Professional Documents
Culture Documents
Chapter53 GMDC MDZS Boy Loves
Chapter53 GMDC MDZS Boy Loves
شجاعت
(قسمت سوم)
'جزیره' به سرعت به سمت ساحل حرکت کرد.
با نزدیک شدن اون هیوال غیرعادی ،بدون شک تنشی براشون ایجاد کرد .صرف نظر از تعداد کمی از
اون ها–الن وانگجی ،جین زیشوان ،جیانگ چنگ ،و ون ژولیو– بقیه ،تلو تلو خوران عقب رفتن .درست
زمانیکه همه فکر می کردن ممکنه هر لحظه هیوال از آب بیرون بپره ،از حرکت ایستاد.
هیوال خفته بدلیل پریدن وی ووشیان به پشتش از خواب بیدار شده بود .وی ووشیان جرات نمی کرد
کوچکترین حرکتی بکنه .سرجاش موند و صبر کرد.
در باالی آب تیره ای که جزیره رو احاطه کرده بود ،چند برگ افرا که طیف غیرعادی از قرمز روشن رو
داشت ،به آرومی شناور بود.
در زیر برگها ،در اعماق تاالب ،چیزی شبیه یک جفت آینه برنز درخشان دیده میشد.
آینه های برنز بزرگ و بزرگتر ،نزدیک و نزدیکتر شدن .وی ووشیان زیر نفس حبس شده اش فریاد زد.
با کشیدن ون چائو ،همونطور که سطح زیر پاش می لرزید ،چند قدم به عقب برداشت که ناگهان سطح
زیر پاش شروع به ارتفاع گرفتن کرد' .جزیره' به هوا برخاست .سر بزرگ و به رنگ سیاه زغالی هیوال
که روی اون رو یکی دوتا برگ افرا پوشونده بود ،از آب خارج شد و اوج گرفت!
در حالی که جیغ و فریاد در فضا میپیچید ،هیوال به آرومی سرشو چرخوند و با چشمای بزرگ خود به
دو انسانی که پشتش قرار داشتن ،خیره شد.
سر گرد هیوال نسبتاً عجیب و غریب و شبیه به سر الک پشت و مار بود .با نگاه کردن به سرش به
راحتی میشد تشخیص داد که ،بیشتر شبیه یک مار غول پیکره ،اما با نگاه کردن به بدنش ،که تا حد
زیادی از آب بیرون آمده بود ،به نظر می رسید بیشتر شبیه …
اگر اون الکپشت روی زمینِ تمرین اسکله نیلوفر سقوط می کرد ،پوسته ی اون به تنهایی می تونست
کل بخش هنرهای رزمی رو پر کنه .اگر سه مرد تنومند دست هاشونو باز میکردن و دور سر تیره هیوال
رو میگرفتن ،باز هم دور سر هیوال رو بطور کامل پوشش نمیداد .حتی یک الکپشت متوسط و معمولی
نمی تونست از الکش به اندازه یک مار بلند و غول پیکر بیرون بیاد ،با سری چرخان که به هر جهت
میچرخید ،چه برسه به اینکه در دهنش دندونهای نیش زرد رنگ و معوج باشه ،یا اینکه چهار پنجهی
تیز که فرز بنظر میرسیدن ،داشته باشه.
وی ووشیان با یک جفت چشم بزرگ و طالیی روبرو شد .مردمک اون فقط یک شکاف بود ،ضخامت
مردمک دائم درحال تغییر بود ،انگار چشم هاش قادر به تمرکز کردن نبودن و نمیتونستن تشخیص بدن
چیزی روی پشتش وجود داره یا نه.
انگار که یکی دیگه از ویژگی های این هیوال با مارها مشترک بود– بینایی ضعیف .تا زمانی که حرکت
نمی کردن ،احتمال داشت که هیوال متوجه شون نشه.
ناگهان ،بخار آب از حفره هایی که بنظر میاومد سوراخ بینیش هستن ،خارج شد.
