Professional Documents
Culture Documents
Chapter48 GMDC MDZS Boy Loves
Chapter48 GMDC MDZS Boy Loves
Mo
of Xiang
Grandmaster
Demonic
(Persian Translation)
Tong
Xio
Boy Loves
چپتر چهل و هشتم:
تزویر
(قسمت سوم)
همونطور که وی ووشیان انتظار داشت ،آخرین قطعه ی بدن نیه مینگ جو ،یعنی سر اون،
توسط جین گوانگ یائو نگهداری می شد.
نیه مینگ جو ،کسی که به نظر می رسید در طول نبرد نور افشان ،خشمش تمومی نداشت و
شکست ناپذیر بود ،در زیر چندین الیه مهر و موم شده بود ،و در این اتاق تاریک و کم نور،
حتی ذره ای نور هم بهش نمیرسد.
اگر وی ووشیان مهر و موم رو از روی سرش بر می داشت ،جسد چیفنگ زون ،به سادگی ،اون
رو حس می کرد و به خودش می اومد .همینطور که مشغول بررسیِ محدودیت های کالهخود
بود و تصمیم می گرفت که دقیقاً چطور باهاش کنار بیاد ،ناگهان نیروی قدرتمندی از طرف اون
احساس کرد .بدن بی وزن کاغذیش ،به جلو حرکت کرد ،طوری که به پیشونی نیه مینگجو
چسبید.
در طرف دیگه ی برج کپور ،الن وانگجی همچنان به چهره وی ووشیان که در کنار اون نشسته
بود ،خیره شده بود .مدتی بعد ،انگشت هاش رو تکون داد و سر به زیر ،لب هاشو به نرمی
لمس کرد.
بی شک لمس دست هاش آروم و مالیم بود ،به همون نرمی که آدمک کاغذی به اون ها
برخورد کرده بود.
ناگهان ،دست های وی ووشیان کمی تکون خورد و مشت شد .حالت صورت الن وانگجی
مصمم و جدی شد ،اون وی ووشیان رو در آغوش گرفت .صورتش رو میون دست هاش گرفت
و دید با اینکه چشم های وی ووشیان هنوز بسته است ،ابروهاش کامالً توی هم گره خوردن.
در اتاق مخفی ،وی ووشیان اصال وقت نکرد عکس العملی نشون بده .جسدهایی که خشم و
کینه ی شدیدی درونشون داشتن ،انرژی های منفوری رو روی زنده ها پخش میکردن و روی
زندگی اونا تاثیرات مخرب برجای میذاشتن ،با اینکار خشم خودشون رو تسکین میدادن و
خودشونو سبک میکردن اونا احساساتشون رو منتشر میکردن .این ،دلیلِ بیشتر تعقیب و گریزها
بود .در واقع این؛ مکانیسم پشت همدلی نیز بود .اگر وی ووشیان از جسم فیزیکی خودش
بعنوان یک خط دفاعی برای روحش استفاده میکرد ،تا خودش نمی خواست ،انرژی کینه قطعاً
نمیتونست اونو لمس کنه .اما در حال حاضر ،اون یک تکه کاغذ نازک و سست رو تصرف
کرده بود ،که توانایی دفاعش رو به طور قابل توجهی مختل و تضعیف می کرد.
اون نه تنها به سر نزدیک بود ،بلکه انرژی کینه ی نیه مینگجو هم به طور غیرمعمولی قوی
بود .وی ووشیان تنها بخاطر لحظهای غفلت ،متأثر شد .لحظه ای قبل اون به این فکر کرد
"وای ،نه" و بعد بوی خون رو استشمام کرد.
سالها بود که همچین بوی غلیظ و تندی رو احساس نکرده بود .چیزی که درون استخوان هاش
دفن شده بود ،بالفاصله بیدار شد و شروع به لرزیدن کرد ،اون در خودش میپیچید .به محض
این که چشم هاش رو باز کرد ،مقابل چشم هاش؛ درخشش خیره کنندهی شمشیر ،سایه ی
خون ریخته شده و مردی که سرش به طرف آسمون اوج گرفته و بدنش روی زمین سقوط
کرده بود ،رو دید .مرد بی سر ،ردای قبیله ای با نقوشی از شعله های آتش و خورشید به تن
داشت .وی ووشیان "اون" (نیه مینگجو) رو دید که سابرش رو غالف کرد ،صدایی آروم از
دهنش خارج شد" :برو سر رو بگیر و بیارش .آویزونش کن تا سگهای ون ببیننش".
اون فرزند ارشد رهبر حزب چیشان ون ،ون روهان—ون شو بود .اون توسط نیه مینگ جو در
هجیان کشته شد .سرش با یک ضربه قطع و جلوی سربازها آویزون شده و عاقبت ون ها رو به
نمایش گذاشت .جسد ون شو ،توسط تهذیبگر های خشمگین حزب نیه ،تیکه تیکه شد و بعد
قطعه های بدن ون شو ،زیر خاک دفن شد و اونجا رو آلوده کرد.
نیه مینگ جو نگاهی به جسد روی زمین انداخت و لگدش کرد اون جسد رو به کناری انداخت،
دستشو روی دسته ی سابرش گذاشت و با آرامش به اطراف نگاه کرد.
چیفنگ زون قد بلندی داشت .آخرین بار که وی ووشیان با آ-چینگ همدردی کرده بود،
ارتفاع دیدش نسبتاً کوتاه بود ،اما این بار حتی از دیدگاه معمولی خودش هم بلندتر و باالتر بود.
با نگاه کردن به پایین ،تلفات بیشماری رو دید .برخی ردا هایی با نقش خورشید و شعله های
آتش؛ برخی دیگر در پشت ردا ،شکل سر حیوان ،که نشان حزب چینگههنیه بود و عده ای
هم ردای معمولی پوشیده بودن؛ هرکدومشون ،یک سوم اون جمعیت رو تشکیل می دادن.
چنین صحنه ی خشنی ،باعث شده بود ،بوی خون هوا رو پر کنه .همونطور که به جلو قدم
برمیداشت ،اطرافشو بررسی می کرد ،انگار می خواست ببینه که کسی از تهذیبگرهای حزب
ون ،هنوز نفس میکشه یا نه! ناگهان ،صدای درگیری از خونه ای با سقف کاشی در اونطرف به
گوش رسید.
با سابرش موج هوا رو شکافت .در خونه رو باز کرد ،مادر و دختری وحشت زده دیده شدن .یه
خونه ی خرابه که اثاثیه ی کمی داشت ,جایی برای پنهون شدن نداشت ،اونا فقط تونسته بودن
نفسشون رو حبس کنن و زیر میز پنهون شن .زن جوون همین که تصویر خونین و قاتل نیه
مینگجو در چشم هاش افتاد ،اشک از چشم هاش جاری شد .دختری که در آغوشش بود از
ترس دهنش باز موند و گنگ شد.
نیه مینگجو همین که دید اون دو فقط مادر و دختری معمولی هستن که به احتمال زیاد
نتونستن قبل از شروع جنگ فرار کنن؛ ابرو های گره خوردش کمی باز شد ،یکی از زیر دستاش
که نمیدونست چه اتفاقی افتاده ،از پشت سرش گفت ":رهبر حزب؟"
مادر و دختر فقط می دونستن که چندگروه تهذیبگر در کارهاشون باهم به مشکل خوردن و
باهم میجنگن .اونا حتی نمی دونستن که خوب و بد کدومه .با چهره هایی وحشت زده و با
ترس ،به شخصی که شمشیر به دست داشت ،نگاه می کردن و فکر می کردن که قطعا خواهند
مرد .نیه مینگ جو نگاهی به اونا انداخت و حالت مرگبارش رو مهار کرد ":چیزی نیست".
