Professional Documents
Culture Documents
ﺳﻔﺮﻧﺎﻣﮥ ﺗﺎﺟﯿﮑﺴﺘﺎﻥ
ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ:ﺣﺴﯿﻦ ﻣﺴﺮّﺕ
ﻧﺎﺷﺮ :ﯾﺰﺩﺍ /ﭼﺎﭖ ﻧﺨﺴﺖ :ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ / ۱۴۰۰ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ :ﻭﺯﯾﺮﯼ /ﺷﻤﺎﺭ ﺻﻔﺤﻪﻫﺎ ۲۲۶ :ﺻﻔﺤﻪ /
ﺧﻮﺵﻧﻮﯾﺲ :ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻣﺤﻤﻮﺩ ﺭﻫﺒﺮﺍﻥ /ﻣﺪﯾﺮ ﻓﺮﺁﻭﺭﯼ :ﻓﺎﺭﺍﻥ ﺍﺗﺤﺎﺩ /ﻭﺍﮊﻩﭼﯿﻦ :ﻣﯿﻨﺎ ﻣﺴﺮّﺕ /
ﺩﻓﺘﺮ ﻧﺸﺮ ﻭ ﻧﻤﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﺩﺍﺋﻤﯽ :ﺗﻬﺮﺍﻥ ،ﺳﯿﺪﺧﻨﺪﺍﻥ ،ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﺭﺳﺒﺎﺭﺍﻥ ،ﮐﻮﭼﮥ ﺳﺘﺎﺭﯼ ،ﺷﻤﺎﺭﮤ ،۲۲
ﺳــﺎﺧﺘﻤﺎﻥ ﯾــﺰﺩﺍ ﺩﻭﺭﻧــﮕﺎﺭ (۰۲۱) ۲۲۸۸۵۶۵۱ :ﺗﻠﻔــﻦ(۰۲۱) ۲۲۸۸۵۶۴۷-۵۰ :
ﺗﻮﺟــﻪ :ﺑﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﻗﺎﻧــﻮﻥ ﺣﻤﺎﯾﺖ ﺣﻘﻮﻕ ﻣﺆﻟﻔﺎﻥ ﻭ ﻣﺼﻨﻔــﺎﻥ ﻭ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻥ ﻣﺼــﻮﺏ ۱۳۴۸/۱۰/۱۱ﻭ ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﻗﺎﻧﻮﻥ
ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻭ ﺗﮑﺜﯿﺮ ﮐﺘﺐ ﻭ ﻧﺸــﺮﯾﺎﺕ ﻭ ﺁﺛﺎﺭ ﺻﻮﺗﯽ ﻣﺼﻮﺏ ﺳــﺎﻝ ۱۳۵۰ﺗﻤــﺎﻡ ﺣﻘﻮﻕ ﺍﯾﻦ ﺍﺛﺮ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻧﺤﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺸــﺮ ﯾﺰﺩﺍ
ﻣﺤﻔﻮﻅ ﺍﺳﺖ .ﻧﺸــﺮ ﻭ ﭘﺨﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﯾﺎ ﻗﺴــﻤﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺍﺯ ﻧﺎﺷــﺮ ،ﺑﺎﻋﺚ ﭘﯿﮕﺮﺩ ﻗﺎﻧﻮﻧﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ.
9 دیباچه
13 نوشتار سفرنامه
157 پیوستها
159 بهرهوری از گویش یا زبان تاجیکی
163 زبانزدهای تاجیکی
165 واژهها و اصطالحهای گسترده در تاجیکستان
183 ّفرخی ،شاعر مبارز ایران
189 نگارهها
217 کارنامۀ آثار نویسنده
دیباچه
نگاشتهای که پیش روی شماست ،دستاورد سفر نگارنده به کشور تاجیکستان و شهر دوشنبه در بهار سال
2004( 1383میالدی) است که پس از 17سال ،واژهچینی و چاپ میشود .بخش نخست سفرنامه در
همان سال 1383و بیدرنگ پس از برگشت از تاجیکستان که ذهن هنوز در همان حال و هوای سفر بود
و برخی افتادگیها و کاستیها در یاد داشت ،بازخوانی ،ویرایش و پیرایش شد .ولی پیش آمدن چند کار
پژوهشی دیگر ،روند بازخوانی را با درنگ روبه رو کرد؛ از این رو سفرنامه از تاریخ 28اردیبهشت تا به
پایان آن در تیر همان سال ،گونهای گزیدهوار دارد.
سالها بود از دریچۀ سیمای (تلویزیون) ایران میدیدم که کشوری زیبا به نام تاجیکستان وجود دارد
که مردمان مهربان و با صفایش به زبان نیاکان ما سخن میگویند و خود را از نژاد آریایی میدانند .آرزو
میکردم که روزی راهی این کشور شوم تا اینکه در زمستان سال 1382زمینههای این سفر فراهم شد.
ادبیات فارسی درانگیزۀ این رهنوردی چنانکه در نوشتار هم هویداست ،گذراندن دورۀ دکترای زبان و ّ
ّ
انستیتو شرقشناسی و میراث خطی آ کادمیعلوم تاجیکستان و پژوهشگاه رودکی وابسته به دانشگاه ملی
ّ
دولتی تاجیکستان بود که پس از نامه پراکنیهای چندباره و چندساله ،با پا در میانی پروفسور کمال الدین
عینی فراهم گشت.
ّ
خوبی این رهسپاری ،همراهی با سخنور توانای استان یزد ،دکتر غالمرضا محمدی (کویر) بود که
سختیهای این سفر دور و دراز و جدایی از خانمان و خانواده و فرزندان را بر من هموار میکرد و در
شبهای تنهایی و غربت ،پس از پشت سر نهادن آموزشها و خستگیهای آمد و شد در شهر ،ترنم
آوازهای دلنشین او به من آرامش میداد.
سفرنامۀ تاجیکستان 10
یادداشت هایی که پیشکش خوانندگان می شود دستاورد دیده ها و شنیده های این کمترین در سفر به
تاجیکستان است .نگارنده برای اینکه هیﭻ گونه پیش داوری نداشته باشد .پیش از سفر ،از خوانش هرگونه
کتاب دربارۀ این سرزمین خودداری کرد و برای تکمیل یادداشت های خود نیز از هیﭻ نوشتۀ چاپ شده
و پایگاه اینترنتی بهره نبرده است( .شاید این تصمیم ،کمی شگفت آور و یا جای پرسش داشته باشد و
برخی آن را درست نپندارند) به هر روی آنچه در پی می آید ،تنها بازتاب و بازگویندۀ دیده ها و شنیده ها از
سرزمین و مردم آن دیار است و چون به گونۀ روزنوشت است ،در برخی جای ها برخی گفته ها تکراری یا
پراکنده شده است .با یادآوری اینکه به هنگام به کارگیری واژه های تاجیکی ،برابرنهاد ایرانی آن درون قالب
ّ
اه آقای محمدی بودم ،ازاینرو [] آمده است .نکتۀ درخور گفتن دیگر اینکه ،من در بسیاری جای ها به همر
در بسیاری جای ها فعل جمﻊ به کار رفته است .
در اینجا باید یادی کنم از بزرگوارانی که در آن هنگام در آن کشور زیبا به دیدارشان رفتیم و از گفت و
ّ
گوهایشان بهره بردیم و اکنون در این گیتی ناپایدار نیستند .استادانی چون :دکتر کمال الدین عینی ،دکتر
ِّ
دوا [محمد آبادی] ،دکتر امر یزدان علی مردان اف ،دکتر شادی قل اف ، َ
اری ،دکتر مهین بانو م ﱠم ظاهر احر
ّ ّ ّ
پروفسور سید محی الدین اف ،دکتر محمدجان شکوری ،دکتر روشن رحمانی ،دکتر خورشیده آتاناوا ،
ّ
دکتر منیازوف ،دکتر جوره بیک نذری ،رسول هادی زاده ،دکتر ولی صمد ،دکتر مقدمه مرجان اشرفی و
نیز محمدعلی عجمی ،سخنور تاجیک؛ و بسیاری دیگر که من آگاه نیستم . ّ
این کتاب ،دارای چند پیوست است؛ نخست« ،واژه ها ،اصطالح ها و زبانزدهای گسترده در
تاجیکستان» ،دویم «بهره وری از گویش یا زبان تاجیکی» که هر دو دریچه ای بود برای نزدیکی من
ّ
با تاجیکان و دیگر ،گفتاری با نام« :فرخی ،شاعر مبارز ایران» نوشتۀ فیض علی نجمانف که دستاورد
ّ ّ
آشنایی من با خط سیریلیک (الفبای روسی رایﺞ خط کنونی تاجیک) در آن کشور است .
در پایان می باید از کسانی که در راه چاپ این سفرنامه مرا شرمندۀ مهر خود کرده اند ،سپاسگزاری کنم:
• آقای دکتر مسعود قاسمی که با مهر بی پایان متن سفرنامه را خوانده و با توجه به باشندگی پانزده ساله
در تاجیکستان ،نکته های در خوری را در فراروی نگارنده گذاردند که برخی از آن در پانویس متن
آمده است .
• آقای دکتر حسن قریبی که کتاب را ژرف بینانه خواندند و با بیان نکته های درست و سنجیده ،نگارنده
را یاور بودند .
ّ
• آقای دکتر غالمرضا محمدی (کویر) ،که کتاب را پیش از چاپ خواندند و نکاتی بسیار ارزنده و بجا
را یادآوری کردند( .ایشان در شهریور 1388ش به تاجیکستان رفتند ومدرک دکتری خود را گرفتند ).
• استاد محمود رهبران که خوشنویسی های کتاب را به زیبایی و آراستگی قلم زدند .
محمد هوشمندفر ،نمایندۀ • آقایان :علی نوربار ،نمایندۀ پیشین خبرگزاری ایرنا در تاجیکستان و ّ
ّ
ها نازیال مسرت و عالیۀ نقیب الذاکرین بافقی صدا و سیمای جمهوری ایران در تاجیکستان و خانم
(مهرگان) ،داستان نویسان یزدی که با خوانش دقیق آن ،نکته های خوبی را بیان کردند .
11 دیباچه
آقای محمدحسین دهقان طزرجانی ،مدیر نشر یزدا که با رو یی گشاده ،سفرنامه را در زنجیرۀ انتشارات ّ •
خود چاپ کردند .
ّ
• آقای فاران اتحاد ،مدیر فرآوری نشر یزدا که کتاب را به زیبایی آراستند و نگارۀ جلدی چشمگیر بر آن افزودند .
• آقای مرتضی وزیری برای بازسازی عکس های کهنۀ سفر و آقای فاران اتحاد و خانم فاطمه محمدی
برای صفحه آرایی هنرمندانه که زحمت آن با این دو تن بود.
ّ
دخترم مینا مسرت که زحمت واژه چینی سفرنامه با او بود . •
هرچه خوبی و راستی است از این گرامیان و هرچه کمی و کاستی است از این کمترین است .از مردم
ّ
خوب کشور دوست و همزبان ،تاجیکستان که در این مدت پذیرای من بودند ،سپاسگزاری فراوان دارم و ِ
اگر در این سفر به بیان برخی گفته های ناخوشایند پرداخته شده ،از آنان پوزش می خواهم .چنانکه شنیدم
این کشور در این سال ها از دید اجتماعی ،استقالل ،اقتصادی ،بازرگانی ،توسعه ،جامعه ،درآمد ،سیاسی ،
شهرنشینی ،فرهنگی و کشورداری به پیشرفت های بسیار خوبی رسیده و شهر دوشنبه جامه ای نو پوشیده و
دیگرگون شده است به اندازه ای که شاید نگارنده دیگر آن را نشناسد .از این رو بسیاری از گفته های آمده
در این کتاب برای آن سال ها و روزهای پس از رهایی از جنگ خانگی است که دشواری های بزرگی بر
سر راه مردم و دولت این کشور وجود داشت و به ناگزیر برخی صحنه های ناخوشایند و رخدادهای ناگوار
دیده می شد .برخی دوستان می گویند :کاش این سفرنامه همان سال 1383ش چاپ شده بود ،چون
اکنون به اندازه ای کشور تاجیکستان پیشرفت و دگرگونی کرده که با آن روزهای پس از جنگ ،قابل قیاس
نیست ،ولی نویسنده بر این باور است که اکنون می توان این نوشته ها را در بخشی از تاریخ گذشتۀ این
سرزمین کهن (سال 2004میالدی) جای داد .
نگارنده خرسند می شود که خوانندگان این سفرنامه ،کژی ها و کاستی ها را به نشانی hmasarrat@yahoo. com
در دسترس او بگذارند.
1383/1/25تا 1383/2/19
ّ
سرانجام پس از چندین سال چشم به راهی ،آقای غالمرضا محمدی (کویر) سخنور ،دوست و
ادبیات فارسی (شرق شناسی) در انستیتو شرقشناسی همشاگردی نگارنده در دورۀ دکتری زبان و ّ
ّ ّ
و میراث خطی آ کادمیعلوم تاجیکستان و دانشگاه ملی دولتی تاجیکستان پیام داد که میباید روز
1383/2/20برای آزمونهای پایان ترم و دفاع از رسالۀ دکتری خود در شهر دوشنبه باشیم .از این روز
بود که هیجانها ،دلهرهها و باید و نبایدها آغاز شد .آیا بروم یا نروم؟ به چه شیوه؟ چگونه پول آن را که
نزدیک به سه میلیون تومان است ،فراهم آورم؟ تا اینکه پس از روزها دوندگی و ریش و سبیل گرو نهادن
ّ
و فروش سکههای اهدایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسالمی(برای برگزیده شدن بهعنوان کتابدار نمونۀ
کشوری) ،زاد و توشۀ راه فراهم شد و با رفت و آمدهای چندباره به تهران ،بلیت هواپیما (چون راه زمینی
ندارد و اگر دارد بسیار دشوار است ،و باید از چند مرز زمینی گذشت) ،روادید ،گذرنامه و دیگر چیزها به
دستم رسید .تنها مانده بود پذیرش نهایی کتابخانۀ مرکزی آستان قدس رضوی که آن هم با سفارش آقای
ّ محمدرضا انتظاری (سرپرست کتابخانۀ وزیری) و همراهی آقای ّ ّ
محمد کاظمینی (مدیر کل فرهنگ و
ارشاد اسالمیاستان یزد) هموار شد.
اکنون دیگر خود را رهسپار سرزمین نادیده ،ولی آشنای تاجیکستان میدانستم با پیشزمینههای ذهنی
از آن سرزمین سبز ،که چندین سال پیش سیمای ایران آنها را نشان داده بود و شیوۀ برخورد با مردم آن
کشور را تا اندازهای میدانستم و به هر روی ،کم کم با سفارشهای ریز و درشت دوستان که همراه با
ّ
شوخی و جدی بود و شنیدن سخنهایی که از آنجا شنیده بودند ،از ارزانی کاال ،جامه ،کفش ،ناامنی،
باران فراوان و زنان زیباروی و در عین حال تنگدستی و گرفتاری و واپسماندگی و همدلی و همزبانی و
سفارشهای بایسته و توصیههای ایمنی و ّفنی !! ،خود را آمادۀ سفر میکردم.
سفر شاید ُپرمخاطره
بدرود با دوستان ،آشنایان ،همکاران و سرانجام خانواده ،واپسین کارها برای این ِ
سفرنامۀ تاجیکستان 14
انگیز بود .شب روز سفر ،بار و بندیل خود را که حاوی پوشاک و چندین کتاب آموزشی و
ِ و شاید خاطره
شیرینی یزدی بود ،بستم .
بامداد روز نوزدهم اردیبهشت ،در یک هوای خنک و شادی بخش بهاری ،پس از گذشتن از زیر قرآن
پاک و دیدن روی مبارک خود در آینه و روبوسی با اعضای خانواده ،به سفری که پایانش ناپیدا بود ،رهسپار
ّ
کنندگان ،آب و سبزی پشت سرم ریخت و بچه ها برایم دستی شدم .مرضیه ،همسرم ،به مانند همۀ بدرقه
ّ
تکان دادند .به سوی فرودگاه یزد رفتم و با آقای محمدی همسفر شدم .
بر فراز یزد که رسیدم ،با شهر کهن و کویری خود بدرود گفتم .با مردمی که همچون دانه های ارزنی از
دور نگاه به آسمان داشتند .بزرگ ترین نگرانی من ،تب چندروزۀ پسرم سینا بود که با دلشوره آن را پشت سر
نهادم .ولی خوشبختانه فرزندم نیما بزرگ بود و نگرانی نداشتم .انبوه یادبوده های گذشته ،همچون شتاب
هواپیما درگذر بود .نگاهی به گذشته و چشمی به آینده .ما جویندگان دانشی بودیم که برای یافتنش نه به
چین که به فرارود [ماوراءالنهر] می رفتیم .اینکه چرا نتوانسته بودیم در همین ایران ،ادامۀ آموزش بدهیم و
ده ها پرسش دیگر ،چونان برق و باد از یادم می گذشت .
در فرودگاه مهرآباد تهران ،پس از پشت سر نهادن همۀ رده های بازرسی ،پذیرش بلیت که همگی را
بنگاه توسکا گشت تهران انجام داده بود و پرداخت خروجی که همراه با افزایش بار بود و ناچار شدیم ده
هزار تومان از جیب مبارک مان بپردازیم ،با آسودگی بر مبل های تاالر انتظار پایانۀ یک پروازهای خارجی
آرمیدیم .انگار همۀ دشواری ها را پشت سر گذاشته بودیم .تاجیکان همه با چهره های آشنا و گویش های
شیرین ،یکی یکی با زنبیل هایی به وزن بیست تا سی کیلوگرم می آمدند .آن گاه بود که پی بردیم چه کاله
گشادی به سرمان رفته است و ما هم می بایست یکی از آن چمدان ها را به گردن می انداختیم و آن بها را
نمی پرداختیم .به هر روی آزموده نبودیم و «بسیار سفر باید تا پخته شود خامی» .
ّ
اه با آقای محمدی به گﭗ و خنده گذشت .مانند هر سفر به دنبال دوستان و آشنایان چند ساعتی همر
َ
می گشتم .با چند نفر از استادان و سخنوران تاجیک مانند :سلیم ختالنی (نمایندۀ مجلس عالی
ّ ُ
تاجیکستان ،و سخنور) ،فرهاد رحیم اف (رﺋیس دانشگاه ملی دولتی تاجیکستان) ،رحمت نذری که
ّ
سخنور و رﺋیس اتفاق نویسندگان تاجیکستان بود ،دوست شدم .آن ها به فراخوان (دعوت) سازمان
فرهنگ و ارتباطات اسالمی برای دیدار از نمایشگاه کتاب تهران ،به ایران آمده بودند .نشانی ها و تلفن ها
ُ
گرفته شد .با یک بازرگان ایرانی به نام کمالی که در چکالوس شهر خجند (لنین آباد) مرغداری داشت ،
آشنا شدم .او سفارش می کرد به هنگام برگشت ،المﭗ مرغداری ،کاالی چینی ،پارچه و مویز (کشمش
سیاه) بیاورم که در ایران به بهای خوبی می خرند .ولی مگر من این کاره بودم .چند سال پیش هم که به
سوریه رفته بودم ،بجز چند سوغاتی برای خانواده و خویشان ،هیﭻ چیز به همراه خود نیاوردم .مگر من
برای تجارت می روم؟ سال هاست که نوشتن را برگزیدم و از هرچه نامش سوداگری و پول آوری است ،
بیزار هستم .دستمزدی که ماهیانه از کتابخانه می گیرم و روزگار را با آن به سر می برم ،هرچند تکاپوی
زندگی را نمی کند ،ولی بدان خرسند خرسندم .
15 نوشتار سفرنامه
هنگامی که فرمان سوار شدن داده شد ،تاجیکان به تندی از هم پیشی می گرفتند و ما بدون آنکه انگیزۀ
آن ها را بدانیم ،با آسودگی گام برمی داشتیم .زمانی که به درون هواپیما رفتیم و غلغله را دیدیم ،آن گاه
بود که دریافتیم شمارۀ صندلی ،بی خود است .همچون اتوبوس های شرکت واحد ،باید برای خود جایی
ّ
ای آقای محمدی کنار دست و پا می کردیم .بی درنگ به روی یکی ازصندلی ها پریدم و جایی هم بر
گذاشتم .به یاد سفرهای سالیان پیش افتادم که زنان و مردان با بقچه و چادر شب صندلی را برای خود نگه
می داشتند .از ساعت یک تا دو همگی در هواپیما سرگرم جا به جایی بودند .
سرانجام هواپیما با نیم ساعت دیرکرد ،در ساعت دو پسین از زمین بلند شد و مهماندار روس که زن بسیار
زیبایی بود به سه زبان روسی ،تاجیکی و انگلیسی خوش آمد گفت و پیش خودمان باشد ،چیزهایی گفت
که از هیﭻ کدام سر در نیاوردم .از پذیرایی نخستین و سفارش بستن کمربند و مانند آن نشانی نبود .در این
هواپیمای روسی بنگاه تاجیک ایر که تنها خلبان ،تاجیک و دیگر گروه پرواز ،همه روسی بودند ،نشانی از
هماهنگی و سامان ویژۀ روس ها دیده نمی شد .میان هواپیما ،انبار کاال بود .نزدیک ساعت سه پسین ،خوراک
آماده شده در ایران را به ما دادند و ساعت چهار هم یک لیوان نوشابه و آب معدنی گازدار خوردیم .
انبوه مسافران تاجیک ،مانند گرمابۀ زنانه به گفت و گو سرگرم بودند .در ردۀ نخست ،نمایندگان سیاسی
تاجیک با مهمانان سازمان ارتباطات اسالمی گرم گرفته بودند و بانگ قهقهۀ آنان تا ته هواپیما می رسید .
مسافرانی که زودتر به درون آمده ،سرنشین و بازماندگان ،ته نشین شده بودند .
گروهی از زنان تاجیک همین که سوار هواپیما شدند ،همچون مهمانداران ،روسری خود را
برداشتند .انگار از قفس آزاد شده بودند ،آهی از ته دل برآورده و دستی به موهای خود کشیدند و
گیسوان آشفته را شانه زدند .
در این میان ،برخی ایرانی ها با تاجیک ها گرم گفت و گو بودند ،همچون من که گاهی با هم نورد
کنار خودم که کارشناس معماری و در مشهد باشنده [مقیم ،ساکن] بود ،گﭗ می زدم .بین 50تا 60
درصد گفته های او را در می یافتم .دشواری در این میان ،گویش ویژۀ او بود که به زبان فارسی دری سخن
می گفت .هرچند گویشی ناآشنا بود ،ولی شیرین و به دل می چسبید .انگار به هزار سال پیش برگشته بودم
و گویش ایران باستان را می شنیدم .با همان واژه های آشنای شاهنامۀ فردوسی و تاریخ بیهقی و ...به هر
روی با کمی درنگ ،دیگر گفته های او را درمی یافتم .
می گفت :بیشتر زنان از مشهد آمده و در آنجا به کار داد و ستد می پردازند .سرنشینان تاجیک ،همانندی
بسیاری با ایرانیان داشتند ،به هر روی باشندۀ بخشی از ایران کهن بودند که در دورۀ شیبایان و بخش دیگر
آن در دورۀ قاجار جدا شده بود .و با اینکه بین ایران و تاجیکستان تنها یک کشور جای دارد ،ولی تا اندازۀ
بسیاری در سنجش با دیگر همسایگان ایران ،به ایرانی ها بیشتر همانند هستند .چنین همانندی در میان
ّ ُ ُ
رکمن ،قرقیز و قزاق کمتر دیده می شود . باشندگان دیگر کشورهای آسیای میانه مانند مردمان ازبک ،ت
چیزی که در نخست ،نگاه همه را به سوی خود می کشید ،دندان های طالی آنان بود که بیشتر همانند
یزدی های گذشته بودند .بین سی تا پنجاه سال پیش ،بسیاری از زنان و برخی مردان یزدی برای زیبایی ،
سفرنامۀ تاجیکستان 16
دندان خود را روکش طال و برخی روکش نقره می کردند و اکنون در یزد ورافتاده است .ولی گویا در این
ّ
شود ،تاجایی که مردان نیز دندان طال داشتند و به گفتۀ آقای محمدی :بهتر است کشور به فراوانی دیده می
های طالیی بنامیم .با اینکه نزدیک به یک سوم سرنشینان هواپیما ایرانی ّ
این سرزمین را سرزمین تبسم
ِ
بودند ،ولی تنها به هنگام گفتار می شد بدین نکته پی برد .
به هر گونه ای بود ،از چاله چوله های هوایی و تکان های ویژۀ هواپیماهای روسی با خواندن شهادت
ّ
نامه هایی در دل گذشتیم و ساعت 4/30به هنگام ایران و 5/20به هنگام محلی در روز 13آوریل2004
میالدی به فرودگاه دوشنبه رسیدیم .اختالف زمان ایران با تاجیکستان 50دقیقه است .فرودگاه در میان
جنگلی از انبوه درختان زبان گنجشک جای داشت و همین بر زیبایی اش دوچندان افزوده بود .
ّ
ا به زبان روسی پر کردیم .البته با یاری سربازان فرودگاه ،چون روسی پس از پیاده شدن ،برگه ای ر
ّ
نمی دانستیم و به جای آن از جیب آقای محمدی نفری یک سامانی دستمزد دادیم .این هم به برکت سفر
پیشین آقای محمدی به دوشنبه بود که چند سامانی (واحد پول تاجیکستان) اندوخته داشت .ّ
هوای شرجی و غبارآلود ،همراه با مه پسین گاهی ،فضایی دگرگونه را برایم ساخته بود که شاید ویژگی های
سرزمین ناآشنا باشد .به هر روی ،دیگر در ایران ،در زادگاه خود نبودم .در کشوری بیگانه پا نهاده بودم .هنوز
زود بود که این سخن را بگویم ،ولی غربت است دیگر .یک بار دیگر به هواپیما نگاه کردم .انگار گناهی انجام
داده که مرا در سرزمین بیگانه رها کرده بود و یا شاید از اینکه بوی ایران را می داد .چنین بدان می نگریستم .
با سخنان خنده داری که به شتاب برق و باد از اندیشه ام می گذشت ،خود را به دست سرنوشت در کشوری
رها شده از روسیۀ شوروی و جنگ های خانگی سپردم .در سرزمینی که هنوز رخدادهای خونین برادر کشی
و کشتارهای سنگین دهۀ گذشته از یاد هیﭻ کدام از مردم جهان پاک نشده است .
ّ
از دور ،استاد دکتر کمال الدین عینی را دیدیم که به پیشواز ما آمده بود .به هر گونه ای بود ،پس از زمانی
سرگردانی و گذر از ردۀ پاسبانان فرودگاه به جای واگذاری بار رسیدیم و دانستیم که چرا تاجیکان در تهران
به چمدان های خود قفل و چسب می زدند .چند ایرانی گله داشتند که چمدان آن ها در بین راه ایستگاه
هواپیما تا جای واسپاری بار ،باز شده است .چمدان من هم باز شده بود ولی چون به جز جامه و کتاب ،
چیز دندان گیری در آن نبود ،دست نخورده بود .همین بازشدن برایم تلنگری شد که از این پس هوش و
حواس خود را برای رفت و آمدها جمﻊ کنم .
خستگی راه با دسته گلی که خانم دکتر عایشه حامدوا (عضو کمیتۀ زبان تاجیکستان که چند سال پیش
در یزد مهمان ما بود) و دخترش دکتر نگینه سراج زاده به ما دادند ،از تن به در شد .
هوای دلپذیر بهاری دوشنبه ،مشام مرا نوازش می داد .سرسبزی ،خوش آب و هوایی و نرمی در چهرۀ
انبوه مردمی که به پیشواز آمده بودند ،دیده می شد .با آمدن دکتر عینی ،دیگر چمدان های ما را به هنگام
ّ
شناختند .حتی کارمندان سفارت ایران در تاجیکستان .او رسیدن بازرسی نکردند .دکتر عینی را همه می
فرزند یکی از رهبران جنبش تاجیکستان در دوران سرد و سیاه تزاری و زمامداری شوروی بود .ارجی که
ّ
به پدرش صدرالدین عینی می گذاشتند ،در بارۀ او هم روا می داشتند .
17 نوشتار سفرنامه
همگی سوار بر الدای روسی یکی از دوستان آقای عینی شدند و چون دیگر گنجایش نداشت ،من و
دکتر حامدوا پیاده به سوی خانه ای رفتیم که از پیش به کوشش نگینه فراهم شده بود .وی می گفت :من در
خانه دو مهمان [مستﺄجر] دارم و آقای عینی هم خانه اش کوچک است .خانه ای که برای ما در نظر گرفته
بودند ،در آشیانۀ [طبقۀ] چهارم یک ساختمان پشت فرودگاه بود .
خانه ای بسیار زیبا با وسیله های پر و پیمان که دارندۀ خانه ،کلید را با ریزترین چیزهای خودش در دسترس
ما گذاشته بود و خرسند از اینکه با ماهی صد دالر (هر دالر 880تومان) در خانۀ او هستیم .دکتر حامدوا
می گفت :اینجا همه از روی ناچاری بدین گونه خانۀ خود را کرایه می دهند و گویا خود او هم همین کار را
کرده بود .نگینه که ترتیب اجارۀ این خانه را داده بود ،می گفت :اجارۀ آن دوصد [دویست] دالر بوده و با پا در
ّ ُ
قلی نزدیک به 60متر مربﻊ مساحت ،همراه با میانی مادرش به یک صد دالر خرسند شده اند .خانه ای بود ن
ّ
تلویزیون ،یخچال ،کولر ،چیزهای آشپزخانه ،حتی خمیردندان و عطر .یک پیانو هم در گوشۀ خانه بود که
هیﭻ کدام از ما شیوۀ نواختن آن را نمی دانستیم .
اه از یک صرافی چند دالر خود را به سامانی تبدیل کردیم .پس از گرفتن ّ ّ
به پیشنهاد آقای محمدی ،در ر
نشانی خانه که در کوچۀ تیتوف ( Титовوالدیمیر تیتوف ،فضانورد نامدار روسی) بود ،سوار بر خودرو
یکی از دوستان استاد دکتر عینی به سوی خانۀ استاد رهسپار شدیم .شهر ،بسیار زیبا ،پاکیزه ،شاداب و دنﺞ
بود .کمابیش همۀ خودروها روسی بودند .چندتایی هیوندا ،بنز و تویوتا هم دیده می شد .زنان و دختران به
همراه مردان شان با تن پوش های بهاری و نیم تنه به پرسه زدن در خیابان ها سرگرم بودند .آرام و بی هراس ،
انگار بر روی ابرها راه می رفتند .دسته دسته دختران و زنان بیش از همه دیده می شدند که با لباس های گشاد
و بلند ،می گفتند و می خندیدند و انگار غمی نداشتند .
ّ
سردر همۀ فروشگاه ها و بنگاه های بازرگانی ،سیاسی و اجتماعی به خط روسی (سیریلیک) ولی به
زبان تاجیکی بود .که من با اندک درنگی آن را می خواندم .مانند :سیروس ،وحدت و( ...سال ها پیش
برای بهره وری از فهرست نسخه های دست نویس کتابخانۀ مسکو اثر الگ فدورویﭻ آ کیموشکین به ناچار
الفبای روسی را آموخته بودم)
دوشنبه در میان کوه های سرسبز جای دارد .با ساختمان های خشک ،یکدست و بی جان که نشان از سر و
سامان پیشین آن در دورۀ زمامداری شوروی می دهد .خانه ها همه از آن دولت بودند و همه چیز مشترک بود .
ّ
پای که درون خانۀ استاد عینی گذاشتیم ،دامادش فرخ به پیشواز ما آمد .استاد گفت :همسرش خانم
ُ ّ
دکتر مقدمه مرجان اشرفی و پسرش ایرج در شهر تاشکند ازبکستان هستند .دو سال پیش دکتر اشرفی ،
ّ
اه استاد عینی و دکتر حامدوا در یزد مهمان آقای محمدی بودند .خانم دکتر ،کاردان و کارشناس همر
نگارگری و سبک های آن به ویژه مینیاتورهای ایرانی است .از این رو در سفر گذشته به همراه او به برخی
ّ ّ
اده ،مدرسۀ سید شمس الدین ، بناها و خانه های کهن یزد سرزدیم که نگارگری داشتند .مانند :خانۀ ملک ز
ّ مدرسۀ رکنیه ،حسینیۀ ناظم ّ
التجار ،خانۀ ملک التجار و چند بنای دیگر .خانم اشرفی کتابی به نام
ّ ّ
اشی با ادبیات در ایران» نوشته که با برگردان روﺋین پاکباز در ایران چاپ شده است . «همگامی نق
سفرنامۀ تاجیکستان 18
نکته ای که در آن کتاب برایم چشمگیر بود ،اشاره ای بود که خانم اشرفی به «مکتب یزد» در نگارگری
کرده بود و تاکنون در هیﭻ نوشتاری ندیده بودم .ما با هم ،درپی نشانه هایی از این مکتب در یزد بودیم که
سدۀ نهم قمری در یزد کاربرد داشته ،ولی هیﭻ نشانی نیافتیم .گرچه او این مکتب را از درون نسخه های
دست نویس نگارگری شده در یزد پیدا کرده بود .خانم اشرفی سال گذشته هم برای سخنرانی در همایش
ّ
بزرگداشت کم ال ال دی ن بهزاد به تهران آمده بود و او را دیده بودم .
به هر روی پس از خواندن نماز و دیدار از کتابخانۀ بسیار پر و پیمان استاد عینی که دارای هزاران کتاب
ّ
چاپی و مجله به زبان روسی بود ،به میدان باز باغ خانه اش رفتیم .چند کرسی چه [صندلی] که از تنۀ
درخت درست شده بود ،با میزی چوبی که بر روی آن سبزی خوردن ،ماست و ساالد بود ،در زیر نور
آرام و نسیم جان بخش شبانگاهی ،گعده ای دلپذیر را فراهم کرده بود .استاد می گفت :در تاشکند پیش از
خوراک به مهمانان ،چای کبود [سبز] بدون قند و ساالد می دهند .
استاد خود را از نژاد مردم بخارا می دانست و به خوبی پافشاری می کرد که در زمان جنبش بخارا گروهی
از مردم بخارا فرار کرده و راهی ایران به ویژه یزد گشته و در آن جا باشنده شده اند .و شاید شما از نسل همان
بخارایی هایی باشید که به اینجا برگشته اید .همچنان که مردمانی از یزد در دوشنبه هستند .بسیار دوست داشتم
یزدی ها را در این سرزمین دور ببینم و ای کاش پژوهشگری در این زمینه ،پژوهشی فراگیر را آماده می کرد .
همگی به دور یک میز گردآمدیم و دربارۀ آزمون ها و چگونگی دفاع از رساله گفت و شنید [مذاکره]
کردیم .و گﭗ [گفت وگو] زدیم .گه گاه آواز پرندگان کوچنده و اردک ها ،پهنۀ آرامش را برهم می زد .استاد
عینی بیش از دیگر تاجیکان تالش می کرد با ما فارسی روان و یکدست ،سخن بگوید .شام شب ،آش
َ
نخود و هویﺞ خرد شده ،دم گذاشته بودند« ،آش پلو با گوشت گوسفند و مرغ بود .آن ها به پلو که با کمی
ّ
پلو» می گفتند که پر از روغن پنبه دانه بود .این برنﺞ را باید با گوشت بره که بخار پز شده و بسیار خوشمزه
بود ،می خوردند .یک گونه سبزی تره که ترش مزه بود ،سر سفره گذاشته بودند .پس از آن شیرینی های
تاجیکی و چای سبز آوردند .در اینجا بیشتر مردم ،چای سبز می خورند و کمتر در خانه ها چای فامیلی
[چای سیاه] دم می شود .شبی خوش در زیر نور مهتاب گونۀ چراغ های کوچه ،همراه با هوایی لطیف ،
آوای خوش پرندگان شب بیدار و جایگهی آرامبخش در کنار استاد به سر شد و مهمان نوازی مهرآمیز آن
شب دکتر عینی در یاد ما ماندگار شد .او ایران و ایرانی ها را بسیار دوست می دارد .
ساعت هشت شب همراه استاد راهی خانۀ خود شدیم .از ترس اینکه مبادا جیب هایمان را بزنند و پی
ببرند که آشنا نیستیم ،بهتر دیدیم این بار را همراه او شویم .وی در راه از چگونگی جنگ های خانمان سوز
تاجیکستان ،خشک اندیشی ها ،برادرکشی ها و آتش سوزی ها ،از تیرباران های گروهی ،فرار به افغانستان
و دیگر کشورهای همسایه ،انگ زدن ها ،شوراندن برخی کشورهای همسایه ،ناامنی ،دزدی و تاراج در آن
روزها گفت و اینکه چگونه می خواستند به خاطر پدرش ،او را تیرباران کنند .
ّ ّ
تندروهای مسلمانان فاش کرده بودند که پدرش خط نوشتاری را جابه جا کرده است( .خط این کشور
ّ ُ ّ
ها (منظور مجسمه های الهوتی ، انجام سیریلیک شده بود) و بت نخست ،خط فارسی ،سپس التین و سر
19 نوشتار سفرنامه
رودکی و )...را در میدان های شهر گذاشته است و استاد به میان مردم شهر که در مسجد گردآمده بودند ،
رفته و گفته بود« :گمان می کردم اینجا جای عبادت است ،نمی دانستم ،جای اغواگری [توطﺌه] است ،پدرم ،
نخستین کسی بود که کتاب های آسان را برای فهم اسالم نوشت» .پس از آن به فرمان رهبر آن گروه که شاید
حاج اکبر توره جان زاده بود ،همه به آرامش فراخوانده شده و از کشتن او بس کرده [متوقف] شدند .
دکتر عینی گفت :این خانه را دولت به او داده است ،زیرا خانۀ پدرش که در همان نزدیکی و دور و
بر خانۀ پرزیدنت [رﺋیس جمهور] ( Presidentانگلیسی) کنونی تاجیکستان ،امامعلی رحمانوف بوده ،
اکنون تبدیل به آثارخانه [موزه] شده است .ما هم از روبه روی خانۀ رﺋیس جمهور و انبوه سربازان گذشتیم .
خیابان در خاموشی [سکوت] سنگینی فرو رفته بود ،و مردم آرام و دلنشین گام برمی داشتند .برخی
پسرها و دخترهای جوان و نوجوان ،شادمانه در کنار هم می رفتند .در فروشگاه های آن که تنها لوحۀ (تابلو)
«مگزین» [مغازه] ( ،Магазинروسی) را داشت ،همه گونه کاالیی فروخته می شد ،از خوراک و پوشاک
و نان گرفته تا سیگار و باده و می .
در گوشه و کنار ،چند پاسبان دیده می شد که سرپرست بررسی رفت و آمد خودروها بودند ،ولی کو
خودرویی؟ نسیم بسیار خنکی می وزید و ما سه نفر آرام آرام راه می رفتیم و از هر دری سخن می گفتیم .
َ
نزدیک میدان اسماعیل سامانی (نماد کشور تاجیکستان) سوار بر مرشورتکه [مینی بوس] (روسی) شدیم .
میدان عینی و چندین خیابان (در اینجا به بلوار ،خیابان می گویند) و کوچه (در اینجا به خیابان ،کوچه
می گویند) و میدان کم خودرو را پشت سر گذاشتیم .گویا شهر دوشنبه ،همۀ آن هیاهو و کشتارها را
سال هاست که به فراموشی سپرده و در آرامش غنوده است .
در راه برگشت ،دورنمای انبوه کتاب های درهم و برهم استاد عینی که بیشتر به زبان روسی و دربارۀ
ّ
ای بود اساطیری و سنتی که ادبیات و تاریخ ایران و تاجیکستان بود ،روبه روی چشمانم درگذر بود ،خانه ّ
بوی روسیۀ کهن می داد؛ با نگاره (تصویر) هایی از نویسندگان نامور روسیه و تاجیکستان ،نگارگری های
رنگی ،مینیاتور ،جام های بلور ،سماورهای کهنۀ روسی و دیگر چیزهای باستانی .استاد می گفت :چون
خانه ام ویران شده ،همۀ ده هزار کتابم را درون انباری گذاشته ام تا درآینده کتابخانه ای بسازم .استاد
می گفت :چون این شهر در گذشته ،دوشنبه بازار خوبی داشته ،کم کم نام «دوشنبه» بر آن مانده است .
در زمان استالین ،نامش «استالین آباد» بوده و در زمان خروشچف دوباره به «دوشنبه» برگردانده شد .
در کوچۀ تیتوف و بسیاری از کوچه ها تا یک گزی (متری) دیوارها را خزه گرفته بود .هوا شرجی مانند بود
و نمناکی (رطوبت) به اندازۀ 25تا 30درصد داشت و بدین روی کمتر جای خشک در شهر دیده می شود .
شب فرا رسیده بود و پلک هایم سنگینی می کرد ،پرهیاهو ترین روز کاری زندگی ام را پشت سر می نهادم
ُ
زیرا که در درازای یک روز ،هزاران فرسنگ را پیموده و از سه کشور ایران ،ترکمنستان و ازبکستان گذشته
و به تاجیکستان رسیده بودم .تلویزیون اینجا دو شبکه داشت ،یکی دولتی به نام TBTو دیگری شهر
دوشنبه که تنها پسین ها برنامه داشتند ،شبکۀ دیگری هم از کشور روسیه پشتیبانی می شد .می گویند
تاجیکستان چند شبکۀ مردمی هم دارد .
سفرنامۀ تاجیکستان 20
ّ
با سخنور خوش ذوق آقای محمدی است که چنانکه گفتم از خوبی های این سفر ،همراهی و همدمی
بسیار خوشرو ،مهربان و شوخ است .وی گه گاه برای دل خودش آواز می خواند و به راستی آوای خوبی
ّ
انه از استاد محمدرضا شجریان را خواند و پس از شوخی و خندۀ فراوان ،هر دو به هم دارد ،یکی دو تر
خوابی سنگین فرو رفتیم .انگار به ما داروی بیهوشی داده بودند .
یﮏشنبه 1383/2/20
ُ ُ
با اینکه دیشب از صدای غرغر گوش خراش هواپیماها تا دیرگاه در رنﺞ بودیم ،ولی سپیده دم از خواب
بلند شدم .نمناکی و نسیم بامدادی به درون خزیده بود .نخستین بامداد تاجیکستان را تماشاگر بودم .برای
خرید برخی خوراکی ها به خیابان زدم .از یکی از همسایه ها نشانی فروشگاه را پرسیدم ،چون دانست
ایرانی ام ،لبخندی مهربانانه زد و گفت :در قفا [پشت] است .گویا با ایرانی ها پیوند بسیار گرمی داشته
و مهر ایرانی ها را به دل دارند .هر چه دنبال پنیر گشتم ،گیرم نیامد .نام تاجیکی آن را هم نمی دانستم .به ِ
َ ّ
ناچار کمی ماست ،چکه [ماستینه] و نان خریدم .هر چند می گفتند ارزانی است ،ولی گویا فرآورد های
شیری را در برنمی گیرد .زیرا ماست را دو سامانی (برابر 650تومان) ،چهار دانه نان کوچک را یک
سامانی ( 330تومان) و چهار دانۀ تخم مرغ را یک سامانی و بیست درم خریدم .
در همین روز نخست ،چنان شیفتۀ این کشور و هوای پاکیزۀ آن شدم که در دل آرزو کردم کاش روزی
در این سرزمین به کار فرهنگی بپردازم .اکنون تنها سختی ،دوری خانواده است که اگر بدین جا بیایند ،
زندگی آسان می شود و دیگر برداشت دلتنگی نخواهد بود .
مانند مردم تاجیک ،چای کبود درست کردم ،خوشگوار و دلنشین بود .ولی آن ها چای را بدون قند
می خورند .پس از ناشتایی ،نخستین روز خوانش درس ها آغاز شد .کمی آموختن الفبای روسی برای
خواندن لوحه ها و دیگر چیزها بایسته و نیاز بود که به یاری کتاب میزبان (صاحب خانه) فراهم شد .
ساعت 11بامداد ،آقای محمودرضا مرندی ،سرپرست رایزنی فرهنگی سفارت ایران در تاجیکستان به
دیدار ما آمد .دیروز که به رایزنی رفتیم ،نبود و امروز تلفنی به او کارمان را گفتیم و نشانی خانه را دادیم و او
ّ
بود بسیار خوش برخورد و ساده و پس از اینکه دانست آقای محمدی ، با فروتنی تمام به دیدار ما آمد .آدمی
ّ
مشاور فرهنگی استانداری یزد و رﺋیس سازمان اسناد ملی یزد است و من هم نویسنده و از دوستان آقای
اصغر محمدخانی (سرپرست مرکز ارتباطات فرهنگی اسالمی) ،بسیار به ما مهربانی کرد .نامۀ سفارش ّ
آقای محمدخانی را به او دادم .پس از کمی گفت و گو و رهنمود سازی دربارۀ چگونگی آموزش در اینجا ، ّ
به پیشنهاد او راهی «کباب راحت» یا به گفتۀ تاجیکان ،چایخانۀ راحت شدیم .
نگارۀ (عکس) چایخانه در پشت اسکناس های تاجیکی دیده می شود .چنانکه می گویند :این جا
در سال 1958میالدی در زمان دولت شوروی گشایش یافته است .جایی بود کهن ،در خیابان رودکی ،
نزدیک کاخ ریاست جمهوری که به شیوۀ بسیار خوبی بازسازی شده بود .آمیخته ای از فرهنگ ریشه دار
ایرانی و فرهنگ زمان شوروی که در دو طبقه ساخته شده و تمامی دیواره و سقف های آن نگارگری شده
21 نوشتار سفرنامه
ّ
های سنتی و با رویی گشاده در کار پذیرایی بود .ده ها دختر تاجیک و روس های تاجیک پوش با جامه
بودند .کبابی بسیار خوشمزه داشت .سفارش نوشابۀ سبز با عصارۀ ِسب [سیب] و یک کاسۀ بزرگ
ُجرغات [ماست] دادیم که بسیار چسبید .
از استاد عینی شنیده بودیم که چایخانۀ راحت ،بهترین خوراکی ها را دارد ،با نانی خوشرنگ و خوش
مزه که هوس کردیم چند دانۀ آن را بخریم و به خانه ببریم .
ُ
چهره های گوناگونی پشت میزها سرگرم خوردن بودند .چهره هایی مانند :مغول ها ،ترکمن ها ،ازبک ها ،
های سنتی خود و با آن عباهای بلند و کاله های گرد و برخی هم با ّ روس ها و تاجیک ها که با جامه
جامه های غربی نیمه لخت آمده بودند .رنگارنگی تن پوش مردمان این کشور که بیشتر در نزد زنان دیده
می شد ،بسیار چشمگیر بود و نشان از سالمت روان شان می داد ،شاید هم من اینجا چون پولدارها را
ّ
نوردم آقای محمدی ،نشان در دیده بودم به این باور رسیده ام .همگی شادمان بودند و این به گفتۀ هم
قناعت شان داشت .با آنکه زندگی ساده و درآمد کمی داشتند ،ولی خوش پوش و سرشاد بودند ،پذیرفته
بودند که همین است که هست .پس رنﺞ بیهوده نبر ،فردا را چه دیدی ،امروز را خوش باش .دم را غنیمت
دان .گویا آن بستگی (التزام) سال های دور زمامداری حزبی و این رهایی اکنون ،دوگانگی چشمگیری
دارد .شادترین رنگ ها را در جامۀ دختران و زنان می شد دید؛ انگار به عروسی می روند یا جشن نوروز
ّ
است .اینجا زندگی انگار بر پایۀ این رباعی خیام است :
از دی که گذشت ،هیﭻ از او یاد مکن فردا که نیامده ست ،فریاد مکن
ُ
بر نامده و گذشته بنیاد مکن حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
دوشنبه ،شهر بزرگی نیست ،ولی زیبا و بسامان است و گویا گذشتۀ زیباتری داشته و فروپاشی شوروی
که باعث کنده شدن از دامن کشور پدربزرگ شده ،کم کم چهرۀ شهر را به ویرانی فرو برده ،هر چه ازبین
رفته ،دیگر چیزی به جای آن نیامده است .تازه آقای عینی می گفت :در این چند سالۀ پس از فروکش کردن
جنگ های خانگی بهتر شده و دودها و ویرانی ها را از بین برده اند .
در پشت گنجۀ شیشه ای فروشگاه ها ،کاالهای ایرانی با برچسب انگلیسی دیده می شد .آقای مرندی
ُ ّ
گفت :کیفیت بد کاالهای صادراتی ایران دستاویزی شده که کم کم ترک ها و چینی ها بازار تاجیکستان می
را به دست گیرند .وی از تالش های رایزنی برای آموزش 4200تن از دانش آموزان تاجیک برای فراگیری
ّ ّ
خط فارسی یا به گفتۀ تاجیک ها «خط نیاگان» سخن گفت و افزود ،به انگیزۀ دلبستگی که به زبان فارسی
دارند ،چنانچه سرمایۀ بیشتری فرستاده شود ،می توان چندین هزار دانش آموز دیگر داشت و این ها را به
گذشتۀ تاریخی و فرهنگی خودشان پیوند داد .
مرندی می گفت :به انگیزۀ سفرهای فراوان تاجیکان به ایران و دسترسی به سیمای ایران و شبکه های
ایرانی از راه ماهواره ،زبان فارسی در این کشور گسترش یافته است .خود من که بامداد ،رادیو وطن (رادیو
دولتی تاجیکستان) را گوش می دادم ،تا اندازه ای همۀ واژه های آن را در می یافتم .من یک رادیو دو موج را
به گمان اینکه می توان رادیو ایران را گرفت به همراه خود از یزد آورده بودم .ولی تالشی بیهوده بود .
سفرنامۀ تاجیکستان 22
ّ
سپس با خودرو رایزنی به سوی انستیتو شرق شناسی و میراث خطی آ کادمی علوم تاجیکستان رفتیم
که بنا بود با استاد عینی و قمچین چیالیف ،برگردانندۀ چکیدۀ رساله مان گفت و شنید کنیم .وی ،پیمان
شکنی کرد و نیامد و ما با استاد به گفت و شنید پرداختیم .انستیتو شرق شناسی درشمار اندک جاهایی بود
ّ
که دستور یافته بود لوحۀ سر در خود را به زبان و خط فارسی کار بگذارد ،ساختمان آن در کوچۀ حسین
زاده ،شمارۀ 24جای داشت .این کوچه در زمان شوروی به نام یکی از بزرگان روسی به نام Кировبود .
ّ
اکنون از ساختمان و گذشتۀ سرافراز خود ،جز دیوارهای رنگ و رو رفته و پله هایی پر از خاک و جایگاهی
نیمه برخوردار ،چیز دیگری ندارد .
انستیتو در سال 1951میالدی بنیان شده و سرپرستی کنونی آن را دکتر جوره بیک نذری بر دوش دارد ،
ّ
پیش ترها سرپرستی دکتر کمال الدین عینی ،استاد ما بود .عینی از گذشتۀ این انستیتو و دستمزد های
کالن آن گفت .سپس به شیوۀ آزمون های ما ،چگونگی حمایه [دفاع] و سخنرانی ما پرداخت ،پس از ان
کلید دفتر کار خود را برای خواندن و آسودن به ما داد .چون امروز یک شنبه و روز تعطیل بود ،نتوانستیم
ّ
از گنجینۀ نسخه های دست نویس آن دیدن کنیم .هنوز نقشۀ اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بر
دیوار انستیتو بود .
پس از بدرود با استاد به خیابان رودکی رفتیم .کمابیش همۀ سازمان ها ،دانشگاه ها ،سفارتخانه ها
و جایگاه های ارزشمند گردشگری ،فرهنگی ،بانک ها ،خواجگی [اداره ،سازمان] های برجستۀ دولتی ،
تی ،سیاسی ،حتی بانک تجارت ایران و کاخ ریاست جمهوری هم در گذرگاه این خیابان قرار دارد ، ّ ّ
امنی
شاید اگر برشمارم ،بیش از صد جای برجسته می شود .بر سر راه خود ،سفارت پاکستان و چین با
نگاره های بزرگ رهبران گذشته و کنونی چین دیدیم و چند نگاره به یادگار در میدان عینی گرفتیم .در
ّ
ها به دست آقای محمدی که بی خیال شناخته شدن ،دست به راه برگشت به خانه ،از پشت گرفتن کتاب
بازیگری می زد ،خندیدیم .هر چه تالش کردیم نتوانستیم به ایران زنگ بزنیم .تلفن خانه هم که درست
ِ ّ
نبود و حتی در درون دوشنبه هم عالقه [ارتباط] برقرار نبود و گوشی همراه هم چندان کارایی نداشت .
در دل ،همچنان نگران بیماری سینا بودم .با اینکه پسین ،هوا دلپذیرتر شده بود و دلمان نمی آمد به
َ
مان پیدا کند ،به ناچار با مرشورتکه خانه برویم ،ولی چون بنا بود آقای مرندی خانه ای بهتر و ارزان تر برای
راهی خانه شدیم .از بلندگوی این خودروهای همگانی که گنجایش 12تا 15نفر را داشت ،پی در پی
شد .حتی در فروشگاه های صوتی و تصویری اینجا به ّ آهنگ های تاجیکی ،روسی و ایرانی پخش می
فراوانی نوار و CDخوانندگانی مانند :معین ،گوگوش ،داریوش و اندی به فروش می رسد .ولی افسوس از
ّ
ان و حتی پاپ باشنده در ایران ،هیﭻ نواری پیدا نمی شد . ّ
خوانندگان موسیقی سنتی ایر
خانۀ ما پشت فرودگاه و نزدیک دفتر فرودگاه به نام «ایرپورت» [فرودگاه] ( ،Аэропортروسی) بود .
تلفن های خانگی اینجا هم خوب نیست ،نه تنها نمی شد با بیرون از کشور گفت گو کرد ،حتی برای گفت و
گوهای های درون شهری و زنگ زدن به رایزنی هم سخت است .دیشب از بس خسته بودم ،بانگ ناهنجار
هواپیما را تاب آوردم .ولی امشب بدجوری سوهان روان شده بود .شبکۀ تلویزیون روسیه ،اپرا پخش می کرد .
23 نوشتار سفرنامه
روی اجاق برقی چای کبود و کمی داروی گیاهی که از یزد آورده بودم ،درست کردم .گویا به سبب
تغییر آب و هوا و بدی آب شهر که در برخی جای ها ،آب گل آلود از شیر بیرون می آمد ،کمی دچار گلو
درد شده بودم .به سفارش آقای مرندی ،چند شیشه آب معدنی اینجا که نام «زالل» داشت خریدیم .زالل ،
آب و نام یکی از ده ها چشمۀ خوشگوار تاجیکستان بود .در این کشور ،بیشتر دو گونه آب می فروختند ،
یکی همین آب زالل و دیگری آب گاز دار که چندان خوشایند ما نبود .
بهای آب خانه ثابت است و چندان کارایی در کم یا بسیار کاربرد آن ندارد .روزی چندین لیتر آب از
شیر خراب دستشویی خانۀ ما از دست می رفت ،ولی چون ابزار آن گران است ،بازسازی و یا جایگزینی
نمی کردند .چون این کشور ،نفت و گاز ندارد و برق در دسترس بود ،از اینرو همۀ مردم بهتر می دیدند از
ّ
های خانگی مانند :آبگرمکن ،اجاق ،و حتی تنور نانوایی ها برقی است . این نیرو بهره ببرند .همۀ دستگاه
میزبان ما ،در و دیوار خانه را پر از نگاره های خانواده ،دورنما و عروسک کرده بود .به هر گوشۀ دیوار ،
چندین عروسک و ابزار زیوری آویزان بود .کاغذ دیواری خوشرنگ و پرده های رنگارنگ ،خانه را آذین
می داد و این نشان از خوی و منش شادمان وی داشت .
اه آقای محمدی از هر دری سخن گفتیم .ایشان توانست ترانه ای با پیانو و ّ شبانگاهان تا دیر گاه ،همر
آهنگ من درآوردی اجرا کند که تاکنون هیﭻ آهنگ سازی نتوانسته بود چنان آهنگی را بسازد و بنوازد .
وی بی درنگ سروده هایی را فی البداهه و شوخانه در مایۀ پریشانی و غربت خواند که بسیار خندیدیم .
همچون این ابیات:
به شنبه آمدیم اندر دوشنبه دلم می خواد که برگردم سه شنبه
دلم تنگ و دلم تنگ و دلم تنگ دوشنبه با دلم دارد سر جنگ
مسرت گر نبودی در بر من غریبی خاک می شد بر سر من ّ
و پس از آن با آوازی سوزناک این ابیات را خواند :
نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم الهی چرخ برگردد از این طالﻊ که من دارم
بیاور گشنمه آن دیگ ما را چه کاری بود با تاجیک ما را
آی سرو کشمیر ما زلفای تو زنجیر ما
ِ
به راستی که اگر ایشان همراه من نبود ،بسیار دلم می گرفت و توان ماندن را نداشتم .
اکنون که این سفرنامه را می نویسم ،آوای گوشنواز رادیو وطن با آهنگ های زیبای تاجیکی به گوش
می رسد .ترانه ها با گویش بسیار زیبای فارسی دری خوانده می شود که جدا از زیبایی آن ،مرا به گوشه های
دور تاریخ ایران می َ ب َرد .انگار در دورۀ سامانیان زندگی می کنم ،با واژه های سخته و سنگین آن .
«باشنده» یعنی ساکن یا مقیم در اینجا هم مانند یزد کاربرد دارد و صبح را «سحر» می گویند و فردا را
َ«پگاه» و «بی گاه» را غروب و بیرون از هنگام اداری و کاری و اکنون در می یابم هنگامی که مولوی می گوید:
در غم تو روزها بی گاه شد روزها با سوزها همراه شد
یعنی چه .
سفرنامۀ تاجیکستان 24
پسین در بین راه خرید کردم .شام ،تخم مرغ درست کردیم .بهای برخی کاالها به مراتب از ایران
ّ
تر است .چنانکه مایۀ ظرفشویی نیم لیتری 5 ،سامانی ( 1650تومان) قند حبه ،کیلویی 3سامانی گران
( 1000تومان) .
نکتۀ چشمگیر در این سفر که در گفتارها دیده می شود ،همانندی گفته ها و گه گاه زبانزدها (ضرب
المثل) های تاجیکی با یزدی است ،چنانکه اینجا پس از خدانگهدار می گویند :مرحمت (یعنی خوش
آمدید) ،و در یزد می گویند :مرحمت زیاد و دیگر به کار بردن اصطالح ها و واژه های کهن ایرانی
ّ
اهبری [هدایت] ،یکم [اول] و در گفتار روزانۀ مردم این سرزمین است ،مانند :پیش بری [اراﺋه] ،ر
اصطالح های دیگر و نام مردم هم بیشتر شاهنامه ای یا نام های شاد و سرور انگیز مانند :شایسته ،پاکیزه ،
زیور ،آذرنوش و دلیراست .
دوشنبه 1383/2/21
اوان اینجا (بویژ برای ما کویر نشینان) ،همراه با
بامداد ،دیرتر از خواب بیدار شدیم .نمناکی تا اندازه ای فر ِ
َ
رخوت و سستی که زاییدۀ هنگام بهار است ،خواب را بر ما سنگین کرده بود .ناشتایی مسکه [کره] و عسل
میزبان را خوردیم .بامداد که برای نان گرفتن بیرون رفته بودم ،بیشتر مردم باشندۀ این کوچه را در کار و
جنب و جوش دیدم .از کودکان گرفته تا بزرگان .دیروز هم که ساعت 7/5بیرون آمدم ،کودکان ،جوانان و
زنان را دیدم .زنان به دور هم نشسته و سرگرم گﭗ و خنده بودند .
ّ ُ
ساعت نه برای دیدار با استاد عینی به انستیتو شرق شناسی رفتیم .آقای غیاث الدین ایلچی بیگ هم
آنجا بود ،وی بناست در برگردان ،بازبینی و ساماندهی رساله ها یاور ما باشد .وی سخنی گفت که بسیار
ّ
مایۀ نگرانی ما شد .گفت :کمش [حداقل] باید دو ماهی اینجا بمانیم که بسیار برایمان سخت بود .وی
گفت :هر رده از آزمون ها ،دست کم چند هفته به درازا می کشد .بهتر است به ایران بروید و تیره ماه [برابر
ماه مهر در گویش تاجیکان] برگردید .
استاد عینی روشنگری کرد که همه چیز به دستاویز جایگاه اقتصادی کشورها ،بسته به پول است و این
بیت طنزآلود را خواند:
بی پول ،سخنت ،اثر ندارد حالی که تو داری ،خر ندارد
هر روز با نگاه به گفته ها و سخن ها برای دریافت گواهی نامۀ خود ناامیدتر می شدیم .گویا این ها
می خواهند بگویند :مرگ ،که ما به تب ،خوشنود شویم .دستمزد استادان بین 40تا 100سامانی (برابر
12تا 30هزار تومان) است ،پس باید به روشی جبران می کردند .
اده و بسیاری جاهای پر رفت و آمد شهر ،کووس یا آب خ ِلب [آب گندم]
ِ در آغاز خیابان حسین ز
می فروختند .گویا مردم این سامان بیش از هر چیز به سالمت خود می اندیشند ،چون براین باورند که آب
گندم ،نیروزا ،شادی آور و بی زیان است .
همراه استاد عینی به کتابخانۀ فردوسی ،واقﻊ در خیابان رودکی و بخش رودکی (تاالر کتاب های زبان
25 نوشتار سفرنامه
ّ ّ
فارسی) آن رفتیم .بر سردر آن هیکل [مجسمه] هایی از نویسندگان روسی و فارسی دیده می شد ، و خط
در درآمدگاه [جای ورود] آن ،دو تندیس از فردوسی ،صورت [عکس و تصویر] سخنوران فارسی مانند :
ّ
دای نسفی ،رودکی ،خیام ،جامی و فردوسی همراه با شماری از قهرمانان و رهبران انقالبی ّ
زیب النساء ،سی
ّ
و فرهنگی تاجیک مانند :صدرالدین عینی ،ابوالقاسم الهوتی و میرزا تورسون زاده قرار داشت .بافته ای از
نگارۀ رستم و سهراب هم بر دیوار خود نمایی می کرد .با یک نگاه از دور ،گنجینۀ کتاب های دست نویس
کتابخانۀ فردوسی به چشم آمد .ولی چون بسته بود ،نتوانستیم گنجینه را ببینیم .
این کتابخانه ،بزرگ ترین کتابخانۀ تاجیکستان و گنجینۀ بزرگی از دانش و فرهنگ و نسخه های دست
نویس بوده که برای فرهیختگان این کشور بسیار ارزشمند است .با وجود اینکه آدمی می اندیشد با روزگار
نه چندان خوب اقتصادی مردم این سامان ،چندان زمان خواندن نداشته باشند ،ولی می گفتند :روزانه
نزدیک به 1500نفر بهره ور دارد و در گنجینۀ دست نویس های آن نسخه های بسیار کهنی مانند :تاریخ
طبری (سدۀ 13میالدی) جای دارد .
یک راست به رایزنی فرهنگی ایران رفتیم .هم برای رفتن به آویر [مخفف ادارۀ اتباع بیگانه] ( ،Овир
روسی) که رسیدن خودمان را آگاهی دهیم( .بیشتر از دو روز نباید بگذرد) و هم برای زنگ زدن به ایران .
ّ
ار رسولیان که در زمینۀ ادبیات فارسی و ّ
آویر که گفتند بسته است .آقای مرندی هم نبود .در آنجا با دکتر قه
ّ
ایرانی کار می کند ،آشنا شدم .وی چند شماره مجلۀ رودکی چاپ کرده بود .نام او مرا یاد خاندان رسولیان
در یزد انداخت .
از آنجا یکسره به میدان امیراسماعیل سامانی رفتیم .در آنجا تندیس بزرگی از امیر اسماعیل به بلندی
10گز و طاق نصرتی به بلندی 45گز که از فلز و سنگ خارا ساخته شده بود ،جای داشت .بسیار باشکوه
و استوار همانند اقتدار دورۀ سامانیان در خراسان بزرگ ،نگاره ای به یادگار گرفتیم .روبه روی آن ،مجلس
عالی تاجیکستان بود ،شگفت آنکه با گذشت سال ها از فروپاشی شوروی ،کماکان نشانۀ داس و چکش
بر سردر مجلس ،پابرجا بود ،گویا به نابود کردن یادگارهای گذشته ،همانند بسیاری از کشورهای استقالل
یافته ،باوری [اعتقاد] ندارند .می گویند :این تاریخ است .تا آنجا که در برخی بوستان ها هنوز تندیس لنین
جای دارد و یا بر سردر برخی تاالرهای هنری هنوز نگاره های رهبران پیشین شوروی است و کسی آن ها
را برنداشته است .
کنار مجلس ،وزارت کارهای خارجۀ تاجیکستان و پشت آن ،سفارت ایران بود ،بر سردر سفارت ،
چند دورنمای زیبا از چشم اندازهای ایران ،گذاشته بودند .با سرافرازی و سربلندی به درون پاره ای از
ّ
اغ آقای محمدحسین خوش آمدی را که خاک کشور خود پای گذاشتیم .انگار به ایران برگشته بودیم .سر
از یزدی های کارشناس در وزارت امور خارجۀ ایران بود ،گرفتیم .گفتند :نماز است ،ما هم به نمازخانه
رفتیم .بیشتر نگهبانان و کارمندان سازمانی و دستیاران اینجا و رایزنی فرهنگی از مردم کشور تاجیکستان
بودند .گفتنی است زنان تاجیک در این جا ،با پوشش اسالمی به سرکار می آیند .
در نمازخانه به آقای خوش آمدی برخوردیم .دیدن یک هم میهن ،آن هم همشهری در هزاران فرسنگ
ِ
سفرنامۀ تاجیکستان 26
دور از خاک میهن ،مزه ای دوچندان دارد ،او که بسیار مهربان و خوش برخورد بود ،گفت :هر گونه یاری
که از دستش برآید در بارۀ ما کوتاهی نخواهد کرد .وی از مردم تفت یزد است .برادرش یدالله را در
ادارۀ بازرگانی یزد می شناختیم .با شوخی به او گفتیم :اینجا همه شما را می شناسند ،زیرا به هر جا پای
می گذاریم بر سر در آن نوشته :خوش آمدی .پس از آن او را به خدا سپردیم و از دفتر نمایندگی ایران بیرون
آمدیم و این آغاز آشنایی ما با یک همشهری گرامی و مهربان بود .
َ
پس از خوردن اگرا [نوعی آبگوشت بومی ،نوعی آش رشته ،رشته و گوشت چرخ کرده] و کرتوشکا
[سیب زمینی] ( ،картошкаواژۀ روسی) سرخ کرده و یک لیوان کمپوت [آب میوه ،واژۀ فرانسوی]
که ناهار امروز ما بود ،به سوی پژوهشگاه فرهنگ فارسی – تاجیکی که با پشتیبانی سفارت ایران کار
می کند و روبه روی آن بود ،رفتیم .این بنگاه فرهنگی در سال 1374ش بنیان نهاده شده و دارای چند
کارمند بومی و یک سرپرست به نام دکتر مسعود قاسمی است که به غیر از آموخته های دانشگاهی در
ّ
ان ،دانش آموختۀ دکتری زبان شناسی ،در مرکز زبان و ادبیات رودکی وابسته به آ کادمی علم های ایر
ُ
تاجیکستان نیز است .وی نه سالی است (از زمان بنیان پژوهشگاه تاکنون) ،دور از خانه ،فرزند و
همسر ،با شیفتگی و دلبستگی فراوان در اینجا به گردآوری و چاپ گفتارهایی دربارۀ تاریخ ،فرهنگ
و ادب مشترک ایران و تاجیکستان کوشش و تالش می کند .چند تاجیکی پژوهشگر هم مانند عزیز
ّ
میربابایف و سیف الدین میرزازاده او را همراهی می کنند .
پژوهشگاه ،چندین هزار کتاب ایرانی داشت .دکتر قاسمی هم در کار پژوهش بود و تاکنون چندین
کتاب ،به ویژه در زمینۀ فرهنگ تاجیکی چاپ کرده است ،مانند« :فرهنگ نام های تاجیکی» ،با همکاری
ّ
عزیز میربابایف« ،فرهنگ مصادر زبان ها و گویش های ایرانی تاجیکستان ،با همکاری محققان تاجیک ،
ّ
در دو جلد و نیز «فرهنگ زبان یغنابی» ،با همکاری سیف الدین میرزازاده( .یغنابی یکی از گویش های
گستردۀ اینجاست) .وی به جز چاپ کتاب ،به چاپ نشریه ای به نام «نامۀ پژوهشگاه» می پردازد که
تاکنون پنﺞ شماره از آن چاپ شده است .گفتارهای گنجانده شده در آن بسیار ارزشمند و سودمند و در
زمینه های یکسان فرهنگی ایران و تاجیکستان بود .وی سرگرم چاپ شمارۀ تازۀ نامۀ پژوهشگاه بود .او
چند شماره ای را به ما داد .نام کتاب ها را یادداشت کردم که در آینده بخرم .
ها که حتی سوزن سنجاق هم به دشواری گیر می آید ، ّ به راستی چاپ کتاب در این کشور ،با این سختی
کار پر رنجی است .جستن گفتارهای ناب در دو زبان فارسی و تاجیکی ،هنر می خواهد .بنا شد دکتر
قاسمی گزارشی از تالش ها و کوشش های این پژوهشگاه را در دسترسم بگذارد .
پس از پژوهشگاه به میدان امیراسماعیل سامانی رفتیم .هوس کردیم تندیس وی را از نزدیک ببینیم .از
ّ
پله ها باال رفتیم و در گوشه ای نشستیم .ناگاه نگهبان آنجا که از دور ما را پاییده بود ،باالی سرمان آمد و از
ما درخواست گذرنامه کرد و گفت :قدغن است که باال بیایید .با خنده ای زیرکانه و با اشاره به ما فهماند که
باید برای این سرپیچی ،تاوان بدهیم ،تو خود بخوان :باج .نخستین بار بود که گیر پاسبان می افتادیم .در
ایران به ما گفته بودند که همچون پیش آمدها و برخوردهایی در آنجا هست و به یکباره پاسبانان به سراغ
27 نوشتار سفرنامه
تان می آیند و باید سر کیسه را شل کنید .ولی گمان نمی کردیم در اینجا و در روز روشن و در میان شهر .
بی درنگ هر دوی ما را به دفتر نگهبانی برد و در گوش چند سرباز قلچماق باتوم به دست ،چیزهایی
گفت و پیدا بود که نمایش بازی می کند .به هر گونه بود به ما فهماند که یا باید همین جا تاوان بدهیم یا به
جاهای باالتر برویم و با دشواری های بیشتر ،تاوان بیشتری بدهیم .نام ما را در دفتری نوشت و پوزخندی
زد .چون تازه رسیده بودیم و هیﭻ جا را بلد نبودیم ،بسیار ترسیده بودیم .تلفن همراه هم نداشتیم که به
رایزنی ایران زنگ بزنیم .هرچه می گفتیم :ما در کشور شما دانشجو هستیم ،آن ها می خندیدند .یعنی این ها
به ما چه؟ ،پولت عزیز است .می گفتند :چرا به کانون دین و فرهنگ ما وارد شدید؟ این جا جای سخنرانی
رﺋیس جمهور ،واال ترین سرپرست کشور ماست .هر چه گفتیم :جایی ننوشته قدغن است ،به گوششان
ّ
نرفت .خود پیدا بود که دانسته گذاشته بودند ما از پله ها باال برویم تا بیایند و ما را تیﻎ بزنند .به هر روی
با پرداخت 15سامانی باج (دستمزد یک ماه یک استاد دانشگاه) ،گذرنامه های ما را پس دادند .نخست
می خواستیم برویم سفارت ایران و گزارش رخ داده را بدهیم .گفتیم :شاید پس از آمد و شدهای چندباره
و فراوان ،کاری بیهوده باشد و شاید پاسبانان دردسرهایی پس از این برایمان درست کنند .از این رو دنبال
کار را نگرفتیم .مانند مصلحت اندیشی های ایرانیان خودمان که اگر نبود ،شاید حال و روزمان بهتر بود .
خسته و دلخور ،راهی خانه شدیم و برای کارهای فردا برنامه ریزی کردیم .تلویزیون روسیه چندین
روز است که سرودها و ترانه های 9می (روز پیروزی متفقان بر آلمان نازی) که در تاجیکستان به آن «روز
غلبه» می گویند ،پخش می کند .از همین رو ،سه روز است که تاجیکستان ،تعطیل است .چون 9می برابر
با یک شنبه بوده و برپایۀ قانون اینجا برخورد تعطیلی (تعطیلی در تعطیلی) وجود ندارد ،از این رو باید روز
پس از آن تعطیل شود .بدین رو ،امروز همه جا به در بسته خوردیم .
نکته ای که جا افتاده این است که پسین ،پس از پژوهشگاه با هماهنگی آقای خوش آمدی ،نزد آقای
محمدرضا فرقانی ،کاردار سفارت ایران و سپس آقای ناصر سرمدی پارسا ،سفیر ایران رفتیم .آن دو ّ
گفتند :در تالش هستند که وزارت علوم را براین باور آورند که گواهی نامه های تاجیکستان را بپذیرند .آقای
خوش آمدی هم که کارشناس اقتصادی سفارت است افزود :سرمایه گذاران ایرانی اگر بخواهند می توانند
بیایند اینجا و در زمینۀ موکت بافی ،ماکارونی سازی و فرآوری مصالح ساختمانی کارآیی داشته باشند .
تاجیکستان ،آمادۀ سرمایه گذاری است .این ها به سبب بسته بودن دست شان در تالش های اقتصادی در
دولت شوروی ،چندان نوآوری ندارند ،ولی سرمایه را دارند و می توانند پشتیبانی کنند .
ّ
شب تا دیر گاه با آقای محمدی از هر دری سخن راندیم ،از گذشت روزگار ،گذشتۀ خود ،دشواری ها ،
سختی ها و آزموده های زندگی و کاری و ...
امروز که دریافتیم قرار است تا دو ماه دیگر اینجا بمانیم ،به شوخی به استاد عینی گفتیم :خیال تجدید
فراش داریم و می خواهیم زنی تاجیکی بگیریم .گفت :این سخن را جای دیگر نزنید .اینجا مردمی ّ
متعصب
دارد که سخت پایبند آداب و رسوم ویژۀ خود هستند .
ّ
آقای مرندی هم می گفت :روستاﺋیان اینجا چنان تعصبی دارند که مردان دیگر هیﭻ گاه زنان آن ها
سفرنامۀ تاجیکستان 28
را نمی بینند .با این همه اگر مردانی مانده باشند .چون همه برای کار به روسیه رفته اند .شنیدن داستان
دردناک زنانی که شوهران شان روزگاری برای کار به روسیه رفته بودند و پس از ده سال هنوز برنگشته بودند
و شاید هم هرگز برنگردند ،اشک را در چشم آدمی حلقه می بندد .
گفتنی اینکه در همۀ کافه ها مانند چایخانۀ راحت ،زنان و دختران پذیرایی می کنند .زنان و دختران
زیباروی و پرشوری که بیشتر غم ها و رنﺞ هایشان را در خود نهفته دارند و اگر به سخن در آیند ،دل آدمی به
آید .حتی در چمن ها و باغچه های خیابان هم دختران جوان کار می کردند .یکی می گفت :آمار ّ درد می
زنان از مردان بیشتر است و از این رو شماری از مردان چندین زن دارند و بیشتر هم زنان کار می کنند .
زمان نزدیک 12شب بود که خواب و خستگی بر من چیره شد و به امید روزی بهتر ،همراه با بانگ
گوش خراش هواپیماهای ارتشی و مسافربری به خواب رفتم .
سهشنبه 1383/2/22
آغاز بامداد برای شناساندن ّ
(معرفی) خود به آویر ،راهی رایزنی شدیم .آقای مرندی گفت :شاید با
ّ
دشواری روبه رو شوید .از این رو کارمند تاجیک خود را به نام قطب الدین همراه ما کرد .برزن های
ّ
پیرامون شهر و کارخانه های بسته شده و زنگ زده را پشت سر گذاشتیم و به آویر رسیدیم .مل ّیت های
گوناگون از آن بیرون می آمدند .یک افغانی گوش به زنگ بود و یک تاجیک که هفت سال در ایران رشتۀ
حقوق خوانده بود ،با ما هم سخن شد .
پس از پیاده شدن 25دالر (قانونی باید 15دالر می دادیم ،ولی به ناچار و از روی ناگریزی پول را
پرداخت کردیم 10 ،دالر گویا باج بود) ،راهی میان شهر شدیم .از بازار کاروان و شاه منصور که صدها تن
را در خود جای داده بود ،از خیابان های شهر که همگی نام سخنوران فارسی زبان و قهرمانان تاجیکستان
را بر خود داشت ،گذشتیم .از چند بیمارخانه [بیمارستان] ،سرتراشخانه [آرایشگاه] و آشخانه [رستوران]
ّ
گذشتیم .کم کم با آشنایی که با خط سیریلیک (یا خط تاجیکی) پیدا کرده بودم ،آسان تر می توانستم
نوشته ها را بخوانم .
