Professional Documents
Culture Documents
در فيلم عصر جديد اثر چارلي چاپلين ميبينيم كه چاپلين در حال سفت كردن پيچ و مهرههاست .سرعت
نقاله كمكم افزايش مييابد تا آنجا كه چاپلين دچار مشكل و تنش رواني ميشود… شصت سال پس از اين
فيلم چاپلين در فيلم «احياء يك بيگانه» ميبينيم كه ريپلي بعد از مردان با روش شبيهسازي دوباره زنده
شده است اما او تصادفاً اتاقي را كه در آن شبيهسازي انجام ميشده را ميبيند و در آنجا «ريپلي» ديگري
را مييابد كه ناقص است و التماس ميكند كه او را بكشند .در اين دو فيلم كاملً ميتوان نگراني و هراس
از پيشرفت علم را مشاهده كرد .بيشك علم و تكنيك زندگي ما را دستخوش تحولت جدي كردهاند .اما در
كنار تمام ارزشهاي مثبت همواره سؤالهايي پر از ترديد وجود دارند .آيا تمام تحولت تكنولوژيك در
جهت خير بوده است؟ آيا هزينههايي كه به انحاء مختلف براي تكنولوژي پرداخت ميشود با نتايج آن
برابر است؟ اما به هر حال دو اصل ويژگيهاي بنيادين مدرنيته هستند يكي «فردگرايي» و ديگري
«ايمان به پيشرفت ارزشمند تكنولوژي»
وير سينمايي از دنيايي كه با علم و تكنيك تغيير شكل پيدا كرده است عجيب نيست .دنيايي آراسته ،منظم با
روباتها ،ماشينهايي كه پرواز ميكنند ،تلفنهاي تصويري و غذاهاي همانند قرص و … اين تصاوير
در فيلم به خواب روند اثر وودي آلن كاملً مشكل هزلگونهاي به خود گرفتهاند .در اين فيلم مدير يك
فروشگاه غذاهاي بهداشتي (آلن) در يك عمليات ناقص منجمد ميشود و 200سال بعد دوباره بيدار
ميشود .او با دنيايي مواجه ميشود كه در آن روباتها به عنوان پيشخدمت فعاليت ميكنند و غذاها به
طور اتوماتيك آماده خوردن ميشوند .اما اين تصور كه علم و تكنيك نه تنها با پيشرفت زندگي مادي بلكه
با پيشرفتهاي فرهنگي همگوني دارد را در فيلم «پيشتازان فضا» ميتوان ديد… مدينه فاضله در
پيشتازان فضا مانند تصوير خيالي «كوندورسه» ،تقريباً رويكردي فردگرايانه دارد .اين مدينه فاضله
سايهاي از هراس از تماميتخواهي را در هيأت «بورگ» را همراه دارد .بورگ يك ساختار گروهي
است كه اشكال مختلف حيات را كه در برابر خود مييابد در خويشتن جذب ميكند و هر فرديتي را محو
ميكند .اين مدينه فاضله به هر شكل كه باشد بازتاب اين اعتقاد است كه عقل و علم در نهايت باعث
پيشرفت خواهند شد .اين يقين چشمانداز اصلي جهانبيني مدرن را تبيين ميكند .تغييرات حاصل از علم و
تكنولوژي همچون صنعتي شدن بر همه آشكار است .با اين حال اين تصور كه علم و تكنولوژي نيروهايي
ل تكاملبخش هستند ديگر به سادگي پذيرفته نميشود .وقايع سنگين قرن بيستم از جمله دو جنگ كام ً
جهاني وحشيگريهاي نازيها و مسابقات تسليحات هستهاي ايمان به تكامل بخش بودن بيچون و چراي
علم را سست كرده است و علم را زير سؤال برده .تأثيرات تكنولوژي و صنعتي شدن بر زندگي روزمره
هرگز به صراحت مثبت ارزيابي نميشود .تكنولوژي جديد همچون مهندسي ژنتيك چالشهاي جديدي را
پيش روي انسانها قرار داده است.
