You are on page 1of 33

‫احکام و فلسفه جهاد‬

‫در اسالم‬

‫تألیف‪:‬‬
‫شیخ محمد علی خالدی‬
‫(سلطان العلماء)‬
‫احکام و فلسفه جهاد در اسالم‬ ‫عنوان کتاب‪:‬‬
‫شیخ محمد علی خالدی‬ ‫نویسنده‪:‬‬
‫فقه عام‬ ‫موضوع‪:‬‬
‫اول (دیجیتال)‬ ‫نوبت انتشار‪:‬‬
‫اردیبهش''ت (ث''ور) ‪ 1395‬شمس''ی‪ ،‬رجب‬
‫تاریخ انتشار‪:‬‬
‫‪ 1437‬هجری‬
‫منبع‪:‬‬

‫این کت‪--‬اب از س‪--‬ایت کتابخان‪--‬ۀ عقی‪--‬ده دانل‪--‬ود ش‪--‬ده‬


‫است‪.‬‬
‫‪www.aqeedeh.com‬‬

‫‪book@aqeedeh.com‬‬ ‫ایمیل‪:‬‬

‫سایت‌های مجموعۀ موحدین‬


‫‪www.aqeedeh.com‬‬ ‫‪www.mowahedin.com‬‬
‫‪www.islamtxt.com‬‬ ‫‪www.videofarsi.com‬‬
‫‪www.shabnam.cc‬‬ ‫‪www.zekr.tv‬‬
‫‪www.sadaislam.com‬‬ ‫‪www.mowahed.com‬‬

‫‪contact@mowahedin.com‬‬
‫بسم هللا الرحمن الرحیم‬

‫فهرست مطالب‬
‫فهرست مطالب‪‌.....................................................................‬أ‬
‫احکام جهاد‪1........................................................................‬‬
‫احکام باغیان و شورشگران ‪8..................................................‬‬
‫سیر‪ :‬و مناسبات پس از جنگ و احکام آن‪12......................‬‬
‫کتاب ال ِّ‬
‫احکام جزیه ‪18.....................................................................‬‬
‫احکام صلح‪26......................................................................‬‬
‫احکام خراج‪32.....................................................................‬‬
‫احکام مسابقه و تیراندازی‪34...................................................‬‬
‫احکام جهاد‬
‫جهاد‪ :‬به معنی کوش''ش در راه شناس''انیدن دین خ''دا اس''الم ب''ه م''ردم‬
‫نشر آن بین جهانیان‪.‬‬ ‫جهان و ِ‬
‫در این کت''اب احک''ام جه''اد در راه خ''دا بی''ان می‌ش''ود‪ '.‬جه''اد یع''نی‬
‫جنگیدن در راه پیشرفت دین خدا‪ .‬جهاد از جهد گرفته شده که ب''ه مع''نی‬
‫مشقت است‪ .‬در اصطالح فقهاء «الجه''اد قت''ال الكف''ار لنص''رة االس''الم»‪.‬‬
‫این باب به بیان احکام جهاد اختصاص دارد‪.‬‬
‫جه'اد در راه خ'دا ی'ک س'ال بع'د از هج'رت رس'ول هللا ج ب'ه مدین'ه‬
‫مشروع شد‪.‬‬
‫اصل در مشروع‌بودن جهاد در راه خدا کتاب‪ ،‬سنت و اجماع اس''ت‪.‬‬
‫آیاتی از قرآن مثل‪ :‬آی''ه ‪ 216‬س''ورة البق''ره ب''ر مش''روعیت جه''اد داللت‬
‫دارد‪:‬‬
‫ۡ‬
‫ب َعلَ ۡي ُك ُم ٱلقِتَا ُل﴾‪.‬‬ ‫﴿ ُكتِ َ‬
‫«فرض شد بر شما جهاد»‪.‬‬
‫و آیه ‪ 36‬سوره التوبه‪:‬‬
‫َ َّ ٗ َ ٰ َ ُ َ ُ َ َّ ٗۚ‬
‫وا ۡٱل ُم ۡش ِر ِكينَ كٓافة ك َما يُقتِلونكمۡ كٓافة﴾‪.‬‬ ‫﴿ َو ٰقَتِلُ ْ'‬
‫«با همه‌ی مشرکان جهاد کنید‪ ،‬همانگونه که همه‌شان با شما می‌جنگند»‪.‬‬
‫'اض إِلَى يَ''وْ ِم ْالقِيَا َم' ِة»‪ :‬جه''اد ت''ا روز‬ ‫چنان‌که در حدیث‪ْ :‬‬
‫«ال ِجهَ''ا ُد َم' ٍ‬
‫قیامت برقرار' است و ادامه دارد‪ .‬احادیث بی‌شماری' نیز وجود' دارد ک''ه‬
‫ت أَ ْن أُقَاتِ' َل‬
‫فرضیت آن را می‌رس''انند‪ .‬و مث''ل ح''دیث ص''حیحین‪« :‬أُ ِم''رْ ُ‬
‫اس َحتَّى يَقُولُوا الَ إِلَهَ إِاَّل هَّللا ُ»‪ :‬خ''دا ب''ه من ام''ر فرم''ود' ت''ا ب''ا ک''افران‬ ‫النَّ َ‬
‫جهاد نمایم تا م'وقعی' ک'ه بگوین'د' ال ال'ه هللا‪ :‬نیس'ت معب'ودی ب'ه ح'ق در‬
‫سراسر وجود غیر از هللا‪ .‬اجماع امت نیز بر مشروع‌بودن جهاد در راه‬
‫خدا داللت دارد‪ .‬از روزی ک''ه مس'لمین دس'ت از جه'اد کش''یدند ب'ه ذلّت‬
‫افتادند‪ .‬جهاد نه تنه''ا ب''ه شمش''یر و ان''واع س''الح‌ها اس''ت بلک''ه ب''ا زب''ان‬
‫دین حق جهاد است‪ ،‬با قلم ثابت‌کردن حق‌بودن دین اس''الم و‬ ‫تبلیغ‌نمودن ِ‬
‫به کافران رسانیدن دعوت اسالم همه جهاد است‪.‬‬
‫احکام و فلسفه جهاد در اسالم‬ ‫‪2‬‬
‫هو بعد الهجرة فرض كفاية كل سنة‪:‬‬
‫جه''اد در راه خ''دا بع''د از هج''رت رس''ول' هللا ج از م ّک''ه مکرم''ه ب''ه‬
‫مدینه منوره فرض کفایتی است در ه''ر س''ال ب''ر قس''متی' از مس''لمین ت''ا‬
‫عزت اسالم همیشه برقرار باشد و فرض عین نیست‪ .‬ب''رای اینک''ه اگ''ر‬
‫بر فرد' فرد مسلمین جهادکردن فرض بود و هم''ه ب'ه جه'اد می‌پرداختن'د'‬
‫معاش و زندگی مردم تعطی''ل می‌ش'د‪ .‬وق''تی ک'ه همه‌ی مس''لمین بای''د در‬
‫می''دان جه''اد باش''ند چ''ه کس''ی ب''ه زراعت‪ ،‬ص''نعت‪ ،‬تج''ارت‪ ،‬و غ''یره‬
‫می‌رسید‪ .‬در آیه ‪ 95‬سوره النساء آمده است‪:‬‬
‫﴿اَّل يَ ۡست َِوي' ۡٱل ٰقَ ِع ُدونَ ِمنَ ۡٱل ُم ۡؤ ِمنِينَ ﴾‪.‬‬
‫«برابر نیستند م''ردمی ک''ه ب''دون ع''ذر در خان''ه نشس''ته‌اند ب'ا م''ردمی ک''ه‬
‫مشغول جهاد در راه خ''دا هس''تند و خداون''د ب''ه همه‌ی مؤمن''ان از مجاه''دان و‬
‫غیر مجاهدان وعده‌ی بهشت داد»‪.‬‬
‫اگر فرض عین بود آنان ک''ه ب''ه جه''اد نمی‌رفتن''د عاص''ی می‌ش''دند' و‬
‫عاصی هیچگاه وعده بهشت ندارد‪.‬‬
‫فرض کفایت جهاد ب'ه این ص'ورت انج'ام می‌ش'ود ک'ه ام'ام و خلیف'ة‬
‫المسلمین مرزهای' کشور اسالم را با مردان الیق و با کفایت پ''ر س''ازد‪،‬‬
‫قلعه‌ها و خندق‌ها اطراف قریه‌های هم‌مرز با ک''افران را محکم س''ازد و‬
‫ب''ه فرمانروای''ان دس''تور' ده''د ک''ه همیش''ه مرزه''ا را محف''وظ و دژه''ا و‬
‫پایگاه‌ها را معمور بدارند‪ .‬همچنین فرض کفایت جه''اد حاص''ل می‌ش''ود'‬
‫که امام یا جانشین او به شهرهای' کفر برای جهاد داخل شوند‪ ،‬تا همیشه‬
‫عزت از آن مسلمین باشد و کافران را یاری تع ّدی بر دیار اسالم نباش''د‪.‬‬
‫همچنان که گفته شد جهاد در راه خدا همیشه فرض کفایت است که اگ''ر‬
‫تعدادی از مسلمانان به این ام''ر مهم قی''ام نماین''د گن''اه آن از گ''ردن امت‬
‫می‌افتد و اگر همه مسلمین دست از جهاد بکشند همه گنهک''ار می‌ش''وند‪'.‬‬
‫جهاد با کافران همیشه فرض کفایت است‪:‬‬
‫الا ان يحيط العدو بنا فيصير فرض عين‪:‬‬
‫مگر در صورتی که کفار داخل یکی از شهرهای م''ا بش''وند‪ '.‬در این‬
‫صورت جنگیدن برای بیرون راندن کفار بر همه‌ی ما مسلمانان ف''رض‬
‫عین می‌ش''ود‪ ،‬ب''ر فق''یر و غ''نی‪ ،‬کوچ''ک و ب''زرگ و زنی ک''ه ن''یرو و‬
‫قدرتی داشته باشد و مرد‪ ،‬برده و آزاد؛ چه کسانی که در آن شهر هستند‬
‫و چه کسانی که نزدیک آن شهر باش''ند‪ .‬تسلیم‌ش''دن درس''ت نیس''ت مگ''ر‬
‫‪3‬‬ ‫احکام جهاد‬
‫برای کسی که آمادگی به جنگ نیابد و وس''ایل و س''الح نداش''ته باش''د او‬
‫میان تسلیم‌شدن و جنگیدن مخیَّر است‪ .‬زن مسلمان وقتی' می‌تواند' تس''لیم‬
‫شود که بداند به ذلّت نمی‌افتد‪'.‬‬
‫«ويقاتل اهل ال'ردة قب'ل اه'ل الح'رب مقبلن وم'دبرين وال يقب'ل منهم اال‬
‫االسالم او السيف»‪.‬‬
‫با مرتدان پیش از جنگ با ک''افران ح''ربی بای''د جنگی''ده ش''ود؛ ب''رای‬
‫اینکه ر ّده زشت‌ترین انواع کفر است‪ .‬با مرتدان جنگ می‌شود' خواه در‬
‫حال پیشروی' باشند ی''ا در ح''ال عقب‌نش''ینی‪ '.‬از مرت''دان ج''ز اس''الم ک''ه‬
‫مسلمان بشوند' و یا از دم تیغ بگذرند چیز دیگری قب''ول نمی‌ش''ود‪ '.‬یع''نی‬
‫اول مطالب''ه می‌ش''ود ب''ه مس''لمان ش''دن‪ .‬اگ''ر قب''ول نکردن''د ب''ا شمش''یر‬
‫کارشان ساخته می‌شود‪'.‬‬
‫ويحب عرض االسالم اوال على الكفار‪:‬‬
‫ّ‬
‫واجب اس''ت ک''ه ابت''دا اس''الم را ب''ر کف''ار عرض''ه ب''داریم؛ این در‬
‫ص'ورتی' اس'ت ک'ه می‌دانس'تیم دع'وت اس'الم ب'ه آن'ان نرس'یده‪ .‬آن'ان را‬
‫اختیار دهیم که از سه کار یکی را اختیار نماین''د‪ :‬مسلمان‌ش''دن ک''ه اگ''ر‬
‫اسالم را قبول نمودند' با ما برادر خواهن''د ش''د و م''ا و ایش''ان در حق''وق‬
‫برابر خواهیم بود‪ .‬ج''زیه‌دادن در ص''ورتی' ک''ه اس''الم را قب''ول نکنن''د و‬
‫بخواهند بر دین خود بمانن''د‪ .‬این ب''رای کس''انی اس''ت ک'ه کت''اب آس''مانی‬
‫داشته‌اند مث'ل یه'ود‪ ،‬نص'ارا' و کس'انی ک'ه ش'بهه‌ی کت'اب داش'ته‌اند مث'ل‬
‫مجوس و زردشتیان‪ .‬آخرین طریق یعنی قبول جنگ در صورتی' که ن''ه‬
‫اسالم را پذیرفتند و نه حاضر شدند جزیه بدهند‪.‬‬
‫اسالم می‌خواهد راه دعوت برایش باز باشد و بتواند دعوت اسالم را‬
‫به همه‌ی مردم' جهان برساند‪ ،‬تا م''ردم ب'ا اس'الم آش'نا بش''وند‪ .‬وق''تی ک'ه‬
‫مردم دانستند اسالم چگونه دینی است و پیروی' آن مایه‌ی نیکبخ''تی دنی''ا‬
‫و آخرت است اگر قبول' نکردند‪:‬‬
‫ۚ‬ ‫ۡ‬ ‫ۡ‬ ‫﴿ٓاَل إِ ۡك َراهَ فِي ٱلد ۖ ِ‬
‫ِّين قَد تَّبَيَّنَ ٱلرُّ ش ُد ِمنَ ٱلغ ِّ‬
‫َي﴾ [البقرة‪.]256 :‬‬
‫«اجباری در دین نیست؛ راه راست از گمراهی جدا شده است»‪.‬‬
‫اختی''ار در دس''ت م''ردم' اس''ت‪ ،‬وق''تی' ک''ه اس''الم این را نش''ان داد از‬
‫همه‌ی آن‌هایی که اسالم را قبول کرده‌اند دفاع می‌نمای'د و از قب'ول مبل'غ‬
‫ناچیز جزی''ه در حف''ظ حقوق‌ش''ان‪ ،‬خواه''ا ِن آزادی انتش''ار اس''الم اس''ت‪.‬‬