روبه روی انستیتو پیاده شدیم .چون استاد عینی نیامده بود ،من سری به سرپرست گنجینۀ دست
نویس ها ،رحمت الله یف زدم ،او از مردان دندان طالیی این سرزمین است .از او در باره این گنجینه
پرسیدم که گفت :همزمان با بنیان انستیتو در سال 1951میالدی آغاز به کار کرده و اکنون بیش از
ّ
5700نسخۀ خطی و نزدیک به 6400کتاب چاپ سنگی دارد که بیشتر به زبان فارسی و ماندۀ آن به
زبان های عربی ،ترکی و دیگر زبان های شرق اروپاست .نسخه ها بیشتر برای ایران ،افغانستان ،پاکستان ،
تاجیکستان و قفقاز و از آن سده های 9تا 20میالدی است .از او دربارۀ ارزنده ترین نسخه های گنجینه
ِ
ّ
پرسیدم که گفت :تاریخ طبری ،التفهیم از ابوریحان بیرونی ،کیمیای سعادت از امام محمد غزالی ،
کلیات سعدی و نفحات االنس از عبدالرحمان جامی .از او در بارۀ نام و نشان دیوان های وحشی بافقی ّ
َ ُ
جویا شدم .گفت :خانم مهین بانو م ّمدوا سال هاست متن انتقادی دیوان او را آماده می کند .به دفتر کارش
29 نوشتار سفرنامه
رفتم .خانمی بود با چهره ای جا افتاده که بسیار خوب و روان فارسی ایرانی سخن می گفت .چون دانستم
ّ
انی و باالتر از همه یزدی است ،بسیار شادمان شدم .گفت:پدرش در کودکی از محمدآباد یزد به عشق ایر
آباد آمده و سپس راهی دوشنبه شده و زناشویی کرده ،مادرش هم ایرانی و یزدی است .نام پیشتره [سابق]
ُ ُ ّ
خانوادگی او محمدآبادی بوده که در شوروی ممدوا (البته مردان پسوند اف دارند و زنان پسوند اوا) شده
است .هنوز خویشاوندانش در ایران و تهران هستند .
َ
همسرش استاد دکتر ظاهر احراری هم در این انستیتو کار می کند .فرزندان ،برادران و خواهرانش
همگی دکتر و کارشناس هستند و از همه بهتر این بود که اگر به یزدی هم سخن می گفتم ،او فهمش[درک]
می کرد .چون ما در اینجا ناچار شده بودیم فارسی را بسیار شمرده و با آهنگی مانند آن ها به کاربریم تا
ّ
ا بدانند و گرنه حتی با زبان معیار ایرانی (یعنی گویش تهرانی) هم به دشواری مردم سخن و خواستۀ ما ر
گفته های ما را درمی یاقتند .ما ناچاریم برخی زمان ها واژه هایی را به کار ببریم که در نوشته های ادبی به کار
و حتی گویش تهرانی می روند .می بایست زبان و فعل ها درست باشند و چنانچه مانند گویش های بومی ّ
کلمه ها شکسته باشد ،دریافت آن برای شان بسیار دشوار می شود .
به هر روی وی گزیده ای از سروده های وحشی بافقی را که به نام «منتخب اشعار» در سال 1972
میالدی به زبان سیریلیک چاپ کرده بود به من نشان داد و گفت :چون پیر شده ،نتوانسته کارش را دنبال
کند و مژده داد که دستاورد کارهایش به ویژه پژوهش هایش را در زمینۀ فرهاد و شیرین وحشی بافقی را
به من بدهد .
سپس همراه استاد عینی رده های آزمون فلسفه را که بنا بود دینارشایف از ما آزمون بگیرد ،با همکاری
ّ
و همراهی بحرالدین علوی ،کاتب [دبیر] انستیتو پشت سر گذاشتیم .چیالیف مترجم هم آمد و قرار
شد فشردۀ رساله های ما را به روسی برگرداند .وی چنانکه پس از این گفت و گو ها روشن شد وی از
نویسندگان و پژوهشگران نامی و ناخشنود انستیتو بوده و در جنبش های مردم این کشور همراه بوده است .
ّ
گفت« :روستا بنایی بوده که با سختی از مردمان دوشنبه نبود ،بسیار تند سخن می گفت و دکتر عینی می
و دشواری به اینجا رسیده است» .بهای پیشنهادی وی برای برگردان به روسی 100 ،دالر برابر 85هزار
تومان بود .چون ما دستورنامۀ نگارش چکیده ها و باالتر از آن زبان روسی را نمی دانستیم ،به ناچار
ّ
پذیرفتیم .بنا شد فردا آزمون فلسفه بدهیم که پایۀ آن بر فلسفۀ مادی شرق و گزارشی از فلسفۀ غرب است .
در برنامۀ آموزش دانشگاهی این کشور ،درس فلسفه و نیز یک زبان بیگانه برای همۀ رشته ها بایسته است .
سپس به خانۀ آقای خوش آمدی رفتیم .خانه ای بود بسیار قشنگ و امروزی همراه با ماهواره .پس از
چندین روز توانستیم سیمای ایران را ببینیم .بسیار خرسند بودیم .همسر ایشان ،خانم سلطان غالمی تفتی
از مردم تفت یزد ،باشندۀ هند بوده که به هنگام کارشناسی وی در سفارت ایران در هند با هم زناشویی
کرده اند و ایشان اکنون به آموزش زبان فارسی در رایزنی ایران می پردازد .
وی چند گونه خوراک ایرانی مانند :قورمه سبزی و ته چین و چند جور ساالد و ماست هندی برای مان
مزۀ تاجیکی خورده بودیم ، آماده کرده بود .از بس این چند روزه خوراک های بی رمق و بدون رنگ و بی ّ
سفرنامۀ تاجیکستان 30
خوراک ایرانی آن بسیار چسبید .در تاجیکستان ،هرگز در خوراک هایشان زردچوبه به کار نمی برند .آقای
ّ
ا ماهی 900دالر البته با پول سفارت ،کرایه کرده بود .پس از ناهار ، خوش آمدی این خانۀ 100گزی ر
های خوشگوار و پرآب اینجا مانند :گیالس و توت فرنگی خوردیم .شاید میوه های تاجیکستان در ِ میوه
بین کشورهای همجوار از بهترین ها باشد .بنا شد پسین پنﺞ شنبه برای همایش فردوسی به رایزنی ایران و
روز یک شنبه همراه او و دیگر ایرانی ها به چشمۀ ورزاب برویم و از آنجا آب برداریم .چون ناچاریم روزی
چند بار آب معدنی بخریم .
نماز را در نمازخانۀ سفارت خواندیم و خریطۀ [نقشۀ] تاجیکستان را گرفتیم و بدون درنگ برای آماده
ّ
شدن آزمون فردا سوار بر خط 8راهی ایستگاه فرودگاه سر کوچه تیتوف شدیم .در این چند روزی که سوار
بر مرشورتکه ها می شدیم ،با اینکه مردان ،زنان و دختران چسبیده به هم می نشستند ،ولی یک شرمی در
چشمان زنان و حتی دختران نیمه لخت دیده می شود که در کمتر جایی دیدم .مانند خواهر و برادر کنار ّ
هم می نشستند و مانند ایران ،مردان و جوانان جای خود را به زنان و پیران می دادند .کمتر کسی را دیدم که
به گفتۀ ما ایرانی ها چشم چرانی کند ،متلک بگوید و خدای ناکرده انگولک یا دست درازی کند .آن هم به
چند نشانه می تواند باشد :فراوانی شهر از بودن چنین دخترانی ،آزادی ماهواره ،آمیزش آزاد و بی بند و بار
دختران و پسران و شاید آزادی های دیگر .
گفته می شود :همۀ حزب ها و گروه ها از حزب کمونیست گرفته تا حزب نهضت اسالمی تاجیکستان
الیت دارند و هر کدام برای خود گازت [روزنامه] چاپ می کنند .مگر ّ
ادی فع ّ (به رهبری عبدالله نوری) آز
مردم بیمارند که ناخشنود باشند .هم آزادی از گونۀ غربی است و هم شرقی .مسلمانان با ایمان با پوشش
اسالمی بیرون می آمدند و روس ها تا اندازه ای نیمه لخت .
مردمی خرسند ،خوشرو و خوش برخورد دارد و این ویژگی را کمتر در بین مردم شهرهای ایران دیدم .
تا اندازه ای ،بیشتر مردم ایران تندخو هستند و چهره هایی بر افروخته دارند .یک گونه نگرانی و آشفتگی
انیان حتی نوجوانان دیده می شود که باید انگیزه ها و سرچشمه های آن را جویا ّ ناخودآگاه در چهرۀ بیشتر ایر
شد .در این چند روزه که در تاجیکستان بودم هیﭻ کس را خشمگین و افسرده و بی تاب ندیدم .هنگامی که
به درون فروشگاهی می رفتیم با اینکه چیزی را پسند نمی کردیم و بیرون می آمدیم ،لبخندشان پابرجا
بود و با مهربانی آدمی را تا دم در همراهی می کردند .هرگاه نشانی جایی را می پرسیدی ،با خوشرویی و
شکیبایی فراوان هم چون مردم یزد ،نشانت می دادند .بر خالف برخی شهرهای ایران که از نشانی دادن و
نشانی گفتن رویگردان هستند .
ّ
شب تا دیر گاه ،کتاب های فلسفۀ گوناگونی را که از ایران آورده بودیم ،خواندیم و آقای محمدی بیت:
درمان غریبی غریبی ،خواری دوران غریبی
ِ غریبی ،درد بی
و سپس غزلی از سعدی :
شب فراق که داند که تا سحر چند است مگر کسی که به زندان عشق دربند است
غم دل راه بوستان گیرم کدام سرو به باالی دوست ،مانند است؟ گرفتم از ِ
31 نوشتار سفرنامه
را با آواز و لهجۀ تاجیکی خواند و بسیار خندیدیم .ایشان با شنیدن آواز خوانندگان تاجیکی ،کم کم
گویش خوانندگی خود را به تاجیکی تبدیل کرده بود و بسیار شنیدنی بود .کمی تلویزیون تاجیکستان
دیدیم که سروده ها و ترانه ها را با نوای تاجیکی بسیار گوشنواز می خواند .این نکته را هم باید گفت که
مردم تاجیکستان بسیار دوستدار موسیقی هستند و برنامه های گوناگونی در بیشتر روزها در تاالرهای شهر
برپاست ،به اندازه ای که بازار رقﺺ ،آواز ،سروده و هنر در این کشور ،بسیار گرم است .
شبانگاه برای خرید برخی خوراکی ها به کوچه رفتم .کمی برنﺞ و سیر [پنیر] ( ،Сырواژۀ روسی]
خریدم .برخی از آن ها را بی گمان باید در میان شهر و یا بازار خرید .باشندگان برزن ما بیشتر ازبک و روس
هستند .با گفتگوی بیشتر با مردم این کشور ،بهتر می توانم به ویژگی های لهجوی [لهجه ای] آن ها پی ببرم .
چند روزی است با سر زدن به کهنه فروشی ها [عتیقه فروشی] در تالشم به هر گونه ای شده گزیده
های فرخی یزدی را که به نام «در تالش آزادی» به کوشش فیض علی نجمانف و «منتخب اشعار ّ سروده
وحشی» را که به کوشش مهین بانو ممدوا چاپ شده پیدا کنم .ولی تاکنون نتوانسته ام .
چﻬارشنبه 84/2/23
ّ
سپیده دم ،آغاز به خواندن کتاب «کلیات فلسفه» نوشتۀ دکتر اصغر دادبه از همشهریان دانشمند خودمان
کردم .به راستی که خوب و فراگیر نوشته بود .افسوس که من هیﭻ گاه گرایشی به فلسفه نداشتم .هر چند
سخنی نادرست و بیگانه با دانش ورزی است .ولی از فلسفه خوشم نمی آید .آن هم به نام علم ،بلکه به نام
دانشی که باید آن را فرا گرفت .دریافت واژه ها ،اصطالح ها و استدالل های آن برایم دشوار است .
سحری [صبحانه ،ناشتایی] ،نان پنیر و گردوی یزد خوردیم و ساعت 10راهی انستیتو شدیم .استاد
عینی بسیار از دیر آمدن ما دلگیر شد .چون بنا بود ساعت 9برویم .بی درنگ نزد دینارشایف ،خواجه
[رﺋیس] گروه فلسفه انستیتو رفتیم .هم برای آشنایی و هم برای رایگان کردن آزمون فلسفه که هزینۀ آن
180دالر است .هنگامی که او پی برد ما یزدی هستیم ،گفت:
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو کای سر حق ناشناسان ،گوی چوگان شما
(حافﻆ)
ّ
دانست که دکتر سید محمد خاتمی ، دینارشایف بسیار خوش برخورد ،ادیب ،دانشمند و آگاه بود .می
رﺋیس جمهور کنونی ایران ،یزدی است و زرتشتیان از برجسته ترین گروه های بومی و نژادی یزد هستند .
ّ
های گوناگون بداند ،او از آقای محمدی چند پرسش گوناگون پرسید تا میزان شناخت ما را از دانش
پرسید :معنی درست این سرودۀ حافﻆ چیست؟
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
ایشان توضیح های بسیاری در این باره داد ،ولی استاد ،نپذیرفت و گفت :هنگامی که به ایران برگشتید ،
بیشتر بررسی کنید .دربارۀ کتاب ها و کارنامۀ ما پرسید و چون دانست ،خرسند گردید و دستور رایگان
شدن آزمون های ما را داد .
سفرنامۀ تاجیکستان 32
سپس نزد آقای رستم کامیلوف ،استاد فلسفه رفتیم .او هم برای میزان دانش ما پرسش هایی کرد و بنا
ّ
ای آزمون برویم .استاد عینی با آن سن باال ،همه جا با مهربانی ما را همراهی شد 10/5بامداد آدینه بر
می کرد و شرمنده مان می ساخت .
ناهار را همان جا در آشخانۀ درب و داغون جای گرفته در باغ انستیتو خوردیم .بسیار بر حال و روز
کنونی اینجا افسوس خوردیم .پیدا بود که روزگار باشکوهی داشته ،ولی اکنون همۀ صندلی ها و میزهای
آن شکسته و زهوار درفته است ،در آن باغ بزرگ و از دستان پیرمرد و پیرزنی که به همراه فرزندان خود
سرگرم پذیرایی بودند ،آش پلو با چای فامیلی خوردیم .تاجیک ها آشی می پزند به نام «سیاه علف» که
ُ
می گویند برای گرده [کلیه] بسیار خوب است .سیاه علف ،علف کوهستانی است که نزدیک به یک ماه
سبز می ماند .خوراک اینجا از همه چیز ارزان تر است .دو بشقاب آش پلو با یک قوری چای می شود چهار
سامانی ،برابر 1300تومان .اینجا شیر برنﺞ هم دارند .چنانکه پیداست بسیار به خوراک و پخت آن ارزش
می گزارند .بیشتر خوراک هایشان گوشتی است .از گیاهان بومی هم به خوبی بهره می برند .اکنون که نام
خوراک به میان آمد ،خوب است بگویم در گفت و گوی بامدادی با دینارشایف ،آگاه شدیم که آن ها شیر
ا با گویش شر به کار می برند تا پی به ناهمگونی آن ببریم .
ِ خوردنی را مانند ما و شیر درنده ر
برای گرفتن پول خود که در یزد به بانک تجارت ریخته بودیم ،سری به بانک در خیابان رودکی زدیم
ان) یا مرکز خرید سوم ( CYMمخفف فروشگاه
ِ که بسته بود ،روبه روی آن بازارچه (همانند پاساژهای ایر
مرکزی همگانی) بود .سری به آن زدیم ،پر بود از کاالهای چینی ،ژاپنی و روسی .تا اندازه ای بهای همۀ
کاالها به جز برخی فرآورده های چینی ،چندین برابر ایران بود .بیشتر مردم خرده پا ،کارمند و میانی
تاجیک از بازارچۀ سوم به سبب گران بودن خرید نمی کنند و بیشتر ،گروه های دولت مند به اینجا می آیند .
مردم ساده و کم درآمد ،بیشتر از بازارهای کاروان ،شاه منصور و 82و ...خرید می کنند .
فروشندگان این بازارچه ،بیشتر دختران زیبا و زنان خوشرو بودند .یکی از یکی زیباتر ،شاید هم برای
کشاندن خریدار بود .بدون گزاف ،زیبایی زنان و دختران اینجا را شاید هیﭻ شهری در ایران ندارد و اگر
حافﻆ شیرازی ،زیبا رویان اینجا را دیده بود ،هرگز نمی گذاشت سمرقند و بخارا را به ازبکستان ببخشند
و تالش می کرد جزو خاک تاجیکستان باشد .هر چند زیبایی ،نسبی است ،ولی بیش از ٪ 80دختران و
زنان اینجا ،خوش سیما ،زیبا و سفید رو هستند .شمار اندکی هم که زیبا نیستند ،از آن ٪ 10ازبک های
ِ
باشندۀ این شهر است .
یک ساعتی را در بازارچه گشتیم .تنها چیزی که در آن برایمان چشمگیر بود .فروشگاه فرآورده های دستی
است که کاالها و پوشاک از شهرهای گوناگون تاجیکستان و کشورهای همسایه مانند ازبکستان و چین و ...
ّ
ا داشت .البته با بهای بسیار گران .یک مادر و دختر مانند کاله طاقی ،عبای بلند ،روبالشی ،ردا و باالپوش ر
خوشرو ،خوش برخورد و مهربان با بردباری فراوان ما را پذیرا شدند .هر چه پرسیدیم ،پاسخ دادند تا آنجا
که اجازه دادند با جامه های فاخر 70سامانی آن ها نگاره بگیریم و هر چه پوزش خواهی کردیم ،می گفتند :
هیﭻ گﭗ نیست [مشکلی نیست] ،کاری نداریم ،خرسند می شویم .چند نگاره به یادگار گرفتیم .
33 نوشتار سفرنامه
ّ
در بازار فروشگاه ،کمپوت آلوچه را که خود دکه دار تیار [آماده .مانند گویش یزد] کرده بود ،خوردیم .
ّ
کمپوت خوج [گالبی وحشی] هم بود .به سفارت ایران تلفن زدیم که ببینیم برای جشن ملی امروز در
پیشگاه رﺋیس جمهور فراخوانده شدیم یا نه .استاد عینی ،دیروز نام ما را جزو میهمانان داده بود ،ولی گمان
تی ،مراسا 1نکنند .وی دیروز گفت :امشب ،بزم رقﺺ ،ترانه ، آمدهای امنی ُ
ّ کرده بود شاید به دستاویز پیش
آواز و موسیقی است .استاد می گفت :برخالف پندار برخی ،شش مقام موسیقی تاجیکستان از موسیقی
ایران است نه از ترکیه و بیشتر مقام های موسیقی اینجا بر پایۀ سروده های وحشی بافقی است .ما موسیقی
َ ّ
ملی خود را «شش مقام» می گوییم .
به پارچه فروشی اینجا سر زدیم که جامه های بسیار زیبا و خوشرنگ زنان تاجیک را می فروخت .
َ َ
ا به بهای نه و ده سامانی از شهر مرغالن و قوقا در ازبکستان نام پارچه ها ،ادرس و اطلس بود که آن ها ر
می آوردند .بسیار رنگ شادی داشت .تا اندازه ای ٪ 50زنان اینجا آن را می پوشند .گونۀ دیگر پوشاک
زنان اینجا پومبخ (گونه ای مخمل گلدار) است که بسیار بر اندام و چهرۀ زنان اینجا خوش می نشیند .هر
سه جور پارچه به آنان زیبایی دوچندان می بخشد .دیگر دختران و زنان اینجا به ویژه جوانان ،جامه های
غربی می پوشند .
ّ ّ
از آنجا به همراه آقای محمدی راهی «اتفاق نویسندگان تاجیکستان» روبه روی بازار برکت شدیم .به
ّ
سراغ آقای رحمت نذری ،رﺋیس اتفاق رفتیم .در فرودگاه تهران با او آشنا شده بودیم .با گرمی بسیار ما را
پذیرفت و کتاب هایی را که هرگز فکرش را نمی کردم ،از کتابخانۀ خودش به من بخشید .یکی «منتخب
َ
اشعار وحشی بافقی» اثر خانم مهین بانو م ﱠمدوا که می گفت :سال هاست گیر نمی آید و دیگری کتاب
ّ
ادی» ،گزیده اشعار فرخی یزدی اثر فیض علی نجمانف .او با ازخود گذشتگی تمام که نزد «در تالش آز
کمتر کسی دیده می شود ،این دو کتاب را به من بخشید .از شادی در پوست خود نمی گنجیدم .زیرا این
چند روز به بیشتر کهنه فروشی ها سر زده بودم و گیرم نیامده بود .اکنون که آن ها را مال خودم می دانم ،
ّ
بسیار خوش بخت و شادمان بودم .نزدیک به 10سال پیش ،پروفسور میرزا مال احمدوف (مال احمد)
در همایش سلمان ساوجی در شهر ساوه ،خبر بودن چنین کتاب هایی را به من داده بود .از همان هنگام
آرزوی دیدن و داشتن آن ها را داشتم .در پندارم هم نمی گنجید که یک روزی قرار است رهسپار این کشور
شوم و این دو کتاب به من بخشیده [هدیه] شود .
رحمت نذری که خود از سخنوران نامی تاجیکستان است ،گفت :همۀ گروه های ادبی و هنری اینجا
مانند :صنعتگران [هنرمندان] ،نویسندگان ،سخنوران ،آهنگسازان ،بازیگران و ...که ازسوی دولت ،
هزینه های آن پرداخت می شود ،با ما همکاری دارند .وی کتاب «سایۀ تنهایی» را که گزیده سروده های
خودش بود به من بخشید و گفت« :نوردیده ،تاج سر» .وی خندید و افزود :ما این گزاره را به مهمانان
ِ
گرامی می گوییم .
رحمت نذری ،عضو گروه جایزه های دولتی به نام عبدالله رودکی است که زیر نظر رﺋیس جمهور
.1صورت تحریف شدۀ مواسا به معنی مدارا است( .مسعود قاسمی) -
سفرنامۀ تاجیکستان 34
تاجیکستان گردانده می شود .این گروه 19تن هموند (عضو) دارد و هر دو سال یک بار این جایزه ها را به
نویسندگان برتر پیشکش می کنند .رحمت نذری ،زادۀ شهر کوالب در 200کیلومتری دوشنبه و جایگاه
ّ
امگاه میر سید علی همدانی است .نذری دیدگاه مرا دربارۀ دوشنبه پرسید .گفتم :قدر کشورتان را بدانید . آر
انیان پاک نژاد .شما نیز بر آیین ایرانیان پاک نهاد که به سه
مردمی مهربان ،پاک و درست دارد .مانند ایر ِ
سخن :گفتار نیک ،کردار نیک ،پندار نیک باور دارند ،باور دارید .هرگز دروغ نمی گویید ،مهربان و خوش
گفتار هستید و دشنام نمی دهید .
چون چند روزی سرگرم گردآوری واژه های تاجیکی بودم و نذری آگاه شد ،گفت :پیش تر ،فرهنگ
ّ
زبان تاجیکی ،با خط سیریلیک در پژوهشگاه خاورشناسی مسکو چاپ شده است .پس از آن به فراخوان
ّ
رحمت نذری به معرکه [آیین ترحیم] هفتمین روز درگذشت خواهر بزرگ عبدالمنان یکی از نویسندگان
ّ
تاجیک رفتیم که در ساختمان اتفاق نویسندگان برگزار می شد .نذری می گفت ،ما این جا را به بهایی
ارزان کرایه می دهیم؛ و بیشتر نویسندگان و هنرمندان از آن بهره می برند .چون جاهای دیگر گران است .
نخست ،همچون آیین اینجا دست های خود را شستیم و به سر میز رفتیم .قاری هر چند گاه یک
بار یک آیه ای از قرآن را می خواند و مهمانان برای شادی روان او «آمین» می گفتند .سپس برای ما آش
پلو آوردند که چون ساعتی پیش ناهار خورده بودم ،تنها چند قاشقی خوردم که میزبان ،دلگیر نشود .
بشقاب ها دو نفره بود .در عوض ،همدست من تا ته آن را خورد و شاید خرسند از همراهی با من بود .
تاجیک ها ،دست کم روزی پنﺞ تا شش بار خوراک می خورند .برخی آیین های آش خوری ،زمان هشت
بامداد است .این مردم ،سحری [صبحانه] خورده راهی معرکه می شوند .پسین هم ناهار خورده راهی این
آیین شده بودند .برخی معرکه ها هم ساعت 8 ،7 ،6شب است و آن ها پس از خوردن خوراک فراوان ،
ُ
دوباره شام پر و پیمونی هم در خانه می خورند .
ُ
در روی میز ،چندین سینی جای داشت که مانند آجیل های زردشتیان یزد (لرک) پر از کشمش ،برگه ،
ُ
مغز بادام ،مویز ،مغز گردو ،مغز زردآلو ،نقل و شکالت بود که بدان «لعلی» می گفتند .یک گونه شیرینی
ّ
سفید رنگ چسبناک هم بود که به آن «نیشاال» می گفتند و در روی میزها جای داشت .تاجیک ها آن را
پیش از خوراک ،برای برانگیختن اشتها و پس از خوردن خوراک برای گوارش آن می خورند و می گویند :
از ریشۀ یک گیاه طبیعی به نام بیخ گرفته می شود که سفید و بسیار شیرین است ،سبزی خوردن ،چای و
میوه های فصل ،دیگر نمونه های خوراکی روی میز بود .کاش سیر نبودیم و دست کم با میوه های آن ،دلی
از عزا در می آوردیم .
ّ
بر سر میز ما آقای مهمان محبت اف (بختی) از نویسندگان نامدار تاجیک بود .وی ضمن خوش آمد
به ما می گفت :در تهران و ترکیه ،مردمان آن مانند اینجا با هم مهربان و یکرنگ نیستند ،چون بیشتر به داد و
ستد و کسب درآمد می پردازند که از روی دادگری راست می گفت ،خود من در این چند روزه به این نکته
پی برده بودم .پیوند خانواده ها بسیار گرم و خودمانی است ،به گونه ای که میزبان ما که سه نفر هستند ،به
آسانی و برای یک و شاید چند ماه به خانۀ برادرش رفته بودند و با اینکه برادرش می دانست آن ها برای کرایه
35 نوشتار سفرنامه
دادن و سودآوری خانۀ خود را رها کرده و سربار آن ها شده اند ،با این همه این مهربانی را در بارۀ آنان روا
داشته و همگی را در خانۀ کوچک خود جای داده است تا از این راه به آن ها یاری کرده باشد .
آقای مرندی هم دیروز می گفت :در اینجا اگر کسی از شمار خانواده کم شود ،بسیار دلگیر می شوند ،
آن ها بسیار دوست دارند به شیوۀ گروهی و خانوادگی در کنار هم زندگی کنند .
مهمان بختی گفت :ما اینجا آیین هفتم ،چهلم و سال را به شیوۀ همگانی و سوم و بیستم را در خانه و
خودمانی می گیریم .وی افزود :شاید چون این پیوندها برای ما تاجیک ها ساده و خوگرفته است ،پی به
ّ
ارزش و ارج آن نمی بریم .اشاره ای هم به تلفﻆ درست واژگان در گویش تاجیکی داشت .وی گفت :ما ،
َ
ِشش را به درستی «شش» 1می گوییم .چنانکه در زبان سعدی هم است:
َ َ
ش باشد وین گلستان همیشه خوش باشد گل ،همین پنﺞ روز و ش
و «خش» را مانند یزدی ها به کار می برد .سپس برای دیدار با آقای مرندی و آمادگی برای آزمون عربی
فردا و بهره وری از کتابخانۀ ارزشمند رایزنی ،راهی آنجا شدیم .یک قرآن گرفتیم .کارمندان رایزنی درگیر
آماده سازی رایزنی برای برگزاری همایش روز فردوسی بودند .کارمندان از نبود چیزها و گرانی ابزار سخن
می گفتند که برای یک بسته سوزن ته گرد ،باید همۀ بازار را گشت .رول نمابر (فاکس) که در ایران 1500
انی بودیم .مانند
ِ تومان است ،اینجا باید 50هزار تومان خرید .خود ما هم در این چند روزه گواه این گر
روی خط[ 2فتوکپی] (هرچند تاجیک ها به فهرست روی خط می گویند ،ولی در مغازه بدان روی خط
می گویند) ،پشت و رو برگی 40درم ،یعنی 5برگ آن 330تومان می شود و بهای گران پاپکا [پوشه]
( ،Папкаروسی) و اشتریخ [الک غلط گیری] (گویا آلمانی) و خط کورکنک [مداد پاک کن] .ولی با
بودن این گرانی و معاش [حقوق ،دستمزد] کم ،مردم خوب می گردند و خوش می پوشند .شاید هم چون
ما در پایتخت و میانۀ شهر هستیم .چنین گمانی داریم و چه بسا روزگار روستاﺋیان بسیار بدتر از این باشد .
ّ
اهی خانه شدیم .پختن شام امشب بر دوش آقای محمدی بود . پس از آن برای آمادگی آزمون ،ر
ُ
آمیخته ای بود از چفته پلوی یزدی با تن ماهی که نه هرگز خورده بودیم و نه دیگر خواهیم خورد .آقای
ُ
دی این قدر از دست پخت خودش ذوق زده شده بود که می خواست دیگ را با آن چه درونش بود به ّ
محم
ّ ُ ُ
ر آقای محمدی بیرون خانه پرتاب کند! .به هر روی با نان و پنیر ،شب را به سر بردیم .گرچه صدای غرغ
که از دست پخت شگفت انگیز خود کالفه شده بود ،هم چنان به گوش می رسید .
َ
تلویزیون تاجیکستان ،برنامۀ شش مقام امروز را که در تاالر شهر و در برابر رﺋیس جمهور برگزار شده
بود ،نشان می داد که ما شوربختانه و شاید هم به انگیزه ای دیگر مانند کم مهری معاون سفیر ،بخت بودن
ّ
ا نداشتیم .حتی در این چند روز زمانی پیش نیامده که به آثارخانه برویم و میراث تاریخی آن ها در آن بزم ر
را ببینیم .امروز چهارمین روز است که از ایران و خانوادۀ خود بی خبریم .
.1در گویش کهن مردم بافق یزد هم «شش» می گویند( .مهرگان) -
َ
.2بیشتر واژۀ سیراکپی به کار می برند که روسی است( .مسعود قاسمی) -
سفرنامۀ تاجیکستان 36
پنجشنبه 1383/2/24
سپیده دم بود که دیدم در پی فراموشکاری دیشب من که شیر خراب آب را سر جای خود نگذاشته بودم ،
همۀ فرش آشپزخانه پر از آب شده است ،تا ساعت یک نیمروز ناچار شدیم همۀ آشپزخانه را بشوریم .
با آقای محمدی قرآن خواندیم و ترجمه کردیم .ساعت 9/5خود را برای گشایش سپردۀ ارزی به ّ کمی
بانک تجارت رساندیم و چون دانستیم که بسیار دردسر دارد ،از انجام دادن آن گذشتیم .در راه ،آقای
محمدی عطسه کرد و رانندۀ خودرو مانند ایرانی ها و یزدی ها گفت :سالمت باشید .در شگفتم که بسیاری ّ
از اصطالح های یزد را در اینجا می شنوم ،مانند :روجا افتادن که به هنگام بستری شدن بیمار می گویند
و یا اینکه برخی کارمندان آشخانه هنگام چیزی دادن ،آن را با دو دست می دهند .یکی به پیش و دیگری
ُ
چسبیده به دست دویم .
باز هم نوای خوانندگان ایرانی مانند :هایده ،حمیرا ،گوگوش در مرشورتکه پیچیده بود ،به گفتۀ یکی
از کارمندان رایزنی ،زبان فارسی در اینجا از راه همین ترانه ها گسترش یافته است .برخورد مردم اینجا با
ایرانی ها بسیار خوب است .
ّ
ساعت 10به همراه استاد عینی ،کارهای گذراندن آزمون عربی را پشت سر گذاشتیم .باز سر و کلۀ
چیالیف پیدا شد و با بهانه هایی تالش در سر کیسه کردن ما را داشت و ما هم به ناچار تن به خواسته های
او دادیم .پیش تر بنا بود با 100دالر کار ما را انجام دهد و اکنون درخواست 200دالر داشت .با کمی سر
و کله زدن 175دالر را پذیرفت ،آن هم برای 20روز دیگر .نامش قمچین (تازیانه ،ترکی است) است .
چیالپف از کمونیست های گذشتۀ اینجا بوده که هنگام فروپاشی شوروی ،تندیس لنین را در میان شهر به
یاری دوستانش سرنگون کرده و بر سر و گوشش پریده و آن گاه بر جای آن ،تندیس فردوسی را گذاشته اند .
(هر چند تندیس فردوسی هم پس از چندی در سال 1999میالدی به باغ خلق ها رفت و بر جایش تندیس
امیر اسماعیل سامانی نشست) .وی به خوبی از رخدادهای کشور و شهرش آگاه است .
ّ
های تاریخ ادبیات (از یان ریپکا و هرمان ِاته) و دیگر کتاب ها به سفارش استاد عینی بنا شد کتاب
ّ
ا دربارۀ تاریخ ادبیات تاجیکان بخوانیم تا در هنگام دفاع ،از گفتن باز نمانیم .پس بی درنگ به سوی ر
پژوهشگاه فرهنگ فارسی -تاجیکی رفته و چند کتاب گرفتیم .که از آن میان با چند کتاب دربارۀ زبان
تاجیکی از قبیل «فرهنگ مصادر زبان ها و گویش های ایرانی تاجیکستان» اثر دکتر مسعود قاسمی
برخوردم که بسیار برایم خوب بود .وی در گفتار خود در گزارش این بیت مولوی که گفته بود« .در نوشتن ،
ّ
ا شر تلفﻆ می کنند .ولی شیر می نویسند .او گفتارهای گرچه باشد شیر ،شیر» در اینجا شیر حیوان ر ِ
بسیاری در این باره دارد .گویا آرامش اینجا همراه با زبان شیرین تاجیکی و بی دردسر بودن کارها دست
ُ
مایۀ ماندگاری نه ساله او در این سرزمین شده است .
با چند ایرانی تبریزی که از سال 1329ش تاکنون در اینجا زندگی می کنند و سال ها پیش در
های :محمد نمک شناس و اسد صادقی نژاد آشنا شدم .گویا باید ّ مکتب خانه ها آموزش می دادند ،به نام
از هواداران حزب تودۀ ایران باشند .نمک شناس می گفت :در سال 1329ش و پس از دستگیری های
37 نوشتار سفرنامه
گسترده در ایران به اینجا فرار کردیم و پس از آن ،دیگر هیﭻ گاه اجازه نیافتیم به ایران برگردیم .سال ها در
اردوگاه های کار اجباری سیبری بودیم و پس از رنﺞ های فراوان ،باشندۀ اینجا شدیم .آن ها آمده بودند از
پژوهشگاه کتاب بگیرند .پژوهشگاه کتابخانۀ خوب ولی نابسامانی داشت ،پس از آشنایی نخستین ،روز
خوش گفتیم و از پژوهشگاه بیرون آمدیم .
َ
برای ناهار راهی کافۀ فرهنگ ،پشت وزارت فرهنگ شدیم که خدمتکاران آن از مردمان بدخشان
بودند .چون دانستند ایرانی هستیم ،بی درنگ ترانۀ ایرانی گذاشتند .این کافه را از ادارۀ فرهنگ کرایه کرده
بودند .سیاه علف سفارش دادیم که آمیختۀ سبزی سیاه ،برنﺞ و ماست بود .
سپس راهی رایزنی شدیم تا در برنامۀ همایش فردوسی باشیم .در اینجا گروهی از سخنوران و
نویسندگان تاجیک آمده بودند و گفتارها و سروده های خود را دربارۀ فردوسی خواندند .رحمت نذری ،
گلرخسار صفی اوا ،کمال نصرالله ،مﺆمن قناعت و خانم شهریه ،چکامه هایشان را خواندند .چند بیت از
سروده های رحمت نذری برای نمونه می آید:
نامدار ترین سخنور تاجیک در ایران است که بارها به ایران آمده است .او مانند همۀ تاجیکان از ما پرسید :
ساز ،نغز ،تینﺞ؟
در اینجا با یکی از روزنامه نگاران روزنامۀ «چرخ گردون» آشنا شدیم .همۀ روزنامه های تاجیکستان
ّ ّ
به زبان تاجیکی و خط سیریلیک چاپ می شود .به امید روزی که روزنامه ها به خط فارسی که در اینجا
ّ
«خط عربی» می گویند ،چاپ شود .
پس از بدرود با کارمندان رایزنی ،برای فرستادن نمابر به یزد ،به میدان عینی رفتیم .به سختی تلفن یزد
را گرفتم و با نیما گﭗ زدم .ولی تلفن قطﻊ شد .در دورۀ فناوری ،ما هیﭻ پیوندی با و هیﭻ خبری از ایران
ّ
شود .حتی نداریم .آوای رادیو ایران هم در اینجا شنیده نمی شود .پرواز هم که هفته ای یک بار انجام می
روزنامه های ایران ،هفته ای یک بار به رایزنی می رسد و ...
هنگامی که پسین دریافتیم برای این برنامه شش نفر برای ایرانیان جا گرفته بودند ولی در پی کم مهری
برخی کارمندان سفارت ،ما نتوانستیم در مقام خوانی تاجیک ها شرکت کنیم ،بسیار دلگیر شدیم ،به سوی
خانه آمدیم ،تلویزیون هنوز برنامه های دیشب را با آب و تاب نشان می داد و بر دریﻎ ما می افزود .ترانه ها ،
آوازها و رقﺺ های بومی تاجیکی بود که ما از دیدن زندۀ آن بی بهره مانده بودیم .
می گویند در اینجا مردمان زرتشتی هم هستند .آیا زردشتی های آن از یزد آمده اند؟ باید بپرسم .
ها ادعا می کنند :ریشۀ زبان فارسی از اینجاست و ما پیشرو یکی از کارمندان رایزنی می گفت :تاجیک ّ
ایرانی ها هستیم که به باور من سخنی به گزاف نگفته اند .همۀ بزرگان ما ،رودکی ،فردوسی و ...همه از
خراسان بزرگ بوده اند و تاجیکستان هم بخشی از خراسان بزرگ بوده است .بدون گزاف ،آن ها بیشتر از
ما ایرانی ها در نگهداری زبان فارسی کوشا بوده اند .زیرا به اندازه ای که واژه های عربی و اروپایی در زبان
ُ
فارسی ایرانی آمده؛ یک دهم واژه های روسی ،ازبکی و ترکی به زبان فارسی تاجیکی نیامده است .با اینکه
این کشور بیش از هفتاد سال زیر سلطۀ زبان روسی و فرهنگ روسی بود ،ولی زبانش پاک و زیباست .
امروز دو زبانزد تاجیکی شنیدم :صد روز در بار ،یک روز در کار .که برابر فارسی آن می شود :هرچه
خوار آید ،یک روز به کار آید .و دیگری :پول ،چیزی است که خر را آدم می کند .
جمعه 1383/2/25
امروز ،روز کاری تاجیکستان و روز تعطیل ما ایرانیان و مسلمانان است .گرچه بسیاری از کشورهای
اسالمی و عربی ،بیشتر برای همسویی با روند کاری و برنامه ای کشورهای دیگر جهان ،یک شنبه را تعطیل
می کنند .ولی برخی کشورهای اسالمی مانند ایران به سبب تعطیلی آدینه ها و به نادرستی ،چهار روز با
جهان بیرون و کشورهای صنعتی پیوندی ندارند .زیرا پنﺞ شنبه و آدینه بسیاری از سازمان های ایران بسته
است و شنبه و یک شنبه هم که سازمان ها و بنگاه های دیگر کشورها تعطیل است .
به هر روی ،ساعت هفت بامداد از خواب بیدار شدیم و به خواندن درس فلسفه پرداختیم .بهترین
ّ
دست مایۀ من ،کتاب کلیات فلسفه نوشتۀ دکتر اصغر دادبه بود ،به رغم بی عالقگی به فلسفه ،برخی
39 نوشتار سفرنامه
گفتارهای آن بسیار برایم خواندنی بود ،پس از خوردن ناشتایی و چای سبز ،سوار بر مرشورتکه که مردم
اینجا کوتاه شدۀ آن را مشروتکه می گویند ،شدیم .
اه ،آقای محمدی با آوایی بلند و دلنشین آواز می خواند که مایۀ شگفتی سواره ها شده بود .در ّ در ر
خودروهای اینجا نه کسی با دیگری سخن می گوید ،نه شوخی می کند ،نه می خندد و نه آواز می خواند .
ّ ّ
ی هستند .حتی افراد خانواده هم آرام هستند .شاید آن ها در دل ما را دهاتی یا دیوانه می خواندند . بسیار جد
ولی به روی خود نمی آوردند .پس از پشت سر گذاشتن خیابان احمد دانش ،به خیابان عینی و سپس
ّ ّ
ین عینی ،پدر ادبیات تاجیک (پدر استاد ما) در میان آن افراشته بود ، میدان عینی که هیکل صدرالد
رسیدیم .تندیس با شکوهی بود ،از دید هنری و حجمی کاری بود بسیار چشم نواز و نشان از توانمندی
هنرمندان این کشور می داد .
ّ
پس از گذشتن از ساختمان دانشگاه ملی تاجیکستان در خیابان رودکی به انستیتو رسیدیم .در
ّ
مرشورتکه ،نوار فخرالدین نظر ،حافﻆ [خوانندۀ] کوچه بازاری اینجا را گذاشته بودند .وی ترانه ها را به
گویش عامیانه و زیبای تاجیکی می خواند:
قدکت ،شاخۀ گل؛ روزیکت ،غنچۀ گل سرتا قدمت گل ،همه جات گل ،همه جات گل
ها ،به ناچار یک لیوان کواس [عصارۀ نوعی نان] (روسی )Квас :که
ِ به دستاویز بهداشتی نبودن آب
آمیختۀ آب جوشاندۀ خلیب [نوعی نان] ( ،Хлебروسی) و شکر بود ،به بهای بیست درم (هر سامانی
برابر صد درم) گرفتم و خوردم .
روبه روی انستیتو یک عتیقه فروشی بود و کمی آن سوتر ،کهنه فروشی رخت .کسانی با جامه های
ارزشمند و گران بها از آن خرید می کردند .دختر هشت ساله ای روزنامه می فروخت .در میان خیابان که
درختکاری بود ،دختری دست در گردن پسری قدم می زد و زنان گوشتالود اینجا با پوشاک های بومی و
اطلس خود به این خیابان های سرسبز ،رنگی دیگر به زندگی می دادند .
دربارۀ خیابان بزرگ ،پهن و بسیار سرسبز رودکی هرچه بگویم ،کم گفته ام .آدمی هوس می کرد
ساعت ها در میان پیاده روی زیبای آن با چندین ردیف درختان بزرگ و کهن قدم بزند و غم از دل بزداید .
این خیابان ،اصلی ترین خیابان شهر دوشنبه است که در میانی ترین نقطۀ آن به خیابان تهران می رسد .
این خیابان با صفا چون رودخانه ای شما را از جنوب به شمال شهر می برد .
تاجیکان ،بسیار دوستدار ایران و شعر و ادب فارسی اند و بزرگان ادب را می ستایند ،چنانکه در این
شهر خیابان هایی به نام های :سعدی ،حافﻆ ،فردوسی ،ابن سینا و جامی وجود دارد و تندیس این بزرگان
در میدان های گوناگون شهر خودنمایی می کند .
ّ
های مبادلۀ ارز [صرافی] ، هر روز چند دالری در جیب خود می گذاریم و در امانت بانک یا مغازه
تبدیل به سامانی می کنیم تا هزینۀ روزانه شود .هر دالر برابر سه سامانی است .در شگفتم که در دوشنبه
ّ
این همه صرافی است .
تا آغاز آزمون ،گشتی در پیرامون انستیتو زدم و به بازنگری یافته های چند روزۀ خود پرداختم .دانستم
سفرنامۀ تاجیکستان 40
که در اینجا گوشت گاو بیش از هر گوشت دیگری کاربرد دارد .بسیاری از کارگران ماهی 15سامانی
(برابر پنﺞ هزار تومان) در آمد دارند و ناچارند به کارهای دیگر بپردازند .برخی استادان دانشگاه بین 20
تا 50سامانی دستمزد دارند که بسیار ناچیز است .بهای کاالها تا اندازه ای مانند ایران است ولی بهای
خوراکی ها ارزان تر است ،بهای یک گونی آرد 50 ،سامانی (نزدیک به 20هزار تومان) می شود که برابر
3/5ماه دستمزد یک کارگر ساده است .
زنان روستایی در شهر ،دست اندر کار فروش کواس ،کلوچه [نان خانگی] و سمبوسه هستند .هرکس
توانسته پنجرۀ خانه اش را گشوده و سرگرم فروش کاال است .گویا دولت بهانه ای نمی گیرد .گوشت
فروشی ها بیشتر جایگاهی به اندازۀ یک در یک گز دارند .همین اندازه که یک نیمۀ گوشت جایی آویزان
باشد ،کافی است .دیگر کارها در پیاده رو انجام می شود .
ُ
بیشتر کاالهای برقی از دبی و ترکیه می آید و بدین سبب گران است .فتوکپی هر برگ 20درم .برابر
400ریال ،باطری قلمی ،دو عدد 2/5سامانی برابر 900تومان .در بیشتر فروشگاه ها تنها دختران زیبارو
و بزک کرده ایستاده اند .شاید برای کشش خریدار .چنانکه پیش تر هم گفتم :دختران و زنان تاجیک ،
ُ
زیباترین دختران و زنان این بخش از آسیا هستند .ولی چرا ،روشن نیست .چنین زیبایی نزد زنان ازبک ،
افغان ،چین ،قرقیز ،تاتار و ترکمن که در همسایگی آنان هستند ،کمتر دیده می شود .
برای برگزاری نخستین آزمون خود ،به سوی گروه فلسفه رفتیم که سرپرستی آن با رستم کامیلوف بود .
وی نویسندۀ کتاب هایی دربارۀ فلسفه است .او به هر کدام از ما سه پرسش جامﻊ داد که می بایست آن را در
یک برگۀ بزرگ بنویسیم .یک ساعتی درگیر آزمون بودیم تا توانستیم نمرۀ خوب از استادان فلسفه بگیریم .
پس از آن برای خوردن ناهار به آشخانۀ انستیتو رفتیم .نخست سیاه علف خوردیم .پس از آنکه آقای
محمدی با یک زبان من در آوردی به روسی سخن گفت ،هم ما و هم آشپز بسیار خندیدیم .وی با درهم ّ
ّ
ای بلند گفت که دیگر نتوانست خودش هم بازگو کند .حتی آمیختن واج های گ – پ – ژ – ش یک گزاره
ّ
چند جا با همین زبان من درآوردی به گونۀ جدی سخن هایی گفت که همه با شگفتی نگاه می کردند و از
خود می پرسیدند که اهل کجاییم و این چه زبانی است!! ایشان بسیار شوخ است .آن گاه سروده هایی را که
به گویش یزدی و به گویش تاجیکی فی البداهه گفته بود ،خواند .درشگفتم که چه طبﻊ روانی دارد ،بسیار
زنده دل است ،از اینکه با او هم نورد بودم ،بسیار شادمانم .
ّ
سپس دو دانشجوی تاجیک به گروه ما افزوده شدند .یکی دانش آموختۀ رشتۀ سیاحی [جهانگردی]
از دانشگاه ترکیه و دیگری دانشجوی شرق شناسی انستیتو بود .از آن ها بسیار پرسیدیم ،نشانی چند
تماشاخانه ،سینما و ...دادند و گفتند :سینماهای اینجا بیشتر فیلم روسی و هندی نشان می دهند .مردم
های سرشناس :کینو [سینما] ( ،киноروسی) تﺌاتر وطن
ِ اینجا فیلم هندی بسیار دوست دارند .سینما
ّ
روی کاخ وطن ،کینو ایام ،روبه روی سفارت ترکیه و.... روبه
آمار تاجیکستان را شش میلیون و آمار دوشنبه را 1/200/000تن برآورد کرده اند .جوان های تاجیک بین
20تا 29سالگی زناشویی می کنند و به سبب آمیزش آزادانۀ دختران و پسران و شاید گرانی ،چندان نیازی به
41 نوشتار سفرنامه
ّ
بینند ،مگر به ناگزیری و نیاز سنی .در تاالرهای رقﺺ ،دختران و پسران آزادانه به پایکوبی سرگرم پیوند نمی
هستند و تا پاسی از شب در کنار هم شادند .بدون آنکه پدر یا مادر از آنان پرسشی کنند .بی گمان این گونه
ترین تاالرها ،وستن در خیابان رودکی ،نزدیک چایخانۀ راحت و دیگری َ رفتارها ویژۀ پایتخت است .نامی
پورت سعید باالتر از رایزنی ایران و دانس دیار در خیابان اسماعیل سامانی است .
ّ
کاخ های موسیقی اینجا به نام های کاخ باربد در خیابان اسماعیل سامانی .کاخ صدرالدین عینی که
اپرا و باله هم در آن برپا می شود .جاهای دیدنی و سرسبز اینجا را می توان :ورزاب در 20کیلومتری
ار میر سید علی همدانی هم آنجاست) و چهل دختران نام برد . ّ دوشنبه ،رامیت ،کوالب (که مز
دشواری بزرگ زندگی در دوشنبه ،بسته بودن آب در برخی روزهاست ،آن هم آبی که پر از لجن و خاک
و چوب و ...است ،امروز این دو بیتی سروده گونه را گفتم .
در دوشنبه ،جمعه ها آبی نباشد چون که شب آید ،به چشم خوابی نباشد
رو در طلب آبی زالل باش تا آنکه نگویی به دلم تابی نباشد
ّ
«آب زالل» نام یک بنگاه ساخت آب معدنی خوشگوار است .پسین که به انستیتو رفتیم ،بحرالدین
علوی ،دبیر آموزش به ما شادباش گفت چون آزمون ها را با پیروزی پشت سر گذاشتیم .من نیم ساعتی
به دفتر کار با مهین بانو ممدوا رفتم و دربارۀ کارهای وی گفت و گو کردم .او از دوران سخت جنگ های
خانگی گفت که در آن جنگ خانمان سوز بیش از یک صدهزار تن کشته و یک و نیم میلیون تن آواره
شدند .از برادرکشی ها ،ناامنی ها و کشتارهای گروهی .
ّ
مهین بانو دارای یک برادر به نام جهانگیر ،کارشناس ساختمان سازی و رﺋیس بخش انرژی اتفاق کسبۀ
ّ
تاجیکستان و چهار خواهر به نام های :جها ن آرا (زادۀ 1938م) استاد دانشکدۀ معلمی و کاندیدای علم
ریاضی تاجیکستان ،نگار (زادۀ 1951م) کارشناس برق ،روح انگیز (زادۀ 1953م) اقتصاددان و ایراندخت
(زادۀ 1955م) کارشناس رایانه است که همگی در دوشنبه زندگی می کنند .خودش هم سه فرزند دارد .که
یکی از آن ها دکتر است .شوهرش دکتر احراری ،استاد انستیتو شرق شناسی و پدرش عبدالحسین ممد اف ،
ُ
دبیر جغرافی و مادرش جعفروا حسنیه بوده که هردو درگذشته و در دوشنبه به خاک رفته اند .
پس از آن برای آسودن و خواندن نماز به خانه آمدیم .هوا مانند یزد ،بسیار گرم شده بود .انگار اینجا
هم دو فصل دارد .با پوشیدن جامۀ رسمی پلوخوری ،آمادۀ رفتن به سرود سال [فستیوال] شدیم .ساعت
ّ
چهار به همراه استاد کمال عینی رهسپار تاالر اپرای صدرالدین عینی شدیم .استاد می گفت :به پاس پدرم
من برای هر برنامه دو بلیت رایگان دارم .اگر همراهی او نبود ،نه تنها فراخوانده نمی شدیم ،بلکه از میان
انبوه دوستداران هم نمی توانستیم بگذریم و جایی برای خود بیابیم .وی همه جا ما را به نام مهمانان ایرانی
می شناساند و مردم به احترام ما خیابان می دادند .پاسبانان به خوبی رفت و آمدها را بررسی می کردند .
برجسته ترین چهره های فرهنگی در تاجیکستان از وزیر فرهنگ گرفته تا سفیران انگلستان ،فرانسه ،ایران ،
ّ
افغانستان و نمایندۀ بنیاد آقاخان محالتی آمده بودند .
این برنامه همزمان با نودمین سالگرد به دنیا آمدن زیادالله شهیدی ،موسیقی دان و آهنگساز برجستۀ
سفرنامۀ تاجیکستان 42
تاجیک و پدر موسیقی نوین این کشور و همزمان با هشتادمین سال بنیان شهر دوشنبه برگزار می شد .در
ّ
آغاز ،بخش هایی از آهنگ های شهیدی نواخته شد و پس از آن ارکستر ملی تاجیکستان به رهبری میرابوف ،
آهنگ هایی را با آوای خوانندگان اپرای تاجیکستان و یک خوانندۀ چینی تاجیک تبار و یک خوانندۀ سوﺋیسی
اجرا کردند .این برنامه با پشتیبانی یونسکو و برای نخستین بار در تاجیکستان برگزار می شد .
استاد عینی می گفت :بسیاری از نوازندگان و خوانندگان ما راهی کشورهای اروپایی به ویژه فرانسه ،
انگلیس و ایتالیا شده اند و چون در آنجا درآمدشان خوب است ،دیگر به کشور خود برنگشته اند .خانم
دلبر حکیم اوا در تلویزیون ایران کار می کند و بسیاری که در پی جنگ های خانگی به روسیه ،اروپا و
دیگر کشورها رفته اند و هرگز برنگشته اند .
همچنین با آغاز جنگ های خانگی ،کسان بسیاری برای کار به ناچار راهی مسکو و دیگر کشورها شدند .
بازار مسکو بیشتر در دست تاجیک هاست .آن ها گاهی تا ماهی 900دالر درآمد دارند و هرگز نمی پذیرند
برای ماهی 10دالر به دوشنبه برگردند و بسیاری هم برنگشته اند از این روست که آمار زنان بیشتر است .
در این برنامه ،همسر زیاد الله و فرزندان وی که آن ها نیز دوستدار موسیقی هستند ،آمده بودند .تاالر
ّ
بسیار باشکوهی بود که به کوشش و تالش صدرالدین عینی در زمان استالین ساخته شده ،استاد عینی
می گفت :پدرش پول ساخت آن را با یاری مردم سمرقند ،دستمزد خودش و همراهی دستیار استالین
به دست آورده است .باالی تاالر ،نگارۀ بزرگی از لنین ،رهبر انقالب اکتبر شوروی با نشانۀ داس و
چکش بود .به عینی گفتم :چرا این ها را از بین نبردند؟ گفت :این ها بخشی از تاریخ این کشور است .
مردم ما تنها از برای آزادی اندیشه در فشار بودند وگرنه از دید گذران زندگی و درآمد و سامان و آرامش
اجتماعی هیﭻ کمبودی نداشتند .روس ها فرهنگ و زبان مردم تاجیکستان را کوچک می شمردند .بیشتر
جایگاه های دولتی در دست روس ها بود و از زمانی که رفته اند ،بسیاری از کارخانه های ما خوابیده
ّ
است ،چون همه چیز حتی سرپرستی و کارشناسی ها ویژۀ آن ها بود و چون در بخش بندی های اقتصادی
در بلوک شوروی ،کشور ما ویژۀ کاشت پنبه و فرآوری آلومینیم و مرغ بود ،در دیگر کاالها نیاز به آوردن
از بیرون کشور داریم .
در البه الی گفته های استاد عینی ،خوانندگان تاجیک ،آوازهایی با سروده های ابوالقاسم الهوتی ،بیدل
دهلوی ،باقر حکیم زاده ،میرزا تورسون زاده ،هاللی جغتاﺋی و دیگران می خواندند که بسیار برای ما دلنشین
ّ
کنندۀ ادبیات تاجیکی می دانند .یکی از ساختمان های بود .الهوتی در اینجا فراوان ارج دارد .او را زنده
خوب و بزرگ و آبرومند نمایش که در خیابان رودکی جای دارد ،به نام اوست .
منیژۀ شهیدی دختر زیادالله در سخنان کوتاه و رسای خود گفت :آهنگ ،مرز ندارد .آهنگ از دل به دل
راه دارد .آهنگ ،نوای صلح است .سفیر فرانسه به زبان روسی از کشور تاجیکستان گفت .سفارت فرانسه
برای کارهای فرهنگی در اینجا بسیار کوشاست .پس از پایان سرود سال به پیشنهاد خانوادۀ شهیدی به
همراه استاد عینی راهی بزرگ ترین مهمانخانۀ تاجیکستان شدیم .در راه همه به او ارج می گذاشتند .استاد
عینی در همه جا با سرافرازی ما را با تاجیکان آشنا می کرد .
43 نوشتار سفرنامه
استاد در راه گفت :نزدیک به 200سال پیش و پس از انقالب بخارا (باید از او می پرسیدم کدام
انقالب؟ ،چون انقالب بلندآوازۀ بخارا در سال 1920میالدی بوده است) گروه فراوانی از تاجیکان به سوی
مشهد رفتند و آنجا پرسیدند :کجا از همه جا امن تر است؟ گفته بودند :یزد ،پس آن ها به سوی یزد آمدند .
استاد عینی دوباره گفت :شاید شما از تبار همان تاجیکان باشید که اکنون به دیار [وطن] خود برگشته اید .
ّ
جالب است همۀ لوحه های اینجا به زبان تاجیکی (ولی به خط روسی) است و کمتر نام روسی دارد .
مانند :مهمان خانۀ بزرگ .در اینجا مهمان را بسیار گرامی می دارند .استاد درروشنگری این واژه گفت :
مان یعنی ماه ما ،پس باید او را گرامی داشت .
ِ مهمان یعنی مه +
مهمان خانۀ تاجیکستان ،جای بسیار شکوهمندی بود .نمونۀ بسیار خوبی از بناهای دورۀ فرمانروایی
روس ها .ما در گروه مهمانان ویژه بودیم که پس از گذشتن از بازرسی به درون تاالر آمدیم .میزها پر بود
از ساالدها ،پیش خوراک ها ،نوشابه های الکلی و غیر الکلی .این چنین برنامه ای آن هم در تاجیکستان
کنونی بسیار دور از باور ما بود .بی گمان شهیدی ها خانواده ای بسیار ثروتمند هستند ،و گرنه این چنین
آب و رنگ و پذیرایی در هیﭻ جای این کشور دیده نمی شود .پسر شهیدی در ایران با تلویزیون و ارکستر
مجلسی ایران همکاری دارد و به دیگر کشورها هم رفت و آمد دارد .
در این مهمانی وزیر فرهنگ تاجیکستان و بیشتر سفیران و یا نمایندگان کشورهایی مانند :آمریکا ،
افغانستان ،انگلستان ،فرانسه و هند هم آمده بودند .رﺋیس مجلس عالی تاجیکستان که رﺋیس شورای شهر
هم است ،تنها برای خوش آمدگویی آمد و رفت .
پس از رفتن رﺋیس مجلس ،مردم دست به کار خوردن پیش خوراک و سپس خوراک شدند .هر نیم
ساعت یک بار ،خوراک تازه ای آورده می شد و بشقاب های پیشین را برمی داشتند .سر میز به جز ترشی
پیاز انزوری (موسیر) ،چندین جور سوسیس ،گوشت اسب و گاو بریان شده ،زبان گوسفند و میوه های
فصلی بود .در آغاز ،برنﺞ با یک جور سمبوسه که درون آن گوشت گوسفند با پیاز بود آوردند .تاجیکان
به آن «منتو یا مانتو» می گویند .سپس گوشت سرخ کردۀ گاو ،پس از آن آش پلو و ...برای نخستین بار در
ّ
ام ندانسته گوشت اسب خوردم .مزۀ آن همانند گوشت گاو بود . زندگی
بر سر میز ما امر یزدان علی مردان ،گل نظر (کلدی) ،سخنور نامدار تاجیکستان (که به گفتۀ استاد
ّ
عینی پس از الیق شیر علی ،او سرشناس است) نشسته بودند .بین گل نظر و آقای محمدی دوست
ما مشاعره درگرفت .گل نظر ،سروده های خودش را با گویش شیرین تاجیکی می خواند .در کنار میز
ما ،بزرگ ترین موسیقی دانان تاجیکستان نشسته بودند .در بین خوش آمدگویی ها و نکویاد زنده یاد
شهیدی ،آهنگ هایی از موسیقی تاجیک از سوی برخی از نوازندگان همان اپرا اجرا می شد و خوانندگان
اپرا آهنگ هایی از ساخته های شهیدی را می خواندند و برخی با پایکوبی آن ها را همراهی می کردند .چون
آهنگ های کهن و به یاد ماندنی خوانده می شد ،مردم هم با آنان هم آوایی می کردند .بی گمان برگزاری
چنین برنامه هایی با نگرش به اوضاع نابسامان اقتصادی این کشور ،بسیار کم است .
ّ
در این جشن باشکوه ،آقای محمدی چند دقیقه ای به دعوت وزیر فرهنگ تاجیکستان (که با فروتنی
سفرنامۀ تاجیکستان 44
تمام ،خود اجرای برنامه را به عهده گرفته بود) به نمایندگی از ایرانی ها سخن گفت( .اگرچه هیﭻ کدام
از وابستگان سفارت ایران در این برنامه نبودند) .وی سخن کوتاه خود را با چاشنی سروده ای از خود ،و
غزلی از حافﻆ و بیان پیوندهای مشترک فرهنگ و زبان فارسی به پایان برد و با تشویق تاجیکان به ویژه
سفیر افغانستان که با ما همزبان بود ،روبه رو شد .
با یکی از کارشناسان سفارت فرانسه که سال ها در ایران بوده و چندین بار به یزد آمده ،دیدار کردیم .وی
بسیار خوب به فارسی سخن می گفت و بی گمان بدین انگیزه برای کار در تاجیکستان برگزیده شده است .
یک سوﺋدی هم دربارۀ پایان نامه اش با آقای عینی گفت و گو کرد .استاد می گفت :برخی از دانشجویان
ّ
بیگانۀ ادبیات فارسی که آموزش آن ها در ایران پذیرفته نمی شود ،برای آموزش به اینجا می آیند .
ّ
در پایان برنامه ،گل نظر ،سردبیر مجلۀ وحدت ،ما را به دفتر خودش روبه روی کبابخانۀ راحت
فراخواند .نزدیک زمان 10شب بود که از مهمان خانه بیرون آمدیم .استاد طالب شهیدی ،پسر زیادالله
که از موسیقی دانان خوب است و با ایران هم همکاری دارد ،برای ما تاکسی گرفت تا راهی خانه شویم
و پولش را هم پرداخت کرد .این نخستین بار بود که سوار ژیگولی می شدیم Жигули( .نام یک نوع
فیات روسی است .تاجیکان درزبان عامیانه به تاکسی ،ژیگولی می گویند .چون نخستین بار در این کشور
خودروهای این بنگاه تجاری تبدیل به تاکسی شده بودند) .
شب از خستگی پای تلویزیون دراز کشیدیم .تلویزیون روسیه بیشتر فیلم های غربی را با برگردان
روسی که صدای اصلی آن هم به گوش می رسد ،پخش می کند .بر پایۀ سنجش ،سیمای ایران از دید
ّ
تر و توانمندتر از حتی روسیه است .چرا که به هنگام برگردان ،هیﭻ گاه صدای صداگذاری بسیار پیشرفته
اصلی شنیده نمی شود .
تلویزیون دولتی تاجیکستان مانند شبکه های استانی تازه بنیان ایران ،تنها چند ساعتی در پسین و شب
برنامه دارد .شبکۀ استانی دوشنبه هم تنها چند روز در هفته به اندازۀ سه ساعت برنامه دارد .
شنبه 1383/2/2۶
امروز ،روز تعطیل نیمه رسمی تاجیکستان است .مانند پنﺞ شنبه های ایران ،خسته از جشن شبانه از
خواب بیدار شدم و در هنگامی که به چیدن سفرۀ ناشتایی سرگرم بودم ،دکتر نگینه سراج زاده (نام پیشین او
سراجیووا بوده است) زنگ زد که امروز چه پرابلمی (پرابلم Problemبه معنای مشکل ،از واژه های نادر
و پرکاربرد التینی است و از روسی به تاجیکی وارد شده است) دارید؟ چون پیش تر پیمان بسته بود برای
ای ادبیات فارسی از دانشگاه ملی دولتی تاجیکستان است . ّ راهنمایی ما بیاید .وی دارای دانشنامۀ دکتر
ساعت 10بر پایۀ پیمانش به آشیانۀ ما آمد .
زنی شکسته و افسرده بود .مانتویی به سبک ایرانی ها پوشیده بود که گفت :مادرش دکتر حامدوا در
سفری که به ایران داشته ،برایش خریده است( .دکتر حامدوا سال پیش هم به فراخوان فرهنگستان زبان و
ّ
ان آمده بود و چند روزی مهمان آقای محمدی در شهر یزد بود) نگینه از پروسه [جریان ، ادب فارسی به ایر
45 نوشتار سفرنامه
ّ
روند] ( ،processفرانسوی) های گوناگون آزمون در دانشگاه ملی تاجیکستان ،همچون آزمون ها ،حمایه
ّ
ک (( )ВАКروسی ،عالمت اختصاری به معنی کمیسیون ممیزه ی َ
ای مسکو و پذیرش و و فرستادن آن بر
سراسری روسیه) خبر داد .
ّ
هنوز پیوندهای سیاسی ،اقتصادی و فرهنگی و حتی ارتشی بین روسیه و دیگر جمهوری های پیشین
شوروی پابرجاست .اکنون به این گروه ،کشورهای مشترک المنافﻊ می گویند .هر روز می دیدم ده ها ارتشی
روسیه در خیابان ها آمد و شد می کنند .رفتن به روسیه بر خالف دیگر جمهوری ها ،نیازی به گرفتن روادید
ندارد و به آسانی سفر از شهری به شهری دیگر ،می توان به شهرهای روسیه راهی شد .اگرچه این نمونه ،
ِ
تنها دربرگیرندۀ باشندگان پیشین شوروی می شود نه بیگانگان .از این روست که اکنون هزاران تاجیک در
روسیه به سر می برند .فاصلۀ دوشنبه تا مسکو با قطار 3/5 ،روز است .
نگینه می گوید :همۀ حجت های [مدرک های] دانشگاهی جمهوری ها باید در مسکو پذیرش شود و
تاجیکستان تنها کشوری است که می تواند پایان نامه های آن به زبان فارسی باشد .ولی دیگر جمهوری ها ،
حتی آذربایجان ،ارمنستان ،ازبکستان و ...با اینکه زبانی کهن و سرشار دارند ،باید پایان نامه های خود را ّ
به زبان روسی بنویسند .پیش از حمایه ،باید فشرده ای [خالصه ای] در 100نسخه چاپ و بین استادان
ارش دیدگاه های استادان ،حمایه انجام گیرد .
دانشگاه های تاجیکستان پخش شود .و پس از گز ِ
نگینه پایان نامۀ خود را «روزگار و آثار محزون سمرقندی» برگزیده و خود نیز برگزیده ای از چکامه های
او را به زبان سیریلیک چاپ کرده است .
نگینه ،زنی بود بسیار سنگین و آراسته و به گفتۀ خودش از خانوادۀ ضیاﺋیان [روشنفکران] تاجیک است .
ان زن تاجیک
ِ پدرش سال ها پیش ،مادرش را رها کرده و به روسیه رفته است .خود او نیز به مانند هزار
دیگر به همین بال دچار شده و شش سالی است شوهرش او را رها کرده و به مسکو رفته است .وی با تنها
پسر کوچکش منوچهر زندگی می کند .تنها برادرش هم راهی مسکو شده است و به رغم سختی هایی که
کشیده و چندین بار دارایی اش را دزدیده اند ،باز در آنجا ماندگار شده است .نگینه می گفت :زنان روسی
زیرک هستند و مردان ،به ویژه مردان شرقی را به سوی خود می کشند ،از اینرو شوهرش در این سالیان ،
حتی برای یک بار هم حال پسرش منوچهر را جویا نشده است . ّ
ّ
نگینه ،اکنون در یک دانشگاه دولتی ،ادبیات آموزدش می دهد و ماهی 30سامانی برابر با ده هزار
تومان ایران دستمزد دارد و برای گذراندن زندگی به ناچار به کار در بازار هم می پردازد .وی می گفت :
پیش از آنکه اسالم کریموف ،رﺋیس جمهور ازبکستان که از روی پیشامد ،خود تاجیک تبار است ،گرفتن
روادید را برای رفتن به آن کشور بایسته بداند ،به سمرقند و بخارا می رفته و زری دوزی های آنجا را می آورده
و در دوشنبه می فروخته است .
ّ
نگینه به زبان های روسی ،تاجیکی و ازبکی چیرگی دارد و باالتر از همه اینکه خط عربی [فارسی] را
هم می تواند بخواند که این خود یک برتری است .از نگینه دربارۀ خوراندن [تغذیه] ،گونۀ زندگی ،اخالق ،
گروه های اجتماعی و چگونگی کار و بار دانشجویان و دانشگاه ها و همه چیز پرسیدیم .در هر زمینه ای
سفرنامۀ تاجیکستان 46
نمی دانست ،آشکارا می گفت و چون از سرگذشت روزگار نابسامان شهر دوشنبه در سال های 1991تا
1994میالدی و پس از استقالل و جنگ های خانگی از 1992تا 1994میالدی با کشیدن آهی سخن
می گفت ،هر آنچه را شنیده بود ،نمی پذیرفت .ولی گفت:
ّ
سخت ترین سال های زندگی مردم سرزمین ما بود که ناچار شده بودند حتی پوشاک و خانۀ خود
را بفروشند .هرکس در خانه خوارباری داشت به آن بسنده می کرد ،کسی دلیری بیرون آمدن از خانه را
نداشت ،بسیاری از مردم بی گناه و عسکرها [سربازها] کشته شدند .برادرکشی غمناکی بود .اکنون با
اینکه مردم در سختی و فشار هستند و بسیاری از چیزها گران است؛ ولی چون یاد آن جنگ خانمان سوز
می افتند ،این سختی ها را به جان می خرند و خرسند هستند .
ّ
نگینه گفت :ما باید در برابر دست کم 11نفر از استادان ادبیات فارسی اینجا به نام های :جوره بیک
ّ ّ
اده ،محمد جان شکوری ،خدایی نظر نذری ،میرزا مال احمدوف ،روشن رحمانی ،خدایی شریف ز
عصا زاده ،خورشیده آتاخان اوا ،شادی قل اف ،عبدالقادر مینازوف ،بازار طال اف ،داداجان عابدوف ،
ّ
عبدالستار نورعلی اف و یک نفر دیگر آزمون بدهیم .
سپس همراه او برای خوردن ناهار به چایخانۀ راحت که از پر رفت وآمد ترین و بهترین خوراک خوری
[غذاخوری] های این شهر است رفتیم .چایخانه با معماری خوب و نماهایی از چوب و شیشه های
رنگی آرایش یافته است .همگی کارکنان آن به ویژه زنان با جامه های بومی تاجیکی در رفت و آمد بودند ،
حتی میزبانان روس آن هم پوشاک تاجیکی پوشیده اند .این جا بیشتر جای آمد و شد بیگانه ها و اشراف ّ
تاجیکستان است .برخی از سفارتخانه ها هم مهمان ویژۀ خود را به اینجا می آورند .چایخانه ،برای خود
نانخانۀ [نانوایی] ویژه داشت که بوی نان تازه اش مشام را می نواخت .در گوشۀ چﭗ این بنا ،تاالری بزرگ
ّ
های عروسی جای داشت که بسیار زیبا طراحی و آرایش شده بود . برای برگزاری جشن
پس از خوردن ناهار ،همراه نگینه به میان شهر و بازار رفتیم و از دیدنی های شهر نوار [فیلم] گرفتیم .
دوباره به سراغ همان غرفۀ فرآورده های دستی تاجیکستان در بازارچۀ سوم رفتیم .همان دختر چشم سیاه
ّ
ای ،در غرفه بود .محمدی ّ
و زیبای تاجیک که آقای محمدی به شوخی به من می گفت :تو دلباختۀ او شده
می گفت :می خواهی برایت خواستگاری کنم؟ زیرا هرجا می رویم آخرش ما را به اینجا می کشانی ،
بی خود نیست که حافﻆ گفته است:
مرا مهر سیه چشمان ،ز سر بیرون نخواهد شد بالی آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
بگذریم .برای فرستادن چند برگ به ایران ،دنبال نمابر گشتیم ،ولی ارتباط قطﻊ بود ،یک باتری
دوربین گیر نیامد .همه چیز از دبی یا ترکیه می آید .تا بخواهی انواع تن پوش تنگ ،باریک و چسبان که تا
ّ
ان ،البته رگ های بدن را هم نشان می داد ،گیر می آمد .این جامه ها را از ترکیه می آورند .پوشاک زنان و دختر
توانگران اینجا چیزی کم از شیوۀ پوشش اروپایی ها را نداشت .بهای لوح فشرده ( )cdدر اینجا بین 10
تا 25سامانی و نوار ضبط صوت سه سامانی است .چند نوار تاجیکی برای سوغاتی خریدم .شاید سی
درصد نوارها ،ایرانی بود ،به ویژه از خوانندگان لس آنجلسی .روکش برخی نوارها نگاره های برهنه داشت .
47 نوشتار سفرنامه
در زیرگذر ،روبه روی بازارچۀ سوم ،چند گل فروشی بود و چه گل های زیبایی داشت .گذر زنان تاجیک
با آن پوشاک مخمل گلدار در بین گلفروشی ها ،یک هماهنگی زیبایی را آفریده بود .به چند کتابفروشی
ّ
زیر گذر هم سر زدیم .با نگینه بدرود گفتیم و یک سری به سراغ آثارخانۀ ملی در میدان عینی رفتیم ،ولی
دیر رسیده بودیم و آثارخانه بسته شده بود .تنها هزینۀ ورودی را پرسیدیم که گفتند :برای بیگانه ها نفری
دو سامانی و برای تاجیکان ،نفری 50درم .به ناچار رهسپار خانه شدیم و به خواندن درس ها پرداختیم .
هنوز از ایران ،تلفنی نشده بود و از خانه و خانواده خبری نداشتیم .درست کردن شام امشب با من
َ ُ
بود .تخم مرغ و پ ِمدر یا پامیدور [گوجه فرنگی] ( ،помидорروسی) درست کردم با چاشنی دوغ
ّ
که بسیار چسبید .تنها سختی ما در این خانه ،صدای غرش هواپیماهای روسی بود که پی درپی از بومی
فرودگاه برمی خاستند و خواب ما را آشفته می کردند .جالب آن بود که بر سر در فرودگاه که مردم بومی آن
را «ایرپورت» می خواندند .این نوشتۀ بزرگ ( )Фурудгоҳبه خط سیریلیک جای داشت که به زبان
تاجیکی می شود فرودگاه .می گویند این واژه را تاجیک ها از ایران گرفته اند .
یﮏشنبه 1383/2/27
امروز ،روز تعطیل رسمی این کشور است .قرار گذاشته بودیم که امروز ساعت 10/5به سفارت ایران
اه آقای محمدحسین خوش آمدی و همسرش خانم غالمی و دیگر ایرانی ها راهی شهر و ّ برویم تا به همر
تفریح گاه ورزاب که جایی فارم [دلچسب] ،سرسبز و خوش آب و هواست ،بشویم .
بامداد نان را از نانخانه ای که با تنور برقی نان می پخت خریدم .تنورشان مانند تنور ایران بود ،ولی
کف آن ،فنر برقی داشت .در اینجا به دستاویز گرانی سوخت ،بیشتر از برق بهره می برند .همه با برق کار
می کنند تا آنجا که آشخانه ها هم علف سیاه را در دیگ برقی می پزند .
دلیر ،پسر میزبان هم دستگاه ویدﺋوی خود را آورد تا ما فیلم ببینیم .از او دربارۀ آمیزش پسران و دختران
تاجیک پرسیدم با اینکه می دانستم آزادانه با هم آمیزش دارند .گفت :من یکی دو تا دوست دختر دارم .
برخی پدران از دوستی آزادانۀ دخترانشان در رنﺞ هستند و برخی نه .دلیر در دبیرستان ،آموزش رایانه
می بیند .پدرش هم کارشناس رایانه بوده که سال هاست دوشنبه را رها کرده و به مسکو رفته است .مادرش
زلیخا نباتووا (نبات آوا) که میزبان ماست ،کارمند فرودگاه است .زنی بلند باال ،فربه و دورگه که پدرش
ّ
روس و مادرش تاجیک است .او حتی گاهگاهی می آید و خانه را پاکیزه می کند و کمی با ما گﭗ می زند .
سپس راهی سفارت شدیم .خانوادۀ دکتر مجتبی عرفان نژاد ،سرپرست هالل احمر ایران در تاجیکستان
و آقای علی نوربار ،نمایندۀ خبرگزاری ایرنا در این کشور هم بنا شد با ما بیایند .پس از پشت سر گذاشتن
بیش از سه فرسنگ و گذر از شاهراهی پر از سبزه و درخت و گل که در بین کوه های سرسبز و باصفا جای
داشت و آدمی را به یاد راه های شمال ایران می انداخت ،به ورزاب رسیدیم که آبی فراوان و خروشنده در
رودخانۀ آن ،روان بود و تا شهر دوشنبه می آمد .ورزاب گویا واژه ای آمیخته از دو واژۀ «ورز» و «آب» باشد .
