Professional Documents
Culture Documents
Chapter56 GMDC MDZS Boy Loves
Chapter56 GMDC MDZS Boy Loves
سموم
(قسمت اول)
هنوز هم نتونست به وضوح اسم آهنگ رو بشنوه .جریان خون به سمت صورتش هجوم برد.
سر و مفاصل دست و پاهاش از شدت گرما درد می کرد .صدای طنین انداز در گوشش می
رفت و میومد.
وقتی وی ووشیان بیدار شد و چشمهاشو باز کرد چیزی که مقابل چشمهاش دید نه سقف سیاه
غار زیرزمینی بود و نه صورت رنگ پریده و بی نقص الن وانگجی بلکه تخته چوبی باالی سرش
بود .روی تخته چوب اشکال بامزه ی سرهایی بود که داشتن همدیگه رو می بوسیدن.
این طرح هایی بود که خودش روی تخت متعلق به خودش تو اسکله ی نیلوفر کشیده بود.
وی ووشیان روی تخت خودش دراز کشیده بود .جیانگ یانلی همچنان که سرش به سمت
پایین خم شده بود داشت کتاب میخوند .با دیدن بیدار شدن ووشیان ،ابروهای خوش فرمش
رو باال برد و کتابش رو پایین گذاشت "،آ شیان "
به زحمت تونست از روی تخت بلند شه .دست و پاهاش دیگه نمی سوخت اما هنوز هم
احساس ضعف می کرد .گلوش کمی خشک شده بود .وی ووشیان پرسید ":من برگشتم؟ کی
ازون غار اومدم بیرون؟عمو جیانگ کسیو برای نجاتم فرستاد؟ الن ژان کجاست؟جیانگ چنگ
کجاست؟"
در چوبی باز شد و جیانگ چنگ در حالی که کوزه ی چینی سفید رنگی با خودش حمل می
کرد وارد شد و با صدای خش داری گفت ":واسه چی داری داد میزنی؟"
و بعد رو به جیانگ یانلی کرد و گفت ":خواهر ،سوپی که جوشونده بودی رو برات آوردم".
جیانگ یانلی کوزه رو گرفت و محتویاتش رو داخل کاسه ای خالی کرد .وی ووشیان گفت":
جیانگ چنگ بی صفت ،بیا اینجا ببینم"
جیانگ چنگ گفت ":واسه چی ازم میخوای بیام پیشت؟ نکنه میخوای زانو بزنی و ازم تشکر
کنی؟"
وی ووشیان گفت ":بعد از هفت روز آزگار سر و کله ات پیدا شده...نکنه میخواستی سر به
نیستم کنی؟"
جیانگ چنگ گفت ":تو سر به نیست بشی؟ پس اونی که حاال داره زبون درازی میکنه کیه؟"
وی ووشیان گفت":شرط میبندم برگشتنت از کوهستان نهر تاریک به یانمنگ فقط پنج روز
طول کشیده!"
جیانگ چنگ گفت ":مغزت پوک شده؟ فقط زمان رفتو حساب کردی ،پس زمان برگشت
چی؟ بگذریم ازاینکه وقتی برگشتم باید افرادمو راهنمایی میکردم تا کل کوهستان رو دنبال یه
درخت انجیر پیر بگردیم و بعدش حفره ای که توسط ون چائو و نوچه هاش مسدود شده بود
باز میکردیم تا تو رو نجات بدیم و تمام این کارا طی هفت روز انجام شد...ادبت کجا رفته؟"
حاال که وی ووشیان با دقت بیشتری بهش فکر میکرد فهمید که واقعا زمان برگشتن به
کوهستان رو از یاد برده و حساب نکرده ،حاال که تسلیم شده بود حرفی برای گفتن نداشت"،به
نظر میاد واقعا مساله همین بوده .اما چرا الن ژان بهم یادآوری نکرده بود؟"
جیانگ چنگ گفت ":حتی دیدنت حالشو بهم میزنه ،اونوقت انتظار داری از تمام فرمایشاتت
یادداشت برداره؟"
جیانگ یانلی باالخره کارش با آماده کردن سوپ تموم شد و کاسه رو به دست ووشیان داد.
داخل کاسه ی سوپ پر از ریشه ی نیلوفر و گوشت دنده ی تازه و قطعه شده که به خوبی
پخته شده بود،بود .سطح سوپ هنوز هم داشت به آرومی می جوشید .عطری دلپذیر با هم زدن
سوپ فضا رو پر کرد .وی ووشیان چند روزی که تو غار گیر افتاده بود هیچ غذایی نخورده بود.
