You are on page 1of 32

MoDaoZuShi

Mo
of Xiang
Grandmaster
Demonic
(Persian Translation)
Tong
Xio

Boy Loves
‫چپتر چهل و هشتم‪:‬‬
‫تزویر‬
‫(قسمت سوم)‬
‫همونطور که وی ووشیان انتظار داشت‪ ،‬آخرین قطعه ی بدن نیه مینگ جو‪ ،‬یعنی سر اون‪،‬‬
‫توسط جین گوانگ یائو نگهداری می شد‪.‬‬

‫نیه مینگ جو‪ ،‬کسی که به نظر می رسید در طول نبرد نور افشان‪ ،‬خشمش تمومی نداشت و‬
‫شکست ناپذیر بود‪ ،‬در زیر چندین الیه مهر و موم شده بود‪ ،‬و در این اتاق تاریک و کم نور‪،‬‬
‫حتی ذره ای نور هم بهش نمیرسد‪.‬‬

‫اگر وی ووشیان مهر و موم رو از روی سرش بر می داشت‪ ،‬جسد چیفنگ زون‪ ،‬به سادگی‪ ،‬اون‬
‫رو حس می کرد و به خودش می اومد‪ .‬همینطور که مشغول بررسیِ محدودیت های کالهخود‬
‫بود و تصمیم می گرفت که دقیقاً چطور باهاش کنار بیاد‪ ،‬ناگهان نیروی قدرتمندی از طرف اون‬
‫احساس کرد‪ .‬بدن بی وزن کاغذیش‪ ،‬به جلو حرکت کرد‪ ،‬طوری که به پیشونی نیه مینگجو‬
‫چسبید‪.‬‬

‫در طرف دیگه ی برج کپور‪ ،‬الن وانگجی همچنان به چهره وی ووشیان که در کنار اون نشسته‬
‫بود‪ ،‬خیره شده بود‪ .‬مدتی بعد‪ ،‬انگشت هاش رو تکون داد و سر به زیر‪ ،‬لب هاشو به نرمی‬
‫لمس کرد‪.‬‬

‫بی شک لمس دست هاش آروم و مالیم بود‪ ،‬به همون نرمی که آدمک کاغذی به اون ها‬
‫برخورد کرده بود‪.‬‬

‫ناگهان‪ ،‬دست های وی ووشیان کمی تکون خورد و مشت شد‪ .‬حالت صورت الن وانگجی‬
‫مصمم و جدی شد‪ ،‬اون وی ووشیان رو در آغوش گرفت‪ .‬صورتش رو میون دست هاش گرفت‬
‫و دید با اینکه چشم های وی ووشیان هنوز بسته است‪ ،‬ابروهاش کامالً توی هم گره خوردن‪.‬‬

‫در اتاق مخفی‪ ،‬وی ووشیان اصال وقت نکرد عکس العملی نشون بده‪ .‬جسدهایی که خشم و‬
‫کینه ی شدیدی درونشون داشتن‪ ،‬انرژی های منفوری رو روی زنده ها پخش میکردن و روی‬
‫زندگی اونا تاثیرات مخرب برجای میذاشتن‪ ،‬با اینکار خشم خودشون رو تسکین میدادن و‬
‫خودشونو سبک میکردن اونا احساساتشون رو منتشر میکردن‪ .‬این‪ ،‬دلیلِ بیشتر تعقیب و گریزها‬
‫بود‪ .‬در واقع این؛ مکانیسم پشت همدلی نیز بود‪ .‬اگر وی ووشیان از جسم فیزیکی خودش‬
‫بعنوان یک خط دفاعی برای روحش استفاده میکرد‪ ،‬تا خودش نمی خواست‪ ،‬انرژی کینه قطعاً‬
‫نمیتونست اونو لمس کنه‪ .‬اما در حال حاضر ‪ ،‬اون یک تکه کاغذ نازک و سست رو تصرف‬
‫کرده بود‪ ،‬که توانایی دفاعش رو به طور قابل توجهی مختل و تضعیف می کرد‪.‬‬

‫اون نه تنها به سر نزدیک بود‪ ،‬بلکه انرژی کینه ی نیه مینگجو هم به طور غیرمعمولی قوی‬
‫بود‪ .‬وی ووشیان تنها بخاطر لحظهای غفلت‪ ،‬متأثر شد‪ .‬لحظه ای قبل اون به این فکر کرد‬
‫"وای‪ ،‬نه" و بعد بوی خون رو استشمام کرد‪.‬‬

‫سالها بود که همچین بوی غلیظ و تندی رو احساس نکرده بود‪ .‬چیزی که درون استخوان هاش‬
‫دفن شده بود‪ ،‬بالفاصله بیدار شد و شروع به لرزیدن کرد‪ ،‬اون در خودش میپیچید‪ .‬به محض‬
‫این که چشم هاش رو باز کرد‪ ،‬مقابل چشم هاش؛ درخشش خیره کنندهی شمشیر‪ ،‬سایه ی‬
‫خون ریخته شده و مردی که سرش به طرف آسمون اوج گرفته و بدنش روی زمین سقوط‬
‫کرده بود‪ ،‬رو دید‪ .‬مرد بی سر‪ ،‬ردای قبیله ای با نقوشی از شعله های آتش و خورشید به تن‬
‫داشت‪ .‬وی ووشیان "اون" (نیه مینگجو) رو دید که سابرش رو غالف کرد‪ ،‬صدایی آروم از‬
‫دهنش خارج شد‪" :‬برو سر رو بگیر و بیارش‪ .‬آویزونش کن تا سگهای ون ببیننش‪".‬‬

‫شخصی از پشت سرش پاسخ داد‪" :‬بله!"‬

‫وی ووشیان متوجه هویت مرد بی سر شد‪.‬‬

‫اون فرزند ارشد رهبر حزب چیشان ون‪ ،‬ون روهان—ون شو بود‪ .‬اون توسط نیه مینگ جو در‬
‫هجیان کشته شد‪ .‬سرش با یک ضربه قطع و جلوی سربازها آویزون شده و عاقبت ون ها رو به‬
‫نمایش گذاشت‪ .‬جسد ون شو‪ ،‬توسط تهذیبگر های خشمگین حزب نیه‪ ،‬تیکه تیکه شد و بعد‬
‫قطعه های بدن ون شو‪ ،‬زیر خاک دفن شد و اونجا رو آلوده کرد‪.‬‬
‫نیه مینگ جو نگاهی به جسد روی زمین انداخت و لگدش کرد اون جسد رو به کناری انداخت‪،‬‬
‫دستشو روی دسته ی سابرش گذاشت و با آرامش به اطراف نگاه کرد‪.‬‬

‫چیفنگ زون قد بلندی داشت‪ .‬آخرین بار که وی ووشیان با آ‪-‬چینگ همدردی کرده بود‪،‬‬
‫ارتفاع دیدش نسبتاً کوتاه بود‪ ،‬اما این بار حتی از دیدگاه معمولی خودش هم بلندتر و باالتر بود‪.‬‬
‫با نگاه کردن به پایین‪ ،‬تلفات بیشماری رو دید‪ .‬برخی ردا هایی با نقش خورشید و شعله های‬
‫آتش؛ برخی دیگر در پشت ردا‪ ،‬شکل سر حیوان‪ ،‬که نشان حزب چینگههنیه بود و عده ای‬
‫هم ردای معمولی پوشیده بودن؛ هرکدومشون‪ ،‬یک سوم اون جمعیت رو تشکیل می دادن‪.‬‬
‫چنین صحنه ی خشنی‪ ،‬باعث شده بود‪ ،‬بوی خون هوا رو پر کنه‪ .‬همونطور که به جلو قدم‬
‫برمیداشت‪ ،‬اطرافشو بررسی می کرد‪ ،‬انگار می خواست ببینه که کسی از تهذیبگرهای حزب‬
‫ون‪ ،‬هنوز نفس میکشه یا نه! ناگهان‪ ،‬صدای درگیری از خونه ای با سقف کاشی در اونطرف به‬
‫گوش رسید‪.‬‬

‫با سابرش موج هوا رو شکافت‪ .‬در خونه رو باز کرد‪ ،‬مادر و دختری وحشت زده دیده شدن‪ .‬یه‬
‫خونه ی خرابه که اثاثیه ی کمی داشت‪ ,‬جایی برای پنهون شدن نداشت‪ ،‬اونا فقط تونسته بودن‬
‫نفسشون رو حبس کنن و زیر میز پنهون شن‪ .‬زن جوون همین که تصویر خونین و قاتل نیه‬
‫مینگجو در چشم هاش افتاد‪ ،‬اشک از چشم هاش جاری شد‪ .‬دختری که در آغوشش بود از‬
‫ترس دهنش باز موند و گنگ شد‪.‬‬

‫نیه مینگجو همین که دید اون دو فقط مادر و دختری معمولی هستن که به احتمال زیاد‬
‫نتونستن قبل از شروع جنگ فرار کنن؛ ابرو های گره خوردش کمی باز شد‪ ،‬یکی از زیر دستاش‬
‫که نمیدونست چه اتفاقی افتاده‪ ،‬از پشت سرش گفت‪ ":‬رهبر حزب؟"‬

‫مادر و دختر فقط می دونستن که چندگروه تهذیبگر در کارهاشون باهم به مشکل خوردن و‬
‫باهم میجنگن‪ .‬اونا حتی نمی دونستن که خوب و بد کدومه‪ .‬با چهره هایی وحشت زده و با‬
‫ترس‪ ،‬به شخصی که شمشیر به دست داشت‪ ،‬نگاه می کردن و فکر می کردن که قطعا خواهند‬
‫مرد‪ .‬نیه مینگ جو نگاهی به اونا انداخت و حالت مرگبارش رو مهار کرد‪ ":‬چیزی نیست‪".‬‬

‫اون دستی رو که باهاش سابرش رو گرفته بود پایین آورد و به طرف دیگه ی اتاق رفت‪ .‬زن‬
‫جوون درحالی که دخترش رو در آغوش داشت به زمین افتاد‪ .‬لحظه ای بعد‪ ،‬نتونست جلوی‬
‫خودش رو بگیره و شروع به هق هق کرد‪.‬‬