ّ
اه خواجۀ آب گرم شدیم که صدای غرش رود آن پس از گذشتن از میدان لنین شهر ورزاب ،وارد شاهر
سفرنامۀ تاجیکستان 48
تا باال می آمد .آبی خروشان و کف آلود که از سینۀ کوه سرازیر شده و به سینۀ صخره ها می خورد و به پیش
می رفت .در میان راه ،کاخ امامعلی رحمانوف ،رﺋیس جمهور را دیدیم که به زیبایی ساخته شده و در میان
رودخانه جای داشت .سرتاسر راه ،نیروهای ارتشی ایستاده بودند .شاید قرار است امروز مهمان ویژۀ وی
به کاخ تابستانی او بیاید .هر چه به چشمۀ آب گرم نزدیک تر می شدیم ،هوا خنک تر می شد .در بین راه
آقای محمدی آوازهای ایرانی و ترانه های شجریان را می خواند و آقای خوش آمدی از چگونگی گردش ّ
گاه های دامنه های کوه ورزاب می گفت .
در کنار چشمۀ خواجۀ آب گرم در جایی که نامش «بوغ شفا» بود ،ایستادیم .زنان روستایی به فروش
داروهای گیاهی و بومی سرگرم بودند .چون می دانستند بیشتر کسانی که به اینجا می آیند برای درمان
می آیند .نام برخی گیاهان برایم آشنا بود .چند جور روغن مالیدنی برای درد پا هم داشتند که روغن اسب
را برای پای مادرم خریدم .آن ها به تبلیﻎ گیاهان دارویی و ویژگی هرکدام می پرداختند .چه بسیار گیاهانی
ّ
که ویژۀ همین سرزمین است .جای دوست خوبم حسین سرجمعی ،پزشک سنتی یزد خالی بود .اگر او
این جا بود با جنب و جوش و شادمانی تمام ،داروها را می خرید و با خود به ایران می برد و شاید هفته ها
ّ
روی بوغ [بخار] یا حمام بخار ،مزار حاجی طالب از در کوه های اینجا در پی گیاهان دارویی بود .روبه
عارفان اینجا جایگیر شده بود [استقرار داشت] .دو نکتۀ چشمگیر در این جا بود ،نخست اینکه مزار ،از
ّ ّ
پس سال ها فرمانروایی بی دینان ،بدون گزند مانده و دویم اینکه خط سر در آن به خط فارسی بود .
مردها همگی به بوغ آمدیم .ولی پزشک بوغ از آمدن نوجوانان پیش گیری کرد .وی می گفت :شاید تخم
ها و یران ( )vayrānشود که منظور وی ،پیدا شدن دشواری در باروری بود .مردان بومی اینجا همگی آن َ
ّ
اه ما شدند .تنها من و آقای محمدی چون بار نخست بود که به این بوغ می آمدیم ، لخت مادرزاد همر
به خنده افتادیم .ولی آن ها با شگفتی به ما نگاه می کردند که برای چه می خندیم .ما ایرانی ها همگی با
شورت به درون بوغ آمدیم .فضایی بود آ کنده از بخار گوگرد و بسیار گرم که چند دقیقه بیشتر نمی شد
ّ
رفتم و تاکنون حتی به سونا هم نرفته بودم .تاب آورد .من برای نخستین بار بود که به چنین گرمابه هایی می
حالت خفگی به من دست می داد .چندین بار بیرون آمدم و خود را خشک کردم و چون دیگر تاب و توان
آن بخار گرم را نداشتیم ،همگی بیرون آمدیم .
در جایگاه انتظار ،چای سبز داده شد که بسیار چسبید .چند بازرگان ایرانی و چند تاجیک و روس در
نوبت بودند .هزینۀ بوغ ،نفری دو و نیم سامانی شد که آقای خوش آمدی هزینۀ ما دونفر را پرداخت کرد .
در کنار این بوغ ،بوغی هم ویژۀ خانم ها بود که چند زن میان سال و فربه روسی در نوبت نشسته بودند .
سپس به جایی در پیرامون بوغ رفتیم و همۀ خانواده های همراه ما به جز ما دو نفر که تنها بودیم ،هر
کدام خوراکی خودش را میان گذاشت .خانم خوش آمدی که سال ها در هند و پاکستان بوده ،کیمای
هندی آورده بود .دکتر عرفان نژاد و همسرش اصفهانی بودند ،آقای نوربار هم زنجانی بود .ما و خانوادۀ
ّ
ان بودیم .نشانه و پیوند ما زبان فارسی ،ملیت خوش آمدی هم یزدی ،به راستی که آمیزۀ خوبی از مردم ایر
ایرانی و زیست (سکونت) در کشوری دیگر بود .
49 نوشتار سفرنامه
بسیار از ما پذیرایی کردند .چون از آن ها ناآشنا تر و تنهاتر بودیم ،میوه های خوب فصل را هم آورده
بودند .روزها بود که خوراک ایرانی نخورده بودیم؛ بسیار به ما چسبید .شاید به اندازۀ سه وعده ،خوراک
خوردیم و انگار قرار نبود سیر بشویم .خوراکی های اینجا با ذاﺋقۀ ما سازگار نیست ،به ویژه آنکه از
زردچوبه و چاشنی های دیگر در آن نشانی نیست .همگی زیردرخت گردویی نشسته بودیم ،چند دقیقه ای
هم در رودخانه ،پای در آب سرد گذاشتم ولی خیلی زود بیرون آوردم .هرکسی از دری سخن می گفت .
خانم خوش آمدی که به آموزش در رایزنی ایران می پردازد ،به 70نفر از دانشجویان ،فارسی می آموزد
ّ
و خط فارسی یاد می دهد .او می گفت :تاجیک ها تاحدودی برخالف ایرانی ها سخن می گویند .چنانکه
مصوت کشیدۀ «ای» را « ِا» و برعکس « ِا» را «ای» می گویند .به گونه ای که هر آنچه در ایران با «ای» به ّ
کار می رود در اینجا با « ِا» است .مانند آنکه «ایران» را « ِاران» می گویند .انتظار را اینتظار و سیب و بی گاز
ب ،بگاز می گویند (تفاوت کاربرد «ی» مجهول و معروف است) «آ» را «او» و در برخی کلمات ا ،س ِ ر ِ
«ح» را «خ» ،و «د» را «ذ» می گویند که یکی از ویژگی های گویشی اینجا و ناهمگونی آن با ایران است .
1
ّ
دیگر ویژگی زبانی آن کاربرد زیاد فعل کهن و مرکب «ایستاده است» بود .
می گفت :روس ها بسیار خواهان یادگیری زبان فارسی هستند .چند هزار تن نام نویسی کردند که ما به
نوبت آن ها را آموزش می دهیم .
ّ
دکتر عرفان نژاد گفت :ما در خیابان خیام ،درمانگاه (پلی کلینک ایران) داریم .
زمانی که تازه هنگام آسودن در آن جای دنﺞ بود و می شد همان جا نماز را خواند ،نزدیک به ساعت
چهار به سمت دوشنبه و برای خواندن نماز برگشتیم؛ چون ما مهمان بودیم و می گویند :مهمان ،خر
میزبان است ،همراهشان برگشتیم .در راه برگشت ،از چشمه ای آب ورزاب را برداشتیم که بسیار گوارا بود .
آقای خوش آمدی ،رایزن اقتصادی است و آگاهی های خوبی در زمنیۀ اقتصادی اینجا دارد .می گفت :
بنا بوده کارخانۀ سیمان اینجا را ایرانی ها راه اندازی کنند که چون دیر جنبیدند ،کارخانه داران کشور چک
کار را گرفتند .بسیاری از کارخانه ها و بنگاه های این کشور به سبب رفتن روس ها بسته شده است .مردم
اینجا به رغم اینکه سال ها زیر چکمۀ سیاسی روس ها بودند ،به هیﭻ روی خوشنود به استقالل نبودند ،
چون این استقالل از نگاه درآمد و اقتصاد به زیان شان شده و از آن دستمزد های کالن ،دیگر هیﭻ نمانده
است .این ها استقاللی به دست آوردند که نه می خواستند و نه برای به دست آوردن آن جنگیده بودند .
در گذر راه ،ده ها ارتشی دیدم که رفت و آمد را تا کاخ رﺋیس جمهور در ورزاب بازرسی می کردند .
خودروی ما که شمارۀ سیاسی داشت ،بدون راهبند رفتیم و برگشتیم .آقای خوش آمدی با اینکه راهش
از ما دور بود ،از روی مهربانی ما را به خانه رساند و به خانۀ ما آمد .نماز را با هم خواندیم و به گﭗ
محمدی به خواندن درس و نوشتن زدن پرداختیم .پس از خواندن نماز پسین و کمی گﭗ با آقای ّ
سفرنامه سرگرم شدم .
اینجا کاباره و کافه و ...دیگر چیزها دارد .به ویژه دختران و زنان زیبا که شاید کار دست آدم بدهد .ولی
برای شما ،هیﭻ کدام از این کارها نیازی نیست .شما خود سرگرم هستید و راست می گفت .هنوز پیش
نیامده که حتی به انبوه جاهای دیدنی و گردشگری اینجا برویم .در این چند روز کارمان فراوان بود و
کارهای دانشگاهی نمی گذاشت که با خیال آسوده بچرخیم و همه جا را ببینیم .
در پژوهشگاه ،استادان فرهنگ مردم ،زبان شناسی ،خاور شناسی ،همه اینجا بودند به همراهی
ّ
پروفسور دادخدا سیم الدین اوف ،رﺋیس پژوهشگاه و محمدجان شکوری که به همراه منیازوف ،عضو
فرهنگستان زبان و ادب ایران هستند .اعضای فرهنگستان ادب جمهوری تاجیکستان ،همه از باب
همانندی های ایران و آریایی و زبان فارسی برای ما سخن گفتند و دادخدا سیم الدین اف از پژوهش های
ایرانشناسی ،آثارخانۀ الهوتی ،رودکی ،عینی و دیگران گفت که در پژوهشگاه جای دارد .
سپس به نزد منیازوف رفتیم تا دستور دهد کار دفاع ما زودتر انجام شود .پس از آن به دیدن عالم جان
ّ
ادف رفتیم که کارشناس ادبیات معاصر است .وی از کارهای انجام شده در اینجا سخن گفت ، خواجه مر
از فرخی یزدی که چندین گفتار دربارۀ او چاپ شده و پایان نامه ای در جمهوری آذربایجان دربارۀ او ّ
نگارش شده و دیده است .وی دفتر نخست کتاب خود «شعر ایران در عصر مشروطه» را چاپ کرده و
ّ
ا که دربارۀ فرخی یزدی ، به دستاویز تنگناهای مالی که همه در اینجا دارند ،نتوانسته چاپ دفتر دویم ر
میرزادۀ عشقی ،عارف قزوینی و دیگران است ،انجام دهد .دشواری های مالی تا اندازه ای همۀ بنگاه های
علمی و فرهنگی این کشور را در برگرفته است ،به گونه ای که از سال 1990میالدی تاکنون هیﭻ کتابی را
های محمدجان شکوری ،رحمت نذری ،بازار صابر ،گلرخسار ّ نتوانسته اند چاپ کنند .بسیاری از کتاب
ّ ّ
صفی اوا و دیگران در ایران چاپ می شود ،حتی کتاب «انقالب فکری در بخارا» نوشتۀ صدرالدین عینی
ّ
که به کوشش کمال الدین عینی فراهم شده بود ،در انتشارات سروش ایران چاپ شده است .
ّ
نسخه های رساله های دکتری خود را برای «پیش بری» به پروفسور مال احمدوف ،دکتر ایلچی بیگ و
دکتر امر یزدان علی مردان دادیم تا در هفتۀ آینده محاکمه شویم .
سپس به نزد جوره بیک نذری ،رﺋیس انستیتو رفتیم تا دستور پیگیری کارها را بدهد و وی به انگیزۀ
ّ
آشنایی های پیشین با من در سال 1375ش ،در زمان برگزاری همایش کتابداری در تمدن اسالمی در
مشهد ،بسیار گرم با من برخورد کرد و در کار نام نویسی و برگزاری آزمون و جز آن ،دستورهای درکار
[الزم] را فرمود .
وی از استالین به نیکی یاد می کرد و به میخاﺋیل گورباچف (بانی پروستریکا یا اصالحات در
شوروی) دشنام می داد .می گفت :در دورۀ حضرت ژوزف استالین (رضوان الله تعالی علیه) ،دستمزد
ما 1000روبل و دستمزد وزیر فرهنگ 400روبل بود .ما با هزار روبل ،نزدیک به یک ماه در ساحل
دریای سیاه آسایش می کردیم .یک گدا در کشور ما نبود و برای خود آقا بودیم و این گورباچف لعنتی
ما را به این روز سیاه نشاند .
وی از ارزش خوب گواهی نامه های دانشگاه های اینجا گفت و افزود :ولی در چند سال گذشته به
سبب اینکه برخی استادان با پول گواهی نامه را می دهند ،از ارزش افتاده است( .ندانستم منظورش کی
بود) .بسیار شوخ بود و ما هنگامی که به شوخی برای شادی روان استالین و لنین از خداوند درخواست
آمرزش کردیم ،بسیار خندید .قرار شد در پایان ماه آگوست 2004م (پایان شهریور )1383برای شرکت
در همایش ناصرخسرو قبادیانی به ایران بیاید و به پیشنهاد ما همراه با استاد عینی به یزد بیایند و مهمان
53 نوشتار سفرنامه
ما باشند .در دفتر کار وی قالیچه ای زیبا با چهره ای از رودکی برسینۀ دیوار جای داشت و کتاب های
ّ
بسیاری چاپ ایران به همراه شماره های گوناگون مجلۀ بخارا و نگاره و تندیسی از استالین دیده می شد .در
ُ
گوشه ای ارگی گذاشته بود که بی گمان برای خودش بود .می گویند وی آوازه خوان خوبی بوده و در رادیو
تاجیکستان هم می خوانده است .
پس از آن به همراه استاد عینی به آشپزخانه ای که درون باغ انستیتو بود رفتیم و آش پلو و کباب با
گوشت گاو خوردیم .نمی دانم چرا اینجا بسیار خوراکی چرب را می پسندند ،نشانی از آبلیمو و دیگر
ترشی ها نیست .خوراک امروز ما سه نفر نه سامانی شد .برابر 3هزار تومان .
شگفت آنکه در این چند روز در خیابان های اینجا یک دوچرخه یا موتور ندیدم .نمی دانم بازداشته
[ممنوع] است یا انگیزۀ دیگری دارد .تنها در برخی کوچه های نزدیک خانه مان ،نوجوانان را می بینم که
سوار دوچرخه هستند و اگر جنبش دوچرخه سواری در اینجا راه می افتاد ،هم ارزان بود و هم شهر دوشنبه
از این هم تمیزتر می شد و هم مردم نباید ساعت ها سرگردان خودرو بمانند .هر چند دوشنبه مرشورتکه ،
تاکسی ،اتوبوس برقی و گازوﺋیلی هم دارد .
در بسیاری از خیابان ها انبوه پسران و دختران دانش آموز را می بینی که با جامه های سپید و شلوار یا
دامن های سیاه ،در کار آمد و شد هستند .آموزشگاه های اینجا همگی درهم است و از اینرو دختران و
پسران از کودکی با هم اند و همراهی و هم نفسی چیز ساده ای است .
چیز دیگری که بسیار برایم شگفتی داشت ،این بود که هیﭻ گاه ،هیﭻ معتادی را در کوچه و خیابان
ندیدم .هر چند شاید برخی از مردمان اینجا به کشیدن ناس و نوشابه های الکلی معتاد باشند باشند و یا
ّ ّ
ر] ندیدم .حتی هر روز بنوشند .ولی در هیﭻ جای این شهر نشﺌه مند [معتاد] مواد نشﺌه آور [مواد مخد
مردم سیگاری هم کم هستند .تنها یک زن سیگاری در کافۀ فرهنگ دیدم و شمار اندکی پسران جوان
سیگاری گویا از هر هزار نفر یک نفر می کشد .بسیار شهر پاکی است .مردمان سرشاد ،آرام ،کم سخن
ّ
و جدی دارد .
شبانگاه که به خانه آمدیم ،از گفتۀ زلیخا (میزبان) بسیار پریشان شدیم .وی به رغم قراری که پیش تر
بسته بود ،گفت :شما باید سر 15روز خانه را خالی کنید و این 100دالری را که دادید ،برای 15روز
بوده نه یک ماه .از آن هنگام بود که دیگر آزمون و دفاع همه از یادمان رفت و نگران از دست دادن خانۀ
خود بودیم .خانۀ خوبی بود با داشته های خوب .افسوس که سازشنامه [قرارداد] کاغذی نبستیم .تا او
زیر گفته اش نزند .
تاجیکستان آمده بود و بنا شد تنها با پرداخت 15سامانی ،یک برنامۀ 30دقیقه ای را پخش کند .رایزنی
برنامه هایی در شناخت شهرهای ایران ،آموزش الفبای فارسی و شناسایی چهره های برجستۀ زبان فارسی
برای تلویزیون آن کشور دارد .
ّ
سفارش نگینۀ سراج زاده را که به زبان های روسی ،ازبکی ،تاجیکی و خط فارسی چیره بود به آقای
مرندی کردیم .پذیرفتند که در برنامه های تلویزیونی او را به کار گیرند .گمان کنم در این وانفسای گرانی ،
بزرگ ترین یاری را به او کردیم .
سپس به کتابخانۀ رایزنی فرهنگی رفتیم که چندین هزار کتاب خوب فارسی را فراهم کرده بود .افسوس
که جایشان کم بود و برخی را در انبار ریخته بودند .هیﭻ کتابی دربارۀ فرهنگ زبان عربی و ...نداشت .
ّ
سرپرست کتابخانه ،دکتر قهار رسولیان از مردمان تاجیکستان بود که خود کتابی در زمینۀ پیوندهای
فرهنگی ایران و تاجیکستان نوشته بود .
ّ
علی محمدی ،کارمند سفارت ایران ،قراری با تاج النساء یکی از زنان دالل اینجا گذاشته بود که برویم ّ
خانۀ پیشنهادی وی را ببینیم .ساعت یک خود را رو به روی هیکل سامانی رساندیم .چهار سامانی به
تاکسی دادیم تا به خانۀ پیشنهادی او رسیدیم ،میزبان هم همراه ما بود .خانه ای بود به بهای 100دالر ،بسیار
ار است چند نفر از قرقیزستان اینجا را کرایه کنند .
ِ چرک آلود و کهنه ،ولی در میان شهر بود .می گفت :قر
به انستیتو آمدیم و پی کارهای خود را گرفتیم .بدون هیﭻ بازدهی آنجا نشستیم .باران تندی آغاز
به باریدن کرده بود و ما را که در خوراک خوری فرهنگ بودیم ،غافلگیر کرد .امروز راگو ( )Ragoût
(خوراکی است فرانسوی) و ماست خوردم .از هر چه خوراک گوشتی بود ،بیزار شده بودم .بیشتر
خوراک ها با گوشت گاو است .کارگر آنجا با خوشرویی هر آنچه را خواستیم آورد .هر دو از اینکه زبان
هم را نمی فهمیدیم ،خندیدیم .چون نام هیﭻ کدام از خوراک ها به جز سوپ پیتی را نمی دانستیم .اینجا
ّ
اند .حتی در هوای گرم تابستان هم پنکه یا آب و هیﭻ نوشیدنی را با یخ نمی خورند و به راستی با یخ بیگانه
کولر روشن نمی کنند یا ندارند و می گویند :هرگونه طبیعت خواسته است ،همان خوب است .
در آن باران دیوانه ،خود را به انستیتو رساندیم .بی اندازه خیس شدیم .مانند موش آب کشیده .نگهبان
رمذی شدیم گفت :باران بهار ،سودمند است .به ناچار تا 4/5آنجا ماندیم .سپس راهی مدرسۀ امام ت َ
ِ َ
تا درس های عربی خود را با برخی استادان آنجا بازخوانی کنیم .پشت هتل ا ِوستا ،مدرسه ای بود به
سبک نوین که در کنارش مسجد یعقوب بود .به آنجا رفتیم .نمازهای دو گانۀ نیمروز و پسین را به
جا آوردیم .وضوخانۀ کوچکی داشت که برپایۀ روش آن ها شیرهای آب روی زمین بود تا پای خود را
ّ ّ
ای هم داشت .کنار مسجد ،خانۀ بچه مال [طلبه] بود که به بدترین گونه بشویند .آفتابه های سربی کهنه
و با تنگدستی و بیچارگی در این خانه ها زندگی می کردند .پیدا بود همگی از روستاهای پیرامون بودند .
با رخت های کهنه و ارزان و کاله های گرد .یک کتابفروشی که درون آن مانند زندان بود ،در آنجا جای
ّ
ا در میان سنی های اینجا که شیوۀ نماز خواندن ما را نگاه می کردند ،خواندیم .با دو داشت .نماز خود ر
استاد عربی برخی دشواری ها و پرسش های کار خود را بازگو کردیم .
55 نوشتار سفرنامه
ُ
مسجد حاجی یعقوب ،تازه ساز است ،ولی روشن نیست که گنبد مقرنس آن و کتیبه های گچبری شده
و دیگر گوشواره های آن از چه دوره ای است .دور تا دور محراب ،آیه های قرآن و بر دور گنبد ،آیت الکرسی
ّ
ورودی مسجد که تازه منبت کاری شده بود ،اثر استاد سعید محمود است . شد .درگچبری شده دیده می
ّ ِ
بر کتیبۀ کنده کاری شدۀ آن که به خط سیریلیک و به زبان فارسی بود ،چنین آمده است :
«استاد سعید محمود با شاگردانش ،لقمان خواجه ،یعقوب خواجه ،عبدالعزیز .مغفرت رحیم جان .
سال ».1995
ّ
بر سر در کتیبۀ نمازخانه به چهار خط فارسی ،عربی ،سیریلیک و روسی این عبارت خوانده می شود:
«انجام ساختمان مسجد مرکزی به نام حاجی یعقوب با دستگیری به واسطۀ پرزیدنت مملکت ،
ّ
جناب عالی محترم امام علی شریفاویﭻ رحمانوف و رﺋیس شهر دوشنبه محمد سعید عبیدالله یوف و
با سعی و اهتمام رﺋیس مرکز اسالمی کشور .شیخ امان الله نعمت الله زاده .سال های 1997-2000
صورت گرفت ».
دیگر مسجد دوشنبه ،مسجد موالنا در 9کیلومتری شهر است .مدرسۀ امام ترمذی که در 50گزی
ِ ّ
مسجد حاجی یعقوب است ،به کوشش بانک اسالمی ساخته شده و بر سر در آن به خط سیریلیکی گزارۀ
«خوش آمدید» دیده می شود .
َ ّ
می گفتند :بیشتر مردم دوشنبه ،سنی حنفی هستند و تنها در ایالت بدخشان که 164هزار نفر آمار دارد ،
ی هستند .در آنجا قرقیزها هم زندگی می کنند .در تاجیکستان که ّ
ها اسماعیلی و ماندۀ دیگر سنبیشتر آن
ِ
اکنون آمار آن شش میلیون نفر است ،چهارده گروه قومی زندگی می کنند .که 70درصد تاجیک ،نزدیک
ّ
اینی ،عرب (شهر توز یا توس) ،تاتار ،ترکمن و حتی به 25درصد ازبک و ماندۀ آن ،روس ،قرقیز ،اوکر
ِ
آلمانی است .
شب هنگام با شتاب خود را به مرکز تلفن دوشنبه که در میدان عینی جای داشت رسانیدم ،ولی باز
پیوند برقرار نشد .در راه برگشت ،کمی خرید کردم .تخم مرغ آن ها از ایران می آید .توت فرنگی کیلویی 4
سامانی ( 1300تومان) گوجه 4سامانی ،تخم مرغ دانه ای 25درم ،ماست 70درم .
هر چه چشم به در شدیم تا با زلیخا گفت و گو کنیم ،نشد .تا ساعت 10به خانه نیامد .پس از
ّ
ه با آن بچه های ّ
دانم مرضی آن هم گفت :خوابم می آید .هر دو دلهرۀ آزمون عربی فردا را داریم .نمی
بازیگوش چه می کند .
کوچک تر ها به زودی جای خود را به بزرگ ترها می دهند .هیﭻ کس در تالش ندادن پول خودرو
نیست .رفتارهای اجتماعی شهری دراندازۀ خوبی است .تنها بدی مردم اینجا این است که آشغال های
خود را در کوچه و خیابان می ریزند و دستشویی های آن ها بسیار ناپاک و آلوده است ،ولی زنان شان به
اندازۀ زنان چندین شهر بزرگ ،آرایش و پیرایش می کنند ،هر چه مردان در لباس پوشیدن ،خوب ،آراسته و
ّ
پوشند و حتی ناف دلشان هم پیداست . پوشیده هستند ،زنان برعکس ،تن پوش توری می
انستیتو شرق شناسی به دستاویز درگذشت برادر مدینه (یکی از کارمندان که دیروز استاد عینی او را
به مینیاتور همانندی [تشبیه] کرده بود) ،نیمه رسمی بود .بیشتر برای آیین خاک سپاری برادر او رفته بودند
و ما تا نزدیک ساعت دو سرگردان و بی کار بودیم .نیم چرتی در دفتر کار استاد زدم .گﭗ زدن با نگهبان
انستیتو که از مردم شورآب بود و در بارۀ زادگاهش می گفت :برخالف نامش ،جایی سرسبز و با آب شیرین
است .گفتگو با استاد دکتر علی مردان ،استاد دکتر احراری ،دکتر مهین بانو و ...برای سپری کردن زمان
انجام گرفت .احراری می گفت :سه دختر به نام های شیرین (بر پایۀ خسرو و شیرین نظامی گنجوی)
پروانه (نام دختر بهار بر پایۀ دیوان ملک الشعرای بهار) و پری (نام مادرش) دارد .
بی گمان و بدون گزاف ،زیباترین نام ها را می توان در تاجیکستان جست .گلشن ،نگینه ،شادی ،گل ،پروانه ،
ُ
شبنم ،پروین ،گلنار ،نگار ،گلرخسار ،س َمن ،دلیر ،ایرج ،رستم ،دلبر ،نوروز ،خداداد ،تهمینه و سیروس .
مهین بانو گفت :پول بلیت برنامۀ ترانه خوانی اندی (خوانندۀ ارمنی ایرانی بیرون از کشور) که اینجا
برگزار شد 50 ،سامانی ( 17هزار تومان) بوده و با این حال باز جا نبوده است .فردا هم جوره بیک مرادف
در تاالر عینی ،شش مقام می خواند .ده ها کاخ و آثارخانه در این شهر است .همچنین دیسکوتک (
(( )discothequeجای پایکوبی و رقﺺ ،...واژۀ انگلیسی) که جوانان تا بامداد را به رقﺺ و پایکوبی
سرگرم هستند .کاخ باربد ،کاخ وطن و ...
ناهار را به همراه اقای محمدی در یک خوراک خوری روسی که در باغچۀ روبه روی رستوران سیروس
بود خوردیم .چون روسی نمی دانستیم ،به ناچار دست به دامان یک تاجیک شدیم تا برایمان سفارش
خوراک بدهد .به یکی از تاجیک ها گفتم :دوست گرامی چرا عرق می خوری؟ گفت :تنها دل باید به سوی
خدا باشد .یعنی خدا را در دل بخواهی .روبه روی ما دختر و پسری جوان ،بدون پروا به دور و بر خود ،
ّ
ای از دختر بچه های شاد و خندان ،در مانند کفترها که یکدیگر را می بوسند ،سرگرم روبوسی بودند .دسته
کار خوردن بودند و گه گاه گدایان به دور میزها می آمدند .
دلگیر از پیش نرفتن کار ،به سوی خانه راه افتادیم و بر سر راه به مخابرات رفتیم ،ولی باز نتوانستیم به ایران
ّ
زنگ بزنیم .چند نگاره به یادگار از هیکل صدرالدین عینی گرفتیم که دور تا دور میدان ،بر پایۀ یادداشت های
ّ
او و تاریخ تاجیکستان ،تندیس های زیبا و چشم نوازی را ساخته بودند .روبه روی تندیس ،آثارخانۀ ملی
تاجیکستان بود .خسته به سوی خانه آمدیم .پس از خواندن نماز 40 ،سامانی در جیبم گذاشتم و برای تلفن
کردن به میدان عینی آمدم .ولی هنگامی که پیاده شدم دیدم جیبم خالی است .ندانستم که جیبم را زدند یا
در راه افتاده است .افسرده به خانه برگشتم و چشم به راه زلیخا (میزبان) شدیم که گفته بود ساعت 9می آید .
57 نوشتار سفرنامه
جمعه 1383/3/1
ّ ّ
برای چندمین بار جهت برگزاری آزمون عربی راهی انستیتو شدیم ،ولی باز هم به علت بیماری سید رحمان
ّ
سلیمان اوف ،مدیر گروه ادبیات عرب ،آزمون برگزار نشد .برخی کارهای آموزشی پیگیری شد .مانند
پذیرفتن نشست محاکمه که قرار شد در روز سه شنبه باشد .پنﺞ تن از استادان انستیتو شرق شناسی و
رودکی ،رساله را خوانده و گفته اند :برپایۀ شیوۀ آموزشی روسیه که باید دیپلم( )diploma( 3دکتری .واژۀ
انگلیسی) شما را بدهد ،می باید بیشتر از 200صفحه نباشد و می بایست برخی بخش ها را کنار بگذارید .
با آگاهی از اینکه در این کشور ،تنها سفارت و رایزنی ایران ،حروف چینی فارسی دارند ،کار ما بسیار سخت
است .بر سر دو راهی قرار داریم .یا به جان خریدن یک ماه ماندن و پرداخت پول فراوان حروف چینی و
چاپ و یا برگشتن به ایران .چون ما دست باال تا پایان خرداد باید از رسالۀ خود دفاع کنیم و گرنه به ماه
شهریور می افتد و دشواری های دیگر پیش روست .هر کدام از بخش ها یک چیزی می گویند .هر چند قرار
شد چون ما مهمان هستیم ،دفاع را چند روز زودتر برگزار کنند .ولی هنوز روشن نیست که چه می شود .
برای آگاهی از بها و چند و چون چاپ فشردۀ خودم در اینجا در روبه روی کافۀ سیروس ،سری به دام
پیچت [ (خانۀ مطبوعات] ( ،Дом прессыروسی) که یک بنگاه چاپ کتاب بود ،زدم و از بهای
گران کارها ترسیدم .
.1تاجیک ها «ترن» نمی گویند ،قطاره به کار می برند( .مسعود قاسمی) بیشتر -
ای ازبکی است( .مسعود قاسمی) - .2واژه ُ
.3در تاجیکستان به هر مدرک دانشگاهی ،دیپلم می گویند - .
سفرنامۀ تاجیکستان 58
اکنون سرگردان هستیم .خوشبختانه غم خانه به در شد ،ولی غم محاکمه و دفاع و غم دوری از خانه و
خانمان را داریم ،هرچند تاجیکستان هم هم مانند سرزمین ماست و ما اکنون در سرزمین (وطن) دویم
خود زندگی می کنیم .مردمی مهربان و پاک دارد و به هیﭻ روی برداشت غربت نمی کنیم .چون گویش
آنان را درمی یابم ،واژه هایشان برایم گویا می شود .مانند اینکه به چیز خوب و پسندیده می گویند« :نغز»
که بسیار زیباست .در اینجا واژه هایی که در زبان فارسی امروز ایران درشمار واژه های دورافتاده و کهن
هستند ،درشمار واژه های پرکاربرد هستند .استاد ما فیض الله بابایف ،استاد عربی که تالش می کرد بهتر
با ما گﭗ بزند ،دیروز به ما گفت :صفات حمیده .من گفتم :پسندیده .او گفت :پنداشتم شما به کار
نمی برید .در اینجا زیباترین واژه های فارسی به کار می رود .چنانکه روستاییانی را می بینی که به زبان
گرانمایۀ فارسی حرف می زنند .انگار رودکی و فردوسی سخن می گویند .
برای خواندن کتاب های عربی ،دوباره به کتابخانۀ فردوسی رفتم .در تاالر ورودی و در گنجۀ شیشه ای
ّ
قهرمانان آن ،نگاره و نام چهار تن دیده می شد :صدرالدین عینی ،تورسون زاده ،رحمانف و باباجان
غفوراف .چندین گنجۀ شیشه ای هم برای کتاب های انقالب اکتبر ،جنگ جهانی دویم و کتاب های
ّ
نویسندگان برجستۀ تاجیک گذاشته بودند .بر روی برگه دان ها ،عبارت «فهرست مرتبی» و «فهرست
الفبایی» به زبان سیریلیک دیده می شود .دو تندیس گچی از فردوسی بر سر درگذاشته اند .هنوز زمانی
پیش نیامده که نسخه های دست نویس را ببینم .در تاالر رودکی 14هزار کتاب فارسی بود که در زمان
علی اشرف مجتهد شبستری ،سفیر ایران دراین کشور بنیان شده است .تاالر رودکی برای من یادآور کشور
خود بود .به گونه ای که من در اینجا بیگانه نبودم .فروشگاه ها نام های زیبای پروانه ،نوروز ،پروین و ...
را دارند .شگفت آنکه در روستای خواجه آبگرم و در دور افتاده ترین جای دوشنبه ،چایخانۀ شبنم بود .
کتابدار زن اینجا از ناسپاسی که اکنون به کتاب و خواندن می شود ،گله مند بود .تاالر مطالعه را همانند
گذشتگان «تاالر خوانش» می گفتند و چه خوب بود که در ایران هم کتابخانه را خوانشگاه می گفتند .
در نیمۀ روز هر آنچه استادمان عینی تالش کرد چند جا برای ما در تاالر عینی بگیرد که امروز برنامۀ
شش مقام جوره بیک مرادف را ببینیم ،نشد و از این برنامه هم بی بهره ماندیم .شاید پویا ترین بخش در
این شهر ،بخش هنر و نمایش ،موسیقی و شش مقام باشد .چندین دیسکوتک هم تا بامداد باز است .
یکی به نام منیژه و ...
شاید در کمتر کشور اسالمی تا این اندازه آزادی باشد .اگرچه بی گمان به گفتۀ سیاست مداران ،
ّ
خط قرمزی هم دارند .ولی مسجد و طربخانه [جای رقﺺ آواز] آزاد است ،از حزب اسالمی تا حزب
کمونیست ،از با حجاب تا نیمه برهنه ،حتی در اتاق های انستیتوی ما نگارۀ احمد شاه مسعود (رزمندۀ
نامدار افغانستانی) ،ارنستو چه گوارا (جنگجوی نامی چﭗ گرای آرژانتینی) ،امام خمینی (رهبر انقالب
اسالمی ایران) ،والدیمیر لنین (رهبر انقالب اکتبر شوروی) ،ژوزف استالین (رهبر سختگیر شوروی) ،
ّ
ای آلمانی) ،امام علی رحمانف (رﺋیس جمهور تاجیکستان) ،ستار و کارل مارکس (نظریه پرداز چﭗ گر
اندی (خوانندگان ایرانی) و ...دیده می شود .
59 نوشتار سفرنامه
باز به مرکز مخابرات رفتم .اگر فرستادن ایمیل را به درستی یاد گرفته بودم ،می توانستم از همان انستیتو
به نیما ایمیل بزنم .پس از بارها باز و بست تلفن ،زمان چهار پسین ،پیوند برقرار شد و توانستم پس از 15
ّ
ه و نیما در خانه نبودند .پس از گفت وگو با بچه ها ّ
روز با دخترم مینا و پسرم سینا گفت و گو کنم .مرضی
حسابی سرمست شدم .عجیب ما ایرانی ها وابسته به خانوادۀ خود هستیم .
یکی از بازرگانان تازه کار ایرانی را دیدم که یک هفته در اینجا بود و بی اندازه دلخور از اینکه در خانه ای
زندگی می کند که شبی 25دالر داده و بسیار بد بوده ،هیﭻ چیز خوبی هم برای خریدن پیدا نکرده است
تا همراه خود به ایران ببرد .می گفت« :من وقتی که این دختران و پسران خوشگل را می بینم که دست در
گردن هم کرده و قدم می زنند ،آه می کشم که چرا یک نفر نمی آید دست ما را بگیره؟» ،گویا این ایرانی
بدبخت ،بی گدار به آب زده و پیش از آمدن ،سفارش های الزم را نگرفته است که اکنون سرش بی کاله
نباشد و بتواند دست در گردن یکی از زیبا رخان بکند !
چون برنامۀ به درد بخوری نداشتیم ،به سوی خانه آمدیم .خروس خوان به انستیتو می رویم و شغال
ُ
خوان ،مانند مرغ گیﺞ به خانه برمی گردیم .به گفتۀ امروزی ها« :امل تر از ما دیگر پیدا نمی شود» .اگرچه
آن ها نمی دانند که ما از آغاز ،راه خود را پیدا کرده ایم.
استاد علی مردان می گفت« :بروید خوش باشید .بسیاری از مردم اینجا به رغم گرانی ،دنبال زندگی
خیامی هستند .امروز را خوش باش ،فردا را چه دیدی ،بر آمده و نیامده غم نخور» ،بدون گزاف ،هر ّ
ّ
فروشگاه و دکه ،نوشابه های الکلی می فروشند .گویا نوشابه های الکلی درشمار یکی از اصلی ترین
خوراک های آنان است .شاید بسیاری از این ها برای ما ایرانیان مسلمان و باورمند ،ناهنجار باشد .ولی در
اینجا گویا اگر جز این باشد ،ناهنجار است .پسر نوجوان میزبان ما ،چند دوست دختر دارد .
جامعۀ تاجیکستان هم مانند دیگر کشورها هم چون ایران ،دارای فرهنگ درهمی شده است ،همراه
ّ
های سنتی خود ،دچار سرگردانی یا با غرب زدگی و پذیرش آیین های غربی با آمیختن آن با آداب و آیین
درآمیختگی شگفت زده ای شده اند .
و ما که هردو سنی ازمان گذشته بود و چهارچوب اندیشه مان با فرهنگ ایرانی و اسالمی درهم تنیده ّ
ّ
بود ،در مدتی که در اینجا بودیم هم چون تماشاگری درد آشنا همه چیز را به عنوان یک جامعه شناس
می دیدیم و بررسی می کردیم و خوشبختانه اسیر ناهنجاری های آن نشدیم .
ّ
شب تا دیر گاه با آقای محمدی دربارۀ گذشته و آیندۀ خودمان گفت و شنید کردیم .دربارۀ کارهای
ّ ّ
ی یزد که آقای محمدی ریاست پایه ای که می شود در زمینۀ تاریخ یزد انجام داد ،دربارۀ سازمان اسناد مل
آن را دارد و چگونگی پویایی آن .انگار در یزد هستیم و داریم برنامه ریزی و همفکری برای آینده می کنیم .
شنبه 1383/3/2
امروز روز نیمه تعطیل اینجاست .آموزشگاه ها باز است ،ولی برخی سازمان ها بسته است .ساعت هفت
ّ
یک کیلو شیر خریدم .مزۀ شیرهای روستا را می داد و بسیار چسبید .پسرک هر روز بامداد ،یک چهار
سفرنامۀ تاجیکستان 60
لیتری شیر بر می دارد و جار می زند و تا آشیانه های باال هم می رود و آن هم برای لیتری 70درم .
سر هشت بامداد خود را به انستیتو رساندیم .استاد عربی ،فیض الله بابایف که جوان بسیار خوش
ّ
ا در رشتۀ ادبیات فارسی و پوش و با فرهنگی است ،به بازنگری آزمون ها پرداخت .وی دارای دو دکتر
ادبیات عربی است ،به زبان های فارسی و عربی ،خوب شعر می خواند و در سه زبان عربی ،روسی و ّ
فارسی توانایی بسیار خوبی دارد و با انگلیسی هم آشناست .وی از تبار سمرقندی هایی است که 200
سال پیش به دبی کوچ کرده اند و اکنون خود به تاجیکستان برگشته است .
وی می گفت :با این فارسی که ایرانی ها سخن می گویند« :عرب زنده گردد بدین پارسی» .شما بسیار
ّ
برید که حتی عرب ها هم بیشتر از خود عرب ها واژه های عربی به کار می برید .واژه هایی را به کار می
ّ ّ
به کار نمی برند .مانند اینکه هنگامی که می خواهید عبارت« :انما االعمال بالنیات» را ترجمه کنید ،
ّ
گویید :اعمال به نیات بستگی دارد و همان واژه های عربی را به کار می برید . می
ّ ّ
استاد دیگر ما سعید نورالدین شهاب الدین اف است .کتاب هایی را به تاجیکی برگردان کرده و چندین
دست نویس
ِ های عربی
ِ واژه نامه به زبان روسی ،انگلیسی و فارسی برای آن سامان داده و بیشتر کتاب
اینجا را خوانده است .در انستیتو به او «شیخ» می گویند .
بابایف بسیار او را ستایش می کند .وی با آموزه های دین اسالم ،مسیحی و یهودی آشناست و در برابر
هر پرسشی می گوید :نمی دانم .او پیشگویی هم می داند و از نخبگان است .
چون در اینجا شنبه تعطیل است ،به استاد گفتم:
ّ ّ
م ار بود زمزمۀ محبتی [شنبه] به مکتب آورد طفل گریز پای را درس معل
ّ
تا ساعت 11آنجا بودیم .سپس به آثارخانۀ ملی تاجیکستان رفتیم .هزینۀ ورودی برای ما نفری دو
سامانی بود .آثارخانه در سه آشیانه بود ،آشیانۀ نخست :دربارۀ جانوران ،پرندگان و زمین شناسی بود که
به شیوۀ خوبی ،طبیعت در اینجا بازسازی شده بود و در کنار هر نمونه ،نوشته های چاپ شده در این باره
و پژوهشگران نام آور آن در تاجیکستان و روسیه شناسایی شده بود .
آشیانۀ دویم :دوره های تاریخی تاجیکستان از آدم های نخستین تاکنون نشان داده شده بود و در هر
دوره ،نمونه های بر جای مانده را یا با نگاره یا با نوشته آورده بودند .در برخی نمونه ها ،ابزار کاوش شده
از دل خاک ،آورده شده بود .محراب چوبی بسیار زیبایی از سال 1925میالدی مربوط به ده اسکدار
خجند ،و یک پایۀ چوبی ساختمان با این جملۀ فارسی دیده می شد :در سال خرگوش سنۀ 1346عمل
ّ
استاد محمد سمیﻊ .
در آشیانه های دیگر؛ شیوۀ زندگی مردم ،گروه های پیشه وری مانند :چوپان ،کوزه گر ،آهنگر و ...با
تندیس و ابزار آن ها .یک نمونۀ اتاق بومی ،نمایی از زندان انقالبی های تاجیک با تندیس آدمی در بند و
شکنجه شده .در یکی از اتاق ها ،نمونۀ کتاب های نویسندگان نامی تاجیکستان ،مانند جالل اکرامی ،میرزا
ّ ّ
ها ،شناسنامه ،حتی تورسون زاده ،صدرالدین عینی و دیگران بود .در اینجا برخی دست نوشته ها و سند
ّ
جامه و کاله و ..استاد صدرالدین عینی بود .با نگاره هایی از زمان زندان او ،کتاب های چاپ شدۀ او مانند :
61 نوشتار سفرنامه
ّ
کتاب ضرورت دینیه .تهذیب الصبیان .اشعار ،روزنامۀ شعلۀ انقالب ،همگی به زبان و خط فارسی بود .
ّ
چند اتاق ویژۀ نگارگری های نقاشان گذشته و اکنون تاجیک بود که بسیار زیبا آراسته شده بود .نگاره ای
ّ
بزرگ از تورسون زاده و اکرامی و تندیسی از صدرالدین عینی هم قرار داشت .
در بخش دانشمندان ،نگارگری هایی از فردوسی و نگارۀ شاهنامه اش بود .در این بین ،دسته دسته دانش
آموزان تاجیک همراه با آموزگاران خود می آمدند .کودکانی کراوات به گردن که شادمان از دیدن چیزهای
تازه ،نگاره می گرفتند .هرکدام شان نام های زیبایی داشتند ،مانند سهراب ،جهانگیر و ...
چند زن نگهبان ،در کار بافتن شیرازه (یک جور هنر دستی) بودند .یکی می گفت :این شیرازه ها برای
ِ
سر پاچۀ شلوار است و در سمرقند و تاشکند هم می دوزند .
بسیاری از کسان ،هنگامی که درمی یابند ما ایرانی هستیم .می گویند :کاش پول داشتیم و به دیدن ایران
و زیبایی های آن و سرزمین دویم خود می آمدیم .برخی هم به سبب برخی همانندی های زبانی می پندارند
ّ ّ
ی تاجیکستان بود .همه چیز داشت .حتی ما افغانستانی هستیم .به درستی و به تمام معنا ،اینجا گنجینۀ مل
در چند اتاق ،نمونه ای از توانمندی های کنونی اقتصادی ،کشاورزی و فرآوری این کشور آمده بود .جای
چنین آثارخانه ای بی گمان در ایران خالی است .
هر چند تاریخی در بنیان آن دیده نشد ،ولی دست کم عمری 50ساله دارد و در زمان دولت اتحاد
جماهیر شوروی برپا شده است .آثارخانه در یکی از بهترین جایگاه های میانی شهر و روبه روی میدان
صدرالدین عینی و مهمانخانۀ برزگ و شکوهمند دوشنبه قرار داشت .در دورا دور همین میدان ،صحنه های
ّ
های گوناگونی که در گذشته در حق رزمندگان و مبارزان تاجیک انجام شده برجسته کاری شده از شکنجه
بود ،ساخته بودند که بسیار درد ناک بود .
چون دیدیم هوا آفتابی شده و از باران شدید بامدادی و به گفتۀ تاجیک ها سحری نشانی نیست ،
برای ناهار به چایخانۀ راحت رفتیم .جایگاهی در یک ساختمان کهن با ده ها صندلی و میز و ده ها پیش
خذمت [کارگر] (برخی واژه را در اینجا به همان گونۀ کهن خود با «ذ» به کار می برند) زن و دختر یکی
از یکی زیباتر ،با تن پوش های بومی و کاله های زر دوز و رویی گشاده و خستگی ناپذیر .امروز قلیه
(گوشت بریان شده در آب خودش) سفارش دادیم با ماست و چای سیاه که پس از هفته ها خوردن
چای کبود بسیار چسبید .پیش خدمت ها دوان دوان از چند میزی که وابسته به خودشان بود ،سفارش
می گرفتند .چون 10درصد از سفارش ها برای خودشان است ،با این اندازه تالش کوشش با خوشرویی
هم با مهمانان روبه رو می شوند .یعنی اگر 10سامانی خوراک می خوریپدیم 11 ،سامانی باید پرداخت
می کردیم و بی گمان زیبارویان ،درآمد بیشتری دارند ،.چون به هر روی همیشه چند میز ویژۀ یک
نفراست و هر چه نغزتر ،درآمد بهتر .
ناگهان باران دیوانه آغاز به باریدن کرد و در عرض سی دقیقه همۀ روی خیابان را سیل فرا گرفت .
دیدن بارانی بدین تندی برای ما کویرنشینان هیجان انگیز و تماشایی بود .مردم اینجا می گویند :هیﭻ گاه
پیش نیامده که در این ماه ،باران به این تندی ببارد .چند شب پیش تلویزیون ،خبر از سیل و و یرانی در
سفرنامۀ تاجیکستان 62
روستاهای این کشور را داد .به ناچار تا ساعت چهار در آنجا ماندیم و چون چاره ای نبود ،سوار بر یک
تاکسی ولگا شدیم .از همان پیاده رو سوار شدیم ،زیرا به هیﭻ وجه نمی شد به آن سوی خیابان رفت .
مردان و زنان ،کفش ها و جوراب ها را کنده و از آب می گذشتند .قرار شد تا خانه 10سامانی کرایه بدهیم .
در این هنگام ،دو زن میان سال هم سوار شدند و چون دانستند ایرانی هستیم ،گفتند :ما را به زنی
ُ
برمی دارید یا نه؟ و ما به شوخی در پاسخ گفتیم :ما در پی دلبرانی خرد هستیم و شما کالن [بزرگ]
هستید .چون راه فرودگاه بسته بود ،به ناچار از راه دیگر به خانه رفتیم و ناچار به پرداخت 14سامانی
ّ
شدیم .زن ها همچنان همراه ما بودند .گویا سخن شان جدی بود .چون فردا به پسر میزبان این سخن را
گفتیم ،گفت :مردم اینجا با کسی شوخی نمی کنند .به هر روی به خوبی گذشت و گرنه می باید با خرید
دو بلیت دیگر به ایران برمی گشتیم آن هم با کالن ساالن .به گفتۀ مردم :همه را برق می گیره ،ما را چراغ
اه ،بیشتر خیابان ها را آب گرفته بود .شب را با دیدن تلویزیون تاجیکستان که دست افشانی و
ِ موشی .در ر
آواز تاجیکی را نشان می داد و یادآوری کارهای فردای انستیتو به پایان بردیم .
یﮏشنبه 1383/3/3
ّ
امروز بامداد زود! ،من ساعت 9و آقای محمدی 10از خواب بیدار شدیم .پس از خوردن ناشتایی چنین
ِ
ّ
آمد که باز هم آقای محمدی آهنگ ماندن در خانه را دارد .وی پنﺞ سالی بزرگ تر از من بود و گویا
برمی
از رفت و آمدهای روزانه و گاه بدون بازده خسته شده بود .پس بی درنگ با یک هشدار آیین نامه ای ،به
ایشان انگیزه دادم تا از خانه بیرون برویم .چون همیشه همراه هم بودیم ،نمی توانستم بدون او جایی بروم .
شهر ،به گونۀ نیمه بسته بود و برخالف پندار ما و روال بیشتر کشورها که باید روز تعطیل همۀ جاهای
غیر سازمانی باز باشد ،همۀ جایگاه های گردشگری و دیدنی مانند :نمایش ،اپرا و آثارخانه ها بسته بود .به
ناچار به سوی پارک عینی در شمال شهر و بر سر راه دوشنبه به ورزاب راهی شدیم .بر سر راه خود ،سری
به بازار ورزاب زدیم که در آنجا کاال ها و خوراکی ها 50درم ارزان تر از شهر بود .روستاییان کاالی خود
ّ
های تاجیکستان بسیار خوشمزه و گوناگون مانند :میوه ،سبزی و نان بومی را برای فروش آورده بودند .نان
است و می شود بدون خورش و خالی خورد .چنین نان هایی در کشور ما نیست یا من ندیده ام .فروشندگان
آن به غیر از نانوایی ها ،همه دختران و زنان هستند و در بازارها و سبزی فروشی ها و دکه ها می فروشند .
خوراکی های بومی هم به فروش می رفت .چیزی نمانده بود دخل دار [مسﺌول] بازار ،دوربین ما را
بگیرد که چرا بدون اجازۀ او از بازار ،نوار گرفتیم .گفت :از جای های نغز [عالی] نوار بگیرید .این ها زور
ّ
[خوب] نیست .دخترانی در کار فروش چکه [ماستینه] بودند و بی درنگ با کمی چانه زدن 50درم کم
می کردند .این را هم بگویم که شاید پنﺞ -شش گونه ماستینه از آبکی تا خشک در این جا وجود دارد و
ّ
ای خوشمزه کردن آش و شوربا گاهی چند قاشق ماستینه بدان می افزایند . مردم بر
هردو پیاده به سوی بوستان عینی رفتیم .در این بوستان 21هکتاری ،به اندازۀ هر 100گز ،یکی از بزرگان
ّ
اف (تاریخ دان و نویسندۀ کتاب تاجیکان) ،محمد عاصمی (سرپرست تاجیکستان مانند :باباجان غفور
63 نوشتار سفرنامه
ّ
علوم تاجیکستان) ،جبار رسول اف (سیاست مدار) ،باقی رحی مزاده (سخنور) و دیگران پیشین آ کادمی
در خاک آرمیده بودند و بر سر آرامگاه آنان ،تندیس هایی بسیار هنرمندانه گذاشته بودند که پیداست کار
هنرمندان کهنه کار و برجستۀ تاجیک است .کاری بسیار پسندیده که هر کشور می تواند دربارۀ بزرگان خود
انجام دهد تا آموزه ای باشد برای آیندگان .در دو سوی این بوستان گسترده ،رود بزرگ ورزاب می گذشت .
بوستان پر از درختان میوه بود .باغبان می گفت :بی گاه ([عصر] پر از آدم می شود .اکنون مردم خوابیده اند .
با یاری حاتم ،کارگر بوستان ،فیلمی از بوستان عینی و نگاره هایی به یادگاری گرفتیم .در اینجا درختان چهار
مغز [گردو] ،آلوچه ،سیب ،چنار ،سرو و بسیاری از درختان بود که هم با آب ورزاب آبیاری می شد و هم با
بارش آسمانی ،از این رو بسیار سرسبز و شاداب بود .پس از یک ساعت گشت زنی و دیدار همۀ تندیس ها
به میان شهر برگشتیم .در بازگشت با آقای محمدی بر سر این گفت وگو می کردیم که کاش شهرداری یزد ،
بوستان نام آوران را می ساخت و به همین گونه بزرگان و نامداران شهر را به خانواده ها می شناساند .
سوار مرشورتکه شدیم .زنی بسیار زیبا با پوششی بسیار خوب و اسالمی همراه دو فرزندش سوار شدند .
ّ
د علی داشت .پس از پیاده شدن ،آقای محمدی به سرتراشخانه ای ّ
دختری به نام آدینه و پسری به نام محم
که نامی فارسی (به گمانم سیروس) داشت ،در خیابان رودکی رفت و 4/5سامانی برای موهای سفید و
ّ
ایش بودند .آقای محمدی با فرفری خود پرداخت کرد .در این آرایشگاه ،زن و مرد باهم دست اندر کار آر
آوازی ایرانی و گویا در مایۀ دشتی این بیت آشنا را برای آرایشگران آنجا خواند که بسیار خندیدند:
سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی که ما هم در دیار خود ،سری داریم و سامانی
سرانجام پس از این همه زمان ،این دوست ما سرش را به سلمانی سپرد و از آشفتگی عاشقانه و
شاعرانه بیرون آمد .
هوس کردیم امروز هم ناهار را در کبابخانۀ راحت بخوریم .سفارش مرغ با الویه و ماست دادیم و بد
ّ
از بناهای بسیار باشکوه اینجا که نگارگری و گچبری و منبت کاری خوبی داشت گرفتیم .آن نبود .فیلمی
طور که برمی آید ،بنایی بسیار ارزشمند و کهن است که آن را به خوبی نگهداری کرده اند .این ساختمان
دوطبقه دیوار نداشت و فضای آن از هرسو باز بود و دل انگیز .
پیش خذمت به جای «باشه»« ،میله» می گفت و پس از بدرود ،گفت :خوش آمدید .دوباره بیایید .
نزدیک چایخانه ،تاالر نمایش الهوتی بود و کمی آن سوتر ،تندیسی بسیار وزین از استاد ابوالقاسم
الهوتی ،سخنور ایرانی کرمانشاهی تبار و باشندۀ دوشنبه جای داشت که در حال خواندن چکامه هایش
ّ
ا پدر ادبیات نوین تاجیک بود .نگاره ای به یادگار گرفتیم .الهوتی برای مردم این جا بسیار گرامی است .او ر
می دانند .استاد عینی می گفت :الهوتی همسری اوکراینی داشت و سرانجام در مسکو درگذشت .پس از
مرگ ،جسدش را سوزاندند و خاکسترش را نزد خانواده اش فرستادند .هر چه تالش کردیم ،نتوانستیم
ّ
گفتند :روزی رضا شاه و محمدرضا شاه پهلوی خاکسترش را به اینجا بیاوریم .چون خانواده اش می
می روند و او به میهن خود باز می گردد .ولی گویا هنوز زمان خوبی نیست ،چون او گرایش چپی داشته و
دولت کنونی ایران او را نمی پذیرد .
سفرنامۀ تاجیکستان 64
چون برنامۀ دیگری نداشتیم ،به خانه برگشتیم .تلویزیون تاجیکستان ،همواره در کار نمایش شش
مقام و دیگر آهنگ های بومی است .گه گاه هم نگاره هایی از خوانندگان ایرانی بیرون از کشور را پخش
می کند و فیلم های روسی ،آمریکایی و هندی که در روسیه دوبله شده است ،بسیار پخش می شود و ما
افسوس می خوریم با اینکه تاجیکستان با ایران هم زبان است ،چرا یک فیلم ایرانی پخش نمی کند .نکتۀ
چشمگیر این بود که تنها کارتون های برنامۀ کودک با زبان تاجیکی پخش می شود .تا اندازه ای همۀ مردم
این کشور ،روسی را همچون زبان مادری می دانند .از این رو چند سینمای این شهر تنها فیلم های روسی
یا با زیرنویس روسی نمایش می دهند .ولی در خیابان های شهر و در فروشگاه های صوتی و تصویری
می دیدم که به انگیزۀ بودن ماهواره ،برخی از آن ها از شبکه های ایرانی بهره می برند .
بی گاه ساعت 10شب پس از خواندن نماز ،به فسفوت ،جای یکی از دیسکوتک ها [رقاص خانه ها]
ّ
گذرد .به گفتۀ آقای محمدی هر دو با وضو رفتیم .پیش از آن گشتی رفتیم تا ببینیم شب ها در آنجا چه می
ّ
ار برکت که نام با مسمایی است زدیم .خرد و کالن به فروش کاالها به ویژه خوراکی جات ، در پیرامون باز
صیفی جات و سبزی جات سرگرم بودند و هرکدام کوشش در راه فروش کاالی خود داشتند تا شبانگاه
ّ
دست خالی به خانه برنگردند .چون مسجدی نیافتیم ،در ساختمان «اتفاق نویسندگان» روبه روی بازار
برکت ،نماز خواندیم .نگهبان آنجا پیش از آنکه خود را بشناسانیم .گفت :هر که خواهی باش .مسلمان
هستی و میهمان ،قدمت بر دیده .
پس از بیرون شدن از نمازخانه ،جای دیسکوتک رفتیم .گروه گروه ،دختران و زنان می آمدند و
با آهنگ های تند غربی که نواخته می شد ،پایکوبی می کردند و گه گاهی چند نفری با هم به بیرون
می رفتند و به گفتۀ عوام :برای تزریقات می رفتند .دانستیم که آشیانۀ سوم اینجا ویژۀ پذیرایی های آن
چنانی است و برخی پس از خوردن مشروب به مهمانخانه می روند .پیش خذمت ،فهرست را آورد و
ما برای اینکه چیزی خورده باشیم و بی کار نباشیم ،سفارش نوشابۀ آرسی کوال و الویه دادیم و نزدیک
به یک ساعتی ماندیم .مهمانان و کارکنان دیسکو در شگفت بودند که ما دیگر چه آدم هایی هستیم که
نه می رقصیم ،نه می و آبجو می خوریم و نه احوال مهمان خانه را می پرسیم .پس برای چه آمده اند؟
شاید می پنداشتند ما بازرس یا کارمند دولتی هستیم و در پی کاری ویژه ایم .گه گاهی نگاهی چون
عاقل اندر سفیه می انداختند و می گذشتند .چون تاکنون چنین جایی را ندیده بودیم ،به آزمودنش
محمدی دانش آموختۀ کارشناسی جامعه شناسی و مردم شناسی بود و بسیار دوست می ارزید .آقای ّ
ّ
داشت از وضعیت مردم این سامان و آیین ها و گذران زندگی آنان آگاهی یابد .هردو با ریزبینی به این
مردم می نگریستیم و بر گذران زندگی شان اندیشه می کردیم .
من در شگفت از پوچی و بیهودگی آدم دورۀ کنونی بودم .آوای تیز و بلند و گوش خراش موسیقی غربی
برای تهی کردن بار شهوت ها .از خود می پرسم :آیا آدم کنونی برای این به دنیا آمده و دنبال این است؟
دوشنبه را باید شهر شب نامید؛ زیرا پس از ساعت 9شب ،باز همان هیاهوی روز را داشت .دم در
دیسکوتک ،دست کم ده دستگاه تاکسی یا به گفتۀ خودشان ژیگولی ایستاده بود تا به هم رسیدگان را
65 نوشتار سفرنامه
ّ
که در مهمانخانه تاب نمی آورند به خانه ببرند .آن اندازه آرام و جدی در نوبت مسافر بودند که گویی
فرهیختگانی را که از همایش بیرون می آیند ،می برند .
رانندۀ تاکسی ما هم با همان پیش زمینۀ پنداری خود ،کرایۀ هشت سامانی را پیشنهاد داد تا ما را به
خانه ببرد .به خود می گفت :هم زهرماری خورده اند و هم به کامی رسیده اند؛ چشمشان کور ،هشت
سامانی هم به ما بدهند و بی چاره از یزدی بودن و دانشجو بودن ما خبر نداشت .در اینجا مانند بسیاری
از کشورها ،تاکسی ها تک سرنشین یا تک رو هستند .مانند ایران پیوسته در کار رفت و آمد نیستند که
سرنشین سوار کنند .در اینجا تاکسی تلفنی هم نیست .از اینرو بر سر هر گذر ،کوچه ،خیابان و ایستگاه ،
تاکسی ها ایستاده اند و کار تاکسی ایران را در اینجا مرشورتکه ها انجام می دهند که همه جا می ایستند .
اتوبوس برقی و گازوﺋیلی هم دارند .بهای اتوبوس 10درم و برای سربازان ،دانش آموزان و کالن ساالن
رایگان است .رانندۀ تاکسی که سرگرم مکیدن (هرچند برای آن واژۀ «کشیدن» به کار می برند ،ولی به
گمانم مکیدن مناسب تر است چون آن را زیر زبان می گذارند ).ناس بود ،پس از انداختن آنچه در دهانش
بود ،گفت :این جا از همه جای دوشنبه گران تر است ،چون در میان شهر است .پورت سعید و دیگر
ََ
های جلب [فاحشه] آن بیشتر است .اینجا بیشتر برای پایکوبی می آیند و کوی جاها 50سامانی و زن
پولدارنشین هاست .این جایگاه ها از 10شب الی 4بامداد باز است .ساعت 12به خانه برگشتیم و از
خستگی و اندیشۀ این روزگار به خوابی سنگین فرو رفتیم .
فلوت این گروه به دل نشست .استاد نامی آنان نگینه عابدوا بود .پایان بخش برنامه ها اجرای آواز ملی
ّ
تاجیکستان با همراهی نزدیک به 100نفر و ارکستر موسیقی ملی تاجیکستان بود .
نمایندۀ رﺋیس جمهور از پیشرفت های خوب صنعت کسبی [کار هنری] در این کشور گفت .یکی
از بخش های زیبای برنامه ،اجرای روخوانی سروده هایی دربارۀ تاجیکستان و شهر دوشنبه بود که بسیار
دلنشین خوانده شد:
دوشنبه
عجب شهر دالرایی دوشنبه خیالم زیب دنیایی دوشنبه
شدم سرسبز در آغوش مهرت چو دل در سینه ام جای دوشنبه
باقی رحیم زاده
شهر عزیز
شهر عزیز دلبرم ،مهرت شده بال و پرم آزاد چون پرندگان ،اندر قفایت می پرم
هر صبحدم مانند باغ ،کس را نمایی خوش دماغ شب ها شناور می شوی در موج دریای چراغ
مانند هر فرزند تو ،جان و دلم پیوند تو شهری ندیدم در جهان با دلکشی مانند تو
امین جان شکوهی
دوشنبه
افتخار تاجیکستانم تویی شاهد دوران پرشانم تویی
ّ
جلوه گاه بخت خندانم تویی قوت دل ،نور چشمانم تویی
نازنین شهر من ،دوشنبه دلنشین شهر من ،دوشنبه
ّ
محـی الدین فرحت
ناهار را در کافۀ فرهنگ ،روبه روی خیابان حسین زاده خوردیم .نازبی بی ،پیش خذمت آنجا ما را
راهنمایی کرد .وی دارای دو فرزند به نام های شوکت و امید است که در مسکو درس می خوانند .در اینجا
برخی نام ها مانند ایران نیست .شوکت و الهام ،نام پسر است .نام مادرش نوربی بی است .کافۀ فرهنگ
چون ماست بسیار خوبی داشت ،دو کیلو از آن گرفتیم .ناز بی بی که در این روزها همیشه پذیرای ما بود
و همکارانش به شوخی به هنگام آمدن ما به او می گفتند :رفیقات آمدند؛ می گفت :بهترین ماست اینجا
برای فیض آباد در یک فرسنگی دوشنبه است .من که ماست و خیار خوردم و چسبید .
امروز استاد عینی دو کراوات به ما بخشید .استاد عینی می گفت :در سمرقند به کراوات می گویند :
ّ ّ
ن .آقای محمدی هم بی درنگ به استاد عینی گفت : طوق تمد
حلقه ای بر گردنم افکنده دوست می کشد هر جا که خاطرخواه اوست
تنها نگرانی من ،دربارۀ پذیرش دورۀ دکتری است؛ چون کارشناسی ارشد ندارم .هر چند استادعینی
گفته بود :برای من نیازی نیست ،چون دارای آثار نوشتاری بسیار هستی و این قانون ،تنها برای تازه آمدگان
است؛ ولی نگران بودم که دردسر ساز بشود .در ایران که بودیم ،استاد با آسودگی و اطمینان گفت :تو یک
67 نوشتار سفرنامه
راست از کارشناسی به دکتری می روی .بدین روی اکنون خود را جهانگرد در این کشور می دانم .تا چه پیش
آید .آقای احراری از کوشش های توان فرسا ولی بیهودۀ ما گفت که دربارۀ رساله های خود به کار برده ایم .از
زبان او دریافتم که فرهنگ تاجیکی به فارسی در سال 1960میالدی در مسکو چاپ شده و قرار است در
ایران برگردان و چاپ شود .نیز فرهنگ نام های تاجیکی به کوشش دکتر مسعود قاسمی ،عزیز میربابایف از
ِ
سوی پژوهشگاه فرهنگ فارسی تاجیکی ،در سال 1378ش در شهر دوشنبه چاپ شده است.
ّ
[گوجه فرنگی] سمرقند که بسیار خوش مزه است و پوست نازکی دارد ، 1
در راه بازگشت به خانه ،تماته
ُ َ
با چند تخم مرغ بومی خریدیم .می گفتند :اگر تخم مرغ ها پیچت [مهر] ( ،печатьروسی) داشت ،
ایرانی است .بی گاه تا دیرگاه به خواندن کتاب های عربی سرگرم شدیم .قرار است فردا آزمون عربی با بودن
ّ ّ
استاد بابایف ،شیخ سعید نورالدین و سلیمان اوف و ساعت دو هم در دانشگاه ملی تاجیکستان محاکمۀ
رساله برگزار شود .
َ
افسوس که به دستاویز آموزش و آزمون ها نمی توانیم همه جای این کشور سرسبز را ببینیم .ختالن ،
َ َ
امگاه میرسید علی همدانی آن .کشوری که هر گوشه اش ّ رغاب ،پنج ِکنت ( ،)Panjakentکوالب و آر ُم
یادآور ایران کهن و خراسان بزرگ است .در دل می گوییم :به امید سفری دیگر که با خیالی آسوده و
برنامه ریزی خوب گردشگری همه جا را ببینیم .
با کمی زندگی در دوشنبه و درنگ در گفتار مردم این سرزمین ،هر روز بیشتر زبان آن ها را در می یابم ،
هر چند برخی واژه ها همان کاربردی را ندارد که در ایران دارد .من به آن ها عنوان «واژه های دیگرسان»
داده ام تا چه اندازه از دید زبان شناسی درست باشد ،نمی دانم .مانند :ماهیچه که ما به ماهیچۀ دست و ران
می گوییم و آن ها به ماهی ریز می گویند( .دوست دارم هنگامی که به ایران برگشتم ،گفتاری با همین عنوان
واژه های دیگرسان بنویسم) بین 20تا 30درصد واژگان این سرزمین ،عربی است و این نشانۀ چیرگی و
راهیابی عرب ها در ایران کهن است ،ولی بسیار واژگان عربی تاجیک ها کمتر از ایران است .برخی مردم
این کشور ،بهتر می بینند که به روسی سخن بگویند .شاید برای اینکه خود را دارای جایگاه اجتماعی
برتر می دانند .روس ها هم چون خود را برتر می دانند؛ هر چند زبان تاجیکی را می دانند ،ولی با آن سخن
نمی گویند و تاجیک ها را ناچار می کنند به روسی گﭗ بزنند .
ّ
هنوز پیش آمد نکرده که حتی جاهای دیدنی این شهر را ببینیم .هر چند دوشنبه به دید تازگی آن که
بنیانش به 80سال پیش می رسد ،هیﭻ بنای تاریخی ندارد .ولی می گویند :باغ دوستی خلق ها و خانه های
ّ ّ
ین عینی ،محمدجان رحیمی و ابوالقاسم الهوتی آن ،دیدنی است . تورسون زاده ،صدرالد
یکی از ایرانیان به نام ایرج افشار سیستانی که نویسندۀ کتاب های فراوانی است و من هم او را می شناسم ،
نیز به همین دشواری برخورده است .استاد عینی می گفت :آثار تو مانند موشک می ماند .اگر کتاب «یزد ،
ُ
ا آورده بودی ،بمب بود و می توانستم با این کتاب ،سزاواری تو را نشان دهم . یادگار تاریخ» خود ر
نگرانی بزرگ دیگر من که تا اندازه ای به دلسردی دچار شده ام ،هزینۀ سنگین سفر و ماندگاری و غم
دوری از خانواده است .مگر اینکه خداوند یاری کند و مانند دیگر کشورها ،کارنامۀ کتاب های من ،
پایۀ مدرک باشد .تنهایی و دوری از خانواده ،غم نخستین من شده و تنها چیزی که شهر دوشنبه را برایم
ّ
کند ،زیبایی و گستردگی شهر ،خوبی مردم و منش نیکوی آقای محمدی است که با دلپذیر و تاب آور می
مهربانی و بردباری تمام ،ناسازگاری های مرا به جان می خرد .گاهی هنگامی که تندخویی می کنم ،او به
من دلداری می دهد .
قرار بود ساعت 10آزمون برگزار شود ،ولی به 12افتاد .با سرپرستی سه استاد عربی ،آزمون را برگزار
کردیم و چشم به راه نشست محاکمه ماندیم .در تخته سفید انستیتو آگهی شده بود که سر ساعت 14
نشست محاکمۀ ما برگزار می شود .استادان و کسانی را که رسالۀ ما را خوانده بودند ،یک به یک برای این
نشست فراخواندیم .دو شیرینی یزدی همراه خود آورده بودیم .دکتر احراری در آغاز این نشست گفت :از
گوشه و کنار جهان به دایرۀ علمی انستیتو می آیند و آشنایی ها و همکاری های علمی انجام می گیرد .
نزدیک به دو ساعت محاکمۀ هر دوی ما زمان برد .استادان ،یک به یک دیدگاه های راهبردی و
ّ
گفتند .با این همه ،همگی بر خوب بودن و پره [کامل] بودن کار ،بسیار پافشاری انتقادی خود را می
ّ
داشتند .دکتر غیاث الدین قادروف به من گفت :کاش کارتان را به زبان سیریلیک چاپ می کردید ،
چون خود یک دایرة المعارف است .دکتر احراری ،رﺋیس محاکمه به من گفت :کاری که تو کردی کار
هفت فیل بوده است .استاد علی مردان گفت :هر آنچه که باید در این زمینه کار بشود ،با دقت دیده
شده است .باوری [عقیده] دارم هیﭻ چیز از قلم نیافتاده است و دیگران نیز همچنین .ولی همگی
َ
کردند که بر پایۀ وک روسیه باید بین 150تا 200صحیفه [صفحه] باشد و بر این گفته پافشاری می
این وظیفۀ استاد راهنما بوده که به شما بگوید آن را کوتاه کنید که در این سرزمین دور این چنین به
دردسر نیفتید .همۀ گفته های آن ها را یادداشت کردیم تا در رسالۀ خود پیاده کنیم .دکتر احراری ،در
ا «شاعر آتش ّ
خی یزدی بود ،فرخی ر ّ
اش دربارۀ زندگی و آثار فر ّ
رویارویی با آقای محمدی که رساله
ِ
زبان» خواند .
همگان این کوشش ما را شادباش گفتند .فرزانه ،پژوهشگر اینجا چای کبود درست کرد و همراه
ّ
شیرینی یزدی که نان بادامی و قطاب بود ،خوردیم .همگی این هشت نفر به جز استاد عینی که به یزد آمده
بود ،برای نخستین بار بود که شیرینی یزدی می خوردند .
پسین ،خسته و کوفته خود را به خانه رساندیم و پس از نگرشی دوباره به رساله های خود ،دراز کشیدیم
و بدون آنکه شام بخوریم ،هر دو خوابیدیم .
69 نوشتار سفرنامه
12ساله با دوست دختر خود راه می رفتند ،می خندیدند و شاد بودند .هر که با یار خود .به گفتۀ عوام :
بسیار خوش به حال شان شده بود .
ّ
در خیابان های میانی شهر ،دست کم هر یک گز و دست باال هر 100گز ،فروشگاه های صرافی برای
ّ
اک فروشی و صرافی و در ردۀ دیگر ،فروشگاه های تبدیل ارز بود .در این شهر دو چیز فراوان است :خور
ّ
خوراکی و مصرفی و به گفتۀ ایرانی ها :سوپر .شاید از هر 10فروشگاه ،نیمی از آن صرافی باشد که برایم
جای شگفتی بود .شاید چون پایتخت است ،چنین است .در سر هر گذر و کوچه و خیابان ،خوراک
فروشی است که خوراک های بومی را می فروشند .ولی در این شهر که تا این اندازه پیوندهای خانوادگی
ریشه دار است و سازمان های چندانی ندارد و صنعتی هم نیست ،چگونه آن ها در خیابان ،خوراک
ّ
خورند؟ غریبه هم کم است .اگرچه بیشتر کارمندان و حتی ارتشی ها و افسران راهنمایی که ناچار می
هستند نیمروز به خانه بروند و برگردند ،خوراک را همین جا می خورند .ده ها فروشگاه بدون لوحه و
صدها فروشگاه تنها با نام ( )Магазинیعنی فروشگاه هست که گویا از همان زمان ساویتی یا سویتی
[شورایی] ( ،советиروسی) برجای مانده است .
گویا در این چند ساله و پس از آرامشی که برقرار شده ،کم کم در و دیوارهای شهر را که به دنبال
جنگ های خانگی و آتش سوزی ها سیاه و دود زده بوده ،رنگ آمیزی کرده اند .می گویند تا چند سال
پیش مردم ،ساعت چهار تا پنﺞ پسین که می شد به خانه های خود رفته و فروشگاه ها را می بستند .
اکنون در و دیوارها همه رنگ آمیزی شده است .اگرچه ناشیانه و بدون انجام کارهای بایسته مانند :
ّ
آستر و زیرسازی و ...کار شده بود .بر سر هر تیر برق ،آگهی های ملی و دولتی با لوحۀ نﺌون و پرچم
کشور افراشته شده است .
چون هفتۀ قرقیزستان است ،در این چند روزه ،گروه های گوناگون هنری و فرهنگی به ویژه گروه
ّ
موسیقی ملی قرقیزستان در این کشور باشنده هستند و در تاالرهای گوناگون این کشور ،برنامه دارند .
رﺋیس جمهور آن کشور هم در دوشنبه است و سراسر خیا بان ها پرچم دو کشور افراشته شده است .
اگرچه در این چند روز ،مردم بسیاری به دردسر افتاده اند ،چون ساعت ها خیابان ها را می بندند تا برای
چند دقیقه خودروی مدیران سیاسی گذر کنند و مردم از این کار در رنﺞ هستند .ولی چاره ای ندارند .
پاسبانان با تندی مردم را از میان خیابان ها دور می کند و خودروها و اتوبوس ها ساعت ها باید در کوچه ها
و خیابان های دور و بر بایستند .
ّ
کشیدن ناس ،بسیار در اینجا گسترده است ،از جوانان گرفته تا پیران ،حتی ارتشی ها و پاسبانان در
خیابان ها آن را زیر زبان می گذارند و می جوند و سپس مانند پلیدی مرغ در گوشه ای پرتاب می کنند .این
ّ ّ
مادۀ مخدر پس از سیگار ،کاربرد بیشتری دارد .ولی در ایران ،خرید و فروش آن ممنوع است .یادم می آید
سال های دور ،افغان ها در سر میدان امیرچقماق یزد می فروختند .
