You are on page 1of 41

‫يــاران‬

‫جوان پيامبــر‬
‫(‪)1‬‬

‫مؤلف‪:‬‬
‫يوسف عبدالكريم عساني‬

‫مترجم‪:‬‬
‫نورالنساء مالزاده‬
‫‪2‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫شناسنامه كتاب‬

‫جوانان پيرامون پيامبر‬ ‫نام كتاب‪:‬‬


‫يوسف عبدالكريم عساني‬ ‫مؤلف‪:‬‬
‫نورالنساء مالزاده‬ ‫مترجم‪:‬‬
‫‪3‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫فهرست مطالب کتاب‬


‫صفحه‬ ‫ش مار عنوان‬
‫ه‬
‫‪7‬‬ ‫مقدمه مترجم‬ ‫‪1‬‬
‫‪9‬‬ ‫علي بن ابي طالب ‪‬‬ ‫‪2‬‬
‫‪9‬‬ ‫نسب او‬ ‫‪3‬‬
‫‪9‬‬ ‫پرورش او‬ ‫‪4‬‬
‫‪10‬‬ ‫اسالم آوردن عليس‬ ‫‪5‬‬
‫‪10‬‬ ‫ازدواج حضرت عليس‬ ‫‪6‬‬
‫‪11‬‬ ‫نيكي و خوش رفتاري حضرت علي س با همسران و فرزندان‬ ‫‪7‬‬
‫‪11‬‬ ‫خوابي دن حض رت علي س به ج اي حض رت رس ول ص در شب‬ ‫‪8‬‬
‫هجرت‬
‫‪12‬‬ ‫هجرت حضرت علي به طرف مدينه‬ ‫‪9‬‬
‫‪12‬‬ ‫رسول هللا ص براي تندرس تي و س المتي حض رت علي ص نم از‬ ‫‪10‬‬
‫مي‌خواندند‬
‫‪13‬‬ ‫حضرت علي س در زمان خالفت ابوبكر س‬ ‫‪11‬‬
‫‪13‬‬ ‫نظر دادن حضرت علي س به ابوبكر س در غزوه روم‬ ‫‪12‬‬
‫‪14‬‬ ‫نپذيرفتن دي دگاه شخصي كه وي را بر ش يخين (اب وبكر‪ ،‬عمر ب)‬ ‫‪13‬‬
‫برتر مي‌دانست‬
‫‪14‬‬ ‫بيعت كردن او با حضرت عمر و عثمان ب‬ ‫‪14‬‬
‫‪15‬‬ ‫صفات جسمي او‬ ‫‪15‬‬
‫‪15‬‬ ‫شجاعت حضرت علي س‬ ‫‪16‬‬
‫‪15‬‬ ‫كشتن عمرو بن عبدود العامري‬ ‫‪17‬‬
‫‪17‬‬ ‫قدرت و توانايي او‬ ‫‪18‬‬
‫‪17‬‬ ‫تواضع حضرت علي س‬ ‫‪19‬‬
‫‪18‬‬ ‫زهد و خداترسي حضرت علی س‬ ‫‪20‬‬
‫‪19‬‬ ‫امانتداري حضرت علی س‬ ‫‪21‬‬
‫‪19‬‬ ‫عدل حضرت علی س‬ ‫‪22‬‬
‫‪20‬‬ ‫توكل او بر هللا تعالي‬ ‫‪23‬‬
‫‪20‬‬ ‫شهادت امام س‬ ‫‪24‬‬
‫‪22‬‬ ‫سعيد بن زيد س‬ ‫‪25‬‬
‫‪22‬‬ ‫معرفي اجمالي در مورد سعيد‬ ‫‪26‬‬
‫‪22‬‬ ‫شهرت سعيد س‬ ‫‪27‬‬
‫‪4‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫‪23‬‬ ‫پدرش زيد بن عمرو‬ ‫‪28‬‬


‫‪24‬‬ ‫اسالم آوردن سعيد س‬ ‫‪29‬‬
‫‪25‬‬ ‫اسالم آوردن عمر بن خطاب س در خانه سعيد س‬ ‫‪30‬‬
‫‪27‬‬ ‫شركت سعيد س در كليه ميدانهاي جهاد‬ ‫‪31‬‬
‫‪28‬‬ ‫سعيد در زمان خالفت صديق س‬ ‫‪32‬‬
‫‪29‬‬ ‫مشورت صديق س با تمام صحابه ش در مورد جهاد با روم‬ ‫‪33‬‬
‫‪29‬‬ ‫سعيد بن زيد در زمان عمر س‬ ‫‪34‬‬
‫‪30‬‬ ‫جنگ يرموك‬ ‫‪35‬‬
‫‪31‬‬ ‫گريه او بر وفات عمرس‬ ‫‪36‬‬
‫‪32‬‬ ‫صفات او‬ ‫‪37‬‬
‫‪33‬‬ ‫وفات سعيد بن زيد س‬ ‫‪38‬‬
‫‪34‬‬ ‫خانواده اسامه س‬ ‫‪39‬‬
‫‪34‬‬ ‫نيكي اسامه س با مادرش‬ ‫‪40‬‬
‫‪35‬‬ ‫پيامبر ص اسامه را پشت سرش در كنارش مي‌نشاند‬ ‫‪41‬‬
‫‪35‬‬ ‫محبت پيامبر ‪ ‬با اسامه س‬ ‫‪42‬‬
‫‪36‬‬ ‫شركت كردن اسامه س در معركه و غزوات‬ ‫‪43‬‬
‫‪37‬‬ ‫لشكر اسامه س‬ ‫‪44‬‬
‫‪38‬‬ ‫ابوبكر س لشكر اسامهه س را مي‌فرستد‬ ‫‪45‬‬
‫‪40‬‬ ‫تجليل حضرت عمر س از اسامه‬ ‫‪46‬‬
‫‪40‬‬ ‫چكار مي‌كني با ال إله إال هللا‬ ‫‪47‬‬
‫‪41‬‬ ‫هنگاميكه پي امبر ص به جه اد نمي‌رفت اس لحه اش را به اس امه‬ ‫‪48‬‬
‫مي‌داد‬
‫‪41‬‬ ‫ديدگاه حضرت اسامه س درباره حديث افك‬ ‫‪49‬‬
‫‪42‬‬ ‫قصه زن مخزومي‬ ‫‪50‬‬
‫‪43‬‬ ‫گفتگو ميان عبدهللا بن عبدهللا و پدرش‬ ‫‪51‬‬
‫‪43‬‬ ‫قصه بيماري آبله اسامه‬ ‫‪52‬‬
‫‪43‬‬ ‫با مردي كه ال إله إال هللا مي‌گويد هرگز نمي‌جنگم‬ ‫‪53‬‬
‫‪44‬‬ ‫زيد بن ثابت س‬ ‫‪54‬‬
‫‪44‬‬ ‫اسم و خانواده‌اش‬ ‫‪55‬‬
‫‪44‬‬ ‫شركت كردن او در غزوه اُحد‬ ‫‪56‬‬
‫‪45‬‬ ‫جنگ خندق‬ ‫‪57‬‬
‫‪45‬‬ ‫در جنگ تبوك‬ ‫‪58‬‬
‫‪5‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫‪46‬‬ ‫به هنگام وفات نوة آن حضرت ص همراه ايشان بود‬ ‫‪59‬‬
‫‪46‬‬ ‫روز سقيفه‬ ‫‪60‬‬
‫‪47‬‬ ‫در زمان خالفت ابوبكر س‬ ‫‪61‬‬
‫‪47‬‬ ‫زيد س قرآن را جمع‌آوري مي‌نمايد‬ ‫‪62‬‬
‫‪49‬‬ ‫منزلت زيد در نزد عمر س‬ ‫‪63‬‬
‫‪49‬‬ ‫عمر س به ايشان تعليم مي‌دهد كه چگونه قضاوت كنند‬ ‫‪64‬‬
‫‪50‬‬ ‫زيد عمر س را نصيحت مي‌كند‬ ‫‪65‬‬
‫‪50‬‬ ‫زيد در زمان عثمان بن عفان س‬ ‫‪66‬‬
‫‪51‬‬ ‫اشتغال به علم‬ ‫‪67‬‬
‫‪52‬‬ ‫علوم ديگر ايشان عالوه از فقه‬ ‫‪68‬‬
‫‪53‬‬ ‫يادگرفتن او زبان عبراني و سرياني را‬ ‫‪69‬‬
‫‪53‬‬ ‫پندهاي زيد س‬ ‫‪70‬‬
‫‪53‬‬ ‫حادثه وفات‬ ‫‪71‬‬
‫‪6‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫مقدمه مترجم‬
‫بسم اهلل الذي علم بالقلم علم الإنسان مالم يعلم‪.‬‬
‫قــال هللا تعــالي‪        + :‬‬
‫‪         ‬‬
‫‪[ _        ‬فتح‪.]29 :‬‬
‫«محمد (ص) فرستاده خدا است‪ ،‬و كساني كه با او هس تند در برابر ك افران تند و‬
‫سرس خت‪ ،‬و نس بت به يك ديگر دلس وز و مهـربان ان د‪ .‬ايش ان را در ح ال رك وع و‬
‫ميطلبند و نش انه‬
‫ميجويند و رضاي او را ‌‬ ‫ميبيني‪ .‬آنان همواره فضل خدا را ‌‬ ‫سجده ‌‬
‫ايش ان بر اثر س جده در پيش انيهاي ايش ان نماي ان است»‪ .‬ش كي نيست كه داس تانهاي‬
‫انبياء‪ ،‬اولياء و بزرگان براي جامعه بش ريت جهت الگو ق رار دادن به ترين سرمشق‬
‫در زندگي مي‌باشد‪.‬‬
‫مخصوصا ً زندگي رسول اكرم ص و اصحاب بزرگ وارش‪ .‬رس ول اك رم ص در‬
‫اهتَدْيُتْم»‪.‬‬
‫يتمْ َ‬ ‫وم بِأ َِّيِهْم َ‬
‫اقتَد ُ‬ ‫النجُ ِ‬
‫حابي كَ ُّ‬
‫ص ِ‬ ‫ميفرمايد‪َ« :‬أ ْ‬ ‫مورد اصحابش ‌‬
‫«ياران من مانند ستارگان اند كه به هر كدامشان اقتدا كنيد‪ ،‬هدايت خواهيد شد»‪.‬‬
‫ميده د؟‬
‫براستي چرا رسول اكرم ص به پيروان اصحاب چ نين م ژده‌اي ب زرگ ‌‬
‫بكدامين عمل اينچنين م ورد لطف و محبت اس تاد ق رار گرفته ان د؟ آيا در دنيا معلمي‬
‫را سراغ داريد كه اينگونه به شاگردانش اطمينان و اعتماد كامل داشته باشد؟‬
‫گذشتهترين‬
‫‌‬ ‫يقينا ً اگر استاد بهترين استاد است‪ ،‬شاگردان نيز فداكارترين و از خود‬
‫شاگردان دنيا مي‌باشند‪ ،‬شاگرداني كه هنگ ام م رگ وق تي دش من خواست آن ان را به‬
‫پاي چوبه دار‪ ،‬ببرد از يكي مي‌پرسد آيا حاضر هستي بجاي تو محمد ص اعدام شود‬
‫و تو نجات حاصل كني؟ او جواب مي‌دهد‪ :‬بخدا قسم اعدام بج اي خ ود دوست ن دارم‬
‫در همانجا كه رسول خدا ص نشسته اند خاري به پاي وي فرو رود‪.‬‬
‫آري! ش اگرداني از خ ود گذش ته كه قبل از جنگ ب در رس ول خ دا ص از آن ان‬
‫مي‌پرس د‪ :‬مي‌خ واهم با اين لش كر كفر كه با ما قصد جنگ دارن د‪ ،‬بجنگم ش ما چه‬
‫ميش ود در ح الي كه اشك مي‌ري زد‬ ‫مي‌گوييد؟ يكي از آن ان بعن وان نماين ده همه بلند ‌‬
‫مي‌گويد‪ :‬يا رسول هللا از ما مي‌پرسي؟ مگر ما اصحاب موسي ‪ ‬هس تيم وق تي كه‬
‫به امت خود گفت‪ :‬بيائيد به جنگ عمالقه برويم‪ ،‬آن ان ج واب دادن د‪ ،‬ش ما برويد و با‬
‫آن ان بجنگيد ما اينجا نشس ته هس تيم‪ .‬بخ دا قسم اگر به ما بگوئيد خ ود را در دريا و‬
‫مياندازيم‪.‬‬
‫آتش بيندازيد‪ ،‬ما خود را ‌‬
‫آري! شاگرداني كه با مال و جان خود معلم دلس وز خ ود را ي اري كردند و ن داي‬
‫ين أُقْتَ ُل ُم ْسلِ ًما»(‪ )1‬را سر دادند‪.‬‬ ‫«ولَس ُ ِ ِ‬
‫ت أُبَالى ح َ‬ ‫َ ْ‬
‫كتاب حاضر سيره ستارگان درخشان و تربيت ش دگان مكتب رس ول هللا ص علي‬
‫بن ابي طالب‪ ،‬اسامه بن زي د‪ ،‬زيد بن ث ابت‪ ،‬س عيد بن زيد ‪ ‬از مجموعه ش انزده‬

‫‪ -‬يعني‪« :‬باك ندارم از مردن از اينکه مسلمان کشته شوم»‪.‬‬ ‫‪1‬‬


‫‪7‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫شماره‌اي «شباب حول الرس!!!ول» (جواناني پيرامون پيامبر ص) مي باشد‪ .‬بن ده به فضل‬
‫و توفيق خداوند تم امي ش انزده جلد را ترجمه نم وده‌ام كه ب زودي چ اپ و منتشر‬
‫خواهد شد‪.‬‬
‫در پايان از عموم خوانندگان مح ترم درخواست دارم تا حق ير را از پيش نهادات و‬
‫راهنماييهاي خويش بهرمند نموده و در دعاهايشان فراموش نكنند‪.‬‬

‫بهمن ماه ‪1380‬‬


‫ام عزيز الرحمن ـ ن مالزده (عفا هللا عنها)‬
‫‪8‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫بسم اهلل الرحمن الرحيم‬

‫علي بن ابي طالب س‪:‬‬


‫حض رت علي ‪ ‬در سن ده س الگي به اس الم گ رايش پي دا ك رد و هنگ امي كه‬
‫پيامبر ص رحلت فرمودند ‪ 33‬ساله بود‪.‬‬

‫نسب او‪:‬‬
‫او ابوالحسن علي بن عبد من اف و كنيه عب دمناف ابوط الب ابن عب دالمطلب بن‬
‫هاشم بود م ادرش بنت اسد بن هاشم ب ود‪ .‬و از ج انب پ در و م ادر قريشي و از همه‬
‫نيهاش ابوالحسن و اب وتراب ب ود‪ ،‬مي‌فرم ود‪ :‬نس بت‬ ‫ب رادرانش كوچك تر و ك ‌‬
‫خويشاوندي رس ول اك رم ص ب رايم ك افي اس ت‪ ،‬دين من دين اوست هر كس از من‬
‫چيزي بياموزد گويا از رسول ص آموخته است‪ .‬هنگام تولّد‪ ،‬مادرش او را حيدر ن ام‬
‫نهاد و حيدر يعني شير‪ .‬وي ‪ 23‬سال قبل از هجرت و ‪ 10‬سال قبل از بعثت در خانه‬
‫كعبه از مادر متولّد شد‪.‬‬

‫پرورش او‪:‬‬
‫ابوط الب نس بت به ب رادرزاده‌اش مح ّمد ص بس يار مهرب ان‪ ،‬و او را در كن ار‬
‫پسرانش سرپرستي مي‌كرد تا وي احساس يتيمي نكند‪ .‬او مردي فقير و تهيدست ب ود‪.‬‬
‫هنگام جواني رسول خدا ص دست وفاداري را به طرف عمويش دراز ك رد تا ب دين‬
‫طريق نيكي هاي وي را جبران نمايد بن ابراين سرپرس تي و نفقه يكي از پس رانش را‬
‫بعهده گرفت و آن پسر همان حضرت علي ص بود كه در خانة رسول خدا ص پ اكي‬
‫تهاي ب ود و‬
‫و امانت داري و استقامت را آم وخت‪ .‬او داراي اخالق و ص فات بر جس ‌‬
‫هرگز به جاهليت و بت پرستي آغشته نشده ب ود و به همين علت وي را «علي ك رم‬
‫ميگويند‪.‬‬
‫هللا وجهه» ‌‬

‫اسالم آوردن علي س‪:‬‬


‫بعد از رسيدن پيامبر به پيامبري حض رت خديجه ل ب دون ت أخير و درنگ اس الم‬
‫آورد‪ .‬روزي حض رت علي ‪ ‬پي امبر ص و خديجه ل را در ح الي كه نم از‬
‫مي‌خواندند‪ ،‬ديد و از وي سؤال كرد چه كار مي‌كنيد‪ ،‬رس ول خ دا ص ج واب دادن د‪:‬‬
‫دين خ دا است كه خداوند آن را ب راي خ ود برگزي ده و به خ اطر آن پي امبران را‬
‫برگزيده است‪.‬‬
‫‪9‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫ميدهم و اين كه از بتها و ش ريك‬


‫اي علي‪ ،‬تو را به عب ادت خ داي يگانه دع وت ‌‬
‫گرفتن به ذات هللا اظهار ب رائت و ب يزاري ك ني‪ ،‬حض رت علي ب دون درنگ اس الم‬
‫آورد و اس المش را پنه ان ك رد تا اينكه روزي با رس ول خ دا ص در بطن نخله‬
‫مش غول نم از ب ود كه ابوط الب آن ان را ديد وق تي آن ان را در آن ح ال ديد پرس يد‪:‬‬
‫ميكني؟ رس ول خ دا ص وي را به اس الم دع وت داد گفت‪ :‬در‬ ‫برادرزاده ام چه كار ‌‬
‫نميبينم علي ‪ ‬را نيز از اسالم باز نداشت‪.‬‬‫كار شما اشكالي ‌‬

