You are on page 1of 138

‫ايل قاراپاپاق‬

‫تاريخ‪ ،‬آداب‪ ،‬رسوم‪ ،‬فولكلور و مونوگرافي‬

‫به كوشش‪:‬‬
‫مهدي (مسعود) رضوي‬

‫‪1‬‬
2
‫ايل قاراپاپاق‬
‫تاريخ‪ ،‬آداب‪ ،‬رسوم‪ ،‬فولكور و مونوگرافي‬
‫به كوشش‪ :‬مهدي (مسعود) رضوي‬
‫ناشر‪ :‬مؤلف‬
‫چاپ‪ :‬اول ـ زمستان ‪1370‬‬
‫چاپخانه‪ :‬اهلبيت(ع)‬
‫تيراژ‪ 3000 :‬جلد‬
‫حق چاپ محفوظ و در اختيار مؤلف است‬

‫‪3‬‬
‫مقدمه‪:‬‬
‫در آغاز تابستان سال ‪ 1342‬رخدادهاي نه چندان مهم‪ ،‬براي سرگذشت و چگونگي زيست‬
‫و تاريخ ايل قاراپاپاق كنجكاوم كرد‪.‬‬
‫شايـد عامـل قوي در ايـن انگيزش‪‌،‬تحولي بود كـه در زندگـي خودم پيـش آمده بود‪ .‬زيرا در‬
‫آن وقـت هـم بـا تاريـخ ايران و جهان بيشتـر آشنـا شده بودم و هـم بـا فرهنگ‌ـها و مردمان و‬
‫عشاير متعدد از نزديك تماس پيدا كرده بودم‪.‬‬
‫از همان زمان يادداشـت نويسـي و فيـش برداري و جمـع مدارك براي تهيـه مقدمات تاريـخ‬
‫ايـل قاراپاپاق را شروع كردم كـه تنهـا در صـدد تصـوير يـك سـيماي روشـن از تاريـخ ايـل مزبور‬
‫بودم‪ .‬با گذشت سالها كه تحصيلت و تحقيقات خودم به رشته‌هايي از علوم انساني كشيده‬
‫شد جريان اين تحقيق نيز توسعه پيدا كرد و روند تحقيق را در بستر وسيعتري ادامه دادم‪.‬‬
‫اين كار در طول ‪ 28‬سال يكي از كارهاي جنبي من بود‪ .‬در اوايل سال ‪ 1369‬يادداشت ‌ها و‬
‫مدارك و نتيجه بررسي‌ها به حد كافي رسيده بود ليكن از نظر وقت سخت در مضيقه بودم‪.‬‬
‫مهدي (مسـعود رضوي) براي سـر و سـامان دادن بـه يادداشت‌ـها اصـرار داشـت همـه آنچـه را‬
‫كه گردآوري شده بود در اختيارش گذاشتم‪ ،‬اينك مشاهده مي‌كنم كه به اصطلح چيز خوبي‬
‫از آب درآمده اسـت سـنگ بنـا و آجرهاي بناي ايـن كتاب از مـن اسـت كـه مهدي ملط آن را‬
‫فراهـم كرده و تنظيـم نموده و آن را بر اسـاس يـك روح واحـد سـازمان داده و بـه ايـن صـورت‬
‫درآورده اســت كــه براي انجام ايــن كار در عرض دو ســال مســافرت‌ها و تحقيقاتــي را نيــز‬
‫خودش انجام داده بـه طوري كـه مسـائل بيشتري مربوط بـه فرهنـگ و خصـوصا ً منوگرافـي و‬
‫فولكولورهـا بر آن افزوده اسـت‪ .‬در طول ايـن مدت در قالب راهنمايي‌ـها ياريـش كرده‌ام امـا‬
‫روح شاعرانــه وي در مواردي جريان بحــث را از ســليقه مــن خارج كرده اســت كــه شايــد‬
‫خوانندگان محترم حق را به وي بدهند‪.‬‬
‫در محصول كار او يك عيب اساسي مشاهده مي‌كنم كه در عين حال از محسنات اساسي‬
‫آن نيز هست‪ .‬جريان سخن را طوري آورده است كه گاهي دايره وسيع جهاني دارد و مانند‬
‫هــر كتاب عمومــي همگان را در جايگاه مخاطــب قرار مي‌دهــد و ناگهان بــه افــق محدودتري‬
‫سقوط مي‌كند گويي‪ ،‬تنها با مردم دو استان آذربايجان سخن مي‌گويد‪ .‬اين سقوط گاهي به‬
‫شكلي در مي‌آيـد كـه گويـي فقـط بـا مردمان يـك روسـتا درد دل خصـوصي مي‌نمايـد‪ .‬آن گاه‬
‫مجددا ً به طور تقريبا ً ناگهاني بر وسعت خطاب افزوده مي‌گردد‪.‬‬
‫سبك بيان كتاب طوري است كه هم به درد محققين علوم اجتماعي‪( ،‬و يا صرفا ً سياسي)‬
‫مي‌خورد و نيــز براي تاريــخ دوســتان (اعــم از تاريــخ توصــيفي و تاريــخ تحليلي) مفيــد اســت‪.‬‬
‫خصوصا ً براي دست اندركاران مردم شناسي‪ ،‬مردم نگاري يك منبع خوبي مي‌باشد با اين كه‬
‫ممكـن اسـت بخش‌ـها يـا مطالبـي از كتاب در نظـر افراد غيـر متخصـص در علوم اجتماعـي (از‬
‫جمله براي بعضـي از افراد ايـل قاراپاپاق) بي‌اهميـت و مطالب پيـش پـا افتاده‌اي تلقـي گردد‪.‬‬
‫محققيـن توجـه دارنـد كـه عرضـه و ارائه چنيـن كتابـي در مورد عشيره و ايلي ماننـد قاراپاپاق‬
‫نظر به سكوت متون تاريخي در مورد آن و كمبود مرجع‌هاي لزم تا چه حد دشوار است‪.‬‬
‫براي ايـن كـه ايـن كتاب پديـد آيـد افراد متعددي از نظـر تهيـه اسـناد و مدارك و دسـتكم از‬
‫خاطرات خودشان مضايقه نكرده‌اند كه نامشان در جا به جاي متن كتاب آمده است‪.‬‬
‫در خاتمه تذكر اين نكته لزم است كه آنچه در متن اين كتاب در مورد «لهجه قاراپاپاق»‬
‫از محّرم ارگيــن و آقاي فرزانــه آمده شايــد مراد ايشان قوم ديگري بديــن نام باشــد ليكــن‬
‫داستان‌هاي آذربايجان با لهجه قاراپاپاقي مورد بحث اين كتاب‪ ،‬كمال مطابقت را دارد‪.‬‬
‫مرتضي رضوي‬
‫تهران‬
‫‪5/11/1370‬‬

‫‪4‬‬
‫نكته‪ :‬اكنون (زمستان ‪ )1384‬اين كتاب براي سايت اينترنت آماده مي‌شود‪ ،‬هيچگونه تغيير‬
‫در آن ايجاد نمي‌شود‪ ،‬تنها چند نكته (كمتر از ‪ 6‬مورد) در ميان علمت [ ] به عنوان توضيح يا‬
‫استدراك افزوده مي‌شود‪.‬‬
‫مهدي (مسعود) رضوي‬

‫‪5‬‬
‫بخش اول‬
‫سابقة تاريخي‬

‫‪6‬‬
‫بسم الله الرحمن الرحيم‬

‫قاراپاپاق‬
‫قاراپاپاق تيره‌اي از ايــل بزرگ بزچــه لو ــ بزچلو ــ كــه از بخش‌هاي عمده تركمــن اســت‪،‬‬
‫مي‌باشد‪.‬‬
‫بخش‌هاي معروفـي كـه از تركمـن جدا شده و بـا نام مسـتقل موسـوم شده‌انـد‪ ،‬عبارتنـد از‪:‬‬
‫بزچلو‬ ‫تركمــن‬ ‫ســلجوق‪ ،‬بزچــه لو‪ ،‬برچلو‪ ،‬قره قويونلو و قاجار‪ ،‬بنابرايــن‪ :‬ترك‬
‫قاراپاپاق‪.‬‬
‫ترك واژه‌اي چينــي اســت بــه معناي شجاع‪ ،‬دليــر‪ ،‬ســخت‪ .‬گويــا چيني‌ــها ايــن نام را بر‬
‫همسـايگان شمال و شمال غربـي خود نام نهاده‌انـد‪ ،‬مردمان ترك در آغاز عبارت بوده‌انـد از‪،‬‬
‫قبچاق‪ ،‬غز (آغز) خزر‪ ،‬مرگيت‪ ،‬آلن بورك‪ ،‬تركمن و مغول‪.‬‬
‫نژاد ترك‪ :‬اگر اصل سه نژادي بودن مردم كل جهان را بپذيريم كه (اكثر نژاد شناسان با‬
‫تسامح ابراز داشته‌اند) و مجموع بشر كنوني را به نژادهاي‪ ،‬مغولي منچوري‪ ،‬سامي‪ ،‬آريائي‬
‫منحصر كرده‌اند‪ ،‬تركان از نژاد مغولي منچوري هستند‪.‬‬
‫نژاد مغولي منچوري شامل‪ :‬ملل آسياي شرقي و آسياي مركزي و همچنين آسياي جنوب‬
‫شرقــي مي‌شود‪ .‬كــه در تقســيمات امروزي شامــل كشورهاي‪ ،‬ژاپــن‪ ،‬چيــن‪ ،‬كره‪ ،‬ويتنام‪،‬‬
‫لئوس‪ ،‬تايلنـد‪ ،‬آسام‪ ،‬برمه‪ ،‬بنگلدش‪ ،‬شرق هنـد‪ ،‬فيليپيـن‪ ،‬اندونزي‪ ،‬مالزي‪ ،‬سـنگاپور و سـاير‬
‫مناطق اقيانوسيه مي‌گردد‪.‬‬
‫ً‬
‫و به بيان ديگر‪ :‬آسيا و اقيانوسيه عموما از نژاد مغولي‪ ،‬منچوري هستند مگر مغرب هند‪،‬‬
‫پاكسـتان‪ ،‬افغانسـتان (شامـل‪ :‬تاجيكسـتان) و ايران‪ ،‬بيـن النهريـن‪ ،‬اناطولي‪ ،‬شامات و جزيرة‬
‫العرب‪.‬‬
‫در اين تسامح همه ملل اروپا و هند و ايران نژاد آريائي ناميده مي‌شوند و ملل خاورميانه‬
‫و آفريقا نژاد سامي (سامي شامل حامي) ناميده مي‌شوند‪.‬‬
‫سرزمين ترك‪:‬‬
‫در عصـر سـاساني حدود سـرزمين ترك عبارت بود از جنوب‪ :‬ديوار چيـن‪ ،‬رود زرد (سـاري‬
‫چاي ــــ هوانگـــو) كوه‌هاي نانشان‪ ،‬آســـتن داغ‪ ،‬پاميـــر‪ ،‬هندوكـــش‪ ،‬رود جيحون‪ ،‬بحـــر خزر‪،‬‬
‫ارتفاعات قفقاز و درياي سياه‪.‬‬
‫از شمال‪ :‬اقيانوس منجمـد شمالي تـا كوه‌هاي اورال ــ (و از اورال بـه بعـد) رودخانـه هاي‪:‬‬
‫اوقا‪ ،‬باليا‪ ،‬كاما و ولگا‪.‬‬
‫از غرب‪ :‬كوه‌هاي اورال‪ ،‬رود ولگا و خليج آزوف‪.‬‬
‫از شرق‪ :‬درياي بيرنگ‪ ،‬درياي اختك‪ ،‬خليج تاتاري و درياي ژاپن‪.‬‬
‫اين سرزمين‪ ،‬امروزه به مناطق و كشورهاي زير تقسيم شده است‪:‬‬
‫سـيبري شرقـي‪ ،‬سـيبري غربـي‪ ،‬مغولسـتان و مغولسـتان داخلي‪ ،‬قزاقسـتان‪ ،‬قيرقيزسـتان‪،‬‬
‫ازبكستان‪ ،‬مناطق محدوده ارتفاعات قفقاز و ولگا‪ ،‬و سرزميني كه بعدها تاجيكستان ناميده‬
‫شد‪.‬‬
‫ً‬
‫در عصر ساساني مناطـق سـيبري (تقريبا) خالي از سـكنه بود و در مجموع‪ ،‬سـرزمين ترك‬
‫بـه دو بخش خانات شرقي و خانات غربـي ـ يا‪ :‬تركستان شرقي و تركستان غربي ــ تقسيم‬
‫مي‌شد‪.‬‬
‫تركان و ايران‪:‬‬
‫نفوذ تركان به فلت ايران در دو مقطع تاريخي به وقوع پيوسته است‪:‬‬
‫‪1‬‬

‫‪ .1‬فلت ايران‪ :‬از شرق رودخانـه سـند‪ .‬از شمال‪ :‬كوه‌هاي هندوكـش‪ ،‬رود جيحون‪ ،‬بحـر خزر ــ ارتفاعات قفقاز ــ از‬
‫جنوب‪ :‬درياي عمان و خليـــج فارس ــــ از غرب‪ :‬ارتفاعات آرارات‪ ،‬رود دجله و خليـــج فارس ــــ تركمنســـتان امروزي‪،‬‬
‫افغانستان و پاكستان بخشي از فلت ايران است‪.‬‬
‫‪7‬‬
‫‪1‬ــ نفوذ تركان بـه منطقه‌اي كـه امروز تركمنسـتان و افغانسـتان ناميده مي‌شود و از شرق‬
‫بــه جيحون و از غرب بــه رود اترك و تجــن محدود اســت‪ .‬و همينطور عبور آنان از ارتفاعات‬
‫قفقاز به ناحيه جنوبي آن‪ ،‬كه امروز آذربايجان شوروي و نخجوان خوانده مي‌شود‪.‬‬
‫جزئيات و رقم تاريخي دقيق براي اين بخش به روشني در دست نيست‪.‬‬
‫‪ 2‬ـ بر خلف مقطع اول كه نفوذ ترك ‌ها بر فلت ايران از دو جانب بحر خزر بود‪ ،‬در مقطع‬
‫دوم حركـت تركهـا بـه طرف داخـل ايران تنهـا از جانـب شرق بحـر خزر‪ ،‬بوده اسـت‪ .‬تركان در‬
‫اين حركت كه در طول قرن ‌ها انجام گرفته است تا شمال آذربايجان پيشرفته و با تركان آن‬
‫سوي ارس همسايه شده‌اند و از سوئي تا سواحل خليج فارس پيش رفته‌اند‪.‬‬
‫از قرن سوم هجري قمري نفوذ تدريجي چادر نشينان ترك به اين سوي اترك و تجن آغاز‬
‫مي‌گردد نخسـتين عشيره ترك كـه از اترك و تجـن گذشتنـد قـبيله‌اي از تركان غـز (آغـز) بودنـد‬
‫كـه بـا نظـر مسـاعد سـلطان محمود غزنوي بـه طرف سـيستان و كرمان رفتنـد‪ .‬سـپس از آنجـا‬
‫به طرف آذربايجان آمده و در نواحي سراب و اهر ساكن شدند‪.‬‬
‫تركمنهــا در عهــد ســلجوقيان در آذربايجان و آناتولي پراكنده شده و از طريــق آذربايجان‬
‫سواحل شرقي و شمالي درياي سياه را درهم نورديده و تا بلغارستان پيش رفتند‪.‬‬
‫بزچلو‪ :‬بوز‪ ،‬در تركـي بـه معناي رنـگ ميان «بـژ» و خاكسـتري مي‌باشـد و «چـه» همانطور‬
‫كــه در فارســي علمــت «تصــغير» اســت در تركــي نيــز همان كاربرد را دارد‪ .‬بــا توجــه بــه‬
‫قديمي‌تريـن منابـع لهجه‌هاي تركـي‪ ،‬مشخـص نيسـت كـه ايـن علمـت در اصـل از فارسـي بـه‬
‫تركي رفته يا بالعكس و يا از ابتدا در هر دو زبان بوده است؟؟؟‬
‫و پسوند «لو» در تركي سه كاربرد دارد‪:‬‬
‫‪1‬ـ نسبت‪ :‬مانند بيشتر اسامي اقوام كه با اين پسوند آمده‌اند مانند‪ :‬شمس الدينلو و‪ ...‬كه‬
‫نقـش ياي نسـبي (ي) در فارسـي و عربـي را دارد از قبيـل هاشمـي‪ ،‬طائي‪ ،‬تميمـي‪ ،‬بختياري‬
‫و‪ ...‬در ايـن نسـبت همانطور كـه حرف «ي» در فارسـي و عربـي در نسـبت نژادي و هـم در‬
‫نسبت مكاني به كار مي‌رود لفظ «لو» نيز هر دو‪ ،‬كاربرد را دارد‪.‬‬
‫مانند‪ :‬نخجوانلو‪ ،‬سرابلو و‪...‬‬
‫‪2‬ـ ـ بــه معناي دارا بودن و داشتــن چيزي‪ ،‬ماننــد‪ :‬پوللو‪ ،‬ثروتلو‪ ،‬ازوملو‪ ،‬آلمالو‪ ،‬مرادلو و‪...‬‬
‫گاهــي پســوند «لي» بــه جاي «لو» در هــر دو كاربرد مي‌آيــد‪ .‬چون‪ :‬نخجوانلي‪ ،‬ســرابلي و‪...‬‬
‫شمس الدينلي و‪ ...‬ليكن كاربرد «لي» بيشتر در نسبت مكان رواج دارد‪ .‬خصوصا ً در انتساب‬
‫نسـبت فردي بـه يـك عشيره‪ ،‬نـه تنهـا از پسـوند «لو» بـي نياز نمي‌كنـد‪ ،‬بـل بدليـل اينكـه بـه‬
‫اصطلح ادبي پسوند «لو» در نام عشاير جزء ساختار «اسم علم» شده‪ ،‬دنبال «لو» مي‌آيد‬
‫از قبيـل‪ :‬شمـس الديـن لولي‪ ،‬كـه قهرا ً بـا حذف زايـد «ل» ــ لم دوم ــ همراه مي‌شود‪ .‬و در‬
‫بعضـي لهجه‌ـها در ايـن صـورت «واو» از پسـوند «لو» حذف مي‌شود و تنهـا لم ــ آن در كنار‬
‫پسـوند دومـي مي‌مانـد‪ .‬چون‪ :‬شمـس الدينلي‪ ،‬در ايـن صـورت تشخيـص شمـس الدينلي بـه‬
‫معناي شمس الدينلو و شمس الدينلي به معناي شمس الدينلوئي ـ كه نسبت فرد به عشيره‬
‫است ـ اشتباه مي‌شود‪.‬‬
‫بنابراين بوزچلو يعني قبيله‪ ،‬يا عشيره و يا ايلي كه داراي «بوزچه» است ـ شتران بوزچه‪،‬‬
‫گوسفندان بوزچه يا هر چيز ديگر‪.‬‬
‫اما كلمه بوزچه‪ :‬معناي ديگري هم دارد‪ ،‬گوشت پخته‌اي كه رنگ ديگري از ادويه و غيره به‬
‫آن نزده باشنــد‪« ،‬بوزچــه» ناميده مي‌شود كــه در جاي خود يــك غذاي بنام و معروف تركــي‬
‫اسـت‪ .‬ايـن واژه گاهـي بـه معناي «بوزباش» هـم بكار مي‌رود‪ ،‬در حقيقـت «بوزچـه» مصـغر‬
‫«بوزباش» اسـت و نيـز «بوزچـه» بـه جوشهائي كـه در قديـم در پوسـت سـر افراد و ميان‬
‫موهايشان ظاهر مي‌گشت‪ ،‬نيز گفته مي‌شود‪ ،‬شايد وجه تسميه ايل بوزچه لو با اين نام‪ ،‬به‬
‫دليل و تعاريف بوزچه لو و تعاريف فوق بوده باشد‪.‬‬
‫حضور ايــل بوزچلو را در مناطــق مختلف مشاهده مي‌كنيــم‪ .‬در آغاز ظهور صــفويه كــه‬
‫مردمان ناحيه شرقي آناتولي سخت طرفدار آنان بودند بخشي از بزچلو در آن نواحي ساكن‬
‫بوده‌اند‪ .‬و به هنگام تشكيل اتحاديه شاهسون يكي از اعضاي اتحاديه مذكور بوزچلو است و‬
‫‪8‬‬
‫پــس از تشكيــل اتحاديــه مذكور بوســيله شاه عباس اســت كــه جريان جديدي در ســياست‬
‫كشورداري شاهان ايران پيش مي‌آيد‪.‬‬
‫در نظـر شاه اسـماعيل ايلت بزرگ‪ ،‬بيـش از آنچـه لزم بود كوچـك جلوه مي‌كردنـد و او از‬
‫ايجاد اتحاد ميان قبايــل متعدد «قزلباش» را بوجود آورد‪ .‬شاه عباس پــس از تار و مار كردن‬
‫قزلباش‪ ،‬اتحاديه شاهسون را به ظهور رسانيد‪.‬‬
‫گوئي اين اوج فوارة كميت گرائي در مورد ايل ‌ها بود كه بلفاصله اصل «تجزيه گرائي» و‬
‫سـياست خرد كردن ايلت جايگزيـن آن مي‌شود‪ ،‬ايـن سـياست توسـط جانشينان شاه عباس‬
‫دنبال شده بطوري كه نادر نيز تجزيه كرد‪ ،‬كه به موازات سياست تجزيه‪ ،‬سياست اسكان و‬
‫«تخته قاپو» كردن ايلت به كار گرفته مي‌شود‪ ،‬كريمخان زند در اسكان ايلت حرص زيادي‬
‫نشان مي‌داد‪.‬‬
‫شاهان قاجار بــا اينكــه شخصــا ً روحيــه ايلي و چادر نشينــي را دوســت مي‌داشتنــد‪ ،‬باز بــه‬
‫تجزيه و اسكان ايلت اهتمام مي‌ورزيدند‪ .‬در ابتداي سياست تجزيه‪ ،‬بخشي از ايل بوزچلو در‬
‫شمال غربــي اراك و مشرق همدان جايگزيــن مي‌شونــد‪ .‬امروز منطقــه مزبور بنام بوزچلو‬
‫ناميده مي‌شود كــه در ميان شهركهاي جديــد كميجان‪ ،‬نوبران‪ ،‬فامنيــن و قهاونــد قرار دارد‪.‬‬
‫آنچـه امروز بنام بوزچلو مي‌شناسـيم تنهـا هميـن منطقـه اسـت كـه بتدريـج اسـم مكان شده و‬
‫عنوان ايلي خود را كامل ً از دست داده است‪.‬‬
‫بر اســاس همان ســياست تجزيــه‪ ،‬بخشــي از ايــن بوزچلو كــه خود بخشــي از ايــل اصــلي‬
‫بوزچلو بوده‪ ،‬از منطقــه مزبور‪ ،‬بــه ناحيــه ايروان كوچ داده مي‌شونــد كــه علوه بر مطلوب‬
‫بودن اصـل سـياست تجزيـه‪ ،‬مقاصـد نظامـي و مرزداري و نيـز «هدف از بيـن بردن وحدت كـل‬
‫مناطقـي چون ارمنسـتان بوسـيله حضور اقوام ديگـر در ميان آنهـا «مجموعـا» بر شتاب ايـن‬
‫كوچ دادنها مي‌افزودند‪.‬‬
‫شاخه (تيره) مذكور از بوزچلو از زمان شاه طهماسب صـفوي در عصر فرماندهـي نادر تـا‬
‫زمان وليتعهدي عباس ميرزا در نواحـي ايروان (ارمنسـتان) بـه زندگـي عشيره‌اي خود ادامـه‬
‫داده و در ضمن نقش مهم نظامي و مرزداري خود را نيز انجام مي‌دهند‪.‬‬
‫در اواخر دوره اول جنگهاي ايران و روس (كه از ‪ 1218‬تا ‪ 1228‬هجري قمري ادامه داشت‬
‫و بـه عهـد نامـه گلسـتان انجاميـد) تـز ديگري در سـياست عباس ميرزا پيدا شـد‪ ،‬كـه عبارت بود‬
‫از «كوچ دادن مردم ايلت شمال ارس بــه جنوب ارس»‪ ،‬بر خلف امروز (كــه تنهــا وســعت‬
‫خاك و منابـع خاكـي براي دولتهـا مهـم اسـت و كميـت جمعيـت و تعداد افراد تحـت حكومـت‬
‫براي‌شان ارزش ندارد و بلكـه بـه ضـد ارزش تبديـل شده اسـت) آن روز ارزش حكومـت بر‬
‫مي با حاكميت بر خاك و سرزمين نسبت مساوي داشت‪.‬‬ ‫انسانها‪ ،‬از نظر ك ّ‬
‫در اواخر دوره اول جنگ‪ ،‬عباس ميرزا به تفوق نيروي روسها پي برد و به موازات دفاع از‬
‫خاك‪ ،‬ايلت و اقوام زيادي را به سوي داخل ايران كوچانيد‪.‬‬
‫عشايري از تالش‪ ،‬موغان‪ ،‬حوالي باكــو‪ ،‬شيروان‪ ،‬قره‌باغ‪ ،‬داغســتان‪ ،‬نخجوان و ايروان را‬
‫به اين سوي ارس انتقال داد‪ .‬البته اين تاكتيك علل ديگري نيز داشت‪ ،‬سياست روسها مبتني‬
‫بر ايـن بود كـه تـا مي‌تواننـد در جنـگ از مردم خود قفقازيـه اسـتفاده كننـد‪ ،‬بعضـي از سـران‬
‫عشايــر تحــت تاثيــر وعده‌هاي روس (معافيــت دائمــي از ماليات‪ ،‬وعده اعطاي خود مختاري‪،‬‬
‫رشوه و‪ )...‬راه نفاق در پيـش گرفتـه و شرايـط را براي عباس ميرزا دشوار مي‌كردنـد‪ ،‬علوه‬
‫بر كارشكنيهاي مؤثر و احيانا ً مهلك‪ ،‬در نبردهاي متعدد جانب روسها را گرفتند‪.‬‬
‫به هر صورت مسئله‌اي بنام «كوچانيدن رعيت» براي از دست ندادن آنها‪ ،‬يك پديده خاص‬
‫در اين جنگها بود كه بخشي از تاكتيك و استراتژيهاي جنگ را تشكيل مي‌داد‪.‬‬
‫عباس ميرزا علوه بر اصـل حفـظ كميـت جمعيـت‪ ،‬هـر قـبيله و عشيره مظنون را نيـز بـه‬
‫داخـل ايران كوچ مي‌داد‪ .‬در متـن و مواد صـلحنامه گلسـتان (و نيـز تركمـن چاي) مسـئله اينكـه‬
‫كدام عشيره رعيــت دولت ايران و كدام يــك رعيــت دولت روس اســت‪ ،‬بــا اهميــت و ارزش‬
‫زيادي تلقي شده است‪.‬‬

‫‪9‬‬
‫شاخــه (تيره) بوزچلو كــه در نواحــي ايروان حضور داشتنــد بر اســاس زمينــه فوق مجدداً‬
‫تجزيه مي‌شوند‪ ،‬فرمان كوچ بخشي از آنها به طرف ايران صادر مي‌شود‪.‬‬
‫امـا آنچـه در مورد قاراپاپاق مهـم اسـت عدم همزمانـي كوچ آنان از ايروان‪ ،‬بـا برنامـه كوچ‬
‫استراتژيك فوق است‪ ،‬زيرا اين عشيره در اوايل سال ‪ 1237‬هجري قمري از ايروان حركت‬
‫كرده و در اواخر تابستان سال مذكور به محل فعلي‌شان وارد شده‌اند مي‌دانيم كه از سال‬
‫‪ 1228‬از امضاي قرارداد گلستان تا اواخر سال ‪ 1241‬كه دوره دوم جنگ ميان ايران و روس‬
‫آغاز مي‌شود‪ ،‬جنگـي مـا بيـن دو كشور ياد شده نبود و نيـز مي‌دانيـم كـه بر اسـاس عهدنامـه‬
‫گلسـتان و پـس از آن مناطـق نخجوان و ايروان جزء كشور ايران باقـي مانده بود و قاراپاپاق‬
‫(يا شاخه بوزچلو ساكن ايروان) در زمره رعاياي ايران قرار داشت‪ .‬پس كوچ قاراپاپاق‌ها از‬
‫ايروان به محل فعلي‌شان علل خاص خود را دارد كه در مباحث بعد بدان خواهيم پرداخت‪.‬‬
‫در سالهاي ‪ 36‬و ‪ 37‬دولت قاجار (و عباس ميرزا) درگير جنگهاي شديد با عثمانيان بود و‬
‫دولت روس فعاليت اساسي خويش را به محور دستيابي به آبهاي گرم در نواحي شرقي بحر‬
‫خزر (خوارزم‪ ،‬مرو) متمركــــز كرده بود و در اثــــر تحريكات آنان دولت ايران در خراســــان‬
‫(افغانستان‪ ،‬تركمنستان) گرفتاري‌هاي ممتدي داشت‪.‬‬
‫بديهي است بخاطر بحث در تاريخ قاراپاپاق‪ ،‬بنا نيست همه تاريخ ايران و يا ماجراهاي آن‬
‫ســال‌ها از هرات تــا ايروان بشرح رود‪ .‬بنابرايــن تنهــا بــه مســائل مربوط بــه شمال غربــي‬
‫مي‌پردازيم‪.‬‬
‫سپهر مي‌نويسد‪:‬‬
‫«و هـم در ايـن سـال ( ‪ )1235‬ميان دولت روم (تركيـه) و ايران كـه سـالها طريـق مودت‬
‫گشاده بود‪ ،‬ادات خصـومت آشكار گشـت‪ .‬نخسـتين از بهـر آنكـه سـليم پاشـا حاكـم بايزيـد و‬
‫موش‪ ،‬قاسـم آقاي حيدرانلو را بـا ايـل و عشيره از محال چالدران تحريـك داده‪ ،‬بـه ارض روم‬
‫(تركيـه) برد و قبايـل سـبيكي را نيـز از ايران بركران داشـت‪ ،‬چندان كـه حكمرانان خوي و‬
‫ايروان‪ ،‬در استرداد ايشان سخن كردند‪ ،‬به مماطلت و مسامحت دفع داد»‪.‬‬
‫ســپس در وقايــع ســال ‪ 1236‬بــه شرح جنگهاي ايران و عثمانــي كــه بــه خاطــر عشيره‬
‫حيدرانلوي چالدران و سبيكي ايروان‪ ،‬بود مي‌پردازد و در آغاز مي‌گويد‪:‬‬
‫«ل جرم بر حسـب فرمان نايـب السـلطنه‪ ،‬حـس خان قاجار قزوينـي بـا سـپاهي گران از‬
‫ايروان خيمه بيرون زد تا جماعت حيدرانلو را باز جاي آورد و‪»...‬‬
‫از اقدام حسن خان نتيجه‌اي حاصل نمي‌شود‪ ،‬جز كشتار‪.‬‬
‫«نايب السلطنه‪ ،‬حسن خان را به منقلي سپاه مامور ساخته خود نيز راه برگرفت و تا‬
‫منزل چالدران براند»‪.‬‬
‫در طول ايـن نبردهـا مناطقـي كـه ميان مرز فعلي ايران و شهرهاي ارزنـة الروم‪ ،‬موش و‬
‫دياربكر بود به طور مرتب دست به دست مي‌شد‪ .‬در يكي از اين نبردها مردم بوزچلو در هر‬
‫دو طرف مقابل جبهه حضور داشته‌اند‪:‬‬
‫«هنگامـي كـه حسـين خان سـردار و اسـماعيل خان بيات در راس سـپاه ايران در كنار‬
‫«فراسـو» بـه نهـب و غارت عثمانيان مشغول بودنـد‪ ،‬ناگهان جمعـي از قبايـل كرد يزيدي و‬
‫حسـنائلو و چهار دولي و بزچلو كميـن گشاده و بر سـپاه ايران حمله مي‌كننـد كـه عباس ميرزا‬
‫شخصـا ً بـه كمـك جنـگ كنندگان ايرانـي مي‌شتابـد و نـبرد بـه نفـع ايرانيان پايان مي‌يابـد‪ ،‬و در‬
‫مسجد جامع «بتليس» خطبه فتح به نام شاه ايران خوانده مي‌شود»‪.‬‬
‫بي ترديد مردان جنگي بزچلو‪ ،‬شاخه ايروان نيز در سپاه حسن خان قزويني كه در ركاب‬
‫عباس ميرزا بود حضور داشته‌انــد‪ .‬زيرا در همان تاريــخ (‪ )1236‬در خاتمــه جنگ‌هاي مذكور‬
‫تقدير و تشويقنامه‌اي از طرف عباس ميرزا خطاب به نقي خان بزچلو صادر مي‌شود‪.‬‬
‫متن اين سند بشرح زير است‪:‬‬
‫عاليجاه رفيـع جايگاه عزت و سـعادت همراه‪ ،‬ارادت و عقيدت آگاه زبدة القران نقـي خان‬
‫بزچلو‪.‬‬

‫‪10‬‬
‫به توجه روز افزون اميدوار بوده بداند كه در اين وقت مراتب خدمتگزاري‪ ...‬را عاليجاه‪...‬‬
‫مقرب الخاقان‪ ،‬حسن خان به عرض رسانيد بر التفات و اشفاق خاطر خطير‪ ...‬در خصوص‬
‫تشرف شريف التفات آميز بر سموحت سرافرازي‪ ...‬تحرير في‪.1236 ...‬‬
‫جاهاي نقطه چين در نسخه (كپي)‌اي كه در دست ماست خوانا نمي‌باشد‪.‬‬
‫در سالهاي ‪ 37 ،36 ،35‬دولت ايران در دو جبهه با عثماني ‌ها درگير بود‪ ،‬زيرا علوه بر جبهه‬
‫فوق‪ ،‬بر سـر تملك شهـر زور‪ ،‬سـليمانيه‪ ،‬سـردشت و‪( ...‬شامـل بخـش كوهسـتاني و مرتفـع‬
‫عراق) ميان دولتيـن منازعـه شديـد جاري بود‪ ،‬كـه گاهـي دامنـه درگيريهـا تـا شهـر بغداد نيـز‬
‫مي‌رسيد‪.‬‬
‫در دربار قاجار هميشـه فرمان حاكـم كرمان شاهان را بـا عنوان «حاكـم عراقيـن» ــ عراق‬
‫عجـم و عرب ــ نوشتـه و صـادر مي‌كردنـد‪ .‬هنگام صـلح (گاهـي) حاكـم بغداد نيـز بـه صـلحديد‬
‫دولت ايران از طرف دولت عثماني تعيين مي‌گرديد‪ .‬و به هنگام كينه‪ ،‬عثمانيان مدعي تملك‬
‫بر قصر شيرين‪ ،‬سردشت‪ ،‬پيران‪ ،‬لهيجان و اشنو‪ ،‬تا درياچه اروميه‪ ،‬و چهريق‪ ،‬مي‌شدند‪.‬‬
‫در متون عهــد قاجاري بــه علل كوچانيدن‪ ،‬شاخــه ايروانــي بزچلو بــه ســوي داخــل كشور‬
‫اشاره‌اي نشده اســت‪ ،‬ليكــن از مســائل مزبور و حوادث و شرايــط مشروح در بال‪ ،‬مي‌توان‬
‫حدسي قريب به يقين داشت كه عوامل زير‪ ،‬علت اين اقدام بوده است‪:‬‬
‫‪1‬ــ نظـر بـه اوضاع جغرافـي سـياسي ناحيـه ايروان پـس از عهـد نامـه گلسـتان‪ ،‬اميـد چندانـي‬
‫براي بقاي آن منطقـه در سـلطة دولت ايران‪ ،‬نبود‪ ،‬زيرا تنهـا دهليـز گونـة باريـك دره ارس (از‬
‫بازرگان تا ايروان) در دست ايران مانده بود كه عرض آن از طرف شرق و شمال شرقي به‬
‫قلل و ارتفاعات منتهـي مي‌ـشد و همينطور از طرف غرب و جنوب غربـي‪ ،‬بـه محـض رسـيدن‬
‫بــه فراز ارتفاعات بــه مرز عثمانــي محدود مي‌گرديــد‪ ،‬شايــد عرض ايــن شاخــك در محاذي‬
‫بازرگان بيش از پنجاه كيلومتر نبوده كه با هر حركت نظامي قابل تفكيك بود‪ .‬درست شبيه‬
‫باريكه‌اي كه امروز كشور افغانستان را به چين وصل مي‌كند‪ .‬همانطور كه قبل ً ديديم عباس‬
‫ميرزا به همان مقدار كه در انديشه حفظ خاك بود به همان اندازه هم در صدد بود تا رعيت‬
‫را از دسـت ندهـد‪ .‬اكنون كـه بخـش خاكـي ايروان بشكـل شاخـك گونه‌اي مانده اسـت و در‬
‫معرض خطـر تجزيـه شدن و بلعيده گشتـن بوسـيله روس يـا عثمانـي اسـت‪ ،‬پـس انباشتگـي‬
‫جمعيت در آن شاخك عاقلنه نبود‪.‬‬
‫آنچـه در شاخـك مذكور اهميـت داشـت انباشتگـي نيروي نظامـي و مردان جنگـي بود‪ ،‬نـه‬
‫مردمان با زندگي عادي روزمره‪ ،‬همراه زن‪ ،‬بچه و دام و اوبه‪ .‬تخليه ناحيه ايروان از حضور‬
‫زيســتي روزمرگــي مردم و تبديــل آن بــه دژهاي اســتحكامي ضروري بود‪ ،‬بنابرايــن رونــد‬
‫كوچانيدن عشاير كه از سال ‪( 18‬آغاز دوره اول جنگ) شروع شده بود‪ ،‬هنوز در ناحيه ايروان‬
‫از طرح رزمي‪ ،‬دفاعي ايران خارج نشده بود‪.‬‬
‫‪2‬ــ پرهيـز از رو در رو قرار گرفتـن دو شاخـه بوزچلو كـه تيره‌اي تبعيـت ايران را داشتـه و‬
‫تيره ديگـر تابـع دولت عثمانـي بوده و هـر دو در منطقـه آرارات مي‌زيسـته‌اند و نظـر بـه اينكـه‬
‫تيره ايروانـي كوچكتـر (و فرعـي تـر) بوده احتمال پيوسـتن‌شان بـه تيره ديگـر‪ ،‬كـه در ناحيـه‬
‫غربــي درياچــه وان ســكونت داشته‌انــد‪ ،‬زيادتــر بود تــا عكــس آن‪ ،‬زيرا در تحولت ايلي و‬
‫عشيره‌اي معمول ً فرع به اصل مي‌پيوست‪.‬‬
‫‪ 3‬ـ كامل ً مشخص بود كه جنگهاي ايران و عثماني در سالهاي مذكور‪ ،‬به يكي از سه عامل‬
‫جغرافــي طــبيعي بــه عنوان مرز منجــر خواهــد شــد‪ ،‬الف‪ :‬درياچــه وان‪ .‬ب‪ :‬ارتفاعاتــي كــه‬
‫زاگروس را به آرارات وصل مي‌كند (مرز كنوني)‪ .‬ج‪ :‬درياچه اروميه‪.‬‬
‫ارتفاعات ياد شده از ســليمانيه تــا چهريــق كــه مورد ادعاي عثمانيان بود همگــي مســكن‬
‫مردمان سـني مذهـب بود‪ ،‬عباس ميرزا پيـش بينـي مي‌كرد كـه نگهداري خود ايـن ارتفاعات‬
‫مشكل است تا چه رسد به آن سوي ارتفاعات كه ميان درياچه وان و همان ارتفاعات واقع‬
‫بود‪.‬‬

‫‪11‬‬
‫نحوه برخورد وي با سرزمين‌هاي آن سوي ارتفاعات (حتي در زماني كه آنها را كامل ً فتح‬
‫مي‌كرد و خطبـه بـه نام شاه ايران خوانده مي‌ـشد) نشان مي‌دهـد كـه او هرگـز اطمينانـي بـه‬
‫نگهداري آن نواحي نداشته و به طور كج دار و مريز‪ ،‬رفتار مي‌كرده است‪.‬‬
‫ايـن عوامـل (و شايـد عوامـل ديگـر نيـز بوده كـه مـا از آنهـا آگاه نيسـتيم) نايـب السـلطنه را‬
‫وادار مي‌كرد تـا اهتمام خويـش را بيشتـر بر تعييـن ارتفاعات بـه عنوان مرز‪ ،‬در برنامـه دراز‬
‫مدت معطوف نمايد در اين صورت شرايط جغرافي طبيعي به نفع اين تز‪ ،‬بود ليكن از نظر‬
‫شرايط جغرافي انساني در بخش جنوب غربي درياچه اروميه محاذي اشنويه و ساوجبلغ به‬
‫ضرر تز مذكور بود‪.‬‬
‫عثمانيان مي‌توانسـتند‪ ،‬هـم بـه بهانـه اينكـه در ايـن بخـش تـا نزديكيهاي درياچـه‪ ،‬عشايـر كرد‬
‫سني مذهب زندگي مي‌كنند و نيز با تحريك عشاير ياد شده‪ ،‬مرز را به اين سوي ارتفاعات و‬
‫تــــا لب درياچــــه برســــانند‪ .‬دقــــت و احتياط كاري عباس ميرزا و ذكاوت او در مورد امور‬
‫اسـتراتژيك‪ ،‬مورد تاييـد همـه تحليلگران و محققيـن تاريـخ اسـت‪ ،‬لذا در ميان قاجار شخصـي‬
‫اسـتثنائي نيـز وجود داشتـه اسـت‪ .‬مـا در آينده بـه ايـن مسـئله يعنـي اهميـت اسـتراتژيكي ناحيـه‬
‫مسكوني امروزه قاراپاپاق باز خواهيم گشت‪ ،‬آنچه در اينجا بايد توضيح داده شود اين است‬
‫كه در سالهائي كه اشاره شد‪ ،‬اطراف درياچه از هر طرف مسكن عشاير ترك زبان و شيعه‬
‫مذهب بود‪.‬‬
‫آن قسـمت از سـاحل درياچـه كـه امروزه در تقسـيمات كشوري جزئي از شهرسـتان مهاباد‬
‫است تا حدود دروازه مهاباد «سويوخ بولغ» مسكن تركان شيعه بود‪.‬‬
‫از طرف اروميه باز تا حد ميان شهرستان اروميه و شهرستان نقده (حد امروزي) يعني از‬
‫كناره درياچه تا ارتفاعات قاسملو مسكن عشاير افشار اروميه بوده و همينطور فاصله ميان‬
‫جلگه سلماس و جلگه اروميه تا ارتفاعات چهريق نيز عشاير لك و افشار و قره باغ (قره باغ‬
‫داخلي) سـاكن بودنـد‪ .‬بنابرايـن خاطـر عباس ميرزا از ايـن نواحـي نسـبت بـه مرز آينده آسـوده‬
‫بود‪.‬‬
‫تنها جايي كه از نظر سياسي و استراتژيك موجب نگراني عباس ميرزا بود آن قسمت از‬
‫ساحل درياچه است كه امروز شهرسـتان نقده قرار دارد‪ .‬اين ب خش تقريبا ً خالي از سكنه و‬
‫بــه صــورت نيزارهاي وســيع (و مرغزارهائي كــه در فواصــل نيزارهــا قرار داشتنــد) كــه تنهــا‬
‫ديه‌هاي كوچـك در بخشهاي شمالي (هـر كدام چنـد خانوار از نوكران افشارهـا كـه در خدمـت‬
‫تربيـت اسـب و دام بودنـد) را در خود جاي داده بود‪ .‬همانطور كـه گفتـه شـد در آينده بـه شرح‬
‫جزئيات تاريخي بخش مذكور بر مي‌گرديم و در اينجا تنها اين نكته توضيح داده مي‌شود‪:‬‬
‫بخــش ياد شده از آغاز خلقــت كره زميــن و يــا از پايان «چيــن خوردگــي ســوم زميــن» تــا‬
‫حضور سياه چادرهاي قره پاپاق در آن‪ ،‬مسكن رسمي هيچ قوم و قبيله‌اي نبوده است‪ ،‬زيرا‬
‫سـابقا ً در زيـر درياچـه قرار داشتـه و بـه تدريـج در اثـر عقـب نشينـي درياچـه كـه هزاران سـال‬
‫است ادامه دارد‪ ،‬متر به متر از زير آب بيرون آمده و به صورت نيزار و باتلق‌هاي خطرناك‬
‫و نيـز چمنزارهاي متحرك نمودار گشتـه و قطعه‌هاي بزرگ چمـن‪ ،‬كـه احيانا ً بـه مسـاحت نيـم‬
‫هكتار نيز مي‌رسيدند گاهي روي باتلق شناور مي‌شده‌اند‪.‬‬
‫اينـك در عصـر عباس ميرزا بـه منطقـه نسـبتا ً وسـيعي تبديـل شده و مي‌توانـد قابـل سـكونت‬
‫يـك عشيره باشـد‪ ،‬عشيره‌اي كـه ماننـد هـر عشيره آن روزي ايران‪ ،‬بـا سـخت جانـي و سـخت‬
‫كوشي خود مي‌توانست با هر محيطي سازگاري نمايد‪.‬‬
‫نايـب السـلطنه براي اينكـه از ايـن نقاط آسـيب پذيـر (يـا نقطه‌اي كـه هـم مي‌توانـد طمـع‬
‫عثمانيان را تحريـك كنـد و هـم ادعـا گاهـي براي‌شان باشـد)‪ ،‬آسـوده خاطـر شود سـر نـخ دو‬
‫مشكـل را بـه هـم پيونـد داد‪ ،‬مشكـل پيدا كردن جـا براي كوچانيدن عشايـر آن سـوي ارس و‬
‫مشكل عوامل جغرافي طبيعي و انساني مرز آينده ايران و عثماني‪.‬‬
‫در اوايل سال ‪ 1237‬بزچلوهاي ايروان بر اساس فرمان نايب السلطنه مامور شدند كه از‬
‫منطقـه ايروان كوچ كرده و خود را بـه آواجيـق (اواجـق خوي كـه آن روز مركـز اردو و سـتاد‬
‫فرماندهي عباس ميرزا بود) برسانند‪.‬‬
‫‪12‬‬
‫عشيره بزچلو به حركت در آمد‪ ،‬در مسير آنان معبرهاي صعب العبور وجود نداشت‪ ،‬چرا‬
‫كــه در امتداد ارس و در درون دره ارس از زمينهاي نســبتا ً همواري مي‌گذشتنــد‪ ،‬گاهــي از‬
‫كناره‌هاي رودخانـه و گاهـي نيـز بـه دليـل جغرافـي بـا كمـي فاصـله از آن‪ ،‬راه مي‌پيمودنـد‪ ،‬آنان‬
‫مي‌توانستند بدون اينكه از ارس بگذرند‪ ،‬تا نزديكي‌هاي نخجوان و محاذي آواجق و خوي پيش‬
‫آمده و در آنجا از رود بگذرند‪ .‬ليكن بنا به دليلي كه امروز براي ما روشن نيست بزچلوها در‬
‫همان منطقـــه مســـكوني خود‪ ،‬از ارس عبور كرده و وارد خاك تركيـــه فعلي شدنـــد‪ ،‬البتـــه‬
‫همانطور كه توضيح داده شد در آن سالها بخش شرقي تركيه امروزي تا ارزتة الروم و شهر‬
‫موش و دياربكــر در دســت عباس ميرزا قرار داشــت‪ .‬ســرتاسر آن ديار از آرارات تــا ماكــو‬
‫مســكن قوم بزرگ و معروف «ســلدوز» بود‪ ،‬اكثــر علويان شرق تركيــه امروزي از ايــن قوم‬
‫بزرگ مغولي هستند‪.‬‬
‫بزچلو بصـورت حركـت ايلي (نـه حركـت نظامـي) حدود دو هزار و دويسـت خانوار‪ ،‬جمعيتـي‬
‫اعــم از زن و كودك و پيــر و جوان همراه بــا خيــل اســب و دام و طيور و ســياه چادرهاي بار‬
‫شده بر شتران‪ ،‬در سـاحل غربـي ارس رو بـه جنوب شرقـي در حركتنـد‪ ،‬سـاكنين مناطـق بيـن‬
‫راهي (سلدوزيان) به اين منظره نگاه مي‌كنند‪ ،‬مردان سوار و پياه بزچلو را با كله‌هاي سياه‬
‫تركمــن مشاهده مي‌نماينــد‪ .‬كله‌هائي كــه بيــش از هــر خصــوصيت ديگــر نظــر آنان را جلب‬
‫مي‌كند و بالخره آنان را به «قاراپاپاق» موسوم مي‌نمايند‪.‬‬
‫اردوي بزرگ گاهي اطراق مي‌نمايد‪ ،‬پيشاپيش خبر به منطقه‌هاي بعدي مي‌رسد كه اردوي‬
‫«قاراپاپاق» ـ (سياه كله ‌ها) ـ از راه مي‌رسد و آنان با شنيدن اين خبر خود را آماده عبور‬
‫اردوي مذكور مي‌كننـد بـه طوري كه بزرگان هر ديـه و آبادي و مجتمـع آلچيقـي و اوبه‌اي جمـع‬
‫شده و مسـير اردوي عابر را تعييـن مي‌نماينـد تـا بدينوسـيله مقدمات عبور را فراهـم آورنـد و‬
‫همچنين آسيب كمتري به مراتع و دامها و زراعت هايشان وارد شود‪.‬‬

‫قره‌پاپاق در آواجيق‬
‫شيوع نام «قاراپاپاق» و چنيــن نام گذاري توســط ســاكنين تركيــه‪ ،‬ســخت مطلوب نايــب‬
‫السـلطنه مي‌شود و لذا مي‌بينيـم بـه هنگام اصـدار اوليـن فرمان در آواجيـق بـه اردوي بزرگ‬
‫مذكور‪ ،‬آن مردم را «قراپاپاق» ناميده اسـت و ديگـر يادي از بزچلو نكرده اسـت ايـن موضوع‬
‫مؤيد مورد دوم از مواردي است كه به عنوان عوامل كوچ اين مردم‪ ،‬بيان گرديد‪.‬‬
‫عباس ميرزا براي اينكه كلمه بزچلو را كامل ً از ذهن اين مردم بزدايد كه ديگر (باصطلح)‬
‫فيلشان ياد هندوسـتان بزچلو را نكنـد‪ .‬تـا مبادا عشـق حوالي درياچـه وان كرده و مشكلي بـه‬
‫وجود آورنـد‪( .‬و يـا بـه عشـق قوم و خويشان قديمـي در جنوب شرقـي بـه سـمت مركـز ايران‬
‫بروند و سنگر مورد نظر عباس ميرزا در جنوب درياچه اروميه خالي بماند)‪ .‬سخت به عنوان‬
‫و نام «قاراپاپاق» مي‌چسبد‪.‬‬
‫قره پاپاق (كـه تلفـظ صـحيح آن بر اسـاس قواعـد تركـي قاراپاپاق اسـت) در آواجيـق خوي‬
‫منتظـر فرمان نهائي نايـب السـلطنه مي‌شونـد‪ ،‬كـه طول ايـن انتظار روشـن نيسـت‪ .‬عباس‬
‫ميرزا ميان آمار جمعيتــي ايــن اردو و ســرزميني كــه در نظــر دارد بــه آنان واگذار كنــد‪ ،‬يــك‬
‫محاسـبه سـر انگشتـي نموده و برآورد مي‌نمايـد و در نتيجـه مشاهده مي‌كنـد‪ ،‬سـرزمين مذكور‬
‫‪1‬‬
‫گنجايش اين مردم را ندارد‪.‬‬
‫ابتدا عده‌اي از آنان كه عشق صحراي تركمن را به سر داشتند به اجازة حركت به سمت‬
‫آن ديار نايــل مي‌شونــد‪ ،‬ليكــن بديــن شرط كــه در منطقــه گلوگاه مازندران ســاكن شونــد و‬
‫پيشتر نروند‪ .‬گويا اين عده بيشتر از صد خانوار نبوده‌اند كه هنوز هم پير مردهايشان عنوان‬
‫‪2‬‬
‫قره پاپاق را بياد دارند‪.‬‬
‫قاراپاپاقهـا معتقدنـد كـه بخشـي از ايل‌شان در منطقـة آواجيـق مانده اسـت امـا تحقيقات‬
‫نشان مي‌دهد كه بخش مزبور همان است كه به طرف مازندران رفته‌اند‪.‬‬
‫‪ .1‬توضيح داده خواهد شد كه در آن زمان بيشتر اين سرزمين زير آبهاي باتلق و نيزارها قرار داشت‪.‬‬
‫‪ .2‬در سال ‪ 1345‬هجري شمسي‪ ،‬چند تن از پيرمردهاي گلوگاه با آقاي دانشپايه كه براي تبليغ به آن شهر اعزام شده‬
‫بود آشنا مي‌شوند‪.‬‬
‫‪13‬‬
‫‪ 25000‬نفــر بــه ســوي ســرزمين‬ ‫و بالخره حدود ‪ 2100‬خانوار بــا جمعيتــي افزون بر‬
‫«سولودوز» يا «سللي دوز» روان مي‌شوند‪.‬‬
‫در متــن فرمان كتــبي عباس ميرزا كــه نســخه‌اي از آن در دســت اســت (ليكــن بدليــل‬
‫فرسودگي‪ ،‬كلمات زيادي از آن خوانا نيست) آمده است‪:‬‬
‫عاليجاه رفيــع‪ .....‬و رشادت پناه‪ ،‬اخلص و صــداقت‪ .....‬زبدة الخوانيــن العظام نقــي خان‬
‫بزچلو‪ .....‬كـه عريضـه اخلص ترجمـه عاليجاه‪ .....‬واصـل پيشگاه باهـر النور شده مسـطورات‬
‫آن به عرض‪ ....‬رسيد‪ ......‬ان شاء الله امروزها كه خوي تخليه خواهد شد‪ .....‬كه عاليجاه با‬
‫تمامي ايلت از راه بند ماهي و قطور عزيمت طرف سلماس نمايند بعدا ً در هر مورد مراحم‬
‫كامله خواهـد شـد و قرار‪ ....‬در باب‪ .....‬و سـاير امور خواهيـم داد‪ ،‬در باب قروض خودش‪.....‬‬
‫كرده بود كه مبلغ ششصد تومان از آقايان‪ ،‬آقا محمد حسين و سايرين دريافت داشته است‪.‬‬
‫محــض رحمــت درباره‪.....‬آقايان مشار اليــه مقرر داشتيــم‪ ،‬علوه بر ســيصد تومان مرحمتــي‬
‫سابق سيصد تومان ديگر‪ ......‬كند و با‪ .....‬و محسوب دارد‪......‬‬
‫‪ ....‬تحريرا ً في شهر ربيع الول سنه‪....‬‬
‫توضيحات‪:‬‬
‫‪1‬ـــ در ايــن ســند كــه قســمت‌هاي مهــم آن قابــل خواندن اســت رائحه‌اي از پنهان كاري‬
‫مشاهده مي‌شود دستور مي‌دهد كه چون قرار است منطقه خوي (آواجيق) از اردو و حضور‬
‫عشايــر تخليــه شود پــس بايــد نقــي خان نيــز ايلش را از راه بنــد ماهــي و قطور بــه «طرف‬
‫سلماس» حركت دهد‪.‬‬
‫قابـل توجـه اسـت‪ ،‬نمي‌گويـد «بـه سـلماس»‪ ،‬مي‌گويـد «بـه طرف سـلماس» و دو چيـز را‬
‫مجهول مي‌گذارد‪:‬‬
‫الف‪ :‬آيا سلماس محل سكونت و ماندن اين ايل است؟‬
‫ب‪ :‬اگر سلماس به عنوان محل سكونت تعيين نمي‌شود‪ ،‬پس مقصد نهائي كجاست؟‬
‫مـي دانيـم كـه رسـم و سـنت دربار تـبريز (و نيـز تهران) بر ايـن بوده اسـت كـه هـر حكـم و‬
‫فرمان صادره از اينگونه ابهامات خالي باشد و رسم و آئين همه دنيا در اين قبيل موارد نيز‪،‬‬
‫چنين بوده و هست اين ابهامات عجيب براي چيست؟‬
‫شايـد بتوان گفـت كـه وليعهـد سـعي مي‌كرده بـه نوعـي ايـل قره پاپاق را بـه سـلدوز نزديـك‬
‫كند و شرايط را طوري پيش آورد كه آنان در مقابل عمل انجام شده‪ ،‬ناچار به پذيرفتن جاي‬
‫خطرناك و بـي امنيـت نيزار و باتلقهاي سـولدوز گردنـد و بـه هميـن دليـل از ذكـر نام مقصـد‬
‫اصـلي خودداري نموده اسـت و ايـل را بـه طور بلتكليـف بـه حركـت بـه طرف سـلماس مامور‬
‫مي‌نمايد‪.‬‬
‫‪2‬ــ جمله «قرار اسـت ايـن روزهـا خوي تخليـه شود» نشان مي‌دهـد كـه باصـطلح دسـت‬
‫طرف را در پوست گردو مي‌گذارد‪ ،‬اين نيز تاييدي است بر موضوع فوق‪.‬‬
‫‪ 3‬ـ تصريح مي‌كند كه بعضي از مسائل در آينده‪ ،‬متعاقب اين فرمان روشن و معين خواهد‬
‫شــد‪ .‬شايــد كلمه‌اي كـه در ايـن قسـمت قابــل خواندن نيسـت لفــظ «مســكن» يــا «منطقـه‬
‫سكونت» باشد‪.‬‬
‫‪4‬ـ نايب السلطنه بدهي‌هاي نقي خان را مي‌دهد و او را به مواهب آينده اميدوار مي‌كند‪.‬‬
‫‪ 5‬ـ تاريخ اين سند از نظر «ماه» روشن است ولي «سال» آن معين نيست به جاي تاريخ‬
‫اصلي با خطي غير از خط متن‪ ،‬كه تفاوت ميان آن دو كامل ً روشن است رقم ‪ 1244‬نوشته‬
‫شده گويـا شخصـي بعدهـا بر اسـاس ظـن و محتويات ذهنـي خود رقـم مذكور را در ذيـل سـند‬
‫درج كرده است‪.‬‬
‫وانگهـي خواهيـم ديـد كـه سـند ديگري كـه عبارت «در ايـن وقـت كـه محال سـلدوز را براي‬
‫نشيمـن عموم ايالت و عشايـر قره پاپاق معيـن فرموديـم» در آن آمده‪ ،‬تاريـخ تحريـر آن ‪1240‬‬
‫ثبـت شده اسـت پـس نمي‌توان تاريـخ فرمان حركـت كـه در آواجيـق صـادر شده‪ ،‬سـال ‪1244‬‬
‫باشد‪ .‬گويـا همين رقم جعلي باعث شده كه بعضي ‌ها گمان كننـد ايل قره پاپاق پـس از دوره‬
‫دوم جنگ با روس و پس از عهد نامه تركمن چاي‪ ،‬آمده‌اند‪ .‬و نيز مي‌توان گفت همين رقم‬
‫‪14‬‬
‫جعلي موجـب شده كـه مرحوم نقـي (قلي) خان بزچلو در ايـن اواخـر‪ ،‬در ياد داشتهايـش تاريـخ‬
‫‪1‬‬
‫آمدن قره پاپاق به سلدوز‪ ،‬را سال ‪ 45‬بنويسد‪.‬‬
‫‪ 6‬ـ اين فرمان در ماه ربيع الول صادر شده و ايل در ماه جمادي الولي وارد سلدوز شده‬
‫اسـت و هـر دو در سـال ‪ 1237‬بوده كـه در زمان طـي طريـق و نيـز ماندن در حوالي سـلماس‬
‫بيش از دو ماه و نيم نبوده است‪.‬‬

‫دشت و جلگه سولودوز‬


‫موقعيـت جغرافيائي دشـت و جلگـه سـولودوز‪ :‬براي ايـن منظور ابتدا بايـد ارتفاعاتـي كـه‬
‫زاگرس را بــه آرارات وصــل مي‌كنــد‪ ،‬در نظــر گرفتــه شود‪ .‬در يكــي از مرتفعتريــن نقاط آن‬
‫قله‌اي به ارتفاع ‪ 3480‬متر در دشت قادر قرار دارد كه شهر اشنويه در قسمت جنوب شرقي‬
‫آن اسـت‪ .‬از قله مزبور يـك رشتـه كوه فرعـي جدا شده و مسـتقيما ً بـه سـمت شرق كشيده‬
‫مي‌شود كه در حدود ‪ 20‬كيلومتري درياچه‪ ،‬قله «خان طاوس» را شكـل مي‌دهد و بيـن بندر‬
‫حيدر آباد (پاســـگاه فعلي شيريـــن بلغ) و محال دول بـــه «ايلنلو داغ» موســـوم شده و بـــه‬
‫درياچـه اروميـه وصـل مي‌شود همانطور كـه امروز حـد ميان شهرسـتان اروميـه و شهرسـتان‬
‫نقده است‪ .‬اين رشته كوه فرعي ضلع شمالي منطقه سولودوز مي‌باشد‪.‬‬
‫مكمـل ضلع شمالي خود درياچـه اسـت‪ ،‬از ايلنلوع داغ تـا مصـب رودخانـه گادار‪ ،‬و مصـب‬
‫مذكور نقطه پايان اين ضلع مي‌باشد‪.‬‬
‫ضلع غربـي و جنوب غربـي‪ :‬از قله قادر رشتـه ديگري جدا مي‌شود‪ ،‬ابتدا حدودي بـه سـمت‬
‫جنوب غربي‪ ،‬مي‌رود سپس به طرف جنوب كشيده مي‌شود كه پس از قله كوچك «ماران»‬
‫از جنوب شهر نقده مي‌گذرد و بعـد از تشكيـل قله «فرنگـي»‪ ،‬در محاذي ‪ 25‬كيلومتري مهاباد‬
‫به سوي شمال منحرف مي‌شود و در پل بهراملو با رودخانه گادار به مماشات هم تا ساحل‬
‫درياچــه مي‌رود‪ ،‬بديــن ترتيــب ايــن رشتــه كوه هــم ضلع جنوبــي و هــم ضلع شرقــي منطقــه‬
‫سولودوز را تشكيل مي‌دهد‪.‬‬
‫ضلع غربي‪ :‬در فاصله تقريبا ً ‪ 18‬كيلومتري غرب نقده و ‪ 6‬كيلومتري شرق اشنويه از رشته‬
‫كوه شمالي‪ ،‬تپــه هائي جدا شده و مســتقيما ً بــه ســمت جنوب بــه طرف رشتــه كوه جنوبــي‬
‫كشيده شده است و منطقه اشنو و نقده را تقريبا ً از هم جدا كرده است‪ ،‬اين تپه ‌ها تا وسط‬
‫جلگه كه بستر رودخانه گدار است‪ ،‬پيش رفته و در آنجا منقطع شده‌اند‪ ،‬به اين ترتيب چهار‬
‫جانب سولودوز بشرح زير است‪:‬‬
‫شمال ـ از شرق به غرب‪ :‬درياچه اروميه و رشته كوه ايلنلو و خان طاوس تا ‪ 6‬كيلومتري‬
‫اشنويه‪.‬‬
‫غرب ــ از شمال بـه جنوب‪ :‬تپه‌هاي انشعابـي از رشتـه كوه خان طاوس و ملتقاي رودچـه‬
‫نالوس و رودخانـه گدار مصـب رودچـه نالوس بـه رودخانـه گدار ــ روسـتاي در بنـد) كـه رودچـه‬
‫نالوس از كوه‌هاي جنوبي سرچشمه مي‌گيرد‪.‬‬
‫جنوب ـ از غرب به شرق‪ :‬رشته كوه قلعه ماران و فرنگي تا محاذي ‪ 20‬كيلو متري مهاباد‬
‫(نقطه محاذي مهاباد با درياچه به خط مستقيم)‪.‬‬
‫شرق ـ از جنوب به شمال‪ :‬از محل چرخش رشته كوه جنوبي (روستاي محمد شاه بال) تا‬
‫مصب رودخانه گدار‪.‬‬
‫مساحت‪ :‬طول سولودوز در حدود ‪ 54‬كيلومتر و عرض آن به طور ميانگين به ‪ 20‬كيلومتر‬
‫مي‌رسد يعني بالغ بر يك هزار و هشتاد (‪ )1080‬كيلومتر مربع مي‌گردد‪.‬‬
‫دشت ماهور‪ :‬از اين مساحت مقدار ‪ 144‬كيلومتر مربع دشت است كه در شرايط خود به‬
‫صـورت تپـه ماهورهـا مي‌باشـد و در مقايسـه بـا جلگـه پسـت كنار خود‪ ،‬بـه صـورت منطقـه‬
‫كوهسـتاني ديده مي‌شود‪ .‬ايـن تپـه ماهورهـا بـه صـورت مثلثـي در زاويـه شمال غربـي قرار‬
‫دارنـد‪ ،‬قاعده ايـن مثلث از بندر حيدر آباد تـا خود شهـر نقده اسـت‪ ،‬طول قاعده بطور هوائي‪،‬‬
‫از بندر تـا نقده ‪ 18‬كيلومتـر و نيـز ارتفاع مثلث از «تازه كنـد ديـم» تـا شمال غربـي «ديلنچـي‬
‫‪ .1‬بعدا ً توضيح داده مي‌شود‪.‬‬
‫‪15‬‬
‫آرخـي» ــ بـه طور هوائي‪ 16 ،‬كيلومتـر مي‌شود‪ ،‬بـه ايـن ترتيـب مسـاحت دشـت ماهور بالغ بر‬
‫‪ 144‬كيلومتر مربع مي‌شود‪.‬‬
‫ســاري تورباخ ـــ ســاري توپراق‪ ،‬و قاراتورپاخ ـــ قره توپراق ـــ ‪ :‬بقيــه ســولودوز كــه ‪936‬‬
‫كيلومتــر مربـع اسـت‪ ،‬سـرزميني پسـت و جلگه‌اي هموار مي‌باشــد كـه بـه دو بخـش سـاري‬
‫توپراق (خاك زرد) و قاراتوپراق (خاك سياه) تقسيم مي‌شود‪.‬‬
‫سـاري توپراق نيـز به شكـل مثلثـي كـه قاعده آن تقريبا ً م ساوي نصـف ضلع شمالي و كمـي‬
‫كمتـر از نصـف مجموع طول سـلدوز مي‌باشـد كـه در بال شرح داده شـد‪ ،‬ايـن قاعده تقريبا ً ‪7‬‬
‫كيلومتـر و راس مثلث در حدود ‪ 5‬كيلومتري جنوب شرقـي نقده در رشتـه كوه ضلع جنوبـي‬
‫(روستاي خليفان) واقع است‪ ،‬ارتفاع اين مثلث ‪ 22‬كيلومتر مي‌شود كه مجموع آن در حدود‬
‫‪ 66‬كيلومتر مربع مي‌گردد‪.‬‬
‫روسـتاهاي دربنـد‪ ،‬كاموس‪ ،‬پ َـيه جيـك‪ ،‬آلگـؤ زعليـا‪ ،‬ميـر آباد‪ ،‬گوران آباد ــ ميانـي ــ پائينـي‪،‬‬
‫ملك‪ ،‬نقده‪ ،‬باليخچـي‪ ،‬كوزه گران (گؤزه گرن) و‬ ‫چيانـه‪ ،‬قلعـه جوق‪ ،‬بخـش عمده قريـه علي َ‬
‫بخشـي از ديزج و خليفان در ايـن بخـش قرار دارنـد‪ .‬الباقـي سـولودوز كـه ‪ 849‬كيلومتـر مربـع‬
‫مي‌شود قاراتوپراق است‪.‬‬
‫«خواننده محترم بايد به اصطلح هاي‪ :‬دشت ماهور‪ ،‬ساري تورپاخ‪ ،‬قاراتورپاخ توجه نمايد‬
‫زيرا در آينده روي اين بخش‌هاي سه گانه سولودوز‪ ،‬بحث هائي خواهيم داشت‪».‬‬
‫دشـت ماهور شمال غربـي سـولودوز اسـت و سـاري تورپاخ جنوب غربـي آن‪ ،‬ايـن دو مثلث‬
‫قسمت غربي اين سرزمين را به صورت زير گرفته‌اند‪.‬‬
‫[واژة «پ َـيه» يـك واژة تركـي بـه معنـي «آغـل» اسـت؛ پ َـيه جيـك‪ ،‬يعنـي آغول كوچـك‪ .‬و نيـز‬
‫مة‬ ‫ملك» با فتحة ميم‪ ،‬درست است گرچه مأموران غير بومي اداره ثبت آن را با ض ّ‬ ‫«علي َ‬
‫ميم خواندند‪].‬‬

‫درياچه‌هاي سولودوز‬
‫‪1‬ــ درياچـه حسـنلو گلي‪ :‬بـه مسـاحت تقريـبي ‪ 2‬در ‪ 3‬كيلومتـر‪ .‬در جنوب شرقـي سـولودوز‬
‫واقـع اسـت‪ ،‬ميان حسـنلو گلي و درياچـه اروميـه‪ ،‬كوه كوچكـي بـه صـورت ديوار گونـه كشيده‬
‫شده است‪ .‬فاصله حسنلو گلي با درياچه اروميه تخمينا ً به ‪ 2‬كيلومتر مي‌رسد‪.‬‬
‫حسنلو گلي بركه‌اي شور است‪ .‬لكن به شوري درياچه اروميه نمي‌رسد‪ ،‬به طوري كه آب‬
‫آن براي زيست مرغان وحشي مناسب بوده و از قديم پذيراي انواع پرندگان مهاجر و بومي‬
‫بوده و هست‪ .‬قابل ذكر است كه حسنلو گلي نيز مانند درياچه اروميه فاقد ماهي و حيوانات‬
‫دريائي است‪.‬‬
‫‪ 2‬ـ سهران گلي (گول به معناي بركه)‪ :‬در جنوب شرقي درياچه حسنلو گلي و با مساحت‬ ‫‪1‬‬

‫نصف آن‪ ،‬مي‌باشد‪ ،‬آب آن شيرين تراز حسنلو گلي است‪ ،‬با اين همه فاقد ماهي است‪ .‬اين‬
‫دو درياچـه در آغوش چمنزارهـا و مزارع سـبز و در كنار كوه‪ ،‬پهلو گرفته‌انـد و مجموعـه‪ ،‬آب‪،‬‬
‫كوه و چمـن بـه زيبائي متنوع هـر دو افزوده اسـت كـه پناهگاه امنـي براي مرغان وحشـي و‬
‫پرندگان مهاجر مي‌باشند‪.‬‬
‫حسنلو گلي ـ بركه حسنلو ـ بنام قريه حسنلو و روستاي گل ـ گول ـ بنام درياچه سهران‬
‫گولي ناميده شده‌اند‪ ،‬يعني در اخذ عنوان حالت معكوس دارند‪.‬‬
‫تپه‌هاي جلگه سولودوز‪ :‬در هر دو بخش ساري تورپاخ و قره تورپاخ تپه‌هاي متعددي وجود‬
‫دارد كه همه آنها يا مصنوعي و يا نيمه مصنوعي هستند كه مجموعا ً ‪ 15‬تپه مي‌باشند‪ ،‬كه از‬
‫غرب به شرق به شرح آنها مي‌پردازيم‪:‬‬
‫‪ 1‬ـ تپه ميرآوا (مير آباد) ‪ 2‬ـ تپه كوچك روستاي قلعه جوق‪ 3 ،‬ـ تپه گوران آباد مياني‪ 4 ،‬ـ تپه‬
‫«قاسـم تپـه سـي» در ملك مزرعـه جهان ميان نقده و روسـتاي علي ملك كـه اخيرا ً زيـر‬
‫ســاختمان مي‌رود‪5 .‬ــ تپــه بزرگ نقده كــه اكنون بــه فضاي ســبز تبديــل شده اســت‪6 ،‬ــ تپــه‬
‫حسنلو‪7 ،‬ـ تپه تابيه در روستائي به همان نام‪8 ،‬ـ تپه شونقار در حد فاصله روستاي شونقار و‬
‫‪ .1‬سيران يا سهران‪ :‬گردش تفريحي‪.‬‬
‫‪16‬‬
‫حاج فيروز ‪9‬ـ ـ تپــه كربل قاســم ـ ـ «كابــا قاســم» بقول مردم روســتاي آغابگلو ـ ـ در فاصــله‬
‫روسـتاي مذكور و روسـتاي بارانـي‪ 10 ،‬ــ تپـه آغابگلو ‪11‬ــ تپـه بيگـم قلعـه در روسـتائي بـه همان‬
‫نام ‪21‬ـــ تپــه محمــد يار در شمال غربــي شهــر مذكور كــه اكنون آخريــن لحظات عمرش را‬
‫مي‌گذرانـد‪ ،‬چرا كـه در اثـر خاك برداري و خاك كشـي‪ ،‬نزديـك بـه از بيـن رفتـن اسـت‪31 .‬ــ تپـه‬
‫ساخسي تپه در روستائي به همان نام ‪ 14‬ـ تپه نظام آباد و ‪ 15‬ـ تپه ممه‌لو نيز در روستائي به‬
‫همان نام قرار دارند‪.‬‬
‫تپه‌هاي شماره ‪ 4‬ـ ‪ 7‬ـ ‪ 8‬ـ ‪ 9‬ـ ‪ 10‬ـ ‪ 11‬ـ ‪ 12‬ـ ‪ 13‬ـ ‪ 14‬ـ ‪ 15‬عموما ً مصنوعي هستند و باقي‬
‫تپه‌ـها نيمـه مصـنوعي مي‌باشنـد‪ .‬خاك همـه آنهـا مخلوطـي از خاكسـتر و خاك رس اسـت و در‬
‫كنار هر كدام از آنها گودال‌هاي وسيعي وجود دارد كه قبل ً بنام «گبي» معروف بودند و دقيقاً‬
‫نشان مي‌دهنـد كـه خاك تپه‌ـها توسـط توبره اسـب بـه وسـيله افراد نظامـي از همان گودالهـا‬
‫آورده شده‌انـد و در حقيقـت تپه‌هاي مذكور سـنگر توپ و در عيـن حال سـنگرهاي ديده بانـي‬
‫ميان نيزارها بوده‌اند‪.‬‬
‫در عبارت مشروحتر‪ :‬ساختمان تپه‌ها نشان مي‌دهد كه عوامل ايجاد آنها عبارت بوده از‪:‬‬
‫با عقب نشيني تدريجي درياچه (در آينده توضيح داده مي‌شود) تپه‌هاي خيلي كوچك پديدار‬
‫مي‌شده كه اطراف آنها را ني‌هاي بلند فرا مي‌گرفته است‪ ،‬اين تپه‌ها به تدريج محل سكونت‬
‫موسمي دامداران مي‌گشته كه جهت جمع علوفه به آن نواحي مي‌آمده‌اند و همچنين پناهگاه‬
‫و مكان مسكوني خوبي براي فراريان هر قوم و قبيله اي‪ ،‬از آن جمله ارمني‌ها بوده است‪.‬‬
‫پس از ظهور دو قدرت رقيب بنام عثماني و صفوي هراز گاهي تپه‌هاي ياد شده به سنگر‬
‫توپخانـه و يـا بـه سـنگر ديده بانـي و حتـي جاسـوسي تغييـر شكـل مي‌داده‪ ،‬در ايـن مواقـع بوده‬
‫است كه مردان نظامي جهت افزايش ارتفاع آنها‪ ،‬خاكهاي اطراف را در توبره اسبها كشيده‬
‫و روي هم مي‌انباشته‌اند‪ .‬سكونت زيستي و سكونت نظامي در طي قرون‪ ،‬به طور متناوب‬
‫موجب افزايش ارتفاع آنها به وسيله خاكستر و خاك رس شده است كه ليه‌هاي جداگانه‌اي‬
‫بر روي هـم بوده‌انـد‪ ،‬در اثـر باران و برف خواص مواد خاسـكتري بـه ليه‌هاي خاك رس (كـه‬
‫تقريبا ً بـه طور يـك در ميان روي هـم قرار داشته‌انـد) نفوذ و رسـوخ كرده و خاك رس را بـه‬
‫صورت فرسودة خاكستر گونه در آورده است‪.‬‬
‫باقي تپه ‌ها نيز از اين موضوع مستثني نبوده‌اند‪ ،‬تنها تفاوتي كه با تپه‌هاي مصنوعي دارند‪،‬‬
‫اين است كه آنها از ابتدا‪ ،‬تپة نسبتا ً بزرگي بوده‌اند‪.‬‬

‫«تاريخچه سولودوز»‬
‫منطقه سولودوز (به جز بخش دشت ماهور) در قرن نهم قبل از ميلد در زير آب درياچه‬
‫اروميه مدفون بوده است‪ .‬آشنايان به منطقه‪ ،‬مي‌دانند امروز كوه «بوغاداغي» در اثر عقب‬
‫نشينـي آب بـه تدريـج از درياچـه خارج شده و نيزارهاي وسـيع اطرافـش را فرا گرفتـه‪ .‬كوه‬
‫مذكور ابتدا در داخل درياچه و در محاذي و هم رديف جزيره‌هاي «ائششك داغي» و «قويون‬
‫داغي» بوده است‪ ،‬ائششك‪ ،‬قويون‪ ،‬بوغا‪ .‬و بوغا به معناي گاو نر جوان است‪.‬‬
‫زمانـي بوغاداغـي به صـورت جزيره‌اي در ست در وسط درياچه قرار داشتـه است و رشتـه‬
‫كوه كوچك «قره داغ» كه در فاصـله حسـنلو گلي و سـهران گلي از يك سو و درياچه اروميه‬
‫از سـوي ديگـر قرار دارد روزگاري چون كاروان شتران در ميان درياچـه بـه صـورت يـك شبـه‬
‫جزيره باريك قرار داشته است‪ .‬هنگامي كه آشوريان براي گوشمالي دولت كوچك «مانين»‬
‫و «پارســوا» و نيــز براي عرض اندام بــه دولت اورارتــو بارهــا در طول دوران اقتدارشان‪،‬‬
‫درياچه را دور زده‌اند در آن ايام سرتاسر سولودوز در زير آب بوده است و شايد تپه حسنلو‬
‫و تپه نقده (اصل طبيعي شان) به صورت جزيره‌هاي خيلي كوچك ديده مي‌شده‌اند‪.‬‬
‫[به طوري كه در زمان «ياقوت حموي» نويسندة «معجم البلدان» راه ارتباطي اشنويه به‬
‫مراغـه از طريــق «پســوه» و دّره «ليگــبين» بوده اســت‪ .‬رجوع كنيــد «معجـم البلدان» واژة‬
‫«بسوه»‪].‬‬

‫‪17‬‬
‫دولت مانن ـ مانين ـ ماننا ـ مننا‪:‬‬
‫در يك نوشته دستنويس كه به صورت تايپ شده تكثير هم شده بود‪ ،‬و به محور تاريخ قره‬
‫پاپاق و سـولودوز بـه طور اختصـار اشاره كرده‪ 1،‬آمده اسـت «منطقـه سـولودوز زمانـي كشور‬
‫ماننـا ــ يـا بخشـي از ماننـا ــ بوده اسـت» ايـن توهـم از گفتار دياكونوف در «تاريـخ ماد» براي‬
‫نويسنده اوراق مذكور حاصل شده است‪.‬‬
‫دياكونوف مي‌گويد‪ :‬مركز دولت مزبور (ماننا) در جلگه جنوبي درياچه اروميه در آذربايجان‬
‫كنوني ايران بوده است‪ .2.‬نويسنده مذكور گمان كرده است كه مراد از جلگه جنوبي درياچه‪،‬‬
‫همان ســولودوز اســت‪ .‬ايــن برداشــت علوه بر اينكــه ســولودوز در آن زمان اســاسا ً وجود‬
‫نداشت دو اشكال مهم ديگري نيز دارد‪:‬‬
‫‪ 1‬ـ در اصطلح تاريخ تحقيقي به ناحيه‌اي مانند سولودوز اصطلح «جلگه» اطلق نمي‌شود‬
‫بلكــه اصــطلح «دره» و حتــي اصــطلح «دره كوچــك» صــدق مي‌كنــد‪ ،‬و همينطور اســت در‬
‫اصطلح نظامي و استراتژيكي‪ ،‬و در منابع مهم نيز چنين آمده است كه با بعضي از آنها در‬
‫آينده آشنا خواهيم شد‪.‬‬
‫‪2‬ـ دره يا جلگه كم عرض سولودوز در جنوب غربي درياچه اروميه واقع است نه در جنوب‬
‫آن‪.‬‬
‫منظور دياكونوف از جلگـه جنوبـي درياچـه اروميـه‪ ،‬منطقـه ميان مراغـه‪ ،‬درياچـه‪ ،‬مهاباد و‬
‫صـائين دژ‪ ،‬كـه طول آن از مهاباد تـا مراغـه و بناب و عرض آن از حوالي صـائين دژ تـا درياچـه‬
‫اسـت‪ ،‬كـه رودخانـه هاي‪ :‬بناب چاي‪ ،‬مردي چاي‪ ،‬ليلن چاي‪ ،‬قورو چاي‪ ،‬جغاتـو (زرينـه رود) و‬
‫طغاتو (سيمينه رود) جلگه بزرگ مذكور را آبياري مي‌كنند‪.‬‬
‫اساسا ً محققين معتقدند‪ ،‬پايتخت دولت مانن در نزديكي صائين دژ‪ ،‬همان جائي است كه‬
‫امروز بنام «تخــت ســليمان» ناميده مي‌شود كــه در حوالي قرن هفتــم قبــل از ميلد‪ ،‬جزء‬
‫اتحاديه ماد قرار گرفت‪.‬‬
‫دولت «گيلزان»‪ :‬گيلزان‪ ،‬دولت كوچكـي بود كه در مغرب درياچـه شاهي ــ اروميـه فعلي ـ‬
‫قرار داشته و محدوده آن تا نزديكيهاي اشنويه كنوني كشيده مي‌شد‪ .‬كه در اواخر قرن هفتم‬
‫ميلدي بخشي از كشور وسيع اورارتو گرديد‪.‬‬
‫كشور مهري‪ :‬در جانـب غربـي زاگرس محاذي شهرهاي اشنويـه و پيرانشهـر فعلي (يعنـي‬
‫درسـت در سـرچشمه‌هاي رودخانـه «زاب عليـا» زاب كـبير ــ كـه از دامنه‌هاي غربـي قله ‪3400‬‬
‫متري شمال غربي اشنويه و قله ‪ 3578‬متري سياه كوه در شمال غربي پيرانشهر سرچشمه‬
‫مي‌گيرد‪ .‬دولت كوچكي بنام «كشور مهري» قرار داشت‪.‬‬
‫در اين ميان سرزمين مربع مستطيلي كه در جانب شرقي زاگرس‪ ،‬در حد فاصل زاگرس‬
‫و درياچـه قرار داشـت و شامـل مناطـق پيران‪ ،‬پسـوه‪ ،‬مهاباد تـا حدود بوكان و سـقز كـه مرز‬
‫كشور مانن بود‪ ،‬مي‌گرديد‪.‬‬
‫قابـل توجـه و جاي بحـث اسـت كـه ايـن سـرزمين در اوايـل قرن هفـت تـا قرن ده قبـل از‬
‫ميلد‪ ،‬در چــه شرايطــي بوده و قبايــل ســاكن در آن چــه ســرنوشتي داشته‌انــد و چگونگــي‬
‫سـازمان زيسـتي آنهـا معلوم نيسـت تـا روشـن شود همسـايگان منطقه‌اي كـه بعدا ً سـولودوز‬
‫ناميده مي‌شود چه كساني بوده‌اند‪.‬‬
‫مي دانيم در اوايل قرن ‪ 6‬ميلدي منطقه مستطيلي مذكور رسما ً بخشي از خاك اورارتو‬
‫گرديــد‪ ،‬پيشروي اورارتــو كــه مركــز اصــلي‌شان مشرق تركيــه فعلي بود‪ ،‬بــه حدي گســترش‬
‫داشـت كـه بعضـي معتقدنـد سـرزمين مانـن نيـز در زمره حاكميـت اورارتـو بوده و پـس از چنـد‬
‫دهه از اورارتو‪،‬منفك و در اتحاديه مادها قرار مي‌گيرد‪ .‬پيرنيا (مشير الدوله) در تاريخ «ايران‬
‫باستان» در آغاز بحث از «پارسها» مي‌گويد‪:‬‬
‫در كتيبه‌هاي آشوري از قرن نهـم قبـل از ميلد از مردم «پارسـوآ» ذكري شده و ايـن مردم‬
‫در طرف درياچه اروميه مي‌زيسته‌اند‪.‬‬

‫‪ .1‬توسط يكي از بخشداران دهه اخير نقده‪.‬‬


‫‪ .2‬تاريخ ماد ص ‪139‬‬
‫‪18‬‬
‫دياكونف با ادله تحقيقاتي روشن‪ ،‬ثابت مي‌كند كه قرن ‪ 9‬قبل از ميلد مراد از «پارسوآ»‬
‫سرزمين مثلثي شكل ميان سليمانيه‪ ،‬زهاب و سنندج كنوني بوده است شايد لفظ «پارسوآ»‬
‫از كلمه «پرسو» كه در زبان اكدي به معناي «خطه»‪« ،‬مرز»‪« ،‬كنار» و «كنارساحل» بوده‬
‫و ممكــن اســت از واژه «پارت ـ ـ پارد ـ ـ پارس» ـ ـ تلفــظ حرف آخــر بديــن قياس مادهــا بــه‬
‫كشورهاي پهلوي چـپ و راسـت خودشان پارسـوآ ــ يـا‪ ،‬پارتوآ‪ ،‬مي‌گفتنـد‪ .‬همانطور كه ساكنين‬
‫مناطـق اصـفهان را پارتوا مي‌خواندنـد و همچنيـن بـه سـاكنين منطقـه ميان سـليمانيه‪ ،‬زهاب و‬
‫سنندج‪ .‬نيز كه در پهلوي ديگر آنان بوده پارسوا گفته‌اند‪.‬‬
‫بنابرايــن دو ســرزمين بــه نام پارســوآ بــه طور مســلم شناختــه مي‌شود‪ :‬پارس كــه امروز‬
‫استان فارس مي‌ناميم و پارسوآ كه در بين سليمانيه‪ ،‬زهاب و سنندج جاي گرفته است‪.‬‬
‫اينـك سـخن بر سـر گفتـه پيرنياسـت‪ ،‬خصـوصا ً بعضـي منابعـي كـه او گفتـه اش را از آنان‬
‫گرفته به «سواحل جنوبي درياچه اروميه» تصريح كرده‌اند‪.‬‬
‫مرحوم تمدن در «تاريخ رضائيه» مي‌گويد‪:‬‬
‫برخــي از مورخيــن و نويســندگان اغلب ايــن درياچــه را بنام آباديهاي واقعــه در كنار آن‬
‫ناميده‌انــد‪ :‬درياچــه اروميــه‪ ،‬درياچــه اشنويــه‪ ،‬درياچــه پســوه‪ ،‬درياچــه طســوج و ســلماس و‬
‫مهاباد‪».‬‬
‫امروزه فاصـله پسـوه از درياچـه آنقدر زياد اسـت كـه نمي‌شود آن را از آبادي‌هاي كناره آن‬
‫حسـاب كرد و درياچـه را بـه نام آن ناميـد‪ ،‬مـن بـه كـس‪ ،‬يـا كسـاني كـه درياچـه را بنام پسـوه‬
‫ناميده‌انـد در هيـچ منبعـي دسـت نيافتـم‪ .‬احتمال ً منبعـي كـه مي‌توانـد ماخـذ سـخن مرحوم تمدن‬
‫باشد‪ ،‬منابع ارمني است كه من دسترسي چنداني به آنها ندارم‪ ،‬شايد مرحوم تمدن‪ ،‬چنين‬
‫نام و عنواني را در آن مآخذ ديده كه ريشه در منابع اورارتوئي دارد‪.‬‬
‫بـه هـر صـورت چنيـن نامـي قهرا ً بايـد مربوط بـه زمانهاي ديريـن باشـد كـه منطقـه سـولودوز‬
‫بخشـي از درياچـه اروميـه بوده و پسـوه تنهـا يـك رشتـه كوه بـا درياچـه فاصـله داشتـه اسـت‪.‬‬
‫علوه بر اين نكته‪ ،‬برداشت ديگري نيز مي‌توان از گفته تمدن داشت و آن سابقه ديرين واژه‬
‫«پسوه» است‪ ،‬نظر به اين كه لفظ مذكور نه فارسي و نه كردي و نه حتي تركي است و از‬
‫عهــد باســتان نام آن منطقــه بوده اســت ايــن موضوع مي‌توانــد تاييدي بر گفتــه پيرنيــا و نيــز‬
‫كتسياس يوناني باشد كه‪ ،‬پسوه بازمانده‌اي از «پارسوا» باشد‪.‬‬
‫البته اگر چنين چيزي را بپذيريم و معتقد باشيم كه در قرن نهم قبل از ميلد نام سرزمين‬
‫مستطيل شكل مورد بحث ما پارسوآ بوده‪ ،‬بايد دچار آن اشتباهي كه پيرنيا شده‪ ،‬نشويم‪.‬‬
‫وقتـي كـه پيرنيـا (و نيـز كتسـياس‪ ،‬كتزياس) معتقـد مي‌شود كـه پارسـهاي جنوب‪ ،‬از ناحيـه‬
‫درياچه اروميه بدان جا رفته‌اند‪ ،‬يك اصل بزرگ تاريخي مشتبه مي‌شود و نتيجه اين مي‌شود‬
‫كـه حركـت آريائي‌ـها بـه داخـل ايران از سـمت غربـي درياي خزر بوده‪ ،‬ابتدا پارسـها و بـه دنبال‬
‫آنان مادها‪.‬‬
‫بـل در صـورت پذيرش يـك «پارسـوآ»ي ديگـر در سـرزمين مسـتطيلي (علوه بر دو مورد‬
‫مذكور در بال) بايـد هر سه قوم را جداي از هم فرض كرد و بلكه به چهار قوم بنام «پارتوآ»‬
‫به شرح زير باور داشت‪:‬‬
‫‪1‬ـ پارثوا‪ ،‬در سرزمين مستطيل‪.‬‬
‫‪2‬ـ پارثوا‪ ،‬در مثلث سليمانيه‪ ،‬زهاب و سنندج فعلي‪.‬‬
‫‪3‬ـ پارثوا‪ ،‬در نواحي ري و خراسان تا حوالي اصفهان‪ ،‬مساوي «پارت»‪.‬‬
‫‪4‬ـ پارثوا‪ ،‬در نواحي جنوب (استخر‪ ،‬شيراز)‪ ،‬پارس‪( ،‬فارس) فعلي‪.‬‬
‫شواهدي براي اســـتنتاج فوق در متون و منافـــع وجود دارد بـــه عنوان مثال‪ ،‬وقتـــي كـــه‬
‫لشكركشــي‪ ،‬يــا غارت‌ــها و تهاجمات آشوريان را مي‌شمارنــد‪ ،‬كشورهاي مهري و پارســوآ و‬
‫مانـن را نيـز در آن رديـف مي‌آورنـد‪ ،‬در ايـن شمارش كـه از شمال بـه جنوب اسـت‪ ،‬پارسـوآ را‬
‫در مابين مهري و مانن نام مي‌برند‪ ،‬البته در موارد بسياري هم كه كشورهاي مهري‪ ،‬مانن و‬
‫پارسوآ‪ ،‬آمده‪ ،‬مراد پارسوآي واقع در مثلث مذكور است‪.‬‬

‫‪19‬‬
‫گاهــي نيــز كشور «خوبوشكنــه» در جنوب درياچــه وان بــه دنبال پارســوآ و مانــن خوانده‬
‫مي‌شود‪ ،‬يعنـي از جنوب بـه شمال‪ ،‬ابتدا پارسـوآ واقـع در مثلث ياد شده اسـت و بـه ترتيـب‬
‫مانن‪ ،‬خوبوشكنه بعد از آن قرار دارند‪.‬‬
‫اشكالي كه اين فرضيه را تضعيف مي‌كند‪ ،‬سئوالي است كه چه كساني اين نام متخذ از‬
‫آكدي يــا مادي را بر ســرزمين مســتطيل گذاشته‌انــد؟ چرا كــه آنان نــه بــا مادهــا ســر و كار‬
‫داشته‌انـد و نـه بـا آكديهـا‪ ،‬ليكـن مي‌توان گفـت‪ ،‬آشوريهـا كـه واژه «پرسـو»ي اكدي‪ ،‬يـا واژه‬
‫«پارت‪ ،‬ث» مادي را به صورت «پارسوآ» تغيير داده‌اند‪ ،‬مي‌توانستند منطقه ساحلي و كنار‬
‫درياچه را به آن نام بخواننـد‪ ،‬امـا آشوريها بـه معناي آكدي و مادي لفـظ مذكور توجه (و شايـد‬
‫اصل ً اطلعي) نداشتند‪.‬‬
‫بهتر است اين داستان را بگذاريم و بگذريم‪ ،‬زيرا آنچه به بحث ما از اين داستان مربوط‬
‫مي‌شود اين است كه در هيچ منبع و متني از متون و منابع قديمي نامي از منطقه سولودوز‬
‫(تحت اين نام و يا با نام ديگري) به ميان نيامده است‪.‬‬
‫آخريـــن متـــن قديمـــي‪ ،‬آثار حمـــد الله مســـتوفي اســـت‪ ،‬او در «نزهـــة القلوب» همـــة‬
‫«تومان»هاي ايران را و حتي تمام آبادي‌ها و مناطقي را كه به نحوي داراي نام بوده و كشت‬
‫و زرع و يا دامداري در آنها مي‌شده‪ ،‬از روي دفتر مالياتي خود نام مي‌برد‪ ،‬از سرتاسر ايران‬
‫تنها منطقه‌اي كه در آن كتاب‪ ،‬اشاره‌اي نشده‪ ،‬سولودوز است‪.‬‬
‫در سـال وفات او (‪ 750‬ه‪.‬ق‪ ).‬منطقـه مسـكوني بنام سـولودوز (يـا بـا هـر نام ديگـر) وجود‬
‫نداشتــه اســت‪ .‬المنجــد مي‌گويــد‪ :‬ســلدوس‪ :‬مقاطعــه فــي آذربايجان جنوب غربــي بحيره‬
‫ارمياكانت كرسيا «اسقفيا» للنساطره‪.‬‬
‫در چاپ‌هاي قديم المنجد رقم تاريخي «‪ 228‬م» ذكر شده بود‪ ،‬اما در چاپ‌هاي اخير رقم‬
‫مذكور حذف شده است‪ ،‬اگر رقم فوق صحيح باشد بايد يكي از تمدنهاي سه گانه تپه حسنلو‬
‫كـه از زيـر خاك در آورده شده‪ ،‬مربوط بـه آن تاريـخ باشـد كـه مسـيحيان نسـطوري تپـه را در‬
‫وسط باتلق ‌ها و نيزارها و شايد در وسط درياچه به عنوان يك دژ مذهبي برپا داشته‌اند‪ ،‬اما‬
‫در اين صورت لفظ «مقاطعه» يا «قاطعه» كه به مفهوم «منطقه» است نادرست خواهد‬
‫بود‪ ،‬زيرا به يك تپه‪ ،‬منطقه نمي‌گويند‪.‬‬
‫البتــه حذف رقــم تاريخــي فوق‪ ،‬بــه عنوان تصــحيح‪ ،‬مي‌توانــد دليلي بر غلط بودن لفــظ‬
‫«قاطعه» نيز باشد‪ .‬حقيقت اين است برگزيدن لفظ «سلدوس» به جاي لفظ «سولودوز»‬
‫يـا «سـللي دوز» يـا «سـلدوز» آنهـم در متنـي ماننـد المنجـد كـه بـه يـك متـن مغرض اسـتعماري‬
‫مشهور است‪ ،‬چهرة «مدرك سازي» آن را نشان مي‌دهد‪ ،‬و بعضي از ارامنة شرق تركيه كه‬
‫اكنون در جهان پراكنده هسـتند از ايـن كارهـا انجام مي‌دهنـد و بـه دائره المعارف‌ـها و متون‬
‫فرهنگـي‪ ،‬اجتماعـي دسـتبرد مي‌زننـد كـه در مورد بحـث مـا ابتدا رقـم تاريخـي «‪ 228‬م» درج‬
‫مي‌شود‪ ،‬سـپس پـي مي‌برنـد كـه در تاريـخ مذكور چنيـن منطقه‌اي اصـل ً وجود نداشتـه‪ ،‬رقـم را‬
‫حذف مي‌كننـد‪ ،‬البتـه عبارت فوق بدون رقـم تاريخـي ياد شده‪ ،‬مي‌توانـد صـحيح باشـد‪ ،‬چرا كـه‬
‫در روستاهاي سولودوز و در خود نقده ارامنه اقامت داشتند و كليساهائي در قريه راهدهنه و‬
‫نقده برپا بوده اما نه به عنوان «مركز اسقف نشين» يا «كرسيا اسقفيا»‪.‬‬
‫ما در مباحث آينده به چگونگي حضور ارامنه و يهوديان در سولودوز بر خواهيم گشت‪.‬‬

‫آب و هوا‬
‫همـة مناطـق آذربايجان غربـي‪ ،‬داراي آب و هواي معتدل اسـت و سـولودوز از معتدلتريـن‬
‫مناطق آن مي‌باشد‪ .‬به طوري كه سرماي ‪ 19‬درجه زير صفر از حوادث اتفاقي و استثنائي‬
‫آن منطقه است‪ ،‬در زمسـتان‌ها از اروميـه و تـبريز گرمتـر و در تابسـتانها از اروميـه خنـك تـر و‬
‫از تـبريز تـا اندازه‌اي گرمتـر اسـت‪ .‬اخيرا ً بـه دليـل كثرت روز افزون باغات (و شايـد بـه دليـل‬
‫ديگــر از آن جمله تغييــر جــو عمومــي بخشهائي از ايران كــه براي متخصــصين‪ ،‬مســئلة روز‬
‫اسـت) در تابسـتانها چيزي شرجـي گونـه احسـاس مي‌شود كـه بـه رطوبـت هوا افزوده اسـت‪.‬‬
‫لكن رطوبت آن از رطوبت هواي اروميه كمتر است‪.‬‬
‫‪20‬‬
‫نظـر بـه اينكـه بخشـي از شمال و شمال شرقـي سـولودوز فاقـد كوه‌هاي بلنـد اسـت‪ ،‬باد و‬
‫نسيم جنوب غربي تقريبا ً حالت دائمي دارد به همين جهت از عفونت هوا رنجشي نيست‪.‬‬
‫سـولودوز در تاريـخ يكصـد و هفتاد و پنـج سـاله اش كـه رسـما ً مسـكون‪ ،‬و محـل زيسـت‬
‫جمعيـت زيادي بوده‪ ،‬امراضـي ماننـد‪ :‬وبـا‪ ،‬طاعوت و يـا هـر بيماري مسـري عمومـي در آن‪،‬‬
‫نسبت به جاهاي ديگر خيلي كم و محدودتر رخ داده است‪.‬‬