نکتۀ بسیار گفتنی ،فراوانی افسران راهنمایی و رانندگی با چوبدست های شبرنگ دار است که بارها راه
خودروها را می بندند و پس از سالم و با روی خوش ،محترمانه رانندگان را تاوان می کنند .شاید پول آن
سفرنامۀ تاجیکستان 72
هم به کیسه یا جیبک [جیب] خودشان می رود .و چنانکه از برخوردهای مردم پیداست ،بسیار ناخشنود
ّ
ترین سرپیچی ،تاوان سختی دارد .حتی در کوچه های دنﺞ و کم رفت و آمد . هستند .کوچک
گفته می شود در این چند ساله مردم به ویژه دانش آموزان رویکرد بسیار خوبی به آموزش زبان انگلیسی
پیدا کرده اند .به ویژه پس از گشوده شدن بنگاه های اینترنت و کافی نت در این شهر که از همۀ ابزارهای
ارتباطی ارزان تر است .در همین زمان در ایران خودمان ،خوشبختانه با فارسی سازی برنامه های رایانه
پایبندی مردم را به زبان مادری نگه داشته اند .
استاد عینی ،امروز هنگامی که نگرانی مرا دید با دلداری گفت :دست کم اینکه تو بسیاری از
پله های دکترا و آزمون های آن را پشت سر گذاشتی و می توانی آنچه مانده را به شیوۀ غایب خوان [غیر
حضوری] انجام دهی .
ساعت پنﺞ پسین به جایگاه سفارت ایران رفتیم تا با آقای خوش آمدی و خانم او به نزدیکی ورزاب
برویم .در نزدیکی ورزاب به آشخانۀ پروینه رفتیم که خانم دلبر و شوهرش آنجا را می گردانند .هوا بسیار
خنک و دلنشین بود و ما بر روی تخته سنگی بزرگ ،میوه و چای خوردیم .از یزد و تفت سخن راندیم و
ّ
شوخی کردیم .شیشلیک بره را که همراه با دنبه بود ،خوردیم .اینجا بسیار چربی و دنبه می خورند .شاید به
انگیزۀ اینکه بسیار پیاده روی می کنند و نوشابه های الکلی می خورند ،این چربی ها می سوزد .
پس از آن ،آقای سرمدی پارسا ،سفیر ایران در تاجیکستان همراه با خانواده اش آمد .وی کارشناسی
ارشد جامعه شناسی دارد و توانسته از هنگامی که در این جاست ،گام های خوبی در راه گسترش
پیوندهای فرهنگی ،سیاسی و اقتصادی با تاجیکستان بردارد و برخی کتاب های علمی ،فرهنگی و ادبی
نویسندگان تاجیک را در ایران چاپ کند .جنبۀ سیاسی پیوند را کمتر و بیشتر به سوی پیوندهای فرهنگی
و همانندی های دو کشور گسیل کند .وی آگاهی های خوبی دربارۀ توانمندی های این کشور داشت و از
زمینه هایی که سرمایه گذاران ایران می توانند به اینجا بیایند ،سخن گفت .آب فراوان ،انبوه پنبۀ زاران ،هوا
و زمین بارور و کارخانه هایی که به دنبال رفتن روس ها خوابیده است ،بهترین زمینه ها شمرده می شود .
تا ساعت هفت شب در آنجا ماندیم .هوا بسیار خنک شده بود .بر سر راه خود ،آب چشمه را
برداشتیم و پس از آن به پمﭗ بنزین دخترگان (در این جا به درستی جمﻊ ها را با «گ» می آورند نه با
«ک» مانند نیاگان ،دخترگان و ...ولی در ایران برخی با «گ» است مانند :آیندگان و برخی با «ک»
مانند :نیاکان) که همگی کارگران آن دختر بودند ،رفتیم .دخترانی 12تا 15ساله که شاید بسیاری را برای
ّ
ها و دره های سرسبز و زیبایی را دیدیم که بنزین زدن به آنجا بکشانند .در راه برگشت ،چشم اندازها ،کوه
در دو سوی ورزاب جای داشتند .
ّ
با دوربین آقای محمدی ،چشم اندازهای زیبایی را گرفتم و سرشاد به خانه برگشتیم و تا ساعت 1/5
شب سرگرم درست کردن ،ویرایش و پاالیش رساله های خود بودیم و با آوازهای کوچه باغی و شوخی های
ّ
آقای محمدی ،لحظه ها را می گذراندیم .
73 نوشتار سفرنامه
هیﭻ جای شهر ،نان کهنه و دور ریخته ندیدیم .مردم شهر می گویند :نان های ما هیﭻ گاه کهنه نمی شود
ّ
ریزند .حتی مانند شهر یزد نانی را که در روی و راست می گفتند ،چون هرگز در نان ،جوش شیرین نمی
زمین افتاده ،می بوسند و درون سوراخ دیوار می گذارند .
چون به این پیامد رسیدم که به ناچار باید به ایران برگردم و کارشناسی ارشد خود را بگیرم ،بی خیال
ّ
همه چیز شدم و به خود گفتم که به مانند یک جهانگرد ،به گشت زنی بپردازم .در این چند روز حتی شهر
دوشنبه را به درستی ندیدم .خیابان زیبای اسماعیل سامانی ،بناهای یادبود خانۀ بزرگان و جز آن ،شهرهای
ُ َ َ
تالن و بدخشان ،شهر قبادیان ،توس ،خجند و ... خ
ساعت 2/5تا 3/5با یکی از دانشمندان علوم طبیعی این شهر که نامش دادر بیگ و مارشناس
است ،در دفتر کار جوره بیک گفت و گو کردم .وی به خرسندی هر چه تمام تر از دوران باشکوه لﺌونید
ّ
برژنف ،رهبر اتحاد جماهیر شوروی یاد می کرد و می گفت :هر آنچه داریم از دورۀ حضرت برژنف
است .بهترین درآمدها و دستمزدها .دستمزد رﺋیس آ کادمی 400روبل بود .با پول آن یک ماه در قفقاز
خوش می گذراندیم .مردم چندان رﺋیس فرهنگ و وزیر فرهنگ را گرامی نمی داشتند .ولی به رﺋیس انستیتو
همچون یک دانشمند ارج می گذاشتند .
در آن دوره ،ما یک فاحشه و فاحشه خانه نداشتیم .دخترگان ما در سازمان ها چنان در آسایش بودند
که هرگز برای پول ،همراه کسی نمی شدند .اکنون دختران ما خود را می فروشند .همۀ این ها از برای
گورباچف پلید است .او یک جاسوس بود؛ جاسوس آمریکا .نخست آمد همۀ میکده ها و شراب سازی ها
را بست ،باغ های انگور را ویران کرد ٪ 30 .صادرات روسیه ،نوشابه های الکلی بود .ما بدین گونه زیان
کردیم .همۀ انگورستان های پیرامون دوشنبه و دیگر شهرها را ویران کردند .هر آنچه او گفت ،حزب
ّ
کمونیست پذیرفت .او مایۀ تنگدستی و بدبختی مردم ماست .اکنون بچه های گورباچف ،دزدی می کنند
و به کارهای بد می پردازند .ما فرزندان دورۀ برژنف هستیم .
در دورۀ حضرت استالین ،هیﭻ کس نترسی [جرﺋت] دزدی نداشت .یک بار در اینجا یک دزد را برای
هفت روبل ،چهار سال زندان کردند تا برای دیگران آموزۀ عبرت شود .لنین برای خودش یک پیامبر بود .
ّ
ها باز بود .کسی دلیری برداشت حتی یک کبریت را در دورۀ استالین ،اگر از بامداد تا شب در فروشگاه
نداشت .هیﭻ خانه ای پنجره و نرده نداشت .ما شب در خانه را به هم می زدیم و می رفتیم ،بدون آنکه قفل
کنیم .اگر تا یک هفته هم نمی آمدیم ،هیﭻ کسی به درون خانۀ ما نمی آمد .
اکنون این خانم سرپرست دفتر ،ماهی 14روبل دارد و این رانندۀ کارآزموده 27 ،سامانی در ماه .گمان
ّ
کند؟ دخترش بچۀ مردم را نگه می دارد و همسرش رخت مردم می کنید چگونه ماندۀ پولش را دریافت می
َ
را می شوید .این ها ناچارند سیب زمینی و نان بخورند .پول خرید پای افزال [کفش] را ندارند و ناچارند
رخت کهنه بپوشند .فساد و تباهی همه جا را فراگرفته ،از باال تا پایین .تنها چند درصد مردم در آسایش
هستند و بزرگان و دولت مردان در فکر خود هستند .
اه بندان گذر رﺋیس جمهور قرقیزستان ،ساعت ها ِ ساعت چهار به سوی خانه آمدم ،ولی به دستاویز ر
75 نوشتار سفرنامه
َ
در خیابان ایستادم ،به ناچار گشتی در بازار سبز زدم .ده ها مرد و زن رنﺞ دیدۀ تاجیک ،با دست های ت َرک
خورده و پینه بسته در پی فروش دستاورد دسترنﺞ خود بودند .ده ها کاال در چند گز جا فروش می رفت .
چهره های خشک و تکیدۀ مردم با آنچه هر روز در خیابان ها می دیدم ،بسیار فرق داشت .خواهش برای
خرید چند دانه گوجه و یا چند دانۀ نان .
فرآورده های دستی و بومی و داروهای گیاهی به فراوانی در اینجا دیده می شد و انبوه مردمی که در زیر
بارش نم نم باران به خرید نیازمندی های خود سرگرم بودند .همۀ فرآورده های اینجا از فروشگاه های
ّ
تر بود .از لوازم برقی بود تا پوشاک ،سبزی خوردن و نان .هر دکان ،یک متر مربﻊ بیرون بازار ارزان
مساحت داشت .
دست فروشان بیشتر به گونۀ همانند ،کنار هم بودند .راستۀ سبزی فروشان ،روغن فروشان ،برنﺞ
فروشان و ...بدون هیﭻ گونه خریدی بیرون آمدم ،ولی هنوز خیابان باز نشده بود .مردم در گوشه ای زیر
سایبان ایستاده بودند تا دستور بیاید که به سوی خانه های خود بروند .چون همۀ خودروها ایستاده بودند .
ُ
به گونه ای که یک خیابان یک فرسنگی (از آغاز خیابان رودکی تا فرودگاه) قرق بود؛ از این رو و به ناچار
از راهی دیگر به خانه آمدم .پس از زدن جارو ،رفتن به گرمابه و خواندن نماز به نوشتن سفرنامه پرداختم .
پس از نزدیک به سه هفته ،برای نخستین بار بچه ها از یزد زنگ زدند ،آن هم در 30ثانیه و پس از آن
تلفن ،قطﻊ شد .
جمعه 1383/3/8
ساعت 9از خواب بلند شدیم .چه هوای خمارآوری شده ،همه می گویند :هر سال این موقﻊ ،هوا بسیار
گرم بود ،ولی اکنون شب ها از سردی هوا پنجره ها را می بندیم .ناشتایی پنیر و چای سبز خوردیم .من
ّ
به سوی جزیره ،جایگاه بخش دیگری از دانشگاه ملی دولتی تاجیکستان و جای فاکولتۀ [دانشکده]
ّ
انسوی) فیلولوژی [زبان شناسی] ( ،philologyواژۀ انگلیسی) رفتم و آقای محمدی ( ،fakülteواژۀ فر
ّ
برای ویرایش کار خودش به رایزنی ایران رفت .کراوات اهدایی دکتر عینی را بستم و سوار بر خط هشت
شده و به جایگاهی که بین دو رودخانه (که از وزراب سرچشمه می گرفت) جای داشت ،رسیدم .شاید
بدین انگیزه ،اینجا را جزیره می خوانند .دسته دسته دختران و پسران دانشجو ،آزادانه دست در دست هم با
ّ
هر رنگ و گونۀ پوشاکی که دوست دارند حتی نیمه برهنه به سوی دانشگاه ره می سپردند .
ّ
به همراه استاد میرزایف به دفتر کار استاد روشن رحمانی ،سردبیر مجلۀ مردم گیاه رفتم ،ولی او نبود .
سری به دفتر ایرانشناسی زدم که در سال 1380ش بنیان شده بود .در این دفتر ،چند صد کتاب اهدایی
وزارت امور خارجۀ ایران در قفسه بود که از آن میان تذکرۀ میکده که به کوشش من در سال 1372
ّ
ش چاپ شده بود .مدیر گروه زبان و ادبیات فارسی ،دکتر عمرصفروف به من خوشامد گفت .سپس
ّ ّ
ان در گروه ادبیات معاصر شدم .بر سر در گروه ،جملۀ به راهنمایی آقای مبشر اکبرزاد ،راهی اتاق ایر
ّ
«مرحبا به درگاه ادب» به خط فارسی نقش بسته بود .آنجا هم ده ها کتاب اهدایی وزارت امور خارجه و
سفرنامۀ تاجیکستان 76
سفارت ایران در قفسه بود .تاریخ بنیان این دفتر1375 ،ش بود .در سرتاسر راهرو ،دانشجویان در هم
ّ
انی که شیفتۀ ادبیات فارسی بودند ،در رفت و آمد بودند .سرتاسر دیوارها ، وول می خوردند .دختران و پسر
ّ
نگاره های سخنوران فارسی زبان و چکامه هایی به خط خوش فارسی (گویای کار ایرانی ها) چسبیده بود
که چند تایی را یادداشت کردم .زیر نگاره و نیم تنۀ میرزا تورسون زاده این سروده بود:
آشیان گر می گذاری در بلندی ها گذار در بلندی های کوه سربلند ما گذار
سرودۀ جامی :
در بلورین صدف چرخ کهن نیست واال گهری به ز سخن
گفته ای از ابن سینا:
ّ
گفتم :تدبیر از که پرسم؟ گفت :از آن کسی که سه فضیلت در وی باشد :دین پاک ،محبت نیکان ،
دانش تمام .
از جالینوس:
قلم ،طبیب سخن است .
در جایی هم این بیت روی دیوار خودنمایی می کرد :
ّ
ادبیت ،ابدیت بوده است شاعری پایۀ قدرت بوده است
در دیگر آشیانه ها هم نگاره ها ،تندیس و نگارگری هایی از :لﺌون تولستوی ،الکساندر پوشکین ،
ّ
آنتوان چخوف ،ابوالقاسم الهوتی ،ماکسیم گورگی ،میرزا تورسون زاده ،صدرالدین عینی و دیگر بزرگان
ادب تاجیک و روس دیده می شد و کار شایستۀ دیگر ،گذاشتن نگاره های استادان و سرپرستان پیشین
دانشکده های گوناگون در اتاق مدیر دانشکده ها بود .در آشیانه پنﺞ ،دو بوم موزاﺋیک هم دیده شد .
ّ
میرزایف گفت :قرار بوده در زمان شوروی ،همۀ دانشکده های 14گانۀ دانشگاه ملی که در سال
1947میالدی بنیان شده ،از خیابان رودکی و بازار سبز به اینجا بیاید که به دستاویز برهم دادن [انحالل]
شوروی ،این کار باز ماند .از میرزایف دربارۀ کار در زمینۀ فرهنگ معاصر تاجیک پرسیدم که گفت :هیﭻ
کس در این اندیشه نیست؛ هرکس پی کار خودش است .پس از چاپ فرهنگ تاجیکی در سال 1969
میالدی ،تنها یک بار ،یک فرهنگ چند زبانۀ پر از نادرستی چاپ شده که به دردی نمی خورد .
پس از خوردن آب میوۀ سب [سیب] در میدان دانشگاه ،راهی میانۀ شهر شدم .در رودخانۀ ورزاب ،
ِ
مردم سرگرم ماهیگیری بودند .پیر مردی پستۀ وحشی نخ کرده و ریواس و نمک می فروخت ،از روبه روی
ِ
ده ها خوراک فروشی و باده فروشی گذشتم .گمان کنم هر چه درآمد دارند ،هزینۀ خرید پیوا [آبجو]
ّ ّ
شود ،چون حتی آن را در فروشگاه ها و دکه های دور افتاده ترین کوچه های ( ،Пивоروسی) و عرق می
شهر هم می فروشند .انگار نوشابه های الکلی درشمار نیازهای نخستین است و شاید از نان شب هم
واجب تر .جابه جا هم زنان و دختران در کار فروش آبجوی دست ساز خود هستند که کم درآمد ها آن را
می خرند و پولدارها هم بالتیکا ،آبجوی روسی می خرند که از شماره صفر تا شش (درصد الکل) دارد .
روبه روی تاالر عینی پیاده شدم ،آگهی کرده بود :روز چهارم ژوﺋن ،برنامۀ موسیقی سالیانه و در ششم
77 نوشتار سفرنامه
ّ
ژوﺋن ،برنامۀ موسیقی نصرالدین کریمی است .برای دیدن فرهاد رحیم اوف (رحیمی) ،دستیار [معاون]
ّ
رﺋیس دانشگاه ملی که در خیابان رودکی است ،به آنجا رفتم( .دانشگاه ملی در سه بخش شهر پراکنده
ّ
های دانشگاه ،نوارهای معین ،ستار ،گوگوش و دیگر خوانندگان است) و برای چندمین بار نبود .در رایانه
ایرانی را گذاشته بودند .به انستیتو رودکی رفتم .راهروها تاریک بود ،از هر 10المﭗ ،یکی روشن بود .
بیشتر اتاق ها نیمه تاریک بود .به دستاویز گرانی برق ،گویا مردم اینجا به نور کم آموخته شده اند .چون
می گویند :در زمستان ساعت ها برق می رود .در یک روز می توان هزاران المﭗ سوخته از سازمان ها و
دانشکده ها و پایگاه های فرهنگی اینجا گردآوری کرد .
با اینکه ،چند سالی است برخی ساختمان های زیبا و قشنگ و شیشه نما ساخته شده ،ولی بیشتر
ساختمان ها ،همانی است که از پیش مانده؛ ساختمان هایی نازیبا ،ولی استوار و برای منطقۀ زلزله خیز
ّ
های بسیار آلوده و پر از گند و بو ،حتی در اینجا خوب است .زشت ترین چیز این شهر ،دستشویی
بهترین جای های فرهنگی و علمی است که با خوش پوشی و تمیزی مردم شهر ،ناسازگار است .در
ساختار خانه های اینجا همۀ خانه ها بر خالف ایران ،دستشویی فرنگی دارند .تنها جایی که در این کشور
جداست ،دستشویی است ،وگرنه همه چیز در اینجا همگانی است .
همۀ تیلیفون [تلفن] (هم مانند گویش یزدی) های همگانی شهر در دست بنگاه تکسفون است و
ّ
در کنار هر تلفن ،کسی مسﺌول گرفتن پول است .به گونه ای که در این شهر به هیﭻ روی تلفن سکه ای
ّ
یافت نمی شود .چون در پول کنونی کشور ،سکه نیست .و گویا به هر کسی چند تلفن واگذار کرده اند و
ماهانه باید بخشی از درآمدش را پس دهد .هر تماس با تلفن 20درم برابر 55تومان است .هر تلفن 3
دقیقه ای در ایران 2 ،تا 20ریال و در اینجا 550ریال است که بسیار گران است .نمی دانم مردم با این
گرانی تلفن و درآمد کم چه می کنند .در هنگام اشغال تلفن این پیام نیمه عربی شنیده می شود« :مشتری
ً ً
دعوت شونده ،مشغول است .لطفا بعدا زنگ بزنید» .یک نکتۀ دیگر اینکه هنگامی که گوشی تلفن را بر
َ
گویند :ل َب ّ
ی [لبیک] و این واژه در برخی روستاهای یزد هم هنگامی که کسی در خانه را می دارند ،می
می زند به کار می برند .
چون به گزک[ 1من از زبان یکی از استادان به جای ساندویﺞ شنیدم] اینجا اطمینانی نبود .به سراغ
خوراکی های بومی رفتم .چهار جور خوراک سفارش دادم :کلم ،سیب زمینی ،ماکارونی و کباب کوفتۀ
گاو و یک لیوان ماست .بهای آن 2/70سامانی برابر 900تومان شد .بیشتر خوراک های اینجا پخته و
آب پز است .در دیگ بوغ [بخار] می پزند و کمتر خوراکی سرخ کرده و ادویه دار و تند می خورند .ولی
هر چه بخواهی پرچرب می خورند .
به سراغ سلیم ختالنی که از سخنوران فراخوانده شده به ایران و دستیار رﺋیس مجلس تاجیکستان بود ،
رفتم .گفتند :وی از سحر تا نصف روزی [بامداد تا ساعت ]1می آید .هر چه چشم به راه ماندم ،نیامد .
ً ّ
.1گزک بیشتر به معنی «مزۀ مشروب» است .و عموما در اینجا به ساندویﭻ« ،باتربراد» و «زاکوشکه» (هر دو واژۀ روسی) می گویند .
(مسعود قاسمی) -
سفرنامۀ تاجیکستان 78
به هر روی اینجا هم مانند ایران ،بین الخلقی [بین المللی] شده ،جامه شان :اروپایی؛ زبان و خوراک
شان :تاجیکی؛ گونۀ زندگی و سامان :روسی؛ ابزار ها و دستگاه ها :چینی ،روسی ،ژاپنی و ایرانی ،پوشاک :
ترکیه ای و مهربانی و دوستی آنان :ایرانی آریایی .ولی بر یک چیز این مردم باید آفرین گفت :پایبندی به
آیین نیاگان [نیاکان] و نگاه داری [نگهداری] زبان فارسی از پس هفتاد سال فرمانروایی زبان روسی که هم
ای از فارسی
ِ زبان سیاست بود و هم زبان دولت و تلویزیون .گویش عامیانه و کنونی مردم تاجیک ،آمیزه
تاجیکی ،چند درصد ،روسی ،ترکی ،ازبکی و کمی آلمانی و فرانسوی بوده که از روسی آمده است .
استاد عینی امروز به من گفت :برخی کشورهای شوروی پیشین که گذشتۀ فرهنگی مانند تاجیکستان
نداشتند ،با باالبردن دانش خود و پیوند با شوروی ،خود را برجسته کردند .
اکنون مردم تاجیک می توانند با رفتن به سازمان ،شیناسنامۀ [شناسنامه] خود را دگر ساخت [عوض]
ُ
کنند و پسوند روسی «اف» ( oфیعنی زاده ،مانند حسینوف )Хусейн Фدر نام خانوادگی مردان و
«اوا» ( ovaیا baیعنی زاده مانند :آتاخانوا )Атахановаدر نام خانوادگی زنان را که پیش تر زوری
بود ،بردارند و هرآنچه دوست دارند ،بگذارند .مردم سراسر روسیه می باید نام های روسی و یا شکل
روسی داشته باشند .
چون کار ویژه ای نداشتم .سری به باغ مرکزی (باغ لنین پیشین) زدم .از دم در باغ تا به پایان آن؛ بوی
خوراک و سرخ کردنی (بر خالف خوراکی های بومی و مردمی اینجا) به مشام می رسید .بیشترین جای این
ً
باغ را آشخانه و خوراک فروشی و آبجو فروشی گرفته بود .اصوال در این شهر ،هرجا گل ،گیاه ،درخت و
چمنی است ،سفرۀ خوردن هم برپا می شود و خوردن خوراک ،گویا ساعت ویژه ای ندارد .خو گرفته اند که
هرگاه خواستند بخورند .در آغاز ،میان و پایان خوراک هم چای سبز را رها نمی کنند .
دست کم 30خوراک خوری و کافه در این باغ بود .یک شهربازی و چند صندلی آهنی بدون تخته در
ّ
این بوستان بود .تنها جای تاریخی آن ،میدانچه ای با هیکل لنین بود که عکاس باغ می گفت :چون نشان
تاریخی است ،آن را نگه داشته اند .ولی تندیس بزرگ فلزی لنین در جای پیشین میدان سامانی را پس از
سرنگونی ذوب کرده اند .
هنگام تماشای تندیس لنین ،زن میان سالی صدایم زد و مرا کنار خود نشاند .وی گفت :نزاکت
ّ ّ ّ
ی نزدیک به 55سال دارد .او دربارۀ ادبیات فارسی یوا ،دانش آموختۀ رشتۀ زبان شناسی است و سن میرمال
بسیار آگاه بود و پیوسته می گفت :من و شما هر دو تاجیک هستیم .
ّ
اکت تاکنون دو شوهر کرده بود که به سبب بچه دار نشدن ،رهایش کرده بودند و اکنون در پی شوهر نز
می گشت ،می گفت :اگر یک شوهر ایرانی پیدا کنم ،بسیار خوب می شود( .گویا مرادش من بودم!!) وی
ّ
امگاه میر سید علی همدانی فراخواند .نشانی خانه و تلفنش را هم داد . با مهربانی مرا به کوالب ،جای آر
گفت :پوشاک بومی اینجا را به تو پیشکش می کنم .بسیار آرزو داشت که روزی به ایران بیاید و به آرامگاه
سعدی در شیراز و آرامگاه امام رضا (ع) در مشهد سر بزند .چندین بار گفت :کاش یک شوهر ایرانی
داشتم تا همراه او به ایران می رفتم .خویشانش همه در تبریز هستند .
79 نوشتار سفرنامه
وی با اشاره به تندیس لنین که روبه روی ما بود ،می گفت :مردم شوروی ،به دستاویز کارهای ارزندۀ
لنین برای پشتی بانی از مردم ندار و بی چیز او را «داعی پرولتاریا» می خواندند .
با اینکه نیمروز یک روز غیر تعطیل بود ،باغ ،پرآمد و شد و مردم با فرزندان خود در سیر و گشت بودند .
ّ
ای نگهداری خود از شر شوروی ها به آنجا نزاکت گفت :در کوالب بنای چهل دختران است ،دخترانی که بر
رفته ،دعا کردند :خدایا ما هیﭻ نمی خواهیم ،ما را سنگ کن و سنگ شدند( .همانند داستان هایی که در بارۀ
بناهای چهل دختران در جای جای ایران گفته می شود) هنگامی که گفتم:مردم دوشنبه خوب هستند .گفت :
َ
ها خوبند .وی اکنون در ریان [نواحی شهر] ( ،Районروسی) زندگی می کند .پیرزن روزنامه تنها تاجیک
فروش ژنده پوشی به نزد ما آمد .بیشتر روزنامه فروش های اینجا پیر زنان روس هستند .
برای خواندن نماز ،سراغ مسجد را گرفتم ،ولی مسجدی در این نزدیکی نبود ،در این شهر ،شاید
تنها چند مسجد باشد .نزدیک ترین مسجد در یک فرسنگی اینجا ،مسجد حاجی یعقوب بود .از اینرو
ّ
روی باغ مرکزی رفتم .من و آقای محمدی روزهای بسیاری به انگیزۀ به نمازخانۀ سفارت ایران ،روبه
نزدیکی به نمازخانۀ سفارت با انستیتو به آنجا می رفتیم .هر چه بود اینجا گوشه ای از خاک ایران بود و
ایران را به یاد ما می آورد .با اینکه بسیاری از کارگران و برخی کارمندان آن تاجیک بودند ،ولی ما آن ها را
مانند ایرانی ها می دانستیم .
چسبیده به سفارت ،خانه ای 2 × 2/5گز از آن دو نفر زن و شوهر تاجیک بود که کتاب و پوشاک کهنه
می فروختند و در آن زندگی می کردند ،من که هیﭻ گاه خریداری را در آنجا ندیدم ،آن هم در کوی پولدار
نشین دوشنبه .
ّ
دوباره به خیابان رودکی برگشتم .رانندگان ،ارج بسیار خوبی به رهگذران می گذارند ،حتی اگر در
شتاب بسیار باشند و یا چراغ عابر پیاده ،قرمز باشد ،می ایستند تا رهگذران بروند .از نکته های در خور
پرداختن ،هماهنگی خوب در رفت و آمد است .پس از ساعت هفت شب ،شمار افسران راهنمایی دو
برابر روز می شود .
چون هوا روشن بود ،بهتر دانستم باز هم در خیابان باشم .نیم ساعتی در خیابان رودکی نشستم و به
رفت و آمد مردم نگریستم .روس ها را که با ناز و افاده و خودپسندی راه می رفتند و به زمین و زمان فخر
می فروختند .انگار همۀ مردم تاجیک به آنان بدهکارند .خشک و ترشرو ،ولی بسیار زیبا ،با موهای
طالیی و بور .کمتر زن روس را می بینی که زیبا نباشد ،ولی سفید پوست و بی نمک و برعکس ،زنان
تاجیک ،بسیار خوشرو ،خوش برخورد و بانمک هستند .از نژاد ایرانی ،مهربان و خودمانی و یکرنگ ،
فروتن و خاکسار ،با زیبایی آمیخته به ادب و ارجگزاری .
زمانی که به گذر خودروهای گران بهای غیر روسی می نگرم و در گوشه ای دخترک 18سالۀ آدامس
فروش را ،به خود می گویم :در جامعۀ سوسیالیستی شوروی که دارایی و دارندگی جایی نداشته ،چه گونه و
در نزدیک به 12سال ،دو طبقۀ برجستۀ سرمایه دار و دولت مند؛ و زحمتکش و رنﺞ دیده ،پیدا شده است؟
چه گونه ده ها زن و دختر در سر چهارراه ها و ...در کار فروش چند دانه نان و تخمه هستند و گروهی دیگر ،
سفرنامۀ تاجیکستان 80
سوار بر خودروهای 50-40میلیون تومانی از خیابان های شهر کارگری دوشنبه گذر می کنند .و در این
شهر ،مهمانخانه هایی برای زنان خود فروش و زنان تلفنی پدید می آید؟ چنانکه بر می آید جامعه ،جامعۀ
توسعه نیافته ای است که دورۀ گذار از کشوری سوسیالیستی را به سوی سرمایه داری طی می کند .
شادترین گونۀ رنگ جامه ها از آن زنان و دختران است و مردها همچون ایرانیان ،رنگ های سفید و
خاکستری می پوشند .گویا طبیعت اینجا در دست زنان است .تن پوش های آستین حلقه ای و دامن های
کوتاه و چسبان ،برای آنان است و پیراهن های تا آستین دکمه بسته و شلوارهای گشاد و موی کوتاه و سر
و ریخت خوب برای مردان؛ انگار آزادی تنها برای زنان است .کم مانده بود برخی از دختران با شورت و
سینه بند به خیابان بیایند .
ّ
در این چند روزه حتی اگر از تشنگی بی تاب هم بشوم ،می ترسم آب شیرهای خیابان را بنوشم .آب
بخش های میانی شهر ،پر از خس و خاشاک ،ریگ ،الی و لجن است و مردم این شهر ،نخست ،آب را
در شیشه کرده و پس از ته نشین شدن می جوشانند و سپس سرد کرده و می خورند .از اینرو آب مینرال [آب
معدنی] ( ،оби минералӣروسی) و آب بگاز [بی گاز] خریدار فراوان دارد .هنوز دولت فکری
برای آب نوشاکی [نوشیدنی] مردم نکرده است و به رغم فراوانی آب در رودخانۀ ورزاب که از کنار شهر
می گذرد ،آب شهر ،نا پاک است .تازه روزهای شنبه ،آب شهر هم بسته است .در خیابان ناچارم آب میوه
یا کواس بخورم .
ساعت 7/5به کافۀ لوژه ،کنار رستوران سیروس رفتم .به مهماندار روس ،تنها یک چای سیاه با شکر
سفارش دادم (حتما باید بگویی با شکر ،چون اینجا همه چای را بدون شکر می خورند و چه بسیار خوب
است ).حتی در اتاق مدیران و سرپرستان هم فنجان کوچکی از چای سبز بدون قند و شکر می آورند و در
همایش های مهم آنان تنها آب است و بس ،چون پول کم است .
پس از یک روز پیاده روی ،چای بسیار چسبید .چندین پیاله خوردم .به سوی خانه ره سپردم .دوباره
خیابان پر از ارتشی بود ،گویا کسی برجسته به کشور می آید .در خیابان ها ،از ده ها چراغ راهنمایی و
ُ
چهارراه و به گفتۀ تاجیک ها «سوتا فر» ( ،светофорروسی) ،گذشتم .
چراغ های اینجا پیش از آنکه زرد شوند ،دو ثانیه چراغ سبز ،چشمک می زند که هشداری است برای
راننده .هیﭻ راننده ای جرﺋت گذشتن از چراغ زرد را ندارد ،چون باید تاوان سنگینی بدهد .به خانه می رسم
و با آقای محمدی خوش و بشی می کنم .سپس گزارش کار روزانه و هماهنگی کارهای فردا و دیدن ّ
تلویزیون و نوشتن مشق شب که همان سفرنامه باشد .تا فردا چه پیش آید .
تلویزیون اینجا از ساعت 6پسین تا 12شب و بامداد از 7تا 2و 3نیمروز برنامه دارد .وهمه به زبان
فارسی است .اگرچه همۀ فیلم ها به زبان روسی است .در میان برنامه ها گفت و گوهایی پخش می کند
که گویا به گویش های گوناگون این سرزمین است و تا اندازه ای 70درصد در گویش و کاربرد ،با ایران
ّ َ
دگرگون است .مانند عالقه که اینجا به معنی ارتباط است .خادم حرب = سرباز ،بازداشت = معطل و ....
ِ
که در واژه نامۀ پایانی کتاب آورده ام .
81 نوشتار سفرنامه
شنبه 1383/3/9
دیروز با خانم نگینه قرار گذاشتیم که امروز به شهر قبادیان و توس برویم ،ولی گفته شد که خودروی
قبادیان ساعت 5/5بامداد می رود .به ناچار آهنگ رفتن به حصار یا زرافشان کردیم .تلویزیون تاجیکستان
موسیقی و رقﺺ پخش می کند و تلویزیون روسیه ،برنامه ای طنزآلود یک نفره را پخش می کند .به راستی
که باید خنده دار باشد ،چون توانسته روس های خشک ،سرد و تا اندازه ای خشن را از ته دل بخنداند .
اکت خانم ،دوست پیردخترم!! که دیروز در بوستان لنین با او آشنا شده بودم ،
ِ قرار بود تا ساعت هشت ،نز
زنگ بزند ،گویا به دستاویز دشواری های ساختاری تلفن اینجا نتوانسته است ،شاید هم دیگر امیدش از
من بریده شده است!! سپس با نگینه قرار گذاشتیم که ساعت 10بیاید خانۀ ما تا با هم به حصار برویم .
بر مشروتکۀ خط هشت که راه بسیار درازی را می پیماید ،سوار شدیم و پس از گذشتن از خیابان های
رودکی و جزیره ،باغ حیوانات ،کول جوانان (باغ شنا) ،کاخ باربد ،قره باال ،هیکل ابن سینا ،اسپیچک ،
ّ
رستوران گلدسته ،بازار 82و محلۀ زرافشان به ایستگاه حصار رسیدیم .نفری یک سامانی شد .در راه ده ها
َ
مزرعۀ پخته [پنبه] را پشت سر گذاشتیم .در اینجا به کلوزۀ پنبه« ،غوزه پایه» می گویند و در نزدیکی های
حصار ،انگورزاران گسترده ای بود .از این روست که گفته می شد :تاجیکستان ،کشور پنبه و انگور است و
بهترین پنبه ها و شراب ها در این کشور به دست می آمده است .دوری دوشنبه تا حصار ،چهار فرسنگ است .
در پایانۀ حصار که چندین دستگاه مینی بوس زهوار دررفته و درب و داغون از آن سال های 1960یا
ِ
شاید 1950میالدی ایستاده بود ،فرود آمدیم و با مینی بوسی دیگر راهی حصار کهن شدیم .نخست به
دیدن آیین عروسی که در پای درخت چنار 700سالۀ اینجا برپا بود ،رفتیم .عروس و داماد به سبک اینجا
رنا و دهل به جشن ،شوری دیگر داده بود . ُ ُ
کردند .آوای سآرایش شده بودند و دختران و زنان پایکوبی می
رهبر گروه ،با مهربانی ما را به خانه اش دعوت کرد که چون کار داشتیم ،نپذیرفتیم .
سپس به مدرسۀ کهنه رفتیم که جایگاه آثارخانۀ روزگار گذشتۀ تاجیک بود .ما دو نفر که بیگانه بودیم
به بهای سه سامانی و خانم نگینه که تاجیکی بود با 40درم به درون مدرسه رفتیم .نقشۀ بزرگی از
تاجیکستان با نام بناهای تاریخی آمده بود ،همراه با نگاره هایی از بناهای تاریخی این کشور .در هر کدام
ّ ّ
از حجره های مدرسه ،دست آفریده های سفالی ،بافندگی ،خانۀ ملی ،جامه ها ،سکه ،پول ،ابزارهای خانه
و دیگر ابزارهای گذشته در زمینۀ آبیاری ،باغبانی و موسیقی ،جای داشت که به ویژه ابزارهای بافندگی آن
همانندی بسیاری با شهر کهن یزد داشت .همۀ در و دیوار و ابزارهای آثارخانه را خاک فرا گرفته بود و انگار
ِ
سال هاست پاکیزه نشده و به آن رسیدگی نمی شود .دیدارکنندگان از این آثارخانه تنها ما بودیم .
هرچند دوری حصار تا بخارا نزدیک به 70کیلومتر است ،ولی می گویند :اینجا امیر نشین و زیر
فرمانروایی بخارا بوده است .از بناهای کهن اینجا ،مدرسۀ کهنه ،مدرسۀ نو و دروازه مانده است .
سپس به سوی آرامگاه مخدوم اعظم رفتیم .در راه به سارایف ،قهرمان کشتی پیشین آسیای میانه و
قهرمان کشور شوروی برخوردیم که همراه پسر و همسرش برای زیارت و پابوسی آمده بودند .با هم
نیایش کردیم .همسرش می گفت :این ها 5آ که [برادر] بودند .یکی خواجه آبگرم ،یکی مخدوم اعظم ،
سفرنامۀ تاجیکستان 82
یکی در بخارا ،دوتای دیگر را نمی دانست .سپس به سوی دروازۀ حصار راه افتادیم .دخترگانی را دیدم که
در کار خوردن یخ ماس [بستنی] بودند .چون به دروازه رسیدیم ،روبه روی دروازه بنایی بود بدون سقف با
ّ
دو درخت توت که سعید ابرارخان ،پیرمرد کارگزار (متولی) آن می گفت :مزار خالد بن ولید از اصحاب
پیامبر اکرم است( .چنانکه یادم است می گویند :وی در سوریه خاک شده است) .وی می گفت :بر این
توت 700ساله ،حضرت علی (ع) تکیه داده است .و خود من« ،ایشان زاده» [آقازاده] هستم .می گفت :
َ
ین نقشبند هستم که شجره و پیچ ُ ّ
ت [مهر] دارم و این شجره از سال 1990 من از نوادگان خواجه بهاءالد
ار توت تکیه گاه می آیند و آرزویی دارند و
میالدی در دست من است ،کسانی که به این درختان توت و مز ِ
نخ می بندند ،هر کدام بخواهند ،من نخ آن ها را باز می کنم !! (مقصود ،گرفتن پول بی زبان بود) .بر چندین
ّ
درخت توت ،هزاران تکه نخ و پارچه بسته شده بود( .مانند چشمه علی دامغان) ما هم به ناچار 50درم
به او دادیم و از او خواستیم برای ما نیایش کند شاید که رستگار شویم .
ّ
ادر] من یعنی آقای محمدی ،زن می خواهد ،گفت :مگر ندارد؟ گفتم : به شوخی گفتم :این آ کۀ [بر
یکی دیگر می خواهد .او هم دعای فراوان برایش کرد .برای برگشت همسر نگینه از مسکو هم نیایش کرد .
دست کم گفتیم 50درم که دادیم ،شاید به درد کاری بخورد .نگینه گفت :بسیاری از مردم این سامان یا
«ایشان زاده» یا «خواجه زاده» هستند .پیرمرد ،پیمان نامۀ دولت را هم به ما نشان داد .بنای دروازه و سقف
ساخت .در مدرسۀ
ِ های دیگر
ِ آن یادآور معماری ایران بود .عرقچین و مقرنس ها ،دور چینی سقف و شیوه
نو بسته بود .روبه روی مدرسه ،کافه ای بود که آهنگ پاپ گذاشته بود و می و آبجو می فروخت .اگر حاکم
دین دار و مسلمان بخارا گمان می کرد که روزی ،روزگاری قرار است در مرز و بوم فرمانروایی او آهنگ
پاپ بگذارند و شراب بخورند ،چه حالی می شد؟
برای خوردن ناهار به آشخانۀ آنجا رفتیم .سقفی بسیار زیبا داشت .یک ترانۀ ایرانی گذاشته بود .نام
پیش خدمت بسیار زیبای آنجا صدبرگ بود .چون همۀ خوراک هایشان گوشتی بود و روشن نبود از چند
دی به ناچار ماست خوردیم .ولی چه ماست کاردرستی بود و سپس ّ
روز پیش است ،من و آقای محم
ِ
ّ
دی چند دهن آواز سنتی خواند و مهمانان همه سراپا گوش دادند . ّ
همگی چای سیاه نوشیدیم .آقای محم
ّ
دار اینکه در دستشویی اینجا به جای آب و کاغذ و کلوخ ،مقوا بود .روبه روی یک فروشگاه ایستادیم خنده
که شیشۀ بنزین هم می فروخت .پس از چند ساعت به میان شهر حصار برگشتیم .سری به بازار بسیار بزرگ
اینجا زدیم .در این بازار چند هزار گزی ،همه چیز بود .به گونه ای که با چند ساعت زمان گذاشتن می توانستی
از سیخ تا تلویزیون ،از سبزی تا برنﺞ و میوه واز نوشاک تا پوشاک را بخری .این جا کانون ایالت حصار و
ریان پیرامون آن بود که ده ها فروشنده با ده ها مغازۀ کوچک و بزرگ در کار فروش بودند .
ّ
انجام آقای محمدی توانست اسکاج را در این کشور پیدا همه از ایرانی بودن ما خرسند می شدند .سر
کند .چون همه مردم اینجا ظرف های خود را با پارچه می شویند .و به جای مایۀ ظرفشویی از گردهایی که
در ایران دستشویی و کاشی گرمابه را می شویند ،بهره می برند .
در اینجا انبوه روغن پنبه دانۀ پاالیش نشده به فروش می رفت که مردم در خوراک هایشان به کار
83 نوشتار سفرنامه
می بردند .از سویی چون پنبه دانه فرآوردۀ بومی اینجا بود ،تا اندازه ای فراوان و ارزان است .کمی مویز
ّ
(کشمش سیاه) اینجا که بسیار حتی در ایران هم شناخته شده است و از سمرقند می آورند ،خریدیم تا با
چایی بخوریم .یادمان به سفارش بازرگان چکالوسی افتاد .
در راه برگشت به دوشنبه از نگینه خواستم ،نام های دختران تاجیک را برایم بگوید ،که چنین برشمرد :
صد برگ ،گلدسته ،گلستان ،فرنگیس ،گلبرگ ،گل چهره ،گل اندام ،گلبهار ،موجوده ،گل ناز ،شب ناز ،
ّ
شبنم ،شهناز ،سلیمه ،محبوبه ،معرفه ،مغفرت ،زرینه ،زیبا ،نذیره ،شهال ،دلناز ،مدینه ،فیروزه ،مهتاب ،
ّ ّ ّ ّ
اره ،محبت ،ستاره ،الله ،دلبر ،دالرام ،زلیخا ، مه ،صباحت ،سی ر ،محر نگاره ،نصیبه ،نزاکت ،مطلوبه ،معط
ّ
دلداده ،دلناز ،زلفیه ،فریده ،رعنا ،رحیمه ،نازی گل ،نادره ،عایشه ،حبیبه ،کبریا ،کیمیا ،صنوبر ،محرم ،
ّ
صفر ،گلرخسار ،گلنار ،گل خمار ،پروینه ،منیژه ،تهمینه ،مالحت ،سعادت ،محیا ،سیاحت ،نرگس ،
ن ،یاسمن ،صدف ،زینب ،خورشیده ،جمیله ،جانانه و ... َ ُ
مهینه ،مناجات ،س َم
چیز دیگری که برای من در این سفر چشمگیر بود ،مردم سواره ای بودند که هنگام گذشتن مینی بوس
از روبه روی مزارها ،دست ها را به چهره و چشم کشیده و سپس باال برده و درخواست آمرزش می کردند و
دیگران هم پیروی می کردند .این کار در ایران هم مرسوم است .در درازنای راه حصار تا شهر ،ده بار این
کار انجام شد .نزدیک ساعت چهار پسین به دوشنبه برگشتیم تا برای گشت وگذار فردا به قبادیان و توس
آماده شویم .قرار شد فردا ساعت 6/5در جایگاه پایانۀ شهر دوشنبه که نامی بسیار سخت داشت باشیم تا
به همراه نگینه به سرزمین ناصرخسرو برویم .
امشب آماده کردن شام با من بود .یک دانه سیب زمینی پوست قرمز که در جایی دیگر ندیدم و
گوشت و دیگر چیزها فراهم شد .ولی زردچوبه نبود .پس از پرس و جو از همسایه ها و زلیخا پی بردیم
که در آشپزخانه های اینجا چیزی به نام ادویه و زردچوبه به جز فلفل نیست و یکی از سبب های سادگی
خوراک هایشان ،نبود ادویه است .به خود گفتم :اگر هندی ها یک ماه بیایند اینجا چه ها که نمی کشند
و چنانچه تاجیک ها به هند بروند ،با آن خوراک های ادویه دار چه کار خواهند کرد؟ شاید راز تندرستی
تاجیک ها در همین باشد .هرگز یخ و آب سرد نمی خورند که بسیار برای بدن و کبد زیان دارد .همۀ
خوراک های بومی شان آب پز یا بخارپز است و نه سرخ کردنی ،چنانکه امروزه در ایران ،بسیار همه گیر
مزه و ساهار (یزدی است) است .یک خوراکی امشب درست کردم که در دوران زندگی ام نخورده بودم .بی ّ
بود و آقای محمدی خدا را برای این همه نعمت های رنگارنگش سپاسگزاری کرد که بدتر از زدن صد ّ
چوب به من بود .
یﮏشنبه 1383/3/10
ساعت 5/5پس از خواندن نماز بامدادی و خوردن چای مورچه ای که به گفتۀ کارمندان انستیتو جوره ام
ّ
[دوست یکدل] محمدی خریده بود ،راهی پایانۀ دوشنبه با نام روسی آفتاواگزال ( )автовокзал
شدیم .نگینه هم آمده بود .سوار بر مرشورتکه شدیم و نفری 9سامانی دادیم( .البته هزینۀ نگینه در این
سفرنامۀ تاجیکستان 84
چند روزه چه در سفر ،چه در کبابخانه ،همه جا با ما بود) .با مردمان توس و قبادیان همنورد بودیم ،از
کاخ باربد ،بازار سخاوت و کاروان بازار گذشتیم .بسیار خوب است که مردم اینجا به خرید از بازار خو
گرفته اند .چندین بازار بزرگ این شهر مانند :سبز ،کاروان ،شاه مقصود و ،82هر روز پر از مردم است .
یکی به انگیزۀ روشی که در گذشته های دور در زمان دولت شوروی داشتند که پس از رهایی از کار به
خرید می پرداختند و یکی هم آنکه به هر روی چند درم یا سامانی از فروشگاه ها ارزان تر است و با چند
ساعت زمان گذاشتن ،همۀ نیازمندی ها را می توان یک جا خرید .
راه های سرسبز جنوب دوشنبه مانند راه های شمال ایران بود ،دشت های سبز و گندم خیز که بیشتر به روش
ُ ّ
ار بخش جبار رسول اف بود . دیمی بود .الله زاران و انگورزاران را پشت سر گذاشتیم ،زیباترین جا الله ز
ّ َ ُ
روستاهای ا َ
رکوه و بخش قرغان تپه و شهر گاراووتی را پشت سر گذاشتیم .در راه رفتن ،گاه لی و ج وی
به گاه به رود خروشان «کافر نهان» که به گفتۀ مردم ،نام آن برگرفته از انقالب بخارا در سال 1920میالدی
است ،برمی خوردیم .مردم می گویند :هنگامی که بلشویک ها به اینجا یورش می برند ،مسلمانان خود را
به درون این رودخانه انداخته تا از کافران در نهان باشند و بسیاری غرق و کشته شدند .
راننده که شاید از شیعیان اینجا بود ،نوار سوگواری امام حسین (ع) را گذاشت که یکی از تاجیکان با
سوز و گداز می خواند و بر بی گناهی و ستم دیدگی نوۀ پیامبر و یاران وی اشک می ریخت و ناله می کرد .
نوار بسیار سوزناکی بود .کمتر شیعه ای دیدم که این چنین در اندوه امام حسین (ع) سوگنامه بخواند .
شاید هم راننده برای خوشﺂمد ما آن را گذاشته بود ،ولی باور آن سخت است که چنین کاری کرده باشد؛
مگر او می دانسته که قرار است روزی سوار بر خودروی او شویم .با اینکه تا اندازه ای چهره های ما همانند
گفت :تو مانند مردم پنﺞ کنت ،زادگاه رودکی هستی .ولی
ِ تاجیکان است ،به ویژه من که استادعینی می
تاجیکان بدون اینکه سخنی بگوییم ،به زودی می دانستند که ما ایرانی هستیم .
روبروی من ،کسی از مردم توس نشسته بود که پس از سه سال از مسکو به خانه برمی گشت .وی دارای
همسر و چهار فرزند است که پس از سه سال به این جا برمی گشت .گفتم :در مسکو چه می کنی؟ گفت :
ّ
در فروشگاه کار می کنم ،همسری موقت هم دارم ،گفتم :نپرسیدی که همسرت در این سه سال چه کار کرده
است؟ تنها خنده ای کرد .مانند او هزاران نفر در روسیه هستند و مانند همسر وی هزاران زن بی سرپرست
در تاجیکستان زندگی می کنند .ولی اینکه در این سال ها چه می کنند؟ بر سر فرزندان آن ها چه می آید؟ در
هنگام سختی و بیماری و گرفتاری چه کسی از آن ها دستگیری می کند؟ پرسش هایی بدون پاسخ است .به
هر روی زن به جز نیازهای جسمی ،مانند خوراک و پوشاک ،نیازهای جنسی هم دارد( .همسر نگینه ،شش
سال پیش فرزند یک سالۀ خود را رها کرده و به مسکو رفته است .هیﭻ کس نشانی از او ندارد) .
وی می گفت :هزینۀ هواپیما ،از دوشنبه به مسکو 250دالر و برعکس 150 ،دالر است .زیرا
درخواست از این سو بسیار فراوان و از آن سو بسیار کم است( .با قطار هم 3/5روز در راه هستند) چه
حالی پیدا می کنند فرزندان او که پس از سه سال پدرشان را می بیند ،می گفت :یکی از فرزندانم در این
سال ها مرده است .
85 نوشتار سفرنامه
روستاهای خشت و گلی را که به مانند ایران بود ،یکی یکی پشت سر می گذاشتیم .مردم روستا
همچون برخی روستاهای ایران ،تپالۀ گاو را برای سوخت زمستانی به دیوارها زده بودند ،ولی کار خوبی
که در ایران دیده نشده و در سراسر تاجیکستان انجام می شد ،آهک پاشی تنۀ درختان تا بلندای یک گز بود
که برای پیشگیری از کرم و شته ،چنین کاری را انجام داده بودند .
سرانجام پس از 2/5ساعت به شهر قبادیان در 30فرسنگی دوشنبه رسیدیم .پس از آن از زبان مردم
دریافتیم که نام این شهر ،برگرفته از نام پهلوان نامور شاهنامۀ فردوسی ،قباد بوده و به گفتۀ فتح الله یف :اینجا
تخت قباد و میهن رستم بوده است .شهری بود از خشکی و بی آبی همچون یزد و کوچه های آن مانند ایران
بود .گفته می شود در این چند ساله با بهره وری از آب کافرنهان که به رودخانۀ وخش می پیوندد و به آمو دریا
می ریزد ،تالش هایی را برای سرسبزی اینجا به کار برده اند ،ولی هنوز بسیار جای کار دارد تا به سرانجامی خوب
برسد .از کنار تندیس ستبر و بزرگ ناصر خسرو قبادیانی ،نویسندۀ نامی سدۀ پنجم فارسی که در میان میدانی
بود ،گذشتیم و گویا در همین چندساله و پس از برپایی همایش او دراین شهر کار گذاشته اند .پس از پشت
سرگذاشتن بیش از سه فرسنگ از قبادیان به روستای توس رسیدیم .یکی از پیرمردهای اینجا می گفت :نام آن
برگرفته از نام توس ،پهلوان نامی شاهنامه است .آمار مردمان این شهر را ندانستیم ،ولی می گویند :نزدیک به
40درصد آن ازبک و 60درصد آن تاجیک است .توس هم مرز با کشور ازبکستان و در نزدیکی شهر ترمذ
ِ
در ازبکستان است .ازبک ها به این شهر ،توز می گویند .یعنی نمک .
در توس پیاده شدیم .از گرما کالفه شده بودیم .با پرداخت هشت سامانی ،سوار تاکسی به سوی چهل
و چهار چشمه ره سپردیم .راننده گفت 14 :کیلومتر راه است که پس از آن دریافتیم دروغ می گوید .نزدیک
به یک فرسنگ از توس دورتر بود .جایی بود مانند غربال بیز در استان یزد که در دل کویر ،چشمه ای زیبا
ّ
دارد که در کنارش زمینی خرم و سرسبز دارد .مردم این سامان در یک روز گرم تعطیلی با خانوادۀ خود
به اینجا آمده بودند ،چشمه ای بود با آب بسیار زالل ،مانند قضیۀ یک کالغ ،چهل کالغ است ،بین 10
ّ
الی 20چشمه بیشتر ندارد .هم چون دیگر جای ها شمارۀ مقدس «چهل» را می گویند ،مانند بسیاری از
بناهایی که در ایران و تاجیکستان پیشوند چهل دارد( .چهل ستون در اصفهان و چهل تن در شیراز و چهل
دختران در دامغان و کوالب و .)...
ّ
در استخر روبروی آن ،هزاران ماهی سیاه رنگ ریز و درشت حتی از دور هم دیده می شدند ،ولی مردم
بنا به باوری که داشتند ،هرگز آنان را شکار نمی کردند و به آن ها نان می دادند .آب گوارایی داشت ،ولی نه
به گوارایی چشمۀ ورزاب .ده ها خانوادۀ توسی ،فرش ها را گسترده و با خانوادۀ خود سرگرم گﭗ و خنده و
خوردن بودند .کباب (سیب زمینی با گوشت گاو) خوراک بومی اینجا بود .در زیر یکی از چادرها ،تازه
عروس و دامادی به همراه خانوادۀ خود نشسته بودند .در استخر ،ده ها مار ماهی چون شناگرانی ماهر
در آب ،باال و پایین می رفتند .کمتر ماهی ای بود که از زخم دندان آن ها آسیب ندیده باشد .در رودخانۀ
روبروی چشمه ،ده ها مرد و پشت دیوار ،ده ها زن در کار آب تنی و شنا بودند .
در اینجا بر خالف دوشنبه ،چهره مان به راستی چشم نما بود و همه می دانستند بیگانه هستیم .به ویژه
سفرنامۀ تاجیکستان 86
آقای محمدی با آن موهای سفید و فرفری .آن اندازه که از دیدن ما خیره شده بودند ،از دیدن روس های ّ
لخت و پتی شگفت زده نشده بودند .روس ها اکنون در این بخش ،آماری یک درصدی را دارند که پس
از پاره شدن [فروپاشی] شوروی بسیاری به روسیه برگشته اند .گه گاه همسایه ها برای ما خوراک و دوغ
می آوردند و این از مهربانی مردم این سامان در بارۀ مهمان و غریبه بود .به ویژه اینکه ما خوراکی همراه
خود نیاورده بودیم ،بیشتر به ما مهربانی می کردند و هرکس خوراکی و یا میوه ای به ما پیش کش می کرد
که بیشترین آن ها آبگوشت های پرچرب با سیب زمینی بود .
مردم بر این باورند که آب چهل و چهار چشمه برای شفای دردها بسیار خوب است و نوشیدن
آن هم برای بهبود هرگونه بیماری سفارش می شود .مانند درختان پیرامون چشمۀ باباعلی در دامغان ،
برشاخه های آن بسیار نخ و پارچه آویزان بود .یکی را هم من برای برآورده شدن آرزوهای خود مانند
خوشبختی فرزندانم بستم .
هوا خوشگوار و زمان هم با ما بود ،از این رو با نگینه از هردری سخن گفتیم .هنگام ریختن چای ،چند
برگ چای روی آن آمده بود که همچون باور یزدی ها نگینه گفت :امروز برایم مهمان می رسد .می گفت :
افغان ها را در این جا آدم های ناباب می شناسند ،زیرا در داد و ستد بسیار بد هستند و ...از پیدایش طبقۀ
فرادست در تاجیکستان گفت که به سبب قاچاق ،می توانند خودروهای هشت هزار دالری بخرند .برخی
هم به دنبال جنگ و بهره وری نابجا از ناامنی ها به دزدی چیزهای برجای مانده از مردم فراری یا کشته
شده پرداختند .به برخی بانک ها دستبرد زدند و دیگر دستاویز های سیاسی ،اجتماعی و غیره باعث شده
ادست سرمایه دار شکل بگیرد .برخی هم به دستاویز پیوند ها و فرودست رنجدیده و فر ِِ که دو طبقه
خویشی هایی که با برخی مدیران دولتی و سیاسی داشتند ،به چنین دارایی هایی دست یافته اند .
چون نیمروز شد و از گرما کالفه شدم ،تنی به آب سرد اینجا سپردم ،ولی بیش از یک دقیقه نشد درآن
ّ
بمانم .آقای محمدی که نرفت .
مردم براین باورند که باالی چهل و چهار چشمه ،آرامگاه قنبر ،نوکر امام علی (ع) است .بیچاره قنبر ،
پیکرش چند جا به خاک سپرده شده است( .مانند بغداد ،کوفه ،نیشابور ،درگز و )...می گویند :این چشمۀ
مرتضی علی است و شفا دارد .خود حضرت به اینجا آمده است (؟ !) .مانند ده ها قدمگاهی که حضرت
علی (ع) در سرتاسر ایران دارد .مردم این منطقه ،چهارشنبه ها برای زیارت چشمه و آرامگاه قنبر به اینجا
می آیند .چشمه در بخش ناصر خسرو قرار دارد که پیش تر نامش «بشکین» بوده است .
ُ
اهی توس شدیم .هرم گرما چهره مان را می سوزاند . ساعت چهار برای دیدار شهر قبادیان و آرامگاه وی ر
ُ
بازار توس را دیدیم .مانند دیگر جاهای تاجیکستان بازارهای پر رفت و آمدی را دارد .در بازار ،تربز
َ
[هندوانه] و َهندله[ 1طالبی] فراوان دیدیم( .بهای یک َهندله ،به کوچکی یک پرتغال 2/5 ،سامانی .
نزدیک به 700تومان که خیلی گران است) بامداد بر سر راه آمدن ،بازاری بود که هزاران خریدار در آن
وجود داشت و خیابان راه بندان شده بود .چون گفتیم دیر می شود ،از خیر رفتن به مزار خواجه مشهد
.1هندلک هم می گویند( .مسعود قاسمی) -
87 نوشتار سفرنامه
گذشتیم .در یکی از میدان های شهر توس هم تندیس بزرگی از لنین جای داشت که هنوز استوار و پابرجا
بود .به قبادیان رفتیم .شهر ناصر خسرو که از ترس از آنجا فراری شده بود ،ولی چون دانستیم که وی
درروستای یمگان استان بدخشان افغانستان ،خاک است و در اینجا تنها تندیسی و آثارخانه ای دارد که
امروز بسته است ،در این شهر چندان نایستادیم .تنها به دیدار هیکل او رفتیم .بر در و دیوار شهر ،نگارۀ
ناصر خسرو بود که سال پیش ،همایشی در تاجیکستان به یاد وی برگزار شده بود .
کنار تندیس به چند نفر از مردمان این شهر برخوردیم که نام های حسن ،علی ،منوچهر و رسالت
داشتند .در شهر قبادیان ،به یک کتابفروشی رفتم که تنها کتاب وجه دین از ناصر خسرو را به زبان
سیریلیک داشت .
ّ
یک مرد میان سال که چهره اش به روحانیان سنی اینجا می خورد ،در پی مسافر بود .چون ترسیدیم
که ناچار شویم شب را در اینجا بمانیم ،با خودرو الدای او به بهای نفری هشت سامانی راهی دوشنبه
شدیم .همسر جوانش در جلو نشسته بود .او می گفت :برخی براین باورند که دو ناصر خسرو داریم ،یکی
در قبادیان و دیگری در جایی که یادم رفت یادداشت کنم .وی می گفت :مردم اینجا مانند ایرانی ها در پی
دانش و خواندن نیستند .بیشتر نادان هستند .خودش آموزگار بود ،با ریش شانه زده و طاقی [نوعی کاله] .
بر دیوار روستاها و بر بدنۀ کوه های بین راه و گذر گاه های قبادیان تا دوشنبه ،آگهی های سیاسی و
فرهنگی این کشور مانند گفتارهای امامعلی رحمانوف؛ سال ،2003سال آب تازه؛ سال ،2006سال
ّ
تمدن آریایی؛ سال 2000-2015سال بین المللی آبی تازه برای حیات ،زده بودند .در دو سوی بزرگراه ،
سنگ چین هایی دیده می شد که بر آن رنگ های گوناگون و زیبا پاشیده بودند و بر لوحه های سیمانی ،
ای معنی سفر ،بی خطر را می دهد .مردم می گفتند : جملۀ دعایی «ر َ
اه ،سفید» نوشته شده بود که تا اندازه
ِ
سال گذشته که مهمانان به اینجا آمدند ،دیوارها سفید شد .
کامیون های زردآلو در راه رفتن به دوشنبه بودند ،زیرا که به سبب گرمای هوای قبادیان ،این میوه زودتر
از جاهای دیگر این کشور به دست می آید و از این رو به دوشنبه فرستاده می شود .
به دستاویز برخوردها و سفرهای این چند روزه ،بسیاری از قوم ها و گروهای قومی در تاجیکستان را
دیدم .از روی انصاف به دلربایی و خوشگلی تاجیکان ،مردمی ندیدم .هر چند روس ها سفید و بسیار
زیبا بودند ،ولی هیﭻ گاه شیرینی رفتار تاجیکان را ندارند .افسوس که در همسایگی ایران نیستند و گرنه
باالترین درصد پیوند خانوادگی با این مردم ،در ایران برقرار می شد .اینان از نژاد و تبار ایرانیان ریشه دار
هستند که پاک و پاکیزه مانده اند .
هر چه به شهر دوشنبه نزدیکتر می شدیم ،روستاها سرسبزتر و هوا خنک تر می شد .به اندازه ای که تا
ّ ُ
رغان تپه گذشتیم . رسیدن به آن شهر ،سردمان شد .بر سر راه خود ،حصار را از دور دیدیم و از سه راهی ق
نگینه از دایی و خاله هایش گفت که در ازبکستان مانده اند و اکنون با دشواری های پیش آمده پیوندی با
آنان ندارد .مادر و پدرش در بخارا به دنیا آمده اند .مادرش برای دنبالۀ آموزش به این شهر آمده و همین
جا شوهر کرده است .خودش تا چند سال پیش که برای رفتن به ازبکستان نیاز به روادید نداشت ،به بخارا
سفرنامۀ تاجیکستان 88
و سمرقند می رفته است .او زبان ازبکی (ترکی) هم می داند .بسیاری از مردم کشورهای شوروی گذشته ،
ّ ّ
هم روسی می دانند و هم زبان مادری خود و برخی چون نگینه که آموزش دیده هستند ،خط نیاگان [خط
فارسی] هم می دانند و بر پایۀ نیاز ،ازبکی را هم آموخته اند .
شبانگاه یک شنبه به دوشنبه رسیدیم .خسته و کوفته ،خوراکی آماده ای خوردیم و خوابیدیم .من که به
سبب شنا ،کمی تب کرده بودم ،زودتر خوابیدم .
دوشنبه 1383/3/11
بامدادی دیگر را در دوشنبه آغاز کردیم با پنیر ویژۀ اینجا که چون الستیک ،سفت است .پس از خوردن چای
سبز ،هر کدام به راه خود رفتیم .من به دنبال کارهای آزمون ویژه و پروتکل [صورت مجلس] ( ،Protocol
ّ
فرانسوی) زبان و نشست محاکمه [بررسی] رساله به دفتر کار بحرالدین علوی رفتم .در اینجا کارها به
کندی پیش می رود .بیشتر کارمندان 9بامداد به سرکار می آیند .پس از کمی چرخیدن و تاب خوردن و
ناشتایی خوردن ،تخته نرد بازی می کنند .شاید اندازۀ دستمزدی که می گیرند ،کار می کنند .فضای دلگیر
راهروی انستیتو که ده ها المﭗ سوخته و چند المﭗ نیم سوخته زرد و آبی رنگ و یکی دو المﭗ روشن دارد ،
یرا به بیرون می کشاند .هوای دوشنبه بسیار خنک و دلپذیر است .هر روز باران می بارد . آدم
پروینه به مانند هر روز به ما خوش آمد می گوید و مانند دیگر تاجیک ها دست به سینه می گذارد ،بی درنگ
می پرسد :ساز؟ (یعنی رو به راه هستید؟ ) نغز؟ ،تینﺞ (خوب)؟ .هر روز با چهرۀ خندان علی مردان روبه رو
می شویم که می گوید :برادران ِارانی خوبید؟ در دوشنبه که به شما خوش می گذرد؟ بروید به سیر و گشت .
ا ببینید .علی محمدی (خراسانی) سخنور تاجیک که پژوهشگر انستیتو است ،کارهای چاپ ّ خیابان ها ر
شده اش در زمینۀ مثنوی مولوی و یکی دو کار دیگر را نشانم داد ،وی ناچار شده بود فرهنگ کهنۀ تاجیکی خود
را صد دالر بفروشد گنجی که دیگر گیر نمی آید .چون در دوشنبه کسی به واژگان فارسی آشنا نیست و تنها در
انستیتو و رایزنی ،نرم افزار فارسی را دارند ،ناچار شدم نتیجه گیری رساله را خودم در انستیتو حروف چینی کنم .
ّ
اده دربارۀ فرخی یزدی داشتم ،به دانشکدۀ ساعت 11بر پایۀ قراری که با پروفسور خدای نظر عصاز
حقوق و انداز [مالیات] رفتم .در هر آشیانه ،کسی دست مرا می گرفت و می گفت :مهمان را راهنمایی
کن .به راستی که نگاهی دیگر به مهمان دارندّ .
حتی استاد از برای مهمان ،شاگرد را از اتاق بیرون
می فرستد تا کار مهمان انجام شود .گاه تا پنﺞ آشیانه همراه مهمان می آیند تا او را به اتاقی راهنمایی کنند .
ساختمان ها هم که باالبر ندارد .تا این اندازه راهنمایی کردن مهمانان برای شان ارزشمند است که آقای
محمدی می گفت :کاری در دانشگاه پزشکی داشته ،از دانشجویی در آ کادمی علوم تاجیکستان نشانی آن ّ
را پرسیده ،آن دانشجو با تاکسی او را همراهی کرده و نشانش داده و سپس خود برگشته بود .
عصا زاده ،کتاب «ادبیات ایران در سدۀ بیست» را که خودش نوشته بود ،به من داد .در ایران کتابی به
ّ
این نام و در این بازۀ زمانی نداریم .بیشتر ادبیات معاصر داریم .به کوشش عصازاده ،تنها دانشکده ای که
الفبای نیاگان [الفبای فارسی] آموزش داده می شود در همین دانشکده است که بر خالف نامش که حقوق
89 نوشتار سفرنامه
ّ
و انداز است ،بیشتر در وادی ادبیات کار می کند .در پی ساده انگاری یا نبود پیگیری ،آموزش این خط ،
ّ ّ ّ
ی و پژوهشگاه زبان و ادبیات رودکی هم انجام نمی شود . حتی در دانشگاه مل
وی از نگرش های اینجا به برخی استادان گالیه داشت و بر این باور بود که باید با کار کارشناسی ،اهل
را از نااهل بازشناخت .به کوشش و تالش وی و به دنبال پیوند خوبی که با وزیر معارف دارد ،توانسته
الفبای نیاگان را در این جا نگاه دارد و شاید با رفتن او دیگر چنین درسی نباشد .
به سوی انستیتو بازگشتم .آنچه بیش از همه نمود داشت ،آرامش شهر ،بدون بودن پلیس بود .تنها در
ّ
آیند و در پی تاوان هستند ،حتی برای ایستادنی که کیفر بی گاه ده ها پاسبان و افسر راهنمایی به خیابان می
آن ،تنها جریمه است ،پالک خودرو را با دست باز می کنند .آنچه دست این ها را باز می گذارد ،نداشتن
ّ
شود و صد البته در جیب مبارک شان می رود . برگ جریمه است که بسته به مهربانی افسر ،تاوان گرفته می
ّ
فراوانی خودروهای دولتی که با پرچم ملی نمایان هستند ،در خیابان چشمگیر است .
امش و امنیت خوب این کشور سخن گفت که در سایۀ ّ ولی به راستی و از روی دادگری باید از آر
کاردانی خوب رﺋیس جمهور آن کشور ،هموار شده است .آن هم در کشوری که گروه های گوناگون
ّ
کنند .حتی نیمه شب هم اگر زنی یا بچه ای درخیابان باشد ، سیاسی و قومی و خاندانی و دینی زندگی می
ّ
در امان است .پامیری ها در بدخشان با مذهب اسماعیلی ،سنیان حنفی در سراسر کشور ،شیعیان ،پیروان
ّ
حزب کمونیست ،بهایی ها ،زرتشتیان ،اسالمگرایان ،ملی گرایان ،تاجیک ها ،ازبک ها ،روس ها ،پشتوها ،
قرقیزها ،کولی ها و ده ها گروه دیگر .همزیستی این همه گروه به راستی ،سیاست و راهکاری خوب را
می خواهد که در این کشور هویداست و بی گمان برخی نارسایی ها ،زاییدۀ کشورهای تازه رها یافته است .
با از میان رفتن چیرگی و نفوذ اداری و سیاسی روس ها و تهی شدن جایگاه های کلیدی و سازمان های
ارزشمند دولتی از روس ها ،کم کم زبان روسی رو به فراموشی است .هر چند با گسترده شدن دامنۀ
اینترنت ،کافی نت و ماهواره و همزمان با اوج گیری تالش سفارتخانه های آمریکا و انگلیس ،نگرش
جوانان به زبان انگلیسی بیشتر شده و گروه های ازبکی به انگیزۀ یادداشتن زبان ترکی ،دوست دارند زمینۀ
آموزش فراگیر ترکی فراهم شود .ولی به انگیزۀ دلبستگی فراوانی که مردم به گذشتۀ فرهنگی خود و آموزش
ّ ّ
خط نیاگان دارند ،آموزشگاه رایزنی با انبوه دوستداران زبان و خط فارسی روبه روست .چنانچه دولت
مردان فرهنگی ایران ،راهکارهای درستی بیندیشند ،با هزینه و سرمایه ای اندک بتوانند آموزشگاه های
فارسی را در دیگر پایگاه های فرهنگی و مکتب ها [مدرسه ها] بگسترانند ،می توانیم در ده ساله آینده ،گواه
گسترش خوب زبان فارسی در این کشور آریایی باشیم .
خوشبختانه رادیو ،تلویزیون تاجیکستان به زبان فارسی شیوایی سخن می گویند که گسترش آن
می تواند خرسند کننده باشد .رایزنی ایران هم با کاری سنجیده ،درس آموزش زبان فارسی را در تلویزیون
تاجیکستان آغاز کرده که با پذیرش خوبی هم روبه رو شده است .امید که آزمودگی ناامید کنندۀ گسترش
زبان فارسی در پاکستان و جایگزینی زبان اردو دوباره در اینجا انجام نشود و امید که بتوانند بر هزینه کرد
ُ
فراوان ترکان ،پیروز شوند .
سفرنامۀ تاجیکستان 90
فرو پاشیدن جمهوری های شوروی ،برخی پیوندهای خانوادگی بین تیره های تاجیک باشنده در
بخارا و سمرقند با تاجیکستان را کنده [قطﻊ] کرده و ازبکان باشنده در تاجیکستان و تاجیکان باشنده
در ازبکستان به آسانی نمی توانند به دیدار هم بروند .گرفتن گذرنامه و روادید که تنها از سوی ازبکستان
ّ
این دشواری دامن زده است .چنانکه حتی زادگان در ازبکستان که اکنون باشندۀ تاجیکستان برپا شده ،بر
هستند ،به هیﭻ روی نمی توانند در آن کشور کاری در خور بیابند .برای پیران فرهیخته و روشنفکران کشور
تاجیکستان بسیار دردآور بود که سمرقند و بخارا که خون و رگ و پوست شان ایرانی و تاجیکی است ،به
کشور ازبکستان پیوست شده بود و با سیاست هایی که در پیش گرفته اند ،کم کم پیشینه و ریشۀ فرهنگی
آن را دگرگون کرده اند .
هنگام گذشتن از برابر هیکل سامانی ،عروس و دامادی را دیدم که به همراه خانواده ،نگاره و فیلم
یادگاری می گرفتند و چنانکه دانستم مردم هر بخش و شهر بر پایۀ باورداشتی که به بناهای برجسته و
ارجمند خود دارند ،به پای آن بنا آمده و دور آن می گردند .در حصار هم که بودیم عروس و دامادی به
نزد چنار کهنسال حصار که روبه روی مدرسۀ کهن بود ،آمده و به پایکوبی سرگرم بودند ،دیروز هم مردم
توس ،عروس و دامادهای تازه را به چهل و چهار چشمه آورده بودند و امروز هم به پای هیکل سامانی .
ّ
هیکل سامانی به عنوان نماد ملی شناخته شده است .روی پول ،پشت سر رﺋیس جمهور و بسیاری
ّ
جاها نگارۀ این بنای تازه ساز وجود دارد .حتی نام پولشان سامانی است و نگارۀ خیالی از امیر اسماعیل
سامانی بر در و دیوار شهر زده اند .همچنین روی اسکناس های تاجیکی ،نگاره های نویسندگان ،
ّ
استی که بسیار به اندیشه ،هنر و ادبیات ارزش می گذارند .آن ها دانشمندان و سخنوران است و به ر
سعدی ،جامی ،حافﻆ ،خیام ،رودکی به ویژه فردوسی را بیشتر از مردم ایران می شناسند و به آن ها
عشق می ورزند .
ّ
اه قبادیان ،به آقای محمدی که پیوسته در مینی بوس به خواب می رفت ،گفتم : دیروز در ر
ای که پنجاه رفت و در خوابی مگر این چند روزه دریابی
ّ ّ
و آقای محمدی که در سروده های خود ،تخلﺺ «کویر» دارد ،امروز بر پایۀ گفته های دیشب زلیخا
(میزبان ما) که زن بسیار زیبا و درشت اندامی است و به من گفته بود :تو جوان و نغز هستی ،این سروده
را در مرشورتکه گفت :
رفت پنجاه و بنده در خوابم باقی اش نیز در نمی یابم
رشد من بیش از این نخواهد بود این چنین گر رود به پیش ،چه سود؟
آمدم کور و کور خواهم رفت مثل خر ،سوی گور خواهم رفت
نکند روی من کسی کاری که من آدم نمی شوم باری
کیست از من بپرسد :ای آقا که برای چه آمدی اینجا؟
آب و نانت مگر که مشکل داشت یا دوشنبه تو را چه حاصل داشت؟
چون «مسرت» مرا نه محبوب است این چنین حال من کجا خوب است؟ ّ
91 نوشتار سفرنامه
ّ
نیست لیلی ،اگرچه مجنونم تو چه دانی «مسرتا» چونم؟
ّ
تو برو دامن زلیخا گیر همتی کن تا نگردد دیر
ّ ّ
سرو تو در کت 1اوست
ِ «فکر هر کس به قدر همت اوست» قد
و من این مصرع را گفتم و هر چه زور زدم نتواستم دنباله اش را بگویم:
ّ
ای محمدی ،ای رفیق شفیق
و او گفت :
در زلیخا برو بکن تحقیق
و سپس دوباره من گفتم:
ای که هستی در دلربایی دقیق
و او گفت:
چه دقیقی به غیر حال رفیق
ِ
زلیخا گه گاه تلفن می زند و با آهنگی تند و یک ریز گﭗ می زند .پریشب که به او گفتم :من هفتۀ دیگر
ان بروم و آقای محمدی تنها می ماند .به شوخی گفت :او پیر است ،تو بمان که جوان و ّ ناچارم که به ایر
ّ
نغز هستی و از گفت و گو با تو شادمان می شوم .آقای محمدی همین سخن را دستمایۀ سروده اش کرده
ّ ّ
کند .البته جدی نگیرید که اگر این شوخی ها بین ما نبود ، بود و پیوسته پیش خود بی وفایی دنیا را زمزمه می
کژدم غربت ما را آزرده می کرد .
ما سرمان به کار خودمان است .گرچه بزم های ترانه و پایکوبی و طربخانه بسیار است ،ولی ما در این
پندار:همان گونه که می خواهیم همسرمان به ما وفادار باشد ،ما نیز باید در برابر چنین باشیم ،از کنار همه
چیز می گذریم .شوربختانه در جامعۀ مردساالرانه ،مرد باید همۀ آزادی ها را داشته باشد ،ولی زن باید تا
پایان زندگی خود ،زیر فرمان و پیرو مرد باشد و ...
چندین روز است با خط های مرشورتکه ره می سپاریم .خط هایی که سال ها پابرجا بوده و تا اندازه ای
همۀ مردم شهر ،نام و مسیر آن را به درستی می دانند که این ساماندهی به بهتر رسیدن مردم ،یاری می رساند .
