You are on page 1of 5

‫علمه ميرفندرسكي فيلسوف مكتب اصفهان ‪ 1050-970‬هجري قمري‬

‫كبن امير صدرالدين موسوي حسيني‪،‬‬ ‫ميرابوالقاسم فرزند ميرزا بي ‌‬


‫منظير عصر شاه عباس‬ ‫مشهور به ميرفندرسكي فيلسوف دانشمند ك ‌‬
‫كبير ‪ 1037-995‬و از استادان بنام مكتب اصفهان و از عرفاي موحد‬
‫موصوفه شيعي امام است كه در ‪ 35‬كيلومتري شرق گرگان فندرسك‬
‫راميان بدنيا آمد‪ .‬پدر ونياكان او از سادات اصيل استراباد و جدش‬
‫ميرصدرالدين كه در منطقه فندرسك صاحب املك بود بعد از جلوس‬
‫شاه عباس اول به دربار او راه يافت و پدرش ميرزابيك نيز در دستگاه‬
‫سلطان صفوي مقرب درگاه بود‪ .‬ميرفندرسكي ظاهرا ً مقدمات علوم را‬
‫در زادگاهش در زمان شاه صفي فراگرفت ولي براي تكميل دانش به‬
‫ك تبريزي كه خود از‬ ‫اصفهان رفت و در حلقه درس علمه چلبي بي ‌‬
‫لالدين محمد تركه اصفهاني بود به تحصيل حكمت‬ ‫شاگردان افض ‌‬
‫يپرداخت‪ .‬در‬ ‫غ از تعليم بود به تدريس م ‌‬ ‫پرداخت اوقاتي را كه فار ‌‬
‫شهاي عقلي و نقلي‬ ‫حكمت طبيعي و الهي و علوم رياضي و همه دان ‌‬
‫يخواندند تا آنجا‬ ‫آنقدر تسلط و تبحر داشت كه سرآمد حكما و عرفايش م ‌‬
‫يدادند‪.‬‬ ‫تآوري به او نسبت م ‌‬ ‫كه امور عجيب و شگف ‌‬
‫مشهري خود مير‬ ‫هنشينان درس و بحث ه ‌‬ ‫ميرفندرسكي از حلق ‌‬
‫نالدين محمد باقر ميرداماد اشراق استرآبادي متوفي بود كه كسب‬ ‫برها ‌‬
‫قالحقايق جلد ‪ 3‬ص ‪ 7‬شرحي است‬ ‫يگردد‪ .‬كتاب طري ‌‬ ‫فيض مضاعف م ‌‬
‫راجع به ملقات او با يكي از اخطاب در هندوستان و اعتكاف هفت‬
‫ينويسد‪:‬‬ ‫هاش و كيميا بودن بدنش م ‌‬ ‫سال ‌‬
‫هاند‪.‬‬‫يرفت ولي اولين سفرش را به سال ‪ 1015‬نوشت ‌‬ ‫مكرر به هند م ‌‬
‫در اين سفر ميرزا محمدجعفرخان اصفهاني كه خود از شاعران و اديبان‬
‫مهاجر ساكن هند بودو صدارت و وزارت در هند داشت از مير استقبال‬
‫كرد و امكانات رفاهي كاملي براي ميرفندرسكي در تمام طول اقامتش‬
‫در هندوستان و حتي در بازگشتش به ايران در هر شرايطي فراهم‬
‫آورده بود‪ .‬در آن روزگار هند به سبب روش خاص اكبرشاه و سياست‬
‫صلح كل او هم از لحاظ رونق اقتصادي و امنيت اجتماعي شهروندان‬
‫يكرد و هم از لحاظ تنوع اديان و‬ ‫ديار ديگر را به سوي خود جذب م ‌‬
‫هاي براي آزادانديشان جايگاهي‬ ‫نها بدور از تعصبات مذهبي و فرق ‌‬ ‫آيي ‌‬
