Professional Documents
Culture Documents
به كوشش:
مهدي (مسعود) رضوي
1
2
ايل قاراپاپاق
تاريخ ،آداب ،رسوم ،فولكور و مونوگرافي
به كوشش :مهدي (مسعود) رضوي
ناشر :مؤلف
چاپ :اول ـ زمستان 1370
چاپخانه :اهلبيت(ع)
تيراژ 3000 :جلد
حق چاپ محفوظ و در اختيار مؤلف است
3
مقدمه:
در آغاز تابستان سال 1342رخدادهاي نه چندان مهم ،براي سرگذشت و چگونگي زيست
و تاريخ ايل قاراپاپاق كنجكاوم كرد.
شايـد عامـل قوي در ايـن انگيزش،تحولي بود كـه در زندگـي خودم پيـش آمده بود .زيرا در
آن وقـت هـم بـا تاريـخ ايران و جهان بيشتـر آشنـا شده بودم و هـم بـا فرهنگـها و مردمان و
عشاير متعدد از نزديك تماس پيدا كرده بودم.
از همان زمان يادداشـت نويسـي و فيـش برداري و جمـع مدارك براي تهيـه مقدمات تاريـخ
ايـل قاراپاپاق را شروع كردم كـه تنهـا در صـدد تصـوير يـك سـيماي روشـن از تاريـخ ايـل مزبور
بودم .با گذشت سالها كه تحصيلت و تحقيقات خودم به رشتههايي از علوم انساني كشيده
شد جريان اين تحقيق نيز توسعه پيدا كرد و روند تحقيق را در بستر وسيعتري ادامه دادم.
اين كار در طول 28سال يكي از كارهاي جنبي من بود .در اوايل سال 1369يادداشت ها و
مدارك و نتيجه بررسيها به حد كافي رسيده بود ليكن از نظر وقت سخت در مضيقه بودم.
مهدي (مسـعود رضوي) براي سـر و سـامان دادن بـه يادداشتـها اصـرار داشـت همـه آنچـه را
كه گردآوري شده بود در اختيارش گذاشتم ،اينك مشاهده ميكنم كه به اصطلح چيز خوبي
از آب درآمده اسـت سـنگ بنـا و آجرهاي بناي ايـن كتاب از مـن اسـت كـه مهدي ملط آن را
فراهـم كرده و تنظيـم نموده و آن را بر اسـاس يـك روح واحـد سـازمان داده و بـه ايـن صـورت
درآورده اســت كــه براي انجام ايــن كار در عرض دو ســال مســافرتها و تحقيقاتــي را نيــز
خودش انجام داده بـه طوري كـه مسـائل بيشتري مربوط بـه فرهنـگ و خصـوصا ً منوگرافـي و
فولكولورهـا بر آن افزوده اسـت .در طول ايـن مدت در قالب راهنماييـها ياريـش كردهام امـا
روح شاعرانــه وي در مواردي جريان بحــث را از ســليقه مــن خارج كرده اســت كــه شايــد
خوانندگان محترم حق را به وي بدهند.
در محصول كار او يك عيب اساسي مشاهده ميكنم كه در عين حال از محسنات اساسي
آن نيز هست .جريان سخن را طوري آورده است كه گاهي دايره وسيع جهاني دارد و مانند
هــر كتاب عمومــي همگان را در جايگاه مخاطــب قرار ميدهــد و ناگهان بــه افــق محدودتري
سقوط ميكند گويي ،تنها با مردم دو استان آذربايجان سخن ميگويد .اين سقوط گاهي به
شكلي در ميآيـد كـه گويـي فقـط بـا مردمان يـك روسـتا درد دل خصـوصي مينمايـد .آن گاه
مجددا ً به طور تقريبا ً ناگهاني بر وسعت خطاب افزوده ميگردد.
سبك بيان كتاب طوري است كه هم به درد محققين علوم اجتماعي( ،و يا صرفا ً سياسي)
ميخورد و نيــز براي تاريــخ دوســتان (اعــم از تاريــخ توصــيفي و تاريــخ تحليلي) مفيــد اســت.
خصوصا ً براي دست اندركاران مردم شناسي ،مردم نگاري يك منبع خوبي ميباشد با اين كه
ممكـن اسـت بخشـها يـا مطالبـي از كتاب در نظـر افراد غيـر متخصـص در علوم اجتماعـي (از
جمله براي بعضـي از افراد ايـل قاراپاپاق) بياهميـت و مطالب پيـش پـا افتادهاي تلقـي گردد.
محققيـن توجـه دارنـد كـه عرضـه و ارائه چنيـن كتابـي در مورد عشيره و ايلي ماننـد قاراپاپاق
نظر به سكوت متون تاريخي در مورد آن و كمبود مرجعهاي لزم تا چه حد دشوار است.
براي ايـن كـه ايـن كتاب پديـد آيـد افراد متعددي از نظـر تهيـه اسـناد و مدارك و دسـتكم از
خاطرات خودشان مضايقه نكردهاند كه نامشان در جا به جاي متن كتاب آمده است.
در خاتمه تذكر اين نكته لزم است كه آنچه در متن اين كتاب در مورد «لهجه قاراپاپاق»
از محّرم ارگيــن و آقاي فرزانــه آمده شايــد مراد ايشان قوم ديگري بديــن نام باشــد ليكــن
داستانهاي آذربايجان با لهجه قاراپاپاقي مورد بحث اين كتاب ،كمال مطابقت را دارد.
مرتضي رضوي
تهران
5/11/1370
4
نكته :اكنون (زمستان )1384اين كتاب براي سايت اينترنت آماده ميشود ،هيچگونه تغيير
در آن ايجاد نميشود ،تنها چند نكته (كمتر از 6مورد) در ميان علمت [ ] به عنوان توضيح يا
استدراك افزوده ميشود.
مهدي (مسعود) رضوي
5
بخش اول
سابقة تاريخي
6
بسم الله الرحمن الرحيم
قاراپاپاق
قاراپاپاق تيرهاي از ايــل بزرگ بزچــه لو ــ بزچلو ــ كــه از بخشهاي عمده تركمــن اســت،
ميباشد.
بخشهاي معروفـي كـه از تركمـن جدا شده و بـا نام مسـتقل موسـوم شدهانـد ،عبارتنـد از:
بزچلو تركمــن ســلجوق ،بزچــه لو ،برچلو ،قره قويونلو و قاجار ،بنابرايــن :ترك
قاراپاپاق.
ترك واژهاي چينــي اســت بــه معناي شجاع ،دليــر ،ســخت .گويــا چينيــها ايــن نام را بر
همسـايگان شمال و شمال غربـي خود نام نهادهانـد ،مردمان ترك در آغاز عبارت بودهانـد از،
قبچاق ،غز (آغز) خزر ،مرگيت ،آلن بورك ،تركمن و مغول.
نژاد ترك :اگر اصل سه نژادي بودن مردم كل جهان را بپذيريم كه (اكثر نژاد شناسان با
تسامح ابراز داشتهاند) و مجموع بشر كنوني را به نژادهاي ،مغولي منچوري ،سامي ،آريائي
منحصر كردهاند ،تركان از نژاد مغولي منچوري هستند.
نژاد مغولي منچوري شامل :ملل آسياي شرقي و آسياي مركزي و همچنين آسياي جنوب
شرقــي ميشود .كــه در تقســيمات امروزي شامــل كشورهاي ،ژاپــن ،چيــن ،كره ،ويتنام،
لئوس ،تايلنـد ،آسام ،برمه ،بنگلدش ،شرق هنـد ،فيليپيـن ،اندونزي ،مالزي ،سـنگاپور و سـاير
مناطق اقيانوسيه ميگردد.
ً
و به بيان ديگر :آسيا و اقيانوسيه عموما از نژاد مغولي ،منچوري هستند مگر مغرب هند،
پاكسـتان ،افغانسـتان (شامـل :تاجيكسـتان) و ايران ،بيـن النهريـن ،اناطولي ،شامات و جزيرة
العرب.
در اين تسامح همه ملل اروپا و هند و ايران نژاد آريائي ناميده ميشوند و ملل خاورميانه
و آفريقا نژاد سامي (سامي شامل حامي) ناميده ميشوند.
سرزمين ترك:
در عصـر سـاساني حدود سـرزمين ترك عبارت بود از جنوب :ديوار چيـن ،رود زرد (سـاري
چاي ــــ هوانگـــو) كوههاي نانشان ،آســـتن داغ ،پاميـــر ،هندوكـــش ،رود جيحون ،بحـــر خزر،
ارتفاعات قفقاز و درياي سياه.
از شمال :اقيانوس منجمـد شمالي تـا كوههاي اورال ــ (و از اورال بـه بعـد) رودخانـه هاي:
اوقا ،باليا ،كاما و ولگا.
از غرب :كوههاي اورال ،رود ولگا و خليج آزوف.
از شرق :درياي بيرنگ ،درياي اختك ،خليج تاتاري و درياي ژاپن.
اين سرزمين ،امروزه به مناطق و كشورهاي زير تقسيم شده است:
سـيبري شرقـي ،سـيبري غربـي ،مغولسـتان و مغولسـتان داخلي ،قزاقسـتان ،قيرقيزسـتان،
ازبكستان ،مناطق محدوده ارتفاعات قفقاز و ولگا ،و سرزميني كه بعدها تاجيكستان ناميده
شد.
ً
در عصر ساساني مناطـق سـيبري (تقريبا) خالي از سـكنه بود و در مجموع ،سـرزمين ترك
بـه دو بخش خانات شرقي و خانات غربـي ـ يا :تركستان شرقي و تركستان غربي ــ تقسيم
ميشد.
تركان و ايران:
نفوذ تركان به فلت ايران در دو مقطع تاريخي به وقوع پيوسته است:
1
.1فلت ايران :از شرق رودخانـه سـند .از شمال :كوههاي هندوكـش ،رود جيحون ،بحـر خزر ــ ارتفاعات قفقاز ــ از
جنوب :درياي عمان و خليـــج فارس ــــ از غرب :ارتفاعات آرارات ،رود دجله و خليـــج فارس ــــ تركمنســـتان امروزي،
افغانستان و پاكستان بخشي از فلت ايران است.
7
1ــ نفوذ تركان بـه منطقهاي كـه امروز تركمنسـتان و افغانسـتان ناميده ميشود و از شرق
بــه جيحون و از غرب بــه رود اترك و تجــن محدود اســت .و همينطور عبور آنان از ارتفاعات
قفقاز به ناحيه جنوبي آن ،كه امروز آذربايجان شوروي و نخجوان خوانده ميشود.
جزئيات و رقم تاريخي دقيق براي اين بخش به روشني در دست نيست.
2ـ بر خلف مقطع اول كه نفوذ ترك ها بر فلت ايران از دو جانب بحر خزر بود ،در مقطع
دوم حركـت تركهـا بـه طرف داخـل ايران تنهـا از جانـب شرق بحـر خزر ،بوده اسـت .تركان در
اين حركت كه در طول قرن ها انجام گرفته است تا شمال آذربايجان پيشرفته و با تركان آن
سوي ارس همسايه شدهاند و از سوئي تا سواحل خليج فارس پيش رفتهاند.
از قرن سوم هجري قمري نفوذ تدريجي چادر نشينان ترك به اين سوي اترك و تجن آغاز
ميگردد نخسـتين عشيره ترك كـه از اترك و تجـن گذشتنـد قـبيلهاي از تركان غـز (آغـز) بودنـد
كـه بـا نظـر مسـاعد سـلطان محمود غزنوي بـه طرف سـيستان و كرمان رفتنـد .سـپس از آنجـا
به طرف آذربايجان آمده و در نواحي سراب و اهر ساكن شدند.
تركمنهــا در عهــد ســلجوقيان در آذربايجان و آناتولي پراكنده شده و از طريــق آذربايجان
سواحل شرقي و شمالي درياي سياه را درهم نورديده و تا بلغارستان پيش رفتند.
بزچلو :بوز ،در تركـي بـه معناي رنـگ ميان «بـژ» و خاكسـتري ميباشـد و «چـه» همانطور
كــه در فارســي علمــت «تصــغير» اســت در تركــي نيــز همان كاربرد را دارد .بــا توجــه بــه
قديميتريـن منابـع لهجههاي تركـي ،مشخـص نيسـت كـه ايـن علمـت در اصـل از فارسـي بـه
تركي رفته يا بالعكس و يا از ابتدا در هر دو زبان بوده است؟؟؟
و پسوند «لو» در تركي سه كاربرد دارد:
1ـ نسبت :مانند بيشتر اسامي اقوام كه با اين پسوند آمدهاند مانند :شمس الدينلو و ...كه
نقـش ياي نسـبي (ي) در فارسـي و عربـي را دارد از قبيـل هاشمـي ،طائي ،تميمـي ،بختياري
و ...در ايـن نسـبت همانطور كـه حرف «ي» در فارسـي و عربـي در نسـبت نژادي و هـم در
نسبت مكاني به كار ميرود لفظ «لو» نيز هر دو ،كاربرد را دارد.
مانند :نخجوانلو ،سرابلو و...
2ـ ـ بــه معناي دارا بودن و داشتــن چيزي ،ماننــد :پوللو ،ثروتلو ،ازوملو ،آلمالو ،مرادلو و...
گاهــي پســوند «لي» بــه جاي «لو» در هــر دو كاربرد ميآيــد .چون :نخجوانلي ،ســرابلي و...
شمس الدينلي و ...ليكن كاربرد «لي» بيشتر در نسبت مكان رواج دارد .خصوصا ً در انتساب
نسـبت فردي بـه يـك عشيره ،نـه تنهـا از پسـوند «لو» بـي نياز نميكنـد ،بـل بدليـل اينكـه بـه
اصطلح ادبي پسوند «لو» در نام عشاير جزء ساختار «اسم علم» شده ،دنبال «لو» ميآيد
از قبيـل :شمـس الديـن لولي ،كـه قهرا ً بـا حذف زايـد «ل» ــ لم دوم ــ همراه ميشود .و در
بعضـي لهجهـها در ايـن صـورت «واو» از پسـوند «لو» حذف ميشود و تنهـا لم ــ آن در كنار
پسـوند دومـي ميمانـد .چون :شمـس الدينلي ،در ايـن صـورت تشخيـص شمـس الدينلي بـه
معناي شمس الدينلو و شمس الدينلي به معناي شمس الدينلوئي ـ كه نسبت فرد به عشيره
است ـ اشتباه ميشود.
بنابراين بوزچلو يعني قبيله ،يا عشيره و يا ايلي كه داراي «بوزچه» است ـ شتران بوزچه،
گوسفندان بوزچه يا هر چيز ديگر.
اما كلمه بوزچه :معناي ديگري هم دارد ،گوشت پختهاي كه رنگ ديگري از ادويه و غيره به
آن نزده باشنــد« ،بوزچــه» ناميده ميشود كــه در جاي خود يــك غذاي بنام و معروف تركــي
اسـت .ايـن واژه گاهـي بـه معناي «بوزباش» هـم بكار ميرود ،در حقيقـت «بوزچـه» مصـغر
«بوزباش» اسـت و نيـز «بوزچـه» بـه جوشهائي كـه در قديـم در پوسـت سـر افراد و ميان
موهايشان ظاهر ميگشت ،نيز گفته ميشود ،شايد وجه تسميه ايل بوزچه لو با اين نام ،به
دليل و تعاريف بوزچه لو و تعاريف فوق بوده باشد.
حضور ايــل بوزچلو را در مناطــق مختلف مشاهده ميكنيــم .در آغاز ظهور صــفويه كــه
مردمان ناحيه شرقي آناتولي سخت طرفدار آنان بودند بخشي از بزچلو در آن نواحي ساكن
بودهاند .و به هنگام تشكيل اتحاديه شاهسون يكي از اعضاي اتحاديه مذكور بوزچلو است و
8
پــس از تشكيــل اتحاديــه مذكور بوســيله شاه عباس اســت كــه جريان جديدي در ســياست
كشورداري شاهان ايران پيش ميآيد.
در نظـر شاه اسـماعيل ايلت بزرگ ،بيـش از آنچـه لزم بود كوچـك جلوه ميكردنـد و او از
ايجاد اتحاد ميان قبايــل متعدد «قزلباش» را بوجود آورد .شاه عباس پــس از تار و مار كردن
قزلباش ،اتحاديه شاهسون را به ظهور رسانيد.
گوئي اين اوج فوارة كميت گرائي در مورد ايل ها بود كه بلفاصله اصل «تجزيه گرائي» و
سـياست خرد كردن ايلت جايگزيـن آن ميشود ،ايـن سـياست توسـط جانشينان شاه عباس
دنبال شده بطوري كه نادر نيز تجزيه كرد ،كه به موازات سياست تجزيه ،سياست اسكان و
«تخته قاپو» كردن ايلت به كار گرفته ميشود ،كريمخان زند در اسكان ايلت حرص زيادي
نشان ميداد.
شاهان قاجار بــا اينكــه شخصــا ً روحيــه ايلي و چادر نشينــي را دوســت ميداشتنــد ،باز بــه
تجزيه و اسكان ايلت اهتمام ميورزيدند .در ابتداي سياست تجزيه ،بخشي از ايل بوزچلو در
شمال غربــي اراك و مشرق همدان جايگزيــن ميشونــد .امروز منطقــه مزبور بنام بوزچلو
ناميده ميشود كــه در ميان شهركهاي جديــد كميجان ،نوبران ،فامنيــن و قهاونــد قرار دارد.
آنچـه امروز بنام بوزچلو ميشناسـيم تنهـا هميـن منطقـه اسـت كـه بتدريـج اسـم مكان شده و
عنوان ايلي خود را كامل ً از دست داده است.
بر اســاس همان ســياست تجزيــه ،بخشــي از ايــن بوزچلو كــه خود بخشــي از ايــل اصــلي
بوزچلو بوده ،از منطقــه مزبور ،بــه ناحيــه ايروان كوچ داده ميشونــد كــه علوه بر مطلوب
بودن اصـل سـياست تجزيـه ،مقاصـد نظامـي و مرزداري و نيـز «هدف از بيـن بردن وحدت كـل
مناطقـي چون ارمنسـتان بوسـيله حضور اقوام ديگـر در ميان آنهـا «مجموعـا» بر شتاب ايـن
كوچ دادنها ميافزودند.
شاخه (تيره) مذكور از بوزچلو از زمان شاه طهماسب صـفوي در عصر فرماندهـي نادر تـا
زمان وليتعهدي عباس ميرزا در نواحـي ايروان (ارمنسـتان) بـه زندگـي عشيرهاي خود ادامـه
داده و در ضمن نقش مهم نظامي و مرزداري خود را نيز انجام ميدهند.
در اواخر دوره اول جنگهاي ايران و روس (كه از 1218تا 1228هجري قمري ادامه داشت
و بـه عهـد نامـه گلسـتان انجاميـد) تـز ديگري در سـياست عباس ميرزا پيدا شـد ،كـه عبارت بود
از «كوچ دادن مردم ايلت شمال ارس بــه جنوب ارس» ،بر خلف امروز (كــه تنهــا وســعت
خاك و منابـع خاكـي براي دولتهـا مهـم اسـت و كميـت جمعيـت و تعداد افراد تحـت حكومـت
برايشان ارزش ندارد و بلكـه بـه ضـد ارزش تبديـل شده اسـت) آن روز ارزش حكومـت بر
مي با حاكميت بر خاك و سرزمين نسبت مساوي داشت. انسانها ،از نظر ك ّ
در اواخر دوره اول جنگ ،عباس ميرزا به تفوق نيروي روسها پي برد و به موازات دفاع از
خاك ،ايلت و اقوام زيادي را به سوي داخل ايران كوچانيد.
عشايري از تالش ،موغان ،حوالي باكــو ،شيروان ،قرهباغ ،داغســتان ،نخجوان و ايروان را
به اين سوي ارس انتقال داد .البته اين تاكتيك علل ديگري نيز داشت ،سياست روسها مبتني
بر ايـن بود كـه تـا ميتواننـد در جنـگ از مردم خود قفقازيـه اسـتفاده كننـد ،بعضـي از سـران
عشايــر تحــت تاثيــر وعدههاي روس (معافيــت دائمــي از ماليات ،وعده اعطاي خود مختاري،
رشوه و )...راه نفاق در پيـش گرفتـه و شرايـط را براي عباس ميرزا دشوار ميكردنـد ،علوه
بر كارشكنيهاي مؤثر و احيانا ً مهلك ،در نبردهاي متعدد جانب روسها را گرفتند.
به هر صورت مسئلهاي بنام «كوچانيدن رعيت» براي از دست ندادن آنها ،يك پديده خاص
در اين جنگها بود كه بخشي از تاكتيك و استراتژيهاي جنگ را تشكيل ميداد.
عباس ميرزا علوه بر اصـل حفـظ كميـت جمعيـت ،هـر قـبيله و عشيره مظنون را نيـز بـه
داخـل ايران كوچ ميداد .در متـن و مواد صـلحنامه گلسـتان (و نيـز تركمـن چاي) مسـئله اينكـه
كدام عشيره رعيــت دولت ايران و كدام يــك رعيــت دولت روس اســت ،بــا اهميــت و ارزش
زيادي تلقي شده است.
9
شاخــه (تيره) بوزچلو كــه در نواحــي ايروان حضور داشتنــد بر اســاس زمينــه فوق مجدداً
تجزيه ميشوند ،فرمان كوچ بخشي از آنها به طرف ايران صادر ميشود.
امـا آنچـه در مورد قاراپاپاق مهـم اسـت عدم همزمانـي كوچ آنان از ايروان ،بـا برنامـه كوچ
استراتژيك فوق است ،زيرا اين عشيره در اوايل سال 1237هجري قمري از ايروان حركت
كرده و در اواخر تابستان سال مذكور به محل فعليشان وارد شدهاند ميدانيم كه از سال
1228از امضاي قرارداد گلستان تا اواخر سال 1241كه دوره دوم جنگ ميان ايران و روس
آغاز ميشود ،جنگـي مـا بيـن دو كشور ياد شده نبود و نيـز ميدانيـم كـه بر اسـاس عهدنامـه
گلسـتان و پـس از آن مناطـق نخجوان و ايروان جزء كشور ايران باقـي مانده بود و قاراپاپاق
(يا شاخه بوزچلو ساكن ايروان) در زمره رعاياي ايران قرار داشت .پس كوچ قاراپاپاقها از
ايروان به محل فعليشان علل خاص خود را دارد كه در مباحث بعد بدان خواهيم پرداخت.
در سالهاي 36و 37دولت قاجار (و عباس ميرزا) درگير جنگهاي شديد با عثمانيان بود و
دولت روس فعاليت اساسي خويش را به محور دستيابي به آبهاي گرم در نواحي شرقي بحر
خزر (خوارزم ،مرو) متمركــــز كرده بود و در اثــــر تحريكات آنان دولت ايران در خراســــان
(افغانستان ،تركمنستان) گرفتاريهاي ممتدي داشت.
بديهي است بخاطر بحث در تاريخ قاراپاپاق ،بنا نيست همه تاريخ ايران و يا ماجراهاي آن
ســالها از هرات تــا ايروان بشرح رود .بنابرايــن تنهــا بــه مســائل مربوط بــه شمال غربــي
ميپردازيم.
سپهر مينويسد:
«و هـم در ايـن سـال ( )1235ميان دولت روم (تركيـه) و ايران كـه سـالها طريـق مودت
گشاده بود ،ادات خصـومت آشكار گشـت .نخسـتين از بهـر آنكـه سـليم پاشـا حاكـم بايزيـد و
موش ،قاسـم آقاي حيدرانلو را بـا ايـل و عشيره از محال چالدران تحريـك داده ،بـه ارض روم
(تركيـه) برد و قبايـل سـبيكي را نيـز از ايران بركران داشـت ،چندان كـه حكمرانان خوي و
ايروان ،در استرداد ايشان سخن كردند ،به مماطلت و مسامحت دفع داد».
ســپس در وقايــع ســال 1236بــه شرح جنگهاي ايران و عثمانــي كــه بــه خاطــر عشيره
حيدرانلوي چالدران و سبيكي ايروان ،بود ميپردازد و در آغاز ميگويد:
«ل جرم بر حسـب فرمان نايـب السـلطنه ،حـس خان قاجار قزوينـي بـا سـپاهي گران از
ايروان خيمه بيرون زد تا جماعت حيدرانلو را باز جاي آورد و»...
از اقدام حسن خان نتيجهاي حاصل نميشود ،جز كشتار.
«نايب السلطنه ،حسن خان را به منقلي سپاه مامور ساخته خود نيز راه برگرفت و تا
منزل چالدران براند».
در طول ايـن نبردهـا مناطقـي كـه ميان مرز فعلي ايران و شهرهاي ارزنـة الروم ،موش و
دياربكر بود به طور مرتب دست به دست ميشد .در يكي از اين نبردها مردم بوزچلو در هر
دو طرف مقابل جبهه حضور داشتهاند:
«هنگامـي كـه حسـين خان سـردار و اسـماعيل خان بيات در راس سـپاه ايران در كنار
«فراسـو» بـه نهـب و غارت عثمانيان مشغول بودنـد ،ناگهان جمعـي از قبايـل كرد يزيدي و
حسـنائلو و چهار دولي و بزچلو كميـن گشاده و بر سـپاه ايران حمله ميكننـد كـه عباس ميرزا
شخصـا ً بـه كمـك جنـگ كنندگان ايرانـي ميشتابـد و نـبرد بـه نفـع ايرانيان پايان مييابـد ،و در
مسجد جامع «بتليس» خطبه فتح به نام شاه ايران خوانده ميشود».
بي ترديد مردان جنگي بزچلو ،شاخه ايروان نيز در سپاه حسن خان قزويني كه در ركاب
عباس ميرزا بود حضور داشتهانــد .زيرا در همان تاريــخ ( )1236در خاتمــه جنگهاي مذكور
تقدير و تشويقنامهاي از طرف عباس ميرزا خطاب به نقي خان بزچلو صادر ميشود.
متن اين سند بشرح زير است:
عاليجاه رفيـع جايگاه عزت و سـعادت همراه ،ارادت و عقيدت آگاه زبدة القران نقـي خان
بزچلو.
10
به توجه روز افزون اميدوار بوده بداند كه در اين وقت مراتب خدمتگزاري ...را عاليجاه...
مقرب الخاقان ،حسن خان به عرض رسانيد بر التفات و اشفاق خاطر خطير ...در خصوص
تشرف شريف التفات آميز بر سموحت سرافرازي ...تحرير في.1236 ...
جاهاي نقطه چين در نسخه (كپي)اي كه در دست ماست خوانا نميباشد.
در سالهاي 37 ،36 ،35دولت ايران در دو جبهه با عثماني ها درگير بود ،زيرا علوه بر جبهه
فوق ،بر سـر تملك شهـر زور ،سـليمانيه ،سـردشت و( ...شامـل بخـش كوهسـتاني و مرتفـع
عراق) ميان دولتيـن منازعـه شديـد جاري بود ،كـه گاهـي دامنـه درگيريهـا تـا شهـر بغداد نيـز
ميرسيد.
در دربار قاجار هميشـه فرمان حاكـم كرمان شاهان را بـا عنوان «حاكـم عراقيـن» ــ عراق
عجـم و عرب ــ نوشتـه و صـادر ميكردنـد .هنگام صـلح (گاهـي) حاكـم بغداد نيـز بـه صـلحديد
دولت ايران از طرف دولت عثماني تعيين ميگرديد .و به هنگام كينه ،عثمانيان مدعي تملك
بر قصر شيرين ،سردشت ،پيران ،لهيجان و اشنو ،تا درياچه اروميه ،و چهريق ،ميشدند.
در متون عهــد قاجاري بــه علل كوچانيدن ،شاخــه ايروانــي بزچلو بــه ســوي داخــل كشور
اشارهاي نشده اســت ،ليكــن از مســائل مزبور و حوادث و شرايــط مشروح در بال ،ميتوان
حدسي قريب به يقين داشت كه عوامل زير ،علت اين اقدام بوده است:
1ــ نظـر بـه اوضاع جغرافـي سـياسي ناحيـه ايروان پـس از عهـد نامـه گلسـتان ،اميـد چندانـي
براي بقاي آن منطقـه در سـلطة دولت ايران ،نبود ،زيرا تنهـا دهليـز گونـة باريـك دره ارس (از
بازرگان تا ايروان) در دست ايران مانده بود كه عرض آن از طرف شرق و شمال شرقي به
قلل و ارتفاعات منتهـي ميـشد و همينطور از طرف غرب و جنوب غربـي ،بـه محـض رسـيدن
بــه فراز ارتفاعات بــه مرز عثمانــي محدود ميگرديــد ،شايــد عرض ايــن شاخــك در محاذي
بازرگان بيش از پنجاه كيلومتر نبوده كه با هر حركت نظامي قابل تفكيك بود .درست شبيه
باريكهاي كه امروز كشور افغانستان را به چين وصل ميكند .همانطور كه قبل ً ديديم عباس
ميرزا به همان مقدار كه در انديشه حفظ خاك بود به همان اندازه هم در صدد بود تا رعيت
را از دسـت ندهـد .اكنون كـه بخـش خاكـي ايروان بشكـل شاخـك گونهاي مانده اسـت و در
معرض خطـر تجزيـه شدن و بلعيده گشتـن بوسـيله روس يـا عثمانـي اسـت ،پـس انباشتگـي
جمعيت در آن شاخك عاقلنه نبود.
آنچـه در شاخـك مذكور اهميـت داشـت انباشتگـي نيروي نظامـي و مردان جنگـي بود ،نـه
مردمان با زندگي عادي روزمره ،همراه زن ،بچه و دام و اوبه .تخليه ناحيه ايروان از حضور
زيســتي روزمرگــي مردم و تبديــل آن بــه دژهاي اســتحكامي ضروري بود ،بنابرايــن رونــد
كوچانيدن عشاير كه از سال ( 18آغاز دوره اول جنگ) شروع شده بود ،هنوز در ناحيه ايروان
از طرح رزمي ،دفاعي ايران خارج نشده بود.
2ــ پرهيـز از رو در رو قرار گرفتـن دو شاخـه بوزچلو كـه تيرهاي تبعيـت ايران را داشتـه و
تيره ديگـر تابـع دولت عثمانـي بوده و هـر دو در منطقـه آرارات ميزيسـتهاند و نظـر بـه اينكـه
تيره ايروانـي كوچكتـر (و فرعـي تـر) بوده احتمال پيوسـتنشان بـه تيره ديگـر ،كـه در ناحيـه
غربــي درياچــه وان ســكونت داشتهانــد ،زيادتــر بود تــا عكــس آن ،زيرا در تحولت ايلي و
عشيرهاي معمول ً فرع به اصل ميپيوست.
3ـ كامل ً مشخص بود كه جنگهاي ايران و عثماني در سالهاي مذكور ،به يكي از سه عامل
جغرافــي طــبيعي بــه عنوان مرز منجــر خواهــد شــد ،الف :درياچــه وان .ب :ارتفاعاتــي كــه
زاگروس را به آرارات وصل ميكند (مرز كنوني) .ج :درياچه اروميه.
ارتفاعات ياد شده از ســليمانيه تــا چهريــق كــه مورد ادعاي عثمانيان بود همگــي مســكن
مردمان سـني مذهـب بود ،عباس ميرزا پيـش بينـي ميكرد كـه نگهداري خود ايـن ارتفاعات
مشكل است تا چه رسد به آن سوي ارتفاعات كه ميان درياچه وان و همان ارتفاعات واقع
بود.
11
نحوه برخورد وي با سرزمينهاي آن سوي ارتفاعات (حتي در زماني كه آنها را كامل ً فتح
ميكرد و خطبـه بـه نام شاه ايران خوانده ميـشد) نشان ميدهـد كـه او هرگـز اطمينانـي بـه
نگهداري آن نواحي نداشته و به طور كج دار و مريز ،رفتار ميكرده است.
ايـن عوامـل (و شايـد عوامـل ديگـر نيـز بوده كـه مـا از آنهـا آگاه نيسـتيم) نايـب السـلطنه را
وادار ميكرد تـا اهتمام خويـش را بيشتـر بر تعييـن ارتفاعات بـه عنوان مرز ،در برنامـه دراز
مدت معطوف نمايد در اين صورت شرايط جغرافي طبيعي به نفع اين تز ،بود ليكن از نظر
شرايط جغرافي انساني در بخش جنوب غربي درياچه اروميه محاذي اشنويه و ساوجبلغ به
ضرر تز مذكور بود.
عثمانيان ميتوانسـتند ،هـم بـه بهانـه اينكـه در ايـن بخـش تـا نزديكيهاي درياچـه ،عشايـر كرد
سني مذهب زندگي ميكنند و نيز با تحريك عشاير ياد شده ،مرز را به اين سوي ارتفاعات و
تــــا لب درياچــــه برســــانند .دقــــت و احتياط كاري عباس ميرزا و ذكاوت او در مورد امور
اسـتراتژيك ،مورد تاييـد همـه تحليلگران و محققيـن تاريـخ اسـت ،لذا در ميان قاجار شخصـي
اسـتثنائي نيـز وجود داشتـه اسـت .مـا در آينده بـه ايـن مسـئله يعنـي اهميـت اسـتراتژيكي ناحيـه
مسكوني امروزه قاراپاپاق باز خواهيم گشت ،آنچه در اينجا بايد توضيح داده شود اين است
كه در سالهائي كه اشاره شد ،اطراف درياچه از هر طرف مسكن عشاير ترك زبان و شيعه
مذهب بود.
آن قسـمت از سـاحل درياچـه كـه امروزه در تقسـيمات كشوري جزئي از شهرسـتان مهاباد
است تا حدود دروازه مهاباد «سويوخ بولغ» مسكن تركان شيعه بود.
از طرف اروميه باز تا حد ميان شهرستان اروميه و شهرستان نقده (حد امروزي) يعني از
كناره درياچه تا ارتفاعات قاسملو مسكن عشاير افشار اروميه بوده و همينطور فاصله ميان
جلگه سلماس و جلگه اروميه تا ارتفاعات چهريق نيز عشاير لك و افشار و قره باغ (قره باغ
داخلي) سـاكن بودنـد .بنابرايـن خاطـر عباس ميرزا از ايـن نواحـي نسـبت بـه مرز آينده آسـوده
بود.
تنها جايي كه از نظر سياسي و استراتژيك موجب نگراني عباس ميرزا بود آن قسمت از
ساحل درياچه است كه امروز شهرسـتان نقده قرار دارد .اين ب خش تقريبا ً خالي از سكنه و
بــه صــورت نيزارهاي وســيع (و مرغزارهائي كــه در فواصــل نيزارهــا قرار داشتنــد) كــه تنهــا
ديههاي كوچـك در بخشهاي شمالي (هـر كدام چنـد خانوار از نوكران افشارهـا كـه در خدمـت
تربيـت اسـب و دام بودنـد) را در خود جاي داده بود .همانطور كـه گفتـه شـد در آينده بـه شرح
جزئيات تاريخي بخش مذكور بر ميگرديم و در اينجا تنها اين نكته توضيح داده ميشود:
بخــش ياد شده از آغاز خلقــت كره زميــن و يــا از پايان «چيــن خوردگــي ســوم زميــن» تــا
حضور سياه چادرهاي قره پاپاق در آن ،مسكن رسمي هيچ قوم و قبيلهاي نبوده است ،زيرا
سـابقا ً در زيـر درياچـه قرار داشتـه و بـه تدريـج در اثـر عقـب نشينـي درياچـه كـه هزاران سـال
است ادامه دارد ،متر به متر از زير آب بيرون آمده و به صورت نيزار و باتلقهاي خطرناك
و نيـز چمنزارهاي متحرك نمودار گشتـه و قطعههاي بزرگ چمـن ،كـه احيانا ً بـه مسـاحت نيـم
هكتار نيز ميرسيدند گاهي روي باتلق شناور ميشدهاند.
اينـك در عصـر عباس ميرزا بـه منطقـه نسـبتا ً وسـيعي تبديـل شده و ميتوانـد قابـل سـكونت
يـك عشيره باشـد ،عشيرهاي كـه ماننـد هـر عشيره آن روزي ايران ،بـا سـخت جانـي و سـخت
كوشي خود ميتوانست با هر محيطي سازگاري نمايد.
نايـب السـلطنه براي اينكـه از ايـن نقاط آسـيب پذيـر (يـا نقطهاي كـه هـم ميتوانـد طمـع
عثمانيان را تحريـك كنـد و هـم ادعـا گاهـي برايشان باشـد) ،آسـوده خاطـر شود سـر نـخ دو
مشكـل را بـه هـم پيونـد داد ،مشكـل پيدا كردن جـا براي كوچانيدن عشايـر آن سـوي ارس و
مشكل عوامل جغرافي طبيعي و انساني مرز آينده ايران و عثماني.
در اوايل سال 1237بزچلوهاي ايروان بر اساس فرمان نايب السلطنه مامور شدند كه از
منطقـه ايروان كوچ كرده و خود را بـه آواجيـق (اواجـق خوي كـه آن روز مركـز اردو و سـتاد
فرماندهي عباس ميرزا بود) برسانند.
12
عشيره بزچلو به حركت در آمد ،در مسير آنان معبرهاي صعب العبور وجود نداشت ،چرا
كــه در امتداد ارس و در درون دره ارس از زمينهاي نســبتا ً همواري ميگذشتنــد ،گاهــي از
كنارههاي رودخانـه و گاهـي نيـز بـه دليـل جغرافـي بـا كمـي فاصـله از آن ،راه ميپيمودنـد ،آنان
ميتوانستند بدون اينكه از ارس بگذرند ،تا نزديكيهاي نخجوان و محاذي آواجق و خوي پيش
آمده و در آنجا از رود بگذرند .ليكن بنا به دليلي كه امروز براي ما روشن نيست بزچلوها در
همان منطقـــه مســـكوني خود ،از ارس عبور كرده و وارد خاك تركيـــه فعلي شدنـــد ،البتـــه
همانطور كه توضيح داده شد در آن سالها بخش شرقي تركيه امروزي تا ارزتة الروم و شهر
موش و دياربكــر در دســت عباس ميرزا قرار داشــت .ســرتاسر آن ديار از آرارات تــا ماكــو
مســكن قوم بزرگ و معروف «ســلدوز» بود ،اكثــر علويان شرق تركيــه امروزي از ايــن قوم
بزرگ مغولي هستند.
بزچلو بصـورت حركـت ايلي (نـه حركـت نظامـي) حدود دو هزار و دويسـت خانوار ،جمعيتـي
اعــم از زن و كودك و پيــر و جوان همراه بــا خيــل اســب و دام و طيور و ســياه چادرهاي بار
شده بر شتران ،در سـاحل غربـي ارس رو بـه جنوب شرقـي در حركتنـد ،سـاكنين مناطـق بيـن
راهي (سلدوزيان) به اين منظره نگاه ميكنند ،مردان سوار و پياه بزچلو را با كلههاي سياه
تركمــن مشاهده مينماينــد .كلههائي كــه بيــش از هــر خصــوصيت ديگــر نظــر آنان را جلب
ميكند و بالخره آنان را به «قاراپاپاق» موسوم مينمايند.
اردوي بزرگ گاهي اطراق مينمايد ،پيشاپيش خبر به منطقههاي بعدي ميرسد كه اردوي
«قاراپاپاق» ـ (سياه كله ها) ـ از راه ميرسد و آنان با شنيدن اين خبر خود را آماده عبور
اردوي مذكور ميكننـد بـه طوري كه بزرگان هر ديـه و آبادي و مجتمـع آلچيقـي و اوبهاي جمـع
شده و مسـير اردوي عابر را تعييـن مينماينـد تـا بدينوسـيله مقدمات عبور را فراهـم آورنـد و
همچنين آسيب كمتري به مراتع و دامها و زراعت هايشان وارد شود.
قرهپاپاق در آواجيق
شيوع نام «قاراپاپاق» و چنيــن نام گذاري توســط ســاكنين تركيــه ،ســخت مطلوب نايــب
السـلطنه ميشود و لذا ميبينيـم بـه هنگام اصـدار اوليـن فرمان در آواجيـق بـه اردوي بزرگ
مذكور ،آن مردم را «قراپاپاق» ناميده اسـت و ديگـر يادي از بزچلو نكرده اسـت ايـن موضوع
مؤيد مورد دوم از مواردي است كه به عنوان عوامل كوچ اين مردم ،بيان گرديد.
عباس ميرزا براي اينكه كلمه بزچلو را كامل ً از ذهن اين مردم بزدايد كه ديگر (باصطلح)
فيلشان ياد هندوسـتان بزچلو را نكنـد .تـا مبادا عشـق حوالي درياچـه وان كرده و مشكلي بـه
وجود آورنـد( .و يـا بـه عشـق قوم و خويشان قديمـي در جنوب شرقـي بـه سـمت مركـز ايران
بروند و سنگر مورد نظر عباس ميرزا در جنوب درياچه اروميه خالي بماند) .سخت به عنوان
و نام «قاراپاپاق» ميچسبد.
قره پاپاق (كـه تلفـظ صـحيح آن بر اسـاس قواعـد تركـي قاراپاپاق اسـت) در آواجيـق خوي
منتظـر فرمان نهائي نايـب السـلطنه ميشونـد ،كـه طول ايـن انتظار روشـن نيسـت .عباس
ميرزا ميان آمار جمعيتــي ايــن اردو و ســرزميني كــه در نظــر دارد بــه آنان واگذار كنــد ،يــك
محاسـبه سـر انگشتـي نموده و برآورد مينمايـد و در نتيجـه مشاهده ميكنـد ،سـرزمين مذكور
1
گنجايش اين مردم را ندارد.
ابتدا عدهاي از آنان كه عشق صحراي تركمن را به سر داشتند به اجازة حركت به سمت
آن ديار نايــل ميشونــد ،ليكــن بديــن شرط كــه در منطقــه گلوگاه مازندران ســاكن شونــد و
پيشتر نروند .گويا اين عده بيشتر از صد خانوار نبودهاند كه هنوز هم پير مردهايشان عنوان
2
قره پاپاق را بياد دارند.
قاراپاپاقهـا معتقدنـد كـه بخشـي از ايلشان در منطقـة آواجيـق مانده اسـت امـا تحقيقات
نشان ميدهد كه بخش مزبور همان است كه به طرف مازندران رفتهاند.
.1توضيح داده خواهد شد كه در آن زمان بيشتر اين سرزمين زير آبهاي باتلق و نيزارها قرار داشت.
.2در سال 1345هجري شمسي ،چند تن از پيرمردهاي گلوگاه با آقاي دانشپايه كه براي تبليغ به آن شهر اعزام شده
بود آشنا ميشوند.
13
25000نفــر بــه ســوي ســرزمين و بالخره حدود 2100خانوار بــا جمعيتــي افزون بر
«سولودوز» يا «سللي دوز» روان ميشوند.
در متــن فرمان كتــبي عباس ميرزا كــه نســخهاي از آن در دســت اســت (ليكــن بدليــل
فرسودگي ،كلمات زيادي از آن خوانا نيست) آمده است:
عاليجاه رفيــع .....و رشادت پناه ،اخلص و صــداقت .....زبدة الخوانيــن العظام نقــي خان
بزچلو .....كـه عريضـه اخلص ترجمـه عاليجاه .....واصـل پيشگاه باهـر النور شده مسـطورات
آن به عرض ....رسيد ......ان شاء الله امروزها كه خوي تخليه خواهد شد .....كه عاليجاه با
تمامي ايلت از راه بند ماهي و قطور عزيمت طرف سلماس نمايند بعدا ً در هر مورد مراحم
كامله خواهـد شـد و قرار ....در باب .....و سـاير امور خواهيـم داد ،در باب قروض خودش.....
كرده بود كه مبلغ ششصد تومان از آقايان ،آقا محمد حسين و سايرين دريافت داشته است.
محــض رحمــت درباره.....آقايان مشار اليــه مقرر داشتيــم ،علوه بر ســيصد تومان مرحمتــي
سابق سيصد تومان ديگر ......كند و با .....و محسوب دارد......
....تحريرا ً في شهر ربيع الول سنه....
توضيحات:
1ـــ در ايــن ســند كــه قســمتهاي مهــم آن قابــل خواندن اســت رائحهاي از پنهان كاري
مشاهده ميشود دستور ميدهد كه چون قرار است منطقه خوي (آواجيق) از اردو و حضور
عشايــر تخليــه شود پــس بايــد نقــي خان نيــز ايلش را از راه بنــد ماهــي و قطور بــه «طرف
سلماس» حركت دهد.
قابـل توجـه اسـت ،نميگويـد «بـه سـلماس» ،ميگويـد «بـه طرف سـلماس» و دو چيـز را
مجهول ميگذارد:
الف :آيا سلماس محل سكونت و ماندن اين ايل است؟
ب :اگر سلماس به عنوان محل سكونت تعيين نميشود ،پس مقصد نهائي كجاست؟
مـي دانيـم كـه رسـم و سـنت دربار تـبريز (و نيـز تهران) بر ايـن بوده اسـت كـه هـر حكـم و
فرمان صادره از اينگونه ابهامات خالي باشد و رسم و آئين همه دنيا در اين قبيل موارد نيز،
چنين بوده و هست اين ابهامات عجيب براي چيست؟
شايـد بتوان گفـت كـه وليعهـد سـعي ميكرده بـه نوعـي ايـل قره پاپاق را بـه سـلدوز نزديـك
كند و شرايط را طوري پيش آورد كه آنان در مقابل عمل انجام شده ،ناچار به پذيرفتن جاي
خطرناك و بـي امنيـت نيزار و باتلقهاي سـولدوز گردنـد و بـه هميـن دليـل از ذكـر نام مقصـد
اصـلي خودداري نموده اسـت و ايـل را بـه طور بلتكليـف بـه حركـت بـه طرف سـلماس مامور
مينمايد.
2ــ جمله «قرار اسـت ايـن روزهـا خوي تخليـه شود» نشان ميدهـد كـه باصـطلح دسـت
طرف را در پوست گردو ميگذارد ،اين نيز تاييدي است بر موضوع فوق.
3ـ تصريح ميكند كه بعضي از مسائل در آينده ،متعاقب اين فرمان روشن و معين خواهد
شــد .شايــد كلمهاي كـه در ايـن قسـمت قابــل خواندن نيسـت لفــظ «مســكن» يــا «منطقـه
سكونت» باشد.
4ـ نايب السلطنه بدهيهاي نقي خان را ميدهد و او را به مواهب آينده اميدوار ميكند.
5ـ تاريخ اين سند از نظر «ماه» روشن است ولي «سال» آن معين نيست به جاي تاريخ
اصلي با خطي غير از خط متن ،كه تفاوت ميان آن دو كامل ً روشن است رقم 1244نوشته
شده گويـا شخصـي بعدهـا بر اسـاس ظـن و محتويات ذهنـي خود رقـم مذكور را در ذيـل سـند
درج كرده است.
وانگهـي خواهيـم ديـد كـه سـند ديگري كـه عبارت «در ايـن وقـت كـه محال سـلدوز را براي
نشيمـن عموم ايالت و عشايـر قره پاپاق معيـن فرموديـم» در آن آمده ،تاريـخ تحريـر آن 1240
ثبـت شده اسـت پـس نميتوان تاريـخ فرمان حركـت كـه در آواجيـق صـادر شده ،سـال 1244
باشد .گويـا همين رقم جعلي باعث شده كه بعضي ها گمان كننـد ايل قره پاپاق پـس از دوره
دوم جنگ با روس و پس از عهد نامه تركمن چاي ،آمدهاند .و نيز ميتوان گفت همين رقم
14
جعلي موجـب شده كـه مرحوم نقـي (قلي) خان بزچلو در ايـن اواخـر ،در ياد داشتهايـش تاريـخ
1
آمدن قره پاپاق به سلدوز ،را سال 45بنويسد.
6ـ اين فرمان در ماه ربيع الول صادر شده و ايل در ماه جمادي الولي وارد سلدوز شده
اسـت و هـر دو در سـال 1237بوده كـه در زمان طـي طريـق و نيـز ماندن در حوالي سـلماس
بيش از دو ماه و نيم نبوده است.
درياچههاي سولودوز
1ــ درياچـه حسـنلو گلي :بـه مسـاحت تقريـبي 2در 3كيلومتـر .در جنوب شرقـي سـولودوز
واقـع اسـت ،ميان حسـنلو گلي و درياچـه اروميـه ،كوه كوچكـي بـه صـورت ديوار گونـه كشيده
شده است .فاصله حسنلو گلي با درياچه اروميه تخمينا ً به 2كيلومتر ميرسد.
حسنلو گلي بركهاي شور است .لكن به شوري درياچه اروميه نميرسد ،به طوري كه آب
آن براي زيست مرغان وحشي مناسب بوده و از قديم پذيراي انواع پرندگان مهاجر و بومي
بوده و هست .قابل ذكر است كه حسنلو گلي نيز مانند درياچه اروميه فاقد ماهي و حيوانات
دريائي است.
2ـ سهران گلي (گول به معناي بركه) :در جنوب شرقي درياچه حسنلو گلي و با مساحت 1
نصف آن ،ميباشد ،آب آن شيرين تراز حسنلو گلي است ،با اين همه فاقد ماهي است .اين
دو درياچـه در آغوش چمنزارهـا و مزارع سـبز و در كنار كوه ،پهلو گرفتهانـد و مجموعـه ،آب،
كوه و چمـن بـه زيبائي متنوع هـر دو افزوده اسـت كـه پناهگاه امنـي براي مرغان وحشـي و
پرندگان مهاجر ميباشند.
حسنلو گلي ـ بركه حسنلو ـ بنام قريه حسنلو و روستاي گل ـ گول ـ بنام درياچه سهران
گولي ناميده شدهاند ،يعني در اخذ عنوان حالت معكوس دارند.
تپههاي جلگه سولودوز :در هر دو بخش ساري تورپاخ و قره تورپاخ تپههاي متعددي وجود
دارد كه همه آنها يا مصنوعي و يا نيمه مصنوعي هستند كه مجموعا ً 15تپه ميباشند ،كه از
غرب به شرق به شرح آنها ميپردازيم:
1ـ تپه ميرآوا (مير آباد) 2ـ تپه كوچك روستاي قلعه جوق 3 ،ـ تپه گوران آباد مياني 4 ،ـ تپه
«قاسـم تپـه سـي» در ملك مزرعـه جهان ميان نقده و روسـتاي علي ملك كـه اخيرا ً زيـر
ســاختمان ميرود5 .ــ تپــه بزرگ نقده كــه اكنون بــه فضاي ســبز تبديــل شده اســت6 ،ــ تپــه
حسنلو7 ،ـ تپه تابيه در روستائي به همان نام8 ،ـ تپه شونقار در حد فاصله روستاي شونقار و
.1سيران يا سهران :گردش تفريحي.
16
حاج فيروز 9ـ ـ تپــه كربل قاســم ـ ـ «كابــا قاســم» بقول مردم روســتاي آغابگلو ـ ـ در فاصــله
روسـتاي مذكور و روسـتاي بارانـي 10 ،ــ تپـه آغابگلو 11ــ تپـه بيگـم قلعـه در روسـتائي بـه همان
نام 21ـــ تپــه محمــد يار در شمال غربــي شهــر مذكور كــه اكنون آخريــن لحظات عمرش را
ميگذرانـد ،چرا كـه در اثـر خاك برداري و خاك كشـي ،نزديـك بـه از بيـن رفتـن اسـت31 .ــ تپـه
ساخسي تپه در روستائي به همان نام 14ـ تپه نظام آباد و 15ـ تپه ممهلو نيز در روستائي به
همان نام قرار دارند.
تپههاي شماره 4ـ 7ـ 8ـ 9ـ 10ـ 11ـ 12ـ 13ـ 14ـ 15عموما ً مصنوعي هستند و باقي
تپهـها نيمـه مصـنوعي ميباشنـد .خاك همـه آنهـا مخلوطـي از خاكسـتر و خاك رس اسـت و در
كنار هر كدام از آنها گودالهاي وسيعي وجود دارد كه قبل ً بنام «گبي» معروف بودند و دقيقاً
نشان ميدهنـد كـه خاك تپهـها توسـط توبره اسـب بـه وسـيله افراد نظامـي از همان گودالهـا
آورده شدهانـد و در حقيقـت تپههاي مذكور سـنگر توپ و در عيـن حال سـنگرهاي ديده بانـي
ميان نيزارها بودهاند.
در عبارت مشروحتر :ساختمان تپهها نشان ميدهد كه عوامل ايجاد آنها عبارت بوده از:
با عقب نشيني تدريجي درياچه (در آينده توضيح داده ميشود) تپههاي خيلي كوچك پديدار
ميشده كه اطراف آنها را نيهاي بلند فرا ميگرفته است ،اين تپهها به تدريج محل سكونت
موسمي دامداران ميگشته كه جهت جمع علوفه به آن نواحي ميآمدهاند و همچنين پناهگاه
و مكان مسكوني خوبي براي فراريان هر قوم و قبيله اي ،از آن جمله ارمنيها بوده است.