‫تپه حسنلو‬

‫«باستاني‌ترين اثر زيستي در سولودوز»‬


‫تپـه حسـنلو در حدود ‪ 11‬كيلومتري جنوب غربـي درياچـه اروميـه و يـك كيلومتري جنوب‬
‫درياچه حسنلوگلي در محدوده روستاهاي امينلو و حسنلو‪ ،‬مي‌باشد‪ .‬اگر قاعده تپه مذكور را‪،‬‬
‫دايره فرض كنيم‪ ،‬قطر آن ‪ 270‬متر است و ارتفاع آن ‪ 20‬متر اين تپه يكي از معروفترين آثار‬
‫باستاني جهان به شمار مي‌رود‪.‬‬
‫مرحوم تمدن مي‌نويسد‪ :‬اولين بار در تاريخ ‪ 1313‬شمسي بنا به تقاضاي (محمد تقي) خان‬
‫(جان احمدلو) مرحوم فرهادي‪ ،‬كارمنـد دخانيات اروميـه كـه علقـه زيادي بـه آثار باسـتاني‬
‫داشت‪ ،‬با اجازه وزارت فرهنگ و زير نظر آقاي محمود راد‪ ،‬بازرس فني باستان شناسي‪ ،‬به‬
‫كاوش سطحي در تپه حسنلو اقدام شد و ظروف و ابزارهاي مربوط به قرون قديمي كشف‬
‫گرديــد و بر اثــر گزارش آقاي راد دايــر بــه وجود آثار تمدن باســتاني در تپــه مزبور‪ ،‬كاوشهاي‬
‫مجددي در سالهاي‪ 26 ،‬ـ ‪ 1328‬شمسي معمول گرديد و آثار مكشوفه در اين دوره حفاري‪،‬‬
‫كـه قدمـت آنرا بـه ‪ 300‬سـال قبـل از آثار مكشوفـه در تخـت جمشيـد مربوط مي‌كرد‪ ،‬ارزش‬
‫باستاني تپه را بال برد و به همين سبب در سال ‪ 1337‬شمسي از طرف دكتر «رني» ـ مدير‬
‫موزه دانشگاه پنسيلوانيا ـ دومين كاوش علمي و فني به عمل آمد‪.‬‬
‫كاوش اين هيئت ايراني ـ آمريكائي‪ ،‬منجر به كشف جام طلئي ـ از طلي خالص ـ مزين‬
‫بــه نقوش‪ ،‬گرديــد و چون نقوش نيــز نماياننده حوادث باســتاني بود‪ ،‬لذا در تمام مطبوعات‬
‫جهان منعكس شد‪ .‬بلندي اين جام ‪ 21‬سانتي متر و محيط دهانه اش ‪ 60‬سانتي متر‪ ،‬و وزن‬
‫آن ‪ 950‬گرم و ارزش آن از لحاظ ارزش طلي عادي ‪ 20000‬ليره استرلينگ تخمين شده بود‪،‬‬
‫مسلم است كه ارزش هنري و باستاني آن به مبلغ بس هنگفتي خواهد رسيد‪.‬‬
‫در اثر اين كاوش دروازه اصلي يك قلعه محكم و چهار برج دفاعي آن و پي بناي مستحكم‬
‫ديوارهاي قلعـه مكشوف شـد و در پشـت برجهاي چهارگانـة آن‪ ،‬ويرانـه سـاختمان دو طبقه‌اي‬
‫ظاهــر گرديــد و درون ايــن ظروف ســفالين و اســلحه مفرغــي و آهــن و قلب‌هاي ســفالي‬
‫ديواري‪ ،‬به دست آمد و قلعه مكشوفه ‪ 6‬متر بلندي داشته و در درون ساختمان دو طبقه‌اي‬
‫خارج برجهـا‪ ،‬جسـد سـه تـن كشـف گرديـد كـه در دسـت يكـي از آنهـا همان جام طلئي قرار‬
‫گرفته بود و قسمتي از چوب و اشياء سوخته و ذغال شده‪ ،‬نيز همان جا بدست آمد‪.‬‬
‫پيدا شدن اين سه جسد‪ ،‬و اين كه يكي از آنها جام طلئي را در دست داشته و همان جا‬
‫افتاده و مرده اسـت و كشـف آثار سـوختگي و زغال و اسـلحه و ظروف‪ ،‬حكايـت از داسـتان‬
‫جنگي و دفاعي مي‌كرد‪ ،‬محققين اظهار نظر كردند كه‪:‬‬
‫در حدود ‪ 800‬يـا ‪ 1000‬سـال قبـل از ميلد قلعـه مزبور آباد و سـه تـن كشتـه شده ماموريـن‬
‫دفاع قلعـه و جام طلئي‪ ،‬كـه در آن دوره (بـا توجـه بـه نقوش روي آن) جنبـه تقدس داشتـه‪،‬‬
‫بوده‌انـد‪ .‬ايـن قلعـه مربوط بـه اسـتحكامات مادهـا بوده اسـت و قشون آشور در حمله خود بـه‬
‫مادهـا بـه ايـن قلعـه يورش برده و چون از فتـح آن بـه علت موقعيـت مسـتحكمش و مدافعيـن‬
‫دليـر سـه گانـه‪ ،‬عاجـز آمده‌انـد‪ ،‬بـه ناچار قلعـه و سـاختمان دو طبقـه خارجـي آن را بـه آتـش‬
‫كشيده‌انـد و بر اثـر حريـق‪ ،‬سـقف اطاقهـا‪ ،‬دچار آتـش شده و روي سـه رادمرد دليـر‪ ،‬كـه هـم‬
‫حفاظـت قلعـه و هـم صـيانت جام طلئي را عهده دار بوده‌انـد‪ ،‬فرود مي‌آيـد و آن سـه تـن زيـر‬
‫آوار مدفون مي‌شونــد‪ ،‬قشون آشور از پيدا كردن جام طلئي مايوس شده و آهنــگ برگشــت‬

‫‪21‬‬
‫مي‌زنند‪ ،‬بعدها نيز تمام ساختمان فرو ريخته و مدافعين قلعه و جام طلئي را زير تنه سنگين‬
‫خود مخفي مي‌سازد‪.‬‬
‫اينك نكاتي چند در گفتار مرحوم تمدن‪:‬‬
‫‪ 1‬ـ وي مطابق نظريه محققين‪ ،‬تاريخ آبادي قلعه را ‪ 1000‬يا ‪ 800‬سال قبل از ميلد مي‌گويد‬
‫و به راستي اين نظريه متخصصين باستان شناسي است‪ ،‬ليكن در آن تاريخ‪ ،‬كشور يا دولتي‬
‫بنام ماد (و حتـي قبايلي بديـن نام) در صـحنه تاريـخ حضور تاريخـي و نامـي نداشته‌انـد‪ ،‬مادهـا‬
‫پس از پايان قرن هشتم قبل از ميلد به تدريج در پهنه روزگار ظاهر شدند و استيلي آنان به‬
‫آذربايجان در قرن ‪ 6‬قبـل از ميلد بوده اسـت‪ ،‬يعنـي موضوع ‪ 400‬سـال و حداقـل ‪ 200‬سـال‬
‫تفاوت مي‌كند‪.‬‬
‫ً‬
‫‪2‬ـ آشور و لشكر كشي‌هاي آشوريان به اطراف درياچه اروميه كه سه بار رسما درياچه را‬
‫دور زده‌انـد عموما ً پـس از پايان قرن ‪ ،9‬از اواخـر قرن ‪ 8‬بـه بعـد بوده اسـت‪ ،‬بنابرايـن حمله‬
‫آشور بـه قلعـه مذكور نيـز صـحيح نيسـت و يـا رقـم «‪ »1000‬را بايـد قطعا ً مردود دانسـت و بـه‬
‫صحت قطعي رقم «‪ »800‬سال قبل از ميلد باور داشت‪.‬‬
‫همانطور كــه قبل ً نيــز اشاره رفــت در آن زمان كشورهاي نواحــي غرب و جنوب غربــي و‬
‫جنوب شرقي درياچه‪ ،‬به ترتيب عبارت بودند از‪ :‬گيلزان‪ ،‬مهري و مانن‪ ،‬البته مهري در جانب‬
‫غربي ارتفاعات و در ناحيه عراق كنوني بوده است‪.‬‬
‫تپه حسنلو از نظر اهميت باستان شناسي فوق العاده است‪ ،‬ليكن با اينكه سازندگان آن‪،‬‬
‫سنگهاي عظيمي را به ارتفاع ‪ 20‬متري تپه‪ ،‬بال كشيده‌اند با اين وصف ديوارها عموما ً از گل‬
‫و خشت ساخته شده است و سنگهاي عريض با ضخامت كم تنها براي كف و تزئين ديوارها‬
‫بـه كار رفته‌انـد‪ ،‬سـنگها تقريبا ً بـه عنوان كـف پوش و روكـش بعضـي از ديوارهـا مورد اسـتفاده‬
‫قرار گرفته‌اند‪.‬‬
‫ايـن موضوع بيانگـر عدم توان و اقتدار صـاحبان قلعـه بوده اسـت‪ ،‬جام طلئي و ظروف و‬
‫اسلحه از جهت هنري‪ ،‬از يك مهارت پيشرفته قابل توجهي برخوردارند ولي كميت آنها نشان‬
‫دهندة عدم وفور آنهــا براي ســاكنين قلعــه بوده اســت‪ ،‬كميــت ابزار و آلت زندگــي بيشتــر‬
‫سيماي يك زندگي دژداري و دژباني را مي‌رساند‪ ،‬تا يك زندگي معمولي قلعه نشيني‪ .‬و هيچ‬
‫شباهتي به يك مركزي كه اطرافش محل زندگي مردمي باشد‪ ،‬ندارد‪.‬‬
‫‪3‬ـ در گوشه‌اي از ساختمان‪ ،‬چاه آبي وجود داشته كه در ‪ 19‬متري به آب مي‌رسيده است‪،‬‬
‫يعني عمق چاه تنها يك متر بيشتر از ارتفاع كف ساختمان بوده است (ارتفاع تپه ‪ 20‬متر و‬
‫ارتفاع كـف سـاختمان ‪ 18‬متـر اسـت) ايـن نشان مي‌دهـد كـه اطراف تپـه قابـل سـكونت نبوده‬
‫است‪.‬‬
‫‪4‬ـ ـ آنچــه مســلم اســت‪ ،‬تپــه مذكور از دژه‌هاي متعلق بــه گيلزان بوده [و بــه احتمال قوي‬
‫مربوط بــه «پارســوا» ـ ـ پســوه ـ ـ بوده اســت] كــه بــه هنگام خطــر جام طلئي پــر ارزش و‬
‫مقدس ـ‌شان را بــه آنجــا مي‌فرســتاده‌اند تــا از دســتبرد در امان باشــد‪ ،‬زيرا قلعه‌اي در ميان‬
‫نيزارهـا و باتلق‪ ،‬جاي خوبـي و پناهگاه مطمئنتري در قبال ارتفاقات غيـر منتظره بوده اسـت‪،‬‬
‫كـه جريان فوق نمونه‌اي از آن اسـت‪ .‬و همچنيـن حضور افراد كـم در قلعـه‪ ،‬قرينـه ديگـر ايـن‬
‫مطلب است‪.‬‬
‫نقوش حك شده بر جام طلئي بيشتر به هنر اورارتوئي مي‌ماند تا به آثار ماديها‪ ،‬خصوصاً‬
‫پوشش و لباسي كه براي انسانهاي منقوش بر روي جام‪ ،‬متصور شده است‪ ،‬هر چند كه در‬
‫آن ايام اورارتو نيز چون مادها هنوز در صحنه تاريخي ظهور كامل نداشتند‪ ،‬ليكن گيلزانيان با‬
‫اقوام اورارتوئي همسايه بودند و هيچ ارتباطي با آريائي‌ها نداشته‌اند‪.‬‬
‫تپه حسنلو از دشت ماهور (قبل ً شرح داده شد) تنها سه كيلومتر فاصله دارد‪ .‬اين فاصله‬
‫تــا هميــن اواخــر زمينهاي زينــه زار مالريائي بوده و قطعا ً در (مثلً) ســيصد ســال پيــش هيــچ‬
‫ارتباط خشكـي ميان تپـه و دشـت ماهور نبوده اسـت‪ ،‬اگـر چشـم اندازمان بـه ‪ 2800‬سـال پيـش‬
‫باشد روشن مي‌شود كه رفت و آمد به اين تپه بي ترديد با وسايل شناور (كلك و قايق) بوده‬
‫است‪.‬‬
‫‪22‬‬
‫در كنار جاده اروميــه‪ ،‬ســلماس در آغاز ورود بــه جلگــه ســلماس كوه كوچكــي در ســمت‬
‫راست برجاست كه حدود ‪ 250‬متر از كوه‌هاي سمت چپ فاصله دارد و در جلگه تنها افتاده‬
‫است‪ ،‬كه در زبان مردم سلماس به «خان تختي» معروف است‪ ،‬نقشي در آن كوه سنگي‪،‬‬
‫تراشيده شده كــه ســوار و پياده‌اي را نشان مي‌دهــد‪ .‬نظريه‌هاي مختلف‪ ،‬آنرا بــه قدرت‌هاي‬
‫گوناگون منسوب مي‌دارند‪ ،‬از قبيل اورارتو‪ ،‬هخامنشي‪ ،‬ساساني‪ ،‬و آشور‪ ،‬طرفداران نظريه‬
‫اخير معتقدند آشورباني پال در يكي از لشكركشي هايش‪ ،‬كه درياچه را دور زده دستور حك‬
‫آن هنـر دسـتي را صـادر كرده اسـت‪ .‬كوه و نقـش مذكور در آن وقـت بـه صـورت جزيره‌اي در‬
‫آب بوده و بديـن جهـت دوام و بقاي آن تـا اندازه‌اي بـه وسـيله طـبيعت تاميـن گشتـه اسـت و‬
‫همين خصوصيت موجب انتخاب آن محل براي حك نقش مذكور شده است‪.‬‬
‫دژ تپه حسنلو نيز با همين ويژگي به عنوان محل حفاظت كاسه زرين مقدس گشته‪ ،‬زيرا‬
‫در امور دفاعـي و امنيتـي قديـم ايـن قبيـل مكانهـا ارزش و اهميـت زيادي داشـت‪ ،‬مثل ً معروف‬
‫اسـت كـه هلكوخان خزايـن خود را بـه جزيره‌اي يـا شبـه جزيره‌اي در درياچـه اروميـه منتقـل‬
‫مي‌كرده‪ ،‬شمس الدين احمد كاشي در «شاهنامه چنگيزي» در اين مورد سروده است‪:‬‬
‫هم از كوه كردان برون كرده بود‬ ‫ز دژها هر آن چند كاورده بود‬
‫بــهم بــر نهادند صــد كوه زر‬ ‫ز بــغداد و روم و بــلد دگر‬
‫به محفوظ جــــائي در انداختند‬ ‫وز آن بالش بيكران ساختنــد‬
‫به نزديك سلماس و ارمن ديــار‬ ‫نهادند اساسي بــه دريـا كنار‬
‫ز دريـــــا ورا بــاروئي ساختند‬ ‫ز كوه آن عمارت بــرافراختند‬
‫ز صـــد جا بياورد و يك جا نهاد‬ ‫زر و سيم درين جـاي وال نهاد‬
‫آثار جزايـر درياچـه اروميـه نشان مي‌دهـد كـه بـه طور متناوب پذيراي امانت‌ـها و وديعـه دار‬
‫اشياء گرانبها و مقدس بوده‌اند‪.‬‬
‫خواننده محترم توجـه دارد كـه نويسـنده در ايـن بخـش از كتاب در ضمـن توضيـح مطالب‬
‫تاريخـي و شناسـائي منطقـه سـولودوز يـك نقطـه و يـك نكتـه را هميشـه دنبال مي‌كنـد‪ ،‬و آن‬
‫«عدم مسـكون بودن منطقـه سـولودوز ــ منهاي دشـت ماهور» مي‌باشـد و در ايـن بيـن از‬
‫پرداختن به يك افسانه ناچاريم‪:‬‬

‫افسانه شوسه زير دريائي‬


‫مرحوم تمدن مي‌گويد‪ :‬بعضي از معمرين حكايت مي‌كردند كه در زمان قديم آب درياچه‬
‫رضائيـه بـه ايـن اندازه نبوده و از وسـط دريـا (كـه فعل ً زيـر آب مانده اسـت) جاده‌اي خاكـي‬
‫وجود داشتــه و مردم و كســبه كالي خود را از ايــن جاده بــه شبــه جزيره شاهــي (از جزايــر‬
‫درياچه) مي‌رساندند و از اين شوسه اياب و ذهاب انجام مي‌گرفت‪.‬‬
‫ايـن اظهار عقيده محققا ً صـحيح اسـت زيرا در سـال ‪ 1800‬كـه اكراداز ايـن شهـر عزيمـت‬
‫مي‌كرده‌اند از همان شوسه كه فعل ً در ‪ 3‬متري زير آب درياچه مانده است عبور نموده‌اند و‬
‫در آن ايام آب درياچـه در اطراف آن شوسـه بيـش از ‪ 70‬سـانتيمتر نبوده و نويسـنده مي‌توانـد‬
‫در صحت اين نظريه‪ ،‬بازار بناب و مياندوآب را كه روزهاي چهارشنبه هر هفته داير مي‌شود‪،‬‬
‫مثال آورد‪ :‬بازار مزبور (هفتــه بازار) در آنجــا بنام «افشارا گلدي» ـــ روز آمدن ســوداگران‬
‫افشار ـ ـ هنوز هــم معروف اســت‪ ،‬معلوم مي‌شود كســبه افشار براي عرضــه كالهاي خود و‬
‫تقاضاي متاع مورد نياز از شوسـه مزبور بـه بناب و مياندوآب مي‌رفته‌انـد و بعـد از انجام كار‬
‫مجددا ً از آن جاده به رضائيه برمي گشته‌اند‪.‬‬
‫اينك موارد قابل نقد اين گفتار‪:‬‬
‫‪1‬ـ بعضي از معمرين سخن از جاده ميان اروميه و جزيره شاهي (جزيره اسلمي) مي‌زنند‬
‫و مرحوم تمدن از جاده‌اي در فاصله بناب‪ ،‬مياندوآب‪ ،‬و به اصطلح فاصله راه از كجاست تا‬
‫به كجا‪.‬‬
‫‪2‬ـ هنگام احداث جاده ميان اروميه و جزيره شاهي (كه هنوز به اتمام نرسيده) روشن شد‬
‫كه عمق آب و لجن در آن فاصله به ‪ 45‬متر مي‌رسد و تا دامنه‌هاي جنوبي درياچه از عمق آن‬
‫‪23‬‬
‫چندان كاسـته نمي‌شود‪ ،‬بنابرايـن موضوع ارتباط جاده‌اي بـا جزيره شاهـي كامل ً افسـانه بوده‬
‫است‪.‬‬
‫ً‬
‫و نيز اين ادعاي آن «معمرين» اساسا چيز ديگر است و ادعاي مرحوم تمدن چيز ديگر‪ ،‬و‬
‫ايشان بدون دليل و بدون هيچ گونه تناسبي دو مطلب را به هم ربط داده‌اند‪.‬‬
‫‪ 3‬ـ ادعاي مرحوم تمدن يعني ارتباط شوسه‌اي بين اروميه و بناب از طريق درياچه از سه‬
‫صــورت خارج نيســت‪ ،‬يــا جاده‌اي مســتقيما ً بــه بناب مي‌رفتــه و از آنجــا بــه مياندوآب و يــا‬
‫برعكـس‪ ،‬مسـتقيما ً بـه مياندوآب راه داشتـه و از آنجـا بـه بناب مي‌رفتـه و يـا در وسـط آب‪ ،‬دو‬
‫شاخـه مي‌گشتـه‪ ،‬يكـي بـه بناب و ديگري بـه مياندوآب ــ در هـر سـه صـورت بايـد هفتـه بازار‬
‫«افشار اگلدي»‪« ،‬ماه بازار» و يـا «سـال بازار» مي‌ـشد نـه «هفتـه بازار» زيرا رفـت و‬
‫برگشـت اينهمـه مردم بـه طور هفتگـي لزم گرفتـه كـه سـوداگران اروميـه هميشـه در راه بوده‬
‫باشنـد‪ .‬البتـه ايـن سـخن بر اسـاس فرهنـگ بازار اسـت وال حضور افراد پراكنده از هـر شهـر و‬
‫دياري در هر شهر ديار ديگر‪ ،‬هميشه امكان پذير مي‌باشد‪.‬‬
‫اسـتدلل مرحوم تمدن بر ايـن اسـاس اسـتوار اسـت كـه ركـن اصـلي و يـا دسـت كـم عامـل‬
‫هفتـه بازار «افشار اگلدي» حضور افشاريان اروميـه بوده و وجـه تسـميه بازار نيـز هميـن بوده‬
‫است‪.‬‬
‫گويـا مرحوم تمدن بـا آنهمـه اطلعات وافري كـه داشتـه گمان مي‌كرده مردم افشار فقـط‬
‫در اروميـه حضور دارنـد و آنهمـه افشاريـه را كـه در مياندوآب و اطرافـش و صـائين دژ بودنـد‪،‬‬
‫فراموش كرده است‪.‬‬
‫لفظ «افشاراگلدي» غير از «افشار گلدي» است‪ ،‬جمله اول به معناي «به افشار آمدن»‬
‫و جمله دوم به مفهوم «آمدن افشار» مي‌باشد‪.‬‬
‫خود لفــظ نشان مي‌دهــد كــه مردمان نواحــي ديگــر ماننــد ملك‌كندي‪ ،‬مهاباد‪ ،‬و‪ ...‬بــه بازار‬
‫افشارهـا در مياندوآب مي‌آمده‌انـد و بازار هفتگـي بناب نيـز (در صـورت وجود چنيـن بازاري)‬
‫لبد تقليد نام از بازار افشارهاي مياندوآب بوده است‪.‬‬
‫به هر حال آنچه كه روشن و مسلم است عقب نشيني تدريجي درياچه از جلگه سولودوز‬
‫و نيز عقب نشيني نيزارها و باتلقها است كه همين امروز هم ادامه دارد‪ ،‬اگر موضوع را در‬
‫چشم انداز ادوار باستاني بنگريم‪ ،‬مسئله خيلي پر واضح است‪ ،‬خود مرحوم تمدن مي‌گويد‪:‬‬
‫درياچـه رضائيـه فعلي آن درياچـه چيچسـت سـابق نيسـت بلكـه از وسـعت آن كاسـته شده‬
‫اسـت در آن موقـع اطراف ايـن درياچـه پوشيده از جنگـل بوده و تـا تـبريز و مراغـه و قسـمت‬
‫زيادي از سلدوز (سولودوز) كشيده مي‌شده است‪.‬‬
‫اگـر درياچـه تـا تـبريز و مراغـه گسـترش داشتـه بـي ترديـد بايـد همـه جاي سـولودوز (منهاي‬
‫دشت ماهور) را احاطه كرده باشد و تا دره «دوآب» و كوه «سلطان يعقوب» و كوه «قلعه‬
‫ماران» رســيده باشــد زيرا ارتفاع هيــچ نقطه‌اي از جلگــه ســولودوز به‌اندازه ارتفاع تــبريز از‬
‫سـطح درياچـه نيسـت‪ .‬شيـب «آجـي چاي» و «ليلن چاي» و سـرعت آب آنهـا خيلي زيادتـر از‬
‫«گدار چاي» است پـس ا گر منظور از «قسـمت عمده سـولودوز» همه جلگه‪ ،‬منهاي دشت‬
‫ماهور باشد صحيح است وگرنه دچار اشكال اساسي خواهد شد‪.‬‬
‫و در چشم انداز محدود‪ ،‬هنوز كساني كه باتلقها و نيزارها را (و به اصطلح تركي‪ ،‬شام و‬
‫جبـل را) در جايگاه روسـتاي دولت آباد (امروز بخشـي از شهـر محمديار اسـت) و نظام آباد و‬
‫همچنيـن در لب خانه‌هاي روسـتاهاي عطـا الله‪ ،‬محمديار و حتـي راهدهنـه‪ ،‬و باتلقهاي فريبكار‬
‫«شفيع قلعه» ـ نزديك تازه قلعه ـ كه ارابه كل (گاو ميش) كش را با پوشته عظيم كولش‪ ،‬و‬
‫همراه كلها‪ ،‬در خود فرو برده‪ ،‬به ياد دارند‪.‬‬
‫در سال ‪ 1337‬در جايگاه خيابان امام (ره) و بلوار كمربندي نقده‪ ،‬آب‌هاي زينه‌اي از زمين‬
‫جوشيده و جاري مي‌شدنـد‪ .‬در چمن‌هاي شرقـي راهدهنـه ژرفـي آب چاه‌هاي خرمـن در فصـل‬
‫تابستان بيش از يك متر از سطح زمين پائين تر نبود و هنوز هم در زير زمينهاي ساختمانهاي‬
‫نقده كه ‪ 70‬سانت عمق داشته باشند‪ ،‬در موسم بهار غليان آب به چشم مي‌خورد‪.‬‬

‫‪24‬‬
‫بركــه شيطان آباد و نيزار آن‪ ،‬لجنزارهاي «دميرچــي» و «ســاخسي تپــه»‪ ،‬گــبي «شريــف‬
‫الديــن»‪ ،‬و‪ ...‬و بــه ويژه آثار و رســوبات طبقات الرض و ســاختمان خاك و مدارك تاريخــي‪،‬‬
‫عدم آبادي و غير مسكون بودن منطقه را در حوالي ‪ 2500‬سال پيش نشان مي‌دهد‪.‬‬
‫آقاي جعفر دوستي كه امروز ‪ 82‬سال دارد شرح مي‌دهد‪:‬‬
‫ده ساله بودم يك جفت كل (گاو ميش نر) به همراه چند راس از گاو و گاوميش ديگر را‬
‫براي چرانيدن در چمنهاي راهدهنه به من سپرده بودند‪ ،‬كل ‌ها به درون نيزارها رفتند و ناپديد‬
‫شدند از پيدا كردن‌شان عاجز ماندم پس از هفت شبانه روز به ميل خود از نيزار خارج شده‬
‫و بـه طرف خانـه آمدنـد‪ ،‬مرحوم حاج حيدر شريفـي نياي خاندان شريفـي مي‌گفـت‪ :‬مـا مردم‬
‫قاراپاپاق كشاورز نبوديـم‪ ،‬مردمـي دامدار و عشيره‌اي دامپرور و كوچنده بوديـم‪ ،‬از روزي كـه‬
‫بــه ســولودوز آمديــم بــه همان نســبتي كــه مــا بــا كشاورزي آشنــا شده و بــه آن علقــه پيدا‬
‫مي‌كرديم به همان نسبت هم باتلقها و نيزارها عقب نشيني كرده و اجازه فعاليت كشاورزي‬
‫به ما مي‌دادند‪.‬‬

‫نام سرزمين‬
‫منطقـه سـكونت قره پاپاق را «سـلدوز» گوينـد‪ ،‬هيـچ سـندي از مصـادر ديوانــي‪ ،‬درباري‪،‬‬
‫حكومتي‪ ،‬استيفائي‪ ،‬مالياتي و‪ ...‬قبل از ورود قره پاپاق به منطقه مذكور‪ ،‬در دست نيست تا‬
‫نام احتمالي قبلي منطقه را مشخص كند و همينطور در منابع مردمي‪.‬‬
‫اوليـن سـندي كـه نام سـلدوز بـه عنوان اسـم ايـن منطقـه در آن آمده‪ ،‬فرمان عباس ميرزا‬
‫مبنـي بر واگذاري و تخصـيص محال سـلدوز براي سـكونت ايـل قره پاپاق و نيـز به عنوان سـند‬
‫تملك قريـه «نقداي» يـا «نوجـه ده» ــ نقده كنونـي ــ بـه نقـي خان سـرتيپ‪ ،‬رئيـس قره پاپاق‬
‫است‪ ،‬اين فرمان در جمادي الثانيه سنه ‪ 1240‬صادر شده است يعني سه سال پس از ورود‬
‫‪1‬‬
‫قره پاپاق به آن محال‪.‬‬
‫گويـا مدت سـه سـال دوره آزمايـش بوده اسـت و قره پاپاق تنهـا بـا فرمان شفاهـي نايـب‬
‫السلطنه‪ ،‬از سلماس به سولودوز آمده و مي‌توان گفت تعيين يك ناحيه براي اسكان يك ايل‬
‫نيازمند سند كتبي نبوده است و از متن فرمان روشن مي‌شود كه سخن از تخصيص منطقه‪،‬‬
‫به عنوان سند روستا‪ ،‬آمده است‪.‬‬
‫متن سند به شرح زير است‪:‬‬
‫حكـم وال ــ آنكـه چون حسـن خدمـت و جان نثاري عاليجاه رشادت و جلدت همراه عمدة‬
‫القبايل‪ ،‬نقي خان بزچلو و اولد و اتباع او مكرر مشهود نظر حق شناس وال شده پاداش آن‬
‫مة همـت مشفقانـه لزم مي‌دانيـم لهذا در ايـن وقـت كـه محال سـلدوز را براي نشيمـن‬ ‫را بر ذ ّـ‬
‫عموم ايلت و عشايـر قاراپاپاق معيـن فرموديـم شايسـته ايـن بود كـه دهكده معتـبر و محـل‬
‫زراعـي منفـت خيـز براي عاليجاه مشار اليـه و اولد او در محال مزبور متشخـص فرمائيـم كـه‬
‫ايـن مرحمـت و عنايـت نسـل ً بعـد نسـل باقـي و برقرار بمانـد لهذا قريـه نوجـه ده مشهور بـه‬
‫«نقداي» را كـه ملك زر خريـد مخصـوص سـركار داشتيـم و عالي جناب قرشـي القاب فضايـل‬
‫مآب مجتهـد مآب مجتهـد الزمان ميرزا احمــد را از جانــب سـني الجوانـب اشرف المشافهـة‬
‫العل ّـيه وكيـل فرموديـم كـه صـيغه هبـه معوضـه بـه مبلغ يكصـد دينار نقـد و يـك مـن گندم‪ ،‬جاري‬
‫نمايــد و وثيقــه معتــبره بــه مهــر خود و تمامــي فضلي دار الســلطنه تــبريز‪ ،‬و چاكران مقرب‬
‫معتمـد سـركار تسـليم عاليجاه مشار اليـه نمايـد و قباله ذيحـق ملك مزبور بـه عنوان ملكيـت‬
‫مخصـوصه‪ ،‬متعلق بـه او و اولد او باشـد علوه بر ايـن عاطفـت كريمانـه‪ ،‬نقـد و جنـس ماليـت‬
‫ديوان قريـه مزبوره را بـه سـيورغات او مقرر داشتيـم كـه تـا ملك مزبور را از دسـت ندهـد (در‬
‫دسـت بدارد) كـه نسـل ً بعـد نسـل عمال و ضابطان و مباشريـن ديوان‪ ...‬امسـال دولت قاهره‬
‫قرار تعييـن نقـد و حبـه بـه نامـه حواله و اطلق ننماينـد‪ .‬مقرر آنكـه كتّاب حريـت انتسـاب دفتـر‬

‫‪ .1‬ايل قره پاپاق در جمادي الول سال ‪ 1237‬وارد سلدوز شده است‪ ،‬يعني درست سه سال و يكماه بعد از آن‪ ،‬سند‬
‫مزبور صادر شده است‪.‬‬
‫‪25‬‬
‫خانـه مباركـه وال شرح حكـم مطاع را ثبـت كننـد و از شائبـه تغييـر و تبديـل مثون داننـد و در‬
‫عهده شناسند‪ ،‬تحريرا ً في شهر جمادي الثانيه ‪1240‬‬
‫لزم اسـت در اينجـا كمـي از موضوع بحث خارج شده و راجـع بـه ايـن سـند كـه بعدهـا نيـز با‬
‫آن سر و كار خواهيم داشت نكاتي را توضيح دهيم‪:‬‬
‫‪1‬ـ در اصطلح اين سند و امثالش مراد از «سركار» كارپردازي امور مالي دربار است‪.‬‬
‫‪2‬ــ ميرزا احمـد‪ :‬وي و حاجـي مل باقـر سـلماسي و صـدر الديـن محمـد تـبريزي‪ ،‬سـه مجتهـد‬
‫عصر عباس ميرزا بودند كه رابطه صميمي با او داشته‌اند‪.‬‬
‫‪ 3‬ـ اين فرمان و سند در سال ‪ 1240‬صادر مي‌شود ولي آغاز معامله و شروع رسميت آن‬
‫به ‪ 6‬سال بعد يعني به سال ‪ 1246‬حواله مي‌گردد‪.‬‬
‫‪4‬ــ ملكيـت نوجـه ده بـه رئيـس قره پاپاق منتقـل نمي‌شود‪ ،‬بلكـه تنهـا بهره برداري از آن و‬
‫مداخـل و عايدات آن بـا صـيغه هبـه معوضـه واگذار مي‌شود كـه در اصـطلح عصـر قاجاري بـه‬
‫«اقطاع» و «تيول» معروف بود‪ ،‬مي‌گويد به «ملكيت ايشان مسلم داشتيم» نه «به ملكيت‬
‫او منتقـل داشتيـم» كـه در اصـطلحات آن روز‪ ،‬تفاوت ايـن دو جمله از نظـر كاربرد حقوقـي‬
‫مشخـص اسـت و نيـز تصـريح مي‌دارد «مداخـل اربابـي قريـه مزبوره متعلق بـه او و اولد او»‪.‬‬
‫ذكر «اولد» و نيز تصريح به «نسل» بعد نسل «براي سلب حق فروش‪ ،‬مي‌باشد و بالخره‬
‫صـراحتا ً بيان مي‌كنـد كـه ماليات را بر او مي‌بخشـد تـا او مالكيـت تيولي آنرا در دسـت داشتـه‬
‫باشـد و بـه معاوضـه يـا مبايعـه از دسـت ندهـد‪ .‬و تصـريح مي‌كنـد كـه ملك مذكور «بـه عنوان‬
‫ملكيت مخصوصه» باقي مي‌ماند و تنها منافع و مداخل آن به نقي خان منتقل مي‌شود‪.‬‬
‫‪5‬ــ فرسـودگي سـند در خواندن آن مشكلتـي ايجاد كرده اسـت (البتـه نسـخه كپـي‪ ،‬كـه در‬
‫دست ماست) لذا در جاي كلمه و مطلبي كه قابل خواندن نبود نقطه چيني گرديد‪.‬‬
‫و به همين دليل ‪ 5‬سال بعد از آن نقي خان بزچلو سند را مجددا ً به دربار وليعهد مي‌برد و‬
‫در بالي سـند و حاشيـه سـفيد آن‪ ،‬سـند ديگري بـه صـورت يـك تابلوي كوچك‪ 1‬و زيبائي فرمان‬
‫زير صادر مي‌شود‪:‬‬
‫مقرر آنكـه نظـر بـه خدمات و جان نثاري‌هاي عاليجاه نقـي خان بزچلو از قرار ايـن رقـم ده‬
‫نوجـه ده را بـه ملكيـت مشار اليـه مرحمـت فرموديـم هـر نوع تصـرفي كـه نمايـد مختار اسـت‪،‬‬
‫تحريرا ً في شهر رمضان المبارك سنه ‪.1245‬‬
‫ايـن بار ملكيـت ده را مرحمـت مي‌كنـد‪ ،‬نـه مالكيـت عايدات و مداخـل اربابـي آن را‪ .‬ايـن‬
‫فرمان كوچك و با عبارت كوتاه زماني تحرير يافته كه درست در همان روزها (سوم رمضان)‬
‫خسـرو ميرزا از حضور امپراطوري روس (پـس از حـل مسـئله قتـل گربايدف‪ ،‬سـفير روس در‬
‫تهران و بخشش يك كرور زر كه روسيه از ايران طلبكار بود به طور موفق به تبريز برگشته‬
‫بود و سران عشاير از جمله نقي خان بزچلو به اين بهانه در تبريز جمع آمده بودند) بازگشته‬
‫بود‪.‬‬
‫مشخص است كه حالت اقطاعي و تيولي به خاطر اين بوده كه رئيس ايل بيشتر به محال‬
‫سـلدوز پاي بنـد باشـد و نتوانـد ملك را نقـد كرده و از آن منطقـه بـه جاي ديگـر برود‪ .‬و اسـاساً‬
‫چنين انديشه‌اي را از سر بيرون كند و اين موضوع براي عباس ميرزا مهم بوده‪ ،‬همانطور كه‬
‫در اوايل كتاب بحث گرديد‪ ،‬كلمه «سلدوز» ـ با حرف اول و سكون حرف دوم و نيز با ضمه‬
‫حرف سـوم و سـكون حرف چهارم و پنجـم ــ بـا هميـن وزن و قافيـه در فرهنـگ مغول بطور‬
‫رايج به كار رفته است‪:‬‬
‫‪1‬ـ سولده ـ سلده‪ :‬خداي جنگ مغول‪.‬‬
‫سلده ئوز‪ :‬سولده ئوز‪ :‬سلده سيما‪ :‬سلده يا سولده صورت‪ :‬و يا سولده و سلده هيبت‪.‬‬
‫‪2‬ـ سلدوز مخفف سلده ئوز‪ :‬نام يكي از نوه‌هاي چنگيز‪.‬‬
‫‪3‬ـ سلدوز مخفف سلده ئوز‪ :‬نام يكي از قبايل بزرگ مغول‪.‬‬

‫‪ .1‬اصل سند هم طبق رسم آن روز‪ ،‬صورت تابلو دارد‪.‬‬


‫‪26‬‬
‫بخشـي از ايـن قـبيله بزرگ در زمان شيـخ ابراهيـم نياي شاه اسـماعيل صـفوي باعـث شدنـد‬
‫كـه خانقاه مذكور بـه تشيـع بگرايـد و يكـي از عوامـل مؤثـر گرايـش خانقاه اردبيـل بـه تشيـع‬
‫همين‌ها هستند‪.‬‬
‫قوم سـلدوز كـه در عصـر قره قويونلو و آق قويونلو در شرق اناطولي (تركيـه) مي‌زيسـتند‪،‬‬
‫سـخت بـه دنبال انتخاب يـك مرشـد طريقـت براي خود بودنـد‪ ،‬اقطاب و مرشدهـا و خانقاه‌هاي‬
‫مختلف را مطالعه و بررسي مي‌كردند‪ ،‬به اطلع شيخ ابراهيم رسيد كه سلدوزيان مي‌گويند‬
‫اگر شيخ رسما ً شيعه بود ما ارادت او را مي‌پذيرفتيم‪ ،‬شيخ نيز كه چندان فاصله‌اي با تشيع‬
‫نداشت و از طرفي جمعيت زياد قوم سلدوز را مي‌ديد كه ده ‌ها ايل و عشاير بزرگ بودند و‬
‫خانقاه اردبيـل در انديشـه تاسـيس حكومـت بود‪ ،‬بـي درنـگ بـه قوم سـلدوز پيغام داد كـه مـن‬
‫تشيـع را كامل پذيرفتـم‪ .‬درويشهاي كشكول بـه دسـت و عاشقهاي سـاز بـه سـينه از اردبيـل‬
‫راهي آناطولي شدند و سلدوزيان را با عشق و تعليمات خانقاه آشنا كردند‪ .‬بدين ترتيب قوم‬
‫سـلدوز در بـه قدرت رسـيدن صـفويه يكـي از عوامـل مهـم بـه شمار مي‌رونـد‪ ،‬از قضـا از آغاز‬
‫سلطنت صفويه تا سلطه آتاترك بر تركيه حدود چهار قرن و نيم‪ ،‬به اصطلح كتك اين ارادت‬
‫را خوردنـد‪ ،‬شاه اسماعيل از سلطان سـليم شكست خورد و مناطـق سلدوز نشيـن الي البـد‬
‫ضميمه خاك عثماني گرديد‪ .‬سلطان سليم هزاران نفر از سلدوزيان را قتل و عام كرد‪.‬‬
‫و هـم اكنون سـلدوزيان بخـش عمده‌اي از مردم علوي ‪ 16‬ميليونـي شرق تركيـه را تشكيـل‬
‫مي‌دهند و هنوز هم ساز عاشقهاي خانقاه اردبيل در دست عاشقهاي سلدوزيان در مدح مول‬
‫علي (ع) و اولد او (ع) بلند است‪ ،‬عاشق مي‌نوازد و مي‌خواند و شنونده «اشك عشق علي‬
‫(ع) از ديدگان مي‌بارد‪ ،‬اما چندان اثري از درويشها نمانده است‪.‬‬
‫آيـا لفـظ سـلدوز بـه عنوان نام منطقـه زيسـت قره پاپاق (شاخه‌اي از بزچلو) رابطه‌اي بـا‬
‫لفظ سلدوز مغولي دارد؟ بعضي‌ها جهت يافتن پاسخ مثبت به اين سئوال كتاب‌ها را گشته و‬
‫يكي از سرداران هلكوخان را بدين نام يافته‌اند‪ ،‬آنگاه دست به قلم برده و نگاشته‌اند كه لبد‬
‫هلكوخان منطقـه سـلدوز را بـه سـردار مذكور براي دامپروري واگذار كرده و منطقـه بنام او‬
‫موسوم گرديده است‪ ،‬پس نام سلدوز از نام «سلدوز نويان» سردار مغول گرفته شده‪.‬‬
‫لكـن بـه نظـر مي‌رسـد كار حضرت جـن اسـت كـه مدركـي بـه چنيـن ادعائي پيدا كنـد!! و‬
‫همانطور كــه گفتــه شــد ســولودوز در زمان هلكوخان‪ ،‬نــه قابــل ســكونت بوده و نــه قابــل‬
‫دامپروري‪ ،‬چگونـه ممكـن اسـت منطقه‌اي در سـال ‪( 656‬يعنـي ‪ 756‬سـال قبـل از ايـن و ‪581‬‬
‫سال پيش از ورود قره پاپاق به سولدوز) محل دامپروري باشد‪ ،‬ولي در طول ‪ 581‬سال نام‬
‫آن در هيچ دفتري‪ ،‬دستگي‪ ،‬نامه اي‪ ،‬ديواني و كتابي نباشد؟!!‬
‫آنچه به نظر مي‌رسد منشأ اين واژه مركب‪ ،‬سه چيز است‪:‬‬
‫‪1‬ــ ايـل قره پاپاق هنگام ورود بـه منطقـه‪ ،‬آن را پـر آب و علف يافتنـد نام «سـولودوز» ــ‬
‫سرزمين هموار پر آب ـ بدان نهادند‪.‬‬
‫ً‬
‫‪ 2‬ـ تلفظ «سولودوز» از ن ظر محاوره‌اي قهرا محكوم به تخفيف است‪ ،‬به طوري كه هيچ‬
‫ترك زبانـي خودش را براي اداي صـحيح لفـظ «سـولودوز» تحـت فشار قرار نمي‌دهـد و هـر‬
‫كسـي كـه بـه زبان تركـي آشنـا باشـد‪ ،‬ايـن حقيقـت را درك مي‌كنـد‪ .‬و صـورت مخفـف قهري‬
‫«سـولودوز» لفـظ «سـلدوز» اسـت كـه بـا لفـظ مغولي آن تنهـا در ضمـه حرف لم‪ ،‬متفاوت‬
‫است‪.‬‬
‫‪ 3‬ـ رؤساي ايلت ايران‪ ،‬دربار مركزي‪ ،‬دربار وليعهد در تبريز و نيز مردمان عشاير ايران با‬
‫لفــظ مغولي ســلدوز آشنائي كامــل داشتنــد و ايــن لفــظ برايشان كامل ً شناختــه شده و در‬
‫ميان‌شان رايـج بود‪ ،‬ايـن آشنائي موجـب سـكون ضمـه لم شده و كسـي در ايـن صـدد نبوده و‬
‫شايـد حال و حوصـله ايـن را نداشتـه كـه ايـل فلن بـه فلن دليـل‪ ،‬فلن كلمـه را از كدام ريشـه‬
‫گرفته و به منطقه سكونت خويش برگزيده است‪.‬‬
‫خود قره پاپاق نيز با لفظ سلدوز آشنائي داشت و به هنگام عبور از خاك تركيه ميهمانان‬
‫عبوري سلدوزيان بودند و لذا كلمه جديد به تدريج با لفظ معروف قديمي هموزن گرديد‪.‬‬
‫ما نيز از اين پس از كلمه سلدوز استفاده خواهيم كرد‪.‬‬
‫‪27‬‬
‫ايرج افشار ســيستاني در كتاب «ايــل هــا‪ ،‬چادر نشينان و طوايــف عشايري ايران «كلمــه‬
‫سـلدوز را از ريشـه «سـللي دوز» يعنـي سـرزمين هموار پـر از سـيل‪ ،‬مشتـق ميدانـد‪ ،‬لكـن‬
‫مدركي ارائه نمي‌دهد‪.‬‬
‫قبل از ورود قره پاپاق منطقه مزبور هيچ نامي نداشت‪ ،‬همه آن محال به نام تنها روستاي‬
‫موجود‪ ،‬يعني «نقداي» شناخته مي‌شد كه در بخش بعدي (بخش زير) شرح داده مي‌شود‪.‬‬
‫ايلي كه شاخه‌اي از بزچلو بود با تغيير رسمي نام با نام جديد قره پاپاق كه اين نام جديد‬
‫را در شرق تركيــه از قوم ســلدوز دريافــت كرده بود‪ ،‬از آواجيــق و مركــز فرماندهــي عباس‬
‫ميرزا به سمت سلماس و اروميه حركت كرد‪ ،‬جمعيت ‪ 25000‬نفري (كوچك و بزرگ) همراه‬
‫شتران و بار و بنـه‪ ،‬سـواره و پياده در ‪ 8‬كاروان مجزا كـه نشان دهنده ‪ 8‬تيره نژادي يـك ايـل‬
‫واحد بود به سبك حركت عشاير در پيمودن فاصله ييلق و قشلق (نه به سبك نظامي) پيش‬
‫مي‌رفتند‪ ،‬طبعا ً از آواجيق تا سلماس در چند جا «اطراق استراحتي» كرده‌اند‪ ،‬ل كن در كنار‬
‫غربي شهر سلماس‪ ،‬اطراق طولنـي (گويا به مدت ‪ 15‬تا ‪ 20‬روز) داشته‌اند‪ ،‬در اين اطراق‬
‫مقر رئيس ايل (نقي خان بزچلو) روستاي «سوره» بوده است‪ .‬حضور ايل هشت عشيره‌اي‬
‫قره پاپاق‪ ،‬مزاحمت‌ـها و مشكلتـي براي سـاكنين آن ناحيـه فراهـم مي‌آورد‪ ،‬ناحيه‌اي كـه هيـچ‬
‫تناسبي با حضور ايلي و عشايري نداشته است‪ ،‬روستاهاي همجوار و زمينها عموما ً زراعي و‬
‫سـاكنان آنهـا مردمانـي سـكونت يافتـه و بـه اصـطلح «تختـه قاپـو» شده بوده‌انـد و بـه هيچوجـه‬
‫قادر بـه تحمـل حضور يـك ايـل صـد در صـد كوچنده و سـياه چادري‪ ،‬نبوده‌انـد‪ .‬مردم آن ديار‬
‫مجبور مي‌شونـد بـه عباس ميرزا شكايـت برده و تسـريع حركـت قاراپاپاق را خواسـتار شونـد‪.‬‬
‫مي‌گويند‪ :‬علت درنگ قاراپاپاق در حومه سلماس اختلف نظري بوده كه ميان سران ايل با‬
‫كارگزاران نايـب السـلطنه وجود داشـت‪ ،‬سـران ايــل در انتظار فرسـتادگان خود بـه سـلدوز‬
‫بودند تا آنان را از مسائل زير آگاه سازند‪:‬‬
‫‪1‬ـ ـ آن تعداد از خانواده‌ــها كــه بــه عنوان نوكران افشارهاي اروميــه كــه در چنــد روســتاي‬
‫موجود در سلدوز به دامپروري اربابان خود مشغولند از سلدوز خارج شده‌اند يا نه؟‬
‫‪2‬ـــ تعدادي از ســر چوپانهاي عشيره مقدم مراغــه‪ ،‬كــه هزاران راس دام مقدمــي را در‬
‫اطراف و خلل نيزارستان‌ها به ييلق آورده‌اند‪ ،‬منطقه را ترك كرده‌اند يا نه؟‬
‫‪ 3‬ـ كردهاي مماش (ماماش) كه از آن سوي كوه‌هاي جنوبي سلدوز به دامنه شرقي آمده‬
‫و چند روستا براي خود ساخته‌اند (با يزيد آباد‪ ،‬علي آباد و محمد شاه عليا) را تخليه كرده‌اند؟‬
‫سران ايل هر سه مورد فوق را از كارگزاران عباس ميرزا مي‌خواستند‪ ،‬تا منطقه كامل ً و‬
‫بدون مانــع در اختيارشان باشــد‪ ،‬كارگزاران مســئله را بــا مماطله مي‌گذارنيدنــد از آواجيــق‬
‫دستور كتبي‪ 1‬حركت قاراپاپاق از سلماس صادر مي‌شود و آنان بدون اينكه فرستاده هايشان‬
‫باز گردند و خبرهاي لزم را به آنها بدهند‪ ،‬مجبور به حركت مي‌شوند‪.‬‬
‫حكومت مي‌توانست مسير حركت ايل را نه از طريق جلگه‌هاي خوي‪ ،‬سلماس و اروميه‪،‬‬
‫بلكه از پهلوي ارتفاعات مرزي‪ ،‬تعيين كند‪ ،‬اما براي اينكه اين قوم جديد به محض رسيدن به‬
‫اين نواحي با عشاير ديگر از قبيل‪ ،‬شكاك‪ ،‬هركي‪ ،‬زارزه و‪ ...‬درگير نشوند‪ ،‬مسير آنان را از‬
‫جلگه‌ها انتخاب كرده بود‪.‬‬
‫ايل از فاصله اروميه و درياچه نيز گذشت و آخرين اطراق را در فاصله روستاي «جبل» و‬
‫شكان» و دامنه كوه‌هاي غربي درياچه داشته‌اند‪.‬‬ ‫«َر َ‬
‫در حركت بعدي‪ ،‬محال دول را طي كرده و از طريـق روستاهاي امروزي «جلبر» و «خان‬
‫طاوس» ـ ـ در كنار كوه خان طاوس‪ ،‬كــه هنگام بحــث از حدود ســلدوز شرح داده شــد ـ ـ از‬
‫ارتفاعات خان طاوس عبور كرده و به دشت ماهور سلدوز وارد مي‌شوند‪.‬‬
‫آنان مي‌خواستند از همان مسيري كه امروز جاده اروميه‪ ،‬نقده (اروميه‪ ،‬محمد يار) است‬
‫وارد منطقه شوند‪ ،‬اما بلدچيان كه قبل ً براي شناسائي منطقه رفته بودند‪ ،‬گزارش مي‌دهند‬
‫كـه در ايـن بخـش (شيريـن بلغ‪ ،‬حيدر آباد‪ ،‬يادگارلو‪ ،‬و تازه كنـد ديـم) در روزهاي تابسـتان آب‬

‫‪ .1‬قبل ً متن ناخواناي فرمان نوشته شد‪.‬‬


‫‪28‬‬
‫شيرين قابل شرب براي ‪ 25000‬انسان احتمال ً كافي نباشد‪ .‬تعداد چشمه ها‪ 1‬كم و آبهاي ديگر‬
‫نيـز كـه در بخشهاي پسـت اسـت‪ ،‬حالت شبـه گنديده دارنـد‪ ،‬امـا در دشـت ماهور چشمه‌ـها‬
‫فراوان‪ 2‬اسـت و انتهاي غربـي آن نيـز بـه آب جاري رودخانـه متصـل اسـت و براي تمامـي ايـل‬
‫پذيرش كافي دارد‪.‬‬
‫مطابــق بعضــي از نقلهــا‪ ،‬از هشــت عشيره‪ ،‬تنهــا عشيره «ســارال» از ايــن مســير وارد‬
‫مي‌شود‪ .‬بـه محـض ورود قاراپاپاق از مسـير خان طاوس بـه دشـت ماهور‪ ،‬غوغـا برمـي خيزد‪،‬‬
‫ايلي كــه بزرگتريــن نعمــت براي او مرتــع ســبز و پــر علف اســت‪ ،‬اينــك بهشــت و آمال و‬
‫آروزهايـش را در پيـش رو و زيـر پـا مشاهده مي‌كنـد‪ ،‬بلندي علوفه‌ـها بـه زيـر شكـم گاوهـا و‬
‫اسـب‌ها مي‌رسـد‪ ،‬هـر عشيره‌اي در قسـمتي از دشـت چادرهاي سـياه را علم مي‌كنـد‪ ،‬مقابـل‬
‫هـــر چادري از چهار قلوه ســـنگ‪ ،‬اجاق طـــبيعي درســـت شده و دود آن از خلل هـــر اوبـــه‬
‫برمي خيزد‪.‬‬
‫دشــت ماهور از پانزده ســال پيــش‪ ،‬روي دام بــه خود نديده و همچنان بكــر مانده اســت‪،‬‬
‫پيشتــر ييلق افشارهــا بود كــه از آن ســوي خان طاوس دامهاي بــي شمارشان را بدانجــا‬
‫مي‌آوردند‪ ،‬از روزي كه «مير رواندوز» همراه عشيره خود (رواندوز عراق كه آن روز بخشي‬
‫از كشور عثمانـي بود) حمله كرده و آلچيـق و چادرهـا و دامهاي افشاريان را غارت كرده بود‪،‬‬
‫هنوز افشارها نمي‌توانستند به آنجا بيايند‪ ،‬تنها بخشي از دامهاي درشت جثه (گاو و گاوميش)‬
‫را توسـط نوكران خود بـه صـورت موقـت بـه خلل نيزارهاي جلگـه مي‌فرسـتادند‪ ،‬نوكرهـا در‬
‫تپه‌هاي مياني جلگه‪ ،‬در آلونكها زندگي مي‌كردند و دامها در فواصل نيزارها‪ ،‬مي‌زيستند هيچ‬
‫نيروي مهاجمـي رغبتـي براي بيرون آوردن آنهـا نشان نمي‌داد‪ ،‬زيرا مشكلت و زحمات خارج‬
‫كردن آن بر نفعش مي‌چربيد و در مواردي اساسا ً غير ممكن بود‪.‬‬
‫ايل مدتي بطور مجموع در دشت ماهور ماندگار بود تا رؤساي ايل‪ ،‬هم دشت ماهور و هم‬
‫سـاير قسـمتهاي قابـل سـكونت را كـه در جوار كوه‌هاي جنوبـي و شمال شرقـي بودنـد‪ ،‬تقسـيم‬
‫نمايند و هر عشيره به جاي معين خود نقل مكان كند‪.‬‬
‫علوه بر دشـت ماهور‪ ،‬بخشـي از جلگـه كـه قبل ً بنام «سـاري تورپاخ» شرح داده شـد‪ ،‬قبـل‬
‫از ورود قاراپاپاق قابل سكونت گشته بود و چندين روستا نيز در آن بخش واقع بوده است و‬
‫دو روستا در ادامه كوه‌هاي جنوبي در انتهاي شرقي ساري تورپاخ به نامهاي خليفان و محمد‬
‫شاه عليـا قرار داشـت‪ ،‬كـه تمامـي روسـتاهاي فوق در حمله رواندوزيان بـه ويرانـه و مخروبـه‬
‫غيـــر مســـكون مبدل شده بودنـــد‪ .‬و روســـتاي علي آباد و خليفان و گلوان را پـــس از فرار‬
‫افشارها‪ ،‬كردها تصاحب كرده و ساكن شده بودند‪.‬‬

‫روستاهاي مسكون سلدوز قبل از آمدن قاراپاپاق‪:‬‬


‫از غرب بـــه شرق‪ :‬علي آباد‪ ،‬آلگؤز (آلگؤز علياي امروزي) بچنلو‪ ،‬نقداي (نوجـــه ده) آق‬
‫قلعـه‪ ،‬ورمـه زيار‪ ،‬گلوان‪ ،‬جرت آباد‪ ،‬محمـد شاه‪ ،‬خلفـه لو‪ ،‬بهراملو‪ ،‬و شايـد يكـي دو روسـتاي‬
‫ديگر‪.‬‬
‫از اين ميان تنها خليفه لو و بهراملو (نزديك مميند كنوني) متعلق به مقدّم‌هاي مراغه بود‬
‫و تقريبا ً مركــز اداره و نظارت آنان در امور ييلق بوده و بــه طور متوســط حدود يــك ســوم‬
‫جلگه از جهت شرق در اختيار آنان بوده است‪.‬‬
‫بقيـه روسـتاهاي مذكور ــ جـز نقداي‪ ،‬كـه يـك روسـتاي دائمـي و مسـكون رسـمي بوده ــ‬
‫اقامتگاه‌هاي كوچك و غير رسمي و بي نام و موسمي و فصلي بوده‌اند‪.‬‬
‫و فراز تپــه مانندهاي زيادي در خلل نيزارهاي جلگــه‪ ،‬مســكن نوكران دام پرور‪ ،‬بــه طور‬
‫فصلي بوده است بدين ترتيب قريب به اتفاق روستاهائي كه امروز در سلدوز هستند در آن‬
‫ايام داراي نام و نشان مشخـص بوده‌انـد‪ ،‬چرا كـه در بخـش سـاري تورپاخ‪ ،‬بـا اينكـه روسـتاها‬
‫بصـورت رسـمي وجود نداشته‌انـد‪ ،‬امـا زمينهـا بـه طور بخـش‪ :‬بخـش بـه عنوان ييلق و چراگاه‬

‫‪ .1‬در شيرين بلغ‪ ،‬حيدر آباد‪ ،‬تا انتهاي كوه قره داغ‪.‬‬
‫‪ .2‬امروز چشمه‌هاي دشت ماهور‪ ،‬از چند عدد تجاوز نمي‌كند‪.‬‬
‫‪29‬‬
‫توسـط افشارهـا نام گذاري شده بودنـد‪ .‬و هميـن طور تپه‌هاي خلل نيزارهاي جلگـه‪ ،‬زيرا در‬
‫ايـن طـبيعت هـر كجـا كـه پاي بشـر رسـيده اسـت‪ ،‬دائمـي يـا موقـت‪ ،‬موسـي يـا هميشگـي‪،‬‬
‫بي درنگ نام گذاري شده است‪.‬‬
‫البتـه آن روز بعضـي از روسـتاهاي قره تورپاخ‪ ،‬حتـي بـه صـورت تپـة ميان نيزار‪ ،‬نيـز وجود‬
‫نداشتنـد‪ ،‬ماننـد‪ :‬قره قصـاب‪ ،‬تازه كنـد جبـل‪ ،‬دولت آباد‪ ،‬دورگـه‪ ،‬داش دورگـه‪ ،‬بارانـي عجـم‪،‬‬
‫باراني كرد و‪...‬‬
‫نقداي كـه ملك زر خريـد دربار بود‪ ،‬بديـن معنـي نيسـت كـه براسـتي يـك ملك معتنـي بـه (بـه‬
‫قول سـندي كـه در صـفحات پيـش آمده‪ ،‬قريـه منفعـت خيـز) براي دربار بوده و دربار بـه دليـل‬
‫درآمـد آن‪ ،‬اقدام بـه خريـد آن از افشارهـا كرده اسـت‪ ،‬علت خريـد مطابـق سـياست عمومـي‬
‫قاجار بود كـه لزم مي‌دانسـتند در هـر منطقه‌اي ملكـي بـه عنوان «مخصـوصه» و «خالصـه»‬
‫داشتـه باشنـد‪ .‬و ايـن خريـد در زمان عباس ميرزا‪ ،‬آنهـم پـس از آنكـه وي مقيـم تـبريز شده‪،‬‬
‫انجام يافته است‪ ،‬يعني در آن زمان كه منطقه سلدوز‪ ،‬آينده خود را از نظر اينكه رو به قابل‬
‫سكونت بودن مي‌گذارد‪ ،‬نشان مي‌داده است‪ .‬كه حكومت به طور ناشكيب ملكي را در آنجا‬
‫نه به زور‪ ،‬بل با معامله رسمي تملك مي‌كند‪ ،‬تا جاي پاي محكمي داشته باشد‪.‬‬
‫سران ايل در قسمت جلگه و دشت ماهور به توافق مي‌رسند‪ .‬ليكن آنان يكطرف مسئله‬
‫هستند‪ ،‬روستاهاي اصلي از آن زر خريد دولت‪ ،‬و باقي جاها نيز به اصطلح از اموال عمومي‬
‫دولت بــه حســاب مي‌آيــد‪ ،‬مي‌بايســت نماينده دولت در تقســيم منطقــه بــه هشــت عشيره‬
‫قاراپاپاق‪ ،‬حضور داشتــه باشــد و از آن طرف مشكــل بزرگــي وجود داشــت‪ ،‬و آن مالكيــت‬
‫افشارهـا بود كـه قطعـه زمينهائي را در سـاري تورپاخ اصـلح كرده و بشكـل زميـن زراعتـي در‬
‫آورده بودند‪ .‬و حتي در تپه‌هاي مياني قره تورپاخ نيز هر جا كه طبيعت زمين و باتلقها اجازه‬
‫داده بود‪ ،‬بــه چنيــن اقدامــي دســت زده بودنــد‪ ،‬و اينــك رســما ً مالك آن قطعه‌ــها شناختــه‬
‫مي‌شدند‪.‬‬

‫مساحي منطقه و تنظيم اسناد تيول‬


‫سران ايل ابتدا تكليف‌شان را با مالكين افشاري حل كردند‪ ،‬بدين ترتيب‪:‬‬
‫همانطور كه گفته شد‪ ،‬بالخره هر قسمت از جلگه كه با علئم جغرافي طبيعي مشخص‬
‫مي ‌شد‪ ،‬داراي نامي بود‪ ،‬قرار بر اين شد كه زمينهاي زراعتي (يا شبه زراعتي) افشارها در‬
‫تمامــي منطقــه محفوظ بمانــد و در آينده بــه تناســب زمينهائي كــه قره پاپاق‌ــها احياء و آباد‬
‫مي‌كننــد در «تناســب دانــگ» قرار گيرد‪ ،‬بــه عنوان مثال‪ :‬اگــر شخصــي از افشار يــا يكــي از‬
‫خانواده‌هاي افشاري ‪ 10‬طناب زميــن در قســمتي از منطقــه داشتــه باشــد‪ ،‬پــس از آنكــه‬
‫مهاجرين جديد باقي زمينها را احياء كردند و زمينهاي روستا را به ‪ 60‬طناب رساندند در اين‬
‫صـورت يـك دانـگ از روسـتاي مذكور از آن شخـص افشاري و باقـي آن از آن مهاجريـن جديـد‬
‫خواهد بود‪.‬‬
‫افشارها با اين قرار چشم از حضور در سلدوز بستند و ديگر نه دائم و نه موقت‪ ،‬هيچ نوع‬
‫سكونتي در سلدوز نداشتند‪ ،‬فقط از درآمد زمنيهاي خودشان سالنه بهره اربابي مي‌گرفتند‪،‬‬
‫بـه طوري كـه در سـند و فرمان عباس ميرزا مشاهده كرديـم كـه منافـع اربابـي نقداي بـه نقـي‬
‫خان بوزچلو بخشوده و تمليك مي‌شود‪ .‬و پس از چند سال اصل روستا به او تمليك مي‌گردد‪.‬‬
‫پس از حل مشكل با افشارها‪ ،‬نوبت دولت بود كه نحوه قرارداد را با عشيره‌هاي ايل در‬
‫مورد زمين‌ـها طبـق قوانيـن و رسـوم آن روز‪ ،‬روشـن نمايـد‪ ،‬سـران ايـل منتظـر نماينده دولت‬
‫نشدنـد و خودشان منطقـه را ميان خود تقسـيم كردنـد‪ ،‬تـا اينكـه در سـال ‪ 1240‬ميرزا ابراهيـم‬
‫عرب از تهران براي تنظيم مقررات «تيول» به سلدوز اعزام مي‌شود‪.‬‬
‫از اينجـا معلوم مي‌شود كـه دربار عباس ميرزا بـا اينكـه در همـه امور اختيارات تام داشتـه‪،‬‬
‫در مورد اموال عمومـــي و باصـــطلح بيـــت المال‪ ،‬تنهـــا اختيار واگذاري داشتـــه و تنظيـــم‬
‫قراردادهاي اموال عمومي در انحصار ديوان مركزي تهران بوده است‪.‬‬

‫‪30‬‬
‫ميرزا ابراهيـم وقتـي بـه سـلدوز مي‌رسـد‪ ،‬مشاهده مي‌كنـد كـه زمينـي وجود ندارد‪ ،‬تـا او‬
‫تقسيم نمايد زيرا زمينهاي شبه داير‪ ،‬از آن افشارهاست و نقداي نيز در همان روزها به نقي‬
‫خان به عنوان ملك شخصي عباس ميرزا‪ ،‬تمليك مداخل‪ ،‬شده‪ ،‬بقيه جاها صرفا ً عنوان مرتع‬
‫را دارنــد كــه در هيــچ جاي ايران‪ ،‬عشايــر در قبال مرتــع قراردادي بــا دولت نمي‌بندنــد‪ ،‬تنهــا‬
‫ماليات ساليانه دام را مي‌دهند‪.‬‬
‫ميرزا ابراهيـم شروع مي‌كنـد در كوهپايه‌ـها و خلل نيزارهـا‪ ،‬تكـه زمينهائي را كـه قابـل احياء‬
‫و تبديـل بـه زميـن زراعتـي بودنـد مسـاحي مي‌كنـد و بـه كمـك چنـد نفري كـه همراه آورده بود‪،‬‬
‫بالخره حدود يكصــد روســتا دســت و پــا و تهيــه كرده و بــه حســاب مردم بيچاره قره پاپاق‬
‫مي‌گذارد‪ ،‬يكصد روستا اعم از زمينهاي افشارها و مقدم ‌ها و (به قول قره پاپاق) «بَو َند»ها‪.1‬‬
‫بدينترتيب منطقه غير مسكون سلدوز عنوان «تومان» را قانونا ً پيدا مي‌كند و هنوز مساحان‬
‫عرق جبين را خشك نكرده بودند كه رئيس ايل به «امير تومان» ملقب گرديد‪.‬‬
‫تومان در اصـطلح لشكري يعنـي سـپاه ده هزار نفري و در اصـطلح كشوري منطقه‌اي را‬
‫كه داراي صد آبادي باشد‪ ،‬گويند‪.‬‬
‫ايـن عمـل ميرزا ابراهيـم چيزي نبود كـه سـران قره پاپاق از آن غافـل باشنـد ولي آنان نيـز‬
‫مي‌دانسـتند كـه دولت نمي‌خواهـد بـه ايـن زودي قره پاپاق را در آن محال صـاحب ملك مسـتند‬
‫نمايـد‪ ،‬همانطور كـه رفتارشان در اعطاي نقداي بـه رئيـس ايـل دقيقا ً و مشخصـا ً ايـن سـياست‬
‫دولت را نشان مي‌دهـد‪ ،‬سـند در سـال ‪ 40‬نوشتـه مي‌شود ليكـن آغاز معامله و شروع بهره‬
‫برداري نقي خان به سال ‪ 46‬معوق مي‌گردد و در سال ‪ 45‬يعني زودتر از موعد تمليك مداخل‬
‫اربابي‪ ،‬اصل ملك به او منتقل مي‌گردد‪ ،‬اينها نشان دهنده برخورد تدريجي دولت با آن مردم‬
‫است‪.‬‬
‫ً‬
‫بنــا بر شرح فوق منطقــه ســلدوز غيــر از تكــه زمينهاي افشارهــا و روســتاي نقداي كل بــه‬
‫عنوان «تيول» بـه مردم واگذار شده در ميان قره پاپاق فقـط يـك نفـر «مالك» بود‪ ،‬و آن نيـز‬
‫نقـي خان بود هيـچ فرد ديگري مالكيتـي نداشـت‪ ،‬در سـالهاي بعـد‪ ،‬خانهـا كـه سـران ايـل بودنـد‬
‫تكـــه زمينهاي افشار را بـــه مرور زمان خريداري كردنـــد‪ .‬خواه در ســـاري تورپاخ و خواه در‬
‫قره تورپاخ و ميان نيزارستان ها‪ .‬بدين منوال هسته مالكيت ارضي در ميان قره پاپاق بسته‬
‫شـد و ايـن پديده سـخت در پيشرفـت و فعاليتهاي اقتصـادي موثـر بود‪ ،‬زيرا وقتـي قره پاپاقهـا‬
‫بتدريـج مالك‪ ،‬مي‌شدنـد وابسـتگي‌شان بـه منطقـه بيشتـر مي‌ـشد و آن روحيـه كوچنده و سـيار‬
‫كـه يـك نوع حالت موقتـي بـه آنهـا مي‌داد‪ ،‬بـا گذشـت زمان از بيـن مي‌رفـت و آنان را بيـش از‬
‫پيش به يك مردم اسكان يافته و «تخته قاپو» تبديل مي‌كرد‪ .‬نقي خان بزچلو در آواجيق آمار‬
‫خانواده‌هاي قره پاپاق تحـت رياسـت خود را ‪ 2200‬خانوار بـه عباس ميرزا داده بود كـه ‪2100‬‬
‫خانوار آن به سلدوز آمدند‪.‬‬
‫اما ميرزا ابراهيم نگاهي به آمار زمينها مي‌كند‪ ،‬ناچار با هر طرح و برنامه و بهانه‌اي مردم‬
‫قره پاپاق را دو هزار خانوار برآورد مي‌كنــد تــا بــه همــه زميــن برســد‪ ،‬امــا ايــن طرح او بــا‬
‫مقاومــت ســران ايــل روبرو مي‌گردد‪ ،‬زيرا آنان نمي‌خواســتند تعداد جميعت‌شان كــم قلمداد‬
‫شود‪ ،‬ميرزا راه ديگري انتخاب كرده و محور قرار داد را از «واحـــد» خانواده بـــه «واحـــد»‬
‫رزمنده مبدل مي‌كند كه زمينها را به نام رزمنده ‌ها تقسيم نمايد و قرار داد را بر اين اساس‬
‫بنويسـد‪ .‬او در ايـن مورد موفـق گرديـد‪ ،‬مقرر شـد قره پاپاق بهنگام لزوم ‪ 400‬سـوار مطابـق‬
‫فرمان دولت هر جا كه لزم شود اعزام نمايد‪ ،‬زمينها نيز بر اين اساس‪ ،‬براي هر رزمنده ‪4‬‬
‫طناب تقسيم و تعيين گرديد‪ .‬هر طناب ‪ 4444‬متر مربع است‪ ،‬قدري كمتر از نيم هكتار‪.‬‬
‫قره پاپاق هشــت عشيره بود‪ ،‬هــر عشيره براي ســواران خود يــك فرمانده و دو ياور (يــا‬
‫سلطان) داشت كه مجموعا ً زير نظر فرمانده كل يعني رئيس ايل بودند‪ ،‬بدين ترتيب ‪ 24‬نفر‬
‫صـاحب منصـب يـا افسـر داشتنـد كـه بـه هـر كدام ‪ 12‬طناب زميـن داده شـد‪ ،‬يعنـي مجموع‬
‫زمينهاي خالصه به ‪ 1888‬طناب معادل ‪ 839‬هكتار و ‪ 2720‬متر بالغ گرديد‪.‬‬

‫‪ .1‬بوند‪ :‬زمين بكر و غير زراعتي كه قابل تبديل به زمين زراعتي است‪ ،‬البته بعضي از اين بوندها را خود قره پاپاق‬
‫در طول سه سال احياء و داير كرده بودند‪.‬‬
‫‪31‬‬
‫بديــن قرار مجموع ايــل ‪ 2100‬خانواري‪ ،‬آنهــم خانوارهائي كــه نوه‌ــها و نبيره‌ــها در كنار‬
‫پدربزرگ طبق فرهنگ آن ايام با هم زندگي مي‌كردند‪ .‬يعني هر خانواده‪ ،‬حداقل ‪ 12‬نفر بود‪.‬‬
‫(جمعيت ‪ 25200‬نفر) مالك تيول ‪ 839‬هكتار زمين زراعي شدند‪ .‬البته ميرزا ابراهيم اكثر اين‬
‫زمين ها را در پهلوي كوه ‌ها (كوه پايه ها) جمع و جور كرده بود‪ ،‬كه به نوعي قابل كشت آبي‬
‫بودند‪.‬‬
‫روي هـم رفتـه بـه هـر خانواده كمتـر از يـك هكتار زميـن آبـي رسـيد آنهـم زمينـي كـه تنهـا نام‬
‫زراعي داشت‪.‬‬
‫اين زمينها كه «خالصه» بودند به زمينهاي تيولي معروف گرديدند‪.‬‬
‫البتـه براي آن مردم در آن روز ارزش مرتع‌ـها و حتـي نيزارهـا چندان تفاوتـي بـا زمين‌هاي‬
‫زراعي نداشت‪.‬‬

‫سرانجام تيول‪:‬‬
‫ً‬
‫پس از چندين سال و گويا در زمان وليت عهدي مظفر الدين شاه‪ ،‬مجددا زمينهاي تيولي‬
‫مساحي مي‌گردد‪ ،‬مشخص مي‌شود كه مردان ايل به حدي زمين احياء كرده‌اند كه مساحت‬
‫زمينهاي زراعـي خيلي بيشتـر شده اسـت‪ ،‬مجددا ً بر اسـاس مقررات جديدي زمينهـا تقسـيم‬
‫مي‌شود‪ .‬سـهم افسـران بـه ‪ 24‬طناب و سـهم هـر سـوار بـه ‪ 6‬طناب افزايـش مي‌يابـد و ‪600‬‬
‫رزمنده پياده نيز تحت پوشش قرارداد مي‌روند كه به هر كدام دو طناب زمين مي‌رسد‪ .‬اين‬
‫نيروي پياده موظــف مي‌شود در صــورت نياز دولت از طرف شمال تــا ســلماس و از طرف‬
‫جنوب تا مياندوآب برود به طوري كه مسئوليت جنگي‌شان بيش از اين نبوده است‪.‬‬
‫در اين مساحي مجموع خالصه جات دولتي به ‪ 4104‬طناب معادل ‪ 1823‬هكتار و ‪ 8176‬متر‪،‬‬
‫مي‌رسد‪ ،‬به موازات افزايش زمينهاي خالصه‪ ،‬زمينهاي خريداري شده از افشارها نيز توسط‬
‫صـاحبان‌شان بر عرض و طول شان‪ ،‬بـا عمـل احياء افزوده شده بود‪ ،‬بـه طوري كـه هـر مالك‬
‫حدود دو برابر سـند خريـد خود زميـن در دسـت داشـت‪ ،‬عمال دولت در ايـن مسـاحي مجدد‪،‬‬
‫رسـما ً تجاهـل كردنـد و نسـبت بـه آنهـا سـخن نگفتنـد‪ ،‬يعنـي عمل ً مالكيـت آنان را بر زمينهاي‬
‫افزون از سند را‪ ،‬با سكوت به رسميت شناختند‪ ،‬و بايد مي‌شناختند‪.‬‬
‫اين روند افزايش بوسيله احياء‪ ،‬هم در املك خالصه و هم در املك شخصي ادامه داشت‬
‫تـا در زمان رضاه شاه هنگام تاسـيس آرتـش كلسـيك‪ ،‬قره پاپاق نيـز بسـان هـر ايـل و عشيره‬
‫ايراني از تعهد نظامي گري آزاد شد‪ ،‬در اين هنگام رهبران و به اصطلح‪ ،‬فرماندهان رسمي‪،‬‬
‫چهارصـد سـوار و ‪ 600‬پياده بـه دو گروه تقسـيم مي‌شونـد‪ ،‬آنانكـه علوه بر زمينهاي تيول‬
‫خودشان نيــز شخصــا ً ملك خريداري از افشارهــا داشتنــد و آنانكــه تنهــا زميــن تيول داشتنــد‪،‬‬
‫طـبيعت مسـئله ايجاب مي‌كرد كـه گروه اول زمينهاي تيول را هـم ضميمـه زمينهاي شخصـي‬
‫خود بنماينـد‪ ،‬از گروه دوم آنانكـه در فراز و نشيـب روزگار و پـس از چنـد نسـل توانسـته بودنـد‬
‫قدرت خود را حفـظ كننـد‪ ،‬زمينهاي تيول را از كـف ندادنـد (ماننـد تعدادي از سـران چاخرلو و‬
‫شمس الدينلو و يكي دو نفر ديگر)‪ .‬ولي زمينهائي كه در مالكيت رزمنده ساده بود‪ ،‬در اختيار‬
‫سـران قرار گرفـت‪ .‬قابـل ذكـر اسـت كـه پيـش از آن نيـز بـه نوعـي نظارت اداري زمين‌ـها بـا‬
‫سران ايل بوده و آنان مي‌توانستند زمين تيول را از سربازي گرفته به سرباز ديگر بدهند‪.‬‬
‫آن تعداد از سـراني كـه نـه زميـن شخصـي داشتنـد و نـه اقتدار خانوادگي‌شان پـا برجـا بود‪،‬‬
‫سـعي كردنـد زمينهاي سـربازان تحـت رياسـت خود را بدسـت گيرنـد‪ ،‬ولي موفـق نشدنـد و ايـن‬
‫قسـمت از زمينهـا نيـز بـه سـران مذكور در بال رسـيد و همچنان نـق نـق ايـن املك از بعضي‌ـها‬
‫شنيده مي‌شود‪.‬‬

‫توضيح چند نكته مهم‬


‫الف‪ :‬در يادداشت ‪ 43‬صفحه‌اي كه گويا از مرحوم نقي خان بزچلو (از نبيره‌هاي نقي خان‬
‫بزچلو‪ ،‬رئيــس ايــل قره پاپاق بــه هنگام ورود بــه ســلدوز كــه بــه نام نياي خود موســوم بود)‬
‫مي‌باشد‪ ،‬كلياتي از تاريخ قره پاپاق آمده كه چند نكته آن قابل نقد است‪:‬‬
‫‪32‬‬
‫‪ 1‬ـ ايشان تاريخ ورود قره پاپاق به سلدوز را سال ‪ 1245‬نوشته‌اند در حالي كه تاريخ صدور‬
‫فرمان نايب السلطنه مبني بر واگذاري نقداي به نقي خان بزچلو رئيس ايل‪ 1240 ،‬است كه‬
‫در مرحله دوم مجددا ً در سال ‪ 1245‬اصل مالكيت روستاي مذكور صادر مي‌شود و در پشت‬
‫جلد چنديـن قرآن كـه طبـق رسـوم قديمـي‪ ،‬تاريخهاي مهـم را ثبـت مي‌كردنـد‪ ،‬رقـم ‪ 1237‬ضبـط‬
‫شده است‪.‬‬
‫‪2‬ــ مي‌دانيـم كـه سـال ‪ 1240‬پـس از معاهده گلسـتان و قبـل از معاهده تركمـن چاي بوده‬
‫اســت در حالي كــه در ياد داشتهاي ايشان حركــت ايــل قره پاپاق از ايروان‪ ،‬پــس از معاهده‬
‫تركمن چاي آمده‪.‬‬
‫‪ 3‬ـ اساسا ً قره پاپاق در جنگ‌هاي دوره دوم روس و ايران شركت نكرده است‪ ،‬زيرا مامور‬
‫مراقبــت از مرزهاي عثمانــي (عراق كنونــي) بودنــد‪ ،‬چرا كــه ايران پــس از معاهده گلســتان‬
‫نيآسوده و سخت با عثمانيان درگير جنگ شده است‪ .‬و اين جنگها تا دوره دوم جنگ روس و‬
‫ايران ادامـه داشـت و در طول دو سـال جنـگ دوره دوم نيـز ايران از ناحيـه عثمانيهـا خاطـر‬
‫آسوده نداشت‪.‬‬
‫‪4‬ــ مطابـق يادداشتهاي نقـي خان مذكور‪ ،‬خروج قره پاپاق از ناحيـه ايروان تـا ورودشان بـه‬
‫سـلدوز‪ ،‬چنديـن سـال طول كشيده اسـت‪ ،‬قبل ً در فصـل «قره پاپاق در آواجيـق» علت ايـن‬
‫«اشتباه» در يادداشتهاي مذكور‪ ،‬بيان گرديد‪.‬‬
‫‪5‬ـ فقط مرحله اول مساحي در آن يادداشت‌ها ذكر شده و ارقام مرحله دوم مساحي ثبت‬
‫و ذكر نشده و نامي از نيروي ‪ 600‬نفري پياده‪ ،‬به ميان نيامده است‪.‬‬
‫نظـر بـه اهميـت يادداشتهاي وي آوردن ايـن موارد نقـد را لزم دانسـتم‪ ،‬زيرا او مردي بود‬
‫باسـواد و مطلع‪ ،‬بـه طوري كـه بقيـه مطالب وي كامل ً صـحيح و مفيـد اسـت ولي در مواردي‬
‫خالي از تعصــب نيســت و اشكال ســه گانــه مذكور فوق و نيــز اشكال مورد چهارم آنقدر بــه‬
‫نظرم عجيـب مي‌آيـد كـه در انتسـاب ايـن چهار مورد بـه ايشان دچار ترديـد شدم‪ ،‬هـر چنـد كـه‬
‫باقي مطالب خيلي با بيان و قلم و رويه وي تناسب دارد‪.‬‬
‫ب‪ :‬ويليام ايگلتون در كتاب «جمهوري ‪ 1946‬كردسـتان» سـخنان پراكنده و مخدوشـي را‬
‫درباره قاراپاپاق گفتــه اســت‪ ،‬گذشتــه از اينكــه جمعيــت قره پاپاق را هنگام ورود بــه ســلدوز‬
‫‪ 15000‬نفر نوشته‪ ،‬تاريخ آمدن آنان را پس از معاهده تركمن چاي نوشته است‪.‬‬
‫منشأ اين اشتباه جمله معروف در دهان مردم است كه «قره پاپاق توسط نايب السلطنه‬
‫پـس از جنـگ ايران و روس آورده شده» مي‌باشـد و كمتـر توجـه كرده‌انـد كه مراد از «پـس از‬
‫جنگ روس و ايران» دوره اول مي‌باشد نه دوره دوم‪.‬‬
‫وي مي‌گويــد‪ :‬روســيه شوروي بــه آنان اجازه داد كــه وارد ايران شونــد و در آنجــا ماندگار‬
‫گردند‪ ،‬پانزده هزار قره‌پاپاق به چند دسته تقسيم شدند‪ .‬رهبري دسته بزرگتر را «امير فلح»‬
‫و برادر زنش «غلمرضا خسروي» به عهده داشتند‪.‬‬
‫نقد‪ :‬سخن از آمدن از روسيه است يا از امير فلح كه چند سال پيش وفات كرده؟؟ و يا‬
‫سخن از روسيه تزاري است يا روسيه شوروي؟؟ و‪...‬‬
‫ج‪ :‬جالبتـر اينكـه در يادداشتهائي كـه توسـط آقاي علي خلخالي و عيسـي يگانـه «مشتركـا»‬
‫كه به زبان تركي نوشته شده است‪ ،‬آمده‪:‬‬
‫در بهار سال ‪ 1224‬هجري قمري‪ ،‬ايل قاراپاپاق يا ايل بزچلو به آذربايجان غربي آمدند و در‬
‫سال ‪ 1225‬هجري قمري‪ ،‬زمينهاي سلدوز به عنوان تيول بين آنان تقسيم گرديد‪.‬‬
‫البته با تقدير از زحمات آقاي خلخالي و ديگران‪ .‬همگي گمان مي‌كنند كه قره پاپاق اصل‬
‫و مجموع همه ايل بزچلو است‪ ،‬اين خود اشتباه اساسي است‪.‬‬
‫د‪ :‬در ايــن اواخــر يكــي از فرمانداران نقده تحقيقاتــي در مورد قره پاپاق انجام داده و بــه‬
‫وزارت كشور نيــز فرســتاده اســت‪ ،‬كــه قره پاپاق را قوم مغولي معرفــي كرده و گويــا ايــن‬
‫اشتباه وي از لفــظ «ســلدوز» ناشــي شده اســت‪ ،‬مــا در بخشهاي گذشتــه در مورد كلمــه‬
‫«سلدوز» بحث كرديم و حقيقت مسئله را روشن نموديم‪.‬‬

‫‪33‬‬
‫مذهب و جمعيت و تيره‌هاي هشتگانه قره پاپاق‬
‫در تاريـخ ايران ايـل بزرگ بزچلو را از زمان هجوم افاغنـه بـه ايران و اشغال اصـفهان‪ ،‬يـك‬
‫ايـل شيعـه مذهـب مي‌شناسـند‪ .‬امـا جاي تعجـب اسـت كـه در بيشتـر منابـع مربوط بـه ايلت و‬
‫عشايـر ايران يعنـي در هـر جـا كـه نام قاراپاپاق آمده (كـه البتـه در منابـع خيلي كـم اشاره شده‬
‫اسـت) بدنـه مردم قره پاپاق را سـني مذهـب و تنهـا رؤسـاي‌شان را شيعـه مذهـب نوشته‌انـد و‬
‫براستي معناي ادعائي (مثال) يك بام و دو هوا در اين موضوع مصداق پيدا كرده است‪.‬‬
‫دليل ايـن اشتباه بزرگ ايـن است كه معمول ً ايـن گونه افراد نوشته هاي‌شان را بر اسـاس‬
‫«مطالعــه كتابخانــهاي» مي‌نويســند‪ ،‬نــه تحقيقات‪ .‬مثل ً آقاي ايرج افشار ســيستاني در كتاب‬
‫«ايلهـا‪ ،‬چادر نشينان و طوايـف عشايري ايران» هميـن مطلب را تكرار كرده اسـت‪ ،‬ايـن‬
‫اشتباه بزرگ نيز منشأ معيني دارد‪ ،‬براي توضيح آن بايد به بيان عشيره‌هاي هشت گانه ايل‬
‫قره پاپاق بپردازيم‪ .‬كه گفته‌اند‪« ،‬گر نباشد چيزكي‪ ،‬مردم نگويند چيزها»‪.‬‬
‫عشيره‌هاي ايل قره پاپاق‪ ،‬عبارتند از‪ 1 :‬ـ تركاون (رئيس ايل به هنگام ورود به سلدوز‪ ،‬از‬
‫همين تيره است) ‪ 2‬ـ جان احمدلو ‪ 3‬ـ چاخرلو ‪ 4‬ـ اولشلو ‪ 5‬ـ سارال ‪ 6‬ـ عربلو ‪ 7‬ـ شمس الدينلو‬
‫‪8‬ـ قّزاق‪.‬‬
‫طايفــه قزاق در اصــل از ايــل بزچلو نبود‪ .‬و بــه يكــي از ايلهاي قزاقســتان كــه در شمال‬
‫شرقــي درياي خزر مي‌زيســتند مربوط هســتند‪ ،‬اينان در رد و بدل‌ــها و تغييــر و تبديل‌ــها و‬
‫كوچ‌هاي جـبري و اختياري‪ ،‬خصـوصا ً در جنگهاي ايران و روس بـه دليلي كـه براي مـا مجهول‬
‫اسـت در منطقـه ايروان قرار مي‌گيرنـد و چون تعداد جمعيتشان در حـد يـك ايـل نبود و نيروي‬
‫نظامي مستقلي را نمي‌توانستند تشكيل بدهند‪ ،‬مطابق قاعده عصر (در تشكيلت نظامي و‬
‫سـازمانهاي ايـل و تعييـن مسـئوليتهاي اداري و اجتماعـي هـر طايفـه كوچـك را بـه يـك طايفـه‬
‫بزرگ ضميمـه مي‌كردنـد) ايـن طايفـه كوچـك قزاق را در ايراوان بـه قره پاپاق الحاق كردنـد‪،‬‬
‫قزاقهاي مذكور در سـلدوز تـا ايـن اواخـر سـني مذهـب بودنـد (البتـه سـني حنفـي‪ ،‬نـه سـني‬
‫شافعـي كـه در متون ياد شده آمده) آخريـن بزرگ آنان كـه هميشـه تابـع رئيـس ايـل قره پاپاق‬
‫بود‪ ،‬حاج عبدالله نام داشـت‪ ،‬كـه سـاكن روسـتاي خليفلو و از افراد سـر شناس و فهميده بود‬
‫لكـن املك قزاق را بـه كردهـا فروخـت و بـه جـد مي‌توان گفـت خانواده‌هاي قزاق بيـش از ‪60‬‬
‫خانوار (از ‪ 2100‬خانواده) نبوده اسـت و ابتدا تنهـا در يـك روسـتا زندگـي مي‌كردنـد‪ ،‬بعدهـا يـك‬
‫روستاي هفت خانواده‌اي ديگر به نام «آده» در فاصله «گل داراخ» و «بهراملو» بنا كردند‪،1‬‬
‫امـا بـا پيدايـش آدا‪ ،‬كـه گويـا اوج رشـد جمعيـت آنان بوده گرايـش بـه تشيـع در ميان آنهـا ظاهـر‬
‫شده است به طوري كه در سال ‪ 1335‬شمسي‪ ،‬همه آنها شيعه شده بودند‪ .‬با فروش قريه‬
‫خليفلو به كردها‪ ،‬قزاقها به تدريج به روستاهاي ديگر مهاجرت كردند‪ .‬البته تعدادي از آنها نيز‬
‫در ميان كردهـا رفتـه و تبديـل بـه كرد شده‌انـد‪ ،‬بـه طوري كـه گذشتـة خود را كامل ً فراموش‬
‫كرده‌اند‪.‬‬
‫امروز از آن مردم‪ ،‬تنهـا دو خاندان را مي‌شناسـيم‪ ،‬خاندان مرحوم «مشهدي قنـبر» كـه در‬
‫روســــــتاي ديزج (دو كيلومتري نقده) و خانواده «يعقوب علي» در «آدا»‪ .‬مرحوم شهيــــــد‬
‫«اسماعيل عليياري» فرزند بزرگ مشهدي قنبر آخرين فردي بود كه رنگ و بوئي از رياست‬
‫قديمـي عشيره‌اي را بر ايـن دو خاندان داشـت و پـس از او آنهـا نيـز ماننـد هـر عشيره ديگـر‬
‫خصوصيات قديمي را از دست دادند‪.‬‬
‫بـه نظـر مي‌رسـد و چنيـن نيـز مي‌باشـد كـه حضور قزاقهاي ‪ 60‬خانواري در ميان قره پاپاق‬
‫موجــب اشتباه مذكور شده و آنگاه هــر نويســنده از روي نوشتــه نويســنده قبلي‪ ،‬اشتباه را‬
‫تكرار كرده است‪.‬‬
‫قره پاپاق در آغاز ورود به سلدوز (سال ‪ 25200 )1237‬نفر و در سال ‪ ،1286‬مطابق برآورد‬
‫تخميني اوژن اوبن «‪ 5000‬خانوار بوده‌اند كه اگر دست كم هر خانواده را ‪ 10‬نفر فرض كنيم‪،‬‬
‫‪ 50‬هزار نفر مي‌شوند‪ .‬با اينكه اين برآورد اوژن اوبن بي ترديد مبالغه آميز است‪ ،‬ليكن در‬

‫‪ .1‬در تحقيقات بعدي معلوم گرديـد كـه قزاق روسـتاهائي بنام توبوز آباد‪ ،‬گـل داراخ‪ ،‬تازه كنـد ــ كـه ويرانه‌هاي ايـن‬
‫روستاها در اطراف خليفلو هست ـ داشته اند‪.‬‬
‫‪34‬‬
‫پاپاق بوده اســت و ايــن فاصــله‬ ‫حوالي ســال ‪ 1286‬هجري قمري اوج ازدياد جمعيــت قره‬
‫سالهاي «شيخ گلدي» و سالهاي «قاچاقاچ» است كه در آينده بحث خواهد شد‪.‬‬
‫دكتر مسعود كيهان در سال ‪ 1311‬شمسي جمعيت قره پاپاق را حدود ‪ 3000‬خانوار تخمين‬
‫زده است‪ .‬خواهيم ديد تا سال ‪( 1339‬سال قاچاقاچ) مردم قاراپاپاق همه صد روستاي خود را‬
‫كـه يـك «تومان» بود‪ ،‬كامل ً در دسـت داشته‌انـد‪ .‬و همـه آن‌ـها پـر از جمعيـت بوده اسـت و ايـن‬
‫برآورد كامل ً صحيح به نظر مي‌رسد‪.‬‬
‫در كتاب «ايرانشهر و نظري به تاريخ آذربايجان» جمعيت اين ايل در سالهاي ‪ 1342‬و ‪1339‬‬
‫شمسي ‪ 550‬خانوار ذكر شده است‪.‬‬
‫اين نظريه كامل ً اشتباه است‪ ،‬با اينكه جمعيت اين ايل در حوادث جنگ اول جهاني و غائله‬
‫«اسـماعيل سـيميتقو» و مسـئله «قاچاقاچ» سـخت متلشـي شده و بـه پائين‌تريـن رقـم خود‪،‬‬
‫رسيده بود اما در سال ‪ 1342‬تنها ساكنين سه روستاي چيانه و راهدهنه و حسنلو خيلي بيش‬
‫از ‪ 550‬خانوار بود‪ ،‬تا چه رسد به مجموع مردم قاراپاپاق در منطقه‪.‬‬
‫امروز يعنـي سـال ‪ 1370‬شمسـي جمعيـت ترك زبان سـلدوز بـه ‪ 90000‬نفـر بالغ اسـت كـه‬
‫بخشــي از آنهــا مهاجرانــي هســتند كــه در ســالهاي ‪ 1327‬تـا ‪ ،1333‬از مناطــق مياندوآب‪ ،‬ملك‬
‫كندي‪ ،‬بناب‪ ،‬مراغـه و هشترود بـه سـلدوز آمده‌انـد‪ .‬كـه در سـال ‪ 1346‬بر اسـاس يـك برآورد‬
‫دقيـق نسـبت مهاجـر بـه بومـي يكچهارم مجموع بوده اسـت‪ .‬اگـر مجموع برآورد را امروز هـم‬
‫صـادق بدانيـم اينـك جمعيـت قره پاپاق ‪ 67500‬نفـر مي‌باشـد‪ .‬مهاجران در طول ايـن ‪ 43‬سـال‬
‫آنچنان بـا اسـتقبال و آغوش باز مردم بومـي روبرو شده‌انــد كـه در اثـر وصـلتها و ازدواجهـا‪،‬‬
‫امروز‪ ،‬پس از بررسي و دقت زياد‪ ،‬مي‌توان آنان را از همديگر مشخص كرد‪ .‬و نظر به اينكه‬
‫از قديـم عنوان قره پاپاق در آن نواحـي‪ ،‬اصـطلح بوده و هـم اكنون نيـز اسـتعمال مي‌شود لذا‬
‫همـه مردم ترك زبان‪ ،‬قره پاپاق ناميده مي‌شونـد‪ .‬و بـه قول سـنت گرايان‪ ،‬امروز در سـلدوز‬
‫‪ 90000‬قره پاپاق زندگـي مي‌كننـد‪ .‬و افراد و خانواده‌هاي زيادي نيـز در اكناف كشور و نيـز در‬
‫خارج از كشور زندگي مي‌كنند‪.‬‬

‫تاريخ سياسي‬
‫تاريخ سياسي و باصطلح تاريخ حكومتي و اجتماعي ايل قره پاپاق در دو محور به موازات‬
‫هــم يعنــي رونــد حكومــت و رياســت داخــل ايــل‪ ،‬و ديگري ســرگذشت آن در درون جريان‬
‫سياسي‪ ،‬اجتماعي ايران به عنوان گوشه‌اي از تاريخ ايران بررسي مي‌شود‪.‬‬
‫در اين مقال ابتدا به سير و تحول سازمان دروني ايل بايد توجه كرد‪:‬‬
‫تـا ‪ 1253‬هجري قمري ــ سازمان ايـل قره پاپاق بـه رسم رايـج قرون گذشتـه بـه اصـل «تك‬
‫محوري» و «رئيــــس ســــالري» طــــبيعي‪ ،‬بود يعنــــي همان چيزي كــــه مطابــــق اصــــول‬
‫جامعه شناسي‪ ،‬ملوك الطوايفي‪ ،‬شاهنشاهي از آن زائيده مي‌شود بدين ترتيب‪ :‬هر خانواده‬
‫بزرگـي داشتـه و هـر خاندان رئيسـي‪ ،‬و هـر طايفـه (تيره) داراي يـك «بيـگ» و همـه بيگهـا تابـع‬
‫«بيگلر بيگي» يا «خان ايل» بودند‪.‬‬
‫عنوان رئيس ايل در روند طبيعي‪« ،‬ايل بيگي» بوده وقتي كه از پادشاه عنوان «خان» را‬
‫دريافت مي‌نمود در اين صورت عنوان «ايل خاني» به وي تعلق مي‌گرفت‪.‬‬
‫از اواسـط دوران صـفويه كـه سـياست اسـكان ايلت در متـن سـياست عمومـي دولت‌هاي‬
‫مركزي قرار گرفت‪ ،‬معيار ديگري به نام «آبادي» و «قريه» در عنوان خانها و رؤساي ايلت‬
‫ظاهر گرديد و هر رئيس ايلي كه اتباعش يكصد روستا يا بيشتر را تشكيل مي‌دادند‪ ،‬به لقب‬
‫«امير تومان» نيـز نايـل مي‌شدنـد‪ ،‬اين برنامه يكي از جريانهاي تشويقي براي اسـكان ايلت‬
‫بود‪.‬‬
‫بــه طور مشخــص مي‌دانيــم كــه ســازمان ايــل قره پاپاق تــا زمان وفات نقــي خان بزچلو‬
‫(رئيسي كه ايل را به سلدوز آورد) همان سازمان مذكور در فوق بود‪.‬‬
‫پـس از چنـد سـال از وفات او در سـازمان اداره ايـل تغييراتـي رخ داد‪ ،‬ايـن تغييرات كپـي و‬
‫برگرداني بود از تغييراتي كه در دربار رخ مي‌داد‪.‬‬
‫‪35‬‬
‫تغييرات مذكور را از نظــر جامعــه شناســي بايــد قدمــي در پيشرفــت «تقســيم كار» در‬
‫سـيستم اداري ايرانـي دانسـت‪ ،‬مثل ً نادر شاه شخصـا ً خود رئيـس كشور و وزيـر كشور و وزيـر‬
‫جنـگ و دفاع و نيـز قانونگذار و‪ ...‬بود‪ ،‬بتدريـج تقسـيم كار و سـازمان بندي امور و دسـته بندي‬
‫وظايــف (تفكيــك وظايـف) بـه دربارهــا نفوذ كرد‪ ،‬فتحعلي شاه در اواخــر عمرش تنهــا عنوان‬
‫رئيـس كشور را براي خود داشـت‪ .‬و براي هـر بخشـي از كارهاي اداري مسـئول معينـي تعييـن‬
‫كرده بود‪ ،‬كـه امور بـه طور مخروطـي بـه خود او مي‌رسـيد كـه خود او در راس مخروط قرار‬
‫داشت‪ ،‬تا آن روز سيستم و بافت رياستي‪ ،‬صورت شكل مخروطي داشت اما سيستم اداري‬
‫به حالت استوانه بوده‪ ،‬استوانه‌اي كه شاه در سطح بالي آن قرار داشت‪.‬‬
‫روند تقسيم كار از اروپائيان تاثير پذيرفته بود‪ ،‬كه موجب گرديد سيستم اداره امور‪ ،‬شكل‬
‫مخروطي به خود گيرد‪.‬‬
‫تاريـخ وفات نقـي خان بزچلو دقيقا ً براي مـا روشـن نيسـت‪ ،‬آنچـه مشخـص اسـت وي چنـد‬
‫سـال قبـل از «جنـگ هرات» كـه از سـال ‪ 1353‬شروع شده‪ ،‬وفات كرده و پسـرش «مهدي‬
‫خان» جانشيـن او گرديده اسـت چنـد سـال پـس از سـال مذكور سـيستم اداري مخروطـي بـه‬
‫سراغ قره پاپاق نيز آمده است‪ .‬دربار تبريز مجددا ً حكم رياست ايل به نام وي و حكم نيابت‬
‫و معاونـت را بـه نام برادر تنـي او «كاظـم خان»‪ ،‬و حكـم فرماندهـي نيروي نظامـي (‪ 400‬نفـر‬
‫سـوار) بنام برادر ديگـر او «حسـن خان»‪( ،‬از مادر ديگري بوده) صـادر مي‌كنـد كـه هـر دو نفـر‬
‫زير نظر و سرپرستي مهدي خان كار كنند‪.‬‬
‫در جنــگ هرات مهدي خان شخصــا ً فرماندهــي نيروهاي قره پاپاق را بعهده داشتــه اســت‪،‬‬
‫بنابرايـن احكام مذكور پـس از آن دوره از جنگهاي هرات صـادر شده اسـت كـه حسـن خان بـا‬
‫درجه سرتيپي به فرماندهي مي‌پردازد‪.‬‬
‫در حدود سـال ‪ 1298‬مجددا ً تغييـر ديگري در سـازمان ايـل پديدار مي‌شود‪ ،‬دربار‪ ،‬از ايلت‬
‫مي‌خواهـد كـه علوه بر معاونـت و نيابـت و نيـز پسـت فرماندهـي نيروي نظامـي‪ ،‬بايـد پسـت‬
‫ديگري را تحت عنوان «حكومت» ايجاد كنند اين مسئله در مورد ايل قره پاپاق در زمان حاج‬
‫نجفقلي خان اميــر تومان بــه اجراء گذاشتــه مي‌شود و او «حيدر خان» را بــه عنوان حاكــم‬
‫تعيين و با تاييد سه نفر روحاني بزرگ ايل‪ ،‬به دربار تبريز مي‌فرستد‪.‬‬
‫واژه «حكومـت» در ايـن اصـطلح معناي فرماندار و بخشدار امروزي را داشـت‪ .‬ايـن نيـز‬
‫كپـي و برگردانـي از رسـوم پايتخـت بود‪ .‬در اواخـر عصـر فتحعلي شاه شخـص معينـي بعنوان‬
‫«حاكم تهران» تعيين گرديد و اين رسم رواج پيدا كرد و بعدها به ايلت هم رسيد‪ ،‬حاكم نيز‬
‫موظـف بود تحـت رياسـت رئيـس ايـل بـه امورات مربوط بـه خود بپردازد‪ ،‬كار و مسـئوليت او‬
‫امور اداري ايل بود از جلمه‪ ،‬اداره امور قضائي كه بوسيله روحانيان انجام مي ‌شد‪ .‬حاكم در‬
‫اين معني نمادي از وزير داخله بود‪.‬‬
‫همانطور كه اينگونه تغييرات در مورد شاهان‪ ،‬يك حركت مزمن به سوي مشروطه بود در‬
‫مورد سـران ايـل نيـز چنيـن تاثيري داشـت‪ ،‬اينجاسـت كـه بعدهـا يعنـي در بطـن ‪ 90‬سـال اخيـر‬
‫روحيــه مشروطــه گرائي و يكنوع دموكراســي گرائي را در ميان «خاندان حســن خان» ـــ‬
‫بزچلوهاي نقده ـ ـ و خاندان «حيدر خان» ـ ـ جمشيديهــا و فيروزيهــا ـ ـ مشاهده مي‌كنيــم و در‬
‫قبال آنها خاندان نجفقلي خان امير تومان‪ ،‬خسرويهاي نقده‪ ،‬را «سنت گرا» مي‌يابيم‪.‬‬
‫ايـن دو روحيـه در كنار هـم و گاهـي در مقابـل هـم جريان داشتـه و چون بدنـه مردم بيشتـر‬
‫سنت گرا بوده‌اند هميشه برد با خاندان نجفقلي خان بوده است‪.‬‬