‫ازدواج حضرت علي س‪:‬‬


‫حضرت علي س پرورش يافته دست رسول اكرم ص ب ود‪ .‬در عنف وان ج واني با‬
‫رسول اكرم ص هجرت و پيمان أخ وّت و ب رادري را بس تند و بعد ن زد رس ول خ دا‬
‫ص به خواستگاري حضرت فاطمه ل رفتند پي امبر ص وي را به دام ادي پذيرفتند و‬
‫با حض رت فاطمه ازدواج كردند‪ ،‬فاطمه هنگ ام ازدواج بيش از ‪ 15‬س ال نداشت در‬
‫حالي كه حضرت علي ‪  25‬س ال سن داش تند‪ .‬حاصل اين ازدواج ميم ون سه پسر‬
‫به نامهاي حسن ‪ ‬حسين ‪ ‬و محسن ‪ ‬و دو دخ تر به نامه اي زينب و ام كلث وم‬
‫ب بود‪.‬‬
‫تا فاطمه ل در قيد حي ات بودند حض رت علي همس ري برنگزيدند و با زني ديگر‬
‫ازدواج نكرد‪.‬‬
‫و حضرت فاطمه ل در س ال ي ازدهم هج ري وف ات نمودند و بعد از وف ات وي‪،‬‬
‫حض رت علي با ‪ 9‬زن ديگر ازدواج كردند كه حاصل اين ازدواجها ‪ 15‬دخ تر و ‪8‬‬
‫پسر بود كه در مجموع حضرت علي ‪  17‬دختر و ‪ 11‬پسر داشتند‪.‬‬
‫نيكي و خوش رفتاري حضرت علي س با همسران و فرزندان‪:‬‬
‫امام در مجموع ده همسر داشتند كه در م دت زم ان نزديك به چهل س ال يكي پس‬
‫از ديگري با آنان ازدواج كردند و گاهي در يك زمان بيش از يك همسر را در نك اح‬
‫داش تند با همگي خ وش رفت ار و مهرب ان بودند و درب ارة زن ان به نيكي وص يت‬
‫ميكردند و مي‌فرمودند‪ :‬زنان را اگر چه معززترين اف راد و حاكم ان ش ما را ناس زا‬
‫‌‬
‫گويند‪ ،‬اذيت نكنيد زيرا آنان از لحاظ نفس‪ ،‬عقل‪ ،‬و توان ضعيف اند‪ .‬همواره احساس‬
‫خوشي و نش اط مي‌ك رد هنگ ام راه رفتن پس رانش در كن ار او ح ركت مي‌كردند و‬
‫مي‌فرمود‪ :‬براي پسر به گردن پدر و براي پدر به گ ردن پسر حقي وج ود دارد‪ ،‬حق‬
‫پ در بر پسر اين است كه از او در هر ك اري اط اعت كند مگر در نافرم اني خداوند‬
‫س بحانه‪ ،‬و حق فرزند بر پ در اين است كه ن ام نيكي ب راي او انتخ اب نمايد و او را‬
‫ادب و قرآن بياموزد‪ .‬در تربيت فرزندان بسيار زيرك و هشيار بود فرزن دانش را به‬
‫ميداد در يك روايت آمده است كه‬ ‫مشورت كردن حتي در كارهاي خصوصي اجازه ‌‬
‫روزي به فرزندش امام حسن ‪ ‬فرمود‪:‬‬
‫‪10‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫به تو امر ك ردم نافرم اني ك ردي به س بب اين گن اه كه انج ام دادي روزي كش ته‬
‫مي‌شوي اين در حالي است كه هيچ كس تو را ياري نخواهد كرد‪ .‬سؤال ك رد‪ :‬به چه‬
‫كاري مرا امركردي كه اطاعت نكردم؟‬
‫فرمود‪ :‬روزي كه حضرت عثم ان ‪ ‬محاص ره شد به تو امر ك ردم كه از مدينه‬
‫خارج شوي بخاطر اين كه وقتي عثمان ‪ ‬شهيد مي‌شود تو در مدينه نباشي‪ ،‬دوباره‬
‫فرمود‪ :‬اي پسرم بخدا سوگند ما ن يز محاص ره خ واهيم شد همچن ان كه او محاص ره‬
‫شد‪.‬‬

‫خوابيدن حضرت علي س به جاي حضرت رسول ص در شب هجرت‪:‬‬


‫همه قبايل مشرك تص ميم گرفتند تا از هر ق بيله‌اي يك ج وان ق وي در قتل رس ول‬
‫ص مشاركت داشته باشد تا بدين طريق همه قبايل در قتل رس ول ص حض ور داش ته‬
‫باشند و خون او بين همه قبايل تقس يم گ ردد تا فاميل پي امبر يع ني ب ني هاشم توان ايي‬
‫مقابله و انتقام با همه آنها را نداشته باشند‪ .‬حض رت رس ول اك رم ص حض رت علي‬
‫س را امر كردند در رختخواب او بخوابد تا مردم متوجه رفتن پيامبر نش وند و او را‬
‫به بازگرداندن امانتهاي مردم كه نزد رسول اكرم ص بودند‪ ،‬سفارش نمودند و خ ود‬
‫آن حض رت ص از مي ان محاص ره كنن دگان از خ انه‌اش خ ارج شد و خداوند‬
‫چشمانشان را از ديدن رسول ص نابينا و كور ساخت‪.‬‬

‫هجرت حضرت علي به طرف مدينه‪:‬‬


‫حضرت ابن سعد س به نقل از حض رت علي ‪ ‬روايت مي كند كه رس ول ص‬
‫به هنگام هجرت به طرف مدينه به من امر فرم ود‪ :‬كه بعد از رفتن او در مكه بم انم‬
‫امانته اي م ردم را كه ن زد آن حض رت به ام انت گذاش ته بودند به صاحبانش ان‬
‫‌‬ ‫و‬
‫بازگردانم‪ ،‬به علت امانت داري پيامبر ص بودكه وي را محمد امين ص مي‌گفتند‪.‬‬
‫بعد از هجرت پي امبر ص من به ط ور آش كارا به م ّدت سه روز ب دون هيچ گونه‬
‫ترسي در م ّكه مان دم حتّي يك روز هم پنه ان نش دم پس از برگردان دن امانتها به‬
‫صاحبانش ان از م ّكه خ ارج گش تم و از هم ان راهي كه رس ول اك رم ص رفته بودند‬
‫رفتم‪.‬‬

‫رسول اللهص براي تندرستي و سالمتي حضرت علي ‪ ‬نماز مي‌خواندند‪:‬‬


‫حضرت علي ‪ ‬فرمود‪ :‬روزي مبتال به درد شديدي شدم نزد پيامبر ص رفتم به‬
‫محض اينكه مرا ديد تكاني خورد و م را در ج اي خ ودش نش اند و خ ودش ايس تاد و‬
‫شروع به نماز خواندن ك رد در ح الي كه يك ط رف لباسش را روي من ان داخت بعد‬
‫از تمام شدن نماز فرمود‪ :‬پسر ابوطالب حاال خوب شدي و هيچ ن اراحتي ن داري؟ از‬
‫خداوند هيچ چ يزي ب راي خ ود نخواس تم مگر اين كه هم ان چ يز را ب راي تو ن يز‬
‫‪11‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫مي‌خواستم و هيچ چ يز از خداوند س ؤال نمي‌ك ردم مگر اين كه اج ابت مي‌ك رد بجز‬
‫اين سؤال كه گفته شد بعد از تو پيامبري نخواهد آمد‪ ،‬حض رت علي ‪ ‬مي فرمايد ‪:‬‬
‫من از جاي خود بلند شدم و چنان حس ك ردم كه هرگز بيم ار نش دم به ب ركت دع اي‬
‫رسول ص دردم از بين رفت‪.‬‬

‫حضرت علي س در زمان خالفت ابوبكر س‪:‬‬


‫او در جنگ عليه مرتدين در كنار حض رت اب وبكر ص ديق ‪ ‬ايس تاده ب ود و از‬
‫نميكرد و حضرت ابوبكر صديق ‪ ‬را بسيار دوست‬ ‫مشاوره به سود مسلمين دريغ ‌‬
‫ميفرم ود‪ :‬رس ول ص به اب وبكر ‪ ‬امر كردند تا به ج اي او‬ ‫داشت و درب ارة وي ‌‬
‫ب راي م ردم ام امت كند و من در آن وقت آنجا ب ودم كه مي‌فرم ود‪ :‬ما در ام ور‬
‫دنياي‌مان از كسي كه پي امبر ص در ام ور دين ما از او راضي ب ود‪ ،‬راضي هس تيم‬
‫اين محبتي كه ياران پيامبر ص نسبت به همديگر داش تند‪ ،‬از زم ان رس ول خ دا ص‬
‫در دلهاي آنها كاشته شده بود‪ .‬حض رت انس بن مالك ‪ ‬مي‌فرماين د‪ :‬روزي رس ول‬
‫خدا ص در مسجد نشسته بودند و اصحاب در اطراف او حلقه زده بودند كه حضرت‬
‫علي ‪ ‬وارد مسجد شده و سالم عرض كرد و ايس تاد و به اط راف نگ اه مي‌ك رد تا‬
‫اين كه جايي براي نشس تن پي دا كن د‪ .‬حض رت رس ول ص به ط رف چه ره ي ارانش‬
‫نگريستند كه كدام يك به وي جاي مي‌دهد حض رت اب وبكر ‪ ‬كه كن ار رس ول خ دا‬
‫ص در س مت راست نشس ته ب ود از ج ايش تك ان خوردند و فرمودن د‪ :‬ابوالحسن بيا‬
‫اينج ا‪ .‬حض رت علي ‪ ‬آمد و در مي ان پي امبر ص و اب وبكر ‪ ‬نشست در چه ره‬
‫مبارك رس ول ص خوش حالي و س رور را مش اهده ك رديم پي امبر بعد از آن فرم ود‪:‬‬
‫ميدانند‪.‬‬
‫ارزش فضيلت بزرگان را اهل فضل ‌‬

‫نظر دادن حضرت علي س به ابوبكر س در غزوه روم‪:‬‬


‫حض رت اب وبكر ‪ ‬قصد رفتن به س رزمين روم را داش تند و به همين علت‬
‫اصحاب را جمع كردند و در اين مورد از آنان نظر سنجي كرد ابتدا بزرگان صحابه‬
‫نظرات خويش را ارائه دادند حض رت علي ‪ ‬فرم ود‪ :‬دي دگاه من اين است كه اگر‬
‫شخصا ً به طرف روم حركت كني يا اين كه لش كر را ب راي ن برد به آنجا روانه ك ني‬
‫ان شاء هللا پيروز خواهي‌ش د‪ .‬حض رت اب وبكر ‪ ‬خوش حال شد و فرم ود‪ :‬اي علي‬
‫‪ ‬خداوند به تو بش ارت دهد تو از كجا دين را مي‌داني؟ ج واب داد‪ :‬من از رس ول‬
‫خدا ص شنيدم كه فرمود‪ :‬هميشه اين دين براي كسي كه جانشين و خليفه اميني داشته‬
‫باشد غالب است تا اين كه دين استوار و اهل آن غالب شوند‪.‬‬

‫نپـــذيرفتن ديـــدگاهـ شخصي كه وي را بر شـــيخين (ابـــوبكر‪ ،‬عمـــر ب) برتر‬


‫مي‌دانست‪:‬‬
‫‪12‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫به حض رت علي ‪ ‬خ بر دادند كه ابن س با او را بر اب وبكر و عمر ب برت ري‬


‫مي‌دهد حض رت بس يار ن اراحت شد و تص ميم به كش تن وي گ رفت ا ّما م ردم با او‬
‫ص حبت كردند تا از قتل وي ص رفنظر كن د‪ .‬فرم ود‪ :‬پس در ش هري كه من در آن‬
‫ميكنم او زندگي نكند و بعد او را به شام تبعيد كرد‪.‬‬
‫زندگي ‌‬

‫بيعت كردن او با حضرت عمر و عثمان ب‪:‬‬


‫همچنان كه با حضرت ابوبكر ‪ ‬بيعت كرد با حضرت عمر ‪ ‬ن يز بيعت ك رد‬
‫و او را به دام ادي خ ود پ ذيرفت‪ .‬و دخ ترش ام كلث وم را به ازدواج وي درآورد‪.‬‬
‫حضرت عمر ‪ ‬حضرت علي را دوست داشت و هنگام مس افرت و غيبتش از وي‬
‫مي‌خواست تا در مدينه جانشين او باشد و بعد از شهادت حضرت عمر ‪ ‬با عثم ان‬
‫‪ ‬بيعت ك رد و نس بت به ايش ان خ يرخواه و هنگ ام فتنه شورش يان عليه حض رت‬
‫عثم ان ‪ ‬با دو فرزن دش ام ام حسن و حس ين ب به ي اري وي پرداختند و هنگ ام‬
‫درخواست مش اوره نظريه و دي دگاه خ ود را آش كارا اظه ار مي‌داشت و هنگ ام‬
‫محاص ره حض رت عثم ان ‪ ‬بزرگ ان ص حابه اين مص يبت را فاجعة دردآوري‬
‫مي‌دانستند و مسلمانان بدون خليفه همانند گوسفندان بدون چوپان بودند‪.‬‬
‫پي دا ك ردن شخصي كه در امر خالفت توانمند باشد و ن يز آن را بعد از ش هادت‬
‫عثمان ‪ ‬قبول نمايد براي مردم سهل و آسان نب ود بط وري كه به بزرگ ان ص حابه‬
‫حض رت علي ‪ ‬و طلحه ‪ ‬و زب ير ‪ ‬پيش نهاد خالفت را دادند ا ّما همگي از‬
‫پذيرش آن سرباز زدند و شهادت خليفه و اميرالمؤمنين براي مسلمانان بس يار س خت‬
‫و مشكل بود به همين دليل صحابه اص رار ورزيدند تا حض رت علي ‪ ‬امر خالفت‬
‫را بپذيرد زيرا كسي ديگر شايستگي و صالحيت اين امر را نداشت به دليل پافشاري‬
‫زياد سرانجام حضرت علي ‪ ‬مجب ور به پ ذيرش امر خالفت شد و به وس يله بيعت‬
‫عمومي مسلمانان‪ ،‬حضرت علي ‪ ‬را پس از شهادت حضرت عثمان ‪ ‬به عنوان‬
‫خليفه مسلمين انتخاب نمودند‪.‬‬

‫صفات جسمي او‪:‬‬


‫چهره مباركش گندمگون و چشمانش بزرگ و موهايش پرپشت بودند قد مب اركش‬
‫كوت اه ب ود در سن پ يري موه ايش س فيد ش دند ا ّما از رنگ م وي اس تفاده نكردند‬
‫صورتش بسيار زيبا و همواره در حال تبسم بودند‪.‬‬
‫شجاعت حضرت علي س‪:‬‬
‫در جنگ احد به نزد حضرت فاطمه ل آمدند و اين اشعار را سرودند‪:‬‬
‫اي فاطمه شمشيرم را كه هيچ عيبي ندارد بده‬
‫من فردي پست و ترسو نيستم‬
‫سوگند به عمرم كه من در مورد كمك و ياري احمد آزموده شده‌ام‬
‫و هم در مورد رضايت پروردگاري كه به امور بندگان داناست‬
‫‪13‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫اين دو بيت از ارزنده ترين اشعار امام علي ‪ ‬محسوب ‌‬


‫ميشوند‪.‬‬

‫كشتن عمرو بن عبدود العامري‪:‬‬


‫يكي از قهرمانان بني ع امر توانست كه از خن دقي كه حض رت رس ول اك رم ص‬
‫در جنگ خندق حفر كرده بود عبور كند و شروع به مب ارزه طلبي دن ك رد در ح الي‬
‫كه تا دندان مسلح بود وقتي حضرت علي ‪ ‬ص داي او را ش نيد به رس ول خ دا ص‬
‫فرمود‪ :‬اي رسول خدا ص من اهل مبارزه با او هس تم پي امبر ص فرم ود‪ :‬او عم رو‬
‫است سرجايت بنشين‪ .‬عمرو دوباره حرف قبلي خود را تكرار كرد مسلمانان با خ ود‬
‫به راي زني پرداختند كه چه كسي با او مب ارزه كن د‪ .‬عم رو گفت‪ :‬به من خ بر دهيد‬
‫ميشود كجاست؟ حض رت‬ ‫بهشتي كه شما گمان مي‌كنيد هر كسي كشته شود وارد آن ‌‬
‫علي ‪ ‬دو مرتبه درخواستش را تكرار كرد پيامبر ص دوباره ج واب داد او عم رو‬
‫اس ت‪ ،‬تا اين كه حض رت علي ‪ ‬ج واب داد اگر چه عم رو هم باشد با او مب ارزه‬
‫مي‌كنم پيامبر ص به او اجازه مبارزه داد حض رت علي ‪ ‬به ط رف عم رو رفته و‬
‫اين اشعار را با كمال فصاحت و بالغت سرودند‪:‬‬
‫به مبارزه ات آمدم عجله كن‬
‫اجابت كننده صدايت شخص ناتوان وترسويي نيست‬
‫به مقابله با تو با هدف و آگاهي‪ ،‬آمده ام‬
‫و وسيله نجات هر انسان موفق راستگويي است‬
‫اميدوارم با آمدنم نوحة عزا بر تو خوانده شود‬
‫ضربهاي آشكارا كه ياد آن در تاريخ جنگها باقي خواهد ماند‬
‫‌‬ ‫با‬
‫بعد حض رت علي ‪ ‬به عم رو گفت‪ :‬تو گفته‌اي كه هيچ كس تو را به دو ص فت‬
‫نميكند مگر اينكه تو يكي از آن دو صفت را قبول مي‌كني عمرو گفت‪:‬‬ ‫خوب دعوت ‌‬
‫ميكنم‪ ،‬پاسخ داد‬ ‫آري‪ .‬حضرت علي فرم ود‪ :‬تو را به ط رف هللا و رس ولش دع وت ‌‬
‫ميخ وانم عم رو گفت‪ :‬از‬ ‫من ني ازي به آن ن دارم فرم ود‪ :‬پس تو را به مب ارزه ف را ‌‬
‫نميخ واهم تو را بكش م‪.‬‬ ‫بچهاي ‌‬‫عموه ايت كس اني بزرگ تر از تو هس تند تو هن وز ‌‬
‫حض رت علي ‪ ‬فرم ود‪ :‬ولي من تمايل كش تن تو را دارم‪ .‬عم رو عص باني شد و‬
‫شمشيرش را كه گويي شعله آتشي بود از غالف كشيد و به ط رف علي ‪ ‬رفته و با‬
‫شمشير باالي سرش قرار گرفت‪ ،‬حضرت علي ‪ ‬با س پر روب روي او ايس تاد‪ ،‬ا ّما‬
‫چ ون س پر از پوست ب ود پ اره شد و شمش ير به سر او اص ابت ك رد و زخمي شد با‬
‫ريسماني كه باالي گ ردنش ب ود به عم رو حمله ك رد بر اثر اين حمله عم رو افت اد و‬
‫ص داي تكب ير مس لمانان در منطقه پيچيد و همه متوجه پ يروزي حض رت علي ‪‬‬
‫شدند و دانستند كه حضرت علي ‪ ‬عمرو را كشته است‪.‬‬
‫حضرت علي در اين باره دو بيت سروده است‪:‬‬
‫او بعلّت بي خردي سنگها را عبادت ‌‬
‫مي‌كرد‬
‫و من به دليل خردمندي ربّ محمد را مي‌پرستم‬
‫اي گروه و جماعت‪ ،‬خداوند را رها كننده نصرت من و پيامبرش نپنداريد‪.‬‬
‫‪14‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫شجاعت او همراه با چندين خص لت ب ود كه زيب ايي آن را چند برابر مي س اخت‪.‬‬


‫اول‪ :‬اين كه ش جاعتش بخ اطر دف اع از حق ب ود كه او را بر ظلم و سركشي چ يره‬
‫مي‌ساخت‪ .‬دوّم اين كه تا زماني كه راه و گريزي وج ود داشت هرگز آغ ازگر جنگ‬
‫ميفرم ود‪ :‬فرزن دم هرگز آغ ازگر جنگ مب اش و‬ ‫نب ود به فرزن دش ام ام حسنس ‌‬
‫دعوتگر آن نيز مباش اگر به آن ف را خوان ده ش دي آن وقت اج ابت كن زي را دع وت‬
‫ميش ود و هالك مي‌ش ود‪،‬‬
‫دهنده به جنگ ياغي و سركش است و ياغي به زمين زده ‌‬
‫خيلي شجاع و دلير بود به يارانش سفارش مي‌كرد كه ف راري و زخمي را در مي دان‬
‫خانهها را وي ران و ام وال را‬
‫جنگ به قتل نرس انيد و كشف س تر كسي را نكين د‪‌ ،‬‬
‫غارت نكنيد‪.‬‬

