد که
زیر برخی از آستانهها -در این مورد آستانهی الزم برای همراهی یک انسان دیگر-رسیده
است.
به وجود آوردن افراد همیشه آسیب جدی به آن افراد وارد میکند .با این حال در برخی
موقعیتها ناتوانی در به وجود آوردن افراد میتواند زندگی افراد موجود را بسیار بدتر از
آنچه در غیر این صورت بودند (حالت عدم آنها) بکند؛ که جای نگرانی دارد .با این حال
نسلهای جدید وارد میشود اجتناب کنیم تا از آسیب اضافی به افراد موجود جلوگیری
کنیم .بنابراین به نظر من ایجاد نسلهای جدید تنها در صورتی میتواند قابل قبول باشد
تا زمانی که بشریت به طور ناگهانی به پایان نرسد ،افراد نهایی چه دیر یا زود وجود
داشته باشند ،احتماالً رنج زیادی خواهند برد .اگرچه انسانها ممکن است داوطلبانه به
152
دنبال کاهش تعداد خود باشند ،اما در شرایط فعلی هرگز این کار را با هدف حرکت به
استداللهای من در این فصل بیانگر این است که اگر انسانها (و سایر گونهها) منقرض
شوند ،بهتر است .اگر همه چیز برابر باشد ،استداللهای من همچنین نشان میدهد که
بهتر است این اتفاق زودتر رخ دهد .این نتیجهگیریها برای بسیاری از مردم عمیقاً
ناراحتکننده است.
گونهی انسان ،مانند هر گونهی دیگر ،سرانجام منقرض خواهد شد .بسیاری از مردم از
این چشم انداز آشفته میشوند و تنها به این امید که ممکن است هنوز زمان زیادی تا این
اتفاق باقی مانده باشد ،خودشان را آرام میکنند .برخی دیگر چندان مطمئن نیستند که
تمایز قائل شدن بین دو روش که از طریق آنها یک گونه میتواند منقرض شود مفید
خواهد بود .اولین مورد این است که یک گونه کشته شوند .راه دوم این است که از بین
مینامیم .هنگامی که یک گونه کشته میشود ،انقراض با کشتن اعضای گونه به وجود
153
میآید تا زمانی که دیگر آنها وجود نداشته باشند .این کشتار ممکن است توسط انسان
یا به دست طبیعت باشد .در مقابل هنگامی که گونهای از بین میرود ،یعنی دیگر جایگزینی
باید واضح باشد که این دو وسیلهی انقراض میتوانند همپوشانی داشته باشند .آنچه
اغلب اتفاق میافتد این است که بسیاری از اعضای یک گونه کشته میشوند و باقی ماندهها
نمیتوانند به طور مؤثر جایگزین خود و آنهایی شوند که کشته شدهاند و در نتیجه وقتی
آنها بمیرند ،گونه منقرض میشود .از طرف دیگر زمانی که گونهای نتواند به اندازه کافی
تکثیر شود ،با کشتن تعداد اندکی از اعضای باقی مانده از گونه ،گونه به سمت انقراض
کشیده میشود.
با وجود این همپوشانی ،تمایز بین دو نوع انقراض (یا اگر ترجیح میدهید ،دو ویژگی
انقراض) مفید است .تفاوتهای واضحی بین این دو وجود دارد .بدیهی است که انقراض-
کشتاری عمر را کوتاه میکند ،در حالی که انقراض غیر مولد اینطور نیست .اگرچه ممکن
است برای هر یک از ما بد باشد که بمیریم ،اما زودتر از زمان موعد مردن بدتر است .ثانیاً
بین برخی از موارد انقراض-کشتاری و موارد انقراض غیر مولد تفاوت اخالقی وجود دارد.
اگر تولدستیزها طرفدار فانی بودن شوند و طرح «گونهکشی» را برای کشتن انسانها آغاز
کنند ،اعمال آنها با مشکالت اخالقی مواجه میشود؛ مشکالتی که متوجه انقراض غیر
مولد نیست .کشتن گونهی خود برای منقرض کردن ،راه حل مناسبی نیست.