خاطره ای شیرین از روزهای نخستی دارم که سوار بر مرشورتکه شدیم .از خانه به سوی انستیتو
ُ
که رسیدیم ،هر چه فریاد زدیم :بایست ،نگه دار ،صبر کن ،استﭗ ،پیاده می شویم ، می رفتیم .هنگامی
ولی راننده همچنان بدون گوش دادن به درخواست ما به پیش می رفت و ما دور می شدیم تا اینکه آقای
َ
دی با همان آوا و گویش خودشان بلند گفت« :منعش کن» و راننده جفت پا روی ترمز کوبید و ما ّ
محم
پیاده شدیم و تا انستیتو دوتایی می خندیدیم .
ّ
نزدیک مجلس ملی و در آغاز خیابان رودکی ،روبه روی مخابرات ،هر روز پسرکی 10ساله را می بینم
که بر روی چهارپایۀ کوچکی سرگرم کشیدن بوم های آبرنگ است .بی پروای دور و بر خود کار خود را
ُ
کند .چنانکه شنیدم در همین یکی دوساله بسیاری از در و دیوارهای شهرهای این کشور با پمﭗ رنگ می
.1در کت یا تو کت = به گویش یزدی یعنی مورد پسند و دلخواه - .
سفرنامۀ تاجیکستان 92
شده و درخششی دیگر یافته است .شاید جنگ خانگی باعث شده بود که بسیاری از دیوارها کثیف و دود
زده باشند و اکنون که آرامش برقرار است ،می شود به زیبایی هم پرداخت .
بامداد که ساعت 9برای گرفتن نگاره های خود به باغ مرکزی رفته بودم ،کمابیش همۀ آشخانه ها باز
و مردم در کار خوردن خوراک بودند .امان از خورد و خوراک این مردم که هرچه بگویم کم است .این
آشخانه ها از 9بامداد تا 12 - 11شب باز هستند .هرگاه بدان پای بگذارید ،خوراک آماده است .برخالف
ایران که خوراک خوری ها بیشتر از ساعت 12تا 14و شب از ساعت 8تا 11خوراک دارند و جز این
ساعت ها ،بسته است و ناچار باید به ساندویچی ها رفت .بر خالف آن در دوشنبه ساندویچی بسیار
کم است( .نشان می دهد که مردم به خوراک های زودپخت و تند و تیز و سرخ کرده روی خوشی نشان
نمی دهند) فراوانی آشخانه ها نشان از رویکرد بسیار مردم این سامان به خوراک و در پی آن شکم است .
گویا بیشتر درآمد مردم هزینۀ خوراک می شود .مردم این سرزمین ،آهسته و پیوسته خوراک می خورند .در
مهمانی شام یا در روز بزرگداشت زیادالله شهیدی ،پنﺞ گونه خوراکی پر و پیمون برای هر کس آوردند و
آنان هر پنﺞ گونه را با اشتها خوردند .هر کدام را که ما نمی خواستیم ،با پافشاری بسیار ناچار به خوردن آن
می شدیم .از این رو به هر خوراکی ناخنکی می زدیم .ولی همۀ کسانی که سر میز ما بودند ،نه تنها همۀ
ّ
پنﺞ جور خوراک ،بلکه دسر و ساالد و میوه و تنقالت و نوشاکی ها (نوشابه های الکلی وغیر الکلی) را تا
قطرۀ آخر می خوردند تا یک زمان ،بدهکار و مدیون سفره نباشند .
«مینه» [مینا] ( )maynaکه از گنجشک َ در همۀ این روزها آواز تیز و نازک پرندۀ کوچکی به نام بومی َ
بزرگ تر و از کالغ کوچک تر است ،سکوت خیابان ها را می شکست .این پرندۀ خاکستری رنگ که نوکی
قرمز رنگ به اندازۀ کالغ دارد ،دارای تخم هایی به رنگ آبی است .
می گویند :نزدیک به یک میلیون تاجیک در روسیه کار می کنند و بیشتر در بازار و فروشگاه هستند .
آنان سال ها زن و فرزندان خود را تنها گذاشته و به کار می پردازند و پول خود را برای خانواده می فرستند .
می گویند :اگر این ها به کشور بازگردند ،به دستاویز نبود کار ،ناچارند به قاچاق روی بیاورند .پس چه
بهتر که همان جا باشند تا وضﻊ اقتصادی کشور بهتر شود .مانند همان زمانی که یک سوم (( )cymروبل
تاجیکی) برابر یک دالر بود .
تاجیکستان در زمینۀ آموزش ،در گروه کشورهایی است که بین جمهوری های پیشین شوروی همچنان
پیوند خود را با روسیه نگه داشته است و دیپلم [دکتری] آن از دانشگاه روسیه می آید .بیشتر کشورها دیپلم
خود را در گسترۀ همان جمهوری می دهند و تاجیکستان تنها کشوری است که دانشجویان می توانند به زبان
مادری خود یعنی فارسی تاجیکی ،رساله را بنویسند و دفاع کنند .دیگر کشورها باید به زبان روسی بنویسند .
پسین ،پس از سرزدن به بازار برکت و خرید زردچوبه که در هیﭻ فروشگاه بیرون بازار و درون شهر
نبود و آشنایی و گفت و گو با فرج زاده ،ایرانی باشندۀ تاجیکستان در حالی که از میان درختان انبوه و
رهگذرهای سرسبز مسیر خانه قدم می زدیم و سخت در اندیشه بودیم ،به خانه برگشتیم .
ّ
برگشت ما در بیشتر روزها همراه با غروب غم انگیزی بود که با نمای خونین و سرخ شفق و ترنم
93 نوشتار سفرنامه
پرندگان و رقﺺ برگ ها همراه می گشت و تا چه اندازه غروب در غربت غم انگیز و اندوه آور است و آدم
ّ
خواهد به گفتۀ دوست خوبم محمدی ،فریاد برآورد: می
دلم برای تو تنگ است ای سراپا خوب دلم برای تو تنگ است مثل تنگ غروب
سهشنبه 1383/3/12
ّ
بامداد ،یک راست به رایزنی رفتیم تا من روادید خود را تمدید کنم ،ولی قطب الدین نبود که همراه او به
وزرات خارجه بروم .چند ساعتی چشم به راه او شدم .در این هنگام با آقای مرندی ،دربارۀ راه های جلب
دوستداران زبان فارسی در تاجیکستان گفت و گو شد .دربارۀ کسانی که سرشتی واال دارند و دور و بر
سفارت و رایزنی چرخ نمی خورند و راه های انگیزش آنان که چگونه باید باشد ،گﭗ زدیم .از تالش های
رایزنی در برگزاری نشست ها ،همایش ها و نمایشگاه کتاب هفتۀ آینده هم گفت و گو شد .آدم دلسوزی
دیده می شود .وی افسوس می خورد که سرمایۀ کمی دارد و گرنه می شود با چند صد دالر ،ده ها کالس
آموزش زبان فارسی راه انداخت ،ولی چندین ماه است دولت ایران سرمایۀ آن را نداده است .در این کشور
با نگرشی که به دلبستگی به زبان فارسی است ،می توان با سرمایه ای کم ،ساعت ها برنامۀ تلویزیونی آماده
و پخش کرد که بسیار ارزان است و کارمندان تلویزیون هم دوست دارند .
در رایزنی و با یاری وهمراهی آقای مرندی ،برگ هایی از پایان نامۀ خود را درست کردم و سپس به
ّ
اهی انستیتو رودکی شدیم .در آن جا همایش بررسی زبان معیار در ادبیات تاجیکی ّ
اه آقای محمدی ر همر
بود که از ساعت 9بامداد آغاز شده بود و ما به پیشنهاد دکتر حامدوا به آنجا رفتیم .
در این همایش ،پروفسور دادخدا سیم الدین اوف دربارۀ زبان معیار چنین سخن گفت :باید در زمینۀ
واژه گزینی« ،کلمات مناسب باشد و کلمات اقتباسی کمتر باشد و این بحث برای نخستین بار است که
ّ ّ
بدین گونه و جدی مطرح می شود» .سپس کمال الدین عینی به بازگویی سخن دکتر پرویز ناتل خانلری که
گفته بود« :در زبان فصیح تاجیکی ،بسیاری از لغات که نزد ما فراموش شده ،وجود دارد» و ملک الشعرای
بهار که باور داشت« :امروز زبان ایران ،همان زبان ماورالنهری است که با زبان عربی آمیخته است ».
پرداخت و افزود« :ما باید واژه هایی که از لهجه های بخارا ،ختالن ،کوالب و دیگر جاهاست ،اگر خوب
است بپذیریم و زیاد دنبال مقابله گزاری نباشیم .در پی ویرانی نباشیم ،بسیار تر [بیشتر] اختصاصت
[ویژگی] لهجوی را بشناسیم ».
سپس دکتر محمد جان شکوری سخن گفت .وی بیان داشت« :معیار زبان ،زبان نثر است نه زبان ّ
شعر که به ضرورت ،تغییر آهنگ می دهد .ما باید زبان ادبی یا کالسیکی و زبان خلقی را یکسان در نظر
بگیریم .بهترین قسم زبان فارسی ،زبان دری و بهترین قسم زبان دری ،زبان بلخ و بخاراست .وی افزود :
ّ
سه شاخۀ مهم زبان فارسی :یعنی فارسی ایران ،فارسی افغانستان و فارسی تاجیکستان .باید به هم نزدیک
شود .باید چشم انداز خودمان را وسیﻊ تر بگیریم و در محدودۀ خودمان نمانیم ».
سپس دادخدا سیم الدین اف ،افزود« :هر یگان [کس] خواست در این جا گفتن می توانستند [می توانند
سفرنامۀ تاجیکستان 94
بگویند] ما باید با زبانی سخن گوییم که فهمیدگی می شویم [می فهمیم] ،باید واژه های پیشنهاد شوی
[پیشنهاد شده] را گوش کرده توانستن [بتوانیم گوش کنیم] و آن ها را بتوانیم تازه کردن [تازه شدن ،به روز]» .
وی در پایان به جمﻊ آمد و یا جمﻊ بست سخنان پرداخت و گفت« :امیدوار است که در نوروز امسال ،جمﻊ
ِ
آمد سخنان را به رﺋیس جمهور و دانشمندان اراﺋه کند تا روشن شود کدام (( )kadamکدام) واژه بهتر است» . ِ
در بین سخنرانی ها یکی از استادان پیشین که دچار بیماری روان پریشی بود ،همایش را به هم ریخت
که با کاردانی دادخدا سیم الدین اف به خوبی پایان یافت ،گفتند :وی کسل [بیمار] است ،که قرار شد وی
را دستگیری [یاری] کنند .
از ویژگی های نمایان زبانی این کشورجمﻊ بستن ،جمﻊ های عربی است که حتی نزد نویسندگان و
گویندگان هم کاربرد دارد ،مانند :اولیاء ها ،آثارها ،شرایط ها ،مراسم ها ،اعضایان و ...
ّ
پس از بدرود با استادان و ترتیب دادن زمان محاکمۀ دویم در انستیتو و گفت و گو با دکتر محمدجان
ّ
سوی انستیتو رفتیم و بنا شد آزمون ویژۀ ادبیات در همین هفته باشد .استاد عینی قول شرکت شکوری ،به
ّ
ما را در دو جشن تویی [عروسی] (واژۀ ترکی) داده بود و قرار شد با گفت و گو با محی الدین اف ،هزینۀ
نام نویسی ما کم شود .هر چند من به سبب ناامید شدن از دفاع ،چندان روشن نیست که پس از گرفتن
ارشد به اینجا بیایم .ولی در ناامیدی ،بسی امید است .شاید یک زمانی این کوشش ها به بار نشست .
ّ
کار بودم ،دست به کار برگردان بخش فرخی یزدی از کتاب عصازاده شدم از بامداد که در رایزنی بی
که به خط سیریلیک است و چه بسیار اشتباه در آن دیدم .اگر این دو صفحۀ کتاب این گونه باشد ،وای
بر دیگر بخش ها و این نه ناشی از کمبود کتاب ها و بلکه نداشتن آشنایی و نبود ژرف بینی است ،مانند
ّ
خی به چاپ روزنامۀ طوفان ،همت گماشت .او نوشته نام روزنامه اش «طوفان ّ
اینکه یک جایی خوانده ،فر
همت» بوده است .الخ .باید برداشت های نادرست را به او گوشزد نمایم .هر چند او می گوید :کتاب ّ
درسی است ،ولی به دانشجو باید آگاهی درست داد ،چون شاید او هم در جایی از این کتاب ،گواه بیاورد .
چون کار دیگری نداشتیم ،برای درست کردن و آماده کردن رساله های خود به سوی خانه آمدیم .
تا ساعت دو شب بیدار ماندیم .به دستاویز آنکه رساله ها را نتوانستیم چاپ کنیم ،ناچار به بریدن و
چسباندن و الک گیری شده ایم .
چندین شب است کسی تلفن نزده یا نتوانسته بزند .زیر ساخت ارتباط های این کشور بسیار نابسامان
ّ
است ،حتی از انستیتو نمی توانیم شمارۀ خانه را بگیریم ،چه رسد به ایران که هزاران فرسنگ از اینجا دور است .
به هر روی به تندی ،ناشتایی را خوردیم و با شتاب خود را به ایستگاه فرودگاه رساندیم .باید نام آن
مانند راه آهن ،از فارسی ایران گرفته باشند .ولی خود مردم به اینجا «ایرپورت» می گویند ،مرشورتکه ها
افتند ،حتی اگر مسافری نباشد .از این روی هیﭻ کس در ّ ّ
بدون حتی دمی درنگ (برعکس ایران) به راه می
ّ
شود .در ایستگاه ،چندین دختر بچه و پسربچه ،آبجوی خانگی می فروختند ،که هیﭻ جا سرگردان نمی
بیشتر راننده ها و بی پوالن ،خریدار این گونه آبجو هستند .
گذشتن از خیابان های سرسبز دوشنبه که گویا در شمار نوترین شهرهای بزرگ جهان است ،هم گیاه
سرزمین های گرمسیری مانند :انار ،انگور ،انجیر در آن می روید ،هم گردو ،آلبالو ،زردآلو ،آلوچه ،شادی
َ
بخش است .به ویژه آنکه دختران زیباروی تاجیک با آن تن پوش های ادرس ( )adrasو اطلس بومی و
موهای بافته شده که تا پشت زانو می رسد ،حالتی شاعرانه به این سیر و گشت می دهد و آن گاه که از زبان
ک عیار و َ
های کتاب تاریخ بیهقی و س َم ّ مردم این شهر ،زبان کهن پارسی با ویژگی های آن ،همچون نوشته
دیگر کتاب ها را می شنوی که به یکدیگر «نغز» می گویند و جویای روزگار نغز آن ها می شوند ،خود را در
سده های سوم تا پنجم قمری ،در دورۀ سامانیان و غزنویان و سلجوقیان می پنداری .هنگامی که می گویند :
می درآیی [در می آیی] ،می فروشویم /می فروآییم [پیاده می شویم] و می برآمدم [باال می رفتم] ،گفتن
می توانستم [می توانم بگویم] و ...
رادیو تاجیکستان که با آوا و گویشی روان تر برای ما ایرانیان سخن می گوید ،گه گاه میان ترانه های
خود ،ترانه های پاپ ایرانی پخش می کند .اگرچه از خوانندگان بیرون از ایران است .این رادیو به دو زبان
فارسی و روسی برنامه دارد .با این همه نباید از تالش خوب صدا و سیمای این کشور در گسترش زبان
شود :حتی پس از استقالل تاجیکستان در سال 1991میالدی و پیش از ّ فارسی چشم پوشید .گفته می
آغاز جنگ های خانگی در سال 1993میالدی ،لوحه های سردر برخی فروشگاه ها و برخی دیوارنوشته ها
ّ
به زبان و خط فارسی بود که برخی می گفتند :اینجا هم ایران شده و دستاویز پیدایش برخی تنش ها و
درگیری ها شد ،برخی هم یکی از دستاویزهای نگرانی برخی از دولت مردان و جنگ جویان و ستیزه
ّ
جویان را راه یابی خط فارسی در این جا می دانستند که با شورش برخی گروه های سیاسی و همراهی
برخی کشورهای دوست نما ،این تنش مایۀ پیدایی جنجال شد و پس از آن دستور رسید که همۀ لوحه ها
ّ
و خط ها باید به خط سیریلیک باشد .تنها بر سر در گالری سهراب در خیابان رودکی ،بخشی از لوحۀ
ّ
انستیتو شرق شناسی و چند جای اندک در این کشور ،خط فارسی دیده می شود .
ساعت 10که به انستیتو رسیدیم ،پس از خوش آمد پروینه ،به چیالیف که کار برگردان فشردۀ ما را
پذیرفته بود ،برخوردیم .بیچاره یک ساعتی چشم به راه ما مانده بود .با آن دندان های نقره ای که کمتر در این
جا دیده می شود .برخی هم اندیشی ها شد .با این همه ،پول بسیاری از ما گرفت .برای 20صفحه برگردان
که نزدیک به چند روز کار او بود ،نفری 175دالر از ما گرفت .می گویند :او بهترین برگردانندۀ زبان روسی
در این کشور است .چیالیف از استادان برجستۀ آ کادمی جمهوری تاجیکستان بوده که به دستاویز سخنان
بی پرده و بی پروای خود که بر استادان کم مایه می تاخته و به گفتۀ استاد عینی« :شیرخام خورده بود» ،با
سفرنامۀ تاجیکستان 96
درخواست خود از انستیتو بیرون آمده است .وی روستازاده ای رنﺞ دیده و دانشمند است و بسیار بر زبان
پهلوی چیرگی دارد .مانند چند نمونه که گفت ،بسیار خوب بود ،مانند واژۀ «مایۀ» فارسی که در عربی به
ّ
ه» دگرگون شده ،و یا «تشبث» که از «چسب» فارسی گرفته شده ،چون عرب «چ» ندارد آن را به «ش» ّ
«ماد
ستاخیز یعنی خیز برداشتن رست (مرده) در روز قیامت را برخی به
ِ دگرگون و جابه جا کرده است .واژۀ ر
ِ
ان «رستاخیز» می گویند ،که به معنی برخاستن رستنی هاست و نادرست است و جز آن . ویژه در ایر َ
ای آفتار ِفرات (پروپوزال یا
ِ قرار شد چیالیف به سبب برخی جابه جایی ها ،فشردۀ برگردان شده بر
خالصۀ پایان نامۀ دکتری است ،автореферат( ).روسی) را ساعت چهار پسین بیاورد .
به خانه برگشتیم و پس از لمیدن کوتاهی در خانه به انستیتو برگشته و فشرده ها را گرفتیم .در ساعت
ّ
اوات اهدایی استاد عینی (من زدم و آقای محمدی نزد) و به پیشنهاد او به سوی پنﺞ پسین ،همراه با کر
ّ
آشخانۀ اتفاق نویسندگان رفتیم که خودش هم چشم به راه ما بود .نویسندگان و روشنفکران به دستاویز
ارزانی جای خوراک خوری ،اینجا را برمی گزینند .امروز آیین آش پدر (این برنامه از سوی پدرزن ،سامان
داده می شود) از ساعت 4تا 6ویژۀ مردان است .ده ها مرد ،پس از شستن دست و مرحمت گویی
[خوشامدگویی] بانی جشن ،بر سر میزها می نشینند .بر روی میز ،چند سینی لعلی ،ساالد ،میوه های
ّ
فصل ،نان گردو تازه و نیشاال قرار داشت .
در هنگام نشستن ،بانی جشن به سر میز می آید و برای خوشی و آرامش عروس و داماد خانواده ،
آرزوی تندرستی می کند .همه «آمین» می گویند و دست بر چهره می کشند .آن گاه دست به کار خوردن
خوراکی ها ،شیرینی و سمبوسه می شوند .درون سمبوسۀ خانگی ،گوشت چرخ کردۀ گاو و پیاز است .
سپس چای نیک [قوری] (( )чайникروسی) چای کبود و گاهی قوری عرق می آورند .ما که مهمان
بودیم ،از سوی بومی ها به چای فراخوانده می شدیم .چای را در یک پیالۀ نصفه می ریختند و می باید با
دست راست گرفت .آن گاه از روی ادب ،نان را می شکنند و به یکدیگر پیشکش می کنند ،سپس بشقاب
بزرگ آش پلو می آورند که از برنﺞ ،سبزی (هویﺞ خرد کرده) گوشت برگ شدۀ گاو و روغن پنبه دانه یا
دیگر روغن ها درست شده و ویژۀ دو نفر است .همدست من با اشتهای سیری ناپذیری در این ساعت روز
با نان و دست (نه قاشق) به خوردن آش پلو سرگرم بود .عینی می گفت :برنﺞ آن را از سمرقند آورده اند .
پس از خوردن چند قاشق ،سیر شدم و همدستم خرسند از کنار رفتن من و من در شگفت از اینکه چگونه
این مردم در این نیمروز گرمازده ،آش پلو می خورند .در اینجا تنها خوراکی که به نام آش است ،همین
خوراک است .گویا در این سامان برعکس این گفته که زبانزد همگان است ،رفتار می کنند :دنیا خوردن
به از دنیا دیدن است .
پس از دست کشیدن همگی از آش ،یکی از بانیان این آیین آمد و پس از برداشتن بشقاب های خالی و
خواندن نیایش تندرستی ،با گفتن «مرحمت» ،ما را تا دم در همراهی کرد .چون جا کم بود ،ده ها نفر پشت
ِ
در چشم به راه آمدن بودند .استاد عینی با گفتن مهمانان ایرانی ،ما را با بانیان آشنا می کرد و آن ها شادمان و
خرسند از دیدن ما خوش آمد می گفتند .پس از بدرود با استاد عینی به سوی باغ حیوانات در بیرون شهر رفتیم .
97 نوشتار سفرنامه
زمان کمی تا بسته شدن باغ مانده بود .با دادن 40درم به درون باغ رفتیم و به خود گفتیم :چگونه این
باغ بزرگ را در نیم ساعت ببینیم؟ ولی با کمی گشتن و دیدن قفس های خالی که سال هاست جانورانش
ُمرده بودند ،بر پندار خود خندیدیم .چند خرس بی نوا و گرسنه ،سه گوزن ،چند پرنده ،یک گونه مرغ
شاخدار که در ایران نیست ،دو خر و یک شتر الغر و مردنی ،همۀ هستی این باغ بود .تنها هنگام رسیدن به
ّ
درنگ کردیم .آقای محمدی بیشتر از من روبه روی خر ایستاد و انگار با او درد دل ها قفس خر بود که کمی
داشت .هنگامی که پرسیدم :حاال هیﭻ حیوان دیگری نبود که این اندازه ما را سرگردان نکنید؟ به شوخی
گفت :به یاد حسن آباد خودمان افتادم و پسر خاله ام که خری داشت شبیه این خر و چه قدر این خر با
من حرف ها دارد« .تا چه وجه مشترک یابم نشان» ،ما به این خر ارادت داریم و به چشم من آشناست و
سپس آواز برآورد:
کاشکی این آشنایی ها نبود یا پس از این ها جدایی نبود
چند شاخۀ درخت به خر گرسنه دادم و او با خرناس کشیدن سپاسگزاری کرد .تنها زیبایی باغ ،چند
طاووس زیبا و خوشرنگ و یک طاووس سفید بود .
سرپرست آنجا گفت :بیشتر جانوران آن در سال 1993میالدی و به هنگام آتش ورشدن جنگ های
خانگی و گشنه ماندن از بین رفته اند .قراراست از سوی ایران ،پرندگان و جاندارانی آورده شوند .سفیر
پاکستان هم چندین پرنده پیشکش کرده که گویا همان طاووس ها باشد .
سپس به باغ جوانان که نام آن در زمان دولت شوروی ،باغ کامسامول (سازمان کمونیستی جوانان)
بود ،رفتیم .جایی بود شادی بخش ،دریاچه ای در پیش رو با قایق هایی در گردش که خانواده ها و بچه ها
به پاروزدن سرگرم بودند و کرایۀ آن چند درم بود .ده ها جوان و نوجوان هم برهنه و نیمه برهنه و به رایگان
در این آب نه چندان زالل و پاک ،شنا می کردند .
مانند همۀ بوستان های شهر ،ده ها خوراک خوری و فروشگاه هم در اینجا بود .نسیم برخاسته از رود
اه آقای محمدی ،دو ساعتی را در باغ چرخیدیم .همه با شگفتی به ما نگاه ّ ورزاب به چهره ام می خورد .همر
ّ
می کردند به ویژه به موهای سفید و فرفری آقای محمدی که برایشان تازگی داشت .گفته ای از ابن سینا به
ّ
خط سیریلیک در این بوستان بر سینۀ دیوار برجسته شده بود:
به هر کس راز خود مگوی ،با هر کس دوست مشو .
َ
سپس به نزد کاخ باربد ،که بنایی استوار و بلند است ،رفتیم .اینجا جایگاه برپایی بزرگ ترین برنامه های
موسیقی شهر دوشنبه است .چند روز همنوازی بانو نصیبه ،خوانندۀ ازبکی تاجیک تبار در اینجا برگزار
بود و بهای بلیت آن به 60سامانی ( 18هزار تومان) می رسید .کاخ ،بنایی بود باشکوه و گرداگرد به بلندای
نزدیک به 20گز از روی زمین .
ّ
پس از سوار شدن بر خط همیشگی هشت ،به سوی خانه آمدیم .در راه ،زنان روس را می دیدم که با
سگ های نگهبان و همراه خود در گذر هستند .کمتر خانوادۀ تاجیک را دیدم که سگ داشته باشند (بی
گمان به سبب گرانی خودش و خورد و خوراکش) .بی گمان این سگ های درشت اندام به ویژه در آن
سفرنامۀ تاجیکستان 98
روزهای نا آرام سال های جنگ خانگی در کشور ،باید نگهبان خوبی برای دارندگان خود بوده باشند .
برخی از روس ها هم سگ های پاکوتاه پشمالوی غربی داشتند .کسی می گفت :شمار روس ها اکنون 10
فایز [درصد] است ولی پیش تر تا 50فایز بوده اند .
امشب تلویزیون تاجیکستان ،ترانه های تاجیکی را با رقﺺ بسیار زیبای زنان و دختران تاجیک پخش
می کند و ما بی آنکه از فردای کاری خود بدانیم ،برنامه های تاجیکی را می بینیم .از خانواده و شهر و کشور
خود بی خبریم .در این 25روز ،تلویزیون تاجیکستان تنها یک خبر یک دقیقه ای از زلزلۀ شمال کشور را
چندبار پخش کرد و دیگر هیﭻ .
با خوردن ماست بسیار خوشمزۀ فیض آباد ،ساعت 1/5خوابیدیم .
پنجشنبه 1383/3/14
امروز بامداد پس از خریدن شیر نغز [تازه و خوب] به خانه آمدم .ناشتایی کمی خورده و با شتاب به
انستیتو رفتم .
پروتکل های محاکمۀ رساله و آزمون عربی آماده بود ،افسوس که استادان آن نبودند .سرگردان و بی کار
از این سو به آن سو می رفتم .علی مردان و مهین بانو گفتند :بسیار خراب [الغر] شده ای ،نگران نباش ،
درست می شود .ولی هنگامی که کارها به کندی پیش می رود و برنامه ای در کار نیست ،نگرانی پیش
می آید .دوری از شهر ،سرزمین و خانواده ،هر چند در میهنی باشی که می توان آن را میهن دویم نامید ،باز
مایۀ پیدایی برخی دلتنگی ها می شود .
تاجیکستان در بین همۀ کشورهای جهان ،تنها کشوری است که همۀ مردم آن به زبان فارسی سخن
می گویند و افغانستان در جای دویم است .شنیدن آوای زبان فارسی آن هم در هزاران فرسنگ دور
از ایران ،مایۀ خرسندی است هر چند برخی دوگانگی های لهجوی در برخی جای ها مایۀ پدیدآمدن
دشواری می شود .ولی با کمی درنگ آسان می گردد .
از بس در این چند روزه واژه های زیبا و دلنشین پارسی را گوش کرده ام ،به خود بالیده ام و امیدوار
شده ام که زبان فارسی سال های سال می تواند پایدار بماند .در این چند روز و برای سرگرمی ،ده ها واژۀ
پارسی سره و زیبا را که به فراوانی در میان مردم گفته می شود ،یادداشت کردم .واژه هایی مانند «نغز» و
جز آن که تنها در زبان ادبی و نوشتاری ایران کاربرد دارد؛ در زبان مردم کوچه و بازار این سامان به آسانی
و فراوانی به کار می رود و مایۀ خرسندی هر ایرانی دوستدار زبان زندۀ خود می شود .در این روزها در
اندیشۀ کار در زمینۀ فرهنگ معاصر تاجیکستان هستم که شاید ازسوی دانشکدۀ فیلولوژی اینجا کار شده
باشد و من نمی دانم و در دل آرزو کردم که ای کاش زمینه ای فراهم شود تا با چاپ این واژه نامه در ایران
و گسترش واژه های کاربردی آن ،زبان پارسی ما سرشار شود .زبانی که بیش از 50درصد با زبان عربی
آمیخته شده و دیگر نام و نشانی از گذشته ندارد .مردم اینجا به زیبایی به واژۀ دربازکن نوشابه« ،گشایک»
گویند و به قند شکن و فندق شکن و جز آن «شکنک» و ...
ِ می
99 نوشتار سفرنامه
با گشتی در خیابان رودکی برای آرامش و نشستن روی صندلی های خاطره انگیز آن و دیدن رهگذران
آزاد و رها ،یک ساعتی از زمانم را پر کرد و ناخشنودی مرا از بی سر و سامانی کارهای انستیتو کاهش داد .
به انستیتو رفتم .دکتر علی مردان گفت :برادران ایرانی بروید خوش باشید .گفتم :کجا برویم؟ در این
شهر ،تنها طربخانه و باشگاه های پایکوبی ودست افشانی فراوان است ،گفت« :این ها پس از استقالل
تاجیکستان پیدا شده اند .پیش از آن در زمان شوروی ،نه کلوپ های رقﺺ و می خوارگی بود و نه این
جایگاه های هوس بازی .ما تنها به باغ لنین (باغ مرکزی فرهنگ و فراغت کنونی) می رفتیم و دیگر
جای های تفریحی پاک و از این طربخانه ها [شرابخانه و رقاص خانه] نشانی نبود ».
ّ
ای چند روز آینده ،حتی امروز ما برنامه هایی فراهم کرده بود .او بسیار هوای ما استاد عینی هم آمد .بر
را دارد و مهربانی می کند .بسیار می گوید :کاش ماشینی داشتم و به شما می دادم .تاکنون ما را به چندین
جشن و گردهمایی برده است و کوشش می کند برداشت غربت نکنیم .سرشت مهربان و یکرنگ و در
همان سان ،اندیشمند و پر ارادۀ او دوست داشتنی است .او هرچه باشد از تبار بزرگان این کشور است و
فرهیخته ای است بسیار دانا ،ادیب و سیاست مدار که همۀ این ها را با مهرورزی و احساس لطیف و نرم
ایرانی در آمیخته است .
وی از روند دگرگونی نام خیابان ها و شهرها گفت که به هنگام فروپاشی شوروی و سپس استقالل
تاجیکستان ،بسیاری از نام های گذشته به فراموشی سپرده شد و نام های رهبران جنبش ،نویسندگان بزرگ
و قهرمانان تاجیکستان بر خیابان ها ،بنگاه های فرهنگی و جز آن نهاده شد .ولی برخی نام های بلند آوازه
مانند ،یوری گاگارین (کیهان نورد شوروی) و چند تن دیگر ماند .به جز چند تندیس ،همۀ تندیس ها بر
جای خود مانده اند .چون بخشی از تاریخ بودند و تاریخ را نمی توان دگرگون کرد .
امروز که به دیدار دکتر احراری رفتم ،همچون بسیاری از روشنفکران تاجیکستان ،افسوس گذشته
را می خورد .از دورۀ آبادانی و سرافرازی مردم می گفت و به گورباچف پلید دشنام می داد .بر باالی
سرش نگاره ای بزرگ از لنین بود که می گفت :سال هاست همین جاست .وی می گفت :او بسیار به
مردم این کشور یاری کرده است .ما کشوری واپس مانده بودیم .او ما را از کشور ازبکستان جدا کرد
و استقالل بخشید .
ّ
اری به آیین آش پلوی ختنۀ نوۀ در پایان این گفت وگو ،با قرار پیشین ،همراه استاد عینی و استاد احر
یکی از نویسندگان رفتیم .درست مانند برنامۀ دیروز بود با این تفاوت که امروز عرق هم بر سر میز بود و
سمبوسه اش دلچسب تر از دیروز بود .بر سر میز ما ،ثابت نعمت الله یف زلزله شناس نامی نشسته بود .
دیگر فرد سرشناس سر میز ما جمال عبدالحی ،دستیار سرمحرر [سردبیر] روزنامۀ پیام دوشنبه بود که قرار
شد با ما هم گفت و گویی کند .
ّ
پس از خوردن آش پلوی ختنه که امیدوارم به گفتۀ آقای محمدی بیشتر شود تا ما هم به نوایی برسیم ،
به تک تک مهمانان خدانگهدار گفتیم .در راه به دکتر منیازوف برخوردیم که رهنمودهای بایسته را دربارۀ
اندن رده های آموزشی راهنمایی و یاری کرد .
دفاع رسالۀ ما داد و برای از سر گذر ِ
سفرنامۀ تاجیکستان 100
سپس به سوی باغ جوانان رفتیم .در راه از کارهای فردا گفتیم و سختی هایی که برای گردآوری وآماده
ّ
سازی رساله و چسب مالی باید بکشیم .نیم ساعتی آقای محمدی با من بود ،سپس برای پی گیری کار
رسالۀ خود به سوی انستیتو رفت .من تا ساعت هشت شب در باغ ماندم .گه گاه که مردم ،نا آشنایی چون
مرا می دیدند ،درنگ می کردند .نگینه می گفت :زود در می یابند که شما بیگانه هستید ،چهره تان پیدا
است .ولی من بسیاری از تاجیکان را همانند ایرانیان می بینیم .ساعتی بر لب رود وزرآب که به دریاچۀ باغ
ّ
دیدم .بانگ شادی و آب بازی بچه ها و سگی که از روی دوستی می ریخت ،نشستم و گذر زندگی را می
با دارنده اش ،شناکنان تا میانۀ رودخانه رفته و جانش را به خطر انداخته بود ،نگاه همه را به سوی خودش
کشانده بود .این هم نمونه ای از وفاداری سگ .او چون کسی که به دنبال رهایی غرق شده ای است ،خود
را به آب می زد و دوباره برمی گشت .
دیدن مردانی که به ماهیگیری سرگرم بودند ،مرا بدان سوی باغ کشاندند .در آن گوشه ،مردان در آب
ّ
پروای ما و بچه هایی که در آنجا ایستاده بودند ،لخت مادرزاد از آب برآمده بودند .چنین رفته بودند و بی
ّ
کاری در ایران بسیار ناخوشایند و برای ما سخت است که پیش نا آشنا حتی با شلوارک باشیم .مگر در
گرمابه های همگانی که ناچار هستیم .مردک لندهور با آن هیکل بزرگ ،ایستاده و قد می کشید و باال و
ّ
کنند ،فرق دارند .در بوغ شفا (حمام بخار شفا) هم پایین می پرید .از این رو بسیار با ایرانی ها که شرم می
لخت بودند .شاید به خود بگویند :این را که همۀ مردان دارند ،دیگر از چه پنهان کنیم .
غروب زیبای خورشید و بازتاب آن بر روی دریاچه ،هوای پاک و دوشیزۀ باغ و آواز پرندگان و آرامش
باغ ،پهنه ای دلنشین را پدید آورده بود .
ّ
ساعت هشت به سوی خانه روانه شدم .در راه به خیابان های دراز شهر می نگریستم که حتی یک صندوق
ُ
های دور به ادارۀ پست در میان شهر بروند . ای پست نامه های خود از راه ُپستی ندارد و مردم ناچارند بر ُ
با گذر از برابر انستیتو و دیدن دخترکی که با تن پوش بلند آلبالویی راه می رفت و همچون پروینه
موهایش را درون روسری بسته بود ،به یاد او افتادم .پروینه هر روز به ما قهوه و نسکافه می دهد و زمانی که
می خندد ،گونه هایش به اندازۀ یک فندق ،گودی می افتد ،او با دلگیری می گوید :کی می خواهید به ایران
بروید؟ و یاد صدها دختر تاجیک می افتد که در این سالیان ،راهی ایران و افغانستان و دیگر کشورها شده
و کشور خود را رها کرده اند .دریغا که زیبایی هم بسیار زمان ها مایۀ دردسر است .
زنان و دختران تاجیک برخالف مردان ،کمتر نوشابه های الکلی می خورند .گه گاه لبی به شامپاین
می زنند که درصد الکل آن کمتر است .در اینجا شامپاین را «نوشاکی زنانه» می دانند .
ّ
امروز به یاد کافه تریا (من و آقای محمدی ،کافۀ انستیتو را با آن صندلی های شکسته و زهوار دررفته
و آشپزخانه اش که درون سطل آهنی ،آب جوش می آورد و درون دیگ آهنی آش می پزند ،به شوخی کافه
َ ّ
اه با آقای محمدی رفتیم و اماج (آش سبزی نخود و برنﺞ) خوردیم ،افتادم که به تریا می گفتیم) که همر
َ َ ُ
گفتۀ استاد عینی ،شوش بندی [شش بندی] (برابر ته بندی ایران) کرده باشیم و یک چای دم نگرفته [دم
نکشیده] خوردیم .
101 نوشتار سفرنامه
امشب تلویزیون تاجیکستان برنامۀ خوبی به نام «رابطه» داشت که گروهی کارشناس ،استاد دانشگاه ،
جامعه شناس و پلیس به بررسی پدیدۀ آدمکشی در شهر می پرداختند و بیشتر پیرامون زمینه های پیدایش
آن مانند :گرفتاری های اقتصادی و اجتماعی ،کم بودن دستمزد ،بیکاری ،کوچ روستاییان به شهر در اثر
پایین بودن مزد و درآمد و پایگاه خانوادگی بود .یکی از کارشناسان پلیس می گفت« :تا پیش از سال 1995
میالدی در این شهر فاحشگی نبود .اکنون کلوپ های اینترنتی برای این کار دایر شده است ،هنگامی که
یک کارمند که دستمزدش ماهی بین 20تا 50سامانی است می بیند درآمد ارابه ران [گاریچی] تا ماهی
دوصد سامانی است ،در رنﺞ و نگرانیده [نگران شده] می شود ».
سپس تلویزیون از گشایش راه ابریشم که از چین تا اروپا دنباله داشت ،خبر داد و پس از آن نوازندگان
ّ
هایی از خیام ،هاللی و جامی را خواندند .کمی مانند موسیقی بومی با تار و دو تار و کمانچه و قانون ،سروده
تربت جام بود .مردی سالمند با چیزی همانند کمانچه که با قوطی فلزی درست شده و رویش «فلک»
نوشته بود ،آوازی غم انگیز می خواند و دیگران این بیت را با آوازی برآمده از جان هم خوانی می کردند:
آنان که به صد زبان سخن می گفتند آیا چه شنیدند که خاموش شدند؟
جمعه 1383/3/15
سومین آدینۀ تاجیکستان را آغاز کردیم ،آن هم با شیر پرچرب تاجیک که چون شیر کوهستان های ما بود و
همچون آن بیت کهن که پیش تر نوشته شد ،دوباره این کودک «گریزپای» سال های پیشین ،به دبستان رفت .
قرار بود همراه استاد عینی به دیدار دادخدا سیم الدین اوف ،رﺋیس پژوهشگاه رودکی برویم تا چگونگی
پیشبرد کارهای ما را برای محاکمۀ دویم ،به خانم خورشیده آتاخان اوا دستور بدهد ،ولی نبود و دست از
پا درازتر برگشتیم .این یعنی آغاز یک روز بی کار دیگر .
در انستیتو یک گزارش از دکتر احراری گرفتم و دربارۀ کارهایش پرسیدم ،وی رسالۀ دکترای وی دربارۀ
ّ
مکتب بازگشت در ادبیات فارسی است و روی مشتاق اصفهانی و هاتف اصفهانی و دیگر سخنوران این
مکتب پژوهش می کند .او از اینکه در این جمهوری نو بنیاد با نداری برخی ابزار و چاپ و دیگر توانایی ها
روبه رو هستیم ،پوزش خواهی کرد و گفت :کاش زمانی فراهم شود تا به دور هم گرد بیاییم و از کارهای
یکدیگر آگاه شویم .وی رساله های ما را کارهای ارزنده ای خواند که هر بخش آن ،کتابی جداگانه است .
ّ
سپس به سراغ عیسی رحمت الله یف ،سرپرست گنجینۀ دست نویس های خطی انستیتو شرق شناسی
رفتم .وی گفت :در اینجا بیش از پنﺞ هزار کتاب دست نویس فارسی ،عربی ،عبری و صدها کتاب
چاپ سنگی هست .کهن ترین نسخۀ آن ،طومار تورات بر پوست در دو جعبۀ چوبی است( .اگرچه
نگفت که این کتاب ها ،کتاب هایی است که از کتاب سوزی های پس از پیروزی انقالب اکتبر در سال
1920میالدی در بیغوله ها مخفی بودند و از گزند روزگار جسته اند) وی تاکنون کتاب هایی را از خط
فارسی به سیریلیک برای آشنایی مردم امروز تاجیک ،رونویس و چاپ و به راستی تصحیح کرده است .
وی آگاهی های خوبی دربارۀ زبان تاجیکی داشت و بر این باور بود که در شرق و در نواحی کوهستانی
سفرنامۀ تاجیکستان 102
تاجیک به انگیزۀ راه یابی کمتر روس ها و دیگر مردمان ازبک و مغول ،زبان فارسی زیباتری کاربرد دارد .
به ویژه در استان کوالب ،فیض آباد .می گفت :ما متن های کهن شاهنامه و دیگر کتاب ها را در تاجیکستان
می توانیم بدون پانویسی و روشنگری واژه ها چاپ کنیم ،چون زبان آن برای مردم ،آشناست .رحمت الله
می گفت :از زبان مردم تاجیک بوی قرن 10میالدی می آید .
از پروینۀ خوشرو هم فیلمی کوتاه گرفتم .سپس برای تمدید روادید خود به سفارت ایران رفتم .پس
ّ
ای یک شناخت نامه (معرفی نامه) ناچار شدم به بانک تجارت رفته و پنﺞ دالر بپردازم .گمان از آن بر
می کردم این برای تمدید گذرنامه است ،ولی هنگامی که دانستم تنها برای نوشتن یک نامۀ چند سطری
است ،در دل ،صدبار به مردم خوب تاجیکستان ،رحمت فرستادم .این که یک هم میهن من در یک بانک
ایرانی که پاسخگوی راه اندازی کار مردم ایران است ،از من پنﺞ دالر برابر پنﺞ هزار تومان گرفته است ،
ّ
ار تومان بدهیم .تازه کنسول با منت فراوان این پول ناقابل پس باید به دبیر انستیتو برای هر نامه پنجاه هز
را آن هم در سرزمین غربت از ما پذیرفت .سپس برای تمدید به وزارت خارجۀ تاجیک در میدان سامانی
رفتم که با برخورد تند نگهبان آن ،از آمدن به این کشور و ادامۀ آموزش و ...پشیمان شده و به خودم دشنام
دادم .هنوز روشن نیست کار ما به کجا بکشد و آیا تالش های ما سودی دارد یا نه؟ چرا کارمند سفارت
تاجیکستان در تهران ،روادیدم را سه ماهه نزد تا با این دشواری ها روبه رو نشوم؟
خسته و دل زده به انستیتو برگشتم .یادم آمد که امروز برنامۀ سالگرد کالﺞ رقﺺ تاجیکستان است .
هر چند از 11آغاز شده بود ،ولی توانستم 20دقیقه ای را تماشا کنم .چند رقﺺ تاجیکی ،هندی ،باله ،
ّ
اه با پیانو و چند رقﺺ گروهی از سوی طفلگان [بچه ها] آموزشگاه که با رنگ های شاد و با شادابی همر
در گردش و چرخش و پریدن و پای کوبیدن بودند ،ساعتی دلنشین را برایم به ارمغان آورد .وزیر فرهنگ
ّ
خرسندی خود را از رویکرد پرتالش به صنعت [هنر] رقﺺ باز گفت .وی از ملکۀ صابر ،رقاص کهنه کار
و در گذشتۀ این کشور یاد کرد .
این همه پرداختن به هنر در عین جایگاه نابسامان اقتصادی کشور ،نشان از رویکرد خوب و فراوان به
هنرها دارد .نگرشی که در سایۀ آرامش ،هموار گشته است .هنوز چرخش زیبای دختران خردسال که با
پاکی خود ،سماع را یاد آوری می کردند و چون پرندگان سبک بال بر روی ابرها راه می رفتند ،روبه روی
دیدگانم است .راستی رقﺺ چیست؟ جنبش هماهنگ اندام دست و پا و بدن یا نمادی از آفرینش و
گردش سیاره ها و اجرام آسمانی؟ چه چیزی در رقﺺ نهفته است که رهرو را به سماع می کشاند؟ او در ّ
این حالت چه می بیند؟ چرا زنان این اندازه به رقﺺ ارزش می گذارند و آن را دوست دارند؟ شاید بدین
سبب است که زنان ،همواره بیشتر از مردان زندگی می کنند؟ و ده ها پرسش بی پاسخ که همه از کمبود
دانش و آگاهی من است .
ساعت 2/5استاد عینی آمد .وی با یک دنیا سواد و دانش می گفت :دستاورد کشور ایران در زمینۀ ستیز
با آزادی های جنسی سودمند است ،زیرا که مشرق زمین ،همچون غرب این آزادی ها را بر نمی تابد و زود ،
ویران و تباه می شود .
103 نوشتار سفرنامه
استاد عینی می گفت :پس از انقالب اکتبر 40 – 30 ،نفر از رقصندگان تاجیک را برای آموزش به مسکو
فرستادند .به پاریس که رفته بودند ،یکی به ملکه صابر گفته بود :او ستارۀ درخشان بالۀ آیندۀ جهان می شود .
وی می گفت :زمانی تاجیک ها به مشهد رفته بودند ،از آن ها پرسیده بودند :شما مال کجا هستید؟ و
آن ها هم دلخور شده بودند؛ چرا که در اینجا «مال» را بیشتر دربارۀ جانوران و برخی اشیاء به کار می برند .
امروز هم استاد عینی چند زبانزد زیبای تاجیکی در ال به الی سخنان خود گفت :لگ لگ در هوا به دام
نمی افتد (بخارا) /اگر سگ دیوانه شد ،صاحبش را می گزد /یافتی جاته ،دراز کن پاته /به کورپه [لحاف]
ات نگاه کن ،پایت را دراز کن /طاقت مهمان نداشت ،خانه به مهمان گذاشت .
ساعت چهار پسین ،همراه استاد عینی به برنامۀ پانزدهمین سالگرد درگذشت امام خمینی در اتفاق
نویسندگان تاجیکستان رفتیم .سخنوران و نویسندگان تاجیک در این باره سروده و گفتارخواندند .در زمان
سخنرانی ،همگان با آب شیرین (آب معدنی) پذیرایی شدند که به راستی در این سرزمین ،آب شیرین ،
حکم شربت آبلیمو را دارد .
به خود گفتم برگزاری برنامه در ساعت چهار که هوا بسیار گرم است ،تا چه اندازه درست است؟ ،ولی
پیشواز بسیار خوب تاجیکان ،نشانۀ دلبستگی مردم این سامان به ایران را داشت .گویا همۀ ایرانی های
باشنده در دوشنبه با خانواده شان گرد آمده بودند .زنان چادر به سر و مقعنه به سر بودند .گویندۀ برنامه
یک تاجیک بود که به خوبی به فارسی ایرانی سخن می گفت و همخوانی (دکلمه) می کرد .مﺆمن قناعت ،
سخنور تاجیک پیش از خواندن سرودۀ خودش ،به گفتن یادبوده ای از روزهای آغاز پیروزی انقالب
اسالمی ایران پرداخت که قرار بود ایران به پنﺞ بخش یا سرزمین تجزیه شود و خوزستان به عراق ،آذربایجان
به آذربایجان شوروی و خراسان به افغانستان بپیوندد .وی از سفرهای چندبارۀ خود به کشورهای عربی
و ...برای یکپارچگی ایران گفت و بیان داشت :چون آن زمان در دولت شوروی مسﺌولیتی را داشته ،با این
ّ
پیش آمد برخورد کرده است .دیگر سخنوری که چکامۀ خود را خواند ،نظام الدین بود .استاد علی مردان
هم سخنرانی خوبی در بارۀ امام خمینی داشت .
ناسازواری (پارادوکس) سخنرانی امروز ،خواندن گفتاری از سوی دلشاد بانو دربارۀ بررسی نقش
زن در آثار امام خمینی بود که با پا و سری لخت و دامنی کوتاه به خواندن گفتار خود می پرداخت .نکتۀ
خوب اینکه تا اندازۀ بسیاری همۀ سخنرانی ها برای من دریافتنی بود .پایان بخش این آیین ،برنامۀ موسیقی
بومی با آوای گرم عمر تیمور ،خوانندۀ تاجیک بود .
در پایان برنامه که با همکاری رایزنی فرهنگی ایران برگزار شده بود ،پذیرایی گسترده و خوبی همراه با
انواع خوراک های بومی و میوه انجام شد به ویژه برای من که ناهار نخورده بودم ،بسیار گوارا و بجا بود .مانند
لوله کباب [کباب کوبیده] سمبوسه ،مانتو (یک جور سمبوسه) که از خوراک های بومی اینجا بود .آشنایی و
چاق سالمتی با هم میهنان ،در این کشور ،دلچسب بود ،به ویژه آقای خوش آمدی که یزدی است .دیدن یک
همشهری آن هم در هزاران فرسنگ دورتر از ایران ،از هر چیزی خوشایند تر است .آقای خوش آمدی بسیار با
ما مهربانی می کند .هر هفته کوشش می کند ما را به جایی ببرد و قرار گذاشته این هفته دوباره به وزرآب ببرد .
سفرنامۀ تاجیکستان 104
در غروب دلنواز دوشنبه گذر از خیابان های دوشنبه دل انگیز بود .خیابان بزرگ و سرسبز دوشنبه ،
باغ مرکزی ،میدان سامانی با بنای سرخ رنگ مجلس عالی و وزارت کارهای خارجه ،آب نمای زیبا ،
تک منار با گچبری های زیبا ،چهارراهی که طربخانۀ سیروس در آن جای دارد ،سفارت پاکستان ،بنای
استوار کتابخانۀ فردوسی که بر سردر آن نیم تنه های گورگی ،عینی ،فردوسی و دیگران قرار دارد ،انستیتو
ّ
ای عینی ،استخر و آب نما و مجسمه های جانوران ، شرق شناسی ،انستیتو رودکی ،میدان روبه روی اپر
ّ
ساختمان مرکزی دانشگاه ملی با دانشجویان سرشاد دختر و پسر آن که هر کسی ،یکی را برگزیده و
ّ
به دلبری سرگرم است( .البته از گونۀ ادیبانۀ آن) ،سفارت ترکیه ،کاخ وطن ،میدان عینی با مهمانخانۀ
ّ
دوشنبه ،آثارخانۀ ملی ،تندیس های عینی با نمادهایی از انقالب تاجیکستان ،بازار صدبرگ و سپس
خیابان عینی با طربخانۀ آندره و مکتب 15و چند مکتب دیگر و سپس خیابان احمد دانش که سرسبزی
آن تا فرودگاه پایان می پذیرد .
سپس پیکرۀ جهان نمای روبه روی فرودگاه ،با کافۀ پروانه که همیشه ترانه های ایرانی پخش می کند و ده ها
یرا به راننده ها برای فروش نشان می دهد .
تخمه فروش و آبجو دستی فروش و پسرکی که دسته ای از 20درم
پسران سطل به دست که در کوچۀ روبه روی فرودگاه در کار شست و شوی خودروی پیشواز کنندگان
هستند و زنی که تنها سرمایه اش ،چند بسته آدامس و تخمه و چند پاکت سیگار بود و آن گاه کوچۀ دراز
تیتوف ،با آشیانه های چند طبقه که ده ها بند رخت و ده ها آنتن ماهواره از آن بیرون زده است ،و ده ها
کودکی که به توپ بازی و دیگر بازی ها سرگرم هستند .خانه هایی که یک سرش تبدیل به فروشگاه شده
بود و زنان روسی که با سگان درشت و کوچک و پشمالوی خود با خودپسندی به زمین و زمان و مردم
کوچه و بازار ناز می فروشند .انگار مردم تاجیک باید خرسند باشند که این ها در کوچه راه می روند و به
آنان باید سرفرود آورند .
روس ها از کوچک تا بزرگ ،خود را تافته ای جدابافته در این سرزمین می دانند و گویا هنوز باور ندارند
که آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت .شاید روزی با چیرگی زبان تاجیکی و فراموش شدن زبان روسی
و دشواری در پیوند برقرار کردن با مردم اینجا یا ناچار شوند به تاجیکی سخن گویند و یا ناچار شوند
به زادگاه نیاکان خود ،روسیه برگردند .شگفتی از این است که این ٪ 10به چه امیدی در این سرزمین
مانده اند؟ هر چند بسیاری از آن ها با تاجیکان پیوند خورده اند و سال هاست در این سرزمین هستند و
خانه و خانواده دارند .
اکنون که سرگرم دیدن یادداشت های امروزم هستم ،به چند نکته در خور گفتن و پرداختن برخوردم:
«تاجیکی بودن» ،لفظی است که دربارۀ برخی کاالهای ناکارآمد و برخی چیزها به کار می رود ،مانند
ایرانی ها که به برخی جنس های سست و بدرد نخور می گویند :ایرانی است ،پس فرنگی آن بهتر است .
رود .حتی دست شویی های اینجا که آب ندارد و بی در و پیکرند و ّ این شوخی در بیشتر جاها به کار می
با کلوخ و کاغذ ،امورات می گذرد .
َ
برخی پسوندها اینجا بسیار به کار می رود مانند :چه که برای هر چیز کوچک و یا نشان دادن چیزی به
105 نوشتار سفرنامه
ّ
رود .کوزه چه ،پیاله چه ،شیشه چه ،پسرچه ،و ...دیگر پسوند ناک ،مانند :منفعت ناک ،مسرت کار می
ناک و ده ها واژۀ دیگر .در حالی که در ایران ،شمار واژه هایی که با «چه» به کار می رود ،بسیار کم
است :باغچه ،بیلچه ،کوچه ،تربچه ،پیازچه .... ،و با «ناک» که بسیار کم تر است :اندوهناک ،غمناک ،
سوزناک ،ترسناک ،وحشتناک ،خطرناک ،هولناک ،سهمناک و چند تای دیگر .
در نوشته و سخنان نویسندگان و گویندگان تاجیک ،فعل های آمیختۀ چند بخشی فراوان دیده می شود
و از این روی خود را در رنﺞ می اندازند ،مانند :به تﺄسیس داده می شود = تﺄسیس می شود ،گفته می توانستم
= می توانم بگویم ،مشاهده کردن ممکن است = می شود دید ،پیدا کردن ممکن است = می شود پیدا کرد
که شاید برگردانی از عبارت های روسی باشد .نکتۀ پایانی رویکرد و دلبستگی مردم این سامان به چکامه
و سخنان منظوم است که همگان گوش پهن می گذارند و با دلبستگی و خواستاری پذیرای آن هستند و از
ّ
این رو ،کار و کاسبی آقای محمدی پر رونق است و طلبکار [هوادار] بسیاری دارد .
پیش تر از بس دوچرخه در این شهر کم بود ،گمان می کردم ممنوع است ،ولی پس از چند روز گه گاه
ّ
بینم ،ولی در این سی روز یک دستگاه موتورسیکلت ندیدم که حتی در کوچه ها در گردش باشد .از می
این روی رفت و آمد ها به ویژه در پایتخت خوب و آرام است .از دود و دم نشانی نیست .هوای میانی ترین
َ
بخش شهر به همان پاکی است که در ریان .
به خانۀ میرزایف رسیدیم .همه با گفتن «مرحمت» به پیشواز ما آمدند .بر پایۀ روش اینجا که لولۀ
آهنی آب با چند سوارخ دم در می گذارند تا مردم دستشان را بشورند ،ماهم دستمان را شستیم و به درون
خانه رفتیم .بر سر میز مانند جاهای دیگر ،لعلی (سینی شکالت و گردو و )...با آش پلو بود .خوردن آش
ّ
پلو آن هم در ساعت 8بامداد ،دیگر نوبر بود .برنجی چرب با یک تکه گوشت گاو .چند لقمه ای همراه با
ّ
سمبوسه و نیشاال (به گفتۀ استاد عینی در کتاب ابن سینا هم نامش آمده) خوردیم .شاید اشتهای مان باز
شود .ولی من که گرسنه نبودم ،زود کنار رفتم .یکی از مهمانان که عرق خورده و مست کرده بود ،پرت
و پال می گفت ،یکی دیگر از مهمانان با پوزش خواهی گفت :جنگل ،همه چیز دارد .با خواندن نیایش و
گفتن آمین به سوی انستیتو رودکی رفتیم .
ّ ّ
نزد سید محی الدین که دانش آموختۀ لنین گراد در رشتۀ زبان شناسی است و زبان پهلوی را خوب
می داند ،رفتیم .دفتر کارش پر از کتاب های ایرانی پیشکشی سفارت ایران بود .وی هزینۀ نام نویسی ما را
بخشید ،ولی بنا شد آزمون ویژه را در این جا بسپاریم [بدهیم] .
اگر یک ایرانی بتواند در اینجا واژه ها را برعکس ایران ادا کند ،نیمی از راه را رفته است ،به جوری که همۀ
حروفی را که «ی» دارد « ِا» و حروفی را که « ِا» دارد «ی» ادا کند .یعنی کسره ها را فتحه کند و برعکس
ب به جای سیب ،آبی به جای آب ،ایبراهیم ،ایسماعیل ،
ِ تواند به گویش تاجیکی نزدیک شود .مانند :س
ِ می
َ َ
فارت به جای سفارت ،وزارت ،سفید . َ
اینتظار ،ایجراِ ،اجاد (ایجاد) ،ایسالم و ...و یا این گونه بگوید :س
ِ
سپس به سوی رایزنی رفتیم تا از نمایشگاه کتاب آنجا (با تخفیف 66درصد ،یعنی نزدیک به رایگان)
دیدن کنیم .دیدن کتاب های فارسی در این کشور دور ،چشممان را روشن می کرد .هر چند دوست داشتیم
بخریم ،ولی بار سنگینی بود که ناچار بودیم تا ایران و یزد همراه خود ببریم .به ناچار چند کتاب چاپ
ّ
ات معاصر و فرخی یزدی کار می کنند ،گرفتم . ّ
ا که در زمینۀ ادبی اینجا خریدم .و نشانی چند تاجیک ر
ّ ّ
احمد ،جبار رسول اف و مانند خدای نظر عصازاده ،عمر صفروف ،عالم جان حاجی مرادف ،میرزا مال
فیروزۀ اکرامی که کتابی در دو دفتر دربارۀ نثر فارسی دارد .
ّ
دکتر قهار رسولیان ،سرپرست کتابخانۀ رایزنی ایران که خود هم دربارۀ فرخی یزدی کار کرده ،گفت : ّ
ّ
ها (دربارۀ ادیبان معاصر) و سه شاخۀ ادبیات دارد .در اینجا به کوشش انجمن عصازاده کتابی به نام چهره
ّ ّ
پیوند ،مجله ای به دو زبان فارسی و تاجیکی ،مجلۀ پیام اندیشه به زبان سیریلیک ازسوی رایزنی سفارت
ایران و ده ها کتاب تک زبانۀ سیریلیک و یا دو زبانۀ فارسی ،سیریلیک نیز از سوی رایزنی چاپ شده است .
ّ ّ
هایی از محمدجان شکوری ،اعالخان کتاب «بلند پیام اخالقی شاهنامه» از میرزا مال احمد ،کتاب
افصح زاده ،خدایی شریف زاده ،ایران نامه ،قرآن و نهﺞ البالغه به زبان سیریلیک و مانند آن بود .از این
107 نوشتار سفرنامه
رو تاجیکان خوب پیشواز کرده بودند و کتاب می خریدند .چون بسیار ارزان بود ،به ویژه برای فرهنگیان
اینجا که توان خرید چندانی ندارند .
کنسول ایران را در اینجا دیدم و برخورد بد نگهبان هیکل سامانی را گوشزد کردم .گفت :از بس نامه
نوشتیم و یادآوری کردیم ،تازه کمی خوب شده است .پیش تر هر پاسبانی برای خودش گذرنامه و پول و
باج و تاوان می گرفت .
پس از خرید چند کتاب به سوی خانه رهسپار گشتیم و پس از آسایشی چند ساعته به دعوت استاد عینی
به سوی کبابخانۀ راحت به راه افتادیم .آن هم ساعت سه پسین .کافه ها را یکی یکی پشت سر گذاشتیم .
کافۀ نوروز ،دیپلمات ،طربخانۀ رخش ،طربخانۀ سیروس و ده ها کافۀ دیگر تا به راحت رسیدیم .استاد
عینی چشم به راه ما ایستاده بود .پیرمرد ،نگران بود .به همراه او به تاالر ویژۀ جشن ها پای نهادیم .
امروز روز پیوند زناشویی دو خانوادۀ بسیار دولت مند شهر بود .خویشان استاد عینی که یک سرشان به
سمرقند بند بود و یک سرشان به بخارا و دوشنبه .از خانوادۀ بازرگانان اینجا بودند .گویا داماد ،دانشجوی
پزشکی بود .پس از نشستن مهمانان ،گروه موسیقی پاپ دست به کار خواندن شد و ده ها ترانه خواند .ده ها
زن و مرد و دختر و پسر ،شادمانه در کنار هم پای کوبیدند و خندیدند ،خوردند و پیاله ها را به هم زدند و
باز رقصیدند و پای کوبیدند .ساعت ها در کنار خانواده و نزدیکان گفتند و دیده بوسی کردند .خوراک های
غیر بومی و بومی مانند گوشت و زبان بود .از شانس بد ،امروز هم به جای زبان گاو ،کمی زبان اسب را
ّ
چیزهای نخورده .از بس دسرها و ساالدهای خوشمزه بود ،دیگر نتوانستیم هیﭻ کدام از ّ
خوردم .به حق
خوراک های اصلی را بخوریم .
سفیر آمریکا هم آمده بود و پس از گفتن شادباش به زبان روسی ،به افتخار عروس و داماد رقصید .
آقای محمدی هم غزلی عاشقانه خواند که برایش فراوان ،دست زدند و گوینده دربارۀ یگانگی ایران و ّ
تاجیکستان سخن گفت و مهمانان ،ما را تشویق کردند .
تا ساعت 6/5آنجا ماندیم و چون می خواستیم به تویی[جشن عروسی] فرزند جوره بیک نذری ،
رﺋیس انستیتو شرق شناسی برویم ،زودتر بلند شدیم .استاد عینی گفت :من تویانه [هدیۀ عروسی] را
نیاوردم .این مهمانی در مهمانخانۀ تاجیکستان بود .ما جامه های آش خوری [پلوخوری] (چون اینجا
به پلو ،آش می گویند) پوشیده بودیم و کراوات هم زده بودیم .به راهنمایی دکتر جوره بیک به بخش ویژه
رفتیم که استادان پژوهشگاه های گوناگون ،کارمندان سفارت ایران و دوستان نزدیک جوره بیک بودند .
چون خسته بودیم ،پس از خوش و بش با استادان ،بیرون آمدیم و تاجیک های پرخور را با خوراک ها و
نوشاکی های گوناگون رها کردیم .با اینکه در جشن پیشین ،تنها ساالد خورده بودیم ،دیگر نمی توانستیم
حتی یک قطرۀ آب بخوریم .چرخی در باغ فرهنگ و فراغت زدیم که از هیاهوی روز هیﭻ نداشت .تنها
ّ
چراغ های کافۀ جام جمشید (به خط فارسی) روشن بود .یک خانوادۀ هندی و چند جفت دلداده که
ّ
چون کبوتر سرگرم بﻎ بغو بودند ،در باغ بودند .خسته به خانه آمدیم .در راه به جدی شدن ماندن خودمان
می اندیشیدیم که چه گونه یک ماه گذشت و بی خبر از همه جا هستیم .
سفرنامۀ تاجیکستان 108
ّ
زنند .زنان تا پایان عمر ناچار به زندگی هستند و حق هیﭻ گونه بازخواستی ندارند و خوب می دانند می
ها زن خانه هستند .از َ
که مردان خود با زنان دیگر به گردش یا به گفتۀ خودشان ،دم گیری می روند و آن ِ
این رو بیشتر مردان اینجا به سبب خوش گذرانی و سرگرمی ،زندگانی افزون تر و شادتر از زنان دارند و از
ِ
این رو بنیان خانواده ها بسیار سست است .برخی مردان تاجیک ،زنان خود را بی وفا می خوانند و از خود
نمی پرسند :چرا خود بدین گونه هستند .گسترش جشن ها و مهمانی های غیر خانوادگی و آمد و شدها
می تواند به این سستی ها و بی وفایی ها دامن بزند .
در این چادرها و آلونک ها که از سر جادۀ ورزاب تا پایان آن دنباله دارد ،ده ها آلونک ،چادر ،تخت و
جز آن آماده شده که بیشتر ،مردان با زنان دیگر هستند .زنان بسیار زیبا با تن پوش های جشن و شادی ،به
خوشی و نوشیدن و خنده سرگرم اند .هرکس دلبری را در آغوش گرفته و در کار دلدادگی است .
زندگی برای ما چه برداشت و دریافتی دارد و برای این ها چگونه است؟ اگرچه من باور دارم مردان
ّ
زحمتکش و رنﺞ دیدۀ این سامان ،حتی نمی توانند از روستا و شهر خود بیرون بیایند .چنانکه شنیدم ،
چنین کارهایی در شهرهای کوچک به ویژه روستاهای این کشور هرگز کاربرد ندارد .
زمانی که از جوانان تاجیک می پرسید :شما که دوست دختر دارید ،دیگر چه نیازی به زن دارید؟ می گوید :
ّ
ای کارهای خانه و بچه آوردن ،آن هم پسر که ارجی فراوان دارد و دختر زاییدن ،چندان خوب نیست . بر
پس از ساعتی آرمیدن و برداشتن آب گوارای ورزاب از سرچشمه های بر سر راه به سوی شهر آمدیم .
سیل ،برخی جاها را ویران کرده بود و ما برای آمادگی آزمون های فردا به خانه برگشتیم .شام را خوراکی
َ
تر از همه چیز در اینجا سیب زمینی بود .مسکه و پنیر ،گران است . ساده آماده کردیم که ارزان
یک ماهی که دراینجا بودیم با صرفه جویی فراوان زندگی کردیم و در سنجش با ایران ،بسیار کم هزینه
بود .برخی روزها مهمان بودیم و خوراک روزهای دیگر ما دست باال 4200تومان به پول ایران می شد
و برخی روزها تا 1000تومان .روزها در تکاپوی کار درس ها و برگزاری آزمون و گرفتن بازده کار خود
هستیم و شب ها خسته و کوفته به خانه می آییم .دنبال خوش گذرانی هم نیستیم که تا دیرگاه بیرون بمانیم .
ّ
من و آقای محمدی به همراه هم ،خوراک می پزیم و ظرف ها را می شوریم .
کارکرد دانشگاه های اینجا به دستاویز برخی نابسامانی ها ،هنوز پویا نیست .بسیاری از سرپرستان
آموزش با سیر و گردش کار از آغاز تا به پایان آشنا نیستند .هرکس به این کشور می آید ،چندین روز باید
کارآموزی کرده باشد و صدها پرسش را پرسیده باشد و بی گدار به آب نزند .خوشبختانه قرار است گواهی
نامه های دانشگاهی اینجا را در ایران بپذیرند .کماکان چندین روز است که از خانوادۀ خود خبری نداریم .
دوشنبه 1383/3/18
دیشب تا دیر گاه در این اندیشه بودم .آن هنگام که در تلویزیون این کشور ،آوای خوش و دلنشین خوانندۀ
زن با نوای شاد موسیقی و با دست افشانی دخترگان و زنکان همگام است و شادترین زمان های زندگانی
آدمی را نوید می دهد و بر چهرۀ شرقی و زیبای خواننده (که یادآور سیه چشمان آهووش و مه رویان
سفرنامۀ تاجیکستان 110
چکامه های جاویدان سخنوران خراسان بزرگ هستند) ،لبخندی زیبا نقش بسته است ،در شهر چه
می گذرد؟ در پس این خوشی ها ،چه ناخوشی ها نهفته است؟ چه ارزش هایی که هیﭻ پنداشته می شود و
چه هیﭻ هایی که ارزش می شود .من در کجای جهانم .من کژ اندیشم و یا این ها کژ رو؟ من کوته بینم یا
َ
م است و ما بازدم؟ َ
ها کوته دید؟ آیا دنیا د
این
َ
زندگی آیا دمی است و دیگر هیﭻ؟ دم را باید دریافت .چنان که مردان ستبر بازو سینه فراخ تاجیک ،به َ
«دم گیری» ،آمده اند .دمی و لبی و کنار چمنی .به درستی که دنیا دیدن ،چشم ها را باز می کند .ساعت ها َ
از این دنده به آن دنده شدم تا دم دمه های سحر که خواب مرا در ربود ،خوابی شیرین بامدادی که آدمی را
می رباید و کندن از آن دشوار است .به هر روی باید برخاست ،چون بامدادی دیگر است .باید به سوی
کار شد که هنگامۀ کار است:
جگر این زمان بگذار تا وقت دگر
ِ ان] و این خون
ِ شرح این [ویر
ّ
ای فروش یک لیتر شیر 80درمی 72 ،پله را باال آمد
ِ هنوز 6بامداد نشده بود که زن رنجبر تاجیک بر
و در خانه را زد و من دیگر خواب به چشمم نیامد .
ساعت 8برای تمدید روادید به رایزنی رفتم .در این سفر ،آقای مهندس مرندی بهترین مهربانی ها
و همکاری ها را با ما کرد .به رغم اینکه سرپرستی رایزنی را دارد ،در برگزاری برنامه های گوناگون تالش
چشمگیری دارد .چند روزی است که نمایشگاه کتاب برپاست و به سبب روزگار نابسامان اقتصادی به
ویژه نزد فرهنگیان ،دانشگاهیان و پژوهشگران ،خرید کتاب چندان آسان نیست .با اینکه تخفیف ٪ 66را
دارد (یعنی نزدیک به رایگان) .باز برخی نمی توانند بخرند ،از اینرو رایزنی ناچار می شود برای بسیاری از
دانشگاه های این کشور کتاب را به رایگان بفرستد .
امروز بامداد که سوار چند مرشورتکه شدم ،ترانه های ایرانی را پخش می کردند .تلویزیون ،رادیو و
خودروها تنها ترانه های ایرانیان بیرون از کشور را پخش می کنند و یک نمونه از خوانندگان درون ایران به
گوش نمی خورد .انگیزه اش را نمی دانم .
شاید به دستاویز تاوان های سنگین باخود و بی خود ،آراسته ترین کارهای این جا ،پاسداشت قانون های
راهنمایی و رانندگی است .نگه داشتن خودرو دوبله که هیﭻ ،سبقت غیر مجاز و گردش بی هوا به چﭗ و
راست و ...هرگز دیده نمی شود .
گه گاه در خیابان ،دخترکان روس دیده می شوند که پیراهن هایی با پرچم آمریکا پوشیده اند .چه
همزیستی خنده داری ،اتحاد شرق و غرب !! هیﭻ گاه سران شوروی گمان نمی کردند که یک روز دختران
این کشور با تن پوشی از پرچم آمریکا به خیابان بیایند .بی گمان اکنون لنین و برژنف و دیگر سران شوروی
در گور می لرزند .
چیالیف ،درست سر ساعت 10آمد و فشردۀ غلط گیری شده و حروف چینی شدۀ برگردان روسی
ّ
ا گرفت تا ببرد درست کند .وی به زبان و ادبیات فارسی و تاجیکی به خوبی چیرگی دارد .او زادۀ کار مر
یکی از روستاهای کوالب در 220کیلومتری دوشنبه است .وی گفت :مولوی از روستای بلخ در پیرامون
111 نوشتار سفرنامه
کوالب بوده نه بلخ افغانستان ،چون زبان و واژه هایش برای ما آشناست .در کشور تاجیکستان ،شهرهایی
ّ
اسان و رشت است ،قرغان تپه همان چغانیان است که نامش درتاریخ آمده است . با نام بلخ ،توس ،خر
تاجیک ها به همه جا راه یافته اند .مانند اسالم کریموف ،رﺋیس جمهور کنونی ازبکستان که یک تاجیک
است .در کشور ازبکستان ،بیشتر سرپرستان آن تاجیک هستند ،هر چند شناسنامۀ ازبکی دارند .
ّ
باز امروز هم آزمون ویژۀ ادبیات برگزار نشد و ما سرگردان به این سو و آن سو می رفتیم .تنها پیگیری که
توانستم بکنم این بود که اگر بشود ،ریزفیلم دیوان وحشی بافقی را از انستیتو بگیرم .از بس درگیر آزمون و
درس هستم ،به کارهای دیگری که سال ها دوست داشتم هنگامی که به کشور تاجیکستان می روم ،انجام
دهم ،نمی رسم و شاید هم نرسم .
ُ َ
ناهار را در یکی از آشخانه ها ،لقمان (یک نوع خوراک آبکی با رشته ،ازبکی) و دیزی خوردیم .تنها
خوبی این سرزمین برای مردمش ،ارزان بودن خوراک است .ولی میوۀ آن بسیار گران است .برای نمونه ،
سیب درختی کیلویی 600تومان ،زردآلو 450تومان ،موز 2700تومان ،گیالس 600تومان ،هندله
700تومان .در هنگام خرید میوه دریافتیم که در اینجا هم با دست چﭗ نباید دست بدهند ،یا پول خرد
را پس بدهند و یا خوراکی پیش کش کنند .یک آیین دیگر اینجا مانند یزد این است که ،پیش روی مهمان
نباید پا را دراز کرد .
ّ
چون کار به درد بخور دیگری نداشتیم و آقای محمدی کمی بیمار بود ،به سوی خانه آمدیم .
سهشنبه 1383/3/19
ّ
به امید برگزاری آزمون ویژه ،راهی میان شهر شدیم .من برای فراگیری درس ادبیات ،زودتر به پژوهشگاه
فرهنگ فارسی – تاجیکی رفتم .پس از خواندن کتاب های دلخواه ،راهی انستیتو شدم .فشرده ای را که
ّ
چیالیف برابری کرده بود ،برای غلط گیری به خانم روس کارمند دانشگاه ملی دادم و او با هزینۀ من در
ساعت سازمانی به حروف چینی یک کار غیر سازمانی پرداخت .به هر روی باید یک جوری زندگی را
چرخاند .تا اندازۀ فراوانی روس ها در جایگاه بهتر کاری هستند .تنها در این چند روز چند گدای روس
دیدم و دیگر هیﭻ .دیگر گداها همه از تاجیکان بودند .
ّ
انجام پس از 14روز ،آزمون ویژۀ ادبیات خود را در پیشگاه سه تن از استادان انستیتو ،دکتر احراری ،
سر
ّ
دکتر علی مردان و علی محمدی برگزار شد .هر دوی ما به خوبی به پرسش های آن ها پاسخ دادیم و با نمرۀ
پنﺞ (باالترین نمره) آزمون را پشت سر گذاشتیم .من دربارۀ ناصر خسرو ،مکتب ادبی هرات و قصیده در
سده های پنجم و ششم قمری ،آزمون دادم .
پیش از آزمون هم سری به تاالر رودکی کتابخانۀ فردوسی زدم که در ژانویۀ 1933میالدی بنیان شده و
سه میلیون کتاب یا به گفته ای شش میلون مواد چاپی و دست نویس و نشریه دارد .باید در زمانی بهتر از
گنجینۀ شایگان آن بهره گیرم که خوانشگاهی بزرگ با تاالرهای خوانش گسترده دارد .
کتاب هایی را که از یزد آمده بود به استاد عینی دادم .او با خرسندی و برق آمده در چشمانش ورق زد
سفرنامۀ تاجیکستان 112
و درون گنجه اش گذاشت و قفل کرد .سپس به همراه استاد عینی به پژوهشگاه رودکی رفتیم که از سال
1941میالدی کار خود را آغاز کرده و تاکنون هشت سرپرست به خود دیده است مانند :شریف جان ،
ّ ّ
ایف ،عبدالقادر منیازوف و اکنون سید محی الدین اف که از سال 2000تاکنون سرپرست اسد زاده ،میرز
اینجاست .پیش از او منیازوف از سال 1972تا 2000میالدی یعنی نزدیک به 28سال رﺋیس اینجا بود .
نزد رعنا اسراری ،کاتب علمی [دبیر علمی] آنجا رفتیم .پدر رعنا از کارشناسان برجستۀ فرهنگ عامۀ
تاجیکستان بوده است .قرار شد وی رساله های ما را به کسانی که گزینش شده بودند ،بدهد تا بخوانند .
