You are on page 1of 226

‫سفرنامۀ تاجیکستان‬

‫ﻣﺴﺮﺕ‪ ،‬ﺣﺴﯿﻦ‪- ۱۳۳۹ ،‬‬ ‫ّ‬ ‫ﺳﺮﺷﻨﺎﺳﻪ‬


‫ﻣﺴﺮﺕ‪.‬‬
‫ّ‬ ‫ﺳﻔﺮﻧﺎﻣﮥ ﺗﺎﺟﯿﮑﺴﺘﺎﻥ ‪ /‬ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ‪ :‬ﺣﺴﯿﻦ‬ ‫ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻭ ﻧﺎﻡ ﭘﺪﯾﺪﺁﻭﺭ‬
‫ﺗﻬﺮﺍﻥ‪ :‬ﯾﺰﺩﺍ‪.۱۴۰۰ ،‬‬ ‫ﻣﺸﺨﺼﺎﺕ ﻧﺸﺮ‬
‫‪۲۲۶‬ﺹ‪ :.‬ﻣﺼﻮﺭ‪ ،‬ﻧﻘﺸﻪ‪.‬‬ ‫ﻣﺸﺨﺼﺎﺕ ﻇﺎﻫﺮﯼ‬
‫‪۹۷۸-۶۰۰-۱۶۵-۹۰۸-۹‬‬ ‫ﺷﺎﺑﮏ‬
‫ﻓﯿﭙﺎ‪.‬‬ ‫ﻭﺿﻌﯿﺖ ﻓﻬﺮﺳﺖﻧﻮﯾﺴﯽ‬
‫ﻣﺴﺮﺕ‪ ،‬ﺣﺴﯿﻦ‪ -- ۱۳۳۹ ،‬ﺳﻔﺮﻫﺎ ‪ --‬ﺗﺎﺟﯿﮑﺴﺘﺎﻥ ‪ --‬ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ‬ ‫ّ‬ ‫ﻣﻮﺿﻮﻉ‬
‫ﺗﺎﺟﯿﮑﺴﺘﺎﻥ ‪ --‬ﺳﯿﺮ ﻭ ﺳﯿﺎﺣﺖ ‪ --‬ﻗﺮﻥ ‪۲۱‬ﻡ‪.‬‬ ‫ﻣﻮﺿﻮﻉ‬
‫‪Tajikistan -- Description and travel -- 21th century‬‬ ‫ﻣﻮﺿﻮﻉ‬
‫ﺗﺎﺟﯿﮑﺴﺘﺎﻥ ‪ --‬ﺁﺩﺍﺏ ﻭ ﺭﺳﻮﻡ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ‬ ‫ﻣﻮﺿﻮﻉ‬
‫‪Tajikistan -- Social life and customs‬‬ ‫ﻣﻮﺿﻮﻉ‬
‫‪DK۹۲۸/۸۶۳‬‬ ‫ﺭﺩﻩﺑﻨﺪﯼ ﮐﻨﮕﺮﻩ‬
‫‪۹۵۸/۶۰۸۶‬‬ ‫ﺭﺩﻩﺑﻨﺪﯼ ﺩﯾﻮﯾﯽ‬
‫‪۸۴۷۶۸۰۴‬‬ ‫ﺷﻤﺎﺭﮤ ﮐﺘﺎﺑﺸﻨﺎﺳﯽ ﻣﻠﯽ‬

‫ﺳﻔﺮﻧﺎﻣﮥ ﺗﺎﺟﯿﮑﺴﺘﺎﻥ‬
‫ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ‪:‬ﺣﺴﯿﻦ ﻣﺴﺮّﺕ‬

‫ﻧﺎﺷﺮ‪ :‬ﯾﺰﺩﺍ ‪ /‬ﭼﺎﭖ ﻧﺨﺴﺖ‪ :‬ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ‪ / ۱۴۰۰‬ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ‪ :‬ﻭﺯﯾﺮﯼ ‪ /‬ﺷﻤﺎﺭ ﺻﻔﺤﻪﻫﺎ‪ ۲۲۶ :‬ﺻﻔﺤﻪ ‪/‬‬

‫ﺧﻮﺵﻧﻮﯾﺲ‪ :‬ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻣﺤﻤﻮﺩ ﺭﻫﺒﺮﺍﻥ ‪ /‬ﻣﺪﯾﺮ ﻓﺮﺁﻭﺭﯼ‪ :‬ﻓﺎﺭﺍﻥ ﺍﺗﺤﺎﺩ ‪ /‬ﻭﺍﮊﻩﭼﯿﻦ‪ :‬ﻣﯿﻨﺎ ﻣﺴﺮّﺕ ‪/‬‬

‫ﭼــﺎﭖ ﻭ ﺷــﯿﺮﺍﺯﻩ‪ :‬ﯾــﺰﺩﺍ ‪ /‬ﺷــﻤﺎﺭﮔﺎﻥ‪ ۱۰۰ :‬ﻧﺴــﺨﻪ ‪ /‬ﺑﻬﺎ‪۱۳۰:‬ﻫــﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣــﺎﻥ ‪/‬‬

‫‪ISBN: 978-600-165-908-9‬‬ ‫ﺷﺎﺑﮏ‪۹۷۸-۶۰۰-۱۶۵-۹۰۸-۹ :‬‬

‫ﺩﻓﺘﺮ ﻧﺸﺮ ﻭ ﻧﻤﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﺩﺍﺋﻤﯽ‪ :‬ﺗﻬﺮﺍﻥ‪ ،‬ﺳﯿﺪﺧﻨﺪﺍﻥ‪ ،‬ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﺭﺳﺒﺎﺭﺍﻥ‪ ،‬ﮐﻮﭼﮥ ﺳﺘﺎﺭﯼ‪ ،‬ﺷﻤﺎﺭﮤ ‪،۲۲‬‬
‫ﺳــﺎﺧﺘﻤﺎﻥ ﯾــﺰﺩﺍ ﺩﻭﺭﻧــﮕﺎﺭ‪ (۰۲۱) ۲۲۸۸۵۶۵۱ :‬ﺗﻠﻔــﻦ‪(۰۲۱) ۲۲۸۸۵۶۴۷-۵۰ :‬‬

‫ﺗﻮﺟــﻪ‪ :‬ﺑﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﻗﺎﻧــﻮﻥ ﺣﻤﺎﯾﺖ ﺣﻘﻮﻕ ﻣﺆﻟﻔﺎﻥ ﻭ ﻣﺼﻨﻔــﺎﻥ ﻭ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻥ ﻣﺼــﻮﺏ ‪ ۱۳۴۸/۱۰/۱۱‬ﻭ ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﻗﺎﻧﻮﻥ‬
‫ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻭ ﺗﮑﺜﯿﺮ ﮐﺘﺐ ﻭ ﻧﺸــﺮﯾﺎﺕ ﻭ ﺁﺛﺎﺭ ﺻﻮﺗﯽ ﻣﺼﻮﺏ ﺳــﺎﻝ ‪ ۱۳۵۰‬ﺗﻤــﺎﻡ ﺣﻘﻮﻕ ﺍﯾﻦ ﺍﺛﺮ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻧﺤﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺸــﺮ ﯾﺰﺩﺍ‬
‫ﻣﺤﻔﻮﻅ ﺍﺳﺖ‪ .‬ﻧﺸــﺮ ﻭ ﭘﺨﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﯾﺎ ﻗﺴــﻤﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺍﺯ ﻧﺎﺷــﺮ‪ ،‬ﺑﺎﻋﺚ ﭘﯿﮕﺮﺩ ﻗﺎﻧﻮﻧﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ‪.‬‬

‫‪www. yazdamarket. com‬‬ ‫ﺧﺮﯾﺪ ﺁﻧﻼﯾﻦ‪:‬‬


‫‪https://www. instagram. com/yazdamarket/‬‬ ‫ﺍﯾﻨﺴﺘﺎﮔﺮﺍﻡ‪:‬‬
‫فهرست نوشته‌ها‬

‫‪9‬‬ ‫دیباچه ‬
‫‪13‬‬ ‫نوشتار سفرنامه ‬
‫‪157‬‬ ‫پیوست‌ها ‬
‫‪159‬‬ ‫بهره‌وری از گویش یا زبان تاجیکی ‬
‫‪163‬‬ ‫زبانزدهای تاجیکی ‬
‫‪165‬‬ ‫واژه‌ها و اصطالح‌های گسترده در تاجیکستان ‬
‫‪183‬‬ ‫ّفرخی‪ ،‬شاعر مبارز ایران ‬
‫‪189‬‬ ‫نگاره‌ها ‬
‫‪217‬‬ ‫کارنامۀ آثار نویسنده ‬
‫دیباچه‬

‫نگاشته‌ای که پیش روی شماست‪ ،‬دستاورد سفر نگارنده به کشور تاجیکستان و شهر دوشنبه در بهار سال‬
‫‪2004( 1383‬میالدی) است که پس از ‪ 17‬سال‪ ،‬واژه‌چینی و چاپ می‌شود‪ .‬بخش نخست سفرنامه در‬
‫همان سال ‪ 1383‬و بی‌درنگ پس از برگشت از تاجیکستان که ذهن هنوز در همان حال و هوای سفر بود‬
‫و برخی افتادگی‌ها و کاستی‌ها در یاد داشت‪ ،‬بازخوانی‪ ،‬ویرایش و پیرایش شد‪ .‬ولی پیش آمدن چند کار‬
‫پژوهشی دیگر‪ ،‬روند بازخوانی را با درنگ روبه رو کرد؛ از این رو سفرنامه از تاریخ ‪ 28‬اردیبهشت تا به‬
‫پایان آن در تیر همان سال‪ ،‬گونه‌ای گزیده‌وار دارد‪.‬‬
‫سال‌ها بود از دریچۀ سیمای (تلویزیون) ایران می‌دیدم که کشوری زیبا به نام تاجیکستان وجود دارد‬
‫که مردمان مهربان و با صفایش به زبان نیاکان ما سخن می‌گویند و خود را از نژاد آریایی می‌دانند‪ .‬آرزو‬
‫می‌کردم که روزی راهی این کشور شوم تا اینکه در زمستان سال ‪ 1382‬زمینه‌های این سفر فراهم شد‪.‬‬
‫ادبیات فارسی در‬‫انگیزۀ این رهنوردی چنانکه در نوشتار هم هویداست‪ ،‬گذراندن دورۀ دکترای زبان و ّ‬
‫ّ‬
‫انستیتو شرق‌شناسی و میراث خطی آ کادمی‌علوم تاجیکستان و پژوهشگاه رودکی وابسته به دانشگاه ملی‬
‫ّ‬
‫دولتی تاجیکستان بود که پس از نامه پراکنی‌های چندباره و چند‌ساله‪ ،‬با پا در میانی پروفسور کمال الدین‬
‫عینی فراهم گشت‪.‬‬
‫ّ‬
‫خوبی این رهسپاری‪ ،‬همراهی با سخنور توانای استان یزد‪ ،‬دکتر غالمرضا محمدی (کویر) بود که‬
‫سختی‌های این سفر دور و دراز و جدایی از خانمان و خانواده و فرزندان را بر من هموار می‌کرد و در‬
‫شب‌های تنهایی و غربت‪ ،‬پس از پشت سر نهادن آموزش‌ها و خستگی‌های آمد و شد در شهر‪ ،‬ترنم‬
‫آوازهای دلنشین او به من آرامش می‌داد‪.‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪10‬‬

‫یادداشت هایی که پیشکش خوانندگان می شود دستاورد دیده ها و شنیده های این کمترین در سفر به ‬
‫تاجیکستان است‪ .‬نگارنده برای اینکه هیﭻ گونه پیش داوری نداشته باشد‪ .‬پیش از سفر‪ ،‬از خوانش هرگونه ‬
‫کتاب دربارۀ این سرزمین خودداری کرد و برای تکمیل یادداشت های خود نیز از هیﭻ نوشتۀ چاپ شده ‬
‫و پایگاه اینترنتی بهره نبرده است‪( .‬شاید این تصمیم‪ ،‬کمی شگفت آور و یا جای پرسش داشته باشد و ‬
‫برخی آن را درست نپندارند) به هر روی آنچه در پی می آید‪ ،‬تنها بازتاب و بازگویندۀ دیده ها و شنیده ها از ‬
‫سرزمین و مردم آن دیار است و چون به گونۀ روزنوشت است‪ ،‬در برخی جای ها برخی گفته ها تکراری یا ‬
‫پراکنده شده است‪ .‬با یادآوری اینکه به هنگام به کارگیری واژه های تاجیکی‪ ،‬برابرنهاد ایرانی آن درون قالب ‬
‫ّ‬
‫اه آقای محمدی بودم‪ ،‬ازاینرو ‬ ‫[] آمده است‪ .‬نکتۀ درخور گفتن دیگر اینکه‪ ،‬من در بسیاری جای ها به همر‬
‫در بسیاری جای ها فعل جمﻊ به کار رفته است‪ .‬‬
‫ در اینجا باید یادی کنم از بزرگوارانی که در آن هنگام در آن کشور زیبا به دیدارشان رفتیم و از گفت و ‬
‫ّ‬
‫گوهایشان بهره بردیم و اکنون در این گیتی ناپایدار نیستند‪ .‬استادانی چون‪ :‬دکتر کمال الدین عینی‪ ،‬دکتر ‬
‫ِّ‬
‫دوا [محمد آبادی]‪ ،‬دکتر امر یزدان علی مردان اف‪ ،‬دکتر شادی قل اف‪ ،‬‬ ‫َ‬
‫اری‪ ،‬دکتر مهین بانو م ﱠم‬ ‫ظاهر احر‬
‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬
‫پروفسور سید محی الدین اف‪ ،‬دکتر محمدجان شکوری‪ ،‬دکتر روشن رحمانی‪ ،‬دکتر خورشیده آتاناوا‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫دکتر منیازوف‪ ،‬دکتر جوره بیک نذری‪ ،‬رسول هادی زاده‪ ،‬دکتر ولی صمد‪ ،‬دکتر مقدمه مرجان اشرفی و ‬
‫نیز محمدعلی عجمی‪ ،‬سخنور تاجیک؛ و بسیاری دیگر که من آگاه نیستم‪ .‬‬ ‫ّ‬
‫این کتاب‪ ،‬دارای چند پیوست است؛ نخست‪« ،‬واژه ها‪ ،‬اصطالح ها و زبانزدهای گسترده در ‬
‫تاجیکستان»‪ ،‬دویم «بهره وری از گویش یا زبان تاجیکی» که هر دو دریچه ای بود برای نزدیکی من ‬
‫ّ‬
‫با تاجیکان و دیگر‪ ،‬گفتاری با نام‪« :‬فرخی‪ ،‬شاعر مبارز ایران» نوشتۀ فیض علی نجمانف که دستاورد ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫آشنایی من با خط سیریلیک (الفبای روسی رایﺞ خط کنونی تاجیک) در آن کشور است‪ .‬‬
‫در پایان می باید از کسانی که در راه چاپ این سفرنامه مرا شرمندۀ مهر خود کرده اند‪ ،‬سپاسگزاری کنم‪:‬‬
‫• آقای دکتر مسعود قاسمی که با مهر بی پایان متن سفرنامه را خوانده و با توجه به باشندگی پانزده ساله ‬
‫در تاجیکستان‪ ،‬نکته های در خوری را در فراروی نگارنده گذاردند که برخی از آن در پانویس متن ‬
‫آمده است‪ .‬‬
‫• آقای دکتر حسن قریبی که کتاب را ژرف بینانه خواندند و با بیان نکته های درست و سنجیده‪ ،‬نگارنده ‬
‫را یاور بودند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫• آقای دکتر غالمرضا محمدی (کویر)‪ ،‬که کتاب را پیش از چاپ خواندند و نکاتی بسیار ارزنده و بجا ‬
‫را یادآوری کردند‪( .‬ایشان در شهریور ‪ 1388‬ش به تاجیکستان رفتند ومدرک دکتری خود را گرفتند‪ ).‬‬
‫• استاد محمود رهبران که خوشنویسی های کتاب را به زیبایی و آراستگی قلم زدند‪ .‬‬
‫محمد هوشمندفر‪ ،‬نمایندۀ ‬ ‫• آقایان‪ :‬علی نوربار‪ ،‬نمایندۀ پیشین خبرگزاری ایرنا در تاجیکستان و ّ‬
‫ّ‬
‫ ها نازیال مسرت و عالیۀ نقیب الذاکرین بافقی ‬ ‫صدا و سیمای جمهوری ایران در تاجیکستان و خانم‬
‫(مهرگان)‪ ،‬داستان نویسان یزدی که با خوانش دقیق آن‪ ،‬نکته های خوبی را بیان کردند‪ .‬‬
‫‪11‬‬ ‫دیباچه‬

‫آقای محمدحسین دهقان طزرجانی‪ ،‬مدیر نشر یزدا که با رو یی گشاده‪ ،‬سفرنامه را در زنجیرۀ انتشارات ‬ ‫ّ‬ ‫•‬
‫خود چاپ کردند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫• آقای فاران اتحاد‪ ،‬مدیر فرآوری نشر یزدا که کتاب را به زیبایی آراستند و نگارۀ جلدی چشمگیر بر آن افزودند‪ .‬‬
‫• آقای مرتضی وزیری برای بازسازی عکس های کهنۀ سفر و آقای فاران اتحاد و خانم فاطمه محمدی ‬
‫برای صفحه آرایی هنرمندانه که زحمت آن با این دو تن بود‪.‬‬
‫ّ‬
‫دخترم مینا مسرت که زحمت واژه چینی سفرنامه با او بود‪ .‬‬ ‫•‬
‫هرچه خوبی و راستی است از این گرامیان و هرچه کمی و کاستی است از این کمترین است‪ .‬از مردم ‬
‫ّ‬
‫خوب کشور دوست و همزبان‪ ،‬تاجیکستان که در این مدت پذیرای من بودند‪ ،‬سپاسگزاری فراوان دارم و ‬ ‫ِ‬
‫اگر در این سفر به بیان برخی گفته های ناخوشایند پرداخته شده‪ ،‬از آنان پوزش می خواهم‪ .‬چنانکه شنیدم ‬
‫این کشور در این سال ها از دید اجتماعی‪ ،‬استقالل‪ ،‬اقتصادی‪ ،‬بازرگانی‪ ،‬توسعه‪ ،‬جامعه‪ ،‬درآمد‪ ،‬سیاسی‪ ،‬‬
‫شهرنشینی‪ ،‬فرهنگی و کشورداری به پیشرفت های بسیار خوبی رسیده و شهر دوشنبه جامه ای نو پوشیده و ‬
‫دیگرگون شده است به اندازه ای که شاید نگارنده دیگر آن را نشناسد‪ .‬از این رو بسیاری از گفته های آمده ‬
‫در این کتاب برای آن سال ها و روزهای پس از رهایی از جنگ خانگی است که دشواری های بزرگی بر ‬
‫سر راه مردم و دولت این کشور وجود داشت و به ناگزیر برخی صحنه های ناخوشایند و رخدادهای ناگوار ‬
‫دیده می شد‪ .‬برخی دوستان می گویند‪ :‬کاش این سفرنامه همان سال ‪1383‬ش چاپ شده بود‪ ،‬چون ‬
‫اکنون به اندازه ای کشور تاجیکستان پیشرفت و دگرگونی کرده که با آن روزهای پس از جنگ‪ ،‬قابل قیاس ‬
‫نیست‪ ،‬ولی نویسنده بر این باور است که اکنون می توان این نوشته ها را در بخشی از تاریخ گذشتۀ این ‬
‫سرزمین کهن (سال ‪ 2004‬میالدی) جای داد‪ .‬‬
‫نگارنده خرسند می شود که خوانندگان این سفرنامه‪ ،‬کژی ها و کاستی ها را به نشانی ‪hmasarrat@yahoo. com‬‬
‫در دسترس او بگذارند‪.‬‬

‫سانیﭻ یزد – تابستان ‪1400‬‬


‫ّ‬
‫حسین مسرت‬
‫نوشتار سفرنامه‬

‫‪ 1383/1/25‬تا ‪1383/2/19‬‬
‫ّ‬
‫سرانجام پس از چندین سال چشم به راهی‪ ،‬آقای غالمرضا محمدی (کویر) سخنور‪ ،‬دوست و‬
‫ادبیات فارسی (شرق شناسی) در انستیتو شرق‌شناسی‬ ‫همشاگردی نگارنده در دورۀ دکتری زبان و ّ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫و میراث خطی آ کادمی‌علوم تاجیکستان و دانشگاه ملی دولتی تاجیکستان پیام داد که می‌باید روز‬
‫‪ 1383/2/20‬برای آزمون‌های پایان ترم و دفاع از رسالۀ دکتری خود در شهر دوشنبه باشیم‪ .‬از این روز‬
‫بود که هیجان‌ها‪ ،‬دلهره‌ها و باید و نباید‌ها آغاز شد‪ .‬آیا بروم یا نروم؟ به چه شیوه؟ چگونه پول آن را که‬
‫نزدیک به سه میلیون تومان است‪ ،‬فراهم آورم؟ تا اینکه پس از روزها دوندگی و ریش و سبیل گرو نهادن‬
‫ّ‬
‫و فروش سکه‌های اهدایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسالمی‌(برای برگزیده شدن به‌عنوان کتابدار نمونۀ‬
‫کشوری)‪ ،‬زاد و توشۀ راه فراهم شد و با رفت و آمدهای چندباره به تهران‪ ،‬بلیت هواپیما (چون راه زمینی‬
‫ندارد و اگر دارد بسیار دشوار است‪ ،‬و باید از چند مرز زمینی گذشت)‪ ،‬روادید‪ ،‬گذرنامه و دیگر چیزها به‬
‫دستم رسید‪ .‬تنها مانده بود پذیرش نهایی کتابخانۀ مرکزی آستان قدس رضوی که آن هم با سفارش آقای‬
‫ّ‬ ‫محمدرضا انتظاری (سرپرست کتابخانۀ وزیری) و همراهی آقای ّ‬ ‫ّ‬
‫محمد کاظمینی (مدیر کل فرهنگ و‬
‫ارشاد اسالمی‌استان یزد) هموار شد‪.‬‬
‫اکنون دیگر خود را رهسپار سرزمین نادیده‪ ،‬ولی آشنای تاجیکستان می‌دانستم با پیش‌زمینه‌های ذهنی‬
‫از آن سرزمین سبز‪ ،‬که چندین سال پیش سیمای ایران آن‌ها را نشان داده بود و شیوۀ برخورد با مردم آن‬
‫کشور را تا اندازه‌ای می‌دانستم و به هر روی‪ ،‬کم کم با سفارش‌های ریز و درشت دوستان که همراه با‬
‫ّ‬
‫شوخی و جدی بود و شنیدن سخن‌هایی که از آنجا شنیده بودند‪ ،‬از ارزانی کاال‪ ،‬جامه‪ ،‬کفش‪ ،‬ناامنی‪،‬‬
‫باران فراوان و زنان زیباروی و در عین حال تنگدستی و گرفتاری و واپس‌ماندگی و همدلی و همزبانی و‬
‫سفارش‌های بایسته و توصیه‌های ایمنی و ّفنی !!‪ ،‬خود را آمادۀ سفر می‌کردم‪.‬‬
‫سفر شاید ُپرمخاطره‬
‫بدرود با دوستان‪ ،‬آشنایان‪ ،‬همکاران و سرانجام خانواده‪ ،‬واپسین کارها برای این ِ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪14‬‬

‫ انگیز بود‪ .‬شب روز سفر‪ ،‬بار و بندیل خود را که حاوی پوشاک و چندین کتاب آموزشی و ‬
‫ِ‬ ‫و شاید خاطره‬
‫شیرینی یزدی بود‪ ،‬بستم‪ .‬‬
‫بامداد روز نوزدهم اردیبهشت‪ ،‬در یک هوای خنک و شادی بخش بهاری‪ ،‬پس از گذشتن از زیر قرآن ‬
‫پاک و دیدن روی مبارک خود در آینه و روبوسی با اعضای خانواده‪ ،‬به سفری که پایانش ناپیدا بود‪ ،‬رهسپار ‬
‫ّ‬
‫ کنندگان‪ ،‬آب و سبزی پشت سرم ریخت و بچه ها برایم دستی ‬ ‫شدم‪ .‬مرضیه‪ ،‬همسرم‪ ،‬به مانند همۀ بدرقه‬
‫ّ‬
‫تکان دادند‪ .‬به سوی فرودگاه یزد رفتم و با آقای محمدی همسفر شدم‪ .‬‬
‫ بر فراز یزد که رسیدم‪ ،‬با شهر کهن و کویری خود بدرود گفتم‪ .‬با مردمی که همچون دانه های ارزنی از ‬
‫دور نگاه به آسمان داشتند‪ .‬بزرگ ترین نگرانی من‪ ،‬تب چندروزۀ پسرم سینا بود که با دلشوره آن را پشت سر ‬
‫نهادم‪ .‬ولی خوشبختانه فرزندم نیما بزرگ بود و نگرانی نداشتم‪ .‬انبوه یادبوده های گذشته‪ ،‬همچون شتاب ‬
‫هواپیما درگذر بود‪ .‬نگاهی به گذشته و چشمی به آینده‪ .‬ما جویندگان دانشی بودیم که برای یافتنش نه به ‬
‫چین که به فرارود [ماوراءالنهر] می رفتیم‪ .‬اینکه چرا نتوانسته بودیم در همین ایران‪ ،‬ادامۀ آموزش بدهیم و ‬
‫ده ها پرسش دیگر‪ ،‬چونان برق و باد از یادم می گذشت‪ .‬‬
‫در فرودگاه مهرآباد تهران‪ ،‬پس از پشت سر نهادن همۀ رده های بازرسی‪ ،‬پذیرش بلیت که همگی را ‬
‫بنگاه توسکا گشت تهران انجام داده بود و پرداخت خروجی که همراه با افزایش بار بود و ناچار شدیم ده ‬
‫هزار تومان از جیب مبارک مان بپردازیم‪ ،‬با آسودگی بر مبل های تاالر انتظار پایانۀ یک پروازهای خارجی ‬
‫آرمیدیم‪ .‬انگار همۀ دشواری ها را پشت سر گذاشته بودیم‪ .‬تاجیکان همه با چهره های آشنا و گویش های ‬
‫شیرین‪ ،‬یکی یکی با زنبیل هایی به وزن بیست تا سی کیلوگرم می آمدند‪ .‬آن گاه بود که پی بردیم چه کاله ‬
‫گشادی به سرمان رفته است و ما هم می بایست یکی از آن چمدان ها را به گردن می انداختیم و آن بها را ‬
‫نمی پرداختیم‪ .‬به هر روی آزموده نبودیم و «بسیار سفر باید تا پخته شود خامی»‪ .‬‬
‫ّ‬
‫اه با آقای محمدی به گﭗ و خنده گذشت‪ .‬مانند هر سفر به دنبال دوستان و آشنایان ‬ ‫چند ساعتی همر‬
‫َ‬
‫می گشتم‪ .‬با چند نفر از استادان و سخنوران تاجیک مانند‪ :‬سلیم ختالنی (نمایندۀ مجلس عالی ‬
‫ّ‬ ‫ُ‬
‫تاجیکستان‪ ،‬و سخنور)‪ ،‬فرهاد رحیم اف (رﺋیس دانشگاه ملی دولتی تاجیکستان)‪ ،‬رحمت نذری که ‬
‫ّ‬
‫سخنور و رﺋیس اتفاق نویسندگان تاجیکستان بود‪ ،‬دوست شدم‪ .‬آن ها به فراخوان (دعوت) سازمان ‬
‫فرهنگ و ارتباطات اسالمی برای دیدار از نمایشگاه کتاب تهران‪ ،‬به ایران آمده بودند‪ .‬نشانی ها و تلفن ها ‬
‫ُ‬
‫گرفته شد‪ .‬با یک بازرگان ایرانی به نام کمالی که در چکالوس شهر خجند (لنین آباد) مرغداری داشت‪ ،‬‬
‫آشنا شدم‪ .‬او سفارش می کرد به هنگام برگشت‪ ،‬المﭗ مرغداری‪ ،‬کاالی چینی‪ ،‬پارچه و مویز (کشمش ‬
‫سیاه) بیاورم که در ایران به بهای خوبی می خرند‪ .‬ولی مگر من این کاره بودم‪ .‬چند سال پیش هم که به ‬
‫سوریه رفته بودم‪ ،‬بجز چند سوغاتی برای خانواده و خویشان‪ ،‬هیﭻ چیز به همراه خود نیاوردم‪ .‬مگر من ‬
‫برای تجارت می روم؟ سال هاست که نوشتن را برگزیدم و از هرچه نامش سوداگری و پول آوری است‪ ،‬‬
‫بیزار هستم‪ .‬دستمزدی که ماهیانه از کتابخانه می گیرم و روزگار را با آن به سر می برم‪ ،‬هرچند تکاپوی ‬
‫زندگی را نمی کند‪ ،‬ولی بدان خرسند خرسندم‪ .‬‬
‫‪15‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫هنگامی که فرمان سوار شدن داده شد‪ ،‬تاجیکان به تندی از هم پیشی می گرفتند و ما بدون آنکه انگیزۀ ‬
‫آن ها را بدانیم‪ ،‬با آسودگی گام برمی داشتیم‪ .‬زمانی که به درون هواپیما رفتیم و غلغله را دیدیم‪ ،‬آن گاه ‬
‫بود که دریافتیم شمارۀ صندلی‪ ،‬بی خود است‪ .‬همچون اتوبوس های شرکت واحد‪ ،‬باید برای خود جایی ‬
‫ّ‬
‫ای آقای محمدی کنار ‬ ‫دست و پا می کردیم‪ .‬بی درنگ به روی یکی ازصندلی ها پریدم و جایی هم بر‬
‫گذاشتم‪ .‬به یاد سفرهای سالیان پیش افتادم که زنان و مردان با بقچه و چادر شب صندلی را برای خود نگه ‬
‫می داشتند‪ .‬از ساعت یک تا دو همگی در هواپیما سرگرم جا به جایی بودند‪ .‬‬
‫سرانجام هواپیما با نیم ساعت دیرکرد‪ ،‬در ساعت دو پسین از زمین بلند شد و مهماندار روس که زن بسیار ‬
‫زیبایی بود به سه زبان روسی‪ ،‬تاجیکی و انگلیسی خوش آمد گفت و پیش خودمان باشد‪ ،‬چیزهایی گفت ‬
‫که از هیﭻ کدام سر در نیاوردم‪ .‬از پذیرایی نخستین و سفارش بستن کمربند و مانند آن نشانی نبود‪ .‬در این ‬
‫هواپیمای روسی بنگاه تاجیک ایر که تنها خلبان‪ ،‬تاجیک و دیگر گروه پرواز‪ ،‬همه روسی بودند‪ ،‬نشانی از ‬
‫هماهنگی و سامان ویژۀ روس ها دیده نمی شد‪ .‬میان هواپیما‪ ،‬انبار کاال بود‪ .‬نزدیک ساعت سه پسین‪ ،‬خوراک ‬
‫آماده شده در ایران را به ما دادند و ساعت چهار هم یک لیوان نوشابه و آب معدنی گازدار خوردیم‪ .‬‬
‫انبوه مسافران تاجیک‪ ،‬مانند گرمابۀ زنانه به گفت و گو سرگرم بودند‪ .‬در ردۀ نخست‪ ،‬نمایندگان سیاسی ‬
‫تاجیک با مهمانان سازمان ارتباطات اسالمی گرم گرفته بودند و بانگ قهقهۀ آنان تا ته هواپیما می رسید‪ .‬‬
‫مسافرانی که زودتر به درون آمده‪ ،‬سرنشین و بازماندگان‪ ،‬ته نشین شده بودند‪ .‬‬
‫گروهی از زنان تاجیک همین که سوار هواپیما شدند‪ ،‬همچون مهمانداران‪ ،‬روسری خود را ‬
‫برداشتند‪ .‬انگار از قفس آزاد شده بودند‪ ،‬آهی از ته دل برآورده و دستی به موهای خود کشیدند و ‬
‫گیسوان آشفته را شانه زدند‪ .‬‬
‫در این میان‪ ،‬برخی ایرانی ها با تاجیک ها گرم گفت و گو بودند‪ ،‬همچون من که گاهی با هم نورد ‬
‫کنار خودم که کارشناس معماری و در مشهد باشنده [مقیم‪ ،‬ساکن] بود‪ ،‬گﭗ می زدم‪ .‬بین ‪ 50‬تا ‪60‬‬
‫درصد گفته های او را در می یافتم‪ .‬دشواری در این میان‪ ،‬گویش ویژۀ او بود که به زبان فارسی دری سخن ‬
‫می گفت‪ .‬هرچند گویشی ناآشنا بود‪ ،‬ولی شیرین و به دل می چسبید‪ .‬انگار به هزار سال پیش برگشته بودم ‬
‫و گویش ایران باستان را می شنیدم‪ .‬با همان واژه های آشنای شاهنامۀ فردوسی و تاریخ بیهقی و‪ ...‬به هر ‬
‫روی با کمی درنگ‪ ،‬دیگر گفته های او را درمی یافتم‪ .‬‬
‫می گفت‪ :‬بیشتر زنان از مشهد آمده و در آنجا به کار داد و ستد می پردازند‪ .‬سرنشینان تاجیک‪ ،‬همانندی ‬
‫بسیاری با ایرانیان داشتند‪ ،‬به هر روی باشندۀ بخشی از ایران کهن بودند که در دورۀ شیبایان و بخش دیگر ‬
‫آن در دورۀ قاجار جدا شده بود‪ .‬و با اینکه بین ایران و تاجیکستان تنها یک کشور جای دارد‪ ،‬ولی تا اندازۀ ‬
‫بسیاری در سنجش با دیگر همسایگان ایران‪ ،‬به ایرانی ها بیشتر همانند هستند‪ .‬چنین همانندی در میان ‬
‫ّ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬
‫رکمن‪ ،‬قرقیز و قزاق کمتر دیده می شود‪ .‬‬ ‫باشندگان دیگر کشورهای آسیای میانه مانند مردمان ازبک‪ ،‬ت‬
‫چیزی که در نخست‪ ،‬نگاه همه را به سوی خود می کشید‪ ،‬دندان های طالی آنان بود که بیشتر همانند ‬
‫یزدی های گذشته بودند‪ .‬بین سی تا پنجاه سال پیش‪ ،‬بسیاری از زنان و برخی مردان یزدی برای زیبایی‪ ،‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪16‬‬

‫دندان خود را روکش طال و برخی روکش نقره می کردند و اکنون در یزد ورافتاده است‪ .‬ولی گویا در این ‬
‫ّ‬
‫ شود‪ ،‬تاجایی که مردان نیز دندان طال داشتند و به گفتۀ آقای محمدی‪ :‬بهتر است ‬ ‫کشور به فراوانی دیده می‬
‫ های طالیی بنامیم‪ .‬با اینکه نزدیک به یک سوم سرنشینان هواپیما ایرانی ‬ ‫ّ‬
‫این سرزمین را سرزمین تبسم‬
‫ِ‬
‫بودند‪ ،‬ولی تنها به هنگام گفتار می شد بدین نکته پی برد‪ .‬‬
‫به هر گونه ای بود‪ ،‬از چاله چوله های هوایی و تکان های ویژۀ هواپیماهای روسی با خواندن شهادت ‬
‫ّ‬
‫نامه هایی در دل گذشتیم و ساعت ‪ 4/30‬به هنگام ایران و ‪ 5/20‬به هنگام محلی در روز ‪ 13‬آوریل‪2004‬‬
‫میالدی به فرودگاه دوشنبه رسیدیم‪ .‬اختالف زمان ایران با تاجیکستان ‪ 50‬دقیقه است‪ .‬فرودگاه در میان ‬
‫جنگلی از انبوه درختان زبان گنجشک جای داشت و همین بر زیبایی اش دوچندان افزوده بود‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ا به زبان روسی پر کردیم‪ .‬البته با یاری سربازان فرودگاه‪ ،‬چون روسی ‬ ‫پس از پیاده شدن‪ ،‬برگه ای ر‬
‫ّ‬
‫نمی دانستیم و به جای آن از جیب آقای محمدی نفری یک سامانی دستمزد دادیم‪ .‬این هم به برکت سفر ‬
‫پیشین آقای محمدی به دوشنبه بود که چند سامانی (واحد پول تاجیکستان) اندوخته داشت‪ .‬‬‫ّ‬
‫هوای شرجی و غبارآلود‪ ،‬همراه با مه پسین گاهی‪ ،‬فضایی دگرگونه را برایم ساخته بود که شاید ویژگی های ‬
‫سرزمین ناآشنا باشد‪ .‬به هر روی‪ ،‬دیگر در ایران‪ ،‬در زادگاه خود نبودم‪ .‬در کشوری بیگانه پا نهاده بودم‪ .‬هنوز ‬
‫زود بود که این سخن را بگویم‪ ،‬ولی غربت است دیگر‪ .‬یک بار دیگر به هواپیما نگاه کردم‪ .‬انگار گناهی انجام ‬
‫داده که مرا در سرزمین بیگانه رها کرده بود و یا شاید از اینکه بوی ایران را می داد‪ .‬چنین بدان می نگریستم‪ .‬‬
‫با سخنان خنده داری که به شتاب برق و باد از اندیشه ام می گذشت‪ ،‬خود را به دست سرنوشت در کشوری ‬
‫رها شده از روسیۀ شوروی و جنگ های خانگی سپردم‪ .‬در سرزمینی که هنوز رخدادهای خونین برادر کشی ‬
‫و کشتارهای سنگین دهۀ گذشته از یاد هیﭻ کدام از مردم جهان پاک نشده است‪ .‬‬
‫ّ‬
‫از دور‪ ،‬استاد دکتر کمال الدین عینی را دیدیم که به پیشواز ما آمده بود‪ .‬به هر گونه ای بود‪ ،‬پس از زمانی ‬
‫سرگردانی و گذر از ردۀ پاسبانان فرودگاه به جای واگذاری بار رسیدیم و دانستیم که چرا تاجیکان در تهران ‬
‫به چمدان های خود قفل و چسب می زدند‪ .‬چند ایرانی گله داشتند که چمدان آن ها در بین راه ایستگاه ‬
‫هواپیما تا جای واسپاری بار‪ ،‬باز شده است‪ .‬چمدان من هم باز شده بود ولی چون به جز جامه و کتاب‪ ،‬‬
‫چیز دندان گیری در آن نبود‪ ،‬دست نخورده بود‪ .‬همین بازشدن برایم تلنگری شد که از این پس هوش و ‬
‫حواس خود را برای رفت و آمدها جمﻊ کنم‪ .‬‬
‫خستگی راه با دسته گلی که خانم دکتر عایشه حامدوا (عضو کمیتۀ زبان تاجیکستان که چند سال پیش ‬
‫در یزد مهمان ما بود) و دخترش دکتر نگینه سراج زاده به ما دادند‪ ،‬از تن به در شد‪ .‬‬
‫هوای دلپذیر بهاری دوشنبه‪ ،‬مشام مرا نوازش می داد‪ .‬سرسبزی‪ ،‬خوش آب و هوایی و نرمی در چهرۀ ‬
‫انبوه مردمی که به پیشواز آمده بودند‪ ،‬دیده می شد‪ .‬با آمدن دکتر عینی‪ ،‬دیگر چمدان های ما را به هنگام ‬
‫ّ‬
‫ شناختند‪ .‬حتی کارمندان سفارت ایران در تاجیکستان‪ .‬او ‬ ‫رسیدن بازرسی نکردند‪ .‬دکتر عینی را همه می‬
‫فرزند یکی از رهبران جنبش تاجیکستان در دوران سرد و سیاه تزاری و زمامداری شوروی بود‪ .‬ارجی که ‬
‫ّ‬
‫به پدرش صدرالدین عینی می گذاشتند‪ ،‬در بارۀ او هم روا می داشتند‪ .‬‬
‫‪17‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫همگی سوار بر الدای روسی یکی از دوستان آقای عینی شدند و چون دیگر گنجایش نداشت‪ ،‬من و ‬
‫دکتر حامدوا پیاده به سوی خانه ای رفتیم که از پیش به کوشش نگینه فراهم شده بود‪ .‬وی می گفت‪ :‬من در ‬
‫خانه دو مهمان [مستﺄجر] دارم و آقای عینی هم خانه اش کوچک است‪ .‬خانه ای که برای ما در نظر گرفته ‬
‫بودند‪ ،‬در آشیانۀ [طبقۀ] چهارم یک ساختمان پشت فرودگاه بود‪ .‬‬
‫خانه ای بسیار زیبا با وسیله های پر و پیمان که دارندۀ خانه‪ ،‬کلید را با ریزترین چیزهای خودش در دسترس ‬
‫ما گذاشته بود و خرسند از اینکه با ماهی صد دالر (هر دالر ‪ 880‬تومان) در خانۀ او هستیم‪ .‬دکتر حامدوا ‬
‫می گفت‪ :‬اینجا همه از روی ناچاری بدین گونه خانۀ خود را کرایه می دهند و گویا خود او هم همین کار را ‬
‫کرده بود‪ .‬نگینه که ترتیب اجارۀ این خانه را داده بود‪ ،‬می گفت‪ :‬اجارۀ آن دوصد [دویست] دالر بوده و با پا در ‬
‫ّ‬ ‫ُ‬
‫قلی نزدیک به ‪ 60‬متر مربﻊ مساحت‪ ،‬همراه با ‬ ‫میانی مادرش به یک صد دالر خرسند شده اند‪ .‬خانه ای بود ن‬
‫ّ‬
‫تلویزیون‪ ،‬یخچال‪ ،‬کولر‪ ،‬چیزهای آشپزخانه‪ ،‬حتی خمیردندان و عطر‪ .‬یک پیانو هم در گوشۀ خانه بود که ‬
‫هیﭻ کدام از ما شیوۀ نواختن آن را نمی دانستیم‪ .‬‬
‫اه از یک صرافی چند دالر خود را به سامانی تبدیل کردیم‪ .‬پس از گرفتن ‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬
‫به پیشنهاد آقای محمدی‪ ،‬در ر‬
‫نشانی خانه که در کوچۀ تیتوف (‪ Титов‬والدیمیر تیتوف‪ ،‬فضانورد نامدار روسی) بود‪ ،‬سوار بر خودرو ‬
‫یکی از دوستان استاد دکتر عینی به سوی خانۀ استاد رهسپار شدیم‪ .‬شهر‪ ،‬بسیار زیبا‪ ،‬پاکیزه‪ ،‬شاداب و دنﺞ ‬
‫بود‪ .‬کمابیش همۀ خودروها روسی بودند‪ .‬چندتایی هیوندا‪ ،‬بنز و تویوتا هم دیده می شد‪ .‬زنان و دختران به ‬
‫همراه مردان شان با تن پوش های بهاری و نیم تنه به پرسه زدن در خیابان ها سرگرم بودند‪ .‬آرام و بی هراس‪ ،‬‬
‫انگار بر روی ابرها راه می رفتند‪ .‬دسته دسته دختران و زنان بیش از همه دیده می شدند که با لباس های گشاد ‬
‫و بلند‪ ،‬می گفتند و می خندیدند و انگار غمی نداشتند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫سردر همۀ فروشگاه ها و بنگاه های بازرگانی‪ ،‬سیاسی و اجتماعی به خط روسی (سیریلیک) ولی به ‬
‫زبان تاجیکی بود‪ .‬که من با اندک درنگی آن را می خواندم‪ .‬مانند‪ :‬سیروس‪ ،‬وحدت و‪( ...‬سال ها پیش ‬
‫برای بهره وری از فهرست نسخه های دست نویس کتابخانۀ مسکو اثر الگ فدورویﭻ آ کیموشکین به ناچار ‬
‫الفبای روسی را آموخته بودم) ‬
‫دوشنبه در میان کوه های سرسبز جای دارد‪ .‬با ساختمان های خشک‪ ،‬یکدست و بی جان که نشان از سر و ‬
‫سامان پیشین آن در دورۀ زمامداری شوروی می دهد‪ .‬خانه ها همه از آن دولت بودند و همه چیز مشترک بود‪ .‬‬
‫ّ‬
‫پای که درون خانۀ استاد عینی گذاشتیم‪ ،‬دامادش فرخ به پیشواز ما آمد‪ .‬استاد گفت‪ :‬همسرش خانم ‬
‫ُ‬ ‫ّ‬
‫دکتر مقدمه مرجان اشرفی و پسرش ایرج در شهر تاشکند ازبکستان هستند‪ .‬دو سال پیش دکتر اشرفی‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫اه استاد عینی و دکتر حامدوا در یزد مهمان آقای محمدی بودند‪ .‬خانم دکتر‪ ،‬کاردان و کارشناس ‬ ‫همر‬
‫نگارگری و سبک های آن به ویژه مینیاتورهای ایرانی است‪ .‬از این رو در سفر گذشته به همراه او به برخی ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫اده‪ ،‬مدرسۀ سید شمس الدین‪ ،‬‬ ‫بناها و خانه های کهن یزد سرزدیم که نگارگری داشتند‪ .‬مانند‪ :‬خانۀ ملک ز‬
‫ّ‬ ‫مدرسۀ رکنیه‪ ،‬حسینیۀ ناظم ّ‬
‫التجار‪ ،‬خانۀ ملک التجار و چند بنای دیگر‪ .‬خانم اشرفی کتابی به نام ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫اشی با ادبیات در ایران» نوشته که با برگردان روﺋین پاکباز در ایران چاپ شده است‪ .‬‬ ‫«همگامی نق‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪18‬‬

‫نکته ای که در آن کتاب برایم چشمگیر بود‪ ،‬اشاره ای بود که خانم اشرفی به «مکتب یزد» در نگارگری ‬
‫کرده بود و تاکنون در هیﭻ نوشتاری ندیده بودم‪ .‬ما با هم‪ ،‬درپی نشانه هایی از این مکتب در یزد بودیم که ‬
‫سدۀ نهم قمری در یزد کاربرد داشته‪ ،‬ولی هیﭻ نشانی نیافتیم‪ .‬گرچه او این مکتب را از درون نسخه های ‬
‫دست نویس نگارگری شده در یزد پیدا کرده بود‪ .‬خانم اشرفی سال گذشته هم برای سخنرانی در همایش ‬
‫ّ‬
‫بزرگداشت کم ال ال دی ن بهزاد به تهران آمده بود و او را دیده بودم‪ .‬‬
‫به هر روی پس از خواندن نماز و دیدار از کتابخانۀ بسیار پر و پیمان استاد عینی که دارای هزاران کتاب ‬
‫ّ‬
‫چاپی و مجله به زبان روسی بود‪ ،‬به میدان باز باغ خانه اش رفتیم‪ .‬چند کرسی چه [صندلی] که از تنۀ ‬
‫درخت درست شده بود‪ ،‬با میزی چوبی که بر روی آن سبزی خوردن‪ ،‬ماست و ساالد بود‪ ،‬در زیر نور ‬
‫آرام و نسیم جان بخش شبانگاهی‪ ،‬گعده ای دلپذیر را فراهم کرده بود‪ .‬استاد می گفت‪ :‬در تاشکند پیش از ‬
‫خوراک به مهمانان‪ ،‬چای کبود [سبز] بدون قند و ساالد می دهند‪ .‬‬
‫استاد خود را از نژاد مردم بخارا می دانست و به خوبی پافشاری می کرد که در زمان جنبش بخارا گروهی ‬
‫از مردم بخارا فرار کرده و راهی ایران به ویژه یزد گشته و در آن جا باشنده شده اند‪ .‬و شاید شما از نسل همان ‬
‫بخارایی هایی باشید که به اینجا برگشته اید‪ .‬همچنان که مردمانی از یزد در دوشنبه هستند‪ .‬بسیار دوست داشتم ‬
‫یزدی ها را در این سرزمین دور ببینم و ای کاش پژوهشگری در این زمینه‪ ،‬پژوهشی فراگیر را آماده می کرد‪ .‬‬
‫همگی به دور یک میز گردآمدیم و دربارۀ آزمون ها و چگونگی دفاع از رساله گفت و شنید [مذاکره] ‬
‫کردیم‪ .‬و گﭗ [گفت وگو] زدیم‪ .‬گه گاه آواز پرندگان کوچنده و اردک ها‪ ،‬پهنۀ آرامش را برهم می زد‪ .‬استاد ‬
‫عینی بیش از دیگر تاجیکان تالش می کرد با ما فارسی روان و یکدست‪ ،‬سخن بگوید‪ .‬شام شب‪ ،‬آش ‬
‫َ‬
‫ نخود و هویﺞ خرد شده‪ ،‬دم گذاشته بودند‪« ،‬آش ‬ ‫پلو با گوشت گوسفند و مرغ بود‪ .‬آن ها به پلو که با کمی‬
‫ّ‬
‫پلو» می گفتند که پر از روغن پنبه دانه بود‪ .‬این برنﺞ را باید با گوشت بره که بخار پز شده و بسیار خوشمزه ‬
‫بود‪ ،‬می خوردند‪ .‬یک گونه سبزی تره که ترش مزه بود‪ ،‬سر سفره گذاشته بودند‪ .‬پس از آن شیرینی های ‬
‫تاجیکی و چای سبز آوردند‪ .‬در اینجا بیشتر مردم‪ ،‬چای سبز می خورند و کمتر در خانه ها چای فامیلی ‬
‫[چای سیاه] دم می شود‪ .‬شبی خوش در زیر نور مهتاب گونۀ چراغ های کوچه‪ ،‬همراه با هوایی لطیف‪ ،‬‬
‫آوای خوش پرندگان شب بیدار و جایگهی آرامبخش در کنار استاد به سر شد و مهمان نوازی مهرآمیز آن ‬
‫شب دکتر عینی در یاد ما ماندگار شد‪ .‬او ایران و ایرانی ها را بسیار دوست می دارد‪ .‬‬
‫ساعت هشت شب همراه استاد راهی خانۀ خود شدیم‪ .‬از ترس اینکه مبادا جیب هایمان را بزنند و پی ‬
‫ببرند که آشنا نیستیم‪ ،‬بهتر دیدیم این بار را همراه او شویم‪ .‬وی در راه از چگونگی جنگ های خانمان سوز ‬
‫تاجیکستان‪ ،‬خشک اندیشی ها‪ ،‬برادرکشی ها و آتش سوزی ها‪ ،‬از تیرباران های گروهی‪ ،‬فرار به افغانستان ‬
‫و دیگر کشورهای همسایه‪ ،‬انگ زدن ها‪ ،‬شوراندن برخی کشورهای همسایه‪ ،‬ناامنی‪ ،‬دزدی و تاراج در آن ‬
‫روزها گفت و اینکه چگونه می خواستند به خاطر پدرش‪ ،‬او را تیرباران کنند‪ .‬‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ تندروهای مسلمانان فاش کرده بودند که پدرش خط نوشتاری را جابه جا کرده است‪( .‬خط این کشور ‬
‫ّ‬ ‫ُ‬ ‫ّ‬
‫ ها (منظور مجسمه های الهوتی‪ ،‬‬ ‫انجام سیریلیک شده بود) و بت‬ ‫نخست‪ ،‬خط فارسی‪ ،‬سپس التین و سر‬
‫‪19‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫رودکی و‪ )...‬را در میدان های شهر گذاشته است و استاد به میان مردم شهر که در مسجد گردآمده بودند‪ ،‬‬
‫رفته و گفته بود‪« :‬گمان می کردم اینجا جای عبادت است‪ ،‬نمی دانستم‪ ،‬جای اغواگری [توطﺌه] است‪ ،‬پدرم‪ ،‬‬
‫نخستین کسی بود که کتاب های آسان را برای فهم اسالم نوشت»‪ .‬پس از آن به فرمان رهبر آن گروه که شاید ‬
‫حاج اکبر توره جان زاده بود‪ ،‬همه به آرامش فراخوانده شده و از کشتن او بس کرده [متوقف] شدند‪ .‬‬
‫دکتر عینی گفت‪ :‬این خانه را دولت به او داده است‪ ،‬زیرا خانۀ پدرش که در همان نزدیکی و دور و ‬
‫بر خانۀ پرزیدنت [رﺋیس جمهور] (‪ President‬انگلیسی) کنونی تاجیکستان‪ ،‬امامعلی رحمانوف بوده‪ ،‬‬
‫اکنون تبدیل به آثارخانه [موزه] شده است‪ .‬ما هم از روبه روی خانۀ رﺋیس جمهور و انبوه سربازان گذشتیم‪ .‬‬
‫خیابان در خاموشی [سکوت] سنگینی فرو رفته بود‪ ،‬و مردم آرام و دلنشین گام برمی داشتند‪ .‬برخی ‬
‫پسرها و دخترهای جوان و نوجوان‪ ،‬شادمانه در کنار هم می رفتند‪ .‬در فروشگاه های آن که تنها لوحۀ (تابلو) ‬
‫«مگزین» [مغازه] (‪ ،Магазин‬روسی) را داشت‪ ،‬همه گونه کاالیی فروخته می شد‪ ،‬از خوراک و پوشاک ‬
‫و نان گرفته تا سیگار و باده و می‪ .‬‬
‫در گوشه و کنار‪ ،‬چند پاسبان دیده می شد که سرپرست بررسی رفت و آمد خودروها بودند‪ ،‬ولی کو ‬
‫خودرویی؟ نسیم بسیار خنکی می وزید و ما سه نفر آرام آرام راه می رفتیم و از هر دری سخن می گفتیم‪ .‬‬
‫َ‬
‫نزدیک میدان اسماعیل سامانی (نماد کشور تاجیکستان) سوار بر مرشورتکه [مینی بوس] (روسی) شدیم‪ .‬‬
‫میدان عینی و چندین خیابان (در اینجا به بلوار‪ ،‬خیابان می گویند) و کوچه (در اینجا به خیابان‪ ،‬کوچه ‬
‫می گویند) و میدان کم خودرو را پشت سر گذاشتیم‪ .‬گویا شهر دوشنبه‪ ،‬همۀ آن هیاهو و کشتارها را ‬
‫سال هاست که به فراموشی سپرده و در آرامش غنوده است‪ .‬‬
‫در راه برگشت‪ ،‬دورنمای انبوه کتاب های درهم و برهم استاد عینی که بیشتر به زبان روسی و دربارۀ ‬
‫ّ‬
‫ ای بود اساطیری و سنتی که ‬ ‫ادبیات و تاریخ ایران و تاجیکستان بود‪ ،‬روبه روی چشمانم درگذر بود‪ ،‬خانه‬ ‫ّ‬
‫بوی روسیۀ کهن می داد؛ با نگاره (تصویر) هایی از نویسندگان نامور روسیه و تاجیکستان‪ ،‬نگارگری های ‬
‫رنگی‪ ،‬مینیاتور‪ ،‬جام های بلور‪ ،‬سماورهای کهنۀ روسی و دیگر چیزهای باستانی‪ .‬استاد می گفت‪ :‬چون ‬
‫خانه ام ویران شده‪ ،‬همۀ ده هزار کتابم را درون انباری گذاشته ام تا درآینده کتابخانه ای بسازم‪ .‬استاد ‬
‫می گفت‪ :‬چون این شهر در گذشته‪ ،‬دوشنبه بازار خوبی داشته‪ ،‬کم کم نام «دوشنبه» بر آن مانده است‪ .‬‬
‫در زمان استالین‪ ،‬نامش «استالین آباد» بوده و در زمان خروشچف دوباره به «دوشنبه» برگردانده شد‪ .‬‬
‫در کوچۀ تیتوف و بسیاری از کوچه ها تا یک گزی (متری) دیوارها را خزه گرفته بود‪ .‬هوا شرجی مانند بود ‬
‫و نمناکی (رطوبت) به اندازۀ ‪ 25‬تا ‪ 30‬درصد داشت و بدین روی کمتر جای خشک در شهر دیده می شود‪ .‬‬
‫شب فرا رسیده بود و پلک هایم سنگینی می کرد‪ ،‬پرهیاهو ترین روز کاری زندگی ام را پشت سر می نهادم ‬
‫ُ‬
‫زیرا که در درازای یک روز‪ ،‬هزاران فرسنگ را پیموده و از سه کشور ایران‪ ،‬ترکمنستان و ازبکستان گذشته ‬
‫و به تاجیکستان رسیده بودم‪ .‬تلویزیون اینجا دو شبکه داشت‪ ،‬یکی دولتی به نام ‪TBT‬و دیگری شهر ‬
‫دوشنبه که تنها پسین ها برنامه داشتند‪ ،‬شبکۀ دیگری هم از کشور روسیه پشتیبانی می شد‪ .‬می گویند ‬
‫تاجیکستان چند شبکۀ مردمی هم دارد‪ .‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪20‬‬

‫ّ‬
‫ با سخنور خوش ذوق آقای محمدی است که ‬ ‫چنانکه گفتم از خوبی های این سفر‪ ،‬همراهی و همدمی‬
‫بسیار خوشرو‪ ،‬مهربان و شوخ است‪ .‬وی گه گاه برای دل خودش آواز می خواند و به راستی آوای خوبی ‬
‫ّ‬
‫انه از استاد محمدرضا شجریان را خواند و پس از شوخی و خندۀ فراوان‪ ،‬هر دو به ‬ ‫هم دارد‪ ،‬یکی دو تر‬
‫خوابی سنگین فرو رفتیم‪ .‬انگار به ما داروی بیهوشی داده بودند‪ .‬‬

‫یﮏشنبه ‪1383/2/20‬‬
‫ُ ُ‬
‫با اینکه دیشب از صدای غرغر گوش خراش هواپیماها تا دیرگاه در رنﺞ بودیم‪ ،‬ولی سپیده دم از خواب ‬
‫بلند شدم‪ .‬نمناکی و نسیم بامدادی به درون خزیده بود‪ .‬نخستین بامداد تاجیکستان را تماشاگر بودم‪ .‬برای ‬
‫خرید برخی خوراکی ها به خیابان زدم‪ .‬از یکی از همسایه ها نشانی فروشگاه را پرسیدم‪ ،‬چون دانست ‬
‫ایرانی ام‪ ،‬لبخندی مهربانانه زد و گفت‪ :‬در قفا [پشت] است‪ .‬گویا با ایرانی ها پیوند بسیار گرمی داشته ‬
‫و مهر ایرانی ها را به دل دارند‪ .‬هر چه دنبال پنیر گشتم‪ ،‬گیرم نیامد‪ .‬نام تاجیکی آن را هم نمی دانستم‪ .‬به ‬ ‫ِ‬
‫َ ّ‬
‫ناچار کمی ماست‪ ،‬چکه [ماستینه] و نان خریدم‪ .‬هر چند می گفتند ارزانی است‪ ،‬ولی گویا فرآورد های ‬
‫شیری را در برنمی گیرد‪ .‬زیرا ماست را دو سامانی (برابر ‪ 650‬تومان)‪ ،‬چهار دانه نان کوچک را یک ‬
‫سامانی (‪ 330‬تومان) و چهار دانۀ تخم مرغ را یک سامانی و بیست درم خریدم‪ .‬‬
‫در همین روز نخست‪ ،‬چنان شیفتۀ این کشور و هوای پاکیزۀ آن شدم که در دل آرزو کردم کاش روزی ‬
‫در این سرزمین به کار فرهنگی بپردازم‪ .‬اکنون تنها سختی‪ ،‬دوری خانواده است که اگر بدین جا بیایند‪ ،‬‬
‫زندگی آسان می شود و دیگر برداشت دلتنگی نخواهد بود‪ .‬‬
‫ مانند مردم تاجیک‪ ،‬چای کبود درست کردم‪ ،‬خوشگوار و دلنشین بود‪ .‬ولی آن ها چای را بدون قند ‬
‫می خورند‪ .‬پس از ناشتایی‪ ،‬نخستین روز خوانش درس ها آغاز شد‪ .‬کمی آموختن الفبای روسی برای ‬
‫خواندن لوحه ها و دیگر چیزها بایسته و نیاز بود که به یاری کتاب میزبان (صاحب خانه) فراهم شد‪ .‬‬
‫ساعت ‪ 11‬بامداد‪ ،‬آقای محمودرضا مرندی‪ ،‬سرپرست رایزنی فرهنگی سفارت ایران در تاجیکستان به ‬
‫دیدار ما آمد‪ .‬دیروز که به رایزنی رفتیم‪ ،‬نبود و امروز تلفنی به او کارمان را گفتیم و نشانی خانه را دادیم و او ‬
‫ّ‬
‫ بود بسیار خوش برخورد و ساده و پس از اینکه دانست آقای محمدی‪ ،‬‬ ‫با فروتنی تمام به دیدار ما آمد‪ .‬آدمی‬
‫ّ‬
‫مشاور فرهنگی استانداری یزد و رﺋیس سازمان اسناد ملی یزد است و من هم نویسنده و از دوستان آقای ‬
‫اصغر محمدخانی (سرپرست مرکز ارتباطات فرهنگی اسالمی)‪ ،‬بسیار به ما مهربانی کرد‪ .‬نامۀ سفارش ‬ ‫ّ‬
‫آقای محمدخانی را به او دادم‪ .‬پس از کمی گفت و گو و رهنمود سازی دربارۀ چگونگی آموزش در اینجا‪ ،‬‬ ‫ّ‬
‫به پیشنهاد او راهی «کباب راحت» یا به گفتۀ تاجیکان‪ ،‬چایخانۀ راحت شدیم‪ .‬‬
‫ نگارۀ (عکس) چایخانه در پشت اسکناس های تاجیکی دیده می شود‪ .‬چنانکه می گویند‪ :‬این جا ‬
‫در سال ‪ 1958‬میالدی در زمان دولت شوروی گشایش یافته است‪ .‬جایی بود کهن‪ ،‬در خیابان رودکی‪ ،‬‬
‫نزدیک کاخ ریاست جمهوری که به شیوۀ بسیار خوبی بازسازی شده بود‪ .‬آمیخته ای از فرهنگ ریشه دار ‬
‫ایرانی و فرهنگ زمان شوروی که در دو طبقه ساخته شده و تمامی دیواره و سقف های آن نگارگری شده ‬
‫‪21‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫ّ‬
‫ های سنتی و با رویی گشاده در کار پذیرایی ‬ ‫بود‪ .‬ده ها دختر تاجیک و روس های تاجیک پوش با جامه‬
‫بودند‪ .‬کبابی بسیار خوشمزه داشت‪ .‬سفارش نوشابۀ سبز با عصارۀ ِسب [سیب] و یک کاسۀ بزرگ ‬
‫ُجرغات [ماست] دادیم که بسیار چسبید‪ .‬‬
‫از استاد عینی شنیده بودیم که چایخانۀ راحت‪ ،‬بهترین خوراکی ها را دارد‪ ،‬با نانی خوشرنگ و خوش ‬
‫مزه که هوس کردیم چند دانۀ آن را بخریم و به خانه ببریم‪ .‬‬
‫ُ‬
‫چهره های گوناگونی پشت میزها سرگرم خوردن بودند‪ .‬چهره هایی مانند‪ :‬مغول ها‪ ،‬ترکمن ها‪ ،‬ازبک ها‪ ،‬‬
‫ های سنتی خود و با آن عباهای بلند و کاله های گرد و برخی هم با ‬ ‫ّ‬ ‫روس ها و تاجیک ها که با جامه‬
‫جامه های غربی نیمه لخت آمده بودند‪ .‬رنگارنگی تن پوش مردمان این کشور که بیشتر در نزد زنان دیده ‬
‫می شد‪ ،‬بسیار چشمگیر بود و نشان از سالمت روان شان می داد‪ ،‬شاید هم من اینجا چون پولدارها را ‬
‫ّ‬
‫ نوردم آقای محمدی‪ ،‬نشان در ‬ ‫دیده بودم به این باور رسیده ام‪ .‬همگی شادمان بودند و این به گفتۀ هم‬
‫قناعت شان داشت‪ .‬با آنکه زندگی ساده و درآمد کمی داشتند‪ ،‬ولی خوش پوش و سرشاد بودند‪ ،‬پذیرفته ‬
‫بودند که همین است که هست‪ .‬پس رنﺞ بیهوده نبر‪ ،‬فردا را چه دیدی‪ ،‬امروز را خوش باش‪ .‬دم را غنیمت ‬
‫دان‪ .‬گویا آن بستگی (التزام) سال های دور زمامداری حزبی و این رهایی اکنون‪ ،‬دوگانگی چشمگیری ‬
‫دارد‪ .‬شادترین رنگ ها را در جامۀ دختران و زنان می شد دید؛ انگار به عروسی می روند یا جشن نوروز ‬
‫ّ‬
‫است‪ .‬اینجا زندگی انگار بر پایۀ این رباعی خیام است‪ :‬‬
‫از دی که گذشت‪ ،‬هیﭻ از او یاد مکن فردا که نیامده ست‪ ،‬فریاد مکن‬
‫ُ‬
‫بر نامده و گذشته بنیاد مکن حالی خوش باش و عمر بر باد مکن‬
‫دوشنبه‪ ،‬شهر بزرگی نیست‪ ،‬ولی زیبا و بسامان است و گویا گذشتۀ زیباتری داشته و فروپاشی شوروی ‬
‫که باعث کنده شدن از دامن کشور پدربزرگ شده‪ ،‬کم کم چهرۀ شهر را به ویرانی فرو برده‪ ،‬هر چه ازبین ‬
‫رفته‪ ،‬دیگر چیزی به جای آن نیامده است‪ .‬تازه آقای عینی می گفت‪ :‬در این چند سالۀ پس از فروکش کردن ‬
‫جنگ های خانگی بهتر شده و دودها و ویرانی ها را از بین برده اند‪ .‬‬
‫در پشت گنجۀ شیشه ای فروشگاه ها‪ ،‬کاالهای ایرانی با برچسب انگلیسی دیده می شد‪ .‬آقای مرندی ‬
‫ُ‬ ‫ّ‬
‫ گفت‪ :‬کیفیت بد کاالهای صادراتی ایران دستاویزی شده که کم کم ترک ها و چینی ها بازار تاجیکستان ‬ ‫می‬
‫را به دست گیرند‪ .‬وی از تالش های رایزنی برای آموزش ‪ 4200‬تن از دانش آموزان تاجیک برای فراگیری ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫خط فارسی یا به گفتۀ تاجیک ها «خط نیاگان» سخن گفت و افزود‪ ،‬به انگیزۀ دلبستگی که به زبان فارسی ‬
‫دارند‪ ،‬چنانچه سرمایۀ بیشتری فرستاده شود‪ ،‬می توان چندین هزار دانش آموز دیگر داشت و این ها را به ‬
‫گذشتۀ تاریخی و فرهنگی خودشان پیوند داد‪ .‬‬
‫مرندی می گفت‪ :‬به انگیزۀ سفرهای فراوان تاجیکان به ایران و دسترسی به سیمای ایران و شبکه های ‬
‫ایرانی از راه ماهواره‪ ،‬زبان فارسی در این کشور گسترش یافته است‪ .‬خود من که بامداد‪ ،‬رادیو وطن (رادیو ‬
‫دولتی تاجیکستان) را گوش می دادم‪ ،‬تا اندازه ای همۀ واژه های آن را در می یافتم‪ .‬من یک رادیو دو موج را ‬
‫به گمان اینکه می توان رادیو ایران را گرفت به همراه خود از یزد آورده بودم‪ .‬ولی تالشی بیهوده بود‪ .‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪22‬‬
‫ّ‬
‫سپس با خودرو رایزنی به سوی انستیتو شرق شناسی و میراث خطی آ کادمی علوم تاجیکستان رفتیم ‬
‫که بنا بود با استاد عینی و قمچین چیالیف‪ ،‬برگردانندۀ چکیدۀ رساله مان گفت و شنید کنیم‪ .‬وی‪ ،‬پیمان ‬
‫شکنی کرد و نیامد و ما با استاد به گفت و شنید پرداختیم‪ .‬انستیتو شرق شناسی درشمار اندک جاهایی بود ‬
‫ّ‬
‫که دستور یافته بود لوحۀ سر در خود را به زبان و خط فارسی کار بگذارد‪ ،‬ساختمان آن در کوچۀ حسین ‬
‫زاده‪ ،‬شمارۀ ‪ 24‬جای داشت‪ .‬این کوچه در زمان شوروی به نام یکی از بزرگان روسی به نام ‪ Киров‬بود‪ .‬‬
‫ّ‬
‫اکنون از ساختمان و گذشتۀ سرافراز خود‪ ،‬جز دیوارهای رنگ و رو رفته و پله هایی پر از خاک و جایگاهی ‬
‫نیمه برخوردار‪ ،‬چیز دیگری ندارد‪ .‬‬
‫انستیتو در سال ‪ 1951‬میالدی بنیان شده و سرپرستی کنونی آن را دکتر جوره بیک نذری بر دوش دارد‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫پیش ترها سرپرستی دکتر کمال الدین عینی‪ ،‬استاد ما بود‪ .‬عینی از گذشتۀ این انستیتو و دستمزد های ‬
‫کالن آن گفت‪ .‬سپس به شیوۀ آزمون های ما‪ ،‬چگونگی حمایه [دفاع] و سخنرانی ما پرداخت‪ ،‬پس از ان ‬
‫کلید دفتر کار خود را برای خواندن و آسودن به ما داد‪ .‬چون امروز یک شنبه و روز تعطیل بود‪ ،‬نتوانستیم ‬
‫ّ‬
‫از گنجینۀ نسخه های دست نویس آن دیدن کنیم‪ .‬هنوز نقشۀ اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بر ‬
‫دیوار انستیتو بود‪ .‬‬
‫پس از بدرود با استاد به خیابان رودکی رفتیم‪ .‬کمابیش همۀ سازمان ها‪ ،‬دانشگاه ها‪ ،‬سفارتخانه ها ‬
‫و جایگاه های ارزشمند گردشگری‪ ،‬فرهنگی‪ ،‬بانک ها‪ ،‬خواجگی [اداره‪ ،‬سازمان] های برجستۀ دولتی‪ ،‬‬
‫تی‪ ،‬سیاسی‪ ،‬حتی بانک تجارت ایران و کاخ ریاست جمهوری هم در گذرگاه این خیابان قرار دارد‪ ،‬‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬
‫امنی‬
‫شاید اگر برشمارم‪ ،‬بیش از صد جای برجسته می شود‪ .‬بر سر راه خود‪ ،‬سفارت پاکستان و چین با ‬
‫نگاره های بزرگ رهبران گذشته و کنونی چین دیدیم و چند نگاره به یادگار در میدان عینی گرفتیم‪ .‬در ‬
‫ّ‬
‫ ها به دست آقای محمدی که بی خیال شناخته شدن‪ ،‬دست به ‬ ‫راه برگشت به خانه‪ ،‬از پشت گرفتن کتاب‬
‫بازیگری می زد‪ ،‬خندیدیم‪ .‬هر چه تالش کردیم نتوانستیم به ایران زنگ بزنیم‪ .‬تلفن خانه هم که درست ‬
‫ِ‬ ‫ّ‬
‫نبود و حتی در درون دوشنبه هم عالقه [ارتباط] برقرار نبود و گوشی همراه هم چندان کارایی نداشت‪ .‬‬
‫ در دل‪ ،‬همچنان نگران بیماری سینا بودم‪ .‬با اینکه پسین‪ ،‬هوا دلپذیرتر شده بود و دلمان نمی آمد به ‬
‫َ‬
‫ مان پیدا کند‪ ،‬به ناچار با مرشورتکه ‬ ‫خانه برویم‪ ،‬ولی چون بنا بود آقای مرندی خانه ای بهتر و ارزان تر برای‬
‫راهی خانه شدیم‪ .‬از بلندگوی این خودروهای همگانی که گنجایش ‪ 12‬تا ‪ 15‬نفر را داشت‪ ،‬پی در پی ‬
‫ شد‪ .‬حتی در فروشگاه های صوتی و تصویری اینجا به ‬ ‫ّ‬ ‫آهنگ های تاجیکی‪ ،‬روسی و ایرانی پخش می‬
‫فراوانی نوار و ‪ CD‬خوانندگانی مانند‪ :‬معین‪ ،‬گوگوش‪ ،‬داریوش و اندی به فروش می رسد‪ .‬ولی افسوس از ‬
‫ّ‬
‫ان و حتی پاپ باشنده در ایران‪ ،‬هیﭻ نواری پیدا نمی شد‪ .‬‬ ‫ّ‬
‫خوانندگان موسیقی سنتی ایر‬
‫خانۀ ما پشت فرودگاه و نزدیک دفتر فرودگاه به نام «ایرپورت» [فرودگاه] (‪ ،Аэропорт‬روسی) بود‪ .‬‬
‫تلفن های خانگی اینجا هم خوب نیست‪ ،‬نه تنها نمی شد با بیرون از کشور گفت گو کرد‪ ،‬حتی برای گفت و ‬
‫گوهای های درون شهری و زنگ زدن به رایزنی هم سخت است‪ .‬دیشب از بس خسته بودم‪ ،‬بانگ ناهنجار ‬
‫هواپیما را تاب آوردم‪ .‬ولی امشب بدجوری سوهان روان شده بود‪ .‬شبکۀ تلویزیون روسیه‪ ،‬اپرا پخش می کرد‪ .‬‬
‫‪23‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫روی اجاق برقی چای کبود و کمی داروی گیاهی که از یزد آورده بودم‪ ،‬درست کردم‪ .‬گویا به سبب ‬
‫تغییر آب و هوا و بدی آب شهر که در برخی جای ها‪ ،‬آب گل آلود از شیر بیرون می آمد‪ ،‬کمی دچار گلو ‬
‫درد شده بودم‪ .‬به سفارش آقای مرندی‪ ،‬چند شیشه آب معدنی اینجا که نام «زالل» داشت خریدیم‪ .‬زالل‪ ،‬‬
‫آب و نام یکی از ده ها چشمۀ خوشگوار تاجیکستان بود‪ .‬در این کشور‪ ،‬بیشتر دو گونه آب می فروختند‪ ،‬‬
‫یکی همین آب زالل و دیگری آب گاز دار که چندان خوشایند ما نبود‪ .‬‬
‫بهای آب خانه ثابت است و چندان کارایی در کم یا بسیار کاربرد آن ندارد‪ .‬روزی چندین لیتر آب از ‬
‫شیر خراب دستشویی خانۀ ما از دست می رفت‪ ،‬ولی چون ابزار آن گران است‪ ،‬بازسازی و یا جایگزینی ‬
‫نمی کردند‪ .‬چون این کشور‪ ،‬نفت و گاز ندارد و برق در دسترس بود‪ ،‬از اینرو همۀ مردم بهتر می دیدند از ‬
‫ّ‬
‫ های خانگی مانند‪ :‬آبگرمکن‪ ،‬اجاق‪ ،‬و حتی تنور نانوایی ها برقی است‪ .‬‬ ‫این نیرو بهره ببرند‪ .‬همۀ دستگاه‬
‫میزبان ما‪ ،‬در و دیوار خانه را پر از نگاره های خانواده‪ ،‬دورنما و عروسک کرده بود‪ .‬به هر گوشۀ دیوار‪ ،‬‬
‫چندین عروسک و ابزار زیوری آویزان بود‪ .‬کاغذ دیواری خوشرنگ و پرده های رنگارنگ‪ ،‬خانه را آذین ‬
‫می داد و این نشان از خوی و منش شادمان وی داشت‪ .‬‬
‫اه آقای محمدی از هر دری سخن گفتیم‪ .‬ایشان توانست ترانه ای با پیانو و ‬ ‫ّ‬ ‫شبانگاهان تا دیر گاه‪ ،‬همر‬
‫آهنگ من درآوردی اجرا کند که تاکنون هیﭻ آهنگ سازی نتوانسته بود چنان آهنگی را بسازد و بنوازد‪ .‬‬
‫وی بی درنگ سروده هایی را فی البداهه و شوخانه در مایۀ پریشانی و غربت خواند که بسیار خندیدیم‪ .‬‬
‫همچون این ابیات‪:‬‬
‫به شنبه آمدیم اندر دوشنبه دلم می خواد که برگردم سه شنبه ‬
‫دلم تنگ و دلم تنگ و دلم تنگ دوشنبه با دلم دارد سر جنگ‬
‫مسرت گر نبودی در بر من غریبی خاک می شد بر سر من ‬ ‫ّ‬
‫و پس از آن با آوازی سوزناک این ابیات را خواند‪ :‬‬
‫نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم الهی چرخ برگردد از این طالﻊ که من دارم‬
‫بیاور گشنمه آن دیگ ما را چه کاری بود با تاجیک ما را ‬
‫آی سرو کشمیر ما زلفای تو زنجیر ما ‬
‫ِ‬
‫به راستی که اگر ایشان همراه من نبود‪ ،‬بسیار دلم می گرفت و توان ماندن را نداشتم‪ .‬‬
‫اکنون که این سفرنامه را می نویسم‪ ،‬آوای گوشنواز رادیو وطن با آهنگ های زیبای تاجیکی به گوش ‬
‫می رسد‪ .‬ترانه ها با گویش بسیار زیبای فارسی دری خوانده می شود که جدا از زیبایی آن‪ ،‬مرا به گوشه های ‬
‫دور تاریخ ایران می َ ب َرد‪ .‬انگار در دورۀ سامانیان زندگی می کنم‪ ،‬با واژه های سخته و سنگین آن‪ .‬‬
‫ «باشنده» یعنی ساکن یا مقیم در اینجا هم مانند یزد کاربرد دارد و صبح را «سحر» می گویند و فردا را ‬
‫َ«پگاه» و «بی گاه» را غروب و بیرون از هنگام اداری و کاری و اکنون در می یابم هنگامی که مولوی می گوید‪:‬‬
‫ در غم تو روزها بی گاه شد روزها با سوزها همراه شد ‬
‫یعنی چه‪ .‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪24‬‬

‫پسین در بین راه خرید کردم‪ .‬شام‪ ،‬تخم مرغ درست کردیم‪ .‬بهای برخی کاالها به مراتب از ایران ‬
‫ّ‬
‫ تر است‪ .‬چنانکه مایۀ ظرفشویی نیم لیتری‪ 5 ،‬سامانی (‪ 1650‬تومان) قند حبه‪ ،‬کیلویی ‪ 3‬سامانی ‬ ‫گران‬
‫(‪ 1000‬تومان)‪ .‬‬
‫نکتۀ چشمگیر در این سفر که در گفتارها دیده می شود‪ ،‬همانندی گفته ها و گه گاه زبانزدها (ضرب ‬
‫المثل) های تاجیکی با یزدی است‪ ،‬چنانکه اینجا پس از خدانگهدار می گویند‪ :‬مرحمت (یعنی خوش ‬
‫آمدید)‪ ،‬و در یزد می گویند‪ :‬مرحمت زیاد و دیگر به کار بردن اصطالح ها و واژه های کهن ایرانی ‬
‫ّ‬
‫اهبری [هدایت]‪ ،‬یکم [اول] و ‬ ‫در گفتار روزانۀ مردم این سرزمین است‪ ،‬مانند‪ :‬پیش بری [اراﺋه]‪ ،‬ر‬
‫اصطالح های دیگر و نام مردم هم بیشتر شاهنامه ای یا نام های شاد و سرور انگیز مانند‪ :‬شایسته‪ ،‬پاکیزه‪ ،‬‬
‫زیور‪ ،‬آذرنوش و دلیراست‪ .‬‬

‫دوشنبه ‪1383/2/21‬‬
‫اوان اینجا (بویژ برای ما کویر نشینان)‪ ،‬همراه با ‬
‫بامداد‪ ،‬دیرتر از خواب بیدار شدیم‪ .‬نمناکی تا اندازه ای فر ِ‬
‫َ‬
‫رخوت و سستی که زاییدۀ هنگام بهار است‪ ،‬خواب را بر ما سنگین کرده بود‪ .‬ناشتایی مسکه [کره] و عسل ‬
‫میزبان را خوردیم‪ .‬بامداد که برای نان گرفتن بیرون رفته بودم‪ ،‬بیشتر مردم باشندۀ این کوچه را در کار و ‬
‫جنب و جوش دیدم‪ .‬از کودکان گرفته تا بزرگان‪ .‬دیروز هم که ساعت ‪ 7/5‬بیرون آمدم‪ ،‬کودکان‪ ،‬جوانان و ‬
‫زنان را دیدم‪ .‬زنان به دور هم نشسته و سرگرم گﭗ و خنده بودند‪ .‬‬
‫ّ‬ ‫ُ‬
‫ساعت نه برای دیدار با استاد عینی به انستیتو شرق شناسی رفتیم‪ .‬آقای غیاث الدین ایلچی بیگ هم ‬
‫آنجا بود‪ ،‬وی بناست در برگردان‪ ،‬بازبینی و ساماندهی رساله ها یاور ما باشد‪ .‬وی سخنی گفت که بسیار ‬
‫ّ‬
‫مایۀ نگرانی ما شد‪ .‬گفت‪ :‬کمش [حداقل] باید دو ماهی اینجا بمانیم که بسیار برایمان سخت بود‪ .‬وی ‬
‫گفت‪ :‬هر رده از آزمون ها‪ ،‬دست کم چند هفته به درازا می کشد‪ .‬بهتر است به ایران بروید و تیره ماه [برابر ‬
‫ماه مهر در گویش تاجیکان] برگردید‪ .‬‬
‫استاد عینی روشنگری کرد که همه چیز به دستاویز جایگاه اقتصادی کشورها‪ ،‬بسته به پول است و این ‬
‫بیت طنزآلود را خواند‪:‬‬
‫بی پول‪ ،‬سخنت‪ ،‬اثر ندارد حالی که تو داری‪ ،‬خر ندارد ‬
‫هر روز با نگاه به گفته ها و سخن ها برای دریافت گواهی نامۀ خود ناامیدتر می شدیم‪ .‬گویا این ها ‬
‫می خواهند بگویند‪ :‬مرگ‪ ،‬که ما به تب‪ ،‬خوشنود شویم‪ .‬دستمزد استادان بین ‪ 40‬تا ‪ 100‬سامانی (برابر ‬
‫‪ 12‬تا ‪ 30‬هزار تومان) است‪ ،‬پس باید به روشی جبران می کردند‪ .‬‬
‫اده و بسیاری جاهای پر رفت و آمد شهر‪ ،‬کووس یا آب خ ِلب [آب گندم] ‬
‫ِ‬ ‫در آغاز خیابان حسین ز‬
‫می فروختند‪ .‬گویا مردم این سامان بیش از هر چیز به سالمت خود می اندیشند‪ ،‬چون براین باورند که آب ‬
‫گندم‪ ،‬نیروزا‪ ،‬شادی آور و بی زیان است‪ .‬‬
‫همراه استاد عینی به کتابخانۀ فردوسی‪ ،‬واقﻊ در خیابان رودکی و بخش رودکی (تاالر کتاب های زبان ‬
‫‪25‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ فارسی) آن رفتیم‪ .‬بر سردر آن هیکل [مجسمه] هایی از نویسندگان روسی و فارسی دیده می شد‪ ،‬‬ ‫و خط‬
‫در درآمدگاه [جای ورود] آن‪ ،‬دو تندیس از فردوسی‪ ،‬صورت [عکس و تصویر] سخنوران فارسی مانند‪ :‬‬
‫ّ‬
‫دای نسفی‪ ،‬رودکی‪ ،‬خیام‪ ،‬جامی و فردوسی همراه با شماری از قهرمانان و رهبران انقالبی ‬ ‫ّ‬
‫زیب النساء‪ ،‬سی‬
‫ّ‬
‫و فرهنگی تاجیک مانند‪ :‬صدرالدین عینی‪ ،‬ابوالقاسم الهوتی و میرزا تورسون زاده قرار داشت‪ .‬بافته ای از ‬
‫نگارۀ رستم و سهراب هم بر دیوار خود نمایی می کرد‪ .‬با یک نگاه از دور‪ ،‬گنجینۀ کتاب های دست نویس ‬
‫کتابخانۀ فردوسی به چشم آمد‪ .‬ولی چون بسته بود‪ ،‬نتوانستیم گنجینه را ببینیم‪ .‬‬
‫این کتابخانه‪ ،‬بزرگ ترین کتابخانۀ تاجیکستان و گنجینۀ بزرگی از دانش و فرهنگ و نسخه های دست ‬
‫نویس بوده که برای فرهیختگان این کشور بسیار ارزشمند است‪ .‬با وجود اینکه آدمی می اندیشد با روزگار ‬
‫نه چندان خوب اقتصادی مردم این سامان‪ ،‬چندان زمان خواندن نداشته باشند‪ ،‬ولی می گفتند‪ :‬روزانه ‬
‫نزدیک به ‪ 1500‬نفر بهره ور دارد و در گنجینۀ دست نویس های آن نسخه های بسیار کهنی مانند‪ :‬تاریخ ‬
‫طبری (سدۀ ‪ 13‬میالدی) جای دارد‪ .‬‬
‫یک راست به رایزنی فرهنگی ایران رفتیم‪ .‬هم برای رفتن به آویر [مخفف ادارۀ اتباع بیگانه] (‪ ،Овир‬‬
‫روسی) که رسیدن خودمان را آگاهی دهیم‪( .‬بیشتر از دو روز نباید بگذرد) و هم برای زنگ زدن به ایران‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ار رسولیان که در زمینۀ ادبیات فارسی و ‬ ‫ّ‬
‫آویر که گفتند بسته است‪ .‬آقای مرندی هم نبود‪ .‬در آنجا با دکتر قه‬
‫ّ‬
‫ایرانی کار می کند‪ ،‬آشنا شدم‪ .‬وی چند شماره مجلۀ رودکی چاپ کرده بود‪ .‬نام او مرا یاد خاندان رسولیان ‬
‫در یزد انداخت‪ .‬‬
‫از آنجا یکسره به میدان امیراسماعیل سامانی رفتیم‪ .‬در آنجا تندیس بزرگی از امیر اسماعیل به بلندی ‬
‫‪ 10‬گز و طاق نصرتی به بلندی ‪ 45‬گز که از فلز و سنگ خارا ساخته شده بود‪ ،‬جای داشت‪ .‬بسیار باشکوه ‬
‫و استوار همانند اقتدار دورۀ سامانیان در خراسان بزرگ‪ ،‬نگاره ای به یادگار گرفتیم‪ .‬روبه روی آن‪ ،‬مجلس ‬
‫عالی تاجیکستان بود‪ ،‬شگفت آنکه با گذشت سال ها از فروپاشی شوروی‪ ،‬کماکان نشانۀ داس و چکش ‬
‫بر سردر مجلس‪ ،‬پابرجا بود‪ ،‬گویا به نابود کردن یادگارهای گذشته‪ ،‬همانند بسیاری از کشورهای استقالل ‬
‫یافته‪ ،‬باوری [اعتقاد] ندارند‪ .‬می گویند‪ :‬این تاریخ است‪ .‬تا آنجا که در برخی بوستان ها هنوز تندیس لنین ‬
‫جای دارد و یا بر سردر برخی تاالرهای هنری هنوز نگاره های رهبران پیشین شوروی است و کسی آن ها ‬
‫را برنداشته است‪ .‬‬
‫کنار مجلس‪ ،‬وزارت کارهای خارجۀ تاجیکستان و پشت آن‪ ،‬سفارت ایران بود‪ ،‬بر سردر سفارت‪ ،‬‬
‫چند دورنمای زیبا از چشم اندازهای ایران‪ ،‬گذاشته بودند‪ .‬با سرافرازی و سربلندی به درون پاره ای از ‬
‫ّ‬
‫اغ آقای محمدحسین خوش آمدی را که ‬ ‫خاک کشور خود پای گذاشتیم‪ .‬انگار به ایران برگشته بودیم‪ .‬سر‬
‫از یزدی های کارشناس در وزارت امور خارجۀ ایران بود‪ ،‬گرفتیم‪ .‬گفتند‪ :‬نماز است‪ ،‬ما هم به نمازخانه ‬
‫رفتیم‪ .‬بیشتر نگهبانان و کارمندان سازمانی و دستیاران اینجا و رایزنی فرهنگی از مردم کشور تاجیکستان ‬
‫بودند‪ .‬گفتنی است زنان تاجیک در این جا‪ ،‬با پوشش اسالمی به سرکار می آیند‪ .‬‬
‫ در نمازخانه به آقای خوش آمدی برخوردیم‪ .‬دیدن یک هم میهن‪ ،‬آن هم همشهری در هزاران فرسنگ ‬
‫ِ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪26‬‬

‫دور از خاک میهن‪ ،‬مزه ای دوچندان دارد‪ ،‬او که بسیار مهربان و خوش برخورد بود‪ ،‬گفت‪ :‬هر گونه یاری ‬
‫که از دستش برآید در بارۀ ما کوتاهی نخواهد کرد‪ .‬وی از مردم تفت یزد است‪ .‬برادرش یدالله را در ‬
‫ادارۀ بازرگانی یزد می شناختیم‪ .‬با شوخی به او گفتیم‪ :‬اینجا همه شما را می شناسند‪ ،‬زیرا به هر جا پای ‬
‫می گذاریم بر سر در آن نوشته‪ :‬خوش آمدی‪ .‬پس از آن او را به خدا سپردیم و از دفتر نمایندگی ایران بیرون ‬
‫آمدیم و این آغاز آشنایی ما با یک همشهری گرامی و مهربان بود‪ .‬‬
‫َ‬
‫پس از خوردن اگرا [نوعی آبگوشت بومی‪ ،‬نوعی آش رشته‪ ،‬رشته و گوشت چرخ کرده] و کرتوشکا ‬
‫[سیب زمینی] (‪ ،картошка‬واژۀ روسی) سرخ کرده و یک لیوان کمپوت [آب میوه‪ ،‬واژۀ فرانسوی] ‬
‫که ناهار امروز ما بود‪ ،‬به سوی پژوهشگاه فرهنگ فارسی – تاجیکی که با پشتیبانی سفارت ایران کار ‬
‫می کند و روبه روی آن بود‪ ،‬رفتیم‪ .‬این بنگاه فرهنگی در سال ‪ 1374‬ش بنیان نهاده شده و دارای چند ‬
‫کارمند بومی و یک سرپرست به نام دکتر مسعود قاسمی است که به غیر از آموخته های دانشگاهی در ‬
‫ّ‬
‫ان‪ ،‬دانش آموختۀ دکتری زبان شناسی‪ ،‬در مرکز زبان و ادبیات رودکی وابسته به آ کادمی علم های ‬ ‫ایر‬
‫ُ‬
‫تاجیکستان نیز است‪ .‬وی نه سالی است (از زمان بنیان پژوهشگاه تاکنون)‪ ،‬دور از خانه‪ ،‬فرزند و ‬
‫همسر‪ ،‬با شیفتگی و دلبستگی فراوان در اینجا به گردآوری و چاپ گفتارهایی دربارۀ تاریخ‪ ،‬فرهنگ ‬
‫و ادب مشترک ایران و تاجیکستان کوشش و تالش می کند‪ .‬چند تاجیکی پژوهشگر هم مانند عزیز ‬
‫ّ‬
‫میربابایف و سیف الدین میرزازاده او را همراهی می کنند‪ .‬‬
‫ پژوهشگاه‪ ،‬چندین هزار کتاب ایرانی داشت‪ .‬دکتر قاسمی هم در کار پژوهش بود و تاکنون چندین ‬
‫کتاب‪ ،‬به ویژه در زمینۀ فرهنگ تاجیکی چاپ کرده است‪ ،‬مانند‪« :‬فرهنگ نام های تاجیکی»‪ ،‬با همکاری ‬
‫ّ‬
‫عزیز میربابایف‪« ،‬فرهنگ مصادر زبان ها و گویش های ایرانی تاجیکستان‪ ،‬با همکاری محققان تاجیک‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫در دو جلد و نیز «فرهنگ زبان یغنابی»‪ ،‬با همکاری سیف الدین میرزازاده‪( .‬یغنابی یکی از گویش های ‬
‫گستردۀ اینجاست)‪ .‬وی به جز چاپ کتاب‪ ،‬به چاپ نشریه ای به نام «نامۀ پژوهشگاه» می پردازد که ‬
‫تاکنون پنﺞ شماره از آن چاپ شده است‪ .‬گفتارهای گنجانده شده در آن بسیار ارزشمند و سودمند و در ‬
‫زمینه های یکسان فرهنگی ایران و تاجیکستان بود‪ .‬وی سرگرم چاپ شمارۀ تازۀ نامۀ پژوهشگاه بود‪ .‬او ‬
‫چند شماره ای را به ما داد‪ .‬نام کتاب ها را یادداشت کردم که در آینده بخرم‪ .‬‬
‫ ها که حتی سوزن سنجاق هم به دشواری گیر می آید‪ ،‬‬ ‫ّ‬ ‫به راستی چاپ کتاب در این کشور‪ ،‬با این سختی‬
‫کار پر رنجی است‪ .‬جستن گفتارهای ناب در دو زبان فارسی و تاجیکی‪ ،‬هنر می خواهد‪ .‬بنا شد دکتر ‬
‫قاسمی گزارشی از تالش ها و کوشش های این پژوهشگاه را در دسترسم بگذارد‪ .‬‬
‫پس از پژوهشگاه به میدان امیراسماعیل سامانی رفتیم‪ .‬هوس کردیم تندیس وی را از نزدیک ببینیم‪ .‬از ‬
‫ّ‬
‫پله ها باال رفتیم و در گوشه ای نشستیم‪ .‬ناگاه نگهبان آنجا که از دور ما را پاییده بود‪ ،‬باالی سرمان آمد و از ‬
‫ما درخواست گذرنامه کرد و گفت‪ :‬قدغن است که باال بیایید‪ .‬با خنده ای زیرکانه و با اشاره به ما فهماند که ‬
‫باید برای این سرپیچی‪ ،‬تاوان بدهیم‪ ،‬تو خود بخوان‪ :‬باج‪ .‬نخستین بار بود که گیر پاسبان می افتادیم‪ .‬در ‬
‫ایران به ما گفته بودند که همچون پیش آمدها و برخوردهایی در آنجا هست و به یکباره پاسبانان به سراغ ‬
‫‪27‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫تان می آیند و باید سر کیسه را شل کنید‪ .‬ولی گمان نمی کردیم در اینجا و در روز روشن و در میان شهر‪ .‬‬
‫بی درنگ هر دوی ما را به دفتر نگهبانی برد و در گوش چند سرباز قلچماق باتوم به دست‪ ،‬چیزهایی ‬
‫گفت و پیدا بود که نمایش بازی می کند‪ .‬به هر گونه بود به ما فهماند که یا باید همین جا تاوان بدهیم یا به ‬
‫جاهای باالتر برویم و با دشواری های بیشتر‪ ،‬تاوان بیشتری بدهیم‪ .‬نام ما را در دفتری نوشت و پوزخندی ‬
‫زد‪ .‬چون تازه رسیده بودیم و هیﭻ جا را بلد نبودیم‪ ،‬بسیار ترسیده بودیم‪ .‬تلفن همراه هم نداشتیم که به ‬
‫رایزنی ایران زنگ بزنیم‪ .‬هرچه می گفتیم‪ :‬ما در کشور شما دانشجو هستیم‪ ،‬آن ها می خندیدند‪ .‬یعنی این ها ‬
‫به ما چه؟‪ ،‬پولت عزیز است‪ .‬می گفتند‪ :‬چرا به کانون دین و فرهنگ ما وارد شدید؟ این جا جای سخنرانی ‬
‫رﺋیس جمهور‪ ،‬واال ترین سرپرست کشور ماست‪ .‬هر چه گفتیم‪ :‬جایی ننوشته قدغن است‪ ،‬به گوششان ‬
‫ّ‬
‫نرفت‪ .‬خود پیدا بود که دانسته گذاشته بودند ما از پله ها باال برویم تا بیایند و ما را تیﻎ بزنند‪ .‬به هر روی ‬
‫با پرداخت ‪ 15‬سامانی باج (دستمزد یک ماه یک استاد دانشگاه)‪ ،‬گذرنامه های ما را پس دادند‪ .‬نخست ‬
‫می خواستیم برویم سفارت ایران و گزارش رخ داده را بدهیم‪ .‬گفتیم‪ :‬شاید پس از آمد و شدهای چندباره ‬
‫و فراوان‪ ،‬کاری بیهوده باشد و شاید پاسبانان دردسرهایی پس از این برایمان درست کنند‪ .‬از این رو دنبال ‬
‫کار را نگرفتیم‪ .‬مانند مصلحت اندیشی های ایرانیان خودمان که اگر نبود‪ ،‬شاید حال و روزمان بهتر بود‪ .‬‬
‫خسته و دلخور‪ ،‬راهی خانه شدیم و برای کارهای فردا برنامه ریزی کردیم‪ .‬تلویزیون روسیه چندین ‬
‫روز است که سرودها و ترانه های ‪ 9‬می (روز پیروزی متفقان بر آلمان نازی) که در تاجیکستان به آن «روز ‬
‫غلبه» می گویند‪ ،‬پخش می کند‪ .‬از همین رو‪ ،‬سه روز است که تاجیکستان‪ ،‬تعطیل است‪ .‬چون ‪ 9‬می برابر ‬
‫با یک شنبه بوده و برپایۀ قانون اینجا برخورد تعطیلی (تعطیلی در تعطیلی) وجود ندارد‪ ،‬از این رو باید روز ‬
‫پس از آن تعطیل شود‪ .‬بدین رو‪ ،‬امروز همه جا به در بسته خوردیم‪ .‬‬
‫ نکته ای که جا افتاده این است که پسین‪ ،‬پس از پژوهشگاه با هماهنگی آقای خوش آمدی‪ ،‬نزد آقای ‬
‫محمدرضا فرقانی‪ ،‬کاردار سفارت ایران و سپس آقای ناصر سرمدی پارسا‪ ،‬سفیر ایران رفتیم‪ .‬آن دو ‬ ‫ّ‬
‫گفتند‪ :‬در تالش هستند که وزارت علوم را براین باور آورند که گواهی نامه های تاجیکستان را بپذیرند‪ .‬آقای ‬
‫خوش آمدی هم که کارشناس اقتصادی سفارت است افزود‪ :‬سرمایه گذاران ایرانی اگر بخواهند می توانند ‬
‫بیایند اینجا و در زمینۀ موکت بافی‪ ،‬ماکارونی سازی و فرآوری مصالح ساختمانی کارآیی داشته باشند‪ .‬‬
‫تاجیکستان‪ ،‬آمادۀ سرمایه گذاری است‪ .‬این ها به سبب بسته بودن دست شان در تالش های اقتصادی در ‬
‫دولت شوروی‪ ،‬چندان نوآوری ندارند‪ ،‬ولی سرمایه را دارند و می توانند پشتیبانی کنند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫شب تا دیر گاه با آقای محمدی از هر دری سخن راندیم‪ ،‬از گذشت روزگار‪ ،‬گذشتۀ خود‪ ،‬دشواری ها‪ ،‬‬
‫سختی ها و آزموده های زندگی و کاری و‪ ...‬‬
‫امروز که دریافتیم قرار است تا دو ماه دیگر اینجا بمانیم‪ ،‬به شوخی به استاد عینی گفتیم‪ :‬خیال تجدید ‬
‫فراش داریم و می خواهیم زنی تاجیکی بگیریم‪ .‬گفت‪ :‬این سخن را جای دیگر نزنید‪ .‬اینجا مردمی ّ‬
‫ متعصب ‬
‫دارد که سخت پایبند آداب و رسوم ویژۀ خود هستند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫آقای مرندی هم می گفت‪ :‬روستاﺋیان اینجا چنان تعصبی دارند که مردان دیگر هیﭻ گاه زنان آن ها ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪28‬‬

‫را نمی بینند‪ .‬با این همه اگر مردانی مانده باشند‪ .‬چون همه برای کار به روسیه رفته اند‪ .‬شنیدن داستان ‬
‫دردناک زنانی که شوهران شان روزگاری برای کار به روسیه رفته بودند و پس از ده سال هنوز برنگشته بودند ‬
‫و شاید هم هرگز برنگردند‪ ،‬اشک را در چشم آدمی حلقه می بندد‪ .‬‬
‫گفتنی اینکه در همۀ کافه ها مانند چایخانۀ راحت‪ ،‬زنان و دختران پذیرایی می کنند‪ .‬زنان و دختران ‬
‫زیباروی و پرشوری که بیشتر غم ها و رنﺞ هایشان را در خود نهفته دارند و اگر به سخن در آیند‪ ،‬دل آدمی به ‬
‫ آید‪ .‬حتی در چمن ها و باغچه های خیابان هم دختران جوان کار می کردند‪ .‬یکی می گفت‪ :‬آمار ‬ ‫ّ‬ ‫درد می‬
‫زنان از مردان بیشتر است و از این رو شماری از مردان چندین زن دارند و بیشتر هم زنان کار می کنند‪ .‬‬
‫زمان نزدیک ‪ 12‬شب بود که خواب و خستگی بر من چیره شد و به امید روزی بهتر‪ ،‬همراه با بانگ ‬
‫گوش خراش هواپیماهای ارتشی و مسافربری به خواب رفتم‪ .‬‬

‫سهشنبه ‪1383/2/22‬‬
‫آغاز بامداد برای شناساندن ّ‬
‫(معرفی) خود به آویر‪ ،‬راهی رایزنی شدیم‪ .‬آقای مرندی گفت‪ :‬شاید با ‬
‫ّ‬
‫دشواری روبه رو شوید‪ .‬از این رو کارمند تاجیک خود را به نام قطب الدین همراه ما کرد‪ .‬برزن های ‬
‫ّ‬
‫پیرامون شهر و کارخانه های بسته شده و زنگ زده را پشت سر گذاشتیم و به آویر رسیدیم‪ .‬مل ّیت های ‬
‫گوناگون از آن بیرون می آمدند‪ .‬یک افغانی گوش به زنگ بود و یک تاجیک که هفت سال در ایران رشتۀ ‬
‫حقوق خوانده بود‪ ،‬با ما هم سخن شد‪ .‬‬
‫پس از پیاده شدن ‪ 25‬دالر (قانونی باید ‪ 15‬دالر می دادیم‪ ،‬ولی به ناچار و از روی ناگریزی پول را ‬
‫پرداخت کردیم‪ 10 ،‬دالر گویا باج بود)‪ ،‬راهی میان شهر شدیم‪ .‬از بازار کاروان و شاه منصور که صدها تن ‬
‫را در خود جای داده بود‪ ،‬از خیابان های شهر که همگی نام سخنوران فارسی زبان و قهرمانان تاجیکستان ‬
‫را بر خود داشت‪ ،‬گذشتیم‪ .‬از چند بیمارخانه [بیمارستان]‪ ،‬سرتراشخانه [آرایشگاه] و آشخانه [رستوران] ‬
‫ّ‬
‫گذشتیم‪ .‬کم کم با آشنایی که با خط سیریلیک (یا خط تاجیکی) پیدا کرده بودم‪ ،‬آسان تر می توانستم ‬
‫نوشته ها را بخوانم‪ .‬‬
‫روبه روی انستیتو پیاده شدیم‪ .‬چون استاد عینی نیامده بود‪ ،‬من سری به سرپرست گنجینۀ دست ‬
‫نویس ها‪ ،‬رحمت الله یف زدم‪ ،‬او از مردان دندان طالیی این سرزمین است‪ .‬از او در باره این گنجینه ‬
‫پرسیدم که گفت‪ :‬همزمان با بنیان انستیتو در سال ‪ 1951‬میالدی آغاز به کار کرده و اکنون بیش از ‬
‫ّ‬
‫‪ 5700‬نسخۀ خطی و نزدیک به ‪ 6400‬کتاب چاپ سنگی دارد که بیشتر به زبان فارسی و ماندۀ آن به ‬
‫زبان های عربی‪ ،‬ترکی و دیگر زبان های شرق اروپاست‪ .‬نسخه ها بیشتر برای ایران‪ ،‬افغانستان‪ ،‬پاکستان‪ ،‬‬
‫تاجیکستان و قفقاز و از آن سده های ‪ 9‬تا ‪ 20‬میالدی است‪ .‬از او دربارۀ ارزنده ترین نسخه های گنجینه ‬
‫ِ‬
‫ّ‬
‫پرسیدم که گفت‪ :‬تاریخ طبری‪ ،‬التفهیم از ابوریحان بیرونی‪ ،‬کیمیای سعادت از امام محمد غزالی‪ ،‬‬
‫کلیات سعدی و نفحات االنس از عبدالرحمان جامی‪ .‬از او در بارۀ نام و نشان دیوان های وحشی بافقی ‬ ‫ّ‬
‫َ ُ‬
‫جویا شدم‪ .‬گفت‪ :‬خانم مهین بانو م ّمدوا سال هاست متن انتقادی دیوان او را آماده می کند‪ .‬به دفتر کارش ‬
‫‪29‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫رفتم‪ .‬خانمی بود با چهره ای جا افتاده که بسیار خوب و روان فارسی ایرانی سخن می گفت‪ .‬چون دانستم ‬
‫ّ‬
‫انی و باالتر از همه یزدی است‪ ،‬بسیار شادمان شدم‪ .‬گفت‪:‬پدرش در کودکی از محمدآباد یزد به عشق ‬ ‫ایر‬
‫آباد آمده و سپس راهی دوشنبه شده و زناشویی کرده‪ ،‬مادرش هم ایرانی و یزدی است‪ .‬نام پیشتره [سابق] ‬
‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ّ‬
‫خانوادگی او محمدآبادی بوده که در شوروی ممدوا (البته مردان پسوند اف دارند و زنان پسوند اوا) شده ‬
‫است‪ .‬هنوز خویشاوندانش در ایران و تهران هستند‪ .‬‬
‫َ‬
‫همسرش استاد دکتر ظاهر احراری هم در این انستیتو کار می کند‪ .‬فرزندان‪ ،‬برادران و خواهرانش ‬
‫همگی دکتر و کارشناس هستند و از همه بهتر این بود که اگر به یزدی هم سخن می گفتم‪ ،‬او فهمش[درک] ‬
‫می کرد‪ .‬چون ما در اینجا ناچار شده بودیم فارسی را بسیار شمرده و با آهنگی مانند آن ها به کاربریم تا ‬
‫ّ‬
‫ا بدانند و گرنه حتی با زبان معیار ایرانی (یعنی گویش تهرانی) هم به دشواری ‬ ‫مردم سخن و خواستۀ ما ر‬
‫گفته های ما را درمی یاقتند‪ .‬ما ناچاریم برخی زمان ها واژه هایی را به کار ببریم که در نوشته های ادبی به کار ‬
‫ و حتی گویش تهرانی ‬‫می روند‪ .‬می بایست زبان و فعل ها درست باشند و چنانچه مانند گویش های بومی ّ‬
‫کلمه ها شکسته باشد‪ ،‬دریافت آن برای شان بسیار دشوار می شود‪ .‬‬
‫به هر روی وی گزیده ای از سروده های وحشی بافقی را که به نام «منتخب اشعار» در سال ‪1972‬‬
‫میالدی به زبان سیریلیک چاپ کرده بود به من نشان داد و گفت‪ :‬چون پیر شده‪ ،‬نتوانسته کارش را دنبال ‬
‫کند و مژده داد که دستاورد کارهایش به ویژه پژوهش هایش را در زمینۀ فرهاد و شیرین وحشی بافقی را ‬
‫به من بدهد‪ .‬‬
‫سپس همراه استاد عینی رده های آزمون فلسفه را که بنا بود دینارشایف از ما آزمون بگیرد‪ ،‬با همکاری ‬
‫ّ‬
‫و همراهی بحرالدین علوی‪ ،‬کاتب [دبیر] انستیتو پشت سر گذاشتیم‪ .‬چیالیف مترجم هم آمد و قرار ‬
‫شد فشردۀ رساله های ما را به روسی برگرداند‪ .‬وی چنانکه پس از این گفت و گو ها روشن شد وی از ‬
‫نویسندگان و پژوهشگران نامی و ناخشنود انستیتو بوده و در جنبش های مردم این کشور همراه بوده است‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ گفت‪« :‬روستا بنایی بوده که با سختی ‬ ‫از مردمان دوشنبه نبود‪ ،‬بسیار تند سخن می گفت و دکتر عینی می‬
‫و دشواری به اینجا رسیده است»‪ .‬بهای پیشنهادی وی برای برگردان به روسی‪ 100 ،‬دالر برابر ‪ 85‬هزار ‬
‫تومان بود‪ .‬چون ما دستورنامۀ نگارش چکیده ها و باالتر از آن زبان روسی را نمی دانستیم‪ ،‬به ناچار ‬
‫ّ‬
‫پذیرفتیم‪ .‬بنا شد فردا آزمون فلسفه بدهیم که پایۀ آن بر فلسفۀ مادی شرق و گزارشی از فلسفۀ غرب است‪ .‬‬
‫در برنامۀ آموزش دانشگاهی این کشور‪ ،‬درس فلسفه و نیز یک زبان بیگانه برای همۀ رشته ها بایسته است‪ .‬‬
‫سپس به خانۀ آقای خوش آمدی رفتیم‪ .‬خانه ای بود بسیار قشنگ و امروزی همراه با ماهواره‪ .‬پس از ‬
‫چندین روز توانستیم سیمای ایران را ببینیم‪ .‬بسیار خرسند بودیم‪ .‬همسر ایشان‪ ،‬خانم سلطان غالمی تفتی ‬
‫از مردم تفت یزد‪ ،‬باشندۀ هند بوده که به هنگام کارشناسی وی در سفارت ایران در هند با هم زناشویی ‬
‫کرده اند و ایشان اکنون به آموزش زبان فارسی در رایزنی ایران می پردازد‪ .‬‬
‫وی چند گونه خوراک ایرانی مانند‪ :‬قورمه سبزی و ته چین و چند جور ساالد و ماست هندی برای مان ‬
‫ مزۀ تاجیکی خورده بودیم‪ ،‬‬ ‫آماده کرده بود‪ .‬از بس این چند روزه خوراک های بی رمق و بدون رنگ و بی ّ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪30‬‬

‫خوراک ایرانی آن بسیار چسبید‪ .‬در تاجیکستان‪ ،‬هرگز در خوراک هایشان زردچوبه به کار نمی برند‪ .‬آقای ‬
‫ّ‬
‫ا ماهی ‪ 900‬دالر البته با پول سفارت‪ ،‬کرایه کرده بود‪ .‬پس از ناهار‪ ،‬‬ ‫خوش آمدی این خانۀ ‪ 100‬گزی ر‬
‫ های خوشگوار و پرآب اینجا مانند‪ :‬گیالس و توت فرنگی خوردیم‪ .‬شاید میوه های تاجیکستان در ‬ ‫ِ‬ ‫میوه‬
‫بین کشورهای همجوار از بهترین ها باشد‪ .‬بنا شد پسین پنﺞ شنبه برای همایش فردوسی به رایزنی ایران و ‬
‫روز یک شنبه همراه او و دیگر ایرانی ها به چشمۀ ورزاب برویم و از آنجا آب برداریم‪ .‬چون ناچاریم روزی ‬
‫چند بار آب معدنی بخریم‪ .‬‬
‫نماز را در نمازخانۀ سفارت خواندیم و خریطۀ [نقشۀ] تاجیکستان را گرفتیم و بدون درنگ برای آماده ‬
‫ّ‬
‫شدن آزمون فردا سوار بر خط ‪ 8‬راهی ایستگاه فرودگاه سر کوچه تیتوف شدیم‪ .‬در این چند روزی که سوار ‬
‫بر مرشورتکه ها می شدیم‪ ،‬با اینکه مردان‪ ،‬زنان و دختران چسبیده به هم می نشستند‪ ،‬ولی یک شرمی در ‬
‫چشمان زنان و حتی دختران نیمه لخت دیده می شود که در کمتر جایی دیدم‪ .‬مانند خواهر و برادر کنار ‬ ‫ّ‬
‫هم می نشستند و مانند ایران‪ ،‬مردان و جوانان جای خود را به زنان و پیران می دادند‪ .‬کمتر کسی را دیدم که ‬
‫به گفتۀ ما ایرانی ها چشم چرانی کند‪ ،‬متلک بگوید و خدای ناکرده انگولک یا دست درازی کند‪ .‬آن هم به ‬
‫چند نشانه می تواند باشد‪ :‬فراوانی شهر از بودن چنین دخترانی‪ ،‬آزادی ماهواره‪ ،‬آمیزش آزاد و بی بند و بار ‬
‫دختران و پسران و شاید آزادی های دیگر‪ .‬‬
‫گفته می شود‪ :‬همۀ حزب ها و گروه ها از حزب کمونیست گرفته تا حزب نهضت اسالمی تاجیکستان ‬
‫الیت دارند و هر کدام برای خود گازت [روزنامه] چاپ می کنند‪ .‬مگر ‬ ‫ّ‬
‫ادی فع ّ‬ ‫(به رهبری عبدالله نوری) آز‬
‫مردم بیمارند که ناخشنود باشند‪ .‬هم آزادی از گونۀ غربی است و هم شرقی‪ .‬مسلمانان با ایمان با پوشش ‬
‫اسالمی بیرون می آمدند و روس ها تا اندازه ای نیمه لخت‪ .‬‬
‫مردمی خرسند‪ ،‬خوشرو و خوش برخورد دارد و این ویژگی را کمتر در بین مردم شهرهای ایران دیدم‪ .‬‬
‫تا اندازه ای‪ ،‬بیشتر مردم ایران تندخو هستند و چهره هایی بر افروخته دارند‪ .‬یک گونه نگرانی و آشفتگی ‬
‫انیان حتی نوجوانان دیده می شود که باید انگیزه ها و سرچشمه های آن را جویا ‬ ‫ّ‬ ‫ناخودآگاه در چهرۀ بیشتر ایر‬
‫شد‪ .‬در این چند روزه که در تاجیکستان بودم هیﭻ کس را خشمگین و افسرده و بی تاب ندیدم‪ .‬هنگامی که ‬
‫به درون فروشگاهی می رفتیم با اینکه چیزی را پسند نمی کردیم و بیرون می آمدیم‪ ،‬لبخندشان پابرجا ‬
‫بود و با مهربانی آدمی را تا دم در همراهی می کردند‪ .‬هرگاه نشانی جایی را می پرسیدی‪ ،‬با خوشرویی و ‬
‫شکیبایی فراوان هم چون مردم یزد‪ ،‬نشانت می دادند‪ .‬بر خالف برخی شهرهای ایران که از نشانی دادن و ‬
‫نشانی گفتن رویگردان هستند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫شب تا دیر گاه‪ ،‬کتاب های فلسفۀ گوناگونی را که از ایران آورده بودیم‪ ،‬خواندیم و آقای محمدی بیت‪:‬‬
‫ درمان غریبی غریبی‪ ،‬خواری دوران غریبی‬
‫ِ‬ ‫ غریبی‪ ،‬درد بی‬
‫و سپس غزلی از سعدی‪ :‬‬
‫شب فراق که داند که تا سحر چند است مگر کسی که به زندان عشق دربند است‬
‫غم دل راه بوستان گیرم کدام سرو به باالی دوست‪ ،‬مانند است؟ ‬ ‫گرفتم از ِ‬
‫‪31‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫را با آواز و لهجۀ تاجیکی خواند و بسیار خندیدیم‪ .‬ایشان با شنیدن آواز خوانندگان تاجیکی‪ ،‬کم کم ‬
‫گویش خوانندگی خود را به تاجیکی تبدیل کرده بود و بسیار شنیدنی بود‪ .‬کمی تلویزیون تاجیکستان ‬
‫دیدیم که سروده ها و ترانه ها را با نوای تاجیکی بسیار گوشنواز می خواند‪ .‬این نکته را هم باید گفت که ‬
‫مردم تاجیکستان بسیار دوستدار موسیقی هستند و برنامه های گوناگونی در بیشتر روزها در تاالرهای شهر ‬
‫برپاست‪ ،‬به اندازه ای که بازار رقﺺ‪ ،‬آواز‪ ،‬سروده و هنر در این کشور‪ ،‬بسیار گرم است‪ .‬‬
‫شبانگاه برای خرید برخی خوراکی ها به کوچه رفتم‪ .‬کمی برنﺞ و سیر [پنیر] (‪ ،Сыр‬واژۀ روسی] ‬
‫خریدم‪ .‬برخی از آن ها را بی گمان باید در میان شهر و یا بازار خرید‪ .‬باشندگان برزن ما بیشتر ازبک و روس ‬
‫هستند‪ .‬با گفتگوی بیشتر با مردم این کشور‪ ،‬بهتر می توانم به ویژگی های لهجوی [لهجه ای] آن ها پی ببرم‪ .‬‬
‫ چند روزی است با سر زدن به کهنه فروشی ها [عتیقه فروشی] در تالشم به هر گونه ای شده گزیده ‬
‫ های فرخی یزدی را که به نام «در تالش آزادی» به کوشش فیض علی نجمانف و «منتخب اشعار ‬ ‫ّ‬ ‫سروده‬
‫وحشی» را که به کوشش مهین بانو ممدوا چاپ شده پیدا کنم‪ .‬ولی تاکنون نتوانسته ام‪ .‬‬