‫رؤساي ايل‪:‬‬
‫مـا رقـم دقيـق تاريخـي و حتـي رقـم احتمالي «سـال» حركـت ايـل بزچلو از بخـش بزچلوي‬
‫اراك بـه قفقاز را نداريـم‪ ،‬نقـي خان بزچلو (قلي خان) در يادداشتهايـي كـه در حدود ‪ 20‬سـال‬
‫اخير نوشته شده مي‌گويد‪:‬‬
‫ايـل بزچلو در زمان صـفويه كـه وليـت گرجسـتان تابـع ايران بوده و لگزيهاي داغسـتان بـه‬
‫اهالي گرجستان دست درازي مي‌كردند و آنان را مورد قتل و غارت قرار مي‌دادند‪ ،‬سلطان‬
‫‪36‬‬
‫وقــت بــه عنوان دفــع‪ ...‬ايــل بزچلو را اجبارا ً از ســلطان آباد (اراك) بــه «پنبــك» گرجســتان‬
‫كوچانيده است‪.‬‬
‫توضيـح‪ :‬باز تاريـخ دقيـق يـا احتمالي‪ ،‬روشـن نيسـت و اينكـه قره پاپاق‌ـها روزي در «پنبـك»‬
‫بوده‌انــد‪ ،‬جاي ترديدي ندارد امــا ايــن ســرنوشت آن بخــش از بزچلو اســت كــه از اراك كوچ‬
‫كرده‌اند و قره پاپاق جزئي از اين بخش است‪.‬‬
‫بديهي است ايل بزچلو (بخشي كه به قفقاز رفته) بعدا ً خود به دو بخش تقسيم مي‌شود‪.‬‬
‫بخشــي (بخــش عمده) بــه آناطولي مي‌رونــد و در جبهــه مخالف دولت ايران قرار مي‌گيرنــد‬
‫(قبل ً شرح داده شد) و بخش ديگر در اطراف «شوراگول» ـ بركه شور ـ ساكن مي‌شوند كه‬
‫قره پاپاق همين بخش دوم است‪ .‬هنگام حركت از اراك و قبل از تجزيه ايل بزچلو در قفقاز‪،‬‬
‫رئيـس بخـش دوم يعنـي قره پاپاق «يار علي بيـگ» بوده كـه «يارالي بيـگ» ــ بيـگ زخـم دار ــ‬
‫خوانده مي‌شد پس از تجزيه‪ ،‬تا حركت به داخل ايران‪ ،‬بترتيب نقي بيگ‪ 1‬و مهدي بيگ‪ 2‬رئيس‬
‫ايل بوده‌اند و در فرمان حركت به داخل ايران همانطور كه ديديم نقي خان بزچلو رئيس ايل‬
‫بوده اسـت‪ ،‬آخريـن سـندي كـه راجـع بـه او در دسـت ماسـت تقديـر نامـه عجيـبي اسـت كـه از‬
‫ســوي وليعهــد محمــد ميرزا فرزنــد عباس ميرزا (كــه بعــد محمــد شاه قاجار ناميده شــد)‬
‫مي‌باشد‪ ،‬بدين متن‪:‬‬
‫عاليجاه رفيــــــــــع جايگاه كرت همراه‪ ،‬اخلص و ارادت آگاه‪ ،‬رشادت و بلدت پناه عمدة‬
‫العشائر و القبايل نقي خان بزچلو سرتيپ سواران قره پاپاق و مامش و غيرهم‪ ،‬به توجهات‬
‫و عنايات خاطــر خطيــر وال مخصــوص و ممتاز بوده‌انــد‪ .‬و چون طراز اخلص و صــداقت آن‬
‫عاليجاه و خدمتگزاري و جان نثاري آن دولتخواه حسب الواقع بر راي نواب غفران مآب ولي‬
‫عهـد‪ ،‬مرحوم مغفور اسـكنه الله تعالي فـي روضات السـرور و عرفات النور ظاهـر و آشكار‬
‫بوده اسـت‪ .‬قبـل از وقوع قضيـه جانسـوز ناگوار‪ ،‬محـض عنايـت بـه‪ ...‬آن دولتخواه‪ ،‬بـه خـط‬
‫مبارك خود مرقوم فرموده بودند كه اسب سواري خودشان را با دويست تومان وجه نقد به‬
‫عنوان تفضـل و انعام مـا‪ ،‬بـه آن عاليجاه برسـانيم‪ .‬مـا هـم موافـق وصـيت نواب غفران مآب‬
‫مركوبـي كـه مخصـوص سـواري خود او بود و‪ ...‬بر جميـع اسـب‌هاي اصـطبل مزيـت و رجحان‬
‫داشـت بـا دويسـت تومان نقـد مصـحوب عاليجاه محمـد بيـك جلودار‪ ،‬در چنيـن وقتـي كـه آن‬
‫دولتخواه در سر حد مشغول خدمت سر حد است عنايت و ارسال داشتيم الحق اين عنايتي‬
‫اسـت مخصـوص‪ ،‬كـه در كـل ايران‪ ...‬حـق ايـن اسـت كـه ماننـد آن دولتخواه جان نثاري كـه در‬
‫راه خدمـت از جان و مال مضايقـه ننموده و مسـتحق نيـل بر ايـن مرحمتهـا اسـت‪ .‬الطاف مـا‬
‫را‪ ...‬خود به سر حد كمال‪ ...‬و در عهده شناسند‪ ،‬تحريرا ً في شهر ربيع الثاني سنه ‪.1250‬‬
‫اين سند گويا (مطابق نقل ها) به خط خود محمد شاه صادر شده‪ ،3‬اهميت قره پاپاق را‬
‫در نظـر عباس ميرزا مي‌رسـاند‪ ،‬بــا دقـت در محتواي ايـن سـند‪ ،‬روشـن مي‌شود كـه عباس‬
‫ميرزا چگونه به اين ايـل مي‌نگريسته و چرا آنان را در محيط پر خ طر و فاقد امنيت سلدوز‬
‫ساكن كرده است‪.‬‬
‫پــس از نقــي خان بــه ترتيــب‪ ،‬مهدي خان ســرتيپ‪ ،‬نجفقلي خان‪ ،‬بيوك خان (برادر زاده‬
‫مهدي خان پسر كاظم خان)‪ ،‬نجفقلي خان دوم معروف به حاجي امير تومان و خسرو خان‪،‬‬
‫بـه رياسـت ايـل رسـيده‌اند در فصـول آينده خواهيـم ديـد كـه رضـا قلي خان رشيـد السـلطنه و‬
‫حسنعلي خان نيز در عرض خسرو خان (به دستور صمد خان شجاع الدوله) گاهي به رياست‬
‫موقت رسيده‌اند‪.‬‬
‫رياسـت ايـل بعـد از خسـرو خان سـاقط مي‌شود و يـك رياسـت نيمـه رسـمي (كـه باز نقـش‬
‫مهمـي در زندگـي و سـرنوشت ايـل داشتـه آغاز مي‌شود كـه بيشتـر بـه تشخـص قدرت ثروتـي‬
‫متكـي بوده و در عيـن حال طبـق سـنت از احترام مخصـوص نيـز برخوردار بوده اسـت) پديـد‬
‫مي‌گردد‪.‬‬
‫‪ .1‬مهدي بيگ و نقي بيگ بترتيب‪ ،‬پدر و پدربزرگ نقي خان بزچلو بوده اند‪.‬‬
‫‪ .2‬همان‪.‬‬
‫‪ .3‬توجه‪ :‬سند و امضاي آن از محمد شاه است آنچه در متن مورد نظر است اين است كه آيا خط سند هم از خود‬
‫وي است يا از منشي‪.‬‬
‫‪37‬‬
‫در ايـن دوره بـه قرار سـن‪ ،‬حاج پاشاخان جان احمدلو‪ ،‬نقـي (قلي) خان بزچلو و پاشـا خان‬
‫اميـر فلح بـه موازات هـم بـا رياسـت ريـش سـفيد گونه‌اي امور عشايري را بـه عهده داشتنـد‪،‬‬
‫قابـل ذكـر اسـت كـه پاشاخان اميـر فلح خدمات مهمـي در حوادث نظامـي‪ ،‬اجتماعـي بهنگام‬
‫حملت قبايــل اطراف بــه قره پاپاق‪ ،‬انجام داده اســت وي كــه داماد آخريــن اميــر تومان‬
‫قره پاپاق بود (و نظـر بـه اينكـه غلمرضـا خان خسـروي پسـر خسـرو خان علقه‌اي بـه رياسـت‬
‫نداشت و خودش را كنار مي‌كشيد) در واقع سخنگوي خاندان امير تومانها نيز بود‪.‬‬

‫اولين رخداد سياسي‪:‬‬


‫پس از ورود ايل به سلدوز مجددا ً «ميررواندوز» كه پانزده سال پيش كارگزاران افشار را‬
‫در سـلدوز غارت كرده بود بـه فكـر حمله بـه ايـل جديـد مي‌افتـد‪ ،‬نقـي خان مراتـب را بـه اطلع‬
‫نايـب السـلطنه مي‌رسـاند‪ .‬بـه دسـتور وي دو فوج سـوار بـا چهار اراده توپ از اروميـه اعزام و‬
‫در اختيار نقي خان قرار مي‌گيرد‪ ،‬قره پاپاق آماده جنگ مي‌شود‪ ،‬مير رواندوز از آمادگي آنان‬
‫خــبردار شده و نيروهايــش را كــه از قبايــل مختلف كرد از جمله رواندوز و منگور جمــع كرده‬
‫بود مرخص نموده و به رواندوز مراجعت مي‌كند‪.‬‬
‫و نيــز قبــل از آمدن قاراپاپاق عشايــر پيران (پيرانشهــر فعلي) بر عشيره «مامــش» ـــ‬
‫ساكنين منطقه ميان پيرانشهر و نقده ـ تاخته و قتل و غارت راه‌انداخته بودند‪ ،‬رئيس مامش‬
‫فراري و افراد ايلش در ميان عشاير اطراف پراكنده مي‌شوند‪.‬‬
‫پروت آغا‪ ،‬رئيس مامش كه از آمدن ايل جديد مطلع مي‌شود از مخفيگاه خود خارج شده‬
‫و بــه نقــي خان پناهنده مي‌شود‪ ،‬وي نيــز بــا مكاتباتــي كــه بــا نايــب الســلطنه داشتــه موفــق‬
‫مي‌شود حكــم و خلعتــي از دربار براي او بگيرد‪ ،‬مامش‌ــها تحــت حمايــت قره پاپاق بر ســر‬
‫زندگي خود باز مي‌گردند و تا سال ‪[ 1297‬قمري] از هم پيمانان وفادار قره پاپاق بوده‌اند‪ ،‬از‬
‫آن سال (كه قيام شيخ عبيد رخ مي‌دهد) به بعد مامش ‌ها احساس استقلل كردند و در سال‬
‫‪[ 1339‬قمري] همراه ساير عشاير كرد در قتل و غارت قره پاپاق شركت كردند‪.‬‬

‫قاراپاپاق در جنگ هرات‬


‫نقي خان نتوانسته در خارج از منطقه جنوب غربي درياچه اروميه در جنگ ‌ها شركت كند‬
‫او موظــف بــه حفــظ مرز بــا همكاري مامــش بوده اســت امــا پســرش مهدي خان علوه بر‬
‫مرزداري ــ كـه قلعه‌اي بنام «مهدي آباد» در مرز بنـا كرده بود و دائما ً دويسـت سـرباز مسـلح‬
‫قره پاپاق در آنجا حضور داشته‌اند و علوه بر نگهباني مرز به مسائل حقوقي ييلق و قشلق‬
‫عشايـر نيـز رسـيدگي مي‌كرد‪ 1‬قلعـه مذكور در غائله شيـخ عبيـد ويران شـد ــ در جنگ‌هاي دور‬
‫دست نيز شركت مي‌جسته‪.‬‬
‫در جنگ هرات‪ :‬اهميت حضور مهدي خان با چهارصد سوار خود در آن جنگ از بيان لسان‬
‫الملك مشخص مي‌شود‪ ،‬وي در وقايع سال ‪ 1255‬مي‌نويسد‪:‬‬
‫«مسـتر مكنيـل» ــ سـفير انگلسـتان كـه در محاصـره هرات حاضـر بود ــ چون ايـن بدانسـت‬
‫آشفتـه خاطـر شده شتاب زده بـه درگاه پادشاه آمـد و از در ضراعت معروض داشـت كـه سـه‬
‫روزه اين لشكر را از جنگ باز داريد تا من به درون شهر رفته كامران ميرزا و يار محمد خان‬
‫را بدين حضرت آرم‪ ،‬شاهنشاه حشمت دولت انگليس را نگاه داشته مسئول او را به اجابت‬
‫مقرون كرد و خطي به شاهزاده محمد رضا ميرزا‪ ،‬نگاشت كه مستر مكنيل را و مهدي خان‬
‫قراپاپاغ (قراپاپاق) را با چهار سوار رخصت كن تا از دروازه «خنگ» به شهر هرات در روند‪.‬‬
‫چون مكنيـل بـه درون شهـر رفـت كار ديگـر گونـه كرد و نخسـتين كامران ميرزا و يار محمـد‬
‫خان را برانگيخـت كـه ايـن چنـد روز كه طريـق مبارزات مسـدود اسـت هـر رخنـه و ثلمـه كه در‬
‫ديوار قلعـه باديـد شده تعميـر كنيـد و از خويشتـن معادل ده هزار تومان زر مسـكوك بديشان‬
‫داد و ايشان را بـه مرمـت برج و باره برگماشـت و گفـت دو ماه ديگـر خويشتـن داري كنيـد تـا‬

‫‪ .1‬كوچ عشاير عراقي و ايراني به ارتفاعات مرزي براي ييلق تا همين اواخر ادامه داشت‪ ،‬بعضي عشاير عراق به‬
‫ييلقهاي ايران و بعضي از عشاير ايران به ييلقهاي عراقي مي‌رفته اند‪.‬‬
‫‪38‬‬
‫كشتي‌هاي جنگــي مــا از كنار عمان ديدار شود‪ ،‬آنگاه عزم ايرانيان از شمــا بگردد و جنــگ و‬
‫جوش از جانب فارس برخيزد‪.‬‬
‫چون از ايـــن كار بپرداخـــت از هرات بيرون شده طريـــق لشگراه گرفـــت و مهدي خان‬
‫قراپاپاق ايـن قصـه بـه عرض رسـانيد‪ ،‬شاهنشاه غازي در خشـم شده فرمان كرد تـا مكنيـل از‬
‫لشگرگاه بيرون شود و او نيز حديث حادثه‪ ...‬طريق لندن برداشت»‪.‬‬
‫بديهـــي اســـت در ميان آنهمـــه ســـپاه ايران كـــه از ســـراسر كشور گرد آمده و هرات را‬
‫محاصـره كرده بودنـد انتخاب مهدي خان بـه عنوان اميـن و فرد مورد اعتماد براي نظارت بر‬
‫افعال سـفير انگليـس در آن كار بـس مهـم‪ ،‬موضوعـي اسـت سـخت قابـل توجـه‪ ،‬و زيركـي و‬
‫كارداني و آگاهي در سطح بالي او را بيان مي‌دارد‪.‬‬
‫هـر محققـي مي‌دانـد كـه واگذاري چنيـن نقـش و مسـئوليت ديپلماتيـك بـه عهده يـك فرد‪،‬‬
‫شايستگي و آگاهي و درايت آن فرد را مشخص مي‌كند‪.‬‬
‫سـفير انگليـس قبـل از آن‪ ،‬اقداماتـي كرده و نظـر سـوء وي براي محمـد شاه كامل ً روشـن‬
‫بود‪ ،‬بنابراين هوشيارترين فرد را مي‌بايست در اين كار برمي گزيد‪.‬‬
‫لسان الملك باز مي‌گويد‪:‬‬
‫«هــم در ايــن وقــت معروض درگاه افتاد كــه شاهزاده طهماســب ميرزاي مويــد الدوله بــا‬
‫بعضي از منال ديواني و ديگر اشياء تا تربت شيخ جام قطع مسافت كرده و محمد علي خان‬
‫ماكوئي و فوج دوم تـبريز ملزم ركاب اوست و از مردم شكيبان ايـن خـبر بـه افغانان برده‌انـد‬
‫و ششصـد سـوار از آن جماعـت بـه جانـب او رهسـپار شده تـا اگـر بتواننـد و كمينـي بگشاينـد و‬
‫ازو چيزي بربايند‪ .‬شاهنشاه غازي چون اين بشنيد حبيب الله خان امير توپخانه و محمد تقي‬
‫خان ســرتيپ بيات و مهدي خان قراپاپاغ و جهانگيــر خان ســركرده نظام پســر قاســم خان‬
‫قوللر آقاسـي را بـا پانصـد سـوار و دو عراده توپ بيرون فرسـتاد‪ ،‬در حدود شكيبان بـا افغانان‬
‫‪1‬‬
‫درگير شدند و‪.»...‬‬
‫اين صميميت و نزديكي به دربار باعث گرديد كه اسكندر خان برادر مهدي خان به سمت‬
‫نايب اول آجودان باشي شاه انتخاب شده و تقريبا ً براي هميشه مقيم تهران شود‪.‬‬
‫حسن خان‪:‬‬
‫همانطور كـــه قبل ً اشاره رفـــت در زمان مهدي خان‪ ،‬برادرش حســـن خان فرماندهـــي‬
‫چهارصـد سـوار قره پاپاق را بعهده داشـت‪ ،‬او نياي خاندان‌هاي «حسـنخاني» و «مظلومـي» و‬
‫«حميدي» كه امروزه هستند‪ ،‬مي‌باشد وي يادداشتهائي بنام «حرب الحسن» نوشته بوده كه‬
‫در حال حاضر در دست نيست (يا بدست ما نرسيده)‪ ،‬بي ترديد مطالب مهمي راجع به تاريخ‬
‫قره پاپاق در آن بوده است‪ ،‬چرا كه نوشته‌اي تحت عنوان «حرب» لبد دستكم جريان يكي‪،‬‬
‫دو جنگ در آن بوده كه امروز ما از همه آنها بي خبريم‪.‬‬
‫آنچه از متون و منابع تاريخي در مورد او در دست مي‌باشد‪ ،‬تنها مطالبي است كه در چند‬
‫جا از «سفر نامه ناصر الدين شاه» آمده است‪ ،‬در صفحه ‪ 13‬اين كتاب كه انشاء آن به قلم‬
‫شاه اســت و شرح مســافرت خود بــه عتبات (‪ 1287‬هجري قمري) را در آن نگاشتــه اســت‪،‬‬
‫مي‌گويـد‪ :‬روز شنبـه غره رجـب‪ ،‬صـبح پيـش از آفتاب بـه حمام رفتـه رخـت نـو پوشيده سـوار‬
‫شدم امروز بايــد بــه رحيــم آباد زرند‪ 2‬ملكــي محمــد خان ســرتيپ زرندي برويــم خيلي از راه‬
‫سـواره رفتـم بـا وزيـر خارجـه حسـام السـلطنه‪ ،‬اميـن الملك‪ ،‬ظهيـر الدوله‪ ،‬ميرزا عبدالوهاب‬
‫مســتوفي گيلن‪ ،‬صــحبت كرديــم مجــد الدوله هــم رســيد قدري بــا ميرزا عبدالوهاب در باب‬
‫مطالبات خودش گفتگـو كرد رحمـت الله خان سـاري اصـلن‪ ،‬كلب حسـين خان اميـن نظام‪،‬‬
‫حبيب الله خان ساعد الدوله‪ ،‬حسن خان سرتيپ قراپاپاق ديده شدند تازه آمده‌اند‪.‬‬

‫‪ .1‬سواران قاراپاپاق غير از تعدادي كه در جنگ هرات كشته شده بودند بقيه با لقب افتخارآميز «مشهدي» به سلدوز‬
‫برگشتند زيرا در آنوقت زيارت آستان امام رضا (ع) براي ساكنين مناطق دور دست مانند سلدوز راستي در اهميت حج‬
‫مد» ـ مشهدي محمد» نياي خاندان زينالي راهدهنه‪.‬‬
‫بود از همين مشهدي‌ها است «مش ّ‬
‫‪ .2‬زرند ساوه‪.‬‬
‫‪39‬‬
‫و در صـفحه ‪ 115‬مي‌نويسـد‪ :‬روز پنجشنبـه‪ ...‬شعبان بـه قصـد مدايـن و زيارت حضرت‬
‫سلمان بكشتي بخار نشستيم حسام السلطنه‪ ،‬عباس ميرزا‪ ،‬وزير امور خارجه‪ ،‬مجد الدوله‪،‬‬
‫اميـن الملك‪ ،‬معتمـد الملك‪ ،‬مدحـت پاشـا‪ ،‬كمال پاشـا‪ ،‬عضـد الملك‪ ،‬كشيكچـي باشـي‪ ،‬دبيـر‬
‫الملك‪ ،‬منشـي حضور‪ ،‬اميـن السـلطان‪ ،‬اميـن حضور‪ ،‬محمـد علي خان‪ ،‬علي باشـي‪ ،‬سـاري‬
‫اصــلن‪ ،‬اميــن نظام‪ ،‬محقــق‪ ،‬مظفــر الدوله‪ ،‬عبدالقادر خان‪ ،‬ميرزا محمــد خان‪ ،‬محمــد نقــي‬
‫خان‪ ،‬قهوه چي باشي‪ ،‬دهباشي‪ ،‬سقا باشي‪ ،‬آقا محمد تقي آبدار‪ ،‬آقا حسن نايب قهوه چي‬
‫باشي‪ ،‬حسن خان سرتيپ قراپاپاق‪ ،‬آقا وحيد و‪...‬‬
‫ً‬
‫و در صـفحه ‪ 118‬مي‌گويـد‪ :‬بعـد از زيارت سـلمان فورا معاودت بـه كشتـي نمودم وقتـي‬
‫نزديك كشتي شدم ديدم ساري اصلن‪ ،‬تيمور ميرزا‪ ،‬امين نظام‪ ،‬عبدالقادر خان سرتيپ‪ ،‬آقا‬
‫يوسف سقا باشي‪ ،‬حسن خان سرتيپ قراپاپاق‪ ،‬جمعي ديگر مي‌روند شب در سلمان مانده‬
‫فردا از راه خشكي مراجعه خواهند كرد‪.‬‬
‫مطابق رسم آن زمان وقتي كه شاه از پايتخت خارج مي‌شد همه سران عشاير‪ ،‬سري به‬
‫اردوگاه شاه زده و باصــطلح پــس از اظهار ادب و اطاعــت و ارادت‪ ،‬بــه منطقــه خود باز‬
‫مي‌گشتند مگر آنانكه مامور به حضور در اردو بودند و يا اعزام به مناطق ديگر مي‌شدند‪ ،‬در‬
‫ايـن سـفر كـه يـك سـفر زيارتـي بود سـران عشايـر كـه در طول راه و منزلهاي مختلف از راه‬
‫مي‌رسيدند پس از انجام وظيفه‪ ،‬بعضي ‌ها در همان روز و بعضي ديگر پس از همراهي يكي‪،‬‬
‫دو روز با اردو‪ ،‬به محل خود مراجعت مي‌كردند و تنها باصطلح مقرب الخاقانها مي‌توانستند‬
‫مورد الطاف عاليـه قرار گيرنـد و در زمره همراهان شاه تـا پايان سـفر باشنـد‪ ،‬كـه حسـن خان‬
‫از جلمه آنان بوده است‪.‬‬
‫نجف قلي خان اول‪:‬‬
‫سندي به تاريخ ربيع الول سال ‪ 1265‬نشان مي‌دهد كه مهدي خان مريض مي‌شود (يا به‬
‫بهانه تمارض) از دربار وليعهد‪ ،‬مي‌خواهد كه پسرش نجفقلي خان جانشين وي گردد خواسته‬
‫او تصـويب مي‌شود و فرمان بنام نجفقلي صـادر مي‌گردد‪ .‬پـس از آن نامـي از مهدي خان در‬
‫ميان نيست‪.‬‬
‫سند ديگر در ‪( 1269‬حاكي از اينكه يك توپ ترمه به عنوان عيدي ـ عيد نوروز ـ به نجفقلي‬
‫خان ارسـال شده اسـت) صـدور يافتـه‪ .‬باز فرمان ديگـر در ‪ 1271‬مبنـي بر اعطاي يـك طاقـه‬
‫شال ترمه و تقدير از او صادر شده است‪.‬‬
‫فرمانــي مبنــي بر ارتقاء نجــف قلي خان بــه ســرتيپي بــه دليــل فداكاري‌هايــي كــه او و‬
‫سوارانش در گرگان نشان داده‌اند و به اصطلح «سر و اسير زياد از طايفه ضالّه آورده‌اند»‬
‫از دربار تهران صادر شده است‪.‬‬
‫بيوك خان‪:‬‬
‫تاريخ وفات نجف قلي خان معلوم نيست‪ ،‬اما مي‌دانيم كه وي در سال ‪ 1297‬كه غائله شيخ‬
‫رخ مي‌دهـد حضور نداشتــه و بيوك خان رئيــس ايــل بوده اسـت‪ .‬مطابــق نقل‌ـها تنهـا فرزنــد‬
‫نجفقلي خان در حيـن وفاتـش پسـري ‪ 15‬سـاله بنام اسـد الله بوده كـه بعدهـا بـه نام نجفقلي‬
‫خان دوم (حاج اميـر تومان) معروف مي‌شود‪ .‬و بـه هميـن دليـل بيوك خان پسـر اسـنكدر خان‬
‫برادر زاده مهدي خان به رياست ايل مي‌رسد‪.‬‬
‫رسم و سنت توارثي حكومت‪ ،‬از شاه گرفته تا رؤساي ايلت‪ ،‬ايجاب مي‌كرده كه رياست‬
‫از خاندان مهدي خان خارج نشود‪ .‬كوچكـي و كمـي سـن اسـد الله موجـب مي‌گردد كـه زمينـه‬
‫براي ديگران باز گردد‪ .‬بي ترديد بويوك خان در اين موضوع رقيب هائي داشته ليكن نظر به‬
‫اينكه پدر او نايب آجودان باشي شاه بود قرعه شانس به نام او در مي‌آيد و حوادث عصر او‬
‫نشان مي‌دهـد كـه عرضـه ايـن كار و سـمت را نيـز داشتـه اسـت‪ .‬ماجراي بزرگ «شيـخ» در‬
‫زمان تصدي او اتفاق افتاده است‪.‬‬

‫‪40‬‬
‫قيام شيخ عبيدالله شمزيني‬
‫شيـخ عبيـد الله شمزينـي فرزنـد شيـخ طـه از مردم روسـتاي «شمزيـن» در كناره غربـي‬
‫ارتفاعات ميان ايران و عثمانــي‪ ،‬بــه عنوان يكــي از شيوخ طريقــت در ســرتاسر كردســتان‬
‫شهرت زيادي بـه دسـت آورده بود‪ .‬انگليسـي‌ها توان او را در ايجاد يـك آشوب و بلوا بررسـي‬
‫مي‌كردنـد‪ ،‬آنگاه او را بطور غيـر مسـتقيم توسـط بعضـي از مريدانـش تحريـك كردنـد كـه «بـا‬
‫وجود شخصـيتي ماننـد حضرت جناب چرا بايـد ديگران حكومـت داشتـه باشنـد»‪ .‬براي توضيـح‬
‫زمينه تحريك شيخ از سوي انگليس‪ ،‬توجه به شرح زير لزم است‪.‬‬
‫محمد شاه در منطقه «مرگور» اين سوي ارتفاعات مرزي پنج آبادي را به شيخ طه‪ ،‬پدر‬
‫شيخ عبيدالله بخشيده بود و يكي از دختران او (يا يكي از دختران شيخ عبيد) را نيز به عنوان‬
‫همسـر بـه حرمسـراي تهران برده بود‪ ،‬محمـد شاه مي‌خواسـت در قبال تحريكات عثماني‌ـها‬
‫پايگاهي در ميان عشاير كرد داشته باشد‪ ،‬از قضا اين تدبير نتايج معكوس داد از طرفي دختر‬
‫شيخ در دربار پسري آورد نامش را «عباس ميرزا» نهادند‪ ،‬وجود اين پسر به هنگام صدارت‬
‫امير كبير بهانه دست مهد عليا مادر ناصر الدين شاه گرديد‪ ،‬او هميشه به ناصر الدين شاه‬
‫مي‌گفـت كـه اميـر كـبير مي‌خواهـد تـو را خلع و سـلطنت را بـه عباس ميرزا بدهـد‪ .‬محبت‌هاي‬
‫اميـر كـبير بـه ايـن مادر و فرزنـد كـه از اينجـا رانده و از آنجـا مانده بودنـد باعـث سـردي شاه از‬
‫امير گرديد بالخره عباس را به حكومت قم فرستادند و ساختمان كتابخانه مدرسه حجتيه قم‬
‫يادگار اوســت كــه براي نشيمــن خود ســاخته بود‪ ،1‬عباس نــه خود روي آرامــش داشــت و نــه‬
‫وجودش براي ناصر الدين شاه آرامشي باقي گذاشت‪.‬‬
‫و از طرف ديگر پس از وفات شيخ طه پسرش شيخ عبيدالله همچنان از آبادي‌هاي مزبور‬
‫بهرمنـد مي‌ـشد و از زمان اعطاي آن آباديهـا از طرف محمـد شاه‪ ،‬از امور مالياتـي نيـز معاف‬
‫بود علوه بر ايـن مقرر شـد كـه شيـخ سـالنه پانصـد تومان از ماليات دهندگان ناخيـه اطراف‬
‫خود دريافت نمايد‪.‬‬
‫با مرگ محمد شاه مهد عليا بر اساس احساسات هووگري‪ ،‬ناصر الدين شاه را وادار كرد‬
‫كه معافيت شيخ را ابطال نمايد‪ .‬ماموران مالياتي به سراغ شيخ عبيد و آنانكه به او ماليات‬
‫مي‌دادنـد رفتنـد شيـخ از پرداخـت ماليات خودداري كرد و آنانـي را كـه برايـش ماليات مي‌دادنـد‬
‫تحريك كرد تا ماليات را به ماموران دولت نپردازنـد‪ .‬بدنيترتيب شيخ عمل ً يـك نيروي مستقل‬
‫گرديد‪.‬‬
‫وي مي‌دانست كه براي مقاومت در مقابل دولت ايران خيلي ضعيف است‪ ،‬پس در صدد‬
‫جلب حمايت قدرتهاي بزرگ برآمد‪ ،‬از طرفي دست نياز به دربار عثماني دراز كرد و چون دو‬
‫سـال قبـل از آن در جنـگ عثمانـي بـا روسـها شركـت كرده و كمكـي بـه عثمانيان كرده بود‪ ،‬در‬
‫دربار عثماني منزلتي داشت‪.‬‬
‫دربار عثمانـي حاكـم ارزنـة الروم را براي واسـطه گري بـه تهران فرسـتاد و چون صـورت‬
‫مسئله از حالت «بذل و كمك» خارج شده بود و ادامه معافيت شيخ از ماليات و برخورداري‬
‫او از سـاير ماليات دهندگان‪ ،‬از موضـع قدرت تلقـي مي‌گرديـد‪ ،‬دربار تهران بـه حرفهاي حاكـم‬
‫الرزنة الروم وقعي ننهاد‪.‬‬
‫در اين بين انگليسي‌ها به سراغ شيخ آمدند و ميان شيخ و «شريف مكه» و «خديو مصر»‬
‫رابطـه برقرار كردنـد و حتـي او را راهنمائي كردنـد تـا بـا كنسـولگري روسـيه در ارزروم و وان‬
‫تماس حاصـل كنـد‪ ،‬بديـن ترتيـب يـك شخصـيت سـياسي مهـم از او سـاختند‪ ،‬اسـلحه و مهمات‬
‫فراواني به شيخ رسانيدند‪.‬‬
‫اينـك شيـخ آماده قيام اسـت و براي انگليسـيها تفاوتـي نداشـت كـه شيـخ بـا عثمانيهـا درگيـر‬
‫شود يا با ايران‪ ،‬آنان آنچه مي‌خواستند ايجاد يك قيام و برپائي آشوب بزرگ در منطقه بود و‬
‫لذا او را در انتخاب‪ ،‬رسـما ً آزاد گذاشتنـد و شيـخ‪ ،‬ايران را برگزيـد‪ ،‬او در ايـن انتخاب علوه بر‬
‫هر دليل ديگر سه دليل داشت‪:‬‬

‫‪ .1‬اخيرا ً ديداري از مدرسه مزبور داشتم متاسفانه اين اثر باستاني را كل ً از بين برده اند‪.‬‬
‫‪41‬‬
‫‪ 1‬ـ همانطور كه گفته شد خواهر (يا دختر) شيخ با فرزند خود عباس در دربار ايران سخت‬
‫در عذاب بود‪.‬‬
‫‪2‬ـ او مي‌توانست در جنگ با ايران از مسئله «تسنن و تشيع» بهره جويد‪.‬‬
‫‪3‬ــ ماجرائي در سـويوخ بلغ (مهاباد) رخ داد و توجـه شيـخ را بيشتـر بـه سـوي ايران جلب‬
‫كرد‪.‬‬
‫در اوايل سال ‪ 1297‬شاهزاده لطفعلي خان حاكم سويوخ بلغ گرديد‪ ،‬گوئي تحت تأثير نام‬
‫خود كـه يادآور لطفعلي خان زنـد بود!! بـه گردن فرازي مي‌پرداختـه اسـت‪ ،‬البتـه نـه مطابـق‬
‫مردانگي‌هاي او بل در اذيب مردم و جمع اموال‪.‬‬
‫حمزه آغامنگور از سـران ايـل منگور سـاكن سـويوخ بلغ از نزديكان او بود رفتار شاهزاده‬
‫ايجاب مي‌كرد كه بدون اجازه او به جاي دور نرود (و شايد اين سياست از مركز ديكته شده‬
‫بود كـه بعضـي از سـران عشايـر را همواره زيـر نظـر داشتـه باشنـد) روزي حمزه آغـا اجازه‬
‫مي‌خواهـد تـا سـري بـه ايـل و املك خود بزنـد‪ ،‬حاكـم اجازه نمي‌دهـد‪ ،‬وي بدون اطلع مي‌رود‪،‬‬
‫حاكـم فورا ً بـه تـبريز گزارش مي‌كنـد كـه حمزه آغـا ياغـي شده اسـت و منتظـر دسـتور تـبريز‬
‫مي‌ماند‪.‬‬
‫در ايــن بيــن شاهزاده امــا مقلي ميرزا از طرف اقبال الدوله حاكــم اروميــه براي بعضــي‬
‫مسـائل بـه سـويوخ بلغ آمده بود‪ ،‬از موضوع خـبردار مي‌شود و بـا سـعي و كوشـش فراوان‬
‫ميان حمزه آغـا و حاكـم آشتـي مي‌دهـد‪ ،‬بعـد از چنـد روز دسـتور وليعهـد (مظفـر الديـن شاه)‬
‫مبني بر دستگيري حمزه آغا و اعزام او به تبريز به دست حاكم سويوخ بلغ مي‌رسد‪.‬‬
‫علت صدور حكم عجولنه و بدون ملحظه‪ ،‬سابقه شرارت بار حمزه بود‪ ،‬او مزاحم دولت‬
‫و عشاير ايران و هم مزاحم دولت و عشاير عثماني (عراق) بود‪ ،‬به همين دليل توسط دولت‬
‫عثماني دستگير و سالها در زندان آنها مانده بود‪.‬‬
‫حاكــــم بــــه اجراي حكــــم تصــــميم مي‌گيرد‪ ،‬حمزه آغــــا بدون اطلع از موضوع همراه‬
‫برادرزاده اش احمـد و سـلطان چوبوقچـي (قلياندار او) و سـه نفـر تفنگچـي‪ ،‬بـه مقـر حكومـت‬
‫مي‌رود‪ ،‬دو نفر از تفنگچيان در بيرون مي‌مانند و او با سه نفر وارد مي‌شود‪ ،‬ميرزا تقي خان‬
‫منشـي‪ ،‬خـبر ورود وي را بـه حاكـم مي‌دهـد‪ ،‬شاهزاده بـي درنـگ دسـتور بازداشـت او را صـادر‬
‫مي‌كند‪.‬‬
‫حمزه آغا در اطاق پائين منتظر اذن ورود بوده كه ناگهان مشاهده مي‌كند‪ ،‬فراشباشي به‬
‫همراه فراشـي ديگـر بـا زنجيري بـه دسـت از پله‌ـها پائيـن مي‌آينـد‪ ،‬فراشباشـي بـه حمزه آغـا‬
‫مي‌گويد‪ :‬حضرت وال فرمودند كه اين زنجير را بوسيده و به گردن بيندازي‪.‬‬
‫حمزه آغـا دسـت بـه خنجـر مي‌برد‪ ،‬از اطاق خارج مي‌شود در وسـط حياط سـربازان جلوي‬
‫او را مي‌گيرنــد‪ ،‬جنــگ خنجــر و تفنــگ شروع مي‌شود‪ ،‬دو ســرباز و نيــز برادر زاده و قلياندار‬
‫حمزه آغا از پاي در مي‌آيند‪ ،‬خود حمزه موفق به فرار مي‌شود و از فرداي آن روز به تدارك‬
‫نيرو مي‌پردازد‪ .‬شاهزاده از تـبريز كمـك مي‌خواهـد‪ ،‬محمـد حسـين خان‪ ،‬محمـد صـادق خان‬
‫مقدم و رحيم خان چلبيانلو با نيروئي عازم سويوخ بلغ مي‌شوند‪.‬‬
‫از طرف ديگـر شيـخ از ماجرا مطلع شده فورا ً يكـي از «خليفـه»هـا ــ مرشـد بچـه ــ بچـه‬
‫مرشد ـ درويش ـ را كه از مردم روستاي «خالدار» بود‪ ،‬نزد حمزه فرستاده و او را به سوي‬
‫خويش مي‌خواند‪.‬‬
‫حمزه بـا نيروهاي منگور بـه نيروهاي شيـخ مي‌پيوندد‪ ،‬بديهـي اسـت كـه وي قصـد جنـگ بـا‬
‫ايران دارد نـه بـا عثمانـي‪ .‬و ايـن يكـي از دليـل ديگري اسـت كـه در گزينـش شيـخ مؤثـر بوده‬
‫است‪.‬‬
‫نيروي شيــخ در اوايــل مرداد ماه بــا اســلحه‌هاي انگليســي كامل ً مجهــز مي‌شود‪ ،‬شيــخ دو‬
‫لشگر تشكيل مي‌دهد‪ .‬بخشي را به فرماندهي پسر ‪ 23‬ساله خويش بنام شيخ عبدالقادر و به‬
‫معاونت حمزه آغا‪ ،‬از طريق سلدوز‪ ،‬سويوق بلغ و مياندوآب روانه مي‌سازد و گروه ديگر را‬
‫به فرماندهي شخص خود به سوي اروميه حركت مي‌دهد‪.‬‬

‫‪42‬‬
‫هنوز نيروي شيـخ از مرگور و ترگور خارج نشده بود كـه بيوك خان قره پاپاق و محمـد آغـا‬
‫مامش خبردار مي‌شوند‪ ،‬سريعا ً خود را به سويوخ بلغ رسانيده و با شاهزاده ديدار مي‌كنند‬
‫و پيشنهاد مي‌كنند‪ ،‬قبل از آنكه نيروي ‪ 2500‬نفري شيخ به اينجا برسد‪ ،‬بهتر است به او حمله‬
‫كنيم و مجال قدرت يابي بيشتر ندهيم‪ .‬شاهزاده سخن مشخصي نمي‌گويد‪ ،‬آنان ضعف بيش‬
‫از حـد شاهزاده را در امور حكومتـي در مي‌يابنـد و كامل ً از او مايوس مي‌شونـد‪ ،‬بـه ميان ايـل‬
‫خود بر مي‌گردند از آن طرف رسولن شيخ مكرر به حضور آنها مي‌رسند و دعوتنامه‌هايي را‬
‫بـه هـر دو رئيـس‪ ،‬بيوك خان و محمـد آقا مي‌رسـانند‪ ،‬هـر دو در پاسـخ شيـخ بـي طرفـي خود را‬
‫اعلم مي‌دارنـد و قول مي‌دهنـد كـه مزاحمتـي نسـبت بـه شيـخ ايجاد نكننـد امـا وقتـي نيروهاي‬
‫شيـخ بـه منطقـه سـلدوز و مامـش مي‌رسـد‪ ،‬اكثـر مامشهـا طرف آنهـا را مي‌گيرنـد و حمزه آغـا‬
‫كـه چنيـن مي‌بينـد بيوك خان را تهديـد مي‌كنـد‪ :‬اينـك منطقـه تـو كامل ً تحـت اشغال نيروهاي‬
‫ماست و هر چه بخواهيم مي‌توانتيم با تو و ايل تو انجام دهيم‪ ،‬يا الله سوار شو و همراه ما‬
‫بيا‪.‬‬
‫بيوك خان در پاسـخ مي‌گويـد‪ :‬هـم اينـك ‪ 200‬سـوار مـن بـه رياسـت جلل خان در مازندران‬
‫همراه قواي دولتي در جنگ هستند اگر من به شما بپيوندم‪ ،‬آنها را در آنجا مي‌كشند‪ .‬حمزه‬
‫آغا در جواب بيوك خان مي‌گويد‪ :‬پس ‪ 200‬نفر هم همراه ما گسيل كن كه اگر از پشت به ما‬
‫خيانت كردي ما نيز آنها را بكشيم‪ ،‬و گرنه ما نمي‌توانيم شما را در پشت سر خود رها كرده‬
‫و بگذريــم‪ .‬بيوك خان هيــچ چاره‌اي نديده‪ ،‬عده‌اي از پيادگان خود را بــه همراه آنان رهســپار‬
‫مي‌كنـد‪ .‬حاكـم سـويوخ بلغ فكـر مي‌كرد كـه نيروهاي قراپاپاق و مامـش در جلو شيـخ خواهنـد‬
‫ايســتاد و آنان را قربانــي و بل گردان خود مي‌دانســت‪ ،‬وقتــي خــبر پيوســتن مامش‌ــها و نيــز‬
‫نيروئي از قراپاپاق بـه اردوي شيـخ‪ ،‬بـه او رسـيد سـريعا ً بـه طرف تـبريز فرار كرد‪ ،‬همان روز‬
‫يعني روز ‪ 17‬شهريور سال ‪ 1297‬هجري قمري عمل ً مكري و سويوخ بلغ بي سرپرست مانده‬
‫و بدون كوچكترين دفاعي قبل از رسيدن اردوي شيخ‪ ،‬جزء قلمرو ايشان گرديد‪.‬‬
‫عبدالقادر به سويوخ بلغ مي‌رسد و «خان باباخان» نامي را به حكومت آنجا معين مي‌كند‬
‫و اردو را به جانب مياندوآب حركت مي‌دهد‪ ،‬در نزديكي مياندوآب نيروي شيخ به هزاران نفر‬
‫بالغ مي‌شود كه عده كثير آنها تنها به خاطر غارت گرد آمده بودند‪ ،‬نه هزار سواره و هشت‬
‫هزار پياده مركــب از عشايــر‪ :‬منگور‪ ،‬مامــش‪ ،‬پيران‪ ،‬گورگ‪ ،‬زرزا‪ ،‬رمــك‪ ،‬فيــض الله بيگــي‪،‬‬
‫دهبكري و بيگزاده‪.‬‬
‫بيوك خان مي‌دانسـت كـه بالخره ايـن شرارت بـا شكسـت مواجـه خواهـد شـد و پـس از‬
‫شكست است كه قراپاپاق با خطر بزرگي روبروست‪ ،‬زيرا اينهمه عشاير به هنگام برگشت‪،‬‬
‫از منطقه سـلدوز خواهند گذشـت‪ ،‬بي ترديـد دهات قره پاپاق را غارت خوااهند كرد‪ ،‬بنابرايـن‬
‫باروهــا را مســتحكم نموده‪ ،‬همــه مردان ايــل را بــا تفنــگ و شمشيــر و حتــي چماق مســلح‬
‫مي‌نمايـد‪ ،‬در سـاحل درياچـه پايگاه‌هائي ايجاد مي‌كنـد و مقداري اسـلحه نيـز توسـط قايـق از‬
‫جاهاي ديگر وارد مي‌كند و خود يكي دوبار شبانه به شرق درياچه مي‌رود‪.‬‬
‫نيروي شيـخ يـك هفتـه تمام در مياندوآب بـه قتـل نهـب مشغول شده و غارت مي‌كننـد‪ ،‬روز‬
‫‪ 21‬شهريور در حالي كه مياندوآب را به طرف بناب ترك مي‌كرده‌اند جانداري را در آن شهر‬
‫باقي نمي‌گذارند‪ ،‬مگر فراريان قبل از اشغال‪.‬‬
‫رودخانه زرينه رود پر از اجساد دختران و زنان و پير مردان مي‌شود‪ ،‬فاجعه‌اي كه تنها به‬
‫موارد اســتثنائي تاريــخ مي‌توان قياس كرد‪ ،‬مردم مياندوآب بــه پشــت گرمــي قدرت مركزي‬
‫دولت و تبريز و نيز به دليل دست كم گرفتن عشاير كرد سخت غافلگير مي‌شوند به طوري‬
‫كه كمتر كسي موفق به فرار مي‌شود‪.‬‬
‫نيروي غارتگـــر كـــه چشـــم همه‌شان را خون گرفتـــه بود غوغـــا كنان و عربده كشان از‬
‫مياندوآب بـه جانـب بناب راه مي‌افتـد‪ ،‬جنايـت آنسـان بزرگ و هول انگيـز اسـت و شرارت بـه‬
‫حدي مي‌رســد كــه در بحبوحــه شادي و شور‪ ،‬ناگهان بعضــي از ســران ســوارگان و پيادگان‬
‫عشايـر بـه خود مي‌آينـد كـه چـه كرده‌انـد‪ ،‬كاري كـه در قاموس هيـچ ملت و دولتـي نمي‌گنجـد و‬

‫‪43‬‬
‫حركـت شيـخ سـالي اسـت كـه از بهارش پيداسـت‪ ،‬ايـن تنهـا يـك شرارت اسـت و نمي‌توانـد‬
‫دوامي بياورد‪.‬‬
‫آنگاه مشاهده مي‌كننـــــد افراد كثيري از هشتهزار پياده كـــــه غارتهايشان را بار شتران و‬
‫گاوان غارتـي كرده‌انـد‪ ،‬راه برگشـت در پيـش گرفته‌انـد و حتـي بعضـي از سـوارها نيـز ترجيـح‬
‫داده‌اند كه به همان غارت كلن قانع شده و ديگر ادامه راه ندهند‪ ،‬از ديدن اين وضع به خود‬
‫مي‌لرزند‪.‬‬
‫از طرفي نيز سران عشاير از اردوي دولتي با نيروي عظيم به استقبالشان مي‌آيد مطلع‬
‫مي‌شوند؛ نيروئي از نظاميان و مردم مناطق‪ ،‬مراغه‪ ،‬هشترود‪ ،‬دهخوارگان‪ ،‬تبريز‪ ،‬بدوستان‪،‬‬
‫اوجان و سراب‪.‬‬
‫ابتدا محمـد آغـا مامـش عنان برگشـت مي‌چرخانـد و بدنبال وي چنـد نفـر ديگـر‪ ،‬بديـن ترتيـب‬
‫شكاف عميقـي ميان ارتـش شيـخ مي‌افتـد‪ ،‬همـه پراكنده مي‌شونـد ــ ‪ 21‬شهريور ‪ 1297‬هجري‬
‫قمري ـ‪.‬‬
‫بر خلف پيش بيني بيوك خان‪ ،‬عشاير مناطق شمال (مناطق غرب درياچه اروميه) هنگام‬
‫برگشتن پراكنده تر و آشفته تر از آن بودند كه در انديشه غارت روستاهاي قاراپاپاق باشند‪،‬‬
‫بخــش اصــلي ســواران آنهــا در كنار عشايــر مناطــق جنوب (ســردشت و مكري) همچنان در‬
‫خدمــت عبدالقادر و حمزه آغــا مي‌ماننــد و در انتطار آينده مي‌نشيننــد‪ ،‬پيادگان و بخشــي از‬
‫سـواران بطور نامنظـم بـا اموال و كالهاي غارتـي از خلل روسـتاهاي سـلدوز گذشتـه و هنگام‬
‫عبور در سـه‪ ،‬چهار مورد بـه طمـع مال مردم حركاتـي از خود نشان مي‌دهنـد‪ ،‬ليكـن آمادگـي‬
‫مردان قراپاپاق و طرحهاي از پيـش تنظيـم شده بيوك خان آنان را وادار مي‌كنـد كـه راه خود‬
‫را بگيرند و بروند‪.‬‬
‫بـه هـر حال بايـد كارداني‌ـها و تدابيـر هوشمندانـه بيوك خان را در ايـن ماجراي بزرگ و بـس‬
‫خطرناك ستود‪ ،‬او در اين غائله تنها ‪ 800‬تفنگ و تفنگدار رسمي ( ‪ 200‬سوار و ‪ 600‬پياده) در‬
‫اختيار داشـت‪ ،‬همانطور كـه گفتـه شـد ‪ 200‬نفـر از سـواران رسـمي وي در مازندران بودنـد و‬
‫چون تعداد زيادي از نيروهاي افشار اروميـــه نيـــز در مناطـــق داخلي ايران بودنـــد‪ ،‬او دقيقاً‬
‫مي‌دانســت كــه اول ً حكومــت اروميــه براي دفاع از خود نيروي كافــي ندارد تــا چــه رســد كــه‬
‫حمايتي از سلدوز بنمايد و همانطور هم شد‪ ،‬نيروهاي شيخ از مرز تركيه تا ملك كندي تاختند‬
‫و آنهمــه فجايــع بار آوردنــد‪ ،‬حكومــت اروميــه نــه تنهــا در حركتهاي اوليــه شيــخ كــه در قلمرو‬
‫حكومــت او بود كاري براي جلوگيري انجام نداد (نتوانســت انجام بدهــد) بعــد از آن هــم هيــچ‬
‫حركتي براي تضعيف پشت جبهه شيخ نكرد بلكه بر عكس‪ ،‬بخش ديگر نيروي شيخ اروميه را‬
‫محاصره كردند‪.‬‬
‫رئيس قاراپاپاق مي‌دانست اگر كمك يا راه علج احتمالي بر او باشد بايد از ناحيه حكومت‬
‫سـويوخ بلغ اتخاذ شود‪ .‬آنهـم در يـك مذاكره ميان شاهزاده لطفعلي خان و بـا حضور محمـد‬
‫آغا مامش مشخص گرديد كه خود شاهزاده هراسناك و در انديشه فرار است‪ .‬او رئيس يك‬
‫اردوي صـرفا ً نظامـي نبود كـه بـه هـر قيمـت مقاومـت و جانبازي نمايـد بلكـه رئيـس و مسـئول‬
‫مردم ايل و زن و كودك آنان بود‪ ،‬مسئول مردمي كه در حال زندگي روزمره هستند‪.‬‬
‫شيــخ عبيــد از اوضاع جبهــه جنوب خــبردار مي‌شود‪ ،‬پســرش و حمزه آقــا را بــه ماندن در‬
‫سـويوخ بلغ امـر مي‌كنـد‪ ،‬او كـه سـرمست از ايـن قدرت باد آورده بود بـه نيروهاي دولتـي در‬
‫جبهـة جنوب كـه بـه مياندوآب و سـويوخ بلغ نزديـك مي‌شدنـد‪ ،‬بهاي چندانـي نمي‌داد‪ ،‬نيروهاي‬
‫حاضر در سويوخ بلغ را براي دفع آنها كافي مي‌دانست و گمان مي‌كرد اگر در جبهه شمال‬
‫آتش جنگ برافروزد حكومت مركزي (تبريز) را مجبور خواهد كرد كه متوجه شمال و مغرب‬
‫درياچـه شود و طبعا ً پشتيبانـي نيروهاي دولت در جنوب دچار ضعـف خواهـد شـد و اسـتادهاي‬
‫انگليسي و آمريكائي نيز راهنمائيها و مشاوره‌هاي لزم را به خدمتش عرضه مي‌داشتند‪.‬‬
‫در روز دوم پائيـز شيـخ محمـد سـعيد از درويش‌هاي شيـخ بـا ‪ 4000‬تفنگدار مامور حمله بـه‬
‫اروميـه مي‌گردد سـعيد در قلعـه «اسـماعيل آقـا» اردو مي‌زنـد و خود شيـخ پـس از ‪ 7‬روز از‬
‫اشنويـه كـه مقـر فرماندهـي اش بود بـا ‪ 7000‬نفـر ديگـر حركـت مي‌كنـد‪ ،‬بعضي‌ـها همراهان‬
‫‪44‬‬
‫شخص شيخ را سه هزار نفر نوشته‌اند‪ ،‬ظاهر امر نشان مي‌دهد كه رقم ‪ 7000‬صحيح باشد و‬
‫نيروي اصلي شيخ بيش از نيروي محمد سعيد باشد‪ ،‬مرحوم تمدن به نقل از مجله اطلعات‪،‬‬
‫مجموع نيروهائي را كه به اروميه حمله كرده‌اند‪ 11000 ،‬نفر قيد كرده است و مي‌توان گفت‬
‫منظور وي مجموع نيروهاي شيخ در جبهه جنوب و شمال (هر دو) است ليكن در اين صورت‬
‫محققا ً مجموع سـواران و پيادگان و سـياهي لشكري كـه صـرفا ً براي غارت جمـع شده بودنـد‪،‬‬
‫تنها در جبهه جنوب به ‪ 10000‬نفر مي‌رسيد و اين رقم مورد تاييد اسناد صحيح‪ ،‬مي‌باشد‪.‬‬
‫غائله شيـخ يكـي از مقطع‌هاي مهـم عشايـر كرد ايران و عراق و تركيـه را باز مي‌نمايانـد‪ ،‬تـا‬
‫آن زمان عشايــر كرد از جمعيــت خيلي كمــي برخوردار بودنــد كــه در گيــر و دارهاي دولتهاي‬
‫عثمانــي و ايران و نيــز در انواع گوناگون حوادث طــبيعي و اجتماعــي خصــوصا ً در نقــل و‬
‫انتقالت عشايري آنچه به چشم نمي‌خورد و حضور معتنابهي ندارد‪ ،‬عشاير كرد (عشاير كرد‬
‫از سـقز تـا ماكـو) هسـتند‪ ،‬جريان امور و حوادث نشان مي‌دهـد آنان آنقدر قليـل و كـم بوده‌انـد‬
‫كـه گوئي ميان دو دولت عثمانـي و ايران اسـاسا ً غيـر از عشايـر و ايلت مختلف ترك كسـي‬
‫وجود ندارد‪.‬‬
‫غائله شيخ نشان مي‌دهد از آغاز جنگهاي روس و ايران (سال ‪ 1218‬تا سال ‪ )1297‬جمعيت‬
‫اكراد به سرعت افزايش يافته است‪.‬‬
‫بـه قول جامعـه شناسـان چيزي بنام شيـخ عبيـد و غائله اش از نظـر «جـبرهاي اجتماعـي»‬
‫صدائي از اين انفجار جمعيت است‪ .‬روند افزايش مزبور ـ البته نه به سرعت‪ ،‬ميان سالهاي‬
‫(‪ 18‬ــ ‪ )1297‬بـل درنـگ آميـز ــ همچنان ادامـه دارد بطوري كـه عشايـر كرد كـه زمانـي تنهـا در‬
‫ارتفاعات ميان آرارات و زاگرس مي‌زيســتند بــه تدريــج در جلگه‌هاي ماكــو‪ ،‬خوي‪ ،‬ســلماس‪،‬‬
‫اروميه‪ ،‬سلدوز و مياندوآب تا نزديكي درياچه و در مواردي تا لب درياچه حضور زيستي پيدا‬
‫كردند‪.‬‬
‫هنگامــي كــه محور اقتصــاد عمومــي از «ملك» بــه «پول» و ســرمايه چرخيــد و ناحيه‌هاي‬
‫مركزي ايران حتــي حاشيه‌هاي كويــر بــه ســرزمينهاي شمال و آذربايجان ترجيــح داده شــد‪ ،‬و‬
‫پديده مهاجرت پيــش آمــد‪ ،‬تاثيــر خود را بــا يــك رونــد خيلي طــبيعي از قلل ارتفاعات مرزي‬
‫شمالغرب تا كناره كويـر بطور يكنواخت و با آهنگي مداوم گذاشت‪ ،‬و موجـب گرديد مناطـق‬
‫كردنشين كه براي آن جمعيت افزون‪ ،‬تنگ و خفه كننده بود گشايش يابد‪.‬‬
‫شيخ اروميه را محاصره مي‌كند و از مردم شهر مي‌خواهد كه ذليلنه تسليم شوند‪ ،‬اقبال‬
‫الدوله در مسـافرت بوده‪ ،‬چـه ضرورتـي مهـم او را بـه سـفر كشانده معلوم نيسـت‪ ،‬مردم از‬
‫شيـخ سـه روز مهلت مي‌خواهنـد تـا روز چهارم تسـليم شونـد شيـخ بـا دو روز موافقـت مي‌كنـد‬
‫فرداي آن روز خـبردار مي‌شود كـه اقبال الدوله از طرف سـلماس عازم اروميـه اسـت‪ ،‬آنگاه‬
‫پـي مي‌برد كـه مهلت دو روزه براي هميـن بوده اسـت وگرنـه مردم شهـر قصـد تسـليم شدن‬
‫ندارنـد‪ ،‬شخصـي بنام محمـد صـديق را بـا ‪ 2000‬سـوار مامور دسـتگيري اقبال الدوله مي‌كنـد‪،‬‬
‫محمـد صـديق در كنار رودخانـه «برادوسـت» كميـن مي‌كنـد افرادي را بر سـر جاده مي‌فرسـتد‬
‫كـه آمدن اقبال را بـه او خـبر دهنـد تـا حمله كنـد‪ ،‬اقبال الدوله از ماجرا اطلع مي‌يابـد و از راه‬
‫ديگـر (سـاحل درياچـه) بـه سـرعت خودش را بـه اروميـه مي‌رسـاند و بـه تحكيـم دروازه و قلعـه‬
‫مي‌پردازد بزرگان شهر و روحانيون را جمع كرده و به تبادل نظر مي‌پردازد‪.‬‬
‫تعدادي از انگليسـي‌ها و امريكائي‌ـها در اروميـه بودنـد‪ ،‬از قبيـل دكتـر «كاكران» آمريكائي و‬
‫همكارانـش‪ ،‬كونسـول انگليـس و دكتـر پاكارد‪ ،‬اينان در مجمـع فوق حاضـر شده و سـران شهـر‬
‫را از نيروي شيـخ بيـم مي‌دهنـد‪ ،‬ابتدا غيـر مسـتقيم و سـپس بـه طور صـريح از آنهـا مي‌خواهنـد‬
‫كه تسليم شوند وال ّ همگي مانند مردم مياندوآب قتل عام خواهند شد‪.‬‬
‫جرج كرزن در «ايران و قضيـه ايران» ــ جلد اول ــ مي‌گويـد‪ :‬ايـن شهـر (اروميـه) كـه تـا ده‬
‫روز مقاومـت نمود نجات خود را بيشتـر مرهون مذاكره دكتـر كوجران (كاكران) كـه از سـران‬
‫هيئت مذهبي آمريكا بود و با شيخ روابط دوستانه!! داشت مي‌داند‪.‬‬
‫مرحوم تمدن مي‌نويسـد‪ :‬در چنيـن موقعـي دكتـر كاكران بكار آمد و سبب نجات م سيونرها‬
‫(رفقاي خودش) و امنيـت جمـع كثيري در حدود ‪ 500‬نفر مسـيحي و مسـلمان كـه در عمارت‬
‫‪45‬‬
‫مسـيونرها پناهنده شده بودنـد‪ ،‬گرديـد‪ .‬پناهندگان و شهريهـا مدت ‪ 9‬روز در محاصـره اكراد‬
‫بودنــد در همان موقــع دكتــر كاكران بــا مشاهده اينكــه شهــر در محاصــره اكراد قرار گرفتــه‬
‫تصميم گرفت و پيغام اهالي را به شيخ عبيدالله برد و توانست كاري كند كه با اهالي شهر و‬
‫مردم خوش رفتاري و مدارا بنماينـد و از ايـن راه خدمـت بزرگـي در راه امنيـت مردم انجام‬
‫داد‪.‬‬
‫در اين خاطرات همانطور كه مرحوم تمدن از «مجله اطلعات» نقل مي‌كند‪ ،‬تصريح شده‬
‫بر اينكه دكتر كاكران يكسال قبل از غائله با پسر شيخ و خود شيخ دوستي نزديك و مراوده‬
‫داشته است و بيماري شيخ را معالجه كرده است‪.‬‬
‫و نيـز تصـريح شده كـه در اثـر رفـت و آمـد زياد او بـه «نوچـه» يكـي از دهات شيـخ در محلي‬
‫بيـن ايران و تركيـه‪ ،‬مردم اروميـه نسـبت بـه وي ظنيـن مي‌شونـد و او از ترس مردم بـا ملك‬
‫قاسـم ميرزا «اميـر تومان» تماس مي‌گيرد و او نامه‌اي بـه ناصـر الديـن شاه مي‌نويسـد كـه‬
‫مقرر شود تـا دولت از مسـيونهاي آمريكائي در قبال مردم حمايـت كنـد‪ .‬بديهـي اسـت آنچـه‬
‫مردم فكر مي‌كردند صحيح بوده نه آنچه در بال و نيز اول اين خاطرات آمده‪.‬‬
‫كنســول انگليــس و دكتــر پاكارد در ايام محاصــره رســما ً در ميان مردم ســخنراني كرده و‬
‫آنان را به تسليم ترغيب مي‌كردند و بسيار مي‌ترسانيدند‪.‬‬
‫مجمعي كه اقبال الدوله تشكيل داده بود يك هيئت ‪ 5‬نفره از روحانيون و بزرگان شهر كه‬
‫كنسـول انگليـس نيـز بـه عنوان نفـر ششـم بـا آنان همراه شـد‪ ،‬را بـه پيـش شيـخ فرسـتادند تـا‬
‫شايد دو روز ديگر از او مهلت بگيرند‪ ،‬شيخ مي‌دانست شهريها با اين طرح در انتظار رسيدن‬
‫نيروي دولتي هستند به آنان گفت‪ :‬فقط چند ساعت مهلت داريد كه تسليم شويد وگرنه به‬
‫زور اسلحه شهر را فتح خواهم كرد‪.‬‬
‫امـــا اقبال الدوله همچنان مردم را تهييـــج مي‌كرد و آنان را تشجيـــع مي‌نمود‪ ،‬فعاليـــت‬
‫خارجي‌هاي مذكور كار را بر اقبال الدوله ســـخت دشوار مي‌كرد امـــا او همچنان در تشجيـــع‬
‫مردم مي‌كوشيد‪.‬‬
‫شيــخ هنگام غروب حمله را شروع كرد‪ ،‬بــه وقــت اذان مغرب جنــگ آغاز شــد امــا نيروي‬
‫مهاجـم بـه هـر دروازه‌اي كـه رو مي‌كرد‪ ،‬بـا آتـش توپ روبرو مي‌گرديـد‪ ،‬شـب بـه پايان رسـيد و‬
‫شيخ غير از كشتته هائي از افراد خود چيزي از جنگ آن شب به دست نياورد‪.‬‬
‫فرداي آن روز (‪ 14‬مهر) منصور پاشا كونسول عثماني پرچم بر پشت بام خود به اهتزاز‬
‫در آورد ايـن كار تنهـا بـه خاطـر ترسـانيدن و تضعيـف روحيـه مردم بود چرا كـه شيـخ در هيـچ‬
‫صـورت و در هيـچ شرايطـي آسـيبي بـه او نمي‌رسـانيد و نمي‌توانسـت برسـاند‪ ،‬زيرا خود ابزار‬
‫تحريك شده آنها و ساير خارجي ‌ها بود‪ .‬آن روز گروهي از نيروي شيخ توانستند به بخشي از‬
‫شهـر نفوذ كننـد‪ ،‬مردم شهـر از جان كوشيدنـد‪ ،‬دو طرف در هـم آميختـه ديگـر تفنـگ بـه كار‬
‫نمي‌آمد‪ ،‬با نيزه و خنجر پيكر همديگر را پاره مي‌كردند‪ ،‬اما اكراد كاري از پيش نبردند‪.‬‬
‫در پايان آن روز شيــخ طــي نامه‌اي از اقبال الدوله خواســت كــه تســليم شود‪ ،‬اقبال بــا‬
‫نامه‌اي خواسته او را رد كرد‪ .‬جنگ تا ‪ 20‬مهر به شدتي كه از عجله شيخ براي تسخير اروميه‬
‫ناشـي مي‌گشـت ادامـه داشـت‪ ،‬روز ‪ 21‬مهـر نيروهاي شيـخ تـا روسـتاي «سـير» عقـب نشينـي‬
‫كردند اين شكست موجب تقويت روحي مردم شهر گرديد‪.‬‬
‫كونسـول انگليـس چون وضـع را چنيـن ديـد‪ ،‬شـم سـياسي بريتانـي اش بـه او فهمانـد كـه‬
‫پيروزي شيـخ ديگـر محال اسـت‪ ،‬بـه فصـل دوم ماموريـت اسـتعماريش پرداخـت و بـا عجله بـه‬
‫ديدار شيخ شتافت و آنچه لزم بود براي او شرح داد و با نامه‌اي از وي به پسرش عبدالقادر‬
‫از طريـق سـلدوز بـه سـويوخ بلغ و سـپس بناب رفـت در آنجـا بـه سـعي و كوشـش فراوان‬
‫پرداخت تا شايد نيروهاي دولتي را از ورود به سويوخ بلغ باز دارد‪.‬‬
‫شيـخ از مقـر خود «كوه سـير» نامـه هائي بـه اقبال الدوله نوشـت و پاسـخ آنهـا را دريافـت‬
‫كرد‪ .‬ايـن مكاتبات طرح ريزيهاي كونسـول بود كـه عملي مي‌گشـت كـه باصـطلح اقبال الدوله‬
‫را خام كنند و به ناگهان حمله نمايند بر خلف محتويات نامه ها‪ ،‬شيخ در بامداد ‪ 23‬مهر (‪1297‬‬

‫‪46‬‬
‫هجري قمري) بـا تمام قوا و بـا تصـميم جزم حمله مجددي را آغاز كرد‪ ،‬مردم شهـر مقاومـت‬
‫كردند‪ ،‬اكراد زمين گير شدند و در آغاز شب عقب نشيني كردند‪.‬‬
‫تيمور پاشا با ‪ 600‬مرد جنگـي از ماكـو حركـت كرده و در روز ‪ 24‬مهـر بـه حوالي قوشچـي‬
‫رسيد‪ ،‬اين موضوع به مثابه يك مائده آسماني براي شيخ بود‪.‬‬
‫او كه به مريدانش قول داده بود گلوله توپ را با دست خود در هوا خواهد گرفت‪ ،‬و اينك‬
‫افراد لشكرش فهميده‌انـد كه تسـخير اروميه براي‌شان غيـر ممكن است و ماندن در اردوگاه‬
‫در نظرشان كار عبـث و بـي ثمري بود‪ ،‬و شيـخ ايـن روحيـه را در مردمـش حـس مي‌كرد و پـي‬
‫بهانه‌اي بود كـه كاري و حركتـي جديـد براي اردو ايجاد كنـد وقتـي كـه از آمدن پاشـا خان مطلع‬
‫گرديد بي درنگ اردو را به قلعه اسماعيل آقا كشيده و راه را بر خان ماكو بست‪ ،‬طرفين ‪5‬‬
‫روز با هم جنگيدند و شيخ به عقب نشيني مجبور گرديد و تا قلب ارتفاعات فرار كرد‪.‬‬
‫بر خلف كوششهاي كونسول انگليس‪ ،‬اردوي دولتي در جنوب به سويوخ بلغ رسيد‪ ،‬پسر‬
‫شيــخ (شيــخ عبدالقادر) و حمزه آغــا در روز دوم آبان از طريــق لهيجان (فاصــله ســلدوز و‬
‫پيران) خود را بـه اشنويـه رسـاندند و پـس از سـه روز در ارتفاعات مرزي بـه شيـخ پيوسـتند‪.‬‬
‫امير نظام (علء الدوله) از تبريز به سويوخ بلغ و لهيجان و از آنجا به اشنو و اروميه رفت‪،‬‬
‫هنگام عبور از لهيجان به پيشنهاد بيوك خان محمـد آقا مامـش را به عنوان مسـئول حفاظت‬
‫مرز از قله‪« 1‬قادر» و سـرچشمه رودخانـه «گادار» تـا قله‪ 2‬كوه «شيخان» و سـر چشمـه رود‬
‫«باديـن آباد» معيـن كرد و مقرر داشـت كـه عشايـر پيران نيـز از وي اطاعـت كننـد و بيوك خان‬
‫پشتيبان او باشد‪ .‬بدين ترتيب «قلعه مهدي خان» در حوالي مرز كه پايگاه نظارتي و نظامي‬
‫مرزداران قره پاپاق بود به محمد آقا مامش تحويل داده شد‪.‬‬
‫بيوك خان نيـك فهميده بود كـه قضيـه بـا زمان نقـي خان و مهدي خان تفاوت دارد‪ ،‬جمعيـت‬
‫عشايـر كرد آنچنان افزايـش يافتـه كـه ديگـر حضور قاراپاپاق بصـورت افراد تفنـگ دار در بيـن‬
‫آنان در مرز‪ ،‬غير ممكن و بي فايده است‪.‬‬
‫كارگزاران دولت و شخــص علء الدوله نيــز بــه ايــن موضوع وقوف كامــل داشتنــد و لذا‬
‫پيشنهاد بيوك خان را بي هيچ توضحيي پذيرفت‪ .‬پيشنهاد مذكور قبل ً ميان بيوك خان و محمد‬
‫آقــا مامــش بررســي و طرح ريزي شده بود محمــد آقــا تمايلي بــه پذيرفتــن مســئوليت مرز‬
‫نداشت اما چون بيم داشت كه به تاوان مشاركت در غائله شيخ مجازات شود‪ ،‬در حقيقت از‬
‫بيوك خان مي‌خواسـت در اوليـن برخورد كـه بـا علء الدوله دارد شروع بـه گزارش كنـد و آن‬
‫پيشنهاد را بـي معطلي عرضـه كنـد‪ .‬محمـد آقـا دريافتـه بود كـه صـرف شنيدن پيشنهاد‪ ،‬بر علء‬
‫الدوله تاثيـر مثبتـي خواهـد داشـت‪ ،‬شخصـي كـه (احتمالً) محكوم بـه محاكمـه اسـت اكنون بـه‬
‫عنوان مؤثرتريـــن خدمتگزار در منطقـــه مطرح مي‌گردد‪ ،‬گـــو خود علء الدوله نيـــز به‌اندازه‬
‫محمد آقا مامش مشتري اين مسئله بوده است‪.‬‬
‫بيوك خان در ايـن غائله نه مدال دريافت كرد و نـه مورد مواخذه قرار گرفت‪ ،‬گويـا رفتا او‬
‫از نظــر تــبريز نشينهــا نــه محكوم بوده و نـه مورد تمجيــد و تشويــق‪ ،‬ولي پذيرش بــي درنــگ‬
‫پيشنهاد او نشان مي‌داد كه مركز رنجشي از او ندارد‪.‬‬
‫مرزداري تا مدتي بعهده محمد آقا مامش بود‪ ،‬بتدريج ضعف او در اين امر ظا هر گرديد‪،‬‬
‫بيوك خان نيز از دنيا رفت و خواهيم ديد كه پس از چند سال مجددا ً مسئوليت مرزداري طي‬
‫حكمي به نجفقلي خان امير تومان قره پاپاق سپرده مي‌شود‪.‬‬
‫اسـكندر خان پدر بيوك خان نايـب اول آجودان باشـي ناصـر الديـن شاه بوده اسـت‪ .‬مركـز‬
‫نســبت بــه وي هميشــه اطمينان داشتــه اســت و رفــت و آمــد مكرر او از طريــق درياچــه و‬
‫كناره‌هاي نيزاري آن به بناب و ساحل شرقي‪ ،‬در حين پيشروي نيروهاي شيخ وضعيت فكري‬
‫او را براي كارگزاران روشن كرده بود‪.‬‬

‫‪ .1‬به ارتفاع ‪ 3578‬متر‪.‬‬


‫‪ .2‬به ارتفاع ‪ 3051‬متر‪.‬‬
‫‪47‬‬
‫قره پاپاق در استر آباد‬
‫يكـي ديگـر از جنگهاي مهمـي كـه سـواران قره پاپاق در آن حضور داشته‌انـد جنـگ اسـتر آباد‬
‫است در سال ‪ 1297‬همزمان با غائله شيخ‪ ،‬تعداد ‪ 200‬سوار به فرماندهي «جلل خان» پسر‬
‫كاظـم خان (روسـتاي جلل خان در مغرب محمديار در سـاحل شمالي گادار بنام اوسـت) در‬
‫‪1‬‬
‫استر آباد بوده‌اند‪.‬‬
‫قبل ً گفته شد كه مهدي خان رئيس ايل بود و كاظم خان معاون (نايب) وي‪ ،‬و حسن خان‬
‫فرماندهي سواران را به عهده داشت‪ ،‬كاظم خان در سال ‪ 1265‬وفات مي‌كند و مهدي خان‬
‫حكـم نيابـت را بنام پسـر خود «نجفقلي خان» از تـبريز مي‌گيرد ليكـن پـس از وفات نجفقلي‬
‫خان نظر به اينكه پسر وي ‪ 15‬سال داشته و بيوك خان هم از او مسن تر بوده و هم پدرش‬
‫(اسـكندر خان) بـا دربار نزديكـي داشتـه حكـم رياسـت بنام او صـادر مي‌شود و گويـا اسـد الله‬
‫پانزده سـاله در سـمت نيابـت مي‌مانـد‪ ،‬پـس از وفات حسـن خان بـا پيشنهاد بيوك خان سـمت‬
‫فرماندهي سواران بنام جلل خان صادر مي‌شود‪.‬‬
‫در حدود (تقريباً) دو ســــال قبــــل از غائله شيــــخ‪ ،‬ســــواران قره پاپاق در اســــتر آباد و‬
‫تركمنســتان در اردوي دولت بــا تركمنهــا مي‌جنگيدنــد‪ ،‬تركمنهائي كــه پدران خود قراپاپاقهــا‬
‫روزگاري بخشي از آنان بودند‪ ،‬حدود ‪ 48‬نفر از قراپاپاق در آنجا كشته مي‌شوند‪ ،‬جلل خان‬
‫جنازه‌هاي آنان را جمــع كرده و قبرســتاني بنام «قبرســتان ســواران قره پاپاق» در آنجــا بنــا‬
‫مي‌كند‪.‬‬
‫علي اكبر سلطان جد مادري آقايان اسد الله و نور الله دوستي و جد پدري آقاي حسنعلي‬
‫اكـبري سـاكن محمديار‪ ،‬بـه عنوان «سـلطان» ــ فرمانده گروه ــ در آن نـبرد حضور داشتـه‪ ،‬در‬
‫يادداشتهاي مرحوم «دوســت اوغلو ميرزا علي» از قول او آمده اســت‪ :‬مــا در بيابان شمال‬
‫شرقـي اسـتر آباد بشدت در مضيقـه آب بوديـم سـه روز قبـل از مـا باران كمـي باريده بود‪ ،‬در‬
‫سر راهمان ناگاه به جائي رسيديم كه از ميدانهاي نبرد سابق بوده و هنوز استخوانهاي افراد‬
‫كشتـه شده در آنجـا بـه چشـم مي‌خورد‪ ،‬تعدادي كاسـه جمجمـه انسـان پيدا كرديـم كـه از آب‬
‫باران سه روز پيش مقداري در آن مانده بود‪ ،‬با آن آبها موقتا ً رفع تشنگي كرديم‪ .‬از كساني‬
‫‪2‬‬
‫كه در نبرد استر آباد كشتـه شده‌انـد يكي از دو دائي آقاي حاج شيـخ حسن آقا رضوي است‬
‫كـه ديگري نيـز بدسـت كردهـا در قريـه علي ملك كشتـه شده‪ .‬و درسـت در زمانـي كـه غوغاي‬
‫«شيــخ گلدي» در ســلدوز گوشهــا را كــر مي‌كرد ‪ 200‬ســوار [از قاراپاپاق] در جنــگ محلي‬
‫مازندران شركـت كرده اسـت‪ ،‬مـن هـر چـه كوشـش كردم تـا نام و خصـوصيت ايـن جنـگ را در‬
‫عصر ناصر الدين شاه در مازندران مشخص كنم‪ ،‬موفق نگشتم‪ ،‬اما مطابق نقلي كه مرحوم‬
‫«آقا شيخ مهدي» از قول دائي خود «لطيف آغا» ـ سر گروه سواران ـ مي‌كرد‪ ،‬گويا رهبري‬
‫‪3‬‬
‫جريان در آنجـا نيـز بـه عهده يـك شيـخ يـا فردي كـه خصـوصيات مذهـبي داشتـه‪ ،‬بوده اسـت‪.‬‬
‫نيروهاي دولتـي‪ ،‬مركـز شورشيان را محاصـره مي‌كننـد‪ ،‬محاصـره بـه طول مي‌انجامـد‪ ،‬شـبي‬
‫جلل خان بـه سـواران خود مي‌گويـد‪ :‬بـا ايـن نظـم و نسـق فرماندهان دولت‪ ،‬پايان ايـن غائله‬
‫طول خواهـد كشيـد‪ ،‬مـن از شمـا مي‌خواهـم چنـد نفرتان از مجراي آب وارد قلعـه شويـد و آن‬
‫مرد (رهبر شورش را) بكشيد تا موضوع فيصله يابد‪( .‬مطابق نقل مرحوم لطيف آقا) دو نفر‬
‫همراه لطيف آقا مي‌روند و رهبر شورش را مي‌كشند‪.‬‬
‫البته چنين كاري از لطيف آقا ساخته بود تهور او در ميان قراپاپاق معروف است‪ ،‬شايد در‬
‫آينده به درگيري او با حاجي نجفقلي خان اشاره شود‪.‬‬
‫نجفقلي خان دوم‪:‬‬
‫بيوك خان در ســال ‪ 1303‬هجري قمري وفات مي‌كنــد و چون فرزندي نداشتــه رقابــت‬
‫شديدي براي به چنگ آوردن سمت رياست ايل در مي‌گيرد‪.‬‬

‫‪ .1‬اين دومين جنگ قاراپاپاق در مازندران است قبل ً ديديم كه در سال ‪ 1281‬به سركردگي نجفقلي اول‪ ،‬نيز در آنجا‬
‫رزميده اند‪.‬‬
‫‪ .2‬مادر حاج حسن آقا رضوي از طايفه «حاجي لر» ـ حاجي‌ها ـ و پدر بزرگش حاجي ابراهيم است‪.‬‬
‫‪ .3‬و شايد يكي از ماجراهاي فتنه باب و بابي‌ها باشد‪.‬‬
‫‪48‬‬
‫از طرفــي اســد الله خان (نجفقلي خان دوم) مدعــي ســمت موروثــي خود مي‌شود و از‬
‫طرف ديگـر پاشـا خان (پسـر كاظـم خان‪ ،‬برادرزاده مهدي خان و پسـر عموي بويوك خان و‬
‫نياي خانواده‌هاي كنوني پاشاپور‪ ،‬حقير‪ ،‬سرتيپي‪ ،‬حسامي‪ ،‬حبيب يار‪ ،‬امير فلح) با تمسك بر‬
‫اينكــه پدرش نايــب الرياســه و معاون مهدي خان بوده و در زمان بويوك خان هــم خودش را‬
‫معاون او مي‌دانسـته‪ ،‬در صـدد اشغال پسـت رياسـت مي‌آيـد‪ .‬رضـا قلي خان رشيـد السـلطنه‬
‫برادر بويوك خان نيز مدعي اين سمت بوده است‪.‬‬
‫در ايـن ميان نقـش يـك زن سـياستمدار قضيـه را تعييـن مي‌كنـد‪ .‬وي «صـنم خانـم» همسـر‬
‫نجفقلي خان اول و مادر اسد الله يعني نجفقلي خان دوم مي‌باشد‪.‬‬
‫ايـن زن بـا وفات شوهرش در مي‌يابـد كـه حكومـت از خانـه او بيرون رفـت‪ ،‬واقعيـت را بـا‬
‫همــه تلخــي هايــش مي‌پذيرد و بــه آينده‌ــها اميــد مي‌بندد و برنامــه دراز مدتــي را طرح ريزي‬
‫مي‌كنـد‪ .‬فورا ً نام اسـدالله را از روي پسـرش برمـي دارد و او را بـه نام پدر‪ ،‬نجفقلي مي‌نامـد‬
‫تا اذهان عمومي را هميشه متوجه مهدي خان و نجفقلي خان بنمايد و از روحيه سنتگرائي و‬
‫خاطره گرائي استفاده نمايد بدين ترتيب پسر به نام پدر معروف مي‌گردد‪.‬‬
‫صنم خانم با بردباري تمام پ سرش را در كنار بويوك خان و به صورت يكي از معاونين او‬
‫قرار مي‌دهد پس از وفات بويوك خان سياست زنانه او بر اين قرار مي‌گيرد كه نفوذ خاندان‬
‫مهدي خان را بنفع پاشا خان در مقابل رضا قلي به كار گيرد و پس از خارج كردن رضا قلي‬
‫از صحنه به براندازي پاشا خان كه برادر خودش بود بپردازد‪.‬‬
‫صـنم خانم قدم به قدم در پياده كردن سناريوي خود موفق مي‌شود رياست بـه پاشا خان‬
‫مي‌رسد اينك زن سياستمدار به ادامه سناريوي خود مي‌پردازد‪ .‬در دل خود عزم تبريز كرده‬
‫اسـت‪ .‬نوكران‪ ،‬كارداران و حتـي كنيزان را مامور شكار بلدرچيـن مي‌نمايـد‪ .‬بلدرچين‌ـها شكار‬
‫مي‌شونـد «قيله» خوش مزه در حجـم و وزن زيادي درسـت مي‌كنـد و بـه عنوان هديـه براي‬
‫وليعهـد (مظفـر الديـن شاه) بـه تـبريز مي‌برد‪ .‬بـه عنوان عروس مهدي خان و همسـر نجفقلي‬
‫خان كه عجيب‌ترين هديه تاريخ را آورده است به حضور ولي عهد مي‌رسد‪ .‬شرح مشروحي‬
‫از گذشته و حال ايل قاراپاپاق به حضور ولي عهد ارائه مي‌دهد و بالخره فرمان رياست ايل‬
‫را بنام فرزند خود با عنوان «نجفقلي» از ولي عهد مي‌گيرد‪.‬‬
‫بديــن ترتيــب افكار و فعاليــت ســياسي ايــن زن بر افكار و فعاليــت مردان چيره مي‌شود‪.‬‬
‫صـنم خانـم فرمان حكومـت بـه دسـت‪ ،‬از تـبريز برمـي گردد‪ .‬روزي وارد سـلدوز مي‌شود كـه‬
‫پاشاخان همراه مردان قاراپاپاق‪ ،‬از آن جمله نجفقلي خان در دامنــه كوه ســير اروميــه بود‬
‫زيرا حكومــت اروميــه از او خواســته بود كــه ســواران و پيادگانــش را در كوه ســير (در كنار‬
‫اروميه) به اردو ملحق كند‪ ،‬در پايان اردو كه جنگي هم در بين نبوده‪ ،‬زمزمه ميان هزار نفر‬
‫نيروي قره پاپاق (‪ 400‬سوار و ‪ 600‬پياده) مي‌افتد كه بايد تكليف رياست ايل و نيز فرماندهي‬
‫نيروي رزمـي مـا روشـن شود‪ .‬حكومـت اروميـه در جريان قرار مي‌گيرد و بالخره تعدادي از‬
‫سـلطانها ــ فرماندهان گروه ــ فرمان تـبريز را بـه سـر نيزه تفنـگ بسـته و بال مي‌برنـد و پرچـم‬
‫را از مقابل چادر پاشا خان برداشته و در جلو چادر نجفقلي خان مي‌افرازند‪ .‬حكومت اروميه‬
‫نيـز مسـئله را تاييـد مي‌كنـد‪ .‬نجفقلي خان بـه عنوان رئيـس ايـل و فرمانده رزمندگان اختيار‬
‫امور را بدسـت مي‌گيرد‪ .‬پـس از آن بـه فاصـله سـه سـال و نيـم فرمان ناصـر الديـن شاه بـه‬
‫شرح زير صادر مي‌شود‪:‬‬
‫«چون در ايـن سـال سـعادت اقتران كـه سـاحت مملكـت آذربايجان از نزول موكـب فيروزي‬
‫مركـب‪ ،‬دارا دربان‪ ،‬رشـك مينـو و غيرت جنان گرديده‪ ،‬مدارج و محاسـن خدمـت و جان نثاري‬
‫و معارج صــــداقت و غيرت و خدمتگزاري مقرب الخاقان معتمــــد الســــلطان نجفقلي خان‬
‫سـرتيپ قراپاپاق بـه عرض پيشگاه مرحمـت دسـتگاه حضور معدلت نشور و قدسـي همايون‬
‫رسـيده لهذا محـض شمول مرحمـت و نزول رشحات سـحاب مكرمـت درباره مشار اليـه در‬
‫هذه الســنه ايــو (ايــت) ئيــل خيريــت تحويــل او را بــه اعطاي يــك قطعــه نشان جليــل الشان‬
‫سـرتيپي از درجـه اجـل حمايـل مخصـوص آن‪ ،‬مفتخـر و سـرافراز بيـن الماثـل و القران قريـن‬
‫عـز افتخار و امتياز فرموديـم كـه زيـب پيكـر و آغوش جان نثاري‪ ،‬و زينـت خدمتگزاري نموده‬
‫‪49‬‬
‫روز بـه روز بر ايفاي مراسـم خاكسـاري افزوده جالب مراحـم خاطـر خطيـر همايون مـا باشـد‬
‫مقرر آنكــه مصــباح مشكاة روح مفتاح الوري فتوح‪ ،‬فروزنده اختــر برج شهرياري‪ ،‬درخشنده‬
‫گوهر درج تاجدار گرامي فرزند ارجمند‪ ،‬اعز سعادتمند كامكار‪ ،‬كامران ميرزا نايب السلطنه‬
‫امير كبير وزير جنگ او را بدين موهبت عظمي مفتخر و معزز بدارند‪.‬‬
‫المقرر مقربواالخاقان و لشكريون عظام شرح فرمان را در دفاتــر خود ثبــت نموده و در‬
‫عهده شناسند‪ .‬محرم الحرام سنه ‪.1307‬‬
‫حيدر خان‬
‫بـا صـدور سـند فوق هـر دو سـمت نجفقلي خان يعنـي رياسـت ايـل و فرماندهـي نظاميان‬
‫تثبيت مي‌شود يعني دو سمت در هم ادغام مي‌شود‪ ،‬ليكن سمت اجرايي «امور داخله ـ امور‬
‫اداري و نظارت بر امور اقتصـادي و حقوقـي» كـه اصـطلحا ً «حكومـت» مي‌گفتنـد و مسـئول‬
‫آن‪« ،‬حاكـم» ناميده مي‌ـشد بـه عنوان پسـت جديـد در نظـر گرفتـه شده و از مركـز بـه همـه‬
‫ايالت اعلم گرديد‪ .‬مسئولن پست جديد در تبريز‪ ،‬اروميه و‪ ...‬انتخاب شدند‪ .‬سران ايل در‬
‫حضور نجفقلي خان جمع گشتند تا براي اشغال پست جديد به بحث رقيبانه بپردازند‪.‬‬
‫كانديداهاي اصـلي عبارت بودنـد از‪ :‬رضـا قلي خان‪ ،‬علي قلي خان‪( ،‬برادران بيوك خان) و‬
‫حيدر خان (پسر كاظم خان) و حسنعلي خان (پسر پاشا خان)‪ .‬دو نفر اول فرزندان اسكندر‬
‫خان نايـب آجودان باشـي شاه بودنـد كـه برادرشان نيـز رئيـس سـابق ايـل بود و سـومي پسـر‬
‫نايـب مهدي خان‪ ،‬فرد چهارم نيـز برادرزاده جلل خان فرمانده سـابق سـواران بود كـه پدرش‬
‫نيـز مدتـي سـمت رياسـت ايـل را بـه عهده داشـت امـا شانسـي براي ايـن سـمت نداشـت زيرا‬
‫نجفقلي خان پدر او را غاصــب رياســت مي‌دانســت و ايــن نظــر را بطور محترمانــه بــه زبان‬
‫مي‌آورد‪ .‬نجفقلي خان ظاهرا ً بـه رضـا قلي خان و علي قلي خان وعده مي‌داد‪ ،‬بديـن قرار كـه‬
‫اولي رضايت دهد تا دومي به عنوان حاكم تعيين شود‪ .‬از طرف ديگر حيدر خان را به تبريز‬
‫معرفي مي‌كند‪ .‬وقتي كه حكم به نام حيدرخان صادر مي‌شود برادران فوق به تبريز رفته و‬
‫شكايت مي‌كنند كه ايل و مردم از اينكه حيدر خان كم سواد حاكم‌شان شده ناخرسندند كه‬
‫براي تحقق خواسته‌هاي خود امضاها و طومارهائي نيز با خود مي‌برند‪.‬‬
‫در يادداشت‌هاي «دوست او غلي ميرزا علي» آمده‪:‬‬
‫البتــه برادران فوق باســواد و بردبار و مردم دارتــر از حيدر خان بودنــد ليكــن دربار تــبريز‬
‫بخاطر اينكه فرمان خود را ابطال نكند و هم اينكه نجفقلي خان را تضعيف ننمايد استمالتي‬
‫از برادران نموده و رضـا قلي را بـه «رشيـد السـلطنه» و علي قلي را بـه «افخـم السـلطنه»‬
‫‪1‬‬
‫ملقب مي‌نمايد‪.‬‬
‫خانواده «انتصاري» اولد افخم و خانواده «بزچلو» اولد رشيد السلطنه هستند‪.‬‬
‫در زمان نجفقلي خان وظيفـه قانونـي سـواران از جهـت طـي مسـافت براي جنگهـا تقليـل‬
‫يافـت‪ ،‬پـس از ايجاد پست «حكومـت» ايـن دوميـن حادثـه مهمـي است كه در زندگـي سـياسي‬
‫قراپاپاق رخ مي‌دهد‪ .‬قبل ً گفته شد كه سواران موظف بودند به هر مكاني كه دولت احضار‬
‫كنـد‪ ،‬حتـي ماننـد هرات و اسـتر آباد‪ ،‬بايـد برونـد و پيادگان از جنوب تـا مياندوآب و از شمال تـا‬
‫سلماس‪ .‬اين بار عمل ً مقرر گرديد كه سواران نيز در همان محدوده مسافت موظف پيادگان‬
‫عمل كنند‪.‬‬
‫دليـل ايـن مسـئله را در مبحـث «قيام شيـخ عـبيدالله» بيان كرديـم كـه بـا ازدياد جمعيـت‬
‫عشاير كرد‪ ،‬خود قره پاپاق نيازمند كمك ديگران شد و از طرفي مرزداري مجددا ً از عشيره‬
‫مامش سلب و به نجفقلي خان سپره شد‪.‬‬
‫راجع به نجفقلي خان احكام متعددي صادر شده و در دست است كه چندان نيازي به درج‬
‫آنها نيست‪.‬‬

‫‪ .1‬مخالفيـن دو نفـر فوق معتقدنـد كـه لقب‌هاي مذكور در اسـتبداد صـغير از طرف حاج شجاع الدوله كـه طرفدار‬
‫استبداد بود و تبريز را گرفته بود‪ ،‬داده شده‪.‬‬
‫‪50‬‬
‫وزير مختار فرانسه «اوژن اوبن» در ميان قاراپاپاق‬
‫«اوژن اوبــن» ســفير فرانســه در كتاب «ايران امروز ‪ 1907‬ــ ‪ »1906‬مي‌نويســد‪« :‬بعــد از‬
‫‪1‬‬

‫عبور از تنگــه «كمرقادا»‪( 2‬كمــر ســنگها) و روســتاي «شيــخ احمــد»‪ ،‬منطقــه ســلدوز آغاز‬
‫مي‌گردد‪ .‬كمـي پايين‌ـتر‪ ،‬بركـه مدوري قراردارد كـه از حرارت تابـش آفتاب تابسـتان خشـك‬
‫شده است‪ .‬مالك اين روستا‪ ،‬اسدخان‪« 3‬سرهنگ»‪ ،‬به همراه سوارانش‪ ،‬تا گردنه به پيشواز‬
‫مـا آمده اسـت‪ .‬او بـا اشاره‪ ،‬زمين‌هاي روسـتايش را نشان داده و بـا تعظيـم غرائي مي‌گويـد‪:‬‬
‫«تمامي اين روستا به جنابعالي تعلق دارد و اينجانب شش دانگ آن را به رسم «پيش كش»‬
‫حضور مبارك تقديم مي‌كنم‪.‬‬
‫بــه فاصــله ســي كيلومتــر از «ديزج» روســتاي «محمديار» واقــع شده اســت‪ .‬از همــه‬
‫‪4‬‬

‫روستاهاي دشت مجاور‪ ،‬سواراني به اينجا آمده‌اند‪ .‬نمدهاي باريك و دراز‪ ،‬روي كفل اسب‌ها‬
‫را پوشانده و منگوله‌هاي ابريشمــي بــه پهلوي زينهــا آويزان اســت‪ .‬بــه ســينه اســبان نيــز‬
‫رشته‌هاي چرمـي انداخته‌انـد‪ .‬ركاب‌هاي بزرگ نقره كوب‪ ،‬كمربندهـا و لباسـ‌هايي بـا رنگ‌هاي‬
‫تنـــد‪ .‬ســـواران عمامه‌هايـــي دوركله‌هاي نوك تيـــز پيچيده و از روي موهاي بلنـــد بر ســـر‬
‫گذاشته‌انـد‪ .‬و فرقـي ميانـي‪ ،‬زلف سـر را درسـت بـه دو قسـمت تقسـيم مي‌كنـد‪ .‬پارچه‌هاي‬
‫لطيف و مجزاي آستين جامه‌ها‪ ،‬در برابر باد‪ ،‬دائما ً در حال تموج و حركت است‪.‬‬
‫رؤسـاي ايـل ــ كـه در پيشاپيـش آنان‪ ،‬فراشهـا مجهـز بـه چوب دسـتي‌هاي نقره‌اي حركـت‬
‫مي‌كنند‪ ،‬از راه مي‌رسند‪.‬‬
‫در ميان كردان‬
‫كوهستان به كردان تعلق دارد‪ .‬ايل «قره‌پاپاخ» درة «قادر چائي» را كه رود جاري در آن‬
‫‪5‬‬