‫هال بود‪.‬سفر ميرفندرسكي به هندوستان چندين بار بود كه معمول ً در‬ ‫ايد ‌‬
‫يآمد‪ .‬در سفر سالهاي‬ ‫يرفت و از آنجا به ايران م ‌‬ ‫برگشت به عراق م ‌‬
‫‪ 1037‬و ‪ 1046‬بود كه با معرفي ابوالحسن اصفهاني وزير شاه جهان با‬
‫پادشاه ديداري داشت كه يكديگر را بگرمي‪ ،‬پذيرفتند‪.‬‬
‫نوشته تذكره نصرآبادي‬
‫هاي‬ ‫قالعاد ‌‬
‫ميرفندرسكي در دربار ايران نيز از تكريم و احترام فو ‌‬
‫برخودار بود و حتي از هند به اصفهان بازگشته بود شاه صفي به ديدنش‬
‫رفت‪ .‬ميرفندرسكي با شاه عباس كبير و شاه صفي و شيخ بهايي و‬
‫تهاي مكرر ميرفندرسكي به هند‬ ‫ميرداماد استرآبادي معاصر بود‪ .‬مسافر ‌‬
‫ت و تزكيه نفس كسب معلومات و‬ ‫و عراق عرب سواي رياض ‌‬
‫شاندوزي از خرمن دانشمندان بود‪.‬‬ ‫دان ‌‬
‫ميرفندرسكي با شاگردان آذركيوان مصاحبت داشت‪ .‬وقتي از او‬
‫يروي گفت‪ :‬حج‬ ‫پرسيدند با استطاعت و امكاناتي كه داري چرا به حج نم ‌‬
‫يشود كه ترك آزار جانداران از‬ ‫يروم كه گوپسندي بدستم ذبح م ‌‬ ‫نم ‌‬
‫عقايد پيروان آذركيوان است‪ .‬مير فندرسكي كه اقيانوس القان و‬
‫تهايي‬ ‫يشك از محيط فكري هند تأثيرپذيري داشت‪ .‬درياف ‌‬ ‫عرفان بود ب ‌‬
‫كه از تأمل در مسائل فلسفي هندي حاصل كرده بود به نوعي طريق‬
‫يشود‪.‬‬ ‫مباحثه و مذاكره علمي او عريان ديده م ‌‬
‫يسينا آن قدر استاد بود‬ ‫ميرفندرسكي در تدريس قانون و شفاي ابوعل ‌‬
‫يشدند از‬ ‫كه مشهورترين فضل و عرفا در حلقه درس و بحث او جمع م ‌‬
‫هاند‪ .‬يكي از مسائل هندسه حكيم طوسي‬ ‫فضل و دانش ر ياضي او نوشت ‌‬
‫يدرنگ چندين برهان ارائه داشت و مطابقت‬ ‫وقتي پيش او مطرح شد ب ‌‬
‫حكم مساله را با استدالل خواجه نصيرالدين طوسي پرسيد و سرانجام‬
‫با ارائه و اقامه دليل محكم و نو كه دال بر مهارت و وقوف كامل او بود‬
‫ضالعلماء ج ‪ 7‬ص‬ ‫حضار را به تعجب واداشت‪ .‬اعيان شيعه به نقل از ريا ‌‬
‫ينويسد‪:‬‬ ‫‪ 68‬م ‌‬
‫رالمهاره العلوم العقليه و الرياضيه‬ ‫حكيم فاضل فيلسوف صوفي كثي ‌‬
‫يالعلوم الشرعيه‪.‬‬ ‫مكنه قليل البضاععه ف ‌‬
‫ميرفندرسكي با همه فضل و كمال و با همه عزت و جلل كه بين خاص و‬
‫يزيست و از‬ ‫عام داشت از تعلقت و تكلفات دنيوي به دور بود آزاد م ‌‬
‫يگرفت‪ .‬اغلب با دراويش و‬ ‫مجالست اكابر و ارباب مناصب كناره م ‌‬
‫يگذراند‪ .‬لباس پشمينه‬ ‫قلندران و صاحبان ذوق و حال اوقات م ‌‬