‫چﻬارشنبه ‪84/2/23‬‬
‫ّ‬
‫سپیده دم‪ ،‬آغاز به خواندن کتاب «کلیات فلسفه» نوشتۀ دکتر اصغر دادبه از همشهریان دانشمند خودمان ‬
‫کردم‪ .‬به راستی که خوب و فراگیر نوشته بود‪ .‬افسوس که من هیﭻ گاه گرایشی به فلسفه نداشتم‪ .‬هر چند ‬
‫سخنی نادرست و بیگانه با دانش ورزی است‪ .‬ولی از فلسفه خوشم نمی آید‪ .‬آن هم به نام علم‪ ،‬بلکه به نام ‬
‫دانشی که باید آن را فرا گرفت‪ .‬دریافت واژه ها‪ ،‬اصطالح ها و استدالل های آن برایم دشوار است‪ .‬‬
‫سحری [صبحانه‪ ،‬ناشتایی]‪ ،‬نان پنیر و گردوی یزد خوردیم و ساعت ‪ 10‬راهی انستیتو شدیم‪ .‬استاد ‬
‫عینی بسیار از دیر آمدن ما دلگیر شد‪ .‬چون بنا بود ساعت ‪ 9‬برویم‪ .‬بی درنگ نزد دینارشایف‪ ،‬خواجه ‬
‫[رﺋیس] گروه فلسفه انستیتو رفتیم‪ .‬هم برای آشنایی و هم برای رایگان کردن آزمون فلسفه که هزینۀ آن ‬
‫‪ 180‬دالر است‪ .‬هنگامی که او پی برد ما یزدی هستیم‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو کای سر حق ناشناسان‪ ،‬گوی چوگان شما ‬
‫ (حافﻆ) ‬
‫ّ‬
‫ دانست که دکتر سید محمد خاتمی‪ ،‬‬ ‫دینارشایف بسیار خوش برخورد‪ ،‬ادیب‪ ،‬دانشمند و آگاه بود‪ .‬می‬
‫رﺋیس جمهور کنونی ایران‪ ،‬یزدی است و زرتشتیان از برجسته ترین گروه های بومی و نژادی یزد هستند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ های گوناگون بداند‪ ،‬او از آقای محمدی ‬ ‫چند پرسش گوناگون پرسید تا میزان شناخت ما را از دانش‬
‫پرسید‪ :‬معنی درست این سرودۀ حافﻆ چیست؟ ‬
‫یار مردان خدا باش که در کشتی نوح هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را ‬
‫ایشان توضیح های بسیاری در این باره داد‪ ،‬ولی استاد‪ ،‬نپذیرفت و گفت‪ :‬هنگامی که به ایران برگشتید‪ ،‬‬
‫بیشتر بررسی کنید‪ .‬دربارۀ کتاب ها و کارنامۀ ما پرسید و چون دانست‪ ،‬خرسند گردید و دستور رایگان ‬
‫شدن آزمون های ما را داد‪ .‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪32‬‬

‫سپس نزد آقای رستم کامیلوف‪ ،‬استاد فلسفه رفتیم‪ .‬او هم برای میزان دانش ما پرسش هایی کرد و بنا ‬
‫ّ‬
‫ای آزمون برویم‪ .‬استاد عینی با آن سن باال‪ ،‬همه جا با مهربانی ما را همراهی ‬ ‫شد ‪ 10/5‬بامداد آدینه بر‬
‫می کرد و شرمنده مان می ساخت‪ .‬‬
‫ ناهار را همان جا در آشخانۀ درب و داغون جای گرفته در باغ انستیتو خوردیم‪ .‬بسیار بر حال و روز ‬
‫کنونی اینجا افسوس خوردیم‪ .‬پیدا بود که روزگار باشکوهی داشته‪ ،‬ولی اکنون همۀ صندلی ها و میزهای ‬
‫آن شکسته و زهوار درفته است‪ ،‬در آن باغ بزرگ و از دستان پیرمرد و پیرزنی که به همراه فرزندان خود ‬
‫سرگرم پذیرایی بودند‪ ،‬آش پلو با چای فامیلی خوردیم‪ .‬تاجیک ها آشی می پزند به نام «سیاه علف» که ‬
‫ُ‬
‫می گویند برای گرده [کلیه] بسیار خوب است‪ .‬سیاه علف‪ ،‬علف کوهستانی است که نزدیک به یک ماه ‬
‫سبز می ماند‪ .‬خوراک اینجا از همه چیز ارزان تر است‪ .‬دو بشقاب آش پلو با یک قوری چای می شود چهار ‬
‫سامانی‪ ،‬برابر ‪ 1300‬تومان‪ .‬اینجا شیر برنﺞ هم دارند‪ .‬چنانکه پیداست بسیار به خوراک و پخت آن ارزش ‬
‫می گزارند‪ .‬بیشتر خوراک هایشان گوشتی است‪ .‬از گیاهان بومی هم به خوبی بهره می برند‪ .‬اکنون که نام ‬
‫خوراک به میان آمد‪ ،‬خوب است بگویم در گفت و گوی بامدادی با دینارشایف‪ ،‬آگاه شدیم که آن ها شیر ‬
‫ا با گویش شر به کار می برند تا پی به ناهمگونی آن ببریم‪ .‬‬
‫ِ‬ ‫خوردنی را مانند ما و شیر درنده ر‬
‫برای گرفتن پول خود که در یزد به بانک تجارت ریخته بودیم‪ ،‬سری به بانک در خیابان رودکی زدیم ‬
‫ان) یا مرکز خرید سوم ‪( CYM‬مخفف فروشگاه ‬
‫ِ‬ ‫که بسته بود‪ ،‬روبه روی آن بازارچه (همانند پاساژهای ایر‬
‫مرکزی همگانی) بود‪ .‬سری به آن زدیم‪ ،‬پر بود از کاالهای چینی‪ ،‬ژاپنی و روسی‪ .‬تا اندازه ای بهای همۀ ‬
‫کاالها به جز برخی فرآورده های چینی‪ ،‬چندین برابر ایران بود‪ .‬بیشتر مردم خرده پا‪ ،‬کارمند و میانی ‬
‫تاجیک از بازارچۀ سوم به سبب گران بودن خرید نمی کنند و بیشتر‪ ،‬گروه های دولت مند به اینجا می آیند‪ .‬‬
‫مردم ساده و کم درآمد‪ ،‬بیشتر از بازارهای کاروان‪ ،‬شاه منصور و ‪ 82‬و‪ ...‬خرید می کنند‪ .‬‬
‫فروشندگان این بازارچه‪ ،‬بیشتر دختران زیبا و زنان خوشرو بودند‪ .‬یکی از یکی زیباتر‪ ،‬شاید هم برای ‬
‫کشاندن خریدار بود‪ .‬بدون گزاف‪ ،‬زیبایی زنان و دختران اینجا را شاید هیﭻ شهری در ایران ندارد و اگر ‬
‫حافﻆ شیرازی‪ ،‬زیبا رویان اینجا را دیده بود‪ ،‬هرگز نمی گذاشت سمرقند و بخارا را به ازبکستان ببخشند ‬
‫و تالش می کرد جزو خاک تاجیکستان باشد‪ .‬هر چند زیبایی‪ ،‬نسبی است‪ ،‬ولی بیش از ‪ ٪ 80‬دختران و ‬
‫زنان اینجا‪ ،‬خوش سیما‪ ،‬زیبا و سفید رو هستند‪ .‬شمار اندکی هم که زیبا نیستند‪ ،‬از آن ‪ ٪ 10‬ازبک های ‬
‫ِ‬
‫باشندۀ این شهر است‪ .‬‬
‫یک ساعتی را در بازارچه گشتیم‪ .‬تنها چیزی که در آن برایمان چشمگیر بود‪ .‬فروشگاه فرآورده های دستی ‬
‫است که کاالها و پوشاک از شهرهای گوناگون تاجیکستان و کشورهای همسایه مانند ازبکستان و چین و‪ ...‬‬
‫ّ‬
‫ا داشت‪ .‬البته با بهای بسیار گران‪ .‬یک مادر و دختر ‬ ‫مانند کاله طاقی‪ ،‬عبای بلند‪ ،‬روبالشی‪ ،‬ردا و باالپوش ر‬
‫خوشرو‪ ،‬خوش برخورد و مهربان با بردباری فراوان ما را پذیرا شدند‪ .‬هر چه پرسیدیم‪ ،‬پاسخ دادند تا آنجا ‬
‫که اجازه دادند با جامه های فاخر ‪ 70‬سامانی آن ها نگاره بگیریم و هر چه پوزش خواهی کردیم‪ ،‬می گفتند‪ :‬‬
‫هیﭻ گﭗ نیست [مشکلی نیست]‪ ،‬کاری نداریم‪ ،‬خرسند می شویم‪ .‬چند نگاره به یادگار گرفتیم‪ .‬‬
‫‪33‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬
‫ّ‬
‫در بازار فروشگاه‪ ،‬کمپوت آلوچه را که خود دکه دار تیار [آماده‪ .‬مانند گویش یزد] کرده بود‪ ،‬خوردیم‪ .‬‬
‫ّ‬
‫کمپوت خوج [گالبی وحشی] هم بود‪ .‬به سفارت ایران تلفن زدیم که ببینیم برای جشن ملی امروز در ‬
‫پیشگاه رﺋیس جمهور فراخوانده شدیم یا نه‪ .‬استاد عینی‪ ،‬دیروز نام ما را جزو میهمانان داده بود‪ ،‬ولی گمان ‬
‫تی‪ ،‬مراسا‪ 1‬نکنند‪ .‬وی دیروز گفت‪ :‬امشب‪ ،‬بزم رقﺺ‪ ،‬ترانه‪ ،‬‬ ‫ آمدهای امنی ُ‬
‫ّ‬ ‫کرده بود شاید به دستاویز پیش‬
‫آواز و موسیقی است‪ .‬استاد می گفت‪ :‬برخالف پندار برخی‪ ،‬شش مقام موسیقی تاجیکستان از موسیقی ‬
‫ایران است نه از ترکیه و بیشتر مقام های موسیقی اینجا بر پایۀ سروده های وحشی بافقی است‪ .‬ما موسیقی ‬
‫َ‬ ‫ّ‬
‫ملی خود را «شش مقام» می گوییم‪ .‬‬
‫به پارچه فروشی اینجا سر زدیم که جامه های بسیار زیبا و خوشرنگ زنان تاجیک را می فروخت‪ .‬‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ا به بهای نه و ده سامانی از شهر مرغالن و قوقا در ازبکستان ‬ ‫نام پارچه ها‪ ،‬ادرس و اطلس بود که آن ها ر‬
‫می آوردند‪ .‬بسیار رنگ شادی داشت‪ .‬تا اندازه ای‪ ٪ 50‬زنان اینجا آن را می پوشند‪ .‬گونۀ دیگر پوشاک ‬
‫زنان اینجا پومبخ (گونه ای مخمل گلدار) است که بسیار بر اندام و چهرۀ زنان اینجا خوش می نشیند‪ .‬هر ‬
‫سه جور پارچه به آنان زیبایی دوچندان می بخشد‪ .‬دیگر دختران و زنان اینجا به ویژه جوانان‪ ،‬جامه های ‬
‫غربی می پوشند‪ .‬‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫از آنجا به همراه آقای محمدی راهی «اتفاق نویسندگان تاجیکستان» روبه روی بازار برکت شدیم‪ .‬به ‬
‫ّ‬
‫سراغ آقای رحمت نذری‪ ،‬رﺋیس اتفاق رفتیم‪ .‬در فرودگاه تهران با او آشنا شده بودیم‪ .‬با گرمی بسیار ما را ‬
‫پذیرفت و کتاب هایی را که هرگز فکرش را نمی کردم‪ ،‬از کتابخانۀ خودش به من بخشید‪ .‬یکی «منتخب ‬
‫َ‬
‫اشعار وحشی بافقی» اثر خانم مهین بانو م ﱠمدوا که می گفت‪ :‬سال هاست گیر نمی آید و دیگری کتاب ‬
‫ّ‬
‫ادی»‪ ،‬گزیده اشعار فرخی یزدی اثر فیض علی نجمانف‪ .‬او با ازخود گذشتگی تمام که نزد ‬ ‫«در تالش آز‬
‫کمتر کسی دیده می شود‪ ،‬این دو کتاب را به من بخشید‪ .‬از شادی در پوست خود نمی گنجیدم‪ .‬زیرا این ‬
‫چند روز به بیشتر کهنه فروشی ها سر زده بودم و گیرم نیامده بود‪ .‬اکنون که آن ها را مال خودم می دانم‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫بسیار خوش بخت و شادمان بودم‪ .‬نزدیک به ‪ 10‬سال پیش‪ ،‬پروفسور میرزا مال احمدوف (مال احمد) ‬
‫در همایش سلمان ساوجی در شهر ساوه‪ ،‬خبر بودن چنین کتاب هایی را به من داده بود‪ .‬از همان هنگام ‬
‫آرزوی دیدن و داشتن آن ها را داشتم‪ .‬در پندارم هم نمی گنجید که یک روزی قرار است رهسپار این کشور ‬
‫شوم و این دو کتاب به من بخشیده [هدیه] شود‪ .‬‬
‫رحمت نذری که خود از سخنوران نامی تاجیکستان است‪ ،‬گفت‪ :‬همۀ گروه های ادبی و هنری اینجا ‬
‫مانند‪ :‬صنعتگران [هنرمندان]‪ ،‬نویسندگان‪ ،‬سخنوران‪ ،‬آهنگسازان‪ ،‬بازیگران و‪ ...‬که ازسوی دولت‪ ،‬‬
‫هزینه های آن پرداخت می شود‪ ،‬با ما همکاری دارند‪ .‬وی کتاب «سایۀ تنهایی» را که گزیده سروده های ‬
‫خودش بود به من بخشید و گفت‪« :‬نوردیده‪ ،‬تاج سر»‪ .‬وی خندید و افزود‪ :‬ما این گزاره را به مهمانان ‬
‫ِ‬
‫گرامی می گوییم‪ .‬‬
‫رحمت نذری‪ ،‬عضو گروه جایزه های دولتی به نام عبدالله رودکی است که زیر نظر رﺋیس جمهور ‬
‫‪ .1‬صورت تحریف شدۀ مواسا به معنی مدارا است‪( .‬مسعود قاسمی) ‪ -‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪34‬‬

‫تاجیکستان گردانده می شود‪ .‬این گروه ‪ 19‬تن هموند (عضو) دارد و هر دو سال یک بار این جایزه ها را به ‬
‫نویسندگان برتر پیشکش می کنند‪ .‬رحمت نذری‪ ،‬زادۀ شهر کوالب در ‪ 200‬کیلومتری دوشنبه و جایگاه ‬
‫ّ‬
‫امگاه میر سید علی همدانی است‪ .‬نذری دیدگاه مرا دربارۀ دوشنبه پرسید‪ .‬گفتم‪ :‬قدر کشورتان را بدانید‪ .‬‬ ‫آر‬
‫انیان پاک نژاد‪ .‬شما نیز بر آیین ایرانیان پاک نهاد که به سه ‬
‫مردمی مهربان‪ ،‬پاک و درست دارد‪ .‬مانند ایر ِ‬
‫سخن‪ :‬گفتار نیک‪ ،‬کردار نیک‪ ،‬پندار نیک باور دارند‪ ،‬باور دارید‪ .‬هرگز دروغ نمی گویید‪ ،‬مهربان و خوش ‬
‫گفتار هستید و دشنام نمی دهید‪ .‬‬
‫چون چند روزی سرگرم گردآوری واژه های تاجیکی بودم و نذری آگاه شد‪ ،‬گفت‪ :‬پیش تر‪ ،‬فرهنگ ‬
‫ّ‬
‫زبان تاجیکی‪ ،‬با خط سیریلیک در پژوهشگاه خاورشناسی مسکو چاپ شده است‪ .‬پس از آن به فراخوان ‬
‫ّ‬
‫رحمت نذری به معرکه [آیین ترحیم] هفتمین روز درگذشت خواهر بزرگ عبدالمنان یکی از نویسندگان ‬
‫ّ‬
‫تاجیک رفتیم که در ساختمان اتفاق نویسندگان برگزار می شد‪ .‬نذری می گفت‪ ،‬ما این جا را به بهایی ‬
‫ارزان کرایه می دهیم؛ و بیشتر نویسندگان و هنرمندان از آن بهره می برند‪ .‬چون جاهای دیگر گران است‪ .‬‬
‫نخست‪ ،‬همچون آیین اینجا دست های خود را شستیم و به سر میز رفتیم‪ .‬قاری هر چند گاه یک ‬
‫بار یک آیه ای از قرآن را می خواند و مهمانان برای شادی روان او «آمین» می گفتند‪ .‬سپس برای ما آش ‬
‫پلو آوردند که چون ساعتی پیش ناهار خورده بودم‪ ،‬تنها چند قاشقی خوردم که میزبان‪ ،‬دلگیر نشود‪ .‬‬
‫بشقاب ها دو نفره بود‪ .‬در عوض‪ ،‬همدست من تا ته آن را خورد و شاید خرسند از همراهی با من بود‪ .‬‬
‫تاجیک ها‪ ،‬دست کم روزی پنﺞ تا شش بار خوراک می خورند‪ .‬برخی آیین های آش خوری‪ ،‬زمان هشت ‬
‫بامداد است‪ .‬این مردم‪ ،‬سحری [صبحانه] خورده راهی معرکه می شوند‪ .‬پسین هم ناهار خورده راهی این ‬
‫آیین شده بودند‪ .‬برخی معرکه ها هم ساعت ‪ 8 ،7 ،6‬شب است و آن ها پس از خوردن خوراک فراوان‪ ،‬‬
‫ُ‬
‫دوباره شام پر و پیمونی هم در خانه می خورند‪ .‬‬
‫ُ‬
‫در روی میز‪ ،‬چندین سینی جای داشت که مانند آجیل های زردشتیان یزد (لرک) پر از کشمش‪ ،‬برگه‪ ،‬‬
‫ُ‬
‫مغز بادام‪ ،‬مویز‪ ،‬مغز گردو‪ ،‬مغز زردآلو‪ ،‬نقل و شکالت بود که بدان «لعلی» می گفتند‪ .‬یک گونه شیرینی ‬
‫ّ‬
‫سفید رنگ چسبناک هم بود که به آن «نیشاال» می گفتند و در روی میزها جای داشت‪ .‬تاجیک ها آن را ‬
‫پیش از خوراک‪ ،‬برای برانگیختن اشتها و پس از خوردن خوراک برای گوارش آن می خورند و می گویند‪ :‬‬
‫از ریشۀ یک گیاه طبیعی به نام بیخ گرفته می شود که سفید و بسیار شیرین است‪ ،‬سبزی خوردن‪ ،‬چای و ‬
‫میوه های فصل‪ ،‬دیگر نمونه های خوراکی روی میز بود‪ .‬کاش سیر نبودیم و دست کم با میوه های آن‪ ،‬دلی ‬
‫از عزا در می آوردیم‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ بر سر میز ما آقای مهمان محبت اف (بختی) از نویسندگان نامدار تاجیک بود‪ .‬وی ضمن خوش آمد ‬
‫به ما می گفت‪ :‬در تهران و ترکیه‪ ،‬مردمان آن مانند اینجا با هم مهربان و یکرنگ نیستند‪ ،‬چون بیشتر به داد و ‬
‫ستد و کسب درآمد می پردازند که از روی دادگری راست می گفت‪ ،‬خود من در این چند روزه به این نکته ‬
‫پی برده بودم‪ .‬پیوند خانواده ها بسیار گرم و خودمانی است‪ ،‬به گونه ای که میزبان ما که سه نفر هستند‪ ،‬به ‬
‫آسانی و برای یک و شاید چند ماه به خانۀ برادرش رفته بودند و با اینکه برادرش می دانست آن ها برای کرایه ‬
‫‪35‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫دادن و سودآوری خانۀ خود را رها کرده و سربار آن ها شده اند‪ ،‬با این همه این مهربانی را در بارۀ آنان روا ‬
‫داشته و همگی را در خانۀ کوچک خود جای داده است تا از این راه به آن ها یاری کرده باشد‪ .‬‬
‫آقای مرندی هم دیروز می گفت‪ :‬در اینجا اگر کسی از شمار خانواده کم شود‪ ،‬بسیار دلگیر می شوند‪ ،‬‬
‫آن ها بسیار دوست دارند به شیوۀ گروهی و خانوادگی در کنار هم زندگی کنند‪ .‬‬
‫مهمان بختی گفت‪ :‬ما اینجا آیین هفتم‪ ،‬چهلم و سال را به شیوۀ همگانی و سوم و بیستم را در خانه و ‬
‫خودمانی می گیریم‪ .‬وی افزود‪ :‬شاید چون این پیوندها برای ما تاجیک ها ساده و خوگرفته است‪ ،‬پی به ‬
‫ّ‬
‫ارزش و ارج آن نمی بریم‪ .‬اشاره ای هم به تلفﻆ درست واژگان در گویش تاجیکی داشت‪ .‬وی گفت‪ :‬ما‪ ،‬‬
‫َ‬
‫ِشش را به درستی «شش» ‪ 1‬می گوییم‪ .‬چنانکه در زبان سعدی هم است‪:‬‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ش باشد وین گلستان همیشه خوش باشد ‬ ‫گل‪ ،‬همین پنﺞ روز و ش‬
‫و «خش» را مانند یزدی ها به کار می برد‪ .‬سپس برای دیدار با آقای مرندی و آمادگی برای آزمون عربی ‬
‫فردا و بهره وری از کتابخانۀ ارزشمند رایزنی‪ ،‬راهی آنجا شدیم‪ .‬یک قرآن گرفتیم‪ .‬کارمندان رایزنی درگیر ‬
‫آماده سازی رایزنی برای برگزاری همایش روز فردوسی بودند‪ .‬کارمندان از نبود چیزها و گرانی ابزار سخن ‬
‫می گفتند که برای یک بسته سوزن ته گرد‪ ،‬باید همۀ بازار را گشت‪ .‬رول نمابر (فاکس) که در ایران ‪1500‬‬
‫انی بودیم‪ .‬مانند ‬
‫ِ‬ ‫تومان است‪ ،‬اینجا باید ‪ 50‬هزار تومان خرید‪ .‬خود ما هم در این چند روزه گواه این گر‬
‫روی خط‪[ 2‬فتوکپی] (هرچند تاجیک ها به فهرست روی خط می گویند‪ ،‬ولی در مغازه بدان روی خط ‬
‫می گویند)‪ ،‬پشت و رو برگی ‪ 40‬درم‪ ،‬یعنی ‪ 5‬برگ آن ‪ 330‬تومان می شود و بهای گران پاپکا [پوشه] ‬
‫(‪ ،Папка‬روسی) و اشتریخ [الک غلط گیری] (گویا آلمانی) و خط کورکنک [مداد پاک کن]‪ .‬ولی با ‬
‫بودن این گرانی و معاش [حقوق‪ ،‬دستمزد] کم‪ ،‬مردم خوب می گردند و خوش می پوشند‪ .‬شاید هم چون ‬
‫ما در پایتخت و میانۀ شهر هستیم‪ .‬چنین گمانی داریم و چه بسا روزگار روستاﺋیان بسیار بدتر از این باشد‪ .‬‬
‫ّ‬
‫اهی خانه شدیم‪ .‬پختن شام امشب بر دوش آقای محمدی بود‪ .‬‬ ‫پس از آن برای آمادگی آزمون‪ ،‬ر‬
‫ُ‬
‫آمیخته ای بود از چفته پلوی یزدی با تن ماهی که نه هرگز خورده بودیم و نه دیگر خواهیم خورد‪ .‬آقای ‬
‫ُ‬
‫دی این قدر از دست پخت خودش ذوق زده شده بود که می خواست دیگ را با آن چه درونش بود به ‬ ‫ّ‬
‫محم‬
‫ّ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬
‫ر آقای محمدی ‬ ‫بیرون خانه پرتاب کند!‪ .‬به هر روی با نان و پنیر‪ ،‬شب را به سر بردیم‪ .‬گرچه صدای غرغ‬
‫که از دست پخت شگفت انگیز خود کالفه شده بود‪ ،‬هم چنان به گوش می رسید‪ .‬‬
‫َ‬
‫ تلویزیون تاجیکستان‪ ،‬برنامۀ شش مقام امروز را که در تاالر شهر و در برابر رﺋیس جمهور برگزار شده ‬
‫بود‪ ،‬نشان می داد که ما شوربختانه و شاید هم به انگیزه ای دیگر مانند کم مهری معاون سفیر‪ ،‬بخت بودن ‬
‫ّ‬
‫ا نداشتیم‪ .‬حتی در این چند روز زمانی پیش نیامده که به آثارخانه برویم و میراث تاریخی آن ها ‬ ‫در آن بزم ر‬
‫را ببینیم‪ .‬امروز چهارمین روز است که از ایران و خانوادۀ خود بی خبریم‪ .‬‬

‫‪ .1‬در گویش کهن مردم بافق یزد هم «شش» می گویند‪( .‬مهرگان) ‪ -‬‬
‫َ‬
‫‪ .2‬بیشتر واژۀ سیراکپی به کار می برند که روسی است‪( .‬مسعود قاسمی) ‪-‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪36‬‬

‫پنجشنبه ‪1383/2/24‬‬
‫سپیده دم بود که دیدم در پی فراموشکاری دیشب من که شیر خراب آب را سر جای خود نگذاشته بودم‪ ،‬‬
‫همۀ فرش آشپزخانه پر از آب شده است‪ ،‬تا ساعت یک نیمروز ناچار شدیم همۀ آشپزخانه را بشوریم‪ .‬‬
‫ با آقای محمدی قرآن خواندیم و ترجمه کردیم‪ .‬ساعت ‪ 9/5‬خود را برای گشایش سپردۀ ارزی به ‬ ‫ّ‬ ‫کمی‬
‫بانک تجارت رساندیم و چون دانستیم که بسیار دردسر دارد‪ ،‬از انجام دادن آن گذشتیم‪ .‬در راه‪ ،‬آقای ‬
‫محمدی عطسه کرد و رانندۀ خودرو مانند ایرانی ها و یزدی ها گفت‪ :‬سالمت باشید‪ .‬در شگفتم که بسیاری ‬ ‫ّ‬
‫از اصطالح های یزد را در اینجا می شنوم‪ ،‬مانند‪ :‬روجا افتادن که به هنگام بستری شدن بیمار می گویند ‬
‫و یا اینکه برخی کارمندان آشخانه هنگام چیزی دادن‪ ،‬آن را با دو دست می دهند‪ .‬یکی به پیش و دیگری ‬
‫ُ‬
‫چسبیده به دست دویم‪ .‬‬
‫باز هم نوای خوانندگان ایرانی مانند‪ :‬هایده‪ ،‬حمیرا‪ ،‬گوگوش در مرشورتکه پیچیده بود‪ ،‬به گفتۀ یکی ‬
‫از کارمندان رایزنی‪ ،‬زبان فارسی در اینجا از راه همین ترانه ها گسترش یافته است‪ .‬برخورد مردم اینجا با ‬
‫ایرانی ها بسیار خوب است‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ساعت ‪ 10‬به همراه استاد عینی‪ ،‬کارهای گذراندن آزمون عربی را پشت سر گذاشتیم‪ .‬باز سر و کلۀ ‬
‫چیالیف پیدا شد و با بهانه هایی تالش در سر کیسه کردن ما را داشت و ما هم به ناچار تن به خواسته های ‬
‫او دادیم‪ .‬پیش تر بنا بود با ‪ 100‬دالر کار ما را انجام دهد و اکنون درخواست ‪ 200‬دالر داشت‪ .‬با کمی سر ‬
‫و کله زدن ‪ 175‬دالر را پذیرفت‪ ،‬آن هم برای ‪ 20‬روز دیگر‪ .‬نامش قمچین (تازیانه‪ ،‬ترکی است) است‪ .‬‬
‫چیالپف از کمونیست های گذشتۀ اینجا بوده که هنگام فروپاشی شوروی‪ ،‬تندیس لنین را در میان شهر به ‬
‫یاری دوستانش سرنگون کرده و بر سر و گوشش پریده و آن گاه بر جای آن‪ ،‬تندیس فردوسی را گذاشته اند‪ .‬‬
‫(هر چند تندیس فردوسی هم پس از چندی در سال ‪ 1999‬میالدی به باغ خلق ها رفت و بر جایش تندیس ‬
‫امیر اسماعیل سامانی نشست)‪ .‬وی به خوبی از رخدادهای کشور و شهرش آگاه است‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ های تاریخ ادبیات (از یان ریپکا و هرمان ِاته) و دیگر کتاب ها ‬ ‫به سفارش استاد عینی بنا شد کتاب‬
‫ّ‬
‫ا دربارۀ تاریخ ادبیات تاجیکان بخوانیم تا در هنگام دفاع‪ ،‬از گفتن باز نمانیم‪ .‬پس بی درنگ به سوی ‬ ‫ر‬
‫پژوهشگاه فرهنگ فارسی ‪ -‬تاجیکی رفته و چند کتاب گرفتیم‪ .‬که از آن میان با چند کتاب دربارۀ زبان ‬
‫تاجیکی از قبیل «فرهنگ مصادر زبان ها و گویش های ایرانی تاجیکستان» اثر دکتر مسعود قاسمی ‬
‫ برخوردم که بسیار برایم خوب بود‪ .‬وی در گفتار خود در گزارش این بیت مولوی که گفته بود‪« .‬در نوشتن‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫ا شر تلفﻆ می کنند‪ .‬ولی شیر می نویسند‪ .‬او گفتارهای ‬ ‫گرچه باشد شیر‪ ،‬شیر» در اینجا شیر حیوان ر ِ‬
‫بسیاری در این باره دارد‪ .‬گویا آرامش اینجا همراه با زبان شیرین تاجیکی و بی دردسر بودن کارها دست ‬
‫ُ‬
‫مایۀ ماندگاری نه ساله او در این سرزمین شده است‪ .‬‬
‫با چند ایرانی تبریزی که از سال ‪ 1329‬ش تاکنون در اینجا زندگی می کنند و سال ها پیش در ‬
‫ های‪ :‬محمد نمک شناس و اسد صادقی نژاد آشنا شدم‪ .‬گویا باید ‬ ‫ّ‬ ‫مکتب خانه ها آموزش می دادند‪ ،‬به نام‬
‫از هواداران حزب تودۀ ایران باشند‪ .‬نمک شناس می گفت‪ :‬در سال ‪ 1329‬ش و پس از دستگیری های ‬
‫‪37‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫گسترده در ایران به اینجا فرار کردیم و پس از آن‪ ،‬دیگر هیﭻ گاه اجازه نیافتیم به ایران برگردیم‪ .‬سال ها در ‬
‫اردوگاه های کار اجباری سیبری بودیم و پس از رنﺞ های فراوان‪ ،‬باشندۀ اینجا شدیم‪ .‬آن ها آمده بودند از ‬
‫پژوهشگاه کتاب بگیرند‪ .‬پژوهشگاه کتابخانۀ خوب ولی نابسامانی داشت‪ ،‬پس از آشنایی نخستین‪ ،‬روز ‬
‫خوش گفتیم و از پژوهشگاه بیرون آمدیم‪ .‬‬
‫َ‬
‫برای ناهار راهی کافۀ فرهنگ‪ ،‬پشت وزارت فرهنگ شدیم که خدمتکاران آن از مردمان بدخشان ‬
‫بودند‪ .‬چون دانستند ایرانی هستیم‪ ،‬بی درنگ ترانۀ ایرانی گذاشتند‪ .‬این کافه را از ادارۀ فرهنگ کرایه کرده ‬
‫بودند‪ .‬سیاه علف سفارش دادیم که آمیختۀ سبزی سیاه‪ ،‬برنﺞ و ماست بود‪ .‬‬
‫سپس راهی رایزنی شدیم تا در برنامۀ همایش فردوسی باشیم‪ .‬در اینجا گروهی از سخنوران و ‬
‫نویسندگان تاجیک آمده بودند و گفتارها و سروده های خود را دربارۀ فردوسی خواندند‪ .‬رحمت نذری‪ ،‬‬
‫گلرخسار صفی اوا‪ ،‬کمال نصرالله‪ ،‬مﺆمن قناعت و خانم شهریه‪ ،‬چکامه هایشان را خواندند‪ .‬چند بیت از ‬
‫سروده های رحمت نذری برای نمونه می آید‪:‬‬

‫نوشتم سرنوشتم را خود از نو‬


‫به دنیا یک قلم‪ ،‬اندیشه دارم به شادی و الم اندیشه دارم‬
‫تو با چشمان خود اندیشه داری ولی من با دلم اندیشه دارم‬
‫چو نی با سوز و ساز دل بسوزم چو نیزار از گداز دل بسوزم‬
‫چو از نی‪ ،‬نی قلم سازم‪ ،‬نویسم سرهر واژه راز دل بسوزم‬
‫سرشتم من‪ ،‬سرشتم را خود ازنو بهشتم من‪ ،‬بهشتم را خود از نو‬
‫قلمکش یک قلم الهام بخشید‪ ،‬نوشتم سرنوشتم را خود از نو‬
‫***‬
‫که فرهنگ نیاگان داند اکنون؟ که اندرز بزرگان خواند اکنون؟ ‬
‫ا باد کوری به روی ره ورق گرداند اکنون‬‫کتاب کهنه ای ر ِ‬
‫در این برنامه دکتر خدایی شریف زاده‪ ،‬گفتار «سخنی چند دربارۀ شاهنامه»‪ ،‬دکتر ولی صمد (زاده)‪ ،‬‬
‫گفتار «وطن نیلگون فردوسی در شعر سرگﺌی یسنین» و دکتر احراری‪ ،‬گفتار «فردوسی و شاهنامه» را ‬
‫خواندند‪ .‬در میان برنامه ها‪ .‬دانا بهرام‪ ،‬خواننده و نوازندۀ نامور تاجیک‪ ،‬ترانه هایی را خواند‪ .‬سپس پذیرایی ‬
‫بود که خوشمزه ترین آن‪ ،‬سمبوسه ای بود که درون آن گوشت گاو کوبیده بود و بسیار چسبید‪ .‬رحمت نذری ‬
‫ّ‬
‫کتابی را دربارۀ تاجیکستان به من داد و خواهش کرد که باز هم به «اتفاق نویسندگان» بروم‪ .‬مذهبشاه‪ ،‬رﺋیس ‬
‫گروه زبانشناسی تاجیکستان گفت‪« :‬نسخه های شعر فارسی شاید از برگ های درختان ما در نوروز بیشتر ‬
‫باشد»‪ .‬نگاره هایی برای یادگار با گلرخسار صفی اوا‪ ،‬دکتر عایشه حامدوا و دانا بهرام گرفتیم‪ .‬‬
‫گلرخسار را از شهریور ‪ 1375‬و به هنگام حضور در همایش یک صدمین سالگرد زادروز نیمایوشیﺞ ‬
‫در تهران و یوش مازندران می شناختم‪ .‬دو روزی در این همایش باهم بودیم و با او هم سخن شده بودم‪ .‬او ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪38‬‬

‫نامدار ترین سخنور تاجیک در ایران است که بارها به ایران آمده است‪ .‬او مانند همۀ تاجیکان از ما پرسید‪ :‬‬
‫ساز‪ ،‬نغز‪ ،‬تینﺞ؟ ‬
‫در اینجا با یکی از روزنامه نگاران روزنامۀ «چرخ گردون» آشنا شدیم‪ .‬همۀ روزنامه های تاجیکستان ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫به زبان تاجیکی و خط سیریلیک چاپ می شود‪ .‬به امید روزی که روزنامه ها به خط فارسی که در اینجا ‬
‫ّ‬
‫«خط عربی» می گویند‪ ،‬چاپ شود‪ .‬‬
‫پس از بدرود با کارمندان رایزنی‪ ،‬برای فرستادن نمابر به یزد‪ ،‬به میدان عینی رفتیم‪ .‬به سختی تلفن یزد ‬
‫را گرفتم و با نیما گﭗ زدم‪ .‬ولی تلفن قطﻊ شد‪ .‬در دورۀ فناوری‪ ،‬ما هیﭻ پیوندی با و هیﭻ خبری از ایران ‬
‫ّ‬
‫ شود‪ .‬حتی ‬ ‫نداریم‪ .‬آوای رادیو ایران هم در اینجا شنیده نمی شود‪ .‬پرواز هم که هفته ای یک بار انجام می‬
‫روزنامه های ایران‪ ،‬هفته ای یک بار به رایزنی می رسد و‪ ...‬‬
‫هنگامی که پسین دریافتیم برای این برنامه شش نفر برای ایرانیان جا گرفته بودند ولی در پی کم مهری ‬
‫برخی کارمندان سفارت‪ ،‬ما نتوانستیم در مقام خوانی تاجیک ها شرکت کنیم‪ ،‬بسیار دلگیر شدیم‪ ،‬به سوی ‬
‫خانه آمدیم‪ ،‬تلویزیون هنوز برنامه های دیشب را با آب و تاب نشان می داد و بر دریﻎ ما می افزود‪ .‬ترانه ها‪ ،‬‬
‫آوازها و رقﺺ های بومی تاجیکی بود که ما از دیدن زندۀ آن بی بهره مانده بودیم‪ .‬‬
‫می گویند در اینجا مردمان زرتشتی هم هستند‪ .‬آیا زردشتی های آن از یزد آمده اند؟ باید بپرسم‪ .‬‬
‫ ها ادعا می کنند‪ :‬ریشۀ زبان فارسی از اینجاست و ما پیشرو ‬ ‫یکی از کارمندان رایزنی می گفت‪ :‬تاجیک ّ‬
‫ایرانی ها هستیم که به باور من سخنی به گزاف نگفته اند‪ .‬همۀ بزرگان ما‪ ،‬رودکی‪ ،‬فردوسی و‪ ...‬همه از ‬
‫خراسان بزرگ بوده اند و تاجیکستان هم بخشی از خراسان بزرگ بوده است‪ .‬بدون گزاف‪ ،‬آن ها بیشتر از ‬
‫ما ایرانی ها در نگهداری زبان فارسی کوشا بوده اند‪ .‬زیرا به اندازه ای که واژه های عربی و اروپایی در زبان ‬
‫ُ‬
‫فارسی ایرانی آمده؛ یک دهم واژه های روسی‪ ،‬ازبکی و ترکی به زبان فارسی تاجیکی نیامده است‪ .‬با اینکه ‬
‫این کشور بیش از هفتاد سال زیر سلطۀ زبان روسی و فرهنگ روسی بود‪ ،‬ولی زبانش پاک و زیباست‪ .‬‬
‫امروز دو زبانزد تاجیکی شنیدم‪ :‬صد روز در بار‪ ،‬یک روز در کار‪ .‬که برابر فارسی آن می شود‪ :‬هرچه ‬
‫خوار آید‪ ،‬یک روز به کار آید‪ .‬و دیگری‪ :‬پول‪ ،‬چیزی است که خر را آدم می کند‪ .‬‬

‫جمعه ‪1383/2/25‬‬
‫امروز‪ ،‬روز کاری تاجیکستان و روز تعطیل ما ایرانیان و مسلمانان است‪ .‬گرچه بسیاری از کشورهای ‬
‫اسالمی و عربی‪ ،‬بیشتر برای همسویی با روند کاری و برنامه ای کشورهای دیگر جهان‪ ،‬یک شنبه را تعطیل ‬
‫می کنند‪ .‬ولی برخی کشورهای اسالمی مانند ایران به سبب تعطیلی آدینه ها و به نادرستی‪ ،‬چهار روز با ‬
‫جهان بیرون و کشورهای صنعتی پیوندی ندارند‪ .‬زیرا پنﺞ شنبه و آدینه بسیاری از سازمان های ایران بسته ‬
‫است و شنبه و یک شنبه هم که سازمان ها و بنگاه های دیگر کشورها تعطیل است‪ .‬‬
‫به هر روی‪ ،‬ساعت هفت بامداد از خواب بیدار شدیم و به خواندن درس فلسفه پرداختیم‪ .‬بهترین ‬
‫ّ‬
‫دست مایۀ من‪ ،‬کتاب کلیات فلسفه نوشتۀ دکتر اصغر دادبه بود‪ ،‬به رغم بی عالقگی به فلسفه‪ ،‬برخی ‬
‫‪39‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫گفتارهای آن بسیار برایم خواندنی بود‪ ،‬پس از خوردن ناشتایی و چای سبز‪ ،‬سوار بر مرشورتکه که مردم ‬
‫اینجا کوتاه شدۀ آن را مشروتکه می گویند‪ ،‬شدیم‪ .‬‬
‫اه‪ ،‬آقای محمدی با آوایی بلند و دلنشین آواز می خواند که مایۀ شگفتی سواره ها شده بود‪ .‬در ‬ ‫ّ‬ ‫در ر‬
‫خودروهای اینجا نه کسی با دیگری سخن می گوید‪ ،‬نه شوخی می کند‪ ،‬نه می خندد و نه آواز می خواند‪ .‬‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ی هستند‪ .‬حتی افراد خانواده هم آرام هستند‪ .‬شاید آن ها در دل ما را دهاتی یا دیوانه می خواندند‪ .‬‬ ‫بسیار جد‬
‫ولی به روی خود نمی آوردند‪ .‬پس از پشت سر گذاشتن خیابان احمد دانش‪ ،‬به خیابان عینی و سپس ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ین عینی‪ ،‬پدر ادبیات تاجیک (پدر استاد ما) در میان آن افراشته بود‪ ،‬‬ ‫میدان عینی که هیکل صدرالد‬
‫رسیدیم‪ .‬تندیس با شکوهی بود‪ ،‬از دید هنری و حجمی کاری بود بسیار چشم نواز و نشان از توانمندی ‬
‫هنرمندان این کشور می داد‪ .‬‬
‫ّ‬
‫پس از گذشتن از ساختمان دانشگاه ملی تاجیکستان در خیابان رودکی به انستیتو رسیدیم‪ .‬در ‬
‫ّ‬
‫مرشورتکه‪ ،‬نوار فخرالدین نظر‪ ،‬حافﻆ [خوانندۀ] کوچه بازاری اینجا را گذاشته بودند‪ .‬وی ترانه ها را به ‬
‫گویش عامیانه و زیبای تاجیکی می خواند‪:‬‬
‫قدکت‪ ،‬شاخۀ گل؛ روزیکت‪ ،‬غنچۀ گل سرتا قدمت گل‪ ،‬همه جات گل‪ ،‬همه جات گل ‬
‫ ها‪ ،‬به ناچار یک لیوان کواس [عصارۀ نوعی نان] (روسی‪ )Квас :‬که ‬
‫ِ‬ ‫به دستاویز بهداشتی نبودن آب‬
‫آمیختۀ آب جوشاندۀ خلیب [نوعی نان] (‪ ،Хлеб‬روسی) و شکر بود‪ ،‬به بهای بیست درم (هر سامانی ‬
‫برابر صد درم) گرفتم و خوردم‪ .‬‬
‫روبه روی انستیتو یک عتیقه فروشی بود و کمی آن سوتر‪ ،‬کهنه فروشی رخت‪ .‬کسانی با جامه های ‬
‫ارزشمند و گران بها از آن خرید می کردند‪ .‬دختر هشت ساله ای روزنامه می فروخت‪ .‬در میان خیابان که ‬
‫درختکاری بود‪ ،‬دختری دست در گردن پسری قدم می زد و زنان گوشتالود اینجا با پوشاک های بومی و ‬
‫اطلس خود به این خیابان های سرسبز‪ ،‬رنگی دیگر به زندگی می دادند‪ .‬‬
‫دربارۀ خیابان بزرگ‪ ،‬پهن و بسیار سرسبز رودکی هرچه بگویم‪ ،‬کم گفته ام‪ .‬آدمی هوس می کرد ‬
‫ساعت ها در میان پیاده روی زیبای آن با چندین ردیف درختان بزرگ و کهن قدم بزند و غم از دل بزداید‪ .‬‬
‫این خیابان‪ ،‬اصلی ترین خیابان شهر دوشنبه است که در میانی ترین نقطۀ آن به خیابان تهران می رسد‪ .‬‬
‫این خیابان با صفا چون رودخانه ای شما را از جنوب به شمال شهر می برد‪ .‬‬
‫تاجیکان‪ ،‬بسیار دوستدار ایران و شعر و ادب فارسی اند و بزرگان ادب را می ستایند‪ ،‬چنانکه در این ‬
‫شهر خیابان هایی به نام های‪ :‬سعدی‪ ،‬حافﻆ‪ ،‬فردوسی‪ ،‬ابن سینا و جامی وجود دارد و تندیس این بزرگان ‬
‫در میدان های گوناگون شهر خودنمایی می کند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ های مبادلۀ ارز [صرافی]‪ ،‬‬ ‫هر روز چند دالری در جیب خود می گذاریم و در امانت بانک یا مغازه‬
‫تبدیل به سامانی می کنیم تا هزینۀ روزانه شود‪ .‬هر دالر برابر سه سامانی است‪ .‬در شگفتم که در دوشنبه ‬
‫ّ‬
‫این همه صرافی است‪ .‬‬
‫تا آغاز آزمون‪ ،‬گشتی در پیرامون انستیتو زدم و به بازنگری یافته های چند روزۀ خود پرداختم‪ .‬دانستم ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪40‬‬

‫که در اینجا گوشت گاو بیش از هر گوشت دیگری کاربرد دارد‪ .‬بسیاری از کارگران ماهی ‪ 15‬سامانی ‬
‫(برابر پنﺞ هزار تومان) در آمد دارند و ناچارند به کارهای دیگر بپردازند‪ .‬برخی استادان دانشگاه بین ‪20‬‬
‫تا ‪ 50‬سامانی دستمزد دارند که بسیار ناچیز است‪ .‬بهای کاالها تا اندازه ای مانند ایران است ولی بهای ‬
‫خوراکی ها ارزان تر است‪ ،‬بهای یک گونی آرد‪ 50 ،‬سامانی (نزدیک به ‪ 20‬هزار تومان) می شود که برابر ‬
‫‪ 3/5‬ماه دستمزد یک کارگر ساده است‪ .‬‬
‫زنان روستایی در شهر‪ ،‬دست اندر کار فروش کواس‪ ،‬کلوچه [نان خانگی] و سمبوسه هستند‪ .‬هرکس ‬
‫توانسته پنجرۀ خانه اش را گشوده و سرگرم فروش کاال است‪ .‬گویا دولت بهانه ای نمی گیرد‪ .‬گوشت ‬
‫فروشی ها بیشتر جایگاهی به اندازۀ یک در یک گز دارند‪ .‬همین اندازه که یک نیمۀ گوشت جایی آویزان ‬
‫باشد‪ ،‬کافی است‪ .‬دیگر کارها در پیاده رو انجام می شود‪ .‬‬
‫ُ‬
‫بیشتر کاالهای برقی از دبی و ترکیه می آید و بدین سبب گران است‪ .‬فتوکپی هر برگ ‪ 20‬درم‪ .‬برابر ‬
‫‪ 400‬ریال‪ ،‬باطری قلمی‪ ،‬دو عدد ‪ 2/5‬سامانی برابر ‪ 900‬تومان‪ .‬در بیشتر فروشگاه ها تنها دختران زیبارو ‬
‫و بزک کرده ایستاده اند‪ .‬شاید برای کشش خریدار‪ .‬چنانکه پیش تر هم گفتم‪ :‬دختران و زنان تاجیک‪ ،‬‬
‫ُ‬
‫زیباترین دختران و زنان این بخش از آسیا هستند‪ .‬ولی چرا‪ ،‬روشن نیست‪ .‬چنین زیبایی نزد زنان ازبک‪ ،‬‬
‫افغان‪ ،‬چین‪ ،‬قرقیز‪ ،‬تاتار و ترکمن که در همسایگی آنان هستند‪ ،‬کمتر دیده می شود‪ .‬‬
‫برای برگزاری نخستین آزمون خود‪ ،‬به سوی گروه فلسفه رفتیم که سرپرستی آن با رستم کامیلوف بود‪ .‬‬
‫وی نویسندۀ کتاب هایی دربارۀ فلسفه است‪ .‬او به هر کدام از ما سه پرسش جامﻊ داد که می بایست آن را در ‬
‫یک برگۀ بزرگ بنویسیم‪ .‬یک ساعتی درگیر آزمون بودیم تا توانستیم نمرۀ خوب از استادان فلسفه بگیریم‪ .‬‬
‫پس از آن برای خوردن ناهار به آشخانۀ انستیتو رفتیم‪ .‬نخست سیاه علف خوردیم‪ .‬پس از آنکه آقای ‬
‫محمدی با یک زبان من در آوردی به روسی سخن گفت‪ ،‬هم ما و هم آشپز بسیار خندیدیم‪ .‬وی با درهم ‬ ‫ّ‬
‫ّ‬
‫ ای بلند گفت که دیگر نتوانست خودش هم بازگو کند‪ .‬حتی ‬ ‫آمیختن واج های گ – پ – ژ – ش یک گزاره‬
‫ّ‬
‫چند جا با همین زبان من درآوردی به گونۀ جدی سخن هایی گفت که همه با شگفتی نگاه می کردند و از ‬
‫خود می پرسیدند که اهل کجاییم و این چه زبانی است!! ایشان بسیار شوخ است‪ .‬آن گاه سروده هایی را که ‬
‫به گویش یزدی و به گویش تاجیکی فی البداهه گفته بود‪ ،‬خواند‪ .‬درشگفتم که چه طبﻊ روانی دارد‪ ،‬بسیار ‬
‫زنده دل است‪ ،‬از اینکه با او هم نورد بودم‪ ،‬بسیار شادمانم‪ .‬‬
‫ّ‬
‫سپس دو دانشجوی تاجیک به گروه ما افزوده شدند‪ .‬یکی دانش آموختۀ رشتۀ سیاحی [جهانگردی] ‬
‫از دانشگاه ترکیه و دیگری دانشجوی شرق شناسی انستیتو بود‪ .‬از آن ها بسیار پرسیدیم‪ ،‬نشانی چند ‬
‫تماشاخانه‪ ،‬سینما و‪ ...‬دادند و گفتند‪ :‬سینماهای اینجا بیشتر فیلم روسی و هندی نشان می دهند‪ .‬مردم ‬
‫ های سرشناس‪ :‬کینو [سینما] (‪ ،кино‬روسی) تﺌاتر وطن ‬
‫ِ‬ ‫اینجا فیلم هندی بسیار دوست دارند‪ .‬سینما‬
‫ّ‬
‫ روی کاخ وطن‪ ،‬کینو ایام‪ ،‬روبه روی سفارت ترکیه و‪....‬‬ ‫روبه‬
‫آمار تاجیکستان را شش میلیون و آمار دوشنبه را ‪ 1/200/000‬تن برآورد کرده اند‪ .‬جوان های تاجیک بین ‬
‫‪ 20‬تا ‪ 29‬سالگی زناشویی می کنند و به سبب آمیزش آزادانۀ دختران و پسران و شاید گرانی‪ ،‬چندان نیازی به ‬
‫‪41‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫ّ‬
‫ بینند‪ ،‬مگر به ناگزیری و نیاز سنی‪ .‬در تاالرهای رقﺺ‪ ،‬دختران و پسران آزادانه به پایکوبی سرگرم ‬ ‫پیوند نمی‬
‫هستند و تا پاسی از شب در کنار هم شادند‪ .‬بدون آنکه پدر یا مادر از آنان پرسشی کنند‪ .‬بی گمان این گونه ‬
‫ ترین تاالرها‪ ،‬وستن در خیابان رودکی‪ ،‬نزدیک چایخانۀ راحت و دیگری ‬ ‫َ‬ ‫رفتارها ویژۀ پایتخت است‪ .‬نامی‬
‫پورت سعید باالتر از رایزنی ایران و دانس دیار در خیابان اسماعیل سامانی است‪ .‬‬
‫ّ‬
‫کاخ های موسیقی اینجا به نام های کاخ باربد در خیابان اسماعیل سامانی‪ .‬کاخ صدرالدین عینی که ‬
‫اپرا و باله هم در آن برپا می شود‪ .‬جاهای دیدنی و سرسبز اینجا را می توان‪ :‬ورزاب در ‪ 20‬کیلومتری ‬
‫ار میر سید علی همدانی هم آنجاست) و چهل دختران نام برد‪ .‬‬ ‫ّ‬ ‫دوشنبه‪ ،‬رامیت‪ ،‬کوالب (که مز‬
‫دشواری بزرگ زندگی در دوشنبه‪ ،‬بسته بودن آب در برخی روزهاست‪ ،‬آن هم آبی که پر از لجن و خاک ‬
‫و چوب و‪ ...‬است‪ ،‬امروز این دو بیتی سروده گونه را گفتم‪ .‬‬
‫در دوشنبه‪ ،‬جمعه ها آبی نباشد چون که شب آید‪ ،‬به چشم خوابی نباشد ‬
‫رو در طلب آبی زالل باش تا آنکه نگویی به دلم تابی نباشد ‬
‫ّ‬
‫ «آب زالل» نام یک بنگاه ساخت آب معدنی خوشگوار است‪ .‬پسین که به انستیتو رفتیم‪ ،‬بحرالدین ‬
‫علوی‪ ،‬دبیر آموزش به ما شادباش گفت چون آزمون ها را با پیروزی پشت سر گذاشتیم‪ .‬من نیم ساعتی ‬
‫به دفتر کار با مهین بانو ممدوا رفتم و دربارۀ کارهای وی گفت و گو کردم‪ .‬او از دوران سخت جنگ های ‬
‫خانگی گفت که در آن جنگ خانمان سوز بیش از یک صدهزار تن کشته و یک و نیم میلیون تن آواره ‬
‫شدند‪ .‬از برادرکشی ها‪ ،‬ناامنی ها و کشتارهای گروهی‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ مهین بانو دارای یک برادر به نام جهانگیر‪ ،‬کارشناس ساختمان سازی و رﺋیس بخش انرژی اتفاق کسبۀ ‬
‫ّ‬
‫تاجیکستان و چهار خواهر به نام های‪ :‬جها ن آرا (زادۀ ‪ 1938‬م) استاد دانشکدۀ معلمی و کاندیدای علم ‬
‫ریاضی تاجیکستان‪ ،‬نگار (زادۀ ‪ 1951‬م) کارشناس برق‪ ،‬روح انگیز (زادۀ ‪ 1953‬م) اقتصاددان و ایراندخت ‬
‫(زادۀ ‪ 1955‬م) کارشناس رایانه است که همگی در دوشنبه زندگی می کنند‪ .‬خودش هم سه فرزند دارد‪ .‬که ‬
‫یکی از آن ها دکتر است‪ .‬شوهرش دکتر احراری‪ ،‬استاد انستیتو شرق شناسی و پدرش عبدالحسین ممد اف‪ ،‬‬
‫ُ‬
‫دبیر جغرافی و مادرش جعفروا حسنیه بوده که هردو درگذشته و در دوشنبه به خاک رفته اند‪ .‬‬
‫پس از آن برای آسودن و خواندن نماز به خانه آمدیم‪ .‬هوا مانند یزد‪ ،‬بسیار گرم شده بود‪ .‬انگار اینجا ‬
‫هم دو فصل دارد‪ .‬با پوشیدن جامۀ رسمی پلوخوری‪ ،‬آمادۀ رفتن به سرود سال [فستیوال] شدیم‪ .‬ساعت ‬
‫ّ‬
‫چهار به همراه استاد کمال عینی رهسپار تاالر اپرای صدرالدین عینی شدیم‪ .‬استاد می گفت‪ :‬به پاس پدرم ‬
‫من برای هر برنامه دو بلیت رایگان دارم‪ .‬اگر همراهی او نبود‪ ،‬نه تنها فراخوانده نمی شدیم‪ ،‬بلکه از میان ‬
‫انبوه دوستداران هم نمی توانستیم بگذریم و جایی برای خود بیابیم‪ .‬وی همه جا ما را به نام مهمانان ایرانی ‬
‫می شناساند و مردم به احترام ما خیابان می دادند‪ .‬پاسبانان به خوبی رفت و آمدها را بررسی می کردند‪ .‬‬
‫برجسته ترین چهره های فرهنگی در تاجیکستان از وزیر فرهنگ گرفته تا سفیران انگلستان‪ ،‬فرانسه‪ ،‬ایران‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫افغانستان و نمایندۀ بنیاد آقاخان محالتی آمده بودند‪ .‬‬
‫این برنامه همزمان با نودمین سالگرد به دنیا آمدن زیادالله شهیدی‪ ،‬موسیقی دان و آهنگساز برجستۀ ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪42‬‬

‫تاجیک و پدر موسیقی نوین این کشور و همزمان با هشتادمین سال بنیان شهر دوشنبه برگزار می شد‪ .‬در ‬
‫ّ‬
‫آغاز‪ ،‬بخش هایی از آهنگ های شهیدی نواخته شد و پس از آن ارکستر ملی تاجیکستان به رهبری میرابوف‪ ،‬‬
‫آهنگ هایی را با آوای خوانندگان اپرای تاجیکستان و یک خوانندۀ چینی تاجیک تبار و یک خوانندۀ سوﺋیسی ‬
‫اجرا کردند‪ .‬این برنامه با پشتیبانی یونسکو و برای نخستین بار در تاجیکستان برگزار می شد‪ .‬‬
‫استاد عینی می گفت‪ :‬بسیاری از نوازندگان و خوانندگان ما راهی کشورهای اروپایی به ویژه فرانسه‪ ،‬‬
‫انگلیس و ایتالیا شده اند و چون در آنجا درآمدشان خوب است‪ ،‬دیگر به کشور خود برنگشته اند‪ .‬خانم ‬
‫دلبر حکیم اوا در تلویزیون ایران کار می کند و بسیاری که در پی جنگ های خانگی به روسیه‪ ،‬اروپا و ‬
‫دیگر کشورها رفته اند و هرگز برنگشته اند‪ .‬‬
‫همچنین با آغاز جنگ های خانگی‪ ،‬کسان بسیاری برای کار به ناچار راهی مسکو و دیگر کشورها شدند‪ .‬‬
‫بازار مسکو بیشتر در دست تاجیک هاست‪ .‬آن ها گاهی تا ماهی ‪ 900‬دالر درآمد دارند و هرگز نمی پذیرند ‬
‫برای ماهی ‪ 10‬دالر به دوشنبه برگردند و بسیاری هم برنگشته اند از این روست که آمار زنان بیشتر است‪ .‬‬
‫در این برنامه‪ ،‬همسر زیاد الله و فرزندان وی که آن ها نیز دوستدار موسیقی هستند‪ ،‬آمده بودند‪ .‬تاالر ‬
‫ّ‬
‫بسیار باشکوهی بود که به کوشش و تالش صدرالدین عینی در زمان استالین ساخته شده‪ ،‬استاد عینی ‬
‫می گفت‪ :‬پدرش پول ساخت آن را با یاری مردم سمرقند‪ ،‬دستمزد خودش و همراهی دستیار استالین ‬
‫به دست آورده است‪ .‬باالی تاالر‪ ،‬نگارۀ بزرگی از لنین‪ ،‬رهبر انقالب اکتبر شوروی با نشانۀ داس و ‬
‫چکش بود‪ .‬به عینی گفتم‪ :‬چرا این ها را از بین نبردند؟ گفت‪ :‬این ها بخشی از تاریخ این کشور است‪ .‬‬
‫مردم ما تنها از برای آزادی اندیشه در فشار بودند وگرنه از دید گذران زندگی و درآمد و سامان و آرامش ‬
‫اجتماعی هیﭻ کمبودی نداشتند‪ .‬روس ها فرهنگ و زبان مردم تاجیکستان را کوچک می شمردند‪ .‬بیشتر ‬
‫جایگاه های دولتی در دست روس ها بود و از زمانی که رفته اند‪ ،‬بسیاری از کارخانه های ما خوابیده ‬
‫ّ‬
‫است‪ ،‬چون همه چیز حتی سرپرستی و کارشناسی ها ویژۀ آن ها بود و چون در بخش بندی های اقتصادی ‬
‫در بلوک شوروی‪ ،‬کشور ما ویژۀ کاشت پنبه و فرآوری آلومینیم و مرغ بود‪ ،‬در دیگر کاالها نیاز به آوردن ‬
‫از بیرون کشور داریم‪ .‬‬
‫در البه الی گفته های استاد عینی‪ ،‬خوانندگان تاجیک‪ ،‬آوازهایی با سروده های ابوالقاسم الهوتی‪ ،‬بیدل ‬
‫دهلوی‪ ،‬باقر حکیم زاده‪ ،‬میرزا تورسون زاده‪ ،‬هاللی جغتاﺋی و دیگران می خواندند که بسیار برای ما دلنشین ‬
‫ّ‬
‫ کنندۀ ادبیات تاجیکی می دانند‪ .‬یکی از ساختمان های ‬ ‫بود‪ .‬الهوتی در اینجا فراوان ارج دارد‪ .‬او را زنده‬
‫خوب و بزرگ و آبرومند نمایش که در خیابان رودکی جای دارد‪ ،‬به نام اوست‪ .‬‬
‫منیژۀ شهیدی دختر زیادالله در سخنان کوتاه و رسای خود گفت‪ :‬آهنگ‪ ،‬مرز ندارد‪ .‬آهنگ از دل به دل ‬
‫راه دارد‪ .‬آهنگ‪ ،‬نوای صلح است‪ .‬سفیر فرانسه به زبان روسی از کشور تاجیکستان گفت‪ .‬سفارت فرانسه ‬
‫برای کارهای فرهنگی در اینجا بسیار کوشاست‪ .‬پس از پایان سرود سال به پیشنهاد خانوادۀ شهیدی به ‬
‫همراه استاد عینی راهی بزرگ ترین مهمانخانۀ تاجیکستان شدیم‪ .‬در راه همه به او ارج می گذاشتند‪ .‬استاد ‬
‫عینی در همه جا با سرافرازی ما را با تاجیکان آشنا می کرد‪ .‬‬
‫‪43‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫استاد در راه گفت‪ :‬نزدیک به ‪ 200‬سال پیش و پس از انقالب بخارا (باید از او می پرسیدم کدام ‬
‫انقالب؟‪ ،‬چون انقالب بلندآوازۀ بخارا در سال ‪ 1920‬میالدی بوده است) گروه فراوانی از تاجیکان به سوی ‬
‫مشهد رفتند و آنجا پرسیدند‪ :‬کجا از همه جا امن تر است؟ گفته بودند‪ :‬یزد‪ ،‬پس آن ها به سوی یزد آمدند‪ .‬‬
‫استاد عینی دوباره گفت‪ :‬شاید شما از تبار همان تاجیکان باشید که اکنون به دیار [وطن] خود برگشته اید‪ .‬‬
‫ّ‬
‫جالب است همۀ لوحه های اینجا به زبان تاجیکی (ولی به خط روسی) است و کمتر نام روسی دارد‪ .‬‬
‫مانند‪ :‬مهمان خانۀ بزرگ‪ .‬در اینجا مهمان را بسیار گرامی می دارند‪ .‬استاد درروشنگری این واژه گفت‪ :‬‬
‫ مان یعنی ماه ما‪ ،‬پس باید او را گرامی داشت‪ .‬‬
‫ِ‬ ‫مهمان یعنی مه ‪+‬‬
‫مهمان خانۀ تاجیکستان‪ ،‬جای بسیار شکوهمندی بود‪ .‬نمونۀ بسیار خوبی از بناهای دورۀ فرمانروایی ‬
‫روس ها‪ .‬ما در گروه مهمانان ویژه بودیم که پس از گذشتن از بازرسی به درون تاالر آمدیم‪ .‬میزها پر بود ‬
‫از ساالدها‪ ،‬پیش خوراک ها‪ ،‬نوشابه های الکلی و غیر الکلی‪ .‬این چنین برنامه ای آن هم در تاجیکستان ‬
‫کنونی بسیار دور از باور ما بود‪ .‬بی گمان شهیدی ها خانواده ای بسیار ثروتمند هستند‪ ،‬و گرنه این چنین ‬
‫آب و رنگ و پذیرایی در هیﭻ جای این کشور دیده نمی شود‪ .‬پسر شهیدی در ایران با تلویزیون و ارکستر ‬
‫مجلسی ایران همکاری دارد و به دیگر کشورها هم رفت و آمد دارد‪ .‬‬
‫در این مهمانی وزیر فرهنگ تاجیکستان و بیشتر سفیران و یا نمایندگان کشورهایی مانند‪ :‬آمریکا‪ ،‬‬
‫افغانستان‪ ،‬انگلستان‪ ،‬فرانسه و هند هم آمده بودند‪ .‬رﺋیس مجلس عالی تاجیکستان که رﺋیس شورای شهر ‬
‫هم است‪ ،‬تنها برای خوش آمدگویی آمد و رفت‪ .‬‬
‫پس از رفتن رﺋیس مجلس‪ ،‬مردم دست به کار خوردن پیش خوراک و سپس خوراک شدند‪ .‬هر نیم ‬
‫ساعت یک بار‪ ،‬خوراک تازه ای آورده می شد و بشقاب های پیشین را برمی داشتند‪ .‬سر میز به جز ترشی ‬
‫پیاز انزوری (موسیر)‪ ،‬چندین جور سوسیس‪ ،‬گوشت اسب و گاو بریان شده‪ ،‬زبان گوسفند و میوه های ‬
‫فصلی بود‪ .‬در آغاز‪ ،‬برنﺞ با یک جور سمبوسه که درون آن گوشت گوسفند با پیاز بود آوردند‪ .‬تاجیکان ‬
‫به آن «منتو یا مانتو» می گویند‪ .‬سپس گوشت سرخ کردۀ گاو‪ ،‬پس از آن آش پلو و‪ ...‬برای نخستین بار در ‬
‫ّ‬
‫ ام ندانسته گوشت اسب خوردم‪ .‬مزۀ آن همانند گوشت گاو بود‪ .‬‬ ‫زندگی‬
‫بر سر میز ما امر یزدان علی مردان‪ ،‬گل نظر (کلدی)‪ ،‬سخنور نامدار تاجیکستان (که به گفتۀ استاد ‬
‫ّ‬
‫عینی پس از الیق شیر علی‪ ،‬او سرشناس است) نشسته بودند‪ .‬بین گل نظر و آقای محمدی دوست ‬
‫ما مشاعره درگرفت‪ .‬گل نظر‪ ،‬سروده های خودش را با گویش شیرین تاجیکی می خواند‪ .‬در کنار میز ‬
‫ما‪ ،‬بزرگ ترین موسیقی دانان تاجیکستان نشسته بودند‪ .‬در بین خوش آمدگویی ها و نکویاد زنده یاد ‬
‫شهیدی‪ ،‬آهنگ هایی از موسیقی تاجیک از سوی برخی از نوازندگان همان اپرا اجرا می شد و خوانندگان ‬
‫اپرا آهنگ هایی از ساخته های شهیدی را می خواندند و برخی با پایکوبی آن ها را همراهی می کردند‪ .‬چون ‬
‫آهنگ های کهن و به یاد ماندنی خوانده می شد‪ ،‬مردم هم با آنان هم آوایی می کردند‪ .‬بی گمان برگزاری ‬
‫چنین برنامه هایی با نگرش به اوضاع نابسامان اقتصادی این کشور‪ ،‬بسیار کم است‪ .‬‬
‫ّ‬
‫در این جشن باشکوه‪ ،‬آقای محمدی چند دقیقه ای به دعوت وزیر فرهنگ تاجیکستان (که با فروتنی ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪44‬‬

‫تمام‪ ،‬خود اجرای برنامه را به عهده گرفته بود) به نمایندگی از ایرانی ها سخن گفت‪( .‬اگرچه هیﭻ کدام ‬
‫از وابستگان سفارت ایران در این برنامه نبودند)‪ .‬وی سخن کوتاه خود را با چاشنی سروده ای از خود‪ ،‬و ‬
‫غزلی از حافﻆ و بیان پیوندهای مشترک فرهنگ و زبان فارسی به پایان برد و با تشویق تاجیکان به ویژه ‬
‫سفیر افغانستان که با ما همزبان بود‪ ،‬روبه رو شد‪ .‬‬
‫با یکی از کارشناسان سفارت فرانسه که سال ها در ایران بوده و چندین بار به یزد آمده‪ ،‬دیدار کردیم‪ .‬وی ‬
‫بسیار خوب به فارسی سخن می گفت و بی گمان بدین انگیزه برای کار در تاجیکستان برگزیده شده است‪ .‬‬
‫یک سوﺋدی هم دربارۀ پایان نامه اش با آقای عینی گفت و گو کرد‪ .‬استاد می گفت‪ :‬برخی از دانشجویان ‬
‫ّ‬
‫بیگانۀ ادبیات فارسی که آموزش آن ها در ایران پذیرفته نمی شود‪ ،‬برای آموزش به اینجا می آیند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ در پایان برنامه‪ ،‬گل نظر‪ ،‬سردبیر مجلۀ وحدت‪ ،‬ما را به دفتر خودش روبه روی کبابخانۀ راحت ‬
‫فراخواند‪ .‬نزدیک زمان ‪ 10‬شب بود که از مهمان خانه بیرون آمدیم‪ .‬استاد طالب شهیدی‪ ،‬پسر زیادالله ‬
‫که از موسیقی دانان خوب است و با ایران هم همکاری دارد‪ ،‬برای ما تاکسی گرفت تا راهی خانه شویم ‬
‫و پولش را هم پرداخت کرد‪ .‬این نخستین بار بود که سوار ژیگولی می شدیم‪ Жигули( .‬نام یک نوع ‬
‫فیات روسی است‪ .‬تاجیکان درزبان عامیانه به تاکسی‪ ،‬ژیگولی می گویند‪ .‬چون نخستین بار در این کشور ‬
‫خودروهای این بنگاه تجاری تبدیل به تاکسی شده بودند)‪ .‬‬
‫شب از خستگی پای تلویزیون دراز کشیدیم‪ .‬تلویزیون روسیه بیشتر فیلم های غربی را با برگردان ‬
‫روسی که صدای اصلی آن هم به گوش می رسد‪ ،‬پخش می کند‪ .‬بر پایۀ سنجش‪ ،‬سیمای ایران از دید ‬
‫ّ‬
‫ تر و توانمندتر از حتی روسیه است‪ .‬چرا که به هنگام برگردان‪ ،‬هیﭻ گاه صدای ‬ ‫صداگذاری بسیار پیشرفته‬
‫اصلی شنیده نمی شود‪ .‬‬
‫تلویزیون دولتی تاجیکستان مانند شبکه های استانی تازه بنیان ایران‪ ،‬تنها چند ساعتی در پسین و شب ‬
‫برنامه دارد‪ .‬شبکۀ استانی دوشنبه هم تنها چند روز در هفته به اندازۀ سه ساعت برنامه دارد‪ .‬‬

‫شنبه ‪1383/2/2۶‬‬
‫امروز‪ ،‬روز تعطیل نیمه رسمی تاجیکستان است‪ .‬مانند پنﺞ شنبه های ایران‪ ،‬خسته از جشن شبانه از ‬
‫خواب بیدار شدم و در هنگامی که به چیدن سفرۀ ناشتایی سرگرم بودم‪ ،‬دکتر نگینه سراج زاده (نام پیشین او ‬
‫سراجیووا بوده است) زنگ زد که امروز چه پرابلمی (پرابلم ‪ Problem‬به معنای مشکل‪ ،‬از واژه های نادر ‬
‫و پرکاربرد التینی است و از روسی به تاجیکی وارد شده است) دارید؟ چون پیش تر پیمان بسته بود برای ‬
‫ای ادبیات فارسی از دانشگاه ملی دولتی تاجیکستان است‪ .‬‬ ‫ّ‬ ‫راهنمایی ما بیاید‪ .‬وی دارای دانشنامۀ دکتر‬
‫ساعت ‪ 10‬بر پایۀ پیمانش به آشیانۀ ما آمد‪ .‬‬
‫زنی شکسته و افسرده بود‪ .‬مانتویی به سبک ایرانی ها پوشیده بود که گفت‪ :‬مادرش دکتر حامدوا در ‬
‫سفری که به ایران داشته‪ ،‬برایش خریده است‪( .‬دکتر حامدوا سال پیش هم به فراخوان فرهنگستان زبان و ‬
‫ّ‬
‫ان آمده بود و چند روزی مهمان آقای محمدی در شهر یزد بود) نگینه از پروسه [جریان‪ ،‬‬ ‫ادب فارسی به ایر‬
‫‪45‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬
‫ّ‬
‫روند] (‪ ،process‬فرانسوی) های گوناگون آزمون در دانشگاه ملی تاجیکستان‪ ،‬همچون آزمون ها‪ ،‬حمایه ‬
‫ّ‬
‫ک (‪( )ВАК‬روسی‪ ،‬عالمت اختصاری به معنی کمیسیون ممیزه ی ‬ ‫َ‬
‫ای مسکو و پذیرش و‬ ‫و فرستادن آن بر‬
‫سراسری روسیه) خبر داد‪ .‬‬
‫ّ‬
‫هنوز پیوندهای سیاسی‪ ،‬اقتصادی و فرهنگی و حتی ارتشی بین روسیه و دیگر جمهوری های پیشین ‬
‫شوروی پابرجاست‪ .‬اکنون به این گروه‪ ،‬کشورهای مشترک المنافﻊ می گویند‪ .‬هر روز می دیدم ده ها ارتشی ‬
‫روسیه در خیابان ها آمد و شد می کنند‪ .‬رفتن به روسیه بر خالف دیگر جمهوری ها‪ ،‬نیازی به گرفتن روادید ‬
‫ندارد و به آسانی سفر از شهری به شهری دیگر‪ ،‬می توان به شهرهای روسیه راهی شد‪ .‬اگرچه این نمونه‪ ،‬‬
‫ِ‬
‫تنها دربرگیرندۀ باشندگان پیشین شوروی می شود نه بیگانگان‪ .‬از این روست که اکنون هزاران تاجیک در ‬
‫روسیه به سر می برند‪ .‬فاصلۀ دوشنبه تا مسکو با قطار‪ 3/5 ،‬روز است‪ .‬‬
‫نگینه می گوید‪ :‬همۀ حجت های [مدرک های] دانشگاهی جمهوری ها باید در مسکو پذیرش شود و ‬
‫تاجیکستان تنها کشوری است که می تواند پایان نامه های آن به زبان فارسی باشد‪ .‬ولی دیگر جمهوری ها‪ ،‬‬
‫حتی آذربایجان‪ ،‬ارمنستان‪ ،‬ازبکستان و‪ ...‬با اینکه زبانی کهن و سرشار دارند‪ ،‬باید پایان نامه های خود را ‬ ‫ّ‬
‫به زبان روسی بنویسند‪ .‬پیش از حمایه‪ ،‬باید فشرده ای [خالصه ای] در ‪ 100‬نسخه چاپ و بین استادان ‬
‫ارش دیدگاه های استادان‪ ،‬حمایه انجام گیرد‪ .‬‬
‫دانشگاه های تاجیکستان پخش شود‪ .‬و پس از گز ِ‬
‫نگینه پایان نامۀ خود را «روزگار و آثار محزون سمرقندی» برگزیده و خود نیز برگزیده ای از چکامه های ‬
‫او را به زبان سیریلیک چاپ کرده است‪ .‬‬
‫نگینه‪ ،‬زنی بود بسیار سنگین و آراسته و به گفتۀ خودش از خانوادۀ ضیاﺋیان [روشنفکران] تاجیک است‪ .‬‬
‫ان زن تاجیک ‬
‫ِ‬ ‫پدرش سال ها پیش‪ ،‬مادرش را رها کرده و به روسیه رفته است‪ .‬خود او نیز به مانند هزار‬
‫دیگر به همین بال دچار شده و شش سالی است شوهرش او را رها کرده و به مسکو رفته است‪ .‬وی با تنها ‬
‫پسر کوچکش منوچهر زندگی می کند‪ .‬تنها برادرش هم راهی مسکو شده است و به رغم سختی هایی که ‬
‫کشیده و چندین بار دارایی اش را دزدیده اند‪ ،‬باز در آنجا ماندگار شده است‪ .‬نگینه می گفت‪ :‬زنان روسی ‬
‫زیرک هستند و مردان‪ ،‬به ویژه مردان شرقی را به سوی خود می کشند‪ ،‬از اینرو شوهرش در این سالیان‪ ،‬‬
‫حتی برای یک بار هم حال پسرش منوچهر را جویا نشده است‪ .‬‬ ‫ّ‬
‫ّ‬
‫نگینه‪ ،‬اکنون در یک دانشگاه دولتی‪ ،‬ادبیات آموزدش می دهد و ماهی ‪ 30‬سامانی برابر با ده هزار ‬
‫تومان ایران دستمزد دارد و برای گذراندن زندگی به ناچار به کار در بازار هم می پردازد‪ .‬وی می گفت‪ :‬‬
‫پیش از آنکه اسالم کریموف‪ ،‬رﺋیس جمهور ازبکستان که از روی پیشامد‪ ،‬خود تاجیک تبار است‪ ،‬گرفتن ‬
‫روادید را برای رفتن به آن کشور بایسته بداند‪ ،‬به سمرقند و بخارا می رفته و زری دوزی های آنجا را می آورده ‬
‫و در دوشنبه می فروخته است‪ .‬‬
‫ّ‬
‫نگینه به زبان های روسی‪ ،‬تاجیکی و ازبکی چیرگی دارد و باالتر از همه اینکه خط عربی [فارسی] را ‬
‫هم می تواند بخواند که این خود یک برتری است‪ .‬از نگینه دربارۀ خوراندن [تغذیه]‪ ،‬گونۀ زندگی‪ ،‬اخالق‪ ،‬‬
‫گروه های اجتماعی و چگونگی کار و بار دانشجویان و دانشگاه ها و همه چیز پرسیدیم‪ .‬در هر زمینه ای ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪46‬‬

‫نمی دانست‪ ،‬آشکارا می گفت و چون از سرگذشت روزگار نابسامان شهر دوشنبه در سال های ‪ 1991‬تا ‬
‫‪1994‬میالدی و پس از استقالل و جنگ های خانگی از ‪ 1992‬تا ‪ 1994‬میالدی با کشیدن آهی سخن ‬
‫می گفت‪ ،‬هر آنچه را شنیده بود‪ ،‬نمی پذیرفت‪ .‬ولی گفت‪:‬‬
‫ّ‬
‫سخت ترین سال های زندگی مردم سرزمین ما بود که ناچار شده بودند حتی پوشاک و خانۀ خود ‬
‫را بفروشند‪ .‬هرکس در خانه خوارباری داشت به آن بسنده می کرد‪ ،‬کسی دلیری بیرون آمدن از خانه را ‬
‫نداشت‪ ،‬بسیاری از مردم بی گناه و عسکرها [سربازها] کشته شدند‪ .‬برادرکشی غمناکی بود‪ .‬اکنون با ‬
‫اینکه مردم در سختی و فشار هستند و بسیاری از چیزها گران است؛ ولی چون یاد آن جنگ خانمان سوز ‬
‫می افتند‪ ،‬این سختی ها را به جان می خرند و خرسند هستند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫نگینه گفت‪ :‬ما باید در برابر دست کم ‪ 11‬نفر از استادان ادبیات فارسی اینجا به نام های‪ :‬جوره بیک ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫اده‪ ،‬محمد جان شکوری‪ ،‬خدایی نظر ‬ ‫نذری‪ ،‬میرزا مال احمدوف‪ ،‬روشن رحمانی‪ ،‬خدایی شریف ز‬
‫عصا زاده‪ ،‬خورشیده آتاخان اوا‪ ،‬شادی قل اف‪ ،‬عبدالقادر مینازوف‪ ،‬بازار طال اف‪ ،‬داداجان عابدوف‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫عبدالستار نورعلی اف و یک نفر دیگر آزمون بدهیم‪ .‬‬
‫سپس همراه او برای خوردن ناهار به چایخانۀ راحت که از پر رفت وآمد ترین و بهترین خوراک خوری ‬
‫[غذاخوری] های این شهر است رفتیم‪ .‬چایخانه با معماری خوب و نماهایی از چوب و شیشه های ‬
‫رنگی آرایش یافته است‪ .‬همگی کارکنان آن به ویژه زنان با جامه های بومی تاجیکی در رفت و آمد بودند‪ ،‬‬
‫حتی میزبانان روس آن هم پوشاک تاجیکی پوشیده اند‪ .‬این جا بیشتر جای آمد و شد بیگانه ها و اشراف ‬ ‫ّ‬
‫تاجیکستان است‪ .‬برخی از سفارتخانه ها هم مهمان ویژۀ خود را به اینجا می آورند‪ .‬چایخانه‪ ،‬برای خود ‬
‫نانخانۀ [نانوایی] ویژه داشت که بوی نان تازه اش مشام را می نواخت‪ .‬در گوشۀ چﭗ این بنا‪ ،‬تاالری بزرگ ‬
‫ّ‬
‫ های عروسی جای داشت که بسیار زیبا طراحی و آرایش شده بود‪ .‬‬ ‫برای برگزاری جشن‬
‫پس از خوردن ناهار‪ ،‬همراه نگینه به میان شهر و بازار رفتیم و از دیدنی های شهر نوار [فیلم] گرفتیم‪ .‬‬
‫دوباره به سراغ همان غرفۀ فرآورده های دستی تاجیکستان در بازارچۀ سوم رفتیم‪ .‬همان دختر چشم سیاه ‬
‫ّ‬
‫ ای‪ ،‬در غرفه بود‪ .‬محمدی ‬ ‫ّ‬
‫و زیبای تاجیک که آقای محمدی به شوخی به من می گفت‪ :‬تو دلباختۀ او شده‬
‫می گفت‪ :‬می خواهی برایت خواستگاری کنم؟ زیرا هرجا می رویم آخرش ما را به اینجا می کشانی‪ ،‬‬
‫بی خود نیست که حافﻆ گفته است‪:‬‬
‫مرا مهر سیه چشمان‪ ،‬ز سر بیرون نخواهد شد بالی آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد‬
‫بگذریم‪ .‬برای فرستادن چند برگ به ایران‪ ،‬دنبال نمابر گشتیم‪ ،‬ولی ارتباط قطﻊ بود‪ ،‬یک باتری ‬
‫دوربین گیر نیامد‪ .‬همه چیز از دبی یا ترکیه می آید‪ .‬تا بخواهی انواع تن پوش تنگ‪ ،‬باریک و چسبان که تا ‬
‫ّ‬
‫ان‪ ،‬البته ‬‫رگ های بدن را هم نشان می داد‪ ،‬گیر می آمد‪ .‬این جامه ها را از ترکیه می آورند‪ .‬پوشاک زنان و دختر‬
‫توانگران اینجا چیزی کم از شیوۀ پوشش اروپایی ها را نداشت‪ .‬بهای لوح فشرده (‪ )cd‬در اینجا بین ‪10‬‬
‫تا ‪ 25‬سامانی و نوار ضبط صوت سه سامانی است‪ .‬چند نوار تاجیکی برای سوغاتی خریدم‪ .‬شاید سی ‬
‫درصد نوارها‪ ،‬ایرانی بود‪ ،‬به ویژه از خوانندگان لس آنجلسی‪ .‬روکش برخی نوارها نگاره های برهنه داشت‪ .‬‬
‫‪47‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫در زیرگذر‪ ،‬روبه روی بازارچۀ سوم‪ ،‬چند گل فروشی بود و چه گل های زیبایی داشت‪ .‬گذر زنان تاجیک ‬
‫با آن پوشاک مخمل گلدار در بین گلفروشی ها‪ ،‬یک هماهنگی زیبایی را آفریده بود‪ .‬به چند کتابفروشی ‬
‫ّ‬
‫زیر گذر هم سر زدیم‪ .‬با نگینه بدرود گفتیم و یک سری به سراغ آثارخانۀ ملی در میدان عینی رفتیم‪ ،‬ولی ‬
‫دیر رسیده بودیم و آثارخانه بسته شده بود‪ .‬تنها هزینۀ ورودی را پرسیدیم که گفتند‪ :‬برای بیگانه ها نفری ‬
‫دو سامانی و برای تاجیکان‪ ،‬نفری ‪ 50‬درم‪ .‬به ناچار رهسپار خانه شدیم و به خواندن درس ها پرداختیم‪ .‬‬
‫هنوز از ایران‪ ،‬تلفنی نشده بود و از خانه و خانواده خبری نداشتیم‪ .‬درست کردن شام امشب با من ‬
‫َ ُ‬
‫بود‪ .‬تخم مرغ و پ ِمدر یا پامیدور [گوجه فرنگی] (‪ ،помидор‬روسی) درست کردم با چاشنی دوغ ‬
‫ّ‬
‫ که بسیار چسبید‪ .‬تنها سختی ما در این خانه‪ ،‬صدای غرش هواپیماهای روسی بود که پی درپی از ‬ ‫بومی‬
‫فرودگاه برمی خاستند و خواب ما را آشفته می کردند‪ .‬جالب آن بود که بر سر در فرودگاه که مردم بومی آن ‬
‫را «ایرپورت» می خواندند‪ .‬این نوشتۀ بزرگ (‪ )Фурудгоҳ‬به خط سیریلیک جای داشت که به زبان ‬
‫تاجیکی می شود فرودگاه‪ .‬می گویند این واژه را تاجیک ها از ایران گرفته اند‪ .‬‬

‫یﮏشنبه ‪1383/2/27‬‬
‫امروز‪ ،‬روز تعطیل رسمی این کشور است‪ .‬قرار گذاشته بودیم که امروز ساعت ‪ 10/5‬به سفارت ایران ‬
‫اه آقای محمدحسین خوش آمدی و همسرش خانم غالمی و دیگر ایرانی ها راهی شهر و ‬ ‫ّ‬ ‫برویم تا به همر‬
‫تفریح گاه ورزاب که جایی فارم [دلچسب]‪ ،‬سرسبز و خوش آب و هواست‪ ،‬بشویم‪ .‬‬
‫بامداد نان را از نانخانه ای که با تنور برقی نان می پخت خریدم‪ .‬تنورشان مانند تنور ایران بود‪ ،‬ولی ‬
‫کف آن‪ ،‬فنر برقی داشت‪ .‬در اینجا به دستاویز گرانی سوخت‪ ،‬بیشتر از برق بهره می برند‪ .‬همه با برق کار ‬
‫می کنند تا آنجا که آشخانه ها هم علف سیاه را در دیگ برقی می پزند‪ .‬‬
‫دلیر‪ ،‬پسر میزبان هم دستگاه ویدﺋوی خود را آورد تا ما فیلم ببینیم‪ .‬از او دربارۀ آمیزش پسران و دختران ‬
‫تاجیک پرسیدم با اینکه می دانستم آزادانه با هم آمیزش دارند‪ .‬گفت‪ :‬من یکی دو تا دوست دختر دارم‪ .‬‬
‫برخی پدران از دوستی آزادانۀ دخترانشان در رنﺞ هستند و برخی نه‪ .‬دلیر در دبیرستان‪ ،‬آموزش رایانه ‬
‫می بیند‪ .‬پدرش هم کارشناس رایانه بوده که سال هاست دوشنبه را رها کرده و به مسکو رفته است‪ .‬مادرش ‬
‫زلیخا نباتووا (نبات آوا) که میزبان ماست‪ ،‬کارمند فرودگاه است‪ .‬زنی بلند باال‪ ،‬فربه و دورگه که پدرش ‬
‫ّ‬
‫روس و مادرش تاجیک است‪ .‬او حتی گاهگاهی می آید و خانه را پاکیزه می کند و کمی با ما گﭗ می زند‪ .‬‬
‫سپس راهی سفارت شدیم‪ .‬خانوادۀ دکتر مجتبی عرفان نژاد‪ ،‬سرپرست هالل احمر ایران در تاجیکستان ‬
‫و آقای علی نوربار‪ ،‬نمایندۀ خبرگزاری ایرنا در این کشور هم بنا شد با ما بیایند‪ .‬پس از پشت سر گذاشتن ‬
‫بیش از سه فرسنگ و گذر از شاهراهی پر از سبزه و درخت و گل که در بین کوه های سرسبز و باصفا جای ‬
‫داشت و آدمی را به یاد راه های شمال ایران می انداخت‪ ،‬به ورزاب رسیدیم که آبی فراوان و خروشنده در ‬
‫رودخانۀ آن‪ ،‬روان بود و تا شهر دوشنبه می آمد‪ .‬ورزاب گویا واژه ای آمیخته از دو واژۀ «ورز» و «آب» باشد‪ .‬‬
‫ّ‬
‫اه خواجۀ آب گرم شدیم که صدای غرش رود آن ‬ ‫پس از گذشتن از میدان لنین شهر ورزاب‪ ،‬وارد شاهر‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪48‬‬

‫تا باال می آمد‪ .‬آبی خروشان و کف آلود که از سینۀ کوه سرازیر شده و به سینۀ صخره ها می خورد و به پیش ‬
‫می رفت‪ .‬در میان راه‪ ،‬کاخ امامعلی رحمانوف‪ ،‬رﺋیس جمهور را دیدیم که به زیبایی ساخته شده و در میان ‬
‫رودخانه جای داشت‪ .‬سرتاسر راه‪ ،‬نیروهای ارتشی ایستاده بودند‪ .‬شاید قرار است امروز مهمان ویژۀ وی ‬
‫به کاخ تابستانی او بیاید‪ .‬هر چه به چشمۀ آب گرم نزدیک تر می شدیم‪ ،‬هوا خنک تر می شد‪ .‬در بین راه ‬
‫آقای محمدی آوازهای ایرانی و ترانه های شجریان را می خواند و آقای خوش آمدی از چگونگی گردش ‬ ‫ّ‬
‫گاه های دامنه های کوه ورزاب می گفت‪ .‬‬
‫در کنار چشمۀ خواجۀ آب گرم در جایی که نامش «بوغ شفا» بود‪ ،‬ایستادیم‪ .‬زنان روستایی به فروش ‬
‫داروهای گیاهی و بومی سرگرم بودند‪ .‬چون می دانستند بیشتر کسانی که به اینجا می آیند برای درمان ‬
‫می آیند‪ .‬نام برخی گیاهان برایم آشنا بود‪ .‬چند جور روغن مالیدنی برای درد پا هم داشتند که روغن اسب ‬
‫را برای پای مادرم خریدم‪ .‬آن ها به تبلیﻎ گیاهان دارویی و ویژگی هرکدام می پرداختند‪ .‬چه بسیار گیاهانی ‬
‫ّ‬
‫که ویژۀ همین سرزمین است‪ .‬جای دوست خوبم حسین سرجمعی‪ ،‬پزشک سنتی یزد خالی بود‪ .‬اگر او ‬
‫این جا بود با جنب و جوش و شادمانی تمام‪ ،‬داروها را می خرید و با خود به ایران می برد و شاید هفته ها ‬
‫ّ‬
‫ روی بوغ [بخار] یا حمام بخار‪ ،‬مزار حاجی طالب از ‬ ‫در کوه های اینجا در پی گیاهان دارویی بود‪ .‬روبه‬
‫عارفان اینجا جایگیر شده بود [استقرار داشت]‪ .‬دو نکتۀ چشمگیر در این جا بود‪ ،‬نخست اینکه مزار‪ ،‬از ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫پس سال ها فرمانروایی بی دینان‪ ،‬بدون گزند مانده و دویم اینکه خط سر در آن به خط فارسی بود‪ .‬‬
‫مردها همگی به بوغ آمدیم‪ .‬ولی پزشک بوغ از آمدن نوجوانان پیش گیری کرد‪ .‬وی می گفت‪ :‬شاید تخم ‬
‫ ها و یران (‪ )vayrān‬شود که منظور وی‪ ،‬پیدا شدن دشواری در باروری بود‪ .‬مردان بومی اینجا همگی ‬ ‫آن َ‬
‫ّ‬
‫اه ما شدند‪ .‬تنها من و آقای محمدی چون بار نخست بود که به این بوغ می آمدیم‪ ،‬‬ ‫لخت مادرزاد همر‬
‫به خنده افتادیم‪ .‬ولی آن ها با شگفتی به ما نگاه می کردند که برای چه می خندیم‪ .‬ما ایرانی ها همگی با ‬
‫شورت به درون بوغ آمدیم‪ .‬فضایی بود آ کنده از بخار گوگرد و بسیار گرم که چند دقیقه بیشتر نمی شد ‬
‫ّ‬
‫ رفتم و تاکنون حتی به سونا هم نرفته بودم‪ .‬‬‫تاب آورد‪ .‬من برای نخستین بار بود که به چنین گرمابه هایی می‬
‫حالت خفگی به من دست می داد‪ .‬چندین بار بیرون آمدم و خود را خشک کردم و چون دیگر تاب و توان ‬
‫آن بخار گرم را نداشتیم‪ ،‬همگی بیرون آمدیم‪ .‬‬
‫در جایگاه انتظار‪ ،‬چای سبز داده شد که بسیار چسبید‪ .‬چند بازرگان ایرانی و چند تاجیک و روس در ‬
‫نوبت بودند‪ .‬هزینۀ بوغ‪ ،‬نفری دو و نیم سامانی شد که آقای خوش آمدی هزینۀ ما دونفر را پرداخت کرد‪ .‬‬
‫در کنار این بوغ‪ ،‬بوغی هم ویژۀ خانم ها بود که چند زن میان سال و فربه روسی در نوبت نشسته بودند‪ .‬‬
‫ سپس به جایی در پیرامون بوغ رفتیم و همۀ خانواده های همراه ما به جز ما دو نفر که تنها بودیم‪ ،‬هر ‬
‫کدام خوراکی خودش را میان گذاشت‪ .‬خانم خوش آمدی که سال ها در هند و پاکستان بوده‪ ،‬کیمای ‬
‫هندی آورده بود‪ .‬دکتر عرفان نژاد و همسرش اصفهانی بودند‪ ،‬آقای نوربار هم زنجانی بود‪ .‬ما و خانوادۀ ‬
‫ّ‬
‫ان بودیم‪ .‬نشانه و پیوند ما زبان فارسی‪ ،‬ملیت ‬ ‫خوش آمدی هم یزدی‪ ،‬به راستی که آمیزۀ خوبی از مردم ایر‬
‫ایرانی و زیست (سکونت) در کشوری دیگر بود‪ .‬‬
‫‪49‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫بسیار از ما پذیرایی کردند‪ .‬چون از آن ها ناآشنا تر و تنهاتر بودیم‪ ،‬میوه های خوب فصل را هم آورده ‬
‫بودند‪ .‬روزها بود که خوراک ایرانی نخورده بودیم؛ بسیار به ما چسبید‪ .‬شاید به اندازۀ سه وعده‪ ،‬خوراک ‬
‫خوردیم و انگار قرار نبود سیر بشویم‪ .‬خوراکی های اینجا با ذاﺋقۀ ما سازگار نیست‪ ،‬به ویژه آنکه از ‬
‫زردچوبه و چاشنی های دیگر در آن نشانی نیست‪ .‬همگی زیردرخت گردویی نشسته بودیم‪ ،‬چند دقیقه ای ‬
‫هم در رودخانه‪ ،‬پای در آب سرد گذاشتم ولی خیلی زود بیرون آوردم‪ .‬هرکسی از دری سخن می گفت‪ .‬‬
‫خانم خوش آمدی که به آموزش در رایزنی ایران می پردازد‪ ،‬به ‪ 70‬نفر از دانشجویان‪ ،‬فارسی می آموزد ‬
‫ّ‬
‫و خط فارسی یاد می دهد‪ .‬او می گفت‪ :‬تاجیک ها تاحدودی برخالف ایرانی ها سخن می گویند‪ .‬چنانکه ‬
‫مصوت کشیدۀ «ای» را « ِا» و برعکس « ِا» را «ای» می گویند‪ .‬به گونه ای که هر آنچه در ایران با «ای» به ‬ ‫ّ‬
‫کار می رود در اینجا با « ِا» است‪ .‬مانند آنکه «ایران» را « ِاران» می گویند‪ .‬انتظار را اینتظار و سیب و بی گاز ‬
‫ب‪ ،‬بگاز می گویند (تفاوت کاربرد «ی» مجهول و معروف است) «آ» را «او» و در برخی کلمات ‬ ‫ا‪ ،‬س ِ‬ ‫ر ِ‬
‫«ح» را «خ»‪ ،‬و «د» را «ذ» می گویند که یکی از ویژگی های گویشی اینجا و ناهمگونی آن با ایران است‪ .‬‬
‫‪1‬‬
‫ّ‬
‫دیگر ویژگی زبانی آن کاربرد زیاد فعل کهن و مرکب «ایستاده است» بود‪ .‬‬
‫می گفت‪ :‬روس ها بسیار خواهان یادگیری زبان فارسی هستند‪ .‬چند هزار تن نام نویسی کردند که ما به ‬
‫نوبت آن ها را آموزش می دهیم‪ .‬‬
‫ّ‬
‫دکتر عرفان نژاد گفت‪ :‬ما در خیابان خیام‪ ،‬درمانگاه (پلی کلینک ایران) داریم‪ .‬‬
‫زمانی که تازه هنگام آسودن در آن جای دنﺞ بود و می شد همان جا نماز را خواند‪ ،‬نزدیک به ساعت ‬
‫چهار به سمت دوشنبه و برای خواندن نماز برگشتیم؛ چون ما مهمان بودیم و می گویند‪ :‬مهمان‪ ،‬خر ‬
‫میزبان است‪ ،‬همراهشان برگشتیم‪ .‬در راه برگشت‪ ،‬از چشمه ای آب ورزاب را برداشتیم که بسیار گوارا بود‪ .‬‬
‫آقای خوش آمدی‪ ،‬رایزن اقتصادی است و آگاهی های خوبی در زمنیۀ اقتصادی اینجا دارد‪ .‬می گفت‪ :‬‬
‫بنا بوده کارخانۀ سیمان اینجا را ایرانی ها راه اندازی کنند که چون دیر جنبیدند‪ ،‬کارخانه داران کشور چک ‬
‫کار را گرفتند‪ .‬بسیاری از کارخانه ها و بنگاه های این کشور به سبب رفتن روس ها بسته شده است‪ .‬مردم ‬
‫اینجا به رغم اینکه سال ها زیر چکمۀ سیاسی روس ها بودند‪ ،‬به هیﭻ روی خوشنود به استقالل نبودند‪ ،‬‬
‫چون این استقالل از نگاه درآمد و اقتصاد به زیان شان شده و از آن دستمزد های کالن‪ ،‬دیگر هیﭻ نمانده ‬
‫است‪ .‬این ها استقاللی به دست آوردند که نه می خواستند و نه برای به دست آوردن آن جنگیده بودند‪ .‬‬
‫در گذر راه‪ ،‬ده ها ارتشی دیدم که رفت و آمد را تا کاخ رﺋیس جمهور در ورزاب بازرسی می کردند‪ .‬‬
‫خودروی ما که شمارۀ سیاسی داشت‪ ،‬بدون راهبند رفتیم و برگشتیم‪ .‬آقای خوش آمدی با اینکه راهش ‬
‫از ما دور بود‪ ،‬از روی مهربانی ما را به خانه رساند و به خانۀ ما آمد‪ .‬نماز را با هم خواندیم و به گﭗ ‬
‫محمدی به خواندن درس و نوشتن ‬ ‫زدن پرداختیم‪ .‬پس از خواندن نماز پسین و کمی گﭗ با آقای ّ‬
‫سفرنامه سرگرم شدم‪ .‬‬

‫‪ .1‬در بافق و یزدهم برخی واژه را با «ذ» می گویند‪ - .‬‬


‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪50‬‬

‫دوشنبه ‪1383 /2/28‬‬


‫بامداد به نانوایی کنار فرودگاه رفتم‪ .‬چند نانوا به پخت نانی می پرداختند که شاید یکی از جنس های ‬
‫گران این کشور باشد‪ .‬هر نان ‪ 200‬گرمی‪ 250 ،‬درم‪ ،‬هر چهار دانه‪ ،‬یک سامانی‪ ،‬برابر ‪ 330‬تومان‪ ،‬هر ‬
‫کیسۀ آرد‪ 52 ،‬سامانی‪ .‬چند دقیقه ای با آنان گﭗ زدم‪ .‬می گفتند‪ :‬اندی‪ ،‬خوانندۀ ایرانی در لس آنجلس ‬
‫برای اجرای ترانه به اینجا آمده است‪ .‬بسیار حافظان [خوانندگان] ایرانی به ویژه اندی را دوست دارند‪ .‬تا ‬
‫اندازه ای همۀ مردم اینجا از سپیده دم‪ ،‬بیدار هستند‪ .‬‬
‫ساعت ‪ 9‬به انستیتو رفتیم‪ .‬خیابان ها و رفت و آمدها‪ ،‬دارای ساماندهی خوبی است که ریشه در گذشتۀ ‬
‫آن دارد‪ .‬در پیاده رو هم همه به حقوق یکدیگر ارج می گذارند‪ .‬این هماهنگی را حکومت پیشین شوروی ‬
‫جای انداخته و چون در آن دولت‪ ،‬هیﭻ کس دارنده و در پی سود نبوده‪ ،‬پس به گمانم‪ ،‬دروغ و کلک هم ‬
‫جایی نداشته است‪ .‬فروشنده‪ ،‬کارمند دولت بوده و هر چه تالش می کرده‪ ،‬در میزان دستمزد وی دگرگونی ‬
‫پیدا نمی شده است‪ .‬پس چرا در داد وستد‪ ،‬فریبکاری کند‪ .‬از این روست که فروشندگان اینجا را درستکار ‬
‫می بینی‪ .‬نان نانوایی و دست فروشی و خرده فروشی یک بها را دارد‪ .‬‬
‫امروز به استاد عینی گفتیم‪ :‬ما ده روز در این کشور هستیم و تنها یک آزمون داده ایم‪ .‬قرار شد محاکمه ‬
‫[نشست نخستین برای رساله] را زودتر بیاندازد تا زمان بین محاکمه و حمایه [دفاع] کمتر شود و بنا شد ‬
‫فردا آزمون عربی بدهیم‪ .‬‬
‫سری به دفتر کار دکتر احراری زدم و با او گفت گو کردم‪ .‬وی گفت‪ :‬در کار گردآوری کتابی دربارۀ ‬
‫وحشی بافقی است‪ .‬او درخواست کرد در این هفته به پیشنهاد خانم دکتر مهین بانو ممدوا (ممداوا) به ‬
‫خانه اش برویم‪ .‬‬
‫ُ‬
‫قرار بود ساعت ‪ 3/5‬نزدیک ادارۀ پست رفته تا به همراه استاد عینی به دیدن شش مقام برویم‪ ،‬در همان ‬
‫ّ‬
‫اه با آب میوه و آقای محمدی‪ ،‬سوپ پیتی [آبگوشت دیزی] با یک ‬ ‫نزدیکی‪ ،‬من شوربا [آبگوشت] همر‬
‫لیوان جرغات [ماست] و دو دانه نان به بهای شش سامانی خوردیم‪ .‬‬ ‫ُ‬
‫نماز را در سفارت ایران خواندیم‪ .‬کتاب فرهنگ عربی ‪ -‬فارسی را از پژوهشگاه فرهنگ فارسی ‪ -‬‬
‫تاجیکی گرفتیم‪ .‬در این پژوهشگاه‪ ،‬کتاب های خوبی نیز از ایران خریداری شده و جای دارد‪ .‬‬
‫ُ‬
‫ار رفتیم و هر چه از مردم اینجا نام پست را پرسیدیم‪ ،‬هیﭻ کس نمی دانست‪ .‬‬ ‫ساعت ‪ 3/5‬به جای قر‬
‫با اینکه پست یک واژۀ جهانی است‪ 20 .‬دقیقه ای روبه روی مخابرات سرگردان ماندیم و چون دیر شد‪ ،‬‬ ‫ُ‬
‫ُ‬
‫ا به ادارۀ پجته ‬
‫به ناچار با کشیدن شکل یک نامه‪ ،‬مقصود خود را به رهگذران فهماندیم و بی درنگ خود ر‬
‫ُ[پست] (‪ ،Почтахона‬روسی) است‪ ،‬رساندیم که دیگر دکتر عینی رفته بود و ما دلگیر از اینکه ‬
‫نتوانستیم به شش مقام برویم و آزرده از پیش نرفتن کارهای بامداد امروز بودیم‪ ،‬این یکی هم برآن افزوده ‬
‫شد‪ .‬یک راست به خانه آمدیم و با خواندن کتاب و تلویزیون دیدن و‪ ...‬شب را سپری کردیم‪ .‬‬
‫راستی یادم آمد‪ .‬دیروز یکی از کارمندان سفارت ایران می گفت‪ :‬ما ناچاریم برای سرگرمی برخی از ‬
‫مردان گروه هایی که از ایران می آیند‪ ،‬برنامه های سرگرم کننده بریزیم تا دنبال برخی کارها نروند‪ ،‬چون ‬ ‫ِ‬
‫‪51‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫اینجا کاباره و کافه و‪ ...‬دیگر چیزها دارد‪ .‬به ویژه دختران و زنان زیبا که شاید کار دست آدم بدهد‪ .‬ولی ‬
‫برای شما‪ ،‬هیﭻ کدام از این کارها نیازی نیست‪ .‬شما خود سرگرم هستید و راست می گفت‪ .‬هنوز پیش ‬
‫نیامده که حتی به انبوه جاهای دیدنی و گردشگری اینجا برویم‪ .‬در این چند روز کارمان فراوان بود و ‬
‫کارهای دانشگاهی نمی گذاشت که با خیال آسوده بچرخیم و همه جا را ببینیم‪ .‬‬

‫سهشنبه ‪1383/ 2/29‬‬


‫ّ‬
‫امروز کار خرید نان و ناشتایی با آقای محمدی بود که به خوبی انجام شد‪ .‬ساعت ‪ 7/5‬برای برگزاری آزمون ‬
‫عربی به سوی انستیتو رفتیم‪ .‬ولی چون یکی از دو استاد نیامده بود‪ ،‬آزمون عربی برگزار نشد‪ .‬برای اینکه ‬
‫زمان از دست نرود‪ ،‬سری به کتابخانۀ فردوسی روبه روی خیابان حسین زاده زدیم و به بخش رودکی که ‬
‫ویژه کتاب های فارسی است رفتیم‪ .‬بین چهار تا پنﺞ هزار کتاب فارسی بود‪ .‬پس از این دریافتیم که بیشتر ‬
‫پیشکشی سفارت ایران است‪ .‬چون برگه های کتاب به زبان سیریلیک بود و با چگونگی چینش کتاب ها ‬
‫ً‬
‫آشنا نبودیم‪ ،‬کتابدار مهربان آنجا هر آنچه خواستیم بدون اندک ترشرویی آورد‪ .‬گویا در این کشور‪ ،‬اصال ‬
‫تروشرویی معنایی ندارد و همه جا اخالق خوب‪ ،‬جاری است‪ .‬به یاد این بیت صاﺋب تبریزی افتادم‪:‬‬
‫روی گشاده ای که دلی واشود از او «صاﺋب» ز صد هزار گلستان‪ ،‬نکوتر است‬
‫چنانکه گفتم در اینجا مهمان را بسیار دوست می دارند و همه جا با گزارۀ «نوردیده‪ ،‬تاج سر» او را ‬
‫گرامی می دارند‪ ،‬به ویژه آنکه ایرانی باشد‪ .‬دورنماهایی از ایران به در و دیوار تاالر رودکی بود که ایران را ‬
‫به یاد می آورد‪ .‬کتابخانۀ فردوسی یکی از بزرگ ترین کتابخانه های این کشور است که گفته می شود بیش ‬
‫از شش میلیون کتاب و دیگر مواد دارد‪ .‬تاالرهای جداگانۀ روسی‪ ،‬فارسی‪ ،‬گنجینۀ نشریه ها‪ ،‬گنجینۀ ‬
‫کتاب های دست نویس‪ .‬بر در و دیوار آن نگاره هایی از سخنوران فرا رود زده بودند و بر سر در آن‪ ،‬این بیت ‬
‫ّ‬
‫از فردوسی به خط سیریلیک کنده کاری شده بود‪:‬‬
‫توانا بود هر که دانا بود ز دانش‪ ،‬دل پیر برنا بود ‬
‫افسوس که در پی تنگناهای اقتصادی‪ ،‬در و دیوارهای درون کتابخانه رو به کهنگی نهاده‪ ،‬کاغذ ‬
‫دیواری های آن سیاهرنگ شده و دست مهربانی نیست که آن را آب و رنگ دهد‪ .‬هر آنچه از گذشته بوده‪ ،‬‬
‫به کار گرفته می شود تا فرسوده و کهنه شود‪ .‬بسیاری از چیزهایی که در پایگاه های فرهنگی و کتابخانه ها ‬
‫ های اینجاست‪ ،‬حتی کهنه فروش های ایران نیز به دور می اندازند‪ .‬بسیاری پوسیده‪ ،‬زنگ زده و ‬ ‫ّ‬ ‫و سازمان‬
‫ّ‬
‫زهوار درفته است‪ .‬ولی مردم اینجا با این چیزها می گذرانند‪ .‬گنجه ای که یک پایه اش شکسته‪ ،‬تکۀ آﺋینه آن ‬
‫پریده‪ ،‬شیشه هایش ریخته و رنگ و رویش رفته‪ ،‬بهترین ابزار دفتر کار یک سرپرست اینجاست‪ .‬‬
‫یک ساعتی ماندیم و به انستیتو برگشتیم‪ .‬در راه به استاد عینی برخوردیم که چشم به راه آمدن ما بود‪ .‬‬
‫به همراه وی به واخوری [مالقات] منیازوف‪ ،‬سرپرست پیشین و دستیار کنونی پژوهشگاه رودکی رفتیم‪ .‬‬
‫ّ‬
‫اه دیگر استادان پژوهشگاه در نشست معارفه با دکتر سید محمد حسینی و دیگر اعضای هیﺌت ‬ ‫وی به همر‬
‫ّ‬
‫علمی دانشگاه عالمۀ طباطباﺋی به ایران آمده بود‪ .‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪52‬‬