بعد از تشکر از شیجیه ،بی درنگ مشغول خوردن شد و همچنان که کاسه ی سوپ رو محکم
تو دستش نگه داشته بود پرسید ":الن ژان کجاست؟اون هم نجات پیدا کرد درسته؟ اینجاست
یا به مقرش تو گوسو برگشته؟"
جیانگ چنگ گفت ":چرا مزخرف میگی ،مگه اون از حزب ماست که بیاد اینجا؟ معلومه که
برگشته به گوسو".
قبل ازاینکه بتونه جمله اش رو به پایان برسونه ،جیانگ فنگ میان وارد شد .وی ووشیان کاسه
ی سوپ رو پایین گذاشت "،عمو جیانگ!"
جیانگ یانلی دستمالی برداشت تا وی ووشیان دهنشو پاک کنه "،خوشمزه بود؟"
وی ووشیان دستمال رو نگرفت و به جاش بعد از جمع کردن لب هاش صورتشو جلو برد تا
خواهرش دهنشو تمیز کنه "،آره"
جیانگ یانلی با لبخند گرمی روی صورتش دهن و چونه ی وی ووشیان رو تمیز کرد و با
خوشحالی و خرسندی کاسه ی سوپ رو به دست گرفت و از اتاق بیرون رفت .جیانگ فنگ
میان ،همون جایی که دخترش نشسته بود نشست .نگاهی به کوزه ی سفید رنگ انداخت ،به
نظر می رسید که اون هم میخواست طعم سوپ رو بچشه اما کار از کار گذشته بود و جیانگ
یانلی کاسه رو با خودش برده بود.
جیانگ فنگ میان گفت ":بخاطر اینکه ون چائو دست تنها شوان وو سالخ رو از پا در آورده".
با شنیدن این حرف ،وی ووشیان تقریبا تو جاش چرخی زد "،حزب ون اونو کشته؟!"
جیانگ چنگ با حرص نفسشو بیرون داد "،پس چی؟ نکنه انتظار داری بگن تو اونو کشتی و
ازت قدردانی کنن؟"
وی ووشیان گفت ":اون سگای کثیف دارن بلوف میزنن ،اصال شرف ندارن ،واضحه که الن ژان
اونو کشته".
جیانگ فنگ میان لبخندی تحویل داد و گفت ":واقعا؟ چه تصادفی .ارباب جوان دوم حزب الن
گفت که تو اون هیوال رو از پا در آوردی .پس کار خودش بوده ،درسته؟"
وی ووشیان گفت ":فکر میکنم هردومون یه کارایی کردیم اما کار اصلی رو اون انجام داد .من
فقط وارد اون هیوال شدمو از مخفیگاه بیرون کشیدمش ،الن ژان تنها بیرون منتظر بود .بعد از
شش ساعت نبرد باالخره تونست از پا درش بیاره".
ووشیان اتفاقی که طی این چند روز براش افتاده بود رو برای پدرش و جیانگ چنگ توضیح
داد .بعد از گوش دادن به حرف های ووشیان ،صورت جیانگ چنگ تو هم رفت ،کمی بعد
گفت ":تقریبا همون حرفاییه که الن وانگجی زد .خب به نظر میاد هردوتون با هم اون هیوال رو
کشتین .کاری که تو انجام دادی مال خودته ،چرا اصرار داری اعتبارشو به یه نفر دیگه بدی؟"
وی ووشیان گفت ":اینکارو نکردم ،فقط حس میکنم در مقایسه با اون کار زیادی انجام ندادم".
لحن تبریک گفتنش حسابی عجیب به نظر می رسید .با دیدن باال رفتن ابرو ها و به هم گره
شدن دست هاش روی سینه اش ،وی ووشیان فهمید که چی تو دل برادرش میگذره .بدون
شک حاال تو دل جیانگ چنگ آشوبی به پا بود و داشت به خودش لعنت می فرستاد و از
خودش می پرسید چرا نباید خودش کسی میبود که تو غار میموند و اون هیوال رو می کشت.
اگه اونجا میموند بدون شک از پس کارهایی که ووشیان تعریف کرده بود برمیومد.
وی ووشیان خندید"،حیف که اونجا نبودی ،اونوقت بخشی از اعتبار این افتخار هم نصیب تو
میشد.به عالوه میتونستیم باهم دو کلوم اختالط کنیم تا خستگی از تنمون بره .فقط خدا میدونه
تو این چند روز که چشم تو چشم الن ژان کنارش نشسته بودم داشتم از بی حوصلگی
میمردم".