‫قدرت و توانايي او‪:‬‬


‫ش انه‌هاي پهن و عريضي داش تند كه داراي اس تخوانهاي ق وي و نيرومن دي‬
‫بودند… عض الت و كف دس تانش كلفت و ق وي بودن د‪ .‬هنگ ام مب ارزه با س رعت و‬
‫ركت‬ ‫تاب ح‬ ‫ش‬
‫نميك رد بق دري نيرومند و ق وي بودند كه يك اسب و‬ ‫مي‌كردند به هيچ جا توجه ‌‬
‫سوارش را به تنهايي بلند كرده و به زمين مي‌چسباند و اگر دست كسي را مي‌گ رفت‬
‫او نمي‌توانست ح ركت كند با هيچ كس كش تي نمي‌گ رفت مگر اينكه او را به زمين‬
‫مي‌زد و گاهي درب بزرگي را به تنهايي بر مي‌داشت كه يك گروه قوي از برداش تن‬
‫آن عاجز بود و به موقع مبارزه چنان فرياد مي زد كه قلب انسانهاي شجاع بر اثر آن‬
‫مي‌پريد‪.‬‬

‫تواضع حضرت علی س‪:‬‬


‫وي كه در خانه پيامبر ص پرورش يافته بود ف ردي متواضع و به دور از ك بر و‬
‫ميك رد س ربازي از س ربازان محمد ص‬ ‫غرور بود با فقراء همدردي و غم خواري ‌‬
‫ب ود كه هنگ ام جنگ م ال غ نيمت به او داده مي‌شد و هنگ ام ص لح ب راي مخ ارج‬
‫مينم ود و اگر س اختن ِگلي به وي س پرده‬ ‫خانواده اش كار مي‌كرد و هزينه دري افت ‌‬
‫ميگ رفت‪ .‬در‬‫ميك رد و در برابر آن ش انزده خرما م زد ‌‬ ‫مي‌شد در آن زي اد تالش ‌‬
‫زم ان خالفتش م ردي وي را ديد كه كوله ب اري خرما ب دوش گرفت ه‪ .‬گفت‪ :‬اي‬
‫اميرالمؤمنين اج ازه فرمائيد تا آن را حمل نم ايم‪ .‬گفت‪ :‬نه ابوعي ال اين حق من است‬
‫كه بايد آن را بدوش گيرم‪ .‬گمش ده را راهنم ايي مي‌ك رد و به نيازمن دان و بيچارگ ان‬
‫مينمود و اين آية كريمه‬
‫كمك مي‌كرد و مردم را دستور به خوش رفتاري در معامله ‌‬
‫را تالوت مي‌ك رد ‪       +‬‬
‫‪[ _        ‬قصص‪.]83 :‬‬
‫«دار آخ رت از آن كس اني است كه در روي زمين قصد سركشي و فس اد ندارند و‬
‫سرانجام خوب از آن پرهيزكاران است» و به فروشندگان سفارش مي‌ك رد كه كيل و‬
‫‪15‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫وزن را كامل كنيد و در گوشت پف نكنيد‪ ،‬اجناس را ب دون قسم بفروش يد زي را قسم‬
‫ميبرد‪.‬‬
‫كاال را مي‌فروشد ا ّما بركت را از بين ‌‬

‫زهد و خداترسي حضرت علی س‪:‬‬


‫او بر اس اس روش ت ربيت رس ول اك رم ص به ج واني رس يده ب ود بيش از چند‬
‫لقمه‌اي كه كمرش راست بشود و ب راي عب ادت توان ايي داش ته باشد نمي‌خ ورد‪ ،‬اگر‬
‫ميداد و حصه‬ ‫نفسش از نعمتهاي دنيا طلب مي‌كرد‪ ،‬از راه حالل و پاك اندكي به آن ‌‬
‫ميكرد‪ .‬در دنيا مانند مسافر و راه گ ذري يا س واري‬ ‫كامل آن را براي آخرت ذخيره ‌‬
‫ميك رد‪ ،‬در كم ال س ادگي‬ ‫ميرفت‪ ،‬زن دگي ‌‬ ‫مينشست و بعد ‌‬ ‫كه زير س ايه درخت ‌‬
‫ميرفت تا دنيا او را ف ريب ندهد يك مرتبه مق داري حل وا‬ ‫ميكرد‪ ،‬و به جهاد ‌‬
‫زندگي ‌‬
‫از نوع فالوده به ايشان تقديم شد به حلوا نگاه كرد و گفت‪ :‬تو ب ويت دلپ ذير و طعمت‬
‫خ وب است ولي من دوست ن دارم نفسم را به چ يزي كه ع ادت ن دارد ع ادت ب دهم‪.‬‬
‫لباس هاي خشن و كلفت كه گ اهي آنها را پينه مي‌زد مي‌پوش يد‪ ،‬روزي از خانه در‬
‫حالي كه پيراهن و شلواري پيوند خورده به تن داشت خارج شد از وي سؤال شد‪ :‬كه‬
‫چ را چ نين لباسي پوش يده اي؟ ج واب داد‪ :‬بخ اطر اين كه انس ان را از تك بر ب دور‬
‫مي‌كند و باعث خشوع در قلب و اين سنت م ؤمن اس ت‪ ،‬و س بب زي ادتي خش وع در‬
‫نماز مي‌گردد‪ .‬حضرت علي ‪ ‬مي‌توانستند كه لباسهاي با ارزشي بپوش ند كه س بب‬
‫تك بر هم نباشد اما از ايس تادن در جل وي پروردگ ار مي‌ترس يد و نفسش را از‬
‫خواهشات باز مي‌داشت تا بهشت جاويدان و سعادت هميشگي نصيب او گردد‪.‬‬
‫تربيت عالي رسول خدا ص سبب شد كه او روزي سوار اسب شده و در حالي كه‬
‫پاهايش آويزان بود چنين گفت‪ :‬من دنيا را اهانت كردم‪.‬‬
‫يك مرتبه خرماي خشك خورد سپس آب نوشيد دستش را به شكمش زد و فرم ود‪:‬‬
‫ميكند و اين بيت را‬
‫كسي كه در ش كمش آتش داخل كند خداوند او را از خ ود دور ‌‬
‫سرود كه ترجمه اش به زبان فارسي چنين است‪:‬‬
‫گاهات آنچه خواهش دارند بدهي آنها به نهايت بدي رسيده اند‬ ‫اگر به شكم و شرم ‌‬
‫به او گفته شد‪ :‬اي اميرالمؤمنين علت پيوند زدن لباست چيس ت؟ فرم ود‪ :‬به س بب‬
‫آن قلب خاشع مي شود و مؤمن به آن اقتدا مي‌كند‪.‬‬

‫امانتداري حضرت علی س‪:‬‬


‫او مي‌دانست كه خداوند وي را درباره رعيتش سؤال خواهد كرد بهمين علت حق‬
‫نميداد زي را‬
‫كسي را كم نمي‌كرد و نمي‌خورد و به كسي چيزي كه مس تحق آن نب ود ‌‬
‫كه در اين صورت او حق ديگري را مي‌خورد‪.‬‬
‫روايت ش ده است كه ب رادرش عقيل ب دهكار ب ود‪ ،‬خ دمت حض رت علي ‪ ‬به‬
‫كوفه آمد و از ب دهي خ ود ش كايت داشت و از وي خواست تا او را ي اري كن د‪،‬‬
‫‪16‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫حضرت علي ‪ ‬جواب داد اكنون نزدم چيزي نيست ولي من صبر مي‌كنم تا حق وقم‬
‫را كه مبلغ چهل هزار درهم است به من بدهند آنگاه آن را به تو مي دهم‪.‬‬
‫عقيل ج واب داد بيت الم ال در دست توست و تو م را پ اس مي‌دهي و به ت أخير‬
‫ميك ني تا ام وال‬
‫مي‌ان دازي تا حق وق تو را بدهن د‪ .‬ام ام ج واب داد‪ :‬آيا تو م را امر ‌‬
‫مسلمانان را به تو بدهم‪ ،‬در حالي كه آنان مرا امين خود قرار داده اند‪.‬‬

‫عدل حضرت علی س‪:‬‬


‫او م ردي ع ادل‪ ،‬عاليق در و فقيه و دانا ب ود و در حكم و فت وا ض رب المثل ب ود‪،‬‬
‫ميك رد و مي دانست كه ع دالت در م يزان خداوند‬ ‫هميشه ع دالت را در حكم اج را ‌‬
‫قرار دارد‪ ،‬كسي كه در آن خواهشات را داخل كند ظلم و تجاوز ك رده است و از حد‬
‫شريعت الهي پيامبر ص خارج شده است‪.‬‬
‫در روايت آمده است كه دو زن يكي عرب اصيل و ديگ ري كن يزي ب ود‪ ،‬خ دمت‬
‫امام ‪ ‬آمدند تا عطا و سهمية شان را از او بگيرند ام ام ‪ ‬به هر يكي از آن ان ‪40‬‬
‫درهم داد زماني كه كنيز رفت زن عرب پيش ام ام آم ده گفت‪ :‬س همية م را به ان دازة‬
‫ميدهي در حالي كه من عرب هستم و او كنيز‪ ،‬ام ام ‪ ‬ج واب داد‪ :‬من‬ ‫سهميه كنيز ‌‬
‫در كتاب خداوند عزوجل نگاه كردم در آن فضيلتي براي فرزندان اس ماعيل ‪ ‬بر‬
‫فرزندان اسحاق ‪ ‬نيافتم‪.‬‬
‫توكل او بر هللا تعالي‪:‬‬
‫يح يي بن م رّه روايت مي‌كند كه حض رت علي ابن ابي ط الب ‪ ‬شب هنگ ام از‬
‫خانه خارج مي شد و به مسجد رفته نم از نفل مي‌خواند ما هم رف تيم تا از او حراست‬
‫كنيم‪ ،‬وقتي نمازش را به اتمام رسانيد نزد ما آمد و سؤال كرد چرا اينجا نشس ته اي د؟‬
‫ج واب داديم‪ :‬از تو پاس داري مي‌ك نيم‪ .‬فرم ود‪ :‬آيا از اهل آس مان ب رايم نگهب اني‬
‫مي‌دهيد يا از اهل زمين‪ ،‬جواب داديم‪ :‬از اهل زمين‪ .‬فرمود‪ :‬در زمين هيچ فيصله‌اي‬
‫نميش ود تا در آس مان فيص له آن نش ده باش د‪ ،‬هيچ انس اني نيست مگر اينكه دو‬ ‫كرده ‌‬
‫فرشته بر او گماشته ش ده اند تا از او حف اظت كنند تا زم اني كه تق دير او بيايد وق تي‬
‫تقديرش آمد او را با تقديرش تنها مي‌گذارند‪.‬‬

‫شهادت امام س‪:‬‬


‫حضرت علي ‪ ‬مي‌فرمود‪ :‬براي من از جانب هللا سپري از بالها وجود دارد كه‬
‫هر گاه اجل من فرا رسد اين سپر از من دور كرده مي‌شود‪.‬‬
‫او در جواني و پيري به كثرت در جهاد شركت مي‌كردند و س پر محكم هللا هميشه‬
‫لحظهاي از او دور نمي شد‪ ،‬در زمان حيات رس ول هللا ص در تم امي‬
‫‌‬ ‫محافظ او بود‬
‫غزوات و جهاد بجز غ زوه تب وك كه پي امبر ص او را جانش ين خ ود در مدينه ق رار‬
‫داده بود‪ ،‬حضور داش ت‪ ،‬در جري ان ش هادت حض رت عثم ان ‪ ‬تم ام اص حاب‌ش‬
‫‪17‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫براي قصاص ق اتالن حض رت عثم ان ‪ ‬اتف اق نظر داش تند و درست هنگ امي كه‬
‫ضروري بود تا از قاتلين انتقام گرفته شود متف رق ش دند‪ ،‬حض رت عايشه و طلحه و‬
‫زبير ‪ ‬شخصا ً به هنگام خالفت رسيدن حضرت علي ‪ ‬خواستار قصاص ش دند‪،‬‬
‫حضرت علي ‪ ‬مي‌خواست در اين مورد كمي ت أخير كند تا جري ان روشن ش ود و‬
‫بگونه‌اي كه آتش فتنه را خاموش سازد راه عالج آن قض يه را پي دا كن د‪ .‬اما هر يكي‬
‫از دو فريق داراي عقي ده و م رام خ اص خ ودش ب ود‪ ،‬روز جمل هر دو فريق با هم‬
‫مالق ات كردن د‪ ،‬پس از آن در جنگ ص فين حض رت علي و معاويه با هم مالق ات‬
‫ك رده و گفتگو كردند اما تص ميم قطعي پ يرامون مش كل اص لي گرفته نشد و مش كل‬
‫همچن ان ب اقي ب ود تا اين كه خ وارج عليه حض رت علي ‪ ‬دست درازي كردند و‬
‫عبدالرحمن بن ملجم مرادي امام ‪ ‬را در شب جمعه ‪ 17‬رمضان س ال ‪ 40‬هج ري‬
‫در مسجد كوفه به شهادت رساند‪.‬‬

‫راجعون»‬ ‫«إنا هلل وإنا إليه‬


‫‪18‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫بسم اهلل الرحمن الرحيم‬

‫سعيد بن زيد س‪:‬‬


‫سعيد ابن زيد ‪ ‬در سن كمتر از ده سالگي مسلمان شد و به هنگام وفات رس ول‬
‫خدا ص ‪ 33‬سال سن داشتند‪.‬‬

‫معرفي اجمالي در مورد سعيد‪:‬‬


‫او سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل ع دوي قريش ي‪ ،‬پسر عم وي و دام اد حض رت‬
‫عمر‪ ‬و همسر فاطمه بنت خط اب خ واهر ت ني عمر ‪ ‬ب ود‪ ،‬و عمر ‪ ‬همسر‬
‫نعجهي خزاعيه از‬
‫‌‬ ‫عاتكه بنت زيد خ واهر س عيد ‪ ‬ب ود‪ .‬و م ادر وي فاطمه بنت‬
‫‪1‬‬
‫جملة پيش كس وتاني ب ود كه در آغ از اس الم‪ ،‬مس لمان ش د‪ .‬س عيد ‪ ‬داراي چه ار‬
‫فرزند بودند كه از جمله آنان‪ ،‬عبدالرحمن و زيد و اسود بودن د‪ .‬كنيه وي ابُو األع ور‬
‫بود‪ ،‬ايشان تقريبا ً ‪ 22‬سال قبل از هجرت از مادر متولد شدند‪.‬‬

‫شهرت سعيد س‪:‬‬


‫ميكنند كه ب ار خ دايا از‬
‫خطبههاي‌شان دعا كرده و ‌‬
‫‌‬ ‫سخنرانان و خطباء در بيشتر‬
‫خلفاي اربعه ص احبان ق در و م نزلت‪ ،‬اب وبكر و عمر و عثم ان و علي ش خش نود و‬
‫راضي باش‪ ،‬و سعد و سعيد را نيز در دعاهاي خود شريك مي‌گردانند‪.‬‬
‫سعد‪ ،‬همان سعد ابن ابي وقاص‪ ،‬و س عيد ابن زيد ب مي باش ند‪ .‬اگر چه س عيد س‬
‫مانند بعضي از صحابه مانند خلفاي اربعه يا مانند اب وهريره‪ .،‬طلح ه‪ ،‬زب ير‪ ،‬عم رو‬
‫ابن عاص ش مشهور نيست‪ ،‬اما بدون ترديد او از جملة اصحاب ب زرگ در ش هرت‬
‫بود منظور من اين نيست كه فقط اف رادي كه ن زد م ردم مش هورند‪ ،‬و ط راز اول در‬
‫شهرت‪ ،‬نزد خداوند مقرب اند‪ ،‬بلكه چه بسا افراد گمنام پراكنده موي و آشفته ح ال و‬
‫خانهها هس تند كه ن زد خداوند چن ان ارزش دارند كه اگر‬
‫ژن ده پ وش‪ ،‬مط رود از ‌‬
‫سوگند بخورند خداوند سوگند آنان را راست كرده و خواستة آن ان را اج ابت ك رده و‬
‫مينمايد‪ .‬و بنده معتقد نيس تم كه ش هرت دليل ق رب و ن زديكي با خداوند اس ت‪،‬‬
‫تبرئه ‌‬
‫زيرا خداوند بزرگترين اكرام خود را به مشهورترين ف رد يع ني حض رت محمد ص‬
‫مي‌نمايد و كسي باالتر از او در شهرت وجود ندارد‪ ،‬و گاهي هم به بن دگان ص الح و‬
‫نميداند نيز اكرام مي نمايد‪.‬‬
‫گمنامي كه مقام و منزلت آنان را كسي غير از خدا ‌‬
‫ميكنند س عيد ابن زيد س ن زد آن ان مع روف‬‫بسياري از مردم كه امروز احساس ‌‬
‫نيس ت‪ ،‬اين ناشي از جهل و ع دم آگ اهي ك افي آن ان از ت اريخ اس الم و رادم ردان‬
‫ميباش د‪ ،‬و اين مس ئله مش ابهت با ع دم آگ اهي با مع اني لغ ات ن ادر و‬
‫ص حابه ش ‌‬
‫پرمحتوا است‪ ،‬زيرا افرادي هستند كه آنها معاني كلمات وارده در خصوص ادبي را‬
‫نميدانند‪ ،‬با وج ودي كه آن لغ ات بر عم وم اس الف ما در گذش ته مش كل و‬
‫به خوبي ‌‬
‫‪ – 1‬نام چهارم در كتاب نيز ذكر نشده است‪.‬‬
‫‪19‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫بيس وادي از‬


‫دشوار نبود‪ ،‬سبب عدم آگاهي كساني كه اين كلمات را نمي دانند شيوع ‌‬
‫يك ط رف‪ ،‬و م يزان به ره و نص يب ما از تحقيق و اطالع بر م يراث‪ ،‬بي انگر‬
‫گرانبهاي لغت‪ ،‬از طرف ديگر مي‌باشد‪.‬‬

