Professional Documents
Culture Documents
Chapter49 GMDC MDZS Boy Loves
Chapter49 GMDC MDZS Boy Loves
Mo
of Xiang
Grandmaster
Demonic
(Persian Translation)
Tong
Xio
Boy Loves
چپتر چهل و نهم:
تزویر
(قسمت چهارم)
وی ووشیان باالخره تونست مطمئن بشه که به کدوم صحنه نگاه می کنه.
قبالً ،وقتی نیه مینگ جو اطالعات رو دریافت کرد ،یه حمله غافلگیرانه به یانگ چوان رو شروع
کرد.
حمله های نیه مینگ جو تقریباً همیشه موفقیت آمیز بود .اما چه به خاطر اطالعات اشتباه یا
فقط شانس محض ،هیچ کس انتظار نداشت که حمله ،اونا رو مستقیم به رهبر حزب چیشاون
ون ،ون روهان ،برسونه.
به خاطر محاسبه اشتباه نیروها ،حزب چیشان ون از ضعفشون استفاده کرد و همه تذهیبگر هایی
که اونجا بودن رو گرفتن و به شهر بدون شب بردن.
منگ یائو روی یه زانو کنار نیه مینگ جو نشست ".هیچ وقت توقع نداشتم ،به همچین وضع
افتضاحی بیفتی" .
خنده ی منگ یائو احساس ترحم داد ".هنوز فکر میکنی که پادشاه هِجیانی؟ با دقت نگاه کن_
اینجا عمارت خورشیده" .
یکی از تذهیبگرها از گوشه ای گفت ":عمارت خورشید؟ اینجا فقط لونه ی سگ های ونه! "
بالفاصله یه خط خون از گردن تذهیبگر پایین ریخت .بدون صدایی مرد .افرادی که از حزبش
بودن ،همونطور که خودشون رو عقب میکشیدن ،فریاد میزدن .نیه مینگ جو عصبی شد".
تــــو! "
یه تذهیبگر دیگه غرید ":تو سگِ ون! اگه خیلی اعتماد بنفس داری ،چرا منم نمیکشی؟ "
منگ یائو حتی ابرو هاش رو تکون نداد .با یه حرکت به سمت عقبِ دیگه ،خون از گلوی
تذهیبگر فوران زد .منگ یائو لبخند زد ":حتما" .
با شمشیر توی دستش ،وسط دریایی از خون ایستاده بود؛ جنازه های دو تا تذهیبگر سفید پوش
جلوی پاش افتاده بود .هنوز لبخند میزد و پرسید ":کس دیگه ای میخواد حرفی بزنه؟ "
میدونست حاال که توی دست های ون روهان اسیر بود ،فقط مرگ انتظارش رو می کشید،
برای همین از چیزی نمی ترسید .اگه وی ووشیان کسی بود که توی همچین موقعیتی بود ،اون
هم قبل از هرکاری ،هرچقدر که میخواست فحش می داد – به هرحال که قرار بود ،بمیره .با
این حال منگ یائو فقط لبخند زد و اصالً عصبی نشد .با انگشت هاش بشکن زد ،یکی از تعلیم
دیده های حزب ون روی زانو هاش جلو اومد .هر دو دستش رو باالی سرش گرفته بود ،یه
جعبه طویل رو جلوی دست های منگ یائو گرفت.
منگ یائو جعبه رو باز کرد و چیز خاصی بیرون آورد ".رهبر حزب نیه ،چرا یه نگاه نمیکنی که
ببینی این چیه؟ "
با این حال ،منگ یائو باشیا رو بیرون آورده و توی دستش گرفته بود ".رهبر حزب نیه ،باشیا
رو قبالً چند باری دست گرفته بودم .فکر نمیکنی که االن برای اینکه عصبی بشی ،خیلی دیره؟
"
نیه مینگ جو شمرده شمرده گفت ":دستتو ازش بکش" .
منگ یائو انگار که از قصد سعی می کرد عصبانیش کنه ،با دست سابر رو وزن کرد و گفت":
رهبر حزب نیه ،میتونم بگم ،سابرت ،به عنوان یه سالح معنویِ سطح باال ،قابل قبوله .اما در
مقایسه با سابر پدرت ،رهبر قبلی حزب نیه ،هنوز سطح پایینه .چرا حدس نمیزنی رهبر حزب
ون چند بار باید بهش ضربه بزنه تا این دفعه بشکنه؟ "
در کمتر از یه ثانیه ،همه خون توی بدن نیه مینگ جو به سرش هجوم آورد .سر وی ووشیان
هم از این خشم ناگهانی بی حس شده بود .توی سکوت گفت‘ :واقعا بی رحمانه است‘ .
چیزی که نیه مینگ جو بیشتر از همه ازش متنفر بود و بخاطرش افسوس میخورد ،مرگ
پدرش بود.
قبالً وقتی نیه مینگ جو فقط یه نوجوون بود و رهبر حزب چینگ هه نیه پدرش بود؛ کسی به
ون روهان یه سابر کمیاب هدیه داد .ون روهان چند روزی خوشحال بود .از تذهیبگرهای
مهمان پرسیده بود ":نظرتون درباره سابر من چیه؟ "
ون روهان همیشه غیر قابل پیش بینی بود؛ یه لحظه می خندید و لحظه ای بعد عصبی می شد.
معلومه که همه همونطور که دوست داشت چاپلوسیش رو کردن و تعریف کردن که هیچ
سابری در کل تاریخ با این سابر قابل مقایسه نیست .اما بدبختانه ،یکی از مهمان ها که با رهبر
قبلی حزب نیه مشکل داشت و می خواست جواب فراموش نشدنی بهش بده و جلب توجه کنه،
گفت ":صد البته که سابر شما بی نظیره اما ،می دونید ،من نگرانم که یه فرد خاصی نظرش
متفاوت باشه" .
و بنابراین ،ون روهان دیگه خوشحال نبود .پرسید که اون فرد کیه .مهمان جواب داد ":معلومه
که رهبر حزب چینگ هه نیه ،حزبی که برای تعلیمات سابرشون معروفن ،اون فوق العاده
مغروره؛ همیشه درباره این که سابر عزیزش چقدر بی نظیره ،الف میزنه و چطور حتی توی این
صد سال هیچ شمشیری قابل مقایسه با اون نیست .فرقی نداره چقدر سابر یه نفر خوب باشه،
اون تو قلبش قبولش نمیکنه".
ون روهان بعد از این حرف ،خندید ".در این باره مطمئنی؟خب ،می خوام ببینم".
به این ترتیب ،فوراً رهبر قبلی حزب نیه از چینگ هه رو احضار کرد .ون روهان سابر رو گرفت
و مدتی بهش نگاه کرد و بعد فقط با یه جمله جواب داد ":درسته ،واقعا شمشیر خوبیه".
چند بار با دستش به سابر زد و به رهبر حزب نیه گفت که پسش بگیره.
اون موقع ،هیچ اتفاق عجیبی نیفتاد .حتی رهبر قبلی حزب نیه هم گیج شده بود .فقط به خاطر
طرز برخورد دستوری عصبی شده بود .با این حال ،در یه شکارشبانه بعد از چند روزی که
برگشته بود ،وقتی با یه هیوال میجنگید ،یک دفعه سابرش چند تیکه شد و شکست .بعدش
شدیداً با شاخ هیوال زخمی شد.
نیه مینگ جو که با پدرش به شکار شبانه رفته بود ،این صحنه رو با چشم های خودش دید.
بعد از اینکه رهبر حزب نیه برگردونده شد ،نتونست هر طور شده با چنین اتفاقی کنار بیاد و
زخم هاش اصالً بهبود پیدا نکردن .نصف سال مریض بود و در نهایت یا از خشم و یا از
مریضی از دنیا رفت .دلیل این که نیه مینگ جو و کل حزب چینگ هه نیه ،به این شدت از
حزب چیشان ون بیزار بودن ،همین بود.
حاال ،درست جلوی ون روهان ،منگ یائو سابرش رو گرفته بود و یه بار دیگه اشاره کرد که
چطور هم شمشیر پدر و هم پدربزرگش نابود شده بودن .این بی رحمانه ترین چیزی بود که یه
نفر می تونست بگه!
با ضربه دست نیه مینگ جو ،منگ یائو گیج و مبهوت عقب رفت و کمی خون باال آورد .با
دیدن این ،کسی که روی صندلی یشمی نشسته بود ،جلو اومد انگار که می خواست تکون
بخوره .منگ یائو فورا بلند شد و به سینه نیه مینگ جو لگد زد .ضربه قبلی نیه مینگ جو بیشتر
از حدی بود که بتونه تحملش کنه .به شدت روی زمین افتاده بود .باالخره تونست جلوی خون
جوشانی که توی سینه اش می چرخید ،بگیره.
شایعات زیادی وجود داشت اما هیچ وقت فکر نمیکرد که جزییات عجیب و غربی مثل لگد
زدن لیانگ فنگ زون به چی فنگ زون وجود داشته باشه.