‫از سـوي جنوب بـه درياچـه مي‌ريزد‪ ،‬در تصـرف خود دارنـد‪« .‬سـلدوز» كـه اسـم ايـن منطقـه‬
‫است‪ ،‬اسم قبيله‌اي مغولي بود كه اكنون ديگر اثري از آنان برجاي نمانده است‪ 6.‬كساني كه‬
‫اين منطقه را به اشغال خود درآورده‌اند‪ ،‬در گذشته به نام «بوزچالو» ناميده مي‌شدند‪ .‬آنها‬
‫بـه يـك قـبيلة ترك‪ ،‬كـه هـم اكنون در حول و حوش همدان اسـتقرار يافته‌انـد‪،‬تعلق دارنـد‪ .‬شاه‬
‫عباس آنان را متفرق ساخت و عده‌اي را ميان تفليس و آقستافا اسكان داد‪ .‬اعقاب آنان بعد‬
‫از غلبـه روسـها بر آن مناطـق‪ ،‬از جلوي آنان گريخته‪ 7‬و خود را بـه نزديكـي «وان» رسـاندند و‬
‫در اين محل اقامت جديد‪ ،‬به اسم «قره‌پاپاخ» (يعني كله سياه) شهرت يافتند‪ .‬بعد از عقد‬
‫قرارداد صــلح تركمان چاي‪ ،‬عباس ميرزا منطقــه ســلدوز را بــه آنان واگذار نمود‪ .‬در آخريــن‬
‫كوچ‪« ،‬نقي خان» ايلخاني قبيله بود‪ .‬يكي از برادر زاده‌هاي وي به نام «نجفقلي خان»‪ 8‬امير‬
‫تومان هم اكنون رئيس موروثي ايل به شمار مي‌رود‪.‬‬
‫امـــا والي آذربايجان‪ ،‬كـــه علقمنـــد اســـت اينگونـــه خود مختاري‌هاي خطرناك را از ميان‬
‫بردارد‪ ،‬با دادن عنوان حاكم به يكـي از اعضاي ديگر ايـن طايفه‪ ،‬موسوم به «حسنعلي خان‬
‫ميرپنـج»‪ ،‬در واقـع قدرت اصـلي را بـه شخـص اخيرالذكـر تفويـض كرده اسـت‪ 9.‬بـا وجود ايـن‪،‬‬
‫سـازمان و سـلسله مراتـب ايلي هنوز دسـت نخورده در جاي خود محفوظ اسـت‪ .‬هـر كدام از‬
‫دسـته‌هاي هفت‌گانـه ايـل‪« ،‬سـر دسـته»اي دارنـد‪« .‬نقده» كـه دهسـتان بزرگ ششصـد خانه‌اي‬
‫اســت‪ ،‬مركــز منطقــه بــه شمار مي‌رود‪« .‬قره‌پاپاخ»هــا پنــج هزار خانوار و همــة آنان شيعــي‬
‫هسـتند‪ .‬آنهـا نوعـي سـادات خاص هـم دارنـد كـه بـه «اولد سـيد علي مرحوم» معروف‌انـد و در‬
‫‪ . 1‬ايران امروز ‪ 1907‬ـ ‪ ،1906‬نوشته اوژن اوبن‪ ،‬ترجمه و حواشي از علي اصغر سعيدي‪ ،‬چاپ نقش جهان‪.1362 ،‬‬
‫‪« . 2‬كمرقايا» صحيح است‪ :‬صخره كمربندي‪.‬‬
‫‪ . 3‬اسدخان سرهنگ‪ ،‬پدر مرحوم قلي‌خان سارال چيانه‪ ،‬ساكن عجملو مي‌باشد‪.‬‬
‫‪ . 4‬منظور ديزج از محال «دول» است‪.‬‬
‫‪ . 5‬اوژن اوبـن در كتابـش «‪( »Ghadar - Tchai‬گادارچائي) و صـحيح نوشتـه شده اسـت‪ ،‬مترجـم بـه غلط «قادرچائي»‬
‫آورده است‪.‬‬
‫‪ . 6‬پيش‌تر به شرح رفت كه قوم سلدوز مغولي امروز بخش عمده‌اي از علويان تركيه هستند‪.‬‬
‫‪ . 7‬پيشتر توضيح داده شد كه قاراپاپاق در فاصله دو جنگ ايران و روس در دوره مداهنه‪ ،‬به درخواست عباس ميرزا‬
‫از ناحيه ايروان آمده و مسئله «گريختن» صحيح نيست‪.‬‬
‫‪ . 8‬باز اوژن اوبن اشتباه كرده است؛ نجفقلي خان امير تومان از اولد خود ِ نقي خان است‪.‬‬
‫‪ . 9‬علت تأسيس سمت «حاكم» در پيش گذشت‪ .‬حسن خان هرگز حاكم نبوده بلكه مدتي كوتاه سمت اميرتوماني‬
‫داشته است‪ ،‬كه در جاي خودش در اين كتاب بحث شده است‪.‬‬
‫‪51‬‬
‫هر جابجايي و كوچ‌هاي مختلف‪ .‬همواره همراه اين ايل بوده‌اند‪ .‬علوه بر هفت دستة مذكور‬
‫در فوق‪ ،‬عده‌اي از بازماندگان افشارهــا‪ ،‬ارمني‌ــها‪ ،‬كلدانيهــا و يهودي‌ــها نيــز بــا افراد ايــل‬
‫«قره‌پاپاخ» در هم آميخته و در يكصد و بيست‪ 1‬دهكدة اين منطقه زندگي مي‌كنند‪ .‬ضمنا ً يك‬
‫هزار خانوار نيز از «وان» آمده‌اند تا در خاك ايران‪ ،‬از زمين‌هاي «قره‌پاپاخ»ها‪ ،‬سهمي براي‬
‫‪2‬‬
‫خود دست و پا كنند‪ .‬ولي مذهب آنها سني است‪.‬‬
‫مسـيحيان ــ جمعا ً دويسـت خانوار ــ كـه در ميان دو قوم تقسـيم شده‌انـد‪ ،‬زارع هسـتند و در‬
‫ميان مسـلمانان متفرقنـد‪ .‬يهوديان‪ ،‬سـيصد خانوار ــ بـه خرده فروشـي و دوره‌گردي اشتغال‬
‫دارند‪ .‬دو سوم آنان‪ ،‬به همراه خاخام بزرگ‪ ،‬در نقده سكونت اختيار كرده‌اند‪».‬‬
‫براي روشن شدن منشاء اشتباهات «اوژن اوبن» لزم است كمي در اينجا درنگ كنيم‪:‬‬
‫‪1‬ـ هيچ وقت مسيحيان سلدوز بيش از ‪ 50‬خانوار نبوده‌اند كه در نقده‪ ،‬راهدهنه و محمديار‬
‫ساكن بودند‪.‬‬
‫اگر مسيحيان ‪ 200‬خانوار و يهوديان ‪ 300‬خانوار و تركان سني آمده از اطراف وان ‪1000‬‬
‫خانوار باشند يعني در مجموع ‪ 1500‬خانوار غير قاراپاپاق!!؟‬
‫‪2‬ـــ در جاهاي متعدد ايــن كتاب اشاره شده اســت كــه ميان ســران ايــل بر ســر ســمت‬
‫اميرتومانــي و هــم بر ســر ســمت «حاكــم» رقابــت بوده و همگــي از اولد نقــي خان بودنــد‪.‬‬
‫خان‌هاي محمديار نيز با خان‌هاي راهدهنه بر سر حاكميت رقابت مي‌كردند‪.‬‬
‫‪3‬ــ نظـر بـه ايـن كـه اوژن اوبـن هيـچ سـخني از ملقات خود بـا اميـر تومان نمي‌دهـد‪ ،‬معلوم‬
‫است كه نجفقلي خان اعتنايي بـه او نكرده است‪ ،‬كه اوبن مسير نقده يا راهدهنه را كه آن‬
‫وقــت راه رســمي بوده اســت‪ ،‬را ترك كرده و از مســير محمــد يار عبور كرده و گزارشات‬
‫ناصحيح به او داده شده و كله گشادي بر سرش رفته است‪.‬‬
‫‪ 4‬ـ در زمان مسافرت او (‪ 1906‬ميلدي ـ ‪ 1285‬شمسي) راهدهنه مركز اداري سلدوز بوده‬
‫حتي در زمان رضاشاه اولين مركز جمعيت شير و خورشيد‪ ،‬بيمارستان‪ ،‬تلگرافخانه و‪ ...‬همه‬
‫در راهدهنه مستقر بودند‪ .‬حتي هنگام تأسيس اولين ژاندارمري به فرماندهي «سروان ميرزا‬
‫عرب» مقرآن در راهدهنه بود و اسناد موجود دقيقا ً اين مسائل را روشن مي‌كند‪.‬‬

‫اشغال سولدوز توسط عثمانيان‬


‫قره پاپاق از جهــت امور خارج از محدوده ايلي خود آســوده بود‪ ،‬امور داخلي نيــز بوســيله‬
‫حكومت سختگيرانه و گاه دهشتناك حيدر خان كه مقر او قريه راهدهنه بود اداره مي‌گشت‪.‬‬
‫طبـق گزارشات «دوسـت اوغلي ميرزا علي» راهدهنـه هـم مقـر حاكـم و هـم مقـر «شيـخ‬
‫السـلم»‪ 3‬بود‪ ،‬حيدر خان همـه قضاوتهاي شيـخ را بـي چون و چرا اجرا مي‌كرد ولي گاهـي بـا‬
‫روحيه خاني قضاوت را نيز خودش مي‌كرد‪ ،‬رويهمرفته مرد عدالتخواه و در مقايسه با ساير‬
‫مجريان كه در وليات ديگر بودند منصفانه تر بوده است‪.‬‬
‫در زمان او كه معروف به «خان حاكم» بود راهدهنه به محل امن كامل تبديل شده بود و‬
‫پـس از مرگ او براي مدتـي فاسـدترين روسـتاي سـلدوز بوده اسـت كـه «شيـخ احـد آقـا» پسـر‬
‫شيـخ السـلم ناچار مي‌شود از آنجـا فرار كرده و بـه عراق برود بـه طوري كـه تـا آخـر عمرش‬
‫به سلدوز مراجعت نكرده است‪.‬‬
‫عثماني ‌ها در زمان نجفقلي خان و حيدر خان‪ ،‬سلدوز را اشغال مي‌كنند‪ .‬از اين پس منابع‬
‫سخن‪ ،‬افرادي هستند كه يا در هنگام تهيه يادداشتهاي اوليه اين كتاب (از سال ‪ 43‬تا ‪ )57‬در‬
‫قيد حيات بودند و يا همين امروزه به زندگي مشغولند‪ ،‬البته آنچه از اين اشخاص ياد داشت‬

‫‪ . 1‬افزايش دهات از ‪ 100‬به ‪ 120‬در فاصله آمدن ايل به سلدوز و حضور روز افزون‪ ،‬منطقي به نظر مي‌رسد‪.‬‬
‫‪ . 2‬كامل ً سخن بي‌موردي است‪ ،‬اگرهر خانوار را مطابق آن روز دستكم هشت نفر حساب كنيم ‪ 8000‬نفر ترك سني‬
‫مذهـب در ميان قراپاپاق‪ ،‬مي‌شود‪ .‬مراد او همان طايفـه «قزاق» اسـت كـه در ايـن كتاب بـه شرح رفتـه اسـت‪ .‬قزاق‌هادر‬
‫زمان عبور اوبـن از سـلدوز فقـط چهار روسـتاي آباد داشته‌انـد اگـر سـاكنين چهار روسـتا ‪ 8000‬نفـر باشنـد بايـد مجموع‬
‫قاراپاپاق ‪ 240000‬نفر باشد كه رقمي بس اغراق‌اميز است و هرگز جمعيت قاراپاپاق به اين رقم حتي نزديك هم نشده‬
‫است‪.‬‬
‫‪ .3‬در آينده بيشتـر آشنـا خواهيـم شـد‪ .‬شيـخ السـلم در اوايـل حاكميـت حيدر خان وفات مي‌كنـد و پسـرش احـد آقـا‬
‫جانشين وي مي‌شود‪.‬‬
‫‪52‬‬
‫كرده ايـم كل ً محدود بـه حوادث سـلدوز مي‌گردد و آنان از جريانات بيـن المللي كـه موجبات‬
‫اين حوادث شده‌اند در مواقع تحليل دور دست‪ ،‬بي اطلع بوده‌اند‪.‬‬
‫در خلل فصـول گذشتـه مكررا ً سـخن از «ادعاي عثمانلو» بر منطقـه «چهريـق» در نواحـي‬
‫مرزي سلماس به ميان آمد‪ .‬در مقام تحليل روشن است كه ادعاي مذكور در صورت تحقق‪،‬‬
‫عثمانيان را عمل ً از جنوب سـلماس بـه سـاحل درياچـه مي‌رسـانيد نظـر بـه وضعيـت عشايري‬
‫منطقه معناي اين مسئله عبارت بود از اينكه از طرف سويوخ بلغ (مهاباد)‪ ،‬نيز مرز عثماني‬
‫به درياچه برسد‪ ،‬آنان در حقيقت علوه بر سلدوز‪ ،‬اروميه را نيز مدعي بودند و ساكن بودن‬
‫عشايـر [سـني] كرد در اطراف درياچـه آنان را در ايـن مرام دلگرم مي‌كرد تـا روزي كـه عراق‬
‫بخشي از خاك عثماني بود وضعيت جغرافي انساني و جغرافي طبيعي منطقه اين جاذبه را‬
‫براي عثماني‌ـها داشـت‪ ،‬موقعيـت اسـتراتژيكي سـلدوز بـه دليـل ايـن كـه ماننـد دالنـي ميان‬
‫ارتفاعات مرزي و درياچـه اسـت (و نقطـه اتصـال خاك اصـلي عثمانلو و خاك فرعـي آنهـا ــ‬
‫عراق ــ بود و هميـن امروز نيـز نقطـه اتصـال مرز سـه كشور اسـت) در طول تاريـخ در نظـر‬
‫ارباب سياست اهميـت آن را سـخت بال برده است‪ .‬هنگامـي كه «بيگم خاتون»‪ 1‬همسر شاه‬
‫اسماعيل از اسارت عثماني ‌ها فرار مي‌كند و چون مناطق خوي‪ ،‬گوني «شبستر و تسوج» و‬
‫تبريز در اشغال سلطان سليم بود‪ ،‬او از كنار باتلقهاي سلدوز گذشته و هنگامي كه سلطان‬
‫سـليم در شمال سـهند جشـن پيروزي گرفتـه بود خاتون بيگـم جنوب سـهند را در زيـر پنجه‌هاي‬
‫اسبش در نورديد و در نزديك همدان (درگزين) خودش را به اردوي شاه رسانيد‪.‬‬
‫هنگامــي كــه روســها مرنــد‪ ،‬صــوفيان و تــبريز را گرفتنــد عباس ميرزا در خوي بود و براي‬
‫حضور در ميعادگاه دهخوارگان (آذر شهر)‪ ،‬از كناره‌هاي جنوبي نيزارهاي سلدوز عبور كرده و‬
‫به آنجا رفت تا با سران روس مذاكره نمايد‪.‬‬
‫در جنــگ جهانــي اول روس و عثمانــي براي اشغال جنوب غربــي درياچــه از هــم پيشــي‬
‫مي‌گرفتنــد و همينطور در جنــگ جهانــي دوم آلمان ســخت بــه ســلدوز چشــم دوختــه بود كــه‬
‫روسها مجال ندادند‪.‬‬
‫فرماندهان نظامـي ايران هنگام تعقيـب مل مصـطفي بارزانـي و اخراج او از ايران پـس از‬
‫جنگ جهاني دوم لقب «دهليز جنگي» به سلدوز دادند‪ ،‬آمريكائيها در طول نفوذ خود در ايران‬
‫بــه اهميــت اســتراتژيك جنوب درياچــه پــي بردنــد و ســه پادگان بزرگ (جلديان‪ ،‬پســوه و‬
‫پيرانشهـر) را در پشـت كوه‌هاي جنوبـي سـلدوز سـاختند‪ ،‬وظيفـه ايـن سـه پادگان همان بود كـه‬
‫زمان درازي مردم قراپاپاق عهده دار آن بودند‪.‬‬
‫موارد فوق و صــدها مورد ريــز و درشــت ديگــر در عينيــت تاريــخ اهميــت ســلدوز را نشان‬
‫مي‌دهـد و بـه ايـن دليـل اسـت كـه شاهان قاجار بـه ايـل قراپاپاق آن اندازه اهميـت مي‌دادنـد و‬
‫عثماني‌ها به محل سكونت آنان‪.‬‬
‫در سال ‪ 1321‬هجري قمري عثمانيها مجددا ً طمع به منطقه جنوب درياچه دوختند و براي‬
‫نيــل بــه اهداف خود ميان ايــل مامـش و ايــل پيران درگيري ايجاد كردنــد‪ ،‬در ايــن زمان امور‬
‫مرزي به نجفقلي خان رئيس ايل قره پاپاق سپرده شده بود‪ ،‬ايل مامش نيز موظف بود زير‬
‫نظـر او باشـد‪ ،‬وي سـعي كرد اختلف ميان دو ايـل مذكور را اصـلح كنـد ليكـن نظـر بـه اينكـه‬
‫دولت عثماني ايل پيران را تحريك مي‌كرد‪ ،‬موضوع صلح به جائي نرسيد‪.‬‬
‫قبل ً مشاهده كرديم كه به هنگام آمدن قره پاپاق به سلدوز پيران ها‪ ،‬مامش را قتل و عام‬
‫و غارت كرده بودند از آن روز به بعد مامشها با حمايت قراپاپاق رشد نموده اينك با گذشت‬

‫‪ .1‬بيگم خاتون زن شجاع شاه اسماعيل‪ ،‬شجاعتش به اسطوره‌اي در ميان زنان مي‌ماند‪ .‬در جنگ چالدران وقتي كه‬
‫شاه شخصــا ً بــه درون ســپاه «ايــچ اوغلن» و «ينگچري» عثمانلو حمله مي‌كنــد ايــن خانــم در لباس رزم همراه او بوده‬
‫اسـت‪ .‬شاه اسـماعيل ايـن حمله را بـا چنـد صـد نفـر بـه جهـت از كار انداختـن توپخانـه عثماني‌ـها كرد و لشكـر دشمـن را‬
‫شكافتـه بـه بالي تپـه بزرگـي كـه مقـر توپخانـه بود رسـيد‪ ،‬توپهـا را از بالي كوه بـه تـه دره افكنـد و از نـو براي بازگشـت بر‬
‫سـپاه دشمـن تاخـت وقتـي از ميان لشگـر دشمـن خارج شـد در كنار خود فقـط تعدادي از سـربازانش را يافـت‪ ،‬شاه فكـر‬
‫مي‌كرد خاتون بيگم كه در كنار او شمشير مي‌زد نيز كشته شده است‪ ،‬عثمانيان بيگم را در ميان اسراء مي‌شناسند و به‬
‫دستور سلطان سليم يكي از پاشايان مسئول نگهداري از او مي‌شود‪ ،‬پس از مدتي بيگم زر و زيوري را كه همراه داشته‬
‫به پاشا مي‌دهد و با اين رشوه خودش را رها كرده و فرار مي‌كند‪.‬‬
‫‪53‬‬
‫‪ 85‬سـال قوي شده بودنـد‪ ،‬در مقابـل پيران كوتاه نمي‌آمدنـد‪« .‬قرنـي آقـا» پسـر محمـد آقـا‬
‫مامش قريه مركزي پيرانها را كه به «شين آباد»‪ 1‬موسوم بود اشغال كرد‪.‬‬
‫پيرانها به صورت ايل فراري و آواره در آمدند‪ ،‬جاسوسان عثماني آنان را هدايت كردند كه‬
‫بـه دولت عثمانـي شكايـت برنـد‪ ،‬آنان نيـز شكايـت نامه‌اي كتـبي و تظلم نامه‌اي تنظيـم كرده و‬
‫به «ساخلوي مرزي» عثماني دادند‪ ،‬عثمانيها يك گروه هفت نفري عسكر به سرپرستي يك‬
‫«چاوش» با پرچم و طبل و شيپور به قريه شين آباد نزد قرني آقا مي‌فرستند كه برخيز و‬
‫قريــه را تحويــل بده‪ .‬قرنــي دســتور مي‌دهــد داخــل شيپور عثمانيهــا را بــا ســرگين اســب پــر‬
‫مي‌كننـد‪ .‬ايـن كار بهانـه خوبـي براي درباريان اسـتانبول بود‪ ،‬بـه بهانـه تنـبيه قرنـي آقـا مناطـق‬
‫پيران‪ ،‬مامش‪ ،‬سلدوز و اشنويه را اشغال مي‌كنند (‪ 1323‬ه‪ .‬ق‪ 1284 .‬ه‪ .‬ش‪).‬‬
‫نجفقلي خان اميــر تومان قره پاپاق‪ ،‬قبــل از رســيدن آرتــش عثمانــي جريان را بوســيله‬
‫قايـق رانان از طريـق درياچـه بـه اطلع تـبريز مي‌رسـاند‪ .‬دولت مركزي در آن روزهـا سـخت‬
‫درگير مسايل داخلي و مشروطه بود‪ ،‬لذا تبريز چندان اهميتي به مسئله نمي‌دهد‪.‬‬
‫در پاسـخ فعاليتهاي نجفقلي خان و تماسـهاي او بـا مركـز‪ ،‬سـند تاريخـي در دسـت اسـت كـه‬
‫حاوي متن تلگراف محمد علي ميرزا وليعهد مي‌باشد‪ ،‬صورت سند به شرح زير است‪:‬‬
‫آرم شير و خورشيد ـ از تهران‪ 2‬به ساوجبلغ‪ 3‬اداره تلگراف دولت عليه ايران ـ اطلعات ـ‬
‫سنه ‪.1323‬‬
‫متن تلگراف‪ :‬حاجي نجفقلي خان امير تومان انشاء الله احوال شما خوب است‪ .‬تلگرافي‬
‫به امير العشاير نمودم كه در ورود من در ميانج حاضر باشد‪ ،‬شما هم همراه او عاجل ً حركت‬
‫نمائيـد مـن هـم انشاء الله بفضـل خدا پـس فردا كـه سـه شنبـه هفدهـم اسـت بـه چاپاري از‬
‫طهران حركت مي‌نمايم ـ وليعهد‪.‬‬
‫توضيـح‪ :‬مراد از اميـر العشايـر «قرنـي آقـا» و منظور از «ميانـج» شهـر ميانـه اسـت‪ .‬گويـا‬
‫يورش عثماني مجال حركت به حاجي نجفقلي خان نمي‌دهد و او در سلدوز مي‌ماند‪.‬‬
‫مير آل «امير آل» ـ آلن‪ :‬گيرنده‪ ،‬فتح كننده‪ :‬عنوان يك لشكر از آرتش عثماني‪ ،‬امير آلن‪:‬‬
‫فرمانده يك آلن ـ پسوه را مقر خويش قرار مي‌دهد و شخصي به نام «يوسف ضياء» را به‬
‫عنوان حاكم سلدوز انتخاب مي‌نمايد‪.‬‬

‫ماجراي «باپير آقا» مير پنج قره پاپاق‪:‬‬


‫يوســف ضياء مردي دقيــق و ســختگير و مجري بتمام معنــي بود بــه تنهائي بــه همــه امور‬
‫حقوقــي و قضائي و اداري كليــه عثمانيهــا و مردم بومــي رســيدگي مي‌كرد‪ ،‬بــا اينكــه مردم‬
‫قره پاپاق به سفارش روحانيون و رؤساي خودشان هيچ كاري با حكومت عثماني نداشتند با‬
‫اينهمه بعضي سودجويان فرصت طلب به محكمه‌هاي آنها مراجعه مي‌كردند‪.‬‬
‫روزي يــك شخــص بومــي از فرد بومــي ديگري شكايــت مي‌كنــد‪ ،‬يوســف ضياء براي جلب‬
‫مدعـي عليـه مامورانـي بـه قريـه «حسـنلو» مركـز عشيره جان احمدلوي قراپاپاق مي‌فرسـتد‪،‬‬
‫شخص مدعي عليه به خانه مير پنج پناهنده مي‌شود‪.‬‬
‫مير پنج كه نام اصلي اش محمد علي و لقبش باپير (ابوپير) بوده به ماموران مي‌گويد‪ :‬به‬
‫حاكم بگوئيد فردا خودم شخصا ً طرف را به حضور او خواهم آورد‪.‬‬
‫ماموران نمي‌پذيرند و با خشونت به مير پنج توهين كرده سماجت نشان مي‌دهند‪ .‬مير پنج‬
‫دستور مي‌دهد آنان را از قريه بيرون كنند‪ .‬به آنان مي‌گويد به فرمانده تان بگوئيد اينجا ايران‬
‫است و من شما را به رسميت نمي‌شناسم‪ ،‬شاكي و متشاكي را فردا به اروميه مي‌فرستم‬
‫تا حكومت قانوني به شكايت‌شان رسيدگي كند‪.‬‬
‫فرداي آن روز گروهي عسگر قاطر سوار جهت دستگيري مير پنچ به حسنلو مي‌روند او‬
‫نيز سنگر مي‌گيرد ‪ 24‬ساعت جنگ ادامه پيدا مي‌كند يكي از پسران مير پنج و يكي از افراد‬

‫‪ .1‬حدود دو كيلومتري «خانه» سابق و پيرانشهر فعلي‪.‬‬


‫‪ .2‬كلمه تهران و ساوجبلغ خطي و بقيه چاپي هستند‪.‬‬
‫‪ .3‬كلمه تهران و ساوجبلغ خطي و بقيه چاپي هستند‪.‬‬
‫‪54‬‬
‫تحت فرماندهي او كشته و سه نفر مجروح مي‌شود‪ ،‬آخرين نيروي مددي عثماني توپخانه‌اي‬
‫با خود آورده و در بالي تپه معروف حسنلو مستقر مي‌كنند‪ .‬مردم قريه كه چنين مي‌بينند از‬
‫مير پنج خواهش مي‌كنند كه تسليم شود و قريه را به باد هلك نسپارد‪.‬‬
‫ميـر پنـج را سـوار قاطـر كرده بـه نقداي (نوجـه ده ــ نقده) مي‌برنـد و يوسـف ضياء مرعوب‬
‫وي مي‌شود و او همچنان پاي شعار خويش مي‌ايستد «من شما را به رسميت نمي‌شناسم و‬
‫محاكمه پس نمي‌دهم» يوسف ضياء كه مرد حقوقمند و دانا بود معناي حرف او را مي‌فهمد‬
‫مسـئله را از مسـئوليت خود خارج دانسـته (يـا بر پايـه هـر سـياست ديگـر) او را بـه پسـوه مقـر‬
‫ميـر آل مي‌فرسـتد و از آنجـا نيـز بـه «موصـل» ــ بـه قول بعضـي هـا‪ :‬اربيـل ــ كـه مركـز اسـتان‬
‫عثمانيها بوده مي‌فرستند (‪ 1328‬ه‪ .‬ق‪ .).‬بالخره باپيرآقا همچنان به شعار خويش مي‌چسبد و‬
‫پس از ‪ 20‬ماه ـ از ذي قعده ‪ 1328‬تا رجب ‪ 1330‬ـ به حسنلو باز مي‌گردد‪.‬‬
‫باپير آقا عامل رهائي خود را تنها دفاعيات حقوقي خود مي‌داند اما نجفقلي خان تلگرافها‬
‫و نامه هائي را كه به «باب عالي» عثماني ارسال كرده‪ ،‬موجب رهائي او مي‌داند‪.‬‬
‫حقيقت اين است در كنار دو عامل فوق تحولت روابط تهران‪ ،‬استانبول عامل اصلي اين‬
‫امر بوده است بطوري كه مسئله بطور كلي با تعيين خطوط مرزي در قراردادي كه آخرين‬
‫قرار داد قاجار بــا عثمانيان بوده و نماينده انگليــس نيــز حضور داشتــه‪ ،‬عثمانيان از مناطــق‬
‫مذكور خارج مي‌شوند (‪.)1331‬‬

‫چگونگي حكومت محلي در سالهاي اشغال‬


‫تاريخ وفات نجفقلي خان حاج امير تومان دقيقا ً روشن نيست‪ ،‬يك سند تلگرافي از وليعهد‬
‫(محمد علي ميرزا) بتاريخ روز نهم ربيع الول سنه ‪ ،1324‬نشان مي‌دهد كه وي در آن تاريخ‬
‫يعنـي ‪ 6‬ماه قبـل از وفات مظفـر الديـن شاه در قيـد حيات و همچنان حاكـم محلي قراپاپاق‬
‫بوده است‪.‬‬
‫متــن تلگراف‪ :‬آقاي نجفقلي خان اميــر تومان تلگراف شمــا را ملحظــه كردم محرمانــه‬
‫مي‌نويسم تفصيل را به جناب رشيد الملك امير تومان رمز گفتم كه عاجل ً شما را مطلع كند‪،‬‬
‫مخصوصا ً مي‌نويسم دقيقه‌اي غفلت ندارم آگاه باشيد ـ وليعهد‪.‬‬
‫در سال ‪ 25‬چه گذشته بر ما معلوم نيست ولي در ربيع الثاني ‪ 1326‬سندي صادر شده به‬
‫شرح زير‪:‬‬
‫آرم شيـر و خورشيـد ــ حكومـت وليات اربعـه ــ ارومـي‪ ،‬خوي‪ ،‬سـلماس و سـلدوز ــ سـواد‬
‫مراسله حكومت‪ ،‬به بيت الحكومه سلدوز ـ مورخه شهر ربيع الثاني ‪.1326‬‬
‫بعد العنوان‪ ،‬خوانين قراپاپاق و نمايندگان محترم اهالي سلدوز كه راجع به پاره مسائل با‬
‫هم گفتگو داشتند تحبيب لزم در مابين آنها به عمل آمد و با همديگر صفا نموده و با رضايت‬
‫طرفين جناب خسروخان مير پنچه را به حكومت سلدوز منتخب نمودند و عنقريب به محل‬
‫ماموريـت عزميـت خواهنـد نمود ايـن اسـت مي‌نويسـم كـه شمـا بـه امور حكومتـي آنجـا مداخله‬
‫نكرده و منتظر ورود جناب معّزي اليه باشيد‪.‬‬
‫در آخـر نام صـادق طباطبائي بيـن پرانتـز آمده و در زيـر آن امضـا و مهـر حاكـم اروميـه بـا‬
‫جمله «مواد مطابق اصل است» قرار دارد‪.‬‬
‫ايـن نامـه خطاب بـه رضـا قلي خان رشيـد السـلطنه نوشتـه شده بـا اينكـه نامـي از او برده‬
‫نشده اما مي‌دانيم در سال ‪ 26‬وي از طرف حاج صمد خان شجاع الدوله به حكومت سلدوز‬
‫منصوب شده بود‪ .‬شجاع الدوله از سوي محمد علي شاه حكومت كل آذربايجان را به عهده‬
‫داشـت مقـر او شهـر مراغـه بود و بـا مشروطـه خواهان تـبريز در نـبرد بود و حكومـت اروميـه‬
‫(كه نه با نهضت تبريز وحدت داشت و نه تابعيت عملي از صمد خان) دور از اين هياهو به‬
‫كار خود ادامه مي‌داد‪ .‬بدين ترتيب سلدوز داراي دو حاكم قانوني مي‌شود كه چندان برخورد‬
‫شديدي با هم ندارند و مسئله با قهر و غيبت گوئي از يكديگر برگزار مي‌شود‪.‬‬
‫و از متن سند پيداست كه زمان زيادي از وفات نجفقلي خان نگذشته بوده است‪[ .‬زيرا از‬
‫لفظ «معّزي اليه» پيداست كه هنوز خسروخان‪ ،‬در عزاي پدرش نجفقلي خان بوده است‪].‬‬
‫‪55‬‬
‫ارس خان‪ ،‬خان تركاون‬
‫در صــفحات بعدي خواهيــم ديــد كــه در ســال ‪ 1336‬قمري نيــز ماننــد ســال ‪ 1326‬اوضاع‬
‫اجتماعـي قاراپاپاق از نظـر اداري متزلزل بوده از طرفـي خسـروخان خود را حاكـم رسـمي‬
‫مي‌دانست و از طرفي ديگر رضا قلي خان رشيد السلطنه خود را محق حكومت مي‌خواند و‬
‫در اين ميان اوضاع تبريز نيز روشن نبود‪ ،‬حكومت تبريز گاه رنگ غليظ انقلبي و گاه رنگ و‬
‫بوي سـازشكاري بـه خود مي‌گرفـت و گاهـي هـم بل تكليـف و تقريبا ً هيـچ كاره مي‌گرديـد‪ .‬و‬
‫جريانهاي مردمـي بشكـل حزب و فرقـه و گروه بـي اعتنـا بـه حكومـت بـه رتـق و فتـق امور‬
‫مي‌پرداختند‪.‬‬
‫در ايـن زمان شخصـي بنام «ششـو» از اكراد ايـل شكاك‪ ،‬بـا نيروهاي خود بـه روسـتاهاي‬
‫شمال سلدوز‪ ،‬ناحيه حيدر آباد مكررا ً حمله كرده و دام و اموال مردم را مي‌برده است‪.‬‬
‫روســتاهاي شيريــن بلغ‪ ،‬شيروان شاهلو‪ ،‬حيدر آباد‪ ،‬تلخ آب و شيــخ احمــد از ترس او بــه‬
‫روسـتاهاي امـن كوچ مي‌كننـد‪ ،‬حاكميـت نامشخـص و متزلزل سـلدوز بدليـل همان گرفتاريهـا‬
‫نمي‌تواند كاري در اين مورد انجام بدهد‪ ،‬ارس خان شخصا ً دست به كار مي‌شود‪.‬‬
‫ارس خان ميــر پنــج همانطور كــه از لقبــش پيداســت اميــر پنجه‌اي از پنجه‌هاي ســواران‬
‫قراپاپاق بود‪ .‬او مردي شجاع و جوانمرد از طايفه «تركاون» بوده است‪.‬‬
‫گويـا ضرورت دارد قدري ديگـر از اصـل موضوع فاصـله بگيريـم و سـخني چنـد از «تركاون»‬
‫داشته باشيم‪ .‬اين واژه تركي از ماده «تركان» كه به صورت «ترخان» ـ با فتحه ت‪ ،‬در هر‬
‫دو ـ نيز آمده است‪ ،‬به معناي آزاد‪ ،‬خودسر‪ ،‬محدوديت ناپذير‪ ،‬غير قابل كنترل‪.‬‬
‫لقـب مادر سـلطان محمـد خوارزمشاه «تركان خاتون» اسـت كـه بـا هميـن روحيـه تركانـي‬
‫خود كشور بزرگ خوارزمشاهيان را بـه باد داد‪ ،‬او از نژاد «قبچاق» كـه شاخـه بزرگـي از نژاد‬
‫ترك را تشكيــل مي‌داد‪ ،‬بود و چون نوه اش ســلطان جل الديــن از طرف مادر بــه تركمنهــا‬
‫منسـوب بود تركان خاتون‪ ،‬محمـد شاه را مجبور كرد كـه جل الديـن را از وليـت عهدي خلع و‬
‫پســر كوچــك خود را كــه مادرش قبچاقــي بود بــه جاي او برگزينــد و نتيجــه ايــن كشمكش‌ــها‬
‫موجب اختلفات داخلي گرديد كه زمينه براي حمله مغول آماده شد‪.‬‬
‫واژه تركان در زمان جانشينان اميـر تيمور رواج كامـل يافـت بعضـي از فرماندهان موفـق و‬
‫پيروز‪ ،‬بـه ايـن عنوان و لقـب مفتخـر مي‌شدنـد بديـن معنـي كـه‪ ،‬مثل ً ايـن فرمانده آنقدر قوي‬
‫مي‌باشد كه هيچ نيروئي نمي‌تواند او را كنترل كند‪.‬‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫همانطور كـه از كلمـة «ارك» بـا پسـوند «ون» كلمـه «اركوُن» سـاخته مي‌شود‪ ،‬همانطور‬
‫نيز تركان با پسوند «ون» كلمه «تركانون» مي‌شود و خواهيم ديد يكي از لهجه هائي كه در‬
‫زبانشناسي تركي معيار است لهجه قراپاپاقي است و از خصوصيات اين لهجه اين است كه‬
‫هنگام تركيـب كلمـه بـا پسـوند‪ ،‬گاهـي حرفـي را حذف مي‌كننـد‪ .‬از كلمـه «تركانون» نون اول‬
‫حذف شده بصور «تركاون» مي‌آيد‪ .‬به واژه‌ها و معاني زير توجه فرمائيد‪:‬‬
‫ارك‪ :‬نفوذ و سلطة محبتي‪ :‬حسن آغانين علي آغايا اركي چاتير‪.‬‬
‫اركه‌ون‪ :‬اركون‪ :‬ننر‪ :‬كودك ننر‪ ،‬جوان ننر‪.‬‬
‫تَركان‪ :‬خودسر‪ ،‬غير قابل كنترل‪ ،‬آزاد‪ ،‬محدوديت ناپذير‪.‬‬
‫تركاون‪ :‬تركان گونه‪ :‬تركان خصلت‪ .‬داراي خوي و خصلت تركاني‪.‬‬
‫قبل ً گفتـه شـد يكـي از طوايـف هشتگانـه قراپاپاق‪ ،‬تركاون اسـت كـه خود نقـي خان بزچلو‬
‫(رئيس ايل هنگام ورود به سلدوز) از همين طايفه بوده است‪ .‬اين مقدمه بخاطر اين توضيح‬
‫بود كه‪ :‬در سالهاي ‪ 1336‬طايفه تركاون رسما ً و عمل ً به دو بخش تقسيم شده بود‪ ،‬شاخه‌اي‬
‫از آن كه نسل نقي خان مذكور بودند به نام «نقي خانلو» موسوم شدند و هنوز هم اين نام‬
‫را دارنـد و تركاون نام بقيـه ايـن طايفـه گرديـد‪ .‬در سـال مذكور رئيـس ايـن طايفـه ارس خان‬
‫بود‪ ،‬اينـك برمـي گرديـم بـه اصـل ماجرا‪ :‬پـس از كوچ اهالي روسـتاهاي مذكور كـه هـر كدام بـه‬
‫يكي از طايفه‌هاي ايل مربوط مي‌شدند‪ ،‬نوبت به روستاي «يادگارلو» مي‌رسد كه بخشي از‬
‫ساكنين آن از تركاون‌ها بودند‪.‬‬

‫‪56‬‬
‫«ششـو» روسـتاها را يكـي پـس از ديگري مورد حمله قرار مي‌داد‪ ،‬در حمله اول دامهـا‬
‫(ناخرها)ي آنان را مي‌برد در حمله بعدي به داخل روستا تاخته و خانه ‌ها را غارت مي‌كرد‪ ،‬تا‬
‫آن روز يكي دو روستا را بدين منوال چاپيده بود‪ ،‬پس از آنكه گله روستاي يادگارلو را مي‌برد‬
‫ارس خان بـه سـاكنين روسـتا دسـتور مي‌دهـد كـه از جاي خود تكان نخورده و كوچ نكنيـد‪ ،‬مـن‬
‫اقدام لزم را خواهــم كرد‪ .‬ارس خان در روســتاي «دورگــه» ســاكن بود بــه همــه ســواران‬
‫تركاون اعلم آماده باش مي‌دهـد و جاسـوساني بر سـر راه ششـو مي‌گذارد‪ .‬جاسـوسان خـبر‬
‫آمدن ششـو را مي‌دهنـد‪ ،‬سـواران تركاون از قريه‌هاي ظلم آباد‪ ،‬آغابگلو و دورگـه بـه سـرعت‬
‫در چمـن «يوزطنابلر ــ صـد طنابهـا ــ جمـع مي‌شونـد و بـه فرماندهـي ارس خان و بـه معاونـت‬
‫حيدر آغا حاتمي ـ نياي خانواده حاتمي آغابگلو ـ و بهلول آغا نياي خانواده بهلولي آغابگلو ـ به‬
‫طرف گردنـه شيـخ احمـد حركـت مي‌كننـد و بـا نيروهاي ششـو در روي تپه‌هاي بيـن روسـتاي‬
‫شيــخ احمــد و روســتاي يادگارلو درگيــر مي‌شونــد جنــگ و تيراندازي شديدي در مي‌گيرد‪.‬‬
‫‪ 100‬نفــر درگيري ادامــه مي‌يابــد‬ ‫نيروهاي ششــو حدود ‪ 200‬نفــر و نيروهاي تركاون حدود‬
‫تركاون‌ـها سـخت مقاومـت مي‌كننـد و در نتيجـه نيروهاي شكاك دچار بـي نظمـي مي‌شونـد و‬
‫شكسـت مي‌خورنـد‪ .‬در جريان جنـگ‪ ،‬ارس خان در صـدد دسـتگيري شخـص ششـو بوده هنگام‬
‫فرار نيروي دشمــن‪ ،‬شخصــا ً نشانــه گيري كرده و گلوله‌اي بــه اســب ششــو مي‌زنــد‪ ،‬اســب‬
‫مي‌افتـد و ششـو سـرنگون مي‌شود‪ .‬ارس خان دسـت راسـت را بلنـد كرده و بـه افراد دسـتور‬
‫مي‌دهد‪:‬‬
‫ـ كسي به ششو تيراندازي نكند مي‌خواهم اين «نه نه سي اوغلو» را زنده دستگير كنم‪،‬‬
‫قير‪ 1‬را بــه حركــت در مي‌آورد تــا نزديكــي ششــو مي‌رســد‪ ،‬ششــو كــه بــه زميــن افتاده بود‬
‫برخاسته خودش را جمع و جور كرده به اطراف نگاه مي‌كند تا شايد اسبي بيابد و فرار كند‬
‫كـه متوجـه مي‌شود عقاب تركاون در چنـد قدمـي اوسـت‪ ،‬بـا ترس و وحشـت و ناشكيـب تيري‬
‫رها مي‌كنـد‪ ،‬ايـن بار ارس خان اسـت كـه بـه زميـن مي‌افتد‪ ،2‬ششـو فرار مي‌كنـد‪ .‬امـا قراپاپاق‬
‫ديگر از حمله ‌ها و غارت عشاير مي‌آسايند‪ .‬تركاون عزادار مي‌شود و براستي گويا ارس خان‬
‫آخرين مرد نامي تركاون بوده و پس از او تركاونها هرگز نتوانستند رئيس مشخص و واحدي‬
‫داشته باشند‪ .‬البته اين جنگ تنها كار او نبود‪ ،‬سابقه رزمي و مردم داري و نيز عبادت او نيكو‬
‫بوده است‪ .‬حاج شيخ به حسن خلق و دقت در نماز خواني او گواهي مي‌داد و تاييد مي‌كرد‪.‬‬
‫تراژدي ارس خان پـــس از عبور جيلوهـــا از ســـلدوز بـــه طرف بيجار و قبـــل از تشكيـــل‬
‫«انجمـن» كـه در صـفحات بعـد شرح داده مي‌شود‪ ،‬اتفاق افتاده و يكـي از عوامـل رنجـش‬
‫مردم از خانهـا گرديـد و صـداقت آنان را زيـر سـئوال برد‪ ،‬زيرا مردم از تـه دل بـه ارس خان‬
‫علقمنــد بودنــد و قتــل او را معلول سـهل انگاري سـران ايــل مي‌دانســتند‪ ،‬تاســيس كنندگان‬
‫انجمن از اين ماجرا به نفع خودشان بهره برداري تبليغاتي مي‌كردند و بيش از پيش سران و‬
‫خوانين ايل را مقصر جلوه مي‌دادند‪.‬‬

‫قاراپاپاق و مشروطه‬
‫قواي مجاهديــن از گيلن‪ ،‬تــبريز‪ ،‬بختياري و لرســتان بــه طرف تهران حركــت مي‌كننــد و‬
‫تهران در جمادي الثاني ‪ 1327‬فتح شده و محمد علي شاه بر كنار مي‌شود‪.‬‬
‫روســها محمــد علي شاه را مجددا ً از طرف تركمنســتان و گرگان بــه ايران مي‌فرســتند و‬
‫بالخره در رمضان ‪ 1329‬نيروي تركمـن شكسـت خورده و محمـد علي شاه بـه روسـيه باز‬
‫مي‌گردد‪ ،‬ليكــن روســها شخصــا ً در ذي قعده همان ســال از بندر انزلي و مرز آذربايجان وارد‬
‫ايران مي‌شونــد‪ ،‬صــمد خان مجددا ً توســط روســها والي تــبريز مي‌شود‪ ،‬بنابرايــن حكومــت‬
‫سلدوز عمل ً در دست رشيد السلطنه قرار مي‌گيرد‪.‬‬
‫نـه در ايـن سـالها بـل در حوادث سـالها و دهه‌هاي بعدي خواهيـم ديـد وجود دو گرايـش در‬
‫ميان رؤســاي ايــل قراپاپاق از آغاز نهضــت مشروطــه تــا ســال ‪ 1342‬شمســي كامل ً بــه نفــع‬

‫‪ .1‬قير‪ :‬آغ‪ :‬سفيد‪ ،‬به تقليد از داستان قديمي‪ ،‬نام اسب معروف ارس خان بوده است‪.‬‬
‫‪ .2‬ذي حجه ‪ 1336‬مطابق مهر ماه ‪.1297‬‬
‫‪57‬‬
‫قراپاپاق بوده اسـت بـه حدي كـه بعضي‌ـها باور دارنـد كـه ايـن جناح بندي يـك برنامـه كامل ً از‬
‫پيـش طرح شده و بر اسـاس توطئه خود دو جناح انجام مي‌يافتـه ليكـن اسـناد نشان مي‌دهـد‬
‫كـه اصـل قضيـه جدي بوده اسـت‪ .‬منظور از «نفـع قراپاپاق» ايـن نيسـت كـه عدم حمايـت آنان‬
‫از مشروطه را يك نفع طلبي زيركانه براي آ نها حساب كنيم بلكه نظر به اوضاع و شرايط‬
‫منطقه سلدوز كه تحت اشغال عثمانيها بود و از طرفي سخت تحت فشار عشاير اكراد قرار‬
‫داشـت‪ ،‬چيزي از دسـتشان سـاخته نبود و نمي‌توانسـتند نقشـي در سـرنوشت كشور داشتـه‬
‫باشند‪ ،‬ايجاد جنگ داخلي (داخل ايل) به عنوان مشروطه براستي معنائي نداشت‪.‬‬
‫بـه هـر حال قراپاپاق در موضوع نهضـت بزرگ مشروطـه بـه دليـل فوق نقشـي نداشـت بـا‬
‫اينكــه حكومتشان از ســوي صــمد خان شجاع الدوله بود‪ ،‬قدمــي نيــز بر عليــه مشروطــه‬
‫برنداشته‌انـد‪ .‬در ‪ 27‬شعبان ‪ 1332‬هجري قمري (تيـر ماه) احمـد شاه تاج گذاري مي‌كنـد‪ ،‬وي‬
‫دوران كودكي را سپري كرده و كارها را از دست نايب السلطنه خارج كرده و خود به عهده‬
‫مي‌گيرد‪ .‬دولت بـــا روســـها وارد مذاكره مي‌شود و در شهريور همان ســـال صـــمد خان از‬
‫حكومــت آذربايجان عزل مي‌شود امــا در ســلدوز امور حكومــت محلي همچنان مورد ادعاي‬
‫رشيـد السـلطنه بوده‪ ،‬علت ايـن موضوع شروع جنـگ اول جهانـي بود زيرا (همانطور كـه قبلً‬
‫گفتـه شـد) در سـال ‪ 1330‬عثماني‌ـها سـلدوز را تخليـه كردنـد ولي درسـت در همان روزهـا كـه‬
‫صمد خان از حكومت آذربايجان بركنار شد مجددا ً نيروي عثماني به جانب سلدوز حركت كرد‬
‫تـا منطقـه اسـتراتژيك سـلدوز را اشغال كنـد‪ ،‬بـه طوري كـه فاصـله زمانـي رفـت و برگشـت‬
‫عثماني‌ـها تنهـا (حدود) دو سـال طول مي‌كشـد آنان كـه بار اول هشـت سال سـلدوز را اشغال‬
‫كرده بودنـد ايـن بار هـم دو سـال در آنجـا مي‌ماننـد تـا اينكـه در زمسـتان سـال ‪ 1334‬قمري‬
‫نيروهاي روس از طريـق درياچـه‪ ،‬بندر حيدر آباد را مي‌گيرنـد و در بامداد يكـي از روزهـا لوله‬
‫توپهايشان در بالي «نادر تپه سي» روستاي دلمه‪ ،‬نقده را هدف مي‌گيرد‪.‬‬
‫نقده بـا ‪ 220‬خانوار محلي‪ ،‬آن روز مركـز سـتاد عثمانيهـا بوده اسـت‪ .‬صـدقي افندي‪ ،‬سـر‬
‫عسكر عثماني غافلگير مي‌شود و به سرعت ادوات و امكانات خود را بار قاطرها كرده و از‬
‫سلدوز فرار مي‌نمايد‪.‬‬
‫قبـل از ماجراي فوق كـه عثمانيهـا در سـلدوز بودنـد (قبـل از آمدن روسـها) روسـها دوباره‬
‫صمد خان را به ايران آوردند و حكومت مراغه را به او سپردند‪ ،‬صمد خان با نيروهاي زيادي‬
‫براي جنـگ بـا عثمانيان بـه طرف سـاوجبلغ حركـت كرد و از عثمانيهـا شكسـت خورده‪ ،‬عقـب‬
‫نشيني كرد‪ .‬مردم مياندوآب كه سابقه ذهني تلخي از كردها (حمله شيخ) داشتند بدنبال فرار‬
‫او پـا بـه گريـز گذاشتنـد و زن و مرد و كودك از ترس اكراد كـه (بـه عنوان حاميان عثمانـي بـه‬
‫تعقيـب نيروي شكسـت خورده صـمد خان مي‌آمدنـد) خود را بـه جغاتاي (زرينـه رود) زدنـد‪‌،‬اي‬
‫بسا زن و دختر و كودكي كه در رودخانه غرق شدند و جنازه هايشان به درياچه ريخته شد‪.‬‬
‫برگرديم به اوضاع سلدوز‪:‬‬
‫در بهار ســال ‪ 1296‬شمســي (آغاز ‪ 1336‬قمري) تزار روس «نيكلي» در شورش‬
‫«سيسيان» بدست «منشويكها» همراه خانواده اش كشته مي‌شود‪ ،‬خود روسها در همه جا‬
‫جشن مي‌گيرند از جمله در سلدوز به رقص و پايكوبي مي‌پردازند‪.‬‬

‫تشكيل انجمن در سلدوز‪:‬‬


‫روسها كه چندين سال قبل از جنگ جهاني اول تبريز را اشغال كرده بودند و تا آغاز جنگ‬
‫و تـا كشتـه شدن تزار هـر جنايتـي را مرتكـب شده بودنـد و انقلبيون تـبريز و «مجاهديـن» را‬
‫دربدر و آواره نموده بودنــد‪ ،‬اكنون همــه جــا شعار «يولداش» مي‌دادنــد‪ .‬در ايــن ميان شيــخ‬
‫محمـد خيابانــي مهـر و مدارك «دموكرات» را مهيـا كرده از نـو دفتـر فرقـه دمكرات‪ 1‬را راه‬
‫انداخت‪.‬‬

‫‪ .1‬با فرقه دموكرات پس از سال ‪ 1320‬شمسي اشتباه نشود‪.‬‬


‫‪58‬‬
‫دمكراتهـا يـا «دمكراتيون» از نهضـت مشروطـه نشات يافتـه بود و بـا آمدن روسـها تعطيـل‬
‫شده اينـك مجددا ً بـه راه افتاده‪ ،‬شعبـه هايـش در همـه شهرهـا از جمله اروميـه بـه كار افتاد‪،‬‬
‫مرحوم تمدن نيز از اعضاي آن در اروميه بوده است‪.‬‬
‫سـلدوز كـه از آغاز نهضـت مشروطيـت تحـت سـلطه نيروهاي اشغالگـر قدمـي بر له يـا بر‬
‫عليه مشروطه بر نداشته بود‪ ،‬اكنون راه چند ساله را يكشبه طي مي‌كند‪.‬‬
‫مردي بنام «حمزه» كــه قبل ً از پيشكاران رشيــد الســلطنه و نيــز همســر خواهــر «ميرزا‬
‫عباسـعلي ضيائي» ــ نياي خانواده ضيائي ــ بود بـا مشاورت ميرزا عباسـعلي و بـا اندوخته‌هاي‬
‫سياسي و مديريت كه در ركاب رشيد السلطنه در رفت و آمد به دارالحكومه مراغه‪ ،‬تبريز و‬
‫اروميه حاصل كرده بود‪ ،‬تصميم به حركت سياسي مي‌گيرد‪.‬‬
‫حمزه بــه اروميــه مي‌رود و بــا دســتور «انجمــن مركزي اروميــه» بازگشتــه و در ســلدوز‬
‫«انجمن» را تشكيل مي‌دهد‪ ،‬اعضاي مهم آن عبارت بودند از‪:‬‬
‫‪1‬ـ حمزه ‪2‬ـ كربلئي جعفر (دائي مادر مرحوم حاج نصر الله جوادي)‪3 ،‬ـ بابا بيگ ‪4‬ـ موسي‬
‫بيگ ‪5‬ـ مل حيدر ‪6‬ـ دوست اوغلي ميرزا علي‪ ،‬نياي خاندان «دوستي» ‪7‬ـ الله يار خان ‪8‬ـ كربل‬
‫غفار ‪9‬ـ ميرزا حسن (شناخته نشد)‪.‬‬
‫يكـي از نامه‌هاي حكومـت اروميـه بـه انجمـن سـلدوز در ميان اسـناد دوسـت او غلي ميرزا‬
‫علي به شرح زير است‪:‬‬
‫آرم شير و خورشيد ـ اداره حكومت ارومي ـ تاريخ ذي حجه ‪.1337‬‬
‫عموم اهالي و ريش سفيدان‪ 1‬و اصناف سلدوز ـ كاغذ شماها رسيد از شرحي كه نوشته‬
‫بوديـــد مطلع و از اقدامات غيرتمندانـــه و ايســـتادگي و اســـتقامت شماهـــا در حفـــظ ايـــل‬
‫قره پاپاق‪ ...‬بطوري كـه اشعار داشتـه بوديـد‪ ...‬كار شماهـا بـه سـختي رسـيده تاب مقاومـت را‬
‫داشته و براي اصلح حال و كار خودتان و آسايش عموم اهالي‪ ...‬بوديد مستحضر شديم‪ ...‬و‬
‫اولياء دولت هم غفلت از كار آنجا نداشته و ندارد‪ ...‬در اين يكي دو سال كه اشتغالت دولتي‬
‫زياد شده در اصلح كار آنجا تاخير شده‪ ...‬ان شاء الله تعالي ترتيب صحيحي در خصوص كار‬
‫سـلدوز داده شود شماهـا در هـر حال آسـوده و مطمئن باشيـد كـه بزودي رفـع ايـن نگرانـي و‬
‫زحمت از شماها خواهد شد ولي اين مسئله را هم بايد خود شماها دانسته باشيد و فهميده‬
‫باشيد كه اگر آقايان قراپاپاق متفقا ً اهتمام به دفع و جلوگيري اين‪ ...‬مي‌كردند هيچوقت كار‬
‫بـه اينجاهـا نمي‌رسـيد غفلت خود آقايان و ايـن نفاق و عدم اتحاد بـه ايـن‪ ...‬در هـر صـورت ان‬
‫شاء الله تعالي‪ ...‬بزودي از طرف دولت همـه نوع اقدامات در اصـلح كار سـلدوز و آسـايش‬
‫همگي خواهد شد و شماها ان شاء الله تعالي در همين عقيده و سنت خودتان باقي باشيد‪ .‬ـ‬
‫امضاء‬
‫در اين ايام حكومت سلدوز با خسرو خان امير تومان بود زيرا همزمان با تشكيل انجمنها‬
‫(كميسـيون) در آذربايجان «نقـي خان رشيـد الملك» بـه ايـن اتهام كـه جانشيـن صـمد خان و‬
‫همكار روسـها بوده از حكومـت آذربايجان كنار مي‌رود و «شريـف الدوله» بـه جاي او «نايـب‬
‫الياله»‪ 2‬آذربايجان مي‌شود و بـه عزل و نصـب مي‌پردازد و حكمـي هـم بـه خسـرو خان صـادر‬
‫مي‌كند‪:‬‬
‫آرم شير و خورشيد ـ ايالت آذربايجان ـ مورخه ‪ 10‬جمادي الثانيه ‪.1337‬‬
‫چون براي حفـظ انتظام و امنيـت و حصـول آسـايش حدود سـلدوز تعييـن و انتخاب حاكـم‬
‫كافي و وافي لزم بود نظر بر اينكه جناب جللتماب اجل خسروخان امير تومان از چاكران و‬
‫خدمتگزاران صــديق دولت ذي شوكــت‪ ،‬و بارهــا حســن كفايــت و كاردانــي خود را در انجام‬
‫رجوعات ديوانـي ظاهـر‪ ،‬و خدمات صـادقانه او همواره منظور نظـر اولياء دولت بوده و اهالي‬
‫هم از طرز سلوك و رفتار ترتيب مردم داري و كردار آقاي خسروخان امير تومان رضامندي‬
‫دارنــد لهذا در اينموقــع بر حســب امــر مبارك بندگان وال حضرت اقدس اعظــم روحــي فداه‬
‫محـض پاس خدمات و تشويـق او در از‪ ...‬خدمتگزاري حكومـت سـلدوز را بـه عهده مشار اليـه‬

‫‪ .1‬حكومت در نامه‌هاي ارسالي به همه انجمنها‪ ،‬نامي از انجمن يا «كميسيون» نمي‌برد و با عنوان بال مي‌نوشت‪.‬‬
‫‪ .2‬چون حكومت آذربايجان بنام محمد حسن ميرزا وليعهد بود‪ ،‬حاكم به عنوان «نايب الياله» حكومت مي‌كرد‪.‬‬
‫‪59‬‬
‫رجوع نموده و مي‌نويسـيم بطوري كـه از فعاليـت و كياسـت او انتظار مي‌رود مراقبات وافيـه‬
‫را در تمهيــد موجبات حفــظ انتظام آن حدود بــه عمــل آورده و بيــش از اينهــا مراحــم اولياي‬
‫دولت را نســبت بــه خود جلب نمايــد و عموم آقايان علماء و خوانيــن‪ ،‬مشار اليــه را حاكــم‬
‫مستقل سلدوز دانسته و در مواقع لزم از او حمايت نمايند‪.‬‬
‫امضاء‪ :‬مهر‪.‬‬
‫ليكن حكومت واقعي در دست انجمن بود ـ روحيه ضد خاني اوج گرفته و خانها به اروميه‬
‫پناه مي‌برند و در آنجا مراوده و مكاتبه بر عليه انجمن راه مي‌اندازند‪.‬‬
‫بي طرفان اين غوغا با شعار «رعيت يغيناغي قارغا يغيناغي دير» داخل ماجرا نمي‌شوند‬
‫ولي طبعا ً سكوت و وجودشان بر له خانها و به ضرر انجمن مي‌شود‪ ،‬خانها علوه بر فعاليت‬
‫مداوم در اروميـه شكوائيـه هائي نيـز بـه حكومـت مركزي تـبريز مي‌فرسـتند‪ .‬حمزه كـه اينـك‬
‫«حمزه بيـگ» خوانده مي‌شود هيئتـي متشكـل از‪ :‬مل حيدر (برادر نياي خانواد اديـبي محمـد‬
‫يار) كـه رئيـس عدليـه انجمـن نيـز بوده‪ ،‬بابابيـگ و ميرزا حسـن را بـه تـبريز اعزام مي‌كنـد تـا در‬
‫مقابل اقدامات خانها ذهن ايالت را به مسائل روشن كند‪.‬‬
‫اكرام السـلطنه دائي نقـي خان (قلي خان) بزچلو كـه در تـبريز زندگـي مي‌كرد و خانـه اش‬
‫پايگاه خانهاي سـلدوز بود‪ ،‬هيئت اعزامـي انجمـن را بـه نهار دعوت مي‌كنـد‪ ،‬بـا بابـا بيـگ خلوت‬
‫كرده به او مي‌گويد‪« :‬با وجود شخصي با فرهنگ مثل تو چرا بايد حمزه بيگ بي سواد رئيس‬
‫انجمن باشد»‪ .‬پس از آنكه وي را كامل ً كوك مي‌كند به او مي‌گويد «من در انجمن تبريز كار‬
‫را بنفـع تـو فيصـله مي‌دهـم‪ ،‬بهتـر اسـت بـه سـلدوز برگردي‪ ،‬ولي نـه از راه بناب‪ ،‬از طريـق‬
‫اروميه برو و با حكومت آنجا صحبت كن‪ ».‬اكرام مي‌خواست بابا بيگ را بدينوسيله به جمع‬
‫خانهاي سلدوز در اروميه برساند و چنين هم شد وي در اروميه با خانهاي مخالف انجمن نيز‬
‫تماس گرفـت و باصـطلح انجمـن بـا خانهـا كنار آمـد‪ .‬ولي بابـا بيـگ صـبح روز سـوم ورودش بـه‬
‫سلدوز توسط افراد حمزه بيگ ترور مي‌شود‪.‬‬
‫در اين زمان قريه راهدهنه مركز سلدوز بود يعني از آغاز حكومت حيدرخان همه امورات‬
‫اداري و حتي تجاري در راهدهنه تمركز داشت‪ ،‬انجمن نيز مطابق همان روال شعبه مركزي‬
‫خود را در آنجا مستقر كرده بود و با اقتدار حكومت مي‌كرد‪.‬‬
‫در ايـن ميان (سـال ‪ 1338‬قمري) مخـبر السـلطنه بـه عنوان «نايـب الياله» آذربايجان بـه‬
‫تبريز وارد مي‌شود و با طرح يك توطئه‪ ،‬جنگي راه انداخته و شيخ محمد خياباني را مي‌كشد‬
‫و انجمنهـا (كمسـيونها) در همـه جـا فرو مي‌پاشنـد‪ .‬در سـلدوز «حسـين آقـا ميـر پنـج» در قريـه‬
‫فرخزاد زخمـي مي‌شود‪ ،‬خانهـا بـه بهانـه عيادت او‪ ،‬از ضعـف انجمـن اسـتفاده كرده و در قريـه‬
‫مزبور اجتماع مي‌كنند‪ ،‬فرداي همان روز به راهدهنه يورش مي‌برند‪ ،‬انجمنيها به دفاع از خود‬
‫مي‌پردازنـد‪ ،‬پـس از نيـم سـاعت تيراندازي انجمـن شكسـت مي‌خورد‪ ،‬الّهيار خان مرد جنگـي‬
‫انجمن فرار مي‌كند‪ ،‬كربلئي جعفر و كربلئي غفار دستگير مي‌شوند و راهدهنه فتح مي‌شود‪.‬‬
‫حمزه بيــگ در نقده بوده كــه بــا شنيدن خــبر‪ ،‬متواري مي‌شود‪ .‬وي بالخره در صــائين دژ‬
‫وفات مي‌كنــد‪ .‬دوســت او غلي ميرزا علي در راه برگشــت از اروميــه خــبر را مي‌شنود بــه‬
‫اروميه بازگشته و مدت چهل روز در خانه «كربليي آدي گوزل» ـ عموي مادر آقايان محمد و‬
‫علي دوستي و نيز عموي مادر آقاقوچعلي معروف به قوچو قصاب ـ كه از مردم افشار بوده‬
‫مخفي مي‌شود‪.‬‬
‫اللهيار خان كـه برادر زاده حيدر خان و نيـز برادر زاده جلل خان (كـه قبل ً از هـر دو بحـث‬
‫شد) بود و به عضويت انجمن در آمده بود‪ ،‬مردانه مي‌كوشد و در ماجراي فوق اسب خود را‬
‫سـوار شده و بـه قله كوه «قره داغ» در شمال سـلدوز‪ ،‬نزديـك درياچـه‪ ،‬مي‌رود و پناهگاه و‬
‫سنگري براي خود احداث مي‌كند‪.‬‬
‫مرحوم «حاج نوروز خان» شنيده بود كــه «مــن» در پهلوي قله قره داغ زراعــت دارم بــا‬
‫افتخار مي‌گفــت‪ :‬حداقــل يكبار هــم شده بــه بالي قله برو و ســنگر پدر شجاع و دلور مرا‬
‫مشاهده كن‪ .‬من هم در سال (‪ 1350‬هجري‪ ،‬شمسي) گذري به آنجا كردم و براستي جايگاه‬
‫سنگر به آن عظمتي همچنان پابرجا بود‪ .‬بالخره پس از مدتي خانها جلسه تشكيل داده و او‬
‫‪60‬‬
‫را مورد عفو قرار مي‌دهنـد و محترمانـه به روسـتاي خودش (راهدهنه) مي‌آورنـد اما هر كس‬
‫كه هوادار انجمن بوده و تاثير قابل توجهي داشته‪ ،‬يا فرار كرده و يا به بلهائي دچار مي‌شده‬
‫است‪.‬‬
‫ً‬
‫انجمـن از اعضايـش مجموعا بـا بابابيـگ ‪ 3‬نفـر كشتـه داده و كارش خاتمـه مي‌يابـد‪ ،‬مرحوم‬
‫كربلي جعفـر در ماجراي «خالو قربان» كـه شرحـش بعدا ً خواهـد آمـد در جنـگ بـا سـيميتقو در‬
‫نزديك مهاباد كشته مي‌شود‪.‬‬
‫گفته مي‌شود از ميان اعضاي انجمن تنها دوست او غلي ميرزا علي آسوده به زندگي خود‬
‫ادامـه مي‌دهـد و دليـل آن‪ ،‬نيازي بود كـه مردم‪ ،‬حتـي خانهاي منطقـه بـه وجود او داشته‌انـد كـه‬
‫در جاي خود توضيح داده مي‌شود‪.‬‬
‫او پـس از شكسـت انجمـن براسـتي بـه شعار بـي طرفان «رعيـت يغينـا غـي قارقـا يغينـا غـي‬
‫دير» سخت ايمان پيدا كرده بود ـ جمع كلغها كه با ترقه‌اي همه متفرق مي‌شوند ـ البته وي‬
‫در همان سال به يكي از ملكين سلدوز تبديل شد و يك دانگ و نيم از راهدهنه را خريد‪.‬‬
‫پسـر برادرش «ميرزا جعفـر دوسـتي» كـه مبارزات مـن را بر عليـه شاه مي‌ديـد بـا شعار‬
‫عمويش تذكر داده و نصيحتم مي‌كرد‪.‬‬
‫پــس از ختــم انجمــن نــه خســروخان مي‌توانــد حكومــت كنــد و نــه رضــا قلي خان رشيــد‬
‫الســلطنه‪ ،‬حســنعلي خان بدون حكــم قانونــي عمل ً بــه حكومــت مي‌پردازد كــه مرحوم شيــخ‬
‫محمـد ولي رضوي بـه اروميـه مي‌رود و خواسـتار تعييـن تكليـف حكومـت مي‌شود و بـا پيشنهاد‬
‫وي مجددا ً از حكومت اروميه و سپس از تبريز حكم بنام خسرو خان صادر مي‌شود‪.‬‬

‫غائله ارامنه و جيلو‬

‫(جولو گلدي)‬
‫روسها از سال ‪ 1229‬تبريز را اشغال كرده بودند يعني قبل از جنگ جهاني اول و همچنان‬
‫تا آخر جنگ جهاني به اشغال خود ادامه دادند‪ ،‬ولي آنان اروميه را در زمان جنگ و سلدوز را‬
‫بـا تاخيـر‪ ،‬در سـال ‪ 1334‬اشغال كردنـد زيرا همانطور كـه گفتـه شـد سـلدوز قبل ً در دسـت‬
‫عثمانيهـا بود‪ .‬روسـها پـس از آنكـه خـط آهـن خود را از جلفـا بـه تـبريز و نيـز از جلفـا بـه بندر‬
‫شرفخانـه كشيدنـد‪ ،‬شبانـه بندر حيدر آباد را گرفتـه و بـه عثمانيهـا حمله كردنـد‪ ،‬در پايان جنـگ‬
‫هنگامـي كـه روسـها اروميـه را تخليـه مي‌كردنـد اسـلحه و مهمات زيادي بـه ارامنـه و جيلوهـا‬
‫مي‌دهنـد‪ ،‬حتـي بندرهاي غربـي و جنوب غربـي درياچـه از آنجمله بندر حيدر آباد را شبانـه بـه‬
‫آنان تحويل داده و مي‌روند‪.‬‬
‫بــا خروج روســها ارامنــه و جيلوهــا بــه اروميــه مســلط مي‌شونــد و كشــت و كشتار راه‬
‫مي‌اندازنـد كـه از موارد اسـتثنائي تاريـخ اسـت‪ ،‬اروميـه بـه وجـه فجيعـي قتـل و عام و غارت‬
‫مي‌شود‪.‬‬
‫آنان در انديشـه تاسـيس يـك دولت مسـيحي در اروميـه بودنـد كـه از جانـب انگليسـي‌ها و‬
‫امريكائيهــا و حتــي فرانســه و روس نيــز حمايــت مي‌شدنــد‪ ،‬مــا مشروح ايــن غائله را كــه از‬
‫مغاكهاي ســقوط بشريــت در تاريــخ اســت بــه متون ديگــر (از جمله تاريــخ مرحوم تمدن) وا‬
‫مي‌گذاريم و تنها به سلدوز مي‌پردازيم‪ .‬قراپاپاق از اين خشونت ديوانه‌وار ارامنه و جيلوها به‬
‫كنار و آسوده ماند‪ ،‬زيرا‪:‬‬
‫در اوليـن روزهاي شروع جنـگ جهانـي اول عثمانيهـا بـا اينكـه همدسـت آلمان و ايتاليـا بودنـد‬
‫شعار «جهاد» سر مي‌دهند و علماي عثماني و عراق بر عليه دولت تزاري روس فتواي جهاد‬
‫مي‌دهند‪ ،‬همه عشاير كرد كه سني مذهب بودند با تمسك به فتواهاي جهاد زير پرچم عثماني‬
‫قرار مي‌گيرنــد و موضوع حالت «جنــگ مســلمان و مســيحي» بــه خود مي‌گيرد‪ ،‬رؤســاي‬
‫قراپاپاق پيـش بينـي مي‌كننـد كـه عشايـر كرد و نيروي عثمانـي بـه محـض حركـت‪ ،‬مسـيحيان‬
‫سلدوز را قتل و عام خواهند كرد‪ ،‬سريعا ً در روستاي «شيخ احمد» جلسه‌اي تشكيل داده و‬
‫قرار مي‌گذارنــد هــر چــه زودتــر مســيحيان را از منطقــه خارج كرده و بــه اروميــه بفرســتند‪،‬‬
‫‪61‬‬
‫موضوع را بـا مسـيحيان (كـه بيشترشان در قريـه محمـد يار سـاكن بوده‌انـد ــ ‪ 20‬خانوار ــ و‬
‫مجموعشان در دهات سـلدوز بـه ‪ 50‬خانوار مي‌رسـيده) در ميان مي‌گذارنـد در نتيجـه همـه‬
‫مسـيحيان هر چـه از اموال مي‌توانسـتند بر مي‌دارنـد و بـه اروميـه فرار مي‌كننـد‪ ،‬تعدادي زن و‬
‫مرد پير و عاجز‪ ،‬مانده بودند كه آماج گلوله عشاير مي‌شوند‪.‬‬
‫هنگامــي كــه رفتار ضــد بشري مســيحيان در اروميــه از حــد مي‌گذرد و از نيروي عثمانــي‬
‫شكسـت سـختي مي‌خورنـد و نيـز اوضاع سـياسي بيـن المللي تـا اندازه‌اي روشـن مي‌شود‪،‬‬
‫هواپيماي انگليسي بر فراز اروميه ظاهر شده و اعلميه‌اي پخش مي‌كند‪ ،‬كه شما مسيحيان‬
‫كار را خراب كرديد‪ ،‬اينك نيروهاي ما در «بيجار» منتظر شما هستند‪ ،‬بدان سو حركت كنيد‪،‬‬
‫مسـيحيان بـا اهـل و عيال از طريـق سـلدوز همراه مال و منال خود و اشياء غارتـي اروميـه بـه‬
‫سمت بيجار مي‌روند و از آنجا با راهنمائي انگليسيها به شمال عراق رفته و ساكن مي‌شوند‪.‬‬
‫جيلوها هنگام عبور از سـلدوز تنهـا بـه «ا سب» و «طل» مشتري بوده‌انـد‪ ،‬هر چـه اسب در‬
‫مسـيرشان بوده مي‌گيرنـد و چون مردم طلهـا را مخفـي كرده بودنـد‪ ،‬چندان طلئي بدسـت‬
‫آنان نمي‌رسد‪ ،‬گويا جز در يكي دو مورد‪ ،‬بخاطر اسب و طل انساني نكشته‌اند‪.‬‬
‫مرحوم حاج قاسـم توپوز آبادي مي‌گفـت‪ :‬زن جوانـي از جيلوهـا سـوار بر الغ مي‌رفـت‪ ،‬از‬
‫همه عقب تر مانده بود به انتقام آن يكي دو نفر كه از قراپاپاق كشته بودند خواستم آن زن‬
‫را بكشـم ولي دوسـتانم گفتنـد‪ :‬مرد جوان بگذار برود‪ ،‬آدم كـه بـه يـك زن حمله نمي‌كنـد‪ ،‬ديدم‬
‫راست مي‌گويند من بيش از حد دچار احساسات جواني شده ام‪.‬‬
‫در عوض اسـبها‪ ،‬حدود چهارصـد راس گوسـفند از جيلوهـا دربندر حيدر آباد مانده بود كـه بـه‬
‫چند نفر از اوباش قره پاپاق مي‌رسد‪.‬‬
‫به هر حال‪ :‬جيلوها به علت خدمتي كه قراپاپاق به آن مسيحيان كرده بودند هنگام عبور از‬
‫سـلدوز از قتـل و عام قراپاپاق صـرفنظر مي‌كننـد‪ .‬مرحوم حاج حيدر شريفـي مي‌گفـت‪ :‬وقتـي‬
‫كه به كربل مي‌رفتيم در گمرك قصر شيرين مرد سالمندي را ديدم كه پشت ميز نشسته و‬
‫كار مي‌كنـد‪ ،‬احسـاس كردم كـه او را مي‌شناسـم امـا هـر چـه بـه ذهنـم فشار آوردم چيزي بـه‬
‫يادم نيامد وقتي كه او شناسنامه‌هاي ما را ديد برخواست و احترام كرد و گفت‪ :‬من «سر»‬
‫هسـتم‪ .‬معلوم شـد او «آغـا سـر» يكـي از ارامنـه محمـد يار اسـت كـه بـه كمـك سـران قراپاپاق‬
‫نجات يافته است و اينك با همه پيري كارمند دولت ايران [عراق‪ ،‬صحيح است] است كه در‬
‫غائله اروميه معاون «آغا پطرس» فرمانده نيروي مسلح مسيحيان‪ ،‬بود‪.‬‬

‫حضور مسيحيان و يهوديان در سلدوز‪:‬‬


‫همانطور كـه در فصـل «سـلدوز بـه هنگام ورود قراپاپاق» گفتـه شـد‪ ،‬در آغاز هيـچ مردمـي‬
‫غير از قاراپاپاق در سلدوز حضور نداشته‪ ،‬مسيحيان ارمني سالها پس از آمدن ايل قاراپاپاق‬
‫بدانجا آمده و در ميان آنان به زندگي ـ بيشتر تاجرانه و كمتر زراعتي ـ مي‌پردازند كه در آن‬
‫هنگام در كـل سـلدوز بـه ‪ 50‬خانوار مي‌رسـيدند‪ ،‬مركـز عمده آنان ابتداء بخشـي از محله‬
‫موسـوم بـه «محله دوسـتي» راهدهنـه بوده كـه ويرانـه كليسـاي آنان تـا سـال ‪ 1335‬باقـي بود‪،‬‬
‫سپس مركز اصلي‌شان روستاي محمد يار مي‌شود‪.‬‬
‫پـس از ماجراي جيلوهـا‪ ،‬مسـيحيي سـاكن رسـمي در سـلدوز نبوده‪ ،‬مگـر يكـي دو خانوار‪،‬‬
‫آنهم به صورت موقت به عنوان كارمند يا پزشك‪.‬‬
‫از عنوان «يهودي سـرگردان» جهودان‪ ،‬نيـز سـهمي بـه سـلدوز رسـيده بود كـه مركـز عمده‬
‫آنان هـم‪ ،‬بخشـي از محله ديگـر قريـه راهدهنـه (بخـش مذكور امروز بـه محله سـيدها معروف‬
‫اسـت ــ سـيد لر محله سـي ــ) بوده اسـت‪ ،‬بعدهـا بيشتـر بـه نقده منتقـل مي‌شونـد و در آغاز‬
‫ماجراي «اشغال فلسطين بوسيله صهيونيست ها» اكثريت قريب به اتفاق به آنجا مهاجرت‬
‫كرده‌اند و تنها يك خانواده از آنها در نقده مانده بود‪.‬‬
‫مـا در فصـل «فرهنـگ و مدنيـت» باز بـه موضوع مسـيحيان و جهودان سـلدوز باز خواهيـم‬
‫گشت‪.‬‬

‫‪62‬‬
‫قاراپاپاق در سالهاي قحطي‬

‫(باهاليق)‬
‫ابتدا بــه يادداشــت حاشيــه قرآنــي كــه در اختيار مرحوم مشهدي عزت عســگري ســاكن‬
‫روستاي «دلمه» ـ اسلم آباد فعلي ـ بود توجه فرمائيد‪:‬‬
‫تاريخ گراني محال سلدوز سنه ‪( 1336‬هجري قمري)‪ :‬بار گندم صد و چهل و پنج تومان‪ ،‬و‬
‫‪ 6‬ريال‪ ،‬پوط سبزه ‪ 6‬تومان و ‪ 4‬ريال‪ ،‬پوط برنچ گرده ‪ 17‬تومان و ‪ 6‬ريال‪ ،‬پوط برنج صدري‬
‫‪ 40‬تومان‪ ،‬قند ‪ 20‬تومان‪ ،‬چاي گروانكه ‪ 11‬تومان‪ ،‬چيت زرعي ‪ 25‬ريال‪.‬‬
‫توضيحات‪ :‬در حقيقت سال ‪ 1298‬شمسي سال قحطي است كه در ‪ 13‬آبان همان سال‪،‬‬
‫سال ‪ 1336‬قمري به اتمام رسيده و از نو سال ‪ 1337‬قمري شروع مي‌شود‪.‬‬
‫«بار» معادل ‪ 160‬كيلو و پوط يا (پيت) معادل ‪ 16‬كيلو‪ ،‬برنج گرده نوع خاصي از برنج بود‬
‫كــه در خود ســلدوز بــه عمــل مي‌آمــد كــه دانه‌هاي درشــت داشــت‪ ،‬امروز شــبيه آن ديده‬
‫نمي‌شود‪ ،‬صدري برنج غير گرده را گويند‪.‬‬
‫در اصـطلح امروز به برنـج گرده‪ ،‬برنـج آشـي مي‌گوينـد و بـه صـدري برنـج پلو‪ ،‬آن روزها نه‬
‫تنها از برنج گرده پلو مي‌پختند بلكه در آرزوي آن بودند‪.‬‬
‫قحطي سال مذكور در سرتاسر كشور بود ليكن حضور رو س‌ها به شدت آن در آذربايجان‬
‫افزوده بود و مخصــوصا ً غائله ارامنــه و «جيلو»هــا قحطــي را در شمال آذربايجان بــه حــد‬
‫استثنائي و شايد به صورت بي سابقه در تاريخ‪ ،‬درآورده بود‪.‬‬
‫مردم زمستان سختي را مي‌گذرانند غير از اغنياي درجه يك همه مردم به مصيبت بزرگي‬
‫دچار بوده‌انـد‪ ،‬حتـي بعضـي از ملكيـن بزرگ مجبور بـه فروش املك خود مي‌شونـد‪ .‬بعضـي از‬
‫باغداران يـك طناب (‪ 4444‬متـر مربـع) باغ را بـه يـك بار گندم مي‌فروشنـد‪ ،‬بسـا املكـي كـه‬
‫بدينگونــه نقــل و انتقال مي‌يابــد‪ .‬عده‌اي از ســوداگران و تجارت پيشگان كــه عائله كمتري‬
‫داشته‌اند صاحب ملك (و گاهي ملك كلن) مي‌شوند‪.‬‬
‫فقرا پوست درخت‪ ،‬حتي چاروقها را جوشانيده مي‌خورند و‪...‬‬
‫آقاي حاج شيـخ حسـن آقـا رضوي نقـل مي‌كنـد‪ :‬مـن هفـت سـاله بودم كـه در قريـه «دلمـه»‬
‫سـاكن بوديـم تعداد زيادي گاو و گاوميـش داشتيـم‪ ،‬پيشكارمان «علي قلي» ــ عموي خانواده‬
‫نوري راد‪ ،‬آقاي شيخ حسين‪ ،‬نجفعلي‪ ،‬حيدر علي‪ ،‬امير علي و محمد نوري راد‪ ،‬كه هم اكنون‬
‫ساكن شهر قم هستند ـ بود‪ ،‬روزي هنگام غروب كه گله به روستا برگشت‪ ،‬علي قلي گفت‪:‬‬
‫يك الغ گم شده است همه جا را گشتيم و مايوس از يافتن آن‪ ،‬به وقت برگشت‪ ،‬به خانه‌اي‬
‫سر زديم و ديديم كه حدود ‪ 14‬نفر‪ ،‬الغ را بدون اينكه سر ببرند همانطور كلفه كرده و به‬
‫تنور گذاشته‌اند بطوري كه سر و پاهايش از تنور بيرون مانده و در ميان شعله‌هاي آتش ديده‬
‫مي‌شد‪.‬‬
‫بازگشتـه و موضوع را بـه حاج شيـخ شرح داديـم‪ ،‬حاج شيـخ «اسـترجاع» كرد ــ انـا اله و انـا‬
‫اليـه راجعون ــ و بـا خود زمزمـه كرد‪ :‬اكنون كـه زمسـتان نرسـيده اوضاع بـه اينگونـه اسـت‪،‬‬
‫فرداي زمستان چه خواهد شد؟!‬
‫تعداد دامهاي «سوباي» ـ گوساله و بچه گاوميش در سني كه بچه دار نباشند ـ كه داشتيم‬
‫جمعا ً حدود ‪ 12‬يا ‪ 14‬راس بود ـ قدري برنج و قدري ارزن و دو «خارال» ـ جوال ‪ 200‬كيلوئي ـ‬
‫سلِف» ــ دانه‌اي شـبيه ارزن و همان چيزي كـه خوراك مخصـوص قناري‌ـها اسـت ــ‬ ‫ارزن و « ِـ‬
‫داشتيم‪.‬‬
‫حاج شيـخ دسـتور دادنـد هـر روز مقداري از آن برنـج و ارزن و سـلف را بـه طور مخلوط‬
‫مي‌پختند‪ ،‬هر چند روز يكبار هم يكي از دامها را مي‌كشتند و روزانه به هر خانواده ظرفي از‬
‫آن ارزن و برنج و خورشت مي‌دادند‪.‬‬
‫چون چند خانواده ثروتمند روستا چنين ديدند به كمك حاج شيخ شتافته و با وي تعاون راه‬
‫انداختند‪ ،‬بعضي از آنان تا ‪ 13‬فروردين پا به پاي حاج شيخ آمدند و عده‌اي بدليل ضعف مالي‬
‫در وسط راه ماندند‪.‬‬
‫‪63‬‬
‫امـا حاج شيـخ همچنان بـا تمام شدن آذوقـه جاي آنرا پـر مي‌كرد‪ ،‬زيرا بر خلف هـر كار و‬
‫كسب ديگر خريد و فروش ملك كم نبود‪ ،‬بيچارگان مي‌فروختند و پول داران مي‌خريدند‪ ،‬حاج‬
‫شيـخ از سـند نويسـي و بـه اصـطلح آن روز از «تنظيـم حجـت» روزانـه دو سـكه درآمـد داشـت‬
‫كه كل ً خرج مردم مي‌گشت‪.‬‬
‫تعاوني‌هاي ديگـر نيـز بـه تاسـي از حاج شيـخ در روسـتاها بـه راه افتاد‪ ،‬خصـوصا ً بعضـي از‬
‫خانهـا از جمله رشيـد السـلطنه و برادرش افخـم السـلطنه و حاج پاشـا خان جان احمدلو‪ ،‬خود‬
‫پيـش قدم شده و ديگران را نيز بديـن كار تشويـق مي‌كرده‌انـد ليكـن آنچـه در «دلمه» گذشت‬
‫براسـتي چيـز ديگري بود‪ .‬البتـه هنوز هـم هسـتند افرادي كـه برنامـه فوق را بياد دارنـد و زيادنـد‬
‫كساني كه برنامه ياد شده را از پدران و مادران خود دقيقا ً شنيده باشند‪.‬‬
‫بالخره بهار فرا مي‌رســد و دشــت خرم ســلدوز پــر ســبزه و علوفــه مي‌شود‪ ،‬مردم بــه‬
‫«كنگـر»‪« ،‬قازاياقـي»‪« ،‬اوغلن اوتـي» و‪ ...‬يونجـه و شبدر حمله مي‌كننـد‪ ،‬گرسـنگي طولنـي‬
‫موجــب پرخوري زياد مي‌شود روده و معده هائي كــه زمانــي دچار آشفتگــي و ســستي شده‬
‫اينك با غذاي بهاري انباشته مي‌شود‪ ،‬ديروز از گرسنگي مي‌مردند‪ ،‬و امروز هم از پر خوري‪،‬‬
‫كه تلفات بهار كمتر از زمستان نبوده است‪.‬‬
‫مرحوم «حسن رشيد» ـ پدر خانواده رشيدي آغابگلو ـ مي‌گفت‪ :‬نزديك عيد نوروز بود‪ ،‬از‬
‫كنار روستاي «قره قشلق» همراه برادر بزرگم مي‌گذشتيم‪ ،‬من هفت يا هشت سال داشتم‬
‫امـا برادرم جوانـي نيرومنـد بود‪ ،‬سـه چهار قدم از برادرم عقـب ماندم‪ ،‬ناگهان دو نفـر بـه مـن‬
‫حمله كردنـد‪ ،‬فرياد كشيدم‪ ،‬برادرم بـا عجله برگشـت و هـر دو را بـه زميـن زد‪ ،‬زيرا آنان خيلي‬
‫ضعيـف و بـي حال بودنـد و از شدت گرسـنگي مي‌خواسـتند مـن را بخورنـد‪ ،‬برادرم دسـتم را‬
‫گرفت و به راهمان ادامه داديم از پشت مي‌ديدم كه برادرم به حال آنان گريه مي‌كند‪.‬‬
‫روســتاي قره قشلق در فاصــله قريــه فرخزاد و محمــد يار قرار داشــت‪ ،‬در همان ســال‬
‫قحطي به ويرانه‌اي تبديل شده‪ ،‬چهار ديوار مسجد قريه مزبور تا سال ‪ 1357‬باقي بود (اكنون‬
‫اطلعـي از آن ندارم) بقيـه خانه‌ـها بـه تپه‌هاي كوچـك و بزرگ مبدل شده بود كـه هـر رهگذري‬
‫را سخت تحت تاثير قرار مي‌داد و تا اندازه‌اي رعب انگيز بود‪ ،‬ويرانه هايش نشان مي‌داد كه‬
‫روستاي بزرگ‪ ،‬دست كم داراي ‪ 250‬خانوار بوده است‪.‬‬
‫مرحوم حاج حيدر شريفـي ــ نياي خاندان شريفـي ــ بـا بيان شيوائي اوضاع سـال ‪ 1336‬را‬
‫نقل مي‌كرد‪ ،‬گاهي اشك در چشمانش حلقه مي‌زد‪.‬‬
‫در آن سـال در تـبريز فقراء بـه انبارهاي ثروتمندان حمله مي‌كردنـد‪ ،‬ماجراي «زينـب پاشـا»‬
‫زنـي كـه رهـبري زنان محله‌هاي فقيـر نشيـن را بـه عهده داشتـه و هـر روز بـه انبار يكـي از‬
‫احتكارگران حمله مي‌برده كه حداقل يكي دو نفر در اين درگيريها كشته و چندين نفر زخمي‬
‫مي‌شدند‪.‬‬
‫ترجيع بند طولني‪« :‬زينب پاشا الده زوپا اوز قويدو بازار اوستونه»‬

‫چادرا سيني با غلييب بئله‪ ،‬هم چيرماييب قولريني‪،‬‬


‫ياشما غيله توتموش اوزون‪ ،‬هم ساللنان پوللريني‪،‬‬
‫تنظيم ائديب اؤز نقشه سين‪ ،‬هم گئتديگي يوللريني‪،‬‬
‫فرمان وئريب يولداشلرين‪ ،‬اويناتدي اغيار اوستونه‬
‫زينب پاشا الده زوپا اوز قويدو بازار اوستونه‪.‬‬

‫گلدي «عمي زين الدين»ين مسجد قاباغيندا دوروب‪،‬‬


‫يئدي نفر يولداشلرين جمع ائيله ييب حلقه ووروب‪،‬‬
‫«فاطما نساء» سلطان بيگم «ماه شرف» باش ائنديريب‪،‬‬
‫«جاني بگيم» گلمك همان اگلشدي ديوار اوستونه‪،‬‬
‫زينب پاشا الده زوپا اوز قويدو بازار اوستونه‪.‬‬

‫‪64‬‬
‫«خير النسا» يه سؤيله دي زينب پاشا‪ :‬گل دوش يول‪،‬‬
‫اي «ماه بگيم» هر كس گله دور قو گلن ساغدان‪ ،‬سول‪،‬‬
‫بازاري باغلتماق گره‌ك تا آجليغا چاره اول‪،‬‬
‫آنبار دارين باشين ياريب‪ ،‬هم ده چكك دار اوستونه‬
‫زينب پاشا الده زوپا اوز قويدو بازار اوستونه‪.‬‬
‫در ايـن زمينـه سـروده شده اسـت‪ .‬امـا در سـلدوز بدليـل قحطـي هـر اتفاقـي رخ داده‪ ،‬جـز‬
‫حمله‌هائي از اين قبيل كه بي ترديد علل و عوامل جامعه شناختي داشته و قابل توجه است‪.‬‬
‫در ‪ 26‬آبان ‪ 1298‬شمسي ـ ‪ 13‬محرم ‪ 1337‬قمري ـ ‪ 20‬اكتبر ‪ 1918‬ميلدي ـ دكتر پاركارد رئيس‬
‫مسيونهاي آمريكا از تبريز به اروميه مراجعت مي‌كند كه برنامه جديدي همراه آورده بود‪.‬‬
‫در ايـن وقـت از پاپان غائله جيلوهـا در اروميـه و رفتـن آنهـا بـه سـمت بيجار ‪ 4‬ماه و ‪ 17‬روز‬
‫گذشتـه بود‪ 1‬اينـك مي‌بايسـت مردم اروميـه و سـلدوز و سـلماس دچار بلي ديگري شونـد چرا‬
‫كه بازيهاي استعمار هنوز به پايان نرسيده است‪.‬‬
‫دكتـر پاكارد بـه محـض ورود اعلم مي‌كنـد كـه دولت بهيـه آمريكـا تصـميم دارد بـه مردم فلك‬
‫زده اعانـه دهـد‪ ،‬براي هـر محله از اروميـه رئيسـي انتخاب مي‌كننـد تـا اسـامي سـاكنين محله را‬
‫در ليستي منظم و دقيق تنظيم نمايد‪ ،‬انجام اين برنامه ليست برداري تا اواسط دي ماه به‬
‫طول مي‌انجامد‪ ،‬در اين مدت همه عشاير كرد بدون ليست برداري و بدون تاخير و درنگ از‬
‫اعانـه جناب كنسـول برخوردار مي‌شونـد‪ ،‬وقتـي نوبـت بـه مردم اروميـه مي‌رسـد‪ ،‬ديگـر چيـز‬
‫قابل توجهي در ته كيسه اعانه دولت بهيه آمريكا نمانده بود‪.‬‬
‫در اسفند همان سال كردها مرفه‌ترين مردم آذربايجان غربي شدند‪ ،‬لباسهاي نو بر تن با‬
‫اسلحه‌هاي جديد بر دوش همه جا آقائي مي‌كردند‪.‬تا ارديبهشت ‪ 1299‬هنوز از اعانه مذكور به‬
‫افراد كثيري از مردم اروميــه نرســيده بود‪ ،‬بــه بهانه‌ــها و امروز برو فردا بيــا و‪ ...‬بــه مماطله‬
‫برگزار مي‌ـشد‪ .‬مسـيون آمريكائي مي‌توانسـت كمكهايـش را بـه طور مخفيانـه بـه اكراد انجام‬
‫دهـد و چيزي بـه ديگران ندهـد ليكـن هدف مسـيون از چنيـن رفتاري جري كردن عملي اكراد و‬
‫پر رو كردن آنان بود و اين يكي از زمينه سازيهائي بود براي ظهور غائله سيميتقو كه بعدا ً به‬
‫شرح آن خواهيم پرداخت‪ .‬از اين اعانه چيزي هم به ميرزا علي دوستي زاده (دوست او غلي‬
‫ميرزا علي) مي‌رسـد‪ ،‬بـا اينكـه آمريكائيان مردم سـلدوز را در برنامـه خود جاي نداده بودنـد‪،‬‬
‫وي بـه اصـطلح زرنگـي كرده و بـه كمـك دوسـتي كربلي آدي گؤزل از اهالي اروميـه‪ ،‬موفـق‬
‫مي‌شود در ارديبهشت ‪ 1299‬مقدار ‪ 10‬پوت جو‪ ،‬از مسيون آمريكائي بگيرد‪ .‬كه كليشه قبض‬
‫آن ذيل ً از نظر خوانندگان مي‌گذرد‪:‬‬
‫اكراد اصـل اعانـه را نيـز خوردنـد و پرداخـت نكردنـد ولي از مردم اروميـه و سـايرين حتـي‬
‫رباي آن را نيز گرفتند‪ ،‬به پشت همان قبض توجه فرمائيد‪:‬‬

‫غائله اسماعيل سيميتقو‬

‫(قاچاقاچ ـ اسماعيل آغاليخ ـ اسماعيل آغا قاچاقاچي)‬


‫اسـماعيل سـيميتقو ــ سـيمتكو‪ ،‬سـمكو‪ ،‬نيـز ضبـط شده ــ از سـران ايـل «شكاك» سـاكن‬
‫«چهريق» در غرب سلماس‪ ،‬نام پدرش «محمد آغا» و نام برادر بزرگش «جعفر آغا» بود‪،‬‬
‫پدرش يكي دو بار ياغي شده بود‪ ،‬جعفر آغا نيز يك بار ياغي شد و سپس تسليم گرديد‪ ،‬در‬
‫اين ايام او را به دربار وليعهد (محمد علي شاه) در تبريز احضار كردند مامور ابلغ احضاريه‬
‫«قرنـي آغـا مامـش» و «خسـرو خان قره پاپاق» بودنـد و ايـن از عجايـب حوادث اسـت كـه بر‬
‫سـر قره پاپاق مي‌آيـد‪ ،‬زيرا دربار تـبريز بـه جاي اينكـه احضاريـه را توسـط حكومـت اروميـه‬
‫خصـوصا ً سـلماس ارسـال نمايـد‪ ،‬رئيـس قاراپاپاق را بـه ايـن ماجرا مي‌كشانـد‪ .‬جعفـر آغـا براي‬
‫حصـول اطمينان‪ ،‬تاميـن مي‌خواهـد‪ ،‬مي‌گويـد‪ :‬مـن بـه چـه دليـل مطمئن شوم كـه وليعهـد حكـم‬
‫اعدام مرا نمي‌دهد؟‬