154
.1در جایی که انقراض با کشتن به وجود میآید ،ممکن است تصور شود که بد است زیرا
.3ممکن است تصور شود که وضعیت انقراض به خودی خود بد است .در این دیدگاه
جهانی که در آن هیچ انسانی (یا دیگر موجودات آگاه)وجود ندارد ،صرف نظر از اهمیت
ناراحتی دو مورد اول قابل درک است .زندگی انسانهای بیگناه ارزش ادامه دادن را
ندارد ،کوتاه کردن عمر آنها باعث بدتر شدن زندگیشان میشود و مرگ زودرس
آسیبهای دیگری به زندگی اضافه میکند .اما انقراض را نباید به این شکل به وجود آورد.
در واقع خودداری از ایجاد افراد بیشتر بهترین راه برای اطمینان از این است که افراد
اما این گزینه از نگرانی دوم در مورد انقراض جلوگیری نمیکند .آخرین نسلی که از بین
خواهد رفت ،بار سنگینی را به دوش خواهد کشید .امیدها و آرزوهای آنها برای آینده از
بین خواهد رفت .نسل آخر در جهانی زندگی میکند که در آن ساختارهای جامعه به تدریج
155
فرو میپاشد .هیچ نسل جوانتری وجود نخواهد داشت که محصوالت کشاورزی را بکارند،
نظم را حفظ کنند ،بیمارستانها و خانههای سالمندان را اداره کنند و مردگان را دفن کنند.
این وضعیت در واقع یک وضعیت غمانگیز است و ما قطعاً میتوانیم بگوییم که انقراض
هر زمان که بشریت به پایان برسد ،هزینههای جدی برای آخرین انسانها وجود خواهد
اجتماعی به ستوه خواهند آمد .بنابراین بهترین راه انقراض مرحلهای است که طی آن
انسانها به تدریج از به وجود آوردن انسانهای دیگر خودداری کنند .جهانی که دیگر در
آن انسان وجود ندارد ،نیازی به غم و اندوه نیز ندارد .غم و اندوه برای کسانی که وجود
ندارند ،کار بیهودهای ا ست .بنابراین بهترین راه همانطور که گفتم رفتن به سمتی است که
7
نتیجهگیری
همه چیز بیهوده است! از این همه رنج و زحمتی که انسان روی
این دیدگاه که به وجود آمدن همیشه یک آسیب است با شهود اکثر مردم مغایرت دارد.
آنها فکر میکنند که این دیدگاه نمیتواند درست باشد .پیامدهای آن نیز ،که در فصلهای
4تا 6مورد بحث قرار گرفت ،آنچنان با شهود مردم سازگار نیست .این ایده که مردم نباید
بچه دار شوند ،نظریهای به نفع سقط جنین (حداقل در مراحل اولیه بارداری) و اینکه بهتر
است دیگر زندگی آگاهانهای روی کره زمین وجود نداشته باشد ،به احتمال زیاد در نظر
اکثر افراد مسخره تلقی میشود .در واقع برخی افراد احتماالً این دیدگاهها را عمیقاً
توهینآمیز میدانند.
هستند؟ آیا نتیجهگیری من باید به دلیل عجیب و غریب بودن کنار گذاشته شوند؟ اگرچه
میدانم انگیزهی این سؤاالت چیست ،اما پاسخ من به هر یک از آنها یک «نه» قاطعانه
است.
در ابتدا الزم به ذکر است که ضد شهودی بودن یک دیدگاه دلیل این نیست که بگوییم
غلط است .به این خاطر که شهودها در اغلب موارد عمیقاً غیرقابل اعتماد هستند -
محصول تعصب صرف .دیدگاههایی که در یک مکان و زمان خالف شهود تلقی میشوند،
در بیشتر موارد در مکانها و زمانهای دیگر به وضوح صادق هستند .تصور اینکه بردهداری
اشتباه است زمانی بسیار غیرمحتمل و خالف شهود بود .اما اکنون حداقل در بسیاری از
158
نقاط جهان بدیهی است .بنابراین ،برای رد یک استدالل کافی نیست که یک دیدگاه یا
پیامدهای آن را ضد شهود یا حتی توهینآمیز بدانیم .بسیاری از کسانی که دیدگاه مرا رد
کردهاند ،فقط به این خاطر که خالف شهود است با آن به مخالفت برخاستهاند .همانطور که
در فصل 2توضیح دادم ،عدم تقارن لذت و درد بهترین توضیح برای تعدادی از قضاوتهای
اخالقی مهم در مورد خلق افراد جدید است .تمام استدالل من این است که عدم تقارن را
آشکار کند و نشان دهد به کجا منتهی میشود .اما ممکن است بگویند دیدگاه من بیش از
آنکه عدم تقارن را نشان دهد ،ضد شهود است .بنابراین ممکن است در مواجه با دیدگاه
من ،مسألهی عدم تقارن را رد کنند تا زیر بار ضد-شهودی بودن مسأله نروند.