با نیروی زیادی ،منگ یائو سینه نیه مینگ جو رو لگدمال کرد ".چطور جرأت میکنی اینطوری
جلوی چشم رهبر حزب ون رفتار کنی؟ "
همونطور که حرف میزد ،شمشیرش رو پایین فرو میکرد .نیه مینگ جو با دستش به شمشیر
منگ یائو زد و به چند تیکه خردش کرد .منگ یائو به خاطر این حمله افتاد .همین که نیه
مینگ جو آماده ضربه به فرق سر منگ یائو شد ،احساس کرد که با یه نیروی غیر عادی به
سمت دیگه ایی کشیده شد و به سمت صندلی ون روهان رفت .با سرعت زیادی ،بدن نیه
مینگ جو یه خط خونی به طول ده متر روی کاشی های کهربایی سیاه کشید .طول خط هنوز در
حال زیاد شدن بود.
نیه مینگ جو دستش رو به سمت یکی از شاگردهای حزب ون که زانو زده بود دراز کرد و به
سمت صندلی یشمی پرتش کرد .با یه انفجار ،خون قرمز توی هوا ،مثل هندونه ای که چند
تیکه شده باشه ،پخش شد و گوشت بدنش همه جای زمین پخش شد .ون روهان سر شاگرد رو
با یه ضربه هوایی ترکونده بود .با اینحال ،بازهم برای نیه مینگ جو زمان خریده بود.
عصبانیتش باعث افزایش ناگهانی قدرتش شده بود .از جا پرید و با دستش مهر و موم درست
کرد ،باشیا یکباره به سمتش پرواز کرد.
یه صدای جوون بود .وی ووشیان حداقل شوکه نشد .سطح تعلیمات ون روهان فوق العاده باال
بود پس معلوم بود که بدن جسمانیش هم به خوبی جوون مونده .به محض اینکه دستِ نیه
مینگ جو قبضه ی باشیا رو گرفت ،به طرف جلو ضربه زد .چند تا تعلیم دیدهِ حزب ون که
دورش حلقه زده بودن ،از وسط نصف شدن.
جنازه های بد شکل بی شماری روی کاشی های به رنگ زغال پخش شدن .یکباره ،وی ووشیان
احساس کرد پایین ستون فقراتش می لرزه.
در عرض یه چشم بهم زدن ،کسی پشتش ظاهر شد .نیه مینگ جو با خشونت به صورت
ضربدری حمله کرد ،نیروی روحانیش قسمت هایی از زمین رو به تیکه های کوچیکی خرد کرد
اما چیزی رو نزد .با اینحال ،ضربه سنگینی توی سینه اش احساس کرد .به یکی از ستون های
طالیی عمارت خورد و خون گرم باال آورد .خون از پیشونیش هم پایین می چکید و باعث تار
شدن دیدش شد .با احساس اینکه کسی نزدیک میشه ،دستش رو برای یه حمله دیگه تکون
داد .این بار ،یه مشت به وسط سینه اش خورد .کل هیکلش روی کاشی های زمین سقوط کرد!
حواس وی ووشیان هم به نیه مینگ جو متصل بود .همین که کتک خورد ،از درون شوکه شده
بود.
وی ووشیان هیچ وقت مستقیماً با نیه مینگ جو مبارزه نکرده بود ،پس خبر نداشت که کی
برنده و کی بازنده می شد .اما با توجه به چیزهای که دیده بود ،سطح تعلیمات نیه مینگ جو
میتونست جز سه نفر برتری که به عمرش دیده بود ،در نظر گرفته بشه .اما با همه این ها ،اون
هنوز بدون شک جلوی ون روهان شانسی نداشت! و حتی اگه خودش هم اینجا بود ،جرأت
نداشت که بگه زخم هایی که بر میداشت کمتر از نیه مینگ جو بود ...
ون روهان سینه نیه مینگ جو رو لگدمال کرد .دید وی ووشیان شروع به تاریک شدن کرد.
مزه خون هنوز توی گلوش باال و پایین می شد.
صدای منگ یائو بلند شد ":خدمتکارتون بدرد نخوره که به به حضور شما نیاز داره ،رهبر
حزب" .
منگ یائو هم خندید .ون روهان پرسید ":این کسیه که ون شائو رو کشته؟ "
منگ یائو ":درسته .خودشه .رهبر حزب ،قصد دارین دشمنتون رو االن بکشید یا ببریدش به
عمارت آتش؟ نظر شخصی من اینه که به عمارت آتش ببریمش" .
"عمارت آتش" زمین بازی ون روهان بود .اونجا ،هزاران وسیله شکنجه برای شکنجه دادن
مردم ،جمع کرده بود .این به این معنی بود که منگ یائو نمیخواست یه مرگ راحت نصیب نیه
مینگ جو بشه .میخواست نیه مینگ جو رو به زمین شکنجه ون روهان ببره و با وسایلی که
خودش ساخته اونقدر شکنجه اش بده تا باالخره بمیره.
نیه مینگ جو با شنیدن اینکه چطور اون دوتا درباره کشتنش شوخی میکنن؛ خشم توی وجودش
زبونه کشید و خون توی سینه اش به جوش اومد .ون روهان جواب داد " :چرا کسی که همین
االن نیمه جونه رو اینور اونور بکشیم؟ "
منگ یائو ":حاال ،کاری در این باره نمیشه کرد .با بدن قویی که رهبر حزب نیه داره ،ممکنه
بعد از چند روز استراحت ،خوب و سالم بشه" .
قطرات گرم خون روی صورت نیه مینگ جو ریخت .بنظر می رسید هنوز به هوش بود ،سعی
کرد به باال نگاه کنه و ببینه چه اتفاقی افتاده .اما به خاطر زخم های شدید ،سرش روی زمین
افتاد و باالخره چشم هاش رو بست.
وی ووشیان نمیدونست چقدر گذشته بود که باالخره باریکه ی نوری توی دیدش احساس کرد.
نیه مینگ جو آروم چشمهاش رو باز کرد.
همین که بیدار شد ،فهمید که یکی از دست هاش دور شونه منگ یائو افتاده .منگ یائو که
وزنش رو تحمل میکرد ،به سمت جلو میکشیدش.
انگار پای منگ یائو لیز خورد .با صدای لرزون جواب داد " :احتماالً ...مرده" .
وی ووشیان نمی تونست حالت صورت منگ یائو رو ببینه .فقط می تونست از صداش یه لبخند
غمگین رو حس کنه " .رهبر حزب نیه ،تو همچین موقعیتی ،لطفاً به ریز ریز کردن من با
سابرتون فکر نکنین" .
نیه مینگ جو لحظه ای ساکت موند .روی قدرتش دوباره تمرکز کرد و سابر رو گرفت .با اینکه
منگ یائو فرز بود اما قدرت خالص می تونست به همه مهارت ها پیروز بشه .با سابری که
برداشته بود ،فوراً به گوشه ای پرید ".رهبر حزب نیه ،شما هنوز زخمی هستین" .
نیه مینگ جو با سابر توی دستش ،به سردی گفت ":تو اونا رو کشتی" .
منگ یائو ":رهبر حزب نیه ،شما باید درک کنید .تو اون موقعیت ...هیچ انتخابی نداشتم" .
نیه مینگ جو بیشتر از همه از این حرف های غیر مسئوالنه متنفر بود .با سابرش خیز برداشت
و با خشم غرید ":انتخابی نداشتی؟ اینکه این کارو بکنی یا نه به خودت بستگی داشت و کشتن
اونا هم دست خودت بود" .
منگ یائو جا خالی داد و با اعتراض گفت ":واقعا به خودم بستگی داشت؟ رهبر حزب نیه ،اگه
ما از دیدِ همدیگه " ...
نیه مینگ جو میدونست که چی میخواد بگه؛ حرفش رو قطع کرد ":ما نمیتونیم" .
منگ یائو طوری به نظر می رسید که انگار انرژیش تموم شده .سعی میکرد که از حمله ها
دوری کنه اما پاهاش می لغزید و نشون میداد که چطور شرایطی که توش گیر کرده ،سخته.
بعد از مدتی که نفس گرفت ،انگار که باالخره منفجر بشه .یکدفعه داد زد ":چی فنگ زون!!!!
نمی فهمی که اگه من اونا رو نکشته بودم ،تو جاشون مرده بودی؟!! "
این حرف درواقع مثل گفتن" من کسیم که جونتو نجات دادم ،پس نمیتونی منو بکشی چون
این کار غیر اخالقیه ".بود .بهرحال جین گوانگ یائو واقعاً شایسته شهرتش بود .یه مفهوم رو با
یه جمله بندی متفاوت رسونده بود و تونسته بود احساسی شامل بیچارگی و حس پنهانی از غم
و غصه رو بوجود بیاره .همونطور که انتظار داشت ،حرکات نیه مینگ جو متوقف شد .رگ های
پیشونیش بیرون زده بود.
مدتی ایستاد ،مشتش رو دور قبضه سابر محکم تر کرد و داد زد ":خیلی خُب! بعد از اینکه تو
رو کشتم ،خودمم می کشم" .