‫‪ .1‬جيلوها در ‪ 9‬مرداد سال ‪ ،1298‬از اروميه خارج شدند‪.‬‬


‫‪65‬‬
‫پس از مراسلت با تبريز قرار مي‌شود «حاجي پاشا خان جان احمدلوي قارپاپاق» كه آن‬
‫روز جوان بوده به عنوان گرو در چهريق و در اختيار خانواده جعفر آغا بماند‪.‬‬
‫جعفر آغا به تبريز مي‌رود اما «نظام السلطنه» بر خلف اماني كه به او داده بود توسط‬
‫اميــر نظام قره داغــي او را بــا چنــد نفــر از همراهانــش مي‌كشــد (‪ 1284‬شمســي) و هيــچ‬
‫انديشه‌اي از بابت عهد شكني و سرنوشت قرباني كه در چهريق به عنوان گرو گذاشته شده‬
‫نمي‌كند‪.‬‬
‫وقتـي خـبر بـه چهريـق مي‌رسـد كسـي از مردان سـيميتقو در خانـه نبوده اسـت‪ ،‬مادر جعفـر‬
‫آغـا بـه «پاشـا خان» مي‌گويـد‪ :‬فرزندم بـا مرگ تـو پسـر مـن زنده نخواهـد شـد فورا ً فرار كـن‪.‬‬
‫پاشــا خان فرار كرده خود را بــه اروميــه مي‌رســاند‪ .‬خانواده ســيميتقو از آن تاريــخ خود را‬
‫طلبكار «خون» از دولت دانسـتند‪ .‬اسـماعيل آغـا در آغاز شروع نهضـت مشروطـه كـه اوضاع‬
‫تهران تـا اندازه‌اي بهمريختـه بود قصـد خروج كرد ليكـن مسـيونهاي آمريكائي و انگليسـي او را‬
‫بــه اندوختــن اســلحه و نيرو و توســعه نفوذ خود در ميان عشايــر كرد واداشتنــد كــه قبــل از‬
‫موضوعات فوق حركـت او بـي نتيجـه خواهـد بود‪ ،‬بـه دنبال آن مسـائل مشروطـه اوج گرفـت و‬
‫خلع محمـد علي شاه و بـه موازات آن ماجراي جيلوهـا و ارامنـه پيـش آمـد كـه انگليسـي‌ها و‬
‫آمريكايي ‌ها غائله مسيحيان را خلق كردند و از سيميتقو نيز خواستند تا با مارشيمون رئيس‬
‫جيلوها متحد شود‪.‬‬
‫آنان بـه سـيميتقو مي‌گفتنـد‪ :‬هدف نهائي تشكيـل دو دولت اسـت‪ ،‬يكـي دولت مسـيحي در‬
‫ايروان و ديگري كردســتان‪ ،‬امــا ســيميتقو فهميده بود كــه اوباشگري مســيحيان در اورميــه‬
‫نمي‌توانـد مقدمـه تاسـيس دولت مسـيحي در ايروان باشـد و اسـتعمارگران قصـد تاسـيس دو‬
‫دولت مســيحي دارنــد‪ ،‬يعنــي هــم در ايروان و هــم در اروميــه‪ .‬بــا ايــن فكــر قول همكاري بــا‬
‫مارشيمون را داد و توســط خارجي‌ــها مقدمات ملقات آنهــا در كنار ســلماس فراهــم شــد‪،‬‬
‫سيميتقو برنامه اش را ريخته بود‪ ،‬مارشيمون را كشت و خود به چهريق فرار كرد‪ ،‬جيلوها به‬
‫چهريق حمله كردند و آنجا را با خاك يكسان كردند‪.‬‬
‫اسـماعيل آغـا پـس از آن در ماجرائي حضور نداشـت و بـه فراهـم كردن مقدمات كار خود‬
‫مشغول بود‪ ،‬پـــس از خاموش شدن غوغاي مســـيحيان‪ ،‬بـــه خيزش آمـــد (ارديبهشـــت ‪1298‬‬
‫شمسي‪ ،‬شعبان ‪ )1337‬دهات اطراف اروميه و سلماس را به زير حملت متوالي گرفت در‬
‫ايــن وقــت «مكرم الملك» نايــب الياله تــبريز بود و چون نيروئي نداشــت كــه بــه دفــع اكراد‬
‫بفرستد و حكومتهاي سلماس و اروميه نيز تازه از بلواهاي گذشته فارغ شده بودند براي آنها‬
‫نيز مقدور نبود‪ ،‬در اين حال مكرم الملك دست به يك عمل كودكانه زد‪.‬‬
‫در گير و دار مشروطه حيدر خان عمو اوغلي و افرادش بمبي ساخته و به عنوان هديه به‬
‫«شجاع نظام» فرستاده بودند و بدينوسيله او را كشته بودند‪ ،‬مكرم نيز به خيال خود همين‬
‫زيركـي را بـه كار بسـت و بمـبي را بـه يكـي از روسـتاهاي خوي‪ ،‬خانـه مادر زن اسـماعيل آغـا‪،‬‬
‫بنام جعبه شيريني مي‌فرستد كه او نيز به دامادش بفرستد‪ ،‬برنامه تا چمنزار كنار چهريق به‬
‫خوبـي پيـش مي‌رود‪ ،‬وقتـي جعبـه را بـه سـيميتقو مي‌دهنـد‪ ،‬پسـرش از او مي‌گيرد كـه باز كنـد‪،‬‬
‫ناگهان چيزي بـه ذهـن سـيميتقو مي‌رسـد‪ ،‬او مي‌دانسـت كـه «شجاع نظام» را بـا چنيـن بمـبي‬
‫كشته‌انــد‪ ،‬در ايــن وقــت نــخ كادو باز شده بود پســر مي‌خواســت درب قوطــي را بردارد‪،‬‬
‫سيميتقو مي‌جهد و با نوك پا به جعبه مي‌زند‪ ،‬بمب به گودالي در فاصله چند متري مي‌افتد و‬
‫منفجـر مي‌شود‪ ،‬برادر او «علي آغـا» و چنـد نفـر كشتـه مي‌شونـد و بهانـه ديگري بـه دسـت‬
‫سيميتقو مي‌افتد‪.‬‬
‫شهــر خوي مقاومــت دليرانه‌اي كرد ولي ســلماس آســيب پذيــر بود‪ ،‬هــر روز يكــي از‬
‫روسـتاهايش غارت مي‌ـشد‪ ،‬لكسـتان سـلماس مقاومـت مي‌كرد امـا اميدي بـه تداوم مقاومـت‬
‫خود نداشت‪.‬‬
‫وثوق الدوله «نخست وزير»‪« ،‬سپهدار» را به حكومت تبريز مي‌فرستد‪ ،‬وي به جاي نبرد‬
‫با سيميتقو از در دلجوئي او برمي آيد‪ ،‬در اين وقت شايع شده بود كه شازده جهانگير ميرزا‬
‫بمب را ساخته است‪ .‬سپهدار از اين شايعه استفاده كرده‪ ،‬دستور دستگيري شازده را كه آن‬
‫‪66‬‬
‫روز سـاكن خوي بوده صـادر مي‌كنـد‪ ،‬حكومـت خوي بـه بهانـه اينكـه شازده را همراه دو تـن از‬
‫دوسـتانش بـه اسـامي (ميـر هدايـت و محمـد قلي خان) جهـت بازرسـي بـه تـبريز مي‌فرسـتد‪،‬‬
‫روانــه چهريــق مي‌كنــد‪ .‬ميــر هدايــت قضيــه را فهميده و در روســتاي «امامكندي» از دســت‬
‫ماموران كه ‪ 13‬نفر سواره قره داغي بودند فرار مي‌كند لكن ماموران شازده و محمد علي‬
‫خان را بـه چهريـق رسـانيده و تحويـل سـيميتقو مي‌دهنـد‪ ،‬پـس از شكنجه‌هاي زياد دسـت و پاي‬
‫شازده را بـا تـبر قطـع كرده مي‌كشنـد‪ ،‬بقيـه را نيـز بـه بهانـه اينكـه قاتـل جعفـر آغـا‪ ،‬قره داغـي‬
‫بوده‪ ،‬بـه قتـل مي‌رسـانند‪ ،‬ايـن رفتار رذيلنـه سـپهدار بر تكـبر اكراد افزود و شعار اسـتقلل‬
‫كردستان و حرص غارت عشاير كرد را به جنبش آورد‪.‬‬
‫بامداد روز ‪ 25‬شعبان ‪ 1337‬تنها ‪ 60‬تفنگدار كرد به خانه حاكم اروميه (ضياء الدوله) يورش‬
‫برده بخشي از خانه را سنگر كرده و به شليك مي‌پردازند‪ .‬كردان دولت و حكومت را چيزي‬
‫نمي‌انگاشتند اما حاكم بـا افرادش ايسـتادگي شايانـي كردنـد و مردم اروميه نيز به كمـك آنها‬
‫آمدند‪ .‬كردان شكست خورده فرار كردند‪.‬‬
‫در روز ‪ 27‬شعبان ‪ 1337‬مردم اروميــه بــه قصــد ضربــه زدن بــه ريشــه اصــلي‪ ،‬بــه قلعــه‬
‫«صـــاحابلر»‪ 1‬حمله بردنـــد كـــه دكتـــر «پاكارد» آمريكائي و همراهانـــش را بكشنـــد‪ ،‬آنان‬
‫مي‌دانسـتند كـه ايـن مرد سـالهاست بـه آنان خيانـت مي‌كنـد‪ ،‬تعدادي از افراد او را كشتنـد ولي‬
‫ريش سفيدان ميانجي‪ ،‬خود دكتر را به نحوي از معركه بيرون بردند‪ ،‬پاكارد از طريق سلدوز‬
‫به تبريز رفت ولي مجددا ً از طريق سلماس به چهريق برگشت و به كار شيطاني خود ادامه‬
‫داد‪.‬‬
‫كميتـه جنـگ در اروميـه تشكيـل و بـه ترميـم قلعـه شهـر مي‌پردازد‪ .‬سـيميتقو بـه حمله عزم‬
‫كرده‪ ،‬ابتدا عده‌اي را به سركردگي «طاهر خان» به بندر گلماتخانه فرستاده آنجا را اشغال‬
‫مي‌كند تا جلو نيروهاي كمكي اعزامي احتمالي از تبريز را بگيرند‪ .‬طاهر خان آنجا را اشغال‬
‫و انبارهاي بندر كه مملو از مال التجاره بود‪ ،‬را غارت مي‌كند‪.‬‬
‫هر چند روستا از دهات اروميه يك جا جمع شده و به دفاع شخصي مي‌پردازند‪ .‬دستجات‬
‫كرد در هر گوشه و كنار به قتل و غارت مشغول مي‌شوند‪.‬‬
‫اروميه مي‌تواند مقاومت كند‪ ،‬لذا سيميتقو به طرف سلماس متوجه مي‌شود‪ ،‬باز لكستان‬
‫(متشكل از ‪ 9‬آبادي) سخت مقابله مي‌كند‪ ،‬لكها در سرماي زمستان همراه زن و بچه خود‬
‫مي‌جنگند اما سيصد تفنگچي در مقابل هزاران كرد مسلح بالخره شكست مي‌خورند‪ ،‬قريه‬
‫«سـلطان احمـد» سـپس «قره قشلق» غارت و قتـل عام مي‌شود‪ ،‬اكراد بر همـه جلگـه‬
‫سلماس مسلط مي‌شوند و شهر را مركز ستاد مي‌نمايند‪.‬‬
‫نيروي دولتــي از تــبريز بــه جنــگ ســيميتقو مي‌آيــد‪ ،‬اكراد در چنديــن نــبرد پياپــي شكســت‬
‫مي‌خورنـد از سـوي نيروهاي «قره داغ» از طريـق بندر شرفخانـه بـه حيدر آباد سـلدوز رسـيده‬
‫و اردو مي‌زننـد‪ .‬سـيميتقو از دو جانـب تحـت فشار قرار مي‌گيرد و بـه چهريـق عقـب مي‌نشينـد‬
‫اكثر كردها از اطراف او پراكنده مي‌شوند‪ ،‬همگان تصور مي‌كنند كه تا چند روز ديگر چهريق‬
‫فتـح و سـيميتقو دسـتگير خواهـد شـد‪ ،‬كـه باز رسـم ناهنجار ديريـن و آئيـن بـد سـليقه ايران‬
‫قاجاري به كار مي‌آيد و سيميتقو نجات مي‌يابد‪.‬‬
‫او تلگراف نيرنـــگ آميزي بـــه «عيـــن الدوله» والي جديـــد آذربايجان كـــه هنوز در زنجان‬
‫سـكونت داشـت فرسـتاده و اظهار ارادت و چاكري مي‌كنـد‪ .‬بيماري قديمـي درباريان عودت‬
‫كرده و او را با شرايط زير بخشيدند‪:‬‬
‫‪1‬ـ برادرش احمد آقا را به عنوان گروگان به تبريز بفرستد‪.‬‬
‫‪2‬ـ اسلحه‌هاي جنگي را به دولت تحويل دهد‪.‬‬
‫‪3‬ـ در كارها و امور سلماس و اروميه دخالت نكند‪.‬‬
‫‪ 4‬ـ نيروهائي كه از كمال پاشا گريخته (بازماندگان دولت عثماني سابق) و به او پيوسته‌اند‬
‫را از خود براند‪.‬‬

‫‪ .1‬قلعـه صـاحبلر در كنار اروميـه و در جايگاه فعلي دانشگاه بوده‪ ،‬مردم آن روز مسـيونهاي خارجـي را «صـاحب»‬
‫مي‌خواندند و مقر آنان نيز «قلعه صاحبلر» نام گرفته بود‪.‬‬
‫‪67‬‬
‫‪5‬ـ اموالي را كه از لكستان غارت كرده به صاحبانش پس بدهد و خون بهاي كشته شدگان‬
‫را بدهد‪.‬‬
‫‪6‬ـ هزينه لشكركشي دولت را بپردازد‪.‬‬
‫با گذشت چند هفته نيروهاي دولتي برگشتند‪ ،‬مورد ششم و پنجم بدين توجيه كه سيميتقو‬
‫ثروتـي ندارد و اموال غارتـي نيـز بـه وسـيله افراد در ميان عشايـر تقسـيم شده و چيزي از آن‬
‫باقي نمانده است‪ ،‬به طور غير رسمي مورد چشم پوشي قرار گرفت‪.‬‬
‫مورد دوم بــا ايــن توجيــه كــه ســيميتقو مرزنشيــن اســت و ســزا نيســت او را بــي اســلحه‬
‫گذاشت حل گرديد‪.‬‬
‫مورد سوم بنا بادعاي سيميتقو عملي گشت‪.‬‬
‫مورد اول نيز همچنان به فراموشي سپرده شد‪.‬‬
‫سيميتقو از زمستان سال ‪[ 1338‬قمري] تا اواخر پائيز ‪ 1339‬به تجديد قوا پرداخت‪ ،‬عشاير‬
‫كرد چون مي‌ديدنـد كـه او در مقهورتريـن ايامـش توانسـت خودش را حفـظ كنـد باز بـه دور او‬
‫جمع شدند‪.‬‬
‫ً‬
‫كنســول انگليــس «كاپيتــن كرد» عمل و آشكارا بــا اطلع ســردار فاتــح‪ ،‬حاكــم اروميــه بــه‬
‫چهريـق رفـت و آنچـه لزم بود بـه سـيميتقو ياد داد و بـا ميانجيگري او و توسـط سـردار فاتـح‬
‫حاكم اروميه‪ ،‬لقب «سردار نصرت» از ناحيه دولت به سيميتقو داده شد‪.‬‬
‫به تدريج اكراد اختيارات اروميه را بدست مي‌گيرند‪ ،‬مخبر السلطنه يك نيروي ‪ 2000‬نفري‬
‫به فرماندهي امير ارشد از تبريز اعزام مي‌كند‪ .‬در ‪ 28‬آذر ‪ 1300‬در «قانلي دره» ـ دره خونين‬
‫ــ ميان خوي و سـلماس جنـگ برپـا مي‌شود ابتدا اكراد شكسـت خورده فرار مي‌كننـد‪ ،‬ليكـن‬
‫بلفاصله روشن مي‌شود كه امير ارشد در بالي تپه مقر فرماندهي خود‪ ،‬تير خورده و كشته‬
‫شده است‪ .‬نيروهاي دولتي متفرق مي‌شوند و باز موقعيت سيميتقو تحكيم مي‌پذيرد‪.‬‬
‫مخبر السلطنه قبل ً يك نيروي ‪ 250‬نفري از ژاندارم ‌ها را به سركردگي «ملكزاده» به بندر‬
‫گلمانخانـــه فرســـتاده بود‪ ،‬ملكزاده بندر را در اشغال اكراد ديده از طريـــق بندر دانالو بـــه‬
‫ساوجبلغ (مهاباد) رفته و در آنجا استقرار يافته بود‪.‬‬
‫ســيميتقو در زمســتان ســال ‪[ 1339‬قمري] يــك هفتــه قبــل از عيــد نوروز قصــد تســخير‬
‫ساوجبلغ را مي‌كند‪ ،‬از طرفي مخبر السلطنه «ميرزا ربيع كبيري» ـ از كبيريهاي مراغه ـ را‬
‫بــا تشويقاتــي بــه جبهــه ســلدوز براي جلوگيري از پيشروي اكراد مي‌فرســتد‪ ،‬در ايــن وقــت‬
‫ســلدوز در اشغال اكراد بوده ليكــن برخوردي در ميان نبوده اســت‪ .‬كــبيري در قلعــه كوچــك‬
‫محمـد يار جاي مي‌گيرد و اوليـن كاري كـه مي‌كنـد بـه تـبريز گزارش مي‌دهـد كـه خسـروخان بـه‬
‫سـمتگو تسـليم شده‪ ،‬در نتيجـه خسـروخان را سـريعا ً بـه تـبريز مي‌خواننـد در حالي كـه مسـئله‬
‫تسـليم در بيـن نبود و مردم قاراپاپاق در يـك بامداد خودشان را در اشغال اكراد ديدنـد و ايـن‬
‫بلئي بود كـه ايالت تـبريز بر سـر مردم اروميـه و سـلماس و سـولدوز آورده بود‪ .‬پـس از چنـد‬
‫روز گروهـي از اكراد بــه سـراغ كــبيري مي‌رونــد‪ ،‬جنــگ شروع مي‌شود‪ ،‬اكراد عقـب نشينــي‬
‫مي‌كننـد‪ ،‬ولي كـبيري از ترس نيروهاي كرد كـه بـي ترديـد مجددا ً بـه سـراغش مي‌آمدنـد‪ ،‬افراد‬
‫خود را جمع كرده و بطرف مراغه فرار مي‌كند‪ ،‬اكراد انتقام كبيري را از قاراپاپاق مي‌گيرند‪،‬‬
‫هنوز نيروهاي اصلي سيميتقو نرسيده‪ ،‬عشاير متفرقه كردها‪ ،‬از جمله عشيره مامش دست‬
‫بــه قتــل و غارت مي‌زننــد‪ ،‬روســتاهاي غربــي ســلدوز در دســت غارتگران بــه آتــش كشيده‬
‫مي‌شود و مردم آن ديار بــه ســمت روســتاهاي شرقــي فرار مي‌كننــد‪ ،‬در ايــن وقــت همــه‬
‫قره پاپاق خانـه و كاشانـه خود را رهـا كرده و در سـوز سـرماي زمسـتان دسـته جمعـي فرار‬
‫مي‌كنند‪( .‬رجب ‪ )1339‬روز چهارشنبه سوري ‪ 1299‬شمسي‪.‬‬
‫جنازه پيــر مردان و زنان ســالخورده بر پهنــه برف ســرد‪ ،‬منظره غــم انگيزي را بــه وجود‬
‫آورده بود و خيلي از زنان ضعيـف بـا طفلي شيـر خواره در بغـل‪ ،‬در آغوش برف جان سـپرده‬
‫بودند كه صحنه درد و رنج را در مقابل ديدگان به نمايش گذاشته و مي‌گذاشتند‪.‬‬

‫‪68‬‬
‫در ايــن هنگام مشكــل قره پاپاق خروج از ســلدوز بود‪ ،‬پــس از عبور از كوه بهراملو‪ ،‬از‬
‫تعقيـب اكراد مي‌آسـودند زيرا ماژور ملكزاده بـا نيروهاي تقويـت شده (دسـت كـم چنـد صـد‬
‫ژاندارم و تعدادي نيز نيروي مردمي) در مهاباد مستقر بود‪.‬‬
‫از شنيدنيهاي ايـن تراژدي عظيـم‪ ،‬مطابـق آنچـه كـه در مثـل آمده «بالتـر از سـياهي رنگـي‬
‫نيسـت» ايـن اسـت كـه مي‌گوينـد‪ :‬هنگامـي كـه ناله و گريـه زن و بچـه و بزرگ و كوچـك در هـم‬
‫آميختــه و در ســوز ســرما و زوزه باد زمســتان ناله كودكان و زنان اركســتر درد و رنــج را‬
‫مي‌نواخت‪ .‬حيدر نامي به محض رسيدن به كوه بهراملو (آخرين حدود سلدوز) در پهلوي كوه‬
‫كنار رودخانـه «گادار» روي برف نشسـته و بـا حسـرت دردناكـي بـه جريان آب كـه بـي خيال و‬
‫آرام از اينهمـه مصـيبت بـه حركـت متداوم خود ادامـه مي‌دهـد‪ ،‬نگاه مي‌كنـد‪ ،‬احسـاس حزيـن‬
‫درونــش را مشتعــل مي‌ــسازد‪ ،‬ناگاه دســت بر گوش انداختــه بــا صــداي گيرائي كــه داشــت‪،‬‬
‫ترانه‌اي سـر مي‌دهـد‪ ،‬ترانه‌اي كـه درون پرغميـن را لحظه‌اي آرامـش مي‌بخشـد‪ ،‬آواز شيوائي‬
‫در قالب «ترجيع مركب» با آهنگ خاص قاراپاپاق‪ ،‬في البداهه از درون مشوش و زخم ديده‬
‫به بيرون فوران مي‌كند‪:‬‬
‫‪ ...‬گلين تعريف ائدخ اول باشدان بوگاداري سولدوزون‬
‫سوسن سنبلدي‪ ،‬باغلري سولدوزون‬
‫گوبو‪ 1‬لري قاشقا طويوق اويناغي‬
‫چمنلري قوطان انگوت ياتاغي‬
‫كهليك لره جوشغون آخار بولغي‬
‫نيسكيل گئلير سونا لري سولدوزون‬
‫‪2‬‬

‫سوسن سنبلدي باغلري سولدوزون‬


‫هر اولكده وار شواري‪ 3‬سولودوزون‬
‫جنگ لرده قان آخاري سولدوزون‬
‫ايندي گئددي او ايلقاري سولدوزون‬
‫يالقوز قالدي بوگاداري سولدوزون‬
‫سوسن سنبلدي باغلري سولدوزون‬
‫ميرزا ربي چوغوّلدي‪ 4‬گئلنده‬
‫‪5‬‬
‫احضار اولدي تبريزه ايش بلينده‬
‫سرتيپ‪ 6‬گئدسه ايلي دو شر كمنده‬
‫تبريزين‪ ،‬تهرانين آدي گئلنده‬
‫‪7‬‬
‫ناخوش لويار آغالري سولدوزون‬
‫سوسن سنبلدي باغلري سولدوزون‪.‬‬
‫انعكاس ترنـم حزيـن از كوه و رودخانـه بلنـد مي‌گردد و تـا ابرهـا سـر مي‌كشـد و غرش رعـد‬
‫آسـمان بـا ناله‌هاي سـوز آوارگان در مي‌آميزد‪ .‬مصـيبت زدگان دور او حلقـه زده و هاج و واج‬
‫به ترانه حيدر گوش مي‌دهند‪.‬‬
‫تنهـا اشعار فوق از آن همـه «ماهانـي» نغـز و شيواي او بجاسـت و از ابيات ديگـر چيزي بـه‬
‫جاي نمانده اســت‪ ،‬ترانه‌اي كــه در حقيقــت غمنامــه از دســت دادن ســرزمين ســبز و خرم و‬
‫رودخانه گادار كه بمثابه «رب النوع» آن خرمي و نعمت ‌ها بوده‪ ،‬است‪ .‬گادار سمبل آسايش‬
‫و باليدن‌هاي آن مردم بود و هســت كــه بــا كرم بــي كران آن و بــا همــت مردم در طول ‪102‬‬

‫‪ .1‬گوبو «گبي»‪ :‬بركه آب پر از ني و علف مي‌باشد‪.‬‬


‫‪ .2‬در زبان فارسي اردك وحشي كوچك «اردك» و در زبان تركي «سونا» خوانده مي‌شود‪ ،‬در زبان فارسي مرغابي‬
‫به اردك وحشي بزرگ گفته مي‌شود و «جوره» در زبان تركي نام دارد‪.‬‬
‫‪ .3‬شواري‪ :‬شعار‪ :‬شهرت‪ :‬آوازه‪.‬‬
‫‪ .4‬اشاره به گزارش ميرزا ربيع است‪.‬‬
‫‪ .5‬منظور خسرو خان است‪.‬‬
‫‪ .6‬منظور خسرو خان است‪.‬‬
‫‪ .7‬انتقاد از خسروخان است كه اساسا ً نبايد به تبريز اعتنائي مي‌كرد و به آنجا مي‌رفت‪ .‬و نيز انتقاد از سران ديگر‬
‫است كه چرا در غياب او كاري نكردند‪.‬‬
‫‪69‬‬
‫سـال ملك سـلدوز از باتلقسـتان و نيزارسـتان بـه قطعه‌اي از بهشـت تبديـل شده بود و اينـك‬
‫پس از يك قرن تمام‪ ،‬فراق ميان دو عامل آباد كننده «گادار» و مردم مي‌افتد‪ .‬گريه‪ ،‬اين غم‬
‫عظمي را ساكن نمي‌كند‪ ،‬ترانة غمنامه لزم است‪.‬‬
‫ب‪ .‬ايگيلتــن كنســول روس در همان ســالها بــه ســلدوز آمده و در كتاب «ايرانــي كــه مــن‬
‫مي‌شناسـم» مي‌نويسـد‪ :‬در سـلدوز آن قدر محصـول بدسـت مي‌آيـد كـه ضرب المثـل شده‬
‫«محصول يك ساله سلدوز‪ ،‬درياچه اروميه را پر مي‌كند»‪.‬‬
‫و درست در همان وقت جمله معروف «گؤيده اولدوز ئيرده سولدوز» از زنجان تا باكو در‬
‫زبانها بود كه هنوز هم پيرمردان هشترودي و مراغه‌اي اين جمله را مي‌شناسند‪.‬‬
‫حيدر به ترانه اش ادامه مي‌دهد‪ ،‬اطرافيان مات و مبهوت به او چشم دوخته‌اند‪ ،‬هر كسي‬
‫از راه مي‌رسـد زن و مرد بـه جمـع او مي‌پيوندد‪ .‬مردي خسـته و رنجور از راه مي‌رسـد و در‬
‫حالي كه طفـل شيرخواره‌اي در بغل دارد نهيب مي‌زند‪ :‬احمقها اين چه ترانه‌اي ا ست‪ ،‬مگر‬
‫شمـا انسـان نيسـتيد‪ ،‬مي‌دانيـد ايـن طفـل را از كجـا مي‌آورم؟ مادرش روي برفهـا مرده بود و‬
‫اين طفل معصوم پستان مادر مرده را مي‌مكيد‪ .‬آواي حزين حيدر مردم را به سرشت ناخود‬
‫آگاه كشانيده بود‪ ،‬بـا شنيدن نهيـب آن مرد همـه بـه ضميـر خود آگاه برگشتنـد‪ ،‬باز نوحه‌ـها و‬
‫گريه‌ــها شروع گرديــد‪ ،‬گريان و نالن راهشان را در جلگــه مياندوآب ادامــه دادنــد‪ ،‬حيدر نيــز‬
‫برخاست و بدنبال آنان براه افتاد‪ ،‬گادار ماند و سلدوزش‪.‬‬

‫عدم مقاومت‬
‫بـي ترديـد سـئوالهاي متعددي در ذهـن هـر خواننده و شنونده راجـع بـه ماجراي سـيميتقو‪ ،‬و‬
‫شكست نيروهاي دولتي در موارد متعدد‪ ،‬و عدم مقاومت مردم اروميه‪ ،‬سلماس و سلدوز و‬
‫نيز شكست‌هاي نيروهاي دولتي پس از حوادثي كه به شرح رفت‪ ،‬به وجود مي‌آيد‪ .‬مورخين‬
‫و يادداشـت كنندگان نيـز بيشتـر مسـائل را در محدوده اوضاع و شرايـط مناطـق مذكور بيان‬
‫مي‌دارند‪ ،‬گاهي والي تبريز و گاهي فرماندهان نيروها و گاهي هم مردمان سلماس‪ ،‬اروميه‬
‫و سلدوز را در اين پيش آمدها مسئول مي‌دانند و يا محكوم مي‌كنند‪.‬‬
‫درست ‪ 20‬روز قبل از فرار قره پاپاق كودتاي سوم اسفند (‪ )1299‬توسط سيد ضياء و رضا‬
‫خان در تهران رخ مي‌دهد و همانطور كه ديديم ايادي استكبار نيز در كار بوده‌اند تا زمينه را‬
‫براي به قدرت رسيدن رضا خان آماده نمايند‪ .‬شورش‌ها در اطراف و اكناف كشور براي اين‬
‫برنامـه لزم بود و تهران نيـز دچار اضطراب و آشوب شده سـرنوشت دولت و مملكـت كاملً‬
‫مبهــم و آينده تاريــك بود‪ ،‬بــا چنيــن وضعــي علت اصــلي همــه حوادث‪ ،‬شكســت هــا‪ ،‬عدم‬
‫مقاومت‌ها و‪ ...‬كامل ً روشن است‪.‬‬
‫چون موضوع ما تاريخ قاراپاپاق است‪ ،‬باز مي‌گرديم به سراغ يك داستان‪:‬‬
‫مرحوم «مشهدي حسين بارگران» معروف به «تهراني» ـ اهل قريه راهدهنه ـ در دي ماه‬
‫سال ‪ 1299‬يعني دو ماه قبل از فرار قره پاپاق‪ ،‬به تهران مي‌رود‪ ،‬او پيش از همه «قاچاقاچ»‬
‫مي‌كند‪ ،‬در تهران به عنوان «درشكه چي» به استخدام يكي از پولداران در مي‌آيد‪ ،‬مي‌گفت‪:‬‬
‫در كودتاي سـوم اسـفند مـن و ارباب در زيرزميـن خانـه پناه گرفتـه بوديـم‪ ،‬صـداي گلوله‌ـها‬
‫مي‌آمـد و محـل مـا بـه محـل درگيري خيلي نزديـك بود مـن گفتـم‪ :‬مي‌دانسـتم ايـن فلن‪ ،‬فلن‬
‫شده مي‌آيد و تهران را مي‌گيرد‪ ،‬هيچ كس جلودارش نمي‌شود آقا من او را بهتر مي‌شناسم‪.‬‬
‫ارباب گفت‪ :‬تو كي و در كجا او را ديده اي‪ ،‬تو كه اهل آذربايجاني‪.‬‬
‫گفتم‪ :‬مي‌خواستيد اهل تهران باشم و او را ببينم‪ ،‬دهات او نزديك دهات ماست‪.‬‬
‫ارباب گفت‪‌:‬اي نامرد! آمده در آنجاها هم املك خريده!!‬
‫گفتم‪ :‬نه بابا خودش اهل آنجاهاست‪.‬‬
‫ارباب گفت‪ :‬پسر كي؟ منظورت كيست؟‬
‫گفتم‪ :‬اسماعيل آغا را مي‌گويم‪ ،‬خيلي گستاخ است‪.‬‬
‫ارباب گفـت‪ :‬پسـر اسـماعيل آغـا كيسـت؟! ايـن مزخرفات چيسـت مي‌گوئي‪ ،‬ايـن رضـا خان‬
‫است‪.‬‬
‫‪70‬‬
‫گفتم‪ :‬هان!! پس ما را «آغا» مي‌كوبد و شما را هم «خان»‪ .‬تازه فهميدم‪.‬‬
‫آن مرحوم مي‌گفت راستي فكر مي‌كردم سيميتقو آمده و مي‌خواهد تهران را بگيرد‪.‬‬

‫قره پاپاق و دربدري‬


‫مردم قره پاپاق در مناطـق مياندوآب‪ ،‬ملك كندي (ملكان)‪ ،‬صـائين دژ‪ ،‬بناب‪ ،‬عجـب شيـر‪،‬‬
‫مراغه‪ ،‬و هشترود پراكنده مي‌شوند‪ .‬مردم مناطق مذكور ابتداء آنان را به «خيل لر» ملقب‬
‫كرده بودند‪ ،‬يعني «خيل ها»‪ .‬خيلي از انسان‌هاي در به در‪.‬‬
‫كليه مزرعه ها‪« ،‬خانه باغ»ها‪ ،‬ويرانه ‌ها همه پر از مردم آواره شده بود‪ ،‬آنانكه پيشه اي‪،‬‬
‫از قبيـل نجاري‪ ،‬بنائي‪ ،‬نعـل بندي و‪ ...‬داشتنـد در پناه آن‌ـها جاي گرفتنـد‪ ،‬كومه‌اي نيمـه خرابـه‬
‫به ايشان مي‌دادند و آنها نيز ساكن مي‌شدند‪ .‬اما مردم بي حرفه و بي پناه راهي و چاره‌اي‬
‫نداشتند‪ .‬كم كم موسم محصول فرا مي‌رسيد و مي‌بايست كلبه‌هاي دشت و باغات راتخليه‬
‫كنند‪ ،‬ولي به كجا بروند؟ چه كنند؟‬
‫يك بار دولت اعانه‌اي داد‪ ،‬اما بيش از هزينه يك هفته كفاف نبود‪ ،‬با اينكه مردم قره پاپاق‬
‫در آن در به دري رضايت چنداني از مردم مناطق مذكور ندارند‪ ،‬بايد گفت مردمان بومي نيز‬
‫كمكهاي فراوانـي بـه آنان كرده‌انـد‪ ،‬عيـبي كـه مردمان بومـي داشتنـد ايـن بود كـه هرگـز فكـر‬
‫نمي‌كردند اين «خيل لر» تا ديروز مردمان ثروتمند و آقا بوده‌اند‪ ،‬رفتارشان تحقيرآميز بوده‬
‫است‪.‬‬
‫جرج كرزن «در ايران و قضيه ايران» قره پاپاق را در آن زمان‪ 3000 ،‬خانوار نوشته است‬
‫مطابق رسم آن روز كه نبيره با جد در يك خانواده زندگي مي‌كرد‪ ،‬دست كم هر خانواده ‪10‬‬
‫نفر مي‌شد كه جمعا ً به ‪ 30000‬نفر بالغ مي‌گردد‪ ،‬اينهمه مردم آن هم به صورت «خانواده» نه‬
‫به صورت فرد و تك‪ ،‬تك‪ ،‬بار سنگيني براي مناطق مذكور بوده است و اين در صورتي است‬
‫كـه يقينا ً مي‌دانيـم همـه منابـع غربـي و اسـتعماري‪ ،‬هميشـه جمعيـت عشايـر كرد را افزون و‬
‫جمعيت قره پاپاق را كمتر نوشته‌اند‪.‬‬
‫يكـي از خان‌هاي سـلدوز وضـع را وخيـم و حال بيچارگان ايـل خويـش را وخيـم مي‌بينـد در‬
‫يكـي از مناطـق مذكور‪ ،‬مركزي تشكيـل داده و مصـيبت زدگان را بـه دور خود جمـع مي‌كنـد‪،‬‬
‫مي‌گويد ما نبايد از گرسنگي بميريم و دزدي هم نخواهيم كرد‪ ،‬اما روز روشن بميزان لزم از‬
‫مزارع و باغات ثروتمندان اين ناحيه خواهيم خورد‪.‬‬
‫هـــر كســـي از مقررات فوق تخطـــي مي‌كرد‪ ،‬مثل ً چيزي از مزرعـــه شخصـــي فقيـــر بر‬
‫مي‌داشــت مجازات مي‌ــشد‪ .‬جايــز ندانســتم نام خان مزبور را بــبرم‪ ،‬او توانســته بود از مال‬
‫ثروتمندان بزرگ آن منطقه جان ده‌ها كودك را حفظ كند‪.‬‬
‫مقـر خان يكـي از باغات بزرگ «ناصـر خان مقدم» ملقـب بـه «سـردار فاتـح» بوده اسـت‪،‬‬
‫سـردار مامور مي‌فرسـتد و خان را بـه مراغـه احضار مي‌نمايـد‪ .‬خان در وسـط راه بـه درون‬
‫خرابه‌اي مي‌رود و به مامور مي‌گويد‪ :‬بيا تو‪ ،‬تا پدرت را در بياورم و آن سردار‪ ...‬را بگو خود‬
‫بيايد تا با لشگر بيچارگان به حسابش برسم‪ ،‬تا اينجا با تو آمدم كه جدي تر سخنم را به او‬
‫برساني‪.‬‬
‫بالخره سردار توسط علماي مراغه از «حاج شيخ» مي‌خواهد خان را نصيحت كند كه اگر‬
‫باغ چنـد هكتاري را تخليـه نمي‌كنـد لقـل باغبان را اجازه دهـد تـا بـه باغ رسـيدگي كنـد تـا از بيـن‬
‫نرود‪.‬‬
‫حاج شيخ همراه يكي از علماي مراغه به باغ مي‌رود‪ ،‬خان مي‌گويد‪ :‬بايد مي‌گذاشتيد خود‬
‫سردار مي‌آمد حال كه شما آمديد تا چهار روز باغ را تخليه مي‌كنم‪ ،‬حاج شيخ مي‌گويد‪ :‬حرف‬
‫من اين است تنها باغبان را اجازه رسيدگي به باغ بدهيد‪ ،‬موضوع تخليه در ميان نيست‪ ،‬خان‬
‫مي‌گويد نه‪ ،‬براي اينكه اينان بدانند ما «خيل لر» نيستيم به احترام شما باغ را تخليه مي‌كنم‬
‫و سپس يواشكي ادامه مي‌دهد‪ :‬البته به آن باغ ديگر سردار‪.‬‬
‫محل زندگي بعضي از سران قاراپاپاق را به شرح زير مي‌دانيم‪:‬‬

‫‪71‬‬
‫خسرو خان امير تومان (نياي خسروي ها) در تبريز‪ ،‬رشيد السلطنه و افخم السلطنه نياي‬
‫بوزچلوهـا و انتصـاري‌ها در محال «كورانلو» در روسـتاهاي «صـريح ــ يـا ــ سـريك» و «پييـك»‪،‬‬
‫ايلخانــي خان نياي اميــر فلح‌ــها در «باري ـــ بارو» حوالي بناب گوســفند داشتــه و دامداري‬
‫مي‌كرده‪ ،‬حسـين آغـا چاخرلو ــ پدر تيمور آغـا (جـد حسـين آغاي كنونـي) در زنجان كنار جهان‬
‫شاه خان ذوالفقاري زندگـي مي‌كرده پـس از مدتـي بـه كمـك او مي‌توانـد بـه «خانيـه» حوالي‬
‫بناب برگردد و در نزديكي ايل و تبار خود زندگي كند‪.‬‬
‫حاج شيــخ‪ :‬حاج شيــخ عباســقلي رضوي نياي خاندان رضوي ـ ـ ابتدا مدتــي در «زواره» در‬
‫خانـه اهدائي «حاج ميرزا آغـا» از سـادات معروف آنجـا مي‌مانـد‪ ،‬سـپس در مراغـه در محله‬
‫معروف موسويان در خانه اهدائي حاج ميرآغا موسوي‪ ،‬زندگي مي‌كند‪ ،‬و امرار معاش وي از‬
‫تدريس و سند نويسي بوده است‪.‬‬
‫مرحوم آقـا شيـخ محمـد ولي رضوي ــ برادر حاج شيـخ ــ در «قره‌ورن» مياندوآب سـاكن‬
‫مي‌شود كه به امور مربوط به روحانيت مي‌پردازد‪ ،‬ابتدا اوضاع خوبي نداشته تا هنگامي كه‬
‫«يميـن لشگـر» يـك مجتهـد را همراه خود از تهران مي‌آورد تـا يـك مسـئله بغرنـج ارثـي را كـه‬
‫مورد اختلف ســـران «چاردولي» بوده و علماي مراغـــه و آن حوالي‪ ،‬بعضـــي بدليـــل ترس‬
‫مداخله نمي‌كردند و بعضي ديگر متهم به طرفداري يكي از طرفين دعوا مي‌شدند‪.‬‬
‫شيــخ محمــد ولي نيــز در مجلس حاضــر مي‌شود‪ ،‬هنگام بررســي مســئله مجتهــد تهرانــي‬
‫فتوايـش را مي‌دهـد‪ ،‬موقـع نوشتـن متـن فتوا‪ ،‬شيـخ محمـد ولي اعتراض مي‌كنـد و بـا اسـتدلل‬
‫ثابت مي‌كند كه نظر فقيه تهراني نادرست است‪ ،‬هر چندي كه نظر او باعث مي‌شود طرفي‬
‫كه مورد توجه يمين لشكر بوده متضرر شود‪ ،‬يمين لشكر تصريح مي‌كند چون شما به عنوان‬
‫يـك روحانـي محلي‪ ،‬روحانـي تهرانـي را محكوم كردي افتخار مي‌كنـم‪ .‬از آن پـس شيـخ بعنوان‬
‫روحاني بزرگ به حل مراجعات مردم مي‌پردازد‪.‬‬

‫از قافله ماندگان‬


‫تعدادي از مردان قره پاپاق بطور جســته‪ ،‬گريختــه در ســلدوز مانده بودنــد‪ ،‬حال بــه چــه‬
‫علتـي‪ ،‬مـا نمي‌دانيـم از جمله آنان حاج براتعلي همراه يـك نفـر در حسـنلو و مرحوم «وهاب‬
‫آغا» فرزند مرحوم شيخ السلم‪ .‬روحاني بزرگواري كه همراه قره پاپاق از ايروان آمده بود‬
‫و از نژاد آنان بود ــ و حدود هفــت‪ ،‬هشــت نفري در روســتاهاي ديگــر (البتــه بيماران و پيران‬
‫ناتوان همه مانده و آماج گلوله اكراد شده بودند‪ ،‬افراد بال توانائي لزم را داشته‌اند) اكراد از‬
‫همه آنها به عنوان باركش استفاده كرده بودند و اموال غارتي را بر آنان بار مي‌كرده‌اند‪.‬‬

‫ماجرائي شنيدني‪:‬‬
‫زن جوان ‪ 24‬ساله‌اي بي اعتنا به هياهوي جنگ و غارت و غوغا همچنان از رفتن با فراريها‬
‫خودداري مي‌كنـد‪ ،‬هـر چـه مي‌كوشنـد كـه بيـا برويـم‪ ،‬او امتناع مي‌كنـد و فرياد مي‌كشـد‪ :‬آبـا‪...‬‬
‫آبــا‪ ...‬آبام قالدي‪ ...‬مــن نمي‌روم‪ .‬مــن از خانــه و كاشانــه خود فرار نمي‌كنــم‪ .‬خويشان او بــا‬
‫تهديـد او را مي‌برنـد‪ ،‬پـس از پاسـي از راه بـه نحوي مي‌گريزد و بـه روسـتاي خود برمـي گردد‪.‬‬
‫ايـن زن كـه نامـش «طرلن» بوده در آغاز رشـد‪ ،‬از ازدواج خودداري مي‌كرده‪ ،‬پدرش بـه زور‬
‫او را وادار به ازدواج مي‌كند‪ ،‬پس از چندي طلق مي‌گيرد و به خانه پدر برمي گردد‪ .‬خوي و‬
‫خصــلت مردانه‌اي داشتــه و هرگــز در چهار چوبــه رســوم زنان محدود نمي‌مانده اســت افراد‬
‫بــي مبالت بدليــل هميــن روحيــه مردانگــي او‪ ،‬وي را «دلي طرلن» ملقــب مي‌كننــد يعنــي‬
‫«طرلن ديوانـه» مـن كـه شخصـا ً وي را ديده بودم و سـالها بـه خانـه پدربزرگـم رفـت و آمـد‬
‫داشــت اثري از «دلي بودن» و يــا ديوانگــي در او نديدم‪ ،‬جــز همان خوي مردانگــي و غيرت‪،‬‬
‫زني كه به اصطلح چهار مرد حريفش نمي‌شد‪ ،‬از خانواده محترمي هم بوده است‪.‬‬
‫شايـد هميـن سـرسختي اش در ماندن‪ ،‬او را در نظـر سـبك سـران مسـتحق ايـن لقـب كرده‬
‫بود‪ .‬اكراد سـلدوز را غارت كرده حتـي چوب ‌ها و تيركهاي سـقف خانه ‌ها را بالكل برده بودنـد‪،‬‬
‫يـك منطقـه صـد روسـتائي خالي از سـكنه و بدون حضور انسـان مانده اسـت‪ .‬در وسـط ايـن‬
‫‪72‬‬
‫منطقـه بزرگ‪ ،‬در يـك روسـتا زنـي تنهـا بـه سـر مي‌برد كـه مدت ايام غارت را‪ ،‬در تاكسـتاني‬
‫درون يك غار دو متر مربعي كه به دست خود در ديواره باغ كنده بود‪ ،‬گذرانده است‪.‬‬
‫او كه به خاطر «آبا» ـ مادر بزرگ ـ مادر پدرش از راه برگشته با جنازه آبايش كه با گلوله‬
‫غارتگران كشته شده بود‪ ،‬روبرو مي‌شود‪.‬‬
‫خودش نقـل مي‌كرد‪ :‬تـا مدت يـك ماه (آخـر فرورديـن) گروه‌هاي اكراد مي‌آمدنـد و از باقـي‬
‫مانده چوبهـا و تيرها مي‌بردنـد‪ ،‬مـن در يكـي از خانه‌هاي نيمـه مخروبـه سـكونت داشتـم‪ ،‬روزها‬
‫نمي‌توانســتم آتــش روشــن كنــم زيرا دود آن جايــم را معلوم مي‌كرد‪ ،‬شبهــا منافــذ بيغوله را‬
‫مي‌بســتم و در صــورت لزوم آتــش درســت مي‌كردم‪ ،‬تنهــا بودم‪ ،‬كســي در ايــن اطراف پيدا‬
‫نمي‌ـشد جـز تعدادي سـگ و گربـه‪ ،‬بعضـي شبهـا گرگهـا بـه سـگها حمله مي‌كردنـد‪ ،‬سـگها در‬
‫اطراف كلبه من پناه مي‌گرفتند و از خود دفاع مي‌كردند‪ ،‬هر شب زوزه شغالها از هر طرف‬
‫شنيده مي ‌شد‪ ،‬مونس من دو تا گربه بود‪ ،‬پس از چند ماه نيروهاي شكاك از همين جا عبور‬
‫مي‌كردنــد و بــه جنــگ ملكزاده بــه ســاوجبلغ مي‌رفتنــد‪ ،‬غيــر از آن لشكري در ايــن حوالي‬
‫مشاهده نكردم‪.‬‬
‫طرلن يكسـال و نيـم روزهـا را بـه تنهائي مي‌گذارنـد‪ .‬روزي يـك پسـر ‪ 10‬سـاله را همراه بـا‬
‫يك كودك ‪ 6‬ساله مشاهده مي‌كند آنان را از دور زير ن ظر مي‌گيرد‪ ،‬مطمئن مي‌شود كه از‬
‫اكراد نيســتند‪ ،‬دو آواره‌اي هســتند كــه ســر و وضعشان بــه قره پاپاقهــا نيــز شباهــت ندارد‪،‬‬
‫مخفيانه به آنان نزديك مي‌شود‪ ،‬مي‌بيند برادر بزرگ‪ ،‬برادر كوچك را دلداري مي‌دهد‪ :‬الن به‬
‫جائي مي‌رسيم آسوده مي‌شويم‪ ،‬برايت نان پيدا مي‌كنم‪.‬‬
‫طرلن از مخفيگاه بيرون مي‌آيــد‪ ،‬برادران از ديدن يــك زن در آن منطقــه ســرتاسر خالي‬
‫ميخكوب مي‌شونـد‪ ،‬وقتـي كـه طرلن لب بـه سـخن باز مي‌كنـد هـر دو مي‌ترسـند‪ ،‬طرلن آنان‬
‫را با زبان خوشي آرام مي‌كند و به خانه خود مي‌برد و براي‌شان از آنچه داشته مي‌دهد‪ ،‬پس‬
‫از غذا آنان را مي‌خواباند‪.‬‬
‫وقتي كه بيدار مي‌شوند از آنها مي‌پرسد‪ :‬شما كي هستيد؟‬
‫كودك بزرگ جواب مي‌دهـد‪ :‬مـا بـه سـلدوز مي‌رويـم‪ ،‬پدرمان در «شيدان آباد» ــ شيطان‬
‫آباد‪ ،‬از روستاهاي محال دول ـ از دنيا رفت‪.‬‬
‫ـ پدرتان كيست و براي چه به سلدوز مي‌رويد؟‬
‫ـ اسم پدرم علي است‪ ،‬ما از قفقاز مي‌آئيم‪ ،‬پدرم اهل سلدوز است‪.‬‬
‫ـ اهل سلدوز در قفقاز چه مي‌كند؟‬
‫ــ خواهـر پدرم نامـش «خرده خانـم» اسـت و پسـران خرده خانـم حمزه و مرتضـي هسـتند‪.‬‬
‫خواهـر خودم‪ ،‬يعنـي دختـر پدرم كـه در سـلدوز مانده گلرخ اسـت‪ .‬همـه اينهـا را پدرم بمـن ياد‬
‫داده‪.‬‬
‫ـ پسر اين حرفها چيست؟ من خرده و پسرانش را مي‌شناسم‪ ،‬گلرخ را هم مي‌شناسم‪.‬‬
‫ـ مگر تو اهل سلدوزي؟‬
‫ــ بلي اينجـا سلدوز اسـت‪ ،‬اينجا يكي از دهات سلدوز اسـت‪ .‬اما پدرت كـي بـه قفقاز رفتـه‬
‫بود؟‬
‫ــ سـلدوز!‪ ،‬اينجاهـا كـه ويرانـه اسـت‪ ،‬عمـه ام كجاسـت؟ پسـرانش‪ ...‬لبـد سـلدوز هـم تالن‬
‫شده‪...‬‬
‫ـ ـ بلي پســرم ســلدوز هــم تالن شده‪ ،‬همــه رفته‌انــد‪ ،‬رفته‌انــد بطرف مراغــه‪ ،‬فقــط مــن‬
‫مانده ام‪ .‬از پدرت بگو‪.‬‬
‫ـ پدرم سالها پيش به قفقاز آمده زن گرفته‪ ،‬چون مادرمان مرد پدرم ما را برداشت و به‬
‫خوي و از آنجا نيز به اروميه آورد‪ ،‬مردمان اروميه از قتل و غارت مي‌گفتند‪ ،‬اما همه در جاي‬
‫خود هستند‪.‬‬
‫ـ پسرم اينجا آن امنيت راندارد‪ ،‬مردم هنوز نيامده‌اند‪ .‬خوب از پدرت بگو‪.‬‬
‫ــ پدرم در شيدان آباد‪ ،‬مريـض شـد و مرد‪ ،‬نتوانسـت بيايـد بـه مـن وصـيت كرد كـه خودم و‬
‫حميـد را بـه عمـه ام برسـانم‪ ،‬در آنجـا چنـد خانواده‌اي بود‪ ،‬پدرم يواشكـي بـه مـن گفـت‪ :‬اينهـا‬
‫‪73‬‬
‫«ترك سني» هستند مي‌ترسم شما را به كردها بدهند در اينجا نمانيد و برويد‪ ،‬ما هم پس از‬
‫مرگ پدرم آمديم‪.‬‬
‫ـ با اين كودك خردسال چگونه اين همه راه آمدي؟ از شيطان آباد تا اينجا‪...‬؟!‬
‫ـ يك شب در كنار دريا توي خرابه‌هاي دهي كنار چشمه (شيرين بلغ) خوابيديم‪.‬‬
‫طرلن در دل گفت‪ ،‬چه بچه نترسي‪( :‬آري دست بالي دست بسيار است) گوئي شجاعت‬
‫آن كودك را بيش از خود مي‌ديد‪.‬‬
‫مجيــد پــس از يــك ماه مي‌ميرد‪ ،‬امــا حميــد را طرلن نگهداري كرده و روزي كــه ايــل از‬
‫قاچاقاچ برمـي گردد بـه عمـه اش تحويـل مي‌دهـد‪ ،‬بچه‌ـها حميـد را بـه «حميـد قفقاز» ملقـب‬
‫مي‌كنند وي در ميان فاميل خود بزرگ شده و بالخره يكي از افراد سرشناس منطقه گرديد‪.‬‬
‫حاج حميـد دانشپايـه پدر جناب حجـة السـلم شيـخ مجيـد دانشپايـه و نيـز پدر شهيـد حسـين‬
‫دانشپايه‪ ،‬است‪.‬‬
‫علي (ظاهرا ً بــه عنوان قهــر) از خانــه پدري بــه شهــر خوي مي‌رود در آن ايام از شهرهاي‬
‫ايران افراد زيادي براي كار بــه شهرهاي قفقاز مي‌رفتنــد‪ ،‬او نيــز همراه عده‌اي بدان ســوي‬
‫رهسـپار مي‌شود‪ ،‬كار و بار خوبـي بدسـت مي‌آورد و در آنجـا ازدواج مي‌كنـد‪ ،‬گويـا عامـل نگـه‬
‫دارنده اش در ديار غربـت وجود همسـرش بوده‪ ،‬بـا مرگ همسـر عشـق دار و ديار بـه سـرش‬
‫مي‌زند او پس از شكست و فرار سيميتقو (مرداد ‪ )1301‬از خوي حركت مي‌كند‪ ،‬علي گمان‬
‫مي‌كرده قره پاپاق هــم ماننــد مردم اروميــه بر ســر زندگــي خود هســتند و اگــر تعدادي فرار‬
‫كرده‌انــد ماننــد فراريان اروميــه باز گشته‌انــد و يــا دســت كــم عده‌اي از مردم ســلدوز باقــي‬
‫هستند‪.‬‬
‫طرلن نيـز پـس از آمدن ايـل بـا نصـيحت فاميـل تـن بـه ازدواج داد و اولدي از خود باقـي‬
‫گذاشــت‪ .‬مــن بــه خاطــر تكريــم از ســه كار بزرگ او‪ ،‬يــك روحيــه اســتثنائي مردانگــي‪ ،‬دوم‬
‫فداكاريـش براي «آبـا» و سـوم حفـظ جان يـك انسـان‪ ،‬بر خود لزم دانسـتم‪ ،‬نام او را در ايـن‬
‫مقوله بياورم‪[ .‬نام اصـلي ايـن خانـم «مارال» و ملقـب بـه «جن ّـي مارال» اسـت كـه در چاپ‬
‫اول‪ ،‬از نام استعاري استفاده شد‪].‬‬

‫جنگ سيميتقو و ملكزاده‬


‫قبل ً گفتـه شـد ملكزاده نتوانسـت بـه اروميـه برود زيرا اكراد بندر گلمانخانـه را اشغال كرده‬
‫بودنـد‪ ،‬بنابرايـن وي از طريـق دانالو بـه بناب و سـاوجبلغ مي‌رود‪ .‬تعداد ‪ 250‬ژاندارم ديگـر از‬
‫تبريز به كمك او مي‌شتابند‪ ،‬ملكزاده بهمراه ‪ 250‬نفر از ژاندرامهايش از ساوجبلغ به سلدوز‬
‫مي‌آيد به اميد اينكه نيروهاي ظفر الدوله از جانب تسوج و نيز نيروهاي سر لشكر مقدم‪ ،‬به‬
‫سـيميتقو حمله كرده و او را حتما ً شكسـت خواهنـد داد آنگاه او نيـز مي‌توانـد بـا ‪ 250‬ژاندارم‬
‫خود را بـه اروميـه برساند‪ .‬امـا وي نمي‌توانـد از حدود «بهراملو» پيـش رود‪ ،‬زيرا نمي‌توانسـت‬
‫بــا نيروي كــم از منطقــه ترك نشيــن جلگــه مياندوآب و بناب فاصــله بگيرد‪ ،‬يعنــي در اوضاع‬
‫جغرافـي انسـاني آن روز اردوي وي كامل ً در خارج از محدوده تاخـت و تاز اكراد بود‪ ،‬چرا كـه‬
‫روستاهاي واقع در فاصله ساحل درياچه و ساوجبلغ عموما ً ترك نشين بودند‪ ،‬امروز مسكن‬
‫كردهــا شده اســت‪ .‬برخلف رؤياي ملكزاده‪ ،‬خــبر مي‌رســد كـه نيروهاي سـر لشكـر مقدم و‬
‫ظفر الدوله (هر دو) در شمال درياچه از سيميتقو شكست خورده‌اند‪ .‬خود ظفر الدوله نيز به‬
‫وسط درياچه گريخته است‪.‬‬
‫ملكزاده ناباورانــه از مســئول مخابرات اردوي خود «ميرزا همايون خان» ـــ همايونفــر ـــ‬
‫مي‌خواهــد كــه توســط تلگرافخانــه ســاوجبلغ ماجرا را از شخــص والي آذربايجان (مخــبر‬
‫الســـلطنه) بپرســـد‪ .‬در جواب تلگراف مي‌آيـــد‪ :‬ســـلدوز‪ :‬آقاي ماژور ملكزاده ظفـــر الدوله‬
‫بي تجربگي كرده شما بپاييد ـ مخبر السلطنه‪.‬‬
‫بعدها ملكزاده ادعا مي‌كرده كه پس از دريافت پاسخ تلگراف مخبر السلطنه‪ ،‬با يك صد‬
‫ژاندارم بـه طرف اروميـه و مثل ً تـا تپه‌هاي شيريـن بلغ رفتـه اسـت‪ ،‬در آنجـا بـا نيروهاي كرد‬
‫روبرو شده و به حيدر آباد عقب نشسته و در سنگرهاي باقي مانده از جنگ بين المللي اول‬
‫‪74‬‬
‫جاي گرفته و اكراد را كه به فرماندهي سيد طه‪ ،‬پسر شيخ عبيدالله‪ ،‬مي‌جنگيده‌اند‪ ،‬شكست‬
‫داده و به ساوجبلغ برگشته است‪.‬‬
‫در اينكـه ملكزاده مرد شجاعـي بود ترديـد نيسـت‪ ،‬او مي‌توانسـت در فصـل بهار توسـط پـل‬
‫بهراملو از گادار بگذرد و بــه حيدر آباد بيايــد‪ ،‬ليكــن سـئوال ايـن اسـت‪ ،‬در اظهارات وي بيان‬
‫شده كـه او از حيدر آباد گذشتـه و در شيريـن بلغ يـا آنسـوي آن‪ ،‬بـا نيروهاي سـيد طـه روبرو‬
‫شده و سـپس بـه حيدر آباد عقـب نشسـته اسـت‪ .‬در حالي كـه مي‌دانيـم بندر حيدر آباد ماه‌ـها‬
‫پيــش از فرار قراپاپاق و غارت ســلدوز در دسـت افراد سـيد طـه بوده و او بـه عنوان حاكـم‬
‫ســلدوز از جانــب ســيميتقو‪ ،‬بندر حيدر آباد را قبــل از آنكــه اكراد بندر گلمانخانــه را بگيرنــد‪،‬‬
‫تصـرف كرده بود و پـس از غارت سـلدوز بـا اينكـه نيروهاي كرد در جلگـه «سـلدوز» حضور‬
‫نداشتنــد‪ ،‬امــا در كوه‌هاي شمالي‪ ،‬خصــوصا ً در بندر حيدر آباد پايگاه دائمــي داشتنــد بــا ايــن‬
‫وصــف‪ ،‬ماژور چگونــه مي‌توانــد از حيدر آباد بــه طرف محال دول بدون درگيري عبور كنــد و‬
‫آنگاه در حين عقب نشيني در حيدر آباد سنگر بگيرد‪.‬‬
‫بدون اينكـه اظهارات او را بـه طور كلي رد كنيـم بـه نظـر مي‌رسـد او بـا صـد نفـر همراه از‬
‫بهراملو تا حيدر آباد آمده و پس از جنگ با سيد طه باز به بهراملو عقب نشيني كرده است‪.‬‬
‫ممكـن اسـت او روسـتاي «دربسـر» ــ درياسـر ــ را بـا حيدر آباد و حيدر آباد را بـا محال دول‬
‫اشتباه كرده اسـت چرا كـه او هيـچ گونـه آشنائي بـه منطقـه نداشـت و تنهـا از روي نقشه‌هاي‬
‫نظامـي كار مي‌كرد و نقشه‌هاي مزبور آن روز چنان دقتـي نداشتنـد و ظاهرا ً دو منطقـه فوق‬
‫نير در شباهت قابل اشتباه هستند‪.‬‬
‫بـه هـر حال ملكزاده بـه سـاوجبلغ مي‌رود و مهدي خان نايـب اول را بـا ‪ 50‬يـا ‪ 60‬سـوار در‬
‫بهراملوي سـلدوز ــ انتهاي جنوبـي و حـد متصـل سـلدوز بـا جلگـه مياندوآب ــ بـه عنوان پيـش‬
‫قراول مي‌گذارد‪.‬‬
‫روزي افراد مهدي خان در معــبر ميان «جبــل» دو مرد هندي را گرفتــه و بــه ســاوجبلغ‬
‫‪1‬‬

‫مي‌فرسـتند‪ ،‬ملكزاده از لي جليزقـه يكـي از آنهـا نامه‌اي كشـف مي‌كنـد كـه طـي آن فرماندار‬
‫نظامـي انگليـس در موصـل بـه سـيد طـه ارقام ارسـالي مهمات‪ ،‬لباسـ‌هاي فرم و‪ ...‬را نوشتـه‬
‫بود‪ .‬سـيد طـه بيشتـر در اشنويـه و پسـوه سـكونت داشـت و گاهـي نيـز بـه بندر حيدر آباد سـر‬
‫مي‌زد گويـا آن روز در حيدر آباد حضور داشتـه كـه فرسـتادگان فرماندار انگليسـي عازم آنجـا‬
‫بوده‌اند‪ .‬سيميتقو نيروي عظيمي را به قصد تسخير ساوجبلغ به جنگ ملكزاده اعزام مي‌كند‬
‫(‪ 1300‬شمســي) در يــك يورش غافلگيرانــه ملكزاده و نايــب هاشــم خان اميــن و ‪ 300‬نفــر از‬
‫ژاندارمها را اسير مي‌كنند‪ ،‬بقيه كشته يا فراري مي‌شوند‪.‬‬
‫ژاندارمهاي اسـير دسـته جمعـي بـه رگبار مسـلسل بسـته مي‌شونـد‪ ،‬هاشـم خان بـا خواهـش‬
‫بعضي از سران كرد بشرط پرداخت خون بهاي يكي از اكراد كه در آن جنگ كشته شده بود‪،‬‬
‫آزاد مي‌شود‪.‬‬
‫ملكزاده را پيش سيميتقو حاضر مي‌كنند‪ ،‬سيميتقو مي‌گويد‪:‬‬
‫ـ در اينجا چه مي‌كردي؟ براي چه به ساوجبلغ آمده بودي؟‬
‫ـ آمده بودم تو را بكشم و ياغيان را سر جاي خود بنشانم‪.‬‬
‫ـ مي‌بيني كه چنين نشد و عرضه اين كار را نداشتي‪.‬‬
‫ـ شانس با تو يار گشت‪ ،‬جنگ از اين چيزها زياد دارد‪.‬‬
‫ـ تو را به شجاعتت مي‌بخشم‪ ،‬از تو خوشم آمد‪.‬‬
‫ـ من نيازي به بخشش تو ندارم و چون نه تو يك قدرت قانوني هستي و نه قانون شناسي‬
‫پـس نمي‌توانـي قانون جهانـي و تاريخـي اسـير جنگـي را مراعات كنـي‪ ،‬مـن بـه كشتـه شدن‬
‫آماده ام‪ ،‬همانطور كه ژاندارمهاي اسير را كشتي‪.‬‬
‫ـ مرد شجاع‪.‬‬
‫ـ من نيازي به تشويق تو ندارم‪.‬‬

‫‪ .1‬جبل‪ .‬يا شام‪ .‬هر دو در تركي به معناي نيستان و نيزارستان است‪.‬‬


‫‪75‬‬
‫ــ آقـا پاشـو برو و بـه ايـن والي (مخـبر السـلطنه هدايـت) بـي لياقـت و قسـي القلب بگـو كـه‬
‫خجالت بكشد و در پايان عمرش جوانان نورس مردم را به دم توپ نفرستد‪.‬‬
‫ايـن سـليقه سـيميتقو بود و بـا ايـن سـياست مي‌خواسـت قيافـه ارامنـه و جيلوهـا را بـه خود‬
‫نگيرد و دسـت كـم يـك روحيـه شجاعـت دوسـتي از خود تبليـغ كنـد و فرماندهان اسـير را نكشـد‬
‫ايـن درسـي بود كـه معلمان انگليسـي او يادش داده بودنـد و هميـن برنامـه باعـث شـد كـه او‬
‫فرصت مناسبي را از دست دهد‪ .‬وقتي كه در جبهه سلماس شخص سردار سپه (رضا خان‬
‫ميـر پنـج) همراه روحانيـي براي مذاكره بـه اردوي او رفـت و شـب را در چادري كنار چادر او‬
‫بسر برد فرداي آن روز صحيح و سالم به تبريز بازگشت و بالخره رضا خان به قتل او موفق‬
‫شـد‪ .‬گوينـد رضـا خان آن شـب را اصـل ً نخوابيـد و سـخت مي‌هراسـيد‪ ،‬روحانـي همراه او براي‬
‫اينكه سيميتقو را سرگرم كند‪ ،‬تا صبح با وي قمار بازي كرده است‪.‬‬
‫گويا اين سخن ساخته و پرداخته مركز نشينان است كه سيميتقو را يك فرد نافهم و كوه‬
‫نشين كه از هيچ چيز سر در نمي‌آورد حساب مي‌كردند كه مثل ً مي‌توان با سرگرم ساختنش‬
‫از تصميمات او جلوگيري كرد‪ .‬بي ترديد سيميتقو زرنگتر از بعضي افراد مركز نشين بود‪.‬‬
‫مركـز نشين‌ـها بـا هميـن توهمات و تصـورات خام بود كـه نمي‌توانسـتند امور اطراف كشور‬
‫را اداره كنند‪.‬‬

‫خالو قربان در «يندرقاش»‬


‫خالو قربان كــه قبل ً در نواحــي كردســتان و كرمانشاهان بــه نفــع عثمانيان و آلمان عمــل‬
‫مي‌كرد و بـا روسـها مي‌جنگيـد بـا بروز ضعـف آلمان در جنـگ و تفوق روس و انگليـس‪ ،‬بدنبال‬
‫پناهگاهــي مي‌گشــت كــه همراه افرادش و اســلحه و مهمات و دو عراده توپ كــه از روســها‬
‫گرفته بود به گيلن رفت و در سايه ميرزا كوچك خان قرار گرفت‪.‬‬
‫پـس از مرگ كوچـك خان در دل برفهاي ارتفاعات ميانـي گيلن‪ 1‬و خلخال‪ ،‬خالو قربان چنـد‬
‫روزي سرگردان ماند تا خبر مرگ ميرزا به او رسيد‪ ،‬وي فرصت را غنيمت دانسته سر ميرزا‬
‫را از بدنــش جدا كرده و پيــش رضــا خان كــه آن روز ســردار ســپه بود برد‪ ،‬رضــا خان وي را‬
‫براي جنگ با سيميتقو به تبريز فرستاد‪.‬‬
‫در ايــن زمان «ســرتيپ شيبانــي» از طرف ســردار ســپه فرمانده لشكــر شمالغرب بود‪،‬‬
‫شيبانـي عده‌اي از شاهسـونها را نيـز بـا او همراه كرد كـه خالو بـا ‪ 4000‬نفـر عازم سـاوجبلغ‬
‫گرديد و در غرب مياندوآب اردو زد‪.‬‬
‫در اين هنگام ‪ 14‬ماه از دربه دري قره پاپاق مي‌گذشت (رمضان ‪ 1340‬قمري) ‪ 300‬نفر از‬
‫مردان قاراپاپاق نيز به اردوي خالو پيوستند‪ ،‬از سوي ديگر پس از ماجراي ملكزاده و تسخير‬
‫ساوجبلغ توسط سيميتقو حكومت آنجا به سيد طه رسيد‪ ،‬طه عشاير اشنويه‪ ،‬مامش‪ ،‬پيران‬
‫و منگور را جمــع كرده عزم تســخير صــائين دژ را مي‌نمايــد و در قريــه «قوزولو» حدود ‪25‬‬
‫كيلومتري شمال صائين دژ اردو مي‌زند‪.‬‬
‫سـيد طـه بـا ايـن تاكتيـك هـم تسـخير صـائين دژ را در نظـر داشـت و هـم در صـدد بود جبهـه‬
‫جنگ را از اطراف ساوجبلغ دور كند‪ ،‬يعني خالو قربان را مجبور كند كه به طرف صائين دژ‬
‫رفته و از ساوجبلغ كه از نظر اهميت پس از اروميه دومين پايگاه اكراد بود‪ ،‬دور شود‪.‬‬
‫ليكن قضيه برعكس شد‪ ،‬دستياران خالو درست عكس طرح سيد طه را در مورد خودش‬
‫طرح ريزي كردنــد آنان بــا خويــش گفتنــد‪ :‬صــائين دژ در مســئوليت و ماموريــت مــا نيســت‬
‫سرلشكر شيباني خود مي‌داند با صائين دژ چه كند ما طبق ماموريت ساوجبلغ را هدف قرار‬
‫داده پيش مي‌رويم‪.‬‬
‫بر ايــن قرار راي‌شان متحــد مي‌شود ليكــن در انتخاب زمان بــه اختلف نظــر مي‌رســند‪،‬‬
‫بعضـي معتقـد بوده‌انـد اكنون كـه نيروي اكراد در سـاوجبلغ كـم اسـت و طـه بـه صـائين دژ‬
‫مشغول اسـت بايـد بـه سـاوجبلغ حمله كنيـم‪ ،‬بعضـي ديگـر مي‌گوينـد بهتـر اسـت مـا منتظـر‬

‫‪ .1‬ميرزا كوچك خان در خاتمه كار خود به قصد استمداد از «عظمت خانم پولدلو» به خلخال مي‌رفت كه در طوفان‬
‫برف به درود حيات گفت‪.‬‬
‫‪76‬‬
‫شكست طه در صائين دژ باشيم‪ ،‬وقتي كه او به ساوجبلغ برمي گردد (يا راه اروميه را در‬
‫پيش مي‌گيرد) او را در گذرگاه «يندرقاش» نابود مي‌كنيم‪.‬‬
‫تاكتيــك دوم انتخاب مي‌شود‪ ،‬بخشــي از اردو بــه يندر قاش حركــت مي‌كنــد كــه بــا اردوي‬
‫اصـلي چندان فاصـله‌اي نداشتـه اسـت‪ ،‬دو نفـر سـوار كرد بـه سـرعت خـبر پيشروي نيروهاي‬
‫خالو بـه ‪ 12‬كيلومتري سـاوجبلغ را بـه اطلع سـيد طـه مي‌رسـانند‪ ،‬طـه روز ‪ 29‬رمضان از‬
‫«قوزولو» بـه طرف سـاوجبلغ حركـت مي‌كنـد‪ .‬نزديـك غروب در جنوب اردوي خالو‪ ،‬اردو‬
‫مي‌زند‪.‬‬
‫يندر قاش ـ ابرو ور افتاده‪ :‬تركي است ـ در ‪ 12‬كيلومتري جنوب شرقي ساوجبلغ در كنار‬
‫رودخانه ساوجبلغ نزديك سه راه كنوني مهاباد‪ ،‬مياندوآب و بوكان‪ ،‬قرار دارد‪.‬‬
‫بامداد روز ديگر جنگ شروع مي‌شود‪ ،‬خالو قربان همراه دو نفر از دستيارانش روي تپه‌اي‬
‫ايستاده و فرماندهي مي‌كرده است كه گلوله‌اي به سينه اش اصابت كرده‪ ،‬خالو را از اسب‬
‫سـرنگون مي‌كنـد‪ ،‬نيروي دولتـي رو بـه فرار مي‌گذارد‪ ،‬ابتدا سـعي مي‌كننـد كـه توپهـا را نيـز بـا‬
‫خود ببرند ولي آنها را در باتلق‌هاي يندر قاش گذاشته و مي‌روند‪.‬‬
‫قاراپاپاق اميـد زيادي بـه خالو بسـته بود‪ ،‬كودكانـي كـه در زمان آمدن خالو و در زمان در بـه‬
‫دري متولد شده بودنــــد نام بيشترشان «قربان» بود از آن جمله خالو قربان شكري‪ ،‬پســــر‬
‫مرحوم «حاج شكر الله» كه اكنون در قريه راهدهنه زندگي مي‌كند‪.‬‬

‫شكست سيميتقو‬

‫(بازگشت امنيت به سلماس و اروميه)‬


‫پـس از بـه قدرت رسـيدن رضاخان و ملقـب شدن او بـه «سـردار سـپه»‪ ،‬ديگـر در محافـل‬
‫اسـتعماري نيازي بـه امثال سـيميتقو نبود‪ ،‬اينـك همـه جـا بايـد زيـر پرچـم سـردار سـپه بـه امنيـت‬
‫كامل برسد‪.‬‬
‫جريان كمكهاي اســتعمار بر عكــس شده و عشايــر كرد كــه مدتــي بــه مفتخوري عادت‬
‫كرده‌انـد همگـي دهان گشوده‌انـد تـا سـيميتقو آنان را تغذيـه كنـد زيرا آنان حال و حوصـله كار و‬
‫زحمـت را نداشتند‪ .‬سيميتقو نيـز وامانده است چرا كه ديگـر دست پـر نعمت ارباب ا ستعمار‬
‫به سراغش نمي‌آيد‪ ،‬اموال غارتي هم ته كشيده و توان اداره مالي «لشكر عظيم» را ديگر‬
‫ندارد‪.‬‬
‫ً‬
‫ســردار ســپه توســط ارباب اســتعماري خود كامل از وضــع داخلي ســيميتقو آگاه اســت و‬
‫مي‌داند كه آنان هم زير پا و هم دل سيميتقو را خالي كرده‌اند‪.‬‬
‫رضـا خان در مرداد سـال ‪ 1301‬شمسـي از بنادر درياچـه محور تسـوج ــ سـلماس‪ ،‬خوي‬
‫فوجهاي لشكــر را بــا هدف تســخير قلعــه چهريــق‪ ،‬ايــن آشيانــه عقاب اســتعمار مي‌فرســتد‪.‬‬
‫سيميتقو پس از ‪ 24‬ساعت مقاومت شديد‪ ،‬همراه عائله و خانواده اش به سوي تركيه فرار‬
‫مي‌كنــد‪ .‬نيروهاي رضــا خان تــا نزديكيهاي چهريــق بــا هيــچ نيروئي روبرو نمي‌شونــد‪ ،‬آنهمــه‬
‫«لشكـر عظيـم» سـيميتقو‪ ،‬چـه شده‪ ،‬كجـا رفته‌انـد‪ ،‬او كـه زمانـي در حوالي تسـوج و شمال‬
‫درياچه اردوهاي بزرگي راه انداخته بود اينك تا لب دروازه قلعه اش نيروي مدافعي ندارد‪.‬‬
‫ايـن سـئوال بزرگـي اسـت كـه مورخيـن نـه مطرح كرده‌انـد و نـه پاسـخ آنرا داده‌انـد‪ .‬حقيقـت‬
‫اين است سيميتقو در آن زمان كسي نبود تا براي شكست او آنهمه لشكر از خشكي و دريا‪،‬‬
‫اعزام شود‪ ،‬بدبختـي او بـه حدي رسـيده بود كـه نيروهاي تركيـه (تركيـه كمال پاشـا) نيـز راه‬
‫عبور بــه او نمي‌دادنــد‪ .‬برادرش «محمــد آغــا» و زنــش «جواهــر خانــم» و پســرش بدســت‬
‫عسگرهاي ترك كشته شدند ـ استعمار چگونه بزرگ مي‌كند و چگونه حقير مي‌سازد؟!؟!‬
‫سيميتقو از ‪ 26‬مرداد ‪ 1301‬به مدت ‪ 8‬سال در ميان عشاير كرد مخفيانه زيست در سال‬
‫‪ 1309‬باز حدود ‪ 200‬نفـر سـوار بـه دور خود جمـع مي‌كنـد‪ ،‬ايـن بار بـه اشنويـه آمده و توسـط‬
‫«سـرهنگ صـادق خان نوروزي» از دولت امان مي‌خواهـد‪ ،‬صـادق خان پذيرائي خوب و‬
‫محبتهاي زيادي به وي مي‌نمايد‪ .‬بامداد روز ‪ 4‬مرداد گروهي از سربازان را با سفارشات لزم‬
‫‪77‬‬
‫در جاهاي معينـي مي‌گذارد‪ ،‬هنگامـي كـه صـادق خان و سـيميتقو پـس از صـرف نهار از منزل‬
‫خارج مي‌شونـد در وسـط راه صـادق خان كمـي از او فاصـله مي‌گيرد‪ ،‬سـربازان از سـه جانـب‬
‫سيميتقو را هدف مي‌گيرند ولي او موفق به فرار مي‌شود‪ ،‬پس از آنكه مسافتي از يك كوچه‬
‫را طي مي‌كند‪ ،‬مجددا ً برمي گردد تا پسرش خسرو را كه كودك بوده نجات دهد‪ ،‬دچار آماج‬
‫گلوله سـربازان مي‌شود‪ .‬ايـن بود سـرانجام بـبري كـه اسـتعمار از پنبـه سـاخته بود و پايان كار‬
‫عقاب كاغذي كه استعمار با دست هنرمند خود شكل داده بود‪.‬‬
‫مردم اروميه آنسان از اين ببر ترسيده بودند كه مرگ او را باور نمي‌كردند‪ ،‬سرش را به‬
‫اروميـه آوردنـد و بـه خانمـي كـه روزگار فتـح و ظفـر سـيميتقو بـه همسـري او در آمده بود و در‬
‫سـياحت‌هاي قايقرانـي در درياچـه در كنار او مي‌نشسـت‪ ،‬نشان دادنـد‪ ،‬وي سـر سـيميتقو را‬
‫مشاهده و تاييد مي‌كند كه اين خود اوست‪ .‬مطابق نقل ديگر چهره سيميتقو قابل تشخيص‬
‫نبوده پيكرش را بـه اروميـه مي‌برنـد و خانـم مذكور‪ ،‬او را از انگشـت مقطوعـش مي‌شناسـد‬
‫زيرا سـابقا ً ماري انگشـت سـيميتقو را مي‌گزد و وي براي جلوگيري از سـرايت سـم توســط‬
‫خنجر انگشت خودش را بريده بوده است‪.‬‬

‫مراجعت قاراپاپاق از دربه دري‬


‫قره پاپاقهـا در چهارشنبـه آخـر اسـفند ‪ 1299‬غارت و متواري مي‌شونـد در ‪ 26‬مرداد ‪1301‬‬
‫چهريق توسط قواي دولتي فتح مي‌شود‪ .‬در اول پائيز ‪ 1301‬مردم اروميه و سلماس در جاي‬
‫خود سـاكن بوده و بر سـر زندگـي خودشان بودنـد‪ .‬ليكـن تـا قاراپاپاق بـه موطـن خود برسـد‬
‫زمســتان از راه مي‌رســد‪ .‬اهالي اروميــه (غيــر از عده اي) توانســته بودنــد در زيــر حكومــت‬
‫ســيميتقو بماننــد‪ ،‬مردم ســلماس نيــز بدليــل همجواري بــا مناطــق ترك نشيــن بخــش عمده‬
‫اموالشان را بـا خود برداشتـه و در نزديكـي موطـن خود (خوي‪ ،‬تسـوج‪ ،‬شبسـتر‪ ،‬مرنـد) سـاكن‬
‫شده بودنـد ولي مردم سـلدوز دسـت خالي و بدون مال و منال از مياندوآب تـا زنجان پراكنده‬
‫شده بودنـد‪ ،‬تـا ايـن مردم پراكنده بـا هـم تماس بگيرنـد و بـه وطـن خود برگردنـد‪ ،‬زمسـتان فرا‬
‫مي‌رسد‪.‬‬
‫ً‬
‫موقعيـت جغرافـي سـلدوز كـه تقريبا در محاصـره عشايـر كرد بود حضور امنيـت مجدد در‬
‫آنجــا را نيازمنــد زمان درازي مي‌كرد‪ .‬ايــن اســت كــه قاراپاپاق بــه ســلدوز «خيريــن آخري و‬
‫شرين اولي» لقب داده‌اند‪.‬‬
‫و نيز‪ :‬غارتگران خانه اي‪ ،‬سقفي بر روي ديواري‪ ،‬در سلدوز باقي نگذاشته بودند و فصل‬
‫كار هـم بـه آخـر رسـيده بود‪ .‬ولي هـر چـه بود بهتـر از آوارگـي و تحمـل خفـت و خواري بود‪ .‬بـه‬
‫سلدوز برمي گردند در حالي كه چيزي ندارند‪.‬‬
‫ً‬
‫بنا به نقل «طرلن» [مارال] ـ زني كه قبل از او سخن گفتيم ـ اولين شخصي كه به قريه‬
‫راهدهنـه برگشتـه «كربلي رضـا» بوده اسـت‪ ،‬او مي‌گفـت‪ :‬روزهاي آخـر مهـر ماه بود‪ ،‬ديدم‬
‫دودي از روسـتاي راهدهنـه برخاسـته اسـت‪ ،‬مخفيانـه بـه آنجـا نزديـك شدم ديدم كربلي رضـا‬
‫دوستللو‪ ،‬همراه يك نفر آمده و با «چم»‪ 1‬ديوار خانه اش را ترميم مي‌كند‪ ،‬بدون اينكه وي از‬
‫حضور من مطلع شود برگشتم‪.‬‬
‫آقاي حاج تيمور سجودي مي‌گويد‪ :‬من و عمويم به طرف سلدوز حر كت كرديم در دهات‬
‫شرقـي سـلدوز كسـي را مشاهده نكرديـم گمان مي‌كرديـم كـه مـا اوليـن افرادي هسـتيم كـه‬
‫آمده ايم‪ ،‬وقتي از روستاي راهدهنه مي‌گذشتيم كسي از پشت بامي ما را صدا كرد‪ :‬سلم‬
‫خسته نباشيد‪ .‬ديديم كربلي رضا‪ 2‬قبل از ما آمده است‪.‬‬
‫خـبر در نواحـي مختلف از مياندوآب تـا زنجان پخـش مي‌شود كـه «ايـل قايديـر» و خسـرو‬
‫خان امير تومان و ساير رؤساي ايل از همه خواسته‌اند كه به موطن خود برگردند‪.‬‬
‫‪ .1‬چم با كسر ـ چ ـ تكه چمني كه آن را با بيل به شكل مكعب مستطيل مي‌بريدند و با آن ديوار مي‌ساختند ديوار چم‬
‫در مقابل سيل و آب سخت مقاوم بود ـ زيرا به محض رسيدن آب ريشه‌هاي چمن جان مي‌گرفتند و مقاومت مي‌كردند‪.‬‬
‫قاراپاپاق‌ها مي‌گويند ريشه چمن (چاير) اگر هفت سال هم در لنه لك لك بماند‪ ،‬به محض رسيدن به خاك جوانه مي‌زند‪.‬‬
‫‪ .2‬كربلي رضـا‪ :‬كربلي سـليمان‪ ،‬كربلي سـلمان‪ ،‬كربلي قربان چهار برادر‪ ،‬نياكان «دوسـتللو» هسـتند‪ .‬اولي نياي‬
‫خانواده برزگـر‪ ،‬دومـي نياي خانواده يونسـي‪ ،‬سـومي نياي خانواده نيكبخـت و چهارمـي نياي خانواده دوسـتي‪ ،‬بزرگترشان‬
‫قربان و كوچكترشان رضا بوده است‪.‬‬
‫‪78‬‬
‫حكم رياست خسرو خان در اسفند سال مذكور به صورت غير مستقيم به توسط حكومت‬
‫اروميه صادر مي‌شود‪:‬‬
‫آرم شير و خورشيد ـ ايالت آذربايجان ـ حكومت ارومي و مضافات ـ نمره ‪ 847‬ـ بتاريخ ‪17‬‬
‫رجب ‪ 1341‬مطابق ‪ 15‬حوت (اسفند) ‪.1301‬‬
‫جناب آقاي خسـرو خان اميـر تومان‪ ،‬بملحظـه مراعات حال اهالي سـلدوز حضرت اشرف‬
‫ايالت جليله آذربايجان دامـت شوكتـه تعييـن حكومـت آنجـا را از خارج مقتضـي ندانسـته و بـه‬
‫موجب دستخط ‪ 19147‬كه در جواب اينجانب شرف صدور يافته مقرر فرموده‌اند كه امورات‬
‫آنجـا را جنابعالي رسـيدگي نمائيـد لذا مي‌نويسـم كـه بـا بصـيرت و اطلعاتـي كـه از وضعيات و‬
‫جريان امور آن سامان داريد با كمال جديت و مراقبت به امورات حكومتي سلدوز‪ ...‬نموده‬
‫و وسـايل آسـايش اهالي را از هـر جهـت فراهـم داريـد و مطالب لزمـه را بـه اينجانـب راپورت‬
‫نمائيد كه لزمه مساعدت به عمل خواهد آمد ـ حكومت ارومي و سلماس ـ امضاء‪.‬‬
‫با همت مردم و طبيعت سخي و حاصلخيز سلدوز در طول ‪ 19‬سال (تا ‪ )1320‬روستاها آباد‬
‫و باغات سـرسبز گرديـد و بـه يكـي از آبادتريـن مناطـق ايران تبديـل شـد ولي در ايـن قتـل و‬
‫غارت و در به دري از جمعيت قره پاپاق ‪ %17‬كاسته شده بود‪.‬‬
‫اوليـن دبسـتان در سـال ‪ 1305‬بنام دبسـتان شاپور راهدهنـه در روسـتاي راهدهنـه و دبسـتان‬
‫ديگـر (بـه گمانـم بنام دبسـتان انوشيروان) در نقده تاسـيس گرديـد‪ ،‬در سـال ‪ 1307‬همزمان بـا‬
‫اروميه جمعيت شير و خورشيد (هلل احمر) در قريه راهدهنه تشكيل و در ساختمان خشتي‬
‫‪ 6‬اتاقـه كـه داراي سـالن وسـيعي بود‪ ،‬شروع بـه كار مي‌نمايـد‪ ،‬امدادهاي پزشكـي‪ ،‬آبله كوبـي‬
‫و‪ ...‬انجام مي‌دهد‪ .‬پس از مدتي كه شير و خورشيد به نقده منتقل مي‌شود‪ ،‬ساختمان مزبور‬
‫به دبستان تبديل مي‌شود‪.‬‬
‫در آن ايام كه ما به مدرسه مي‌رفتيم (‪ 1333‬ـ ‪ )1339‬هنوز مردم راهدهنه ساختمان مدرسه‬
‫را شيـر و خورشيـد مي‌خواندنـد‪ .‬مدرسـه حياطـي وسـيع بـا سـاختماني در وسـط داشـت‪ ،‬كنار‬
‫ديوار حياط دور تا دور خياباني بود به عرض ‪ 5/3‬متر كه درختان بيد با پيكري قوي در جدول‬
‫كنار آن رديف شده بود‪.‬‬
‫بالخره سـيم تلگراف بـه راهدهنـه مي‌رسـد و تلگرافخانـه در مكانـي كـه قبل ً منزل اردشيـر‬
‫خان بوده (در مقابــل زاويــه جنوب غربــي ديوار مســجد) مســتقر مي‌شود‪ .‬پايگاه نظامــي‬
‫ژاندارمري نيز در مقابل پل و شمال مسجد در حياط كربلي مصيب زاهدي احداث مي‌شود‪،‬‬
‫اداره اخذ عوارض و گمرك كاروانهاي تجاري كه از همدان تـا نخجوان در رفت و آمـد بوده‌انـد‬
‫مي‌گردد‪ .‬جالب اين است‪ ،‬ديوار گلي (چينه ديوار) گمرك خانه كه داراي دو اتاق بدون حياط‬
‫بوده همچنان پابرجاسـت‪ ،‬چنديـن بار سـقف آن تعويـض شده و چون بدون حياط بود مسـكن‬
‫مساكين گرديده و اكنون نيز خانواده‌اي را در خود جاي داده است‪.‬‬
‫امــا اكنون ســاختمان مدرســه را برداشتــه و در دو طرف جايگاه آن دو ســاختمان جديــد‬
‫آموزشي ساخته‌اند و ديگر از آن حياط بزرگ و سرسبز زمان ما خبري نيست‪.‬‬
‫در ســالهاي بعــد‪ ،‬مركزيــت ســلدوز از راهدهنــه بــه نقده منتقــل مي‌شود در حال حاضــر‬
‫راهدهنـه از رونـق افتاده و در عيـن اينكـه يكـي از روسـتاهاي بزرگ سـلدوز اسـت حالت نيمـه‬
‫مخروبه را دارد‪.‬‬

‫كوه به كوه نمي‌رسد‪ ،‬آدمي به آدمي مي‌رسد‬


‫دانشمند محترم جناب آقاي حاج محمد امين رضوي نقل مي‌كند‪:‬‬
‫در تابسـتان سـال ‪ 1337‬شمسـي از طريـق عراق از زيارت حـج برمـي گشتيـم‪ ،‬حدود ‪ 45‬نفـر‬
‫حجاج اروميـه و سـلماس بوديـم ــ ايشان در آن وقـت در اروميـه بودنـد ــ در مرزبانـي «حاج‬
‫عمران»‪ 1‬اعلم شد تا گشايش مرز بايد در اينجا بمانيد‪ .‬در اطراف ساختمان مرزباني‪ ،‬روي‬
‫چمنهـا و علفهاي كوهسـتان جميعا ً نشسـته بوديـم كـه كردي آمـد و بـه مـن گفـت‪ :‬تـو پسـر حاج‬

‫‪ .1‬عمران لفظ عربي است‪ ،‬به معناي «دو عمر» به مناسبت قبر دو شخص به نام عمر كه در آنجا هست بدين نام‬
‫موسوم شده است‪ ،‬بعضي‌ها عمران را «اسم مصدر» مي‌خوانند كه اشتباه است‪.‬‬
‫‪79‬‬
‫شيـخ هسـتي؟ گفتـم‪ :‬بلي! گفـت‪ :‬خانـم آغاي مـا از ايـل شماسـت‪ ،‬شمـا را شناختـه و دعوت‬
‫مي‌كند كه به خانه بيائيد‪ .‬توضيح خواستم‪ ،‬گفت‪ :‬او منيژه خانم دختر غلمرضا خان و همسر‬
‫آقاي سـيد احمـد اسـت‪ ،‬دعوت را پذيرفتـم و بـه خانه‌شان رفتـم‪ .‬آنگاه خود سـيد احمـد آمـد و‬
‫بخاطــر مــن روحانيهــا و شيوخ اطراف‪ ،‬از جمله «شيــخ علء الديــن‪ ،‬شيــخ طريقتــي‪ ،‬و‪ ...‬را‬
‫دعوت كردند‪ ،‬تا باز شدن مرز چهار روز در آنجا مهمان بودم‪ ،‬يك شب نيز مهمان برادر سيد‬
‫احمد بوديم‪ ،‬سر سفره فردي آمد و گفت‪ :‬خانم مي‌گويد‪ :‬من آقا (يعني من) را مي‌شناسم‪،‬‬
‫گفتـم‪ :‬خانـم كيسـت؟! گفـت‪ :‬بانوي هميـن خانـه‪ ،‬صـفيه خانـم دختـر اسـماعيل آغـا سـيميتقو‪.‬‬
‫گفتـم‪ :‬بله‪ ،‬درسـت اسـت‪ ،‬مـن و او امتحان ششـم ابتدائي را بـا هـم داده ايـم چون ششميهاي‬
‫راهدهنه و هم نقده را در آن سال به اشنويه برده بودند‪.‬‬
‫سـيد احمـد‪ ،‬پسـر سـيد طـه‪ ،‬پسـر شيـخ عـبيدالله كـه در فصـل «شيـخ گلدي» بيان گرديـد‪.‬‬
‫همسر سيد احمد‪ ،‬نوه خسروخان امير تومان قاراپاپاق است‪.‬‬

‫‪80‬‬
‫بخش دوم‬
‫فرهنگ و مدنيت‬

‫‪81‬‬
‫فرهنگ و مدنيت‬
‫در ايـن بخـش از نگاهـي دوباره‪ ،‬بـه زمانهاي دور دسـت‪ ،‬تـا ايـل بزچلو ناچاريـم‪ .‬ايـل بزچلو‬
‫ماننـد هـر ايـل ديگـر ايران كوچنده و غيـر ثابـت بود معمول ً ايلت ايران هيچوقـت بر ماندن در‬
‫يـك ناحيـه اطمينان نداشتنـد‪ .‬همانطور كـه گفتـه شـد‪ ،‬نادر شاه ايـل افشار را بـه چنـد بخـش‬
‫تقسيم و هر كدام از آنها را به سوئي فرستاد تا هر زمان ممكن بود دستور كوچ ايلي از يك‬
‫ناحيه به ناحيه ديگر صادر شود‪.‬‬
‫قاراپاپاق در ايروان بيشتر دامدار بود تا كشاورز‪ ،‬هنگام ورود به سلدوز منطقه را مطابق‬
‫تعداد افراد هـر عشيره از عشايـر هشتگانـه تقسـيم مي‌كننـد‪ ،‬در ايـن تقسـيم آنانكـه بيشتـر بـا‬
‫كشاورزي آشنائي داشته‌انــد بــه ناحيــه «دشــت ماهور»‪« ،‬ســاري تورپاخ» و «كوهپايــه هــا»‬
‫مي‌روند‪ .‬و آنان كه بيشتر به دامداري مي‌پرداخته‌اند «قاراتورپاخ» را انتخاب مي‌كنند‪.‬‬
‫تا جائي كه اطلعات ما اجازه مي‌دهد مسكن آنان را در زير نام مي‌بريم‪:‬‬
‫‪ 1‬ـ سارال‪ :‬اين طايفه در روستاهاي‪ ،‬قلعه جوق‪ ،‬دلمه‪ ،‬آق قلعه‪ ،1‬گوني‪ ،2‬حاج فيروز‪ ،‬شيخ‬
‫احمد و سارال‪ ،‬ساكن مي‌شوند‪.‬‬
‫‪ 2‬ـ تركاون‪ :‬اين طايفه به دو بخش تقسيم مي‌شده‪ ،‬بخشي در نقده و چيانه و بخش ديگر‬
‫در «ظلم آباد»‪ 3‬و آغابگلو سـكني مي‌گزيننـد‪ ،‬بعدهـا دو روسـتاي دورگـه (دورگـل‪ :‬پاشـو بيـا) و‬
‫داش دورگه را نيز تاسيس كرده و در آنجا زندگي مي‌كنند‪.‬‬
‫‪3‬ــ شمـس الديـن لو‪ :‬در روسـتاهاي‪ :‬محمـد شاه‪ ،‬گورخانـه و چقال مصـطفي‪ .‬ممه‌لو‪ ،‬قارا‬
‫قصاب‪.‬‬
‫‪4‬ـ چاخرلو‪ :‬در فرخ زاد‪ ،‬توبوز آباد و شريف الدين‪ .‬خليفان‪ ،‬شفيع قلعه‪.‬‬
‫‪5‬ــ جان احمـد لو‪ :‬در روسـتاهاي حسـنلو‪ ،‬امينلو‪ ،‬شيطان آباد (طالقان امروز) و ورمـه زيار‬
‫(حد فاصل تازه كند جبل و حسنلو گلي)‬
‫‪6‬ـ قزاق‪ :‬روستاهاي خليفه لو و شيخ معروف و آده‪ .‬بهراملو‪.‬‬
‫‪ 7‬ـ اولشلو يا اولشدي‪( :‬شكارچيان يا شكارگران) در روستاهاي جرت آباد‪ ،‬كوپكلو‪ ،‬شفيع‬
‫قلعه‪ ،‬تازه قلعه و روستاهائي در دشت ماهور‪.‬‬
‫‪8‬ـ عربلو‪ :‬در روستاهاي‪ ،‬راهدهنه‪ ،‬شونقار‪ ،‬تابيه و روستاهائي در تپه ماهور‪ .‬و مميند‪.‬‬
‫هر كدام از طوايف هشتگانه روستاهائي در دشت ماهور داشته‌اند‪ ،‬يعني هر كدام در سه‬
‫بخـش سـلدوز مناطقـي را تحويـل گرفتـه و طوايـف در خلل يكديگـر زندگـي مي‌كننـد گويـا تنهـا‬
‫شمس الدينلو است كه مجموعا ً در يك قسمت جمع مي‌شوند‪.‬‬
‫همانطور كه گفته شد كشاورز پيشه گان بيشتر مشتري دشت ماهور و كوهپايه ‌ها بوده‌اند‬
‫و ديگران خواهان نيزارها و چمنها و باتلقهاي نزديك بوده‌اند‪.‬‬
‫بديهي است از ميان صد روستاي سلدوز ما توانستيم تنها ساكنين چند روستا را شناسائي‬
‫كنيم‪ ،‬ساكنين ساير روستاها از دربند تا مميند براي ما معلوم نيست‪.‬‬

‫زبان و لهجه‬
‫ديديـــم كــه ايــل بزچلو و قاراپاپاق از شاخه‌هاي تركمــن هســـتند‪ ،‬بديهـــي اســت زبان و‬
‫لهجه‌شان نيز يكي از لهجه‌هاي تركمن مي‌باشد‪.‬‬
‫لهجه‌هاي مختلف تركمــن از قبيــل لهجــه ســلجوقي‪ ،‬بزچلو و آنچــه امروز تركمــن ناميده‬
‫مي‌شود هم اكنون تفاوت زيادي با هم دارند و در طول زمان فاصلة بيشتري از همديگر پيدا‬
‫كرده‌اند‪.‬‬

‫‪ .1‬در حد فاصل سه راه جاده حسنلو و روستاي تازه كند ديم‪.‬‬


‫‪ .2‬در حد فاصل دلمه و آق قلعه‪ ،‬در پهلوي كوه رو به جلگه‪.‬‬
‫‪ .3‬ظلم آباد ابتدا در قله كوهي كه از دلمه وارد جلگه مي‌شود و به «قويروقلي» معروف است قرار داشته سپس به‬
‫كنار گادار در سيصد متري جنوب «عجملو» منتقل مي‌شود و در سيل سال ‪ 1348‬ويران گرديده به جانب شرق عجملو‪،‬‬
‫پهلوي كوه رحل اقامت افكنده و نام جديد آن «امام كندي» شد‪.‬‬
‫‪82‬‬
‫قاراپاپاق تنهــا باقــي مانده بزچلو مي‌باشــد‪ ،‬زيرا ســاير شاخه‌هاي بزچلو در ايران و تركيــه‬
‫ميان مردمان ديگــر مســتهلك شده‌انــد‪ ،‬بــه هميــن دليــل لهجــه قاراپاپاقــي بــه عنوان يكــي از‬
‫معيارهاي زبان شناسـي در محافـل علمـي تحقيقاتـي جهانـي مطرح اسـت‪ ،‬خصـوصا ً در عرصـه‬
‫داسـتانهاي آذربايجانـي محور اصـلي شناختـه مي‌شود‪ ،‬بـه طوري كـه آقاي فرزانـه در مقدمـه‬
‫«ده ده قورقود» صـفحه ‪ 16‬بـه ايـن موضوع تصـريح مي‌نمايـد‪« :‬از طرف ديگـر تاثيـر پذيري‬
‫اسـلوب و مشخصـات زبان داسـتانها از زبان گفتاري يكـي از لهجه‌هاي رايـج در زمان نگارش‬
‫كتاب‪ ،‬امري معقول و ممكن به نظر مي‌رسد‪ .‬در مقايسه خصوصيات زبان داستانها از جهت‬
‫اسـلوب و گرامـر و تعـبيرات‪ ،‬حال و هواي لهجـه تركمـه ــ قاراپاپاق‪ ،‬را دارد و ايـن موضوعـي‬
‫است كه بايد روي آن كارهاي تطبيقي جدي و گسترده‌اي انجام گيرد»‪.‬‬
‫از عبارت آقاي فرزانـه برمـي آيـد كـه «محرم ارگيـن» نيـز در صـفحه ‪ 355‬جلد دوم «ده ده‬
‫قورقود كتابي» به اين موضوع پرداخته است‪.‬‬
‫طوايـف هشتگانـه مذكور بـا اينكـه همـه از يـك ايـل بوده‌انـد‪ ،‬تفاوت لهجـه داشته‌انـد كـه هنوز‬
‫هـم هسـت‪ ،‬مثل ً اولشلو و عربلو مي‌گويـد «گـؤ رجيـم ــ گـؤ رجخسـن ــ گـؤ رجيـخ» و جان‬
‫احمدلوها مي‌گويند‪ :‬گؤ رجم ـ گؤ رجن ـ گوره رجيخ»‪.‬‬
‫ي‬
‫ي گتير چري ِ‬ ‫ي باغل ـ جاتني گئتيرداناني باغل ـ ‪ ،‬شمچي ِ‬ ‫ي گتيردان ِ‬
‫چاخرلوها مي‌گويند‪ :‬چاتي ِ‬
‫ياندير ـ شمچه ني گئتير چيراغي ياندر»‪.‬‬
‫و نيــز تفاوت روحيــه زيادي بــا هــم دارنــد‪ .‬مردم جان احمدلو آرام مطيع هســتند‪ ،‬تركاون‬
‫‪1‬‬

‫«اولدوررم‪ ،‬اولدوررم ــ مي‌كشـم‪ ،‬مي‌كشـم» مي‌گويـد‪ ،‬نمونـه اش مردم آغابگلو و ظلم آباد‪،‬‬
‫البتـه شجاعـت مثبـت تركاون كـه نمونـه آن «ارس خان» اسـت‪ ،‬نبايـد فراموش شود‪ .‬سـارال‬
‫مردم ظريف الطبع بوده و هست‪ ،‬نمونه اش مرحوم «ملولي» ـ اهل دلمه‪.‬‬
‫عربلو‪ ،‬روحيـه سـوداگر و تاجـر پيشـه و بـا بينـش حقوقمنـد و نيـز «محكمـه شاگرد» و پول‬
‫‪2‬‬

‫دوسـت‪ ،‬و چون مرحوم شيـخ السـلم اوليـن روحانـي قاراپاپاق كـه بـه همراه ايـن طايفـه بـه‬
‫سلدوز آمده از طايفه عربلو است بيشتر افراد باسواد در ميان آنان بوده است‪.‬‬
‫مردم قاراپاپاق در آن گوشــــه «دالن و دهليــــز» دور افتاده كشور‪ ،‬مردم باهوش و بــــا‬
‫استعداد خوب‪ ،‬هستند‪ ،‬گواه اين مطلب‪ ،‬در دبيرستان قديمي اروميه است در آن ايام بيشتر‬
‫شاگرد اولهاي دبيرستان‪ ،‬از قاراپاپاق و قراباغي ها‪ 3‬بوده‌اند‪.‬‬
‫آنچـه كـه مشخـص است هميشـه علماي قوي محلي (علوه بر علماي مهاجـر) از ايـن مردم‬
‫قد علم كرده به طوري كه پس از سال ‪ 1325‬عده كثيري به دانشگاه راه يافته‌اند‪ .‬همچنين‬
‫در سـالهاي اخيـر آمار قبولي آنان در كنكور سـراسري كشور براسـتي اعجاب آور اسـت‪ .‬ايـن‬
‫مردم با اينكه رگ سياسي در نهادشان هست‪ ،‬بنوعي در سياست احتياط مي‌كنند به عبارت‬
‫ديگــر‪ :‬در ناخودآگاه ســخت ســياسي هســتند‪( ،‬شايــد بدليــل حضور در ميان عشايــر كرد و‬
‫موضوع اقليــت و اكثريــت باشــد) ولي از جهــت ســابقه تاريخيشان در خود آگاه از تحركات‬
‫بزرگ سياسي خودداري مي‌كنند و نسبت به هر حركتي با ديد ترديد نگاه مي‌كنند‪.‬‬
‫آنان هميشه عملة بي مزد مركز بوده و تاوان اشتباهات‪ ،‬يا بي تفاوتي دولت را‪ ،‬از جان و‬
‫مالشان پرداخته‌اند‪.‬‬

‫كشاورزي‪:‬‬
‫قاراپاپاقهـا پـس از گذشـت چنديـن سـال از آمدن بـه سـلدوز بـا احياي اراضـي بيشتـر‪ ،‬بـه‬
‫كشاورزان سـخت كوش تبديـل شدنـد‪ ،‬ابتدا در موطن‌شان از درخـت و تاكسـتان خـبري نبود‪،‬‬
‫بطوري كه در اول ورود ساقه‌هاي كلفت و بلند ني را به اندازه «يك بغل» با هم مي‌بستند و‬
‫«باغ» مي‌ناميدند و با آنها سقف مي‌ساختند‪ .‬آنان ناچار بودند خانه‌ها و اصطبلها را كم عرض‬
‫و در حدود ‪ 5/2‬متر بسازند‪ ،‬انتهاي باغها را بر روي ديوار و سر آنها را به هم تكيه داده و با‬