اول از همه ما باید به یاد داشته باشیم که اگر عدم تقارن را رد کنیم ،با چه چیزی روبرو
خواهیم شد .البته راههای مختلفی برای رد عدم تقارن وجود دارد ،اما نامحتملترین راه،
انکار «بد نبودن» لذتهای غایب و ادعای «بد» بودن آنها است.
این امر ما را متعهد میسازد که بگوییم ما یک دلیل اخالقی (قوی؟ ) و بنابراین وظیفهای
فرضی بر اساس منافع افراد خوشبخت احتمالی آینده داریم تا آن افراد را ایجاد کنیم.
همچنین ما را متعهد میکند که بگوییم میتوانیم به خاطر آن کودک بچهای بسازیم و باید
به خاطر آن آدمهای شادی که میتوانستیم خلق کنیم ،اما خلق نکردیم پشیمان شویم.
در نهایت ما را متعهد میکند از اینکه بخشهایی از زمین و بقیهی جهان خالی از سکنه
اگر بخواهیم عدم تقارن را به روشی دیگر کنار بگذاریم -با ادعای این که دردهای غایب
در سناریوی ب صرفاً «بد نیستند» ،اوضاع بدتر میشود .این ما را متعهد میسازد که
159
بگوییم هیچ دلیل اخالقی مبتنی بر منافع یک فرد ممکن رنجدیده آینده نداریم تا از ایجاد
آن شخص اجتناب کنیم .ما دیگر نمیتوانیم براساس منافع یک کودک رنج کشیده تأسف
بخوریم .همچنین نمیتوانیم به خاطر مردم بدبختی که در بخشی از جهان رنج میبرند،
تأسف بخوریم .رد عدم تقارن به این معناست که ما باید چنین پیامدهایی را بپذیریم.
160
پاسخی به خوشبینی
به طور کلی دیدگاههایی که من در این کتاب از آنها دفاع کردهام ،نسبتاً بدبینانه
هستند .البته بدبینی نیز مانند خوش بینی میتواند معانی مختلفی داشته باشد .یکی از
انواع بدبینی یا خوش بینی نسبت به حقایق است .در اینجا بدبینان و خوشبینها اختالف
نظر دارند .بنابراین آنها ممکن است در مورد اینکه آیا لذت در جهان بیشتر است یا درد،
و یا در مورد اینکه افراد سرطانی بهبود خواهند یافت یا نه اختالف نظر داشته باشند .نوع
دوم بدبینی و خوش بینی در مورد حقایق نیست ،بلکه در مورد ارزیابی حقایق است .در
اینجا بدبینان و خوش بینان نه در مورد آنچه هست یا خواهد بود ،بلکه در مورد خوب یا
بد بودن آن اختالف نظر دارند .در اینجا ممکن است یک خوش بین با یک بدبین موافق
باشد ،برای مثال موافق است که درد بیشتر از لذت است ،اما فکر میکند که درد کشیدن
ارزش لذت بردن را دارد .از طرف دیگر یک بدبین ممکن است با یک خوش بین موافق
باشد که لذت بیشتر از درد وجود دارد ،اما انکار کند که لذت بردنها ارزش درد کشیدنها
را دارد.