‫ در پژوهشگاه‪ ،‬استادان فرهنگ مردم‪ ،‬زبان شناسی‪ ،‬خاور شناسی‪ ،‬همه اینجا بودند به همراهی ‬
‫ّ‬
‫پروفسور دادخدا سیم الدین اوف‪ ،‬رﺋیس پژوهشگاه و محمدجان شکوری که به همراه منیازوف‪ ،‬عضو ‬
‫فرهنگستان زبان و ادب ایران هستند‪ .‬اعضای فرهنگستان ادب جمهوری تاجیکستان‪ ،‬همه از باب ‬
‫همانندی های ایران و آریایی و زبان فارسی برای ما سخن گفتند و دادخدا سیم الدین اف از پژوهش های ‬
‫ایرانشناسی‪ ،‬آثارخانۀ الهوتی‪ ،‬رودکی‪ ،‬عینی و دیگران گفت که در پژوهشگاه جای دارد‪ .‬‬
‫سپس به نزد منیازوف رفتیم تا دستور دهد کار دفاع ما زودتر انجام شود‪ .‬پس از آن به دیدن عالم جان ‬
‫ّ‬
‫ادف رفتیم که کارشناس ادبیات معاصر است‪ .‬وی از کارهای انجام شده در اینجا سخن گفت‪ ،‬‬ ‫خواجه مر‬
‫از فرخی یزدی که چندین گفتار دربارۀ او چاپ شده و پایان نامه ای در جمهوری آذربایجان دربارۀ او ‬ ‫ّ‬
‫نگارش شده و دیده است‪ .‬وی دفتر نخست کتاب خود «شعر ایران در عصر مشروطه» را چاپ کرده و ‬
‫ّ‬
‫ا که دربارۀ فرخی یزدی‪ ،‬‬ ‫به دستاویز تنگناهای مالی که همه در اینجا دارند‪ ،‬نتوانسته چاپ دفتر دویم ر‬
‫میرزادۀ عشقی‪ ،‬عارف قزوینی و دیگران است‪ ،‬انجام دهد‪ .‬دشواری های مالی تا اندازه ای همۀ بنگاه های ‬
‫علمی و فرهنگی این کشور را در برگرفته است‪ ،‬به گونه ای که از سال ‪ 1990‬میالدی تاکنون هیﭻ کتابی را ‬
‫ های محمدجان شکوری‪ ،‬رحمت نذری‪ ،‬بازار صابر‪ ،‬گلرخسار ‬ ‫ّ‬ ‫نتوانسته اند چاپ کنند‪ .‬بسیاری از کتاب‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫صفی اوا و دیگران در ایران چاپ می شود‪ ،‬حتی کتاب «انقالب فکری در بخارا» نوشتۀ صدرالدین عینی ‬
‫ّ‬
‫که به کوشش کمال الدین عینی فراهم شده بود‪ ،‬در انتشارات سروش ایران چاپ شده است‪ .‬‬
‫ّ‬
‫نسخه های رساله های دکتری خود را برای «پیش بری» به پروفسور مال احمدوف‪ ،‬دکتر ایلچی بیگ و ‬
‫دکتر امر یزدان علی مردان دادیم تا در هفتۀ آینده محاکمه شویم‪ .‬‬
‫سپس به نزد جوره بیک نذری‪ ،‬رﺋیس انستیتو رفتیم تا دستور پیگیری کارها را بدهد و وی به انگیزۀ ‬
‫ّ‬
‫آشنایی های پیشین با من در سال ‪ 1375‬ش‪ ،‬در زمان برگزاری همایش کتابداری در تمدن اسالمی در ‬
‫مشهد‪ ،‬بسیار گرم با من برخورد کرد و در کار نام نویسی و برگزاری آزمون و جز آن‪ ،‬دستورهای درکار ‬
‫[الزم] را فرمود‪ .‬‬
‫وی از استالین به نیکی یاد می کرد و به میخاﺋیل گورباچف (بانی پروستریکا یا اصالحات در ‬
‫شوروی) دشنام می داد‪ .‬می گفت‪ :‬در دورۀ حضرت ژوزف استالین (رضوان الله تعالی علیه)‪ ،‬دستمزد ‬
‫ما ‪ 1000‬روبل و دستمزد وزیر فرهنگ ‪ 400‬روبل بود‪ .‬ما با هزار روبل‪ ،‬نزدیک به یک ماه در ساحل ‬
‫دریای سیاه آسایش می کردیم‪ .‬یک گدا در کشور ما نبود و برای خود آقا بودیم و این گورباچف لعنتی ‬
‫ما را به این روز سیاه نشاند‪ .‬‬
‫وی از ارزش خوب گواهی نامه های دانشگاه های اینجا گفت و افزود‪ :‬ولی در چند سال گذشته به ‬
‫سبب اینکه برخی استادان با پول گواهی نامه را می دهند‪ ،‬از ارزش افتاده است‪( .‬ندانستم منظورش کی ‬
‫بود)‪ .‬بسیار شوخ بود و ما هنگامی که به شوخی برای شادی روان استالین و لنین از خداوند درخواست ‬
‫آمرزش کردیم‪ ،‬بسیار خندید‪ .‬قرار شد در پایان ماه آگوست ‪2004‬م (پایان شهریور ‪ )1383‬برای شرکت ‬
‫در همایش ناصرخسرو قبادیانی به ایران بیاید و به پیشنهاد ما همراه با استاد عینی به یزد بیایند و مهمان ‬
‫‪53‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫ما باشند‪ .‬در دفتر کار وی قالیچه ای زیبا با چهره ای از رودکی برسینۀ دیوار جای داشت و کتاب های ‬
‫ّ‬
‫بسیاری چاپ ایران به همراه شماره های گوناگون مجلۀ بخارا و نگاره و تندیسی از استالین دیده می شد‪ .‬در ‬
‫ُ‬
‫گوشه ای ارگی گذاشته بود که بی گمان برای خودش بود‪ .‬می گویند وی آوازه خوان خوبی بوده و در رادیو ‬
‫تاجیکستان هم می خوانده است‪ .‬‬
‫پس از آن به همراه استاد عینی به آشپزخانه ای که درون باغ انستیتو بود رفتیم و آش پلو و کباب با ‬
‫گوشت گاو خوردیم‪ .‬نمی دانم چرا اینجا بسیار خوراکی چرب را می پسندند‪ ،‬نشانی از آبلیمو و دیگر ‬
‫ترشی ها نیست‪ .‬خوراک امروز ما سه نفر نه سامانی شد‪ .‬برابر ‪ 3‬هزار تومان‪ .‬‬
‫شگفت آنکه در این چند روز در خیابان های اینجا یک دوچرخه یا موتور ندیدم‪ .‬نمی دانم بازداشته ‬
‫[ممنوع] است یا انگیزۀ دیگری دارد‪ .‬تنها در برخی کوچه های نزدیک خانه مان‪ ،‬نوجوانان را می بینم که ‬
‫سوار دوچرخه هستند و اگر جنبش دوچرخه سواری در اینجا راه می افتاد‪ ،‬هم ارزان بود و هم شهر دوشنبه ‬
‫از این هم تمیزتر می شد و هم مردم نباید ساعت ها سرگردان خودرو بمانند‪ .‬هر چند دوشنبه مرشورتکه‪ ،‬‬
‫تاکسی‪ ،‬اتوبوس برقی و گازوﺋیلی هم دارد‪ .‬‬
‫در بسیاری از خیابان ها انبوه پسران و دختران دانش آموز را می بینی که با جامه های سپید و شلوار یا ‬
‫دامن های سیاه‪ ،‬در کار آمد و شد هستند‪ .‬آموزشگاه های اینجا همگی درهم است و از اینرو دختران و ‬
‫پسران از کودکی با هم اند و همراهی و هم نفسی چیز ساده ای است‪ .‬‬
‫چیز دیگری که بسیار برایم شگفتی داشت‪ ،‬این بود که هیﭻ گاه‪ ،‬هیﭻ معتادی را در کوچه و خیابان ‬
‫ندیدم‪ .‬هر چند شاید برخی از مردمان اینجا به کشیدن ناس و نوشابه های الکلی معتاد باشند باشند و یا ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ر] ندیدم‪ .‬حتی ‬ ‫هر روز بنوشند‪ .‬ولی در هیﭻ جای این شهر نشﺌه مند [معتاد] مواد نشﺌه آور [مواد مخد‬
‫مردم سیگاری هم کم هستند‪ .‬تنها یک زن سیگاری در کافۀ فرهنگ دیدم و شمار اندکی پسران جوان ‬
‫سیگاری گویا از هر هزار نفر یک نفر می کشد‪ .‬بسیار شهر پاکی است‪ .‬مردمان سرشاد‪ ،‬آرام‪ ،‬کم سخن ‬
‫ّ‬
‫و جدی دارد‪ .‬‬
‫شبانگاه که به خانه آمدیم‪ ،‬از گفتۀ زلیخا (میزبان) بسیار پریشان شدیم‪ .‬وی به رغم قراری که پیش تر ‬
‫بسته بود‪ ،‬گفت‪ :‬شما باید سر ‪ 15‬روز خانه را خالی کنید و این ‪ 100‬دالری را که دادید‪ ،‬برای ‪ 15‬روز ‬
‫بوده نه یک ماه‪ .‬از آن هنگام بود که دیگر آزمون و دفاع همه از یادمان رفت و نگران از دست دادن خانۀ ‬
‫خود بودیم‪ .‬خانۀ خوبی بود با داشته های خوب‪ .‬افسوس که سازشنامه [قرارداد] کاغذی نبستیم‪ .‬تا او ‬
‫زیر گفته اش نزند‪ .‬‬

‫چﻬارشنبه ‪1383 /2/30‬‬


‫امروزبامداد برای دیدار آقای مرندی‪ ،‬راهی رایزنی شدیم‪ .‬از وی خواستیم در پیداکردن خانه به ما یاری ‬
‫کند‪ .‬وی به یکی از کارکنانش که با دالل های تاجیکی دوست بود‪ ،‬سفارش کرد‪ .‬او دربارۀ پیوندهای ‬
‫فرهنگی ایران و تاجیکستان و ساخت برنامۀ تلویزیونی برای ‪ TBT‬گزارش می داد‪ .‬نمایندۀ تلویزیون ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪54‬‬

‫تاجیکستان آمده بود و بنا شد تنها با پرداخت ‪ 15‬سامانی‪ ،‬یک برنامۀ ‪30‬دقیقه ای را پخش کند‪ .‬رایزنی ‬
‫برنامه هایی در شناخت شهرهای ایران‪ ،‬آموزش الفبای فارسی و شناسایی چهره های برجستۀ زبان فارسی ‬
‫برای تلویزیون آن کشور دارد‪ .‬‬
‫ّ‬
‫سفارش نگینۀ سراج زاده را که به زبان های روسی‪ ،‬ازبکی‪ ،‬تاجیکی و خط فارسی چیره بود به آقای ‬
‫مرندی کردیم‪ .‬پذیرفتند که در برنامه های تلویزیونی او را به کار گیرند‪ .‬گمان کنم در این وانفسای گرانی‪ ،‬‬
‫بزرگ ترین یاری را به او کردیم‪ .‬‬
‫ سپس به کتابخانۀ رایزنی فرهنگی رفتیم که چندین هزار کتاب خوب فارسی را فراهم کرده بود‪ .‬افسوس ‬
‫که جایشان کم بود و برخی را در انبار ریخته بودند‪ .‬هیﭻ کتابی دربارۀ فرهنگ زبان عربی و‪ ...‬نداشت‪ .‬‬
‫ّ‬
‫سرپرست کتابخانه‪ ،‬دکتر قهار رسولیان از مردمان تاجیکستان بود که خود کتابی در زمینۀ پیوندهای ‬
‫فرهنگی ایران و تاجیکستان نوشته بود‪ .‬‬
‫ّ‬
‫علی محمدی‪ ،‬کارمند سفارت ایران‪ ،‬قراری با تاج النساء یکی از زنان دالل اینجا گذاشته بود که برویم ‬ ‫ّ‬
‫خانۀ پیشنهادی وی را ببینیم‪ .‬ساعت یک خود را رو به روی هیکل سامانی رساندیم‪ .‬چهار سامانی به ‬
‫تاکسی دادیم تا به خانۀ پیشنهادی او رسیدیم‪ ،‬میزبان هم همراه ما بود‪ .‬خانه ای بود به بهای ‪ 100‬دالر‪ ،‬بسیار ‬
‫ار است چند نفر از قرقیزستان اینجا را کرایه کنند‪ .‬‬
‫ِ‬ ‫چرک آلود و کهنه‪ ،‬ولی در میان شهر بود‪ .‬می گفت‪ :‬قر‬
‫به انستیتو آمدیم و پی کارهای خود را گرفتیم‪ .‬بدون هیﭻ بازدهی آنجا نشستیم‪ .‬باران تندی آغاز ‬
‫به باریدن کرده بود و ما را که در خوراک خوری فرهنگ بودیم‪ ،‬غافلگیر کرد‪ .‬امروز راگو (‪ )Ragoût‬‬
‫(خوراکی است فرانسوی) و ماست خوردم‪ .‬از هر چه خوراک گوشتی بود‪ ،‬بیزار شده بودم‪ .‬بیشتر ‬
‫خوراک ها با گوشت گاو است‪ .‬کارگر آنجا با خوشرویی هر آنچه را خواستیم آورد‪ .‬هر دو از اینکه زبان ‬
‫هم را نمی فهمیدیم‪ ،‬خندیدیم‪ .‬چون نام هیﭻ کدام از خوراک ها به جز سوپ پیتی را نمی دانستیم‪ .‬اینجا ‬
‫ّ‬
‫ اند‪ .‬حتی در هوای گرم تابستان هم پنکه یا ‬ ‫آب و هیﭻ نوشیدنی را با یخ نمی خورند و به راستی با یخ بیگانه‬
‫کولر روشن نمی کنند یا ندارند و می گویند‪ :‬هرگونه طبیعت خواسته است‪ ،‬همان خوب است‪ .‬‬
‫در آن باران دیوانه‪ ،‬خود را به انستیتو رساندیم‪ .‬بی اندازه خیس شدیم‪ .‬مانند موش آب کشیده‪ .‬نگهبان ‬
‫رمذی شدیم ‬ ‫گفت‪ :‬باران بهار‪ ،‬سودمند است‪ .‬به ناچار تا ‪ 4/5‬آنجا ماندیم‪ .‬سپس راهی مدرسۀ امام ت َ‬
‫ِ‬ ‫َ‬
‫تا درس های عربی خود را با برخی استادان آنجا بازخوانی کنیم‪ .‬پشت هتل ا ِوستا‪ ،‬مدرسه ای بود به ‬
‫سبک نوین که در کنارش مسجد یعقوب بود‪ .‬به آنجا رفتیم‪ .‬نمازهای دو گانۀ نیمروز و پسین را به ‬
‫جا آوردیم‪ .‬وضوخانۀ کوچکی داشت که برپایۀ روش آن ها شیرهای آب روی زمین بود تا پای خود را ‬
‫ّ ّ‬
‫ ای هم داشت‪ .‬کنار مسجد‪ ،‬خانۀ بچه مال [طلبه] بود که به بدترین گونه ‬ ‫بشویند‪ .‬آفتابه های سربی کهنه‬
‫و با تنگدستی و بیچارگی در این خانه ها زندگی می کردند‪ .‬پیدا بود همگی از روستاهای پیرامون بودند‪ .‬‬
‫با رخت های کهنه و ارزان و کاله های گرد‪ .‬یک کتابفروشی که درون آن مانند زندان بود‪ ،‬در آنجا جای ‬
‫ّ‬
‫ا در میان سنی های اینجا که شیوۀ نماز خواندن ما را نگاه می کردند‪ ،‬خواندیم‪ .‬با دو ‬ ‫داشت‪ .‬نماز خود ر‬
‫استاد عربی برخی دشواری ها و پرسش های کار خود را بازگو کردیم‪ .‬‬
‫‪55‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫ُ‬
‫مسجد حاجی یعقوب‪ ،‬تازه ساز است‪ ،‬ولی روشن نیست که گنبد مقرنس آن و کتیبه های گچبری شده ‬
‫و دیگر گوشواره های آن از چه دوره ای است‪ .‬دور تا دور محراب‪ ،‬آیه های قرآن و بر دور گنبد‪ ،‬آیت الکرسی ‬
‫ّ‬
‫ ورودی مسجد که تازه منبت کاری شده بود‪ ،‬اثر استاد سعید محمود است‪ .‬‬ ‫ شد‪ .‬در‬‫گچبری شده دیده می‬
‫ّ‬ ‫ِ‬
‫بر کتیبۀ کنده کاری شدۀ آن که به خط سیریلیک و به زبان فارسی بود‪ ،‬چنین آمده است‪ :‬‬
‫ «استاد سعید محمود با شاگردانش‪ ،‬لقمان خواجه‪ ،‬یعقوب خواجه‪ ،‬عبدالعزیز‪ .‬مغفرت رحیم جان‪ .‬‬
‫سال ‪ ».1995‬‬
‫ّ‬
‫بر سر در کتیبۀ نمازخانه به چهار خط فارسی‪ ،‬عربی‪ ،‬سیریلیک و روسی این عبارت خوانده می شود‪:‬‬
‫ «انجام ساختمان مسجد مرکزی به نام حاجی یعقوب با دستگیری به واسطۀ پرزیدنت مملکت‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫جناب عالی محترم امام علی شریفاویﭻ رحمانوف و رﺋیس شهر دوشنبه محمد سعید عبیدالله یوف و ‬
‫با سعی و اهتمام رﺋیس مرکز اسالمی کشور‪ .‬شیخ امان الله نعمت الله زاده‪ .‬سال های ‪1997-2000‬‬
‫صورت گرفت‪ ».‬‬
‫دیگر مسجد دوشنبه‪ ،‬مسجد موالنا در ‪ 9‬کیلومتری شهر است‪ .‬مدرسۀ امام ترمذی که در ‪ 50‬گزی ‬
‫ِ ّ‬
‫مسجد حاجی یعقوب است‪ ،‬به کوشش بانک اسالمی ساخته شده و بر سر در آن به خط سیریلیکی گزارۀ ‬
‫«خوش آمدید» دیده می شود‪ .‬‬
‫َ‬ ‫ّ‬
‫می گفتند‪ :‬بیشتر مردم دوشنبه‪ ،‬سنی حنفی هستند و تنها در ایالت بدخشان که ‪ 164‬هزار نفر آمار دارد‪ ،‬‬
‫ی هستند‪ .‬در آنجا قرقیزها هم زندگی می کنند‪ .‬در تاجیکستان که ‬ ‫ّ‬
‫ ها اسماعیلی و ماندۀ دیگر سن‬‫بیشتر آن‬
‫ِ‬
‫اکنون آمار آن شش میلیون نفر است‪ ،‬چهارده گروه قومی زندگی می کنند‪ .‬که ‪70‬درصد تاجیک‪ ،‬نزدیک ‬
‫ّ‬
‫اینی‪ ،‬عرب (شهر توز یا توس)‪ ،‬تاتار‪ ،‬ترکمن و حتی ‬ ‫به ‪ 25‬درصد ازبک و ماندۀ آن‪ ،‬روس‪ ،‬قرقیز‪ ،‬اوکر‬
‫ِ‬
‫آلمانی است‪ .‬‬
‫شب هنگام با شتاب خود را به مرکز تلفن دوشنبه که در میدان عینی جای داشت رسانیدم‪ ،‬ولی باز ‬
‫پیوند برقرار نشد‪ .‬در راه برگشت‪ ،‬کمی خرید کردم‪ .‬تخم مرغ آن ها از ایران می آید‪ .‬توت فرنگی کیلویی ‪4‬‬
‫سامانی (‪ 1300‬تومان) گوجه ‪ 4‬سامانی‪ ،‬تخم مرغ دانه ای ‪ 25‬درم‪ ،‬ماست ‪ 70‬درم‪ .‬‬
‫هر چه چشم به در شدیم تا با زلیخا گفت و گو کنیم‪ ،‬نشد‪ .‬تا ساعت ‪ 10‬به خانه نیامد‪ .‬پس از ‬
‫ّ‬
‫ه با آن بچه های ‬ ‫ّ‬
‫ دانم مرضی‬ ‫آن هم گفت‪ :‬خوابم می آید‪ .‬هر دو دلهرۀ آزمون عربی فردا را داریم‪ .‬نمی‬
‫بازیگوش چه می کند‪ .‬‬

‫پنجشنبه ‪1383 /2/31‬‬


‫ّ‬
‫با شتاب خود را به انستیتو رساندیم‪ .‬در راه سوارشدن به مرشورتکه کسانی را با ملیت های گوناگون دیدم‪ .‬‬
‫ُ‬
‫زبک‪ ،‬قرقیز و افغان‪ .‬دانش آموزان که با جامه های یکدست آشکارهستند‪ ،‬برپایۀ قانون ‬
‫ِ‬ ‫ایرانی‪ ،‬تاجیک‪ ،‬ا‬
‫اینجا حتی می توانند به رایگان سوار مرشورتکه که یک خودروی مردمی است‪ ،‬بشوند و بازنشستگان و ‬‫ّ‬
‫سالمندان می توانند به رایگان سوار بر اتوبوس های دولتی شهری بشوند‪ .‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪56‬‬

‫کوچک تر ها به زودی جای خود را به بزرگ ترها می دهند‪ .‬هیﭻ کس در تالش ندادن پول خودرو ‬
‫نیست‪ .‬رفتارهای اجتماعی شهری دراندازۀ خوبی است‪ .‬تنها بدی مردم اینجا این است که آشغال های ‬
‫خود را در کوچه و خیابان می ریزند و دستشویی های آن ها بسیار ناپاک و آلوده است‪ ،‬ولی زنان شان به ‬
‫اندازۀ زنان چندین شهر بزرگ‪ ،‬آرایش و پیرایش می کنند‪ ،‬هر چه مردان در لباس پوشیدن‪ ،‬خوب‪ ،‬آراسته و ‬
‫ّ‬
‫ پوشند و حتی ناف دلشان هم پیداست‪ .‬‬ ‫پوشیده هستند‪ ،‬زنان برعکس‪ ،‬تن پوش توری می‬
‫انستیتو شرق شناسی به دستاویز درگذشت برادر مدینه (یکی از کارمندان که دیروز استاد عینی او را ‬
‫به مینیاتور همانندی [تشبیه] کرده بود)‪ ،‬نیمه رسمی بود‪ .‬بیشتر برای آیین خاک سپاری برادر او رفته بودند ‬
‫و ما تا نزدیک ساعت دو سرگردان و بی کار بودیم‪ .‬نیم چرتی در دفتر کار استاد زدم‪ .‬گﭗ زدن با نگهبان ‬
‫انستیتو که از مردم شورآب بود و در بارۀ زادگاهش می گفت‪ :‬برخالف نامش‪ ،‬جایی سرسبز و با آب شیرین ‬
‫است‪ .‬گفتگو با استاد دکتر علی مردان‪ ،‬استاد دکتر احراری‪ ،‬دکتر مهین بانو و‪ ...‬برای سپری کردن زمان ‬
‫انجام گرفت‪ .‬احراری می گفت‪ :‬سه دختر به نام های شیرین (بر پایۀ خسرو و شیرین نظامی گنجوی) ‬
‫پروانه (نام دختر بهار بر پایۀ دیوان ملک الشعرای بهار) و پری (نام مادرش) دارد‪ .‬‬
‫بی گمان و بدون گزاف‪ ،‬زیباترین نام ها را می توان در تاجیکستان جست‪ .‬گلشن‪ ،‬نگینه‪ ،‬شادی‪ ،‬گل‪ ،‬پروانه‪ ،‬‬
‫ُ‬
‫شبنم‪ ،‬پروین‪ ،‬گلنار‪ ،‬نگار‪ ،‬گلرخسار‪ ،‬س َمن‪ ،‬دلیر‪ ،‬ایرج‪ ،‬رستم‪ ،‬دلبر‪ ،‬نوروز‪ ،‬خداداد‪ ،‬تهمینه و سیروس‪ .‬‬
‫مهین بانو گفت‪ :‬پول بلیت برنامۀ ترانه خوانی اندی (خوانندۀ ارمنی ایرانی بیرون از کشور) که اینجا ‬
‫برگزار شد‪ 50 ،‬سامانی (‪ 17‬هزار تومان) بوده و با این حال باز جا نبوده است‪ .‬فردا هم جوره بیک مرادف ‬
‫در تاالر عینی‪ ،‬شش مقام می خواند‪ .‬ده ها کاخ و آثارخانه در این شهر است‪ .‬همچنین دیسکوتک ( ‬
‫(‪( )discotheque‬جای پایکوبی و رقﺺ‪ ،...‬واژۀ انگلیسی) که جوانان تا بامداد را به رقﺺ و پایکوبی ‬
‫سرگرم هستند‪ .‬کاخ باربد‪ ،‬کاخ وطن و‪ ...‬‬
‫ناهار را به همراه اقای محمدی در یک خوراک خوری روسی که در باغچۀ روبه روی رستوران سیروس ‬
‫بود خوردیم‪ .‬چون روسی نمی دانستیم‪ ،‬به ناچار دست به دامان یک تاجیک شدیم تا برایمان سفارش ‬
‫خوراک بدهد‪ .‬به یکی از تاجیک ها گفتم‪ :‬دوست گرامی چرا عرق می خوری؟ گفت‪ :‬تنها دل باید به سوی ‬
‫خدا باشد‪ .‬یعنی خدا را در دل بخواهی‪ .‬روبه روی ما دختر و پسری جوان‪ ،‬بدون پروا به دور و بر خود‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫ ای از دختر بچه های شاد و خندان‪ ،‬در ‬ ‫مانند کفترها که یکدیگر را می بوسند‪ ،‬سرگرم روبوسی بودند‪ .‬دسته‬
‫کار خوردن بودند و گه گاه گدایان به دور میزها می آمدند‪ .‬‬
‫دلگیر از پیش نرفتن کار‪ ،‬به سوی خانه راه افتادیم و بر سر راه به مخابرات رفتیم‪ ،‬ولی باز نتوانستیم به ایران ‬
‫ّ‬
‫زنگ بزنیم‪ .‬چند نگاره به یادگار از هیکل صدرالدین عینی گرفتیم که دور تا دور میدان‪ ،‬بر پایۀ یادداشت های ‬
‫ّ‬
‫او و تاریخ تاجیکستان‪ ،‬تندیس های زیبا و چشم نوازی را ساخته بودند‪ .‬روبه روی تندیس‪ ،‬آثارخانۀ ملی ‬
‫تاجیکستان بود‪ .‬خسته به سوی خانه آمدیم‪ .‬پس از خواندن نماز‪ 40 ،‬سامانی در جیبم گذاشتم و برای تلفن ‬
‫کردن به میدان عینی آمدم‪ .‬ولی هنگامی که پیاده شدم دیدم جیبم خالی است‪ .‬ندانستم که جیبم را زدند یا ‬
‫در راه افتاده است‪ .‬افسرده به خانه برگشتم و چشم به راه زلیخا (میزبان) شدیم که گفته بود ساعت ‪ 9‬می آید‪ .‬‬
‫‪57‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫ش اندوزی ‬‫ش تر دربارۀ او داشتیم‪ ،‬چون دانست که برای دان ‬


‫زلیخا با خوشرویی آمد و برخالف پنداری که پی ‬
‫به دوشنبه آمدیم و بازرگان و گردشگر نیستیم‪ ،‬قرار شد تا ‪ 30‬روز دیگر به بهای ‪ 60‬دالر بمانیم‪ .‬‬
‫ُ‬
‫پدر زلیخا (همسایه ها به او‪ ،‬زولی می گویند) به نام «خدای نظر نباتف»‪ ،‬نویسنده است‪ .‬نام کتاب ‬
‫پدرش «قرآن سخن خداست و راهنمای حق» بود و زلیخا یک جلد آن را به ما بخشید‪ .‬او می گوید‪ :‬‬
‫شوهرش هم نویسنده است و در ترن‪[ 1‬راه آهن] کار می کند‪ .‬ولی گویا وی آن ها را رها کرده است‪ .‬در ‬
‫هنگام پول دادن او گفت‪ :‬چون شب است‪ ،‬پول را به من ندهید‪ .‬روی زمین بگذارید‪ .‬خودم برمی دارم‪ ،‬‬
‫چون برکت آن کم می شود‪ .‬آن ها می خواستند به جشن زادروز دلیر بروند‪ .‬زلیخا می گفت‪ :‬من نیمی روسی ‬
‫و نیمی تاجیک هستم‪ .‬زلیخا بسیار زیبا‪ ،‬تنومند و خوش خنده است و در دفتر هواپیمایی تاجیک ایر کار ‬
‫ُ‬
‫ های طالیش به او زیبایی دیگری داده بود‪ .‬دخترش س َمن‪ ،‬‬ ‫می کند‪ .‬وی با اندک گفته ای می خندید‪ .‬دندان‬
‫خوب پیانو می نوازد‪ .‬پس از نوشتن سازشنامه‪« ،‬شب خوش» گفت و رفت‪ .‬‬
‫ُ‬
‫هنگامی که ما در سخنمان واژۀ کوچک را به کار بردیم‪ ،‬زلیخا گفت‪ :‬ما به سگ‪ ،‬کوچک می گوییم‪ .‬در ‬
‫‪2‬‬
‫ّ‬
‫اینجا مانند کشورهای اروپایی بیشتر خانه ها سگ دارند‪ .‬در این کشور‪ ،‬سکه کاربردی ندارد و کوچک ترین ‬
‫واحد پول شان‪ ،‬اسکناس پنﺞ درمی است‪ .‬‬

‫جمعه ‪1383/3/1‬‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫برای چندمین بار جهت برگزاری آزمون عربی راهی انستیتو شدیم‪ ،‬ولی باز هم به علت بیماری سید رحمان ‬
‫ّ‬
‫سلیمان اوف‪ ،‬مدیر گروه ادبیات عرب‪ ،‬آزمون برگزار نشد‪ .‬برخی کارهای آموزشی پیگیری شد‪ .‬مانند ‬
‫پذیرفتن نشست محاکمه که قرار شد در روز سه شنبه باشد‪ .‬پنﺞ تن از استادان انستیتو شرق شناسی و ‬
‫رودکی‪ ،‬رساله را خوانده و گفته اند‪ :‬برپایۀ شیوۀ آموزشی روسیه که باید دیپلم‪( )diploma( 3‬دکتری‪ .‬واژۀ ‬
‫انگلیسی) شما را بدهد‪ ،‬می باید بیشتر از ‪ 200‬صفحه نباشد و می بایست برخی بخش ها را کنار بگذارید‪ .‬‬
‫با آگاهی از اینکه در این کشور‪ ،‬تنها سفارت و رایزنی ایران‪ ،‬حروف چینی فارسی دارند‪ ،‬کار ما بسیار سخت ‬
‫است‪ .‬بر سر دو راهی قرار داریم‪ .‬یا به جان خریدن یک ماه ماندن و پرداخت پول فراوان حروف چینی و ‬
‫چاپ و یا برگشتن به ایران‪ .‬چون ما دست باال تا پایان خرداد باید از رسالۀ خود دفاع کنیم و گرنه به ماه ‬
‫شهریور می افتد و دشواری های دیگر پیش روست‪ .‬هر کدام از بخش ها یک چیزی می گویند‪ .‬هر چند قرار ‬
‫شد چون ما مهمان هستیم‪ ،‬دفاع را چند روز زودتر برگزار کنند‪ .‬ولی هنوز روشن نیست که چه می شود‪ .‬‬
‫برای آگاهی از بها و چند و چون چاپ فشردۀ خودم در اینجا در روبه روی کافۀ سیروس‪ ،‬سری به دام ‬
‫پیچت [ (خانۀ مطبوعات] (‪ ،Дом прессы‬روسی) که یک بنگاه چاپ کتاب بود‪ ،‬زدم و از بهای ‬
‫گران کارها ترسیدم‪ .‬‬

‫‪ .1‬تاجیک ها «ترن» نمی گویند‪ ،‬قطاره به کار می برند‪( .‬مسعود قاسمی) بیشتر ‪ -‬‬
‫ ای ازبکی است‪( .‬مسعود قاسمی) ‪ -‬‬‫‪ .2‬واژه ُ‬
‫‪ .3‬در تاجیکستان به هر مدرک دانشگاهی‪ ،‬دیپلم می گویند‪ - .‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪58‬‬

‫اکنون سرگردان هستیم‪ .‬خوشبختانه غم خانه به در شد‪ ،‬ولی غم محاکمه و دفاع و غم دوری از خانه و ‬
‫خانمان را داریم‪ ،‬هرچند تاجیکستان هم هم مانند سرزمین ماست و ما اکنون در سرزمین (وطن) دویم ‬
‫خود زندگی می کنیم‪ .‬مردمی مهربان و پاک دارد و به هیﭻ روی برداشت غربت نمی کنیم‪ .‬چون گویش ‬
‫آنان را درمی یابم‪ ،‬واژه هایشان برایم گویا می شود‪ .‬مانند اینکه به چیز خوب و پسندیده می گویند‪« :‬نغز» ‬
‫که بسیار زیباست‪ .‬در اینجا واژه هایی که در زبان فارسی امروز ایران درشمار واژه های دورافتاده و کهن ‬
‫هستند‪ ،‬درشمار واژه های پرکاربرد هستند‪ .‬استاد ما فیض الله بابایف‪ ،‬استاد عربی که تالش می کرد بهتر ‬
‫با ما گﭗ بزند‪ ،‬دیروز به ما گفت‪ :‬صفات حمیده‪ .‬من گفتم‪ :‬پسندیده‪ .‬او گفت‪ :‬پنداشتم شما به کار ‬
‫نمی برید‪ .‬در اینجا زیباترین واژه های فارسی به کار می رود‪ .‬چنانکه روستاییانی را می بینی که به زبان ‬
‫گرانمایۀ فارسی حرف می زنند‪ .‬انگار رودکی و فردوسی سخن می گویند‪ .‬‬
‫برای خواندن کتاب های عربی‪ ،‬دوباره به کتابخانۀ فردوسی رفتم‪ .‬در تاالر ورودی و در گنجۀ شیشه ای ‬
‫ّ‬
‫قهرمانان آن‪ ،‬نگاره و نام چهار تن دیده می شد‪ :‬صدرالدین عینی‪ ،‬تورسون زاده‪ ،‬رحمانف و باباجان ‬
‫غفوراف‪ .‬چندین گنجۀ شیشه ای هم برای کتاب های انقالب اکتبر‪ ،‬جنگ جهانی دویم و کتاب های ‬
‫ّ‬
‫نویسندگان برجستۀ تاجیک گذاشته بودند‪ .‬بر روی برگه دان ها‪ ،‬عبارت «فهرست مرتبی» و «فهرست ‬
‫الفبایی» به زبان سیریلیک دیده می شود‪ .‬دو تندیس گچی از فردوسی بر سر درگذاشته اند‪ .‬هنوز زمانی ‬
‫پیش نیامده که نسخه های دست نویس را ببینم‪ .‬در تاالر رودکی ‪ 14‬هزار کتاب فارسی بود که در زمان ‬
‫علی اشرف مجتهد شبستری‪ ،‬سفیر ایران دراین کشور بنیان شده است‪ .‬تاالر رودکی برای من یادآور کشور ‬
‫خود بود‪ .‬به گونه ای که من در اینجا بیگانه نبودم‪ .‬فروشگاه ها نام های زیبای پروانه‪ ،‬نوروز‪ ،‬پروین و‪ ...‬‬
‫را دارند‪ .‬شگفت آنکه در روستای خواجه آبگرم و در دور افتاده ترین جای دوشنبه‪ ،‬چایخانۀ شبنم بود‪ .‬‬
‫کتابدار زن اینجا از ناسپاسی که اکنون به کتاب و خواندن می شود‪ ،‬گله مند بود‪ .‬تاالر مطالعه را همانند ‬
‫گذشتگان «تاالر خوانش» می گفتند و چه خوب بود که در ایران هم کتابخانه را خوانشگاه می گفتند‪ .‬‬
‫در نیمۀ روز هر آنچه استادمان عینی تالش کرد چند جا برای ما در تاالر عینی بگیرد که امروز برنامۀ ‬
‫شش مقام جوره بیک مرادف را ببینیم‪ ،‬نشد و از این برنامه هم بی بهره ماندیم‪ .‬شاید پویا ترین بخش در ‬
‫این شهر‪ ،‬بخش هنر و نمایش‪ ،‬موسیقی و شش مقام باشد‪ .‬چندین دیسکوتک هم تا بامداد باز است‪ .‬‬
‫یکی به نام منیژه و‪ ...‬‬
‫شاید در کمتر کشور اسالمی تا این اندازه آزادی باشد‪ .‬اگرچه بی گمان به گفتۀ سیاست مداران‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫خط قرمزی هم دارند‪ .‬ولی مسجد و طربخانه [جای رقﺺ آواز] آزاد است‪ ،‬از حزب اسالمی تا حزب ‬
‫کمونیست‪ ،‬از با حجاب تا نیمه برهنه‪ ،‬حتی در اتاق های انستیتوی ما نگارۀ احمد شاه مسعود (رزمندۀ ‬
‫نامدار افغانستانی)‪ ،‬ارنستو چه گوارا (جنگجوی نامی چﭗ گرای آرژانتینی)‪ ،‬امام خمینی (رهبر انقالب ‬
‫اسالمی ایران)‪ ،‬والدیمیر لنین (رهبر انقالب اکتبر شوروی)‪ ،‬ژوزف استالین (رهبر سختگیر شوروی)‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫ای آلمانی)‪ ،‬امام علی رحمانف (رﺋیس جمهور تاجیکستان)‪ ،‬ستار و ‬ ‫کارل مارکس (نظریه پرداز چﭗ گر‬
‫اندی (خوانندگان ایرانی) و‪ ...‬دیده می شود‪ .‬‬
‫‪59‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫باز به مرکز مخابرات رفتم‪ .‬اگر فرستادن ایمیل را به درستی یاد گرفته بودم‪ ،‬می توانستم از همان انستیتو ‬
‫به نیما ایمیل بزنم‪ .‬پس از بارها باز و بست تلفن‪ ،‬زمان چهار پسین‪ ،‬پیوند برقرار شد و توانستم پس از ‪15‬‬
‫ّ‬
‫ه و نیما در خانه نبودند‪ .‬پس از گفت وگو با بچه ها ‬ ‫ّ‬
‫روز با دخترم مینا و پسرم سینا گفت و گو کنم‪ .‬مرضی‬
‫حسابی سرمست شدم‪ .‬عجیب ما ایرانی ها وابسته به خانوادۀ خود هستیم‪ .‬‬
‫یکی از بازرگانان تازه کار ایرانی را دیدم که یک هفته در اینجا بود و بی اندازه دلخور از اینکه در خانه ای ‬
‫زندگی می کند که شبی ‪ 25‬دالر داده و بسیار بد بوده‪ ،‬هیﭻ چیز خوبی هم برای خریدن پیدا نکرده است ‬
‫تا همراه خود به ایران ببرد‪ .‬می گفت‪« :‬من وقتی که این دختران و پسران خوشگل را می بینم که دست در ‬
‫گردن هم کرده و قدم می زنند‪ ،‬آه می کشم که چرا یک نفر نمی آید دست ما را بگیره؟»‪ ،‬گویا این ایرانی ‬
‫بدبخت‪ ،‬بی گدار به آب زده و پیش از آمدن‪ ،‬سفارش های الزم را نگرفته است که اکنون سرش بی کاله ‬
‫نباشد و بتواند دست در گردن یکی از زیبا رخان بکند !‬
‫چون برنامۀ به درد بخوری نداشتیم‪ ،‬به سوی خانه آمدیم‪ .‬خروس خوان به انستیتو می رویم و شغال ‬
‫ُ‬
‫خوان‪ ،‬مانند مرغ گیﺞ به خانه برمی گردیم‪ .‬به گفتۀ امروزی ها‪« :‬امل تر از ما دیگر پیدا نمی شود»‪ .‬اگرچه ‬
‫آن ها نمی دانند که ما از آغاز‪ ،‬راه خود را پیدا کرده ایم‪.‬‬
‫ استاد علی مردان می گفت‪« :‬بروید خوش باشید‪ .‬بسیاری از مردم اینجا به رغم گرانی‪ ،‬دنبال زندگی ‬
‫خیامی هستند‪ .‬امروز را خوش باش‪ ،‬فردا را چه دیدی‪ ،‬بر آمده و نیامده غم نخور»‪ ،‬بدون گزاف‪ ،‬هر ‬ ‫ّ‬
‫ّ‬
‫فروشگاه و دکه‪ ،‬نوشابه های الکلی می فروشند‪ .‬گویا نوشابه های الکلی درشمار یکی از اصلی ترین ‬
‫خوراک های آنان است‪ .‬شاید بسیاری از این ها برای ما ایرانیان مسلمان و باورمند‪ ،‬ناهنجار باشد‪ .‬ولی در ‬
‫اینجا گویا اگر جز این باشد‪ ،‬ناهنجار است‪ .‬پسر نوجوان میزبان ما‪ ،‬چند دوست دختر دارد‪ .‬‬
‫جامعۀ تاجیکستان هم مانند دیگر کشورها هم چون ایران‪ ،‬دارای فرهنگ درهمی شده است‪ ،‬همراه ‬
‫ّ‬
‫ های سنتی خود‪ ،‬دچار سرگردانی یا ‬ ‫با غرب زدگی و پذیرش آیین های غربی با آمیختن آن با آداب و آیین‬
‫درآمیختگی شگفت زده ای شده اند‪ .‬‬
‫و ما که هردو سنی ازمان گذشته بود و چهارچوب اندیشه مان با فرهنگ ایرانی و اسالمی درهم تنیده ‬ ‫ّ‬
‫ّ‬
‫بود‪ ،‬در مدتی که در اینجا بودیم هم چون تماشاگری درد آشنا همه چیز را به عنوان یک جامعه شناس ‬
‫می دیدیم و بررسی می کردیم و خوشبختانه اسیر ناهنجاری های آن نشدیم‪ .‬‬
‫ّ‬
‫شب تا دیر گاه با آقای محمدی دربارۀ گذشته و آیندۀ خودمان گفت و شنید کردیم‪ .‬دربارۀ کارهای ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ی یزد که آقای محمدی ریاست ‬ ‫پایه ای که می شود در زمینۀ تاریخ یزد انجام داد‪ ،‬دربارۀ سازمان اسناد مل‬
‫آن را دارد و چگونگی پویایی آن‪ .‬انگار در یزد هستیم و داریم برنامه ریزی و همفکری برای آینده می کنیم‪ .‬‬

‫شنبه ‪1383/3/2‬‬
‫امروز روز نیمه تعطیل اینجاست‪ .‬آموزشگاه ها باز است‪ ،‬ولی برخی سازمان ها بسته است‪ .‬ساعت هفت ‬
‫ّ‬
‫یک کیلو شیر خریدم‪ .‬مزۀ شیرهای روستا را می داد و بسیار چسبید‪ .‬پسرک هر روز بامداد‪ ،‬یک چهار ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪60‬‬

‫لیتری شیر بر می دارد و جار می زند و تا آشیانه های باال هم می رود و آن هم برای لیتری ‪ 70‬درم‪ .‬‬
‫سر هشت بامداد خود را به انستیتو رساندیم‪ .‬استاد عربی‪ ،‬فیض الله بابایف که جوان بسیار خوش ‬
‫ّ‬
‫ا در رشتۀ ادبیات فارسی و ‬ ‫پوش و با فرهنگی است‪ ،‬به بازنگری آزمون ها پرداخت‪ .‬وی دارای دو دکتر‬
‫ادبیات عربی است‪ ،‬به زبان های فارسی و عربی‪ ،‬خوب شعر می خواند و در سه زبان عربی‪ ،‬روسی و ‬ ‫ّ‬
‫فارسی توانایی بسیار خوبی دارد و با انگلیسی هم آشناست‪ .‬وی از تبار سمرقندی هایی است که ‪200‬‬
‫سال پیش به دبی کوچ کرده اند و اکنون خود به تاجیکستان برگشته است‪ .‬‬
‫وی می گفت‪ :‬با این فارسی که ایرانی ها سخن می گویند‪« :‬عرب زنده گردد بدین پارسی»‪ .‬شما بسیار ‬
‫ّ‬
‫ برید که حتی عرب ها هم ‬ ‫بیشتر از خود عرب ها واژه های عربی به کار می برید‪ .‬واژه هایی را به کار می‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫به کار نمی برند‪ .‬مانند اینکه هنگامی که می خواهید عبارت‪« :‬انما االعمال بالنیات» را ترجمه کنید‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫ گویید‪ :‬اعمال به نیات بستگی دارد و همان واژه های عربی را به کار می برید‪ .‬‬ ‫می‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫استاد دیگر ما سعید نورالدین شهاب الدین اف است‪ .‬کتاب هایی را به تاجیکی برگردان کرده و چندین ‬
‫ دست نویس ‬
‫ِ‬ ‫ های عربی‬
‫ِ‬ ‫واژه نامه به زبان روسی‪ ،‬انگلیسی و فارسی برای آن سامان داده و بیشتر کتاب‬
‫اینجا را خوانده است‪ .‬در انستیتو به او «شیخ» می گویند‪ .‬‬
‫بابایف بسیار او را ستایش می کند‪ .‬وی با آموزه های دین اسالم‪ ،‬مسیحی و یهودی آشناست و در برابر ‬
‫هر پرسشی می گوید‪ :‬نمی دانم‪ .‬او پیشگویی هم می داند و از نخبگان است‪ .‬‬
‫چون در اینجا شنبه تعطیل است‪ ،‬به استاد گفتم‪:‬‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫م ار بود زمزمۀ محبتی [شنبه] به مکتب آورد طفل گریز پای را ‬ ‫درس معل‬
‫ّ‬
‫تا ساعت ‪ 11‬آنجا بودیم‪ .‬سپس به آثارخانۀ ملی تاجیکستان رفتیم‪ .‬هزینۀ ورودی برای ما نفری دو ‬
‫سامانی بود‪ .‬آثارخانه در سه آشیانه بود‪ ،‬آشیانۀ نخست‪ :‬دربارۀ جانوران‪ ،‬پرندگان و زمین شناسی بود که ‬
‫به شیوۀ خوبی‪ ،‬طبیعت در اینجا بازسازی شده بود و در کنار هر نمونه‪ ،‬نوشته های چاپ شده در این باره ‬
‫و پژوهشگران نام آور آن در تاجیکستان و روسیه شناسایی شده بود‪ .‬‬
‫آشیانۀ دویم‪ :‬دوره های تاریخی تاجیکستان از آدم های نخستین تاکنون نشان داده شده بود و در هر ‬
‫دوره‪ ،‬نمونه های بر جای مانده را یا با نگاره یا با نوشته آورده بودند‪ .‬در برخی نمونه ها‪ ،‬ابزار کاوش شده ‬
‫از دل خاک‪ ،‬آورده شده بود‪ .‬محراب چوبی بسیار زیبایی از سال ‪ 1925‬میالدی مربوط به ده اسکدار ‬
‫خجند‪ ،‬و یک پایۀ چوبی ساختمان با این جملۀ فارسی دیده می شد‪ :‬در سال خرگوش سنۀ ‪ 1346‬عمل ‬
‫ّ‬
‫استاد محمد سمیﻊ‪ .‬‬
‫در آشیانه های دیگر؛ شیوۀ زندگی مردم‪ ،‬گروه های پیشه وری مانند‪ :‬چوپان‪ ،‬کوزه گر‪ ،‬آهنگر و‪ ...‬با ‬
‫تندیس و ابزار آن ها‪ .‬یک نمونۀ اتاق بومی‪ ،‬نمایی از زندان انقالبی های تاجیک با تندیس آدمی در بند و ‬
‫شکنجه شده‪ .‬در یکی از اتاق ها‪ ،‬نمونۀ کتاب های نویسندگان نامی تاجیکستان‪ ،‬مانند جالل اکرامی‪ ،‬میرزا ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ ها‪ ،‬شناسنامه‪ ،‬حتی ‬ ‫تورسون زاده‪ ،‬صدرالدین عینی و دیگران بود‪ .‬در اینجا برخی دست نوشته ها و سند‬
‫ّ‬
‫جامه و کاله و‪ ..‬استاد صدرالدین عینی بود‪ .‬با نگاره هایی از زمان زندان او‪ ،‬کتاب های چاپ شدۀ او مانند‪ :‬‬
‫‪61‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬
‫ّ‬
‫کتاب ضرورت دینیه‪ .‬تهذیب الصبیان‪ .‬اشعار‪ ،‬روزنامۀ شعلۀ انقالب‪ ،‬همگی به زبان و خط فارسی بود‪ .‬‬
‫ّ‬
‫چند اتاق ویژۀ نگارگری های نقاشان گذشته و اکنون تاجیک بود که بسیار زیبا آراسته شده بود‪ .‬نگاره ای ‬
‫ّ‬
‫بزرگ از تورسون زاده و اکرامی و تندیسی از صدرالدین عینی هم قرار داشت‪ .‬‬
‫در بخش دانشمندان‪ ،‬نگارگری هایی از فردوسی و نگارۀ شاهنامه اش بود‪ .‬در این بین‪ ،‬دسته دسته دانش ‬
‫آموزان تاجیک همراه با آموزگاران خود می آمدند‪ .‬کودکانی کراوات به گردن که شادمان از دیدن چیزهای ‬
‫تازه‪ ،‬نگاره می گرفتند‪ .‬هرکدام شان نام های زیبایی داشتند‪ ،‬مانند سهراب‪ ،‬جهانگیر و‪ ...‬‬
‫چند زن نگهبان‪ ،‬در کار بافتن شیرازه (یک جور هنر دستی) بودند‪ .‬یکی می گفت‪ :‬این شیرازه ها برای ‬
‫ِ‬
‫سر پاچۀ شلوار است و در سمرقند و تاشکند هم می دوزند‪ .‬‬
‫بسیاری از کسان‪ ،‬هنگامی که درمی یابند ما ایرانی هستیم‪ .‬می گویند‪ :‬کاش پول داشتیم و به دیدن ایران ‬
‫و زیبایی های آن و سرزمین دویم خود می آمدیم‪ .‬برخی هم به سبب برخی همانندی های زبانی می پندارند ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ی تاجیکستان بود‪ .‬همه چیز داشت‪ .‬حتی ‬ ‫ما افغانستانی هستیم‪ .‬به درستی و به تمام معنا‪ ،‬اینجا گنجینۀ مل‬
‫در چند اتاق‪ ،‬نمونه ای از توانمندی های کنونی اقتصادی‪ ،‬کشاورزی و فرآوری این کشور آمده بود‪ .‬جای ‬
‫چنین آثارخانه ای بی گمان در ایران خالی است‪ .‬‬
‫هر چند تاریخی در بنیان آن دیده نشد‪ ،‬ولی دست کم عمری ‪ 50‬ساله دارد و در زمان دولت اتحاد ‬
‫جماهیر شوروی برپا شده است‪ .‬آثارخانه در یکی از بهترین جایگاه های میانی شهر و روبه روی میدان ‬
‫صدرالدین عینی و مهمانخانۀ برزگ و شکوهمند دوشنبه قرار داشت‪ .‬در دورا دور همین میدان‪ ،‬صحنه های ‬
‫ّ‬
‫ های گوناگونی که در گذشته در حق رزمندگان و مبارزان تاجیک انجام شده ‬ ‫برجسته کاری شده از شکنجه‬
‫بود‪ ،‬ساخته بودند که بسیار درد ناک بود‪ .‬‬
‫چون دیدیم هوا آفتابی شده و از باران شدید بامدادی و به گفتۀ تاجیک ها سحری نشانی نیست‪ ،‬‬
‫برای ناهار به چایخانۀ راحت رفتیم‪ .‬جایگاهی در یک ساختمان کهن با ده ها صندلی و میز و ده ها پیش ‬
‫خذمت [کارگر] (برخی واژه را در اینجا به همان گونۀ کهن خود با «ذ» به کار می برند) زن و دختر یکی ‬
‫از یکی زیباتر‪ ،‬با تن پوش های بومی و کاله های زر دوز و رویی گشاده و خستگی ناپذیر‪ .‬امروز قلیه ‬
‫(گوشت بریان شده در آب خودش) سفارش دادیم با ماست و چای سیاه که پس از هفته ها خوردن ‬
‫چای کبود بسیار چسبید‪ .‬پیش خدمت ها دوان دوان از چند میزی که وابسته به خودشان بود‪ ،‬سفارش ‬
‫می گرفتند‪ .‬چون ‪ 10‬درصد از سفارش ها برای خودشان است‪ ،‬با این اندازه تالش کوشش با خوشرویی ‬
‫هم با مهمانان روبه رو می شوند‪ .‬یعنی اگر ‪ 10‬سامانی خوراک می خوریپدیم‪ 11 ،‬سامانی باید پرداخت ‬
‫می کردیم و بی گمان زیبارویان‪ ،‬درآمد بیشتری دارند‪ ،.‬چون به هر روی همیشه چند میز ویژۀ یک ‬
‫نفراست و هر چه نغزتر‪ ،‬درآمد بهتر‪ .‬‬
‫ناگهان باران دیوانه آغاز به باریدن کرد و در عرض سی دقیقه همۀ روی خیابان را سیل فرا گرفت‪ .‬‬
‫دیدن بارانی بدین تندی برای ما کویرنشینان هیجان انگیز و تماشایی بود‪ .‬مردم اینجا می گویند‪ :‬هیﭻ گاه ‬
‫پیش نیامده که در این ماه‪ ،‬باران به این تندی ببارد‪ .‬چند شب پیش تلویزیون‪ ،‬خبر از سیل و و یرانی در ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪62‬‬

‫روستاهای این کشور را داد‪ .‬به ناچار تا ساعت چهار در آنجا ماندیم و چون چاره ای نبود‪ ،‬سوار بر یک ‬
‫تاکسی ولگا شدیم‪ .‬از همان پیاده رو سوار شدیم‪ ،‬زیرا به هیﭻ وجه نمی شد به آن سوی خیابان رفت‪ .‬‬
‫مردان و زنان‪ ،‬کفش ها و جوراب ها را کنده و از آب می گذشتند‪ .‬قرار شد تا خانه ‪ 10‬سامانی کرایه بدهیم‪ .‬‬
‫در این هنگام‪ ،‬دو زن میان سال هم سوار شدند و چون دانستند ایرانی هستیم‪ ،‬گفتند‪ :‬ما را به زنی ‬
‫ُ‬
‫برمی دارید یا نه؟ و ما به شوخی در پاسخ گفتیم‪ :‬ما در پی دلبرانی خرد هستیم و شما کالن [بزرگ] ‬
‫هستید‪ .‬چون راه فرودگاه بسته بود‪ ،‬به ناچار از راه دیگر به خانه رفتیم و ناچار به پرداخت ‪ 14‬سامانی ‬
‫ّ‬
‫شدیم‪ .‬زن ها همچنان همراه ما بودند‪ .‬گویا سخن شان جدی بود‪ .‬چون فردا به پسر میزبان این سخن را ‬
‫گفتیم‪ ،‬گفت‪ :‬مردم اینجا با کسی شوخی نمی کنند‪ .‬به هر روی به خوبی گذشت و گرنه می باید با خرید ‬
‫دو بلیت دیگر به ایران برمی گشتیم آن هم با کالن ساالن‪ .‬به گفتۀ مردم‪ :‬همه را برق می گیره‪ ،‬ما را چراغ ‬
‫اه‪ ،‬بیشتر خیابان ها را آب گرفته بود‪ .‬شب را با دیدن تلویزیون تاجیکستان که دست افشانی و ‬
‫ِ‬ ‫موشی‪ .‬در ر‬
‫آواز تاجیکی را نشان می داد و یادآوری کارهای فردای انستیتو به پایان بردیم‪ .‬‬

‫یﮏشنبه ‪1383/3/3‬‬
‫ّ‬
‫امروز بامداد زود!‪ ،‬من ساعت ‪ 9‬و آقای محمدی‪ 10‬از خواب بیدار شدیم‪ .‬پس از خوردن ناشتایی چنین ‬
‫ِ‬
‫ّ‬
‫ آمد که باز هم آقای محمدی آهنگ ماندن در خانه را دارد‪ .‬وی پنﺞ سالی بزرگ تر از من بود و گویا ‬
‫برمی‬
‫از رفت و آمدهای روزانه و گاه بدون بازده خسته شده بود‪ .‬پس بی درنگ با یک هشدار آیین نامه ای‪ ،‬به ‬
‫ایشان انگیزه دادم تا از خانه بیرون برویم‪ .‬چون همیشه همراه هم بودیم‪ ،‬نمی توانستم بدون او جایی بروم‪ .‬‬
‫شهر‪ ،‬به گونۀ نیمه بسته بود و برخالف پندار ما و روال بیشتر کشورها که باید روز تعطیل همۀ جاهای ‬
‫غیر سازمانی باز باشد‪ ،‬همۀ جایگاه های گردشگری و دیدنی مانند‪ :‬نمایش‪ ،‬اپرا و آثارخانه ها بسته بود‪ .‬به ‬
‫ناچار به سوی پارک عینی در شمال شهر و بر سر راه دوشنبه به ورزاب راهی شدیم‪ .‬بر سر راه خود‪ ،‬سری ‬
‫به بازار ورزاب زدیم که در آنجا کاال ها و خوراکی ها ‪ 50‬درم ارزان تر از شهر بود‪ .‬روستاییان کاالی خود ‬
‫ّ‬
‫ های تاجیکستان بسیار خوشمزه و گوناگون ‬ ‫مانند‪ :‬میوه‪ ،‬سبزی و نان بومی را برای فروش آورده بودند‪ .‬نان‬
‫است و می شود بدون خورش و خالی خورد‪ .‬چنین نان هایی در کشور ما نیست یا من ندیده ام‪ .‬فروشندگان ‬
‫آن به غیر از نانوایی ها‪ ،‬همه دختران و زنان هستند و در بازارها و سبزی فروشی ها و دکه ها می فروشند‪ .‬‬
‫خوراکی های بومی هم به فروش می رفت‪ .‬چیزی نمانده بود دخل دار [مسﺌول] بازار‪ ،‬دوربین ما را ‬
‫بگیرد که چرا بدون اجازۀ او از بازار‪ ،‬نوار گرفتیم‪ .‬گفت‪ :‬از جای های نغز [عالی] نوار بگیرید‪ .‬این ها زور ‬
‫ّ‬
‫[خوب] نیست‪ .‬دخترانی در کار فروش چکه [ماستینه] بودند و بی درنگ با کمی چانه زدن ‪ 50‬درم کم ‬
‫می کردند‪ .‬این را هم بگویم که شاید پنﺞ ‪ -‬شش گونه ماستینه از آبکی تا خشک در این جا وجود دارد و ‬
‫ّ‬
‫ای خوشمزه کردن آش و شوربا گاهی چند قاشق ماستینه بدان می افزایند‪ .‬‬ ‫مردم بر‬
‫هردو پیاده به سوی بوستان عینی رفتیم‪ .‬در این بوستان ‪ 21‬هکتاری‪ ،‬به اندازۀ هر ‪ 100‬گز‪ ،‬یکی از بزرگان ‬
‫ّ‬
‫اف (تاریخ دان و نویسندۀ کتاب تاجیکان)‪ ،‬محمد عاصمی (سرپرست ‬ ‫تاجیکستان مانند‪ :‬باباجان غفور‬
‫‪63‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫ّ‬
‫ علوم تاجیکستان)‪ ،‬جبار رسول اف (سیاست مدار)‪ ،‬باقی رحی مزاده (سخنور) و دیگران ‬ ‫پیشین آ کادمی‬
‫در خاک آرمیده بودند و بر سر آرامگاه آنان‪ ،‬تندیس هایی بسیار هنرمندانه گذاشته بودند که پیداست کار ‬
‫هنرمندان کهنه کار و برجستۀ تاجیک است‪ .‬کاری بسیار پسندیده که هر کشور می تواند دربارۀ بزرگان خود ‬
‫انجام دهد تا آموزه ای باشد برای آیندگان‪ .‬در دو سوی این بوستان گسترده‪ ،‬رود بزرگ ورزاب می گذشت‪ .‬‬
‫بوستان پر از درختان میوه بود‪ .‬باغبان می گفت‪ :‬بی گاه ([عصر] پر از آدم می شود‪ .‬اکنون مردم خوابیده اند‪ .‬‬
‫با یاری حاتم‪ ،‬کارگر بوستان‪ ،‬فیلمی از بوستان عینی و نگاره هایی به یادگاری گرفتیم‪ .‬در اینجا درختان چهار ‬
‫مغز [گردو]‪ ،‬آلوچه‪ ،‬سیب‪ ،‬چنار‪ ،‬سرو و بسیاری از درختان بود که هم با آب ورزاب آبیاری می شد و هم با ‬
‫بارش آسمانی‪ ،‬از این رو بسیار سرسبز و شاداب بود‪ .‬پس از یک ساعت گشت زنی و دیدار همۀ تندیس ها ‬
‫به میان شهر برگشتیم‪ .‬در بازگشت با آقای محمدی بر سر این گفت وگو می کردیم که کاش شهرداری یزد‪ ،‬‬
‫بوستان نام آوران را می ساخت و به همین گونه بزرگان و نامداران شهر را به خانواده ها می شناساند‪ .‬‬
‫سوار مرشورتکه شدیم‪ .‬زنی بسیار زیبا با پوششی بسیار خوب و اسالمی همراه دو فرزندش سوار شدند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫د علی داشت‪ .‬پس از پیاده شدن‪ ،‬آقای محمدی به سرتراشخانه ای ‬ ‫ّ‬
‫دختری به نام آدینه و پسری به نام محم‬
‫که نامی فارسی (به گمانم سیروس) داشت‪ ،‬در خیابان رودکی رفت و ‪ 4/5‬سامانی برای موهای سفید و ‬
‫ّ‬
‫ایش بودند‪ .‬آقای محمدی با ‬ ‫فرفری خود پرداخت کرد‪ .‬در این آرایشگاه‪ ،‬زن و مرد باهم دست اندر کار آر‬
‫آوازی ایرانی و گویا در مایۀ دشتی این بیت آشنا را برای آرایشگران آنجا خواند که بسیار خندیدند‪:‬‬
‫سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی که ما هم در دیار خود‪ ،‬سری داریم و سامانی ‬
‫ سرانجام پس از این همه زمان‪ ،‬این دوست ما سرش را به سلمانی سپرد و از آشفتگی عاشقانه و ‬
‫شاعرانه بیرون آمد‪ .‬‬
‫هوس کردیم امروز هم ناهار را در کبابخانۀ راحت بخوریم‪ .‬سفارش مرغ با الویه و ماست دادیم و بد ‬
‫ّ‬
‫ از بناهای بسیار باشکوه اینجا که نگارگری و گچبری و منبت کاری خوبی داشت گرفتیم‪ .‬آن ‬ ‫نبود‪ .‬فیلمی‬
‫طور که برمی آید‪ ،‬بنایی بسیار ارزشمند و کهن است که آن را به خوبی نگهداری کرده اند‪ .‬این ساختمان ‬
‫دوطبقه دیوار نداشت و فضای آن از هرسو باز بود و دل انگیز‪ .‬‬
‫پیش خذمت به جای «باشه»‪« ،‬میله» می گفت و پس از بدرود‪ ،‬گفت‪ :‬خوش آمدید‪ .‬دوباره بیایید‪ .‬‬
‫نزدیک چایخانه‪ ،‬تاالر نمایش الهوتی بود و کمی آن سوتر‪ ،‬تندیسی بسیار وزین از استاد ابوالقاسم ‬
‫الهوتی‪ ،‬سخنور ایرانی کرمانشاهی تبار و باشندۀ دوشنبه جای داشت که در حال خواندن چکامه هایش ‬
‫ّ‬
‫ا پدر ادبیات نوین تاجیک ‬ ‫بود‪ .‬نگاره ای به یادگار گرفتیم‪ .‬الهوتی برای مردم این جا بسیار گرامی است‪ .‬او ر‬
‫می دانند‪ .‬استاد عینی می گفت‪ :‬الهوتی همسری اوکراینی داشت و سرانجام در مسکو درگذشت‪ .‬پس از ‬
‫مرگ‪ ،‬جسدش را سوزاندند و خاکسترش را نزد خانواده اش فرستادند‪ .‬هر چه تالش کردیم‪ ،‬نتوانستیم ‬
‫ّ‬
‫ گفتند‪ :‬روزی رضا شاه و محمدرضا شاه پهلوی ‬ ‫خاکسترش را به اینجا بیاوریم‪ .‬چون خانواده اش می‬
‫می روند و او به میهن خود باز می گردد‪ .‬ولی گویا هنوز زمان خوبی نیست‪ ،‬چون او گرایش چپی داشته و ‬
‫دولت کنونی ایران او را نمی پذیرد‪ .‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪64‬‬

‫چون برنامۀ دیگری نداشتیم‪ ،‬به خانه برگشتیم‪ .‬تلویزیون تاجیکستان‪ ،‬همواره در کار نمایش شش ‬
‫مقام و دیگر آهنگ های بومی است‪ .‬گه گاه هم نگاره هایی از خوانندگان ایرانی بیرون از کشور را پخش ‬
‫می کند و فیلم های روسی‪ ،‬آمریکایی و هندی که در روسیه دوبله شده است‪ ،‬بسیار پخش می شود و ما ‬
‫افسوس می خوریم با اینکه تاجیکستان با ایران هم زبان است‪ ،‬چرا یک فیلم ایرانی پخش نمی کند‪ .‬نکتۀ ‬
‫چشمگیر این بود که تنها کارتون های برنامۀ کودک با زبان تاجیکی پخش می شود‪ .‬تا اندازه ای همۀ مردم ‬
‫این کشور‪ ،‬روسی را همچون زبان مادری می دانند‪ .‬از این رو چند سینمای این شهر تنها فیلم های روسی ‬
‫یا با زیرنویس روسی نمایش می دهند‪ .‬ولی در خیابان های شهر و در فروشگاه های صوتی و تصویری ‬
‫می دیدم که به انگیزۀ بودن ماهواره‪ ،‬برخی از آن ها از شبکه های ایرانی بهره می برند‪ .‬‬
‫بی گاه ساعت ‪ 10‬شب پس از خواندن نماز‪ ،‬به فسفوت‪ ،‬جای یکی از دیسکوتک ها [رقاص خانه ها] ‬
‫ّ‬
‫ گذرد‪ .‬به گفتۀ آقای محمدی هر دو با وضو رفتیم‪ .‬پیش از آن گشتی ‬ ‫رفتیم تا ببینیم شب ها در آنجا چه می‬
‫ّ‬
‫ار برکت که نام با مسمایی است زدیم‪ .‬خرد و کالن به فروش کاالها به ویژه خوراکی جات‪ ،‬‬ ‫در پیرامون باز‬
‫صیفی جات و سبزی جات سرگرم بودند و هرکدام کوشش در راه فروش کاالی خود داشتند تا شبانگاه ‬
‫ّ‬
‫دست خالی به خانه برنگردند‪ .‬چون مسجدی نیافتیم‪ ،‬در ساختمان «اتفاق نویسندگان» روبه روی بازار ‬
‫برکت‪ ،‬نماز خواندیم‪ .‬نگهبان آنجا پیش از آنکه خود را بشناسانیم‪ .‬گفت‪ :‬هر که خواهی باش‪ .‬مسلمان ‬
‫هستی و میهمان‪ ،‬قدمت بر دیده‪ .‬‬
‫ پس از بیرون شدن از نمازخانه‪ ،‬جای دیسکوتک رفتیم‪ .‬گروه گروه‪ ،‬دختران و زنان می آمدند و ‬
‫با آهنگ های تند غربی که نواخته می شد‪ ،‬پایکوبی می کردند و گه گاهی چند نفری با هم به بیرون ‬
‫می رفتند و به گفتۀ عوام‪ :‬برای تزریقات می رفتند‪ .‬دانستیم که آشیانۀ سوم اینجا ویژۀ پذیرایی های آن ‬
‫چنانی است و برخی پس از خوردن مشروب به مهمانخانه می روند‪ .‬پیش خذمت‪ ،‬فهرست را آورد و ‬
‫ما برای اینکه چیزی خورده باشیم و بی کار نباشیم‪ ،‬سفارش نوشابۀ آرسی کوال و الویه دادیم و نزدیک ‬
‫به یک ساعتی ماندیم‪ .‬مهمانان و کارکنان دیسکو در شگفت بودند که ما دیگر چه آدم هایی هستیم که ‬
‫نه می رقصیم‪ ،‬نه می و آبجو می خوریم و نه احوال مهمان خانه را می پرسیم‪ .‬پس برای چه آمده اند؟ ‬
‫شاید می پنداشتند ما بازرس یا کارمند دولتی هستیم و در پی کاری ویژه ایم‪ .‬گه گاهی نگاهی چون ‬
‫عاقل اندر سفیه می انداختند و می گذشتند‪ .‬چون تاکنون چنین جایی را ندیده بودیم‪ ،‬به آزمودنش ‬
‫محمدی دانش آموختۀ کارشناسی جامعه شناسی و مردم شناسی بود و بسیار دوست ‬ ‫می ارزید‪ .‬آقای ّ‬
‫ّ‬
‫داشت از وضعیت مردم این سامان و آیین ها و گذران زندگی آنان آگاهی یابد‪ .‬هردو با ریزبینی به این ‬
‫مردم می نگریستیم و بر گذران زندگی شان اندیشه می کردیم‪ .‬‬
‫ من در شگفت از پوچی و بیهودگی آدم دورۀ کنونی بودم‪ .‬آوای تیز و بلند و گوش خراش موسیقی غربی ‬
‫برای تهی کردن بار شهوت ها‪ .‬از خود می پرسم‪ :‬آیا آدم کنونی برای این به دنیا آمده و دنبال این است؟ ‬
‫دوشنبه را باید شهر شب نامید؛ زیرا پس از ساعت ‪ 9‬شب‪ ،‬باز همان هیاهوی روز را داشت‪ .‬دم در ‬
‫دیسکوتک‪ ،‬دست کم ده دستگاه تاکسی یا به گفتۀ خودشان ژیگولی ایستاده بود تا به هم رسیدگان را ‬
‫‪65‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬
‫ّ‬
‫که در مهمانخانه تاب نمی آورند به خانه ببرند‪ .‬آن اندازه آرام و جدی در نوبت مسافر بودند که گویی ‬
‫فرهیختگانی را که از همایش بیرون می آیند‪ ،‬می برند‪ .‬‬
‫رانندۀ تاکسی ما هم با همان پیش زمینۀ پنداری خود‪ ،‬کرایۀ هشت سامانی را پیشنهاد داد تا ما را به ‬
‫خانه ببرد‪ .‬به خود می گفت‪ :‬هم زهرماری خورده اند و هم به کامی رسیده اند؛ چشمشان کور‪ ،‬هشت ‬
‫سامانی هم به ما بدهند و بی چاره از یزدی بودن و دانشجو بودن ما خبر نداشت‪ .‬در اینجا مانند بسیاری ‬
‫از کشورها‪ ،‬تاکسی ها تک سرنشین یا تک رو هستند‪ .‬مانند ایران پیوسته در کار رفت و آمد نیستند که ‬
‫سرنشین سوار کنند‪ .‬در اینجا تاکسی تلفنی هم نیست‪ .‬از اینرو بر سر هر گذر‪ ،‬کوچه‪ ،‬خیابان و ایستگاه‪ ،‬‬
‫تاکسی ها ایستاده اند و کار تاکسی ایران را در اینجا مرشورتکه ها انجام می دهند که همه جا می ایستند‪ .‬‬
‫اتوبوس برقی و گازوﺋیلی هم دارند‪ .‬بهای اتوبوس ‪10‬درم و برای سربازان‪ ،‬دانش آموزان و کالن ساالن ‬
‫رایگان است‪ .‬رانندۀ تاکسی که سرگرم مکیدن (هرچند برای آن واژۀ «کشیدن» به کار می برند‪ ،‬ولی به ‬
‫گمانم مکیدن مناسب تر است چون آن را زیر زبان می گذارند‪ ).‬ناس بود‪ ،‬پس از انداختن آنچه در دهانش ‬
‫بود‪ ،‬گفت‪ :‬این جا از همه جای دوشنبه گران تر است‪ ،‬چون در میان شهر است‪ .‬پورت سعید و دیگر ‬
‫ََ‬
‫ های جلب [فاحشه] آن بیشتر است‪ .‬اینجا بیشتر برای پایکوبی می آیند و کوی ‬ ‫جاها ‪ 50‬سامانی و زن‬
‫پولدارنشین هاست‪ .‬این جایگاه ها از ‪ 10‬شب الی ‪ 4‬بامداد باز است‪ .‬ساعت ‪ 12‬به خانه برگشتیم و از ‬
‫خستگی و اندیشۀ این روزگار به خوابی سنگین فرو رفتیم‪ .‬‬

‫دوشنبه ‪1383 /3/4‬‬


‫امروز‪ ،‬برای دانستن زمان آزمون فردا و برخی کارها به انستیتو رفتیم‪ .‬فیلمی از استادان آنجا گرفتم‪ .‬پروینه‪ ،‬‬
‫سرپرست دفتر جوره بیک نذری که بسیار دختر خوشرویی است‪ ،‬قهوه و نسکافه برایم آورد‪ .‬نام خواهرانش ‬
‫مرجانه و رخشانه است‪ .‬می گفت‪ :‬بسیار مانتو و شلوار ایرانی ها را دوست دارد و بسیار آرزو دارد به ایران ‬
‫بیاید و روسری ایرانی سر کند‪ .‬‬
‫برگردان فشردۀ کار من هنوز آماده نبود و شاید تا ‪ 10‬روز دیگر آماده شود‪ .‬امروز قرار شد چپالیف ‪175‬‬
‫َ‬
‫ا بر پایۀ شیوۀ وک (جایی در آ کادمی مسکو که پایان نامه ها را گواهی می کند) ‬ ‫دالر بگیرد‪ .‬او فشرده ها ر‬
‫روسیه‪ ،‬برگردان می کند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ پس از دانستن برنامه های تاالر عینی‪ ،‬همراه آقای محمدی به آنجا رفتیم‪ .‬چون دانستند ایرانی هستیم‪ ،‬‬
‫َ ّ‬ ‫ُ‬
‫اتوری یه ملی تاجیکستان و هشتادمین ‬ ‫بسیار خوشامد گفتند‪ .‬امروز همزمان با یکمین سال برپایی ک ِنسر‬
‫سال پایتختی دوشنبه‪ ،‬برنامه های گوناگون برگزار شد‪ .‬دانشجویان هنرستان عالی موسیقی هر کدام با ‬
‫ُ‬
‫سرپرستی و یا همراهی استاد خود به نواختن پیانو‪ ،‬ویلون‪ ،‬فلوت‪ ،‬دف‪ ،‬تار و جز آن پرداختند‪ .‬چندین کر ‬
‫گروهی به همراهی موسیقی نواخته شد‪ .‬دختران و پسران‪ ،‬آوازها و سرودهای بومی و برخی چکامه های ‬
‫ّ‬
‫هاللی جغتایی‪ ،‬صدرالدین عینی و باقی رحیم زاده را خواندند و برخی آهنگ های پیتر چایکوفسکی از ‬
‫آهنگ سازان نامدار روسی را مانند دریاچۀ قو نواختند‪ .‬بسیاری از قطعه های دو نوازی پیانو‪ ،‬ویلن و پیانو ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪66‬‬

‫فلوت این گروه به دل نشست‪ .‬استاد نامی آنان نگینه عابدوا بود‪ .‬پایان بخش برنامه ها اجرای آواز ملی ‬
‫ّ‬
‫تاجیکستان با همراهی نزدیک به ‪ 100‬نفر و ارکستر موسیقی ملی تاجیکستان بود‪ .‬‬
‫نمایندۀ رﺋیس جمهور از پیشرفت های خوب صنعت کسبی [کار هنری] در این کشور گفت‪ .‬یکی ‬
‫از بخش های زیبای برنامه‪ ،‬اجرای روخوانی سروده هایی دربارۀ تاجیکستان و شهر دوشنبه بود که بسیار ‬
‫دلنشین خوانده شد‪:‬‬
‫دوشنبه‬
‫عجب شهر دالرایی دوشنبه خیالم زیب دنیایی دوشنبه ‬
‫شدم سرسبز در آغوش مهرت چو دل در سینه ام جای دوشنبه ‬
‫باقی رحیم زاده ‬
‫شهر عزیز‬
‫شهر عزیز دلبرم‪ ،‬مهرت شده بال و پرم آزاد چون پرندگان‪ ،‬اندر قفایت می پرم ‬
‫هر صبحدم مانند باغ‪ ،‬کس را نمایی خوش دماغ شب ها شناور می شوی در موج دریای چراغ ‬
‫مانند هر فرزند تو‪ ،‬جان و دلم پیوند تو شهری ندیدم در جهان با دلکشی مانند تو ‬
‫امین جان شکوهی ‬
‫دوشنبه‬
‫افتخار تاجیکستانم تویی شاهد دوران پرشانم تویی ‬
‫ّ‬
‫جلوه گاه بخت خندانم تویی قوت دل‪ ،‬نور چشمانم تویی ‬
‫نازنین شهر من‪ ،‬دوشنبه دلنشین شهر من‪ ،‬دوشنبه ‬
‫ّ‬
‫ محـی الدین فرحت ‬
‫ناهار را در کافۀ فرهنگ‪ ،‬روبه روی خیابان حسین زاده خوردیم‪ .‬نازبی بی‪ ،‬پیش خذمت آنجا ما را ‬
‫راهنمایی کرد‪ .‬وی دارای دو فرزند به نام های شوکت و امید است که در مسکو درس می خوانند‪ .‬در اینجا ‬
‫برخی نام ها مانند ایران نیست‪ .‬شوکت و الهام‪ ،‬نام پسر است‪ .‬نام مادرش نوربی بی است‪ .‬کافۀ فرهنگ ‬
‫چون ماست بسیار خوبی داشت‪ ،‬دو کیلو از آن گرفتیم‪ .‬ناز بی بی که در این روزها همیشه پذیرای ما بود ‬
‫و همکارانش به شوخی به هنگام آمدن ما به او می گفتند‪ :‬رفیقات آمدند؛ می گفت‪ :‬بهترین ماست اینجا ‬
‫برای فیض آباد در یک فرسنگی دوشنبه است‪ .‬من که ماست و خیار خوردم و چسبید‪ .‬‬
‫ امروز استاد عینی دو کراوات به ما بخشید‪ .‬استاد عینی می گفت‪ :‬در سمرقند به کراوات می گویند‪ :‬‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ن‪ .‬آقای محمدی هم بی درنگ به استاد عینی گفت‪ :‬‬ ‫طوق تمد‬
‫حلقه ای بر گردنم افکنده دوست می کشد هر جا که خاطرخواه اوست ‬
‫تنها نگرانی من‪ ،‬دربارۀ پذیرش دورۀ دکتری است؛ چون کارشناسی ارشد ندارم‪ .‬هر چند استادعینی ‬
‫گفته بود‪ :‬برای من نیازی نیست‪ ،‬چون دارای آثار نوشتاری بسیار هستی و این قانون‪ ،‬تنها برای تازه آمدگان ‬
‫است؛ ولی نگران بودم که دردسر ساز بشود‪ .‬در ایران که بودیم‪ ،‬استاد با آسودگی و اطمینان گفت‪ :‬تو یک ‬
‫‪67‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫راست از کارشناسی به دکتری می روی‪ .‬بدین روی اکنون خود را جهانگرد در این کشور می دانم‪ .‬تا چه پیش ‬
‫آید‪ .‬آقای احراری از کوشش های توان فرسا ولی بیهودۀ ما گفت که دربارۀ رساله های خود به کار برده ایم‪ .‬از ‬
‫زبان او دریافتم که فرهنگ تاجیکی به فارسی در سال ‪ 1960‬میالدی در مسکو چاپ شده و قرار است در ‬
‫ایران برگردان و چاپ شود‪ .‬نیز فرهنگ نام های تاجیکی به کوشش دکتر مسعود قاسمی‪ ،‬عزیز میربابایف از ‬
‫ِ‬
‫سوی پژوهشگاه فرهنگ فارسی تاجیکی‪ ،‬در سال ‪ 1378‬ش در شهر دوشنبه چاپ شده است‪.‬‬
‫ّ‬
‫ [گوجه فرنگی] سمرقند که بسیار خوش مزه است و پوست نازکی دارد‪ ،‬‬ ‫‪1‬‬
‫در راه بازگشت به خانه‪ ،‬تماته‬
‫ُ‬ ‫َ‬
‫با چند تخم مرغ بومی خریدیم‪ .‬می گفتند‪ :‬اگر تخم مرغ ها پیچت [مهر] (‪ ،печать‬روسی) داشت‪ ،‬‬
‫ایرانی است‪ .‬بی گاه تا دیرگاه به خواندن کتاب های عربی سرگرم شدیم‪ .‬قرار است فردا آزمون عربی با بودن ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫استاد بابایف‪ ،‬شیخ سعید نورالدین و سلیمان اوف و ساعت دو هم در دانشگاه ملی تاجیکستان محاکمۀ ‬
‫رساله برگزار شود‪ .‬‬
‫َ‬
‫افسوس که به دستاویز آموزش و آزمون ها نمی توانیم همه جای این کشور سرسبز را ببینیم‪ .‬ختالن‪ ،‬‬
‫َ َ‬
‫امگاه میرسید علی همدانی آن‪ .‬کشوری که هر گوشه اش ‬ ‫ّ‬ ‫رغاب‪ ،‬پنج ِکنت (‪ ،)Panjakent‬کوالب و آر‬ ‫ُم‬
‫یادآور ایران کهن و خراسان بزرگ است‪ .‬در دل می گوییم‪ :‬به امید سفری دیگر که با خیالی آسوده و ‬
‫برنامه ریزی خوب گردشگری همه جا را ببینیم‪ .‬‬
‫با کمی زندگی در دوشنبه و درنگ در گفتار مردم این سرزمین‪ ،‬هر روز بیشتر زبان آن ها را در می یابم‪ ،‬‬
‫هر چند برخی واژه ها همان کاربردی را ندارد که در ایران دارد‪ .‬من به آن ها عنوان «واژه های دیگرسان» ‬
‫داده ام تا چه اندازه از دید زبان شناسی درست باشد‪ ،‬نمی دانم‪ .‬مانند‪ :‬ماهیچه که ما به ماهیچۀ دست و ران ‬
‫می گوییم و آن ها به ماهی ریز می گویند‪( .‬دوست دارم هنگامی که به ایران برگشتم‪ ،‬گفتاری با همین عنوان ‬
‫واژه های دیگرسان بنویسم) بین ‪ 20‬تا ‪ 30‬درصد واژگان این سرزمین‪ ،‬عربی است و این نشانۀ چیرگی و ‬
‫راهیابی عرب ها در ایران کهن است‪ ،‬ولی بسیار واژگان عربی تاجیک ها کمتر از ایران است‪ .‬برخی مردم ‬
‫این کشور‪ ،‬بهتر می بینند که به روسی سخن بگویند‪ .‬شاید برای اینکه خود را دارای جایگاه اجتماعی ‬
‫برتر می دانند‪ .‬روس ها هم چون خود را برتر می دانند؛ هر چند زبان تاجیکی را می دانند‪ ،‬ولی با آن سخن ‬
‫نمی گویند و تاجیک ها را ناچار می کنند به روسی گﭗ بزنند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫هنوز پیش آمد نکرده که حتی جاهای دیدنی این شهر را ببینیم‪ .‬هر چند دوشنبه به دید تازگی آن که ‬
‫بنیانش به ‪ 80‬سال پیش می رسد‪ ،‬هیﭻ بنای تاریخی ندارد‪ .‬ولی می گویند‪ :‬باغ دوستی خلق ها و خانه های ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ین عینی‪ ،‬محمدجان رحیمی و ابوالقاسم الهوتی آن‪ ،‬دیدنی است‪ .‬‬ ‫تورسون زاده‪ ،‬صدرالد‬

‫سهشنبه ‪1383 / 2/ 5‬‬


‫ساعت ‪ 6/5‬بامداد از خواب بیدار شدیم و به خواندن درس های عربی پرداختیم‪ ،‬ولی بزرگ ترین نگرانی ‬
‫من‪ ،‬نداشتن دانشنامۀ کارشناسی ارشد است که گویا برخالف گفتۀ استاد عینی‪ ،‬بسیار نیاز است و گویا ‬
‫‪ .1‬مردم یزد و بافق هم تماته می گویند‪ - .‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪68‬‬

‫یکی از ایرانیان به نام ایرج افشار سیستانی که نویسندۀ کتاب های فراوانی است و من هم او را می شناسم‪ ،‬‬
‫نیز به همین دشواری برخورده است‪ .‬استاد عینی می گفت‪ :‬آثار تو مانند موشک می ماند‪ .‬اگر کتاب «یزد‪ ،‬‬
‫ُ‬
‫ا آورده بودی‪ ،‬بمب بود و می توانستم با این کتاب‪ ،‬سزاواری تو را نشان دهم‪ .‬‬ ‫یادگار تاریخ» خود ر‬
‫نگرانی بزرگ دیگر من که تا اندازه ای به دلسردی دچار شده ام‪ ،‬هزینۀ سنگین سفر و ماندگاری و غم ‬
‫دوری از خانواده است‪ .‬مگر اینکه خداوند یاری کند و مانند دیگر کشورها‪ ،‬کارنامۀ کتاب های من‪ ،‬‬
‫پایۀ مدرک باشد‪ .‬تنهایی و دوری از خانواده‪ ،‬غم نخستین من شده و تنها چیزی که شهر دوشنبه را برایم ‬
‫ّ‬
‫ کند‪ ،‬زیبایی و گستردگی شهر‪ ،‬خوبی مردم و منش نیکوی آقای محمدی است که با ‬ ‫دلپذیر و تاب آور می‬
‫مهربانی و بردباری تمام‪ ،‬ناسازگاری های مرا به جان می خرد‪ .‬گاهی هنگامی که تندخویی می کنم‪ ،‬او به ‬
‫من دلداری می دهد‪ .‬‬
‫ قرار بود ساعت ‪ 10‬آزمون برگزار شود‪ ،‬ولی به ‪ 12‬افتاد‪ .‬با سرپرستی سه استاد عربی‪ ،‬آزمون را برگزار ‬
‫کردیم و چشم به راه نشست محاکمه ماندیم‪ .‬در تخته سفید انستیتو آگهی شده بود که سر ساعت ‪14‬‬
‫نشست محاکمۀ ما برگزار می شود‪ .‬استادان و کسانی را که رسالۀ ما را خوانده بودند‪ ،‬یک به یک برای این ‬
‫نشست فراخواندیم‪ .‬دو شیرینی یزدی همراه خود آورده بودیم‪ .‬دکتر احراری در آغاز این نشست گفت‪ :‬از ‬
‫گوشه و کنار جهان به دایرۀ علمی انستیتو می آیند و آشنایی ها و همکاری های علمی انجام می گیرد‪ .‬‬
‫نزدیک به دو ساعت محاکمۀ هر دوی ما زمان برد‪ .‬استادان‪ ،‬یک به یک دیدگاه های راهبردی و ‬
‫ّ‬
‫ گفتند‪ .‬با این همه‪ ،‬همگی بر خوب بودن و پره [کامل] بودن کار‪ ،‬بسیار پافشاری ‬ ‫انتقادی خود را می‬
‫ّ‬
‫داشتند‪ .‬دکتر غیاث الدین قادروف به من گفت‪ :‬کاش کارتان را به زبان سیریلیک چاپ می کردید‪ ،‬‬
‫چون خود یک دایرة المعارف است‪ .‬دکتر احراری‪ ،‬رﺋیس محاکمه به من گفت‪ :‬کاری که تو کردی کار ‬
‫هفت فیل بوده است‪ .‬استاد علی مردان گفت‪ :‬هر آنچه که باید در این زمینه کار بشود‪ ،‬با دقت دیده ‬
‫شده است‪ .‬باوری [عقیده] دارم هیﭻ چیز از قلم نیافتاده است و دیگران نیز همچنین‪ .‬ولی همگی ‬
‫َ‬
‫ کردند که بر پایۀ وک روسیه باید بین ‪ 150‬تا ‪ 200‬صحیفه [صفحه] باشد و ‬ ‫بر این گفته پافشاری می‬
‫این وظیفۀ استاد راهنما بوده که به شما بگوید آن را کوتاه کنید که در این سرزمین دور این چنین به ‬
‫دردسر نیفتید‪ .‬همۀ گفته های آن ها را یادداشت کردیم تا در رسالۀ خود پیاده کنیم‪ .‬دکتر احراری‪ ،‬در ‬
‫ا «شاعر آتش ‬ ‫ّ‬
‫خی یزدی بود‪ ،‬فرخی ر‬ ‫ّ‬
‫ اش دربارۀ زندگی و آثار فر‬ ‫ّ‬
‫رویارویی با آقای محمدی که رساله‬
‫ِ‬
‫زبان» خواند‪ .‬‬
‫همگان این کوشش ما را شادباش گفتند‪ .‬فرزانه‪ ،‬پژوهشگر اینجا چای کبود درست کرد و همراه ‬
‫ّ‬
‫شیرینی یزدی که نان بادامی و قطاب بود‪ ،‬خوردیم‪ .‬همگی این هشت نفر به جز استاد عینی که به یزد آمده ‬
‫بود‪ ،‬برای نخستین بار بود که شیرینی یزدی می خوردند‪ .‬‬
‫پسین‪ ،‬خسته و کوفته خود را به خانه رساندیم و پس از نگرشی دوباره به رساله های خود‪ ،‬دراز کشیدیم ‬
‫و بدون آنکه شام بخوریم‪ ،‬هر دو خوابیدیم‪ .‬‬
‫‪69‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫چﻬارشنبه ‪1383/ 3/ ۶‬‬


‫امروز برای پیگیری کارها‪ ،‬به انستیتو رفتم‪ .‬از استاد دکتر احراری برخی راهنمایی ها را دربارۀ رساله گرفتم ‬
‫و از نداشتن آگاهی دکتر عینی که دراین راه راهنمایی نکرده‪ ،‬دلخور شدیم‪ .‬‬
‫دکتر علی مردان‪ ،‬پیوسته ما را به سیر و گشت و خوردن نوشاکی [نوشابه های الکلی و‪ ]...‬سفارش ‬
‫می کند و می گوید‪ :‬‬
‫گاه خدا و رسول گاه نغمه و اصول ‬
‫این شعر گونه بر زبان مردم یزد‪ ،‬چنین جاری است‪:‬‬
‫گاهی به خدا‪ ،‬گاهی به رسول گاهی به ادا‪ ،‬گاهی به اصول‬
‫امروز پروینه چارقدی سیاه‪ ،‬مانند ایرانی ها پوشیده بود و می گفت‪ :‬بسیار این پوشش را دوست دارم‪ .‬هر ‬
‫که به ایران می رود‪ ،‬سفارش می کنم این روسری را بیاورد‪ .‬پروینه بیست ساله است و هنوز پیوند زناشویی ‬
‫نبسته‪ ،‬وی می گوید‪ :‬هنوز جفت [همسر] دلخواه خودم را پیدا نکرده ام‪ .‬گفتم‪ :‬اگر در ایران بودی‪ ،‬تو را ‬
‫برای پسرم نیما خواستگاری می کردم‪ .‬گفت‪ :‬اکنون هم اگر خواستگاری کنی به ایران می آیم‪ .‬استاد عینی ‬
‫می گفت‪ :‬بسیاری از دختران ما عروس کشورهای همسایه‪ ،‬به ویژه ایران می شوند‪ .‬هم بسیار زیبا هستند ‬
‫و هم از برای دشواری های اقتصادی تاجیکستان به زودی می پذیرند‪ .‬دکتر علی مردان می گفت‪ :‬پوشیدن ‬
‫چنین روسری سیاه در کشور ما نشانۀ سوگوار بودن است‪ .‬‬
‫ برخی کارها را پیگیری کردیم‪ .‬چند نفر از استادان‪ ،‬دیدگاه خوبی دربارۀ دکتر عینی نداشتند‪ .‬او را ‬
‫«ملک الموت» و «دالل» می دانستند و می گفتند‪:‬چرا کوچک ترین راهنمایی را در ایران به شما نکرده که ‬
‫در اینجا به دردسر نیفتید‪ .‬‬
‫استاد عینی بسیار سنجیده و پخته سخن می گوید‪ ،‬وی از زبان پدرش می گوید‪ :‬در هر کاری باید ‬
‫اندیشه کرد و بسیار به ما سفارش می کرد که چنین باشیم‪ .‬وی به فراخور هر سخنی‪ ،‬یک زبانزد تاجیکی ‬
‫می گوید و من همه را یادداشت می کنم‪ .‬در هنگام خودش‪ ،‬به گفتۀ تاجیک ها می گوید‪:‬‬
‫شهر یک چشمه رو‪ ،‬یک چشمه شو‪ :‬یعنی در شهری که همه یک چشم هستند‪ ،‬تو هم یک چشمت ‬
‫را ببند‪ .‬همیشه باید مغز سخن را گفت‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ رفتم‪ ،‬ولی آقای محمدی ‬ ‫پس از آنکه استاد عینی به ما کراوات داد‪ ،‬من با آن به این سو و آن سو می‬
‫نزد‪ .‬پس از آن در انستیتو به دفتر کار زلزله شناس نامی تاجیکستان‪ ،‬ثابت نعمت الله یف رفتم که ‪ 15‬روز ‬
‫پیش از زلزلۀ بم‪ ،‬آن را پیش بینی کرده بود‪ .‬ولی کسی به سخن او گوش نداد و از این رو افسوس می خورد ‬
‫که چرا ایرانی ها به گفتۀ او پروایی نکرده اند‪ .‬او نامدارترین زلزله شناس جهان و رﺋیس پژوهشگاه زلزله ‬
‫شناسی است‪ .‬او برآورد می کند که یک ساختمان چه اندازه تاب [پایداری] دارد‪ .‬یا هر منطقه چه اندازه ‬
‫بال [‪ ،Балл‬ریشتر به زبان روسی] را می تواند تاب بیاورد‪ .‬‬
‫برای پیگیری گواهی های خواسته شده‪ ،‬سری به انستیتو رودکی زدم‪ .‬در ورودی آن نگاره ای بسیار زیبا ‬
‫ّ‬
‫با این بیت از رودکی به خط خوش فارسی نصب بود‪:‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪70‬‬

‫ بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آید هم ‬


‫ی‬
‫ّ‬
‫کمتر در این جا نوشته ای به خط فارسی دیده می شود‪ .‬مگر زیر نام چند لوحه در کتابخانۀ فردوسی و ‬
‫ّ‬
‫سر در انستیتو شرق شناسی و نسخه های خطی‪ .‬‬
‫رعنا اسراری‪ ،‬سرپرست دفتر منیازوف گفت که به ناگزیر باید دانشنامۀ کارشناسی ارشد داشته باشم و ‬
‫من هم که به امید سخن عینی که گفته بود‪ :‬کتاب های تو خودش در اندازۀ کارشناسی ارشد است‪ ،‬آمده ‬
‫بودم‪ ،‬بسیار ناامید شدم‪ ،‬اسراری گفت‪:‬تازه باید همۀ گواهی نامه ها به روسی هم برگردان شود و سفارت ‬
‫ا مهر کند‪ .‬دانشنامۀ کارشناسی یکی از ایرانی ها (گویا ایرج افشار سیستانی) ‬ ‫تاجیکستان در ایران آن ر ُ‬
‫که نوشته های بسیاری داشت‪ ،‬وی به همراه فهرست آثارش را به مسکو فرستاده بودند‪ ،‬آنجا نپذیرفته و ‬
‫برگردانده بودند‪ .‬از همه بدتر گفت‪ :‬می باید ‪ 1500‬دالر برای نام نویسی بدهیم‪ .‬عجب آشفته بازاری ‬
‫است‪ ،‬پارسال ‪ 700‬دالر بوده است‪ .‬کوچک ترین برگزاری آزمون با پول انجام می شود‪ ،‬ولی ما به یاری و ‬
‫دستگیری [مساعدت] استاد عینی تاکنون پولی نداده ایم‪ .‬‬
‫در این کشور که اکنون روزگار نابسامانی پس از جنگ های خانگی را سپری می کند‪ ،‬کارمند انستیتو ‬
‫در ماه ‪ 14‬سامانی (برابر ‪ 2‬کیلو گوشت مرغ) دستمزد می گیرد و استادش ‪ 30‬سامانی‪ ،‬دیگر چشم ‬
‫داشتی نباید داشت‪ .‬‬
‫کمی در خیابان بسیار زیبای رودکی چرخی زدم‪ .‬به رغم زیبایی و فراخی و گل های رنگارنگ آن‪ ،‬پیاده ‬
‫روها و باغچه هایش پر از آشغال بود‪ .‬در بسیاری از کوچه ها و خیابان ها آشغال و زباله پخش است‪ .‬گویا ‬
‫شهرداری اینجا چندان کاربری ندارد‪ ،‬یا رفتگرانی ندارد که آشغال ها را از درون کوچه ها بردارند‪ .‬‬
‫شمار دوچرخه هایی که در این سه هفته دیدم‪ ،‬شاید به ‪ 30‬دستگاه نرسد‪ .‬مردم این شهر به رغم درآمد ‬
‫کم و گرانی تاکسی و‪ ...‬به هیﭻ وجه رویکردی به کارگرفتن از دوچرخه ندارند‪ .‬هر چند گمان می رود پول ‬
‫خرید دوچرخه را هم نداشته باشند‪ .‬ولی با کمی اندیشه می توانند از این ابزار ارزان بهره ببرند‪ .‬ساعت ها ‬
‫مردم در ردیف اتوبوس می نشینند و گاه ساعت ها پیاده روی می کنند‪ .‬ولی از دوچرخه بهره ای نمی برند‪ .‬‬
‫شمار مرشورتکه های شهر چندین برابر خودروهای شخصی است‪ .‬خودروها مگر اندکی غربی‪ ،‬همگی ‬
‫روسی و از گونۀ ولگا‪ ،‬ایژ و الدا است‪ .‬اگرچه کارمندان سفارت ایران‪ ،‬همگی خودروی ایرانی دارند‪ .‬و ‬
‫شاید سفارت خانه های دیگر کشورها هم خودروی کشور خودشان‪ .‬‬
‫برای فرستادن یک ایمیل‪ ،‬چندین خیابان را پیمودم‪ .‬یک جا ارتباط نبود‪ ،‬یک جا برق نبود و سرانجام ‬
‫هم نتوانستم بفرستم‪ .‬در راه‪ ،‬دختران بسیار خوش پوشی دیده می شدند که کفش های نوک تیز و پاشنه بلند ‬
‫خود را که به پیروی از روس ها و اروپایی ها پوشیده بودند‪ ،‬از پای به درآورده و با پای برهنه بر آسفالت های ‬
‫داغ راه می رفتند‪ .‬دوگانگی عجیبی بود‪ ،‬پاهای سفید و آسفالت های سیاه‪ .‬در این چند روز بارها دیدم‪ ،‬ولی ‬
‫برای رهگذران اینجا شگفتی نداشت‪ .‬در دلم گفتم‪ :‬مگر بیمارید که کفش ساده نمی پوشید؟ ‬
‫دسته دسته دختران و پسران دانش آموز که از راهپیمایی همزمان با روز جوانان تاجیکستان‪ ،‬‬
‫برمی گشتند‪ .‬دو به دو‪ ،‬دست در دست یکدیگر راه می رفتند‪ .‬هر کدام با جفت خود‪ ،‬بیشتر پسران ‪ 10‬تا ‬
‫‪71‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫‪ 12‬ساله با دوست دختر خود راه می رفتند‪ ،‬می خندیدند و شاد بودند‪ .‬هر که با یار خود‪ .‬به گفتۀ عوام‪ :‬‬
‫بسیار خوش به حال شان شده بود‪ .‬‬
‫ّ‬
‫در خیابان های میانی شهر‪ ،‬دست کم هر یک گز و دست باال هر‪ 100‬گز‪ ،‬فروشگاه های صرافی برای ‬
‫ّ‬
‫اک فروشی و صرافی و در ردۀ دیگر‪ ،‬فروشگاه های ‬ ‫تبدیل ارز بود‪ .‬در این شهر دو چیز فراوان است‪ :‬خور‬
‫ّ‬
‫خوراکی و مصرفی و به گفتۀ ایرانی ها‪ :‬سوپر‪ .‬شاید از هر ‪ 10‬فروشگاه‪ ،‬نیمی از آن صرافی باشد که برایم ‬
‫جای شگفتی بود‪ .‬شاید چون پایتخت است‪ ،‬چنین است‪ .‬در سر هر گذر و کوچه و خیابان‪ ،‬خوراک ‬
‫فروشی است که خوراک های بومی را می فروشند‪ .‬ولی در این شهر که تا این اندازه پیوندهای خانوادگی ‬
‫ریشه دار است و سازمان های چندانی ندارد و صنعتی هم نیست‪ ،‬چگونه آن ها در خیابان‪ ،‬خوراک ‬
‫ّ‬
‫ خورند؟ غریبه هم کم است‪ .‬اگرچه بیشتر کارمندان و حتی ارتشی ها و افسران راهنمایی که ناچار ‬ ‫می‬
‫هستند نیمروز به خانه بروند و برگردند‪ ،‬خوراک را همین جا می خورند‪ .‬ده ها فروشگاه بدون لوحه و ‬
‫صدها فروشگاه تنها با نام (‪ )Магазин‬یعنی فروشگاه هست که گویا از همان زمان ساویتی یا سویتی ‬
‫[شورایی] (‪ ،совети‬روسی) برجای مانده است‪ .‬‬
‫گویا در این چند ساله و پس از آرامشی که برقرار شده‪ ،‬کم کم در و دیوارهای شهر را که به دنبال ‬
‫جنگ های خانگی و آتش سوزی ها سیاه و دود زده بوده‪ ،‬رنگ آمیزی کرده اند‪ .‬می گویند تا چند سال ‬
‫پیش مردم‪ ،‬ساعت چهار تا پنﺞ پسین که می شد به خانه های خود رفته و فروشگاه ها را می بستند‪ .‬‬
‫اکنون در و دیوارها همه رنگ آمیزی شده است‪ .‬اگرچه ناشیانه و بدون انجام کارهای بایسته مانند‪ :‬‬
‫ّ‬
‫آستر و زیرسازی و‪ ...‬کار شده بود‪ .‬بر سر هر تیر برق‪ ،‬آگهی های ملی و دولتی با لوحۀ نﺌون و پرچم ‬
‫کشور افراشته شده است‪ .‬‬
‫چون هفتۀ قرقیزستان است‪ ،‬در این چند روزه‪ ،‬گروه های گوناگون هنری و فرهنگی به ویژه گروه ‬
‫ّ‬
‫موسیقی ملی قرقیزستان در این کشور باشنده هستند و در تاالرهای گوناگون این کشور‪ ،‬برنامه دارند‪ .‬‬
‫رﺋیس جمهور آن کشور هم در دوشنبه است و سراسر خیا بان ها پرچم دو کشور افراشته شده است‪ .‬‬
‫اگرچه در این چند روز‪ ،‬مردم بسیاری به دردسر افتاده اند‪ ،‬چون ساعت ها خیابان ها را می بندند تا برای ‬
‫چند دقیقه خودروی مدیران سیاسی گذر کنند و مردم از این کار در رنﺞ هستند‪ .‬ولی چاره ای ندارند‪ .‬‬
‫پاسبانان با تندی مردم را از میان خیابان ها دور می کند و خودروها و اتوبوس ها ساعت ها باید در کوچه ها ‬
‫و خیابان های دور و بر بایستند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ کشیدن ناس‪ ،‬بسیار در اینجا گسترده است‪ ،‬از جوانان گرفته تا پیران‪ ،‬حتی ارتشی ها و پاسبانان در ‬
‫خیابان ها آن را زیر زبان می گذارند و می جوند و سپس مانند پلیدی مرغ در گوشه ای پرتاب می کنند‪ .‬این ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫مادۀ مخدر پس از سیگار‪ ،‬کاربرد بیشتری دارد‪ .‬ولی در ایران‪ ،‬خرید و فروش آن ممنوع است‪ .‬یادم می آید ‬
‫سال های دور‪ ،‬افغان ها در سر میدان امیرچقماق یزد می فروختند‪ .‬‬
‫نکتۀ بسیار گفتنی‪ ،‬فراوانی افسران راهنمایی و رانندگی با چوبدست های شبرنگ دار است که بارها راه ‬
‫خودروها را می بندند و پس از سالم و با روی خوش‪ ،‬محترمانه رانندگان را تاوان می کنند‪ .‬شاید پول آن ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪72‬‬

‫هم به کیسه یا جیبک [جیب] خودشان می رود‪ .‬و چنانکه از برخوردهای مردم پیداست‪ ،‬بسیار ناخشنود ‬
‫ّ‬
‫ ترین سرپیچی‪ ،‬تاوان سختی دارد‪ .‬حتی در کوچه های دنﺞ و کم رفت و آمد‪ .‬‬ ‫هستند‪ .‬کوچک‬
‫گفته می شود در این چند ساله مردم به ویژه دانش آموزان رویکرد بسیار خوبی به آموزش زبان انگلیسی ‬
‫پیدا کرده اند‪ .‬به ویژه پس از گشوده شدن بنگاه های اینترنت و کافی نت در این شهر که از همۀ ابزارهای ‬
‫ارتباطی ارزان تر است‪ .‬در همین زمان در ایران خودمان‪ ،‬خوشبختانه با فارسی سازی برنامه های رایانه ‬
‫پایبندی مردم را به زبان مادری نگه داشته اند‪ .‬‬
‫ استاد عینی‪ ،‬امروز هنگامی که نگرانی مرا دید با دلداری گفت‪ :‬دست کم اینکه تو بسیاری از ‬
‫پله های دکترا و آزمون های آن را پشت سر گذاشتی و می توانی آنچه مانده را به شیوۀ غایب خوان [غیر ‬
‫حضوری] انجام دهی‪ .‬‬
‫ساعت پنﺞ پسین به جایگاه سفارت ایران رفتیم تا با آقای خوش آمدی و خانم او به نزدیکی ورزاب ‬
‫برویم‪ .‬در نزدیکی ورزاب به آشخانۀ پروینه رفتیم که خانم دلبر و شوهرش آنجا را می گردانند‪ .‬هوا بسیار ‬
‫خنک و دلنشین بود و ما بر روی تخته سنگی بزرگ‪ ،‬میوه و چای خوردیم‪ .‬از یزد و تفت سخن راندیم و ‬
‫ّ‬
‫شوخی کردیم‪ .‬شیشلیک بره را که همراه با دنبه بود‪ ،‬خوردیم‪ .‬اینجا بسیار چربی و دنبه می خورند‪ .‬شاید به ‬
‫انگیزۀ اینکه بسیار پیاده روی می کنند و نوشابه های الکلی می خورند‪ ،‬این چربی ها می سوزد‪ .‬‬
‫پس از آن‪ ،‬آقای سرمدی پارسا‪ ،‬سفیر ایران در تاجیکستان همراه با خانواده اش آمد‪ .‬وی کارشناسی ‬
‫ارشد جامعه شناسی دارد و توانسته از هنگامی که در این جاست‪ ،‬گام های خوبی در راه گسترش ‬
‫پیوندهای فرهنگی‪ ،‬سیاسی و اقتصادی با تاجیکستان بردارد و برخی کتاب های علمی‪ ،‬فرهنگی و ادبی ‬
‫نویسندگان تاجیک را در ایران چاپ کند‪ .‬جنبۀ سیاسی پیوند را کمتر و بیشتر به سوی پیوندهای فرهنگی ‬
‫و همانندی های دو کشور گسیل کند‪ .‬وی آگاهی های خوبی دربارۀ توانمندی های این کشور داشت و از ‬
‫زمینه هایی که سرمایه گذاران ایران می توانند به اینجا بیایند‪ ،‬سخن گفت‪ .‬آب فراوان‪ ،‬انبوه پنبۀ زاران‪ ،‬هوا ‬
‫و زمین بارور و کارخانه هایی که به دنبال رفتن روس ها خوابیده است‪ ،‬بهترین زمینه ها شمرده می شود‪ .‬‬
‫تا ساعت هفت شب در آنجا ماندیم‪ .‬هوا بسیار خنک شده بود‪ .‬بر سر راه خود‪ ،‬آب چشمه را ‬
‫برداشتیم و پس از آن به پمﭗ بنزین دخترگان (در این جا به درستی جمﻊ ها را با «گ» می آورند نه با ‬
‫«ک» مانند نیاگان‪ ،‬دخترگان و‪ ...‬ولی در ایران برخی با «گ» است مانند‪ :‬آیندگان و برخی با «ک» ‬
‫مانند‪ :‬نیاکان) که همگی کارگران آن دختر بودند‪ ،‬رفتیم‪ .‬دخترانی ‪ 12‬تا ‪ 15‬ساله که شاید بسیاری را برای ‬
‫ّ‬
‫ ها و دره های سرسبز و زیبایی را دیدیم که ‬ ‫بنزین زدن به آنجا بکشانند‪ .‬در راه برگشت‪ ،‬چشم اندازها‪ ،‬کوه‬
‫در دو سوی ورزاب جای داشتند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫با دوربین آقای محمدی‪ ،‬چشم اندازهای زیبایی را گرفتم و سرشاد به خانه برگشتیم و تا ساعت ‪1/5‬‬
‫شب سرگرم درست کردن‪ ،‬ویرایش و پاالیش رساله های خود بودیم و با آوازهای کوچه باغی و شوخی های ‬
‫ّ‬
‫آقای محمدی‪ ،‬لحظه ها را می گذراندیم‪ .‬‬
‫‪73‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫پنجشنبه ‪1383/3 /7‬‬


‫تا هشت بامداد خواب بودیم‪ .‬آن گاه به انستیتو رفتیم‪ .‬قرار شد در هفتۀ آینده آزمون ویژۀ ما برگزار شود‪ .‬‬
‫ّ‬
‫استاد عینی هم آمد‪ .‬وی از آغاز به کار بنیاد صدرالدین عینی گفت که در پی آن است تا خود بنیاد‪ ،‬دیپلم ‬
‫[دکتری] بدهد‪ .‬دکتر عینی‪ ،‬عضو آ کادمی علوم جمهوری تاجیکستان و دارای دیپلم [دکتری] فارسی و ‬
‫ّ‬
‫ان شناسی از روسیه است‪ .‬وی فرزند انقالبی بزرگ تاجیکستان‪ ،‬صدرالدین عینی است‪ .‬وی گفت‪ :‬‬
‫ِ‬ ‫ایر‬
‫می خواهم شما دو نفر را عضو افتخاری بنیاد عینی بکنم‪ .‬‬
‫همچنین گفت‪ :‬در هفتۀ آینده شما را به دو جشن عروسی می برم؛ نخست در خانۀ داماد و سپس آیین ‬
‫آش پدر که پدر زن آش به مهمانان می دهد‪ .‬‬
‫دکتر عینی از برنامه های فرهنگی که در پیشگاه عسگر آقایف‪ ،‬رﺋیس جمهور قرقیزستان برگزار شده ‬
‫بود‪ ،‬برمی گشت‪ .‬وی گفت‪ :‬عسگر آقایف‪ ،‬رﺋیس فرهنگستان قرقیزستان هم بوده و بسیار آدم دانشمند و ‬
‫فرزانه ای است‪ .‬وی نام بسیاری از دانشمندان ما را می داند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫عینی گفت‪ :‬ما بزرگان‪ ،‬نویسندگان‪ ،‬هنرمندان و مشاهیر تاجیکستان خود را در گورستانی به نام تپۀ ‬
‫لوچاپ به خاک می سپاریم‪ .‬‬
‫ّ‬
‫عینی از پژوهش های فراوان انجام شده در شهر مسکو دربارۀ فرخی یزدی از سوی خانم دکتر ورا ‬
‫کلیاشتورینا در انستیتو خاورشناسی مسکو گفت‪ .‬وی افزود‪ :‬او کتابی هم به سال ‪ 1970‬میالدی دربارۀ ‬
‫ّفرخی چاپ کرده است‪ .‬‬
‫محمدی (خراسانی) از کارشناسان انستیتو شرق شناسی رفتم‪ .‬او هم از ‬ ‫به دفتر کار استاد علی ّ‬
‫ّ‬
‫ های تاجیکان دربارۀ فرخی یزدی و چاپ سروده های وی به زبان سیریلیک گفت‪ .‬‬ ‫پژوهش‬
‫آقای فتح الله یف از دیگر کارشناسان انستیتو شرق شناسی از جاهای دیدنی این کشور با آب و تاب ‬
‫ستایش کرد و گفت‪ :‬چرا ما به آنجا نمی رویم‪ .‬از چهل و چهار چشمه و مزار خواجه مشهد در قبادیان و ‬
‫تخت قباد این شهر و نیز دیدنی های شهر توس گفت و از چسبیدن آب بازی [شنا] در آن شهر به سبب ‬
‫گرمی هوا خبر داد‪ .‬او گفت‪ :‬اکنون زردآلو و برخی میوه ها را از قبادیان به دوشنبه می آورند‪ .‬می گویند‪ :‬تخت ‬
‫قباد‪ ،‬میهن رستم بوده است‪ .‬اینجا همه قباد و قبادیان را با فتحه به کار می برند‪ .‬رحیم مسلمانیان قبادیانی ‬
‫که در ایران به کار و پژوهش می پردازد‪ ،‬از مردمان این شهر است‪ .‬در کتاب های آموزشی دانشگاهی بارها ‬
‫نام ناصرخسرو قبادیانی‪ ،‬نویسندۀ سفرنامه و سرایندۀ دیوان را خوانده بودیم‪ .‬‬
‫تا ما به کافۀ فرهنگ آمدیم‪ ،‬سلیمه یکی از پیش خذمت ها به نازبی بی که همیشه از ما پذیرایی می کند‪ .‬‬
‫گفت‪ :‬ناز‪ ،‬خیز (یعنی برخیز)‪ ،‬دوستانت آمدند‪ .‬در گویش تاجیکی‪ ،‬بسیاری از فعل های دستوری بدون ‬
‫«ب» ادا می شود‪ .‬مانند‪ :‬خیز [برخیز] ؛ شین [بنشین] ؛ آی [بیا] و گشایید [بگشایید‪ ،‬باز کنید]‪ .‬نازبی بی ‬
‫هم به مانند همۀ تاجیکان هرروز به ما می گوید‪ :‬ساز‪ ،‬نغز‪ ،‬تینﺞ؟ ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ّ‬ ‫ُ‬
‫دی‪ ،‬مستاوه (آبگوشت با ماست و برنﺞ) خورد‪ .‬‬ ‫ا (آبگوشت بومی) و آقای محم‬ ‫امروز ناهار را من‪ ،‬اگر‬
‫ّ‬
‫در این جا نان بسیار مقدس است‪ ،‬زیرا به هنگام آمدن مهمانان عالی رتبه به او نان تعارف می کنند‪ .‬ما در ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪74‬‬

‫هیﭻ جای شهر‪ ،‬نان کهنه و دور ریخته ندیدیم‪ .‬مردم شهر می گویند‪ :‬نان های ما هیﭻ گاه کهنه نمی شود ‬
‫ّ‬
‫ ریزند‪ .‬حتی مانند شهر یزد نانی را که در روی ‬ ‫و راست می گفتند‪ ،‬چون هرگز در نان‪ ،‬جوش شیرین نمی‬
‫زمین افتاده‪ ،‬می بوسند و درون سوراخ دیوار می گذارند‪ .‬‬
‫چون به این پیامد رسیدم که به ناچار باید به ایران برگردم و کارشناسی ارشد خود را بگیرم‪ ،‬بی خیال ‬
‫ّ‬
‫همه چیز شدم و به خود گفتم که به مانند یک جهانگرد‪ ،‬به گشت زنی بپردازم‪ .‬در این چند روز حتی شهر ‬
‫دوشنبه را به درستی ندیدم‪ .‬خیابان زیبای اسماعیل سامانی‪ ،‬بناهای یادبود خانۀ بزرگان و جز آن‪ ،‬شهرهای ‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫تالن و بدخشان‪ ،‬شهر قبادیان‪ ،‬توس‪ ،‬خجند و‪ ...‬‬ ‫خ‬
‫ساعت ‪ 2/5‬تا ‪ 3/5‬با یکی از دانشمندان علوم طبیعی این شهر که نامش دادر بیگ و مارشناس ‬
‫است‪ ،‬در دفتر کار جوره بیک گفت و گو کردم‪ .‬وی به خرسندی هر چه تمام تر از دوران باشکوه لﺌونید ‬
‫ّ‬
‫برژنف‪ ،‬رهبر اتحاد جماهیر شوروی یاد می کرد و می گفت‪ :‬هر آنچه داریم از دورۀ حضرت برژنف ‬
‫است‪ .‬بهترین درآمدها و دستمزدها‪ .‬دستمزد رﺋیس آ کادمی ‪ 400‬روبل بود‪ .‬با پول آن یک ماه در قفقاز ‬
‫خوش می گذراندیم‪ .‬مردم چندان رﺋیس فرهنگ و وزیر فرهنگ را گرامی نمی داشتند‪ .‬ولی به رﺋیس انستیتو ‬
‫همچون یک دانشمند ارج می گذاشتند‪ .‬‬
‫در آن دوره‪ ،‬ما یک فاحشه و فاحشه خانه نداشتیم‪ .‬دخترگان ما در سازمان ها چنان در آسایش بودند ‬
‫که هرگز برای پول‪ ،‬همراه کسی نمی شدند‪ .‬اکنون دختران ما خود را می فروشند‪ .‬همۀ این ها از برای ‬
‫گورباچف پلید است‪ .‬او یک جاسوس بود؛ جاسوس آمریکا‪ .‬نخست آمد همۀ میکده ها و شراب سازی ها ‬
‫را بست‪ ،‬باغ های انگور را ویران کرد‪ ٪ 30 .‬صادرات روسیه‪ ،‬نوشابه های الکلی بود‪ .‬ما بدین گونه زیان ‬
‫کردیم‪ .‬همۀ انگورستان های پیرامون دوشنبه و دیگر شهرها را ویران کردند‪ .‬هر آنچه او گفت‪ ،‬حزب ‬
‫ّ‬
‫کمونیست پذیرفت‪ .‬او مایۀ تنگدستی و بدبختی مردم ماست‪ .‬اکنون بچه های گورباچف‪ ،‬دزدی می کنند ‬
‫و به کارهای بد می پردازند‪ .‬ما فرزندان دورۀ برژنف هستیم‪ .‬‬
‫در دورۀ حضرت استالین‪ ،‬هیﭻ کس نترسی [جرﺋت] دزدی نداشت‪ .‬یک بار در اینجا یک دزد را برای ‬
‫هفت روبل‪ ،‬چهار سال زندان کردند تا برای دیگران آموزۀ عبرت شود‪ .‬لنین برای خودش یک پیامبر بود‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ ها باز بود‪ .‬کسی دلیری برداشت حتی یک کبریت را ‬ ‫در دورۀ استالین‪ ،‬اگر از بامداد تا شب در فروشگاه‬
‫نداشت‪ .‬هیﭻ خانه ای پنجره و نرده نداشت‪ .‬ما شب در خانه را به هم می زدیم و می رفتیم‪ ،‬بدون آنکه قفل ‬
‫کنیم‪ .‬اگر تا یک هفته هم نمی آمدیم‪ ،‬هیﭻ کسی به درون خانۀ ما نمی آمد‪ .‬‬
‫اکنون این خانم سرپرست دفتر‪ ،‬ماهی ‪ 14‬روبل دارد و این رانندۀ کارآزموده‪ 27 ،‬سامانی در ماه‪ .‬گمان ‬
‫ّ‬
‫ کند؟ دخترش بچۀ مردم را نگه می دارد و همسرش رخت مردم ‬ ‫می کنید چگونه ماندۀ پولش را دریافت می‬
‫َ‬
‫را می شوید‪ .‬این ها ناچارند سیب زمینی و نان بخورند‪ .‬پول خرید پای افزال [کفش] را ندارند و ناچارند ‬
‫رخت کهنه بپوشند‪ .‬فساد و تباهی همه جا را فراگرفته‪ ،‬از باال تا پایین‪ .‬تنها چند درصد مردم در آسایش ‬
‫هستند و بزرگان و دولت مردان در فکر خود هستند‪ .‬‬
‫اه بندان گذر رﺋیس جمهور قرقیزستان‪ ،‬ساعت ها ‬‫ِ‬ ‫ساعت چهار به سوی خانه آمدم‪ ،‬ولی به دستاویز ر‬
‫‪75‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬
‫َ‬
‫در خیابان ایستادم‪ ،‬به ناچار گشتی در بازار سبز زدم‪ .‬ده ها مرد و زن رنﺞ دیدۀ تاجیک‪ ،‬با دست های ت َرک ‬
‫خورده و پینه بسته در پی فروش دستاورد دسترنﺞ خود بودند‪ .‬ده ها کاال در چند گز جا فروش می رفت‪ .‬‬
‫چهره های خشک و تکیدۀ مردم با آنچه هر روز در خیابان ها می دیدم‪ ،‬بسیار فرق داشت‪ .‬خواهش برای ‬
‫خرید چند دانه گوجه و یا چند دانۀ نان‪ .‬‬
‫فرآورده های دستی و بومی و داروهای گیاهی به فراوانی در اینجا دیده می شد و انبوه مردمی که در زیر ‬
‫بارش نم نم باران به خرید نیازمندی های خود سرگرم بودند‪ .‬همۀ فرآورده های اینجا از فروشگاه های ‬
‫ّ‬
‫ تر بود‪ .‬از لوازم برقی بود تا پوشاک‪ ،‬سبزی خوردن و نان‪ .‬هر دکان‪ ،‬یک متر مربﻊ ‬ ‫بیرون بازار ارزان‬
‫مساحت داشت‪ .‬‬
‫دست فروشان بیشتر به گونۀ همانند‪ ،‬کنار هم بودند‪ .‬راستۀ سبزی فروشان‪ ،‬روغن فروشان‪ ،‬برنﺞ ‬
‫فروشان و‪ ...‬بدون هیﭻ گونه خریدی بیرون آمدم‪ ،‬ولی هنوز خیابان باز نشده بود‪ .‬مردم در گوشه ای زیر ‬
‫سایبان ایستاده بودند تا دستور بیاید که به سوی خانه های خود بروند‪ .‬چون همۀ خودروها ایستاده بودند‪ .‬‬
‫ُ‬
‫به گونه ای که یک خیابان یک فرسنگی (از آغاز خیابان رودکی تا فرودگاه) قرق بود؛ از این رو و به ناچار ‬
‫از راهی دیگر به خانه آمدم‪ .‬پس از زدن جارو‪ ،‬رفتن به گرمابه و خواندن نماز به نوشتن سفرنامه پرداختم‪ .‬‬
‫پس از نزدیک به سه هفته‪ ،‬برای نخستین بار بچه ها از یزد زنگ زدند‪ ،‬آن هم در ‪ 30‬ثانیه و پس از آن ‬
‫تلفن‪ ،‬قطﻊ شد‪ .‬‬