منگ یائو بعد از فریاد قبلیش فوراً خودش رو جمع و جور کرد .با دیدن اینکه باشیا به سمتش
میاد ،از ترس جونش ،با حداکثر سرعتش شروع به دویدن کرد .اون دو ،یکی با خشم می دوید
و دیگری مثل دیوانه ها فرار می کرد .هر دوشون می لنگیدن و هنوز غرق در خون بودن .توی
چنین موقعیت سرگرم کننده ای که وی ووشیان داشت رهبر تذهیبگرهای آینده رو ریز ریز
میکرد ،توی دلش به شدت می خندید .فکر کرد که اگه نیه مینگ جو اینقدر شدید زخمی نبود
و انرژی روحانیش کم نبود ،منگ یائو تا این لحظه مرده بود.
وسط درگیری ،یکدفعه یه صدای شوکه صدا زد ":برادر مینگ جو! "
کسی که ردای تمیز و سفیدی به تن داشت از توی جنگل بیرون پرید .قیافه منگ یائو طوری
بود که انگار یه خدا از بهشت رو دیده .فوراً به سمتش دوید و پشتش پنهون شد ".زوو جون!!!
زوو جون!!! "
نیه مینگ جو وسط عصبانیتش بود .حتی فرصت این رو نداشت که از الن شیچن بپرسه که
چرا اونجاست؛ فریاد زد ":شیچن ،برو اونور! "
حمالت باشیا به قدری خطرناک بود که شو یو از غالف بیرون کشیده شد .الن شیچن جلوش
رو گرفت؛ صاف سر جاش ایستاد و جلوی حمله اش رو گرفت ".برادر مینگ جو ،آروم باش!
چرا عصبانی هستی؟ "
نیه مینگ جو ":چرا نمی پرسی این چیکار کرده؟ "
الن شیچن چرخید و به منگ یائو نگاه کرد ،صورتش پر از ترس بود .به من من افتاده و انگار
جرأت حرف زدن نداشت.
نیه مینگ جو ":چند وقت پیش ،بعد از اینکه تو از النگیا فرار کردی ،متعجب بودم که چرا
نمیتونم هیچ جوره پیدات کنم! پس یه سگ ون بی ارزش شده بودی و با اون ظالم توی شهر
بدون شب دست به یکی کرده بودی" .
کم پیش می اومد که حرف بقیه رو قطع کنه .نیه مینگ جو مکث کرد .الن شیچن ادامه داد" :
میدونی کی بود که نقشه های تشکیالت جنگی حزب چیشان ون رو چند دفعه گذشته ،بهت
داد؟ "
الن شیچن ":من اونا رو به دستت رسوندم .میدونی کی منبع همه اون اطالعات بود؟ "
توی همچین وضعیتی ،فهمیدن اینکه منظورش چی بود ،سخت نبود .نیه مینگ جو به منگ یائو
که پشت الن شیچن با سرِ پایین ایستاده بود ،خیره شد .بی اراده ابرو هاش بهم گره خوردن،
انگار که نمیتونست این مسئله رو باور کنه.
الن شیچن ":الزم نیست بدبین باشی .امروز ،من فقط به خاطر اینکه برام پیام فرستاده بودی،
اومدم تا کمکت کنم .وگرنه چطور ممکن بود اینجا ظاهر بشم؟ "
الن شیچن ادامه داد ":بعد از ماجرای النگیا ،آ یائو پشیمون بود اما می ترسید که با تو روبرو
بشه .فقط تونست به حزب چیشان ون نفوذ کنه و به ون روهان نزدیک بشه و بعد پنهانی به
من نامه بنویسه .اولش من هم نمیدونستم کی نامه ها رو میفرسته .فقط وقتی فهمیدم فرستنده
کیه که از یکی دو تا نشونه ،چند تا سرنخ پیدا کردم" .
به طرف منگ یائو چرخید و صدا رو پایین آورد ":به برادر مینگ جو اینا رو نگفتی؟ "
منگ یائو زخم روی دستش رو گرفته بود و سعی کرد لبخند بزنه ".زوو جون ،تو هم دیدی.
حتی اگه همینا رو میگفتم ،رهبر حزب نیه اصالً باورش نمی شد" .
نیه مینگ جو ساکت بود ،در حالیکه که باشیا و شویو به مبارزه ادامه می دادن .منگ یائو به
درخشش هایی که از برخورد سابر و شمشیر بوجود اومده بود ،نگاهی انداخت .اما کمی بعد یه
قدم جلو اومد .جلوی نیه مینگ جو زانو زد.
منگ یائو زمزمه کرد ":رهبر حزب نیه ،قبال توی عمارت خورشید ،با اینکه برای جلب اعتماد
ون روهان بود ،اما من قطعاً بهتون آسیب زدم و حرف های ناشایستی زدم .من عمداً نمک روی
زخمتون پاشیدم ،با اینکه می دونستم صحبت درباره رهبر قبلی حزب نیه شما رو ناراحت
میکنه ...اما چاره دیگه ای نداشتم ،من از صمیم قلب متاسفم" .
نیه مینگ جو ":کسی که باید جلوشون زانو بزنی من نیستم ،اون تذهیبگراین که با دست های
خودت کشتی" .
منگ یائو ":ون روهان شخصیت تند و خشنی داشت .هر بار که نافرمانی بود ،مثل دیوونه ها
رفتار می کرد .از اونجایی که داشتم بعنوان کسی که میتونه بهش اعتماد کنه ،نقش بازی می
کردم؛ چطور وقتی بقیه بهش توهین میکردن ،میتونستم عکس العملی نشون ندم؟ پس " ...
نیه مینگ جو ":خوبه .مثل اینکه از خیلی وقت پیش از این کارا میکردی" .
منگ یائو آه کشید ":من توی چیشان بودم" .
الن شیچن هم آه کشید؛ حمله ها هنوز مصرانه بود " .برادر مینگ جو ،اون توی چیشان مخفی
شده بود و بعضی اوقات مسائلی بوده که ...چاره ای براشون نبوده .وقتی داشته اون کارها رو
میکرده ،توی قلبش هنوز " ...
وی ووشیان ،توی دلش سر تکون داد .زوو جون ،هنوز هم ...خیلی مهربون و نجیب بود.
بعد از یه فکر دوباره ،به این نتیجه رسید که بخاطر شک و تردید های فراوونی که نسبت به
جین گوانگ یائو داشت ،خیلی جلوش گارد گرفته .در حالی که منگ یائو در دید الن شیچن
کسی بود که بدون چاره ایی مخفیانه زندگی کرده بود و تنهایی سختی های زیادی رو تحمل می
کرد .این دو ،دیدگاه های متفاوتی داشتن ،پس چطور میشد که احساساتشون رو باهم مقایسه
کرد؟
یه لحظه بعد ،هنوز نیه مینگ جو سابر رو باال نگه داشته بود .الن شیچن ":برادر مینگ جو! "
منگ یائو چشم هاش رو بست .الن شیچن هم شویو رو محکم تر توی مشتش گرفت ".لطفاً
ببخشیــ " ...
قبل از اینکه بتونه حرفش رو تموم کنه ،نور نقره ای تیغه شمشیر با خشونت روی تخته سنگ
کنارش فرود اومد.
منگ یائو از صدای تیز خرد شدن تخته سنگ به خودش لرزید .نگاه کرد و دید که از باال تا
پایین دو نیم شده.
حتی در نهایت ،سابر نتونست روی اون فرود بیاد .نیه مینگ جو با ،باشیای بیرون از غالف توی
دستش دور شد و اصالً به عقب نگاه نکرد.
حاال که ون روهان مرده بود ،حتی با وجود اینکه بقایای حزب چیشان ون هنوز پا برجا بود،
امیدی نبود _ شکستشون قطعی شده بود.
و منگ یائو فداکار که سال ها مخفیانه توی شهر بدون شب دووم آورده بود ،به سرعت بعد از
جنگ معروف شد.
وی ووشیان هم تازه متوجه عجیب بودن ماجرا شد .از وقتی که منگ یائو به حزب چیشان ون
خیانت کرده بود ،رابطه بین نیه مینگ جو و اون مثل قبل نشد .پس چرا بعدش با هم برادر
های قسم خورده شدن؟ از نظر اون ،عالوه بر اینکه چطور الن شیچن گفته بود ،همیشه امیدوار
بود که اون دو تا باهم کنار بیان؛ مهم ترین دلیل احتماال حس قدردانی به خاطر نجات جونش
و نوشتن نامه ها بود .به طور دقیق تر ،توی جنگ های قبلی ،کم و بیش به اطالعاتی که منگ
یائو از طریق الن شیچن به دستش می رسوند ،اتکا میکرد .هنوز فکر میکرد که جین گوانگ
یائو آدمی با استعداده که نظیرش کم پیدا میشه و میخواست به سمت مسیر درست
راهنماییش کنه .اما جین گوانگ یائو دیگه یکی از زیر دست هاش نبود .فقط بعد از اینکه برادر
های قسم خورده میشدن ،میتونست جایگاه و موقعیتی برای فشار آوردن به جین گوانگ یائو
پیدا کنه؛ درست همون طور که برادر کوچکترش ،نیه هوایسانگ ،رو تربیت می کرد.