‫پدرش زيد بن عمرو‪:‬‬


‫پ در س عيد زيد بن عم رو بن نفيل ن ام داش ت‪ ،‬قبل از بعثت پي امبر ص پ يرو دين‬
‫نميكرد‪ ،‬گوشت مردار و خون نمي‌خ ورد‪،‬‬ ‫حنيف ابراهيم ‪ ‬بود‪ .‬براي بتها قرباني ‌‬
‫ميك رد و با او‬‫از بعضي از علماي ديني شنيده بود كه ابراهيم (‪) ‬خداوند را عبادت ‌‬
‫ميخواند‪ ،‬زيد هم مط ابق‬ ‫نميگرفت‪ ،‬و بطرف خانه كعبه نماز ‌‬ ‫هيچ چيزي را شريك ‌‬
‫آن عمل مي‌كرد تا از دنيا رفت‪ .‬و در اين مورد يك بيت شعر س روده است كه مع ني‬
‫آن به فارسي چنين است‪:‬‬
‫هر زماني كه مرا به كاري سخت وادار كنند من پ ذيراي س ختي‌ام من به آن كسي‬
‫پناه برده ام كه ابراهيم ( ‪) ‬به او پناه برده است‪.‬‬
‫اس ماء بنت اب وبكر ‪ ‬مي‌گوي د‪ :‬زيد ابن عم رو بن نفيل را در ح الي دي دم كه به‬
‫ميگفت‪ :‬اي گروه قريش به خدا سوگند آنچه را كه به غير‬ ‫خانه كعبه تكيه داده بود و ‌‬
‫نميخورم‪ ،‬به خ دا قسم كه كسي غ ير از من پ يرو دين اب راهيم‬ ‫نام هللا ذبح شده است ‌‬
‫‪ ‬نيست‪.‬‬
‫و يك مرتبه ديگر ن يز فرم ود‪ :‬خداوند گوس فند را آفري ده و او است كه از آس مان‬
‫براي آن ب اران را ن ازل ك رده و توسط آن س يراب مي‌ش ود‪ ،‬و او از زمين ب راي او‬
‫گياه مي‌روياند‪ ،‬تا بخورد و سير شود‪ ،‬آيا با وجود اين شما آن را به غير ن ام هللا ذبح‬
‫ميبينم‪.‬‬
‫مي‌كنيد؟ من شما را قومي جاهل و نادان ‌‬
‫زيد در يكي از س فرهايش بودند كه بعضي از عربه اي راه زن او را به قتل‬
‫هميشه امي دوار‌ ب ود كه مبعث رس ول هللا ص را ببين د‪ ،‬و در آخ رين‬
‫‌‬ ‫رس انيدند‪ ،‬وي‬
‫اي‬ ‫لحظهه‬
‫‌‬
‫زندگي‌اش گفت‪ :‬بار خدايا! اگر مرا از اين خير محروم س اختي فرزن دم س عيد را از‬
‫آن محروم نگردان‪.‬‬
‫اسالم آوردن سعيد س‪:‬‬
‫خداوند عزوجل دع اي زيد بن عم رو را در حق پس رش اج ابت كردن د‪ ،‬پس رش‬
‫سعيد از جمله پيشگامان اول در اسالم بودن د‪ ،‬در س الهاي اول قبل از اين كه رس ول‬
‫خدا ص در خانه أرقم بن أبي األرقم كه در دامنة كوه صفا در مكه بود‪ ،‬داخل ش ود و‬
‫در آنجا پناه گزيند‪ ،‬ايشان مسلمان شدند‪ .‬همانطور كه زيد براي نج ات پس رش س عيد‬
‫‪ ‬حريص بود‪ ،‬سعيد ‪ ‬نيز براي نجات پ درش ح ريص بودن د‪ ،‬س عيد بن زيد ‪‬‬
‫به نزد رسول خدا ص آمده و عرض كردند‪ :‬يا رسول هللا زيد چن ان شخصي ب ود كه‬
‫ميدانيد‪ ،‬و به شما خبر رسيده‪ ،‬براي او طلب مغفرت بكنيد‪ .‬آنحض رت ص‬ ‫خود شما ‌‬
‫ميكنم‪ ،‬او در روز قيامت به تنه ايي بعن وان يك‬
‫فرمودند‪ :‬بلي براي او طلب استغفار ‌‬
‫‪20‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫امت حشر مي‌شود‪ .‬س عيد ‪ ‬زم اني كه كم تر از ‪ 20‬س ال سن داشت مس لمان شد و‬
‫همسرش فاطمه بنت خط اب ل ن يز بهم راه ايش ان مس لمان ش د‪ ،‬و در دوران ابتال و‬
‫آزار مانند ساير مسلمين آزار و شكنجه‌ي قريش را تحمل مي‌كردند‪.‬‬

‫اسالم آوردن عمر بن خطاب س در خانه سعيد س‪:‬‬


‫عمر‪ ‬در حالي كه شمشير را بر دوش خود آوي زان ك رده ب ود‪ ،‬از خانه خ ارج‬
‫شد‪ ،‬مردي از قبيله ب ني زه ره با او روب رو ش د‪ ،‬و به عمر گفت‪ :‬اي عمر قصد كجا‬
‫را داري؟ گفت‪ :‬مي‌خ واهم محمد را بقتل برس انم‪ ،‬م رد گفت‪ :‬وق تي محمد را به قتل‬
‫برساني چطور از بني هاشم و بني زهره (فاميل پيامبر) در امان خ واهي مان د؟ عمر‬
‫دهاي و دين قبلي خ ودت را ت رك ك رده اي؟ م رد‬ ‫‪ ‬گفت‪ :‬مثل اين كه تو بي‌دين ش ‌‬
‫جواب داد آيا تو را به چيزي عجيب تر از اين راهنمايي نكنم؟ گفت‪ :‬آن چيست؟ مرد‬
‫گفت‪ :‬خ واهر و دام اد تو تغي ير دين داده اند و دين تو را ت رك ك رده ان د‪ ،‬او با اين‬
‫ميخواست عمر را از تص ميم قتل پي امبرص ب از دارد‪ ،‬عمر با ش نيدن اين‬ ‫ح رف ‌‬
‫ح رف ب راه افت اد تا به ن زد آن دو (خ واهر و دام ادش) رس يد‪ ،‬در آنجا م ردي از‬
‫مهاجرين بنام خباب بن اَرت س بود كه براي آنان قرآن را تالوت مي‌كرد‪.‬‬
‫هنگامي كه خباب صداي عمر را شنيدند در خانه مخفي شد‪ .‬و عمر به خانه وارد‬
‫شد‪ ،‬و گفت‪ :‬اين چه نجوايي بود كه نزد شما شنيدم؟‬
‫در اين زم ان آن ان س وره طه را مي‌خواندن د‪ .‬گفتن د‪ :‬با هم ص حبت مي‌ك رديم كه‬
‫عمر گفت‪ :‬شايد شما بي‌دين شده ايد؟! سعيد ‪ ‬گفتند‪ :‬اي عمر! اگر حق غير از دين‬
‫ميكنيد؟ عمر بر دامادش س عيد ‪ ‬پريد و او را لگ دمال ك رد‪،‬‬ ‫تو باشد شما چه فكر ‌‬
‫‌خواهرش جلو آمده و او را از روي ش وهرش ب زور دور ك رد‪ ،‬عمر او را هم زد و‬
‫صورتش را خون آلود كرد‪ ،‬خواهرش در حالي كه خشمگين بودگفت‪ :‬اي عمر! اگر‬
‫ميدهم كه معب ودي بجز از هللا نيست و گ واهي‬ ‫حق در غير از دين تو باشد! گ واهي ‌‬
‫مي‌دهم كه محمد ص فرس تاده بر حق خداوند اس ت‪ .‬چ ون عمر از آن ان نااميد شد و‬
‫اس تقامت آن ان را دي د‪ ،‬گفت‪ :‬كت ابي كه ن زد ش ما است به من بدهيد تا آن را بخ وانم‪.‬‬
‫خواهرش گفت‪ :‬تو پليدي‪ ،‬و اين كت اب را بجز انس انهاي پ اكيزه دست نمي‌زنن د‪ ،‬بلند‬
‫شو و غسل كن‪ ،‬عمر بلند شده و غسل كرد‪ ،‬و سوره را خواند‪:‬‬
‫بسم اهلل الرحمن الرحيم‬
‫‪           +‬‬
‫‪         ‬‬
‫‪           ‬‬
‫‪         ‬‬
‫‪            ‬‬
‫‪........         ‬‬
‫‪[ _ ‬طه‪.]14 -1 :‬‬
‫ترجمه‪ (« :‬اي پيغمبر!) ما قرآن را براي تو فرس تاديم تا ( از غم ايم ان ني اوردن‬
‫كافران‪ ،‬و نپذيرفتن ش ريعت ي زدان) خويش تن را خس ته و رنج ور ك ني‪ ،‬ليكن آن را‬
‫‪21‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫ميكنند)‪ .‬از‬
‫براي پند و اندرز كساني فرستاديم كه از خدا مي‌ترسند (و از او اطاعت ‌‬
‫س وي كسي ن ازل ش ده است كه زمين و آس مانهاي بلند را آفري ده اس ت‪ .‬خداوند‬
‫مهرباني (قرآن را فرو فرستاده) است كه بر تخت س لطنت (مجموعة جه ان هس تي)‬
‫قرار گرفته است (و قدرتش سراسر كائنات را احاطه ك رده است)‪( .‬اي پيغم بر) اگر‬
‫آشكارا سخن بگ وئي (يا پنه ان‪ ،‬ب راي خ دا ف رق نميكند) و نه اني (س خن گفتن تو با‬
‫ديگ ران را) و نه ان تر (از آن را كه س خن گفتن تو با خ ودت و وسوسه ه اي دل‬
‫است) مي‌داند‪ .‬او خدا است و جز خدا معبودي نيست‪ .‬او داراي نامهاي نيكو است‪.‬‬
‫تا اين آيه را خوان د‪ ،‬كه خداوند مي‌فرماي د‪« :‬من هللا هس تم‪ ،‬و معب ودي جز من‬
‫نيست‪ ،‬پس مرا عبادت كن‪‌( ،‬عبادتي خالص از هر گونه ش ركي‌)‪ ،‬و نم از را بخ وان‬
‫تا (هميشه) به ياد من باشي»‪.‬‬
‫عمر ‪ ‬پس از خوان دن آي ات مباركه گفت‪ :‬م را ب نزد پي امبر ص ببري د‪ ،‬چ ون‬
‫خباب‪ ‬اين سخن عمر‪ ‬را شنيد از مخفي گاهش بيرون آمد و گفت‪ :‬اي عمر به‬
‫تو خ وش خ بري ب اد‪ ،‬من امي دوارم كه دع اي پي امبر ص كه در شب پنجش نبه دعا‬
‫كردند (بار خدا يا اسالم را با عمر ابن خطاب يا عمرو بن هش ام ع زت و سر بلن دي‬
‫عنايت كن) در حق تو قبول شده است‪ ،‬و او را به خانه ارقم كه پي امبر اك رم ص در‬
‫آنجا حضور داشتند‪ ،‬راهنمايي كرد عمر‪ ‬به آنجا رفت‪ ،‬رسول خ دا ص گريب ان و‬
‫بند شمش ير او را گرفته و فرم ود‪ :‬اي عمر! آيا تو دست ب ردار نيس تي تا اين كه‬
‫خداوند همان عذاب و رسوايي كه بر وليد بن مغيره نازل كرده بر تو نيز نازل بكن د؟‬
‫بار خدايا اين عمر بن خطاب است‪ ،‬ب ار خ دايا بوس يله اس الم عمر‪ ،‬دين را ع زت و‬
‫س ربلندي عن ايت بفرم ا‪ .‬عمر‪ ‬به آنحض رت ص گفت‪ :‬دي ني را كه به آن دع وت‬
‫مي‌دهي به من عرضه و تلقين كن‪ .‬پس از آن عمر‪ ‬اسالم آورد‪.‬‬

‫شركت سعيد س در كليه ميدانهاي جهاد‪:‬‬


‫س عيد س دوران ابتالء و امتحان ات و مق اومت و آزمايش هاي س خت را در مكه‬
‫سپري نمود‪ ،‬دوراني كه كفار‪ ،‬پيروان رسول اكرم ص را آزار و شكنجه مي‌دادند‪ ،‬و‬
‫سعيد ‪ ‬در سالهاي محاص ره در ش عب مكه‪ ،1‬طعم تلخ گرس نگي و درد ج دايي‪ ،‬و‬
‫فش ار و مح روميت را چش يد‪ ،‬و با پي امبر ص در ع ام الح زن در مص يبت از دست‬
‫دادن همسرش خديجه و عمويش ابوط الب ب در غم و ان دوه ش ريك بودن د‪ .‬س پس با‬
‫د‪،‬‬ ‫از ش‬ ‫ايش آغ‬ ‫رت به مدينه گش‬ ‫هج‬
‫س عيد ‪ ‬از جمله مه اجرين ب ود‪ .‬و در آن زم ان جامعة مس لمان مدينه با قض ايا و‬
‫مشكالتي از جانب غير مسلمان مدينه روب رو ش ده‪ ،‬از غ ير مس لمانان اف رادي بودند‬
‫كه آش كارا با پش تيباني اف رادي از خ ارج مدينه به دش مني و عن اد با مس لمانان‬
‫مي‌پرداختند‪ .‬سعيد ابن زيد ‪ ‬هم در اين ميان باخوشي و ناخوشي ش ريك ب ود‪ ،‬گ اه‬

‫‪ – 1‬شعب ابي طالب‪ :‬كه پيامبر و پيروانش را به مدت سه سال در آنجا تبعيد كردند و با آنان هيچ معامله و‬
‫خريد و فروشي نمي شد‪.‬‬
‫‪22‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫خوش حال‪ ،‬گ اه غمگين! ه ّم و غم او هم و غم مس لمانان‪ ،‬راه او راه مس لمانان ب ود‪،‬‬


‫خود را جدا از مسلمانان نمي‌دانست‪.‬‬
‫و در تم ام معركه و غ زواتي كه ب راي رس ول خ دا ص پيش آم ده ب ود ش ركت‬
‫غزوهاي غائب نبودند‪ ،‬زي را در آن هنگ ام رس ول‬
‫‌‬ ‫داشتند‪ ،‬غير از غزوه بدر در هيچ‬
‫خ دا ص او و طلحه ابن عبدهللا ‪ ‬را به ط رف ش ام ب راي يك م أموريت مهم‬
‫خبرگيري فرستاده بودند‪ ،‬و به اين سبب غايب بودن آنان از معركه بدر غيبتي موجه‬
‫و مشروع بود‪ ،‬به همين علت هم رسول اكرم ص سهميه و اج رت آن ان را از غن ايم‬
‫بدر به آنان داد‪ .‬و از مال غنيمت اين معركه آنان را محروم نكردند‪.‬‬

‫سعيد در زمان خالفت صديق س‪:‬‬


‫رسول خدا ص لشكري را براي فرستادن به سرحدات شام آماده ساخت تا با قبايل‬
‫عربي كه با روميان هم پيمان بودند روبرو شده و بجنگد و به من اطقي كه تحت نف وذ‬
‫دولت ب يزانس بودند برس د‪ ،‬و ب راي فرمان دهي اين لش كر‪ ،‬اص حاب ب زرگ مانند‬
‫اب وبكر و عمر و س عيد ابن زيد و س عد ابن ابي وق اص ش داوطلب ش دند اما كسي‬
‫براي فرمان دهي لش كر برگزي ده شد كه هن وز به سن بيست س الگي نرس يده ب ود‪ ،‬او‬
‫مسنتر از اس امه‪ ،‬و با‬
‫اس امه بن زيد س ب ود‪ .‬در ح الي كه در مي ان لش كر اف رادي ‌‬
‫كفايتتري براي فرماندهي بود‪.‬‬
‫‌‬
‫ليكن درست كردن لشكري دوره ديده و تمرين يافته بر اط اعت از فرمان ده ع الي‬
‫رتبه خود‪ ،‬و دستور به اطاعت اف راد بزرگ تر از كوچك تر‪ ،‬و همگ ام ب ودن اف راد با‬
‫كفايتتر از ديگران در يك ميدان‪ ،‬فوائد و دستاوردهاي بيشتري دارد تا اينكه هر بار‬
‫‌‬
‫براي هميشه افراد بزرگ را به عن وان فرمان ده لش كر منص وب نماين د‪ ،‬و مس لمانان‬
‫ميدهند و هيچ فرمان دهي كوچك يا ب زرگ‪،‬‬ ‫همواره كارهايشان را با مشورت انج ام ‌‬
‫خود شخصا ً تقاضاي اين منصب را ‌‬
‫نميكند‪ ،‬مگر بعد از مشورت با افراد آگاه و ذي‬
‫صالح‪ .‬لشكر اسامه ‪ ‬هنوز از اطراف مدينه دور نشده بود كه رس ول خ دا ص به‬
‫جوار رب عزوجل شتافتند‪ ،‬و به محض وفات رس ول خ دا ص تع دادي از مس لمانان‬
‫اط راف جزي ره مرتد ش دند‪ ،‬در اين هنگ ام هي أتي از ج انب اس امه س كه عمر ابن‬
‫جملهي آن ان بودن د‪ ،‬ن زد خليفه‬
‫‌‬ ‫خطاب‪ ،‬س عد ابن ابي وق اص و س عيد ابن زيد ‪ ‬از‬
‫مسلمانان ابوبكر س آمدند و از ايشان خواستند كه فرستادن لش كر آم اده اس امه س را‬
‫بتأخير بيندازد‪ ،‬تا بوسيله آن فتنه مرتدين را خ اموش س ازند‪ ،‬ص ديق ‪ ‬از گش ودن‬
‫گره پرچمي كه حضرت رسول اكرم ص آن را با دس تهاي مب اركش بس ته ب ود تا به‬
‫جنگ بروند‪ ،‬خودداري نمود و رد كرد بنابراين علي رغم تقاضاي هي أت اع زامي و‬
‫منطقهي م ورد نظر اع زام ك رد‪ .‬و س عيد بن زيد و‬
‫‌‬ ‫ديگر صحابه‪ ،‬لشكر اسامه را به‬
‫ساير صحابه ‪ ‬به فرماندهي اسامه ‪ ‬اهدافش ان را به به ترين و س الم ت رين وجه‬
‫تحقق بخشيدند‪.‬‬

‫مشورت صديق س با تمام صحابه ش در مورد جهاد با روم‪:‬‬


‫‪23‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫ميخواستند به جنگ روميان بپردازند بزرگان صحابه ش‬ ‫وقتي ابوبكر صديق س ‌‬


‫از مهاجرين و انص ار را به ن زد خ ويش ف را خواند و س عيد بن زيد س يكي از آن ان‬
‫بود‪ ،‬و اين مسئله را يادآوري كردند كه چگونه خداوند آنان را بر گ رد يك كلمه جمع‬
‫كرده و در ميانشان اصالح و آشتي آورده و آنان را به اسالم هدايت ك رده و ش يطان‬
‫را از آن ان دور ك رده‪ ،‬و گفتند كه‪ :‬ميل دارند لش كري از مس لمانان را به جه اد با‬
‫روميان در شام بفرستند‪ ،‬و از آنان خواستند كه هر يكي جداگانه نظرش را بيان كند‪،‬‬
‫رأي س عيد بن زيد و عثم ان ب يكي ب ود‪ ،‬و آن اين كه خليفه خ يرخواه و دلس وز و‬
‫م ورد اعتم اد مس لمانان مي‌باش ند‪ ،‬اگر ك اري را به مص لحت آن ان ببيند آن را انج ام‬
‫بدهن د‪ ،‬و كسي با او مخ الفت نخواهد ك رد و هرگز اعتمادش ان نس بت به خليفه كم‬
‫ميداني آن را انج ام بدهي د‪،‬‬
‫نخواهد شد‪ ،‬آن دو به ابوبكر س گفتند‪ :‬كه هر چه ص الح ‌‬
‫ما با تو مخالفت نكرده و نسبت به شما بدگمان نخواهيم بود‪.‬‬
‫اب وبكر س از س عيد س در م ورد انتخ اب حض رت عمر س ب راي خالفت و‬
‫جانشيني خود ن يز نظر خ واهي نمودن د‪ ،‬و به م وافقت و رض ايت س عيد‪ ،‬اب وبكر س‬
‫ميشد‪.‬‬
‫مطمئن ‌‬