‫فالحال اوست كه‬ ‫يكوشيد‪ .‬در وص ‌‬ ‫يپوشيد و در تزكيه نفس م ‌‬ ‫م ‌‬
‫يگويد‪:‬‬ ‫م ‌‬
‫دنيا بگذاشتم به اهل دنيا‬
‫دنيا نكند قبول مرد دانا‬
‫ال سه چهار چيز ناچاري را‬
‫آب زر و باده و شراب و صهبا‬
‫تهاي‬ ‫در كتب مختلف مرجع آمده‪ :‬وقتي شاه عباس او را از مصاحب ‌‬
‫پست ملمت كرد؛ و گفت بعضي از علما اوباش معاشرند‪ ،‬مير حاضر به‬
‫هام و هيچيك از علما را آنجا‬ ‫جواب گفت‪ :‬من هميشه در جمع آنان بود ‌‬
‫نديدم‪.‬‬
‫در مقدمه كتاب نحفه المراد و تواريخ اصفهان و تاريخ ادبيات ايران و‬
‫صالعلما و كتاب احوال و اشعار شيخ بهايي و صد پاسخ ديگر كه‬ ‫قص ‌‬
‫س سقاهي زنجير گشت و‬ ‫رونويس يكديگرند آمد وقتي شيري از قف ‌‬
‫گريخت با ميرفندرسكي و شيخ بهايي كه در فوقاني عمارت شاهي‬
‫يكند شيخ از ترس با عبا نيمي از صورت خود‬ ‫نشسته بودند برخورد م ‌‬
‫يپوشد‪ .‬اما ميرفندرسكي به نيروي باطن نهراسيد‪ .‬شير را رام كرد و‬ ‫م ‌‬
‫با نوازش قلده برگردنش نهاد‪ .‬اهميت داستان بدان درجه است كه‬
‫نها نقش كردند‪ .‬تابلوي موجود‬ ‫هها و قلمدا ‌‬ ‫نقاشان اين داستان را برپرد ‌‬
‫در تكيه مير در تخت فولد اصفهان و داستان رفتن مير به معبد كفار‬
‫موضوع منظومه دلكشي از ملاحمد نراقي در كتاب طاقديس است‬
‫ينويسد‪:‬‬ ‫پروفسور هانري كربن م ‌‬
‫نهاي‬ ‫نهاي فارسي و عربي‪ ،‬به زبا ‌‬ ‫ميرفندرسكي علوه بر تسلط بر زبا ‌‬
‫ً‬
‫پهلوي و سنسكريت تبحر داشت‪ .‬در فلسفه ظاهرا تابع قواعد مشائي‬
‫يكرد‪ .‬اگر‬ ‫يسينا را تدريس م ‌‬ ‫خالرئيس ابوعل ‌‬ ‫است كه قانون و شفاء شي ‌‬
‫در باطن داراي مشرب عرفاني بود بر ما معلوم نيست‪.‬‬
‫ميرفندرسكي از تربيت يافتگان سيدمحمد مومن است‪ ..‬مظفر حسين‬
‫كاشاني از ميرابوالقاسم فندرسكي وقتي از جواز يا عدم جواز تشكيك‬
‫يگيرد‪:‬‬ ‫يكند پاسخ م ‌‬ ‫در ذاتيات سئوال م ‌‬
‫تشكيك از شدت و ضعف موجب تفرقه است‪ .‬اختلف در صورت وقوع‬
‫مشاء اختلف فصول ذاتيه است‪ .‬بهر حال حكماي مشاء و ابتاع معلم‬
‫اول از جمله ميرفندرسكي در جواهر و ذاتيت جميع انواع اختلف را نفي‬
‫هاند‪ .‬بنابراين محمد فراق قائلن به اصالت ماهيت وقوع تشكيك‬ ‫كرد ‌‬
‫مخصوصا در ذاتيات واجب است چون علت و معلول تابع ماهيت است‪.‬‬ ‫ً‬
‫گفتگوي ميرفندرسكي و ميرداماد از نكاتي است برجسته در تذكره‬
‫يشود‬ ‫ينويسد ميرفندرسكي مباحثه با ميرداماد متوجه م ‌‬ ‫نصرآبادي كه م ‌‬