‫‪ .1‬با اينهمه «باپر آقا مير پنج» كه قيام او شرح داده شد‪ ،‬ظاهرا ً از اين طايفه است‪.‬‬
‫‪ .2‬زماني بيشتر پرونده‌هاي ژاندارمري در دادگاه از آنان بود‪.‬‬
‫‪ .3‬ناحيه‌اي ميان اروميه و سلماس‪.‬‬
‫‪83‬‬
‫«جگن» مي‌بستند آنگاه كاه و گل مي‌كردند بدين ترتيب سقفها در آن زمان شكل شيرواني‬
‫داشته است‪.‬‬
‫بتدريج به درخت كاري پرداختند‪ ،‬البته به صورت خيلي كم و نادر‪ ،‬به حدي كه تا سال ‪1301‬‬
‫شمســـي ثروتمندان ســـلدوز كـــه مي‌خواســـتند خانه‌هاي بزرگ بنـــا كننـــد از اروميـــه چوب‬
‫مي‌آوردند‪ ،‬مالكين دوست نداشتند كه زمين ‌ها به زير درخت كاري برود‪ ،‬زيرا علوه بر اينكه‬
‫مزاحـم زراعـت مي‌ـشد موجـب مي‌گشـت كـه رعيـت صـاحب «نسـق» شود‪ .‬ظاهرا ً رواج باغ‬
‫كاري و درخـــت كاري در زمان حاج نجفقلي خان اميـــر تومان شروع شده اســـت وي براي‬
‫اينكـه مردم را بـه آب و خاك بيشتـر وابسـته كنـد مالكيـن را بـه واگذاري زميـن براي باغ كاري‬
‫مردم‪ ،‬تشويـق مي‌كرده اسـت در نتيجـه در سـال ‪ 1307‬شمسـي مسـاحت باغ و بيشه‌ـها بـا‬
‫حساب تقريبي به شرح زير گرديد‪:‬‬
‫‪1‬ـ علي ملك‪ 25 :‬طناب (هر طناب ‪ 4444‬متر مربع)‪.‬‬
‫‪2‬ـ چيانه‪ 10 :‬طناب بيشه‪ ،‬در آن زمان زمين چيانه براي باغ كاري مساعد نبوده است‪.‬‬
‫‪3‬ـ آغجه زيوه‪ 12 :‬طناب‪.‬‬
‫‪4‬ـ كوزگران‪ 8 :‬طناب‪.‬‬
‫‪5‬ـ كاروان سرا‪ 6 :‬طناب‪.‬‬
‫‪6‬ـ تازه قلعه‪ 16 :‬طناب‪.‬‬
‫‪7‬ـ راهدهنه‪ 100 :‬طناب‪.‬‬
‫‪8‬ـ حسنلو‪ 50 :‬طناب‪.‬‬
‫‪9‬ـ عجملو‪ 22 :‬طناب‪.‬‬
‫‪10‬ـ قره قشلق‪ 12 :‬طناب‪.‬‬
‫‪11‬ـ آغابگلو‪ 10 :‬طناب‪.‬‬
‫‪12‬ـ فرخ زاد‪ 14 :‬طناب‪.‬‬
‫‪13‬ـ حاج فيروز‪ 6 :‬طناب‪.‬‬
‫‪14‬ـ تابيه‪ 7 :‬طناب‪.‬‬
‫‪15‬ـ محمد يار و عطاء الله (بيشه) ‪ 18‬طناب‪.‬‬
‫غيـر از حسـنلو در هـر قريه‌اي كـه نسـبت «خرده مالكـي» بيشتـر بوده و زميـن از جهـت باغ‬
‫كاري مســاعد بوده‪ ،‬باغ و بيشــه متعددي ايجاد مي‌شده اســت‪ .‬امروزه باغات ســلدوز بــه‬
‫هزاران طناب مي‌رســد‪ .‬همانطور كــه قبل ً راجــع بــه لهجــه قاراپاپاقــي كــه يكــي از اصــول‬
‫زبانشناسـي قرون معاصـر اسـت‪ ،‬سـخن رفـت‪ ،‬بيجـا نيسـت كـه بـه اصـطلحات خاص آنان در‬
‫ابزار و آلت كشاورزي اشاره شود‪:‬‬
‫يوغ ـ بويوندوروق‪.‬‬
‫چوبك دو طرف گردن حيوان در يوغ ـ سامي‪.‬‬
‫خيش ـ جوت‪ :‬جفت‪.‬‬
‫دسته خيش ـ الجك‪.‬‬
‫تير خيش ـ اوخ‪.‬‬
‫آهن ـ دمر ـ تمر ـ تيمور‬
‫بيلچه دستي براي زدن علفهاي هرز ـ شته‪.‬‬
‫داس شاميله ـ مالغان‪.‬‬
‫ً‬
‫تيم دروگر ـ كرگ‪ .‬ظاهرا مخفف «كارگاه» است‪.‬‬
‫يك كرگه عبارت است از‪:‬‬
‫درو كننده با شامليه ـ مالغانچي‪.‬‬
‫جمع كننده با چنگك ـ تاپلچي‪.‬‬
‫كارگر دستكش بدست كه تاپل را در هم مي‌پيچد و آن را گلوله مي‌كند ـ خورومچي‪.‬‬
‫كارگري كه با شنكش الباقي سنبلها را جمع مي‌كند ـ درمخچي‪.‬‬
‫شن كش ـ درمخ‪.‬‬
‫‪84‬‬
‫يـك گلوله از يونجـه يـا بوتـه گندم ــ خوروم‪ ،‬خوروم مقدار غذائي اسـت كـه براي يـك روز‬
‫حيواني در نظر گرفته مي‌شود‪.‬‬
‫خوروم قبل از گلوله شدن ـ تاپل‪.‬‬
‫جار جار ـ جنجر‪.‬‬
‫چنگك ـ شانا‪.‬‬
‫پارو ـ كورك‪.‬‬
‫بيل ـ بل‪.‬‬
‫شلق بافته شده از چرم به قطر ‪ 2‬سانتي متر و به طول ‪ 120‬سانتي متر براي راندن كل‬
‫(گاوميش نر) ـ خره زن‪.‬‬
‫گاو ميش نر ـ كال‪.‬‬
‫گاو آهن گاوكش ـ اوكوزجوتي‪.‬‬
‫گاو آهن كل كش ـ كال جوتي‪.‬‬
‫ارابـه كـل كـش ــ كال آراباسـي‪ ،‬ايـن ارابـه گويـا در هيـچ جاي دنيـا‪ ،‬غيـر از آذربايجان غربـي‬
‫مرسوم نبوده و نيست‪ .‬بزرگترين ارابه حيوان كش است كه نجارهاي ارمني آن را به شكل‬
‫مثلث متساوي الساقين ايجاد كرده‌اند‪ ،‬طول قاعده آن ‪ 2‬متر و طول ارتفاع آن ‪ 4‬متر بود‪.‬‬
‫طناب بلند از موي بز حدود ‪ 40‬متر ـ سجم‪.‬‬
‫طناب كوتاه حدود ‪ 130‬سانتي متر ـ چاتي‪.‬‬
‫نهر دائمي ـ آرخ‪.‬‬
‫نهر كش ـ كردي وار‪.‬‬
‫نهري كه با نهركش در داخل زراعت براي يكسال زراعتي كشيده مي‌شود‪:‬‬
‫دو طرفه ـ قوشا‪.‬‬
‫يك طرفه ـ كردي‪.‬‬
‫پشته درو شده در مزرعه ـ يغين‪.‬‬
‫پشته جمع شده در روستا براي تغذيه دام ـ تايا‪.‬‬
‫دايره خرمن زير جار جار ـ اياق‪.‬‬
‫خرمن كوبيده آماده و جمع شده براي باد دادن ـ تغ‪.‬‬
‫گندم پس از باد دادن ـ دج‪.‬‬
‫كاه ـ سامان‪.‬‬
‫خرده ساقه‌هاي درشت علف‌هاي هرز كه در ميان گندم بوده و اينك پس از باد دادن «تغ»‬
‫و غربال گندم‪ ،‬به طرفي ريخته شده ـ كوَزر‪.‬‬
‫كوز آتش به جاي مانده از سوختن هيزم‪.‬‬
‫علوفه بر دو نوع است بعضي از آنها به محض سوختن تبديل به خاكستر مي‌شونـد مانند‬
‫كولش‪ .‬ولي علف هائي كـه سـاقه ضخيـم دارنـد پـس از سـوختن آتش‌شان بـه جاي مي‌مانـد‪.‬‬
‫بهمين دليل به خرده‌هاي ساقه‌هاي درشت «كوزر» مي‌گويند‪.‬‬
‫زمين خرمن‪ ،‬چمنزار بزرگي كه همه در كنار هم بساط خرمن مي‌گسترانيدند ـ چمن‪.‬‬
‫جاروي مخصوص خرمن از گياه خاردار سفت ـ چالي‪ ،‬چالقو‪ ،‬چالقي‪.‬‬
‫جاروي بزرگ از شاخكهاي درخت ـ چالي‪ ،‬چالقو‪ ،‬چالقي‪.‬‬
‫چنـد حيوان كـه بـه گردن هـم بسـته شده و براي كوبيدن نخود‪ ،‬كوزر و‪ ...‬از آنهـا اسـتفاده‬
‫مي‌شود‪ ،‬و آنهـا بايـد آنقدر بـه چرخـش ادامـه دهنـد تـا محصـول در زيـر پايشان كوبيده شود ــ‬
‫هول‪.‬‬
‫خيار ـ گل به سر‪.‬‬
‫خربزه ـ قاوون‪.‬‬
‫انواع خربزه ـ مصري‪ ،‬سن عيواض‪ ،‬شالخ‪ ،‬شمامه‪ ،‬تورپاخ قاووني‪.‬‬
‫خيار چمبر ـ شم خيار‪.‬‬
‫گوجه سبز ـ گوجه درختي ـ آلچا‪.‬‬
‫‪85‬‬
‫گوجه فرنگي ـ بادمجان‪.‬‬
‫خيك خشك براي نگهداري انواع دانه ـ داغارجخ‪.‬‬
‫اصطلحات دامداري‪:‬‬
‫بزغاله ـ چپيش‪.‬‬
‫گوساله ـ دانا‪.‬‬
‫بچه گاوميش ـ بالخ‪ ،‬بالغ‪.‬‬
‫بز دو ساله ـ كُووَر‪.‬‬
‫بز نر ـ تَكِه‪.‬‬
‫بز پيشرو رمه ـ نِري‬
‫سورو‬ ‫رمه ـ ُ‬
‫دام جوان كه موسم توليد مثل آن نرسيده ـ سوباي‪.‬‬
‫دامهاي شيرده ـ ساغن‪ ،‬ساغيلن‪ ،‬دوشيدني‪.‬‬
‫بچه گاو ميش بزرگ ـ نر‪ :‬كالچا‪ ،‬ماده‪ :‬اَوَره‬
‫بچه گاو بزرگ ـ نر‪ :‬جونگه‪ ،‬ماده‪ :‬دويه‪ ،‬دوگه‪.‬‬
‫گوسفند و بزي كه يكسال بچه نزايد ـ شيرده‪ :‬قيسير‪ ،‬بدون شير‪ :‬گژ‪ ،‬گژيازان‪ ،‬گژيازدي‪.‬‬
‫مشك چوبي به شكل بشكه براي ماست بهم زني ـ نهره‪.‬‬
‫سه پايه چوبي بزرگ كه مشك چوبي را به آن مي‌آويزند ـ چاتما‪.‬‬
‫موادي كه از جوشاندن دوغ كه باصطلح مي‌بُرد‪ ،‬حاصل مي‌شود‪ :‬شور‪.‬‬
‫شير جوشيده و بريده ـ لور‪.‬‬
‫مايه ماست ـ چالسي‪.‬‬
‫تنها گاو يا گوسفند خانواده كه نان خورشت‌شان را تامين مي‌كند ـ دامازلخ‪.‬‬
‫مرغ ماكيان مسن ـ آناج‪ ،‬آناش‪.‬‬
‫مرغ ماكيان جوان ـ فره‬
‫خروس جوان ـ بچه‪ ،‬بدون تشديد‪.‬‬
‫لنه مرغ ـ نين‪.‬‬
‫لنه طاقچه گونه مرغ در اصطبل يا هر جاي ديگر ـ تالوار‪.‬‬
‫جوجه‌اي كه تازه تخم را سوراخ كرده ـ جوك و وروپ‪.‬‬
‫تخم مرغ كه زير مرغ مي‌گذارند تا روي آن بخوابد و تخم بگذارد ـ فال‪.‬‬
‫اصطلحات باغ (تاكستان) داري‪:‬‬
‫نهر تاكستان ـ آرخ (از شرق به غرب كشيده مي‌شوند)‪.‬‬
‫كناره جنوبي روي ديواره ميان دو نهر‪ ،‬كه زير تاك قرار دارد ـ قاش‪.‬‬
‫پهلوي جنوبي نهر كه ريشه تاكها در آنجاست ـ زارا‪.‬‬
‫پهلوي شمالي نهر ـ دوش‪.‬‬
‫ميانه «قاش» و «زارا» (وسط ديواره زير چمبر تاك) ـ اورتا‪.‬‬
‫هنگام بيل زدن سالنه باغ حداقل كارگري كه لزم است‪:‬‬
‫قاشچي‪ ،‬زاراچي‪ ،‬دوش آپاران‪.‬‬
‫هرس ـ كسمخ‪.‬‬
‫ريشه‌هاي چمن در باغ يا مزرعه كه هنگام شخم زدن بايد جمع شوند ـ چاير‪.‬‬
‫كارگر مسئول جمع چاير ـ چايرچي‪.‬‬
‫شاخه موكه ريشه در زمين زده‪ ،‬و مي‌شود آنرا بصورت يك تاك مستقل كاشت ـ شيشك‪.‬‬
‫شاخه‌هاي جوانـــي كـــه در انتهاي آن تكه‌اي از شاخـــه قديمـــي وجود دارد و مي‌شود آنرا‬
‫كاشت ـ دوغاناق‪.‬‬
‫آلونك چوبي باغ ـ چارداخ‪ ،‬چار طاق‪.‬‬
‫آلونك ساختمان يا خانه در باغ ـ كول‪.‬‬
‫و نيز تنه كنده شده تاك ـ كول‪.‬‬
‫‪86‬‬
‫انگور دانه درشت سفيد با بزرگترين خوشه ـ دسترچين‪ ،‬دستار چين‪.‬‬
‫انگور دانه درشت سياه با بزرگترين خوشه ـ كال اتي‪.‬‬
‫انگور دانه درشت قرمز با بزرگترين خوشه ـ صاحابي‪ ،‬صاحبي‪.‬‬
‫انگور دانـه درشـت و درازتـر از دانـه هـر انگور بـه رنـگ قرمـز كـه مقاومتريـن انگور براي‬
‫نگهداري تا عيد نوروز است ـ ملخلخ ـ ريش بابا‪.‬‬
‫ملخ‪ :‬خوشه‌هاي انگور رديف شده در نخ كه براي نگهداري آن را در جاي خنكي از سقف‬
‫آويزان مي‌كنند به طول يك متر‪.‬‬
‫درخت بيد سر بريده از ارتفاع دو متري كه توده بزرگي از شاخه دارد ـ آخدا‪ ،‬اخته‬
‫البته‪ :‬گوسفند اخته ـ بورماش‪ ،‬بورمانج‪ :‬پيچانده شده‪.‬‬
‫گاو اخته‪ :‬اوكوز‪.‬‬
‫گاو غير اخته‪ :‬بوغا‪.‬‬
‫گاو ميش نر اخته ـ خدم‪.‬‬
‫گاو ميش نازا ـ اََرميك‪.‬‬
‫ل سـبزه (كشمكـش تيزابـي) صـادراتي كشور از‬ ‫در سـالهاي ‪ 37‬ــ ‪ 1330‬حدود يـك هفتـم ك ّ‬
‫تاكسـتانهاي سـلدوز بدسـت مي‌آمـد‪ .‬پـس از سـال ‪ 1341‬مسـاحت باغات تاك و سـيب سـلدوز‬
‫جهش سريع داشت كه نتيجه سه عامل بود‪ ،‬برنامه تقسيم اراضي‪ ،‬فروكش كردن آبهاي زير‬
‫زميني (زينه) بدليل عقب نشيني درياچه و گود شدن ب ستر رودخانه گادار كه موجب از بين‬
‫رفتن زينه‌ها شد‪ .‬و زمين‌ها براي باغ كاري مناسب شدند‪.‬‬

‫آداب و رسوم‬
‫لباس مردان قره پاپاق همان لباس عمومــي ايران بوده‪ :‬كله نمديــن اســتوانه اي‪ ،‬چاكــت‬
‫بلند قباگونه‪ ،‬شلوار نسبتا ً گشاد با پاچه تنگ‪ .‬لباس زنان درست همان چيزي بوده كه امروز‬
‫در ميان عشاير مغان و اردبيل رايج است‪ :‬چارقد‪ ،‬پيراهن با دامني پر چين بلند كه تا روي پا‬
‫مي‌رسد‪ ،‬كت‪ ،‬جليقه و كله يا عرقچين مليله دوزي شده‪.‬‬
‫تـا سـال ‪ 1330‬بـه عنوان زيور بچه‌ـها چيزي مربـع شكـل بـه طول و عرض ‪ 7‬سـانتيمتر (بـا‬
‫آويزه‌هاي باريــك بطول ‪ 5‬ســانتيمتر) از پارچــه مي‌دوختنــد و روي آن را «ناغده دوزي»‬
‫مي‌كردند و از دوش و سينه كودك مي‌آويختند‪ ،‬گاهي يكي دو دعاي نوشته شده در لفافه نيز‬
‫كنار آن ديده مي‌شد‪.‬‬
‫نغده‪ :‬ناغدا‪ :‬هـر نوع زينـت آلت آويختـه شده بر انسـان‪ ،‬غيـر از نقره و طل‪( .‬واژه تركـي‬
‫اسـت)‪ .‬گفتـه شده نغده همان مليله دوزي اسـت البتـه آويزه‌هاي روي مليله نيـز نوعـي نغده‬
‫اســت‪ .‬نغده بيشتــر از انواع صــدف‪ ،‬گوش ماهــي ريــز‪ ،‬شكلكهاي ريــز ســاخته شده از چوب‬
‫گردو و گلبـي و حتـي سـنجد‪ ،‬دانه‌هاي ريـز دوختـه شده از پارچـه شـبيه «تيله» و «قوتاز»هاي‬
‫كوچك و‪ ...‬كه روي مليله دوخته مي‌شدند‪ ،‬مليله نيز مي‌تواند بدون اينها دوخته شود‪.‬‬
‫قوتاز‪ :‬در اصـل دو غده بيضوي شكـل كـه بطور طـبيعي در زيـر چانـه بعضـي از گوسـفندها‬
‫آويزان اســت‪ .‬قوتاز مصــنوعي را از پارچــه و گاهــي از چوبــي كــه روي آن پارچــه دوخته‌انــد‬
‫مي ‌ساختند كه ريشه هائي از آن آويزان مي ‌شد‪( ،‬درست مانند آنچه كه امروز در انتهاي بنـد‬
‫طناب پرده‌هاي بزرگ خانه‌ـها و كاخ‌ـها مي‌بينيـم) از گردن شتـر و گاو و گوسـفند مي‌آويختنـد و‬
‫هنوز هم مي‌آويزند‪ .‬به اين قوتازهاي ريشه دار «پونچاق» هم مي‌گفتند‪.‬‬
‫در ميان عشاير مغان هنوز هم اسامي بعضي از افراد قوتاز است‪.‬‬
‫بادِش‪ :‬لوله بافته شده از پشم كه از مچ پا تا زانو را مي‌پوشانيد و بندي هم در زير كف پا‬
‫داشت‪ ،‬معمول ً از روي شلوار پوشيده مي‌شد و مخصوص مردان بود‪.‬‬
‫دولما‪ :‬چيزي كه امروز هم در سربازخانه‌ها به پا (ميان مچ و زانو) مي‌پيچند‪.‬‬
‫عبا‪ :‬عباي ماليده شده از نمد‪ ،‬مخصوص چوپانهائي كه شب را در صحرا مي‌گذارنيدند‪.‬‬
‫پستك‪ :‬جليقه نمدي‪.‬‬

‫‪87‬‬
‫چَركـه‪ :‬مخصـوص خانمهـا‪ :‬پارچـه مشكـي بـه طول سـه متـر و عرض نيـم متـر بطور حلقه‌اي‬ ‫َ‬
‫در جشنهـا مورد اسـتفاده بود‪ ،‬يـك طرف حلقـه روي شانـه چـپ و طرف ديگـر آن بـه صـورت‬
‫آويزان در زيــر دســت راســت قرار مي‌گرفــت كــه پائين‌تريــن لبــه آن تــا زانوي پاي راســت‬
‫مي‌رسيده است‪.‬‬
‫آشيرمـا‪ :‬آشيرمـه‪ :‬مهره‌هاي درشـت منجوق‪ ،‬ياقوت‪ ،‬فيروزه‪ ،‬گلوله‌هاي توپـر و تـو خالي از‬
‫نقره و احيانا ً طل‪ ،‬بــا تعداد غيــر معينــي چيده شده بر نــخ كــه بصــورت حلقــه بــه طول ‪75‬‬
‫ســانتيمتر كــه بر عكــس چركــه از شانــه راســت آويختــه مي‌ــشد و در زيــر دســت چــپ قرار‬
‫مي‌گرفت كه نقاط پائيني آن با لبه كت مساوي مي‌گرديد‪.‬‬
‫شدّه‪ :‬پارچه ارغواني يا مشكي كه خانمها از روي چارقد و نچك (لچك) مانند «شمله» به‬ ‫َ‬
‫سر مي‌بستند‪.‬‬
‫گل‪ ،‬گل‪ :‬ـ بيا بيا ـ بافته ريشه داري است كه بر روي شدّه مي‌پچيدند بطوري كه ريشه ‌ها‬
‫تا روي ابروها آويزان مي‌شدند‪ ،‬عرض اين بافته ‪ 60‬سانتيمتر و طول آن ‪ 2‬متر مي‌شد‪ ،‬بلندي‬
‫ريشه‌ها نيز به ‪ 8‬سانتيمتر مي‌رسيد‪.‬‬
‫سـلسله‪ :‬زنجيـر طل همراه بـا سـكه‌ها (پولكهـا)ي رديـف شده بـه طول ‪ 30‬سـانتي متـر كـه‬
‫گاهي از روي گل گل و گاهي نيز از روي شده و در مواقعي از بالي چارقد مي‌آويختند‪ ،‬اين‬
‫زنجير سلسله وار را كل ً از نقره هم مي‌ساختند‪.‬‬
‫شال‪ :‬پارچه سرخ رنگي كه از بالي لباس‌هاي عروس به سر او مي‌كردند و از خانه پدر تا‬
‫خانه بخت مي‌بردند‪.‬‬
‫قاراپاپاق نوعي چارقد داشته كه به تقليد از ارامنه بوده است‪ ،‬پارچه لوزي شكل بزرگ‪،‬‬
‫كه يكي از زاويه‌هاي قطر كوچك آن در بالي پيشاني و سر قرار مي‌گرفت‪.‬‬
‫زاويـه مقابـل آن در پشـت و دو زاويـه ديگـر جمـع شده بر روي سـينه گره مي‌خورد‪ ،‬سـپس‬
‫هر كدام از آنها (دو زاويه) از روي شانه سمت مخالف عبور كرده و در پشت باز به هم گره‬
‫مي‌شدنـد بـه همان شكلي كـه امروزه خانمهاي ارمنـي و آشوري در مراسـم كليسـائي از آن‬
‫استفاده مي‌كنند‪.‬‬
‫و نيـز عرقچيـن اسـتوانه‌اي بـا پولك‌هاي زياد‪ ،‬را از كردهـا گرفتـه بودنـد‪ .‬گويـا هـر دوي اينهـا‬
‫هنوز هم تا اندازه‌اي در ميان آ نان ديده مي‌شود‪.‬‬
‫پس از آنكه دامن پرچين بلند از رسم مي‌افتد‪ ،‬جاي آن را «تومان» ـ نه تومبان ـ مي‌گيرد‬
‫همانطور كــه قبل ً گفتــه شــد‪ ،‬تومان واژه تركــي بــه معناي ده و «ده هــا» و گاهــي «دهگان»‬
‫رياضي‪ ،‬است‪.‬‬
‫تومان‪ ،‬دامـن پرچيـن و مطابـق معناي خودش‪ ،‬دسـت كـم از ‪ 10‬متـر پارچـه دوختـه مي‌شده‬
‫كه از كمر تا زانو مي‌رسيده است‪.‬‬
‫كوله جـه‪ :‬ــ كورجـه‪ :‬شايـد از ريشـه «كرك» و «كركچـه» باشـد‪ :‬چاكـت بلنـد شـبيه «قباي‬
‫چاكتي معروف ايراني» كه از كمر به پائين چينهاي كم داشته است‪ ،‬اين لباس هم مردانه و‬
‫هم زنانه بوده است‪.‬‬

‫مراسم ازدواج‪:‬‬
‫قاچيتمــا‪ :‬همانطور كــه در ميان همــه مردم جهان بدون اســتثناء مرســوم بوده‪ ،‬در ميان‬
‫قاراپاپاق نيز «قاچيتما» فراري دادن دختر رسم بوده است‪ ،‬مثل ً در اروپاي شرقي تا پيش از‬
‫آمدن كمونيسم كامل ً رايج بوده و همچنين تا آغاز جنگ جهاني اول در بين همه عشاير ايراني‬
‫حضور داشته و اكنون نيز جسته و گريخته پيدا مي‌شود‪.‬‬
‫مرحوم حاج شيخ مي‌گفت‪ :‬من از اين رسم مردم سخت در ناراحتي بودم‪ ،‬هنگامي كه در‬
‫نجف تحصيل مي‌كردم مسئله را در جائي مطرح نكردم‪ ،‬ليكن [پس از مراجعت از تحصيل]‬
‫وقتـي كـه اوليـن بار بـه زيارت كربل رفتـم‪ ،‬در نجـف مسـئله را بـه مرحوم آيـت الله اصـفهاني‪،‬‬
‫مرجـع تقليـد وقـت شرح دادم كـه‪ :‬پسـر و دختـر بـه توسـط فرد يـا افراد ديگـر بـا هـم قرار‬
‫مي‌گذارنــد و بدون اطلع خانواده دختــر و گاهــي بدون اطلع هــر دو خانواده‪ ،‬بــا هــم فرار‬
‫‪88‬‬
‫مي‌كننـد‪ ،‬معناي ايـن فرار ايـن اسـت كـه دختـر را مي‌برنـد و در خانـه شخصـي مي‌گذارنـد تـا‬
‫مراسم ميان دو خانواده انجام يابد‪ ،‬آنگاه عروسي مي‌كنند‪.‬‬
‫مرحوم اصـفهاني در جواب مي‌گويـد‪‌:‬اي كاش صـيغه عقـد يكـي از ايـن جوانهـا نصـيب مـن‬
‫مي‌شد تا به ثوابي نايل مي‌شدم‪.‬‬
‫حاج شيـخ اضافـه مي‌كنـد‪ :‬گاهـي ايـن فرار دادنهـا بدون قرار قبلي اتفاق مي‌افتـد و يـا بدون‬
‫رضايت دختر انجام مي‌شود حالت ربودن به زور را پيدا مي‌كند‪ .‬مرحوم اصفهاني دست بهم‬
‫ساييده‪ ،‬مي‌گويد‪ :‬نعوذ بالله‪ ،‬استغفر الله‪ !!...‬آقا جلوش را بگيريد‪.‬‬
‫حاج شيخ مي‌گويد‪ :‬ما كه قدرت اجرائي نداريم‪ .‬گاهي هم به زد و خورد مي‌انجامد‪.‬‬
‫اصـفهاني خيلي ناراحـت مي‌شود‪ ،‬يكـي از اطرافيانـش مي‌گويـد‪ :‬آقـا هميـن عشايـر اطراف‬
‫نجف هم همين برنامه را دارند‪ .‬پس خود حضرتعالي جلوش را بگيريد‪.‬‬
‫اصفهاني مي‌گويد‪ :‬من كه شاه نيستم‪.‬‬
‫حاج شيـخ در جواب مرحوم اصـفهاني مي‌گويـد‪ :‬مـن هـم كـه اميـر تومان نيسـتم‪ ،‬امـا سـعي‬
‫مي‌كنم‪.‬‬
‫اكنون ايـن رسـم بـد از بيـن رفتـه ولي صـورت صـحيح آن كـه در بال آمـد هنوز كـم و بيـش‬
‫مشاهده مي‌شود‪.‬‬
‫آنچـه در اصـطلح جامعـه شناسـي «ازدواج ربايشـي» خوانده مي‌شود‪ ،‬يـك چيـز ديگـر اسـت‬
‫كه زن در آن صرفا ً به عنوان كالي اقتصادي‪ ،‬قابل ربايش تلقي مي‌گردد‪ ،‬در عشاير ايران از‬
‫جمله قاراپاپاق «ازدواج فراري» رسـما ً بـه معناي تشكيـل زندگـي مشترك بوده و هسـت‪ ،‬نـه‬
‫يك اقدام صرفا ً اقتصادي‪.‬‬
‫مـــي توان گفـــت در زمانـــي كـــه دختران و حتـــي در مواردي پســـران از حـــق انتخاب و‬
‫تصـميم گيري محروم بودنـد‪ ،‬ازدواج فراري بشكـل صـحيح آن كـه در بال اشاره شـد‪ ،‬بهتريـن و‬
‫انساني‌ترين رفتار بوده‪ ،‬مشروط بر اينكه با فريب همراه نبوده باشد‪.‬‬
‫پــس از فرار‪ ،‬ريــش ســفيدان قوم جمــع شده و بــا خانواده دختــر ديدار مي‌كردنــد‪ ،‬اجازه‬
‫مي‌گرفتنـد كـه اولياي پسـر براي گفتگـو در حول قضيـه‪ ،‬بـه حضور آنان برسـند‪ ،‬گاهـي قهـر و‬
‫ناســازگاري يكــي دو ماه بــه طول مي‌انجاميــد‪ ،‬گاهــي نيــز اولياي دختــر تنهــا اجازه عقــد را‬
‫مي‌دادند و موضوع قهر و كينه را سالها ادامه مي‌دادند‪.‬‬
‫بـه حدي مسـئله (قاچيتمـا) رايـج بوده كـه بـه تجربـه ثابـت شده بود «دختـر تـا برسـد بـه خانـه‬
‫موعود سه بار پشيمان مي‌شود‪ ،‬پس بايد حتما ً زن پخته‌اي همراهش باشد»‪.‬‬
‫ازدواج معمولي با مراحل و مراسم زير انجام مي‌يافت‪:‬‬
‫‪1‬ــ ايلچـي‪ :‬ايلچـي شخصـي اسـت (معمول ً مرد پختـه) كـه اوليـن پيام خانواده پسـر را بـه‬
‫خانواده دختر مي‌برد‪ ،‬گاهي بدليل سرسختي اولياي دختر اين برنامه چندين بار با رفت و آمد‬
‫يك فرد يا افراد مختلف تكرار مي‌گشت‪.‬‬
‫دانيشيـق‪ :‬جلسـه‌اي كـه پـس از دريافـت پاسـخ مثبـت از خانواده دختـر‪ ،‬در خانـه پدر دختـر يـا‬
‫بزرگ خاندان دختر‪ ،‬تشكيل مي‌يافت‪ ،‬براي تعيين مقدار مهريه‪ ،‬باشلوق‪ ،‬و‪...‬‬
‫در ازدواج فراري به جاي دانيشق «بارشيق» ـ آشتي كنان ـ بود‪.‬‬
‫باشلوق‪ :‬باشليق‪ :‬ـ آغازانه ـ اولين هزينه درخواستي خانواده دختر ـ مقداري پول يا جنس‬
‫(و احيانا ً ملك)ي كه قبل از تعيين مهريه بايد مشخص مي‌گشت كه در حقيقت براي هزينه‬
‫عروسـي خانواده دختـر‪ ،‬پرداخـت مي‌ـشد‪ ،‬گاهـي باشلوق عبارت بود از‪ :‬مقداري آرد‪ ،‬روغـن‪،‬‬
‫برنج‪ ،‬قند‪ ،‬يك يا دو راس گوسفند و مقداري نقد‪.‬‬
‫و در مواقعي كل ً به صورت نقد پرداخت مي‌شد‪.‬‬
‫باز هـم تذكـر ايـن نكتـه لزم اسـت كـه بعضـي از مردم شناسـان و جامعـه شناسـان و حتـي‬
‫فولكولور نگاران اين رسم را با رسوم قبايل آسياي شرقي و جنوب شرقي و ساير مناطق‬
‫اشتباه مي‌گيرند و گمان مي‌كنند باشلوق يعني «سرانه» كه قيمت دختر باشد‪ ،‬البته از نظر‬
‫ريشه يابي جاي بحث است‪ ،‬ولي آنچه كه در عشاير ايران بوده باشلوق به معناي «آغازين»‬
‫و «آغازانه» و چيزي كه قبل از هر چيز ديگر بايد تكليفش روشن شود‪.‬‬
‫‪89‬‬
‫قند سيندرماق‪ :‬اين اصطلح گاهي به همان مراسم دانيشق و باريشق‪ ،‬گفته مي‌شود زيرا‬
‫در آن جلســه بايـد قندي را بشكننــد‪ ،‬البتــه در حال حاضـر نيـز مرســوم اسـت كـه جوانان در‬
‫ربودن تكه اول قند رقابت مي‌كنند‪ ،‬چرا كه در مراسم عروسي هديه‌اي را تحويل مي‌گيرند و‬
‫تكـه قنـد را پـس مي‌دهنـد‪ ،‬اولياي پسـر و دختـر سـخت بـه تكـه قنـد مزبور نيازمندنـد‪ ،‬وقتـي كـه‬
‫عروس بـه خانـه بخـت نزديـك مي‌شود‪ ،‬بايـد داماد بـه پشـت بام رفتـه و در كنار دوسـتانش تكـه‬
‫قنــد را از بالي ســر عروس بــه ميان تماشاچيان بيندازد و بدون آن‪ ،‬كار نقــص اســاسي پيدا‬
‫مي‌كند و مثل ً رسوائيت به بار مي‌آورد‪.‬‬
‫وقتـي كـه عروس آماده حركـت از خانـه پدر مي‌ـشد مي‌بايسـت يكـي از محترمتريـن فرد‬
‫اولياي او (عمو‪ ،‬دائي و‪ )...‬شالي را به كمر عروس مي‌بست و مي‌گفت‪ :‬كمرت را به ‪ 8‬پسر‬
‫و ‪ 2‬دختر (مثلً) بستم‪ ،‬مباركباد‪.‬‬
‫عروس بــه هنگام رســيدن بــه خانــه بخــت در جاي خود مي‌ايســتاد تــا بزرگ خاندان داماد‪،‬‬
‫هديه‌اي را به او بدهد‪ .‬مثل ً مي‌گفت‪ :‬اسب كورن يا گاوميش پيشاني سفيد و يا‪ ...‬به تو دادم‪،‬‬
‫آنوقت عروس مي‌نشست البته نوع هديه بسته به ثروت شخص اهداء كننده بود‪.‬‬
‫تعاون در هزينـه عروسـي‪ :‬در شـب حنـا‪ ،‬جوانان‪ ،‬مطابـق رسـم پول جمـع كرده و بـه هزينـه‬
‫عروسي كمك مي‌كنند‪ ،‬زنان در روز «گؤروش» ـ ديدار ـ هر كدام هديه‌اي نقدي و جنسي به‬
‫خانواده مي‌برند و اين برنامه همچنان ادامه دارد‪.‬‬
‫به يك فولكولور توجه فرمائيد‪:‬‬
‫در زمانهاي گذشته بعضي از دختران به محض تولد بصورت غير رسمي (و احيانا ً رسمي)‬
‫«آداخلي» ـ نامزد ـ مي‌شدند و مادر هنگام نوازش دختر مي‌گفت‪:‬‬
‫ماماني‪،‬هاي ماماني‬
‫هاني بالمين توماني‬
‫توماني آغاج باشيندا‬
‫فلن لرين تورشوندا‬
‫آت گئتيرين مينديرين‬
‫كرسي گئتيرين يئنديرين‪.‬‬
‫توجه‪ :‬همانطور كه گفته شد «تومان» غير از تومبان است‪.‬‬
‫ماماني‌هاي ماماني‬
‫كو تومان اين بچه ام‬
‫تومانـش روي چوبـه (چوبـه متراژ ــ امروزه وسـيله‌اي اسـت فلزي كـه بـا آن پارچـه را متـر‬
‫مي‌كنند)‪.‬‬
‫(يعني دارند مترش مي‌كنند)‪.‬‬
‫در محاذي خانه فلنهاست ـ منظور از فلن‪ ،‬كسي است كه قرار است اين دختر در آينده‬
‫همسر او باشد‪.‬‬
‫اســب بياوريــد ســوارش كنيــد ـ ـ عروس هنگام پياده شدن از اســب قدم بر روي كرســي‬
‫مي‌گذاشت تا بتواند براحتي پياده شود‪.‬‬
‫مراسـم سـوگواري‪ :‬در ايـن مورد تفاوتـي بـا سـاير مردم و اقوام ايران ندارنـد (گـو اينكـه در‬
‫موارد بال نيـز چندان تفاوتـي نداشتنـد) مگـر در شعرهاي سـوگواري كـه خانمهـا فـي البداهـه‬
‫مي‌سرودند كه به «اوخشاما» معروف است‪:‬‬
‫هراتين قالسيندا‬
‫لشكرين آراسيندا‬
‫سلطان ده ده‌م جنگ ايلر‬
‫قان آخاريارا سيندا‪.‬‬
‫الينده قمچي گئزن‬
‫ديزينه جك چكمه چئكن‬
‫استر آباد حربينده‬
‫‪90‬‬
‫ايگيتلر يئره توكن‬
‫ـ و نيز اين ترجيع بند‪:‬‬
‫ديزينه جك چكمه لي‬
‫ديرسه گه جك دوگمه لي‬
‫اَيني ماهوت گئيمه لي‬
‫آغام ده ده‌م خان ده دهم‬
‫ميداندا سلطان ده دهم‪.‬‬
‫يئتيملرين اؤرتوسي‬
‫ئوزو قنداق اوپوسي‬
‫درين سولر كورپوسي‬
‫آغام ده ده‌م خان ده ده‌م‬
‫ميداندا سلطان ده ده‌م‪.‬‬
‫ائوده محبت لي آتام‬
‫دروازه كوركلي آتام‬
‫قورقوشوم بيلك لي آتام‬
‫آغام ده ده‌م خان ده ده‌م‬
‫ميداندا سلطان ده ده‌م‪.‬‬
‫ماهوتين (ماهوتويون) ساخلرام‪.‬‬
‫بَئسله َرم ساغ ساخلرام‪.‬‬
‫اوغلون جنگه گئدنده‪.‬‬
‫بوي چينينه سالّرام‬
‫آغام ده ده‌م خان ده ده‌م‬
‫ميداندا سلطان ده ده‌م‪.‬‬
‫اشعار بال را دختــــر علي اكــــبر ســــلطان‪ ،‬بنام تئللي خانــــم در مرگ پدرش در مجلس‬
‫سوگواري بالبداهه سروده است‪ .‬البته حضور وي در جنگ هرات معلوم نيست‪ ،‬اما در جنگ‬
‫استر آباد همراه جلل خان بوده است‪ .‬و همچنين در جنگ تركمنستان‪.‬‬
‫قبل ً معناي ســلطان در اصــطلح آن روز گفتــه شــد و مراد از «ماهوت» شنــل نظامــي از‬
‫جنـس ماهوت اسـت‪« .‬كول» يعنـي بوتـه بزرگ و انبوه گياه و «محبـت كولو» بـه مفهوم انبوه‬
‫محبت‪ ،‬منشاء محبت وافر‪ .‬در شعر از تشبيه و كنايه استفاده شده است‪ .‬روح عشيره گري‬
‫و شجاعـت دوسـتي در ايـن ابيات بطور ملموسـي بـه نمايـش گذاشتـه شده اسـت و نيـز نشان‬
‫مي‌دهد كه جنگ هرات پس از گذشت ده‌ها سال همچنان در ميان آن مردم‪ ،‬موضوع شناخته‬
‫شده و مشهوري بوده است‪.‬‬
‫خانم مزبور در مورد پدرش يك «اوخشاماي» مبالغه آميز راه انداخته بوده‪ ،‬بعضي از زنها‬
‫او را بـه خودسـتائي و گزافـه گوئي متهـم مي‌كننـد‪ ،‬در واقـع زنان نظاميان (منظور ‪ 400‬سـوار‬
‫قره پاپاق و درجـه داران و افسـران آنهاسـت) خانواده‌شان را از ديگران ممتاز مي‌دانسـتند و‬
‫چنين بگو مگوهائي ميان آنان و ديگران پيش مي‌آمده‪.‬‬
‫گاهـي «اوخشامـا» بـه ابزار كينـه و انتقام تبديـل مي‌شده و ماننـد شعراي عرب بوسـيله آن‬
‫همديگر را هجو مي‌كردند از آن جمله است نمونه زير‪:‬‬
‫اياقي باتمان چارخلي‬
‫بئلي اوركن سارخلي‬
‫داباني‪ ،‬چات‪ ،‬چات ياريخلي‬
‫ايشدن يورقون ائولن واي‬
‫ايشدن آج قين ائولن واي‬
‫البته اشعار در قالب‌هاي ديگر يعني غير از اوخشاما نيز در هجو به كار مي‌رفته‪.‬‬

‫‪91‬‬
‫اوخشاما از ضروريات مجلس سوگواري حساب مي‌شد‪ ،‬اگر مراسم كسي بدون اوخشاما‬
‫پايان مي‌يافـت وي را بـي كـس‪ ،‬بـي ارزش و يـا «كسـي كـه خانواده اش از او بيزار بوده‌انـد»‬
‫تلقي مي‌كردند‪ .‬و رسوائيت بزرگي پيش مي‌آمد‪.‬‬

‫طوله اطاقي‬

‫(اطاقي در طويله)‬
‫طويله يعنـي «دراز» كـه يـك واژه عربـي اسـت‪ ،‬بعدهـا بـه معناي «اصـطبل» بـه كار رفتـه‬
‫است‪ .‬در زبان قاراپاپاق به اصطبل «په يه ـ پيه» با فتحه «پ» ـ و «ي» گفته مي‌شد كه در‬
‫حال حاضر نيز گفته مي‌شود اما لفظ طويله رواج همه جائي دارد‪.‬‬
‫شايد خوانندگان اين نوشته با تعجب بگويند‪ :‬اين ديگر چيست؟! سخن از طويله براي چه‬
‫است؟!‬
‫من هرگز نمي‌گويم چيز جالبي در اين مورد دارم‪ ،‬ولي از نظر فولكولوريك اهميت دارد‪.‬‬
‫طوله اطاقي يا طويله اطاقي يعني چه؟‪:‬‬
‫ايرانيان قديم نظر بر اينكه هميشه با دام و اسب سر و كار داشتند يك انس و صميميت‬
‫اسـتواري بـا دامهـا داشتنـد‪ ،‬در همـه جاي ايران دامداران بزرگ در وسـط طويله سـكوئي بنام‬
‫«سكوي طويله» درست مي‌كردند‪.‬‬
‫در ماجراي آقا محمد خان قاجار و لطفعلي خان زند مي‌خوانيم‪:‬‬
‫لطفعلي خان خيانـت اميـر «بـم» را احسـاس كرد‪ .‬يارانـش را دسـتگير نمودنـد‪ ،‬خودش را‬
‫تنهـا ديـد و بـه سـرعت بـه طرف طويله رفـت تـا «غران» اسـب محبوب و پـر ارزش خودش را‬
‫سوار شود و به نبرد بپردازد‪ ،‬افراد امير او را در طويله محاصره مي‌كنند‪ ،‬او به روي «سكو‬
‫طويله» مي‌پرد و از بالي آن روي افراد اميـــر هجوم مي‌آورد و بـــا شمشيـــر بر ســـرشان‬
‫مي‌كوبد‪.‬‬
‫در كتاب «خواجـه تاجدار» در شرح هميـن موضوع بطور مفصـل راجـع بـه «سـكوي طويله»‬
‫سخن آمده كه ما خلصه آن را در اينجا مي‌آوريم‪:‬‬
‫در وسط طويله‌هاي بزرگ سكوئي درست مي‌كردند‪ ،‬بطوري كه سر اسبها به طرف آخور‬
‫و پشت آنها به طرف گرداگرد سكو قرار مي‌گرفت‪ ،‬اسبها مشغول علف خوردن مي‌شدند و‬
‫آقايان بــه كشيدن قليان مي‌پرداختنــد‪ ،‬قورتاقورت قليان بــا خرتاخرت علف در دهان اســبها‪،‬‬
‫آهنگ مطلوبي را براي مردان اسب دوست و سواركار‪ ،‬ايجاد مي‌كرد‪.‬‬
‫سـكو طويله‪ ،‬تـا حوالي سـال ‪ 1344‬در روسـتاهاي اطراف اروميـه و اردبيـل و‪ ...‬بـه چشـم‬
‫مي‌خورد و همچنان از اصــطبلهائي كــه ثروتمندان مي‌ــساختند‪ ،‬حذف نشده بود‪ ،‬امــا در ميان‬
‫قره پاپاق پس از سال ‪ 1332‬برچيده شد‪.‬‬
‫بديهي است هر كسي نمي‌توانست سكو طوله يا طوله اطاقي‪ ،‬داشته باشد‪ ،‬زيرا داشتن‬
‫چنين سكو يا اطاقي لزمه آن بود كه دامهاي زيادي داشته باشد تا طويله بزرگي بسازد‪ ،‬كه‬
‫اقل ً يك سكوي ‪ 4 × 4‬در وسط يا در گوشه آن مهيا كند‪.‬‬
‫آري‪ ،‬در زندگي قاراپاپاق نيز مانند هر ايل و عشيره ايران طوله اطاقي‪ ،‬نقشي داشت كه‬
‫البته عدم آن حتما ً براي بزرگان عيب بود‪.‬‬
‫طوله اطاقــي شرح و بيان زيادي دارد كــه تنهــا بــه مطالب زيــر بســنده مي‌شود‪ :‬روزي‬
‫شخصيتي از تبريز همراه چند نفر براي سركشي و بازرسي به سلدوز مي‌آيد‪ ،‬به او مي‌گويند‬
‫رؤساي ايل در روستاي «دلمه» جمع شده‌اند‪ ،‬آنان نيز به آن جا مي‌روند‪ .‬زني كنار در خانه‬
‫خود ايسـتاده بوده و يـا مشغول كاري بوده‪ ،‬سـربازرس از او مي‌پرسـد‪ :‬خواهـر مجمـع آقايان‬
‫در كجاست؟‬
‫زن بـا دسـتش اشاره كرده و مي‌گويـد‪ :‬هميـن خانـه سـومي‪ .‬در «طوله اطاقـي» فلن كـس‬
‫هسـتند‪ .‬سـربازرس وارد مي‌شود و قليان چاقـي نيـز بـه او مي‌دهنـد كـه همراه آواي خرتاخرت‬
‫قورتاقورت كند‪.‬‬
‫‪92‬‬
‫باغ حيدر خان‬

‫(و بويوك باغ)‬


‫از باغات معروف سلدوز «حيدر خان باغي» است كه در قريه راهدهنه بوده و هست‪ ،‬به‬
‫مساحت ‪ 20‬طناب ( ‪ 88880‬متر مربع) بشكل دقيقا ً مربع كه اطراف آن ديوار و كنار ديوارها‬
‫همــه جــا خيابان بود‪ .‬يــك خيابان نيــز از شرق بــه غرب در وســط قرار داشتــه كــه دو خيابان‬
‫موازي از شمال بـه جنوب آن را قطـع مي‌كردنـد كـه بـه ايـن ترتيـب بـه ‪ 6‬بخـش تقسـيم شده‬
‫بود‪ .‬متــن اصــلي بخشهاي ششگانــه تاكســتان و اطراف همــه آنهــا‪ ،‬يعنــي كنار خيابانهــا انواع‬
‫درختان ميوه و «گـل محمدي» و رزهاي گوناگون خصـوصا ً از نوع زرد كاشتـه شده بود كـه در‬
‫وقت خود اين باغ‪ ،‬از باغهاي معروف ايران بود‪.‬‬
‫اينك به چندين قسمت تقسيم شده و هر قسمت آن ملك كسي شده است و از زيبائي و‬
‫عظمت آن خبري نيست‪.‬‬
‫بويوك باغ ـ باغ بزرگ‪ :‬در قريه تازه قلعه و با تقليد از باغ مذكور درست شده بود‪ ،‬تقريباً‬
‫به همان مساحت‪ ،‬آن نيز هم اكنون به سرنوشت باغ مذكور دچار شده است‪.‬‬

‫علما و روحانيون قاراپاپاق‬


‫تاريـخ علماي قره پاپاق و سـلدوز را بترتيـب سـن و تاريـخ حضورشان بـه عنوان روحانـي‪،‬‬
‫شرح مي‌دهيم‪.‬‬
‫در فصـول گذشتـه بـه طور مكرر اشاره شـد‪ ،‬روحانيـي كـه همراه ايـل از ايروان بـه سـلدوز‬
‫آمده‪« ،‬مرحوم شيخ السلم» بوده است‪.‬‬
‫‪ :1‬مرحوم شيخ السلم‬
‫ً‬
‫«مرحوم شيـخ السـلم» عالمـي وزيـن و موقـر بوده‪ ،‬خصـوصا بردباري او در حـل مسـائل‬
‫طوايـف هشتگانـه قاراپاپاق كـه يـك ايـل كوچنده بودنـد‪ ،‬سـخت قابـل تمجيـد اسـت‪ ،‬عالمـي در‬
‫ميان چنيــن ايلي در آن اوايــل‪ ،‬براســتي نعمــت بزرگــي بوده اســت‪ .‬دو فرزنــد ذكور وي بــه‬
‫نامهاي احــد آقــا و عبدالله‪ ،‬عالم و روحانــي بزرگــي بوده‌انــد و بعدا ً از ايشان ســخن خواهيــم‬
‫گفــت‪ ،‬وهاب آقــا فرزنــد ديگــر او كــه از شخصــيتهاي معروف و مردي قرآن خوان بود‪ ،‬نياي‬
‫خانواده «اسلمي» مي‌باشد‪.‬‬
‫از تعداد دختران او اطلعي در دست نيست‪ ،‬تنها دختري از وي را مي‌شناسيم كه همسر‬
‫‪1‬‬
‫«امين السلم» بود‪ .‬در مورد او نيز بحث خواهد شد‪.‬‬
‫مرحوم شيخ السلم (مطابق آنچه از قراين و شواهد به دست مي‌آيد) تحصيل كرده نجف‬
‫اشرف بوده و از آنجا كه او مورد احترام علماي اروميه بوده‪ ،‬مشخص مي‌شود‪ ،‬مقام علمي‬
‫بالئي داشته است‪ .‬رؤساي ايل احترامش را دقيقا ً مراعات مي‌كرده‌اند‪ ،‬هر نوع قضاوت به‬
‫عهده او بوده است‪ .‬قبل ً گفته شد وي ساكن قريه راهدهنه بوده‪ ،‬حدود يك هكتار تاكستان و‬
‫دو خانه اندروني و بيروني در آنجا داشته است‪.‬‬
‫از جزئيات زندگي او اطلع بيشتري در دست نيست‪.‬‬
‫‪2‬ـ شيخ رضا قلي ارومي‪:‬‬
‫نياي خاندان رضوي ـ او فرزند شيخ محمد علي كاظميني خوئي و او نيز فرزند شيخ محمد‬
‫ولي كاظمينـي اسـت و او نيـز فرزنـد شيـخ محمـد رفيـع كاظمينـي‪ ،‬و او نيـز فرزنـد شيـخ محمـد‬
‫شفيـع كاظمينـي مي‌باشـد‪ .‬گفتـه مي‌شود شيـخ محمـد شفيـع همراه پسـر خردسـال خود‪ ،‬از‬
‫«گلدامچه»ي «جهرم» فارس‪ ،‬به كاظمين رفته است‪ .‬نسل او در كاظمين به «آل شفيع»‬
‫موسوم بوده‌اند‪.‬‬
‫شيخ محمد علي در يكي از سالهاي ‪ 36‬ـ ‪ 1237‬به عنوان عضو هيئت سياسي به ايران آمد‪.‬‬
‫در آن ايام ميان محمـد حسـين ميرزا پسـر محمـد علي ميرزا حاكـم كرمانشاهان و داود پاشـا‬

‫‪ .1‬خواهيم ديد كه دختر ديگر وي همسر آقا مير صالح بوده است‪.‬‬
‫‪93‬‬
‫حاكم بغداد جنگهائي رخ داد‪ ،‬داود پاشا ضمن ارسال هيئتي به سرپرستي شيخ موسي نجفي‬
‫به دربار فتحعلي شاه در تهران‪ ،‬هيئتي نيز به شهر خوي نزد عباس ميرزا مي‌فرستد كه شيخ‬
‫محمد علي عرب كاظميني عضو همان هيئت اعزامي بوده است‪[ .‬در تحقيقات بعدي معلوم‬
‫شــد كــه هــر دو گروه‪ ،‬يــك هيئت بوده‌انــد كــه دو نفــر از آن از تهران بــه حضور عباس ميرزا‬
‫اعزام مي‌شوند‪].‬‬
‫در ايـن هنگام عباس ميرزا در حوالي بايزيـد‪ ،‬و دياربكـر‪ ،‬و محمـد حسـين ميرزا در نواحـي‬
‫سليمانيه با عثمانيان مي‌جنگيدند‪.‬‬
‫داود پاشا قبل از آنكه هيئت‌هاي اعزامي از تهران و خوي باز گردند و پاسخ دولتيان ايران‬
‫را بـه او برسـانند‪ ،‬دسـت بـه حمله مي‌زنـد‪ ،‬هيئت شيـخ موسـي نجفـي موقتا ً در ايران ماندگار‬
‫مي‌شود و هيئت اعزامي به خوي نيز در آنجا مي‌ماند‪.‬‬
‫شيـخ محمـد علي عرب نيـز كـه روحانـي جوانـي بوده در خوي رحـل اقامـت افكنده و چون‬
‫مردي ســتاره شناس و تقويــم نويــس و نيــز «زيــج شناس» خــبره‌اي بوده براي تنظيــم امور‬
‫تقويمي حكومت خوي‪ ،‬انتخاب مي‌شود‪.‬‬
‫در حدود سـالهاي ‪ 43‬ــ ‪ 1244‬قمري‪ ،‬هنگامـي كـه ملك قاسـم ميرزا (معروف بـه شازده و‬
‫اميـر تومان) عازم اروميـه مي‌شود‪ ،‬شيـخ را همراه خود بدان شهـر مي‌برد‪ .‬شيـخ در آنجـا بـا‬
‫دختري بنام «فاطمــه» ازدواج مي‌كنــد‪ ،‬محصــول ايــن ازدواج‪ ،‬شيــخ رضــا قلي‪( ،‬متولد ‪1245‬‬
‫قمري) اسـت‪ ،‬و هنگام وفات پدر‪ ،‬يكـي از افراد شخيــص اروميـه ســرپرستي او را بـه عهده‬
‫مي‌گيرد‪ ،‬مطابق نقلي كه از خود شيخ رضا قلي رسيده‪ ،‬شخص مزبور قيم سختگير و وصي‬
‫جدي‌اي بوده اسـت‪ ،‬از شيـخ نقـل شده‪ :‬براي بازي يـا گردش بـا هـم سـن و سـالهايم هـر كجـا‬
‫مي‌رفتم‪ ،‬ناگاه مي‌ديدم قيم محترم سواره بالي سرم حاضر است‪ ،‬روزي در «شهر چائي»‬
‫بـا دوسـتانم شنـا مي‌كردم‪ ،‬آمـد از آب بيرونـم كشيـد و بـه خانـه برد و سـرزنش زيادي كرد‪:‬‬
‫پدرت وصيت كرده تو عالم بزرگي بشوي‪ ،‬آنوقت تو دنبال بازيگوشي هستي‪.‬‬
‫جالب اين كه آقاي قيم خود تحت قيموميت شيخ محمد علي عرب بزرگ شده بود‪.‬‬
‫قيـم مذكور‪ ،‬رضـا قلي را پـس از تحصـيلت مقدماتـي در اروميـه‪ ،‬بـه «تـبريز» مي‌فرسـتد ‪،‬‬
‫‪1‬‬

‫مدت اقامـت وي براي تحصـيل در آن شهـر مشخـص نيسـت‪ ،‬آنچـه كـه مسـلم اسـت‪ ،‬شيـخ در‬
‫فقـه و اصـول و تفسـير‪ ،‬شاگرد دانشمنـد نامـي‪« ،‬حاج ميرزا محمـد علي قرجـه داغـي» بوده‬
‫اسـت‪ .‬ايشان مرجـع تقليـد و سـاكن تـبريز بوده‌انـد كـه ‪ 22‬كتاب معروف از او بـه جاي مانده‪،‬‬
‫حاشيـه بر شرح لمعـه و نيـز بر «قوانيـن الصـول» ــ هـر دو در حاشيـه كتـب مذكور چاپ شده‬
‫كــه يكــي از كوچكتريــن اثرهاي ايشان هســتند‪ ،‬وي حوزه بزرگــي در تــبريز دايــر مي‌كنــد كــه‬
‫علماي برجســته‌اي از حوزه او برخاســته‌اند‪ ،‬زندگــي نامــه اش در تراجــم بزرگ از جمله در‬
‫«اعيان الشيعه» آمده است‪ .‬حاج شيخ مي‌گفت‪ :‬پدرم قبل از رفتن ما به نجف چندين بار از‬
‫مـا (شيـخ محمـد ولي و حاج شيـخ) خواسـت كـه بـه رياضيات توجـه بيشتري داشتـه باشيـم و‬
‫درس ديگري در «زيج شناسي» براي ما تدريس كند‪ ،‬ولي ما علقه‌اي به زيج شناسي ابراز‬
‫نكرديم‪.‬‬
‫ابزار زيـج شناسـي شيـخ رضـا قلي تـا «قاچاقاچ» در خانواده اش باقـي مانده و در آن غائله‬
‫از بين مي‌رود‪.‬‬
‫درست است كه مرحوم قرجه داغي حوزه بزرگي در تبريز تاسيس كرده بود‪ ،‬ليكن عامل‬
‫اصلي پرداختن شيخ به علوم هيئت و زيج شناسي و رياضي بيشتر بدليل سفارشات شازده‬
‫ملك قاسم ميرزا به قيم او و متعاقبا ً اصرار و فشار قيم بوده است‪ ،‬شازده مي‌خواسته پسر‬
‫شيخ محمد علي چون خودش داراي اين علوم باشد‪.‬‬
‫شيخ رضا قلي پس از مراجعت از تبريز (تاريخ آن معلوم ني ست) در اروميه به تدريس و‬
‫امورات روحانــي مي‌پردازد‪ ،‬روزي در يكــي از حجره‌هاي مدرســه (ايــن مدرســه در مكان‬
‫مسـجد فعلي كـه بـه مسـجد ميرزا حسـين آغـا معروف اسـت‪ ،‬قرار داشتـه) نشسـته بوده كـه‬

‫‪ . 1‬مرحوم آيت الله حاج شيخ محمد امين رضوي‪ ،‬پس از چاپ اين كتاب به اين نكته به شدت اعتراض كرد و گفت‪:‬‬
‫«شيخ رضاقلي ابتدا به نجف رفته و پس از ‪ 5‬سال همراه استادش قرچه داغي به تبريز آمده است‪».‬‬
‫‪94‬‬
‫پسر و دختري پيش او مي‌آيند تا شيخ براي‌شان صيغه عقد جاري كند‪ .‬از آنان مي‌پرسد‪ :‬چرا‬
‫تنهـا آمده ايـد‪ ،‬اولياي شمـا كجـا هسـتند؟ پسـر مي‌گويـد‪ :‬مـن كسـي در ايـن شهـر ندارم‪ ،‬پدرم‬
‫فوت كرده اسـت‪ .‬دختـر پاسـخ روشـن نمي‌دهـد‪ .‬شيـخ عذرشان را مي‌خواهـد‪ ،‬آنان برخاسـته و‬
‫مي‌روند‪ ،‬شيخ از دنبالشان نگاه مي‌كرده‪ ،‬هيكل بزرگ دختر را مي‌بيند‪ ،‬در دل مي‌گويد‪ :‬اين‬
‫دختـر «رشيده» اسـت‪ ،‬چرا مـن صـيغه براي‌شان نخواندم!؟! اينكـه نياز بـه «ولي» ندارد‪ .‬در‬
‫آن حين متوجه مي‌شود كه دختر گريه مي‌كند‪ .‬صداي‌شان مي‌زند‪ :‬برگرديد‪ ،‬بياييد ببينم‪.‬‬
‫آنان كه در اين وقت به آخر حياط مدرسه و نزديك درب خروجي رسيده بودند‪ ،‬به سرعت‬
‫برمي گردند‪ .‬شيخ صيغه را مي‌خواند و «حجت‪ :‬سند كتبي» نيز مي‌دهد‪.‬‬
‫فرداي آن روز ولوله در شهر مي‌افتد كه دختر فلني (يكي از بزرگان طراز اول اروميه) با‬
‫نوكرش ازدواج كرده است او هم هر دوي آنها را گرفته و در اصطبل به زنجير كشيده‪.‬‬
‫روحاني بزرگ شهر حاج‪ ....‬شيخ را به حضور مي‌طلبد و از او مي‌خواهد كه جريان صيغه‬
‫را انكار كنـد‪ .‬شيـخ بـه عنوان وظيفـه شرعـي لجوجانـه مقاومـت مي‌كنـد‪ .‬مي‌گوينـد خود نيـز‬
‫همراه آن دو كشتــه مي‌شوي‪ .‬باز روي حرف خود مي‌ايســتد‪ ،‬دختــر و پســر بــه نحوي رهائي‬
‫يافته و به شهر خوي فرار مي‌كنند‪ .‬شيخ نيز امكان ماندن در اروميه را نمي‌بيند‪ ،‬به روستاي‬
‫«كرگان» محال «دول» مي‌رود‪ ،‬يكي دو سال در آن روستا مكتب راه انداخته و به فرزندان‬
‫مردم دهات آن حدود درس مي‌گويد و به امورات روحاني هم مي‌پردازد‪.‬‬
‫در همان زمان بـا دختري از اروميـه ازدواج مي‌كنـد و بـه سـلدوز مي‌آيـد‪ .‬علت آمدن ايشان‬
‫به سلدوز احساس عدم امنيت از يك سو و از سوي ديگر يك دانگ و نيم از روستاي «آلگؤز‬
‫عليـا»ي سـلدوز از آن پدر زنـش بوده كـه در مراسـم ازدواج بـه همسـر وي مي‌بخشنـد‪ 1.‬شيـخ‬
‫همراه همسـرش «سـلطنت خانـم» بـه سـلدوز مي‌آيـد‪ ،‬امـا نـه بـه روسـتاي آلگؤز بلكـه در‬
‫روسـتاي «بارانـي» ــ كـه امروز بارانـي عجـم ناميده مي‌شود ــ سـكونت مي‌گزينـد‪ .‬ايـن مرد‬
‫روحيـه عجيـبي داشتـه تنهـا بـه خاطـر اينكـه باصـطلح بـا رعيت‌هاي آلگؤز در امور محصـولت و‬
‫عوايد ملك از نزديك روبرو نگردد‪ ،‬در باراني ساكن مي‌شود‪.‬‬
‫باز ماجرائي پيش مي‌آيد كه موجب كوچ شيخ از باراني مي‌شود‪:‬‬
‫او براي فاتحه‪ ،‬هر عصر پنج شنبه به قبرستاني كه در كنار روستاي «شيخ احمد» بود (و‬
‫قبرسـتان سـه چهار روسـتا هسـت) مي‌رفـت‪ ،‬در يكـي از ايـن رفـت و آمدهـا‪ ،‬هوا خيلي سـرد‬
‫مي‌شود‪ ،‬يكـي از ثروتمندان شيـخ احمـد جلو ايشان را گرفتـه و بـه اصـرار او را بـه منزل خود‬
‫دعوت مي‌كنـد‪ ،‬ضمـن پذيرائي سـخن از برادر متوفـي و دختـر برادرش و پسـر خود بـه ميان‬
‫مي‌آورد‪ .‬پس از گذشت چند ماهي‪ ،‬خانواده متوفي در صدد شوهر دادن دختر مي‌شوند‪ ،‬مرد‬
‫مذكور ادعـا مي‌كنـد كـه دختـر برادر مـن‪ ،‬نامزد شرعـي و قانونـي پسـرم اسـت و صـيغه‌شان را‬
‫نيز شيخ رضا قلي خوانده است (مسئله مال و ارثيه در ميان بوده است) موضوع به شكايت‬
‫مي‌كشــد‪ ،‬از شيــخ مي‌پرســند‪ ،‬مي‌گويــد مــن چنيــن صــيغه‌اي را نخوانده ام‪ .‬ايــن آقــا فقــط‬
‫صحبتهائي از برادر متوفي خود و دختر او به ميان آورده‪.‬‬
‫ملك» كوچ مي‌كند‪.‬‬ ‫بالخره شيخ نمي‌تواند در باراني بماند به قريه «علي َ‬
‫فرزندان شيـخ‪ :‬شيـخ محمـد ولي‪ ،‬شيـخ عباسـقلي (حاج شيـخ)‪ ،‬شيـخ محمـد علي و شيـخ‬
‫محمد شفيع پسرانش بودند‪ 2،‬دختري نيز به نام سارا خانم داشته كه جميعا ً در علي ملك به‬
‫دنيا مي‌آيند‪ ،‬تنها دو نفر اول از سلطنت خانم هستند و بقيه از مادر ديگر متولد شده‌اند‪.‬‬
‫از خصوصيات روحيه شيخ رضا قلي داستان زير را نيز بشنويم‪:‬‬
‫روزي پيشكار حاج نجفقلي خان امير تومان دو نفر را به عنوان شاكي و متشاكي به قريه‬
‫علي ملك‪ ،‬حضور شيـخ مي‌آورد و گزارش مي‌دهـد كـه اميـر تومان ايـن دو را جهـت قضاوت‬
‫فرسـتاده و فرمود‪ ،‬ايـن آقـا فلنكـس اسـت! ــ يكـي از طرفيـن را از زبان اميـر تومان بـه نام‬
‫مشخص مي‌كند ـ‪.‬‬

‫‪ .1‬قبل ً گفته شد كه افشارها در منطقه «ساري توپراق» سلدوز صاحب املك بوده اند‪.‬‬
‫‪ .2‬شيخ نام پدر و اجداد خود را بر پسرانش گذاشته بود و نيز دختر ديگري به نام زهرا خانم داشته‪.‬‬
‫‪95‬‬
‫شيخ به استماع دعوي مشغول مي‌شود‪ .‬در وسط جريان پيشكار پي مبرد‪ ،‬كسي كه مورد‬
‫توجـه اميـر تومان اسـت محكوم مي‌شود‪ .‬مجددا ً تكرار مي‌كنـد‪ :‬اميـر تومان فرمودنـد ايـن آقـا‬
‫فلنكـس اسـت! شيـخ خودش را بـه نشنيدن مي‌زنـد‪ .‬پيشكار مي‌بينـد كار دارد خراب مي‌شود‬
‫باز جمله اش را تكرار مي‌كنــد‪ .‬شيــخ عمامــه اش را از ســر خود برداشتــه و مقابــل پيشكار‬
‫مي‌گذارد‪:‬‬
‫بردار و برو‪ .‬بده به امير تومان بگذارد به سرش‪ .‬بگو حكومت مال او‪ ،‬قدرت مال او‪ ،‬تنها‬
‫آخوندي مانده آنرا هم خودش متصدي شود‪.‬‬
‫قضاوت را تمام كرده و فرد مورد نظــر را محكوم مي‌نمايــد‪ .‬پيشكار جزئيات را بــه اميــر‬
‫تومان شرح مي‌دهــد‪ .‬اميــر تومان تبســمي كرده بــه پيشكار مي‌گويــد‪ :‬برو گــم شــو‪ ،‬معلوم‬
‫نيست چه چيزي از خودت بافته و به شيخ گفته‌اي و ناراحتش كرده اي‪ .‬بدين ترتيب خودش‬
‫را از جريان كنار مي‌كشد‪.‬‬
‫اميــر تومان مي‌توانســت هــر تصــميمي در مورد شيــخ بگيرد امــا آنچــه بطور مســتند از‬
‫خصـوصيات وي مسـلم اسـت او بـه شيـخ سـخت احترام قائل بوده‪ ،‬وي پسـران شيـخ را براي‬
‫تحصـيل بـه نجـف اشرف مي‌فرسـتد و چهار سـال هزينـه آنان را بـه عهده مي‌گيرد و سـالهاي‬
‫باقي را خودشان تامين مي‌كنند‪.‬‬
‫همانطور كـه سـلف او مي‌دانسـتند كـه شيـخ السـلم بـه هـر جـا برود احترام و عزت خواهـد‬
‫ديـد و ماندن او را در سـلدوز نعمـت عظيمـي مي‌دانسـتند‪ ،‬او نيـز شيـخ را در سـلدوز عامـل‬
‫فرهنگ و عزت مردم مي‌دانست‪.‬‬
‫از معماري شيـخ سـخني بـه ميان آمـد‪ :‬آثار معماري و هنري وي هنوز در بخشـي از مسـجد‬
‫«قلعـه جوق» و بخـش كوچكـي از «مسـجد علي ملك» و نيـز حوض مسـجد مذكور و حوض‬
‫خانه خودش در قريه فوق الذكر باقي است‪.‬‬
‫وي طبـق محاسـبات‪ ،‬سـهميه آب بخـش بال و پائيـن روسـتا را طوري تقسـيم كرد كـه هـم‬
‫عادلنه باشد و هم قسمت آب بخش پائين بصورت مداوم از حوض مسجد بگذرد و سپس در‬
‫فاصله ‪ 200‬متري به حوض خانه خود او برسد و از آنجا نيز گذشته به آبياري باغات و اراضي‬
‫سرازير شود‪.‬‬
‫معماري مسـجدهاي مذكور الگوي هـر سـاختمان مهمـي گرديـد‪ ،‬سـاختمان دو طبقـه مرحوم‬
‫«ميـر مرتضـي»‪ ،‬كاظـم خان‪ ،‬حسـين خان‪ ،‬اردشيـر خان در راهدهنـه و سـاختمانهائي در‬
‫مكانهاي ديگر مطابق آن احداث شدند كه امروز كمتر اثري از آنها مانده است‪.‬‬
‫شيــخ در قريــه علي ملك باغــي معروف بــه «چوخور باغــي» را طرح ريزي كرده بود كــه‬
‫خصوصيات زير را داشت‪:‬‬
‫‪ )1‬نظر به اينكه زمين باغ در جوار باغات مرتفع قرار داشت و سطح آن از باغات جنوبي‬
‫و تپـه غربـي حدود ‪ 4‬متـر عميـق تـر بود‪ ،‬جريان هوا و بادهـا را در نظـر گرفتـه و بر خلف رسـم‬
‫مرسـوم (كـه نهرهاي تاكسـتان را از غرب به شرق مي‌كشيدنـد) نهرها را از جنوب شرقـي بـه‬
‫جنوب غربي كشيده بود‪.‬‬
‫‪ )2‬هر كدام از انواع تاك را در بخشي متناسب با ماهيت و مقاومت آنها با سرما و گرما‬
‫بطور مجزا كاشته بود‪.‬‬
‫‪ )3‬در آذربايجان غربي ميوه «به» در حد خيلي نامطلوب و كم محصول‪ ،‬به بار مي‌آيد‪ .‬او‬
‫توانسته بود با انواع پيوند و توجه دقيق به جريان هوا و‪ ...‬وزن هر عدد «به» را به ‪ 700‬گرم‬
‫برسـاند‪ .‬شيـخ رضـا قلي در روز پنـج شنبـه ‪ 7‬ذي قعده سـال ‪ 1320‬قمري در قريـه علي ملك‬
‫ســلدوز وفات كرد‪ .‬و در قبرســتان «تپــه» روســتاي مذكور‪ ،‬كنار ديوار شرقــي خانــه خودش‬
‫موقتا ً دفن مي‌شود‪ .‬پس از چندي توسط پسرش شيخ محمد شفيع به مشهد مقدس منتقل‬
‫مي‌گردد‪.‬‬

‫‪96‬‬
‫‪3‬ـ سيد جليل ارومي سلدوزي (آقا مير جليل)‪:‬‬
‫وي والد مرحوم «آقـا ميـر صـالح» و جـد آقـا ميـر قاسـم مدنـي و نيـز والد مرحوم «آقـا ميـر‬
‫هاشـم» و جـد حجـة السـلم «سـيد جليـل قدسـي» بود‪ .‬تاريـخ تولد او مشخـص نيسـت‪ ،‬امـا‬
‫معلوم است كه او سه سال پس از ماجراي «شيخ گلدي» و بعد از سال ‪ 1300‬قمري جهت‬
‫تحصــيل بــه عراق رفتــه و در شهــر ســامرا بــه كســب علم مشغول شده اســت‪ .‬در كتاب‬
‫«ميرزاي شيرازي» تاليف «حاج آقا بزرگ تهراني» در مورد او چنين آمده است‪:‬‬
‫سيد جليل ارومي سلدوزي (سلدوز از نواحي اروميه) بعد از سال ‪ 1300‬قمري به سامراء‬
‫مشرف شد‪ ،‬عمده تحصيلتش در درس رسائل و ديگر دروس نزد مل محمد ابراهيم نوري و‬
‫حاج شيخ حسنعلي تهراني بود و از مباحث ميرزا هم به اندازه قليلي استفاده برد‪ ،‬ميرزا به‬
‫او اعتماد داشـت و قرآنـي را كـه بعضـي خطوط خودش هـم در آن بود بـه او بخشيـد‪ .‬پـس از‬
‫وفات ميرزا چند ماهي بيش نگذشت كه فاضل شربياني برايش نامه نوشت و او را به نجف‬
‫خوانـد مدت كوتاهـي هـم در نجـف بود تـا بـه وطـن خويـش بازگشـت و در آنجـا مرجـع صـاحب‬
‫عنوان شد وفاتش در حدود ‪ 1320‬قمري اتفاق افتاد‪ .‬مرجعيتش هم از بركت همان قرآن بود‪.‬‬
‫توضيحات‪:‬‬
‫‪ )1‬از متـن فوق برمـي آيـد‪ ،‬وي تـا آخـر «شرايـع و شرح لمعـه» در سـلدوز خوانده اسـت و‬
‫بي ترديد از حضور شيخ السلم و شيخ رضا قلي استفاده كرده است‪.‬‬
‫‪ )2‬مدت اقامتش در عراق روشن نيست‪ ،‬اما مي‌دانيم كه پس از مراجعت به سلدوز عمر‬
‫زيادي نكرده است‪ .‬او و شيخ رضا قلي در يك سال وفات كرده‌اند‪.‬‬
‫‪ )3‬جمله اخير متن فوق كه مي‌گويد «مرجعيتش هم به بركت همان قرآن بود» خالي از‬
‫«تعريض» نيست و هر كس كه با عرف و فرهنگ روحانيت آشنا باشد مي‌داند كه منظور اين‬
‫است‪ :‬گويا مرحوم سيد جليل با استفاده از قرآن مذكور كه خط مرحوم ميرزاي شيرازي در‬
‫حواشي آن بوده ادعاي «مرجعيت» كرده است‪.‬‬
‫ً‬
‫در دفاع از مرحوم مير جليل بايد گفت‪ :‬اساسا وي ادعاي مرجعيت نكرده و چون اختلفي‬
‫ميان مسـئولين دفتـر مرحوم فاضـل شربيانـي و او (پـس از اقامـت در سـلدوز) رخ داده بود و‬
‫منجــر بــه مكاتباتـــي شده بود شايـــد بعضـــي از اطرافيان دفتــر مذكور چنيـــن شايعه‌اي را‬
‫سـاخته‌اند‪ .‬همانطور كـه گفتـه شـد آقـا ميـر جليـل دو پسـر داشـت‪ :‬آقـا ميـر صـالح نياي خانواده‬
‫مدني و آقا مير هاشم نياي خانواده قدسي‪ .‬هر دو محترم بوده‌اند‪ ،‬اما نظر به اينكه آقا مير‬
‫صـالح داماد مرحوم شيـخ السـلم بوده و كوچكتريـن دختـر او را بـه همسـري داشـت‪ ،‬در ميان‬
‫مردم قاراپاپاق از احترام بيشتري برخوردار بود‪ ،‬كــه در بخــش «ســادات قاراپاپاق» خواهــد‬
‫آمد‪.‬‬
‫‪4‬ـ احد آقا ـ عبدالحد‪:‬‬
‫فرزند مرحوم شيخ السلم كه در حضور پدر تحصيل كرده بود از نظر علمي به سطح پدر‬
‫نمي‌رسيد‪ .‬لكن مردي بزرگوار و عفيف و سخت با حياء بوده است‪.‬‬
‫قبل ً نيـز اشاره رفـت پـس از دوران حاكميـت حيدر خان كـه مقرش قريـه راهدهنـه بود بـه‬
‫ناگاه آن قريــه متيــن و مؤدب بــه فاســدترين روســتاي ســلدوز تبديــل شــد‪ .‬روزي عده‌اي از‬
‫اوباش صـرفا ً بـه قصـد اذيـت و اهانـت بـه ايشان بـا سـرنا و دهـل در جلو خانـه اش بـه هياهـو و‬
‫عربده كشي مي‌پردازند‪ .‬احد آقا از در ديگر خارج شده‪ ،‬سوار بر اسب از آن منطقه مي‌رود‬
‫و خانواده اش مي‌ماند‪ .‬و ديگر بر نمي‌گردد‪.‬‬
‫بديهي است جريان مذكور تنها عامل اين اقدام وي نبوده‪ ،‬بل يكي از عوامل و علت متمم‬
‫و آخرين چاشني‪ ،‬بوده است‪.‬‬
‫از مرحوم احـد آقـا (تـا جائي كـه مـن مي‌دانـم) تنهـا دو دختـر مي‌مانـد‪ ،‬يكـي از آنهـا كـه گويـا‬
‫كوچكتريـن اسـت تـا سـال ‪ 1354‬در قيـد حيات بود‪ .‬اميـد اسـت هنوز هـم باشـد‪ ،‬نام محترمـه‬
‫مذكور به نظرم «پري دخت» باشد‪.‬‬

‫‪97‬‬
‫‪5‬ـ امين السلم‪:‬‬
‫از ســادات قره پاپاق و داماد مرحوم شيــخ الســلم بوده و جــد بزرگ حجــة الســلم آقاي‬
‫سـيد جواد موسـوي اسـت‪ ،‬بديـن ترتيـب‪ :‬سـيد جواد فرزنـد سـيد يوسـف فرزنـد ميـر مرتضـي‬
‫فرزند امين السلم‪ .‬البته نام آقاي سيد جواد در شناسنامه «مير مرتضي» است‪.‬‬
‫مرحوم اميـن السـلم در حوزه علميـه نجـف تحصـيل كرده و گويـا ماننـد مرحوم سـيد جليـل‬
‫سابق الذكر بدليل اقامت زياد در نجف يا بدليل اينكه در سنين بال به همان شهر رفته‪ ،‬مدت‬
‫روحانيـت وي در سـلدوز كم بوده اسـت‪ .‬پـس از مرحوم «احـد آقـا» روحانـي قريـه راهدهنـه او‬
‫بوده اسـت‪ .‬و قبـل از قاچاقاچ وفات مي‌كنـد‪ ،‬جـز اينكـه مقام علمـي خوبـي داشتـه اطلعات‬
‫زيادي از چگونگـي زندگـي او در دسـت نيسـت (يـا بـه دسـت مـن نرسـيده) غيـر از آقـا ميـر‬
‫مرتضـي تنهـا فرزندي كـه از او مي‌شناسـيم دخترش اسـت كـه در فصـل «نامـي چنـد از زنان‬
‫قره پاپاق» راجع به او سخن خواهيم گفت‪.‬‬
‫مرحوم اميـن السـلم در ميان ايـل قاراپاپاق اعـم از رؤسـا و بدنـه ايـل از احترام فراوانـي‬
‫برخوردار بوده اســت‪ .‬او پــس از وفات شيــخ رضــا قلي و مرحوم ســيد جليــل بــه ســلدوز‬
‫مراجعت كرده و قبل از قاچاقاچ وفات مي‌كند اقامتش پس از مراجعت از نجف كمتر از ‪19‬‬
‫سال بوده است‪.‬‬
‫‪6‬ـ معين السلم‪:‬‬
‫مــا از تاريــخ و ســرگذشت وي چندان اطلعــي نداريــم‪ .‬او نياي خاندان «معينــي» ســلدوز‬
‫مي‌باشـد‪ .‬و چون از نظـر سـني بزرگتـر از علمائي اسـت كـه در صـفحات بعدي از آنان سـخن‬
‫خواهيم گفت در اينجا به آنچه كه از وي مي‌دانيم مي‌پردازيم‪:‬‬
‫وي شاگرد شيخ السلم و شيخ رضا قلي بوده است‪ .‬سپس براي تكميل مدارج تحصيلي‬
‫به مراغه و تبريز عزيمت مي‌كند‪.‬‬
‫دســتخطي از ايــن عالم بــه جاي مانده كــه از معلومات وافــر و پختگــي و زيبائي خــط او‬
‫حكايـت مي‌كنـد‪ .‬موضوع ايـن سـند (كـه در ميان اسـناد بـه جاي مانده از مرحوم ميرزا علي‬
‫دوستي زاده به دست ما رسيده) جالب و متن آن داراي مطالبي است كه كيفيت معاملت‪،‬‬
‫مالكيت‪ ،‬تيول و اوضاع اراضي داخل جلگه سلدوز را ابراز مي‌دارد‪ .‬لذا صورت آن در زير از‬
‫نظر خوانندگان مي‌گذرد‪:‬‬
‫بتاريـخ شهـر جمادي الول و ابتداي سـال فرخنده مآل توشقان ئيـل سـعادت تحويـل مطابـق‬
‫يكهزار و سيصد و سي و سه هجري (قمري)‪.‬‬
‫سـركار معتمـد السـلطان يحيـي خان خلف مرحمـة و غفران پناه جلل خان سـرتيپ طاب‬
‫ثراه بالطلوع و الرغبــه ل بالكراه و الجبار تمامـي همگـي منافــع و مداخــل تيولي سـه دانــگ‬
‫قريـه كهل‪ ،1‬مختـص خود را از توابـع شرعيـه و ملحقات عرفيـه آن‪ ،‬از آبـي و ديمـي و تلل و‬
‫جبال و عيون و انهار و مزارع و مراتــع و اشجار مثمره و غيــر مثمره و‪ ...‬و خراج رعيتــي و‬
‫جوخه و فعله و بي كار و كليه منافع و عايدات و حقوق آقائي كه به هر اسم و رسمي بوده‬
‫باشـد بـه مصـالحه صـحيحيه شرعيـه‪ ...‬گماشتگان حضرت اجـل اكرم امجـد اعظـم آقاي رشيـد‬
‫السـلطنه اميـر تومان‪ ...‬سـلدوز مـد ظله العالي لغايـت مدت شـش سـال كامـل الشهور كـه‬
‫عبارت از برداشتن شش حاصل بوده باشد در عوض و مقابل مبلغ چهارصد و پنجاه تومان و‬
‫هفتصـد و پنجاه بار غله كـه عبارت از دو حصـه گندم و يـك حصـه جـو در كـل مدت مسـطوره‬
‫فوق باشد‪ .‬مشروط به شرايط چند‪ :‬شرط اول‪ :‬گماشتگان جناب مستاجر وجه اجاره معينه‬
‫نقدي و جنسـي را در ضمـن شـش سـال بـا شـش قسـط يعنـي در هـر سـال يـك قسـط و هـر‬
‫قسط عبارت از هفتاد و پنج تومان نقد و يكصد و بيست و پنج بار غله سال به سال در اواخر‬
‫پائيـز بعـد از برداشتـه شدن خراميـن و حاصـلت بـه موجـر داده و قبـض رسـيد بگيرد‪ .‬شرط‬
‫ثانــي‪ :‬گماشتگان جناب مســتاجر اگــر در قريــه چوب آن را بدهــد هــر گاه ندهــد و گماشتگان‬
‫جناب مستاجر از خود چوب گذاشته باشند در آخر سال با تصديق اهل بصاير و خبره‪ ،‬موجر‬
‫‪ .1‬نام قريه «كهل» در اثر ديرين بودن سند به دشواري خوانده مي‌شود‪ .‬اين روستا امروز بخشياز شهرنقده شده‬
‫است‪.‬‬
‫‪98‬‬
‫قيمت چوب ‌ها را به گماشتگان جناب مستاجر بايد بپردازد‪ .‬شرط ثالث‪ :‬هر گاه تا آخر مدت‬
‫اجاره از طرف ديوانيان عوارض و تكليــف و تعارفي‪ 1‬بــه ايــن ده وارد شود بــه عهده موجــر‬
‫اسـت ربطـي بـه جناب مسـتاجر نخواهـد بود‪ .‬شرط رابـع‪ :‬هـر گاه خدا نكرده در ظرف مدت‬
‫اجاره از جانـب دولت قاهره‪ ،‬تيولت قطـع شود آنوقـت ايـن اجاره فسـخ و باطـل مي‌شود و‬
‫موجر هر چه از اقساط خود اضافه داشته باشد بايد به جناب مستاجر اعاده و تسليم نمايد‪.‬‬
‫شرط خامس‪ :‬گماشتگان جناب مستاجر تا آخر مدت اجاره هر سال مقدار شش يغين گياه‬
‫بـه موجـر بدون قيمـت بدهنـد و موجـر كـه يـك چارك يونجـه زار شخصـي دارد مطالبـه حقوق از‬
‫او نكننـد‪ .‬شرط سـادس‪ :‬گماشتگان جناب مسـتاجر در آخـر سـال‪ ،‬بعـد از برداشتـن خراميـن و‬
‫اخذ خرج و عايدات معموله‪ ،‬ده را به خود موجر سپرده و قطع علقه فرمايند‪ .‬اين چند كلمه‬
‫بر سـبيل اجاره نامچـه قلمـي و تحريـر شـد لدي الحاجـه بـه كار آيـد‪ .‬بتاريـخ پنجـم جمادي الول‬
‫مطابــق يكهزار و ســيصد و ســي و ســه هجري توشقان ئيــل‪ .‬قــد جرت صــيغة المصــالحة‬
‫الصــحيحة اللزمــه‪ ،‬الجازمــه بــا اســقاط كافــة الخيارات الفاســدة و الطاريــة مشتملة علي‬
‫مضمون المتن‪ ،‬عندي و انا الحقر الجاني معين السلم‪.‬‬
‫امضاهاي ديگــر‪ :‬امضائي كــه گويــا از يحيــي خان اســت‪ ،‬حســين خان ميــر پنجــه صــارم‬
‫السلطنه‪ ،‬حسين خان مير پنجه طايفه چاخرلو‪ ،‬ايل خاني خان‪ ،‬ميرزا علي اصغر‪ ،‬عباسعلي‬
‫(ضيائي) و چند مهر و امضاي ناخوانا‪.‬‬
‫توضيحات‪ :‬بر اين اساس در آمد شش دانگ قريه مزبور سالنه ‪ 250‬تومان نقد و ‪ 250‬بار‬
‫غله بوده است‪ ،‬آنهم در آمد مالكانه اش‪ .‬به طور مستند مي‌دانيم كه در آن زمان (باصطلح)‬
‫قبـل از قاچاقاچ‪ ،‬سهم مالكانـه (يك دهم) از كل محصـول بوده است بنابراين سالنه مجموع‬
‫در آمد‪ ،‬به ‪ 2500‬بار غله و ‪ 2500‬تومان نقد (حداقل) بالغ مي‌شده است‪ .‬با توجه به ارزش و‬
‫كاربرد «تومان» در آن زمان جاي بسـي شگفتـي اسـت اگـر نوشتـه بـه قلم معيـن السـلم و‬
‫ممهور به مهر افراد مذكور نبود باور كردنش مشكل بود در اينجا ضرب المثلي كه آن محقق‬
‫روسـي در مورد سـلدوز نوشتـه و قبل ً نقـل كرديـم مصـداق پيدا مي‌كنـد «محصـول يـك سـاله‬
‫سلدوز‪ ،‬درياچه اروميه را پر مي‌كند»‪.‬‬
‫از متن سند بر مي‌آيد كه زمزمه قطع تيول در سال ‪ ،1333‬شنيده مي‌شده‪ ،‬مراد از «آخر‬
‫سـال» در سـطرهاي پايينـي «سـال آخـر» اسـت كـه باصـطلح محلي ــ آخـر سـال‪ ،‬آخـر ئيـل ــ‬
‫نوشته شده و نبايد در نظر خواننده غلط انشائي تصور شود‪.‬‬
‫ً‬
‫در سـالهاي پـس از «قاچاقاچ» سـهم مالكانـه از يـك دهـم ارتقاء يافتـه كـه اصـطلحا دو دهـم‬
‫(اوننان ايكي) مي‌گفتند بجاي يك پنجم (بئشدن بير) تا لاقل لفظ آن براي رعيت قابل تحمل‬
‫باشد‪ .‬توضيح اينكه هر بار غله ‪ 160‬كيلو است‪.‬‬
‫بـه هـر صـورت‪ :‬مرحوم معيـن السـلم مطابـق ايـن سـند در سال ‪ 1333‬قمري يعنـي ‪ 7‬سـال‬
‫قبـل از قاچاقاچ در قيـد حيات بوده و نيـز مي‌دانيـم كـه او در ماجراي قاچاقاچ يعنـي در سـال‬
‫‪ 1339‬حضور نداشته است‪.‬‬
‫‪7‬ـ شيخ محمد ولي رضوي سلدوزي‪:‬‬
‫او پسر بزرگ شيخ رضا قلي بود‪ ،‬در ‪ 18‬سالگي ازدواج مي‌كند كه ماجراي شنيدني دارد‪:‬‬
‫در فصــول گذشتــه نوع ازدواج «قاچيتماق» كــه ماننــد هــر ايــل و عشيره ديگــر ايران (و نيــز‬
‫روزگاري در تمام دنيا رسم بود) در ميان قره پاپاق نيز مرسوم بود‪ ،‬شرح داده شد‪.‬‬
‫شيخ محمد ولي با اينكه يك طلبه ‪ 18‬ساله بوده بدينگونه ازدواج مي‌كند‪ .‬همسرش خواهر‬
‫لطيف آغا سلطان (كه در موضوع جنـگ مازندران‪ ،‬در مورد او سخن گفتيم) بوده‪ .‬وي بـا آن‬
‫روح نظامــي گريــش لجوجانــه مي‌ايســتد كــه نــه تنهــا «بارشيــق» نمي‌كنــم حتــي نمي‌گذارم‬
‫برادران بزرگترم نيز چنين كاري را كنند شيخ رضا قلي و پسرانش را خواهم كشت‪ .‬مسئله‬
‫كش پيدا مي‌كند‪ ،‬با هزار مصيبت اجازه اجراي عقد را از برادر بزرگتر كه ولي شرعي دختر‬
‫بوده مي‌گيرند‪ .‬عروسي پايان مي‌پذيرد ولي لطيف آغا به نقها و تهديدهايش ادامه مي‌دهد و‬

‫‪ .1‬و شايد «تفاوتي» به سختي خوانده مي‌شود‪.‬‬


‫‪99‬‬
‫چون براســتي مرد خطرناكــي بوده شيــخ از نجفقلي خان اميــر تومان مي‌خواهــد كــه زمينــه‬
‫آشتي را فراهم نمايد‪ .‬امير تومان كسي فرستاده و لطيف آغا را مي‌خواهد‪ .‬لطيف آغا وقتي‬
‫بـه حضور اميـر تومان مي‌رسـد كـه او بـه كار بيـش از دويسـت كارگـر كـه در حال كندن نهـر‬
‫«يارمـا» بودنـد‪ ،‬نظاره مي‌كرده اسـت‪ .‬لطيـف آغـا سـخنان اميـر تومان را مي‌شنود ولي باز‬
‫ايستادگي مي‌كند‪ ،‬امير اصرار مي‌كند‪ ،‬لطيف آغا توهين آبداري هم نثار امير تومان مي‌كند‪،‬‬
‫صداي امير تومان بلند مي‌شود‪ :‬اين گستاخ را بگيريد‪.‬‬
‫بالخره لطيــف آغــا قهرمان نــبرد مازندران كتــك مي‌خورد‪ ،‬موضوع بــه نفــع شيــخ تمام‬
‫نمي‌شود كه هيچ‪ ،‬بدتر هم مي‌شود‪ .‬همچنان يكسال ديگر مي‌گذرد‪.‬‬
‫روزي نقهـا و تهديدهاي لطيـف آغـا بـه گوش شيـخ مي‌رسـد‪ ،‬برمـي خيزد «كال ارابـه» را‬
‫آماده مي‌كنـد اثاث البيـت را بـه آن مي‌چيننـد‪ ،‬خود شيـخ بـا دو پسـر بزرگـش زودتـر و قبـل از‬
‫آنكه ارابه حركت كند به طرف نقده مي‌تازد تا مبادا كسي بيايد و او را از تصميمي كه گرفته‬
‫باز دارد و نتواند از سلدوز خارج شده و به اروميه برود‪.‬‬
‫خبر به مرحوم «افخم السلطنه» مي‌رسد‪ ،‬سوار اسب شده در نزديكي پل نقده جلو شيخ‬
‫را مي‌گيرد‪ .‬اصـرار از دو طرف بـه نتيجـه نمي‌رسـد‪ ،‬افخـم خواهـش مي‌كنـد كـه هـر دو پياده‬
‫شده و كنار رودخانه چپقي بكشند‪.‬‬
‫شيـخ گله مي‌آغازد‪ :‬مي‌دانيـد كـه مـن آدمـي نيسـتم پاي بنـد يـك محـل و محال باشـم و از‬
‫هجرت عاجز باشم‪ ،‬دنياي به اين بزرگي را رها كرده و در اين گو شه دور افتاده مملكت در‬
‫ميان شمـا مانده ام‪ ،‬اگـر در تـبريز بودم‪ ...‬اگـر در خوي بودم‪ ...‬در ميان شمـا قاراپاپاق ماندم‬
‫كه چنين رفتاري با من بكنيد؟‪...‬‬
‫افخم گوش مي‌كند و مي‌گويد‪ :‬معذرت مي‌خواهم‪.‬‬
‫ـ يكسال است لطيف آغا همه جا پشت سر من حرف مي‌زند‪ ،‬عروسم در خانه ناراحت‬
‫است‪ ،‬شماها اقدامي نمي‌كنيد‪.‬‬
‫ـ از امروز من تعهد مي‌كنم كه مسئله را حل كنم‪.‬‬
‫كالسكه افخم مي‌رسد با هم به علي ملك برمي گردند‪ ،‬چند روز پس از آن لطيف آغا را‬
‫‪1‬‬
‫به خانه شيخ مي‌آورند و باصطلح «بارشيق» مي‌شود‪.‬‬
‫شيـخ محمـد ولي در سـن ‪ 20‬سـالگي همراه مادر و همسـر و نيـز برادر ‪ 18‬سـاله اش شيـخ‬
‫عباسـقلي جهـت تحصـيل بـه نجـف مي‌رونـد‪ .‬تـا آن روز ادبيات فارسـي‪ ،‬ادبيات عربـي‪ ،‬منطـق‪،‬‬
‫معاني و بيان و عروض (مطول) و فقه تا پايان شرايع و شرح لمعه را در حضور پدر گذرانده‬
‫بودنـد‪ ،‬در حوزه نجـف بـه درس مكاسـب مي‌پردازنـد‪ ،‬شيـخ محمـد ولي پـس از هفـت سـال‬
‫متوالي (بدون هيچ گونه تعطيلي) به سلدوز برمي گردد‪ .‬شيخ محمد علي‪ ،‬برادر سوم نيز كه‬
‫تنها ادبيات عرب را تمام كرده بود با آنان همراه بوده كه در نجف لمعه مي‌خوانده است‪ .‬در‬
‫پايان دوره شرح لمعه به سلدوز مراجعت مي‌كند و دو برادر بزگتر به تحصيل ادامه مي‌دهند‪.‬‬
‫شيــخ محمــد ولي و شيــخ عباســقلي (حاج شيــخ) از شاگردان مرحوم «فاضــل شربيانــي»‬
‫مرجع تقليد وقت‪ ،‬بودند قبل ً اشاره رفت كه در «قاچاقاچ» برادر بزرگتر در قريه «قره‌ورن»‬
‫‪ 4‬كيلومتري مياندوآب و ديگري ابتدا در «زواره» و سپس در «مراغه» ساكن مي‌شوند‪ .‬پس‬
‫از مراجعت ايل به سلدوز شيخ محمد ولي ‪ 4‬سال ديگر در مياندوآب مي‌ماند‪ .‬محل سكونت‬
‫او قبل از قاچاقاچ قريه چيانه و پس از آن نقده بود‪.‬‬
‫وي در سال ‪ 1346‬قمري در سن ‪ 52‬سالگي در بيمارستان شير و خورشيد راهدهنه وفات‬
‫مي‌كنـد‪ .‬دسـته‌هاي سـينه زنـي عزادار جنازه او را تـا نقده مي‌برنـد و سـپس بـه قبرسـتان «در‬
‫بهشت» قم منتقل مي‌شود‪.‬‬