بعد از اینکه نبرد نورافشان تموم شد ،حزب النلینگ جین یه ضیافت گل برای چند روز برگزار
کرد ،تذهیبگرهای بی شماری رو دعوت کردن ،حزب های بی شماری اومدن و بهشون تبریک
گفتن.
توی برج کپور ،مردم در رفت و آمد بودن .جلوی دیدِ بلند نیه مینگ جو ،جمعیت بارها و بارها
تقسیم میشدن و از هر دو طرف ،سرشون رو با احترام براش خم می کردن و " چی فنگ زون
" صداش می کردن .وی ووشیان فکر کرد‘ :صدای همچین نمایش پر زرق و برقی حتی به
بهشت هم میرسه .همه اون آدم ها هم از نیه مینگ جو میترسیدن و هم بهش احترام می
ال فقط چند نفر از من میترسیدن ،اما تعداد زیادی هم بهم احترام می ذاشتن‘ .
ذاشتن؛ ‘ک ً
جین گوانگ یائو درست در مرکز عمارت ایستاده بود .حاال که با نیه مینگ جو و الن شیچن
برادر قسم خورده شده بود و توی قبیله اش پذیرفته شده بود ،بین دو ابروش عالمت قرمز رو
گذاشته بود و ردای سفید با حاشیه های طالیی جرقه میون برف رو پوشیده بود .یه کاله توری
سرش کرده و با ظاهر جدیدش تقریباً فراتر از به رسمیت شناخته شدن بودن! مثل همیشه
خوشتیپ و با هوش بود ،اما حال و هواش از همیشه آروم تر بود.
وی ووشیان با دیدن قیافه آشنایی که کنارش ایستاده بود ،شوکه شد.
ژو یانگ.
توی این مقطع زمانی ،ژو یانگ هنوز خیلی جوون بود .حتی صورتش هنوز بچگونه بود و قدش
نسبتاً بلند بود .اون هم ردای جرقه میون برف رو پوشیده بود و کنار جین گوانگ یائو ایستاده
بود ،فضا طوری بود که انگار نسیم بهاری به درخت های بید می وزید _ پر از حس استعداد
جوونی بود .بنظر می رسید درباره موضوع سرگرم کننده ای حرف می زدن .جین گوانگ یائو
لبخند می زد و با دست هاش چیزی نشون میداد .به هم نگاهی انداختن و ژو یانگ به قهقهه
افتاد .چشم هاش پر از تحقیر همیشگی بود ،انگار که همه آدم ها یه تیکه آشغال متحرک بودن.
وقتی نیه مینگ جو رو دید ،هیچ ترسی که بقیه داشتن ،نداشت .در عوض پوزخند زد و دندون
های نیشش برق زدن .جین گوانگشان متوجه شد که قیافه نیه مینگ جو خیلی مشتاق نیست.
با عجله ،لبخندش رو سرکوب کرد و چیزی برای ژو یانگ زمزمه کرد .ژو یانگ دست هاش
رو تکون داد و به جای دیگه ای رفت.
جین گوانگ یائو جلو اومد و با لحن محترمانه ای گفت ":برادر" .
جین گوانگ یائو سر تکون داد .ژو یانگ از وقتی که خیلی جوون بود ،بدنام بود .وی ووشیان به
وضوح احساس کرد که گره ابرو های نیه مینگ جو محکم تر شد .گفت ":چرا وقتت رو با
همچین آدمی تلف میکنی؟ "
جین گوانگ یائو ":حزب النلینگ جین اونو به خدمت گرفته" .
جرأت نداشت ،بیشتر از این مخالفت کنه .رسیدگی به مهمون ها رو بهونه کرد و به سرعت به
طرف دیگه ای رفت .نیه مینگ جو سرش رو باال انداخت و چرخید .به محض چرخیدن،
یکدفعه وی ووشیان احساس کرد که چشم هاش روشن شد .احساس می کرد که برف شروع
به باریدن از آسمون کرده و باد اون رو توی سالنی که با نور مهتاب روشن شده ،آورده .شونه
به شونه هم ،الن شیچن و الن وانگجی جلو اومدن.
دو تا یشم الن کنار هم ایستاده بودن ،یکی شیائو همراه داشت و اون یکی گیوچین حمل میکرد،
یکی نجیب و گرم ،اون یکی سرد و تلخ .بهرحال ،هر دو مثل هم خیره کننده و خونسرد بودن؛
واقعا که با یه رنگ اما با حال و هوای متفاوتی بودن .تعجبی نداشت که بقیه همیشه به چنین
صحنه ای خیره می شدن و آه میکشیدن.
الن وانگجی حاال هنوز اثراتی از سادگی داشت اما قیافه ی سردش که هر کسی رو به اندازه ی
طول یه دست عقب نگه میداشت ،همون بود .نگاه وی ووشیان بی هوا به صورتش چسبیده بود
و به هیچ وجه قادر به تکون دادنش نبود .بی توجه به اینکه می تونست بشنوه یا نه ،وی
ووشیان با شوق و ذوق داد زد " :لــان ژاااان! خیلی دلم برات تنگ شــده! ها ها ها ها ها ها
ها! "
یکباره ،صدایی گفت ":رهبر حزب نیه ،رهبر حزب الن" .
با شنیدن صدای آشنا ،قلب وی ووشیان از جا پرید .نیه مینگ جو باز چرخید .جیانگ چنگ
نزدیک شد .بنفش پوشیده و دستش روی شمشیرش بود.
و کسی که کنار جیانگ چنگ ایستاده بود ،کسی جز خودِ وی ووشیان نبود.
خودش رو دید که با دست های پشت کمر ،راه می رفت و سر تا پا مشکی پوشیده بود.
یه فلوت به تیرگی جوهر به کمرش بود ،که آویز های قرمز رنگ ازش آویزون بود .شونه به
شونه ی جیانگ چنگ ایستاده و سرش رو در این جهت تکون داد تا احترامش رو نشون بده.
برخوردش کمی مغرورانه بود .ظاهری مرموز و متکبر داشت .همین که وی ووشیان بدن جوون
خودش رو دید ،ریشه دندونش با درد ،تیر کشید .احساس کرد که واقعاً پر ادعا بوده و تمایل
زیادی داشت تا خودش رو به شدت کتک بزنه.
الن وانگجی هم وی ووشیان رو که کنار جیانگ چنگ ایستاده بود ،دید .گوشه ی ابرو هاش
کمی بهم نزدیک شد .بالفاصله بعدش ،چشم های روشنش به جایی که بودن چرخید ،باز با
خونسردی به روبروش خیره شد .جیانگ چنگ و نیه مینگ جو با صورت های جدی سرشون
رو برای هم تکون داد .هیچ حرف دیگه ای الزم به گفتن نبود .بعد از یه سالم عجوالنه ،اون دو
به سمت مسیر های جداگونه ای رفتن .وی ووشیان ،خودِ سیاه پوشش رو دید که به دور و بر
نگاه میکرد که باالخره الن وانگجی رو دید .به نظر می رسید می خواست قبل از اینکه جیانگ
چنگ نزدیک بشه و کنارش بیاسته ،حرفی بزنه .با سر های پایین ،هر کدوم چیزی گفتن ،قیافه
های جدی به خودشون گرفته بودن .وی ووشیان با صدای بلند خندید .هنوز کنار جیانگ چنگ
قدم میزد و به طرف دیگه ای رفت .آدم های دورشون ،تکون خوردن تا براشون جایی باز کنن.
وی ووشیان با دقت درباره اش فکر کرد .داشتن درباره چی حرف میزدن؟ در واقع ،هر کاری
هم میکرد ،یادش نمی اومد .فقط بعد از اینکه از دید نیه مینگ جو ،با توجه به شکل دهنشون
لب خونی کرد ،یادش اومد .اون موقع ،گفته بود ":جیانگ چنگ ،چی فنگ زون خیلی ازت بلند
تره ،هـاهـا".
و چیزی که جیانگ چنگ هم گفته بود ":گمشو ،هوس مردن کردی؟ "
نگاه نیه مینگ جو باز چرخید ":چرا وی یینگ با خودش شمشیر نداره؟ "
همراه داشتن شمشیر ،مثل پوشیدن لباس رسمی بود .توی چنین مراسم هایی ،نشونه مهمی از
آداب و رسوم بود .مخصوصاً از دید افرادی که از حزب های برجسته بودن ،خیلی مهم بود.
الن وانگجی با لحن بی تفاوتی جواب داد ":احتماالً فراموش کرده" .
نیه مینگ جو یه ابرو باال انداخت ".حتی میتونه چیزی مثل اینو فراموش کنه؟ "
الن شیچن لبخند زد " .ارباب جوان وی قبالً هم گفته بود نمی خواد به هیچ کدوم از تشریفات
بیهوده ،اهمیت بده .حتی لباس رسمی هم نپوشیده ،چه برسه به همراه داشتن شمشیر! بقیه در
مقابلش چه کاری از دستشون برمیاد؟ واقعاً نیروی جوونی همینه" .