‫سعيد بن زيد در زمان عمر س‪:‬‬


‫هم انطوري كه اب وبكر س به نظر و رأي س عيد س اعتمادكامل داش تند‪ ،‬عمر ‪‬‬
‫ن يز به آراء و پيش نهادهاي وي اعتم اد داش تند و س عيد ‪ ‬از خ يرخواهي نس بت به‬
‫نميك رد و‬
‫نميكردند و از مج الس آن ان دوري ‌‬ ‫عمر ‪ ‬و ساير مسلمانان خودداري ‌‬
‫در رواي ات و من ابع آم ده است كه به عمر‪ ‬خ بر رس يد‪ ،‬كه بعضي از فتنه‌گ ران‬
‫گمان مي‌كنند كه بيعت مسلمانان با ابوبكر ‪ ‬يك بيعت ناگه اني و غ ير مترقبه ب وده‬
‫است‪ .‬بنابراين حضرت عمر ‪ ‬به منظور ايراد سخناني تاريخي و مهم ب االي من بر‬
‫رفتند و در گوشة س مت راست من بر س عيد بن زيد س ايس تاده ب ود‪ ،‬عب دالرحمن بن‬
‫ع وف به س عيد بن زيد ‪ ‬گفتن د‪ :‬عمر ‪ ‬امشب بر من بر س خناني خواهند گفت كه‬
‫هيچ كس تا حاال چنين سخني نگفته است‪ ،‬سعيد بن زيد اين حرف را ناپسند دانستند و‬
‫ميگويد كه كسي تا ح ال آن را نگفته اس ت؟ و‬‫گفتن د‪ :‬ش ما از كجا مي‌دانيد او س خني ‌‬
‫س عيد ‪ ‬تا آن لحظه از توطئه و گفتة فرومايگ ان و اوب اش آگ اه نبودن د‪ .‬عمر ‪‬‬
‫احاديث نادر و كميابي ايراد فرمودند‪ ،‬و از آيه رجم صحبت كردن د‪ ،‬و در م ورد اين‬
‫گفته رس ول اك رم ص كه فرم ود‪ :‬در م ورد من زي ادروي نكنيد چنانچه در م ورد‬
‫عيسي پسر مريم زياده روي كرده شد‪ ،‬زيرا من بن ده اي هس تم‪ ،‬بگوييد محمد بن ده‌ي‬
‫هللا و رسول او است‪ .‬بعد گفتة اوباش را رد كردند‪.‬‬
‫حض رت عمر ‪ ‬وق تي ام ير مؤمن ان ق رار گ رفت خ وراكش را كم ك رده و‬
‫لباس هاي كلفت مي‌پوش يدند‪ ،‬ص حابه ش در م ورد اين وضع زن دگي كه داشت با او‬
‫صحبت كردند و به وي گفتند‪ :‬اگر شما غذاي خ وبي بخ وري ب اعث تق ويت ش ما در‬
‫راه حق مي ش ود! گفتن د‪ :‬مي‌دانم كه ش ما خ يرخواه من هس تيد‪ ،‬ولي من دو دوس تم‪،‬‬
‫رسول اكرم ص و ابوبكر صديق س را بر يك راهي ترك كرده ام‪ ،‬كه اگر راه آن ان‬
‫‪24‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫را ترك نمايم به م نزل مقص ود‪ ،‬با آن ان نخ واهم رس يد‪ .‬عمر ‪ ‬از ص حابه در اين‬
‫باره مشورت خواستند‪ .‬عمر س به وي گفتند‪ :‬بخور و بن وش و س عيد بن زيد س ن يز‬
‫همين نظر را دادند‪.‬‬

‫جنگ يرموك‪:‬‬
‫س عيد ابن زيد س در معركه يرم وك ش ركت داش تند‪ ،‬و از اين امتح ان پ اك و‬
‫ميگوين د‪ :‬در‬
‫ميكنند و ‌‬
‫سرافراز بيرون آمدند‪ ،‬و ايشان جزئي ات اين معركه را بي ان ‌‬
‫جنگ يرموك تعداد نفرات ما بيست و چهار هزار ‪ 24000‬يا نزديك به آن بود‪ ،‬و در‬
‫مقابل ما روميها ق رار داش تند كه تعدادش ان ص دهزار نفر ب ود و با گامه اي س نگين‬
‫سنگين و جمعيتي گ ران چ ون ك وه‪ ،‬گويا دس تهاي س بك آن ان را ح ركت مي‌دادند به‬
‫طرف ما متوجه شدند در حاليكه در جلوي آن ان اس قفها و علم اي يه ود و دانش مندان‬
‫ميكردن د‪ ،‬راه مي‌رفتن د‪ ،‬و با ص داي بلند دعا‬ ‫ش ان كه با خ ود ص ليب را حمل ‌‬
‫ميكردن د‪ ،‬و داراي غرشي مانند غ رّش‬ ‫مي‌كردند‪ ،‬و لشكريان پشت سرش ان تك رار ‌‬
‫رعد بودند‪ ،‬وقتي گروه مسلمانان آنان را به اين حالت مشاهده نمودند‪ ،‬دچار ت رس و‬
‫وحشت شدند‪ ،‬در آن هنگام ابوعبي ده بن ج راح بلند شد و مس لمانان را ب راي ن برد با‬
‫دشمن تشويق ك رده و فرمودن د‪ :‬بن دگان خ دا‪ ،‬خداوند را ي ادي كنيد تا ش ما را ي اري‬
‫كند‪ ،‬ثابت قدم و صبور باشيد‪ ،‬زي را ص بر س بب نج ات از كف ر‪ ،‬و م وجب رض ايت‬
‫پروردگار و دفع كننده ننگ و عار مي‌باشد‪ .‬و جنگ را با نيزه ها آغاز كرده و پشت‬
‫سپرها پنهان شويد‪ ،‬و س كوت را اختي ار ك رده و در دلهايت ان ذكر خداوند را بكنيد و‬
‫منتظر دستور و فرمان من باشيد‪.‬‬
‫سعيد س فرمود‪ :‬در آن لحظه مردي از ميان ص فوف مس لمانان خ ارج ش ده و به‬
‫ابوعبيده س گفت‪ :‬من در اين ساعت اراده مرگ را دارم آيا تو پيامي داري كه آن را‬
‫پيش رسول خدا ص بفرستي؟ ابوعبيده س گفت‪ :‬بلي‪ ،‬سالم مرا و س الم مس لمانان را‬
‫به آن حضرت ص برسان‪ ،‬و بگو‪ :‬اي رسول خدا ص آنچه را كه خداوند به ما وعده‬
‫داده بود‪ ،‬به حق يافتيم‪ .‬سعيد س مي‌فرمايد‪ :‬من از آن ش خص س خني را نش نيدم و او‬
‫را ديدم كه شمش يرش را از ني ام كش يده و به ط رف دش من حمله ور ش دند‪ ،‬و من به‬
‫زمين افت ادم‪ ،‬و به زانو لغزي دم‪ ،‬و ن يزه‌ام را بلند ك ردم و اولين اسب س واري را كه‬
‫بطرف ما آمد با نيزه زدم بعد به طرف دشمن حمله كردم‪ ،‬و خداوند ت رس دش من را‬
‫از قلب من بيرون ك رده ب ود‪ ،‬مس لمانان به س وي رومي ان ي ورش بردند و بص ورت‬
‫مداوم با دشمن مبارزه كردند تا اين كه خداوند مسلمانان را پيروز گردانيد و سعيد بن‬
‫زيد س در فتح دمشق هم شركت داشتند‪ ،‬پس از فتح دمشق ايشان را حاكم آنجا ق رار‬
‫دادند‪ .‬ايشان اولين حاكم مسلمانان در دمشق بود‪.‬‬

‫گريه او بر وفات عمرس‪:‬‬


‫‪25‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫به هنگ ام ش هادت حض رت عمر س س عيد ابن زيد س گريه كردن د‪ ،‬و فرمودن د‪:‬‬
‫رحلت عمر س ش كاف و رخنه اي در اس الم ايج اد نم وده است كه تا قي امت پيوند‬
‫نخواهد خورد‪.‬‬

‫صفات او‪:‬‬
‫س عيد س قد بلند و چه ره مب اركش گن دمگون‪ ،‬و از بزرگ ان ص حابه بودند و‬
‫ص احب نظر و ش جاع‪ ،‬و عاقل و باحيا بودن د‪ ،‬وق تي از ايش ان در م ورد ك اري‬
‫مش ورت گرفته مي‌شد و اگر در مجلس كسي ب ود كه ايش ان او را از خ ود به تر‬
‫ميكردند تا اين كه آن شخص رأي خود را بيان كنند‪،‬‬ ‫مي‌دانستند در رأي دادن تأخير ‌‬
‫اگر رأي آن شخص همانطور بود كه او توقع و اميد داشتند‪ ،‬آنرا مي‌پس نديدند و رأي‬
‫مينمودند‪ ،‬و گاهي رأي خ ود را اول بي ان‬ ‫خود را با رأي او يكي كرده و به آن اكتفا ‌‬
‫مي‌كردند‪.‬‬
‫ايشان شخصي عاقل‪ ،‬پرهيزگ ار و خ داترس بودن د‪ ،‬خداوند و رس ول خ دا ص و‬
‫اص حاب بزرگ وارش را بس يار دوست داش تند‪ .‬شخصي منصف بودند و به ص حابه‬
‫رضوان هللا عليهم اجمعين احترام مي‌گذاشتند‪.‬‬
‫ميكنيد در‬
‫و به بعضي از متعه دان گفتند كه‪ :‬ش ما م را به ب دگويي ي ارانم امر ‌‬
‫صورتي كه خداوند بر آنان صلوة و سالم فرس تاده و آن ان را م ورد لطف و مغف رت‬
‫خويش قرار داده است‪.‬‬
‫به خاطر همين صفات عالي و خص لتهاي پ اك و ب زرگ ايش ان ب ود كه س عيد بن‬
‫ميفرمايد‪ :‬مقام اب وبكر و عم ر‪ ،‬عثم ان و علي‪ ،‬س عد و س عيد و‬‫حبيب در مورد وي ‌‬
‫طلحه و زبير و عبدالرحمن بن عوف نزد رسول خدا ص برابر و مساوي ب ود‪ ،‬و در‬
‫ميدان مبارزه پيشاپيش آن حض رت ص و به هنگ ام نم از پشت سر آن حض رت ص‬
‫قرار داشتند‪ ،‬و همه اين نه نفر از بشارت يافتگان به جنت بودند‪ ،‬كه آن حضرت ص‬
‫نميگفتن د‪ ،‬تع داد‬
‫به آنان بشارت جنت را دادند‪ ،‬كه مط ابق خواهش ات خ ويش س خن ‌‬
‫آنان ده نفر بود كه دهمين نفر آنان ابوعبيده بن جراح س بودند‪.‬‬

‫وفات سعيد بن زيد س‪:‬‬


‫حضرت عثمان ‪ ‬زمي ني را به س عيد ‪ ‬در كوفه دادن د‪ ،‬ايش ان به آنجا رفته و‬
‫ساكن شدند‪ ،‬و همواره به مدينه منوره رفت و آمد مي‌كردن د‪ ،‬و در عقيق ن يز زمي ني‬
‫داشتند‪.‬‬
‫س رانجام ايش ان در س ال ‪ 51‬هج ري در سن ‪ 73‬س الگي در مدينه من وره وف ات‬
‫كردند‪.‬‬

‫«إنا هلل وإنا إليه راجعون»‬


‫‪26‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬
‫‪27‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫بسم اهلل الرحمن الرحيم‬

‫خانواده اسامه س‪:‬‬


‫او ابو مح ّمد اس امه ابن زيد بن حارث ه‪ ،‬از كنانه ع وف ب ود هفت س ال قبل از‬
‫هجرت پيامبر ص در مكه بدنيا آمد‪.‬‬
‫پدر و مادرش مسلمان بودند‪ .‬رسول اكرم ص آنها را از همه م ردم بيش تر دوست‬
‫داشت‪ ،‬پدرش زيد بن حارثه از اولين كساني بود كه مسلمان شدند‪.‬‬
‫غالم آزاد كرده حض رت خديجه ل ب ود‪ .‬زم اني كه خديجه ل به همس ري پي امبر‬
‫ص درآمد او را آزاد ك رده و به پي امبر ص اه داء كردن د‪ ،‬پي امبر ص او را بس يار‬
‫ميكرد‪ ،‬زماني كه بعد از سالها‬‫دوست و گرامي مي‌داشت و با او بسيار خوب رفتار ‌‬
‫دوري‪ ،‬پ در و م ادرش را مالق ات ك رد و آن ان از او درخواست كردند كه نزدش ان‬
‫بماند‪ ،‬ماندن نزد پيامبر ص را ت رجيح داده‪ ،‬به آن ان ج واب رد داد‪ .‬م ادر او ام ايمن‬
‫حبشي ل كه اسمش بركه ب ود‪ ،‬كن يز م ادر رس ول اك رم ص آمنه بنت وهب ب ود‪ .‬و‬
‫بچهاي‬
‫هنگ ام وف ات هم راهش ب ود‪ ،‬و او با مح ّمد ص كه هنگ ام وف ات م ادرش ‌‬
‫خردس ال ب ود‪ ،‬ن زد پ دربزرگش عب دالمطلب به مكه بازگشت و تا م دتي پ رورش و‬
‫نگهداري رسول اكرم ص را به عهده داشت‪.‬‬

‫نيكي اسامهه س با مادرش‪:‬‬


‫ميگويد‪ :‬قيمت يك نخل در زم ان خالفت عثم ان س ه زار درهم‬‫مح ّمد بن سيرين ‌‬
‫بود‪ .‬ديده شد كه اسامه بن زيد س به منظور ب يرون آوردن مغز درخت خرم ا‪ ،‬نخلي‬
‫ميداد‪.‬‬
‫را تكه پاره مي‌كرد و مغزش را بيرون آورده‪ ،‬به مادرش ‌‬
‫ميكند در ص ورتي كه قيمت يك‬‫به او گفتند‪ :‬چه چ يزي تو را وادار به اين ك ار ‌‬
‫نخل هزار درهم است‪ ،‬جواب دادند‪ :‬مادرم از من مغز درخت خرما (كوش) خواس ته‬
‫ميدهم‪.‬‬
‫نميخواهد مگر اينكه به او ‌‬
‫و او از من هيچ چيزي ‌‬

‫پيامبر ص اسامه را پشت سرش در كنارش مي‌نشاند‪:‬‬


‫زيد پدر اسامه به رسول اكرم ص خيلي نزديك و عزيز بود‪ .‬به اندازه‌اي كه مردم‬
‫او را زيد بن محمد ص مي‌گفتن د‪ ،‬تا اين كه اين آيه ن ازل ش د‪ + :‬‬
‫‪[ _    ‬احزاب‪« .]5 :‬آنان را به اسم پدرانشان صدا‬
‫بزنيد‪ .‬اين با انصاف‌تر است نزد خدا» اسامه بن زيد س حب و دوست رسول خ دا و‬
‫پسر دوست رسول خدا ص بود‪ ،‬رسول خدا ص گاهي او را به همراه خودش مي‌برد‬
‫قبل از جريان غزوه بدر‪ ،‬رسول اكرم ص وقتي به عيادت سعد بن ابي عباده تشريف‬
‫برد‪ ،‬اسامه را پشت سرش سوار نموده‪ ،‬همراه خود مي‌بردند‪ .‬در راهي كه مي‌رفت‪،‬‬
‫عبدهللا ابن ابي نشسته بود و اين واقعه قبل از اسالمش بود‪ .‬رسول خدا ص آنها را به‬
‫‪28‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫اسالم دعوت داد‪ .‬او پيامبر ص را اذيت و آزار رسانيد زماني كه رسول خ دا ص بر‬
‫س عد وارد شد گفت‪ :‬اي رس ول خ دا ص از عبدهللا ابن ابي درگ ذر و او را م ورد‬
‫مغف رت ق رار ب ده‪ .‬خداوند به تو آنچه را كه مش اهده مي‌ك ني عطا ك رده اس ت‪ ،‬اهل‬
‫يثرب قبل از مسلمان شدن ش ان جمع ش دند تا عبدهللا ابن ابي را ت اج گ ذاري كنند اما‬
‫زم اني كه اين مس ئله بوس يله حقي كه خداوند به ش ما عن ايت ك رد‪ ،‬خاتمه ي افت‪ ،‬او‬
‫خشمگين و در اثر همان ناراحتي اين حركت ناشايس ته را كه مش اهده ك ردي‪ ،‬انج ام‬
‫داد‪ ،‬و راوي اين حديث اسامه س است او شخصي سياه چهره و پهن بي ني اما راست‬
‫كردار‪ ،‬پاكدامن‪ ،‬خداترس‪ ،‬پرهيزگار‪ ،‬متواضع‪ ،‬باهوش و ف روتن‪ ،‬مخلص در دين‪،‬‬
‫و با الفت و محبت بود‪.‬‬

‫محبت پيامبر ص با اسامه س‪:‬‬


‫رس ول اك رم ص از ك وچكي و ابت داي زن دگي پ اك و اس المي‪ ،‬اس امه را بس يار‬
‫ميداشت او را بر مي‌داشت و روي زانويش مي نشاند و حسن بن علي ب را‬ ‫دوست ‌‬
‫ميچسپاند و مي‌گفت‪ :‬ب ار خ دايا هر‬ ‫روي زانوي ديگر‪ ،‬سپس هر دو را به سينه اش ‌‬
‫دو نفرشان را دوست دارم تو هم آن ان را دوست ب دار‪ .‬يك مرتبه اس امه س كن ار در‬
‫لغزش خورد و افتاد و پيش انيش زخمي شد و خ ون از آن ب يرون آم د‪ ،‬پي امبر ص با‬
‫ديدن او ناراحت شد و به عايشه ل اشاره كرد تا خون را از زخمش پ اك كن د‪ ،‬اما او‬
‫به اين كار راضي نشد پي امبر ص شخص ا ً بلند ش ده‪ ،‬زخمش را دمي بست در ح الي‬
‫ميكرد‪.‬‬
‫كه خون فواره مي‌زد و با سخنان خوش او را تسلي يا نوازش ‌‬
‫پي امبر ص هم واره اس امه را دوست داش تند و زم اني كه او به ج واني رس يد و‬
‫جواني قوي و نيرومند بود زن دگاني اش را در خ دمت رس ول خ دا ص و دع وت به‬
‫ميكرد‪.‬‬
‫اسالم سپري ‌‬
‫باري حكيم ابن حزام كه يكي از افراد محب وب و ثروتمند ق ريش ب ود يك پ يراهن‬
‫گ رانقيمت و با ارزش به رس ول خ دا ص هديه داد‪ .‬رس ول خ دا ص آن را نپ ذيرفت‪،‬‬
‫چون تا آن زمان حكيم مشرك بود و هنوز مس لمان نش ده ب ود‪ .‬ل ذا رس ول هللا ص در‬
‫ازاي قيمت آن را خري د‪ ،‬رس ول خ دا فقط يكب ار روز جمعه آن را پوش يد بعد آن را به‬
‫اسامه بن زيد دادند‪.‬‬
‫حضرت اسامه بن زيد مي‌فرماين د‪ :‬روزي ن زد رس ول خ دا ص نشس ته ب ودم كه‬
‫حضرت علي و عباس ب آمدند و اجازه ورود مي‌خواس تند‪ ،‬به رس ول خ دا ص گفتم‬
‫ميخواهند‪ .‬گفت‪ :‬آيا مي‌داني چرا به اينجا آم ده ان د؟ گفتم‪:‬‬‫كه‪ :‬علي و عباس اجازه ‌‬
‫نه پيامبر ص فرمود‪ :‬من مي‌دانم‪ .‬به آنها اجازه ب ده بياين د‪ ،‬بعد از داخل ش دن گفتند‪:‬‬
‫اي رسول خدا ص نزد تو آمده ايم تا از تو سؤال كنيم كه كدام ش خص از خ انواده‌ات‬
‫نزد تو محبوبتر است؟ فرمود‪ :‬فاطمه بنت مح ّمد‪ .‬گفتند‪ :‬ما نيامده‌ايم كه از خ انواده‌ات‬
‫سؤال كنيم فرمود‪ :‬محبوبترين مردم نزد من آن كسي است كه خدا بر او انعام ك رد و‬
‫من هم بر او انعام كرده ام يعني اسامه بن زيد‪..‬‬
‫‪29‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫شركت كردن اسامه س در معركه و غزوات‪:‬‬