‫‪ .1‬خواننده‌اي كه با خاندان شيخ آشنا باشد‪ ،‬با خواندن اين عبارت سريعا ً متوجه خواهد شد كه همه خصوصيات شيخ‪،‬‬
‫از قبيـل كوچهـا‪ ،‬و هجرتهاي متعدد و سـرعت تصـميم گيري و عدم سـازشكاري در وارثانـش نيـز بوده كه اينـك هـر كدام در‬
‫شهري و دياري هستند‪.‬‬
‫‪100‬‬
‫‪8‬ـ حاج شيخ ـ شيخ عباسقلي رضوي‪:‬‬
‫راجـع بـه دوران تحصـيل ولي در بال سخن گفتـه شـد با اين تفاوت كه او دو سال بيشتـر از‬
‫برادرش در نجـف مي‌مانـد و مدت اقامتـش ‪ 9‬سـال مي‌شود‪ .‬مرحوم «عرب باغـي» هنگام‬
‫نصـيحت و تذكـر بـه شاگردانـش مي‌گفتـه‪ :‬سـعي كنيـد در شهرهـا و اجتماعهاي بزرگ زندگـي‬
‫كنيـد مـن و حاج شيـخ عباسـقلي در نجـف همدرس بوديـم‪ ،‬مـن آمدم بـه اروميـه و او رفـت بـه‬
‫سـلدوز‪ ،‬اينـك مـن يـك مجتهـد و مرجـع هسـتم و او در دهات سـلدوز بـه گندم كاري و خريـد و‬
‫فروش ملك و آب و آسياب مشغول است‪.‬‬
‫اما حاج شيخ با اينكه ابتدا چند سال در فراق نجف اشرف شعر «حافظ اگر قدم نهي در‬
‫ره خاندان بصـدق ــ بدرقـه رهـت بود همـت شحنـه النجـف» را مي‌خوانده و مي‌گريسـته‪ .‬لكـن‬
‫بعدهـا كـه بـه تربيـت چنديـن طلبـه و روحانـي عالم موفـق شده بود‪ ،‬چندان گليه‌اي از سـلدوز‬
‫نداشت‪ .‬حاج شيخ حدود ‪ 10‬سال قبل از وفاتش هميشه فرزندان (روحاني)اش را به هجرت‬
‫از سلدوز تشويق و حتي وصيت مي‌كرد‪ .‬بدون اينكه گله‌اي از مردم سلدوز داشته باشد‪ .‬وي‬
‫پــس از مراجعــت از نجــف ســاكن قريــه «دلمــه» و پــس از قاچاقاچ ســاكن قريــه راهدهنــه‬
‫مي‌شود‪ .‬در روبروي خانــه اش در آن ســوي كوچــه در كنار باغ مرحوم شيــخ الســلم باغــي‬
‫داشـت كـه در گوشه‌اي از آن سـاختماني بـه نام «باغ اطاقـي» رو بـه باغات و مناظـر جالب و‬
‫دلكش بنـا كرده بود‪ ،‬بالكـن طبقـه دوم آن ميعادگاه روحانيون و سـادات سـلدوز و نيـز مدرسـه‬
‫«تربيت طلبه» بود‪ .‬روحانياني كه از آن باغ برخاسته‌اند نامشان خواهد آمد‪.‬‬
‫حاج شيـخ نامي‌تريـن و مشهورتريـن روحانـي سـلدوز و قاراپاپاق اسـت‪ .‬ماجراي قضاوت در‬
‫مورد روستاي «قره داغ» كه طرفين‪ ،‬علمائي را از مراغه و اروميه به چادرهائي كه در كنار‬
‫رو ستاي «دربـه سر» بخاطر هميـن موضوع برپا شده بود دعوت كرده بودنـد‪ ،‬موجـب شهرت‬
‫علمـي بيـش از پيـش حاج شيـخ گرديـد‪ .‬او فقيهـي بود كـه همگان بـه مقام فقهـي وي احترام‬
‫قائل بودند‪.‬‬
‫وي هميشه ثروتمند و در رديف مالكين درجه دوم سلدوز به حساب مي‌آمد‪ .‬منشاء ثروت‬
‫او همانطور كـه قبل ً آمـد ارث مادري بود‪ .‬در فصـول آغازيـن ايـن نوشتـه گفتـه شـد كـه املك‬
‫قابــل اســتفاده ســلدوز در هنگام آمدن قره پاپاق متعلق بــه افشارهاي اروميــه بود و نيــز در‬
‫صـفحات پيـش بيان گرديد كه همسر شيخ رضا قلي موسوم بـه «سـلطنت خانم» از خانواده‬
‫افشاري بود كـه يـك دانـگ و نيـم از روسـتاي «آلگؤز علياي سـلدوز» را پدرش بـه او بخشيده‬
‫بود‪ .‬حاج شيـخ ارثيـه مذكور را فروختـه و يـك دانـگ و نيـم از روسـتاي «گورخانـه» را مي‌خرد‬
‫سپس آنجا را نيز فروخته آسياب بزرگ روستاي «كاروان سرا» را مي‌خرد پس از چند سال‬
‫آن را نيز مي‌فروشد و يك چهاردهم (كمتر از نيم دانگ) از قريه آغابگلو را خريداري مي‌كند‪.‬‬
‫حاج شيخ از تنظيم سند و تحرير «حجت» نيز درآمد داشته است‪.‬‬
‫او از سال ‪ 1349‬شمسـي كه از مكـه بازگشـت هرگـز صـيغه طلق نخوانـد و عهـد كرده بود‬
‫صيغه نكاح بخواند و از اجراي صيغه طلق خودداري مي‌كرد‪.‬‬
‫وي در اسفند ‪ 1354‬شمسي بدرود حيات گفت‪ .‬مدفنش در قبرستان قريه راهدهنه است‪.‬‬
‫وصــيت كرده بود جنازه او را بــه مكان ديگري انتقال ندهنــد‪ ،‬البتــه فرزندانــش نيــز موضوع‬
‫«انتقال» را دوسـت ندارنـد‪ ،‬پسـران حاج شيـخ عبارتنـد از‪ :‬حاج شيـخ حسـن رضوي‪ ،‬شيـخ‬
‫حســين رضوي‪ ،‬حاج شيــخ محمــد اميــن رضوي‪ ،‬حاج شيــخ محمــد رضوي‪ ،‬شيــخ فضــل الله‬
‫رضوي‪ ،‬جواد آغا رضوي‪.‬‬
‫حاج شيخ سخت به زيارت عاشورا اهتمام ميورزيد‪ .‬هر صبح بعد از نماز بدان مي‌پرداخت‬
‫و هـر شـب قبـل از اذان صـبح يـك جزء قرآن برنامـه مقرري او بود‪ ،‬افرادي را نيـز بدينگونـه‬
‫تربيـت كرده بود‪ .‬آخريـن شاگرد او در ايـن برنامـه مرحوم حاج حميـد دانشپايـه بود كـه بالخره‬
‫در راه همين برنامه كه براي وضوي سحري برخاسته بود از پله‌ها افتاد و وفات كرد‪.‬‬

‫‪101‬‬
‫‪9‬ـ شيخ محمد علي رضوي‪:‬‬
‫درباره تحصـيلت او نيـز هنگام سـخن از برادرش‪ ،‬بحـث شـد‪ .‬وي پـس از برگشـت از نجـف‬
‫اشرف با اينكه تحصيلتش در حد سايرين (غير از دو برادر بزرگتر) بود لباس روحاني نپوشيد‬
‫و به كار باغ داري و كشاورزي پرداخت‪.‬‬
‫تنها يك دختر از وي مانده بنام «قدم خير» كه ما «قدم عمو قيزي» صدايش مي‌كنيم‪ .‬او‬
‫مادر آقايان‪ :‬حيدر و اسد حسني است‪.‬‬
‫شيخ محمد علي ساكن قريه علي ملك بود و همانجا نيز دفن شده است‪ ،‬او مردي باتقوا‬
‫و مردي رك و صريح بوده و برخورد تندي داشته است‪.‬‬
‫دســت احســانش مجال آســودگي برايــش نگذاشــت‪ ،‬در ســال قحطــي ملجاء يتيمان بوده‬
‫است‪.‬‬
‫‪10‬ـ شيخ محمد شفيع رضوي‪:‬‬
‫تحصيلت وي تا آخر شرايع و شرح لمعه (كه پس از دوره ادبيات فارسي و عربي‪ ،‬منطق‬
‫و مطول مي‌باشد) بود‪.‬‬
‫كوچكترين پسر شيخ رضا قلي ارموي‪ ،‬ساكن قريه علي ملك ايشان بودند‪ .‬شيخ شفيع نيز‬
‫مانند برادرش «باغ اطاقي» داشت ميهمان نوازيش زبان زد و سخاوتش معروف است‪.‬‬
‫وي نياي خانواده «رضوي آذر» مي‌باشد تنها پسري داشت بنام «ابراهيم» كه ما «ابراهيم‬
‫عمـو اوغلي» مي‌خوانديـم‪ .‬خودش در سـال ‪ 1341‬شمسـي و پسـرش در سـال ‪ 1362‬وفات‬
‫كردند‪.‬‬
‫‪11‬ـ آقا محمد جعفر‪:‬‬
‫وي از تــبريز بــه ســلدوز آمده بود و هيمشــه «تــبريزي الصــل» امضاء مي‌كرده او نياي‬
‫خانواده جعفري (آقايان‪ :‬حاج محمود‪ ،‬حميـد و ابراهيـم جعفري) بود كـه يكـي از نـبيره هايـش‬
‫بنام «مجيد» اخيرا ً به شهادت رسيد‪.‬‬
‫آقـا محمـد جعفـر هنگام عبور «جيلوهـا» از سـلدوز (قبل ً شرح داده شـد) مورد ضرب شديـد‬
‫آنان قرار مي‌گيرد و در اثر آن وفات مي‌كند‪.‬‬
‫از جزئيات زندگي او اطلع زيادي در دست نيست‪ ،‬سندي در ميان اسناد به جاي مانده از‬
‫مرحوم «دوست اوغلي ميرزا علي» هست به شرح زير‪:‬‬
‫وكالتنامه ـ وكيل مطلق و نايب مناسب شرعي خود گردانيد آقاي مقرب الخاقان اردشير‬
‫خان خلف مرحمـت و غفران پناه حيدر خان حكمران سـلدوز طاب ثراه جناب آقـا ميرزا علي‬
‫دوســتي زاده را در خصــوص عموم امورات مشروعــه خود اعــم از غله و نقــد و جنــس و‬
‫مخلفات و آلت و اثاث البيـت و مال و مواشـي و املك و غيره كـه بـا اكثـر مردم دارد بـه هـر‬
‫نحـو صـلح بدانـد از اخـذ و ايصـال داشتـن و مصـالحه نمودن و بذل كردن و حلف و احلف باي‬
‫طريـق فعـل او يفعـل‪ .‬وكيـل بلعزل مطلق و مجاز و مختار اسـت‪ .‬كان ذلك فـي غره شهـر‬
‫شعبان المعظـم هزار و سـيصد و سـي هجري ‪( 1330‬قمري) ــ جرت صـيغة الوكالة الصـحيحية‬
‫الشرعيه المسطور في المتن‪ .‬انا الحقر تبريزي الصل ـ مهر‪.‬‬
‫امضاهاي ديگـر‪ :‬اردشيـر بـن حيدر خان ــ اقـل الحاج عليقلي اروميـه ــ نجفقلي ــ كربلئي‬
‫همت ـ كربلئي محمد علي ـ غلم آقا افشار ـ بنده درگاه بخشعلي بن حيدر خان حاكم ـ‪.‬‬
‫سپس مكتوب فوق را به امضاء و تاييد مرحوم شيخ محمد ولي رضوي نيز مي‌رسانند‪ :‬قد‬
‫اقّر الموكل حضورا ً بما رقم في المتن‪ .‬انا الحقر الراجي بالله محمد ولي‪.‬‬
‫وي خـط زيبائي داشتـه و قبـل از قاچاقاچ وفات كرده اسـت‪ ،‬دو پسـر داشـت‪ :‬عبـد المناف‬
‫(مناف آقـا) و عبدالحاج (حاج آقـا)‪ ،‬هـر دو در زي روحانيـت بوده در حضور پدر درس خوانده‬
‫بودند‪ .‬اولي در حدي بوده كه سند مي‌نوشته و به امور مربوط به روحاني مي‌پرداخته است‪.‬‬
‫دومي مرثيه خوان مشهوري بود كه خط زيبائي هم داشت حاضر جواب ولي انزوا طلب بود‪،‬‬
‫مــن مرحوم ميرزا حاج آقــا را ديدم و ســالها همســايه بوديــم‪ ،‬در روضــه خوانــي ابتدا صــداي‬
‫خوبـي داشتـه‪ ،‬بعدهـا از حسـن صـوتش كاسـته شده بود ولي باز در باصـطلح «اشـك گرفتـن»‬
‫‪102‬‬
‫توانمند بود و مي‌گفت‪ :‬من هم از نوكران حسين (ع) هستم‪ .‬سندي به قلم مرحوم مناف آقا‬
‫در دست است كه معامله دو چمشه دكان ميان مرحوم آقا مير مرتضي ـ نياي حجة السلم‬
‫آقاي سيد جواد موسوي ـ و ميرزا علي دوستي (دوست اوغلي)‪ ،‬تنظيم كرده است‪ .‬به تاريخ‬
‫شهر صيام ‪ 1338‬خطش در زيبائي به خط آقا محمد جعفر مي‌رسد‪.‬‬
‫‪12‬ـ مل حيدر اديب‪:‬‬
‫وي تحصـيل كرده تـبريز و برادر نياي خانواده «اديـبي» محمـد يار مي‌باشـد‪ ،‬براسـتي مردي‬
‫اديـب بوده و در محافـل «باغ اطاقـي» كـه در بال بـه شرح رفـت‪ ،‬مجلس آراي روحانيان بوده‬
‫است‪.‬‬
‫در فصـل «قره پاپاق و مشروطـه» موضوع «انجمـن» و مسـافرت او همراه «بابـا بيـگ» و‬
‫«ميرزا حسن» به عنوان هيئت اعزامي انجمن به تبريز بيان گرديد‪ .‬او تنها روحاني‌اي بود كه‬
‫در اين امر تند سياسي رسما ً به عنوان «عضو انجمن» شركت كرده بود‪.‬‬
‫مرحوم مل حيدر اولدي نداشتـه و يـا اولدي از او نمانده اسـت‪ ،‬سـكونتش در قريـه محمـد‬
‫يار كه اكنون به شهر محمد يار تبديل شده‪ ،‬بود‪.‬‬

‫علماي مهاجر‪:‬‬
‫در سال «‪ 1»1310‬شمسي كه جريان تند كمونيسم در آن سوي ارس بر شدت خود افزود‪،‬‬
‫عده‌اي از متدينيـن نواحـي «اردوباد»‪« ،‬نخجوان» و‪ ...‬بـه ايران پناهنده شدنـد‪ .‬بخشـي از ايـن‬
‫مردم كـه مهاجـر خوانده مي‌شونـد‪ ،‬همراه روحانيهاي خودشان توسـط دولت به سـلدوز آورده‬
‫شدند‪ ،‬روحانيان آنان عبارتند از‪:‬‬
‫‪13‬ـ سيد محمد قاضي‪:‬‬
‫مردي فقيه‪ ،‬كم حرف و بزرگ منش كه بزرگ روحانيان مهاجر بوده و پس از مدت كمي‬
‫از سلدوز مي‌رود‪ ،‬لذا بيش از اين در مورد اين مرد بزرگ سخني نداريم‪.‬‬
‫‪14‬ـ مل فيض الله جوهري‪:‬‬
‫پدر بزرگوار جناب حجـة السـلم ميرزا يحيـي جوهري كـه هـم اكنون يكـي از روحانيون نقده‬
‫است‪.‬‬
‫ايــن مرد متديــن در ميان همــه علماي بومــي و مهاجــر بــه «تقوا» معروف بود‪ ،‬حاج شيــخ‬
‫مي‌گفت‪ :‬من هميشه علقه داشتم پشت سر مل فيض الله اقتدا كرده و نماز بخوانم‪ ،‬بدين‬
‫ترتيب بيشتر اتفاق مي‌افتاد كه در محافل و مجالسمان او پيشنماز باشد‪.‬‬
‫وي در روســتاهاي مهماندار و عطاء الله ســكونت داشتــه اســت‪ ،‬ســه پســر بــه نامهاي‪:‬‬
‫سليمان‪ ،‬محرم‪ ،‬يحيي داشته كه اولي در جواني وفات مي‌كند‪ ،‬دو فرزند ديگرش نسل او را‬
‫ادامه مي‌دهند‪.‬‬
‫‪15‬ـ مل كاظم حقي‪:‬‬
‫تحصـيل كرده مشهـد مقدس و عالمـي متقـي بوده‪ ،‬ابتدا سـاكن روسـتاي «قلعـه جوق» و‬
‫سـپس در قريـه عطـا الله بود و نسـبتي هـم بـا مرحوم مل فيـض الله فوق الذكـر داشتـه اسـت‪.‬‬
‫پس از وفات وي سرپرستي اولد او را به عهده مي‌گيرد و حجة السلم جوهري تحت تربيت‬
‫آن مرحوم بزرگ شده اسـت‪ .‬اينان از همـه چيـز خود صـرف نظـر كرده‪ ،‬تنهـا ديـن و ايمانشان‬
‫را برداشته و آورده بودند‪ ،‬متاسفانه من كمتر اطلعي از زندگيشان دارم‪.‬‬
‫‪16‬ـ شيخ عبدالحميد‪:‬‬
‫عالمـي خوش ذوق و باتقوا بود‪ ،‬هميشـه لبهايـش در حركـت دعـا و ذكـر ديده مي‌ـشد مـن‬
‫شخصــا ً حضور او را درك كرده و جلســاتي در خدمتــش بودم‪ .‬بــه نماز شــب اهتمام زيادي‬
‫داشت‪ .‬در آن زمان كه من او را ديدم دچار لكنت زبان و ترديد در آغاز كلم خصوصا ً در دعا‬
‫و ذكـر مي‌گشـت‪ ،‬گوينـد حادثه‌اي موجـب ترس و شوك وي گشتـه دچار آن شده بود‪ ،‬بـا ايـن‬

‫‪ .1‬البته اين حركت از ‪ 1307‬شروع شده ولي آقاياني كه نامشان را خواهيم ديد در ‪ 1310‬به سلدوز آمده اند‪.‬‬
‫‪103‬‬
‫همـه تـا آخـر عمـر بـه موعظـه و تبليـغ مي‌پرداخـت‪ ،‬نفسـش تاثيـر خوبـي در مردم داشـت‪ .‬وي‬
‫فاقــد اولد و مســكنش قريــه «قلعــه جوق» بود‪ 1.‬روزي يــك صــفحه از شرح لمعــه خوانــد و‬
‫توضيـح داد‪ ،‬فهميدم كـه لكنـت لسـانش هنگام خواندن كمتـر محسـوس مي‌شود چيزي از مال‬
‫دنيا‪ ،‬جز يك خانه نداشت‪ ،‬سخي و ميهمان نواز بود‪.‬‬
‫‪17‬ـ حاج ميرزا يوسف سعيدي‪:‬‬
‫مردي بذله گوي‪ ،‬شاعـر مسـلك و علقمنـد بـه فلسـفه و تحصـيل كرده مشهـد مقدس بود‪،‬‬
‫رباعيات خيام را نــه براي زيســتن بلكــه براي «شناخــت» دوســت داشــت‪ .‬هنگام فرار از‬
‫دژخيمان كمونيسـم همسـر و دو دخترش در آن سـوي ارس مانده بودنـد هـر وقـت از آنان ياد‬
‫مي‌كرد شدت حزن در قيافه اش مشهود مي‌گشت‪ .‬لهجه صريح و بي تعارفي داشت به قول‬
‫خودش از «القاب بازي» و يدك كردن عناويـــن در پـــس و پيـــش نام افراد بيزار بود‪ .‬قيافـــه‬
‫خاص آخوندي به خود نمي‌گرفت از اين جهت روحيه آزاده‌اي داشت‪.‬‬
‫نمي دانم چرا و به چه علت از آن همه روحانيان زيادي كه به خانه حاج شيخ (پدر بزرگم)‬
‫رفت و آمد داشتند و كار ماها پذيرائي از آقايان بود‪ ،‬بيش از همه تحت تاثير روحيه اين مرد‬
‫قرار گرفتـه ام‪ ،‬هنوز هـم آهنـگ كلماتـش در گوشـم هسـت‪ .‬جوان كـه بودم بـه مـن مي‌گفـت‪:‬‬
‫حرفهاي حاج شيخ را دقيقا ً گوش دار اما از من هم سخني بشنو و به فلسفه اهميت بده به‬
‫دردت مي‌خورد‪.‬‬
‫او دريافته بود كه حاج شيخ با اينكه مخالفتي با فلسفه ندارد‪ ،‬اما ما را چندان تشويقي به‬
‫آن نمي‌كنــد‪ .‬از كلمات قصــار شوخــي آميــز مرحوم ســعيدي‪ :‬زندگــي آميزه‌اي از قلندري را‬
‫مي‌خواهد‪.‬‬
‫و مكرر مي‌گفـت‪ :‬از رسـم و آئيـن ايـن قاراپاپاق درشگفتـم‪ ،‬نام همـه كچـل هاي‌شان زلف‬
‫علي اسـت‪ .‬حاج شيـخ هـم بـه شوخـي بـه سـيماي وي اشاره مي‌كرد‪ :‬درسـت مثـل تـو كـه‪،‬‬
‫يوسفي‪.‬‬
‫حاج سعيدي سياه چرده ولي نمكين بود و اشاره صميمانه حاج شيخ هم به اين نكته بود‪.‬‬
‫وي حافظه قوي و در مباحثات علمي بيان رسائي داشت‪ ،‬بنظرم در اين خصوصيت برتري‬
‫شخصي داشت‪.‬‬
‫مـن كـه سـالهاي آخـر عمـر او را درك كردم‪ ،‬مي‌ديدم كـه وجود وي براي حاج شيـخ ارزش‬
‫ديگري دارد زيرا حاج شيــخ عمــر زيادي كرده بود و همــه دوســتانش وفات كرده بودنــد بــه‬
‫مرحوم سـعيدي مي‌گفـت‪« :‬گئدنلريـن يادگاري»‪ .‬و سـخت همديگـر را دوسـت مي‌داشتنـد‪ .‬مـن‬
‫حاج شيخ را در كنار حاجي سعيدي در شادترين حال مي‌ديدم‪.‬‬
‫ً‬
‫در وقــت وفاتــش وصــيت كرده بود‪ :‬حاج شيــخ كــه نمي‌توانــد و حال ندارد‪ ،‬حتما يكــي از‬
‫فرزندان او نماز مـن را بخوانـد‪ .‬طبـق وصـيت ايشان آقاي ميرزا محمـد رضوي برايـش نماز‬
‫خواند‪.‬‬
‫حاج سـعيدي پـس از آمدن بـه سـلدوز ازدواج كرده بود‪ .‬فرزندش جناب آقاي محمـد اميـن‬
‫سعيدي از فرهنگيان نقده مي‌باشد‪.‬‬
‫اگـر مهاجريـن قبلي را كـه قاراپاپاق نبوده‌انـد و بعدا ً بـه ميان آنان آمده‌انـد را نيـز حسـاب‬
‫كنيــم‪ ،‬روحانيان مهاجــر در ســلدوز بيــش از روحانيان بومــي بوده‌انــد‪.‬باز برمــي گرديــم بــه‬
‫روحانيون بومي‪:‬‬
‫‪18‬ـ آقا شيخ مهدي رضوي سلدوزي‪:‬‬
‫پيــش تــر در شرح زندگــي والدش ذكري از او بــه ميان آمــد‪ .‬متولد نجــف اشرف بود‪ ،‬در‬
‫ماجراي «قاچاقاچ» ‪ 20‬سال داشته كه تا مطول (معاني بيان) در پيش والدش و نيز عمويش‬
‫حاج شيـخ تحصـيل كرده بود‪ .‬در مراغـه بـه تكميـل سـطح مي‌پردازد‪ ،‬آنگاه همراه حاج شيـخ‬
‫حسن آقا به قم مي‌روند‪ .‬مامورين رضاخان حاج شيخ حسن آقا را از تبريز بدليل مشموليت‬

‫‪ . 1‬پـس از چاپ كتاب‪ ،‬معلوم شـد كـه آن مرحوم دختري داشتـه كـه سـاكن «تابيـه» اسـت‪ .‬بديـن وسـيله از ايـن خانـم‬
‫معذرت مي‌خواهيم‪ .‬رضوي‪.‬‬
‫‪104‬‬
‫سـربازي برمـي گردانند‪ 1‬ولي او موفـق مي‌شود اواخـر سـطح را در حوزه درس مرحوم «آيـت‬
‫الله نجفي مرعشي» تحصيل كند‪.‬‬
‫نقـل مي‌كرد كه روزي عده‌اي جمـع شديـم و از حاج آقـا روح الله يعنـي امام خمينـي (قدس‬
‫سـره) تقاضـا كرديـم كـه درس فلسـفه براي مـا تدريـس فرماينـد‪ ،‬سـه چهار جلسـه خوانديـم‪،‬‬
‫روزي حاج آقا مهدي (رئيس دفتر مرحوم آيت الله حائري رئيس حوزه علميه قم) آمد و يك‬
‫دسـتش را به يـك طرف در و دسـت ديگرش را بـه طرف ديگـر در‪ ،‬گذاشـت و بـه سـوي داخـل‬
‫مدرس خم شد كه ما سينه و سرش را مي‌ديديم گفت‪ :‬حاج آقا روح الله‪ ،‬حاج شيخ (مرحوم‬
‫حائري) مي‌گويــد طلبــه هائي كــه ســه ســال درس خارج نخوانده‌انــد نبايــد در درس فلســفه‬
‫شركت كنند‪ .‬ما با تعجب به يكديگر نگاه كرديم‪ ،‬استاد هم نگاهي به ما كرد و فرمود‪ :‬مثل‬
‫اينكـه همـه شمـا فاقـد ايـن شرط هسـتيد برويـد و درس تعطيـل شـد‪ .‬زيرا مـا تازه درس خارج‬
‫شروع كرده بوديم‪.‬‬
‫مرحوم آقــا شيــخ مهدي در ســخاوت دســت همــه را بســته بود و لذا اندوخته‌اي و ثروتــي‬
‫نداشـت‪ .‬مي‌گفـت مـن نيازي بـه ثروت ندارم‪ ،‬دخترهـا را شوهـر داده ام‪ ،‬اكـبر را هـم بـه خدا‬
‫سـپرده ام و بـا خدا قرار گذاشتـه ام كـه تـا مرگـم هرگـز مريـض نشوم و همينطور هـم شـد‪،‬‬
‫روزي بيمار شد و ديگر برنخاست (‪ 1357‬شمسي‪ .‬پس از پيروزي انقلب اسلمي)‪.‬‬
‫مراسم روز چهلم شهداي قم (شهداي ‪ 19‬دي) را در سال ‪ 1356‬در مسجد او برپا نموديم‬
‫و در محاصـره پليـس و ژاندارم آن برنامـه مهـم را در حضور ايشان كـه كمـك زيادي براي مـا‬
‫بود انجام داديم‪.‬‬
‫پـس از تحصـيل بـه نقده مراجعـت كرد و بعـد از وفات پدرش جانشيـن وي گرديـد‪ .‬پـس از‬
‫اشغال سـلدوز بوسـيله روسـها در جنـگ جهانـي دوم‪ ،‬سـالداتي را تحريـك كرده و شبانـه بـه‬
‫خانـه اش وارد مي‌كننـد‪ ،‬بـا نظامـي روس درگيـر مي‌شود‪ ،‬چون تحريـك كنندگان افراد بومـي‬
‫بودنـد از سـلدوز قهـر كرده و بـه صـائين دژ مي‌رود‪ ،‬پـس از چنـد سـال دوباره بـه وطـن باز‬
‫مي‌گردد‪.‬‬
‫حاج شيخ مي‌گفت‪ :‬من در نقده دو خانه دارم يكي خانه شيخ مهدي كه هميشه درش باز‬
‫اسـت امـا مقررات داخلش خيلي سـخت اسـت آنهـم بـه مـن كـه عمويـش هسـتم چـه رسـد بـه‬
‫ديگران‪ ...‬ديگري خانه حاج كاظم آقا (جوانمرد) كه درش كمتر باز مي‌شود ا ما ميهمان پس‬
‫از ورود سلطان منزل مي‌شود‪.‬‬
‫از وي تنها يك پسر مانده بنام «علي اكبر» كه امروز يكي از سرمايه داران است‪ ،‬به كار‬
‫خود مشغول است‪ ،‬مي‌خواهد بساط را به خارج بكشاند‪.‬‬
‫‪19‬ـ حاج ميرزا حبيب مقدسي‪:‬‬
‫فرزنـد بزرگ مرحوم مل حسـينعلي‪ ،‬دوره علوم ادبـي و منطـق را همراه حاج محمـد اميـن‬
‫رضوي در محضر حاج شيخ به پايان رسانيده سپس در خرداد ‪ 1320‬شمسي هر دو به حوزه‬
‫مقدس قــم مشرف مي‌شونــد‪ .‬مرحوم مقدس از شاگردان مرحوم آيــة الله (ســيد محمــد)‬
‫حجــت كوه كمري بود‪ .‬در فقــه و اصــول از علماي طراز اول اروميــه بود‪ .‬اشتغال بــه امور‬
‫روحاني وي را از مطالعه باز نمي‌داشت پس از مراجعت از قم چند سال در موطن خويش‬
‫زيسـت سـپس بـه اروميـه منتقـل شـد مدتـي در كنار امور روحانـي‪ ،‬در «دبيرسـتان اسـلمي»‬
‫اروميـه نيـز بـه تربيـت علمـي جوانان مي‌پرداخـت پـس از عمري خدمـت در سـال ‪ 1368‬وفات‬
‫كرد‪.‬‬
‫‪20‬ـ سيد جليل قدسي‪:‬‬
‫مرحوم قدسـي ــ نواده سـيد جليـل بزرگ سـابق الذكـر اسـت‪ .‬تحصـيلتش را در اروميـه و‬
‫حوزه مقدسـه قـم انجام داده و سـاكن اروميـه بود‪ .‬فرزنـد بزرگ مرحوم آقـا ميـر هاشـم و از‬
‫نظر زماني پس از آقاي مقدسي مذكور در بال‪ ،‬تحصيل را شروع كرده بود‪.‬‬

‫‪ .1‬وي پس از دوره سربازي به اداره امور كشاورزي و باغهاي پدر پرداخت ولي از مطالعه و بحث كناره گيري نكرد‬
‫تا اينكه در سال ‪ 1341‬به قم رفت و سطح را به پايان رسانيد اكنون ‪ 85‬سال دارد‪.‬‬
‫‪105‬‬
‫مرحوم قدسـي در زندگـي بـا برنامـه بود و در سـخن گفتـن آدم كـم حرفـي بود‪ .‬حادثـه مرگ‬
‫دو برادرش در آبهاي خلل نيزارهاي ســلدوز بــه روحيــه اش ضربــه زد و زندگــي او را بــه دو‬
‫فصل مشخصي تقسيم نمود‪ .‬مرحوم قدسي در سال ‪ 1369‬وفات كرد‪.‬‬
‫‪21‬ـ مرحوم حاج ميرزا جعفر محرر‪:‬‬
‫جوانـي محجوب و متديـن بود‪ .‬تـا آخـر سـطح بطور كامـل در حوزه علميـه قـم تحصـيل كرد‪.‬‬
‫پـس از مراجعـت از قـم چنـد سـال سـاكن قريـه عطـا الله بود‪ .‬سـپس بـه نقده منتقـل گرديـد‪.‬‬
‫فرزنداني از او مانده است‪ ،‬خدايش بيامرزد و رحمت وافر كند‪ .‬وي سومين پسر مرحوم مل‬
‫حسين محرر بود‪.‬‬

‫يادي از آخوند مل علي همداني‬


‫مرحوم آخونـد مل علي همدانـي فقيـه و مجتهـد معروف و از مشاهيـر روحانيـت شيعـه در‬
‫عصر خود‪ ،‬رئيس روحانيت همدان بود‪ .‬وي در سال‌هاي اخير به درود حيات گفت‪.‬‬
‫شايد مشاهده نام ايشان در فصل «روحانيون قراپاپاق» موجب تعجب خواننده شود‪.‬‬
‫آري آخونــد نيــز تبار از قراپاپاق دارد كــه خود آن مرحوم بارهــا ايــن موضوع را شرح داده‬
‫است‪ .‬دانشمند محترم آقاي حاج محمد امين رضوي نقل مي‌كند‪:‬‬
‫اولين بار در «مدرسه آخوند» با آيت الله مل علي همداني آشنا شدم‪ .‬پس از آنكه خودم‬
‫را معرفي كردم گفت‪:‬‬
‫مـن هـم قراپاپاق هسـتم‪ ،‬بابابزرگـم از سـلدوز آمده‪ ،‬مي‌دانـم كـه سـلدوز نام يـك شهـر يـا‬
‫آبادي نيست‪ ،‬نام بلوك است‪.‬‬
‫مرحوم شهيـد علي علمـي مي‌گفـت‪ :‬بـه حضور آخونـد رسـيدم تعدادي طلبـه و روحانـي نيـز‬
‫حضور داشتنـد‪ ،‬وقتـي كـه دانسـت مـن از قراپاپاق هسـتم گفـت‪ :‬بابابزرگ مـن نيـز از مردم‬
‫قراپاپاق بوده و از سلدوز به اينجا آمده است‪.‬‬
‫وي در دو قريـه سـلدوز سـكونت داشتـه «آغابگلو» و «شونقار» مـن فراموش كرده ام آيـا‬
‫ابتدا در كدام يك از آنها ساكن بوده‪ ،‬اينقدر مي‌دانم كه از يكي از دو روستاي فوق به همدان‬
‫كوچ كرده است‪.‬‬
‫توضيـح‪ :‬قبل ً گفتـه شـد كـه قريـه راهدهنـه در زمان حيدر خان گذرگاه كاروانهاي تجاري از‬
‫همدان تــا نخجوان بوده اســت‪ .‬زيرا تنهــا گذرگاه در جنوب درياچــه‪ ،‬ســلدوز و تنهــا پــل روي‬
‫رودخانــه گادار در راهدهنــه بود‪ .‬و نيــز از ســال ‪ 1301‬تــا ســال ‪ 1318‬هميشــه تاجرانــي از‬
‫كرمانشاه‪ ،‬همدان‪ ،‬تــبريز‪ ،‬دهخوارگان‪ ،‬مراغــه‪ ،‬اروميــه‪ ،‬ســلماس و خوي در راهدهنــه ديده‬
‫مي‌شدنـد‪ .‬و تـا سـال ‪ 1339‬كاروانهاي همدانـي ظروف سـفالين «لله جيـن» را بـه سـلدوز‬
‫مي‌آوردند كه به «همدان چاناقي» يا «للجين چاناقي» معروف بود‪ .‬نياي برادران «اردهالي»‬
‫از اهالي اردهال بود ولي خودشان ساكن همدان بودند كه براي تجارت به سلدوز مي‌آمدند و‬
‫بعدها در ميان قراپاپاق ماندگار شده و در زمره مالكين قرار گرفتند‪ .‬پدر بزرگ آخوند نيز از‬
‫سلدوز عزيمت كرده و در همدان ماندگار شده است‪.‬‬
‫عي‬‫مرحوم شيخ محمد رك ّ‬
‫استدراك‪ :‬در مقدمه اين كتاب گفته شد كه يادداشت‌هاي چندين ساله تنظيم شده و بدين‬
‫صـورت درآمده اسـت‪ .‬پـس از چاپ كتاب‪ ،‬معلوم شـد كـه يادداشـت مربوط بـه مرحوم آيـت‬
‫الله شيخ محمد ركّعي در كتاب نيامده است كه باعث شرمندگي شد‪.‬‬
‫ايشان پيـش از سـال ‪ 1339‬قمري‪ ،‬بـه عشـق تحصـيل علوم بـا پاي پياده از سـلدوز بـه قـم‬
‫آمده و بـه تحصـيل مي‌پردازد‪ .‬مردي شـب زنده‌دار‪ ،‬سـمبل تقوي و عالم عامـل بـه معنـي تام‬
‫بود‪ .‬يـك بار نيـز پياده از قـم تـا مشهـد جهـت زيارت رفتـه بود‪ .‬چهار پسـر دارد‪ ،‬يكـي بازاري و‬
‫سه ديگر از علماي روشن ضمير هستند و خاندان علم و فضيلت‪.‬‬
‫وي از شاگردان آيات عظام حائري يزدي‪ ،‬حجت كوه‌كمره‌اي و خوانساري بود‪.‬‬
‫مرحوم ركّعي در قبرستان شيخان قم مدفون است‪.‬‬
‫‪106‬‬
‫آقاي سـيد محمـد خاتمـي رئيـس جمهور وقـت‪ ،‬در سـفري كـه بـه نقده داشـت‪ ،‬مي‌گويـد‪ :‬دو‬
‫دانشمنـد بزرگ؛ آيـت الله حاج شيـخ عباسـقلي رضوي و آيـت الله شيـخ محمـد رك ّـعي از ايـن‬
‫خطّه برخاسته‌اند‪.‬‬

‫سادات قاراپاپاق و سلدوز‬


‫‪1‬ـ سادات جليليه‪:‬‬
‫نام نياي اصلي‌شان (مطابق قراين و شواهد) در ايروان آقا مير جليل بوده است‪.‬‬
‫امروز خانواده‌هاي مدنــــي‪ ،‬قدســــي‪ ،‬علوي (نقده)‪ ،‬موســــوي (رادپور) عموما ً شاخه‌هاي‬
‫خاندان سادات جليليه هستند‪.‬‬
‫علوي‌هاي معروف بــه «نغدي ســيد لري» اولد عموي مرحوم ســيد جليــل بزرگ كــه قبلً‬
‫معرفـي گرديـد مي‌باشنـد‪ .‬مرحوم آقـا ميـر عباس و مرحوم آقـا ميـر جواد‪ ،‬و ميـر حسـن و ميـر‬
‫حــبيب و‪ ...‬از ايــن خانواده هســتند‪ .‬ســادات نقده خانوادهاي متعددي را شامــل مي‌شونــد‪ .‬و‬
‫مدني‌ـها اولد مرحوم «آقـا ميـر صـالح» و قدسـي‌ها اولد مرحوم «آقـا ميـر هاشـم» كـه هـر دو‬
‫پسران سيد جليل بوده‌اند‪ ،‬اين دو خانواده به «قالجيق سيد لري» مشهورند‪.‬‬
‫خانواده موسوي (رادپور) اولد مرحوم امين السلم كه او نيز پسر عموي ديگر سيد جليل‬
‫بزرگ بوده است‪ .‬اينان «راهدهنه سيد لري» ناميده مي‌شوند‪.‬‬
‫طبق تحقيقات من سادات جليليه «موسوي» هستند كه بعضي به مدني و علوي و بعضي‬
‫ديگر به موسوي‪ ،‬ملقب شده‌اند كه البته تناقض و يا تعارضي با اصل «موسوي بودن» ندارد‪.‬‬
‫افراد معروف (منظور مشهور بودن به عنوان يك شخصيت ساداتي و مورد توجه احساسات‬
‫مذهبي مردم قرار گرفتن آنان است) اين خاندان به شرح زير است‪:‬‬
‫الف و ب‪ :‬سيد جليل بزرگ و امين السلم‪ .‬كه در موردشان سخن گفتيم‪.‬‬
‫ج‪ :‬آقا مير صالح‪ :‬او از طرف مادر نوه شيخ السلم بود و چون از دو جانب نسبت به دو‬
‫خانواده بزرگ مذهـبي مي‌رسـانيد در رديـف بزرگان قراپاپاق شمرده مي‌ـشد‪ ،‬البتـه خود نيـز‬
‫خصـوصيات شخصـيتي ايـن موقعيـت را داشتـه اسـت‪ ،‬هميشـه در رديـف علماء و در محافـل و‬
‫مجالس آنان جايگاه خاصي داشته‪ ،‬زبان آزاد و نسبتا ً بي قيدي داشته است‪ ،‬مردي با فرهنگ‬
‫و فهميده بود‪ .‬خانواده «جهانديده» از طرف مادر با وي نسبت دارند‪.‬‬
‫د‪ :‬آقا مير هاشم‪ :‬برادر كوچك آقا مير صالح و والد مرحوم سيد جليل قدسي‪.‬‬
‫‪:‬آقا مير مرتضي‪ :‬پدر بزرگ آقا سيد جواد موسوي‪ ،‬نياي رادپورها‪.‬‬
‫‪:‬آقا مير عباس علوي‪ :‬بزرگ سادات نقده‪ .‬آقا شيخ مهدي راجع به وي مطالب زيادي بيان‬
‫كرده بود‪ .‬متاسـفانه چون يادداشـت نكرده بودم اكنون چيزي در خاطـر ندارم‪ ،‬از نظـر كليات‬
‫مرد محترم و با نفوذي بوده است‪.‬‬
‫‪:‬آقـا ميـر يوسـف‪ :‬سـيدي آرام و بـه قول مردم «مظلوم»‪ .‬پدر آقـا سـيد جواد‪ ،‬وي سـخت‬
‫مورد اعتقاد مردم راهدهنه بود و قبرش در قريه مذكور زيارت مي‌شود‪.‬‬
‫‪2‬ـ سادات علويه‪:‬‬
‫معروف به «راهدهنه سيد لري» اينان غير از «راهدهنه سيد لري» هستند كه در بال آمد‪.‬‬
‫سـادات مذكور وقتـي از روسـتاي «شريـف الديـن» بـه راهدهنـه عزيمـت كرده‌انـد كـه كسـي از‬
‫سـادات راهدهنـه در آنجـا نبوده‪ ،‬زيرا از ايـن خاندان آقـا ميـر يوسـف مانده بود كـه در نقده در‬
‫خانـه آقـا شيـخ مهدي رضوي و تحـت قيموميـت او مي‌زيسـته‪ .‬بديـن ترتيـب سـادات علوي جاي‬
‫خالي سادات راهدهنه را گرفته و به «راهدهنه سيد لري جديد» ناميده شدند‪.‬‬
‫از افراد معروف اين خاندان‪:‬‬
‫الف‪ :‬مرحوم حاج مير غفار‪ :‬پدر آقاي مير جعفر علوي كه اكنون ساكن نقده است‪.‬‬
‫ب‪ :‬سيد آقا كيشي (حاج سيد علي)‪ :‬پدر مرحوم حاج مير يعقوب علوي ـ نياي آقا مجتبي‬
‫علوي از فرهنگيان نقده‪.‬‬

‫‪107‬‬
‫سـادات علوي نظـر بـه اينكـه از قديـم در زمره مالكيـن (از دانـه درشتهاي خرده مالكيـن)‬
‫بودنـد لذا در محور «راز و نياز ــ نذر و نياز مردم» قرار نداشته‌انـد و به اصـطلح رنگ مذهـبي‬
‫و موقعيت مذهبي دو خاندان بال بر اين خاندان مي‌چربيد‪.‬‬
‫‪3‬ـ سادات احمديه‪:‬‬
‫معروف به «نظام آباد سيد لري» نام نياي بزرگشان «احمد» بوده چون مرحوم «آقا مير‬
‫بابا» نيز به نام احمد موسوم مي‌شود احتراما ً وي را «آقا بابا» خطاب مي‌كنند كه پدر آقاي‬
‫سيد عباس علوي است‪.‬‬
‫‪4‬ـ سادات عزيزيه‪:‬‬
‫مشهور بـه «دورگـه سـيد لري» بزرگشان مرحوم «حاج ميـر عزيـز» و نياي آنان «آقـا ميـر‬
‫‪1‬‬

‫اسـماعيل» بوده‪ .‬فرزندان آقـا ميـر عزيـز عبارتنـد از‪ :‬ميـر محبوب‪ ،‬مرحوم ميـر محمود‪ ،‬ميـر‬
‫محمد‪ ،‬مير اسماعيل و مير يحيي‪.‬‬
‫‪5‬ـ سادات موسويه قائميه‪:‬‬
‫از خاندانهاي بزرگ قره پاپاق هسـتند‪ ،‬مركزشان قريـه «ميـر آباد» بوده و هسـت راجـع بـه‬
‫ارتباط نسلي ميان اينان و خاندان جليليه بررسيها و تحقيقات مفصلي به عمل آمد اما نتيجه‬
‫قاطعـــي حاصـــل نگرديــد بــه احتمال قوي قبـــل از آمدن از ايروان يــك خانواده محســوب‬
‫مي‌شده‌انـد در اينكـه نيـز «موسـوي» هسـتند از نظـر ادله و شواهـد‪ ،‬تفاوتـي بـا خاندان جليليـه‬
‫ندارند‪.‬‬
‫اين خاندان به قائمي‌ها و موسوي‌ها تقسيم مي‌شوند كه مركز موسويها قريه چيانه بود‪.‬‬
‫اشخاص نامي اين خاندان‪:‬‬
‫الف‪ :‬سيد محمد نياي خانواده قائمي‪( :‬مدفنش در بالي تپه مير آباد قرار دارد)‪.‬‬
‫ب‪ :‬سيد جعفر معروف به «آقا ميري» فرزند سيد محمد فوق الذكر‪.‬‬
‫ج‪ :‬سيد محمد نوه سيد محمد فوق معروف به «آقا بال»‪.‬‬
‫د‪ :‬آقا مير حسن‪ :‬نياي خانواده موسوي‪ .‬و آقا سيد فتاح كه والد حجت السلم سيد عباس‬
‫(مير بابا) قائمي مي‌باشد‪.‬‬
‫سادات قرشيه‪:‬‬
‫خاندان مرحوم آقـا ميرقاسـم قرشـي‪ ،‬وي داماد مرحوم آيـت الله شيـخ محمـد ولي رضوي‬
‫بود‪ .‬فرزندانـش (آقـا سـيد جعفـر‪ ،‬آقـا سـيد احمـد و آقـا سـيد محمود) نوه‌هاي مرحوم رضوي‬
‫هســـتندو مرحوم آقـــا شيـــخ مهدي رضوي دائي‌شان اســـت‪ .‬خاندان فرهنگمنـــد و شريـــف‬
‫مي‌باشند‪ .‬اكنون قرشي‌هاي سلدوز‪ ،‬ساكن اروميه هستند‪.‬‬
‫‪6‬ـ سادات طاهريه‪:‬‬
‫نظر به اينكه اين خاندان و نيز خاندانهائي كه در ذيل خواهند آمد از قره پاپاق نيستند و از‬
‫نظـر زمانـي بعدا ً بـه سـلدوز آمده‌انـد‪ ،‬شرح حالشان در رديف‌هاي آخـر بيان گرديـد‪ .‬طاهريـه‬
‫عموما ً از اولد مرحوم «آقــا ميــر آقــا» مي‌باشنــد والد آن مرحوم از اســتر آباد «گرگان» بــه‬
‫روستاي «يادگارلو»ي سلدوز آمده است‪.‬‬
‫سـلسله طاهريـه از جهـت خدمـت بـه تشكيلت حضرت ابـا عبدالله الحسـين عليـه السـلم‬
‫موقعيـت بالتري را بـه خود اختصـاص دادنـد‪ .‬زمانـي اگـر دختري از آنان بـه عنوان عروس بـه‬
‫آبادي ديگـر مي‌رفـت‪ ،‬وجودش باعـث تشكيـل دسـته سـينه زنـي در آنجـا مي‌گشـت از ايـن نظـر‬
‫خانواده بابركتي بودند‪.‬‬

‫‪ .1‬دورگه به معني «دورگل‪ :‬پاشو بيا» نام سه روستا در سلدوز است‪.‬‬


‫‪108‬‬
‫افراد نامي سادات طاهريه‪:‬‬
‫الف‪ :‬آقــا ميــر آقــا‪ :‬كــه ياد شــد‪ ،‬هميشــه در كنار روحانيون بود و در امور مذهــبي ســخت‬
‫مي‌كوشيد در خانه اش مدام باز بود و علوه بر موقعيت ساداتي در حل و فصل امور مردم‬
‫نيز كارگشا و ساكن قريه راهدهنه بود‪.‬‬
‫ب‪ :‬حاج ميـر حسـين طاهري‪ :‬سـاكن قريـه «كهريزك» و پدر شاخه‌اي از طاهريان بود‪ ،‬در‬
‫فصـل آخـر كـه مجددا ً از تاريـخ سـياسي‪ ،‬اجتماعـي قراپاپاق بحـث خواهـد شـد از اقدامات وي‬
‫سخن خواهد رفت‪.‬‬
‫ج‪ :‬شهيد مير عبدالله‪ :‬باز شرح شهادت وي در فصل مذكور خواهد آمد‪.‬‬
‫د‪ :‬آقا مير طاهر طاهري‪ :‬پدر بزرگ آقاي سيد احمد طاهري‪.‬‬
‫هــ‪ :‬حاج ميـر طالب (آقـا ميـر طالب آقـا) طاهري‪ :‬وي در خدمـت بـه تشكيلت امام حسـين‬
‫عليـه السـلم از جان و دل مي‌كوشيـد‪ ،‬مقداري از ادبيات عرب را نيـز خوانده بود و نسـبت بـه‬
‫سـاير سـادات اهـل مطالعـه و مردي بـا فرهنـگ و بلنـد منـش و در عصـر خود نامي‌تريـن سـيد‬
‫سلدوز بود‪.‬‬
‫‪7‬ـ سادات غفاري‪:‬‬
‫خانواده حاج سيد مرتضي غفاري از مردم افشار اروميه بوده كه بعدها به سلدوز و ميان‬
‫قراپاپاق آمده‌اند‪.‬‬
‫‪8‬ـ سادات صالحيه‪:‬‬
‫اولد مرحوم «ســـيد مهدي ركان الســـاداتي»‪ .‬ركان از آباديهاي اطراف امامزاده اروميـــه‬
‫اسـت كـه «ركان السـادات» ناميده مي‌شود مرحوم ميـر مهدي از قريـه مذكور بـه روسـتاي‬
‫عطـا الله سـلدوز مي‌آيـد و پسـر او «ميـر صـالح» و پسـر او نيـز مرحوم آقـا سـيد رضـا صـالحي‬
‫والد حجـة السـلم آقاي سـيد جعفـر صـالحي مي‌باشـد‪ .‬مرحوم آقـا سـيد رضـا از محترميـن‬
‫سادات سلدوز و فردي با شخصيت و بزرگوار بود‪ .‬قبل ً نيز در فصل روحانيت نامي از ايشان‬
‫برده شد‪.‬‬
‫توضيـح‪ :‬هـم اكنون در سـلدوز خانواده‌هاي ديگري از سـادات هسـتند كـه آنان نيـز پـس از‬
‫سال مذكور به آنجا آمده‌اند‪.‬‬
‫‪9‬ـ سادات حسينيه‪:‬‬
‫اصـل‌شان از همدان اسـت مرحوم سـيد محمـد معروف بـه «قلجلي سـيد» ــ سـيد شمشيـر‬
‫دار ـــ همراه بــا پدرش از همدان بــه ســلدوز مي‌آيــد‪ .‬بــا خانمــي از ســادات يادگارلو ازدواج‬
‫مي‌كند‪.‬‬
‫قـبر قلجلي سـيد همراه پسـرش سـيد رضـا و دخترش سـكينه خانـم و نوه اش مرحوم سـيد‬
‫عبدالله (پدر حجـه السـلم سـيد محمـد حسـني) در قبرسـتان حاج فيروز بالي تپـه حاج فيروز‪،‬‬
‫است‪.‬‬
‫اين خانواده از نظر نسب ساداتي و شجره انتسابي «حسيني» هستند ليكن در شناسنامه‬
‫آقاي سيد محمد حسني اشتباهي رخ داده و «حسني» ثبت شده است‪.‬‬
‫قلجلي سيد با اتكا به شجره مستند و حجت ارزشمندي كه داشت فردي آزاده و پر دافعه‬
‫بوده اسـت و بهميـن دليـل بـه «قلجلي» ملقـب مي‌شود‪ .‬خاندان عباسـي حاج فيروز از طرف‬
‫مادر به وي منتسب هستند‪.‬‬
‫‪10‬ـ سادات گوزيرن‪:‬‬
‫محــل ســكونت اصــلي‌شان قريــه «گوزه گران» و امروز خانواده‌هاي متعددي از آنان در‬
‫نقده و سلدوز هستند از مردان متشخص اين خاندان «حاج مير آغا» است‪.‬‬

‫‪109‬‬
‫‪11‬ـ سادات يادگارلو‪:‬‬
‫خانواده‌اي از سادات در قريه يادگارلو بوده و هستند كه من اطلعات زيادي در مورد آنها‬
‫ندارم نامي‌تريـن شخصـيت‌شان مرحوم «آقـا ميـر حيدر» اسـت كـه بـه كرامـت معروف بوده‬
‫است رؤساي ايل از اينكه مبادا آقا مير حيدر از آنها برنجد سخت پرهيز مي‌كرده‌اند‪.‬‬

‫نامي چند از زنان قراپاپاق‬


‫‪1‬ـ پري خانم‪:‬‬
‫باني مسجد بزرگ راهدهنه كه يك دانگ و نيم از روستاي «ديزج» را براي هزينه دائمي آن‬
‫مسـجد وقـف كرده اسـت و هنوز از آن وقـف اسـتفاده مي‌شود‪ .‬متاسـفانه نسـب وي براي مـا‬
‫معلوم نيست‪.‬‬
‫‪2‬ـ امي (ام البنين يا ام كلثوم) خانم‪:‬‬
‫دختـر مرحوم اميـن السـلم‪ ،‬همسـر سـيد جليـل بزرگ‪ ،‬نوه شيـخ السـلم و مادر آقـا ميـر‬
‫صالح‪ ،‬از زنان محترمي است كه گاهي در مسائل مربوط به ايل نيز مداخله مي‌كرده است‪.‬‬
‫سخنش در ميان رؤساي ايل جايگاهي داشته است‪.‬‬
‫‪3‬ـ صنم خانم‪:‬‬
‫ســياستمداري وي در فصــل نجفقلي خان دوم بــه شرح رفــت‪ .‬پــل يــك چشمه‌اي در حــد‬
‫فاصــل نقده‪ ،‬چيانــه و پلي ديگــر در ميان نقده و كاروانســرا‪ ،‬از كارهاي عمرانــي وي بود كــه‬
‫جايگاه پـل دوم امروز نقطـه اتصـال خيابان سـاحلي بـه بلوار اسـت كـه امروز بـه جاي آب‪ ،‬از‬
‫زيــر آن فاضلب شهــر در جريان اســت‪ .‬كارهاي عمرانــي ايــن زن در مقايســه بــا كارهاي‬
‫سياسي اش و نيز در مقايسه با كار بزرگ پري خانم‪ ،‬ناچيز است‪.‬‬
‫‪4‬ـ خانم‪:‬‬
‫نامـش زهرا سـلطان دختـر اميـر تومان و مادر رشيـد خان آغـا خانـي كـه خصـلت آقايان را‬
‫داشت‪ .‬در ميان رؤساي ايل و علماي بزرگ قراپاپاق به عنوان يك شخصيت شناخته مي‌شد‪.‬‬
‫در مذاكرات مهــم و جلســات بزرگ تصــميم گيري شركــت مي‌كرد‪ .‬وي از طرفداران ســر‬
‫ســخت مشروطــه بوده و در حضور پدر و برادر گســتاخانه ســرود مشروطــه را ســر مي‌داده‬
‫است‪.‬‬
‫‪5‬ـ تللي خانم‪:‬‬
‫دختر علي اكبر سلطان كه در بخش «فولكولور» اشعاري از سروده‌هاي او بيان شد‪ ،‬زن‬
‫شجاع و بديهه گوي بوده است‪.‬‬
‫‪6‬ـ گوهر تاج‪:‬‬
‫ً‬
‫دختـر ارس خان ــ قبل شرح داده شـد ــ همسـر مرحوم سـيد حسـين اردهالي‪ .‬زنـي هميشـه‬
‫مسلح و شجاع و در حيطة نفوذ خود يك حكمران بود‪.‬‬
‫‪7‬ـ قيمت خال (خاله)‪:‬‬
‫از زنان محترم كـه خوي و خصـلت مردانـه داشـت هرگـز چادر زنانـه بـه سـر نكرد‪ ،‬زنـي بـا‬
‫غيرت و باهمــت بود امور زندگــي خود و خانواده اش را شخصــا ً اداره مي‌كرد‪ .‬طبــق رســم‬
‫قراپاپاق زنها در خريد و فروش منقول و غير منقول هيچ مداخله‌اي نمي‌كردند‪ .‬در آن ايام در‬
‫دو بازار نقده و راهدهنـه و نيـز در «هفتـه بازار»هـا زنان ديده نمي‌شدنـد ولي قيمـت خاله در‬
‫همــه آنهــا شخصــا ً حضور پيدا مي‌كرد‪ .‬ايــن روحيــه او بنحوي بود كــه موجــب تحســين مردم‬
‫مي‌گشت و يك روحيه مثبت بود‪.‬‬

‫‪110‬‬
‫‪8‬ـ‬
‫خانم ديگري كه اكنون در خارج از سلدوز زندگي مي‌كند‪ .‬شايد راضي به ذكر نامش نباشد‬
‫از تصــريح بــه نام وي خودداري مي‌شود‪ ،‬خانمــي ســواركار و تيــر انداز و در جاي خود بــس‬
‫محترم‪.‬‬
‫‪9‬ـ ليلن خانم يادگارلو‪:‬‬
‫از ســادات يادگارلو و همســر قلجلي ســيد‪ .‬وي از احترام اجتماعــي برخوردار بوده و در‬
‫رديف شخصيت‌هاي جامعه سلدوز شمرده مي‌شد‪.‬‬

‫حقوق دانان قراپاپاق‬


‫همانطور كــه مشاهده كرديــم ايــل قاراپاپاق از روزي كــه بديــن نام موســوم شده اســت‬
‫شخصــيتهاي فقهــي در ميان‌شان بوده‪ .‬در بيــن عشايــر ايران كمتــر ايلي پيدا مي‌شود كــه در‬
‫شرايط اجتماعي و جغرافي قره پاپاق باشد و فقيهاني چون‪ :‬شيخ السلم‪ ،‬شيخ رضا قلي‪،‬‬
‫سيد جليل‪ ،‬امين السلم‪ ،‬شيخ محمد ولي و حاج شيخ داشته باشد‪ .‬تاريخ در پيش روي مان‬
‫باز است و اين حقيقت را بازگو مي‌نمايد‪.‬‬
‫علوه بر فقهاي فوق مردانـــي در ميان ايـــن ايـــل بوده‌انـــد كـــه در «علم حقوق» وارد و‬
‫متخصص بوده‌اند اينان در حضور همين فقها با مباحثات دائمي و يادگيريهاي مداوم‪ ،‬حقوق را‬
‫مي‌آموختند‪ .‬سر آمد آنان كه نام پر آوازه‌اي هم داشته‌اند دو نفر هستند‪.‬‬
‫‪1‬ـــ كربلي باقــر رضايار‪ :‬در اصــل از طايفــه «ســارال» و ســاكن محمــد يار بوده ظاهراً‬
‫بزرگتريـن فرزندش حاج محمـد رضـا يار مي‌باشـد‪ ،‬در ايـن صـورت يـا فرزندان قبلي اش‪ ،‬بـه‬
‫درود حيات گفته‌انـد و يـا وي ديرتـر ازدواج كرده (البتـه احتمال اول قوي تـر اسـت) زيرا او از‬
‫نظـر سـني در حدي بوده كـه بايـد نوه اش در سـن كوچكتريـن پسـرش كـه هـم اكنون هسـت‪،‬‬
‫مي‌بود‪.‬‬
‫كربلي باقر مردي تيز هوش‪ ،‬با حافظه‌اي قوي و با استعداد استنباطي حقوقي بال‪ .‬فردي‬
‫وزين و در سخن گفتن لحن آرامي داشته است‪ .‬از محاكم معمولي تا بزرگترين محكمه‌ها به‬
‫عنوان وكيل در مقام دفاع از حقوق موكل خود به استدلل مي‌پرداخته است‪ ،‬رايج‌ترين دوره‬
‫وكالت او دوران معيـن السـلم و شيـخ محمـد ولي و حاج شيـخ بوده اسـت كـه آنان بـه عنوان‬
‫قاضـــي در مقام اســـتماع دعوي اظهارات ايـــن وكيـــل چيره دســـت را شنيده و قضاوت‬
‫مي‌كرده‌اند‪.‬‬
‫‪2‬ــ ميرزا علي دوسـتي زاده معروف بـه «دوسـت اوغلي»‪ :‬فرزنـد كربلي قربان از طايفـه‬
‫«عربلو» بزرگ خاندان «دوسـتللو»‪ .‬هنگام بحـث از «آقـا محمـد جعفـر» در فصـل روحانيـت‬
‫متـن وكالتنامه‌اي كـه موكلش اردشيـر خان پسـر حيدر خان بود از نظـر خوانندگان گذشـت‪ .‬او‬
‫بــه ترتيــب در حضور احــد آقــا‪ ،‬اميــن الســلم و حاج شيــخ علم حقوق را مي‌آموزد‪ .‬مرحوم‬
‫«مهدي بيـگ» والد مادر مـن‪ ،‬بنام او مي‌باليـد و مي‌گفـت‪ :‬هرگـز نشـد كـه دوسـت اوغلي در‬
‫قبال كربلي باقـر شكسـت بخورد‪ ،‬يـا موضوع بـه مصـاحله منجـر مي‌گرديـد و يـا پيروزي بـا او‬
‫بود‪.‬‬
‫اگـر ايـن ادعاي او را نپذيريـم و حمـل بر افراط گرايـي كنيـم‪ .‬ايـن موضوع مسـلم اسـت كـه‬
‫وي در امور جنائي خـبره تـر از كربلي باقـر بوده ليكـن ديگران نيـز رقيـب قدرتمنـد او را در‬
‫امور حقوقي كار آمدتر از او مي‌دانند‪.‬‬
‫دوست اوغلي مردي دقيق و سخت احتياط‌كار بوده است و به همين دليل اسناد و مدارك‬
‫زيادي از او بجاي مانده كــه مــا در طول ايــن نوشتــه بطور مكرر از اســناد و گزارشات او‬
‫ا ستفاده كرديم‪ .‬البته اين دليـل نمي‌شود كه مرحوم كربلئي باقر از جهت دقت و احتياط از‬
‫او كمتر باشد علت اصلي دسترسي من به اسناد باقي مانده از او نسبتي است كه ميان من‬
‫و او هست‪.‬‬

‫‪111‬‬
‫در نظام جديـد دادگسـتري اوليـن وكيـل دادگسـتري آقايان‪ :‬اميـر ماشاء الله بوزچلو فرزنـد‬
‫نقـي خان بزچلو‪ ،‬فرزنـد رشيـد السـلطنه‪ ،‬و علي اكـبر جان احمدلو فرزنـد محمـد تقـي خان‪،‬‬
‫فرزند حاج پاشا خان بوده و هستند‪.‬‬
‫نمايندگان مجلس از قارپاپاق‪:‬‬
‫‪1‬ـ آقاي حاج حسنعلي زرگرزاده‪.‬‬
‫‪2‬ـ آقاي حاج يحيي فتوحي‪.‬‬
‫‪3‬ـ آقاي حاج علي پريزاد‪.‬‬

‫فروش املك‬

‫كندلر ساتيلماسي‬
‫قاراپاپاق پــس از مراجعــت از «قاچاقاچ» بــه شدت دچار كمبود جمعيــت شده بود‪ .‬البتــه‬
‫سال قحطي نيز كه قبل ً شرح داده شد در اين امر مؤثر بود‪.‬‬
‫عامـل ديگـر عدم امكانات بود و نيـز ابزار كافـي براي اداره املك در روسـتاها براي مردم‬
‫باقــي نمانده بود‪ ،‬قتــل و غارت و حدود دو ســال در بــه دري آنان را بــا وضــع دشواري روبرو‬
‫سـاخته بود در ايـن ميان بـي تفاوتـي و روحيـه غيـر مسـئول بعضـي از مالكيـن عاملي شـد تـا‬
‫روستاهائي از قاراپاپاق به عشاير ديگر فروخته شود‪.‬‬
‫تاكنون مكرر گفتــه شده كــه ســلدوز داراي صــد آبادي و بــه عنوان يــك «تومان» بود كــه‬
‫‪1‬‬

‫حاكمش امير تومان ناميده مي‌شد‪ ،‬اسامي روستاها در زير مي‌آيد‪:‬‬


‫آبادي‌هاي سلدوز در جانب جنوبي رودخانه گادار از شرق به غرب‪:‬‬

‫‪36‬ـ گوران آباد ديب‬ ‫‪19‬ـ قره قشلق‬ ‫‪1‬ـ آده‬


‫‪37‬ـ گوران آباد تپه‬ ‫‪20‬ـ دولت آباد‬ ‫‪2‬ـ گل داراخ‬
‫‪38‬ـ گوران آباد‬ ‫‪21‬ـ فرح زاد‬ ‫‪3‬ـ شيخ معروف‬
‫‪39‬ـ مير آباد‬ ‫‪22‬ـ تازه قلعه‬ ‫‪4‬ـ خليفه لو‬
‫‪40‬ـ قلعه جوق‬ ‫‪23‬ـ اوخسار‬ ‫‪5‬ـ محمد شاه‬
‫‪41‬ـ آلگؤ زسفلي‬ ‫‪24‬ـ توبوز آباد‬ ‫‪6‬ـ گور خانه‬
‫‪42‬ـ آلگؤز عليا‬ ‫‪25‬ـ مهماندار‬ ‫‪7‬ـ مه مه لو‬
‫‪43‬ـ كاموس‬ ‫‪26‬ـ ديزج‬ ‫‪8‬ـ چقال مصطفي‬
‫‪44‬ـ پيه جيك‬ ‫‪27‬ـ خليفان‬ ‫‪9‬ـ تازه كند جبل‬
‫‪45‬ـ نرزه مرز‬ ‫‪28‬ـــــــ گؤزگران (كوزه‬ ‫‪10‬ـ قراقصاب‬
‫‪46‬ـ ذليلن‬ ‫گران)‬ ‫‪11‬ـ نظام آباد‬
‫‪47‬ـ علي آباد‬ ‫‪29‬ـ نقده (نقه داي)‬ ‫‪12‬ـ ساخسي تپه‬
‫‪48‬ـ دربند‬ ‫‪30‬ـ كاروان سرا‬ ‫‪13‬ـ كوپك لو‬
‫‪ 49‬ـ مزرعـه جهان (ميان‬ ‫ملك‬ ‫‪31‬ـ علي َ‬ ‫‪14‬ـ جرت آباد‬
‫نقده و چيانه)‬ ‫‪32‬ـ چيانه‬ ‫‪15‬ـ بيگم قلعه‬
‫‪50‬ـ بخل آباد (بخلوا)‬ ‫‪33‬ـ باليخچي‬ ‫‪16‬ـ دميرچي‬
‫‪34‬ـ گلوان‬ ‫‪17‬ـ شريف الدين‬
‫‪35‬ـ قارنه‬ ‫‪18‬ـ راهدهنه‬
‫روستاهاي جانب شمال رودخانه گادار‪ ،‬از شرق به غرب‪:‬‬

‫‪ .1‬قبل ً معناي «تومان» شرح داده شد‪.‬‬


‫‪112‬‬
‫اسماعيل آباد‬ ‫‪38‬ـ‬ ‫‪26‬ـ آغابگلو‬ ‫‪13‬ـ دوشط‬
‫خندق‬ ‫‪39‬ـ‬ ‫‪27‬ـ تابيه‬ ‫‪14‬ـ محمد يار‬
‫داش كئسن‬ ‫‪40‬ـ‬ ‫‪28‬ـ ظلم آباد‬ ‫‪15‬ـ جلل خان كندي‬
‫خنا خنا (حنا حنا)‬ ‫‪41‬ـ‬ ‫‪29‬ـ عجملو‬ ‫‪16‬ـ باراني كوچك‬
‫لواشلو‬ ‫‪42‬ـ‬ ‫‪30‬ـ دلمه‬ ‫‪17‬ـ باراني بزرگ‬
‫آغجه زيوه‬ ‫‪43‬ـ‬ ‫‪31‬ـــــــ شيدان (شيطان‬ ‫‪18‬ـ شيخ احمد‬
‫بچنلو (دورگر)‬ ‫‪44‬ـ‬ ‫آباد)‬ ‫‪19‬ـ قره داغ‬
‫قاللر (قلعه ها)‬ ‫‪45‬ـ‬ ‫‪32‬ـ ورمه زيار‬ ‫‪20‬ـ حيدر آباد‬
‫حسن نوران‬ ‫‪46‬ـ‬ ‫‪33‬ـ آق قلعه‬ ‫‪21‬ـ شيرين بلغ‬
‫يونس لو‬ ‫‪47‬ـ‬ ‫‪34‬ـ تازه كند ديم‬ ‫‪22‬ـ شيروان شاهلو‬
‫حلبي‬ ‫‪48‬ـ‬ ‫‪35‬ـ كهريزه‬ ‫‪23‬ـ حسنلو‬
‫كويك‬ ‫‪49‬ـ‬ ‫‪36‬ـ قارابولغ‬ ‫‪24‬ـ حاج فيروز‬
‫ديلنچي آرخي‪.‬‬ ‫‪50‬ـ‬ ‫‪37‬ـ وزنه‬ ‫‪25‬ـ شونقار‬
‫روستاهائي كه به طور ششك دانگ فروخته شده‌اند‪:‬‬
‫‪17‬ـ وزنه‬ ‫‪9‬ـ قارنه‬ ‫‪1‬ـ آده‬
‫‪18‬ـ اسماعيل آباد‬ ‫‪10‬ـ كاموس‬ ‫‪2‬ـ گل داراخ‬
‫‪19‬ـ خنا خنا‬ ‫‪11‬ـ پيجيك‬ ‫‪3‬ـ شيخ معروف‬
‫‪20‬ـ قاللر‬ ‫‪12‬ـ نرزه مرز‬ ‫‪4‬ـ خليفه لو‬
‫‪21‬ـ يونس لو‬ ‫‪13‬ـ ذليلن‬ ‫‪5‬ـ مه مه لو‬
‫‪22‬ـ حلبي‬ ‫‪14‬ـ علي آباد‬ ‫‪6‬ـ چقال مصطفي‬
‫‪23‬ـ ديلنچي آرخي‬ ‫‪15‬ـ دربند‬ ‫‪7‬ـ قراقصاب‬
‫‪24‬ـ كويك‬ ‫‪16‬ـ گرده گرد‬ ‫‪8‬ـ كوپك لو‬
‫روسـتاهائي كـه سـهامي از آنهـا فروختـه شده نيـز هسـتند‪ ،‬بديـن ترتيـب «دهليـز سـلدوز» از‬
‫انحصار قاراپاپاق خارج گرديد‪ .‬البته تغيير محور اقتصاد جهان از «ملك» به «پول» نيز باعث‬
‫گرديـد جريان مهاجرت قره پاپاق بـه سـوي مركـز كشور همچون سـاير بلد‪ ،‬پديـد آيـد و البتـه‬
‫بدليل حاصلخيزي سلدوز موج اين مهاجرت در مقايسه با ساير مناطق خيلي ضعيف است‪.‬‬

‫«نقداي»‬

‫(نوجه دهه ـ نقده)‬


‫ريشـه اصـلي كلمـه «نقده» در دهه‌هاي اخيـر ميان افراد تحصـيل كرده سـلدوز مورد بحـث‬
‫اسـت‪ ،‬بعضي‌ـها معتقدنـد كـه اصـل آن «نقـي ده» بنام نقـي خان بزچلو رئيـس قره پاپاق بـه‬
‫هنگام ورود بـه سـلدوز‪ ،‬مي‌باشـد‪ .‬از بعضـي ديگـر فرهنگمندان نقده نقـل شده كـه اصـل ايـن‬
‫كلمه «نقاتاي‪ ،‬نغاتاي» است كه در عصر مغول اسامي رودخانه‌هاي زرينه رود و سيمينه رود‬
‫بـه ترتيـب بـه «جغاتاي»‪ 1‬و «طوغاتاي»‪ 2‬تبديـل شـد و رودخانـه گادار را نيـز «نقاتـا‪ ،‬يـا نغاتاي»‬
‫ناميدند‪ .‬و سپس از رودخانه به عنوان نام روستاي مخصوص نقل شده است‪.‬‬
‫جغـا‪ :‬كـه جغجغـه هـم از آن اسـت بـه معناي درخشنده‪ ،‬طلئي‪ .‬همان معناي زرينـه فارسـي‬
‫است‪.‬‬
‫طوغ‪ :‬بند محكم‪ :‬مثل «چيني بند» كه ظروف شكسته چيني مانند قوري را بند مي‌زدند و‬
‫مجددا ً به كار مي‌گرفتند‪ ،‬همين طور ظروف سفالين ترك خورده را با پشم و آهك و سرشم‬
‫(مخلوط) وصله مي‌زدند‪.‬‬
‫طوغا ـ طغا‪ :‬محكم‪ ،‬سفت‪ ،‬سفت شده‬
‫تاي‪ :‬ساحل‪ :‬كناره‪.‬‬

‫‪ .1‬در اصطلح جغاتي و طتووي ناميده مي‌شوند‪.‬‬


‫‪ .2‬همان‪.‬‬
‫‪113‬‬
‫جغاتاي ساحل زرين ـ داراي كناره زرين‪ .‬ـ زرينه رود در مياندوآب چنين خاصيتي را دارد‪.‬‬
‫ساحلش نسبتا ً شن زار است‪.‬‬
‫طغاتاي‪ :‬ساحل محكم ـ داراي ساحل محكم و سفت ـ سيمينه رود با كناره هائي سفت و‬
‫از خاك رس است‪.‬‬
‫نغا‪ :‬در همين فصل فرهنگ گفته شد كه «نغدَه» بمعناي چيزهاي زينتي است‪ ،‬اشياء زينتي‬
‫كه روي مليله دوزي دوخته مي‌شود‪ .‬ـ اما بايد توجه داشت كه نغده با نغا تفاوت دارد‪ ،‬مگر‬
‫اينكه ادعا شود در اصل «نغده تاي» بوده‪.‬‬
‫و از طرفي مشكل است كه كلمه مذكور ابتدا نام رودخانه گادار باشد و سپس عنوان نام‬
‫روستاي نقده را به خود بگيرد‪ ،‬اينگونه انتقال نام از نظر اثبات مشكل است‪.‬‬
‫و نيـز همانطور كـه گفتـه شـد رودخانـه گادار در زمان آمدن قره پاپاق بـه منطقـه سـلدوز‬
‫تقريبا ً حالت رودخانــه را نداشــت و نمي‌توانســت نامــي در رديــف زرينــه رود و ســيمينه رود‬
‫داشته باشد‪.‬‬
‫بـه نظـر مـن اصـل «نقده» همانطور كـه در دوميـن حكـم صـادره از عباس ميرزا خطاب بـه‬
‫نقي خان بزچلو آمده است و قبل ً شرح داده شد‪« ،‬نقداي» با فتح نون و قاف بوده است‪.‬‬
‫نقه‪ :‬حنائي كم رنگ آميخته به حالت خاكستري‪ :‬نامي است براي نوعي رنگ اسب‪.‬‬
‫رنگهاي مختلف اسب‪:‬‬
‫‪ 1‬ـ كهر‪ :‬اسب قرمز رنگ‪ :‬قرمزي كه به سياهي گرايش دارد و معمول ً بيشتر اسبها همين‬
‫رنگ را دارند‪.‬‬
‫‪ 2‬ـ كورن‪ :‬طلئي با گرايشي به قرمز و طلئي زرد‪ .‬يال و دم اين اسبها با بدن‌شان تقريباً‬
‫همرنگ مي‌شود‪.‬‬
‫‪3‬ـ قير‪ :‬اسب سفيد رنگ‪ :‬سفيد خالص و ناب (بر خلف رنگ قير در فارسي)‪.‬‬
‫‪4‬ـ قامار ـ يا ـ قمر‪ :‬اسب سياه‪.‬‬
‫‪5‬ـ ابلق‪ :‬همان ابلق‪.‬‬
‫‪6‬ـ نقه‪ :‬در بال بيان گرديد‪.‬‬
‫و «داي» يعني اسب نر جوان همانطور كه «قولن» اسب ماده جوان است‪.‬‬
‫نقه داي‪ :‬اسب نر و جوان برنگ نقه‪.‬‬
‫اين لفظ با همين تركيب در خراسان نيز نام جائي است كه با گذشت زمان فتحه نون آن‬
‫به ضمه تغيير شكل داده است و نيز در حد فاصل اردبيل و مشكين آبادئي به اين نام هست‪.‬‬
‫در حوالي هريـس نيـز نام روسـتاي بزرگـي در زبان مردم «نغداي» و در مدارك ثبتـي نوجـه‬
‫ده است‪.‬‬
‫گويا دربار عباس ميرزا نام اين دو روستا را در آذربايجان به «نوجه ده» تغيير داده است‪،‬‬
‫همانطور كه در سند مذكور آمده «نوجه ده مشهور به نقداي»‪.‬‬
‫پيشترها سخن از «عاشقهاي ساز به دست خانقاه اردبيل» كه پيام رسانان خانقاه مزبور‬
‫بودند‪ ،‬به ميان آمد ـ كه البته بايد آنها را با ساير ساز بدستان اشتباه نكرد ـ در اشعار باقي‬
‫مانده از آنان از زبان شاه اسماعيل در ميدان نبرد آمده‪:‬‬
‫نقه دايم بوردا ياتدي‬
‫ديزجك تورپا قاباتدي‬
‫دشمن بودور گلدي چاتدي‬
‫نقه دوريئر‪ ،‬دوريئري‪.‬‬
‫البته شعر مذكور بصورت‪:‬‬
‫قمر دايم بوردا ياتدي‪...‬‬
‫نيـز آمده اسـت و بايـد دانسـت كـه امروز واژه «نقـه» تقريبا ً از بيـن رفته و فراموش شده‬
‫‪1‬‬

‫اسـت‪ ،‬امـا مردان سـالمند قاراپاپاق در حوالي سـال ‪ 1340‬شمسـي آن را بـه زبان مي‌آوردنـد و‬
‫هنوز هم كساني هستند كه معناي آن را بدانند‪.‬‬
‫‪ .1‬همانطور كه امروزه «اسب نقه» نيز كمتر ديده مي‌شود‪.‬‬
‫‪114‬‬
‫رودخانه «گادار»‬
‫علوه بر موقعيت جغرافي خاص‪ ،‬عامل اصلي حيات كشاورزي پر در آمد سلدوز رودخانه‬
‫گادار اسـت‪ .‬ايـن رودخانـه از ارتفاعات مرزي ايران و عراق (حدود پنـج كيلومتـر پائيـن تـر از‬
‫مرز تركيـه و عراق) يعنـي از كوه‌هائي كـه زاگرس را بـه آرارات پيونـد مي‌دهنـد سـر چشمـه‬
‫مي‌گيرد‪ .‬يـك شاخـه فرعـي نيـز از قله ‪ 3480‬متري «قادر» كـه در داخـل خاك ايران اسـت‬
‫سـرازير شده و پـس از عبور از داخـل اشنويـه بـه شاخـه اصـلي مي‌پيوندد كـه از جنوب غربـي‬
‫اشنويه و نيز از جنوب غربي قله قادر با فاصله نسبتا ً زيادي مي‌گذرد‪.‬‬
‫در ابتداي خاك سـلدوز‪ ،‬در حدود ‪ 12‬كيلومتري جنوب اشنويـه شاخـه فرعـي ديگري بنام‬
‫«علي آواچائي» به گادار مي‌پيوندد كه از قله ‪ 3578‬متري سياه كوه سرچشمه مي‌گيرد كه‬
‫محاذي آن در خاك عراق‪ ،‬سـر چشمه‌هاي رودخانـه «زاب كـبير» اسـت‪ .‬شاخـه فرعـي ديگري‬
‫بنام «بالخچي چائي» نيز از كوه «لگبين» مابين مهاباد و پيرانشهر سر چشمه مي‌گيرد و در‬
‫داخـــل شهـــر نقده بـــه گادار مي‌ريزد‪ ،‬ايـــن شاخـــه اخيرا ً در جنوب نقده كنترل شده و بـــه‬
‫روسـتاهاي مجاور هدايـت مي‌شود‪ ،‬كمتـر سـالي بدليـل زيادي آب مي‌توانـد بـه گادار بپيوندد‪.‬‬
‫گادار تقريبا ً از وسـط جلگـه سـلدوز مي‌گذرد و در نيزارسـتان ممينـد (انتهاي محدوده سـلدوز)‬
‫بـه درياچـه مي‌ريزد‪ ،‬مسـير آن از غرب بـه شرق اسـت‪ ،‬ايـن رود بـا اينكـه از رودخانه‌هاي كـم‬
‫طول و كوتاه ايران اسـت امـا از پـر بركت‌تريـن و مفيدتريـن رودهاي كشور مي‌باشـد چرا كـه‬
‫آب خيزي آن بـه سـر چشمـه اش محدود نمي‌شود‪ ،‬رودخانـه گادار از سـر چشمـه تـا درياچـه‬
‫همه جاي بسترش آب خيز است‪.‬‬
‫در جلگه سلدوز حدود ‪ 10‬بند كشاورزي بر آن بسته مي‌شود‪:‬‬
‫‪ 1‬ـ بند چيانه ‪ 2‬ـ بند دلمه ‪ 3‬ـ بند عجملو ‪ 4‬ـ بند راهدهنه ‪ 5‬ـ بند حسنلو ‪ 6‬ـ بند آغابگلو ‪ 7‬ـ بند‬
‫فرخ زاد ‪8‬ـ بند محمد يار ‪9‬ـ بند عطا الله ‪10‬ـ بند قره قصاب‪.‬‬
‫ً‬
‫البتـه ايـن بندهـا تمامـي زمينهاي جلگـه را آبياري مي‌كننـد‪ ،‬اخيرا در مواردي دو بنـد را يكـي‬
‫كرده‌انـد‪ .‬قبـل از ازدياد و انباشتگـي جمعيـت و نيـز توسـعه صـنعت (تـا سـال ‪ )1340‬آب گادار‬
‫بدون هيچ مبالغه‌اي از سبكترين و گواراترين آبهائي بود كه در ايران جريان دارند‪ ،‬بدين جهت‬
‫اهالي آباديهاي دور از گادار بـه حال ساحل نشينان آن‪ ،‬غبطـه مي‌خوردنـد‪ ،‬ليكـن امروزه ديگـر‬
‫قابــل شرب نيســت زيرا انواع مواد شيميائي‪ ،‬نفــت‪ ،‬نفــت گاز‪ ،‬روغــن و در اوقاتــي از ســال‬
‫فاضلب هائي نيز بدان مي‌ريزد‪.‬‬
‫ً‬
‫هر دو ساحل گادار در جلگه سلدوز (از دربند تا مميند) تقريبا به نسبت (نه دهم)‪ ،‬باغات‬
‫است‪.‬‬

‫پل‌هاي گادار‬
‫اوليـن پـل كـه در حدود سـال ‪ 1284‬شمسـي توسـط «كاظـم بيـگ» از ثروت شخصـي وي در‬
‫روستاي راهدهنه ساخته شده كه روزگاري معبر كاروانهاي تجاري از همدان‪ 1‬تا نخجوان بوده‬
‫است‪ ،‬اين پل داراي پنج دهانه و چهار برج مناره گونه در دو طرف آن به ارتفاع ‪ 4‬متر بود و‬
‫پايه‌هاي ساختمان آن از سنگهاي آهكي مقاوم با ملطي از ساروج بنا شده است‪.‬‬
‫ظاهرا ً بخش آجري نسبت به بخش سنگي از استحكام كمتري برخوردار بوده كه در سال‬
‫‪ 1332‬طاق دهانه وسـط فرو ريخـت‪ ،‬در سال ‪ 1338‬بخش آجري پل كل ً برداشته شـد و چون‬
‫پايه شرقي آخرين دهانه (غربي‌ترين دهانه) مقداري كج شده بود خواستند آن پايه را از پي‬
‫بردارنــد ولي ديناميتهاي آن روزي نشان دادنــد كــه پايــه از صــخرة ســنگي محكمتــر اســت‪.‬‬
‫همچنان رهايش كردند و روي پايه ‌ها را با شاه تيرهاي چوبي ساختند‪ ،‬در سال ‪ 1349‬خود من‬
‫تصميم به نوسازي پل گرفتم‪ ،‬به كمك مردم به جاي تيرهاي چوبي‪ ،‬تير آهن آماده كرديم و با‬
‫اسـتفاده از كمـك دولتـي كـه مرحوم ميرزا حـبيب مقدسـي فراهـم كرده بود‪ ،‬روي پـل بـه طرز‬

‫انـد كـه بالخره در سـلدوز سـاكن شده و ملّك مي‌گردنـد‪ ،‬نيايشان نيـز از‬ ‫‪ .1‬خانواده اردهالي از تجار همدان بوده‬
‫اردهال كاشان به همدان آمده است‪ ،‬گويا امروز كسي از خانواده مذكور در سلدوز نمانده است‪.‬‬
‫‪115‬‬
‫آبرومندي نوسازي شد‪ ،‬پس از انقلب اسلمي توسط جهاد سازندگي به يك پل خوبي تبديل‬
‫شده كه البته روي همان پايه‌هاي سابقي كه كاظم بيك در سال ‪[ 1284‬قمري] بنا كرده بود‪.‬‬
‫دوميـن پـل‪ ،‬پـل بهراملو اسـت كـه بـا تقليـد از پـل راهدهنـه‪ ،‬بـا سـه دهانـه و چهار مناره بـه‬
‫ارتفاع ‪ 5/2‬متر ساخته شده است‪.‬‬
‫سـومين پـل در روسـتاي «كاروان سـرا» تقريبا ً مشابـه پلهاي موقـت سـاخته مي‌شود كـه از‬
‫استحكام چنداني برخوردار نبوده ليكن آثار آن تا اين اواخر مانده بود‪.‬‬
‫چهارمين پل در نقده بنا مي‌شود كه در سال‌هاي قبل از ‪ 40‬از بين رفت و مجددا ً در كنار‬
‫آن به سبك امروزي ساخته شد‪.‬‬
‫پنجمين پل در محمد يار‪ ،‬ساخته شد‪.‬‬
‫ششميــن پــل‪ ،‬پــل جاده محمــد يار بــه مهاباد (محور اروميــه‪ ،‬مهاباد) براي جاده ترانزيتــي‬
‫ساخته شد‪.‬‬

‫بستر طبيعي و بستر مصنوعي‪:‬‬


‫همانطور كــه در فصــل «ســلدوز هنگام ورود قره پاپاق» بيان گرديــد گادار از اشنويــه تــا‬
‫نزديكــي عجملو بســتر مشخصــي داشتــه و در انتهاي كوه عجملو در ميان نيزارهــا و باتلقهــا‬
‫پخش مي‌شده اما در خلل نيزارها دو مسير در حال جريان مشاهده مي‌شده كه به هر كدام‬
‫از آنهـا «گدر» ــ جاري‪ :‬در حال جريان‪ ،‬مي‌گفتنـد‪ .‬مسـير اول كوه عجملو را دور مي‌زده بـه‬
‫شيدان آباد و عظيـم خانلوي فعلي و از آنجـا بـه حسـنلو گلي و سـهران گلي و سـپس در كنار‬
‫داش دورگه به شاخه ديگر وصل مي‌شده است‪ .‬شاخه ديگر در همان مسير فعلي راهدهنه‬
‫مي‌گذشته و در حوالي محمد يار پخش مي‌شده كه بيشتر آن از جنوب دولت آباد مي‌گذشته‬
‫و در حوالي دورگــه بــا شاخــه ديگــر ادغام مي‌گشتــه اســت‪ .‬رؤســاي ايــل بــا پيشنهاد «ميرزا‬
‫ابراهيم عرب» ـ مساحي كه قبل ً از او سخن گفتيم ـ بصورت «ايلجاري» مردم را براي حفر‬
‫مسـير مشخـص بسـتر رودخانـه‪ ،‬بسـيج مي‌نماينـد و جاهاي مرتفعـي را كـه موجـب پخـش شدن‬
‫آب مي‌شد‪ ،‬با بيل مي‌كنند‪ ،‬ابتداء حد فاصل قره قصاب و عطا الله‪ ،‬سپس ميان دولت آباد و‬
‫محمـد يار را حفـر مي‌كننـد آنگاه مسـير آغابگلو و راهدهنـه و در آخـر مسـير مابيـن تازه قلعـه و‬
‫«ظلم آباد دوم»‪ 1‬را در پيش مي‌گيرند‪.‬‬
‫نام اين كار بزرگ و همت عظيم را «يارما» گذاشته بودند‪ ،‬چند سال مداوم در فصل پائيز‬
‫براي «يارمـا‪ ،‬يارماخ» بسـيج مي‌شده‌انـد كـه البتـه بيشتـر اراضـي جلگـه را هميـن عمـل‪ ،‬قابـل‬
‫كشت كرده است‪.‬‬
‫از اينجا معناي «گادار» كه در اصل «گدر» بوده نيز روشن مي‌شود و آنانكه گمان مي‌كنند‬
‫اصــل كلمــه «گادار» قادر و از نام دشــت قادر در شمال اشنويــه اخــذ شده اســت‪ ،‬اشتباه‬
‫مي‌كننـد و نيـز بايـد متذكـر شـد كـه تنهـا يـك شاخـه ضعيـف و فرعـي سـر چشمـه گادار از دشـت‬
‫قادر مي‌آيد همانطور كه در بال اشاره شد‪.‬‬

‫‪ .1‬هر سه ظلم آباد شرح داده شد‪.‬‬


‫‪116‬‬
‫بخش سوم‬
‫پس از سال ‪ 1320‬شمسي‬

‫‪117‬‬
‫قاراپاپاق «در سالهاي ‪ 1320‬و پس از آن»‬
‫ايل قره پاپاق پس از مراجعت از در به دري «قاچاقاچ» ـ اول زمستان ‪ 1301‬ـ تا شهريور‬
‫‪ ،1320‬نوزده سال به آباداني سلدوز پرداخت‪ ،‬در اثر سعي مردم‪ ،‬و وفور آب و هواي مناسب‬
‫و سخاوت زمين‪ ،‬ديگر بار سلدوز اين قطعه آسماني آباد گرديد‪ .‬مردم تازه احساس راحتي‬
‫مي‌كردنـد كـه نيروهاي روس منطقـه سـلدوز را ماننـد مناطـق شمال ايران اشغال كردنـد ايـن‬
‫بار ســـازمان و نظام ايلي بر قاراپاپاق حكومـــت نمي‌كرد‪ ،‬آنان نيـــز تحـــت ســـازمان جديـــد‬
‫مي‌زيستند‪.‬‬
‫سلدوز به عنوان «بخش ‪ »2‬اروميه و مركز آن نقده بود‪.‬‬
‫روسها در آخـر جنـگ بخشهاي ديگـر ايران را تخليـه كردنـد ولي در آذربايجان به اشغال خود‬
‫ادامه دادند‪ ،‬شاخه آذربايجاني حزب توده تحت عنوان «فرقه دمكرات» كه ساخته و پرداخته‬
‫دولت شوروي بود بـــا تكيـــه بر قواي روس بـــه تاســـيس دولت محلي آذربايجان پرداخـــت‪.‬‬
‫توده اي‌ها عمل ً خودشان را به زور تفنگ روس بر مردم مسلمان آذربايجان تحميل كردند‪.‬‬
‫روســها بر ايــن قانــع نشده‪ ،‬دولتــك ديگري در مهاباد بنام «جمهوري كردســتان» درســت‬
‫كردند و به شدت مي‌كوشيدند اين دولتهاي دست ساز را مولود «انقلب» جا بزنند كه موفق‬
‫نشدنـد‪ ،‬زيرا ايسـتادگي مردم و مقاومـت هاي‌شان اجازه نمي‌داد كـه چنيـن رنـگ و روغنـي بـه‬
‫اين پديده‌هاي زائيده شده از اجنبي‪ ،‬بزنند‪.‬‬
‫فرقـه دمكرات از واژه «فرقـه» دو هدف داشـت‪ :‬اول ً ايـن حزب شاخـه و فرقه‌اي از حزب‬
‫توده بود‪ ،‬ثانيا ً لفـظ «فرقـه دمكرات» يـك نام و عنوان قديمـي و شناختـه شده‌اي بود كـه در‬
‫قيام شيخ خياباني و قبل از آن در پيروزي مشروطيت درخشندگيهائي داشت و چنين عنواني‬
‫براي دست نشاندگان روسها جنبه تبليغي داشت‪ .‬كه تنها اشتراك آنها فقط در لفظ بود‪.‬‬
‫فرقـه دمكرات اوليـن اعلميـه اش را در ‪ 3/6/1324‬صـادر كرد و در ‪ 21/9/1324‬تشكيـل دولت‬
‫آذربايجان را اعلم كرد و به دنبال آن در ‪ 11/10/1324‬جمهوري كردستان اعلم موجوديت كرد‪.‬‬
‫در ايـن ميان ايـل بارزانـي عراق كـه از ‪ 1321‬بر دولت عراق شوريده بودنـد‪ ،‬از آن كشور‬
‫اخراج و بـه منطقـه اشنويـه وارد شده بودنـد‪ .‬شيـخ احمـد رئيـس ايـل بارزانـي و برادرش مل‬
‫مصطفي رئيس اجرائي آنان بود‪.‬‬
‫قاضـي محمـد رئيـس دولت كردسـتان از مل مصـطفي دعوت مي‌كنـد تـا در جلسـه شبانه‌اي‬
‫كـه اعضاي دولت تعييـن مي‌شودنـد شركـت كنـد‪ ،‬وي نيـز بـه عنوان يكـي از اطراف مشورت‪،‬‬
‫نظرهائي داده بود‪ ،‬قرار مي‌گذارنــد كــه بارزاني‌ــها در ايران ماندگار و بازوي مســلح دولت‬
‫جديد باشند‪.‬‬
‫قاضـي محمـد در بهمـن سـال ‪ 24‬براي زيارت شيـخ احمـد سـفري بـه اشنويـه مي‌كنـد هنگام‬
‫بازگشــت متينگــي در نقده تشكيــل مي‌دهنــد‪ ،‬ســيد جلل نامــي از پيشكاران قاضــي صــحبت‬
‫مي‌كنـد‪ ،‬در ضمـن سـخنانش جملتـي تهديدآميـز نسـبت بـه قاراپاپاق مي‌زنـد‪ .‬قاضـي اعتراض‬
‫كرده و مي‌گويد «قاراپاپاق چاو امنه» يعني قاراپاپاق چشم من است‪ .‬دليل اين سخن او در‬
‫سطرهاي آينده توضيح داده مي‌شود‪.‬‬
‫در نوروز ‪ 1325‬بارزانـي را مجددا ً از اشنويـه بـه مهاباد دعوت مي‌كننـد و او را رسـما ً بـه‬
‫عنوان فرمانده كـل قوا تعييـن مي‌نماينـد‪ ،‬سـلح و مهمات هديه‌اي دولت روس را در اختيار او‬
‫مي‌گذارنـد‪ .‬مسـعود بارزانـي در كتاب «البارزانـي» ج ‪ 2‬ــ كـه بـه عربـي نوشتـه شده ــ رسـماً‬
‫اعتراف مي‌نمايــد كــه روســها پدرش را هدايــت و راهنمائي مي‌كردنــد و از ياري او دريــغ‬
‫نمي‌داشتنـد‪ .‬در ج ‪ 1‬نيـز دوران تعليمات و كار آموزي پدرش را در شوروي بـه تفصـيل بيان‬
‫مي‌كند‪.‬‬
‫بارزاني‌ـها سـلدوز را در نورديده و بـه مهاباد مي‌رونـد لزم اسـت مـن نيـز در اينجـا بـه ايـن‬
‫حقيقت اعتراف كنم كه بارزاني‌ها از همه اشغالگران كه در تاريخ قاراپاپاق و سلدوز نامشان‬
‫رفـت‪ ،‬نيكوتريـن رفتار را بـا مردم داشته‌انـد‪ .‬شيـخ احمـد دسـتور داده بود كـه بارزاني‌ـها در‬

‫‪118‬‬
‫رفتارشان ميان عشايــر كرد و قاراپاپاق تفاوت نگذارنــد هــر چــه خود مردم دادنــد بگيرنــد و‬
‫هرگز متوسل به زور نگردند‪.‬‬
‫دليل سخن فوق قاضي و هم دليل اين برنامه شيخ احمد عبارت بود از اختلفي كه ميان‬
‫جمهوري آذربايجان (تبريز) و جمهوري كردستان در مورد تقسيم آذربايجان‪ ،‬بود‪.‬‬
‫آنان مي‌خواسـتند بـا ايـن برخوردهـا قاراپاپاق را خشنود كننـد تـا راضـي شونـد كـه بـه عنوان‬
‫بخشي از كردستان باشند‪ .‬البته اين اختلف بر سر مناطق متعددي چون‪ ،‬سلماس‪ ،‬اروميه‪،‬‬
‫ســلدوز‪ ،‬حوالي صــائين دژ و تكاب بود كــه پــس از مباحثات زيادي بيــن دو جمهوري مقرر‬
‫مي‌شود هـر منطقه‌اي كـه اكثـر سـاكنين آن ترك باشـد‪ ،‬بخشـي از دولت تـبريز و هـر منطقه‌اي‬
‫كه اكثر ساكنين آن كرد باشد از دولت كردستان باشد‪.‬‬
‫بديـن ترتيـب سـلدوز را كـه سـاكنين آن ترك بودنـد‪ ،‬تنهـا بـه دليـل اينكـه اطراف آن از جانـب‬
‫غرب و جنوب مناطـق كردنشيـن اسـت‪ .‬جزو جمهوري كردسـتان كردنـد و سـيد جلل از جانـب‬
‫قاضي حاكم سلدوز گرديد‪.‬‬

‫رياست داخلي قراپاپاق‪:‬‬


‫همانطور كـه اشاره شـد قبـل از سـال ‪ 20‬سـازمان اداري سـنتي برچيده شده و سـازمان‬
‫نويــن اداري جايگزيــن آن شده بود‪ .‬بخشدار ســلدوز از فرمانداري اروميــه تعييــن و اعزام‬
‫مي‌ـشد امـا در حقيقـت شخـص بخشدار ابتدا توسـط رئيـس قاراپاپاق‪ ،‬حسـين پاشـا خان اميـر‬
‫فلّح تعيين و سپس توسط فرماندار اروميه‪ ،‬حكم صادر شده و اعزام مي‌گرديد‪.‬‬
‫حسين پاشا خان كه بطور اختصار پاشا خان ناميده مي ‌شد عمل ً رئيس ايل بود با اينكه از‬
‫نظر قانوني چنين رياستي ديگر معني نداشت‪ .‬با اعلم موجوديت فرقه دمكرات باز برنامه‬
‫قديمـي سـران قره پاپاق كـه قبل ً نيـز بـه دردشان خورده بود تكرار گرديـد‪ ،‬نقـي خان بزچلو‬
‫پســر رضــا خان رشيــد الســلطنه همراه شوهــر خواهــر خود‪ ،‬محمــد تقــي خان جان احمدلو‬
‫بصورت اعضاي فرقه در مي‌آيند‪ .‬علوه بر سلدوز اداره امور اروميه را نيز بعهده مي‌گيرند‪.‬‬
‫نقـي خان در كاخ حكومـت جاي مي‌گيرد و مردان مسـلح قاراپاپاق زيـر فرمان آنان بـه اجراي‬
‫امورات مي‌پردازنــد و «قنــبر» نامــي را كــه وارد خانه‌اي شده و پســتان زنــي را بريده بود‪،‬‬
‫اعدام مي‌كننـد‪ .‬ليكـن پـس از اعلم دولت مهاباد و ضميمـه شدن سـلدوز بـه آن‪ ،‬قره پاپاقهـا‬
‫گرفتار مسائل خود مي‌شوند‪ .‬اما نقي خان به برنامه خود‪ ،‬يعني طرفداري ظاهري از فرقه‬
‫دمكرات را ادامـــه مي‌دهد‪ 1‬در حالي كـــه پدر معاونـــش يعنـــي پدر‪ 2‬محمـــد تقـــي خان بطور‬
‫محرمانـه در تـبريز بر عليـه فرقـه دمكرات كار مي‌كرد و بالخره بهميـن دليـل بـه دسـت آنان‬
‫كشته شد‪.‬‬
‫در ايـن زمان حسـين پاشـا خان همراه شوهـر خواهرش غلمرضـا خان خسـروي در جانـب‬
‫ديگــر موضــع بــي ســر و صــدائي را داشتنــد و در عيــن حال براي حفــظ ســر و ســامان ايــل‬
‫مي‌كوشيدنـد‪ .‬پاشـا خان اميـر فلح بـه عنوان رئيـس ايـل بـا قاضـي محمـد سـازگاري نشان داد‪،‬‬
‫مجددا ً سـازمان ايلي جاي گزيـن سـازمان اداري جديـد گرديـد‪ .‬سـيد جلل درسـت ماننـد حكام‬
‫عثمانـي و‪ ...‬كـه در گذشتـه بودنـد سـمت اسـمي حكومـت سـلدوز را داشـت‪ .‬همـه امور توسـط‬
‫امير فلح حل و فصل مي‌گرديد‪.‬‬
‫مل مصـطفي هنگام عبور از سـلدوز و نيـز بـه وقـت برگشتـن (پـس از شكسـت جمهوري‬
‫مهاباد) در قريه عطا الله در منزل پاشا خان ميهمان بود‪.‬‬
‫مســعود بارزانــي در كتاب مذكور مي‌نويســد‪ :‬پدرم در خانــه پاشــا خان قاراپاپاق‪ ،‬ســقوط‬
‫جمهوري مهاباد را از راديو شنيد‪.‬‬
‫روزها بدينمنوال مي‌گذ شت‪ ،‬مردم ايل بدست نقي خان از اذيت و آزار دمكراتها در امان‬
‫ماندنـد و توسـط اميـر فلح از اصـطكاكات و درگيري بـا عشايـر كرد‪ ،‬آسـوده گشتنـد‪ .‬بالخره‬
‫روسها از آذربايجان رفتند‪ .‬نيروي دولتي از مركز حركت كرد‪ .‬فرقه دمكرات در حوالي ميانه‬