‫چند قدم بعد‪ ،‬نیه مینگ جو ناگهان ایستاد و از زیردستش که پشت سرش ایستاده بود‪،‬‬
‫پرسید‪ ":‬تهذیبگری که آخرای نبرد گارد رو حفظ و نگهبانی کرد؛ توی آخرین نبرد پاکسازی‪،‬‬
‫کی بوده؟"‬

‫زیردست کمی مکث کرد‪ ":‬آخرای نبرد گارد رو حفظ کرد؟‪ ...‬فکر نکنم یادم باشه‪".‬‬

‫نیه مینگجو با اخم گفت‪ ":‬هر وقت یادت اومد بهم بگو‪".‬‬

‫همینطور رو به جلو قدم برمیداشت‪ .‬تهذیبگر با عجله از بقیه پرس و جو کرد‪ .‬کمی بعد‬
‫برگشت‪ ":‬رهبر حزب! اسم آخرین تهذیبگری که توی آخرین نبرد پاکسازی نگهبان بود‪ ،‬منگ‬
‫یائو هست‪".‬‬

‫با شنیدن این اسم‪ ,‬ابرو های نیه مینگ جو باال رفت انگار کمی براش تعجب آور بود‪.‬‬

‫وی ووشیان دلیلش رو میدونست‪ .‬قبل از اینکه جین گوانگ یائو در قبیله خودش پذیرفته‬
‫بشه‪ ،‬به نام خانوادگی مادرش منگ یائو شناخته می شد‪ .‬این اصالً یک راز نبود‪ .‬در حقیقت ‪،‬‬
‫این نام کامالً "شناخته شده" بود‪.‬‬

‫گرچه بیشتر مردم با چشم های خودشون ندیدن که چطور جین گوانگ یائو کسی که بعدها‬
‫ملقب به لیانفنگ زون شد و در برج کپور با قدرتی بی همتا می ایستاد‪ ،‬چطور اولین بار به برج‬
‫اومد؛ شایعات قبال همه چیز رو به طور مفصل توضیح داده بود‪ .‬مادر جین گوانگ یائو در یکی‬
‫از فاحشه خونه های یونمنگ مشهور و بلندآوازه بود‪ .‬در اون زمان ‪ ،‬اون به خودش میبالید و‬
‫خودستایی میکرد که یکی از با استعدادترین و مشهورترین روسپی ها بود‪ .‬گفته میشد که اون‬
‫می تونست به خوبی گیوچین بنوازه و به زیبایی خطاطی کنه‪ .‬اون آنقدر تحصیل کرده بود که‬
‫تقریباً میتونست به عنوان معشوقه جوون یک قبیله ثروتمند در نظر گرفته شه‪ .‬البته مهم نبود‬
‫که ویژگی ها و ظاهرش چقدر عالی باشه‪ ،‬در دهن و ذهن مردم‪ ،‬یک روسپی همیشه یک‬
‫روسپی بود‪.‬‬

‫وقتی جین گوانگشان قصد کرد تا از یونمنگ دیدن کنه‪ ،‬به هیچ وجه به خودش اجازه نداد که‬
‫همچین روسپی معروفی رو از دست بده و بدون مالقات با اون‪ ،‬اونجا رو ترک کنه‪ .‬روزها در‬
‫کنار زن اهل منگ بود و بعد از اینکه برای اون یک هدیه یادبود بجا گذاشت با رضایت‬
‫برگشت‪ .‬بعد از برگشتش‪ ،‬طبیعتاً همونطور رفتار کرد که قبل از این‪ ،‬بارها‪ ،‬در برابر معشوقه‬
‫هاش رفتار کرده بود و همه چیز رو درباره ی اون زن از یاد برد‪.‬‬

‫در مقایسه با اونها‪ ،‬مو شوانیو و مادرش نسبتاً مورد عالقه بودن‪ .‬حداقل جین گوانگشان هنوز‬
‫به خاطر داشت که همچین پسری داره و اون رو به برج کپور آورد‪ .‬از طرف دیگر‪ ،‬منگ یائو‬
‫چندان خوش شانس نبود‪ .‬فرزند یک فاحشه‪ ،‬با فرزند زنی از یک خانواده خوب‪ ،‬فاصله زیادی‬
‫داشت‪ .‬درست مانند بانو مو‪ ،‬پس از دنیا آوردنِ فرزند جین گوانگشان‪ ،‬با از خودگذشتگی‬
‫منتظر شد که تذهیبگر (گوانگشان) اون و فرزندش رو به برج کپور ببره‪ .‬با دقت به منگ یائو‬
‫آموخت تا برای آینده ی خودش در دنیای تذهیبگری آماده بشه‪ .‬با این حال ‪ ،‬تا ده سالگی‪،‬‬
‫هنوز هیچ خبری از پدرش نبود‪ ،‬در حالی که زن اهل منگ به شدت بیمار بود‪.‬‬

‫قبل از مرگش‪ ،‬یادبودی که جین گوانگشان بهش داده بود رو به منگ یائو داد و به اون گفت‬
‫که راه خودش رو به برج کپور پیدا کنه‪ .‬برای همین ‪ ،‬منگ یائو وسایل خودش رو جمع و‬
‫یونمنگ رو ترک کرد‪ .‬پس از سفری دشوار ‪ ،‬اون به النلینگ رسید‪ .‬وقتی به برج کپور رسید‪،‬‬
‫منگ یائو اجازه ورود پیدا نکرد؛ برای همین‪ ،‬اون هدیه یاد بود رو نشون داد و خواست تا رهبر‬
‫حزب مطلع شود‪.‬‬

‫هدیه یادبود جین گوانشان‪ ،‬یک دکمه مروارید بود‪ .‬این دکمه هیچ جوره در حزب النلینگ جین‬
‫خاص نبود —چنین اشیائی هرجایی پیدا میشد‪ .‬وقتی که جین گوانگشان برای معاشقه سفر‬
‫می کرد‪ ،‬این متداول ترین هدیه ای بود که به زن های زیبا هدیه میداد‪ .‬اون وانمود می کرد‬
‫که چنین چیزهای کوچیکی یک گنجینه نادرن و غالباً همراه این هدایا‪ ،‬قول و قرارهایی بود که‬
‫به اونا می داد و بعد هر جور که دلش میخواست‪ ،‬فراموششون میکرد‪.‬‬

‫منگ یائو واقعاً بد موقعی اومده بود‪ .‬اون روز برحسب اتفاق‪ ،‬سالروز تولد جین زیشوان بود‪.‬‬
‫جین گوانگشان و بانو جین به همراه حزب های مختلف‪ ،‬روز ویژه پسر عزیزشون رو جشن‬
‫میگرفتن‪ .‬شش ساعت بعد‪ ،‬دیر وقت شده بود‪ .‬وقتی که همه ی اونا قصد داشتن فانوسهای‬
‫خوش یمنی رو روشن کنن‪ ،‬باالخره موقعیت پیش اومد و خدمتکار زمان مناسب برای اطالع‬
‫رسانی به اونا رو پیدا کرد‪ .‬وقتی بانو جین‪ ،‬دکمه ی مروارید رو دید و سابقه ی جین گوانگشان‬
‫رو به یاد آورد‪ ،‬صورتش یکباره رنگ باخت‪ .‬جین گوانگشان با عجله مروارید رو خرد و‬
‫خاکشیر کرد و خدمتکار رو با صدای بلند سرزنش و تنبیه کرد‪ ،‬اون به خدمتکار دستور داد که‬
‫شر کسی که بیرون از برج منتظره رو کم کنه که اگه خواستن از برج خارج بشن سر راهشون‬
‫نباشه‪.‬‬

‫به همین ترتیب‪ ،‬منگ یائو‪ ،‬از برج به بیرون پرت شد‪ .‬از باالی پلهها غلت خورد تا روی زمین‬
‫پرت شد‪.‬‬

‫از قرار معلوم‪ ،‬اون بعد از پایین افتادن‪ ،‬بلند شد و چیزی نگفت‪ ،‬خون روی پیشونیش رو پاک‬
‫کرد و گرد و غبار لباسشو تکوند‪ ،‬اون وسایلشو برداشت و به راه افتاد‪.‬‬

‫درست بعد از شروع نبرد نورافشان‪ ،‬منگ یائو به ارتش حزب چینگهه نیه پیوست‪.‬‬
‫تهذیبگرهایی که تحت امر نیهمینگ جو بودن‪ ،‬چه تهذیبگرهای سرکش و چه کسایی که از‬
‫حزب چینگ هه نیه بودن‪ ،‬در نقاط مختلف مستقر بودن‪ .‬یکی از این نقاط‪ ،‬یک کوهِ بی نام و‬
‫نشون در هجیان بود‪ .‬نیهمینگ جو با پای پیاده از کوه باال رفت‪ .‬قبل از اینکه حتی به جایگاه‬
‫نزدیک شه‪ ،‬پسری رو دید که لباس پارچه ای به تن داشت و از جنگل زمرد با نی بامبویی در‬
‫دست خارج می شد‪.‬‬

‫به نظر می رسید که پسر تازه آب آورده و پاهاش از خستگی زار میزنه‪ .‬همین که میخواست‬
‫وارد غار بشه‪ ،‬ناگهان متوقف شد‪ .‬بیرون از دهنه غار ایستاد و مدتی گوش داد‪ ،‬گویا بین وارد‬
‫شدن یا نشدن کشمکش داشت‪ .‬نهایتا‪ ،‬با نی بامبویی که هنوز در دستش بود‪ ،‬در سکوت‪ ،‬به‬
‫سمت دیگه ای حرکت کرد‪.‬‬

‫پس از مدتی پیاده روی‪ ،‬جایی در کنار جاده پیدا کرد و چمباته زد‪ .‬مقداری مواد غذایی سفید‬
‫رنگ رو از بین وسایلش بیرون آورد و اونا رو با آب شست‪.‬‬

‫نیهمینگ جو به سمتش قدم برداشت‪ .‬همینطور که پسر در حال غذا خوردن بود‪ ،‬سرش رو‬
‫پایین انداخته بود‪ ،‬ناگهان متوجه سایه بلندی که روش افتاده بود‪ ،‬شد‪ .‬نگاهی به باال انداخت‪ ،‬به‬
‫تندی غذاشو کنار گذاشت و ایستاد‪":‬رهبر حزب نیه"‪.‬‬