این دیدگاه که به وجود آمدن همیشه یک آسیب جدی است هم به لحاظ حقیقی و هم
به لحاظ ارزشی بدبینانه است .از نظر ارزشی ،من عدم تقارن لذت و درد را تأیید کردهام و
پیشنهاد کردهام که لذتهای زندگی ارزش شروع زندگی را ندارند و دردهای زندگی نیز
باعث میشوند زندگی ارزش شروع را نداشته باشد .از نظر آینده نگر ،دیدگاه من از
بسیاری جهات بدبینانه است اما میتوان آن را به نوعی خوش بینانه تعبیر کرد .با توجه به
161
اینکه چقدر رنج در هر دقیقه اتفاق میافتد ،دلیل بسیار خوبی وجود دارد که فکر کنیم
قبل از پایان زندگی آگاهانه ،رنج بسیار بیشتری برای ما وجود خواهد داشت ،اگرچه
نمیتوانم با قطعیت پیشبینی کنم که مقدار این رنج چقدر خواهد بود .در صورت مساوی
بودن همه چیز ،هر چه زندگی بیشتر ادامه یابد ،رنج بیشتری خواهد داشت .با این حال
همانطور که اشاره کردم یک نگاه خوش بینانه در دیدگاه من وجود دارد .بشریت و دیگر
زندگیهای مُدرِک در نهایت به پایان خواهند رسید .برای کسانی که مرگ بشریت را چیز
بدی میدانند ،پیشبینی اینکه این اتفاق خواهد افتاد ،یک پیشبینی بدبینانه است .در
مقابل ،ترکیب ارزیابی من مبنی بر اینکه بهتر است افراد بیشتری وجود نداشته باشند با
این پیشبینی که زمانی فرا خواهد رسید که دیگر مردمی وجود نخواهند داشت ،یک
ارزیابی خوش بینانه به همراه خواهد داشت .در حال حاضر همه چیز بد است ،اما همیشه
بدبینی معموالً مورد استقبال قرار نمیگیرد .با توجه به تمایالت روانشناختی ،مردم
دوست دارند چیز ها را بهتر از آنچه هستند درک کنند و همیشه به دنبال چیزهای مثبت
میروند .آنها دوست دارند بشنوند که اوضاع بهتر از آن چیزی است که فکر میکنند ،نه
بدتر .بنابراین واضح است که خوش بینها دیدگاههای مرا خودپسندانه رد میکنند .آنها
ممکن است به ما بگویند که «آب رفته به جوی باز نمیگردد» .ما به وجود آمدهایم و
فایدهای ندارد که بخواهیم غصهی آن را بخوریم .بنابراین ما باید "نعمتهای خود را قدر
بدانیم"" ،از زندگی حداکثر استفاده را ببریم"" ،لذت ببریم" و "به جنبههای مثبت نگاه
کنیم".
162
دالیل خوبی وجود دارد که نباید از سرزنشهای افراد خوشبین ترسید .خوشبینی صرفاً
به این دلیل که شادیبخش است نمیتواند دیدگاه درستی باشد ،همانطور که بدبینی
نمیتواند دیدگاه درستی باشد ،صرفاً به این دلیل که تلخ است .دیدگاههایی که ما اتخاذ
میکنیم باید به شواهد بستگی داشته باشد .من در این کتاب استدالل کردهام که دیدگاه
باید توجه داشت که استدالل های من نافی لذت بردن نیست .من نگفتم که نباید از
نعمتهای موجود بهرهای نبرد .برعکس ما باید حداثر استفاده را (در چارچوب
محدودیتهای اخالقی) از چیزهایی که در اختیار داریم ببریم ،به شرطی که درد و رنج را
گسترش ندهیم .اما در نهایت ما نباید به قیمت لذتهای موجود ،به دیگران رنج وارد کنیم
و از نظر من ،به وجود آوردن انسانهای جدید ،مثل آن است که به ازای لذت بردن خودمان،
مرگ و خودکشی
بسیاری از مردم بر این باورند که اگر ما بگوییم به وجود آمدن همیشه یک زیان است،
آنگاه این نظر داللت بر مطلوبیت نه صرفاً مرگ ،بلکه خودکشی دارد .هیچ چیز عجیبی در
با این وجود این دیدگاه که به وجود آمدن همیشه یک آسیب است ،به این معنا نیست
که مرگ بهتر از ادامهی وجود است ،یا حتی باالتر از آن ،که خودکشی (همیشه) مطلوب
است .ممکن است زندگی آنقدر بد باشد که به وجود نیامدن ارجحیت داشته باشد ولی
من قبالً در مورد اینکه بین "ارزش شروع داشتن" و "ارزش ادامه داشتن" فرق است
صحبت کردم .ممکن است یک زندگی ارزش ادامه داشتن داشته باشد و آسیبی که بخواهد
جلوی این ادامه دار بودن را بگیرد ،باید خیلی شدید باشد.