‫يگيرد‬ ‫كه غالب بيانات ميرداماد حاكي از غضب الهي است بر او خشم م ‌‬
‫يگوئي‪ ...‬اين اعتراض كه بر ميرداماد‬ ‫كه چرا از رحمت حق چيزي نم ‌‬
‫سنگين آمده بود آشفته و در نتيجه بيمار و بستريش كرد تا اينكه شيخ‬
‫يخواهد از ميرداماد عيادتي كند‪ .‬تبري جويي‬ ‫بهايي از ميرفندرسكي م ‌‬
‫ميرفندرسكي از خشم در ديدار با ميرداماد باعث بهبودي حال وي‬
‫هالعايه نهاوندي نقل شده‬ ‫يشود كرامت ديگري از ميرفندرسكي در جنت ‌‬ ‫م ‌‬
‫كه‪:‬‬
‫ميرفندرسكي در اثناي سياحتش در هندوستان پادشاه آنجا از او تقاضاي‬
‫يكند ميرفندرسكي از سني بودن سلطان مطلع بود شرط ديدار‬ ‫ديدار م ‌‬
‫را منوط به اين دانست كه در هنگام ملقات و نشست بحثي از مذهب‬
‫نشود ‪ ...‬سلطان پذيرفت‪ .‬پس از ساعتي سلطان از ميرفندرسكي‬
‫يكنند‪ .‬ميرفندرسكي پاسخ داد‬ ‫پرسيد چرا شيعيان معاويه را لعنت م ‌‬
‫يدهم كه جواب سوالم را بدهيد آنوقت مير‬ ‫پاسخ شما را بشرطي م ‌‬
‫سوالش را مطرح كرد و پرسيد‪:‬‬
‫يبودي و هر يك تو را‬ ‫وقتي علي و معاويه اراده قتال داشتند تو م ‌‬
‫يكردي؟‬ ‫يطلبيدند به جهت قتال‪ ،‬اطاعت كدام م ‌‬ ‫م ‌‬
‫سلطان گفت‪ :‬نظر بر اينكه علي بالجماع خليفه است و مخالفت با او‬
‫يكردم‪ .‬بعد پرسيد اگر معاويه خو بمقاتله‬ ‫كفر است حكم او را اطاعت م ‌‬
‫يكرد بمبارزه با او چه‬ ‫يطلبيد و علي تو را امر م ‌‬ ‫يآمد و مبارز م ‌‬ ‫م ‌‬
‫يكردي؟ سلطان جواب داد‪ :‬مخالفت با علي كفر است مطاوعت‬ ‫م ‌‬
‫يكردم‪ .‬سيد پرسيد بعد از مقاتلت با معاويه هر گاه او تيغ حواله‬ ‫م ‌‬
‫يكردي و يا تو نيز تيغ بر‬ ‫يدادي يا از جهاد فرار م ‌‬ ‫يكرد تن به كشتن م ‌‬ ‫م ‌‬
‫يكردم‪ .‬مير گفت پس‬ ‫يكشيدي سلطان گفت در كشتن او سعي م ‌‬ ‫او م ‌‬
‫يدانستي يا معصيت‪ .‬سلطان جواب داد چون به امر‬ ‫اين امر را اطاعت م ‌‬
‫يدانستم‪ .‬ميرفندرسكي گفت‪ :‬تو سعي در كشتن‬ ‫علي بود اطاعت م ‌‬
‫يكني كه چرا لعنتش‬ ‫يداني از من سئوال م ‌‬ ‫معاويه را اطاعت م ‌‬
‫لالدين‬‫يكنيم‪ .‬از شاگردان ميرفندرسكي به آقا حسين محمدبن جما ‌‬ ‫م ‌‬
‫يبن محتشم‪ ،‬محمدباقر‬ ‫خوانساري محقق سبزواري‪ ،‬ابوجعفر كاف ‌‬
‫صاحب ذخيره‪ ،‬شيخ رجبعلي تبريزي و سعيد اسرمد از ارامنه يا يهوديان‬
‫كاشان بود كه اسلم آورد و حكمت را نزد مير آموخت‪ .‬و بيشمار ديگر را‬