جیانگ چنگ گفت ":حقت بود که از بی حوصلگی بمیری .نباید ادای قهرمانا رو در میاوردی و
به همچین چیزای کوفتی اهمیت میدادی .اگه از اولش هم"...
جیانگ چنگ مکث کرد ،میدونست که زیاده روی کرده .پس ترجیح داد که سکوت اختیار
کنه.
جیانگ فنگ میان طوری نگاهش کرد که انگار میخواد بخاطر انجام کار اشتباهی سرزنشش کنه
اما حالت چهره ی آرومش بیشتر جدی شد و گفت ":میدونی که این طرز حرف زدنت اصال
شایسته و مناسب نیست؟"
جیانگ فِنگمیان با دیدن اینکه جیانگ چنگ چطور حرف دلش با حرفی که میزد ،هنوز در
تناقض بود؛ از دهانش حرفی خارج میشد و چیز دیگه ای در قلبش بود و اینکه چطور هنوز
لجبازی میکرد ،سری تکون داد و گفت" :آ-چنگ ،یه حرفایی هست که حتی وقتیکه عصبانی
هم هستی نباید به زبون بیاری .اگه اون حرفا رو بزنی یعنی هنوز شعار حزب جیانگ رو درک
نکردی ،این یعنی هنوز تو" ...
صدای تند و خشن زنی از بیرون شنیده شد " :آره ،اون درک نمیکنه ،مگه تا زمانی که وی
یینگ میفهمه اهمیتی داره؟"
بانو یو مثل رعد بنفشی ناگهان ظاهر شد و همزمان با ورودش نسیم سردی با خودش آورد.
تنها پنج قدم با تخت ووشیان فاصله و با ابروهایی باال انداخته ،گفت ":تالش برای به دست
آوردن غیرممکن ها (شعار حزب جیانگ) ،دقیقا همونطوری که اون (وی ووشیان) هست؛ مگه
نه؟ هر غلطی دلش میخواد میکنه با اینکه میدونه با کاراش برای حزبش دردسر میسازه ،مگه
غیر اینه؟!"
جیانگ فنگ میان گفت ":بانوی من ،شما اینجا چیکار میکنین؟"
بانو یو گفت ":اینجا چیکار میکنم؟ مضحکه که همچین سوالی ازم میپرسی! رهبر حزب جیانگ
نکنه فراموش کردی که منم رهبر اسکله ی نیلوفر هستم؟ نکنه فراموش کردی که قدم به قدم
از زمین اینجا جز قلمروی من محسوب میشه؟ نکنه یادت رفته بین کسی که اونجا دراز کشیده
و کسی که اینجا ایستاده کدوم پسرته؟"
طی سالها ،انقدر همچین سواالتی رو شنیده بود که حسابش از دستش در رفته بود .جیانگ
فنگ میان پاسخ داد "،البته که بیاد دارم".
مادام یو قهقه ی تلخی زد " :پس یادت هست .اما چه فایده؟ وی یینگ تا زمانی که شر به پا
نکنه روزش شب نمیشه! اگه میدونستم مجبورش میکردم مثل بچه ی آدم تو اسکله بمونه و
هیچوقت بهش اجازه ی خروج نمیدادم .واقعا ون چائو تونسته به خودش جرئت بده تا بالیی
سر ارباب زاده های گوسوالن و النلینگ جین بیاره؟ اگر هم جرئتشو کرده ،از بخت بد اونها
بوده .از کی تا حاال تو جرئت میکنی ادای قهرمانا رو در بیاری؟"
مقابل جیانگ فنگ میان ،وی ووشیان باید در برابر بانو یو ادبش رو حفظ می کرد .هیچ
اعتراضی هم نکرد با اینکه با خودش فکر کرد؛ اون جرات نداره هیچ کاری باهاشون بکنه؟ بعید
میدونم.
مادام یو گفت ":بذار همین حاال برات روشن کنم ،بشین و ببین چطور یه روزی این پسره،
حزبمون رو تو بد دردسری میندازه".
جیانگ فنگ میان بلند شد" :وقتی برگشتیم باهم صحبت میکنیم".
مادام یو گفت ":در مورد چی صحبت میکنیم؟ کجا برگشتیم؟ میخوام همینجا در موردش
حرف بزنم .چیزی نیست که ازش خجالت بکشم! جیانگ چنگ بیا اینجا ببینم".