پس از ظهور دو قدرت رقيب بنام عثماني و صفوي هراز گاهي تپههاي ياد شده به سنگر
توپخانـه و يـا بـه سـنگر ديده بانـي و حتـي جاسـوسي تغييـر شكـل ميداده ،در ايـن مواقـع بوده
است كه مردان نظامي جهت افزايش ارتفاع آنها ،خاكهاي اطراف را در توبره اسبها كشيده
و روي هم ميانباشتهاند .سكونت زيستي و سكونت نظامي در طي قرون ،به طور متناوب
موجب افزايش ارتفاع آنها به وسيله خاكستر و خاك رس شده است كه ليههاي جداگانهاي
بر روي هـم بودهانـد ،در اثـر باران و برف خواص مواد خاسـكتري بـه ليههاي خاك رس (كـه
تقريبا ً بـه طور يـك در ميان روي هـم قرار داشتهانـد) نفوذ و رسـوخ كرده و خاك رس را بـه
صورت فرسودة خاكستر گونه در آورده است.
باقي تپه ها نيز از اين موضوع مستثني نبودهاند ،تنها تفاوتي كه با تپههاي مصنوعي دارند،
اين است كه آنها از ابتدا ،تپة نسبتا ً بزرگي بودهاند.
«تاريخچه سولودوز»
منطقه سولودوز (به جز بخش دشت ماهور) در قرن نهم قبل از ميلد در زير آب درياچه
اروميه مدفون بوده است .آشنايان به منطقه ،ميدانند امروز كوه «بوغاداغي» در اثر عقب
نشينـي آب بـه تدريـج از درياچـه خارج شده و نيزارهاي وسـيع اطرافـش را فرا گرفتـه .كوه
مذكور ابتدا در داخل درياچه و در محاذي و هم رديف جزيرههاي «ائششك داغي» و «قويون
داغي» بوده است ،ائششك ،قويون ،بوغا .و بوغا به معناي گاو نر جوان است.
زمانـي بوغاداغـي به صـورت جزيرهاي در ست در وسط درياچه قرار داشتـه است و رشتـه
كوه كوچك «قره داغ» كه در فاصـله حسـنلو گلي و سـهران گلي از يك سو و درياچه اروميه
از سـوي ديگـر قرار دارد روزگاري چون كاروان شتران در ميان درياچـه بـه صـورت يـك شبـه
جزيره باريك قرار داشته است .هنگامي كه آشوريان براي گوشمالي دولت كوچك «مانين»
و «پارســوا» و نيــز براي عرض اندام بــه دولت اورارتــو بارهــا در طول دوران اقتدارشان،
درياچه را دور زدهاند در آن ايام سرتاسر سولودوز در زير آب بوده است و شايد تپه حسنلو
و تپه نقده (اصل طبيعي شان) به صورت جزيرههاي خيلي كوچك ديده ميشدهاند.
[به طوري كه در زمان «ياقوت حموي» نويسندة «معجم البلدان» راه ارتباطي اشنويه به
مراغـه از طريــق «پســوه» و دّره «ليگــبين» بوده اســت .رجوع كنيــد «معجـم البلدان» واژة
«بسوه»].
17
دولت مانن ـ مانين ـ ماننا ـ مننا:
در يك نوشته دستنويس كه به صورت تايپ شده تكثير هم شده بود ،و به محور تاريخ قره
پاپاق و سـولودوز بـه طور اختصـار اشاره كرده 1،آمده اسـت «منطقـه سـولودوز زمانـي كشور
ماننـا ــ يـا بخشـي از ماننـا ــ بوده اسـت» ايـن توهـم از گفتار دياكونوف در «تاريـخ ماد» براي
نويسنده اوراق مذكور حاصل شده است.
دياكونوف ميگويد :مركز دولت مزبور (ماننا) در جلگه جنوبي درياچه اروميه در آذربايجان
كنوني ايران بوده است .2.نويسنده مذكور گمان كرده است كه مراد از جلگه جنوبي درياچه،
همان ســولودوز اســت .ايــن برداشــت علوه بر اينكــه ســولودوز در آن زمان اســاسا ً وجود
نداشت دو اشكال مهم ديگري نيز دارد:
1ـ در اصطلح تاريخ تحقيقي به ناحيهاي مانند سولودوز اصطلح «جلگه» اطلق نميشود
بلكــه اصــطلح «دره» و حتــي اصــطلح «دره كوچــك» صــدق ميكنــد ،و همينطور اســت در
اصطلح نظامي و استراتژيكي ،و در منابع مهم نيز چنين آمده است كه با بعضي از آنها در
آينده آشنا خواهيم شد.
2ـ دره يا جلگه كم عرض سولودوز در جنوب غربي درياچه اروميه واقع است نه در جنوب
آن.
منظور دياكونوف از جلگـه جنوبـي درياچـه اروميـه ،منطقـه ميان مراغـه ،درياچـه ،مهاباد و
صـائين دژ ،كـه طول آن از مهاباد تـا مراغـه و بناب و عرض آن از حوالي صـائين دژ تـا درياچـه
اسـت ،كـه رودخانـه هاي :بناب چاي ،مردي چاي ،ليلن چاي ،قورو چاي ،جغاتـو (زرينـه رود) و
طغاتو (سيمينه رود) جلگه بزرگ مذكور را آبياري ميكنند.
اساسا ً محققين معتقدند ،پايتخت دولت مانن در نزديكي صائين دژ ،همان جائي است كه
امروز بنام «تخــت ســليمان» ناميده ميشود كــه در حوالي قرن هفتــم قبــل از ميلد ،جزء
اتحاديه ماد قرار گرفت.
دولت «گيلزان» :گيلزان ،دولت كوچكـي بود كه در مغرب درياچـه شاهي ــ اروميـه فعلي ـ
قرار داشته و محدوده آن تا نزديكيهاي اشنويه كنوني كشيده ميشد .كه در اواخر قرن هفتم
ميلدي بخشي از كشور وسيع اورارتو گرديد.
كشور مهري :در جانـب غربـي زاگرس محاذي شهرهاي اشنويـه و پيرانشهـر فعلي (يعنـي
درسـت در سـرچشمههاي رودخانـه «زاب عليـا» زاب كـبير ــ كـه از دامنههاي غربـي قله 3400
متري شمال غربي اشنويه و قله 3578متري سياه كوه در شمال غربي پيرانشهر سرچشمه
ميگيرد .دولت كوچكي بنام «كشور مهري» قرار داشت.
در اين ميان سرزمين مربع مستطيلي كه در جانب شرقي زاگرس ،در حد فاصل زاگرس
و درياچـه قرار داشـت و شامـل مناطـق پيران ،پسـوه ،مهاباد تـا حدود بوكان و سـقز كـه مرز
كشور مانن بود ،ميگرديد.
قابـل توجـه و جاي بحـث اسـت كـه ايـن سـرزمين در اوايـل قرن هفـت تـا قرن ده قبـل از
ميلد ،در چــه شرايطــي بوده و قبايــل ســاكن در آن چــه ســرنوشتي داشتهانــد و چگونگــي
سـازمان زيسـتي آنهـا معلوم نيسـت تـا روشـن شود همسـايگان منطقهاي كـه بعدا ً سـولودوز
ناميده ميشود چه كساني بودهاند.
مي دانيم در اوايل قرن 6ميلدي منطقه مستطيلي مذكور رسما ً بخشي از خاك اورارتو
گرديــد ،پيشروي اورارتــو كــه مركــز اصــليشان مشرق تركيــه فعلي بود ،بــه حدي گســترش
داشـت كـه بعضـي معتقدنـد سـرزمين مانـن نيـز در زمره حاكميـت اورارتـو بوده و پـس از چنـد
دهه از اورارتو،منفك و در اتحاديه مادها قرار ميگيرد .پيرنيا (مشير الدوله) در تاريخ «ايران
باستان» در آغاز بحث از «پارسها» ميگويد:
در كتيبههاي آشوري از قرن نهـم قبـل از ميلد از مردم «پارسـوآ» ذكري شده و ايـن مردم
در طرف درياچه اروميه ميزيستهاند.
19
گاهــي نيــز كشور «خوبوشكنــه» در جنوب درياچــه وان بــه دنبال پارســوآ و مانــن خوانده
ميشود ،يعنـي از جنوب بـه شمال ،ابتدا پارسـوآ واقـع در مثلث ياد شده اسـت و بـه ترتيـب
مانن ،خوبوشكنه بعد از آن قرار دارند.
اشكالي كه اين فرضيه را تضعيف ميكند ،سئوالي است كه چه كساني اين نام متخذ از
آكدي يــا مادي را بر ســرزمين مســتطيل گذاشتهانــد؟ چرا كــه آنان نــه بــا مادهــا ســر و كار
داشتهانـد و نـه بـا آكديهـا ،ليكـن ميتوان گفـت ،آشوريهـا كـه واژه «پرسـو»ي اكدي ،يـا واژه
«پارت ،ث» مادي را به صورت «پارسوآ» تغيير دادهاند ،ميتوانستند منطقه ساحلي و كنار
درياچه را به آن نام بخواننـد ،امـا آشوريها بـه معناي آكدي و مادي لفـظ مذكور توجه (و شايـد
اصل ً اطلعي) نداشتند.
بهتر است اين داستان را بگذاريم و بگذريم ،زيرا آنچه به بحث ما از اين داستان مربوط
ميشود اين است كه در هيچ منبع و متني از متون و منابع قديمي نامي از منطقه سولودوز
(تحت اين نام و يا با نام ديگري) به ميان نيامده است.
آخريـــن متـــن قديمـــي ،آثار حمـــد الله مســـتوفي اســـت ،او در «نزهـــة القلوب» همـــة
«تومان»هاي ايران را و حتي تمام آباديها و مناطقي را كه به نحوي داراي نام بوده و كشت
و زرع و يا دامداري در آنها ميشده ،از روي دفتر مالياتي خود نام ميبرد ،از سرتاسر ايران
تنها منطقهاي كه در آن كتاب ،اشارهاي نشده ،سولودوز است.
در سـال وفات او ( 750ه.ق ).منطقـه مسـكوني بنام سـولودوز (يـا بـا هـر نام ديگـر) وجود
نداشتــه اســت .المنجــد ميگويــد :ســلدوس :مقاطعــه فــي آذربايجان جنوب غربــي بحيره
ارمياكانت كرسيا «اسقفيا» للنساطره.
در چاپهاي قديم المنجد رقم تاريخي « 228م» ذكر شده بود ،اما در چاپهاي اخير رقم
مذكور حذف شده است ،اگر رقم فوق صحيح باشد بايد يكي از تمدنهاي سه گانه تپه حسنلو
كـه از زيـر خاك در آورده شده ،مربوط بـه آن تاريـخ باشـد كـه مسـيحيان نسـطوري تپـه را در
وسط باتلق ها و نيزارها و شايد در وسط درياچه به عنوان يك دژ مذهبي برپا داشتهاند ،اما
در اين صورت لفظ «مقاطعه» يا «قاطعه» كه به مفهوم «منطقه» است نادرست خواهد
بود ،زيرا به يك تپه ،منطقه نميگويند.
البتــه حذف رقــم تاريخــي فوق ،بــه عنوان تصــحيح ،ميتوانــد دليلي بر غلط بودن لفــظ
«قاطعه» نيز باشد .حقيقت اين است برگزيدن لفظ «سلدوس» به جاي لفظ «سولودوز»
يـا «سـللي دوز» يـا «سـلدوز» آنهـم در متنـي ماننـد المنجـد كـه بـه يـك متـن مغرض اسـتعماري
مشهور است ،چهرة «مدرك سازي» آن را نشان ميدهد ،و بعضي از ارامنة شرق تركيه كه
اكنون در جهان پراكنده هسـتند از ايـن كارهـا انجام ميدهنـد و بـه دائره المعارفـها و متون
فرهنگـي ،اجتماعـي دسـتبرد ميزننـد كـه در مورد بحـث مـا ابتدا رقـم تاريخـي « 228م» درج
ميشود ،سـپس پـي ميبرنـد كـه در تاريـخ مذكور چنيـن منطقهاي اصـل ً وجود نداشتـه ،رقـم را
حذف ميكننـد ،البتـه عبارت فوق بدون رقـم تاريخـي ياد شده ،ميتوانـد صـحيح باشـد ،چرا كـه
در روستاهاي سولودوز و در خود نقده ارامنه اقامت داشتند و كليساهائي در قريه راهدهنه و
نقده برپا بوده اما نه به عنوان «مركز اسقف نشين» يا «كرسيا اسقفيا».
ما در مباحث آينده به چگونگي حضور ارامنه و يهوديان در سولودوز بر خواهيم گشت.
آب و هوا
همـة مناطـق آذربايجان غربـي ،داراي آب و هواي معتدل اسـت و سـولودوز از معتدلتريـن
مناطق آن ميباشد .به طوري كه سرماي 19درجه زير صفر از حوادث اتفاقي و استثنائي
آن منطقه است ،در زمسـتانها از اروميـه و تـبريز گرمتـر و در تابسـتانها از اروميـه خنـك تـر و
از تـبريز تـا اندازهاي گرمتـر اسـت .اخيرا ً بـه دليـل كثرت روز افزون باغات (و شايـد بـه دليـل
ديگــر از آن جمله تغييــر جــو عمومــي بخشهائي از ايران كــه براي متخصــصين ،مســئلة روز
اسـت) در تابسـتانها چيزي شرجـي گونـه احسـاس ميشود كـه بـه رطوبـت هوا افزوده اسـت.
لكن رطوبت آن از رطوبت هواي اروميه كمتر است.
20
نظـر بـه اينكـه بخشـي از شمال و شمال شرقـي سـولودوز فاقـد كوههاي بلنـد اسـت ،باد و
نسيم جنوب غربي تقريبا ً حالت دائمي دارد به همين جهت از عفونت هوا رنجشي نيست.
سـولودوز در تاريـخ يكصـد و هفتاد و پنـج سـاله اش كـه رسـما ً مسـكون ،و محـل زيسـت
جمعيـت زيادي بوده ،امراضـي ماننـد :وبـا ،طاعوت و يـا هـر بيماري مسـري عمومـي در آن،
نسبت به جاهاي ديگر خيلي كم و محدودتر رخ داده است.
تپه حسنلو
21
ميزنند ،بعدها نيز تمام ساختمان فرو ريخته و مدافعين قلعه و جام طلئي را زير تنه سنگين
خود مخفي ميسازد.
اينك نكاتي چند در گفتار مرحوم تمدن:
1ـ وي مطابق نظريه محققين ،تاريخ آبادي قلعه را 1000يا 800سال قبل از ميلد ميگويد
و به راستي اين نظريه متخصصين باستان شناسي است ،ليكن در آن تاريخ ،كشور يا دولتي
بنام ماد (و حتـي قبايلي بديـن نام) در صـحنه تاريـخ حضور تاريخـي و نامـي نداشتهانـد ،مادهـا
پس از پايان قرن هشتم قبل از ميلد به تدريج در پهنه روزگار ظاهر شدند و استيلي آنان به
آذربايجان در قرن 6قبـل از ميلد بوده اسـت ،يعنـي موضوع 400سـال و حداقـل 200سـال
تفاوت ميكند.
ً
2ـ آشور و لشكر كشيهاي آشوريان به اطراف درياچه اروميه كه سه بار رسما درياچه را
دور زدهانـد عموما ً پـس از پايان قرن ،9از اواخـر قرن 8بـه بعـد بوده اسـت ،بنابرايـن حمله
آشور بـه قلعـه مذكور نيـز صـحيح نيسـت و يـا رقـم « »1000را بايـد قطعا ً مردود دانسـت و بـه
صحت قطعي رقم « »800سال قبل از ميلد باور داشت.
همانطور كــه قبل ً نيــز اشاره رفــت در آن زمان كشورهاي نواحــي غرب و جنوب غربــي و
جنوب شرقي درياچه ،به ترتيب عبارت بودند از :گيلزان ،مهري و مانن ،البته مهري در جانب
غربي ارتفاعات و در ناحيه عراق كنوني بوده است.
تپه حسنلو از نظر اهميت باستان شناسي فوق العاده است ،ليكن با اينكه سازندگان آن،
سنگهاي عظيمي را به ارتفاع 20متري تپه ،بال كشيدهاند با اين وصف ديوارها عموما ً از گل
و خشت ساخته شده است و سنگهاي عريض با ضخامت كم تنها براي كف و تزئين ديوارها
بـه كار رفتهانـد ،سـنگها تقريبا ً بـه عنوان كـف پوش و روكـش بعضـي از ديوارهـا مورد اسـتفاده
قرار گرفتهاند.
ايـن موضوع بيانگـر عدم توان و اقتدار صـاحبان قلعـه بوده اسـت ،جام طلئي و ظروف و
اسلحه از جهت هنري ،از يك مهارت پيشرفته قابل توجهي برخوردارند ولي كميت آنها نشان
دهندة عدم وفور آنهــا براي ســاكنين قلعــه بوده اســت ،كميــت ابزار و آلت زندگــي بيشتــر
سيماي يك زندگي دژداري و دژباني را ميرساند ،تا يك زندگي معمولي قلعه نشيني .و هيچ
شباهتي به يك مركزي كه اطرافش محل زندگي مردمي باشد ،ندارد.
3ـ در گوشهاي از ساختمان ،چاه آبي وجود داشته كه در 19متري به آب ميرسيده است،
يعني عمق چاه تنها يك متر بيشتر از ارتفاع كف ساختمان بوده است (ارتفاع تپه 20متر و
ارتفاع كـف سـاختمان 18متـر اسـت) ايـن نشان ميدهـد كـه اطراف تپـه قابـل سـكونت نبوده
است.
4ـ ـ آنچــه مســلم اســت ،تپــه مذكور از دژههاي متعلق بــه گيلزان بوده [و بــه احتمال قوي
مربوط بــه «پارســوا» ـ ـ پســوه ـ ـ بوده اســت] كــه بــه هنگام خطــر جام طلئي پــر ارزش و
مقدس ـشان را بــه آنجــا ميفرســتادهاند تــا از دســتبرد در امان باشــد ،زيرا قلعهاي در ميان
نيزارهـا و باتلق ،جاي خوبـي و پناهگاه مطمئنتري در قبال ارتفاقات غيـر منتظره بوده اسـت،
كـه جريان فوق نمونهاي از آن اسـت .و همچنيـن حضور افراد كـم در قلعـه ،قرينـه ديگـر ايـن
مطلب است.
نقوش حك شده بر جام طلئي بيشتر به هنر اورارتوئي ميماند تا به آثار ماديها ،خصوصاً
پوشش و لباسي كه براي انسانهاي منقوش بر روي جام ،متصور شده است ،هر چند كه در
آن ايام اورارتو نيز چون مادها هنوز در صحنه تاريخي ظهور كامل نداشتند ،ليكن گيلزانيان با
اقوام اورارتوئي همسايه بودند و هيچ ارتباطي با آريائيها نداشتهاند.
تپه حسنلو از دشت ماهور (قبل ً شرح داده شد) تنها سه كيلومتر فاصله دارد .اين فاصله
تــا هميــن اواخــر زمينهاي زينــه زار مالريائي بوده و قطعا ً در (مثلً) ســيصد ســال پيــش هيــچ
ارتباط خشكـي ميان تپـه و دشـت ماهور نبوده اسـت ،اگـر چشـم اندازمان بـه 2800سـال پيـش
باشد روشن ميشود كه رفت و آمد به اين تپه بي ترديد با وسايل شناور (كلك و قايق) بوده
است.
22
در كنار جاده اروميــه ،ســلماس در آغاز ورود بــه جلگــه ســلماس كوه كوچكــي در ســمت
راست برجاست كه حدود 250متر از كوههاي سمت چپ فاصله دارد و در جلگه تنها افتاده
است ،كه در زبان مردم سلماس به «خان تختي» معروف است ،نقشي در آن كوه سنگي،
تراشيده شده كــه ســوار و پيادهاي را نشان ميدهــد .نظريههاي مختلف ،آنرا بــه قدرتهاي
گوناگون منسوب ميدارند ،از قبيل اورارتو ،هخامنشي ،ساساني ،و آشور ،طرفداران نظريه
اخير معتقدند آشورباني پال در يكي از لشكركشي هايش ،كه درياچه را دور زده دستور حك
آن هنـر دسـتي را صـادر كرده اسـت .كوه و نقـش مذكور در آن وقـت بـه صـورت جزيرهاي در
آب بوده و بديـن جهـت دوام و بقاي آن تـا اندازهاي بـه وسـيله طـبيعت تاميـن گشتـه اسـت و
همين خصوصيت موجب انتخاب آن محل براي حك نقش مذكور شده است.
دژ تپه حسنلو نيز با همين ويژگي به عنوان محل حفاظت كاسه زرين مقدس گشته ،زيرا
در امور دفاعـي و امنيتـي قديـم ايـن قبيـل مكانهـا ارزش و اهميـت زيادي داشـت ،مثل ً معروف
اسـت كـه هلكوخان خزايـن خود را بـه جزيرهاي يـا شبـه جزيرهاي در درياچـه اروميـه منتقـل
ميكرده ،شمس الدين احمد كاشي در «شاهنامه چنگيزي» در اين مورد سروده است:
هم از كوه كردان برون كرده بود ز دژها هر آن چند كاورده بود
بــهم بــر نهادند صــد كوه زر ز بــغداد و روم و بــلد دگر
به محفوظ جــــائي در انداختند وز آن بالش بيكران ساختنــد
به نزديك سلماس و ارمن ديــار نهادند اساسي بــه دريـا كنار
ز دريـــــا ورا بــاروئي ساختند ز كوه آن عمارت بــرافراختند
ز صـــد جا بياورد و يك جا نهاد زر و سيم درين جـاي وال نهاد
آثار جزايـر درياچـه اروميـه نشان ميدهـد كـه بـه طور متناوب پذيراي امانتـها و وديعـه دار
اشياء گرانبها و مقدس بودهاند.
خواننده محترم توجـه دارد كـه نويسـنده در ايـن بخـش از كتاب در ضمـن توضيـح مطالب
تاريخـي و شناسـائي منطقـه سـولودوز يـك نقطـه و يـك نكتـه را هميشـه دنبال ميكنـد ،و آن
«عدم مسـكون بودن منطقـه سـولودوز ــ منهاي دشـت ماهور» ميباشـد و در ايـن بيـن از
پرداختن به يك افسانه ناچاريم:
24
بركــه شيطان آباد و نيزار آن ،لجنزارهاي «دميرچــي» و «ســاخسي تپــه» ،گــبي «شريــف
الديــن» ،و ...و بــه ويژه آثار و رســوبات طبقات الرض و ســاختمان خاك و مدارك تاريخــي،
عدم آبادي و غير مسكون بودن منطقه را در حوالي 2500سال پيش نشان ميدهد.
آقاي جعفر دوستي كه امروز 82سال دارد شرح ميدهد:
ده ساله بودم يك جفت كل (گاو ميش نر) به همراه چند راس از گاو و گاوميش ديگر را
براي چرانيدن در چمنهاي راهدهنه به من سپرده بودند ،كل ها به درون نيزارها رفتند و ناپديد
شدند از پيدا كردنشان عاجز ماندم پس از هفت شبانه روز به ميل خود از نيزار خارج شده
و بـه طرف خانـه آمدنـد ،مرحوم حاج حيدر شريفـي نياي خاندان شريفـي ميگفـت :مـا مردم
قاراپاپاق كشاورز نبوديـم ،مردمـي دامدار و عشيرهاي دامپرور و كوچنده بوديـم ،از روزي كـه
بــه ســولودوز آمديــم بــه همان نســبتي كــه مــا بــا كشاورزي آشنــا شده و بــه آن علقــه پيدا
ميكرديم به همان نسبت هم باتلقها و نيزارها عقب نشيني كرده و اجازه فعاليت كشاورزي
به ما ميدادند.
نام سرزمين
منطقـه سـكونت قره پاپاق را «سـلدوز» گوينـد ،هيـچ سـندي از مصـادر ديوانــي ،درباري،
حكومتي ،استيفائي ،مالياتي و ...قبل از ورود قره پاپاق به منطقه مذكور ،در دست نيست تا
نام احتمالي قبلي منطقه را مشخص كند و همينطور در منابع مردمي.
اوليـن سـندي كـه نام سـلدوز بـه عنوان اسـم ايـن منطقـه در آن آمده ،فرمان عباس ميرزا
مبنـي بر واگذاري و تخصـيص محال سـلدوز براي سـكونت ايـل قره پاپاق و نيـز به عنوان سـند
تملك قريـه «نقداي» يـا «نوجـه ده» ــ نقده كنونـي ــ بـه نقـي خان سـرتيپ ،رئيـس قره پاپاق
است ،اين فرمان در جمادي الثانيه سنه 1240صادر شده است يعني سه سال پس از ورود
1
قره پاپاق به آن محال.
گويـا مدت سـه سـال دوره آزمايـش بوده اسـت و قره پاپاق تنهـا بـا فرمان شفاهـي نايـب
السلطنه ،از سلماس به سولودوز آمده و ميتوان گفت تعيين يك ناحيه براي اسكان يك ايل
نيازمند سند كتبي نبوده است و از متن فرمان روشن ميشود كه سخن از تخصيص منطقه،
به عنوان سند روستا ،آمده است.
متن سند به شرح زير است:
حكـم وال ــ آنكـه چون حسـن خدمـت و جان نثاري عاليجاه رشادت و جلدت همراه عمدة
القبايل ،نقي خان بزچلو و اولد و اتباع او مكرر مشهود نظر حق شناس وال شده پاداش آن
مة همـت مشفقانـه لزم ميدانيـم لهذا در ايـن وقـت كـه محال سـلدوز را براي نشيمـن را بر ذ ّـ
عموم ايلت و عشايـر قاراپاپاق معيـن فرموديـم شايسـته ايـن بود كـه دهكده معتـبر و محـل
زراعـي منفـت خيـز براي عاليجاه مشار اليـه و اولد او در محال مزبور متشخـص فرمائيـم كـه
ايـن مرحمـت و عنايـت نسـل ً بعـد نسـل باقـي و برقرار بمانـد لهذا قريـه نوجـه ده مشهور بـه
«نقداي» را كـه ملك زر خريـد مخصـوص سـركار داشتيـم و عالي جناب قرشـي القاب فضايـل
مآب مجتهـد مآب مجتهـد الزمان ميرزا احمــد را از جانــب سـني الجوانـب اشرف المشافهـة
العل ّـيه وكيـل فرموديـم كـه صـيغه هبـه معوضـه بـه مبلغ يكصـد دينار نقـد و يـك مـن گندم ،جاري
نمايــد و وثيقــه معتــبره بــه مهــر خود و تمامــي فضلي دار الســلطنه تــبريز ،و چاكران مقرب
معتمـد سـركار تسـليم عاليجاه مشار اليـه نمايـد و قباله ذيحـق ملك مزبور بـه عنوان ملكيـت
مخصـوصه ،متعلق بـه او و اولد او باشـد علوه بر ايـن عاطفـت كريمانـه ،نقـد و جنـس ماليـت
ديوان قريـه مزبوره را بـه سـيورغات او مقرر داشتيـم كـه تـا ملك مزبور را از دسـت ندهـد (در
دسـت بدارد) كـه نسـل ً بعـد نسـل عمال و ضابطان و مباشريـن ديوان ...امسـال دولت قاهره
قرار تعييـن نقـد و حبـه بـه نامـه حواله و اطلق ننماينـد .مقرر آنكـه كتّاب حريـت انتسـاب دفتـر
.1ايل قره پاپاق در جمادي الول سال 1237وارد سلدوز شده است ،يعني درست سه سال و يكماه بعد از آن ،سند
مزبور صادر شده است.
25
خانـه مباركـه وال شرح حكـم مطاع را ثبـت كننـد و از شائبـه تغييـر و تبديـل مثون داننـد و در
عهده شناسند ،تحريرا ً في شهر جمادي الثانيه 1240
لزم اسـت در اينجـا كمـي از موضوع بحث خارج شده و راجـع بـه ايـن سـند كـه بعدهـا نيـز با
آن سر و كار خواهيم داشت نكاتي را توضيح دهيم:
1ـ در اصطلح اين سند و امثالش مراد از «سركار» كارپردازي امور مالي دربار است.
2ــ ميرزا احمـد :وي و حاجـي مل باقـر سـلماسي و صـدر الديـن محمـد تـبريزي ،سـه مجتهـد
عصر عباس ميرزا بودند كه رابطه صميمي با او داشتهاند.
3ـ اين فرمان و سند در سال 1240صادر ميشود ولي آغاز معامله و شروع رسميت آن
به 6سال بعد يعني به سال 1246حواله ميگردد.
4ــ ملكيـت نوجـه ده بـه رئيـس قره پاپاق منتقـل نميشود ،بلكـه تنهـا بهره برداري از آن و
مداخـل و عايدات آن بـا صـيغه هبـه معوضـه واگذار ميشود كـه در اصـطلح عصـر قاجاري بـه
«اقطاع» و «تيول» معروف بود ،ميگويد به «ملكيت ايشان مسلم داشتيم» نه «به ملكيت
او منتقـل داشتيـم» كـه در اصـطلحات آن روز ،تفاوت ايـن دو جمله از نظـر كاربرد حقوقـي
مشخـص اسـت و نيـز تصـريح ميدارد «مداخـل اربابـي قريـه مزبوره متعلق بـه او و اولد او».
ذكر «اولد» و نيز تصريح به «نسل» بعد نسل «براي سلب حق فروش ،ميباشد و بالخره
صـراحتا ً بيان ميكنـد كـه ماليات را بر او ميبخشـد تـا او مالكيـت تيولي آنرا در دسـت داشتـه
باشـد و بـه معاوضـه يـا مبايعـه از دسـت ندهـد .و تصـريح ميكنـد كـه ملك مذكور «بـه عنوان
ملكيت مخصوصه» باقي ميماند و تنها منافع و مداخل آن به نقي خان منتقل ميشود.
5ــ فرسـودگي سـند در خواندن آن مشكلتـي ايجاد كرده اسـت (البتـه نسـخه كپـي ،كـه در
دست ماست) لذا در جاي كلمه و مطلبي كه قابل خواندن نبود نقطه چيني گرديد.
و به همين دليل 5سال بعد از آن نقي خان بزچلو سند را مجددا ً به دربار وليعهد ميبرد و
در بالي سـند و حاشيـه سـفيد آن ،سـند ديگري بـه صـورت يـك تابلوي كوچك 1و زيبائي فرمان
زير صادر ميشود:
مقرر آنكـه نظـر بـه خدمات و جان نثاريهاي عاليجاه نقـي خان بزچلو از قرار ايـن رقـم ده
نوجـه ده را بـه ملكيـت مشار اليـه مرحمـت فرموديـم هـر نوع تصـرفي كـه نمايـد مختار اسـت،
تحريرا ً في شهر رمضان المبارك سنه .1245
ايـن بار ملكيـت ده را مرحمـت ميكنـد ،نـه مالكيـت عايدات و مداخـل اربابـي آن را .ايـن
فرمان كوچك و با عبارت كوتاه زماني تحرير يافته كه درست در همان روزها (سوم رمضان)
خسـرو ميرزا از حضور امپراطوري روس (پـس از حـل مسـئله قتـل گربايدف ،سـفير روس در
تهران و بخشش يك كرور زر كه روسيه از ايران طلبكار بود به طور موفق به تبريز برگشته
بود و سران عشاير از جمله نقي خان بزچلو به اين بهانه در تبريز جمع آمده بودند) بازگشته
بود.
مشخص است كه حالت اقطاعي و تيولي به خاطر اين بوده كه رئيس ايل بيشتر به محال
سـلدوز پاي بنـد باشـد و نتوانـد ملك را نقـد كرده و از آن منطقـه بـه جاي ديگـر برود .و اسـاساً
چنين انديشهاي را از سر بيرون كند و اين موضوع براي عباس ميرزا مهم بوده ،همانطور كه
در اوايل كتاب بحث گرديد ،كلمه «سلدوز» ـ با حرف اول و سكون حرف دوم و نيز با ضمه
حرف سـوم و سـكون حرف چهارم و پنجـم ــ بـا هميـن وزن و قافيـه در فرهنـگ مغول بطور
رايج به كار رفته است:
1ـ سولده ـ سلده :خداي جنگ مغول.
سلده ئوز :سولده ئوز :سلده سيما :سلده يا سولده صورت :و يا سولده و سلده هيبت.
2ـ سلدوز مخفف سلده ئوز :نام يكي از نوههاي چنگيز.
3ـ سلدوز مخفف سلده ئوز :نام يكي از قبايل بزرگ مغول.
.1در شيرين بلغ ،حيدر آباد ،تا انتهاي كوه قره داغ.
.2امروز چشمههاي دشت ماهور ،از چند عدد تجاوز نميكند.
29
توسـط افشارهـا نام گذاري شده بودنـد .و هميـن طور تپههاي خلل نيزارهاي جلگـه ،زيرا در
ايـن طـبيعت هـر كجـا كـه پاي بشـر رسـيده اسـت ،دائمـي يـا موقـت ،موسـي يـا هميشگـي،
بي درنگ نام گذاري شده است.
البتـه آن روز بعضـي از روسـتاهاي قره تورپاخ ،حتـي بـه صـورت تپـة ميان نيزار ،نيـز وجود
نداشتنـد ،ماننـد :قره قصـاب ،تازه كنـد جبـل ،دولت آباد ،دورگـه ،داش دورگـه ،بارانـي عجـم،
باراني كرد و...
نقداي كـه ملك زر خريـد دربار بود ،بديـن معنـي نيسـت كـه براسـتي يـك ملك معتنـي بـه (بـه
قول سـندي كـه در صـفحات پيـش آمده ،قريـه منفعـت خيـز) براي دربار بوده و دربار بـه دليـل
درآمـد آن ،اقدام بـه خريـد آن از افشارهـا كرده اسـت ،علت خريـد مطابـق سـياست عمومـي
قاجار بود كـه لزم ميدانسـتند در هـر منطقهاي ملكـي بـه عنوان «مخصـوصه» و «خالصـه»
داشتـه باشنـد .و ايـن خريـد در زمان عباس ميرزا ،آنهـم پـس از آنكـه وي مقيـم تـبريز شده،
انجام يافته است ،يعني در آن زمان كه منطقه سلدوز ،آينده خود را از نظر اينكه رو به قابل
سكونت بودن ميگذارد ،نشان ميداده است .كه حكومت به طور ناشكيب ملكي را در آنجا
نه به زور ،بل با معامله رسمي تملك ميكند ،تا جاي پاي محكمي داشته باشد.
سران ايل در قسمت جلگه و دشت ماهور به توافق ميرسند .ليكن آنان يكطرف مسئله
هستند ،روستاهاي اصلي از آن زر خريد دولت ،و باقي جاها نيز به اصطلح از اموال عمومي
دولت بــه حســاب ميآيــد ،ميبايســت نماينده دولت در تقســيم منطقــه بــه هشــت عشيره
قاراپاپاق ،حضور داشتــه باشــد و از آن طرف مشكــل بزرگــي وجود داشــت ،و آن مالكيــت
افشارهـا بود كـه قطعـه زمينهائي را در سـاري تورپاخ اصـلح كرده و بشكـل زميـن زراعتـي در
آورده بودند .و حتي در تپههاي مياني قره تورپاخ نيز هر جا كه طبيعت زمين و باتلقها اجازه
داده بود ،بــه چنيــن اقدامــي دســت زده بودنــد ،و اينــك رســما ً مالك آن قطعهــها شناختــه
ميشدند.
30
ميرزا ابراهيـم وقتـي بـه سـلدوز ميرسـد ،مشاهده ميكنـد كـه زمينـي وجود ندارد ،تـا او
تقسيم نمايد زيرا زمينهاي شبه داير ،از آن افشارهاست و نقداي نيز در همان روزها به نقي
خان به عنوان ملك شخصي عباس ميرزا ،تمليك مداخل ،شده ،بقيه جاها صرفا ً عنوان مرتع
را دارنــد كــه در هيــچ جاي ايران ،عشايــر در قبال مرتــع قراردادي بــا دولت نميبندنــد ،تنهــا
ماليات ساليانه دام را ميدهند.
ميرزا ابراهيـم شروع ميكنـد در كوهپايهـها و خلل نيزارهـا ،تكـه زمينهائي را كـه قابـل احياء
و تبديـل بـه زميـن زراعتـي بودنـد مسـاحي ميكنـد و بـه كمـك چنـد نفري كـه همراه آورده بود،
بالخره حدود يكصــد روســتا دســت و پــا و تهيــه كرده و بــه حســاب مردم بيچاره قره پاپاق
ميگذارد ،يكصد روستا اعم از زمينهاي افشارها و مقدم ها و (به قول قره پاپاق) «بَو َند»ها.1
بدينترتيب منطقه غير مسكون سلدوز عنوان «تومان» را قانونا ً پيدا ميكند و هنوز مساحان
عرق جبين را خشك نكرده بودند كه رئيس ايل به «امير تومان» ملقب گرديد.
تومان در اصـطلح لشكري يعنـي سـپاه ده هزار نفري و در اصـطلح كشوري منطقهاي را
كه داراي صد آبادي باشد ،گويند.
ايـن عمـل ميرزا ابراهيـم چيزي نبود كـه سـران قره پاپاق از آن غافـل باشنـد ولي آنان نيـز
ميدانسـتند كـه دولت نميخواهـد بـه ايـن زودي قره پاپاق را در آن محال صـاحب ملك مسـتند
نمايـد ،همانطور كـه رفتارشان در اعطاي نقداي بـه رئيـس ايـل دقيقا ً و مشخصـا ً ايـن سـياست
دولت را نشان ميدهـد ،سـند در سـال 40نوشتـه ميشود ليكـن آغاز معامله و شروع بهره
برداري نقي خان به سال 46معوق ميگردد و در سال 45يعني زودتر از موعد تمليك مداخل
اربابي ،اصل ملك به او منتقل ميگردد ،اينها نشان دهنده برخورد تدريجي دولت با آن مردم
است.
ً
بنــا بر شرح فوق منطقــه ســلدوز غيــر از تكــه زمينهاي افشارهــا و روســتاي نقداي كل بــه
عنوان «تيول» بـه مردم واگذار شده در ميان قره پاپاق فقـط يـك نفـر «مالك» بود ،و آن نيـز
نقـي خان بود هيـچ فرد ديگري مالكيتـي نداشـت ،در سـالهاي بعـد ،خانهـا كـه سـران ايـل بودنـد
تكـــه زمينهاي افشار را بـــه مرور زمان خريداري كردنـــد .خواه در ســـاري تورپاخ و خواه در
قره تورپاخ و ميان نيزارستان ها .بدين منوال هسته مالكيت ارضي در ميان قره پاپاق بسته
شـد و ايـن پديده سـخت در پيشرفـت و فعاليتهاي اقتصـادي موثـر بود ،زيرا وقتـي قره پاپاقهـا
بتدريـج مالك ،ميشدنـد وابسـتگيشان بـه منطقـه بيشتـر ميـشد و آن روحيـه كوچنده و سـيار
كـه يـك نوع حالت موقتـي بـه آنهـا ميداد ،بـا گذشـت زمان از بيـن ميرفـت و آنان را بيـش از
پيش به يك مردم اسكان يافته و «تخته قاپو» تبديل ميكرد .نقي خان بزچلو در آواجيق آمار
خانوادههاي قره پاپاق تحـت رياسـت خود را 2200خانوار بـه عباس ميرزا داده بود كـه 2100
خانوار آن به سلدوز آمدند.
اما ميرزا ابراهيم نگاهي به آمار زمينها ميكند ،ناچار با هر طرح و برنامه و بهانهاي مردم
قره پاپاق را دو هزار خانوار برآورد ميكنــد تــا بــه همــه زميــن برســد ،امــا ايــن طرح او بــا
مقاومــت ســران ايــل روبرو ميگردد ،زيرا آنان نميخواســتند تعداد جميعتشان كــم قلمداد
شود ،ميرزا راه ديگري انتخاب كرده و محور قرار داد را از «واحـــد» خانواده بـــه «واحـــد»
رزمنده مبدل ميكند كه زمينها را به نام رزمنده ها تقسيم نمايد و قرار داد را بر اين اساس
بنويسـد .او در ايـن مورد موفـق گرديـد ،مقرر شـد قره پاپاق بهنگام لزوم 400سـوار مطابـق
فرمان دولت هر جا كه لزم شود اعزام نمايد ،زمينها نيز بر اين اساس ،براي هر رزمنده 4
طناب تقسيم و تعيين گرديد .هر طناب 4444متر مربع است ،قدري كمتر از نيم هكتار.
قره پاپاق هشــت عشيره بود ،هــر عشيره براي ســواران خود يــك فرمانده و دو ياور (يــا
سلطان) داشت كه مجموعا ً زير نظر فرمانده كل يعني رئيس ايل بودند ،بدين ترتيب 24نفر
صـاحب منصـب يـا افسـر داشتنـد كـه بـه هـر كدام 12طناب زميـن داده شـد ،يعنـي مجموع
زمينهاي خالصه به 1888طناب معادل 839هكتار و 2720متر بالغ گرديد.
.1بوند :زمين بكر و غير زراعتي كه قابل تبديل به زمين زراعتي است ،البته بعضي از اين بوندها را خود قره پاپاق
در طول سه سال احياء و داير كرده بودند.
31
بديــن قرار مجموع ايــل 2100خانواري ،آنهــم خانوارهائي كــه نوهــها و نبيرهــها در كنار
پدربزرگ طبق فرهنگ آن ايام با هم زندگي ميكردند .يعني هر خانواده ،حداقل 12نفر بود.
(جمعيت 25200نفر) مالك تيول 839هكتار زمين زراعي شدند .البته ميرزا ابراهيم اكثر اين
زمين ها را در پهلوي كوه ها (كوه پايه ها) جمع و جور كرده بود ،كه به نوعي قابل كشت آبي
بودند.
روي هـم رفتـه بـه هـر خانواده كمتـر از يـك هكتار زميـن آبـي رسـيد آنهـم زمينـي كـه تنهـا نام
زراعي داشت.
اين زمينها كه «خالصه» بودند به زمينهاي تيولي معروف گرديدند.
البتـه براي آن مردم در آن روز ارزش مرتعـها و حتـي نيزارهـا چندان تفاوتـي بـا زمينهاي
زراعي نداشت.
سرانجام تيول:
ً
پس از چندين سال و گويا در زمان وليت عهدي مظفر الدين شاه ،مجددا زمينهاي تيولي
مساحي ميگردد ،مشخص ميشود كه مردان ايل به حدي زمين احياء كردهاند كه مساحت
زمينهاي زراعـي خيلي بيشتـر شده اسـت ،مجددا ً بر اسـاس مقررات جديدي زمينهـا تقسـيم
ميشود .سـهم افسـران بـه 24طناب و سـهم هـر سـوار بـه 6طناب افزايـش مييابـد و 600
رزمنده پياده نيز تحت پوشش قرارداد ميروند كه به هر كدام دو طناب زمين ميرسد .اين
نيروي پياده موظــف ميشود در صــورت نياز دولت از طرف شمال تــا ســلماس و از طرف
جنوب تا مياندوآب برود به طوري كه مسئوليت جنگيشان بيش از اين نبوده است.
در اين مساحي مجموع خالصه جات دولتي به 4104طناب معادل 1823هكتار و 8176متر،
ميرسد ،به موازات افزايش زمينهاي خالصه ،زمينهاي خريداري شده از افشارها نيز توسط
صـاحبانشان بر عرض و طول شان ،بـا عمـل احياء افزوده شده بود ،بـه طوري كـه هـر مالك
حدود دو برابر سـند خريـد خود زميـن در دسـت داشـت ،عمال دولت در ايـن مسـاحي مجدد،
رسـما ً تجاهـل كردنـد و نسـبت بـه آنهـا سـخن نگفتنـد ،يعنـي عمل ً مالكيـت آنان را بر زمينهاي
افزون از سند را ،با سكوت به رسميت شناختند ،و بايد ميشناختند.
اين روند افزايش بوسيله احياء ،هم در املك خالصه و هم در املك شخصي ادامه داشت
تـا در زمان رضاه شاه هنگام تاسـيس آرتـش كلسـيك ،قره پاپاق نيـز بسـان هـر ايـل و عشيره
ايراني از تعهد نظامي گري آزاد شد ،در اين هنگام رهبران و به اصطلح ،فرماندهان رسمي،
چهارصـد سـوار و 600پياده بـه دو گروه تقسـيم ميشونـد ،آنانكـه علوه بر زمينهاي تيول
خودشان نيــز شخصــا ً ملك خريداري از افشارهــا داشتنــد و آنانكــه تنهــا زميــن تيول داشتنــد،
طـبيعت مسـئله ايجاب ميكرد كـه گروه اول زمينهاي تيول را هـم ضميمـه زمينهاي شخصـي
خود بنماينـد ،از گروه دوم آنانكـه در فراز و نشيـب روزگار و پـس از چنـد نسـل توانسـته بودنـد
قدرت خود را حفـظ كننـد ،زمينهاي تيول را از كـف ندادنـد (ماننـد تعدادي از سـران چاخرلو و
شمس الدينلو و يكي دو نفر ديگر) .ولي زمينهائي كه در مالكيت رزمنده ساده بود ،در اختيار
سـران قرار گرفـت .قابـل ذكـر اسـت كـه پيـش از آن نيـز بـه نوعـي نظارت اداري زمينـها بـا
سران ايل بوده و آنان ميتوانستند زمين تيول را از سربازي گرفته به سرباز ديگر بدهند.
آن تعداد از سـراني كـه نـه زميـن شخصـي داشتنـد و نـه اقتدار خانوادگيشان پـا برجـا بود،
سـعي كردنـد زمينهاي سـربازان تحـت رياسـت خود را بدسـت گيرنـد ،ولي موفـق نشدنـد و ايـن
قسـمت از زمينهـا نيـز بـه سـران مذكور در بال رسـيد و همچنان نـق نـق ايـن املك از بعضيـها
شنيده ميشود.
33
مذهب و جمعيت و تيرههاي هشتگانه قره پاپاق
در تاريـخ ايران ايـل بزرگ بزچلو را از زمان هجوم افاغنـه بـه ايران و اشغال اصـفهان ،يـك
ايـل شيعـه مذهـب ميشناسـند .امـا جاي تعجـب اسـت كـه در بيشتـر منابـع مربوط بـه ايلت و
عشايـر ايران يعنـي در هـر جـا كـه نام قاراپاپاق آمده (كـه البتـه در منابـع خيلي كـم اشاره شده
اسـت) بدنـه مردم قره پاپاق را سـني مذهـب و تنهـا رؤسـايشان را شيعـه مذهـب نوشتهانـد و
براستي معناي ادعائي (مثال) يك بام و دو هوا در اين موضوع مصداق پيدا كرده است.
دليل ايـن اشتباه بزرگ ايـن است كه معمول ً ايـن گونه افراد نوشته هايشان را بر اسـاس
«مطالعــه كتابخانــهاي» مينويســند ،نــه تحقيقات .مثل ً آقاي ايرج افشار ســيستاني در كتاب
«ايلهـا ،چادر نشينان و طوايـف عشايري ايران» هميـن مطلب را تكرار كرده اسـت ،ايـن
اشتباه بزرگ نيز منشأ معيني دارد ،براي توضيح آن بايد به بيان عشيرههاي هشت گانه ايل
قره پاپاق بپردازيم .كه گفتهاند« ،گر نباشد چيزكي ،مردم نگويند چيزها».
عشيرههاي ايل قره پاپاق ،عبارتند از 1 :ـ تركاون (رئيس ايل به هنگام ورود به سلدوز ،از
همين تيره است) 2ـ جان احمدلو 3ـ چاخرلو 4ـ اولشلو 5ـ سارال 6ـ عربلو 7ـ شمس الدينلو
8ـ قّزاق.
طايفــه قزاق در اصــل از ايــل بزچلو نبود .و بــه يكــي از ايلهاي قزاقســتان كــه در شمال
شرقــي درياي خزر ميزيســتند مربوط هســتند ،اينان در رد و بدلــها و تغييــر و تبديلــها و
كوچهاي جـبري و اختياري ،خصـوصا ً در جنگهاي ايران و روس بـه دليلي كـه براي مـا مجهول
اسـت در منطقـه ايروان قرار ميگيرنـد و چون تعداد جمعيتشان در حـد يـك ايـل نبود و نيروي
نظامي مستقلي را نميتوانستند تشكيل بدهند ،مطابق قاعده عصر (در تشكيلت نظامي و
سـازمانهاي ايـل و تعييـن مسـئوليتهاي اداري و اجتماعـي هـر طايفـه كوچـك را بـه يـك طايفـه
بزرگ ضميمـه ميكردنـد) ايـن طايفـه كوچـك قزاق را در ايراوان بـه قره پاپاق الحاق كردنـد،
قزاقهاي مذكور در سـلدوز تـا ايـن اواخـر سـني مذهـب بودنـد (البتـه سـني حنفـي ،نـه سـني
شافعـي كـه در متون ياد شده آمده) آخريـن بزرگ آنان كـه هميشـه تابـع رئيـس ايـل قره پاپاق
بود ،حاج عبدالله نام داشـت ،كـه سـاكن روسـتاي خليفلو و از افراد سـر شناس و فهميده بود
لكـن املك قزاق را بـه كردهـا فروخـت و بـه جـد ميتوان گفـت خانوادههاي قزاق بيـش از 60
خانوار (از 2100خانواده) نبوده اسـت و ابتدا تنهـا در يـك روسـتا زندگـي ميكردنـد ،بعدهـا يـك
روستاي هفت خانوادهاي ديگر به نام «آده» در فاصله «گل داراخ» و «بهراملو» بنا كردند،1
امـا بـا پيدايـش آدا ،كـه گويـا اوج رشـد جمعيـت آنان بوده گرايـش بـه تشيـع در ميان آنهـا ظاهـر
شده است به طوري كه در سال 1335شمسي ،همه آنها شيعه شده بودند .با فروش قريه
خليفلو به كردها ،قزاقها به تدريج به روستاهاي ديگر مهاجرت كردند .البته تعدادي از آنها نيز
در ميان كردهـا رفتـه و تبديـل بـه كرد شدهانـد ،بـه طوري كـه گذشتـة خود را كامل ً فراموش
كردهاند.
امروز از آن مردم ،تنهـا دو خاندان را ميشناسـيم ،خاندان مرحوم «مشهدي قنـبر» كـه در
روســــــتاي ديزج (دو كيلومتري نقده) و خانواده «يعقوب علي» در «آدا» .مرحوم شهيــــــد
«اسماعيل عليياري» فرزند بزرگ مشهدي قنبر آخرين فردي بود كه رنگ و بوئي از رياست
قديمـي عشيرهاي را بر ايـن دو خاندان داشـت و پـس از او آنهـا نيـز ماننـد هـر عشيره ديگـر
خصوصيات قديمي را از دست دادند.
بـه نظـر ميرسـد و چنيـن نيـز ميباشـد كـه حضور قزاقهاي 60خانواري در ميان قره پاپاق
موجــب اشتباه مذكور شده و آنگاه هــر نويســنده از روي نوشتــه نويســنده قبلي ،اشتباه را
تكرار كرده است.
قره پاپاق در آغاز ورود به سلدوز (سال 25200 )1237نفر و در سال ،1286مطابق برآورد
تخميني اوژن اوبن « 5000خانوار بودهاند كه اگر دست كم هر خانواده را 10نفر فرض كنيم،
50هزار نفر ميشوند .با اينكه اين برآورد اوژن اوبن بي ترديد مبالغه آميز است ،ليكن در
.1در تحقيقات بعدي معلوم گرديـد كـه قزاق روسـتاهائي بنام توبوز آباد ،گـل داراخ ،تازه كنـد ــ كـه ويرانههاي ايـن
روستاها در اطراف خليفلو هست ـ داشته اند.
34
پاپاق بوده اســت و ايــن فاصــله حوالي ســال 1286هجري قمري اوج ازدياد جمعيــت قره
سالهاي «شيخ گلدي» و سالهاي «قاچاقاچ» است كه در آينده بحث خواهد شد.
دكتر مسعود كيهان در سال 1311شمسي جمعيت قره پاپاق را حدود 3000خانوار تخمين
زده است .خواهيم ديد تا سال ( 1339سال قاچاقاچ) مردم قاراپاپاق همه صد روستاي خود را
كـه يـك «تومان» بود ،كامل ً در دسـت داشتهانـد .و همـه آنـها پـر از جمعيـت بوده اسـت و ايـن
برآورد كامل ً صحيح به نظر ميرسد.
در كتاب «ايرانشهر و نظري به تاريخ آذربايجان» جمعيت اين ايل در سالهاي 1342و 1339
شمسي 550خانوار ذكر شده است.
اين نظريه كامل ً اشتباه است ،با اينكه جمعيت اين ايل در حوادث جنگ اول جهاني و غائله
«اسـماعيل سـيميتقو» و مسـئله «قاچاقاچ» سـخت متلشـي شده و بـه پائينتريـن رقـم خود،
رسيده بود اما در سال 1342تنها ساكنين سه روستاي چيانه و راهدهنه و حسنلو خيلي بيش
از 550خانوار بود ،تا چه رسد به مجموع مردم قاراپاپاق در منطقه.