برگهای افرایی که در آب شناور بودن ،اتفاقاً نزدیک بینی اش بودن .به احتمال زیاد بخار آب رو به این
دلیل با فشار بیرون داده بود ،چون برگها باعث خارش بینیش شده بودن .وی ووشیان هنوز مثل
مجسمه بی حرکت مونده بود .با این حال ،کوچکترین حرکت از طرف هیوال ،ون چائو رو تا سر حد مرگ
ترسوند.
ون چائو خوب میدونست که این هیوال چقدر اشتیاق به کشتن و سالخی داره .با دیدن اینکه ناگهان بخار
آب رو از بینیش شلیک کرد ،حس کرد که هر لحظه ممکنه که هیوال حمله کنه .بی اعتنا به شمشیر روی
گردنش ،به سمت ون ژولیو که در ساحل بود ،فریاد زد ":چرا هنوز همونجا وایسادی و به من کمک نمی
کنی؟! همین حاال کمکم کن! منتظر چی هستی؟!"
با توجه به دو چیز تار و مبهم که مقابل چشماش بود (وی ووشیان و ون چائو) ،ناگهان مثل کرم توی
خودش پیچید و صداهای گوش خراشی سر داد .هیوال به یکباره تحریک شده بود .ابتدا سر مار مانندش
رو عقب کشید و بالفاصله در هوا تکون داد .نیشهای زرد و تیرهاش از هم باز شدن و به سمت پشتش
حملهور شدن!
وی ووشیان بازوشو تکون داد .شمشیر ون چائو با سرعت به سمت جایی که قلب هیوال باید میبود ،به
پرواز در آمد.
هرچند که سر هیوال با فلس های مشکی پوشیده شده بود اما به اندازه ی زره سخت و محکم بود .قبل از
اینکه شمشیر در آب فرو بره ،انگار که به تکه ای از آهن برخورد کرده بود ،تیغۀ شمشیر دنباله ای از
جرقه 1رو با صدای بلندی ازش عبور کرد .به نظر می رسید که هیوال لحظه ای مکث کرد .چشم های
عظیمش رو به پایین چرخوند تا به جسم باریکی که حتی در زیر آب هم می درخشید ،نگاه کنه .وی
ووشیان هم از فرصت استفاده کرد و همراه با ون چائو در هوا جستی زد و روی جزیره ی دیگه ای فرود
اومد ،با خودش فکر میکرد :خدا کنه این یکی دیگه یه الکپشت غول پیکر از آب درنیاد!
ناگهان صدای جیانگ چنگ رو شنید که میگفت ":مواظب باش! دست هسته ذوب کن داره میاد!"
همین که وی ووشیان چرخید ،دو دست بزرگ رو دید که بدون صدا به سمتش می اومد .بی اختیار ،با
ضربه ای حمله ی ون ژولیو رو دفع کرد .ووشیان می تونست قدرتی که بطور خارق العاده نیرومند و
شیطانی که منبعش ون ژولیو بود ،رو احساس کنه .انگار که چیزی داشت از دستش بیرون کشیده میشد.
وی ووشیان به طور غریزی دستشو عقب کشید ،در حالیکه ون ژولیو از این فرصت استفاده کرد و ون
چائو رو از چنگ ووشیان بیرون آورد و به ساحل برگشت.
وی ووشیان زیر لب فحشی داد و به دنبال اون ها به سمت ساحل رفت .تمام شاگردهای حزب ون
کمان هایی رو که پشت خودشون داشتن رو پایین آوردن و در حالیکه هیوال رو هدف قرار داده بودن ،در
گوشه ای پناه گرفتن .تیرها هوا رو میشکافتن و مانند باران بر سر و بدن هیوال فرو میرفتن و با برخورد
با بدن و فلس های هیوال صدایی ایجاد میکردن .درخشش فلز سر ِپیکان ها در همه جا دیده میشد.
گرچه به نظر می رسید که نبرد بسیار شدید و پرخطره ،اما در واقع ،حمالت هیچ فایده ای نداشت.
ضربه ی پیکانها کارساز و مخرب نبود .ضربه ی تیرها بر پوستۀ بدن هیوال مثل خاروندن بدنش بود.