‫پسر ریز جثه بود‪ .‬پوستی روشن و ابرو های تیره داشت‪ ,‬دقیقاً همون ویژگی های برجسته و‬
‫جذاب جین گوانگ یائو‪ .‬در اون زمان‪ ،‬هنوز توسط قبیله اش در برج کپور پذیرفته نشده بود‪،‬‬
‫برای همین عالمت سرخی که مشخصهی حزب جین بود رو روی پیشونیش نداشت‪.‬‬

‫نیه مینگ جو به وضوح چهره اش رو به یاد آورد‪ ":‬منگ یائو؟"‬

‫منگ یائو با احترام جواب داد‪ ":‬بله"‪.‬‬

‫نیه مینگ جو‪ ":‬چرا مثل بقیه توی غار استراحت نکردی؟"‬
‫منگ یائو دهنش رو باز کرد‪ ،‬اما فقط لبخند ناخوشایندی زد؛ انگار نمی دونست چی بگه‪ .‬با‬
‫دیدن این موضوع‪ ،‬نیه مینگ جو از کنارش گذشت و در مسیر غار حرکت کرد‪ .‬انگار که منگ‬
‫یائو می خواست جلوی نیهمینگ جو رو بگیره‪ ،‬گرچه که جرات نمی کرد‪ .‬نیه مینگ جو نفسش‬
‫رو حبس کرد و به آرومی ادامه داد؛ بطوریکه که هیچ کس حتی در هنگام ورود به غار متوجه‬
‫ی اون نشد‪ .‬افراد داخل هنوز با صدای بلند صحبت می کردن‪.‬‬

‫"‪...‬آره‪ ،‬خوده خودشه‪".‬‬

‫"امکان نداره! پسر جین گوانگشان؟ چطور پسر جین گوانگشان می تونه اینجوری مثل ما‬
‫زندگی کنه؟ چرا نمیره دنبال پدرش؟ راحت می تونه از شر این بدبختی ها فقط با یه اشاره‬
‫انگشت پدرش نجات پیدا کنه‪".‬‬

‫"فکر کردی خودش نمی خواد برگرده؟ وقتی این همه راه از یونمنگ به النلینگ رو با اون‬
‫یادبود رفت‪ ،‬بنظرت داشت چیکار میکرد؟"‬

‫"کارش اشتباه بوده‪ ،‬زن گوانگشان ترسناکه‪".‬‬

‫"جین گوانگشان کلی بچه اینور و اونور پس انداخته‪ ،‬کم کمش اندازه یه خرمن دختر و پسر‪.‬‬
‫دیدی تا به حال کسی رو به فرزندی قبول کنه؟ همچین کاری کردن آبرو ریزی محضه‪".‬‬

‫"خب مردم هم نباید برای درمونده ها امید داشته باشن‪ .‬کتکش زدن و خورد و خمیرش‬
‫کردن‪.‬کی مقصره؟ نمی تونه کسی رو مقصر بدونه‪ .‬وگرنه‪ ،‬قبر خودش رو کنده‪".‬‬

‫"چه احمقیه! با وجود جین زیشوان‪ ،‬جین گوانگشان اصال به بچه ی دیگه ای هم فکر میکنه؟‬
‫اونم از روسپی های دستخورده هزار تا آدم‪ .‬کی میدونه اون نطفه کیه‪ .‬به نظر من ‪ ،‬جین‬
‫گوانگشان احتماالً جرأت نکرده قبولش کنه‪ ،‬چون خودش هم شک داشته! هاهاها ‪"...‬‬

‫" واقعا؟ شرط می بندم که حتی یادش نیس که چنین رابطه ای با زنه داشته‪".‬‬
‫"راستش من که کیف میکنم که نطفه جین گوانگشان قبول کرده بره برامون آب بیاره‪ ،‬هاها‬
‫هاها‪"...‬‬

‫"جون عمت قبول کرده‪ .‬کلی انرژی میذاره رو اینکارا‪ .‬نمی بینی چقدر سخت کار می کنه؟ هر‬
‫روز سعی می کنه نظر خوب همه رو جلب کنه‪ .‬دیوونس که به امید به اینکه پدرش قبولش‬
‫کنه همچین کارایی رو میکنه‪".‬‬

‫آتش عصبانیت در نیهمینگ جو شعله ور شد‪ ،‬تا جاییکه درون وی ووشیان رو سوزوند‪.‬‬

‫بالفاصله دستش رو بر دستۀ سابرش فشرد‪ .‬منگ یائو با عجله سعی کرد که جلوش رو بگیره‪،‬‬
‫اما نتونست‪ .‬سابر همون موقع از غالف خارج شد بر تخته سنگی که در مقابل غار فرو رفته بود‬
‫برخورد کرد‪ .‬تهذیبگرایی که در غار نشسته و مشغول استراحت بودن‪ .‬همه‪ ،‬از جا پریدن و‬
‫شمشیرهاشون رو کشیدن‪ .‬همه توسط تخته سنگ خورد شده غافلگیر شده بودن‪ .‬لوله های‬
‫بامبو از دست هاشون به زمین افتاد و پخش زمین شدن‪.‬‬

‫نیه مینگ جو‪ ،‬بی هیچ تردیدی و با لحنی سراسر سرزنش آمیز گفت‪ ":‬آبی که براتون آورده‬
‫رو میخورین و همچین حرفهای زنندهای راجع بهش میزنین! اومدید عضو ارتش من شدید تا‬
‫سگهای ون رو بکشید یا این خزعبالت رو تحویل هم دیگه بدین؟!"‬

‫آشفته بازاری در غار بود‪ .‬همه چیفنگ‪-‬زون رو خوب می شناختن— هرچی بیشتر سعی می‬
‫کردن توضیح بدن‪ ،‬بیشتر عصبانی میشد‪ .‬وقتی که فهمیدن که به این راحتیا نمیتونن از‬
‫مجازات قسر در برن و باید حقیقت رو بگن‪ ،‬جرأتی براشون باقی نموند که بخوان کلمه ای بگن‪.‬‬
‫نیه مینگ جو سرد خندید‪ .‬اون حتی وارد غار هم نشد‪ .‬در عوض‪ ،‬رو به منگ یائو گفت‪ ":‬تو ‪،‬‬
‫دنبالم بیا‪".‬‬

‫چرخید و به سمت دامنهی کوه حرکت کرد‪ .‬منگ یائو هم به دنبالش رفت‪ .‬همونطور که این‬
‫دو قدم می زدن‪ ،‬سر منگ یائو پایین و پایینتر می رفت‪ .‬سرعت اون هم کند شده بود‪.‬‬
‫اون فقط پس از کمی تردید گفت‪ ":‬ممنونم‪ ،‬رهبر حزب نیه‪".‬‬

‫نیه مینگ جو ‪ ":‬یک مرد شایسته باید بار عدالت رو با سربلندی به دوش بکشه‪ .‬نیازی به‬
‫توجه به صحبت های افراد بیکار و احمق نیست‪".‬‬

‫منگ یائو سری تکان داد‪" :‬بله‪".‬‬

‫گرچه منگ یائو این جواب رو داد اما باز هم رد ناراحتی در چهرش دیده میشد‪ .‬نیه مینگ جو‬
‫با این کارش‪ ،‬امروز کمک حالش شد و جلوی بقیه ایستاد‪ .‬با این حال‪ ،‬در آینده نه چندان دور‪،‬‬
‫تهذیبگرها مطمئناً‪ ،‬کار نیه مینگ جو رو برای منگ یائو ده ها یا شایدم صدها برابر بیشتر‬
‫جبران میکردن‪ .‬چطور میتونست نگران نباشه؟‬

‫با این حال‪ ،‬نیه مینگ جو ادامه داد‪" :‬هرچقدر این افراد بیشتر پشت سرت صحبت کنن‪ ،‬تو‬
‫باید سخت تر کار کنی تا بتونی ساکتشون کنی و دهنشون رو ببندی‪ .‬من کارت رو توی میدون‬
‫نبرد دیدم‪ .‬همیشه‪ ،‬در خط اصلی هستی و در آخر عقب می مونی تا به افراد روستایی کمک‬
‫کنی‪ .‬آفرین‪ .‬به این کار ادامه بده‪".‬‬

‫با شنیدن این موضوع ‪ ،‬منگ یائو برای لحظه ای مکث کرد ‪ ،‬صورتش بیحس بود‪ .‬سرش کمی‬
‫بلند شد‪ .‬نیه مینگ جو اضافه کرد‪ ":‬شمشیربازیت کامالً زیرکانه است‪ ،‬اما به اندازه کافی‬
‫محکم نیست‪ .‬بیشتر تالش کن‪".‬‬

‫واضح بود که نیه مینگجو داشت اون رو تشویق میکرد‪ .‬منگ یائو شتاب زده گفت‪ ":‬رهبر‬
‫حزب نیه‪ ،‬از توصیه شما متشکرم‪".‬‬

‫هرچند‪ ،‬وی ووشیان میدونست که اون هرچقدر هم سخت تمرین کنه از این قوی تر نمی شه‪.‬‬
‫جین گوانگ یائو مثل سایر شاگردها نبود‪ .‬بنیادش اونقدر ضعیف بود که هرگز نمیتونست به‬
‫مقامات باالیی برسه‪ .‬به همین علت در علم تذهیب‪ ،‬اون فقط میتونست به جای کیفیت‪ ،‬کمیت‬
‫رو هدف قرار بده‪ .‬به همین دلیل بود که اون بین همه ی رهبر حزب ها چرخید و فنون اونا رو‬
‫آموخت‪ .‬به همین دلیله که اون به عنوان "سارق تکنیکها" مورد انتقاد قرار گرفت‪.‬‬

‫هجیان‪ ،‬نه تنها یک مکان مهم در نبرد نورافشان بود‪ ،‬بلکه همچنین میدون نبرد اصلی نیه‬
‫مینگ جو بود‪ .‬هرچند دیواری از جنس آهن‪ ،‬دور تا دور حزب چیشان ون قرار داشت و از‬
‫اونها در مقابل هرگونه تهاجمی محافظت میکرد‪ .‬حزب چیشان ون و حزب چینگهه نیه از‬
‫همون اول باهم دشمنی داشتن‪ ،‬ولی پنهونش میکردن‪ .‬پس از شروع جنگ‪ ،‬هر دو طرف به‬
‫شدت درگیر شدن‪ .‬مهم نبود هر نبرد چقدر کوچک و چقدر بزرگ بود ولی شدت هر نبرد تا‬
‫حد مرگ بود‪ ،‬که اغلب منجر به خون و خونریزی شدید می شد‪ .‬افراد روستایی در منطقه‬
‫هجیان متحمل خسارات سنگینی شدن‪ .‬بدیهی بود که حزب چیشان ون‪ ،‬به چنین چیزهایی‬
‫اهمیتی نمی داد‪ ،‬اما حزب چینگ هه نیه باید اهمیت میداد‪.‬‬