با شنیدن حرف های متکبرانه ایی که قبالً زده بود ،از دهن یه نفر دیگه ،وجودش پر از یه
احساس وصف نشدنی شد .کمی خجالت کشید اما واقعاً کار دیگه ای از دستش بر نمی اومد.
یکباره ،شنید که الن وانگجی زیر لب غر غر کرد ":چقدر احمق" .
صداش به شدت آروم بود ،انگار که فقط با خودش حرف می زد .این دو تا کلمه به گوش وی
ووشیان رسید ،که باعث شد قلبش چند باری محکم بزنه.
الن شیچن ":چرا هنوز نرفتی باهاش حرف بزنی؟ به زودی دیگه امیدی نیست" .
به نظر وی ووشیان خیلی عجیب بود؛ ‘ چرا زوو جون این حرف رو پیش کشید؟ ممکنه که الن
ژان حرفی برای گفتن به من داشته؟ ‘
قبل از اینکه بتونه ببینه که الن وانگجی چطور واکنش نشون میده ،یکدفعه صدای یه سری داد
و فریادی از انتهای تاالر بلند شد .وی ووشیان فریاد عصبی خودش رو شنید ".جین زیشوان!
یادت رفته چی گفتی و چیکار کردی؟ االن منظورت از این کار چیه؟ "
از طرف دیگه ،جین زیشوان هم با غضب غرید ":من داشتم از رهبر حزب جیانگ می پرسیدم،
نه تو! کسی هم که داشتم درباره اش سوال می کردم بانو جیانگ بود .چطور به تو ربط داره؟! "
وی ووشیان ":خوب گفتی! چطور شیجیه من به تو ربط داره؟ قبالً کی بود که پشت سرش هم
چشم داشت؟ "
جین زیشوان ":رهبر حزب جیانگ_ اینجا ضیافت گل حزب ماست و این هم آدم حزب
شماست! میخواین مراقبش باشین یا نه؟ "
الن وانگجی به اون طرف خیره شده بود اما پاهاش هنوز به زمین چسبیده بودن .مدتی بعد،
مثل اینکه باالخره تصمیم گرفت تا کاری کنه ،به سمت جلو قدم برداشت .نزدیک به اون
طرف شده بود که صدای جیانگ چنگ به گوش رسید ":وی ووشیان ،فقط دهنتو ببند .ارباب
جوان جین ،متاسفم .خواهرم حالش خیلی خوبه .ممنون بابت نگرانیتون .می تونیم دفعه بعد ،در
این باره حرف بزنیم" .
وی ووشیان به سردی خندید ".دفعه بعد؟ دفعه بعدی وجود نداره! اینکه حال شیجیه خوبه یا
نه ،اصالً هیچ ربطی به این نداره! فکر کرده کیه؟ "
چرخید و شروع به رفتن کرد .جیانگ چنگ داد زد ":برگرد اینجا ببینم!! کجا میری؟ "
وی ووشیان دستش رو تکون داد ".هرجایی غیر اینجا! فقط نمیخوام قیافه اینو ببینم .اصالً هیچ
وقت نمی خواستم بیام! خودت میتونی با هرچی که اینجاست ،کنار بیای" .
جیانگ چنگ که وی ووشیان ترکش کرده بود ،صورتش فوراً بهم پیچید .جین گوانگ یائو که
خودش رو با انواع و اقسام کارها ،بیرون و داخل تاالر مشغول کرده بود .به همه مهمون ها
لبخند می زد و همه مشکالت رو حل می کرد .با دیدن این که اونجا مشکلی پیش اومده ،باز
ظاهر شد ".ارباب جوان وی ،لطفاً صبر کنید!! "
وی ووشیان با دست های پشت کمرش با سرعت زیادی راه می رفت .صورتش تاریک بود و
به هیچ کس محل نمی داد .الن وانگجی یه قدم به سمتش رفت اما قبل از اینکه فرصت حرف
زدن داشته باشه ،شونه هاشون بهم خورد و از هم جدا شدن.
جین گوانگ یائو نتونست به وی ووشیان برسه .پاش رو به زمین کوبید و آه کشید ".اون طرفی
رفت .رهبر حزب جیانگ ،فقط ...فقط چیکار از دستم بر میاد؟ "
جیانگ چنگ حالت صورتش رو درست کرد ".بهش توجه نکن .دیدی چقدر بی ادبه .توی
خونه هم همین رفتار زشت رو داره" .
نیه مینگ جو روی یه تشک نشسته بود .یه گیوچین به صورت افقی جلوی الن شیچن بود و
انگشت هاش روی تار ها کشیده می شد .وقتی که آهنگ تموم شد ،جین گوانگ یائو خندید":
خُب ،حاال که مهارت های برادر توی زدن گیوچین رو شنیدم ،ممکنه همین که برسم خونه،
گیوچین خودم رو خرد کنم" .
الن شیچن ":مهارت های تو هم بیرون از گوسو کامالً خوب در نظر گرفته میشه .مادرت بهت
یادشون داده؟ "
جین گوانگ یائو ":نه ،من خودم با دیدن بقیه یاد گرفتم .مادرم هیچ وقت همچین چیزایی یادم
نداد .فقط خوندن و نوشتن یادم داد و یه شمشیر گرون قیمت و چند تا راهنمای تعلیمات خرید
تا تمرین کنم" .
الن شینچن انگار شوکه شده بود ".شمشیر و راهنمای تعلیمات؟ "
جین گوانگ یائو ":برادر ،قبالً اونا رو ندیدی ،نه؟ اون کتابچه های کوچولو رو مردم عادی می
فروشن .اول طرح هایی از شمایل انسانی رو با هم ترکیب می کنن و بعد عمداً توضیحاتش رو
سخت می نویسن" .
الن شیچن با لبخند سرش رو تکون داد .جین گوانگ یائو هم سرش رو تکون داد ".همه ی اونا
آشغال بودن ،مخصوصاً برای یه زن احمق مثل مادرم و بچه های عامی .با تمرین کردن اونا
چیزی از دست نمیدادی اما قطعاً چیزی هم به دست نمی آوردی" .
آه سوزناکی کشید ".ولی مادرم از کجا خبر داشت؟ مهم نبود که اونا چقدر گرون بودن ،اونا رو
خرید و می گفت که اگه من برگردم ،در آینده می تونم پدرم رو ببینم ،باید با بیشترین
شایستگی ممکن می دیدمش پس نباید از بقیه عقب می افتادم .همه پولمون اینطوری خرج شد.
"
الن شیچن به تار های گیوچین ضربه زد ".تو خیلی با استعدادی .از نگاه کردن ساده به بقیه
این همه موفق شدی .اگه یه استاد میتونست بهت درس بده ،پیشرفت سریعی می کردی" .
جین گوانگ یائو پوزخند زد ".استاد درست جلوی چشم هامه ،اما جرأت نمی کنم که براش
دردسر بشم" .
و جین گوانگ یائو روبروش نشست ،کمرش صاف و ثابت بود .وانمود می کرد که انگار
شاگردیِ که با فروتنی به درس ها گوش میده ".استاد ،الن ،چه چیزی قراره تدریس کنید؟ "
چشم های جین گوانگ یائو روشن شد اما قبل از اینکه بتونه حرف بزنه ،نیه مینگ جو باال رو
نگاه کرد ".نوای روشن بینی یکی از درس های اختصاصی حزب النه .نباید به بیرون درز کنه.
"
انگار الن شیچن اهمیتی نمی داد .لبخند زد ".نوای روشن بینی با صدای انهدام فرق داره.
استفاده اش برای پاک کردن ذهن یه نفره .چقدر باید خسیس باشم که این تکنیک درمانی رو
برای خودم نگه دارم؟ عالوه به این ،چرا درس دادنش به برادر سوممون به بیرون درز کردن
حساب میشه؟"
نیه مینگ جو با دیدن اینکه تصمیم خودش رو گرفته ،حرف دیگه ای نزد.
یه روز ،درست لحظه ای که به تاالر اصلی قلمرو ناپاک برگشت ،نزدیک به دوازده تا بادبزن
تاشو دید که همگی با طال تزیین شده بودن و کنار هم دیگه ،جلوی نیه هوایسانگ پخش شده
بودن .نیه هوایسانگ با مالیمت لمسشون میکرد و زیر لب حرف میزد ،انگار که نوشته های
روی اونا رو با هم مقایسه می کرد .بالفاصله ،رگ های پیشونی نیه مینگ جو بیرون زدن ".نیه
هوایسانگ!! "
واقعاً از ترس روی زانو هاش زمین خورد .بعد از زانو زدنش ،تلو تلو خوران بلند شد ".بــ ...
بــ ....بــ ....بـرادر" .
نیه هوایسانگ از ترس خودش رو جمع کرد ".تو ...توی اتاقمه .نه ،توی زمین تدریسه .نه ،بذار
...فکر کنم " ...