اون دستی رو که باهاش سابرش رو گرفته بود پایین آورد و به طرف دیگه ی اتاق رفت .زن
جوون درحالی که دخترش رو در آغوش داشت به زمین افتاد .لحظه ای بعد ،نتونست جلوی
خودش رو بگیره و شروع به هق هق کرد.
چند قدم بعد ،نیه مینگ جو ناگهان ایستاد و از زیردستش که پشت سرش ایستاده بود،
پرسید ":تهذیبگری که آخرای نبرد گارد رو حفظ و نگهبانی کرد؛ توی آخرین نبرد پاکسازی،
کی بوده؟"
زیردست کمی مکث کرد ":آخرای نبرد گارد رو حفظ کرد؟ ...فکر نکنم یادم باشه".
نیه مینگجو با اخم گفت ":هر وقت یادت اومد بهم بگو".
همینطور رو به جلو قدم برمیداشت .تهذیبگر با عجله از بقیه پرس و جو کرد .کمی بعد
برگشت ":رهبر حزب! اسم آخرین تهذیبگری که توی آخرین نبرد پاکسازی نگهبان بود ،منگ
یائو هست".
با شنیدن این اسم ,ابرو های نیه مینگ جو باال رفت انگار کمی براش تعجب آور بود.
وی ووشیان دلیلش رو میدونست .قبل از اینکه جین گوانگ یائو در قبیله خودش پذیرفته
بشه ،به نام خانوادگی مادرش منگ یائو شناخته می شد .این اصالً یک راز نبود .در حقیقت ،
این نام کامالً "شناخته شده" بود.
گرچه بیشتر مردم با چشم های خودشون ندیدن که چطور جین گوانگ یائو کسی که بعدها
ملقب به لیانفنگ زون شد و در برج کپور با قدرتی بی همتا می ایستاد ،چطور اولین بار به برج
اومد؛ شایعات قبال همه چیز رو به طور مفصل توضیح داده بود .مادر جین گوانگ یائو در یکی
از فاحشه خونه های یونمنگ مشهور و بلندآوازه بود .در اون زمان ،اون به خودش میبالید و
خودستایی میکرد که یکی از با استعدادترین و مشهورترین روسپی ها بود .گفته میشد که اون
می تونست به خوبی گیوچین بنوازه و به زیبایی خطاطی کنه .اون آنقدر تحصیل کرده بود که
تقریباً میتونست به عنوان معشوقه جوون یک قبیله ثروتمند در نظر گرفته شه .البته مهم نبود
که ویژگی ها و ظاهرش چقدر عالی باشه ،در دهن و ذهن مردم ،یک روسپی همیشه یک
روسپی بود.
وقتی جین گوانگشان قصد کرد تا از یونمنگ دیدن کنه ،به هیچ وجه به خودش اجازه نداد که
همچین روسپی معروفی رو از دست بده و بدون مالقات با اون ،اونجا رو ترک کنه .روزها در
کنار زن اهل منگ بود و بعد از اینکه برای اون یک هدیه یادبود بجا گذاشت با رضایت
برگشت .بعد از برگشتش ،طبیعتاً همونطور رفتار کرد که قبل از این ،بارها ،در برابر معشوقه
هاش رفتار کرده بود و همه چیز رو درباره ی اون زن از یاد برد.
در مقایسه با اونها ،مو شوانیو و مادرش نسبتاً مورد عالقه بودن .حداقل جین گوانگشان هنوز
به خاطر داشت که همچین پسری داره و اون رو به برج کپور آورد .از طرف دیگر ،منگ یائو
چندان خوش شانس نبود .فرزند یک فاحشه ،با فرزند زنی از یک خانواده خوب ،فاصله زیادی
داشت .درست مانند بانو مو ،پس از دنیا آوردنِ فرزند جین گوانگشان ،با از خودگذشتگی
منتظر شد که تذهیبگر (گوانگشان) اون و فرزندش رو به برج کپور ببره .با دقت به منگ یائو
آموخت تا برای آینده ی خودش در دنیای تذهیبگری آماده بشه .با این حال ،تا ده سالگی،
هنوز هیچ خبری از پدرش نبود ،در حالی که زن اهل منگ به شدت بیمار بود.
قبل از مرگش ،یادبودی که جین گوانگشان بهش داده بود رو به منگ یائو داد و به اون گفت
که راه خودش رو به برج کپور پیدا کنه .برای همین ،منگ یائو وسایل خودش رو جمع و
یونمنگ رو ترک کرد .پس از سفری دشوار ،اون به النلینگ رسید .وقتی به برج کپور رسید،
منگ یائو اجازه ورود پیدا نکرد؛ برای همین ،اون هدیه یاد بود رو نشون داد و خواست تا رهبر
حزب مطلع شود.
هدیه یادبود جین گوانشان ،یک دکمه مروارید بود .این دکمه هیچ جوره در حزب النلینگ جین
خاص نبود —چنین اشیائی هرجایی پیدا میشد .وقتی که جین گوانگشان برای معاشقه سفر
می کرد ،این متداول ترین هدیه ای بود که به زن های زیبا هدیه میداد .اون وانمود می کرد
که چنین چیزهای کوچیکی یک گنجینه نادرن و غالباً همراه این هدایا ،قول و قرارهایی بود که
به اونا می داد و بعد هر جور که دلش میخواست ،فراموششون میکرد.
منگ یائو واقعاً بد موقعی اومده بود .اون روز برحسب اتفاق ،سالروز تولد جین زیشوان بود.
جین گوانگشان و بانو جین به همراه حزب های مختلف ،روز ویژه پسر عزیزشون رو جشن
میگرفتن .شش ساعت بعد ،دیر وقت شده بود .وقتی که همه ی اونا قصد داشتن فانوسهای
خوش یمنی رو روشن کنن ،باالخره موقعیت پیش اومد و خدمتکار زمان مناسب برای اطالع
رسانی به اونا رو پیدا کرد .وقتی بانو جین ،دکمه ی مروارید رو دید و سابقه ی جین گوانگشان
رو به یاد آورد ،صورتش یکباره رنگ باخت .جین گوانگشان با عجله مروارید رو خرد و
خاکشیر کرد و خدمتکار رو با صدای بلند سرزنش و تنبیه کرد ،اون به خدمتکار دستور داد که
شر کسی که بیرون از برج منتظره رو کم کنه که اگه خواستن از برج خارج بشن سر راهشون
نباشه.
به همین ترتیب ،منگ یائو ،از برج به بیرون پرت شد .از باالی پلهها غلت خورد تا روی زمین
پرت شد.
از قرار معلوم ،اون بعد از پایین افتادن ،بلند شد و چیزی نگفت ،خون روی پیشونیش رو پاک
کرد و گرد و غبار لباسشو تکوند ،اون وسایلشو برداشت و به راه افتاد.
درست بعد از شروع نبرد نورافشان ،منگ یائو به ارتش حزب چینگهه نیه پیوست.
تهذیبگرهایی که تحت امر نیهمینگ جو بودن ،چه تهذیبگرهای سرکش و چه کسایی که از
حزب چینگ هه نیه بودن ،در نقاط مختلف مستقر بودن .یکی از این نقاط ،یک کوهِ بی نام و
نشون در هجیان بود .نیهمینگ جو با پای پیاده از کوه باال رفت .قبل از اینکه حتی به جایگاه
نزدیک شه ،پسری رو دید که لباس پارچه ای به تن داشت و از جنگل زمرد با نی بامبویی در
دست خارج می شد.
به نظر می رسید که پسر تازه آب آورده و پاهاش از خستگی زار میزنه .همین که میخواست
وارد غار بشه ،ناگهان متوقف شد .بیرون از دهنه غار ایستاد و مدتی گوش داد ،گویا بین وارد
شدن یا نشدن کشمکش داشت .نهایتا ،با نی بامبویی که هنوز در دستش بود ،در سکوت ،به
سمت دیگه ای حرکت کرد.