‫ک''افران ب''ر دو قس''مند‪ ':‬ذ ّمی ک''ه در ذم''ه و عه''ده‌ی مس''لمین هس''تند و‬
‫احکام و فلسفه جهاد در اسالم‬ ‫‪4‬‬
‫همچنین کسانی که به آن‌ها امان داده شد و همچنین مردمی که میان آنان‬
‫و مسلمانان آتش‌بس برقرار شده است در این قسم داخل‌اند‪.‬‬
‫ويقاتل اهل الحرب اال ان يكون لهم كتاب او شبهة كتاب و بذلوا الجزية‪:‬‬
‫با کافران حربی باید نبرد شود‪ ،‬مگر اینکه کافرانی' ک''ه دارای کت''اب‬
‫آسمانی بوده‌ان''د مث''ل یه''ود و نص''ارا و ی''ا ش''بهه‌ی کت''اب داش''ته‌اند مث''ل‬
‫زردشتیان که اینان وقتی' که جزیه دادند‪ ،‬اجازه دارن''د ک''ه ب''ر دین خ''ود‬
‫بمانند‪.‬‬
‫ويفعل االمام ما فيه االحظ لنا في اسير كامل ولو هما او ال رأي له‪:‬‬
‫موقعی که اسیری کامل به دست آمد ب''ه این ص''ورت ک''ه م''رد ب''الغ‪،‬‬
‫عاقل و آزاد بود؛ امام درباره‌ی' او رفتاری می‌نمای 'د' ک''ه ب''رای اس''الم و‬
‫مسلمین نفعش بیش‌تر باشد‪ .‬اگر چه آن اسیر‪ِ ،‬ه ّم یع''نی پ''یرمرد افت''اده و‬
‫خیلی پیر باشد یا اسیر کامل باشد ولی رأی و نظری نداش'ته باش'د‪ ،‬ام'ام‬
‫درباره‌ی آن از این چهار چیز که می‌آید هرکدام مص''لحش ب''رای اس''الم‬
‫بیش‌تر باشد همان را اجرا می‌نماید‪.‬‬
‫من من او فداء باسرى منا او بمال وقتل وارقاق‪.‬‬
‫آن چه''ار چ''یز ک''ه ام''ام اختی 'ار دارد درب''اره‌ی اس''یر اج''را نمای''د‪:‬‬
‫منت‌گذاشتن بر او و آزادگذاشتن او تا به هرج'ا ک'ه می‌خواه''د ب''رود‪ .‬ی'ا‬
‫'ر او‪ ،‬اس''یری'‬ ‫َسربها گرفتن که اسیر آنان را به کفّار می‌ده''د ت''ا در براب' ِ'‬
‫از مسلمانان را آزاد کنند‪ .‬یا اینکه سربهای' اسیر را به مال قرار می‌دهد‬
‫ت''ا مبلغی ک''ه ام''ام معین می‌کن''د ب''پردازد و آزاد ش''ود‪ ،‬ی''ا کش''تن او را‬
‫انتخاب نماید و او را بکشد‪ ،‬یا او را برده نماید‪ .‬در هریک از این چهار‬
‫'ل اس''یر‬
‫مورد از سنت پیغم''بر' ج پ''یروی' ش''ده اس''ت‪ .‬کس''ی ک''ه در مقاب' ِ‬
‫مسلمان داده می‌شود' در ح'ال ف'دا ک'ردنش حکم ب'رده را دارد و اس'یری‬
‫که برده می‌شود مانند دیگر اموال غنیمت است‪.‬‬
‫فان خفى عليه االحظ في الحال حبسه حتى يظهر له االحظ فيفعله‪:‬‬
‫اگر بر امام معل''وم نش''د ک'ه ک''دام‌یک از رفتاره''ای چهارگان''ه ب''رای‬
‫اسالم بیش‌تر نفع دارد‪ ،‬اسیر را نگه می‌دارد تا وقتی که برای او ظ''اهر‬
‫شود کدام‌یک از آن چهار مورد' نفعش برای مسلمین بیش‌تر است‪.‬‬
‫والناقص بصغر وجنون وغير ذكورة وغير حرية يرق باالسر‪:‬‬
‫اسیری که ناقص است ب''ه این ص''ورت ک''ه مثالً خردس''ال ی''ا دیوان''ه‬
‫است‪ ،‬یا اینکه زن و یا خنثی است یا اینکه برده و یا مبعَّض است این''ان‬
‫به مجرد اسیر شدن برده می‌شوند‪'.‬‬
‫‪5‬‬ ‫احکام جهاد‬
‫وال جهاد على ناقص وال على كافر وال على غير مستطيع‪:‬‬
‫جهاد ب''ر آدم ن''اقص واجب نیس''ت‪ .‬ب''رای اینک''ه خردس''ال‪ ،‬دیوان''ه و‬
‫برده شایستگی جهاد را ندارند‪ .‬زن و خنثی نیز در اکثر شرایط توان''ایی'‬
‫جهاد را ندارند‪ .‬جهاد ب'ر ک''افر هم واجب نیس'ت‪ .‬ب'رای اینک'ه ب''ه جه'اد‬
‫مطالبه نمی‌شود' همچنان‌که مطالبه به نماز نمی‌شود‪ '.‬جهاد ب''ر کس''ی ک''ه‬
‫استطاعت و توانایی جهاد را ندارد' نیز واجب نیس''ت مث''ل نابین''ا‪ ،‬لن''گ‪،‬‬
‫بیمار‪ ،‬شل‪ ،‬و یکدست و کسی که از رفتن به حج مع''ذور اس''ت‪ ،‬ب''ه این‬
‫صورت که توشه‌ی رفتن و برگش''تن را ن''دارد‪ .‬در جه''اد ن''یز کس''ی ک''ه‬
‫سالح‪ ،‬سواری و مص''رف رفت و برگش''ت را ن''دارد جه''اد ب''ر او الزم‬
‫نیس''ت‪ .‬مگ''ر اینک''ه جه''اد جل''و خ''انه‌اش باش''د ک''ه ه''زینه‌ای متوج''ه او‬
‫نمی‌شود' تا معذور باشد‪.‬‬
‫وكل عذر منع وجوب الحج من''ع وج''وب الجه''اد اال خ''وف الطريق من‬
‫كفار ولصوص‪:‬‬
‫ه''ر ع''ذری ک''ه م''انع وج''وب حج می‌ش''ود م''انع وج''وب جه''اد ن''یز‬
‫ترس ناامنی راه از کافران و دزدان ک''ه ب''رای ن''رفتن ب''ه‬ ‫ِ‬ ‫می‌شود؛ مگر‬
‫جه''اد ع''ذر محس''وب نمی‌ش''ود‪ ،‬ب''رای اینک''ه ب''رای مخ''اطره‌کردن و‬
‫نترسیدن از جنگ و ستیز و ایجاد امن و عدالت به جهاد می‌رود‪.‬‬
‫ويعتبر اذن رب الدين الحال ويعتبر اذن االبوين في سفر مخوف‪:‬‬
‫اذن و اجازه‌ی طلبکاری که بدهی‌اش بی‌م''دت اس''ت ی''ا م''دت دارد و‬
‫وقت آن به سر رسیده‪ ،‬کمال اعتب''ار را دارد؛ یع''نی ب''دهکاری' ک''ه وقت‬
‫پرداخت بدهیش رسیده بدون اجازه‌ی طلبکاری' نمی‌تواند به جهاد برود‪.‬‬
‫اذن و اجازه‌ی پدر و مادر نیز الزم است‪ .‬برای کسی ک''ه می‌خواه'د' ب''ه‬
‫سفر خطرناک برود‪ ،‬پسری' که می‌خواهد' به سفری خطرناک مانند سفر‬
‫جهاد برود نمی‌تواند' ب'دون اج'ازه وال'دین خ'ود ب'ه جه'اد و ی'ا ه'ر س'فر‬
‫خطرناکی' برود‪ .‬اما سفری که خطرناک نیس''ت‪ ،‬فرزن'د' می‌توان''د ب''دون‬
‫اذن والدین خود به آن سفر برود‪.‬‬
‫احکام باغیان و شورشگران‬
‫در این باب احکام باغیان بی''ان می‌ش''ود‪ '.‬بغ''اة جم''ع ب''اغی اس''ت‪ ،‬از‬
‫بغی گرفته شده که به معنی ظلم‪ ،‬عصیان و از حد گذش''تن اس''ت‪ .‬جن'گ‬
‫با باغیان تعلق به امام دارد‪.‬‬
‫رسول هللا ج جنگ با مشرکان را آغاز فرمود و شرک و بت‌پرس''تی'‬
‫را از جزیرة العرب بر انداخت‪ .‬اب''وبکر ص''دیقس جن''گ ب''ا مرت''دین را‬
‫آغاز فرمود' و پیغبران دروغین را بران'داخت‪ .‬علی مرتضیس جن'گ ب'ا‬
‫امام بر حق است و ه''ر کس''ی ک''ه‬ ‫باغیان را آغاز فرمود و نشان داد که ِ‬
‫با او بجنگد باغی دانسته می‌شود‪ '.‬باغی کس''ی اس''ت ک''ه از فرم''ان ام''ام‬
‫بیرون رود و از اداء حقی که بر او است خودداری' نماید‪.‬‬
‫اصل در وجوب جنگ با باغیان کتاب‪ ،‬سنّت و اجماع امت است‪.‬‬
‫کتاب‪ :‬مثل آیه ‪ 9‬سورة الجرات‪:‬‬
‫َت إِ ۡ'‬
‫ح د َٰىهُ َما‬ ‫ۖ‬
‫ُوا بَ ۡينَهُ َما فَ'إِ ۢن بَغ ۡ‬
‫صلِح ْ‬ ‫َان ِمنَ ۡٱل ُم ۡؤ ِمنِينَ ۡٱقتَتَلُ ْ'‬
‫وا فَأ َ ۡ‬ ‫﴿ َوإِن طَٓائِفَت ِ‬
‫وا ٱلَّتِي ت َۡب ِغي َحتَّ ٰى تَفِ ٓي َء إِلَ ٰ ٓى أَمۡ ِر ٱهَّلل ۚ ِ﴾‪.‬‬ ‫َعلَى ٱأۡل ُ ۡخ َر ٰى فَ ٰقَتِلُ ْ‬
‫«اگر دو گروه از مسلمانان ب''ا هم جنگیدن''د‪ ،‬پس میان‌ش''ان ص''لح و آش''تی‬
‫برقرار کنید (به نصیحت‌شان و دعوت‌شان به سوی فرمان خدا) اگ''ر یکی از‬
‫آن دو گروه از حدود خود تجاوز نمود و رجوع به سوی فرمان خدا ننمود‪ ،‬با‬
‫آن گروهی که به سوی فرمان خدا رجوع ننمود بجنگید تا وقتی ک''ه ب''ه س''وی‬
‫فرمان خدا رجوع نمایند»‪.‬‬
‫سّنت مثل حدیث‪:‬‬
‫ُ‬
‫اغيَة»‪:‬‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ار تَ ْقتُلُهُ الفِئَة البَ ِ‬
‫«وي َْح َع َّم ٍ‬
‫َ‬
‫«رحم می‌آورم بر عمار که گروه باغیان او را می‌کش''ند»' از اجم''اع‬
‫ا ّمت نیز جنگ با باغیان ثابت است‪.‬‬
‫از آنجا که ممکن است با سه گونه از باغیان جنگ شود‪ ،‬ب''ا خ''وارج‬
‫که مرتکب گن''اه کب''یره را ک''افر می‌دانن'د' و ب''ا قط''اع' ط''رق و راهزن''ان‬
‫هرسه را با هم جمع نمود‪:‬‬
‫قتال المسلمين ثالثة انواع‪ :‬البغاة والخوارج وقطاع الطريق‪:‬‬
‫ْالبُغاةُ‪ :‬گروهی' که از فرمان امام بیرون رفتند' و شورش نمودند‪'.‬‬
‫‪7‬‬ ‫احکام باغیان‪ -‬و شورشگران‪-‬‬
‫َوارجُ‪ :‬گروهی' از ُمب َْت ِدعه که هر کسی را که مرتکب گناه کب''یره‬ ‫َو ْالخ ِ‬
‫شد کافر' و از جماعت مسلمین بیرون می‌دانند‪.‬‬
‫َوقُطَّا ُع الطَّ ِريق‪ :‬راهزن''ان ک''ه در راه‌ه''ا ب''ه کمین می‌نش''ینند' ت''ا م''الی‬
‫بگیرند یا کسانی' را بکشند یا ترس و وحشت ایج''اد کنن''د‪ .‬در محلّی دور‬
‫از فریادرسی' بنشینند تا ناامنی به وجود' آورند و مانع رفت و آم''د م''ردم‬
‫شوند‪ .‬بنابراین جنگ با مسلمانان با سه گروه از خود مسلمانان است که‬
‫فرمانبری امام را از دست نهاده‌اند‪.‬‬
‫فيقاتل البغاة مقبال غير مدبر‪:‬‬
‫جنگ با باغیان می‌شود در حالی که رو ب''ه جن''گ آورده باش''ند‪ ،‬ام''ا‬
‫وقتی که پشت کرده باشند با آن‌ها جنگ نمی‌شود‪.‬‬
‫ويقاتل الخوارج ان قاتلونا او خرجوا عن قبضتنا‪:‬‬
‫اگر خوارج به جن''گ ب''ا م''ا برخاس''تند ی''ا از فرم''انبری ام''ام ب''یرون‬
‫رفتند می‌توان با آنان جنگید‪ .‬اگر نه با ما جنگیدن''د و ن''ه از فرم''ان ام''ام‬
‫بیرون رفتند با آنان جن''گ نمی‌ش''ود‪ .‬ام''ا اگ''ر ب''رای اظه''ار بدعت‌ش''ان‬
‫کوشیدند' تا مردم را از طریقه‌ی سنّت و جماعت ب''یرون ببرن''د و ب''دعت‬
‫خود را انتشار دهند با آنان جنگ می‌شود' تا بدعت‌شان منتشر نشود‪'.‬‬
‫وال يذفف على جريحهم‪:‬‬
‫زخمیان‌شان کشته نمی‌شوند‪ ،‬برای اینکه شریعت از آن من''ع فرم''وده‬
‫است‪ .‬اما قبل از اینکه با آنان بجنگد‪ ،‬آدمی امین و تیزهوش را نزد آنان‬
‫می‌فرستد' تا از آنان بپرسد که باعث باغی و شورشی شدن‌ش''ان چیس''ت‪.‬‬