‫در چنین شرایطی‪ ،‬منگ یائو ‪ ،‬کسی که بی وقفه میدون نبرد رو پاکسازی کرده و به افراد‬
‫روستایی پس از هر نبرد کمک می کرد‪ ،‬بیشتر و بیشتر مورد توجه نیه مینگ جو قرار گرفت‪.‬‬
‫مدتی بعد‪ ،‬نیه مینگ جو مستقیماً اون رو به عنوان معاون خودش انتخاب کرد‪ .‬از طرف دیگه‬
‫منگ یائو هم این فرصت رو غنیمت شمرد و هر وظیفه ای که بهش داده می شد رو کامالً‬
‫انجام می داد‪ .‬هرچند جین گوانگ یائو در این لحظه‪ ،‬مثل خودش تو آیندش نبود که همیشه‬
‫توسط نیهمینگ جو مورد سرزنش قرار میگرفت‪ .‬در حقیقت‪ ,‬اون بیش از حد دست باال‬
‫گرفته شده بود‪ .‬وی ووشیان بیش از حد این شوخی رو شنیده بود که چطور " لیان فنگ‪-‬زون‬
‫هروقت که می شنید که چی فنگ‪-‬زون اومده‪ ،‬فرار می کرد‪ ".‬هربار که میدید منگ یائو با نیه‬
‫مینگجو با آرامش و حتی راحت‪ ،‬صحبت می کنه‪ ،‬باورش برای ووشیان سخت بود‪.‬‬

‫در این روز‪ ،‬میدان نبردِ هجیان‪ ،‬از مهمون خاصی استقبال کرد‪.‬‬
‫در طول نبرد نور افشان‪ ،‬داستان هایی درباره ی تحسینِ هر سه عضو سهگانه‪ ،‬گفته میشد‪ .‬از‬
‫داستانی که چیفنگ‪-‬زون چطور همۀ موانع رو پشت سر گذاشت و در پایان هیچ ردی از سگ‬
‫های ون به جا نذاشت‪ .‬هرچند داستان زِوو‪-‬جون–الن شیچن–با اون فرق داشت‪ .‬پس از اونکه‬
‫اوضاع منطقه گوسو بهبود پیدا کرد‪ ،‬الن چیرن تونست با قاطعیت از اون محافظت کنه‪ ، .‬الن‬
‫شیچن اغلب برای کمک به بقیه سفر می کرد و جون بقیه رو نجات می داد‪ .‬در تمام طول‬
‫نبرد نورافشان ‪ ،‬اون بارها‪ ،‬قلمرو های زیان دیده رو احیا و باسازی کرد و در راه های فرار‬
‫بسیاری یاری رسوند‪ .‬به همین دلیل بود که مردم هر وقت نام اون رو می شنیدن‪ ،‬به وجد می‬
‫اومدن‪ ،‬گویی وی پرتوی امید و برگ برندۀ آنها بود‪.‬‬

‫هر زمان که الن شیچن از هجیان عبور می کرد و بقیه تهذیبگرها رو همراهی میکرد‪ ،‬مدت‬
‫کوتاهی در اونجا استراحت می کرد‪ ،‬هجیان حکم ترمینال رو داشت‪ .‬نیه مینگجو‪ ،‬الن شیچن‬
‫رو به یک سالن جادار و پر نور هدایت کرد‪ .‬در اونجا تعداد اندکی از تهذیبگرها هم نشسته‬
‫بودن‪.‬‬

‫گرچه الن شیچن خیلی شبیه الن وانگجی به نظر می رسید‪ ،‬وی ووشیان میتونست فقط با یک‬
‫نگاه اونا رو تشخیص بده‪ .‬حتی اینبار هم وقتی چهره اش رو دید‪ ،‬متوجه شباهت اونا شد؛ با‬
‫خودش فکر کرد‪ :‬موندم االن چه اتفاقی برای بدنم میــفته‪ .‬اگر بدن کاغذی توسط انرژی کینه‬
‫مورد حمله قرار بگیره‪ ،‬برای بدن فیزیکیم هم اتفاقی می افته؟ یعنی الن ژان متوجه می شه‬
‫که چیزی اشتباهه و درست پیش نمیره؟‬

‫پس از چند مکالمهی کوتاه‪ ،‬منگ یائو‪ ،‬که در کنار نیه مینگ جو ایستاده بود‪ ،‬قدم زد و به همه‬
‫چایی تعارف کرد‪ .‬در خط مقدم‪ ،‬از یک نفر به عنوان شش نفر استفاده می شد‪ .‬به هیچ وجه‪،‬‬
‫فضایی برای خدمتکارها وجود نداشت‪ .‬برای همین‪ ،‬این چیزهای بی اهمیت روزمره هم توسط‬
‫جین گوانگ یائو ‪ ،‬معاون اون ‪ ،‬با کمال میل پذیرفته شده بود‪ .‬بعضی از تهذیبگرها با دیدن‬
‫قیافهی اون ردش میکردن‪ ،‬حالت هاشون متفاوت بود‪" .‬داستان های" جین گوانگشان همیشه‬
‫آغازگر حرف ها و شایعات بود‪ .‬منگ یائو برای مدتی بحث داغشون بود و به همین خاطر عده‬
‫ی کمی میشناختنش‪ .‬به احتمال زیاد اونا فکر می کردن که پسر یک روسپی‪ ،‬کثیفه و چیزهای‬
‫ناپسندی با خودش به همراه داره‪ ،‬تهذیبگر ها از فنجون هایی که اون با هر دو دست تعارف‬
‫کرده بود‪ ،‬نمی نوشیدن‪ .‬در عوض ‪ ،‬فنجون ها رو کنار میگذاشتن و حتی دستمال های‬
‫سفیدشون رو بیرون میاوردن‪ .‬انگار احساس ناراحتی و ناخوشایندی داشتن‪ ،‬مرتباً انگشت های‬
‫دستشون رو که فنجون ها رو لمس کرده بود یا نکرده بود‪ ،‬پاک میکردن‪ .‬نیه مینگ جو کسی‬
‫نبود که به چنین مواردی توجه کنه‪ .‬هرچند وی ووشیان‪ ،‬دید با گوشه چشم هاش متوجه ی‬
‫اتفاق ها هست‪ .‬منگ یائو طوری عمل می کرد که انگار چیزی نمی بینه‪ ،‬لبخندش ناخوشایند‬
‫بود و همچنان به چای تعارف کردن خود ادامه داد‪ .‬هنگامی که به الن شیچن رسید اون‬
‫فنجونش رو گرفت‪ ،‬نگاهی بهش انداخت و لبخندی زد‪ ":‬متشکرم‪ ".‬بالفاصله یک جرعه چای‬
‫نوشید و به گفتگو با نیه مینگ جو ادامه داد‪ .‬با دیدن این صحنه‪ ،‬تعداد کمی از تذهیبگرها‬
‫احساس ناراحتی کردن‪ .‬نیه مینگ جو هرگز فرد شوخ طبع و راحتی نبود‪ .‬با این حال ‪ ،‬در‬
‫مقابل الن شیچن‪ ،‬حالت های اون نرم میشد‪ ":‬مدت اقامتت چقدره؟"‬

‫الن شیچن‪ ":‬برادر مینگ جو ‪ ،‬من مجبورم امشب پیش شما بمونم‪ .‬فردا صبح می رم و با‬
‫وانگجی مالقات می کنم‪" .‬‬

‫نیه مینگ جو ‪ ":‬کجا؟"‬

‫الن شیچن‪":‬به جیانگلینگ "‬

‫نیه مینگ جو اخم کرد‪ ":‬جیانگلینگ هنوز در دست سگهای ون نیست؟"‬

‫الن شیچن‪ ":‬از چند روز پیش نه‪ .‬در حال حاضر ‪ ،‬در دست حزب یونمنگ جیانگه‪" .‬‬
‫یک رهبر حزب گفت ‪ ":‬رهبر حزب نیه‪ ،‬فکر نمی کنم شما هنوز شنیده باشید‪ .‬جیانگ‪ ،‬رهبر‬
‫حزب یونگ منگ در منطقه کامالً قدرتمند است‪".‬‬

‫شخص دیگه ای اضافه کرد‪" :‬چطور نباشه؟ وی ووشیان به تنهایی می تونه با میلیون ها نفر‬
‫روبرو بشه ‪ ،‬بخواد از کی بترسه؟ اون برخالف ما که همیشه برای زندگی خود تالش می کنیم‬
‫اونجا نشسته و منطقه اش رو کنترل می کنه‪ .‬با چنین شانسی ‪" ...‬‬

‫شخصی متوجه شد که سخنان اون با لحن مطلوبی نیست‪ ":‬خب ‪ ،‬خوبه که زوو جون و‬
‫هانگوانگ جون به همه کمک می کنن‪ .‬وگرنه ‪ ،‬نمی دونم چه تعداد حزب و افراد بی گناه به‬
‫دست سگهای ون می افتادن‪".‬‬

‫نیه مینگ جو ‪":‬برادرت اونجاست؟"‬

‫الن شیچن گفت‪ ":‬اون مردم رو از ابتدای ماه به اونجا برده‪".‬‬

‫نیه مینگ جو ‪ ":‬سطح تذهیب برادرت خیلی باالست‪ .‬خودش به تنهایی کافیه‪ .‬پس چرا تو‬
‫داری می ری؟"‬

‫وی ووشیان با شنیدن تعریف نیه مینگ جو از سطح تذهیب الن وانگجی ‪ ،‬احساس عجیب و‬
‫عمیقی از خوشبختی کرد؛ چیفنگ زون‪ ،‬عجب چشمهای تیزبینی!‬

‫الن شیچن آه کشید‪ ":‬خیلی شرم آوره ‪ ،‬اما بعد از رفتن وانگجی‪ ،‬اون درگیری های کوچیکی با‬
‫ارباب جوان وی ووشیان از حزب یونمنگ جیانگ داشته‪".‬‬