‫اولين ب ار كه اس امه ‪ ‬مب ادرت به ش ركت در جنگها ك رد جنگ احد ب ود‪ ،‬او‬
‫بچهها كه اراده جه اد داش تند خ دمت پي امبر ص حاضر ش دند و‬ ‫هم راه تع دادي از ‌‬
‫خواستار اجازه شركت در جنگ را ش دند‪ ،‬پي امبر ص آنها را بخ اطر ك وچكي و كم‬
‫سني اجازه ندادن د‪ ،‬اس امه برگشت در ح الي كه اشك از چش مانش س رازير ب ود‪ .‬اما‬
‫وقتي جنگ خندق فرا رسيد دوباره براي اجازه ش ركت در جنگ خ دمت پي امبر ص‬
‫ميكرد‪ .‬سر پا ايستاده بود چنان وانمود مي‌ك رد كه‬
‫رسيد در حالي كه خودش را بلند ‌‬
‫قدش بلند و سنش زياد اس ت‪ .‬رس ول خ دا ص به ح الش ت رحم نم وده و او را اج ازه‬
‫دادند تا در غزوه شركت كند‪ ،‬و اسامه ‪ ‬هنگام دخول پيامبر ص در مكه هم راه او‬
‫بودند و به هنگام جنگ احد كه مسلمانان با شكست مواجه ش دند در كن ار پي امبر ص‬
‫بود و آن موقع بجز تعداد كمي از صحابه كسي ديگر در كنار پيامبر ص نبود‪ .‬هنگام‬
‫جنگ موته زير پرچم پدرش زيد بن حارثه س در حالي كه هيجده س ال سن داشت با‬
‫دشمنان اسالم جنگيد و شهادت پدرش را با چشم هاي خ ود مش اهده ك رد و بعد از او‬
‫تحت فرماندهي جعفر و ابن رواحه و خالد‪ ،‬يكي بعد از ديگ ري مي‌جنگي د‪ ،‬اس امه و‬
‫بالل ب به هنگ ام حج ة ال وداع هم راه پي امبر ص بودند و يكي از آن ان مه ار ش تر‬
‫پيامبر ص را گرفته بود و ديگري آن حضرت ص را با لباسش سايه مي‌كرد‪ .‬تا آنكه‬
‫آنحضرت جمره عقبه را زدند‪.‬‬

‫لشكر اسامه س‪:‬‬


‫پي امبر ص به اس امه بن زيد ب دس تور دادند كه به اهل اُب ني در فلس طين و قلعه‬
‫الداروم نزديك غزه و منطقه البلقاء حمله كند‪ ،‬بعد فرم ود‪ :‬ب رو بن ام خ دا‪ ،‬اس امه س‬
‫همراه پرچم و لشكرش در مكاني بنام ُج رف نزديك مدينه رفت و همه س ربازان پس‬
‫از آماده شدن به لشكر ملحق مي‌شدند بزرگان صحابه مانند ابوبكر‪ ،‬عمر و ابوعبيده‪،‬‬
‫و سعد ابن ابي وقاص و سعيد بن زيد‪ ،‬و قت اده ابن نعم ان در اين غ زوه ف را خوان ده‬
‫شدند‪.‬‬
‫عياش ابن ربيعه و بعضي ص حابه ‪ ‬گفتن د‪ :‬اين بچه از مه اجرين اول هم ك ار‬
‫مي‌گيرد‪ .‬و اين گفتگو به س مع رس ول خ دا ص هم رس يد آنحض رت بر ب االي من بر‬
‫تشريف برده و حمد و تعريف خدا را بيان كردند و بعد فرمودند‪ :‬اي مردم چه سخنان‬
‫و اي راداتي پ يرامون فرمان دهي اس امه بگ وش من مي‌رسد‪ ،‬به خ دا س وگند اگر ش ما‬
‫درباره فرماندهي او معترض هستيد شما قبالً درباره فرماندهي پدر او نيز اع تراض‬
‫داش تيد به خ دا قسم كه پ درش به ام ارت و فرمان دهي شايس تگي داشت و او ن يز‬
‫شايستگي دارد‪ .‬در نزد من پدرش از برگزيدگان ش ما اس ت‪ .‬بعد رس ول خ دا ص از‬
‫من بر پ ايين آمد و داخل خ انه‌اي شد و آن روز ش نبه دهم ربيع الأول س ال ي ازدهم‬
‫هج ري ب ود‪ .‬مس لماناني كه از لش كر اس امه س بودند آمدند پيش پي امبر ص و‬
‫ميفرم ود‪ :‬برويد اي لش كر و س ربازان اس امه‪،‬‬ ‫خداحافظي كردند و رسول خ دا ص ‌‬
‫مردم به لشكر رفتند و شب شنبه را خوابيدند و روز يكشنبه اس امه س خ دمت پي امبر‬
‫‪30‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫ص رسيد و پيامبر ص بيمار و بدحال بود و بيم اريش ش دت گ رفت اش كهاي اس امه‬
‫ج اري شد و بر روي آنحض رت افت اد و او را بوسه داد‪ .‬رس ول خ دا ص ص حبت‬
‫نمي‌كرد دستهايش را بطرف آسمان بلند كرد و بعد به سر اس امه مالي د‪ ،‬اس امه فهميد‬
‫ميكند‪ ،‬بعد به محل لش كرش بازگش ت‪ .‬رس ول خ دا‬ ‫كه رسول خدا ص براي او دعا ‌‬
‫ص روز دوشنبه دوازدهم ربيع الأول سال يازدهم هجري وفات كردند‪.‬‬
‫«إنا هلل وإنا إليه راجعون»‬

‫ابوبكر س لشكر اسامه را مي‌فرستد‪:‬‬


‫وقتي اعراب از خبر رحلت رسول هللا ص آگ اه ش دند تع دادي از دين برگش تند و‬
‫مرتد شدند‪ .‬حضرت ابوبكر س به اسامه فرمود‪ :‬به همان سو كه رسول هللا ص به تو‬
‫دس تور داده است ح ركت كن‪ ،‬بعضي از ص حابه گفتن د‪ :‬اي خليفه رس ول خ دا ص‬
‫نميت واني ك اري‬
‫بعضي از اع راب عليه تو متف رق ش دند‪ ،‬تو با اين لش كر پراكن ده ‌‬
‫بكني‪ ،‬بگذار اينان عليه مرتدين آماده باشند تا بوسيله ش ان مرت دين را از بين ب بري‪،‬‬
‫زيرا اهل مدينه از حمله آنان در امان نيستند در حالي كه زنان و كودكان نيز در آنجا‬
‫هستند (زندگي مي‌كنند) اگر تو در مورد غزوه روم حاال ص بر ك ني تا اين كه اس الم‬
‫ق وي گ ردد و مرت دين به اس الم برگردند يا بوس يله شمش ير هالك گردند بعد لش كر‬
‫اسامه را اعزام داري‪ ،‬ابوبكر ‪ ‬فرمود‪ :‬قسم به ذاتي كه جانم در اختيار اوست اگر‬
‫ميخورند ب از هم لش كر اس امه را از رفتن‬ ‫گمان مي‌كردم كه درندگان م را در مدينه ‌‬
‫منع نمي‌كردم‪ ،‬چه ضرورتي دارد كه لشكر برگردد در حاليكه رسول خدا ص كه بر‬
‫او وحي نازل مي‌شود فرمود‪ :‬لش كر اس امه را بفرس تيد‪ ،‬و اب وبكر ‪ ‬از اس امه ‪‬‬
‫براي عمر‪ ‬اجازه خواست كه همراه او بمان د‪ ،‬و آن اني را كه از فرمان دهي اس امه‬
‫ناراضي بودند بنزد خود طلبيد و بر آنان خشم كرد و ب يرون راند و ح تي يك نفر هم‬
‫از لشكر باقي نماند‪ ،‬و ابوبكر ‪ ‬همراه مسلمانان براي بدرقه لش كر ب يرون آمدن د‪،‬‬
‫ابوبكر ‪ ‬پياده بود و اس امه ‪ ‬س وار‪ ،‬و اس امه فرم ود‪ :‬اي خليفه رس ول خ دا! يا‬
‫ميش وم‪ .‬فرم ود‪ :‬به خ دا پي اده نشو و من هم س وار‬ ‫ش ما س وار ش ويد يا من پي اده ‌‬
‫لحظهاي پاه ايم را در راه خ دا غب ار آل ود نكنم زي را مجاهد در مقابل‬
‫‌‬ ‫نمي‌شوم‪ ،‬چرا‬
‫ميش ود و تا هفتصد درجه ترفيع‬ ‫هر قدمي كه بر مي‌دارد هفتصد نيكي برايش نوشته ‌‬
‫داده مي‌ش ود و هفتصد گن اه از گناه انش كم ميگ ردد‪ .‬قبل از برگش تن به اس امه و‬
‫ميكنم‬
‫لشكريانش وصيت كردند و فرمودند‪ :‬اي م ردم ش ما را به ده ص فت نص يحت ‌‬
‫آنها را از من ياد بگيريد‪ :‬خيانت نكنيد‪ ،‬فريب ندهي د‪ ،‬نخلها را قطع نكنيد و نس وزانيد‬
‫و درخت مي وه داري را قطع نكنيد مگر بخ اطر غ ذا خ وردن‪ ،‬از كن ار كس اني‬
‫مي‌گذرانند و عبادت مي‌كنند آنان را به دين‬
‫مي‌گذريد كه در عبادتگاه و صوامع وقت ‌‬
‫اسالم دعوت دهيد و با نام خدا از حق دفاع كنيد سپس به اسامه فرمود‪ :‬دين و ام انت‬
‫و خاتمه اعمالت را به خدا مي‌سپارم و تع داد لش كر اس امه سه ه زار نفر ب ود كه در‬
‫بين آن ان ه زار نفر اسب س وار وج ود داشت جنگ به نفع مس لمانان خاتمه ي افت و‬
‫‪31‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫لشكر پيروز شد و غنيمت زيادي به دست آمد‪ ،‬خداوند او و لشكر را س الم و موفق به‬
‫مدينه برگرداند‪ ،‬مس لمانان فرمودن د‪ :‬لش كري كه مانند لش كر اس امه س الم برگ ردد تا‬
‫حاال نديده ايم‪ ،‬اسامه ‪ ‬هنگام رفت و برگشت به نزد قبايلي كه بر اسالمش ان ث ابت‬
‫ميكردند كه‬
‫و ب اقي بودند رفت و به آن ان بش ارت داد و بر قبايل ديگ ري كه گم ان ‌‬
‫مس لمانان دچ ار ه رج و م رج و ض عيف هس تند گذشت هر چند كه اين قبايل قصد‬
‫ارتداد را داشتند ولي وقتي قدرت و توانايي لشكر اسامه را ديدند گفتند‪ :‬اگر مسلمانان‬
‫در مدينه قدرت و توانايي نداشتند و در ميان آنها ضعف و ترس ب ود اين لش كر را به‬
‫نميكردند و اگر اب وبكر ني ازي به اين لش كر ب راي جنگ‬ ‫ط رف جنگ روم روانه ‌‬
‫ميفرس تاد‪ .‬به همين علت آن قبايل بر‬‫مرت دين داشت اين لش كر را به جنگ مرت دين ‌‬
‫اسالمشان ثابت ماندند‪ .‬و مرتد نشدند‪ .‬اسامه س بعد از اين غزوه موفق و پيروز‪ ،‬در‬
‫وادي قري نزديك مدينه سكونت ك رد‪ ،‬بعد مس كنش را به دمشق منتقل ك رد س پس به‬
‫مدينه برگشت‪.‬‬

‫تجليل حضرت عمر س از اسامه‪:‬‬


‫ميخواست او را به ش ام‬ ‫حض رت عمر س با لش كر اس امه ‪ ‬كه پي امبر ص ‌‬
‫اعزام دارند مخالف بود‪ .‬پيامبر ص قبل از اين كه لش كر اس امه را روانه كنند وف ات‬
‫كردند پس از وفات رسول اكرم ص ابوبكر لش كر اس امه ‪ ‬را به ج ايي كه پي امبر‬
‫ص مي خواست فرس تاد ولي حض رت عمر همچن ان مخ الف ب ود‪ .‬ا ّما ايش ان بع دها‬
‫هميشه امارت و فرماندهي اسامه ‪ ‬را ياد مي‌كرد و به او مي‌گفت‪ :‬آف رين و مرحبا‬
‫به ام يرم‪ ،‬حض رت عمر ‪ ‬به هنگ ام خالفتش ب راي همه م ردم ه دايايي در نظر‬
‫ميك رد زم اني كه‬ ‫گرفته بود و به هنگام تقسيم درجات‪ ،‬اوضاع هر كس را رع ايت ‌‬
‫نوبت پسرش عبدهللا بن عمر رسيد سهمش را داد سپس نوبت به اس امه بن زيد رس يد‬
‫و س هم او را دو برابر س هم پس رش عبدهللا داد‪ .‬عبدهللا ‪ ‬مي‌دانست كه پ درش به‬
‫م ردم به حسب خدمتش ان و س ابقه ك اري‪ ،‬در اس الم عطا و ه دايا‬
‫مي دهد به همين علت نسبت به منزلت خودش ناراحت شد و از پ درش س ؤال ك رد‪،‬‬
‫چ را اس امه ‪ ‬را بر من فض يلت دادي‪ ،‬در ح الي كه من هم راه پي امبر ص حاضر‬
‫بودم جايي كه او حاضر نبود؟ حضرت عمر ‪ ‬جواب داد‪ :‬اس امه ن زد رس ول خ دا‬
‫ص از تو محبوب‌تر بود و پدرش نزد رسول خدا ص از پدر تو محبوب تر بود‪.‬‬

‫چكار مي‌كني با ال إله إال هللا‪:‬‬


‫پيامبر ص دو سال قبل از وفاتش اسامه را نخستين ب ار ب راي فرمان دهي لش كري‬
‫بخاطر نبرد با مشركين فرستاد و اسامه ‪ ‬در آن م أموريت موفق شد و خ بر آن به‬
‫ميفرماين د‪ :‬ن زد رس ول خ دا ص‬
‫پيامبر ص رسيد و بسيار خوشحال شد‪ ،‬اس امه س ‌‬
‫رسيدم در حالي كه مژده دهنده فتح جلوتر آمده بود‪.‬‬
‫‪32‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫ميدرخشيد مرا به خودش نزديك كرده سپس فرمود‪:‬‬ ‫از خوشحالي چهره مباركش ‌‬
‫قضيه را برايم تعريف كن‪ .‬آنچه رخ داده بود تعريف ك ردم و گفتم‪ :‬زم اني كه لش كر‬
‫دشمن شكست خورد‪ ،‬م ردي را دي دم با ن يزه س وي او حمله ب ردم گفت‪ :‬ال إله إال هللا‬
‫من او را ول نكردم و او را كشتم‪ .‬چهره مبارك رس ول خ دا ص تغي ير ك رد و گفت‪:‬‬
‫واي بر تو اس امه چك ار مي‌ك ني با ال إله إال هللا كه او گفت ه‪ ،‬يا گفت‪ :‬چه كسي تو را‬
‫ميكند و آن را همواره براي من تك رار مي‌ك رد تا ح ّدي‬ ‫در مقابل ال إله إال هللا كمك ‌‬
‫كه دوست داشتم كاش كل اعمالم از بين مي‌رفت و از سر نو اسالم مي‌آوردم‪ ،‬اس امه‬
‫مي‌گويد‪ :‬بعد از شنيدن سخن رسول خ دا ص گفتم‪ :‬قسم به خ دا هرگز كلمه گ ويي را‬
‫به قتل نمي‌رسانم كه ال إله إال هللا بگويد‪.‬‬
‫احاديث پيامبر ص كه اسامه آن را روايت كرده يا در آن رواي ات ن ام اس امه ذكر‬
‫شده است‬
‫از حضرت عايشه ل مروي است‪ ،‬مي‌گويند‪ :‬زم اني كه رس ول خ دا ص هج رت‬
‫فرمودند ما (همس ران) و دخ ترانش را در مكه گذاشت و رفت‪ ،‬بعد از اين كه م دتي‬
‫آنجا ماند زيد بن حارثه و غالمش ابورافع را هم راه او فرس تاد و دو ش تر ن يز به او‬
‫دادند و حض رت اب وبكر عبدهللا بن اريقط را با دو ش تر هم راه او ك رد به پس رش‬
‫عبدهللا بن ابي بكر نامه نوشت كه مادرم ام رومان و مرا و خ واهرم اس ما و زيد و ام‬
‫ايمن و اسامه را بر شتر سوار كرده به مدينه انتقال دهد‪.‬‬

‫هنگاميكه پيامبر ص به جهاد نمي‌رفت اسلحه اش را به اسامه مي‌داد‪:‬‬


‫امام احمد از جبله بن حارثه س روايت مي‌كند كه هرگاه رسول خ دا ص به جه اد‬
‫نميبرد اسلحه اش را به علي يا اسامه ب مي‌داد‪.‬‬
‫تشريف ‌‬

‫ديدگاه حضرت اسامه س درباره حديث افك‪:‬‬


‫حض رت عايشه ص ديقه ل هنگ ام بازگشت از غ زوه بني‌مص طلق ب دليل اين كه‬
‫دنب ال گردنبند گم ش ده رفته ب ود از لش كر عقب ماند پس از قض اي ح اجت وق تي به‬
‫ج اي خ ود بازگشت متوجه شد كه قافله رفته است ن اراحت ش د‪ ،‬هميشه بعد از رفتن‬
‫لش كر‪ ،‬پي امبر ص چند نفر را تع يين ك رده بودند تا اگر كسي جا مان ده باشد او را به‬
‫لشكر برساند‪ ،‬وقتي حضرت عايشه ل آنان را ديد چ ادرش را به خ ودش پيچيد و از‬
‫ج ايش ح ركت نك رد‪ .‬وق تي ص فوان بن معطل از كن ارش رد شد س ياهي اش را ديد‬
‫چ ون در ك وچكي او را دي ده ب ود او را ش ناخت و گفت‪« :‬إنا هلل وإنا إليه راجع ون»‬
‫همسر پيامبر خ دا ص خ دا بر تو رحم كند چه چ يز ب اعث ش ده كه عقب بماني د‪ ،‬بعد‬
‫شترش را به او نزديك كرد و گفت‪ :‬سوار شو و خ ودش به عقب برگش ت‪ ،‬حض رت‬
‫عايشه ل سوار شد و او مهار شتر را گرفت و با سرعت به دنبال لشكر به راه افت اد‪.‬‬
‫هنگامي به آنان رسيد كه قافله وارد مدينه شده بود زم اني كه م ردم ص فوان را ديدند‬
‫اهل لش كر ن اراحت ش دند و عايش ه ل در م ورد آنچه گفته مي‌شد اطالعي نداش ت‪،‬‬
‫رسول خدا ص در اين مورد از اسامه سؤال كرد‪ .‬او حض رت عايش ه ل را به خ ير‬
‫‪33‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫نميدانم‪ ،‬سپس فرم ود‪:‬‬‫ياد كرد و گفت‪ :‬به جز خير و نيكي چيز ديگري در مورد او ‌‬
‫يا رسول هللا! در مورد خانواده شما ما بجز خير و نيكي چ يزي ديگر نمي‌دانيم و اين‬
‫شايعهاي باطل است و هيچ حقيقتي ندارد‪.‬‬
‫‌‬ ‫حديث و قضيه افك و دروغ و‬