‫اگر بگوین'د' ب'ه آن''ان ظلمی ش''ده ظلم را از می''ان ب''ردارد‪ ،‬ی''ا اگ''ر س''وء‬
‫تفاهمی به میان آمده آن را رف''ع نمای''د‪ ،‬اگ''ر خواسته‌ش''ان در رف''ع س''وء‬
‫تفاهم اجابت شد‪ ،‬ب''از هم پافش''اری' ب''ر ب''اغیگری نمودن''د آن''ان را پن''د و‬
‫اندرز بدهد‪ ،‬اگر باز هم باغیگری خود را ادامه دادند ایشان را به س''وی'‬
‫مناظره بخوان''د ت''ا از حیث دلی''ل و بره''ان آن''ان را مغل''وب س''ازد‪ '.‬اگ''ر‬
‫دلیلی نداشتند و مغلوب شدند از روی' دلیل آنان را باخبر س''ازد ک''ه اگ''ر‬
‫بخواهند ادامه به یاغیگیری بدهند با آن‌ها می‌جنگد‪ .‬اگر مهلت خواس''تند'‬
‫هرطور' مصلحت دید رفتار' نماید‪ .‬اگر کار به جنگ کش''ید وق''تی' ک''ه از‬
‫جنگ با آنان فارغ شد‪.‬‬
‫فاذا انقضت الحرب وامنت غائلته رد عليهم ما اخذ منهم‪:‬‬
‫وقتی که جنگ با آنان به پایان رسید و ایمنی از شرّشان حاصل ش''د‪،‬‬
‫هرچه از آنان گرفته شده به آنان برگرداند‪ .‬از قبیل اسب‪ ،‬سالح و م''ال‪،‬‬
‫احکام و فلسفه جهاد در اسالم‬ ‫‪8‬‬
‫مگ''ر آنچ''ه را ک''ه بدان''د اگ''ر ب''ه آن‌ه''ا برگردان''د دوب''اره ب''ه ب''اغیگری‬
‫می‌پردازند' چنین اشیایی را برنگرداند‪'.‬‬
‫واخذ منهم ما اخذوه منا وال يحبب عليهم ضمان ما اتلفوه من نفس ومال‬
‫لضرورة القتال‪:‬‬
‫چیزهایی که از ما گرفته‌اند پس گرفته می‌شود‪ .‬اس'تفاده از چیزه'ایی‬
‫که تعلق به آن‌ها دارد درست نیست‪ .‬برای اینک''ه بای''د ب''ه آن‌ه''ا پس داد؛‬
‫مگ''ر آنچ''ه ض''رورت اقتض''ا کن''د ک''ه آن را ب'ه ک''ار ب''بریم‪ .‬ب''ر باغی''ان‬
‫غ''رامت انس''ان‌هایی ک''ه در ح''ال جن''گ کش''ته‌اند و ام''والی ک''ه از بین‬
‫برده‌ان'د واجب نیس'ت ب'رای اینک'ه جن''گ ض'رورتا ً ب''دون خ''ونریزی و‬
‫اتالف مال امکان‌پذیر نیست‪.‬‬
‫(انسان از عدالت اسالم تعجب می‌نماید که حتی در معامله با باغی''ان‬
‫تا چه حد نصیحت و اخالص به کار می‌برد)‪ .‬اما آنچه در غیر جنگ از‬
‫بین برده‌اند غرامت آن‌ها بر عهده‌شان است‪.‬‬
‫ويشترط في ذلك ان يكون لهم تاويل وشوكة‪:‬‬
‫در مواردی که ذکر شد مشروط بر این است که تأوی''ل و دس''تاویزی'‬
‫داشته باش''ند‪ .‬اگ''ر چ''ه ب''ه گم''ان م''ا دستاویزش''ان' باط''ل باش''د‪ ،‬و اینک''ه‬
‫شوکت و قدرتی' داشته باشند‪ .‬قدرت و شوکت ن''یز وابس''ته ب''ه این اس''ت‬
‫که فرمانروایی مطاع داشته باشند‪'.‬‬
‫واال فهم كقطاع طريق‪:‬‬
‫اگر نه دست‌آویزی' داشته باشند و نه پیشوا' و رهبری که به فرم''انش'‬
‫باشند پس آن‌ها در حکم قطاع طریق' و راهزنانند‪'.‬‬
‫ويتبع قطاع الطريق يتفرقوا وال يذفف على جريحهم‪:‬‬
‫و دنباله‌ی راهزنان گرفته می‌شود' و کوبیده می‌شوند تا پراکنده و تار‬
‫و م''ار ش''وند‪ .‬ب''ا این ح''ال زخمی''ان آن‌ه''ا درم''ان می‌ش''وند و کش''ته‬
‫نمی‌شوند‪'.‬‬
‫سیر‪:‬‬
‫کتاب ال ِّ‬
‫و مناسبات پس از جنگ و احکام آن‬
‫ِسیَر به معنای بیان راه و روش رسول خدا ج در جه'اد اس'ت‪ ،‬روش‬
‫پی'امبر' ب'ا این ه''دف بی''ان می‌ش'ود' ت'ا مس'لمانان در جهادش'ان از ایش''ان‬
‫پ''یروی' کنن''د و بدانن''د حض''رت چ''ه ت''دبیرهایی ب''رای جلوگ''یری' از‬
‫خونریزی' به کار بردند' که در صد جن''گ ش''مار کش''تگان از مس''لمین و‬
‫کف''ار یکه''زار' نف''ر بیش‌ت''ر نب''ود‪ .‬دویس''ت و پنج''اه تن از مس''لمانان و‬
‫هفتص''د و پنج''اه نف''ر از ک''افران‪ .‬ه''ر پیک''اری ک''ه رس''ول هللا ج در آن‬
‫حضور داشته‌اند آن را َغ‪-ْ -‬ز َوة می‌نامن'د' و ه''ر گ''روهی را ک''ه از ط''رف‬
‫ایشان فرستاده می‌شود' و خود در آن حضور نداشته‪َ ،‬س ِریَّه می‌نامند‪.‬‬
‫شمار غزوات رسول هللا ج بیست و هفت غ''زوه اس''ت ک''ه در هش''ت‬
‫تای آن‌ها جنگ به میان آمده است‪ :‬بدر‪ ،‬احد‪ُ ،‬م َریْسیع‪ ،‬خن''دق‪ ،‬قریظ''ه‪،‬‬
‫خَیبر‪ ،‬حُنین‪ ،‬طایف‪.‬‬
‫ش'مار َس' ِریّه‌های ایش'ان شص'ت و هش''ت َس' ِریَّه ب'وده اس'ت‪ :‬س''ریه‪،‬‬
‫متشکل از یکصد مجاهد تا پانصد تا‪ ،‬از پانصد ت''ا هشتص''د «منس''ر» و‬
‫از هشتصد تا چهار هزار «جحفل» و انبوه لشکر را «خمیس» می‌نامند‬
‫که دارای پنج قسمت است‪ :‬مقدمه‪ ،‬میمنه‪ ،‬میسرة‪ ،‬قلب و ساقه‪.‬‬
‫مفص''ل ج را در کت''ابی ب''ه ن''ام «غای''ة الم''أمول في س''یرة‬
‫ِ‬ ‫س''یرت‬
‫الرسول» نوشته‌ام‪ .‬کسی که مایل است به آن مراجعه نماید‪.‬‬
‫در کتاب جهاد‪ ،‬حکم جهاد که فرض کفایت اس''ت ی''ا ف''رض عین‪ ،‬ی''ا‬
‫غیر آن دو بیان شد‪ .‬در اینجا احکام جهاد که از سیرت و روشت رسول‬
‫هللا ج به دست می‌آید بیان می‌شود‪.‬‬
‫ما اخذه حربي من غير حربي يسترجعه مالكه‪:‬‬
‫وقتی که جهاد پیش آمد و مالی از کف''ار ح''ربی ب''ه غ''نیمت ب''ه دس''ت‬
‫آمد‪ ،‬قبل از قسمت‌کردن مال غنیمت این مسائل در نظر گرفته می‌ش''ود‪':‬‬
‫اگر در مال غنیمت چ''یزی باش''د ک''ه ک''افر ح''ربی از مس''لمانان و ی''ا از‬
‫ک''افر ذ ّمی گرفت''ه اس''ت‪ ،‬آن را ب''ه مال''ک آن برمی‌گردانن''د‪ .‬اگ''ر م''ال‬
‫غنیمت تقسیم شده و بعد از تقسیم معلوم شد که چیزی که تعل''ق ب''ه غ''یر‬
‫احکام و فلسفه جهاد در اسالم‬ ‫‪10‬‬
‫حربی داشته هم تقسیم شده است‪ ،‬امام عوض آن را به صاحبش می‌دهد‪.‬‬
‫اگر چیزی نمانده که عوض آن به م'الکش داده ش'ود‪ ،‬ام'ام از ن'و تقس'یم‬
‫غنیمت را شروع' می‌کند‪ ،‬تا دانسته شود که اسالم برای حفظ اموالی ک''ه‬
‫صاحب دارد احتیاط به کار می‌برد‪.‬‬
‫آن غ''یر ح''ربی اس''ت از ام''وال‬ ‫پس از ب''یرون‌کردن م''الی ک''ه از ِ‬
‫ب َک‪--‬ا ْف ِر بیرون ک''رده می‌ش''ود' و ب''ه قات''ل او داده می‌ش''ود‪ .‬در‬ ‫غنیمت‪َ ،‬‬
‫سلَ ِ‬
‫کتاب فلسفۀ احکام زکات‪ ،‬تحت عنوان تقس'یم م'الی فیء و غ'نیمت بی'ان‬
‫ب چیست‪.‬‬ ‫شد که َسلَ ِ‬
‫والماخوذ من اهل الحرب قهرا او سرقة او وجد كاللقظة غنيمة‪:‬‬
‫هر مالی که از کافران حربی به دست آید‪ :‬خواه به زور' و قهر باش''د‬
‫و خواه به نهانی مثل دزدی' باشد و خواه به ی'افتن آنک'ه در کوچ'ه افت'اده‬
‫باشد‪ ،‬همه‌ی این‌ها حکم غنیمت را دارد‪ .‬اگر محتم''ل باش''د ک''ه لقط''ه از‬
‫مسلمانان یا کافر ذ ّمی است مع'رّفی می‌ش''ود‪ .‬اگ''ر ص''احب آن مش''خص‬
‫نشد غنیمت دانسته می‌شود و هم''راه ام''وال غ''نیمت و مث''ل آن‌ه''ا تقس''یم‬
‫می‌شود‪ .‬آنچ'ه ب'ه نه'انی گرفت'ه ش'ده هم ج'زو غ'نیمت دانس'ته می‌ش'ود‪.‬‬
‫برای اینکه کسی که آن را گرفته خود را ب''ه مخ''اطره انداخت''ه و گرفت''ه‬
‫است‪.‬‬
‫وتخمس الغنيمة اال السلب فللقاتل‪:‬‬
‫از اموال غنیمت آنچه خوراکی است ب''رای مجاه''دان خ''وردن از آن‬
‫درست است‪ .‬آن هم تا وق'تی' ک'ه در ش'هرهای ک'افران ح'ربی هس'تند ت'ا‬
‫اینکه به آبادی کافران غیر ح''ربی برس''ند‪ '.‬چنان‌ک''ه در ص''حیح بخ''اری‬
‫آمده است‪:‬‬
‫«عن عبدهللا بن ابي اوفى' اصبنا مع رس''ول هللا ص''لى هللا عليه وس''لم‬
‫بخيبر طعاما فكان كل واحد منا يأخذ قدر كفايت'ه» رواه اب'وداود' والح'اکم'‬
‫وقال صحیح على شرط مسلم‪.‬‬
‫عبدهللا بن ابی اوفیس گفت‪« :‬م'''ا همراه'''ان رس'''ول هللا ج در خی'''بر‬
‫خوراکی به دست آوردیم‪ .‬هری''ک از م''ا از آن خ''وراک ب'ه ق''در' کف''ایت‬
‫خود می‌گرفت»‪.‬‬
‫برای اینکه مجاهدان به آن نیاز دارند‪ .‬همچنان‌که مجاهدان می‌توانن 'د'‬
‫خ''وراک ب''ه ق''در کف''ایت خ''ود از م''ال غ''نیمت خ''وراکی' بگیرن''د‪ ،‬هم‬
‫می‌توانن''د خ''وراک حیوانات‌ش''ان را از ک'اه و عل''ف و همچ'نین س''وخت‬
‫‪11‬‬ ‫سیر‪ -:‬و مناسبات‪ -‬پس از جنگ و احکام آن‬ ‫کتاب ال ِّ‬
‫ماشین‌شان را از مال غنیمت بگیرن 'د' و گوس''فند را از بین ام''وال ب''رای‬
‫خوردن خود ذبح کنند‪ .‬سوار' شدن بر اسب و سواری‌های به دست آم''ده‬
‫از مال غنیمت قبل از قس''مت آن درس''ت نیس''ت‪ .‬همچ''نین ح''ق پوش''یدن‬
‫لباس به دست آمده از مال غنیمت را ندارند‪ .‬در مورد خوارک گفته ش''د‬
‫که مقصود' از آن قوت است نه مثل قند‪ ،‬چای و قه''وه ک''ه حق‌گ''رفتن' آن‬
‫را از مال غنیمت ندارند‪ .‬غرامت و قیمت آن مقدار از م''ال غ''نیمت ک''ه‬
‫حق خوردن آن را دارند الزم نیست‪.‬‬
‫فان فضل منه بعد الوصول لعمران غيرها شي رد الى الغنيمة‪:‬‬
‫اگر بع''د از ب''یرون آم''دن از ش''هرهای ک''افران ح''ربی و رس''یدن ب''ه‬
‫آب''ادی غ''یر آن''ان مث''ل رس''یدن ب''ه ش''هرهای ک''افران ذ ّمی‪ ،‬چ''یزی از‬
‫خوراک‌شان زیاد شده بود‪ ،‬آن را به مال غنیمت برگردانند‪ .‬چون بعد از‬
‫بیرون آمدن از شهرهای کافران حربی و رسیدن به آبادی‌های' غیرش''ان‬
‫دیگر از خوراک مال غ'نیمت نمی‌توانن'د' اس'تفاده کنن'د و بای'د ب'ه ام'وال‬
‫غنیمت برگردد تا ب''ا آن‌ه''ا قس''مت ش''ود‪ .‬ب''رای اینک''ه نی''ازی ک''ه ب''ه آن‬
‫غذاها وجود داشت رفع شده و در شهرهای ک''افران ذ ّمی می‌توانن'د' غ''ذا‬
‫بخرند‪.‬‬