امروز يعنـي سـال 1370شمسـي جمعيـت ترك زبان سـلدوز بـه 90000نفـر بالغ اسـت كـه
بخشــي از آنهــا مهاجرانــي هســتند كــه در ســالهاي 1327تـا ،1333از مناطــق مياندوآب ،ملك
كندي ،بناب ،مراغـه و هشترود بـه سـلدوز آمدهانـد .كـه در سـال 1346بر اسـاس يـك برآورد
دقيـق نسـبت مهاجـر بـه بومـي يكچهارم مجموع بوده اسـت .اگـر مجموع برآورد را امروز هـم
صـادق بدانيـم اينـك جمعيـت قره پاپاق 67500نفـر ميباشـد .مهاجران در طول ايـن 43سـال
آنچنان بـا اسـتقبال و آغوش باز مردم بومـي روبرو شدهانــد كـه در اثـر وصـلتها و ازدواجهـا،
امروز ،پس از بررسي و دقت زياد ،ميتوان آنان را از همديگر مشخص كرد .و نظر به اينكه
از قديـم عنوان قره پاپاق در آن نواحـي ،اصـطلح بوده و هـم اكنون نيـز اسـتعمال ميشود لذا
همـه مردم ترك زبان ،قره پاپاق ناميده ميشونـد .و بـه قول سـنت گرايان ،امروز در سـلدوز
90000قره پاپاق زندگـي ميكننـد .و افراد و خانوادههاي زيادي نيـز در اكناف كشور و نيـز در
خارج از كشور زندگي ميكنند.
تاريخ سياسي
تاريخ سياسي و باصطلح تاريخ حكومتي و اجتماعي ايل قره پاپاق در دو محور به موازات
هــم يعنــي رونــد حكومــت و رياســت داخــل ايــل ،و ديگري ســرگذشت آن در درون جريان
سياسي ،اجتماعي ايران به عنوان گوشهاي از تاريخ ايران بررسي ميشود.
در اين مقال ابتدا به سير و تحول سازمان دروني ايل بايد توجه كرد:
تـا 1253هجري قمري ــ سازمان ايـل قره پاپاق بـه رسم رايـج قرون گذشتـه بـه اصـل «تك
محوري» و «رئيــــس ســــالري» طــــبيعي ،بود يعنــــي همان چيزي كــــه مطابــــق اصــــول
جامعه شناسي ،ملوك الطوايفي ،شاهنشاهي از آن زائيده ميشود بدين ترتيب :هر خانواده
بزرگـي داشتـه و هـر خاندان رئيسـي ،و هـر طايفـه (تيره) داراي يـك «بيـگ» و همـه بيگهـا تابـع
«بيگلر بيگي» يا «خان ايل» بودند.
عنوان رئيس ايل در روند طبيعي« ،ايل بيگي» بوده وقتي كه از پادشاه عنوان «خان» را
دريافت مينمود در اين صورت عنوان «ايل خاني» به وي تعلق ميگرفت.
از اواسـط دوران صـفويه كـه سـياست اسـكان ايلت در متـن سـياست عمومـي دولتهاي
مركزي قرار گرفت ،معيار ديگري به نام «آبادي» و «قريه» در عنوان خانها و رؤساي ايلت
ظاهر گرديد و هر رئيس ايلي كه اتباعش يكصد روستا يا بيشتر را تشكيل ميدادند ،به لقب
«امير تومان» نيـز نايـل ميشدنـد ،اين برنامه يكي از جريانهاي تشويقي براي اسـكان ايلت
بود.
بــه طور مشخــص ميدانيــم كــه ســازمان ايــل قره پاپاق تــا زمان وفات نقــي خان بزچلو
(رئيسي كه ايل را به سلدوز آورد) همان سازمان مذكور در فوق بود.
پـس از چنـد سـال از وفات او در سـازمان اداره ايـل تغييراتـي رخ داد ،ايـن تغييرات كپـي و
برگرداني بود از تغييراتي كه در دربار رخ ميداد.
35
تغييرات مذكور را از نظــر جامعــه شناســي بايــد قدمــي در پيشرفــت «تقســيم كار» در
سـيستم اداري ايرانـي دانسـت ،مثل ً نادر شاه شخصـا ً خود رئيـس كشور و وزيـر كشور و وزيـر
جنـگ و دفاع و نيـز قانونگذار و ...بود ،بتدريـج تقسـيم كار و سـازمان بندي امور و دسـته بندي
وظايــف (تفكيــك وظايـف) بـه دربارهــا نفوذ كرد ،فتحعلي شاه در اواخــر عمرش تنهــا عنوان
رئيـس كشور را براي خود داشـت .و براي هـر بخشـي از كارهاي اداري مسـئول معينـي تعييـن
كرده بود ،كـه امور بـه طور مخروطـي بـه خود او ميرسـيد كـه خود او در راس مخروط قرار
داشت ،تا آن روز سيستم و بافت رياستي ،صورت شكل مخروطي داشت اما سيستم اداري
به حالت استوانه بوده ،استوانهاي كه شاه در سطح بالي آن قرار داشت.
روند تقسيم كار از اروپائيان تاثير پذيرفته بود ،كه موجب گرديد سيستم اداره امور ،شكل
مخروطي به خود گيرد.
تاريـخ وفات نقـي خان بزچلو دقيقا ً براي مـا روشـن نيسـت ،آنچـه مشخـص اسـت وي چنـد
سـال قبـل از «جنـگ هرات» كـه از سـال 1353شروع شده ،وفات كرده و پسـرش «مهدي
خان» جانشيـن او گرديده اسـت چنـد سـال پـس از سـال مذكور سـيستم اداري مخروطـي بـه
سراغ قره پاپاق نيز آمده است .دربار تبريز مجددا ً حكم رياست ايل به نام وي و حكم نيابت
و معاونـت را بـه نام برادر تنـي او «كاظـم خان» ،و حكـم فرماندهـي نيروي نظامـي ( 400نفـر
سـوار) بنام برادر ديگـر او «حسـن خان»( ،از مادر ديگري بوده) صـادر ميكنـد كـه هـر دو نفـر
زير نظر و سرپرستي مهدي خان كار كنند.
در جنــگ هرات مهدي خان شخصــا ً فرماندهــي نيروهاي قره پاپاق را بعهده داشتــه اســت،
بنابرايـن احكام مذكور پـس از آن دوره از جنگهاي هرات صـادر شده اسـت كـه حسـن خان بـا
درجه سرتيپي به فرماندهي ميپردازد.
در حدود سـال 1298مجددا ً تغييـر ديگري در سـازمان ايـل پديدار ميشود ،دربار ،از ايلت
ميخواهـد كـه علوه بر معاونـت و نيابـت و نيـز پسـت فرماندهـي نيروي نظامـي ،بايـد پسـت
ديگري را تحت عنوان «حكومت» ايجاد كنند اين مسئله در مورد ايل قره پاپاق در زمان حاج
نجفقلي خان اميــر تومان بــه اجراء گذاشتــه ميشود و او «حيدر خان» را بــه عنوان حاكــم
تعيين و با تاييد سه نفر روحاني بزرگ ايل ،به دربار تبريز ميفرستد.
واژه «حكومـت» در ايـن اصـطلح معناي فرماندار و بخشدار امروزي را داشـت .ايـن نيـز
كپـي و برگردانـي از رسـوم پايتخـت بود .در اواخـر عصـر فتحعلي شاه شخـص معينـي بعنوان
«حاكم تهران» تعيين گرديد و اين رسم رواج پيدا كرد و بعدها به ايلت هم رسيد ،حاكم نيز
موظـف بود تحـت رياسـت رئيـس ايـل بـه امورات مربوط بـه خود بپردازد ،كار و مسـئوليت او
امور اداري ايل بود از جلمه ،اداره امور قضائي كه بوسيله روحانيان انجام مي شد .حاكم در
اين معني نمادي از وزير داخله بود.
همانطور كه اينگونه تغييرات در مورد شاهان ،يك حركت مزمن به سوي مشروطه بود در
مورد سـران ايـل نيـز چنيـن تاثيري داشـت ،اينجاسـت كـه بعدهـا يعنـي در بطـن 90سـال اخيـر
روحيــه مشروطــه گرائي و يكنوع دموكراســي گرائي را در ميان «خاندان حســن خان» ـــ
بزچلوهاي نقده ـ ـ و خاندان «حيدر خان» ـ ـ جمشيديهــا و فيروزيهــا ـ ـ مشاهده ميكنيــم و در
قبال آنها خاندان نجفقلي خان امير تومان ،خسرويهاي نقده ،را «سنت گرا» مييابيم.
ايـن دو روحيـه در كنار هـم و گاهـي در مقابـل هـم جريان داشتـه و چون بدنـه مردم بيشتـر
سنت گرا بودهاند هميشه برد با خاندان نجفقلي خان بوده است.
رؤساي ايل:
مـا رقـم دقيـق تاريخـي و حتـي رقـم احتمالي «سـال» حركـت ايـل بزچلو از بخـش بزچلوي
اراك بـه قفقاز را نداريـم ،نقـي خان بزچلو (قلي خان) در يادداشتهايـي كـه در حدود 20سـال
اخير نوشته شده ميگويد:
ايـل بزچلو در زمان صـفويه كـه وليـت گرجسـتان تابـع ايران بوده و لگزيهاي داغسـتان بـه
اهالي گرجستان دست درازي ميكردند و آنان را مورد قتل و غارت قرار ميدادند ،سلطان
36
وقــت بــه عنوان دفــع ...ايــل بزچلو را اجبارا ً از ســلطان آباد (اراك) بــه «پنبــك» گرجســتان
كوچانيده است.
توضيـح :باز تاريـخ دقيـق يـا احتمالي ،روشـن نيسـت و اينكـه قره پاپاقـها روزي در «پنبـك»
بودهانــد ،جاي ترديدي ندارد امــا ايــن ســرنوشت آن بخــش از بزچلو اســت كــه از اراك كوچ
كردهاند و قره پاپاق جزئي از اين بخش است.
بديهي است ايل بزچلو (بخشي كه به قفقاز رفته) بعدا ً خود به دو بخش تقسيم ميشود.
بخشــي (بخــش عمده) بــه آناطولي ميرونــد و در جبهــه مخالف دولت ايران قرار ميگيرنــد
(قبل ً شرح داده شد) و بخش ديگر در اطراف «شوراگول» ـ بركه شور ـ ساكن ميشوند كه
قره پاپاق همين بخش دوم است .هنگام حركت از اراك و قبل از تجزيه ايل بزچلو در قفقاز،
رئيـس بخـش دوم يعنـي قره پاپاق «يار علي بيـگ» بوده كـه «يارالي بيـگ» ــ بيـگ زخـم دار ــ
خوانده ميشد پس از تجزيه ،تا حركت به داخل ايران ،بترتيب نقي بيگ 1و مهدي بيگ 2رئيس
ايل بودهاند و در فرمان حركت به داخل ايران همانطور كه ديديم نقي خان بزچلو رئيس ايل
بوده اسـت ،آخريـن سـندي كـه راجـع بـه او در دسـت ماسـت تقديـر نامـه عجيـبي اسـت كـه از
ســوي وليعهــد محمــد ميرزا فرزنــد عباس ميرزا (كــه بعــد محمــد شاه قاجار ناميده شــد)
ميباشد ،بدين متن:
عاليجاه رفيــــــــــع جايگاه كرت همراه ،اخلص و ارادت آگاه ،رشادت و بلدت پناه عمدة
العشائر و القبايل نقي خان بزچلو سرتيپ سواران قره پاپاق و مامش و غيرهم ،به توجهات
و عنايات خاطــر خطيــر وال مخصــوص و ممتاز بودهانــد .و چون طراز اخلص و صــداقت آن
عاليجاه و خدمتگزاري و جان نثاري آن دولتخواه حسب الواقع بر راي نواب غفران مآب ولي
عهـد ،مرحوم مغفور اسـكنه الله تعالي فـي روضات السـرور و عرفات النور ظاهـر و آشكار
بوده اسـت .قبـل از وقوع قضيـه جانسـوز ناگوار ،محـض عنايـت بـه ...آن دولتخواه ،بـه خـط
مبارك خود مرقوم فرموده بودند كه اسب سواري خودشان را با دويست تومان وجه نقد به
عنوان تفضـل و انعام مـا ،بـه آن عاليجاه برسـانيم .مـا هـم موافـق وصـيت نواب غفران مآب
مركوبـي كـه مخصـوص سـواري خود او بود و ...بر جميـع اسـبهاي اصـطبل مزيـت و رجحان
داشـت بـا دويسـت تومان نقـد مصـحوب عاليجاه محمـد بيـك جلودار ،در چنيـن وقتـي كـه آن
دولتخواه در سر حد مشغول خدمت سر حد است عنايت و ارسال داشتيم الحق اين عنايتي
اسـت مخصـوص ،كـه در كـل ايران ...حـق ايـن اسـت كـه ماننـد آن دولتخواه جان نثاري كـه در
راه خدمـت از جان و مال مضايقـه ننموده و مسـتحق نيـل بر ايـن مرحمتهـا اسـت .الطاف مـا
را ...خود به سر حد كمال ...و در عهده شناسند ،تحريرا ً في شهر ربيع الثاني سنه .1250
اين سند گويا (مطابق نقل ها) به خط خود محمد شاه صادر شده ،3اهميت قره پاپاق را
در نظـر عباس ميرزا ميرسـاند ،بــا دقـت در محتواي ايـن سـند ،روشـن ميشود كـه عباس
ميرزا چگونه به اين ايـل مينگريسته و چرا آنان را در محيط پر خ طر و فاقد امنيت سلدوز
ساكن كرده است.
پــس از نقــي خان بــه ترتيــب ،مهدي خان ســرتيپ ،نجفقلي خان ،بيوك خان (برادر زاده
مهدي خان پسر كاظم خان) ،نجفقلي خان دوم معروف به حاجي امير تومان و خسرو خان،
بـه رياسـت ايـل رسـيدهاند در فصـول آينده خواهيـم ديـد كـه رضـا قلي خان رشيـد السـلطنه و
حسنعلي خان نيز در عرض خسرو خان (به دستور صمد خان شجاع الدوله) گاهي به رياست
موقت رسيدهاند.
رياسـت ايـل بعـد از خسـرو خان سـاقط ميشود و يـك رياسـت نيمـه رسـمي (كـه باز نقـش
مهمـي در زندگـي و سـرنوشت ايـل داشتـه آغاز ميشود كـه بيشتـر بـه تشخـص قدرت ثروتـي
متكـي بوده و در عيـن حال طبـق سـنت از احترام مخصـوص نيـز برخوردار بوده اسـت) پديـد
ميگردد.
.1مهدي بيگ و نقي بيگ بترتيب ،پدر و پدربزرگ نقي خان بزچلو بوده اند.
.2همان.
.3توجه :سند و امضاي آن از محمد شاه است آنچه در متن مورد نظر است اين است كه آيا خط سند هم از خود
وي است يا از منشي.
37
در ايـن دوره بـه قرار سـن ،حاج پاشاخان جان احمدلو ،نقـي (قلي) خان بزچلو و پاشـا خان
اميـر فلح بـه موازات هـم بـا رياسـت ريـش سـفيد گونهاي امور عشايري را بـه عهده داشتنـد،
قابـل ذكـر اسـت كـه پاشاخان اميـر فلح خدمات مهمـي در حوادث نظامـي ،اجتماعـي بهنگام
حملت قبايــل اطراف بــه قره پاپاق ،انجام داده اســت وي كــه داماد آخريــن اميــر تومان
قره پاپاق بود (و نظـر بـه اينكـه غلمرضـا خان خسـروي پسـر خسـرو خان علقهاي بـه رياسـت
نداشت و خودش را كنار ميكشيد) در واقع سخنگوي خاندان امير تومانها نيز بود.
.1كوچ عشاير عراقي و ايراني به ارتفاعات مرزي براي ييلق تا همين اواخر ادامه داشت ،بعضي عشاير عراق به
ييلقهاي ايران و بعضي از عشاير ايران به ييلقهاي عراقي ميرفته اند.
38
كشتيهاي جنگــي مــا از كنار عمان ديدار شود ،آنگاه عزم ايرانيان از شمــا بگردد و جنــگ و
جوش از جانب فارس برخيزد.
چون از ايـــن كار بپرداخـــت از هرات بيرون شده طريـــق لشگراه گرفـــت و مهدي خان
قراپاپاق ايـن قصـه بـه عرض رسـانيد ،شاهنشاه غازي در خشـم شده فرمان كرد تـا مكنيـل از
لشگرگاه بيرون شود و او نيز حديث حادثه ...طريق لندن برداشت».
بديهـــي اســـت در ميان آنهمـــه ســـپاه ايران كـــه از ســـراسر كشور گرد آمده و هرات را
محاصـره كرده بودنـد انتخاب مهدي خان بـه عنوان اميـن و فرد مورد اعتماد براي نظارت بر
افعال سـفير انگليـس در آن كار بـس مهـم ،موضوعـي اسـت سـخت قابـل توجـه ،و زيركـي و
كارداني و آگاهي در سطح بالي او را بيان ميدارد.
هـر محققـي ميدانـد كـه واگذاري چنيـن نقـش و مسـئوليت ديپلماتيـك بـه عهده يـك فرد،
شايستگي و آگاهي و درايت آن فرد را مشخص ميكند.
سـفير انگليـس قبـل از آن ،اقداماتـي كرده و نظـر سـوء وي براي محمـد شاه كامل ً روشـن
بود ،بنابراين هوشيارترين فرد را ميبايست در اين كار برمي گزيد.
لسان الملك باز ميگويد:
«هــم در ايــن وقــت معروض درگاه افتاد كــه شاهزاده طهماســب ميرزاي مويــد الدوله بــا
بعضي از منال ديواني و ديگر اشياء تا تربت شيخ جام قطع مسافت كرده و محمد علي خان
ماكوئي و فوج دوم تـبريز ملزم ركاب اوست و از مردم شكيبان ايـن خـبر بـه افغانان بردهانـد
و ششصـد سـوار از آن جماعـت بـه جانـب او رهسـپار شده تـا اگـر بتواننـد و كمينـي بگشاينـد و
ازو چيزي بربايند .شاهنشاه غازي چون اين بشنيد حبيب الله خان امير توپخانه و محمد تقي
خان ســرتيپ بيات و مهدي خان قراپاپاغ و جهانگيــر خان ســركرده نظام پســر قاســم خان
قوللر آقاسـي را بـا پانصـد سـوار و دو عراده توپ بيرون فرسـتاد ،در حدود شكيبان بـا افغانان
1
درگير شدند و.»...
اين صميميت و نزديكي به دربار باعث گرديد كه اسكندر خان برادر مهدي خان به سمت
نايب اول آجودان باشي شاه انتخاب شده و تقريبا ً براي هميشه مقيم تهران شود.
حسن خان:
همانطور كـــه قبل ً اشاره رفـــت در زمان مهدي خان ،برادرش حســـن خان فرماندهـــي
چهارصـد سـوار قره پاپاق را بعهده داشـت ،او نياي خاندانهاي «حسـنخاني» و «مظلومـي» و
«حميدي» كه امروزه هستند ،ميباشد وي يادداشتهائي بنام «حرب الحسن» نوشته بوده كه
در حال حاضر در دست نيست (يا بدست ما نرسيده) ،بي ترديد مطالب مهمي راجع به تاريخ
قره پاپاق در آن بوده است ،چرا كه نوشتهاي تحت عنوان «حرب» لبد دستكم جريان يكي،
دو جنگ در آن بوده كه امروز ما از همه آنها بي خبريم.
آنچه از متون و منابع تاريخي در مورد او در دست ميباشد ،تنها مطالبي است كه در چند
جا از «سفر نامه ناصر الدين شاه» آمده است ،در صفحه 13اين كتاب كه انشاء آن به قلم
شاه اســت و شرح مســافرت خود بــه عتبات ( 1287هجري قمري) را در آن نگاشتــه اســت،
ميگويـد :روز شنبـه غره رجـب ،صـبح پيـش از آفتاب بـه حمام رفتـه رخـت نـو پوشيده سـوار
شدم امروز بايــد بــه رحيــم آباد زرند 2ملكــي محمــد خان ســرتيپ زرندي برويــم خيلي از راه
سـواره رفتـم بـا وزيـر خارجـه حسـام السـلطنه ،اميـن الملك ،ظهيـر الدوله ،ميرزا عبدالوهاب
مســتوفي گيلن ،صــحبت كرديــم مجــد الدوله هــم رســيد قدري بــا ميرزا عبدالوهاب در باب
مطالبات خودش گفتگـو كرد رحمـت الله خان سـاري اصـلن ،كلب حسـين خان اميـن نظام،
حبيب الله خان ساعد الدوله ،حسن خان سرتيپ قراپاپاق ديده شدند تازه آمدهاند.
.1سواران قاراپاپاق غير از تعدادي كه در جنگ هرات كشته شده بودند بقيه با لقب افتخارآميز «مشهدي» به سلدوز
برگشتند زيرا در آنوقت زيارت آستان امام رضا (ع) براي ساكنين مناطق دور دست مانند سلدوز راستي در اهميت حج
مد» ـ مشهدي محمد» نياي خاندان زينالي راهدهنه.
بود از همين مشهديها است «مش ّ
.2زرند ساوه.
39
و در صـفحه 115مينويسـد :روز پنجشنبـه ...شعبان بـه قصـد مدايـن و زيارت حضرت
سلمان بكشتي بخار نشستيم حسام السلطنه ،عباس ميرزا ،وزير امور خارجه ،مجد الدوله،
اميـن الملك ،معتمـد الملك ،مدحـت پاشـا ،كمال پاشـا ،عضـد الملك ،كشيكچـي باشـي ،دبيـر
الملك ،منشـي حضور ،اميـن السـلطان ،اميـن حضور ،محمـد علي خان ،علي باشـي ،سـاري
اصــلن ،اميــن نظام ،محقــق ،مظفــر الدوله ،عبدالقادر خان ،ميرزا محمــد خان ،محمــد نقــي
خان ،قهوه چي باشي ،دهباشي ،سقا باشي ،آقا محمد تقي آبدار ،آقا حسن نايب قهوه چي
باشي ،حسن خان سرتيپ قراپاپاق ،آقا وحيد و...
ً
و در صـفحه 118ميگويـد :بعـد از زيارت سـلمان فورا معاودت بـه كشتـي نمودم وقتـي
نزديك كشتي شدم ديدم ساري اصلن ،تيمور ميرزا ،امين نظام ،عبدالقادر خان سرتيپ ،آقا
يوسف سقا باشي ،حسن خان سرتيپ قراپاپاق ،جمعي ديگر ميروند شب در سلمان مانده
فردا از راه خشكي مراجعه خواهند كرد.
مطابق رسم آن زمان وقتي كه شاه از پايتخت خارج ميشد همه سران عشاير ،سري به
اردوگاه شاه زده و باصــطلح پــس از اظهار ادب و اطاعــت و ارادت ،بــه منطقــه خود باز
ميگشتند مگر آنانكه مامور به حضور در اردو بودند و يا اعزام به مناطق ديگر ميشدند ،در
ايـن سـفر كـه يـك سـفر زيارتـي بود سـران عشايـر كـه در طول راه و منزلهاي مختلف از راه
ميرسيدند پس از انجام وظيفه ،بعضي ها در همان روز و بعضي ديگر پس از همراهي يكي،
دو روز با اردو ،به محل خود مراجعت ميكردند و تنها باصطلح مقرب الخاقانها ميتوانستند
مورد الطاف عاليـه قرار گيرنـد و در زمره همراهان شاه تـا پايان سـفر باشنـد ،كـه حسـن خان
از جلمه آنان بوده است.
نجف قلي خان اول:
سندي به تاريخ ربيع الول سال 1265نشان ميدهد كه مهدي خان مريض ميشود (يا به
بهانه تمارض) از دربار وليعهد ،ميخواهد كه پسرش نجفقلي خان جانشين وي گردد خواسته
او تصـويب ميشود و فرمان بنام نجفقلي صـادر ميگردد .پـس از آن نامـي از مهدي خان در
ميان نيست.
سند ديگر در ( 1269حاكي از اينكه يك توپ ترمه به عنوان عيدي ـ عيد نوروز ـ به نجفقلي
خان ارسـال شده اسـت) صـدور يافتـه .باز فرمان ديگـر در 1271مبنـي بر اعطاي يـك طاقـه
شال ترمه و تقدير از او صادر شده است.
فرمانــي مبنــي بر ارتقاء نجــف قلي خان بــه ســرتيپي بــه دليــل فداكاريهايــي كــه او و
سوارانش در گرگان نشان دادهاند و به اصطلح «سر و اسير زياد از طايفه ضالّه آوردهاند»
از دربار تهران صادر شده است.
بيوك خان:
تاريخ وفات نجف قلي خان معلوم نيست ،اما ميدانيم كه وي در سال 1297كه غائله شيخ
رخ ميدهـد حضور نداشتــه و بيوك خان رئيــس ايــل بوده اسـت .مطابــق نقلـها تنهـا فرزنــد
نجفقلي خان در حيـن وفاتـش پسـري 15سـاله بنام اسـد الله بوده كـه بعدهـا بـه نام نجفقلي
خان دوم (حاج اميـر تومان) معروف ميشود .و بـه هميـن دليـل بيوك خان پسـر اسـنكدر خان
برادر زاده مهدي خان به رياست ايل ميرسد.
رسم و سنت توارثي حكومت ،از شاه گرفته تا رؤساي ايلت ،ايجاب ميكرده كه رياست
از خاندان مهدي خان خارج نشود .كوچكـي و كمـي سـن اسـد الله موجـب ميگردد كـه زمينـه
براي ديگران باز گردد .بي ترديد بويوك خان در اين موضوع رقيب هائي داشته ليكن نظر به
اينكه پدر او نايب آجودان باشي شاه بود قرعه شانس به نام او در ميآيد و حوادث عصر او
نشان ميدهـد كـه عرضـه ايـن كار و سـمت را نيـز داشتـه اسـت .ماجراي بزرگ «شيـخ» در
زمان تصدي او اتفاق افتاده است.
40
قيام شيخ عبيدالله شمزيني
شيـخ عبيـد الله شمزينـي فرزنـد شيـخ طـه از مردم روسـتاي «شمزيـن» در كناره غربـي
ارتفاعات ميان ايران و عثمانــي ،بــه عنوان يكــي از شيوخ طريقــت در ســرتاسر كردســتان
شهرت زيادي بـه دسـت آورده بود .انگليسـيها توان او را در ايجاد يـك آشوب و بلوا بررسـي
ميكردنـد ،آنگاه او را بطور غيـر مسـتقيم توسـط بعضـي از مريدانـش تحريـك كردنـد كـه «بـا
وجود شخصـيتي ماننـد حضرت جناب چرا بايـد ديگران حكومـت داشتـه باشنـد» .براي توضيـح
زمينه تحريك شيخ از سوي انگليس ،توجه به شرح زير لزم است.
محمد شاه در منطقه «مرگور» اين سوي ارتفاعات مرزي پنج آبادي را به شيخ طه ،پدر
شيخ عبيدالله بخشيده بود و يكي از دختران او (يا يكي از دختران شيخ عبيد) را نيز به عنوان
همسـر بـه حرمسـراي تهران برده بود ،محمـد شاه ميخواسـت در قبال تحريكات عثمانيـها
پايگاهي در ميان عشاير كرد داشته باشد ،از قضا اين تدبير نتايج معكوس داد از طرفي دختر
شيخ در دربار پسري آورد نامش را «عباس ميرزا» نهادند ،وجود اين پسر به هنگام صدارت
امير كبير بهانه دست مهد عليا مادر ناصر الدين شاه گرديد ،او هميشه به ناصر الدين شاه
ميگفـت كـه اميـر كـبير ميخواهـد تـو را خلع و سـلطنت را بـه عباس ميرزا بدهـد .محبتهاي
اميـر كـبير بـه ايـن مادر و فرزنـد كـه از اينجـا رانده و از آنجـا مانده بودنـد باعـث سـردي شاه از
امير گرديد بالخره عباس را به حكومت قم فرستادند و ساختمان كتابخانه مدرسه حجتيه قم
يادگار اوســت كــه براي نشيمــن خود ســاخته بود ،1عباس نــه خود روي آرامــش داشــت و نــه
وجودش براي ناصر الدين شاه آرامشي باقي گذاشت.
و از طرف ديگر پس از وفات شيخ طه پسرش شيخ عبيدالله همچنان از آباديهاي مزبور
بهرمنـد ميـشد و از زمان اعطاي آن آباديهـا از طرف محمـد شاه ،از امور مالياتـي نيـز معاف
بود علوه بر ايـن مقرر شـد كـه شيـخ سـالنه پانصـد تومان از ماليات دهندگان ناخيـه اطراف
خود دريافت نمايد.
با مرگ محمد شاه مهد عليا بر اساس احساسات هووگري ،ناصر الدين شاه را وادار كرد
كه معافيت شيخ را ابطال نمايد .ماموران مالياتي به سراغ شيخ عبيد و آنانكه به او ماليات
ميدادنـد رفتنـد شيـخ از پرداخـت ماليات خودداري كرد و آنانـي را كـه برايـش ماليات ميدادنـد
تحريك كرد تا ماليات را به ماموران دولت نپردازنـد .بدنيترتيب شيخ عمل ً يـك نيروي مستقل
گرديد.
وي ميدانست كه براي مقاومت در مقابل دولت ايران خيلي ضعيف است ،پس در صدد
جلب حمايت قدرتهاي بزرگ برآمد ،از طرفي دست نياز به دربار عثماني دراز كرد و چون دو
سـال قبـل از آن در جنـگ عثمانـي بـا روسـها شركـت كرده و كمكـي بـه عثمانيان كرده بود ،در
دربار عثماني منزلتي داشت.
دربار عثمانـي حاكـم ارزنـة الروم را براي واسـطه گري بـه تهران فرسـتاد و چون صـورت
مسئله از حالت «بذل و كمك» خارج شده بود و ادامه معافيت شيخ از ماليات و برخورداري
او از سـاير ماليات دهندگان ،از موضـع قدرت تلقـي ميگرديـد ،دربار تهران بـه حرفهاي حاكـم
الرزنة الروم وقعي ننهاد.
در اين بين انگليسيها به سراغ شيخ آمدند و ميان شيخ و «شريف مكه» و «خديو مصر»
رابطـه برقرار كردنـد و حتـي او را راهنمائي كردنـد تـا بـا كنسـولگري روسـيه در ارزروم و وان
تماس حاصـل كنـد ،بديـن ترتيـب يـك شخصـيت سـياسي مهـم از او سـاختند ،اسـلحه و مهمات
فراواني به شيخ رسانيدند.
اينـك شيـخ آماده قيام اسـت و براي انگليسـيها تفاوتـي نداشـت كـه شيـخ بـا عثمانيهـا درگيـر
شود يا با ايران ،آنان آنچه ميخواستند ايجاد يك قيام و برپائي آشوب بزرگ در منطقه بود و
لذا او را در انتخاب ،رسـما ً آزاد گذاشتنـد و شيـخ ،ايران را برگزيـد ،او در ايـن انتخاب علوه بر
هر دليل ديگر سه دليل داشت:
.1اخيرا ً ديداري از مدرسه مزبور داشتم متاسفانه اين اثر باستاني را كل ً از بين برده اند.
41
1ـ همانطور كه گفته شد خواهر (يا دختر) شيخ با فرزند خود عباس در دربار ايران سخت
در عذاب بود.
2ـ او ميتوانست در جنگ با ايران از مسئله «تسنن و تشيع» بهره جويد.
3ــ ماجرائي در سـويوخ بلغ (مهاباد) رخ داد و توجـه شيـخ را بيشتـر بـه سـوي ايران جلب
كرد.
در اوايل سال 1297شاهزاده لطفعلي خان حاكم سويوخ بلغ گرديد ،گوئي تحت تأثير نام
خود كـه يادآور لطفعلي خان زنـد بود!! بـه گردن فرازي ميپرداختـه اسـت ،البتـه نـه مطابـق
مردانگيهاي او بل در اذيب مردم و جمع اموال.
حمزه آغامنگور از سـران ايـل منگور سـاكن سـويوخ بلغ از نزديكان او بود رفتار شاهزاده
ايجاب ميكرد كه بدون اجازه او به جاي دور نرود (و شايد اين سياست از مركز ديكته شده
بود كـه بعضـي از سـران عشايـر را همواره زيـر نظـر داشتـه باشنـد) روزي حمزه آغـا اجازه
ميخواهـد تـا سـري بـه ايـل و املك خود بزنـد ،حاكـم اجازه نميدهـد ،وي بدون اطلع ميرود،
حاكـم فورا ً بـه تـبريز گزارش ميكنـد كـه حمزه آغـا ياغـي شده اسـت و منتظـر دسـتور تـبريز
ميماند.
در ايــن بيــن شاهزاده امــا مقلي ميرزا از طرف اقبال الدوله حاكــم اروميــه براي بعضــي
مسـائل بـه سـويوخ بلغ آمده بود ،از موضوع خـبردار ميشود و بـا سـعي و كوشـش فراوان
ميان حمزه آغـا و حاكـم آشتـي ميدهـد ،بعـد از چنـد روز دسـتور وليعهـد (مظفـر الديـن شاه)
مبني بر دستگيري حمزه آغا و اعزام او به تبريز به دست حاكم سويوخ بلغ ميرسد.
علت صدور حكم عجولنه و بدون ملحظه ،سابقه شرارت بار حمزه بود ،او مزاحم دولت
و عشاير ايران و هم مزاحم دولت و عشاير عثماني (عراق) بود ،به همين دليل توسط دولت
عثماني دستگير و سالها در زندان آنها مانده بود.
حاكــــم بــــه اجراي حكــــم تصــــميم ميگيرد ،حمزه آغــــا بدون اطلع از موضوع همراه
برادرزاده اش احمـد و سـلطان چوبوقچـي (قلياندار او) و سـه نفـر تفنگچـي ،بـه مقـر حكومـت
ميرود ،دو نفر از تفنگچيان در بيرون ميمانند و او با سه نفر وارد ميشود ،ميرزا تقي خان
منشـي ،خـبر ورود وي را بـه حاكـم ميدهـد ،شاهزاده بـي درنـگ دسـتور بازداشـت او را صـادر
ميكند.
حمزه آغا در اطاق پائين منتظر اذن ورود بوده كه ناگهان مشاهده ميكند ،فراشباشي به
همراه فراشـي ديگـر بـا زنجيري بـه دسـت از پلهـها پائيـن ميآينـد ،فراشباشـي بـه حمزه آغـا
ميگويد :حضرت وال فرمودند كه اين زنجير را بوسيده و به گردن بيندازي.
حمزه آغـا دسـت بـه خنجـر ميبرد ،از اطاق خارج ميشود در وسـط حياط سـربازان جلوي
او را ميگيرنــد ،جنــگ خنجــر و تفنــگ شروع ميشود ،دو ســرباز و نيــز برادر زاده و قلياندار
حمزه آغا از پاي در ميآيند ،خود حمزه موفق به فرار ميشود و از فرداي آن روز به تدارك
نيرو ميپردازد .شاهزاده از تـبريز كمـك ميخواهـد ،محمـد حسـين خان ،محمـد صـادق خان
مقدم و رحيم خان چلبيانلو با نيروئي عازم سويوخ بلغ ميشوند.
از طرف ديگـر شيـخ از ماجرا مطلع شده فورا ً يكـي از «خليفـه»هـا ــ مرشـد بچـه ــ بچـه
مرشد ـ درويش ـ را كه از مردم روستاي «خالدار» بود ،نزد حمزه فرستاده و او را به سوي
خويش ميخواند.
حمزه بـا نيروهاي منگور بـه نيروهاي شيـخ ميپيوندد ،بديهـي اسـت كـه وي قصـد جنـگ بـا
ايران دارد نـه بـا عثمانـي .و ايـن يكـي از دليـل ديگري اسـت كـه در گزينـش شيـخ مؤثـر بوده
است.
نيروي شيــخ در اوايــل مرداد ماه بــا اســلحههاي انگليســي كامل ً مجهــز ميشود ،شيــخ دو
لشگر تشكيل ميدهد .بخشي را به فرماندهي پسر 23ساله خويش بنام شيخ عبدالقادر و به
معاونت حمزه آغا ،از طريق سلدوز ،سويوق بلغ و مياندوآب روانه ميسازد و گروه ديگر را
به فرماندهي شخص خود به سوي اروميه حركت ميدهد.
42
هنوز نيروي شيـخ از مرگور و ترگور خارج نشده بود كـه بيوك خان قره پاپاق و محمـد آغـا
مامش خبردار ميشوند ،سريعا ً خود را به سويوخ بلغ رسانيده و با شاهزاده ديدار ميكنند
و پيشنهاد ميكنند ،قبل از آنكه نيروي 2500نفري شيخ به اينجا برسد ،بهتر است به او حمله
كنيم و مجال قدرت يابي بيشتر ندهيم .شاهزاده سخن مشخصي نميگويد ،آنان ضعف بيش
از حـد شاهزاده را در امور حكومتـي در مييابنـد و كامل ً از او مايوس ميشونـد ،بـه ميان ايـل
خود بر ميگردند از آن طرف رسولن شيخ مكرر به حضور آنها ميرسند و دعوتنامههايي را
بـه هـر دو رئيـس ،بيوك خان و محمـد آقا ميرسـانند ،هـر دو در پاسـخ شيـخ بـي طرفـي خود را
اعلم ميدارنـد و قول ميدهنـد كـه مزاحمتـي نسـبت بـه شيـخ ايجاد نكننـد امـا وقتـي نيروهاي
شيـخ بـه منطقـه سـلدوز و مامـش ميرسـد ،اكثـر مامشهـا طرف آنهـا را ميگيرنـد و حمزه آغـا
كـه چنيـن ميبينـد بيوك خان را تهديـد ميكنـد :اينـك منطقـه تـو كامل ً تحـت اشغال نيروهاي
ماست و هر چه بخواهيم ميتوانتيم با تو و ايل تو انجام دهيم ،يا الله سوار شو و همراه ما
بيا.
بيوك خان در پاسـخ ميگويـد :هـم اينـك 200سـوار مـن بـه رياسـت جلل خان در مازندران
همراه قواي دولتي در جنگ هستند اگر من به شما بپيوندم ،آنها را در آنجا ميكشند .حمزه
آغا در جواب بيوك خان ميگويد :پس 200نفر هم همراه ما گسيل كن كه اگر از پشت به ما
خيانت كردي ما نيز آنها را بكشيم ،و گرنه ما نميتوانيم شما را در پشت سر خود رها كرده
و بگذريــم .بيوك خان هيــچ چارهاي نديده ،عدهاي از پيادگان خود را بــه همراه آنان رهســپار
ميكنـد .حاكـم سـويوخ بلغ فكـر ميكرد كـه نيروهاي قراپاپاق و مامـش در جلو شيـخ خواهنـد
ايســتاد و آنان را قربانــي و بل گردان خود ميدانســت ،وقتــي خــبر پيوســتن مامشــها و نيــز
نيروئي از قراپاپاق بـه اردوي شيـخ ،بـه او رسـيد سـريعا ً بـه طرف تـبريز فرار كرد ،همان روز
يعني روز 17شهريور سال 1297هجري قمري عمل ً مكري و سويوخ بلغ بي سرپرست مانده
و بدون كوچكترين دفاعي قبل از رسيدن اردوي شيخ ،جزء قلمرو ايشان گرديد.
عبدالقادر به سويوخ بلغ ميرسد و «خان باباخان» نامي را به حكومت آنجا معين ميكند
و اردو را به جانب مياندوآب حركت ميدهد ،در نزديكي مياندوآب نيروي شيخ به هزاران نفر
بالغ ميشود كه عده كثير آنها تنها به خاطر غارت گرد آمده بودند ،نه هزار سواره و هشت
هزار پياده مركــب از عشايــر :منگور ،مامــش ،پيران ،گورگ ،زرزا ،رمــك ،فيــض الله بيگــي،
دهبكري و بيگزاده.
بيوك خان ميدانسـت كـه بالخره ايـن شرارت بـا شكسـت مواجـه خواهـد شـد و پـس از
شكست است كه قراپاپاق با خطر بزرگي روبروست ،زيرا اينهمه عشاير به هنگام برگشت،
از منطقه سـلدوز خواهند گذشـت ،بي ترديـد دهات قره پاپاق را غارت خوااهند كرد ،بنابرايـن
باروهــا را مســتحكم نموده ،همــه مردان ايــل را بــا تفنــگ و شمشيــر و حتــي چماق مســلح
مينمايـد ،در سـاحل درياچـه پايگاههائي ايجاد ميكنـد و مقداري اسـلحه نيـز توسـط قايـق از
جاهاي ديگر وارد ميكند و خود يكي دوبار شبانه به شرق درياچه ميرود.
نيروي شيـخ يـك هفتـه تمام در مياندوآب بـه قتـل نهـب مشغول شده و غارت ميكننـد ،روز
21شهريور در حالي كه مياندوآب را به طرف بناب ترك ميكردهاند جانداري را در آن شهر
باقي نميگذارند ،مگر فراريان قبل از اشغال.
رودخانه زرينه رود پر از اجساد دختران و زنان و پير مردان ميشود ،فاجعهاي كه تنها به
موارد اســتثنائي تاريــخ ميتوان قياس كرد ،مردم مياندوآب بــه پشــت گرمــي قدرت مركزي
دولت و تبريز و نيز به دليل دست كم گرفتن عشاير كرد سخت غافلگير ميشوند به طوري
كه كمتر كسي موفق به فرار ميشود.
نيروي غارتگـــر كـــه چشـــم همهشان را خون گرفتـــه بود غوغـــا كنان و عربده كشان از
مياندوآب بـه جانـب بناب راه ميافتـد ،جنايـت آنسـان بزرگ و هول انگيـز اسـت و شرارت بـه
حدي ميرســد كــه در بحبوحــه شادي و شور ،ناگهان بعضــي از ســران ســوارگان و پيادگان
عشايـر بـه خود ميآينـد كـه چـه كردهانـد ،كاري كـه در قاموس هيـچ ملت و دولتـي نميگنجـد و
43
حركـت شيـخ سـالي اسـت كـه از بهارش پيداسـت ،ايـن تنهـا يـك شرارت اسـت و نميتوانـد
دوامي بياورد.
آنگاه مشاهده ميكننـــــد افراد كثيري از هشتهزار پياده كـــــه غارتهايشان را بار شتران و
گاوان غارتـي كردهانـد ،راه برگشـت در پيـش گرفتهانـد و حتـي بعضـي از سـوارها نيـز ترجيـح
دادهاند كه به همان غارت كلن قانع شده و ديگر ادامه راه ندهند ،از ديدن اين وضع به خود
ميلرزند.
از طرفي نيز سران عشاير از اردوي دولتي با نيروي عظيم به استقبالشان ميآيد مطلع
ميشوند؛ نيروئي از نظاميان و مردم مناطق ،مراغه ،هشترود ،دهخوارگان ،تبريز ،بدوستان،
اوجان و سراب.
ابتدا محمـد آغـا مامـش عنان برگشـت ميچرخانـد و بدنبال وي چنـد نفـر ديگـر ،بديـن ترتيـب
شكاف عميقـي ميان ارتـش شيـخ ميافتـد ،همـه پراكنده ميشونـد ــ 21شهريور 1297هجري
قمري ـ.
بر خلف پيش بيني بيوك خان ،عشاير مناطق شمال (مناطق غرب درياچه اروميه) هنگام
برگشتن پراكنده تر و آشفته تر از آن بودند كه در انديشه غارت روستاهاي قاراپاپاق باشند،
بخــش اصــلي ســواران آنهــا در كنار عشايــر مناطــق جنوب (ســردشت و مكري) همچنان در
خدمــت عبدالقادر و حمزه آغــا ميماننــد و در انتطار آينده مينشيننــد ،پيادگان و بخشــي از
سـواران بطور نامنظـم بـا اموال و كالهاي غارتـي از خلل روسـتاهاي سـلدوز گذشتـه و هنگام
عبور در سـه ،چهار مورد بـه طمـع مال مردم حركاتـي از خود نشان ميدهنـد ،ليكـن آمادگـي
مردان قراپاپاق و طرحهاي از پيـش تنظيـم شده بيوك خان آنان را وادار ميكنـد كـه راه خود
را بگيرند و بروند.
بـه هـر حال بايـد كاردانيـها و تدابيـر هوشمندانـه بيوك خان را در ايـن ماجراي بزرگ و بـس
خطرناك ستود ،او در اين غائله تنها 800تفنگ و تفنگدار رسمي ( 200سوار و 600پياده) در
اختيار داشـت ،همانطور كـه گفتـه شـد 200نفـر از سـواران رسـمي وي در مازندران بودنـد و
چون تعداد زيادي از نيروهاي افشار اروميـــه نيـــز در مناطـــق داخلي ايران بودنـــد ،او دقيقاً
ميدانســت كــه اول ً حكومــت اروميــه براي دفاع از خود نيروي كافــي ندارد تــا چــه رســد كــه
حمايتي از سلدوز بنمايد و همانطور هم شد ،نيروهاي شيخ از مرز تركيه تا ملك كندي تاختند
و آنهمــه فجايــع بار آوردنــد ،حكومــت اروميــه نــه تنهــا در حركتهاي اوليــه شيــخ كــه در قلمرو
حكومــت او بود كاري براي جلوگيري انجام نداد (نتوانســت انجام بدهــد) بعــد از آن هــم هيــچ
حركتي براي تضعيف پشت جبهه شيخ نكرد بلكه بر عكس ،بخش ديگر نيروي شيخ اروميه را
محاصره كردند.
رئيس قاراپاپاق ميدانست اگر كمك يا راه علج احتمالي بر او باشد بايد از ناحيه حكومت
سـويوخ بلغ اتخاذ شود .آنهـم در يـك مذاكره ميان شاهزاده لطفعلي خان و بـا حضور محمـد
آغا مامش مشخص گرديد كه خود شاهزاده هراسناك و در انديشه فرار است .او رئيس يك
اردوي صـرفا ً نظامـي نبود كـه بـه هـر قيمـت مقاومـت و جانبازي نمايـد بلكـه رئيـس و مسـئول
مردم ايل و زن و كودك آنان بود ،مسئول مردمي كه در حال زندگي روزمره هستند.
شيــخ عبيــد از اوضاع جبهــه جنوب خــبردار ميشود ،پســرش و حمزه آقــا را بــه ماندن در
سـويوخ بلغ امـر ميكنـد ،او كـه سـرمست از ايـن قدرت باد آورده بود بـه نيروهاي دولتـي در
جبهـة جنوب كـه بـه مياندوآب و سـويوخ بلغ نزديـك ميشدنـد ،بهاي چندانـي نميداد ،نيروهاي
حاضر در سويوخ بلغ را براي دفع آنها كافي ميدانست و گمان ميكرد اگر در جبهه شمال
آتش جنگ برافروزد حكومت مركزي (تبريز) را مجبور خواهد كرد كه متوجه شمال و مغرب
درياچـه شود و طبعا ً پشتيبانـي نيروهاي دولت در جنوب دچار ضعـف خواهـد شـد و اسـتادهاي
انگليسي و آمريكائي نيز راهنمائيها و مشاورههاي لزم را به خدمتش عرضه ميداشتند.
در روز دوم پائيـز شيـخ محمـد سـعيد از درويشهاي شيـخ بـا 4000تفنگدار مامور حمله بـه
اروميـه ميگردد سـعيد در قلعـه «اسـماعيل آقـا» اردو ميزنـد و خود شيـخ پـس از 7روز از
اشنويـه كـه مقـر فرماندهـي اش بود بـا 7000نفـر ديگـر حركـت ميكنـد ،بعضيـها همراهان
44
شخص شيخ را سه هزار نفر نوشتهاند ،ظاهر امر نشان ميدهد كه رقم 7000صحيح باشد و
نيروي اصلي شيخ بيش از نيروي محمد سعيد باشد ،مرحوم تمدن به نقل از مجله اطلعات،
مجموع نيروهائي را كه به اروميه حمله كردهاند 11000 ،نفر قيد كرده است و ميتوان گفت
منظور وي مجموع نيروهاي شيخ در جبهه جنوب و شمال (هر دو) است ليكن در اين صورت
محققا ً مجموع سـواران و پيادگان و سـياهي لشكري كـه صـرفا ً براي غارت جمـع شده بودنـد،
تنها در جبهه جنوب به 10000نفر ميرسيد و اين رقم مورد تاييد اسناد صحيح ،ميباشد.
غائله شيـخ يكـي از مقطعهاي مهـم عشايـر كرد ايران و عراق و تركيـه را باز مينمايانـد ،تـا
آن زمان عشايــر كرد از جمعيــت خيلي كمــي برخوردار بودنــد كــه در گيــر و دارهاي دولتهاي
عثمانــي و ايران و نيــز در انواع گوناگون حوادث طــبيعي و اجتماعــي خصــوصا ً در نقــل و
انتقالت عشايري آنچه به چشم نميخورد و حضور معتنابهي ندارد ،عشاير كرد (عشاير كرد
از سـقز تـا ماكـو) هسـتند ،جريان امور و حوادث نشان ميدهـد آنان آنقدر قليـل و كـم بودهانـد
كـه گوئي ميان دو دولت عثمانـي و ايران اسـاسا ً غيـر از عشايـر و ايلت مختلف ترك كسـي
وجود ندارد.
غائله شيخ نشان ميدهد از آغاز جنگهاي روس و ايران (سال 1218تا سال )1297جمعيت
اكراد به سرعت افزايش يافته است.
بـه قول جامعـه شناسـان چيزي بنام شيـخ عبيـد و غائله اش از نظـر «جـبرهاي اجتماعـي»
صدائي از اين انفجار جمعيت است .روند افزايش مزبور ـ البته نه به سرعت ،ميان سالهاي
( 18ــ )1297بـل درنـگ آميـز ــ همچنان ادامـه دارد بطوري كـه عشايـر كرد كـه زمانـي تنهـا در
ارتفاعات ميان آرارات و زاگرس ميزيســتند بــه تدريــج در جلگههاي ماكــو ،خوي ،ســلماس،
اروميه ،سلدوز و مياندوآب تا نزديكي درياچه و در مواردي تا لب درياچه حضور زيستي پيدا
كردند.
هنگامــي كــه محور اقتصــاد عمومــي از «ملك» بــه «پول» و ســرمايه چرخيــد و ناحيههاي
مركزي ايران حتــي حاشيههاي كويــر بــه ســرزمينهاي شمال و آذربايجان ترجيــح داده شــد ،و
پديده مهاجرت پيــش آمــد ،تاثيــر خود را بــا يــك رونــد خيلي طــبيعي از قلل ارتفاعات مرزي
شمالغرب تا كناره كويـر بطور يكنواخت و با آهنگي مداوم گذاشت ،و موجـب گرديد مناطـق
كردنشين كه براي آن جمعيت افزون ،تنگ و خفه كننده بود گشايش يابد.
شيخ اروميه را محاصره ميكند و از مردم شهر ميخواهد كه ذليلنه تسليم شوند ،اقبال
الدوله در مسـافرت بوده ،چـه ضرورتـي مهـم او را بـه سـفر كشانده معلوم نيسـت ،مردم از
شيـخ سـه روز مهلت ميخواهنـد تـا روز چهارم تسـليم شونـد شيـخ بـا دو روز موافقـت ميكنـد
فرداي آن روز خـبردار ميشود كـه اقبال الدوله از طرف سـلماس عازم اروميـه اسـت ،آنگاه
پـي ميبرد كـه مهلت دو روزه براي هميـن بوده اسـت وگرنـه مردم شهـر قصـد تسـليم شدن
ندارنـد ،شخصـي بنام محمـد صـديق را بـا 2000سـوار مامور دسـتگيري اقبال الدوله ميكنـد،
محمـد صـديق در كنار رودخانـه «برادوسـت» كميـن ميكنـد افرادي را بر سـر جاده ميفرسـتد
كـه آمدن اقبال را بـه او خـبر دهنـد تـا حمله كنـد ،اقبال الدوله از ماجرا اطلع مييابـد و از راه
ديگـر (سـاحل درياچـه) بـه سـرعت خودش را بـه اروميـه ميرسـاند و بـه تحكيـم دروازه و قلعـه
ميپردازد بزرگان شهر و روحانيون را جمع كرده و به تبادل نظر ميپردازد.
تعدادي از انگليسـيها و امريكائيـها در اروميـه بودنـد ،از قبيـل دكتـر «كاكران» آمريكائي و
همكارانـش ،كونسـول انگليـس و دكتـر پاكارد ،اينان در مجمـع فوق حاضـر شده و سـران شهـر
را از نيروي شيـخ بيـم ميدهنـد ،ابتدا غيـر مسـتقيم و سـپس بـه طور صـريح از آنهـا ميخواهنـد
كه تسليم شوند وال ّ همگي مانند مردم مياندوآب قتل عام خواهند شد.
جرج كرزن در «ايران و قضيـه ايران» ــ جلد اول ــ ميگويـد :ايـن شهـر (اروميـه) كـه تـا ده
روز مقاومـت نمود نجات خود را بيشتـر مرهون مذاكره دكتـر كوجران (كاكران) كـه از سـران
هيئت مذهبي آمريكا بود و با شيخ روابط دوستانه!! داشت ميداند.