وی ووشیان می تونست احساس کنه که نیه مینگ جو تقریباً می خواست همونجا ،برادرش رو
تیکه تیکه کنه ".هر جا که میری ،دوازده تا بادبزن با خودت میبری .ولی حتی نمیدونی سابر
خودت کجاست؟!! "
نیه هوایسانگ با عجله گفت ":همین االن میرم پیداش کنم!!! "
نیه مینگ جو ":الزم نیست .حتی اگه پیداش هم کنی چیزی ازش نصیبت نمیشه .برو همه ی
اینا رو بسوزون!! "
همه رنگ های توی صورت نیه هوایسانگ پرید .با عجله رفت تا همه بادبزن ها رو بغل بگیره.
با التماس گفت ":نه ،برادر! همه اینا رو به من دادن! "
نیه مینگ جو با کف دستش به میز کوبید که باعث شد میز ترک بخوره ".کی داده؟ بهشون
بگو همین االن بیان اینجـــا! "
جین گوانگ یائو از بیرون قدم به داخل تاالر گذاشت .نیه هوایسانگ طوری بود که انگار یه
قهرمان با زره درخشان دیده .با خوشحالی گفت ":برادر! اینجایی! "
در واقع ،اینطوری نبود که جین گوانگ یائو بتونه عصبانیت نیه مینگ جو رو آروم کنه ،اما از
وقتی که جین گوانگ یائو اومد ،همه عصبانیت نیه مینگ جو فقط به سمت اون می رفت و
فرصتی برای دعوا کردن با بقیه نداشت .پس گفتن این که اون قهرمان نیه هوایسانگ با یه زره
درخشان بود ،مشکلی نداشت .نیه هوایسانگ کامالً خوشحال بود .همونطور که با عجله بادبزن
ها رو جمع می کرد ،چند بار با جین گوانگ یائو سالم و احوال پرسی کرد .نیه مینگ جو با
دیدن اینکه برادر کوچکترش چطور رفتار میکنه ،اونقدر عصبانی شد که تقریباً براش خنده دار
بود .به سمت جین گوانگ یائو چرخید ".از این چیزهای بی فایده براش نفرست! "
نیه هوایسانگ به خاطر عجله ،چند تا از بادبزن رو زمین انداخت .جین گوانگ یائو برشون
داشت و توی دست های نیه هوایسانگ گذاشت ".عالیق نیه هوایسانگ خیلی زیبا هستن .به
هنر و خوشنویسی عالقه داره و هیچ تمایلی به شیطنت نداره .چطور می تونی بگی که بی فایده
ان؟ "
نیه مینگ جو با بیشترین سرعتی که میتونست سرش رو تکون می داد ".بله ،برادر راست
میگه! "
نیه مینگ جو ":ولی رهبر های حزب نیازی به این چیزا ندارن" .
نیه هوایسانگ ":من که قرار نیست رهبر حزب بشم .تو میتونی باشی برادر .من این کارو
نمیکنم" .
همین که نگاه برادرش به سمتش کج شد ،بی هوا دهنش رو بست .نیه مینگ جو به طرف جین
گوانگ یائو چرخید ".واسه چی اومدی اینجا؟ "
جین گوانگ یائو ":برادر دوممون گفته که یه گیوچین به شما داده" .
گیوچین وقتی داده شده بود که الن شیچن اینجا اومده بود تا نوای روشن بینی رو برای نیه
مینگ جو اجرا کنه تا اعصابش آروم بشه .جین گوانگ یائو ادامه داد ":برادر ،توی این روزها،
حزب گوسو الن به خاطر باز سازی مقر ابر توی وضعیت سختی قرار داره و شما هم به برادر
دوم اجازه ندادین تا بیان .بخاطر همین به من نوای روشن بینی رو یاد داد .میدونم که اصال به
اندازه برادر دوممون ماهر نیستم اما هنوز می تونم به شما کمک کنم که تا حدی آروم بشید،
برادر" .
نیه هوایسانگ اما خیلی عالقه مند شده بود ".برادر ،کدوم آهنگ؟ منم میتونم بشنوم؟ بذار
براتون بگم .اون نسخه محدودی که آخرین بار بهم دادی " ....
نیه هوایسانگ فوراً فرار کرد ،البته نه به اتاقش ،بلکه به اتاق نشیمن جایی که هدیه های جین
گوانگ یائو قرار داشت .بعد از کمی وقفه ،بیشتر عصبانیت نیه مینگ جو از بین رفته بود.
چرخید تا به جین گوانگ یائو که صورتش خیلی خسته بود و ردای جرقه میون برفش خاکی
بود ،نگاه کنه .احتماالً از برج کپور مستقیم به اینجا اومده بود .بعد از یه مکث ،نیه مینگ جو
گفت ":بشین" .
جین گوانگ یائو سرش رو تکون داد و همونطور که بهش گفته شده بود ،نشست ".برادر ،اگه
برای هوایسانگ نگرانی ،بهتره با مالیمت رفتار کنی تا احساساتش آسیب نبینه .چرا اینطوری؟
"
نیه مینگ جو ":حتی وقتی هم که تیغه شمشیر رو گردنشه هنوز همینطوریه .مثل اینکه همیشه
بدردنخور باقی می مونه" .
جین گوانگ یائو ":این به این معنی نیست که هوایسانگ بدردنخوره ،شاید قلبش جای دیگه
اییه" .
نیه مینگ جو ":خب تو واقعاً خبر داری که قلبش کجاست ،نه؟ "
جین گوانگ یائو لبخند زد ".صد البته .این چیزی نیست که من توش بهترینم؟ تنها کسی که
نمی تونم درکش کنم ،شمایید برادر" .
جین گوانگ یائو کسی بود که چون از عالیق و تنفر مردم باخبر بود ،پس میتونست بهترین راه
حل رو پیدا کنه؛ دوست داشت ماموریت ها رو اجرا کنه و میتونست دو کار رو همزمان با
نصف تالش انجام بده .بنابراین ،میشه گفت که جین گوانگ یائو توی تحلیل کردن عالیق بقیه
فوق العاده ماهر بود .نیه مینگ جو تنها کسی بود که جین گوانگ یائو نتونسته بود هیچ
اطالعات مفیدی درباره اش پیدا کنه .وی ووشیان قبالً این رو دیده بود ،اون موقعی که منگ
یائو زیر نظر نیه مینگ جو کار میکرد .زن ها ،شراب ،ثروت _ به هیچ کدوم دست نمی زد.
هنر ،خوشنویسی ،آثار باستانی _ یه مشت جوهر و گل بود .بهترین برگ های چای سبز و پس
مونده های یه اطاقک کنار جاده _ هیچ فرقی براش نداشت .منگ یائو هر چیزی که به فکرش
می رسید ،امتحان کرد اما هنوز نتونسته بود بفهمه که به چه چیزی جز تمرین با سابر و کشتن
سگ های ون ،عالقه منده .واقعاً یه دیوار آهنی بود که حتی با تیز ترین شمشیرها هم نمی شد
بهش نفوذ کرد .نیه مینگ جو با شنیدن لحن جین گوانگ یائو که خودش رو مسخره می کرد؛
مثل قبل ،ناراحت نبود ".کمکش نکن که همچین رفتاری نشون بده" .
جین گوانگ یائو لبخند کمرنگی زد و بعد پرسید ":برادر ،گیوچین برادر دوممون کجاست؟ "
از وقتی که جین گوانگ یائو از النلینگ به چینگ هه سفر کرده بود ،هر روز نوای روشن بینی
رو برای فرونشوندن خشم نیه مینگ جو اجرا می کرد .بدون حتی کلمه ای شکایت ،بیشترین
تالشش رو می کرد .نوای روشن بینی واقعا تاثیرگذار بود .وی ووشیان می تونست به وضوح
حس کنه که انرژی خشم وجودی نیه مینگ جو سرکوب می شه .وقتی که گیوچین رو می
نواخت ،طوری که اون دو با هم صحبت می کردن و با هم کنار می اومدن حتی نشونه ای از
آرامشی که قبل از مشاجره شون ،داشت .نیه مینگ جو شروع به فکر کرد که شاید به اصطالح
درگیری های بازسازی مقر ابر فقط یه بهونه بوده .شاید الن شیچن به سادگی قصد داشته که
شانسی به نیه مینگ جو و جین گوانگ یائو برای بهبود روابطشون بده.
اما همین که به این مسئله فکر میکرد ،یه لحظه بعدش ،به شدت عصبانی می شد.
نیه مینگ جو دو تا شاگردهایی که جرأت نداشتن جلوش رو بگیرن ،پرت کرد و مستقیم توی
باغ خرم قدم گذاشت .الن شیچن و جین گوانگ یائو توی اتاق مطالعه درباره چیزی بحث می
کردن .صورت هر دوشون جدی بود .چند تا طرح روی میز جلوشون قرار داشت که پر از
نوشته با همه رنگ ها بود .با دیدن اینکه چطور نیه مینگ جو سرزده وارد شد ،الن شیچن با
کمی مکث گفت ":برادر؟ "
جین گوانگ یائو چرخید تا نگاهش کنه ،بعد باز به الن شیچن نگاه کرد و با لبخند گفت":
برادر ،میشه لطفاً کمکم کنی تا این یکی رو حل کنم؟ چند تا مسئله خصوصی هست که باید
درباره اش با برادر بزرگترمون صحبت کنم .باید بعداً از شما بخوام توضیح بدید" .