هیوال سر بزرگش رو به چپ و راست تکان میداد .به نظر میرسید پوستۀ خارجی بدنش رو ،سنگهای
سیاه پوشونده .حتی اگر پیکان ها برخورد می کردن ،عمیق تر فرو نمیرفتن.
وی ووشیان یکی از شاگردهای ون رو دید که همونطور که پیکان رو در زه میگذاشت به نفس نفس
افتاده بود ،درگیر کشیدن زه بود اما هرچه تالش میکرد ،نمیتونست بطور کامل زه رو بکشه .آخر سر
طاقت ووشیان تمام شد ،جلو رفت ،کمان رو از دستش گرفت و اون رو به طرفی هل داد .سه پیکان در
تیردان مونده بود .همه رو به یکباره روی کمان گذاشت ،زه رو تا آخر کشید و هدف گرفت .زه کمان تا
گوشش کشیده شد .درست زمانی که قصد رها کردن زه رو داشت ،ناگهان صدای گریه از پشت به
گوشش رسید.
گریهای سرشار از ترس بود .ووشیان چرخید و دید وانگ لینگجیائو به سه خدمتکار دستور میداد .دو
نفر از اونها به طرز وحشیانه ای میانمیان رو نگه داشته بودن و صورتش رو محکم گرفته بودن و این
درحالی بود که خدمتکار سوم میلۀ آهنی عالمت گذاری رو در دست گرفته بود و اون رو به سمت
صورتش میبرد!
نوک آهن چنان داغ شده بود که جلز و ولز میکرد و از قرمزی می درخشید .وی ووشیان با اونها فاصله
داشت .با دیدن اونچه که داشت اتفاق می افتاد ،بالفاصله جهت پیکان ها رو تغییر داد و زه رو رها کرد.
سه پیکان به یکباره شلیک شدن و به هر سه نفر اثابت کردن .اونها بی صدا روی زمین افتادن .با این
حال ،حتی قبل از اینکه لرزش ناشی از کشش زه متوقف بشه ،وانگ لینگجیائو یکباره میلۀ ی آهنی رو
که روی زمین افتاده بود رو برداشت .موهای میانمیان رو گرفت و دوباره اون رو به سمت صورتش برد!
با اینکه سطح تذهیب وانگ لینگجیائو بسیار پایین بود ،حرکتاتش سریع و بی رحمانه بود .اگه
لینگجیائو واقعاً اینکار رو می کرد؛ حتی اگر میانمیان چشم هاش رو از دست نمیداد ،صورتش کامل از
بین میرفت .زنی مثل اون ،حتی چنین شرایط خطرناکی -که همه گوش به زنگ بودن تا موقعیتی پیش
بیاد تا فرار کنن -جلوی یکدندگی و سماجتش برای آسیب زدن به بقیه رو نمیگرفت!
بقیۀ شاگردها پیکان هاشون رو تنظیم می کردن و با تمام دقت با هیوال مقابله میکردن .هیچ کس
نزدیک اون دوتا نبود .وی ووشیان دیگه تیری نداشت و زمان کافی برای گرفتن تیر از شخص دیگه ای
رو هم نداشت .تحت چنین شرایط اضطراری ،لحظه ای تردید نکرد و به سمت اونها هجوم برد ،با یک
دست ،به بازوی وانگ لینگ جیائو که موهای میانمیان رو گرفته بود کوبید و با دست دیگش محکم به
سینه ی اون زد.
بعد از ضربه ،وانگ لینگجیائو با دهنی پر خون ،به عقب پرتاب شد.
با این همه ،میله ی عالمت گذاری روی سینۀ وی ووشیان فرو رفته بود.
وی ووشیان بوی سوختگی لباس و پوستش ،همچنین بوی وحشتناک گوشت پخته رو حس کرد .زیر
ترقوه و در نزدیکی قلبش درد طاقت فرسایی رو حس کرد .درد به قدری شدید بود که مانع توجه به
چیز دیگری میشد.