‫ويحرم االنصراف من الص'ف ان قاومن'اهم اال متحرف'ا لقت'ال او متح'يز‬
‫الى فئة‪:‬‬
‫بر مسلمانی' که جه''اد ب''ر او الزم اس''ت و در می''دان جه''اد در ص''ف‬
‫جهاد به سر می‌برد ب''یرون رفتن از ص''ف مجاه''دان وق''تی' ک''ه توان''ایی‬
‫مقاومت در مقابل آن‌ها را داشته باش''یم ح''رام اس''ت‪ .‬مث''ل ب''ودن یکص''د‬
‫مرد قوی از مسلمانان در برابر دویست حربی غیرقوی‪'.‬‬
‫مگر در صورتی که از صف بیرون می‌رود' تا برای جنگ برگردد‪.‬‬
‫مثل اینکه کمین بگیرد تا مشتی از دشمن را نابود کن''د ی''ا از ج''ای تنگی‬
‫بیرون برود تا دشمن به دنب''ال او آی''د و در ج''ایی ک''ه گش''اده اس''ت ک''ار‬
‫دش''من را بس''ازد‪ .‬آن هم در ص''ورتی ک''ه همراه''انش این ع''ادت او را‬
‫می‌دانن''د و دلس''رد نمی‌ش''وند‪ ،‬و مگ''ر در ص''ورتی ک''ه بدان''د مس''لمانان‬
‫اندکن''د و می‌رود ت''ا گ''روهی را ب''ه کم''ک بی''اورد‪ .‬در این دو ص''ورت‬
‫بیرون رفتنش برای تشویق مسلمانان جایز است‪ .‬ب''یرون رفتن از ص''ف‬
‫در غیر آن دو صورت حرام است؛ برای اینک''ه خداون''د متع''ال فرم''ود‪:‬‬
‫احکام و فلسفه جهاد در اسالم‬ ‫‪12‬‬
‫﴿إِ َذا لَقِيتُمۡ فِئ َٗة فَ ۡٱثبُتُ ْ'‬
‫وا﴾ [األنفال‪« '.]45 :‬ای مسلمانان‪ ،‬وقتی که با گ''روه کف''ر‬
‫روبه‌رو شدید پایداری کنید»‪.‬‬
‫اما کسانی که جهاد بر آنان الزم نیست مثل زن''ان‪ ،‬ب''یرون رفتن‌ش''ان‬
‫از صف مجاهدان جایز است‪ .‬اگر در صف جهاد نب''ود' مث''ل اینک''ه ی''ک‬
‫مسلمان در راهی با دو حربی روبه‌رو شد‪ ،‬می‌تواند از آن‌ها بگذرد‪ .‬اما‬
‫در صورتی ک''ه مق''اومت غیرمق''دور' اس''ت‪ ،‬مث''ل ص''د نف''ر مس''لمان در‬
‫برابر هزار نفر کافر با تفاوت اسلحه‌شان‪ ،‬در این صورت' ب''یرون رفتن‬
‫از مقاومت جایز است‪ .‬اما وقتی' ک'ه ص'ف‌آرایی ص''ورت گ'رفت دیگ''ر‬
‫ترس کشته‌شدن اث'ری ن''دارد‪ .‬پای'داری' در براب''ر کف'ر وظیفه‌ی مس'لمان‬
‫است و ت''رس کشته‌ش''دن اث''ری ن''دارد؛ ب''رای اینک''ه راه مجاه''دان همین‬
‫است‪:‬‬
‫ۖ‬ ‫ۡ‬
‫﴿يَقتُلُونَ َويُقتَلُونَ ﴾ [التوبة‪.]111 :‬‬ ‫ۡ‬
‫«می‌کشند و کشته می‌شوند»‪.‬‬
‫این تاکتیک و نظام' جنگ است؛ زد و خ''ورد‪ ،‬پ''یروزی و شکس''ت و‬
‫برد و باخت همه به دنب'ال همن'د‪ .‬البت'ه ّک' ّر و فّ' ّر س''وارکاران و رفتن و‬
‫برگشتن به میدان و موقعیت نبرد بعض''ی اوق''ات ض''رورت' دارد‪ .‬رفتن‬
‫سریع برای آوردن نیروی' کمکی هم یک تاکتیک جنگی است‪.‬‬
‫در میدان جهاد هر کافری کشته می‌ش''ود‪ '.‬هم''انطور' ک''ه ک''افران ه''ر‬
‫مسلمانی را می‌کشند‪ :‬چنان‌که در آیه ‪ 36‬سورة التوبه آمده‪:‬‬
‫ۚ‬
‫ر ِكينَ َكٓافَّ ٗة َك َما يُ ٰقَتِلُونَ ُكمۡ َكٓافَّ ٗة﴾ [التوبة‪.]36 :‬‬ ‫﴿ ٰقَتِلُ ْ ۡ‬
‫وا ٱل ُم ۡش ِ‬
‫«عموم کافران را بکشید آنچنان‌که کافران عموم مسلمین را می‌کشند»‪.‬‬
‫سفیران و فرستادگان کشته نمی‌شوند؛ برای اینکه آن''ان پی''ام ص''لح و‬
‫آش''تی را می‌‌آورن 'د' و ی''ا پی''ام تسلیم‌ش''دن و جزی''ه را می‌رس''انند‪ ،‬مگ''ر‬
‫کسانی که به مجرد اسیر شدن برده می‌ش''وند‪ '،‬مث''ل زن و ک''ودک وق''تی'‬
‫که نجنگند کشته نمی‌شوند‪ '.‬چنان‌که در صحیحین (بخاری' و مسلم) آم''ده‬
‫است ک''ه رس''ول هللا ج از کش''تن زن''ان و کودک''ان من''ع فرم''ود‪ '.‬دیوان''ه‪،‬‬
‫خنثی و بردگان هم مثل زنان و کودکانند که اگر نجنگند کشته نمی‌شوند‪.‬‬
‫ويجوز قتلهم بما يعم – ال بحرم مكة – لكن يك''ره ان ك''ان فيهم معص''وم‬
‫ووجد االمام عنه غني‪:‬‬
‫کش''تن ک''افران ح''ربی ب''ا اب''زاری' ک''ه هم''ه را در برمی‌گ''یرد‪ ،‬مث''ل‬
‫منج''نیق' و ناریون''انی' در گذش''ته و ب''ا ت''وپ‪ ،‬بمب و موش''ک در زم''ان‬
‫‪13‬‬ ‫سیر‪ -:‬و مناسبات‪ -‬پس از جنگ و احکام آن‬ ‫کتاب ال ِّ‬
‫حاض''ر درس''ت اس''ت‪ .‬ام''ا ک''افران اگ''ر ب''ه ح''رم مک''ه محتص''ن ش''وند‬
‫کشتن‌شان به آن وسایل جایز نیست؛ در صورتی ک'ه راهی دیگ''ر ب''رای‬
‫دفع ش ّرشان باشد؛ در غیر این صورت و موقع ضرورت در حرم مک''ه‬
‫هم با آن وسایل کشتن‌شان جایز است‪ .‬در غیر حرم مکه وقتی' ک''ه می''ان‬
‫کافران حربی کافری باشد که خون او محف'وظ اس'ت‪ ،‬مث'ل ک'افر ذ ّمی و‬
‫نیازی به آن وسایل مرگبار' نباشد‪ ،‬استعمال آن‌ها مکروه است‪.‬‬
‫ويجوز عقر دو ابهم لحاجة ورميهم وان تترسوا بذراريهم‪:‬‬
‫پی کردن حیوانات آنان و همچنان حیوانات م''ا وق''تی ک''ه ح''اجت ب''ه‬
‫پی‌کردن آن‌ها باش''د درس'ت اس''ت‪ .‬مثالً بیم آن باش'د ک'ه ب'ه دس''ت آن‌ه'ا‬
‫بیفتند و آن‌ها را علیه ما به ک''ار ببرن''د‪ .‬ت''یر ان''داختن ب''ه ک''افران ح''ربی‬
‫درست است‪ ،‬اگر چه حیله ب'ه ک'ار ب'رده و ذراری و خردساالن‌ش'ان را‬
‫سپر خود کرده باشند‪ .‬دیدگاه متعهد همین است‪ .‬امام نووی'‪ /‬تیر ان''داختن‬
‫به آنان را وقتی که ذراری‪ ،‬خردساالن و زنان را سپر کرده باشند وقتی‬
‫جایز دانسته است که ضرورت' ایجاب کند‪.‬‬
‫ومال مستأمن مات بدارنا لوارثه ان كان واال فهو فيء‪:‬‬
‫مال کافر و همچنین حقوق کافری که دارای امان بوده عقد جزی''ه ی''ا‬
‫امان‌دادن به او ک''ه ب''رای آم''دن ب''ه دی''ار اس''الم ب''ه او وی''زا داده ش''ده و‬
‫کسانی که میان آنان و مسلمین آتش‌بس برقرار' شده‪ ،‬هرکدام از آن‌ها که‬
‫در ش''هری از ش'هرهای' م'ا مس''لمانان بم'یرد م''ال او و حق'وق او ب'رای‬
‫وارث او اس''ت‪ ،‬اگ''ر وارث دارد؛ اگ''ر وارث نداش''ته باش''د‪ ،‬م''ال او فَئْ‬
‫خواهد بود و به مصرف فَئْ رسانیده خواهد شد تفصیل فَئْ و غنیمت در‬
‫کتاب فلسفه و احکام زکات بیان شد‪.‬‬
‫وهللا سبحانه وتع''الى اعلم‪ ،‬وص''لى هللا على س''يدنا محم''د وآل''ه وص''حبه‬
‫وسلم‪.‬‬
‫احکام جزیه‬
‫ِجزْیَه از جزاء و مکافات گرفته شده؛ برای اینکه مسلمانان در برابر‬
‫مقابل آن حف''ظ کف''ار و شهرهایش''ان‬ ‫ِ‬ ‫گرفتن مبلغ ناچیز جزیه در جزاء و‬
‫را تعهد می‌کنند‪ .‬جزیه‌گرفتن در س''ال هش''تم هج''ری ک''ه مکه‌ی مکرم''ه‬
‫فتح شد و اسالم به عنوان دینی جهانی قلمداد شد‪ ،‬مشروع گردید‪'.‬‬
‫اصل در مشروع‌بودن جزیه‪ ،‬کتاب‪ ،‬سنّت و اجماع است‪.‬‬
‫کتاب‪ :‬مثل آیه‌ی ‪ 29‬سورة التوبه‪:‬‬
‫ۡ‬
‫'وا ٱل ِج ۡزيَ 'ةَ عَن يَ' ٖ'د َوهُمۡ‬ ‫﴿ ٰقَتِلُ' ْ‬
‫'وا ٱلَّ ِذينَ اَل ي ُۡؤ ِمنُ''ونَ بِٱهَّلل ِ ‪َ -....-‬حتَّ ٰى ي ُۡعطُ' ْ'‬
‫ص ِغرُونَ ‪[ ﴾٢٩‬التوبة‪.]29 :‬‬ ‫َٰ‬
‫«بجنگید با مردمی که به خدای یکت''ا ایم''ان نمی‌آورن''د‪ ،‬و ب''ه روز قی''امت‬
‫ایمان ندارند (برای اینک'ه اگ''ر ب'ه خ'دا و روز قی'امت ایم'ان داش'تند ب'ه خ'اتم‬
‫االنبیاء ج نیز ایمان می‌آوردند‪ .‬و آنچه را خدا حرام فرمود (مثل َخ ْم''ر) آن را‬
‫حرام نمی‌دانستند و از دین بر حق خدا که دین خدا و دین اسالم و ناسخ ادی''ان‬
‫دیگر است پیروی می‌کردن''د‪ ،‬یع''نی یهودی''ان و مس''یحیانی ک'ه کت'اب آس''مانی‬
‫تورات و انجیل داده شدند و باز هم ایمان ب'ه یکت'ائی خ'دا و قی'امت ندارن'د ب'ا‬
‫آنان بجنگید تا با دست خود و زبون جزیه بدهند»‪.‬‬
‫سنت‪ :‬مثل حدیث بخاری که رسول هللا ج‪« :‬أَخَ َذ ِ‬
‫الج ْزيَ 'ةَ ِم ْن َم ُج' ِ‬
‫'وس‬
‫'ل ْال ِكتَ''اب»‪ :‬رس''ول هللا ج از مج''وس هج''ر‬ ‫'ال ُس'نُّوبِ ِه ْم س'ُنَّةَ اَ ْه' ِ‬
‫ه ََج َر َوقَ' َ‬
‫جزیه گرفتند' و فرمودند در جزیه‌گرفتن از آن''ان همانن''د معامل''ه ب''ا اه''ل‬
‫کتاب رفتار' کنید‪ .‬البت''ه ب''ا زن''ان مج''وس ازدواج نکنی''د‪ .‬در غ''یر جزی''ه‬
‫معامله با آنان مث''ل معامل'ه ب'ا اه''ل کت'اب نیس'ت‪ .‬در ح''دیث ص''حیح ب'ه‬
‫روایت ابوداوود' آمده است که رسول هللا ج جزیه را از نصارای' نجران‬
‫گرفتند‪.‬‬
‫توابع یمن‬
‫ِ‬ ‫هجر‪ :‬در اَاْل َحْ َسا ِء عربستان سعودی واقع است‪ .‬نَج ْ‬
‫ْران از‬
‫است‪.‬‬
‫اجماع امت در گرفتن جزیه از یهود‪ ،‬نصاری' و مج''ود' وج''ود دارد‪.‬‬
‫کردن را ِه دعوت ب''ه س''وی اس''الم و نش''ان‬ ‫ِ‬ ‫حکمت و فلسفه‌ی جزیه‪ :‬باز‬
‫دادن رفت''ار' مس''لمانان ب''ه دیگ''ران و آشناکردن‌ش''ان ب''ا دین اس''الم ک''ه‬ ‫ِ‬
‫‪15‬‬ ‫احکام جزیه‬
‫چگونه دینی س''اده‪ ،‬بی‌االیش و شایس''ته‌ی پ''یروی' ب''رای س''عادت دنی''ا و‬
‫آخرت است‪.‬‬
‫واركانها خمسة‪ :‬صيغة ومال وعاقد ومعقود له ومكان قابل للتقرير فيه‪.‬‬
‫ارکان جزیه پنج است‪ :‬ص''یغه‪ ،‬م''الی ک''ه در جزی''ه گرفت''ه می‌ش''ود‪،‬‬
‫عاقد که همان امام باشد‪ ،‬معقود له یعنی کافرانی که عقد جزی''ه ب''ا آن‌ه''ا‬
‫بسته می‌شود' و محلّی که ماندن کافران در آن درست باشد‪.‬‬
‫صیغه‪ :‬مثل‪ :‬اقررتكم بدار االسالم على أن تدفعوا الجزية وتنقادوا لحكم‬
‫االسالم‪ :‬به شما اجازه دادم که در شهر مسلمانان بمانید‪ ،‬در برابر اینک''ه‬
‫جزیه بدهید و مطیع احکام اسالم باشید‪.‬‬