پس از مدتی پیاده روی ،جایی در کنار جاده پیدا کرد و چمباته زد .مقداری مواد غذایی سفید
رنگ رو از بین وسایلش بیرون آورد و اونا رو با آب شست.
نیهمینگ جو به سمتش قدم برداشت .همینطور که پسر در حال غذا خوردن بود ،سرش رو
پایین انداخته بود ،ناگهان متوجه سایه بلندی که روش افتاده بود ،شد .نگاهی به باال انداخت ،به
تندی غذاشو کنار گذاشت و ایستاد":رهبر حزب نیه".
پسر ریز جثه بود .پوستی روشن و ابرو های تیره داشت ,دقیقاً همون ویژگی های برجسته و
جذاب جین گوانگ یائو .در اون زمان ،هنوز توسط قبیله اش در برج کپور پذیرفته نشده بود،
برای همین عالمت سرخی که مشخصهی حزب جین بود رو روی پیشونیش نداشت.
نیه مینگ جو ":چرا مثل بقیه توی غار استراحت نکردی؟"
منگ یائو دهنش رو باز کرد ،اما فقط لبخند ناخوشایندی زد؛ انگار نمی دونست چی بگه .با
دیدن این موضوع ،نیه مینگ جو از کنارش گذشت و در مسیر غار حرکت کرد .انگار که منگ
یائو می خواست جلوی نیهمینگ جو رو بگیره ،گرچه که جرات نمی کرد .نیه مینگ جو نفسش
رو حبس کرد و به آرومی ادامه داد؛ بطوریکه که هیچ کس حتی در هنگام ورود به غار متوجه
ی اون نشد .افراد داخل هنوز با صدای بلند صحبت می کردن.
"امکان نداره! پسر جین گوانگشان؟ چطور پسر جین گوانگشان می تونه اینجوری مثل ما
زندگی کنه؟ چرا نمیره دنبال پدرش؟ راحت می تونه از شر این بدبختی ها فقط با یه اشاره
انگشت پدرش نجات پیدا کنه".
"فکر کردی خودش نمی خواد برگرده؟ وقتی این همه راه از یونمنگ به النلینگ رو با اون
یادبود رفت ،بنظرت داشت چیکار میکرد؟"
"جین گوانگشان کلی بچه اینور و اونور پس انداخته ،کم کمش اندازه یه خرمن دختر و پسر.
دیدی تا به حال کسی رو به فرزندی قبول کنه؟ همچین کاری کردن آبرو ریزی محضه".
"خب مردم هم نباید برای درمونده ها امید داشته باشن .کتکش زدن و خورد و خمیرش
کردن.کی مقصره؟ نمی تونه کسی رو مقصر بدونه .وگرنه ،قبر خودش رو کنده".
"چه احمقیه! با وجود جین زیشوان ،جین گوانگشان اصال به بچه ی دیگه ای هم فکر میکنه؟
اونم از روسپی های دستخورده هزار تا آدم .کی میدونه اون نطفه کیه .به نظر من ،جین
گوانگشان احتماالً جرأت نکرده قبولش کنه ،چون خودش هم شک داشته! هاهاها "...
" واقعا؟ شرط می بندم که حتی یادش نیس که چنین رابطه ای با زنه داشته".
"راستش من که کیف میکنم که نطفه جین گوانگشان قبول کرده بره برامون آب بیاره ،هاها
هاها"...
"جون عمت قبول کرده .کلی انرژی میذاره رو اینکارا .نمی بینی چقدر سخت کار می کنه؟ هر
روز سعی می کنه نظر خوب همه رو جلب کنه .دیوونس که به امید به اینکه پدرش قبولش
کنه همچین کارایی رو میکنه".
آتش عصبانیت در نیهمینگ جو شعله ور شد ،تا جاییکه درون وی ووشیان رو سوزوند.
بالفاصله دستش رو بر دستۀ سابرش فشرد .منگ یائو با عجله سعی کرد که جلوش رو بگیره،
اما نتونست .سابر همون موقع از غالف خارج شد بر تخته سنگی که در مقابل غار فرو رفته بود
برخورد کرد .تهذیبگرایی که در غار نشسته و مشغول استراحت بودن .همه ،از جا پریدن و
شمشیرهاشون رو کشیدن .همه توسط تخته سنگ خورد شده غافلگیر شده بودن .لوله های
بامبو از دست هاشون به زمین افتاد و پخش زمین شدن.
نیه مینگ جو ،بی هیچ تردیدی و با لحنی سراسر سرزنش آمیز گفت ":آبی که براتون آورده
رو میخورین و همچین حرفهای زنندهای راجع بهش میزنین! اومدید عضو ارتش من شدید تا
سگهای ون رو بکشید یا این خزعبالت رو تحویل هم دیگه بدین؟!"
آشفته بازاری در غار بود .همه چیفنگ-زون رو خوب می شناختن— هرچی بیشتر سعی می
کردن توضیح بدن ،بیشتر عصبانی میشد .وقتی که فهمیدن که به این راحتیا نمیتونن از
مجازات قسر در برن و باید حقیقت رو بگن ،جرأتی براشون باقی نموند که بخوان کلمه ای بگن.
نیه مینگ جو سرد خندید .اون حتی وارد غار هم نشد .در عوض ،رو به منگ یائو گفت ":تو ،
دنبالم بیا".
چرخید و به سمت دامنهی کوه حرکت کرد .منگ یائو هم به دنبالش رفت .همونطور که این
دو قدم می زدن ،سر منگ یائو پایین و پایینتر می رفت .سرعت اون هم کند شده بود.
اون فقط پس از کمی تردید گفت ":ممنونم ،رهبر حزب نیه".
نیه مینگ جو ":یک مرد شایسته باید بار عدالت رو با سربلندی به دوش بکشه .نیازی به
توجه به صحبت های افراد بیکار و احمق نیست".
گرچه منگ یائو این جواب رو داد اما باز هم رد ناراحتی در چهرش دیده میشد .نیه مینگ جو
با این کارش ،امروز کمک حالش شد و جلوی بقیه ایستاد .با این حال ،در آینده نه چندان دور،
تهذیبگرها مطمئناً ،کار نیه مینگ جو رو برای منگ یائو ده ها یا شایدم صدها برابر بیشتر
جبران میکردن .چطور میتونست نگران نباشه؟
با این حال ،نیه مینگ جو ادامه داد" :هرچقدر این افراد بیشتر پشت سرت صحبت کنن ،تو
باید سخت تر کار کنی تا بتونی ساکتشون کنی و دهنشون رو ببندی .من کارت رو توی میدون
نبرد دیدم .همیشه ،در خط اصلی هستی و در آخر عقب می مونی تا به افراد روستایی کمک
کنی .آفرین .به این کار ادامه بده".
با شنیدن این موضوع ،منگ یائو برای لحظه ای مکث کرد ،صورتش بیحس بود .سرش کمی
بلند شد .نیه مینگ جو اضافه کرد ":شمشیربازیت کامالً زیرکانه است ،اما به اندازه کافی
محکم نیست .بیشتر تالش کن".
واضح بود که نیه مینگجو داشت اون رو تشویق میکرد .منگ یائو شتاب زده گفت ":رهبر
حزب نیه ،از توصیه شما متشکرم".
هرچند ،وی ووشیان میدونست که اون هرچقدر هم سخت تمرین کنه از این قوی تر نمی شه.
جین گوانگ یائو مثل سایر شاگردها نبود .بنیادش اونقدر ضعیف بود که هرگز نمیتونست به
مقامات باالیی برسه .به همین علت در علم تذهیب ،اون فقط میتونست به جای کیفیت ،کمیت
رو هدف قرار بده .به همین دلیل بود که اون بین همه ی رهبر حزب ها چرخید و فنون اونا رو
آموخت .به همین دلیله که اون به عنوان "سارق تکنیکها" مورد انتقاد قرار گرفت.