جیانگ چنگ بین پدر و مادرش گیر کرده بود .بعد از لحظاتی درنگ به سمت مادرش حرکت
کرد .مادام یو شونه هاشو گرفت و به سمت جیانگ فنگ میان هلش داد تا اونو ببینه:
"رهبر حزب جیانگ ،به نظر میرسه باید یه سری چیزا رو برات روشن کنم .خوب نگاه کن...
این پسر توئه ،رهبر آینده ی اسکله ی نیلوفر .حتی اگه بخاطر اینکه من به دنیا آوردمش بهش
کم توجهی کنی بازم فامیلیش جیانگه! ...باور نمیکنم حتی یه بارم شایعاتی که اون بیرون در
مورد اینکه رهبر حزب جیانگ با گذشت اینهمه سال هنوز هم نتونسته از فکر و خیال سانرن
بیرون بیاد و پسر دوست قدیمیش رو مثل پسر خودش بزرگ کرده ،رو نشنیده باشی ،اونها
شک دارن که وی یینگ " ...
جیانگ فنگ میان فریاد کشید" :یو زی یوان"
بانو یو هم به همون اندازه صداشو باال برد" :جیانگ فنگ میان! فکر میکنی اگه صداتو باال ببری
اوضاع عوض میشه؟! فکر کردی نمیشناسمت؟!"
مشاجره به بیرون از اتاق کشیده شد .در راه خروج از اتاق ،صدای خشمگین بانو یو لحظه به
لحظه بلندتر میشد .جیانگ فنگ میان همچنان که سعی داشت خشم خودشو کنترل کنه به
بحث و مشاجره ادامه داد .جیانگ چنگ گیج و متحیر همونجا ایستاده بود .کمی بعد نیم نگاهی
به وی ووشیان انداخت و ناگهان چرخید تا اون هم از اتاق بیرون بره.
اما جیانگ چنگ پاسخی نداد .با چند قدم به گوشه ی راهرو رسید .وی ووشیان به زحمت
خودشو از تخت بیرون کشید تا به دنبال برادرش بره ،بدن کوفته و زخمیشو کشون کشون جلو
برد" :جیانگ چنگ! جیانگ چنگ!"
جیانگ چنگ بدون اینکه کوچکترین اهمیتی بده به راهش ادامه داد .وی ووشیان بشدت
عصبانی بود که به سمتش هجوم آورد و گردنش رو گرفت" :اگه صدامو میشنوی جوابمو بده!
نکنه میخوای دعوا کنیم؟"
جیانگ چنگ با حرص جواب داد" :برگرد به تختت و مثل بچه ی آدم دراز بکش".
وی ووشیان گفت" :نمیتونم ،باید بین خودمون این مساله رو حلش کنیم! تو واقعا نباید به اون
مزخرفات گوش بدی".
وی ووشیان گفت ":همون حرفایی که تنها با به زبون آوردنش دهنتو کثیف میکنی .پدر و مادر
من تو این دنیا وجود داشتن .دلم نمیخواد بقیه منو جزئی از خانواده ی کس دیگه ای بدونن".
دستشو روی شونه ی جیانگ چنگ گذاشت و تونست اونو با خودش به سمت نرده های چوبی
اون سمت راهرو ببره .هردو روی زمین نشستن" :بیا رو راست باشیم ،نباید انقدر قضایا رو با
ترش رویی توی دلت نگه داری .تو پسرِ عمو جیانگی ،رهبر آینده ی حزب جیانگ .البته که
عمو جیانگ بیشتر بهت سخت میگیره".
وی ووشیان ادامه داد" :اما من فرق میکنم ،من پسر یکی دیگه ام .پدر و مادرم هردو از
دوستای خوب عمو جیانگ هستن .معلومه که بهم ساده میگیره و آزادی عمل بیشتری میده .یه
همچین مساله ی ساده ای رو که میتونی متوجه بشی ،مگه نه؟"
جیانگ چنگ نفسشو با فشار از بینی خارج کرد و گفت" :اون بهم سخت نمیگیره ،فقط از من
خوشش نمیاد".
وی ووشیان گفت ":مگه میشه کسی پسر خودشو دوست نداشته باشه؟ این فکرا رو از سرت
بیرون کن! اون دهن گشادایی که مزخرف میبافن رو هر وقت ببینم اونقدر میزنمشون که حتی
مادر خودشون هم نتونه اونا رو بشناسه".
جیانگ چنگ گفت ":اما همینه...اون حتی مادرمو دوست نداره و همینطور منو".