‫جمعه ‪1383/3/8‬‬
‫ساعت ‪ 9‬از خواب بلند شدیم‪ .‬چه هوای خمارآوری شده‪ ،‬همه می گویند‪ :‬هر سال این موقﻊ‪ ،‬هوا بسیار ‬
‫گرم بود‪ ،‬ولی اکنون شب ها از سردی هوا پنجره ها را می بندیم‪ .‬ناشتایی پنیر و چای سبز خوردیم‪ .‬من ‬
‫ّ‬
‫به سوی جزیره‪ ،‬جایگاه بخش دیگری از دانشگاه ملی دولتی تاجیکستان و جای فاکولتۀ [دانشکده] ‬
‫ّ‬
‫انسوی) فیلولوژی [زبان شناسی] (‪ ،philology‬واژۀ انگلیسی) رفتم و آقای محمدی ‬ ‫(‪ ،fakülte‬واژۀ فر‬
‫ّ‬
‫برای ویرایش کار خودش به رایزنی ایران رفت‪ .‬کراوات اهدایی دکتر عینی را بستم و سوار بر خط هشت ‬
‫شده و به جایگاهی که بین دو رودخانه (که از وزراب سرچشمه می گرفت) جای داشت‪ ،‬رسیدم‪ .‬شاید ‬
‫بدین انگیزه‪ ،‬اینجا را جزیره می خوانند‪ .‬دسته دسته دختران و پسران دانشجو‪ ،‬آزادانه دست در دست هم با ‬
‫ّ‬
‫هر رنگ و گونۀ پوشاکی که دوست دارند حتی نیمه برهنه به سوی دانشگاه ره می سپردند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ به همراه استاد میرزایف به دفتر کار استاد روشن رحمانی‪ ،‬سردبیر مجلۀ مردم گیاه رفتم‪ ،‬ولی او نبود‪ .‬‬
‫سری به دفتر ایرانشناسی زدم که در سال ‪ 1380‬ش بنیان شده بود‪ .‬در این دفتر‪ ،‬چند صد کتاب اهدایی ‬
‫وزارت امور خارجۀ ایران در قفسه بود که از آن میان تذکرۀ میکده که به کوشش من در سال ‪1372‬‬
‫ّ‬
‫ش چاپ شده بود‪ .‬مدیر گروه زبان و ادبیات فارسی‪ ،‬دکتر عمرصفروف به من خوشامد گفت‪ .‬سپس ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ان در گروه ادبیات معاصر شدم‪ .‬بر سر در گروه‪ ،‬جملۀ ‬ ‫به راهنمایی آقای مبشر اکبرزاد‪ ،‬راهی اتاق ایر‬
‫ّ‬
‫«مرحبا به درگاه ادب» به خط فارسی نقش بسته بود‪ .‬آنجا هم ده ها کتاب اهدایی وزارت امور خارجه و ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪76‬‬

‫سفارت ایران در قفسه بود‪ .‬تاریخ بنیان این دفتر‪1375 ،‬ش بود‪ .‬در سرتاسر راهرو‪ ،‬دانشجویان در هم ‬
‫ّ‬
‫انی که شیفتۀ ادبیات فارسی بودند‪ ،‬در رفت و آمد بودند‪ .‬سرتاسر دیوارها‪ ،‬‬ ‫وول می خوردند‪ .‬دختران و پسر‬
‫ّ‬
‫نگاره های سخنوران فارسی زبان و چکامه هایی به خط خوش فارسی (گویای کار ایرانی ها) چسبیده بود ‬
‫که چند تایی را یادداشت کردم‪ .‬زیر نگاره و نیم تنۀ میرزا تورسون زاده این سروده بود‪:‬‬
‫آشیان گر می گذاری در بلندی ها گذار در بلندی های کوه سربلند ما گذار ‬
‫سرودۀ جامی‪ :‬‬
‫در بلورین صدف چرخ کهن نیست واال گهری به ز سخن ‬
‫گفته ای از ابن سینا‪:‬‬
‫ّ‬
‫گفتم‪ :‬تدبیر از که پرسم؟ گفت‪ :‬از آن کسی که سه فضیلت در وی باشد‪ :‬دین پاک‪ ،‬محبت نیکان‪ ،‬‬
‫دانش تمام‪ .‬‬
‫از جالینوس‪:‬‬
‫قلم‪ ،‬طبیب سخن است‪ .‬‬
‫در جایی هم این بیت روی دیوار خودنمایی می کرد‪ :‬‬
‫ّ‬
‫ادبیت‪ ،‬ابدیت بوده است شاعری پایۀ قدرت بوده است‬
‫در دیگر آشیانه ها هم نگاره ها‪ ،‬تندیس و نگارگری هایی از‪ :‬لﺌون تولستوی‪ ،‬الکساندر پوشکین‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫آنتوان چخوف‪ ،‬ابوالقاسم الهوتی‪ ،‬ماکسیم گورگی‪ ،‬میرزا تورسون زاده‪ ،‬صدرالدین عینی و دیگر بزرگان ‬
‫ادب تاجیک و روس دیده می شد و کار شایستۀ دیگر‪ ،‬گذاشتن نگاره های استادان و سرپرستان پیشین ‬
‫دانشکده های گوناگون در اتاق مدیر دانشکده ها بود‪ .‬در آشیانه پنﺞ‪ ،‬دو بوم موزاﺋیک هم دیده شد‪ .‬‬
‫ّ‬
‫میرزایف گفت‪ :‬قرار بوده در زمان شوروی‪ ،‬همۀ دانشکده های ‪ 14‬گانۀ دانشگاه ملی که در سال ‬
‫‪ 1947‬میالدی بنیان شده‪ ،‬از خیابان رودکی و بازار سبز به اینجا بیاید که به دستاویز برهم دادن [انحالل] ‬
‫شوروی‪ ،‬این کار باز ماند‪ .‬از میرزایف دربارۀ کار در زمینۀ فرهنگ معاصر تاجیک پرسیدم که گفت‪ :‬هیﭻ ‬
‫کس در این اندیشه نیست؛ هرکس پی کار خودش است‪ .‬پس از چاپ فرهنگ تاجیکی در سال ‪1969‬‬
‫میالدی‪ ،‬تنها یک بار‪ ،‬یک فرهنگ چند زبانۀ پر از نادرستی چاپ شده که به دردی نمی خورد‪ .‬‬
‫پس از خوردن آب میوۀ سب [سیب] در میدان دانشگاه‪ ،‬راهی میانۀ شهر شدم‪ .‬در رودخانۀ ورزاب‪ ،‬‬
‫ِ‬
‫مردم سرگرم ماهیگیری بودند‪ .‬پیر مردی پستۀ وحشی نخ کرده و ریواس و نمک می فروخت‪ ،‬از روبه روی ‬
‫ِ‬
‫ده ها خوراک فروشی و باده فروشی گذشتم‪ .‬گمان کنم هر چه درآمد دارند‪ ،‬هزینۀ خرید پیوا [آبجو] ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ شود‪ ،‬چون حتی آن را در فروشگاه ها و دکه های دور افتاده ترین کوچه های ‬ ‫(‪ ،Пиво‬روسی) و عرق می‬
‫شهر هم می فروشند‪ .‬انگار نوشابه های الکلی درشمار نیازهای نخستین است و شاید از نان شب هم ‬
‫واجب تر‪ .‬جابه جا هم زنان و دختران در کار فروش آبجوی دست ساز خود هستند که کم درآمد ها آن را ‬
‫می خرند و پولدارها هم بالتیکا‪ ،‬آبجوی روسی می خرند که از شماره صفر تا شش (درصد الکل) دارد‪ .‬‬
‫روبه روی تاالر عینی پیاده شدم‪ ،‬آگهی کرده بود‪ :‬روز چهارم ژوﺋن‪ ،‬برنامۀ موسیقی سالیانه و در ششم ‬
‫‪77‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬
‫ّ‬
‫ژوﺋن‪ ،‬برنامۀ موسیقی نصرالدین کریمی است‪ .‬برای دیدن فرهاد رحیم اوف (رحیمی)‪ ،‬دستیار [معاون] ‬
‫ّ‬
‫رﺋیس دانشگاه ملی که در خیابان رودکی است‪ ،‬به آنجا رفتم‪( .‬دانشگاه ملی در سه بخش شهر پراکنده ‬
‫ّ‬
‫ های دانشگاه‪ ،‬نوارهای معین‪ ،‬ستار‪ ،‬گوگوش و دیگر خوانندگان ‬ ‫است) و برای چندمین بار نبود‪ .‬در رایانه‬
‫ایرانی را گذاشته بودند‪ .‬به انستیتو رودکی رفتم‪ .‬راهروها تاریک بود‪ ،‬از هر ‪ 10‬المﭗ‪ ،‬یکی روشن بود‪ .‬‬
‫بیشتر اتاق ها نیمه تاریک بود‪ .‬به دستاویز گرانی برق‪ ،‬گویا مردم اینجا به نور کم آموخته شده اند‪ .‬چون ‬
‫می گویند‪ :‬در زمستان ساعت ها برق می رود‪ .‬در یک روز می توان هزاران المﭗ سوخته از سازمان ها و ‬
‫دانشکده ها و پایگاه های فرهنگی اینجا گردآوری کرد‪ .‬‬
‫با اینکه‪ ،‬چند سالی است برخی ساختمان های زیبا و قشنگ و شیشه نما ساخته شده‪ ،‬ولی بیشتر ‬
‫ساختمان ها‪ ،‬همانی است که از پیش مانده؛ ساختمان هایی نازیبا‪ ،‬ولی استوار و برای منطقۀ زلزله خیز ‬
‫ّ‬
‫ های بسیار آلوده و پر از گند و بو‪ ،‬حتی در ‬ ‫اینجا خوب است‪ .‬زشت ترین چیز این شهر‪ ،‬دستشویی‬
‫بهترین جای های فرهنگی و علمی است که با خوش پوشی و تمیزی مردم شهر‪ ،‬ناسازگار است‪ .‬در ‬
‫ساختار خانه های اینجا همۀ خانه ها بر خالف ایران‪ ،‬دستشویی فرنگی دارند‪ .‬تنها جایی که در این کشور ‬
‫جداست‪ ،‬دستشویی است‪ ،‬وگرنه همه چیز در اینجا همگانی است‪ .‬‬
‫همۀ تیلیفون [تلفن] (هم مانند گویش یزدی) های همگانی شهر در دست بنگاه تکسفون است و ‬
‫ّ‬
‫در کنار هر تلفن‪ ،‬کسی مسﺌول گرفتن پول است‪ .‬به گونه ای که در این شهر به هیﭻ روی تلفن سکه ای ‬
‫ّ‬
‫یافت نمی شود‪ .‬چون در پول کنونی کشور‪ ،‬سکه نیست‪ .‬و گویا به هر کسی چند تلفن واگذار کرده اند و ‬
‫ماهانه باید بخشی از درآمدش را پس دهد‪ .‬هر تماس با تلفن ‪ 20‬درم برابر ‪ 55‬تومان است‪ .‬هر تلفن ‪3‬‬
‫دقیقه ای در ایران‪ 2 ،‬تا ‪ 20‬ریال و در اینجا ‪ 550‬ریال است که بسیار گران است‪ .‬نمی دانم مردم با این ‬
‫گرانی تلفن و درآمد کم چه می کنند‪ .‬در هنگام اشغال تلفن این پیام نیمه عربی شنیده می شود‪« :‬مشتری ‬
‫ً ً‬
‫دعوت شونده‪ ،‬مشغول است‪ .‬لطفا بعدا زنگ بزنید»‪ .‬یک نکتۀ دیگر اینکه هنگامی که گوشی تلفن را بر ‬
‫َ‬
‫ گویند‪ :‬ل َب ّ‬
‫ی [لبیک] و این واژه در برخی روستاهای یزد هم هنگامی که کسی در خانه را ‬ ‫می دارند‪ ،‬می‬
‫می زند به کار می برند‪ .‬‬
‫چون به گزک‪[ 1‬من از زبان یکی از استادان به جای ساندویﺞ شنیدم] اینجا اطمینانی نبود‪ .‬به سراغ ‬
‫خوراکی های بومی رفتم‪ .‬چهار جور خوراک سفارش دادم‪ :‬کلم‪ ،‬سیب زمینی‪ ،‬ماکارونی و کباب کوفتۀ ‬
‫گاو و یک لیوان ماست‪ .‬بهای آن ‪ 2/70‬سامانی برابر ‪ 900‬تومان شد‪ .‬بیشتر خوراک های اینجا پخته و ‬
‫آب پز است‪ .‬در دیگ بوغ [بخار] می پزند و کمتر خوراکی سرخ کرده و ادویه دار و تند می خورند‪ .‬ولی ‬
‫هر چه بخواهی پرچرب می خورند‪ .‬‬
‫به سراغ سلیم ختالنی که از سخنوران فراخوانده شده به ایران و دستیار رﺋیس مجلس تاجیکستان بود‪ ،‬‬
‫رفتم‪ .‬گفتند‪ :‬وی از سحر تا نصف روزی [بامداد تا ساعت ‪ ]1‬می آید‪ .‬هر چه چشم به راه ماندم‪ ،‬نیامد‪ .‬‬
‫ً‬ ‫ّ‬
‫‪ .1‬گزک بیشتر به معنی «مزۀ مشروب» است‪ .‬و عموما در اینجا به ساندویﭻ‪« ،‬باتربراد» و «زاکوشکه» (هر دو واژۀ روسی) می گویند‪ .‬‬
‫(مسعود قاسمی) ‪ -‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪78‬‬

‫به هر روی اینجا هم مانند ایران‪ ،‬بین الخلقی [بین المللی] شده‪ ،‬جامه شان‪ :‬اروپایی؛ زبان و خوراک ‬
‫شان‪ :‬تاجیکی؛ گونۀ زندگی و سامان‪ :‬روسی؛ ابزار ها و دستگاه ها‪ :‬چینی‪ ،‬روسی‪ ،‬ژاپنی و ایرانی‪ ،‬پوشاک‪ :‬‬
‫ترکیه ای و مهربانی و دوستی آنان‪ :‬ایرانی آریایی‪ .‬ولی بر یک چیز این مردم باید آفرین گفت‪ :‬پایبندی به ‬
‫آیین نیاگان [نیاکان] و نگاه داری [نگهداری] زبان فارسی از پس هفتاد سال فرمانروایی زبان روسی که هم ‬
‫ ای از فارسی ‬
‫ِ‬ ‫زبان سیاست بود و هم زبان دولت و تلویزیون‪ .‬گویش عامیانه و کنونی مردم تاجیک‪ ،‬آمیزه‬
‫تاجیکی‪ ،‬چند درصد‪ ،‬روسی‪ ،‬ترکی‪ ،‬ازبکی و کمی آلمانی و فرانسوی بوده که از روسی آمده است‪ .‬‬
‫ استاد عینی امروز به من گفت‪ :‬برخی کشورهای شوروی پیشین که گذشتۀ فرهنگی مانند تاجیکستان ‬
‫نداشتند‪ ،‬با باالبردن دانش خود و پیوند با شوروی‪ ،‬خود را برجسته کردند‪ .‬‬
‫اکنون مردم تاجیک می توانند با رفتن به سازمان‪ ،‬شیناسنامۀ [شناسنامه] خود را دگر ساخت [عوض] ‬
‫ُ‬
‫کنند و پسوند روسی «اف» (‪ oф‬یعنی زاده‪ ،‬مانند حسینوف ‪ )Хусейн Ф‬در نام خانوادگی مردان و ‬
‫«اوا» ( ‪ova‬یا ‪ba‬یعنی زاده مانند‪ :‬آتاخانوا ‪ )Атаханова‬در نام خانوادگی زنان را که پیش تر زوری ‬
‫بود‪ ،‬بردارند و هرآنچه دوست دارند‪ ،‬بگذارند‪ .‬مردم سراسر روسیه می باید نام های روسی و یا شکل ‬
‫روسی داشته باشند‪ .‬‬
‫چون کار ویژه ای نداشتم‪ .‬سری به باغ مرکزی (باغ لنین پیشین) زدم‪ .‬از دم در باغ تا به پایان آن؛ بوی ‬
‫خوراک و سرخ کردنی (بر خالف خوراکی های بومی و مردمی اینجا) به مشام می رسید‪ .‬بیشترین جای این ‬
‫ً‬
‫باغ را آشخانه و خوراک فروشی و آبجو فروشی گرفته بود‪ .‬اصوال در این شهر‪ ،‬هرجا گل‪ ،‬گیاه‪ ،‬درخت و ‬
‫چمنی است‪ ،‬سفرۀ خوردن هم برپا می شود و خوردن خوراک‪ ،‬گویا ساعت ویژه ای ندارد‪ .‬خو گرفته اند که ‬
‫هرگاه خواستند بخورند‪ .‬در آغاز‪ ،‬میان و پایان خوراک هم چای سبز را رها نمی کنند‪ .‬‬
‫ دست کم ‪ 30‬خوراک خوری و کافه در این باغ بود‪ .‬یک شهربازی و چند صندلی آهنی بدون تخته در ‬
‫ّ‬
‫این بوستان بود‪ .‬تنها جای تاریخی آن‪ ،‬میدانچه ای با هیکل لنین بود که عکاس باغ می گفت‪ :‬چون نشان ‬
‫تاریخی است‪ ،‬آن را نگه داشته اند‪ .‬ولی تندیس بزرگ فلزی لنین در جای پیشین میدان سامانی را پس از ‬
‫سرنگونی ذوب کرده اند‪ .‬‬
‫هنگام تماشای تندیس لنین‪ ،‬زن میان سالی صدایم زد و مرا کنار خود نشاند‪ .‬وی گفت‪ :‬نزاکت ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ی نزدیک به ‪ 55‬سال دارد‪ .‬او دربارۀ ادبیات فارسی ‬ ‫یوا‪ ،‬دانش آموختۀ رشتۀ زبان شناسی است و سن‬ ‫میرمال‬
‫بسیار آگاه بود و پیوسته می گفت‪ :‬من و شما هر دو تاجیک هستیم‪ .‬‬
‫ّ‬
‫اکت تاکنون دو شوهر کرده بود که به سبب بچه دار نشدن‪ ،‬رهایش کرده بودند و اکنون در پی شوهر ‬ ‫نز‬
‫می گشت‪ ،‬می گفت‪ :‬اگر یک شوهر ایرانی پیدا کنم‪ ،‬بسیار خوب می شود‪( .‬گویا مرادش من بودم!!) وی ‬
‫ّ‬
‫امگاه میر سید علی همدانی فراخواند‪ .‬نشانی خانه و تلفنش را هم داد‪ .‬‬ ‫با مهربانی مرا به کوالب‪ ،‬جای آر‬
‫گفت‪ :‬پوشاک بومی اینجا را به تو پیشکش می کنم‪ .‬بسیار آرزو داشت که روزی به ایران بیاید و به آرامگاه ‬
‫سعدی در شیراز و آرامگاه امام رضا (ع) در مشهد سر بزند‪ .‬چندین بار گفت‪ :‬کاش یک شوهر ایرانی ‬
‫داشتم تا همراه او به ایران می رفتم‪ .‬خویشانش همه در تبریز هستند‪ .‬‬
‫‪79‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫وی با اشاره به تندیس لنین که روبه روی ما بود‪ ،‬می گفت‪ :‬مردم شوروی‪ ،‬به دستاویز کارهای ارزندۀ ‬
‫لنین برای پشتی بانی از مردم ندار و بی چیز او را «داعی پرولتاریا» می خواندند‪ .‬‬
‫ با اینکه نیمروز یک روز غیر تعطیل بود‪ ،‬باغ‪ ،‬پرآمد و شد و مردم با فرزندان خود در سیر و گشت بودند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ای نگهداری خود از شر شوروی ها به آنجا ‬ ‫نزاکت گفت‪ :‬در کوالب بنای چهل دختران است‪ ،‬دخترانی که بر‬
‫رفته‪ ،‬دعا کردند‪ :‬خدایا ما هیﭻ نمی خواهیم‪ ،‬ما را سنگ کن و سنگ شدند‪( .‬همانند داستان هایی که در بارۀ ‬
‫بناهای چهل دختران در جای جای ایران گفته می شود) هنگامی که گفتم‪:‬مردم دوشنبه خوب هستند‪ .‬گفت‪ :‬‬
‫َ‬
‫ ها خوبند‪ .‬وی اکنون در ریان [نواحی شهر] (‪ ،Район‬روسی) زندگی می کند‪ .‬پیرزن روزنامه ‬ ‫تنها تاجیک‬
‫فروش ژنده پوشی به نزد ما آمد‪ .‬بیشتر روزنامه فروش های اینجا پیر زنان روس هستند‪ .‬‬
‫برای خواندن نماز‪ ،‬سراغ مسجد را گرفتم‪ ،‬ولی مسجدی در این نزدیکی نبود‪ ،‬در این شهر‪ ،‬شاید ‬
‫تنها چند مسجد باشد‪ .‬نزدیک ترین مسجد در یک فرسنگی اینجا‪ ،‬مسجد حاجی یعقوب بود‪ .‬از اینرو ‬
‫ّ‬
‫ روی باغ مرکزی رفتم‪ .‬من و آقای محمدی روزهای بسیاری به انگیزۀ ‬ ‫به نمازخانۀ سفارت ایران‪ ،‬روبه‬
‫نزدیکی به نمازخانۀ سفارت با انستیتو به آنجا می رفتیم‪ .‬هر چه بود اینجا گوشه ای از خاک ایران بود و ‬
‫ایران را به یاد ما می آورد‪ .‬با اینکه بسیاری از کارگران و برخی کارمندان آن تاجیک بودند‪ ،‬ولی ما آن ها را ‬
‫مانند ایرانی ها می دانستیم‪ .‬‬
‫چسبیده به سفارت‪ ،‬خانه ای ‪ 2 × 2/5‬گز از آن دو نفر زن و شوهر تاجیک بود که کتاب و پوشاک کهنه ‬
‫می فروختند و در آن زندگی می کردند‪ ،‬من که هیﭻ گاه خریداری را در آنجا ندیدم‪ ،‬آن هم در کوی پولدار ‬
‫نشین دوشنبه‪ .‬‬
‫ّ‬
‫دوباره به خیابان رودکی برگشتم‪ .‬رانندگان‪ ،‬ارج بسیار خوبی به رهگذران می گذارند‪ ،‬حتی اگر در ‬
‫شتاب بسیار باشند و یا چراغ عابر پیاده‪ ،‬قرمز باشد‪ ،‬می ایستند تا رهگذران بروند‪ .‬از نکته های در خور ‬
‫پرداختن‪ ،‬هماهنگی خوب در رفت و آمد است‪ .‬پس از ساعت هفت شب‪ ،‬شمار افسران راهنمایی دو ‬
‫برابر روز می شود‪ .‬‬
‫چون هوا روشن بود‪ ،‬بهتر دانستم باز هم در خیابان باشم‪ .‬نیم ساعتی در خیابان رودکی نشستم و به ‬
‫رفت و آمد مردم نگریستم‪ .‬روس ها را که با ناز و افاده و خودپسندی راه می رفتند و به زمین و زمان فخر ‬
‫می فروختند‪ .‬انگار همۀ مردم تاجیک به آنان بدهکارند‪ .‬خشک و ترشرو‪ ،‬ولی بسیار زیبا‪ ،‬با موهای ‬
‫طالیی و بور‪ .‬کمتر زن روس را می بینی که زیبا نباشد‪ ،‬ولی سفید پوست و بی نمک و برعکس‪ ،‬زنان ‬
‫تاجیک‪ ،‬بسیار خوشرو‪ ،‬خوش برخورد و بانمک هستند‪ .‬از نژاد ایرانی‪ ،‬مهربان و خودمانی و یکرنگ‪ ،‬‬
‫فروتن و خاکسار‪ ،‬با زیبایی آمیخته به ادب و ارجگزاری‪ .‬‬
‫زمانی که به گذر خودروهای گران بهای غیر روسی می نگرم و در گوشه ای دخترک ‪ 18‬سالۀ آدامس ‬
‫فروش را‪ ،‬به خود می گویم‪ :‬در جامعۀ سوسیالیستی شوروی که دارایی و دارندگی جایی نداشته‪ ،‬چه گونه و ‬
‫در نزدیک به ‪ 12‬سال‪ ،‬دو طبقۀ برجستۀ سرمایه دار و دولت مند؛ و زحمتکش و رنﺞ دیده‪ ،‬پیدا شده است؟ ‬
‫چه گونه ده ها زن و دختر در سر چهارراه ها و‪ ...‬در کار فروش چند دانه نان و تخمه هستند و گروهی دیگر‪ ،‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪80‬‬

‫سوار بر خودروهای ‪ 50-40‬میلیون تومانی از خیابان های شهر کارگری دوشنبه گذر می کنند‪ .‬و در این ‬
‫شهر‪ ،‬مهمانخانه هایی برای زنان خود فروش و زنان تلفنی پدید می آید؟ چنانکه بر می آید جامعه‪ ،‬جامعۀ ‬
‫توسعه نیافته ای است که دورۀ گذار از کشوری سوسیالیستی را به سوی سرمایه داری طی می کند‪ .‬‬
‫شادترین گونۀ رنگ جامه ها از آن زنان و دختران است و مردها همچون ایرانیان‪ ،‬رنگ های سفید و ‬
‫خاکستری می پوشند‪ .‬گویا طبیعت اینجا در دست زنان است‪ .‬تن پوش های آستین حلقه ای و دامن های ‬
‫کوتاه و چسبان‪ ،‬برای آنان است و پیراهن های تا آستین دکمه بسته و شلوارهای گشاد و موی کوتاه و سر ‬
‫و ریخت خوب برای مردان؛ انگار آزادی تنها برای زنان است‪ .‬کم مانده بود برخی از دختران با شورت و ‬
‫سینه بند به خیابان بیایند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫در این چند روزه حتی اگر از تشنگی بی تاب هم بشوم‪ ،‬می ترسم آب شیرهای خیابان را بنوشم‪ .‬آب ‬
‫بخش های میانی شهر‪ ،‬پر از خس و خاشاک‪ ،‬ریگ‪ ،‬الی و لجن است و مردم این شهر‪ ،‬نخست‪ ،‬آب را ‬
‫در شیشه کرده و پس از ته نشین شدن می جوشانند و سپس سرد کرده و می خورند‪ .‬از اینرو آب مینرال [آب ‬
‫معدنی] (‪ ،оби минералӣ‬روسی) و آب بگاز [بی گاز] خریدار فراوان دارد‪ .‬هنوز دولت فکری ‬
‫برای آب نوشاکی [نوشیدنی] مردم نکرده است و به رغم فراوانی آب در رودخانۀ ورزاب که از کنار شهر ‬
‫می گذرد‪ ،‬آب شهر‪ ،‬نا پاک است‪ .‬تازه روزهای شنبه‪ ،‬آب شهر هم بسته است‪ .‬در خیابان ناچارم آب میوه ‬
‫یا کواس بخورم‪ .‬‬
‫ساعت ‪ 7/5‬به کافۀ لوژه‪ ،‬کنار رستوران سیروس رفتم‪ .‬به مهماندار روس‪ ،‬تنها یک چای سیاه با شکر ‬
‫سفارش دادم (حتما باید بگویی با شکر‪ ،‬چون اینجا همه چای را بدون شکر می خورند و چه بسیار خوب ‬
‫است‪ ).‬حتی در اتاق مدیران و سرپرستان هم فنجان کوچکی از چای سبز بدون قند و شکر می آورند و در ‬
‫همایش های مهم آنان تنها آب است و بس‪ ،‬چون پول کم است‪ .‬‬
‫ پس از یک روز پیاده روی‪ ،‬چای بسیار چسبید‪ .‬چندین پیاله خوردم‪ .‬به سوی خانه ره سپردم‪ .‬دوباره ‬
‫خیابان پر از ارتشی بود‪ ،‬گویا کسی برجسته به کشور می آید‪ .‬در خیابان ها‪ ،‬از ده ها چراغ راهنمایی و ‬
‫ُ‬
‫چهارراه و به گفتۀ تاجیک ها «سوتا فر» (‪ ،светофор‬روسی)‪ ،‬گذشتم‪ .‬‬
‫چراغ های اینجا پیش از آنکه زرد شوند‪ ،‬دو ثانیه چراغ سبز‪ ،‬چشمک می زند که هشداری است برای ‬
‫راننده‪ .‬هیﭻ راننده ای جرﺋت گذشتن از چراغ زرد را ندارد‪ ،‬چون باید تاوان سنگینی بدهد‪ .‬به خانه می رسم ‬
‫و با آقای محمدی خوش و بشی می کنم‪ .‬سپس گزارش کار روزانه و هماهنگی کارهای فردا و دیدن ‬ ‫ّ‬
‫تلویزیون و نوشتن مشق شب که همان سفرنامه باشد‪ .‬تا فردا چه پیش آید‪ .‬‬
‫تلویزیون اینجا از ساعت ‪ 6‬پسین تا ‪ 12‬شب و بامداد از ‪ 7‬تا ‪ 2‬و ‪ 3‬نیمروز برنامه دارد‪ .‬وهمه به زبان ‬
‫فارسی است‪ .‬اگرچه همۀ فیلم ها به زبان روسی است‪ .‬در میان برنامه ها گفت و گوهایی پخش می کند ‬
‫که گویا به گویش های گوناگون این سرزمین است و تا اندازه ای ‪ 70‬درصد در گویش و کاربرد‪ ،‬با ایران ‬
‫ّ‬ ‫َ‬
‫دگرگون است‪ .‬مانند عالقه که اینجا به معنی ارتباط است‪ .‬خادم حرب = سرباز‪ ،‬بازداشت = معطل و‪ ....‬‬
‫ِ‬
‫که در واژه نامۀ پایانی کتاب آورده ام‪ .‬‬
‫‪81‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫شنبه ‪1383/3/9‬‬
‫دیروز با خانم نگینه قرار گذاشتیم که امروز به شهر قبادیان و توس برویم‪ ،‬ولی گفته شد که خودروی ‬
‫قبادیان ساعت ‪ 5/5‬بامداد می رود‪ .‬به ناچار آهنگ رفتن به حصار یا زرافشان کردیم‪ .‬تلویزیون تاجیکستان ‬
‫موسیقی و رقﺺ پخش می کند و تلویزیون روسیه‪ ،‬برنامه ای طنزآلود یک نفره را پخش می کند‪ .‬به راستی ‬
‫که باید خنده دار باشد‪ ،‬چون توانسته روس های خشک‪ ،‬سرد و تا اندازه ای خشن را از ته دل بخنداند‪ .‬‬
‫اکت خانم‪ ،‬دوست پیردخترم!! که دیروز در بوستان لنین با او آشنا شده بودم‪ ،‬‬
‫ِ‬ ‫قرار بود تا ساعت هشت‪ ،‬نز‬
‫زنگ بزند‪ ،‬گویا به دستاویز دشواری های ساختاری تلفن اینجا نتوانسته است‪ ،‬شاید هم دیگر امیدش از ‬
‫من بریده شده است!! سپس با نگینه قرار گذاشتیم که ساعت ‪ 10‬بیاید خانۀ ما تا با هم به حصار برویم‪ .‬‬
‫بر مشروتکۀ خط هشت که راه بسیار درازی را می پیماید‪ ،‬سوار شدیم و پس از گذشتن از خیابان های ‬
‫رودکی و جزیره‪ ،‬باغ حیوانات‪ ،‬کول جوانان (باغ شنا)‪ ،‬کاخ باربد‪ ،‬قره باال‪ ،‬هیکل ابن سینا‪ ،‬اسپیچک‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫رستوران گلدسته‪ ،‬بازار ‪ 82‬و محلۀ زرافشان به ایستگاه حصار رسیدیم‪ .‬نفری یک سامانی شد‪ .‬در راه ده ها ‬
‫َ‬
‫مزرعۀ پخته [پنبه] را پشت سر گذاشتیم‪ .‬در اینجا به کلوزۀ پنبه‪« ،‬غوزه پایه» می گویند و در نزدیکی های ‬
‫حصار‪ ،‬انگورزاران گسترده ای بود‪ .‬از این روست که گفته می شد‪ :‬تاجیکستان‪ ،‬کشور پنبه و انگور است و ‬
‫بهترین پنبه ها و شراب ها در این کشور به دست می آمده است‪ .‬دوری دوشنبه تا حصار‪ ،‬چهار فرسنگ است‪ .‬‬
‫در پایانۀ حصار که چندین دستگاه مینی بوس زهوار دررفته و درب و داغون از آن سال های ‪ 1960‬یا ‬
‫ِ‬
‫شاید ‪ 1950‬میالدی ایستاده بود‪ ،‬فرود آمدیم و با مینی بوسی دیگر راهی حصار کهن شدیم‪ .‬نخست به ‬
‫دیدن آیین عروسی که در پای درخت چنار ‪ 700‬سالۀ اینجا برپا بود‪ ،‬رفتیم‪ .‬عروس و داماد به سبک اینجا ‬
‫رنا و دهل به جشن‪ ،‬شوری دیگر داده بود‪ .‬‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬
‫ کردند‪ .‬آوای س‬‫آرایش شده بودند و دختران و زنان پایکوبی می‬
‫رهبر گروه‪ ،‬با مهربانی ما را به خانه اش دعوت کرد که چون کار داشتیم‪ ،‬نپذیرفتیم‪ .‬‬
‫سپس به مدرسۀ کهنه رفتیم که جایگاه آثارخانۀ روزگار گذشتۀ تاجیک بود‪ .‬ما دو نفر که بیگانه بودیم ‬
‫به بهای سه سامانی و خانم نگینه که تاجیکی بود با ‪ 40‬درم به درون مدرسه رفتیم‪ .‬نقشۀ بزرگی از ‬
‫تاجیکستان با نام بناهای تاریخی آمده بود‪ ،‬همراه با نگاره هایی از بناهای تاریخی این کشور‪ .‬در هر کدام ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫از حجره های مدرسه‪ ،‬دست آفریده های سفالی‪ ،‬بافندگی‪ ،‬خانۀ ملی‪ ،‬جامه ها‪ ،‬سکه‪ ،‬پول‪ ،‬ابزارهای خانه ‬
‫و دیگر ابزارهای گذشته در زمینۀ آبیاری‪ ،‬باغبانی و موسیقی‪ ،‬جای داشت که به ویژه ابزارهای بافندگی آن ‬
‫همانندی بسیاری با شهر کهن یزد داشت‪ .‬همۀ در و دیوار و ابزارهای آثارخانه را خاک فرا گرفته بود و انگار ‬
‫ِ‬
‫سال هاست پاکیزه نشده و به آن رسیدگی نمی شود‪ .‬دیدارکنندگان از این آثارخانه تنها ما بودیم‪ .‬‬
‫هرچند دوری حصار تا بخارا نزدیک به ‪ 70‬کیلومتر است‪ ،‬ولی می گویند‪ :‬اینجا امیر نشین و زیر ‬
‫فرمانروایی بخارا بوده است‪ .‬از بناهای کهن اینجا‪ ،‬مدرسۀ کهنه‪ ،‬مدرسۀ نو و دروازه مانده است‪ .‬‬
‫سپس به سوی آرامگاه مخدوم اعظم رفتیم‪ .‬در راه به سارایف‪ ،‬قهرمان کشتی پیشین آسیای میانه و ‬
‫قهرمان کشور شوروی برخوردیم که همراه پسر و همسرش برای زیارت و پابوسی آمده بودند‪ .‬با هم ‬
‫نیایش کردیم‪ .‬همسرش می گفت‪ :‬این ها ‪ 5‬آ که [برادر] بودند‪ .‬یکی خواجه آبگرم‪ ،‬یکی مخدوم اعظم‪ ،‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪82‬‬

‫یکی در بخارا‪ ،‬دوتای دیگر را نمی دانست‪ .‬سپس به سوی دروازۀ حصار راه افتادیم‪ .‬دخترگانی را دیدم که ‬
‫در کار خوردن یخ ماس [بستنی] بودند‪ .‬چون به دروازه رسیدیم‪ ،‬روبه روی دروازه بنایی بود بدون سقف با ‬
‫ّ‬
‫دو درخت توت که سعید ابرارخان‪ ،‬پیرمرد کارگزار (متولی) آن می گفت‪ :‬مزار خالد بن ولید از اصحاب ‬
‫پیامبر اکرم است‪( .‬چنانکه یادم است می گویند‪ :‬وی در سوریه خاک شده است)‪ .‬وی می گفت‪ :‬بر این ‬
‫توت ‪ 700‬ساله‪ ،‬حضرت علی (ع) تکیه داده است‪ .‬و خود من‪« ،‬ایشان زاده» [آقازاده] هستم‪ .‬می گفت‪ :‬‬
‫َ‬
‫ین نقشبند هستم که شجره و پیچ ُ‬ ‫ّ‬
‫ت [مهر] دارم و این شجره از سال ‪1990‬‬ ‫من از نوادگان خواجه بهاءالد‬
‫ار توت تکیه گاه می آیند و آرزویی دارند و ‬
‫میالدی در دست من است‪ ،‬کسانی که به این درختان توت و مز ِ‬
‫نخ می بندند‪ ،‬هر کدام بخواهند‪ ،‬من نخ آن ها را باز می کنم !! (مقصود‪ ،‬گرفتن پول بی زبان بود)‪ .‬بر چندین ‬
‫ّ‬
‫درخت توت‪ ،‬هزاران تکه نخ و پارچه بسته شده بود‪( .‬مانند چشمه علی دامغان) ما هم به ناچار ‪ 50‬درم ‬
‫به او دادیم و از او خواستیم برای ما نیایش کند شاید که رستگار شویم‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ادر] من یعنی آقای محمدی‪ ،‬زن می خواهد‪ ،‬گفت‪ :‬مگر ندارد؟ گفتم‪ :‬‬ ‫به شوخی گفتم‪ :‬این آ کۀ [بر‬
‫یکی دیگر می خواهد‪ .‬او هم دعای فراوان برایش کرد‪ .‬برای برگشت همسر نگینه از مسکو هم نیایش کرد‪ .‬‬
‫دست کم گفتیم ‪ 50‬درم که دادیم‪ ،‬شاید به درد کاری بخورد‪ .‬نگینه گفت‪ :‬بسیاری از مردم این سامان یا ‬
‫«ایشان زاده» یا «خواجه زاده» هستند‪ .‬پیرمرد‪ ،‬پیمان نامۀ دولت را هم به ما نشان داد‪ .‬بنای دروازه و سقف ‬
‫ ساخت‪ .‬در مدرسۀ ‬
‫ِ‬ ‫ های دیگر‬
‫ِ‬ ‫آن یادآور معماری ایران بود‪ .‬عرقچین و مقرنس ها‪ ،‬دور چینی سقف و شیوه‬
‫نو بسته بود‪ .‬روبه روی مدرسه‪ ،‬کافه ای بود که آهنگ پاپ گذاشته بود و می و آبجو می فروخت‪ .‬اگر حاکم ‬
‫دین دار و مسلمان بخارا گمان می کرد که روزی‪ ،‬روزگاری قرار است در مرز و بوم فرمانروایی او آهنگ ‬
‫پاپ بگذارند و شراب بخورند‪ ،‬چه حالی می شد؟ ‬
‫برای خوردن ناهار به آشخانۀ آنجا رفتیم‪ .‬سقفی بسیار زیبا داشت‪ .‬یک ترانۀ ایرانی گذاشته بود‪ .‬نام ‬
‫پیش خدمت بسیار زیبای آنجا صدبرگ بود‪ .‬چون همۀ خوراک هایشان گوشتی بود و روشن نبود از چند ‬
‫دی به ناچار ماست خوردیم‪ .‬ولی چه ماست کاردرستی بود و سپس ‬ ‫ّ‬
‫روز پیش است‪ ،‬من و آقای محم‬
‫ِ‬
‫ّ‬
‫دی چند دهن آواز سنتی خواند و مهمانان همه سراپا گوش دادند‪ .‬‬ ‫ّ‬
‫همگی چای سیاه نوشیدیم‪ .‬آقای محم‬
‫ّ‬
‫ دار اینکه در دستشویی اینجا به جای آب و کاغذ و کلوخ‪ ،‬مقوا بود‪ .‬روبه روی یک فروشگاه ایستادیم ‬ ‫خنده‬
‫که شیشۀ بنزین هم می فروخت‪ .‬پس از چند ساعت به میان شهر حصار برگشتیم‪ .‬سری به بازار بسیار بزرگ ‬
‫اینجا زدیم‪ .‬در این بازار چند هزار گزی‪ ،‬همه چیز بود‪ .‬به گونه ای که با چند ساعت زمان گذاشتن می توانستی ‬
‫از سیخ تا تلویزیون‪ ،‬از سبزی تا برنﺞ و میوه واز نوشاک تا پوشاک را بخری‪ .‬این جا کانون ایالت حصار و ‬
‫ریان پیرامون آن بود که ده ها فروشنده با ده ها مغازۀ کوچک و بزرگ در کار فروش بودند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫انجام آقای محمدی توانست اسکاج را در این کشور پیدا ‬ ‫همه از ایرانی بودن ما خرسند می شدند‪ .‬سر‬
‫کند‪ .‬چون همه مردم اینجا ظرف های خود را با پارچه می شویند‪ .‬و به جای مایۀ ظرفشویی از گردهایی که ‬
‫در ایران دستشویی و کاشی گرمابه را می شویند‪ ،‬بهره می برند‪ .‬‬
‫در اینجا انبوه روغن پنبه دانۀ پاالیش نشده به فروش می رفت که مردم در خوراک هایشان به کار ‬
‫‪83‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫می بردند‪ .‬از سویی چون پنبه دانه فرآوردۀ بومی اینجا بود‪ ،‬تا اندازه ای فراوان و ارزان است‪ .‬کمی مویز ‬
‫ّ‬
‫(کشمش سیاه) اینجا که بسیار حتی در ایران هم شناخته شده است و از سمرقند می آورند‪ ،‬خریدیم تا با ‬
‫چایی بخوریم‪ .‬یادمان به سفارش بازرگان چکالوسی افتاد‪ .‬‬
‫در راه برگشت به دوشنبه از نگینه خواستم‪ ،‬نام های دختران تاجیک را برایم بگوید‪ ،‬که چنین برشمرد‪ :‬‬
‫صد برگ‪ ،‬گلدسته‪ ،‬گلستان‪ ،‬فرنگیس‪ ،‬گلبرگ‪ ،‬گل چهره‪ ،‬گل اندام‪ ،‬گلبهار‪ ،‬موجوده‪ ،‬گل ناز‪ ،‬شب ناز‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫شبنم‪ ،‬شهناز‪ ،‬سلیمه‪ ،‬محبوبه‪ ،‬معرفه‪ ،‬مغفرت‪ ،‬زرینه‪ ،‬زیبا‪ ،‬نذیره‪ ،‬شهال‪ ،‬دلناز‪ ،‬مدینه‪ ،‬فیروزه‪ ،‬مهتاب‪ ،‬‬
‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬
‫اره‪ ،‬محبت‪ ،‬ستاره‪ ،‬الله‪ ،‬دلبر‪ ،‬دالرام‪ ،‬زلیخا‪ ،‬‬ ‫مه‪ ،‬صباحت‪ ،‬سی‬ ‫ر‪ ،‬محر‬ ‫نگاره‪ ،‬نصیبه‪ ،‬نزاکت‪ ،‬مطلوبه‪ ،‬معط‬
‫ّ‬
‫دلداده‪ ،‬دلناز‪ ،‬زلفیه‪ ،‬فریده‪ ،‬رعنا‪ ،‬رحیمه‪ ،‬نازی گل‪ ،‬نادره‪ ،‬عایشه‪ ،‬حبیبه‪ ،‬کبریا‪ ،‬کیمیا‪ ،‬صنوبر‪ ،‬محرم‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫صفر‪ ،‬گلرخسار‪ ،‬گلنار‪ ،‬گل خمار‪ ،‬پروینه‪ ،‬منیژه‪ ،‬تهمینه‪ ،‬مالحت‪ ،‬سعادت‪ ،‬محیا‪ ،‬سیاحت‪ ،‬نرگس‪ ،‬‬
‫ن‪ ،‬یاسمن‪ ،‬صدف‪ ،‬زینب‪ ،‬خورشیده‪ ،‬جمیله‪ ،‬جانانه و‪ ...‬‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫مهینه‪ ،‬مناجات‪ ،‬س َم‬
‫چیز دیگری که برای من در این سفر چشمگیر بود‪ ،‬مردم سواره ای بودند که هنگام گذشتن مینی بوس ‬
‫از روبه روی مزارها‪ ،‬دست ها را به چهره و چشم کشیده و سپس باال برده و درخواست آمرزش می کردند و ‬
‫دیگران هم پیروی می کردند‪ .‬این کار در ایران هم مرسوم است‪ .‬در درازنای راه حصار تا شهر‪ ،‬ده بار این ‬
‫کار انجام شد‪ .‬نزدیک ساعت چهار پسین به دوشنبه برگشتیم تا برای گشت وگذار فردا به قبادیان و توس ‬
‫آماده شویم‪ .‬قرار شد فردا ساعت ‪ 6/5‬در جایگاه پایانۀ شهر دوشنبه که نامی بسیار سخت داشت باشیم تا ‬
‫به همراه نگینه به سرزمین ناصرخسرو برویم‪ .‬‬
‫امشب آماده کردن شام با من بود‪ .‬یک دانه سیب زمینی پوست قرمز که در جایی دیگر ندیدم و ‬
‫گوشت و دیگر چیزها فراهم شد‪ .‬ولی زردچوبه نبود‪ .‬پس از پرس و جو از همسایه ها و زلیخا پی بردیم ‬
‫که در آشپزخانه های اینجا چیزی به نام ادویه و زردچوبه به جز فلفل نیست و یکی از سبب های سادگی ‬
‫خوراک هایشان‪ ،‬نبود ادویه است‪ .‬به خود گفتم‪ :‬اگر هندی ها یک ماه بیایند اینجا چه ها که نمی کشند ‬
‫و چنانچه تاجیک ها به هند بروند‪ ،‬با آن خوراک های ادویه دار چه کار خواهند کرد؟ شاید راز تندرستی ‬
‫تاجیک ها در همین باشد‪ .‬هرگز یخ و آب سرد نمی خورند که بسیار برای بدن و کبد زیان دارد‪ .‬همۀ ‬
‫خوراک های بومی شان آب پز یا بخارپز است و نه سرخ کردنی‪ ،‬چنانکه امروزه در ایران‪ ،‬بسیار همه گیر ‬
‫ مزه و ساهار (یزدی است) ‬ ‫است‪ .‬یک خوراکی امشب درست کردم که در دوران زندگی ام نخورده بودم‪ .‬بی ّ‬
‫بود و آقای محمدی خدا را برای این همه نعمت های رنگارنگش سپاسگزاری کرد که بدتر از زدن صد ‬ ‫ّ‬
‫چوب به من بود‪ .‬‬

‫یﮏشنبه ‪1383/3/10‬‬
‫ساعت ‪ 5/5‬پس از خواندن نماز بامدادی و خوردن چای مورچه ای که به گفتۀ کارمندان انستیتو جوره ام ‬
‫ّ‬
‫[دوست یکدل] محمدی خریده بود‪ ،‬راهی پایانۀ دوشنبه با نام روسی آفتاواگزال (‪ )автовокзал‬‬
‫شدیم‪ .‬نگینه هم آمده بود‪ .‬سوار بر مرشورتکه شدیم و نفری ‪ 9‬سامانی دادیم‪( .‬البته هزینۀ نگینه در این ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪84‬‬

‫چند روزه چه در سفر‪ ،‬چه در کبابخانه‪ ،‬همه جا با ما بود)‪ .‬با مردمان توس و قبادیان همنورد بودیم‪ ،‬از ‬
‫کاخ باربد‪ ،‬بازار سخاوت و کاروان بازار گذشتیم‪ .‬بسیار خوب است که مردم اینجا به خرید از بازار خو ‬
‫گرفته اند‪ .‬چندین بازار بزرگ این شهر مانند‪ :‬سبز‪ ،‬کاروان‪ ،‬شاه مقصود و ‪ ،82‬هر روز پر از مردم است‪ .‬‬
‫یکی به انگیزۀ روشی که در گذشته های دور در زمان دولت شوروی داشتند که پس از رهایی از کار به ‬
‫خرید می پرداختند و یکی هم آنکه به هر روی چند درم یا سامانی از فروشگاه ها ارزان تر است و با چند ‬
‫ساعت زمان گذاشتن‪ ،‬همۀ نیازمندی ها را می توان یک جا خرید‪ .‬‬
‫راه های سرسبز جنوب دوشنبه مانند راه های شمال ایران بود‪ ،‬دشت های سبز و گندم خیز که بیشتر به روش ‬
‫ُ‬ ‫ّ‬
‫ار بخش جبار رسول اف بود‪ .‬‬ ‫دیمی بود‪ .‬الله زاران و انگورزاران را پشت سر گذاشتیم‪ ،‬زیباترین جا الله ز‬
‫ّ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫روستاهای ا َ‬
‫رکوه و بخش قرغان تپه و شهر گاراووتی را پشت سر گذاشتیم‪ .‬در راه رفتن‪ ،‬گاه ‬ ‫لی و ج‬ ‫وی‬
‫به گاه به رود خروشان «کافر نهان» که به گفتۀ مردم‪ ،‬نام آن برگرفته از انقالب بخارا در سال ‪1920‬میالدی ‬
‫است‪ ،‬برمی خوردیم‪ .‬مردم می گویند‪ :‬هنگامی که بلشویک ها به اینجا یورش می برند‪ ،‬مسلمانان خود را ‬
‫به درون این رودخانه انداخته تا از کافران در نهان باشند و بسیاری غرق و کشته شدند‪ .‬‬
‫راننده که شاید از شیعیان اینجا بود‪ ،‬نوار سوگواری امام حسین (ع) را گذاشت که یکی از تاجیکان با ‬
‫سوز و گداز می خواند و بر بی گناهی و ستم دیدگی نوۀ پیامبر و یاران وی اشک می ریخت و ناله می کرد‪ .‬‬
‫نوار بسیار سوزناکی بود‪ .‬کمتر شیعه ای دیدم که این چنین در اندوه امام حسین (ع) سوگنامه بخواند‪ .‬‬
‫شاید هم راننده برای خوشﺂمد ما آن را گذاشته بود‪ ،‬ولی باور آن سخت است که چنین کاری کرده باشد؛ ‬
‫مگر او می دانسته که قرار است روزی سوار بر خودروی او شویم‪ .‬با اینکه تا اندازه ای چهره های ما همانند ‬
‫ گفت‪ :‬تو مانند مردم پنﺞ کنت‪ ،‬زادگاه رودکی هستی‪ .‬ولی ‬
‫ِ‬ ‫تاجیکان است‪ ،‬به ویژه من که استادعینی می‬
‫تاجیکان بدون اینکه سخنی بگوییم‪ ،‬به زودی می دانستند که ما ایرانی هستیم‪ .‬‬
‫روبروی من‪ ،‬کسی از مردم توس نشسته بود که پس از سه سال از مسکو به خانه برمی گشت‪ .‬وی دارای ‬
‫همسر و چهار فرزند است که پس از سه سال به این جا برمی گشت‪ .‬گفتم‪ :‬در مسکو چه می کنی؟ گفت‪ :‬‬
‫ّ‬
‫در فروشگاه کار می کنم‪ ،‬همسری موقت هم دارم‪ ،‬گفتم‪ :‬نپرسیدی که همسرت در این سه سال چه کار کرده ‬
‫است؟ تنها خنده ای کرد‪ .‬مانند او هزاران نفر در روسیه هستند و مانند همسر وی هزاران زن بی سرپرست ‬
‫در تاجیکستان زندگی می کنند‪ .‬ولی اینکه در این سال ها چه می کنند؟ بر سر فرزندان آن ها چه می آید؟ در ‬
‫هنگام سختی و بیماری و گرفتاری چه کسی از آن ها دستگیری می کند؟ پرسش هایی بدون پاسخ است‪ .‬به ‬
‫هر روی زن به جز نیازهای جسمی‪ ،‬مانند خوراک و پوشاک‪ ،‬نیازهای جنسی هم دارد‪( .‬همسر نگینه‪ ،‬شش ‬
‫سال پیش فرزند یک سالۀ خود را رها کرده و به مسکو رفته است‪ .‬هیﭻ کس نشانی از او ندارد)‪ .‬‬
‫وی می گفت‪ :‬هزینۀ هواپیما‪ ،‬از دوشنبه به مسکو ‪ 250‬دالر و برعکس‪ 150 ،‬دالر است‪ .‬زیرا ‬
‫درخواست از این سو بسیار فراوان و از آن سو بسیار کم است‪( .‬با قطار هم ‪ 3/5‬روز در راه هستند) چه ‬
‫حالی پیدا می کنند فرزندان او که پس از سه سال پدرشان را می بیند‪ ،‬می گفت‪ :‬یکی از فرزندانم در این ‬
‫سال ها مرده است‪ .‬‬
‫‪85‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫ روستاهای خشت و گلی را که به مانند ایران بود‪ ،‬یکی یکی پشت سر می گذاشتیم‪ .‬مردم روستا ‬
‫همچون برخی روستاهای ایران‪ ،‬تپالۀ گاو را برای سوخت زمستانی به دیوارها زده بودند‪ ،‬ولی کار خوبی ‬
‫که در ایران دیده نشده و در سراسر تاجیکستان انجام می شد‪ ،‬آهک پاشی تنۀ درختان تا بلندای یک گز بود ‬
‫که برای پیشگیری از کرم و شته‪ ،‬چنین کاری را انجام داده بودند‪ .‬‬
‫سرانجام پس از ‪ 2/5‬ساعت به شهر قبادیان در ‪ 30‬فرسنگی دوشنبه رسیدیم‪ .‬پس از آن از زبان مردم ‬
‫دریافتیم که نام این شهر‪ ،‬برگرفته از نام پهلوان نامور شاهنامۀ فردوسی‪ ،‬قباد بوده و به گفتۀ فتح الله یف‪ :‬اینجا ‬
‫تخت قباد و میهن رستم بوده است‪ .‬شهری بود از خشکی و بی آبی همچون یزد و کوچه های آن مانند ایران ‬
‫بود‪ .‬گفته می شود در این چند ساله با بهره وری از آب کافرنهان که به رودخانۀ وخش می پیوندد و به آمو دریا ‬
‫می ریزد‪ ،‬تالش هایی را برای سرسبزی اینجا به کار برده اند‪ ،‬ولی هنوز بسیار جای کار دارد تا به سرانجامی خوب ‬
‫برسد‪ .‬از کنار تندیس ستبر و بزرگ ناصر خسرو قبادیانی‪ ،‬نویسندۀ نامی سدۀ پنجم فارسی که در میان میدانی ‬
‫بود‪ ،‬گذشتیم و گویا در همین چندساله و پس از برپایی همایش او دراین شهر کار گذاشته اند‪ .‬پس از پشت ‬
‫سرگذاشتن بیش از سه فرسنگ از قبادیان به روستای توس رسیدیم‪ .‬یکی از پیرمردهای اینجا می گفت‪ :‬نام آن ‬
‫برگرفته از نام توس‪ ،‬پهلوان نامی شاهنامه است‪ .‬آمار مردمان این شهر را ندانستیم‪ ،‬ولی می گویند‪ :‬نزدیک به ‬
‫‪ 40‬درصد آن ازبک و ‪60‬درصد آن تاجیک است‪ .‬توس هم مرز با کشور ازبکستان و در نزدیکی شهر ترمذ ‬
‫ِ‬
‫در ازبکستان است‪ .‬ازبک ها به این شهر‪ ،‬توز می گویند‪ .‬یعنی نمک‪ .‬‬
‫در توس پیاده شدیم‪ .‬از گرما کالفه شده بودیم‪ .‬با پرداخت هشت سامانی‪ ،‬سوار تاکسی به سوی چهل ‬
‫و چهار چشمه ره سپردیم‪ .‬راننده گفت‪ 14 :‬کیلومتر راه است که پس از آن دریافتیم دروغ می گوید‪ .‬نزدیک ‬
‫به یک فرسنگ از توس دورتر بود‪ .‬جایی بود مانند غربال بیز در استان یزد که در دل کویر‪ ،‬چشمه ای زیبا ‬
‫ّ‬
‫دارد که در کنارش زمینی خرم و سرسبز دارد‪ .‬مردم این سامان در یک روز گرم تعطیلی با خانوادۀ خود ‬
‫به اینجا آمده بودند‪ ،‬چشمه ای بود با آب بسیار زالل‪ ،‬مانند قضیۀ یک کالغ‪ ،‬چهل کالغ است‪ ،‬بین ‪10‬‬
‫ّ‬
‫الی ‪ 20‬چشمه بیشتر ندارد‪ .‬هم چون دیگر جای ها شمارۀ مقدس «چهل» را می گویند‪ ،‬مانند بسیاری از ‬
‫بناهایی که در ایران و تاجیکستان پیشوند چهل دارد‪( .‬چهل ستون در اصفهان و چهل تن در شیراز و چهل ‬
‫دختران در دامغان و کوالب و‪ .)...‬‬
‫ّ‬
‫در استخر روبروی آن‪ ،‬هزاران ماهی سیاه رنگ ریز و درشت حتی از دور هم دیده می شدند‪ ،‬ولی مردم ‬
‫بنا به باوری که داشتند‪ ،‬هرگز آنان را شکار نمی کردند و به آن ها نان می دادند‪ .‬آب گوارایی داشت‪ ،‬ولی نه ‬
‫به گوارایی چشمۀ ورزاب‪ .‬ده ها خانوادۀ توسی‪ ،‬فرش ها را گسترده و با خانوادۀ خود سرگرم گﭗ و خنده و ‬
‫خوردن بودند‪ .‬کباب (سیب زمینی با گوشت گاو) خوراک بومی اینجا بود‪ .‬در زیر یکی از چادرها‪ ،‬تازه ‬
‫عروس و دامادی به همراه خانوادۀ خود نشسته بودند‪ .‬در استخر‪ ،‬ده ها مار ماهی چون شناگرانی ماهر ‬
‫در آب‪ ،‬باال و پایین می رفتند‪ .‬کمتر ماهی ای بود که از زخم دندان آن ها آسیب ندیده باشد‪ .‬در رودخانۀ ‬
‫روبروی چشمه‪ ،‬ده ها مرد و پشت دیوار‪ ،‬ده ها زن در کار آب تنی و شنا بودند‪ .‬‬
‫در اینجا بر خالف دوشنبه‪ ،‬چهره مان به راستی چشم نما بود و همه می دانستند بیگانه هستیم‪ .‬به ویژه ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪86‬‬

‫آقای محمدی با آن موهای سفید و فرفری‪ .‬آن اندازه که از دیدن ما خیره شده بودند‪ ،‬از دیدن روس های ‬ ‫ّ‬
‫لخت و پتی شگفت زده نشده بودند‪ .‬روس ها اکنون در این بخش‪ ،‬آماری یک درصدی را دارند که پس ‬
‫از پاره شدن [فروپاشی] شوروی بسیاری به روسیه برگشته اند‪ .‬گه گاه همسایه ها برای ما خوراک و دوغ ‬
‫می آوردند و این از مهربانی مردم این سامان در بارۀ مهمان و غریبه بود‪ .‬به ویژه اینکه ما خوراکی همراه ‬
‫خود نیاورده بودیم‪ ،‬بیشتر به ما مهربانی می کردند و هرکس خوراکی و یا میوه ای به ما پیش کش می کرد ‬
‫که بیشترین آن ها آبگوشت های پرچرب با سیب زمینی بود‪ .‬‬
‫مردم بر این باورند که آب چهل و چهار چشمه برای شفای دردها بسیار خوب است و نوشیدن ‬
‫آن هم برای بهبود هرگونه بیماری سفارش می شود‪ .‬مانند درختان پیرامون چشمۀ باباعلی در دامغان‪ ،‬‬
‫برشاخه های آن بسیار نخ و پارچه آویزان بود‪ .‬یکی را هم من برای برآورده شدن آرزوهای خود مانند ‬
‫خوشبختی فرزندانم بستم‪ .‬‬
‫هوا خوشگوار و زمان هم با ما بود‪ ،‬از این رو با نگینه از هردری سخن گفتیم‪ .‬هنگام ریختن چای‪ ،‬چند ‬
‫برگ چای روی آن آمده بود که همچون باور یزدی ها نگینه گفت‪ :‬امروز برایم مهمان می رسد‪ .‬می گفت‪ :‬‬
‫افغان ها را در این جا آدم های ناباب می شناسند‪ ،‬زیرا در داد و ستد بسیار بد هستند و‪ ...‬از پیدایش طبقۀ ‬
‫فرادست در تاجیکستان گفت که به سبب قاچاق‪ ،‬می توانند خودروهای هشت هزار دالری بخرند‪ .‬برخی ‬
‫هم به دنبال جنگ و بهره وری نابجا از ناامنی ها به دزدی چیزهای برجای مانده از مردم فراری یا کشته ‬
‫شده پرداختند‪ .‬به برخی بانک ها دستبرد زدند و دیگر دستاویز های سیاسی‪ ،‬اجتماعی و غیره باعث شده ‬
‫ادست سرمایه دار شکل بگیرد‪ .‬برخی هم به دستاویز پیوند ها و ‬‫فرودست رنجدیده و فر ِ‬‫ِ‬ ‫که دو طبقه ‬
‫خویشی هایی که با برخی مدیران دولتی و سیاسی داشتند‪ ،‬به چنین دارایی هایی دست یافته اند‪ .‬‬
‫چون نیمروز شد و از گرما کالفه شدم‪ ،‬تنی به آب سرد اینجا سپردم‪ ،‬ولی بیش از یک دقیقه نشد درآن ‬
‫ّ‬
‫بمانم‪ .‬آقای محمدی که نرفت‪ .‬‬
‫مردم براین باورند که باالی چهل و چهار چشمه‪ ،‬آرامگاه قنبر‪ ،‬نوکر امام علی (ع) است‪ .‬بیچاره قنبر‪ ،‬‬
‫پیکرش چند جا به خاک سپرده شده است‪( .‬مانند بغداد‪ ،‬کوفه‪ ،‬نیشابور‪ ،‬درگز و‪ )...‬می گویند‪ :‬این چشمۀ ‬
‫مرتضی علی است و شفا دارد‪ .‬خود حضرت به اینجا آمده است (؟ !)‪ .‬مانند ده ها قدمگاهی که حضرت ‬
‫علی (ع) در سرتاسر ایران دارد‪ .‬مردم این منطقه‪ ،‬چهارشنبه ها برای زیارت چشمه و آرامگاه قنبر به اینجا ‬
‫می آیند‪ .‬چشمه در بخش ناصر خسرو قرار دارد که پیش تر نامش «بشکین» بوده است‪ .‬‬
‫ُ‬
‫اهی توس شدیم‪ .‬هرم گرما چهره مان را می سوزاند‪ .‬‬ ‫ساعت چهار برای دیدار شهر قبادیان و آرامگاه وی ر‬
‫ُ‬
‫بازار توس را دیدیم‪ .‬مانند دیگر جاهای تاجیکستان بازارهای پر رفت و آمدی را دارد‪ .‬در بازار‪ ،‬تربز ‬
‫َ‬
‫[هندوانه] و َهندله‪[ 1‬طالبی] فراوان دیدیم‪( .‬بهای یک َهندله‪ ،‬به کوچکی یک پرتغال‪ 2/5 ،‬سامانی‪ .‬‬
‫نزدیک به ‪ 700‬تومان که خیلی گران است) بامداد بر سر راه آمدن‪ ،‬بازاری بود که هزاران خریدار در آن ‬
‫وجود داشت و خیابان راه بندان شده بود‪ .‬چون گفتیم دیر می شود‪ ،‬از خیر رفتن به مزار خواجه مشهد ‬
‫‪ .1‬هندلک هم می گویند‪( .‬مسعود قاسمی) ‪ -‬‬
‫‪87‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫گذشتیم‪ .‬در یکی از میدان های شهر توس هم تندیس بزرگی از لنین جای داشت که هنوز استوار و پابرجا ‬
‫بود‪ .‬به قبادیان رفتیم‪ .‬شهر ناصر خسرو که از ترس از آنجا فراری شده بود‪ ،‬ولی چون دانستیم که وی ‬
‫درروستای یمگان استان بدخشان افغانستان‪ ،‬خاک است و در اینجا تنها تندیسی و آثارخانه ای دارد که ‬
‫امروز بسته است‪ ،‬در این شهر چندان نایستادیم‪ .‬تنها به دیدار هیکل او رفتیم‪ .‬بر در و دیوار شهر‪ ،‬نگارۀ ‬
‫ناصر خسرو بود که سال پیش‪ ،‬همایشی در تاجیکستان به یاد وی برگزار شده بود‪ .‬‬
‫کنار تندیس به چند نفر از مردمان این شهر برخوردیم که نام های حسن‪ ،‬علی‪ ،‬منوچهر و رسالت ‬
‫داشتند‪ .‬در شهر قبادیان‪ ،‬به یک کتابفروشی رفتم که تنها کتاب وجه دین از ناصر خسرو را به زبان ‬
‫سیریلیک داشت‪ .‬‬
‫ّ‬
‫یک مرد میان سال که چهره اش به روحانیان سنی اینجا می خورد‪ ،‬در پی مسافر بود‪ .‬چون ترسیدیم ‬
‫که ناچار شویم شب را در اینجا بمانیم‪ ،‬با خودرو الدای او به بهای نفری هشت سامانی راهی دوشنبه ‬
‫شدیم‪ .‬همسر جوانش در جلو نشسته بود‪ .‬او می گفت‪ :‬برخی براین باورند که دو ناصر خسرو داریم‪ ،‬یکی ‬
‫در قبادیان و دیگری در جایی که یادم رفت یادداشت کنم‪ .‬وی می گفت‪ :‬مردم اینجا مانند ایرانی ها در پی ‬
‫دانش و خواندن نیستند‪ .‬بیشتر نادان هستند‪ .‬خودش آموزگار بود‪ ،‬با ریش شانه زده و طاقی [نوعی کاله]‪ .‬‬
‫بر دیوار روستاها و بر بدنۀ کوه های بین راه و گذر گاه های قبادیان تا دوشنبه‪ ،‬آگهی های سیاسی و ‬
‫فرهنگی این کشور مانند گفتارهای امامعلی رحمانوف؛ سال ‪ ،2003‬سال آب تازه؛ سال ‪ ،2006‬سال ‬
‫ّ‬
‫تمدن آریایی؛ سال ‪ 2000-2015‬سال بین المللی آبی تازه برای حیات‪ ،‬زده بودند‪ .‬در دو سوی بزرگراه‪ ،‬‬
‫سنگ چین هایی دیده می شد که بر آن رنگ های گوناگون و زیبا پاشیده بودند و بر لوحه های سیمانی‪ ،‬‬
‫ ای معنی سفر‪ ،‬بی خطر را می دهد‪ .‬مردم می گفتند‪ :‬‬ ‫جملۀ دعایی «ر َ‬
‫اه‪ ،‬سفید» نوشته شده بود که تا اندازه‬
‫ِ‬
‫سال گذشته که مهمانان به اینجا آمدند‪ ،‬دیوارها سفید شد‪ .‬‬
‫کامیون های زردآلو در راه رفتن به دوشنبه بودند‪ ،‬زیرا که به سبب گرمای هوای قبادیان‪ ،‬این میوه زودتر ‬
‫از جاهای دیگر این کشور به دست می آید و از این رو به دوشنبه فرستاده می شود‪ .‬‬
‫به دستاویز برخوردها و سفرهای این چند روزه‪ ،‬بسیاری از قوم ها و گروهای قومی در تاجیکستان را ‬
‫دیدم‪ .‬از روی انصاف به دلربایی و خوشگلی تاجیکان‪ ،‬مردمی ندیدم‪ .‬هر چند روس ها سفید و بسیار ‬
‫زیبا بودند‪ ،‬ولی هیﭻ گاه شیرینی رفتار تاجیکان را ندارند‪ .‬افسوس که در همسایگی ایران نیستند و گرنه ‬
‫باالترین درصد پیوند خانوادگی با این مردم‪ ،‬در ایران برقرار می شد‪ .‬اینان از نژاد و تبار ایرانیان ریشه دار ‬
‫هستند که پاک و پاکیزه مانده اند‪ .‬‬
‫هر چه به شهر دوشنبه نزدیکتر می شدیم‪ ،‬روستاها سرسبزتر و هوا خنک تر می شد‪ .‬به اندازه ای که تا ‬
‫ّ‬ ‫ُ‬
‫رغان تپه گذشتیم‪ .‬‬ ‫رسیدن به آن شهر‪ ،‬سردمان شد‪ .‬بر سر راه خود‪ ،‬حصار را از دور دیدیم و از سه راهی ق‬
‫نگینه از دایی و خاله هایش گفت که در ازبکستان مانده اند و اکنون با دشواری های پیش آمده پیوندی با ‬
‫آنان ندارد‪ .‬مادر و پدرش در بخارا به دنیا آمده اند‪ .‬مادرش برای دنبالۀ آموزش به این شهر آمده و همین ‬
‫جا شوهر کرده است‪ .‬خودش تا چند سال پیش که برای رفتن به ازبکستان نیاز به روادید نداشت‪ ،‬به بخارا ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪88‬‬

‫و سمرقند می رفته است‪ .‬او زبان ازبکی (ترکی) هم می داند‪ .‬بسیاری از مردم کشورهای شوروی گذشته‪ ،‬‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫هم روسی می دانند و هم زبان مادری خود و برخی چون نگینه که آموزش دیده هستند‪ ،‬خط نیاگان [خط ‬
‫فارسی] هم می دانند و بر پایۀ نیاز‪ ،‬ازبکی را هم آموخته اند‪ .‬‬
‫شبانگاه یک شنبه به دوشنبه رسیدیم‪ .‬خسته و کوفته‪ ،‬خوراکی آماده ای خوردیم و خوابیدیم‪ .‬من که به ‬
‫سبب شنا‪ ،‬کمی تب کرده بودم‪ ،‬زودتر خوابیدم‪ .‬‬

‫دوشنبه ‪1383/3/11‬‬
‫بامدادی دیگر را در دوشنبه آغاز کردیم با پنیر ویژۀ اینجا که چون الستیک‪ ،‬سفت است‪ .‬پس از خوردن چای ‬
‫سبز‪ ،‬هر کدام به راه خود رفتیم‪ .‬من به دنبال کارهای آزمون ویژه و پروتکل [صورت مجلس] (‪ ،Protocol‬‬
‫ّ‬
‫فرانسوی) زبان و نشست محاکمه [بررسی] رساله به دفتر کار بحرالدین علوی رفتم‪ .‬در اینجا کارها به ‬
‫کندی پیش می رود‪ .‬بیشتر کارمندان ‪ 9‬بامداد به سرکار می آیند‪ .‬پس از کمی چرخیدن و تاب خوردن و ‬
‫ناشتایی خوردن‪ ،‬تخته نرد بازی می کنند‪ .‬شاید اندازۀ دستمزدی که می گیرند‪ ،‬کار می کنند‪ .‬فضای دلگیر ‬
‫راهروی انستیتو که ده ها المﭗ سوخته و چند المﭗ نیم سوخته زرد و آبی رنگ و یکی دو المﭗ روشن دارد‪ ،‬‬
‫یرا به بیرون می کشاند‪ .‬هوای دوشنبه بسیار خنک و دلپذیر است‪ .‬هر روز باران می بارد‪ .‬‬ ‫آدم ‬
‫پروینه به مانند هر روز به ما خوش آمد می گوید و مانند دیگر تاجیک ها دست به سینه می گذارد‪ ،‬بی درنگ ‬
‫می پرسد‪ :‬ساز؟ (یعنی رو به راه هستید؟ ) نغز؟‪ ،‬تینﺞ (خوب)؟‪ .‬هر روز با چهرۀ خندان علی مردان روبه رو ‬
‫می شویم که می گوید‪ :‬برادران ِارانی خوبید؟ در دوشنبه که به شما خوش می گذرد؟ بروید به سیر و گشت‪ .‬‬
‫ا ببینید‪ .‬علی محمدی (خراسانی) سخنور تاجیک که پژوهشگر انستیتو است‪ ،‬کارهای چاپ ‬ ‫ّ‬ ‫خیابان ها ر‬
‫شده اش در زمینۀ مثنوی مولوی و یکی دو کار دیگر را نشانم داد‪ ،‬وی ناچار شده بود فرهنگ کهنۀ تاجیکی خود ‬
‫را صد دالر بفروشد گنجی که دیگر گیر نمی آید‪ .‬چون در دوشنبه کسی به واژگان فارسی آشنا نیست و تنها در ‬
‫انستیتو و رایزنی‪ ،‬نرم افزار فارسی را دارند‪ ،‬ناچار شدم نتیجه گیری رساله را خودم در انستیتو حروف چینی کنم‪ .‬‬
‫ّ‬
‫اده دربارۀ فرخی یزدی داشتم‪ ،‬به دانشکدۀ ‬ ‫ساعت ‪ 11‬بر پایۀ قراری که با پروفسور خدای نظر عصاز‬
‫حقوق و انداز [مالیات] رفتم‪ .‬در هر آشیانه‪ ،‬کسی دست مرا می گرفت و می گفت‪ :‬مهمان را راهنمایی ‬
‫کن‪ .‬به راستی که نگاهی دیگر به مهمان دارند‪ّ .‬‬
‫حتی استاد از برای مهمان‪ ،‬شاگرد را از اتاق بیرون ‬
‫می فرستد تا کار مهمان انجام شود‪ .‬گاه تا پنﺞ آشیانه همراه مهمان می آیند تا او را به اتاقی راهنمایی کنند‪ .‬‬
‫ساختمان ها هم که باالبر ندارد‪ .‬تا این اندازه راهنمایی کردن مهمانان برای شان ارزشمند است که آقای ‬
‫محمدی می گفت‪ :‬کاری در دانشگاه پزشکی داشته‪ ،‬از دانشجویی در آ کادمی علوم تاجیکستان نشانی آن ‬ ‫ّ‬
‫را پرسیده‪ ،‬آن دانشجو با تاکسی او را همراهی کرده و نشانش داده و سپس خود برگشته بود‪ .‬‬
‫عصا زاده‪ ،‬کتاب «ادبیات ایران در سدۀ بیست» را که خودش نوشته بود‪ ،‬به من داد‪ .‬در ایران کتابی به ‬
‫ّ‬
‫این نام و در این بازۀ زمانی نداریم‪ .‬بیشتر ادبیات معاصر داریم‪ .‬به کوشش عصازاده‪ ،‬تنها دانشکده ای که ‬
‫الفبای نیاگان [الفبای فارسی] آموزش داده می شود در همین دانشکده است که بر خالف نامش که حقوق ‬
‫‪89‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫ّ‬
‫و انداز است‪ ،‬بیشتر در وادی ادبیات کار می کند‪ .‬در پی ساده انگاری یا نبود پیگیری‪ ،‬آموزش این خط‪ ،‬‬
‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ی و پژوهشگاه زبان و ادبیات رودکی هم انجام نمی شود‪ .‬‬ ‫حتی در دانشگاه مل‬
‫وی از نگرش های اینجا به برخی استادان گالیه داشت و بر این باور بود که باید با کار کارشناسی‪ ،‬اهل ‬
‫را از نااهل بازشناخت‪ .‬به کوشش و تالش وی و به دنبال پیوند خوبی که با وزیر معارف دارد‪ ،‬توانسته ‬
‫الفبای نیاگان را در این جا نگاه دارد و شاید با رفتن او دیگر چنین درسی نباشد‪ .‬‬
‫به سوی انستیتو بازگشتم‪ .‬آنچه بیش از همه نمود داشت‪ ،‬آرامش شهر‪ ،‬بدون بودن پلیس بود‪ .‬تنها در ‬
‫ّ‬
‫ آیند و در پی تاوان هستند‪ ،‬حتی برای ایستادنی که کیفر ‬ ‫بی گاه ده ها پاسبان و افسر راهنمایی به خیابان می‬
‫آن‪ ،‬تنها جریمه است‪ ،‬پالک خودرو را با دست باز می کنند‪ .‬آنچه دست این ها را باز می گذارد‪ ،‬نداشتن ‬
‫ّ‬
‫ شود و صد البته در جیب مبارک شان می رود‪ .‬‬ ‫برگ جریمه است که بسته به مهربانی افسر‪ ،‬تاوان گرفته می‬
‫ّ‬
‫فراوانی خودروهای دولتی که با پرچم ملی نمایان هستند‪ ،‬در خیابان چشمگیر است‪ .‬‬
‫امش و امنیت خوب این کشور سخن گفت که در سایۀ ‬ ‫ّ‬ ‫ ولی به راستی و از روی دادگری باید از آر‬
‫کاردانی خوب رﺋیس جمهور آن کشور‪ ،‬هموار شده است‪ .‬آن هم در کشوری که گروه های گوناگون ‬
‫ّ‬
‫ کنند‪ .‬حتی نیمه شب هم اگر زنی یا بچه ای درخیابان باشد‪ ،‬‬ ‫سیاسی و قومی و خاندانی و دینی زندگی می‬
‫ّ‬
‫در امان است‪ .‬پامیری ها در بدخشان با مذهب اسماعیلی‪ ،‬سنیان حنفی در سراسر کشور‪ ،‬شیعیان‪ ،‬پیروان ‬
‫ّ‬
‫حزب کمونیست‪ ،‬بهایی ها‪ ،‬زرتشتیان‪ ،‬اسالمگرایان‪ ،‬ملی گرایان‪ ،‬تاجیک ها‪ ،‬ازبک ها‪ ،‬روس ها‪ ،‬پشتوها‪ ،‬‬
‫قرقیزها‪ ،‬کولی ها و ده ها گروه دیگر‪ .‬همزیستی این همه گروه به راستی‪ ،‬سیاست و راهکاری خوب را ‬
‫می خواهد که در این کشور هویداست و بی گمان برخی نارسایی ها‪ ،‬زاییدۀ کشورهای تازه رها یافته است‪ .‬‬
‫با از میان رفتن چیرگی و نفوذ اداری و سیاسی روس ها و تهی شدن جایگاه های کلیدی و سازمان های ‬
‫ارزشمند دولتی از روس ها‪ ،‬کم کم زبان روسی رو به فراموشی است‪ .‬هر چند با گسترده شدن دامنۀ ‬
‫اینترنت‪ ،‬کافی نت و ماهواره و همزمان با اوج گیری تالش سفارتخانه های آمریکا و انگلیس‪ ،‬نگرش ‬
‫جوانان به زبان انگلیسی بیشتر شده و گروه های ازبکی به انگیزۀ یادداشتن زبان ترکی‪ ،‬دوست دارند زمینۀ ‬
‫آموزش فراگیر ترکی فراهم شود‪ .‬ولی به انگیزۀ دلبستگی فراوانی که مردم به گذشتۀ فرهنگی خود و آموزش ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫خط نیاگان دارند‪ ،‬آموزشگاه رایزنی با انبوه دوستداران زبان و خط فارسی روبه روست‪ .‬چنانچه دولت ‬
‫مردان فرهنگی ایران‪ ،‬راهکارهای درستی بیندیشند‪ ،‬با هزینه و سرمایه ای اندک بتوانند آموزشگاه های ‬
‫فارسی را در دیگر پایگاه های فرهنگی و مکتب ها [مدرسه ها] بگسترانند‪ ،‬می توانیم در ده ساله آینده‪ ،‬گواه ‬
‫گسترش خوب زبان فارسی در این کشور آریایی باشیم‪ .‬‬
‫خوشبختانه رادیو‪ ،‬تلویزیون تاجیکستان به زبان فارسی شیوایی سخن می گویند که گسترش آن ‬
‫می تواند خرسند کننده باشد‪ .‬رایزنی ایران هم با کاری سنجیده‪ ،‬درس آموزش زبان فارسی را در تلویزیون ‬
‫تاجیکستان آغاز کرده که با پذیرش خوبی هم روبه رو شده است‪ .‬امید که آزمودگی ناامید کنندۀ گسترش ‬
‫زبان فارسی در پاکستان و جایگزینی زبان اردو دوباره در اینجا انجام نشود و امید که بتوانند بر هزینه کرد ‬
‫ُ‬
‫فراوان ترکان‪ ،‬پیروز شوند‪ .‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪90‬‬

‫ فرو پاشیدن جمهوری های شوروی‪ ،‬برخی پیوندهای خانوادگی بین تیره های تاجیک باشنده در ‬
‫بخارا و سمرقند با تاجیکستان را کنده [قطﻊ] کرده و ازبکان باشنده در تاجیکستان و تاجیکان باشنده ‬
‫در ازبکستان به آسانی نمی توانند به دیدار هم بروند‪ .‬گرفتن گذرنامه و روادید که تنها از سوی ازبکستان ‬
‫ّ‬
‫این دشواری دامن زده است‪ .‬چنانکه حتی زادگان در ازبکستان که اکنون باشندۀ تاجیکستان ‬ ‫برپا شده‪ ،‬بر‬
‫هستند‪ ،‬به هیﭻ روی نمی توانند در آن کشور کاری در خور بیابند‪ .‬برای پیران فرهیخته و روشنفکران کشور ‬
‫تاجیکستان بسیار دردآور بود که سمرقند و بخارا که خون و رگ و پوست شان ایرانی و تاجیکی است‪ ،‬به ‬
‫کشور ازبکستان پیوست شده بود و با سیاست هایی که در پیش گرفته اند‪ ،‬کم کم پیشینه و ریشۀ فرهنگی ‬
‫آن را دگرگون کرده اند‪ .‬‬
‫هنگام گذشتن از برابر هیکل سامانی‪ ،‬عروس و دامادی را دیدم که به همراه خانواده‪ ،‬نگاره و فیلم ‬
‫یادگاری می گرفتند و چنانکه دانستم مردم هر بخش و شهر بر پایۀ باورداشتی که به بناهای برجسته و ‬
‫ارجمند خود دارند‪ ،‬به پای آن بنا آمده و دور آن می گردند‪ .‬در حصار هم که بودیم عروس و دامادی به ‬
‫نزد چنار کهنسال حصار که روبه روی مدرسۀ کهن بود‪ ،‬آمده و به پایکوبی سرگرم بودند‪ ،‬دیروز هم مردم ‬
‫توس‪ ،‬عروس و دامادهای تازه را به چهل و چهار چشمه آورده بودند و امروز هم به پای هیکل سامانی‪ .‬‬
‫ّ‬
‫هیکل سامانی به عنوان نماد ملی شناخته شده است‪ .‬روی پول‪ ،‬پشت سر رﺋیس جمهور و بسیاری ‬
‫ّ‬
‫جاها نگارۀ این بنای تازه ساز وجود دارد‪ .‬حتی نام پولشان سامانی است و نگارۀ خیالی از امیر اسماعیل ‬
‫سامانی بر در و دیوار شهر زده اند‪ .‬همچنین روی اسکناس های تاجیکی‪ ،‬نگاره های نویسندگان‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫استی که بسیار به اندیشه‪ ،‬هنر و ادبیات ارزش می گذارند‪ .‬آن ها ‬ ‫دانشمندان و سخنوران است و به ر‬
‫سعدی‪ ،‬جامی‪ ،‬حافﻆ‪ ،‬خیام‪ ،‬رودکی به ویژه فردوسی را بیشتر از مردم ایران می شناسند و به آن ها ‬
‫عشق می ورزند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫اه قبادیان‪ ،‬به آقای محمدی که پیوسته در مینی بوس به خواب می رفت‪ ،‬گفتم‪ :‬‬ ‫ دیروز در ر‬
‫ای که پنجاه رفت و در خوابی مگر این چند روزه دریابی ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫و آقای محمدی که در سروده های خود‪ ،‬تخلﺺ «کویر» دارد‪ ،‬امروز بر پایۀ گفته های دیشب زلیخا ‬
‫(میزبان ما) که زن بسیار زیبا و درشت اندامی است و به من گفته بود‪ :‬تو جوان و نغز هستی‪ ،‬این سروده ‬
‫را در مرشورتکه گفت‪ :‬‬
‫رفت پنجاه و بنده در خوابم باقی اش نیز در نمی یابم ‬
‫رشد من بیش از این نخواهد بود این چنین گر رود به پیش‪ ،‬چه سود؟ ‬
‫آمدم کور و کور خواهم رفت مثل خر‪ ،‬سوی گور خواهم رفت ‬
‫نکند روی من کسی کاری که من آدم نمی شوم باری ‬
‫کیست از من بپرسد‪ :‬ای آقا که برای چه آمدی اینجا؟ ‬
‫آب و نانت مگر که مشکل داشت یا دوشنبه تو را چه حاصل داشت؟ ‬
‫چون «مسرت» مرا نه محبوب است این چنین حال من کجا خوب است؟ ‬ ‫ّ‬
‫‪91‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫ّ‬
‫نیست لیلی‪ ،‬اگرچه مجنونم تو چه دانی «مسرتا» چونم؟ ‬
‫ّ‬
‫تو برو دامن زلیخا گیر همتی کن تا نگردد دیر ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ سرو تو در کت‪ 1‬اوست‬
‫ِ‬ ‫ «فکر هر کس به قدر همت اوست» قد‬
‫و من این مصرع را گفتم و هر چه زور زدم نتواستم دنباله اش را بگویم‪:‬‬
‫ّ‬
‫ای محمدی‪ ،‬ای رفیق شفیق‬
‫ و او گفت‪ :‬‬
‫در زلیخا برو بکن تحقیق ‬
‫و سپس دوباره من گفتم‪:‬‬
‫ای که هستی در دلربایی دقیق ‬
‫ و او گفت‪:‬‬
‫چه دقیقی به غیر حال رفیق‬
‫ِ‬
‫زلیخا گه گاه تلفن می زند و با آهنگی تند و یک ریز گﭗ می زند‪ .‬پریشب که به او گفتم‪ :‬من هفتۀ دیگر ‬
‫ان بروم و آقای محمدی تنها می ماند‪ .‬به شوخی گفت‪ :‬او پیر است‪ ،‬تو بمان که جوان و ‬‫ّ‬ ‫ناچارم که به ایر‬
‫ّ‬
‫نغز هستی و از گفت و گو با تو شادمان می شوم‪ .‬آقای محمدی همین سخن را دستمایۀ سروده اش کرده ‬
‫ّ ّ‬
‫ کند‪ .‬البته جدی نگیرید که اگر این شوخی ها بین ما نبود‪ ،‬‬ ‫بود و پیوسته پیش خود بی وفایی دنیا را زمزمه می‬
‫کژدم غربت ما را آزرده می کرد‪ .‬‬
‫ما سرمان به کار خودمان است‪ .‬گرچه بزم های ترانه و پایکوبی و طربخانه بسیار است‪ ،‬ولی ما در این ‬
‫پندار‪:‬همان گونه که می خواهیم همسرمان به ما وفادار باشد‪ ،‬ما نیز باید در برابر چنین باشیم‪ ،‬از کنار همه ‬
‫چیز می گذریم‪ .‬شوربختانه در جامعۀ مردساالرانه‪ ،‬مرد باید همۀ آزادی ها را داشته باشد‪ ،‬ولی زن باید تا ‬
‫پایان زندگی خود‪ ،‬زیر فرمان و پیرو مرد باشد و‪ ...‬‬
‫چندین روز است با خط های مرشورتکه ره می سپاریم‪ .‬خط هایی که سال ها پابرجا بوده و تا اندازه ای ‬
‫همۀ مردم شهر‪ ،‬نام و مسیر آن را به درستی می دانند که این ساماندهی به بهتر رسیدن مردم‪ ،‬یاری می رساند‪ .‬‬
‫خاطره ای شیرین از روزهای نخستی دارم که سوار بر مرشورتکه شدیم‪ .‬از خانه به سوی انستیتو ‬
‫ُ‬
‫ که رسیدیم‪ ،‬هر چه فریاد زدیم‪ :‬بایست‪ ،‬نگه دار‪ ،‬صبر کن‪ ،‬استﭗ‪ ،‬پیاده می شویم‪ ،‬‬ ‫می رفتیم‪ .‬هنگامی‬
‫ولی راننده همچنان بدون گوش دادن به درخواست ما به پیش می رفت و ما دور می شدیم تا اینکه آقای ‬
‫َ‬
‫دی با همان آوا و گویش خودشان بلند گفت‪« :‬منعش کن» و راننده جفت پا روی ترمز کوبید و ما ‬ ‫ّ‬
‫محم‬
‫پیاده شدیم و تا انستیتو دوتایی می خندیدیم‪ .‬‬
‫ّ‬
‫نزدیک مجلس ملی و در آغاز خیابان رودکی‪ ،‬روبه روی مخابرات‪ ،‬هر روز پسرکی ‪ 10‬ساله را می بینم ‬
‫که بر روی چهارپایۀ کوچکی سرگرم کشیدن بوم های آبرنگ است‪ .‬بی پروای دور و بر خود کار خود را ‬
‫ُ‬
‫ کند‪ .‬چنانکه شنیدم در همین یکی دوساله بسیاری از در و دیوارهای شهرهای این کشور با پمﭗ رنگ ‬ ‫می‬
‫‪ .1‬در کت یا تو کت = به گویش یزدی یعنی مورد پسند و دلخواه‪ - .‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪92‬‬

‫شده و درخششی دیگر یافته است‪ .‬شاید جنگ خانگی باعث شده بود که بسیاری از دیوارها کثیف و دود ‬
‫زده باشند و اکنون که آرامش برقرار است‪ ،‬می شود به زیبایی هم پرداخت‪ .‬‬
‫بامداد که ساعت ‪ 9‬برای گرفتن نگاره های خود به باغ مرکزی رفته بودم‪ ،‬کمابیش همۀ آشخانه ها باز ‬
‫و مردم در کار خوردن خوراک بودند‪ .‬امان از خورد و خوراک این مردم که هرچه بگویم کم است‪ .‬این ‬
‫آشخانه ها از ‪ 9‬بامداد تا ‪ 12 - 11‬شب باز هستند‪ .‬هرگاه بدان پای بگذارید‪ ،‬خوراک آماده است‪ .‬برخالف ‬
‫ایران که خوراک خوری ها بیشتر از ساعت ‪ 12‬تا ‪ 14‬و شب از ساعت ‪ 8‬تا ‪ 11‬خوراک دارند و جز این ‬
‫ساعت ها‪ ،‬بسته است و ناچار باید به ساندویچی ها رفت‪ .‬بر خالف آن در دوشنبه ساندویچی بسیار ‬
‫کم است‪( .‬نشان می دهد که مردم به خوراک های زودپخت و تند و تیز و سرخ کرده روی خوشی نشان ‬
‫نمی دهند) فراوانی آشخانه ها نشان از رویکرد بسیار مردم این سامان به خوراک و در پی آن شکم است‪ .‬‬
‫گویا بیشتر درآمد مردم هزینۀ خوراک می شود‪ .‬مردم این سرزمین‪ ،‬آهسته و پیوسته خوراک می خورند‪ .‬در ‬
‫مهمانی شام یا در روز بزرگداشت زیادالله شهیدی‪ ،‬پنﺞ گونه خوراکی پر و پیمون برای هر کس آوردند و ‬
‫آنان هر پنﺞ گونه را با اشتها خوردند‪ .‬هر کدام را که ما نمی خواستیم‪ ،‬با پافشاری بسیار ناچار به خوردن آن ‬
‫می شدیم‪ .‬از این رو به هر خوراکی ناخنکی می زدیم‪ .‬ولی همۀ کسانی که سر میز ما بودند‪ ،‬نه تنها همۀ ‬
‫ّ‬
‫پنﺞ جور خوراک‪ ،‬بلکه دسر و ساالد و میوه و تنقالت و نوشاکی ها (نوشابه های الکلی وغیر الکلی) را تا ‬
‫قطرۀ آخر می خوردند تا یک زمان‪ ،‬بدهکار و مدیون سفره نباشند‪ .‬‬
‫ «مینه» [مینا] (‪ )mayna‬که از گنجشک ‬ ‫َ‬ ‫در همۀ این روزها آواز تیز و نازک پرندۀ کوچکی به نام بومی َ‬
‫بزرگ تر و از کالغ کوچک تر است‪ ،‬سکوت خیابان ها را می شکست‪ .‬این پرندۀ خاکستری رنگ که نوکی ‬
‫قرمز رنگ به اندازۀ کالغ دارد‪ ،‬دارای تخم هایی به رنگ آبی است‪ .‬‬
‫می گویند‪ :‬نزدیک به یک میلیون تاجیک در روسیه کار می کنند و بیشتر در بازار و فروشگاه هستند‪ .‬‬
‫آنان سال ها زن و فرزندان خود را تنها گذاشته و به کار می پردازند و پول خود را برای خانواده می فرستند‪ .‬‬
‫می گویند‪ :‬اگر این ها به کشور بازگردند‪ ،‬به دستاویز نبود کار‪ ،‬ناچارند به قاچاق روی بیاورند‪ .‬پس چه ‬
‫بهتر که همان جا باشند تا وضﻊ اقتصادی کشور بهتر شود‪ .‬مانند همان زمانی که یک سوم (‪( )cym‬روبل ‬
‫تاجیکی) برابر یک دالر بود‪ .‬‬
‫تاجیکستان در زمینۀ آموزش‪ ،‬در گروه کشورهایی است که بین جمهوری های پیشین شوروی همچنان ‬
‫پیوند خود را با روسیه نگه داشته است و دیپلم [دکتری] آن از دانشگاه روسیه می آید‪ .‬بیشتر کشورها دیپلم ‬
‫خود را در گسترۀ همان جمهوری می دهند و تاجیکستان تنها کشوری است که دانشجویان می توانند به زبان ‬
‫مادری خود یعنی فارسی تاجیکی‪ ،‬رساله را بنویسند و دفاع کنند‪ .‬دیگر کشورها باید به زبان روسی بنویسند‪ .‬‬
‫ پسین‪ ،‬پس از سرزدن به بازار برکت و خرید زردچوبه که در هیﭻ فروشگاه بیرون بازار و درون شهر ‬
‫نبود و آشنایی و گفت و گو با فرج زاده‪ ،‬ایرانی باشندۀ تاجیکستان در حالی که از میان درختان انبوه و ‬
‫رهگذرهای سرسبز مسیر خانه قدم می زدیم و سخت در اندیشه بودیم‪ ،‬به خانه برگشتیم‪ .‬‬
‫ّ‬
‫برگشت ما در بیشتر روزها همراه با غروب غم انگیزی بود که با نمای خونین و سرخ شفق و ترنم ‬
‫‪93‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫پرندگان و رقﺺ برگ ها همراه می گشت و تا چه اندازه غروب در غربت غم انگیز و اندوه آور است و آدم ‬
‫ّ‬
‫ خواهد به گفتۀ دوست خوبم محمدی‪ ،‬فریاد برآورد‪:‬‬ ‫می‬
‫دلم برای تو تنگ است ای سراپا خوب دلم برای تو تنگ است مثل تنگ غروب ‬

‫سهشنبه ‪1383/3/12‬‬
‫ّ‬
‫بامداد‪ ،‬یک راست به رایزنی رفتیم تا من روادید خود را تمدید کنم‪ ،‬ولی قطب الدین نبود که همراه او به ‬
‫وزرات خارجه بروم‪ .‬چند ساعتی چشم به راه او شدم‪ .‬در این هنگام با آقای مرندی‪ ،‬دربارۀ راه های جلب ‬
‫دوستداران زبان فارسی در تاجیکستان گفت و گو شد‪ .‬دربارۀ کسانی که سرشتی واال دارند و دور و بر ‬
‫سفارت و رایزنی چرخ نمی خورند و راه های انگیزش آنان که چگونه باید باشد‪ ،‬گﭗ زدیم‪ .‬از تالش های ‬
‫رایزنی در برگزاری نشست ها‪ ،‬همایش ها و نمایشگاه کتاب هفتۀ آینده هم گفت و گو شد‪ .‬آدم دلسوزی ‬
‫دیده می شود‪ .‬وی افسوس می خورد که سرمایۀ کمی دارد و گرنه می شود با چند صد دالر‪ ،‬ده ها کالس ‬
‫آموزش زبان فارسی راه انداخت‪ ،‬ولی چندین ماه است دولت ایران سرمایۀ آن را نداده است‪ .‬در این کشور ‬
‫با نگرشی که به دلبستگی به زبان فارسی است‪ ،‬می توان با سرمایه ای کم‪ ،‬ساعت ها برنامۀ تلویزیونی آماده ‬
‫و پخش کرد که بسیار ارزان است و کارمندان تلویزیون هم دوست دارند‪ .‬‬
‫در رایزنی و با یاری وهمراهی آقای مرندی‪ ،‬برگ هایی از پایان نامۀ خود را درست کردم و سپس به ‬
‫ّ‬
‫اهی انستیتو رودکی شدیم‪ .‬در آن جا همایش بررسی زبان معیار در ادبیات تاجیکی ‬ ‫ّ‬
‫اه آقای محمدی ر‬ ‫همر‬
‫بود که از ساعت ‪ 9‬بامداد آغاز شده بود و ما به پیشنهاد دکتر حامدوا به آنجا رفتیم‪ .‬‬
‫در این همایش‪ ،‬پروفسور دادخدا سیم الدین اوف دربارۀ زبان معیار چنین سخن گفت‪ :‬باید در زمینۀ ‬
‫واژه گزینی‪« ،‬کلمات مناسب باشد و کلمات اقتباسی کمتر باشد و این بحث برای نخستین بار است که ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫بدین گونه و جدی مطرح می شود»‪ .‬سپس کمال الدین عینی به بازگویی سخن دکتر پرویز ناتل خانلری که ‬
‫گفته بود‪« :‬در زبان فصیح تاجیکی‪ ،‬بسیاری از لغات که نزد ما فراموش شده‪ ،‬وجود دارد» و ملک الشعرای ‬
‫بهار که باور داشت‪« :‬امروز زبان ایران‪ ،‬همان زبان ماورالنهری است که با زبان عربی آمیخته است‪ ».‬‬
‫پرداخت و افزود‪« :‬ما باید واژه هایی که از لهجه های بخارا‪ ،‬ختالن‪ ،‬کوالب و دیگر جاهاست‪ ،‬اگر خوب ‬
‫است بپذیریم و زیاد دنبال مقابله گزاری نباشیم‪ .‬در پی ویرانی نباشیم‪ ،‬بسیار تر [بیشتر] اختصاصت ‬
‫[ویژگی] لهجوی را بشناسیم‪ ».‬‬
‫سپس دکتر محمد جان شکوری سخن گفت‪ .‬وی بیان داشت‪« :‬معیار زبان‪ ،‬زبان نثر است نه زبان ‬ ‫ّ‬
‫شعر که به ضرورت‪ ،‬تغییر آهنگ می دهد‪ .‬ما باید زبان ادبی یا کالسیکی و زبان خلقی را یکسان در نظر ‬
‫بگیریم‪ .‬بهترین قسم زبان فارسی‪ ،‬زبان دری و بهترین قسم زبان دری‪ ،‬زبان بلخ و بخاراست‪ .‬وی افزود‪ :‬‬
‫ّ‬
‫سه شاخۀ مهم زبان فارسی‪ :‬یعنی فارسی ایران‪ ،‬فارسی افغانستان و فارسی تاجیکستان‪ .‬باید به هم نزدیک ‬
‫شود‪ .‬باید چشم انداز خودمان را وسیﻊ تر بگیریم و در محدودۀ خودمان نمانیم‪ ».‬‬
‫سپس دادخدا سیم الدین اف‪ ،‬افزود‪« :‬هر یگان [کس] خواست در این جا گفتن می توانستند [می توانند ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪94‬‬

‫بگویند] ما باید با زبانی سخن گوییم که فهمیدگی می شویم [می فهمیم]‪ ،‬باید واژه های پیشنهاد شوی ‬
‫[پیشنهاد شده] را گوش کرده توانستن [بتوانیم گوش کنیم] و آن ها را بتوانیم تازه کردن [تازه شدن‪ ،‬به روز]»‪ .‬‬
‫وی در پایان به جمﻊ آمد و یا جمﻊ بست سخنان پرداخت و گفت‪« :‬امیدوار است که در نوروز امسال‪ ،‬جمﻊ ‬
‫ِ‬
‫آمد سخنان را به رﺋیس جمهور و دانشمندان اراﺋه کند تا روشن شود کدام (‪( )kadam‬کدام) واژه بهتر است»‪ .‬‬ ‫ِ‬
‫در بین سخنرانی ها یکی از استادان پیشین که دچار بیماری روان پریشی بود‪ ،‬همایش را به هم ریخت ‬
‫که با کاردانی دادخدا سیم الدین اف به خوبی پایان یافت‪ ،‬گفتند‪ :‬وی کسل [بیمار] است‪ ،‬که قرار شد وی ‬
‫را دستگیری [یاری] کنند‪ .‬‬
‫از ویژگی های نمایان زبانی این کشورجمﻊ بستن‪ ،‬جمﻊ های عربی است که حتی نزد نویسندگان و ‬
‫گویندگان هم کاربرد دارد‪ ،‬مانند‪ :‬اولیاء ها‪ ،‬آثارها‪ ،‬شرایط ها‪ ،‬مراسم ها‪ ،‬اعضایان و‪ ...‬‬
‫ّ‬
‫پس از بدرود با استادان و ترتیب دادن زمان محاکمۀ دویم در انستیتو و گفت و گو با دکتر محمدجان ‬
‫ّ‬
‫ سوی انستیتو رفتیم و بنا شد آزمون ویژۀ ادبیات در همین هفته باشد‪ .‬استاد عینی قول شرکت ‬ ‫شکوری‪ ،‬به‬
‫ّ‬
‫ما را در دو جشن تویی [عروسی] (واژۀ ترکی) داده بود و قرار شد با گفت و گو با محی الدین اف‪ ،‬هزینۀ ‬
‫نام نویسی ما کم شود‪ .‬هر چند من به سبب ناامید شدن از دفاع‪ ،‬چندان روشن نیست که پس از گرفتن ‬
‫ارشد به اینجا بیایم‪ .‬ولی در ناامیدی‪ ،‬بسی امید است‪ .‬شاید یک زمانی این کوشش ها به بار نشست‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ کار بودم‪ ،‬دست به کار برگردان بخش فرخی یزدی از کتاب عصازاده شدم ‬ ‫از بامداد که در رایزنی بی‬
‫که به خط سیریلیک است و چه بسیار اشتباه در آن دیدم‪ .‬اگر این دو صفحۀ کتاب این گونه باشد‪ ،‬وای ‬
‫بر دیگر بخش ها و این نه ناشی از کمبود کتاب ها و بلکه نداشتن آشنایی و نبود ژرف بینی است‪ ،‬مانند ‬
‫ّ‬
‫خی به چاپ روزنامۀ طوفان‪ ،‬همت گماشت‪ .‬او نوشته نام روزنامه اش «طوفان ‬ ‫ّ‬
‫اینکه یک جایی خوانده‪ ،‬فر‬
‫همت» بوده است‪ .‬الخ‪ .‬باید برداشت های نادرست را به او گوشزد نمایم‪ .‬هر چند او می گوید‪ :‬کتاب ‬ ‫ّ‬
‫درسی است‪ ،‬ولی به دانشجو باید آگاهی درست داد‪ ،‬چون شاید او هم در جایی از این کتاب‪ ،‬گواه بیاورد‪ .‬‬
‫چون کار دیگری نداشتیم‪ ،‬برای درست کردن و آماده کردن رساله های خود به سوی خانه آمدیم‪ .‬‬
‫تا ساعت دو شب بیدار ماندیم‪ .‬به دستاویز آنکه رساله ها را نتوانستیم چاپ کنیم‪ ،‬ناچار به بریدن و ‬
‫چسباندن و الک گیری شده ایم‪ .‬‬
‫چندین شب است کسی تلفن نزده یا نتوانسته بزند‪ .‬زیر ساخت ارتباط های این کشور بسیار نابسامان ‬
‫ّ‬
‫است‪ ،‬حتی از انستیتو نمی توانیم شمارۀ خانه را بگیریم‪ ،‬چه رسد به ایران که هزاران فرسنگ از اینجا دور است‪ .‬‬

‫چﻬارشنبه ‪1383 /3/13‬‬


‫چون شب را دیرگاه خوابیده بودیم‪ ،‬بامداد هم دیر بلند شدیم‪ .‬هر چند اگر زود هم خوابیده بودیم‪ ،‬‬
‫به سبب نمناکی هوا و خواب بامدادی که در اینجا بسیار می چسبد‪ ،‬می خوابیدیم‪ .‬بر خالف یزد که ‬
‫خواب پس از ساعت هشت بامداد ناخوشایند است‪ ،‬در اینجا چنین نیست‪ .‬دلت می خواهد بی کار ‬
‫باشی و تا نیمۀ روز بخوابی‪ .‬‬
‫‪95‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫به هر روی به تندی‪ ،‬ناشتایی را خوردیم و با شتاب خود را به ایستگاه فرودگاه رساندیم‪ .‬باید نام آن ‬
‫مانند راه آهن‪ ،‬از فارسی ایران گرفته باشند‪ .‬ولی خود مردم به اینجا «ایرپورت» می گویند‪ ،‬مرشورتکه ها ‬
‫ افتند‪ ،‬حتی اگر مسافری نباشد‪ .‬از این روی هیﭻ کس در ‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬
‫بدون حتی دمی درنگ (برعکس ایران) به راه می‬
‫ّ‬
‫ شود‪ .‬در ایستگاه‪ ،‬چندین دختر بچه و پسربچه‪ ،‬آبجوی خانگی می فروختند‪ ،‬که ‬ ‫هیﭻ جا سرگردان نمی‬
‫بیشتر راننده ها و بی پوالن‪ ،‬خریدار این گونه آبجو هستند‪ .‬‬
‫گذشتن از خیابان های سرسبز دوشنبه که گویا در شمار نوترین شهرهای بزرگ جهان است‪ ،‬هم گیاه ‬
‫سرزمین های گرمسیری مانند‪ :‬انار‪ ،‬انگور‪ ،‬انجیر در آن می روید‪ ،‬هم گردو‪ ،‬آلبالو‪ ،‬زردآلو‪ ،‬آلوچه‪ ،‬شادی ‬
‫َ‬
‫بخش است‪ .‬به ویژه آنکه دختران زیباروی تاجیک با آن تن پوش های ادرس (‪ )adras‬و اطلس بومی و ‬
‫موهای بافته شده که تا پشت زانو می رسد‪ ،‬حالتی شاعرانه به این سیر و گشت می دهد و آن گاه که از زبان ‬
‫ک عیار و ‬ ‫َ‬
‫ های کتاب تاریخ بیهقی و س َم ّ‬ ‫مردم این شهر‪ ،‬زبان کهن پارسی با ویژگی های آن‪ ،‬همچون نوشته‬
‫دیگر کتاب ها را می شنوی که به یکدیگر «نغز» می گویند و جویای روزگار نغز آن ها می شوند‪ ،‬خود را در ‬
‫سده های سوم تا پنجم قمری‪ ،‬در دورۀ سامانیان و غزنویان و سلجوقیان می پنداری‪ .‬هنگامی که می گویند‪ :‬‬
‫می درآیی [در می آیی]‪ ،‬می فروشویم ‪ /‬می فروآییم [پیاده می شویم] و می برآمدم [باال می رفتم]‪ ،‬گفتن ‬
‫می توانستم [می توانم بگویم] و‪ ...‬‬
‫رادیو تاجیکستان که با آوا و گویشی روان تر برای ما ایرانیان سخن می گوید‪ ،‬گه گاه میان ترانه های ‬
‫خود‪ ،‬ترانه های پاپ ایرانی پخش می کند‪ .‬اگرچه از خوانندگان بیرون از ایران است‪ .‬این رادیو به دو زبان ‬
‫فارسی و روسی برنامه دارد‪ .‬با این همه نباید از تالش خوب صدا و سیمای این کشور در گسترش زبان ‬
‫ شود‪ :‬حتی پس از استقالل تاجیکستان در سال ‪ 1991‬میالدی و پیش از ‬ ‫ّ‬ ‫فارسی چشم پوشید‪ .‬گفته می‬
‫آغاز جنگ های خانگی در سال ‪ 1993‬میالدی‪ ،‬لوحه های سردر برخی فروشگاه ها و برخی دیوارنوشته ها ‬
‫ّ‬
‫به زبان و خط فارسی بود که برخی می گفتند‪ :‬اینجا هم ایران شده و دستاویز پیدایش برخی تنش ها و ‬
‫درگیری ها شد‪ ،‬برخی هم یکی از دستاویزهای نگرانی برخی از دولت مردان و جنگ جویان و ستیزه ‬
‫ّ‬
‫جویان را راه یابی خط فارسی در این جا می دانستند که با شورش برخی گروه های سیاسی و همراهی ‬
‫برخی کشورهای دوست نما‪ ،‬این تنش مایۀ پیدایی جنجال شد و پس از آن دستور رسید که همۀ لوحه ها ‬
‫ّ‬
‫و خط ها باید به خط سیریلیک باشد‪ .‬تنها بر سر در گالری سهراب در خیابان رودکی‪ ،‬بخشی از لوحۀ ‬
‫ّ‬
‫انستیتو شرق شناسی و چند جای اندک در این کشور‪ ،‬خط فارسی دیده می شود‪ .‬‬
‫ساعت ‪ 10‬که به انستیتو رسیدیم‪ ،‬پس از خوش آمد پروینه‪ ،‬به چیالیف که کار برگردان فشردۀ ما را ‬
‫پذیرفته بود‪ ،‬برخوردیم‪ .‬بیچاره یک ساعتی چشم به راه ما مانده بود‪ .‬با آن دندان های نقره ای که کمتر در این ‬
‫جا دیده می شود‪ .‬برخی هم اندیشی ها شد‪ .‬با این همه‪ ،‬پول بسیاری از ما گرفت‪ .‬برای ‪ 20‬صفحه برگردان ‬
‫که نزدیک به چند روز کار او بود‪ ،‬نفری ‪ 175‬دالر از ما گرفت‪ .‬می گویند‪ :‬او بهترین برگردانندۀ زبان روسی ‬
‫در این کشور است‪ .‬چیالیف از استادان برجستۀ آ کادمی جمهوری تاجیکستان بوده که به دستاویز سخنان ‬
‫بی پرده و بی پروای خود که بر استادان کم مایه می تاخته و به گفتۀ استاد عینی‪« :‬شیرخام خورده بود»‪ ،‬با ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪96‬‬