سپس برای تمدید روادید خود به وزارت کارهای خارجه رفتم .به پاس اینکه دانشجو بودم ،به رغم رفتن
به چند اتاق ،مانند دیگر هم میهنان خود که بازرگان بودند ،سرگردان نشدم .ایرانی ها از کارها و رفتارهای
نابسامان اینجا به ویژه پرداخت پول زیرمیزی ،بسیار دلخور بودند .ولی سرپرست تمدید روادید چنانکه
گفتم با خوشرویی فراوان کارم را زود راه انداخت .در آنجا نیز روس ها در بخش های گوناگون وزارت خانه
کار می کردند زیرا به گفتۀ برخی مردم ،در کار ،هوش و نوآوری ،بسیار سرتر از تاجیک ها هستند .نکتۀ
درخور گفتن و پرداختن اینکه ،تاجیک ها هنوز به مرز خود باوری نرسیده و همچنان خود را وابسته به
روس ها و گه گاه در پیش آمدهای سیاسی و کالن ،پشتگرم به روسیه می دانند .
پس از وزارت خارجه یک راست به رایزنی فرهنگی ایران رفتم .بسیار به ما یاری می کنند .رایزنی برای
ّ
های فرخی یزدی که در کتابخانۀ رایزنی ما در این کشور دور ،نعمتی است .در آنجا از گفتارها و کتاب
ّ
ای با کسانی که در زمینۀ فرخی کار می کنند ،آشنا شدم . بود ،تصویر گرفتم .و تا اندازه
دوباره به مخابرات رفتم ،باز هم امروز عالقه [ارتباط] برقرار نشد و پیشامد خوب اینکه ،تاجیک ها
«عالقه» را به معنای درست خود به کار می برند« .علقه» یعنی پیوستگی .چون دیدم کار دیگری ندارم ،
پس دم را غنیمت شمردم و برای نخستین بار سری به سرتراشخانه [آرایشگاه] زدم .در آنجا زیر دست یک َ
دانشجوی رشتۀ زبان نشستم و او دست به کار آرایش و پیرایش شد .وی به زودی سرم را آرایش کرد .سپس
آن را با شامپو شست و با گفتن مرحمت ،چهار سامانی برابر 1200تومان گرفت و خندان شد .وی از
ِ
معین و اندی و دیگر خوانندگان ایرانی به خوبی یاد کرد و مرا از مردان ایران زمین خواند .
سپس به روبه روی تاالر عینی رفتم تا برنامه های این هفته را ببینم .شهر دوشنبه را باید شهر هنر
نامید .زیرا هر هفته چندین برنامه در تاالرهای عینی ،وطن ،وحدت و باربد برگزار می شود .در راه با دو
دانشجوی ایرانی که برای گذراندن دورۀ دکترای حقوق خود به انستیتو شرق شناسی آمده بودند ،آشنا
ّ
اه خود به مردان و زنانی برخوردم که چندین گیاه ترش مزه که تنها یک گونۀ آن را در ایران شدم .در سر ر
دیده بودم می فروختند ،مانند :تارون ،چکوری [ریواس] و ...
عادت خوبی که مردم این سامان دارند و در بهداشت آن ها دیده می شود ،این است که در هیﭻ
خوراک خوری و جایی یخ ،دیده نمی شود (مگر رستوران هایی که ویژۀ بیگانگان است) و به جز
بستنی ،همۀ نوشابه ها را در گرم ترین روز تابستان ،گرم می نوشند و نیازی به یخ ندارند .می گویند :
مگر می خواهی ما را بکشی؟
113 نوشتار سفرنامه
اگر از کنار برخی نارسایی ها و کمبودهایی که بی گمان هست ،بگذریم؛ روی هم رفته ،دوشنبه شهر
زیبایی است و می توان به گفته آن سخنور تاجیک گفت« :عجب شهر دالرایی دوشنبه» .بی گمان اگر
حافﻆ شیرازی توانسته بود سری به این شهر بزند ،در بیت خود بازنگری می کرد و می گفت :
اگر آن [یار تاجیکی] به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
ّ
به گمانم کار خوبی که در زمان زمامداری نیکیتا خروشچف بر اتحاد جماهیر شوروی (نزدیک به
سال 1960یا 1961میالدی) انجام شد این بود که نام این شهر از استالین آباد به نام پیشین خود دوشنبه
برگردانده شد .
در این شهر بیشتر مردم به ما «برادران ایرانی» می گویند ،به گونه ای که تکیه کالم همه است .
هر چند ما زمانی نداریم که از همه جا دیدن کنیم ،ولی دانستیم که تاجیکستان به جز بناهای تاریخی
و دیدنی ،دارای چشمه های آب معدنی فراوان به نام های چهل و چهار چشمه ،آبگرم و شمبری است .
دو زبانزد تازه:
احتیاط ،نصف حیات /به امید خدا نشو ،بوته را دار = هنگامی که در آب غرق هستی ،تنها به امید خدا
نباش ،بوته لب دریا را هم بگیر و امیدوار باش .
چﻬارشنبه 1383/3/20
به امید گشایش در کارمان و پذیرش زمان دفاع از سوی خانم رعنا اسراری ،سرپرست دفتر پژوهشگاه
رودکی ،زودتر از خانه بیرون آمدیم .چند روزی بود که نتوانسته بودیم به یزد نمابر بفرستیم ،امروز بامداد
هم نتوانستیم .از دید ارتباط ،این کشور بسیار دشواری دارد .
چون ما در پایتخت تاجیکستان زندگی می کنیم ،بی گمان بسیاری از پیش داوری ها و داوری های ما
بر پایۀ همین شهر است ،مانند اینکه در توس ،حصار و قبادیان ،شیوۀ پوشش مردم بسیار پذیرفته تر از
پایتخت است .برخی چیز ها را هم می توان به سراسری دانست .هنگامی که در پایتخت ،تنها یک جایگاه
ُپست باشد ،تکلیف دیگر شهرها پیداست .نامه های سازمان های برجسته و مرکزی شهر شاید پس از یک
هفته از دیگر جاها برسد .و به سبب نداشتن نامه رسان ،شاید نامۀ مردم کوچه و بازار و ...چندین ماه
دیگر به دست شان برسد .
برای پیگیری کارها در دفتر کار استاد عینی نشسته بودیم .دفتری که تنها ما و استاد کلید آن را داشتیم .
در این هنگام ،پوالدخان ،فرزند ابن قاری نذری ،سخنور و خوشنویس بومی قراتگین ،پیرامون بخارای
ّ
کهن که اکنون در خاک تاجیکستان است ،آمد .وی قطعه های زیبایی را که به خط نسخ و ثلث نوشته بود ،
ّ
برای آثارخانۀ صدرالدین عینی آورده بود .پوالدخان کتاب هایی را نیز چاپ کرده مانند :حکایت پادشاهان
ّ
ایران و سرگذشت شهادت امام حسن (ع) و امام حسین (ع) ،لیلی و مجنون و رساله ای در صنعت خط
و شعر ،وی بیتی دربارۀ ایران برایم خواند .
انیان هستند فاتح معدن نهان هستند
ِ اهل معنا ایر
سفرنامۀ تاجیکستان 114
وی سپس دو تا از کتاب هایش را به ما بخشید .پوالدخان درشمار اندک کسانی است که می تواند به
ّ ّ
فارسی بنویسد و درشمار چند نفر خوشنویسی است که در این سامان به خط فارسی و به خط خوش
نستعلیق می نویسد .ولی چونان دیگر تاجیکان ،نادرستی های امالیی فراوانی در کتابش دیده می شود .
ّ
شاید با مرگ این چند نفر کهنسال ،دیگر خط فارسی خوان و فارسی نویسی نباشد تا زمانی که به یاری
آموزشگاه خط فارسی رایزنی ایران ،نسلی نو پدید بیاید .
برآن شدیم تا به خانۀ الهوتی که در همین خیابان بود ،برویم .ولی چون رفتیم ،همسایه ها گفتند :
ّ
سال هاست بسته است و کلیدش دست وزارت فرهنگ است .سری به ساختمان دیگر آثارخانۀ ملی
تاجیکستان زدیم که تندیسی از بودا به درازای 13گز در آن است .ولی چون بهای بلیت آن برای ما که
بیگانه بودیم ،بسیار گران بود ،به درون نرفتیم .نفری هشت سامانی برابر 2500تومان بود ،درست است
که در ایران برای بیگانه ها گران است ،ولی نه به این اندازه .
آثارخانه ،کنار وزارت مالیه بود .یادم به نام وزارت خانه های ایران پیش از سال های 1310ش افتاد .
ّ
کنجکاو شدم نام دیگر وزارت خانه ها را بدانم؛ هنگامی که به انستیتو رفتم از بحرالدین علوی که با بسیاری
از سازمان های اینجا نامه نگاری دارد و سازمان و زارت خانه ها را می شناسد .پرسیدم که وزارتخانه ها را
ّ
این گونه نام برد :امنیت (اطالعات) ،مالیه (دارایی) ،عدلیه (دادگستری) ،عالقه (ارتباطات) ،فرهنگ
(امور هنری و تاریخی) ،اقتصاد ،کار و شغل ،کشاورزی ،کارهای داخلی (کشور) ،کارهای خارجه (امور
خارجه) ،نقلیات (راه و ترابری) ،دفاع تندرستی (بهداشت) ،مدافعه (دفاع) ،معارف (آموزش و پرورش ّ
و آموزش عالی) .واژه های درون کمان برابر ایرانی آن است .
امروز این نام های پسران تاجیکی را با همکاری پروینه ،کارمند انستیتو به دست آوردم:
ّ
دلیر ،فیروز ،ایرج ،منوچهر ،رستم ،جوره بیک ،خدایی ،مبشر ،امر یزدان ،اختیار ،بختیار ،
ّ
اب ،عالم ،کمال ،معروف ،فرخ ،امیرشاه ،سامان ،قابل ،رحمان ، خورشید ،امید ،شمشاد ،دلشاد ،مهر
خوشبخت ،ساربان ،جمشید ،انور ،زایر ،نوروز ،مهرداد ،بنیاد ،اسرار ،الهام ،یوسف ،جسور ،رامش ،
شادی ،جهانگیر و شجاع .
هنوز هم که نام روس ها به میان می آید ،مردم می گویند :در آن سالیان ،روسی گﭗ زدن ،درشمار
مدنیت و شهر نشینی بود و کسی که نمی توانست گفت و شنید کند ،واپس مانده به شمار می آمد و به هیﭻ ّ
وجه به جایگاه های باال نمی رسید .
سری به تاالر عینی زدم ،برنامۀ ساعت پنﺞ امروز ،اپرا و بالۀ لولیان [کولیان] بود .چون تاکنون ندیده
بودم ،رفتم .بهای آن دو سامانی بود .نزدیک به 20دقیقه دیر رسیدم ،ولی به هر روی چیزی را از دست
ندادم ،چون به زبان روسی بود .برایم فرقی نداشت که نخست باشد یا میانه ،تنها برایم خود برنامه ارزش
داشت .در تاالر باشکوه عینی که اوج هنر و تالش از سقف بلندباال و گرد با چهل چراغ بزرگ آن هویدا
ِ
بود ،هنرمندان تاجیک برای انجام برنامۀ یک یا دو روزه ،دکوری زیبا و پرهزینه را آماده کرده بودند .نزدیک
به 35بازیگر که همگی هنرمندان باله و اپرا بودند ،نزدیک به سه ساعت برنامه اجرا کردند ،خواندند
115 نوشتار سفرنامه
ُ
و رقصیدند .آن هم با نوای کر و اپرا که نیروی فراوانی می خواهد .در بین آن ها چند بازیگر روس بود و
ِ
بازمانده ،تاجیکانی بودند که روسی را با لهجۀ دوشنبه بیان می کردند .
ّ
در این سه ساعت ،همنوایی موسیقی که با همراهی گروه نوازندگان ملی تاجیکستان بود (نزدیک به
20نفری بودند) ،بر شکوه این کار می افزود ،گروه روی زمین ایستاده بودند نه باالی صحنه ،افسوس که
بینندگان برنامه تنها 30نفر بودند .بی گمان چه افسرده می شوند هنگامی که بازیگران و نوازندگان ،پیشواز
یرا می بینند ،ولی آن ها با کوشش و تالش کار خود را دنبال می کردند .هر آن از نیروی حنجره و نوای آنان
کم
در شگفت می شدم و بی گمان این کار ،دستاورد روزها تالش و همراهی موسیقی و خواننده و بازیگر است .
باله را نیمه کاره رها کردم و به خانه آمدم .آفتاب در کار غروب کردن بود و نزدیک بود نماز قضا شود .
در راه به مردمی بر خوردم که شیشه های نوشابه یا آب معدنی در دستشان بود و ناچار بودند به دستاویز بدی
آب شهر ،نوشابه بخورند .گروه موبایل به دست هم با نگاه به جایگاه اقتصادی مردم ،بین 10تا ٪ 20بود .
ّ
اه آقای محمدی به کافه ای برویم که خوانندگان تاجیک می خوانند ،ولی به سبب خستگی قرار بود همر
وی نرفتیم .سپس نگینه به همراه پسرخاله اش به خانۀ ما آمدند و به یاری او چند نوشتار سیریلیکی دربارۀ
ّفرخی یزدی مانند دیباچۀ نجمانف بر کتاب «در تالش آزادی» را بازنویسی کردیم .نجمانف استاد فقید
ّ
دانشگاه ملی تاجیکستان پیش تر در دهۀ 1950م مجموعه کوچکی از آثار پروین اعتصامی را به نام
«اشک یتیم» چاپ کرده بود .
این روزها از بس نام بخارا برده می شود ،چکامه ای را به پیشواز از غزل رودکی در بارۀ بخارا سرودم:
ای بخارا
بر زبان آرم چو نام مهربانت ای بخارا
ِ
می کند دل آرزوی آستانت ای بخارا
چون صدف ،گوهر برآوردی چو اخترهای تابان
آرزو دارم که بینم جاودانت ای بخارا
ِنام زیبای تو زینت می دهد لوح زمان را
ِ
من همی خواهم به دوران ،شادمانت ای بخارا
محبت ،گنﺞ عشق و شور و دانش کوی تو مهد ّ
ِ ِ
شهره در عالم نوای شاعرانت ای بخارا
می سرود ای کاش از نو رودکی شعری طرب زا
در هوای بوی جوی مولیانت ای بخارا
«مسرورم» پی ختم سخن این نکته گفت:
ِ طبﻊ
ِ
«شاد باش و دیر زی» با همدمانت ای بخارا
دوشنبۀ تاجیکستان -خرداد1383
سفرنامۀ تاجیکستان 116
پنجشنبه 1383/3/21
باز به جایگاه همیشگی مان ،انستیتو رفتیم .سالم دادن به دکتر احراری و دیگر کارکنان انستیتو که با
همه شان خودمانی شدیم ،مانند نرگس ،پیرزن بدخشانی؛ مهین بانو ممدوا؛ امر یزدان علی مردان ،عیسی
رحمت الله و ده ها نفر دیگر .علی مردان که همیشه می پرسد :برادران ِارانی چه طورند؟ ،نغر ،ساز ،کار و
بارا درسته یا نه؟ پروینه با آن لبخند غمگین و آنجلیکا ،از کارمندان دفتری جوره بیک (دختری با چشمانی
ّ
درشت و سیاه و قدی بلند و چهره ای سبزه که از پدری قفقازی و مادری تاجیکی زاده شده بود) ،که بسیار
به ما فخر می فروشد و نمی دانیم چرا؟
ّ
به همین ترتیب ،بامداد را به نیمروز می رسانیم .نیمروز به همراه علی مردان و بحرالدین علوی به کافۀ
فرهنگ رفتیم .نازبی بی به پیشواز ما آمد .ناهار ،رولت گوشت گاو با دمبۀ گوسفند خوردیم .علی مردان
از شیعیان اسماعیلی و زادۀ بدخشان است .دو فرزندش در مسکو کار می کنند و مردی مهربان است .
در ساعت 4/5باز به پیشنهاد استاد عینی به آش پلو چهلم همسر یکی از دوستانش به نام نعمان نعمت
الله یف ،از باستان شناس نامی تاجیکستان و نویسندۀ کتاب هایی در زمینۀ تاریخ و باستان شناسی رفتیم
که همسر کالن (همسر بزرگش) مرده بود .
آیین چهلم هم مانند آش پلوی پدر و ...با همان خوراکی هاست با این تفاوت که به جای ترانه ،قاری قرآن
می خواند .بر سر میز یکی از مهمانان به شکستن نان پرداخت و پیش کش کرد .بر سر هر میز ،یکی پیش
دستی می کند تا این کار پر ثواب را انجام دهد .در این آیین با عثمانوف از ریاضی دانان نامدار تاجیکستان و
ّ
اسماعیلوف ،رستنی شناس [گیاه شناس] نامی اینجا آشنا شدم .برنامۀ امروز در ساختمان اتفاق نویسندگان
برگزار می شد .کرایۀ این جایگاه برای نویسندگان ،رایگان و برای دیگر هنرمندان ،ارزان است .
سپس به همراه استاد عینی به سوی کاخ وحدت رفتیم .استاد در راه سخن های بسیار خوبی گفت .
دربارۀ اینکه کاش ایران به جای تالش در گسترش کارهای دینی ،به کار فرهنگی می پرداخت .اینجا در
ُ
زمینۀ فرهنگ و هنر است که می توان کامیاب بود ،ترک ها (ترکیه ای ها) چند سالی است در این زمینه کار
ّ
کنند ،حتی فروشگاه کاالهای خوب و ارزان بها در میان شهر زده اند .در کرده و پول خوبی هم هزینه می
مدرسه های ترک ها نه تنها آموزش ترکی ،انگلیسی و رایانه می دهند بلکه هزینۀ آموزش ،خوراک و پوشاک
هم رایگان است و بدین شیوه فرزندان تاجیک را پیوند [جذب] می کنند .باید ایران به ساخت مدرسه های
ّ
انگیختن تعصب .ایرانی ها نخست آمدند مشترک در تاجیکستان کوشش و تالش کند ،نه به انگیزۀ بر
مسجد ساختند ،کاش نخست در زمینۀ مشترک هنر و ادب کار می کردند .ترک ها برای مردم نیازمند اینجا
پول هزینه می کنند و جذب می کنند و مردم را به سوی خودی کشند .به درستی که او نه تنها یک اندیشمند ،
بلکه یک سیاست مدار کارکشته است .
َ
از کنار هتل زیبا و پنﺞ ستارۀ ا ِوستا گذشتیم .نامی آشنا برای ایرانیان و زرتشتیان .سپس به کاخ وحدت
رفتیم که پیش از فروپاشی شوروی ساخته شده و دارای تاالری به گنجایش 180نفر است .نمایشگاه های
بزرگ نگارگری در اینجا برگزار می شود و جایگاه انجمن پیوند هم است ،با دولت علی دولت اف ،مسﺌول
117 نوشتار سفرنامه
حزب دمکراسی تاجیکستان ،در اینجا آشنا شدیم ،بر دیوار راهروی کاخ این گفته از رحمانوف ،رﺋیس
ّ
جمهور تاجیکستان به خط سیریلیک نقش بسته بود« :صلح ،وحدت و رضایت جامعه ،شرط اساسی
پیشرفت تاجیکستان است» .و بر باالی آن ،نشان جمهوری تاجیکستان بود که از نشانه های زیر پدید آمده
ّ
است 7 :ستاره (پیش تر 5تا بود و به پیشنهاد استاد عینی 7تا شد که شمارۀ مقدسی است) پنبه و گندم (دو
فرآوردۀ کالن تاجیکستان) ،کوهستان ،خورشید ،کتاب و تاج امیر اسماعیل سامانی .
استاد عینی کار داشت و رفت و ما گشتی در خیابان های باالیی شهر زدیم .از آنجا به باغ دوستی خلق ها
آمدیم که فراوان آوازه اش را شنیده بودیم .تنها نشانۀ باغ دوستی خلق ها را دوستی دختران و پسران (خلق) از
جور دیگری دیدیم .گروه فراوانی که همه برای همین دور و بر بودند ،در باغ ،گرد آمده بودند و تنها برتری و
ّ
خوبی آن ،گذاشتن تندیس شش گزی فردوسی با خط فارسی و تاجیک بود .این تندیس پس از سرنگونی هیکل
ّ
لنین که روبه روی مجلس ملی بود ،در آنجا گذاشته شده بود ،ولی پس از آن ،تندیس امیر اسماعیل سامانی
را در روبه روی مجلس ملی گذاشتند و این تندیس از آنجا به اینجا آورده شد .دورافتاده در باغی نیمه ویران .
جوان های آسوده بال در پی یار خود بودند .دل می دادند و بوسه می گرفتند .از اینرو جوانان ،کمتر
نیازی برای پیوند می بینند ،مگر برای داشتن فرزند ،یا سرو سامان گرفتن و شاید از هزینۀ پدر جدا شدن .
در این باغ به ناهمگونی ارزش ها در دو کشور ایران و تاجیکستان اندیشه می کردم ،چیزها بسیاری که در
ایران ،ارزش و هنجار شمرده می شود ،در اینجا نه تنها ارزش نیست که ارزش شمردن آن چیزی خنده دار
است .پیوند استوار خانوادگی ،حجاب ،پوشش ،رابطه ،وابستگی و ...
ولی دلچسب تر از همه ،بودن بوستان های بزرگ در این شهر سرسبز است .شهری که همه جایش
سرسبزاست ،باز هم باغ دارد .مانند اینکه در دل جنگل های شمال ایران ،باغ درست کنند .مردم اینجا
به دستاویز تنگدستی و درآمد کمی که دارند ،بسیار ساده زندگی می کنند به اندازه ای که می توان گفت :
زندگی شاید به همین سادگی باشد که در اینجاست .گردش ،شادی ،خنده ،خوش بودن ،شادمانی و
سرسبزی اینجا را بی گمان می توان در دیگر جمهورهای پیشین شوروی هم دید و سخن روشنفکران اینجا
را پذیرفت که بزرگ ترین سختی ما ،ناسازگاری دینی و دستورهای حزبی بود و گرنه از دید آسایش و
درآمد ،هیﭻ کم نداشتیم و بسیار خرسند بودیم .
ساعت 8/5به میان شهر آمدیم .نزدیک به یک فرسنگ که از باغ تا میان شهر رفتیم ،صدها خوراک
خوری دیدیم .همه چسبیده به هم .دوشنبه را باید شهر رستوران ها نامید .بدون گزافه نیمی از آمار
جایگاه های این شهر ،خوراک خوری ،آشخانه ،کبابخانه ،چایخانه ،کافه و بار است .
هزاران نفر را در روز می بینی که پیاده به سوی کار و گردش ،در آمد و شدند .به جز گرانی تاکسی و
مرشورتکه ،پیاده روی به گونه ای در سرشت همه نهادینه شده است و شاید یکی از انگیزه های تندرستی
و شادمانی مردم امروز تاجیکستان همین باشد .می خواستیم شبانه به پورت سعید یکی از جایگاه های
خوش گذرانی شبانۀ دوشنبه برویم که ببینیم در آنجا چه می گذرد که از نیمه راه برگشتیم .نزدیک ساعت
9/5شب یک دختر و پسر با لودگی در خیابان رودکی سرگرم ،عیش و نوش بودند .
سفرنامۀ تاجیکستان 118
جمعه 1383/3/22
به امید روزی خوب که سرنوشت آیندۀ ما تا اندازه ای روشن می شود ،راهی انستیتو شدیم تا به همراه استاد
عینی به پژوهشگاه برویم .فیلمی از کتابخانۀ فردوسی گرفتم و نگاره های خودم را که از شهر و دیدنی های
ّ
آن و دوستان گرفته بودم ،چاپ کردم .برخالف دیگر چیزها ،کیفیت چاپ نگاره ها در اینجا خوب و تا
اندازه ای ارزان است .چند تایی هم نگاره از پروینه و آنجلیکا بود که به آن ها دادم .بی اندازه شادمان شدند
و کرنش کردند .نمی دانم چرا هنگامی که آنجلیکا برای گرفتن نگاره هایش به دفتر کار استاد عینی آمد ،
کفش هایش را درآورد و پابرهنه به درون آمد .کف دفتر هم بدون فرش بود .
ّ
نشستی در پژوهشگاه با حضور دکتر محمد جان شکوری ،دکتر خورشیده آتاخان اوا ،دبیر گروه
ّ ّ ّ
ادبیات ،شمس الدین صالح اف ،پروفسور میرزا مال احمد دربارۀ کار ما برگزار شد و برخالف پندار ما بنا
شد محاکمۀ دویم ما در روز سوم یول ([ )Июлجوالی] ( 13تیر) و دفاع ما در روز 23تیر برگزار شود .
ها حتی پنکه ندارند ،شنیدن این سخن ،چونان آب سردی بود در آن هوای گرم دوشنبه که بیشتر اتاق ّ
گمان حتی با پندار درست شدن همۀ ّ که بر سر ما ریختند .ماندن دست کم 30روز دیگر دراین شهر ،بی
ّ
این برنامه ها و پیدا نشدن هیﭻ دشواری ،باز بسیار برای من به ویژه که دشواری نپذیرفتن مرخصی از کار
را دارم ،سخت بود .همۀ این ها با دانستن این نکته است که به رغم گفتۀ استاد عینی ،کتاب ها و نوشته های
مرا به جای گواهی کارشناسی ارشد نمی پذیرند و ناچارم برای به فرجام رساندن گواهی نامه ها بر َ
ای وک
روسیه ،به یزد برگشته و کارشناسی ارشد را بخوانم .تنها امیدی که مرا اینجا کشاند ،پذیرفتن آثارم بود
و گرنه هرگز به این کشور نمی آمدم .اکنون که آمدم ،باید بسازم .ولی دیگر پذیرفتن این سخن دشوار
بود .این ها می گفتند :مگر دو ماه چیزی است .استاد عینی هر آنچه تالش و کوشش کرد آنان نپذیرفتند .
ولی می گفت :بسیار خوب است« ،آش در حال پختن است ،باید آش را خورد» .اگر به ایران برگردید ،
ّ
ای آقای محمدی که دشواری های شما چند برابر می شود و ناچارید این راه را دوباره بروید .گرچه بر
کارشناسی ارشد داشت ،کار دشواری نبود .
َ
در لحظه های دشوار زندگی ،تصمیم گرفتن ،بسیار سخت است .از اینرو پس از خوردن آش اماج ،بهترین
راه را خوابیدن در دفتر کار استاد دیدم .تا ساعت 5/5روی میز کار او خوابیدم .به مخابرات رفتم ،زنگی به یزد
ّ
ایت گوسفند بکشیم .مرضیه با دلسردی گفت : ّ
زدم و جویای حال بچه ها شدم .سینا گفت :بابا می خواهیم بر
اگر بسیار دلبند ما هستی ،بلند شو بیا .ما زنگ نمی زنیم ،چون نیما نگران هزینۀ بسیار گران تلفن می کرد .
نمی دانست در اینجا گران تر می شود .با این زنگی که زدم ،کمی آرامش پیدا کردم .سری به باغ مرکزی زدم که
اگر انبوه آشخانه ها و گند و بوی گوشت و نبود ،دلپذیرتر بود .ساعتی در باغ راه پیمودم و نشستم و در اندیشه
فرو رفتم .غم دوری ،سخت مرا فراگرفته بود .یاد بیتی از ترانۀ امید ،خوانندۀ ایرانی افتادم:
ُ
هالهل می دهد
دهد زندگی دور از وطن ،طعم ِ
ِ ل هم بوی کاهگل می
ِ آدم آواره ،گ
پیش چشم ِ
ِ
یاد هزاران نفری افتادم که می باید سال ها دور از خانه و خانواده کار کنند و با سختی ها ،ناسزاها و
اپن ،حتی مرده را بشویند ،دانشجویان برای هزینۀ آموزش خود روزها درس ّ زبونی ها بسازند .گروهی در ژ
119 نوشتار سفرنامه
بخوانند و شب ها در خوراک خوری ها ظرف و کاسه بشویند و رفت و روب کنند .و گاه به دنبال درماندگی
و پوچی و غم دوری ،خودکشی کنند .
بی برنامه برای آیندۀ خود در این شهر ،در باغ چرخی زدم .در پی هم سخنی بودم ،به سراغ کافۀ جام
جمشید رفتم که از بی گاه تا دیرگاه ،جای ده ها نفر خوش گذران و پولدار است .می خواستم ببینم آنجا چه
می کنند .گفتند از 11شب تا 6بامداد باز است و کسانی که دنبال برنامه های آن چنانی باشند و در پی
جفت دلخواه خود برای یک شب هستند ،پس از نوشیدن نوشاکی ،او را با خود می برند .این هم بخشی از
سرگرمی برخی از مردم پولدار امروز اینجاست .شاید 8-7جایگاه این چنینی در این شهر است که درآمدگاه
[ورودیه] 5الی 15سامانی دارد .با خوراک هایی بسیار گران تر از کافه ها و هزینه های آن چنانی دیگر .
به هر روی در خیابان رودکی؛ صدها بنگاه علمی ،دانشگاهی ،گردشگری ،سرگرمی ،نمایش ،باله ،
ّ
کاخ وطن ،کاخ وحدت ،سازمان های دولتی ،بانک ها ،بانک ملی تاجیک ،بانک تجارت ایران ،بازار سوم
ۀ ترمذی می رسد و در ّ
و صدها جای دیگر است که یک سرش به مسجد حاجی یعقوب و مدرسۀ علمی ِ
َ
جای دیگر به پورت سعید ،وستن ،فسفوت جام جمشید ،دوستی و چندین پایگاه شبانۀ دیگر .اکنون
گزینش ،دیگر با خود آدمی است؛ یکی با کیف و ابزار های علمی به سوی دانشگاه می رود و دیگری دست
در گردن یار ،به بار (کافه بار) می رود .بی پروا به یکدیگر .همه چیز در اینجا آرام است .کسی به دیگری
کاری ندارد ،تو در پی کار خودت باش .
ّ
با گشتی دوباره در باغ ،محمدعلی عجمی ،کارمند رایزنی ایران و دختر پیوند [خویشاوند] او را
ّ
چندین سال در حوزۀ علمیۀ ایران آموزش دیدم .بسیار خرسند شده و ساعتی با آن ها گﭗ زدم .عجمی
دیده ،زادۀ 1955میالدی ،سخنور نامدار تاجیک و نویسنده و داستان نویس است .وی بسیار ایران را
ّ
دوست دارد و پسرش رستم (رستم آل محمدوف یا رستم عجمی) در دانشگاه تهران آموزش می بیند .
می گوید :با اینکه در جاهای دیگر می توانم درآمد بیشتری داشته باشم ،ولی کار در رایزنی ایران را
دوست دارم .وی دو دفتر از سروده های خود را به نام های «اندوه سبز «و «بهشت آدم و گندم «و یک
داستان به نام «نور در زندان» چاپ کرده است .در زمینۀ نقد شعر هم کار می کند و دیوان 20سخنور
تاجیک را نقد کرده است .
دختر خویشاوند او که چون لرهای ایران ،ابروانی پر پشت و چشمانی سیاه و درشت دارد ،در درمانگاه
ّ
اوانی به رشتۀ ادبیات فارسی و ایران کار می کند و ماهیانه 17سامانی دستمزد می گیرد .او دلبستگی فر
شناسی دارد ،ولی هنوز نتوانسته بود به دانشگاه راه یابد .وی می گوید :به جز آزمون راهیابی ،می باید آشنا
َ
هم داشت تا پذیرفته شد .با رخت ادرسی که پوشیده بود ،چونان دختران روستایی که تازه به شهر می آیند ،
هنگام سخن گفتن ،سرخ می شد و زبانش بند می آمد .نگاره ای به یادگار گرفتیم .
ّ
از عجمی علت آرامش مردم اینجا را جویا شدم ،گفت :مردم این کشور پذیرفته اند که باید با شهر
ّ
کنند با ان کنار بیایند .حتی در اوج و کشور و دشواری ها و دستمزد ناچیزش ساخت .پس کوشش می
ّ
تنگدستی ،تبسم و لبخند را فراموش نمی کنند .جوانانی را می شناسم که زندگی بسیار بدی دارند ،ولی
سفرنامۀ تاجیکستان 120
هنگامی که سروده های شان را می خوانم ،می بینم می گویند :خوشبخت هستند .به باور وی« :مغز [اصل]
زندگی ،دشمنی نورزیدن ،حسادت نداشتن ،ساده زیستن و خرسند بودن است ».
ّ
دربارۀ گسترش خط فارسی پرسیدم که گفت« :بر پایۀ قانون اینجا ،کودکان از صنف [کالس ،پایه]
3تا صنف 7باید الفبای نیاگان را بیاموزند .کاش آموزش و پرورش ایران می توانست مدرسۀ ایرانی در
ّ
شان ناچار نشوند بچه های خود را به اینجا بسازد تا خانواده ها به سبب تنگدستی ،به رغم خواستۀ درونی
مدرسۀ ترک ها بفرستند ».همان سخن هایی را که دیروز استاد عینی می گفت :زمینۀ بسیار هموار است ،
کمی باید پول هزینه کرد .
وی می گفت :مردم کوالب باوری دارند که شاه نعمت الله ولی در این شهر به خاک رفته است .چون
که وی در این شهر بوده و درس می داده است .
َ َ
در تاجیکستان ،آب های معدنی بسیاری است .مانند شاهمبری و الماسی و قره تاغ در سمت حصار ،
زمرد در اسفره و چند جای دیگر که ما تنها به چهل و چهار چشمه رفتیم و کسی ما را به سوی تخت قباد ّ
و چنارهای کاشتۀ ناصر خسرو راهنمایی نکرد .
ساعت ،8/5دلزده و غمگین به سوی خانه آمدم .ولی از نیمروز و پسین ،بهتر بودم .شب ،شهر دوشنبه
در زیر نور نقره ای چراغ ها درخششی دیگر داشت ،گویی تازه از خواب برخاسته است .بوستان ها ،خوراک
خوری ها در میان خیابان رودکی بود و انبوه جوانان و مردان شاد و خندان در گذر بودند .رستوران DBD
که خوراک ها و آشپز ایرانی دارد ،در هوای آزاد آن گروه موسیقی در کار نواختن بود .هر چند از شمار
خودروها کاسته شده بود ،ولی آمار آن کمتر از روز نبود .بی گمان این مردم را امید به آینده نگه داشته
است .آفرین بر این مردم .
امروز شنیدم که کتاب زبانزدهای تاجیکی چاپ شده .باید گیر بیاورم و بخرم .
آمدی بازی کردم و سپس در دریاچۀ باغ جوانان که آبی پر از لجن و ماهی و خزه داشت ،به شنا
پرداختم .با این وجود دلچسب بود .
ّمربی شنا نکتۀ ارزنده ای را به من گفت ،هر چند تازگی نداشت ،ولی علمی بود .گفت پس از شنا
َ ُ
ای اعصاب و یران خوب است .اگر اعصاب و روان و می توانی کمی روی قم [ریگ روان] راه بروی ،بر
یابی .خاک ،مادر ماست .او همۀ نیروهای
ِ جسم آزرده باشد ،در این ریگ ها که راه بروی ،آرامش می
پوچ و بی ارزش بدن را می گیرد و به آدم نیرو می بخشد( .زمینی کوچک در کنار استخر جای داشت
که پر از ریگ روان بود) .
او افزود :بزرگان می گویند :در بهار ،نباید بر خاک پای گذاشت .زیرا خاک ،نیروی آدمی را می گیرد ،
چون گیاهان در کار رویش هستند .ولی اکنون که همه چیز به دست آمده ،زمین به آدمی نیرو می بخشد .
ُ
دسترسی به فرهنگ ندارم ،ولی گمان کنم باید یک بستگی بین قم (ریگ روان) و شهر قم که در کویر
ایران آرمیده است ،باشد .
پس از راه رفتن در ریگ ها دوش آب سرد گرفتم که به خوبی چسبید ،سپس به همراه کارمندان سفارت
ایران و دیگر ایرانی ها چند دست والیبال بازی کردیم .قرار شده روز دوشنبه هم در دستۀ [تیم] فوتبال
سفارت ایران برابر دستۀ ریاست جمهوری تاجیکستان بازی کنم .شادمان از سرگرمی و ورزش امروز ،
با شلواری خاکی به سوی خانه آمدم .چون به همراه خود پوشاک ورزشی نبرده بودم ،خجالت کشیدم
که به یکی از ایرانی ها بگویم مرا تا میان شهر با خود ببرد .سفارت ایران ،یک روز در هفته این جایگاه را
برای کارمندان سفارت ،رایزنی و دیگر سازمان های ایرانی جایگیر در دوشنبه ،کرایه کرده است .از این
رو کارمندان هالل احمر ایران ،خبرگزاری جمهوری اسالمی (ایرنا) ،کمیتۀ امداد ،صداو سیما ،رایزنی ،
مدرسۀ ایرانی ها و درمانگاه ایرانیان هم برای ورزش به اینجا می آیند .
دیرگاه من و آقای محمدی به رقاص خانه ای به نام «جام جمشید» درکنار باغ مرکزی رفتیم تا ببینیم در
اینجا که این همه از آن می گویند ،چه می گذرد .نزدیک 12شب بود که به درون رفتیم .درآمدگاه آن ،هفت
ّ
سامانی بود .به ناگاه به جایی آمدیم به اندازۀ 60متر مربﻊ و حجم صدایی به اندازۀ یک ورزشگاه صد
هزار نفری .با چندین باند نیرومند شش بلندگویی ،رقﺺ نورها ،المﭗ های هزار وات دیجیتالی ،نورهای
مادون قرمز و ماورای بنفش .بین 50تا 60نفر در کار لولیدن و چرخیدن و پای کوبیدن و چسبیدن بودند
و مردان جوان و میان سالی که در پی جفتی بودند تا یک شب را خوش باشند .
دردناک تر از همه ،بودن دختران 14یا 15ساله ای بود که ناشیانه به ناز و کرشمه سرگرم بودند تا
خریداری بیابند .دخترانی که از بد روزگار به این گوشه پرتاب شده اند .اگر شمار این جایگاه ها را 10تا
بگیریم ،بین 300تا 400دختر و زن میان سال و پسندیده در این کارگاه های ناموس فروشی به کارگزاری
می پردازند .به این آمار ،باید کسانی را افزود که خود بنگاه آزاد و تلفن دارند و ناچار نیستند مانند این ها
حق و حسابی به مدیران بدهند .ّ
برای نخستین بار در زندگی ام بود که به چنین جایی می آمدم .آوای کر کنندۀ سازها روان و جان ما
سفرنامۀ تاجیکستان 122
را بسیار آزار می داد .ولی آن گروه نوشاکی خورده ،بی پروا ،سرگرم جنب و جوش و شادی بودند .پیش
خود اندیشیدم چه به روزگار این مردم آورده اند که در غفلت های پی در پی ،عمر و زندگی خود را بدون
اینکه بدانند« :از کجا آمده اند ،آمدن شان بهر چه بود؟» می گذرانند .به راستی که ترفندهای استعمارگران
و سیاستمداران ،چه کارساز بوده است .دلم به حال این مردم سوخت .مردم مسلمانی که روزگاری با ما
یکی بودند و امروز از گذشتۀ فرهنگی خود دور افتاده اند .
جام جمشید ،مجموعۀ رستوران (خوراک خوری) ،بار (جای فروش نوشابه های الکلی) ،کازینو
(قمارخانه) و دیسکوکلوب (باشگاه های شبانه) است .خوراک خوری آن تا دو شب و دیگر بخش ها تا
شش بامداد باز است .ده ها تاکسی در بیرون جام جمشید ،چشم به راه کسانی هستند که یکی را برگزیده
و به دنبال کار خود هستند و پروایی ندارند که چند سامانی بیشتر کرایه بدهند .بی گمان برای فرنگی ها که
چهره و گفتار شان پیداست ،بها با دالر پرداخت می شود .یکی از این دختران که خودش را نگاره می نامید
(پس از آنکه همکارش صدایش زد ،دانستم نامش فاطمه است) و 18ساله بود ،درخواست کرد تا همراه
او شوم .به زودی دانست که من ایرانی هستم ،از این رو بهای خود را 40دالر گفت .بی گمان این بها برای
تاجیک ها کمتر است .پرسیدم از دیگران چند می گیری؟ گفت 60 :تا 70دالر که بازهم دروغ می گفت .
از او پرسیدم :چرا اینجا کار می کنی و دنبال کار آبرومندی نمی روی؟ گفت :روزها در کافه کار می کنم
و روزی پنﺞ سامانی دارم .گفتم :خوب ،ماهی 150سامانی می شود ،مگر کم است؟ گفت :اجارۀ خانه
ُ
ا برگزیدی؟ ،گفت :دوست پسری داشتم که مرد و من برای رهایی از باید بدهم .گفتم :چرا این کار ر
غم او به اینجا آمدم .من خودم خانه ای جداگانه دارم .گفتم :چرا دوباره پی دوست دیگری نمی روی؟
با خونسردی گفت :من ازبک هستم و من با شگفتی گفتم :پس چرا به این خوبی فارسی گﭗ می زنی؟
پاسخ داد :در تاجیکستان زاده شدم .چون از من ناامید شد و نگاه معنی داری کرد ،همچون نگاه عاقل
اندر سفیه .گویا ازخود می پرسید :پس برای چه به اینجا آمده ای؟ مگر بیماری؟ شاید برای نخستین بار
به کسی برمی خورد که بیهوده به اینجا آمده است .پس به سویی دیگر و شکاری دیگر رفت .
ده ها دخترک و دختر و زن ساعت ها در کار پای کوبیدن بودند تا یکی را شکار کنند .یکی پس از
دیگری یار شبانه را برگزیده و به راه خود می رفتند .در این میان ،پیرزن خدمتگزار کافه که هر دم با نگاهی
دردمندانه و خسته به برداشتن آشغال ها می پرداخت و با آن تن پوش بلند تاجیکی و روسری بسته کار
می کرد ،دوگانگی عمیقی را به یاد من آورد .کسی که برای نگهداری آبرو کار می کند و زنانی که برای
فروش آبرو کار می کنند .نگاه اندوهگین او ،نوستالژی این زمان بود .
ّ
بی گمان این مکان های پیدا و نهان در هر کشوری وجود دارد و نباید آن را به کل کشور تعمیم داد .و
شاید روزی با بهبودی روزگار مردم ،این جایگاه ها نیز برچیده شود .
آهنگ برگشت به خانه را کردیم .بیرون به دخترکی کوچک و ریز اندام که به فروش تخمه در آن ساعت
ّ
نزدیک دو شب سرگرم بود ،برخوردیم ،دانستیم که نامش زرینه است .به درستی ،نامی شایسته برای این
دختر زرین گیسو بود .دوست دیگرش نیلوفر نام داشت و هر دو صنف [کالس] ششم را خوانده بودند . ّ
123 نوشتار سفرنامه
ّ
پرداختند .زرینه پدر نداشت و مادرش خانه نشین بود .آیا روزی چون تعطیلی آموزشگاه ها بود به کار می
ّزرینه هم ناچار می شود برای درآمد بیشتر در این کارگاه ها به کار بپردازد؟ یا نیلوفر چشم سیاه که چشمان
پاک و معصومی داشت؟ با این که به گفتۀ رانندۀ تاجیک ،کارمان به این کارها نبود ،ولی غمی سراسر جانم
را فراگرفت .راننده با شرمساری فراوان وجود این ها را مایۀ پستی تاجیکستان می دانست .آیا این جایگاه ها ،
توالت جامعۀ سرمایه داری هستند ،یا توالت هر جامعه ای؟
راننده هم از اینکه می دید ما نه مست هستیم و نه یاری داریم ،در شگفت بود و شاید او هم به خود
می گفت :پس این کودن ها و بی کارها برای چه به اینجا آمده اند؟ دیرگاه به خانه رسیدیم .
یﮏشنبه 1383/3/24
چون دیرهنگام آمده بودیم ،نماز بامداد را که خواندیم تا ساعت 10خوابیدیم .روز تعطیل بود .بر پایۀ
گفت و گوی تلفنی با آقای خوش آمدی به نزدیک سفارت رفتیم وهمراه وی ساعت 1/5راهی ورزاب
شدیم .امروز به جایگاه هالل احمر رفتیم که پیش تر در دست ایرانی ها بود .هوای دوشنبه بسیار گرم شده
بود ،ولی در اینجا و در کنار رود خروشان ورزاب ،نسیم خنکی در کار وزیدن بود .ناهار را که خوردیم ،به
ّ
چرخ زدن پرداختیم .با یک نفر بازرگان از بدخشان افغانستان که باشندۀ اینجا بود ،آشنا شدیم .عبدالقیوم ،
یک هندوانۀ بزرگ راه راه از همان گونه که ما در ایران بدان «آرژانتینی» می گوییم ،با خوشرویی و مهربانی
به ما بخشید که همگی خوردیم .
او بسیاری از جاهای تاجیکستان را دیده است .از چشمه های معدنی و گوگردی قره تو و الماسی
حصار گفت ،از چشمه های آب معدنی شاهمبری که در زمان دولت شوروی ،ساختمانی بزرگ را برای
درمان در کنار آن ساخته بودند ،گفت .اکنون هم از جمهوری های مشترک المنافﻊ برای ویژگی های
ّ
درمانی آب و خاک و حتی لجن آن به آنجا می روند .دربارۀ پیوند بازرگانی اینجا با چین و شهر سین
کیانگ (کاشغر پیشین) که کاشی های ارزان تری از کاشی ایران دارد گفت و افزود :تاجیکان برای پرواز به
چین ،بیشتر به افغانستان می روند .سه بنگاه تاجیک به کار موبایل اشتغال دارند و هرکدام دسترسی های
آسان و ویژه برای خریداران خود برقرار می کنند .سیم کارت اینجا 60سامانی و هزینه گفت وگو با گوشی
همراه ،دقیقه ای 40درم است .
زمان بسیاری در زیر درختان گردو ،توت ،آلبالو و سرو در کنار آوای شاداب آب آرمیدیم و به خواب
رفتیم .دوستانی از سفارت ایران ،آقای فرقانی و آقای ّ
محمد هوشمندفر از صدا و سیمای ایران در
تاجیکستان با ما بودند .همچون دوران نوجوانی به باالی درخت توت بزرگی رفتم .خوردن توت شیرین
همانند توت ده باالی یزد ،آن هم از باالی درخت بسیار چسبید .زمانی که به پایین پریدم ،لباس هایم پر
ازتوت هایی شد که بر زمین ریخته بود .
پی در پی آسمان و کوه های سربه فلک کشیده و درختان سرفراز را می نگریستم و به خود می گفتم :من
در اینجا چه می کنم؟ کاش یزد هم چنین جایی را داشت .هوای دلپذیر ،سرسبزی ،آب روان و ...بسیار
سفرنامۀ تاجیکستان 124
ّ
دلنشین بود .هنوز چهرۀ پاک و زیبای زرینۀ 12ساله و نگارۀ 18ساله و دخترک 15سالۀ نیمه لخت ،پیش
چشمانم بود و کاری نه تنها از دست من ،که شاید از دست هیﭻ کس برنمی آید .
از آقای هوشمندفر دربارۀ همکاری صدا و سیمای ایران با تلویزیون تاجیکستان پرسیدم که گفت :
پرهیز تاجیکستان از پرداختن به کارهای دینی ،یکی از انگیزه های نبود این همکاری است .زیرا برپایۀ
قانون اساسی این کشور با اینکه نزدیک به 90درصد مردم اینجا مسلمان هستند ،تاجیکستان را کشوری
دمکراتیک غیر دینی خوانده است .از اینرو هیﭻ کوششی را در پرداختن به کارها و برنامه های دینی ندارند .
یک دو سریال ایرانی در تاجیکستان پخش شده و دیگر هیﭻ .
پسین ،پس از پیاده روی نیم ساعته تا نزدیکی دوشنبه ،به شهر آمدیم .سرزنده ،شادمان و آمادۀ نوشتن و
خواندن .کار خوب تلویزیون تاجیکستان در امشب ،باز پخش بازی فوتبال شبکۀ 3ایران با گزارش جواد
خیابانی بود که ساعتی خود را در ایران حس کردم .
دوشنبه 1383/3/25
دیشب را با یادکرد چشم اندازهای زیبای زیستگاه های میانۀ راه ورزاب تا دوشنبه گذراندم .جایگاهی زیبا
که آدمی را هنگام گام برداشتن در کنار رود خروشان آن ،به یاد بزرگی کردگار هستی می اندازد .جایی که
ّ
ها در آنجا بمانی و حتی در آنجا به خاک روی .یاد بسیاری چیزها هم خود دلپذیر می خواهی روزها و ماه
است .بامداد ،سرشاد از خانه بیرون شدیم .امروز کار بسیاری داریم .گفت و گو با پژوهشگاه دربارۀ زمان
آزمون ویژۀ ما ،چک و چانه برای برگزاری زودتر روز محاکمه و دفاع و ...
ّ
با تنی چند از کارشناسان دانشگاه مانند خانم ها آتاخان اوا و اسراری و آقای شمس الدین صالح اف
گفت و شنید کردم .بسیار دوست دارند به ما یاری کنند .چون دولت ایران هم به دانشگاه اینجا یاری
ّ
ین صالح اف از مردمان پنﺞ کنت
ِ می رساند .یاد گفتۀ استاد عینی افتادم که می گفت :تو مانند شمس الد
ّ ّ
هستی .سه نفر استادی که باید رسالۀ مرا بخوانند ،پیدا شدند .معظم دالورف ،مصباح الدین نذری قلی
ّ
اف ،عبدالشکوری ستار .بنا شد آزمون فردا برگزار شود .
برای بازی فوتبال که امروز بنا است بین سفارت ایران و ریاست جمهوری تاجیکستان برگزار شود ،
سری به بازار بزرگ کاروان زدم .هزاران فروشنده و چندین هزار خریدار که برای 10درم ارزان تر راهی
اینجا شده بودند و در هم می لولیدند .زنان بسیار زیبایی به فروشندگی می پرداختند که اگر در ایران بودند ،
هزار تا خواستگار داشتند .دو جفت کفش ورزشی و یک پیراهن ورزشی با برچسب آدیداس خریدم و
به انستیتو آمدم .دکتر عینی هم بود .او از اینکه می دید من با دلبستگی فراوان در پی دستیابی به واژه ها و
زبانزدهای گویشی اینجا هستم ،هر روز زبانزد تازه ای را برایم می گوید :وقتی دم شتر به زمین می رسد =
کاری که انجام نمی شود .
وی می گوید« :زبان فارسی تاجیکی ،در ورارود [ماورالنهر] و خراسان بیشتر ماندگار شده است .من
ّ
ام که دکتر محمد معین در فرهنگ فارسی گردآوری واژه های فارسی را از کتاب های ابن سینا بیرون آورده
125 نوشتار سفرنامه
ّ
خود آن ها را واژه های عربی نامیده است .باید برای نگهداشت و روی آمدن واژه های فارسی ،در کل
لهجه های فارسی زبانان جهان بررسی شود و آن ها را با نوشتارهای کالسیک یا کهن ،سنجش [قیاس]
ّ
کرد .پدرم صدرالدین می گفت :باید شیوه ها را گرد آوری کرد ،غربال کرد و با متن های کهن سنجید .عین
کار احمدعلی رجایی بخارایی .شیوه یعنی کاربرد عامیانه .مدرسه در ایران توانست به پیشبرد زبان فارسی
یاری کند .ولی مدرسه های ما نه .چون مکتب های جدید ،تنها آموزش روسی را می دادند ».
ساعت پنﺞ پسین برای همراهی با دستۀ فوتبال به سوی سفارت ایران راه افتادم .در بیشتر جای های
شهر ،پارچه هایی در گرامی داشت 80سالگی شهر دوشنبه که امروز از سوی رﺋیس جمهور آن به دبیر
کل یونسکو پیشنهاد شد تا در سال 2005به نام «شهر صلح» شناسانده شود ،دیده می شود .گه گاه
جشن هایی هم برگزار می شود .همچنین آن ها در پی برگزاری جشن 2700سالگی شهر کوالب هستند .
چند سال پیش 2500سالگی شهر استروشن را جشن گرفتند .همین گزینش نام «سامانی» از روی نام
امیر اسماعیل سامانی ،پادشاه خوشنام و ادب پرور بر واحد پول خودشان ،نشانۀ نیک اندیشی و شناخت
دولتمردان اینجاست .پیش تر واحد پول شان روبل تاجیکی (سوم /ثوم )cymبود .
ساعت شش ،بازی بین دو دستۀ سفارت ایران با پیراهن آبی و دستۀ ریاست جمهوری تاجیکستان با
ّ
پیراهن سفید در پامیر ،ورزشگاه بزرگ و ملی تاجیکستان در بیرون شهر دوشنبه ،نزدیک باغ حیوانات
برگزار شد .ورزشگاه بزرگ و خوبی بود .با اینکه آن ها چندین برابر ما بازیکن جانشین داشتند و همه جوان
بودند ،به راستی ،دستۀ ما خوب بازی کرد و تنها سه بر یک باختیم .در پایان بازی دیدم یکی از بازیکنان
ما که کارمند سفارت بود ،با دوپای مصنوعی بازی می کرده است .
رخداد خنده دار در این بازی که به گفتۀ آن ها «تاجیکی» شده ،این بود که نزدیک به 20دقیقه در نیمۀ
دویم ،دستۀ تاجیک ها با 12بازیکن در میدان بودند و سرداور[داور وسط و اصلی] آگاه نشده بود تا اینکه
ما دریافتیم .من هم 15دقیقه ای با پیراهن سفارت ایران بازی کردم .اگرچه میان سالی بود و سال ها بازی
نکردن ،ولی خوب بود .هر چند فردایش به دلیل گرم نکردن بدن پیش از بازی ،ماهیچه های پاهایم بست
و به دشواری راه می رفتم .
شب خسته و کوفته به خانه آمدم و می باید دو کار انجام دهم ،نخست خواندن و آمادگی برای آزمون
فردا و دویم سامان دادن رساله بر پایۀ محاکمۀ نخست .از این رو تا نزدیک ساعت یک شب بیدار بودم .
سهشنبه 1383/3/2۶
با اینکه به سبب خستگی بازی فوتبال ،بستن ماهیچۀ پا و دیر خوابیدن ،برای آماده کردن رساله و خواندن
ّ
اه آقای محمدی به انستیتو رساندیم کتاب های ادبی ،خواب برایم بسیار شیرین بود ،ولی به زودی خود را همر
ّ
و با سربلندی ،دویمین آزمون ادبیات خود را با نمرۀ پنﺞ پشت سر گذاشتیم .آزمون انستیتو دارای دو بخش
ّ
بود .نخست ،نظری که دربارۀ تاریخ ادبیات و دیدگاه های ادبی بود و دویم پرسش هایی در زمینۀ رساله .آزمون
ّ ّ
را خانم خورشیده آناخوتاوا ،پروفسور میرزا مالاحمدوف و شمس الدین صالح اوف برگزار کردند .
سفرنامۀ تاجیکستان 126
در انستیتو به خانم دکتر حامدوا برخوردیم که به ما پیشنهاد کرد :فردا شب به خانۀ ما در کوی اسپیچک
بیاید .در کار گشت و گذار در تنها خیابان دوشنبه به نام رودکی بودیم که به خانم منیژۀ شهیدی ،دختر
استاد زیاد الله شهیدی برخوردیم .وی که از دفاع دخترش نرگس از رسالۀ دکترای خود در زمینۀ فلسفه
شادمان بود ،ما را به رستوران DBDفراخواند تا در جشن او باشیم .بیشتر استادان فلسفه و رﺋیس گروه
فلسفه دکتر دینارشایف هم بودند .همگی استادان به او شادباش گفتند و با اینکه دکتر دینارشایف ،
کارشناس فلسفه است با استادی تمام چند سروده را با گویشی کهن که یادگار دوران فردوسی بزرگ
است ،رویاروی مهمانان و پدر ،مادر و دختر خواند .
مانند جشن پیشین در مهمانخانۀ تاجیکستان ،میز سرشار از میوه و نوشابه و دیگر خوارکی های
گوناگون و رنگارنگ بود که با دست و دلبازی خانوادۀ شهیدی فراهم گشته بود .رویداد جالبی رخ داد .
هنگامی که مهماندار ،پاکت آب میوه را که شیری مانند سماور داشت و به رنگ قرمز بود ،سرمیز آورد و به
همه تعارف کرد ،زمانی که خواستم بخورم ،از بغل دستی پرسیدم :آب میوۀ چیست؟ گفت :این شراب
است .گفتم :شراب که درون شیشه است .گفت :این شراب خارجی و ویژه است و خوب شد پرسیدم
وگرنه کار دست خودم داده بودم .از این رو بر پایۀ باورهای دینی خودم نگرفتم و نوشابۀ آرسی کوال را که
فکر کنم برای خود تاجیکستان است ،برداشتم .در این کشور ،تاکنون گوشت اسب و زبان اسب خورده
بودم ،ولی دیگر این یکی را هرچه پافشاری کردند ،نخوردم .
چﻬارشنبه 1383/3/27
باز به دنبال این هستیم تا آزمون ها زودتر برگزار شود که کمتر در این کشور بمانیم .هر چند شهر زیبایی
است .از اینرو دوباره به پژوهشگاه آمدیم تا با مدیران گروه گفت و شنید کنیم .قرار شد نفری 910سامانی
برابر 303دالر (هر دالر برابر 880تومان) برای نام نویسی بپردازیم .هر روز کاری داریم .تدوین فشرده
و ...کارهایی که به دلیل آگاهی نداشتن از شیوۀ آموزش این کشور ،ناچار به دوباره کاری هستیم .مانند
ّ
آزمون ادبیات و ...
از بی کاری ،دربان انستیتو را به گﭗ گرفتم .از مردم فیض آباد در چند فرسنگی دوشنبه است که ماست
و قیماق و مسکۀ پرآوازه ای دارد .بسیار به دشواری با او گفت و گو می کردم ،چون گویش او بسیار با
مردم دوشنبه تفاوت داشت .آنچه در این روزها آشکار بود و به چشم می خورد ،آمیزۀ ناهمگون جامعۀ
شهری اینجا بود .در بسیاری از آشخانه ها ،سازمان ها و غیره ،روستاﺋیان به کار می پردازند .همانند شهر
یزد که کارمندان ،کارگران و حتی سرپرستان سازمان های آن را مردم روستاهای شهرستان های اردکان ،
بافق ،تفت ،میبد و دیگر شهرها و روستاهای استان دربر می گیرد و چنانکه بررسی شد ،پس از جنگ های
خانگی و برگشت روس ها به روسیه و رفتن دیگر مردان شهری تاجیک برای کار به کشورهای همسایه ،
ّ
ف] کرده و جایگیر شدند .حتی ّ
ازی [تصر خانه های بسیاری خالی شد که روستاﺋیان آن ها را دست در
ّ
همین خانه های چند آشیانۀ دور و بر ما در دست روس ها بوده است .از اینرو به یکباره ،ریخت جمعیت
127 نوشتار سفرنامه
دگرگون شده به اندازه ای که با بسیاری از فروشندگان کنونی تاجیک نمی توانستیم گﭗ بزنیم .گویش های
دشوار و ناآشنایی برای ما دارند .پس از آن به یک ژورنالیست [خبرنگار] رادیو وطن برخوردم .رادیو اینجا
سه شبکه دارد .رادیو وطن ،صدای دوشنبه و ...
ساعت پنﺞ پسین برای خرید پوشاک ورزشی برای سینا و نیما به بازار شاه منصور رفتم .صدها آدم
در هم می لولیدند .از سیخ تا میوه ،جامه و همه چیز بود .در فروشگاه های شهر که مانند سوپرهای ایران
است ،تنها برخی خوراک های دم دستی و پرفروش را می فروشند .برای خرید دیگر گونه های خوراکی ،
ابزار ها ،میوه ها و ...بی گمان باید به بازارهای کالن شهر ،مانند صدبرگ ،شاه منصور 82 ،و کاروان رفت .
ساعت شش پسین ،خود را در ورزشگاه کرایه ای ایرانیان یافتم ،پس از چند دور بازی پینگ پنگ با
ُ
کنم .پس از چند بازی دیگر و بردن کسانی دوستان ایرانی ،دیدم که در سنجش با هفتۀ پیش ،بهتر بازی می
که پیش تر از آن ها می باختم ،سرشاد و سردماغ ،گرما زده و چسبناک به درون استخر پریدم .حال خوشی
داشت .اندازۀ 1/5ساعت در آب بودم .سوار بر تیوپ کامیون در آب استخر چرخ می خوردم .چون
شورت دیگری نبرده بودم ،با همان شورت خیس به سوی خانه آمدم .بازهم کم رویی مرا نگذاشت که از
ایرانی ها بخواهم مرا دست کم تا میان شهر ببرند .البته آن ها هم با اینکه هرکدام خودرویی داشتند ،هیﭻ
گاه چنین پیشنهادی را ندادند .شلوارم هم خیس شده بود که نگاه سرنشینان مرشورتکه را جلب می کرد .
باز هم افسوس می خوردم که چرا زودتر به این ورزشگاه نیامدم .ده ها جوان در آب بوی ناک و ایستای باغ
جوانان ،سرگرم شنا بودند .
نزدیک ساعت 8/5شب به خانه آمدم .خانم دکتر عایشه حامدوا هم آمده بود .وی از روشنفکران
نکوهشگر تاجیک است که با شناختی ژرف ،ما را با الیه های زیرین جامعۀ اینجا آشنا می کرد .بیشتر
جهانگردان در نخستین دیدار با الیه های رویی برخورد می کنند و هر چه زمان ماندگاری دراز تر و برخوردها
با مردم بیشتر می شود ،اگر نگاهی جامعه شناسانه هم درمیان باشد ،بیشتر با راستی های اینجا و کاستی ها ،
ناراستی ها و کمبودها آشنا می شوند .برخی از این ها را می توان بر زبان آورد و برخی را نه .زیرا شاید برای
مردم و دولتمردان آن خوشایند نباشد .راستی هایی که برای من در این یک ماه و اندی آشکار شده است و
بی گمان همۀ کشورها کم و بیش بدان دچارند .در برخی جاها بسیار آشکار و در برخی جاها بسیار پنهان
است .به هر روی کمتر کشور آرمانی در جهان داریم .در هر جامعه برخی خشنود و برخی ناخشنودند .
او گفت :روستاهای کشور بین 50تا 80درصد خالی از مرد است .و زنان روستا بیل و کلند [کلنگ]
ّ
کنند و هم خانه داری و حتی در برخی جاها مرده های خود را می شویند و به بر دوش ،هم کار می
خاک می سپارند .در شهر کالن دوشنبه در بیشتر خانه ها دو یا چند زن بیوه و دختر زندگی می کنند که
شوهران شان یا در جنگ های خانگی یا ورای مرزها کشته شده و یا آن ها را رها کرده و دیگر برنگشته اند .
از اینرو زنان ،زندگی کوتاهی دارند و مردان تا بتوانند چند همسر می گیرند .
وی می گفت :برخی آمارها شمار مردان تاجیک باشنده در روسیه را تا یک میلیون نفر برآورد می کند .
مردان تاجیک به انگیزۀ پایبندی و وابستگی به خانه و خانواده ،زود از سوی زنان روسی قاپیده و پشتیبانی
سفرنامۀ تاجیکستان 128
شوند .حتی به آنان جای و خانه و سند می دهند تا از پاسبانان روسیه در امان باشند .چون پلیس های ّ می
ّ
روسیه به شیوه های گوناگون پول آن ها را می گیرند .حتی خانه های آنان را به بهانۀ مواد افیونی بازرسی
می کنند و پول آن ها را برمی دارند و پس از چند روز زندانی کردن ،آن ها را آزاد می کنند .از این رو ناچارند
به زنان روسی پشت گرم باشند .بیشتر مردان تاجیک که از مسکو می آیند ،بیماری ایدز دارند و این بیماری
را پس از سال ها که به کشور برمی گردند ،به زنان خود منتقل می کنند .در بیمارخانه های اینجا بسیاری
از زنان ایدزی داریم که رو به مرگ هستند .زنان و دختران آرزو می کنند که هیﭻ گاه مردان شان برنگردند ،
چون دست کم خودشان تندرست می مانند .هرهفته هواپیمایی که از روسیه می آید ،شماری از این مردان
از ایدز مرده را می آورد و پنهانی به خانواده هایشان می دهد .
آن هایی که در این کشور مانده اند ،بیشتر فرزندان خانواده های پولدار هستند .دیگران یا باید مواد
گیاهی بفروشند یا تن خود را .در سازمان ها بین 30تا 40سامانی دستمزد می دهند که برابر کرایۀ رفت
و آمد است .دولت ،هزینه گاز ،تلفن و برق را باال برده که نزدیک به 60سامانی می شود .کسی ناترسی
[شجاعت] اعتراض ندارد .آن ها که کردند ،سر به نیست شدند و این ها که ماندند ،خاموش هستند .
در زمان حکومت شوروی هم روس ها همه کاره بودند ،آسودگی ،آرامش و آسایش همه برای روس ها
بود .شهر در دست روس ها بود و تاجیکان در روستاها به سختی کار می کردند .زنان در کشتزارهای پنبه
ّ
افتاد) یا خودشان به سبب سم کردند ،اگر بار دار بودند ،فرزندشان سقط می شد (پایین می سخت کار می
ِ
فراوانی که بر کشتزاران می ریختند و در آب ها بود و آن ها می نوشیدند ،کشته می شدند .آرزوهای مردم
تا صد سال آینده در جنگ خانگی از بین رفت .مردم ،خواهان پیشرفت بودند .در زمان گورباچف هم
که مردم آرزوهای خود را گفتند ،سرکوب شدند .آن ها که از تاجیکان هشیار می ترسیدند ،به بهانه های
گوناگون ،مردم را در جنگ خانگی کشتند .روس ها سال ها در آرزوی نابودی تاجیک ها بودند .تا اینکه
این جنگ پیش آمد تا به دست خود تاجیک ها و با پشتیبانی جنگ افزار و پول ،نابودشان کردند .بسیاری
از روستاها را به بهانۀ بودن مجاهدان مسلمان ،بمباران کردند .در برخی روستاها هنگامی که بمب
ریخته می شد ،مردمی که تا آن زمان بمب ندیده بودند ،می گفتند :بالی آسمانی .تنها ایالت بدخشان
به دلیل نفوذ بنیاد آقاخان در سازمان ملل و هشدار پرنس کریم آقاخان ،رهبر سیاسی و دینی شیعیان
اسماعیلی به والدیمیر پوتین ،رﺋیس جمهور روسیه (که اگر هر بدخشانی که اسماعیلی است ،کشته
شود ،یک نفر از مردم روس کشته خواهند شد) ،از اینرو از کشتار در ایالت بدخشان چشم پوشی شد .
پیوسته از سوی نیروهای سرسپرده به جنگ دامن زده می شد .برادر با برادر ،پدر با پسر در جنگ و ستیز
بودند و ازبک با تاجیک و ...
اکنون هم روس ها در اینجا پایگاه دارند و پشتیبان دولت کنونی هستند .بسیاری از روشنفکران تاجیک
ّ
ا ندارند ،چون امنیت ندارند .جامعۀ در بیرون از کشورند .در روسیه ،هلند ... ،دلیری آمدن به اینجا ر
کنونی تاجیکستان ،جامعۀ یکرنگی است .
دوشنبه را روس ها ساختند .اینجا دوشنبه بازار بود ،با 40خانۀ گلی که به ده دوشنبه نامور بود ،ولی آب و
129 نوشتار سفرنامه
ّ
هوایی خوب داشت .حتی امیر بخارا زمانی که به حصار می آمد ،چند روزی هم به این ده می آمد .تا ده سال
پیش ٪ 12مردم اینجا تاجیک و ماندۀ دیگر ،روس بودند و آن ٪ 12هم تنها فرهنگی بودند و دانشگاهی .از
زمانی که روس ها برگشتند ،خانه ها خالی شد و مردم روستاهای تاجیک آن را در دست گرفتند .
بسیاری از مردم اینجا تالش در ایجاد کارگاه و کارخانه دارند .ولی به اندازه ای راهبند و بهانه می آورند
که پیشنهاد دهنده خسته می شود و در می گذرد .ابرقدرت ها دوست دارند کار نباشد ،تا مردم دنبال فساد
و فاحشگی و علف [حشیش] بروند .برنامۀ اروپا ،فراوانی تن فروشی ،افزایش رستوران برای گردآمدن
دختران و پسران و قرار های آن چنانی است .در زمان زمامداری شوروی ،فرآوری شراب را به کشور ما
دادند تا اندیشۀ مردم تباه شود .روس ها ،هوش ،ایمان و سازمان های فرهنگی تاجیک ها را گرفتند .زنان
تاجیک ،حق ندارند با پوشش اسالمی در سازمان ها باشند .نشانۀ واپس ماندگی است و بسته به رﺋیس
سازمان ،برخی جاها به ویژه سازمان های فرهنگی می توانند با حجاب باشند .نوای اذان بازداشته شده
است .دندان طالی زنان تا صد سال پیش نشانۀ آشکار زنان فاحشه بود ولی دیگر بین همگان گسترده شده
است( .استاد عینی می گفت :به دستاویز این رسم ،حتی زنان و دختران ناچارند دندان های سالم خود را
بتراشند یا بکنند و طال کنند ).
روس ها همیشه در پی نابودی فرهنگ تاجیک ها بودند .از سال 1920میالدی کتاب سوزی در اینجا
آغاز شد ،برای اینکه انقالب کمونیستی بود و این ها مخالف دین بودند .همۀ کتاب ها را سوزاندند و
ّ
هرکس را که هوادار دین بود ،واپس مانده خوانند .بسیاری را به سبب داشتن کتاب به خط فارسی ،زندانی
ّ
ها کتاب مذهبی بود .حتی دیوان های شعر ،چون روس ها که سواد فارسی کردند .هر کتابی به باور آن
ّ
نداشتند .گرمابه های کشورهای آسیای میانه تا یک سال با آتش این کتاب ها گرم می شد .گرمابۀ قرغان تپه
تا چند سال با آتش کتاب ،گرم می شد .از 1920تا 1950میالدی ،استالین ،فرهنگیان تاجیک را کشت .
جامعه ای که مغزش چیده می شود ،با دست و پا تا کجا می تواند برود؟
تنها در 40- 30سال گذشته به اندیشۀ گرد آوری کتاب های دست نویس افتادند .آن هم کتاب هایی
بود که برخی در دیوارها و ...پنهان کرده بودند و گرنه همۀ کتاب های چاپی و دست نویس را پیش تر
سوزانده بودند .
در باور ما ایران ،وظیفۀ تاریخی دارد که به نشر فرهنگ فارسی یاری رساند .باید دست دولتی را که
ُ
زبان فارسی آن مرده است بگیرد .چون همۀ توانایی ها را دارد .اکنون ایران بیشتر به مذهبی ها یاری می کند
و دالر می دهد .به بنیاد زبان تاجیکستان که 15سال است بنیان شده ،حتی یک کامپیوتر نمی دهند .تنها
برای مسجد پول می دهند .مردم اینجا ایران را بسیار دوست دارند .ولی برخی می ترسند .آن ها با زبان
سیریلیک ،فرهنگ و زبان اینجا را می کشند .
کمونیسم رفته است و این هیکل های لنین که در شهرها مانده است ،به سبب تاریخی بودن آن است .
چون مردم می دانند که این ها دیگر نیستند و بی تفاوت هستند .برخی هم به پاس بزرگ ترها ،تندیس را
برنمی دارند ،چون آن ها هنوز لنین را باور دارند .
سفرنامۀ تاجیکستان 130
شب تا دیرهنگام ،نزدیک ساعت دو بامداد دکتر حامدوا با ما از هر دری سخن گفت .وی دانشمندی
است که بر تاریخ ،فرهنگ و زبان تاجیک ،چیرگی خوبی دارد و از گذشته و اکنون تاجیکستان بسیار دل
پر خونی دارد و نگران آیندۀ این کشور است .وی شب را همین جا پیش ما ماند و ما با آرزوی روزهای
خوش برای مردم تاجیکستان به خواب رفتیم .
جمعه 1383/3/29
ّ ّ
ناشتایی مختصری خورده و به انستیتو رفتیم .برای پیگیری کار آقای صدیقی ،دوست آقای محمدی که
چندین سال در نوبت دفاع است .پس از آن دوباره پیگیر کارهای هر روزۀ دانشگاه شدیم .از 9بامداد تا 6
پسین یک سره در انستیتو بودم .گﭗ با علوی که فارسی و سروده های فارسی را خوب می داند و نام پسرش
را به ارادت سیف الله یزدانی ،خوشنویس ایرانی ،یزدانی گذاشته است و همیشه تا ما را می بیند .این سه
واژه بر سر زبانش است :ساز (یعنی روبه راه هستید ،یا همه چیز بر وفق مراد است و یا خوب) ،نغز ،تینﺞ؟
ّ
ه دارید؟ گفت :دوتا .پرسیدم چند تا پسر چند تا دختر .گفت :ما تنها به پسر ،بچه ّ
از او پرسیدم :چند تا بچ
می گویم .پس پرسیدم :چند فرزند دارید؟ گفت :دو بچه و یک دختر .چند بازی تخته و نرد با کارمندان
انستیتو که کمی بلد شده ام ،انجام دادم؛ تاکنون تا اندازه ای بر اصطالح ها و زبان تاجیکی چیره شده ام .
پس از آن به پژوهشگاه سفارت که در نزدیک انستیتو بود ،رفتم و برای برخی کارهایی که پیش می آید ،
ری دن
ا به یاد سپردم .مانند :ایزدرسوویی ته = سالم ،داب ِ
ِ یک فرهنگ فارسی – روسی گرفتم .چند گزاره ای ر
ی پاژی و یتی = حال شما چگونه است؟ و ...برای برخی َ َ َ
نیه = خداحافﻆ .کک و ِ
ِ س وی د = روز به خیر ،د
جاها که تنها روس ها کار می کنند ،کارگشاست .
اکنون که چشم به راه زمان محاکمه هستم و نگران کار در کتابخانه که بسیار زمان برده و شاید از کار
بیرونم کنند ،باید روز دوشنبه ،نامه ای به یزد بفرستم .به سبب برخی نوسان های آب و هوایی ،گرما ،دلهره
و بی برنامگی ،بسیار کم خوراک شدم به گونه ای که امروز ناشتایی و ناهار را یک کاسه ماست و نان و
دیشب هم بدون شام به خواب رفتم .خوشبختانه امروز آن بیماری و دانه های پوستی خوب شد و نفس
آسوده ای کشیدم .
این چند زبانزد دستاورد گشت زنی امروز در انستیتو بود:
عصای پیر به جای پیر( .اکبرزاده)
گور بسوزد ،دیگ بجوشد = در هر حال کار باید انجام شود( .عینی)
بزن به دمبه ،بزن به خمبه = به هر کاری دست بزن تا پیروز شوی( .خراسانی)
شنبه 1383/3/30
به تالفی این چند روز دوندگی ،امروز تا ساعت 11بامداد خوابیدم .فشار گرسنگی دیروز تاکنون ،گه گاه
بیدارم می کرد ،ولی نسیم بامدادی دوباره مرا به خواب می برد تا اینکه ساعت 11نگینه سراج زاده آمد تا
زحمت برابری کردن چکیده [فشرده] های ما را که از چیالیف و حروف چین روس گرفته بودم ،بکشد .
روسی و تاجیکی را خوب می داند .دختر بسیار مهربانی است .کاش می شد او را به ایران آورد و در یکی از
بنگاه های فرهنگی که به کار بر روی زبان تاجیک می پردازند ،مانند پژوهشگاه علوم انسانی که دکتر علی
ّ
ای ادبیات رواقی در کار تدوین فرهنگ تاجیکی است ،یا فرهنگستان زبان فارسی به کار گمارد .وی دکتر
ّ
فارسی دارد .رساله اش دربارۀ یکی از سخنوران سمرقند است .زبان ازبکی (ترکی) و فارسی و خط فارسی
سفرنامۀ تاجیکستان 132
که اینجا عربی می گویند ،نیک می داند .او چون مادرش عایشه ،سنگین ،با ادب و پخته است .افسوس که
به دستاویز دشواری کار در اینجا بی کار در خانه است و به دور از شوهرش که شش سال در مسکو است ،
به پرورش فرزندش منوچهر می پردازد .
چون نگینه هزاران دختر در این سرزمین بی کارند .برخی ناچار می شوند به هر کاری روی بیاورند ،
به ویژه آن هایی که سرپرستی ندارند .پس از آنکه کار برابری فشرده ها به خوبی و خوشی پایان یافت ،به
ّ
احت رفتیم .شیشلیک بره خوردیم که پس از یک هفته ،بسیار چسبید .از بس همراه نگینه به چایخانۀ ر
خود دیگر خوردم ،خسته شده بودم .میزبان روس چشم آبی ما ،شیشلیک آورد .
ِ گوشت گاو و چیز های بی
سپس برای جابه جا کردن پیراهن به بازار سبز رفتم .آنگاه نخستین نفری بودم که در باشگاه حضور
یافتم .یک دوش آب سرد ،گرمای روز را از من گرفت .سپس یک ساعتی فوتبال سالنی بازی کردن آن
هم در آن هوای گرم ،شادی بخش بود .پس از چند سال توانستم خوب بازی کنم .به یاد روزهای خوب
ُ
جوانی ،در درون دروازه ایستادم و خوب توپ گرفتم .به خوبی با ورزش اخت و سرشاد شدم .بدنم سفت
و روانم آرام تر شده است .سر ساعت هفت پسین ،آقای خوش آمدی به همراه برادرش یدالله و آقای سید
رضا انتظار قاﺋم که امروز از ایران آمده بودند ،به دنبالم آمدند ،همراه آنان راهی باغ جوانان شدیم .مردم
تاجیک ،زن و مرد بی پروای همه چیز در دریاچه شنا می کردند .می گویند :تاجیک ها هر چه پول داشته
باشند ،همان روز هزینه می کنند و در اندیشۀ فردا نیستند .به گفتۀ ما ایرانی ها :الکی خوش هستند .