مرحوم تمدن مينويسـد :در چنيـن موقعـي دكتـر كاكران بكار آمد و سبب نجات م سيونرها
(رفقاي خودش) و امنيـت جمـع كثيري در حدود 500نفر مسـيحي و مسـلمان كـه در عمارت
45
مسـيونرها پناهنده شده بودنـد ،گرديـد .پناهندگان و شهريهـا مدت 9روز در محاصـره اكراد
بودنــد در همان موقــع دكتــر كاكران بــا مشاهده اينكــه شهــر در محاصــره اكراد قرار گرفتــه
تصميم گرفت و پيغام اهالي را به شيخ عبيدالله برد و توانست كاري كند كه با اهالي شهر و
مردم خوش رفتاري و مدارا بنماينـد و از ايـن راه خدمـت بزرگـي در راه امنيـت مردم انجام
داد.
در اين خاطرات همانطور كه مرحوم تمدن از «مجله اطلعات» نقل ميكند ،تصريح شده
بر اينكه دكتر كاكران يكسال قبل از غائله با پسر شيخ و خود شيخ دوستي نزديك و مراوده
داشته است و بيماري شيخ را معالجه كرده است.
و نيـز تصـريح شده كـه در اثـر رفـت و آمـد زياد او بـه «نوچـه» يكـي از دهات شيـخ در محلي
بيـن ايران و تركيـه ،مردم اروميـه نسـبت بـه وي ظنيـن ميشونـد و او از ترس مردم بـا ملك
قاسـم ميرزا «اميـر تومان» تماس ميگيرد و او نامهاي بـه ناصـر الديـن شاه مينويسـد كـه
مقرر شود تـا دولت از مسـيونهاي آمريكائي در قبال مردم حمايـت كنـد .بديهـي اسـت آنچـه
مردم فكر ميكردند صحيح بوده نه آنچه در بال و نيز اول اين خاطرات آمده.
كنســول انگليــس و دكتــر پاكارد در ايام محاصــره رســما ً در ميان مردم ســخنراني كرده و
آنان را به تسليم ترغيب ميكردند و بسيار ميترسانيدند.
مجمعي كه اقبال الدوله تشكيل داده بود يك هيئت 5نفره از روحانيون و بزرگان شهر كه
كنسـول انگليـس نيـز بـه عنوان نفـر ششـم بـا آنان همراه شـد ،را بـه پيـش شيـخ فرسـتادند تـا
شايد دو روز ديگر از او مهلت بگيرند ،شيخ ميدانست شهريها با اين طرح در انتظار رسيدن
نيروي دولتي هستند به آنان گفت :فقط چند ساعت مهلت داريد كه تسليم شويد وگرنه به
زور اسلحه شهر را فتح خواهم كرد.
امـــا اقبال الدوله همچنان مردم را تهييـــج ميكرد و آنان را تشجيـــع مينمود ،فعاليـــت
خارجيهاي مذكور كار را بر اقبال الدوله ســـخت دشوار ميكرد امـــا او همچنان در تشجيـــع
مردم ميكوشيد.
شيــخ هنگام غروب حمله را شروع كرد ،بــه وقــت اذان مغرب جنــگ آغاز شــد امــا نيروي
مهاجـم بـه هـر دروازهاي كـه رو ميكرد ،بـا آتـش توپ روبرو ميگرديـد ،شـب بـه پايان رسـيد و
شيخ غير از كشتته هائي از افراد خود چيزي از جنگ آن شب به دست نياورد.
فرداي آن روز ( 14مهر) منصور پاشا كونسول عثماني پرچم بر پشت بام خود به اهتزاز
در آورد ايـن كار تنهـا بـه خاطـر ترسـانيدن و تضعيـف روحيـه مردم بود چرا كـه شيـخ در هيـچ
صـورت و در هيـچ شرايطـي آسـيبي بـه او نميرسـانيد و نميتوانسـت برسـاند ،زيرا خود ابزار
تحريك شده آنها و ساير خارجي ها بود .آن روز گروهي از نيروي شيخ توانستند به بخشي از
شهـر نفوذ كننـد ،مردم شهـر از جان كوشيدنـد ،دو طرف در هـم آميختـه ديگـر تفنـگ بـه كار
نميآمد ،با نيزه و خنجر پيكر همديگر را پاره ميكردند ،اما اكراد كاري از پيش نبردند.
در پايان آن روز شيــخ طــي نامهاي از اقبال الدوله خواســت كــه تســليم شود ،اقبال بــا
نامهاي خواسته او را رد كرد .جنگ تا 20مهر به شدتي كه از عجله شيخ براي تسخير اروميه
ناشـي ميگشـت ادامـه داشـت ،روز 21مهـر نيروهاي شيـخ تـا روسـتاي «سـير» عقـب نشينـي
كردند اين شكست موجب تقويت روحي مردم شهر گرديد.
كونسـول انگليـس چون وضـع را چنيـن ديـد ،شـم سـياسي بريتانـي اش بـه او فهمانـد كـه
پيروزي شيـخ ديگـر محال اسـت ،بـه فصـل دوم ماموريـت اسـتعماريش پرداخـت و بـا عجله بـه
ديدار شيخ شتافت و آنچه لزم بود براي او شرح داد و با نامهاي از وي به پسرش عبدالقادر
از طريـق سـلدوز بـه سـويوخ بلغ و سـپس بناب رفـت در آنجـا بـه سـعي و كوشـش فراوان
پرداخت تا شايد نيروهاي دولتي را از ورود به سويوخ بلغ باز دارد.
شيـخ از مقـر خود «كوه سـير» نامـه هائي بـه اقبال الدوله نوشـت و پاسـخ آنهـا را دريافـت
كرد .ايـن مكاتبات طرح ريزيهاي كونسـول بود كـه عملي ميگشـت كـه باصـطلح اقبال الدوله
را خام كنند و به ناگهان حمله نمايند بر خلف محتويات نامه ها ،شيخ در بامداد 23مهر (1297
46
هجري قمري) بـا تمام قوا و بـا تصـميم جزم حمله مجددي را آغاز كرد ،مردم شهـر مقاومـت
كردند ،اكراد زمين گير شدند و در آغاز شب عقب نشيني كردند.
تيمور پاشا با 600مرد جنگـي از ماكـو حركـت كرده و در روز 24مهـر بـه حوالي قوشچـي
رسيد ،اين موضوع به مثابه يك مائده آسماني براي شيخ بود.
او كه به مريدانش قول داده بود گلوله توپ را با دست خود در هوا خواهد گرفت ،و اينك
افراد لشكرش فهميدهانـد كه تسـخير اروميه برايشان غيـر ممكن است و ماندن در اردوگاه
در نظرشان كار عبـث و بـي ثمري بود ،و شيـخ ايـن روحيـه را در مردمـش حـس ميكرد و پـي
بهانهاي بود كـه كاري و حركتـي جديـد براي اردو ايجاد كنـد وقتـي كـه از آمدن پاشـا خان مطلع
گرديد بي درنگ اردو را به قلعه اسماعيل آقا كشيده و راه را بر خان ماكو بست ،طرفين 5
روز با هم جنگيدند و شيخ به عقب نشيني مجبور گرديد و تا قلب ارتفاعات فرار كرد.
بر خلف كوششهاي كونسول انگليس ،اردوي دولتي در جنوب به سويوخ بلغ رسيد ،پسر
شيــخ (شيــخ عبدالقادر) و حمزه آغــا در روز دوم آبان از طريــق لهيجان (فاصــله ســلدوز و
پيران) خود را بـه اشنويـه رسـاندند و پـس از سـه روز در ارتفاعات مرزي بـه شيـخ پيوسـتند.
امير نظام (علء الدوله) از تبريز به سويوخ بلغ و لهيجان و از آنجا به اشنو و اروميه رفت،
هنگام عبور از لهيجان به پيشنهاد بيوك خان محمـد آقا مامـش را به عنوان مسـئول حفاظت
مرز از قله« 1قادر» و سـرچشمه رودخانـه «گادار» تـا قله 2كوه «شيخان» و سـر چشمـه رود
«باديـن آباد» معيـن كرد و مقرر داشـت كـه عشايـر پيران نيـز از وي اطاعـت كننـد و بيوك خان
پشتيبان او باشد .بدين ترتيب «قلعه مهدي خان» در حوالي مرز كه پايگاه نظارتي و نظامي
مرزداران قره پاپاق بود به محمد آقا مامش تحويل داده شد.
بيوك خان نيـك فهميده بود كـه قضيـه بـا زمان نقـي خان و مهدي خان تفاوت دارد ،جمعيـت
عشايـر كرد آنچنان افزايـش يافتـه كـه ديگـر حضور قاراپاپاق بصـورت افراد تفنـگ دار در بيـن
آنان در مرز ،غير ممكن و بي فايده است.
كارگزاران دولت و شخــص علء الدوله نيــز بــه ايــن موضوع وقوف كامــل داشتنــد و لذا
پيشنهاد بيوك خان را بي هيچ توضحيي پذيرفت .پيشنهاد مذكور قبل ً ميان بيوك خان و محمد
آقــا مامــش بررســي و طرح ريزي شده بود محمــد آقــا تمايلي بــه پذيرفتــن مســئوليت مرز
نداشت اما چون بيم داشت كه به تاوان مشاركت در غائله شيخ مجازات شود ،در حقيقت از
بيوك خان ميخواسـت در اوليـن برخورد كـه بـا علء الدوله دارد شروع بـه گزارش كنـد و آن
پيشنهاد را بـي معطلي عرضـه كنـد .محمـد آقـا دريافتـه بود كـه صـرف شنيدن پيشنهاد ،بر علء
الدوله تاثيـر مثبتـي خواهـد داشـت ،شخصـي كـه (احتمالً) محكوم بـه محاكمـه اسـت اكنون بـه
عنوان مؤثرتريـــن خدمتگزار در منطقـــه مطرح ميگردد ،گـــو خود علء الدوله نيـــز بهاندازه
محمد آقا مامش مشتري اين مسئله بوده است.
بيوك خان در ايـن غائله نه مدال دريافت كرد و نـه مورد مواخذه قرار گرفت ،گويـا رفتا او
از نظــر تــبريز نشينهــا نــه محكوم بوده و نـه مورد تمجيــد و تشويــق ،ولي پذيرش بــي درنــگ
پيشنهاد او نشان ميداد كه مركز رنجشي از او ندارد.
مرزداري تا مدتي بعهده محمد آقا مامش بود ،بتدريج ضعف او در اين امر ظا هر گرديد،
بيوك خان نيز از دنيا رفت و خواهيم ديد كه پس از چند سال مجددا ً مسئوليت مرزداري طي
حكمي به نجفقلي خان امير تومان قره پاپاق سپرده ميشود.
اسـكندر خان پدر بيوك خان نايـب اول آجودان باشـي ناصـر الديـن شاه بوده اسـت .مركـز
نســبت بــه وي هميشــه اطمينان داشتــه اســت و رفــت و آمــد مكرر او از طريــق درياچــه و
كنارههاي نيزاري آن به بناب و ساحل شرقي ،در حين پيشروي نيروهاي شيخ وضعيت فكري
او را براي كارگزاران روشن كرده بود.
.1اين دومين جنگ قاراپاپاق در مازندران است قبل ً ديديم كه در سال 1281به سركردگي نجفقلي اول ،نيز در آنجا
رزميده اند.
.2مادر حاج حسن آقا رضوي از طايفه «حاجي لر» ـ حاجيها ـ و پدر بزرگش حاجي ابراهيم است.
.3و شايد يكي از ماجراهاي فتنه باب و بابيها باشد.
48
از طرفــي اســد الله خان (نجفقلي خان دوم) مدعــي ســمت موروثــي خود ميشود و از
طرف ديگـر پاشـا خان (پسـر كاظـم خان ،برادرزاده مهدي خان و پسـر عموي بويوك خان و
نياي خانوادههاي كنوني پاشاپور ،حقير ،سرتيپي ،حسامي ،حبيب يار ،امير فلح) با تمسك بر
اينكــه پدرش نايــب الرياســه و معاون مهدي خان بوده و در زمان بويوك خان هــم خودش را
معاون او ميدانسـته ،در صـدد اشغال پسـت رياسـت ميآيـد .رضـا قلي خان رشيـد السـلطنه
برادر بويوك خان نيز مدعي اين سمت بوده است.
در ايـن ميان نقـش يـك زن سـياستمدار قضيـه را تعييـن ميكنـد .وي «صـنم خانـم» همسـر
نجفقلي خان اول و مادر اسد الله يعني نجفقلي خان دوم ميباشد.
ايـن زن بـا وفات شوهرش در مييابـد كـه حكومـت از خانـه او بيرون رفـت ،واقعيـت را بـا
همــه تلخــي هايــش ميپذيرد و بــه آيندهــها اميــد ميبندد و برنامــه دراز مدتــي را طرح ريزي
ميكنـد .فورا ً نام اسـدالله را از روي پسـرش برمـي دارد و او را بـه نام پدر ،نجفقلي مينامـد
تا اذهان عمومي را هميشه متوجه مهدي خان و نجفقلي خان بنمايد و از روحيه سنتگرائي و
خاطره گرائي استفاده نمايد بدين ترتيب پسر به نام پدر معروف ميگردد.
صنم خانم با بردباري تمام پ سرش را در كنار بويوك خان و به صورت يكي از معاونين او
قرار ميدهد پس از وفات بويوك خان سياست زنانه او بر اين قرار ميگيرد كه نفوذ خاندان
مهدي خان را بنفع پاشا خان در مقابل رضا قلي به كار گيرد و پس از خارج كردن رضا قلي
از صحنه به براندازي پاشا خان كه برادر خودش بود بپردازد.
صـنم خانم قدم به قدم در پياده كردن سناريوي خود موفق ميشود رياست بـه پاشا خان
ميرسد اينك زن سياستمدار به ادامه سناريوي خود ميپردازد .در دل خود عزم تبريز كرده
اسـت .نوكران ،كارداران و حتـي كنيزان را مامور شكار بلدرچيـن مينمايـد .بلدرچينـها شكار
ميشونـد «قيله» خوش مزه در حجـم و وزن زيادي درسـت ميكنـد و بـه عنوان هديـه براي
وليعهـد (مظفـر الديـن شاه) بـه تـبريز ميبرد .بـه عنوان عروس مهدي خان و همسـر نجفقلي
خان كه عجيبترين هديه تاريخ را آورده است به حضور ولي عهد ميرسد .شرح مشروحي
از گذشته و حال ايل قاراپاپاق به حضور ولي عهد ارائه ميدهد و بالخره فرمان رياست ايل
را بنام فرزند خود با عنوان «نجفقلي» از ولي عهد ميگيرد.
بديــن ترتيــب افكار و فعاليــت ســياسي ايــن زن بر افكار و فعاليــت مردان چيره ميشود.
صـنم خانـم فرمان حكومـت بـه دسـت ،از تـبريز برمـي گردد .روزي وارد سـلدوز ميشود كـه
پاشاخان همراه مردان قاراپاپاق ،از آن جمله نجفقلي خان در دامنــه كوه ســير اروميــه بود
زيرا حكومــت اروميــه از او خواســته بود كــه ســواران و پيادگانــش را در كوه ســير (در كنار
اروميه) به اردو ملحق كند ،در پايان اردو كه جنگي هم در بين نبوده ،زمزمه ميان هزار نفر
نيروي قره پاپاق ( 400سوار و 600پياده) ميافتد كه بايد تكليف رياست ايل و نيز فرماندهي
نيروي رزمـي مـا روشـن شود .حكومـت اروميـه در جريان قرار ميگيرد و بالخره تعدادي از
سـلطانها ــ فرماندهان گروه ــ فرمان تـبريز را بـه سـر نيزه تفنـگ بسـته و بال ميبرنـد و پرچـم
را از مقابل چادر پاشا خان برداشته و در جلو چادر نجفقلي خان ميافرازند .حكومت اروميه
نيـز مسـئله را تاييـد ميكنـد .نجفقلي خان بـه عنوان رئيـس ايـل و فرمانده رزمندگان اختيار
امور را بدسـت ميگيرد .پـس از آن بـه فاصـله سـه سـال و نيـم فرمان ناصـر الديـن شاه بـه
شرح زير صادر ميشود:
«چون در ايـن سـال سـعادت اقتران كـه سـاحت مملكـت آذربايجان از نزول موكـب فيروزي
مركـب ،دارا دربان ،رشـك مينـو و غيرت جنان گرديده ،مدارج و محاسـن خدمـت و جان نثاري
و معارج صــــداقت و غيرت و خدمتگزاري مقرب الخاقان معتمــــد الســــلطان نجفقلي خان
سـرتيپ قراپاپاق بـه عرض پيشگاه مرحمـت دسـتگاه حضور معدلت نشور و قدسـي همايون
رسـيده لهذا محـض شمول مرحمـت و نزول رشحات سـحاب مكرمـت درباره مشار اليـه در
هذه الســنه ايــو (ايــت) ئيــل خيريــت تحويــل او را بــه اعطاي يــك قطعــه نشان جليــل الشان
سـرتيپي از درجـه اجـل حمايـل مخصـوص آن ،مفتخـر و سـرافراز بيـن الماثـل و القران قريـن
عـز افتخار و امتياز فرموديـم كـه زيـب پيكـر و آغوش جان نثاري ،و زينـت خدمتگزاري نموده
49
روز بـه روز بر ايفاي مراسـم خاكسـاري افزوده جالب مراحـم خاطـر خطيـر همايون مـا باشـد
مقرر آنكــه مصــباح مشكاة روح مفتاح الوري فتوح ،فروزنده اختــر برج شهرياري ،درخشنده
گوهر درج تاجدار گرامي فرزند ارجمند ،اعز سعادتمند كامكار ،كامران ميرزا نايب السلطنه
امير كبير وزير جنگ او را بدين موهبت عظمي مفتخر و معزز بدارند.
المقرر مقربواالخاقان و لشكريون عظام شرح فرمان را در دفاتــر خود ثبــت نموده و در
عهده شناسند .محرم الحرام سنه .1307
حيدر خان
بـا صـدور سـند فوق هـر دو سـمت نجفقلي خان يعنـي رياسـت ايـل و فرماندهـي نظاميان
تثبيت ميشود يعني دو سمت در هم ادغام ميشود ،ليكن سمت اجرايي «امور داخله ـ امور
اداري و نظارت بر امور اقتصـادي و حقوقـي» كـه اصـطلحا ً «حكومـت» ميگفتنـد و مسـئول
آن« ،حاكـم» ناميده ميـشد بـه عنوان پسـت جديـد در نظـر گرفتـه شده و از مركـز بـه همـه
ايالت اعلم گرديد .مسئولن پست جديد در تبريز ،اروميه و ...انتخاب شدند .سران ايل در
حضور نجفقلي خان جمع گشتند تا براي اشغال پست جديد به بحث رقيبانه بپردازند.
كانديداهاي اصـلي عبارت بودنـد از :رضـا قلي خان ،علي قلي خان( ،برادران بيوك خان) و
حيدر خان (پسر كاظم خان) و حسنعلي خان (پسر پاشا خان) .دو نفر اول فرزندان اسكندر
خان نايـب آجودان باشـي شاه بودنـد كـه برادرشان نيـز رئيـس سـابق ايـل بود و سـومي پسـر
نايـب مهدي خان ،فرد چهارم نيـز برادرزاده جلل خان فرمانده سـابق سـواران بود كـه پدرش
نيـز مدتـي سـمت رياسـت ايـل را بـه عهده داشـت امـا شانسـي براي ايـن سـمت نداشـت زيرا
نجفقلي خان پدر او را غاصــب رياســت ميدانســت و ايــن نظــر را بطور محترمانــه بــه زبان
ميآورد .نجفقلي خان ظاهرا ً بـه رضـا قلي خان و علي قلي خان وعده ميداد ،بديـن قرار كـه
اولي رضايت دهد تا دومي به عنوان حاكم تعيين شود .از طرف ديگر حيدر خان را به تبريز
معرفي ميكند .وقتي كه حكم به نام حيدرخان صادر ميشود برادران فوق به تبريز رفته و
شكايت ميكنند كه ايل و مردم از اينكه حيدر خان كم سواد حاكمشان شده ناخرسندند كه
براي تحقق خواستههاي خود امضاها و طومارهائي نيز با خود ميبرند.
در يادداشتهاي «دوست او غلي ميرزا علي» آمده:
البتــه برادران فوق باســواد و بردبار و مردم دارتــر از حيدر خان بودنــد ليكــن دربار تــبريز
بخاطر اينكه فرمان خود را ابطال نكند و هم اينكه نجفقلي خان را تضعيف ننمايد استمالتي
از برادران نموده و رضـا قلي را بـه «رشيـد السـلطنه» و علي قلي را بـه «افخـم السـلطنه»
1
ملقب مينمايد.
خانواده «انتصاري» اولد افخم و خانواده «بزچلو» اولد رشيد السلطنه هستند.
در زمان نجفقلي خان وظيفـه قانونـي سـواران از جهـت طـي مسـافت براي جنگهـا تقليـل
يافـت ،پـس از ايجاد پست «حكومـت» ايـن دوميـن حادثـه مهمـي است كه در زندگـي سـياسي
قراپاپاق رخ ميدهد .قبل ً گفته شد كه سواران موظف بودند به هر مكاني كه دولت احضار
كنـد ،حتـي ماننـد هرات و اسـتر آباد ،بايـد برونـد و پيادگان از جنوب تـا مياندوآب و از شمال تـا
سلماس .اين بار عمل ً مقرر گرديد كه سواران نيز در همان محدوده مسافت موظف پيادگان
عمل كنند.
دليـل ايـن مسـئله را در مبحـث «قيام شيـخ عـبيدالله» بيان كرديـم كـه بـا ازدياد جمعيـت
عشاير كرد ،خود قره پاپاق نيازمند كمك ديگران شد و از طرفي مرزداري مجددا ً از عشيره
مامش سلب و به نجفقلي خان سپره شد.
راجع به نجفقلي خان احكام متعددي صادر شده و در دست است كه چندان نيازي به درج
آنها نيست.
.1مخالفيـن دو نفـر فوق معتقدنـد كـه لقبهاي مذكور در اسـتبداد صـغير از طرف حاج شجاع الدوله كـه طرفدار
استبداد بود و تبريز را گرفته بود ،داده شده.
50
وزير مختار فرانسه «اوژن اوبن» در ميان قاراپاپاق
«اوژن اوبــن» ســفير فرانســه در كتاب «ايران امروز 1907ــ »1906مينويســد« :بعــد از
1
عبور از تنگــه «كمرقادا»( 2كمــر ســنگها) و روســتاي «شيــخ احمــد» ،منطقــه ســلدوز آغاز
ميگردد .كمـي پايينـتر ،بركـه مدوري قراردارد كـه از حرارت تابـش آفتاب تابسـتان خشـك
شده است .مالك اين روستا ،اسدخان« 3سرهنگ» ،به همراه سوارانش ،تا گردنه به پيشواز
مـا آمده اسـت .او بـا اشاره ،زمينهاي روسـتايش را نشان داده و بـا تعظيـم غرائي ميگويـد:
«تمامي اين روستا به جنابعالي تعلق دارد و اينجانب شش دانگ آن را به رسم «پيش كش»
حضور مبارك تقديم ميكنم.
بــه فاصــله ســي كيلومتــر از «ديزج» روســتاي «محمديار» واقــع شده اســت .از همــه
4
روستاهاي دشت مجاور ،سواراني به اينجا آمدهاند .نمدهاي باريك و دراز ،روي كفل اسبها
را پوشانده و منگولههاي ابريشمــي بــه پهلوي زينهــا آويزان اســت .بــه ســينه اســبان نيــز
رشتههاي چرمـي انداختهانـد .ركابهاي بزرگ نقره كوب ،كمربندهـا و لباسـهايي بـا رنگهاي
تنـــد .ســـواران عمامههايـــي دوركلههاي نوك تيـــز پيچيده و از روي موهاي بلنـــد بر ســـر
گذاشتهانـد .و فرقـي ميانـي ،زلف سـر را درسـت بـه دو قسـمت تقسـيم ميكنـد .پارچههاي
لطيف و مجزاي آستين جامهها ،در برابر باد ،دائما ً در حال تموج و حركت است.
رؤسـاي ايـل ــ كـه در پيشاپيـش آنان ،فراشهـا مجهـز بـه چوب دسـتيهاي نقرهاي حركـت
ميكنند ،از راه ميرسند.
در ميان كردان
كوهستان به كردان تعلق دارد .ايل «قرهپاپاخ» درة «قادر چائي» را كه رود جاري در آن
5
از سـوي جنوب بـه درياچـه ميريزد ،در تصـرف خود دارنـد« .سـلدوز» كـه اسـم ايـن منطقـه
است ،اسم قبيلهاي مغولي بود كه اكنون ديگر اثري از آنان برجاي نمانده است 6.كساني كه
اين منطقه را به اشغال خود درآوردهاند ،در گذشته به نام «بوزچالو» ناميده ميشدند .آنها
بـه يـك قـبيلة ترك ،كـه هـم اكنون در حول و حوش همدان اسـتقرار يافتهانـد،تعلق دارنـد .شاه
عباس آنان را متفرق ساخت و عدهاي را ميان تفليس و آقستافا اسكان داد .اعقاب آنان بعد
از غلبـه روسـها بر آن مناطـق ،از جلوي آنان گريخته 7و خود را بـه نزديكـي «وان» رسـاندند و
در اين محل اقامت جديد ،به اسم «قرهپاپاخ» (يعني كله سياه) شهرت يافتند .بعد از عقد
قرارداد صــلح تركمان چاي ،عباس ميرزا منطقــه ســلدوز را بــه آنان واگذار نمود .در آخريــن
كوچ« ،نقي خان» ايلخاني قبيله بود .يكي از برادر زادههاي وي به نام «نجفقلي خان» 8امير
تومان هم اكنون رئيس موروثي ايل به شمار ميرود.
امـــا والي آذربايجان ،كـــه علقمنـــد اســـت اينگونـــه خود مختاريهاي خطرناك را از ميان
بردارد ،با دادن عنوان حاكم به يكـي از اعضاي ديگر ايـن طايفه ،موسوم به «حسنعلي خان
ميرپنـج» ،در واقـع قدرت اصـلي را بـه شخـص اخيرالذكـر تفويـض كرده اسـت 9.بـا وجود ايـن،
سـازمان و سـلسله مراتـب ايلي هنوز دسـت نخورده در جاي خود محفوظ اسـت .هـر كدام از
دسـتههاي هفتگانـه ايـل« ،سـر دسـته»اي دارنـد« .نقده» كـه دهسـتان بزرگ ششصـد خانهاي
اســت ،مركــز منطقــه بــه شمار ميرود« .قرهپاپاخ»هــا پنــج هزار خانوار و همــة آنان شيعــي
هسـتند .آنهـا نوعـي سـادات خاص هـم دارنـد كـه بـه «اولد سـيد علي مرحوم» معروفانـد و در
. 1ايران امروز 1907ـ ،1906نوشته اوژن اوبن ،ترجمه و حواشي از علي اصغر سعيدي ،چاپ نقش جهان.1362 ،
« . 2كمرقايا» صحيح است :صخره كمربندي.
. 3اسدخان سرهنگ ،پدر مرحوم قليخان سارال چيانه ،ساكن عجملو ميباشد.
. 4منظور ديزج از محال «دول» است.
. 5اوژن اوبـن در كتابـش «( »Ghadar - Tchaiگادارچائي) و صـحيح نوشتـه شده اسـت ،مترجـم بـه غلط «قادرچائي»
آورده است.
. 6پيشتر به شرح رفت كه قوم سلدوز مغولي امروز بخش عمدهاي از علويان تركيه هستند.
. 7پيشتر توضيح داده شد كه قاراپاپاق در فاصله دو جنگ ايران و روس در دوره مداهنه ،به درخواست عباس ميرزا
از ناحيه ايروان آمده و مسئله «گريختن» صحيح نيست.
. 8باز اوژن اوبن اشتباه كرده است؛ نجفقلي خان امير تومان از اولد خود ِ نقي خان است.
. 9علت تأسيس سمت «حاكم» در پيش گذشت .حسن خان هرگز حاكم نبوده بلكه مدتي كوتاه سمت اميرتوماني
داشته است ،كه در جاي خودش در اين كتاب بحث شده است.
51
هر جابجايي و كوچهاي مختلف .همواره همراه اين ايل بودهاند .علوه بر هفت دستة مذكور
در فوق ،عدهاي از بازماندگان افشارهــا ،ارمنيــها ،كلدانيهــا و يهوديــها نيــز بــا افراد ايــل
«قرهپاپاخ» در هم آميخته و در يكصد و بيست 1دهكدة اين منطقه زندگي ميكنند .ضمنا ً يك
هزار خانوار نيز از «وان» آمدهاند تا در خاك ايران ،از زمينهاي «قرهپاپاخ»ها ،سهمي براي
2
خود دست و پا كنند .ولي مذهب آنها سني است.
مسـيحيان ــ جمعا ً دويسـت خانوار ــ كـه در ميان دو قوم تقسـيم شدهانـد ،زارع هسـتند و در
ميان مسـلمانان متفرقنـد .يهوديان ،سـيصد خانوار ــ بـه خرده فروشـي و دورهگردي اشتغال
دارند .دو سوم آنان ،به همراه خاخام بزرگ ،در نقده سكونت اختيار كردهاند».
براي روشن شدن منشاء اشتباهات «اوژن اوبن» لزم است كمي در اينجا درنگ كنيم:
1ـ هيچ وقت مسيحيان سلدوز بيش از 50خانوار نبودهاند كه در نقده ،راهدهنه و محمديار
ساكن بودند.
اگر مسيحيان 200خانوار و يهوديان 300خانوار و تركان سني آمده از اطراف وان 1000
خانوار باشند يعني در مجموع 1500خانوار غير قاراپاپاق!!؟
2ـــ در جاهاي متعدد ايــن كتاب اشاره شده اســت كــه ميان ســران ايــل بر ســر ســمت
اميرتومانــي و هــم بر ســر ســمت «حاكــم» رقابــت بوده و همگــي از اولد نقــي خان بودنــد.
خانهاي محمديار نيز با خانهاي راهدهنه بر سر حاكميت رقابت ميكردند.
3ــ نظـر بـه ايـن كـه اوژن اوبـن هيـچ سـخني از ملقات خود بـا اميـر تومان نميدهـد ،معلوم
است كه نجفقلي خان اعتنايي بـه او نكرده است ،كه اوبن مسير نقده يا راهدهنه را كه آن
وقــت راه رســمي بوده اســت ،را ترك كرده و از مســير محمــد يار عبور كرده و گزارشات
ناصحيح به او داده شده و كله گشادي بر سرش رفته است.
4ـ در زمان مسافرت او ( 1906ميلدي ـ 1285شمسي) راهدهنه مركز اداري سلدوز بوده
حتي در زمان رضاشاه اولين مركز جمعيت شير و خورشيد ،بيمارستان ،تلگرافخانه و ...همه
در راهدهنه مستقر بودند .حتي هنگام تأسيس اولين ژاندارمري به فرماندهي «سروان ميرزا
عرب» مقرآن در راهدهنه بود و اسناد موجود دقيقا ً اين مسائل را روشن ميكند.
. 1افزايش دهات از 100به 120در فاصله آمدن ايل به سلدوز و حضور روز افزون ،منطقي به نظر ميرسد.
. 2كامل ً سخن بيموردي است ،اگرهر خانوار را مطابق آن روز دستكم هشت نفر حساب كنيم 8000نفر ترك سني
مذهـب در ميان قراپاپاق ،ميشود .مراد او همان طايفـه «قزاق» اسـت كـه در ايـن كتاب بـه شرح رفتـه اسـت .قزاقهادر
زمان عبور اوبـن از سـلدوز فقـط چهار روسـتاي آباد داشتهانـد اگـر سـاكنين چهار روسـتا 8000نفـر باشنـد بايـد مجموع
قاراپاپاق 240000نفر باشد كه رقمي بس اغراقاميز است و هرگز جمعيت قاراپاپاق به اين رقم حتي نزديك هم نشده
است.
.3در آينده بيشتـر آشنـا خواهيـم شـد .شيـخ السـلم در اوايـل حاكميـت حيدر خان وفات ميكنـد و پسـرش احـد آقـا
جانشين وي ميشود.
52
كرده ايـم كل ً محدود بـه حوادث سـلدوز ميگردد و آنان از جريانات بيـن المللي كـه موجبات
اين حوادث شدهاند در مواقع تحليل دور دست ،بي اطلع بودهاند.
در خلل فصـول گذشتـه مكررا ً سـخن از «ادعاي عثمانلو» بر منطقـه «چهريـق» در نواحـي
مرزي سلماس به ميان آمد .در مقام تحليل روشن است كه ادعاي مذكور در صورت تحقق،
عثمانيان را عمل ً از جنوب سـلماس بـه سـاحل درياچـه ميرسـانيد نظـر بـه وضعيـت عشايري
منطقه معناي اين مسئله عبارت بود از اينكه از طرف سويوخ بلغ (مهاباد) ،نيز مرز عثماني
به درياچه برسد ،آنان در حقيقت علوه بر سلدوز ،اروميه را نيز مدعي بودند و ساكن بودن
عشايـر [سـني] كرد در اطراف درياچـه آنان را در ايـن مرام دلگرم ميكرد تـا روزي كـه عراق
بخشي از خاك عثماني بود وضعيت جغرافي انساني و جغرافي طبيعي منطقه اين جاذبه را
براي عثمانيـها داشـت ،موقعيـت اسـتراتژيكي سـلدوز بـه دليـل ايـن كـه ماننـد دالنـي ميان
ارتفاعات مرزي و درياچـه اسـت (و نقطـه اتصـال خاك اصـلي عثمانلو و خاك فرعـي آنهـا ــ
عراق ــ بود و هميـن امروز نيـز نقطـه اتصـال مرز سـه كشور اسـت) در طول تاريـخ در نظـر
ارباب سياست اهميـت آن را سـخت بال برده است .هنگامـي كه «بيگم خاتون» 1همسر شاه
اسماعيل از اسارت عثماني ها فرار ميكند و چون مناطق خوي ،گوني «شبستر و تسوج» و
تبريز در اشغال سلطان سليم بود ،او از كنار باتلقهاي سلدوز گذشته و هنگامي كه سلطان
سـليم در شمال سـهند جشـن پيروزي گرفتـه بود خاتون بيگـم جنوب سـهند را در زيـر پنجههاي
اسبش در نورديد و در نزديك همدان (درگزين) خودش را به اردوي شاه رسانيد.
هنگامــي كــه روســها مرنــد ،صــوفيان و تــبريز را گرفتنــد عباس ميرزا در خوي بود و براي
حضور در ميعادگاه دهخوارگان (آذر شهر) ،از كنارههاي جنوبي نيزارهاي سلدوز عبور كرده و
به آنجا رفت تا با سران روس مذاكره نمايد.
در جنــگ جهانــي اول روس و عثمانــي براي اشغال جنوب غربــي درياچــه از هــم پيشــي
ميگرفتنــد و همينطور در جنــگ جهانــي دوم آلمان ســخت بــه ســلدوز چشــم دوختــه بود كــه
روسها مجال ندادند.
فرماندهان نظامـي ايران هنگام تعقيـب مل مصـطفي بارزانـي و اخراج او از ايران پـس از
جنگ جهاني دوم لقب «دهليز جنگي» به سلدوز دادند ،آمريكائيها در طول نفوذ خود در ايران
بــه اهميــت اســتراتژيك جنوب درياچــه پــي بردنــد و ســه پادگان بزرگ (جلديان ،پســوه و
پيرانشهـر) را در پشـت كوههاي جنوبـي سـلدوز سـاختند ،وظيفـه ايـن سـه پادگان همان بود كـه
زمان درازي مردم قراپاپاق عهده دار آن بودند.
موارد فوق و صــدها مورد ريــز و درشــت ديگــر در عينيــت تاريــخ اهميــت ســلدوز را نشان
ميدهـد و بـه ايـن دليـل اسـت كـه شاهان قاجار بـه ايـل قراپاپاق آن اندازه اهميـت ميدادنـد و
عثمانيها به محل سكونت آنان.
در سال 1321هجري قمري عثمانيها مجددا ً طمع به منطقه جنوب درياچه دوختند و براي
نيــل بــه اهداف خود ميان ايــل مامـش و ايــل پيران درگيري ايجاد كردنــد ،در ايــن زمان امور
مرزي به نجفقلي خان رئيس ايل قره پاپاق سپرده شده بود ،ايل مامش نيز موظف بود زير
نظـر او باشـد ،وي سـعي كرد اختلف ميان دو ايـل مذكور را اصـلح كنـد ليكـن نظـر بـه اينكـه
دولت عثماني ايل پيران را تحريك ميكرد ،موضوع صلح به جائي نرسيد.
قبل ً مشاهده كرديم كه به هنگام آمدن قره پاپاق به سلدوز پيران ها ،مامش را قتل و عام
و غارت كرده بودند از آن روز به بعد مامشها با حمايت قراپاپاق رشد نموده اينك با گذشت
.1بيگم خاتون زن شجاع شاه اسماعيل ،شجاعتش به اسطورهاي در ميان زنان ميماند .در جنگ چالدران وقتي كه
شاه شخصــا ً بــه درون ســپاه «ايــچ اوغلن» و «ينگچري» عثمانلو حمله ميكنــد ايــن خانــم در لباس رزم همراه او بوده
اسـت .شاه اسـماعيل ايـن حمله را بـا چنـد صـد نفـر بـه جهـت از كار انداختـن توپخانـه عثمانيـها كرد و لشكـر دشمـن را
شكافتـه بـه بالي تپـه بزرگـي كـه مقـر توپخانـه بود رسـيد ،توپهـا را از بالي كوه بـه تـه دره افكنـد و از نـو براي بازگشـت بر
سـپاه دشمـن تاخـت وقتـي از ميان لشگـر دشمـن خارج شـد در كنار خود فقـط تعدادي از سـربازانش را يافـت ،شاه فكـر
ميكرد خاتون بيگم كه در كنار او شمشير ميزد نيز كشته شده است ،عثمانيان بيگم را در ميان اسراء ميشناسند و به
دستور سلطان سليم يكي از پاشايان مسئول نگهداري از او ميشود ،پس از مدتي بيگم زر و زيوري را كه همراه داشته
به پاشا ميدهد و با اين رشوه خودش را رها كرده و فرار ميكند.
53
85سـال قوي شده بودنـد ،در مقابـل پيران كوتاه نميآمدنـد« .قرنـي آقـا» پسـر محمـد آقـا
مامش قريه مركزي پيرانها را كه به «شين آباد» 1موسوم بود اشغال كرد.
پيرانها به صورت ايل فراري و آواره در آمدند ،جاسوسان عثماني آنان را هدايت كردند كه
بـه دولت عثمانـي شكايـت برنـد ،آنان نيـز شكايـت نامهاي كتـبي و تظلم نامهاي تنظيـم كرده و
به «ساخلوي مرزي» عثماني دادند ،عثمانيها يك گروه هفت نفري عسكر به سرپرستي يك
«چاوش» با پرچم و طبل و شيپور به قريه شين آباد نزد قرني آقا ميفرستند كه برخيز و
قريــه را تحويــل بده .قرنــي دســتور ميدهــد داخــل شيپور عثمانيهــا را بــا ســرگين اســب پــر
ميكننـد .ايـن كار بهانـه خوبـي براي درباريان اسـتانبول بود ،بـه بهانـه تنـبيه قرنـي آقـا مناطـق
پيران ،مامش ،سلدوز و اشنويه را اشغال ميكنند ( 1323ه .ق 1284 .ه .ش).
نجفقلي خان اميــر تومان قره پاپاق ،قبــل از رســيدن آرتــش عثمانــي جريان را بوســيله
قايـق رانان از طريـق درياچـه بـه اطلع تـبريز ميرسـاند .دولت مركزي در آن روزهـا سـخت
درگير مسايل داخلي و مشروطه بود ،لذا تبريز چندان اهميتي به مسئله نميدهد.
در پاسـخ فعاليتهاي نجفقلي خان و تماسـهاي او بـا مركـز ،سـند تاريخـي در دسـت اسـت كـه
حاوي متن تلگراف محمد علي ميرزا وليعهد ميباشد ،صورت سند به شرح زير است:
آرم شير و خورشيد ـ از تهران 2به ساوجبلغ 3اداره تلگراف دولت عليه ايران ـ اطلعات ـ
سنه .1323
متن تلگراف :حاجي نجفقلي خان امير تومان انشاء الله احوال شما خوب است .تلگرافي
به امير العشاير نمودم كه در ورود من در ميانج حاضر باشد ،شما هم همراه او عاجل ً حركت
نمائيـد مـن هـم انشاء الله بفضـل خدا پـس فردا كـه سـه شنبـه هفدهـم اسـت بـه چاپاري از
طهران حركت مينمايم ـ وليعهد.
توضيـح :مراد از اميـر العشايـر «قرنـي آقـا» و منظور از «ميانـج» شهـر ميانـه اسـت .گويـا
يورش عثماني مجال حركت به حاجي نجفقلي خان نميدهد و او در سلدوز ميماند.
مير آل «امير آل» ـ آلن :گيرنده ،فتح كننده :عنوان يك لشكر از آرتش عثماني ،امير آلن:
فرمانده يك آلن ـ پسوه را مقر خويش قرار ميدهد و شخصي به نام «يوسف ضياء» را به
عنوان حاكم سلدوز انتخاب مينمايد.
56
«ششـو» روسـتاها را يكـي پـس از ديگري مورد حمله قرار ميداد ،در حمله اول دامهـا
(ناخرها)ي آنان را ميبرد در حمله بعدي به داخل روستا تاخته و خانه ها را غارت ميكرد ،تا
آن روز يكي دو روستا را بدين منوال چاپيده بود ،پس از آنكه گله روستاي يادگارلو را ميبرد
ارس خان بـه سـاكنين روسـتا دسـتور ميدهـد كـه از جاي خود تكان نخورده و كوچ نكنيـد ،مـن
اقدام لزم را خواهــم كرد .ارس خان در روســتاي «دورگــه» ســاكن بود بــه همــه ســواران
تركاون اعلم آماده باش ميدهـد و جاسـوساني بر سـر راه ششـو ميگذارد .جاسـوسان خـبر
آمدن ششـو را ميدهنـد ،سـواران تركاون از قريههاي ظلم آباد ،آغابگلو و دورگـه بـه سـرعت
در چمـن «يوزطنابلر ــ صـد طنابهـا ــ جمـع ميشونـد و بـه فرماندهـي ارس خان و بـه معاونـت
حيدر آغا حاتمي ـ نياي خانواده حاتمي آغابگلو ـ و بهلول آغا نياي خانواده بهلولي آغابگلو ـ به
طرف گردنـه شيـخ احمـد حركـت ميكننـد و بـا نيروهاي ششـو در روي تپههاي بيـن روسـتاي
شيــخ احمــد و روســتاي يادگارلو درگيــر ميشونــد جنــگ و تيراندازي شديدي در ميگيرد.
100نفــر درگيري ادامــه مييابــد نيروهاي ششــو حدود 200نفــر و نيروهاي تركاون حدود
تركاونـها سـخت مقاومـت ميكننـد و در نتيجـه نيروهاي شكاك دچار بـي نظمـي ميشونـد و
شكسـت ميخورنـد .در جريان جنـگ ،ارس خان در صـدد دسـتگيري شخـص ششـو بوده هنگام
فرار نيروي دشمــن ،شخصــا ً نشانــه گيري كرده و گلولهاي بــه اســب ششــو ميزنــد ،اســب
ميافتـد و ششـو سـرنگون ميشود .ارس خان دسـت راسـت را بلنـد كرده و بـه افراد دسـتور
ميدهد:
ـ كسي به ششو تيراندازي نكند ميخواهم اين «نه نه سي اوغلو» را زنده دستگير كنم،
قير 1را بــه حركــت در ميآورد تــا نزديكــي ششــو ميرســد ،ششــو كــه بــه زميــن افتاده بود
برخاسته خودش را جمع و جور كرده به اطراف نگاه ميكند تا شايد اسبي بيابد و فرار كند
كـه متوجـه ميشود عقاب تركاون در چنـد قدمـي اوسـت ،بـا ترس و وحشـت و ناشكيـب تيري
رها ميكنـد ،ايـن بار ارس خان اسـت كـه بـه زميـن ميافتد ،2ششـو فرار ميكنـد .امـا قراپاپاق
ديگر از حمله ها و غارت عشاير ميآسايند .تركاون عزادار ميشود و براستي گويا ارس خان
آخرين مرد نامي تركاون بوده و پس از او تركاونها هرگز نتوانستند رئيس مشخص و واحدي
داشته باشند .البته اين جنگ تنها كار او نبود ،سابقه رزمي و مردم داري و نيز عبادت او نيكو
بوده است .حاج شيخ به حسن خلق و دقت در نماز خواني او گواهي ميداد و تاييد ميكرد.
تراژدي ارس خان پـــس از عبور جيلوهـــا از ســـلدوز بـــه طرف بيجار و قبـــل از تشكيـــل
«انجمـن» كـه در صـفحات بعـد شرح داده ميشود ،اتفاق افتاده و يكـي از عوامـل رنجـش
مردم از خانهـا گرديـد و صـداقت آنان را زيـر سـئوال برد ،زيرا مردم از تـه دل بـه ارس خان
علقمنــد بودنــد و قتــل او را معلول سـهل انگاري سـران ايــل ميدانســتند ،تاســيس كنندگان
انجمن از اين ماجرا به نفع خودشان بهره برداري تبليغاتي ميكردند و بيش از پيش سران و
خوانين ايل را مقصر جلوه ميدادند.
قاراپاپاق و مشروطه
قواي مجاهديــن از گيلن ،تــبريز ،بختياري و لرســتان بــه طرف تهران حركــت ميكننــد و
تهران در جمادي الثاني 1327فتح شده و محمد علي شاه بر كنار ميشود.
روســها محمــد علي شاه را مجددا ً از طرف تركمنســتان و گرگان بــه ايران ميفرســتند و
بالخره در رمضان 1329نيروي تركمـن شكسـت خورده و محمـد علي شاه بـه روسـيه باز
ميگردد ،ليكــن روســها شخصــا ً در ذي قعده همان ســال از بندر انزلي و مرز آذربايجان وارد
ايران ميشونــد ،صــمد خان مجددا ً توســط روســها والي تــبريز ميشود ،بنابرايــن حكومــت
سلدوز عمل ً در دست رشيد السلطنه قرار ميگيرد.
نـه در ايـن سـالها بـل در حوادث سـالها و دهههاي بعدي خواهيـم ديـد وجود دو گرايـش در
ميان رؤســاي ايــل قراپاپاق از آغاز نهضــت مشروطــه تــا ســال 1342شمســي كامل ً بــه نفــع
.1قير :آغ :سفيد ،به تقليد از داستان قديمي ،نام اسب معروف ارس خان بوده است.
.2ذي حجه 1336مطابق مهر ماه .1297
57
قراپاپاق بوده اسـت بـه حدي كـه بعضيـها باور دارنـد كـه ايـن جناح بندي يـك برنامـه كامل ً از
پيـش طرح شده و بر اسـاس توطئه خود دو جناح انجام مييافتـه ليكـن اسـناد نشان ميدهـد
كـه اصـل قضيـه جدي بوده اسـت .منظور از «نفـع قراپاپاق» ايـن نيسـت كـه عدم حمايـت آنان
از مشروطه را يك نفع طلبي زيركانه براي آ نها حساب كنيم بلكه نظر به اوضاع و شرايط
منطقه سلدوز كه تحت اشغال عثمانيها بود و از طرفي سخت تحت فشار عشاير اكراد قرار
داشـت ،چيزي از دسـتشان سـاخته نبود و نميتوانسـتند نقشـي در سـرنوشت كشور داشتـه
باشند ،ايجاد جنگ داخلي (داخل ايل) به عنوان مشروطه براستي معنائي نداشت.
بـه هـر حال قراپاپاق در موضوع نهضـت بزرگ مشروطـه بـه دليـل فوق نقشـي نداشـت بـا
اينكــه حكومتشان از ســوي صــمد خان شجاع الدوله بود ،قدمــي نيــز بر عليــه مشروطــه
برنداشتهانـد .در 27شعبان 1332هجري قمري (تيـر ماه) احمـد شاه تاج گذاري ميكنـد ،وي
دوران كودكي را سپري كرده و كارها را از دست نايب السلطنه خارج كرده و خود به عهده
ميگيرد .دولت بـــا روســـها وارد مذاكره ميشود و در شهريور همان ســـال صـــمد خان از
حكومــت آذربايجان عزل ميشود امــا در ســلدوز امور حكومــت محلي همچنان مورد ادعاي
رشيـد السـلطنه بوده ،علت ايـن موضوع شروع جنـگ اول جهانـي بود زيرا (همانطور كـه قبلً
گفتـه شـد) در سـال 1330عثمانيـها سـلدوز را تخليـه كردنـد ولي درسـت در همان روزهـا كـه
صمد خان از حكومت آذربايجان بركنار شد مجددا ً نيروي عثماني به جانب سلدوز حركت كرد
تـا منطقـه اسـتراتژيك سـلدوز را اشغال كنـد ،بـه طوري كـه فاصـله زمانـي رفـت و برگشـت
عثمانيـها تنهـا (حدود) دو سـال طول ميكشـد آنان كـه بار اول هشـت سال سـلدوز را اشغال
كرده بودنـد ايـن بار هـم دو سـال در آنجـا ميماننـد تـا اينكـه در زمسـتان سـال 1334قمري
نيروهاي روس از طريـق درياچـه ،بندر حيدر آباد را ميگيرنـد و در بامداد يكـي از روزهـا لوله
توپهايشان در بالي «نادر تپه سي» روستاي دلمه ،نقده را هدف ميگيرد.
نقده بـا 220خانوار محلي ،آن روز مركـز سـتاد عثمانيهـا بوده اسـت .صـدقي افندي ،سـر
عسكر عثماني غافلگير ميشود و به سرعت ادوات و امكانات خود را بار قاطرها كرده و از
سلدوز فرار مينمايد.
قبـل از ماجراي فوق كـه عثمانيهـا در سـلدوز بودنـد (قبـل از آمدن روسـها) روسـها دوباره
صمد خان را به ايران آوردند و حكومت مراغه را به او سپردند ،صمد خان با نيروهاي زيادي
براي جنـگ بـا عثمانيان بـه طرف سـاوجبلغ حركـت كرد و از عثمانيهـا شكسـت خورده ،عقـب
نشيني كرد .مردم مياندوآب كه سابقه ذهني تلخي از كردها (حمله شيخ) داشتند بدنبال فرار
او پـا بـه گريـز گذاشتنـد و زن و مرد و كودك از ترس اكراد كـه (بـه عنوان حاميان عثمانـي بـه
تعقيـب نيروي شكسـت خورده صـمد خان ميآمدنـد) خود را بـه جغاتاي (زرينـه رود) زدنـد،اي
بسا زن و دختر و كودكي كه در رودخانه غرق شدند و جنازه هايشان به درياچه ريخته شد.
برگرديم به اوضاع سلدوز:
در بهار ســال 1296شمســي (آغاز 1336قمري) تزار روس «نيكلي» در شورش
«سيسيان» بدست «منشويكها» همراه خانواده اش كشته ميشود ،خود روسها در همه جا
جشن ميگيرند از جمله در سلدوز به رقص و پايكوبي ميپردازند.
.1حكومت در نامههاي ارسالي به همه انجمنها ،نامي از انجمن يا «كميسيون» نميبرد و با عنوان بال مينوشت.
.2چون حكومت آذربايجان بنام محمد حسن ميرزا وليعهد بود ،حاكم به عنوان «نايب الياله» حكومت ميكرد.
59
رجوع نموده و مينويسـيم بطوري كـه از فعاليـت و كياسـت او انتظار ميرود مراقبات وافيـه
را در تمهيــد موجبات حفــظ انتظام آن حدود بــه عمــل آورده و بيــش از اينهــا مراحــم اولياي
دولت را نســبت بــه خود جلب نمايــد و عموم آقايان علماء و خوانيــن ،مشار اليــه را حاكــم
مستقل سلدوز دانسته و در مواقع لزم از او حمايت نمايند.
امضاء :مهر.
ليكن حكومت واقعي در دست انجمن بود ـ روحيه ضد خاني اوج گرفته و خانها به اروميه
پناه ميبرند و در آنجا مراوده و مكاتبه بر عليه انجمن راه مياندازند.
بي طرفان اين غوغا با شعار «رعيت يغيناغي قارغا يغيناغي دير» داخل ماجرا نميشوند
ولي طبعا ً سكوت و وجودشان بر له خانها و به ضرر انجمن ميشود ،خانها علوه بر فعاليت
مداوم در اروميـه شكوائيـه هائي نيـز بـه حكومـت مركزي تـبريز ميفرسـتند .حمزه كـه اينـك
«حمزه بيـگ» خوانده ميشود هيئتـي متشكـل از :مل حيدر (برادر نياي خانواد اديـبي محمـد
يار) كـه رئيـس عدليـه انجمـن نيـز بوده ،بابابيـگ و ميرزا حسـن را بـه تـبريز اعزام ميكنـد تـا در
مقابل اقدامات خانها ذهن ايالت را به مسائل روشن كند.