دندون هاش رو بهم فشرد ،اما باز هم نتونست فریاد مملو از دردشو در گلوش خفه کنه .درنهایت
فریادش بلند شد.
ضربه ای که زده بود به هیچ وجه مالیم و آروم نبود .وانگ لینگجیائو به پرواز در اومده و خونش همه
جا پاشیده شده بود ،اون همین که به زمین برخورد کرد ،ناله ای سر داد .کف دست جیانگ چنگ به
سمت فرق سر وانگ لینگجیائو رفت .ون چائو فریاد کشید" :جیائوجیائو! زودباش ،همین االن جیائوجیائو
رو بیار اینجا!"
ون ژولیو کمی اخم کرد .چیزی نگفت و با عجله بسمت اونها رفت .جیانگ چنگ رو کنار زد ،وانگ لینگ
جیائو رو برداشت و اون رو جلوی پای ون چائو انداخت .وانگ لینگجیائو خودش رو به آغوش ون چائو
انداخت با گریه کردن و ضجه زدن ،همینطور خون باال میآورد .جیانگ چنگ برای مبارزه با ون ژولیو به
طرف اونها رفت .ون چائو چشم های به خون نشسته و حالت وحشتناک جیانگ چنگ رو دید .باقی
شاگردها هم آشفته و مضطرب بودن چون هیوال توی تاالب با پنجه ی چپش وارد ساحل شده بود.
باالخره ترسید و گفت" :عقب نشینی ،عقب نشینی .همین حاال عقب نشینی کنین!"
خدمتکار هاش که معلوم بود خیلی وقتِ که با بدبختی دوومآورده بودن و مقاومت میکردن ،فقط منتظر
دستور عقب نشینی اون بودن؛ با شنیدن حرف هاش ،روی شمشیرهاشون سوار شدن و فوراً از اونجا فرار
کردن .شمشیر ون چائو توسط وی ووشیان به درون آب پرتاب شده بود ،به همین دلیل ،اون شمشیر
شخص دیگه ای رو گرفت و با وانگ لینگ جیائو در آغوشش روی اون پرید و در یک چشم به هم زدن
ناپدید شدن .همه شاگرد ها و خدمتکارهاش با فاصله کمی از اون ،در پشت سرش حرکت میکردن.
جین زیشوان فریاد زد" :دست از نبرد بکشین! بیایین بریم!"
به هرحال شاگردها هم قصد ادامه نبرد رو نداشتن ،به خصوص در برابر هیوالی که مانند کوهی از سنگ
بود .اما وقتی به حفره ای که از اون وارد تاالب شدن ،رسیدن؛ دیدن طناب هایی که با اون از توده پایین
اومدن ،مثل مار مرده روی زمین افتادن.
بدون طناب ،دیگه راهی برای باال رفتن از دیوار خاکی شیبدار نداشتن .حفره بیش از سی فوت باالتر از
سرشون قرار داشت و نور سفیدی که از حفره وارد میشد ،چشمشون رو میزد .کمی بعد ،نیمی از نور از
بین رفت و تاریکی جای اون رو گرفت .انگار که تیانگو یک گاز از ماه زده بود.
درست همون لحظه که فریادش تموم شد ،بقیه نور سفید هم مسدود شد.
در اعماق زیرِ زمین ،همه ی چیزی که مونده بود ،چند مشعل سوزان بود که چهرهی جوان های مردد رو
روشن میکرد .هیچکس نمی تونست چیزی بگه.
مدتی بعد ،جین زیشوان فحشی داد و سکوت مرگبار رو شکست ":اون نر و ماده ی عوضی واقعا تونستن
یه همچین کاری کنن؟"
یکی از پسرها زمزمه کرد ":اشکالی نداره حتی اگه ما نتونیم از اینجا بیرون بریم ...پدر و مادرم میان منو
پیدا می کنن .اگه خبر دار بشن ،حتماً دنبالم می گردن".