‫‪ .1‬و از اروميه به تبريز منتقل مي‌شود و معاون «بي ريا» وزير دولت آذربايجان مي‌شود‪.‬‬
‫‪ .2‬پدر وي «حاجي پاشا خان» بود كه نقش او را در آغاز ماجراي سيميتقو شرح داديم‪.‬‬
‫‪119‬‬
‫و حكومــت دمكرات كردســتان در اطراف بوكان صــف آرائي نظامــي كردنــد‪ .‬ســيد جلل بــه‬
‫دسـتور قاضـي عده‌اي از مردان قاراپاپاق را از پاشـا خان گرفـت كـه بـه جبهـه و مقابـل نيروي‬
‫مركزي بفرسـتد‪( .‬درسـت شـبيه ماجراي بيوك خان كـه در غائله شيـخ عبيـد بيان گرديـد) در‬
‫غروب ‪ 21‬آذر به ستاد مركزي مل مصطفي خبر مي‌رسد كه تبريز تسليم شد و پيشه وري و‬
‫همكارانـش فرار كردنـد‪ .‬سـرهنگ فراري از آرتـش عراق بنام عزت رئيـس سـتاد مل مصـطفي‬
‫بود و چنـد افسـر فراري از آرتـش ايران از جمله «تفريشيان» در جبهـه بوكان براي حكومـت‬
‫مهاباد كار مي‌كردنـد‪ .‬سـرهنگ عزت خـبر سـقوط تـبريز را بـه افسـران جبهـه بوكان مي‌دهـد‪.‬‬
‫عشايـر كرد پراكنده و نيروي بارزانـي از حوالي روسـتاهاي «سـرا» و «آلتونـي خورو» بوكان‪،‬‬
‫بـه مهاباد عقـب نشينـي كردنـد‪ .‬تفريشيان كـه خودش را قهرمان و ملت پرسـت مي‌دانـد ــ بـا‬
‫اينكـه بـه اعتراف كتـبي خودش چنديـن نفـر از ژاندرامهـا و افراد ايـن كشور را كشتـه اسـت و‬
‫ابزار دست جاسوسان و اشغالگران روس بوده است ـ مي‌نويسد‪:‬‬
‫تاريخ ‪ 24‬يا ‪ 25‬آذر ‪( 1325‬از بوكان) به مهاباد رسيديم بل فاصله به قصد ديدار قاضي محمد‬
‫در مهاباد رفتيم ولي قاضي محمد در مهاباد نبود‪ .‬گفتند به مياندوآب و به پيشواز ارتش رفته‬
‫اسـت‪ .‬اميـر حسـين خان وزيـر جنـگ او (قاضـي) گفـت مـا خود نمي‌دانيـم چـه كاره ايـم ولي بـه‬
‫عقيده مــن ماندن شمــا (افســران فراري) در مهاباد صــلح نيســت‪ 1.‬شــبي كــه مــا بــه مهاباد‬
‫رسيديم مل (مصطفي) را ديديم‪ ...‬او به ما پيشنهاد كرد كه به آنها ملحق شويم بهمراه آنها‬
‫به سمت نقده حركت كرديم ولي قبل از حركت‪ ،‬عده‌اي از سربازان را بهمراه چند نفري از‬
‫بارزاني‌ها مامور‪ 2‬بارگيري و حمل توپ‌ها كرديم كه فرداي آن روز در بين راه به ما پيوستند‪.‬‬
‫اشنويه هنوز جاي امني بود بارزاني‌ها هم تصميم داشتند به آنجا بروند‪...‬‬
‫مـا مي‌دانيـم جائي كـه تفريشيان از آن بـه «بيـن راه» تعـبير مي‌كنـد قريـه عطـا الله سـلدوز‬
‫اسـت‪ .‬حضور بارزاني‌ـها در سـلدوز سـه ماه طول مي‌كشـد بـه محـض ورود در نقده حكومـت‬
‫نظامي اعلم مي‌كنند و حاكم نظامي نيز شيخ صديق برادر مل مصطفي بود‪ .‬شاه مل را به‬
‫تهران مي‌خوانــد و بــه او پيشنهاد مي‌كنــد كــه در حوالي همدان بــا مردم خود اســكان يابــد و‬
‫تبعيـت ايران را بپذيرد مل بـه بهانـه اينكـه مـن كاره‌اي نيسـتم بايـد شيـخ احمـد تصـميم بگيرد از‬
‫تهران برمي گردد‪.‬‬
‫بارزاني‌ـها پـس از مراحعـت مل از تهران بتدريـج از جلگـه سـولدوز‪ ،‬اعـم از «قاراتورپاخ و‬
‫ساري تورپاخ»‪ 3‬خارج شده بودند‪ .‬اما در بخش «دشت ماهور»‪ 4‬سلدوز در ارتفاعات «وزنه»‬
‫و «اسـماعيل آباد» در حاشيـه شمال غربـي سـلدوز سـنگر گرفتـه بودنـد‪ .‬آنان در دو سـاحل‬
‫رودخانه گادار نيز تقريبا ً در ما بين سلدوز و منطقه اشنويه سنگرگيري كرده بودند‪.‬‬
‫آرتـــش نيـــز بدنبال آنان وارد ســـلدوز و نقده مي‌شود ســـياست دولت در بيرون راندن‬
‫بارزاني‌ـها سـياست «كيـش كردن» بود نـه حمله نظامـي‪ .‬توپخانـه آرتـش در بالي تپـه نقده‬
‫مسـتقر مي‌شود و از روز ‪ 24‬اسـفند سـال ‪ 25‬شروع بـه پرتاب متناوب گلوله بـه طرف ناحيـه‬
‫اشنويه مي‌كند‪.‬‬
‫تفريشيان قهرمان (!) نيــز لوله توپ را كــه از بيــت المال ايــن مردم دزديده و بــا خود بــه‬
‫اشنويــه برده بود‪ ،‬بــه طرف نقده مي‌گيرد‪ .‬گلوله توپخانــه دولت بــه دشتهــا مي‌افتــد ولي‬
‫گلوله‌هاي توپ تفريشيان به وسط مردم‪ .‬او در كتابش سخن از اين موضوع نمي‌گويد‪ ،‬نمك‬
‫خورده روسـها از زوزه و انفجار گلوله‌هاي توپ خودش كـه بر خانـه و كاشانـه مردم مي‌افتاد‬
‫سكوت اختيار مي‌كند اما از مهارت خود در امور توپ و تير اندازي قصه‌ها دارد‪ .‬البته خودش‬
‫اعتراف كرده اســت كــه نيروهاي دولتــي قصــد كشتــن بارزاني‌ــها را نداشتنــد‪ .‬و نيــز افســر‬
‫مسـئول توپخانـه دولتـي در بالي تپـه نقده مهارت تفريشيان را تاييـد كرده و گفتـه بود‪ :‬فوراً‬
‫جاي توپ‌ـها را عوض كرده و همـه مردم اطراف را نيـز تخليـه كنيـد‪ ،‬تفريشيان هـم توپ‌ـها و‬

‫قيام افسران خراسان ص ‪ 109‬و ‪.117‬‬ ‫‪.1‬‬


‫همان‪.‬‬ ‫‪.2‬‬
‫قبل ً بطور مشروح و مكرر راجع به اين اصطلح بحث شده است‪.‬‬ ‫‪.3‬‬
‫همان‪.‬‬ ‫‪.4‬‬
‫‪120‬‬
‫هــم تمام ايــن خانه‌ــها را مي‌زنــد‪ ،‬مــا بارزاني‌ــها را ملحظــه مي‌كنيــم امــا قســاوت او چنيــن‬
‫اجازه‌اي را به او نخواهد داد‪.‬‬
‫هنوز معلوم نيست كه اين آقاي مسئول توپخانه كه چنين برنامه‌اي را پيش بيني مي‌كرده‪،‬‬
‫چرا از اول توپخانـه اش را در خارج از نقده مسـتقر نكرده؟! شايـد اگـر او امروز حاضـر بود‪،‬‬
‫به اين سئوال پاسخ مي‌داد كه براي تفريشيان هر دو صورت قضيه مساوي بود‪ .‬ـ كه بود ـ‬
‫اگـر ترس از نيروي دولتـي سـران بارزانـي را بـه كنترل تفريشيان وادار نمي‌كرد خدا مي‌دانـد‬
‫كه وي چه بلئي بر سر مردم نقده و سلدوز مي‌آورد‪ .‬تحريك شده‌اي كه جز خشونت چيزي‬
‫فهمـش نمي‌ـشد‪ .‬و قتـل برايـش آب خوردن بود‪ .‬وي قهرمانـي اسـت كـه براي كشتـه شدگان‬
‫فرقه در تبريز كه همگي ابزار دست روس «دشمن اشغالگر» بودند‪ ،‬گريه مي‌كند و نام آنان‬
‫را شهيد مي‌گذارد ليكن آنهمه قتل و غارت و تجاوز را كه توسط فرقه در آذربايجان رخ داد‪،‬‬
‫ناديده مي‌گيرد و به قتل هائي كه خود مركتب شده افتخار مي‌كند‪.‬‬
‫وي در مورد كوبيدن نقده تنها عبارت زير را مي‌گويد‪:‬‬
‫مـن توپ را بـه «سـنگان» ــ روسـتائي در سـه كيلومتري اشنيوه در كنار رودخانـه گادار ــ‬
‫بردم و آماده تيــر اندازي شدم اوليــن چيزي كــه بــه فكرم رســيد ايــن بود كــه توپ طرف را‬
‫خاموش كنم زيرا تير اندازي توپ براي كساني كه آن را نديده‌اند چيز وحشتناكي است‪...‬‬
‫تفريشيان در جمله فوق محتواي ضميرش را آشكار كرده است‪ :‬آيا كساني كه تير اندازي‬
‫توپ را نديده بودند آرتشيان بودند يا مردم نقده و يا بارزاني ها‪.‬‬
‫به هر حال ما ديگر از اين قهرمان سخن نخواهيم گفت‪ ،‬فقط اين جمله را مي‌گوئيم‪ :‬او‬
‫به دروغ مي‌گويد من نمي‌خواستم گلوله‌هاي توپم آدم بكشد‪.‬‬
‫سـران آرتـش بر اسـاس همان تاكتيـك «كيـش كردن» سـواران عشايـر منگور و مامـش را‬
‫(كـه روزهاي پيـش نيروهاي همرزم مل مصـطفي بودنـد) از طرف كوه‌هاي جنوب سـلدوز و‬
‫سواران قره پاپاق را نيز در داخل سلدوز و بخش دشت ماهور (حد شمال غرب سلدوز) به‬
‫سـوي سـنگرهاي بارزانيان حركـت مي‌دهـد‪ .‬منگورهـا و مامش‌ـها در مقابـل توپخانـه بارزاني‌ـها‬
‫نمي‌توانند پيشروي كنند‪.‬‬
‫قبل ً مل مصـطفي از همـه سـران عشايـر‪ :‬پيران‪ ،‬مامـش و منگور «قسـمنامه» گرفتـه بود‪.‬‬
‫يعني آنان ‪ 9‬بار سوگند خورده بودند كه هرگز بر عليه او وارد جنگ نشوند‪ ،‬اينك سوگندشان‬
‫را شكسته بودند‪.‬‬

‫ماجراي «سيلوه»‬
‫مل مصـــطفي بر گوشمالي ســـوگند شكنان تصـــميم مي‌گيرد‪ .‬مـــا جزئيات ايـــن ماجرا را‬
‫مي‌دانيم ولي بهتر است شرح جريان را از زبان خود مسعود بارزاني بشنويم‪ ،‬او مي‌نويسد‪:‬‬
‫بارزانـي (پدرش) يـك گردش (سـريع در ميان عشايـر مامـش) پيران و منگور را انجام داد و‬
‫به آقاهاي (سران) آنان شرايط را توضيح داد كه بارزاني ‌ها قرار گذاشته‌اند تا بهار در اراضي‬
‫ايران بماننـد و از آنان خواسـت كـه بـه آرتـش ايران براي سـركوبي او كمـك نكننـد و در مواقـع‬
‫عقـب نشينـي آنهـا (بارزانيان ــ بـه هـر طرف) راه را بر آنان نبندنـد‪ .‬آقايان همـه بـه بارزانـي‬
‫وعده‌هاي مساعد دادند ولي آنان به وعده‌هاي خود وفا نكردند (مگر تعداد كم شان) و بعد از‬
‫ايـن پيمان‪ ،‬اسـلحه از دولت گرفتنـد و ماننـد مزدوران غيـر نظامـي لشكـر كشـي كردنـد و تبعـه‬
‫آرتش ايران شدند‪.‬‬
‫سپس مي‌نويسد‪:‬‬
‫نيروئي از بارزانيان در ‪( 3/11/1325‬از اشنويه) به قريه سيلوه رفتند زيرا رؤساي مامش از‬
‫طايفـه قرنـي آقـا در آنجـا جلسـه داشتنـد بـه ايـن نيروهـا فقـط دسـتور داده شده بود كـه آنان را‬
‫دستگير كرده و به اشنويه ببرند‪ ...‬تيراندازي از هر سو آغاز شد و تعداد ‪ 12‬نفر از آقايان از‬
‫پاي در آمدنــد و از بارزانيان نيــز محمــد ميرزا ككشارو‪ ...‬و نيــز حالي كــه لوكــي و درويــش‬
‫خانوبيدودي زخمـي شدنـد‪ .‬آنانكـه (از آقايان) زنده مانده بودنـد دسـتگير شدنـد و نيـز چنـد نفـر‬

‫‪121‬‬
‫ديگـر از قريه‌هاي «شاوله» و «نالوس» و «پسـوه» دسـتگير شده و بـه اشنويـه جلب شدنـد‪...‬‬
‫اثر اين اقدام گسترده بود و همه آقايان ديگر را مرعوب كرده بود‪.‬‬

‫جنگ اسماعيل آباد‪:‬‬


‫گفته شد آرتش بر اساس تاكتيك معين خود‪ ،‬نيروهاي محلي را جلو مي‌انداخت‪ .‬در حوالي‬
‫روستاهاي وزنه و اسماعيل آباد پنج بار نيروهاي قراپاپاق با بارزاني ‌ها درگير مي‌شوند‪ .‬دولت‬
‫همه رؤساي ايل را مجبور كرده بود كه در حضور آرتش‪ ،‬آنان پيشمرگ اين جنگها باشند‪.‬‬
‫مرحوم مشهدي موسي مرشدي (متولد شونقار و متوفي نقده) مي‌گفت‪:‬‬
‫شـبي بـه فرماندهـي مرحوم حاج ميـر حسـين طاهري ماموريـت داشتيـم كـه بـه سـنگرهاي‬
‫بارزانيان شــبيخون بزنيــم در صــف منظمــي كــه يــك گروهبان آرتــش تنظيــم كرده بود پيــش‬
‫مي‌رفتيـم يـك كتري داشتـم كـه گاهـي بـه سـر گياهان مي‌خورد و صـدا مي‌داد چنـد بار اخطار‬
‫كردنـد‪ ،‬هـر كـس باعـث سـر و صـدا مي‌شود ديگـر تكرار نكنـد‪ ،‬ولي مـن نمي‌توانسـتم از كتري‬
‫دل بـبرم زيرا چائي را بيشتـر دوسـت داشتـم بالخره كتري را گرفتـه و بـه گوشه‌اي از دشـت‬
‫انداختند نزديكيهاي صبح درگير شديم كه مرحوم مير عبدالله طاهري و چند نفر ديگر شهيد‬
‫شدند‪.‬‬
‫از شهداي فوق دو نفر اهل راهدهنه بودند به اسامي‪ :‬غلم حسين و ميرزا‪.‬‬
‫بارزاني‌ـها در عيـد نوروز از دشـت ماهور نيـز كـه تنهـا جائي بود كـه تحـت اشغال مانده بود‪،‬‬
‫خارج مي‌شوند و در روز ‪ 20‬فروردين از اشنويه به طرف ارتفاعات «قادر» حر كت كرده و‬
‫در پاســـگاه مرزي قادر‪ ،‬شيـــخ احمـــد همراه ايلش بـــه دولت عراق تســـليم مي‌شود و مل‬
‫مصــطفي بــا عده‌اي از تفنگداران خود ابتداء مدتــي در حوالي نقطــه مرزي ايران‪ ،‬تركيــه‪،‬‬
‫عراق‪ ،‬بطور متحرك گاهـي در سـمت عراق و گاهـي در سـمت تركيـه بوده و بالخره از خاك‬
‫ايران‪ ،‬پهلوي ارتفاعات مرزي را در غرب ســـلماس و خوي در مي‌نوردد و از فاصـــله «قره‬
‫ضياء الديــن» و «شوط» عبور كرده كنار شهــر نخجوان از رود ارس گذشتــه و بــه روســيه‬
‫پناهنده مي‌شود‪.‬‬
‫تعدادي از اسامي شهداي قاراپاپاق در غائله بارزاني‌ها به اين شرح است‪:‬‬
‫‪1‬ـ شهيد مير عبدالله طاهري (در روستاي فرزه)‬
‫‪2‬ـ شهيد ميرزا بابائي برادر حاج اكبر بابائي (در روستاي فرزه)‬
‫‪3‬ـ اسد الله خان جهانگيري (در روستاي فرزه)‪.‬‬
‫‪4‬ـ حميد فتوحي (در روستاي صوفيان)‪.‬‬
‫‪5‬ـ موسي قلي زاده (در نقده)‪.‬‬
‫‪6‬ـ محرم امامعلي (كهريزه)‪.‬‬
‫‪7‬ـ علي قاسمي (نقده)‪.‬‬

‫باز هم‪ :‬كوه به كوه نمي‌رسد آدمي به آدمي مي‌رسد‬


‫پــس از شكســت فرقــه دمكرات و جمهوري كردســتان در آذربايجان و اســتقرار حاكميــت‬
‫دولت مركزي يــك ســري اختلفات محلي ميان مردم مراغــه‪ ،‬هشترود‪ ،‬دهخوارگان‪ ،‬عجــب‬
‫شيـر‪ ،‬بناب و مياندوآب بروز گرديـد و باصـطلح تسـويه و تصـفيه حسـابهاي سـال‌هاي گذشتـه‬
‫آغاز گرديــد‪ .‬مســائل و حتــي انتقامهاي باز مانده (از دوران حكومــت حاج صــمد خان شجاع‬
‫الدوله تا زمان اقتدار «مقدمهـا» و «كبيريهـا» و خصـوصا ً مسـئله «انجمنهـا» كه مردم مناطـق‬
‫مذكور از همـه ايـن جريانات بـا لفـظ «حزبليـخ» تعـبير مي‌كردنـد) موضوع درگيري‌هاي پراكنده‬
‫علني و غير علني ميان مردم گشت‪ .‬هر كس موقعيت خود را در خطر مي‌ديد عزم مهاجرت‬
‫مي‌كرد‪ ،‬هجرت به هر دياري از جمله سلدوز‪ .‬عامل ديگري نيز به اين كوچها و هجرتها شتاب‬
‫مي‌داد و آن گراني مايحتاج عمومي خصوصا ً مواد غذائي بود كه سيل مهاجران را از مناطق‬
‫مذكور به سوي سلدوز روان كرد‪.‬‬
‫سلدوز نيز از دو جهت براي اين مهاجرتها جاذبه داشت‪:‬‬
‫‪122‬‬
‫‪1‬ــ همانطور كـه قبل ً اشاره رفـت در اثـر قحطـي سـال ‪ 1297‬و نيـز در اثـر غائله سـيميتقو و‬
‫ماجراي در بـه دري قاچاقاچ‪ ،‬از جمعيـت قراپاپاق كاسـته شده بود و سـلدوز بشدت بـه نيروي‬
‫انساني نيازمند بود‪.‬‬
‫‪2‬ـ حاصلخيزي سرزمين سلدوز كه بطور مكرر از آن سخن گفته شد‪.‬‬
‫ايـن مهاجرت از سـال ‪ 1327‬آغاز شده و در سـال ‪ 1330‬بـه اوج خود رسـيد و در آخـر سـال‬
‫‪ 1332‬تقريبا ً پايان يافـت امـا بطور جسـته و گريختـه تـا سـال ‪ ،1338‬ادامـه داشـت‪ .‬اكثـر ايـن‬
‫مهاجران مردم فقيــر و بــي چيــز بودنــد تقريبا ً شــبيه وضعيــت قراپاپاق بــه هنگام قاچاقاچ در‬
‫مناطق مذكور‪ ،‬را داشتند‪.‬‬
‫قراپاپاق‌ها خاطرات ‪ 27‬سال پيش را فراموش نكرده بودند و با آنان به خوبي رفتار كردند‬
‫امــا ايــن روحيــه ســالمندان بود‪ ،‬جوانان بــا ديــد تقريبا ً تحقيرآميــز بــه ايــن مردم مهاجــر نگاه‬
‫مي‌كردنـد و همـه آنان را كـه از منطقه‌هاي مختلف بـه سلدوز آمده بودنـد «مراغـه لي» ــ اهـل‬
‫مراغه ـ خطاب مي‌كردند و لفظ «مراغه لي» در نظر آنان هميشه با يك نوع تحقير آميخته‬
‫بود‪ .‬تقريبا ً نزديك به معناي لقب «خيل لر» ـ خيل ‌ها ـ كه مردم مناطق مذكور در ايام در به‬
‫دري به مردم قراپاپاق داده بودند‪ .‬با اين تفاوت كه اين مهاجرين به محض رسيدن به سلدوز‬
‫مشغول كار مي‌شدند بر خلف قراپاپاق كه در مناطق ياد شده اكثرا ً بي كار مانده بودند‪.‬‬
‫مهاجرين در سلدوز به سرعت ثروتمند شدند به حدي كه در سال ‪ 1340‬تعدادي از آنان در‬
‫رديـف سـرمايه داران و مالكيـن سـلدوز قرار گرفتنـد و در اثـر ازدواجهـا و وصـلتها تفاوت ميان‬
‫مهاجر و بومي در سال ‪ 1347‬به كلي از بين رفت و در جنگ نقده كه كمونيستهاي كرد و ترك‬
‫راه انداخته بودند (آخر فروردين ‪ )1358‬حضور آنان در كنار قراپاپاق‪ ،‬مردم سلدوز را از يك‬
‫قاچاقاچ ديگر نجات داد‪.‬‬
‫در حقيقـت‪ ،‬ايـن سـيل مهاجران از نظـر امور اجتماعـي‪ ،‬قراپاپاق را از يـك افول حتمـي كـه‬
‫در سالهاي پس از ‪ 1301‬دچار آن شده بودند رهانيد و به آنان حيات بخشيد‪.‬‬

‫طرح هلل آمريكا‬


‫در فصـل گذشتـه در موارد زياد از موقعيـت خاص جغرافـي منطقـه سـلدوز بحث‌ـها شـد كـه‬
‫كه اين موقعيت و شرايط خاص هميشه در امور بين المللي مسئله ساز بوده است‪.‬‬
‫پس از كودتاي عبدالكريم قاسم در عراق (‪ )1337‬شرايط بين المللي در مورد منطقه نفت‬
‫خيــز خليــج فارس بــه ضرر آمريكــا و غرب تمام شــد‪ .‬ســلطه آنان در منطقــه مذكور ســخت‬
‫متزلزل شده بود چرا كــه حضور رقيــب قدرتمندي بنام شوروي را در خليــج مشاهده كردنــد‬
‫تنها راهي كه به نظر كارشناسان كاخ سفيد رسيد «طرح هلل» ناميده شد‪.‬‬
‫كليات طرح هلل كه گاهي هلل سبز ناميده مي‌شد بدين شرح بود‪:‬‬
‫مديترانه ـ لبنان آزاد ـ كردستان آزاد ـ خليج فارس‪.‬‬
‫اين حصاري بود كه اول ً مانند سدي در پيش روي شوروي كشيده مي‌شد تا كمونيست‌هاي‬
‫تزار انديش‪ ،‬براي عملي كردن «وصيت پطر كبير» نتوانند در زمين و خشكي به طرف آبهاي‬
‫گرم پيشروي كنند‪ .‬ثانيا ً در فاصله عراق و شوروي علوه بر ايران و تركيه كشور سومي بنام‬
‫كردستان حضور داشته باشد كه اصطلح «يك قدم» به اصطلح «دو قدم» ـ تا آبهاي گرم ـ‬
‫تبديـل شود و شورويهـا نتواننـد سـخن هميشگـي خود «مـا تـا آبهاي گرم فقـط يـك قدم فاصـله‬
‫داريم» را تكرار كنند‪ .‬ثالثا ً اين طرح مي‌توانست سوريه را بيش از پيش قابل كنترل كند‪.‬‬
‫مرزهاي دولت كردستان روي ميزهاي كاخ سفيد با قلم نظاميان مشخص گرديد‪ ،‬كشوري‬
‫بـه شكـل دو سـوم يـك هلل شـب نهـم ماه‪ .‬كـه بخـش سـوم هلل كشور لبنان بود‪ .‬پـس از‬
‫مرحله طرح و بررســي و «نظــر»‪ ،‬نوبــت بــه مرحله عملي رســيد‪ .‬مقدمات آشفتگــي لبنان‬
‫آماده گرديــد زيرا مي‌بايســت نظام اجتماعــي و ســياسي لبنان تضعيــف مي‌ــشد تــا بتوانــد‬
‫هماهنگي لزم را با دولتي كه آمريكا براي زايمان آن آبستن است‪ ،‬داشته باشد‪.‬‬
‫مرحله عملي در مورد كشور باصـــطلح كردســـتان از ايران آغاز گرديـــد زيرا بزرگتريـــن‬
‫مشكلي كه در اولويت همه مراحل عملي قرار داشت‪ ،‬در ايران بود‪ .‬اين موضوع اولويت‌دار‬
‫‪123‬‬
‫عبارت بود از تعييـن مرز ايران و كشور باصـطلح كردسـتان در آذربايجان غربـي براي اينكـه‬
‫اروميـه و سـلدوز در داخـل مرز تصـوري كردسـتان‪ ،‬مي‌مانـد و اگـر بخواهنـد مردم اروميـه و‬
‫سـلدوز را از آنجان بيرون كننـد بـي ترديـد مسـئله‌اي شـبيه مسـئله آوارگان فلسـطين پيـش‬
‫مي‌آمد كه مشكلي بزرگ‪ ،‬شده و دردسر زيادي ايجاد مي‌كند و اگر آنان را همچنان در درون‬
‫مرز خيالي خود نگاه دارنــد معناي دولت كردســتان چيــز بــي محتوائي مي‌شود‪ ،‬اروميــه و‬
‫اطراف آن بـا يـك ميليون جمعيـت و سـلدوز بـا قراپاپاق و سـاير ترك زبانهايـش بالغ بر يكصـد‬
‫هزار نفــر در بهتريــن و حاصــلخيزترين و اســتراتژيك‌ترين بخــش كشور فرضــي كردســتان‬
‫مي‌ماند‪.‬‬
‫مشكل بال را بدين شرح حل كردند‪ :‬اروميه را بوسيله يك جاده و پل از وسط درياچه به‬
‫آذربايجان شرقي وصل كنند و مرز تصوري را به ارتفاعات غربي اروميه منتقل نمايند در اين‬
‫صـورت پذيرش قراپاپاق بـه عنوان يـك اقليـت چيـز قابـل قبول براي‌شان بود كـه آنهـم بتدريـج‬
‫بوسيله مهاجرت‌ها كامل ً حل مي‌گرديد‪.‬‬
‫بر اسـاس انديشـه بال خطوط مرزي روي ميـز كاخ سـفيد مطابـق فرض بال اصـلح گرديـد‪.‬‬
‫هويدا نخست وزير وقت موظف گرديد جاده و پل مورد نظر را از وسط درياچه ايجاد كند و‬
‫مطالعات مقدماتي انجام يافت‪.‬‬
‫البتـه ظاهرا ً دولت ايران از ريشـه ماجرا اطلعـي نداشـت و مسـئله جاده را تنهـا بـه عنوان‬
‫يكي از همكاريهاي عمراني ايران و آمريكا حساب مي‌كرد‪.‬‬
‫تا اينكه اوضاع يمن نيز به نفع شوروي چرخيد و سوسياليست‌ها در يمن به قدرت رسيدند‬
‫و با تحريك شورويها عمان نيز دچار آشوب گرديد و ماجراي «ظفار» و لشكر كشي شاه به‬
‫آن جا پيش آمد‪.‬‬
‫ايـن بار آمريكائيهـا بـا مسـئله بزرگتـر از مسـئله عراق روبرو شدنـد اينـك نفوذ شوروي در‬
‫گلوگاه هرمـز و در سـاحل حسـاس درياي عمان اسـت كـه حضور شورويهـا را در خليـج بـه يـك‬
‫واقعيت ترديدناپذير تبديل كرده بود‪.‬‬
‫ديگر از ارزش و كاربرد «طرح هلل» مقداري كاسته مي ‌شد زيرا رقيب در داخل و مركز‬
‫هلل حاضـر شده بود‪ .‬شاه دانسـت كـه طرح مذكور آن اهميـت قبلي را براي آمريكـا ندارد بـا‬
‫اينكـه آمريكائيهـا هنوز دم از اجراي آن مي‌زدنـد ولي امكان مخالفـت بـا آن حاصـل شده بود‬
‫چون كساني بودند در كاخ سفيد كه فكر مي‌كردند پس از ماجراي يمن و ظفار نتايج حاصله‬
‫از عملي شدن طرح به دردسرهاي آن نمي‌ارزد و از طرفي شاه با پياده كردن نيرو در ظفار‬
‫كه خدمت بزرگي براي آمريكا بود (زيرا اوضاع سياسي بين المللي دخالت مستقيم آمريكا يا‬
‫غرب را در عمان ايجاب نمي‌كرد) پس با اين خدمت مي‌شود‪ ،‬چيزي را توقع داشت‪ .‬دستور‬
‫بايگاني شدن پرونده جاده و پل درياچه اروميه را صادر كرد‪.‬‬
‫در درگيري ميان كرد و ترك در سـلدوز و نقده (فرورديـن ‪ 1358‬ــ كـه كمونيسـتهاي تحريـك‬
‫شده باعث آن بودند تا برادران مسلمان را به جان هم بياندازند) تحليلي كه از راديو بي بي‬
‫سـي شنيده مي‌ـشد‪ ،‬چنيـن بود‪« :‬اروميـه و سـلدوز مزاحـم آرمان كردسـتان هسـتند»‪ .‬و بـه‬
‫راستي بي بي سي كشته شدن برادران مسلمان به دست يكديگر را جشن گرفته بود‪.‬‬

‫‪124‬‬
‫بخش چهارم‬
‫مونوگرافي‬

‫‪125‬‬
‫مونوگرافي‬
‫سبك نگارش اين كتاب بر اساس آنچه ياد داشت و تنظيم اسناد و مدارك ايجاب مي‌كرد‪،‬‬
‫اسـتوار اسـت و روشـن اسـت كـه هـر گونـه تغييـر در ايـن سـبك بر جريان سـخن و روح كتاب‬
‫لطمه وارد مي‌كرد‪ .‬و از جانب ديگر در چنين نوشته‌اي كه سرگذشت و روال زيستي يك ايل‬
‫آمده اســت‪ ،‬ضرورت پرداختــن بــه آداب و ســنن و حتــي جزئيات زندگــي ايــل مورد بحــث‪،‬‬
‫احساس مي‌شود‪.‬‬
‫همانطور كـه شرح و گزارش ايـن مسـائل در دنياي كنونـي از ارزش زيادي برخوردار اسـت‬
‫به حدي كه خلء آن مي‌تواند نقصي براي كتاب محسوب شود‪.‬‬
‫امـا پرداختـن بـه ايـن قبيـل موضوعات (در اينجـا) نمي‌توانـد خيلي دقيـق و بـا رونـد مرسـوم‬
‫نويسـندگان علوم مردم شناسـي و مردم نگاري‪ ،‬باشـد‪ .‬زيرا بخشهائي از كليات ايـن موضوع‬
‫در «بخـش فرهنـگ» كتاب آمده كـه از طرفـي تكرار آنهـا نابجـا و از سـوئي همانطور كـه گفتـه‬
‫شد انتقال آنها از جاي خود به بخش مونوگرافي بر روح كتاب لطمه مي‌زند‪.‬‬
‫بنابرايـن‪ ،‬در ايـن قسـمت‪ ،‬تنهـا بخشهائي از موضوعات مونوگرافـي آورده مي‌شود كـه جاي‬
‫خالي در آن بخش را حتي المكان پر نمايد‪.‬‬
‫پيش از هر چيزي و هر مطلبي توضيح اين نكته لزم است كه هر چه در اين بخش شرح‬
‫داده مي‌شود آداب و رسـوم و سـنن جاري قاراپاپاق اسـت كـه در سـال ‪[ 1336‬شمسـي] كاملً‬
‫جريان داشتــه و در خلل زندگــي روزمره ايــن قوم حضور مســتمر‪ ،‬بــل اصــول مســلم بوده‬
‫است‪.‬‬

‫موسم‌ها و روزهاي مشخص سال‬


‫روزهـا‪ ،‬موسـم هـا‪ ،‬فصـلها بـا معيارهاي متفاوت‪ ،‬تقسـيم بندي و نامگذاري شده‌انـد كـه بايـد‬
‫جدا از همديگر بررسي شوند‪:‬‬
‫‪1‬ـ موسم‌ها و نامگذاري‌ها بر اساس طبيعت فصلها و معيار كشاورزي‪:‬‬
‫‪ )1‬سـوبولنان‪ :‬موسـمي كـه آب‌ـها گـل آلود مي‌شونـد‪ .‬آخـر فرورديـن ماه كـه برفهـا آب‬
‫مي‌شود و سيلبها راه مي‌افتد‪.‬‬
‫‪ )2‬اوت قاينيان (اوت قايناغي)‪ :‬ارديبهشت كه علف‌ها از زمين مي‌جوشند‪.‬‬
‫مثلً‪ :‬فلني از سفر مي‌آيد يا سوبولناندا يا اوت قايناغيندا ـ فلني ديگر پير و مريض شده‬
‫و خواهد مرد‪ ،‬يا سوبول ناندا يا اوت قايناغيندا‪.‬‬
‫‪)3‬گل آئي‪ :‬ماه گلها‪ .‬خرداد‪.‬‬
‫‪ )4‬مهلت آيي‪ :‬ماه مهلت‪ :‬از پانزده فروردين تا ‪ 15‬ارديبهشت كه آسمان براي كشاورزان‬
‫ـ مخصوصا ً صيفي كاران ـ مهلت مي‌دهد كه به كاشتن بپردازند‪ .‬يعني باران در حد مناسب‬
‫مي‌بارد نه زياد‪ .‬و زمينها حالت «كش» يعني نه خشك و نه گل هستند‪.‬‬
‫‪ )5‬اوت پيچيني‪ :‬موسم درو علوفه و چمن‪ .‬از دهم خرداد تا بيستم‪.‬‬
‫‪ )6‬قرخ بئش‪ :‬روز پانزده ارديبهشت‪ .‬روزي است كه باران آن حياتي است كه ماه مهلت‬
‫تمام مي‌شود و مزارع سخت نيازمند باران مي‌شوند‪.‬‬
‫‪ )7‬آرپاپيچيني‪ :‬از روز دهم تير شروع مي‌شود‪.‬‬
‫‪ )9‬قورا پيشيرن‪ :‬غوره پزان‪ :‬مرداد ماه‪ :‬ماهـي كـه گرماي آن غوره را مي‌پزد‪ .‬يعنـي بـه‬
‫انگور تبديل مي‌كند‪.‬‬
‫‪ )10‬قويروق دوغان‪ :‬موسم زايش قويروق‪ :‬روز ‪ 15‬مرداد يعني وسط تابستان‪.‬‬
‫قويروق‪ :‬دم‪.‬‬
‫دوغماق‪ :‬زائيدن‪ .‬ليكــن در موارد زيادي بــه معناي «تحقـق يافتـن» بــه كار رفتـه و مي‌رود‬
‫«قويروق دوغوب» قويروق تحقق يافته است‪.‬‬
‫مراد از ايــن اصــطلح ايــن اســت كــه دم و پايان زايندگــي طــبيعت و توليــد كشاورزي فرا‬
‫رسيده است‪.‬‬
‫‪126‬‬
‫‪ )11‬قاپسـئي‪ :‬پاييزيـن قاپسـئي آيـي‪ :‬ماه درب بندان پائيـز‪ :‬مراد آذر ماه اسـت كـه ديگـر‬
‫چيزي از صحرا به خانه و انبار نمي‌آيد و درها بسته مي‌شود‪ .‬و نيز‪ :‬موسمي كه سرما ميان‬
‫مردم و صحرا حائل مي‌شود‪.‬‬
‫‪ )12‬بويوك چيله‪ :‬چله بزرگ‪ :‬از اول دي ماه تا دهم بهمن‪.‬‬
‫‪ )13‬كيچيك چيله‪ :‬از دهم بهمن تا دهم اسفند‪.‬‬
‫چله گردانـــي‪ :‬مردم كشاورز از آغاز آذر كامل ً بـــي كار مي‌شدنـــد‪ .‬بيشتـــر وقتشان را در‬
‫ميعادگاه ‌ها از قبيل‪ ،‬كنار فلن ديوار‪ ،‬ميدان وسط آبادي‪ ،‬تپه (بلندي كوچك) فلن محله يا تك‬
‫دكان روستا و يا بازار قريه‌هاي بزرگ و‪ ...‬دور هم جمع شده و گپ مي‌زدند‪.‬‬
‫هـر گاه ماه محرم يـا رمضان بـه فصـل بـي كاري مي‌افتاد‪ ،‬نعمـت بزرگـي براي آنان بود كـه‬
‫در مسـاجد جمـع مي‌شدنـد‪ .‬بـا فرا رسـيدن زمسـتان (اگـر محرم يـا رمضان نبود) ديگـر جائي‬
‫براي وقــت گذرانــي دســته جمعــي نبود‪ .‬كودكان از بازي گوشــي و جوانان از انواع بازي و‬
‫مردان از مجمعهاي گپي باز مي‌ماندند‪ .‬روزهاي كوتاه زمستان به كندي مي‌گذشت‪ ،‬پس چه‬
‫بهانه‌اي بهتـر از «چله گردانــي»‪ .‬از يـك گوشــه شروع مي‌كردنـد‪ :‬امروز چله در خانـه فلنـي‬
‫اسـت‪ .‬فردا هـم در خانـه ديگري‪ .‬چله را خانـه بـه خانـه مي‌گرداندنـد اگـر تعداد خانوار روسـتا‬
‫كمتـر از ‪ 60‬روز بود مجددا ً چله بـه خانـه اول مي‌رسـيد‪ .‬واي بـه حال كسـي كـه در نوبـت او‬
‫اوضاع هوا درهـم و برهـم‪ ،‬كولك و سـرماي شديـد باشـد چرا كـه بهانه‌اي بدسـت بـي كاران‬
‫مي‌افتاد‪ :‬اهه چه بدعنق است!‬
‫‪ )14‬قرخ بئش‪ :‬چهـل و پنـج‪ :‬باز همان‪ ،‬روز وسـط زمسـتان‪ .‬كه تنهـا ‪ 5‬روز از چله كوچـك‬
‫گذشته است اما نويدي از پايان سرماي سوزان است‪.‬‬
‫‪ )15‬بايرام آيي‪ :‬اسفند ماه‪« .‬اورتاتك ـ آخرتك»‬
‫‪ )16‬اول تك‪ ،‬اورتاتك‪ ،‬آخر تك‪ :‬تك يعني فرد‪ .‬سه‪ ،‬سه شنبه آخر اسفند است كه در تك‬
‫سوم يادي از گذشته گان مي‌كنند و بر سر مزارها آمده خرما‪ ،‬حلوا و اخيرا ً شيريني احسان‬
‫مي‌كننـد‪ .‬ولي تـك آخـر مخصـوص جشـن چهارشنبـه سـوري اسـت‪ .‬كـه «چرشنبـه آخشامـي»‬
‫‪1‬‬
‫عصر ما قبل چهارشنبه‪ ،‬ناميده مي‌شود‪.‬‬
‫‪ )17‬باجـا باجـا‪ :‬روزن‪ ،‬روزن‪ :‬شـبي كـه فردايـش عيـد نوروز اسـت‪ .‬البتـه در جاهاي ديگـر‬
‫آذربايجان مراسم باجا باجا را در شب چهارشنبه سوري برگزار مي‌كنند‪.‬‬
‫‪ )18‬نوروز بايرامي‪.‬‬
‫‪ )19‬حاجي ليلك گئلن‪ :‬روز نهم فروردين‪ .‬كه سر و كله مرغان مهاجر كه سمبلشان لك‬
‫لك اسـت پيدا مي‌شود و بـه معناي اطمينان كامـل از فرا رسـيدن بهار اسـت و بچه‌ـها بـا ديدن‬
‫اولين لك لك به سرود خواني شروع مي‌كنند‪:‬‬
‫حاجي ليلك دام عشقينه‬
‫دامدا يووام عشقينه‬
‫بيرداماغين شاقيللت‬
‫اون ايكي ايمام عشقينه‬
‫حاجي ليلك حاج عشقينه‬
‫اوين آغاج عشقينه‬
‫بير داماغين شاقيللت‬
‫‪2‬‬
‫اون ايكي حجاج عشقينه‬
‫در دو بيت اول مي‌گويد‪ :‬حاج لك لك به عشق بام بلندي كه در آن لنه مي ‌سازي منقارت‬
‫را به صدا در آور به عشق دوازده امام‪.‬‬
‫در دو بيت ديگر‪ :‬به عشق بلند درختي كه در آن خانه مي ‌سازي و به عشق ح جج دوازده‬
‫گانه منقارت را به صدا در آور‪.‬‬
‫‪ .1‬چهارشنبـه اول را «يالن چرشنبـه» و دوم را «دوغور چرشنبـه» و سـوم را «قارا چرشنبـه» و چهارم را «آخـر‬
‫چرشنبه» مي‌نامند‪.‬‬
‫‪ .2‬عجيب است كه اينگونه سرودهاي كودكان قاراپاپاق نيز با محبت اهل بيت (ع) آميخته است اما با اين حال در همه‬
‫منابع آنان را سني مذهب معرفي كرده اند‪.‬‬
‫‪127‬‬
‫و همچنين در اين روز دختران آش مشترك و مخصوص «حاجي ليلك آشي» مي‌پزند‪.‬‬
‫‪ )20‬سهران گوني‪ :‬روز سيزده فروردين‪.‬‬
‫‪2‬ـ موسم‌ها و روزها با معيارهاي مذهبي‬
‫‪ )1‬محرم‪ :‬ايام عزاداري امام ابا عبدالله الحسين عليه السلم‪ .‬كه فقير و غني در آن با‬
‫جان و دل و بـا صـرف اموال شركـت كرده و مي‌كننـد‪ .‬قاراپاپاق‌ـها در عشـق ورزيدن بـه اهـل‬
‫بيــت (ع) از بيشتــر مناطــق ديگــر ايران برترنــد و ادله زيســتي اجتماعــي و انگيزه‌هاي آن‬
‫خصوصا ً پس از آمدن به سلدوز روشن است‪.‬‬
‫‪ )2‬ماه صـفر‪ :‬ماننـد همـه مردم ايران براي آنان نيـز ماه غـم و احيانا ً در نظرشان «ماه‬
‫منحوس» است‪.‬‬
‫‪ )3‬مولود بايرامي‪ :‬روز ميلد پيامبر اكرم (ص)‪.‬‬
‫‪ )4‬رغايب‪ :‬همان «ليله الرغائب» كه معمول ً اصطلح «نمازليق» به كار مي‌برند و بر سر‬
‫مزارها مي‌روند‪.‬‬
‫‪ )5‬نيمه شعبان‪ :‬كه مانند ساير مناطق ايران برگزار مي‌شود‪.‬‬
‫‪ )6‬قاباخلما‪ :‬روز استقبال‪ :‬روزي كه مي‌توان با روزه گرفتن به استقبال رمضان رفت‪.‬‬
‫‪ )7‬نيت گوني‪ :‬روز اول رمضان‪.‬‬
‫‪ )8‬احيا گونلري‪ :‬ايام احيا (شب‌هاي احيا)‪ :‬چون ساير مناطق ايران است‪.‬‬
‫‪ )9‬فطر بايرامي‪.‬‬
‫‪ )10‬اسماعيل بايرامي‪ :‬عيد قربان‪.‬‬
‫‪ )11‬عيد غدير‪.‬‬
‫روزهاي هفته‬
‫شنبه‪ :‬شنبه‪.‬‬
‫شنبه ايتاسي‪ :‬يكشنبه‪.‬‬
‫تك آخشامي‪ :‬دوشنبه‪.‬‬
‫تك گوني‪ :‬سه شنبه‪.‬‬
‫تك ايتاسي‪ :‬چهارشنبه‪.‬‬
‫جمعه آخشامي‪ :‬پنجشنبه‪.‬‬
‫جمعه‪ :‬جمعه‪.‬‬
‫شرح مراسم‪:‬‬
‫‪ :1‬چهارشنبـه سـوري‪ :‬برنامه‌ـها از عصـر سـه شنبـه شروع مي‌شود‪ .‬و تـا طلوع آفتاب روز‬
‫چهارشنبه ادامه مي‌يابد كه عبارت است از‪ :‬الف‪ :‬توده‌هاي آتش و پريدن از روي آن و «شار‬
‫بازي»‪.‬‬
‫شار‪ :‬قره پاپاقهـا بـه بعضـي از چيزهاي گرد «شار» مي‌گوينـد‪ .‬مثـل تيله‪ ،‬گلوله‌هاي كروي‪،‬‬
‫بولبرينـگ سـاچمه ــ البتـه خود سـاچمه هـم رايـج اسـت ــ و گلوله‌اي سـفت و محكـم از پنبـه كـه‬
‫براي چهارشنبه سوري درست مي‌كنند‪.‬‬
‫گلوله پنبه‌اي بـه قطـر ‪ 12‬سـانت كـه اطراف آن را بـا نخـي از چرم محكـم مي‌پيچاندنـد‪.‬‬
‫رشته‌اي نيز به طول يك متر مانند بند آتش گردان به آن مي‌بستند آنگاه در روغن كرچك يا‬
‫بزرك ـ و در چهل سال اخير‪ ،‬نفت ـ خيس مي‌كردند آن را آتش زده و پس از چرخانيدن به‬
‫دور سر به آسمان رهايش مي‌كردند‪.‬‬
‫ب‪ :‬سـوجوزي‪ :‬گردو براي آب‪ :‬پوسـته گردو را كـه در شبهاي پيـش در ضمـن «شبچره» بـه‬
‫مصرف رسيده‌اند به دقت جمع نموده و بطور سالم ـ به صورت كاسه سالم ـ براي آن شب‬
‫آماده مي‌كردنـد‪ .‬درون آنهـا را پـر از روغـن كرچـك ــ بزرگ و اخيرا ً نفـت ــ مي‌كردنـد‪ .‬گاهـي‬
‫فتيله‌اي هـم در داخـل آنهـا مي‌گذاشتنـد‪ .‬يـك يـك آتـش زده و بـه روي آب رودخانـه گدار رهـا‬
‫مي‌كردنــد‪ .‬ص ـف‌هاي متعدد و طولنــي از شعله‌هاي كوچــك بر روي آب منظره زيبائي را بــه‬

‫‪128‬‬
‫وجود مي‌آورد‪ .‬گاهـي بيـن طرفيـن گادار رقابـت و شور و هيجان شديدي براي سـبقت گرفتـن‬
‫گردوها در مي‌گرفت‪.‬‬
‫البته اين رسم در روستاهائي كه در كنار گدار قرار داشتند رواج بيشتري داشت‪ .‬مردمان‬
‫روستاهاي ديگر نيز از آب نهرها استفاده مي‌كردند‪ .‬اكنون اين رسم نيز به سستي گرائيده‬
‫است و عامل آن تغيير اوضاع اجتماعي و اقتصادي زندگي است‪.‬‬
‫ج‪ :‬رنگيـن كردن تخـم مرغ بوسـيله جوشانيدن در درون انبوهـي از پوسـته پياز همانطور كـه‬
‫در سـاير جاهـا مرسـوم اسـت‪ .‬كـه چنديـن روز قبـل از چهارشنبـه شروع مي‌شود و تـا چنـد روز‬
‫بعد از عيد ادامه دارد‪.‬‬
‫د‪ :‬پاي (بايرام پائي)‪ :‬اصل معناي كلمه «پاي» يعني «سهم ـ سهميه» اما در اين اصطلح‬
‫بـه معناي «كادو و چشـم روشنـي» كـه از خانواده پدر و مادر عروس و سـاير فاميلهـا بـه خانـه‬
‫عروس فرسـتاده مي‌شود‪ .‬چـه تشكرهـا و چـه گله گذاريهـا كـه بر سـر «پاي» نمي‌شود‪ .‬پاي‬
‫علوه بر جنبه مادي و اخلقي يك جنبه تقدسي نيز دارد‪.‬‬
‫از آغاز آخرين هفته اسفند ماه شروع مي‌گرديد‪ ،‬در دست هر كسي بقچه ‌اي بود و معلوم‬
‫بود كه در ميانش سيني كوچك پر از شيريني‪ ،‬كشمش‪ ،‬مغز گردو و بادام‪ ،‬انار و پارچه‌اي يا‬
‫سكه طلئي قرار دارد‪ ،‬به سوئي مي‌رود‪.‬‬
‫عروسـهائي كـه عيـد اولشان بود چشـم بـه راه «پاي هـا» ثانيـه شماري مي‌كردنـد و دعـا‬
‫مي‌كردند كه محتواي بقچة پاي‪ ،‬ارزشمند باشد كه در خانواده شوهر سر افكنده نشوند‪.‬‬
‫البته يك خانم تا زمان پيري پاي را از خانواده پدري (برادرها) دريافت مي‌دارد‪.‬‬
‫پاي امروز هم به استحكام خود باقي است اما تنها پارچه يا سكه‌اي است همراه جعبه‌اي‬
‫شيريني‪ .‬و ديگر آن صورت مخصوص بقچه‪ ،‬حضوري در انظار را ندارد‪.‬‬
‫‪ :2‬باجا باجا‪ :‬برنامه‌اي است در شب اول فروردين (آخرين شب اسفند)‪ .‬هر كس شالي‬
‫بر مي‌دارد و از روزنـه پشـت بام دوسـتان و آشنايان بـه داخـل خانـه آويزان مي‌كنـد‪ .‬صـاحب‬
‫خانه هديه‌اي مناسب بر آن مي‌بندد از قبيل انار‪ ،‬تخم مرغ رنگ شده‪ ،‬گردو و پول و‪...‬‬
‫اين مراسم به تدريج از رواج افتاده است زيرا پشت بام ‌ها ديگر روزنه ندارند (رجوع كنيد‬
‫به بخش خانه سازي)‪ .‬برنامه باجا باجا‪ ،‬اگر براي همه يك سنت معمولي بود‪ ،‬براي نامزدها‬
‫ضرورت داشـت‪ .‬و بايـد چيـز ارزشمندي براي بسـتن بـه شال داماد آماده مي‌كردنـد‪ .‬در سـاير‬
‫موارد چيزي كه به شال بسته مي ‌شد بستگي به ميزان دوستي و فاميلي و اهميت شخصيت‬
‫صاحب شال داشت‪.‬‬
‫عيــد نوروز‪ :‬علوه بر ســنت عمومــي جشــن و شادي‪ ،‬دو رســم از قاراپاپاق در مورد عيــد‬
‫نوروز قابل ذكر است‪:‬‬
‫‪ :1‬در روز عيد نوروز ديدار «قارابايرام» از خانواده هائي كه در آن سال شخصي از آنها‬
‫فوت كرده ضرورت دارد‪ .‬و اين تنها وظيفه دوست و فاميل نيست بلكه يك وظيف عمومي‬
‫است‪ .‬كه با فاتحه‪ ،‬و پذيرائي با خرما و شيريني سفيد‪ ،‬برگزار مي‌شود‪.‬‬
‫ً‬
‫‪ :2‬بوغدا پيچيني‪ :‬وقتي كه يك «كرگه»‪ 1‬درو يك مزرعه راتمام مي‌كند‪ .‬اول آن روز برنامه‬
‫نهار صــورت فوق العاده‌اي پيدا مي‌كنــد‪ .‬ثانيا ً در آخريــن ضربه‌هاي «مالغان» ـــ درياز‪ ،‬داس‬
‫شاميله ـ يكي با فرياد كش دار و بلند مي‌گويد‪ :‬الله‪ ،‬محمد‪ ،‬يا علي‪.‬‬
‫كلمه «يا علي» را همه اعضاي كرگه و ساير افراد حاضر همراه او تكرار مي‌كنند‪ .‬فريادي‬
‫كه طنينش از روستائي به روستاي ديگر مي‌رسد‪.‬‬
‫بستان پوزان‪ :‬قاراپاپاق به جاليز خيار‪ ،‬خربزه‪ ،‬هندوانه بستان مي‌گويد‪ .‬در شهريور ماه كه‬
‫مابقـي محصـول جاليـز را جمـع كرده و بـه خانـه مي‌آوردنـد‪ ،‬همسـايه‌هاي بـي بسـتان سـهمي و‬
‫مقرري از آن داشتند و صاحب بستان الباقي آن را در پشت بام به «تالوار» مي‌زد و بتدريج‬
‫در عرض دو ماه يا بيشتر به مصرف مي‌رسيد‪ .‬اين رسم اكنون هم كامل ً از بين نرفته است‪.‬‬

‫‪ .1‬رجوع شود به بخش فرهنگ‪.‬‬


‫‪129‬‬
‫باغ پايي‪ :‬خانواده هائي كه تاكستان دارند موظفند به خانه فاميلهاي نزديك سبدي از انگور‬
‫را بفرستند‪ .‬دوستان صميمي نيز فراموش نمي‌شوند‪ .‬گويا پرروئي‌هاي عصر صنعت به اين‬
‫سنت نيز حمله‌ور شده است‪.‬‬
‫عيـد مولود‪ :‬بـه هنگام مصـافحه مي‌گوينـد «اليـن پيغمـبر قـبرينه» ــ دسـتت بـه زيارت مقـبره‬
‫رسول (ص) برسد ـ يا «الين پيغمبر اتينه»‪ :‬دستت به دامن شفاعت رسول (ص) برسد‪.‬‬
‫عيد قربان‪« :‬حاجي لر ثوابندا اولسان»‪ :‬ثواب حاجي‌ها نصيبت شود‪.‬‬
‫عيـد فطـر‪« :‬عبادتيـن ــ يـا ــ اورج نمازيـن قبول اولسـون» و نيـز رفتـن بـه منزل كسـاني كـه‬
‫فردي از آنها فوت كرده است كه يك رسم خيلي جدي مي‌باشد‪.‬‬
‫عيد نيمه شعبان‪ :‬تبريك گوئي به تعبيرات مختلف‪.‬‬
‫واحدهاي وزني‬
‫‪1‬ـ باتمان‪ :‬من تبريز‪ :‬كمي بيشتر از سه كيلو‪.‬‬
‫‪2‬ـ باتمان‪ 16 :‬كيلو‪.‬‬
‫‪3‬ـ پوط‪ :‬شانزده كيلو‪.‬‬
‫‪4‬ـ هفته‪ :‬يك سوم باتمان اول‪ ،‬و يك هشتم باتمان دوم و نيز يك هشتم پوط‪.‬‬
‫‪5‬ـ ياريم هفته‪ :‬نيم هفته‪ :‬نصف هفته‪ :‬چند مثقال سنگين تر از كيلو‪.‬‬
‫‪6‬ـ درم‪ :‬يك چهارم هفته‪ :‬نصف ياريم هفته‪.‬‬
‫‪7‬ـ چرك‪ :‬چارك‪ :‬يك چهارم درم‪ :‬يك هشتم هفته‪.‬‬
‫غذاها و خوردنيهاي مقدس‬
‫‪1‬ـ سفره به نام معصومين (ع) كه در ساير جاها نيز رايج است‪.‬‬
‫‪2‬ـ شله زرد ـ اخيرا ً در ميان آنان رسم شده است‪.‬‬
‫‪3‬ـ امام چوركي‪ :‬احسان‌ها و مهمانيها به نام امام (ع)‪.‬‬
‫‪4‬ـ پخش حلواي نذري‪.‬‬
‫‪5‬ـ آب زمزم (در خانه حاجي‌ها نگه داري مي‌شود ـ جهت استشفاء)‪.‬‬
‫‪6‬ـ تربت كربل جهت استشفاء‪.‬‬
‫غذاها و خوراكي‌هاي موسمي‬
‫‪1‬ـ سمنوپزان‪.‬‬
‫‪2‬ـ بوراني زمستاني ـ اخيرا ً در حال متروك شدن است‪.‬‬
‫‪3‬ــ حاجـي ليلك آشـي كـه قبل ً ذكـر شـد ــ در زمره بازيهاي كودكانـه اسـت كـه ايـن هـم در‬
‫شرف فراموشي است‪.‬‬
‫‪4‬ـ چيله قارپزي‪.‬‬
‫‪5‬ـ شبچره زمستاني براي شب نشينيها ـ مركب از مغز گردو‪ ،‬بادام و كشمش و‪...‬‬
‫اسامي ساير خوراكيهاي بومي‬
‫‪1‬ــ اوماج آشـي‪ .‬آشـي از عدس‪ ،‬لوبيـا‪ ،‬سـبزي‪ ،‬پياز بـه قدر زياد و اوماج ــ اوماج‪ :‬خميـز كـم‬
‫آبي كه در آرد ورماليده مي‌شود و بصورت خرده هائي به بزرگي نخود و عدس در مي‌آيد كه‬
‫به درون آش مي‌ريزند‪.‬‬
‫‪2‬ـ ـ تروشلو آش‪ :‬همان اوماج آشــي اســت‪ ،‬منهاي پياز‪ ،‬و بــه جاي آن عدس و نخود دارد و‬
‫ترشي زيادي كه به آن افزوده مي‌شود‪.‬‬
‫‪3‬ـ كدو دوشاب‪ :‬تكه‌هاي كدو پخته در دوشاب‪.‬‬
‫‪4‬ـ قويماق‪ :‬حريره‪.‬‬
‫‪5‬ـ چغندر‪...‬‬
‫در مورد غذاهاي مرســوم و همــه جائي براســتي آشپزي قاراپاپاق بــا آشپزي تــبريزي كــه‬
‫شهرت جهاني دارد رقابت مي‌نمايد‪.‬‬

‫‪130‬‬
‫زيارتگاه‌ها‬
‫ً‬ ‫ً‬
‫سـولدوز زيارتگاه ندارد زيرا همانطور كـه قبل شرح داده شـد اصـول تاريـخ مسـكون شدن‬
‫ايـن سـرزمين بيـش از ‪ 180‬سـال نيسـت و قبـل از آمدن قاراپاپاق‌ـها كسـي يـا مردمـي در آن‬
‫سكونت نداشته و يك منطقه جديد مي‌باشد كه از زير درياچه بيرون آمده است‪.‬‬
‫از قبور امام زاده ‌ها در آنجا خبري نيست‪ .‬چندين «اجاق» دارند كه قبور سادات خودشان‬
‫مي‌باشد‪ .‬مانند‪ :‬ميرآوا اجاقي‪ ،‬نظام آباد اجاقي و لواشلي اجاقي‪.‬‬
‫تفريح گاه‌ها‬
‫‪1‬ـ كوه و چشمه سار سلطان يعقوب در جنوب نقده‪.‬‬
‫‪2‬ـ يئدي گؤز‪ :‬هفت چشمه در روستاي كوزه گران‪.‬‬
‫‪ 3‬ـ شور بلغ‪ :‬بركه شور‪ :‬چندين چشمه كوچك كه آبهايشان شور و آلوده به گوگرد و آهك‬
‫مي‌باشد‪.‬‬
‫‪4‬ـ ساحل سرسبز و چمنزار سرتاسر رودخانه گادار‪.‬‬
‫‪5‬ـ شيخ معروف بلغي ـ امروز بي اهميت شده است‪.‬‬
‫شكارگاه‌ها‬
‫‪ 1‬ـ حسنلو گولي ‪2‬ـ سهران گولي ‪ 3‬ـ شام ـ يا ـ جبل‪ :‬نيزارستان وسيع جنوب غربي درياچه‬
‫اروميه ‪4‬ـ سرتاسر ساحل گادار در زمستان‪.‬‬
‫طبابت سنتي‬
‫ابتدا بهتـر اسـت بحثـي در مورد انواع «مرهـم» و «پاخاج» داشتـه باشيـم تـا مطالب ايـن‬
‫بخش به طور منظمتر شود‪ .‬پاخاج همان مرهم است يعني مرهم به دو نوع تقسيم مي‌شود‪:‬‬
‫‪1‬ـ آنچه مواد تشكيل دهنده آن از مايعات و آردها و گردها هستند‪.‬‬
‫‪2‬ــ آنچـه كـل يـا بعضـي از مواد تشكيـل دهنده آن از دانه‌ـها يـا خرده سـبزي‌ها مي‌باشـد‪ .‬ايـن‬
‫قسم را «پاخاج» مي‌گويند‪.‬‬
‫انواع مرهم‪:‬‬
‫‪1‬ـ قند خميري (خمير قند)‪ :‬آرد گندم با قند به ميزان تقريبا ً مساوي‪.‬‬
‫‪2‬ـ قاتق قويماغي‪ :‬خميري كه از آرد و خامه درست مي‌شود‪.‬‬
‫‪3‬ـ دوشاب خميري‪ :‬از آرد و دوشاب‪.‬‬
‫‪ 4‬ـ مرهمي از‪ :‬موم مذاب‪ ،‬روغن گاو‪ ،‬زرد چوبه‪ ،‬آرد و اگر عسل به آن افزوده شود بهتر‬
‫است‪.‬‬
‫‪5‬ـ از آرد‪ ،‬تخم مرغ‪ ،‬زرد چوبه‪.‬‬
‫‪6‬ـ از كافور و ترياك‪.‬‬
‫‪7‬ـ از‪ :‬سريشم و زرده تخم مرغ‬
‫‪8‬ــ از‪ :‬مقداري كرم خاكـي را خشكانيده و كوبيده به صـورت گرد در مي‌آورنـد و با مقداري‬
‫مسـاوي آن از خميـر كهنـه كـه در اطراف سفره مخصـوص خميـر مي‌مانـد و مي‌خشكـد بـه هـم‬
‫آميخته و خمير مي‌ساختند‪.‬‬
‫‪9‬ـ از‪ :‬سقز و شير (در فصل سرما قدري نفت سياه نيز به آن مي‌افزايند)‪.‬‬
‫‪10‬ـ ـ از‪ :‬قويماق (آرد ســرخ كرده در روغــن حيوانــي داغ كــه بعدا ً آب بــه آن مي‌افزاينــد ـ ـ‬
‫حريره)‪ ،‬سقز و سروش‪.‬‬
‫‪11‬ـ از‪ :‬آرد لپه‪ ،‬گوگرد پاس‪ ،‬خمير مايه طبيعي‪.‬‬
‫‪ 12‬ـ كوبيده گي داش (سنگ كبود)‪ ،‬قوروم (دوده‌هاي برخاسته از تنور به سقف مي‌چسبد‪،‬‬
‫قوروم ناميده مي‌شود)‪ ،‬قورود (كشــك) و بــه جاي قوروم مي‌توان از ســياهه ديــگ اســتفاده‬
‫كرد‪.‬‬
‫‪13‬ـ از فضله سگ و فضله كبوتر‪.‬‬

‫‪131‬‬
‫پاخاج ها‪:‬‬
‫‪1‬ـ خرماي سياه و كوبيده سير‪.‬‬
‫‪2‬ـ از صابون و پياز پخته‪.‬‬
‫‪3‬ـ از‪ :‬سقز و خرده صابون ـ صابون معطر را بهتر مي‌دانند‪.‬‬
‫‪4‬ـ بذرك زرد جوشيده در شير گاو‪.‬‬
‫‪5‬ـ پوسته درخت نارون و پوست درخت بيد و شاه ملحمي (شاه مرهمي‪ :‬نوعي گياه) همه‬
‫را كوبيده به هم مي‌آميزند و به صورت خام مورد استفاده قرار مي‌گيرد‪.‬‬
‫‪6‬ـ از‪ :‬زرده تخم مرغ‪ ،‬خرده توتون و نمك‪.‬‬
‫‪7‬ـ از‪ :‬خمير مايه طبيعي و پر مرغ خانگي‪.‬‬
‫‪8‬ــ از‪ :‬برگ بيـد و برگ درخـت كلمبور (نوعـي درخـت شـبيه تـبريزي ولي معمول ً مسـتقيم و‬
‫راست نمي‌شود يعني خميدگي ‌ها و كجي هائي درشت دارد) به صورت خام و تر كوبيده و به‬
‫هم مخلوط مي‌شوند‪.‬‬
‫‪9‬ــ از‪ :‬آبـي كـه «كاكوتـي» در آن جوشانيده‌انـد‪ .‬آرد‪ ،‬روغـن‪ ،‬ــ ايـن مرهـم «خشـل» ناميده‬
‫مي‌شود‪.‬‬
‫‪10‬ـ از‪ :‬خرده يونجه تر‪ ،‬برگ بيد‪ ،‬روغن بزرك‪.‬‬
‫‪ 11‬ـ از‪ :‬تخم مرغ‪ ،‬گل ببنك (گياهي است)‪ ،‬قرخ بوغوم (چهل بند ـ گياهي خزنده باريك كه‬
‫بندها و مفصل‌هاي زياد دارد) و حنا‪.‬‬
‫‪12‬ـ از‪ :‬پياز داغ و كوبيده ميخك‪.‬‬
‫‪13‬ـ از‪ :‬كوبيده گندم و آبي كه از جوشانيدن تكه نمد‪ ،‬بدست آمده باشد‪.‬‬
‫‪14‬ـ پر مرغ خانگي‪ ،‬برگ كلم و فضله كبوتر را با هم مخلوط مي‌كنند‪.‬‬
‫موارد مصرف‪:‬‬
‫‪1‬ـ شيرين يارا (زخم شيرين) كه در بدن ظاهر مي‌شود‪ :‬مرهم شماره سه و پاخاج شماره‬
‫‪.2‬‬
‫‪ 2‬ـ يامان يارا (زخم بد) همرنگ بدن مي‌باشد‪ :‬توله سك كوچك را سر بريده و شكم آن را‬
‫باز كرده بي درنگ به زخم مي‌بندند‪ .‬سپس از بيشتر پاخاج‌ها استفاده مي‌شود‪.‬‬
‫گويند اگر اين زخم به فوريت معالجه نشود از جاي خود به جاي ديگر بدن منتقل مي‌شود‬
‫(قهر مي‌كند و جا عوض مي‌كند) كه بايد از مرهم شماره ‪ 6‬استفاده شود تا به جاي اصلي‬
‫برگردد سپس جگر سفيد و كافور را يكي از پس ديگري بر آن مي‌بندند و پوست و چرم تازه‬
‫(گوسفند) را نيز مفيد مي‌دانستند‪.‬‬
‫‪ 3‬ـ قلباش (زخم يا عفونتي كه در سر انگشتان و زير پوست و گوشت نزديك به استخوان‬
‫پديـد مي‌شود)‪ :‬ابتدا داغ مي‌كننـد و يـا در روغـن داغ فرو مي‌برنـد تـا زخـم آن بـه طرف بيرون‬
‫درز كند‪ ،‬آنگاه رگ پخته كلم و پاخاج شماره ‪ 4‬و ‪ 5‬را بطور متناوب استفاده مي‌كردند‪.‬‬
‫‪ 4‬ـ خيارك (زخمي در سمت داخلي ران نزديك به شكم در مي‌آيد)‪ :‬خيار سبز (و در فصل‬
‫زمستان كه دسترسي به خيار سبز نيست از خيار شور و خيار ترشي استفاده مي ‌شد) و نيز‬
‫از مرهم شماره ‪ 13‬و شماره ‪ 1‬و ‪ 2‬و ‪ 3‬و نيز پاخاج شماره ‪ 5‬و ‪.8‬‬
‫‪5‬ـ دولما‪ :‬از فرو رفتن خار يا هر چيز ديگر در انگشت كه در اثر ارتباط با آب پديد مي‌آيد‪:‬‬
‫ابتدا سر زخم را با سنجاق و امثال آن كمي باز مي‌كردند سپس از مرهم‌هاي شماره ‪2 ،1‬‬
‫و ‪ 3‬استفاده مي‌كردند‪.‬‬
‫‪6‬ــ چرتـغ‪ :‬انواع زخمهاي ريـز در اطراف و زيـر پلك‌هاي چشـم (شايـد نوعـي تراخـم باشـد)‬
‫چكيده آب چت چت و شير زني كه بچه اش دختر است‪ ،‬بر آن مي‌چكانند‪.‬‬
‫‪7‬ـ زخمهاي حوادث‪ :‬پاخاج شماره ‪.10‬‬
‫‪8‬ـــ درد مفاصــل‪ :‬كوبيده گياه «ايــت اوزرگــي» ـــ نوعــي گياه ســاقه دار بدبــو كــه داراي‬
‫غوزه هائي شبيه غوزه لوبيا ولي كوچكتر‪ ،‬است برگهايش شبيه دو بيضي بهم چسبيده است‬
‫ـ يا شيره ريشه آن‪ .‬و نيز خوردن عرق كاكوتي‪.‬‬

‫‪132‬‬
‫‪9‬ـ درد شكم‪ :‬عرق كاكوتي‪ ،‬عرق نعناع‪.‬‬
‫‪10‬ـ خون دماغ‪ :‬كوبيده تره يا آب تره و نيز خاكستر موي بز را به داخل بيني مي‌ريزند‪.‬‬
‫‪ 11‬ـ درد گوش‪ :‬روغن حيواني يا چكيده پياز داغ مي‌چكانند‪ .‬در صورت درد شديد از مرهم‬
‫شماره ‪ 2‬هم استفاده مي‌شده‪.‬‬
‫‪12‬ـ تهييج گلو‪ :‬پاخاج شماره ‪ 7‬را به زير چانه و گلو مي‌گذارند‪.‬‬
‫‪13‬ــ ياغـر (سـابيدگي بدن سـواركار در اثـر زيـن اسـب)‪ :‬ماليدن هـر نوع روغنـي را كافـي‬
‫مي‌دانستند‪.‬‬
‫‪14‬ــ حصـبه دووانـه (ديوانـه حصـبه‌اي كـه هذيان مي‌گويـد)‪ :‬مرهـم شماره ‪ 8‬را بـه پيشانـي و‬
‫جلو سر او مي‌بندند‪.‬‬
‫‪15‬ــ سـرفه و سـينه تنگـي‪ :‬بـه دانـه‪ ،‬چهار تخمـه و عرق پونـه‪( ،‬و پختـه گـل ختمـي را بر روي‬
‫سينه او گسترده مي‌بندند)‪.‬‬
‫‪16‬ـ كسي را كه ترسيده و بيمار شده‪ ،‬داغ مي‌كردند يعني دوباره او را مي‌ترسانيدند‪.‬‬
‫‪ 17‬ـ سوختگي‪ :‬مرهم شماره ‪ 4‬و شماره ‪ 10‬و گندم يا زلخ بو داده (يا زلخ گندمي كه در‬
‫بهار كاشته مي‌شود‪ ).‬با قدري جو بود داده و با سرشير روي آن مي‌بندند‪.‬‬
‫‪18‬ــ زخـم دهان كودك‪ :‬مادر طفـل بـه همسـايه‌ها مراجعـه مي‌كرد بـا دهان بسـته كـه نبايـد‬
‫چيزي بگويـد‪ .‬آنگاه همسـايه‌ها مي‌فهميدنـد كـه مرادش چيسـت بديـن ترتيـب از هفـت همسـايه‬
‫تكـه هائي از خميـر مايـه طـبيعي را جمـع مي‌كرد و آنهـا را در بغـل هـم بر روي سـتون خانـه‬
‫مي‌چسبانيد با خشك شدن خميرها زخم دهان بچه‌ها (مثلً) خوب مي‌شد‪.‬‬
‫‪19‬ــ جاي دندان سـگ (سـگ گزيدگـي) خميـر مايـه مخلوط بـا پـر مرغ خانگـي (پاخاج شماره‬
‫‪ .)8‬البته اگر خمير مايه از خانه صاحب سگ آورده شود زودتر تاثير مي‌گذارد‪.‬‬
‫‪20‬ــ سـر درد ممتـد‪ :‬پـر مرغ خانگـي را كوبيده و بـه صـورت خميـر در آورده و بر سـرش‬
‫مي‌ماليدند‪ .‬و نيز پاخاج شماره ‪.11‬‬
‫‪21‬ـــ درد معده‪ :‬مخلوطــي از كوبيده دارچيــن‪ ،‬قولنجان‪ ،‬هليله زرد‪ ،‬هليله ســياه‪ ،‬كازراخ‪،‬‬
‫قرص كمــر و هــل را كفلمــه مي‌كردنــد‪ .‬و شيره ريشــه شيريــن بيان‪ .‬گاهــي شيره مذكور را‬
‫آميختـه بـا عسـل بـه صـورت قرص در آورده و در هـر وعده غذا يـك قرص ميـل مي‌كردنـد و‬
‫مي‌كنند‪.‬‬
‫‪ 22‬ـ درد چشم‪ :‬حاضربزك (داروئي قرمز كه جهودها مي ‌ساختند) چكيده آب گياه چت چت‬
‫و دانه‌هاي گياه «بزوشـه»‪ .‬كـه گياه «باغايار پاغـي» هـم ناميده مي‌شود‪ ،‬از تنظيـف عبور داده‬
‫و به چشم مي‌چكاندند‪.‬‬
‫‪23‬ــ لطمـه خوردگـي اسـتخوان‪ ،‬شكسـتگي دنده هـا‪ :‬مرهـم شماره ‪ 9‬و نيـز ريشـه «چله‬
‫داغي» ـ گياهي است ـ را بر روي پوست محل شكستگي مي‌مالند‪.‬‬
‫‪ 24‬ـ اسهال كودك‪ :‬ماست گاوميش‪ ،‬تخم مرغ پخته‪ ،‬كته ـ و نيز آجر را به صورت خاك در‬
‫آورده و گرم كرده و كودك را با آن قنداق مي‌كردند‪ .‬و عرق بو مادران‪.‬‬
‫‪25‬ــــ بـــه هوش آوردن بيهوش‪ :‬دود (خصـــوصا ً دود پارچـــه)‪ ،‬بوي كاه گـــل‪ ،‬جلو دماغ او‬
‫مي‌گرفتند و فاصله دو ابروي او را ماساژ مي‌دادند‪.‬‬
‫‪26‬ــ زگيـل گاو و گوسـاله‪ :‬مرهـم شماره ‪ .12‬گاهـي براي زگيـل انسـان هـم از آن اسـتفاده‬
‫مي‌شده‪.‬‬
‫‪27‬ـــ شاش بنــد‪ :‬پــر مرغ خانگــي‪ ،‬برگ كلم و فضله كبوتــر (پاخاج شماره ‪ )14‬را بر او‬
‫مي‌بندنـد و نيـز دُم گيلس را دم كرده و مي‌خورنـد و همچنيـن دانه‌هاي گياه «خانـم سـالندي»‬
‫(تاج خروس)‪.‬‬

‫خانه سازي و باجه دفاعي‬


‫پيشتـر توضيـح داده شـد كـه قره پاپاق‌ـها در ابتداي ورود بـه سـلدوز خانه‌ـها و اصـطبلها را‬
‫خيلي كـم عرض و در عيـن حال طولنـي و دراز مي‌ـساختند زيرا منطقه‌شان فاقـد درخـت و‬
‫چوب بود‪.‬‬
‫‪133‬‬
‫موادي كـه در خانـه سـازي بـه كار مي‌رفـت عبارت بود از سـه چيـز‪ :‬چـم‪ ،‬گـل رس و نـي‪.‬‬
‫چمــن را بصــورت بلوكهاي مكعــب مســتطيلي مي‌بريدنــد و از گــل رس براي ملط اســتفاده‬
‫مي‌كردند‪ .‬بسته‌هاي بلند ني را روي ديوار مي‌چيدند و سر آنها را به يكديگر تكيه مي‌دادند و‬
‫با طناب هائي از گياه جگن محكم مي‌بستند‪ .‬بدين ترتيب يك سقف شيرواني شكل به وجود‬
‫مي‌آمد كه پشت آن را كاه گل مي‌كردند‪.‬‬
‫در بخش دشت ماهور و كوهپايه‌ها به جاي چم از سنگ استفاده مي‌شده‪.‬‬
‫هر كدام از بزرگان ايل يك اطاقي از خشت نيز در گوشه‌اي از حياط درست مي‌كردند كه‬
‫بــه تدريــج بــه پيدايــش قلعه‌هاي بزرگ نيــز انجاميــد‪ .‬پــس از كاشــت و توليــد درخــت و چوب‬
‫وضعيت ديگري پيش آمد‪.‬‬
‫ائو يا «ائو دامي»‪ :‬يك واحد مربع شكل با چهار ستون در وسط‪ ،‬محل اصلي زندگي‪.‬‬
‫اطاق‪ :‬محل پذيرائي از ميمهانها كه معمول ً از خشت و احيانا ً از آجر ساخته مي‌شد‪.‬‬
‫قهوه خانه‪ :‬به منزله هال يا كفش كن‪ ،‬يا كريدورهاي امروزي‪.‬‬
‫ال دامي‪ :‬يا صندوقخانه كه نقش آن از اسمش پيداست‪.‬‬
‫انبار مواد غذائي‪ :‬محلي براي نگهداري گندم‪ ،‬آرد‪ ،‬حبوبات و‪ ...‬كــــه براي مصــــرف طول‬
‫سال در آن انبار مي‌گشت‪.‬‬
‫طوله اطاقي قبل ً به شرح رفت‪.‬‬
‫كوم يعني اصطبل گوسفندان‪.‬‬
‫ايوان‪ :‬سـكوي مخصـوص نان پزي كـه ‪ 8‬ماه از سـال (از ‪ 10‬فرورديـن تـا ‪ 15‬آذر) مورد‬
‫استفاده قرار مي‌گرفت و در فصل سرما برنامه نان پزي در همان ائو دامي انجام مي‌شد‪.‬‬
‫انبار هيزم‪ :‬مواد سوختي بيشتر از تپاله دامها بود‪.‬‬
‫چاله سر‪ :‬چاله‌اي براي تن شوئي و استحمام‪ .‬حتي در قريه‌اي مانند راهدهنه كه از قديم‬
‫داراي حمام بزرگ و مجهز عمومي بود‪ ،‬باز چاله سرها در اصطبلها حضور داشتند‪.‬‬
‫چاله سر بدون استثناء در خانه هر خانواده‌اي به چشم مي‌خورد‪.‬‬
‫در صفحه بعد نقشه خانه‌ها در زمان‌هاي مختلف ترسيم شده‪.‬‬
‫توضيح‪ :‬در كاهدان رو باز پس از انبار كردن كاه و علف روي آن را كاه گل مي‌كردند‪.‬‬
‫بعدها كه صاحب چوب فراوان شدند كاهدان را نيز مسقف كردند‪.‬‬
‫محل نقطه چين در ائو دامي‪ :‬جاي «يوك» و «يوك آلتي» است‪.‬‬
‫يوك‪ :‬بار‪ :‬رختخواب‌ها و در كنار آن صندوق بزرگ ـ يا ـ يخدان‪.‬‬
‫يوك آلتـي‪ :‬وسـيله چوبـي كـه يوك را روي آن مي‌چيدنـد‪ .‬ايـن وسـيله بـه شكـل يـك نردبان‬
‫افقي به عرض ‪ 75‬سانتي متر و با ‪ 6‬پايه موازي ساخته مي‌شد‪ .‬طول آن بستگي به امكانات‬
‫و ثروت خانواده داشت گاهي به دليل طول زياد آن تعداد پايه ‌ها به ‪ 8‬و ‪ 10‬نيز مي‌رسيد‪ .‬چه‬
‫نقش و نگارهائي كه روي پايه‌هاي آن به عمل نمي‌آمد‪.‬‬
‫زيبائي و حجم يوك نشانگر جاه و جلل صاحب خانه بود‪.‬‬
‫باجـه دفاعـي و باصـطلح اسـتراتژيكي‪ :‬خانه‌هاي يـك آبادي طوري سـاخته مي‌ـشد كـه يـا ائو‬
‫دامي ‌ها يا اطاقها و يا اطاق يكي با ائو دامي ديگري متصل باشد‪ .‬زيرا وجود يك باجه‌اي كه‬
‫يـك فرد بتوانـد در صـورت ناچاري (بـا زحمـت) از آن عبور كنـد‪ ،‬بـه عنوان راه ارتباط و تماس‬
‫خانه ها‪ ،‬ضرورت داشت‪.‬‬
‫ايـن باجه‌ـها باز نبوده و بـه صـورت طاقچه‌اي بودنـد كـه ديوار كـم عرض و بـي دوام فضاي‬
‫طرفيـن را قطـع مي‌كرد‪ .‬در گوشه‌اي از ايـن طاقچـه سـوراخ كوچكـي چسـبيده بـه سـقف آن‬
‫مي‌گذاشتنــد و در مواقــع ضروري مشتهاي محكمــي بــه ديوارك طاقچــه مي‌كوبيدنــد طرف‬
‫مقابـل در جلو طاقچـه حاضـر مي‌ـشد و بـا صـدائي شـبيه فرياد مي‌توانسـتند پيامشان را بـه‬
‫يكديگر برسانند‪.‬‬
‫در موارد عادي همان سـوراخ كوچـك بـا نمـد يـا كهنـه پارچه‌اي از هـر دو طرف محكـم بسـته‬
‫مي ‌شد‪ .‬اين وسيله ارتباط‪ ،‬تنها براي مواقع خطر و حمله دشمن تعبيه شده بود‪ .‬در جنگها و‬

‫‪134‬‬
‫محاصـره‌ها بـا ضربـه هائي كـل باجـه باز مي‌ـشد و مدافعيـن مي‌توانسـتند خانـه بـه خانـه ارتباط‬
‫يابند و به دفاع بپردازند‪.‬‬

‫هنرهاي دستي‬
‫قاراپاپاقهــا ماننــد ســاير عشايــر ايران در فنون و هنرهائي از قبيــل‪ :‬قالي بافــي‪ ،‬جاجيــم‪،‬‬
‫جوراب‪ ،‬باشلق‪ ،‬بادش بافي و نمد سازي ـ عباي نمدين چوپاني و جليقه و بادش نمدين و‪...‬‬
‫مهارت داشته‌اند‪.‬‬
‫بـه دليـل حاصـلخيزي بيـش از حـد منطقـه زيسـتي‌شان‪ ،‬بـه تدريـج از اهميـت كارهاي فوق‬
‫كاسته شد تا اينكه پس از سال ‪ 1300‬غير از جوراب‪ ،‬باشلق و بادش بافي بقيه به فراموشي‬
‫سپرده شد‪.‬‬
‫جدي‌تريـن طايفـه از هشـت طايفـه قاراپاپاق در امور مذكور «جان احمدلوهـا» بودنـد كـه تـا‬
‫اين اواخر دستگاه «هانا» را رها نمي‌كردند و نيز در بعضي از خانه‌هاي طايفه «قازاق» هم‬
‫تا سال ‪ 1345‬دستگاه قالي بافي حضور داشت و كناره هائي بافته مي‌شد‪.‬‬
‫امروز دسـتگاه‌هاي متعدد قالي بافـي در سـلدوز هسـت كـه بيشتـر بـه غيـر بوميانـي كـه از‬
‫مناطق بناب و مراغه آمده‌اند تعلق دارد‪.‬‬
‫كوزه گري بدون چرخ و صرفا ً به وسيله دست كاري بود كه افراد زيادي از ايل با آن آشنا‬
‫بودند و در مواقع ضروري فورا ً دست به كار شده و مي ‌ساختند‪ .‬ليكن كوزه گري با چرخ در‬
‫قريه فرخزاد به عنوان مركز صدور انواع كوزه رواج داشت‪.‬‬

‫بازي ها‪:‬‬
‫‪1‬ــ چيليـك آغاج‪( :‬پله دسـته)‪ :‬بازي كنان دو گروه مي‌شدنـد‪ ،‬گروهـي در كنار «هوه» ــ چاله‬
‫كوچك يا علمت كوچكي كه در زمين تعيين مي ‌شد ـ به نوبت با تمام قدرت پله را با دسته‬
‫مي‌زدنـد‪ .‬گروه دوم بايـد پله را در هوا مي‌زد يـا بـا پرتاب بـه لب هوه مي‌رسـانيدند و آنهـا را‬
‫يكــي پــس از ديگري مي‌ــسوزانيدند‪ .‬گاهــي قرار مي‌گذاشتنــد كــه گرفتــن پله در هوا موجــب‬
‫سوختن همه گروه شود‪.‬‬
‫ايــن بازي در اختصــاص كودكان نبود‪ .‬گاهــي مردان مســن در دســته‌هاي مختلف وارد ايــن‬
‫ميدان مي‌شدند‪.‬‬
‫‪2‬ـ هچ پوچ‪ :‬بازي كودكانه كه شكل ديگري از همان پله دسته مي‌باشد‪.‬‬
‫‪ 3‬ـ خاص‪ :‬يك بازي دو نفري كه رو به روي هم مي‌نشستند و شش چاله كوچك به قطر ‪7‬‬
‫سانت در دو رديف درست مي‌كردند و دانه‌هاي لوبيا‪ ،‬سنگ ريزه و‪ ...‬با تعداد معيني براي هر‬
‫يـك از بازي كنان انتخاب مي‌كردنـد‪ .‬پـس از چرخـش دانه‌ـها هـر كدام دانه‌هاي طرف ديگـر را‬
‫مي‌برد‪ ،‬برنده مي‌شد‪.‬‬
‫يك بازي توام با فكر بود و رابطه زيادي با تفكر داشت‪.‬‬
‫‪4‬ـ آغاج آغاج‪.‬‬
‫‪5‬ـ آرادان خر‪.‬‬
‫‪6‬ـــ تولد دؤيدي ـــ دوگدي ـــ‪ :‬تول‪ :‬چرخان‪ :‬بچرخان‪ .‬دؤيدي‪ :‬كوبيدن‪ :‬كوفتــن‪ .‬تول دؤيدي‪:‬‬
‫چرخاندن و كوفتن‪.‬‬
‫بازي كنان دو گروه مي‌شدنـد و براي خشن‌تريـن بازي آمده مي‌شدنـد‪ .‬گروه اول در داخـل‬
‫يـك دايره بزرگ كـه در زميـن رسـم مي‌ـشد قرار مي‌گرفتنـد‪ .‬وسـعت دايره‪ ،‬بسـته بـه تعداد‬
‫گروه بود و دست كم به قطر ‪ 5‬متر تعيين مي‌گرديد‪ .‬گروه دوم با طنابهاي ‪ 150‬سانتي گروه‬
‫اول را مي‌كوبيدند‪ ،‬و چه كوبيدني!!‬
‫طنابها از رشته‌هاي موي بز كه به «چاتي» معروف است‪ ،‬بافته مي ‌شد و چون اين بازيها‬
‫در فصـل بـي كاري و بارندگـي انجام مي‌ياف معمول ً طنابهـا خيـس مي‌شدنـد و فشار ضربات‬
‫علوه بر بازوي (ماننـد فوتباليسـت‌هاي امروزي) قوي جوان كشاورز‪ ،‬وزن سـنگين طناب نيـز‬
‫بر آن افزوده مي‌شد‪ .‬حال نكوب كي بكوب!!‬
‫‪135‬‬
‫گروه داخــل دايره حــق اســتفاده از هيــچ ابزار دفاعــي يــا تهاجمــي را نداشتنــد‪ .‬حتــي‬
‫دسـتهايشان نيـز حـق فعاليـت نداشـت و تنهـا مي‌توانسـتند بـا پاهايشان طرف مهاجـم را بزننـد‬
‫اگـر پايشان بـه مهاجـم مي‌رسـيد وي سـوخته مي‌ـشد بـه شرطـي كـه پاي ديگرِ مدافـع از دايره‬
‫خارج نشود‪.‬‬
‫گاهـي جـر و بحثهاي زيادي رخ مي‌داد كـه آيـا پاي ديگرِ مدافـع از خـط خارج بوده يـا نـه و‬
‫داورها به داوري مي‌پرداختند‪.‬‬
‫پـر سـر و صـداترين حالت ايـن بازي كـه شـبيه «گـل» امروزي بود وقتـي بود كـه صـورت بيـر‬
‫«تول بيرشاپ» رخ مي‌داد‪ ،‬فرياد بازي كنان و تماشاچيان ــ معمول ً پيرمردهـا در زمره‬
‫تماشاچيان بودند ـ بلند مي‌شد‪.‬‬
‫شاپ‪ :‬ضربــه پاي مدافــع بر بدن مهاجــم‪ ،‬را مي‌گفتنــد اگــر صــداي طناب مهاجــم بر پيكــر‬
‫مدافـع و صـداي ضربـه پاي مدافـع بر بدن مهاجـم در يـك زمان رخ مي‌داد ايـن حادثـه تحقـق‬
‫مي‌يافت‪.‬‬
‫مثـل شده بود‪ ،‬اگـر معامله‌اي يـا ازدواجـي بـه آسـاني انجام مي‌يافـت مي‌گفتنـد‬‫ايـن موضوع َ‬
‫فلني‌ها مسئله را «بيرتول بير شاپ» كردند‪.‬‬
‫ايــن بازي خشـن بيــش از همـه مورد علقـه جوانان «تركاون» بود‪ .‬در قريه‌هاي ظلم آباد‪،‬‬
‫آغابگلو و دورگه‪.‬‬

‫نام سبزي ها‬


‫‪1‬ـ اوغلن اوتو‪ :‬گياهي است با بوته و برگهاي ريز و گلهاي زرد‪ .‬اين گياه در آغاز رويش كه‬
‫ترد است قابل استفاده است سپس دانه هائي به بزرگي نخود شبيه غوزه پنبه مي‌دهد‪.‬‬
‫‪2‬ــ قازاياقـي‪ :‬پاغازي‪ ،‬گياهـي كـه بر زميـن پهـن مي‌شود‪ .‬تنهـا سـه‪ ،‬چهار برگ دارد كـه هـر‬
‫كدام از آن به جاي پاي غاز مانند است‪.‬‬
‫‪3‬ـ گئلين بارماغي ‪ :4‬كلمه كشيك ‪5‬ـ گل آغا ‪6‬ـ كنگر ‪ :7‬اَوه ليك‪ :‬داراي برگهائي شبيه برگ‬
‫چغندر ولي كوچكتر از آن‪8 .‬ـ يارپيز‪ :‬پونه‪ :9 ،‬كوار‪ :‬تره ‪ :10‬سالمانجاو‪...‬‬

‫نام مرغان وحشي‬


‫‪1‬ـ لي «لئي»‪ :‬عقاب‪ .‬در منطقه زيست قاراپاپاق سه نوع قرقي و تنها يك نوع عقاب ديده‬
‫مي‌شود‪ .‬ايــن عقاب بزرگتريــن نوع عقاب در آســياست بــه رنــگ ســفيد متمايــل بــه حنائي‬
‫مي‌باشد كه «شونقار ـ سونقار ـ سنقر» ناميده مي‌شود و گويا اخيرا ً رو به انقراض است‪.‬‬
‫‪ 2‬ـ تاي توخلو‪ :‬تاي يعني همسان‪ .‬و توخلو به معني بره‌اي كه يك سالش تمام شده باشد‪.‬‬
‫اين مرغ را به دليل جثه بزرگش «تاي توخلو» مي‌نامند‪ .‬قدش حد فاصل بوقلمون نر و دورنا‬
‫است ولي وزنش سنگين تر از دورنا مي‌باشد‪ .‬اين نيز اخيرا ً خيلي كمياب شده است‪.‬‬
‫‪3‬ـ ترلن‪ :‬عقابي كه قره پاپاق‌ها هرگز آنرا نديده‌اند زيرا در منطقه‌شان نيست‬
‫‪7‬ـ ـ جوللوت‪ :‬هيكــل كوچــك و پاهائي نســبتا ً بلنــد دارد و از كرمهــا و ماهي‌هاي ريــز تغذيــه‬
‫مي‌كند‪.‬‬
‫‪8‬ـ قاراناز‪ :‬بزرگتر از قمري و سياهرنگ‪.‬‬
‫‪9‬ـ باغري قره‪ :‬سينه سياه‪ :‬معروف است‪.‬‬
‫‪ 10‬ـ ارمني قرن قوشي‪ :‬نوعي پرستوي سينه سياه‪ .‬معمول ً عصرها در جلو ساختمان‌هاي‬
‫بزرگ پرواز دسته جمعي تكراري دارند‪ .‬پيكرشان بزرگتر از پرستوي سينه سفيد است‪.‬‬
‫‪11‬ـ قور قور‪ :‬مرغ ماهيخوار‪ .‬نوع كوچك به رنگ سبز و قرمز‪.‬‬
‫‪12‬ـ قجله‪ :‬زاغ‪.‬‬
‫‪13‬ـ قارقا‪ :‬كلغ‪.‬‬
‫‪14‬ـ چوبان آللدان‪ :‬مرغي كوچكتر از بلدرچين با كاكلي كوچك بر سر‪.‬‬
‫‪15‬ـ كهليك‪ :‬كبك‬

‫‪136‬‬
‫اصطلحات در نزولت آسماني‬
‫‪1‬ـ قيش باشي‪ :‬سر زمستانه‪ :‬اولين برف‪.‬‬
‫‪2‬ـ قوش باشي‪ :‬بارش برف با دانه‌هاي درشت‪.‬‬
‫‪3‬ـ آغ ياغيش‪ :‬باران با دانه‌هاي درشت‪.‬‬
‫‪4‬ـ قارا ياغيش‪ :‬باران نسبتا ً مداوم با دانه‌هاي معمولي‪.‬‬
‫‪5‬ـ شدرقي‪ :‬باران شديد با دانه‌هاي درشت‪.‬‬
‫لفـظ «شدرقـي» بـه هـر چيزي كـه بصـورت مداوم و بـا تعداد زياد بر جائي يـا چيزي كوبيده‬
‫شود‪ ،‬گفته مي‌شود‪ .‬معادل عربي آن «صباب» است‪ .‬حركت پاي اسبهاي چندي كه به طور‬
‫چهار نعل است را نيز شدرقي مي‌گويند‪.‬‬
‫شه ـ دان شهي‪ :‬شبنم‪ .‬دان يعني سحر و شه به مفهوم رطوبت‪.‬‬ ‫‪6‬ـ ِ‬
‫‪7‬ــ قيروو‪ :‬شبنـم زمسـتاني كـه بـه صـورت برفگونـه در شاخ و برگهـا و ديوارهـا مي‌نشينـد‪،‬‬
‫ژاله‪.‬‬
‫‪8‬ـ آلچرپو‪ :‬بارش باران و يا برف به صورت پراكنده‪.‬‬
‫‪9‬ـ دومان‪ :‬مه‪.‬‬
‫‪10‬ـ چم‪ :‬مه غليظ‪.‬‬
‫‪11‬ـ كولك‪ :‬كولك‪.‬‬
‫‪ 12‬ـ هشه نم‪ :‬اصطلح كشاورزي حاكي از اينكه ميزان باران به قدري بوده كه رطوبت آن‬
‫بـه رطوبـت طـبيعي زيـر شخـم زميـن رسـيده (تلقـي دو رطوبـت زيريـن و زبريـن) مي‌گوينـد‬
‫«هشه نم» شده‪ .‬كه ميزان مطلوب باران است‪.‬‬
‫‪13‬ـ ايلدرم‪ :‬رعد و برق‪.‬‬
‫‪14‬ــ دويـه نـك‪ :‬كوبندگـي‪ :‬بارش بيـش از حـد پائيزي كـه زمينهـا را سفت و سخت مي‌كوبـد و‬
‫مطلوب نيست‪ .‬مي‌گويند «دويه نك ايله دي» كوبندگي كرد‪.‬‬
‫‪15‬ـ سازاخ‪ :‬نسيم‪.‬‬
‫‪16‬ـ اياز‪ :‬سرماي سوزان ـ سوز سرما‪.‬‬
‫‪17‬ـ آغ يئل‪ :‬باد سفيد‪ :‬از جنوب غربي مي‌آيد‪.‬‬
‫‪18‬ـ قارايئل‪ :‬باد سياه‪ :‬از شمال مي‌آيد‪ .‬به اين باد «مه يئل» هم مي‌گويند‪.‬‬
‫‪19‬ــ عمـر دره سـي‪ :‬افـق در جنوب شرقـي‪ .‬كـه اگـر آن افـق پـر از ابر و گرفتگـي باشـد‬
‫بارندگـي را پيـش بينـي مي‌كننـد زيرا اكثـر ابرهاي بارانـي سـولدوز از طرف مديترانـه مي‌آيـد‪.‬‬
‫وقتـي كـه در حيـن بارندگـي افـق عمـر دره سـي باز شود و ابرهاي آن قسـمت پراكنده شونـد‬
‫پايان بارندگي پيش بيني مي‌شود‪.‬‬
‫گويا اصطلح عمر دره سي (دره عمر) را از كردها گرفته‌اند‪.‬‬
‫در اول مهــر ماه كــه هنگام «ورزن» و خشــك كردن انگورهــا اســت هميشــه از بارش‬
‫مي‌ترسـند و روزانـه چنديـن بار بـه افـق مذكور نگاه مي‌كننـد تـا پيـش گيريهاي لزم را كرده‬
‫باشند‪.‬‬
‫‪20‬ـ شاخدا‪ :‬رطوبت زياد هوا كه در سرماي شب بر بوته‌ها مي‌نشيند و برگها را مي‌ميراند‪.‬‬
‫شاخدا تقريبا ً از اواخــر مهرماه پديدار مي‌شود‪ .‬و در مرحله اول برگ تاكهــا را مي‌خشكانــد و‬
‫بــه ندرت در اواخــر فرورديــن آمده و بــه جوانه‌هاي تاك و جاليــز لطمــه مي‌زنــد‪ .‬كــه گاهــي‬
‫خسارت بار مي‌آورد‪.‬‬
‫متخصـصين باغداري معتقدنـد هـر وقـت بـه ارتفاعات اشنويـه برف ببارد منطقـه مراغـه را‬
‫شاخدا مي‌زند و هر وقت به ارتفاعات سهند برف ببارد منطقه سولدوز را شاخدا مي‌زند‪.‬‬
‫‪ 21‬ـ پندام ـ يا ـ پندامه‪ :‬تلنبار شدن آب در نهر به دليل مانعي كه در مسير آن ايجاد شود‪.‬‬
‫براي آبياري زمين‌هاي بلند نياز به ايجاد پندام است‪.‬‬
‫‪22‬ــ خفــه ــ يــا خفــه ليــق‪ :‬هواي گرم و مرطوب راكــد (بدون باد) كــه از تبخيرات درياچــه‬
‫اروميـه ناشـي مي‌شود‪ .‬و گاهـي تداوم آن موجـب پوكـي سـنبل‌ها مي‌شود و خسـارت بـه بار‬

‫‪137‬‬
‫مي‌آورد‪ .‬البته تنها مزارعي دچار آفت مي‌شوند كه سنبل‌هايشان در شرايط خاصي از رشد‬
‫باشد‪.‬‬

‫‪138‬‬

You might also like