تمام دنیای تعلیمات میدونست که بانوی سوم یو و جیانگ فنگ میان ،زمانیکه جوون بودن در
کنار هم تهذیبگری میکردن .جیانگ فنگ میان شخصیت آرومی داشت اما یو زی یوان خشن و
بی رحم بود .اون دو نفر تناسب چندانی باهم نداشتن .گرچه پیشینه ی خانوادگیشون کامال با
هم همخونی داشت اما هیچکس نمیتونست به اون دو نفر به چشم یک زوج نگاه کنه .بعدها
زانگسه سانرِن از کوهستان خارج شد و از یونمنگ عبور کرد و بر حسب اتفاق با جیانگ فنگ
میان دوست شد .چند باری با هم به شکار شبانه رفتن .هردو بسیار به فکر همدیگه بودن .همه
ی مردم گمان میکردن که زانگسه سانرن می تونه بانوی بعدی اسکله ی نیلوفر باشه.
هرچند ،زمان زیادی نگذشت که حزب میشان یو برای اتحاد با حزب یونمنگ جیانگ ،بواسطۀ
ازدواج پیشنهاد داد.
اون زمان رهبر حزب جیانگ حسابی از این پیشنهاد استقبال کرد اما جیانگ فنگ میان هیچ
اشتیاقی نداشت .اون از رفتار یو زی یوان خوشش نمیومد و حس میکرد اونها نمیتونن به خوبی
در کنار هم زوج خوبی باشن .چندین بار مودبانه این پیشنهاد رو رد کرد .هر چند حزب میشان
یو با فرستادن نماینده های متعدد ،جیانگ فنگ میانی که در اون زمان جوون بود و تکیه گاهی
نداشت رو ،تحت فشار قرار دادن .مدت زیادی نگذشت که زانگسه سانرن شریک تهذیبگریِ
یکی از خدمتکاران وفادار جیانگ فنگ میان ،وِی چانگزه شد و به سمت غروب خورشید راهی
شدند ،تا دور دنیا رو بگردند و نتیجتاً جیانگ فنگ میان دلسرد شد.
اگرچه جیانگ فنگ میان و بانو یو باهم ازدواج کردن ،اما زوجی بودن که سر هیچ مساله ای با
هم اتفاق نظر نداشتن .همیشه جدا از هم زندگی می کردن و ناسازگارترین مکالمات رو باهم
داشتن .جدا از تقویت قدرت حزبشون ،کسی نمیدونست چه سودی از این ازدواج عایدشون
شده.
جیانگ چی موسس حزب یونمنگ جیانگ ،تهذیبگر سرکشی بود .راه و روش حزب بر مبنای
صداقت و آزادی بود .اما راه و رسم بانو یو دقیقا برخالفش بود .و هم صورت و هم شخصیت
جیانگ چنگ به مادرش شبیه بود .اون هیچوقت مورد مهر و محبت جیانگ فنگ میان قرار
نمیگرفت .از زمان تولد جیانگ فنگ میان از راه های گوناگونی بهش آموزش داده بود اما
همچنان نمیتونست تغییری ایجاد کنه برای همین جیانگ فنگ میان هم طوری به نظر می
رسید که انگار عالقه ی چندانی بهش نداره.
جیانگ چنگ دست وی ووشیان رو کنار زد و بلند شد ،اون عصبانیتش رو خالی کرد" :من
میدونم! میدونم که اون شخصیتی که اون دوست داره رو ندارم ،میدونم که من وارثی نیستم که
میخواد! اون فکر میکنه من لیاقت ندارم رهبر حزب باشم ،فکر میکنه نمیتونم شعار حزبمون رو
درک کنم ،فکر میکنه هیچ بویی از خاندان حزب جیانگ نبردم! ...تمامش درسته!"
صداشو باالتر برد "،تو به همراه الن وانگجی شوان وو سالخ رو کشتی و تو حمامی از خون
غرقش کردی ،کارت خیلی بزرگ بود ،نه؟! اما من چی؟!"
مشتش رو به یکی از ستون های تاالر کوبید و دندون هاشو با حرص روی هم فشرد..." :روزها
بدون اینکه حتی یک ثانیه هم استراحت کنم داشتم می دویدم ،جونم به لبم رسیده بود".