‫از محل س''کونت‪ ،‬حج''از اس''تثناء اس''ت‪ .‬چ''ون در حج''از نمی‌توانن'د'‬
‫بمانند‪ .‬در ض''من الزم هم نیس''ت ک'ه ماندن‌ش''ان در ش''هرهای' مس''لمانان‬
‫حتما ً مشروط باشد‪ ،‬بله قرارداد جزیه با آن''ان ب''ا ق''رار ع''دم تع''رض هم‬
‫درست است‪ .‬بدین معنای که متعرض کارشان در شهر خودشان نشویم‪.‬‬
‫مقصود از مطیع احکام اسالم شدن این است که مرتکب ک'اری ک'ه ن'زد‬
‫ما و خودشان حرام است مثل قتل‪ ،‬و سرقت نش''وند‪ .‬احک''ام م''ا ک''ه بای''د‬
‫مطیع آن شوند غیر از عبادات مث''ل نم''از‪ ،‬روزه‪ ،‬زک''ات و حج اس''ت و‬
‫غیر از چیزهایی' است که نزد خودشان مب''اح اس''ت‪ ،‬مث''ل ش''رب خم''ر‪،‬‬
‫مشروط' بر این علنا ً در بین مسلمانان به شرابخواری نپردازند و ص''رفاً'‬
‫در خانه‌ها و اماکن مخصوص خود به آن مبادرت کنند‪.‬‬
‫اقلها‪ :‬دينار لكل سنة عن رجل حر بالغ عاقل له كتاب او شبهة كتاب‪:‬‬
‫ح ّداَقَ ّل جزیه برای هریک سال یک مثقال طال است ک''ه از ه''ر م''رد‬
‫آزاد‪ ،‬بالغ و عاقل که دارای کتاب آسمانی باشد مث''ل یه'ودی' و نص''رانی‬
‫و یا دارای شبهه‌ی کتاب باشد مثل مجوسی گرفته می‌شود‪ .‬ب''رای اینک''ه‬
‫رسول هللا ج موقعی ک''ه مع''اذ را ب''ه یمن فرس''تاد' فرم''ود‪ُ « :‬خ' َذ ِم ْن ُك' ِّل‬
‫َحالِ ٍم ِدينَا ًرا' أَوْ ِع ْدلَ'هُ ْال َم َع''افِ َري»‪ .‬رواه اب''وداوود' و غ''یره و ص''ححه ابن‬
‫حبان والحاکم‪ '.‬حالم به معنی ُمحْتَلِ ْم یعنی شخص بالغ عاقل‪ .‬معافر نوعی‬
‫پارچه‌ی یمنی است؛ یعنی از هر مرد بالغ و عاقل برای مدتی یک س''ال‬
‫ی''ک مثق''ال طال و ی''ا ب''ه قیمت ی''ک مثق''ال طال پ''ارچه‌ی لب''اس از آن''ان‬
‫بگیر‪ .‬عدل ذلک‪ :‬به جای آن‪ .‬معافر نام قبیله‌ای است از یمن ک''ه پارچ''ه‬
‫به آن‌ها منسوب است‪ .‬حدیث فوق می‌رس''اند ک''ه درس''ت آنچ''ه ب''ه قیمت‬
‫یک مثقال طال باشد و آنچه منقول است لزوم یک مثق''ال اس''ت ن''ه قیمت‬
‫احکام و فلسفه جهاد در اسالم‬ ‫‪16‬‬
‫آن و لکن به جای آن گرفته می‌شود' هرچه به قیمت یک مثقال طال باشد‬
‫و همین است معنی حدیث‪ .‬جزی''ه تنه''ا از م''ردان گرفت''ه می‌ش''ود ن''ه از‬
‫زنان؛ آن هم از مردان‌ آزاد‪ ،‬ب''رای اینک''ه جزی''ه ب''رای نگه''داری خ''ون‬
‫شخص آزاد است وگرنه برده که به مجرد اسیر شدنش ب''رده می‌ش''ود' و‬
‫خونش ریخته نمی‌شود‪ '.‬ب''الغ ب''رای اینک''ه از ک''ودک گرفت''ه نمی‌ش''ود و‬
‫خون کودک ریخته نمی‌ش''ود' و ب''ه مج''رد اس''ارت ب''رده می‌ش''ود‪ '.‬عاق''ل‬
‫برای اینکه از دیوانه گرفته نمی‌شود‪ ،‬برای اینک''ه مکلَّف نیس''ت‪ .‬دارای‬
‫کتاب آسمانی باشد یعنی محرز نشده که ج ّدشان بعد از منس''وخ ش''دن آن‬
‫کتاب‪ ،‬تابع آن دین شده است؛ مثل کسی که تابع صحف ابراهیم÷ باش''د‪،‬‬
‫او کت''ابی دانس''ته می‌ش''ود‪ .‬ی''ا اینک''ه ش''بهه‌ی کت''اب داش''ته باش''د مث''ل‬
‫زردشتی‪ '.‬قبول از او بنا به آیه‌ای است ک''ه بی''ان ش''د و ن''یز ب'ه اقتض''ای'‬
‫ح''دیث بخ''اری اس''ت ک''ه روایت ش''د‪ .‬این حکم ب''ا ه''دف جلوگ''یری' از‬
‫خونریزی' وضع ش''ده اس''ت‪ ،‬ام''ا کس''ی ک''ه مح''رز ش''ده ک''ه وی بع''د از‬
‫منسوخ‌شدن دینی تابع آن شده‪ ،‬مثل مردمان غیر اروپایی' از قبی''ل م''ردم‬
‫هن'د و افریق''ا ک'ه بع'د از منسوخ‌ش''دن دین مس''یحیت‪ ،‬نص''رانی ش''ده‌اند‪،‬‬
‫جزیه آز آنان قبول نمی‌شود‪ .‬از کسانی مثل بت‌پرس''تان و آفت''اب‪ ،‬م''اه و‬
‫ستاره‌پرستان نیز جزیه قبول نمی‌شود‪.‬‬
‫ويسن مماكس''ة غ''ير فق''ير ح''تى يؤخ''ذ من متوس''ط دين''ار ان ومن غ''ني‬
‫اربعة‪:‬‬
‫با کسی که فقیر نیست چانه‌زدن سنت اس''ت‪ .‬ت''ا س''رانجام از ش''خص‬
‫متوسط الحال دو مثقال طال و از غنی و توانگر چهار مثقال طال گرفت''ه‬
‫شود‪ .‬برای بیرون رفتن از خالف امام ابوحنیفه‪ /‬که گرفتن جزی''ه کم‌ت''ر‬
‫از دو مثقال طال از متوسط' و گرفتن کم‌تر از چهار مثق''ال طال از غ''نی‬
‫را درست نمی‌داند‪.‬‬
‫ولو عقدت باكثر لزمهم االكثر و ان جهلوا حال العقد جوازه بدينار‪:‬‬
‫بستن عقد جزیه به بیش‌تر از یک دینار از ه''ر م''رد آزاد ب''الغ عاق''ل‬
‫کتابی درست است‪ .‬اگر چه موقع عقد جزیه بستن ندانن'د ک'ه عق'د جزی'ه‬
‫بستن به قرارداد' یک دین''ار طال از ه''ر م''رد غیرفق''یر' در س''ال درس''ت‬
‫است‪ .‬مثالً اگر کسی جنسی به بیش‌تر از قیمت آن خرید همان مبلغی که‬
‫بیع بر آن بوده بر او الزم اس'ت و اگ'ر چ'ه در وقت خری'د ندان''د ک''ه آن‬
‫جنس را به بیش‌تر از قیمتش خریده و گول خورده است‪.‬‬
‫فان ابوا بذل الزيادة فناقضون للعهد‪:‬‬
‫‪17‬‬ ‫احکام جزیه‬
‫اگ''ر ب''ه بیش‌ت''ر از ی''ک مثق''ال طال از ه''ر م''رد غیرفق''یر ق''رارداد'‬
‫پرداخت جزیه را بستند و سپس از پرداخت زیاده بر یک مثقال که عق''د‬
‫جزیه را بر آن بسته بودند خودداری نمودند‪ ،‬این به معن''ای پیمان‌ش''کنی‬
‫است و از عهد و امان مسلمین بیرون آمده‌اند‪ .‬باید مجدداً ب''ا آن''ان جن''گ‬
‫شود تا قرارداد خود را رعایت کنند‪.‬‬
‫ومن ذكر هللا تع''الى او كتاب'ه بم''ا اليدينون ب''ه او نبيا ل''ه او دين''ه بم''اال‬
‫ينبغي او زنى بمسلمة ولو باسم نكاح او فتن مس''لما عن دين''ه او قط''ع عليه‬
‫الطريق او دل اهل الحرب على عورة اي خلل لن''ا او آوى عين''ا لهم انتقض‬
‫عهده به ان شرط انتقاضه به واال فال‪.‬‬
‫کسی که از کافرانی بود که عقد جزیه با او بسته شده بود‪ :‬خدا را ب''ه‬
‫شیوه‌ای یاد نمود که مطابق با روش دین و عبادات‌شان نبود‪ ،‬مثالً منکر‬
‫خدا شد‪ .‬یا اینکه نام کتاب خدا را به صورتی برد ک''ه دین و عبادت‌ش''ان‬
‫بر آن نیست‪ .‬مثالً به خداوند متعال ناسزا' گفت‪ .‬اما اگر چیزهایی' اظهار‬
‫بدارند که با عقیده‌شان مطابق' باشد مثالً بگوین''د‪ :‬هللا ث''الث ثالثة‪ :‬خداون'د'‬
‫سومی سه تا است‪ :‬خدا‪ ،‬پسر خدا – عیسی – و روح الق''دس اگ''ر چ''نین‬
‫چ''یزی بگوین''د‪ ،‬پیمان‌ش''ان شکس''ته نمی‌ش''ود‪ ،‬ام''ا ب''ه آن''ان اج''ازه داده‬
‫نمی‌شود' که آن را اظهار کنند‪.‬‬
‫هریک از آنان که خدا را به بدی یاد کرد یا کتاب خدا را به بدی ی''اد‬
‫کرد یا یکی از پیغمبران خدا را به آنچه شایسته‌ی او نیس''ت ی''اد ک''رد ی''ا‬
‫کت''اب آن پیغم''بر را ب''ه ب''دی ی''اد ک''رد‪ ،‬مثالً نس''بت ن''اروا ب''ه عیس''ی و‬
‫صحُف ابراهیم را به طرزی ناشایسته یاد کرد‪ ،‬یا اینکه با‬ ‫مادرش داد یا ُ‬
‫زنی مسلمان زنا نمود هرچند از طریق' ازدواج با او باشد‪ ،‬ی''ا مس''لمانی‬
‫را از دینش بیرون برد‪ ،‬یا راهزنی نموده و راه را ب''ر مس''لمانان بس''ت‪،‬‬
‫یا کافران حربی را راهنمایی' نمود و آنان را از نقطه‌ی ض''عف م''ا آگ''اه‬
‫کرد‪ ،‬یا اینکه جاس''وس ک''افران ح''ربی را م''نزل داد‪ .‬هری''ک از این نُ''ه‬
‫کار را انجام داد پیمان شکس''ته می‌ش''ود‪ '.‬البت''ه در ص''ورتی' ک''ه ب''ا آن''ان‬
‫ش''رط ش''ده باش''د ک''ه هری''ک از این کاره''ا بکنن''د پیمان‌ش''ان شکس''ته‬
‫می‌شود‪ .‬اما اگر با آن‌ها چنین شرطی' نشده پیمان‌ش''ان شکس''ته نمی‌ش''ود‬
‫ولی تنبیه می‌شوند' تا دیگر چنین کاری نکنند‪.‬‬
‫ويمنعون وجوبا من اظهار منك''ر بينن''ا ومن اح''داث كنيس''ة ببالدن''ا ومن‬
‫دخول مسجد بال اذن ومن ان يسقوا مسلما خمرا ويطعموه لحم خ''نزير ومن‬
‫احکام و فلسفه جهاد در اسالم‬ ‫‪18‬‬
‫ركوب خيل ومن ركوب بسرج وبركب من حديد ويؤمرون بالغيار والزنار‬
‫فوق ثيابهم‪:‬‬
‫موقعی که کافران در میان ما اقامت دارند از آشکار‌کردن منکر منع‬
‫می‌ش''ود' مث''ل ب''ار ک''ردن خم''ر و ظ''اهرکردن آن و بلن''دکردن ص''دای‬
‫ن''اقوس‪ ،‬برپ''ا داش''تن عل''نی عی''د خ''ود‪ ،‬همچ''نین از تأس''یس کلیس''ا در‬
‫شهرهای ما باید منع شوند‪ ،‬اگر ما شهری' از شهرهایشان را فتح نمودیم'‬
‫و قرار' شد شهر برای م'ا باش'د و آن‌ه'ا کلیس'ا در آن بس'ازند از آن من'ع‬
‫نمی‌شوند' و نیز منع می‌شوند از داخل شدن به مسجد بدون اج''ازه‌ی م''ا؛‬
‫لیکن اگر یک مسلمان به کافر اجازه داد به داخل مسجد بشود می‌توان''د‪،‬‬
‫از اینکه به مسلمانی خمر بنوشانند' یا اینک''ه گوش''ت خ''نزیر' ب''ه مس''لمان‬
‫بخورانند' نیز منع می‌شوند‪ '،‬از سوار شدن بر اسب در شهرهای' ما و از‬
‫نهادن زین بر حیوان سواری' و نیز از رکاب آه''نی من''ع می‌ش''وند‪ .‬اگ''ر‬
‫بخواهند رکاب بنهند باید رکاب چوبی بنهند؛ نیز موظفن 'د' ت ّکه‌ای پارچ''ه‬
‫که رنگ آن غیر از رنگ لباس باشد بر لباس خ''ود بیفزاین''د‪ .‬رن''گ این‬
‫ت ّکه پارچه برای نصاری رنگ آبی یا خاکستری‪ ،‬برای یهود زردرن''گ‬
‫و برای مجوس رنگ سرخ یا سیاه است‪ .‬مدتی به ج''ای ت ّک''ه پارچ''ه ب''ه‬
‫رنگی غیر از رنگ لباس قرار داده بوده‌اند که نصاری عمامه به رنگ‬