با این حال نظر من این است که مرگ گاهی یک آسیب است و گاهی یک منفعت .البته
از نظر من منفعت آن کمی بیش از آسیب آن است .برای مثال از نظر من خودکشی برعکس
164
دیدگاه رایج ،تا حدودی منطقی است .در بسیاری از فرهنگها (از جمله اکثر فرهنگهای
غربی) ،تعصب زیادی علیه خودکشی وجود دارد .خودکشی اغلب به عنوان عملی بزدالنه
در نظر گرفته میشود که این موجب میشود ما این عمل را به عنوان یک بیماری نادیده
بگیریم .دیدگاه من این امکان را فراهم میکند که خودکشی اغلب یک عمل منطقی در
نظر گرفته شود و حتی ممکن است منطقیتر از ادامهی زندگی باشد .شاید این عشق مفرط
و غیر منطقی به زندگی است که جلوی ما را زمانی که زندگی به بدترین حالت خود میرسد،
میگیرد .این دیدگاهی است که پیرزنی در کتاب کاندید ولتر بیان میکند:
صد بار خواستم خودم را بکشم ،اما عشق به زندگی جلوی مرا
باشد.1
این به معنای توصیه کردن خودکشی نیست .خودکشی مانند مرگ ،میتواند زندگی داغ
دیدگان را بسیار بدتر کند .عجله در خودکشی میتواند تأثیر منفی عمیقی بر زندگی
نزدیکان بگذارد .اگرچه ممکن است یک اپیکوری بگوید که به آنچه پس از مرگش اتفاق
میافتد اهمیتی نمیدهد ،اما هنوز هم این احتمال وجود دارد که داغدار حتی اگر متوفی
آسیبی نبیند ،آسیب ببیند .اینکه خودکشی به کسانی که از این طریق سوگوار شدهاند
آسیب میزند ،بخشی از تراژدی به وجود آمدن است .ما خود را در نوعی تله مییابیم .ما
قبالً به وجود آمدهایم .پایان دادن به وجود ما باعث درد شدید کسانی میشود که
1
). Voltaire, Candide (London: Penguin Books
165
بیاورند ،بهتر است کمی به این تلهی هستی بیندیشند .نمیتوان با این فرض انسانهای
جدیدی به وجود آورد که اگر از به وجود آمدن راضی نباشند ،خودشان را بکشند .زمانی
که فردی به وجود میآید و وابستگیهایی با آن فرد شکل میگیرد ،خودکشی میتواند
باعث ایجاد نوعی درد شود که درد بیفرزندی در مقایسه با آن بسیار کمتر است .کسی
که به خودکشی فکر میکند این را میداند (یا باید بداند) .این امر مانع مهمی در راه
خودکشی است .زندگی یک فرد ممکن است بد باشد ،اما باید در نظر داشت که پایان دادن
دیدگاههای دینی
کسانی هستند که به دالیل مذهبی این دیدگاه را که به وجود آمدن همیشه آسیب است
و ما نباید بچه دار شویم رد میکنند .برای برخی از این افراد ،دستور کتاب مقدس مبنی
بر «بارور و تکثیر شوید و زمین را پر کنید »1برای رد کردن استداللهای من کافی خواهد
بود .البته چنین پاسخی فرض میکند که خدا وجود دارد .اینجا جایی برای بحث در مورد
وجود خدا نیست .چه خداباوران درست بگویند چه نه ،خدا هرگز به وجود نیامده است.
اگر آنها درست بگویند ،پس خدا همیشه وجود داشته است و اگر اشتباه کنند خدا هرگز
وجود نداشته است .عالوه بر این آنچه من در مورد کیفیت زندگی انسان (و حیوانی)
گفتهام ،کیفیت زندگی الهی را شامل نمیشود .بنابراین من مسألهی وجود خدا را کنار
میگذارم.
دیدگاههای دینی همچنین فرض میکند که الزامات کتاب مقدس بیانکنندهی آنچه
خدا از ما میخواهد است .ممکن است کسانی که قبول میکنند کتاب مقدس کالم
خداست ،چنین چیزی را بدون هیچ بحثی بپذیرند .با این حال بسیاری از احکام کتاب
مقدس حتی توسط افراد مذهبی الزامآور نیستند .به عنوان مثال هیچ دینی (تا جایی که
من میدانم) به عنوان یک موضوع عملی ،کشتن پسر سرکش خود را تأیید نمیکند ،اما
برای چنین کاری در کتاب مقدس حکم وجود دارد .2حتی فرمان به بارور شدن و تکثیر
کردن یک حکم مطلق تلقی نمیشود .برای مثال مذهب کاتولیک کشیشان و راهبهها را
از تولید مثل معاف میکند .پاسخ سوم و جالبتر به استدالل دینی این است که نگاه دینی
دیدگاهی بیش از حد یکپارچه نسبت به دین دارد .اگرچه اغلب تصور میشود و گفته
میشود که ادیان در مورد یک موضوع وحدت دارند ،ولی در واقع هر دین خودش به انواع
و اقسام مکاتب تقسیم میشود که ممکن است حتی دیدگاههایی متضاد با هم داشته
باشند.