‫درخواست خود از انستیتو بیرون آمده است‪ .‬وی روستازاده ای رنﺞ دیده و دانشمند است و بسیار بر زبان ‬
‫پهلوی چیرگی دارد‪ .‬مانند چند نمونه که گفت‪ ،‬بسیار خوب بود‪ ،‬مانند واژۀ «مایۀ» فارسی که در عربی به ‬
‫ّ‬
‫ه» دگرگون شده‪ ،‬و یا «تشبث» که از «چسب» فارسی گرفته شده‪ ،‬چون عرب «چ» ندارد آن را به «ش» ‬ ‫ّ‬
‫«ماد‬
‫ستاخیز یعنی خیز برداشتن رست (مرده) در روز قیامت را برخی به ‬
‫ِ‬ ‫دگرگون و جابه جا کرده است‪ .‬واژۀ ر‬
‫ِ‬
‫ان «رستاخیز» می گویند‪ ،‬که به معنی برخاستن رستنی هاست و نادرست است و جز آن‪ .‬‬ ‫ویژه در ایر َ‬
‫ای آفتار ِفرات (پروپوزال یا ‬
‫ِ‬ ‫قرار شد چیالیف به سبب برخی جابه جایی ها‪ ،‬فشردۀ برگردان شده بر‬
‫خالصۀ پایان نامۀ دکتری است‪ ،автореферат( ).‬روسی) را ساعت چهار پسین بیاورد‪ .‬‬
‫به خانه برگشتیم و پس از لمیدن کوتاهی در خانه به انستیتو برگشته و فشرده ها را گرفتیم‪ .‬در ساعت ‬
‫ّ‬
‫اوات اهدایی استاد عینی (من زدم و آقای محمدی نزد) و به پیشنهاد او به سوی ‬ ‫پنﺞ پسین‪ ،‬همراه با کر‬
‫ّ‬
‫آشخانۀ اتفاق نویسندگان رفتیم که خودش هم چشم به راه ما بود‪ .‬نویسندگان و روشنفکران به دستاویز ‬
‫ارزانی جای خوراک خوری‪ ،‬اینجا را برمی گزینند‪ .‬امروز آیین آش پدر (این برنامه از سوی پدرزن‪ ،‬سامان ‬
‫داده می شود) از ساعت ‪ 4‬تا ‪ 6‬ویژۀ مردان است‪ .‬ده ها مرد‪ ،‬پس از شستن دست و مرحمت گویی ‬
‫[خوشامدگویی] بانی جشن‪ ،‬بر سر میزها می نشینند‪ .‬بر روی میز‪ ،‬چند سینی لعلی‪ ،‬ساالد‪ ،‬میوه های ‬
‫ّ‬
‫فصل‪ ،‬نان گردو تازه و نیشاال قرار داشت‪ .‬‬
‫در هنگام نشستن‪ ،‬بانی جشن به سر میز می آید و برای خوشی و آرامش عروس و داماد خانواده‪ ،‬‬
‫آرزوی تندرستی می کند‪ .‬همه «آمین» می گویند و دست بر چهره می کشند‪ .‬آن گاه دست به کار خوردن ‬
‫خوراکی ها‪ ،‬شیرینی و سمبوسه می شوند‪ .‬درون سمبوسۀ خانگی‪ ،‬گوشت چرخ کردۀ گاو و پیاز است‪ .‬‬
‫سپس چای نیک [قوری] (‪( )чайник‬روسی) چای کبود و گاهی قوری عرق می آورند‪ .‬ما که مهمان ‬
‫بودیم‪ ،‬از سوی بومی ها به چای فراخوانده می شدیم‪ .‬چای را در یک پیالۀ نصفه می ریختند و می باید با ‬
‫دست راست گرفت‪ .‬آن گاه از روی ادب‪ ،‬نان را می شکنند و به یکدیگر پیشکش می کنند‪ ،‬سپس بشقاب ‬
‫بزرگ آش پلو می آورند که از برنﺞ‪ ،‬سبزی (هویﺞ خرد کرده) گوشت برگ شدۀ گاو و روغن پنبه دانه یا ‬
‫دیگر روغن ها درست شده و ویژۀ دو نفر است‪ .‬همدست من با اشتهای سیری ناپذیری در این ساعت روز ‬
‫با نان و دست (نه قاشق) به خوردن آش پلو سرگرم بود‪ .‬عینی می گفت‪ :‬برنﺞ آن را از سمرقند آورده اند‪ .‬‬
‫پس از خوردن چند قاشق‪ ،‬سیر شدم و همدستم خرسند از کنار رفتن من و من در شگفت از اینکه چگونه ‬
‫این مردم در این نیمروز گرمازده‪ ،‬آش پلو می خورند‪ .‬در اینجا تنها خوراکی که به نام آش است‪ ،‬همین ‬
‫خوراک است‪ .‬گویا در این سامان برعکس این گفته که زبانزد همگان است‪ ،‬رفتار می کنند‪ :‬دنیا خوردن ‬
‫به از دنیا دیدن است‪ .‬‬
‫پس از دست کشیدن همگی از آش‪ ،‬یکی از بانیان این آیین آمد و پس از برداشتن بشقاب های خالی و ‬
‫خواندن نیایش تندرستی‪ ،‬با گفتن «مرحمت»‪ ،‬ما را تا دم در همراهی کرد‪ .‬چون جا کم بود‪ ،‬ده ها نفر پشت ‬
‫ِ‬
‫در چشم به راه آمدن بودند‪ .‬استاد عینی با گفتن مهمانان ایرانی‪ ،‬ما را با بانیان آشنا می کرد و آن ها شادمان و ‬
‫خرسند از دیدن ما خوش آمد می گفتند‪ .‬پس از بدرود با استاد عینی به سوی باغ حیوانات در بیرون شهر رفتیم‪ .‬‬
‫‪97‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫زمان کمی تا بسته شدن باغ مانده بود‪ .‬با دادن ‪ 40‬درم به درون باغ رفتیم و به خود گفتیم‪ :‬چگونه این ‬
‫باغ بزرگ را در نیم ساعت ببینیم؟ ولی با کمی گشتن و دیدن قفس های خالی که سال هاست جانورانش ‬
‫ُمرده بودند‪ ،‬بر پندار خود خندیدیم‪ .‬چند خرس بی نوا و گرسنه‪ ،‬سه گوزن‪ ،‬چند پرنده‪ ،‬یک گونه مرغ ‬
‫شاخدار که در ایران نیست‪ ،‬دو خر و یک شتر الغر و مردنی‪ ،‬همۀ هستی این باغ بود‪ .‬تنها هنگام رسیدن به ‬
‫ّ‬
‫ درنگ کردیم‪ .‬آقای محمدی بیشتر از من روبه روی خر ایستاد و انگار با او درد دل ها ‬ ‫قفس خر بود که کمی‬
‫داشت‪ .‬هنگامی که پرسیدم‪ :‬حاال هیﭻ حیوان دیگری نبود که این اندازه ما را سرگردان نکنید؟ به شوخی ‬
‫گفت‪ :‬به یاد حسن آباد خودمان افتادم و پسر خاله ام که خری داشت شبیه این خر و چه قدر این خر با ‬
‫من حرف ها دارد‪« .‬تا چه وجه مشترک یابم نشان»‪ ،‬ما به این خر ارادت داریم و به چشم من آشناست و ‬
‫سپس آواز برآورد‪:‬‬
‫کاشکی این آشنایی ها نبود یا پس از این ها جدایی نبود‬
‫ چند شاخۀ درخت به خر گرسنه دادم و او با خرناس کشیدن سپاسگزاری کرد‪ .‬تنها زیبایی باغ‪ ،‬چند ‬
‫طاووس زیبا و خوشرنگ و یک طاووس سفید بود‪ .‬‬
‫سرپرست آنجا گفت‪ :‬بیشتر جانوران آن در سال ‪ 1993‬میالدی و به هنگام آتش ورشدن جنگ های ‬
‫خانگی و گشنه ماندن از بین رفته اند‪ .‬قراراست از سوی ایران‪ ،‬پرندگان و جاندارانی آورده شوند‪ .‬سفیر ‬
‫پاکستان هم چندین پرنده پیشکش کرده که گویا همان طاووس ها باشد‪ .‬‬
‫سپس به باغ جوانان که نام آن در زمان دولت شوروی‪ ،‬باغ کامسامول (سازمان کمونیستی جوانان) ‬
‫بود‪ ،‬رفتیم‪ .‬جایی بود شادی بخش‪ ،‬دریاچه ای در پیش رو با قایق هایی در گردش که خانواده ها و بچه ها ‬
‫به پاروزدن سرگرم بودند و کرایۀ آن چند درم بود‪ .‬ده ها جوان و نوجوان هم برهنه و نیمه برهنه و به رایگان ‬
‫در این آب نه چندان زالل و پاک‪ ،‬شنا می کردند‪ .‬‬
‫مانند همۀ بوستان های شهر‪ ،‬ده ها خوراک خوری و فروشگاه هم در اینجا بود‪ .‬نسیم برخاسته از رود ‬
‫اه آقای محمدی‪ ،‬دو ساعتی را در باغ چرخیدیم‪ .‬همه با شگفتی به ما نگاه ‬‫ّ‬ ‫ورزاب به چهره ام می خورد‪ .‬همر‬
‫ّ‬
‫می کردند به ویژه به موهای سفید و فرفری آقای محمدی که برایشان تازگی داشت‪ .‬گفته ای از ابن سینا به ‬
‫ّ‬
‫خط سیریلیک در این بوستان بر سینۀ دیوار برجسته شده بود‪:‬‬
‫به هر کس راز خود مگوی‪ ،‬با هر کس دوست مشو‪ .‬‬
‫َ‬
‫سپس به نزد کاخ باربد‪ ،‬که بنایی استوار و بلند است‪ ،‬رفتیم‪ .‬اینجا جایگاه برپایی بزرگ ترین برنامه های ‬
‫موسیقی شهر دوشنبه است‪ .‬چند روز همنوازی بانو نصیبه‪ ،‬خوانندۀ ازبکی تاجیک تبار در اینجا برگزار ‬
‫بود و بهای بلیت آن به‪ 60‬سامانی (‪ 18‬هزار تومان) می رسید‪ .‬کاخ‪ ،‬بنایی بود باشکوه و گرداگرد به بلندای ‬
‫نزدیک به ‪ 20‬گز از روی زمین‪ .‬‬
‫ّ‬
‫پس از سوار شدن بر خط همیشگی هشت‪ ،‬به سوی خانه آمدیم‪ .‬در راه‪ ،‬زنان روس را می دیدم که با ‬
‫سگ های نگهبان و همراه خود در گذر هستند‪ .‬کمتر خانوادۀ تاجیک را دیدم که سگ داشته باشند (بی ‬
‫گمان به سبب گرانی خودش و خورد و خوراکش)‪ .‬بی گمان این سگ های درشت اندام به ویژه در آن ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪98‬‬

‫روزهای نا آرام سال های جنگ خانگی در کشور‪ ،‬باید نگهبان خوبی برای دارندگان خود بوده باشند‪ .‬‬
‫برخی از روس ها هم سگ های پاکوتاه پشمالوی غربی داشتند‪ .‬کسی می گفت‪ :‬شمار روس ها اکنون ‪10‬‬
‫فایز [درصد] است ولی پیش تر تا ‪ 50‬فایز بوده اند‪ .‬‬
‫امشب تلویزیون تاجیکستان‪ ،‬ترانه های تاجیکی را با رقﺺ بسیار زیبای زنان و دختران تاجیک پخش ‬
‫می کند و ما بی آنکه از فردای کاری خود بدانیم‪ ،‬برنامه های تاجیکی را می بینیم‪ .‬از خانواده و شهر و کشور ‬
‫خود بی خبریم‪ .‬در این ‪ 25‬روز‪ ،‬تلویزیون تاجیکستان تنها یک خبر یک دقیقه ای از زلزلۀ شمال کشور را ‬
‫چندبار پخش کرد و دیگر هیﭻ‪ .‬‬
‫با خوردن ماست بسیار خوشمزۀ فیض آباد‪ ،‬ساعت ‪ 1/5‬خوابیدیم‪ .‬‬

‫پنجشنبه ‪1383/3/14‬‬
‫امروز بامداد پس از خریدن شیر نغز [تازه و خوب] به خانه آمدم‪ .‬ناشتایی کمی خورده و با شتاب به ‬
‫انستیتو رفتم‪ .‬‬
‫پروتکل های محاکمۀ رساله و آزمون عربی آماده بود‪ ،‬افسوس که استادان آن نبودند‪ .‬سرگردان و بی کار ‬
‫از این سو به آن سو می رفتم‪ .‬علی مردان و مهین بانو گفتند‪ :‬بسیار خراب [الغر] شده ای‪ ،‬نگران نباش‪ ،‬‬
‫درست می شود‪ .‬ولی هنگامی که کارها به کندی پیش می رود و برنامه ای در کار نیست‪ ،‬نگرانی پیش ‬
‫می آید‪ .‬دوری از شهر‪ ،‬سرزمین و خانواده‪ ،‬هر چند در میهنی باشی که می توان آن را میهن دویم نامید‪ ،‬باز ‬
‫مایۀ پیدایی برخی دلتنگی ها می شود‪ .‬‬
‫تاجیکستان در بین همۀ کشورهای جهان‪ ،‬تنها کشوری است که همۀ مردم آن به زبان فارسی سخن ‬
‫می گویند و افغانستان در جای دویم است‪ .‬شنیدن آوای زبان فارسی آن هم در هزاران فرسنگ دور ‬
‫از ایران‪ ،‬مایۀ خرسندی است هر چند برخی دوگانگی های لهجوی در برخی جای ها مایۀ پدیدآمدن ‬
‫دشواری می شود‪ .‬ولی با کمی درنگ آسان می گردد‪ .‬‬
‫از بس در این چند روزه واژه های زیبا و دلنشین پارسی را گوش کرده ام‪ ،‬به خود بالیده ام و امیدوار ‬
‫شده ام که زبان فارسی سال های سال می تواند پایدار بماند‪ .‬در این چند روز و برای سرگرمی‪ ،‬ده ها واژۀ ‬
‫پارسی سره و زیبا را که به فراوانی در میان مردم گفته می شود‪ ،‬یادداشت کردم‪ .‬واژه هایی مانند «نغز» و ‬
‫جز آن که تنها در زبان ادبی و نوشتاری ایران کاربرد دارد؛ در زبان مردم کوچه و بازار این سامان به آسانی ‬
‫و فراوانی به کار می رود و مایۀ خرسندی هر ایرانی دوستدار زبان زندۀ خود می شود‪ .‬در این روزها در ‬
‫اندیشۀ کار در زمینۀ فرهنگ معاصر تاجیکستان هستم که شاید ازسوی دانشکدۀ فیلولوژی اینجا کار شده ‬
‫باشد و من نمی دانم و در دل آرزو کردم که ای کاش زمینه ای فراهم شود تا با چاپ این واژه نامه در ایران ‬
‫و گسترش واژه های کاربردی آن‪ ،‬زبان پارسی ما سرشار شود‪ .‬زبانی که بیش از ‪ 50‬درصد با زبان عربی ‬
‫آمیخته شده و دیگر نام و نشانی از گذشته ندارد‪ .‬مردم اینجا به زیبایی به واژۀ دربازکن نوشابه‪« ،‬گشایک» ‬
‫ گویند و به قند شکن و فندق شکن و جز آن «شکنک» و‪ ...‬‬
‫ِ‬ ‫می‬
‫‪99‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫با گشتی در خیابان رودکی برای آرامش و نشستن روی صندلی های خاطره انگیز آن و دیدن رهگذران ‬
‫آزاد و رها‪ ،‬یک ساعتی از زمانم را پر کرد و ناخشنودی مرا از بی سر و سامانی کارهای انستیتو کاهش داد‪ .‬‬
‫به انستیتو رفتم‪ .‬دکتر علی مردان گفت‪ :‬برادران ایرانی بروید خوش باشید‪ .‬گفتم‪ :‬کجا برویم؟ در این ‬
‫شهر‪ ،‬تنها طربخانه و باشگاه های پایکوبی ودست افشانی فراوان است‪ ،‬گفت‪« :‬این ها پس از استقالل ‬
‫تاجیکستان پیدا شده اند‪ .‬پیش از آن در زمان شوروی‪ ،‬نه کلوپ های رقﺺ و می خوارگی بود و نه این ‬
‫جایگاه های هوس بازی‪ .‬ما تنها به باغ لنین (باغ مرکزی فرهنگ و فراغت کنونی) می رفتیم و دیگر ‬
‫جای های تفریحی پاک و از این طربخانه ها [شرابخانه و رقاص خانه] نشانی نبود‪ ».‬‬
‫ّ‬
‫ای چند روز آینده‪ ،‬حتی امروز ما برنامه هایی فراهم کرده بود‪ .‬او بسیار هوای ما ‬ ‫استاد عینی هم آمد‪ .‬بر‬
‫را دارد و مهربانی می کند‪ .‬بسیار می گوید‪ :‬کاش ماشینی داشتم و به شما می دادم‪ .‬تاکنون ما را به چندین ‬
‫جشن و گردهمایی برده است و کوشش می کند برداشت غربت نکنیم‪ .‬سرشت مهربان و یکرنگ و در ‬
‫همان سان‪ ،‬اندیشمند و پر ارادۀ او دوست داشتنی است‪ .‬او هرچه باشد از تبار بزرگان این کشور است و ‬
‫فرهیخته ای است بسیار دانا‪ ،‬ادیب و سیاست مدار که همۀ این ها را با مهرورزی و احساس لطیف و نرم ‬
‫ایرانی در آمیخته است‪ .‬‬
‫وی از روند دگرگونی نام خیابان ها و شهرها گفت که به هنگام فروپاشی شوروی و سپس استقالل ‬
‫تاجیکستان‪ ،‬بسیاری از نام های گذشته به فراموشی سپرده شد و نام های رهبران جنبش‪ ،‬نویسندگان بزرگ ‬
‫و قهرمانان تاجیکستان بر خیابان ها‪ ،‬بنگاه های فرهنگی و جز آن نهاده شد‪ .‬ولی برخی نام های بلند آوازه ‬
‫مانند‪ ،‬یوری گاگارین (کیهان نورد شوروی) و چند تن دیگر ماند‪ .‬به جز چند تندیس‪ ،‬همۀ تندیس ها بر ‬
‫جای خود مانده اند‪ .‬چون بخشی از تاریخ بودند و تاریخ را نمی توان دگرگون کرد‪ .‬‬
‫امروز که به دیدار دکتر احراری رفتم‪ ،‬همچون بسیاری از روشنفکران تاجیکستان‪ ،‬افسوس گذشته ‬
‫را می خورد‪ .‬از دورۀ آبادانی و سرافرازی مردم می گفت و به گورباچف پلید دشنام می داد‪ .‬بر باالی ‬
‫سرش نگاره ای بزرگ از لنین بود که می گفت‪ :‬سال هاست همین جاست‪ .‬وی می گفت‪ :‬او بسیار به ‬
‫مردم این کشور یاری کرده است‪ .‬ما کشوری واپس مانده بودیم‪ .‬او ما را از کشور ازبکستان جدا کرد ‬
‫و استقالل بخشید‪ .‬‬
‫ّ‬
‫اری به آیین آش پلوی ختنۀ نوۀ ‬ ‫در پایان این گفت وگو‪ ،‬با قرار پیشین‪ ،‬همراه استاد عینی و استاد احر‬
‫یکی از نویسندگان رفتیم‪ .‬درست مانند برنامۀ دیروز بود با این تفاوت که امروز عرق هم بر سر میز بود و ‬
‫سمبوسه اش دلچسب تر از دیروز بود‪ .‬بر سر میز ما‪ ،‬ثابت نعمت الله یف زلزله شناس نامی نشسته بود‪ .‬‬
‫دیگر فرد سرشناس سر میز ما جمال عبدالحی‪ ،‬دستیار سرمحرر [سردبیر] روزنامۀ پیام دوشنبه بود که قرار ‬
‫شد با ما هم گفت و گویی کند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫پس از خوردن آش پلوی ختنه که امیدوارم به گفتۀ آقای محمدی بیشتر شود تا ما هم به نوایی برسیم‪ ،‬‬
‫به تک تک مهمانان خدانگهدار گفتیم‪ .‬در راه به دکتر منیازوف برخوردیم که رهنمودهای بایسته را دربارۀ ‬
‫اندن رده های آموزشی راهنمایی و یاری کرد‪ .‬‬
‫دفاع رسالۀ ما داد و برای از سر گذر ِ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪100‬‬

‫سپس به سوی باغ جوانان رفتیم‪ .‬در راه از کارهای فردا گفتیم و سختی هایی که برای گردآوری وآماده ‬
‫ّ‬
‫سازی رساله و چسب مالی باید بکشیم‪ .‬نیم ساعتی آقای محمدی با من بود‪ ،‬سپس برای پی گیری کار ‬
‫رسالۀ خود به سوی انستیتو رفت‪ .‬من تا ساعت هشت شب در باغ ماندم‪ .‬گه گاه که مردم‪ ،‬نا آشنایی چون ‬
‫مرا می دیدند‪ ،‬درنگ می کردند‪ .‬نگینه می گفت‪ :‬زود در می یابند که شما بیگانه هستید‪ ،‬چهره تان پیدا ‬
‫است‪ .‬ولی من بسیاری از تاجیکان را همانند ایرانیان می بینیم‪ .‬ساعتی بر لب رود وزرآب که به دریاچۀ باغ ‬
‫ّ‬
‫ دیدم‪ .‬بانگ شادی و آب بازی بچه ها و سگی که از روی دوستی ‬ ‫می ریخت‪ ،‬نشستم و گذر زندگی را می‬
‫با دارنده اش‪ ،‬شناکنان تا میانۀ رودخانه رفته و جانش را به خطر انداخته بود‪ ،‬نگاه همه را به سوی خودش ‬
‫کشانده بود‪ .‬این هم نمونه ای از وفاداری سگ‪ .‬او چون کسی که به دنبال رهایی غرق شده ای است‪ ،‬خود ‬
‫را به آب می زد و دوباره برمی گشت‪ .‬‬
‫دیدن مردانی که به ماهیگیری سرگرم بودند‪ ،‬مرا بدان سوی باغ کشاندند‪ .‬در آن گوشه‪ ،‬مردان در آب ‬
‫ّ‬
‫ پروای ما و بچه هایی که در آنجا ایستاده بودند‪ ،‬لخت مادرزاد از آب برآمده بودند‪ .‬چنین ‬ ‫رفته بودند و بی‬
‫ّ‬
‫کاری در ایران بسیار ناخوشایند و برای ما سخت است که پیش نا آشنا حتی با شلوارک باشیم‪ .‬مگر در ‬
‫گرمابه های همگانی که ناچار هستیم‪ .‬مردک لندهور با آن هیکل بزرگ‪ ،‬ایستاده و قد می کشید و باال و ‬
‫ّ‬
‫ کنند‪ ،‬فرق دارند‪ .‬در بوغ شفا (حمام بخار شفا) هم ‬ ‫پایین می پرید‪ .‬از این رو بسیار با ایرانی ها که شرم می‬
‫لخت بودند‪ .‬شاید به خود بگویند‪ :‬این را که همۀ مردان دارند‪ ،‬دیگر از چه پنهان کنیم‪ .‬‬
‫غروب زیبای خورشید و بازتاب آن بر روی دریاچه‪ ،‬هوای پاک و دوشیزۀ باغ و آواز پرندگان و آرامش ‬
‫باغ‪ ،‬پهنه ای دلنشین را پدید آورده بود‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ساعت هشت به سوی خانه روانه شدم‪ .‬در راه به خیابان های دراز شهر می نگریستم که حتی یک صندوق ‬
‫ُ‬
‫ های دور به ادارۀ پست در میان شهر بروند‪ .‬‬ ‫ای پست نامه های خود از راه‬ ‫ُپستی ندارد و مردم ناچارند بر ُ‬
‫با گذر از برابر انستیتو و دیدن دخترکی که با تن پوش بلند آلبالویی راه می رفت و همچون پروینه ‬
‫موهایش را درون روسری بسته بود‪ ،‬به یاد او افتادم‪ .‬پروینه هر روز به ما قهوه و نسکافه می دهد و زمانی که ‬
‫می خندد‪ ،‬گونه هایش به اندازۀ یک فندق‪ ،‬گودی می افتد‪ ،‬او با دلگیری می گوید‪ :‬کی می خواهید به ایران ‬
‫بروید؟ و یاد صدها دختر تاجیک می افتد که در این سالیان‪ ،‬راهی ایران و افغانستان و دیگر کشورها شده ‬
‫و کشور خود را رها کرده اند‪ .‬دریغا که زیبایی هم بسیار زمان ها مایۀ دردسر است‪ .‬‬
‫زنان و دختران تاجیک برخالف مردان‪ ،‬کمتر نوشابه های الکلی می خورند‪ .‬گه گاه لبی به شامپاین ‬
‫می زنند که درصد الکل آن کمتر است‪ .‬در اینجا شامپاین را «نوشاکی زنانه» می دانند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫امروز به یاد کافه تریا (من و آقای محمدی‪ ،‬کافۀ انستیتو را با آن صندلی های شکسته و زهوار دررفته ‬
‫و آشپزخانه اش که درون سطل آهنی‪ ،‬آب جوش می آورد و درون دیگ آهنی آش می پزند‪ ،‬به شوخی کافه ‬
‫َ‬ ‫ّ‬
‫اه با آقای محمدی رفتیم و اماج (آش سبزی نخود و برنﺞ) خوردیم‪ ،‬افتادم که به ‬ ‫تریا می گفتیم) که همر‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫گفتۀ استاد عینی‪ ،‬شوش بندی [شش بندی] (برابر ته بندی ایران) کرده باشیم و یک چای دم نگرفته [دم ‬
‫نکشیده] خوردیم‪ .‬‬
‫‪101‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫امشب تلویزیون تاجیکستان برنامۀ خوبی به نام «رابطه» داشت که گروهی کارشناس‪ ،‬استاد دانشگاه‪ ،‬‬
‫جامعه شناس و پلیس به بررسی پدیدۀ آدمکشی در شهر می پرداختند و بیشتر پیرامون زمینه های پیدایش ‬
‫آن مانند‪ :‬گرفتاری های اقتصادی و اجتماعی‪ ،‬کم بودن دستمزد‪ ،‬بیکاری‪ ،‬کوچ روستاییان به شهر در اثر ‬
‫پایین بودن مزد و درآمد و پایگاه خانوادگی بود‪ .‬یکی از کارشناسان پلیس می گفت‪« :‬تا پیش از سال ‪1995‬‬
‫میالدی در این شهر فاحشگی نبود‪ .‬اکنون کلوپ های اینترنتی برای این کار دایر شده است‪ ،‬هنگامی که ‬
‫یک کارمند که دستمزدش ماهی بین ‪ 20‬تا ‪ 50‬سامانی است می بیند درآمد ارابه ران [گاریچی] تا ماهی ‬
‫دوصد سامانی است‪ ،‬در رنﺞ و نگرانیده [نگران شده] می شود‪ ».‬‬
‫سپس تلویزیون از گشایش راه ابریشم که از چین تا اروپا دنباله داشت‪ ،‬خبر داد و پس از آن نوازندگان ‬
‫ّ‬
‫ هایی از خیام‪ ،‬هاللی و جامی را خواندند‪ .‬کمی مانند موسیقی ‬ ‫بومی با تار و دو تار و کمانچه و قانون‪ ،‬سروده‬
‫تربت جام بود‪ .‬مردی سالمند با چیزی همانند کمانچه که با قوطی فلزی درست شده و رویش «فلک» ‬
‫نوشته بود‪ ،‬آوازی غم انگیز می خواند و دیگران این بیت را با آوازی برآمده از جان هم خوانی می کردند‪:‬‬
‫ آنان که به صد زبان سخن می گفتند آیا چه شنیدند که خاموش شدند؟ ‬

‫جمعه ‪1383/3/15‬‬
‫سومین آدینۀ تاجیکستان را آغاز کردیم‪ ،‬آن هم با شیر پرچرب تاجیک که چون شیر کوهستان های ما بود و ‬
‫همچون آن بیت کهن که پیش تر نوشته شد‪ ،‬دوباره این کودک «گریزپای» سال های پیشین‪ ،‬به دبستان رفت‪ .‬‬
‫قرار بود همراه استاد عینی به دیدار دادخدا سیم الدین اوف‪ ،‬رﺋیس پژوهشگاه رودکی برویم تا چگونگی ‬
‫پیشبرد کارهای ما را برای محاکمۀ دویم‪ ،‬به خانم خورشیده آتاخان اوا دستور بدهد‪ ،‬ولی نبود و دست از ‬
‫پا درازتر برگشتیم‪ .‬این یعنی آغاز یک روز بی کار دیگر‪ .‬‬
‫در انستیتو یک گزارش از دکتر احراری گرفتم و دربارۀ کارهایش پرسیدم‪ ،‬وی رسالۀ دکترای وی دربارۀ ‬
‫ّ‬
‫مکتب بازگشت در ادبیات فارسی است و روی مشتاق اصفهانی و هاتف اصفهانی و دیگر سخنوران این ‬
‫مکتب پژوهش می کند‪ .‬او از اینکه در این جمهوری نو بنیاد با نداری برخی ابزار و چاپ و دیگر توانایی ها ‬
‫روبه رو هستیم‪ ،‬پوزش خواهی کرد و گفت‪ :‬کاش زمانی فراهم شود تا به دور هم گرد بیاییم و از کارهای ‬
‫یکدیگر آگاه شویم‪ .‬وی رساله های ما را کارهای ارزنده ای خواند که هر بخش آن‪ ،‬کتابی جداگانه است‪ .‬‬
‫ّ‬
‫سپس به سراغ عیسی رحمت الله یف‪ ،‬سرپرست گنجینۀ دست نویس های خطی انستیتو شرق شناسی ‬
‫رفتم‪ .‬وی گفت‪ :‬در اینجا بیش از پنﺞ هزار کتاب دست نویس فارسی‪ ،‬عربی‪ ،‬عبری و صدها کتاب ‬
‫چاپ سنگی هست‪ .‬کهن ترین نسخۀ آن‪ ،‬طومار تورات بر پوست در دو جعبۀ چوبی است‪( .‬اگرچه ‬
‫نگفت که این کتاب ها‪ ،‬کتاب هایی است که از کتاب سوزی های پس از پیروزی انقالب اکتبر در سال ‬
‫‪ 1920‬میالدی در بیغوله ها مخفی بودند و از گزند روزگار جسته اند) وی تاکنون کتاب هایی را از خط ‬
‫فارسی به سیریلیک برای آشنایی مردم امروز تاجیک‪ ،‬رونویس و چاپ و به راستی تصحیح کرده است‪ .‬‬
‫وی آگاهی های خوبی دربارۀ زبان تاجیکی داشت و بر این باور بود که در شرق و در نواحی کوهستانی ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪102‬‬

‫تاجیک به انگیزۀ راه یابی کمتر روس ها و دیگر مردمان ازبک و مغول‪ ،‬زبان فارسی زیباتری کاربرد دارد‪ .‬‬
‫به ویژه در استان کوالب‪ ،‬فیض آباد‪ .‬می گفت‪ :‬ما متن های کهن شاهنامه و دیگر کتاب ها را در تاجیکستان ‬
‫می توانیم بدون پانویسی و روشنگری واژه ها چاپ کنیم‪ ،‬چون زبان آن برای مردم‪ ،‬آشناست‪ .‬رحمت الله ‬
‫می گفت‪ :‬از زبان مردم تاجیک بوی قرن ‪ 10‬میالدی می آید‪ .‬‬
‫از پروینۀ خوشرو هم فیلمی کوتاه گرفتم‪ .‬سپس برای تمدید روادید خود به سفارت ایران رفتم‪ .‬پس ‬
‫ّ‬
‫ای یک شناخت نامه (معرفی نامه) ناچار شدم به بانک تجارت رفته و پنﺞ دالر بپردازم‪ .‬گمان ‬ ‫از آن بر‬
‫می کردم این برای تمدید گذرنامه است‪ ،‬ولی هنگامی که دانستم تنها برای نوشتن یک نامۀ چند سطری ‬
‫است‪ ،‬در دل‪ ،‬صدبار به مردم خوب تاجیکستان‪ ،‬رحمت فرستادم‪ .‬این که یک هم میهن من در یک بانک ‬
‫ایرانی که پاسخگوی راه اندازی کار مردم ایران است‪ ،‬از من پنﺞ دالر برابر پنﺞ هزار تومان گرفته است‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫ار تومان بدهیم‪ .‬تازه کنسول با منت فراوان این پول ناقابل ‬ ‫پس باید به دبیر انستیتو برای هر نامه پنجاه هز‬
‫را آن هم در سرزمین غربت از ما پذیرفت‪ .‬سپس برای تمدید به وزارت خارجۀ تاجیک در میدان سامانی ‬
‫رفتم که با برخورد تند نگهبان آن‪ ،‬از آمدن به این کشور و ادامۀ آموزش و‪ ...‬پشیمان شده و به خودم دشنام ‬
‫دادم‪ .‬هنوز روشن نیست کار ما به کجا بکشد و آیا تالش های ما سودی دارد یا نه؟ چرا کارمند سفارت ‬
‫تاجیکستان در تهران‪ ،‬روادیدم را سه ماهه نزد تا با این دشواری ها روبه رو نشوم؟ ‬
‫خسته و دل زده به انستیتو برگشتم‪ .‬یادم آمد که امروز برنامۀ سالگرد کالﺞ رقﺺ تاجیکستان است‪ .‬‬
‫هر چند از ‪ 11‬آغاز شده بود‪ ،‬ولی توانستم ‪ 20‬دقیقه ای را تماشا کنم‪ .‬چند رقﺺ تاجیکی‪ ،‬هندی‪ ،‬باله‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫اه با پیانو و چند رقﺺ گروهی از سوی طفلگان [بچه ها] آموزشگاه که با رنگ های شاد و با شادابی ‬ ‫همر‬
‫در گردش و چرخش و پریدن و پای کوبیدن بودند‪ ،‬ساعتی دلنشین را برایم به ارمغان آورد‪ .‬وزیر فرهنگ ‬
‫ّ‬
‫خرسندی خود را از رویکرد پرتالش به صنعت [هنر] رقﺺ باز گفت‪ .‬وی از ملکۀ صابر‪ ،‬رقاص کهنه کار ‬
‫و در گذشتۀ این کشور یاد کرد‪ .‬‬
‫این همه پرداختن به هنر در عین جایگاه نابسامان اقتصادی کشور‪ ،‬نشان از رویکرد خوب و فراوان به ‬
‫هنرها دارد‪ .‬نگرشی که در سایۀ آرامش‪ ،‬هموار گشته است‪ .‬هنوز چرخش زیبای دختران خردسال که با ‬
‫پاکی خود‪ ،‬سماع را یاد آوری می کردند و چون پرندگان سبک بال بر روی ابرها راه می رفتند‪ ،‬روبه روی ‬
‫دیدگانم است‪ .‬راستی رقﺺ چیست؟ جنبش هماهنگ اندام دست و پا و بدن یا نمادی از آفرینش و ‬
‫گردش سیاره ها و اجرام آسمانی؟ چه چیزی در رقﺺ نهفته است که رهرو را به سماع می کشاند؟ او در ‬ ‫ّ‬
‫این حالت چه می بیند؟ چرا زنان این اندازه به رقﺺ ارزش می گذارند و آن را دوست دارند؟ شاید بدین ‬
‫سبب است که زنان‪ ،‬همواره بیشتر از مردان زندگی می کنند؟ و ده ها پرسش بی پاسخ که همه از کمبود ‬
‫دانش و آگاهی من است‪ .‬‬
‫ساعت ‪ 2/5‬استاد عینی آمد‪ .‬وی با یک دنیا سواد و دانش می گفت‪ :‬دستاورد کشور ایران در زمینۀ ستیز ‬
‫با آزادی های جنسی سودمند است‪ ،‬زیرا که مشرق زمین‪ ،‬همچون غرب این آزادی ها را بر نمی تابد و زود‪ ،‬‬
‫ویران و تباه می شود‪ .‬‬
‫‪103‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫استاد عینی می گفت‪ :‬پس از انقالب اکتبر‪ 40 – 30 ،‬نفر از رقصندگان تاجیک را برای آموزش به مسکو ‬
‫فرستادند‪ .‬به پاریس که رفته بودند‪ ،‬یکی به ملکه صابر گفته بود‪ :‬او ستارۀ درخشان بالۀ آیندۀ جهان می شود‪ .‬‬
‫وی می گفت‪ :‬زمانی تاجیک ها به مشهد رفته بودند‪ ،‬از آن ها پرسیده بودند‪ :‬شما مال کجا هستید؟ و ‬
‫آن ها هم دلخور شده بودند؛ چرا که در اینجا «مال» را بیشتر دربارۀ جانوران و برخی اشیاء به کار می برند‪ .‬‬
‫امروز هم استاد عینی چند زبانزد زیبای تاجیکی در ال به الی سخنان خود گفت‪ :‬لگ لگ در هوا به دام ‬
‫نمی افتد (بخارا) ‪ /‬اگر سگ دیوانه شد‪ ،‬صاحبش را می گزد‪ /‬یافتی جاته‪ ،‬دراز کن پاته ‪ /‬به کورپه [لحاف] ‬
‫ات نگاه کن‪ ،‬پایت را دراز کن‪ /‬طاقت مهمان نداشت‪ ،‬خانه به مهمان گذاشت‪ .‬‬
‫ساعت چهار پسین‪ ،‬همراه استاد عینی به برنامۀ پانزدهمین سالگرد درگذشت امام خمینی در اتفاق ‬
‫نویسندگان تاجیکستان رفتیم‪ .‬سخنوران و نویسندگان تاجیک در این باره سروده و گفتارخواندند‪ .‬در زمان ‬
‫سخنرانی‪ ،‬همگان با آب شیرین (آب معدنی) پذیرایی شدند که به راستی در این سرزمین‪ ،‬آب شیرین‪ ،‬‬
‫حکم شربت آبلیمو را دارد‪ .‬‬
‫به خود گفتم برگزاری برنامه در ساعت چهار که هوا بسیار گرم است‪ ،‬تا چه اندازه درست است؟‪ ،‬ولی ‬
‫پیشواز بسیار خوب تاجیکان‪ ،‬نشانۀ دلبستگی مردم این سامان به ایران را داشت‪ .‬گویا همۀ ایرانی های ‬
‫باشنده در دوشنبه با خانواده شان گرد آمده بودند‪ .‬زنان چادر به سر و مقعنه به سر بودند‪ .‬گویندۀ برنامه ‬
‫یک تاجیک بود که به خوبی به فارسی ایرانی سخن می گفت و همخوانی (دکلمه) می کرد‪ .‬مﺆمن قناعت‪ ،‬‬
‫سخنور تاجیک پیش از خواندن سرودۀ خودش‪ ،‬به گفتن یادبوده ای از روزهای آغاز پیروزی انقالب ‬
‫اسالمی ایران پرداخت که قرار بود ایران به پنﺞ بخش یا سرزمین تجزیه شود و خوزستان به عراق‪ ،‬آذربایجان ‬
‫به آذربایجان شوروی و خراسان به افغانستان بپیوندد‪ .‬وی از سفرهای چندبارۀ خود به کشورهای عربی ‬
‫و‪ ...‬برای یکپارچگی ایران گفت و بیان داشت‪ :‬چون آن زمان در دولت شوروی مسﺌولیتی را داشته‪ ،‬با این ‬
‫ّ‬
‫پیش آمد برخورد کرده است‪ .‬دیگر سخنوری که چکامۀ خود را خواند‪ ،‬نظام الدین بود‪ .‬استاد علی مردان ‬
‫هم سخنرانی خوبی در بارۀ امام خمینی داشت‪ .‬‬
‫ناسازواری (پارادوکس) سخنرانی امروز‪ ،‬خواندن گفتاری از سوی دلشاد بانو دربارۀ بررسی نقش ‬
‫زن در آثار امام خمینی بود که با پا و سری لخت و دامنی کوتاه به خواندن گفتار خود می پرداخت‪ .‬نکتۀ ‬
‫خوب اینکه تا اندازۀ بسیاری همۀ سخنرانی ها برای من دریافتنی بود‪ .‬پایان بخش این آیین‪ ،‬برنامۀ موسیقی ‬
‫بومی با آوای گرم عمر تیمور‪ ،‬خوانندۀ تاجیک بود‪ .‬‬
‫در پایان برنامه که با همکاری رایزنی فرهنگی ایران برگزار شده بود‪ ،‬پذیرایی گسترده و خوبی همراه با ‬
‫انواع خوراک های بومی و میوه انجام شد به ویژه برای من که ناهار نخورده بودم‪ ،‬بسیار گوارا و بجا بود‪ .‬مانند ‬
‫لوله کباب [کباب کوبیده] سمبوسه‪ ،‬مانتو (یک جور سمبوسه) که از خوراک های بومی اینجا بود‪ .‬آشنایی و ‬
‫چاق سالمتی با هم میهنان‪ ،‬در این کشور‪ ،‬دلچسب بود‪ ،‬به ویژه آقای خوش آمدی که یزدی است‪ .‬دیدن یک ‬
‫همشهری آن هم در هزاران فرسنگ دورتر از ایران‪ ،‬از هر چیزی خوشایند تر است‪ .‬آقای خوش آمدی بسیار با ‬
‫ما مهربانی می کند‪ .‬هر هفته کوشش می کند ما را به جایی ببرد و قرار گذاشته این هفته دوباره به وزرآب ببرد‪ .‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪104‬‬

‫در غروب دلنواز دوشنبه گذر از خیابان های دوشنبه دل انگیز بود‪ .‬خیابان بزرگ و سرسبز دوشنبه‪ ،‬‬
‫باغ مرکزی‪ ،‬میدان سامانی با بنای سرخ رنگ مجلس عالی و وزارت کارهای خارجه‪ ،‬آب نمای زیبا‪ ،‬‬
‫تک منار با گچبری های زیبا‪ ،‬چهارراهی که طربخانۀ سیروس در آن جای دارد‪ ،‬سفارت پاکستان‪ ،‬بنای ‬
‫استوار کتابخانۀ فردوسی که بر سردر آن نیم تنه های گورگی‪ ،‬عینی‪ ،‬فردوسی و دیگران قرار دارد‪ ،‬انستیتو ‬
‫ّ‬
‫ای عینی‪ ،‬استخر و آب نما و مجسمه های جانوران‪ ،‬‬ ‫شرق شناسی‪ ،‬انستیتو رودکی‪ ،‬میدان روبه روی اپر‬
‫ّ‬
‫ساختمان مرکزی دانشگاه ملی با دانشجویان سرشاد دختر و پسر آن که هر کسی‪ ،‬یکی را برگزیده و ‬
‫ّ‬
‫به دلبری سرگرم است‪( .‬البته از گونۀ ادیبانۀ آن)‪ ،‬سفارت ترکیه‪ ،‬کاخ وطن‪ ،‬میدان عینی با مهمانخانۀ ‬
‫ّ‬
‫دوشنبه‪ ،‬آثارخانۀ ملی‪ ،‬تندیس های عینی با نمادهایی از انقالب تاجیکستان‪ ،‬بازار صدبرگ و سپس ‬
‫خیابان عینی با طربخانۀ آندره و مکتب ‪ 15‬و چند مکتب دیگر و سپس خیابان احمد دانش که سرسبزی ‬
‫آن تا فرودگاه پایان می پذیرد‪ .‬‬
‫سپس پیکرۀ جهان نمای روبه روی فرودگاه‪ ،‬با کافۀ پروانه که همیشه ترانه های ایرانی پخش می کند و ده ها ‬
‫یرا به راننده ها برای فروش نشان می دهد‪ .‬‬
‫تخمه فروش و آبجو دستی فروش و پسرکی که دسته ای از ‪ 20‬درم ‬
‫پسران سطل به دست که در کوچۀ روبه روی فرودگاه در کار شست و شوی خودروی پیشواز کنندگان ‬
‫هستند و زنی که تنها سرمایه اش‪ ،‬چند بسته آدامس و تخمه و چند پاکت سیگار بود و آن گاه کوچۀ دراز ‬
‫تیتوف‪ ،‬با آشیانه های چند طبقه که ده ها بند رخت و ده ها آنتن ماهواره از آن بیرون زده است‪ ،‬و ده ها ‬
‫کودکی که به توپ بازی و دیگر بازی ها سرگرم هستند‪ .‬خانه هایی که یک سرش تبدیل به فروشگاه شده ‬
‫بود و زنان روسی که با سگان درشت و کوچک و پشمالوی خود با خودپسندی به زمین و زمان و مردم ‬
‫کوچه و بازار ناز می فروشند‪ .‬انگار مردم تاجیک باید خرسند باشند که این ها در کوچه راه می روند و به ‬
‫آنان باید سرفرود آورند‪ .‬‬
‫روس ها از کوچک تا بزرگ‪ ،‬خود را تافته ای جدابافته در این سرزمین می دانند و گویا هنوز باور ندارند ‬
‫که آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت‪ .‬شاید روزی با چیرگی زبان تاجیکی و فراموش شدن زبان روسی ‬
‫و دشواری در پیوند برقرار کردن با مردم اینجا یا ناچار شوند به تاجیکی سخن گویند و یا ناچار شوند ‬
‫به زادگاه نیاکان خود‪ ،‬روسیه برگردند‪ .‬شگفتی از این است که این‪ ٪ 10‬به چه امیدی در این سرزمین ‬
‫مانده اند؟ هر چند بسیاری از آن ها با تاجیکان پیوند خورده اند و سال هاست در این سرزمین هستند و ‬
‫خانه و خانواده دارند‪ .‬‬
‫اکنون که سرگرم دیدن یادداشت های امروزم هستم‪ ،‬به چند نکته در خور گفتن و پرداختن برخوردم‪:‬‬
‫ «تاجیکی بودن»‪ ،‬لفظی است که دربارۀ برخی کاالهای ناکارآمد و برخی چیزها به کار می رود‪ ،‬مانند ‬
‫ایرانی ها که به برخی جنس های سست و بدرد نخور می گویند‪ :‬ایرانی است‪ ،‬پس فرنگی آن بهتر است‪ .‬‬
‫ رود‪ .‬حتی دست شویی های اینجا که آب ندارد و بی در و پیکرند و ‬ ‫ّ‬ ‫این شوخی در بیشتر جاها به کار می‬
‫با کلوخ و کاغذ‪ ،‬امورات می گذرد‪ .‬‬
‫َ‬
‫برخی پسوندها اینجا بسیار به کار می رود مانند‪ :‬چه که برای هر چیز کوچک و یا نشان دادن چیزی به ‬
‫‪105‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫ّ‬
‫ رود‪ .‬کوزه چه‪ ،‬پیاله چه‪ ،‬شیشه چه‪ ،‬پسرچه‪ ،‬و‪ ...‬دیگر پسوند ناک‪ ،‬مانند‪ :‬منفعت ناک‪ ،‬مسرت ‬ ‫کار می‬
‫ناک و ده ها واژۀ دیگر‪ .‬در حالی که در ایران‪ ،‬شمار واژه هایی که با «چه» به کار می رود‪ ،‬بسیار کم ‬
‫است‪ :‬باغچه‪ ،‬بیلچه‪ ،‬کوچه‪ ،‬تربچه‪ ،‬پیازچه‪ .... ،‬و با «ناک» که بسیار کم تر است‪ :‬اندوهناک‪ ،‬غمناک‪ ،‬‬
‫سوزناک‪ ،‬ترسناک‪ ،‬وحشتناک‪ ،‬خطرناک‪ ،‬هولناک‪ ،‬سهمناک و چند تای دیگر‪ .‬‬
‫در نوشته و سخنان نویسندگان و گویندگان تاجیک‪ ،‬فعل های آمیختۀ چند بخشی فراوان دیده می شود ‬
‫و از این روی خود را در رنﺞ می اندازند‪ ،‬مانند‪ :‬به تﺄسیس داده می شود = تﺄسیس می شود‪ ،‬گفته می توانستم ‬
‫= می توانم بگویم‪ ،‬مشاهده کردن ممکن است = می شود دید‪ ،‬پیدا کردن ممکن است = می شود پیدا کرد ‬
‫که شاید برگردانی از عبارت های روسی باشد‪ .‬نکتۀ پایانی رویکرد و دلبستگی مردم این سامان به چکامه ‬
‫و سخنان منظوم است که همگان گوش پهن می گذارند و با دلبستگی و خواستاری پذیرای آن هستند و از ‬
‫ّ‬
‫این رو‪ ،‬کار و کاسبی آقای محمدی پر رونق است و طلبکار [هوادار] بسیاری دارد‪ .‬‬

‫شنبه ‪1383 /3/1۶‬‬


‫بامداد شادابی را آغاز کردیم‪ ،‬نسیم بامدادی همراه با نم رخوت ناک آن‪ ،‬هر رونده ای را به چای و ‬
‫نوشاکی انگیزه می دهد‪ .‬بر پایۀ قرار دیروز به سوی تاالر عینی ره سپار شدیم تا همراه با استاد عینی به خانۀ ‬
‫ّ‬
‫خویشانش برویم و به شکرانۀ زاده شدن نوزاد دخترش‪ ،‬آش تولد بخوریم‪ .‬گردآمدن ده ها نفر از خویشان ‬
‫دور و نزدیک عینی‪ ،‬آن هم در بامداد یک روز نیمه تعطیل برای ما شگفت آور و برای استاد عینی شادی آور ‬
‫بود‪ .‬پس از پشت سرگذاشتن خیابانی بسیار سرسبز که نام چخوف‪ ،‬داستان نویس و نمایشنامه نویس نامی ‬
‫روس را بر خود داشت و به سفارش استاد عینی دگرگون نشده‪ ،‬از کنار دفتر هواپیمایی و چند فروشگاه ‬
‫دیگر گذشتیم‪ .‬چندین لوحۀ کوچک و بزرگ در خیابان های شهر به زبان انگلیسی است‪ ،‬ولی هیﭻ کدام ‬
‫ّ‬
‫آن به خط فارسی نیست‪ .‬‬
‫سپس به خیابان الهوتی پیچیدیم‪ .‬الهوتی بسیار برای مردم تاجیک‪ ،‬گرامی است و همه به نیکی از ‬
‫کوشش ها و تالش های او برای زنده نگه داشتن فرهنگ و ادب این سرزمین یاد می کنند‪ .‬یک آثارخانه و ‬
‫یک تاالر نمایش به نامش بود و تندیس او در برخی جاها دیده می شود‪ .‬درختان سرسبز زبان گنجشک ‬
‫و شمشاد که ما در ایران بدان سفیدار یا سپیدار می گوییم‪ ،‬خیابان را خنک کرده بود‪ .‬در راه به چند گدا ‬
‫برخوردیم‪ .‬استاد عینی می گفت‪ :‬ما هیﭻ گاه در دورۀ شوروی گدا نداشتیم‪ ،‬این ها را به باشگاه بی کسان و ‬
‫بی چیزان می بردند و تا پایان زندگی از آنان نگهداری می کردند‪ .‬بیماران را به بیمارستان می سپردند و گه ‬
‫گاه برای آسایش به جاهای خوش آب و هوا می بردند‪ .‬دختران تاجیک با کاکل [موی بافته] در گذر بودند‪ .‬‬
‫استاد عینی به شوخی می گفت‪ :‬گمان بد به سرتان نزند‪ .‬‬
‫در این چند روز در هیﭻ خیابان و کوچه ای‪ ،‬دیوار نوشته و آگهی های دیواری ندیدم‪ .‬هر چند به دستاویز ‬
‫گرانی کاغذ‪ ،‬کمتر آگهی چاپ می شود‪ ،‬ولی در و دیوار شهر پاکیزه بود و شاید نوشتن و چسباندن آگهی ‬
‫بر دیوارها در همه جا ممنوع بود‪ .‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪106‬‬

‫پیش تر از بس دوچرخه در این شهر کم بود‪ ،‬گمان می کردم ممنوع است‪ ،‬ولی پس از چند روز گه گاه ‬
‫ّ‬
‫ بینم‪ ،‬ولی در این سی روز یک دستگاه موتورسیکلت ندیدم که حتی در کوچه ها در گردش باشد‪ .‬از ‬ ‫می‬
‫این روی رفت و آمد ها به ویژه در پایتخت خوب و آرام است‪ .‬از دود و دم نشانی نیست‪ .‬هوای میانی ترین ‬
‫َ‬
‫بخش شهر به همان پاکی است که در ریان‪ .‬‬
‫به خانۀ میرزایف رسیدیم‪ .‬همه با گفتن «مرحمت» به پیشواز ما آمدند‪ .‬بر پایۀ روش اینجا که لولۀ ‬
‫آهنی آب با چند سوارخ دم در می گذارند تا مردم دستشان را بشورند‪ ،‬ماهم دستمان را شستیم و به درون ‬
‫خانه رفتیم‪ .‬بر سر میز مانند جاهای دیگر‪ ،‬لعلی (سینی شکالت و گردو و‪ )...‬با آش پلو بود‪ .‬خوردن آش ‬
‫ّ‬
‫پلو آن هم در ساعت ‪ 8‬بامداد‪ ،‬دیگر نوبر بود‪ .‬برنجی چرب با یک تکه گوشت گاو‪ .‬چند لقمه ای همراه با ‬
‫ّ‬
‫سمبوسه و نیشاال (به گفتۀ استاد عینی در کتاب ابن سینا هم نامش آمده) خوردیم‪ .‬شاید اشتهای مان باز ‬
‫شود‪ .‬ولی من که گرسنه نبودم‪ ،‬زود کنار رفتم‪ .‬یکی از مهمانان که عرق خورده و مست کرده بود‪ ،‬پرت ‬
‫و پال می گفت‪ ،‬یکی دیگر از مهمانان با پوزش خواهی گفت‪ :‬جنگل‪ ،‬همه چیز دارد‪ .‬با خواندن نیایش و ‬
‫گفتن آمین به سوی انستیتو رودکی رفتیم‪ .‬‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫نزد سید محی الدین که دانش آموختۀ لنین گراد در رشتۀ زبان شناسی است و زبان پهلوی را خوب ‬
‫می داند‪ ،‬رفتیم‪ .‬دفتر کارش پر از کتاب های ایرانی پیشکشی سفارت ایران بود‪ .‬وی هزینۀ نام نویسی ما را ‬
‫بخشید‪ ،‬ولی بنا شد آزمون ویژه را در این جا بسپاریم [بدهیم]‪ .‬‬
‫اگر یک ایرانی بتواند در اینجا واژه ها را برعکس ایران ادا کند‪ ،‬نیمی از راه را رفته است‪ ،‬به جوری که همۀ ‬
‫حروفی را که «ی» دارد « ِا» و حروفی را که « ِا» دارد «ی» ادا کند‪ .‬یعنی کسره ها را فتحه کند و برعکس ‬
‫ب به جای سیب‪ ،‬آبی به جای آب‪ ،‬ایبراهیم‪ ،‬ایسماعیل‪ ،‬‬
‫ِ‬ ‫ تواند به گویش تاجیکی نزدیک شود ‪.‬مانند‪ :‬س‬
‫ِ‬ ‫می‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫فارت به جای سفارت‪ ،‬وزارت‪ ،‬سفید‪ .‬‬ ‫َ‬
‫اینتظار‪ ،‬ایجرا‪ِ ،‬اجاد (ایجاد)‪ ،‬ایسالم و‪ ...‬و یا این گونه بگوید‪ :‬س‬
‫ِ‬
‫سپس به سوی رایزنی رفتیم تا از نمایشگاه کتاب آنجا (با تخفیف ‪ 66‬درصد‪ ،‬یعنی نزدیک به رایگان) ‬
‫دیدن کنیم‪ .‬دیدن کتاب های فارسی در این کشور دور‪ ،‬چشممان را روشن می کرد‪ .‬هر چند دوست داشتیم ‬
‫بخریم‪ ،‬ولی بار سنگینی بود که ناچار بودیم تا ایران و یزد همراه خود ببریم‪ .‬به ناچار چند کتاب چاپ ‬
‫ّ‬
‫ات معاصر و فرخی یزدی کار می کنند‪ ،‬گرفتم‪ .‬‬ ‫ّ‬
‫ا که در زمینۀ ادبی‬ ‫اینجا خریدم‪ .‬و نشانی چند تاجیک ر‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ احمد‪ ،‬جبار رسول اف و ‬ ‫مانند خدای نظر عصازاده‪ ،‬عمر صفروف‪ ،‬عالم جان حاجی مرادف‪ ،‬میرزا مال‬
‫فیروزۀ اکرامی که کتابی در دو دفتر دربارۀ نثر فارسی دارد‪ .‬‬
‫ّ‬
‫دکتر قهار رسولیان‪ ،‬سرپرست کتابخانۀ رایزنی ایران که خود هم دربارۀ فرخی یزدی کار کرده‪ ،‬گفت‪ :‬‬ ‫ّ‬
‫ّ‬
‫ ها (دربارۀ ادیبان معاصر) و سه شاخۀ ادبیات دارد‪ .‬در اینجا به کوشش انجمن ‬ ‫عصازاده کتابی به نام چهره‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫پیوند‪ ،‬مجله ای به دو زبان فارسی و تاجیکی‪ ،‬مجلۀ پیام اندیشه به زبان سیریلیک ازسوی رایزنی سفارت ‬
‫ایران و ده ها کتاب تک زبانۀ سیریلیک و یا دو زبانۀ فارسی‪ ،‬سیریلیک نیز از سوی رایزنی چاپ شده است‪ .‬‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ هایی از محمدجان شکوری‪ ،‬اعالخان ‬ ‫کتاب «بلند پیام اخالقی شاهنامه» از میرزا مال احمد‪ ،‬کتاب‬
‫افصح زاده‪ ،‬خدایی شریف زاده‪ ،‬ایران نامه‪ ،‬قرآن و نهﺞ البالغه به زبان سیریلیک و مانند آن بود‪ .‬از این ‬
‫‪107‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫رو تاجیکان خوب پیشواز کرده بودند و کتاب می خریدند‪ .‬چون بسیار ارزان بود‪ ،‬به ویژه برای فرهنگیان ‬
‫اینجا که توان خرید چندانی ندارند‪ .‬‬
‫کنسول ایران را در اینجا دیدم و برخورد بد نگهبان هیکل سامانی را گوشزد کردم‪ .‬گفت‪ :‬از بس نامه ‬
‫نوشتیم و یادآوری کردیم‪ ،‬تازه کمی خوب شده است‪ .‬پیش تر هر پاسبانی برای خودش گذرنامه و پول و ‬
‫باج و تاوان می گرفت‪ .‬‬
‫پس از خرید چند کتاب به سوی خانه رهسپار گشتیم و پس از آسایشی چند ساعته به دعوت استاد عینی ‬
‫به سوی کبابخانۀ راحت به راه افتادیم‪ .‬آن هم ساعت سه پسین‪ .‬کافه ها را یکی یکی پشت سر گذاشتیم‪ .‬‬
‫کافۀ نوروز‪ ،‬دیپلمات‪ ،‬طربخانۀ رخش‪ ،‬طربخانۀ سیروس و ده ها کافۀ دیگر تا به راحت رسیدیم‪ .‬استاد ‬
‫عینی چشم به راه ما ایستاده بود‪ .‬پیرمرد‪ ،‬نگران بود‪ .‬به همراه او به تاالر ویژۀ جشن ها پای نهادیم‪ .‬‬
‫امروز روز پیوند زناشویی دو خانوادۀ بسیار دولت مند شهر بود‪ .‬خویشان استاد عینی که یک سرشان به ‬
‫سمرقند بند بود و یک سرشان به بخارا و دوشنبه‪ .‬از خانوادۀ بازرگانان اینجا بودند‪ .‬گویا داماد‪ ،‬دانشجوی ‬
‫پزشکی بود‪ .‬پس از نشستن مهمانان‪ ،‬گروه موسیقی پاپ دست به کار خواندن شد و ده ها ترانه خواند‪ .‬ده ها ‬
‫زن و مرد و دختر و پسر‪ ،‬شادمانه در کنار هم پای کوبیدند و خندیدند‪ ،‬خوردند و پیاله ها را به هم زدند و ‬
‫باز رقصیدند و پای کوبیدند‪ .‬ساعت ها در کنار خانواده و نزدیکان گفتند و دیده بوسی کردند‪ .‬خوراک های ‬
‫غیر بومی و بومی مانند گوشت و زبان بود‪ .‬از شانس بد‪ ،‬امروز هم به جای زبان گاو‪ ،‬کمی زبان اسب را ‬
‫ّ‬
‫ چیزهای نخورده‪ .‬از بس دسرها و ساالدهای خوشمزه بود‪ ،‬دیگر نتوانستیم هیﭻ کدام از ‬ ‫ّ‬
‫خوردم‪ .‬به حق‬
‫خوراک های اصلی را بخوریم‪ .‬‬
‫سفیر آمریکا هم آمده بود و پس از گفتن شادباش به زبان روسی‪ ،‬به افتخار عروس و داماد رقصید‪ .‬‬
‫آقای محمدی هم غزلی عاشقانه خواند که برایش فراوان‪ ،‬دست زدند و گوینده دربارۀ یگانگی ایران و ‬ ‫ّ‬
‫تاجیکستان سخن گفت و مهمانان‪ ،‬ما را تشویق کردند‪ .‬‬
‫ تا ساعت ‪ 6/5‬آنجا ماندیم و چون می خواستیم به تویی[جشن عروسی] فرزند جوره بیک نذری‪ ،‬‬
‫رﺋیس انستیتو شرق شناسی برویم‪ ،‬زودتر بلند شدیم‪ .‬استاد عینی گفت‪ :‬من تویانه [هدیۀ عروسی] را ‬
‫نیاوردم‪ .‬این مهمانی در مهمانخانۀ تاجیکستان بود‪ .‬ما جامه های آش خوری [پلوخوری] (چون اینجا ‬
‫به پلو‪ ،‬آش می گویند) پوشیده بودیم و کراوات هم زده بودیم‪ .‬به راهنمایی دکتر جوره بیک به بخش ویژه ‬
‫رفتیم که استادان پژوهشگاه های گوناگون‪ ،‬کارمندان سفارت ایران و دوستان نزدیک جوره بیک بودند‪ .‬‬
‫چون خسته بودیم‪ ،‬پس از خوش و بش با استادان‪ ،‬بیرون آمدیم و تاجیک های پرخور را با خوراک ها و ‬
‫نوشاکی های گوناگون رها کردیم‪ .‬با اینکه در جشن پیشین‪ ،‬تنها ساالد خورده بودیم‪ ،‬دیگر نمی توانستیم ‬
‫حتی یک قطرۀ آب بخوریم‪ .‬چرخی در باغ فرهنگ و فراغت زدیم که از هیاهوی روز هیﭻ نداشت‪ .‬تنها ‬
‫ّ‬
‫چراغ های کافۀ جام جمشید (به خط فارسی) روشن بود‪ .‬یک خانوادۀ هندی و چند جفت دلداده که ‬
‫ّ‬
‫چون کبوتر سرگرم بﻎ بغو بودند‪ ،‬در باغ بودند‪ .‬خسته به خانه آمدیم‪ .‬در راه به جدی شدن ماندن خودمان ‬
‫می اندیشیدیم که چه گونه یک ماه گذشت و بی خبر از همه جا هستیم‪ .‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪108‬‬

‫یﮏشنبه ‪1383 /3/17‬‬


‫ّ‬
‫امروز همه جا تعطیل است‪ ،‬از اینرو زمانی پیدا شد تا به بازخوانی درس های ادبیات فارسی بپردازم که ‬
‫بنا شد روز دوشنبه آزمون بدهیم‪ ،‬ساعت ‪ 10/5‬بامداد‪ ،‬آقای خوش آمدی مانند یک شنبه های دیگر زنگ ‬
‫زد که به ورزاب برویم‪ .‬‬
‫دیروز بنا بود به خانۀ جورۀ بیک برویم و آش ناهار بخوریم‪ .‬این آش از سوی پدرزن و پدرشوهر بین ‬
‫ساعت ‪ 6‬تا ‪ 11‬بامداد داده می شود و کسانی که در این جا می آیند باخبر می شوند که تویی [آیین عروسی] ‬
‫امشب در کجا است و به مهمانان ویژه و نزدیک‪ ،‬کارت دعوت می دهند‪ .‬ولی به پیشنهاد استاد عینی به ‬
‫جای دیگری رفتیم‪ .‬‬
‫ساعت ‪ 11/5‬بامداد‪ ،‬نخست به دیدن دکتر امامی که در کار راه اندازی کارخانۀ آب شفا از سرچشمه های ‬
‫ّ‬
‫ های‪ :‬دیوان فرخی یزدی ‬ ‫چهل و چهار چشمه است‪ ،‬رفتیم‪ .‬وی با مهربانی دو جلد از کتاب های من به نام‬
‫ّ‬
‫و یزد‪ ،‬یادگار تاریخ را که با پیگیری فرزندم نیما و سازمان اسناد ملی یزد به تهران فرستاده شده بود‪ ،‬از ‬
‫ایران آورده بود‪ .‬این دو جلد کتاب به گفتۀ استاد عینی مانند موشک می ماند و در شناخت من‪ ،‬نزد استادان ‬
‫دانشگاه بسیار کارآمد است‪ .‬پس از سپاسگزاری از کار خوب او به همراه چهار خانوادۀ دیگر وابستۀ ‬
‫سفارت ایران راهی ورزاب شدیم‪ .‬هوا بسیار آفتابی و دلنشین بود و نوید روزی خوب را برای گردش ‬
‫گروهی می داد‪ .‬‬
‫هنوز دو فرسنگ از دوشنبه دور نشده بودیم که به یکباره بارش تند باران آغاز شد و همۀ برنامه های ‬
‫ما را به هم ریخت‪ .‬به هر جا می رفتیم‪ ،‬دنبال سر پناهی برای نشستن می گشتیم و با این گروه ‪ 15‬نفرۀ ما ‬
‫جا کم بود‪ .‬باران هر دم‪ ،‬تند و تندتر می شد‪ .‬آن هم در روز ‪ 17‬خرداد‪ ،‬هوا بسیار خنک شد‪ .‬چون دیگر ‬
‫ ها بچۀ کوچک داشتند‪ ،‬به دوشنبه برگشتند‪ .‬ولی ما به همراه خانوادۀ آقای خوش آمدی به آشخانۀ ‬ ‫خانواده ّ‬
‫پروینه رفتیم‪ ،‬ولی از دلبر نشانی نبود‪ .‬ایرانی ها اینجا را کافۀ عمو می گویند‪ ،‬کافۀ خاله هم دارند‪ .‬‬
‫پس از دو هفته‪ ،‬باز بخت یار شد و ناهار ایرانی خوردیم‪ .‬خانم غالمی‪ ،‬همسر مهربان آقای خوش ‬
‫آمدی‪ ،‬با استادی تمام‪ ،‬دلمۀ برگ انگور و خوراک های دیگر پخته بود‪ .‬باران به یکباره به تگرگ تبدیل شد‪ .‬‬
‫آب رودخانه گل آلود شد و رو به تیرگی نهاد‪ .‬هوا بسیار خنک و دلچسب بود و با شوخی ها و یادبوده های ‬
‫ّ‬
‫شنیدنی آقای محمدی و خوش آمدی‪ ،‬لحظه ها به خوبی می گذشت‪ .‬‬
‫کنار چادر ما‪ ،‬چادری بود که چهار مرد گردن کلفت با دو خانم نزدیک به ‪ 25‬سال و زیبا جای گرفته ‬
‫بودند‪ .‬نخست‪ ،‬پنداشتیم که این ها همراه خانم های خود آمدند‪ .‬ولی زود دریافتیم که چنین روشی در ‬
‫اینجا باب نیست و تا اندازه ای شدنی نیست که یک مرد تاجیک همراه همسر خود به جای های گردشگری ‬
‫ّ‬
‫بیاید‪ .‬زنان‪ ،‬بیشتر در خانه بوده و به کار پخت و پز‪ ،‬رفت و روب و بچه داری سرگرم هستند و مردان به ‬
‫ویژه آنانی که دست شان به دهن شان می رسد و درآمد خوبی دارند‪ ،‬با دوست و یا رفیقۀ خود به گردش و ‬
‫خوشگذرانی می آیند‪ .‬به درستی که این چادرها جای مردان بدون زنان و زنان بدون مردان است‪ .‬‬
‫می گویند‪ :‬شیوۀ مرد ساالری به تمام معنا در این شهر بزرگ‪ ،‬باب است‪ .‬برخی هم زنان خود را کتک ‬
‫‪109‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫ّ‬
‫ زنند‪ .‬زنان تا پایان عمر ناچار به زندگی هستند و حق هیﭻ گونه بازخواستی ندارند و خوب می دانند ‬ ‫می‬
‫ ها زن خانه هستند‪ .‬از ‬ ‫َ‬
‫که مردان خود با زنان دیگر به گردش یا به گفتۀ خودشان‪ ،‬دم گیری می روند و آن ِ‬
‫این رو بیشتر مردان اینجا به سبب خوش گذرانی و سرگرمی‪ ،‬زندگانی افزون تر و شادتر از زنان دارند و از ‬
‫ِ‬
‫این رو بنیان خانواده ها بسیار سست است‪ .‬برخی مردان تاجیک‪ ،‬زنان خود را بی وفا می خوانند و از خود ‬
‫نمی پرسند‪ :‬چرا خود بدین گونه هستند‪ .‬گسترش جشن ها و مهمانی های غیر خانوادگی و آمد و شدها ‬
‫می تواند به این سستی ها و بی وفایی ها دامن بزند‪ .‬‬
‫در این چادرها و آلونک ها که از سر جادۀ ورزاب تا پایان آن دنباله دارد‪ ،‬ده ها آلونک‪ ،‬چادر‪ ،‬تخت و ‬
‫جز آن آماده شده که بیشتر‪ ،‬مردان با زنان دیگر هستند‪ .‬زنان بسیار زیبا با تن پوش های جشن و شادی‪ ،‬به ‬
‫خوشی و نوشیدن و خنده سرگرم اند‪ .‬هرکس دلبری را در آغوش گرفته و در کار دلدادگی است‪ .‬‬
‫زندگی برای ما چه برداشت و دریافتی دارد و برای این ها چگونه است؟ اگرچه من باور دارم مردان ‬
‫ّ‬
‫زحمتکش و رنﺞ دیدۀ این سامان‪ ،‬حتی نمی توانند از روستا و شهر خود بیرون بیایند‪ .‬چنانکه شنیدم‪ ،‬‬
‫چنین کارهایی در شهرهای کوچک به ویژه روستاهای این کشور هرگز کاربرد ندارد‪ .‬‬
‫زمانی که از جوانان تاجیک می پرسید‪ :‬شما که دوست دختر دارید‪ ،‬دیگر چه نیازی به زن دارید؟ می گوید‪ :‬‬
‫ّ‬
‫ای کارهای خانه و بچه آوردن‪ ،‬آن هم پسر که ارجی فراوان دارد و دختر زاییدن‪ ،‬چندان خوب نیست‪ .‬‬ ‫بر‬
‫پس از ساعتی آرمیدن و برداشتن آب گوارای ورزاب از سرچشمه های بر سر راه به سوی شهر آمدیم‪ .‬‬
‫سیل‪ ،‬برخی جاها را ویران کرده بود و ما برای آمادگی آزمون های فردا به خانه برگشتیم‪ .‬شام را خوراکی ‬
‫َ‬
‫ تر از همه چیز در اینجا سیب زمینی بود‪ .‬مسکه و پنیر‪ ،‬گران است‪ .‬‬ ‫ساده آماده کردیم که ارزان‬
‫یک ماهی که دراینجا بودیم با صرفه جویی فراوان زندگی کردیم و در سنجش با ایران‪ ،‬بسیار کم هزینه ‬
‫بود‪ .‬برخی روزها مهمان بودیم و خوراک روزهای دیگر ما دست باال ‪ 4200‬تومان به پول ایران می شد ‬
‫و برخی روزها تا ‪ 1000‬تومان‪ .‬روزها در تکاپوی کار درس ها و برگزاری آزمون و گرفتن بازده کار خود ‬
‫هستیم و شب ها خسته و کوفته به خانه می آییم‪ .‬دنبال خوش گذرانی هم نیستیم که تا دیرگاه بیرون بمانیم‪ .‬‬
‫ّ‬
‫من و آقای محمدی به همراه هم‪ ،‬خوراک می پزیم و ظرف ها را می شوریم‪ .‬‬
‫کارکرد دانشگاه های اینجا به دستاویز برخی نابسامانی ها‪ ،‬هنوز پویا نیست‪ .‬بسیاری از سرپرستان ‬
‫آموزش با سیر و گردش کار از آغاز تا به پایان آشنا نیستند‪ .‬هرکس به این کشور می آید‪ ،‬چندین روز باید ‬
‫کارآموزی کرده باشد و صدها پرسش را پرسیده باشد و بی گدار به آب نزند‪ .‬خوشبختانه قرار است گواهی ‬
‫نامه های دانشگاهی اینجا را در ایران بپذیرند‪ .‬کماکان چندین روز است که از خانوادۀ خود خبری نداریم‪ .‬‬

‫دوشنبه ‪1383/3/18‬‬
‫دیشب تا دیر گاه در این اندیشه بودم‪ .‬آن هنگام که در تلویزیون این کشور‪ ،‬آوای خوش و دلنشین خوانندۀ ‬
‫زن با نوای شاد موسیقی و با دست افشانی دخترگان و زنکان همگام است و شادترین زمان های زندگانی ‬
‫آدمی را نوید می دهد و بر چهرۀ شرقی و زیبای خواننده (که یادآور سیه چشمان آهووش و مه رویان ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪110‬‬

‫چکامه های جاویدان سخنوران خراسان بزرگ هستند)‪ ،‬لبخندی زیبا نقش بسته است‪ ،‬در شهر چه ‬
‫می گذرد؟ در پس این خوشی ها‪ ،‬چه ناخوشی ها نهفته است؟ چه ارزش هایی که هیﭻ پنداشته می شود و ‬
‫چه هیﭻ هایی که ارزش می شود‪ .‬من در کجای جهانم‪ .‬من کژ اندیشم و یا این ها کژ رو؟ من کوته بینم یا ‬
‫َ‬
‫م است و ما بازدم؟ ‬ ‫َ‬
‫ ها کوته دید؟ آیا دنیا د‬
‫این‬
‫َ‬
‫زندگی آیا دمی است و دیگر هیﭻ؟ دم را باید دریافت‪ .‬چنان که مردان ستبر بازو سینه فراخ تاجیک‪ ،‬به ‬ ‫َ‬
‫«دم گیری»‪ ،‬آمده اند‪ .‬دمی و لبی و کنار چمنی‪ .‬به درستی که دنیا دیدن‪ ،‬چشم ها را باز می کند‪ .‬ساعت ها ‬ ‫َ‬
‫از این دنده به آن دنده شدم تا دم دمه های سحر که خواب مرا در ربود‪ ،‬خوابی شیرین بامدادی که آدمی را ‬
‫می رباید و کندن از آن دشوار است‪ .‬به هر روی باید برخاست‪ ،‬چون بامدادی دیگر است‪ .‬باید به سوی ‬
‫کار شد که هنگامۀ کار است‪:‬‬
‫ جگر این زمان بگذار تا وقت دگر ‬
‫ِ‬ ‫ان] و این خون‬
‫ِ‬ ‫ شرح این [ویر‬
‫ّ‬
‫ای فروش یک لیتر شیر ‪ 80‬درمی‪ 72 ،‬پله را باال آمد ‬
‫ِ‬ ‫هنوز ‪ 6‬بامداد نشده بود که زن رنجبر تاجیک بر‬
‫و در خانه را زد و من دیگر خواب به چشمم نیامد‪ .‬‬
‫ساعت ‪ 8‬برای تمدید روادید به رایزنی رفتم‪ .‬در این سفر‪ ،‬آقای مهندس مرندی بهترین مهربانی ها ‬
‫و همکاری ها را با ما کرد‪ .‬به رغم اینکه سرپرستی رایزنی را دارد‪ ،‬در برگزاری برنامه های گوناگون تالش ‬
‫چشمگیری دارد‪ .‬چند روزی است که نمایشگاه کتاب برپاست و به سبب روزگار نابسامان اقتصادی به ‬
‫ویژه نزد فرهنگیان‪ ،‬دانشگاهیان و پژوهشگران‪ ،‬خرید کتاب چندان آسان نیست‪ .‬با اینکه تخفیف‪ ٪ 66‬را ‬
‫دارد (یعنی نزدیک به رایگان)‪ .‬باز برخی نمی توانند بخرند‪ ،‬از اینرو رایزنی ناچار می شود برای بسیاری از ‬
‫دانشگاه های این کشور کتاب را به رایگان بفرستد‪ .‬‬
‫امروز بامداد که سوار چند مرشورتکه شدم‪ ،‬ترانه های ایرانی را پخش می کردند‪ .‬تلویزیون‪ ،‬رادیو و ‬
‫خودروها تنها ترانه های ایرانیان بیرون از کشور را پخش می کنند و یک نمونه از خوانندگان درون ایران به ‬
‫گوش نمی خورد‪ .‬انگیزه اش را نمی دانم‪ .‬‬
‫ شاید به دستاویز تاوان های سنگین باخود و بی خود‪ ،‬آراسته ترین کارهای این جا‪ ،‬پاسداشت قانون های ‬
‫راهنمایی و رانندگی است‪ .‬نگه داشتن خودرو دوبله که هیﭻ‪ ،‬سبقت غیر مجاز و گردش بی هوا به چﭗ و ‬
‫راست و‪ ...‬هرگز دیده نمی شود‪ .‬‬
‫گه گاه در خیابان‪ ،‬دخترکان روس دیده می شوند که پیراهن هایی با پرچم آمریکا پوشیده اند‪ .‬چه ‬
‫همزیستی خنده داری‪ ،‬اتحاد شرق و غرب !! هیﭻ گاه سران شوروی گمان نمی کردند که یک روز دختران ‬
‫این کشور با تن پوشی از پرچم آمریکا به خیابان بیایند‪ .‬بی گمان اکنون لنین و برژنف و دیگر سران شوروی ‬
‫در گور می لرزند‪ .‬‬
‫چیالیف‪ ،‬درست سر ساعت ‪ 10‬آمد و فشردۀ غلط گیری شده و حروف چینی شدۀ برگردان روسی ‬
‫ّ‬
‫ا گرفت تا ببرد درست کند‪ .‬وی به زبان و ادبیات فارسی و تاجیکی به خوبی چیرگی دارد‪ .‬او زادۀ ‬ ‫کار مر‬
‫یکی از روستاهای کوالب در ‪ 220‬کیلومتری دوشنبه است‪ .‬وی گفت‪ :‬مولوی از روستای بلخ در پیرامون ‬
‫‪111‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫کوالب بوده نه بلخ افغانستان‪ ،‬چون زبان و واژه هایش برای ما آشناست‪ .‬در کشور تاجیکستان‪ ،‬شهرهایی ‬
‫ّ‬
‫اسان و رشت است‪ ،‬قرغان تپه همان چغانیان است که نامش درتاریخ آمده است‪ .‬‬ ‫با نام بلخ‪ ،‬توس‪ ،‬خر‬
‫تاجیک ها به همه جا راه یافته اند‪ .‬مانند اسالم کریموف‪ ،‬رﺋیس جمهور کنونی ازبکستان که یک تاجیک ‬
‫است‪ .‬در کشور ازبکستان‪ ،‬بیشتر سرپرستان آن تاجیک هستند‪ ،‬هر چند شناسنامۀ ازبکی دارند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫باز امروز هم آزمون ویژۀ ادبیات برگزار نشد و ما سرگردان به این سو و آن سو می رفتیم‪ .‬تنها پیگیری که ‬
‫توانستم بکنم این بود که اگر بشود‪ ،‬ریزفیلم دیوان وحشی بافقی را از انستیتو بگیرم‪ .‬از بس درگیر آزمون و ‬
‫درس هستم‪ ،‬به کارهای دیگری که سال ها دوست داشتم هنگامی که به کشور تاجیکستان می روم‪ ،‬انجام ‬
‫دهم‪ ،‬نمی رسم و شاید هم نرسم‪ .‬‬
‫ُ‬ ‫َ‬
‫ناهار را در یکی از آشخانه ها‪ ،‬لقمان (یک نوع خوراک آبکی با رشته‪ ،‬ازبکی) و دیزی خوردیم‪ .‬تنها ‬
‫خوبی این سرزمین برای مردمش‪ ،‬ارزان بودن خوراک است‪ .‬ولی میوۀ آن بسیار گران است‪ .‬برای نمونه‪ ،‬‬
‫سیب درختی کیلویی ‪ 600‬تومان‪ ،‬زردآلو ‪ 450‬تومان‪ ،‬موز ‪ 2700‬تومان‪ ،‬گیالس ‪ 600‬تومان‪ ،‬هندله ‬
‫‪700‬تومان‪ .‬در هنگام خرید میوه دریافتیم که در اینجا هم با دست چﭗ نباید دست بدهند‪ ،‬یا پول خرد ‬
‫را پس بدهند و یا خوراکی پیش کش کنند‪ .‬یک آیین دیگر اینجا مانند یزد این است که‪ ،‬پیش روی مهمان ‬
‫نباید پا را دراز کرد‪ .‬‬
‫ّ‬
‫چون کار به درد بخور دیگری نداشتیم و آقای محمدی کمی بیمار بود‪ ،‬به سوی خانه آمدیم‪ .‬‬

‫سهشنبه ‪1383/3/19‬‬
‫ّ‬
‫به امید برگزاری آزمون ویژه‪ ،‬راهی میان شهر شدیم‪ .‬من برای فراگیری درس ادبیات‪ ،‬زودتر به پژوهشگاه ‬
‫فرهنگ فارسی – تاجیکی رفتم‪ .‬پس از خواندن کتاب های دلخواه‪ ،‬راهی انستیتو شدم‪ .‬فشرده ای را که ‬
‫ّ‬
‫چیالیف برابری کرده بود‪ ،‬برای غلط گیری به خانم روس کارمند دانشگاه ملی دادم و او با هزینۀ من در ‬
‫ساعت سازمانی به حروف چینی یک کار غیر سازمانی پرداخت‪ .‬به هر روی باید یک جوری زندگی را ‬
‫چرخاند‪ .‬تا اندازۀ فراوانی روس ها در جایگاه بهتر کاری هستند‪ .‬تنها در این چند روز چند گدای روس ‬
‫دیدم و دیگر هیﭻ‪ .‬دیگر گداها همه از تاجیکان بودند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫انجام پس از ‪ 14‬روز‪ ،‬آزمون ویژۀ ادبیات خود را در پیشگاه سه تن از استادان انستیتو‪ ،‬دکتر احراری‪ ،‬‬
‫سر‬
‫ّ‬
‫دکتر علی مردان و علی محمدی برگزار شد‪ .‬هر دوی ما به خوبی به پرسش های آن ها پاسخ دادیم و با نمرۀ ‬
‫پنﺞ (باالترین نمره) آزمون را پشت سر گذاشتیم‪ .‬من دربارۀ ناصر خسرو‪ ،‬مکتب ادبی هرات و قصیده در ‬
‫سده های پنجم و ششم قمری‪ ،‬آزمون دادم‪ .‬‬
‫پیش از آزمون هم سری به تاالر رودکی کتابخانۀ فردوسی زدم که در ژانویۀ ‪ 1933‬میالدی بنیان شده و ‬
‫سه میلیون کتاب یا به گفته ای شش میلون مواد چاپی و دست نویس و نشریه دارد‪ .‬باید در زمانی بهتر از ‬
‫گنجینۀ شایگان آن بهره گیرم که خوانشگاهی بزرگ با تاالرهای خوانش گسترده دارد‪ .‬‬
‫ کتاب هایی را که از یزد آمده بود به استاد عینی دادم‪ .‬او با خرسندی و برق آمده در چشمانش ورق زد ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪112‬‬

‫و درون گنجه اش گذاشت و قفل کرد‪ .‬سپس به همراه استاد عینی به پژوهشگاه رودکی رفتیم که از سال ‬
‫‪ 1941‬میالدی کار خود را آغاز کرده و تاکنون هشت سرپرست به خود دیده است مانند‪ :‬شریف جان‪ ،‬‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ایف‪ ،‬عبدالقادر منیازوف و اکنون سید محی الدین اف که از سال ‪ 2000‬تاکنون سرپرست ‬ ‫اسد زاده‪ ،‬میرز‬
‫اینجاست‪ .‬پیش از او منیازوف از سال ‪ 1972‬تا ‪ 2000‬میالدی یعنی نزدیک به ‪ 28‬سال رﺋیس اینجا بود‪ .‬‬
‫نزد رعنا اسراری‪ ،‬کاتب علمی [دبیر علمی] آنجا رفتیم‪ .‬پدر رعنا از کارشناسان برجستۀ فرهنگ عامۀ ‬
‫تاجیکستان بوده است‪ .‬قرار شد وی رساله های ما را به کسانی که گزینش شده بودند‪ ،‬بدهد تا بخوانند‪ .‬‬
‫سپس برای تمدید روادید خود به وزارت کارهای خارجه رفتم‪ .‬به پاس اینکه دانشجو بودم‪ ،‬به رغم رفتن ‬
‫به چند اتاق‪ ،‬مانند دیگر هم میهنان خود که بازرگان بودند‪ ،‬سرگردان نشدم‪ .‬ایرانی ها از کارها و رفتارهای ‬
‫نابسامان اینجا به ویژه پرداخت پول زیرمیزی‪ ،‬بسیار دلخور بودند‪ .‬ولی سرپرست تمدید روادید چنانکه ‬
‫گفتم با خوشرویی فراوان کارم را زود راه انداخت‪ .‬در آنجا نیز روس ها در بخش های گوناگون وزارت خانه ‬
‫کار می کردند زیرا به گفتۀ برخی مردم‪ ،‬در کار‪ ،‬هوش و نوآوری‪ ،‬بسیار سرتر از تاجیک ها هستند‪ .‬نکتۀ ‬
‫درخور گفتن و پرداختن اینکه‪ ،‬تاجیک ها هنوز به مرز خود باوری نرسیده و همچنان خود را وابسته به ‬
‫روس ها و گه گاه در پیش آمدهای سیاسی و کالن‪ ،‬پشتگرم به روسیه می دانند‪ .‬‬
‫پس از وزارت خارجه یک راست به رایزنی فرهنگی ایران رفتم‪ .‬بسیار به ما یاری می کنند‪ .‬رایزنی برای ‬
‫ّ‬
‫ های فرخی یزدی که در کتابخانۀ رایزنی ‬ ‫ما در این کشور دور‪ ،‬نعمتی است‪ .‬در آنجا از گفتارها و کتاب‬
‫ّ‬
‫ ای با کسانی که در زمینۀ فرخی کار می کنند‪ ،‬آشنا شدم‪ .‬‬ ‫بود‪ ،‬تصویر گرفتم‪ .‬و تا اندازه‬
‫دوباره به مخابرات رفتم‪ ،‬باز هم امروز عالقه [ارتباط] برقرار نشد و پیشامد خوب اینکه‪ ،‬تاجیک ها ‬
‫«عالقه» را به معنای درست خود به کار می برند‪« .‬علقه» یعنی پیوستگی‪ .‬چون دیدم کار دیگری ندارم‪ ،‬‬
‫پس دم را غنیمت شمردم و برای نخستین بار سری به سرتراشخانه [آرایشگاه] زدم‪ .‬در آنجا زیر دست یک ‬ ‫َ‬
‫دانشجوی رشتۀ زبان نشستم و او دست به کار آرایش و پیرایش شد‪ .‬وی به زودی سرم را آرایش کرد‪ .‬سپس ‬
‫آن را با شامپو شست و با گفتن مرحمت‪ ،‬چهار سامانی برابر ‪ 1200‬تومان گرفت و خندان شد‪ .‬وی از ‬
‫ِ‬
‫معین و اندی و دیگر خوانندگان ایرانی به خوبی یاد کرد و مرا از مردان ایران زمین خواند‪ .‬‬
‫سپس به روبه روی تاالر عینی رفتم تا برنامه های این هفته را ببینم‪ .‬شهر دوشنبه را باید شهر هنر ‬
‫نامید‪ .‬زیرا هر هفته چندین برنامه در تاالرهای عینی‪ ،‬وطن‪ ،‬وحدت و باربد برگزار می شود‪ .‬در راه با دو ‬
‫دانشجوی ایرانی که برای گذراندن دورۀ دکترای حقوق خود به انستیتو شرق شناسی آمده بودند‪ ،‬آشنا ‬
‫ّ‬
‫اه خود به مردان و زنانی برخوردم که چندین گیاه ترش مزه که تنها یک گونۀ آن را در ایران ‬ ‫شدم‪ .‬در سر ر‬
‫دیده بودم می فروختند‪ ،‬مانند‪ :‬تارون‪ ،‬چکوری [ریواس] و‪ ...‬‬
‫عادت خوبی که مردم این سامان دارند و در بهداشت آن ها دیده می شود‪ ،‬این است که در هیﭻ ‬
‫خوراک خوری و جایی یخ‪ ،‬دیده نمی شود (مگر رستوران هایی که ویژۀ بیگانگان است) و به جز ‬
‫بستنی‪ ،‬همۀ نوشابه ها را در گرم ترین روز تابستان‪ ،‬گرم می نوشند و نیازی به یخ ندارند‪ .‬می گویند‪ :‬‬
‫مگر می خواهی ما را بکشی؟ ‬
‫‪113‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫اگر از کنار برخی نارسایی ها و کمبودهایی که بی گمان هست‪ ،‬بگذریم؛ روی هم رفته‪ ،‬دوشنبه شهر ‬
‫زیبایی است و می توان به گفته آن سخنور تاجیک گفت‪« :‬عجب شهر دالرایی دوشنبه»‪ .‬بی گمان اگر ‬
‫حافﻆ شیرازی توانسته بود سری به این شهر بزند‪ ،‬در بیت خود بازنگری می کرد و می گفت‪ :‬‬
‫اگر آن [یار تاجیکی] به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را‬
‫ّ‬
‫به گمانم کار خوبی که در زمان زمامداری نیکیتا خروشچف بر اتحاد جماهیر شوروی (نزدیک به ‬
‫سال ‪1960‬یا ‪ 1961‬میالدی) انجام شد این بود که نام این شهر از استالین آباد به نام پیشین خود دوشنبه ‬
‫برگردانده شد‪ .‬‬
‫در این شهر بیشتر مردم به ما «برادران ایرانی» می گویند‪ ،‬به گونه ای که تکیه کالم همه است‪ .‬‬
‫هر چند ما زمانی نداریم که از همه جا دیدن کنیم‪ ،‬ولی دانستیم که تاجیکستان به جز بناهای تاریخی ‬
‫و دیدنی‪ ،‬دارای چشمه های آب معدنی فراوان به نام های چهل و چهار چشمه‪ ،‬آبگرم و شمبری است‪ .‬‬
‫دو زبانزد تازه‪:‬‬
‫احتیاط‪ ،‬نصف حیات‪ /‬به امید خدا نشو‪ ،‬بوته را دار = هنگامی که در آب غرق هستی‪ ،‬تنها به امید خدا ‬
‫نباش‪ ،‬بوته لب دریا را هم بگیر و امیدوار باش‪ .‬‬

‫چﻬارشنبه ‪1383/3/20‬‬
‫به امید گشایش در کارمان و پذیرش زمان دفاع از سوی خانم رعنا اسراری‪ ،‬سرپرست دفتر پژوهشگاه ‬
‫رودکی‪ ،‬زودتر از خانه بیرون آمدیم‪ .‬چند روزی بود که نتوانسته بودیم به یزد نمابر بفرستیم‪ ،‬امروز بامداد ‬
‫هم نتوانستیم‪ .‬از دید ارتباط‪ ،‬این کشور بسیار دشواری دارد‪ .‬‬
‫چون ما در پایتخت تاجیکستان زندگی می کنیم‪ ،‬بی گمان بسیاری از پیش داوری ها و داوری های ما ‬
‫بر پایۀ همین شهر است‪ ،‬مانند اینکه در توس‪ ،‬حصار و قبادیان‪ ،‬شیوۀ پوشش مردم بسیار پذیرفته تر از ‬
‫پایتخت است‪ .‬برخی چیز ها را هم می توان به سراسری دانست‪ .‬هنگامی که در پایتخت‪ ،‬تنها یک جایگاه ‬
‫ُپست باشد‪ ،‬تکلیف دیگر شهرها پیداست‪ .‬نامه های سازمان های برجسته و مرکزی شهر شاید پس از یک ‬
‫هفته از دیگر جاها برسد‪ .‬و به سبب نداشتن نامه رسان‪ ،‬شاید نامۀ مردم کوچه و بازار و‪ ...‬چندین ماه ‬
‫دیگر به دست شان برسد‪ .‬‬
‫برای پیگیری کارها در دفتر کار استاد عینی نشسته بودیم‪ .‬دفتری که تنها ما و استاد کلید آن را داشتیم‪ .‬‬
‫در این هنگام‪ ،‬پوالدخان‪ ،‬فرزند ابن قاری نذری‪ ،‬سخنور و خوشنویس بومی قراتگین‪ ،‬پیرامون بخارای ‬
‫ّ‬
‫کهن که اکنون در خاک تاجیکستان است‪ ،‬آمد‪ .‬وی قطعه های زیبایی را که به خط نسخ و ثلث نوشته بود‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫برای آثارخانۀ صدرالدین عینی آورده بود‪ .‬پوالدخان کتاب هایی را نیز چاپ کرده مانند‪ :‬حکایت پادشاهان ‬
‫ّ‬
‫ایران و سرگذشت شهادت امام حسن (ع) و امام حسین (ع)‪ ،‬لیلی و مجنون و رساله ای در صنعت خط ‬
‫و شعر‪ ،‬وی بیتی دربارۀ ایران برایم خواند‪ .‬‬
‫انیان هستند فاتح معدن نهان هستند ‬
‫ِ‬ ‫اهل معنا ایر‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪114‬‬

‫وی سپس دو تا از کتاب هایش را به ما بخشید‪ .‬پوالدخان درشمار اندک کسانی است که می تواند به ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫فارسی بنویسد و درشمار چند نفر خوشنویسی است که در این سامان به خط فارسی و به خط خوش ‬
‫نستعلیق می نویسد‪ .‬ولی چونان دیگر تاجیکان‪ ،‬نادرستی های امالیی فراوانی در کتابش دیده می شود‪ .‬‬
‫ّ‬
‫شاید با مرگ این چند نفر کهنسال‪ ،‬دیگر خط فارسی خوان و فارسی نویسی نباشد تا زمانی که به یاری ‬
‫آموزشگاه خط فارسی رایزنی ایران‪ ،‬نسلی نو پدید بیاید‪ .‬‬
‫برآن شدیم تا به خانۀ الهوتی که در همین خیابان بود‪ ،‬برویم‪ .‬ولی چون رفتیم‪ ،‬همسایه ها گفتند‪ :‬‬
‫ّ‬
‫سال هاست بسته است و کلیدش دست وزارت فرهنگ است‪ .‬سری به ساختمان دیگر آثارخانۀ ملی ‬
‫تاجیکستان زدیم که تندیسی از بودا به درازای ‪13‬گز در آن است‪ .‬ولی چون بهای بلیت آن برای ما که ‬
‫بیگانه بودیم‪ ،‬بسیار گران بود‪ ،‬به درون نرفتیم‪ .‬نفری هشت سامانی برابر ‪ 2500‬تومان بود‪ ،‬درست است ‬
‫که در ایران برای بیگانه ها گران است‪ ،‬ولی نه به این اندازه‪ .‬‬
‫آثارخانه‪ ،‬کنار وزارت مالیه بود‪ .‬یادم به نام وزارت خانه های ایران پیش از سال های ‪ 1310‬ش افتاد‪ .‬‬
‫ّ‬
‫کنجکاو شدم نام دیگر وزارت خانه ها را بدانم؛ هنگامی که به انستیتو رفتم از بحرالدین علوی که با بسیاری ‬
‫از سازمان های اینجا نامه نگاری دارد و سازمان و زارت خانه ها را می شناسد‪ .‬پرسیدم که وزارتخانه ها را ‬
‫ّ‬
‫این گونه نام برد‪ :‬امنیت (اطالعات)‪ ،‬مالیه (دارایی)‪ ،‬عدلیه (دادگستری)‪ ،‬عالقه (ارتباطات)‪ ،‬فرهنگ ‬
‫(امور هنری و تاریخی)‪ ،‬اقتصاد‪ ،‬کار و شغل‪ ،‬کشاورزی‪ ،‬کارهای داخلی (کشور)‪ ،‬کارهای خارجه (امور ‬
‫خارجه)‪ ،‬نقلیات (راه و ترابری)‪ ،‬دفاع تندرستی (بهداشت)‪ ،‬مدافعه (دفاع)‪ ،‬معارف (آموزش و پرورش ‬ ‫ّ‬
‫و آموزش عالی)‪ .‬واژه های درون کمان برابر ایرانی آن است‪ .‬‬
‫امروز این نام های پسران تاجیکی را با همکاری پروینه‪ ،‬کارمند انستیتو به دست آوردم‪:‬‬
‫ّ‬
‫دلیر‪ ،‬فیروز‪ ،‬ایرج‪ ،‬منوچهر‪ ،‬رستم‪ ،‬جوره بیک‪ ،‬خدایی‪ ،‬مبشر‪ ،‬امر یزدان‪ ،‬اختیار‪ ،‬بختیار‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫اب‪ ،‬عالم‪ ،‬کمال‪ ،‬معروف‪ ،‬فرخ‪ ،‬امیرشاه‪ ،‬سامان‪ ،‬قابل‪ ،‬رحمان‪ ،‬‬ ‫خورشید‪ ،‬امید‪ ،‬شمشاد‪ ،‬دلشاد‪ ،‬مهر‬
‫خوشبخت‪ ،‬ساربان‪ ،‬جمشید‪ ،‬انور‪ ،‬زایر‪ ،‬نوروز‪ ،‬مهرداد‪ ،‬بنیاد‪ ،‬اسرار‪ ،‬الهام‪ ،‬یوسف‪ ،‬جسور‪ ،‬رامش‪ ،‬‬
‫شادی‪ ،‬جهانگیر و شجاع‪ .‬‬
‫هنوز هم که نام روس ها به میان می آید‪ ،‬مردم می گویند‪ :‬در آن سالیان‪ ،‬روسی گﭗ زدن‪ ،‬درشمار ‬
‫مدنیت و شهر نشینی بود و کسی که نمی توانست گفت و شنید کند‪ ،‬واپس مانده به شمار می آمد و به هیﭻ ‬ ‫ّ‬
‫وجه به جایگاه های باال نمی رسید‪ .‬‬
‫سری به تاالر عینی زدم‪ ،‬برنامۀ ساعت پنﺞ امروز‪ ،‬اپرا و بالۀ لولیان [کولیان] بود‪ .‬چون تاکنون ندیده ‬
‫بودم‪ ،‬رفتم‪ .‬بهای آن دو سامانی بود‪ .‬نزدیک به ‪ 20‬دقیقه دیر رسیدم‪ ،‬ولی به هر روی چیزی را از دست ‬
‫ندادم‪ ،‬چون به زبان روسی بود‪ .‬برایم فرقی نداشت که نخست باشد یا میانه‪ ،‬تنها برایم خود برنامه ارزش ‬
‫داشت‪ .‬در تاالر باشکوه عینی که اوج هنر و تالش از سقف بلندباال و گرد با چهل چراغ بزرگ آن هویدا ‬
‫ِ‬
‫بود‪ ،‬هنرمندان تاجیک برای انجام برنامۀ یک یا دو روزه‪ ،‬دکوری زیبا و پرهزینه را آماده کرده بودند‪ .‬نزدیک ‬
‫به ‪ 35‬بازیگر که همگی هنرمندان باله و اپرا بودند‪ ،‬نزدیک به سه ساعت برنامه اجرا کردند‪ ،‬خواندند ‬
‫‪115‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬
‫ُ‬
‫و رقصیدند‪ .‬آن هم با نوای کر و اپرا که نیروی فراوانی می خواهد‪ .‬در بین آن ها چند بازیگر روس بود و ‬
‫ِ‬
‫بازمانده‪ ،‬تاجیکانی بودند که روسی را با لهجۀ دوشنبه بیان می کردند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫در این سه ساعت‪ ،‬همنوایی موسیقی که با همراهی گروه نوازندگان ملی تاجیکستان بود (نزدیک به ‬
‫‪ 20‬نفری بودند)‪ ،‬بر شکوه این کار می افزود‪ ،‬گروه روی زمین ایستاده بودند نه باالی صحنه‪ ،‬افسوس که ‬
‫بینندگان برنامه تنها ‪ 30‬نفر بودند‪ .‬بی گمان چه افسرده می شوند هنگامی که بازیگران و نوازندگان‪ ،‬پیشواز ‬
‫یرا می بینند‪ ،‬ولی آن ها با کوشش و تالش کار خود را دنبال می کردند‪ .‬هر آن از نیروی حنجره و نوای آنان ‬
‫کم ‬
‫در شگفت می شدم و بی گمان این کار‪ ،‬دستاورد روزها تالش و همراهی موسیقی و خواننده و بازیگر است‪ .‬‬
‫باله را نیمه کاره رها کردم و به خانه آمدم‪ .‬آفتاب در کار غروب کردن بود و نزدیک بود نماز قضا شود‪ .‬‬
‫در راه به مردمی بر خوردم که شیشه های نوشابه یا آب معدنی در دستشان بود و ناچار بودند به دستاویز بدی ‬
‫آب شهر‪ ،‬نوشابه بخورند‪ .‬گروه موبایل به دست هم با نگاه به جایگاه اقتصادی مردم‪ ،‬بین ‪ 10‬تا ‪ ٪ 20‬بود‪ .‬‬
‫ّ‬
‫اه آقای محمدی به کافه ای برویم که خوانندگان تاجیک می خوانند‪ ،‬ولی به سبب خستگی ‬ ‫قرار بود همر‬
‫وی نرفتیم‪ .‬سپس نگینه به همراه پسرخاله اش به خانۀ ما آمدند و به یاری او چند نوشتار سیریلیکی دربارۀ ‬
‫ّفرخی یزدی مانند دیباچۀ نجمانف بر کتاب «در تالش آزادی» را بازنویسی کردیم‪ .‬نجمانف استاد فقید ‬
‫ّ‬
‫دانشگاه ملی تاجیکستان پیش تر در دهۀ ‪ 1950‬م مجموعه کوچکی از آثار پروین اعتصامی را به نام ‬
‫«اشک یتیم» چاپ کرده بود‪ .‬‬
‫این روزها از بس نام بخارا برده می شود‪ ،‬چکامه ای را به پیشواز از غزل رودکی در بارۀ بخارا سرودم‪:‬‬

‫ای بخارا‬
‫بر زبان آرم چو نام مهربانت ای بخارا ‬
‫ِ‬
‫می کند دل آرزوی آستانت ای بخارا‬
‫چون صدف‪ ،‬گوهر برآوردی چو اخترهای تابان‬
‫آرزو دارم که بینم جاودانت ای بخارا‬
‫ِنام زیبای تو زینت می دهد لوح زمان را‬
‫ِ‬
‫من همی خواهم به دوران‪ ،‬شادمانت ای بخارا‬
‫ محبت‪ ،‬گنﺞ عشق و شور و دانش‬ ‫کوی تو مهد ّ‬
‫ِ‬ ‫ِ‬
‫شهره در عالم نوای شاعرانت ای بخارا‬
‫می سرود ای کاش از نو رودکی شعری طرب زا‬
‫در هوای بوی جوی مولیانت ای بخارا‬
‫ «مسرورم» پی ختم سخن این نکته گفت‪:‬‬
‫ِ‬ ‫طبﻊ‬
‫ِ‬
‫ «شاد باش و دیر زی» با همدمانت ای بخارا‬
‫دوشنبۀ تاجیکستان ‪ -‬خرداد‪1383‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪116‬‬

‫پنجشنبه ‪1383/3/21‬‬
‫باز به جایگاه همیشگی مان‪ ،‬انستیتو رفتیم‪ .‬سالم دادن به دکتر احراری و دیگر کارکنان انستیتو که با ‬
‫همه شان خودمانی شدیم‪ ،‬مانند نرگس‪ ،‬پیرزن بدخشانی؛ مهین بانو ممدوا؛ امر یزدان علی مردان‪ ،‬عیسی ‬
‫رحمت الله و ده ها نفر دیگر‪ .‬علی مردان که همیشه می پرسد‪ :‬برادران ِارانی چه طورند؟‪ ،‬نغر‪ ،‬ساز‪ ،‬کار و ‬
‫بارا درسته یا نه؟ پروینه با آن لبخند غمگین و آنجلیکا‪ ،‬از کارمندان دفتری جوره بیک (دختری با چشمانی ‬
‫ّ‬
‫درشت و سیاه و قدی بلند و چهره ای سبزه که از پدری قفقازی و مادری تاجیکی زاده شده بود)‪ ،‬که بسیار ‬
‫به ما فخر می فروشد و نمی دانیم چرا؟ ‬
‫ّ‬
‫به همین ترتیب‪ ،‬بامداد را به نیمروز می رسانیم‪ .‬نیمروز به همراه علی مردان و بحرالدین علوی به کافۀ ‬
‫فرهنگ رفتیم‪ .‬نازبی بی به پیشواز ما آمد‪ .‬ناهار‪ ،‬رولت گوشت گاو با دمبۀ گوسفند خوردیم‪ .‬علی مردان ‬
‫از شیعیان اسماعیلی و زادۀ بدخشان است‪ .‬دو فرزندش در مسکو کار می کنند و مردی مهربان است‪ .‬‬
‫در ساعت ‪ 4/5‬باز به پیشنهاد استاد عینی به آش پلو چهلم همسر یکی از دوستانش به نام نعمان نعمت ‬
‫الله یف‪ ،‬از باستان شناس نامی تاجیکستان و نویسندۀ کتاب هایی در زمینۀ تاریخ و باستان شناسی رفتیم ‬
‫که همسر کالن (همسر بزرگش) مرده بود‪ .‬‬
‫آیین چهلم هم مانند آش پلوی پدر و‪ ...‬با همان خوراکی هاست با این تفاوت که به جای ترانه‪ ،‬قاری قرآن ‬
‫می خواند‪ .‬بر سر میز یکی از مهمانان به شکستن نان پرداخت و پیش کش کرد‪ .‬بر سر هر میز‪ ،‬یکی پیش ‬
‫دستی می کند تا این کار پر ثواب را انجام دهد‪ .‬در این آیین با عثمانوف از ریاضی دانان نامدار تاجیکستان و ‬
‫ّ‬
‫اسماعیلوف‪ ،‬رستنی شناس [گیاه شناس] نامی اینجا آشنا شدم‪ .‬برنامۀ امروز در ساختمان اتفاق نویسندگان ‬
‫برگزار می شد‪ .‬کرایۀ این جایگاه برای نویسندگان‪ ،‬رایگان و برای دیگر هنرمندان‪ ،‬ارزان است‪ .‬‬
‫سپس به همراه استاد عینی به سوی کاخ وحدت رفتیم‪ .‬استاد در راه سخن های بسیار خوبی گفت‪ .‬‬
‫دربارۀ اینکه کاش ایران به جای تالش در گسترش کارهای دینی‪ ،‬به کار فرهنگی می پرداخت‪ .‬اینجا در ‬
‫ُ‬
‫زمینۀ فرهنگ و هنر است که می توان کامیاب بود‪ ،‬ترک ها (ترکیه ای ها) چند سالی است در این زمینه کار ‬
‫ّ‬
‫ کنند‪ ،‬حتی فروشگاه کاالهای خوب و ارزان بها در میان شهر زده اند‪ .‬در ‬ ‫کرده و پول خوبی هم هزینه می‬
‫مدرسه های ترک ها نه تنها آموزش ترکی‪ ،‬انگلیسی و رایانه می دهند بلکه هزینۀ آموزش‪ ،‬خوراک و پوشاک ‬
‫هم رایگان است و بدین شیوه فرزندان تاجیک را پیوند [جذب] می کنند‪ .‬باید ایران به ساخت مدرسه های ‬
‫ّ‬
‫انگیختن تعصب‪ .‬ایرانی ها نخست آمدند ‬ ‫مشترک در تاجیکستان کوشش و تالش کند‪ ،‬نه به انگیزۀ بر‬
‫مسجد ساختند‪ ،‬کاش نخست در زمینۀ مشترک هنر و ادب کار می کردند‪ .‬ترک ها برای مردم نیازمند اینجا ‬
‫پول هزینه می کنند و جذب می کنند و مردم را به سوی خودی کشند‪ .‬به درستی که او نه تنها یک اندیشمند‪ ،‬‬
‫بلکه یک سیاست مدار کارکشته است‪ .‬‬
‫َ‬
‫از کنار هتل زیبا و پنﺞ ستارۀ ا ِوستا گذشتیم‪ .‬نامی آشنا برای ایرانیان و زرتشتیان‪ .‬سپس به کاخ وحدت ‬
‫رفتیم که پیش از فروپاشی شوروی ساخته شده و دارای تاالری به گنجایش ‪ 180‬نفر است‪ .‬نمایشگاه های ‬
‫بزرگ نگارگری در اینجا برگزار می شود و جایگاه انجمن پیوند هم است‪ ،‬با دولت علی دولت اف‪ ،‬مسﺌول ‬
‫‪117‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫حزب دمکراسی تاجیکستان‪ ،‬در اینجا آشنا شدیم‪ ،‬بر دیوار راهروی کاخ این گفته از رحمانوف‪ ،‬رﺋیس ‬
‫ّ‬
‫جمهور تاجیکستان به خط سیریلیک نقش بسته بود‪« :‬صلح‪ ،‬وحدت و رضایت جامعه‪ ،‬شرط اساسی ‬
‫پیشرفت تاجیکستان است»‪ .‬و بر باالی آن‪ ،‬نشان جمهوری تاجیکستان بود که از نشانه های زیر پدید آمده ‬
‫ّ‬
‫است‪ 7 :‬ستاره (پیش تر ‪ 5‬تا بود و به پیشنهاد استاد عینی ‪ 7‬تا شد که شمارۀ مقدسی است) پنبه و گندم (دو ‬
‫فرآوردۀ کالن تاجیکستان)‪ ،‬کوهستان‪ ،‬خورشید‪ ،‬کتاب و تاج امیر اسماعیل سامانی‪ .‬‬
‫استاد عینی کار داشت و رفت و ما گشتی در خیابان های باالیی شهر زدیم‪ .‬از آنجا به باغ دوستی خلق ها ‬
‫آمدیم که فراوان آوازه اش را شنیده بودیم‪ .‬تنها نشانۀ باغ دوستی خلق ها را دوستی دختران و پسران (خلق) از ‬
‫جور دیگری دیدیم‪ .‬گروه فراوانی که همه برای همین دور و بر بودند‪ ،‬در باغ‪ ،‬گرد آمده بودند و تنها برتری و ‬
‫ّ‬
‫خوبی آن‪ ،‬گذاشتن تندیس شش گزی فردوسی با خط فارسی و تاجیک بود‪ .‬این تندیس پس از سرنگونی هیکل ‬
‫ّ‬
‫لنین که روبه روی مجلس ملی بود‪ ،‬در آنجا گذاشته شده بود‪ ،‬ولی پس از آن‪ ،‬تندیس امیر اسماعیل سامانی ‬
‫را در روبه روی مجلس ملی گذاشتند و این تندیس از آنجا به اینجا آورده شد‪ .‬دورافتاده در باغی نیمه ویران‪ .‬‬
‫جوان های آسوده بال در پی یار خود بودند‪ .‬دل می دادند و بوسه می گرفتند‪ .‬از اینرو جوانان‪ ،‬کمتر ‬
‫نیازی برای پیوند می بینند‪ ،‬مگر برای داشتن فرزند‪ ،‬یا سرو سامان گرفتن و شاید از هزینۀ پدر جدا شدن‪ .‬‬
‫در این باغ به ناهمگونی ارزش ها در دو کشور ایران و تاجیکستان اندیشه می کردم‪ ،‬چیزها بسیاری که در ‬
‫ایران‪ ،‬ارزش و هنجار شمرده می شود‪ ،‬در اینجا نه تنها ارزش نیست که ارزش شمردن آن چیزی خنده دار ‬
‫است‪ .‬پیوند استوار خانوادگی‪ ،‬حجاب‪ ،‬پوشش‪ ،‬رابطه‪ ،‬وابستگی و‪ ...‬‬
‫ولی دلچسب تر از همه‪ ،‬بودن بوستان های بزرگ در این شهر سرسبز است‪ .‬شهری که همه جایش ‬
‫سرسبزاست‪ ،‬باز هم باغ دارد‪ .‬مانند اینکه در دل جنگل های شمال ایران‪ ،‬باغ درست کنند‪ .‬مردم اینجا ‬
‫به دستاویز تنگدستی و درآمد کمی که دارند‪ ،‬بسیار ساده زندگی می کنند به اندازه ای که می توان گفت‪ :‬‬
‫زندگی شاید به همین سادگی باشد که در اینجاست‪ .‬گردش‪ ،‬شادی‪ ،‬خنده‪ ،‬خوش بودن‪ ،‬شادمانی و ‬
‫سرسبزی اینجا را بی گمان می توان در دیگر جمهورهای پیشین شوروی هم دید و سخن روشنفکران اینجا ‬
‫را پذیرفت که بزرگ ترین سختی ما‪ ،‬ناسازگاری دینی و دستورهای حزبی بود و گرنه از دید آسایش و ‬
‫درآمد‪ ،‬هیﭻ کم نداشتیم و بسیار خرسند بودیم‪ .‬‬
‫ساعت ‪ 8/5‬به میان شهر آمدیم‪ .‬نزدیک به یک فرسنگ که از باغ تا میان شهر رفتیم‪ ،‬صدها خوراک ‬
‫خوری دیدیم‪ .‬همه چسبیده به هم‪ .‬دوشنبه را باید شهر رستوران ها نامید‪ .‬بدون گزافه نیمی از آمار ‬
‫جایگاه های این شهر‪ ،‬خوراک خوری‪ ،‬آشخانه‪ ،‬کبابخانه‪ ،‬چایخانه‪ ،‬کافه و بار است‪ .‬‬
‫هزاران نفر را در روز می بینی که پیاده به سوی کار و گردش‪ ،‬در آمد و شدند‪ .‬به جز گرانی تاکسی و ‬
‫مرشورتکه‪ ،‬پیاده روی به گونه ای در سرشت همه نهادینه شده است و شاید یکی از انگیزه های تندرستی ‬
‫و شادمانی مردم امروز تاجیکستان همین باشد‪ .‬می خواستیم شبانه به پورت سعید یکی از جایگاه های ‬
‫خوش گذرانی شبانۀ دوشنبه برویم که ببینیم در آنجا چه می گذرد که از نیمه راه برگشتیم‪ .‬نزدیک ساعت ‬
‫‪ 9/5‬شب یک دختر و پسر با لودگی در خیابان رودکی سرگرم‪ ،‬عیش و نوش بودند‪ .‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪118‬‬