‫آبی بپوشند و یهود عمامه به رنگ زرد بپوشند' و مجوس به رنگ سرخ‬
‫و یا سیاه بپوشند‪ .‬همچنین به بستن زنار مکلف می‌شوند‪ .‬زن''ار ریس''مان‬
‫کلفتی به رنگ‌های متعدد است که بر کمر می‌بسته‌اند‪.‬‬
‫(باید دید که همین کافران رنگ‌هایی که برای شناسایی‌شان به وسیلۀ‬
‫ت ّکه پارچه‌ای با رنگ متفاوت از لب'اس مع'رفی' می‌ش'ده‌اند ت''ا مس''لمانان‬
‫بدانند که این نصرانی‪ ،‬آن یهودی و آن دیگری مجوس است‪ .‬اما امروز'‬
‫هم''ان ت ّک''ه پارچه‌ه''ا را ب''ه عن''وان پ''اگون ب''ر دوش و ب''ر ب''ازو ب''رای‬
‫درجه‌داران قرار' داده‌اند‪ .‬آنچه مایه‌ی معرفی‌شان ب''ه ذلّت ب''وده‪ ،‬ام''روز‬
‫آن را مایه‌ی افتخار' قرار داده‌ان'د؛ عجیب این اس'ت ک'ه مس'لمانان ب'دون‬
‫دانستن تاریخ‌شان از آنان پیروی' می‌کنند)‪ .‬زنار که مأمور' بوده‌اند روی‬
‫لباس ببندند ام''روز' ب''ه ن''ام تس''مه و کمربن''د م''ورد اس''تعمال زن و م''رد‬
‫است‪ .‬بیهقی‪ /‬از ابوعبیدة ابن الج''راحس روایت نم'ود ک'ه آخ''رین س''خن‬
‫رس''ول هللا در ش''أن حج''از این ب''ود ک''ه فرم''ود‪« ':‬أَ ْخ ِر ُج''وا ْاليَهُ''و َد ِم ْن‬
‫ْال ِح َج ِ‬
‫از»‪:‬‬
‫‪19‬‬ ‫احکام جزیه‬
‫وال يمكن كافر من سكني الحج''از وه''و مك''ة والمدين''ة واليمام''ة وط''رق‬
‫الثالثة وقراها‪:‬‬
‫کافر اجازه ندارد که در حجاز س''کونت کن''د‪ .‬قص''د از حج''از مکه‌ی‬
‫مکرمه‪ ،‬مدینه‌ی منوره و یمامه است که نزدیک یمن است‪ ،‬تا مکه س''ی‬
‫و دو فرسخ فاصله دارد و تا طائف شانزده فرسخ فاصله دارد؛ خالص''ه‬
‫حجاز عبارت است از مکه‌ی مکرمه‪ ،‬مدینه‌ی منوره‪ ،،‬یمام''ه‪ ،‬راه‌ه''ای‬
‫این سه شهر و قریه‌های تابع این سه شهر‪ .‬در صحیحین آمده که رسول‬
‫ب»‪ :‬مش''رکان را از‬ ‫هللا فرم''ود‪« :‬أَ ْخ ِر ُج''وا ال ُم ْش ' ِر ِكينَ ِم ْن َج ِزي َر ِة ال َع' َر ِ‬
‫جزیرة العرب بیرون کنی'د‪ .‬در ص'حیح مس'لم آم'ده اس''ت ک'ه رس''ول هللا‬
‫ب»‪ :‬یه''ود و‬‫ارى ِم ْن َج ِزي َر ِة ْال َع' َر ِ‬ ‫ص' َ‬ ‫فرم''ود‪« :‬أَل ُ ْخ' ِر َج َّن ْاليَهُ''ودَ‪َ ،‬والنَّ َ‬
‫نصارا را از جزیرة العرب بیرون می‌کنم‪.‬‬
‫وله اذا اذن له االمام لمصلحتنا فيه واالقام''ة فيه ثالث''ة ايام غ''ير يومي‬
‫الدخول والخروج‪.‬‬
‫موقعی که امام برای مصلحت ما مسلمانان به کافران اجازه بدهد ک''ه‬
‫به حجاز بیاید‪ ،‬می‌تواند' از زمین حجاز عبور نماید و س''ه روز غ''یر از‬
‫روز دخول و خروج در حجاز – غیر از حرم مکه – بماند‪.‬‬
‫وال يمكن من دخ'ول ح'رم مك'ة ف'ان دخل'ة وم'ات لم يدفن فيه ف'إن دفن‬
‫نبش‪:‬‬
‫کافر اجازه ندارد که در ح''رم مک''ه داخ''ل ش''ود‪ ،‬اگ''ر ب''ه ح''رم مک''ه‬
‫داخل شد و ُمرد نباید در حرم مکه دفن شود‪ .‬اگر در حرم مک''ه دفن ش''د‬
‫بای''د کاوی''ده ش''ود و جس''دش از آنج''ا ب''یرون ب''رده ش''ود‪ .‬ح''رم مک''ه از‬
‫ناحیه‌ی مدینه سه میل است‪ ،‬از طریق عراق هفت میل است‪ ،‬از طری 'ق'‬
‫جعرانه نُه میل است و از جهت ج' َّده ده می'ل اس''ت‪ .‬اگ'ر ک''افری ک'ه در‬
‫حرم مکه مرده است جسدش از هم پاش''یده اس''ت ب''ه ح''ال خ''ود گذاش''ته‬
‫می‌شود‪.‬‬
‫احکام صلح‬
‫هُ ْدنَه و ُمهَا َدنَه در لغت به معنی مصالحه و آشتی‌کردن است‪ .‬در شرع‬
‫عبارت از صلح با کافران حربی است برای آتش‌بس و متارکه‌ی جن''گ‬
‫و پیکار برای مدتی معین خواه در مقابل عوض باشد و یا بدون عوض‪.‬‬
‫اصل در مشروع‌بودن هدنه و صلح و آتش‌بس کتاب‪ ،‬سنت و اجم''اع‬
‫امت داللت دارد‪.‬‬
‫کتاب‪ :‬مثل آیه اول سورة البراءة‪:‬‬
‫﴿بَ َرٓا َء ‪ٞ‬ة ِّمنَ ٱهَّلل ِ َو َرسُولِ ِٓۦه﴾‪.‬‬
‫که پرورگار' متعال به مدت چهار ماه آتش‌بس می''ان مس''لمین و ک''افر'‬
‫برقرار' کرد‪.‬‬
‫و آیه‌ی ‪ 61‬سوره انفال‪:‬‬
‫ُوا لِلس َّۡل ِم فَ ۡ‬
‫ٱجن َۡح لَهَا﴾‪.‬‬ ‫۞وإِن َجنَح ْ‬ ‫﴿ َ‬
‫«اگر کافران میل به سوی صلح نمودند از آنان قبول صلح کن»‪.‬‬
‫ص 'لَّى هللا عليه وس''لم قُ َريْش 'ا ً َع''ا َم ْال ُح َد ْيبِيَ ' ِة‪ :‬کم''ا رواه‬ ‫س 'نّت‪ُ :‬مهَا َدنَتُ 'هُ َ‬
‫الشیخان‪ :‬صلحی که رسول هللا ج با قریش صلح حدیبه را در سال شش''م‬
‫هجری منعقد نمود‪.‬‬
‫و اجماع ا ّمت‪.‬‬
‫در اول س'وره‌ی ب''رائت ب'دین جهت بس''م هللا ال'رحمن ال'رحیم نوش''ته‬
‫نشده که سوره‌ی برائت مک ّمل سورۀ انف'ال می‌باش'د‪ '.‬روی این اص'ل در‬
‫ابتداء سوره‌ی برائت بسم هللا آوردن مکروه است‪.‬‬
‫يعقدها االمام ولو بنائبه لمصلحة اربعة اشهر فاقل‪.‬‬
‫امام عقد هدنه با کافران می‌بندد‪ ،‬اگر چه به وس''یله‌ی ن''ائب او باش''د‪،‬‬
‫عقد صلح و آتش‌بس با کافران وقتی' می‌بندد که مصلحت مس''لمین در آن‬
‫باشد‪ ،‬آن هم برای مدت چهار ماه یا کم‌تر‪.‬‬
‫اگر مصالحه با همه‌ی کفّار باشد امام عقد هدن''ه را ب''ا آن''ان می‌بن''دد‪،‬‬
‫اما اگر کشوری از کشورهای' اسالم با کشور' همسایه که کافر' است عقد‬
‫هدنه می‌بندد فرمانروای' هم''ان کش''ور ب''ه اذن ام''ام عق''د هدن''ه می‌بن''دد؛‬
‫‪21‬‬ ‫احکام صلح‬
‫اینکه چهار ماه معین شد برای این است که در آیه‌ی دوم سوره‌ی برائت‬
‫آمده است‪:‬‬
‫ۡ‬ ‫َ‬
‫ض أربَ َعة أشه ُٖر﴾‪.‬‬
‫َ‬ ‫ۡ‬ ‫َ‬ ‫ۡ‬ ‫َ‬ ‫أۡل‬ ‫ْ‬
‫﴿فَ ِسيح '‬
‫ُوا فِي ٱ ر ِ‬
‫«چهار ماه با ایمنی کامل در زمین رفت و آمد کنید»‪.‬‬
‫رسول هللا ج در سال فتح م ّکه چه''ار م''اه ب''ه ص''فوان بن امی''ه ب''رای‬
‫مسلمان شدنش مهلت داد و او پیش از چهار ماه مسلمان شد‪.‬‬
‫او على انه متى بدال''ة نقض العه''د وان ك''ان بن''ا ض''عف ج''ازت الزيادة‬
‫عشر سنين‪:‬‬
‫یا اینکه امام یا نائب او یا فرمانروای' هریک از کشورهای اسالم ب''ه‬
‫اذن امام عقد هدنه با کافران می‌بندد‪ ،‬به این شرط' که هرگ''اه او پی ب''رد‬
‫که عقد هدن''ه ب''ه مص''لحت مس''لمین نب''وده اس''ت آن پیم''ان را بش''کند‪ ،‬و‬
‫موقعی که ما مسلمانان ضعیف باشیم' عقد آتش‌بس را برای ده سال بستن‬
‫هم درست است‪ .‬برای اینکه رسول هللا ج عقد هدن''ه را ب''ا ق''ریش ب''رای‬
‫مدتی ده سال منعقد نمود‪ ،‬چنان‌که در سنن ابوداود آمده است‪.‬‬
‫وال يجوز عقدها على خراج يدفع اليهم وال يجوز لمسلم دفع مال لمشرك‬
‫لحفن دمه‪.‬‬
‫برای امام یا نائب او درست نیس''ت ک''ه عق''د هدن''ه ب''ا ک''افران ببن''دد؛‬
‫بدین صورت که ام''ام ب''ه ک''افران خ''راج بده''د‪ ،‬اگ''ر چ''ه در عق''د هدن''ه‬
‫نباشد؛ برای اینکه خداوند' متعال فرمود‪:‬‬
‫وا َوت َۡدع ُٓو ْا إِلَى ٱلس َّۡل ِم َوأَنتُ ُم ٱأۡل َعل ۡونَ ﴾ [محمد‪.]35 :‬‬
‫َ‬ ‫ۡ‬ ‫﴿فَاَل تَ ِهنُ ْ‬
‫«مبادا که خود را خوار بگیرید و طلب صلح کنید در حالی که شما دس''ت‬
‫باال را دارید»‪.‬‬
‫طلب صلح شما باید از منش''أ ق''درت باش''د ن'ه رس''اننده‌ی' ض''عف‪ .‬در‬
‫حقیقت قرآن همه‌اش دس''تور' ع' ّزت و س''ربلندی' اس''ت‪ .‬بای''د دانس''ت ک''ه‬
‫آنچه از باب مدارا و سازش باشد‪ ،‬از این باب نیست‪ .‬مث''ل رش''وه‌ای ک''ه‬
‫ب''رای ب''یرون آوردن مظل''ومی' از حبس‪ ،‬ی''ا ب''رای نج''ات خ''ود از حبس‬
‫ب'رای احق'اق ح'ق خ'ود داده ش'ود؛ این‌ه'ا اگ'ر مک'روه اس'ت ام'ا ح'رام‬
‫نیست‪ .‬رشوه موقعی' مصداق پی''دا می‌کن''د ک''ه حقی را ض''ایع گردان'د' ی''ا‬
‫باطلی را اثبات نماید‪ .‬اما م'روّت ب'ا دوس'تان و م'دارا ب'ا دش'منان چن'ان‬
‫است که شاعر گفت‪:‬‬
‫آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف‬
‫احکام و فلسفه جهاد در اسالم‬ ‫‪22‬‬
‫است‬

‫با دوستان مر َّوت با دشمنان مدارا‬

‫اال ان يحيط به العدو او يؤسر او يلزمه القود قيبذل الدية ليعفو عنه‪:‬‬
‫مگر در صورتی که مسلمانی ببیند دشمن او را احاط''ه نم''وده ی''ا در‬
‫دست دشمن اسیر شده و برای نجات خود م''الی ب''پردازد؛ ی''ا اینک''ه قبالً‬
‫کافری را کشته و خونبها' بدهد‪ ،‬تا کافر' از او گذشت کند‪ .‬این‌ه''ا درس''ت‬
‫است‪.‬‬
‫فان هادنهم االمام على ماال يجوز فسد الشرط‪:‬‬
‫اگر امام و رهبر مسلمانان با کافران در مقابل چیزی عقد صلح بن''دد‬
‫ک''ه روا نیس''ت‪ :‬مث''ل ص''لح ب''ر اینک''ه اس''یران م''ا را آزاد نکنن''د‪ ،‬ی''ا‬
‫برگرداندن مسلمانی' که اسیر کافران شده و خود را نجات داده اس''ت ب''ه‬
‫کافران‪ ،‬پس نگرفتن مال ما از آنان و ی'ا عق''د ذم'ه ب''ا ک'افران بس''تن ب'ه‬
‫کم‌تر از یک دینار از هرکدام‪ ،‬یا صلح با آنان در برابر اینکه در حج''از‬
‫بمانند‪ ،‬یا اینک''ه در ح''رم مک''ه داخ''ل ش''وند‪ ،‬ی''ا اینک''ه خم''ر را آش''کارا‬
‫بخورند‪ ،‬در همه‌ای مسائل عق''د ص''لح باط''ل اس''ت؛ ب''رای اینک''ه دارای‬
‫شرط فاسد است‪.‬‬
‫فان جاءن'ا منهم مس'لمان‪ :‬عب'د او ام''راة لم يع'ط س'يده يمت''ه وال زوجه'ا‬
‫مهرا‪:‬‬
‫اگر زن یا برده‌ای از کافران نزد ما آمدند در حالی که مسلمان بودند‬