آقای انتظار قاﺋم که پیش تر شهر کی یف ،پایتخت اوکراین را دیده بود اینجا برایش تازگی داشت .به هر
روی از هر دری سخن گفتیم .
آنچه دربارۀ این کشور می دانستیم ،روی هم ریخته و دربارۀ اینکه به رغم بودن سازمان حمایت از
حقوق زنان سازمان ملل که دفترش در انستیتو شرق شناسی است ،هیﭻ کار سودمندی برای زنان نشده ِ
است .خود من می دیدم که کارمندانش تنها دور هم می نشینند و دسته گل می آورند و باهم گﭗ می زنند .
و از آن سو شنیده می شود در یک بخش از این کشور 61 ،زن در پی فشار زندگی خودکشی کرده اند .
ّ
بدبختانه این کشور نیز همچون ایران به جایگاه ترانزیت مواد مخدر تبدیل شده است .اینجا جایگاه
ترانزیت مواد برای شهر مسکو است .
گشتی در شهر به دور هیکل سامانی که تاج و نشانی گوهر نشان در دست دارد و پشت سرش طاق
نصرتی جای دارد ،زدیم .میدانی که آمیزۀ زیبایی از موسیقی و نور بود و تنها در همین جا بود ،گشت
زدیم .نسیم خنکی که از آبشارها برمی خاست ،گل به گل تن ما را می شکفت .همان دو پاسبان گردن
کلفت که ما را تیﻎ زده بوند ،دیدیم .پس از گشتی در شهر که آقای انتظار قاﺋم از کمبود فروشگاه خرسند
ّ
بود؛ شبانه به خانۀ آقای محمدحسین خوش آمدی رفتیم .شام ،دلمه و برنﺞ ایرانی بود .از همه دلچسب
تر ،برنﺞ ایرانی بود .
ّ
بازگویی یادبوده های آقای محمدی با آقای انتظار قاﺋم و برادر آقای خوش آمدی و سخن از یزد و
ّ
نوآوری آقای انتظار قاﺋم ،بنیان گذار طوق زرین (جنبش دوچرخه سواری در یزد) و اندیشۀ راه اندازی
133 نوشتار سفرنامه
جنبش دوچرخه سواری در تاجیکستان ،چگونگی کار و سرمایه گذاری و ده ها گفتۀ دیگر تا ساعت 10
ّ
شب دنباله داشت و با خودروی آقای محمدحسین خوش آمدی به خانه برگشتیم .در این سفرنامه تنها
واژه هایی را که هر روز بدان برمی خورم می آورم و به هیﭻ وجه در پی گردآوری فرهنگ واژگان تاجیکی
نیستم و گرنه می شد روزی صدها واژه را گردآوری کرد .این هم دو زبانزد تازه:
ّ
یک تنگه [سکه] خرج نمی کند ،صد تنگه ضرر می رساند .
سیب مرا خوردی ،پیله [نخ ابریشم] بده = مهربانی که به تو کردم ،اکنون جبران کن( .پیلۀ نخ ابریشم ،
گرانبها بوده است)
یﮏشنبه 1383/3/31
امروز تعطیل رسمی بود و جز گردش ،هیﭻ برنامه ای نداشتیم که این هم با مهربانی آقای خوش آمدی
به راه شد .ساعت 9/5بامداد به سوی سرزمین همیشه سبز ورزاب به راه افتادیم .چهار مرد بودیم که من
با 42سال سن از همه کوچک تر بودم .ولی هر چهار نفر همشهری بودیم .آقای انتظار قاﺋم از کارخانه
داران و گردانندۀ کامیاب شرکت مهنور یزد بود که با معیارهای خوب ایران ،کارخانه اش را می گرداند .
ّ
آقای یدالله خوش آمدی ،معاون بازرگانی استان یزد ،محمدحسین خوش آمدی ،رایزن اقتصادی سفارت
ّ ّ
ان ،محمدی ،مدیر سازمان اسناد ملی و مشاور فرهنگی استاندار یزد و من ،کتابدار کتابخانۀ وزیری . ایر
دور هم نشستیم و از هر دری و هرجایی سخن گفتیم .این کشور آب فراوانی دارد .از مساحت ٪82
کوه های این کشور ،آب فراوانی روان [جاری] می شود که از دست می رود .آبی که یک راست از کوه ،
روانۀ لوله های آب شهر می شود و در جایی تصفیه نمی شود .هوای خنک این گوشه از کشور ،پذیرای مردم
گرمازده ای است که توانایی آمدن دارد و در برابر صدها خانواری قرار دارند که در ساختمان های پیرامون
شهر در هم می لولند .خانه هایی که 9نفر درون یک اتاق زندگی می کنند .خودروهای چند میلیونی و
مردمی ّ
که حتی توانایی خرید یک دوچرخه را ندارند و ...
سری به کافۀ عمو (آشخانۀ پروینه) زدیم و یک چای سبز خوردیم .آن گاه به سوی کافۀ شریف رفتیم .
ُ
اوانی خوردیم .در کافۀ شریف بیتوته کردیم .تربز ولی پیش از آن در باغ هالل احمر ،توت و شاه توت فر
را درون آب خنک انداختیم و به سوی باغ باتنیکی [گیاه شناسی ،از واژۀ روسی باتنیکه ]ботаника
رفتیم .باغ باتنیکی ،باغی است که انواع گیاهان در آن پرورش پیدا می کند و در تاجیکستان چندتایی
َ
است .ولی در باغ ،محکم [قفل] بود و نگهبان 20سامانی خواست تا اجازه دهد به درون برویم .ما ده
سامانی پیشنهاد دادیم ،ولی نپذیرفت و گفت :بلیت آن 20سامانی است .درآمدگاه باغ ،دهانۀ غاری بود
ُ
رب ،سرمه و چند فلز دیگر ُ
زد .گفتند :اینجا کان [معدن] س که نسیم سردی از آن همراه با بخار ،بیرون می
بوده که شوروی ها همۀ آن را برده اند .و از سال 1991میالدی تاکنون بسته شده است .این بخار از آب
جوش است که چون باال می آید ،سرد می شود .
در سراسر راه ،گیاه دارویی انگور سیاه یا ماگنویا می فروختند و می گفتند :خون را فراوان می کند .با
سفرنامۀ تاجیکستان 134
ّ
اد آشنا شدیم .ناهار دلچسبی که دربرگیرندۀ شیشلیک بره بود ،همراه با ّ
ام ،عبیدالله و صی ّبچه های ده بهر
تربز خوردیم .ساعت ها لطیفه و سروده های طنز و شوخانه خوانده شد و خندیدیم .چون زنی همراه ما ُ
نبود ،شوخی های آن چنانی هم گفته می شد .بر عکس روزهای پیش ،چند خانواده را همراه فرزندان خود
دیدیم .بر لب رود نشسته و ساعت ها به آوای خروشان آن گوش دادم .دور از خانواده ،تماشاگر خانواده ها
بودم .همراه دوستان به آبشاری سر زدیم که با آبی زالل و سرد از دل کوه بیرون می آمد و شاید دنبالۀ همان
تونل [غار ی] بود که در همین راستا بود .استخرهایی در میانۀ راه بود که گرما زدگان در آن تن سپرده
بودند .یکی از روستاییان یک گاری پر از کندوی عسل برای فروش بر سر راه گذاشته بود که جابه جایی آن
را به هرگوشه ای آسان می کرد .از آنجا راهی بوغ شفا شدیم .گروهی در رختکن آن خوابیده بودند .پزشکان
اینجا رفتن به آسایشگاه خواجه آبگرم و رفتن در بوغ آن را برای بهبود دردها و زخم ها سفارش می کنند .هر
جا سه سامانی بهایش بود ،البته ماساژ (فرانسوی .همان مشت و مال خودمان) لجن و الیِ ،اماله ،سونا ،
وان و مانند آن داشت که در زمان شوروی از سراسر کشور به اینجا می آمدند و اکنون هم نوبتی است .
ّ
اد به درون حمام بخار می آیند .می گویند :بهتر است برهنه بود و دست مردم تاجیک ،لخت مادرز
ُ
کم باید 10دقیقه درون بوغ باشید تا سودمند باشد و درمان کند .همچنین می گویند :اشعه های رادن ،
سودبخشی فراوانی دارد .سپس یک جور جوشانده درست کرده بودند که خوردیم و بسیار چسبید .اینجا
هم با دادن پنﺞ سامانی ،به درون رفتیم؛ ولی ارزش داشت .در کوچه دوباره یک شیشۀ کوچک روغن
اسب برای پای مادرم که همیشه درد می کرد ،خریدم .سپس با آوای خوش موسیقی ایرانی که از پخش
خودروی آقای خوش آمدی به گوش می رسید به شهر بازگشتیم .روز بسیار خوبی را پشت سر گذاشتیم .
به خانه برگشتیم و خود را برای یک روز پرکار دیگر آماده کردیم .در تنهایی خود ،شب ها ترانه ها ،آوازها و
سروده های ایرانی کتاب دلشدگان را با خود زمزمه و با این شیوه خود را آرام می کنم .کاش یک پخش آواز
هم همراه خود آورده بودیم .نه تنها از خانواده ،بلکه از شهر و کشور خود بی خبریم .
زوج هفته به ورزشگاه می روم .بسیار شاداب شده ام .ورزش ،آن هم در کنار ایرانی ها شادی بخش است .
در خیابان ها که می روی می بینی به جز چند نفر ،همۀ مردان موهای کوتاه دارند .مانند اینکه همه سر خود
ّ
اشیده باشند .حتی خوانندگان و آوازخوانان آنان .کمتر آدم سبیلو دیدم .بیشتر را با دستگاه 10یا 15تر
مردم اینجا موی لب [سبیل] بسیار باریکی دارند .از اینرو می تراشند و زیباتر است .یکی از نشانه های
ویژه بودن من که ایرانی هستم .داشتن سبیل است .تازه من که به گفتۀ پدرزنم« ،سبیل باریک» هستم .
اینجا آقا سبیل بودم .
ّ
پس از ورزش سنگین فوتسال و پینگ پنگ ،به علت کوفتگی ران ،یک راست به خانه آمدم .بررسی
کارهای فردا ،نوشتن سفرنامه و یادآوری رخدادهای روزانه و پرهیز در نوشتن به سبب کشال یافتن [دراز
شدن] (مانند گویش یزدی) سفرنامه و گذشتن از ده ها چیز و رخداد دیده و شنیده شده ،بخشی از این
زدودن هاست .دیدن یک نمونهرانندۀ اتوبوس شهری که زن است ،مردان زحمتکشی که در اتوبوس های
برقی کار می کنند و ناچارند روزی دست کم صد بار از اتوبوس پیاده شوند و همراه طناب جا به جایی
میلۀ برقی اتوبوس تا چهارراه دیگر بدوند و روی سیم دیگری بیندازند .
گذر بی پروای روسان و تاجیکان دولت مند از کنار دخترکی زیبا و یازده ساله که در کار فروش چند
بسته تخمه و چند نخ سیگار است .شهر دوگانگی ها ،رنگ ها ،رنگ های شاد تن پوش ها و رنگ های
زرد چهره های تکیدۀ دختران و زنان کارمندان شهرداری که در باغچه ها کار می کنند و برای 15الی
نویسد که به پنکه «ف ِرفرک» می گویند - .
ِ .1ولی آقای دکتر مسعود قاسمی برپایه شنیده های خود می
سفرنامۀ تاجیکستان 136
20سامانی به اندازۀ 500سامانی تالش می کنند .مردان و زنانی که در ده ها خوراک خوری اینجا وینا
[شراب] ( ،Виноروسی) و ودکا و شامپاین چند دالری می خورند و پسرکی که برای چند درم ،در کار
ُ
شستن خودروهاست .تفو بر این دنیای ستمگرانه که در گوشه اش تنگدستی و نیستی و در گوشۀ دیگرش
آسایش و رفاه به همراه تباهی است .
ّ ّ
ساعت یک شب بود که از ایران زنگ زدند .مینا و مرضیه و بچه ها بودند .بسیار ،سرشاد شدم .آوای
افراد خانواده را پس از روزها و از راه دور شنیدن ،آرامش بخش این ساعت شبانۀ من بود .
سهشنبه 1383/4/2
چهل و چهارمین روز ماندن در دوشنبه را آغاز کردم .تنها برای پیگیری چند کار کوچک و سرگردان بین
بخش های گوناگون ،گرفتن برآیند آزمون ها ،دادن رساله به این و آن و گفت و شنید های پراکنده با استادان
ّ
ادۀ پنﺞ کنت است .او می گفت :شهرش بسیار از دوشنبه دور است و در ِ انستیتو و با مبشر اکبر زاده که ز
زمستان ها تنها با هواپیما می توان به آنجا رفت و اکنون هم اگر دیر هنگام به آنجا برسی ،دچار یخبندان می شوی .
شهری بسیار سرسبز ،با دیدنی های فراوان و پیمودن هفت ساعت راه دراز و خسته کننده .شاید به آنجا رفتیم .
سخن از کوتاهی کشور و دولت مردان ایران در پشتیبانی از زبان فارسی که با هزینه ای اندک می شود
ّ
کشور تاجیسکتان را از نگاه زبان و خط ،دوباره به ایران بزرگ پیوند داد ،بارها یادآور شده ام .
گشتی در خیابان ها ،دیدن زنان و مردان روس که به روزنامه فروشی می پردازند .جز یک دختر کوچک
هشت سالۀ تاجیک ،دیگر روزنامه فروش تاجیک ندیدم .ترس رانندگان تاجیک از افسر راهنمایی و به
کارگیری درست قانون های راهنمایی و رانندگی ،گران شدن خانه و کرایه ،چنانکه ما هم دیروز ناچار
شدیم برای 20روز آینده 100دالر به میزبان بدهیم .صاحب خانه می گفت :اگر ناچار نبودم ،خانه و
کاشانۀ خود را کرایه نمی دادم و خودم به خانۀ برادرم نمی رفتم .دستمزد من ماهی 50دالر (نزدیک به
45هزار تومان) است با این دستمزد چه کنم؟ دو تا فرزند دارم .گرانی را هم که خودتان می دانید .دیدیم
راست می گوید .تاکنون برای 65روز ماندن خود ناچار به پرداخت 260دالر شدیم .
چون کار دیگری نداشتیم به خانه آمدیم .تا اینکه ساعت هفت پسین پس از تلفن آقای خوش آمدی
ّ
به همراه آنان راهی «میدان غلبه» ،جایی که پیش تر جشن های اتحاد شوروی در آن برگزار می شد ،رفتیم .
ّ
ابر 9ماه می ،روز پیروزی متفقان بر آلمان های نازی است که در تاجیکستان به آن «روز غلبه» (غلبه بر
می گویند ).غلبه بر باالی تپه ای بود و نزدیک به 100گز باالتر از شهر دوشنبه جای داشت .از اینرو بر فراز
شهر دوشنبه بودیم و همه جا را می دیدیم .ساختمان های رنگ و وارنگ ،خیابان های یک راست بدون پیﭻ
ّ
و خم و درختان سر به فلک کشیده .یک تله کابین هم آنجا بود .راه های کوهستانی زیبایی داشت .شهر
دوشنبه با ساختمان های یکنواخت و سرسبز آن نمایان و برزن هایی که بر گرداگرد شهر بودند ،به خوبی
پیدا بود .دوشنبه به رغم اینکه از دریا دور است .ولی به انگیزۀ برخورداری از رودهای فراوان مانند ورزاب
و قرار داشتن در دامنه های کوه ،سرسبز و هوایی شرجی گونه دارد .
137 نوشتار سفرنامه
ساختار شهر از دید ساختمان سازی ،آرایش های درون و برون بنا ،پنجره ها ،اتاق ها ،فضاهای یکنواخت
و بدون روح ،بیشترین بهره وری از جا ،به کارگیری چیزهای ساده مانند میزها و صندلی های چوبی ،
شوفاژهایی که با یک لولۀ سرتاسری و چند ورق آهن به گرم کردن اتاق ها می پردازند .همه چیز یک دست و
یک نواخت است .چنانچه هنگامی که فیلم های مسکو را از تلویزیون روسیه می دیدیم ،انگار از جایگاه ها ،
خانه ها و سازمان های شهر دوشنبه فیلم برداری کرده اند .یک جور گاز آشپزخانه ،یک جور قابلمه و کتری و
یخچال ،همه چیز در کمال یک دستی ،نه گوناگونی ،نه تازگی ،زندگی ماشینی و خسته کننده .
ُ
امروز دکتر علی مردان اف ،پژوهشگر پژوهشگاه شرق شناسی می گفت :اکنون امکانی فراهم شده که
شما به اینجا می آیید .ما به ایران می رویم .در زمان شوروی تنها چند نفر ،آن هم گواهی شده ها از سوی
ّ
کا .گ .ب (سازمان اطالعات و امنیت شوروی) می رفتند .در هنگام برگشت ناچار بودند همۀ آنچه را
درون جیب و کیف خود بود به بازرسان نشان دهند و گرنه به سختی کیفر می شدند .اگر قرار بود کسی از
کشورهای بیگانه مانند ایران بیاید ،از ماه ها پیش همه می دانستند .بازرسان کا .گ .ب بررسی می کردند
که چه کاره است ،چه می خورد ،کجا می رود ،با چه کسی گفت و گو می کند ،به ما گفته می شد ،چه باید
بگوییم ،حدس می زدند چه پرسش هایی خواهند کرد و شما چه پاسخ هایی بدهید .
ّ
زمانی که استادان :دکتر پرویز ناتل خانلری ،بدیﻊ الزمان فروزانفر ،نادر نادر پور و ..به انستیتو آمده
بودند ،ما بایستی تنها کتاب در دسترس شان بگذاریم و فردای آن روز ناچار بودیم همۀ پرسش های آنان را
و پاسخ های خود را روی کاغذ بنویسیم و به کا .گ .ب بدهیم .ریزترین پرسش ها باید گفته می شد .کا .
گ .ب در همه جا و همه چیز رخنه داشت .یکی از تاجیک ها و آذربایجانی ها که همراه خود از ایران طال
آورده بودند .از همۀ کارهای دولتی ،حزبی و سازمانی رانده [اخراج] شده و یکی از آنان به زندان رفت .
ام محمدی ،در خانۀ مشترک و باشکوه یدالله خوش آمدی و انتظار ّ شب تا دیر هنگام من و جوره
قاﺋم بودیم .آن را شبی 30دالر کرایه کرده بودند ،در آنجا ماندیم و همان جا خوابیدیم و آقای انتظار قاﺋم
نزدیک به 600تا نگاره ای را که از گشت های خود در سراسر دنیا گرفته بود و روی لوح فشرده ریخته بود ،
روی صفحۀ تلویزیون آورد و دیدیم .
چﻬارشنبه 1383/4/3
چون تا نیمه های شب بیدار بودم ،ساعت هفت بامداد به دشواری از خواب بلند شدم ،ناشتایی اندکی
خورده و راهی رایزنی ایران شدم تا با نوشتن نامه به کتابخانۀ وزیری یزد ،انگیزۀ دیر آمدن خود را بگویم .
آقای مرندی هم به راستی و از روی انصاف در این دوره بسیار به ما یاری کرده است ،نامه ای در گواهی
ّ
سخن من نوشت .خودم هم یک نامۀ بلند باالیی نوشته و درخواست یک ماه مرخصی بدون دستمزد
کردم .می ترسیدم از اینکه کارم را از دست بدهم .ولی با آگاهی از اینکه می دانند پی سودآوری نیستم و
ناچارم که بمانم ،تا اندازه ای خیالم را آسوده می کند .باز چند کار نیمه انجام در انستیتو دارم .سپس سری
ّ ّ
ا دربارۀ فرخی یزدی ببینم ،
به عیسی رحمت الله در کتابخانۀ پژوهشگاه رودکی زدم تا مجله های آنجا ر
سفرنامۀ تاجیکستان 138
ّ
ای دیدن منابﻊ فرخی به کتابخانۀ فردوسی رفتم .تنها همان کتاب فیض علی نجمانف چون او نبود ،بر
دربارۀ فرخی یزدی را داشت .هنوز هم پیش نیامده که به تاالر دست نویس های کتابخانۀ فردوسی بروم . ّ
از کتابخانه که بیرون آمدم ،سوزش شدیدی در گلویم حس کردم .این سوزش یا ناشی از فلفلی بود که
اسیت دارم .چون بی درنگ تب و ّ
ا من به خربزه حس ّ دیشب در غذا بود و یا از ای است که خورده بودم زیر
پشت سر آن سرماخوردگی می آید ،بهتر دیدم اگر در انستیتو کاری ندارم به خانه بروم و داروی گیاهی را
که از یزد آورده بودم ،بجوشانم ،بخورم و دراز بکشم .
سری به انستیتو زدم ،برخی از دوستان تاجیک ما با شگفتی می پرسند :چگونه می شود شما در این 45
روز با یگان [یک نفر] زن و یا دختر نزدیکی نداشته باشید؟ دوستان ایرانی هم می گویند :کاری شرعی
است .یکی صیغه بگیرید .ولی ما همچنان می خندیم و آن ها فکر می کنند دروغ می گوییم .چون در باور
ّ
آن ها از دید جسمی و جنسی آسان نیست ،مردی در این دوام [مدت] بدون همبستر باشد .بی گمان این ها
یا نمی دانند یا خود را به ندانستن می زنند .مردانی که بیش از سی سال و شاید تا پایان زندگی از برای باور
درست خود در زندان می مانند و یا مردانی که اسیر هستند ،پس چه کار می کنند؟ این هم خود گونه ای
پایداری و ریاضت است .فرمان پذیر هوای نفس نشدن .برخی هم می گویند :ما بلد نیستیم ،در خیابان
پر است از دختران و زنان ،به ویژه زنان روس که بسیار فرمان پذیر هستند .
ساعت چهار پسین به سوی خانه آمدم .عدس پلو و جوشانده بار گذاشتم .چند قرص سرماخوردگی و
تب بر که از یزد آورده بودم ،خوردم .ساعتی پس از آن به خواب رفتم و خوشبختانه بیماری بهبود پیدا کرد . ُ
بی گمان تا دو هفتۀ دیگر در تاجیکستان هستیم .امروز پس از 45روز ،نخستین عدس پلو را خوردم .
هر چند شفته پلو شده بود ،ولی بسیار چسبید .به سبب ناخوشی نتوانستم به ورزش بروم .فردا هم روز ِ
پرکاری در پیش است .
شب ساعت 9به پیشنهاد آقای انتظار قاﺋم به خانۀ آن ها رفتیم .یک بازرگان ایرانی به نام جالیی هم آنجا
بود .ماهواره بازی زندۀ ایران و عراق را پخش می کرد که خوشبختانه با برد ایران پایان یافت .همچون شب
گذشته از هر دری سخن رفت ،به ویژه از برنامۀ خوب آقای انتظارقاﺋم برای خرید مخزن آب برای مردم اینجا
تا بتوانند از آب پاکیزه بهره ببرند ،بحث و گفت وگو شد .چون دیر هنگام بود ،شب را همان جا خوابیدیم .
پنجشنبه 1383/4/4
امروز به مانند همیشه پی کارها رفتم .در نشست محاکمۀ یکی از دانشجویان دکتری که نام رساله اش
ّ
«تﺄثیر نیکالی گوگول در ادبیات تاجیک» بود شرکت کردم .هر استاد به فراخور دانش خود به نقد و
بررسی رسالۀ او می پرداخت .سپس به دانشگاه تجارت رفتم و رسالۀ خود را به پروفسور عثمان کریموف
ّ
های تذکره نگاری ،ادبیات ایران در قرن 16میالدی و ...نوشته بود .
دادم .وی کتابی در زمینۀ سرچشمه
کتابچه ای هم در زمینۀ خدمات و آثارش همزمان با 70سالگی او چاپ شده بود که به من بخشید .در
این دفتر ،فهرست همۀ کتاب هایش آمده است .افسوس می خورد که نتوانسته کتاب سرچشمه های تذکره
139 نوشتار سفرنامه
ّ
نگاری را به زبان تاجیکی چاپ کند و به زبان روسی است .آرزو داشت که آن را به خط فارسی چاپ
ّ
ا در زمینۀ دانش اقتصاد دنبال کند .چون درآمد ادبیات کم است . کند .وی ناچار شده بود ،پژوهش هایش ر
ّ
ناهار ،خانۀ آقای محمد حسین خوش آمدی ،کوفته برنجی با قیمه خوردیم .خوراک ایرانی به راستی
برایمان دلچسب است .با دوغ و ساالد شیرازی .به راستی که خانم غالمی دست پخت خوبی دارد .سپس
راهی انستیتو شدم تا ساعت پنﺞ پسین در برنامۀ موسیقیایی رستم و سهراب شرکت کنم .ولی هنگامی که
ّ
به تاالر عینی رسیدم ،گفتند :دو روز پیش برگزار شده است و من نمی دانستم .چون فردا جشن ملی
تاجیکستان است ،تاالر را برای آن آماده می کنند .بسیار افسرده شدم .گفتند تا ماه شهریور ،نمایش و تاالر
بسته است .یک راست به خانه آمدم تا برای محاکمۀ فردا رسالۀ خود را بخوانم .
َ
به ناگاه ساعت 9شب ،دکتر عایشه حامدوا با یک قابلمه کباب کرم [کلم] ( )karamاز در درآمد ،
ّ
ا با یک شیشۀ مربای آلو که خودش پخته ،آورده هنوز گرم گرم بود .بی چاره از آن گوشۀ شهر ،این خوراک ر
ِ
ّ
کرم ،1دارای کلم ،هویﺞ ،گوشت گاو و ادویه (او چون به ایران بود .بهتر دیدیم تا گرم است بخوریم .کباب َ
ِ
آمده و دیده ،غذاهای ادویه دار می پزد) بود که در دیگ بخار پخته بود و بسیار خوشمزه بود .
ّ
به یاری دکتر حامدوا ،نوشتار سیریلیک دیباچۀ برگزیده اشعار فرخی یزدی ،کار فیض علی نجمانف
ّ
را خواندم که به جز چند گزاره در بارۀ انقالب اکتبر شوروی ،بسیار همانند با دیباچۀ حسین مکی بر دیوان
ّ
خی یزدی بود .تنها در ادبیات و سبک واژه ها و گزاره ها فرق داشت .دنبال سخن تازه ای بودم که نیافتم . ّفر
بیشتر پژوهش های ادبی اینجا برپایۀ کتاب های فارسی است .تا ساعت یک شب بیدار بودیم .من و آقای
محمدی در کار یادداشت برداری برای محاکمۀ فردا بودیم . ّ
جمعه 1383/4/5
سرانجام پس از چهل و چند روز ماندن ،روز محاکمه ما فرا رسید .امروز قرار است ما تنها شنونده باشیم
و دیگران کاستی ها و ناراستی های ما را بگویند .ساعت 10بامداد گروهی نزدیک به 30نفر آمده بودند .
ّ
شاید تاکنون این اندازه یک جاشوی [تجمﻊ] در اینجا نشده بود .به هر روی بررسی محاکمۀ ایرانی ها
ّ ّ ّ
ها استاد ادبیات بود .دکتر محمد جان شکوری ،دکتر عینی ،پروفسور مال احمدوف ،دکتر آتاخان اوا ،و ده
ّ ّ
ی تاجیکستان آمده بودند .خوانندگان رسالۀ من با نام «تذکرۀ میکده و مقام آن در ادبیات دانشگاه مل
ّ ّ
تاجیکی» ،لطیف اف ،مصباح الدین نذری قلی اف ،پروفسور مال احمدوف بودند .استاد دکتر امر یزدان
ّ
علی مردان اف ،دکتر ظاهر احراری ،دکتر شادی قلی اف ،دکتر شمس الدین صالح اف ،همه دربارۀ کار
ّ
من گفتند .مال احمدوف گفت« :کار بسیار پر رنجی شده و دانسته های مفید دارد» .علی مردان گفت :
ّ
«از مﺂخذ مهم در ادبیات دورۀ قاجار و پر ارزش است .کاری به این پخته کاری تاکنون ندیده ام .از صدق
ّ
دل ،تاریخ ادبیات یزد را نوشته است .هر سطر را که می خوانید ،می دانید چه رنجی کشیده .شایستۀ تبریک
است و باید همه جانبه دستگیری شود» .
( .1مسعود قاسمی) به آن د َمل َمه (نوعی تاس کباب) هم می گویند - .
َ
سفرنامۀ تاجیکستان 140
دکتر احراری گفت« :سبک رسالۀ ایشان هم علمی است و هم بدیﻊ .رساله را شیرین نوشته است با
زبان فصیح و روان تحریر شده و این رساله در سلسله همکاری های علمی میان ما و برادران ایرانی است
که دنباله دارد .سزاوار دریافت عنوان دکتری هستند» .
دکتر لطیف اف گفت« :من به خواندنش افتخار کردم» .پروفسور شکوری گفت« :بسیار تحقیق
پرتالشی انجام شده است .با کارهای دیگران فرق دارد .تذکره را از چندین جهت سنجیده و بررسی کرده
ّ
است ،تحقیق بسیار جدی است و در انجمنی برای حمایه پیشنهاد شد» .
ّ
سپس هنگام بررسی کار آقای محمدی رسید که استادان داور وی دربارۀ رساله اش با نام «زندگی و
ّ
داد و حتی یک ّ
آثار فرخی یزدی» گفت و گو کرده و از کار او نیز بسیار ستایش کردند .گرما بسیار آزار می
دستگاه خنک کننده نداشتند .از اینکه می دیدیم استادان داور ،موشکافانه آن را خوانده بودند ،شادمان
بودیم .نگرانی ما از ماندن بود .نگران 10روز بیکار بودن و اینکه آیا مدرک در ایران پذیرفته می شود یا نه
و ده ها اندیشۀ دیگر .
اری از مهر آنان ،ناهاری به
ِ دوستان تاجیک می گفتند :با این کراوات بسیار زیبا شدی .برای سپاسگز
همراه چای کبود به شکرانۀ این حمایه در کافۀ فرهنگ دادیم 17 .نفر از استادان دانشگاه آمده بودند و
105سامانی هزینه روی دست ما گذاشتند .نزدیک به 30هزار تومان و چاره ای نبود .چنانکه پیش تر هم
گفتم ،هم به دستاویز درآمد کمی که دارند و هم به واسطۀ شیوۀ زندگی خود ،مهمان کسی شدن و همراه
او ناهار خوردن را بسیار دوست دارند و شاید از این نوید بخش تر خبری نباشد که بگوییم :امروز مهمان
ماهستید و باید همراه ما خوراک بخورید .
سپس به خانۀ استاد پروفسور عثمان کریموف آمدم تا رساله را به او بدهم .خانۀ وی در گذرگاه چموف ،
کوچه سمشکو بود .همسرش مرا به درون خانه برد .خانه ای بود بسیار ساده و نه در خور یک استاد
َ
دانشگاه .در کنار استاد نشستم .وی زادۀ فرغانه است که اکنون در خاک ازبکستان است .همسرش نان و
ُ
آجیل و چای سبز آورد و سپس تربز برش داد .وی از راه ایران به حﺞ رفته است .چون پیرمرد است و ریش
دار ،در دانشگاه به او «حاجی بابا» می گویند .خودرو کهنۀ روسی الدای او درگوشۀ خانه جا خوش کرده
ّ
بود .به علت لرزش دست ،خانه نشین شده بود .وی می گفت :دخترانم را به هنگام جنگ خانگی اینجا
ّ َ
به استان فرغانه ،شهر کاسان فرستادم و هنوز آنجا هستند .همسرش معلمه [آموزگار زن] بوده و اکنون که
بازنشسته شده ،کتاب های استاد را بازنویسی می کند .زن بسیار خوش برخوردی بود ،هنگام بدرود گفت :
من آش پلو برایتان پختم .از این همه مهربانی ،سپاسگزاری کرده و خدا نگهدار گفتم و به سوی خانه آمدم .
بی درنگ سرگرم دیدن تلویزیون و نوشتن سفرنامه شدم .
تلفن دوستان یزدی ،مرا به سوی خانۀ آن ها کشاند .با هم به چرخ زدن در باغ فراغت پرداختیم و پس
از چندی خود را در نزدیک دیسکو جام جمشید که در گوشۀ باغ قرار داشت ،دیدیم .به دور از هیاهو و
بانگ گوش خراش دیسکو و آمد و شد پولداران و دختران که در این جا به آنان« ،عروس» می گویند و در
50گزی دیسکو ،سه دختر جوان به گﭗ زدن سرگرم بودند .خود را به سوی آن ها کشاندم و باب گفتگو را
141 نوشتار سفرنامه
با آنان باز کردم .در آغاز هر سه خرسند از شکار تازه بودند ،آن هم شکار خارجی .زیرا می گفتند :ما تنها
با خارجی ها می رویم نه تاجیک ها .
یکی از آن ها 19ساله و دو دیگر 20ساله بودند .آن دو که بیست ساله بودند ،دانشجوی کورس
[سال] ( ،курсروسی) سوم دانشگاه بودند 1 .و برای کمک هزینۀ زندگی به تن فروشی [روسپی گری]
می پرداختند .پرسش هایی که از آن ها می کردم ،می توان در ایران هم از صدها دختر تن فروش و خودرو
سوار هم پرسید و نیز در همه جای جهان .هم چنان که پرسش ها همانند است ،بی گمان پاسخ ها نیز
یکسان است .هرچند اینجا به دستاویز آزادی که در این زمینه هست و بی گمان کسی ما را نمی شناسد ،
آسان تر می توانیم پای گفته های آنان بنشینیم .بسیار تالش می کردند تا پاسخ ما را ندهند .ولی چون
می پنداشتند که شکار آنان هستیم ،یا آن ها شکار ما هستند ،پاسخ می دادند .مدینه و بانو می گفتند :اکنون
هیﭻ جا کار نیست .هر دو پدر نداریم و پس از دیپلم [دکترا] گرفتن ،این کار را رها خواهیم کرد .گفتم :
هنگامی که خو گرفتید که دیگر نمی توانید رها کنید .گفتند :اکنون هم هفته ای یک بار می آییم .بانو شرح
داد که دو فرزند به نام های مفتونه و زیاده دارد و شوهرش به جرم اعتیاد تا 9سال دیگر در زندان است .
پدرش به مسکو رفته و او تنها با مادرش زندگی می کند .فرزندان را نزد مادر گذاشته و گفته :شب ها جایی
کار می کنم .گفتم :اگر استادان شما ،شما را اینجا دیدند ،چه می گویید؟ گفتند :می گوییم به دیسکو آمده
بودیم .غمی سراسر جانش را انباشته بود و می خواست بگرید ،ولی اکنون هنگام گریه نیست .کمی ُ رژلب
قرمز بر لب رنگ پریده اش و سرخاب بر گونۀ خشکیده اش کشیده بود .ولی چهرۀ رنجورش ،نشان از
ّ
گفت :باید پول اجارۀ خانه و برق و ...هزینه نگهداری بچه ها و ...بپردازم . درونی دردمند می داد .می
خوب پیداست ،چه کاری پردرآمدتر از این .بهای او 80سامانی بود و می گفت تا 60سامانی (18هزار
تومان) هم می پذیرد .مدینه هم روزگاری همانند او داشت .پدرش از مادرش جدا شده بود و در تاشکند
زنی تازه گرفته است .خودش هم دو فرزند چهار ساله و دو ماهه دارد .فرزند دو ماهه اش زمینگیر است
و او را به کسی می دهد تا نگهداری کند .او هم از شوهرش جدا شده است .سومی هم دختری 19ساله
است که می گوید :در یکی از شب ها ،ناخواسته آبستن شده و اکنون هفت ماهه است .مدینه می خندید .
ولی لبخندی تلخ داشت ،همچون این دختر کوچک .
می خواستم در جایی خلوت بروم و بگریم .نه به روزگار این ها ،بلکه برای همۀ دخترانی که چون او
در سراسر گیتی از برای روزگاری نابرابر و دو قطبی ،درمانده شده و ناچار به تن فروشی شده اند .امیدوارم
ّ
ان ببینم .زرینه امشب هم تخمه می فروخت .ولی این بار که به این کشور برمی گردم ،این جایگاه ها را ویر
نشانی از نیلوفر نبود .گفت :خوابیده است .در این هنگام دختری 20ساله که مانند ازبکان بود و معتاد
می نمود به گروه افزوده شد .هر سه با او جنگ کردند که چرا به درون مغازۀ او آمده اند .از در دیسکو ،گه
گاه مردان با زنانی ب َزک کرده سوار خودرو می شدند و به راه خود می رفتند .چون دیر هنگام بود ،به خانۀ
َ
دوستان یزدی که نزدیک همان باغ بود ،برگشتیم و با ده ها فکر پریشان به خواب رفتم .
ّ
گویند مانند کورس قلب و ریه و ....نازیال مسرت -
.1در ایران و در رشتۀ پزشکی به برخی دوره ها کورس می
سفرنامۀ تاجیکستان 142
شنبه 1383/4/۶
ّ
در بامداد هفتمین شنبه ،من و آقای محمدی روز را با بدرقۀ دو همشهری خود آغاز کردیم .ولی بسیار
افسرده شدیم .آرزو کردیم کاش جای آنان بودیم .نگاهی به دوردست ها انداختیم .در اندیشۀ اینکه روزی
ما هم چمدان به دست راهی ایران باشیم .ایرانیان بسیاری به میهن باز می گشتند .همۀ چهره ها آشنا بودند .
بسیار دلم گرفت .هنوز تاریخ درست بازگشت خود را نمی دانیم .نه راه پس داریم نه راه پیش .کاری
ناپیدا ،آیا روسیه ،مدرک های مرا می پذیرد .آیا در ایران گواهی نامه های ما را می پذیرند؟ .یا که ناچارم در
بازگشت به ایران در اندیشۀ کارشناسی ارشد باشم .هر چند اینجا مرا می پذیرند .ولی روسیه ،تنها دانشنامۀ
ّ
ت پاک آقای محمدی که به دلداری من می پردازد ،گمانی ّ
شناسد .اگرچه در نی کارشناسی ارشد را می
نیست .به هر روی شاید در آینده خوب باشد .
دلزده و خسته از بیداری دیشب که تا سحر با دوستان خود گفتیم و خندیدیم ،راهی خانه شدیم .بر
سر در فرودگاه ،تندیسی آهنی از مردی بود که بر الک پشتی سوار است .و کرۀ زمین را در دست دارد .
ّ
اک امروز دست پخت آقای محمدی در خانه به آماده کردن رساله و فشرده برای اراﺋه سرگرم شدیم .خور
بود که با کلم و سیب زمینی و گوجه خوب و خوشمزه درست شده بود .هر دو دلگیر و نگران بودیم و توان
سخن گفتن نداشتیم .ساعت پنﺞ پسین به دنبال تنها خوشی و سرگرمی خود در اینجا رفتم .زمین ورزش و
دیدار با ایرانی ها .ساعت شش رسیدم که به جز خودم هیﭻ کس نبود .راه بسیار درازی است .کمی نرمش
و سپس آقای نوربار ،نمایندۀ خبرگزاری ایرنا در تاجیکستان آمد .پینگ پنگ بازی کردیم .بازیم خوب شده
بود و چند دست او را بردم .پس از دوش آب سرد و شادمانی پس از آن ،راهی باغ جوانان شدم .تنها در این
ساعت ها بهترین زمان بود .نگریستن به رودخانه و تن زدن جوانان به آب که تنها استخر شنای آنان در این
شهر است .سپس گرفته و غمزده راهی خانه شدم .غروب غم انگیز خیابان های غم گرفته دوشنبه را پشت
سر نهاده و به خانه آمدم .خسته از ورزش و دوش و پیاده روی به خوابی سنگین فرو رفتم .
یﮏشنبه 1383/4/7
با اینکه کار بسیاری داشتم تا ساعت 9بامداد خوابیدم .روز تعطیلی بود ،سری به رساله ،غلط گیری آن
ّ
و فشرده و انبوه کارهای دیگر زدم .تا ساعت 12یکسره کار کردم .تلفن دکتر شمس الدین صالح اف مایۀ
ار بود به پنﺞ کنت برود ،سفرش به هم خورد .چون با رفتن او ،کار ما بسیار کند پیش
ِ شادی ما شد .او که قر
می رفت .او پس از خداوند ،تنها نشانۀ امید ماست .قرار شد فردا با پیگیری او به دیدار استادان ،رﺋیس
شورای دفاع رساله و دیگران برویم تا زودتر کار ما انجام شود .ما که تا دیروز بسیار غمگین بودیم ،با تلفن
او امیدوار شدیم .چون همۀ زیر و بم کارها را می دانست .چون ادامۀ ماندن من در تاجیکستان می تواند
هم به برکنار کردن من از کارم در یزد بیانجامد و هم به پایان زمان روادید من نزدیک شود .
ً
آقای صالح اف گفت :حتما تو راز و نیاز کردی ،که سفرم انجام نشود .با شادی گفتم :بله .یادم به
نماز دیروز پسین افتاد که با گریه از خدا خواسته بودم هر چه زودتر کارمان را درست کند .به راستی که
143 نوشتار سفرنامه
دلم شکسته بود .دوری از شهر ،خانه ،خانواده و تنهایی بی اندازه برای مان سخت و آزار دهنده شده بود .
ّ
ایش کردم .کتاب نمونۀ ادبیات تاجیک ، دوباره با قیچی و چسب به جان رساله افتادم وآن را پیرایش و ویر
ّ
اثر صدرالدین عینی را خواندم که شعری همانند سرودۀ وحشی بافقی را به نام مشفقی آورده بود .پسین
هم نگینه برای برابری فشرده های ما که به زبان روسی بود آمد .همراه پسرش منوچهر که بسیار بازیگوش
و پر جنب و جوش است .پسری که هیﭻ گاه پدرش را ندیده و نیازمند مهر و نوازش است .چنان به من
ّ
ام و حتی ّ
ایش سوخت .بسیار کنجکاو است .تاکنون بچه ای به سرشادی او ندیده چسبیده بود که دلم بر
ّ ّ
پر جنب و جوش تر از سینای من در سن شش سالگی است .هزاران بچه چون او تنها و بی سروسامان در
اینجا هستند .مادرش می گفت :او اکنون طبلک [طبل کوچک] می آموزد .
دوشنبه 1383/4/8
امروز به امید پیشرفت کارها روانۀ پژوهشگاه خاورشناسی و رودکی شدیم ،ولی به رغم پیمانی که صالح
اف داده بود ،به پژوهشگاه نیامد و همۀ امیدهای ما بر باد رفت .چیالیف هم که قرار بود بیاید ،نیامد .تنها
ّ
ادف که از بزرگان ادبیات معاصر ایران و تاجیک است ،آمد .او آگاهی های خوبی دربارۀ ُ
دکتر خواجه مر
ّ
ّفرخی یزدی و کارهایی که دربارۀ او در اتحاد شوروی شده بود ،داشت .چنان با ساماندهی خوب این
ّ
ای من شنیدنی و تازه بود و در شگفت شدم از آگاهی او در زمینۀ ادبیات دانسته ها را برای ما آورد که بر
ّ
هایم دربارۀ فرخی داشتم تا به او می دادم .بسیار دانا ّ
ان به ویژه فرخی یزدی ،کاش یکی از کتاب معاصر ایر
و خاکسار بود .سال ها بود که به ایران نیامده و آرزوی سفر به ایران داشت .ساعتی هم استاد عینی آمد و
کتاب هایی را دربارۀ تذکره نگاری برای من آورد که بسیار برای رساله ام سودمند بود .بسیار دوست دارد ما
رده ها را به خوبی بگذرانیم .
چون دیروز ،روز وحدت و برپایۀ روزشمار اینجا تعطیل است و با تعطیلی یک شنبه در یک روز
برخورد کرده بود .از اینرو برپایۀ قانون اینجا ،امروز تعطیل بود و بسیار برای ما زیان داشت .روز وحدت ،
برابر است با سالروز پیمان سازشنامه بین گروه های درگیر در جنگ خانگی تاجیکستان که با پشتیبانی
کشورهای همسایه مانند :ایران ،افغانستان ،روسیه و سازمان ملل به برادر کشی چند ساله در این کشور
آریایی پایان دادند و سال به سال بر اثر آرامشی که برقرار شده ،کشور رو به آبادانی و پیشرفت می رود .
ّ
نیمروز به پیشنهاد من و آقای محمدی همراه با پروینه و آنجلیکا ،دختران دبیرخانه برای ناهار به یک
َ ّ
خوراک خوری پس از دانشگاه ملی رفتیم .پروینه چند بار گفته بود :چرا ما را به ا ِبد[ناهار] ( ،Обед
روسی) یا نصف روزی [ناهار] نمی برید؟ وی بسیار دختر مهربان و یکرنگی است .با سادگی بارها
می گوید :می خواهم بیایم ایران و شوهر کنم .آنجلیکا خرسند از ناهار دادن ما بود و امروز با ما مهربان
و خنده رو شده بود به ویژه پروینه که دستمزدی برابر 25سامانی در ماه دارد .ناهار امروز ما 32سامانی
ُ
شد .من پیتزا ترکی خوردم .به دلیل دستمزد کم ،استادان و کارمندان دانشگاه بسیار خواهان این بودند که
برای ناهار یا شام مهمان ما باشند و بی گمان برایشان شادی آور و خاطره انگیز بود .
سفرنامۀ تاجیکستان 144
پسین پس از خواندن رساله به سوی ورزشگاه رفتم و پس از بازی پینگ پنگ جانانه با آقایان :خوش
آمدی ،هوشمندفر و نوربار ،دوش آب سرد گرفتم که بسیار چسبید .با خودروی آقای نوربار تا خیابان
ّ
ای نخستین بار دیدم آقای محمدی در خانه نیست . رودکی آمدم و سپس به سوی خانه رهسپار شدم .بر
بسیار دلواپس شدم .چون وی هرجا بود تا ساعت هفت شب به خانه می آمد .مرا بسیار نگران کرد .شاید
به دستاویز همراه نداشتن روادید از سوی پاسبانان گرفتار شده باشد .یا خدای نکرده ،پیشامد دیگری رخ
ّ
ان نباش .تا اینکه ساعت 10/20آقای محمدی داده باشد .تلفنی به آقای خوش آمدی زدم که گفت :نگر
آمد .وی بیش از پنﺞ ساعت در کافی نت به فرستادن ایمیل و دیدن سایت ها سرگرم بوده و من نگران .به
هر روی به خوبی و خوشی گذشت .به شوخی به وی گفتم .ترسیدم که دخترهای تاجیک تو را دزدیده
باشند .هر چه بود این دلشوره هم به دل آسودگی انجامید تا فردا چه پیش آید .
سهشنبه 1383/4/9
ساعت 7/5بامداد برای سروسامان دادن به رساله راهی رایزنی شدم .با مهربانی فراوان آقای مرندی ،
چند صفحه از رساله ام حروف چینی و تا اندازه ای کار انجام شده بود .چون قرار بود ساعت 10نزد استاد
شکوری برویم ،با شتاب خود را به پژوهشگاه رساندم .کارها به خوبی پیش می رفت .قرار شد برای
ّ
پذیرفتن نظر مال احمدوف پیش او بروم .صالح اف هم همراه من شد .
ّ
ار ولی داشتم .ولی نتواسته بودم حضور یابم .اما در این به رغم اینکه دعوت نامۀ همایش خواجه احر
ّ ّ
ساعت به ناچار و برای دیدن مال احمدوف ،درون تاالر همایش دانشگاه ملی شدم .یک زن آمریکایی و
یک پروفسور هندی ،هر دو به زبان فارسی دربارۀ خواجه احرار ولی ،بنیان گذار فرقۀ نقشبندیه ،سخن
ّ
می گفتند .گروهی از مالیان و روحانیان تاجیکستان هم بودند .شگفت زده شدم که در این روزگار دشوار
مالی کشورشان چگونه توانستند چنین همایشی را با حضور کسانی بیرون از کشور برگزار کنند .پروفسور
پاندنتا ،دربارۀ پیروان فراوان این گروه در هند و کشمیر سخن گفت .گفته شد که فرزندان و نواده های او
در کشورهای هند ،پاکستان ،افغانستان و تاجیکستان پراکنده اند .نمی دانم چرا نگفت در ایران هم هستند .
مزار استاد وی ،یعقوب چرخی در «کافر نهان» که اکنون وحدت نامیده می شود ،قرار دارد .کاش زمانی
پیدا می شد تا به همراه آنان به شهر وحدت می رفتم .
ّ
در زمان بین برنامه ها به نزد مال احمدوف رفتیم .او با برگزاری نشست دفاع ما مخالفت می کرد و
ّ
پذیرفت و هر چه دکتر محمد جان شکوری و شمس سببش ،بازخواست ایران بود .وی به هیﭻ وجه نمی
ّ
الدین صالح اف پافشاری می کردند ،او رد می کرد .سرانجام با ناامیدی به پژوهشگاه رودکی باز گشتیم .با
ّ ّ ّ
ایزنی با پروفسور سید محی الدین اف قرار شد استاد مشاور کار من مال احمدوف باشد تا دیگر مخالفت ر
نکند .خوشبختانه این ترفند ،کارساز شد .آن ها بسیار تالش می کردند که ما خفه [ناراحت] نشویم .در
هر آن ،کار از این رو به آن رو می شد .
ناهار را با صالح اف ،در کافۀ فرهنگ ،لقمان خوشمزه ای خوردیم .چون برای هماهنگی دیگر کارها
145 نوشتار سفرنامه
پس از خرید یک نوار ویدﺋو رقﺺ تاجیکی برای سوغاتی ،دو نفری به سوی خانه آمدیم .نای سخن
گفتن نداشتیم .بیت «دو کس رنﺞ بیهوده بردند» را می خواندیم و تلخ می خندیدیم .به یاد ایران افتادم .
روزی که پای بر خاک ایران می نهم ،روزی که به یزد می رسم ،دیدار خانواده ،شهر یزد و ...دیدار دوستان
و ...به راستی چه حال و هوایی دارد آدمی ،هنگامی که دل از یک جا کند ،دیگر از همه چیز دل می کند
ّ
شود .حتی اگر خواب ببیند .دلم برای فرزندانم یک ریزه شده ،شاید اگر و همۀ اندیشه اش ،میهن می
خانواده ام در اینجا بودند .این اندازه احساس غربت نمی کردم .
چﻬارشنبه 1383/4/10
شاید در این دو ماه ،هیﭻ روز بهتر از امروز از خواب بلند نشدم .آزاد و سبک بال .دیشب خواب یزد و
کتابخانۀ وزیری را دیدم .دیگر خود را رهنورد ایران می دانستم .تنها نگرانی ام گواهی نکردن بلیت بود که
پس از رفتن به دفتر فرودگاه و گواهی شدن آن ،نفسی آسوده کشیدم .دیگر خیالم آرام شد که رهسپار ایران
هستم .با آرامش به سوی رایزنی رفتم تا نامه های دانشگاه را حروف چینی کنم .خوشبختانه آقای مرندی
بود و دستور این کار را داد .قرار شد ساعت سه بیایم بگیرم .
آقای مرندی گزارشی از کوشش ها و کارکرد های رایزنی داد که بسیار برای من خرسند کننده بود .او
ّ
گفت :هفتۀ دیگر از تلویزیون سراسری تاجیکستان برنامۀ آموزشی خط فارسی پخش می شود .اکنون از
شبکۀ دوشنبه در همۀ روزهای هفته برنامه هایی در بارۀ شناسایی بزرگان ایران ،شهرهای ایران ،آموزش
ّ
خط و زبان فارسی پخش می شود .پارسال در 76و اکنون در 97مدرسۀ اینجا ،آموزش خط ّ و زبان
فارسی برقرار است .باید یک مدرسۀ جداگانه ساخت .قرار است در هفتۀ آینده با همکاری آموزش و
پرورش تاجیکستان و رایزنی ،ماهنامه ای مشترک چاپ شود .
به انگیزۀ دلبستگی مردم اینجا تنها با 10دالر در ماه می توان کالس های فارسی راه انداخت و ترک ها
(ترکیه ای ها) برای این کار دست کم باید 100دالر پرداخت کنند .رادیو اینجا با بهای بسیار کمی برنامه های
آموزش فارسی را راه اندازی می کند .اکنون زمان ویژه ای است که اگر دیر بجنبیم ،ترک ها پیروز می شوند .
ّ
آموزش و پرورش اینجا کتاب آموزشی خط فارسی از ما خواسته و ما نداریم و اگر سرمایۀ خوبی به ما
داده شود .برابر 6هزار دالر در سال می توانیم 3777مدرسه را زیر پوشش بگیریم .
ّ
ساعت 11سری به همایش خواجه احرار ولی دردانشگاه ملی زدم .با دوستان هندی آشنا شدم .افسوس
که زمان نداشتم در آنجا باشم و گرنه بازید از شهر حصار هم در برنامه بود .
ّ
پس از خوردن ناهار و دیدار با پروفسور مال احمدوف که استاد راهنمایم بود و گرفتن سفارش های
ّ
بایسته دربارۀ رساله ،راهی رایزنی شدم .مال احمدوف از دانشمندان اینجاست در کتاب های روسی و
فارسی ایران ،گفتارهای ارزشمندی در بارۀ زبان فارسی و بزرگان آن دارد .فارسی را نیک می داند و در زمینۀ
ّ
تاریخ ادبیات فارسی بسیار چیره دست است .
ّ
ایزنی کار انجام نشده بود .چند ساعتی با دکتر قهار رسولیان که تاریخ را به خوبی می شناسد ، در ر
147 نوشتار سفرنامه
گفت و شنید کردم .وی هفت سال است در رایزنی کار می کند .پیش تر ماهنامۀ پیام اندیشه را در زمان
سفارت آقای شبستری چاپ می کرد و اکنون دست اندر کار چاپ ماهنامۀ رودکی است .دلبستگی به
ّ
داند ،حتی گروه های قومی آن را خوب می شناسد .چون برق نبود ،نامۀ ایران دارد .تاریخ ایران را خوب می
من آماده نشد ،از این رو به انستیتو برگشتم .اینجا هنگامی که برق می رود ،چندین ساعت می شود تا بیاید .
(دست کم انستیتو یک فرسنگی دورتر رایزنی است) .بسیار خسته بودم .پس از خریدن یک بسته شکالت
کاکاﺋویی روسی برای سوغاتی به سوی خانه آمدیم و سرگرم بستنن بار و بندیلم شدم .
امروز این زبانزد را یاد گرفتم که همانندش در ایران هم است:
سحری [صبحانه] را تنها بخورید ،چاشت را با دوست و خوراک بی گاه را به دشمن بدهید .
پنجشنبه 1383/4/11
بر خالف 50روز گذشته ،بامداد زود از خانه بیرون شدیم .شگفت آنکه هر روز ساعت 8/5-8از خواب
ِ
ّ ّ
بیدار می شدیم .اکنون که دلواپس رفتن هستیم .زودتر بلند شده ،ناشتایی را که چکه [ماستینه] و مربا آلوی
عایشه بود با اشتها خوردیم .سپس با شتاب برای گرفتن نامه ها به رایزنی رفتم .ولی با نبودن برق ،چون
ماندن خود را سودمند ندیدم ،برگشتم .کاش تلفن ها خوب بود که ناچار نبودم روزی چند فرسنگ بین
خانه و رایزنی و انستیتو سرگردان باشم .
امروز دو نمونۀ خنده دار در خیابان رودکی دیدم و برداشتی هوشمندانه برای آن نیافتم .نخست
خودرویی که پنچر شده بود و سرنشینان آن در زمانی که خودرو روی باالبر (جک) بود ،بی پروا در
خودرو نشسته بودند .نخست اینکه آگاه نبودند که چه آسیبی برای این گونه خودروهای روی باالبر هست
ُ
! دویم بی پروایی آنان از رنجی که راننده برای باال بردن باالبرمی کشید و سوم اینکه پذیرفته بودند ساعت ها
سرگردان جا به جایی چرخ بشوند و زمان شان هدر شود ،ولی از سی درم خود نگذرند .دست کم به کناری ِ
می ایستادند تا چرخ جا به جا شود و دوباره سوار شوند .
دویمین نمونه؛ مرشورتکه ای بود که از کارافتاده و خاموش شده بود .همگی سرنشینان درون آن مانده
ُ
ا به کنار خیابان هل می دادند .آن ها نمی اندیشیدند که و بیچاره راننده و کمک راننده با سختی بسیار آن ر
باید پیاده شده و یاری کنند .انگار نمی دانستند ،خودرو که سبک باشد ،تند تر پیش می رود .
به انستیتو آمدم و به ناچار خودم نامه ها را از نو نوشته و به هر دشواری که بود ،حروف چینی کردم .
چهار صفحه بود .در اینجا حروف چین هم شدم .ایلچی بیگ و علوی هم یاری کردند .
سپس نامه ها را برای امضاء به پژوهشگاه رودکی بردم .آنجا با فیض علی مرادف آشنا شدم که
ّ
هاست در زمینۀ فرهنگ عامۀ تاجیک کار می کند .دفتر کارش چون نگهبانی سازمان های ما بود . سال
یک میز کهنه ،چند روزنامه و یک قوری چای چرک آلود و ...هزاران برگه (فیش) که درون برگه دان ها
خاک می خورد .وی افسوس می خورد که چرا توانایی برای چاپ آن در اینجا نیست .فرهنگ و آداب
و رسوم اینجا هم مانند ایران است ،چون بخشی از ایران بزرگ است .کاش در ایران چاپ می شد .
سفرنامۀ تاجیکستان 148
تاجیکستان چون جزیره ای است .یک سو ازبک ها ،یک سو قرقیزها ،یک سو چینی ها و سوی دیگر
پشتوهای افغانستان .آفرین بر این مردم که هفتاد سال زبان خودشان را زنده نگه داشته اند .
نامه ها را برای گواهی به کنسولگری ایران بردم ،ولی گفتند :باید نخست وزارت کارهای خارجۀ اینجا
گواهی کند تا ما امضای آنجا را گواهی کنیم .این نکته را باید هر دانشجویی بداند که یا باید از قانون های
یک کشور آگاه باشد یا از دانشجویان پیشین بپرسد .بگذریم از اینکه بسیاری از استادان اینجا هم همۀ
قانون ها را نمی دانند .از انجام گواهی وزارت خارجه و گواهی کنسولگری ایران گذشتم .
ساعت چهار پسین پس از چاپ نگاره های خودم با شتاب به برنامۀ گروه نوا از آ کادمی موسیقی
ّ
مقام که در تاالر اتفاق نویسندگان بود ،رفتم .چه بی سلیقه ،در نیمروز گرم تابستان ،ساعت چهار برنامه
گذاشتند .بسیاری به سبب گرما نیامده بودند .آن 50نفری هم که بودند ،یا از خویشان آن ها ،یا بسیار
شیفتۀ این گونه برنامه ها بودند .
فلک خوانی ،آواز غمگین و موسیقی دردآلود مردم تاجیک در درازنای چندین هزار ساله است .بسیار
ّ
غمگین بود .نوازندگان به رهبری عبدالرشید که سه تار می زد ،خوب می نواختند .شکل ابزار موسیقی آن ها
بسیار با ایران فرق دارد .سه تار آن ها چیزی همانند ویولن سلی بود با دستۀ کشیده که به شیوۀ کمانچه ،
ایستاده می نواختند .دیگر دو تار بود و تنبور که مانند دو تار و سه تار ما بود و دایره (دف) .موسیقی شش
مقام ،دربرگیرندۀ تک نوازی سه تار ،تار ،تنبور و سپس دو نوازی بود .هر کدام از این سازها هم با دایره بود
وهم به شیوۀ گروهی ،تکی و دوتایی می خواندند .دیدنی ترین بخش برنامه ،هنرنمایی یک نوجوان بود که
هم زمان با دو دایره و گاهی سه دایره ،آهنگی را نواخت و بسیار تشویق شد .
آن ها سروده های فارسی را با آوای حزن آلود می خواندند .افسوس که ساعت آن بد بود و گرنه گروه
ّ
د (زمرد) و آزاده ،مردان با نام های جوره ُ
های :نصیبه ،ز ُمر
بیشتری می آمدند .هنرمندان گروه سه زن به نام
یف ،همدم اف ،ابراهیموف ،جمشید و مراد جوره یف بودند .برنامه سر ساعت شش پایان یافت .
ساعت 6/5به دیدن بازار برکت رفتم .صدها تن در هم می لولیدند تا مگر چند درم از فروشگاه های
شهر ارزان تر بخرند .انواع میوه ها ،تربزهای خوش مزه و دلربا .دخترکان زیباروی که چند دانه نان
می فروختند و شاید اگر در ایران بودند ،میلیون ها تومان مهریه شان بود .این دخترکان زیبا ،چشم ابرو
مشکی را که دیدم ،به یاد دخترکانی افتادم که نزد دیسکو جام جمشید زیبایی خود را می فروختند .چرا
آن ها هم به این کار آبرومند خوشنود نیستند .این چه کاری است؟ آیا همه دخترکان باید برای رسیدن به
ّ
پول بیشتر خود را بفروشند؟ سری به دکه های بی در و پیکر آنجا زدم که فروشندگان آن روی دیوارهای
کوتاه نشسته و فروشندگی می کردند .
ّ
ساعت 7/5با آقای محمدی به سوی خانۀ دکتر نگینه سراج زاده ،دختر دکتر عایشه حامدوا رفتیم .چون
عایشه خانه اش را به دو استاد خارجی دانشگاه تاجیکستان کرایه داده بود ،در این خانه زندگی می کرد .وی
به گرمی ما را پذیرفت و در خانۀ کوچک و سادۀ خود ،چندین خوراک برای ما آماده کرده و گمان کرده بود
ّ
ما تاجیک هستیم .پیش خوراک ،این ها بود :الویه ،چکه با پنیر ،ساالد ،نان و نان کباب کرتوشکا [سیب
149 نوشتار سفرنامه
زمینی] که همان آبگوشت ما بود .من از این همه خوراک تنها کمی ساالد و الویه و یک دانه سیب زمینی
خوردم .پس از آن ،تخته ای چوبی آورد و با نورد ،خمیر را پهن کرده و برید و درون هر برشی ،گوشت و پیاز
و زیره ریخت .سپس آن را با هنرمندی و زیبایی روی هم بست و درون دیگ آب جوش گذاشت تا برایمان
ّ
و نمک بود .حتی یک دانه هم نخوردم . َ
«توش ب َره» بپزد .خمیر آن از آرد گندم ،به همراه تخم مرغ بومی
پس از آن برایمان سمبوسه پخت که دست نزدیم و می خواست که ساعت 10برایمان آش پلو بپزد .گفتم :
مگر می خواهید ما را بکشید؟ بسیار تالش می کرد به ما خوش بگذرد .در اینجا بود که به راستی دانستم که
ّ
یکی از لذت بخش ترین کارها برای تاجیکان ،خوردن است .به گونه ای که از ساعت پنﺞ که به خانۀ کسی
ّ
خورند .گمان کنم حتی زمانی برای گﭗ می روند تا ساعت 11شب ،یک ریز و بدون هیﭻ گونه درنگی می
و گفتگو نمی ماند .چون به زودی تربز و هندله آورد و نگذاشتیم دیگر آش پلو را بپزد .
عایشه در خانه می و ودکا هم داشت و می گفت :یک استکان می که بخوری ،همۀ این ها هضم می شود .
به خود گفتم:مگر مرض داریم که این همه چیز بخوریم (یا به گفتۀ عوام :کوفت کنیم) تا پس از آن ناچار
شویم به کار حرامی دست بزنیم و یک پیاله می بخوریم تا هضم شود .انگار تنها برای خوردن زاییده شده ایم؟
مردم جهان می خورند که زنده بمانند .تاجیک ها ،زنده می مانند که بخورند .تازه دکتر عایشه و دخترش نگینه
که ساعت 8/5از سر کار آمدند .درآمد بسیار کمی دارند .اکنون ،باید برآورد کنیم ،پولدارها چه می خورند؟
عایشه می گفت :در جشن روز وحدت ،که خود رﺋیس جمهور هم حضور داشت و با بزرگان و سرشناسان
تاجیک خواند و رقصید ،هشت جور خوراک داده شد و این به جز میوه و پیش خوراک و پس خوراک بود .
تاجیک ها بر عکس ایرانی ها که دو یا چند جور خوراک را یک جا سر سفره می گذارند ،خوراکی ها را هر نیم
ّ
ساعت یک بار می آورند و ظرف های آن را می برند .عایشه می گفت :چکه را با پنیر و نبات را باید با نعنا خورد .
پس از آنکه پذیرفتند که ما سیر شدیم ،سر میز نشست و به مانند چند بار گذشته از هر دری سخن
ّ
گفتیم .خانۀ وی که به اندازۀ 40متر مربﻊ بود ،در سال گذشته به بهای 1300دالر خریده بود ،همین خانه
ّ
دو سال پیش 500 ،دالر بوده است .به علت کوچ فراوان مردم روستا به شهر و رکود روند خانه سازی در
10سال گذشته ،نرخ خانه ها روز به روز باال می رود .در این 50روز در هیﭻ کجای شهر و روستا ندیدم
آجری بر آجری بگذارند و خانه ای بسازند .روستاها بدون مردان است و زاد و ولد کم و مردان یا به شهر
آمده یا به کشورهای دیگر به ویژه روسیه کوچ کرده اند .در شهر هم که گویا یا اجازۀ خانه سازی نیست
یا سودی ندارد .همه در همین خانه هایی که در زمان شوروی ساخته شده و عمری سودمند دست کم تا
150سال دارد ،زندگی می کنند .بسیاری از خانه ها و فروشگاه ها که در جنگ خانگی و بخشش غنیمت ها
به پیروزمندان یا به دوستان آن ها رسید ،در دست فروش است .
ّ
در این هنگام به یک باره عایشه دوشاخۀ تلفن را از پریز کشید .می گفت :حتی در زمان شوروی ،
ّ
های نیرومند تلفن که حتی پیوند هم برقرار نبود ،از درون خانه ها شنود سازمان کا .گ .ب ،با دستگاه
می کرده است .اکنون هم تلفن خانۀ برخی مخالفان و سرشناسان شنود می شود .ساعت 10شب از کوی
اسپیچک که خانۀ عایشه در آنجا بود به سوی خانه آمدیم .
سفرنامۀ تاجیکستان 150
جمعه 1383/4/12
واپسین آدینۀ باشندگی در دوشنبه را آغاز کردم .به زودی خود را برای خرید از بازار کاروان آماده کردیم .
از میان بازارهای چندگانۀ اینجا مانند ،82شاه منصور ،برکت ،ورزاب ،صدبرگ ،سوم و ،...کاروان دور
از میانۀ شهر ،ولی از همه بزرگ تر ،پر رفت و آمد تر و ارزان تر است .تنها چند صد فروشنده در این بازار
بزرگ در کار فروش هستند و چندین هزار نفر در کار خرید .انگار همۀ شهر را تعطیل کرده اند ،همه در پی
خرید هستند .از آن سوی شهر به این سو می آیند .از سیخ تا سوزن ،از کفش تا چتر ،تلویزیون ،خوراکی و
هر چه نامش را آدمی می تواند بر زبان بیاورد ،اینجاست .به گفتۀ عوام :از شیر مرغ تا جان آدمیزاد .هرکس
در دکه ای به پهنای 1×1گز و شاید 2×1گز به فروشندگی می پردازد .پوشاک ورزشی که در بازار سبز به
بهای 12سامانی می فروشند .اینجا دو سامانی است .ارزان ترین چیز اینجا برای ما ایرانی ها پوشاک است .
پوشاک برای خانواده ،خانوادۀ خواهرانم و مادرم به بهای 200سامانی ،برابر 60هزار تومان گرفتم .
َ
اوان پس از خرید من گفت :بر ِار زندگی باشد .یعنی :برکت در زندگی شما پسرک فروشنده با شادی فر
بیاید .یک بسته چای سبز هم خریدم .
ّ
در بیرون بازار ،پیرمردی با ریش بلند ،با یک تکۀ چوب ،یک قوطی حلبی روغن و چند گز سیم فلزی ،
سازی همانند کمانچه درست کرده بود ومی نواخت .نگاره ای از او گرفتم ،از من درخواست پول برای این
کار کرد که چند درمی به او دادم .
گروهی در کار پاکت کردن ناس بودند .می گویند :بسیار کسانی که اینجا ناس درست می کنند .
افغانی ها هستند .پس از آنکه در زمان زمامداری شوروی کشیدن قلیان ممنوع شد ،مردم به سوی کشیدن
ناس روی آوردند .ناس از یک گونه برگ تنباکو با خاکستر برگ درخت «آرچه» که خوشبوست ،درست
می شود .ولی همواره از دهان مردمی که ناس می جوند ،بوی ناخوشایندی بیرون می آید .بین 50تا 80
درصد مردم اینجا ناس می جوند .برخی در خانه هم می کارند .در زمان شوروی در کشتزاران بارور اینجا
تنباکو هم کاشته می شد .بیشتر ،روس ها کشت آن را در اینجا گسترش دادند .می گویند تنباکوی خوب ،
َ
داشت( .ندانستم یعنی چه) و از گونه پست آن ،سیگار درست می کردند . مصرف نظامی
پس از خرید پوشاک ،نزدیک ساعت 10به سوی انستیتو آمدیم و کاش پوشاک بیشتری می خریدیم
ّ
اه ما بود .تا دنبالۀ دیباچۀ نمونۀ ادبیات تاجیک را بازنویسی از بس ارزان بود .استاد عینی چشم به ر
کنیم .استاد قاسم زاده هم که از نویسندگان نامی تاجیک بود .چندین کتاب به من داد که از سیریلیک به
فارسی برگردانم و چاپ کنم .برای من پیش آمد گرانمایه ای بود .چاپ کتاب های تاجیکان ،کشور دیرپای
کهنسال ،یک رمان به نام «روزگار ماضی» اثر قادری از نویسندگان ازبک به من داد به همراه چند داستان
از خودش .کاش بتوانم آن ها را در ایران چاپ کنم .
به تندی به رایزنی رفتم و نامۀ سند محاکمۀ خود را گرفته و به پژوهشگاه رودکی رفتم .در دفتر کار
ّ
صالح اف با بحرالدین جویا سمرقندی که از سخنوران خوب اینجا و برگردانندۀ زبان گرجی بود ،آشنا
شدم .وی نوشتارهای نویسندگان گرجی را برای روزنامه ها برگردان می کند .وی که شناخت خوبی از
151 نوشتار سفرنامه
تاریخ گرجی ها داشت ،می گفت :رهبر یکی از مخالفان دولت گرجستان که در چچن کشته شده ،گفته
ّ
ها کردند ،آقا محمد خان قاجار که گروه فراوانی از گرجی ها را کشته است :ستمی که روس ها به گرجی
ّ
بود ،نکرد .چون روس ها مغز ما را گرفتند و آقا محمد خان تنها گروهی از ما را کشت .
سپس استاد رسول هادی زاده که از پژوهشگران برجستۀ اینجاست آمد .وی پژوهش هایی در زمینۀ
ّ
مﺂخذ ادبیات تاجیک در سدۀ 19میالدی دارد .
ّ
پس از آن به دیدار پروفسور سید محی الدین اف رفتم .وی با ایرانی ها بسیار آشناست و شناخت
خوبی از تاریخ یزد دارد .حتی می دانست که کیخسرو کشاورز ،فرهنگ زرتشتیان یزد را در سوﺋد چاپ
کرده است .فارسی را هم خوب و روان و بهتر از دیگر تاجیک ها بر زبان می آورد .بسیار به ما مهربانی کرد .
نگاره ای به یادگار گرفتیم .نام پسرش رامش است .
می توان به درستی گفت که مردم بومی شهر دوشنبه و دانشگاهیان اینجا به خوبی به فارسی سخن
می گویند .بیشتر باشندگان کنونی دوشنبه ،مردم روستا هستند که به اینجا کوچیده اند و گویش آن ها برای
ما نا آشناست .بی گمان مردم دوشنبه می دانند که چه کسی بومی و چه کسی روستایی است .از این رو به
گفتۀ مردم ،آمار باشندگان شهر دوشنبه تا پیش از فروپاشی شوروی نزدیک به ٪ 80آن روس بود .
پس از گرفتن نامه و بدرود با پژوهشگران انستیتو شرق شناسی راهی خانه شدیم .ساعت 7/5شب به
ّ
اش [نوه اش] آذر به پیشواز ما آمده بود . خانۀ دکتر کمال عینی رفتیم .وی با نبیره
هوا بی اندازه شادی بخش بود و جان می داد ساعت ها در خیابان ها و کوچه ها گام برداریم .خانۀ عینی ،
ّ
نزدیک خانۀ رﺋیس جمهور بود .بسیار خرم و شاداب و با درختان زیبا و گل های زیبا و اردک هایی که در قفس
بودند .میز گسترده ای برای ما چیده بودند .چعندر پخته که از چغندر ،شکر و سیر درست شده بود ،سمبوسه
یا به زبان روسی پیراک یا پیراگ ( ،)пирогبادمجان حلقه ای که کشک روی آن ریخته بودند .گوجه با یک
َ
الیۀ تخم مرغ ،سبزی ،ساالد .سپس نوبت به توش بره رسید که بسیار خوشمزه بود .همه دست پخت خانم
ّ ّ
ا که شاید توش بره باشد ،با چکه می خورند .پس ازآن ران بریان اشرفی ،همسر دکتر عینی بود .توش بره ر
َ ُ
گوسفند رسید که بسیار خوشمزه بود ،ولی دیگر نمی شد خورد .پس از آن هنگام آوردن تربز ،چای و مروژنای
[بستنی] ( ،Мороженоеروسی) رسید که برای نخستین بار بود که بستنی خوب در دوشنبه می خوردم .
عینی با ما از هر دری سخن گفت ،درد دل کرد و از آزموده هایش گفت .به خود گفتم :آیا این دیدار ،
دوباره انجام می شود؟ کی و چه هنگام؟ در کجا؟ در ایران یا دوشنبه؟ بارها در دیدارها به ویژه با پیران و
کهن ساالن به خود می گویم :شاید این واپسین دیدار باشد .به اتاقش رفتم و فیلمی به یادگار گرفتم .لوازم
عتیقۀ روسی داشت و کتاب هایی از ایران .وی زبانزدهای تاجیکی را به نیکی می داند که برخی را برایم در
این دو ماه گفت و من یادداشت کردم .ریشۀ بسیاری از واژه های فارسی و پهلوی را می داند .یاد و هوش
شگفت آور و بسیار خوبی دارد .به رغم اینکه نزدیک به 80سال سن دارد ،سرزنده ،شوخ و شیرین زبان
است .تنها به اقتضای سن ،کمی گوشش وزمین [سنگین] شده و دستانش می لرزد .خوراکش دو برابر من
است .سرخ و سفید و سرزنده ،همیشه هم پیاده راه می رود .
سفرنامۀ تاجیکستان 152
ّ
اشرفی که دانش آموختۀ رشتۀ نقاشی از مسکو و از مردم شهر سمرقند در ازبکستان است ،تاجیکی را
ّ
به دشواری سخن می گوید .او کتاب تازه اش را به نام کمال الدین بهزاد (استاد نگارگری) که تازه در ایران
چاپ شده بود ،به ما داد .وی چندین کتاب دیگر هم دارد و مینیاتورهای ایرانی و سبک های آن را به خوبی
می شناسد .تا نزدیک ساعت 10شب آنجا بودیم .کاش شب پایانی سفر ما نبود و ساعت ها آنجا می نشستیم .
به گفتۀ سعدی شیرین سخن:
ّ
شب عاشقان بی دل ،چه شبی دراز باشد توبیا کز اول شب ،در صبح باز باشد
آدم هنگامی که با دوستان همدل و یکرنگ می نشیند ،زمان زود می گذرد و گذز زمان را در نمی یابد
برای همین است که گفته اند :
یارا بهشت ،صحبت یاران همدم است دیدار یار نامتناسب ،جهنم است
هر دم که در حضور عزیزی برآوری دریاب کز حیات جهان حاصل آن دم است
و دکتر عینی و همسر گرامی اش با آن همه مهربانی به راستی که با روح و دل ما هم خوان بودند .نمی دانم
ّ
ا دو فرزندش حتی نگاهی به بیرون نیانداختند و بیرون نیامدند .تنها دخترش خوراک را آماده می کرد و چر
ّ
دامادش فرخ می آورد .عینی با دو فرزندش در این خانه زندگی می کند .به هر روی .شاید آموخته [عادت] آن ها
باشد که با مهمان نا آشنا یا مهمان ویژۀ پدر کاری ندارند .یا شاید هم تاجیک ها چنین آیین و شیوه ای ندارند .
با شتاب از خانۀ استاد عینی بیرون آمدیم تا به مرشورتکه برسیم ،چون تا ساعت 10بیشتر کار
نمی کنند .شب به خانه آمدیم و تا ساعت 1/5سرگرم گردآوری بار و بنه و نوشتن سفرنامه شدم .