‫جمعه ‪1383/3/22‬‬
‫به امید روزی خوب که سرنوشت آیندۀ ما تا اندازه ای روشن می شود‪ ،‬راهی انستیتو شدیم تا به همراه استاد ‬
‫عینی به پژوهشگاه برویم‪ .‬فیلمی از کتابخانۀ فردوسی گرفتم و نگاره های خودم را که از شهر و دیدنی های ‬
‫ّ‬
‫آن و دوستان گرفته بودم‪ ،‬چاپ کردم‪ .‬برخالف دیگر چیزها‪ ،‬کیفیت چاپ نگاره ها در اینجا خوب و تا ‬
‫اندازه ای ارزان است‪ .‬چند تایی هم نگاره از پروینه و آنجلیکا بود که به آن ها دادم‪ .‬بی اندازه شادمان شدند ‬
‫و کرنش کردند‪ .‬نمی دانم چرا هنگامی که آنجلیکا برای گرفتن نگاره هایش به دفتر کار استاد عینی آمد‪ ،‬‬
‫کفش هایش را درآورد و پابرهنه به درون آمد‪ .‬کف دفتر هم بدون فرش بود‪ .‬‬
‫ّ‬
‫نشستی در پژوهشگاه با حضور دکتر محمد جان شکوری‪ ،‬دکتر خورشیده آتاخان اوا‪ ،‬دبیر گروه ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ادبیات‪ ،‬شمس الدین صالح اف‪ ،‬پروفسور میرزا مال احمد دربارۀ کار ما برگزار شد و برخالف پندار ما بنا ‬
‫شد محاکمۀ دویم ما در روز سوم یول (‪[ )Июл‬جوالی] (‪ 13‬تیر) و دفاع ما در روز ‪ 23‬تیر برگزار شود‪ .‬‬
‫ ها حتی پنکه ندارند‪ ،‬شنیدن این سخن‪ ،‬چونان آب سردی بود ‬ ‫ در آن هوای گرم دوشنبه که بیشتر اتاق ّ‬
‫ گمان حتی با پندار درست شدن همۀ ‬‫ّ‬ ‫که بر سر ما ریختند‪ .‬ماندن دست کم ‪ 30‬روز دیگر دراین شهر‪ ،‬بی‬
‫ّ‬
‫این برنامه ها و پیدا نشدن هیﭻ دشواری‪ ،‬باز بسیار برای من به ویژه که دشواری نپذیرفتن مرخصی از کار ‬
‫را دارم‪ ،‬سخت بود‪ .‬همۀ این ها با دانستن این نکته است که به رغم گفتۀ استاد عینی‪ ،‬کتاب ها و نوشته های ‬
‫مرا به جای گواهی کارشناسی ارشد نمی پذیرند و ناچارم برای به فرجام رساندن گواهی نامه ها بر َ‬
‫ای وک ‬
‫روسیه‪ ،‬به یزد برگشته و کارشناسی ارشد را بخوانم‪ .‬تنها امیدی که مرا اینجا کشاند‪ ،‬پذیرفتن آثارم بود ‬
‫و گرنه هرگز به این کشور نمی آمدم‪ .‬اکنون که آمدم‪ ،‬باید بسازم‪ .‬ولی دیگر پذیرفتن این سخن دشوار ‬
‫بود‪ .‬این ها می گفتند‪ :‬مگر دو ماه چیزی است‪ .‬استاد عینی هر آنچه تالش و کوشش کرد آنان نپذیرفتند‪ .‬‬
‫ولی می گفت‪ :‬بسیار خوب است‪« ،‬آش در حال پختن است‪ ،‬باید آش را خورد»‪ .‬اگر به ایران برگردید‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫ای آقای محمدی که ‬ ‫دشواری های شما چند برابر می شود و ناچارید این راه را دوباره بروید‪ .‬گرچه بر‬
‫کارشناسی ارشد داشت‪ ،‬کار دشواری نبود‪ .‬‬
‫َ‬
‫در لحظه های دشوار زندگی‪ ،‬تصمیم گرفتن‪ ،‬بسیار سخت است‪ .‬از اینرو پس از خوردن آش اماج‪ ،‬بهترین ‬
‫راه را خوابیدن در دفتر کار استاد دیدم‪ .‬تا ساعت ‪ 5/5‬روی میز کار او خوابیدم‪ .‬به مخابرات رفتم‪ ،‬زنگی به یزد ‬
‫ّ‬
‫ایت گوسفند بکشیم‪ .‬مرضیه با دلسردی گفت‪ :‬‬ ‫ّ‬
‫زدم و جویای حال بچه ها شدم‪ .‬سینا گفت‪ :‬بابا می خواهیم بر‬
‫اگر بسیار دلبند ما هستی‪ ،‬بلند شو بیا‪ .‬ما زنگ نمی زنیم‪ ،‬چون نیما نگران هزینۀ بسیار گران تلفن می کرد‪ .‬‬
‫نمی دانست در اینجا گران تر می شود‪ .‬با این زنگی که زدم‪ ،‬کمی آرامش پیدا کردم‪ .‬سری به باغ مرکزی زدم که ‬
‫اگر انبوه آشخانه ها و گند و بوی گوشت و نبود‪ ،‬دلپذیرتر بود‪ .‬ساعتی در باغ راه پیمودم و نشستم و در اندیشه ‬
‫فرو رفتم‪ .‬غم دوری‪ ،‬سخت مرا فراگرفته بود‪ .‬یاد بیتی از ترانۀ امید‪ ،‬خوانندۀ ایرانی افتادم‪:‬‬
‫ُ‬
‫ هالهل می دهد‬
‫ دهد زندگی دور از وطن‪ ،‬طعم ِ‬
‫ِ‬ ‫ل هم بوی کاهگل می‬
‫ِ‬ ‫ آدم آواره‪ ،‬گ‬
‫پیش چشم ِ‬
‫ِ‬
‫یاد هزاران نفری افتادم که می باید سال ها دور از خانه و خانواده کار کنند و با سختی ها‪ ،‬ناسزاها و ‬
‫اپن‪ ،‬حتی مرده را بشویند‪ ،‬دانشجویان برای هزینۀ آموزش خود روزها درس ‬ ‫ّ‬ ‫زبونی ها بسازند‪ .‬گروهی در ژ‬
‫‪119‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫بخوانند و شب ها در خوراک خوری ها ظرف و کاسه بشویند و رفت و روب کنند‪ .‬و گاه به دنبال درماندگی ‬
‫و پوچی و غم دوری‪ ،‬خودکشی کنند‪ .‬‬
‫بی برنامه برای آیندۀ خود در این شهر‪ ،‬در باغ چرخی زدم‪ .‬در پی هم سخنی بودم‪ ،‬به سراغ کافۀ جام ‬
‫جمشید رفتم که از بی گاه تا دیرگاه‪ ،‬جای ده ها نفر خوش گذران و پولدار است‪ .‬می خواستم ببینم آنجا چه ‬
‫می کنند‪ .‬گفتند از ‪ 11‬شب تا ‪ 6‬بامداد باز است و کسانی که دنبال برنامه های آن چنانی باشند و در پی ‬
‫جفت دلخواه خود برای یک شب هستند‪ ،‬پس از نوشیدن نوشاکی‪ ،‬او را با خود می برند‪ .‬این هم بخشی از ‬
‫سرگرمی برخی از مردم پولدار امروز اینجاست‪ .‬شاید ‪ 8-7‬جایگاه این چنینی در این شهر است که درآمدگاه ‬
‫[ورودیه] ‪ 5‬الی ‪ 15‬سامانی دارد‪ .‬با خوراک هایی بسیار گران تر از کافه ها و هزینه های آن چنانی دیگر‪ .‬‬
‫به هر روی در خیابان رودکی؛ صدها بنگاه علمی‪ ،‬دانشگاهی‪ ،‬گردشگری‪ ،‬سرگرمی‪ ،‬نمایش‪ ،‬باله‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫کاخ وطن‪ ،‬کاخ وحدت‪ ،‬سازمان های دولتی‪ ،‬بانک ها‪ ،‬بانک ملی تاجیک‪ ،‬بانک تجارت ایران‪ ،‬بازار سوم ‬
‫ۀ ترمذی می رسد و در ‬ ‫ّ‬
‫و صدها جای دیگر است که یک سرش به مسجد حاجی یعقوب و مدرسۀ علمی ِ‬
‫َ‬
‫جای دیگر به پورت سعید‪ ،‬وستن‪ ،‬فسفوت جام جمشید‪ ،‬دوستی و چندین پایگاه شبانۀ دیگر‪ .‬اکنون ‬
‫گزینش‪ ،‬دیگر با خود آدمی است؛ یکی با کیف و ابزار های علمی به سوی دانشگاه می رود و دیگری دست ‬
‫در گردن یار‪ ،‬به بار (کافه بار) می رود‪ .‬بی پروا به یکدیگر‪ .‬همه چیز در اینجا آرام است‪ .‬کسی به دیگری ‬
‫کاری ندارد‪ ،‬تو در پی کار خودت باش‪ .‬‬
‫ّ‬
‫با گشتی دوباره در باغ‪ ،‬محمدعلی عجمی‪ ،‬کارمند رایزنی ایران و دختر پیوند [خویشاوند] او را ‬
‫ّ‬
‫ چندین سال در حوزۀ علمیۀ ایران آموزش ‬ ‫دیدم‪ .‬بسیار خرسند شده و ساعتی با آن ها گﭗ زدم‪ .‬عجمی‬
‫دیده‪ ،‬زادۀ ‪ 1955‬میالدی‪ ،‬سخنور نامدار تاجیک و نویسنده و داستان نویس است‪ .‬وی بسیار ایران را ‬
‫ّ‬
‫دوست دارد و پسرش رستم (رستم آل محمدوف یا رستم عجمی) در دانشگاه تهران آموزش می بیند‪ .‬‬
‫می گوید‪ :‬با اینکه در جاهای دیگر می توانم درآمد بیشتری داشته باشم‪ ،‬ولی کار در رایزنی ایران را ‬
‫دوست دارم‪ .‬وی دو دفتر از سروده های خود را به نام های «اندوه سبز «و «بهشت آدم و گندم «و یک ‬
‫داستان به نام «نور در زندان» چاپ کرده است‪ .‬در زمینۀ نقد شعر هم کار می کند و دیوان ‪ 20‬سخنور ‬
‫تاجیک را نقد کرده است‪ .‬‬
‫ دختر خویشاوند او که چون لرهای ایران‪ ،‬ابروانی پر پشت و چشمانی سیاه و درشت دارد‪ ،‬در درمانگاه ‬
‫ّ‬
‫اوانی به رشتۀ ادبیات فارسی و ایران ‬ ‫کار می کند و ماهیانه ‪ 17‬سامانی دستمزد می گیرد‪ .‬او دلبستگی فر‬
‫شناسی دارد‪ ،‬ولی هنوز نتوانسته بود به دانشگاه راه یابد‪ .‬وی می گوید‪ :‬به جز آزمون راهیابی‪ ،‬می باید آشنا ‬
‫َ‬
‫هم داشت تا پذیرفته شد‪ .‬با رخت ادرسی که پوشیده بود‪ ،‬چونان دختران روستایی که تازه به شهر می آیند‪ ،‬‬
‫هنگام سخن گفتن‪ ،‬سرخ می شد و زبانش بند می آمد‪ .‬نگاره ای به یادگار گرفتیم‪ .‬‬
‫ّ‬
‫از عجمی علت آرامش مردم اینجا را جویا شدم‪ ،‬گفت‪ :‬مردم این کشور پذیرفته اند که باید با شهر ‬
‫ّ‬
‫ کنند با ان کنار بیایند‪ .‬حتی در اوج ‬ ‫و کشور و دشواری ها و دستمزد ناچیزش ساخت‪ .‬پس کوشش می‬
‫ّ‬
‫تنگدستی‪ ،‬تبسم و لبخند را فراموش نمی کنند‪ .‬جوانانی را می شناسم که زندگی بسیار بدی دارند‪ ،‬ولی ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪120‬‬

‫هنگامی که سروده های شان را می خوانم‪ ،‬می بینم می گویند‪ :‬خوشبخت هستند‪ .‬به باور وی‪« :‬مغز [اصل] ‬
‫زندگی‪ ،‬دشمنی نورزیدن‪ ،‬حسادت نداشتن‪ ،‬ساده زیستن و خرسند بودن است‪ ».‬‬
‫ّ‬
‫دربارۀ گسترش خط فارسی پرسیدم که گفت‪« :‬بر پایۀ قانون اینجا‪ ،‬کودکان از صنف [کالس‪ ،‬پایه] ‬
‫‪ 3‬تا صنف ‪ 7‬باید الفبای نیاگان را بیاموزند‪ .‬کاش آموزش و پرورش ایران می توانست مدرسۀ ایرانی در ‬
‫ّ‬
‫ شان ناچار نشوند بچه های خود را به ‬ ‫اینجا بسازد تا خانواده ها به سبب تنگدستی‪ ،‬به رغم خواستۀ درونی‬
‫مدرسۀ ترک ها بفرستند‪ ».‬همان سخن هایی را که دیروز استاد عینی می گفت‪ :‬زمینۀ بسیار هموار است‪ ،‬‬
‫کمی باید پول هزینه کرد‪ .‬‬
‫وی می گفت‪ :‬مردم کوالب باوری دارند که شاه نعمت الله ولی در این شهر به خاک رفته است‪ .‬چون ‬
‫که وی در این شهر بوده و درس می داده است‪ .‬‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫در تاجیکستان‪ ،‬آب های معدنی بسیاری است‪ .‬مانند شاهمبری و الماسی و قره تاغ در سمت حصار‪ ،‬‬
‫زمرد در اسفره و چند جای دیگر که ما تنها به چهل و چهار چشمه رفتیم و کسی ما را به سوی تخت قباد ‬ ‫ّ‬
‫و چنارهای کاشتۀ ناصر خسرو راهنمایی نکرد‪ .‬‬
‫ساعت ‪ ،8/5‬دلزده و غمگین به سوی خانه آمدم‪ .‬ولی از نیمروز و پسین‪ ،‬بهتر بودم‪ .‬شب‪ ،‬شهر دوشنبه ‬
‫در زیر نور نقره ای چراغ ها درخششی دیگر داشت‪ ،‬گویی تازه از خواب برخاسته است‪ .‬بوستان ها‪ ،‬خوراک ‬
‫خوری ها در میان خیابان رودکی بود و انبوه جوانان و مردان شاد و خندان در گذر بودند‪ .‬رستوران ‪DBD‬‬
‫که خوراک ها و آشپز ایرانی دارد‪ ،‬در هوای آزاد آن گروه موسیقی در کار نواختن بود‪ .‬هر چند از شمار ‬
‫خودروها کاسته شده بود‪ ،‬ولی آمار آن کمتر از روز نبود‪ .‬بی گمان این مردم را امید به آینده نگه داشته ‬
‫است‪ .‬آفرین بر این مردم‪ .‬‬
‫امروز شنیدم که کتاب زبانزدهای تاجیکی چاپ شده‪ .‬باید گیر بیاورم و بخرم‪ .‬‬

‫شنبه ‪1383 /3/23‬‬


‫بدون انگیزه از خواب برخاستم‪ .‬امیدی به ماندن ندارم‪ .‬از این رو دیشب رساله های خودم را برای کوتاه ‬
‫ّ‬
‫دی‪ ،‬برنامۀ رفتن به کوالب و حتی آب معدنی شاهمبری ‬ ‫ّ‬
‫ای کار آقای محم‬ ‫کردن نیاوردم و پس از آنکه بر‬
‫به هم خورد‪ ،‬بهتر دیدم در خانه باشم و سفرنامه بنویسم‪ .‬گفتار استاد عینی را بازنویسی و گفتار سیریلیک ‬
‫ّفرخی یزدی از نجمانف را به فارسی بر گردانم‪ .‬‬
‫هر دو شبکۀ روس و تاجیک‪ ،‬ترانه پخش می کند‪ .‬یکی روسی و یکی تاجیکی‪ ،‬هندی‪ ،‬فارسی‪ ،‬‬
‫ترانه هایی از خوانندگان غربی و شهرام کاشانی پخش کرد‪ .‬‬
‫ساعت ‪ 11/5‬بامداد بر پایۀ تلفن آقای خوش آمدی قرار شد پسین یا به چشمۀ شاهمبری برویم یا به ‬
‫زمین ورزش ایرانی ها‪ ،‬تا چه پیش آید‪ .‬‬
‫ساعت ‪ 6‬پسین به تاالر پینگ پنگ در بیرون شهر دوشنبه رفتم‪ .‬پس از ماه ها کم جنب و جوشی ‬
‫(البته به جز پیاده روی های فراوان این یک ماهه) به خوبی ورزش کردم‪ .‬چند دست با آقای خوش ‬ ‫ّ‬
‫‪121‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫آمدی بازی کردم و سپس در دریاچۀ باغ جوانان که آبی پر از لجن و ماهی و خزه داشت‪ ،‬به شنا ‬
‫پرداختم‪ .‬با این وجود دلچسب بود‪ .‬‬
‫ّمربی شنا نکتۀ ارزنده ای را به من گفت‪ ،‬هر چند تازگی نداشت‪ ،‬ولی علمی بود‪ .‬گفت پس از شنا ‬
‫َ‬ ‫ُ‬
‫ای اعصاب و یران خوب است‪ .‬اگر اعصاب و روان و ‬ ‫می توانی کمی روی قم [ریگ روان] راه بروی‪ ،‬بر‬
‫ یابی‪ .‬خاک‪ ،‬مادر ماست‪ .‬او همۀ نیروهای ‬
‫ِ‬ ‫جسم آزرده باشد‪ ،‬در این ریگ ها که راه بروی‪ ،‬آرامش می‬
‫پوچ و بی ارزش بدن را می گیرد و به آدم نیرو می بخشد‪( .‬زمینی کوچک در کنار استخر جای داشت ‬
‫که پر از ریگ روان بود)‪ .‬‬
‫او افزود‪ :‬بزرگان می گویند‪ :‬در بهار‪ ،‬نباید بر خاک پای گذاشت‪ .‬زیرا خاک‪ ،‬نیروی آدمی را می گیرد‪ ،‬‬
‫چون گیاهان در کار رویش هستند‪ .‬ولی اکنون که همه چیز به دست آمده‪ ،‬زمین به آدمی نیرو می بخشد‪ .‬‬
‫ُ‬
‫دسترسی به فرهنگ ندارم‪ ،‬ولی گمان کنم باید یک بستگی بین قم (ریگ روان) و شهر قم که در کویر ‬
‫ایران آرمیده است‪ ،‬باشد‪ .‬‬
‫پس از راه رفتن در ریگ ها دوش آب سرد گرفتم که به خوبی چسبید‪ ،‬سپس به همراه کارمندان سفارت ‬
‫ایران و دیگر ایرانی ها چند دست والیبال بازی کردیم‪ .‬قرار شده روز دوشنبه هم در دستۀ [تیم] فوتبال ‬
‫سفارت ایران برابر دستۀ ریاست جمهوری تاجیکستان بازی کنم‪ .‬شادمان از سرگرمی و ورزش امروز‪ ،‬‬
‫با شلواری خاکی به سوی خانه آمدم‪ .‬چون به همراه خود پوشاک ورزشی نبرده بودم‪ ،‬خجالت کشیدم ‬
‫که به یکی از ایرانی ها بگویم مرا تا میان شهر با خود ببرد‪ .‬سفارت ایران‪ ،‬یک روز در هفته این جایگاه را ‬
‫برای کارمندان سفارت‪ ،‬رایزنی و دیگر سازمان های ایرانی جایگیر در دوشنبه‪ ،‬کرایه کرده است‪ .‬از این ‬
‫رو کارمندان هالل احمر ایران‪ ،‬خبرگزاری جمهوری اسالمی (ایرنا)‪ ،‬کمیتۀ امداد‪ ،‬صداو سیما‪ ،‬رایزنی‪ ،‬‬
‫مدرسۀ ایرانی ها و درمانگاه ایرانیان هم برای ورزش به اینجا می آیند‪ .‬‬
‫دیرگاه من و آقای محمدی به رقاص خانه ای به نام «جام جمشید» درکنار باغ مرکزی رفتیم تا ببینیم در ‬
‫اینجا که این همه از آن می گویند‪ ،‬چه می گذرد‪ .‬نزدیک ‪ 12‬شب بود که به درون رفتیم‪ .‬درآمدگاه آن‪ ،‬هفت ‬
‫ّ‬
‫سامانی بود‪ .‬به ناگاه به جایی آمدیم به اندازۀ ‪ 60‬متر مربﻊ و حجم صدایی به اندازۀ یک ورزشگاه صد ‬
‫هزار نفری‪ .‬با چندین باند نیرومند شش بلندگویی‪ ،‬رقﺺ نورها‪ ،‬المﭗ های هزار وات دیجیتالی‪ ،‬نورهای ‬
‫مادون قرمز و ماورای بنفش‪ .‬بین ‪ 50‬تا ‪ 60‬نفر در کار لولیدن و چرخیدن و پای کوبیدن و چسبیدن بودند ‬
‫و مردان جوان و میان سالی که در پی جفتی بودند تا یک شب را خوش باشند‪ .‬‬
‫دردناک تر از همه‪ ،‬بودن دختران ‪ 14‬یا ‪ 15‬ساله ای بود که ناشیانه به ناز و کرشمه سرگرم بودند تا ‬
‫خریداری بیابند‪ .‬دخترانی که از بد روزگار به این گوشه پرتاب شده اند‪ .‬اگر شمار این جایگاه ها را ‪ 10‬تا ‬
‫بگیریم‪ ،‬بین ‪ 300‬تا ‪ 400‬دختر و زن میان سال و پسندیده در این کارگاه های ناموس فروشی به کارگزاری ‬
‫می پردازند‪ .‬به این آمار‪ ،‬باید کسانی را افزود که خود بنگاه آزاد و تلفن دارند و ناچار نیستند مانند این ها ‬
‫حق و حسابی به مدیران بدهند‪ .‬‬‫ّ‬
‫برای نخستین بار در زندگی ام بود که به چنین جایی می آمدم‪ .‬آوای کر کنندۀ سازها روان و جان ما ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪122‬‬

‫را بسیار آزار می داد‪ .‬ولی آن گروه نوشاکی خورده‪ ،‬بی پروا‪ ،‬سرگرم جنب و جوش و شادی بودند‪ .‬پیش ‬
‫خود اندیشیدم چه به روزگار این مردم آورده اند که در غفلت های پی در پی‪ ،‬عمر و زندگی خود را بدون ‬
‫اینکه بدانند‪« :‬از کجا آمده اند‪ ،‬آمدن شان بهر چه بود؟» می گذرانند‪ .‬به راستی که ترفندهای استعمارگران ‬
‫و سیاستمداران‪ ،‬چه کارساز بوده است‪ .‬دلم به حال این مردم سوخت‪ .‬مردم مسلمانی که روزگاری با ما ‬
‫یکی بودند و امروز از گذشتۀ فرهنگی خود دور افتاده اند‪ .‬‬
‫جام جمشید‪ ،‬مجموعۀ رستوران (خوراک خوری)‪ ،‬بار (جای فروش نوشابه های الکلی)‪ ،‬کازینو ‬
‫(قمارخانه) و دیسکوکلوب (باشگاه های شبانه) است‪ .‬خوراک خوری آن تا دو شب و دیگر بخش ها تا ‬
‫شش بامداد باز است‪ .‬ده ها تاکسی در بیرون جام جمشید‪ ،‬چشم به راه کسانی هستند که یکی را برگزیده ‬
‫و به دنبال کار خود هستند و پروایی ندارند که چند سامانی بیشتر کرایه بدهند‪ .‬بی گمان برای فرنگی ها که ‬
‫چهره و گفتار شان پیداست‪ ،‬بها با دالر پرداخت می شود‪ .‬یکی از این دختران که خودش را نگاره می نامید ‬
‫(پس از آنکه همکارش صدایش زد‪ ،‬دانستم نامش فاطمه است) و ‪ 18‬ساله بود‪ ،‬درخواست کرد تا همراه ‬
‫او شوم‪ .‬به زودی دانست که من ایرانی هستم‪ ،‬از این رو بهای خود را ‪ 40‬دالر گفت‪ .‬بی گمان این بها برای ‬
‫تاجیک ها کمتر است‪ .‬پرسیدم از دیگران چند می گیری؟ گفت‪ 60 :‬تا ‪ 70‬دالر که بازهم دروغ می گفت‪ .‬‬
‫از او پرسیدم‪ :‬چرا اینجا کار می کنی و دنبال کار آبرومندی نمی روی؟ گفت‪ :‬روزها در کافه کار می کنم ‬
‫و روزی پنﺞ سامانی دارم‪ .‬گفتم‪ :‬خوب‪ ،‬ماهی ‪ 150‬سامانی می شود‪ ،‬مگر کم است؟ گفت‪ :‬اجارۀ خانه ‬
‫ُ‬
‫ا برگزیدی؟‪ ،‬گفت‪ :‬دوست پسری داشتم که مرد و من برای رهایی از ‬ ‫باید بدهم‪ .‬گفتم‪ :‬چرا این کار ر‬
‫غم او به اینجا آمدم‪ .‬من خودم خانه ای جداگانه دارم‪ .‬گفتم‪ :‬چرا دوباره پی دوست دیگری نمی روی؟ ‬
‫با خونسردی گفت‪ :‬من ازبک هستم و من با شگفتی گفتم ‪:‬پس چرا به این خوبی فارسی گﭗ می زنی؟ ‬
‫پاسخ داد‪ :‬در تاجیکستان زاده شدم‪ .‬چون از من ناامید شد و نگاه معنی داری کرد‪ ،‬همچون نگاه عاقل ‬
‫اندر سفیه‪ .‬گویا ازخود می پرسید‪ :‬پس برای چه به اینجا آمده ای؟ مگر بیماری؟ شاید برای نخستین بار ‬
‫به کسی برمی خورد که بیهوده به اینجا آمده است‪ .‬پس به سویی دیگر و شکاری دیگر رفت‪ .‬‬
‫ده ها دخترک و دختر و زن ساعت ها در کار پای کوبیدن بودند تا یکی را شکار کنند‪ .‬یکی پس از ‬
‫دیگری یار شبانه را برگزیده و به راه خود می رفتند‪ .‬در این میان‪ ،‬پیرزن خدمتگزار کافه که هر دم با نگاهی ‬
‫دردمندانه و خسته به برداشتن آشغال ها می پرداخت و با آن تن پوش بلند تاجیکی و روسری بسته کار ‬
‫می کرد‪ ،‬دوگانگی عمیقی را به یاد من آورد‪ .‬کسی که برای نگهداری آبرو کار می کند و زنانی که برای ‬
‫فروش آبرو کار می کنند‪ .‬نگاه اندوهگین او‪ ،‬نوستالژی این زمان بود‪ .‬‬
‫ّ‬
‫بی گمان این مکان های پیدا و نهان در هر کشوری وجود دارد و نباید آن را به کل کشور تعمیم داد‪ .‬و ‬
‫شاید روزی با بهبودی روزگار مردم‪ ،‬این جایگاه ها نیز برچیده شود‪ .‬‬
‫آهنگ برگشت به خانه را کردیم‪ .‬بیرون به دخترکی کوچک و ریز اندام که به فروش تخمه در آن ساعت ‬
‫ّ‬
‫نزدیک دو شب سرگرم بود‪ ،‬برخوردیم‪ ،‬دانستیم که نامش زرینه است‪ .‬به درستی‪ ،‬نامی شایسته برای این ‬
‫دختر زرین گیسو بود‪ .‬دوست دیگرش نیلوفر نام داشت و هر دو صنف [کالس] ششم را خوانده بودند‪ .‬‬ ‫ّ‬
‫‪123‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫ّ‬
‫ پرداختند‪ .‬زرینه پدر نداشت و مادرش خانه نشین بود‪ .‬آیا روزی ‬ ‫چون تعطیلی آموزشگاه ها بود به کار می‬
‫ّزرینه هم ناچار می شود برای درآمد بیشتر در این کارگاه ها به کار بپردازد؟ یا نیلوفر چشم سیاه که چشمان ‬
‫پاک و معصومی داشت؟ با این که به گفتۀ رانندۀ تاجیک‪ ،‬کارمان به این کارها نبود‪ ،‬ولی غمی سراسر جانم ‬
‫را فراگرفت‪ .‬راننده با شرمساری فراوان وجود این ها را مایۀ پستی تاجیکستان می دانست‪ .‬آیا این جایگاه ها‪ ،‬‬
‫توالت جامعۀ سرمایه داری هستند‪ ،‬یا توالت هر جامعه ای؟ ‬
‫راننده هم از اینکه می دید ما نه مست هستیم و نه یاری داریم‪ ،‬در شگفت بود و شاید او هم به خود ‬
‫می گفت‪ :‬پس این کودن ها و بی کارها برای چه به اینجا آمده اند؟ دیرگاه به خانه رسیدیم‪ .‬‬

‫یﮏشنبه ‪1383/3/24‬‬
‫چون دیرهنگام آمده بودیم‪ ،‬نماز بامداد را که خواندیم تا ساعت ‪ 10‬خوابیدیم‪ .‬روز تعطیل بود‪ .‬بر پایۀ ‬
‫گفت و گوی تلفنی با آقای خوش آمدی به نزدیک سفارت رفتیم وهمراه وی ساعت ‪ 1/5‬راهی ورزاب ‬
‫شدیم‪ .‬امروز به جایگاه هالل احمر رفتیم که پیش تر در دست ایرانی ها بود‪ .‬هوای دوشنبه بسیار گرم شده ‬
‫بود‪ ،‬ولی در اینجا و در کنار رود خروشان ورزاب‪ ،‬نسیم خنکی در کار وزیدن بود‪ .‬ناهار را که خوردیم‪ ،‬به ‬
‫ّ‬
‫چرخ زدن پرداختیم‪ .‬با یک نفر بازرگان از بدخشان افغانستان که باشندۀ اینجا بود‪ ،‬آشنا شدیم‪ .‬عبدالقیوم‪ ،‬‬
‫یک هندوانۀ بزرگ راه راه از همان گونه که ما در ایران بدان «آرژانتینی» می گوییم‪ ،‬با خوشرویی و مهربانی ‬
‫به ما بخشید که همگی خوردیم‪ .‬‬
‫او بسیاری از جاهای تاجیکستان را دیده است‪ .‬از چشمه های معدنی و گوگردی قره تو و الماسی ‬
‫حصار گفت‪ ،‬از چشمه های آب معدنی شاهمبری که در زمان دولت شوروی‪ ،‬ساختمانی بزرگ را برای ‬
‫درمان در کنار آن ساخته بودند‪ ،‬گفت‪ .‬اکنون هم از جمهوری های مشترک المنافﻊ برای ویژگی های ‬
‫ّ‬
‫درمانی آب و خاک و حتی لجن آن به آنجا می روند‪ .‬دربارۀ پیوند بازرگانی اینجا با چین و شهر سین ‬
‫کیانگ (کاشغر پیشین) که کاشی های ارزان تری از کاشی ایران دارد گفت و افزود‪ :‬تاجیکان برای پرواز به ‬
‫چین‪ ،‬بیشتر به افغانستان می روند‪ .‬سه بنگاه تاجیک به کار موبایل اشتغال دارند و هرکدام دسترسی های ‬
‫آسان و ویژه برای خریداران خود برقرار می کنند‪ .‬سیم کارت اینجا ‪ 60‬سامانی و هزینه گفت وگو با گوشی ‬
‫همراه‪ ،‬دقیقه ای ‪ 40‬درم است‪ .‬‬
‫زمان بسیاری در زیر درختان گردو‪ ،‬توت‪ ،‬آلبالو و سرو در کنار آوای شاداب آب آرمیدیم و به خواب ‬
‫رفتیم‪ .‬دوستانی از سفارت ایران‪ ،‬آقای فرقانی و آقای ّ‬
‫محمد هوشمندفر از صدا و سیمای ایران در ‬
‫تاجیکستان با ما بودند‪ .‬همچون دوران نوجوانی به باالی درخت توت بزرگی رفتم‪ .‬خوردن توت شیرین ‬
‫همانند توت ده باالی یزد‪ ،‬آن هم از باالی درخت بسیار چسبید‪ .‬زمانی که به پایین پریدم‪ ،‬لباس هایم پر ‬
‫ازتوت هایی شد که بر زمین ریخته بود‪ .‬‬
‫پی در پی آسمان و کوه های سربه فلک کشیده و درختان سرفراز را می نگریستم و به خود می گفتم‪ :‬من ‬
‫در اینجا چه می کنم؟ کاش یزد هم چنین جایی را داشت‪ .‬هوای دلپذیر‪ ،‬سرسبزی‪ ،‬آب روان و‪ ...‬بسیار ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪124‬‬

‫ّ‬
‫دلنشین بود‪ .‬هنوز چهرۀ پاک و زیبای زرینۀ ‪ 12‬ساله و نگارۀ ‪ 18‬ساله و دخترک ‪ 15‬سالۀ نیمه لخت‪ ،‬پیش ‬
‫چشمانم بود و کاری نه تنها از دست من‪ ،‬که شاید از دست هیﭻ کس برنمی آید‪ .‬‬
‫از آقای هوشمندفر دربارۀ همکاری صدا و سیمای ایران با تلویزیون تاجیکستان پرسیدم که گفت‪ :‬‬
‫پرهیز تاجیکستان از پرداختن به کارهای دینی‪ ،‬یکی از انگیزه های نبود این همکاری است‪ .‬زیرا برپایۀ ‬
‫قانون اساسی این کشور با اینکه نزدیک به ‪ 90‬درصد مردم اینجا مسلمان هستند‪ ،‬تاجیکستان را کشوری ‬
‫دمکراتیک غیر دینی خوانده است‪ .‬از اینرو هیﭻ کوششی را در پرداختن به کارها و برنامه های دینی ندارند‪ .‬‬
‫یک دو سریال ایرانی در تاجیکستان پخش شده و دیگر هیﭻ‪ .‬‬
‫پسین‪ ،‬پس از پیاده روی نیم ساعته تا نزدیکی دوشنبه‪ ،‬به شهر آمدیم‪ .‬سرزنده‪ ،‬شادمان و آمادۀ نوشتن و ‬
‫خواندن‪ .‬کار خوب تلویزیون تاجیکستان در امشب‪ ،‬باز پخش بازی فوتبال شبکۀ ‪ 3‬ایران با گزارش جواد ‬
‫خیابانی بود که ساعتی خود را در ایران حس کردم‪ .‬‬

‫دوشنبه ‪1383/3/25‬‬
‫دیشب را با یادکرد چشم اندازهای زیبای زیستگاه های میانۀ راه ورزاب تا دوشنبه گذراندم‪ .‬جایگاهی زیبا ‬
‫که آدمی را هنگام گام برداشتن در کنار رود خروشان آن‪ ،‬به یاد بزرگی کردگار هستی می اندازد‪ .‬جایی که ‬
‫ّ‬
‫ ها در آنجا بمانی و حتی در آنجا به خاک روی‪ .‬یاد بسیاری چیزها هم خود دلپذیر ‬ ‫می خواهی روزها و ماه‬
‫است‪ .‬بامداد‪ ،‬سرشاد از خانه بیرون شدیم‪ .‬امروز کار بسیاری داریم‪ .‬گفت و گو با پژوهشگاه دربارۀ زمان ‬
‫آزمون ویژۀ ما‪ ،‬چک و چانه برای برگزاری زودتر روز محاکمه و دفاع و‪ ...‬‬
‫ّ‬
‫با تنی چند از کارشناسان دانشگاه مانند خانم ها آتاخان اوا و اسراری و آقای شمس الدین صالح اف ‬
‫گفت و شنید کردم‪ .‬بسیار دوست دارند به ما یاری کنند‪ .‬چون دولت ایران هم به دانشگاه اینجا یاری ‬
‫ّ‬
‫ین صالح اف از مردمان پنﺞ کنت ‬
‫ِ‬ ‫می رساند‪ .‬یاد گفتۀ استاد عینی افتادم که می گفت‪ :‬تو مانند شمس الد‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫هستی‪ .‬سه نفر استادی که باید رسالۀ مرا بخوانند‪ ،‬پیدا شدند‪ .‬معظم دالورف‪ ،‬مصباح الدین نذری قلی ‬
‫ّ‬
‫اف‪ ،‬عبدالشکوری ستار‪ .‬بنا شد آزمون فردا برگزار شود‪ .‬‬
‫برای بازی فوتبال که امروز بنا است بین سفارت ایران و ریاست جمهوری تاجیکستان برگزار شود‪ ،‬‬
‫سری به بازار بزرگ کاروان زدم‪ .‬هزاران فروشنده و چندین هزار خریدار که برای ‪ 10‬درم ارزان تر راهی ‬
‫اینجا شده بودند و در هم می لولیدند‪ .‬زنان بسیار زیبایی به فروشندگی می پرداختند که اگر در ایران بودند‪ ،‬‬
‫هزار تا خواستگار داشتند‪ .‬دو جفت کفش ورزشی و یک پیراهن ورزشی با برچسب آدیداس خریدم و ‬
‫به انستیتو آمدم‪ .‬دکتر عینی هم بود‪ .‬او از اینکه می دید من با دلبستگی فراوان در پی دستیابی به واژه ها و ‬
‫زبانزدهای گویشی اینجا هستم‪ ،‬هر روز زبانزد تازه ای را برایم می گوید‪ :‬وقتی دم شتر به زمین می رسد = ‬
‫کاری که انجام نمی شود‪ .‬‬
‫وی می گوید‪« :‬زبان فارسی تاجیکی‪ ،‬در ورارود [ماورالنهر] و خراسان بیشتر ماندگار شده است‪ .‬من ‬
‫ّ‬
‫ ام که دکتر محمد معین در فرهنگ فارسی گردآوری ‬ ‫واژه های فارسی را از کتاب های ابن سینا بیرون آورده‬
‫‪125‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬
‫ّ‬
‫خود آن ها را واژه های عربی نامیده است‪ .‬باید برای نگهداشت و روی آمدن واژه های فارسی‪ ،‬در کل ‬
‫لهجه های فارسی زبانان جهان بررسی شود و آن ها را با نوشتارهای کالسیک یا کهن‪ ،‬سنجش [قیاس] ‬
‫ّ‬
‫کرد‪ .‬پدرم صدرالدین می گفت‪ :‬باید شیوه ها را گرد آوری کرد‪ ،‬غربال کرد و با متن های کهن سنجید‪ .‬عین ‬
‫کار احمدعلی رجایی بخارایی‪ .‬شیوه یعنی کاربرد عامیانه‪ .‬مدرسه در ایران توانست به پیشبرد زبان فارسی ‬
‫یاری کند‪ .‬ولی مدرسه های ما نه‪ .‬چون مکتب های جدید‪ ،‬تنها آموزش روسی را می دادند‪ ».‬‬
‫ ساعت پنﺞ پسین برای همراهی با دستۀ فوتبال به سوی سفارت ایران راه افتادم‪ .‬در بیشتر جای های ‬
‫شهر‪ ،‬پارچه هایی در گرامی داشت ‪ 80‬سالگی شهر دوشنبه که امروز از سوی رﺋیس جمهور آن به دبیر ‬
‫کل یونسکو پیشنهاد شد تا در سال ‪ 2005‬به نام «شهر صلح» شناسانده شود‪ ،‬دیده می شود‪ .‬گه گاه ‬
‫جشن هایی هم برگزار می شود‪ .‬همچنین آن ها در پی برگزاری جشن ‪ 2700‬سالگی شهر کوالب هستند‪ .‬‬
‫چند سال پیش ‪ 2500‬سالگی شهر استروشن را جشن گرفتند‪ .‬همین گزینش نام «سامانی» از روی نام ‬
‫امیر اسماعیل سامانی‪ ،‬پادشاه خوشنام و ادب پرور بر واحد پول خودشان‪ ،‬نشانۀ نیک اندیشی و شناخت ‬
‫دولتمردان اینجاست‪ .‬پیش تر واحد پول شان روبل تاجیکی (سوم‪ /‬ثوم ‪ )cym‬بود‪ .‬‬
‫ساعت شش‪ ،‬بازی بین دو دستۀ سفارت ایران با پیراهن آبی و دستۀ ریاست جمهوری تاجیکستان با ‬
‫ّ‬
‫پیراهن سفید در پامیر‪ ،‬ورزشگاه بزرگ و ملی تاجیکستان در بیرون شهر دوشنبه‪ ،‬نزدیک باغ حیوانات ‬
‫برگزار شد‪ .‬ورزشگاه بزرگ و خوبی بود‪ .‬با اینکه آن ها چندین برابر ما بازیکن جانشین داشتند و همه جوان ‬
‫بودند‪ ،‬به راستی‪ ،‬دستۀ ما خوب بازی کرد و تنها سه بر یک باختیم‪ .‬در پایان بازی دیدم یکی از بازیکنان ‬
‫ما که کارمند سفارت بود‪ ،‬با دوپای مصنوعی بازی می کرده است‪ .‬‬
‫رخداد خنده دار در این بازی که به گفتۀ آن ها «تاجیکی» شده‪ ،‬این بود که نزدیک به ‪ 20‬دقیقه در نیمۀ ‬
‫دویم‪ ،‬دستۀ تاجیک ها با ‪ 12‬بازیکن در میدان بودند و سرداور[داور وسط و اصلی] آگاه نشده بود تا اینکه ‬
‫ما دریافتیم‪ .‬من هم ‪ 15‬دقیقه ای با پیراهن سفارت ایران بازی کردم‪ .‬اگرچه میان سالی بود و سال ها بازی ‬
‫نکردن‪ ،‬ولی خوب بود‪ .‬هر چند فردایش به دلیل گرم نکردن بدن پیش از بازی‪ ،‬ماهیچه های پاهایم بست ‬
‫و به دشواری راه می رفتم‪ .‬‬
‫ شب خسته و کوفته به خانه آمدم و می باید دو کار انجام دهم‪ ،‬نخست خواندن و آمادگی برای آزمون ‬
‫فردا و دویم سامان دادن رساله بر پایۀ محاکمۀ نخست‪ .‬از این رو تا نزدیک ساعت یک شب بیدار بودم‪ .‬‬

‫سهشنبه ‪1383/3/2۶‬‬
‫با اینکه به سبب خستگی بازی فوتبال‪ ،‬بستن ماهیچۀ پا و دیر خوابیدن‪ ،‬برای آماده کردن رساله و خواندن ‬
‫ّ‬
‫اه آقای محمدی به انستیتو رساندیم ‬‫کتاب های ادبی‪ ،‬خواب برایم بسیار شیرین بود‪ ،‬ولی به زودی خود را همر‬
‫ّ‬
‫و با سربلندی‪ ،‬دویمین آزمون ادبیات خود را با نمرۀ پنﺞ پشت سر گذاشتیم‪ .‬آزمون انستیتو دارای دو بخش ‬
‫ّ‬
‫بود‪ .‬نخست‪ ،‬نظری که دربارۀ تاریخ ادبیات و دیدگاه های ادبی بود و دویم پرسش هایی در زمینۀ رساله‪ .‬آزمون ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫را خانم خورشیده آناخوتاوا‪ ،‬پروفسور میرزا مالاحمدوف و شمس الدین صالح اوف برگزار کردند‪ .‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪126‬‬

‫در انستیتو به خانم دکتر حامدوا برخوردیم که به ما پیشنهاد کرد‪ :‬فردا شب به خانۀ ما در کوی اسپیچک ‬
‫بیاید‪ .‬در کار گشت و گذار در تنها خیابان دوشنبه به نام رودکی بودیم که به خانم منیژۀ شهیدی‪ ،‬دختر ‬
‫استاد زیاد الله شهیدی برخوردیم‪ .‬وی که از دفاع دخترش نرگس از رسالۀ دکترای خود در زمینۀ فلسفه ‬
‫شادمان بود‪ ،‬ما را به رستوران ‪ DBD‬فراخواند تا در جشن او باشیم‪ .‬بیشتر استادان فلسفه و رﺋیس گروه ‬
‫فلسفه دکتر دینارشایف هم بودند‪ .‬همگی استادان به او شادباش گفتند و با اینکه دکتر دینارشایف‪ ،‬‬
‫کارشناس فلسفه است با استادی تمام چند سروده را با گویشی کهن که یادگار دوران فردوسی بزرگ ‬
‫است‪ ،‬رویاروی مهمانان و پدر‪ ،‬مادر و دختر خواند‪ .‬‬
‫مانند جشن پیشین در مهمانخانۀ تاجیکستان‪ ،‬میز سرشار از میوه و نوشابه و دیگر خوارکی های ‬
‫گوناگون و رنگارنگ بود که با دست و دلبازی خانوادۀ شهیدی فراهم گشته بود‪ .‬رویداد جالبی رخ داد‪ .‬‬
‫هنگامی که مهماندار‪ ،‬پاکت آب میوه را که شیری مانند سماور داشت و به رنگ قرمز بود‪ ،‬سرمیز آورد و به ‬
‫همه تعارف کرد‪ ،‬زمانی که خواستم بخورم‪ ،‬از بغل دستی پرسیدم ‪ :‬آب میوۀ چیست؟ گفت‪ :‬این شراب ‬
‫است‪ .‬گفتم‪ :‬شراب که درون شیشه است‪ .‬گفت‪ :‬این شراب خارجی و ویژه است و خوب شد پرسیدم ‬
‫وگرنه کار دست خودم داده بودم‪ .‬از این رو بر پایۀ باورهای دینی خودم نگرفتم و نوشابۀ آرسی کوال را که ‬
‫فکر کنم برای خود تاجیکستان است‪ ،‬برداشتم‪ .‬در این کشور‪ ،‬تاکنون گوشت اسب و زبان اسب خورده ‬
‫بودم‪ ،‬ولی دیگر این یکی را هرچه پافشاری کردند‪ ،‬نخوردم‪ .‬‬

‫چﻬارشنبه ‪1383/3/27‬‬
‫باز به دنبال این هستیم تا آزمون ها زودتر برگزار شود که کمتر در این کشور بمانیم‪ .‬هر چند شهر زیبایی ‬
‫است‪ .‬از اینرو دوباره به پژوهشگاه آمدیم تا با مدیران گروه گفت و شنید کنیم‪ .‬قرار شد نفری ‪ 910‬سامانی ‬
‫برابر ‪ 303‬دالر (هر دالر برابر ‪ 880‬تومان) برای نام نویسی بپردازیم‪ .‬هر روز کاری داریم‪ .‬تدوین فشرده ‬
‫و‪ ...‬کارهایی که به دلیل آگاهی نداشتن از شیوۀ آموزش این کشور‪ ،‬ناچار به دوباره کاری هستیم‪ .‬مانند ‬
‫ّ‬
‫آزمون ادبیات و‪ ...‬‬
‫از بی کاری‪ ،‬دربان انستیتو را به گﭗ گرفتم‪ .‬از مردم فیض آباد در چند فرسنگی دوشنبه است که ماست ‬
‫و قیماق و مسکۀ پرآوازه ای دارد‪ .‬بسیار به دشواری با او گفت و گو می کردم‪ ،‬چون گویش او بسیار با ‬
‫مردم دوشنبه تفاوت داشت‪ .‬آنچه در این روزها آشکار بود و به چشم می خورد‪ ،‬آمیزۀ ناهمگون جامعۀ ‬
‫شهری اینجا بود‪ .‬در بسیاری از آشخانه ها‪ ،‬سازمان ها و غیره‪ ،‬روستاﺋیان به کار می پردازند‪ .‬همانند شهر ‬
‫یزد که کارمندان‪ ،‬کارگران و حتی سرپرستان سازمان های آن را مردم روستاهای شهرستان های اردکان‪ ،‬‬
‫بافق‪ ،‬تفت‪ ،‬میبد و دیگر شهرها و روستاهای استان دربر می گیرد و چنانکه بررسی شد‪ ،‬پس از جنگ های ‬
‫خانگی و برگشت روس ها به روسیه و رفتن دیگر مردان شهری تاجیک برای کار به کشورهای همسایه‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫ف] کرده و جایگیر شدند‪ .‬حتی ‬ ‫ّ‬
‫ازی [تصر‬ ‫خانه های بسیاری خالی شد که روستاﺋیان آن ها را دست در‬
‫ّ‬
‫همین خانه های چند آشیانۀ دور و بر ما در دست روس ها بوده است‪ .‬از اینرو به یکباره‪ ،‬ریخت جمعیت ‬
‫‪127‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫دگرگون شده به اندازه ای که با بسیاری از فروشندگان کنونی تاجیک نمی توانستیم گﭗ بزنیم‪ .‬گویش های ‬
‫دشوار و ناآشنایی برای ما دارند‪ .‬پس از آن به یک ژورنالیست [خبرنگار] رادیو وطن برخوردم‪ .‬رادیو اینجا ‬
‫سه شبکه دارد‪ .‬رادیو وطن‪ ،‬صدای دوشنبه و‪ ...‬‬
‫ساعت پنﺞ پسین برای خرید پوشاک ورزشی برای سینا و نیما به بازار شاه منصور رفتم‪ .‬صدها آدم ‬
‫در هم می لولیدند‪ .‬از سیخ تا میوه‪ ،‬جامه و همه چیز بود‪ .‬در فروشگاه های شهر که مانند سوپرهای ایران ‬
‫است‪ ،‬تنها برخی خوراک های دم دستی و پرفروش را می فروشند‪ .‬برای خرید دیگر گونه های خوراکی‪ ،‬‬
‫ابزار ها‪ ،‬میوه ها و‪ ...‬بی گمان باید به بازارهای کالن شهر‪ ،‬مانند صدبرگ‪ ،‬شاه منصور‪ 82 ،‬و کاروان رفت‪ .‬‬
‫ساعت شش پسین‪ ،‬خود را در ورزشگاه کرایه ای ایرانیان یافتم‪ ،‬پس از چند دور بازی پینگ پنگ با ‬
‫ُ‬
‫ کنم‪ .‬پس از چند بازی دیگر و بردن کسانی ‬ ‫دوستان ایرانی‪ ،‬دیدم که در سنجش با هفتۀ پیش‪ ،‬بهتر بازی می‬
‫که پیش تر از آن ها می باختم‪ ،‬سرشاد و سردماغ‪ ،‬گرما زده و چسبناک به درون استخر پریدم‪ .‬حال خوشی ‬
‫داشت‪ .‬اندازۀ ‪ 1/5‬ساعت در آب بودم‪ .‬سوار بر تیوپ کامیون در آب استخر چرخ می خوردم‪ .‬چون ‬
‫شورت دیگری نبرده بودم‪ ،‬با همان شورت خیس به سوی خانه آمدم‪ .‬بازهم کم رویی مرا نگذاشت که از ‬
‫ایرانی ها بخواهم مرا دست کم تا میان شهر ببرند‪ .‬البته آن ها هم با اینکه هرکدام خودرویی داشتند‪ ،‬هیﭻ ‬
‫گاه چنین پیشنهادی را ندادند‪ .‬شلوارم هم خیس شده بود که نگاه سرنشینان مرشورتکه را جلب می کرد‪ .‬‬
‫باز هم افسوس می خوردم که چرا زودتر به این ورزشگاه نیامدم‪ .‬ده ها جوان در آب بوی ناک و ایستای باغ ‬
‫جوانان‪ ،‬سرگرم شنا بودند‪ .‬‬
‫نزدیک ساعت ‪ 8/5‬شب به خانه آمدم‪ .‬خانم دکتر عایشه حامدوا هم آمده بود‪ .‬وی از روشنفکران ‬
‫نکوهشگر تاجیک است که با شناختی ژرف‪ ،‬ما را با الیه های زیرین جامعۀ اینجا آشنا می کرد‪ .‬بیشتر ‬
‫جهانگردان در نخستین دیدار با الیه های رویی برخورد می کنند و هر چه زمان ماندگاری دراز تر و برخوردها ‬
‫با مردم بیشتر می شود‪ ،‬اگر نگاهی جامعه شناسانه هم درمیان باشد‪ ،‬بیشتر با راستی های اینجا و کاستی ها‪ ،‬‬
‫ناراستی ها و کمبودها آشنا می شوند‪ .‬برخی از این ها را می توان بر زبان آورد و برخی را نه‪ .‬زیرا شاید برای ‬
‫مردم و دولتمردان آن خوشایند نباشد‪ .‬راستی هایی که برای من در این یک ماه و اندی آشکار شده است و ‬
‫بی گمان همۀ کشورها کم و بیش بدان دچارند‪ .‬در برخی جاها بسیار آشکار و در برخی جاها بسیار پنهان ‬
‫است‪ .‬به هر روی کمتر کشور آرمانی در جهان داریم‪ .‬در هر جامعه برخی خشنود و برخی ناخشنودند‪ .‬‬
‫او گفت‪ :‬روستاهای کشور بین ‪ 50‬تا ‪ 80‬درصد خالی از مرد است‪ .‬و زنان روستا بیل و کلند [کلنگ] ‬
‫ّ‬
‫ کنند و هم خانه داری و حتی در برخی جاها مرده های خود را می شویند و به ‬ ‫بر دوش‪ ،‬هم کار می‬
‫خاک می سپارند‪ .‬در شهر کالن دوشنبه در بیشتر خانه ها دو یا چند زن بیوه و دختر زندگی می کنند که ‬
‫شوهران شان یا در جنگ های خانگی یا ورای مرزها کشته شده و یا آن ها را رها کرده و دیگر برنگشته اند‪ .‬‬
‫از اینرو زنان‪ ،‬زندگی کوتاهی دارند و مردان تا بتوانند چند همسر می گیرند‪ .‬‬
‫وی می گفت‪ :‬برخی آمارها شمار مردان تاجیک باشنده در روسیه را تا یک میلیون نفر برآورد می کند‪ .‬‬
‫مردان تاجیک به انگیزۀ پایبندی و وابستگی به خانه و خانواده‪ ،‬زود از سوی زنان روسی قاپیده و پشتیبانی ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪128‬‬

‫ شوند‪ .‬حتی به آنان جای و خانه و سند می دهند تا از پاسبانان روسیه در امان باشند‪ .‬چون پلیس های ‬ ‫ّ‬ ‫می‬
‫ّ‬
‫روسیه به شیوه های گوناگون پول آن ها را می گیرند‪ .‬حتی خانه های آنان را به بهانۀ مواد افیونی بازرسی ‬
‫می کنند و پول آن ها را برمی دارند و پس از چند روز زندانی کردن‪ ،‬آن ها را آزاد می کنند‪ .‬از این رو ناچارند ‬
‫به زنان روسی پشت گرم باشند‪ .‬بیشتر مردان تاجیک که از مسکو می آیند‪ ،‬بیماری ایدز دارند و این بیماری ‬
‫را پس از سال ها که به کشور برمی گردند‪ ،‬به زنان خود منتقل می کنند‪ .‬در بیمارخانه های اینجا بسیاری ‬
‫از زنان ایدزی داریم که رو به مرگ هستند‪ .‬زنان و دختران آرزو می کنند که هیﭻ گاه مردان شان برنگردند‪ ،‬‬
‫چون دست کم خودشان تندرست می مانند‪ .‬هرهفته هواپیمایی که از روسیه می آید‪ ،‬شماری از این مردان ‬
‫از ایدز مرده را می آورد و پنهانی به خانواده هایشان می دهد‪ .‬‬
‫آن هایی که در این کشور مانده اند‪ ،‬بیشتر فرزندان خانواده های پولدار هستند‪ .‬دیگران یا باید مواد ‬
‫گیاهی بفروشند یا تن خود را‪ .‬در سازمان ها بین ‪ 30‬تا ‪ 40‬سامانی دستمزد می دهند که برابر کرایۀ رفت ‬
‫و آمد است‪ .‬دولت‪ ،‬هزینه گاز‪ ،‬تلفن و برق را باال برده که نزدیک به ‪ 60‬سامانی می شود‪ .‬کسی ناترسی ‬
‫[شجاعت] اعتراض ندارد‪ .‬آن ها که کردند‪ ،‬سر به نیست شدند و این ها که ماندند‪ ،‬خاموش هستند‪ .‬‬
‫در زمان حکومت شوروی هم روس ها همه کاره بودند‪ ،‬آسودگی‪ ،‬آرامش و آسایش همه برای روس ها ‬
‫بود‪ .‬شهر در دست روس ها بود و تاجیکان در روستاها به سختی کار می کردند‪ .‬زنان در کشتزارهای پنبه ‬
‫ّ‬
‫ افتاد) یا خودشان به سبب سم ‬ ‫ کردند‪ ،‬اگر بار دار بودند‪ ،‬فرزندشان سقط می شد (پایین می‬ ‫سخت کار می‬
‫ِ‬
‫فراوانی که بر کشتزاران می ریختند و در آب ها بود و آن ها می نوشیدند‪ ،‬کشته می شدند‪ .‬آرزوهای مردم ‬
‫تا صد سال آینده در جنگ خانگی از بین رفت‪ .‬مردم‪ ،‬خواهان پیشرفت بودند‪ .‬در زمان گورباچف هم ‬
‫که مردم آرزوهای خود را گفتند‪ ،‬سرکوب شدند‪ .‬آن ها که از تاجیکان هشیار می ترسیدند‪ ،‬به بهانه های ‬
‫گوناگون‪ ،‬مردم را در جنگ خانگی کشتند‪ .‬روس ها سال ها در آرزوی نابودی تاجیک ها بودند‪ .‬تا اینکه ‬
‫این جنگ پیش آمد تا به دست خود تاجیک ها و با پشتیبانی جنگ افزار و پول‪ ،‬نابودشان کردند‪ .‬بسیاری ‬
‫از روستاها را به بهانۀ بودن مجاهدان مسلمان‪ ،‬بمباران کردند‪ .‬در برخی روستاها هنگامی که بمب ‬
‫ریخته می شد‪ ،‬مردمی که تا آن زمان بمب ندیده بودند‪ ،‬می گفتند‪ :‬بالی آسمانی‪ .‬تنها ایالت بدخشان ‬
‫به دلیل نفوذ بنیاد آقاخان در سازمان ملل و هشدار پرنس کریم آقاخان‪ ،‬رهبر سیاسی و دینی شیعیان ‬
‫اسماعیلی به والدیمیر پوتین‪ ،‬رﺋیس جمهور روسیه (که اگر هر بدخشانی که اسماعیلی است‪ ،‬کشته ‬
‫شود‪ ،‬یک نفر از مردم روس کشته خواهند شد)‪ ،‬از اینرو از کشتار در ایالت بدخشان چشم پوشی شد‪ .‬‬
‫پیوسته از سوی نیروهای سرسپرده به جنگ دامن زده می شد‪ .‬برادر با برادر‪ ،‬پدر با پسر در جنگ و ستیز ‬
‫بودند و ازبک با تاجیک و‪ ...‬‬
‫اکنون هم روس ها در اینجا پایگاه دارند و پشتیبان دولت کنونی هستند‪ .‬بسیاری از روشنفکران تاجیک ‬
‫ّ‬
‫ا ندارند‪ ،‬چون امنیت ندارند‪ .‬جامعۀ ‬ ‫در بیرون از کشورند‪ .‬در روسیه‪ ،‬هلند‪ ... ،‬دلیری آمدن به اینجا ر‬
‫کنونی تاجیکستان‪ ،‬جامعۀ یکرنگی است‪ .‬‬
‫دوشنبه را روس ها ساختند‪ .‬اینجا دوشنبه بازار بود‪ ،‬با ‪ 40‬خانۀ گلی که به ده دوشنبه نامور بود‪ ،‬ولی آب و ‬
‫‪129‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫ّ‬
‫هوایی خوب داشت‪ .‬حتی امیر بخارا زمانی که به حصار می آمد‪ ،‬چند روزی هم به این ده می آمد‪ .‬تا ده سال ‬
‫پیش‪ ٪ 12‬مردم اینجا تاجیک و ماندۀ دیگر‪ ،‬روس بودند و آن‪ ٪ 12‬هم تنها فرهنگی بودند و دانشگاهی‪ .‬از ‬
‫زمانی که روس ها برگشتند‪ ،‬خانه ها خالی شد و مردم روستاهای تاجیک آن را در دست گرفتند‪ .‬‬
‫بسیاری از مردم اینجا تالش در ایجاد کارگاه و کارخانه دارند‪ .‬ولی به اندازه ای راهبند و بهانه می آورند ‬
‫که پیشنهاد دهنده خسته می شود و در می گذرد‪ .‬ابرقدرت ها دوست دارند کار نباشد‪ ،‬تا مردم دنبال فساد ‬
‫و فاحشگی و علف [حشیش] بروند‪ .‬برنامۀ اروپا‪ ،‬فراوانی تن فروشی‪ ،‬افزایش رستوران برای گردآمدن ‬
‫دختران و پسران و قرار های آن چنانی است‪ .‬در زمان زمامداری شوروی‪ ،‬فرآوری شراب را به کشور ما ‬
‫دادند تا اندیشۀ مردم تباه شود‪ .‬روس ها‪ ،‬هوش‪ ،‬ایمان و سازمان های فرهنگی تاجیک ها را گرفتند‪ .‬زنان ‬
‫تاجیک‪ ،‬حق ندارند با پوشش اسالمی در سازمان ها باشند‪ .‬نشانۀ واپس ماندگی است و بسته به رﺋیس ‬
‫سازمان‪ ،‬برخی جاها به ویژه سازمان های فرهنگی می توانند با حجاب باشند‪ .‬نوای اذان بازداشته شده ‬
‫است‪ .‬دندان طالی زنان تا صد سال پیش نشانۀ آشکار زنان فاحشه بود ولی دیگر بین همگان گسترده شده ‬
‫است‪( .‬استاد عینی می گفت‪ :‬به دستاویز این رسم‪ ،‬حتی زنان و دختران ناچارند دندان های سالم خود را ‬
‫بتراشند یا بکنند و طال کنند‪ ).‬‬
‫روس ها همیشه در پی نابودی فرهنگ تاجیک ها بودند‪ .‬از سال ‪ 1920‬میالدی کتاب سوزی در اینجا ‬
‫آغاز شد‪ ،‬برای اینکه انقالب کمونیستی بود و این ها مخالف دین بودند‪ .‬همۀ کتاب ها را سوزاندند و ‬
‫ّ‬
‫هرکس را که هوادار دین بود‪ ،‬واپس مانده خوانند‪ .‬بسیاری را به سبب داشتن کتاب به خط فارسی‪ ،‬زندانی ‬
‫ّ‬
‫ ها کتاب مذهبی بود‪ .‬حتی دیوان های شعر‪ ،‬چون روس ها که سواد فارسی ‬ ‫کردند‪ .‬هر کتابی به باور آن‬
‫ّ‬
‫نداشتند‪ .‬گرمابه های کشورهای آسیای میانه تا یک سال با آتش این کتاب ها گرم می شد‪ .‬گرمابۀ قرغان تپه ‬
‫تا چند سال با آتش کتاب‪ ،‬گرم می شد‪ .‬از ‪ 1920‬تا ‪ 1950‬میالدی‪ ،‬استالین‪ ،‬فرهنگیان تاجیک را کشت‪ .‬‬
‫جامعه ای که مغزش چیده می شود‪ ،‬با دست و پا تا کجا می تواند برود؟ ‬
‫تنها در ‪ 40- 30‬سال گذشته به اندیشۀ گرد آوری کتاب های دست نویس افتادند‪ .‬آن هم کتاب هایی ‬
‫بود که برخی در دیوارها و‪ ...‬پنهان کرده بودند و گرنه همۀ کتاب های چاپی و دست نویس را پیش تر ‬
‫سوزانده بودند‪ .‬‬
‫در باور ما ایران‪ ،‬وظیفۀ تاریخی دارد که به نشر فرهنگ فارسی یاری رساند‪ .‬باید دست دولتی را که ‬
‫ُ‬
‫زبان فارسی آن مرده است بگیرد‪ .‬چون همۀ توانایی ها را دارد‪ .‬اکنون ایران بیشتر به مذهبی ها یاری می کند ‬
‫و دالر می دهد‪ .‬به بنیاد زبان تاجیکستان که ‪ 15‬سال است بنیان شده‪ ،‬حتی یک کامپیوتر نمی دهند‪ .‬تنها ‬
‫برای مسجد پول می دهند‪ .‬مردم اینجا ایران را بسیار دوست دارند‪ .‬ولی برخی می ترسند‪ .‬آن ها با زبان ‬
‫سیریلیک‪ ،‬فرهنگ و زبان اینجا را می کشند‪ .‬‬
‫کمونیسم رفته است و این هیکل های لنین که در شهرها مانده است‪ ،‬به سبب تاریخی بودن آن است‪ .‬‬
‫چون مردم می دانند که این ها دیگر نیستند و بی تفاوت هستند‪ .‬برخی هم به پاس بزرگ ترها‪ ،‬تندیس را ‬
‫برنمی دارند‪ ،‬چون آن ها هنوز لنین را باور دارند‪ .‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪130‬‬

‫شب تا دیرهنگام‪ ،‬نزدیک ساعت دو بامداد دکتر حامدوا با ما از هر دری سخن گفت‪ .‬وی دانشمندی ‬
‫است که بر تاریخ‪ ،‬فرهنگ و زبان تاجیک‪ ،‬چیرگی خوبی دارد و از گذشته و اکنون تاجیکستان بسیار دل ‬
‫پر خونی دارد و نگران آیندۀ این کشور است‪ .‬وی شب را همین جا پیش ما ماند و ما با آرزوی روزهای ‬
‫خوش برای مردم تاجیکستان به خواب رفتیم‪ .‬‬

‫پنجشنبه ‪1383 /3/28‬‬


‫کارها دیگر برایمان یکسان و خسته کننده شده است‪ .‬سرزدن به انستیتو شرق شناسی و پژوهشگاه رودکی ‬
‫و تک و دو بین این دو جا‪ ،‬جور کردن گواهی نامه ها‪ ،‬امروز بیا و فردا نیا‪ ،‬سراغ کارمندان و استادان رفتن‪ ،‬‬
‫رساله را دادن‪ ،‬چک و چانه برای کاستن زمان های بین آزمون و غیره‪ .‬امروز پول نام نویسی را که برای ‬
‫ما نفری ‪ 910‬سامانی (‪ 303‬دالر) شده بود‪ ،‬به ناچار پرداخت کردیم‪ .‬برای من که شاید به هیﭻ دردی ‬
‫ّ‬
‫ای آقای محمدی که پایان نامۀ کارشناسی ارشد دارد‪ ،‬در ‬ ‫نخورد و بی گمان از کیسه ام رفته است‪ ،‬ولی بر‬
‫آینده خوب است‪ .‬‬
‫امروز به سفارت رفتم و هرچه از کارمندان پیگیری و تالش کردم که نگاره های بازی فوتبال دوشنبه با ‬
‫دستۀ ریاست جمهوری تاجیکستان را به من بدهند‪ ،‬ندادند‪ .‬گفتند‪ :‬دست یک عکاس است که گاهی به ‬
‫ما سر می زند و از این گونه سخن های سرکاری و از سرخود بازکنی‪ .‬‬
‫امروز دیدم همۀ بدنم پر از دانه های ریز و سرخرنگ شده است‪ .‬مانند کک مک‪ ،‬بی اندازه ترسیدم که در ‬
‫این سرزمین دور چه بر سرم می آید‪ .‬به گمانم به دلیل شنا در استخر نه چندان بهداشتی آن باشگاه باشد‪ .‬‬
‫هر چه بیشتر می مانم‪ ،‬با منش و خوی مردم اینجا بیشتر آشنا می شوم‪ .‬همانندی در باورهای آنان با ‬
‫مردم ایران و زادگاهم یزد‪ .‬مانند اینکه می گویند‪ :‬دم غروب نباید خوابید‪ ،‬چون عمر کوتاه می شود‪ .‬یا اینکه ‬
‫سر میز ناهار و‪ ...‬در هنگام کار برای بهبودی و پیشرفت آن کار‪ ،‬آمین می گویند‪ .‬در مهمانی ها چای را در ‬
‫پیالۀ نصفه می ریزند‪ .‬نباید چای کف کند‪ .‬پول را باید با دو دست داد و‪ ...‬‬
‫در این چند روز آن هم در پایتخت‪ ،‬تنها چهار پنﺞ زن رانندۀ خودروی شخصی دیدم‪ .‬شمار موتورها ‬
‫در این چهل روز بر روی هم ‪ 10‬دستگاه بیشتر نبود که نیمی از آن موتورهای راهنمایی و رانندگی‪ ،‬بازرسی ‬
‫و یا ارتشی بود‪ .‬‬
‫هر روز در این گرمای توان فرسا‪ ،‬نزد اناره‪ ،‬زن کووس فروش ورزابی می روم و لیوانی کووس می نوشم‪ ،‬‬
‫چون یارای (جرﺋت) خوردن آب شهر را ندارم‪ .‬نوشابه هم گران است‪ .‬از گرما دهنم خشک می شود‪ .‬‬
‫شب ها خسته و بی برنامه‪ ،‬بی کس و دور از کاشانه به خانه می خزیم‪ .‬یادآوری کارهای روزانه و ‬
‫برنامه های فردا و دیدن بازی فوتبال‪ ،‬برنامۀ پایانی هر شب من است‪ .‬بازبینی برخوردها‪ ،‬دانسته ها‪ ،‬آرزوها ‬
‫و خواسته های مردم تاجیک‪ ،‬که هیﭻ کارخانۀ فرآوری ندارند‪ .‬همۀ کاالها‪ ،‬پوشاک و غیره از بیرون می آید ‬
‫و آرزوی استقالل اقتصادی برای این کشور دیرپای ایرانی تبار که به مانند میهن دویم همۀ ما ایرانی هاست‪ .‬‬
‫‪131‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫جمعه ‪1383/3/29‬‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ ناشتایی مختصری خورده و به انستیتو رفتیم‪ .‬برای پیگیری کار آقای صدیقی‪ ،‬دوست آقای محمدی که ‬
‫چندین سال در نوبت دفاع است‪ .‬پس از آن دوباره پیگیر کارهای هر روزۀ دانشگاه شدیم‪ .‬از ‪ 9‬بامداد تا ‪6‬‬
‫پسین یک سره در انستیتو بودم‪ .‬گﭗ با علوی که فارسی و سروده های فارسی را خوب می داند و نام پسرش ‬
‫را به ارادت سیف الله یزدانی‪ ،‬خوشنویس ایرانی‪ ،‬یزدانی گذاشته است و همیشه تا ما را می بیند‪ .‬این سه ‬
‫واژه بر سر زبانش است‪ :‬ساز (یعنی روبه راه هستید‪ ،‬یا همه چیز بر وفق مراد است و یا خوب)‪ ،‬نغز‪ ،‬تینﺞ؟ ‬
‫ّ‬
‫ه دارید؟ گفت‪ :‬دوتا‪ .‬پرسیدم چند تا پسر چند تا دختر‪ .‬گفت‪ :‬ما تنها به پسر‪ ،‬بچه ‬ ‫ّ‬
‫از او پرسیدم‪ :‬چند تا بچ‬
‫می گویم‪ .‬پس پرسیدم‪ :‬چند فرزند دارید؟ گفت‪ :‬دو بچه و یک دختر‪ .‬چند بازی تخته و نرد با کارمندان ‬
‫انستیتو که کمی بلد شده ام‪ ،‬انجام دادم؛ تاکنون تا اندازه ای بر اصطالح ها و زبان تاجیکی چیره شده ام‪ .‬‬
‫پس از آن به پژوهشگاه سفارت که در نزدیک انستیتو بود‪ ،‬رفتم و برای برخی کارهایی که پیش می آید‪ ،‬‬
‫ری دن ‬
‫ا به یاد سپردم‪ .‬مانند‪ :‬ایزدرسوویی ته = سالم‪ ،‬داب ِ‬
‫ِ‬ ‫یک فرهنگ فارسی – روسی گرفتم‪ .‬چند گزاره ای ر‬
‫ی پاژی و یتی = حال شما چگونه است؟ و‪ ...‬برای برخی ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫نیه = خداحافﻆ‪ .‬کک و ِ‬
‫ِ‬ ‫س وی د‬ ‫= روز به خیر‪ ،‬د‬
‫جاها که تنها روس ها کار می کنند‪ ،‬کارگشاست‪ .‬‬
‫ اکنون که چشم به راه زمان محاکمه هستم و نگران کار در کتابخانه که بسیار زمان برده و شاید از کار ‬
‫بیرونم کنند‪ ،‬باید روز دوشنبه‪ ،‬نامه ای به یزد بفرستم‪ .‬به سبب برخی نوسان های آب و هوایی‪ ،‬گرما‪ ،‬دلهره ‬
‫و بی برنامگی‪ ،‬بسیار کم خوراک شدم به گونه ای که امروز ناشتایی و ناهار را یک کاسه ماست و نان و ‬
‫دیشب هم بدون شام به خواب رفتم‪ .‬خوشبختانه امروز آن بیماری و دانه های پوستی خوب شد و نفس ‬
‫آسوده ای کشیدم‪ .‬‬
‫این چند زبانزد دستاورد گشت زنی امروز در انستیتو بود‪:‬‬
‫ عصای پیر به جای پیر‪( .‬اکبرزاده) ‬
‫گور بسوزد‪ ،‬دیگ بجوشد = در هر حال کار باید انجام شود‪( .‬عینی) ‬
‫بزن به دمبه‪ ،‬بزن به خمبه = به هر کاری دست بزن تا پیروز شوی‪( .‬خراسانی) ‬

‫شنبه ‪1383/3/30‬‬
‫به تالفی این چند روز دوندگی‪ ،‬امروز تا ساعت ‪ 11‬بامداد خوابیدم‪ .‬فشار گرسنگی دیروز تاکنون‪ ،‬گه گاه ‬
‫بیدارم می کرد‪ ،‬ولی نسیم بامدادی دوباره مرا به خواب می برد تا اینکه ساعت ‪ 11‬نگینه سراج زاده آمد تا ‬
‫زحمت برابری کردن چکیده [فشرده] های ما را که از چیالیف و حروف چین روس گرفته بودم‪ ،‬بکشد‪ .‬‬
‫روسی و تاجیکی را خوب می داند‪ .‬دختر بسیار مهربانی است‪ .‬کاش می شد او را به ایران آورد و در یکی از ‬
‫بنگاه های فرهنگی که به کار بر روی زبان تاجیک می پردازند‪ ،‬مانند پژوهشگاه علوم انسانی که دکتر علی ‬
‫ّ‬
‫ای ادبیات ‬ ‫رواقی در کار تدوین فرهنگ تاجیکی است‪ ،‬یا فرهنگستان زبان فارسی به کار گمارد‪ .‬وی دکتر‬
‫ّ‬
‫فارسی دارد‪ .‬رساله اش دربارۀ یکی از سخنوران سمرقند است‪ .‬زبان ازبکی (ترکی) و فارسی و خط فارسی ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪132‬‬

‫که اینجا عربی می گویند‪ ،‬نیک می داند‪ .‬او چون مادرش عایشه‪ ،‬سنگین‪ ،‬با ادب و پخته است‪ .‬افسوس که ‬
‫به دستاویز دشواری کار در اینجا بی کار در خانه است و به دور از شوهرش که شش سال در مسکو است‪ ،‬‬
‫به پرورش فرزندش منوچهر می پردازد‪ .‬‬
‫چون نگینه هزاران دختر در این سرزمین بی کارند‪ .‬برخی ناچار می شوند به هر کاری روی بیاورند‪ ،‬‬
‫به ویژه آن هایی که سرپرستی ندارند‪ .‬پس از آنکه کار برابری فشرده ها به خوبی و خوشی پایان یافت‪ ،‬به ‬
‫ّ‬
‫احت رفتیم‪ .‬شیشلیک بره خوردیم که پس از یک هفته‪ ،‬بسیار چسبید‪ .‬از بس ‬ ‫همراه نگینه به چایخانۀ ر‬
‫ خود دیگر خوردم‪ ،‬خسته شده بودم‪ .‬میزبان روس چشم آبی ما‪ ،‬شیشلیک آورد‪ .‬‬
‫ِ‬ ‫گوشت گاو و چیز های بی‬
‫ سپس برای جابه جا کردن پیراهن به بازار سبز رفتم‪ .‬آنگاه نخستین نفری بودم که در باشگاه حضور ‬
‫یافتم‪ .‬یک دوش آب سرد‪ ،‬گرمای روز را از من گرفت‪ .‬سپس یک ساعتی فوتبال سالنی بازی کردن آن ‬
‫هم در آن هوای گرم‪ ،‬شادی بخش بود‪ .‬پس از چند سال توانستم خوب بازی کنم‪ .‬به یاد روزهای خوب ‬
‫ُ‬
‫جوانی‪ ،‬در درون دروازه ایستادم و خوب توپ گرفتم‪ .‬به خوبی با ورزش اخت و سرشاد شدم‪ .‬بدنم سفت ‬
‫و روانم آرام تر شده است‪ .‬سر ساعت هفت پسین‪ ،‬آقای خوش آمدی به همراه برادرش یدالله و آقای سید ‬
‫رضا انتظار قاﺋم که امروز از ایران آمده بودند‪ ،‬به دنبالم آمدند‪ ،‬همراه آنان راهی باغ جوانان شدیم‪ .‬مردم ‬
‫تاجیک‪ ،‬زن و مرد بی پروای همه چیز در دریاچه شنا می کردند‪ .‬می گویند‪ :‬تاجیک ها هر چه پول داشته ‬
‫باشند‪ ،‬همان روز هزینه می کنند و در اندیشۀ فردا نیستند‪ .‬به گفتۀ ما ایرانی ها‪ :‬الکی خوش هستند‪ .‬‬
‫آقای انتظار قاﺋم که پیش تر شهر کی یف‪ ،‬پایتخت اوکراین را دیده بود اینجا برایش تازگی داشت‪ .‬به هر ‬
‫روی از هر دری سخن گفتیم‪ .‬‬
‫آنچه دربارۀ این کشور می دانستیم‪ ،‬روی هم ریخته و دربارۀ اینکه به رغم بودن سازمان حمایت از ‬
‫حقوق زنان سازمان ملل که دفترش در انستیتو شرق شناسی است‪ ،‬هیﭻ کار سودمندی برای زنان نشده ‬ ‫ِ‬
‫است‪ .‬خود من می دیدم که کارمندانش تنها دور هم می نشینند و دسته گل می آورند و باهم گﭗ می زنند‪ .‬‬
‫و از آن سو شنیده می شود در یک بخش از این کشور‪ 61 ،‬زن در پی فشار زندگی خودکشی کرده اند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫بدبختانه این کشور نیز همچون ایران به جایگاه ترانزیت مواد مخدر تبدیل شده است‪ .‬اینجا جایگاه ‬
‫ترانزیت مواد برای شهر مسکو است‪ .‬‬
‫گشتی در شهر به دور هیکل سامانی که تاج و نشانی گوهر نشان در دست دارد و پشت سرش طاق ‬
‫نصرتی جای دارد‪ ،‬زدیم‪ .‬میدانی که آمیزۀ زیبایی از موسیقی و نور بود و تنها در همین جا بود‪ ،‬گشت ‬
‫زدیم‪ .‬نسیم خنکی که از آبشارها برمی خاست‪ ،‬گل به گل تن ما را می شکفت‪ .‬همان دو پاسبان گردن ‬
‫کلفت که ما را تیﻎ زده بوند‪ ،‬دیدیم‪ .‬پس از گشتی در شهر که آقای انتظار قاﺋم از کمبود فروشگاه خرسند ‬
‫ّ‬
‫بود؛ شبانه به خانۀ آقای محمدحسین خوش آمدی رفتیم‪ .‬شام‪ ،‬دلمه و برنﺞ ایرانی بود‪ .‬از همه دلچسب ‬
‫تر‪ ،‬برنﺞ ایرانی بود‪ .‬‬
‫ّ‬
‫بازگویی یادبوده های آقای محمدی با آقای انتظار قاﺋم و برادر آقای خوش آمدی و سخن از یزد و ‬
‫ّ‬
‫نوآوری آقای انتظار قاﺋم‪ ،‬بنیان گذار طوق زرین (جنبش دوچرخه سواری در یزد) و اندیشۀ راه اندازی ‬
‫‪133‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫جنبش دوچرخه سواری در تاجیکستان‪ ،‬چگونگی کار و سرمایه گذاری و ده ها گفتۀ دیگر تا ساعت ‪10‬‬
‫ّ‬
‫شب دنباله داشت و با خودروی آقای محمدحسین خوش آمدی به خانه برگشتیم‪ .‬در این سفرنامه تنها ‬
‫واژه هایی را که هر روز بدان برمی خورم می آورم و به هیﭻ وجه در پی گردآوری فرهنگ واژگان تاجیکی ‬
‫نیستم و گرنه می شد روزی صدها واژه را گردآوری کرد‪ .‬این هم دو زبانزد تازه‪:‬‬
‫ّ‬
‫یک تنگه [سکه] خرج نمی کند‪ ،‬صد تنگه ضرر می رساند‪ .‬‬
‫سیب مرا خوردی‪ ،‬پیله [نخ ابریشم] بده = مهربانی که به تو کردم‪ ،‬اکنون جبران کن‪( .‬پیلۀ نخ ابریشم‪ ،‬‬
‫گرانبها بوده است) ‬

‫یﮏشنبه ‪1383/3/31‬‬
‫امروز تعطیل رسمی بود و جز گردش‪ ،‬هیﭻ برنامه ای نداشتیم که این هم با مهربانی آقای خوش آمدی ‬
‫به راه شد‪ .‬ساعت ‪ 9/5‬بامداد به سوی سرزمین همیشه سبز ورزاب به راه افتادیم‪ .‬چهار مرد بودیم که من ‬
‫با ‪ 42‬سال سن از همه کوچک تر بودم‪ .‬ولی هر چهار نفر همشهری بودیم‪ .‬آقای انتظار قاﺋم از کارخانه ‬
‫داران و گردانندۀ کامیاب شرکت مهنور یزد بود که با معیارهای خوب ایران‪ ،‬کارخانه اش را می گرداند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫آقای یدالله خوش آمدی‪ ،‬معاون بازرگانی استان یزد‪ ،‬محمدحسین خوش آمدی‪ ،‬رایزن اقتصادی سفارت ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ان‪ ،‬محمدی‪ ،‬مدیر سازمان اسناد ملی و مشاور فرهنگی استاندار یزد و من‪ ،‬کتابدار کتابخانۀ وزیری‪ .‬‬ ‫ایر‬
‫دور هم نشستیم و از هر دری و هرجایی سخن گفتیم‪ .‬این کشور آب فراوانی دارد‪ .‬از مساحت‪ ٪82‬‬
‫کوه های این کشور‪ ،‬آب فراوانی روان [جاری] می شود که از دست می رود‪ .‬آبی که یک راست از کوه‪ ،‬‬
‫روانۀ لوله های آب شهر می شود و در جایی تصفیه نمی شود‪ .‬هوای خنک این گوشه از کشور‪ ،‬پذیرای مردم ‬
‫گرمازده ای است که توانایی آمدن دارد و در برابر صدها خانواری قرار دارند که در ساختمان های پیرامون ‬
‫شهر در هم می لولند‪ .‬خانه هایی که ‪ 9‬نفر درون یک اتاق زندگی می کنند‪ .‬خودروهای چند میلیونی و ‬
‫مردمی ّ‬
‫ که حتی توانایی خرید یک دوچرخه را ندارند و‪ ...‬‬
‫ سری به کافۀ عمو (آشخانۀ پروینه) زدیم و یک چای سبز خوردیم‪ .‬آن گاه به سوی کافۀ شریف رفتیم‪ .‬‬
‫ُ‬
‫اوانی خوردیم‪ .‬در کافۀ شریف بیتوته کردیم‪ .‬تربز ‬ ‫ولی پیش از آن در باغ هالل احمر‪ ،‬توت و شاه توت فر‬
‫را درون آب خنک انداختیم و به سوی باغ باتنیکی [گیاه شناسی‪ ،‬از واژۀ روسی باتنیکه ‪ ]ботаника‬‬
‫رفتیم‪ .‬باغ باتنیکی‪ ،‬باغی است که انواع گیاهان در آن پرورش پیدا می کند و در تاجیکستان چندتایی ‬
‫َ‬
‫است‪ .‬ولی در باغ‪ ،‬محکم [قفل] بود و نگهبان ‪ 20‬سامانی خواست تا اجازه دهد به درون برویم‪ .‬ما ده ‬
‫سامانی پیشنهاد دادیم‪ ،‬ولی نپذیرفت و گفت‪ :‬بلیت آن ‪ 20‬سامانی است‪ .‬درآمدگاه باغ‪ ،‬دهانۀ غاری بود ‬
‫ُ‬
‫رب‪ ،‬سرمه و چند فلز دیگر ‬ ‫ُ‬
‫ زد‪ .‬گفتند‪ :‬اینجا کان [معدن] س‬ ‫که نسیم سردی از آن همراه با بخار‪ ،‬بیرون می‬
‫بوده که شوروی ها همۀ آن را برده اند‪ .‬و از سال ‪ 1991‬میالدی تاکنون بسته شده است‪ .‬این بخار از آب ‬
‫جوش است که چون باال می آید‪ ،‬سرد می شود‪ .‬‬
‫در سراسر راه‪ ،‬گیاه دارویی انگور سیاه یا ماگنویا می فروختند و می گفتند‪ :‬خون را فراوان می کند‪ .‬با ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪134‬‬

‫ّ‬
‫اد آشنا شدیم‪ .‬ناهار دلچسبی که دربرگیرندۀ شیشلیک بره بود‪ ،‬همراه با ‬ ‫ّ‬
‫ام‪ ،‬عبیدالله و صی‬ ‫ّبچه های ده بهر‬
‫تربز خوردیم‪ .‬ساعت ها لطیفه و سروده های طنز و شوخانه خوانده شد و خندیدیم‪ .‬چون زنی همراه ما ‬ ‫ُ‬
‫نبود‪ ،‬شوخی های آن چنانی هم گفته می شد‪ .‬بر عکس روزهای پیش‪ ،‬چند خانواده را همراه فرزندان خود ‬
‫دیدیم‪ .‬بر لب رود نشسته و ساعت ها به آوای خروشان آن گوش دادم‪ .‬دور از خانواده‪ ،‬تماشاگر خانواده ها ‬
‫بودم‪ .‬همراه دوستان به آبشاری سر زدیم که با آبی زالل و سرد از دل کوه بیرون می آمد و شاید دنبالۀ همان ‬
‫تونل [غار ی] بود که در همین راستا بود‪ .‬استخرهایی در میانۀ راه بود که گرما زدگان در آن تن سپرده ‬
‫بودند‪ .‬یکی از روستاییان یک گاری پر از کندوی عسل برای فروش بر سر راه گذاشته بود که جابه جایی آن ‬
‫را به هرگوشه ای آسان می کرد‪ .‬از آنجا راهی بوغ شفا شدیم‪ .‬گروهی در رختکن آن خوابیده بودند‪ .‬پزشکان ‬
‫اینجا رفتن به آسایشگاه خواجه آبگرم و رفتن در بوغ آن را برای بهبود دردها و زخم ها سفارش می کنند‪ .‬هر ‬
‫جا سه سامانی بهایش بود‪ ،‬البته ماساژ (فرانسوی‪ .‬همان مشت و مال خودمان) لجن و الی‪ِ ،‬اماله‪ ،‬سونا‪ ،‬‬
‫وان و مانند آن داشت که در زمان شوروی از سراسر کشور به اینجا می آمدند و اکنون هم نوبتی است‪ .‬‬
‫ّ‬
‫اد به درون حمام بخار می آیند‪ .‬می گویند‪ :‬بهتر است برهنه بود و دست ‬ ‫مردم تاجیک‪ ،‬لخت مادرز‬
‫ُ‬
‫کم باید ‪ 10‬دقیقه درون بوغ باشید تا سودمند باشد و درمان کند‪ .‬همچنین می گویند‪ :‬اشعه های رادن‪ ،‬‬
‫سودبخشی فراوانی دارد‪ .‬سپس یک جور جوشانده درست کرده بودند که خوردیم و بسیار چسبید‪ .‬اینجا ‬
‫هم با دادن پنﺞ سامانی‪ ،‬به درون رفتیم؛ ولی ارزش داشت‪ .‬در کوچه دوباره یک شیشۀ کوچک روغن ‬
‫اسب برای پای مادرم که همیشه درد می کرد‪ ،‬خریدم‪ .‬سپس با آوای خوش موسیقی ایرانی که از پخش ‬
‫خودروی آقای خوش آمدی به گوش می رسید به شهر بازگشتیم‪ .‬روز بسیار خوبی را پشت سر گذاشتیم‪ .‬‬
‫به خانه برگشتیم و خود را برای یک روز پرکار دیگر آماده کردیم‪ .‬در تنهایی خود‪ ،‬شب ها ترانه ها‪ ،‬آوازها و ‬
‫سروده های ایرانی کتاب دلشدگان را با خود زمزمه و با این شیوه خود را آرام می کنم‪ .‬کاش یک پخش آواز ‬
‫هم همراه خود آورده بودیم‪ .‬نه تنها از خانواده‪ ،‬بلکه از شهر و کشور خود بی خبریم‪ .‬‬

‫دوشنبه ‪1383 /4/1‬‬


‫باز هم دوشنبه ای دیگر در شهر دوشنبه‪ .‬اندکی ناشتایی خوردم‪ ،‬چون امروز کارهای بسیار‪ ،‬ولی خرده ‬
‫ّ‬
‫ا به پژوهشگاه زبان و ادبیات فارسی رودکی رساندم‪ .‬پژوهشگاه یکی از ‬ ‫ریز داشتم‪ ،‬با شتاب خود ر‬
‫بخش های پژوهشی آ کادمی علوم جمهوری تاجیکستان است‪ .‬ما عنوان جوی [دانشجوی دکتری] ‬
‫ّ‬
‫پژوهشگاه خاور شناسی و میراث خطی (انستیتو شرق شناسی) هستیم‪ ،‬ولی برای گذراندن آزمون های ‬
‫ویژه و محاکمه و دفاع باید به پژوهشگاه رودکی می آمدیم‪ .‬رﺋیس آ کادمی‪ ،‬اولماز سعیدوف و رﺋیس ‬
‫پژوهشگاه شرق شناسی‪ ،‬جوره بیک نذری و رﺋیس پژوهشگاه رودکی‪ ،‬دادخدا سیم الدین اوف از ‬
‫سادات اینجاست (در اینجا هم چونان ایران به سادات ارج بسیار می گذارند)‪ .‬در پژوهشگاه رودکی‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫ های زبان و ادبیات فارسی‪ ،‬لهجه شناسی‪ ،‬فولکور‪ ،‬یغنابی شناسی (یکی از گروه های قومی)‪ ،‬‬ ‫بخش‬
‫لغت شناسی‪ ،‬ایرانشناسی‪ ،‬کتابخانه و جز آن دارد که آن ها را شعبه می گویند و دایر است‪ .‬بر در یکی ‬
‫‪135‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬
‫ّ‬
‫از شعبه ها به خط سیریلیک نوشته بود‪« :‬التماس تا ساعت ‪ 13‬خلل نرسانید» سرپرست شعبۀ زبان و ‬
‫ادبیات‪ ،‬خانم خورشیده آتاخان اوا است‪ .‬‬ ‫ّ‬
‫در این کشور به پایان نام های برخی از زنان «ة»‪ ،‬تﺄنیث می آورند‪ّ .‬‬
‫حتی اگر فارسی باشد‪ .‬مانند‪ :‬‬
‫خورشیده‪ ،‬نگینه‪ ،‬پروینه‪ ،‬اناره‪ ،‬گلناره‪ ،‬نگاره‪ ،‬زلفیه و‪ ...‬نمونۀ دیگر ویژگی زبان کنونی تاجیکان استفادۀ ‬
‫ّ‬
‫ت‪ ،‬امکانیت و‪ ....‬و نیز کاربرد پسوند «گی» ‬ ‫ّ‬
‫ت‪ ،‬استقاللی‬ ‫ّ‬
‫بسیار از مصدر جعلی «یت» است مانند‪ :‬احتمالی‬
‫به جای «است» بوده است‪ .‬مانند‪ :‬آمدگی‪ ،‬و کردگی که معنی «آمده است» و «کرده است» را می دهد‪ .‬‬
‫پس از تالش بسیار توانستیم تاریخ محاکمه را ‪ 25‬ژوﺋن‪ ،‬یعنی جمعۀ پیش رو بیاندازیم‪ .‬چون ایرانی ‬
‫ّ‬
‫و دور از کاشانه بودیم‪ ،‬بسیار با ما مهربان هستند‪ .‬ما باید هر چه زود تر حجت ها [سندها] و گواهی ‬
‫نامه های خود را آماده کرده و برخی را به روسی برگردانیم‪ .‬به وزارت عدلیه [دادگستری] رفتیم‪ ،‬راهنمایی ‬
‫شدیم که چگونه گواهی نامه های خود را آماده کنیم‪ .‬تنها مترجم رسمی این کشور که در مهمانخانۀ ‬
‫تاجیکستان کار می کند‪ ،‬برای برگردان‪ ،‬برگی ‪ 24‬سامانی و برای تﺄﺋید برگردان‪ ،‬برگی ‪ 8‬سامانی می گیرد‪ .‬‬
‫به یاری یکی از دوستان انستیتو‪ ،‬قدرت ایلچی بیک‪ ،‬به روسی برگرداندیم‪ .‬‬
‫ناهار را ماست کفیر خوردیم و بسیار گوارا بود‪ .‬پسین‪ ،‬توفان و پشت سر آن باد خنکی وزیدن گرفت‪ .‬‬
‫شاید همان باد خنکی بود که از سوی خوارزم می آمد‪ .‬در اینجا چون براین باورند که بادها از شمال ‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫مال ت َیک می گویند‪ .‬جان می داد برای ورزش کردن‪ .‬روزهای ‬ ‫می آیند‪ ،‬به پنکه‪ ،‬شمال و به بادبزن دستی‪ ،‬ش ِ‬
‫‪1‬‬

‫زوج هفته به ورزشگاه می روم‪ .‬بسیار شاداب شده ام‪ .‬ورزش‪ ،‬آن هم در کنار ایرانی ها شادی بخش است‪ .‬‬
‫در خیابان ها که می روی می بینی به جز چند نفر‪ ،‬همۀ مردان موهای کوتاه دارند‪ .‬مانند اینکه همه سر خود ‬
‫ّ‬
‫اشیده باشند‪ .‬حتی خوانندگان و آوازخوانان آنان‪ .‬کمتر آدم سبیلو دیدم‪ .‬بیشتر ‬ ‫را با دستگاه ‪ 10‬یا ‪ 15‬تر‬
‫مردم اینجا موی لب [سبیل] بسیار باریکی دارند‪ .‬از اینرو می تراشند و زیباتر است‪ .‬یکی از نشانه های ‬
‫ویژه بودن من که ایرانی هستم‪ .‬داشتن سبیل است‪ .‬تازه من که به گفتۀ پدرزنم‪« ،‬سبیل باریک» هستم‪ .‬‬
‫اینجا آقا سبیل بودم‪ .‬‬
‫ّ‬
‫پس از ورزش سنگین فوتسال و پینگ پنگ‪ ،‬به علت کوفتگی ران‪ ،‬یک راست به خانه آمدم‪ .‬بررسی ‬
‫کارهای فردا‪ ،‬نوشتن سفرنامه و یادآوری رخدادهای روزانه و پرهیز در نوشتن به سبب کشال یافتن [دراز ‬
‫شدن] (مانند گویش یزدی) سفرنامه و گذشتن از ده ها چیز و رخداد دیده و شنیده شده‪ ،‬بخشی از این ‬
‫زدودن هاست‪ .‬دیدن یک نمونهرانندۀ اتوبوس شهری که زن است‪ ،‬مردان زحمتکشی که در اتوبوس های ‬
‫برقی کار می کنند و ناچارند روزی دست کم صد بار از اتوبوس پیاده شوند و همراه طناب جا به جایی ‬
‫میلۀ برقی اتوبوس تا چهارراه دیگر بدوند و روی سیم دیگری بیندازند‪ .‬‬
‫گذر بی پروای روسان و تاجیکان دولت مند از کنار دخترکی زیبا و یازده ساله که در کار فروش چند ‬
‫بسته تخمه و چند نخ سیگار است‪ .‬شهر دوگانگی ها‪ ،‬رنگ ها‪ ،‬رنگ های شاد تن پوش ها و رنگ های ‬
‫زرد چهره های تکیدۀ دختران و زنان کارمندان شهرداری که در باغچه ها کار می کنند و برای ‪ 15‬الی ‬
‫ نویسد که به پنکه «ف ِرفرک» می گویند‪ - .‬‬
‫ِ‬ ‫‪ .1‬ولی آقای دکتر مسعود قاسمی برپایه شنیده های خود می‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪136‬‬

‫‪ 20‬سامانی به اندازۀ ‪ 500‬سامانی تالش می کنند‪ .‬مردان و زنانی که در ده ها خوراک خوری اینجا وینا ‬
‫[شراب] (‪ ،Вино‬روسی) و ودکا و شامپاین چند دالری می خورند و پسرکی که برای چند درم‪ ،‬در کار ‬
‫ُ‬
‫شستن خودروهاست‪ .‬تفو بر این دنیای ستمگرانه که در گوشه اش تنگدستی و نیستی و در گوشۀ دیگرش ‬
‫آسایش و رفاه به همراه تباهی است‪ .‬‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ساعت یک شب بود که از ایران زنگ زدند‪ .‬مینا و مرضیه و بچه ها بودند‪ .‬بسیار‪ ،‬سرشاد شدم‪ .‬آوای ‬
‫افراد خانواده را پس از روزها و از راه دور شنیدن‪ ،‬آرامش بخش این ساعت شبانۀ من بود‪ .‬‬

‫سهشنبه ‪1383/4/2‬‬
‫چهل و چهارمین روز ماندن در دوشنبه را آغاز کردم‪ .‬تنها برای پیگیری چند کار کوچک و سرگردان بین ‬
‫بخش های گوناگون‪ ،‬گرفتن برآیند آزمون ها‪ ،‬دادن رساله به این و آن و گفت و شنید های پراکنده با استادان ‬
‫ّ‬
‫ادۀ پنﺞ کنت است‪ .‬او می گفت‪ :‬شهرش بسیار از دوشنبه دور است و در ‬ ‫ِ‬ ‫انستیتو و با مبشر اکبر زاده که ز‬
‫زمستان ها تنها با هواپیما می توان به آنجا رفت و اکنون هم اگر دیر هنگام به آنجا برسی‪ ،‬دچار یخبندان می شوی‪ .‬‬
‫شهری بسیار سرسبز‪ ،‬با دیدنی های فراوان و پیمودن هفت ساعت راه دراز و خسته کننده‪ .‬شاید به آنجا رفتیم‪ .‬‬
‫سخن از کوتاهی کشور و دولت مردان ایران در پشتیبانی از زبان فارسی که با هزینه ای اندک می شود ‬
‫ّ‬
‫کشور تاجیسکتان را از نگاه زبان و خط‪ ،‬دوباره به ایران بزرگ پیوند داد‪ ،‬بارها یادآور شده ام‪ .‬‬
‫گشتی در خیابان ها‪ ،‬دیدن زنان و مردان روس که به روزنامه فروشی می پردازند‪ .‬جز یک دختر کوچک ‬
‫هشت سالۀ تاجیک‪ ،‬دیگر روزنامه فروش تاجیک ندیدم‪ .‬ترس رانندگان تاجیک از افسر راهنمایی و به ‬
‫کارگیری درست قانون های راهنمایی و رانندگی‪ ،‬گران شدن خانه و کرایه‪ ،‬چنانکه ما هم دیروز ناچار ‬
‫شدیم برای ‪ 20‬روز آینده ‪ 100‬دالر به میزبان بدهیم‪ .‬صاحب خانه می گفت‪ :‬اگر ناچار نبودم‪ ،‬خانه و ‬
‫کاشانۀ خود را کرایه نمی دادم و خودم به خانۀ برادرم نمی رفتم‪ .‬دستمزد من ماهی ‪ 50‬دالر (نزدیک به ‬
‫‪ 45‬هزار تومان) است با این دستمزد چه کنم؟ دو تا فرزند دارم‪ .‬گرانی را هم که خودتان می دانید‪ .‬دیدیم ‬
‫راست می گوید‪ .‬تاکنون برای ‪ 65‬روز ماندن خود ناچار به پرداخت ‪ 260‬دالر شدیم‪ .‬‬
‫چون کار دیگری نداشتیم به خانه آمدیم‪ .‬تا اینکه ساعت هفت پسین پس از تلفن آقای خوش آمدی ‬
‫ّ‬
‫به همراه آنان راهی «میدان غلبه»‪ ،‬جایی که پیش تر جشن های اتحاد شوروی در آن برگزار می شد‪ ،‬رفتیم‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ابر ‪ 9‬ماه می‪ ،‬روز پیروزی متفقان بر آلمان های نازی است که در تاجیکستان به آن «روز غلبه» ‬ ‫(غلبه بر‬
‫می گویند‪ ).‬غلبه بر باالی تپه ای بود و نزدیک به ‪ 100‬گز باالتر از شهر دوشنبه جای داشت‪ .‬از اینرو بر فراز ‬
‫شهر دوشنبه بودیم و همه جا را می دیدیم‪ .‬ساختمان های رنگ و وارنگ‪ ،‬خیابان های یک راست بدون پیﭻ ‬
‫ّ‬
‫و خم و درختان سر به فلک کشیده‪ .‬یک تله کابین هم آنجا بود‪ .‬راه های کوهستانی زیبایی داشت‪ .‬شهر ‬
‫دوشنبه با ساختمان های یکنواخت و سرسبز آن نمایان و برزن هایی که بر گرداگرد شهر بودند‪ ،‬به خوبی ‬
‫پیدا بود‪ .‬دوشنبه به رغم اینکه از دریا دور است‪ .‬ولی به انگیزۀ برخورداری از رودهای فراوان مانند ورزاب ‬
‫و قرار داشتن در دامنه های کوه‪ ،‬سرسبز و هوایی شرجی گونه دارد‪ .‬‬
‫‪137‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫ساختار شهر از دید ساختمان سازی‪ ،‬آرایش های درون و برون بنا‪ ،‬پنجره ها‪ ،‬اتاق ها‪ ،‬فضاهای یکنواخت ‬
‫و بدون روح‪ ،‬بیشترین بهره وری از جا‪ ،‬به کارگیری چیزهای ساده مانند میزها و صندلی های چوبی‪ ،‬‬
‫شوفاژهایی که با یک لولۀ سرتاسری و چند ورق آهن به گرم کردن اتاق ها می پردازند‪ .‬همه چیز یک دست و ‬
‫یک نواخت است‪ .‬چنانچه هنگامی که فیلم های مسکو را از تلویزیون روسیه می دیدیم‪ ،‬انگار از جایگاه ها‪ ،‬‬
‫خانه ها و سازمان های شهر دوشنبه فیلم برداری کرده اند‪ .‬یک جور گاز آشپزخانه‪ ،‬یک جور قابلمه و کتری و ‬
‫یخچال‪ ،‬همه چیز در کمال یک دستی‪ ،‬نه گوناگونی‪ ،‬نه تازگی‪ ،‬زندگی ماشینی و خسته کننده‪ .‬‬
‫ُ‬
‫امروز دکتر علی مردان اف‪ ،‬پژوهشگر پژوهشگاه شرق شناسی می گفت‪ :‬اکنون امکانی فراهم شده که ‬
‫شما به اینجا می آیید‪ .‬ما به ایران می رویم‪ .‬در زمان شوروی تنها چند نفر‪ ،‬آن هم گواهی شده ها از سوی ‬
‫ّ‬
‫کا‪ .‬گ‪ .‬ب (سازمان اطالعات و امنیت شوروی) می رفتند‪ .‬در هنگام برگشت ناچار بودند همۀ آنچه را ‬
‫درون جیب و کیف خود بود به بازرسان نشان دهند و گرنه به سختی کیفر می شدند‪ .‬اگر قرار بود کسی از ‬
‫کشورهای بیگانه مانند ایران بیاید‪ ،‬از ماه ها پیش همه می دانستند‪ .‬بازرسان کا‪ .‬گ‪ .‬ب بررسی می کردند ‬
‫که چه کاره است‪ ،‬چه می خورد‪ ،‬کجا می رود‪ ،‬با چه کسی گفت و گو می کند‪ ،‬به ما گفته می شد‪ ،‬چه باید ‬
‫بگوییم‪ ،‬حدس می زدند چه پرسش هایی خواهند کرد و شما چه پاسخ هایی بدهید‪ .‬‬
‫ّ‬
‫زمانی که استادان‪ :‬دکتر پرویز ناتل خانلری‪ ،‬بدیﻊ الزمان فروزانفر‪ ،‬نادر نادر پور و‪ ..‬به انستیتو آمده ‬
‫بودند‪ ،‬ما بایستی تنها کتاب در دسترس شان بگذاریم و فردای آن روز ناچار بودیم همۀ پرسش های آنان را ‬
‫و پاسخ های خود را روی کاغذ بنویسیم و به کا‪ .‬گ‪ .‬ب بدهیم‪ .‬ریزترین پرسش ها باید گفته می شد‪ .‬کا‪ .‬‬
‫گ‪ .‬ب در همه جا و همه چیز رخنه داشت‪ .‬یکی از تاجیک ها و آذربایجانی ها که همراه خود از ایران طال ‬
‫آورده بودند‪ .‬از همۀ کارهای دولتی‪ ،‬حزبی و سازمانی رانده [اخراج] شده و یکی از آنان به زندان رفت‪ .‬‬
‫ ام محمدی‪ ،‬در خانۀ مشترک و باشکوه یدالله خوش آمدی و انتظار ‬ ‫ّ‬ ‫ شب تا دیر هنگام من و جوره‬
‫قاﺋم بودیم‪ .‬آن را شبی ‪ 30‬دالر کرایه کرده بودند‪ ،‬در آنجا ماندیم و همان جا خوابیدیم و آقای انتظار قاﺋم ‬
‫نزدیک به ‪ 600‬تا نگاره ای را که از گشت های خود در سراسر دنیا گرفته بود و روی لوح فشرده ریخته بود‪ ،‬‬
‫روی صفحۀ تلویزیون آورد و دیدیم‪ .‬‬

‫چﻬارشنبه ‪1383/4/3‬‬
‫چون تا نیمه های شب بیدار بودم‪ ،‬ساعت هفت بامداد به دشواری از خواب بلند شدم‪ ،‬ناشتایی اندکی ‬
‫خورده و راهی رایزنی ایران شدم تا با نوشتن نامه به کتابخانۀ وزیری یزد‪ ،‬انگیزۀ دیر آمدن خود را بگویم‪ .‬‬
‫آقای مرندی هم به راستی و از روی انصاف در این دوره بسیار به ما یاری کرده است‪ ،‬نامه ای در گواهی ‬
‫ّ‬
‫سخن من نوشت‪ .‬خودم هم یک نامۀ بلند باالیی نوشته و درخواست یک ماه مرخصی بدون دستمزد ‬
‫کردم‪ .‬می ترسیدم از اینکه کارم را از دست بدهم‪ .‬ولی با آگاهی از اینکه می دانند پی سودآوری نیستم و ‬
‫ناچارم که بمانم‪ ،‬تا اندازه ای خیالم را آسوده می کند‪ .‬باز چند کار نیمه انجام در انستیتو دارم‪ .‬سپس سری ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ا دربارۀ فرخی یزدی ببینم‪ ،‬‬
‫به عیسی رحمت الله در کتابخانۀ پژوهشگاه رودکی زدم تا مجله های آنجا ر‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪138‬‬

‫ّ‬
‫ای دیدن منابﻊ فرخی به کتابخانۀ فردوسی رفتم‪ .‬تنها همان کتاب فیض علی نجمانف ‬ ‫چون او نبود‪ ،‬بر‬
‫دربارۀ فرخی یزدی را داشت‪ .‬هنوز هم پیش نیامده که به تاالر دست نویس های کتابخانۀ فردوسی بروم‪ .‬‬ ‫ّ‬
‫از کتابخانه که بیرون آمدم‪ ،‬سوزش شدیدی در گلویم حس کردم‪ .‬این سوزش یا ناشی از فلفلی بود که ‬
‫اسیت دارم‪ .‬چون بی درنگ تب و ‬ ‫ّ‬
‫ا من به خربزه حس ّ‬ ‫دیشب در غذا بود و یا از ای است که خورده بودم زیر‬
‫پشت سر آن سرماخوردگی می آید‪ ،‬بهتر دیدم اگر در انستیتو کاری ندارم به خانه بروم و داروی گیاهی را ‬
‫که از یزد آورده بودم‪ ،‬بجوشانم‪ ،‬بخورم و دراز بکشم‪ .‬‬
‫سری به انستیتو زدم‪ ،‬برخی از دوستان تاجیک ما با شگفتی می پرسند‪ :‬چگونه می شود شما در این ‪45‬‬
‫روز با یگان [یک نفر] زن و یا دختر نزدیکی نداشته باشید؟ دوستان ایرانی هم می گویند‪ :‬کاری شرعی ‬
‫است‪ .‬یکی صیغه بگیرید‪ .‬ولی ما همچنان می خندیم و آن ها فکر می کنند دروغ می گوییم‪ .‬چون در باور ‬
‫ّ‬
‫آن ها از دید جسمی و جنسی آسان نیست‪ ،‬مردی در این دوام [مدت] بدون همبستر باشد‪ .‬بی گمان این ها ‬
‫یا نمی دانند یا خود را به ندانستن می زنند‪ .‬مردانی که بیش از سی سال و شاید تا پایان زندگی از برای باور ‬
‫درست خود در زندان می مانند و یا مردانی که اسیر هستند‪ ،‬پس چه کار می کنند؟ این هم خود گونه ای ‬
‫پایداری و ریاضت است‪ .‬فرمان پذیر هوای نفس نشدن‪ .‬برخی هم می گویند‪ :‬ما بلد نیستیم‪ ،‬در خیابان ‬
‫پر است از دختران و زنان‪ ،‬به ویژه زنان روس که بسیار فرمان پذیر هستند‪ .‬‬
‫ساعت چهار پسین به سوی خانه آمدم‪ .‬عدس پلو و جوشانده بار گذاشتم‪ .‬چند قرص سرماخوردگی و ‬
‫تب بر که از یزد آورده بودم‪ ،‬خوردم‪ .‬ساعتی پس از آن به خواب رفتم و خوشبختانه بیماری بهبود پیدا کرد‪ .‬‬ ‫ُ‬
‫بی گمان تا دو هفتۀ دیگر در تاجیکستان هستیم‪ .‬امروز پس از ‪ 45‬روز‪ ،‬نخستین عدس پلو را خوردم‪ .‬‬
‫هر چند شفته پلو شده بود‪ ،‬ولی بسیار چسبید‪ .‬به سبب ناخوشی نتوانستم به ورزش بروم‪ .‬فردا هم روز ‬ ‫ِ‬
‫پرکاری در پیش است‪ .‬‬
‫شب ساعت ‪ 9‬به پیشنهاد آقای انتظار قاﺋم به خانۀ آن ها رفتیم‪ .‬یک بازرگان ایرانی به نام جالیی هم آنجا ‬
‫بود‪ .‬ماهواره بازی زندۀ ایران و عراق را پخش می کرد که خوشبختانه با برد ایران پایان یافت‪ .‬همچون شب ‬
‫گذشته از هر دری سخن رفت‪ ،‬به ویژه از برنامۀ خوب آقای انتظارقاﺋم برای خرید مخزن آب برای مردم اینجا ‬
‫تا بتوانند از آب پاکیزه بهره ببرند‪ ،‬بحث و گفت وگو شد‪ .‬چون دیر هنگام بود‪ ،‬شب را همان جا خوابیدیم‪ .‬‬

‫پنجشنبه ‪1383/4/4‬‬
‫امروز به مانند همیشه پی کارها رفتم‪ .‬در نشست محاکمۀ یکی از دانشجویان دکتری که نام رساله اش ‬
‫ّ‬
‫«تﺄثیر نیکالی گوگول در ادبیات تاجیک» بود شرکت کردم‪ .‬هر استاد به فراخور دانش خود به نقد و ‬
‫بررسی رسالۀ او می پرداخت‪ .‬سپس به دانشگاه تجارت رفتم و رسالۀ خود را به پروفسور عثمان کریموف ‬
‫ّ‬
‫ های تذکره نگاری‪ ،‬ادبیات ایران در قرن ‪ 16‬میالدی و‪ ...‬نوشته بود‪ .‬‬
‫دادم‪ .‬وی کتابی در زمینۀ سرچشمه‬
‫کتابچه ای هم در زمینۀ خدمات و آثارش همزمان با ‪ 70‬سالگی او چاپ شده بود که به من بخشید‪ .‬در ‬
‫این دفتر‪ ،‬فهرست همۀ کتاب هایش آمده است‪ .‬افسوس می خورد که نتوانسته کتاب سرچشمه های تذکره ‬
‫‪139‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬
‫ّ‬
‫نگاری را به زبان تاجیکی چاپ کند و به زبان روسی است‪ .‬آرزو داشت که آن را به خط فارسی چاپ ‬
‫ّ‬
‫ا در زمینۀ دانش اقتصاد دنبال کند‪ .‬چون درآمد ادبیات کم است‪ .‬‬ ‫کند‪ .‬وی ناچار شده بود‪ ،‬پژوهش هایش ر‬
‫ّ‬
‫ناهار‪ ،‬خانۀ آقای محمد حسین خوش آمدی‪ ،‬کوفته برنجی با قیمه خوردیم‪ .‬خوراک ایرانی به راستی ‬
‫برایمان دلچسب است‪ .‬با دوغ و ساالد شیرازی‪ .‬به راستی که خانم غالمی دست پخت خوبی دارد‪ .‬سپس ‬
‫راهی انستیتو شدم تا ساعت پنﺞ پسین در برنامۀ موسیقیایی رستم و سهراب شرکت کنم‪ .‬ولی هنگامی که ‬
‫ّ‬
‫به تاالر عینی رسیدم‪ ،‬گفتند‪ :‬دو روز پیش برگزار شده است و من نمی دانستم‪ .‬چون فردا جشن ملی ‬
‫تاجیکستان است‪ ،‬تاالر را برای آن آماده می کنند‪ .‬بسیار افسرده شدم‪ .‬گفتند تا ماه شهریور‪ ،‬نمایش و تاالر ‬
‫بسته است‪ .‬یک راست به خانه آمدم تا برای محاکمۀ فردا رسالۀ خود را بخوانم‪ .‬‬
‫َ‬
‫به ناگاه ساعت ‪ 9‬شب‪ ،‬دکتر عایشه حامدوا با یک قابلمه کباب کرم [کلم] (‪ )karam‬از در درآمد‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫ا با یک شیشۀ مربای آلو که خودش پخته‪ ،‬آورده ‬ ‫هنوز گرم گرم بود‪ .‬بی چاره از آن گوشۀ شهر‪ ،‬این خوراک ر‬
‫ِ‬
‫ّ‬
‫ کرم‪ ،1‬دارای کلم‪ ،‬هویﺞ‪ ،‬گوشت گاو و ادویه (او چون به ایران ‬ ‫بود‪ .‬بهتر دیدیم تا گرم است بخوریم‪ .‬کباب َ‬
‫ِ‬
‫آمده و دیده‪ ،‬غذاهای ادویه دار می پزد) بود که در دیگ بخار پخته بود و بسیار خوشمزه بود‪ .‬‬
‫ّ‬
‫به یاری دکتر حامدوا‪ ،‬نوشتار سیریلیک دیباچۀ برگزیده اشعار فرخی یزدی‪ ،‬کار فیض علی نجمانف ‬
‫ّ‬
‫را خواندم که به جز چند گزاره در بارۀ انقالب اکتبر شوروی‪ ،‬بسیار همانند با دیباچۀ حسین مکی بر دیوان ‬
‫ّ‬
‫خی یزدی بود‪ .‬تنها در ادبیات و سبک واژه ها و گزاره ها فرق داشت‪ .‬دنبال سخن تازه ای بودم که نیافتم‪ .‬‬ ‫ّفر‬
‫بیشتر پژوهش های ادبی اینجا برپایۀ کتاب های فارسی است‪ .‬تا ساعت یک شب بیدار بودیم‪ .‬من و آقای ‬
‫محمدی در کار یادداشت برداری برای محاکمۀ فردا بودیم‪ .‬‬ ‫ّ‬

‫جمعه ‪1383/4/5‬‬
‫سرانجام پس از چهل و چند روز ماندن‪ ،‬روز محاکمه ما فرا رسید‪ .‬امروز قرار است ما تنها شنونده باشیم ‬
‫و دیگران کاستی ها و ناراستی های ما را بگویند‪ .‬ساعت ‪ 10‬بامداد گروهی نزدیک به ‪ 30‬نفر آمده بودند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫شاید تاکنون این اندازه یک جاشوی [تجمﻊ] در اینجا نشده بود‪ .‬به هر روی بررسی محاکمۀ ایرانی ها ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ ها استاد ادبیات ‬‫بود‪ .‬دکتر محمد جان شکوری‪ ،‬دکتر عینی‪ ،‬پروفسور مال احمدوف‪ ،‬دکتر آتاخان اوا‪ ،‬و ده‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ی تاجیکستان آمده بودند‪ .‬خوانندگان رسالۀ من با نام «تذکرۀ میکده و مقام آن در ادبیات ‬ ‫دانشگاه مل‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫تاجیکی»‪ ،‬لطیف اف‪ ،‬مصباح الدین نذری قلی اف‪ ،‬پروفسور مال احمدوف بودند‪ .‬استاد دکتر امر یزدان ‬
‫ّ‬
‫علی مردان اف‪ ،‬دکتر ظاهر احراری‪ ،‬دکتر شادی قلی اف‪ ،‬دکتر شمس الدین صالح اف‪ ،‬همه دربارۀ کار ‬
‫ّ‬
‫من گفتند‪ .‬مال احمدوف گفت‪« :‬کار بسیار پر رنجی شده و دانسته های مفید دارد»‪ .‬علی مردان گفت‪ :‬‬
‫ّ‬
‫«از مﺂخذ مهم در ادبیات دورۀ قاجار و پر ارزش است‪ .‬کاری به این پخته کاری تاکنون ندیده ام‪ .‬از صدق ‬
‫ّ‬
‫دل‪ ،‬تاریخ ادبیات یزد را نوشته است‪ .‬هر سطر را که می خوانید‪ ،‬می دانید چه رنجی کشیده‪ .‬شایستۀ تبریک ‬
‫است و باید همه جانبه دستگیری شود»‪ .‬‬
‫‪( .1‬مسعود قاسمی) به آن د َمل َمه (نوعی تاس کباب) هم می گویند‪ - .‬‬
‫َ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪140‬‬