برای مثال ارمیا و ایوب در کتاب مقدس به شدت از تولد خود پشیمان هستند .ایوب
آرزو دارد که ای کاش در رحم مادرش میمرد .ارمیا فراتر میرود و کسی را که او را سقط
نکرده است نفرین میکند .جالب توجه است که این دیدگاهها تا چه اندازه با دیدگاههای
بنیادگرای خوش بینانه و یک جانبه نگر دربارهی راه درست متفاوت است .ارمیا و ایوب
آزادانه فکر میکنند و حرفشان را میزنند -حتی خود خدا را به چالش میکشند -تعداد
بسیار کمی از ایمانداران مذهبی از چنین دیدگاهی پیروی میکنند .برای آنها دینداری
همچنین کتاب مقدس تنها متن دینی نیست که در آن در مورد بیارزش بودن وجود
صحبت میشود .به عنوان مثال در تلمود هم این بحث وجود دارد .این نشان میدهد که
استدالل کردهام که زندگی مملو از ناخوشایندیها و رنج است و باید از بچه دار شدن
خودداری کنیم و اینکه بهتر است بشریت زودتر منقرض شود .ممکن است این دیدگاه
انسان گریزانه به نظر برسد .با این حال ،محور اصلی استداللهای من همانطور که در مورد
انسانها صدق میکند ،بشردوستانه است ،نه انسان بیزارانه .از آنجا که استداللهای من
نه تنها در مورد انسانها ،بلکه در مورد سایر حیوانات دارای حس نیز صدق میکند،
استداللهای من حیوان دوستانه نیز هست .صحبتهای من نشان میدهد که آمدن به
عرصهی وجود ،یک آسیب است و این استداللها ناشی از نفرت نیست بلکه ناشی از
نگرانی است؛ نگرانی برای کسانی که آسیب میبینند .شاید این نوع بشردوستی عجیب
به نظر برسد -که اگر به آن عمل شود ،به پایان همهی انسانها میانجامد .با این حال این
مؤثرترین راه برای جلوگیری از رنج است .ایجاد نکردن یک شخص به طور مطلق تضمین
میکند که آن شخص بالقوه رنج نخواهد برد – زیرا آن شخص وجود نخواهد داشت.
با توجه به مطالبی که تا به حال مطرح کردهام ،انسانها و حیوانات در تمام طول عمرشان
با درد و رنج دست و پنجه نرم میکنند .به غیر از رنجی که ما داریم ،انسانها هر ساله به
میلیاردها حیوانی که برای غذا و سایر کاالها پرورش داده میشوند و یا در تحقیقات علمی
مورد استفاده قرار میگیرند ،رنج وارد میکنند .رنج تجاوز به زیستگاهشان را نیز اضافه
169
کنید .درست است که حیوانات دیگر -بهویژه گوشتخواران – نیز رنج وارد میکنند ولی
هیچ موجودی به اندازهی انسان تولید رنج نمیکند .اگر انسانهای بیشتری وجود
نداشتند ،از میزان رنج جهان به شدت کاسته میشد .اگرچه پایان بشریت میزان آسیب
را بسیار کاهش میدهد ،اما به همه چیز پایان نمیدهد .موجودات ذیشعور باقیمانده
همچنان رنج خواهند برد و به وجود آمدن آنها همچنان میتواند یک آسیب باشد.
بعید به نظر میرسد که بسیاری از افراد به این نتیجه برسند که همیشه وجود داشتن
یک آسیب است .حتی بعید است که انسانهای زیادی از بچه دار شدن دست بردارند.
همچنین احتمال این هست که نظرات من کامالً نادیده گرفته شود .با توجه به اینکه
احتماالً بشردوستانه برداشت نمیشود .اما این به آن معنا نیست که من از بشریت متنفرم
پایان
علی طباخیان
مهر 1401
170
کتابشناسی
171
172
173
174
175
176