تعداد کمی از جمعیت با اون موافق بودن .بالفاصله بعد از اون ،کسی با صدای لرزون جواب داد ":اونا
مطمئناً فکر میکنن که ما هنوز توی چیشان تحت تعلیم هستیم .چه جوری میخوان بیان دنبالمون ...تازه،
اینایی که از حزب ون فرار کردن ،صد درصد واقعیت رو نمیگن .مطمئناً یه بهونه ای میارن ...و ما اینجا
می مونیم"...
"فقط می تونیم توی این غار صبر کنیم ...بدون هیچ غذایی ...اونم با یه جونور "...
همینطور که جیانگ چنگ آهسته به سمت اونها قدم برمیداشت و وی ووشیان رو سرپا نگه داشته بود،
اتفاقی قسمت ‘بدون هیچ غذایی’ از گفتگو رو شنیدن .وی ووشیان ":جیانگ چنگ ،یکم گوشت پخته شده
دارم .میخوای بخوریش؟ "
جیانگ چنگ ":گم شو! اصال درس نگرفتی ،نه؟ فکر میکنی تو چه شرایطی هستیم؟ نمیدونی چقدر دلم
میخوام لبات رو بهم بدوزم".
چشم های روشن الن وانگجی به اونها افتاد .بالفاصله بعد ،چشم هاش به میانمیان که پشت سرشون بود
افتاد که نمیدونست باید چیکار کنه .همینطور که هق هق میکرد ،اشکاش راهش رو به گونه هاش پیدا
کرده بود ،اون رداش رو محکم توی دست های مشت کرده اش گرفته بود و می گفت ":ببخشید
ببخشید واقعاً متاسفم,متاسفم".
وی ووشیان گوشهاش رو گرفت ":هی ،میشه انقدر گریه نکنی؟ این من بودم که این وسط سوختم ،نه تو.
نکنه میخوای دلداریت بدم؟ چطوره تو منو دلداری بدی؟ خب ،بسه دیگه ،جیانگ چنگ .نمیخاد کولم
کنی .پام که نشکسته".
دخترها دور میانمیان جمع شدن و همه باهم شروع کردن به تو دماغی صحبت کردن.2
جیانگ چنگ ":ارباب جوان الن ،کجا میری؟ جونور هنوز توی تاالبه".
الن وانگجی ":برمیگردم به تاالب .یه راه خروجی هست".
بعد از اینکه پسر ها شنیدن راهی به بیرون وجود داره ،گریه ها متوقف شد .وی ووشیان":چی؟"
گرچه این جمله بسیار عجیب به نظر می رسید ،وی ووشیان فوراً متوجه شد.
در سطح آب تاالب تاریک ،جاییکه هیوال در اون ساکن بود ،در واقع چند برگ وجود داشت .اما داخل
غار نه درخت افرا و نه اثری از فعالیتهای مردم بود ،در نزدیکی ورودی هم ،تنها یک درخت لور 3وجود
داشت .هرچند که برگهای افرا مانند آتش سرخ بودن و تازگی و طراوتشون رو به نمایش میگذاشتن.
وقتیکه از کوه باال میاومدن ،برگهایی که در امتداد آب نهر در حرکت بودن ،رو دیده بودن.
جیانگ چنگ هم متوجه ماجرا شده بود ":به احتمال زیاد پایین تاالب یه حفره ای وجود داره ،که آب
بیرون از اینجا و تاالب رو بهم وصل میکنه و برگهای افرا رو از نهر جنگلی به اینجا میاره".
شخصی با لحنی مملو از ترس گفت" :ولی ...از کجا معلوم سوراخ به اندازه کافی بزرگ باشه تا آدم بتونه
ازش رد بشه؟ اگه خیلی کوچیک باشه و فقط یه شکاف باشه چی؟"
جین زیشوان با اخم گفت ":و اینکه جونور با سماجت تمام داره تاالب رو میپاد".
وی ووشیان یقه ی رداش رو بلند کرد و با یکی از دستاش زخم زیر لباسش رو باد زد ،دست دیگه اش
رو روی زخم زیر لباسش کشید ":اگه امیدی هست ،پس بیاین ادامه بدیم و بریم جلو .هرچی هم بشه،
بهتر از اینه که منتظر پدر و مادرمون بمونیم و کاری نکنیم .داره تاالب رو میپاد؟ خب که چی؟ فقط باید
گولش بزنیم".