‫ی''ا ن''زد م''ا مس''لمان ش''دند‪ ،‬ب''ه هیچ وج''ه ب''ه س''وی ک''افران برگردان''ده‬
‫نمی‌ش''وند؛ قیمت ب''رده ن''یز ب''ه آق''ای او داده نمی‌ش''ود‪ .‬مه''ر زن هم ب''ه‬
‫شوهر او داده نمی‌شود‪ .‬برای اینکه اسالم برده میان او و آقایش مانع از‬
‫برگرداندنش' شده و اس'الم زن ن'یز م'انع از برگردان'دن او ب'ه ش'وهرش'‬
‫ش''ده اس''ت‪ .‬آق''ای ک''افر و ش''وهر ک''افر اگ''ر ب''رده و زوج''ه خ''ود را‬
‫می‌خواهند باید مسلمان بشوند تا به سوی ایشان برگردانده شوند‪.‬‬
‫﴿ َو َءاتُوهُم' َّمٓا أَنفَقُ ۚ ْ‬
‫وا﴾ [الممتحنة‪.]10 ':‬‬
‫«ب''ه ش''وهران زن''انی ک''ه مس''لمان ش''ده‌اند و شوهران‌ش''ان کافرن''د ب''ه‬
‫شوهران‌شان آنچه را که بر زنان‌شان انفاق نموده‌اند به آنان بدهید»‪.‬‬
‫‪23‬‬ ‫احکام صلح‬
‫با آیه ‪ 10‬سوره ممتحنه برگرداندن زن''ان مس''لمان ش''ده ب''ه ش''وهران‬
‫کافرشان ممنوع شده است منسوخ شده است‪:‬‬
‫ۡ‬
‫﴿فَاَل ت َۡر ِجعُوه َُّن إِلَى ٱل ُكفَّ ۖ ِ‬
‫ار﴾ [الممتحنة‪.]10 :‬‬
‫«زنانی را که مسلمان شده و نزد مسلمانان آمده‌اند ب''ه ش''وهران کافرش''ان‬
‫برنگردانید»‪.‬‬
‫رسول هللا ج هر زنی که مسلمان می‌شد و به مدینه می‌آمد مهرش را‬
‫به شوهر' کافرش می‌پرداخت‪ .‬این به خاطر شرطی بود ک''ه در ق''رارداد‬
‫صلح حدیبیه با کافران بسته بودند که اگر یکی از کافران مسلمان بش''ود'‬
‫و به مدینه آید او را به مکه نزد ک''افران برگردانن''د؛ ام''ا نظ''ر ب'ه اینک''ه‬
‫زن مس''لمان برگردان''ده نمی‌ش''د مه''رش را می‌پ''رداخت‪ '.‬ب''رای دانس''تن‬
‫تفصیل این مسأله به تفسیر صفوة العرفان مراجعه فرمایید‪.‬‬
‫فان نقضوا العهد وكانوا بدارنا بلغوا المامن ثم كانوا حربا لنا‪:‬‬
‫اگر کافران عهد و پیمان صلح را شکستند' یا مدت آتش‌بسی که می''ان‬
‫مسلمانان و کفار بود به آخر رسید و در همان حال کافران در ش'هرهای'‬
‫ما بودند‪ ،‬به ج''ای ام''نی (ک''ه دیارش''ان باش''د) رس''انیده می‌ش''وند‪ ،‬ت''ا از‬
‫طرف ما و از طرف' دیگر کافرانی که ب''ا م''ا عه''د بس''ته‌اند ایمن ش''وند‪:‬‬
‫یعنی اگر خیانتی از کافرانی' که با ما عهد و پیمان داشتند ظاهر شد‪ ،‬ب''ه‬
‫این صورت ک'ه مثالً ب'ه جن'گ م'ا برخاس'تند‪ ،‬ی'ا ک'افران ح'ربی' را ب'ر‬
‫نقطه‌ی ض''عف' و خللی ک''ه در ک''ار م''ا می‌دانس''تند' آگ''اه س''اختند‪ ،‬ی''ا‬
‫جاسوس''ان' ک''افران ح''ربی را م''نزل دادن''د‪ ،‬ی''ا ب''ه مق''ام رس''الت بی‌ادبی'‬
‫نمودن''د این روش‌ش''ان ب''ه م''نزله‌ی نقض عهدش''ان اس''ت پس بای''د ب''ه‬
‫مأمن‌شان رسانیده شوند‪ .‬بعد از رسانیدن‪ ،‬حکم کافران ح''ربی را نس''بت‬
‫به ما دارند‪.‬‬
‫ويج''وز ام''ان ك''ل مس''لم مخت''ار غ''ير ص''بي ومجن''ون واس''ير حربيا‬
‫محصورا غير اسير ونحو جاسوس‪:‬‬
‫هر مسلما ِن دارای اختیار که مجبور' نباشد و کودک و دیوانه و اسیر‬
‫نزد کافران نباشد' می‌تواند به تعدادی از کافران امان بدهد‪ .‬ک''افرانی ک''ه‬
‫نه اسیر ما هستند و نه از قبی''ل جاس''وس و اف''راد م''وذی هس''تند‪ .‬ب''ه این‬
‫مسلمان مختار به مردم قریه‌ی کوچکی' امان بده'د‪ .‬ام'ا‬ ‫ِ‬ ‫صورت که مثالً‬
‫کودک مسلمان یا دیوانه‌ی مسلمان یا مسلمانی که نزد کافران اسیر است‬
‫هیچکدام حق امان‌دادن به ک''افران را ندارن''د‪ '.‬در ام''ان داد ِن ک''افران ب''ه‬
‫احکام و فلسفه جهاد در اسالم‬ ‫‪24‬‬
‫تعدادی مشخص می‌توان امان داد نه به همه‌ی کافران که ب''اب جه''اد را‬
‫ببن''دد‪ .‬ام''ان‌دادن ب''ه جاس''وس' و کس''انی ک''ه ام''ان دادن‌ش''ان ب''ه ض''رر‬
‫مسلمین است‪ ،‬جایز نیست‪.‬‬
‫امان مسلمان به اک''راه ج''ایز نیس''ت‪ .‬ام''انی ک''ه مس''لمانی ب''ه ک''افران‬
‫می‌دهد فقط اربعة اشهر یع''نی ب''رای م''دت چه''ار م''اه اس''ت و بس و ی''ا‬
‫مسلمان مخت''ار ب''ه ک''افران‬
‫ِ‬ ‫دادن‬
‫ِ‬ ‫برای مدت کم‌تر از چهار ماه‪ .‬اما امان‬
‫برای بیش‌تر از چهار ماه جایز نیست‪ .‬اما امانی که امام به سبب ضعف‬
‫ما به کافران می‌دهد منوط به عقد هدنه‌ای است که امام ب''ا آن''ان می‌بن''دد‬
‫که تا ده سال هم می‌تواند' باشد‪.‬‬
‫ولو تحاكم عندنا في نكاح او غيره ذميان او مسلم وذمي او مسلم ومعاهد‬
‫او معاهد وذمي وجب علينا الحكم بينهم‪:‬‬
‫اگر دو کافر ذمی یا یک مسلمان و یک ذ ّمی یا ی''ک مس''لمان و ی''ک‬
‫معاه''د ی''ا ی''ک معاه''د و ی''ک ذمی ب''رای ح''ل نزاع‌ش''ان ک''ه در ام''ور‬
‫زناشویی' بود یا غیر آن داوری ما را پذیرفتند ب''ر م''ا داوری' می''ان آن''ان‬
‫واجب است؛ چنان‌که خداوند متعال فرمود‪ ':‬آیه ‪ ،49‬سورة المائده‪:‬‬
‫ٱح ُكم بَ ۡينَهُم بِ َمٓا أَنزَ َل ٱهَّلل ُ﴾‪.‬‬
‫﴿ َوأَ ِن ۡ‬
‫«و داوری نما میان‌شان به حکمی که خدا بر تو ن''ازل فرم''ود و ت''و را ب''ه‬
‫اجراء آن امر فرمود»‪.‬‬
‫اما حکم میان دو کافر حربی یا دو معاهد یا دو کسی ک'ه ام'ان دارن'د‬
‫حکم میان اینان بر ما مسلمانان الزم نیست‪.‬‬
‫احکام خراج‬
‫در این باب موضوع خ''راج بررس''ی خواه''د ش'د‪ .‬خ'راج عب''ارت از‬
‫مالی است که در مقابل زمین غیر مملوک که از آن اس''تفاده می‌کن''د‪ ،‬از‬
‫شخص گرفته می‌شود‪.‬‬
‫ً‬
‫االرض الم''أخوذة من الكف''ار ان فتحت عن''وة اي قهراك''ارض مص'' َر‬
‫يخص'هم منه'ا‬‫ّ‬ ‫والشام والعراق فهي غنيمة فان استرضى المام الغانمين فيم'ا‬
‫بعوض او غيره ووفقها' علينا ووضع عليها خراجا ً بان اجّره ل'زم المس''تاجر‬
‫دفعه في الكفر واالسالم وهو أجرة‪:‬‬
‫زمینی که از کافران به جنگ و پیکار گرفته شده مثل مصر‪ ،‬ش''ام و‬
‫عراق این زمین‌ها برای مجاهدان غنیمت محس''وب می‌ش''وند‪ .‬اگ''ر ام''ام‬
‫بعد از تقسیم این زمین‌ها با رضایت مجاهدان آن‌ها را بر خود مسلمانان‬
‫وقف نمود و یا آن را به اجاره داد تا اجرت آن در مصالح مس''لمانان ب''ه‬
‫کار رود امام می‌تواند' به رضایت مجاه''دان آنچ''ه س''هم ایش''ان باش''د ب''ر‬
‫مسلمانان وقف نماید تا اج''رت آن در مصالح‌ش''ان ب''ه ک''ار رود‪ .‬ف''روش‬
‫آنچه به صاحبان غنیمت تعلق می‌گیرد و تقسیم قیمت آن می''ان ص''احبان‬
‫غنیمت درست است‪ .‬تقسیم مال غنیمت میان‌شان هم درست اس''ت یع''نی‬
‫ام''ام می‌توان''د ب''ه رض''ایت غ''انمین سهم‌ش''ان را وقت نمای''د‪ ،‬ی''ا آن را‬
‫بفروشد و قیمت آن را میان غانمین قسمت نماید‪ ،‬یا اینکه نه وقت کن''د و‬
‫نه بفروشد' بلکه خود آن را میان غانمین تقسیم نماید‪ .‬مقصود از مصر و‬
‫ت آن‌ه''ا اس''ت‪ .‬ام''ا قُ''ری و‬‫عراق که به قهر گرفته ش''ده مرک'ز' و پ''ایتخ ِ‬
‫دهات آن‌ها به صلح به دست آمده و ملک ص'احبان آن‌ه'ا اس''ت‪ .‬ام'روز'‬
‫آنچه از آن زمین‌ها در دست مردم است ملک ایشان است‪ ،‬ب''رای اینک''ه‬
‫احتمال دارد از غانمین به آن‌ها رسیده باشد‪.‬‬
‫او صلحا كارض مكة وشرطت لنا فكما ذكر‪:‬‬
‫یا اینکه زمینی از کافران به صلح بدون جنگ به ما مسلمانان رس''ید'‬
‫مال ما مس''لمانان باش''د‪ ،‬مث''ل زمین مک''ه مکرم''ه ک''ه ب''ه‬‫و شرط شد که ِ‬
‫صلح به دس''ت آم''د و ب''ه غ'انمین تعل''ق گرفت''ه و مال''ک آن ش''ده‌اند‪ ،‬ام''ا‬
‫غانمین آن را به صاحبان خودشان واگذاشته‌اند و ملک صاحبان خانه‌ه''ا‬
‫احکام و فلسفه جهاد در اسالم‬ ‫‪26‬‬
‫و زمین‌ه''ا ب''ه م''ال خودش''ان تعل''ق دارد پس در خری''د و ف''روش' آن‌ه''ا‬
‫سخنی نیست‪.‬‬
‫او شرطت لهم على ان يودوا عنها خراجا كل سنة فكالجزية‪:‬‬
‫یا اینکه زمینی که از کافران به مسلمانان رسید ش''رط ش''د ک''ه زمین‬
‫برای خودشان باشد و هر س''ال خ''راج آن را بپردازن''د‪ .‬این خ''راج حکم‬
‫جزیه را دارد‪ .‬باید موقع توزیع' خراج آن ب''ر زمین ب''ر هری''ک از آن''ان‬
‫یک مثق''ال طال تعل''ق گرفت''ه باش''د‪ ،‬چنان‌ک''ه اگ''ر جزی''ه از آن''ان گرفت''ه‬
‫می‌شد با اینک''ه اینج'ا ب'ه همه‌ی آن‌ه'ا تعل''ق می‌گ''یرد و ن'ه ب''ر موس''ر و‬
‫متوسط‪ .‬البته این حکم متعل''ق ب''ه قب''ل از مسلمان‌شدنش''ان اس''ت‪ .‬بع''د از‬
‫مسلمان‌شدن چنان شرطی' نیست‪.‬‬
‫احکام مسابقه و تیراندازی‬
‫در این باب احکام اسب‌دوانی' و تیراندازی' بیان می‌شود‪'.‬‬
‫اولین کسی که این مبحث را در فقه داخل نمود تا بابی از اب'واب فق'ه‬
‫باشد‪ ،‬امام شافعی'‪ /‬بود‪ .‬او تیراندازی ماهر بود‪ .‬از ده تیر نُه ت''ای آن را‬
‫به هدف می‌زد‪ .‬تیر دهمی را هم به عمد به خط'ا می‌زد‪ ،‬ت'ا م'ورد حس'د‬
‫ق'''رار نگ'''یرد‪ .‬در روز اح'''د رس'''ول هللا ج ه'''زار ت'''یر را یکی پس از‬
‫دیگری به دست سعد می‌رسانید' و می‌فرمود' «ارْ ِم فِ'دَاكَ أَبِي َوأُ ِّمي»‪ :‬ب''ه‬
‫کافران تیر بینداز‪ '.‬پدر و مادرم فدایت‪ .‬در حدیثی که نزد اصحاب السنن‬
‫ي ِم ْن أَ ْن‬
‫آمده رسول هللا ج فرمود‪« ':‬ارْ ُموا َوارْ َكبُ''وا‪َ ،‬وأَ ْن تَرْ ُم''وا' أَ َحبُّ إِلَ َّ‬