‫نیه مینگ جو‪ ":‬چه اتفاقی افتاده؟ "‬

‫شخصی گفت‪ ":‬من فکر می کنم هانگوانگ جون فقط با وی ووشیان اختالف داره چون روش‬
‫هاش خیلی غیر طبیعیه‪ .‬اونا می گن هانگوانگ جون‪ ،‬وی ووشیان رو محکوم می کنه ‪ ،‬چون به‬
‫اجساد‪ ،‬بی حرمتی میکنه ‪ ،‬بی رحمه و عاشق کشتنه ‪ ،‬نیت های اصلی خودش رو فراموش کرده‬
‫‪ .‬اما در اونجا ‪ ،‬همه در مورد نبرد جیانگلینگ صحبت می کنن‪ .‬وی ووشیان به طرز باورنکردنی‬
‫توصیف شده‪ .‬من دوست دارم با چشمای خودم ببینم اگه شانسم این اجازه رو بده‪".‬‬

‫داستان این شخص به اندازه بقیه بد نبود‪ .‬مبهم تر از اون‪ ،‬حتی اونا گفتن که چطور در میدون‬
‫نبرد اون و الن وانگجی با همدیگه جنگیدن و سگ های ون رو کشتن‪ .‬در واقعیت‪ ،‬در اون‬
‫زمان‪ ،‬روابط اونا به اندازه ای که شایعه ها می گفتن ناسازگار نبود‪ ،‬اما درگیری های ناچیزی‬
‫داشتن‪ .‬در اون زمان‪ ،‬وی ووشیان تموم وقت خودشو به حفر قبرها می پرداخت‪ ،‬در حالی که‬
‫الن وانگجی همیشه کلمه هایی رو انتخاب می کرد تا اون رو نصیحت کنه‪ ،‬مانند این که؛ این راه‬
‫صحیح نبوده و به بدن و ذهن آسیب می رسونه‪ .‬اون حتی گاهی اوقات مستقیماً مانع وی‬
‫ووشیان شده بود‪.‬‬

‫از این گذشته‪ ،‬اونا هر چند روز یکبار‪ ،‬مستقیم و مخفیانه با سگهای ون می جنگیدن‪ .‬هر دوی‬
‫اونا در اون زمان به راحتی عصبانی می شدن‪ ،‬به همین دلیل اغلب باهم اختالف داشتن‪ .‬حاال‪ ،‬با‬
‫گوش دادن به بقیه که این مسئله رو مطرح می کردن‪ ،‬وی ووشیان احساس کرد که این مال‬
‫یک زندگی گذشته است ‪ ،‬هرچند ناگهان به یاد آورد ‪ -‬واقعاً مال یک عمر قبل بوده‪.‬‬

‫شخصی گفت‪":‬از نظر من ‪ ،‬هانگوانگ جون واقعاً الزم نیست این کار رو انجام بده‪ .‬حتی زنده ها‬
‫نزدیک به مردن هستن‪ ،‬چرا باید مراقب اجساد باشیم؟"‬

‫شخص دیگری موافقت کرد‪":‬بله ‪ ،‬ما در شرایط سختی هستیم ‪ ،‬درسته؟ رهبر حزب جیانگ‬
‫درست میگن‪ .‬از نظر شر یا هرچیزی‪ ،‬کی بدتر از سگهای ونه؟ اون به هر حال طرف ماست‪.‬‬
‫من می گم این تا وقتی سگهای ون رو میکشه‪ ،‬خوبه"‪.‬‬

‫وی ووشیان فکر کرد‪ ،‬خب‪ ،‬این چیزی نبود که وقتی منو محاصره کردین گفتین‪.‬‬

‫الن شیچن و بقیه ایستادن‪ .‬اونا توسط منگ یائو به محل استراحتشون برده شدن‪ .‬از طرف‬
‫دیگه‪ ،‬نیه مینگ جو به اتاقش برگشت‪ .‬اون یک سابر باریک برداشت و وقتی برای یافتن الن‬
‫شیچن رفت‪ ،‬با خودش برد‪ .‬با این حال‪ ،‬حتی قبل از اینکه به اونجا نزدیک بشه‪ ،‬صدای دو نفر‬
‫رو که در داخل اتاق صحبت می کردن‪ ،‬شنید‪ .‬الن شیچن گفت‪ ":‬چه اتفاقی افتاده‪ .‬تو به نیروی‬
‫مینگ جو شیانگ پیوستی و معاونش شدی‪".‬‬

‫منگ یائو‪ ":‬من خیلی خوش شانس بودم که تأیید چیفنگ زون رو به دست آوردم‪".‬‬

‫الن شیچن لبخند زد‪ ":‬مینگ جو شیانگ شخصیت آتشینی داره‪ .‬حتماً گرفتن تأییدش برات‬
‫واقعاً سخت بوده‪".‬‬

‫بعد از مکثی‪ ،‬اون دوباره شروع کرد‪ ":‬این روزها ‪ ،‬رهبر حزب النلینگ جین با سختی های‬
‫زیادی در مدیریت منطقه النگیا رو برو شده‪ .‬االن‪ ،‬اون در تالشه تا تعداد بیشتری استخدام‬
‫کنه‪" .‬‬

‫منگ یائو تردید کرد‪ ":‬زوو جون ‪ ،‬منظورتون ‪" ...‬‬

‫الن شیچن ‪ "،‬نیازی به چنین سکوتی نیست‪ .‬یادمه یک بار به من گفتی امیدواری جایگاه‬
‫مناسبی رو در النلینگ جین کسب کنی و تأیید پدرت رو دریافت کنی‪ .‬االن که موقعیت و‬
‫آینده ای در مینگ جو شیانگ داری ‪ ،‬آرزوت هنوز پابرجاست؟"‬

‫به نظر می رسید که منگ یائو وقتی این سوال رو بیشتر در نظر گرفت‪ ،‬نفسشو نگه داشت‪ .‬پس‬
‫از مدتی سکوت‪ ،‬پاسخ داد‪ "،‬بله ‪ ،‬هنوز پابرجاست‪".‬‬

‫الن شیچن‪ ":‬منم همین فکر رو میکردم‪".‬‬

‫منگ یائو‪ ":‬اما االن‪ ،‬من معاون رهبر حزب نیه هستم‪ .‬من به رهبر حزب نیه بدهکارم و باید‬
‫ازش قدردانی کنم‪ .‬مهم نیست که آرزوی من چیه ‪ ،‬نمی تونم هجیان رو ترک کنم‪" .‬‬
‫الن شیچن برای لحظه ای سکوت کرد‪ ":‬همین طوره‪ .‬حتی اگر می خواستی بری ‪ ،‬مطرح کردن‬
‫این موضوع برات دشوار بود‪ .‬با این حال ‪ ،‬من معتقدم که اگه سؤال کنی ‪ ،‬مینگ جو شیانگ به‬
‫تصمیمت احترام میذاره‪ .‬اگه اجازه این کار رو نداد‪ ،‬می تونم متقاعدش کنم‪".‬‬

‫نیه مینگ جو به طور ناگهانی سؤال کرد‪" :‬چرا اجازه ندم بری؟"‬

‫در رو باز کرد و وارد اتاق شد‪ .‬الن شیچن و منگ یائو روبروی یکدیگر نشسته بودن‪ ،‬حالت‬
‫صورت اونا جدی بود‪ .‬با دیدن اون‪ ،‬بسیار متعجب شدن‪ .‬منگ یائو به یکباره ایستاد‪ ،‬اما قبل از‬
‫این که فرصتی برای صحبت کردن داشته باشه‪ ،‬نیه مینگ جو صحبت کرد‪ ":‬بشین‪".‬‬

‫منگ یائو حرکت نکرد نیه مینگ جو دوباره گفت‪ ":‬من فردا یه توصیه نامه برات می نویسم‪".‬‬

‫منگ یائو‪ ":‬رهبر حزب نیه؟"‬

‫نیه مینگ جو ‪ ":‬می تونی نامه رو به النگیا ببری و پدرت رو پیدا کنی‪".‬‬

‫منگ یائو با عجله گفت‪ ":‬رهبر حزب نیه ‪ ،‬اگه همه چیز رو شنیدین ‪ ،‬باید شنیده باشین که من‬
‫گفتم ‪" ...‬‬

‫نیه مینگ جو حرفشو قطع کرد‪ ":‬من بهت ترفیع ندادم‪ ،‬که ازم قدردانی کنی یا چیزی پس‬
‫بدی‪ .‬من فقط فکر کردم که تو باید در این مقام باشی‪ ،‬چون به قدر کافی توانا هستی و رفتارت‬
‫مطابق میل من بود‪ .‬اگر واقعاً می خوای به من چیزی پس بدی ‪ ،‬فقط تعدادی از اون سگ های‬
‫ون رو در میدون جنگ بکش!"‬

‫با شنیدن این حرف‪ ،‬منگ یائو با وجود زبون باز بودن همیشگیش‪ ،‬بی حرف مونده بود‪ .‬الن‬
‫شیچن پوزخند زد‪ ":‬ببین‪ ،‬من که گفتم مینگ جو شیانگ به تصمیمت احترام میذاره‪".‬‬

‫چشم های منگ یائو قرمز شده بود‪ ":‬رهبر حزب نیه‪ ،‬زوو جون ‪ ...‬من ‪"...‬‬
‫سرشو پایین انداخت‪ ... ":‬من واقعاً نمی دونم چی بگم‪".‬‬

‫نیه مینگ جو نشست‪ ":‬اگه نمی دونی چی بگی ‪ ،‬پس چیزی نگو‪".‬‬

‫سابر دیگه رو روی میز گذاشت‪ .‬الن شیچن با دیدنش لبخند زد‪ ":‬سابر هوایسانگ؟"‬

‫نیه مینگ جو ‪" :‬حتی اگه اونجا با شما در امان باشه‪ ،‬نباید از تمرینات خودش غافل بشه‪ .‬به‬
‫بقیه بگو که در صورت آزاد بودن‪ ،‬اون رو تحت نظر بگیرن‪ .‬دفعه بعد که همو مالقات کنیم ‪،‬‬
‫سابر و قلبش رو بررسی می کنم‪".‬‬

‫الن شیچن شمشیر نیه هوایسانگ رو به داخل آستین چیانکونش برد‪ ":‬هوایسانگ از این بهانه‬
‫استفاده می کرد که سابرش رو توی خونه جا گذاشته‪ .‬حاال هیچ عذر و بهانه ای برای تنبلی‬
‫کردن نداره‪".‬‬