‫دکتر احراری گفت‪« :‬سبک رسالۀ ایشان هم علمی است و هم بدیﻊ‪ .‬رساله را شیرین نوشته است با ‬
‫زبان فصیح و روان تحریر شده و این رساله در سلسله همکاری های علمی میان ما و برادران ایرانی است ‬
‫که دنباله دارد‪ .‬سزاوار دریافت عنوان دکتری هستند»‪ .‬‬
‫دکتر لطیف اف گفت‪« :‬من به خواندنش افتخار کردم»‪ .‬پروفسور شکوری گفت‪« :‬بسیار تحقیق ‬
‫پرتالشی انجام شده است‪ .‬با کارهای دیگران فرق دارد‪ .‬تذکره را از چندین جهت سنجیده و بررسی کرده ‬
‫ّ‬
‫است‪ ،‬تحقیق بسیار جدی است و در انجمنی برای حمایه پیشنهاد شد»‪ .‬‬
‫ّ‬
‫سپس هنگام بررسی کار آقای محمدی رسید که استادان داور وی دربارۀ رساله اش با نام «زندگی و ‬
‫ّ‬
‫ داد و حتی یک ‬ ‫ّ‬
‫آثار فرخی یزدی» گفت و گو کرده و از کار او نیز بسیار ستایش کردند‪ .‬گرما بسیار آزار می‬
‫دستگاه خنک کننده نداشتند‪ .‬از اینکه می دیدیم استادان داور‪ ،‬موشکافانه آن را خوانده بودند‪ ،‬شادمان ‬
‫بودیم‪ .‬نگرانی ما از ماندن بود‪ .‬نگران ‪ 10‬روز بیکار بودن و اینکه آیا مدرک در ایران پذیرفته می شود یا نه ‬
‫و ده ها اندیشۀ دیگر‪ .‬‬
‫اری از مهر آنان‪ ،‬ناهاری به ‬
‫ِ‬ ‫دوستان تاجیک می گفتند‪ :‬با این کراوات بسیار زیبا شدی‪ .‬برای سپاسگز‬
‫همراه چای کبود به شکرانۀ این حمایه در کافۀ فرهنگ دادیم‪ 17 .‬نفر از استادان دانشگاه آمده بودند و ‬
‫‪ 105‬سامانی هزینه روی دست ما گذاشتند‪ .‬نزدیک به ‪ 30‬هزار تومان و چاره ای نبود‪ .‬چنانکه پیش تر هم ‬
‫گفتم‪ ،‬هم به دستاویز درآمد کمی که دارند و هم به واسطۀ شیوۀ زندگی خود‪ ،‬مهمان کسی شدن و همراه ‬
‫او ناهار خوردن را بسیار دوست دارند و شاید از این نوید بخش تر خبری نباشد که بگوییم‪ :‬امروز مهمان ‬
‫ماهستید و باید همراه ما خوراک بخورید‪ .‬‬
‫سپس به خانۀ استاد پروفسور عثمان کریموف آمدم تا رساله را به او بدهم‪ .‬خانۀ وی در گذرگاه چموف‪ ،‬‬
‫کوچه سمشکو بود‪ .‬همسرش مرا به درون خانه برد‪ .‬خانه ای بود بسیار ساده و نه در خور یک استاد ‬
‫َ‬
‫دانشگاه‪ .‬در کنار استاد نشستم‪ .‬وی زادۀ فرغانه است که اکنون در خاک ازبکستان است‪ .‬همسرش نان و ‬
‫ُ‬
‫آجیل و چای سبز آورد و سپس تربز برش داد‪ .‬وی از راه ایران به حﺞ رفته است‪ .‬چون پیرمرد است و ریش ‬
‫دار‪ ،‬در دانشگاه به او «حاجی بابا» می گویند‪ .‬خودرو کهنۀ روسی الدای او درگوشۀ خانه جا خوش کرده ‬
‫ّ‬
‫بود‪ .‬به علت لرزش دست‪ ،‬خانه نشین شده بود‪ .‬وی می گفت‪ :‬دخترانم را به هنگام جنگ خانگی اینجا ‬
‫ّ‬ ‫َ‬
‫به استان فرغانه‪ ،‬شهر کاسان فرستادم و هنوز آنجا هستند‪ .‬همسرش معلمه [آموزگار زن] بوده و اکنون که ‬
‫بازنشسته شده‪ ،‬کتاب های استاد را بازنویسی می کند‪ .‬زن بسیار خوش برخوردی بود‪ ،‬هنگام بدرود گفت‪ :‬‬
‫من آش پلو برایتان پختم‪ .‬از این همه مهربانی‪ ،‬سپاسگزاری کرده و خدا نگهدار گفتم و به سوی خانه آمدم‪ .‬‬
‫بی درنگ سرگرم دیدن تلویزیون و نوشتن سفرنامه شدم‪ .‬‬
‫تلفن دوستان یزدی‪ ،‬مرا به سوی خانۀ آن ها کشاند‪ .‬با هم به چرخ زدن در باغ فراغت پرداختیم و پس ‬
‫از چندی خود را در نزدیک دیسکو جام جمشید که در گوشۀ باغ قرار داشت‪ ،‬دیدیم‪ .‬به دور از هیاهو و ‬
‫بانگ گوش خراش دیسکو و آمد و شد پولداران و دختران که در این جا به آنان‪« ،‬عروس» می گویند و در ‬
‫‪ 50‬گزی دیسکو‪ ،‬سه دختر جوان به گﭗ زدن سرگرم بودند‪ .‬خود را به سوی آن ها کشاندم و باب گفتگو را ‬
‫‪141‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫با آنان باز کردم‪ .‬در آغاز هر سه خرسند از شکار تازه بودند‪ ،‬آن هم شکار خارجی‪ .‬زیرا می گفتند‪ :‬ما تنها ‬
‫با خارجی ها می رویم نه تاجیک ها‪ .‬‬
‫یکی از آن ها ‪ 19‬ساله و دو دیگر ‪ 20‬ساله بودند‪ .‬آن دو که بیست ساله بودند‪ ،‬دانشجوی کورس ‬
‫[سال] (‪ ،курс‬روسی) سوم دانشگاه بودند‪ 1 .‬و برای کمک هزینۀ زندگی به تن فروشی [روسپی گری] ‬
‫می پرداختند‪ .‬پرسش هایی که از آن ها می کردم‪ ،‬می توان در ایران هم از صدها دختر تن فروش و خودرو ‬
‫سوار هم پرسید و نیز در همه جای جهان‪ .‬هم چنان که پرسش ها همانند است‪ ،‬بی گمان پاسخ ها نیز ‬
‫یکسان است‪ .‬هرچند اینجا به دستاویز آزادی که در این زمینه هست و بی گمان کسی ما را نمی شناسد‪ ،‬‬
‫آسان تر می توانیم پای گفته های آنان بنشینیم‪ .‬بسیار تالش می کردند تا پاسخ ما را ندهند‪ .‬ولی چون ‬
‫می پنداشتند که شکار آنان هستیم‪ ،‬یا آن ها شکار ما هستند‪ ،‬پاسخ می دادند‪ .‬مدینه و بانو می گفتند‪ :‬اکنون ‬
‫هیﭻ جا کار نیست‪ .‬هر دو پدر نداریم و پس از دیپلم [دکترا] گرفتن‪ ،‬این کار را رها خواهیم کرد‪ .‬گفتم‪ :‬‬
‫هنگامی که خو گرفتید که دیگر نمی توانید رها کنید‪ .‬گفتند‪ :‬اکنون هم هفته ای یک بار می آییم‪ .‬بانو شرح ‬
‫داد که دو فرزند به نام های مفتونه و زیاده دارد و شوهرش به جرم اعتیاد تا ‪9‬سال دیگر در زندان است‪ .‬‬
‫پدرش به مسکو رفته و او تنها با مادرش زندگی می کند‪ .‬فرزندان را نزد مادر گذاشته و گفته‪ :‬شب ها جایی ‬
‫کار می کنم‪ .‬گفتم‪ :‬اگر استادان شما‪ ،‬شما را اینجا دیدند‪ ،‬چه می گویید؟ گفتند‪ :‬می گوییم به دیسکو آمده ‬
‫بودیم‪ .‬غمی سراسر جانش را انباشته بود و می خواست بگرید‪ ،‬ولی اکنون هنگام گریه نیست‪ .‬کمی ُ رژلب ‬
‫قرمز بر لب رنگ پریده اش و سرخاب بر گونۀ خشکیده اش کشیده بود‪ .‬ولی چهرۀ رنجورش‪ ،‬نشان از ‬
‫ّ‬
‫ گفت‪ :‬باید پول اجارۀ خانه و برق و‪ ...‬هزینه نگهداری بچه ها و‪ ...‬بپردازم‪ .‬‬ ‫درونی دردمند می داد‪ .‬می‬
‫خوب پیداست‪ ،‬چه کاری پردرآمدتر از این‪ .‬بهای او ‪ 80‬سامانی بود و می گفت تا ‪ 60‬سامانی (‪18‬هزار ‬
‫تومان) هم می پذیرد‪ .‬مدینه هم روزگاری همانند او داشت‪ .‬پدرش از مادرش جدا شده بود و در تاشکند ‬
‫زنی تازه گرفته است‪ .‬خودش هم دو فرزند چهار ساله و دو ماهه دارد‪ .‬فرزند دو ماهه اش زمینگیر است ‬
‫و او را به کسی می دهد تا نگهداری کند‪ .‬او هم از شوهرش جدا شده است‪ .‬سومی هم دختری ‪19‬ساله ‬
‫است که می گوید‪ :‬در یکی از شب ها‪ ،‬ناخواسته آبستن شده و اکنون هفت ماهه است‪ .‬مدینه می خندید‪ .‬‬
‫ولی لبخندی تلخ داشت‪ ،‬همچون این دختر کوچک‪ .‬‬
‫می خواستم در جایی خلوت بروم و بگریم‪ .‬نه به روزگار این ها‪ ،‬بلکه برای همۀ دخترانی که چون او ‬
‫در سراسر گیتی از برای روزگاری نابرابر و دو قطبی‪ ،‬درمانده شده و ناچار به تن فروشی شده اند‪ .‬امیدوارم ‬
‫ّ‬
‫ان ببینم‪ .‬زرینه امشب هم تخمه می فروخت‪ .‬ولی ‬ ‫این بار که به این کشور برمی گردم‪ ،‬این جایگاه ها را ویر‬
‫نشانی از نیلوفر نبود‪ .‬گفت‪ :‬خوابیده است‪ .‬در این هنگام دختری ‪ 20‬ساله که مانند ازبکان بود و معتاد ‬
‫می نمود به گروه افزوده شد‪ .‬هر سه با او جنگ کردند که چرا به درون مغازۀ او آمده اند‪ .‬از در دیسکو‪ ،‬گه ‬
‫گاه مردان با زنانی ب َزک کرده سوار خودرو می شدند و به راه خود می رفتند‪ .‬چون دیر هنگام بود‪ ،‬به خانۀ ‬
‫َ‬
‫دوستان یزدی که نزدیک همان باغ بود‪ ،‬برگشتیم و با ده ها فکر پریشان به خواب رفتم‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ گویند مانند کورس قلب و ریه و‪ ....‬نازیال مسرت ‪ -‬‬
‫‪ .1‬در ایران و در رشتۀ پزشکی به برخی دوره ها کورس می‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪142‬‬

‫شنبه ‪1383/4/۶‬‬
‫ّ‬
‫در بامداد هفتمین شنبه‪ ،‬من و آقای محمدی روز را با بدرقۀ دو همشهری خود آغاز کردیم‪ .‬ولی بسیار ‬
‫افسرده شدیم‪ .‬آرزو کردیم کاش جای آنان بودیم‪ .‬نگاهی به دوردست ها انداختیم‪ .‬در اندیشۀ اینکه روزی ‬
‫ما هم چمدان به دست راهی ایران باشیم‪ .‬ایرانیان بسیاری به میهن باز می گشتند‪ .‬همۀ چهره ها آشنا بودند‪ .‬‬
‫بسیار دلم گرفت‪ .‬هنوز تاریخ درست بازگشت خود را نمی دانیم‪ .‬نه راه پس داریم نه راه پیش‪ .‬کاری ‬
‫ناپیدا‪ ،‬آیا روسیه‪ ،‬مدرک های مرا می پذیرد‪ .‬آیا در ایران گواهی نامه های ما را می پذیرند؟‪ .‬یا که ناچارم در ‬
‫بازگشت به ایران در اندیشۀ کارشناسی ارشد باشم‪ .‬هر چند اینجا مرا می پذیرند‪ .‬ولی روسیه‪ ،‬تنها دانشنامۀ ‬
‫ّ‬
‫ت پاک آقای محمدی که به دلداری من می پردازد‪ ،‬گمانی ‬ ‫ّ‬
‫ شناسد‪ .‬اگرچه در نی‬ ‫کارشناسی ارشد را می‬
‫نیست‪ .‬به هر روی شاید در آینده خوب باشد‪ .‬‬
‫دلزده و خسته از بیداری دیشب که تا سحر با دوستان خود گفتیم و خندیدیم‪ ،‬راهی خانه شدیم‪ .‬بر ‬
‫سر در فرودگاه‪ ،‬تندیسی آهنی از مردی بود که بر الک پشتی سوار است‪ .‬و کرۀ زمین را در دست دارد‪ .‬‬
‫ّ‬
‫اک امروز دست پخت آقای محمدی ‬ ‫در خانه به آماده کردن رساله و فشرده برای اراﺋه سرگرم شدیم‪ .‬خور‬
‫بود که با کلم و سیب زمینی و گوجه خوب و خوشمزه درست شده بود‪ .‬هر دو دلگیر و نگران بودیم و توان ‬
‫سخن گفتن نداشتیم‪ .‬ساعت پنﺞ پسین به دنبال تنها خوشی و سرگرمی خود در اینجا رفتم‪ .‬زمین ورزش و ‬
‫دیدار با ایرانی ها‪ .‬ساعت شش رسیدم که به جز خودم هیﭻ کس نبود‪ .‬راه بسیار درازی است‪ .‬کمی نرمش ‬
‫و سپس آقای نوربار‪ ،‬نمایندۀ خبرگزاری ایرنا در تاجیکستان آمد‪ .‬پینگ پنگ بازی کردیم‪ .‬بازیم خوب شده ‬
‫بود و چند دست او را بردم‪ .‬پس از دوش آب سرد و شادمانی پس از آن‪ ،‬راهی باغ جوانان شدم‪ .‬تنها در این ‬
‫ساعت ها بهترین زمان بود‪ .‬نگریستن به رودخانه و تن زدن جوانان به آب که تنها استخر شنای آنان در این ‬
‫شهر است‪ .‬سپس گرفته و غمزده راهی خانه شدم‪ .‬غروب غم انگیز خیابان های غم گرفته دوشنبه را پشت ‬
‫سر نهاده و به خانه آمدم‪ .‬خسته از ورزش و دوش و پیاده روی به خوابی سنگین فرو رفتم‪ .‬‬

‫یﮏشنبه ‪1383/4/7‬‬
‫با اینکه کار بسیاری داشتم تا ساعت ‪ 9‬بامداد خوابیدم‪ .‬روز تعطیلی بود‪ ،‬سری به رساله‪ ،‬غلط گیری آن ‬
‫ّ‬
‫و فشرده و انبوه کارهای دیگر زدم‪ .‬تا ساعت ‪ 12‬یکسره کار کردم‪ .‬تلفن دکتر شمس الدین صالح اف مایۀ ‬
‫ار بود به پنﺞ کنت برود‪ ،‬سفرش به هم خورد‪ .‬چون با رفتن او‪ ،‬کار ما بسیار کند پیش ‬
‫ِ‬ ‫شادی ما شد‪ .‬او که قر‬
‫می رفت‪ .‬او پس از خداوند‪ ،‬تنها نشانۀ امید ماست‪ .‬قرار شد فردا با پیگیری او به دیدار استادان‪ ،‬رﺋیس ‬
‫شورای دفاع رساله و دیگران برویم تا زودتر کار ما انجام شود‪ .‬ما که تا دیروز بسیار غمگین بودیم‪ ،‬با تلفن ‬
‫او امیدوار شدیم‪ .‬چون همۀ زیر و بم کارها را می دانست‪ .‬چون ادامۀ ماندن من در تاجیکستان می تواند ‬
‫هم به برکنار کردن من از کارم در یزد بیانجامد و هم به پایان زمان روادید من نزدیک شود‪ .‬‬
‫ً‬
‫آقای صالح اف گفت‪ :‬حتما تو راز و نیاز کردی‪ ،‬که سفرم انجام نشود‪ .‬با شادی گفتم‪ :‬بله‪ .‬یادم به ‬
‫نماز دیروز پسین افتاد که با گریه از خدا خواسته بودم هر چه زودتر کارمان را درست کند‪ .‬به راستی که ‬
‫‪143‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫دلم شکسته بود‪ .‬دوری از شهر‪ ،‬خانه‪ ،‬خانواده و تنهایی بی اندازه برای مان سخت و آزار دهنده شده بود‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ایش کردم‪ .‬کتاب نمونۀ ادبیات تاجیک‪ ،‬‬ ‫دوباره با قیچی و چسب به جان رساله افتادم وآن را پیرایش و ویر‬
‫ّ‬
‫اثر صدرالدین عینی را خواندم که شعری همانند سرودۀ وحشی بافقی را به نام مشفقی آورده بود‪ .‬پسین ‬
‫هم نگینه برای برابری فشرده های ما که به زبان روسی بود آمد‪ .‬همراه پسرش منوچهر که بسیار بازیگوش ‬
‫و پر جنب و جوش است‪ .‬پسری که هیﭻ گاه پدرش را ندیده و نیازمند مهر و نوازش است‪ .‬چنان به من ‬
‫ّ‬
‫ ام و حتی ‬ ‫ّ‬
‫ایش سوخت‪ .‬بسیار کنجکاو است‪ .‬تاکنون بچه ای به سرشادی او ندیده‬ ‫چسبیده بود که دلم بر‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫پر جنب و جوش تر از سینای من در سن شش سالگی است‪ .‬هزاران بچه چون او تنها و بی سروسامان در ‬
‫اینجا هستند‪ .‬مادرش می گفت‪ :‬او اکنون طبلک [طبل کوچک] می آموزد‪ .‬‬

‫دوشنبه ‪1383/4/8‬‬
‫امروز به امید پیشرفت کارها روانۀ پژوهشگاه خاورشناسی و رودکی شدیم‪ ،‬ولی به رغم پیمانی که صالح ‬
‫اف داده بود‪ ،‬به پژوهشگاه نیامد و همۀ امیدهای ما بر باد رفت‪ .‬چیالیف هم که قرار بود بیاید‪ ،‬نیامد‪ .‬تنها ‬
‫ّ‬
‫ادف که از بزرگان ادبیات معاصر ایران و تاجیک است‪ ،‬آمد‪ .‬او آگاهی های خوبی دربارۀ ‬ ‫ُ‬
‫دکتر خواجه مر‬
‫ّ‬
‫ّفرخی یزدی و کارهایی که دربارۀ او در اتحاد شوروی شده بود‪ ،‬داشت‪ .‬چنان با ساماندهی خوب این ‬
‫ّ‬
‫ای من شنیدنی و تازه بود و در شگفت شدم از آگاهی او در زمینۀ ادبیات ‬ ‫دانسته ها را برای ما آورد که بر‬
‫ّ‬
‫ هایم دربارۀ فرخی داشتم تا به او می دادم‪ .‬بسیار دانا ‬ ‫ّ‬
‫ان به ویژه فرخی یزدی‪ ،‬کاش یکی از کتاب‬ ‫معاصر ایر‬
‫و خاکسار بود‪ .‬سال ها بود که به ایران نیامده و آرزوی سفر به ایران داشت‪ .‬ساعتی هم استاد عینی آمد و ‬
‫کتاب هایی را دربارۀ تذکره نگاری برای من آورد که بسیار برای رساله ام سودمند بود‪ .‬بسیار دوست دارد ما ‬
‫رده ها را به خوبی بگذرانیم‪ .‬‬
‫چون دیروز‪ ،‬روز وحدت و برپایۀ روزشمار اینجا تعطیل است و با تعطیلی یک شنبه در یک روز ‬
‫برخورد کرده بود‪ .‬از اینرو برپایۀ قانون اینجا‪ ،‬امروز تعطیل بود و بسیار برای ما زیان داشت‪ .‬روز وحدت‪ ،‬‬
‫برابر است با سالروز پیمان سازشنامه بین گروه های درگیر در جنگ خانگی تاجیکستان که با پشتیبانی ‬
‫کشورهای همسایه مانند‪ :‬ایران‪ ،‬افغانستان‪ ،‬روسیه و سازمان ملل به برادر کشی چند ساله در این کشور ‬
‫آریایی پایان دادند و سال به سال بر اثر آرامشی که برقرار شده‪ ،‬کشور رو به آبادانی و پیشرفت می رود‪ .‬‬
‫ّ‬
‫نیمروز به پیشنهاد من و آقای محمدی همراه با پروینه و آنجلیکا‪ ،‬دختران دبیرخانه برای ناهار به یک ‬
‫َ‬ ‫ّ‬
‫خوراک خوری پس از دانشگاه ملی رفتیم‪ .‬پروینه چند بار گفته بود‪ :‬چرا ما را به ا ِبد[ناهار] (‪ ،Обед‬‬
‫روسی) یا نصف روزی [ناهار] نمی برید؟ وی بسیار دختر مهربان و یکرنگی است‪ .‬با سادگی بارها ‬
‫می گوید‪ :‬می خواهم بیایم ایران و شوهر کنم‪ .‬آنجلیکا خرسند از ناهار دادن ما بود و امروز با ما مهربان ‬
‫و خنده رو شده بود به ویژه پروینه که دستمزدی برابر ‪ 25‬سامانی در ماه دارد‪ .‬ناهار امروز ما ‪ 32‬سامانی ‬
‫ُ‬
‫شد‪ .‬من پیتزا ترکی خوردم‪ .‬به دلیل دستمزد کم‪ ،‬استادان و کارمندان دانشگاه بسیار خواهان این بودند که ‬
‫برای ناهار یا شام مهمان ما باشند و بی گمان برایشان شادی آور و خاطره انگیز بود‪ .‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪144‬‬

‫پسین پس از خواندن رساله به سوی ورزشگاه رفتم و پس از بازی پینگ پنگ جانانه با آقایان‪ :‬خوش ‬
‫آمدی‪ ،‬هوشمندفر و نوربار‪ ،‬دوش آب سرد گرفتم که بسیار چسبید‪ .‬با خودروی آقای نوربار تا خیابان ‬
‫ّ‬
‫ای نخستین بار دیدم آقای محمدی در خانه نیست‪ .‬‬ ‫رودکی آمدم و سپس به سوی خانه رهسپار شدم‪ .‬بر‬
‫بسیار دلواپس شدم‪ .‬چون وی هرجا بود تا ساعت هفت شب به خانه می آمد‪ .‬مرا بسیار نگران کرد‪ .‬شاید ‬
‫به دستاویز همراه نداشتن روادید از سوی پاسبانان گرفتار شده باشد‪ .‬یا خدای نکرده‪ ،‬پیشامد دیگری رخ ‬
‫ّ‬
‫ان نباش‪ .‬تا اینکه ساعت ‪ 10/20‬آقای محمدی ‬ ‫داده باشد‪ .‬تلفنی به آقای خوش آمدی زدم که گفت‪ :‬نگر‬
‫آمد‪ .‬وی بیش از پنﺞ ساعت در کافی نت به فرستادن ایمیل و دیدن سایت ها سرگرم بوده و من نگران‪ .‬به ‬
‫هر روی به خوبی و خوشی گذشت‪ .‬به شوخی به وی گفتم‪ .‬ترسیدم که دخترهای تاجیک تو را دزدیده ‬
‫باشند‪ .‬هر چه بود این دلشوره هم به دل آسودگی انجامید تا فردا چه پیش آید‪ .‬‬

‫سهشنبه ‪1383/4/9‬‬
‫ساعت ‪ 7/5‬بامداد برای سروسامان دادن به رساله راهی رایزنی شدم‪ .‬با مهربانی فراوان آقای مرندی‪ ،‬‬
‫چند صفحه از رساله ام حروف چینی و تا اندازه ای کار انجام شده بود‪ .‬چون قرار بود ساعت ‪ 10‬نزد استاد ‬
‫شکوری برویم‪ ،‬با شتاب خود را به پژوهشگاه رساندم‪ .‬کارها به خوبی پیش می رفت‪ .‬قرار شد برای ‬
‫ّ‬
‫پذیرفتن نظر مال احمدوف پیش او بروم‪ .‬صالح اف هم همراه من شد‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ار ولی داشتم‪ .‬ولی نتواسته بودم حضور یابم‪ .‬اما در این ‬ ‫به رغم اینکه دعوت نامۀ همایش خواجه احر‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ساعت به ناچار و برای دیدن مال احمدوف‪ ،‬درون تاالر همایش دانشگاه ملی شدم‪ .‬یک زن آمریکایی و ‬
‫یک پروفسور هندی‪ ،‬هر دو به زبان فارسی دربارۀ خواجه احرار ولی‪ ،‬بنیان گذار فرقۀ نقشبندیه‪ ،‬سخن ‬
‫ّ‬
‫می گفتند‪ .‬گروهی از مالیان و روحانیان تاجیکستان هم بودند‪ .‬شگفت زده شدم که در این روزگار دشوار ‬
‫مالی کشورشان چگونه توانستند چنین همایشی را با حضور کسانی بیرون از کشور برگزار کنند‪ .‬پروفسور ‬
‫پاندنتا‪ ،‬دربارۀ پیروان فراوان این گروه در هند و کشمیر سخن گفت‪ .‬گفته شد که فرزندان و نواده های او ‬
‫در کشورهای هند‪ ،‬پاکستان‪ ،‬افغانستان و تاجیکستان پراکنده اند‪ .‬نمی دانم چرا نگفت در ایران هم هستند‪ .‬‬
‫مزار استاد وی‪ ،‬یعقوب چرخی در «کافر نهان» که اکنون وحدت نامیده می شود‪ ،‬قرار دارد‪ .‬کاش زمانی ‬
‫پیدا می شد تا به همراه آنان به شهر وحدت می رفتم‪ .‬‬
‫ّ‬
‫در زمان بین برنامه ها به نزد مال احمدوف رفتیم‪ .‬او با برگزاری نشست دفاع ما مخالفت می کرد و ‬
‫ّ‬
‫ پذیرفت و هر چه دکتر محمد جان شکوری و شمس ‬ ‫سببش‪ ،‬بازخواست ایران بود‪ .‬وی به هیﭻ وجه نمی‬
‫ّ‬
‫الدین صالح اف پافشاری می کردند‪ ،‬او رد می کرد‪ .‬سرانجام با ناامیدی به پژوهشگاه رودکی باز گشتیم‪ .‬با ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ایزنی با پروفسور سید محی الدین اف قرار شد استاد مشاور کار من مال احمدوف باشد تا دیگر مخالفت ‬ ‫ر‬
‫نکند‪ .‬خوشبختانه این ترفند‪ ،‬کارساز شد‪ .‬آن ها بسیار تالش می کردند که ما خفه [ناراحت] نشویم‪ .‬در ‬
‫هر آن‪ ،‬کار از این رو به آن رو می شد‪ .‬‬
‫ناهار را با صالح اف‪ ،‬در کافۀ فرهنگ‪ ،‬لقمان خوشمزه ای خوردیم‪ .‬چون برای هماهنگی دیگر کارها ‬
‫‪145‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫ی آقای محمدی که دانشنامۀ کارشناسی ارشد داشت‪ ،‬چون ‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬


‫اری آمدیم‪ ،‬ورق برگشت‪ .‬حت‬ ‫نزد رعنا اسر‬
‫ّ‬
‫گواهی موقت بود‪ ،‬به دشواری برخورد‪ .‬من که نداشتم و قرار شد به ایران برگردم‪ .‬یک جور آرامشی به من ‬
‫دست داد‪ .‬نمی دانم چرا؟ شاید به انگیزۀ آنکه چند روز دیگر به ایران برمی گردم‪ .‬شاید خرسند از اینکه ‬
‫چون برپایۀ قانون های رایﺞ‪ ،‬من دانشنامۀ کارشناسی ارشد ندارم و نیازی نیست دروغ بگویم‪ .‬‬
‫من تنها به امید سخن دکتر عینی که گفته بود‪ :‬آثار تو‪ ،‬خود مدرک کارشناسی ارشد است‪ ،‬برای ‬
‫آموختن در مقطﻊ دکتری به اینجا آمدم‪ .‬زیرا با چگونگی ساعت کاری من در کتابخانۀ وزیری که در ‬
‫دو نوبت بامداد و پسین به گونۀ گردشی بود‪ ،‬توان دانشگاه رفتن و آموختن دورۀ کارشناسی ارشد را در ‬
‫ایران نداشتم‪ .‬شاید گول خوش باوری و یا بلند پروازی خود را خوردم‪ .‬شاید گفتۀ دیگر استادان در بارۀ ‬
‫استاد عینی درست باشد که او «دالل» است‪ .‬ولی در اروپا چنین شیوه ای که برپایه آثار و کارنامه بتوان به ‬
‫رده های باالتر آموزشی رفت‪ ،‬نهادینه شده است و‪ ....‬‬
‫در یک آن‪ ،‬به دو ماه روزگار برباد رفتۀ خود افسوس خوردم‪ .‬آنی دیگر به خود می گفتم‪ :‬شاید در آینده ‬
‫سودمند باشد و اندیشۀ یک میلیون تومانی که در این سفر از دست دادم و ‪ 900‬سامانی که برای نام نویسی ‬
‫ّ‬
‫ رفتند‪ .‬حتی آدم های بزرگ هم گاهی اشتباه می کنند‪ .‬چه ‬ ‫دادم‪ .‬صدها فکر‪ ،‬مانند برق و باد می آمدند و می‬
‫برسد به من که خام هستم‪ .‬زندگی یعنی همین‪ ،‬آدمیزاد زود خودش را گول می زند و خرسند می کند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫دی‪ ،‬بیشتر از من غصۀ مرا می خورد‪ .‬این هم یک آزمونی بود برای آشنایی با یک کشور‪ ،‬‬ ‫ّ‬
‫بیچاره محم‬
‫رنﺞ دوری و غربت کشیدن‪ ،‬ارج خانواده را دانستن‪ .‬دیدن مردمانی شاد‪ ،‬سرزنده به هنگام تنگدستی و ‬
‫ده ها نمونۀ دیگر که در این سفرنامه آمده است‪ .‬گاه می گویم به چه بهایی‪ ،‬آیا ارزش این را داشت‪ .‬شاید ‬
‫هم به گفتۀ مردم عامی سرزمینم‪« :‬خیری در آن بوده است» و خیرش در این است که اگر به بهانۀ آموزش ‬
‫نبود‪ ،‬شاید در عمر خود هرگز کشور تاجیکستان‪ ،‬این پارۀ شیرین و دیرین ایران کهن را نمی دیدم‪ .‬‬
‫ُ‬
‫صالح اف برای اینکه دلخور نشویم‪ ،‬ما را به چایخانۀ راحت برد‪ .‬کباب بره‪ ،‬آب میوه‪ ،‬چای‪ ،‬تربز ‬
‫ای ادبیات تاجیک دارد‪ .‬برای ما اندوهگین ‬ ‫ّ‬ ‫و‪ ...‬شاید هم برای دلداری ما‪ .‬از روند کار گفت‪ .‬وی دکتر‬
‫بود‪ .‬تا ساعت هشت شب در چایخانه بودیم‪ .‬می گفت‪ :‬در زمان شوروی اینجا جایگاه شاهنامه خوانی ‬
‫و شعر خوانی بوده و انجمن های ادبی در اینجا برپا می شده است‪ .‬بنایی بسیار کهن که نگاره اش پشت ‬
‫پول تاجیکستان است‪ .‬می گفت از سراسر تاجیکستان گذشته‪ ،‬مردم‪ ،‬پسین ها در این چایخانه ها گرد هم ‬
‫ّ‬
‫اوان بود‪ .‬به اندازۀ بچه های شان‪ ،‬معاش [حقوق] ‬ ‫می آمدند و دختران و پسران می رقصیدند‪ .‬دستمزدها فر‬
‫می دادند‪ .‬همه چیز فراوان بود‪ .‬هرکس بنایی افزون داشت‪ ،‬می پرسیدند‪ :‬از کجا آورده ای؟ دزدی و رشوه ‬
‫و مانند آن را به سختی سرکوب می کردند‪ .‬آرد‪ ،‬کیسه ای ‪ 80‬درم بود و اکنون ‪ 60‬سامانی (هر سامانی ‬
‫برابر‪ 100‬درم)‪ ،‬از این رو دیگر کسی دراندیشۀ خوراک‪ ،‬پوشاک و خانه نبود‪ ،‬تنها سخت گیری های ‬
‫حزبی‪ ،‬مردم را می آزرد‪ .‬‬
‫نیم ساعتی در خیابان چرخ زدیم‪ .‬از تنگدستی که اکنون دچار این کشور شده‪ ،‬از دخترانی که برای تنها ‬
‫دو سامانی همراه جوانان می شوند‪ .‬از همه چیز سخن رفت و اندوهگین شدیم‪ .‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪146‬‬

‫پس از خرید یک نوار ویدﺋو رقﺺ تاجیکی برای سوغاتی‪ ،‬دو نفری به سوی خانه آمدیم‪ .‬نای سخن ‬
‫گفتن نداشتیم‪ .‬بیت «دو کس رنﺞ بیهوده بردند» را می خواندیم و تلخ می خندیدیم‪ .‬به یاد ایران افتادم‪ .‬‬
‫روزی که پای بر خاک ایران می نهم‪ ،‬روزی که به یزد می رسم‪ ،‬دیدار خانواده‪ ،‬شهر یزد و‪ ...‬دیدار دوستان ‬
‫و‪ ...‬به راستی چه حال و هوایی دارد آدمی‪ ،‬هنگامی که دل از یک جا کند‪ ،‬دیگر از همه چیز دل می کند ‬
‫ّ‬
‫ شود‪ .‬حتی اگر خواب ببیند‪ .‬دلم برای فرزندانم یک ریزه شده‪ ،‬شاید اگر ‬ ‫و همۀ اندیشه اش‪ ،‬میهن می‬
‫خانواده ام در اینجا بودند‪ .‬این اندازه احساس غربت نمی کردم‪ .‬‬

‫چﻬارشنبه ‪1383/4/10‬‬
‫شاید در این دو ماه‪ ،‬هیﭻ روز بهتر از امروز از خواب بلند نشدم‪ .‬آزاد و سبک بال‪ .‬دیشب خواب یزد و ‬
‫کتابخانۀ وزیری را دیدم‪ .‬دیگر خود را رهنورد ایران می دانستم‪ .‬تنها نگرانی ام گواهی نکردن بلیت بود که ‬
‫پس از رفتن به دفتر فرودگاه و گواهی شدن آن‪ ،‬نفسی آسوده کشیدم‪ .‬دیگر خیالم آرام شد که رهسپار ایران ‬
‫هستم‪ .‬با آرامش به سوی رایزنی رفتم تا نامه های دانشگاه را حروف چینی کنم‪ .‬خوشبختانه آقای مرندی ‬
‫بود و دستور این کار را داد‪ .‬قرار شد ساعت سه بیایم بگیرم‪ .‬‬
‫آقای مرندی گزارشی از کوشش ها و کارکرد های رایزنی داد که بسیار برای من خرسند کننده بود‪ .‬او ‬
‫ّ‬
‫گفت‪ :‬هفتۀ دیگر از تلویزیون سراسری تاجیکستان برنامۀ آموزشی خط فارسی پخش می شود‪ .‬اکنون از ‬
‫شبکۀ دوشنبه در همۀ روزهای هفته برنامه هایی در بارۀ شناسایی بزرگان ایران‪ ،‬شهرهای ایران‪ ،‬آموزش ‬
‫ّ‬
‫خط و زبان فارسی پخش می شود‪ .‬پارسال در ‪ 76‬و اکنون در ‪ 97‬مدرسۀ اینجا‪ ،‬آموزش خط ّ و زبان ‬
‫فارسی برقرار است‪ .‬باید یک مدرسۀ جداگانه ساخت‪ .‬قرار است در هفتۀ آینده با همکاری آموزش و ‬
‫پرورش تاجیکستان و رایزنی‪ ،‬ماهنامه ای مشترک چاپ شود‪ .‬‬
‫به انگیزۀ دلبستگی مردم اینجا تنها با ‪ 10‬دالر در ماه می توان کالس های فارسی راه انداخت و ترک ها ‬
‫(ترکیه ای ها) برای این کار دست کم باید ‪ 100‬دالر پرداخت کنند‪ .‬رادیو اینجا با بهای بسیار کمی برنامه های ‬
‫آموزش فارسی را راه اندازی می کند‪ .‬اکنون زمان ویژه ای است که اگر دیر بجنبیم‪ ،‬ترک ها پیروز می شوند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫آموزش و پرورش اینجا کتاب آموزشی خط فارسی از ما خواسته و ما نداریم و اگر سرمایۀ خوبی به ما ‬
‫داده شود‪ .‬برابر ‪ 6‬هزار دالر در سال می توانیم ‪ 3777‬مدرسه را زیر پوشش بگیریم‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ساعت ‪ 11‬سری به همایش خواجه احرار ولی دردانشگاه ملی زدم‪ .‬با دوستان هندی آشنا شدم‪ .‬افسوس ‬
‫که زمان نداشتم در آنجا باشم و گرنه بازید از شهر حصار هم در برنامه بود‪ .‬‬
‫ّ‬
‫پس از خوردن ناهار و دیدار با پروفسور مال احمدوف که استاد راهنمایم بود و گرفتن سفارش های ‬
‫ّ‬
‫بایسته دربارۀ رساله‪ ،‬راهی رایزنی شدم‪ .‬مال احمدوف از دانشمندان اینجاست در کتاب های روسی و ‬
‫فارسی ایران‪ ،‬گفتارهای ارزشمندی در بارۀ زبان فارسی و بزرگان آن دارد‪ .‬فارسی را نیک می داند و در زمینۀ ‬
‫ّ‬
‫تاریخ ادبیات فارسی بسیار چیره دست است‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ایزنی کار انجام نشده بود‪ .‬چند ساعتی با دکتر قهار رسولیان که تاریخ را به خوبی می شناسد‪ ،‬‬ ‫در ر‬
‫‪147‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫گفت و شنید کردم‪ .‬وی هفت سال است در رایزنی کار می کند‪ .‬پیش تر ماهنامۀ پیام اندیشه را در زمان ‬
‫سفارت آقای شبستری چاپ می کرد و اکنون دست اندر کار چاپ ماهنامۀ رودکی است‪ .‬دلبستگی به ‬
‫ّ‬
‫ داند‪ ،‬حتی گروه های قومی آن را خوب می شناسد‪ .‬چون برق نبود‪ ،‬نامۀ ‬ ‫ایران دارد‪ .‬تاریخ ایران را خوب می‬
‫من آماده نشد‪ ،‬از این رو به انستیتو برگشتم‪ .‬اینجا هنگامی که برق می رود‪ ،‬چندین ساعت می شود تا بیاید‪ .‬‬
‫(دست کم انستیتو یک فرسنگی دورتر رایزنی است)‪ .‬بسیار خسته بودم‪ .‬پس از خریدن یک بسته شکالت ‬
‫کاکاﺋویی روسی برای سوغاتی به سوی خانه آمدیم و سرگرم بستنن بار و بندیلم شدم‪ .‬‬
‫امروز این زبانزد را یاد گرفتم که همانندش در ایران هم است‪:‬‬
‫سحری [صبحانه] را تنها بخورید‪ ،‬چاشت را با دوست و خوراک بی گاه را به دشمن بدهید‪ .‬‬

‫پنجشنبه ‪1383/4/11‬‬
‫بر خالف ‪ 50‬روز گذشته‪ ،‬بامداد زود از خانه بیرون شدیم‪ .‬شگفت آنکه هر روز ساعت ‪ 8/5-8‬از خواب ‬
‫ِ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫بیدار می شدیم‪ .‬اکنون که دلواپس رفتن هستیم‪ .‬زودتر بلند شده‪ ،‬ناشتایی را که چکه [ماستینه] و مربا آلوی ‬
‫عایشه بود با اشتها خوردیم‪ .‬سپس با شتاب برای گرفتن نامه ها به رایزنی رفتم‪ .‬ولی با نبودن برق‪ ،‬چون ‬
‫ماندن خود را سودمند ندیدم‪ ،‬برگشتم‪ .‬کاش تلفن ها خوب بود که ناچار نبودم روزی چند فرسنگ بین ‬
‫خانه و رایزنی و انستیتو سرگردان باشم‪ .‬‬
‫امروز دو نمونۀ خنده دار در خیابان رودکی دیدم و برداشتی هوشمندانه برای آن نیافتم‪ .‬نخست ‬
‫خودرویی که پنچر شده بود و سرنشینان آن در زمانی که خودرو روی باالبر (جک) بود‪ ،‬بی پروا در ‬
‫خودرو نشسته بودند‪ .‬نخست اینکه آگاه نبودند که چه آسیبی برای این گونه خودروهای روی باالبر هست ‬
‫ُ‬
‫! دویم بی پروایی آنان از رنجی که راننده برای باال بردن باالبرمی کشید و سوم اینکه پذیرفته بودند ساعت ها ‬
‫سرگردان جا به جایی چرخ بشوند و زمان شان هدر شود‪ ،‬ولی از سی درم خود نگذرند‪ .‬دست کم به کناری ‬ ‫ِ‬
‫می ایستادند تا چرخ جا به جا شود و دوباره سوار شوند‪ .‬‬
‫دویمین نمونه؛ مرشورتکه ای بود که از کارافتاده و خاموش شده بود‪ .‬همگی سرنشینان درون آن مانده ‬
‫ُ‬
‫ا به کنار خیابان هل می دادند‪ .‬آن ها نمی اندیشیدند که ‬‫و بیچاره راننده و کمک راننده با سختی بسیار آن ر‬
‫باید پیاده شده و یاری کنند‪ .‬انگار نمی دانستند‪ ،‬خودرو که سبک باشد‪ ،‬تند تر پیش می رود‪ .‬‬
‫ به انستیتو آمدم و به ناچار خودم نامه ها را از نو نوشته و به هر دشواری که بود‪ ،‬حروف چینی کردم‪ .‬‬
‫چهار صفحه بود‪ .‬در اینجا حروف چین هم شدم‪ .‬ایلچی بیگ و علوی هم یاری کردند‪ .‬‬
‫سپس نامه ها را برای امضاء به پژوهشگاه رودکی بردم‪ .‬آنجا با فیض علی مرادف آشنا شدم که ‬
‫ّ‬
‫ هاست در زمینۀ فرهنگ عامۀ تاجیک کار می کند‪ .‬دفتر کارش چون نگهبانی سازمان های ما بود‪ .‬‬ ‫سال‬
‫یک میز کهنه‪ ،‬چند روزنامه و یک قوری چای چرک آلود و‪ ...‬هزاران برگه (فیش) که درون برگه دان ها ‬
‫خاک می خورد‪ .‬وی افسوس می خورد که چرا توانایی برای چاپ آن در اینجا نیست‪ .‬فرهنگ و آداب ‬
‫و رسوم اینجا هم مانند ایران است‪ ،‬چون بخشی از ایران بزرگ است‪ .‬کاش در ایران چاپ می شد‪ .‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪148‬‬

‫تاجیکستان چون جزیره ای است‪ .‬یک سو ازبک ها‪ ،‬یک سو قرقیزها‪ ،‬یک سو چینی ها و سوی دیگر ‬
‫پشتوهای افغانستان‪ .‬آفرین بر این مردم که هفتاد سال زبان خودشان را زنده نگه داشته اند‪ .‬‬
‫نامه ها را برای گواهی به کنسولگری ایران بردم‪ ،‬ولی گفتند‪ :‬باید نخست وزارت کارهای خارجۀ اینجا ‬
‫گواهی کند تا ما امضای آنجا را گواهی کنیم‪ .‬این نکته را باید هر دانشجویی بداند که یا باید از قانون های ‬
‫یک کشور آگاه باشد یا از دانشجویان پیشین بپرسد‪ .‬بگذریم از اینکه بسیاری از استادان اینجا هم همۀ ‬
‫قانون ها را نمی دانند‪ .‬از انجام گواهی وزارت خارجه و گواهی کنسولگری ایران گذشتم‪ .‬‬
‫ساعت چهار پسین پس از چاپ نگاره های خودم با شتاب به برنامۀ گروه نوا از آ کادمی موسیقی ‬
‫ّ‬
‫مقام که در تاالر اتفاق نویسندگان بود‪ ،‬رفتم‪ .‬چه بی سلیقه‪ ،‬در نیمروز گرم تابستان‪ ،‬ساعت چهار برنامه ‬
‫گذاشتند‪ .‬بسیاری به سبب گرما نیامده بودند‪ .‬آن ‪ 50‬نفری هم که بودند‪ ،‬یا از خویشان آن ها‪ ،‬یا بسیار ‬
‫شیفتۀ این گونه برنامه ها بودند‪ .‬‬
‫فلک خوانی‪ ،‬آواز غمگین و موسیقی دردآلود مردم تاجیک در درازنای چندین هزار ساله است‪ .‬بسیار ‬
‫ّ‬
‫غمگین بود‪ .‬نوازندگان به رهبری عبدالرشید که سه تار می زد‪ ،‬خوب می نواختند‪ .‬شکل ابزار موسیقی آن ها ‬
‫بسیار با ایران فرق دارد‪ .‬سه تار آن ها چیزی همانند ویولن سلی بود با دستۀ کشیده که به شیوۀ کمانچه‪ ،‬‬
‫ایستاده می نواختند‪ .‬دیگر دو تار بود و تنبور که مانند دو تار و سه تار ما بود و دایره (دف)‪ .‬موسیقی شش ‬
‫مقام‪ ،‬دربرگیرندۀ تک نوازی سه تار‪ ،‬تار‪ ،‬تنبور و سپس دو نوازی بود‪ .‬هر کدام از این سازها هم با دایره بود ‬
‫وهم به شیوۀ گروهی‪ ،‬تکی و دوتایی می خواندند‪ .‬دیدنی ترین بخش برنامه‪ ،‬هنرنمایی یک نوجوان بود که ‬
‫هم زمان با دو دایره و گاهی سه دایره‪ ،‬آهنگی را نواخت و بسیار تشویق شد‪ .‬‬
‫آن ها سروده های فارسی را با آوای حزن آلود می خواندند‪ .‬افسوس که ساعت آن بد بود و گرنه گروه ‬
‫ّ‬
‫د (زمرد) و آزاده‪ ،‬مردان با نام های جوره ‬ ‫ُ‬
‫ های‪ :‬نصیبه‪ ،‬ز ُمر‬
‫بیشتری می آمدند‪ .‬هنرمندان گروه سه زن به نام‬
‫یف‪ ،‬همدم اف‪ ،‬ابراهیموف‪ ،‬جمشید و مراد جوره یف بودند‪ .‬برنامه سر ساعت شش پایان یافت‪ .‬‬
‫ساعت ‪ 6/5‬به دیدن بازار برکت رفتم‪ .‬صدها تن در هم می لولیدند تا مگر چند درم از فروشگاه های ‬
‫شهر ارزان تر بخرند‪ .‬انواع میوه ها‪ ،‬تربزهای خوش مزه و دلربا‪ .‬دخترکان زیباروی که چند دانه نان ‬
‫می فروختند و شاید اگر در ایران بودند‪ ،‬میلیون ها تومان مهریه شان بود‪ .‬این دخترکان زیبا‪ ،‬چشم ابرو ‬
‫مشکی را که دیدم‪ ،‬به یاد دخترکانی افتادم که نزد دیسکو جام جمشید زیبایی خود را می فروختند‪ .‬چرا ‬
‫آن ها هم به این کار آبرومند خوشنود نیستند‪ .‬این چه کاری است؟ آیا همه دخترکان باید برای رسیدن به ‬
‫ّ‬
‫پول بیشتر خود را بفروشند؟ سری به دکه های بی در و پیکر آنجا زدم که فروشندگان آن روی دیوارهای ‬
‫کوتاه نشسته و فروشندگی می کردند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ساعت ‪ 7/5‬با آقای محمدی به سوی خانۀ دکتر نگینه سراج زاده‪ ،‬دختر دکتر عایشه حامدوا رفتیم‪ .‬چون ‬
‫عایشه خانه اش را به دو استاد خارجی دانشگاه تاجیکستان کرایه داده بود‪ ،‬در این خانه زندگی می کرد‪ .‬وی ‬
‫به گرمی ما را پذیرفت و در خانۀ کوچک و سادۀ خود‪ ،‬چندین خوراک برای ما آماده کرده و گمان کرده بود ‬
‫ّ‬
‫ما تاجیک هستیم‪ .‬پیش خوراک‪ ،‬این ها بود‪ :‬الویه‪ ،‬چکه با پنیر‪ ،‬ساالد‪ ،‬نان و نان کباب کرتوشکا [سیب ‬
‫‪149‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫زمینی] که همان آبگوشت ما بود‪ .‬من از این همه خوراک تنها کمی ساالد و الویه و یک دانه سیب زمینی ‬
‫خوردم‪ .‬پس از آن‪ ،‬تخته ای چوبی آورد و با نورد‪ ،‬خمیر را پهن کرده و برید و درون هر برشی‪ ،‬گوشت و پیاز ‬
‫و زیره ریخت‪ .‬سپس آن را با هنرمندی و زیبایی روی هم بست و درون دیگ آب جوش گذاشت تا برایمان ‬
‫ّ‬
‫ و نمک بود‪ .‬حتی یک دانه هم نخوردم‪ .‬‬ ‫َ‬
‫«توش ب َره» بپزد‪ .‬خمیر آن از آرد گندم‪ ،‬به همراه تخم مرغ بومی‬
‫پس از آن برایمان سمبوسه پخت که دست نزدیم و می خواست که ساعت ‪ 10‬برایمان آش پلو بپزد‪ .‬گفتم‪ :‬‬
‫مگر می خواهید ما را بکشید؟ بسیار تالش می کرد به ما خوش بگذرد‪ .‬در اینجا بود که به راستی دانستم که ‬
‫ّ‬
‫یکی از لذت بخش ترین کارها برای تاجیکان‪ ،‬خوردن است‪ .‬به گونه ای که از ساعت پنﺞ که به خانۀ کسی ‬
‫ّ‬
‫ خورند‪ .‬گمان کنم حتی زمانی برای گﭗ ‬ ‫می روند تا ساعت ‪ 11‬شب‪ ،‬یک ریز و بدون هیﭻ گونه درنگی می‬
‫و گفتگو نمی ماند‪ .‬چون به زودی تربز و هندله آورد و نگذاشتیم دیگر آش پلو را بپزد‪ .‬‬
‫عایشه در خانه می و ودکا هم داشت و می گفت‪ :‬یک استکان می که بخوری‪ ،‬همۀ این ها هضم می شود‪ .‬‬
‫به خود گفتم‪:‬مگر مرض داریم که این همه چیز بخوریم (یا به گفتۀ عوام‪ :‬کوفت کنیم) تا پس از آن ناچار ‬
‫شویم به کار حرامی دست بزنیم و یک پیاله می بخوریم تا هضم شود‪ .‬انگار تنها برای خوردن زاییده شده ایم؟ ‬
‫مردم جهان می خورند که زنده بمانند‪ .‬تاجیک ها‪ ،‬زنده می مانند که بخورند‪ .‬تازه دکتر عایشه و دخترش نگینه ‬
‫که ساعت ‪ 8/5‬از سر کار آمدند‪ .‬درآمد بسیار کمی دارند‪ .‬اکنون‪ ،‬باید برآورد کنیم‪ ،‬پولدارها چه می خورند؟ ‬
‫عایشه می گفت‪ :‬در جشن روز وحدت‪ ،‬که خود رﺋیس جمهور هم حضور داشت و با بزرگان و سرشناسان ‬
‫تاجیک خواند و رقصید‪ ،‬هشت جور خوراک داده شد و این به جز میوه و پیش خوراک و پس خوراک بود‪ .‬‬
‫تاجیک ها بر عکس ایرانی ها که دو یا چند جور خوراک را یک جا سر سفره می گذارند‪ ،‬خوراکی ها را هر نیم ‬
‫ّ‬
‫ساعت یک بار می آورند و ظرف های آن را می برند‪ .‬عایشه می گفت‪ :‬چکه را با پنیر و نبات را باید با نعنا خورد‪ .‬‬
‫پس از آنکه پذیرفتند که ما سیر شدیم‪ ،‬سر میز نشست و به مانند چند بار گذشته از هر دری سخن ‬
‫ّ‬
‫گفتیم‪ .‬خانۀ وی که به اندازۀ ‪ 40‬متر مربﻊ بود‪ ،‬در سال گذشته به بهای ‪ 1300‬دالر خریده بود‪ ،‬همین خانه ‬
‫ّ‬
‫دو سال پیش‪ 500 ،‬دالر بوده است‪ .‬به علت کوچ فراوان مردم روستا به شهر و رکود روند خانه سازی در ‬
‫‪ 10‬سال گذشته‪ ،‬نرخ خانه ها روز به روز باال می رود‪ .‬در این ‪ 50‬روز در هیﭻ کجای شهر و روستا ندیدم ‬
‫آجری بر آجری بگذارند و خانه ای بسازند‪ .‬روستاها بدون مردان است و زاد و ولد کم و مردان یا به شهر ‬
‫آمده یا به کشورهای دیگر به ویژه روسیه کوچ کرده اند‪ .‬در شهر هم که گویا یا اجازۀ خانه سازی نیست ‬
‫یا سودی ندارد‪ .‬همه در همین خانه هایی که در زمان شوروی ساخته شده و عمری سودمند دست کم تا ‬
‫‪ 150‬سال دارد‪ ،‬زندگی می کنند‪ .‬بسیاری از خانه ها و فروشگاه ها که در جنگ خانگی و بخشش غنیمت ها ‬
‫به پیروزمندان یا به دوستان آن ها رسید‪ ،‬در دست فروش است‪ .‬‬
‫ّ‬
‫در این هنگام به یک باره عایشه دوشاخۀ تلفن را از پریز کشید‪ .‬می گفت‪ :‬حتی در زمان شوروی‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫ های نیرومند تلفن که حتی پیوند هم برقرار نبود‪ ،‬از درون خانه ها شنود ‬ ‫سازمان کا‪ .‬گ‪ .‬ب‪ ،‬با دستگاه‬
‫می کرده است‪ .‬اکنون هم تلفن خانۀ برخی مخالفان و سرشناسان شنود می شود‪ .‬ساعت ‪ 10‬شب از کوی ‬
‫اسپیچک که خانۀ عایشه در آنجا بود به سوی خانه آمدیم‪ .‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪150‬‬

‫جمعه ‪1383/4/12‬‬
‫واپسین آدینۀ باشندگی در دوشنبه را آغاز کردم‪ .‬به زودی خود را برای خرید از بازار کاروان آماده کردیم‪ .‬‬
‫از میان بازارهای چندگانۀ اینجا مانند ‪ ،82‬شاه منصور‪ ،‬برکت‪ ،‬ورزاب‪ ،‬صدبرگ‪ ،‬سوم و‪ ،...‬کاروان دور ‬
‫از میانۀ شهر‪ ،‬ولی از همه بزرگ تر‪ ،‬پر رفت و آمد تر و ارزان تر است‪ .‬تنها چند صد فروشنده در این بازار ‬
‫بزرگ در کار فروش هستند و چندین هزار نفر در کار خرید‪ .‬انگار همۀ شهر را تعطیل کرده اند‪ ،‬همه در پی ‬
‫خرید هستند‪ .‬از آن سوی شهر به این سو می آیند‪ .‬از سیخ تا سوزن‪ ،‬از کفش تا چتر‪ ،‬تلویزیون‪ ،‬خوراکی و ‬
‫هر چه نامش را آدمی می تواند بر زبان بیاورد‪ ،‬اینجاست‪ .‬به گفتۀ عوام‪ :‬از شیر مرغ تا جان آدمیزاد‪ .‬هرکس ‬
‫در دکه ای به پهنای ‪ 1×1‬گز و شاید ‪ 2×1‬گز به فروشندگی می پردازد‪ .‬پوشاک ورزشی که در بازار سبز به ‬
‫بهای ‪ 12‬سامانی می فروشند‪ .‬اینجا دو سامانی است‪ .‬ارزان ترین چیز اینجا برای ما ایرانی ها پوشاک است‪ .‬‬
‫پوشاک برای خانواده‪ ،‬خانوادۀ خواهرانم و مادرم به بهای ‪ 200‬سامانی‪ ،‬برابر ‪ 60‬هزار تومان گرفتم‪ .‬‬
‫َ‬
‫اوان پس از خرید من گفت‪ :‬بر ِار زندگی باشد‪ .‬یعنی‪ :‬برکت در زندگی شما ‬ ‫پسرک فروشنده با شادی فر‬
‫بیاید‪ .‬یک بسته چای سبز هم خریدم‪ .‬‬
‫ّ‬
‫در بیرون بازار‪ ،‬پیرمردی با ریش بلند‪ ،‬با یک تکۀ چوب‪ ،‬یک قوطی حلبی روغن و چند گز سیم فلزی‪ ،‬‬
‫سازی همانند کمانچه درست کرده بود ومی نواخت‪ .‬نگاره ای از او گرفتم‪ ،‬از من درخواست پول برای این ‬
‫کار کرد که چند درمی به او دادم‪ .‬‬
‫گروهی در کار پاکت کردن ناس بودند‪ .‬می گویند‪ :‬بسیار کسانی که اینجا ناس درست می کنند‪ .‬‬
‫افغانی ها هستند‪ .‬پس از آنکه در زمان زمامداری شوروی کشیدن قلیان ممنوع شد‪ ،‬مردم به سوی کشیدن ‬
‫ناس روی آوردند‪ .‬ناس از یک گونه برگ تنباکو با خاکستر برگ درخت «آرچه» که خوشبوست‪ ،‬درست ‬
‫می شود‪ .‬ولی همواره از دهان مردمی که ناس می جوند‪ ،‬بوی ناخوشایندی بیرون می آید‪ .‬بین ‪ 50‬تا ‪80‬‬
‫درصد مردم اینجا ناس می جوند‪ .‬برخی در خانه هم می کارند‪ .‬در زمان شوروی در کشتزاران بارور اینجا ‬
‫تنباکو هم کاشته می شد‪ .‬بیشتر‪ ،‬روس ها کشت آن را در اینجا گسترش دادند‪ .‬می گویند تنباکوی خوب‪ ،‬‬
‫َ‬
‫ داشت‪( .‬ندانستم یعنی چه) و از گونه پست آن‪ ،‬سیگار درست می کردند‪ .‬‬ ‫مصرف نظامی‬
‫پس از خرید پوشاک‪ ،‬نزدیک ساعت ‪ 10‬به سوی انستیتو آمدیم و کاش پوشاک بیشتری می خریدیم ‬
‫ّ‬
‫اه ما بود‪ .‬تا دنبالۀ دیباچۀ نمونۀ ادبیات تاجیک را بازنویسی ‬ ‫از بس ارزان بود‪ .‬استاد عینی چشم به ر‬
‫کنیم‪ .‬استاد قاسم زاده هم که از نویسندگان نامی تاجیک بود‪ .‬چندین کتاب به من داد که از سیریلیک به ‬
‫فارسی برگردانم و چاپ کنم‪ .‬برای من پیش آمد گرانمایه ای بود‪ .‬چاپ کتاب های تاجیکان‪ ،‬کشور دیرپای ‬
‫کهنسال‪ ،‬یک رمان به نام «روزگار ماضی» اثر قادری از نویسندگان ازبک به من داد به همراه چند داستان ‬
‫از خودش‪ .‬کاش بتوانم آن ها را در ایران چاپ کنم‪ .‬‬
‫به تندی به رایزنی رفتم و نامۀ سند محاکمۀ خود را گرفته و به پژوهشگاه رودکی رفتم‪ .‬در دفتر کار ‬
‫ّ‬
‫صالح اف با بحرالدین جویا سمرقندی که از سخنوران خوب اینجا و برگردانندۀ زبان گرجی بود‪ ،‬آشنا ‬
‫شدم‪ .‬وی نوشتارهای نویسندگان گرجی را برای روزنامه ها برگردان می کند‪ .‬وی که شناخت خوبی از ‬
‫‪151‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫تاریخ گرجی ها داشت‪ ،‬می گفت‪ :‬رهبر یکی از مخالفان دولت گرجستان که در چچن کشته شده‪ ،‬گفته ‬
‫ّ‬
‫ ها کردند‪ ،‬آقا محمد خان قاجار که گروه فراوانی از گرجی ها را کشته ‬ ‫است‪ :‬ستمی که روس ها به گرجی‬
‫ّ‬
‫بود‪ ،‬نکرد‪ .‬چون روس ها مغز ما را گرفتند و آقا محمد خان تنها گروهی از ما را کشت‪ .‬‬
‫سپس استاد رسول هادی زاده که از پژوهشگران برجستۀ اینجاست آمد‪ .‬وی پژوهش هایی در زمینۀ ‬
‫ّ‬
‫مﺂخذ ادبیات تاجیک در سدۀ ‪ 19‬میالدی دارد‪ .‬‬
‫ّ‬
‫پس از آن به دیدار پروفسور سید محی الدین اف رفتم‪ .‬وی با ایرانی ها بسیار آشناست و شناخت ‬
‫خوبی از تاریخ یزد دارد‪ .‬حتی می دانست که کیخسرو کشاورز‪ ،‬فرهنگ زرتشتیان یزد را در سوﺋد چاپ ‬
‫کرده است‪ .‬فارسی را هم خوب و روان و بهتر از دیگر تاجیک ها بر زبان می آورد‪ .‬بسیار به ما مهربانی کرد‪ .‬‬
‫نگاره ای به یادگار گرفتیم‪ .‬نام پسرش رامش است‪ .‬‬
‫می توان به درستی گفت که مردم بومی شهر دوشنبه و دانشگاهیان اینجا به خوبی به فارسی سخن ‬
‫می گویند‪ .‬بیشتر باشندگان کنونی دوشنبه‪ ،‬مردم روستا هستند که به اینجا کوچیده اند و گویش آن ها برای ‬
‫ما نا آشناست‪ .‬بی گمان مردم دوشنبه می دانند که چه کسی بومی و چه کسی روستایی است‪ .‬از این رو به ‬
‫گفتۀ مردم‪ ،‬آمار باشندگان شهر دوشنبه تا پیش از فروپاشی شوروی نزدیک به‪ ٪ 80‬آن روس بود‪ .‬‬
‫پس از گرفتن نامه و بدرود با پژوهشگران انستیتو شرق شناسی راهی خانه شدیم‪ .‬ساعت ‪ 7/5‬شب به ‬
‫ّ‬
‫ اش [نوه اش] آذر به پیشواز ما آمده بود‪ .‬‬ ‫خانۀ دکتر کمال عینی رفتیم‪ .‬وی با نبیره‬
‫هوا بی اندازه شادی بخش بود و جان می داد ساعت ها در خیابان ها و کوچه ها گام برداریم‪ .‬خانۀ عینی‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫نزدیک خانۀ رﺋیس جمهور بود‪ .‬بسیار خرم و شاداب و با درختان زیبا و گل های زیبا و اردک هایی که در قفس ‬
‫بودند‪ .‬میز گسترده ای برای ما چیده بودند‪ .‬چعندر پخته که از چغندر‪ ،‬شکر و سیر درست شده بود‪ ،‬سمبوسه ‬
‫یا به زبان روسی پیراک یا پیراگ (‪ ،)пирог‬بادمجان حلقه ای که کشک روی آن ریخته بودند‪ .‬گوجه با یک ‬
‫َ‬
‫الیۀ تخم مرغ‪ ،‬سبزی‪ ،‬ساالد‪ .‬سپس نوبت به توش بره رسید که بسیار خوشمزه بود‪ .‬همه دست پخت خانم ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ا که شاید توش بره باشد‪ ،‬با چکه می خورند‪ .‬پس ازآن ران بریان ‬ ‫اشرفی‪ ،‬همسر دکتر عینی بود‪ .‬توش بره ر‬
‫َ‬ ‫ُ‬
‫گوسفند رسید که بسیار خوشمزه بود‪ ،‬ولی دیگر نمی شد خورد‪ .‬پس از آن هنگام آوردن تربز‪ ،‬چای و مروژنای ‬
‫[بستنی] (‪ ،Мороженое‬روسی) رسید که برای نخستین بار بود که بستنی خوب در دوشنبه می خوردم‪ .‬‬
‫عینی با ما از هر دری سخن گفت‪ ،‬درد دل کرد و از آزموده هایش گفت‪ .‬به خود گفتم‪ :‬آیا این دیدار‪ ،‬‬
‫دوباره انجام می شود؟ کی و چه هنگام؟ در کجا؟ در ایران یا دوشنبه؟ بارها در دیدارها به ویژه با پیران و ‬
‫کهن ساالن به خود می گویم‪ :‬شاید این واپسین دیدار باشد‪ .‬به اتاقش رفتم و فیلمی به یادگار گرفتم‪ .‬لوازم ‬
‫عتیقۀ روسی داشت و کتاب هایی از ایران‪ .‬وی زبانزدهای تاجیکی را به نیکی می داند که برخی را برایم در ‬
‫این دو ماه گفت و من یادداشت کردم‪ .‬ریشۀ بسیاری از واژه های فارسی و پهلوی را می داند‪ .‬یاد و هوش ‬
‫شگفت آور و بسیار خوبی دارد‪ .‬به رغم اینکه نزدیک به ‪ 80‬سال سن دارد‪ ،‬سرزنده‪ ،‬شوخ و شیرین زبان ‬
‫است‪ .‬تنها به اقتضای سن‪ ،‬کمی گوشش وزمین [سنگین] شده و دستانش می لرزد‪ .‬خوراکش دو برابر من ‬
‫است‪ .‬سرخ و سفید و سرزنده‪ ،‬همیشه هم پیاده راه می رود‪ .‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪152‬‬
‫ّ‬
‫اشرفی که دانش آموختۀ رشتۀ نقاشی از مسکو و از مردم شهر سمرقند در ازبکستان است‪ ،‬تاجیکی را ‬
‫ّ‬
‫به دشواری سخن می گوید‪ .‬او کتاب تازه اش را به نام کمال الدین بهزاد (استاد نگارگری) که تازه در ایران ‬
‫چاپ شده بود‪ ،‬به ما داد‪ .‬وی چندین کتاب دیگر هم دارد و مینیاتورهای ایرانی و سبک های آن را به خوبی ‬
‫می شناسد‪ .‬تا نزدیک ساعت ‪ 10‬شب آنجا بودیم‪ .‬کاش شب پایانی سفر ما نبود و ساعت ها آنجا می نشستیم‪ .‬‬
‫به گفتۀ سعدی شیرین سخن‪:‬‬
‫ّ‬
‫شب عاشقان بی دل‪ ،‬چه شبی دراز باشد توبیا کز اول شب‪ ،‬در صبح باز باشد ‬
‫آدم هنگامی که با دوستان همدل و یکرنگ می نشیند‪ ،‬زمان زود می گذرد و گذز زمان را در نمی یابد ‬
‫برای همین است که گفته اند‪ :‬‬
‫یارا بهشت‪ ،‬صحبت یاران همدم است دیدار یار نامتناسب‪ ،‬جهنم است‬
‫هر دم که در حضور عزیزی برآوری دریاب کز حیات جهان حاصل آن دم است ‬
‫و دکتر عینی و همسر گرامی اش با آن همه مهربانی به راستی که با روح و دل ما هم خوان بودند‪ .‬نمی دانم ‬
‫ّ‬
‫ا دو فرزندش حتی نگاهی به بیرون نیانداختند و بیرون نیامدند‪ .‬تنها دخترش خوراک را آماده می کرد و ‬ ‫چر‬
‫ّ‬
‫دامادش فرخ می آورد‪ .‬عینی با دو فرزندش در این خانه زندگی می کند‪ .‬به هر روی‪ .‬شاید آموخته [عادت] آن ها ‬
‫باشد که با مهمان نا آشنا یا مهمان ویژۀ پدر کاری ندارند‪ .‬یا شاید هم تاجیک ها چنین آیین و شیوه ای ندارند‪ .‬‬
‫با شتاب از خانۀ استاد عینی بیرون آمدیم تا به مرشورتکه برسیم‪ ،‬چون تا ساعت ‪ 10‬بیشتر کار ‬
‫نمی کنند‪ .‬شب به خانه آمدیم و تا ساعت ‪ 1/5‬سرگرم گردآوری بار و بنه و نوشتن سفرنامه شدم‪ .‬‬

‫شنبه ‪1383/4/13‬‬
‫واپسین روز ماندن در دوشنبه‪ ،‬همان روزی که چشم به راهش بودیم و بارها می گفتیم‪ :‬کی می شود که ما ‬
‫هم شنبه از دوشنبه بیرون شویم‪( .‬چون پرواز به ایران‪ ،‬تنها روزهای شنبه است) آغاز خوبی برایم نبود‪ .‬‬
‫از سحر به دلیل خوراک های درهم و جورواجور و به گفتۀ یزدی ها چرب و شیرین دیشب که با پافشاری ‬
‫فراوان آقای عینی میزبان از ترس اینکه دلگیر نشود‪ ،‬خوردم و به بسیاری هم دست نزدم‪ ،‬حالم بد بود و به ‬
‫گفتۀ یزدی ها سنگینم شده بود‪ .‬من همیشه تنها یک گونه غذا می خورم و بس‪ .‬دنبال پیش خوراک وپس ‬
‫خوراک هم نیستم‪ .‬می ترسیدم که نتوانم راهی ایران شوم‪ 55 .‬روز تندرست و روبه راه بودم‪ .‬امروز که روز ‬
‫ّ‬
‫ا یاری کند‪ .‬در این میان آقای محمدی ‬ ‫برگشت است‪ ،‬بیمار شدم‪ .‬از خدا خواستم که این یک روز هم مر‬
‫گفت‪ :‬دوای هر درد بی درمانی‪ ،‬آب جوش و نبات است که خوشبختانه از یزد آورده بودم و چه بجا و ‬
‫درست گفت‪ ،‬خوردم و بهتر شدم‪ .‬‬
‫َ‬
‫ساعت ‪ 7‬بامداد دکتر نگینه سراج زاده و دختر خاله اش ز َ‬
‫نفیره برای بدرود با ما آمدند‪ .‬زنفیره چشم و ‬
‫ابروانی مشکی داشت و اگر سخن نمی گفت‪ ،‬گمان می کردی‪ ،‬یزدی است‪ .‬‬
‫ساعت ‪ 8‬هم دکتر عایشه حامدوا‪ ،‬مادر نگینه آمد‪ .‬مانند یک مادر به ما دلبسته شده بود‪ .‬هر چه ‬
‫خوراکی خرید کرده بودیم و مانده بود به او دادیم تا به خانه ببرد‪ .‬‬
‫‪153‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫ساعت ‪ 8/5‬آقای خوش آمدی با مهر همیشگی اش برای بردن ما به فرودگاه آمد‪ .‬در این دو ماهه بسیار ‬
‫ِ‬
‫وامدار مهربانی های او بودیم‪ .‬چون زمان کم بود‪ ،‬با دستپاچگی بدرود گفتیم و از هفت خوان ِ گمرک‪ ،‬‬
‫افسر بازرسی و وارسی و‪ ...‬گذشتیم‪ .‬خوشبختانه کاری به آنچه می بردیم‪ ،‬نداشتند‪ .‬هرچند ساک من پر ‬
‫از کتاب های تاجیکی و سوغاتی بود‪ .‬بسیار آرزو داشتم در این دو ماه چند کتاب دست نویس از سخنوران ‬
‫فارسی به ویژه وحشی بافقی گیر بیاورم وبه همراه خود به ایران ببرم‪ ،‬ولی در عتیقه فروشی ها نبود‪ .‬به ما ‬
‫گفتند‪ :‬کارمند بازرسی‪ ،‬برادر استاد عربی ما سلیمانوف است‪ .‬‬
‫کمی مانده به ساعت ‪ 9/5‬بود که به تاالر انتظار رسیدیم‪ .‬چهره ها همه ایرانی‪ .‬نزدیک به نیمی از ‪140‬‬
‫نفر سرنشین آن ایرانی بودند‪ .‬نفسی به آسودگی کشیدم و هر چند در این کشور به من بد نگذشته بود و ‬
‫تاکنون در کمتر جایی چون اینجا به من مهربانی شده بود‪ ،‬ولی هیﭻ جا میهن آدمی نمی شود‪ .‬سرانجام ‬
‫اینکه ما اینجا بیگانه که نه‪ ،‬ولی خارجی بودیم‪ .‬آن ها مردم ایران را دوست دارند‪ .‬در زمان نشستن بر ‬
‫صندلی‪ ،‬تصویرهای ‪ 55‬روز گذشته از پیش چشمانم شتابان می گذشت‪ .‬سرزمین پاکی ها‪ ،‬دوستی ها‪ ،‬‬
‫دختران زیبارویی که موهای خود را تا پشت زانو بافته بودند‪ ،‬نواهای غم انگیز شش مقام‪ ،‬مردانی که ‬
‫مهربانی درشمار ویژگی درونی آن ها بود‪ ،‬لبخندهای طالیی و شکیبایی های تحسین برانگیز‪ ،‬استادان‪ ،‬‬
‫کارمندان پژوهشگاه های خاورشناسی و رودکی‪ ،‬سرپرست‪ ،‬کارکنان و کارشناسان رایزنی و سفارت ایران ‬
‫که به ما یاری و مهربانی می کردند‪ .‬روزهای خوش ورزش در باشگاه‪ ،‬هوای دلپذیر روستای ورزاب با آب ‬
‫ّ‬
‫ های آقای محمدی و نواختن پیانویی که در خانۀ زلیخا بود‪ ،‬مهمانی های دلپذیر ‬ ‫خوشگوار آن‪ ،‬خوانندگی‬
‫دوستان تاجیک‪ ،‬درستی و راستی مردم‪ ،‬همه وهمه مانند نوار فیلم پیش چشمانم می گذشت‪ .‬‬
‫گویش یا لهجۀ شیرین فارسی (هر چند مردم اینجا بدان زبان تاجیکی می گویند)‪ .‬ولی در بخش بندی ‬
‫زبان فارسی‪ ،‬اینجا را باید یکی از گویش های شرق ایران دانست که خود به زیرگروهی از گویش های ‬
‫ّ‬
‫ شود‪ .‬حتی نام شهرهایی مانند‪ :‬رشت‪ ،‬خراسان‪ ،‬‬ ‫کوالبی‪ ،‬بدخشانی‪ ،‬خجندی‪ ،‬پنﺞ کنت بخش بندی می‬
‫ِ‬
‫توس در این کشور هست‪ .‬یک دلبستگی ناگفتنی و خوشایندی بین مردم تاجیکستان با مردم ایران هست‪ .‬‬
‫ّ‬
‫اف‪ ،‬تاکنون من در هیﭻ جایی مانند اینجا احساس یگانگی نکردم‪ .‬حتی در خراسان و شمال ‬ ‫بدون گز‬
‫خودمان‪ ،‬پس از چند روز ماندن سیر می شوی و می خواهی به شهر خودت برگردی‪ .‬برخی شهرهای ایران ‬
‫که ماندن حتی یک روز و برخورد با مردمش رنﺞ آور است‪ .‬ولی در اینجا گاه گمان می کنی در روزگار ‬ ‫ّ‬
‫فردوسی و ناصر خسرو‪ ،‬در این شهر گام برمی داری‪ .‬دیشب زلیخای میزبان با خوشرویی و پس از گفتن ‬
‫شب خوش به ما گفت‪ :‬اگر دوباره آمدید‪ .‬جای دیگر را نکاوید[نگردید] و در پایان گفت‪ :‬نغز مانید‪ .‬‬
‫ادگاه رودکی‪ ،‬پنﺞ کنت بزنم‪ .‬به کافرنهان (وحدت)‪ ،‬رامیت‪ ،‬کوالب و ‬
‫ِ‬ ‫بسیار دوست داشتم سری به ز‬
‫َبدخشان بروم که نشد‪ .‬تا چه هنگام بخت یار شود که دوباره بدین سرزمین برگردم‪ ،‬خدا می داند‪ .‬گرچه ‬
‫ّ‬
‫ای پایان کار خود برگردم‪ .‬آقای محمدی که می خواهد تیره ماه [پاﺋیز] بیاید و ‬ ‫بی گمان و به ناگزیر باید بر‬
‫کارش را تا گرفتن دکتری یکسره کند و امید که بتواند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫تاجیکستان برای همیشه در یاد و قلب من می ماند‪ .‬حتی اگر سال ها بگذرد‪ .‬یاد شب های خنک ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪154‬‬

‫و ماندگار آن می افتم که در خیابان رودکی چرخ می زدم‪ ،‬مردمی که با مهربانی و خوشرویی از کنارم ‬
‫می گذشتند‪ .‬هر چند چهرۀ نیمی از مردم اینجا به ویژه بیشتر تاجیک ها برای ما آشنا بود‪ .‬چون ایرانی تبار ‬
‫بودند‪ .‬ولی چهرۀ من برای آن ها بسیار آشکار بود که ایرانی است‪ .‬‬
‫یاد مهربانی استادان و کارمندان دانشگاه می افتم که پنﺞ آشیانه همراه من می آمدند و تا ما را واگذار ‬
‫ّ‬
‫استادی نمی کردند و نمی گفتند‪ :‬معلم‪ ،‬مهمان ما را بپذیرید‪ ،‬دنبال کار خود نمی رفتند‪ .‬‬
‫بی گمان اگر خانواده ام در کنارم بودند‪ .‬سال ها اینجا زندگی می کردم‪ .‬در اینجا هم همدل بودند و هم‪ ،‬‬
‫هم زبان که نعمت بس بزرگی است‪ .‬یاد دیدارها‪ ،‬واژه های سره و زیبای پارسی‪ ،‬کارها و پژوهش های ‬
‫انجام شده که به سبب گرفتاری های مالی‪ ،‬توان چاپ آن نیست‪ .‬زندگی سرشاد مردمی که با نان خالی هم ‬
‫خوش بودند در یادم به عنوان درسی خواهد ماند‪ .‬مردانی که به دستاویز روزگار بد اقتصادی اینجا ناچار ‬
‫به رها کردن کشور شده بودند‪ ،‬همچنان مرا می آزرد‪ .‬یک جامعه شناس فرانسوی ایرانی تبار گفته بود‪ :‬‬
‫«تاجیکستان‪ ،‬کشور تراژدی هاست‪ ».‬و به راستی که این گونه بود‪ .‬‬
‫آشنایی با گویش تاجیکی و دریافت زبان آن ها و کاربرد واژه های تاجیکی که بسیار آن ها را خوش ‬
‫می آمد‪ .‬در دید و بازدید ها بیشتر به گویش تاجیکی سخن می گفتم‪ ،‬تا اندازه ای نزدیک با همان گویش‪ .‬‬
‫کوشش کرده بودم فعل ها را درست و رسا بگویم نه مانند ایران شکسته‪ .‬‬
‫سرانجام ساعت ‪ 9/5‬رسید و یورش برای سوار شدن آغاز شد‪ .‬چون اینجا بر پایۀ شمارۀ صندلی نیست‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫هرکس تالش می کند زودتر برود و جای خوبی بگیرد‪ .‬مانند اتوبوس های خط واحد در ایران‪ ،‬هرکس از ‬
‫دیگری پیشی می گرفت‪ .‬با اینکه بیشتر ایرانی بودند‪ ،‬چون شیوۀ اینجا را می دانستند‪ ،‬ناچار از هم پیشی ‬
‫ّ‬
‫ مان شد‪ .‬آقای محمدی با شوخی گفت‪ :‬‬ ‫می گرفتند‪ .‬چون دیر جنبیده بودیم‪ .‬ردیف یکی مانده به پایان بهره‬
‫ناراحت نباش‪ ،‬لژ نشینیم و اگر هواپیما سرنگون شود‪ ،‬سرنشین ها آسیب می بینند نه ما!! بیچاره اسماعیل ‬
‫ّ‬
‫فالح‪ ،‬گزارشگر سیمای ایران‪ ،‬سرگردان میانۀ هواپیما ایستاده بود‪ .‬چون جایی برای نشستن نداشت‪ .‬‬
‫سرانجام یک جایی برایش دست و پا کردند‪ .‬به مانند پرواز نخست‪ ،‬یاد اتوبوس های کهنۀ روستا افتادم که ‬
‫هر کسی چادرشب و بقچۀ بزرگ خود را در میان هواپیما روی هم گذاشته بود و نمی شد رد شد‪ .‬‬
‫حالم بد بود‪ ،‬سرم گیﺞ می رفت‪ ،‬گمان کنم مسموم شده بودم‪ .‬از مهماندار میتیس [دورگه] (‪ ،Метис‬‬
‫روسی‪ ،‬در اینجا به مردم نیمه روس و نیمه تاجیک می گویند) قرص سردرد خواستم‪ .‬کنارم الهام کامیلوف ‬
‫بود که برای پیگیری آموزش در رشتۀ کامپیوتر به ایران می رفت‪ .‬با او به گویش تاجیکی گفت و گو می کردم‪ .‬‬
‫از ته دل می خندید‪ .‬سرانجام ساعت ‪ 10/10‬هواپیما از زمین کشور دوست داشتنی تاجیکستان بلند شد‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ کرد‪ .‬با آقای محمدی ‬ ‫سر مهماندار به سه زبان روسی‪ ،‬تاجیکی و انگلیسی‪ ،‬سفارش های بایسته را می‬
‫کمی شوخی کردم و یاد دویدن ها و سوار شدن مرشورتکه که برای ایستادن باید می گفتیم‪ :‬منعش کن‪ ،‬افتادیم‪ .‬‬
‫دمای شهر دوشنبه بین ‪ 26-25‬درجه بود‪ .‬گفت‪ :‬زمان پرواز ما سه ساعت است‪ .‬خلبان روسی بود ‬
‫و دستیارانش روس و تاجیک‪ .‬از بس حالم بد بود‪ ،‬به جز نوشابه و چند دانه پلو‪ ،‬هیﭻ نخوردم‪ .‬خوراک ‬
‫خود را درون ساک گذاشتم‪ .‬‬
‫‪155‬‬ ‫نوشتار سفرنامه‬

‫باز در این سه ساعت به یادآوری روزهای گذشته پرداختم؛ کارهایی که مانده بود‪ ،‬عکسی که نتوانستم ‬
‫از نسخه های دیوان وحشی انستیتو بگیرم‪ ،‬شور گردآوری زبانزدهای تاجیکی‪ ،‬دیدار از کتابخانه های ‬
‫تاجیکستان‪ ،‬و سرانجام ندیدن نسخه های دست نویس آن‪ .‬دیدار از تاالر الهوتی‪ ،‬شهرها و جاهایی که ‬
‫ندیدم‪ ،‬پارک کشاورزی و‪ ...‬‬
‫یاد تاالر باشکوه الهوتی که ویژۀ برپایی نمایش اندوهبار (درام) است‪ .‬سرزمینی با موسیقی نجیب‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫کشوری که هنر در آن ارجی واال دارد‪ ،‬حتی در این وانفسای اقتصادی‪ ،‬کمتر هفته ای بود که برنامۀ ‬
‫ّ‬
‫ا یا باله نباشد‪ .‬سرزمینی که حتی تاالرهای نمایش آن ویژه است‪ .‬تاالر عینی‪ ،‬ویژۀ اپرا و تاالر ‬ ‫موسیقی‪ ،‬اپر‬
‫الهوتی ویژۀ درام‪ ،‬کاخ باربد ویژۀ موسیقی و‪ ...‬‬
‫کشور مردمانی شادمان و خرسند در عین بی پولی‪ .‬آدم هایی الکی خوش که دلخوش به دادۀ خدایند و ‬
‫برای هر داده ای «آمین» می گویند و باور دارند همانی که امروز رسانده‪ ،‬فردا هم می رساند‪ .‬‬
‫سرزمین مردمانی مهربان‪ ،‬خوشرو که هیﭻ گاه به کسی تندی نمی کنند‪ .‬پاسخ را درست می دهند‪ .‬‬
‫شکیبا و بردبار هستند‪ .‬هیﭻ تشویش و نگرانی ندارند و در این کشور‪ ،‬آدمی آموخته می شود که این ‬
‫سان آسوده‪ ،‬آرام و بدون نگرانی از آیندۀ باشد و دریغا که در ایران ما آرزوها و هوس ها تا چه اندازه ‬
‫مردم را رنﺞ می دهد و تا چه اندازه چشم و هم چشمی ها زندگی ها را پریشان می کند‪ ،‬ولی در اینجا ‬
‫شاید از این خبرها نباشد‪ .‬‬
‫ّ‬
‫بی گمان و بدون گزافه گویی‪ ،‬حتی اگر برای آموختن نیامده بودیم‪ ،‬دیدن ایران کهن برای من پیش ‬
‫آمد ارزشمندی بود‪ .‬ایرانیان پاک نهاد‪ .‬بدون آمیزش با مردمان دیگر‪ .‬به هر روی ایران کنونی آمیخته ای از ‬
‫ّ‬
‫ ها‪ ،‬هندوها‪ ،‬و حتی شاید یونانیان و رومیان باشد‪ .‬با هزاران منش و سرشت وخوی ‬ ‫عرب ها‪ ،‬ترک ها‪ ،‬مغول‬
‫و آیین‪ .‬درون هواپیما مانند بار پیش‪ ،‬پر از غلغله و هیاهو بود‪ .‬‬
‫ساعت نزدیک سه پسین به زمان تاجیکستان به فرودگاه مهرآباد تهران رسیدیم‪ .‬خسته از راهی دراز ‬
‫همراه با چال های هوایی و تکان های هواپیما پیاده شدیم و بی درنگ ساعت های خود را به زمان ایران ‬
‫برگرداندیم‪ .‬زمانی که پای به خاک ایران گذاشتم‪ ،‬نفسی به آسودگی کشیدم‪ .‬تنها نگرانی ام دل پیچه و ‬
‫بیماری بود که چگونه خود را به هواپیمای دیگر و به یزد برسانم‪ .‬آری آمدیم و به یاد این سرودۀ سعدی ‬
‫افتادم که پس از بازگشت سفر ‪ 25‬ساله اش به شیراز گفته بود‪:‬‬
‫ّ‬
‫سعدی اینک به قدم رفت و به سر باز آمد مفتی ملت اصحاب نظر باز آمد‬
‫فتنۀ شاهد و سودازدۀ باد بهار عاشق نغمۀ مرغان سحر باز آمد‬
‫سال ها رفت مگر عقل و سکون آموزد تا چه آموخت کز آن شیفته تر باز آمد‬
‫وه که چون تشنۀ دیدار عزیزان می بود گوییا آب حیاتش به جگر باز آمد‬
‫ما البته «مفتی اصحاب نظر» نبودیم‪ ،‬ولی بیت آخرش که آب حیات به جگرمان باز آمد‪ ،‬دربارۀ ما ‬
‫درست بود و از بوی وطن سرمست شدیم‪ .‬‬
‫چند ساعتی را در فرودگاه تهران تنها با خوردن اندکی آب گذراندم‪ .‬سوار بر هوایپیمای یزد شدیم‪ .‬در ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪156‬‬

‫هواپیما تا یزد برمن چه گذشت‪ ،‬بماند‪ .‬در فرودگاه یزد‪ ،‬مرضیه با نیما و مینا و سینا با همان رنوی زرد ‬
‫قناری و یک دستۀ گل به پیشواز آمده بودند‪ .‬پس از ماه ها دوری از خانواده‪ ،‬فرزندان را یکی یکی در آغوش ‬
‫گرفتم و به سوی خانه آمدیم‪ .‬‬
‫زمانی که پس از چند ماه همزیستی با آقای ّ‬
‫محمدی از او دور می شدم‪ ،‬یاد این رباعی سخنور ‬
‫نامی یزد‪ ،‬وحشی بافقی افتادم که گفته بود‪:‬‬
‫پیوستن دوستان به هم آسان است دشوار بریدن است و آخر آن است ‬
‫شیرینی وصل را نمی دارم دوست از غایت تلخی که در هجران است‬
‫پیوست‌ها‬

‫‪159‬‬ ‫بهره‌وری از گویش یا زبان تاجیکی ‬


‫‪163‬‬ ‫زبانزدهای تاجیکی ‬
‫‪165‬‬ ‫واژه‌ها و اصطالح‌های گسترده در تاجیکستان ‬
‫‪183‬‬ ‫ّفرخی‪ ،‬شاعر مبارز ایران ‬
‫‪1‬‬
‫بهره‌ وری از گویش یا زبان تاجیکی‬

‫در گوشۀ سمت خاور ایران و به فاصلۀ یک کشور‪ ،‬کشوری باستانی‪ ،‬ایرانی و آریا نژاد به نام تاجیکستان‬
‫ّ‬
‫قرار دارد‪ .‬چیرگی هفتاد سالۀ روسها در زمان برپایی اتحاد جماهیر شوروی بر همۀ سازمان‌های اجتماعی‪،‬‬
‫حتی فرهنگی این کشور باعث نشد که آنها دست از فرهنگ پربار‪ ،‬ریشه دار‬ ‫سیاسی‪ ،‬نظامی‪ ،‬اقتصادی و ّ‬
‫و دیرینه سال خود بکشند‪ .‬خط‌شان را به روسها به هر ترفندی بود دگرگون کردند؛ ولی زبان آن‌ها را نه‪.‬‬
‫نگارنده در سفری دو ماهه که به این کشور در بهار سال ‪ 1383‬داشت‪ ،‬توانست ده‌ها واژۀ ناب و سختۀ‬
‫حتی رادیو و تلویزیون آن به دست‬ ‫فارسی را از خالل گفت و گوهایش با مردم‪ ،‬دانشگاهیان‪ ،‬کسبه و ّ‬
‫بیاورد‪ ،‬چنان که هرکس در نگاه نخست به این واژه‌ها برمی‌خورد‪ ،‬گمان می‌برد که آنها از نوشتارهای کهن‬
‫سده‌های سوم تا ششم قمری و از خالل کتاب‌های حدود العالم‪ ،‬تاریخ بیهقی و سفرنامۀ ناصر خسرو و‬
‫غیره بیرون آورده شده است و هرگز نمی‌تواند بپذیرد این‌ها برزبان عامی‌ترین و بی‌سواد‌ترین مردم آن دیار‬
‫روان است‪( .‬متن کامل این واژه‌ها و اصطالح‌ها در پایان کتاب سفرنامۀ تاجیکستان آمده است)‪.‬‬
‫کار نیکی که دانشمندان‪ ،‬زبان شناسان و فرهیختگان آن دیار در طول این سالیان کرده‌اند‪ ،‬واژه سازی و‬
‫ّ‬ ‫برابرنهاد بسیاری از واژه‌های بیگانه و ّ‬
‫حتی نا آشنا بود که به عنوان نمونه یک واژۀ آن در دهۀ ‪ 60‬مدت‬
‫زمانی در ایران گسترده شد و آن هم واژۀ «چرخ بال» برابر هلی کوپتر بود که بعدها فرهنگستان ایران واژۀ‬
‫«بالگرد» را ساخت و آن واژه به کنار رفت‪ .‬کما اینکه آنها نیز واژۀ «فرودگاه» را از ما گرفتند و به جای‬
‫«ایرپورت» گذاشتند‪.‬‬
‫محمدجان شکوری و دکتر عبدالقادر مینازوف‪ ،‬از کشور تاجیکستان عضو‬ ‫سالها پیش‪ ،‬آقایان دکتر ّ‬
‫فرهنگستان زبان و ادب فارسی ایران بودند و اکنون هم دکتر صفر عبدالله‪ ،‬عضو آن است‪ .‬به هر روی‪،‬‬
‫ظرفیت زبانی و زبان دانان کشور تاجیکستان در واژه سازی بهره برد؛‬ ‫هنوز هم می‌شود با توان بیشتر از ّ‬
‫و آن هم مشارکت بیشتر تاجیک‌ها در کارگروه واژگرینی فرهنگستان زبان وادب فارسی است‪ .‬باید دنبال‬
‫تاجیکان اندیشمندی بود که در ایران باشنده هستند‪.‬‬
‫‪ .1‬ویرایش نخست‪:‬خبرنامۀ گروه آموزش زبان و ادبیات فارسی فرهنگستان زبان وادب فارسی‪ ،‬ش‪( 71‬تیر‪- .26-25 : )1399‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪160‬‬

‫افسوس که نگارنده از سال ‪ 1383‬تاکنون هنوز زمانی به دست نیاورده که به فرهنگ تاجیکی ‪ -‬فارسی ‬
‫ّ‬
‫که زیر نظر دکتر محمدجان شکوری در سال ‪ 1384‬در ایران چاپ شده‪ ،‬نگاه کند و آنچه به عنوان گواه ‬
‫می آید‪ ،‬واژه ها و برابرنهاد هایی است که خود بدان دست یافته است‪ .‬بی گمان اگر زمانی بدان فرهنگ ‬
‫نگریسته شود‪ ،‬واژه های افزون تر و بهتری دست یاب می شود‪ .‬‬

‫چند واژۀ تاجیکی‬

‫ پیشروی= سبقت‪ ،‬رشد‪ ،‬ترقی ‬ ‫آثارخانه= موزه‬


‫ً‬
‫پیشکی= قبال‪ ،‬از قبل ‬ ‫آشیانه= طبقه‬
‫پیوند= جذب‬ ‫آموخته= عادت کرده‬
‫ تاالر= سالن‬ ‫ِاغواگری= توطﺌه‬
‫ّ‬ ‫َ‬
‫تب لرزه= تشنﺞ‬ ‫انداز= مالیات‬
‫َ‬ ‫ّ‬
‫ت ُربز= هندوانه‬ ‫ّ‬
‫ف‪ ،‬منﻊ‪ ،‬ممنوعیت ‬ ‫بازداشتن= توق‬
‫تماکو= سیگار‪ /‬سیگرت‬ ‫ باشنده= ساکن ‬
‫تن فروشی= روسپی گری‪ ،‬فاحشگی‬ ‫بالشتک= استامﭗ ‬ ‫َ‬
‫جای گذاری= انتصاب‬ ‫ باوری همدیگری= اعتماد متقابل‬
‫جایگیرکردن= استقرار‬ ‫بخشیده= تقدیم کرده‪ ،‬هدیه کرده ‬
‫ّ‬
‫چرخ بال= هلی کوپتر‬ ‫بدنام کنی= اتهام‪ ،‬متهم کردن‬
‫َچنبره= حلقه‬ ‫برابری= تعادل‬
‫خاموشی= سکوت‬ ‫برهم دادن= انحالل‬
‫َ َ‬
‫خلطه= پاکت‬ ‫ بستگی= التزام‬
‫خواجگی= اداره‪ ،‬اموال‬ ‫َ‬ ‫بس کردن= متوقف کردن‬
‫خواجه= رﺋیس‬ ‫به پ ّرگی= به طور کامل‬ ‫ُ‬
‫خوانش= مطالعه ‬ ‫ِ‬ ‫به گردن بار کردن= تحمیل کردن‬
‫خوانشگاه= سالن مطالعه ‬ ‫به نوار گرفتن= فیلم برداری کردن‬
‫ّ‬
‫خوراک= غذا‬ ‫ به هم آوردن= اتفاق‬
‫خوراک خوری= غذا خوری‬ ‫ بیماری خرچنگ= سرطان‬
‫َ‬
‫خوراندن= تغذیه‬ ‫پای افزال= کفش ‬
‫ً‬
‫َ دخل دار= مسﺌول‬ ‫ُ پ ّره= کامل‪ ،‬کامال‬
‫ّ‬ ‫َ‬
‫درآمدگاه= محل ورود‪ ،‬ورودیه‬ ‫پیش بری= اراﺋه‬
‫درازدست= مقتدر‬ ‫پیشتره= سابق‪ ،‬قبلی‬
‫‪161‬‬ ‫بهره وری از گویش یا زبان تاجیکی‬

‫کارها= امور ‬ ‫ درکار= الزم‬


‫کان= معدن‬ ‫دریافت= استقرار ‬
‫کردار= عمل‬ ‫ّ‬
‫دست درازی کردن= تصرف ‬
‫کرسی چه= صندلی ‬ ‫ دستگیری= مساعدت‪ ،‬کمک‬
‫ِ کشال یافتن= طوالنی شدن‬ ‫دسته= تیم‪ ،‬گروه ورزشی‬
‫ کمانک= پرانتز ‬ ‫دگر ساختن= عوض کردن‬
‫ کمبودی= نقﺺ‪ ،‬اشکال‬ ‫َدم گیری= استراحت ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ کمش= (‪ )kamesh‬حداقل‬ ‫ِ‬ ‫ دوام= ادامه‪ ،‬درطول‪ ،‬مدت‬
‫کنده= (‪ )kanda‬قطﻊ ‬ ‫دوگانیک= دوقلو‬
‫کورپه= لحاف ‬ ‫رانده شدن= اخراج شدن‬
‫کهنه= عتیقه‪ ،‬قدیمی‬ ‫ روان= جاری‬
‫گﭗ= بحث‪ ،‬حرف‪ ،‬صحبت ‬ ‫ روی خط= کپی‪ ،‬فتوکپی‬
‫گذرش= دورۀ انتقال ‬ ‫زیست= اقامت‬
‫ُ‬
‫سازشنامه= قرارداد‪ ،‬صلح نامه‪ ،‬مصالحه‪ ،‬تفاهم گرده= (‪ )gordah‬قلوه‬
‫ گرسنه نشینی= اعتصاب غذا‬ ‫نامه‬
‫گزک= (‪ )gazak‬ساندویﺞ ‬ ‫َ‬ ‫سحر= صبح ‬
‫َ‬
‫سرداور= داور وسط و اصلی در بازی های ورزشی گشایک= دربازکن‬
‫گفت و شنید= مذاکرات ‬ ‫سرود سال= فستیوال آواز‬
‫گل چنبره= حلقۀ گل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫سنجش= قیاس‪ ،‬مقایسه‬
‫گمان بر= مظنون‬ ‫َ‬ ‫سودا= معامله‬
‫گنده= (‪ )gandah‬فاسد‬ ‫ شاه مات= شطرنﺞ ‬
‫َ‬
‫لت= ضربه ‬ ‫شد= قبول ‬
‫لت خوردن= مضروب شدن‬ ‫ِشکنک= قندشکن‪ ،‬گردو شکن و نظایر آن‬
‫ماشین بارکش خودریز= کامیون کمپرسی‬ ‫ِصنف= کالس‪ ،‬پایۀ آموزشی‬
‫مانندی= شباهت‬ ‫فارم= معتدل‬ ‫َ‬
‫ُ مراسا (تحریف مواسا)= مدارا ‬ ‫فشرده= خالصه‬
‫مربﻊ= کروشه ‬ ‫ّ‬ ‫فهمش= درک ‬ ‫ِ‬
‫ مرکز گرمی = تﺄسیات حرارت مرکزی‬ ‫قفا= عقب ‬
‫مشق= رژه‪ ،‬مانور‪ ،‬تمرین ‬ ‫قفا ماندگی= عقب ماندگی‬
‫مغز= اصل ‬ ‫قوس= پرانتز ‬
‫ِ منبر= تریبون‬ ‫َ‬ ‫کاخ= سالن‪ ،‬بنا‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪162‬‬

‫وزمین= ثقیل‬ ‫ناترسی= شجاعت ‬


‫َ‬
‫ناخنک= گیومه‬
‫وهم= وحشت‬
‫ویران شدن= نقض‬ ‫نارسا= نقﺺ‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫َهد َهه= عجله‬ ‫نسک= عدس ‬
‫ّ‬
‫همدیگر بخشی= صلح و صفا‪ ،‬کنار گذاشتن ‬ ‫نشﺌه آور= مواد مخدر ‬
‫جنگ و کدورت و خصومت‪ ،‬عفو عمومی‬ ‫نشﺌه مند= معتاد‬
‫همدیگری= متقابل‬ ‫نغز= خوب و عالی‬
‫ُ‬
‫همزاد= دوقلو‬ ‫نکس= (‪ )noks‬نقﺺ‬
‫همیان= جیب‬ ‫ نوار= فیلم ‬
‫َ‬
‫هندلک‪ /‬هندله= طالبی ‬ ‫نوار بردار= فیلم بردار ‬
‫ُ‬
‫هنگام= درکل ‬ ‫نواربرداری= فیلم برداری ‬
‫هوسکار= آماتور‪ ،‬غیر حرفه ای‬ ‫نیاگان= نیاکان‬
‫ّ‬
‫هیکل= (‪ )haykal‬مجسمه ‬ ‫نیست کردن= منهدم‬
‫یاور= معاون‪ ،‬کمک کننده‬ ‫واخوری= مالقات‬
‫َیراق= سالح ‬ ‫واال= عزیز ‬
‫ّ‬
‫ یک جا شوی= تجمﻊ ‬ ‫وامخواه= طلب کار‬
‫زبانزدهای تاجیکی‬

‫این زبانزدها (ضرب المثل‌ها) به استثنای سه نمونه‪ ،‬همه از گفته‌های دکتر کمال الدین عینی‪ ،‬عضو‬
‫فرهنگستان تاجیکستان است‪.‬‬

‫احتیاط‪ ،‬نصف حیات‪.‬‬


‫اگر سگ دیوانه شد‪ ،‬صاحبش را می‌گزد‪.‬‬
‫ّ‬
‫بزن به دمبه‪ ،‬بزن به خمبه = به هر کاری دست بزن تا پیروز شوی‪( .‬از محمدی خراسانی)‬
‫به امید خدا نشو‪ ،‬بوته را دار = هنگامی‌که در آب غرق هستی‪ ،‬تنها به امید خدا نباش‪ ،‬بوته لب دریا را هم‬
‫بگیر و امیدوار باش‪.‬‬
‫به کورپه (لحاف) ات نگاه کن‪ ،‬پایت را دراز کن‪.‬‬
‫بی پول‪ ،‬سخنت اثر ندارد حالی که تو داری‪ ،‬خر ندارد‪.‬‬
‫پول‪ ،‬چیزی است که خر را آدم می‌کند‪.‬‬
‫ُ‬
‫تا آمدن تبر‪ ،‬کنده می‌آساید‪.‬‬
‫تا گوساله‌ها گاو شود‪ ،‬جگرها خون شود = برابر‪ :‬تا گوساله گاو شود‪ ،‬دل صاحبش آب شود‪ .‬‬
‫زنی که مویش دراز باشد‪ ،‬عقلش کم است = چون موی دراز‪ ،‬نیروی عقل را می‌گیرد‪ .‬‬
‫سحری را تنها بخورید‪ ،‬چاشت را با دوست و خوراک بیگاه را به دشمن بدهید‪.‬‬
‫سیب مرا خوردی‪ ،‬پیله بده = مهربانی که به تو کردم‪ ،‬حاال جبران کن‪( .‬پیلۀ نخ ابریشم‪ ،‬گرانبها بوده است)‬
‫َ‬
‫شد آبی‪ ،‬نشد للمی‪( .‬للمی‌یعنی دیمی)‬
‫شهر یک چشمه رو‪ ،‬یک چشمه شو = در شهری که همه یک چشم هستند‪ ،‬تو هم یک چشمت را ببند‪.‬‬
‫صد روز در بار‪ ،‬یک روز در کار= هرچه خوار آید‪ ،‬یک روز به کار آید‪.‬‬
‫عصای پیر به جای پیر‪( .‬از اکبرزاده)‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪164‬‬

‫طاقت مهمان نداشت‪ ،‬خانه به مهمان گذاشت‪ .‬‬


‫کار نو کرده‪ ،‬شاخ و دم دارد‪ .‬‬
‫گاه خدا و رسول‪ ،‬گاه نغمه و اصول‪( .‬امریزدان ‬
‫علی مردان) ‬
‫گور بسوزد‪ ،‬دیگ بجوشد = در هر حال کار باید ‬
‫انجام شود‪ .‬‬
‫لگ لگ در هوا به دام نمی افتد‪( .‬بخارا) ‬
‫نامش را بگیر‪ ،‬گوشش را بکش = در مورد کسی ‬
‫می گویند که تا نامش را می آوری پیدا شود‪ .‬‬
‫وقتی دم شتر به زمین می رسد = کاری که انجام ‬
‫نمی شود‪ .‬‬
‫یافتی جاته‪ ،‬دراز کن پاته‪ .‬‬
‫هر چه پیش آید خوش آید‪ .‬‬
‫هر چه در دیگ باشد در کفلیز می آید‪ .‬‬
‫ّ‬
‫یک تنگه (سکه) خرج نمی کند‪ ،‬صد تنگه ضرر ‬
‫می رساند‪ .‬‬
‫واژه‌ ها و اصطالح‌ های گسترده در تاجیکستان‬

‫ •این واژه نامه به کوشش نگارنده و تنها بر پایۀ گفت و گوهای مردمی‪ ،‬تلویزیون تاجیکستان و نیز‬
‫دانشگاهیان آن کشور به هنگام باشندگی دو ماهه در بهار ‪ 1383‬ش در شهر دوشنبه‪ ،‬حصار‪ ،‬توس و‬
‫قبادیان گردآوری شده و برای برابر نهاد‌های ایرانی و یا فارسی آن به فرهنگ‌های روز و یا چاپ شدۀ‬
‫تاجیکی هم نگریسته نشده است و برپایۀ کاربردی بوده که نگارنده بدان برخورد کرده است‪( .‬شاید‬
‫پرسیده شود که چرا نگریسته نشده؟ در پاسخ باید گفتک چون هدف‪ ،‬گردآوری فرهنگ واژگان تاجیکی‬
‫نبوده و نگارنده قصد داشته یک فرهنگ گویش عامه و انچه را که خود شنیده گردآورد‪ .‬وگرنه فرهنگ‬
‫تاجیکی که وجود دارد) بی‌گمان برخی از این واژه‌ها و اصطالح‌ها غلط مصطلح هستند (مانند روی‬
‫خط که درتاجیکستان به معنی فهرست است‪ ،‬ولی در بازار به معنی زیراکس و کپی به کار می‌برند) که‬
‫چون نگارنده‪ ،‬زبان شناس نیست‪ ،‬به این حوزه‪ ،‬ورود نکرده است‪.‬‬
‫ •کسی که به تاجیکستان سفر نکرده‪ ،‬به هنگام دیدن این واژه‌ها گمان می‌برد که آن‌ها از متون کهن‬
‫سده‌های پنجم و ششم قمری برگرفته شده و هرگز گمان نمی‌برد که بسیاری از این واژه‌ها و اصطالحات‬
‫سخته و زیبا هم اکنون در میان بی‌سوادترین مردم این کشور گسترش دارد‪.‬‬
‫ً‬
‫ •برخی از این واژه‌ها و اصطالح‌ها‪ ،‬دقیقا معنایی ّمتضاد و گاه دگرگونه با معانی آن در ایران دارد که‬
‫نگارنده آن‌ها را «واژه‌های دیگرسان» نامیده است که ممکن است از دید زبانشناسی عنوان دیگری داشته‬
‫باشد‪ .‬مانند‪« :‬ماهیچه» که در ایران به گوشت‌های ساق پا و باالی دست می‌گویند و در تاجیکستان‬
‫به ماهی‌های ریزه یا ماهی آ کواریوم گفته می‌شود‪ .‬و در برابر به ماهیچۀ دست‪« ،‬موشک» می‌گویند‪.‬‬
‫ •آوردن برخی افعال بدین انگیزه است که ممکن است فقط همین گونۀ آن در گویش تاجیکی باشد و‬
‫صیغه‌های دیگر آن نباشد‪.‬‬
‫ •قصد گردآوری فرهنگ تاجیکی هم درمیان‪ ،‬چون چندین فرهنگ در این باره وجود دارد‪ ،‬بلکه بدین‬
‫انگیزه بوده که شاید روزی این واژهای عامیانه‪ ،‬سودمند افتد‪.‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪166‬‬

‫آفتاب پرست= آفتابگردان ‬ ‫آب بازی= شنا‬


‫آفتار ِفرات= (‪ )автореферат‬پروپوزال یا ‬ ‫ِ‬ ‫آب بی گاز= آب معدنی بدون گازهای افزودنی‬
‫خالصۀ پایان نامۀ دکتری است‪ ،‬مقالۀ پیش از ‬ ‫آب خلیب= آب گندم‪ .‬خلیب (‪ ،Хлеб‬نان به ‬
‫دفاع (روسی) ‬ ‫روسی) است مخلوط آب جوشاندۀ گندم و ‬
‫آفتاواگزال= (‪ )aftavagzal‬پایانه‪ ،‬ترمینال‪ ،‬‬ ‫شکر‪ .‬تاجیک ها براین باورند که نشاط آور‪ ،‬‬
‫ایستگاه‪ ،‬گاراژ (روسی) ‬ ‫مقوی و بی زیان است‪ .‬‬
‫َ‬ ‫ّ‬
‫آ کو‪ /‬اکو= آقا‪ ،‬آقا جان‪ ،‬ای آقا ‬ ‫آبخیزی= مد دریا‪ ،‬سیل‬
‫َ‬
‫آ که ‪ /‬اکه= برادر ‬ ‫آب مینرال= (‪ )оби минералӣ‬آب معدنی‬
‫آمادگی می دیدند= آماده می شوند ‬ ‫آب نوشاکی= آب نوشیدنی‪ ،‬آب قابل شرب‬
‫آمدگی= آمده است‬ ‫آثارخانه= موزه ‬
‫آموخته= عادت کرده‬ ‫آچه= مادر‬
‫آواز= صدا‬ ‫آدمان= آدم ها‪ ،‬آدمیان‪ ،‬مردمان ‬
‫ّ‬
‫آویر= (‪ )Овир‬مخفف ادارۀ اتباع بیگانه (روسی) ‬ ‫آرامی = آرامش‬
‫آی= بیا ‬ ‫آریایی= مردم تاجیکستان خودرا از نژاد آریایی ‬
‫َ‬
‫ا ِبد= (‪ )Обед‬خوراک میان کار در ساعت ‪ ،12‬‬ ‫می دانند‪ .‬‬
‫غذای نیمروز‪ ،‬نصف روزی‪ ،‬ناهار (روسی) ‬ ‫آش= بنگرید آش پلو‬
‫َ‬
‫ا َپه= خواهر بزرگ (ازبکی) ‬ ‫آش پدر= این خوراک را پدر زن به مهمانان ‬
‫ّ‬
‫اتفاق= اتحادیۀ صنفی‬ ‫می دهند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫اتفاق نویسندگان تاجیکستان= اتحادیۀ صنفی ‬ ‫آش پلو= خوراکی با برنﺞ و گوشت گاو یا مرغ آب ‬
‫نویسندگان تاجیکستان‬ ‫پز شده و روغن پنبه دانه‪ ،‬هویﺞ رنده شده و ‬
‫اجازت= اجازه‬ ‫نخود‪ .‬‬
‫ّ‬
‫اجرایش= اجرا کردن ‬ ‫آش تولد= پلویی که به مناسبت تولد می دهند‪ .‬‬
‫احتیاج مندان= نیازمندان ‬ ‫آشخانه= رستوران‪ ،‬کافه غذاخوری‪ ،‬آشپزخانه‬
‫َ‬
‫اخبارات ها= جمﻊ الجمﻊ جمﻊ خبر‪ ،‬خبرها‬ ‫آش ختنه= آش پلویی روز ختنه می دهند ‬
‫اختصاصت= ویژگی ‬ ‫آش خدایی= آش پلویی که در آیین ختم کسی ‬
‫ادبیات= کتابنامه‪ ،‬منابﻊ و مﺂخذ ‬ ‫ّ‬ ‫می دهند‪ .‬‬
‫َ‬
‫ادرس= (‪ )adras‬نوعی پارچۀ حریرگونه که در ‬ ‫آش خوری= آش پلو خوردن وگاهی مهمانی‬
‫ازبکستان و مرغالن می بافند و بیشتر زنان ‬ ‫آش ناهار= آش پلو که پدر زن و پدر شوهر بین ‬
‫تاجیک می پوشند‪( .‬همانند اطلس) ‬ ‫ساعت ‪ 6‬تا ‪ 11‬بامداد به مهمانان می دهند‪ .‬‬
‫ّارابه= گاری‬ ‫آشیانه= طبقه ‬
‫ّارابه ران= گاریچی‬ ‫آغاز بخشید= آغاز کرد‬
‫‪167‬‬ ‫واژه ها و اصطالح های گسترده در تاجیکستان‬

‫الهام= نام پسر‬ ‫ّارابه کش= گاریچی‬


‫َ‬ ‫ُ‬
‫اماج= سوپ با برنﺞ و نخود و سبزی‬ ‫ا ُرس= روس‬
‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫َ َ‬ ‫َ ُ‬
‫اماچ= آشی که با علف سیاه‪ ،‬تپه‪ ،‬آگرا و دیگر ‬ ‫ارغوانی= ارغوانی‬
‫سبزی ها درست می کنند‪ .‬‬ ‫رغونچک= ننی کودک‪ ،‬گهواره ‬ ‫َا َ‬
‫ّ‬
‫امانت= بانک‪ ،‬صرافی ‬ ‫ِازار= شلوار زنانه ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫امکانیت= در حد امکان‪ ،‬امکان داشتن‪ ،‬تالش ‬ ‫از پگاه تا بی گاه= از بام تا شام‪ ،‬از بامداد تا شب‬
‫برای ممکن شدن‬ ‫اسﭗ= اسب‬
‫انتظار شدن= منتظر ماندن‬ ‫استاد فاکولته= استاد دانشکده (‪ .)fākulte‬‬
‫انداختن= ریختن‬ ‫استقامت= اقامت‬
‫َ‬
‫انداز= مالیات‬ ‫استقاللیت= استقالل داشتن‬
‫َ‬
‫اندازبندی= مالیات گزاری ‬ ‫ّاسالم علیکم= سالم علیکم‬
‫َ‬
‫اندیشگانی= اندیشیدن‬ ‫اشتراک جویان= شرکت کنندگان‬
‫َ‬
‫انزوری= (پیاز انزور) همان موسیر است‪ .‬این کلمه ‬ ‫اشتراک نمودن= شرکت نمودن‬
‫شاید ازبکی باشد‪ .‬‬ ‫ِاشتریخ= (‪ )eshterikh‬الک غلط گیری ‬
‫ّ‬
‫ِانکشاف= پیدایش‪ ،‬رشد‪ ،‬گسترش‪ ،‬توسعه‬ ‫اطاعت کاری= سربه فرمان بودن‬
‫َا َ‬ ‫َ‬
‫نگشتک= انگشتانه‬ ‫اطلس= نوعی پارچۀ بسیار زیبای حریر که در ‬
‫ََ‬
‫انه= مترادف ایناهاش‪ ،‬این است ‬ ‫ازبکستان و مرغالن می بافند و بیشتر زنان ‬
‫اوکا= برادر کوچک‬ ‫تاجیک می پوشند‪ .‬‬
‫ایجاد کردن= سرودن‪ ،‬خلق کردن‪ ،‬آفریدن‬ ‫اعتبار گم می کند= اعتبار ازدست می دهد‬
‫ایجادیات= آثار ادبی‬ ‫اعضاییان ‪ /‬اعضایان= جمﻊ الجمﻊ اعضاء‬
‫ُ‬ ‫َ‬
‫ایر پورت= (‪ )Аэропорт‬فرودگاه (روسی) ‬ ‫ا َغبه= (‪ )aghbah‬کتل‪ ،‬گردنه‪ ،‬راه های بین کوه ها‬
‫ایستاده است= برای کاری و فعلی که در حال انجام ‬ ‫ِاغواگری= توطﺌه‬
‫ُ‬
‫شدن است به کار می رود‪ .‬مانند ناﺋل گردیده ‬ ‫اف= (‪ )oф‬زاده (روسی) ‬
‫ایستاده است‪ .‬به معنای ناﺋل شده است‪( .‬گویا ‬ ‫اقرار= بیان ‬
‫َ َ‬
‫ترجمۀ یک عبارت روسی است) ‬ ‫اکا ‪ /‬اکه= آقا‪ ،‬برادر بزرگ‬
‫َ‬
‫ایشان= از القاب گروه هایی مورد احترام در جامعه ‬ ‫اگرا= آبگوشت بومی با رشته و گوشت چرخ کرده‪ ،‬‬
‫مانند سادات‪ ،‬شخصیت های دینی و معنوی ‬ ‫نوعی آش رشته و‪( ...‬شاید ترکی) ‬
‫در ایران‪ ،‬طبقه ای روحانی‬ ‫ِالتماس= درخواست‪ ،‬خواهش‬
‫َ‬
‫ایشان زاده= آقا زاده‪ ،‬بنگرید به ایشان‬ ‫ِالک= الک ‬
‫ّ‬
‫ایون= (‪ )июнь‬ژوﺋن‪ ،‬جون (روسی) ‬ ‫الکی= (‪ )allaky‬اکنون‪ ،‬به تازگی‪ ،‬تاکنون‪ ،‬دربارۀ ‬
‫ّ‬
‫با ِام جان= بادمجان‬ ‫کاری که مدتی از آن گذشته به کار می رود‪ .‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪168‬‬