هنوز بخش عظیمی از بدن هیوال در آب غوطه ور بود .بدن طویل مار مانندش ،از پوستۀ الکپشتش
بیرون اومد .اون به ساحل نزدیک شد ،آرواره شو باز کرد و قبل از بستن دهنش ،به آرومی جسدی رو
بین دندونهاش گرفت و قبل از بستن دهنش جسد رو درون الک تاریک و قلعه مانندش کشوند .انگار
می خواست اون رو در اونجا مزه کنه.
حزب یونمنگجیانگ در نزدیکی آب مستقر بود .به همین علت ،توانایی شاگردهای این حزب در غواصی
استثنایی بود .لحظه ای که جیانگ چنگ شیرجه زد ،ریزموج های ایجاد شدۀ ناشی از شیرجه روی سطح
آب ،بالفاصله ناپدید شدن .سطح آب کوچکترین تکونی هم نمیخورد .همه به آب خیره شده بودن و هر
از گاهی هم به هیوال نگاه می کردن .با دیدن اینکه سر بزرگ مشکی هیوال ،مردد دور مشعل می چرخید
و بین نزدیک شدن یا نشدن به مشعل درگیر بود ،قلب همگی فشرده شد.
ناگهان ،انگار که هیوال نهایتا تصمیمش رو گرفته بود ،برای تشخیص چیزی که روبرویش قرار داشت
بینیشو نزدیک مشعل برد تا اون رو بچشه .ولی بینیش با حرارت شعلهها کمی سوخت.
گردن هیوال به یکباره از شعله دور شد و از اون پرهیز کرد .بخار آبی که از روی عصبانیت از سوراخ
بینیش خارج شد ،مشعل رو خاموش کرد.
در همان لحظه ،جیانگ چنگ از آب بیرون اومد و نفس عمیقی کشید .هیوال زمانیکه پی برد شخصی وارد
قلمروش شده ،سری تکون داد و به سمت جیانگ چنگ رفت.
وی ووشیان با توجه به شرایط ،انگشت خودشو گاز گرفت و چیزی ناخوانا کف دستش کشید .با سرعت
از حفره ای که در اون پنهان شده بودن ،خارج شد و کف دستش رو روی زمین کوبید .همین که دستش
رو برداشت ،آتشی به بلندی یک آدم از زمین جوونه زد و زبانه کشید!
هیوال که متحیر شده بود ،چرخید و نگاهش رو به آتش دوخت .جیانگ چنگ از فرصت استفاده کرد ،از
ساحل باال رفت و فریاد زد ":اون پایین یه سوراخی هست ،خیلی کوچیک نیست!"
به محض اینکه صحبتش تمام شد ،شعلهای که جوونه زده بود به آرومی خاموش شد .حدود ده قدم
عقب رفت و برای بار دوم کف دستش رو به زمین کوبید و شعلۀ دیگه ای رو آزاد کرد .چشم های
طالیی هیوال به واسطه ی شعله ی آتش ،سرخ رنگ به نظر می رسید .درحالیکه شعله ها دیوانه وار
میسوختن ،پاهاش رو در راستای آتش حرکت داد ،از ساحل باال اومد و بدن کوه مانندش رو باال کشید.