اكرام السـلطنه دائي نقـي خان (قلي خان) بزچلو كـه در تـبريز زندگـي ميكرد و خانـه اش
پايگاه خانهاي سـلدوز بود ،هيئت اعزامـي انجمـن را بـه نهار دعوت ميكنـد ،بـا بابـا بيـگ خلوت
كرده به او ميگويد« :با وجود شخصي با فرهنگ مثل تو چرا بايد حمزه بيگ بي سواد رئيس
انجمن باشد» .پس از آنكه وي را كامل ً كوك ميكند به او ميگويد «من در انجمن تبريز كار
را بنفـع تـو فيصـله ميدهـم ،بهتـر اسـت بـه سـلدوز برگردي ،ولي نـه از راه بناب ،از طريـق
اروميه برو و با حكومت آنجا صحبت كن ».اكرام ميخواست بابا بيگ را بدينوسيله به جمع
خانهاي سلدوز در اروميه برساند و چنين هم شد وي در اروميه با خانهاي مخالف انجمن نيز
تماس گرفـت و باصـطلح انجمـن بـا خانهـا كنار آمـد .ولي بابـا بيـگ صـبح روز سـوم ورودش بـه
سلدوز توسط افراد حمزه بيگ ترور ميشود.
در اين زمان قريه راهدهنه مركز سلدوز بود يعني از آغاز حكومت حيدرخان همه امورات
اداري و حتي تجاري در راهدهنه تمركز داشت ،انجمن نيز مطابق همان روال شعبه مركزي
خود را در آنجا مستقر كرده بود و با اقتدار حكومت ميكرد.
در ايـن ميان (سـال 1338قمري) مخـبر السـلطنه بـه عنوان «نايـب الياله» آذربايجان بـه
تبريز وارد ميشود و با طرح يك توطئه ،جنگي راه انداخته و شيخ محمد خياباني را ميكشد
و انجمنهـا (كمسـيونها) در همـه جـا فرو ميپاشنـد .در سـلدوز «حسـين آقـا ميـر پنـج» در قريـه
فرخزاد زخمـي ميشود ،خانهـا بـه بهانـه عيادت او ،از ضعـف انجمـن اسـتفاده كرده و در قريـه
مزبور اجتماع ميكنند ،فرداي همان روز به راهدهنه يورش ميبرند ،انجمنيها به دفاع از خود
ميپردازنـد ،پـس از نيـم سـاعت تيراندازي انجمـن شكسـت ميخورد ،الّهيار خان مرد جنگـي
انجمن فرار ميكند ،كربلئي جعفر و كربلئي غفار دستگير ميشوند و راهدهنه فتح ميشود.
حمزه بيــگ در نقده بوده كــه بــا شنيدن خــبر ،متواري ميشود .وي بالخره در صــائين دژ
وفات ميكنــد .دوســت او غلي ميرزا علي در راه برگشــت از اروميــه خــبر را ميشنود بــه
اروميه بازگشته و مدت چهل روز در خانه «كربليي آدي گوزل» ـ عموي مادر آقايان محمد و
علي دوستي و نيز عموي مادر آقاقوچعلي معروف به قوچو قصاب ـ كه از مردم افشار بوده
مخفي ميشود.
اللهيار خان كـه برادر زاده حيدر خان و نيـز برادر زاده جلل خان (كـه قبل ً از هـر دو بحـث
شد) بود و به عضويت انجمن در آمده بود ،مردانه ميكوشد و در ماجراي فوق اسب خود را
سـوار شده و بـه قله كوه «قره داغ» در شمال سـلدوز ،نزديـك درياچـه ،ميرود و پناهگاه و
سنگري براي خود احداث ميكند.
مرحوم «حاج نوروز خان» شنيده بود كــه «مــن» در پهلوي قله قره داغ زراعــت دارم بــا
افتخار ميگفــت :حداقــل يكبار هــم شده بــه بالي قله برو و ســنگر پدر شجاع و دلور مرا
مشاهده كن .من هم در سال ( 1350هجري ،شمسي) گذري به آنجا كردم و براستي جايگاه
سنگر به آن عظمتي همچنان پابرجا بود .بالخره پس از مدتي خانها جلسه تشكيل داده و او
60
را مورد عفو قرار ميدهنـد و محترمانـه به روسـتاي خودش (راهدهنه) ميآورنـد اما هر كس
كه هوادار انجمن بوده و تاثير قابل توجهي داشته ،يا فرار كرده و يا به بلهائي دچار ميشده
است.
ً
انجمـن از اعضايـش مجموعا بـا بابابيـگ 3نفـر كشتـه داده و كارش خاتمـه مييابـد ،مرحوم
كربلي جعفـر در ماجراي «خالو قربان» كـه شرحـش بعدا ً خواهـد آمـد در جنـگ بـا سـيميتقو در
نزديك مهاباد كشته ميشود.
گفته ميشود از ميان اعضاي انجمن تنها دوست او غلي ميرزا علي آسوده به زندگي خود
ادامـه ميدهـد و دليـل آن ،نيازي بود كـه مردم ،حتـي خانهاي منطقـه بـه وجود او داشتهانـد كـه
در جاي خود توضيح داده ميشود.
او پـس از شكسـت انجمـن براسـتي بـه شعار بـي طرفان «رعيـت يغينـا غـي قارقـا يغينـا غـي
دير» سخت ايمان پيدا كرده بود ـ جمع كلغها كه با ترقهاي همه متفرق ميشوند ـ البته وي
در همان سال به يكي از ملكين سلدوز تبديل شد و يك دانگ و نيم از راهدهنه را خريد.
پسـر برادرش «ميرزا جعفـر دوسـتي» كـه مبارزات مـن را بر عليـه شاه ميديـد بـا شعار
عمويش تذكر داده و نصيحتم ميكرد.
پــس از ختــم انجمــن نــه خســروخان ميتوانــد حكومــت كنــد و نــه رضــا قلي خان رشيــد
الســلطنه ،حســنعلي خان بدون حكــم قانونــي عمل ً بــه حكومــت ميپردازد كــه مرحوم شيــخ
محمـد ولي رضوي بـه اروميـه ميرود و خواسـتار تعييـن تكليـف حكومـت ميشود و بـا پيشنهاد
وي مجددا ً از حكومت اروميه و سپس از تبريز حكم بنام خسرو خان صادر ميشود.
(جولو گلدي)
روسها از سال 1229تبريز را اشغال كرده بودند يعني قبل از جنگ جهاني اول و همچنان
تا آخر جنگ جهاني به اشغال خود ادامه دادند ،ولي آنان اروميه را در زمان جنگ و سلدوز را
بـا تاخيـر ،در سـال 1334اشغال كردنـد زيرا همانطور كـه گفتـه شـد سـلدوز قبل ً در دسـت
عثمانيهـا بود .روسـها پـس از آنكـه خـط آهـن خود را از جلفـا بـه تـبريز و نيـز از جلفـا بـه بندر
شرفخانـه كشيدنـد ،شبانـه بندر حيدر آباد را گرفتـه و بـه عثمانيهـا حمله كردنـد ،در پايان جنـگ
هنگامـي كـه روسـها اروميـه را تخليـه ميكردنـد اسـلحه و مهمات زيادي بـه ارامنـه و جيلوهـا
ميدهنـد ،حتـي بندرهاي غربـي و جنوب غربـي درياچـه از آنجمله بندر حيدر آباد را شبانـه بـه
آنان تحويل داده و ميروند.
بــا خروج روســها ارامنــه و جيلوهــا بــه اروميــه مســلط ميشونــد و كشــت و كشتار راه
مياندازنـد كـه از موارد اسـتثنائي تاريـخ اسـت ،اروميـه بـه وجـه فجيعـي قتـل و عام و غارت
ميشود.
آنان در انديشـه تاسـيس يـك دولت مسـيحي در اروميـه بودنـد كـه از جانـب انگليسـيها و
امريكائيهــا و حتــي فرانســه و روس نيــز حمايــت ميشدنــد ،مــا مشروح ايــن غائله را كــه از
مغاكهاي ســقوط بشريــت در تاريــخ اســت بــه متون ديگــر (از جمله تاريــخ مرحوم تمدن) وا
ميگذاريم و تنها به سلدوز ميپردازيم .قراپاپاق از اين خشونت ديوانهوار ارامنه و جيلوها به
كنار و آسوده ماند ،زيرا:
در اوليـن روزهاي شروع جنـگ جهانـي اول عثمانيهـا بـا اينكـه همدسـت آلمان و ايتاليـا بودنـد
شعار «جهاد» سر ميدهند و علماي عثماني و عراق بر عليه دولت تزاري روس فتواي جهاد
ميدهند ،همه عشاير كرد كه سني مذهب بودند با تمسك به فتواهاي جهاد زير پرچم عثماني
قرار ميگيرنــد و موضوع حالت «جنــگ مســلمان و مســيحي» بــه خود ميگيرد ،رؤســاي
قراپاپاق پيـش بينـي ميكننـد كـه عشايـر كرد و نيروي عثمانـي بـه محـض حركـت ،مسـيحيان
سلدوز را قتل و عام خواهند كرد ،سريعا ً در روستاي «شيخ احمد» جلسهاي تشكيل داده و
قرار ميگذارنــد هــر چــه زودتــر مســيحيان را از منطقــه خارج كرده و بــه اروميــه بفرســتند،
61
موضوع را بـا مسـيحيان (كـه بيشترشان در قريـه محمـد يار سـاكن بودهانـد ــ 20خانوار ــ و
مجموعشان در دهات سـلدوز بـه 50خانوار ميرسـيده) در ميان ميگذارنـد در نتيجـه همـه
مسـيحيان هر چـه از اموال ميتوانسـتند بر ميدارنـد و بـه اروميـه فرار ميكننـد ،تعدادي زن و
مرد پير و عاجز ،مانده بودند كه آماج گلوله عشاير ميشوند.
هنگامــي كــه رفتار ضــد بشري مســيحيان در اروميــه از حــد ميگذرد و از نيروي عثمانــي
شكسـت سـختي ميخورنـد و نيـز اوضاع سـياسي بيـن المللي تـا اندازهاي روشـن ميشود،
هواپيماي انگليسي بر فراز اروميه ظاهر شده و اعلميهاي پخش ميكند ،كه شما مسيحيان
كار را خراب كرديد ،اينك نيروهاي ما در «بيجار» منتظر شما هستند ،بدان سو حركت كنيد،
مسـيحيان بـا اهـل و عيال از طريـق سـلدوز همراه مال و منال خود و اشياء غارتـي اروميـه بـه
سمت بيجار ميروند و از آنجا با راهنمائي انگليسيها به شمال عراق رفته و ساكن ميشوند.
جيلوها هنگام عبور از سـلدوز تنهـا بـه «ا سب» و «طل» مشتري بودهانـد ،هر چـه اسب در
مسـيرشان بوده ميگيرنـد و چون مردم طلهـا را مخفـي كرده بودنـد ،چندان طلئي بدسـت
آنان نميرسد ،گويا جز در يكي دو مورد ،بخاطر اسب و طل انساني نكشتهاند.
مرحوم حاج قاسـم توپوز آبادي ميگفـت :زن جوانـي از جيلوهـا سـوار بر الغ ميرفـت ،از
همه عقب تر مانده بود به انتقام آن يكي دو نفر كه از قراپاپاق كشته بودند خواستم آن زن
را بكشـم ولي دوسـتانم گفتنـد :مرد جوان بگذار برود ،آدم كـه بـه يـك زن حمله نميكنـد ،ديدم
راست ميگويند من بيش از حد دچار احساسات جواني شده ام.
در عوض اسـبها ،حدود چهارصـد راس گوسـفند از جيلوهـا دربندر حيدر آباد مانده بود كـه بـه
چند نفر از اوباش قره پاپاق ميرسد.
به هر حال :جيلوها به علت خدمتي كه قراپاپاق به آن مسيحيان كرده بودند هنگام عبور از
سـلدوز از قتـل و عام قراپاپاق صـرفنظر ميكننـد .مرحوم حاج حيدر شريفـي ميگفـت :وقتـي
كه به كربل ميرفتيم در گمرك قصر شيرين مرد سالمندي را ديدم كه پشت ميز نشسته و
كار ميكنـد ،احسـاس كردم كـه او را ميشناسـم امـا هـر چـه بـه ذهنـم فشار آوردم چيزي بـه
يادم نيامد وقتي كه او شناسنامههاي ما را ديد برخواست و احترام كرد و گفت :من «سر»
هسـتم .معلوم شـد او «آغـا سـر» يكـي از ارامنـه محمـد يار اسـت كـه بـه كمـك سـران قراپاپاق
نجات يافته است و اينك با همه پيري كارمند دولت ايران [عراق ،صحيح است] است كه در
غائله اروميه معاون «آغا پطرس» فرمانده نيروي مسلح مسيحيان ،بود.
62
قاراپاپاق در سالهاي قحطي
(باهاليق)
ابتدا بــه يادداشــت حاشيــه قرآنــي كــه در اختيار مرحوم مشهدي عزت عســگري ســاكن
روستاي «دلمه» ـ اسلم آباد فعلي ـ بود توجه فرمائيد:
تاريخ گراني محال سلدوز سنه ( 1336هجري قمري) :بار گندم صد و چهل و پنج تومان ،و
6ريال ،پوط سبزه 6تومان و 4ريال ،پوط برنچ گرده 17تومان و 6ريال ،پوط برنج صدري
40تومان ،قند 20تومان ،چاي گروانكه 11تومان ،چيت زرعي 25ريال.
توضيحات :در حقيقت سال 1298شمسي سال قحطي است كه در 13آبان همان سال،
سال 1336قمري به اتمام رسيده و از نو سال 1337قمري شروع ميشود.
«بار» معادل 160كيلو و پوط يا (پيت) معادل 16كيلو ،برنج گرده نوع خاصي از برنج بود
كــه در خود ســلدوز بــه عمــل ميآمــد كــه دانههاي درشــت داشــت ،امروز شــبيه آن ديده
نميشود ،صدري برنج غير گرده را گويند.
در اصـطلح امروز به برنـج گرده ،برنـج آشـي ميگوينـد و بـه صـدري برنـج پلو ،آن روزها نه
تنها از برنج گرده پلو ميپختند بلكه در آرزوي آن بودند.
قحطي سال مذكور در سرتاسر كشور بود ليكن حضور رو سها به شدت آن در آذربايجان
افزوده بود و مخصــوصا ً غائله ارامنــه و «جيلو»هــا قحطــي را در شمال آذربايجان بــه حــد
استثنائي و شايد به صورت بي سابقه در تاريخ ،درآورده بود.
مردم زمستان سختي را ميگذرانند غير از اغنياي درجه يك همه مردم به مصيبت بزرگي
دچار بودهانـد ،حتـي بعضـي از ملكيـن بزرگ مجبور بـه فروش املك خود ميشونـد .بعضـي از
باغداران يـك طناب ( 4444متـر مربـع) باغ را بـه يـك بار گندم ميفروشنـد ،بسـا املكـي كـه
بدينگونــه نقــل و انتقال مييابــد .عدهاي از ســوداگران و تجارت پيشگان كــه عائله كمتري
داشتهاند صاحب ملك (و گاهي ملك كلن) ميشوند.
فقرا پوست درخت ،حتي چاروقها را جوشانيده ميخورند و...
آقاي حاج شيـخ حسـن آقـا رضوي نقـل ميكنـد :مـن هفـت سـاله بودم كـه در قريـه «دلمـه»
سـاكن بوديـم تعداد زيادي گاو و گاوميـش داشتيـم ،پيشكارمان «علي قلي» ــ عموي خانواده
نوري راد ،آقاي شيخ حسين ،نجفعلي ،حيدر علي ،امير علي و محمد نوري راد ،كه هم اكنون
ساكن شهر قم هستند ـ بود ،روزي هنگام غروب كه گله به روستا برگشت ،علي قلي گفت:
يك الغ گم شده است همه جا را گشتيم و مايوس از يافتن آن ،به وقت برگشت ،به خانهاي
سر زديم و ديديم كه حدود 14نفر ،الغ را بدون اينكه سر ببرند همانطور كلفه كرده و به
تنور گذاشتهاند بطوري كه سر و پاهايش از تنور بيرون مانده و در ميان شعلههاي آتش ديده
ميشد.
بازگشتـه و موضوع را بـه حاج شيـخ شرح داديـم ،حاج شيـخ «اسـترجاع» كرد ــ انـا اله و انـا
اليـه راجعون ــ و بـا خود زمزمـه كرد :اكنون كـه زمسـتان نرسـيده اوضاع بـه اينگونـه اسـت،
فرداي زمستان چه خواهد شد؟!
تعداد دامهاي «سوباي» ـ گوساله و بچه گاوميش در سني كه بچه دار نباشند ـ كه داشتيم
جمعا ً حدود 12يا 14راس بود ـ قدري برنج و قدري ارزن و دو «خارال» ـ جوال 200كيلوئي ـ
سلِف» ــ دانهاي شـبيه ارزن و همان چيزي كـه خوراك مخصـوص قناريـها اسـت ــ ارزن و « ِـ
داشتيم.
حاج شيـخ دسـتور دادنـد هـر روز مقداري از آن برنـج و ارزن و سـلف را بـه طور مخلوط
ميپختند ،هر چند روز يكبار هم يكي از دامها را ميكشتند و روزانه به هر خانواده ظرفي از
آن ارزن و برنج و خورشت ميدادند.
چون چند خانواده ثروتمند روستا چنين ديدند به كمك حاج شيخ شتافته و با وي تعاون راه
انداختند ،بعضي از آنان تا 13فروردين پا به پاي حاج شيخ آمدند و عدهاي بدليل ضعف مالي
در وسط راه ماندند.
63
امـا حاج شيـخ همچنان بـا تمام شدن آذوقـه جاي آنرا پـر ميكرد ،زيرا بر خلف هـر كار و
كسب ديگر خريد و فروش ملك كم نبود ،بيچارگان ميفروختند و پول داران ميخريدند ،حاج
شيـخ از سـند نويسـي و بـه اصـطلح آن روز از «تنظيـم حجـت» روزانـه دو سـكه درآمـد داشـت
كه كل ً خرج مردم ميگشت.
تعاونيهاي ديگـر نيـز بـه تاسـي از حاج شيـخ در روسـتاها بـه راه افتاد ،خصـوصا ً بعضـي از
خانهـا از جمله رشيـد السـلطنه و برادرش افخـم السـلطنه و حاج پاشـا خان جان احمدلو ،خود
پيـش قدم شده و ديگران را نيز بديـن كار تشويـق ميكردهانـد ليكـن آنچـه در «دلمه» گذشت
براسـتي چيـز ديگري بود .البتـه هنوز هـم هسـتند افرادي كـه برنامـه فوق را بياد دارنـد و زيادنـد
كساني كه برنامه ياد شده را از پدران و مادران خود دقيقا ً شنيده باشند.
بالخره بهار فرا ميرســد و دشــت خرم ســلدوز پــر ســبزه و علوفــه ميشود ،مردم بــه
«كنگـر»« ،قازاياقـي»« ،اوغلن اوتـي» و ...يونجـه و شبدر حمله ميكننـد ،گرسـنگي طولنـي
موجــب پرخوري زياد ميشود روده و معده هائي كــه زمانــي دچار آشفتگــي و ســستي شده
اينك با غذاي بهاري انباشته ميشود ،ديروز از گرسنگي ميمردند ،و امروز هم از پر خوري،
كه تلفات بهار كمتر از زمستان نبوده است.
مرحوم «حسن رشيد» ـ پدر خانواده رشيدي آغابگلو ـ ميگفت :نزديك عيد نوروز بود ،از
كنار روستاي «قره قشلق» همراه برادر بزرگم ميگذشتيم ،من هفت يا هشت سال داشتم
امـا برادرم جوانـي نيرومنـد بود ،سـه چهار قدم از برادرم عقـب ماندم ،ناگهان دو نفـر بـه مـن
حمله كردنـد ،فرياد كشيدم ،برادرم بـا عجله برگشـت و هـر دو را بـه زميـن زد ،زيرا آنان خيلي
ضعيـف و بـي حال بودنـد و از شدت گرسـنگي ميخواسـتند مـن را بخورنـد ،برادرم دسـتم را
گرفت و به راهمان ادامه داديم از پشت ميديدم كه برادرم به حال آنان گريه ميكند.
روســتاي قره قشلق در فاصــله قريــه فرخزاد و محمــد يار قرار داشــت ،در همان ســال
قحطي به ويرانهاي تبديل شده ،چهار ديوار مسجد قريه مزبور تا سال 1357باقي بود (اكنون
اطلعـي از آن ندارم) بقيـه خانهـها بـه تپههاي كوچـك و بزرگ مبدل شده بود كـه هـر رهگذري
را سخت تحت تاثير قرار ميداد و تا اندازهاي رعب انگيز بود ،ويرانه هايش نشان ميداد كه
روستاي بزرگ ،دست كم داراي 250خانوار بوده است.
مرحوم حاج حيدر شريفـي ــ نياي خاندان شريفـي ــ بـا بيان شيوائي اوضاع سـال 1336را
نقل ميكرد ،گاهي اشك در چشمانش حلقه ميزد.
در آن سـال در تـبريز فقراء بـه انبارهاي ثروتمندان حمله ميكردنـد ،ماجراي «زينـب پاشـا»
زنـي كـه رهـبري زنان محلههاي فقيـر نشيـن را بـه عهده داشتـه و هـر روز بـه انبار يكـي از
احتكارگران حمله ميبرده كه حداقل يكي دو نفر در اين درگيريها كشته و چندين نفر زخمي
ميشدند.
ترجيع بند طولني« :زينب پاشا الده زوپا اوز قويدو بازار اوستونه»
64
«خير النسا» يه سؤيله دي زينب پاشا :گل دوش يول،
اي «ماه بگيم» هر كس گله دور قو گلن ساغدان ،سول،
بازاري باغلتماق گرهك تا آجليغا چاره اول،
آنبار دارين باشين ياريب ،هم ده چكك دار اوستونه
زينب پاشا الده زوپا اوز قويدو بازار اوستونه.
در ايـن زمينـه سـروده شده اسـت .امـا در سـلدوز بدليـل قحطـي هـر اتفاقـي رخ داده ،جـز
حملههائي از اين قبيل كه بي ترديد علل و عوامل جامعه شناختي داشته و قابل توجه است.
در 26آبان 1298شمسي ـ 13محرم 1337قمري ـ 20اكتبر 1918ميلدي ـ دكتر پاركارد رئيس
مسيونهاي آمريكا از تبريز به اروميه مراجعت ميكند كه برنامه جديدي همراه آورده بود.
در ايـن وقـت از پاپان غائله جيلوهـا در اروميـه و رفتـن آنهـا بـه سـمت بيجار 4ماه و 17روز
گذشتـه بود 1اينـك ميبايسـت مردم اروميـه و سـلدوز و سـلماس دچار بلي ديگري شونـد چرا
كه بازيهاي استعمار هنوز به پايان نرسيده است.
دكتـر پاكارد بـه محـض ورود اعلم ميكنـد كـه دولت بهيـه آمريكـا تصـميم دارد بـه مردم فلك
زده اعانـه دهـد ،براي هـر محله از اروميـه رئيسـي انتخاب ميكننـد تـا اسـامي سـاكنين محله را
در ليستي منظم و دقيق تنظيم نمايد ،انجام اين برنامه ليست برداري تا اواسط دي ماه به
طول ميانجامد ،در اين مدت همه عشاير كرد بدون ليست برداري و بدون تاخير و درنگ از
اعانـه جناب كنسـول برخوردار ميشونـد ،وقتـي نوبـت بـه مردم اروميـه ميرسـد ،ديگـر چيـز
قابل توجهي در ته كيسه اعانه دولت بهيه آمريكا نمانده بود.
در اسفند همان سال كردها مرفهترين مردم آذربايجان غربي شدند ،لباسهاي نو بر تن با
اسلحههاي جديد بر دوش همه جا آقائي ميكردند.تا ارديبهشت 1299هنوز از اعانه مذكور به
افراد كثيري از مردم اروميــه نرســيده بود ،بــه بهانهــها و امروز برو فردا بيــا و ...بــه مماطله
برگزار ميـشد .مسـيون آمريكائي ميتوانسـت كمكهايـش را بـه طور مخفيانـه بـه اكراد انجام
دهـد و چيزي بـه ديگران ندهـد ليكـن هدف مسـيون از چنيـن رفتاري جري كردن عملي اكراد و
پر رو كردن آنان بود و اين يكي از زمينه سازيهائي بود براي ظهور غائله سيميتقو كه بعدا ً به
شرح آن خواهيم پرداخت .از اين اعانه چيزي هم به ميرزا علي دوستي زاده (دوست او غلي
ميرزا علي) ميرسـد ،بـا اينكـه آمريكائيان مردم سـلدوز را در برنامـه خود جاي نداده بودنـد،
وي بـه اصـطلح زرنگـي كرده و بـه كمـك دوسـتي كربلي آدي گؤزل از اهالي اروميـه ،موفـق
ميشود در ارديبهشت 1299مقدار 10پوت جو ،از مسيون آمريكائي بگيرد .كه كليشه قبض
آن ذيل ً از نظر خوانندگان ميگذرد:
اكراد اصـل اعانـه را نيـز خوردنـد و پرداخـت نكردنـد ولي از مردم اروميـه و سـايرين حتـي
رباي آن را نيز گرفتند ،به پشت همان قبض توجه فرمائيد:
.1قلعـه صـاحبلر در كنار اروميـه و در جايگاه فعلي دانشگاه بوده ،مردم آن روز مسـيونهاي خارجـي را «صـاحب»
ميخواندند و مقر آنان نيز «قلعه صاحبلر» نام گرفته بود.
67
5ـ اموالي را كه از لكستان غارت كرده به صاحبانش پس بدهد و خون بهاي كشته شدگان
را بدهد.
6ـ هزينه لشكركشي دولت را بپردازد.
با گذشت چند هفته نيروهاي دولتي برگشتند ،مورد ششم و پنجم بدين توجيه كه سيميتقو
ثروتـي ندارد و اموال غارتـي نيـز بـه وسـيله افراد در ميان عشايـر تقسـيم شده و چيزي از آن
باقي نمانده است ،به طور غير رسمي مورد چشم پوشي قرار گرفت.
مورد دوم بــا ايــن توجيــه كــه ســيميتقو مرزنشيــن اســت و ســزا نيســت او را بــي اســلحه
گذاشت حل گرديد.
مورد سوم بنا بادعاي سيميتقو عملي گشت.
مورد اول نيز همچنان به فراموشي سپرده شد.
سيميتقو از زمستان سال [ 1338قمري] تا اواخر پائيز 1339به تجديد قوا پرداخت ،عشاير
كرد چون ميديدنـد كـه او در مقهورتريـن ايامـش توانسـت خودش را حفـظ كنـد باز بـه دور او
جمع شدند.
ً
كنســول انگليــس «كاپيتــن كرد» عمل و آشكارا بــا اطلع ســردار فاتــح ،حاكــم اروميــه بــه
چهريـق رفـت و آنچـه لزم بود بـه سـيميتقو ياد داد و بـا ميانجيگري او و توسـط سـردار فاتـح
حاكم اروميه ،لقب «سردار نصرت» از ناحيه دولت به سيميتقو داده شد.
به تدريج اكراد اختيارات اروميه را بدست ميگيرند ،مخبر السلطنه يك نيروي 2000نفري
به فرماندهي امير ارشد از تبريز اعزام ميكند .در 28آذر 1300در «قانلي دره» ـ دره خونين
ــ ميان خوي و سـلماس جنـگ برپـا ميشود ابتدا اكراد شكسـت خورده فرار ميكننـد ،ليكـن
بلفاصله روشن ميشود كه امير ارشد در بالي تپه مقر فرماندهي خود ،تير خورده و كشته
شده است .نيروهاي دولتي متفرق ميشوند و باز موقعيت سيميتقو تحكيم ميپذيرد.
مخبر السلطنه قبل ً يك نيروي 250نفري از ژاندارم ها را به سركردگي «ملكزاده» به بندر
گلمانخانـــه فرســـتاده بود ،ملكزاده بندر را در اشغال اكراد ديده از طريـــق بندر دانالو بـــه
ساوجبلغ (مهاباد) رفته و در آنجا استقرار يافته بود.
ســيميتقو در زمســتان ســال [ 1339قمري] يــك هفتــه قبــل از عيــد نوروز قصــد تســخير
ساوجبلغ را ميكند ،از طرفي مخبر السلطنه «ميرزا ربيع كبيري» ـ از كبيريهاي مراغه ـ را
بــا تشويقاتــي بــه جبهــه ســلدوز براي جلوگيري از پيشروي اكراد ميفرســتد ،در ايــن وقــت
ســلدوز در اشغال اكراد بوده ليكــن برخوردي در ميان نبوده اســت .كــبيري در قلعــه كوچــك
محمـد يار جاي ميگيرد و اوليـن كاري كـه ميكنـد بـه تـبريز گزارش ميدهـد كـه خسـروخان بـه
سـمتگو تسـليم شده ،در نتيجـه خسـروخان را سـريعا ً بـه تـبريز ميخواننـد در حالي كـه مسـئله
تسـليم در بيـن نبود و مردم قاراپاپاق در يـك بامداد خودشان را در اشغال اكراد ديدنـد و ايـن
بلئي بود كـه ايالت تـبريز بر سـر مردم اروميـه و سـلماس و سـولدوز آورده بود .پـس از چنـد
روز گروهـي از اكراد بــه سـراغ كــبيري ميرونــد ،جنــگ شروع ميشود ،اكراد عقـب نشينــي
ميكننـد ،ولي كـبيري از ترس نيروهاي كرد كـه بـي ترديـد مجددا ً بـه سـراغش ميآمدنـد ،افراد
خود را جمع كرده و بطرف مراغه فرار ميكند ،اكراد انتقام كبيري را از قاراپاپاق ميگيرند،
هنوز نيروهاي اصلي سيميتقو نرسيده ،عشاير متفرقه كردها ،از جمله عشيره مامش دست
بــه قتــل و غارت ميزننــد ،روســتاهاي غربــي ســلدوز در دســت غارتگران بــه آتــش كشيده
ميشود و مردم آن ديار بــه ســمت روســتاهاي شرقــي فرار ميكننــد ،در ايــن وقــت همــه
قره پاپاق خانـه و كاشانـه خود را رهـا كرده و در سـوز سـرماي زمسـتان دسـته جمعـي فرار
ميكنند( .رجب )1339روز چهارشنبه سوري 1299شمسي.
جنازه پيــر مردان و زنان ســالخورده بر پهنــه برف ســرد ،منظره غــم انگيزي را بــه وجود
آورده بود و خيلي از زنان ضعيـف بـا طفلي شيـر خواره در بغـل ،در آغوش برف جان سـپرده
بودند كه صحنه درد و رنج را در مقابل ديدگان به نمايش گذاشته و ميگذاشتند.
68
در ايــن هنگام مشكــل قره پاپاق خروج از ســلدوز بود ،پــس از عبور از كوه بهراملو ،از
تعقيـب اكراد ميآسـودند زيرا ماژور ملكزاده بـا نيروهاي تقويـت شده (دسـت كـم چنـد صـد
ژاندارم و تعدادي نيز نيروي مردمي) در مهاباد مستقر بود.
از شنيدنيهاي ايـن تراژدي عظيـم ،مطابـق آنچـه كـه در مثـل آمده «بالتـر از سـياهي رنگـي
نيسـت» ايـن اسـت كـه ميگوينـد :هنگامـي كـه ناله و گريـه زن و بچـه و بزرگ و كوچـك در هـم
آميختــه و در ســوز ســرما و زوزه باد زمســتان ناله كودكان و زنان اركســتر درد و رنــج را
مينواخت .حيدر نامي به محض رسيدن به كوه بهراملو (آخرين حدود سلدوز) در پهلوي كوه
كنار رودخانـه «گادار» روي برف نشسـته و بـا حسـرت دردناكـي بـه جريان آب كـه بـي خيال و
آرام از اينهمـه مصـيبت بـه حركـت متداوم خود ادامـه ميدهـد ،نگاه ميكنـد ،احسـاس حزيـن
درونــش را مشتعــل ميــسازد ،ناگاه دســت بر گوش انداختــه بــا صــداي گيرائي كــه داشــت،
ترانهاي سـر ميدهـد ،ترانهاي كـه درون پرغميـن را لحظهاي آرامـش ميبخشـد ،آواز شيوائي
در قالب «ترجيع مركب» با آهنگ خاص قاراپاپاق ،في البداهه از درون مشوش و زخم ديده
به بيرون فوران ميكند:
...گلين تعريف ائدخ اول باشدان بوگاداري سولدوزون
سوسن سنبلدي ،باغلري سولدوزون
گوبو 1لري قاشقا طويوق اويناغي
چمنلري قوطان انگوت ياتاغي
كهليك لره جوشغون آخار بولغي
نيسكيل گئلير سونا لري سولدوزون
2
عدم مقاومت
بـي ترديـد سـئوالهاي متعددي در ذهـن هـر خواننده و شنونده راجـع بـه ماجراي سـيميتقو ،و
شكست نيروهاي دولتي در موارد متعدد ،و عدم مقاومت مردم اروميه ،سلماس و سلدوز و
نيز شكستهاي نيروهاي دولتي پس از حوادثي كه به شرح رفت ،به وجود ميآيد .مورخين
و يادداشـت كنندگان نيـز بيشتـر مسـائل را در محدوده اوضاع و شرايـط مناطـق مذكور بيان
ميدارند ،گاهي والي تبريز و گاهي فرماندهان نيروها و گاهي هم مردمان سلماس ،اروميه
و سلدوز را در اين پيش آمدها مسئول ميدانند و يا محكوم ميكنند.
درست 20روز قبل از فرار قره پاپاق كودتاي سوم اسفند ( )1299توسط سيد ضياء و رضا
خان در تهران رخ ميدهد و همانطور كه ديديم ايادي استكبار نيز در كار بودهاند تا زمينه را
براي به قدرت رسيدن رضا خان آماده نمايند .شورشها در اطراف و اكناف كشور براي اين
برنامـه لزم بود و تهران نيـز دچار اضطراب و آشوب شده سـرنوشت دولت و مملكـت كاملً
مبهــم و آينده تاريــك بود ،بــا چنيــن وضعــي علت اصــلي همــه حوادث ،شكســت هــا ،عدم
مقاومتها و ...كامل ً روشن است.
چون موضوع ما تاريخ قاراپاپاق است ،باز ميگرديم به سراغ يك داستان:
مرحوم «مشهدي حسين بارگران» معروف به «تهراني» ـ اهل قريه راهدهنه ـ در دي ماه
سال 1299يعني دو ماه قبل از فرار قره پاپاق ،به تهران ميرود ،او پيش از همه «قاچاقاچ»
ميكند ،در تهران به عنوان «درشكه چي» به استخدام يكي از پولداران در ميآيد ،ميگفت:
در كودتاي سـوم اسـفند مـن و ارباب در زيرزميـن خانـه پناه گرفتـه بوديـم ،صـداي گلولهـها
ميآمـد و محـل مـا بـه محـل درگيري خيلي نزديـك بود مـن گفتـم :ميدانسـتم ايـن فلن ،فلن
شده ميآيد و تهران را ميگيرد ،هيچ كس جلودارش نميشود آقا من او را بهتر ميشناسم.
ارباب گفت :تو كي و در كجا او را ديده اي ،تو كه اهل آذربايجاني.
گفتم :ميخواستيد اهل تهران باشم و او را ببينم ،دهات او نزديك دهات ماست.
ارباب گفت:اي نامرد! آمده در آنجاها هم املك خريده!!
گفتم :نه بابا خودش اهل آنجاهاست.
ارباب گفت :پسر كي؟ منظورت كيست؟
گفتم :اسماعيل آغا را ميگويم ،خيلي گستاخ است.
ارباب گفـت :پسـر اسـماعيل آغـا كيسـت؟! ايـن مزخرفات چيسـت ميگوئي ،ايـن رضـا خان
است.
70
گفتم :هان!! پس ما را «آغا» ميكوبد و شما را هم «خان» .تازه فهميدم.
آن مرحوم ميگفت راستي فكر ميكردم سيميتقو آمده و ميخواهد تهران را بگيرد.
71
خسرو خان امير تومان (نياي خسروي ها) در تبريز ،رشيد السلطنه و افخم السلطنه نياي
بوزچلوهـا و انتصـاريها در محال «كورانلو» در روسـتاهاي «صـريح ــ يـا ــ سـريك» و «پييـك»،
ايلخانــي خان نياي اميــر فلحــها در «باري ـــ بارو» حوالي بناب گوســفند داشتــه و دامداري
ميكرده ،حسـين آغـا چاخرلو ــ پدر تيمور آغـا (جـد حسـين آغاي كنونـي) در زنجان كنار جهان
شاه خان ذوالفقاري زندگـي ميكرده پـس از مدتـي بـه كمـك او ميتوانـد بـه «خانيـه» حوالي
بناب برگردد و در نزديكي ايل و تبار خود زندگي كند.
حاج شيــخ :حاج شيــخ عباســقلي رضوي نياي خاندان رضوي ـ ـ ابتدا مدتــي در «زواره» در
خانـه اهدائي «حاج ميرزا آغـا» از سـادات معروف آنجـا ميمانـد ،سـپس در مراغـه در محله
معروف موسويان در خانه اهدائي حاج ميرآغا موسوي ،زندگي ميكند ،و امرار معاش وي از
تدريس و سند نويسي بوده است.
مرحوم آقـا شيـخ محمـد ولي رضوي ــ برادر حاج شيـخ ــ در «قرهورن» مياندوآب سـاكن
ميشود كه به امور مربوط به روحانيت ميپردازد ،ابتدا اوضاع خوبي نداشته تا هنگامي كه
«يميـن لشگـر» يـك مجتهـد را همراه خود از تهران ميآورد تـا يـك مسـئله بغرنـج ارثـي را كـه
مورد اختلف ســـران «چاردولي» بوده و علماي مراغـــه و آن حوالي ،بعضـــي بدليـــل ترس
مداخله نميكردند و بعضي ديگر متهم به طرفداري يكي از طرفين دعوا ميشدند.
شيــخ محمــد ولي نيــز در مجلس حاضــر ميشود ،هنگام بررســي مســئله مجتهــد تهرانــي
فتوايـش را ميدهـد ،موقـع نوشتـن متـن فتوا ،شيـخ محمـد ولي اعتراض ميكنـد و بـا اسـتدلل
ثابت ميكند كه نظر فقيه تهراني نادرست است ،هر چندي كه نظر او باعث ميشود طرفي
كه مورد توجه يمين لشكر بوده متضرر شود ،يمين لشكر تصريح ميكند چون شما به عنوان
يـك روحانـي محلي ،روحانـي تهرانـي را محكوم كردي افتخار ميكنـم .از آن پـس شيـخ بعنوان
روحاني بزرگ به حل مراجعات مردم ميپردازد.
ماجرائي شنيدني:
زن جوان 24سالهاي بي اعتنا به هياهوي جنگ و غارت و غوغا همچنان از رفتن با فراريها
خودداري ميكنـد ،هـر چـه ميكوشنـد كـه بيـا برويـم ،او امتناع ميكنـد و فرياد ميكشـد :آبـا...
آبــا ...آبام قالدي ...مــن نميروم .مــن از خانــه و كاشانــه خود فرار نميكنــم .خويشان او بــا
تهديـد او را ميبرنـد ،پـس از پاسـي از راه بـه نحوي ميگريزد و بـه روسـتاي خود برمـي گردد.
ايـن زن كـه نامـش «طرلن» بوده در آغاز رشـد ،از ازدواج خودداري ميكرده ،پدرش بـه زور
او را وادار به ازدواج ميكند ،پس از چندي طلق ميگيرد و به خانه پدر برمي گردد .خوي و
خصــلت مردانهاي داشتــه و هرگــز در چهار چوبــه رســوم زنان محدود نميمانده اســت افراد
بــي مبالت بدليــل هميــن روحيــه مردانگــي او ،وي را «دلي طرلن» ملقــب ميكننــد يعنــي
«طرلن ديوانـه» مـن كـه شخصـا ً وي را ديده بودم و سـالها بـه خانـه پدربزرگـم رفـت و آمـد
داشــت اثري از «دلي بودن» و يــا ديوانگــي در او نديدم ،جــز همان خوي مردانگــي و غيرت،
زني كه به اصطلح چهار مرد حريفش نميشد ،از خانواده محترمي هم بوده است.
شايـد هميـن سـرسختي اش در ماندن ،او را در نظـر سـبك سـران مسـتحق ايـن لقـب كرده
بود .اكراد سـلدوز را غارت كرده حتـي چوب ها و تيركهاي سـقف خانه ها را بالكل برده بودنـد،
يـك منطقـه صـد روسـتائي خالي از سـكنه و بدون حضور انسـان مانده اسـت .در وسـط ايـن
72
منطقـه بزرگ ،در يـك روسـتا زنـي تنهـا بـه سـر ميبرد كـه مدت ايام غارت را ،در تاكسـتاني
درون يك غار دو متر مربعي كه به دست خود در ديواره باغ كنده بود ،گذرانده است.
او كه به خاطر «آبا» ـ مادر بزرگ ـ مادر پدرش از راه برگشته با جنازه آبايش كه با گلوله
غارتگران كشته شده بود ،روبرو ميشود.
خودش نقـل ميكرد :تـا مدت يـك ماه (آخـر فرورديـن) گروههاي اكراد ميآمدنـد و از باقـي
مانده چوبهـا و تيرها ميبردنـد ،مـن در يكـي از خانههاي نيمـه مخروبـه سـكونت داشتـم ،روزها
نميتوانســتم آتــش روشــن كنــم زيرا دود آن جايــم را معلوم ميكرد ،شبهــا منافــذ بيغوله را
ميبســتم و در صــورت لزوم آتــش درســت ميكردم ،تنهــا بودم ،كســي در ايــن اطراف پيدا
نميـشد جـز تعدادي سـگ و گربـه ،بعضـي شبهـا گرگهـا بـه سـگها حمله ميكردنـد ،سـگها در
اطراف كلبه من پناه ميگرفتند و از خود دفاع ميكردند ،هر شب زوزه شغالها از هر طرف
شنيده مي شد ،مونس من دو تا گربه بود ،پس از چند ماه نيروهاي شكاك از همين جا عبور
ميكردنــد و بــه جنــگ ملكزاده بــه ســاوجبلغ ميرفتنــد ،غيــر از آن لشكري در ايــن حوالي
مشاهده نكردم.
طرلن يكسـال و نيـم روزهـا را بـه تنهائي ميگذارنـد .روزي يـك پسـر 10سـاله را همراه بـا
يك كودك 6ساله مشاهده ميكند آنان را از دور زير ن ظر ميگيرد ،مطمئن ميشود كه از
اكراد نيســتند ،دو آوارهاي هســتند كــه ســر و وضعشان بــه قره پاپاقهــا نيــز شباهــت ندارد،
مخفيانه به آنان نزديك ميشود ،ميبيند برادر بزرگ ،برادر كوچك را دلداري ميدهد :الن به
جائي ميرسيم آسوده ميشويم ،برايت نان پيدا ميكنم.
طرلن از مخفيگاه بيرون ميآيــد ،برادران از ديدن يــك زن در آن منطقــه ســرتاسر خالي
ميخكوب ميشونـد ،وقتـي كـه طرلن لب بـه سـخن باز ميكنـد هـر دو ميترسـند ،طرلن آنان
را با زبان خوشي آرام ميكند و به خانه خود ميبرد و برايشان از آنچه داشته ميدهد ،پس
از غذا آنان را ميخواباند.
وقتي كه بيدار ميشوند از آنها ميپرسد :شما كي هستيد؟
كودك بزرگ جواب ميدهـد :مـا بـه سـلدوز ميرويـم ،پدرمان در «شيدان آباد» ــ شيطان
آباد ،از روستاهاي محال دول ـ از دنيا رفت.
ـ پدرتان كيست و براي چه به سلدوز ميرويد؟
ـ اسم پدرم علي است ،ما از قفقاز ميآئيم ،پدرم اهل سلدوز است.
ـ اهل سلدوز در قفقاز چه ميكند؟
ــ خواهـر پدرم نامـش «خرده خانـم» اسـت و پسـران خرده خانـم حمزه و مرتضـي هسـتند.
خواهـر خودم ،يعنـي دختـر پدرم كـه در سـلدوز مانده گلرخ اسـت .همـه اينهـا را پدرم بمـن ياد
داده.
ـ پسر اين حرفها چيست؟ من خرده و پسرانش را ميشناسم ،گلرخ را هم ميشناسم.
ـ مگر تو اهل سلدوزي؟
ــ بلي اينجـا سلدوز اسـت ،اينجا يكي از دهات سلدوز اسـت .اما پدرت كـي بـه قفقاز رفتـه
بود؟
ــ سـلدوز! ،اينجاهـا كـه ويرانـه اسـت ،عمـه ام كجاسـت؟ پسـرانش ...لبـد سـلدوز هـم تالن
شده...
ـ ـ بلي پســرم ســلدوز هــم تالن شده ،همــه رفتهانــد ،رفتهانــد بطرف مراغــه ،فقــط مــن
مانده ام .از پدرت بگو.
ـ پدرم سالها پيش به قفقاز آمده زن گرفته ،چون مادرمان مرد پدرم ما را برداشت و به
خوي و از آنجا نيز به اروميه آورد ،مردمان اروميه از قتل و غارت ميگفتند ،اما همه در جاي
خود هستند.
ـ پسرم اينجا آن امنيت راندارد ،مردم هنوز نيامدهاند .خوب از پدرت بگو.
ــ پدرم در شيدان آباد ،مريـض شـد و مرد ،نتوانسـت بيايـد بـه مـن وصـيت كرد كـه خودم و
حميـد را بـه عمـه ام برسـانم ،در آنجـا چنـد خانوادهاي بود ،پدرم يواشكـي بـه مـن گفـت :اينهـا
73
«ترك سني» هستند ميترسم شما را به كردها بدهند در اينجا نمانيد و برويد ،ما هم پس از
مرگ پدرم آمديم.
ـ با اين كودك خردسال چگونه اين همه راه آمدي؟ از شيطان آباد تا اينجا...؟!
ـ يك شب در كنار دريا توي خرابههاي دهي كنار چشمه (شيرين بلغ) خوابيديم.
طرلن در دل گفت ،چه بچه نترسي( :آري دست بالي دست بسيار است) گوئي شجاعت
آن كودك را بيش از خود ميديد.
مجيــد پــس از يــك ماه ميميرد ،امــا حميــد را طرلن نگهداري كرده و روزي كــه ايــل از
قاچاقاچ برمـي گردد بـه عمـه اش تحويـل ميدهـد ،بچهـها حميـد را بـه «حميـد قفقاز» ملقـب
ميكنند وي در ميان فاميل خود بزرگ شده و بالخره يكي از افراد سرشناس منطقه گرديد.
حاج حميـد دانشپايـه پدر جناب حجـة السـلم شيـخ مجيـد دانشپايـه و نيـز پدر شهيـد حسـين
دانشپايه ،است.
علي (ظاهرا ً بــه عنوان قهــر) از خانــه پدري بــه شهــر خوي ميرود در آن ايام از شهرهاي
ايران افراد زيادي براي كار بــه شهرهاي قفقاز ميرفتنــد ،او نيــز همراه عدهاي بدان ســوي
رهسـپار ميشود ،كار و بار خوبـي بدسـت ميآورد و در آنجـا ازدواج ميكنـد ،گويـا عامـل نگـه
دارنده اش در ديار غربـت وجود همسـرش بوده ،بـا مرگ همسـر عشـق دار و ديار بـه سـرش
ميزند او پس از شكست و فرار سيميتقو (مرداد )1301از خوي حركت ميكند ،علي گمان
ميكرده قره پاپاق هــم ماننــد مردم اروميــه بر ســر زندگــي خود هســتند و اگــر تعدادي فرار
كردهانــد ماننــد فراريان اروميــه باز گشتهانــد و يــا دســت كــم عدهاي از مردم ســلدوز باقــي
هستند.
طرلن نيـز پـس از آمدن ايـل بـا نصـيحت فاميـل تـن بـه ازدواج داد و اولدي از خود باقـي
گذاشــت .مــن بــه خاطــر تكريــم از ســه كار بزرگ او ،يــك روحيــه اســتثنائي مردانگــي ،دوم
فداكاريـش براي «آبـا» و سـوم حفـظ جان يـك انسـان ،بر خود لزم دانسـتم ،نام او را در ايـن
مقوله بياورم[ .نام اصـلي ايـن خانـم «مارال» و ملقـب بـه «جن ّـي مارال» اسـت كـه در چاپ
اول ،از نام استعاري استفاده شد].
ميفرسـتند ،ملكزاده از لي جليزقـه يكـي از آنهـا نامهاي كشـف ميكنـد كـه طـي آن فرماندار
نظامـي انگليـس در موصـل بـه سـيد طـه ارقام ارسـالي مهمات ،لباسـهاي فرم و ...را نوشتـه
بود .سـيد طـه بيشتـر در اشنويـه و پسـوه سـكونت داشـت و گاهـي نيـز بـه بندر حيدر آباد سـر
ميزد گويـا آن روز در حيدر آباد حضور داشتـه كـه فرسـتادگان فرماندار انگليسـي عازم آنجـا
بودهاند .سيميتقو نيروي عظيمي را به قصد تسخير ساوجبلغ به جنگ ملكزاده اعزام ميكند
( 1300شمســي) در يــك يورش غافلگيرانــه ملكزاده و نايــب هاشــم خان اميــن و 300نفــر از
ژاندارمها را اسير ميكنند ،بقيه كشته يا فراري ميشوند.
ژاندارمهاي اسـير دسـته جمعـي بـه رگبار مسـلسل بسـته ميشونـد ،هاشـم خان بـا خواهـش
بعضي از سران كرد بشرط پرداخت خون بهاي يكي از اكراد كه در آن جنگ كشته شده بود،
آزاد ميشود.
ملكزاده را پيش سيميتقو حاضر ميكنند ،سيميتقو ميگويد:
ـ در اينجا چه ميكردي؟ براي چه به ساوجبلغ آمده بودي؟
ـ آمده بودم تو را بكشم و ياغيان را سر جاي خود بنشانم.
ـ ميبيني كه چنين نشد و عرضه اين كار را نداشتي.
ـ شانس با تو يار گشت ،جنگ از اين چيزها زياد دارد.
ـ تو را به شجاعتت ميبخشم ،از تو خوشم آمد.
ـ من نيازي به بخشش تو ندارم و چون نه تو يك قدرت قانوني هستي و نه قانون شناسي
پـس نميتوانـي قانون جهانـي و تاريخـي اسـير جنگـي را مراعات كنـي ،مـن بـه كشتـه شدن
آماده ام ،همانطور كه ژاندارمهاي اسير را كشتي.
ـ مرد شجاع.
ـ من نيازي به تشويق تو ندارم.
.1ميرزا كوچك خان در خاتمه كار خود به قصد استمداد از «عظمت خانم پولدلو» به خلخال ميرفت كه در طوفان
برف به درود حيات گفت.
76
شكست طه در صائين دژ باشيم ،وقتي كه او به ساوجبلغ برمي گردد (يا راه اروميه را در
پيش ميگيرد) او را در گذرگاه «يندرقاش» نابود ميكنيم.
تاكتيــك دوم انتخاب ميشود ،بخشــي از اردو بــه يندر قاش حركــت ميكنــد كــه بــا اردوي
اصـلي چندان فاصـلهاي نداشتـه اسـت ،دو نفـر سـوار كرد بـه سـرعت خـبر پيشروي نيروهاي
خالو بـه 12كيلومتري سـاوجبلغ را بـه اطلع سـيد طـه ميرسـانند ،طـه روز 29رمضان از
«قوزولو» بـه طرف سـاوجبلغ حركـت ميكنـد .نزديـك غروب در جنوب اردوي خالو ،اردو
ميزند.
يندر قاش ـ ابرو ور افتاده :تركي است ـ در 12كيلومتري جنوب شرقي ساوجبلغ در كنار
رودخانه ساوجبلغ نزديك سه راه كنوني مهاباد ،مياندوآب و بوكان ،قرار دارد.
بامداد روز ديگر جنگ شروع ميشود ،خالو قربان همراه دو نفر از دستيارانش روي تپهاي
ايستاده و فرماندهي ميكرده است كه گلولهاي به سينه اش اصابت كرده ،خالو را از اسب
سـرنگون ميكنـد ،نيروي دولتـي رو بـه فرار ميگذارد ،ابتدا سـعي ميكننـد كـه توپهـا را نيـز بـا
خود ببرند ولي آنها را در باتلقهاي يندر قاش گذاشته و ميروند.
قاراپاپاق اميـد زيادي بـه خالو بسـته بود ،كودكانـي كـه در زمان آمدن خالو و در زمان در بـه
دري متولد شده بودنــــد نام بيشترشان «قربان» بود از آن جمله خالو قربان شكري ،پســــر
مرحوم «حاج شكر الله» كه اكنون در قريه راهدهنه زندگي ميكند.
شكست سيميتقو
.1عمران لفظ عربي است ،به معناي «دو عمر» به مناسبت قبر دو شخص به نام عمر كه در آنجا هست بدين نام
موسوم شده است ،بعضيها عمران را «اسم مصدر» ميخوانند كه اشتباه است.