‫قصه زن مخزومي‪:‬‬
‫در بخاري از عروه ‪ ‬روايت شده زني در زمان رسول خ دا ص در غ زوه فتح‬
‫مكه دزدي كرد قومش نزد اسامه س رفتند تا از او ش فاعت كن د‪ .‬وق تي اس امه س با‬
‫رسول خدا ص در مورد او صحبت كرد و شفاعت خواست چهره رسول خدا ص از‬
‫شدت ناراحتي تغيير كرد و سرخ شد و فرمود‪ :‬آيا با من در مورد حدي از حدود خدا‬
‫ميخواهي اسامه گفت‪ :‬اي رسول خدا ص ب راي من طلب‬ ‫ميكني و شفاعت ‌‬ ‫صحبت ‌‬
‫مغفرت كن و مرا ببخش‪.‬‬
‫خطبهاي خواندند و در آن ثنا و‬
‫‌‬ ‫به (موقع) ش ام رس ول خ دا ص به من بر رفته و‬
‫تعريف خ دا را بي ان كردند و بعد فرمودن د‪ :‬آن اني كه قبل از ش ما بودند به اين دليل‬
‫ميكردند و‬‫هالك شدند كه هرگاه در ميان آنان انساني قوي دزدي مي‌كرد او را ترك ‌‬
‫اگر ضعيفي دزدي مي‌كرد بر او حد جاري مي‌كردند‪ .‬قسم به ذاتي كه جان محمد ص‬
‫در اختيار اوست اگر فاطمه بنت محمد ص دزدي كرده ب ود دس تش «مع اذ الل ه» را‬
‫قطع مي‌كردم‪ .‬سپس رسول خدا ص در مورد آن زني كه دزدي كرده بود دس تور داد‬
‫كه دستش قطع كرده شود و بعداً آن زن خوب توبه كرد‪.‬‬

‫گفتگو ميان عبدهللا بن عبدهللا و پدرش‪:‬‬


‫طبراني از اسامه بن زيد س روايت مي‌كند كه فرم ود‪ :‬زم اني كه رس ول خ دا از‬
‫ميگش ت‪ ،‬عبدهللا بن عبدهللا بن ابي ايس تاده و شمش يرش را عليه‬
‫ب ني مص طلق بر ‌‬
‫پدرش از نيام كشيد و فرمود‪ :‬قسم به خدا شمشيرم را در نيام نخ واهم ك رد تا زم اني‬
‫كه نگويي كه محمد فرد باعزتي است و من فرد ذليلي هستم‪ ،‬پدرش گفت‪ :‬واي بر تو‬
‫محمد فرد باعزتي است و من فرد ذليلي هستم‪ ،‬خبر اين داستان به محمد رسيد پيامبر‬
‫ص از اين كار خشنود شد و از اين كارش تشكر كرد‪.‬‬

‫قصه بيماري آبله اسامه‪:‬‬


‫اولين ب ار كه اس امه ‪ ‬به مدينه رفت دچ ار بيم اري آبله شد و او در آن هنگ ام‬
‫بچهاي ب ود كه نمي‌توانست بي ني اش را پ اك كند آب بي ني روي لبه ايش‬ ‫پسر ‌‬
‫مي‌ريخت‪.‬‬
‫عايشه ل از وي دوري مي‌كرد در همين ح ال رس ول خ دا ص وارد شد چه ره و‬
‫صورت اسامه را تميز كرد و بوسه داد‪ .‬عايشه ل وق تي پي امبر ص را در آن ح الت‬
‫ديد فرمود‪ :‬به خدا قسم بعد از اين هرگز او را از خودم نمي‌دانم‪.‬‬

‫ميگويد هرگز نمي‌جنگم‪:‬‬


‫با مردي كه ال إله إال هللا ‌‬
‫‪34‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫نميجنگم‪.‬‬‫اس امه بن زيد س مي‌فرماين د‪ :‬هرگز با م ردي كه ال إله إال هللا مي‌گويد ‌‬
‫س عد بن مالك بعد از ش نيدن اين س خن اس امه گفت من ن يز با م ردي كه ال‌إله إال هللا‬
‫نميجنگم‪ .‬شخصي خط اب به آن دو گفت آيا خداوند نفرم وده [و با آن ان‬ ‫مي‌گويد ‌‬
‫فتنهاي و باشد دين همه اش براي خداوند] گفتند‪ :‬جهاد‬ ‫مبارزه كنيد تا اينكه نباشد هيچ ‌‬
‫كرديم تا اينكه فتنه باقي نماند و دين از آن خداوند باشد‪.‬‬
‫اسامه ‪ ‬بر همين اكتفاء كرد و به هنگام اختالف حضرت علي و معاويهب راه‬
‫بي‌طرفي را انتخاب نمود‪.‬‬
‫منطقهاي بن ام ج رف در اط راف مدينه من وره س ال ‪54‬‬ ‫‌‬ ‫حض رت اس امه ‪ ‬در‬
‫هجري وفات كرد‪.‬‬
‫«إنا هلل وإنا إليه راجعون»‬

‫بسم اهلل الرحمن الرحيم‬


‫زید بن ثابت س‬
‫اسم و خانواده‌اش‪:‬‬
‫او زيد بن ثابت از بني لوذان‪ ،‬از بني نجار و از انصار اس ت‪ .‬كنيه اش ابو س عيد‬
‫و ابو خارجه بود‪ ،‬پدرش ث ابت بن ض حاك پنج س ال قبل از هج رت در جنگ بع اث‬
‫كشته ش ده ب ود‪ ،‬زيد در آن وقت ‪ 6‬س اله ب ود‪ .‬م ادرش ن وّار بنت مالك يكي از زن ان‬
‫بزرگ و از مسلمانان بود‪ ،‬زيد يازده سال قبل از هجرت در مدينه منوره بدنيا آمده و‬
‫بخشي از زندگيش را در مكه مكرمه گذرانده سپس با پيامبر اك رم ص در سن ي ازده‬
‫سالگي به مدينه منوره هجرت كرد‪« .‬رسول خدا ص به او اج ازه ش ركت در جنگ‬
‫بدر را نداد»‬
‫زيد به هنگام جنگ بدر ‪ 13‬ساله ب ود‪ ،‬او به ن زد پي امبر اك رم ص رفته تا به وي‬
‫اجازه شركت در جنگ بدر را بدهد‪ ،‬اما رسول خدا ص بخاطر كوچك ب ودنش به او‬
‫ترحم كرد و با درخواستش موافقت ننمود‪.‬‬

‫شركت كردن او در غزوه اُحد‪:‬‬


‫در غزوه احد بيشتر از ‪ 14‬سال سن نداش ت‪ ،‬و در آن روز خيلي اص رار ك رد تا‬
‫رسول اكرم ص او را اجازه بدهد‪ ،‬رسول خ دا ص به او اج ازه داد‪ ،‬اما آن حض رت‬
‫ص خيلي عالقمند ب ود كه او را در جاه اي س خت و دش وار ق رار نده د‪ ،‬و از جمله‬
‫كارهايي كه رسول خدا ص او را در هنگام جنگ احد امر فرمود‪ :‬اين بود‪ ،‬وقتي در‬
‫پايان جنگ رسول خدا ص مسلمانان را جستجو مي‌ك رد تا ببيند چه كسي ش هيد ش ده‬
‫است‪ ،‬زيد بن ثابت را فرستاد تا دنبال سعد بن ربيع س بگ ردد‪ ،‬و به او گفت‪ :‬اگر او‬
‫ميگوي د‪:‬‬
‫را دي دي از ط رف من به او س الم برس ان و بگ و‪ :‬رس ول خ دا ص به تو ‌‬
‫خودت را چگونه مي بيني؟ زيد گفت‪ :‬داشتم در ميان كش ته ش دگان مي‌گش تم تا او را‬
‫‪35‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫پيدا كردم كه آخرين نفسهايش را مي‌‌كشيد و ‪ 70‬ض ربه از ت ير و ن يزه و شمش ير بر‬
‫ميفرس تد‪ ،‬و به‬
‫بدن او رسيده بود‪ ،‬به او گفتم‪ :‬اي سعد‪ ،‬رسول خ دا ص به تو س الم ‌‬
‫ميگويد‪ :‬به من خبر بده‪ ،‬خ ودت را چگونه مي‌بي ني؟ گفت‪ :‬س الم بر رس ول خ دا‬‫تو ‌‬
‫ص و سالم بر تو‪ ،‬به ايشان بگ و‪ :‬اي رس ول خ دا ص خ ودم را در ح الي مي‌بينم كه‬
‫ميكنم‪ ،‬و به قوم انصار بگو‪ :‬كه شما نزد خداوند هيچ عذري‬
‫بوي بهشت را استشمام ‌‬
‫نخواهيد داشت اگر دشمن به رس ول خ دا ص دسترسي پي دا كند با وج ود اين كه يكي‬
‫ميكن د‪ .‬بعد از اين گفته‌ها ج ان به ج ان‬
‫از شما زن ده باشد و پلك چش مهايش ح ركت ‌‬
‫آفرين تسليم كرد‪ .‬خدا بر او رحمت كند‪.‬‬

‫جنگ خندق‪:‬‬
‫رسول خدا ص به او اجازه داد تا در صفوف مجاهدان به شمار آيد و تمام وظايف‬
‫يك رزمن ده را بر عه ده گ يرد‪ ،‬و ايش ان در مي ان كس اني ب ود كه خاكها را منتقل‬
‫مي‌كردند‪ ،‬رسول خدا ص درباره او فرمود‪:‬آگ اه باش يد كه او پسر خ وبي اس ت‪ .‬زيد‬
‫دوستي بنام عماره بن حزم از هم سن و سالهاي خ ود داش ت‪ ،‬در هنگ ام كن دن زمين‬
‫اندكي چرت زد عماره بن ح زم ب دون اينكه زيد خ بر ش ود اس لحه اش را برداش ت‪،‬‬
‫رسول خ دا ص به او فرم ود‪ :‬اي ابورق اد‪ ،‬در آن روز رس ول خ دا ص م ردم را از‬
‫ترساندن مؤمن و برداشتن مال وي به شوخي و يا جدي منع فرمود‪.‬‬

‫در جنگ تبوك‪:‬‬


‫زيد هميشه در هنگام جنگ و صلح همراه و مالزم رسول خدا ص بود‪ ،‬در جنگ‬
‫تب وك پ رچم قبيله ب ني نج ار در دست ايش ان ب ود‪ ،‬در ص ورتي كه اول در دست‬
‫دوستش عماره بن حزم قرار داشت‪ ،‬رسول خدا ص پ رچم را از او گ رفت و به زيد‬
‫بن ثابت داد‪ .‬عماره گفت‪ :‬اي رسول خدا ص آيا از من چيزي به ش ما رس يده اس ت؟‬
‫فرمود‪ :‬خير‪ ،‬ولي قرآن مقدم است‪ ،‬پيامبر ص به حفظ قرآن زيد اشاره فرمود‪ ،‬وق تي‬
‫خداوند رسول خدا ص را در جنگ تبوك نصرت و ياري فرمود و مس لمانان پ يروز‬
‫ش دند‪ ،‬زيد مس ئووليت تقس يم غنيمته اي مس لمانان را كه در آن غ زوه بدست آورده‬
‫بودند بر عهده گرفتند‪.‬‬

‫به هنگام وفات نوة آن حضرت ص همراه ايشان بود‪:‬‬


‫از اس امه پسر زيد بن حارثه روايت ش ده است كه گفت‪ :‬ما ن زد پي امبر خ دا ص‬
‫بوديم‪ ،‬يكي از دخترانش براي رسول خدا ص قاصدي فرستاد كه بنزد او برود زي را‬
‫بچه اش در آس تانة وف ات ب ود‪ .‬پي امبر اك رم ص بلند شد و به هم راه ايش ان س عد بن‬
‫عباده‪ ،‬معاذ بن جبل‪ ،‬ابي بن كعب و زيد بن حارثه و مرداني ديگر‪ ،‬بلند ش دند‪ ،‬و من‬
‫نيز با ايشان رفتم‪ ،‬بچه نزد رسول خدا ص آورده شد‪ ،‬در ح الي كه خيلي تند تند نفس‬
‫مي‌زد‪ ،‬گويا در مش كيزة كهنه اي ق رار داش ت‪ ،‬با دي دن اين ح الت س خت بچ ه‪،‬‬
‫چش مهاي مب ارك رس ول خ دا ص پر از اشك ش دند‪ ،‬س عد به آن حض رت گفت‪ :‬اي‬
‫‪36‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫رس ول خ دا ص اين چيس ت؟ فرم ود‪ :‬اين رحم تي است كه خداوند در قلب بن دگانش‬
‫قرار داده است و خداوند بر بندگان مهربانش رحم مي‌كند‪.‬‬

‫روز سقيفه‪:‬‬
‫مسلمانان بشر هستند‪ ،‬و گاهي در حالت سختي ق رار مي‌گيرند كه بعضي از آن ان‬
‫در اين حاالت دچار سردرگمي و حيرت مي‌شوند كه در اين سر درگمي ش ورا و آرا‬
‫و نظرات ديگر مس لمانان به ي اري و م دد آن ان مي‌ش تابد‪ .‬اين بهت و سر درگمي از‬
‫بين رفته‪ ،‬و از آنان فاصله مي‌گيرد‪ .‬هنگامي كه رسول خ دا ص به ن زد پروردگ ار‬
‫خود شتافت‪ ،‬گروهي از انصار دوست داشتند كه خليفه و رهبر از بين آن ان باش د‪ ،‬و‬
‫به اين منظور به ن زد س عد بن عب اده جمع ش دند‪ ،‬و بعضي از آن ان گفتن د‪ :‬اي گ روه‬
‫مهاجران هر وقت رسول خدا ص از مردي كار مي‌گ رفت شخصي از ما انص ار را‬
‫ميك رد‪ ،‬پس ما مص لحت مي بي نيم كه امر خالفت به دو م رد واگ ذار‬ ‫با او هم راه ‌‬
‫شود‪ ،‬يكي از شما باشد و يكي از ما‪ ،‬بعد چند نفر از خطباي انص ار پشت س رهم اين‬
‫گفته را تكرار كردند‪ ،‬در آن هنگ ام زيد بن ث ابت انص اري بلند ش ده و گفت‪ :‬رس ول‬
‫خدا ص از مهاجران بود‪ ،‬پس امام هم از مهاجران باشد‪ ،‬و ما از نصرت كنندگان او‬
‫هستيم همانطوري كه نصرت كنندگان رسول خدا ص بوديم‪ .‬بعد دست اب وبكر س را‬
‫گرفته و گفت‪ :‬اين شخص خليفه و آقاي شما است با او بيعت كنيد‪.‬‬

‫در زمان خالفت ابوبكر س‪:‬‬


‫مسلمانان جنگ يمامه را با امتحان و سختي پشت سر گذاشتند‪ ،‬آن ان با ب ني حنيفه‬
‫كه اطراف مسيلمه كذاب جمع شده بودن د‪ ،‬و سر س ختانه از او حم ايت مي‌كردن د‪ ،‬و‬
‫اراده داشتند كه از دور و بر او پراكنده نش ده و تس ليم حقيقت نش وند‪ ،‬اگر چه بط ور‬
‫كامل هالك شوند‪ ،‬مبارزه كردند‪ .‬بني حنيفه با تيرهايش ان به ط رف مس لمانان نش انه‬
‫رفتند‪ ،‬و بسياري از آنان را به خاك و خون كشاندند و از سنگرهاي مستحكم خود كه‬
‫براي از بين بردن مهاجمان عليه خود آماده كرده بودند‪ ،‬خوب اس تفاده مي‌كردن د‪ ،‬از‬
‫ط رفي ديگر مس لمانان ق رار داش تند‪ ،‬كه در رأس آن ان قاري ان و حافظ ان ق رآن‪،‬‬
‫ايستادگي و مقاومت كردند‪ ،‬و جانهايشان را در راه هللا فدا كردند‪ ،‬و با بدنهايشان پلي‬
‫ساختند تا مس لمانان از آن عب ور ك رده به پ يروزي برس ند‪ ،‬از اين ق راء و حافظ ان‬
‫قرآن بجز تعداد كمي جان سالم بدر نبرده ان د‪ ،‬و زيد بن ث ابت س هم در جنگ يمامه‬
‫در بوتة آزمايش قرار گرفت و با سر بلندي و م وفقيت امتح ان خ ود را داد و در اين‬
‫جنگ تير خورد‪ ،‬اما به او ضرري نرسانيد‪ ،‬هنگامي كه جنگ يمامه به پايان رس يد‪،‬‬
‫ابوبكر ‪ ‬ارادة جمع آوري قرآن را نمود‪.‬‬

‫زيد س قرآن را جمع‌آوري مي‌نمايد‪:‬‬


‫زيد بن ثابت س فرمود‪ :‬اب وبكر س پيش من قاص دي فرس تاد‪ .‬ب نزدش رفتم‪ ،‬عمر‬
‫بن خطاب نيز ن زد ايش ان حاضر ب ود‪ ،‬اب وبكر ‪ ‬به من گفت‪ :‬عمر س به من خ بر‬
‫‪37‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫داده است كه در جنگ يمامه تعداد زيادي از قاريان ق رآن كش ته ش ده ان د‪ ،‬مص لحت‬
‫ديدم كه قرآن را جمع آوري كني‪ ،‬زيد به عمر س گفت‪ :‬چگونه ك اري را كه رس ول‬
‫خدا ص انجام نداده است انجام دهيم؟ عمر ‪ ‬گفت‪ :‬به خدا قسم اين كار خ ير اس ت‪.‬‬
‫زيد س گفت‪ :‬عمر هميشه به من اصرار مي‌كرد تا اين كه خداوند به من شرح ص در‬
‫عنايت كرد براي انجام كاري كه به ايشان شرح صدر عن ايت ك رده ب ود‪ .‬اب وبكر س‬
‫به زيد س فرمود‪ :‬شما جوان عاقلي هستي ما شما را متهم نخ واهيم ك رد‪ .‬ش ما ب راي‬
‫رس ول خ دا ص ك اتب وحي ب ودي‪ ،‬پس شايس ته است كه ق رآن را ش ما جمع آوري‬
‫ميكردن د‪ ،‬ب رايم‬
‫كني د‪ .‬زيد گفت‪ :‬به خ دا اگر م را به جا به جا ك ردن كوهها امر ‌‬
‫سخت‌تر از جمع آوري قرآن نبود‪ .‬بنابراين به جستجوي قرآن پرداختم و ق رآن را از‬
‫ميك ردم‪،‬‬
‫روي پوستها‪ ،‬سنگها‪ ،‬برگ درختان خرما و از س ينه حافظ ان جمع آوري ‌‬
‫تا اين كه آخر سوره ب راءة را با خزيمه بن ث ابت انص اري ي افتم‪ ،‬و به غ ير از او با‬
‫كسي ديگر نديدم ‪        +‬‬
‫‪        ‬‬
‫‪             ‬‬
‫‪[ _ ‬توبه‪.]129 -128 :‬‬
‫ترجمه‪« :‬بيگمان پيغمبري (محمد نام) از خود شما (انس انها) به س ويتان آم ده اس ت‪.‬‬
‫هر گونه درد و رنج و بال و مصيبتي كه به شما برسد‪ ،‬بر او س خت و گ ران مي‌آي د‪.‬‬
‫ميورزد‪ ،‬و نس بت به مؤمن ان داراي محبت و لطف ف راوان و بس يار‬ ‫به ش ما عشق ‌‬
‫مهربان است‪ .‬اگر آنان (از ايمان به تو) روي بگردانند (ب اكي نداش ته ب اش) و بگ و‪:‬‬
‫بستهام و كارهايم را ب دو‬
‫خدا مرا كافي و بسنده است جز او معبودي نيست‪ .‬به او دل ‌‬
‫واگذار كرده ام‪ ،‬و او صاحب پاداشي بزرگ (جهان و ملكوت آسمان) است»‪.‬‬
‫صحيفه هايي كه قرآن در آن جمع آوري شده بود تا مدت حيات ابوبكر صديق س‬
‫ن زد ايش ان و بعد از وف ات او ن زد عمر س‪ ،‬و پس از وف ات عمر ن زد حفصه بنت‬
‫عمر ب بودند‪.‬‬