اون تونسته بود هیوال رو با موفقیت فریب بده و از آب ،به سمت ساحل بیرون بکشه .اگر همون موقع
اونجا رو ترک نمیکردن ،پس منتظر بودن چی به سرشون بیاد؟ جیانگ چنگ دندون هاش رو بهم
فشرد ":همه بیان اینجا .کسایی که می تونن شنا کنن ،سمت چپ بایستن .کسانی که نمی تونن ،سمت
راست بایستن! "
وی ووشیان همینطور که با آتش عقب میرفت ،غار رو هم بررسی میکرد .یکدفعه ،دردی در بازوش
پیچید .نگاهی به پایین انداخت و متوجه ی تیری شد که به بازوش اصابت کرده بود .کاشف به عمل
اومد که کسی که به اون تیر زده ،شاگرد حزب الن که الن وانگجی به اون چشم غره رفت ،اون یکی از
کمانهایی رو که حزب ون جا گذاشته بودن رو برداشته و به هیوال شلیک کرده بود .هرچند ،شاید از
ترس اینکه هیوال بطور مرگباری سریع و فرز بود باعث شده بود تا دستش لیز بخوره و تیرش خطا بره ،و
به جای هیوال ،به دست ووشیان فرو بره .وی ووشیان وقت نداشت که تیر رو بیرون بکشه ،دوباره دستش
رو به زمین کوبید .بعد از پدیدار شدن شعله فحش داد ":بکش کنار!! برام دردسر نتراش! "
شاگرد در واقع می خواست ،تنها با تک شلیکی به نقطه ی حیاتی هیوال اون رو از پا دربیاره تا بتونه وجهه
ی از دست رفته اش رو برگردونه .هرچند ،اصالً انتظار نداشت که اوضاع اینطور پیش بره .شرمندهتر از
قبل ،به درون آب پرید و با نهایت سرعتش از اونجا دور شد .جیانگ چنگ با عجله به وی ووشیان گفت:
" بیا اینجا!"
وی ووشیان ":االن میام!"
هنوز سه شاگردی که شنا بلد نبودن در کنار جیانگ چنگ بودن .این آخرین گروه بود .اون خوب
میدونست که اونها نمی تونن صبر کنن ،مجبور بودن بدون وی ووشیان درون آب شیرجه بزنن و اونجا
رو ترک کنن .وی ووشیان بعد از این که پیکان رو از بازوش بیرون کشید به این قضیه پی برد :وای نه!
بوی خون هیوال رو تحریک کرده بود .یک مرتبه گردنش سریعتر از قبل از پوسته اش خارج شد و
آرواره هاش از هم باز شدن!
قبل از اینکه وی ووشیان به اینکه چه کاری باید بکنه ،فکر کنه ،بدنش پرتاب شد ،انگار که کسی اون رو
به طرفی هل داده بود.
با این فرصتی که برای هیوال فراهم شد ،آرواره هیوال بسته شد و پاش رو گاز گرفت.
وی ووشیان فقط با دیدن صحنه ،پای راستش درد گرفت .با این وجود چهره الن وانگجی بیانگر هیچ
احساسی نبود .فقط کمی اخم کرده بود .اون ،بالفاصله توسط هیوال کشیده شد!
با توجه به اندازه و قدرت گزیدن نیشش ،به راحتی می تونست فردی رو از کمر به دو نیم کنه.
خوشبختانه ،به نظر میرسید که دوست نداره غذاهای تکه شده رو بخوره .بعد از اینکه کسی رو گاز
میگرفت ،مهم نبود که فرد مرده یا زنده باشه ،توی پوسته اش جمع میشد ،تا آروم فرد رو بخوره.
وگرنه ،اگر کمی بیشتر فکش رو میفشرد ،پای الن وانگجی خرد شده بود .پوسته ی اون بسیار سخت و
محکم بود و هیچ نوع جسم تیزی نمیتونست پوسته ی نفوذناپذیرش رو بشکافه .اگر الن وانگجی رو
داخل پوسته اش می برد ،اونوقت احتمالش زیاد بود که هیچوقت از اونجا برنگرده!
وی ووشیان با تمام قدرت به سرعت دوید .درست همون موقعی که سر داشت وارد پوسته میشد ،به
سمت یکی از دندانهای آرواره ی باال پرید و محکم به اون چسبید.
قدرت اون دربرابر هیوال هیچ بود و هیچوقت نمیتونست با همچین هیوالیی مقابله کنه با اینحال که
مسئله مرگ و زندگی بود ،قدرتی فوق بشری درونش فوران کرد .هرطور شده بود پاهاش رو روی پوسته
هیوال تکیه داد ،در حالیکه دستهاش به نیش چسبیده بود .اون از بدنش استفاده کرد تا راهش رو سد
کنه و مانع جمع شدنش بشه و فرصت لذت بردن از غذای لذیذش رو از اون گرفت.