خودپرستي علمي
زماني كه اولين متفكران مدرن با خوشبيني ارزشهاي يك شناخت علمي و تسلط بر طبيعت را طرح
ميكردند افرادي كه خوشبيني كمتري داشتند هراسناك از اين دستاوردها سخن ميگفتند .به گفته ديويد
وست ابتداييترين نمودهاي اين هراس را ميتوان در نمايشنامههاي فاوست اثر گوته و نوشتارهاي شيلر
و در داستانهاي گوتيك قرن نوزدهم مشاهده كرد .رمان فرانكنشتين نوشته مري شلي از معروفترين
هشدارها به بلندپروازيهاي علم است .هراس از بلندپروازيهاي علم را در آثار هنري معاصر نيز
ميتوان دنبال كرد .انديشه علم تماميتجو و البته گمگشته راه در گونه فيلمهاي «دانشمند مجنون» قابل
رديابي است .فيلم كلسيك فرانكنشتين جزو اولين اين آثار است ،در اين فيلم دانشمندي به نام فرانكنشتين
تكههاي بدن مردگان را ميدزدد تا با وصل كردن برق به آنها مخلوق جديدي بيافريند .او تصادفًا مغز يك
آدمكش را در جمجمهي اين مخلوق ميگذارد .فرانكنشتين در واقع همان دانشمند متكبري است كه
سرمست از دانش خود در پي خلق يك موجود بدون ارتباط با خداوند است .در واقع او در پي دست
انداختن به 2ساحت دور از دست است :ساحت مرگ و ساحت حيات.
در نهايت غرور علمي منجر ميشود تا مخلوقي شكل بگيرد كه وحشتناك است ،كه در نهايت خالق خود
را از پا درميآورد .هراسهايي اينگونه در فيلمهايي همچون «دكتر جكيل و مستر هايد» كه در آن
دانشمند گذشته از دخالت در كار كائنات درگير دخالت در نفس خويشتن هم هست.
پيشرفتهاي شگرف علم در حوزههايي همچون شبيهسازي و مهندسي ژنتيك نيز مواردي هستند كه
هراس جدي در فضاهاي روشنفكري ايجاد كرده است و اين هراسها تجليات بسياري را در حوزه هنر
داشته است .دخالت در زنجيرهي DNAو ايجاد تغيير در موجودات بعدي و نيز شبيهسازي يعني وارد
كردن اطلعات ژنتيكي يك فرد داخل يك تخمك بارور شده شكل دادن به نسخههاي يكسان ژنتيكي از
همان موجود را ممكن ميسازد .در فيلم «مرد خوشبخت» در يك صحنه «دكتر ميلو» با هيجان بسيار
به «مايك» ميگويد كه توانسته است به كمك مهندسي ژنتيك و پيوند اعضاء يك «نژاد مطلوب» از
انسانها را به دست بياورد .نگراني حاصل از پيشرفت مهندسي ژنتيك دقيقاً همين امر است كه در اين
فيلم طرح ميشود يعني اينكه انسانها به مواد خامي براي كارخانهي مهندسان ژنتيك دربيايند .وقتي چنين
امكاني دست دهد در كنار آن امكان سوءاستفاده از افراد در موقعيتهاي مختلف نيز رخ مينمايد .چنان
كه در فيلم «زندگي دوباره بيگانه» ريپلي صرفاً محصول يك پروسه است و ريپلي عقب ماند تنها يك
محصول ناقص از توليدات آن كارخانه است .در اين فيلم شبيهسازي صرفًا به مثابه تقليل هويت انسان در
حد يك محصول توليدي مطرح ميشود .چنان كه تجاوز در ريشهايترين سطح زيست انساني به تصوير
درميآيد .هراس ديگري كه وجود دارد بر اساس اين فكر شكل گرفته است كه تغييرات ژنتيكي در
فرايندهاي طولني معلوم نيست كه چه نتايجي را در پي داشته باشد ممكن است پس از طي سالهاي
طولني اساساً به گونهاي ديگر بدل شود يا ارگانيسمها ،گياهان و جانوران خطرناك براي محيط زيست به
وجود بيايند .اين هراس به وضوح در فيلم «پارك ژوراسيك» ديده ميشود« .هاموند» دانشمندي است كه
دايناسورهايي را از روي DNAپيدا شده بر روي يك فسيل بازسازي ميكند و پاركر براي اين
دايناسورها ميسازد اما عليرغم حفاظتهاي سرسختانه از اين پارك اما اين موجودات از اين پارك
ميگريزند و وقايع شومي را به بار ميآورند .همان طور كه رياضيدان برجسته و البته همواره مردد
«ايان مالكوم» هشدار ميدهد كه« :اگر تاريخ پيشرفت يك نكته به ما آموخته شده باشد آن نكته اين است
كه در مقابل حيات نميتوان قدعلم كرد».
