Professional Documents
Culture Documents
دلنوشته های من و تنهایی
------------------------------------------
پ.ن:
پس بخند ):
اسد ر
استاد و شاگرد
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
"چه میبینی؟
وصفش کن"
و عطر گلها
و صدای پرندگان
چه میبینی؟"
***
گنجشک و باد
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
تا آن روز
بدرود"
***
باد سبکسار و ساحل تنها
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
پا میگذاشت
چشمانش را میبست
عشق میکردند
و میرفتند...
ساحل را
نوازشش میکرد
آنجا
***
مسکین و خلوت خاصان
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
بی سالم
و او هیچ نگفت
ما را هم که نمیشناسی،
ن از ما بهتران است"
سکوت را بشکن ،از خود بگو که این سکوت نشا ِ
روزی اینجا
***
ماه و ماهی
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
"ماهی کوچولو
ماهی کوچولو"
"ماهی کوچولو"
در سکوت
و اشک ریخت
***
ماه و رود
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
ماه هر شب هر شب
مسخش شود
هر لحظه
آرام آرام
"ماه مینگرد
بدان سو
آنجا در افق
نه ما"
***
نهنگ و بچه انسان
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
و رها میکرد
آنجا بر ساحل
افسوس
گریخت
***
پری دریایی و شاهزاده
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
دلت
یکی بو یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
اما زندگی
پس
و زجر میکشند"
زندگی کن
***
پسر و دریا
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
ایستاده بود
کنار زد
کنار زد
***
پسر و صدای درون
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
میسرود
و فریاد میزد
و میچرخید
"ساکت باش،
هیچ مگوی"...
..........اه ه ه
درد میکشید
درد
***
پیر و شعله آتش
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
"آه ه ه،...
هرگز"...
نگاهش کرد
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
پسری بود ،دختری بود و دریایی عمیق که تمام زمین را در بر گرفته بود.
بیهیچ ثمر
و او را ببیند
***
برای او
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
بودنش را
نوشت
تا شاید...
***
ایستگاه
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
مسافران را
و نرفت
شک نکنید"
و رفت
***
جنگ و دختر
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
جنگی بود ،سنگری بود و دختری که رمزگشایی میکرد پیام دشمن را
و بازگشت
نگاه کرد
"دوستت بودم،
***
درخت و جوانه
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
تبر خورده
اما رودخانه
تمام جوانی و طراوت خود را در ریشههایش قرار داد ،تا به درخت هدیه کند
***
درخت بیریشه
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
به اعماق
درخت را
***
درخت سبز
یکی بود و یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
نوازش میکرد
***
درخت تنها
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
هرگز
بیآنکه بداند؛
***
گل تنها
یکی بود و یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
در شب صحرا
فریاد زد
فریاد زد
آن بینقاب
اشک ریخت
و اش...
و سبز شد
سبز سبز
***
گل سرخ و کرم
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
تنها و یگانه
رنجیده از باد
***
غنچه گل رز و عشق
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
ریشهها را؛
که چون باد میآمد ،ریشه نمیدواند و همه چیز را با خود میبرد
***
***
سمندر و صحرا
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
تشنهتر از قبل
و پیش میرفت
که هر روز
آرام و بیصدا
در انتظار سمندر به سر میبرد
مینگریست
***
مام و کودک
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
خورانده بود
و آرام گفت:
"آنجا نه ایست
عشق را
حیات را خشکاند
سوزاند
دیدن را
و رفت
***
مادر و نوزاد
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
برای پدر
آرام آرام
و زمزمه میکرد:
خندان
خوشحال
آرام آرام
***
پسر و ماه
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
هیچ گاه
***
آنطور که بود؛
پسر را
آن شب
آنجا
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
مجنون را
نگاهش میکردند و
اما مجنون
و من به لیالیم"...
لیالی من
غنچه بگشای
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
النه داشت
به تنهایی
تا اینکه
در یک شب مهتابی
خسته از راه
و مغرور
نگاه کرد
که سر از پا نمیشناخت
و نگاه میکرد
و میخواند
بالهایش را گشود
"کدام بند؟
برو"
***
پیروزی ،غول و افسانه
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود
افسانه مینشست
و گوش میدادند؛
و به زنجیر کشید
آنجا در کوه
خوب ،خوش"...
آنجا در کوه
***
...اما سخن پایان
🙏🙏🙏
نویسنده
مدتهاست که از آن سفر کرده...
بدرود🌹
این کتاب شامل بیست و نه دل نوشته کوتاه
است که در تمام آنها سعی شده به
سادهترین شکل ممکن و تنها با کمک از سه
کاراکتر بیرونی احساس هم ذات پنداری
دنیای مفاهیم درون مخاطب را بیدار و
داستان را برایش ملموس و قابل حل کند
اسد -ر
ISBN: 978-600-04-9197-0