هجیان ،نه تنها یک مکان مهم در نبرد نورافشان بود ،بلکه همچنین میدون نبرد اصلی نیه
مینگ جو بود .هرچند دیواری از جنس آهن ،دور تا دور حزب چیشان ون قرار داشت و از
اونها در مقابل هرگونه تهاجمی محافظت میکرد .حزب چیشان ون و حزب چینگهه نیه از
همون اول باهم دشمنی داشتن ،ولی پنهونش میکردن .پس از شروع جنگ ،هر دو طرف به
شدت درگیر شدن .مهم نبود هر نبرد چقدر کوچک و چقدر بزرگ بود ولی شدت هر نبرد تا
حد مرگ بود ،که اغلب منجر به خون و خونریزی شدید می شد .افراد روستایی در منطقه
هجیان متحمل خسارات سنگینی شدن .بدیهی بود که حزب چیشان ون ،به چنین چیزهایی
اهمیتی نمی داد ،اما حزب چینگ هه نیه باید اهمیت میداد.
در چنین شرایطی ،منگ یائو ،کسی که بی وقفه میدون نبرد رو پاکسازی کرده و به افراد
روستایی پس از هر نبرد کمک می کرد ،بیشتر و بیشتر مورد توجه نیه مینگ جو قرار گرفت.
مدتی بعد ،نیه مینگ جو مستقیماً اون رو به عنوان معاون خودش انتخاب کرد .از طرف دیگه
منگ یائو هم این فرصت رو غنیمت شمرد و هر وظیفه ای که بهش داده می شد رو کامالً
انجام می داد .هرچند جین گوانگ یائو در این لحظه ،مثل خودش تو آیندش نبود که همیشه
توسط نیهمینگ جو مورد سرزنش قرار میگرفت .در حقیقت ,اون بیش از حد دست باال
گرفته شده بود .وی ووشیان بیش از حد این شوخی رو شنیده بود که چطور " لیان فنگ-زون
هروقت که می شنید که چی فنگ-زون اومده ،فرار می کرد ".هربار که میدید منگ یائو با نیه
مینگجو با آرامش و حتی راحت ،صحبت می کنه ،باورش برای ووشیان سخت بود.
در این روز ،میدان نبردِ هجیان ،از مهمون خاصی استقبال کرد.
در طول نبرد نور افشان ،داستان هایی درباره ی تحسینِ هر سه عضو سهگانه ،گفته میشد .از
داستانی که چیفنگ-زون چطور همۀ موانع رو پشت سر گذاشت و در پایان هیچ ردی از سگ
های ون به جا نذاشت .هرچند داستان زِوو-جون–الن شیچن–با اون فرق داشت .پس از اونکه
اوضاع منطقه گوسو بهبود پیدا کرد ،الن چیرن تونست با قاطعیت از اون محافظت کنه ، .الن
شیچن اغلب برای کمک به بقیه سفر می کرد و جون بقیه رو نجات می داد .در تمام طول
نبرد نورافشان ،اون بارها ،قلمرو های زیان دیده رو احیا و باسازی کرد و در راه های فرار
بسیاری یاری رسوند .به همین دلیل بود که مردم هر وقت نام اون رو می شنیدن ،به وجد می
اومدن ،گویی وی پرتوی امید و برگ برندۀ آنها بود.
هر زمان که الن شیچن از هجیان عبور می کرد و بقیه تهذیبگرها رو همراهی میکرد ،مدت
کوتاهی در اونجا استراحت می کرد ،هجیان حکم ترمینال رو داشت .نیه مینگجو ،الن شیچن
رو به یک سالن جادار و پر نور هدایت کرد .در اونجا تعداد اندکی از تهذیبگرها هم نشسته
بودن.
گرچه الن شیچن خیلی شبیه الن وانگجی به نظر می رسید ،وی ووشیان میتونست فقط با یک
نگاه اونا رو تشخیص بده .حتی اینبار هم وقتی چهره اش رو دید ،متوجه شباهت اونا شد؛ با
خودش فکر کرد :موندم االن چه اتفاقی برای بدنم میــفته .اگر بدن کاغذی توسط انرژی کینه
مورد حمله قرار بگیره ،برای بدن فیزیکیم هم اتفاقی می افته؟ یعنی الن ژان متوجه می شه
که چیزی اشتباهه و درست پیش نمیره؟
پس از چند مکالمهی کوتاه ،منگ یائو ،که در کنار نیه مینگ جو ایستاده بود ،قدم زد و به همه
چایی تعارف کرد .در خط مقدم ،از یک نفر به عنوان شش نفر استفاده می شد .به هیچ وجه،
فضایی برای خدمتکارها وجود نداشت .برای همین ،این چیزهای بی اهمیت روزمره هم توسط
جین گوانگ یائو ،معاون اون ،با کمال میل پذیرفته شده بود .بعضی از تهذیبگرها با دیدن
قیافهی اون ردش میکردن ،حالت هاشون متفاوت بود" .داستان های" جین گوانگشان همیشه
آغازگر حرف ها و شایعات بود .منگ یائو برای مدتی بحث داغشون بود و به همین خاطر عده
ی کمی میشناختنش .به احتمال زیاد اونا فکر می کردن که پسر یک روسپی ،کثیفه و چیزهای
ناپسندی با خودش به همراه داره ،تهذیبگر ها از فنجون هایی که اون با هر دو دست تعارف
کرده بود ،نمی نوشیدن .در عوض ،فنجون ها رو کنار میگذاشتن و حتی دستمال های
سفیدشون رو بیرون میاوردن .انگار احساس ناراحتی و ناخوشایندی داشتن ،مرتباً انگشت های
دستشون رو که فنجون ها رو لمس کرده بود یا نکرده بود ،پاک میکردن .نیه مینگ جو کسی
نبود که به چنین مواردی توجه کنه .هرچند وی ووشیان ،دید با گوشه چشم هاش متوجه ی
اتفاق ها هست .منگ یائو طوری عمل می کرد که انگار چیزی نمی بینه ،لبخندش ناخوشایند
بود و همچنان به چای تعارف کردن خود ادامه داد .هنگامی که به الن شیچن رسید اون
فنجونش رو گرفت ،نگاهی بهش انداخت و لبخندی زد ":متشکرم ".بالفاصله یک جرعه چای
نوشید و به گفتگو با نیه مینگ جو ادامه داد .با دیدن این صحنه ،تعداد کمی از تذهیبگرها
احساس ناراحتی کردن .نیه مینگ جو هرگز فرد شوخ طبع و راحتی نبود .با این حال ،در
مقابل الن شیچن ،حالت های اون نرم میشد ":مدت اقامتت چقدره؟"
الن شیچن ":برادر مینگ جو ،من مجبورم امشب پیش شما بمونم .فردا صبح می رم و با
وانگجی مالقات می کنم" .
الن شیچن ":از چند روز پیش نه .در حال حاضر ،در دست حزب یونمنگ جیانگه" .
یک رهبر حزب گفت ":رهبر حزب نیه ،فکر نمی کنم شما هنوز شنیده باشید .جیانگ ،رهبر
حزب یونگ منگ در منطقه کامالً قدرتمند است".
شخص دیگه ای اضافه کرد" :چطور نباشه؟ وی ووشیان به تنهایی می تونه با میلیون ها نفر
روبرو بشه ،بخواد از کی بترسه؟ اون برخالف ما که همیشه برای زندگی خود تالش می کنیم
اونجا نشسته و منطقه اش رو کنترل می کنه .با چنین شانسی " ...