79
شيـخ هسـتي؟ گفتـم :بلي! گفـت :خانـم آغاي مـا از ايـل شماسـت ،شمـا را شناختـه و دعوت
ميكند كه به خانه بيائيد .توضيح خواستم ،گفت :او منيژه خانم دختر غلمرضا خان و همسر
آقاي سـيد احمـد اسـت ،دعوت را پذيرفتـم و بـه خانهشان رفتـم .آنگاه خود سـيد احمـد آمـد و
بخاطــر مــن روحانيهــا و شيوخ اطراف ،از جمله «شيــخ علء الديــن ،شيــخ طريقتــي ،و ...را
دعوت كردند ،تا باز شدن مرز چهار روز در آنجا مهمان بودم ،يك شب نيز مهمان برادر سيد
احمد بوديم ،سر سفره فردي آمد و گفت :خانم ميگويد :من آقا (يعني من) را ميشناسم،
گفتـم :خانـم كيسـت؟! گفـت :بانوي هميـن خانـه ،صـفيه خانـم دختـر اسـماعيل آغـا سـيميتقو.
گفتـم :بله ،درسـت اسـت ،مـن و او امتحان ششـم ابتدائي را بـا هـم داده ايـم چون ششميهاي
راهدهنه و هم نقده را در آن سال به اشنويه برده بودند.
سـيد احمـد ،پسـر سـيد طـه ،پسـر شيـخ عـبيدالله كـه در فصـل «شيـخ گلدي» بيان گرديـد.
همسر سيد احمد ،نوه خسروخان امير تومان قاراپاپاق است.
80
بخش دوم
فرهنگ و مدنيت
81
فرهنگ و مدنيت
در ايـن بخـش از نگاهـي دوباره ،بـه زمانهاي دور دسـت ،تـا ايـل بزچلو ناچاريـم .ايـل بزچلو
ماننـد هـر ايـل ديگـر ايران كوچنده و غيـر ثابـت بود معمول ً ايلت ايران هيچوقـت بر ماندن در
يـك ناحيـه اطمينان نداشتنـد .همانطور كـه گفتـه شـد ،نادر شاه ايـل افشار را بـه چنـد بخـش
تقسيم و هر كدام از آنها را به سوئي فرستاد تا هر زمان ممكن بود دستور كوچ ايلي از يك
ناحيه به ناحيه ديگر صادر شود.
قاراپاپاق در ايروان بيشتر دامدار بود تا كشاورز ،هنگام ورود به سلدوز منطقه را مطابق
تعداد افراد هـر عشيره از عشايـر هشتگانـه تقسـيم ميكننـد ،در ايـن تقسـيم آنانكـه بيشتـر بـا
كشاورزي آشنائي داشتهانــد بــه ناحيــه «دشــت ماهور»« ،ســاري تورپاخ» و «كوهپايــه هــا»
ميروند .و آنان كه بيشتر به دامداري ميپرداختهاند «قاراتورپاخ» را انتخاب ميكنند.
تا جائي كه اطلعات ما اجازه ميدهد مسكن آنان را در زير نام ميبريم:
1ـ سارال :اين طايفه در روستاهاي ،قلعه جوق ،دلمه ،آق قلعه ،1گوني ،2حاج فيروز ،شيخ
احمد و سارال ،ساكن ميشوند.
2ـ تركاون :اين طايفه به دو بخش تقسيم ميشده ،بخشي در نقده و چيانه و بخش ديگر
در «ظلم آباد» 3و آغابگلو سـكني ميگزيننـد ،بعدهـا دو روسـتاي دورگـه (دورگـل :پاشـو بيـا) و
داش دورگه را نيز تاسيس كرده و در آنجا زندگي ميكنند.
3ــ شمـس الديـن لو :در روسـتاهاي :محمـد شاه ،گورخانـه و چقال مصـطفي .ممهلو ،قارا
قصاب.
4ـ چاخرلو :در فرخ زاد ،توبوز آباد و شريف الدين .خليفان ،شفيع قلعه.
5ــ جان احمـد لو :در روسـتاهاي حسـنلو ،امينلو ،شيطان آباد (طالقان امروز) و ورمـه زيار
(حد فاصل تازه كند جبل و حسنلو گلي)
6ـ قزاق :روستاهاي خليفه لو و شيخ معروف و آده .بهراملو.
7ـ اولشلو يا اولشدي( :شكارچيان يا شكارگران) در روستاهاي جرت آباد ،كوپكلو ،شفيع
قلعه ،تازه قلعه و روستاهائي در دشت ماهور.
8ـ عربلو :در روستاهاي ،راهدهنه ،شونقار ،تابيه و روستاهائي در تپه ماهور .و مميند.
هر كدام از طوايف هشتگانه روستاهائي در دشت ماهور داشتهاند ،يعني هر كدام در سه
بخـش سـلدوز مناطقـي را تحويـل گرفتـه و طوايـف در خلل يكديگـر زندگـي ميكننـد گويـا تنهـا
شمس الدينلو است كه مجموعا ً در يك قسمت جمع ميشوند.
همانطور كه گفته شد كشاورز پيشه گان بيشتر مشتري دشت ماهور و كوهپايه ها بودهاند
و ديگران خواهان نيزارها و چمنها و باتلقهاي نزديك بودهاند.
بديهي است از ميان صد روستاي سلدوز ما توانستيم تنها ساكنين چند روستا را شناسائي
كنيم ،ساكنين ساير روستاها از دربند تا مميند براي ما معلوم نيست.
زبان و لهجه
ديديـــم كــه ايــل بزچلو و قاراپاپاق از شاخههاي تركمــن هســـتند ،بديهـــي اســت زبان و
لهجهشان نيز يكي از لهجههاي تركمن ميباشد.
لهجههاي مختلف تركمــن از قبيــل لهجــه ســلجوقي ،بزچلو و آنچــه امروز تركمــن ناميده
ميشود هم اكنون تفاوت زيادي با هم دارند و در طول زمان فاصلة بيشتري از همديگر پيدا
كردهاند.
«اولدوررم ،اولدوررم ــ ميكشـم ،ميكشـم» ميگويـد ،نمونـه اش مردم آغابگلو و ظلم آباد،
البتـه شجاعـت مثبـت تركاون كـه نمونـه آن «ارس خان» اسـت ،نبايـد فراموش شود .سـارال
مردم ظريف الطبع بوده و هست ،نمونه اش مرحوم «ملولي» ـ اهل دلمه.
عربلو ،روحيـه سـوداگر و تاجـر پيشـه و بـا بينـش حقوقمنـد و نيـز «محكمـه شاگرد» و پول
2
دوسـت ،و چون مرحوم شيـخ السـلم اوليـن روحانـي قاراپاپاق كـه بـه همراه ايـن طايفـه بـه
سلدوز آمده از طايفه عربلو است بيشتر افراد باسواد در ميان آنان بوده است.
مردم قاراپاپاق در آن گوشــــه «دالن و دهليــــز» دور افتاده كشور ،مردم باهوش و بــــا
استعداد خوب ،هستند ،گواه اين مطلب ،در دبيرستان قديمي اروميه است در آن ايام بيشتر
شاگرد اولهاي دبيرستان ،از قاراپاپاق و قراباغي ها 3بودهاند.
آنچـه كـه مشخـص است هميشـه علماي قوي محلي (علوه بر علماي مهاجـر) از ايـن مردم
قد علم كرده به طوري كه پس از سال 1325عده كثيري به دانشگاه راه يافتهاند .همچنين
در سـالهاي اخيـر آمار قبولي آنان در كنكور سـراسري كشور براسـتي اعجاب آور اسـت .ايـن
مردم با اينكه رگ سياسي در نهادشان هست ،بنوعي در سياست احتياط ميكنند به عبارت
ديگــر :در ناخودآگاه ســخت ســياسي هســتند( ،شايــد بدليــل حضور در ميان عشايــر كرد و
موضوع اقليــت و اكثريــت باشــد) ولي از جهــت ســابقه تاريخيشان در خود آگاه از تحركات
بزرگ سياسي خودداري ميكنند و نسبت به هر حركتي با ديد ترديد نگاه ميكنند.
آنان هميشه عملة بي مزد مركز بوده و تاوان اشتباهات ،يا بي تفاوتي دولت را ،از جان و
مالشان پرداختهاند.
كشاورزي:
قاراپاپاقهـا پـس از گذشـت چنديـن سـال از آمدن بـه سـلدوز بـا احياي اراضـي بيشتـر ،بـه
كشاورزان سـخت كوش تبديـل شدنـد ،ابتدا در موطنشان از درخـت و تاكسـتان خـبري نبود،
بطوري كه در اول ورود ساقههاي كلفت و بلند ني را به اندازه «يك بغل» با هم ميبستند و
«باغ» ميناميدند و با آنها سقف ميساختند .آنان ناچار بودند خانهها و اصطبلها را كم عرض
و در حدود 5/2متر بسازند ،انتهاي باغها را بر روي ديوار و سر آنها را به هم تكيه داده و با
.1با اينهمه «باپر آقا مير پنج» كه قيام او شرح داده شد ،ظاهرا ً از اين طايفه است.
.2زماني بيشتر پروندههاي ژاندارمري در دادگاه از آنان بود.
.3ناحيهاي ميان اروميه و سلماس.
83
«جگن» ميبستند آنگاه كاه و گل ميكردند بدين ترتيب سقفها در آن زمان شكل شيرواني
داشته است.
بتدريج به درخت كاري پرداختند ،البته به صورت خيلي كم و نادر ،به حدي كه تا سال 1301
شمســـي ثروتمندان ســـلدوز كـــه ميخواســـتند خانههاي بزرگ بنـــا كننـــد از اروميـــه چوب
ميآوردند ،مالكين دوست نداشتند كه زمين ها به زير درخت كاري برود ،زيرا علوه بر اينكه
مزاحـم زراعـت ميـشد موجـب ميگشـت كـه رعيـت صـاحب «نسـق» شود .ظاهرا ً رواج باغ
كاري و درخـــت كاري در زمان حاج نجفقلي خان اميـــر تومان شروع شده اســـت وي براي
اينكـه مردم را بـه آب و خاك بيشتـر وابسـته كنـد مالكيـن را بـه واگذاري زميـن براي باغ كاري
مردم ،تشويـق ميكرده اسـت در نتيجـه در سـال 1307شمسـي مسـاحت باغ و بيشهـها بـا
حساب تقريبي به شرح زير گرديد:
1ـ علي ملك 25 :طناب (هر طناب 4444متر مربع).
2ـ چيانه 10 :طناب بيشه ،در آن زمان زمين چيانه براي باغ كاري مساعد نبوده است.
3ـ آغجه زيوه 12 :طناب.
4ـ كوزگران 8 :طناب.
5ـ كاروان سرا 6 :طناب.
6ـ تازه قلعه 16 :طناب.
7ـ راهدهنه 100 :طناب.
8ـ حسنلو 50 :طناب.
9ـ عجملو 22 :طناب.
10ـ قره قشلق 12 :طناب.
11ـ آغابگلو 10 :طناب.
12ـ فرخ زاد 14 :طناب.
13ـ حاج فيروز 6 :طناب.
14ـ تابيه 7 :طناب.
15ـ محمد يار و عطاء الله (بيشه) 18طناب.
غيـر از حسـنلو در هـر قريهاي كـه نسـبت «خرده مالكـي» بيشتـر بوده و زميـن از جهـت باغ
كاري مســاعد بوده ،باغ و بيشــه متعددي ايجاد ميشده اســت .امروزه باغات ســلدوز بــه
هزاران طناب ميرســد .همانطور كــه قبل ً راجــع بــه لهجــه قاراپاپاقــي كــه يكــي از اصــول
زبانشناسـي قرون معاصـر اسـت ،سـخن رفـت ،بيجـا نيسـت كـه بـه اصـطلحات خاص آنان در
ابزار و آلت كشاورزي اشاره شود:
يوغ ـ بويوندوروق.
چوبك دو طرف گردن حيوان در يوغ ـ سامي.
خيش ـ جوت :جفت.
دسته خيش ـ الجك.
تير خيش ـ اوخ.
آهن ـ دمر ـ تمر ـ تيمور
بيلچه دستي براي زدن علفهاي هرز ـ شته.
داس شاميله ـ مالغان.
ً
تيم دروگر ـ كرگ .ظاهرا مخفف «كارگاه» است.
يك كرگه عبارت است از:
درو كننده با شامليه ـ مالغانچي.
جمع كننده با چنگك ـ تاپلچي.
كارگر دستكش بدست كه تاپل را در هم ميپيچد و آن را گلوله ميكند ـ خورومچي.
كارگري كه با شنكش الباقي سنبلها را جمع ميكند ـ درمخچي.
شن كش ـ درمخ.
84
يـك گلوله از يونجـه يـا بوتـه گندم ــ خوروم ،خوروم مقدار غذائي اسـت كـه براي يـك روز
حيواني در نظر گرفته ميشود.
خوروم قبل از گلوله شدن ـ تاپل.
جار جار ـ جنجر.
چنگك ـ شانا.
پارو ـ كورك.
بيل ـ بل.
شلق بافته شده از چرم به قطر 2سانتي متر و به طول 120سانتي متر براي راندن كل
(گاوميش نر) ـ خره زن.
گاو ميش نر ـ كال.
گاو آهن گاوكش ـ اوكوزجوتي.
گاو آهن كل كش ـ كال جوتي.
ارابـه كـل كـش ــ كال آراباسـي ،ايـن ارابـه گويـا در هيـچ جاي دنيـا ،غيـر از آذربايجان غربـي
مرسوم نبوده و نيست .بزرگترين ارابه حيوان كش است كه نجارهاي ارمني آن را به شكل
مثلث متساوي الساقين ايجاد كردهاند ،طول قاعده آن 2متر و طول ارتفاع آن 4متر بود.
طناب بلند از موي بز حدود 40متر ـ سجم.
طناب كوتاه حدود 130سانتي متر ـ چاتي.
نهر دائمي ـ آرخ.
نهر كش ـ كردي وار.
نهري كه با نهركش در داخل زراعت براي يكسال زراعتي كشيده ميشود:
دو طرفه ـ قوشا.
يك طرفه ـ كردي.
پشته درو شده در مزرعه ـ يغين.
پشته جمع شده در روستا براي تغذيه دام ـ تايا.
دايره خرمن زير جار جار ـ اياق.
خرمن كوبيده آماده و جمع شده براي باد دادن ـ تغ.
گندم پس از باد دادن ـ دج.
كاه ـ سامان.
خرده ساقههاي درشت علفهاي هرز كه در ميان گندم بوده و اينك پس از باد دادن «تغ»
و غربال گندم ،به طرفي ريخته شده ـ كوَزر.
كوز آتش به جاي مانده از سوختن هيزم.
علوفه بر دو نوع است بعضي از آنها به محض سوختن تبديل به خاكستر ميشونـد مانند
كولش .ولي علف هائي كـه سـاقه ضخيـم دارنـد پـس از سـوختن آتششان بـه جاي ميمانـد.
بهمين دليل به خردههاي ساقههاي درشت «كوزر» ميگويند.
زمين خرمن ،چمنزار بزرگي كه همه در كنار هم بساط خرمن ميگسترانيدند ـ چمن.
جاروي مخصوص خرمن از گياه خاردار سفت ـ چالي ،چالقو ،چالقي.
جاروي بزرگ از شاخكهاي درخت ـ چالي ،چالقو ،چالقي.
چنـد حيوان كـه بـه گردن هـم بسـته شده و براي كوبيدن نخود ،كوزر و ...از آنهـا اسـتفاده
ميشود ،و آنهـا بايـد آنقدر بـه چرخـش ادامـه دهنـد تـا محصـول در زيـر پايشان كوبيده شود ــ
هول.
خيار ـ گل به سر.
خربزه ـ قاوون.
انواع خربزه ـ مصري ،سن عيواض ،شالخ ،شمامه ،تورپاخ قاووني.
خيار چمبر ـ شم خيار.
گوجه سبز ـ گوجه درختي ـ آلچا.
85
گوجه فرنگي ـ بادمجان.
خيك خشك براي نگهداري انواع دانه ـ داغارجخ.
اصطلحات دامداري:
بزغاله ـ چپيش.
گوساله ـ دانا.
بچه گاوميش ـ بالخ ،بالغ.
بز دو ساله ـ كُووَر.
بز نر ـ تَكِه.
بز پيشرو رمه ـ نِري
سورو رمه ـ ُ
دام جوان كه موسم توليد مثل آن نرسيده ـ سوباي.
دامهاي شيرده ـ ساغن ،ساغيلن ،دوشيدني.
بچه گاو ميش بزرگ ـ نر :كالچا ،ماده :اَوَره
بچه گاو بزرگ ـ نر :جونگه ،ماده :دويه ،دوگه.
گوسفند و بزي كه يكسال بچه نزايد ـ شيرده :قيسير ،بدون شير :گژ ،گژيازان ،گژيازدي.
مشك چوبي به شكل بشكه براي ماست بهم زني ـ نهره.
سه پايه چوبي بزرگ كه مشك چوبي را به آن ميآويزند ـ چاتما.
موادي كه از جوشاندن دوغ كه باصطلح ميبُرد ،حاصل ميشود :شور.
شير جوشيده و بريده ـ لور.
مايه ماست ـ چالسي.
تنها گاو يا گوسفند خانواده كه نان خورشتشان را تامين ميكند ـ دامازلخ.
مرغ ماكيان مسن ـ آناج ،آناش.
مرغ ماكيان جوان ـ فره
خروس جوان ـ بچه ،بدون تشديد.
لنه مرغ ـ نين.
لنه طاقچه گونه مرغ در اصطبل يا هر جاي ديگر ـ تالوار.
جوجهاي كه تازه تخم را سوراخ كرده ـ جوك و وروپ.
تخم مرغ كه زير مرغ ميگذارند تا روي آن بخوابد و تخم بگذارد ـ فال.
اصطلحات باغ (تاكستان) داري:
نهر تاكستان ـ آرخ (از شرق به غرب كشيده ميشوند).
كناره جنوبي روي ديواره ميان دو نهر ،كه زير تاك قرار دارد ـ قاش.
پهلوي جنوبي نهر كه ريشه تاكها در آنجاست ـ زارا.
پهلوي شمالي نهر ـ دوش.
ميانه «قاش» و «زارا» (وسط ديواره زير چمبر تاك) ـ اورتا.
هنگام بيل زدن سالنه باغ حداقل كارگري كه لزم است:
قاشچي ،زاراچي ،دوش آپاران.
هرس ـ كسمخ.
ريشههاي چمن در باغ يا مزرعه كه هنگام شخم زدن بايد جمع شوند ـ چاير.
كارگر مسئول جمع چاير ـ چايرچي.
شاخه موكه ريشه در زمين زده ،و ميشود آنرا بصورت يك تاك مستقل كاشت ـ شيشك.
شاخههاي جوانـــي كـــه در انتهاي آن تكهاي از شاخـــه قديمـــي وجود دارد و ميشود آنرا
كاشت ـ دوغاناق.
آلونك چوبي باغ ـ چارداخ ،چار طاق.
آلونك ساختمان يا خانه در باغ ـ كول.
و نيز تنه كنده شده تاك ـ كول.
86
انگور دانه درشت سفيد با بزرگترين خوشه ـ دسترچين ،دستار چين.
انگور دانه درشت سياه با بزرگترين خوشه ـ كال اتي.
انگور دانه درشت قرمز با بزرگترين خوشه ـ صاحابي ،صاحبي.
انگور دانـه درشـت و درازتـر از دانـه هـر انگور بـه رنـگ قرمـز كـه مقاومتريـن انگور براي
نگهداري تا عيد نوروز است ـ ملخلخ ـ ريش بابا.
ملخ :خوشههاي انگور رديف شده در نخ كه براي نگهداري آن را در جاي خنكي از سقف
آويزان ميكنند به طول يك متر.
درخت بيد سر بريده از ارتفاع دو متري كه توده بزرگي از شاخه دارد ـ آخدا ،اخته
البته :گوسفند اخته ـ بورماش ،بورمانج :پيچانده شده.
گاو اخته :اوكوز.
گاو غير اخته :بوغا.
گاو ميش نر اخته ـ خدم.
گاو ميش نازا ـ اََرميك.
ل سـبزه (كشمكـش تيزابـي) صـادراتي كشور از در سـالهاي 37ــ 1330حدود يـك هفتـم ك ّ
تاكسـتانهاي سـلدوز بدسـت ميآمـد .پـس از سـال 1341مسـاحت باغات تاك و سـيب سـلدوز
جهش سريع داشت كه نتيجه سه عامل بود ،برنامه تقسيم اراضي ،فروكش كردن آبهاي زير
زميني (زينه) بدليل عقب نشيني درياچه و گود شدن ب ستر رودخانه گادار كه موجب از بين
رفتن زينهها شد .و زمينها براي باغ كاري مناسب شدند.
آداب و رسوم
لباس مردان قره پاپاق همان لباس عمومــي ايران بوده :كله نمديــن اســتوانه اي ،چاكــت
بلند قباگونه ،شلوار نسبتا ً گشاد با پاچه تنگ .لباس زنان درست همان چيزي بوده كه امروز
در ميان عشاير مغان و اردبيل رايج است :چارقد ،پيراهن با دامني پر چين بلند كه تا روي پا
ميرسد ،كت ،جليقه و كله يا عرقچين مليله دوزي شده.
تـا سـال 1330بـه عنوان زيور بچهـها چيزي مربـع شكـل بـه طول و عرض 7سـانتيمتر (بـا
آويزههاي باريــك بطول 5ســانتيمتر) از پارچــه ميدوختنــد و روي آن را «ناغده دوزي»
ميكردند و از دوش و سينه كودك ميآويختند ،گاهي يكي دو دعاي نوشته شده در لفافه نيز
كنار آن ديده ميشد.
نغده :ناغدا :هـر نوع زينـت آلت آويختـه شده بر انسـان ،غيـر از نقره و طل( .واژه تركـي
اسـت) .گفتـه شده نغده همان مليله دوزي اسـت البتـه آويزههاي روي مليله نيـز نوعـي نغده
اســت .نغده بيشتــر از انواع صــدف ،گوش ماهــي ريــز ،شكلكهاي ريــز ســاخته شده از چوب
گردو و گلبـي و حتـي سـنجد ،دانههاي ريـز دوختـه شده از پارچـه شـبيه «تيله» و «قوتاز»هاي
كوچك و ...كه روي مليله دوخته ميشدند ،مليله نيز ميتواند بدون اينها دوخته شود.
قوتاز :در اصـل دو غده بيضوي شكـل كـه بطور طـبيعي در زيـر چانـه بعضـي از گوسـفندها
آويزان اســت .قوتاز مصــنوعي را از پارچــه و گاهــي از چوبــي كــه روي آن پارچــه دوختهانــد
مي ساختند كه ريشه هائي از آن آويزان مي شد( ،درست مانند آنچه كه امروز در انتهاي بنـد
طناب پردههاي بزرگ خانهـها و كاخـها ميبينيـم) از گردن شتـر و گاو و گوسـفند ميآويختنـد و
هنوز هم ميآويزند .به اين قوتازهاي ريشه دار «پونچاق» هم ميگفتند.
در ميان عشاير مغان هنوز هم اسامي بعضي از افراد قوتاز است.
بادِش :لوله بافته شده از پشم كه از مچ پا تا زانو را ميپوشانيد و بندي هم در زير كف پا
داشت ،معمول ً از روي شلوار پوشيده ميشد و مخصوص مردان بود.
دولما :چيزي كه امروز هم در سربازخانهها به پا (ميان مچ و زانو) ميپيچند.
عبا :عباي ماليده شده از نمد ،مخصوص چوپانهائي كه شب را در صحرا ميگذارنيدند.
پستك :جليقه نمدي.
87
چَركـه :مخصـوص خانمهـا :پارچـه مشكـي بـه طول سـه متـر و عرض نيـم متـر بطور حلقهاي َ
در جشنهـا مورد اسـتفاده بود ،يـك طرف حلقـه روي شانـه چـپ و طرف ديگـر آن بـه صـورت
آويزان در زيــر دســت راســت قرار ميگرفــت كــه پائينتريــن لبــه آن تــا زانوي پاي راســت
ميرسيده است.
آشيرمـا :آشيرمـه :مهرههاي درشـت منجوق ،ياقوت ،فيروزه ،گلولههاي توپـر و تـو خالي از
نقره و احيانا ً طل ،بــا تعداد غيــر معينــي چيده شده بر نــخ كــه بصــورت حلقــه بــه طول 75
ســانتيمتر كــه بر عكــس چركــه از شانــه راســت آويختــه ميــشد و در زيــر دســت چــپ قرار
ميگرفت كه نقاط پائيني آن با لبه كت مساوي ميگرديد.
شدّه :پارچه ارغواني يا مشكي كه خانمها از روي چارقد و نچك (لچك) مانند «شمله» به َ
سر ميبستند.
گل ،گل :ـ بيا بيا ـ بافته ريشه داري است كه بر روي شدّه ميپچيدند بطوري كه ريشه ها
تا روي ابروها آويزان ميشدند ،عرض اين بافته 60سانتيمتر و طول آن 2متر ميشد ،بلندي
ريشهها نيز به 8سانتيمتر ميرسيد.
سـلسله :زنجيـر طل همراه بـا سـكهها (پولكهـا)ي رديـف شده بـه طول 30سـانتي متـر كـه
گاهي از روي گل گل و گاهي نيز از روي شده و در مواقعي از بالي چارقد ميآويختند ،اين
زنجير سلسله وار را كل ً از نقره هم ميساختند.
شال :پارچه سرخ رنگي كه از بالي لباسهاي عروس به سر او ميكردند و از خانه پدر تا
خانه بخت ميبردند.
قاراپاپاق نوعي چارقد داشته كه به تقليد از ارامنه بوده است ،پارچه لوزي شكل بزرگ،
كه يكي از زاويههاي قطر كوچك آن در بالي پيشاني و سر قرار ميگرفت.
زاويـه مقابـل آن در پشـت و دو زاويـه ديگـر جمـع شده بر روي سـينه گره ميخورد ،سـپس
هر كدام از آنها (دو زاويه) از روي شانه سمت مخالف عبور كرده و در پشت باز به هم گره
ميشدنـد بـه همان شكلي كـه امروزه خانمهاي ارمنـي و آشوري در مراسـم كليسـائي از آن
استفاده ميكنند.
و نيـز عرقچيـن اسـتوانهاي بـا پولكهاي زياد ،را از كردهـا گرفتـه بودنـد .گويـا هـر دوي اينهـا
هنوز هم تا اندازهاي در ميان آ نان ديده ميشود.
پس از آنكه دامن پرچين بلند از رسم ميافتد ،جاي آن را «تومان» ـ نه تومبان ـ ميگيرد
همانطور كــه قبل ً گفتــه شــد ،تومان واژه تركــي بــه معناي ده و «ده هــا» و گاهــي «دهگان»
رياضي ،است.
تومان ،دامـن پرچيـن و مطابـق معناي خودش ،دسـت كـم از 10متـر پارچـه دوختـه ميشده
كه از كمر تا زانو ميرسيده است.
كوله جـه :ــ كورجـه :شايـد از ريشـه «كرك» و «كركچـه» باشـد :چاكـت بلنـد شـبيه «قباي
چاكتي معروف ايراني» كه از كمر به پائين چينهاي كم داشته است ،اين لباس هم مردانه و
هم زنانه بوده است.
مراسم ازدواج:
قاچيتمــا :همانطور كــه در ميان همــه مردم جهان بدون اســتثناء مرســوم بوده ،در ميان
قاراپاپاق نيز «قاچيتما» فراري دادن دختر رسم بوده است ،مثل ً در اروپاي شرقي تا پيش از
آمدن كمونيسم كامل ً رايج بوده و همچنين تا آغاز جنگ جهاني اول در بين همه عشاير ايراني
حضور داشته و اكنون نيز جسته و گريخته پيدا ميشود.
مرحوم حاج شيخ ميگفت :من از اين رسم مردم سخت در ناراحتي بودم ،هنگامي كه در
نجف تحصيل ميكردم مسئله را در جائي مطرح نكردم ،ليكن [پس از مراجعت از تحصيل]
وقتـي كـه اوليـن بار بـه زيارت كربل رفتـم ،در نجـف مسـئله را بـه مرحوم آيـت الله اصـفهاني،
مرجـع تقليـد وقـت شرح دادم كـه :پسـر و دختـر بـه توسـط فرد يـا افراد ديگـر بـا هـم قرار
ميگذارنــد و بدون اطلع خانواده دختــر و گاهــي بدون اطلع هــر دو خانواده ،بــا هــم فرار
88
ميكننـد ،معناي ايـن فرار ايـن اسـت كـه دختـر را ميبرنـد و در خانـه شخصـي ميگذارنـد تـا
مراسم ميان دو خانواده انجام يابد ،آنگاه عروسي ميكنند.
مرحوم اصـفهاني در جواب ميگويـد:اي كاش صـيغه عقـد يكـي از ايـن جوانهـا نصـيب مـن
ميشد تا به ثوابي نايل ميشدم.
حاج شيـخ اضافـه ميكنـد :گاهـي ايـن فرار دادنهـا بدون قرار قبلي اتفاق ميافتـد و يـا بدون
رضايت دختر انجام ميشود حالت ربودن به زور را پيدا ميكند .مرحوم اصفهاني دست بهم
ساييده ،ميگويد :نعوذ بالله ،استغفر الله !!...آقا جلوش را بگيريد.
حاج شيخ ميگويد :ما كه قدرت اجرائي نداريم .گاهي هم به زد و خورد ميانجامد.
اصـفهاني خيلي ناراحـت ميشود ،يكـي از اطرافيانـش ميگويـد :آقـا هميـن عشايـر اطراف
نجف هم همين برنامه را دارند .پس خود حضرتعالي جلوش را بگيريد.
اصفهاني ميگويد :من كه شاه نيستم.
حاج شيـخ در جواب مرحوم اصـفهاني ميگويـد :مـن هـم كـه اميـر تومان نيسـتم ،امـا سـعي
ميكنم.
اكنون ايـن رسـم بـد از بيـن رفتـه ولي صـورت صـحيح آن كـه در بال آمـد هنوز كـم و بيـش
مشاهده ميشود.
آنچـه در اصـطلح جامعـه شناسـي «ازدواج ربايشـي» خوانده ميشود ،يـك چيـز ديگـر اسـت
كه زن در آن صرفا ً به عنوان كالي اقتصادي ،قابل ربايش تلقي ميگردد ،در عشاير ايران از
جمله قاراپاپاق «ازدواج فراري» رسـما ً بـه معناي تشكيـل زندگـي مشترك بوده و هسـت ،نـه
يك اقدام صرفا ً اقتصادي.
مـــي توان گفـــت در زمانـــي كـــه دختران و حتـــي در مواردي پســـران از حـــق انتخاب و
تصـميم گيري محروم بودنـد ،ازدواج فراري بشكـل صـحيح آن كـه در بال اشاره شـد ،بهتريـن و
انسانيترين رفتار بوده ،مشروط بر اينكه با فريب همراه نبوده باشد.
پــس از فرار ،ريــش ســفيدان قوم جمــع شده و بــا خانواده دختــر ديدار ميكردنــد ،اجازه
ميگرفتنـد كـه اولياي پسـر براي گفتگـو در حول قضيـه ،بـه حضور آنان برسـند ،گاهـي قهـر و
ناســازگاري يكــي دو ماه بــه طول ميانجاميــد ،گاهــي نيــز اولياي دختــر تنهــا اجازه عقــد را
ميدادند و موضوع قهر و كينه را سالها ادامه ميدادند.
بـه حدي مسـئله (قاچيتمـا) رايـج بوده كـه بـه تجربـه ثابـت شده بود «دختـر تـا برسـد بـه خانـه
موعود سه بار پشيمان ميشود ،پس بايد حتما ً زن پختهاي همراهش باشد».
ازدواج معمولي با مراحل و مراسم زير انجام مييافت:
1ــ ايلچـي :ايلچـي شخصـي اسـت (معمول ً مرد پختـه) كـه اوليـن پيام خانواده پسـر را بـه
خانواده دختر ميبرد ،گاهي بدليل سرسختي اولياي دختر اين برنامه چندين بار با رفت و آمد
يك فرد يا افراد مختلف تكرار ميگشت.
دانيشيـق :جلسـهاي كـه پـس از دريافـت پاسـخ مثبـت از خانواده دختـر ،در خانـه پدر دختـر يـا
بزرگ خاندان دختر ،تشكيل مييافت ،براي تعيين مقدار مهريه ،باشلوق ،و...
در ازدواج فراري به جاي دانيشق «بارشيق» ـ آشتي كنان ـ بود.
باشلوق :باشليق :ـ آغازانه ـ اولين هزينه درخواستي خانواده دختر ـ مقداري پول يا جنس
(و احيانا ً ملك)ي كه قبل از تعيين مهريه بايد مشخص ميگشت كه در حقيقت براي هزينه
عروسـي خانواده دختـر ،پرداخـت ميـشد ،گاهـي باشلوق عبارت بود از :مقداري آرد ،روغـن،
برنج ،قند ،يك يا دو راس گوسفند و مقداري نقد.
و در مواقعي كل ً به صورت نقد پرداخت ميشد.
باز هـم تذكـر ايـن نكتـه لزم اسـت كـه بعضـي از مردم شناسـان و جامعـه شناسـان و حتـي
فولكولور نگاران اين رسم را با رسوم قبايل آسياي شرقي و جنوب شرقي و ساير مناطق
اشتباه ميگيرند و گمان ميكنند باشلوق يعني «سرانه» كه قيمت دختر باشد ،البته از نظر
ريشه يابي جاي بحث است ،ولي آنچه كه در عشاير ايران بوده باشلوق به معناي «آغازين»
و «آغازانه» و چيزي كه قبل از هر چيز ديگر بايد تكليفش روشن شود.
89
قند سيندرماق :اين اصطلح گاهي به همان مراسم دانيشق و باريشق ،گفته ميشود زيرا
در آن جلســه بايـد قندي را بشكننــد ،البتــه در حال حاضـر نيـز مرســوم اسـت كـه جوانان در
ربودن تكه اول قند رقابت ميكنند ،چرا كه در مراسم عروسي هديهاي را تحويل ميگيرند و
تكـه قنـد را پـس ميدهنـد ،اولياي پسـر و دختـر سـخت بـه تكـه قنـد مزبور نيازمندنـد ،وقتـي كـه
عروس بـه خانـه بخـت نزديـك ميشود ،بايـد داماد بـه پشـت بام رفتـه و در كنار دوسـتانش تكـه
قنــد را از بالي ســر عروس بــه ميان تماشاچيان بيندازد و بدون آن ،كار نقــص اســاسي پيدا
ميكند و مثل ً رسوائيت به بار ميآورد.
وقتـي كـه عروس آماده حركـت از خانـه پدر ميـشد ميبايسـت يكـي از محترمتريـن فرد
اولياي او (عمو ،دائي و )...شالي را به كمر عروس ميبست و ميگفت :كمرت را به 8پسر
و 2دختر (مثلً) بستم ،مباركباد.
عروس بــه هنگام رســيدن بــه خانــه بخــت در جاي خود ميايســتاد تــا بزرگ خاندان داماد،
هديهاي را به او بدهد .مثل ً ميگفت :اسب كورن يا گاوميش پيشاني سفيد و يا ...به تو دادم،
آنوقت عروس مينشست البته نوع هديه بسته به ثروت شخص اهداء كننده بود.
تعاون در هزينـه عروسـي :در شـب حنـا ،جوانان ،مطابـق رسـم پول جمـع كرده و بـه هزينـه
عروسي كمك ميكنند ،زنان در روز «گؤروش» ـ ديدار ـ هر كدام هديهاي نقدي و جنسي به
خانواده ميبرند و اين برنامه همچنان ادامه دارد.
به يك فولكولور توجه فرمائيد:
در زمانهاي گذشته بعضي از دختران به محض تولد بصورت غير رسمي (و احيانا ً رسمي)
«آداخلي» ـ نامزد ـ ميشدند و مادر هنگام نوازش دختر ميگفت:
ماماني،هاي ماماني
هاني بالمين توماني
توماني آغاج باشيندا
فلن لرين تورشوندا
آت گئتيرين مينديرين
كرسي گئتيرين يئنديرين.
توجه :همانطور كه گفته شد «تومان» غير از تومبان است.
مامانيهاي ماماني
كو تومان اين بچه ام
تومانـش روي چوبـه (چوبـه متراژ ــ امروزه وسـيلهاي اسـت فلزي كـه بـا آن پارچـه را متـر
ميكنند).
(يعني دارند مترش ميكنند).
در محاذي خانه فلنهاست ـ منظور از فلن ،كسي است كه قرار است اين دختر در آينده
همسر او باشد.
اســب بياوريــد ســوارش كنيــد ـ ـ عروس هنگام پياده شدن از اســب قدم بر روي كرســي
ميگذاشت تا بتواند براحتي پياده شود.
مراسـم سـوگواري :در ايـن مورد تفاوتـي بـا سـاير مردم و اقوام ايران ندارنـد (گـو اينكـه در
موارد بال نيـز چندان تفاوتـي نداشتنـد) مگـر در شعرهاي سـوگواري كـه خانمهـا فـي البداهـه
ميسرودند كه به «اوخشاما» معروف است:
هراتين قالسيندا
لشكرين آراسيندا
سلطان ده دهم جنگ ايلر
قان آخاريارا سيندا.
الينده قمچي گئزن
ديزينه جك چكمه چئكن
استر آباد حربينده
90
ايگيتلر يئره توكن
ـ و نيز اين ترجيع بند:
ديزينه جك چكمه لي
ديرسه گه جك دوگمه لي
اَيني ماهوت گئيمه لي
آغام ده دهم خان ده دهم
ميداندا سلطان ده دهم.
يئتيملرين اؤرتوسي
ئوزو قنداق اوپوسي
درين سولر كورپوسي
آغام ده دهم خان ده دهم
ميداندا سلطان ده دهم.
ائوده محبت لي آتام
دروازه كوركلي آتام
قورقوشوم بيلك لي آتام
آغام ده دهم خان ده دهم
ميداندا سلطان ده دهم.
ماهوتين (ماهوتويون) ساخلرام.
بَئسله َرم ساغ ساخلرام.
اوغلون جنگه گئدنده.
بوي چينينه سالّرام
آغام ده دهم خان ده دهم
ميداندا سلطان ده دهم.
اشعار بال را دختــــر علي اكــــبر ســــلطان ،بنام تئللي خانــــم در مرگ پدرش در مجلس
سوگواري بالبداهه سروده است .البته حضور وي در جنگ هرات معلوم نيست ،اما در جنگ
استر آباد همراه جلل خان بوده است .و همچنين در جنگ تركمنستان.
قبل ً معناي ســلطان در اصــطلح آن روز گفتــه شــد و مراد از «ماهوت» شنــل نظامــي از
جنـس ماهوت اسـت« .كول» يعنـي بوتـه بزرگ و انبوه گياه و «محبـت كولو» بـه مفهوم انبوه
محبت ،منشاء محبت وافر .در شعر از تشبيه و كنايه استفاده شده است .روح عشيره گري
و شجاعـت دوسـتي در ايـن ابيات بطور ملموسـي بـه نمايـش گذاشتـه شده اسـت و نيـز نشان
ميدهد كه جنگ هرات پس از گذشت دهها سال همچنان در ميان آن مردم ،موضوع شناخته
شده و مشهوري بوده است.
خانم مزبور در مورد پدرش يك «اوخشاماي» مبالغه آميز راه انداخته بوده ،بعضي از زنها
او را بـه خودسـتائي و گزافـه گوئي متهـم ميكننـد ،در واقـع زنان نظاميان (منظور 400سـوار
قره پاپاق و درجـه داران و افسـران آنهاسـت) خانوادهشان را از ديگران ممتاز ميدانسـتند و
چنين بگو مگوهائي ميان آنان و ديگران پيش ميآمده.
گاهـي «اوخشامـا» بـه ابزار كينـه و انتقام تبديـل ميشده و ماننـد شعراي عرب بوسـيله آن
همديگر را هجو ميكردند از آن جمله است نمونه زير:
اياقي باتمان چارخلي
بئلي اوركن سارخلي
داباني ،چات ،چات ياريخلي
ايشدن يورقون ائولن واي
ايشدن آج قين ائولن واي
البته اشعار در قالبهاي ديگر يعني غير از اوخشاما نيز در هجو به كار ميرفته.
91
اوخشاما از ضروريات مجلس سوگواري حساب ميشد ،اگر مراسم كسي بدون اوخشاما
پايان مييافـت وي را بـي كـس ،بـي ارزش و يـا «كسـي كـه خانواده اش از او بيزار بودهانـد»
تلقي ميكردند .و رسوائيت بزرگي پيش ميآمد.
طوله اطاقي
(اطاقي در طويله)
طويله يعنـي «دراز» كـه يـك واژه عربـي اسـت ،بعدهـا بـه معناي «اصـطبل» بـه كار رفتـه
است .در زبان قاراپاپاق به اصطبل «په يه ـ پيه» با فتحه «پ» ـ و «ي» گفته ميشد كه در
حال حاضر نيز گفته ميشود اما لفظ طويله رواج همه جائي دارد.
شايد خوانندگان اين نوشته با تعجب بگويند :اين ديگر چيست؟! سخن از طويله براي چه
است؟!
من هرگز نميگويم چيز جالبي در اين مورد دارم ،ولي از نظر فولكولوريك اهميت دارد.
طوله اطاقي يا طويله اطاقي يعني چه؟:
ايرانيان قديم نظر بر اينكه هميشه با دام و اسب سر و كار داشتند يك انس و صميميت
اسـتواري بـا دامهـا داشتنـد ،در همـه جاي ايران دامداران بزرگ در وسـط طويله سـكوئي بنام
«سكوي طويله» درست ميكردند.
در ماجراي آقا محمد خان قاجار و لطفعلي خان زند ميخوانيم:
لطفعلي خان خيانـت اميـر «بـم» را احسـاس كرد .يارانـش را دسـتگير نمودنـد ،خودش را
تنهـا ديـد و بـه سـرعت بـه طرف طويله رفـت تـا «غران» اسـب محبوب و پـر ارزش خودش را
سوار شود و به نبرد بپردازد ،افراد امير او را در طويله محاصره ميكنند ،او به روي «سكو
طويله» ميپرد و از بالي آن روي افراد اميـــر هجوم ميآورد و بـــا شمشيـــر بر ســـرشان
ميكوبد.
در كتاب «خواجـه تاجدار» در شرح هميـن موضوع بطور مفصـل راجـع بـه «سـكوي طويله»
سخن آمده كه ما خلصه آن را در اينجا ميآوريم:
در وسط طويلههاي بزرگ سكوئي درست ميكردند ،بطوري كه سر اسبها به طرف آخور
و پشت آنها به طرف گرداگرد سكو قرار ميگرفت ،اسبها مشغول علف خوردن ميشدند و
آقايان بــه كشيدن قليان ميپرداختنــد ،قورتاقورت قليان بــا خرتاخرت علف در دهان اســبها،
آهنگ مطلوبي را براي مردان اسب دوست و سواركار ،ايجاد ميكرد.
سـكو طويله ،تـا حوالي سـال 1344در روسـتاهاي اطراف اروميـه و اردبيـل و ...بـه چشـم
ميخورد و همچنان از اصــطبلهائي كــه ثروتمندان ميــساختند ،حذف نشده بود ،امــا در ميان
قره پاپاق پس از سال 1332برچيده شد.
بديهي است هر كسي نميتوانست سكو طوله يا طوله اطاقي ،داشته باشد ،زيرا داشتن
چنين سكو يا اطاقي لزمه آن بود كه دامهاي زيادي داشته باشد تا طويله بزرگي بسازد ،كه
اقل ً يك سكوي 4 × 4در وسط يا در گوشه آن مهيا كند.
آري ،در زندگي قاراپاپاق نيز مانند هر ايل و عشيره ايران طوله اطاقي ،نقشي داشت كه
البته عدم آن حتما ً براي بزرگان عيب بود.
طوله اطاقــي شرح و بيان زيادي دارد كــه تنهــا بــه مطالب زيــر بســنده ميشود :روزي
شخصيتي از تبريز همراه چند نفر براي سركشي و بازرسي به سلدوز ميآيد ،به او ميگويند
رؤساي ايل در روستاي «دلمه» جمع شدهاند ،آنان نيز به آن جا ميروند .زني كنار در خانه
خود ايسـتاده بوده و يـا مشغول كاري بوده ،سـربازرس از او ميپرسـد :خواهـر مجمـع آقايان
در كجاست؟
زن بـا دسـتش اشاره كرده و ميگويـد :هميـن خانـه سـومي .در «طوله اطاقـي» فلن كـس
هسـتند .سـربازرس وارد ميشود و قليان چاقـي نيـز بـه او ميدهنـد كـه همراه آواي خرتاخرت
قورتاقورت كند.
92
باغ حيدر خان
.1خواهيم ديد كه دختر ديگر وي همسر آقا مير صالح بوده است.
93
حاكم بغداد جنگهائي رخ داد ،داود پاشا ضمن ارسال هيئتي به سرپرستي شيخ موسي نجفي
به دربار فتحعلي شاه در تهران ،هيئتي نيز به شهر خوي نزد عباس ميرزا ميفرستد كه شيخ
محمد علي عرب كاظميني عضو همان هيئت اعزامي بوده است[ .در تحقيقات بعدي معلوم
شــد كــه هــر دو گروه ،يــك هيئت بودهانــد كــه دو نفــر از آن از تهران بــه حضور عباس ميرزا
اعزام ميشوند].
در ايـن هنگام عباس ميرزا در حوالي بايزيـد ،و دياربكـر ،و محمـد حسـين ميرزا در نواحـي
سليمانيه با عثمانيان ميجنگيدند.
داود پاشا قبل از آنكه هيئتهاي اعزامي از تهران و خوي باز گردند و پاسخ دولتيان ايران
را بـه او برسـانند ،دسـت بـه حمله ميزنـد ،هيئت شيـخ موسـي نجفـي موقتا ً در ايران ماندگار
ميشود و هيئت اعزامي به خوي نيز در آنجا ميماند.
شيـخ محمـد علي عرب نيـز كـه روحانـي جوانـي بوده در خوي رحـل اقامـت افكنده و چون
مردي ســتاره شناس و تقويــم نويــس و نيــز «زيــج شناس» خــبرهاي بوده براي تنظيــم امور
تقويمي حكومت خوي ،انتخاب ميشود.
در حدود سـالهاي 43ــ 1244قمري ،هنگامـي كـه ملك قاسـم ميرزا (معروف بـه شازده و
اميـر تومان) عازم اروميـه ميشود ،شيـخ را همراه خود بدان شهـر ميبرد .شيـخ در آنجـا بـا
دختري بنام «فاطمــه» ازدواج ميكنــد ،محصــول ايــن ازدواج ،شيــخ رضــا قلي( ،متولد 1245
قمري) اسـت ،و هنگام وفات پدر ،يكـي از افراد شخيــص اروميـه ســرپرستي او را بـه عهده
ميگيرد ،مطابق نقلي كه از خود شيخ رضا قلي رسيده ،شخص مزبور قيم سختگير و وصي
جدياي بوده اسـت ،از شيـخ نقـل شده :براي بازي يـا گردش بـا هـم سـن و سـالهايم هـر كجـا
ميرفتم ،ناگاه ميديدم قيم محترم سواره بالي سرم حاضر است ،روزي در «شهر چائي»
بـا دوسـتانم شنـا ميكردم ،آمـد از آب بيرونـم كشيـد و بـه خانـه برد و سـرزنش زيادي كرد:
پدرت وصيت كرده تو عالم بزرگي بشوي ،آنوقت تو دنبال بازيگوشي هستي.
جالب اين كه آقاي قيم خود تحت قيموميت شيخ محمد علي عرب بزرگ شده بود.
قيـم مذكور ،رضـا قلي را پـس از تحصـيلت مقدماتـي در اروميـه ،بـه «تـبريز» ميفرسـتد ،
1
مدت اقامـت وي براي تحصـيل در آن شهـر مشخـص نيسـت ،آنچـه كـه مسـلم اسـت ،شيـخ در
فقـه و اصـول و تفسـير ،شاگرد دانشمنـد نامـي« ،حاج ميرزا محمـد علي قرجـه داغـي» بوده
اسـت .ايشان مرجـع تقليـد و سـاكن تـبريز بودهانـد كـه 22كتاب معروف از او بـه جاي مانده،
حاشيـه بر شرح لمعـه و نيـز بر «قوانيـن الصـول» ــ هـر دو در حاشيـه كتـب مذكور چاپ شده
كــه يكــي از كوچكتريــن اثرهاي ايشان هســتند ،وي حوزه بزرگــي در تــبريز دايــر ميكنــد كــه
علماي برجســتهاي از حوزه او برخاســتهاند ،زندگــي نامــه اش در تراجــم بزرگ از جمله در
«اعيان الشيعه» آمده است .حاج شيخ ميگفت :پدرم قبل از رفتن ما به نجف چندين بار از
مـا (شيـخ محمـد ولي و حاج شيـخ) خواسـت كـه بـه رياضيات توجـه بيشتري داشتـه باشيـم و
درس ديگري در «زيج شناسي» براي ما تدريس كند ،ولي ما علقهاي به زيج شناسي ابراز
نكرديم.
ابزار زيـج شناسـي شيـخ رضـا قلي تـا «قاچاقاچ» در خانواده اش باقـي مانده و در آن غائله
از بين ميرود.
درست است كه مرحوم قرجه داغي حوزه بزرگي در تبريز تاسيس كرده بود ،ليكن عامل
اصلي پرداختن شيخ به علوم هيئت و زيج شناسي و رياضي بيشتر بدليل سفارشات شازده
ملك قاسم ميرزا به قيم او و متعاقبا ً اصرار و فشار قيم بوده است ،شازده ميخواسته پسر
شيخ محمد علي چون خودش داراي اين علوم باشد.
شيخ رضا قلي پس از مراجعت از تبريز (تاريخ آن معلوم ني ست) در اروميه به تدريس و
امورات روحانــي ميپردازد ،روزي در يكــي از حجرههاي مدرســه (ايــن مدرســه در مكان
مسـجد فعلي كـه بـه مسـجد ميرزا حسـين آغـا معروف اسـت ،قرار داشتـه) نشسـته بوده كـه
. 1مرحوم آيت الله حاج شيخ محمد امين رضوي ،پس از چاپ اين كتاب به اين نكته به شدت اعتراض كرد و گفت:
«شيخ رضاقلي ابتدا به نجف رفته و پس از 5سال همراه استادش قرچه داغي به تبريز آمده است».
94
پسر و دختري پيش او ميآيند تا شيخ برايشان صيغه عقد جاري كند .از آنان ميپرسد :چرا
تنهـا آمده ايـد ،اولياي شمـا كجـا هسـتند؟ پسـر ميگويـد :مـن كسـي در ايـن شهـر ندارم ،پدرم
فوت كرده اسـت .دختـر پاسـخ روشـن نميدهـد .شيـخ عذرشان را ميخواهـد ،آنان برخاسـته و
ميروند ،شيخ از دنبالشان نگاه ميكرده ،هيكل بزرگ دختر را ميبيند ،در دل ميگويد :اين
دختـر «رشيده» اسـت ،چرا مـن صـيغه برايشان نخواندم!؟! اينكـه نياز بـه «ولي» ندارد .در
آن حين متوجه ميشود كه دختر گريه ميكند .صدايشان ميزند :برگرديد ،بياييد ببينم.
آنان كه در اين وقت به آخر حياط مدرسه و نزديك درب خروجي رسيده بودند ،به سرعت
برمي گردند .شيخ صيغه را ميخواند و «حجت :سند كتبي» نيز ميدهد.
فرداي آن روز ولوله در شهر ميافتد كه دختر فلني (يكي از بزرگان طراز اول اروميه) با
نوكرش ازدواج كرده است او هم هر دوي آنها را گرفته و در اصطبل به زنجير كشيده.
روحاني بزرگ شهر حاج ....شيخ را به حضور ميطلبد و از او ميخواهد كه جريان صيغه
را انكار كنـد .شيـخ بـه عنوان وظيفـه شرعـي لجوجانـه مقاومـت ميكنـد .ميگوينـد خود نيـز
همراه آن دو كشتــه ميشوي .باز روي حرف خود ميايســتد ،دختــر و پســر بــه نحوي رهائي
يافته و به شهر خوي فرار ميكنند .شيخ نيز امكان ماندن در اروميه را نميبيند ،به روستاي
«كرگان» محال «دول» ميرود ،يكي دو سال در آن روستا مكتب راه انداخته و به فرزندان
مردم دهات آن حدود درس ميگويد و به امورات روحاني هم ميپردازد.