تأويلهاي جديد از داستان فرانكنشتين صرفًا در موضوع خلقت و دستكاري در حيات نمود ندارد .در فيلم
هجوكنندهي كوبريك به نام «دكتر استرتج لو» صرفاً اين تسليحات نيست كه ويراني به بار ميآورد .در
پايان اين فيلم «ماشين جنايت» كه شوروي به عنوان آخرين مانع ساخته است جهان را نابود ميكند و
مشاور علمي رئيس جمهور كه در پس زمينه كادر در حال محو شدن است ،آخرين دانشمند پليد و زنداني
شده در صندلي چرخدار دكتر استرنج لو (پيتر سلرز) است .اين هراسها در مورد تكنولوژي
انفورماتيك هم رخ نموده است .در فيلم «كولوسوس» ابركامپيوتري كه براي كنترل كردن پدافند موشكي
آمريكا ساخته شده است ،كنترل اوضاع را در دست ميگيرد و با اتحاد با همتاي روسي خود دست به
ويراني جهان ميزند.
در فيلم «ترميناتور» كامپيوترهاي آينده در حالي كه مستقل شدهاند در پي بر پا كردن جنگ براي نابود
كردن تمام نشانههاي انسانيت هستند .در فيلم ماتريكس هم كامپيوترها در حالي كه بر انسانيت غلبه
كردهاند آنها را همچون مواد مورد نياز رشد ميدهند تا از حرارت بدنشان به عنوان منبعي براي تأمين
انرژي استفاده كنند .در اين موقعيت ميبايد چه واكنشي در برابر اين خودپرستي علمي نشان داد؟ مدافعان
تكنولوژي بر اين باورند كه داشتن قدرت كنترل بنيادهاي اصلي حيات به ما آزادي براي رهايي از قيد هر
محدوديت را ميدهد ما ميتوانيم با كمك از زنجيرههاي ژنتيك به مداواي بسياري از بيماريها بپردازيم و
ميتوانيم به رشد گياهان و بهرهبرداري از آنها بپردازيم اما درست بر اساس همين انديشه خوشبينانه است
كه ميتوان استدلل كرد كه اگرچه ممكن است دستكاري در بنيادهاي زيست مخاطراتي به همراه دارد اما
منافع اين دستكاري بر مضرات و معايب آن غالب است… اين ديدگاه استدلل ميكند كه با اعمال
كنترلهاي مناسب و ارائه دادن نصايح اخلقي و هشدارهاي مناسب ميتوان از بسياري از خطرهاي
احتمالي نيز پيشگيري كرد .يكي از راههاي پيشگيري آن است كه مطمئن باشيم كه دانشمندان در حوزه
اخلق فعاليت ميكنند و موارد اخلقي را در فعاليت خود مدنظر دارند .به گفته «مكس چارلزروث» :ما
در برابر امكانات تكنولوژي جديد هرگز ناتوان نيستيم ،ميتوانيم اين تكنولوژي را به نفع منافع خود
كنترل كنيم».
«ژان لوك گدار» در فيلم «آلفاويل» شهري را به ما نشان ميدهد كه در آن يك كامپيوتر شرور به نام
«آلفا ـ »60شهر را اداره ميكند .يك نظم اجتماعي سلطهجو تحت عنوان منطق شكل گرفته است .در
«آلفا ويل» هر كس نقش خود را دارد… در اين شهر كه انسانها بدل به كارمنداني بيانديشه شدهاند ،اين
بيانديشگي تبليغ ميشود چرا كه حاصل آن به وجود آمدن نظم اجتماعي است .داروهاي محرك بين مردم
توزيع ميشود و دايرهي واژگان فعال با حذف لغات از لغتنامهها محدودتر ميشود .گدار در نهايت
شخصيت محوري اين فيلم يعني «لمي كاوشن» را كه مأموري بين كهكشاني است وارد ميكند او تنها
كسي است كه ميتواند كامپيوترها را شكست دهد .به همين نحو در فيلم فارنهايت ( 451اثر فرانسوا
تروفو) تروفو يك جامعه تماميتخواه بياحساس را نشان ميدهد كه در آن انديشهورزي مستقل رد
ميشود .مأموران آتشنشاني كتابها را ميسوزانند و توده مردم از طريق تلويزيون احمق نگه داشته
ميشوند.