وی ووشیان گفت ":خب که چی که شعار چی میگه؟! حتما باید ازش پیروی کنی چون فقط یه
شعاره؟ یه نگاه به قوانین حزب گوسوالن بنداز -بیشتر از سه هزار قانون اونجاست .اگه همشون
بخوان از تک تک قوانین پیروی کنن به نظرت میتونن به زندگی ادامه بدن؟"
از روی نرده پایین پرید و گفت" :و کی گفته رهبر یه حزب شدن یعنی پیروی از رسم و رسوب
حزب؟ حزب یونمنگ جیانگ کلی رهبر داشته ،فکر نمیکنم همشون شبیه هم بوده باشن .حتی
حزب گوسوالن هم یه آدم انزوا طلب مثل الن یی داشته ،اما مگه کسی هم هست که موقعیت
و تواناییشو نادیده بگیره و انکار کنه؟ وقتی حرف از تهذیبگران پرآوازه ی حزب الن میشه،کیه
که اسمشو از قلم بندازه؟ کیه که بتونه تکنیک نوای کشتارش رو نادیده بگیره؟"
جیانگ چنگ ساکت بود ،به نظر می رسید که باالخره آروم شده .وی ووشیان بار دیگه دستشو
روی شونه اش گذاشت و گفت" :در آینده ،تو رهبر این حزب میشی و منم زیر دستت ،درست
مثل پدرت و پدرم .پس اگه حزب گوسوالن میتونه دو تا یشم داشته باشه پس یونمنگ جیانگ
هم میتونه دو تا مایه ی غرور و افتخار داشته باشه .پس دهنتو ببند .کی گفته که تو لیاقت رهبر
حزب شدن رو نداری؟ هیچکس نمیتونه همچین حرفی بزنه،حتی تو هم نمیتونی .اگه همچین
حرفی بزنی پس تنت حسابی میخاره".
جیانگ چنگ غرید" :یه نگاه به سر و وضعت بنداز ،کیو میتونی بزنی آخه؟"
همزمان به وسط سینه ی وی ووشیان کوبید .گرچه روی زخمش دارو و مرحم قرار گرفته بود،
اما با این ضربۀ ناگهانی ،بدنش تیر کشید و با صدای بلندی فریاد زد" :جیانگ چنگ! نکنه
هوس مردن کردی؟"
جیانگ چنگ از ضربه ی ووشیان جاخالی داد و فریاد زد" :االن خیلی درد داری ،تا تو باشی
هوای قهرمان بازی به سرت نزنه .حقته! درس عبرتی باشه برات تا دیگه از این غلطا نکنی".
وی ووشیان گفت" :من داشتم قهرمان بازی در میاوردم؟! چاره ی دیگه ای نداشتم ،با تمام
توانم فرار کردم .فکرشم نمیکردم بتونم انقر سریع حرکت کنم! واستا فرار نکن ،ایندفعه رو ازت
میگذرم .میخوام ازت یه سوال بپرسم ...یه کیسه ی عطر دور کمرم بود ،خالی بود ،تو
ندیدیش؟"
وی ووشیان با افسوس گفت" :بعدا یکی دیگه براش جور میکنم".
جیانگ چنگ ابروهاشو تو هم برد" :بازم که داری کار خودتو میکنی .تو که واقعا ازش خوشت
نمیاد ،میاد؟ اون دختر خوبی به نظر می رسه اما فکر نمیکنم اصل و نسبی داشته باشه .شاید
حتی شاگرد هم نباشه .به نظر میاد دختر یه خدمتکار باشه".
وی ووشیان گفت" :خدمتکار بودنش چه ایرادی داره؟ منم پسر یه خدمتکارم ،مگه غیر از
اینه؟"
جیانگ چنگ گفت ":چطور میتونی خودتو با اون دختر مقایسه کنی؟ کدوم خدمتکاری اربابش
براش دونه ی نیلوفر پوست میگیره و براش سوپ حاضر میکنه .ازون سوپ حتی یه ذره هم
بهم نرسید!"
وی ووشیان گفت ":اگه خیلی دلت میخواد به شیجیه بگو واست بپزه .راستی داشتیم در مورد
الن ژان حرف میزدیم ،هیچ پیغامی برام نذاشته؟ برادرش پیدا شد؟ اوضاع توی حزبش در چه
حاله؟"
جیانگ چنگ گفت" :انتظار داشتی برات پیغام هم بذاره؟ خیلی خوش شانسی که تا االن یه
چاقو تو سینه ات فرو نکرده .اون برگشته ،ولی هنوز خبری از الن شیچن نیست .الن چیرن هم
انقدر کار کرده از پا در اومده".
وی ووشیان گفت" :رهبر حزب الن چی؟ اون حالش چطوره؟"
Translated by:
#Saji