در همان زمان بـا دختري از اروميـه ازدواج ميكنـد و بـه سـلدوز ميآيـد .علت آمدن ايشان
به سلدوز احساس عدم امنيت از يك سو و از سوي ديگر يك دانگ و نيم از روستاي «آلگؤز
عليـا»ي سـلدوز از آن پدر زنـش بوده كـه در مراسـم ازدواج بـه همسـر وي ميبخشنـد 1.شيـخ
همراه همسـرش «سـلطنت خانـم» بـه سـلدوز ميآيـد ،امـا نـه بـه روسـتاي آلگؤز بلكـه در
روسـتاي «بارانـي» ــ كـه امروز بارانـي عجـم ناميده ميشود ــ سـكونت ميگزينـد .ايـن مرد
روحيـه عجيـبي داشتـه تنهـا بـه خاطـر اينكـه باصـطلح بـا رعيتهاي آلگؤز در امور محصـولت و
عوايد ملك از نزديك روبرو نگردد ،در باراني ساكن ميشود.
باز ماجرائي پيش ميآيد كه موجب كوچ شيخ از باراني ميشود:
او براي فاتحه ،هر عصر پنج شنبه به قبرستاني كه در كنار روستاي «شيخ احمد» بود (و
قبرسـتان سـه چهار روسـتا هسـت) ميرفـت ،در يكـي از ايـن رفـت و آمدهـا ،هوا خيلي سـرد
ميشود ،يكـي از ثروتمندان شيـخ احمـد جلو ايشان را گرفتـه و بـه اصـرار او را بـه منزل خود
دعوت ميكنـد ،ضمـن پذيرائي سـخن از برادر متوفـي و دختـر برادرش و پسـر خود بـه ميان
ميآورد .پس از گذشت چند ماهي ،خانواده متوفي در صدد شوهر دادن دختر ميشوند ،مرد
مذكور ادعـا ميكنـد كـه دختـر برادر مـن ،نامزد شرعـي و قانونـي پسـرم اسـت و صـيغهشان را
نيز شيخ رضا قلي خوانده است (مسئله مال و ارثيه در ميان بوده است) موضوع به شكايت
ميكشــد ،از شيــخ ميپرســند ،ميگويــد مــن چنيــن صــيغهاي را نخوانده ام .ايــن آقــا فقــط
صحبتهائي از برادر متوفي خود و دختر او به ميان آورده.
ملك» كوچ ميكند. بالخره شيخ نميتواند در باراني بماند به قريه «علي َ
فرزندان شيـخ :شيـخ محمـد ولي ،شيـخ عباسـقلي (حاج شيـخ) ،شيـخ محمـد علي و شيـخ
محمد شفيع پسرانش بودند 2،دختري نيز به نام سارا خانم داشته كه جميعا ً در علي ملك به
دنيا ميآيند ،تنها دو نفر اول از سلطنت خانم هستند و بقيه از مادر ديگر متولد شدهاند.
از خصوصيات روحيه شيخ رضا قلي داستان زير را نيز بشنويم:
روزي پيشكار حاج نجفقلي خان امير تومان دو نفر را به عنوان شاكي و متشاكي به قريه
علي ملك ،حضور شيـخ ميآورد و گزارش ميدهـد كـه اميـر تومان ايـن دو را جهـت قضاوت
فرسـتاده و فرمود ،ايـن آقـا فلنكـس اسـت! ــ يكـي از طرفيـن را از زبان اميـر تومان بـه نام
مشخص ميكند ـ.
.1قبل ً گفته شد كه افشارها در منطقه «ساري توپراق» سلدوز صاحب املك بوده اند.
.2شيخ نام پدر و اجداد خود را بر پسرانش گذاشته بود و نيز دختر ديگري به نام زهرا خانم داشته.
95
شيخ به استماع دعوي مشغول ميشود .در وسط جريان پيشكار پي مبرد ،كسي كه مورد
توجـه اميـر تومان اسـت محكوم ميشود .مجددا ً تكرار ميكنـد :اميـر تومان فرمودنـد ايـن آقـا
فلنكـس اسـت! شيـخ خودش را بـه نشنيدن ميزنـد .پيشكار ميبينـد كار دارد خراب ميشود
باز جمله اش را تكرار ميكنــد .شيــخ عمامــه اش را از ســر خود برداشتــه و مقابــل پيشكار
ميگذارد:
بردار و برو .بده به امير تومان بگذارد به سرش .بگو حكومت مال او ،قدرت مال او ،تنها
آخوندي مانده آنرا هم خودش متصدي شود.
قضاوت را تمام كرده و فرد مورد نظــر را محكوم مينمايــد .پيشكار جزئيات را بــه اميــر
تومان شرح ميدهــد .اميــر تومان تبســمي كرده بــه پيشكار ميگويــد :برو گــم شــو ،معلوم
نيست چه چيزي از خودت بافته و به شيخ گفتهاي و ناراحتش كرده اي .بدين ترتيب خودش
را از جريان كنار ميكشد.
اميــر تومان ميتوانســت هــر تصــميمي در مورد شيــخ بگيرد امــا آنچــه بطور مســتند از
خصـوصيات وي مسـلم اسـت او بـه شيـخ سـخت احترام قائل بوده ،وي پسـران شيـخ را براي
تحصـيل بـه نجـف اشرف ميفرسـتد و چهار سـال هزينـه آنان را بـه عهده ميگيرد و سـالهاي
باقي را خودشان تامين ميكنند.
همانطور كـه سـلف او ميدانسـتند كـه شيـخ السـلم بـه هـر جـا برود احترام و عزت خواهـد
ديـد و ماندن او را در سـلدوز نعمـت عظيمـي ميدانسـتند ،او نيـز شيـخ را در سـلدوز عامـل
فرهنگ و عزت مردم ميدانست.
از معماري شيـخ سـخني بـه ميان آمـد :آثار معماري و هنري وي هنوز در بخشـي از مسـجد
«قلعـه جوق» و بخـش كوچكـي از «مسـجد علي ملك» و نيـز حوض مسـجد مذكور و حوض
خانه خودش در قريه فوق الذكر باقي است.
وي طبـق محاسـبات ،سـهميه آب بخـش بال و پائيـن روسـتا را طوري تقسـيم كرد كـه هـم
عادلنه باشد و هم قسمت آب بخش پائين بصورت مداوم از حوض مسجد بگذرد و سپس در
فاصله 200متري به حوض خانه خود او برسد و از آنجا نيز گذشته به آبياري باغات و اراضي
سرازير شود.
معماري مسـجدهاي مذكور الگوي هـر سـاختمان مهمـي گرديـد ،سـاختمان دو طبقـه مرحوم
«ميـر مرتضـي» ،كاظـم خان ،حسـين خان ،اردشيـر خان در راهدهنـه و سـاختمانهائي در
مكانهاي ديگر مطابق آن احداث شدند كه امروز كمتر اثري از آنها مانده است.
شيــخ در قريــه علي ملك باغــي معروف بــه «چوخور باغــي» را طرح ريزي كرده بود كــه
خصوصيات زير را داشت:
)1نظر به اينكه زمين باغ در جوار باغات مرتفع قرار داشت و سطح آن از باغات جنوبي
و تپـه غربـي حدود 4متـر عميـق تـر بود ،جريان هوا و بادهـا را در نظـر گرفتـه و بر خلف رسـم
مرسـوم (كـه نهرهاي تاكسـتان را از غرب به شرق ميكشيدنـد) نهرها را از جنوب شرقـي بـه
جنوب غربي كشيده بود.
)2هر كدام از انواع تاك را در بخشي متناسب با ماهيت و مقاومت آنها با سرما و گرما
بطور مجزا كاشته بود.
)3در آذربايجان غربي ميوه «به» در حد خيلي نامطلوب و كم محصول ،به بار ميآيد .او
توانسته بود با انواع پيوند و توجه دقيق به جريان هوا و ...وزن هر عدد «به» را به 700گرم
برسـاند .شيـخ رضـا قلي در روز پنـج شنبـه 7ذي قعده سـال 1320قمري در قريـه علي ملك
ســلدوز وفات كرد .و در قبرســتان «تپــه» روســتاي مذكور ،كنار ديوار شرقــي خانــه خودش
موقتا ً دفن ميشود .پس از چندي توسط پسرش شيخ محمد شفيع به مشهد مقدس منتقل
ميگردد.
96
3ـ سيد جليل ارومي سلدوزي (آقا مير جليل):
وي والد مرحوم «آقـا ميـر صـالح» و جـد آقـا ميـر قاسـم مدنـي و نيـز والد مرحوم «آقـا ميـر
هاشـم» و جـد حجـة السـلم «سـيد جليـل قدسـي» بود .تاريـخ تولد او مشخـص نيسـت ،امـا
معلوم است كه او سه سال پس از ماجراي «شيخ گلدي» و بعد از سال 1300قمري جهت
تحصــيل بــه عراق رفتــه و در شهــر ســامرا بــه كســب علم مشغول شده اســت .در كتاب
«ميرزاي شيرازي» تاليف «حاج آقا بزرگ تهراني» در مورد او چنين آمده است:
سيد جليل ارومي سلدوزي (سلدوز از نواحي اروميه) بعد از سال 1300قمري به سامراء
مشرف شد ،عمده تحصيلتش در درس رسائل و ديگر دروس نزد مل محمد ابراهيم نوري و
حاج شيخ حسنعلي تهراني بود و از مباحث ميرزا هم به اندازه قليلي استفاده برد ،ميرزا به
او اعتماد داشـت و قرآنـي را كـه بعضـي خطوط خودش هـم در آن بود بـه او بخشيـد .پـس از
وفات ميرزا چند ماهي بيش نگذشت كه فاضل شربياني برايش نامه نوشت و او را به نجف
خوانـد مدت كوتاهـي هـم در نجـف بود تـا بـه وطـن خويـش بازگشـت و در آنجـا مرجـع صـاحب
عنوان شد وفاتش در حدود 1320قمري اتفاق افتاد .مرجعيتش هم از بركت همان قرآن بود.
توضيحات:
)1از متـن فوق برمـي آيـد ،وي تـا آخـر «شرايـع و شرح لمعـه» در سـلدوز خوانده اسـت و
بي ترديد از حضور شيخ السلم و شيخ رضا قلي استفاده كرده است.
)2مدت اقامتش در عراق روشن نيست ،اما ميدانيم كه پس از مراجعت به سلدوز عمر
زيادي نكرده است .او و شيخ رضا قلي در يك سال وفات كردهاند.
)3جمله اخير متن فوق كه ميگويد «مرجعيتش هم به بركت همان قرآن بود» خالي از
«تعريض» نيست و هر كس كه با عرف و فرهنگ روحانيت آشنا باشد ميداند كه منظور اين
است :گويا مرحوم سيد جليل با استفاده از قرآن مذكور كه خط مرحوم ميرزاي شيرازي در
حواشي آن بوده ادعاي «مرجعيت» كرده است.
ً
در دفاع از مرحوم مير جليل بايد گفت :اساسا وي ادعاي مرجعيت نكرده و چون اختلفي
ميان مسـئولين دفتـر مرحوم فاضـل شربيانـي و او (پـس از اقامـت در سـلدوز) رخ داده بود و
منجــر بــه مكاتباتـــي شده بود شايـــد بعضـــي از اطرافيان دفتــر مذكور چنيـــن شايعهاي را
سـاختهاند .همانطور كـه گفتـه شـد آقـا ميـر جليـل دو پسـر داشـت :آقـا ميـر صـالح نياي خانواده
مدني و آقا مير هاشم نياي خانواده قدسي .هر دو محترم بودهاند ،اما نظر به اينكه آقا مير
صـالح داماد مرحوم شيـخ السـلم بوده و كوچكتريـن دختـر او را بـه همسـري داشـت ،در ميان
مردم قاراپاپاق از احترام بيشتري برخوردار بود ،كــه در بخــش «ســادات قاراپاپاق» خواهــد
آمد.
4ـ احد آقا ـ عبدالحد:
فرزند مرحوم شيخ السلم كه در حضور پدر تحصيل كرده بود از نظر علمي به سطح پدر
نميرسيد .لكن مردي بزرگوار و عفيف و سخت با حياء بوده است.
قبل ً نيـز اشاره رفـت پـس از دوران حاكميـت حيدر خان كـه مقرش قريـه راهدهنـه بود بـه
ناگاه آن قريــه متيــن و مؤدب بــه فاســدترين روســتاي ســلدوز تبديــل شــد .روزي عدهاي از
اوباش صـرفا ً بـه قصـد اذيـت و اهانـت بـه ايشان بـا سـرنا و دهـل در جلو خانـه اش بـه هياهـو و
عربده كشي ميپردازند .احد آقا از در ديگر خارج شده ،سوار بر اسب از آن منطقه ميرود
و خانواده اش ميماند .و ديگر بر نميگردد.
بديهي است جريان مذكور تنها عامل اين اقدام وي نبوده ،بل يكي از عوامل و علت متمم
و آخرين چاشني ،بوده است.
از مرحوم احـد آقـا (تـا جائي كـه مـن ميدانـم) تنهـا دو دختـر ميمانـد ،يكـي از آنهـا كـه گويـا
كوچكتريـن اسـت تـا سـال 1354در قيـد حيات بود .اميـد اسـت هنوز هـم باشـد ،نام محترمـه
مذكور به نظرم «پري دخت» باشد.
97
5ـ امين السلم:
از ســادات قره پاپاق و داماد مرحوم شيــخ الســلم بوده و جــد بزرگ حجــة الســلم آقاي
سـيد جواد موسـوي اسـت ،بديـن ترتيـب :سـيد جواد فرزنـد سـيد يوسـف فرزنـد ميـر مرتضـي
فرزند امين السلم .البته نام آقاي سيد جواد در شناسنامه «مير مرتضي» است.
مرحوم اميـن السـلم در حوزه علميـه نجـف تحصـيل كرده و گويـا ماننـد مرحوم سـيد جليـل
سابق الذكر بدليل اقامت زياد در نجف يا بدليل اينكه در سنين بال به همان شهر رفته ،مدت
روحانيـت وي در سـلدوز كم بوده اسـت .پـس از مرحوم «احـد آقـا» روحانـي قريـه راهدهنـه او
بوده اسـت .و قبـل از قاچاقاچ وفات ميكنـد ،جـز اينكـه مقام علمـي خوبـي داشتـه اطلعات
زيادي از چگونگـي زندگـي او در دسـت نيسـت (يـا بـه دسـت مـن نرسـيده) غيـر از آقـا ميـر
مرتضـي تنهـا فرزندي كـه از او ميشناسـيم دخترش اسـت كـه در فصـل «نامـي چنـد از زنان
قره پاپاق» راجع به او سخن خواهيم گفت.
مرحوم اميـن السـلم در ميان ايـل قاراپاپاق اعـم از رؤسـا و بدنـه ايـل از احترام فراوانـي
برخوردار بوده اســت .او پــس از وفات شيــخ رضــا قلي و مرحوم ســيد جليــل بــه ســلدوز
مراجعت كرده و قبل از قاچاقاچ وفات ميكند اقامتش پس از مراجعت از نجف كمتر از 19
سال بوده است.
6ـ معين السلم:
مــا از تاريــخ و ســرگذشت وي چندان اطلعــي نداريــم .او نياي خاندان «معينــي» ســلدوز
ميباشـد .و چون از نظـر سـني بزرگتـر از علمائي اسـت كـه در صـفحات بعدي از آنان سـخن
خواهيم گفت در اينجا به آنچه كه از وي ميدانيم ميپردازيم:
وي شاگرد شيخ السلم و شيخ رضا قلي بوده است .سپس براي تكميل مدارج تحصيلي
به مراغه و تبريز عزيمت ميكند.
دســتخطي از ايــن عالم بــه جاي مانده كــه از معلومات وافــر و پختگــي و زيبائي خــط او
حكايـت ميكنـد .موضوع ايـن سـند (كـه در ميان اسـناد بـه جاي مانده از مرحوم ميرزا علي
دوستي زاده به دست ما رسيده) جالب و متن آن داراي مطالبي است كه كيفيت معاملت،
مالكيت ،تيول و اوضاع اراضي داخل جلگه سلدوز را ابراز ميدارد .لذا صورت آن در زير از
نظر خوانندگان ميگذرد:
بتاريـخ شهـر جمادي الول و ابتداي سـال فرخنده مآل توشقان ئيـل سـعادت تحويـل مطابـق
يكهزار و سيصد و سي و سه هجري (قمري).
سـركار معتمـد السـلطان يحيـي خان خلف مرحمـة و غفران پناه جلل خان سـرتيپ طاب
ثراه بالطلوع و الرغبــه ل بالكراه و الجبار تمامـي همگـي منافــع و مداخــل تيولي سـه دانــگ
قريـه كهل ،1مختـص خود را از توابـع شرعيـه و ملحقات عرفيـه آن ،از آبـي و ديمـي و تلل و
جبال و عيون و انهار و مزارع و مراتــع و اشجار مثمره و غيــر مثمره و ...و خراج رعيتــي و
جوخه و فعله و بي كار و كليه منافع و عايدات و حقوق آقائي كه به هر اسم و رسمي بوده
باشـد بـه مصـالحه صـحيحيه شرعيـه ...گماشتگان حضرت اجـل اكرم امجـد اعظـم آقاي رشيـد
السـلطنه اميـر تومان ...سـلدوز مـد ظله العالي لغايـت مدت شـش سـال كامـل الشهور كـه
عبارت از برداشتن شش حاصل بوده باشد در عوض و مقابل مبلغ چهارصد و پنجاه تومان و
هفتصـد و پنجاه بار غله كـه عبارت از دو حصـه گندم و يـك حصـه جـو در كـل مدت مسـطوره
فوق باشد .مشروط به شرايط چند :شرط اول :گماشتگان جناب مستاجر وجه اجاره معينه
نقدي و جنسـي را در ضمـن شـش سـال بـا شـش قسـط يعنـي در هـر سـال يـك قسـط و هـر
قسط عبارت از هفتاد و پنج تومان نقد و يكصد و بيست و پنج بار غله سال به سال در اواخر
پائيـز بعـد از برداشتـه شدن خراميـن و حاصـلت بـه موجـر داده و قبـض رسـيد بگيرد .شرط
ثانــي :گماشتگان جناب مســتاجر اگــر در قريــه چوب آن را بدهــد هــر گاه ندهــد و گماشتگان
جناب مستاجر از خود چوب گذاشته باشند در آخر سال با تصديق اهل بصاير و خبره ،موجر
.1نام قريه «كهل» در اثر ديرين بودن سند به دشواري خوانده ميشود .اين روستا امروز بخشياز شهرنقده شده
است.
98
قيمت چوب ها را به گماشتگان جناب مستاجر بايد بپردازد .شرط ثالث :هر گاه تا آخر مدت
اجاره از طرف ديوانيان عوارض و تكليــف و تعارفي 1بــه ايــن ده وارد شود بــه عهده موجــر
اسـت ربطـي بـه جناب مسـتاجر نخواهـد بود .شرط رابـع :هـر گاه خدا نكرده در ظرف مدت
اجاره از جانـب دولت قاهره ،تيولت قطـع شود آنوقـت ايـن اجاره فسـخ و باطـل ميشود و
موجر هر چه از اقساط خود اضافه داشته باشد بايد به جناب مستاجر اعاده و تسليم نمايد.
شرط خامس :گماشتگان جناب مستاجر تا آخر مدت اجاره هر سال مقدار شش يغين گياه
بـه موجـر بدون قيمـت بدهنـد و موجـر كـه يـك چارك يونجـه زار شخصـي دارد مطالبـه حقوق از
او نكننـد .شرط سـادس :گماشتگان جناب مسـتاجر در آخـر سـال ،بعـد از برداشتـن خراميـن و
اخذ خرج و عايدات معموله ،ده را به خود موجر سپرده و قطع علقه فرمايند .اين چند كلمه
بر سـبيل اجاره نامچـه قلمـي و تحريـر شـد لدي الحاجـه بـه كار آيـد .بتاريـخ پنجـم جمادي الول
مطابــق يكهزار و ســيصد و ســي و ســه هجري توشقان ئيــل .قــد جرت صــيغة المصــالحة
الصــحيحة اللزمــه ،الجازمــه بــا اســقاط كافــة الخيارات الفاســدة و الطاريــة مشتملة علي
مضمون المتن ،عندي و انا الحقر الجاني معين السلم.
امضاهاي ديگــر :امضائي كــه گويــا از يحيــي خان اســت ،حســين خان ميــر پنجــه صــارم
السلطنه ،حسين خان مير پنجه طايفه چاخرلو ،ايل خاني خان ،ميرزا علي اصغر ،عباسعلي
(ضيائي) و چند مهر و امضاي ناخوانا.
توضيحات :بر اين اساس در آمد شش دانگ قريه مزبور سالنه 250تومان نقد و 250بار
غله بوده است ،آنهم در آمد مالكانه اش .به طور مستند ميدانيم كه در آن زمان (باصطلح)
قبـل از قاچاقاچ ،سهم مالكانـه (يك دهم) از كل محصـول بوده است بنابراين سالنه مجموع
در آمد ،به 2500بار غله و 2500تومان نقد (حداقل) بالغ ميشده است .با توجه به ارزش و
كاربرد «تومان» در آن زمان جاي بسـي شگفتـي اسـت اگـر نوشتـه بـه قلم معيـن السـلم و
ممهور به مهر افراد مذكور نبود باور كردنش مشكل بود در اينجا ضرب المثلي كه آن محقق
روسـي در مورد سـلدوز نوشتـه و قبل ً نقـل كرديـم مصـداق پيدا ميكنـد «محصـول يـك سـاله
سلدوز ،درياچه اروميه را پر ميكند».
از متن سند بر ميآيد كه زمزمه قطع تيول در سال ،1333شنيده ميشده ،مراد از «آخر
سـال» در سـطرهاي پايينـي «سـال آخـر» اسـت كـه باصـطلح محلي ــ آخـر سـال ،آخـر ئيـل ــ
نوشته شده و نبايد در نظر خواننده غلط انشائي تصور شود.
ً
در سـالهاي پـس از «قاچاقاچ» سـهم مالكانـه از يـك دهـم ارتقاء يافتـه كـه اصـطلحا دو دهـم
(اوننان ايكي) ميگفتند بجاي يك پنجم (بئشدن بير) تا لاقل لفظ آن براي رعيت قابل تحمل
باشد .توضيح اينكه هر بار غله 160كيلو است.
بـه هـر صـورت :مرحوم معيـن السـلم مطابـق ايـن سـند در سال 1333قمري يعنـي 7سـال
قبـل از قاچاقاچ در قيـد حيات بوده و نيـز ميدانيـم كـه او در ماجراي قاچاقاچ يعنـي در سـال
1339حضور نداشته است.
7ـ شيخ محمد ولي رضوي سلدوزي:
او پسر بزرگ شيخ رضا قلي بود ،در 18سالگي ازدواج ميكند كه ماجراي شنيدني دارد:
در فصــول گذشتــه نوع ازدواج «قاچيتماق» كــه ماننــد هــر ايــل و عشيره ديگــر ايران (و نيــز
روزگاري در تمام دنيا رسم بود) در ميان قره پاپاق نيز مرسوم بود ،شرح داده شد.
شيخ محمد ولي با اينكه يك طلبه 18ساله بوده بدينگونه ازدواج ميكند .همسرش خواهر
لطيف آغا سلطان (كه در موضوع جنـگ مازندران ،در مورد او سخن گفتيم) بوده .وي بـا آن
روح نظامــي گريــش لجوجانــه ميايســتد كــه نــه تنهــا «بارشيــق» نميكنــم حتــي نميگذارم
برادران بزرگترم نيز چنين كاري را كنند شيخ رضا قلي و پسرانش را خواهم كشت .مسئله
كش پيدا ميكند ،با هزار مصيبت اجازه اجراي عقد را از برادر بزرگتر كه ولي شرعي دختر
بوده ميگيرند .عروسي پايان ميپذيرد ولي لطيف آغا به نقها و تهديدهايش ادامه ميدهد و
.1خوانندهاي كه با خاندان شيخ آشنا باشد ،با خواندن اين عبارت سريعا ً متوجه خواهد شد كه همه خصوصيات شيخ،
از قبيـل كوچهـا ،و هجرتهاي متعدد و سـرعت تصـميم گيري و عدم سـازشكاري در وارثانـش نيـز بوده كه اينـك هـر كدام در
شهري و دياري هستند.
100
8ـ حاج شيخ ـ شيخ عباسقلي رضوي:
راجـع بـه دوران تحصـيل ولي در بال سخن گفتـه شـد با اين تفاوت كه او دو سال بيشتـر از
برادرش در نجـف ميمانـد و مدت اقامتـش 9سـال ميشود .مرحوم «عرب باغـي» هنگام
نصـيحت و تذكـر بـه شاگردانـش ميگفتـه :سـعي كنيـد در شهرهـا و اجتماعهاي بزرگ زندگـي
كنيـد مـن و حاج شيـخ عباسـقلي در نجـف همدرس بوديـم ،مـن آمدم بـه اروميـه و او رفـت بـه
سـلدوز ،اينـك مـن يـك مجتهـد و مرجـع هسـتم و او در دهات سـلدوز بـه گندم كاري و خريـد و
فروش ملك و آب و آسياب مشغول است.
اما حاج شيخ با اينكه ابتدا چند سال در فراق نجف اشرف شعر «حافظ اگر قدم نهي در
ره خاندان بصـدق ــ بدرقـه رهـت بود همـت شحنـه النجـف» را ميخوانده و ميگريسـته .لكـن
بعدهـا كـه بـه تربيـت چنديـن طلبـه و روحانـي عالم موفـق شده بود ،چندان گليهاي از سـلدوز
نداشت .حاج شيخ حدود 10سال قبل از وفاتش هميشه فرزندان (روحاني)اش را به هجرت
از سلدوز تشويق و حتي وصيت ميكرد .بدون اينكه گلهاي از مردم سلدوز داشته باشد .وي
پــس از مراجعــت از نجــف ســاكن قريــه «دلمــه» و پــس از قاچاقاچ ســاكن قريــه راهدهنــه
ميشود .در روبروي خانــه اش در آن ســوي كوچــه در كنار باغ مرحوم شيــخ الســلم باغــي
داشـت كـه در گوشهاي از آن سـاختماني بـه نام «باغ اطاقـي» رو بـه باغات و مناظـر جالب و
دلكش بنـا كرده بود ،بالكـن طبقـه دوم آن ميعادگاه روحانيون و سـادات سـلدوز و نيـز مدرسـه
«تربيت طلبه» بود .روحانياني كه از آن باغ برخاستهاند نامشان خواهد آمد.
حاج شيـخ ناميتريـن و مشهورتريـن روحانـي سـلدوز و قاراپاپاق اسـت .ماجراي قضاوت در
مورد روستاي «قره داغ» كه طرفين ،علمائي را از مراغه و اروميه به چادرهائي كه در كنار
رو ستاي «دربـه سر» بخاطر هميـن موضوع برپا شده بود دعوت كرده بودنـد ،موجـب شهرت
علمـي بيـش از پيـش حاج شيـخ گرديـد .او فقيهـي بود كـه همگان بـه مقام فقهـي وي احترام
قائل بودند.
وي هميشه ثروتمند و در رديف مالكين درجه دوم سلدوز به حساب ميآمد .منشاء ثروت
او همانطور كـه قبل ً آمـد ارث مادري بود .در فصـول آغازيـن ايـن نوشتـه گفتـه شـد كـه املك
قابــل اســتفاده ســلدوز در هنگام آمدن قره پاپاق متعلق بــه افشارهاي اروميــه بود و نيــز در
صـفحات پيـش بيان گرديد كه همسر شيخ رضا قلي موسوم بـه «سـلطنت خانم» از خانواده
افشاري بود كـه يـك دانـگ و نيـم از روسـتاي «آلگؤز علياي سـلدوز» را پدرش بـه او بخشيده
بود .حاج شيـخ ارثيـه مذكور را فروختـه و يـك دانـگ و نيـم از روسـتاي «گورخانـه» را ميخرد
سپس آنجا را نيز فروخته آسياب بزرگ روستاي «كاروان سرا» را ميخرد پس از چند سال
آن را نيز ميفروشد و يك چهاردهم (كمتر از نيم دانگ) از قريه آغابگلو را خريداري ميكند.
حاج شيخ از تنظيم سند و تحرير «حجت» نيز درآمد داشته است.
او از سال 1349شمسـي كه از مكـه بازگشـت هرگـز صـيغه طلق نخوانـد و عهـد كرده بود
صيغه نكاح بخواند و از اجراي صيغه طلق خودداري ميكرد.
وي در اسفند 1354شمسي بدرود حيات گفت .مدفنش در قبرستان قريه راهدهنه است.
وصــيت كرده بود جنازه او را بــه مكان ديگري انتقال ندهنــد ،البتــه فرزندانــش نيــز موضوع
«انتقال» را دوسـت ندارنـد ،پسـران حاج شيـخ عبارتنـد از :حاج شيـخ حسـن رضوي ،شيـخ
حســين رضوي ،حاج شيــخ محمــد اميــن رضوي ،حاج شيــخ محمــد رضوي ،شيــخ فضــل الله
رضوي ،جواد آغا رضوي.
حاج شيخ سخت به زيارت عاشورا اهتمام ميورزيد .هر صبح بعد از نماز بدان ميپرداخت
و هـر شـب قبـل از اذان صـبح يـك جزء قرآن برنامـه مقرري او بود ،افرادي را نيـز بدينگونـه
تربيـت كرده بود .آخريـن شاگرد او در ايـن برنامـه مرحوم حاج حميـد دانشپايـه بود كـه بالخره
در راه همين برنامه كه براي وضوي سحري برخاسته بود از پلهها افتاد و وفات كرد.
101
9ـ شيخ محمد علي رضوي:
درباره تحصـيلت او نيـز هنگام سـخن از برادرش ،بحـث شـد .وي پـس از برگشـت از نجـف
اشرف با اينكه تحصيلتش در حد سايرين (غير از دو برادر بزرگتر) بود لباس روحاني نپوشيد
و به كار باغ داري و كشاورزي پرداخت.
تنها يك دختر از وي مانده بنام «قدم خير» كه ما «قدم عمو قيزي» صدايش ميكنيم .او
مادر آقايان :حيدر و اسد حسني است.
شيخ محمد علي ساكن قريه علي ملك بود و همانجا نيز دفن شده است ،او مردي باتقوا
و مردي رك و صريح بوده و برخورد تندي داشته است.
دســت احســانش مجال آســودگي برايــش نگذاشــت ،در ســال قحطــي ملجاء يتيمان بوده
است.
10ـ شيخ محمد شفيع رضوي:
تحصيلت وي تا آخر شرايع و شرح لمعه (كه پس از دوره ادبيات فارسي و عربي ،منطق
و مطول ميباشد) بود.
كوچكترين پسر شيخ رضا قلي ارموي ،ساكن قريه علي ملك ايشان بودند .شيخ شفيع نيز
مانند برادرش «باغ اطاقي» داشت ميهمان نوازيش زبان زد و سخاوتش معروف است.
وي نياي خانواده «رضوي آذر» ميباشد تنها پسري داشت بنام «ابراهيم» كه ما «ابراهيم
عمـو اوغلي» ميخوانديـم .خودش در سـال 1341شمسـي و پسـرش در سـال 1362وفات
كردند.
11ـ آقا محمد جعفر:
وي از تــبريز بــه ســلدوز آمده بود و هيمشــه «تــبريزي الصــل» امضاء ميكرده او نياي
خانواده جعفري (آقايان :حاج محمود ،حميـد و ابراهيـم جعفري) بود كـه يكـي از نـبيره هايـش
بنام «مجيد» اخيرا ً به شهادت رسيد.
آقـا محمـد جعفـر هنگام عبور «جيلوهـا» از سـلدوز (قبل ً شرح داده شـد) مورد ضرب شديـد
آنان قرار ميگيرد و در اثر آن وفات ميكند.
از جزئيات زندگي او اطلع زيادي در دست نيست ،سندي در ميان اسناد به جاي مانده از
مرحوم «دوست اوغلي ميرزا علي» هست به شرح زير:
وكالتنامه ـ وكيل مطلق و نايب مناسب شرعي خود گردانيد آقاي مقرب الخاقان اردشير
خان خلف مرحمـت و غفران پناه حيدر خان حكمران سـلدوز طاب ثراه جناب آقـا ميرزا علي
دوســتي زاده را در خصــوص عموم امورات مشروعــه خود اعــم از غله و نقــد و جنــس و
مخلفات و آلت و اثاث البيـت و مال و مواشـي و املك و غيره كـه بـا اكثـر مردم دارد بـه هـر
نحـو صـلح بدانـد از اخـذ و ايصـال داشتـن و مصـالحه نمودن و بذل كردن و حلف و احلف باي
طريـق فعـل او يفعـل .وكيـل بلعزل مطلق و مجاز و مختار اسـت .كان ذلك فـي غره شهـر
شعبان المعظـم هزار و سـيصد و سـي هجري ( 1330قمري) ــ جرت صـيغة الوكالة الصـحيحية
الشرعيه المسطور في المتن .انا الحقر تبريزي الصل ـ مهر.
امضاهاي ديگـر :اردشيـر بـن حيدر خان ــ اقـل الحاج عليقلي اروميـه ــ نجفقلي ــ كربلئي
همت ـ كربلئي محمد علي ـ غلم آقا افشار ـ بنده درگاه بخشعلي بن حيدر خان حاكم ـ.
سپس مكتوب فوق را به امضاء و تاييد مرحوم شيخ محمد ولي رضوي نيز ميرسانند :قد
اقّر الموكل حضورا ً بما رقم في المتن .انا الحقر الراجي بالله محمد ولي.
وي خـط زيبائي داشتـه و قبـل از قاچاقاچ وفات كرده اسـت ،دو پسـر داشـت :عبـد المناف
(مناف آقـا) و عبدالحاج (حاج آقـا) ،هـر دو در زي روحانيـت بوده در حضور پدر درس خوانده
بودند .اولي در حدي بوده كه سند مينوشته و به امور مربوط به روحاني ميپرداخته است.
دومي مرثيه خوان مشهوري بود كه خط زيبائي هم داشت حاضر جواب ولي انزوا طلب بود،
مــن مرحوم ميرزا حاج آقــا را ديدم و ســالها همســايه بوديــم ،در روضــه خوانــي ابتدا صــداي
خوبـي داشتـه ،بعدهـا از حسـن صـوتش كاسـته شده بود ولي باز در باصـطلح «اشـك گرفتـن»
102
توانمند بود و ميگفت :من هم از نوكران حسين (ع) هستم .سندي به قلم مرحوم مناف آقا
در دست است كه معامله دو چمشه دكان ميان مرحوم آقا مير مرتضي ـ نياي حجة السلم
آقاي سيد جواد موسوي ـ و ميرزا علي دوستي (دوست اوغلي) ،تنظيم كرده است .به تاريخ
شهر صيام 1338خطش در زيبائي به خط آقا محمد جعفر ميرسد.
12ـ مل حيدر اديب:
وي تحصـيل كرده تـبريز و برادر نياي خانواده «اديـبي» محمـد يار ميباشـد ،براسـتي مردي
اديـب بوده و در محافـل «باغ اطاقـي» كـه در بال بـه شرح رفـت ،مجلس آراي روحانيان بوده
است.
در فصـل «قره پاپاق و مشروطـه» موضوع «انجمـن» و مسـافرت او همراه «بابـا بيـگ» و
«ميرزا حسن» به عنوان هيئت اعزامي انجمن به تبريز بيان گرديد .او تنها روحانياي بود كه
در اين امر تند سياسي رسما ً به عنوان «عضو انجمن» شركت كرده بود.
مرحوم مل حيدر اولدي نداشتـه و يـا اولدي از او نمانده اسـت ،سـكونتش در قريـه محمـد
يار كه اكنون به شهر محمد يار تبديل شده ،بود.
علماي مهاجر:
در سال « 1»1310شمسي كه جريان تند كمونيسم در آن سوي ارس بر شدت خود افزود،
عدهاي از متدينيـن نواحـي «اردوباد»« ،نخجوان» و ...بـه ايران پناهنده شدنـد .بخشـي از ايـن
مردم كـه مهاجـر خوانده ميشونـد ،همراه روحانيهاي خودشان توسـط دولت به سـلدوز آورده
شدند ،روحانيان آنان عبارتند از:
13ـ سيد محمد قاضي:
مردي فقيه ،كم حرف و بزرگ منش كه بزرگ روحانيان مهاجر بوده و پس از مدت كمي
از سلدوز ميرود ،لذا بيش از اين در مورد اين مرد بزرگ سخني نداريم.
14ـ مل فيض الله جوهري:
پدر بزرگوار جناب حجـة السـلم ميرزا يحيـي جوهري كـه هـم اكنون يكـي از روحانيون نقده
است.
ايــن مرد متديــن در ميان همــه علماي بومــي و مهاجــر بــه «تقوا» معروف بود ،حاج شيــخ
ميگفت :من هميشه علقه داشتم پشت سر مل فيض الله اقتدا كرده و نماز بخوانم ،بدين
ترتيب بيشتر اتفاق ميافتاد كه در محافل و مجالسمان او پيشنماز باشد.
وي در روســتاهاي مهماندار و عطاء الله ســكونت داشتــه اســت ،ســه پســر بــه نامهاي:
سليمان ،محرم ،يحيي داشته كه اولي در جواني وفات ميكند ،دو فرزند ديگرش نسل او را
ادامه ميدهند.
15ـ مل كاظم حقي:
تحصـيل كرده مشهـد مقدس و عالمـي متقـي بوده ،ابتدا سـاكن روسـتاي «قلعـه جوق» و
سـپس در قريـه عطـا الله بود و نسـبتي هـم بـا مرحوم مل فيـض الله فوق الذكـر داشتـه اسـت.
پس از وفات وي سرپرستي اولد او را به عهده ميگيرد و حجة السلم جوهري تحت تربيت
آن مرحوم بزرگ شده اسـت .اينان از همـه چيـز خود صـرف نظـر كرده ،تنهـا ديـن و ايمانشان
را برداشته و آورده بودند ،متاسفانه من كمتر اطلعي از زندگيشان دارم.
16ـ شيخ عبدالحميد:
عالمـي خوش ذوق و باتقوا بود ،هميشـه لبهايـش در حركـت دعـا و ذكـر ديده ميـشد مـن
شخصــا ً حضور او را درك كرده و جلســاتي در خدمتــش بودم .بــه نماز شــب اهتمام زيادي
داشت .در آن زمان كه من او را ديدم دچار لكنت زبان و ترديد در آغاز كلم خصوصا ً در دعا
و ذكـر ميگشـت ،گوينـد حادثهاي موجـب ترس و شوك وي گشتـه دچار آن شده بود ،بـا ايـن
.1البته اين حركت از 1307شروع شده ولي آقاياني كه نامشان را خواهيم ديد در 1310به سلدوز آمده اند.
103
همـه تـا آخـر عمـر بـه موعظـه و تبليـغ ميپرداخـت ،نفسـش تاثيـر خوبـي در مردم داشـت .وي
فاقــد اولد و مســكنش قريــه «قلعــه جوق» بود 1.روزي يــك صــفحه از شرح لمعــه خوانــد و
توضيـح داد ،فهميدم كـه لكنـت لسـانش هنگام خواندن كمتـر محسـوس ميشود چيزي از مال
دنيا ،جز يك خانه نداشت ،سخي و ميهمان نواز بود.
17ـ حاج ميرزا يوسف سعيدي:
مردي بذله گوي ،شاعـر مسـلك و علقمنـد بـه فلسـفه و تحصـيل كرده مشهـد مقدس بود،
رباعيات خيام را نــه براي زيســتن بلكــه براي «شناخــت» دوســت داشــت .هنگام فرار از
دژخيمان كمونيسـم همسـر و دو دخترش در آن سـوي ارس مانده بودنـد هـر وقـت از آنان ياد
ميكرد شدت حزن در قيافه اش مشهود ميگشت .لهجه صريح و بي تعارفي داشت به قول
خودش از «القاب بازي» و يدك كردن عناويـــن در پـــس و پيـــش نام افراد بيزار بود .قيافـــه
خاص آخوندي به خود نميگرفت از اين جهت روحيه آزادهاي داشت.
نمي دانم چرا و به چه علت از آن همه روحانيان زيادي كه به خانه حاج شيخ (پدر بزرگم)
رفت و آمد داشتند و كار ماها پذيرائي از آقايان بود ،بيش از همه تحت تاثير روحيه اين مرد
قرار گرفتـه ام ،هنوز هـم آهنـگ كلماتـش در گوشـم هسـت .جوان كـه بودم بـه مـن ميگفـت:
حرفهاي حاج شيخ را دقيقا ً گوش دار اما از من هم سخني بشنو و به فلسفه اهميت بده به
دردت ميخورد.
او دريافته بود كه حاج شيخ با اينكه مخالفتي با فلسفه ندارد ،اما ما را چندان تشويقي به
آن نميكنــد .از كلمات قصــار شوخــي آميــز مرحوم ســعيدي :زندگــي آميزهاي از قلندري را
ميخواهد.
و مكرر ميگفـت :از رسـم و آئيـن ايـن قاراپاپاق درشگفتـم ،نام همـه كچـل هايشان زلف
علي اسـت .حاج شيـخ هـم بـه شوخـي بـه سـيماي وي اشاره ميكرد :درسـت مثـل تـو كـه،
يوسفي.
حاج سعيدي سياه چرده ولي نمكين بود و اشاره صميمانه حاج شيخ هم به اين نكته بود.
وي حافظه قوي و در مباحثات علمي بيان رسائي داشت ،بنظرم در اين خصوصيت برتري
شخصي داشت.
مـن كـه سـالهاي آخـر عمـر او را درك كردم ،ميديدم كـه وجود وي براي حاج شيـخ ارزش
ديگري دارد زيرا حاج شيــخ عمــر زيادي كرده بود و همــه دوســتانش وفات كرده بودنــد بــه
مرحوم سـعيدي ميگفـت« :گئدنلريـن يادگاري» .و سـخت همديگـر را دوسـت ميداشتنـد .مـن
حاج شيخ را در كنار حاجي سعيدي در شادترين حال ميديدم.
ً
در وقــت وفاتــش وصــيت كرده بود :حاج شيــخ كــه نميتوانــد و حال ندارد ،حتما يكــي از
فرزندان او نماز مـن را بخوانـد .طبـق وصـيت ايشان آقاي ميرزا محمـد رضوي برايـش نماز
خواند.
حاج سـعيدي پـس از آمدن بـه سـلدوز ازدواج كرده بود .فرزندش جناب آقاي محمـد اميـن
سعيدي از فرهنگيان نقده ميباشد.
اگـر مهاجريـن قبلي را كـه قاراپاپاق نبودهانـد و بعدا ً بـه ميان آنان آمدهانـد را نيـز حسـاب
كنيــم ،روحانيان مهاجــر در ســلدوز بيــش از روحانيان بومــي بودهانــد.باز برمــي گرديــم بــه
روحانيون بومي:
18ـ آقا شيخ مهدي رضوي سلدوزي:
پيــش تــر در شرح زندگــي والدش ذكري از او بــه ميان آمــد .متولد نجــف اشرف بود ،در
ماجراي «قاچاقاچ» 20سال داشته كه تا مطول (معاني بيان) در پيش والدش و نيز عمويش
حاج شيـخ تحصـيل كرده بود .در مراغـه بـه تكميـل سـطح ميپردازد ،آنگاه همراه حاج شيـخ
حسن آقا به قم ميروند .مامورين رضاخان حاج شيخ حسن آقا را از تبريز بدليل مشموليت
. 1پـس از چاپ كتاب ،معلوم شـد كـه آن مرحوم دختري داشتـه كـه سـاكن «تابيـه» اسـت .بديـن وسـيله از ايـن خانـم
معذرت ميخواهيم .رضوي.
104
سـربازي برمـي گردانند 1ولي او موفـق ميشود اواخـر سـطح را در حوزه درس مرحوم «آيـت
الله نجفي مرعشي» تحصيل كند.
نقـل ميكرد كه روزي عدهاي جمـع شديـم و از حاج آقـا روح الله يعنـي امام خمينـي (قدس
سـره) تقاضـا كرديـم كـه درس فلسـفه براي مـا تدريـس فرماينـد ،سـه چهار جلسـه خوانديـم،
روزي حاج آقا مهدي (رئيس دفتر مرحوم آيت الله حائري رئيس حوزه علميه قم) آمد و يك
دسـتش را به يـك طرف در و دسـت ديگرش را بـه طرف ديگـر در ،گذاشـت و بـه سـوي داخـل
مدرس خم شد كه ما سينه و سرش را ميديديم گفت :حاج آقا روح الله ،حاج شيخ (مرحوم
حائري) ميگويــد طلبــه هائي كــه ســه ســال درس خارج نخواندهانــد نبايــد در درس فلســفه
شركت كنند .ما با تعجب به يكديگر نگاه كرديم ،استاد هم نگاهي به ما كرد و فرمود :مثل
اينكـه همـه شمـا فاقـد ايـن شرط هسـتيد برويـد و درس تعطيـل شـد .زيرا مـا تازه درس خارج
شروع كرده بوديم.
مرحوم آقــا شيــخ مهدي در ســخاوت دســت همــه را بســته بود و لذا اندوختهاي و ثروتــي
نداشـت .ميگفـت مـن نيازي بـه ثروت ندارم ،دخترهـا را شوهـر داده ام ،اكـبر را هـم بـه خدا
سـپرده ام و بـا خدا قرار گذاشتـه ام كـه تـا مرگـم هرگـز مريـض نشوم و همينطور هـم شـد،
روزي بيمار شد و ديگر برنخاست ( 1357شمسي .پس از پيروزي انقلب اسلمي).
مراسم روز چهلم شهداي قم (شهداي 19دي) را در سال 1356در مسجد او برپا نموديم
و در محاصـره پليـس و ژاندارم آن برنامـه مهـم را در حضور ايشان كـه كمـك زيادي براي مـا
بود انجام داديم.
پـس از تحصـيل بـه نقده مراجعـت كرد و بعـد از وفات پدرش جانشيـن وي گرديـد .پـس از
اشغال سـلدوز بوسـيله روسـها در جنـگ جهانـي دوم ،سـالداتي را تحريـك كرده و شبانـه بـه
خانـه اش وارد ميكننـد ،بـا نظامـي روس درگيـر ميشود ،چون تحريـك كنندگان افراد بومـي
بودنـد از سـلدوز قهـر كرده و بـه صـائين دژ ميرود ،پـس از چنـد سـال دوباره بـه وطـن باز
ميگردد.
حاج شيخ ميگفت :من در نقده دو خانه دارم يكي خانه شيخ مهدي كه هميشه درش باز
اسـت امـا مقررات داخلش خيلي سـخت اسـت آنهـم بـه مـن كـه عمويـش هسـتم چـه رسـد بـه
ديگران ...ديگري خانه حاج كاظم آقا (جوانمرد) كه درش كمتر باز ميشود ا ما ميهمان پس
از ورود سلطان منزل ميشود.
از وي تنها يك پسر مانده بنام «علي اكبر» كه امروز يكي از سرمايه داران است ،به كار
خود مشغول است ،ميخواهد بساط را به خارج بكشاند.
19ـ حاج ميرزا حبيب مقدسي:
فرزنـد بزرگ مرحوم مل حسـينعلي ،دوره علوم ادبـي و منطـق را همراه حاج محمـد اميـن
رضوي در محضر حاج شيخ به پايان رسانيده سپس در خرداد 1320شمسي هر دو به حوزه
مقدس قــم مشرف ميشونــد .مرحوم مقدس از شاگردان مرحوم آيــة الله (ســيد محمــد)
حجــت كوه كمري بود .در فقــه و اصــول از علماي طراز اول اروميــه بود .اشتغال بــه امور
روحاني وي را از مطالعه باز نميداشت پس از مراجعت از قم چند سال در موطن خويش
زيسـت سـپس بـه اروميـه منتقـل شـد مدتـي در كنار امور روحانـي ،در «دبيرسـتان اسـلمي»
اروميـه نيـز بـه تربيـت علمـي جوانان ميپرداخـت پـس از عمري خدمـت در سـال 1368وفات
كرد.
20ـ سيد جليل قدسي:
مرحوم قدسـي ــ نواده سـيد جليـل بزرگ سـابق الذكـر اسـت .تحصـيلتش را در اروميـه و
حوزه مقدسـه قـم انجام داده و سـاكن اروميـه بود .فرزنـد بزرگ مرحوم آقـا ميـر هاشـم و از
نظر زماني پس از آقاي مقدسي مذكور در بال ،تحصيل را شروع كرده بود.
.1وي پس از دوره سربازي به اداره امور كشاورزي و باغهاي پدر پرداخت ولي از مطالعه و بحث كناره گيري نكرد
تا اينكه در سال 1341به قم رفت و سطح را به پايان رسانيد اكنون 85سال دارد.
105
مرحوم قدسـي در زندگـي بـا برنامـه بود و در سـخن گفتـن آدم كـم حرفـي بود .حادثـه مرگ
دو برادرش در آبهاي خلل نيزارهاي ســلدوز بــه روحيــه اش ضربــه زد و زندگــي او را بــه دو
فصل مشخصي تقسيم نمود .مرحوم قدسي در سال 1369وفات كرد.
21ـ مرحوم حاج ميرزا جعفر محرر:
جوانـي محجوب و متديـن بود .تـا آخـر سـطح بطور كامـل در حوزه علميـه قـم تحصـيل كرد.
پـس از مراجعـت از قـم چنـد سـال سـاكن قريـه عطـا الله بود .سـپس بـه نقده منتقـل گرديـد.
فرزنداني از او مانده است ،خدايش بيامرزد و رحمت وافر كند .وي سومين پسر مرحوم مل
حسين محرر بود.
107
سـادات علوي نظـر بـه اينكـه از قديـم در زمره مالكيـن (از دانـه درشتهاي خرده مالكيـن)
بودنـد لذا در محور «راز و نياز ــ نذر و نياز مردم» قرار نداشتهانـد و به اصـطلح رنگ مذهـبي
و موقعيت مذهبي دو خاندان بال بر اين خاندان ميچربيد.
3ـ سادات احمديه:
معروف به «نظام آباد سيد لري» نام نياي بزرگشان «احمد» بوده چون مرحوم «آقا مير
بابا» نيز به نام احمد موسوم ميشود احتراما ً وي را «آقا بابا» خطاب ميكنند كه پدر آقاي
سيد عباس علوي است.
4ـ سادات عزيزيه:
مشهور بـه «دورگـه سـيد لري» بزرگشان مرحوم «حاج ميـر عزيـز» و نياي آنان «آقـا ميـر
1
اسـماعيل» بوده .فرزندان آقـا ميـر عزيـز عبارتنـد از :ميـر محبوب ،مرحوم ميـر محمود ،ميـر
محمد ،مير اسماعيل و مير يحيي.
5ـ سادات موسويه قائميه:
از خاندانهاي بزرگ قره پاپاق هسـتند ،مركزشان قريـه «ميـر آباد» بوده و هسـت راجـع بـه
ارتباط نسلي ميان اينان و خاندان جليليه بررسيها و تحقيقات مفصلي به عمل آمد اما نتيجه
قاطعـــي حاصـــل نگرديــد بــه احتمال قوي قبـــل از آمدن از ايروان يــك خانواده محســوب
ميشدهانـد در اينكـه نيـز «موسـوي» هسـتند از نظـر ادله و شواهـد ،تفاوتـي بـا خاندان جليليـه
ندارند.
اين خاندان به قائميها و موسويها تقسيم ميشوند كه مركز موسويها قريه چيانه بود.
اشخاص نامي اين خاندان:
الف :سيد محمد نياي خانواده قائمي( :مدفنش در بالي تپه مير آباد قرار دارد).
ب :سيد جعفر معروف به «آقا ميري» فرزند سيد محمد فوق الذكر.
ج :سيد محمد نوه سيد محمد فوق معروف به «آقا بال».
د :آقا مير حسن :نياي خانواده موسوي .و آقا سيد فتاح كه والد حجت السلم سيد عباس
(مير بابا) قائمي ميباشد.
سادات قرشيه:
خاندان مرحوم آقـا ميرقاسـم قرشـي ،وي داماد مرحوم آيـت الله شيـخ محمـد ولي رضوي
بود .فرزندانـش (آقـا سـيد جعفـر ،آقـا سـيد احمـد و آقـا سـيد محمود) نوههاي مرحوم رضوي
هســـتندو مرحوم آقـــا شيـــخ مهدي رضوي دائيشان اســـت .خاندان فرهنگمنـــد و شريـــف
ميباشند .اكنون قرشيهاي سلدوز ،ساكن اروميه هستند.
6ـ سادات طاهريه:
نظر به اينكه اين خاندان و نيز خاندانهائي كه در ذيل خواهند آمد از قره پاپاق نيستند و از
نظـر زمانـي بعدا ً بـه سـلدوز آمدهانـد ،شرح حالشان در رديفهاي آخـر بيان گرديـد .طاهريـه
عموما ً از اولد مرحوم «آقــا ميــر آقــا» ميباشنــد والد آن مرحوم از اســتر آباد «گرگان» بــه
روستاي «يادگارلو»ي سلدوز آمده است.
سـلسله طاهريـه از جهـت خدمـت بـه تشكيلت حضرت ابـا عبدالله الحسـين عليـه السـلم
موقعيـت بالتري را بـه خود اختصـاص دادنـد .زمانـي اگـر دختري از آنان بـه عنوان عروس بـه
آبادي ديگـر ميرفـت ،وجودش باعـث تشكيـل دسـته سـينه زنـي در آنجـا ميگشـت از ايـن نظـر
خانواده بابركتي بودند.