‫نیه مینگ جو ‪ ":‬صحبتش شد‪ ،‬شماها قبالً همو مالقات کردین؟"‬

‫منگ یائو‪ ":‬زوو جون من قبالً مالقاتش کردم‪".‬‬

‫نیه مینگ جو ‪ ":‬کجا؟ کی؟"‬

‫الن شیچن سرش رو تکون داد و لبخند زد‪ ":‬بهتره در موردش صحبت نکنیم‪ .‬واقعا خجالت‬
‫آوره‪ .‬لطفا مینگ جو شیانگ‪ ،‬لطفاً دیگه سؤال نکنین‪" .‬‬

‫نیه مینگ جو ‪" :‬از این می ترسی که وجهت رو جلو من از دست بدی؟ منگ یائو‪ ،‬تو بگو‪".‬‬

‫منگ یائو‪ ":‬اگه زوو جون نمی خواد بگه ‪ ،‬پس منم این راز رو حفظ می کنم‪".‬‬

‫این سه نفر در بعضی مواقع جدی‪ ،‬اما در بعضی مواقع‪ ،‬باهم راحت صحبت می کردن‪ .‬این‬
‫گفتگو بسیار آرومتر از زمونی بود که در اتاق نشیمن بودن‪ .‬با گوش دادن به پچ پچ های اونا‪،‬‬
‫وی ووشیان غالباً می خواست کلمه ای بگه‪ ،‬اما قادر به انجام این کار نبود‪.‬‬
‫با خودش فکر کرد؛ در این مقطع زمانی ‪ ،‬رابطه اونا بد نیست‪ .‬زوو جون در واقع در انجام‬
‫مکالمات کامالً خوبه‪ ،‬پس چرا الن ژان از این نظر بده؟ خب ‪ ،‬البته‪ ،‬ساکت بودن هم عالیه‪ .‬من‬
‫تمام مدت صحبت می کنم‪ ،‬و اون فقط گوش می کنه و شاید چند کلمه مثل "ممممم" یا‬
‫هرچیز دیگه ای که شنیده بشه می گه ‪...‬‬

‫چند روز بعد ‪ ،‬منگ یائو با توصیه نامه نیه مینگ جو ‪ ,‬به سمت النگیا حرکت کرد‪.‬‬

‫پس از رفتن اون‪ ،‬نیه مینگ جو معاون دیگه ای انتخاب کرد‪ .‬با این حال وی ووشیان احساس‬
‫کرد که فرد جدید همیشه در ضربه ها کندتره‪ .‬منگ یائو یک استعداد غیر معمول داشت و‬
‫بسیار باهوش بود‪ .‬اون می تونست اونچه رو که گفته نشده درک کنه و با ساده ترین سفارش‬
‫ها بهترین عملکردش رو ارائه بده‪ .‬اون کارآمد بود و هرگز خسته نمی شد‪ .‬هرکسی که به اون‬
‫عادت کرده بود‪ ،‬نمی تونست از مقایسه اون با دیگران خودداری کنه‪.‬‬

‫مدتی بعد‪ ،‬حزب النلینگ جین در النگیا در آستانه فروپاشی قرار داشت‪ ،‬قبالً هم به سختی‬
‫اداره می شد‪ .‬به نظر می رسید که الن شیچن در حال کمک به منطقه دیگه ای بود‪ .‬جین‬
‫گوانشان از هجیان درخواست کمک کرد و نیه مینگ جو کمی بعد از اون وارد عمل شد‪.‬‬

‫با پایان یافتن نبرد‪ ،‬جین گوانشان برای ابراز تشکر‪ ،‬با اینکه هنوز در وضعیت وحشتناکی بود‪،‬‬
‫پیش اون رفت‪ .‬نیه مینگ جو با قاطعیت باهاش صحبت کرد‪ ،‬سپس به سرعت پرسید‪":‬رهبر‬
‫حزب جین ‪ ،‬منگ یائو اینروزا چی کار می کنه؟"‬

‫با شنیدن نام اون‪ ،‬جین گوانشان پاسخ داد ‪ "،‬منگ یائو؟ اوه ‪ ...‬رهبر حزب نیه ‪ ،‬قصد توهین‬
‫ندارم ‪ ،‬اما کی هست اصال؟"‬

‫بالفاصله ابرو های نیه مینگ جو درهم گره خورد‪ .‬در اون زمان ‪ ،‬داستانی که منگ یائو از برج‬
‫کپور به بیرون پرت شده بود‪ ،‬برای مدت زمان طوالنی ورد زبان ها بود‪ .‬حتی برخی از اون‬
‫جوک هایی ساخته بودن‪ ،‬بنابراین هیچ راهی وجود نداشت که شخصی نتونه اسم اون رو به‬
‫خاطر نیاره‪ .‬فقط کسی که چندتا چهره داره‪ ،‬در چنین شرایطی می تونه گنگ بازی در بیاره‪ .‬با‬
‫این حال‪ ،‬جین گوانشان دقیقاً چنین فردی بود‪.‬‬

‫نیه مینگ جو سرد صحبت کرد‪ ":‬منگ یائو معاون قبلی من بود‪ .‬من نامه ای برای فرستادن‬
‫اون به اینجا نوشتم‪".‬‬

‫جین گوانشان وانمود می کرد چیزی نمی دونه‪ ":‬واقعاً؟ اما در اینجا هرگز چنین نامه ای یا‬
‫چنین شخصی رو ندیدم‪ .‬اوه خب اگه می دونستم که رهبر حزب نیه معاون خودش رو فرستاده‬
‫‪ ،‬قطعاً ازش خوب پذیرایی می کردم‪ .‬اما فکر نمی کنید شاید در طول سفر تصادفی رخ داده؟"‬

‫اون به سادگی گفت که نمی تونه به خاطر بیاره اسم اون رو شنیده یا نه‪ .‬صورت نیه مینگ جو‬
‫سردتر و سردتر می شد‪ .‬اون احساس کرد که چیزی باید اشتباه باشه‪ ،‬بنابراین بدون کوچکترین‬
‫مکثی خارج شد‪ .‬پس از سؤال از سایر تهذیبگر ها ‪ ،‬هنوز چیزی پیدا نکرده بود‪ .‬نیه مینگ جو‬
‫چند مکان رو انتخاب کرد و شروع به گشت زدن کرد‪.‬‬

‫سر راهش یک جنگل کوچک بود‪ .‬جنگل نسبتاً ساکت و خلوت بود‪ .‬انگار تازه با یک حمله‬
‫غافلگیرانه روبرو شده و هنوز میدان نبرد تمیز نشده بود‪ .‬نیه مینگ جو در طول مسیر قدم زد‪.‬‬
‫در تموم طول مسیر‪ ،‬اجساد تهذیبگر هایی که لباسهای حزب ون‪ ،‬حزب جین و چند حزب دیگه‬
‫رو پوشیده بودن وجود داشت‪.‬‬

‫ناگهان ‪ ،‬از مقابل اون صدای تق تق اومد‪.‬‬

‫نیه مینگ جو دستشو روی دسته سابرش گذاشت و به طرف دیگه نزدیک شد‪ .‬در میان شاخ و‬
‫برگها ‪ ،‬منگ یائو رو دید که در میان انبوه اجساد ایستاده بود‪ .‬با چرخوندن مچ دست‪،‬‬
‫شمشیرش رو از سینه یک تذهیبگر بیرون کشید‪.‬‬
‫حالت اون کامالً آروم بود‪ .‬سریع و مداوم حمله می کرد‪ ،‬همچنین مراقب بود‪ ،‬حتی اجازه نمی‬
‫داد قطره ای خون‪ ،‬لباسش رو لکه دار کنه‪.‬‬

‫شمشیر‪ ،‬شمشیر خودش نبود‪ .‬دسته و غالفش دارای نقوش آهنین به شکل شعله های آتش‬
‫بود ‪ -‬شمشیر یک تذهیبگر حزب ون‪.‬‬

‫تکنیک های شمشیر هم تکنیک های حزب ون بود‪.‬‬

‫اونی که در زیر شمشیر مرده بود ‪ ،‬جامه ای از جرقه ها در میان برف رو پوشید‪ .‬اون یک‬
‫تذهیبگر حزب النلینگ جین بود‪.‬‬

‫نیه مینگ جو همه ی صحنه رو دید‪ .‬بدون گفتن کلمه ای‪ ،‬سابرش رو یک اینچ از غالف‬
‫بیرون کشید‪ .‬یک حلقهی تیز هوا رو شکاف داد‪.‬‬

‫شنیدن اون صدای آشنا و ناخوشایند‪ ،‬منگ یائو رو لرزوند‪ .‬چرخید‪ ،‬روحش تقریباً در حال‬
‫پرکشیدن بود‪ ... ":‬رهبر حزب نیه؟"‬

‫نیه مینگ جو تموم سابرش رو از غالف بیرون کشید‪ .‬بدنهی شمشیر درخشید‪ ،‬اما تیغه اش‬
‫به طور مبهم در سایه ی قرمز خون درخشید‪ .‬وی ووشیان میتونست عصبانیت شدیدش رو به‬
‫همراه احساس ناامیدی و نفرت حس کنه‪.‬‬

‫منگ یائو‪ ،‬شخصیت نیه مینگ جو رو بیشتر از هر کس دیگه ای می شناخت‪ .‬اون شمشیر رو‬
‫با صدا انداخت‪":‬رهبر حزب نیه ‪ ،‬رهبر حزب نیه! لطفا صبر کنید‪ ،‬لطفا صبر کنید! می تونم‬
‫توضیح بدم!"‬

‫نیه مینگ جو فریاد زد‪" :‬چه توضیحی؟"‬

‫منگ یائو خودش رو انداخت و روی زمین خزید‪":‬من چاره دیگه ای نداشتم ‪ ،‬چاره دیگه ای‬
‫نداشتم!"‬
‫نیه مینگ جو با غیظ گفت‪ ":‬چی چیو انتخاب دیگه ای نداشتی ؟! من وقتی تو رو به اینجا‬
‫فرستادم چی گفتم؟"‬