‫يتوان نام برد اما اساتيد ميرفندرسكي در علوم مختلفه براي ما‬ ‫م ‌‬
‫روشن نيست‪ .‬قبل ً اشاره كرديم ميرفندرسكي مباحث علمي را در جميع‬
‫يگويد‪.‬‬ ‫موارد بسبك فلسفه مير در بيان فرق بين انبيا و فلسفه م ‌‬
‫هگاه خطا كنند و انبيا در علم و عمل خطا‬ ‫فلسفه در علم و عمل گا ‌‬
‫ندارند‪ .‬انبيا چون داراي نفس مستكفي بذاتند در مقام تعلم تجمع به‬
‫يشوند‪.‬‬ ‫معلم بشري نيستند و در اندك زماني بماقامات عاليه نائل م ‌‬
‫يگويد پس ذات عقل هم موضوع‬ ‫ميرفندرسكي در آخر رساله صفاعيه م ‌‬
‫علم شود و هم موضوع فصل‪ .‬از اين استاد الهي و فيلسوف موحد آثار‬
‫هاند‪:‬‬
‫گرانبهايي بيادگار مانده كه از ان جمل ‌‬
‫‪1‬ـ رساله صناعيه بفارسي‪ :‬كتاب مختصريست كه در آن از كليه صنايع‬
‫ياد شده‪.‬‬
‫كه در حقيقت بررسي و پژوهشي در علوم است« اين كتاب اولين بار در‬
‫بمبئي بنام حقايق الصنايع به ضميمه كتاب اخلق ناصري چاپ و منتشر‬
‫شد‪ .‬چاپ دوم آن در تهران با همت جلل آشتياني در ‪ 1317‬صورت‬
‫گرفت‪ .‬مير در اين رساله كوچك صناعت را به مفهومي گسترده بمعناي‬
‫هر چيز كه از قواي عاقله و عائله آدمي بظهور پيوندد‪ .‬در ‪ 24‬باب و يك‬
‫خاتمه به بيان حد صناعت وانواع آن پرداخته است در اين رساله مطالب‬
‫علمي ـ فلسفي دقيق با زباني ساده و آميخته به آيات و احاديث و اقوال‬
‫بزرگان و حكما بيان گرديد‪.‬‬
‫‪2‬ـ مقوله الحركه و التحقيق منها يا رساله حركت‪ .‬نوشته ايست مختصر‬
‫به عربي در ‪ 5‬فصل در تعريف حركت و اقسام آن به بيان اينكه هر‬
‫حركتي محتاج محركي است‪ .‬اين رساله از ديدگاه طريقت مشاء نوشته‬
‫شده و در آن به رد و انكار نظريه مثل افلطوني پرداخته شده حركت را‬
‫لالدين‬‫يداند يا توسيطه گزيده اين رساله با حواشي جل ‌‬ ‫يا قطعيه م ‌‬
‫آشتياني در كتاب آثار حكماي الهي ايران ص ‪ 80‬چاپ شده‪ .‬مير در‬
‫يگويد حركت امر وجودي است و تحقق خارجي دارد و‬ ‫رساله حركت م ‌‬
‫محتاج قابليت است از جهت حدوث نيازمند به فاعل است‪.‬‬
‫هاي در تشكيك يا پاسخ به سئوال مظفر كاشاني كه مير پاسخي‬ ‫‪3‬ـ رسال ‌‬
‫يدهد بر خلف اشراقين كه بر تشكيك در ذاتيات‬ ‫بر طريق مشائيان م ‌‬
‫قايلند‪.‬‬
‫‪4‬ـ رساله كيميا فارسي يا اركان اربعه‪ .‬گفتاري در زيبق ـ كبريت احمر‬
‫هاي را با نام كيميا كه عربي است به مير نسبت‬ ‫بالصفر منظوم ‌‬ ‫با ‌‬