109
11ـ سادات يادگارلو:
خانوادهاي از سادات در قريه يادگارلو بوده و هستند كه من اطلعات زيادي در مورد آنها
ندارم ناميتريـن شخصـيتشان مرحوم «آقـا ميـر حيدر» اسـت كـه بـه كرامـت معروف بوده
است رؤساي ايل از اينكه مبادا آقا مير حيدر از آنها برنجد سخت پرهيز ميكردهاند.
110
8ـ
خانم ديگري كه اكنون در خارج از سلدوز زندگي ميكند .شايد راضي به ذكر نامش نباشد
از تصــريح بــه نام وي خودداري ميشود ،خانمــي ســواركار و تيــر انداز و در جاي خود بــس
محترم.
9ـ ليلن خانم يادگارلو:
از ســادات يادگارلو و همســر قلجلي ســيد .وي از احترام اجتماعــي برخوردار بوده و در
رديف شخصيتهاي جامعه سلدوز شمرده ميشد.
111
در نظام جديـد دادگسـتري اوليـن وكيـل دادگسـتري آقايان :اميـر ماشاء الله بوزچلو فرزنـد
نقـي خان بزچلو ،فرزنـد رشيـد السـلطنه ،و علي اكـبر جان احمدلو فرزنـد محمـد تقـي خان،
فرزند حاج پاشا خان بوده و هستند.
نمايندگان مجلس از قارپاپاق:
1ـ آقاي حاج حسنعلي زرگرزاده.
2ـ آقاي حاج يحيي فتوحي.
3ـ آقاي حاج علي پريزاد.
فروش املك
كندلر ساتيلماسي
قاراپاپاق پــس از مراجعــت از «قاچاقاچ» بــه شدت دچار كمبود جمعيــت شده بود .البتــه
سال قحطي نيز كه قبل ً شرح داده شد در اين امر مؤثر بود.
عامـل ديگـر عدم امكانات بود و نيـز ابزار كافـي براي اداره املك در روسـتاها براي مردم
باقــي نمانده بود ،قتــل و غارت و حدود دو ســال در بــه دري آنان را بــا وضــع دشواري روبرو
سـاخته بود در ايـن ميان بـي تفاوتـي و روحيـه غيـر مسـئول بعضـي از مالكيـن عاملي شـد تـا
روستاهائي از قاراپاپاق به عشاير ديگر فروخته شود.
تاكنون مكرر گفتــه شده كــه ســلدوز داراي صــد آبادي و بــه عنوان يــك «تومان» بود كــه
1
«نقداي»
اسـت ،امـا مردان سـالمند قاراپاپاق در حوالي سـال 1340شمسـي آن را بـه زبان ميآوردنـد و
هنوز هم كساني هستند كه معناي آن را بدانند.
.1همانطور كه امروزه «اسب نقه» نيز كمتر ديده ميشود.
114
رودخانه «گادار»
علوه بر موقعيت جغرافي خاص ،عامل اصلي حيات كشاورزي پر در آمد سلدوز رودخانه
گادار اسـت .ايـن رودخانـه از ارتفاعات مرزي ايران و عراق (حدود پنـج كيلومتـر پائيـن تـر از
مرز تركيـه و عراق) يعنـي از كوههائي كـه زاگرس را بـه آرارات پيونـد ميدهنـد سـر چشمـه
ميگيرد .يـك شاخـه فرعـي نيـز از قله 3480متري «قادر» كـه در داخـل خاك ايران اسـت
سـرازير شده و پـس از عبور از داخـل اشنويـه بـه شاخـه اصـلي ميپيوندد كـه از جنوب غربـي
اشنويه و نيز از جنوب غربي قله قادر با فاصله نسبتا ً زيادي ميگذرد.
در ابتداي خاك سـلدوز ،در حدود 12كيلومتري جنوب اشنويـه شاخـه فرعـي ديگري بنام
«علي آواچائي» به گادار ميپيوندد كه از قله 3578متري سياه كوه سرچشمه ميگيرد كه
محاذي آن در خاك عراق ،سـر چشمههاي رودخانـه «زاب كـبير» اسـت .شاخـه فرعـي ديگري
بنام «بالخچي چائي» نيز از كوه «لگبين» مابين مهاباد و پيرانشهر سر چشمه ميگيرد و در
داخـــل شهـــر نقده بـــه گادار ميريزد ،ايـــن شاخـــه اخيرا ً در جنوب نقده كنترل شده و بـــه
روسـتاهاي مجاور هدايـت ميشود ،كمتـر سـالي بدليـل زيادي آب ميتوانـد بـه گادار بپيوندد.
گادار تقريبا ً از وسـط جلگـه سـلدوز ميگذرد و در نيزارسـتان ممينـد (انتهاي محدوده سـلدوز)
بـه درياچـه ميريزد ،مسـير آن از غرب بـه شرق اسـت ،ايـن رود بـا اينكـه از رودخانههاي كـم
طول و كوتاه ايران اسـت امـا از پـر بركتتريـن و مفيدتريـن رودهاي كشور ميباشـد چرا كـه
آب خيزي آن بـه سـر چشمـه اش محدود نميشود ،رودخانـه گادار از سـر چشمـه تـا درياچـه
همه جاي بسترش آب خيز است.
در جلگه سلدوز حدود 10بند كشاورزي بر آن بسته ميشود:
1ـ بند چيانه 2ـ بند دلمه 3ـ بند عجملو 4ـ بند راهدهنه 5ـ بند حسنلو 6ـ بند آغابگلو 7ـ بند
فرخ زاد 8ـ بند محمد يار 9ـ بند عطا الله 10ـ بند قره قصاب.
ً
البتـه ايـن بندهـا تمامـي زمينهاي جلگـه را آبياري ميكننـد ،اخيرا در مواردي دو بنـد را يكـي
كردهانـد .قبـل از ازدياد و انباشتگـي جمعيـت و نيـز توسـعه صـنعت (تـا سـال )1340آب گادار
بدون هيچ مبالغهاي از سبكترين و گواراترين آبهائي بود كه در ايران جريان دارند ،بدين جهت
اهالي آباديهاي دور از گادار بـه حال ساحل نشينان آن ،غبطـه ميخوردنـد ،ليكـن امروزه ديگـر
قابــل شرب نيســت زيرا انواع مواد شيميائي ،نفــت ،نفــت گاز ،روغــن و در اوقاتــي از ســال
فاضلب هائي نيز بدان ميريزد.
ً
هر دو ساحل گادار در جلگه سلدوز (از دربند تا مميند) تقريبا به نسبت (نه دهم) ،باغات
است.
پلهاي گادار
اوليـن پـل كـه در حدود سـال 1284شمسـي توسـط «كاظـم بيـگ» از ثروت شخصـي وي در
روستاي راهدهنه ساخته شده كه روزگاري معبر كاروانهاي تجاري از همدان 1تا نخجوان بوده
است ،اين پل داراي پنج دهانه و چهار برج مناره گونه در دو طرف آن به ارتفاع 4متر بود و
پايههاي ساختمان آن از سنگهاي آهكي مقاوم با ملطي از ساروج بنا شده است.
ظاهرا ً بخش آجري نسبت به بخش سنگي از استحكام كمتري برخوردار بوده كه در سال
1332طاق دهانه وسـط فرو ريخـت ،در سال 1338بخش آجري پل كل ً برداشته شـد و چون
پايه شرقي آخرين دهانه (غربيترين دهانه) مقداري كج شده بود خواستند آن پايه را از پي
بردارنــد ولي ديناميتهاي آن روزي نشان دادنــد كــه پايــه از صــخرة ســنگي محكمتــر اســت.
همچنان رهايش كردند و روي پايه ها را با شاه تيرهاي چوبي ساختند ،در سال 1349خود من
تصميم به نوسازي پل گرفتم ،به كمك مردم به جاي تيرهاي چوبي ،تير آهن آماده كرديم و با
اسـتفاده از كمـك دولتـي كـه مرحوم ميرزا حـبيب مقدسـي فراهـم كرده بود ،روي پـل بـه طرز
انـد كـه بالخره در سـلدوز سـاكن شده و ملّك ميگردنـد ،نيايشان نيـز از .1خانواده اردهالي از تجار همدان بوده
اردهال كاشان به همدان آمده است ،گويا امروز كسي از خانواده مذكور در سلدوز نمانده است.
115
آبرومندي نوسازي شد ،پس از انقلب اسلمي توسط جهاد سازندگي به يك پل خوبي تبديل
شده كه البته روي همان پايههاي سابقي كه كاظم بيك در سال [ 1284قمري] بنا كرده بود.
دوميـن پـل ،پـل بهراملو اسـت كـه بـا تقليـد از پـل راهدهنـه ،بـا سـه دهانـه و چهار مناره بـه
ارتفاع 5/2متر ساخته شده است.
سـومين پـل در روسـتاي «كاروان سـرا» تقريبا ً مشابـه پلهاي موقـت سـاخته ميشود كـه از
استحكام چنداني برخوردار نبوده ليكن آثار آن تا اين اواخر مانده بود.
چهارمين پل در نقده بنا ميشود كه در سالهاي قبل از 40از بين رفت و مجددا ً در كنار
آن به سبك امروزي ساخته شد.
پنجمين پل در محمد يار ،ساخته شد.
ششميــن پــل ،پــل جاده محمــد يار بــه مهاباد (محور اروميــه ،مهاباد) براي جاده ترانزيتــي
ساخته شد.
117
قاراپاپاق «در سالهاي 1320و پس از آن»
ايل قره پاپاق پس از مراجعت از در به دري «قاچاقاچ» ـ اول زمستان 1301ـ تا شهريور
،1320نوزده سال به آباداني سلدوز پرداخت ،در اثر سعي مردم ،و وفور آب و هواي مناسب
و سخاوت زمين ،ديگر بار سلدوز اين قطعه آسماني آباد گرديد .مردم تازه احساس راحتي
ميكردنـد كـه نيروهاي روس منطقـه سـلدوز را ماننـد مناطـق شمال ايران اشغال كردنـد ايـن
بار ســـازمان و نظام ايلي بر قاراپاپاق حكومـــت نميكرد ،آنان نيـــز تحـــت ســـازمان جديـــد
ميزيستند.
سلدوز به عنوان «بخش »2اروميه و مركز آن نقده بود.
روسها در آخـر جنـگ بخشهاي ديگـر ايران را تخليـه كردنـد ولي در آذربايجان به اشغال خود
ادامه دادند ،شاخه آذربايجاني حزب توده تحت عنوان «فرقه دمكرات» كه ساخته و پرداخته
دولت شوروي بود بـــا تكيـــه بر قواي روس بـــه تاســـيس دولت محلي آذربايجان پرداخـــت.
توده ايها عمل ً خودشان را به زور تفنگ روس بر مردم مسلمان آذربايجان تحميل كردند.
روســها بر ايــن قانــع نشده ،دولتــك ديگري در مهاباد بنام «جمهوري كردســتان» درســت
كردند و به شدت ميكوشيدند اين دولتهاي دست ساز را مولود «انقلب» جا بزنند كه موفق
نشدنـد ،زيرا ايسـتادگي مردم و مقاومـت هايشان اجازه نميداد كـه چنيـن رنـگ و روغنـي بـه
اين پديدههاي زائيده شده از اجنبي ،بزنند.
فرقـه دمكرات از واژه «فرقـه» دو هدف داشـت :اول ً ايـن حزب شاخـه و فرقهاي از حزب
توده بود ،ثانيا ً لفـظ «فرقـه دمكرات» يـك نام و عنوان قديمـي و شناختـه شدهاي بود كـه در
قيام شيخ خياباني و قبل از آن در پيروزي مشروطيت درخشندگيهائي داشت و چنين عنواني
براي دست نشاندگان روسها جنبه تبليغي داشت .كه تنها اشتراك آنها فقط در لفظ بود.
فرقـه دمكرات اوليـن اعلميـه اش را در 3/6/1324صـادر كرد و در 21/9/1324تشكيـل دولت
آذربايجان را اعلم كرد و به دنبال آن در 11/10/1324جمهوري كردستان اعلم موجوديت كرد.
در ايـن ميان ايـل بارزانـي عراق كـه از 1321بر دولت عراق شوريده بودنـد ،از آن كشور
اخراج و بـه منطقـه اشنويـه وارد شده بودنـد .شيـخ احمـد رئيـس ايـل بارزانـي و برادرش مل
مصطفي رئيس اجرائي آنان بود.
قاضـي محمـد رئيـس دولت كردسـتان از مل مصـطفي دعوت ميكنـد تـا در جلسـه شبانهاي
كـه اعضاي دولت تعييـن ميشودنـد شركـت كنـد ،وي نيـز بـه عنوان يكـي از اطراف مشورت،
نظرهائي داده بود ،قرار ميگذارنــد كــه بارزانيــها در ايران ماندگار و بازوي مســلح دولت
جديد باشند.
قاضـي محمـد در بهمـن سـال 24براي زيارت شيـخ احمـد سـفري بـه اشنويـه ميكنـد هنگام
بازگشــت متينگــي در نقده تشكيــل ميدهنــد ،ســيد جلل نامــي از پيشكاران قاضــي صــحبت
ميكنـد ،در ضمـن سـخنانش جملتـي تهديدآميـز نسـبت بـه قاراپاپاق ميزنـد .قاضـي اعتراض
كرده و ميگويد «قاراپاپاق چاو امنه» يعني قاراپاپاق چشم من است .دليل اين سخن او در
سطرهاي آينده توضيح داده ميشود.
در نوروز 1325بارزانـي را مجددا ً از اشنويـه بـه مهاباد دعوت ميكننـد و او را رسـما ً بـه
عنوان فرمانده كـل قوا تعييـن مينماينـد ،سـلح و مهمات هديهاي دولت روس را در اختيار او
ميگذارنـد .مسـعود بارزانـي در كتاب «البارزانـي» ج 2ــ كـه بـه عربـي نوشتـه شده ــ رسـماً
اعتراف مينمايــد كــه روســها پدرش را هدايــت و راهنمائي ميكردنــد و از ياري او دريــغ
نميداشتنـد .در ج 1نيـز دوران تعليمات و كار آموزي پدرش را در شوروي بـه تفصـيل بيان
ميكند.
بارزانيـها سـلدوز را در نورديده و بـه مهاباد ميرونـد لزم اسـت مـن نيـز در اينجـا بـه ايـن
حقيقت اعتراف كنم كه بارزانيها از همه اشغالگران كه در تاريخ قاراپاپاق و سلدوز نامشان
رفـت ،نيكوتريـن رفتار را بـا مردم داشتهانـد .شيـخ احمـد دسـتور داده بود كـه بارزانيـها در
118
رفتارشان ميان عشايــر كرد و قاراپاپاق تفاوت نگذارنــد هــر چــه خود مردم دادنــد بگيرنــد و
هرگز متوسل به زور نگردند.
دليل سخن فوق قاضي و هم دليل اين برنامه شيخ احمد عبارت بود از اختلفي كه ميان
جمهوري آذربايجان (تبريز) و جمهوري كردستان در مورد تقسيم آذربايجان ،بود.
آنان ميخواسـتند بـا ايـن برخوردهـا قاراپاپاق را خشنود كننـد تـا راضـي شونـد كـه بـه عنوان
بخشي از كردستان باشند .البته اين اختلف بر سر مناطق متعددي چون ،سلماس ،اروميه،
ســلدوز ،حوالي صــائين دژ و تكاب بود كــه پــس از مباحثات زيادي بيــن دو جمهوري مقرر
ميشود هـر منطقهاي كـه اكثـر سـاكنين آن ترك باشـد ،بخشـي از دولت تـبريز و هـر منطقهاي
كه اكثر ساكنين آن كرد باشد از دولت كردستان باشد.
بديـن ترتيـب سـلدوز را كـه سـاكنين آن ترك بودنـد ،تنهـا بـه دليـل اينكـه اطراف آن از جانـب
غرب و جنوب مناطـق كردنشيـن اسـت .جزو جمهوري كردسـتان كردنـد و سـيد جلل از جانـب
قاضي حاكم سلدوز گرديد.
.1و از اروميه به تبريز منتقل ميشود و معاون «بي ريا» وزير دولت آذربايجان ميشود.
.2پدر وي «حاجي پاشا خان» بود كه نقش او را در آغاز ماجراي سيميتقو شرح داديم.
119
و حكومــت دمكرات كردســتان در اطراف بوكان صــف آرائي نظامــي كردنــد .ســيد جلل بــه
دسـتور قاضـي عدهاي از مردان قاراپاپاق را از پاشـا خان گرفـت كـه بـه جبهـه و مقابـل نيروي
مركزي بفرسـتد( .درسـت شـبيه ماجراي بيوك خان كـه در غائله شيـخ عبيـد بيان گرديـد) در
غروب 21آذر به ستاد مركزي مل مصطفي خبر ميرسد كه تبريز تسليم شد و پيشه وري و
همكارانـش فرار كردنـد .سـرهنگ فراري از آرتـش عراق بنام عزت رئيـس سـتاد مل مصـطفي
بود و چنـد افسـر فراري از آرتـش ايران از جمله «تفريشيان» در جبهـه بوكان براي حكومـت
مهاباد كار ميكردنـد .سـرهنگ عزت خـبر سـقوط تـبريز را بـه افسـران جبهـه بوكان ميدهـد.
عشايـر كرد پراكنده و نيروي بارزانـي از حوالي روسـتاهاي «سـرا» و «آلتونـي خورو» بوكان،
بـه مهاباد عقـب نشينـي كردنـد .تفريشيان كـه خودش را قهرمان و ملت پرسـت ميدانـد ــ بـا
اينكـه بـه اعتراف كتـبي خودش چنديـن نفـر از ژاندرامهـا و افراد ايـن كشور را كشتـه اسـت و
ابزار دست جاسوسان و اشغالگران روس بوده است ـ مينويسد:
تاريخ 24يا 25آذر ( 1325از بوكان) به مهاباد رسيديم بل فاصله به قصد ديدار قاضي محمد
در مهاباد رفتيم ولي قاضي محمد در مهاباد نبود .گفتند به مياندوآب و به پيشواز ارتش رفته
اسـت .اميـر حسـين خان وزيـر جنـگ او (قاضـي) گفـت مـا خود نميدانيـم چـه كاره ايـم ولي بـه
عقيده مــن ماندن شمــا (افســران فراري) در مهاباد صــلح نيســت 1.شــبي كــه مــا بــه مهاباد
رسيديم مل (مصطفي) را ديديم ...او به ما پيشنهاد كرد كه به آنها ملحق شويم بهمراه آنها
به سمت نقده حركت كرديم ولي قبل از حركت ،عدهاي از سربازان را بهمراه چند نفري از
بارزانيها مامور 2بارگيري و حمل توپها كرديم كه فرداي آن روز در بين راه به ما پيوستند.
اشنويه هنوز جاي امني بود بارزانيها هم تصميم داشتند به آنجا بروند...
مـا ميدانيـم جائي كـه تفريشيان از آن بـه «بيـن راه» تعـبير ميكنـد قريـه عطـا الله سـلدوز
اسـت .حضور بارزانيـها در سـلدوز سـه ماه طول ميكشـد بـه محـض ورود در نقده حكومـت
نظامي اعلم ميكنند و حاكم نظامي نيز شيخ صديق برادر مل مصطفي بود .شاه مل را به
تهران ميخوانــد و بــه او پيشنهاد ميكنــد كــه در حوالي همدان بــا مردم خود اســكان يابــد و
تبعيـت ايران را بپذيرد مل بـه بهانـه اينكـه مـن كارهاي نيسـتم بايـد شيـخ احمـد تصـميم بگيرد از
تهران برمي گردد.
بارزانيـها پـس از مراحعـت مل از تهران بتدريـج از جلگـه سـولدوز ،اعـم از «قاراتورپاخ و
ساري تورپاخ» 3خارج شده بودند .اما در بخش «دشت ماهور» 4سلدوز در ارتفاعات «وزنه»
و «اسـماعيل آباد» در حاشيـه شمال غربـي سـلدوز سـنگر گرفتـه بودنـد .آنان در دو سـاحل
رودخانه گادار نيز تقريبا ً در ما بين سلدوز و منطقه اشنويه سنگرگيري كرده بودند.
آرتـــش نيـــز بدنبال آنان وارد ســـلدوز و نقده ميشود ســـياست دولت در بيرون راندن
بارزانيـها سـياست «كيـش كردن» بود نـه حمله نظامـي .توپخانـه آرتـش در بالي تپـه نقده
مسـتقر ميشود و از روز 24اسـفند سـال 25شروع بـه پرتاب متناوب گلوله بـه طرف ناحيـه
اشنويه ميكند.
تفريشيان قهرمان (!) نيــز لوله توپ را كــه از بيــت المال ايــن مردم دزديده و بــا خود بــه
اشنويــه برده بود ،بــه طرف نقده ميگيرد .گلوله توپخانــه دولت بــه دشتهــا ميافتــد ولي
گلولههاي توپ تفريشيان به وسط مردم .او در كتابش سخن از اين موضوع نميگويد ،نمك
خورده روسـها از زوزه و انفجار گلولههاي توپ خودش كـه بر خانـه و كاشانـه مردم ميافتاد
سكوت اختيار ميكند اما از مهارت خود در امور توپ و تير اندازي قصهها دارد .البته خودش
اعتراف كرده اســت كــه نيروهاي دولتــي قصــد كشتــن بارزانيــها را نداشتنــد .و نيــز افســر
مسـئول توپخانـه دولتـي در بالي تپـه نقده مهارت تفريشيان را تاييـد كرده و گفتـه بود :فوراً
جاي توپـها را عوض كرده و همـه مردم اطراف را نيـز تخليـه كنيـد ،تفريشيان هـم توپـها و
ماجراي «سيلوه»
مل مصـــطفي بر گوشمالي ســـوگند شكنان تصـــميم ميگيرد .مـــا جزئيات ايـــن ماجرا را
ميدانيم ولي بهتر است شرح جريان را از زبان خود مسعود بارزاني بشنويم ،او مينويسد:
بارزانـي (پدرش) يـك گردش (سـريع در ميان عشايـر مامـش) پيران و منگور را انجام داد و
به آقاهاي (سران) آنان شرايط را توضيح داد كه بارزاني ها قرار گذاشتهاند تا بهار در اراضي
ايران بماننـد و از آنان خواسـت كـه بـه آرتـش ايران براي سـركوبي او كمـك نكننـد و در مواقـع
عقـب نشينـي آنهـا (بارزانيان ــ بـه هـر طرف) راه را بر آنان نبندنـد .آقايان همـه بـه بارزانـي
وعدههاي مساعد دادند ولي آنان به وعدههاي خود وفا نكردند (مگر تعداد كم شان) و بعد از
ايـن پيمان ،اسـلحه از دولت گرفتنـد و ماننـد مزدوران غيـر نظامـي لشكـر كشـي كردنـد و تبعـه
آرتش ايران شدند.
سپس مينويسد:
نيروئي از بارزانيان در ( 3/11/1325از اشنويه) به قريه سيلوه رفتند زيرا رؤساي مامش از
طايفـه قرنـي آقـا در آنجـا جلسـه داشتنـد بـه ايـن نيروهـا فقـط دسـتور داده شده بود كـه آنان را
دستگير كرده و به اشنويه ببرند ...تيراندازي از هر سو آغاز شد و تعداد 12نفر از آقايان از
پاي در آمدنــد و از بارزانيان نيــز محمــد ميرزا ككشارو ...و نيــز حالي كــه لوكــي و درويــش
خانوبيدودي زخمـي شدنـد .آنانكـه (از آقايان) زنده مانده بودنـد دسـتگير شدنـد و نيـز چنـد نفـر
121
ديگـر از قريههاي «شاوله» و «نالوس» و «پسـوه» دسـتگير شده و بـه اشنويـه جلب شدنـد...
اثر اين اقدام گسترده بود و همه آقايان ديگر را مرعوب كرده بود.
124
بخش چهارم
مونوگرافي
125
مونوگرافي
سبك نگارش اين كتاب بر اساس آنچه ياد داشت و تنظيم اسناد و مدارك ايجاب ميكرد،
اسـتوار اسـت و روشـن اسـت كـه هـر گونـه تغييـر در ايـن سـبك بر جريان سـخن و روح كتاب
لطمه وارد ميكرد .و از جانب ديگر در چنين نوشتهاي كه سرگذشت و روال زيستي يك ايل
آمده اســت ،ضرورت پرداختــن بــه آداب و ســنن و حتــي جزئيات زندگــي ايــل مورد بحــث،
احساس ميشود.
همانطور كـه شرح و گزارش ايـن مسـائل در دنياي كنونـي از ارزش زيادي برخوردار اسـت
به حدي كه خلء آن ميتواند نقصي براي كتاب محسوب شود.
امـا پرداختـن بـه ايـن قبيـل موضوعات (در اينجـا) نميتوانـد خيلي دقيـق و بـا رونـد مرسـوم
نويسـندگان علوم مردم شناسـي و مردم نگاري ،باشـد .زيرا بخشهائي از كليات ايـن موضوع
در «بخـش فرهنـگ» كتاب آمده كـه از طرفـي تكرار آنهـا نابجـا و از سـوئي همانطور كـه گفتـه
شد انتقال آنها از جاي خود به بخش مونوگرافي بر روح كتاب لطمه ميزند.
بنابرايـن ،در ايـن قسـمت ،تنهـا بخشهائي از موضوعات مونوگرافـي آورده ميشود كـه جاي
خالي در آن بخش را حتي المكان پر نمايد.
پيش از هر چيزي و هر مطلبي توضيح اين نكته لزم است كه هر چه در اين بخش شرح
داده ميشود آداب و رسـوم و سـنن جاري قاراپاپاق اسـت كـه در سـال [ 1336شمسـي] كاملً
جريان داشتــه و در خلل زندگــي روزمره ايــن قوم حضور مســتمر ،بــل اصــول مســلم بوده
است.
128
وجود ميآورد .گاهـي بيـن طرفيـن گادار رقابـت و شور و هيجان شديدي براي سـبقت گرفتـن
گردوها در ميگرفت.
البته اين رسم در روستاهائي كه در كنار گدار قرار داشتند رواج بيشتري داشت .مردمان
روستاهاي ديگر نيز از آب نهرها استفاده ميكردند .اكنون اين رسم نيز به سستي گرائيده
است و عامل آن تغيير اوضاع اجتماعي و اقتصادي زندگي است.
ج :رنگيـن كردن تخـم مرغ بوسـيله جوشانيدن در درون انبوهـي از پوسـته پياز همانطور كـه
در سـاير جاهـا مرسـوم اسـت .كـه چنديـن روز قبـل از چهارشنبـه شروع ميشود و تـا چنـد روز
بعد از عيد ادامه دارد.
د :پاي (بايرام پائي) :اصل معناي كلمه «پاي» يعني «سهم ـ سهميه» اما در اين اصطلح
بـه معناي «كادو و چشـم روشنـي» كـه از خانواده پدر و مادر عروس و سـاير فاميلهـا بـه خانـه
عروس فرسـتاده ميشود .چـه تشكرهـا و چـه گله گذاريهـا كـه بر سـر «پاي» نميشود .پاي
علوه بر جنبه مادي و اخلقي يك جنبه تقدسي نيز دارد.
از آغاز آخرين هفته اسفند ماه شروع ميگرديد ،در دست هر كسي بقچه اي بود و معلوم
بود كه در ميانش سيني كوچك پر از شيريني ،كشمش ،مغز گردو و بادام ،انار و پارچهاي يا
سكه طلئي قرار دارد ،به سوئي ميرود.
عروسـهائي كـه عيـد اولشان بود چشـم بـه راه «پاي هـا» ثانيـه شماري ميكردنـد و دعـا
ميكردند كه محتواي بقچة پاي ،ارزشمند باشد كه در خانواده شوهر سر افكنده نشوند.
البته يك خانم تا زمان پيري پاي را از خانواده پدري (برادرها) دريافت ميدارد.
پاي امروز هم به استحكام خود باقي است اما تنها پارچه يا سكهاي است همراه جعبهاي
شيريني .و ديگر آن صورت مخصوص بقچه ،حضوري در انظار را ندارد.
:2باجا باجا :برنامهاي است در شب اول فروردين (آخرين شب اسفند) .هر كس شالي
بر ميدارد و از روزنـه پشـت بام دوسـتان و آشنايان بـه داخـل خانـه آويزان ميكنـد .صـاحب
خانه هديهاي مناسب بر آن ميبندد از قبيل انار ،تخم مرغ رنگ شده ،گردو و پول و...
اين مراسم به تدريج از رواج افتاده است زيرا پشت بام ها ديگر روزنه ندارند (رجوع كنيد
به بخش خانه سازي) .برنامه باجا باجا ،اگر براي همه يك سنت معمولي بود ،براي نامزدها
ضرورت داشـت .و بايـد چيـز ارزشمندي براي بسـتن بـه شال داماد آماده ميكردنـد .در سـاير
موارد چيزي كه به شال بسته مي شد بستگي به ميزان دوستي و فاميلي و اهميت شخصيت
صاحب شال داشت.
عيــد نوروز :علوه بر ســنت عمومــي جشــن و شادي ،دو رســم از قاراپاپاق در مورد عيــد
نوروز قابل ذكر است:
:1در روز عيد نوروز ديدار «قارابايرام» از خانواده هائي كه در آن سال شخصي از آنها
فوت كرده ضرورت دارد .و اين تنها وظيفه دوست و فاميل نيست بلكه يك وظيف عمومي
است .كه با فاتحه ،و پذيرائي با خرما و شيريني سفيد ،برگزار ميشود.
ً
:2بوغدا پيچيني :وقتي كه يك «كرگه» 1درو يك مزرعه راتمام ميكند .اول آن روز برنامه
نهار صــورت فوق العادهاي پيدا ميكنــد .ثانيا ً در آخريــن ضربههاي «مالغان» ـــ درياز ،داس
شاميله ـ يكي با فرياد كش دار و بلند ميگويد :الله ،محمد ،يا علي.
كلمه «يا علي» را همه اعضاي كرگه و ساير افراد حاضر همراه او تكرار ميكنند .فريادي
كه طنينش از روستائي به روستاي ديگر ميرسد.
بستان پوزان :قاراپاپاق به جاليز خيار ،خربزه ،هندوانه بستان ميگويد .در شهريور ماه كه
مابقـي محصـول جاليـز را جمـع كرده و بـه خانـه ميآوردنـد ،همسـايههاي بـي بسـتان سـهمي و
مقرري از آن داشتند و صاحب بستان الباقي آن را در پشت بام به «تالوار» ميزد و بتدريج
در عرض دو ماه يا بيشتر به مصرف ميرسيد .اين رسم اكنون هم كامل ً از بين نرفته است.
130
زيارتگاهها
ً ً
سـولدوز زيارتگاه ندارد زيرا همانطور كـه قبل شرح داده شـد اصـول تاريـخ مسـكون شدن
ايـن سـرزمين بيـش از 180سـال نيسـت و قبـل از آمدن قاراپاپاقـها كسـي يـا مردمـي در آن
سكونت نداشته و يك منطقه جديد ميباشد كه از زير درياچه بيرون آمده است.
از قبور امام زاده ها در آنجا خبري نيست .چندين «اجاق» دارند كه قبور سادات خودشان
ميباشد .مانند :ميرآوا اجاقي ،نظام آباد اجاقي و لواشلي اجاقي.
تفريح گاهها
1ـ كوه و چشمه سار سلطان يعقوب در جنوب نقده.
2ـ يئدي گؤز :هفت چشمه در روستاي كوزه گران.
3ـ شور بلغ :بركه شور :چندين چشمه كوچك كه آبهايشان شور و آلوده به گوگرد و آهك
ميباشد.
4ـ ساحل سرسبز و چمنزار سرتاسر رودخانه گادار.
5ـ شيخ معروف بلغي ـ امروز بي اهميت شده است.
شكارگاهها
1ـ حسنلو گولي 2ـ سهران گولي 3ـ شام ـ يا ـ جبل :نيزارستان وسيع جنوب غربي درياچه
اروميه 4ـ سرتاسر ساحل گادار در زمستان.
طبابت سنتي
ابتدا بهتـر اسـت بحثـي در مورد انواع «مرهـم» و «پاخاج» داشتـه باشيـم تـا مطالب ايـن
بخش به طور منظمتر شود .پاخاج همان مرهم است يعني مرهم به دو نوع تقسيم ميشود:
1ـ آنچه مواد تشكيل دهنده آن از مايعات و آردها و گردها هستند.
2ــ آنچـه كـل يـا بعضـي از مواد تشكيـل دهنده آن از دانهـها يـا خرده سـبزيها ميباشـد .ايـن
قسم را «پاخاج» ميگويند.
انواع مرهم:
1ـ قند خميري (خمير قند) :آرد گندم با قند به ميزان تقريبا ً مساوي.
2ـ قاتق قويماغي :خميري كه از آرد و خامه درست ميشود.
3ـ دوشاب خميري :از آرد و دوشاب.
4ـ مرهمي از :موم مذاب ،روغن گاو ،زرد چوبه ،آرد و اگر عسل به آن افزوده شود بهتر
است.
5ـ از آرد ،تخم مرغ ،زرد چوبه.
6ـ از كافور و ترياك.
7ـ از :سريشم و زرده تخم مرغ
8ــ از :مقداري كرم خاكـي را خشكانيده و كوبيده به صـورت گرد در ميآورنـد و با مقداري
مسـاوي آن از خميـر كهنـه كـه در اطراف سفره مخصـوص خميـر ميمانـد و ميخشكـد بـه هـم
آميخته و خمير ميساختند.
9ـ از :سقز و شير (در فصل سرما قدري نفت سياه نيز به آن ميافزايند).
10ـ ـ از :قويماق (آرد ســرخ كرده در روغــن حيوانــي داغ كــه بعدا ً آب بــه آن ميافزاينــد ـ ـ
حريره) ،سقز و سروش.
11ـ از :آرد لپه ،گوگرد پاس ،خمير مايه طبيعي.
12ـ كوبيده گي داش (سنگ كبود) ،قوروم (دودههاي برخاسته از تنور به سقف ميچسبد،
قوروم ناميده ميشود) ،قورود (كشــك) و بــه جاي قوروم ميتوان از ســياهه ديــگ اســتفاده
كرد.
13ـ از فضله سگ و فضله كبوتر.
131
پاخاج ها:
1ـ خرماي سياه و كوبيده سير.
2ـ از صابون و پياز پخته.
3ـ از :سقز و خرده صابون ـ صابون معطر را بهتر ميدانند.
4ـ بذرك زرد جوشيده در شير گاو.
5ـ پوسته درخت نارون و پوست درخت بيد و شاه ملحمي (شاه مرهمي :نوعي گياه) همه
را كوبيده به هم ميآميزند و به صورت خام مورد استفاده قرار ميگيرد.
6ـ از :زرده تخم مرغ ،خرده توتون و نمك.
7ـ از :خمير مايه طبيعي و پر مرغ خانگي.
8ــ از :برگ بيـد و برگ درخـت كلمبور (نوعـي درخـت شـبيه تـبريزي ولي معمول ً مسـتقيم و
راست نميشود يعني خميدگي ها و كجي هائي درشت دارد) به صورت خام و تر كوبيده و به
هم مخلوط ميشوند.
9ــ از :آبـي كـه «كاكوتـي» در آن جوشانيدهانـد .آرد ،روغـن ،ــ ايـن مرهـم «خشـل» ناميده
ميشود.
10ـ از :خرده يونجه تر ،برگ بيد ،روغن بزرك.
11ـ از :تخم مرغ ،گل ببنك (گياهي است) ،قرخ بوغوم (چهل بند ـ گياهي خزنده باريك كه
بندها و مفصلهاي زياد دارد) و حنا.
12ـ از :پياز داغ و كوبيده ميخك.
13ـ از :كوبيده گندم و آبي كه از جوشانيدن تكه نمد ،بدست آمده باشد.
14ـ پر مرغ خانگي ،برگ كلم و فضله كبوتر را با هم مخلوط ميكنند.
موارد مصرف:
1ـ شيرين يارا (زخم شيرين) كه در بدن ظاهر ميشود :مرهم شماره سه و پاخاج شماره
.2
2ـ يامان يارا (زخم بد) همرنگ بدن ميباشد :توله سك كوچك را سر بريده و شكم آن را
باز كرده بي درنگ به زخم ميبندند .سپس از بيشتر پاخاجها استفاده ميشود.
گويند اگر اين زخم به فوريت معالجه نشود از جاي خود به جاي ديگر بدن منتقل ميشود
(قهر ميكند و جا عوض ميكند) كه بايد از مرهم شماره 6استفاده شود تا به جاي اصلي
برگردد سپس جگر سفيد و كافور را يكي از پس ديگري بر آن ميبندند و پوست و چرم تازه
(گوسفند) را نيز مفيد ميدانستند.
3ـ قلباش (زخم يا عفونتي كه در سر انگشتان و زير پوست و گوشت نزديك به استخوان
پديـد ميشود) :ابتدا داغ ميكننـد و يـا در روغـن داغ فرو ميبرنـد تـا زخـم آن بـه طرف بيرون
درز كند ،آنگاه رگ پخته كلم و پاخاج شماره 4و 5را بطور متناوب استفاده ميكردند.
4ـ خيارك (زخمي در سمت داخلي ران نزديك به شكم در ميآيد) :خيار سبز (و در فصل
زمستان كه دسترسي به خيار سبز نيست از خيار شور و خيار ترشي استفاده مي شد) و نيز
از مرهم شماره 13و شماره 1و 2و 3و نيز پاخاج شماره 5و .8
5ـ دولما :از فرو رفتن خار يا هر چيز ديگر در انگشت كه در اثر ارتباط با آب پديد ميآيد:
ابتدا سر زخم را با سنجاق و امثال آن كمي باز ميكردند سپس از مرهمهاي شماره 2 ،1
و 3استفاده ميكردند.
6ــ چرتـغ :انواع زخمهاي ريـز در اطراف و زيـر پلكهاي چشـم (شايـد نوعـي تراخـم باشـد)
چكيده آب چت چت و شير زني كه بچه اش دختر است ،بر آن ميچكانند.
7ـ زخمهاي حوادث :پاخاج شماره .10
8ـــ درد مفاصــل :كوبيده گياه «ايــت اوزرگــي» ـــ نوعــي گياه ســاقه دار بدبــو كــه داراي
غوزه هائي شبيه غوزه لوبيا ولي كوچكتر ،است برگهايش شبيه دو بيضي بهم چسبيده است
ـ يا شيره ريشه آن .و نيز خوردن عرق كاكوتي.
132
9ـ درد شكم :عرق كاكوتي ،عرق نعناع.
10ـ خون دماغ :كوبيده تره يا آب تره و نيز خاكستر موي بز را به داخل بيني ميريزند.
11ـ درد گوش :روغن حيواني يا چكيده پياز داغ ميچكانند .در صورت درد شديد از مرهم
شماره 2هم استفاده ميشده.
12ـ تهييج گلو :پاخاج شماره 7را به زير چانه و گلو ميگذارند.
13ــ ياغـر (سـابيدگي بدن سـواركار در اثـر زيـن اسـب) :ماليدن هـر نوع روغنـي را كافـي
ميدانستند.
14ــ حصـبه دووانـه (ديوانـه حصـبهاي كـه هذيان ميگويـد) :مرهـم شماره 8را بـه پيشانـي و
جلو سر او ميبندند.
15ــ سـرفه و سـينه تنگـي :بـه دانـه ،چهار تخمـه و عرق پونـه( ،و پختـه گـل ختمـي را بر روي
سينه او گسترده ميبندند).
16ـ كسي را كه ترسيده و بيمار شده ،داغ ميكردند يعني دوباره او را ميترسانيدند.
17ـ سوختگي :مرهم شماره 4و شماره 10و گندم يا زلخ بو داده (يا زلخ گندمي كه در
بهار كاشته ميشود ).با قدري جو بود داده و با سرشير روي آن ميبندند.
18ــ زخـم دهان كودك :مادر طفـل بـه همسـايهها مراجعـه ميكرد بـا دهان بسـته كـه نبايـد
چيزي بگويـد .آنگاه همسـايهها ميفهميدنـد كـه مرادش چيسـت بديـن ترتيـب از هفـت همسـايه
تكـه هائي از خميـر مايـه طـبيعي را جمـع ميكرد و آنهـا را در بغـل هـم بر روي سـتون خانـه
ميچسبانيد با خشك شدن خميرها زخم دهان بچهها (مثلً) خوب ميشد.
19ــ جاي دندان سـگ (سـگ گزيدگـي) خميـر مايـه مخلوط بـا پـر مرغ خانگـي (پاخاج شماره
.)8البته اگر خمير مايه از خانه صاحب سگ آورده شود زودتر تاثير ميگذارد.
20ــ سـر درد ممتـد :پـر مرغ خانگـي را كوبيده و بـه صـورت خميـر در آورده و بر سـرش
ميماليدند .و نيز پاخاج شماره .11
21ـــ درد معده :مخلوطــي از كوبيده دارچيــن ،قولنجان ،هليله زرد ،هليله ســياه ،كازراخ،
قرص كمــر و هــل را كفلمــه ميكردنــد .و شيره ريشــه شيريــن بيان .گاهــي شيره مذكور را
آميختـه بـا عسـل بـه صـورت قرص در آورده و در هـر وعده غذا يـك قرص ميـل ميكردنـد و
ميكنند.
22ـ درد چشم :حاضربزك (داروئي قرمز كه جهودها مي ساختند) چكيده آب گياه چت چت
و دانههاي گياه «بزوشـه» .كـه گياه «باغايار پاغـي» هـم ناميده ميشود ،از تنظيـف عبور داده
و به چشم ميچكاندند.
23ــ لطمـه خوردگـي اسـتخوان ،شكسـتگي دنده هـا :مرهـم شماره 9و نيـز ريشـه «چله
داغي» ـ گياهي است ـ را بر روي پوست محل شكستگي ميمالند.
24ـ اسهال كودك :ماست گاوميش ،تخم مرغ پخته ،كته ـ و نيز آجر را به صورت خاك در
آورده و گرم كرده و كودك را با آن قنداق ميكردند .و عرق بو مادران.
25ــــ بـــه هوش آوردن بيهوش :دود (خصـــوصا ً دود پارچـــه) ،بوي كاه گـــل ،جلو دماغ او
ميگرفتند و فاصله دو ابروي او را ماساژ ميدادند.
26ــ زگيـل گاو و گوسـاله :مرهـم شماره .12گاهـي براي زگيـل انسـان هـم از آن اسـتفاده
ميشده.
27ـــ شاش بنــد :پــر مرغ خانگــي ،برگ كلم و فضله كبوتــر (پاخاج شماره )14را بر او
ميبندنـد و نيـز دُم گيلس را دم كرده و ميخورنـد و همچنيـن دانههاي گياه «خانـم سـالندي»
(تاج خروس).
134
محاصـرهها بـا ضربـه هائي كـل باجـه باز ميـشد و مدافعيـن ميتوانسـتند خانـه بـه خانـه ارتباط
يابند و به دفاع بپردازند.
هنرهاي دستي
قاراپاپاقهــا ماننــد ســاير عشايــر ايران در فنون و هنرهائي از قبيــل :قالي بافــي ،جاجيــم،
جوراب ،باشلق ،بادش بافي و نمد سازي ـ عباي نمدين چوپاني و جليقه و بادش نمدين و...
مهارت داشتهاند.
بـه دليـل حاصـلخيزي بيـش از حـد منطقـه زيسـتيشان ،بـه تدريـج از اهميـت كارهاي فوق
كاسته شد تا اينكه پس از سال 1300غير از جوراب ،باشلق و بادش بافي بقيه به فراموشي
سپرده شد.
جديتريـن طايفـه از هشـت طايفـه قاراپاپاق در امور مذكور «جان احمدلوهـا» بودنـد كـه تـا
اين اواخر دستگاه «هانا» را رها نميكردند و نيز در بعضي از خانههاي طايفه «قازاق» هم
تا سال 1345دستگاه قالي بافي حضور داشت و كناره هائي بافته ميشد.
امروز دسـتگاههاي متعدد قالي بافـي در سـلدوز هسـت كـه بيشتـر بـه غيـر بوميانـي كـه از
مناطق بناب و مراغه آمدهاند تعلق دارد.
كوزه گري بدون چرخ و صرفا ً به وسيله دست كاري بود كه افراد زيادي از ايل با آن آشنا
بودند و در مواقع ضروري فورا ً دست به كار شده و مي ساختند .ليكن كوزه گري با چرخ در
قريه فرخزاد به عنوان مركز صدور انواع كوزه رواج داشت.
بازي ها:
1ــ چيليـك آغاج( :پله دسـته) :بازي كنان دو گروه ميشدنـد ،گروهـي در كنار «هوه» ــ چاله
كوچك يا علمت كوچكي كه در زمين تعيين مي شد ـ به نوبت با تمام قدرت پله را با دسته
ميزدنـد .گروه دوم بايـد پله را در هوا ميزد يـا بـا پرتاب بـه لب هوه ميرسـانيدند و آنهـا را
يكــي پــس از ديگري ميــسوزانيدند .گاهــي قرار ميگذاشتنــد كــه گرفتــن پله در هوا موجــب
سوختن همه گروه شود.
ايــن بازي در اختصــاص كودكان نبود .گاهــي مردان مســن در دســتههاي مختلف وارد ايــن
ميدان ميشدند.
2ـ هچ پوچ :بازي كودكانه كه شكل ديگري از همان پله دسته ميباشد.
3ـ خاص :يك بازي دو نفري كه رو به روي هم مينشستند و شش چاله كوچك به قطر 7
سانت در دو رديف درست ميكردند و دانههاي لوبيا ،سنگ ريزه و ...با تعداد معيني براي هر
يـك از بازي كنان انتخاب ميكردنـد .پـس از چرخـش دانهـها هـر كدام دانههاي طرف ديگـر را
ميبرد ،برنده ميشد.
يك بازي توام با فكر بود و رابطه زيادي با تفكر داشت.
4ـ آغاج آغاج.
5ـ آرادان خر.
6ـــ تولد دؤيدي ـــ دوگدي ـــ :تول :چرخان :بچرخان .دؤيدي :كوبيدن :كوفتــن .تول دؤيدي:
چرخاندن و كوفتن.
بازي كنان دو گروه ميشدنـد و براي خشنتريـن بازي آمده ميشدنـد .گروه اول در داخـل
يـك دايره بزرگ كـه در زميـن رسـم ميـشد قرار ميگرفتنـد .وسـعت دايره ،بسـته بـه تعداد
گروه بود و دست كم به قطر 5متر تعيين ميگرديد .گروه دوم با طنابهاي 150سانتي گروه
اول را ميكوبيدند ،و چه كوبيدني!!
طنابها از رشتههاي موي بز كه به «چاتي» معروف است ،بافته مي شد و چون اين بازيها
در فصـل بـي كاري و بارندگـي انجام ميياف معمول ً طنابهـا خيـس ميشدنـد و فشار ضربات
علوه بر بازوي (ماننـد فوتباليسـتهاي امروزي) قوي جوان كشاورز ،وزن سـنگين طناب نيـز
بر آن افزوده ميشد .حال نكوب كي بكوب!!
135
گروه داخــل دايره حــق اســتفاده از هيــچ ابزار دفاعــي يــا تهاجمــي را نداشتنــد .حتــي
دسـتهايشان نيـز حـق فعاليـت نداشـت و تنهـا ميتوانسـتند بـا پاهايشان طرف مهاجـم را بزننـد
اگـر پايشان بـه مهاجـم ميرسـيد وي سـوخته ميـشد بـه شرطـي كـه پاي ديگرِ مدافـع از دايره
خارج نشود.
گاهـي جـر و بحثهاي زيادي رخ ميداد كـه آيـا پاي ديگرِ مدافـع از خـط خارج بوده يـا نـه و
داورها به داوري ميپرداختند.
پـر سـر و صـداترين حالت ايـن بازي كـه شـبيه «گـل» امروزي بود وقتـي بود كـه صـورت بيـر
«تول بيرشاپ» رخ ميداد ،فرياد بازي كنان و تماشاچيان ــ معمول ً پيرمردهـا در زمره
تماشاچيان بودند ـ بلند ميشد.
شاپ :ضربــه پاي مدافــع بر بدن مهاجــم ،را ميگفتنــد اگــر صــداي طناب مهاجــم بر پيكــر
مدافـع و صـداي ضربـه پاي مدافـع بر بدن مهاجـم در يـك زمان رخ ميداد ايـن حادثـه تحقـق
مييافت.
مثـل شده بود ،اگـر معاملهاي يـا ازدواجـي بـه آسـاني انجام مييافـت ميگفتنـدايـن موضوع َ
فلنيها مسئله را «بيرتول بير شاپ» كردند.
ايــن بازي خشـن بيــش از همـه مورد علقـه جوانان «تركاون» بود .در قريههاي ظلم آباد،
آغابگلو و دورگه.
136
اصطلحات در نزولت آسماني
1ـ قيش باشي :سر زمستانه :اولين برف.
2ـ قوش باشي :بارش برف با دانههاي درشت.
3ـ آغ ياغيش :باران با دانههاي درشت.
4ـ قارا ياغيش :باران نسبتا ً مداوم با دانههاي معمولي.
5ـ شدرقي :باران شديد با دانههاي درشت.
لفـظ «شدرقـي» بـه هـر چيزي كـه بصـورت مداوم و بـا تعداد زياد بر جائي يـا چيزي كوبيده
شود ،گفته ميشود .معادل عربي آن «صباب» است .حركت پاي اسبهاي چندي كه به طور
چهار نعل است را نيز شدرقي ميگويند.
شه ـ دان شهي :شبنم .دان يعني سحر و شه به مفهوم رطوبت. 6ـ ِ
7ــ قيروو :شبنـم زمسـتاني كـه بـه صـورت برفگونـه در شاخ و برگهـا و ديوارهـا مينشينـد،
ژاله.
8ـ آلچرپو :بارش باران و يا برف به صورت پراكنده.
9ـ دومان :مه.
10ـ چم :مه غليظ.
11ـ كولك :كولك.
12ـ هشه نم :اصطلح كشاورزي حاكي از اينكه ميزان باران به قدري بوده كه رطوبت آن
بـه رطوبـت طـبيعي زيـر شخـم زميـن رسـيده (تلقـي دو رطوبـت زيريـن و زبريـن) ميگوينـد
«هشه نم» شده .كه ميزان مطلوب باران است.
13ـ ايلدرم :رعد و برق.
14ــ دويـه نـك :كوبندگـي :بارش بيـش از حـد پائيزي كـه زمينهـا را سفت و سخت ميكوبـد و
مطلوب نيست .ميگويند «دويه نك ايله دي» كوبندگي كرد.
15ـ سازاخ :نسيم.
16ـ اياز :سرماي سوزان ـ سوز سرما.
17ـ آغ يئل :باد سفيد :از جنوب غربي ميآيد.
18ـ قارايئل :باد سياه :از شمال ميآيد .به اين باد «مه يئل» هم ميگويند.
19ــ عمـر دره سـي :افـق در جنوب شرقـي .كـه اگـر آن افـق پـر از ابر و گرفتگـي باشـد
بارندگـي را پيـش بينـي ميكننـد زيرا اكثـر ابرهاي بارانـي سـولدوز از طرف مديترانـه ميآيـد.
وقتـي كـه در حيـن بارندگـي افـق عمـر دره سـي باز شود و ابرهاي آن قسـمت پراكنده شونـد
پايان بارندگي پيش بيني ميشود.
گويا اصطلح عمر دره سي (دره عمر) را از كردها گرفتهاند.
در اول مهــر ماه كــه هنگام «ورزن» و خشــك كردن انگورهــا اســت هميشــه از بارش
ميترسـند و روزانـه چنديـن بار بـه افـق مذكور نگاه ميكننـد تـا پيـش گيريهاي لزم را كرده
باشند.
20ـ شاخدا :رطوبت زياد هوا كه در سرماي شب بر بوتهها مينشيند و برگها را ميميراند.
شاخدا تقريبا ً از اواخــر مهرماه پديدار ميشود .و در مرحله اول برگ تاكهــا را ميخشكانــد و
بــه ندرت در اواخــر فرورديــن آمده و بــه جوانههاي تاك و جاليــز لطمــه ميزنــد .كــه گاهــي
خسارت بار ميآورد.
متخصـصين باغداري معتقدنـد هـر وقـت بـه ارتفاعات اشنويـه برف ببارد منطقـه مراغـه را
شاخدا ميزند و هر وقت به ارتفاعات سهند برف ببارد منطقه سولدوز را شاخدا ميزند.
21ـ پندام ـ يا ـ پندامه :تلنبار شدن آب در نهر به دليل مانعي كه در مسير آن ايجاد شود.
براي آبياري زمينهاي بلند نياز به ايجاد پندام است.
22ــ خفــه ــ يــا خفــه ليــق :هواي گرم و مرطوب راكــد (بدون باد) كــه از تبخيرات درياچــه
اروميـه ناشـي ميشود .و گاهـي تداوم آن موجـب پوكـي سـنبلها ميشود و خسـارت بـه بار
137
ميآورد .البته تنها مزارعي دچار آفت ميشوند كه سنبلهايشان در شرايط خاصي از رشد
باشد.
138