بسياري از اين هراسها درباره تأثير تكنولوژي در آثار اعضاي مكتب فرانكفورت ديده ميشود :ماركس
هوركهايمر ( 1973ـ )1895تئودور آدورنو ( 1969ـ )1903و هربرت ماركوزه ( 1979ـ .)1898
ماركوزه شايد معروفترين اين جمع باشد ولي اين انديشه ماركس را كه تكنولوژي در نهايت در پي
بيهويت كردن كارگران و حاكم شدن سرمايهداران است را در زمينه اجتماعي گستردهاي مطرح ميكند.
او بر اين باور است كه تكنولوژي در قرن بيستم (كه آن را تكنولوژي ديرهنگام مينامد) شايد باعث
افزايش توليد شود اما در واقع وابستگي جدي براي فرد به وجود ميآورد و انسان را بدل به ضميمهاي
براي ماشين ميكند .هر چه اين تكنيكي شدن ادامه يابد ساحتهاي بيشتري از حيات اجتماعي تابع منطق
اين تكنيكي شدن ميشوند و در نهايت مديران فنسالر و بوروكرات قدرت بيشتري در دست ميگيرند و
در نهايت به سلطه خود شكل ميدهند .ماركوزه بر اين باور است كه عقلگرايي بر مبناي تكنولوژي اينك
حتي دايرهاي محدود را براي انديشه ترسيم كرده است ،چنان كه در شرايط فعلي تنها سؤال در مورد
مسائل فني و تكنيكي با مفهوم به نظر ميرسد .بنابر انديشه ماركوزه اين روش انديشهورزي بيش از پيش
به عنوان تنها روش قابل قبول انديشهورزي مطرح شده است .به بيان ديگر از نظروي اين انديشه اينك به
مثابه يك ايدئولوژي ظاهر شده است .نظم اجتماعي حاكم با مديريت بوروكرات آن موجه به نظر ميرسد
چرا كه اين نظم اجتماعي بازدهي تكنولوژيك را تأييد ميكند و افزايش ميدهد .لجرم عقل تكنولوژي زده
دقيقاً توجيهكننده وابستگي افراد به صنعت و به نهادهاي اجتماعي است ،كه در پس گسترش تكنولوژي
شكل گرفته است .در نهايت ماركوزه بر اين باور است كه علم و تكنولوژي جامعهاي كاملً غيرانساني
ايجاد كرده است و در نهايت منجر به انواع جديدي از كنترل اجتماعي شده است…
از نظر انديشمند ديگري كه جانشين ماركوزه و نماينده معاصر مكتب فرانكفورت است يعني يورگن
هابرماس انسانها بيشتر و بيشتر تابع محدوديتهاي الزامي پيشرفتهاي تكنولوژيك ميشوند .اما از نظر
يورگن هابرماس هرگز امكان رها شدن از تكنولوژي وجود ندارد و نميتوان از امكانات شگرف
تكنولوژي چشم فرو بست .اما با اين حال اين پيشرفت تكنولوژيك صرفًا يك جنبه از هستي ما را شكل
ميدهد .بعد جنبه مهم ديگر وجود دارد كه همان روابط بين افراد است .آنچه براي اين جنبه ميان
انديشهاي وجود دارد گفتوگو و تعامل فكري ميان افراد به جاي دستكاري تكنيكي است .ما از طريق
زبان ميتوانيم خواست و عليق خود را در جمع مطرح كنيم و با يكديگر بر سر آن به چانهزني و
گفتوگو بپردازيم و آنگاه به عنوان يك جامعه بر سر اهدافي كه ميبايد مدنظر قرار دهيم به اشتراك
برسيم.
از نظر هابرماس تكنولوژي هرگز فينفسه مشكلي نيست بلكه گسترش غلط نوع ارتباط تكنولوژيك كه
ارتباط ميان انسان و طبيعت را تعريف ميكند به حيطه روابط بين انسانهاست كه مخاطرهآميز مينمايد.