شنبه 1383/4/13
واپسین روز ماندن در دوشنبه ،همان روزی که چشم به راهش بودیم و بارها می گفتیم :کی می شود که ما
هم شنبه از دوشنبه بیرون شویم( .چون پرواز به ایران ،تنها روزهای شنبه است) آغاز خوبی برایم نبود .
از سحر به دلیل خوراک های درهم و جورواجور و به گفتۀ یزدی ها چرب و شیرین دیشب که با پافشاری
فراوان آقای عینی میزبان از ترس اینکه دلگیر نشود ،خوردم و به بسیاری هم دست نزدم ،حالم بد بود و به
گفتۀ یزدی ها سنگینم شده بود .من همیشه تنها یک گونه غذا می خورم و بس .دنبال پیش خوراک وپس
خوراک هم نیستم .می ترسیدم که نتوانم راهی ایران شوم 55 .روز تندرست و روبه راه بودم .امروز که روز
ّ
ا یاری کند .در این میان آقای محمدی برگشت است ،بیمار شدم .از خدا خواستم که این یک روز هم مر
گفت :دوای هر درد بی درمانی ،آب جوش و نبات است که خوشبختانه از یزد آورده بودم و چه بجا و
درست گفت ،خوردم و بهتر شدم .
َ
ساعت 7بامداد دکتر نگینه سراج زاده و دختر خاله اش ز َ
نفیره برای بدرود با ما آمدند .زنفیره چشم و
ابروانی مشکی داشت و اگر سخن نمی گفت ،گمان می کردی ،یزدی است .
ساعت 8هم دکتر عایشه حامدوا ،مادر نگینه آمد .مانند یک مادر به ما دلبسته شده بود .هر چه
خوراکی خرید کرده بودیم و مانده بود به او دادیم تا به خانه ببرد .
153 نوشتار سفرنامه
ساعت 8/5آقای خوش آمدی با مهر همیشگی اش برای بردن ما به فرودگاه آمد .در این دو ماهه بسیار
ِ
وامدار مهربانی های او بودیم .چون زمان کم بود ،با دستپاچگی بدرود گفتیم و از هفت خوان ِ گمرک ،
افسر بازرسی و وارسی و ...گذشتیم .خوشبختانه کاری به آنچه می بردیم ،نداشتند .هرچند ساک من پر
از کتاب های تاجیکی و سوغاتی بود .بسیار آرزو داشتم در این دو ماه چند کتاب دست نویس از سخنوران
فارسی به ویژه وحشی بافقی گیر بیاورم وبه همراه خود به ایران ببرم ،ولی در عتیقه فروشی ها نبود .به ما
گفتند :کارمند بازرسی ،برادر استاد عربی ما سلیمانوف است .
کمی مانده به ساعت 9/5بود که به تاالر انتظار رسیدیم .چهره ها همه ایرانی .نزدیک به نیمی از 140
نفر سرنشین آن ایرانی بودند .نفسی به آسودگی کشیدم و هر چند در این کشور به من بد نگذشته بود و
تاکنون در کمتر جایی چون اینجا به من مهربانی شده بود ،ولی هیﭻ جا میهن آدمی نمی شود .سرانجام
اینکه ما اینجا بیگانه که نه ،ولی خارجی بودیم .آن ها مردم ایران را دوست دارند .در زمان نشستن بر
صندلی ،تصویرهای 55روز گذشته از پیش چشمانم شتابان می گذشت .سرزمین پاکی ها ،دوستی ها ،
دختران زیبارویی که موهای خود را تا پشت زانو بافته بودند ،نواهای غم انگیز شش مقام ،مردانی که
مهربانی درشمار ویژگی درونی آن ها بود ،لبخندهای طالیی و شکیبایی های تحسین برانگیز ،استادان ،
کارمندان پژوهشگاه های خاورشناسی و رودکی ،سرپرست ،کارکنان و کارشناسان رایزنی و سفارت ایران
که به ما یاری و مهربانی می کردند .روزهای خوش ورزش در باشگاه ،هوای دلپذیر روستای ورزاب با آب
ّ
های آقای محمدی و نواختن پیانویی که در خانۀ زلیخا بود ،مهمانی های دلپذیر خوشگوار آن ،خوانندگی
دوستان تاجیک ،درستی و راستی مردم ،همه وهمه مانند نوار فیلم پیش چشمانم می گذشت .
گویش یا لهجۀ شیرین فارسی (هر چند مردم اینجا بدان زبان تاجیکی می گویند) .ولی در بخش بندی
زبان فارسی ،اینجا را باید یکی از گویش های شرق ایران دانست که خود به زیرگروهی از گویش های
ّ
شود .حتی نام شهرهایی مانند :رشت ،خراسان ، کوالبی ،بدخشانی ،خجندی ،پنﺞ کنت بخش بندی می
ِ
توس در این کشور هست .یک دلبستگی ناگفتنی و خوشایندی بین مردم تاجیکستان با مردم ایران هست .
ّ
اف ،تاکنون من در هیﭻ جایی مانند اینجا احساس یگانگی نکردم .حتی در خراسان و شمال بدون گز
خودمان ،پس از چند روز ماندن سیر می شوی و می خواهی به شهر خودت برگردی .برخی شهرهای ایران
که ماندن حتی یک روز و برخورد با مردمش رنﺞ آور است .ولی در اینجا گاه گمان می کنی در روزگار ّ
فردوسی و ناصر خسرو ،در این شهر گام برمی داری .دیشب زلیخای میزبان با خوشرویی و پس از گفتن
شب خوش به ما گفت :اگر دوباره آمدید .جای دیگر را نکاوید[نگردید] و در پایان گفت :نغز مانید .
ادگاه رودکی ،پنﺞ کنت بزنم .به کافرنهان (وحدت) ،رامیت ،کوالب و
ِ بسیار دوست داشتم سری به ز
َبدخشان بروم که نشد .تا چه هنگام بخت یار شود که دوباره بدین سرزمین برگردم ،خدا می داند .گرچه
ّ
ای پایان کار خود برگردم .آقای محمدی که می خواهد تیره ماه [پاﺋیز] بیاید و بی گمان و به ناگزیر باید بر
کارش را تا گرفتن دکتری یکسره کند و امید که بتواند .
ّ
تاجیکستان برای همیشه در یاد و قلب من می ماند .حتی اگر سال ها بگذرد .یاد شب های خنک
سفرنامۀ تاجیکستان 154
و ماندگار آن می افتم که در خیابان رودکی چرخ می زدم ،مردمی که با مهربانی و خوشرویی از کنارم
می گذشتند .هر چند چهرۀ نیمی از مردم اینجا به ویژه بیشتر تاجیک ها برای ما آشنا بود .چون ایرانی تبار
بودند .ولی چهرۀ من برای آن ها بسیار آشکار بود که ایرانی است .
یاد مهربانی استادان و کارمندان دانشگاه می افتم که پنﺞ آشیانه همراه من می آمدند و تا ما را واگذار
ّ
استادی نمی کردند و نمی گفتند :معلم ،مهمان ما را بپذیرید ،دنبال کار خود نمی رفتند .
بی گمان اگر خانواده ام در کنارم بودند .سال ها اینجا زندگی می کردم .در اینجا هم همدل بودند و هم ،
هم زبان که نعمت بس بزرگی است .یاد دیدارها ،واژه های سره و زیبای پارسی ،کارها و پژوهش های
انجام شده که به سبب گرفتاری های مالی ،توان چاپ آن نیست .زندگی سرشاد مردمی که با نان خالی هم
خوش بودند در یادم به عنوان درسی خواهد ماند .مردانی که به دستاویز روزگار بد اقتصادی اینجا ناچار
به رها کردن کشور شده بودند ،همچنان مرا می آزرد .یک جامعه شناس فرانسوی ایرانی تبار گفته بود :
«تاجیکستان ،کشور تراژدی هاست ».و به راستی که این گونه بود .
آشنایی با گویش تاجیکی و دریافت زبان آن ها و کاربرد واژه های تاجیکی که بسیار آن ها را خوش
می آمد .در دید و بازدید ها بیشتر به گویش تاجیکی سخن می گفتم ،تا اندازه ای نزدیک با همان گویش .
کوشش کرده بودم فعل ها را درست و رسا بگویم نه مانند ایران شکسته .
سرانجام ساعت 9/5رسید و یورش برای سوار شدن آغاز شد .چون اینجا بر پایۀ شمارۀ صندلی نیست ،
ّ
هرکس تالش می کند زودتر برود و جای خوبی بگیرد .مانند اتوبوس های خط واحد در ایران ،هرکس از
دیگری پیشی می گرفت .با اینکه بیشتر ایرانی بودند ،چون شیوۀ اینجا را می دانستند ،ناچار از هم پیشی
ّ
مان شد .آقای محمدی با شوخی گفت : می گرفتند .چون دیر جنبیده بودیم .ردیف یکی مانده به پایان بهره
ناراحت نباش ،لژ نشینیم و اگر هواپیما سرنگون شود ،سرنشین ها آسیب می بینند نه ما!! بیچاره اسماعیل
ّ
فالح ،گزارشگر سیمای ایران ،سرگردان میانۀ هواپیما ایستاده بود .چون جایی برای نشستن نداشت .
سرانجام یک جایی برایش دست و پا کردند .به مانند پرواز نخست ،یاد اتوبوس های کهنۀ روستا افتادم که
هر کسی چادرشب و بقچۀ بزرگ خود را در میان هواپیما روی هم گذاشته بود و نمی شد رد شد .
حالم بد بود ،سرم گیﺞ می رفت ،گمان کنم مسموم شده بودم .از مهماندار میتیس [دورگه] ( ،Метис
روسی ،در اینجا به مردم نیمه روس و نیمه تاجیک می گویند) قرص سردرد خواستم .کنارم الهام کامیلوف
بود که برای پیگیری آموزش در رشتۀ کامپیوتر به ایران می رفت .با او به گویش تاجیکی گفت و گو می کردم .
از ته دل می خندید .سرانجام ساعت 10/10هواپیما از زمین کشور دوست داشتنی تاجیکستان بلند شد .
ّ
کرد .با آقای محمدی سر مهماندار به سه زبان روسی ،تاجیکی و انگلیسی ،سفارش های بایسته را می
کمی شوخی کردم و یاد دویدن ها و سوار شدن مرشورتکه که برای ایستادن باید می گفتیم :منعش کن ،افتادیم .
دمای شهر دوشنبه بین 26-25درجه بود .گفت :زمان پرواز ما سه ساعت است .خلبان روسی بود
و دستیارانش روس و تاجیک .از بس حالم بد بود ،به جز نوشابه و چند دانه پلو ،هیﭻ نخوردم .خوراک
خود را درون ساک گذاشتم .
155 نوشتار سفرنامه
باز در این سه ساعت به یادآوری روزهای گذشته پرداختم؛ کارهایی که مانده بود ،عکسی که نتوانستم
از نسخه های دیوان وحشی انستیتو بگیرم ،شور گردآوری زبانزدهای تاجیکی ،دیدار از کتابخانه های
تاجیکستان ،و سرانجام ندیدن نسخه های دست نویس آن .دیدار از تاالر الهوتی ،شهرها و جاهایی که
ندیدم ،پارک کشاورزی و ...
یاد تاالر باشکوه الهوتی که ویژۀ برپایی نمایش اندوهبار (درام) است .سرزمینی با موسیقی نجیب ،
ّ
کشوری که هنر در آن ارجی واال دارد ،حتی در این وانفسای اقتصادی ،کمتر هفته ای بود که برنامۀ
ّ
ا یا باله نباشد .سرزمینی که حتی تاالرهای نمایش آن ویژه است .تاالر عینی ،ویژۀ اپرا و تاالر موسیقی ،اپر
الهوتی ویژۀ درام ،کاخ باربد ویژۀ موسیقی و ...
کشور مردمانی شادمان و خرسند در عین بی پولی .آدم هایی الکی خوش که دلخوش به دادۀ خدایند و
برای هر داده ای «آمین» می گویند و باور دارند همانی که امروز رسانده ،فردا هم می رساند .
سرزمین مردمانی مهربان ،خوشرو که هیﭻ گاه به کسی تندی نمی کنند .پاسخ را درست می دهند .
شکیبا و بردبار هستند .هیﭻ تشویش و نگرانی ندارند و در این کشور ،آدمی آموخته می شود که این
سان آسوده ،آرام و بدون نگرانی از آیندۀ باشد و دریغا که در ایران ما آرزوها و هوس ها تا چه اندازه
مردم را رنﺞ می دهد و تا چه اندازه چشم و هم چشمی ها زندگی ها را پریشان می کند ،ولی در اینجا
شاید از این خبرها نباشد .
ّ
بی گمان و بدون گزافه گویی ،حتی اگر برای آموختن نیامده بودیم ،دیدن ایران کهن برای من پیش
آمد ارزشمندی بود .ایرانیان پاک نهاد .بدون آمیزش با مردمان دیگر .به هر روی ایران کنونی آمیخته ای از
ّ
ها ،هندوها ،و حتی شاید یونانیان و رومیان باشد .با هزاران منش و سرشت وخوی عرب ها ،ترک ها ،مغول
و آیین .درون هواپیما مانند بار پیش ،پر از غلغله و هیاهو بود .
ساعت نزدیک سه پسین به زمان تاجیکستان به فرودگاه مهرآباد تهران رسیدیم .خسته از راهی دراز
همراه با چال های هوایی و تکان های هواپیما پیاده شدیم و بی درنگ ساعت های خود را به زمان ایران
برگرداندیم .زمانی که پای به خاک ایران گذاشتم ،نفسی به آسودگی کشیدم .تنها نگرانی ام دل پیچه و
بیماری بود که چگونه خود را به هواپیمای دیگر و به یزد برسانم .آری آمدیم و به یاد این سرودۀ سعدی
افتادم که پس از بازگشت سفر 25ساله اش به شیراز گفته بود:
ّ
سعدی اینک به قدم رفت و به سر باز آمد مفتی ملت اصحاب نظر باز آمد
فتنۀ شاهد و سودازدۀ باد بهار عاشق نغمۀ مرغان سحر باز آمد
سال ها رفت مگر عقل و سکون آموزد تا چه آموخت کز آن شیفته تر باز آمد
وه که چون تشنۀ دیدار عزیزان می بود گوییا آب حیاتش به جگر باز آمد
ما البته «مفتی اصحاب نظر» نبودیم ،ولی بیت آخرش که آب حیات به جگرمان باز آمد ،دربارۀ ما
درست بود و از بوی وطن سرمست شدیم .
چند ساعتی را در فرودگاه تهران تنها با خوردن اندکی آب گذراندم .سوار بر هوایپیمای یزد شدیم .در
سفرنامۀ تاجیکستان 156
هواپیما تا یزد برمن چه گذشت ،بماند .در فرودگاه یزد ،مرضیه با نیما و مینا و سینا با همان رنوی زرد
قناری و یک دستۀ گل به پیشواز آمده بودند .پس از ماه ها دوری از خانواده ،فرزندان را یکی یکی در آغوش
گرفتم و به سوی خانه آمدیم .
زمانی که پس از چند ماه همزیستی با آقای ّ
محمدی از او دور می شدم ،یاد این رباعی سخنور
نامی یزد ،وحشی بافقی افتادم که گفته بود:
پیوستن دوستان به هم آسان است دشوار بریدن است و آخر آن است
شیرینی وصل را نمی دارم دوست از غایت تلخی که در هجران است
پیوستها
در گوشۀ سمت خاور ایران و به فاصلۀ یک کشور ،کشوری باستانی ،ایرانی و آریا نژاد به نام تاجیکستان
ّ
قرار دارد .چیرگی هفتاد سالۀ روسها در زمان برپایی اتحاد جماهیر شوروی بر همۀ سازمانهای اجتماعی،
حتی فرهنگی این کشور باعث نشد که آنها دست از فرهنگ پربار ،ریشه دار سیاسی ،نظامی ،اقتصادی و ّ
و دیرینه سال خود بکشند .خطشان را به روسها به هر ترفندی بود دگرگون کردند؛ ولی زبان آنها را نه.
نگارنده در سفری دو ماهه که به این کشور در بهار سال 1383داشت ،توانست دهها واژۀ ناب و سختۀ
حتی رادیو و تلویزیون آن به دست فارسی را از خالل گفت و گوهایش با مردم ،دانشگاهیان ،کسبه و ّ
بیاورد ،چنان که هرکس در نگاه نخست به این واژهها برمیخورد ،گمان میبرد که آنها از نوشتارهای کهن
سدههای سوم تا ششم قمری و از خالل کتابهای حدود العالم ،تاریخ بیهقی و سفرنامۀ ناصر خسرو و
غیره بیرون آورده شده است و هرگز نمیتواند بپذیرد اینها برزبان عامیترین و بیسوادترین مردم آن دیار
روان است( .متن کامل این واژهها و اصطالحها در پایان کتاب سفرنامۀ تاجیکستان آمده است).
کار نیکی که دانشمندان ،زبان شناسان و فرهیختگان آن دیار در طول این سالیان کردهاند ،واژه سازی و
ّ برابرنهاد بسیاری از واژههای بیگانه و ّ
حتی نا آشنا بود که به عنوان نمونه یک واژۀ آن در دهۀ 60مدت
زمانی در ایران گسترده شد و آن هم واژۀ «چرخ بال» برابر هلی کوپتر بود که بعدها فرهنگستان ایران واژۀ
«بالگرد» را ساخت و آن واژه به کنار رفت .کما اینکه آنها نیز واژۀ «فرودگاه» را از ما گرفتند و به جای
«ایرپورت» گذاشتند.
محمدجان شکوری و دکتر عبدالقادر مینازوف ،از کشور تاجیکستان عضو سالها پیش ،آقایان دکتر ّ
فرهنگستان زبان و ادب فارسی ایران بودند و اکنون هم دکتر صفر عبدالله ،عضو آن است .به هر روی،
ظرفیت زبانی و زبان دانان کشور تاجیکستان در واژه سازی بهره برد؛ هنوز هم میشود با توان بیشتر از ّ
و آن هم مشارکت بیشتر تاجیکها در کارگروه واژگرینی فرهنگستان زبان وادب فارسی است .باید دنبال
تاجیکان اندیشمندی بود که در ایران باشنده هستند.
.1ویرایش نخست:خبرنامۀ گروه آموزش زبان و ادبیات فارسی فرهنگستان زبان وادب فارسی ،ش( 71تیر- .26-25 : )1399
سفرنامۀ تاجیکستان 160
افسوس که نگارنده از سال 1383تاکنون هنوز زمانی به دست نیاورده که به فرهنگ تاجیکی -فارسی
ّ
که زیر نظر دکتر محمدجان شکوری در سال 1384در ایران چاپ شده ،نگاه کند و آنچه به عنوان گواه
می آید ،واژه ها و برابرنهاد هایی است که خود بدان دست یافته است .بی گمان اگر زمانی بدان فرهنگ
نگریسته شود ،واژه های افزون تر و بهتری دست یاب می شود .
این زبانزدها (ضرب المثلها) به استثنای سه نمونه ،همه از گفتههای دکتر کمال الدین عینی ،عضو
فرهنگستان تاجیکستان است.
•این واژه نامه به کوشش نگارنده و تنها بر پایۀ گفت و گوهای مردمی ،تلویزیون تاجیکستان و نیز
دانشگاهیان آن کشور به هنگام باشندگی دو ماهه در بهار 1383ش در شهر دوشنبه ،حصار ،توس و
قبادیان گردآوری شده و برای برابر نهادهای ایرانی و یا فارسی آن به فرهنگهای روز و یا چاپ شدۀ
تاجیکی هم نگریسته نشده است و برپایۀ کاربردی بوده که نگارنده بدان برخورد کرده است( .شاید
پرسیده شود که چرا نگریسته نشده؟ در پاسخ باید گفتک چون هدف ،گردآوری فرهنگ واژگان تاجیکی
نبوده و نگارنده قصد داشته یک فرهنگ گویش عامه و انچه را که خود شنیده گردآورد .وگرنه فرهنگ
تاجیکی که وجود دارد) بیگمان برخی از این واژهها و اصطالحها غلط مصطلح هستند (مانند روی
خط که درتاجیکستان به معنی فهرست است ،ولی در بازار به معنی زیراکس و کپی به کار میبرند) که
چون نگارنده ،زبان شناس نیست ،به این حوزه ،ورود نکرده است.
•کسی که به تاجیکستان سفر نکرده ،به هنگام دیدن این واژهها گمان میبرد که آنها از متون کهن
سدههای پنجم و ششم قمری برگرفته شده و هرگز گمان نمیبرد که بسیاری از این واژهها و اصطالحات
سخته و زیبا هم اکنون در میان بیسوادترین مردم این کشور گسترش دارد.
ً
•برخی از این واژهها و اصطالحها ،دقیقا معنایی ّمتضاد و گاه دگرگونه با معانی آن در ایران دارد که
نگارنده آنها را «واژههای دیگرسان» نامیده است که ممکن است از دید زبانشناسی عنوان دیگری داشته
باشد .مانند« :ماهیچه» که در ایران به گوشتهای ساق پا و باالی دست میگویند و در تاجیکستان
به ماهیهای ریزه یا ماهی آ کواریوم گفته میشود .و در برابر به ماهیچۀ دست« ،موشک» میگویند.
•آوردن برخی افعال بدین انگیزه است که ممکن است فقط همین گونۀ آن در گویش تاجیکی باشد و
صیغههای دیگر آن نباشد.
•قصد گردآوری فرهنگ تاجیکی هم درمیان ،چون چندین فرهنگ در این باره وجود دارد ،بلکه بدین
انگیزه بوده که شاید روزی این واژهای عامیانه ،سودمند افتد.
سفرنامۀ تاجیکستان 166
َب ّ
ره= بره باتنیکه= ( )Ботаникаگیاه شناسی (روسی)
برهم دادن= انحالل بادرینگ= خیار ِ
بسپاریم= بدهیم باده= شراب
ّ ّ
بستگی= التزام بازداشت= توقف ،مزاحم ،معطل
ّ ّ
بس کردن= متوقف کردن ف ،جلوگیری ،منﻊ ،ممنوعیت بازداشتن= توق
بسیارتر= بیشتر بازیگر= بازیکن تیم های ورزشی
بسیار جانبه= همه جانبه بازیگران احتیاطی= بازیکنان ذخیره
ّ
بسیارساله= سالیان زیاد ،قدیمی باشگاه بی کسان و بی چیزان= محل نگهداری
ّ
بوغ= ،بخار ،حمام بخار (ترکی) فقیران
به پ ّرگی= به طور کامل ُ باشنده= ساکن .مانند گویش مردم یزد
به تﺄسیس داده می شود= تﺄسیس می شود باغ حیوانات= باغ وحش
به تظاهرات برآمدند= تظاهرات کردند بال= ( )Баллواحد سنجش زلزله ،ریشتر ،واحد
به زبان گرفتن= نام بردن ،یادآور شدن امتیاز دهی (روسی)
به سازش درآمدن= موافقت کردن باال بردارد= باال ببرد
ه عالوه= اضافۀ ... َ بالشتک= ِاستامﭗ
ب ِ
به گردن بار کردن= تحمیل کردن ّ
بانکه= ( )банкаدبه (روسی) ،در برخی
ّ
ه= بامزه ّ
به مز شهرهای ایران هم گسترده است .
به موافقه آورد= موافقت کرد ه= دبۀ کوچک َ
بانکه چ ّ
به نوار گرفتن= فیلم برداری کردن باوری= اعتماد ،عقیده
ّ ّ
فاق ،متحد کردن به هم آوردن= ات باوری داشتن= عقیده داشتن
ّ
بی خطری= بدون خطر ،امنیت باوری همدیگری /باوری به هم= اعتماد متقابل
بی خلق= خلوت ت= مجسمه (به توهین) ّ ُب
بی زیب= زشت ّبچه= پسر ،در تاجیکستان فقط به پسرّ ،بچه
بیست /بیستم= آیین بیستمین روز تازه درگذشته . می گویند .
ّ
بی کار= لغو ،بدون استفاده ّبچه مال= طلبه
بی کار خوابیده= بدون استفاده ،افتاده بخشیده= تقدیم کرده ،هدیه کرده
بی گاه= هنگام غروب ،دیروقت ،شامگاه ّ
بدنام کنی= اتهام ،متهم کردن
بیمارخانه= بیمارستان برابری= تعادل
بیماری خرچنگ= سرطان ُ
ِبر ِار کار= رونق و موفقیت در کار و بار
بین الخلقی= بین المللی ُبروت= سبیل
بی نام و نشان شدن= گم شدن َبروقت= به هنگام ،به موقﻊ
169 واژه ها و اصطالح های گسترده در تاجیکستان
سوختار= آتش سوزی سامانی= واحد پول تاجیکستان .معادل صد درم .
سودا= معامله ،خرید و فروش برگرفته از نام سلسلۀ سامانیان
ُسور= جشن ،مجلس عروسی سبزی= هویﺞ
سوزن زنی= تزریقات ،آمپول سبزیدن= سبز شدن
ُسوم /ثوم= ( )CYMمترادف پول (ازبکی) سبک رو= ماشین ،خودرو
ُسوم /ثوم= روبل سپردن= دادن ،انجام دادن
ُسویتی /ساویتی= ( )советиشورایی (روسی) سحر= صبح
سیاحی= جهانگردی .نیز نام یک رشتۀ دانشگاهی ّ سحری= صبحانه ،ناشتایی
سیاه علف= نام یک نوع سوپ بومی که با برنﺞ َسرتراشخانه= آرایشگاه
ُ
و ماست می پزند و می گویند برای گرده َسرخمی = سربه فرمان بودن
(کلیه) خوب است .سیاه علف ،علف ّ سردار= رﺋیس ،فرمانده
کوهستانی که حدود یک ماه سبز است . سرداور= داور اصلی یا وسط در بازی های ورزشی
سیب پخته= سیب گالب َ سر زانویی= کار با عجله
سیر= ( )Сырپنیر (روسی) سرسالمت= در احوال پرسی می گویند
سیم= اسکاچ ظرفشویی ،سیم ظرفشویی ِ سرکا /سیرکا= سرکه
پالستیکی رمحرر= سردبیر َس ُ
شادی= نام پسر َسرم ساق= سیر خوراکی (ترکی)
شاعرشوی= شاعر شدن سرمه= یک نوع فلز
شاه مات= شطرنﺞ سرود سال= فستیوال آواز ،اپرا ،جشنوارۀ موسیقیِ
شجاعت ناکی= دلیری ورزیدن سرور= جشن عروسی
شخصان= اشخاص ،کسان َسروزیر= نخست وزیر
ُ
شد= انجام شد ِسریش= چسب
ُ
شد= قبول ،خوب َسالت= ( )Салатساالد (روسی)
ّ
ِشر= شیر (حیوان) .در تلفﻆ تاجیکی ،شیرخوردنی سالمت باشید= به هنگام عطسه کردن به یکدیگر
را با تلفﻆ شیر به کار می برند . می گویند .
شرطنامه= قرارداد ،موافقت نامه مبوسه= خوراکی که داخل آن گوشت گاو کوبیده َس َ
ِشستن /ششتن= نشستن و پیاز است .
َ
شش= ( (shashشش (عدد) .گل همین پنﺞ روز سنجش= قیاس ،مقایسه
َ َ
ش باشد وین گلستان همیشه خوش باشد و ش سوپ پیتی /سوپیتی= آبگوشت دیزی
ُ
(سعدی) ِس ِوتا فر= ( )светофорچراغ راهنمایی
ّ َ
شش مقام= شش دستگاه موسیقی سنتی (روسی)
175 واژه ها و اصطالح های گسترده در تاجیکستان
ّ
َصینه= پرنده ای کوچک ها کال به موسیقی سنتی تاجیکستان .خود آن
ضروریت= ضرورت ،ضرورت داشتن ّ تاجیکستان ،شش مقام می گویند ،دستگاه
ضیاﺋی= روشنفکر شش مقام
ضیق= تنگی ،مشکالت شعبه= بخش
َ
ضیق= دلتنگ ،آزرده شکرآب= ساالد گوجه و پیاز
کنک= قندشکن ،گردو شکن و مانند آن . ش َ
طاقی /تاقی= کاله رسمی تاجیکان و ازبکان ِ
َ
ط َبق= بشقاب شلوار= زیرجامه
َ َ
ط َبق کالن= سینی بزرگ شمال= شمال ،باد شمال ،باد .به همین گونه در
َ
طبلک= طبل کوچک اردکان یزد به کار می رود .
ّ َ
طربخانه= محل رقﺺ و آواز و بزم شمال= پنکه ،کولر ،بادبزن
َ َ
طربخانه= میکده /رستوران مال تیک= بادبزن دستی ش
َ
طعام= خوراک شمشاد= سپیدار ،سفیدار
َ
طفلک= فرزند شناخت کردن= آگاه کردن
ّ
طفلگان= کودکان ،بچه ها شناس شدن= آشنا شدن
طلب= درخواست ،خواسته شوربا= آبگوشت
ُ
طلبکار= هوادار شوش= شش ،از اعضای بدن
ُ
عاﺋله= خانواده شوش بندی= شش بندی ،معادل ته بندی در ایران
عدلیه= دادگستری ،وزارت دادگستری شوکت= نام پسر
َ
عروس= دختران هرجایی شوی= شدن .شاعر شوی ،یعنی شاعر شدن
عسکری= لشکری ،ارتشی ،نیروی نظامی ، شیرازه= یک نوع کار سوزن دوزی و برای سرپاچۀ
سربازی شلوار بود
َ شین= بنشین ،فعل امر از نشستن
عصره= دوره
عالقه= ارتباط مخابراتی شیوه= کاربرد عامیانه ،لهجه ،گویش
ّ
علت= نقﺺ صحبت گذرانیدن= صحبت کردن
ّ َ
علی حده= اضافه ،جداگانه ِ صحنوی= صحنه ای ،نمایشی
َ َصحیفه= صفحه
ع َمک= عمو
َ
ع َمکی= عمو صنعت= هنر
ه= بچ ّ
ه عمه ه بچ ّ عم ّ ّ صنعت کسبی= شغل هنری ِ
ّ َ َ
ع َنعنه= سنت ،عادت های گذشته صنعتگر= هنرمند
عنوان جو= دانشجوی دکتری ِصنف= کالس
َ صورت= عکس ،تصویر ،نگاره
ِعوض= ( )evazعوض
سفرنامۀ تاجیکستان 176
َ
قپیدن= گرفتن ،چنگ زدن عیوض= عوض ،مبادله
َ
ِقدغن= ممنوع غایب خوان= غیر حضوری ،در امتحانات
ُ
قطاره= سری غلته= ( )gholtehچاق
قطار= قطار غلط کردن= اشتباه کردن
ً ً ً
قطعیا= قطعا ،حتما غوزه پایه= کلوزۀ پنبه
ً ً ً
قطعینا= قطعا ،حتما غوس= آدم فربه
َ َ
قفا= ،عقب ،پشت غولک= تیر و کمان
قفا ماندگی= عقب ماندگی غیب زد= پنهان شد
ُ
قلف= قفل فاحشگی= روسپی گری
قلم تراش= مداد تراش فارم= معتدل ،دلچسب ،خوش ،خوب ،گوارا َ
ُ
قم /قوم= ریگ روان (ازبکی) فاکولته= ( )fākulteدانشکده (فرانسوی)
َ
فانه= چوب تیزی که برای شکستن کنده الی قمچین= تازیانه (ترکی) .از نام مردان .
قناعت مندی= خرسندی ،رضایت شکاف آن می گذارند .
قوروت= کشک (ترکی) فایز= درصد
ُ َ
قوس= پرانتز فحش= ( )fahshزشت ،فحش ،قبیح
ّقوه= نیرو ،گروه های اجتماعی ،نیروی نظامی فراخوان= صدا بزن
قوقا= مکانی در تاجکستان که پارچه های مرغوب ِفرار= فرار
می بافد ّفراش= خدمتگزار ،رفتگر
قیله= گوشت بریان شده در روغن خودش .در ایران فردا= پس فردا
قورمه می گویند . فرقیت= فرق داشتن ّ
قیماق= سرشیر (ترکی) فرود آمدن= پیاده شدن
کاتب= دبیر ،منشی ،مسﺌول دفتر ،دفتردار فریاد زدن= صدا زدن ،صدا زدن کسی
کاتب علمی = دبیر علمی ِ فشرده= خالصه
ّ
کاخ= تاالر ،سالن ،فرهنگسرا ،بنا ،ساختمان فهرست مرتبی= فهرست ترتیب داده
َ
کارته= پاسور ،ورق پاسور فهما= قابل فهم
ّ
کارخانه= دفتر کار ،محل کار فهمان= فهمیده
کار و بارتان درسته؟= کارها رو به راهه؟ ،در یزد هم فهمش= درک
به کار می رود . فهمیدگی شدن= فهمیدن
کارها= امور فهمیدگی می شویم= می فهمیم
کارها سازه؟= کارها رو به راهه؟ فی صد= درصد
فیلولوژی= ( )philologyزبان شناسی (انگلیسی) کاستوم= (برگرفته از )костюмکت و شلوار
177 واژه ها و اصطالح های گسترده در تاجیکستان
محاکمه= جلسۀ نخستین برای پیش برد پایان نامه َمعاش= حقوق ،درآمد ،خرج ،مخارج
عرکه= آیین ترحیم ،آیین عزا َ حرم= نام دختر ُم ّ
ُم ّ ِ
معلم= استاد ،استاد دانشگاه َمحفل= جمﻊ
ّ
ُ معلمه= استاد زن ،استاد دانشگاه زن َمحکم= ( )mahkamقفل
مغز= اصل َمحکم کردن= بستن ،حبس کردن
مقابلیت= مقابله کردن ،رویارویی ،برابر ،برخورد ّ مدافعه= دفاع
مقواساز= صحاف ّ مراتبه= مرتبه
مکتب= مدرسه ُمراسا= (تحریف مواسا) مدارا
مکتب خانه= مدرسه مربﻊ= کروشه ّ
رحمت= خوش آمدی ،در پناه رحمت خداوند .مگر ِازار پوشیدی؟= یعنی زن هستی یا برو ِازار َم َ
بپوش (دشنام) موقﻊ خداحافظی می گویند .
مگزین= ( )Магазинمغازه ،فروشگاه (روسی) َ مرحمت گویی= خوشامدگویی
ِ منبر= تریبون َ ک= آن مرد ،ک تحقیر نیست .
ِ َم َرد
ن بری /من برین= مانند من ،در یزد من باری َم َ مرد کار= کارگر ِ
گویند . َمرشورتکه= ( )Маршруткаمینی بوس ،
استیشن (روسی) که به اختصار مشروتکه ِمن بعده= پس از این
َمنتو= بنگرید :مانتو می گویند .
َ َ
ِمنطقه= منطقه مرکز سودا= مرکز خرید و فروش ِ
َ
ِمنطقوی= منطقه ای ،ناحیه ای مرکز عالقه= مرکز ارتباطات
َمنﻊ کردن= ایستادن مرکز گرمی= تﺄسیسات حرارت مرکزی
مرژونای= ( )Мороженоеبستنی (روسی) منﻊ شدن= توقیف
منعش کن= بایست ،نگه دار مسافرکشانی= مسافر کشی
منفعت ناک= سودمند ستاوه= آبگوشت با برنﺞ ،نخود و ماست َ م َ
ّ ّ
مواد نشﺌه آور= مواد مخدر ِ مسرت ناک= شادی آور
موافقه= موافقت َ مسکه= کره .به همین گونه در گویش یزد است .
َ
موشک= ماهیچۀ دست مشاهده کردن ممکن است= می شود دید
ّ َ
مﺆلف آهنگ= آهنگساز شروتکه= بنگرید :مرشورتکه َ م
موی لب= سبیل ِ مشق= رژه ،مانور ،تمرین
میانه گی= میانه ای مصلحت= مشورت
می برآمدم= برمی آمدم صور= نقاش ُم ّ
می برآید= برمی آید ،خارج می شود طلقیت= مطلق بودن ُم ّ
سفرنامۀ تاجیکستان 180
ّ
نسخۀ قلمی = نسخۀ خطی می تیند /می تید= می دهند
َ
نسک= عدس می ته= می دهد
ّ
نشﺌه آور= مواد مخدر می تیه= می آیید
نشﺌه مند= معتاد میتیس= ( )Метисافراد نیمه روس و نیمه
نصف روزی= ناهار تاجیک ،دورگه (روسی)
نصف روزی= ساعت کار اداری بامداد تا ساعت 1 می درآیید= دربیایید
َ
نغز= خوب ،عالی َمیده= کوچک ،خرد
ّ
نقاش= رنگ زن می سبزیدم= سبز می شدم
ُ
نکس= ( )noksنقﺺ ،ناقصی ،نقصان می شود= امید دارم ،بله
نگاه دار= بایست ،نگه دار می فخریدم= فخر می کردم
نگاه داری= نگهداری می فروشوید= پیاده شوید
نگرانیده= توجه داده شده می فرویید= فرود بیایید
َ َ
نو= ( )nowنو ،تازه َمیلش= ( (maylashباشد ،چشم ،اطاعت
نوار= فیلم (تاجیکی)
نوار بردار= فیلم بردار َمیلی= ( )mayliباشد ،چشم ،اطاعت (ازبکی)
نواربرداری= فیلم برداری مینرال= ( )минералӣمعدن ،آب معدنی
نور دیده ،تاج سر= این گزاره را به مهمانان ِ (روسی)
ِ
گرامی می گویند . َمینه= ( )maynaمرغ مینا
نوشاکی= نوشابه ،نوشیدنی ناترسی= نترسی ،شجاعت
نوشاکی زنانه= شامپاین ناحیوی= ناحیه ای
ُ
نوشاکی گرم= نوشیدنی گرم مانند چای ،قهوه ناخ َنک= گیومه
ُ
ن ِول= ( )нольصفر (روسی) نارسا= نقﺺ
َ
ن َو ین= نوین ناک= پسوندی که در این کشور زیاد به کار می رود ،
نی= نه ّ
مانند :ثمره ناک ،شجاعت ناک ،مسرت ناک
نیاگان= نیاکان نانخانه= نانوایی (تاجیک های چین)
نیست کردن= منهدم نان خورک= سوسک
ّ
نیشاال= شیرینی سفید رنگ چسبناک .تاجیک ها ناﺋل گردیده ایستاده است= ناﺋل شده است
َ
آن را قبل از غذا برای تحریک اشتها و پس از نبیره= نوه
غذا برای هضم غذا می خوردند و می گویند از نزد= پهلو
ریشۀ گیاهی به نام بیخ است . نزدیک= جنب
ّ
واخوری= دیدار ،مالقات نزدیک شوی= اتفاق
181 واژه ها و اصطالح های گسترده در تاجیکستان
1
ّفرﺧی ،شاﻋر مبارز ایران
نوشتۀ :فیض علی نجمانف
ّ
ا درست پی بردند ،در شمارۀ نخستین ستارۀ شرق ،فرخی چنین رباعی نوشته چاپ بودن ستارۀ شرق ر
کرده بود:
شد خرمن ما دست خوش برق ببین طوفان به خالف رسم شد غرق ببین
خواهی اگر آن نکات طوفانی را در آتیه از ستارۀ شرق ببین
ّ ً
عموما روزنامۀ طوفان در مدت هفت سال نشر خود 15مراتبه منﻊ کرده شده بود .
ّ
های بیستم (میالدی) ،فرخی در نتیجۀ عمیق آموختن حیات سیاسی اجتماعی کشور و شرکت در سال
ّ
ّفعاالنه در مبارزه های سیاسی ،به خالصه ای می آید که بی اندیشیدن تدبیرهای جدی سیاسی اجتماعی ،
مملکت را از این حالت قفاماندگی ،بیرون آوردن ممکن نیست .این است که در اشعار در این دوره ایجاد
ّ
ا به مقابل مطلقیت شاهی و دستگاه دولتی ،یکی از مسﺌله های کرده اش ،شاعر دعوت به مبارزۀ آشکار
ّ
اساسی ایجادیات او می گردد .برای به این مقصد رسیدن ،فرخی تﺄکید می کند که قبل از همه به مردم ،
درس انقالب آموخته ،به آن ها ،دشمنان صنفی نشان دادن ،الزم است .
توده را با جنگ صنفی آشنا باید نمود کشمکش را بر سر فقر و غنا باید نمود
در صف حزب فقیران ،اغنیا کردند جای این دوصف را کامﻸ از هم جدا باید نمود
این بنای کهنۀ پوسیده ویران گشته است جای آن با طرح نو ،از نوبنا باید نمود
ّ ّ
فرخی همچون شاعری مبارز و آزادی خواه ،رژیم های ضد خلقی و دیکتاتوری را محکوم می نمود
ّ
و طرفدار بر پا کردن حکومت های خلقی و دمکراسی بود .نمونۀ چنین حکومت خلقی ،اتحاد سویتی
ّ
(شوروی) بود .از این سبب نسبت به دولت نخستین کارگر و دهقان دنیا و برپاکنندۀ آن ،لنین معظم ،
ّ
اهی یک گروه خادمان مدنیت ایران برای ّ
ی داشت .ماه نوامبر 1927م ،فرخی با همر ّ
ت خاص ّ
مهر و محب
اشتراک نمودن در جشن ده سالگی انقالب کبیر اکتبر به مسکو می آید ،ضمن استقامت در مسکو ،با
ّ
حیات خلق سویتی (شوروی) شناس شده ،از موف ّقیت و پیروزی های دولت جوان سویتی به وجد آمده ،
بخشیده به انقالب اکتبر و خلق سویتی ،شعری ایجاد نمود که در آن احساسات صمیمانۀ خود را چنین
افاده کرده است:
در جشن کارگر چو زدم فال انقالب دیدم به فال نیک بود ،حال انقالب
ّ
زحمتکشان به خطۀ مسکو شدند جمﻊ از بهر شرکت دهمین سال انقالب
ّ
من هم به نام ملت ایران سپاسگوی بر قاﺋدین نامی ّ
و عمال انقالب
به پای جان به تربت پاک لنین بیا تا بنگری به مقبره ،تمثال انقالب
ای قوه های دمکراتی و شاعران و سخنوران آخر سال های 20ام و آخر سال های سی ام (میالدی) بر ّ
ّ
های ارتجاعی جمعیت ایران که با سرداری رضا ّ
ان ،دورۀ نهایت سخت و دشواری بود .قوه ّ
مترقی ایر
شاه سال 1925م ،به قدرت رسیده بودند ،در مملکت ،تمام عنصرهای دمکراتی و آزادی را بر هم داده ،
دیکتاتوری ظالمانه ای را برقرار کردند .شرایط همین بود که برای سخنان حق ،شاعر جوان ،میرزادۀ عشقی
در 30سالگی به قتل رسید .بهار ،عارف قزوینی ،بزرگ علوی ،احسان طبری ،بر این ادیبان پیشرو دگر
187 ّفرخی یزدی ،شاعر مبارز ایران
ّ ّ
اندیش به زندان گرفتار شدند .ولی فشار مقابلیت و حکومت هرقدر که شدت می یافت؛ بردباری و
استواری و ثبات کاری شاعران و نویسندگان پیش قدم ،مستحکم ترمی شد .
ّ
ت ،طبیعی است که فرخی آرام ایستاده نمی توانست و با چنین دستگاه دولتی ،هرگز ّ
در این گونه وضعی
مراسا (موافقت) نمی کرد .در این دورۀ برای خلق و وطن دشوار ،شاعری قوی اراده به یﺄس و نا امیدی
ّ
ا به دلیری ،شجاعت ناکی و استواری دعوت کرده است .فرخی در اشعارش گشته و برگشته نیافتاده ،مردم ر
تﺄکید کرده است که تنها به واسطۀ مبارزه ،جسوری و ناترسی بر حکومت استبدادی ،غالب آمدن ممکن
ً
است .شاعر خطابا به هم وطنان با چنین سطرهای آتشین مبارزه نموده است .
ّ
باید گرفت حق خود را از دهان شیر می باید گرفت در کف مردانگی ،شمشیر می
ّ
حق ّ دهقان را اگر مالک ،مالک گشته است از کفش بی آ فت تﺄخیر می باید گرفت
بهر مشتی سیر تا کی یک جهانی گرسنه؟ انتقام گرسنه از سیر می باید گرفت
مبارزۀ فرخی به مقابل گروه های ارتجاعی و امیرپالیزم بین الخلقی از یک طرف و دفاع از حقوق مردم ّ
و منفعت وطن از سوی دیگر ،نام شاعر را در سراسر ایران مشهور گردانیدند .از طرف دایره های ادبی .به
ّ ّ
شاعر دادن عنوان های لسان المله و تاج الشعرا و از جانب اهالی شهر یزد به نامزدی مجلس دورۀ هفتم
انتخاب شد نش به این گواهی می دهد .
های آتشین فرخی در پارلمان از یک سو و اشعار تنقیدی اش از جانب دیگر ،دولت دیکتاتوری ّ نطق
رضاشاه را به وحشت آورد و مقابل شاعر حق گو تعقیبات سختی سر شد .در چنین شرایط او مجبور شد
ّ
که سال 1930از ایران گریزد .شاعر در بین سال های 1933 – 1930در برلین زندگی نموده ،در مجلۀ
پیکار که در همان جا به زبان فارسی نشر می شد .مقاله ها نوشته ،سیاست دولت دیکتاتوری رضاشاه را
فاش می کرد .
ّ
در سال 1933فرخی به وطن برگشت .او خانه و جا نداشت در حوله (حیاط) یکی از دوستانش زندگی
می کند .ولی به زودی پی می برد که کارمندان پلیس مخفی او را به زیر نظارت گرفته اند .از تهران او مجبور
می شود به محل ّ دربند که از مرکز 40 – 30کیلومتر دورتر بود ،برود .لیکن در آن جا تعقیبات بازهم
سخت تر می شود .شاعر این وضﻊ دشوار خود را در دربند در یکی از غزل هایش چنین افاده نموده است :
ای که پرسی تابه کی در دربندیم ما تاکه آزادی بود در بند ،دربندیم ما
خوار و زار وبی کس و بی خانمان و در به در با وجود این همه غم ،شاد وخرسندیم ما
حکومت دیکتاتوری ایران ،از روز قدم به تهران گذاشتن شاعر ،در فکر زندانی کردن و خاتمه دادن به
حیات این شاعر مبارز بود .برای به این مقصد رسیدن ،کارمندان پلیس مخفی نقشه های زیادی کشیده
ان که فرخی از او کمی پول قرض گرفته ّ بودند .محض با تشویق و راهنمایی آن ها ،یکی از سوداگران تهر
بود .از باالی شاعر به پلیس شکایت کرده ،کار جنایتی می گشاید و در نتیجه ،شاعر به سه سال زندان
محکوم می شود .
در زندان فرخی به مثل پیش تره ،به تنقید ،هجو و مسخرۀ دستگاه دولتی و وصف آزادی و انقالب ادامه ّ
سفرنامۀ تاجیکستان 188
ّ
ها استفاده نموده ،به توسط اشعار رنگینش ،بی عدالتی های حکومت ّ
ترین امکانیت می دهد .از جزﺋی
دیکتاتوری را فاش می کند .در زندان او به مثل عاشق بی قرار ،همیشه جویای معشوق خود «آزادی» بود
و گشته ،برگشته تکرار می کرد :
شاهد آزادی خدایا پس کجاست مقدم اورا به جانبازی اگر پذرفته ایم؟
تا مگر خاشاک بیداد و ستم کمتر شود بارها این راه را با نوک مژگان رفته ایم
صدای شاعر آزادی خواه از دیوار های بلند و سنگین زندان شهربانی گذشته ،به گوش حکومت داران
می رسد و در نتیجه فرخی رابا تحقیر حکومت به زندان قصر می گذراند .که رژیم نهایت سختی داشت .
ّ
رحمانه ،نگاه نکرده ،فرخی از مبارزه به مقابله حکومت در زندان قصر به تمام عذاب و شکنجه های بی
دیکتاتوری دست نمی کشد .
ّ
از اشعار در زندان ایجاد کردۀ فرخی ،معلوم می شود که در قلب این شاعر آزادی خواه ،آتش کین و نفاق
نسبت به دشمنان صنفی اش به مثل پیش تره زبانه می زند و او به آن ها هرگز تسلیم شدنی نیست:
هرگز دل ما ز خصم در بیم نشد در بیم ز صاحبان دیهیم نشد
ای جان فدای آن که پیش دشمن تسلیم نمود جان و تسلیم نشد
ُ
بعد از مدتی در حبس نگاه داشتن فرخی ،حکومت ایران اطمینان حاصل می کند که کنده و زندان و
عذاب و شکنجه ،صدای این شاعر وطن دوست را خاموش کرده نمی توانند .از این سبب آن ها در فکر
ّ
اندازند ،ولی فرخی به این پی برده ،از خوردن آن دست می کشد . ّ
افتند .اول به خوراک او زهر می قتلش می
ّ
بعد از چند روزی این واقعه به بهانۀ آنکه فرخی به بیماری تب لرزه دچار شده است به بیمارخانۀ زندان
می برند و در آنجا احمدی نام دکتر .بواسطۀ سوزن زنی او را به هالکت می رساند .این واقعۀ ننگین در ماه
اگوست 1939روی داده بود .همین طور حکومت ایران به حیات یکی از بزرگترین شاعران مبارز عصر
زوال داد .
ّ ً ّ
دشمنان آزادی فرخی را جسما هالک کرده باشند هم ،اشعار آتشین او را از قلب هزاران دوستدار ادبیات
ّّ
ان و تمام آدمان ترقی پرور دنیا نام این شاعر مبارز و شهید راه آزادی نتوانستد بیرون کنند .امروز مردم ایر
ّ
با محبت به زبان می گیرند .
اشعار آتشین فرخی یزدی کی هاست که به دل خوانندگان سویتی (شوروی) از جمله خوانندگان تاجیک ّ
ّ
راه یافته است .بعضی از شعرهای شاعر در صحیفه های روزنامه ها و مجله های جمهوری نشر شده اند
ّ
و اینک نخستین مجموعۀ اشعار شاعر شیرین کالم ،فرخی یزدی که از دیوانش گلچین شده است به
خوانندگان گرامی پیشکش می شود .
نقشۀ تاجیکستان
191 نگاره ها
نقشۀ تاجیکستان
پرچم تاجیکستان
بابایف
میدان عینی
سفرنامۀ تاجیکستان 198
همایش فردوسی
از راست :نویسنده ،دکتر کمال عینی ،غالمرضا محمدی در همایش فردوسی
203 نگاره ها
از راست :نویسنده ،غالمرضا محمدی ،گلرخسار صفی آوا ،محمدحسین خوش آمدی در همایش فردوسی در
رایزنی فرهنگی ایران
ّ
است ایستاده :حسین مسرت ،غالمرضا محمدی ،علی نوربار ،سعید عرفان نژاد و سعید نورباراز ر
نشسته :محمدحسین خوش آمدی ،مجتبی عرفان نژاد
205 نگاره ها
از راست :یکی از مقام های تاجیک ،نمایندۀ صلیب سرخ ،خوش آمدی ،نوربار ،عرفان نژاد
از راست :دکتر کمال عینی ،غالمرضا محمدی و نویسنده روبروی دانشگاه تاجیکستان
کتابها
فرهنگ مصادر زبان ها و گویش های ایرانی تاجیکستان فرهنگ زبان یغنابی
215 نگاره ها
کتابها – جزوهها
ّ
( ،1389چاپ نخست ،)1384 ،وزیری 204 ،ص ،مصور //بوستون آمریکا :رسانۀ گروهی پارس ،چاپ سوم ،
،1398وزیری200 ،ص .
ّ
پناه مردم ،در احواالت و کرامات آیت آلله حاج شیخ غالمرضای یزدی (فقیه خراسانی) ،تهیه :مرکز مطالعات
ّ
سول ،یزد :اندیشمندان یزد ،1391 ،پالتویی156 ،ص ،مصور( .بدون نام) . ّ
فرهنگی و پژوهشی ریحانه الر
ّ
الله حاﺋری میبد ،1395 ،وزیری 441 ،ص ،مصور . پویای فرهنگ (ارج نامۀ استاد عبدالعظیم پویا) ،میبد :دانشگاه آیت
ّ ّ
ادی ،زندگی و شعر فرخی یزدی ،ویراستار :پیام شمس الدینی ،تهران :ثالث ،چاپ سوم( 1399 ،چاپ پیشوای آز
ّاول ،1384چاپ دوم ،)1396 ،رقعی 752 ،ص ،مصور .
ّ
ّ ّ ّ
نامۀ رشتۀ زبان و ادبیات فارسی دانشگاه ملی تاجیکستان ،استاد تذکرۀ میکده و مقام آن در ادبیات تاجیکی ،پایان
ّ
راهنما :دکتر کمال الدین عینی ،1383 ،رحلی 200ص .
ّ
تصحیح و نقد دو نسخۀ خطی «سفر به جنوب ایران» با تﺄکید بر بررسی تاریخ اجتماعی یزد در عصر قاجار ،استاد راهنما :
ّ
شناسی ،1396 ،رحلی 300ص ،مصور . دکتر فریبا افکاری ،پایان نامۀ کارشناسی ارشد رشتۀ نسخه شناسی بنیاد ایران
تندیس پارسایی ،نانوشته هایی از زندگی و مکارم اخالقی آیت الله حاج شیخ غالمرضا یزدی (فقیه خراسانی) ،تدوین
ایش اول ،1378 ،د کاظمینی ،قم :تشیﻊ ،ویر ّ
ّ ّ
د اسفندیاری ،به اهتمام :محم ّ
استار :محم ّ
و تنظیم :حسین مسرت ،ویر
ّ
ایش دوم ،1384 ،وزیری ،مصور450 ،ص . ّ
ر360 ،ص //قم :صحیفۀ خرد ،بنیاد ریحانه الرسول یزد ،ویر ّ
وزیری ،مصو
چکیدۀ تاریخ فرهنگ و ادب یزد در عصر قاجار ،تهران :یزدا ،1398 ،رقعی148 ،ص .
ّ
خبرنامۀ کنگرۀ بزرگداشت ابوالفضل رشید الدین میبدی( ،کارگروهی) ،یزد :دبیرخانۀ کنگرۀ میبدی ،ش 3-1
( )1374/2/7-5
ّ
خالصه مقاالت کنگرۀ بزرگداشت ابوالفضل رشیدالدین میبدی( ،کار گروهی) ،یزد :دبیرخانۀ کنگرۀ ...میبدی
(سلسله انتشارات کنگره ،ش ،1374 )7رحلی 90 ،ص .
ّ ّ
دانشورز ،ویژه نامۀ کتابخانه و موزۀ وزیری یزد ،به کوشش :حسین مسرت( ،تیر 30 ،)1388ص ،مصور ،رنگی .
ّ
درضا اولیاء ،یزد :دفتر فنی حفاظت آثار باستانی ّ
ایش :محم ّ
های زرتشتیان یزد ،پژوهش :حسین مسرت ،ویر دخمه
ّ
یزد ،1365 ،بیاضی ،مصور .
ّ
در آیینۀ خشت خام ،خشت از دیدگاه معماری و مردم شناسی ،قم :بقیﺔ العتره و اندیشمندان یزد ،1384 ،وزیری 221 ،ص .
ّ
در آیینۀ روزها ،درنگی بر کتاب روزها اثر دکتر محمدعلی اسالمی ندوشن ،میبد :بنیاد میبدی ،1391 ،رقعی 310
ّ
ص( .با همکاری پیام شمس الدینی) .
ّ
انتشار ،چاپ اول و دوم ، های دکتر محمدعلی اسالمی ندوشن) ،تهران :شرکت سهامی ّ دیباچه ها (برگرفته از کتاب
،1392رقعی 396 ،ص .
ّ
دیدگاه ها (دربارۀ آثار دکتر محمدعلی اسالمی ندوشن) ،تهران :شرکت سهامی انتشار ،1394 ،وزیری 5 ،ج .ج
:1دربارۀ فردوسی و شاهنامه 267 ،ص؛ ج :2روزها 304 ،ص؛ ج :3دربارۀ جامعه و فرهنگ 183 ،ص؛ ج :4
ّ
نوشته هایی در تاریخ و ادب 173 ،ص؛ ج :5کارنامۀ ادبی 237 ،ص( .به همراه پیام شمس الدینی)
رضا مدرس یزدی ،تهران :خانۀ کتاب (مشاهیر نشر کتاب ایران ،1395 ،)17 ،پالتویی 48 ،ص . ّ
219 کارنامۀ آثار نویسنده
ّ
روحانی فرهنگ دوست (یادمان شادروان وزیری یزدی) ،یزد :اندیشمندان یزد ،1389 ،وزیری 204 ،ص ،مصور .
ّ
آورد دیدار دوستانه با دکتر محمدعلی اسالمی ندوشن) ،یزد :شورای شعر و ادب استان یزد ، روشن تر از روشن (ره
ّ
،1384رقعی 240 ،ص ،مصور .
رهاورد دیدار ،مجموعۀ سخنرانی ها ،مقاالت ،پیام ها و اشعار دیدار دوستانه با دکتر اسالمی ندوشن ،به اهتمام :
ّ
ندوشن ،به کوشش :حسین مسرت ،یزد :انجمن شعر و یدالله جاللی پندری ،به همراه کتابشناسی دکتر اسالمی
ّ
ادب یزد ،1384 ،رقعی 368ص ،مصور .
مصور . زندگی ،آثار و خدمات غالمرضا آگاه ،اراﺋۀ به خانوادۀ آگاه ،1397 ،رحلی 25 + 70 ،صّ ،
ّ
استاد مهدی آذر یزدی[ ،به کوشش :حسین مسرت] ویراستار :امید قنبری ،تهران : زندگی نامه و خدمات علمی
ّ
انجمن آثار و مفاخر فرهنگی ،چاپ دوم( 1388 ،چاپ نخست ،)1385رقعی 314 ،ص ،مصور( .بدون نام) .
ّ
زندگی و آثار استاد محمود مشروطه (دارالعباده به روایت تصویر) ،پژوهش برای شورای پژوهش اداره کل فرهنگ و
ّ
استان یزد ،1388 ،رحلی 110 ،ص ،مصور // .یزد :انتشارات مشروطه ،1400 ،وزیری( ،زیر چاپ) ارشاد اسالمی
ّ
سفرها و سخن ها (مجموعۀ چند سفرنامه و مصاحبه) :حسین بشارت ،گردآوری و تدوین :حسین مسرت ،یزد :
اندیشمندان یزد ،1389 ،وزیری 306 ،ص .
سید احمد اخوان دستمالچی ،تهران :خانۀ کتاب (مشاهیر وقف کتاب در ایران ،ش ،1397 ،)2پالتویی 48 ،ص .
سید علی محمد وزیری یزدی ،تهران :خانۀ کتاب (مشاهیر وقف کتاب در ایران ،ش ،1397 ،)1پالتویی 48 ،ص . ّ
ّ
سیمای یزد ،مترجم :علیرضا قدیری ،یزد :اندیشمندان یزد ،1392 ،خشتی 264 ،ص ،مصور ،رنگی( .دوزبانه) .
ات فرخی یزدی ،یزد :انجمن آثار و مفاخر فرهنگی استان یزد ،1378 ،وزیری ، شاعر لب دوخته ،زندگی و مبارز ّ
ّ
بیست وشش 428 +ص ،مصور .
محمدکاظم طباطبایی یزدی ،یزد :شکوه پارسایی و پایداری ،زندگی و مبارزات و آثار آیت الله العظمی سید ّ
ّ
ل و دوم ،1375 ،رقعی 174 + 18 ،ص ،مصور( .بدون نام) ّ
فرمانداری یزد ،چاپ او
ّ
د بامشاد ،یزد :اندیشمندان یزد ،1390 ،وزیری 226 ،ص ،مصور ، ّ
نامه و یادنامۀ دکتر محم طبیب دل ها ،زندگی
رنگی( .بدون نام)
ّ
فهرست الفبایی کتاب های خطی پزشکی کتابخانۀ وزیری یزد ،یزد :کتابخانۀ وزیری یزد ،1393 ،وزیری170 ،
ص( .به همراه :منوچهر آراسته)
قلمستان ،ویژه نامۀ هفتمین همایش ایران شناسی ،نکوداشت استاد عبدالعظیم پویا ،1395/2/29 ،وزیری 112 ،ص .
ّ
یزد ،1399 ،رقعی288 ،ص ،مصور . ّ
آقا مسرت) ،یزد :اندیشمندان ّ
کارگشای مردم (یادمان چهلمین سال درگذشت عباس
ّ
،)1390-یزد:اندیشمندان یزد ،1400 ،رقعی273 ،ص ،مصور . کارنامۀ نشر علوم انسانی یزد (1395
ّ
کتاب شناسی ابوالفضل رشیدالدین میبدی (تحلیلی – توصیفی) :یزد :انجمن آثار و مفاخر فرهنگی (سلسله
ّ
ات کنگره ،ش ،1374 ،)4وزیری 22+ 210 + 81 ،ص ،مصور . انتشار
کتاب شناسی اخوان ثالث ،یزد :آرتاکاوا ،1394 ،وزیری 262 ،ص .
ّ
کتابشناسی فرخی یزدی ،یزد :انجمن آثار و مفاخر فرهنگی استان یزد ،1378 ،رقعی ،هیجده 160 +ص ،مصور . ّ
سفرنامۀ تاجیکستان 220
کتابشناسی وحشی بافقی ،یزد :توز و قلم ،1392 ،وزیری 240 ،ص .
گزارش زندگی ،آثار و خدمات افراد برجستۀ خاندان صدرّ ،نواب و خانواده های وابسته به آن ،اراﺋه به آقای
ّ ّ ّ
لی یزدی ،1397 ،رحلی 118 ،ص ،مصور ،رنگی . عبدالرضا توک
ّ
گزیده اشعار وحشی بافقی ،انتخاب و شرح :حسین مسرت ،تهران :قطره (مجموعۀ ادب فارسی؛ ،1378 ،)25
وزیری 189 ،ص .
ّ
گنﺞ کویر (پیشینه و کارنامۀ کتابخانۀ وزیری یزد) ،یزد :اندیشمندان یزد ،1389 ،وزیری 170 ،ص ،مصور .
ّ
مردی با باوری بلند و روشن (زندگی ،آثار و افکار استاد محمدکریم پیرنیا) ،یزد :دبیرخانۀ جشنوارۀ کشوری هنر های
ّ
اکسی) //یزد :بنیاد محمدکریم پیرنیا ،چاپ ّ
می (یادمان استاد پیرنیا) ،1377 ،رحلی 80 ،ص ،مصور( .زیر ّ
تجس
ّ
ایش دوم ،1399 ،رقعی80 ،ص ،مصور . ّ
دوم ،1393 ،رحلی80 ،ص ،مصور (زیراکسی) //تهران :یزدا ،ویر
ّ
مسجد جامﻊ کبیر یزد ،یزد :اندیشمندان یزد ،1391 ،رقعی 120 ،ص ،مصور ،رنگی .
ّ
درضا اولیاء ،یزد :دفتر فنی حفاظت آثار ّ
ت ،به کوشش :محم ّ
مسجد علیا نعیم آباد یزد ،پژوهش :حسین مسر
ّ
باستانی یزد ،1365 ،بیاضی ،مصور .
مهدی آذر یزدی ،تهران :خانۀ کتاب (مشاهیر کتابشناسی معاصر ایران ،1394 ،)15 ،پالتویی 48 ،ص .
میراث نیاکان (یادنامۀ مهدی اخوان ثالث) ،یزد :اندیشمندان یزد ،1396 ،وزیری 304 ،ص //بوستون :رسانۀ
گروهی پارس آمریکا ،چاپ دوم ،1398 ،وزیری 304 ،ص .
ا محمد کاظمینی ،تهران :خانۀ کتاب (مشاهیر وقف کتاب در ایران ،ش ،1398 ،)4پالتویی 48 ،ص . میرز ّ
نادر فرخنده پیام (زندگی و اشعار وحشی بافقی) ،یزد :آموزش وپرورش یزد و استانداری یزد ،1372 ،وزیری 72 ،ص .
ّ
درضا اولیاء ،یزد :دفتر فنی حفاظت آثار ّ
ت ،به کوشش :محم ّ
اویۀ یزد ،پژوهش :حسین مسر نگاهی به مسجد ز
ّ
باستانی یزد ،1363 ،بیاضی ،مصور .
ّ ّ
ویژه نامۀ ایرج افشار ،سردبیر ویژه نامه :حسین مسرت ،مجلۀ یزد و یزدی ها ،س ،10ش( 36پاییز ،)1397
رحلی 152 ،ص .
ّ ّ
ویژه نامۀ کنگرۀ بزرگداشت فرخی یزدی[ ،به کوشش :حسین مسرت] ،یزد :دبیرخانۀ کنگرۀ بزرگداشت فرخی ّ
ّ
یزدی ،1378 ،رقعی 110 ،ص ،مصور( .بدون نام)
ّ ویژه نامۀ همایش نکوداشت استاد مهدی آذر یزدی ،به کوشش :حسین ّ
مسرت و پیام شمس الدینی ،یزد :بنیاد
ّ
سول یزد و اندیشمندان یزد ،1383 ،رقعی 128 ،ص ،مصور . ریحانه ّ
الر
االسالم وزیری یزدی ،به کوشش :حسین مسرت ،یزد :بنیاد ریحانه ّ
ّ ّ
الرسول یزد ،1380 ، یادمان شادروان حجه
ّ
رقعی 88 ،ص ،مصور .
ّ
ان) ،چاپ دوم ( 1391چاپ نخست ،)1389 ،رحلی 144 ،ص ،مصور ، یزد ،تهران :مدرسه (سرزمین من ایر
رنگی( .به نادرست نام مهدی آذر یزدی به عنوان نویسندۀ همکار آمده است) .
ّ
یزدانش ،تاریخچۀ سی سالۀ دانشگاه یزد ،یزد :دانشگاه یزد ،1397 ،وزیری380 ،ص ،مصور ،رنگی( .همراه با
جلیل شاهی ،گلپر نصری) .
221 کارنامۀ آثار نویسنده
یزد شناس نامور ،زندگی ،آثار و خدمات استاد ایرج افشار بویژه به یزد ،یزد :بنیاد میبدی و انجمن چهارسوق کویر
ّ
اردکان ،1390 ،رقعی 132 ،ص ،مصور .
ّ
های عمومی استان یزد ،1376 ،ج 1156 + 25 ،1ص ،مصور / .تهران : یزد ،یادگار تاریخ ،یزد :انجمن کتابخانه
ّ
دف ،ویرایش دوم ،1395 ،رحلی ،سی 572 +ص ،مصور ،رنگی /یزد ،یادگار تاریخ ،ویراستار :پیام شمس
ّ ّ
ان :یزدا ،1398 ،رحلی ،مصور ،رنگی24+696+24 ،ص ،جلد دوم /یزد ،یادگار تاریخ ،ویراستار : الدینی ،تهر
ّ ّ
ینی ،یزد :اندیشمندان یزد ،1400 ،رحلی ،مصور ،رنگی ،؟ ؟ ؟ ص ،جلد سوم (در دست چاپ) . پیام شمس الد
ب – کوشش (تﺼﺤیﺢ)
ّ
دکاظم طباطبایی یزدی ،به کوشش :حسین مسرت ،یزد : ّ
نامه» :سید محم بستان نیاز و گلستان راز «مناجات
انجمن آثار و مفاخر فرهنگی یزد؛ وصال ،1384 ،رقعی ،بیست 152 +ص / .قم :بنیاد بین المللی دعا ،ویرایش
دوم( 1400 ،در دست چاپ) .
ّ ّ
تذکرۀ میکده :سید محمدعلی وامق یزدی ،به کوشش :حسین مسرت ،تهران :فرهنگ ایران زمین (ش )37و
سلسله نشریات ما :1371 ،وزیری 352 ،ص .
ّ
اه با تاریخ ادبیات یزد در عصر قاجار :محمدعلی وامق یزدی ،به کوشش و پژوهش :حسین ّ تذکرۀ میکده ،همر
ّ
مسرت ،یزد :اندیشمندان یزد و بنیاد ریحانه الرسول یزد[ ،ویرایش دوم] ،1381 ،وزیری 784 ،ص . ّ
ّ
خی یزدی (فارسی و انگلیسی) [بر پایۀ دیوان فرخی یزدی به کوشش :حسین ّ
ای از دیوان فر ترجمۀ مقابله ای گزیده
ّ ّ
مسرت ،نشر انجمن آثار و مفاخر فرهنگی یزد] ،ترجمه :عالءالدین پازارگادی ،تهران :رهنما ،1381 ،وزیری ،
624ص( .بدون نام)
ّ
دیوان اشعار کاظم ثابتی اشرف (مسعود یزدی) ،به کوشش :حسین مسرت ،کاظم کشمیرشکن ،یزد :اندیشمندان
یزد ،1396 ،وزیری 364ص .
ّ ّ
دیوان طلعت یزدی (تفتی) ،به کوشش :حسین مسرت ،تهران :سلسله نشریات ما (چاپ نکرد) .
ّ ّ
ین نقشبند یزدی ،به کوشش :حسین مسرت ،یزد :اندیشمندان یزد ،1393 ،وزیری 240 ،ص . دیوان غیاث الد
ّ
اه با اشعار نویافته ،به کوشش :حسین مسرت ،یزد :انجمن آثار و مفاخر فرهنگی استان یزد ، ّ
دیوان فرخی یزدی؛ همر
ّ ّ
،1378وزیری ،دوازده 45 + 470 +ص ،مصور// .تهران :قطره[ ،ویرایش دوم] ،1380 ،وزیری 484 ،ص( .با مقدمۀ
ّ
ایش سوم] ،1391 ،وزیری ،هفتاد و سه 510+ص ،مصور . ّ
دکتر محمدعلی اسالمی ندوشن) // .تهران :مولی [ویر
ّ
دیوان قضایی یزدی[ :تصحیح و مقابله :حسین مسرت] ،به کوشش :احمد کرمی ،تهران :ما ،1370 ،وزیری ،
229ص( .بدون نام)
ّ
رباعیات مﺆمن یزدی (به همراه چند غزل و قطعه) :مﺆمن حسین یزدی ،به کوشش :حسین مسرت ،تهران :مرکز ّ
پژوهشی میراث مکتوب (زبان و ادبیات فارسی ،1394 ،)65 ،وزیری ،هشتاد 300 +ص .
ّ
سفر به جنوب ایران :آلبرت هوتوم شیندلر ،ترجمه و تلخیﺺ :ناشناس ،به کوشش و گزارش :حسین مسرت ،
ّ
ان :یزدا و مرکز کرمان شناسی ،1399 ،وزیری206 ، ،ص ،مصور تهر
سفرنامۀ تاجیکستان 222
ّ ّ ّ
اده[ ،به کوشش ،دیباچه و باز آفرینی :حسین مسرت] ،با مقدمه :ایرج
اده :محمدحسین منشی ز سفرنامۀ منشی ز
ّ ّ
افشار ،به سرمایه :محمدباقر منشی زاده ،یزد :بی نا ،1371 ،وزیری ،چهل وچهار 266 +ص ،مصور( .بدون نام)
ّ
خی یزدی ،به کوشش :حسین مسرت ، ّ
دیوان فر ت ،در کتاب ّ
خی یزدی ،به کوشش :حسین مسر د فر ّ
فتح نامه :محم ّ
ِ
یزد :انجمن آثار و مفاخر فرهنگی استان یزد//363-345 :1378 ،تهران :قطره[ ،ویرایش دوم]-405 :1380 ،
// 422تهران :مولی [ویرایش سوم] .424-405 :1391 ،
ّ ّ ّ
جامی ،به کوشش :حسین مسرت و پیام شمس الدینی ،تهران :مرکز پژوهشی میراث التفسیر :عبدالحی لطایف
مکتوب 3 ،1400 ،ج (زیر چاپ) .
ت – در دست انﺠام
ایران ،یادگار تاریخ (مجموعه مقاالت) .
ّ
پیوسته در تکاپو (زندگی ،آثار و خدمات حاج میرزا محمدتقی رسولیان) .
تک بیت های زیبای فارسی (چند دفتر).
223 کارنامۀ آثار نویسنده
ّ
در بوتۀ نقد (مجموعه گفتارها در نقد و معرفی کتاب) .
ّ
در کوچۀ آشوب (گزیده و شرح دیوان فرخی یزدی) .
کتاب پژوهی (مجموعه گفتارها دربارۀ کتاب و کتابخانه ،کتابداری و کتابشناسی) .
ّ
کتابشناسی دکتر محمدعلی اسالمی ندوشن .
ّ
یادنامۀ هنرمند تﺌاتر ،نیما مسرت .
یزد ،یادگار تاریخ ،جلد 4و .5
ث – ویرایش /نﻈارت
به کار بستن مدیر یک دقیقه ای :کنت بالنچارد و رابرت الربراز ،ترجمه :یحیی زارع مهرجردی ،ویراستار :حسین
مسرت ،یزد :انتشارات یزد ،1377 ،رقعی 128 ،ص . ّ
ّ
اهیان حریم عشق :مهدی وافی ،مشهد :ماهوان ،1382 ،وزیری 248 ،ص ،مصور ،رنگی . ر
ّ ّ
فرهنگ واژه های پله های سنگی ،سروده :عبدالحسین جاللیان ،گردآوری :میثم تجملیان ،زیر نظر و ویراستاری :
حسین مسرت ،یزد :اندیشمندان یزد ،1392 ،وزیری 412 ،ص . ّ
ّ ّ
خیرآبادی ،زیر نظر :حسین مسرت ،پژوهش کتابشناسی استان یزد :غالمرضا ابراهیمی خوسفی ،فضۀ ابراهیمی
ّ
برای ادارۀ کل فرهنگ و ارشاد اسالمی استان یزد ،مجری :دانشکدۀ علمی کاربردی یزد ،1396 ،رحلی254 ،ص //
یزد :فرافر ،1398 ،وزیری309 ،ص .
کلک آشنا؛ یادمان نخستین جشنوارۀ خوشنویسی در استان یزد ،تدوین :زهرا حکمی ،ویراستار و راهنما :حسین
ّ ّ ّ
استان یزد و انجمن خوشنویسان یزد ،1374 ،رقعی ،36 ،مصور . مسرت ،یزد :ادارۀ کل فرهنگ و ارشاد اسالمی
ّ
ان :حسین مسرت مدیر یک دقیقه ای :کنت بالنچارد و اسپنسر جانسون ،ترجمه :یحیی زارع مهرجردی ،ویراستار
و نادر سعیدی ،یزد :انتشارات یزد ،1377 ،رقعی 115 ،ص .
ّ
مقاالت طوفانی ،بررسی مقاالت فرخی یزدی ،به همراه 100مقالۀ برگزیدۀ او :محمود صادق زاده ،ویراستار :
ّ
یزد ،1387 ،وزیری ،460 ،مصور . ّ
حسین مسرت ،یزد :دانشگاه آزاد اسالمی
ّ
ان ،زیر نظر :حسین مسرت ،یزد :علم نوین ،چاپ دوم ،1386رقعی ، یزد ،پردیس کویر :وحیدۀ عالم زاده و دیگر
ّ
192ص ،مصور ،رنگی .
یزد ،شهر دوچرخه ها ،چشم انداز و استراتژی توسعۀ صنعت دوچرخه و دوچرخه سواری استان یزد :مجتبی حسینی پور ،
ّ ّ ّ
ت ،یزد :اندیشمندان یزد ،1388 ،وزیری 204 ،ص .مصور ،رنگی . مه :حسین مسر میثم کوچک زاده ،ویراستار و مقد
ّ
استار :حسین مسرت ،یزد :نیکوروش ،1391 ،وزیری 92 ،ص ، یزد ،مرکز سرمایه گذاری ایران :احمد مدد ،ویر
ّ
مصور ،رنگی .
مﻘاﻻت
ّ
فهرست مقاالت حسین مسرت از 1356تا پایان 1397در کتاب یادگار قلم درج شده است .
سفرنامۀ تاجیکستان 224
درباره
ت ،تهیه کننده :واحد فرهنگی آستان قدس رضوی (یزد و کرمان) ،یزد :آستان قدس ّ ّ
فهرست آثار حسین مسر
رضوی ،سازمان موقوفات یزد و کرمان ،واحد فرهنگی ،1378 ،رقعی 74 ،ص //یزد :بنیاد فرهنگی و پژوهشی
ّ
ریحانه الرسول و اندیشمندان یزد ،ویرایش دوم ،1380 ،رقعی 87ص .
ّ
سالۀ حسین مسرت ،گردآوری :واحد پژوهش نشر مهر گردان ،تهران :مهر گردان ،1394 ،رقعی ، کارنامۀ سی
286ص .
ّ
کاریز فرهنگ ،جشن نامۀ استاد حسین مسرت ،به کوشش :فرزانۀ غالمرضایی ،زهرا دهقان دهنوی ،یزد :
ّ
اندیشمندان یزد ،1398 ،وزیری741 ،ص ،مصور .
ّ ّ ّ
ان :مﺆسسۀ خانۀ یادگار قلم ،کارنامۀ پژوهشی حسین مسرت ( ،)1397 – 1357گردآوری :پیام شمس الدینی ،تهر
ّ
کتاب ،1398 ،وزیری356 ،ص ،مصور .
Тӯҳфа ба мардуми меҳрубон ва ориёии Тоҷикистон
Сафарнома
Тоҷикистон
Нависанда
Ҳусейн Масaрpат
2021