‫منگ یائو روی پاهاش زانو زد‪ ":‬رهبر حزب نیه ‪ ،‬رهبر حزب نیه ‪ ،‬فقط به من گوش کن! من‬
‫به نیروی حزب النلینگ جین پیوستم‪ .‬این ارشد منِ‪ ،‬در طول مدت حضورم در اینجا بود‪ ،‬اون‬
‫همیشه من رو تحقیر می کرد‪ .‬اغلب به من توهین می کرد و من رو کتک می زد ‪" ...‬‬

‫نیه مینگ جو ‪ ":‬پس برای همین اون رو کُشتی؟"‬

‫منگ یائو‪ ":‬نه! نه به خاطر این! چه تحقیری رو نمی تونم تحمل کنم؟ اگر فقط ضرب و شتم و‬
‫سرزنش بود‪ ،‬نمی تونستم تحمل کنم؟ دقیقاً هر وقت یکی از دژهای حزب ون رو تصاحب می‬
‫کردیم ‪ ،‬من با قطره قطره انرژیم استراتژی می کردم ‪ ،‬تاجایی که می تونستم می جنگیدم‪ ،‬با‬
‫این حال تنها با چند کلمه‪ ،‬فقط با چند ضربه نور‪ ،‬اون تمام اعتبارش رو مال خودش می کرد‪،‬‬
‫می گفت این هیچ ربطی به من نداره‪.‬‬

‫این اولین بار نبود‪ ،‬من هر بار و هربار براش دلیل میاوردم‪ ،‬بهم ذره ای اهمیت نمی داد‪ .‬به بقیه‬
‫گفتم اما هیچکس حاضر نبود به من گوش بده‪ .‬همین االن گفت که مادرم‪ ،‬مادرم‪ ...‬من واقعاً به‬
‫حد خودم رسیدم ‪ -‬این فقط تصادف بود من یه لحظه نتونستم خودم رو کنترل کنم!"‬

‫اون در اثر شوک و وحشت‪ ،‬صحبت می کرد و کلمات از دهنش پرت میشدن ‪ ،‬از ترس اینکه‬
‫نیه مینگ جو قبل از اینکه بتونه توضیحاتش رو تمام کنه‪ ،‬بزنتش‪ .‬با این وجود‪ ،‬توضیحش‬
‫هنوز منطق روشنی داشت‪ .‬هر جمله ای‪ ،‬روشن می کرد که بقیه چقدر وحشتناک بودن‪ ،‬خودش‬
‫چقدر فقیر و حقیر بود‪ .‬نیه مینگ جو یقه اش رو گرفت و اون رو بلند کرد‪":‬داری دروغ میگی‬
‫!"‬

‫منگ یائو لرزید‪ .‬نیه مینگ جو به چشم هاش خیره شد و کلمه کلمه گفت‪ ":‬که به حد خودت‬
‫رسیدی و یک لحظه عصبانی شدی؟ کسی که عصبانی میشه و یکی رو می کشه‪ ،‬اون حالتی که‬
‫داشتی رو‪ ،‬داره؟ عمداً جنگل پرتی رو انتخاب می کنه که تازه توی نبرد بوده؟ از شمشیر حزب‬
‫ون ‪ ،‬تکنیک حزب ون استفاده میکنه که زیر حمله مخفیانه سگ های ون مخفی بشه و به قتل‬
‫برسونه تا اونا رو مقصر جلوه بده؟ تو عمال برنامه ریزی کرده بودی !"‬

‫منگ یائو با اطمینان سرشو باال گرفت‪ ":‬من راستش رو میگم‪ ,‬هر جمله اش حقیقته !"‬

‫نیه مینگ جو عصبانی شد‪ ":‬حتی اگه واقعیت داشته باشه ‪ ،‬هنوز هم نمی تونستی بکشیش! اینا‬
‫فقط چندتا دستاورد ناچیز بودن! انقدر به یک مشت افتخار اهمیت می دی!؟"‬

‫منگ یائو زمزمه کرد‪ ":‬چندتا دستاورد ناچیز؟ چی فنگ زون ‪ ،‬می دونی چقدر انرژی برای‬
‫چنین دستاوردهای بی اهمیتی گذاشتم؟ چقدر رنج کشیدم‪ ,‬افتخار؟ بغیر از همین مشتی افتخار‬
‫‪ ،‬هیچ چیزی دیگه ای ندارم!"‬

‫نیه مینگ جو بهش نگاه کرد‪ ،‬که با چشمهای اشکی می لرزید‪ .‬تضاد بین این صحنه و اون‬
‫حالت آرومی که حین کشتن اون فرد داشت‪ ،‬خیلی واضح بود‪ .‬تأثیرش اونقدر زیاد بود که‬
‫تصویرش هنوز از ذهنش محو نشده بود‪ .‬اون گفت‪ ":‬منگ یائو ‪ ،‬بذار ازت یه سؤال کنم‪ .‬اولین‬
‫باری که دیدمت‪ ،‬عمدا ترحم آمیز عمل کردی‪ ،‬تا من به نجاتت بیام؟ اگه من اون کار رو نمی‬
‫کردم‪ ،‬کاری که امروز کردی رو انجام می دادی و همه اون افراد رو می کشتی؟"‬

‫خرخره ی منگ یائو رو گرفت و یک قطره عرق سرد ازش چکید‪ .‬درست همون موقع که می‬
‫خواست حرف بزنه ‪ ،‬نیه مینگ جو دستور داد‪ ":‬تو روی من دروغ نگو!"‬

‫با لرز‪ ،‬منگ یائو کلماتی که می خواست بگه رو بلعید‪ .‬روی زمین زانو زد‪ ،‬تمام بدنش می‬
‫لرزید‪ .‬انگشت های دست راستش عمیقاً درون خاک فرو رفته بود‪ .‬پس از مدتی ‪ ،‬نیه مینگ‬
‫جو به آرومی شمشیرشو دوباره به غالفش برگردوند‪":‬من باهات کاری نمی کنم‪".‬‬

‫منگ یائو یکباره به اون نگاه کرد‪.‬‬


‫نیه مینگ جو ادامه داد‪ " :‬فقط‪ ،‬به حزب النلینگ جین اعتراف کن و مجازات خودت رو‬
‫دریافت کن‪ .‬بذار اونا به هر شکلی که فکر میکنن مناسبه‪ ،‬باهات برخورد کنن‪".‬‬

‫با لحظه ای تردید ‪ ،‬منگ یائو پاسخ داد‪ ..."،‬چی فنگ زون ‪ ،‬االن که اینجام نمی تونم تسلیم‬
‫شم‪".‬‬

‫نیه مینگ جو‪ ":‬برای رسیدن به اینجا ‪ ،‬مسیر اشتباهی رو طی کردی‪".‬‬

‫منگ یائو‪ ":‬شما می خواید منو به سمت مرگ بفرستین‪".‬‬

‫نیه مینگ جو‪ ":‬اگه حرفات واقعی باشه ‪ ،‬این اتفاق نمیفته‪ .‬برو ‪ ،‬فکر کن و برگ جدیدی رو‬
‫ورق بزن‪" .‬‬

‫منگ یائو زمزمه کرد‪ ... ":‬پدرم هنوز من رو ندیده‪ ".‬این طور نبود که جین گوانشان اون رو‬
‫ندیده باشه‪ .‬اون به سادگی وانمود کرد که از وجودش خبر نداره‪.‬‬

‫سرانجام ‪ ،‬تحت فشار نیه مینگ جو ‪ ،‬منگ یائو پاسخ داد‪" :‬بله" ‪ ،‬اگرچه با دشواری زیاد‪ .‬پس‬
‫از مدتی سکوت‪ ،‬نیه مینگ جو گفت‪ ":‬بایست"‪.‬‬

‫با اینکه بدنش از انرژی خالی شده بود‪ ،‬منگ یائو در خلسه ایستاد‪ .‬چند قدم به جلو عقب تلو‬
‫تلو خورد‪ .‬با دیدن اینکه اون در آستانه افتادن قرار داشت‪ ،‬نیه مینگ جو به اون کمک کرد تا‬
‫تعادلش رو حفظ کنه‪ .‬منگ یائو زمزمه کرد‪ ...":‬متشکرم ‪ ،‬رهبر حزب نیه"‪.‬‬

‫با تماشای چهره ی بی جونش ‪ ،‬نیه مینگ جو چرخید‪ .‬با این حال ‪ ،‬به طور ناگهانی شنید که‬
‫گفت‪ ...":‬من هنوز هم نمی تونم‪ ".‬نیه مینگ جو به اطراف چرخید‪ .‬اون تا اون موقع متوجه‬
‫نشده بود‪ ،‬اما شمشیری در دست منگ یائو بود‪.‬‬

‫اون شمشیر رو به سمت شکمش گرفت‪ ،‬با چهره ای پر از ناامیدی گفت‪":‬رهبر حزب‪ ،‬من‬
‫ارزش محبت شما رو ندارم"‪.‬‬
‫همونطور که این حرف رو زد‪ ،‬شمشیرش رو با زور داخل شکمش فرو کرد‪ .‬مردمک چشم های‬
‫نیه مینگ جو ناگهان منقبض شد‪ .‬اون تونست شمشیر رو بگیره‪ ،‬اما خیلی دیر شده بود‪ .‬در‬
‫همون لحظه‪ ،‬شمشیر در دست منگ یائو معده اش رو سوراخ کرده و از پشتش خارج شده بود‪.‬‬
‫بدن اون در استخر خون افراد دیگه فرو افتاد‪ .‬نیه مینگ جو برای یک ثانیه شوکه شد‪ ،‬سپس‬
‫به جلو رفت‪ .‬زانو زد و بدن منگ یائو رو چرخوند‪":‬تو ‪"!!! ...‬‬

‫صورت منگ یائو بی رنگ بود‪ .‬اون نگاه ضعیفی به نیه مینگ جو کرد‪ ،‬سپس لبخند اجباری ای‬
‫زد‪" :‬رهبر حزب نیه ‪ ،‬من ‪"...‬‬

‫قبل از پایان حرفش‪ ،‬سرش به آرومی افتاد‪ .‬نیه مینگ جو اون رو نگه داشت و از بیرون‬
‫اومدن تیغه شمشیر خودداری کرد‪ ،‬کف دستشو به سینه ی منگ یائو فشار داد و نیروی‬
‫روحانی رو به اون منتقل کرد‪ .‬با این حال ‪ ،‬ناگهان نیه مینگ جو لرز بدنش رو احساس کرد‪.‬‬
‫جریانی سرد و بی وقفه ی انرژی از شکم اون بیرون می اومد‪.‬‬

