You are on page 1of 1

‫بنام خدا‬

‫عصر یخی‬
‫در عصر یخی دام ها نازک ونامرئی – دانه ها خوشبو و زیبا و کبوترها ساده و زودباورند و‬
‫‪.‬گرگ ها دیگر شعر بزبزقندی را نمی خوانند‬

‫شاخه گل‬
‫‪.‬اگر شاخه گلی را به تو هدیه دادند‪،‬نگاه کن که حتماً تیغ داشته باشد‪ .‬وگرنه مصنوعی است‬

‫عصر بیرنگی‬
‫در عصر بیرنگی عاطفه ها‪ ،‬دام ها چه نازک و شفاف شده اند به شفافی آب زلل ‪،‬دانه ها چه‬
‫خوشبو شده اند خوشبوتر از عطر خیال و کبوتران چه خوش باور شده اند به باور یک عشق‬
‫‪.‬محال‬

‫شیرینی‬
‫‪.‬مردم شیرینی بستنی را با سردیش دوست دارند ‪ .‬پس برای کسی خیلی آب نشو‬

‫شب شعر‬
‫‪ .‬آن روزکه شما بودید عصر شعر بود و آن هنگام که من بودم شب شعر‬
‫تو در فضای بسته پر از ترانه سرایی و خیال پردازی بودی و من در کنار در ختان پنهان شده در‬
‫‪.‬تاریکی پارک بانوان ‪ .‬دیگران نیز بودند ‪ .‬همان خیالپردازان عصر گاهی‬
‫برق نبود ‪ .‬نور شمع بود و بس ‪ .‬و چهره خیالپردازان که چه واقعی در زیر نور شمع خود نمایی‬
‫‪.‬می کرد‬
‫و چه زیبا بود آن شب‬

‫زندگي‬

‫زندگي زیباست اگر دوستش بداري‪ .‬و زیباتر اگر دوستت بدارند‬

‫‪www.esnips.com/web/photomalayer‬‬

‫‪miladmalayer@yahoo.com‬‬

You might also like