شخصی متوجه شد که سخنان اون با لحن مطلوبی نیست ":خب ،خوبه که زوو جون و
هانگوانگ جون به همه کمک می کنن .وگرنه ،نمی دونم چه تعداد حزب و افراد بی گناه به
دست سگهای ون می افتادن".
نیه مینگ جو ":سطح تذهیب برادرت خیلی باالست .خودش به تنهایی کافیه .پس چرا تو
داری می ری؟"
وی ووشیان با شنیدن تعریف نیه مینگ جو از سطح تذهیب الن وانگجی ،احساس عجیب و
عمیقی از خوشبختی کرد؛ چیفنگ زون ،عجب چشمهای تیزبینی!
الن شیچن آه کشید ":خیلی شرم آوره ،اما بعد از رفتن وانگجی ،اون درگیری های کوچیکی با
ارباب جوان وی ووشیان از حزب یونمنگ جیانگ داشته".
شخصی گفت ":من فکر می کنم هانگوانگ جون فقط با وی ووشیان اختالف داره چون روش
هاش خیلی غیر طبیعیه .اونا می گن هانگوانگ جون ،وی ووشیان رو محکوم می کنه ،چون به
اجساد ،بی حرمتی میکنه ،بی رحمه و عاشق کشتنه ،نیت های اصلی خودش رو فراموش کرده
.اما در اونجا ،همه در مورد نبرد جیانگلینگ صحبت می کنن .وی ووشیان به طرز باورنکردنی
توصیف شده .من دوست دارم با چشمای خودم ببینم اگه شانسم این اجازه رو بده".
داستان این شخص به اندازه بقیه بد نبود .مبهم تر از اون ،حتی اونا گفتن که چطور در میدون
نبرد اون و الن وانگجی با همدیگه جنگیدن و سگ های ون رو کشتن .در واقعیت ،در اون
زمان ،روابط اونا به اندازه ای که شایعه ها می گفتن ناسازگار نبود ،اما درگیری های ناچیزی
داشتن .در اون زمان ،وی ووشیان تموم وقت خودشو به حفر قبرها می پرداخت ،در حالی که
الن وانگجی همیشه کلمه هایی رو انتخاب می کرد تا اون رو نصیحت کنه ،مانند این که؛ این راه
صحیح نبوده و به بدن و ذهن آسیب می رسونه .اون حتی گاهی اوقات مستقیماً مانع وی
ووشیان شده بود.
از این گذشته ،اونا هر چند روز یکبار ،مستقیم و مخفیانه با سگهای ون می جنگیدن .هر دوی
اونا در اون زمان به راحتی عصبانی می شدن ،به همین دلیل اغلب باهم اختالف داشتن .حاال ،با
گوش دادن به بقیه که این مسئله رو مطرح می کردن ،وی ووشیان احساس کرد که این مال
یک زندگی گذشته است ،هرچند ناگهان به یاد آورد -واقعاً مال یک عمر قبل بوده.
شخصی گفت":از نظر من ،هانگوانگ جون واقعاً الزم نیست این کار رو انجام بده .حتی زنده ها
نزدیک به مردن هستن ،چرا باید مراقب اجساد باشیم؟"
شخص دیگری موافقت کرد":بله ،ما در شرایط سختی هستیم ،درسته؟ رهبر حزب جیانگ
درست میگن .از نظر شر یا هرچیزی ،کی بدتر از سگهای ونه؟ اون به هر حال طرف ماست.
من می گم این تا وقتی سگهای ون رو میکشه ،خوبه".
وی ووشیان فکر کرد ،خب ،این چیزی نبود که وقتی منو محاصره کردین گفتین.
الن شیچن و بقیه ایستادن .اونا توسط منگ یائو به محل استراحتشون برده شدن .از طرف
دیگه ،نیه مینگ جو به اتاقش برگشت .اون یک سابر باریک برداشت و وقتی برای یافتن الن
شیچن رفت ،با خودش برد .با این حال ،حتی قبل از اینکه به اونجا نزدیک بشه ،صدای دو نفر
رو که در داخل اتاق صحبت می کردن ،شنید .الن شیچن گفت ":چه اتفاقی افتاده .تو به نیروی
مینگ جو شیانگ پیوستی و معاونش شدی".
منگ یائو ":من خیلی خوش شانس بودم که تأیید چیفنگ زون رو به دست آوردم".
الن شیچن لبخند زد ":مینگ جو شیانگ شخصیت آتشینی داره .حتماً گرفتن تأییدش برات
واقعاً سخت بوده".
بعد از مکثی ،اون دوباره شروع کرد ":این روزها ،رهبر حزب النلینگ جین با سختی های
زیادی در مدیریت منطقه النگیا رو برو شده .االن ،اون در تالشه تا تعداد بیشتری استخدام
کنه" .
الن شیچن "،نیازی به چنین سکوتی نیست .یادمه یک بار به من گفتی امیدواری جایگاه
مناسبی رو در النلینگ جین کسب کنی و تأیید پدرت رو دریافت کنی .االن که موقعیت و
آینده ای در مینگ جو شیانگ داری ،آرزوت هنوز پابرجاست؟"
به نظر می رسید که منگ یائو وقتی این سوال رو بیشتر در نظر گرفت ،نفسشو نگه داشت .پس
از مدتی سکوت ،پاسخ داد "،بله ،هنوز پابرجاست".
منگ یائو ":اما االن ،من معاون رهبر حزب نیه هستم .من به رهبر حزب نیه بدهکارم و باید
ازش قدردانی کنم .مهم نیست که آرزوی من چیه ،نمی تونم هجیان رو ترک کنم" .
الن شیچن برای لحظه ای سکوت کرد ":همین طوره .حتی اگر می خواستی بری ،مطرح کردن
این موضوع برات دشوار بود .با این حال ،من معتقدم که اگه سؤال کنی ،مینگ جو شیانگ به
تصمیمت احترام میذاره .اگه اجازه این کار رو نداد ،می تونم متقاعدش کنم".
نیه مینگ جو به طور ناگهانی سؤال کرد" :چرا اجازه ندم بری؟"
در رو باز کرد و وارد اتاق شد .الن شیچن و منگ یائو روبروی یکدیگر نشسته بودن ،حالت
صورت اونا جدی بود .با دیدن اون ،بسیار متعجب شدن .منگ یائو به یکباره ایستاد ،اما قبل از
این که فرصتی برای صحبت کردن داشته باشه ،نیه مینگ جو صحبت کرد ":بشین".
منگ یائو حرکت نکرد نیه مینگ جو دوباره گفت ":من فردا یه توصیه نامه برات می نویسم".
نیه مینگ جو ":می تونی نامه رو به النگیا ببری و پدرت رو پیدا کنی".
منگ یائو با عجله گفت ":رهبر حزب نیه ،اگه همه چیز رو شنیدین ،باید شنیده باشین که من
گفتم " ...
نیه مینگ جو حرفشو قطع کرد ":من بهت ترفیع ندادم ،که ازم قدردانی کنی یا چیزی پس
بدی .من فقط فکر کردم که تو باید در این مقام باشی ،چون به قدر کافی توانا هستی و رفتارت
مطابق میل من بود .اگر واقعاً می خوای به من چیزی پس بدی ،فقط تعدادی از اون سگ های
ون رو در میدون جنگ بکش!"
با شنیدن این حرف ،منگ یائو با وجود زبون باز بودن همیشگیش ،بی حرف مونده بود .الن
شیچن پوزخند زد ":ببین ،من که گفتم مینگ جو شیانگ به تصمیمت احترام میذاره".
چشم های منگ یائو قرمز شده بود ":رهبر حزب نیه ،زوو جون ...من "...
سرشو پایین انداخت ... ":من واقعاً نمی دونم چی بگم".
نیه مینگ جو نشست ":اگه نمی دونی چی بگی ،پس چیزی نگو".