‫وی ووشیان می دونست که کاسه ای زیر نیم کاسه است‪ ،‬برای همین خیلی تعجب نکرد‪ .‬با این‬
‫حال‪ ،‬نیه مینگ جو اصال انتظار نداشت که منگ یائو واقعاً به اون آسیب برسونه‪ .‬پس وقتی‬
‫که‪ ،‬منگ یائو رو تماشا میکرد که با آرامش در مقابل اون ایستاده‪ ,‬هنوز قادر به حرکت نبود‪،‬‬
‫اون بیشتر شوکه بود تا عصبانی‪.‬‬

‫احتماالً منگ یائو با دقت در مورد چگونگی جلوگیری از آسیب دیدن مناطق حیاتی مطالعه‬
‫کرده بود‪ .‬با احتیاط و آرامش‪ ،‬شمشیر رو از معده خودش بیرون آورد‪ ،‬رشته ای از ترشحات‬
‫کوچیک و خونی بوجود اومد‪ ،‬زخم رو فشار داد‪ -‬این تمام کاری بود که اون برای درمانش‬
‫انجام داد‪ .‬از طرف دیگه ‪ ،‬نیه مینگ جو‪ ،‬هنوز در وضعیتی قرار داشت که داشت برای کمک‬
‫به منگ یائو تالش میکرد‪ .‬با بلند کردن سرش‪ ،‬نگاه هاشون در هم قفل شد‪ .‬نیه مینگ جو‬
‫چیزی نگفت‪ .‬منگ یائو هم چیزی نگفت‪ .‬اون شمشیرشو غالف کرد ‪ ،‬به سمت نیه مینگ جو‬
‫تعظیم کرد و بدون نگاه به عقب‪ ،‬رفت‪.‬‬

‫اون همین االن به اشتباهش اعتراف کرده بود و پذیرفته بود‪ ،‬مجازاتشو دریافت کنه‪ ،‬قبل از‬
‫اقدام به خودکشی جعلی و تله گذاشتن‪ .‬حاال دیگه مدتها بود که اون رفته بود‪ .‬این نخستین‬
‫باری بود که نیه مینگ جو شاهد چنین شخصیتِ بی شرمی بود‪ ،‬به خصوص فردی که دستیار‬
‫قابل اعتماد اون بود و خودش اون رو ارتقاء داده بود‪ .‬به همین خاطر‪ ،‬اون به طرز وحشتناکی‬
‫خشمگین بود‪ ،‬به خصوص در طول نبردهای حزب ون شرور‪ .‬حتی وقتی الن شیچن داشت به‬
‫النگیا کمک کنه‪ ،‬چند روز بعد‪ ،‬عصبانیت اون یک ذره هم از بین نرفت‪ .‬به محض اینکه اومد‪،‬‬
‫الن شیچن خندید‪ ":‬مینگ جو شیانگ ‪ ،‬این چه حالیه که داری‪ .‬منگ یائو کجاست؟ چرا اون‬
‫نیومده و شعله های شما رو خاموش کنه؟"‬

‫نیه مینگ جو‪ ":‬اصال به اون شخص اشاره نکن!" بدون هیچ اغراقی‪ ،‬اون برای الن شیچن‬
‫تعریف کرد که چطور منگ یائو کسی رو کشته و قصد داشت یکی دیگه رو مقصر جلوه بده‪ ،‬و‬
‫بعد مرگ جعلیش رو طراحی و فرار کرده‪.‬‬

‫پس از شنیدن این داستان‪ ،‬الن شیچن هم شگفت زده شد‪ ":‬چطور چنین چیزی ممکنه؟ شاید‬
‫سوء تفاهم شده؟ "‬

‫نیه مینگ جو ‪ ":‬من اون رو درست حین ارتکاب جرم گرفتم‪ .‬چه سوء تفاهمی؟ "‬

‫الن شیچن برای یک لحظه فکر کرد‪ ":‬با قضاوت از حرفاش ‪ ،‬کسی که اون کشته‪ ،‬قطعاً اشتباه‬
‫کرده‪ .‬به هر حال اون نباید زندگی خودش رو هم می گرفت‪ .‬ما در شرایط سختی قرار داریم ‪،‬‬
‫بنابراین تعیین این که چه کسی مقصر بوده خیلی دشواره‪ .‬موندم االن کجاست‪".‬‬

‫نیه مینگ جو با لحنی تندی صحبت کرد‪ ":‬باید امیدوار باشه گیر من نیوفته‪ .‬اگه پیداش کنم‪،‬‬
‫به عنوان قربانی تقدیم سابرم میکنمش!" با این حال ‪ ،‬گویا سخنانش به یک پیشگویی تبدیل‬
‫شده بود ‪ ،‬در طی چند سال آینده ‪ ،‬تقریباً منگ یائو ناپدید شده بود‪ ،‬گویی اون مانند صخره ای‬
‫درون اقیانوس فرو رفته و هیچ اثری ازش نبود‪.‬‬

‫حاال‪ ،‬نیه مینگ جو همونقدر که قبال براش ارزش قائل بود ازش متنفر شده بود‪ .‬هر وقت‬
‫اسمش ذکر می شد‪ ،‬چهره ای خشمگین به خود می گرفت و چیزهای بدی میگفت‪ .‬وقتی‬
‫مطمئن شد که هیچ اطالعاتی نمی تونه پیدا کنه‪ ،‬از مطرح کردن منگ یائو با شخص دیگه ای‬
‫خودداری کرد‪.‬‬

‫نیه مینگ جو هرگز به مردم نزدیک نبود‪ .‬اون بندرت روی خوب به کسی نشون می داد‪.‬‬
‫اگرچه اون در نهایت موفق شد یک زیردست قابل اعتماد پیدا کنه و شخصیت و قابلیت های‬
‫اون رو تأیید کرد‪ ،‬فهمید که رنگ های واقعی زیردست هاش چیزی شبیه به اونچه که اون فکر‬
‫میکرد هستن‪ ،‬نیست‪ .‬طبیعی بود که واکنشش بسیار خشن بود‪.‬‬

‫درست همونطور که وی ووشیان در حال فکر کردن بود‪ ،‬ناگهان سرش درد گرفت‪ ،‬انگار که‬
‫داشت شکاف میخورد‪ .‬احساس می کرد که استخوان های بدنش زیر یک ارابه خرد می شن‪.‬‬
‫به هیچ وجه نمیتونست حرکت کنه‪ -‬فقط کوچکترین جابجایی بدنش درد میگرفت و ناله‬
‫میکرد‪ .‬چشم هاش رو باز کرد‪ ،‬دیدش چنان مبهم بود که فقط به سختی می تونست اشکال‬
‫زیادی رو مشاهده کنه که کف سرد و سنگی سالن ریخته شده بودن‪ .‬به نظر می رسید که سر‬
‫نیه مینگ جو مجروح شده‪ .‬زخمی که دیگه بی حس و کرخت شده بود‪ .‬لکه های خشک شده‬
‫خون روی چشم و صورتش رو پوشونده بود‪ .‬با یک اشاره جزئی‪ ،‬خون گرم دوباره از پیشونیش‬
‫جاری شد‪ .‬وی ووشیان شوکه شده بود‪.‬‬

‫در طول نبرد نورافشان‪ ،‬نیه مینگ جو تقریباً در همه نبردها پیروز شده بود‪ .‬دشمن حتی‬
‫نمیتونست به اون نزدیک بشه چه برسه به این که اون رو به شدت مجروح کنه‪.‬‬
‫این چه وضعیتی بود؟! حرکتی نرم در کنارش اتفاق افتاد‪ .‬وی ووشیان با گوشه چشمش نگاه‬
‫کرد و چند چهره مبهم رو دید‪ .‬با سختی زیاد‪ ،‬نگاهش رو متمرکز کرد و دید که اونا یک زن و‬
‫شوهر از تذهیبگر ها هستن که لباس های خورشید و نقوش شعله های آتش به تن دارن‪ .‬اونا‬
‫به طرز ماهرانه ای‪ ،‬روی زمین زانو زده بودن‪.‬‬

‫وی ووشیان"‪: "...‬‬

‫ناگهان‪ ،‬حس فشار سردی اون رو احاطه کرد و از طریق بدن نیه مینگ جو به وی ووشیان‬
‫رسید‪ .‬نیه مینگ جو سرش رو کمی بلند کرد‪ .‬در انتهای کاشی های کهربایی سیاه صندلی‬
‫بزرگی ساخته شده از یشم قرار داشت‪ .‬شخصی بر روی اون نشسته بود‪ .‬فاصله نزدیک نبود و‬
‫چشم های نیه مینگ جو پر از خون شده بود‪ ،‬بنابراین نمیتونست ببینه که اون شخص کی بود‪.‬‬
‫با این وجود‪ ،‬حتی بدون دید هم میتونست حدس بزنه که اون کیه‪ .‬درهای عمارت به طور‬
‫ناگهانی باز شد‪ .‬کسی وارد شد‪.‬‬

‫همه شاگرد ها داخل عمارت‪ ،‬زانو زده بودن‪ ،‬اما این شخص فقط هنگام ورود‪ ،‬به نشونه سالم‪،‬‬
‫سرش رو تکون داد‪ .‬برخالف بقیه‪ ،‬به طور نامحسوس پیش رفت‪ .‬در آخر تاالر‪ ،‬قبل از برگشتن‬
‫به طرف نیه مینگ جو‪ ،‬تعظیم کرد و چند کلمهای با شخص نشسته‪ ،‬صحبت کرد‪ .‬با قدم های‬
‫آهسته‪ ،‬نزدیک شد‪ ،‬بی سر و صدا باالی سر نیه مینگ جو اومد‪ ،‬که با وجود این که غرق در‬
‫خون بود هنوز هم ایستاده بود‪ .‬به نظر می رسید که اون می خندید‪ ":‬رهبر حزب نیه ‪ ،‬پارسال‬
‫دوست امسال آشنا‪".‬‬

‫اون چه کسی میتونست باشه‪ ،‬به جز خود منگ یائو؟‬


@Novel_Boy_Loves @Boy_Loves
‫تهیه شده توسط تیم ترجمه ی‬
‫کانال بوی الوز‪:‬‬

‫‪Translated by:‬‬
‫‪#S.A.‬‬

You might also like