صورت الن شیچن ،نگرانیش رو نشون می داد اما جین گوانگ یائو جلوش رو گرفت و بعد
دنبالِ نیه مینگ جو از باغ خرم بیرون رفت .به محض اینکه به گوشه برج کپور رسیدن ،نیه
مینگ جو کف دستش رو به طرف اون پاپین آورد .شاگرد های کنارشون شوکه شدن .جین
گوانگ یائو با زیرکی از ضربه جاخالی داد .همونطور که با نیه مینگ جو صحبت می کرد به
شاگرد ها اشاره کرد تا کاری نکنن ".برادر ،این عصبانیت واسه چیه؟ بیا آروم باشیم" .
جین گوانگ یائو ":توی سیاه چال حبسش کردیم .حبس تا اخر عمرش " ...
جین گوانگ یائو ساکت بود .نیه مینگ جو ادامه داد ":میخوام تقاص کاراشو با خونش پس بده
ولی تو اونو تا آخر عمرش حبس کردی؟ "
جین گوانگ یائو با احتیاط جواب داد ":تا وقتی که تنبیه بشه و نتونه مرتکب جرم دیگه ای
بشه ،شاید پس دادن تقاص کاراش با خونش و حبس ابد " ...
نیه مینگ جو ":این تعلیم دیده مهمان که سفارشش رو میکردی ،کارهای خوبی انجام داده!!!
وضعیت اینطوریه و هنوز هم جرأت می کنی ازش دفاع کنی! "
جین گوانگ یائو اعتراض کرد ":من ازش دفاع نکردم .منم به خاطر اتفاق حزب چانگ یانگ
یو شوکه شدم .از کجا میتونستم بدونم که ژو یانگ بیشتر از پنجاه نفر رو می کشه؟ ولی پدرم
قرار بود نگهش داره " ...
نیه مینگ جو ":شوکه شدی؟ کی بود که دعوتش کرد؟ کی بود که سفارشش رو کرد؟ کی
بود که خیلی براش احترام قائل بود؟ پدرت رو بهونه نکن .چطور نمی تونستی بدونی که ژو
یانگ چیکار می کنه؟! "
جین گوانگ یائو آه کشید ".برادر .واقعاً دستور های پدرم بود .نمی تونستم سرپیچی کنم .حاال
اگه شما ازم میخواین تا مراقب ژو یانگ باشید ،چی باید بهش بگم؟ "
نیه مینگ جو ":نیازی به توضیح نیست .وقتی سر ژو یانگ تو دستته ،با من پیشش میریم" .
جین گوانگ یائو هنوز میخواست حرف بزنه اما صبر نیه مینگ جو دیگه تموم شده بود ".منگ
یائو ،از این حرف های ریاکارانه جلوی من نزن .از خیلی وقت پیش همه کارات روی من هیچ
تاثیری نداره!! "
در عرض یه ثانیه ،صورت جین گوانگ یائو از اضطراب آتش گرفت ،مثل کسی بود که یه
مریضی غیرقابل گفتن داشت که بی هوا بین مردم لو رفته بود و حاال جایی برای پنهون شدن
نداشت.
به حرف اومد ":همه کارای من؟ کدوم همه کارا؟ برادر ،شما همیشه به خاطر اینکه از آدم ها
استفاده می کنم و خیلی بی شرمم سرم داد میزنی .میگی که آدم پر افتخار و درستی هستی که
هیچ وقت از چیزی نمی ترسی .میگی که آدم های شایسته نباید نیازی به نقشه ،داشته باشن.
درسته .شما نجیب زاده ای و سطح تعلیماتت باالست .ولی من چی؟ منم مثل شمام؟ اوالً،
تعلیمات من مثل شما محکم و درست نیست .از وقتی که به دنیا اومدم ،کسی بود که یادم
بده؟ و دوماً ،من هیچ سابقه درست و حسابی ندارم .فکر می کنی که جایگاه محکمی اینجا ،توی
حزب النلینگ جین ،دارم؟ فکر می کنی حاال که جین زیشوان مرده میتونم به قدرت برسم؟
قبل از این که بخوام به جین گوانگشان غلبه کنم ،زودتر یه بچه نامشروع دیگه اش رو میاره.
فکر میکنی نباید از چیزی بترسم؟ خب ،من از همه چی می ترسم؛ حتی از بقیه مردم! آدم سیر
از گرسنه خبر نداره! "
نیه مینگ جو با سردی جواب داد ":آخرش ،منظورت اینه که نمیخوای ژو یانگو بکشی ،که
جایگاهت توی حزب النلینگ جین متزلزل نشه" .
به باال نگاه کرد ،آتش نامعلومی توی چشم هاش شعله ور شد ".ولی ،برادر ،من همیشه
میخواستم چیزی ازتون بپرسم_ آدمهایی که به دست شما کشته شدن به طرز قابل توجهی از
من بیشترن؛ من فقط چند تا تذهیبگر رو از روی ناچاری کشتم؛ چرا شما همش این موضوع رو
پیش می کشی ،حتی تا همین حاال؟ "
نیه مینگ جو اونقدر عصبی بود که شروع به خندیدن کردن ":خوبه .بهت جواب میدم .آدم
های زیادی زیر سابر من جون دادن اما من هیچ وقت کسی رو به خاطر اهداف خودم نکشتم،
چه برسه به اینکه ازشون نردبون بسازم و باال برم!! "
جین گوانگ یائو " :برادر ،فهمیدم منظورت چیه .میخوای بگی همه آدم هایی که کشتی
مستحق مرگ بودن؟ "
شجاعتی که معلوم نبود از کجا اومده بود جمع کرد ،خندید و چند قدمی به نیه مینگ جو
نزدیک شد .صداش هم بلند شده بود ،با لحن تقریباً پرخاشگری پرسید ":پس ،میشه بپرسم ،از
کجا می تونی تصمیم بگیری که کی مستحق مرگه؟ همه معیار های شما کامالً درسته؟ اگه من
یکی رو بکشم اما صد ها نفر رو نجات بدم ،خیرش بیشتر از شره یا هنوزم مستحق مرگم؟
برای انجام کار های بزرگ ،باید فدا شد" .
نیه مینگ جو ":پس چرا خودتو فدا نکردی؟ تو از اونا شایسته تر بودی؟ با اونا هیچ فرقی
داری؟ "
جین گوانگ یائو بهش خیره شد .یه لحظه بعد ،انگار که باالخره یا روی چیزی مصمم شده بود
یا چیزی رو رها کرده بود ،با خونسردی جواب داد ":بله" .
به باال نگاه کرد .توی صورتش کمی غرور ،کمی خونسردی و کمی جنون خفیف وجود داشت" .
من و اونا ،معلومه که با هم فرق داریم! "
پاش رو بلند کرد .اما جین گوانگ یائو نه جاخالی داد و نه از خودش دفاع کرد .لگد درست
روی بدنش فرود اومد و مثل یه سنگریزه از برج کپور به سمت پایین سرازیر شد.
نیه مینگ جو به پایین نگاه کرد و داد زد ":از بچه یه فاحشه بیشتر از اینم توقعی نمیره!! "
جین گوانگ یائو بعد از سقوط بیشتر از پنجاه تا پله ،زمین خورد.
مدت زیادی از زمین خوردنش نگذشته بود که دوره اش کردن .با حرکت دستش ،خدمتکارها
و شاگردهایی که دوره اش کرده بودن رو دور کرد .همونطور که خاک رو از رداش می تکوند،
سرش رو بلند کرد تا به نیه مینگ جو نگاه کنه .چشم هاش کامالً آروم و تقریباً خونسرد بود.
همین که نیه مینگ جو سابرش رو از غالف بیرون کشید ،الن شیچن هم که از زیادی منتظر
بودن ،نگران شده بود؛ از عمارت بیرون اومد .با دیدن وضعیت روبروش ،شو یو رو از غالف
بیرون کشید ".این دفعه چی شده؟ "
نیه مینگ جو ":نه نشده .میدونم دارم چیکار میکنم .دیگه امیدی بهش نیست .اگه همه چی
همینطوری پیش بره ،کل دنیا رو به خطر می اندازه .همین که بمیره ،میتونیم راحت بشیم! "
الن شیچن از تعجب تکون خورد ".برادر ،درباره چی حرف میزنین؟ این چند روز دائماً بین
النلینگ و چینگ هه در رفت و آمد بوده .جواب کارش میشه اینکه امیدی بهش نیست؟ "
توی برخورد با آدم هایی مثل نیه مینگ جو ،ذکر کردن خوبی ها و بدی های دیگران یه
تکنیک خوب بود .طبق انتظاری که می رفت ،کمی مکث کرد و به جین گوانگ یائو نگاه کرد.