‫يدهند‪.‬‬‫م ‌‬
‫‪5‬ـ تاريخ صوفيه‬
‫‪6‬ـ تحقيق المزله‬
‫‪7‬ـ كتابي در تفسير‬
‫هها اشعاري از ميرفندرسكي آمده اما آنچه‬ ‫‪8‬ـ ديوان اشعار در اغلب تذكر ‌‬
‫يباشد‪.‬‬ ‫از او مانده است در قصيده و چند رباعي و چند قطعه م ‌‬
‫هاي است از روزگار نامساعد و ديگري‬ ‫يكي از قصايدش شكوائي ‌‬
‫هاي در فلسفه و حكمت الهي است كه شارحين چندي اين قصيده‬ ‫منظوم ‌‬
‫را شرح كردند از جمله محمد صالخ خلخالي از دانشمندان قرن ‪ 12‬ـ ‪13‬‬
‫يالولي‬ ‫نوشته نسخه نستعليق از ابوالحسن ‌بن عبدالله در ‪ 23‬جماد ‌‬
‫‪ 1293‬در دست است‪.‬‬
‫‪9‬ـ كتاب حواشي بر جوك بشست يا شرح كتاب مهاباراه تأليف يكي از‬
‫حكماي هند‪ .‬كه ميرفندرسكي قلمي بر آن حاشيه زده در عرفان و‬
‫حكمت هندوان است و در زمان اكبر شاه ترجمه شد‪ .‬اصل اين كتاب به‬
‫هاي از منظومه بزرگي به نام يوك است ‪ ...‬در‬ ‫نام لگهو يوگه كه خلص ‌‬
‫هاي هند با شاهزاده‬ ‫حقيقت گفتگويي است بين واسيتشهه حكيم افسان ‌‬
‫هي ديني هند و شرح كارهاي او در جنگ است‪ .‬فلسفه‬ ‫راما چندره حماس ‌‬
‫ً‬
‫طرح شده در اين اثر كامل توحيد وجودي مطلق است كه از مكاتب مهم‬
‫يشود‪ .‬خلصه اين كتاب در قرن ‪9‬‬ ‫فلسفي عرفاني هند محسوب م ‌‬
‫ميلدي به زبن سنسكريت تدوين شده و در عصر اكبر شاه تعليم‬
‫مالدين پاني پتي ترجمه شد و بعدها ترجمه و تلخيص زيادي از آن‬ ‫نظا ‌‬
‫مالدين در ‪ 1360‬و سيد جلل نائيني در تهران اشنايي‬ ‫شده ترجمه نظا ‌‬
‫ميرفندرسكي با اين كتاب زماني است كه مير در هند و براي اين كتاب و‬
‫ههاي مجلل و‬ ‫هاي بنام كشف اللغات جوك نوشت كه در كتابخان ‌‬ ‫فرهنگنام ‌‬
‫ملك موجود است‪ .‬ميرفندرسكي با منظومه بلند ‪ 41‬بيتي كه‬
‫استقباليست از قصيده حكيمانه ناصر خسرو قبادياني با مطلع‪ :‬چيست‬
‫اين خيمه كه گوئي پر گهر درياستي يا هزاران شمع در پيكاني از‬
‫ميناستي‬
‫نآميزي و تعريضات تلخي به ابن سينا و خواجه نصيرطوسي‬ ‫اشارت طع ‌‬
‫كه هر دواز بزرگان و مفاخر اين كتب هستند و ميز كمال احترام را با‬
‫ينمايد‪ .‬در اين قصثيده موسوم به يأئيه فرابي و ابن سينا را‬ ‫آنها دارد م ‌‬
‫به فهم ظاهري منسوب داشته با آنكه در برخي از آثار او شيوه مشائي‬
‫يداند باز به مثا افلطوني به‬ ‫هگر است و مثل افلطوني را باطل م ‌‬ ‫جلو ‌‬
‫يكند‪.‬‬
‫هاش را چنين آغاز م ‌‬ ‫بزرخ مثالي قصيد ‌‬