‫منزلت زيد در نزد عمر س‪:‬‬


‫عمر س مق ام و م نزلت زيد س را مي‌ش ناخت و حق اح ترام و ارزش او را به‬
‫ميآورد‪ ،‬وق تي به مس افرت تش ريف مي‌ب رد و مدينه من وره پ ايتخت كش ور‬ ‫ج اي ‌‬
‫ميك رد‪ ،‬زيد بن ث ابت ‪ ‬را به جانش يني خ ود در مدينه انتخ اب‬‫اس المي را ت رك ‌‬
‫مي‌نم ود‪ .‬يك مرتبه وق تي عمر ‪ ‬به حج تش ريف بردن د‪ ،‬زيد ‪ ‬را جانش ين خ ود‬
‫كرد‪ ،‬و به هنگام حج دوم باز ايشان را نيز جانشين خود ق رار داد‪ ،‬و به هنگ ام س فر‬
‫ميافت اد كه عمر ‪ ‬از‬‫ايشان به شام نيز او را جانشين خود نمود‪ ،‬و خيلي كم اتف اق ‌‬
‫س فر برگ ردد و به او ب اغي از درخت ان خرما را نده د‪ ،‬ع ادت عمر ‪ ‬اين ب ود كه‬
‫بزرگان نامي و صاحبان صالحيتهاي علمي و فرماندهي و دعوتگر را براي دع وت‬
‫دين به ش هرها مي‌فرس تاد‪ ،‬ولي زيد بن ث ابت را در مدينه نگه مي‌داشت و او را به‬
‫‪38‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫ميدانست كه اهل مدينه من وره به زيد ني از دارن د‪،‬‬


‫جايي نمي‌فرستاد‪ ،‬زيرا او خ وب ‌‬
‫ن زد او عل ومي‌ مي‌يابند كه ن زد ديگ ران نمي‌يابن د‪ .‬و از جمله اح ترامي كه عمر س‬
‫ب راي زيد مي‌گذاشت يكي اين ب ود كه‪ ،‬وق تي با زيد ك اري داشت خ ودش به ن زد او‬
‫نميخوان د‪ ،‬و يك ب ار ام ير المؤم نين عمر س از او‬
‫مي‌رفت و او را ن زد خ ود ف را ‌‬
‫اجازة ورود خواس ت‪ ،‬زيد س به او اج ازه داد و فرم ود‪ :‬اي اميرالمؤم نين اگر كسي‬
‫ميآمدم‪ ،‬عمر س ع رض ك رد‪ :‬من با تو‬ ‫را پيش من مي‌فرستادي من خودم بنزد شما ‌‬
‫كار دارم و نياز از من است‪.‬‬

‫عمر س به ايشان تعليم مي‌دهد كه چگونه قضاوت كنند‪:‬‬


‫عم ر س دري ايي از علم ب ود كه سرچش مه اش نمي‌خش كيد‪ ،‬با وج ود اح ترام و‬
‫نميك رد كه او ع الم ج واني است و‬ ‫ارزشي كه نسبت به زيد ‪ ‬قايل ب ود فرام وش ‌‬
‫طالبي كه ني از به تعليم و تجربه اس تاد و بزرگ تر نداش ته باش ند خيلي كم هس تند‪،‬‬
‫بنابراين عمر س از راهنمايي و توجه او غافل نبود‪ ،‬بويژه در امور زندگي روزمره‬
‫نميورزي د‪ ،‬زي را اغلب جوان ان به تجربه ه اي س المندان و بزرگ ان‬ ‫با او بخل ‌‬
‫نيازمندن د‪ ،‬و عمر س از اين تجربه نس بت به زيد س دريغ نمي‌ك رد‪ .‬ش عبي روايت‬
‫مخاصمهاي اتفاق افتاده بود‪ ،‬به نزد زيد‬
‫‌‬ ‫مي‌كند‪ :‬كه ميان عمر س و ابي ابن كعب س‬
‫بن ثابت آمدند و او را بين خودشان داور قرار دادند تا در بين آنان داوري كند‪ ،‬عمر‬
‫‪ ‬گفت‪ :‬ما پيش ش ما آم ديم تا بين ما داوري ك ني‪ ،‬و انس ان بايد پيش داور در خانه‬
‫اش حاضر شود‪ .‬زيد س صدر جايگاه را براي عمر س خالي كرده و به ايشان گفت‪:‬‬
‫اي ام ير مؤمن ان اينجا (بنش ين) عمر س به او گفت‪ :‬اين اولين ظلمي است كه در‬
‫قضاوتت مرتكب شدي‪ ،‬من در كنار خصم خود مي نش ينم هر دو جل وي او نشس تند‪،‬‬
‫ميك رد‪ ،‬زيد به أبي گفت‪ :‬اميرالمؤم نين را از س وگند‬
‫ميكرد و عمر انكار ‌‬ ‫أبّي ادعا ‌‬
‫ياد كردن معاف كن‪ ،‬و من براي كسي غير از ايشان اين سؤال را نكرده ام‪ ،‬عمر س‬
‫نظر و توجه زيد را به سوي اين مطلب جلب كرده كه براي شما مناسب ب ود كه م را‬
‫با هر فرد مسلمان (در قضاوت) برابر بداني و با ديگران فرقي ندارم‪.‬‬

‫زيد عمر س را نصيحت مي‌كند‪:‬‬


‫طبراني از ابي قالبه روايت مي‌كند‪ :‬كه به عمر س خبر رس يد كه اب ومحجن ثقفي‬
‫مينوشد‪ ،‬عمر س راه افتاد و پيش ابومحجن رفت‪ ،‬و‬ ‫خانهاش شراب ‌‬‫با دوستانش در ‌‬
‫ن زد او به جز يك م رد كسي ديگر را ندي د‪ ،‬اب ومحجن گفت‪ :‬اي اميرالمؤم نين اين‬
‫ب راي ش ما حالل و ج ايز نيس ت‪ ،‬خداوند ش ما را از جاسوسي و تف تيش ح االت‬
‫ميگوي د؟ زيد بن‬
‫خصوصي افراد منع فرم وده اس ت‪ .‬عمر س گفت‪ :‬اين ش خص چه ‌‬
‫ثابت و عبدالرحمن بن أرقم در آنجا حض ور داش تند‪ ،‬گفتن د‪ :‬اي ام ير مؤمن ان راست‬
‫مي‌گويد‪ ،‬اين جاسوسي به شمار مي‌آيد…‪.‬‬

‫زيد در زمان عثمان بن عفان س‪:‬‬


‫‪39‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫حضرت عثمان س در ارج نهادن و تجليل زيد از حضرت عمر س كمتر نبودن د‪،‬‬
‫ميگم ارد‪ .‬و ق رائت‬
‫وق تي به حج مي‌رفت او را به جانش يني خ ود در مدينه من وره ‌‬
‫ايشان را بسيار دوست داشتند و مي‌فرم ود‪ :‬ق رائت من و او يكي اس ت‪ ،‬بين من و او‬
‫در اين م ورد اختالفي نيس ت‪ .‬و هنگ امي كه س بائيان و فرومايگ ان عليه عثم ان س‬
‫شورش كردند حضرت زيد س به حضرت عثمان س كمك كرد و نص رت و حم ايت‬
‫انصار را بر وي عرضه كرد كه اگر اجازه بدهند انصار او را ياري كنند‪ ،‬اما ايشان‬
‫در جواب زيد فرمود‪ :‬به ترين ش ما در ن زد من كسي است كه دست و اس لحه اش را‬
‫از خونريزي باز دارد‪ ،‬وقتي خيانت و دشمني دشمنان به ام ير مؤمن ان دست يافت و‬
‫او را شهيد كردند‪ ،‬زيد س براي ايشان بسيار ناراحت شد و خيلي بر او گريه كرد‪.‬‬

‫اشتغال به علم‪:‬‬
‫اولياي زيد س وقتي اشتياق او به علم و استعداد ذاتي او را مشاهده كردند‪ ،‬وي را‬
‫به نزد پي امبر اك رم س بردن د‪ ،‬و گفتن د‪ :‬پسر ما زيد س ‪ 17‬س وره از كت اب خ دا را‬
‫حفظ دارد‪ ،‬و نوش تن هم ي اد دارد‪ ،‬رس ول خ دا ص ق رائت او را گ وش داد‪ ،‬و از‬
‫تالوت زيبايش شگفت زده شد‪ ،‬از آن روز به بعد رسول خ دا ص از عل وم خ دادادي‬
‫ميساخت‪ .‬تا اين كه در محضر آن حضرت ص دانشمندي ع الم‬ ‫اش زيد را بهره مند ‌‬
‫و فاضل با دامنة تحصيل وسيعي گش ت‪ .‬س هل بن أبي خيثمه روايت مي‌كن د‪ :‬كس اني‬
‫كه در زمان رسول خدا ص فتوا مي دادند‪ ،‬سه نفر از مهاجران و سه نفر از انص ار‬
‫بودند‪ :‬از مهاجران عمر و عثم ان و علي‪ ،‬و از انص ار أبي بن كعب و مع اذ بن جبل‬
‫و زيد بن ثابت ش بودن د‪ ،‬و مس روق گفت‪ :‬مفتي ان اص حاب رس ول خ دا ص عمر و‬
‫علي و ابن مسعود و زيد و اُبّي بن كعب و أبوموسي اشعري بودند‪.‬‬
‫قبيصه بن ذؤيب گفت‪ :‬زيد بن ثابت رئيس دايرة قض اء‪ ،‬فت وا‪ ،‬در مدينه به هنگ ام‬
‫خالفت عثم ان و علي تا ‪ 5‬س ال اوّل خالفت معاوي ه‪ ،‬در قض اوت‪ ،‬فت وا‪ ،‬ق رائت و‬
‫ف رايض در مدينه در عهد حض رت عمر و عثم ان و علي ش و ‪ 5‬س ال از زم ان‬
‫حكومت معاويه س در همان جايگاه خود ب ود‪ .‬تا اين كه زيد س در س ال ‪ 45‬هج ري‬
‫وفات كرد‪ .‬مس روق ابن اج دع هم داني گفت‪ :‬به اص حاب پي امبر خ دا ص ب راي پي‬
‫بردن به علمشان نزديك ش دم و با آنها هم راه ش دم‪ ،‬دري افتم كه راسخ ت رين آن ان در‬
‫علم شش نفر هس تند‪ ،‬عم ر‪ ،‬علي‪ ،‬عبدهللا‪ ،‬مع اذ‪ ،‬اب ودرداء و زيد بن ث ابت ش‪ .‬و‬
‫همچ نين مس روق گفته اس ت‪ :‬وارد مدينه ش دم در م ورد اص حاب رس ول اك رم ص‬
‫تحقيق ك ردم‪ ،‬زيد بن ث ابت را از راس خان در علم ي افتم‪ .‬و انس ابن مالك روايت‬
‫مي‌كن د‪ :‬دو قبيله اوس و خ زرج با هم ديگر فخر كردن د‪ ،‬قبيله اوس گفتن د‪ :‬غس يل‬
‫مالئكه حنظل پسر راهب‪ ،‬و كسي كه عرش عظيم براي او تكان خورد سعد بن مع اذ‬
‫و عاصم بن ثابت كسي كه زنبورها از او حف اظت كردند و خزيمه بن ث ابت كسي كه‬
‫رس ول خ دا ص ش هادت او را به ج اي ش هادت دو نفر پ ذيرفت‪ ،‬از ما بودن د‪ .‬قبيله‬
‫خ زرج گفتن د‪ :‬زيد بن ث ابت و ابي بن كعب‪ ،‬مع اذ بن جب ل‪ ،‬ابوزي د‪ 4 ،‬نف ري كه در‬
‫عهد رسول خدا ص ق رآن را جمع آوري كردند از ما بودن د‪ .‬مالك ابن أنس گفته ان د‪:‬‬
‫‪40‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫بعد از شهادت عمر بن خطاب زيد بن ث ابت س در مدينه ام ام ما ب ود‪ .‬و ش عبي گفته‬
‫ميخواستند كه بر سواري س وار ش وند كه ابن عب اس ب‬ ‫است‪ :‬يكمرتبه زيد بن ثابت ‌‬
‫ركاب را گرفت‪ ،‬زيد گفت‪ :‬اي پسر عموي پيامبر خدا كن ار برويد! ابن عب اس گفت‪:‬‬
‫نه‪ ،‬ما با علماء و بزرگان اينطور رفتار مي‌كنيم‪ .‬و ثابت ابن عبيد گفته است‪ :‬كه هيچ‬
‫سخنتر و با وقارتر از زيد نديده ام‪.‬‬
‫‌‬ ‫مردي را در خانه اش خوش‬

‫علوم ديگر ايشان عالوه از فقه‪:‬‬


‫زيد س فقيهي با علم بس يار در مس ايل م يراث ب ود‪ ،‬رس ول خ دا ص فرم ود‪:‬‬
‫عالمترين ش ما به ف رايض (م يراث) زيد مي‌باش د‪ ،‬در عل وم ق رآن ك ريم ن يز بس يار‬
‫ميخواهد از ق رآن مجيد‬‫مه ارت داش تند‪ .‬عمر بن خط اب س فرم ود‪ :‬هر كسي كه ‌‬
‫مسئلهاي را بپرسد‪ ،‬بايد نزد زيد بن ثابت برود‪ ،‬زيد از جمله نويسندگان وحي بودن د‪،‬‬
‫‌‬
‫ميش د‪ ،‬ايش ان مي‌نوش ت‪ ،‬بعد از جنگ يمامه در زم ان‬ ‫هرچه بر پي امبر ص ن ازل ‌‬
‫ابوبكر س قرآن را جمع آوري كرد‪ ،‬چنانچه در گذشته بيان شد‪ ،‬بعد مس لمانان را در‬
‫زمان خالفت حضرت عثمان به خاطر پرهيز از اختالف بر يك ق رآن جمع ك رد‪ .‬و‬
‫همين قرأت زيد س كه معروف به ق رآن عثم اني است ام روز ن زد مس لمانان م ورد‬
‫اعتم اد مي‌باشد و زيد س به غ ير از وحي ن يز نويس نده و ك اتب رس ول خ دا ص و‬
‫همچنين كاتب خلفاي راشدين‪ ،‬ابوبكر و عمر بود‪.‬‬
‫يادگرفتن او زبان عبراني و سرياني را‪:‬‬
‫يك ب ار زيد در محضر رس ول خ دا حاضر شد به او فرم ود‪:‬كت اب يه ود را تعليم‬
‫بگ ير‪ ،‬زي را من از ط رف آن ان بر كت اب خ ودم اطمين ان ن دارم زيد گفت‪ :‬يك م اه‬
‫نگذشت كه من زبان يهوديها را ياد گرفتم‪ ،‬از طرف رسول خدا ص ب راي آن ان نامه‬
‫مينوشتند‪ ،‬نامه را ب راي آنحض رت‬ ‫نوشتم‪ ،‬و هنگامي كه براي رسول خدا ص نامه ‌‬
‫ص مي‌خوان دم‪ .‬و در رواي تي ديگر آم ده است كه زيد گفت‪ :‬رس ول خ دا ص به من‬
‫فرمود‪ :‬من به طرف قومي نامه مي فرستم‪ ،‬مي‌ترسم كه بر آن اض افه يا كم كنند پس‬
‫زبان سرياني را ياد بگير‪ .‬بنابراين در مدت ‪ 17‬روز آن را آموختم‪.‬‬

‫پندهاي زيد س‪:‬‬


‫زيد س با اين كه فردي عالم و دانشمند بود بس يار م راقب رفت ار و اعم ال قلب و‬
‫وسوسه ه اي نفسش ب ود‪ ،‬و اين مطلب در ن امه‌اي كه ب راي ابّي بن كعب فرس تادند‬
‫واضح است‪ ،‬زيد س گفت‪ :‬اما بعد‪ ،‬خداوند زبان را مترجم قلب ق رار داده اس ت‪ ،‬و‬
‫قلب را ظرفي و چوپاني قرار داده است كه زبان تسليم آن است‪ ،‬اگر قلب در اختي ار‬
‫زب ان باشد س خن مناسب و معت دل خواهد ب ود‪ ،‬و زب ان هيچ لغ زش و اش تباهي را‬
‫م رتكب نخواهد ش د‪ ،‬آيا ش رف و م رّوت و ج وانمردي را در كسي س راغ داريد كه‬
‫پاسدار گفته هايش نباشد‪ ،‬و آگاه به عيوب مردم نباشد‪ ،‬چ ون ف ردي عي وب م ردم را‬
‫‪41‬‬ ‫ياران جوان پيامبر‬

‫مي‌بيند ولي از عيب خ ود بي‌خ بر است مانند كسي است كه آنچه را كه به آن م أمور‬
‫نشده است‪ ،‬انجام دهد‪.‬‬
‫(والسالم)‬

‫حادثه وفات‪:‬‬
‫زيد س تا سن ‪ 40‬س الگي به نوش تن وحي‪ ،‬و بعد از آن به عل وم ق رآن و‬
‫روايت حديث‪ ،‬فقه و ترجمه و آم وزش مس لمانان مش غول ب ود‪ ،‬و در س ال ‪45‬‬
‫هجري وفات كرد‪ .‬او فردي بود كه شايس تگي اين را داشت كه مس لمانان بر او‬
‫غمگين و عزادار شوند‪.‬‬
‫اب وهريره س فرم ود‪ :‬ام روز دانش مند و ع الم اين امت وف ات ك رد‪ ،‬به اميد‬
‫اينكه خداوند در ابن عباس شايستگي جانشيني ايشان را ايجاد بكند‪.‬‬
‫حضرت حسان بن ثابت انصاري ‪ ‬سروده اند‪:‬‬
‫«بعد از وفات حسان و فرزندش چه كسي ديگر شعر مي‌سرايد‬
‫و بعد از وف ات زيد بن ث ابت چه كسي ديگر مان ده كه به عل وم آي ات ق رآني‬
‫بپردازد»‪.‬‬
‫ابن عمر فرمود‪ :‬خداوند بر ايشان رحم كند‪ ،‬دانشمندترين و ع المترين م ردم‬
‫در زمان حضرت عمر بود‪ .‬سعيد بن مسيب فرمود‪ :‬در جنازه زيد بن ث ابت س‬
‫شركت داشتم‪ ،‬هنگامي كه در قبرش دفن كرده ش د‪ ،‬ابن عب اس فرم ود‪ :‬قسم به‬
‫خدا كه امروز علم و دانش زيادي از دست رفت‪.‬‬

‫«إنا هلل وإنا إليه راجعون»‬

You might also like