لجرم با گسترش تكنيك در سطح روابط اجتماعي آنگاه هر مسأله اجتماعي خود را به شكل يك مشكل
تكنيكي ظاهر ميكند و اين امر باعث ميشود تا قلمرو ميان افراد كه با بحث و گفتوگو و توافق شكل
ميگيرد نيز بدل به يك امر تكنيكي شود .اگر همه روابط نيز تحت عنوان تكنيك مطرح شوند آنگاه واضح
است كه قدرت اجتماعي در دستان مديران تكنيكي و بوروكرات ميافتد .هابرماس معتقد است در
جامعهاي كه يك انديشمند نخبه بوروكرات نظم اجتماعي را بدون رجوع به مردم انجام و شكل دهد جنبه
ارتباط ميان فردي انكار ميشود .شكل انساني زندگي كردن در يك اجتماع آنگاه نمود مييابد كه ما جنبه
ارتباط ميان افراد و بحث و گفتوگو حول محورهاي مختلف را دوباره در شرايط تكنيكي شده معاصر
مطرح كنيم .در جامعه آرماني كه هابرماس از آن سخن ميگويد همهي معيارها و اهدافي كه شكل گرفته
است بر مبناي گفتوگو معنا يافته است و حول آنها بحثهاي گسترده در حوزههاي مختلف اجتماع انجام
شده است و با آگاهي كامل از اين ارزشهاست كه ميتوان تكنولوژي را به مسير مطلوبي كه به دست
آمده است هدايت كرد .اين توضيح هابرماس ما را دوباره به تفسير «چارلز ورث» برميگرداند كه
استدلل ميكرد« :انسان در برابر تكنولوژي هرگز دست بسته نيست» .اما از نظر هابرماس قبل از هر
چيز ما ميبايد ساحت بحث عمومي را دوباره احياء كنيم ،چرا كه از پس تكنيكي شدن و پيشرفت اين
ساحت به دست فنسالران بوروكرات از بين رفته است.
مهندس ژنتيك هم بهانههاي بسياري براي تصويرهاي تيره و تار در سينما بوده است .مهندسي ژنتيك
جايي كه با تكنولوژي زاد و ولد همراه ميشود اهميت بسياري در فيلم «گاتاكا» پيدا ميكند .در اين فيلم
يك جامعه وحشتناك تصوير ميشود كه در آن ارزش هر فرد با توجه به زنجيرهي ژنتيك وي شناخته
ميشود و افرادي كه نقصي در زنجيره ژنتيك دارند به انجام كارهاي حقير و پست جامعه مجبور
ميشوند .پس از هر سو كه به اين امر نگاه كنيم درمييابيم كه تكنولوژيهاي جديد تقويتكننده اشكال
مختلف ستم در جوامع هستند و امكانات بيشتري براي ستم در اختيار ظالمان قرار ميدهند .شايد در پايان
بحث درباره برخي از انديشههاي ميشل فوكو سودمند به نظر برسد.
فوكو نيز همچون هابرماس نگران تعدي به حوزهي روابط ميان فردي است .فوكو معتقد است كه قدرت
انسانها را به نوع خاصي از افراد مورد نظر خود بدل ميكند .فوكو در كتاب« :تنبيه ،مراقبت و
زندان» در مورد اشكال مختلف مجازات و تحول آن از دوران كهن تا دوران مدرن و تغيير يافتن اشكال
آن در دنياي مدرن به تفصيل بحث ميكند .از نظر فوكو انضباط با زير نظر گرفتن افراد آنها را بدل به
موجوداتي تابع ميكند و با ايجاد شكل تابعيت در آنها موجود مطلوب خود را از آنان ميسازد .فوكو اما
بر اين باور است كه هر چند تكنولوژي جديد اشكال مختلف كنترل و نظمبخشي را به همراه آورده است
اما از سوي ديگر تواناييهاي انسان را هم بيشتر كرده است .لجرم هرگز نبايد تكنولوژي را به طور
كامل مردود اعلم كرد بلكه برعكس بايد به كشف امكاناتي كه تكنولوژي در «پيشرفت تواناييهاي» و
«شدت بخشيدن به روابط قدرت دارد» از اتحاد بين اين دو جلوگيري كرد.
البته اين امر هرگز به اين معنا نيست كه پيشرفت تكنولوژي فينفسه به پيشرفت فرهنگ و اخلق منجر
ميشود .اتفاقات عظيم و وحشتناك پشت سر ما هرگز اجازه نميدهند كه ما به اين خوشخيالي قرن
هجدهمي بازگرديم .لجرم زمان شيفتگي دنيا به تكنولوژي اينك به سر رسيده است اما داشتن موضع
نقادانه به تكنولوژي هم هرگز به معناي چشمپوشي از آن نيست .بيشك حفظ و بهرهبرداري از آنچه كه
تكنولوژي در اختيار ما گذاشته است تنها با يك ذهن انتقادي ممكن است.