سابر دیگه رو روی میز گذاشت .الن شیچن با دیدنش لبخند زد ":سابر هوایسانگ؟"
نیه مینگ جو " :حتی اگه اونجا با شما در امان باشه ،نباید از تمرینات خودش غافل بشه .به
بقیه بگو که در صورت آزاد بودن ،اون رو تحت نظر بگیرن .دفعه بعد که همو مالقات کنیم ،
سابر و قلبش رو بررسی می کنم".
الن شیچن شمشیر نیه هوایسانگ رو به داخل آستین چیانکونش برد ":هوایسانگ از این بهانه
استفاده می کرد که سابرش رو توی خونه جا گذاشته .حاال هیچ عذر و بهانه ای برای تنبلی
کردن نداره".
الن شیچن سرش رو تکون داد و لبخند زد ":بهتره در موردش صحبت نکنیم .واقعا خجالت
آوره .لطفا مینگ جو شیانگ ،لطفاً دیگه سؤال نکنین" .
نیه مینگ جو " :از این می ترسی که وجهت رو جلو من از دست بدی؟ منگ یائو ،تو بگو".
منگ یائو ":اگه زوو جون نمی خواد بگه ،پس منم این راز رو حفظ می کنم".
این سه نفر در بعضی مواقع جدی ،اما در بعضی مواقع ،باهم راحت صحبت می کردن .این
گفتگو بسیار آرومتر از زمونی بود که در اتاق نشیمن بودن .با گوش دادن به پچ پچ های اونا،
وی ووشیان غالباً می خواست کلمه ای بگه ،اما قادر به انجام این کار نبود.
با خودش فکر کرد؛ در این مقطع زمانی ،رابطه اونا بد نیست .زوو جون در واقع در انجام
مکالمات کامالً خوبه ،پس چرا الن ژان از این نظر بده؟ خب ،البته ،ساکت بودن هم عالیه .من
تمام مدت صحبت می کنم ،و اون فقط گوش می کنه و شاید چند کلمه مثل "ممممم" یا
هرچیز دیگه ای که شنیده بشه می گه ...
چند روز بعد ،منگ یائو با توصیه نامه نیه مینگ جو ,به سمت النگیا حرکت کرد.
پس از رفتن اون ،نیه مینگ جو معاون دیگه ای انتخاب کرد .با این حال وی ووشیان احساس
کرد که فرد جدید همیشه در ضربه ها کندتره .منگ یائو یک استعداد غیر معمول داشت و
بسیار باهوش بود .اون می تونست اونچه رو که گفته نشده درک کنه و با ساده ترین سفارش
ها بهترین عملکردش رو ارائه بده .اون کارآمد بود و هرگز خسته نمی شد .هرکسی که به اون
عادت کرده بود ،نمی تونست از مقایسه اون با دیگران خودداری کنه.
مدتی بعد ،حزب النلینگ جین در النگیا در آستانه فروپاشی قرار داشت ،قبالً هم به سختی
اداره می شد .به نظر می رسید که الن شیچن در حال کمک به منطقه دیگه ای بود .جین
گوانشان از هجیان درخواست کمک کرد و نیه مینگ جو کمی بعد از اون وارد عمل شد.
با پایان یافتن نبرد ،جین گوانشان برای ابراز تشکر ،با اینکه هنوز در وضعیت وحشتناکی بود،
پیش اون رفت .نیه مینگ جو با قاطعیت باهاش صحبت کرد ،سپس به سرعت پرسید":رهبر
حزب جین ،منگ یائو اینروزا چی کار می کنه؟"
با شنیدن نام اون ،جین گوانشان پاسخ داد "،منگ یائو؟ اوه ...رهبر حزب نیه ،قصد توهین
ندارم ،اما کی هست اصال؟"
بالفاصله ابرو های نیه مینگ جو درهم گره خورد .در اون زمان ،داستانی که منگ یائو از برج
کپور به بیرون پرت شده بود ،برای مدت زمان طوالنی ورد زبان ها بود .حتی برخی از اون
جوک هایی ساخته بودن ،بنابراین هیچ راهی وجود نداشت که شخصی نتونه اسم اون رو به
خاطر نیاره .فقط کسی که چندتا چهره داره ،در چنین شرایطی می تونه گنگ بازی در بیاره .با
این حال ،جین گوانشان دقیقاً چنین فردی بود.
نیه مینگ جو سرد صحبت کرد ":منگ یائو معاون قبلی من بود .من نامه ای برای فرستادن
اون به اینجا نوشتم".
جین گوانشان وانمود می کرد چیزی نمی دونه ":واقعاً؟ اما در اینجا هرگز چنین نامه ای یا
چنین شخصی رو ندیدم .اوه خب اگه می دونستم که رهبر حزب نیه معاون خودش رو فرستاده
،قطعاً ازش خوب پذیرایی می کردم .اما فکر نمی کنید شاید در طول سفر تصادفی رخ داده؟"
اون به سادگی گفت که نمی تونه به خاطر بیاره اسم اون رو شنیده یا نه .صورت نیه مینگ جو
سردتر و سردتر می شد .اون احساس کرد که چیزی باید اشتباه باشه ،بنابراین بدون کوچکترین
مکثی خارج شد .پس از سؤال از سایر تهذیبگر ها ،هنوز چیزی پیدا نکرده بود .نیه مینگ جو
چند مکان رو انتخاب کرد و شروع به گشت زدن کرد.
سر راهش یک جنگل کوچک بود .جنگل نسبتاً ساکت و خلوت بود .انگار تازه با یک حمله
غافلگیرانه روبرو شده و هنوز میدان نبرد تمیز نشده بود .نیه مینگ جو در طول مسیر قدم زد.
در تموم طول مسیر ،اجساد تهذیبگر هایی که لباسهای حزب ون ،حزب جین و چند حزب دیگه
رو پوشیده بودن وجود داشت.
نیه مینگ جو دستشو روی دسته سابرش گذاشت و به طرف دیگه نزدیک شد .در میان شاخ و
برگها ،منگ یائو رو دید که در میان انبوه اجساد ایستاده بود .با چرخوندن مچ دست،
شمشیرش رو از سینه یک تذهیبگر بیرون کشید.
حالت اون کامالً آروم بود .سریع و مداوم حمله می کرد ،همچنین مراقب بود ،حتی اجازه نمی
داد قطره ای خون ،لباسش رو لکه دار کنه.
شمشیر ،شمشیر خودش نبود .دسته و غالفش دارای نقوش آهنین به شکل شعله های آتش
بود -شمشیر یک تذهیبگر حزب ون.
اونی که در زیر شمشیر مرده بود ،جامه ای از جرقه ها در میان برف رو پوشید .اون یک
تذهیبگر حزب النلینگ جین بود.
نیه مینگ جو همه ی صحنه رو دید .بدون گفتن کلمه ای ،سابرش رو یک اینچ از غالف
بیرون کشید .یک حلقهی تیز هوا رو شکاف داد.
شنیدن اون صدای آشنا و ناخوشایند ،منگ یائو رو لرزوند .چرخید ،روحش تقریباً در حال
پرکشیدن بود ... ":رهبر حزب نیه؟"
نیه مینگ جو تموم سابرش رو از غالف بیرون کشید .بدنهی شمشیر درخشید ،اما تیغه اش
به طور مبهم در سایه ی قرمز خون درخشید .وی ووشیان میتونست عصبانیت شدیدش رو به
همراه احساس ناامیدی و نفرت حس کنه.
منگ یائو ،شخصیت نیه مینگ جو رو بیشتر از هر کس دیگه ای می شناخت .اون شمشیر رو
با صدا انداخت":رهبر حزب نیه ،رهبر حزب نیه! لطفا صبر کنید ،لطفا صبر کنید! می تونم
توضیح بدم!"
منگ یائو خودش رو انداخت و روی زمین خزید":من چاره دیگه ای نداشتم ،چاره دیگه ای
نداشتم!"