از پیشونیش خون می ریخت .جدای از زخمی که به خاطر سقوط بوجود اومده بود ،یه زخم
قدیمی هم داشت که باند پیچی شده بود و چون کاله مشکی به سرش بود ،مخفی شده بود.
حاال هر دوتا زخم باز شده بودن .باند رو باز کرده بود و خونی که از زخم ها می ریخت پاک
میکرد تا لباس هاش کثیف نشن .بعد روی زمین انداختش و ساکت ایستاد و به موضوع های
نامشخصی فکر کرد .الن شیچن چرخید ":تو میتونی برگردی ،من با برادر بزرگمون حرف دارم.
"
جین گوانگ یائو به سمتش تعظیم کرد و رفت .الن شیچن که احساس کرد ،نیه مینگ جو نرم
تر شده ،شمشیرش رو کنار گذاشت ،به شونه نیه مینگ جو زد و به یه گوشه هدایتش کرد.
الن شیچن در حالی که راه میرفت ،گفت ":برادر ،متعجم که چطور شما خبر نداری .برادر
سوممون در حال حاضر توی وضعیت خیلی بدیه" .
صدای نیه مینگ جو هنوز سرد بود ":طوری حرف میزنه که انگار همیشه توی وضعیت بدیه! "
در حالیکه حرف می زد ،سابرش رو غالف کرد .الن شیچن ادامه داد ":کی گفته که نیست؟ یه
لحظه پیش ،حاضر جوابی کرد؟ فکر میکنی قبالً این کارو کرده بود؟ "
درست بود که این کار رو نمی کرد ،این رفتارش عادی نبود .جین گوانگ یائو کسی نبود که
نتونه احساساتش رو سرکوب کنه .میدونست که راه کنار اومدن با نیه مینگ جو ،کوتاه اومدن
بود .هیاهو و دعوا کردن قطعاً شبیه کاری که همیشه می کرد نبود.
الن شیچن ":مادرش هیچوقت از اولش دوستش نداشت .بعد از مرگ برادر زیشوان ،معموالً
اذیتش می کنه و سرزنشش می کنه .این روز ها حتی پدرش هم نمیخواد به حرف هاش گوش
بده .همه طرح ها و پیشنهاداتش رو رد میکنه" .
وی ووشیان کوه طرح های آبی روی میز رو به یاد آورد و می دونست که درباره برج های
دیدبانی بودن.
نهایتاً الن شیچن نتیجه گیری کرد ":فعالً بیا با خواسته های زیاد ،تحت فشارش نذاریم .من
باور دارم که میدونه که باید چیکار کنه ...باید بهش زمان بیشتری بدیم" .
وی ووشیان فکر میکرد که جین گوانگ یائو بعد از لگدی که از نیه مینگ جو خورده بود،
احتماالً تا چند وقتی پیداش نمی شه .اما چند روز بعد ،مثل همیشه باز به قلمرو ناپاک اومد.
نیه مینگ جو توی زمین تدریس بود و شخصاً به نیه هواسانگ درس های سابر می داد و
نظارت می کرد .به جین گوانگ یائو اهمیتی نداد ،بنابراین اون ،گوشه زمین با احترام منتظر
ایستاد .از اونجایی که نیه هوایسانگ اصالً عالقمند نبود و خورشید هم سوزناک بود ،تقریباً
مردد بود و بعد از چند تا حرکت شروع به شکایت کرد که خسته شده .نیشش رو باز کرد و
آماده شد تا به طرف جین گوانگ یائو بره و ببینه که این بار چه هدایایی براش آورده .قبالً نیه
مینگ جو توی چنین مواقعی فقط اخم میکرد اما امروز عصبی بود ".نیه هوایسانگ ،میخوای با
همین بزنم توی سرت؟ بیا اینجا ببینم! "
اگه فقط نیه هوایسانگ جای وی ووشیان بود و میتونست میزان خشم نیه مینگ جو رو حس
کنه ،اونقدر بد لبخند نمی زد .اصرار کرد ":برادر ،درس تموم شد .حاال وقت استراحته! "
نیه مینگ جو ":تو همین نیم ساعت پیش استراحت کردی .اونقدر ادامه میدی تا یاد بگیری" .
نیه هوایسانگ هنوز گیج بود ".بهرحال که یادش نمی گیرم .امروز دیگه خسته شدم" .
معموالً همین حرف رو میزد اما واکنش امروز نیه مینگ جو کامالً با قبل فرق داشت .نعره زد:
" یه خوکم تا االن یاد گرفته بود ،پس تو چرا نمی تونی؟! "
نیه هوایسانگ که اصالً انتظار از کوره در رفتن ناگهانی نیه مینگ جو رو نداشت ،صورتش پر از
تعجب شد و به طرف جین گوانگ یائو رفت .نیه مینگ جو با دیدن اون دوتا کنار هم بیشتر
تحریک شد ".االن یه سال شده و هنوز این مجموعه تکنیک سابر رو یاد نگرفتی .فقط نیم
ساعت توی زمین ایستادی و شکایت میکنی که خسته شدی .الزم نکرده بهتر بشی ،حتی نمی
تونی از خودت مراقبت کنی .چطور حزب چینگ هه نیه همچین بدردنخوری رو تربیت کرده!
هر جفتتون رو باید بست و روزی یه بار کتک زد .هر چی تو اتاقشه بیارید بیرون! "
آخرین جمله اش خطاب به شاگردهایی بود که گوشه زمین ایستاده بودن .نیه هوایسانگ با
دیدن رفتن اونا ،احساس کرد که روی میخ و سوزن ایستاده .یه لحظه بعد ،شاگردها واقعا همه
بادبزن ها ،نقاشی ها و چینی های توی اتاقش رو بیرون آوردن .نیه مینگ جو همیشه تهدید
کرده بود که اتاقش رو می سوزونه اما هیچوقت واقعا حرفش رو عملی نکرده بود .این بار انگار
جدی بود .نیه هوایسانگ وحشت کرد .خودش رو جلو انداخت " .برادر! نمیتونی اونا رو
بسوزونی!! "
جین گوانگ یائو با دیدن اینکه وضعیت خوب نیست ،به حرف اومد ":برادر ،تصمیم عجوالنه
نگیر" .
اما سابر نیه مینگ جو قبالً حرکت کرده بود .همه اون اجناس ظریف که وسط زمین جمع شده
بودن ،بین شعله های آتش سوختن .نیه هوایسانگ ناله کردو به سمت آتش رفت تا وسایلش
رو نجات بده .جین گوانگ یائو به سمتش رفت تا جلوش رو بگیره ".هوایسانگ ،مراقب باش! "
با حرکت دست نیه مینگ جو ،دو تا چینی سفید عتیقه توی دست هاش تکه تکه شدن .نسخه
های خطی و نقاشی ها هم در عرض یه ثانیه تبدیل به خاکستر شدن .نیه هوایسانگ فقط
میتونست با گیجی به خاکستر شدن عزیزترین وسایلی که توی این سال ها جمع کرده بود،
خیره بمونه .جین گوانگ یائو دست هاش رو گرفت تا بررسی کنه ".سوختن؟ "
به سمت چند تا شاگرد چرخید ":لطفاً کمی دارو آماده کنید" .
شاگردها جواب دادن و رفتن .نیه هوایسانگ همونجا ایستاده بود .همونطور که به نیه مینگ جو
خیره بود ،کل بدنش می لرزید.
جین گوانگ یائو که دید حالش خوب نیست ،دستش رو دور شونه هاش حلقه کرد و زمزمه
کرد ":هوایسانگ ،حالت چطوره؟ تماشا کردن بسه .برگرد به اتاقت و استراحت کن" .
چشم های نیه هوایسانگ قرمز شدن .حتی یه صدا هم ازش در نمی اومد.
جین گوانگ یائو اضافه کرد ":اشکالی نداره که اون چیزا از بین رفتن .دفعه بعد میتونم بیشتر
برات " ...
نیه مینگ جو با کلماتی به سردی یخ حرفش رو قطع کرد ":هر بار که اونا رو به این حزب
بیاره ،می سوزونمشون" .
خشم و نفرت یکباره توی صورت نیه هوایسانگ برق زد .سابرش رو زمین انداخت و فریاد
کشید ":باشه بسوزون!!! "
جین گوانگ یائو فوراً جلوش رو گرفت ":هوایسانگ! برادرت هنور عصبیه .نکن " ...
نیه هوایسانگ به سمت نیه مینگ جو غرید " :سابر ،سابر ،سابـــر! کدوم خری میخواد این
لعنتی رو یاد بگیره؟! چی میشه اگه بخوام بدردنخور باشم؟! هر کی که بخواد میتونه رهبر
حزب بشه! وقتی نمیتونم یاد بگیرم یعنی نمیتونم و وقتی دوست ندارم یعنی دوست ندارم!! چه
فایده داره که بهم زور بگی؟!! "
@Novel_Boy_Loves @Boy_Loves
تهیه شده توسط تیم ترجمه ی
کانال بوی الوز:
Translated by:
#GaZal