‫چرخ با اين اختران نعتر و خوش و زيباستي‬
‫صورتي در زير دارد آنچه در بالستي‬
‫صورت زيريي اگر با نردبان معرفت‬
‫بر دود بال همان با اصل خود همتاستي‬
‫اين اشعار ميرفندرسكي است‬
‫پسرانه پيشم ائي پدرانه بوسمت لب‬
‫چه كنم پسر ندارم چه كني پدر نداري‬

‫جان دهي و جان ستايي داده حق چشمي تو را‬


‫كز تكاهي جان ستاند وز كفاهي جان دهد‬

‫سرد و گران مردشده بر تن هواي من‬


‫چون مرد گرمسيري را باد مهرگان‬
‫در من اگر به چشم حقيقت نظركني‬
‫معني عقل بيني در لفظ غم نهان‬
‫به نقل از نسخه قديمي بتاريخ ‪ 1120‬هـ حاشيه جنگ ميرفندرسكي‬
‫شرب مدام شد چو ميسر مدام به‬
‫چون مي حرام گشت به ما هم حرام به‬
‫يك بوسه از رخت ده و يك بوسه از لبت‬
‫تا هر دو را چشيده بگويم كدام به‬
‫هان به دست پيغمير عشق‬ ‫كافر شد ‌‬
‫جنت چه كنم جان من و آذر عشق‬
‫شرمنده عشق و روزگارم كه شدم‬
‫درد دل رزوگار ودرد سر عشق‬
‫ي كنيم و بود گريه درس ما‬ ‫ما طفل م ‌‬
‫اي دل بكوش تا سبق خود روان كني‬
‫يدانم‬‫ندانم كز كجا آمد شد خلق است و م ‌‬
‫كه هر دم از سراي اين جهان آن رفت و اين آمد‬
‫و سرانجام علمه ميرابوالقاسم فندرسكي پس از ‪ 80‬سال زندگي پربار‬
‫بسال ‪ 1050‬هـ در اصفهان بدرود حيات گفت‪ .‬خاتون آبادي در ‪514‬‬
‫بهاي او وكتابخانه پدرش بنا به وصيت حضرت مير به كتابخانه‬ ‫كتا ‌‬
‫سلطنتي شاه صفي انتقال داده شد‪.‬‬
‫نالدين در تخت فولد است و به‬ ‫بالعارفين بابا رك ‌‬ ‫مزارش در كنار قط ‌‬
‫تكيه مير شهرت دارد در فضايي باز و بر روي قبرش سنگ يكپارچه از‬
‫هاي به خط ثلث‬ ‫هاند كه بر جانب غربي آن كتيب ‌‬ ‫مرمر سفيد گذاشت ‌‬
‫ههاي متعدد‬ ‫برجسته تارخ ‪ 1050‬نوشته شد‪ .‬اطراف اين تكيه خلوت خان ‌‬
‫يست متعلق به دودمان بختياري با بيش از ‪ 100‬آرامگاه ازاين خاندان از‬
‫يخان اليخاني مقتول به سمايت طل السلطان مسعود‬ ‫جمله حسين قل ‌‬
‫ميرزا ‪ 1299‬و حاج علي قلي خان سردار اسد مجاهد مشروطه و نيز در‬
‫كالشعر‬‫اين تكيه علما و شعراي معروفي مثل محمد حسين عنقا مل ‌‬
‫يخان هدايت دفن هستند‪.‬‬ ‫متوفي ‪ 1308‬پسر ارشد رضا قل ‌‬
‫هايست بخط ميرعماد از سادات قزوين و‬ ‫بر ديوار حجره تكيه مير كتيب ‌‬
‫استاد نستعليق‪ .‬دور بقعه ميرفندرسكي غزل مشهور حافظ بخط‬
‫ميرعماد است‪:‬‬
‫روضه خلد برين خلوت درويشان است‬

You might also like