نیه مینگ جو با غیظ گفت ":چی چیو انتخاب دیگه ای نداشتی ؟! من وقتی تو رو به اینجا
فرستادم چی گفتم؟"
منگ یائو روی پاهاش زانو زد ":رهبر حزب نیه ،رهبر حزب نیه ،فقط به من گوش کن! من
به نیروی حزب النلینگ جین پیوستم .این ارشد منِ ،در طول مدت حضورم در اینجا بود ،اون
همیشه من رو تحقیر می کرد .اغلب به من توهین می کرد و من رو کتک می زد " ...
منگ یائو ":نه! نه به خاطر این! چه تحقیری رو نمی تونم تحمل کنم؟ اگر فقط ضرب و شتم و
سرزنش بود ،نمی تونستم تحمل کنم؟ دقیقاً هر وقت یکی از دژهای حزب ون رو تصاحب می
کردیم ،من با قطره قطره انرژیم استراتژی می کردم ،تاجایی که می تونستم می جنگیدم ،با
این حال تنها با چند کلمه ،فقط با چند ضربه نور ،اون تمام اعتبارش رو مال خودش می کرد،
می گفت این هیچ ربطی به من نداره.
این اولین بار نبود ،من هر بار و هربار براش دلیل میاوردم ،بهم ذره ای اهمیت نمی داد .به بقیه
گفتم اما هیچکس حاضر نبود به من گوش بده .همین االن گفت که مادرم ،مادرم ...من واقعاً به
حد خودم رسیدم -این فقط تصادف بود من یه لحظه نتونستم خودم رو کنترل کنم!"
اون در اثر شوک و وحشت ،صحبت می کرد و کلمات از دهنش پرت میشدن ،از ترس اینکه
نیه مینگ جو قبل از اینکه بتونه توضیحاتش رو تمام کنه ،بزنتش .با این وجود ،توضیحش
هنوز منطق روشنی داشت .هر جمله ای ،روشن می کرد که بقیه چقدر وحشتناک بودن ،خودش
چقدر فقیر و حقیر بود .نیه مینگ جو یقه اش رو گرفت و اون رو بلند کرد":داری دروغ میگی
!"
منگ یائو لرزید .نیه مینگ جو به چشم هاش خیره شد و کلمه کلمه گفت ":که به حد خودت
رسیدی و یک لحظه عصبانی شدی؟ کسی که عصبانی میشه و یکی رو می کشه ،اون حالتی که
داشتی رو ،داره؟ عمداً جنگل پرتی رو انتخاب می کنه که تازه توی نبرد بوده؟ از شمشیر حزب
ون ،تکنیک حزب ون استفاده میکنه که زیر حمله مخفیانه سگ های ون مخفی بشه و به قتل
برسونه تا اونا رو مقصر جلوه بده؟ تو عمال برنامه ریزی کرده بودی !"
منگ یائو با اطمینان سرشو باال گرفت ":من راستش رو میگم ,هر جمله اش حقیقته !"
نیه مینگ جو عصبانی شد ":حتی اگه واقعیت داشته باشه ،هنوز هم نمی تونستی بکشیش! اینا
فقط چندتا دستاورد ناچیز بودن! انقدر به یک مشت افتخار اهمیت می دی!؟"
منگ یائو زمزمه کرد ":چندتا دستاورد ناچیز؟ چی فنگ زون ،می دونی چقدر انرژی برای
چنین دستاوردهای بی اهمیتی گذاشتم؟ چقدر رنج کشیدم ,افتخار؟ بغیر از همین مشتی افتخار
،هیچ چیزی دیگه ای ندارم!"
نیه مینگ جو بهش نگاه کرد ،که با چشمهای اشکی می لرزید .تضاد بین این صحنه و اون
حالت آرومی که حین کشتن اون فرد داشت ،خیلی واضح بود .تأثیرش اونقدر زیاد بود که
تصویرش هنوز از ذهنش محو نشده بود .اون گفت ":منگ یائو ،بذار ازت یه سؤال کنم .اولین
باری که دیدمت ،عمدا ترحم آمیز عمل کردی ،تا من به نجاتت بیام؟ اگه من اون کار رو نمی
کردم ،کاری که امروز کردی رو انجام می دادی و همه اون افراد رو می کشتی؟"
خرخره ی منگ یائو رو گرفت و یک قطره عرق سرد ازش چکید .درست همون موقع که می
خواست حرف بزنه ،نیه مینگ جو دستور داد ":تو روی من دروغ نگو!"
با لرز ،منگ یائو کلماتی که می خواست بگه رو بلعید .روی زمین زانو زد ،تمام بدنش می
لرزید .انگشت های دست راستش عمیقاً درون خاک فرو رفته بود .پس از مدتی ،نیه مینگ
جو به آرومی شمشیرشو دوباره به غالفش برگردوند":من باهات کاری نمی کنم".
با لحظه ای تردید ،منگ یائو پاسخ داد ..."،چی فنگ زون ،االن که اینجام نمی تونم تسلیم
شم".
نیه مینگ جو ":اگه حرفات واقعی باشه ،این اتفاق نمیفته .برو ،فکر کن و برگ جدیدی رو
ورق بزن" .
منگ یائو زمزمه کرد ... ":پدرم هنوز من رو ندیده ".این طور نبود که جین گوانشان اون رو
ندیده باشه .اون به سادگی وانمود کرد که از وجودش خبر نداره.
سرانجام ،تحت فشار نیه مینگ جو ،منگ یائو پاسخ داد" :بله" ،اگرچه با دشواری زیاد .پس
از مدتی سکوت ،نیه مینگ جو گفت ":بایست".
با اینکه بدنش از انرژی خالی شده بود ،منگ یائو در خلسه ایستاد .چند قدم به جلو عقب تلو
تلو خورد .با دیدن اینکه اون در آستانه افتادن قرار داشت ،نیه مینگ جو به اون کمک کرد تا
تعادلش رو حفظ کنه .منگ یائو زمزمه کرد ...":متشکرم ،رهبر حزب نیه".
با تماشای چهره ی بی جونش ،نیه مینگ جو چرخید .با این حال ،به طور ناگهانی شنید که
گفت ...":من هنوز هم نمی تونم ".نیه مینگ جو به اطراف چرخید .اون تا اون موقع متوجه
نشده بود ،اما شمشیری در دست منگ یائو بود.
اون شمشیر رو به سمت شکمش گرفت ،با چهره ای پر از ناامیدی گفت":رهبر حزب ،من
ارزش محبت شما رو ندارم".
همونطور که این حرف رو زد ،شمشیرش رو با زور داخل شکمش فرو کرد .مردمک چشم های
نیه مینگ جو ناگهان منقبض شد .اون تونست شمشیر رو بگیره ،اما خیلی دیر شده بود .در
همون لحظه ،شمشیر در دست منگ یائو معده اش رو سوراخ کرده و از پشتش خارج شده بود.
بدن اون در استخر خون افراد دیگه فرو افتاد .نیه مینگ جو برای یک ثانیه شوکه شد ،سپس
به جلو رفت .زانو زد و بدن منگ یائو رو چرخوند":تو "!!! ...
صورت منگ یائو بی رنگ بود .اون نگاه ضعیفی به نیه مینگ جو کرد ،سپس لبخند اجباری ای
زد" :رهبر حزب نیه ،من "...
قبل از پایان حرفش ،سرش به آرومی افتاد .نیه مینگ جو اون رو نگه داشت و از بیرون
اومدن تیغه شمشیر خودداری کرد ،کف دستشو به سینه ی منگ یائو فشار داد و نیروی
روحانی رو به اون منتقل کرد .با این حال ،ناگهان نیه مینگ جو لرز بدنش رو احساس کرد.
جریانی سرد و بی وقفه ی انرژی از شکم اون بیرون می اومد.