الن وانگجی توقع نداشت که وی ووشیان بتونه بهشون برسه ،مخصوصاً تحت چنین شرایطی .واقعاً شوکه
شده بود.
وی ووشیان می ترسید که هیوال ناگهان فرار کنه یا اونها رو زنده زنده بخوره و یا اینکه پای الن وانگجی
رو از جا بکنه .همچنان که دست راستش نیش باالیی رو چسبیده بود ،دست چپش نیش پایینی رو گرفته
بود و هم زمان دست هاش رو درجهت مخالف یکدیگر میفشرد .اون تمام قوا و نیروش رو وارد دستاش
میکرد ،گویی که تمام زندگیش بستگی به اونها داشت .رگ پیشونیش چنان بیرون زده بود که انگار
هرلحظه امکان داشت منفجر بشه .صورتش از سرخی به خون مینمود.
دو ردیف نیش هیوال در پوست و استخوان الن وانگجی فرو رفته بودن .با این همه ،آروارههاش واقعا
داشت به زور و به آرومی از هم باز میشد!
آروارههاش دیگه نمیتونستن طعمه رو نگه دارن .الن وانگجی در تاالب افتاد .همین که وی ووشیان
متوجه شد دیگه خطری الن وانگجی رو تهدید نمی کنه ،قدرت خدا مانندش ناپدید شد .دیگه نتونست
فک های هیوال رو نگه داره ،به یکباره اون رو رها کرد .با بهم خوردن دو ردیف نیشهای براومده هیوال
بر روی هم ،پژواکی به گوش خراشی شکافتن یک تخته سنگ بلند شد!
وی ووشیان هم داخل آب ،کنار الن وانگجی افتاد .با یک تلنگر ،به خودش اومد و الن وانگجی رو در یک
دست نگه داشت و با دست دیگه شنا کرد .در یک چشم به هم زدن ،چندین متر به جلو شنا کرد و موج
بزرگ و عریضی رو در سطح تاالب ایجاد کرد .همین که به ساحل رسید ،الن وانگجی رو پشت خودش
انداخت و فوراً شروع به دویدن کرد.
در لحن صدای الن وانگجی که پشت اون حمل می شد ،احساس خاصی موج میزد ":این کجاش
دلچسبِ؟! بذارم پایین! "
دهن وی ووشیان حتی وقتی که برای نجات زندگیش فرار می کرد ،میجنبید ":اگه فقط به خاطر این که
میگی بذارمت پایین اینکارو بکنم ،اونوقت باعث نمیشه وجهم رو از دست بدم؟"
غرش هیوال که از پشت سرشون بگوش میرسید ،گوش و سینهشان رو به لرزه میانداخت .هردوی اونها
میتونستن هجوم خون رو درگلوشون حس کنن .وی ووشیان سریع دهنشو بست تا بتونه روی فرار کردن
تمرکز کنه .برای اینکه از رسیدن هیوال خشمگین به خودشون جلوگیری کنه ،اون عمداً از سوراخ های
باریک فرار میکرد تا پوستۀ الکپشت نتونه از اونها رد بشه .حتی لحظه ای برای استراحت توقف
نکرد .حتی نمیدونست چه مدت درحال فراره .درنهایت ،وقتیکه دیگه صدایی به گوشش نرسید،
سرعتش رو کم کرد.
همینطور که سرعتش رو کاهش میداد ،خیالش راحت میشد .وی ووشیان بوی خون رو احساس میکرد.
مردد دست راستش که عقب بود تکون داد و خیسی خون رو روی اون رو احساسکرد.
وی ووشیان :وای نه ،زخم الن ژان دوباره بدتر شده.
توضیحات:
قلب :در چین غالباً فرض می شود که قلب در فاصلۀ هفت اینچی ( 17.71سانتی متر) گردن مار است.
در اینجا ،از عبارت چینی "هفت اینچ" اشاره به قلب هیوال دارد.
Translated by:
#S.A.
#Amaya