‫تَرْ َكبُوا»‪ :‬تیراندازی بیاموزید و اسب‌س''واری را فراگیری'د' و تیران''دازی‬
‫از اسب‌سواری' برای‌تان بهتر است‪.‬‬
‫در اهمیت تیران''دازی فرم''وده‌ی خ''اتم النب''یین ص''لی هللا علی وآل''ه‬
‫وصحبه اجمعین کافی اس''ت‪َ « :‬م ْن تَ َعلَّ َم ال' َّر ْم َي ثُ َّم تَ َر َك' هُ فَلَي َ‬
‫ْس ِمنَّا او فَقَ' ْد‬
‫عَصى»‪ .‬رواه مسلم فی صحیحه‪« :‬کسی که تیراندازی را آم''وخت و آن‬
‫را کنار نهاد از ما مسلمانان نیس''ت‪ ،‬ی''ا عاص''ی و نافرم''ان ش''ده اس''ت»‬
‫امروز سالح‌های جنگی همه از انواع تیراندازی' است‪.‬‬
‫يصح السبق على خيل وابل وفيل''ة وبغ''ال وحم''ير‪ ،‬وعلى س''هام ورم''اح‬
‫واحجار وعلى كل آلة للحرب‪:‬‬
‫مس''''ابقه ب''''ر اس''''ب‌دوانی‪ ،‬ش''''تردوانی‪ ،‬فیل‌دوانی‪ ،‬اس''''تردوانی‪،‬‬
‫االغ‌دوانی‪ ،‬ماشین‌رانی‪ ،‬تیراندازی‪ '،‬نیزه‌افکنی‪ ،‬سنگ‌اندازی و بر هم''ه‬
‫انواع وسایل جنگی مثل توپ‪ ،‬موشک‪ ،‬تفنگ‪ ،‬پیش''تو و غیره''ا درس''ت‬
‫است‪ .‬مسابقه با ماشین‪ ،‬هواپیما' و آنچه در جنگ به کار می‌آی''د‪ ،‬مس''ابقه‬
‫ب'ر همه‌ی این‌ه'ا روا اس'ت و هرچ'ه در ان'واع آن‌ه'ا پیش'رفت' به'تر ب'ه‬
‫دس''ت آی''د به''تر اس''ت‪ .‬در ح''دیث ص''حیح آم''ده اس''ت ک''ه رس''ول هللا ج‬
‫َص' ٍل أَوْ َح''افِ ٍر أَوْ ُخ''فٍّ » رواه الش''افعی' وغ''یره‬ ‫ق إِاَّل فِي ن ِ‬
‫فرمود‪« ':‬اَل َسبَ َ‬
‫وصححه ابن حبان‪« :‬مسابقه نیست مگر در تیر‪ ،‬شتر و حیوانات س ّم‌دار‬
‫مثل اسب‪ ،‬استر و مانندشان»‪.‬‬
‫احکام و فلسفه جهاد در اسالم‬ ‫‪28‬‬
‫وس''ایل جنگی ب''ر این‌ه''ا قی''اس ش''ده‌اند‪ .‬ام''ا آنچ''ه در جن''گ ب''ه ک''ار‬
‫نمی‌آید مثل مسابقه بر پرواز دادن پرنده‪ ،‬بازی فوتبال‪ ،‬همچنین مس''ابقه‬
‫ُکشتی‌گیری' و شنا – که فراگیری' آن شایسته همه اف''راد اس''ت – مس''ابقه‬
‫قایق‌رانی‪ '،‬مس''ابقه‌ی دو و مس''ابقه‌ی ش''طرنج مش''روط ب''ر اینک''ه این‌ه''ا‬
‫بدون عوض باشد‪.‬‬
‫ويجوز اخذ الع'وض على ال'رمي والخيل في المس'ابقة فيهم'ا من االم'ام‬
‫وغيره ولو من احد المتسابقين‪:‬‬
‫گرفتن جایزه در مسابقه‌ی تیران''دازی' و اس'ب‌دوانی ج''ایز اس''ت‪ ،‬در‬
‫صورتی' که امام جایزه بدهد و بگوید از بین شما هرکدام بیش‌تر ت''یر ب'ه‬
‫ه''دف زد من این ق''در ج''ایزه ب''ه او می‌دهم‪ ،‬ی''ا هرک''دام' از ش''ما در‬
‫اسب‌دوانی پیش افتاد به او جایزه می‌دهم‪ ،‬یا شخص خیّ''ر دیگ''ری' همین‬
‫را بگوید که هر کسی صد در صد تیر را به هدف رسانید و ی''ا هرک''دام‬
‫بر اسب یا بر ماشین ی'ا ب'ر هواپیم'ا از ب'اقی' ب'رد ب'ه او این ق'در ج'ایزه‬
‫می‌دهم؛ حتی از یکی از دو نفر مسابقه‌دهنده هم درست است ک''ه بگوی''د‬
‫اگر تو جلو افتادی در تیراندازی' یا اسب‌دوانی این قدر به تو می‌پ''ردازم'‬
‫'ال خ''ودم‪ '.‬ب''رای اینک''ه اس''الم می‌خواه'د' هم''ه‬‫و اگر خودم جلو افتادم م' ِ‬
‫افراد آن مرد می''دان و جنگ''اور' سلحش''ور' باش''ند‪ ،‬ن''ه اینک''ه مث''ل زن''ان‪،‬‬
‫خوشگذران و راحت‌طلب و ناتوان باشند‪.‬‬
‫فان اخراج كل منهم''ا م''اال لم يج''ز اال بمحل''ل كف''و لهم''ا ومركوب''ه كف''و‬
‫لمركوبيهما‪.‬‬
‫اگر هرکدام' از دو نفر مسابقه جایزه تعیین ک''رد ب''ه این ص''ورت ک''ه‬
‫مثالً میان زید و عمرو مسابقه بود و هرکدام گفتند هزار تومان می‌دهیم‪.‬‬
‫این درس''ت نیس''ت و حکم قم''ار' را دارد‪ ،‬مگ''ر اینک''ه ش''خص س''ومی‬
‫میان‌شان داخ''ل ش''ود و خ''ودش همت''ای آن دو باش''د و س''واریش' همت''ای‬
‫سواری آن دو باشد که در این حال اگر این شخص سوم ب''ر ه''ردو جل''و‬
‫افتاد وجه هردو را می‌گیرد‪ ،‬یا آنکه آن دو نفری که وجه نهاده‌ان''د از او‬
‫جلو افتادند' و با هم به خط پایان رسیدند هیچکدام‌شان چیزی نمی‌برد‪ '،‬ی''ا‬
‫اینکه این شخص سوم ب''ا یکی از آن دو نف''ر جل''و افتادن''د‪ ،‬آن کس''ی ک''ه‬
‫جلو افتاده مبلغ او مال خودش می‌باش''د و وج''ه دیگ''ری ک''ه عقب افت''اده‬
‫برای دیگری یعنی شخص سوم است‪ .‬در صورتی که شخص سوم میان‬
‫آن دو بود که به این صورت که مثالً یکی از آن دو اول آمد بعد شخص‬
‫سوم آمد‪ ،‬بعد دیگری‪ ،‬یا اینکه آن دو از شخص س''وم جل''و افتادن''د و ب''ه‬
‫‪29‬‬ ‫احکام مسابقه و تیراندازی‬
‫ت''رتیب آمدن''د ی''ا اینک''ه یکی از آن دو از ش''خص س''وم س''بقت جس''ت و‬
‫شخص سوم همراه کسی که به دنبال افتاده آمده ک''ه وج''ه یکی از آن دو‬
‫که به دنبال افتاده برای اولی از آن دو می‌باشد‪.‬‬
‫فان سبقهما اخذ المالين او سبقاه وجاءا معا او لم يسبق احد فال شي الحد‬
‫منهم او جاء مع احدهما فمال هذا لنفسه وم'ال المت'أخر للمحل'ل وال'ذي مع'ه‬
‫واال فمال المتأخر لالول‪:‬‬
‫شرح این قسمت گذشت‪.‬‬
‫ويشترط للسبق شروط‪ :‬منها علم مبدا وعلم غاية وعلم ع''وض ف''ان اخ''ذ‬
‫به رهن او ضمين جاز‪:‬‬
‫درست‌بودن مسابقه‌ی اسب‌دوانی و تیراندازی مشروط به چن''د ش''رط'‬
‫اس''ت‪ :‬اینک''ه مب''دأ مش''خص باش''د‪ .‬مثالً در اس 'ب‌دوانی بدانن''د از کج''ا‬
‫اسب‌دوانی را شروع می‌کنند و در تیراندازی از کج''ا ت''یر می‌ان''دازد‪ ،‬و‬
‫اینکه خط پایا ِن اسب‌دوانی معلوم باشد؛ یع'نی بدانن''د خ'ط پای'ان ب''ه کج'ا‬
‫منتهی می‌ش''ود ک''ه ب''ا دانس''تن نقطه‌ی ش''روع و خ''ط پای''ان مس''افت‬
‫اس'''ب‌دوانی' معل'''وم می‌ش'''ود‪ ،‬در تیران'''دازی هم بای'''د ابت'''دا و انته'''ای‬
‫تیراندازی' معلوم باشد‪ ،‬برای اینکه ه''ر ن''وع وس''یله‌ی تیران''دازی ب''رای‬
‫مسافت مخصوصی' است‪ .‬ع''وض و ج''ایزه‌ی کس''ی ک''ه برن''ده اس''ت هم‬
‫معلوم باشد‪ .‬اگر به جای ج''ایزه رهن نه''اده ش''ود' ی''ا ض''امنی ق''رار' داده‬
‫شود هم درست است‪ .‬اگر مس''ابقه ب''ا وس''ایلی' ص''ورت می‌گ''یرد ک''ه ب''ه‬
‫حسب اشخاص فرق می‌کند باید در مس''ابقه در نظ''ر بگیرن''د ک''ه معل''وم‬
‫باشند مثل سنگ‌اندازی که یک نف''ر ممکن اس''ت ت''ا ی''ک می''ل س''نگ او‬
‫برود و دیگری صد متر سنگ او نرسد‪.‬‬
‫ومنها كونه بين اثنين فاكثر فلو قال ارم عش'رة ع'ني وعش'رة عن'ك ف'ان‬
‫كان صوابك في عشرتك اكثر فلك على كذا لم يجز‪:‬‬
‫از شروط' مسابقه این است ک'ه می''ان دو ش''خص ی''ا بیش‌ت'ر ص''ورت‬
‫بگیرد‪ .‬بنابراین اگر به کسی گفت ده ت'یر از ط'رف' من بین'داز' و ده ت'یر‬
‫از ط''رف خ''ودت بین''داز اگ''ر ده ت''یر ک''ه از ط''رف خ''ودت می‌ان''دازی‬
‫بیش‌تر به هدف اصابت کرد من هزار تومان به ت''و می‌دهم‪ .‬این مس''ابقه‬
‫درست نیست‪ .‬برای اینکه مثل این است ک''ه ش''خص ب''ا خ''ودش مس''ابقه‬
‫دهد‪.‬‬
‫ويجوز جعل بعض المال لتالي السابق ولغيره بشرط نقص االخر وع''دم‬
‫زيادة غيره على من قبله‪:‬‬
‫احکام و فلسفه جهاد در اسالم‬ ‫‪30‬‬
‫بشخی از مال که برای برنده در نظر گرفته شده‪ ،‬درست است که به‬
‫نفر دوم و سومی داده شود ب''ه ش''رط اینک''ه ج''ایزه‌ی کس''ی ک''ه در آخ''ر‬
‫اس''ت از قبلی کم‌ت''ر باش''د مثالً ش''خص خیّ''ری گفت ش''ما س''ه نف''ر زی''د‪،‬‬
‫عمرو و بکر مسابقه بدهید‪ ،‬به هریک از شما که اول ش''د ه''زار توم''ان‬
‫می‌دهم‪ ،‬ب''ه نف''ر دوم نهص''د توم''ان می‌دهم‪ ،‬ب''ه آخ''ری هشتص''د توم''ان‬
‫می‌دهم‪ .‬زی''د اول ش''د و ‪ 1000‬توم''ان گ''رفت‪ .‬عم''رو دومش''د و ‪900‬‬
‫تومان گرفت‪ ،‬بکر سوم شد و ‪ 800‬تومان گرفت‪ .‬اکن''ون بک''ر ک''ه آخ''ر‬
‫شده باید از قبلی که عمرو است کم‌تر داشته باشد‪ ،‬اما عمرو ک''ه بع''د از‬
‫زید است الزم نیست که کم‌تر از زید داشته باشد بن''ابراین درس''ت اس''ت‬
‫که نفر اول هزار و البته آخری حتما ً باید کم‌تر داشته باشد‪.‬‬
‫از جمله‌ی ش''روط مس''ابقه براب''ر ب''ودن دو مس''ابقه‌دهنده در آغ''از و‬
‫پایان و ممکن‌بودن جلو افت''ادن هرک''دام' اس''ت‪ .‬ام''ا اگ''ر اس''ب یکی مث''ل‬
‫تندباد می‌رود' و اسب دومی' ب''ه گ''ردش نمی‌رس''ید‪ .‬مس''ابقه می''ان این دو‬
‫اسب جایز نیست‪ .‬مسافتی که برای مسابقه در نظر گرفت''ه ش'ده و در آن‬
‫اسب‌دوانی ممکن باشد نه اینکه مس''افت اس 'ب‌دوانی ده فرس''خ باش''د ک''ه‬
‫هیچ اس''بی نمی‌توان''د چ''نین مس''افتی' را در ی''ک مس''ابقه طی کن''د‪ .‬در‬
‫تیراندازی' هم مسافت تیراندازی' معلوم باش''د‪ .‬ب''رای اینک''ه اگ''ر مس''افت‬
‫تیراندازی' ده فرسخ باشد باز هم نه دی''ده می‌ش''ود' و ن''ه چ''نین تفنگی ک''ه‬
‫بردش ده فرس''خ باش''د وج''ود' دارد‪ .‬تع''یین‌کردن خصوص''یات اس'ب‌های‬
‫مس''ابقه از ش''روط' مس''ابقه نیس''ت‪ .‬در تیران''دازی معین‌ک''ردن نش''انه و‬
‫اندازه‌ی طول و ع''رض آن‪ ،‬وق''تی ک''ه نش''انه ی''اد ش''د و ع''رف خاص'ی'‬
‫وجود ندارد الزم است‪.‬‬
‫وهللا سبحانه وتعالى اعلم‪ ،‬وصلى هللا تعالى على سيدنا محمد وآله وصحبه‬
‫وسلم‪.‬‬

You might also like