وی ووشیان می دونست که کاسه ای زیر نیم کاسه است ،برای همین خیلی تعجب نکرد .با این
حال ،نیه مینگ جو اصال انتظار نداشت که منگ یائو واقعاً به اون آسیب برسونه .پس وقتی
که ،منگ یائو رو تماشا میکرد که با آرامش در مقابل اون ایستاده ,هنوز قادر به حرکت نبود،
اون بیشتر شوکه بود تا عصبانی.
احتماالً منگ یائو با دقت در مورد چگونگی جلوگیری از آسیب دیدن مناطق حیاتی مطالعه
کرده بود .با احتیاط و آرامش ،شمشیر رو از معده خودش بیرون آورد ،رشته ای از ترشحات
کوچیک و خونی بوجود اومد ،زخم رو فشار داد -این تمام کاری بود که اون برای درمانش
انجام داد .از طرف دیگه ،نیه مینگ جو ،هنوز در وضعیتی قرار داشت که داشت برای کمک
به منگ یائو تالش میکرد .با بلند کردن سرش ،نگاه هاشون در هم قفل شد .نیه مینگ جو
چیزی نگفت .منگ یائو هم چیزی نگفت .اون شمشیرشو غالف کرد ،به سمت نیه مینگ جو
تعظیم کرد و بدون نگاه به عقب ،رفت.
اون همین االن به اشتباهش اعتراف کرده بود و پذیرفته بود ،مجازاتشو دریافت کنه ،قبل از
اقدام به خودکشی جعلی و تله گذاشتن .حاال دیگه مدتها بود که اون رفته بود .این نخستین
باری بود که نیه مینگ جو شاهد چنین شخصیتِ بی شرمی بود ،به خصوص فردی که دستیار
قابل اعتماد اون بود و خودش اون رو ارتقاء داده بود .به همین خاطر ،اون به طرز وحشتناکی
خشمگین بود ،به خصوص در طول نبردهای حزب ون شرور .حتی وقتی الن شیچن داشت به
النگیا کمک کنه ،چند روز بعد ،عصبانیت اون یک ذره هم از بین نرفت .به محض اینکه اومد،
الن شیچن خندید ":مینگ جو شیانگ ،این چه حالیه که داری .منگ یائو کجاست؟ چرا اون
نیومده و شعله های شما رو خاموش کنه؟"
نیه مینگ جو ":اصال به اون شخص اشاره نکن!" بدون هیچ اغراقی ،اون برای الن شیچن
تعریف کرد که چطور منگ یائو کسی رو کشته و قصد داشت یکی دیگه رو مقصر جلوه بده ،و
بعد مرگ جعلیش رو طراحی و فرار کرده.
پس از شنیدن این داستان ،الن شیچن هم شگفت زده شد ":چطور چنین چیزی ممکنه؟ شاید
سوء تفاهم شده؟ "
نیه مینگ جو ":من اون رو درست حین ارتکاب جرم گرفتم .چه سوء تفاهمی؟ "
الن شیچن برای یک لحظه فکر کرد ":با قضاوت از حرفاش ،کسی که اون کشته ،قطعاً اشتباه
کرده .به هر حال اون نباید زندگی خودش رو هم می گرفت .ما در شرایط سختی قرار داریم ،
بنابراین تعیین این که چه کسی مقصر بوده خیلی دشواره .موندم االن کجاست".
نیه مینگ جو با لحنی تندی صحبت کرد ":باید امیدوار باشه گیر من نیوفته .اگه پیداش کنم،
به عنوان قربانی تقدیم سابرم میکنمش!" با این حال ،گویا سخنانش به یک پیشگویی تبدیل
شده بود ،در طی چند سال آینده ،تقریباً منگ یائو ناپدید شده بود ،گویی اون مانند صخره ای
درون اقیانوس فرو رفته و هیچ اثری ازش نبود.
حاال ،نیه مینگ جو همونقدر که قبال براش ارزش قائل بود ازش متنفر شده بود .هر وقت
اسمش ذکر می شد ،چهره ای خشمگین به خود می گرفت و چیزهای بدی میگفت .وقتی
مطمئن شد که هیچ اطالعاتی نمی تونه پیدا کنه ،از مطرح کردن منگ یائو با شخص دیگه ای
خودداری کرد.
نیه مینگ جو هرگز به مردم نزدیک نبود .اون بندرت روی خوب به کسی نشون می داد.
اگرچه اون در نهایت موفق شد یک زیردست قابل اعتماد پیدا کنه و شخصیت و قابلیت های
اون رو تأیید کرد ،فهمید که رنگ های واقعی زیردست هاش چیزی شبیه به اونچه که اون فکر
میکرد هستن ،نیست .طبیعی بود که واکنشش بسیار خشن بود.
درست همونطور که وی ووشیان در حال فکر کردن بود ،ناگهان سرش درد گرفت ،انگار که
داشت شکاف میخورد .احساس می کرد که استخوان های بدنش زیر یک ارابه خرد می شن.
به هیچ وجه نمیتونست حرکت کنه -فقط کوچکترین جابجایی بدنش درد میگرفت و ناله
میکرد .چشم هاش رو باز کرد ،دیدش چنان مبهم بود که فقط به سختی می تونست اشکال
زیادی رو مشاهده کنه که کف سرد و سنگی سالن ریخته شده بودن .به نظر می رسید که سر
نیه مینگ جو مجروح شده .زخمی که دیگه بی حس و کرخت شده بود .لکه های خشک شده
خون روی چشم و صورتش رو پوشونده بود .با یک اشاره جزئی ،خون گرم دوباره از پیشونیش
جاری شد .وی ووشیان شوکه شده بود.
در طول نبرد نورافشان ،نیه مینگ جو تقریباً در همه نبردها پیروز شده بود .دشمن حتی
نمیتونست به اون نزدیک بشه چه برسه به این که اون رو به شدت مجروح کنه.
این چه وضعیتی بود؟! حرکتی نرم در کنارش اتفاق افتاد .وی ووشیان با گوشه چشمش نگاه
کرد و چند چهره مبهم رو دید .با سختی زیاد ،نگاهش رو متمرکز کرد و دید که اونا یک زن و
شوهر از تذهیبگر ها هستن که لباس های خورشید و نقوش شعله های آتش به تن دارن .اونا
به طرز ماهرانه ای ،روی زمین زانو زده بودن.
ناگهان ،حس فشار سردی اون رو احاطه کرد و از طریق بدن نیه مینگ جو به وی ووشیان
رسید .نیه مینگ جو سرش رو کمی بلند کرد .در انتهای کاشی های کهربایی سیاه صندلی
بزرگی ساخته شده از یشم قرار داشت .شخصی بر روی اون نشسته بود .فاصله نزدیک نبود و
چشم های نیه مینگ جو پر از خون شده بود ،بنابراین نمیتونست ببینه که اون شخص کی بود.
با این وجود ،حتی بدون دید هم میتونست حدس بزنه که اون کیه .درهای عمارت به طور
ناگهانی باز شد .کسی وارد شد.
همه شاگرد ها داخل عمارت ،زانو زده بودن ،اما این شخص فقط هنگام ورود ،به نشونه سالم،
سرش رو تکون داد .برخالف بقیه ،به طور نامحسوس پیش رفت .در آخر تاالر ،قبل از برگشتن
به طرف نیه مینگ جو ،تعظیم کرد و چند کلمهای با شخص نشسته ،صحبت کرد .با قدم های
آهسته ،نزدیک شد ،بی سر و صدا باالی سر نیه مینگ جو اومد ،که با وجود این که غرق در
خون بود هنوز هم ایستاده بود .به نظر می رسید که اون می خندید ":رهبر حزب نیه ،پارسال
دوست امسال آشنا".
Translated by:
#S.A.