‫َب ّ‬
‫ره= بره‬ ‫باتنیکه= (‪ )Ботаника‬گیاه شناسی (روسی) ‬
‫برهم دادن= انحالل‬ ‫بادرینگ= خیار ‬ ‫ِ‬
‫بسپاریم= بدهیم ‬ ‫باده= شراب ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫بستگی= التزام‬ ‫بازداشت= توقف‪ ،‬مزاحم‪ ،‬معطل‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫بس کردن= متوقف کردن‬ ‫ف‪ ،‬جلوگیری‪ ،‬منﻊ‪ ،‬ممنوعیت ‬ ‫بازداشتن= توق‬
‫بسیارتر= بیشتر‬ ‫بازیگر= بازیکن تیم های ورزشی‬
‫بسیار جانبه= همه جانبه‬ ‫بازیگران احتیاطی= بازیکنان ذخیره‬
‫ّ‬
‫بسیارساله= سالیان زیاد‪ ،‬قدیمی‬ ‫باشگاه بی کسان و بی چیزان= محل نگهداری ‬
‫ّ‬
‫بوغ=‪ ،‬بخار‪ ،‬حمام بخار (ترکی) ‬ ‫فقیران ‬
‫به پ ّرگی= به طور کامل‬ ‫ُ‬ ‫باشنده= ساکن‪ .‬مانند گویش مردم یزد‬
‫به تﺄسیس داده می شود= تﺄسیس می شود ‬ ‫باغ حیوانات= باغ وحش ‬
‫به تظاهرات برآمدند= تظاهرات کردند‬ ‫بال= (‪ )Балл‬واحد سنجش زلزله‪ ،‬ریشتر‪ ،‬واحد ‬
‫به زبان گرفتن= نام بردن‪ ،‬یادآور شدن‬ ‫امتیاز دهی (روسی) ‬
‫به سازش درآمدن= موافقت کردن‬ ‫باال بردارد= باال ببرد ‬
‫ه عالوه= اضافۀ‪ ...‬‬ ‫َ‬ ‫بالشتک= ِاستامﭗ ‬
‫ب ِ‬
‫به گردن بار کردن= تحمیل کردن‬ ‫ّ‬
‫بانکه= (‪ )банка‬دبه (روسی)‪ ،‬در برخی ‬
‫ّ‬
‫ه= بامزه‬ ‫ّ‬
‫به مز‬ ‫شهرهای ایران هم گسترده است‪ .‬‬
‫به موافقه آورد= موافقت کرد‬ ‫ه= دبۀ کوچک‬ ‫َ‬
‫بانکه چ ّ‬
‫به نوار گرفتن= فیلم برداری کردن‬ ‫باوری= اعتماد‪ ،‬عقیده‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫فاق‪ ،‬متحد کردن‬ ‫به هم آوردن= ات‬ ‫باوری داشتن= عقیده داشتن‬
‫ّ‬
‫بی خطری= بدون خطر‪ ،‬امنیت ‬ ‫باوری همدیگری‪ /‬باوری به هم= اعتماد متقابل ‬
‫بی خلق= خلوت ‬ ‫ت= مجسمه (به توهین) ‬ ‫ّ‬ ‫ُب‬
‫بی زیب= زشت ‬ ‫ّبچه= پسر‪ ،‬در تاجیکستان فقط به پسر‪ّ ،‬بچه ‬
‫بیست‪ /‬بیستم= آیین بیستمین روز تازه درگذشته‪ .‬‬ ‫می گویند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫بی کار= لغو‪ ،‬بدون استفاده‬ ‫ّبچه مال= طلبه ‬
‫بی کار خوابیده= بدون استفاده‪ ،‬افتاده ‬ ‫بخشیده= تقدیم کرده‪ ،‬هدیه کرده ‬
‫بی گاه= هنگام غروب‪ ،‬دیروقت‪ ،‬شامگاه‬ ‫ّ‬
‫بدنام کنی= اتهام‪ ،‬متهم کردن‬
‫بیمارخانه= بیمارستان‬ ‫برابری= تعادل‬
‫بیماری خرچنگ= سرطان‬ ‫ُ‬
‫ِبر ِار کار= رونق و موفقیت در کار و بار‬
‫بین الخلقی= بین المللی‬ ‫ُبروت= سبیل ‬
‫بی نام و نشان شدن= گم شدن‬ ‫َبروقت= به هنگام‪ ،‬به موقﻊ‬
‫‪169‬‬ ‫واژه ها و اصطالح های گسترده در تاجیکستان‬

‫ُپفک= بادکنک‬ ‫بین خلقی= بین المللی‬


‫پگاه= فردا صبح‪ ،‬فردا‬ ‫َ‬ ‫پاپکا= (‪ )Папка‬پوشه (روسی) ‬
‫ک= پالس‪ ،‬زیلو‪ ،‬گلیم ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫پاچه= پا ‬
‫پالس ِ‬ ‫ّ ّ‬
‫پلید= یک دشنام‬ ‫پارچه پارچه= تکه تکه‬
‫ُ‬ ‫َ‬
‫پامدر= (‪ )помидор‬گوجه فرنگی ‬ ‫پ ِمدور‪ِ /‬‬ ‫پاره شدن= فروپاشی ‬
‫(روسی) ‬ ‫پاشخوری= فروپاشی‬
‫پنجره= نرده ‬ ‫پالوچ= پا برهنه‬
‫پوش= ببند‪ ،‬فعل امر ‬ ‫پالیدن= کاویدن ‬
‫َ‬
‫پوشیدن= بستن ‬ ‫پای افزال= کفش ‬
‫پومبخ= نوعی مخمل گلدار ‬ ‫َ‬ ‫جته= (‪ )Почтахона‬ادارۀ ُپست (روسی) ‬ ‫ُپ َ‬
‫پیتی= دیزی ‬ ‫َپ َچخ= له‪ ،‬درست به مانند گویش یزدی‬
‫ُ‬
‫ت= (‪ )печать‬مهر (روسی) ‬ ‫َ‬
‫پیچ‬ ‫َپخته= پنبه ‬
‫َپیدا= (‪ )payda‬پیدا ‬ ‫َپخته کاری= پنبه کاری‬
‫پیدا کردن ممکن است= می شود پیدا کرد‬ ‫ُپخته گرفتن= تجربه گرفتن‬
‫ پیراگ‪ /‬پیراک= (‪ )пирог‬نوعی سمبوسه ‬ ‫پخش کردن= فشار آوردن‪ ،‬اخراج کردن ‬
‫َ‬
‫(روسی) ‬ ‫َپدر= پدر‬
‫ُپرابلم ‪ /‬پروبلم= (‪ )Problem‬مشکل (انگلیسی) پیش بری= اراﺋه‪ ،‬اراﺋه پایان نامه‪ ،‬پیشنهاد کردن‬
‫پیشتره= گذشته‪ ،‬سابق‪ ،‬قبلی‬ ‫َپرپیﭻ= قنداق بچه ‬
‫پیش خذمت= خدمت کار‪ ،‬کارگر‬ ‫َپرتافته= انداخته‪ ،‬پرتاب کردن‬
‫پرتو= پرتاب‪ .‬به همین گونه در یزد به کار می رود‪ .‬پیشروی= سبقت‪ ،‬رشد‪ ،‬ترقی ‬
‫ِپرزیدنت= (‪ )President‬رﺋیس جمهور پیش کش= تقدیم ‬
‫ً‬
‫پیشکی= قبال‪ ،‬از قبل‬ ‫(انگلیسی) ‬
‫پیله= نخ ابریشم‬ ‫ُپرسان کردن= پرسیدن‬
‫ُپروتکل= (‪ )Protocol‬سند‪ ،‬موافقت نامه‪ ،‬صورت پیوا= (‪ )Пиво‬آبجو (روسی) ‬
‫پیوند= خویشاوند‬ ‫مجلس (فرانسوی) ‬
‫پیوند= جذب‬ ‫ُپروسه= (‪ )process‬جریان‪ ،‬روند (فرانسوی) ‬
‫ً‬
‫تاب= مقاومت‬ ‫ُپ ّره= کامل‪ ،‬کامال‪ ،‬تحصیالت تکمیلی‬
‫تاجیکی بودن= لفظی است کنایه مانند که دربارۀ ‬ ‫ِپ ِزش= پزشک (عامیانه) ‬
‫برخی اجناس ناکارآمد‪ ،‬و برخی امور به کار ‬ ‫زمان ‪ /‬پژمان= پژمان‪ ،‬غمگین‪ ،‬پریشان‬‫َ‬ ‫َپ‬
‫می رود‪ .‬‬ ‫پس= بعد‪ ،‬بعد از این‬
‫تا رفت= رفته رفته‪ ،‬کم کم‪ ،‬به تدریﺞ‬ ‫پسندیده= خوب‪ ،‬نیکو‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪170‬‬
‫ّ‬ ‫َ‬
‫تارون= گیاهی ترش ّمزه‪ ،‬نوعی ریواس (شاید تنگه= سکه‪ ،‬درم‪ ،‬درهم ‬
‫توش ب َره= یک نوع خوراک با گوشت و خمیر ‬ ‫َ‬ ‫ازبکی) ‬
‫تونل= غار ‬ ‫ِ‬ ‫تازه= تمیز‪ ،‬پاک‬
‫تازه کردن= تازه شدن‪ ،‬به روز شدن‪ ،‬تمیز و پاکیزه تویانه= هدیۀ عروسی ‬
‫ُ‬
‫تویی= مجلس عروسی و هر نوع جشنی (ازبکی) ‬ ‫کردن‬
‫تیار= آماده‬ ‫تاالر= سالن‪ ،‬کافۀ رقﺺ‬
‫تیره ماه= فصل پاﺋیز ‬ ‫تاالر خوانش= تاالر مطالعه ‬
‫َ‬ ‫ّ‬
‫تب لرزه= تب و لرز‪ ،‬تشنﺞ‪ ،‬بیماری ماالریا‬
‫تیزک= فلفل‬
‫تیلیفون= تلفن در گویش یزدی هم همین گونه ‬ ‫تحفه= هدیه‬
‫َ‬
‫است‪ .‬‬ ‫ت ُربز= هندوانه‬
‫تینﺞ= آرام‪ ،‬خوب‪ ،‬سالمت ‬ ‫رزه ‪ /‬ت ِرزه ‪ /‬تریزه= پنجره ‬
‫ِت ِ‬
‫ثمره ناک= سود رسان‪ ،‬باثمر‬ ‫ترس خورد= بترسد‬
‫جای گذاری= انتصاب ‬ ‫ترشی پیاز انزوری= بنگرید به انزوری ‬
‫ُ‬ ‫َ‬
‫جایگردان کردن= استقرار ‬ ‫رکش= بمب‪ ،‬انفجار‬ ‫ت‬
‫جایگیر ‪ /‬جاگیر شوی= قرار گرفتن‪ ،‬استقرار‪ ،‬مستقر ‬ ‫ترکیده= منفجر شده ‬
‫جدا کرده شده= در نظر گرفته شده‬ ‫ِت َرن= راه آهن ‬
‫جدول= خط کش‬ ‫ِتز= زود (تلفظی از همان تیز فارسی است) ‬
‫جدول کاری= برنامۀ کار‬ ‫ِ‬ ‫تعمیر شده ایستاده است= دارد تعمیر می شود‪ .‬‬
‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫َ‬
‫جراحی را گذرانیدن= جراحی کردن ‬ ‫تغا= دایی‬
‫ُ‬
‫ُجرغات= ماست (ترکی) ‬ ‫تفلی= (‪ )туфли‬کفش (روسی) ‬
‫تک ّ‬ ‫ّ‬
‫جفت= همسر‬ ‫ه محبت= تحفه‪ ،‬ارمغان‬
‫َ‬
‫جگر بند= پارۀ جگر‪ ،‬دلبند‪ ،‬فرزند‪ ،‬خویش بسیار ‬ ‫تگ= زیر‪ .‬به همین گونه در یزد به کار می رود‪ .‬‬
‫نزدیک‬ ‫تولدخانه= زایشگاه‬
‫ََ‬ ‫ّ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬
‫جلب= فاحشه‬ ‫مات= (‪ )томат‬رب گوجه فرنگی (روسی) ‬ ‫ت‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫تماته= گوجه فرنگی‪ ،‬در یزد هم به کار می رود‪َ .‬جلبی= فاحشگی‪ ،‬روسپی گری‬
‫(برگرفته از ‪ tomato‬انگلیسی یا ‪ томатная‬جمﻊ بست= نتیجه گیری‬
‫جمﻊ بست نمودن= پایان کار‪ ،‬پایان دادن‪ ،‬خالصه ‬ ‫روسی) ‬
‫کردن‬ ‫تماشا بینان= تماشاگران‬
‫َ‬
‫جنوری= ژانویه‬ ‫تماکو= سیگار‪ /‬سیگرت ‬
‫جواب داده شده= کنار گذاشته شده ‬ ‫تندرستی= بهداشت ‬
‫جوره= دوست‪ ،‬رفیق‪ ،‬دوست صمیمی‪ ،‬دوست ‬ ‫تن فروشی= روسپی گری‪ ،‬فاحشگی ‬
‫‪171‬‬ ‫واژه ها و اصطالح های گسترده در تاجیکستان‬

‫گویند‪ .‬‬ ‫نزدیک (برای مرد) ‬


‫ُ ّ‬ ‫جیبک= جیب‬
‫حجت= مدرک‪ ،‬سند‬
‫َ‬ ‫جیﻎ زدن= صدا زدن‪ ،‬فراخوندن یک نفر‬
‫حرب= ارتش ‬
‫چارغاوک= چهار دست و پا راه رفتن کودکان‪ ،‬سینه َ‬ ‫َ‬
‫حربی= نظامی‪ ،‬ارتشی‬
‫حکایه= روایت‬ ‫خیز رفتن‬
‫َ‬ ‫چاره= راه‪ ،‬اندیشه‬
‫حکم= داور‬
‫ِحمایه= دفاع از پایان نامۀ دانشگاهی‬ ‫چاره بینی= چاره جویی‪ ،‬چاره اندیشی ‬
‫حمله گر= حمله کننده‪ ،‬فوروارد‬ ‫ های عالوگی= تدابیر و چاره اندیشی بیشتر ‬‫ِ‬ ‫چاره‬
‫حولی= حیاط‬ ‫چایخانه= قهوه خانه‬
‫َ‬ ‫چای دم گرفتن= چایی دم کشیدن‬
‫خادم حرب= سرباز‬ ‫ِ‬
‫فاریدن= خوش آمد بودن‬ ‫چای دم گرفته= چای دم کشیده ‬
‫َ‬
‫خالک= دایی ‬ ‫چای سیاه= چای معمولی ‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ خاموشک= شب پره (پروانه مانندهای کوچک دور ‬ ‫چای فامیلی= چای سیاه‬
‫چراغ و المﭗ) ‬ ‫چای کبود= چای سبز‬
‫َ‬
‫چای نیک= (‪ )чайник‬قوری‪ ،‬کتری (روسی) خاموشی= سکوت‬
‫َ‬
‫ختای= کشور چین‬ ‫چپه کردن= زیرو رو کردن ‬
‫ِختایی= چینی‪ ،‬منسوب به کشورچین‪ ،‬غلط ‬ ‫چرخ بال= هلی کوپتر‪ ،‬بالگرد‬
‫مصطلح‬ ‫کوری‪ /‬چکری= ریواس ‬‫ُ‬ ‫ُچ‬
‫ّ‬
‫خدا نگاه دار= خداحافﻆ ‬ ‫َچکه= ماستینه‪ ،‬ماست چکیده‬
‫ّ‬
‫ِخذمت= خدمت‬ ‫ِچله نشین= خانه نشین (اصطالحی در عرفان) ‬
‫خراب= سست ‬ ‫َچ َنبره= حلقه‬
‫خرسندی آور= شادی بخش‬ ‫َچنگ= سنتور ‬
‫َ َ‬
‫َچه= پسوند تصغیر (گاهی تحبیب)‪ .‬مانند‪ :‬کوزه خریطه= نقشه‬
‫خزینه= آرشیو‪ ،‬بایگانی‪ ،‬خزانه‬ ‫چه‪ ،‬پیاله چه‪ ،‬شیشه چه‪ ،‬پسرچه‪ .‬‬
‫ّ‬
‫خط پاک کن= مداد پاک کن ‬ ‫چهارمغز= گردو‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ چه خیلی؟= چه طوری؟ در احوال پرسی گویند‪ .‬خط سیریلیک= رسم الخط روسی گسترده در ‬
‫تاجیکستان که خط تاجیکی هم می گویند‪ .‬‬ ‫چیل= چهل‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫خط عربی= خط کنونی ایران‬ ‫حاجت خانه= آبریزگاه‪ ،‬مستراح‬
‫خط کور کن= مداد پاک کن ‬ ‫حاضر= اکنون‪ ،‬بله‪ ،‬بفرمایید‪ ،‬باشه‪ ،‬چشم ‬ ‫ِ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫خط نیاگان= خط فارسی‬ ‫حافﻆ= خواننده ‬
‫َ‬
‫حالت سازه= حالت خوبه؟ در احوال پرسی خفه= ناراحت ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪172‬‬
‫َ َ‬
‫َدخل دار= مسﺌول‬ ‫خلطه= (‪ )khalteh‬پاکت‪ ،‬کیسه‬
‫َ‬
‫دخل داشتن= مربوط بودن‬ ‫خلق= مردم ‬
‫ّ‬
‫درآمدگاه= محل ورود‬ ‫خلل رساندن= مزاحم شدن ‬
‫َ‬
‫درآمدگاه= ورودیه‪ ،‬مبلﻎ ورود به هر جایی‬ ‫ِخلوت= خلوت‬
‫درازدست= مقتدر‬ ‫ِخلیب= (‪ )Хлеб‬گندم‪ ،‬نان گندم (روسی) ‬
‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫ُُ‬
‫خنک= (‪ )khonok‬خنک‪ .‬در یزد نیز خنک درکار= الزم‪ ،‬بایسته ‬
‫َدرکار بودن= الزم شدن ‬ ‫می گویند‪ .‬‬
‫درگاه= محل‪ ،‬جایگاه‬ ‫َ‬ ‫خواجگی= اداره‪ ،‬اموال‬
‫َ‬ ‫ِ‬
‫درم= پول خرد‪ .‬هر سامانی معادل صد درم‬ ‫گی خلق= تﺄسیسات عمومی ‬ ‫َِ ِ‬ ‫خواج‬
‫دریا= رود‪ ،‬رودخانه ‬ ‫خواجه= رﺋیس‬
‫خواجه زاده= آقازاده‪ ،‬یک عنوان مذهبی مانند دریافت= استقرار ‬ ‫َ‬
‫ّ‬
‫ازی کردن= تصرف‬ ‫دست در‬ ‫سادات در ایران‬
‫دستگیری= مساعدت‪ ،‬کمک‪ ،‬یاری‪ ،‬حمایت‬ ‫خوانش= مطالعه ‬ ‫ِ‬
‫دسته= تیم‪ ،‬گروه ورزشی‬ ‫خوانشگاه= تاالر مطالعه ‬ ‫ِ‬
‫دگر ساختن= عوض کردن‬ ‫خواهر= خواهر کوچک ‬
‫َدم گرفتن= دم کشیدن چای‪ ،‬استراحت کردن‬ ‫خوج= گالبی وحشی یا جنگلی‬
‫دم گیری= استراحت ‬ ‫َ‬ ‫خوراک= غذا‬
‫دم نگرفته= چای دم نکشیده ‬ ‫َ‬ ‫خوراک خوری= غذا خوری‬
‫دوازده= (‪ )duvazdah‬دوازده‪ .‬به مانند گویش ‬ ‫َ‬ ‫خوراندن= تغذیه‬
‫یزدی‬ ‫خوشرو= زیبا‬
‫ّ‬
‫ت‪ ،‬درطول‪ ،‬ادامه‬
‫ِ‬ ‫دوام= مد‬ ‫خوشرویش= خوشامد ‬ ‫ِ‬
‫دوصد= دویست‬ ‫َ‬ ‫خونگرد= گردش خون‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫دوگانه= دوستی بین دو دختر یا دو زن‬ ‫خی= مخفف خیر‬
‫دوگانیک= دوقلو‬ ‫خیابان= خیابان بزرگ‪ ،‬بلوار ‬
‫دویم= دوم‬ ‫ُ‬ ‫خیز= بلند شو‪ ،‬برخیز ‬
‫ ده مرده= روستایی‪ ،‬چوپان‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫دادر= برادر‬ ‫َ‬
‫دام پیچت= (‪ )Дом прессы‬خانۀ مطبوعات‪ ،‬دیار= وطن‬ ‫َ‬
‫ُ‬
‫ دیپلم= (‪ )diploma‬مدرک دکتری (انگلیسی) ‬ ‫چاپخانه (روسی) ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫ُ‬
‫دیسکوتک= (‪ )discotheque‬محل رقﺺ و‪ ...‬‬ ‫ِ‬ ‫دامال= مالی بزرگ‪ ،‬اندیشمند‪ ،‬فرزانه‪ ،‬استاد ‬
‫دیگ بوغ= دیگ بخار‬ ‫دخترک= دختر‪ ،‬آی دختر‬ ‫َ‬
‫ِ‬
‫دیگر کردن= عوض کردن‬ ‫دخترگان= دخترکان‪ ،‬دختران ‬ ‫َ‬
‫‪173‬‬ ‫واژه ها و اصطالح های گسترده در تاجیکستان‬

‫روی آمدن= فراگیر شدن‬ ‫دیوانه خانه= تیمارستان ‬


‫روی خط= کپی‪ ،‬فتوکپی‬ ‫ِ‬ ‫است کرده ایستاده= حالت خبردار‬
‫ِ‬ ‫ر‬
‫روی خط= فهرست‬ ‫ِ‬ ‫راگو= (‪ )Ragoût‬خوراکی است گوشتی ‬
‫ّ‬
‫َریان= (‪ )Район‬محلۀ اطراف شهر‪ ،‬شهرک‪ ،‬‬ ‫(فرانسوی) ‬
‫نواحی (روسی) ‬ ‫راندن= اخراج کردن‬
‫زحمت= باعث زحمت شدن‬ ‫رانده شدن= اخراج شدن در بازی ورزشی‬
‫َز َردک= هویﺞ‪ .‬در بدخشان به زردک هم می گویند‪ .‬‬ ‫اهبر= راهنما ‬‫ر َ‬
‫َزکس= (‪ )zax‬چاپ ‬ ‫راهبران= رهبران‪ ،‬رهنمایان‬
‫نک= زن‪ ،‬خانم‪ .‬ک تحقیر نیست‪ .‬‬
‫ِ‬ ‫َز‬ ‫اهبری= راهنمایی‪ ،‬هدایت‪ ،‬هدایت پایان نامه‬ ‫ر َ‬
‫َ‬ ‫ر ّ‬
‫زنکان= زنان‬ ‫اهبریت= راهنمایی‬
‫َ‬
‫ زنکو= آن زن‬ ‫ر ِاه َ سفید= راه بی خطر‪ ،‬سفر بخیر (جملۀ دعایی) ‬
‫زور= خوب‪ ،‬قوی‪ ،‬نیرومند‪ ،‬درست‬ ‫ّ‬
‫اری‪ ،‬متشکرم‬ ‫َرحمت= تشکر‪ ،‬سپاسگز‬
‫ّ‬
‫زولی= مخفف زلیخا‬ ‫ِرزینکا= (‪ )ряженко‬مداد پاک کن (روسی) ‬
‫ّ‬
‫زهر انداختن= سم ریختن‬ ‫َرسام= نقاش‬
‫زیر کردن= فشار دادن‬ ‫َرستنی= گیاه ‬
‫زیست= اقامت‬ ‫َرستنی شناس= گیاه شناس‬
‫ّ‬
‫زینه= پله‬ ‫رشته= نخ ‬
‫ژاله= تگرگ ‬ ‫َرغد= (‪ )raghd‬زمین هموار‬
‫ ژورنالیست= (‪ )Journaliste‬خبرنگار (فرانسوی) ‬ ‫رفتن دارم= دارم می روم ‬
‫ژیگولی= (‪ )Жигули‬نام نوعی ماشین فیات ‬ ‫َرقم= عدد‪ ،‬شماره‬
‫روسی‪ .‬تاجیکان درزبان عامیانه به تاکسی‪ ،‬‬ ‫روان= جاری‪ ،‬مانند‪ :‬سال روان‪ ،‬ماه روان ‬
‫ژیگولی می گویند‪ .‬چون نخستین بار در این ‬ ‫ روبینان= آیین دیدن عروس و هدیه دادن به عروس ‬
‫کشور‪ ،‬خودروهای این شرکت تجاری تبدیل ‬ ‫و دیگران‬
‫به تاکسی شده بودند‪ .‬‬ ‫روجا= بیماری که در بستر بیفتد‪ .‬مانند گویش ‬
‫ساز= خوب‪ ،‬به سامان‪ ،‬بروفق مراد‬ ‫یزدی ‬
‫ساز بودن= خوب بودن‪ ،‬در احوال پرسی گویند‪ .‬‬ ‫روجا افتادن= به هنگام بستری شدن بیمار گویند‪ .‬‬
‫سازشنامه= قرارداد‪ ،‬صلح نامه‪ ،‬مصالحه‪ ،‬تفاهم ‬ ‫در یزد هم به کار می رود‪ .‬‬
‫نامه‬ ‫ّ‬
‫روز غلبه= ‪ 9‬ماه می‪ .‬روز پیروزی متفقان بر آلمان ‬ ‫ِ‬
‫ ساق= ماهیچۀ پا ‬ ‫نازی ‬
‫ا= بنایی که از روستا آمده باشد‪ .‬‬ ‫روستا بن ّ‬
‫ّ‬
‫سال روان= سال جاری‬ ‫ِ‬
‫سال روشنایی= سال نوری‬ ‫ِ‬ ‫روسی= درخت نارون‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪174‬‬

‫سوختار= آتش سوزی‬ ‫سامانی= واحد پول تاجیکستان‪ .‬معادل صد درم‪ .‬‬
‫سودا= معامله‪ ،‬خرید و فروش‬ ‫برگرفته از نام سلسلۀ سامانیان‬
‫ُسور= جشن‪ ،‬مجلس عروسی‬ ‫سبزی= هویﺞ ‬
‫سوزن زنی= تزریقات‪ ،‬آمپول‬ ‫سبزیدن= سبز شدن ‬
‫ُسوم‪ /‬ثوم= (‪ )CYM‬مترادف پول (ازبکی) ‬ ‫سبک رو= ماشین‪ ،‬خودرو ‬
‫ُسوم‪ /‬ثوم= روبل ‬ ‫سپردن= دادن‪ ،‬انجام دادن‬
‫ُسویتی‪ /‬ساویتی= (‪ )совети‬شورایی (روسی) ‬ ‫سحر= صبح ‬
‫سیاحی= جهانگردی‪ .‬نیز نام یک رشتۀ دانشگاهی‬ ‫ّ‬ ‫سحری= صبحانه‪ ،‬ناشتایی‬
‫سیاه علف= نام یک نوع سوپ بومی که با برنﺞ ‬ ‫َسرتراشخانه= آرایشگاه ‬
‫ُ‬
‫و ماست می پزند و می گویند برای گرده ‬ ‫َسرخمی = سربه فرمان بودن ‬
‫(کلیه) خوب است‪ .‬سیاه علف‪ ،‬علف ‬ ‫ّ‬ ‫سردار= رﺋیس‪ ،‬فرمانده‬
‫کوهستانی که حدود یک ماه سبز است‪ .‬‬ ‫سرداور= داور اصلی یا وسط در بازی های ورزشی ‬
‫سیب پخته= سیب گالب‬ ‫َ‬ ‫سر زانویی= کار با عجله‬
‫سیر= (‪ )Сыр‬پنیر (روسی) ‬ ‫سرسالمت= در احوال پرسی می گویند ‬
‫سیم= اسکاچ ظرفشویی‪ ،‬سیم ظرفشویی ‬ ‫ِ سرکا‪ /‬سیرکا= سرکه‬
‫پالستیکی‬ ‫رمحرر= سردبیر ‬ ‫َس ُ‬
‫شادی= نام پسر‬ ‫َسرم ساق= سیر خوراکی (ترکی) ‬
‫شاعرشوی= شاعر شدن‬ ‫سرمه= یک نوع فلز ‬
‫شاه مات= شطرنﺞ ‬ ‫سرود سال= فستیوال آواز‪ ،‬اپرا‪ ،‬جشنوارۀ موسیقی‬‫ِ‬
‫شجاعت ناکی= دلیری ورزیدن‬ ‫سرور= جشن عروسی‬
‫شخصان= اشخاص‪ ،‬کسان‬ ‫َسروزیر= نخست وزیر‬
‫ُ‬
‫شد= انجام شد‬ ‫ِسریش= چسب ‬
‫ُ‬
‫شد= قبول‪ ،‬خوب ‬ ‫َسالت= (‪ )Салат‬ساالد (روسی) ‬
‫ّ‬
‫ِشر= شیر (حیوان)‪ .‬در تلفﻆ تاجیکی‪ ،‬شیرخوردنی ‬ ‫سالمت باشید= به هنگام عطسه کردن به یکدیگر ‬
‫را با تلفﻆ شیر به کار می برند‪ .‬‬ ‫می گویند‪ .‬‬
‫شرطنامه= قرارداد‪ ،‬موافقت نامه‬ ‫مبوسه= خوراکی که داخل آن گوشت گاو کوبیده ‬ ‫َس َ‬
‫ِشستن ‪ /‬ششتن= نشستن‬ ‫و پیاز است‪ .‬‬
‫َ‬
‫شش= ( (‪shash‬شش (عدد)‪ .‬گل همین پنﺞ روز ‬ ‫سنجش= قیاس‪ ،‬مقایسه ‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ش باشد وین گلستان همیشه خوش باشد ‬ ‫و ش‬ ‫سوپ پیتی‪ /‬سوپیتی= آبگوشت دیزی‬
‫ُ‬
‫(سعدی) ‬ ‫ِس ِوتا فر= (‪ )светофор‬چراغ راهنمایی ‬
‫ّ‬ ‫َ‬
‫شش مقام= شش دستگاه موسیقی سنتی ‬ ‫(روسی) ‬
‫‪175‬‬ ‫واژه ها و اصطالح های گسترده در تاجیکستان‬

‫ّ‬
‫َصینه= پرنده ای کوچک‬ ‫ ها کال به موسیقی سنتی ‬ ‫تاجیکستان‪ .‬خود آن‬
‫ضروریت= ضرورت‪ ،‬ضرورت داشتن‬ ‫ّ‬ ‫تاجیکستان‪ ،‬شش مقام می گویند‪ ،‬دستگاه ‬
‫ضیاﺋی= روشنفکر‬ ‫شش مقام‬
‫ضیق= تنگی‪ ،‬مشکالت‬ ‫شعبه= بخش‬
‫َ‬
‫ضیق= دلتنگ‪ ،‬آزرده ‬ ‫شکرآب= ساالد گوجه و پیاز ‬
‫کنک= قندشکن‪ ،‬گردو شکن و مانند آن‪ .‬‬ ‫ش َ‬
‫طاقی ‪ /‬تاقی= کاله رسمی تاجیکان و ازبکان‬ ‫ِ‬
‫َ‬
‫ط َبق= بشقاب ‬ ‫شلوار= زیرجامه ‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ط َبق کالن= سینی بزرگ‬ ‫شمال= شمال‪ ،‬باد شمال‪ ،‬باد‪ .‬به همین گونه در ‬
‫َ‬
‫طبلک= طبل کوچک‬ ‫اردکان یزد به کار می رود‪ .‬‬
‫ّ‬ ‫َ‬
‫طربخانه= محل رقﺺ و آواز و بزم ‬ ‫شمال= پنکه‪ ،‬کولر‪ ،‬بادبزن ‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫طربخانه= میکده ‪ /‬رستوران‬ ‫مال تیک= بادبزن دستی ‬ ‫ش‬
‫َ‬
‫طعام= خوراک ‬ ‫شمشاد= سپیدار‪ ،‬سفیدار ‬
‫َ‬
‫طفلک= فرزند‬ ‫ شناخت کردن= آگاه کردن ‬
‫ّ‬
‫طفلگان= کودکان‪ ،‬بچه ها‬ ‫شناس شدن= آشنا شدن‬
‫طلب= درخواست‪ ،‬خواسته ‬ ‫شوربا= آبگوشت‬
‫ُ‬
‫طلبکار= هوادار ‬ ‫شوش= شش‪ ،‬از اعضای بدن ‬
‫ُ‬
‫عاﺋله= خانواده‬ ‫ شوش بندی= شش بندی‪ ،‬معادل ته بندی در ایران‬
‫عدلیه= دادگستری‪ ،‬وزارت دادگستری‬ ‫شوکت= نام پسر ‬
‫َ‬
‫عروس= دختران هرجایی ‬ ‫شوی= شدن‪ .‬شاعر شوی‪ ،‬یعنی شاعر شدن‬
‫عسکری= لشکری‪ ،‬ارتشی‪ ،‬نیروی نظامی‪ ،‬‬ ‫شیرازه= یک نوع کار سوزن دوزی و برای سرپاچۀ ‬
‫سربازی‬ ‫شلوار بود‬
‫َ‬ ‫شین= بنشین‪ ،‬فعل امر از نشستن‬
‫عصره= دوره‬
‫عالقه= ارتباط مخابراتی‬ ‫شیوه= کاربرد عامیانه‪ ،‬لهجه‪ ،‬گویش‬
‫ّ‬
‫علت= نقﺺ ‬ ‫صحبت گذرانیدن= صحبت کردن‬
‫ّ‬ ‫َ‬
‫علی حده= اضافه‪ ،‬جداگانه‬ ‫ِ‬ ‫صحنوی= صحنه ای‪ ،‬نمایشی‬
‫َ‬ ‫َصحیفه= صفحه ‬
‫ع َمک= عمو‬
‫َ‬
‫ع َمکی= عمو‬ ‫صنعت= هنر‬
‫ه= بچ ّ‬
‫ه عمه ‬ ‫ه بچ ّ‬ ‫عم ّ‬ ‫ّ‬ ‫صنعت کسبی= شغل هنری‬ ‫ِ‬
‫ّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬
‫ع َنعنه= سنت‪ ،‬عادت های گذشته‬ ‫صنعتگر= هنرمند‬
‫عنوان جو= دانشجوی دکتری‬ ‫ِصنف= کالس‬
‫َ‬ ‫صورت= عکس‪ ،‬تصویر‪ ،‬نگاره‬
‫ِعوض= (‪ )evaz‬عوض‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪176‬‬
‫َ‬
‫قپیدن= گرفتن‪ ،‬چنگ زدن ‬ ‫عیوض= عوض‪ ،‬مبادله‬
‫َ‬
‫ِقدغن= ممنوع‬ ‫غایب خوان= غیر حضوری‪ ،‬در امتحانات‬
‫ُ‬
‫قطاره= سری‬ ‫غلته= (‪ )gholteh‬چاق‬
‫قطار= قطار ‬ ‫غلط کردن= اشتباه کردن‬
‫ً‬ ‫ً‬ ‫ً‬
‫قطعیا= قطعا‪ ،‬حتما‬ ‫غوزه پایه= کلوزۀ پنبه ‬
‫ً‬ ‫ً‬ ‫ً‬
‫قطعینا= قطعا‪ ،‬حتما‬ ‫غوس= آدم فربه ‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫قفا=‪ ،‬عقب‪ ،‬پشت‬ ‫غولک= تیر و کمان‬
‫قفا ماندگی= عقب ماندگی‬ ‫غیب زد= پنهان شد‬
‫ُ‬
‫قلف= قفل ‬ ‫فاحشگی= روسپی گری ‬
‫قلم تراش= مداد تراش‬ ‫فارم= معتدل‪ ،‬دلچسب‪ ،‬خوش‪ ،‬خوب‪ ،‬گوارا‬ ‫َ‬
‫ُ‬
‫قم ‪ /‬قوم= ریگ روان (ازبکی) ‬ ‫فاکولته= (‪ )fākulte‬دانشکده (فرانسوی) ‬
‫َ‬
‫فانه= چوب تیزی که برای شکستن کنده الی قمچین= تازیانه (ترکی)‪ .‬از نام مردان‪ .‬‬
‫قناعت مندی= خرسندی‪ ،‬رضایت‬ ‫شکاف آن می گذارند‪ .‬‬
‫قوروت= کشک (ترکی) ‬ ‫فایز= درصد‬
‫ُ‬ ‫َ‬
‫قوس= پرانتز ‬ ‫فحش= (‪ )fahsh‬زشت‪ ،‬فحش‪ ،‬قبیح‬
‫ّقوه= نیرو‪ ،‬گروه های اجتماعی‪ ،‬نیروی نظامی ‬ ‫فراخوان= صدا بزن ‬
‫قوقا= مکانی در تاجکستان که پارچه های مرغوب ‬ ‫ِفرار= فرار‬
‫می بافد‬ ‫ّفراش= خدمتگزار‪ ،‬رفتگر ‬
‫قیله= گوشت بریان شده در روغن خودش‪ .‬در ایران ‬ ‫فردا= پس فردا‬
‫قورمه می گویند‪ .‬‬ ‫فرقیت= فرق داشتن‬ ‫ّ‬
‫قیماق= سرشیر (ترکی) ‬ ‫فرود آمدن= پیاده شدن‬
‫کاتب= دبیر‪ ،‬منشی‪ ،‬مسﺌول دفتر‪ ،‬دفتردار‬ ‫فریاد زدن= صدا زدن‪ ،‬صدا زدن کسی ‬
‫کاتب علمی = دبیر علمی ‬ ‫ِ‬ ‫فشرده= خالصه‬
‫ّ‬
‫کاخ= تاالر‪ ،‬سالن‪ ،‬فرهنگسرا‪ ،‬بنا‪ ،‬ساختمان ‬ ‫فهرست مرتبی= فهرست ترتیب داده‬
‫َ‬
‫کارته= پاسور‪ ،‬ورق پاسور ‬ ‫فهما= قابل فهم‬
‫ّ‬
‫کارخانه= دفتر کار‪ ،‬محل کار ‬ ‫فهمان= فهمیده‬
‫کار و بارتان درسته؟= کارها رو به راهه؟‪ ،‬در یزد هم ‬ ‫فهمش= درک ‬
‫به کار می رود‪ .‬‬ ‫فهمیدگی شدن= فهمیدن‬
‫کارها= امور ‬ ‫فهمیدگی می شویم= می فهمیم ‬
‫کارها سازه؟= کارها رو به راهه؟ ‬ ‫فی صد= درصد‬
‫فیلولوژی= (‪ )philology‬زبان شناسی (انگلیسی) کاستوم= (برگرفته از ‪ )костюм‬کت و شلوار ‬
‫‪177‬‬ ‫واژه ها و اصطالح های گسترده در تاجیکستان‬

‫کفیدن= ترکیدن ‬ ‫(روسی) ‬


‫ُ‬
‫کفیر= نوشیدنی درست شده از شیر تخمیر شده با ‬ ‫کاکل= موی بافته ‬
‫دانۀ کفیر‬ ‫کامرا= (‪ )Camera‬دوربین فیلم برداری ‬ ‫ِ‬
‫کالن= (‪ )kalan‬بزرگ‪ ،‬رهبر‪ ،‬بزرگ تر‬ ‫(انگلیسی) ‬
‫کالن پشه= مگس ‬ ‫کان= معدن‬
‫کالنتر= بزرگ تر‬ ‫کاویدن= جستجو کردن‬
‫کلند= (‪ )kaland‬بیل سر کﺞ ‬ ‫کباب= خوراکی با سیب زمینی و گوشت گاو‬
‫کلوچه= نان خانگی‬ ‫کباب کرم= کباب کلم‪ ،‬یک نوع خوراک که شامل ‬ ‫َ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫کله کدو= آدم بی عقل ‬ ‫کلم‪ ،‬هویﺞ‪ ،‬گوشت گاو و ادویه است و در ‬
‫َ‬
‫کمانک= پرانتز‬ ‫دیگ بخار پخته می شود‪ .‬‬
‫کمبودی= نقﺺ‪ ،‬اشکال ‬ ‫کبودی= سبزی خوردن‬
‫ُ‬
‫کمپوت= (‪ )kamput‬آب میوه (فرانسوی) ‬ ‫کدام= (‪ )kadam‬کدام‬
‫ّ‬ ‫َ‬
‫کمش= (‪ )kamesh‬حداقل‬ ‫کرتوشکا= (‪ )картошка‬سیب زمینی‪ ،‬سیب ‬
‫کم نمایی= کم پیدایی؟‪ ،‬در دیدار و احوالپرسی ‬ ‫زمینی سرخ کرده (روسی) ‬
‫ُ‬
‫گویند‪ .‬‬ ‫کرته= (‪ )korteh‬پیراهن ‬
‫کنده= (‪ )kandaeh‬قطﻊ ‬ ‫َکرخت= (‪ )karakht‬بی حس‪ ،‬بی حال‬
‫ِکواس= آب خلیب‪ ،‬عصارۀ خلیب (نوعی نان) از ‬ ‫کردار= عمل‬
‫آب و شکر (روسی‪ )Квас :‬‬ ‫کردگی= کرده است ‬
‫کوچک= سگ (ازبکی) ‬ ‫ُ‬ ‫کرده شود= انجام شود ‬
‫کوچه= خیابان کم عرض‪ ،‬کوچه ‬ ‫کرسی چه= صندلی‪ ،‬چهارپایه‪ ،‬صندلی کوچک‬
‫کورپشه= پشۀ بزرگ‪ ،‬در گلپایگان‪ ،‬پشه کوره ‬ ‫َکرم= (‪ )karam‬کلم ‬
‫گویند‪ .‬‬ ‫کس= نفر‬
‫کورپه= لحاف ‬ ‫کسل= (‪ )kasal‬بیمار‬ ‫َ‬
‫کورپه چه= تشک چه‬ ‫ِکشال کردن= آویزان کردن‬
‫کورس= (‪ )курс‬سال آموزشی دانشگاهی ‬ ‫ِکشاله نکن= طول نده‬
‫(روسی) ‬ ‫ِکشال یافتن= طوالنی شدن‪ ،‬مانند گویش یزد ‬
‫کوزه= گلدان ‬ ‫ِکشت گذرانیدن= کشت کردن ‬
‫ُ‬
‫کوزه چه= گلدان کوچک ‬ ‫کشتن= خاموش کردن‪ ،‬چراغ را کشتن ‬
‫کوزه چه= دیزی‪ ،‬دوره ‬ ‫کشنیز= گشنیز ‬
‫ّ‬
‫کوالب= در ‪ 200‬کیلومتری دوشنبه و محل آرامگاه ‬ ‫کفتر= کبوتر‪ .‬به همین گونه در یزد به کار می رود‪ .‬‬
‫میر سید علی همدانی است‪ .‬‬ ‫ّ‬ ‫کفلیز= (‪ )kafliz‬کفگیر‪ ،‬مالقه ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪178‬‬
‫ُ‬
‫گول= گل‬ ‫کون خلته= فرزند کوچک‪ ،‬ته تغاری‬
‫گوناگون فکری= فکرهای مختلف ‬ ‫َ‬
‫کوه چپه کردن= کنایه از کار زیاد کردن‬
‫القید= بی نظم‬ ‫کهنه= عتیقه‪ ،‬قدیمی‪ ،‬فرسوده‬
‫الی= کرم‪( ،‬حشره) ‬ ‫کهنه فروشی= عتیقه فروشی‬
‫الی= گل‬
‫ِ‬ ‫کیلین= عروس‪ .‬برگرفته از گلین ترکی ‬
‫لب لبو= (‪ )lab labu‬چغندر‬ ‫کینجه= فرزند کوچک‪ ،‬ته تغاری ‬
‫لبی= (‪)labbay‬لبیک (عربی)‪ ،‬بله‪ ،‬بفرما‪ ،‬بگو ‬ ‫ّ‬ ‫کینو‪ /‬کینا= (‪ )кино‬سینما (روسی) ‬
‫َ‬
‫لت= ضربه ‬ ‫گازت= (‪ )Газета‬روزنامه (روسی) ‬
‫َ‬
‫لت خوردن= مضروب شدن‬ ‫گﭗ= بحث‪ ،‬گفت وگو‪ ،‬حرف‪ ،‬سخن‪ ،‬صحبت ‬
‫لت و کوب کردن= کتک زدن‬ ‫گﭗ زنید= بگویید ‬
‫ً‬
‫لعلی= سینی بزرگ‬ ‫گذرش= انتقال‪ ،‬دورۀ انتقالی ‬
‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬
‫لقمان= یک نوع خوراک آبکی با رشته (ازبکی) ‬ ‫گرده= (‪ )gordah‬قلوه ‬
‫َ َ‬
‫لگ لگ= لک لک‬ ‫گرسنه نشینی= اعتصاب غذا‬
‫ََ‬ ‫َ‬
‫ = دیمی‪ ،‬یک نوع کشت‬
‫ِ‬ ‫گزک= (‪ )gazak‬ساندویﺞ‪ .‬در تاجیکستان‪ ،‬للمی‬
‫«باتربراد» و «زاکوشکه» (هر دو واژۀ روسی) لوله کباب= کباب کوبیده‬
‫لولی= کولی‬ ‫هم می گویند‪ .‬‬
‫َ َ‬ ‫گزیدن= دندان گرفتن‬
‫لهجوی= لهجه ای‬
‫ماشین گرد= ماشین رو‬ ‫گشایک= دربازکن‬ ‫َ‬
‫ماگنویا= انگور سیاه‪ ،‬یک نوع گیاه دارویی است که ‬ ‫گشایید= بگشایید‪ ،‬باز کنید‬
‫خون را زیاد می کند‪ .‬‬ ‫گفتن می توانستم کردن= می توانم بگویم‬
‫مالیه= دارایی ‬ ‫گفتن می توانستند= می توانند بگویند ‬
‫مانتو‪ /‬منتو= یک نوع خوراک که داخل خمیر ‬‫َ‬ ‫گفت و شنید= مذاکرات ‬
‫پیچیده و با گوشت ریز کرده یا چرخ کردۀ ‬ ‫گل چنبره= حلقۀ گل‬‫َ‬
‫گوسفند یا گاو و پیاز و زیره در آب می پزند‪ .‬‬ ‫ُگ َ‬
‫مان بر= مظنون ‬
‫گنده= (‪ )gandah‬فاسد‪ ،‬هر چیز بد‪ ،‬مانند یزد‪ :‬مانده نباشی= خسته نباشی‬
‫مانندی= شباهت ‬ ‫فالنی آدم گنده ای است‪ .‬‬
‫مانندی داشتن= سابقه داشتن‬ ‫گورانیدن= خاک کردن مرده ‬
‫ماه روان= ماه جاری ‬ ‫گورگاه= مزار‪ ،‬گورستان‬
‫ماهیچه= ماهی کوچک و ریز‪ ،‬ماهی آ کواریوم‬ ‫ّ‬
‫گوشت خانه= قصابی (تاجیک های چین) ‬
‫مجلس عالی= پارلمان‬ ‫ِ‬ ‫گوش پهن گذاشتن= به خوبی گوش دادن‬
‫محاکمه= گفت وگو‪ ،‬بررسی ‬ ‫ گوش کرده توانستن= بتوانیم گوش کنیم ‬
‫‪179‬‬ ‫واژه ها و اصطالح های گسترده در تاجیکستان‬

‫محاکمه= جلسۀ نخستین برای پیش برد پایان نامه َمعاش= حقوق‪ ،‬درآمد‪ ،‬خرج‪ ،‬مخارج‬
‫عرکه= آیین ترحیم‪ ،‬آیین عزا‬ ‫َ‬ ‫حرم= نام دختر‬ ‫ُم ّ‬
‫ُم ّ ِ‬
‫معلم= استاد‪ ،‬استاد دانشگاه ‬ ‫َمحفل= جمﻊ ‬
‫ّ‬
‫ُ معلمه= استاد زن‪ ،‬استاد دانشگاه زن ‬ ‫َمحکم= (‪ )mahkam‬قفل ‬
‫ مغز= اصل ‬ ‫َمحکم کردن= بستن‪ ،‬حبس کردن‬
‫مقابلیت= مقابله کردن‪ ،‬رویارویی‪ ،‬برابر‪ ،‬برخورد‬ ‫ّ‬ ‫مدافعه= دفاع‬
‫مقواساز= صحاف‬ ‫ّ‬ ‫مراتبه= مرتبه ‬
‫مکتب= مدرسه ‬ ‫ُمراسا= (تحریف مواسا) مدارا‬
‫مکتب خانه= مدرسه ‬ ‫مربﻊ= کروشه ‬ ‫ّ‬
‫رحمت= خوش آمدی‪ ،‬در پناه رحمت خداوند‪ .‬مگر ِازار پوشیدی؟= یعنی زن هستی یا برو ِازار ‬ ‫َم َ‬
‫بپوش (دشنام) ‬ ‫موقﻊ خداحافظی می گویند‪ .‬‬
‫مگزین= (‪ )Магазин‬مغازه‪ ،‬فروشگاه (روسی) ‬ ‫َ‬ ‫مرحمت گویی= خوشامدگویی ‬
‫ِ منبر= تریبون‬ ‫َ‬ ‫ک= آن مرد‪ ،‬ک تحقیر نیست‪ .‬‬
‫ِ‬ ‫َم َرد‬
‫ن بری ‪ /‬من برین= مانند من‪ ،‬در یزد من باری ‬ ‫َم َ‬ ‫مرد کار= کارگر‬ ‫ِ‬
‫گویند‪ .‬‬ ‫َمرشورتکه= (‪ )Маршрутка‬مینی بوس‪ ،‬‬
‫استیشن (روسی) که به اختصار مشروتکه ِمن بعده= پس از این‬
‫َمنتو= بنگرید‪ :‬مانتو‬ ‫می گویند‪ .‬‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ِمنطقه= منطقه‬ ‫مرکز سودا= مرکز خرید و فروش‬ ‫ِ‬
‫َ‬
‫ِمنطقوی= منطقه ای‪ ،‬ناحیه ای ‬ ‫مرکز عالقه= مرکز ارتباطات‬
‫َمنﻊ کردن= ایستادن‬ ‫مرکز گرمی= تﺄسیسات حرارت مرکزی‬
‫مرژونای= (‪ )Мороженое‬بستنی (روسی) منﻊ شدن= توقیف‬
‫منعش کن= بایست‪ ،‬نگه دار‬ ‫ مسافرکشانی= مسافر کشی ‬
‫منفعت ناک= سودمند‬ ‫ستاوه= آبگوشت با برنﺞ‪ ،‬نخود و ماست ‬ ‫َ م َ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫مواد نشﺌه آور= مواد مخدر‬ ‫ِ‬ ‫مسرت ناک= شادی آور ‬
‫موافقه= موافقت‬ ‫َ مسکه= کره‪ .‬به همین گونه در گویش یزد است‪ .‬‬
‫َ‬
‫موشک= ماهیچۀ دست‬ ‫مشاهده کردن ممکن است= می شود دید‬
‫ّ‬ ‫َ‬
‫مﺆلف آهنگ= آهنگساز‬ ‫شروتکه= بنگرید‪ :‬مرشورتکه‬ ‫َ م‬
‫موی لب= سبیل‬ ‫ِ‬ ‫مشق= رژه‪ ،‬مانور‪ ،‬تمرین‬
‫میانه گی= میانه ای‬ ‫مصلحت= مشورت‬
‫می برآمدم= برمی آمدم‬ ‫صور= نقاش‬ ‫ُم ّ‬
‫می برآید= برمی آید‪ ،‬خارج می شود‬ ‫طلقیت= مطلق بودن‬ ‫ُم ّ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪180‬‬
‫ّ‬
‫نسخۀ قلمی = نسخۀ خطی ‬ ‫می تیند‪ /‬می تید= می دهند ‬
‫َ‬
‫ نسک= عدس‬ ‫ می ته= می دهد ‬
‫ّ‬
‫نشﺌه آور= مواد مخدر‬ ‫می تیه= می آیید‬
‫نشﺌه مند= معتاد ‬ ‫میتیس= (‪ )Метис‬افراد نیمه روس و نیمه ‬
‫نصف روزی= ناهار‬ ‫تاجیک‪ ،‬دورگه (روسی) ‬
‫نصف روزی= ساعت کار اداری بامداد تا ساعت ‪1‬‬ ‫می درآیید= دربیایید‬
‫َ‬
‫نغز= خوب‪ ،‬عالی‬ ‫َمیده= کوچک‪ ،‬خرد ‬
‫ّ‬
‫نقاش= رنگ زن‬ ‫می سبزیدم= سبز می شدم‬
‫ُ‬
‫نکس= (‪ )noks‬نقﺺ‪ ،‬ناقصی‪ ،‬نقصان ‬ ‫می شود= امید دارم‪ ،‬بله ‬
‫نگاه دار= بایست‪ ،‬نگه دار‬ ‫می فخریدم= فخر می کردم‬
‫نگاه داری= نگهداری ‬ ‫می فروشوید= پیاده شوید‬
‫نگرانیده= توجه داده شده‬ ‫می فرویید= فرود بیایید‬
‫َ‬ ‫َ‬
‫ نو= (‪ )now‬نو‪ ،‬تازه ‬ ‫َمیلش= ( (‪maylash‬باشد‪ ،‬چشم‪ ،‬اطاعت ‬
‫ نوار= فیلم ‬ ‫(تاجیکی) ‬
‫نوار بردار= فیلم بردار ‬ ‫َمیلی= (‪ )mayli‬باشد‪ ،‬چشم‪ ،‬اطاعت (ازبکی) ‬
‫نواربرداری= فیلم برداری‬ ‫مینرال= (‪ )минералӣ‬معدن‪ ،‬آب معدنی ‬
‫نور دیده‪ ،‬تاج سر= این گزاره را به مهمانان ‬ ‫ِ‬ ‫(روسی) ‬
‫ِ‬
‫گرامی می گویند‪ .‬‬ ‫َمینه= (‪ )mayna‬مرغ مینا ‬
‫نوشاکی= نوشابه‪ ،‬نوشیدنی‬ ‫ناترسی= نترسی‪ ،‬شجاعت‬
‫نوشاکی زنانه= شامپاین ‬ ‫ناحیوی= ناحیه ای‬
‫ُ‬
‫نوشاکی گرم= نوشیدنی گرم مانند چای‪ ،‬قهوه ‬ ‫ناخ َنک= گیومه ‬
‫ُ‬
‫ن ِول= (‪ )ноль‬صفر (روسی) ‬ ‫نارسا= نقﺺ‬
‫َ‬
‫ ن َو ین= نوین ‬ ‫ناک= پسوندی که در این کشور زیاد به کار می رود‪ ،‬‬
‫نی= نه ‬ ‫ّ‬
‫مانند‪ :‬ثمره ناک‪ ،‬شجاعت ناک‪ ،‬مسرت ناک‬
‫نیاگان= نیاکان‬ ‫نانخانه= نانوایی (تاجیک های چین) ‬
‫نیست کردن= منهدم‬ ‫ نان خورک= سوسک‬
‫ّ‬
‫نیشاال= شیرینی سفید رنگ چسبناک‪ .‬تاجیک ها ‬ ‫ناﺋل گردیده ایستاده است= ناﺋل شده است‬
‫َ‬
‫آن را قبل از غذا برای تحریک اشتها و پس از ‬ ‫نبیره= نوه ‬
‫غذا برای هضم غذا می خوردند و می گویند از ‬ ‫نزد= پهلو‬
‫ریشۀ گیاهی به نام بیخ است‪ .‬‬ ‫نزدیک= جنب‬
‫ّ‬
‫واخوری= دیدار‪ ،‬مالقات‬ ‫نزدیک شوی= اتفاق‬
‫‪181‬‬ ‫واژه ها و اصطالح های گسترده در تاجیکستان‬

‫همدیگربخشی= صلح وصفا‪ ،‬عفو عمومی‪ ،‬‬ ‫واال= عزیز‪ ،‬ارجمند ‬


‫کنارگذاشتن جنگ و خصومت و کدروت ‬ ‫واالنه= داربند انگور ‬
‫همدیگری= یکدیگر‪ ،‬متقابل ‬ ‫وامخواه= طلب کار‬
‫همزاد= دوقلو‬ ‫ورارود= فرا رود‪ ،‬ماورالنهر ‬
‫همیان= جیب‬ ‫ورتیش= ورتیﺞ فارسی است‪ .‬در ایران‪ ،‬کلمۀ ترکی ‬
‫َهندله‪ /‬هندلک= طالبی ‬ ‫بلدرچین به کار می رود‪ .‬این پرندۀ حالل ‬
‫هنگام= درکل ‬ ‫گوشت نام های دیگری نیز دارد‪ .‬پرندۀ خوش ‬
‫هوسکار= آماتور‪ ،‬تازه کار‪ ،‬غیر حرفه ای‬ ‫صدایی است‪ .‬‬
‫هیﭻ گﭗ نیست= مسﺌله ای نیست‪ ،‬مشکلی نیست‪ .‬‬ ‫ورزاب= روستا و رودخانه ای پرآب در تاجیکستان‬
‫برابر‪ :‬گفی نیس در گویش یزدی‪ .‬‬ ‫وزارت عدلیه= وزارت دادگستری‬
‫ّ‬
‫هیکل= (‪ )haykal‬مجسمه ‬ ‫وزمین= سنگین‪ ،‬ثقیل‬
‫یادگارهای تاریخی= بناهای تاریخی‬ ‫َوک= (‪ )ВАК‬عالمت اختصاری به معنی ‬
‫یاک= یوگا‪ ،‬ورزش یوگا ‬ ‫ّ‬
‫کمیسیون ممیزه ی سراسری روسیه (روسی) ‬
‫یاور= کمک کننده‪ ،‬معاون‬ ‫وینا= (‪ )Вино‬شراب (روسی) ‬
‫یخدان دار= یخچال دار ‬ ‫وی= وای‪ .‬مانند اینکه وی یادم رفت بگویم‪ .‬‬
‫یخ ماس= بستنی ‬ ‫وی= (‪ )vay‬کلمۀ اشاره‪ ،‬چیز‪ ،‬معنای آن چیز‪ ،‬آن ‬
‫یراق= سالح‬ ‫کار و آن کس را می رساند‪ .‬‬
‫ّ‬
‫یکجاشوی= تجمﻊ ‬ ‫َو یران= (‪)vayrān‬خراب‪ .‬مانند گویش مشهدی‬
‫ّ‬
‫یکم= اول ‬ ‫َو یران شدن= نقﺺ‬
‫یگان= یک دانه‪ ،‬یک‪ ،‬یکی‪ ،‬تنها‪ ،‬یک نفر ‬ ‫هجده= هیجده‬
‫یگان‪ ،‬یگان= یک به یک‪ ،‬تک تک‪ ،‬یکایک ‬ ‫دهه= عجله ‬ ‫َه َ‬
‫یول= (‪ )Июл‬جوالی ‬ ‫هالل= پرانتز ‬
‫ف ّرخی یزدی‪ ،‬شاعر مبارز ایران‬
‫یادداشت‪:‬‬

‫در سفری که به کشور تاجیکستان داشتم‪ ،‬به سه مجموعۀ شعر از شاعران‬


‫ایران برخوردم‪ ،‬نخست‪ :‬گزیدۀ اشعار فروغ ّفرخزاد‪ ،‬دیگر‪ :‬منتخب اشعار‬
‫ّ‬
‫[محمدآبادی – روستایی‬ ‫وحشی بافقی‪ ،‬اثر ظاهر احراری و مهین ممد وا‬
‫در پیرامون شهریزد] و سدیگر‪ :‬گزیدۀ اشعار ّفرخی یزدی به نام «در طلب‬
‫آزادی» اثر‪ :‬فیض علی نجمانف‪ .‬که دو مجموعۀ آخری را شاعر نامور‬
‫تاجیک‪ ،‬رحمت نذری با طیب خاطر به من بخشیدند و ّمنتی بزرگ بر من‬
‫نهادند‪.‬‬
‫ّ‬
‫این جانب در مدت اقامت در شهر دوشنبۀ تاجیکستان‪ ،‬دیباچۀ کتاب «در‬
‫طلب آزادی» که به زبان فارسی تاجیکی و به خط ّ سیریلیک (کیریلیک)‬
‫رؤیت یکی از استادان فارسی‬ ‫بود‪ ،‬به خط ّ فارسی برگرداند‪ .‬و پس از ّ‬
‫دانشگاه دولتی تاجیکستان و برگردان برخی واژه‌های روسی ازسوی‬
‫وی‪ ،‬برای آگاهی خوانندگان از نثر فارسی نویسندگان آن کشور و دیدگاه‬
‫پژوهشگران آن نسبت به یکی از شاعران معاصر ایران‪ ،‬همزمان با هشتاد‬
‫مین سال فرار و اقامت ّفرخی یزدی در کشورهای آسیای میانه و روسیه درج‬
‫می‌شود‪( .‬واژه‌های درون پرانتز از نگارنده است)‪.‬‬
‫ّ‬
‫حسین مسرت‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪184‬‬

‫‪1‬‬
‫ّفرﺧی‪ ،‬شاﻋر مبارز ایران‬
‫نوشتۀ‪ :‬فیض علی نجمانف ‬

‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫ً‬ ‫ّ‬ ‫میرز ّ‬


‫خی در ادبیات معاصر ایران مشهور گشت‪ ،‬‬ ‫ﺺ فر‬ ‫د‪ ،‬فرزند محمد ابراهیم‪ .‬که به بعدا با تخل‬ ‫ا محم‬
‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬
‫د شده است‪ .‬زمانی که فرخی تولد شد‪ .‬ایران یکی از مشکل ترین دوره های ‬ ‫سال ‪ 1888‬م‪ ،‬در شهر یزد تول‬
‫ّ‬
‫تاریخ خود را از سر می گذرانید‪ ،‬از سستی و بی مسﺌولیتی حکومت قاجارها استفاده نموده‪ .‬دولت های ‬
‫کاپیتالیستی غرب و روسیۀ پادشاهی در ایران‪ ،‬آهسته آهسته نفوذ خود را زیاد نموده‪ ،‬در آخر عصر ‪ 19‬م‪ ،‬‬
‫آن را به نیم مستملکۀ خود تبدیل داده بودند‪ .‬‬
‫خی به سن مکتبی رسید‪ .‬پدرش او را به مکتبی داد که از طرف انگلیسی ها تشکیل شده بود‪ .‬‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ وقتی که فر‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ضمن تحصیل در این مکتب‪ ،‬فرخی دریافت که معلمان انگلیسی به خوانندگان با تحقیر می نگرند و به ‬
‫ّ‬
‫جای علم و دانش آموختن‪ ،‬آن ها را هرچه بیشتر به سرخمی‪ ،‬اطاعت کاری و پیروی از سیاست انگلیا ‬
‫ّ‬
‫اس و وطن دوست‪ ،‬فرخی را نهایت به ‬ ‫ّ‬
‫ ها‪ ،‬جوان حس‬ ‫(انگلستان) ترغیب می کنند‪ .‬درک این بی عدالتی‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫هیجان و اضطراب آورد و در نتیجه‪ ،‬او به مقابل راهبریت مکتب و معلمان‪ ،‬شعری نوشته‪ ،‬سیاست آن ها ‬
‫ّ‬
‫ان مکتب با این شعر فرخی‪ ،‬شناس شدند‪ .‬در حال او را از مکتب خارج ‬ ‫را محکوم کرد‪ .‬بعد از آنکه راهبر‬
‫کردند‪ .‬این واقعه سال ‪ 1904‬روی داده بود‪ .‬‬
‫ّ‬
‫خی از مکتب خارج گشته‪ ،‬دیگر امکانیتی نداشت که تحصیل را ادامه دهد‪ .‬وضﻊ اقتصادی عا ﺋله اش ‬ ‫ّ‬
‫ فر‬
‫ّ‬
‫ا پیش گرفت‪ .‬فرخی‪ ،‬هنگامی به صف کارگران ‬ ‫نهایت‪ ،‬دشوار شده بود‪ .‬از این سبب‪ ،‬او کسب کارگری ر‬
‫ّ‬
‫وطنش پیوست که در ایران‪ ،‬حرکت های آزادی خواهانۀ خلقی تا رفت (کم کم) شدت می گرفت‪ .‬‬
‫ تﺄثیر انقالب یکم روس و وسعت یافتن مبارزۀ مردم برای آزادی و عدالت به آن آورده رسانیدند که سال ‬
‫‪ 1905‬م در ایران‪ ،‬انقالب بورژوازی دمکراسی شروع شد و تا سال ‪ 1911‬ادامه یافت‪ .‬این انقالب که در ‬
‫ّ‬
‫ های فﺌودالی و رژیم مطلقیت شاهی را به لرزه ‬ ‫ایران به نام انقالب مشروطه شهرت داشت‪ .‬اساس دولت‬
‫ّ‬
‫الیت سیاسی اجتماعی و ادبی فرخی‪ ،‬نهایت پرجوش و خروش ‬ ‫ّ‬
‫ های انقالب مشروطه‪ ،‬فع ّ‬ ‫درآورد‪ .‬در سال‬
‫بود‪ .‬شاعر که ایده های انقالب را به هیﭻ شک و تردید قبول کرده بود‪ ،‬در اشعار در آن سال ها ایجاد کرده ‬
‫ّ‬
‫اش‪ ،‬ایده های آزادی را ترنم نموده‪ ،‬گفته است‪ :‬‬
‫قسم به عزت و قدر و مقام آزادی که روح بخش جهان است نام آزادی‬ ‫ّ‬
‫هزار بار بود به‪ ،‬زصبح استبداد برای دستۀ پا بسته‪ ،‬شام آزادی‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ با عنعنۀ (سنت) در ایران جای داشته‪ ،‬در عرفۀ عید نوروز‪ ،‬شاعران بخشیده به حاکمان محلی و راهبران ‬
‫مرکزی‪ ،‬شعرهای مدحی نوشته‪ ،‬در روز عید در نزد آن ها می خواندند‪ .‬و صاحب تحفه و انعام می شدند‪ .‬‬
‫ّفرخی که در عرفۀ عید نوروز ‪ 1910‬م‪ ،‬در یزد بود‪ ،‬این عنعنه را ویران نکرده‪ ،‬به حاکم همان وقتۀ یزد‪ ،‬‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫وله‪ ،‬بخشیده مسمطی نوشت‪ ،‬لیکن برخالف چشم داشت حاکم و عنعنۀ موجوده‪ ،‬شاعر به ‬ ‫ضیغم الد‬
‫‪ .1‬در طلب آزادی‪ :‬ترتیب دهنده‪ :‬فیض علی نجمانف‪ ،‬دوشنبۀ تاجیکستان‪ :‬عرفان‪ 1980 ،‬م‪ ،‬ص ‪.3- 10‬‬
‫‪185‬‬ ‫ّفرخی یزدی‪ ،‬شاعر مبارز ایران‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫جای مدح و ثنا‪ .‬ضیغم الدوله را تنقید نموده‪ .‬با مثال های مشخﺺ حیاتی‪ ،‬قفا ماندگی کشور و بیچارگی ‬
‫خلق های ایران را یک یک به او نشان داده است‪ .‬شاعر به حاکم مراجعت نموده‪ ،‬بی باکانه تﺄکید کرده ‬
‫است‪ .‬هرگز مدح و ثنا و خوش آمدگویی او‪ ،‬براین حاکمان مردم آزار و قانون شکن را نخواهد کرد‪ :‬‬
‫خود تو می دانی نیم از شاعران چاپلوس کز برای سیم بنمایم کسی را پای بوس‬
‫یارسانم چرخ ریسی رابه چرخ آبنوس من نمی گویم‪ ،‬تویی درگاه هیجا‪ ،‬همچو طوس‬
‫لیک گویم‪ ،‬گر به قانون‪ ،‬مجری قانون شوی بهمن و کیخسرو جمشید و افریدون شوی‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ این شعر فرخی‪ ،‬مثل ترکشی سخت‪ ،‬محیط حاکم را به لرزه درآورد‪ .‬ضیغم الدوله از شنیدن این شعر‪ ،‬‬
‫مثل شخﺺ مار گزیده در خود پیچید‪ .‬بله او هرگز چنین حقیقت تلخی را نشنیده بود‪ .‬حاکم یزد‪ ،‬از ‬
‫ّفرخی‪ ،‬قصاص سخت گرفتنی شده‪ ،‬امر می دهد که او را به زندان پرتافته‪ ،‬برای این شعر‪ ،‬دهانش را ‬
‫ّ‬
‫ا شد‪ .‬ولی در زندان یزد‪ ،‬با لبان دوخته هم فرخی در نزد حاکم‪ ،‬‬ ‫بدوزند‪ .‬این امر حاکم‪ ،‬در حال اجر‬
‫سرتسلیم فرو نیاورد‪ .‬در یکی از شعرهایش‪ ،‬شاعر به هم مسلکان و گروه های دمکراتیک ایران‪ ،‬مراجعت ‬
‫ّ‬
‫نموده‪ ،‬وضﻊ خود را در زندان ضیغم الدوله چنین شرح داده است‪ :‬‬
‫ای دمکرات بت با شرف نوع پرست که طرفداری ما رنجبران‪ ،‬خوی تو هست‬
‫اندر این دوره که قانون شکنی‪ ،‬دل ها خست گر زهم مسلک خویشت‪ ،‬خبری نیست به دست‬
‫قصه شنو از دو لب دوخته ام تا بسوزد دلت از بهر دل سوخته ام‬ ‫شرح این ّ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ت در زندان بودن‪ ،‬فرخی از آنجا می گریزد و پیش از گریختن‪ ،‬در دیوار زندان‪ ،‬بیت های ‬ ‫ بعد از مد‬
‫زیرین را می نویسد‪ :‬‬
‫ّ‬
‫به زندان نگردد اگر عمر‪ ،‬طی من و ضیغم الدوله و ملک ری‬
‫به آزادی ار‪ ،‬شد مرا بخت یار برآرم از آن بختیاری دمار‬
‫ّ‬
‫ های سیاسی اجتماعی و ادبی فرخی ‬ ‫الیت‬ ‫ّ‬
‫ی در جهان بینی و فع ّ‬ ‫ّ‬
‫ های ‪20‬ام (میالدی)‪ ،‬گردش مهم‬ ‫ سال‬
‫محسوب می شود‪ .‬شاعر که در مبارزه های صنفی آب و تاب یافته بود‪ .‬اکنون بسیار مسﺌله های سیاسی ‬
‫ های اکتوآلی و کاراکترناکی همان وقته ر ّ‬‫َ‬
‫ا پره (کامل) ‬ ‫اجتماعی را عمیق تر درک نموده‪ ،‬در اشعارش موضوع‬
‫انعکاس نموده است‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ فرخی در این دوره با ابراز احساسات و عقاید خود توسط شعر‪ ،‬قانﻊ نشده‪ ،‬سال ‪ 1921‬روزنامه ای با نام ‬ ‫ّ‬
‫طوفان تﺄسیس می کند تا در صحیفه های آن‪ ،‬افکار سیاسی و اجتماعی و تنقیدی خود را با وسعت هر چه ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫بیشتر بیان کند‪ .‬روزنامۀ طوفان کاراکتر ضد ارتجاعی و ضد امپرپالیستی داشت‪ .‬و از این سبب‪ ،‬زود زود ‬
‫از طرف حکومت منﻊ می شد‪ .‬چنان که شاعر به این مناسبت بارها اشاره نموده است‪ :‬‬
‫هر خامه نگفت نا کسان را توصیف هر نامه نکرد خاﺋنان را تعریف‬
‫آن خامه ز پا فشاری ظلم شکست آن نامه به دست ظالمین شد توقیف‬
‫ّ‬
‫ان منﻊ شده باشد‪ ،‬هم فرخی از نشر آن دست نکشید و آن را ‬ ‫ روزنامۀ طوفان بارها از طرف حکومت دار‬
‫با نام های‪ :‬ستارۀ شرق‪ ،‬قیام‪ ،‬پیکار‪ ،‬چاپ می کرد‪ .‬برای آن که خوانندگان روزنامه‪ ،‬دوام دهندۀ کار طوفان ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪186‬‬

‫ّ‬
‫ا درست پی بردند‪ ،‬در شمارۀ نخستین ستارۀ شرق‪ ،‬فرخی چنین رباعی نوشته چاپ ‬ ‫بودن ستارۀ شرق ر‬
‫کرده بود‪:‬‬
‫شد خرمن ما دست خوش برق ببین طوفان به خالف رسم شد غرق ببین‬
‫خواهی اگر آن نکات طوفانی را در آتیه از ستارۀ شرق ببین‬
‫ّ‬ ‫ً‬
‫ عموما روزنامۀ طوفان در مدت هفت سال نشر خود ‪ 15‬مراتبه منﻊ کرده شده بود‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ های بیستم (میالدی)‪ ،‬فرخی در نتیجۀ عمیق آموختن حیات سیاسی اجتماعی کشور و شرکت ‬ ‫ در سال‬
‫ّ‬
‫ّفعاالنه در مبارزه های سیاسی‪ ،‬به خالصه ای می آید که بی اندیشیدن تدبیرهای جدی سیاسی اجتماعی‪ ،‬‬
‫مملکت را از این حالت قفاماندگی‪ ،‬بیرون آوردن ممکن نیست‪ .‬این است که در اشعار در این دوره ایجاد ‬
‫ّ‬
‫ا به مقابل مطلقیت شاهی و دستگاه دولتی‪ ،‬یکی از مسﺌله های ‬ ‫کرده اش‪ ،‬شاعر دعوت به مبارزۀ آشکار‬
‫ّ‬
‫اساسی ایجادیات او می گردد‪ .‬برای به این مقصد رسیدن‪ ،‬فرخی تﺄکید می کند که قبل از همه به مردم‪ ،‬‬
‫درس انقالب آموخته‪ ،‬به آن ها‪ ،‬دشمنان صنفی نشان دادن‪ ،‬الزم است‪ .‬‬
‫توده را با جنگ صنفی آشنا باید نمود کشمکش را بر سر فقر و غنا باید نمود‬
‫در صف حزب فقیران‪ ،‬اغنیا کردند جای این دوصف را کامﻸ از هم جدا باید نمود‬
‫این بنای کهنۀ پوسیده ویران گشته است جای آن با طرح نو‪ ،‬از نوبنا باید نمود ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ فرخی همچون شاعری مبارز و آزادی خواه‪ ،‬رژیم های ضد خلقی و دیکتاتوری را محکوم می نمود ‬
‫ّ‬
‫و طرفدار بر پا کردن حکومت های خلقی و دمکراسی بود‪ .‬نمونۀ چنین حکومت خلقی‪ ،‬اتحاد سویتی ‬
‫ّ‬
‫(شوروی) بود‪ .‬از این سبب نسبت به دولت نخستین کارگر و دهقان دنیا و برپاکنندۀ آن‪ ،‬لنین معظم‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫اهی یک گروه خادمان مدنیت ایران برای ‬ ‫ّ‬
‫ی داشت‪ .‬ماه نوامبر ‪ 1927‬م‪ ،‬فرخی با همر‬ ‫ّ‬
‫ت خاص‬ ‫ّ‬
‫مهر و محب‬
‫اشتراک نمودن در جشن ده سالگی انقالب کبیر اکتبر به مسکو می آید‪ ،‬ضمن استقامت در مسکو‪ ،‬با ‬
‫ّ‬
‫حیات خلق سویتی (شوروی) شناس شده‪ ،‬از موف ّقیت و پیروزی های دولت جوان سویتی به وجد آمده‪ ،‬‬
‫بخشیده به انقالب اکتبر و خلق سویتی‪ ،‬شعری ایجاد نمود که در آن احساسات صمیمانۀ خود را چنین ‬
‫افاده کرده است‪:‬‬
‫در جشن کارگر چو زدم فال انقالب دیدم به فال نیک بود‪ ،‬حال انقالب‬
‫ّ‬
‫زحمتکشان به خطۀ مسکو شدند جمﻊ از بهر شرکت دهمین سال انقالب‬
‫ّ‬
‫من هم به نام ملت ایران سپاسگوی بر قاﺋدین نامی ّ‬
‫ و عمال انقالب‬
‫به پای جان به تربت پاک لنین بیا تا بنگری به مقبره‪ ،‬تمثال انقالب ‬
‫ای قوه های دمکراتی و شاعران و سخنوران ‬ ‫ آخر سال های ‪ 20‬ام و آخر سال های سی ام (میالدی) بر ّ‬
‫ّ‬
‫ های ارتجاعی جمعیت ایران که با سرداری رضا ‬ ‫ّ‬
‫ان‪ ،‬دورۀ نهایت سخت و دشواری بود‪ .‬قوه‬ ‫ّ‬
‫مترقی ایر‬
‫شاه سال ‪ 1925‬م‪ ،‬به قدرت رسیده بودند‪ ،‬در مملکت‪ ،‬تمام عنصرهای دمکراتی و آزادی را بر هم داده‪ ،‬‬
‫دیکتاتوری ظالمانه ای را برقرار کردند‪ .‬شرایط همین بود که برای سخنان حق‪ ،‬شاعر جوان‪ ،‬میرزادۀ عشقی ‬
‫در ‪ 30‬سالگی به قتل رسید‪ .‬بهار‪ ،‬عارف قزوینی‪ ،‬بزرگ علوی‪ ،‬احسان طبری‪ ،‬بر این ادیبان پیشرو دگر ‬
‫‪187‬‬ ‫ّفرخی یزدی‪ ،‬شاعر مبارز ایران‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫اندیش به زندان گرفتار شدند‪ .‬ولی فشار مقابلیت و حکومت هرقدر که شدت می یافت؛ بردباری و ‬
‫استواری و ثبات کاری شاعران و نویسندگان پیش قدم‪ ،‬مستحکم ترمی شد‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ت‪ ،‬طبیعی است که فرخی آرام ایستاده نمی توانست و با چنین دستگاه دولتی‪ ،‬هرگز ‬ ‫ّ‬
‫ در این گونه وضعی‬
‫مراسا (موافقت) نمی کرد‪ .‬در این دورۀ برای خلق و وطن دشوار‪ ،‬شاعری قوی اراده به یﺄس و نا امیدی ‬
‫ّ‬
‫ا به دلیری‪ ،‬شجاعت ناکی و استواری دعوت کرده است‪ .‬فرخی در اشعارش گشته و برگشته ‬ ‫نیافتاده‪ ،‬مردم ر‬
‫تﺄکید کرده است که تنها به واسطۀ مبارزه‪ ،‬جسوری و ناترسی بر حکومت استبدادی‪ ،‬غالب آمدن ممکن ‬
‫ً‬
‫است‪ .‬شاعر خطابا به هم وطنان با چنین سطرهای آتشین مبارزه نموده است‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ باید گرفت حق خود را از دهان شیر می باید گرفت‬ ‫در کف مردانگی‪ ،‬شمشیر می‬
‫ّ‬
‫حق ّ دهقان را اگر مالک‪ ،‬مالک گشته است از کفش بی آ فت تﺄخیر می باید گرفت‬
‫بهر مشتی سیر تا کی یک جهانی گرسنه؟ انتقام گرسنه از سیر می باید گرفت‬
‫ مبارزۀ فرخی به مقابل گروه های ارتجاعی و امیرپالیزم بین الخلقی از یک طرف و دفاع از حقوق مردم ‬ ‫ّ‬
‫و منفعت وطن از سوی دیگر‪ ،‬نام شاعر را در سراسر ایران مشهور گردانیدند‪ .‬از طرف دایره های ادبی‪ .‬به ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫شاعر دادن عنوان های لسان المله و تاج الشعرا و از جانب اهالی شهر یزد به نامزدی مجلس دورۀ هفتم ‬
‫انتخاب شد نش به این گواهی می دهد‪ .‬‬
‫ های آتشین فرخی در پارلمان از یک سو و اشعار تنقیدی اش از جانب دیگر‪ ،‬دولت دیکتاتوری ‬‫ّ‬ ‫ نطق‬
‫رضاشاه را به وحشت آورد و مقابل شاعر حق گو تعقیبات سختی سر شد‪ .‬در چنین شرایط او مجبور شد ‬
‫ّ‬
‫که سال ‪ 1930‬از ایران گریزد‪ .‬شاعر در بین سال های ‪ 1933 – 1930‬در برلین زندگی نموده‪ ،‬در مجلۀ ‬
‫پیکار که در همان جا به زبان فارسی نشر می شد‪ .‬مقاله ها نوشته‪ ،‬سیاست دولت دیکتاتوری رضاشاه را ‬
‫فاش می کرد‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ در سال ‪ 1933‬فرخی به وطن برگشت‪ .‬او خانه و جا نداشت در حوله (حیاط) یکی از دوستانش زندگی ‬
‫می کند‪ .‬ولی به زودی پی می برد که کارمندان پلیس مخفی او را به زیر نظارت گرفته اند‪ .‬از تهران او مجبور ‬
‫می شود به محل ّ دربند که از مرکز ‪ 40 – 30‬کیلومتر دورتر بود‪ ،‬برود‪ .‬لیکن در آن جا تعقیبات بازهم ‬
‫سخت تر می شود‪ .‬شاعر این وضﻊ دشوار خود را در دربند در یکی از غزل هایش چنین افاده نموده است‪ :‬‬
‫ای که پرسی تابه کی در دربندیم ما تاکه آزادی بود در بند‪ ،‬دربندیم ما‬
‫خوار و زار وبی کس و بی خانمان و در به در با وجود این همه غم‪ ،‬شاد وخرسندیم ما‬
‫ حکومت دیکتاتوری ایران‪ ،‬از روز قدم به تهران گذاشتن شاعر‪ ،‬در فکر زندانی کردن و خاتمه دادن به ‬
‫حیات این شاعر مبارز بود‪ .‬برای به این مقصد رسیدن‪ ،‬کارمندان پلیس مخفی نقشه های زیادی کشیده ‬
‫ان که فرخی از او کمی پول قرض گرفته ‬‫ّ‬ ‫بودند‪ .‬محض با تشویق و راهنمایی آن ها‪ ،‬یکی از سوداگران تهر‬
‫بود‪ .‬از باالی شاعر به پلیس شکایت کرده‪ ،‬کار جنایتی می گشاید و در نتیجه‪ ،‬شاعر به سه سال زندان ‬
‫محکوم می شود‪ .‬‬
‫ در زندان فرخی به مثل پیش تره‪ ،‬به تنقید‪ ،‬هجو و مسخرۀ دستگاه دولتی و وصف آزادی و انقالب ادامه ‬ ‫ّ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪188‬‬

‫ّ‬
‫ ها استفاده نموده‪ ،‬به توسط اشعار رنگینش‪ ،‬بی عدالتی های حکومت ‬ ‫ّ‬
‫ ترین امکانیت‬ ‫می دهد‪ .‬از جزﺋی‬
‫دیکتاتوری را فاش می کند‪ .‬در زندان او به مثل عاشق بی قرار‪ ،‬همیشه جویای معشوق خود «آزادی» بود ‬
‫و گشته‪ ،‬برگشته تکرار می کرد‪ :‬‬
‫شاهد آزادی خدایا پس کجاست مقدم اورا به جانبازی اگر پذرفته ایم؟ ‬
‫تا مگر خاشاک بیداد و ستم کمتر شود بارها این راه را با نوک مژگان رفته ایم‬
‫ صدای شاعر آزادی خواه از دیوار های بلند و سنگین زندان شهربانی گذشته‪ ،‬به گوش حکومت داران ‬
‫می رسد و در نتیجه فرخی رابا تحقیر حکومت به زندان قصر می گذراند‪ .‬که رژیم نهایت سختی داشت‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ رحمانه‪ ،‬نگاه نکرده‪ ،‬فرخی از مبارزه به مقابله حکومت ‬ ‫در زندان قصر به تمام عذاب و شکنجه های بی‬
‫دیکتاتوری دست نمی کشد‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ از اشعار در زندان ایجاد کردۀ فرخی‪ ،‬معلوم می شود که در قلب این شاعر آزادی خواه‪ ،‬آتش کین و نفاق ‬
‫نسبت به دشمنان صنفی اش به مثل پیش تره زبانه می زند و او به آن ها هرگز تسلیم شدنی نیست‪:‬‬
‫هرگز دل ما ز خصم در بیم نشد در بیم ز صاحبان دیهیم نشد ‬
‫ای جان فدای آن که پیش دشمن تسلیم نمود جان و تسلیم نشد‬
‫ُ‬
‫بعد از مدتی در حبس نگاه داشتن فرخی‪ ،‬حکومت ایران اطمینان حاصل می کند که کنده و زندان و ‬
‫عذاب و شکنجه‪ ،‬صدای این شاعر وطن دوست را خاموش کرده نمی توانند‪ .‬از این سبب آن ها در فکر ‬
‫ّ‬
‫ اندازند‪ ،‬ولی فرخی به این پی برده‪ ،‬از خوردن آن دست می کشد‪ .‬‬ ‫ّ‬
‫ افتند‪ .‬اول به خوراک او زهر می‬ ‫قتلش می‬
‫ّ‬
‫بعد از چند روزی این واقعه به بهانۀ آنکه فرخی به بیماری تب لرزه دچار شده است به بیمارخانۀ زندان ‬
‫می برند و در آنجا احمدی نام دکتر‪ .‬بواسطۀ سوزن زنی او را به هالکت می رساند‪ .‬این واقعۀ ننگین در ماه ‬
‫اگوست ‪ 1939‬روی داده بود‪ .‬همین طور حکومت ایران به حیات یکی از بزرگترین شاعران مبارز عصر ‬
‫زوال داد‪ .‬‬
‫ّ‬ ‫ً‬ ‫ّ‬
‫ دشمنان آزادی فرخی را جسما هالک کرده باشند هم‪ ،‬اشعار آتشین او را از قلب هزاران دوستدار ادبیات ‬
‫ّّ‬
‫ان و تمام آدمان ترقی پرور دنیا نام این شاعر مبارز و شهید راه آزادی ‬ ‫نتوانستد بیرون کنند‪ .‬امروز مردم ایر‬
‫ّ‬
‫با محبت به زبان می گیرند‪ .‬‬
‫ اشعار آتشین فرخی یزدی کی هاست که به دل خوانندگان سویتی (شوروی) از جمله خوانندگان تاجیک ‬ ‫ّ‬
‫ّ‬
‫راه یافته است‪ .‬بعضی از شعرهای شاعر در صحیفه های روزنامه ها و مجله های جمهوری نشر شده اند ‬
‫ّ‬
‫و اینک نخستین مجموعۀ اشعار شاعر شیرین کالم‪ ،‬فرخی یزدی که از دیوانش گلچین شده است به ‬
‫خوانندگان گرامی پیشکش می شود‪ .‬‬

‫فیض علی نجمانف ‬


‫استاد فاکولتۀ دانشگاه دولتی تاجیکستان ‬
‫نگاره ‌ها‬

‫‪190‬‬ ‫جغرافیا و نشان‌های تاجیکستان ‬


‫‪192‬‬ ‫اسکناس‌های رایج تاجیکستان ‬
‫‪193‬‬ ‫اشخاص(بزرگان‪ ،‬استادان دانشگاه و ‪ )...‬‬
‫‪197‬‬ ‫مکان‌ها (تاریخی‪ ،‬دیدنی و ‪ )...‬‬
‫‪202‬‬ ‫همایش فردوسی ‬
‫‪204‬‬ ‫نگاره‌های دسته جمعی و یادگاری ‬
‫‪214‬‬ ‫کتاب‌ها ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪190‬‬

‫جغرافیا و نشانهای تاجیکستان‬

‫جایگاه تاجیکستان در کرۀ زمین‬

‫نقشۀ تاجیکستان‬
‫‪191‬‬ ‫نگاره ها‬

‫نقشۀ تاجیکستان‬

‫پرچم تاجیکستان‬

‫نشان ملی تاجیکستان‬


‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪192‬‬

‫اسکناسهای رایج تاجیکستان‬

‫یک سامانی با نگاره تورسان زاده‬

‫پنﺞ سامانی با نگارۀ صدرالدین عینی‬

‫ده سامانی با نگارۀ میرسیدعلی همدانی‬


‫‪193‬‬ ‫نگاره ها‬

‫بیست سامانی با نگارۀ ابن سینا‬

‫اشخاص(بزرگان‪ ،‬استادان دانشگاه و ‪)...‬‬

‫صدرالدین عینی و فرزندانش‬ ‫صدرالدین عینی‬


‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪194‬‬

‫محمدعلی عجمی‬ ‫امامعلی رحمانف‬

‫دکتر کمال الدین عینی‬ ‫گلرخسار صفی آوا‬

‫دکتر جوره بیک نذری‬ ‫دکتر عایشه حامدوا‬


‫‪195‬‬ ‫نگاره ها‬

‫پروفسور خدای نظر عصازاده‬ ‫استاد محمدجان شکوری‬

‫امر یزدان علی مردان‬ ‫پروفسور دادخدا سیم الدین اف‬

‫دکتر حسن قریبی‬ ‫دکتر مسعود قاسمی‬


‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪196‬‬

‫دکتر ظاهر احراری‬

‫محمد هوشمندفر‪ ،‬مدیر صدا و سیمای ‬


‫ایران در تاجیکستان‬

‫دکتر میرزا مال احمدوف‬

‫بابایف‬

‫علی نوربار‪ ،‬مدیر خبرگزاری ایرنا در تاجیکستان‬


‫‪197‬‬ ‫نگاره ها‬

‫مکانها (تار یخی‪ ،‬دیدنی و ‪)...‬‬

‫تندیس صدرالدین عینی‬

‫میدان عینی‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪198‬‬

‫تندیس مبارزان در میدان عینی‬

‫تندیسی دیگر از مبارزان در میدان عینی‬


‫‪199‬‬ ‫نگاره ها‬

‫تندیس مبارزان در میدان عینی‬

‫آرامگاه کمال الدین عینی در پارک عینی‬

‫آرامگاه مقدمه اشرفی‬ ‫آرامگاه رودکی در تاجیکستان‬


‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪200‬‬

‫تندیس محمد جریر طبری‬

‫سفارت کنونی ایران در تاجیکستان‬


‫‪201‬‬ ‫نگاره ها‬

‫سنگ نگاره ای موزاییکی در میدان‬

‫فروشگاه فرآورده های دستی در بازار سوم‬


‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪202‬‬

‫تندیس باباجان غفوروف‬

‫دختران و زنان تاجیکی با لباس بومی‬

‫همایش فردوسی‬

‫از راست‪ :‬نویسنده‪ ،‬دکتر کمال عینی‪ ،‬غالمرضا محمدی در همایش فردوسی‬
‫‪203‬‬ ‫نگاره ها‬

‫از راست‪ :‬نویسنده‪ ،‬غالمرضا محمدی‪ ،‬گلرخسار صفی آوا‪ ،‬محمدحسین خوش آمدی در همایش فردوسی در ‬
‫رایزنی فرهنگی ایران‬

‫همایش فردوسی در رایزنی فرهنگی‬


‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪204‬‬

‫از راست‪ :‬نویسنده‪ ،‬غالمرضا محمدی‪ ،‬محمدحسین خوش آمدی‬

‫نگارههای دسته جمعی و یادگاری‬

‫ّ‬
‫است ایستاده‪ :‬حسین مسرت‪ ،‬غالمرضا محمدی‪ ،‬علی نوربار‪ ،‬سعید عرفان نژاد و سعید نوربار‬‫از ر‬
‫نشسته‪ :‬محمدحسین خوش آمدی‪ ،‬مجتبی عرفان نژاد‬
‫‪205‬‬ ‫نگاره ها‬

‫با غالمرضا محمدی در میدان عینی‬

‫آقای سیدرضا انتظارقاﺋم در دوشنبه‬


‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪206‬‬

‫از راست‪ :‬پروینه‪ ،‬آنجلیکا‪ ،‬بحرالدین علوی‪ ،‬غالمرضا محمدی‬

‫از راست‪ :‬حسین مسرت‪ ،‬عایشه حامدوا‪ ،‬غالمرضا محمدی‬


‫‪207‬‬ ‫نگاره ها‬

‫از راست‪ :‬یکی از مقام های تاجیک‪ ،‬نمایندۀ صلیب سرخ‪ ،‬خوش آمدی‪ ،‬نوربار‪ ،‬عرفان نژاد‬

‫همراه با آقای مرندی رایزن فرهنگی در چایخانۀ راحت‬


‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪208‬‬

‫در یکی از معرکه ها‬

‫غالمرضا محمدی و نگینه سراجیوا با نویسنده در چهل و چهار چشمه‬


‫‪209‬‬ ‫نگاره ها‬

‫مهمانی پس از دفاع در کافه فرهنگ‬

‫مهمانی پس از دفاع در کافۀ فرهنگ‬


‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪210‬‬

‫روبروی اتفاق نویسندگان‬

‫نزدیک تاالر عینی با غالمرضا محمدی‬


‫‪211‬‬ ‫نگاره ها‬

‫پارک عینی‪ ،‬پای تندیس غفوررف‬

‫آقای محمدی در حال نواختن ارگ‬


‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪212‬‬

‫از راست‪ :‬دکتر کمال عینی‪ ،‬غالمرضا محمدی و نویسنده روبروی دانشگاه تاجیکستان‬

‫سلطان غالمی و محمدحسین خوش آمدی‬ ‫به همراه غالمرضا محمدی‬


‫‪213‬‬ ‫نگاره ها‬

‫شب آخر در منزل دکتر کمال الدین عینی به همراه وی‬

‫گلرخسار صفی آوا در مهمانسرای دانشگاه یزد‬ ‫پیشواز در فرودگاه یزد‬


‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪214‬‬

‫کتابها‬

‫چکیدۀ رسالۀ تذکرۀ میکده به روسی‬ ‫روی جلد رسالۀ دکترا‬

‫فرهنگ مصادر زبان ها و گویش های ایرانی تاجیکستان‬ ‫فرهنگ زبان یغنابی‬
‫‪215‬‬ ‫نگاره ها‬

‫فرهنگ نام های تاجیکی‬ ‫فرهنگ نام های تاجیکی‬


‫کارنامۀ آثار نویسنده‬

‫کتاب‌ها – جزوه‌ها‬

‫الف – پژوهش و نگارش (تألیف)‬


‫آب‌انبار‌های شهر یزد (درآمدی بر پیشینه‪ ،‬کارکرد و ساختار آن‌ها)‪ ،‬تهران‪ :‬یزدا‪ ،‬چاپ دوم‪( 1398 ،‬چاپ ّاول‪،‬‬
‫‪ ،)1389‬بیاضی‪ 320 ،‬ص‪ّ ،‬‬
‫مصور‪.‬‬
‫آتش جان‌سوز (زندگی‪ ،‬آثار و اشعار وحشی بافقی) یزد‪ :‬طلوع فردا‪ ،1392 ،‬وزیری‪ 236 ،‬ص‪ّ ،‬‬
‫مصور‪.‬‬
‫آذر یزدی‪ ،‬شیفتۀ کتاب‪ ،‬یزد‪ :‬اندیشمندان یزد‪ ،1394 ،‬رقعی‪ ،‬نه ‪ 108 +‬ص‪.‬‬
‫آقا رضا سعیدی‪ ،‬تهران‪ :‬خانۀ کتاب (مشاهیر نشر کتاب ایران‪ ،1394 ،)2 ،‬پالتویی‪ 48 ،‬ص‪.‬‬
‫از خاک تا خشت‪ ،‬خشت از دیدگاه معماری و مردم‌شناسی‪ ،‬تهران‪ :‬یزدا‪ ،‬چاپ دوم‪( 1399 ،‬چاپ نخست‪،‬‬
‫‪ 326 ،)1394‬ص‪ّ ،‬‬
‫مصور‪.‬‬
‫امید شعر؛ مهدی اخوان ثالث‪ ،‬مشهد‪ :‬طنین قلم‪ ،‬حوزۀ هنری خراسان رضوی (مشاهیر ادب خراسان‪،)6 ،‬‬
‫‪ ،1396‬رقعی‪ 208 ،‬ص‪ّ ،‬‬
‫مصور‪.‬‬
‫بادیۀ عشق (گفتارهایی دربارۀ زندگی و آثار وحشی بافقی)‪ ،‬یزد‪ :‬اندیشمندان یزد‪ ،1396 ،‬وزیری‪ 776 ،‬ص‪.‬‬
‫مصور‪312 ،‬ص‪( .‬با‬ ‫بحر عشق (یادنامۀ نکوداشت شارق یزدی)‪ ،‬یزد‪ :‬اندیشمندان یزد‪ ،‬گیتا‪ ،1398 ،‬رقعی‪ّ ،‬‬
‫همکاری اکبر قلمسیاه)‪.‬‬
‫بقای شعر؛ علی باقر زاده «بقا»‪ ،‬مشهد‪ :‬طنین قلم‪ ،‬حوزۀ هنری خراسان رضوی (مشاهیر ادب خراسان‪،)4 ،‬‬
‫‪ ،1395‬رقعی ‪ 183‬ص‪ّ ،‬‬
‫مصور‪.‬‬
‫ّ‬
‫پرده‌گشا‪ ،‬راز نما (مروری بر زندگی و آثار رشیدالدین میبدی)‪ ،‬تهران‪ :‬همشهری (مجموعۀ اندیشه‌مندان ایران و‬
‫اسالم‪ ،1389 ،)24 ،‬رقعی‪ 164 ،‬ص‪.‬‬
‫پژوهشی در آب‌انبارهای شهر یزد‪ ،‬به سفارش‪ :‬پایگاه میراث فرهنگی شهر یزد‪ ،‬یزد‪ :‬اندیشمندان یزد‪ ،‬چاپ دوم‪،‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪218‬‬

‫ّ‬
‫‪( ،1389‬چاپ نخست‪ ،)1384 ،‬وزیری‪ 204 ،‬ص‪ ،‬مصور‪ //‬بوستون آمریکا‪ :‬رسانۀ گروهی پارس‪ ،‬چاپ سوم‪ ،‬‬
‫‪ ،1398‬وزیری‪200 ،‬ص‪ .‬‬
‫ّ‬
‫پناه مردم‪ ،‬در احواالت و کرامات آیت آلله حاج شیخ غالمرضای یزدی (فقیه خراسانی)‪ ،‬تهیه‪ :‬مرکز مطالعات ‬
‫ّ‬
‫سول‪ ،‬یزد‪ :‬اندیشمندان یزد‪ ،1391 ،‬پالتویی‪156 ،‬ص‪ ،‬مصور‪( .‬بدون نام)‪ .‬‬ ‫ّ‬
‫فرهنگی و پژوهشی ریحانه الر‬
‫ّ‬
‫ الله حاﺋری میبد‪ ،1395 ،‬وزیری‪ 441 ،‬ص‪ ،‬مصور‪ .‬‬ ‫پویای فرهنگ (ارج نامۀ استاد عبدالعظیم پویا)‪ ،‬میبد‪ :‬دانشگاه آیت‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ادی‪ ،‬زندگی و شعر فرخی یزدی‪ ،‬ویراستار‪ :‬پیام شمس الدینی‪ ،‬تهران‪ :‬ثالث‪ ،‬چاپ سوم‪( 1399 ،‬چاپ ‬ ‫پیشوای آز‬
‫ّاول ‪ ،1384‬چاپ دوم‪ ،)1396 ،‬رقعی‪ 752 ،‬ص‪ ،‬مصور‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ نامۀ رشتۀ زبان و ادبیات فارسی دانشگاه ملی تاجیکستان‪ ،‬استاد ‬ ‫تذکرۀ میکده و مقام آن در ادبیات تاجیکی‪ ،‬پایان‬
‫ّ‬
‫راهنما‪ :‬دکتر کمال الدین عینی‪ ،1383 ،‬رحلی ‪ 200‬ص‪ .‬‬
‫ّ‬
‫تصحیح و نقد دو نسخۀ خطی «سفر به جنوب ایران» با تﺄکید بر بررسی تاریخ اجتماعی یزد در عصر قاجار‪ ،‬استاد راهنما‪ :‬‬
‫ّ‬
‫ شناسی‪ ،1396 ،‬رحلی ‪ 300‬ص‪ ،‬مصور‪ .‬‬ ‫دکتر فریبا افکاری‪ ،‬پایان نامۀ کارشناسی ارشد رشتۀ نسخه شناسی بنیاد ایران‬
‫تندیس پارسایی‪ ،‬نانوشته هایی از زندگی و مکارم اخالقی آیت الله حاج شیخ غالمرضا یزدی (فقیه خراسانی)‪ ،‬تدوین ‬
‫ایش اول‪ ،1378 ،‬‬‫د کاظمینی‪ ،‬قم‪ :‬تشیﻊ‪ ،‬ویر ّ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫د اسفندیاری‪ ،‬به اهتمام‪ :‬محم‬ ‫ّ‬
‫استار‪ :‬محم‬ ‫ّ‬
‫و تنظیم‪ :‬حسین مسرت‪ ،‬ویر‬
‫ّ‬
‫ایش دوم‪ ،1384 ،‬وزیری‪ ،‬مصور‪450 ،‬ص‪ .‬‬ ‫ّ‬
‫ر‪360 ،‬ص‪ //‬قم‪ :‬صحیفۀ خرد‪ ،‬بنیاد ریحانه الرسول یزد‪ ،‬ویر‬ ‫ّ‬
‫وزیری‪ ،‬مصو‬
‫چکیدۀ تاریخ فرهنگ و ادب یزد در عصر قاجار‪ ،‬تهران‪ :‬یزدا‪ ،1398 ،‬رقعی‪148 ،‬ص‪ .‬‬
‫ّ‬
‫خبرنامۀ کنگرۀ بزرگداشت ابوالفضل رشید الدین میبدی‪( ،‬کارگروهی)‪ ،‬یزد‪ :‬دبیرخانۀ کنگرۀ میبدی‪ ،‬ش ‪3-1‬‬
‫(‪ )1374/2/7-5‬‬
‫ّ‬
‫خالصه مقاالت کنگرۀ بزرگداشت ابوالفضل رشیدالدین میبدی‪( ،‬کار گروهی)‪ ،‬یزد‪ :‬دبیرخانۀ کنگرۀ‪ ...‬میبدی ‬
‫(سلسله انتشارات کنگره‪ ،‬ش ‪ ،1374 )7‬رحلی‪ 90 ،‬ص‪ .‬‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫دانشورز‪ ،‬ویژه نامۀ کتابخانه و موزۀ وزیری یزد‪ ،‬به کوشش‪ :‬حسین مسرت‪( ،‬تیر ‪ 30 ،)1388‬ص‪ ،‬مصور‪ ،‬رنگی‪ .‬‬
‫ّ‬
‫درضا اولیاء‪ ،‬یزد‪ :‬دفتر فنی حفاظت آثار باستانی ‬ ‫ّ‬
‫ایش‪ :‬محم‬ ‫ّ‬
‫ های زرتشتیان یزد‪ ،‬پژوهش‪ :‬حسین مسرت‪ ،‬ویر‬ ‫دخمه‬
‫ّ‬
‫یزد‪ ،1365 ،‬بیاضی‪ ،‬مصور‪ .‬‬
‫ّ‬
‫در آیینۀ خشت خام‪ ،‬خشت از دیدگاه معماری و مردم شناسی‪ ،‬قم‪ :‬بقیﺔ العتره و اندیشمندان یزد‪ ،1384 ،‬وزیری‪ 221 ،‬ص‪ .‬‬
‫ّ‬
‫در آیینۀ روزها‪ ،‬درنگی بر کتاب روزها اثر دکتر محمدعلی اسالمی ندوشن‪ ،‬میبد‪ :‬بنیاد میبدی‪ ،1391 ،‬رقعی ‪310‬‬
‫ّ‬
‫ص‪( .‬با همکاری پیام شمس الدینی)‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ انتشار‪ ،‬چاپ اول و دوم‪ ،‬‬ ‫ های دکتر محمدعلی اسالمی ندوشن)‪ ،‬تهران‪ :‬شرکت سهامی‬ ‫ّ‬ ‫دیباچه ها (برگرفته از کتاب‬
‫‪ ،1392‬رقعی‪ 396 ،‬ص‪ .‬‬
‫ّ‬
‫دیدگاه ها (دربارۀ آثار دکتر محمدعلی اسالمی ندوشن)‪ ،‬تهران‪ :‬شرکت سهامی انتشار‪ ،1394 ،‬وزیری‪ 5 ،‬ج‪ .‬ج ‬
‫‪ :1‬دربارۀ فردوسی و شاهنامه‪ 267 ،‬ص؛ ج ‪ :2‬روزها‪ 304 ،‬ص؛ ج ‪ :3‬دربارۀ جامعه و فرهنگ‪ 183 ،‬ص؛ ج ‪ :4‬‬
‫ّ‬
‫نوشته هایی در تاریخ و ادب‪ 173 ،‬ص؛ ج ‪ :5‬کارنامۀ ادبی‪ 237 ،‬ص‪( .‬به همراه پیام شمس الدینی) ‬
‫رضا مدرس یزدی‪ ،‬تهران‪ :‬خانۀ کتاب (مشاهیر نشر کتاب ایران‪ ،1395 ،)17 ،‬پالتویی‪ 48 ،‬ص‪ .‬‬ ‫ّ‬
‫‪219‬‬ ‫کارنامۀ آثار نویسنده‬

‫ّ‬
‫روحانی فرهنگ دوست (یادمان شادروان وزیری یزدی)‪ ،‬یزد‪ :‬اندیشمندان یزد‪ ،1389 ،‬وزیری‪ 204 ،‬ص‪ ،‬مصور‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ آورد دیدار دوستانه با دکتر محمدعلی اسالمی ندوشن)‪ ،‬یزد‪ :‬شورای شعر و ادب استان یزد‪ ،‬‬ ‫روشن تر از روشن (ره‬
‫ّ‬
‫‪ ،1384‬رقعی‪ 240 ،‬ص‪ ،‬مصور‪ .‬‬
‫رهاورد دیدار‪ ،‬مجموعۀ سخنرانی ها‪ ،‬مقاالت‪ ،‬پیام ها و اشعار دیدار دوستانه با دکتر اسالمی ندوشن‪ ،‬به اهتمام‪ :‬‬
‫ّ‬
‫ ندوشن‪ ،‬به کوشش‪ :‬حسین مسرت‪ ،‬یزد‪ :‬انجمن شعر و ‬ ‫یدالله جاللی پندری‪ ،‬به همراه کتابشناسی دکتر اسالمی‬
‫ّ‬
‫ادب یزد‪ ،1384 ،‬رقعی ‪ 368‬ص‪ ،‬مصور‪ .‬‬
‫مصور‪ .‬‬ ‫زندگی‪ ،‬آثار و خدمات غالمرضا آگاه‪ ،‬اراﺋۀ به خانوادۀ آگاه‪ ،1397 ،‬رحلی‪ 25 + 70 ،‬ص‪ّ ،‬‬
‫ّ‬
‫ استاد مهدی آذر یزدی‪[ ،‬به کوشش‪ :‬حسین مسرت] ویراستار‪ :‬امید قنبری‪ ،‬تهران‪ :‬‬ ‫زندگی نامه و خدمات علمی‬
‫ّ‬
‫انجمن آثار و مفاخر فرهنگی‪ ،‬چاپ دوم‪( 1388 ،‬چاپ نخست ‪ ،)1385‬رقعی‪ 314 ،‬ص‪ ،‬مصور‪( .‬بدون نام)‪ .‬‬
‫ّ‬
‫زندگی و آثار استاد محمود مشروطه (دارالعباده به روایت تصویر)‪ ،‬پژوهش برای شورای پژوهش اداره کل فرهنگ و ‬
‫ّ‬
‫ استان یزد‪ ،1388 ،‬رحلی‪ 110 ،‬ص‪ ،‬مصور‪ // .‬یزد‪ :‬انتشارات مشروطه‪ ،1400 ،‬وزیری‪( ،‬زیر چاپ) ‬ ‫ارشاد اسالمی‬
‫ّ‬
‫سفرها و سخن ها (مجموعۀ چند سفرنامه و مصاحبه) ‪ :‬حسین بشارت‪ ،‬گردآوری و تدوین‪ :‬حسین مسرت‪ ،‬یزد‪ :‬‬
‫اندیشمندان یزد‪ ،1389 ،‬وزیری‪ 306 ،‬ص‪ .‬‬
‫سید احمد اخوان دستمالچی‪ ،‬تهران‪ :‬خانۀ کتاب (مشاهیر وقف کتاب در ایران‪ ،‬ش ‪ ،1397 ،)2‬پالتویی‪ 48 ،‬ص‪ .‬‬
‫سید علی محمد وزیری یزدی‪ ،‬تهران‪ :‬خانۀ کتاب (مشاهیر وقف کتاب در ایران‪ ،‬ش ‪ ،1397 ،)1‬پالتویی‪ 48 ،‬ص‪ .‬‬ ‫ّ‬
‫ّ‬
‫سیمای یزد‪ ،‬مترجم‪ :‬علیرضا قدیری‪ ،‬یزد‪ :‬اندیشمندان یزد‪ ،1392 ،‬خشتی‪ 264 ،‬ص‪ ،‬مصور‪ ،‬رنگی‪( .‬دوزبانه)‪ .‬‬
‫ات فرخی یزدی‪ ،‬یزد‪ :‬انجمن آثار و مفاخر فرهنگی استان یزد‪ ،1378 ،‬وزیری‪ ،‬‬ ‫شاعر لب دوخته‪ ،‬زندگی و مبارز ّ‬
‫ّ‬
‫بیست وشش ‪ 428 +‬ص‪ ،‬مصور‪ .‬‬
‫محمدکاظم طباطبایی یزدی‪ ،‬یزد‪ :‬‬‫شکوه پارسایی و پایداری‪ ،‬زندگی و مبارزات و آثار آیت الله العظمی سید ّ‬
‫ّ‬
‫ل و دوم‪ ،1375 ،‬رقعی‪ 174 + 18 ،‬ص‪ ،‬مصور‪( .‬بدون نام) ‬ ‫ّ‬
‫فرمانداری یزد‪ ،‬چاپ او‬
‫ّ‬
‫د بامشاد‪ ،‬یزد‪ :‬اندیشمندان یزد‪ ،1390 ،‬وزیری‪ 226 ،‬ص‪ ،‬مصور‪ ،‬‬ ‫ّ‬
‫ نامه و یادنامۀ دکتر محم‬ ‫طبیب دل ها‪ ،‬زندگی‬
‫رنگی‪( .‬بدون نام) ‬
‫ّ‬
‫فهرست الفبایی کتاب های خطی پزشکی کتابخانۀ وزیری یزد‪ ،‬یزد‪ :‬کتابخانۀ وزیری یزد‪ ،1393 ،‬وزیری‪170 ،‬‬
‫ص‪( .‬به همراه‪ :‬منوچهر آراسته) ‬
‫قلمستان‪ ،‬ویژه نامۀ هفتمین همایش ایران شناسی‪ ،‬نکوداشت استاد عبدالعظیم پویا‪ ،1395/2/29 ،‬وزیری‪ 112 ،‬ص‪ .‬‬
‫ّ‬
‫یزد‪ ،1399 ،‬رقعی‪288 ،‬ص‪ ،‬مصور‪ .‬‬ ‫ّ‬
‫آقا مسرت)‪ ،‬یزد‪ :‬اندیشمندان ‬ ‫ّ‬
‫کارگشای مردم (یادمان چهلمین سال درگذشت عباس ‬
‫ّ‬
‫‪ ،)1390-‬یزد‪:‬اندیشمندان یزد‪ ،1400 ،‬رقعی‪273 ،‬ص‪ ،‬مصور‪ .‬‬ ‫کارنامۀ نشر علوم انسانی یزد (‪1395‬‬
‫ّ‬
‫کتاب شناسی ابوالفضل رشیدالدین میبدی (تحلیلی – توصیفی) ‪ :‬یزد‪ :‬انجمن آثار و مفاخر فرهنگی (سلسله ‬
‫ّ‬
‫ات کنگره‪ ،‬ش ‪ ،1374 ،)4‬وزیری‪ 22+ 210 + 81 ،‬ص‪ ،‬مصور‪ .‬‬ ‫انتشار‬
‫کتاب شناسی اخوان ثالث‪ ،‬یزد‪ :‬آرتاکاوا‪ ،1394 ،‬وزیری‪ 262 ،‬ص‪ .‬‬
‫ّ‬
‫کتابشناسی فرخی یزدی‪ ،‬یزد‪ :‬انجمن آثار و مفاخر فرهنگی استان یزد‪ ،1378 ،‬رقعی‪ ،‬هیجده ‪ 160 +‬ص‪ ،‬مصور‪ .‬‬ ‫ّ‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪220‬‬

‫کتابشناسی وحشی بافقی‪ ،‬یزد‪ :‬توز و قلم‪ ،1392 ،‬وزیری‪ 240 ،‬ص‪ .‬‬
‫گزارش زندگی‪ ،‬آثار و خدمات افراد برجستۀ خاندان صدر‪ّ ،‬نواب و خانواده های وابسته به آن‪ ،‬اراﺋه به آقای ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬
‫لی یزدی‪ ،1397 ،‬رحلی‪ 118 ،‬ص‪ ،‬مصور‪ ،‬رنگی‪ .‬‬ ‫عبدالرضا توک‬
‫ّ‬
‫گزیده اشعار وحشی بافقی‪ ،‬انتخاب و شرح‪ :‬حسین مسرت‪ ،‬تهران‪ :‬قطره (مجموعۀ ادب فارسی؛ ‪ ،1378 ،)25‬‬
‫وزیری‪ 189 ،‬ص‪ .‬‬
‫ّ‬
‫گنﺞ کویر (پیشینه و کارنامۀ کتابخانۀ وزیری یزد)‪ ،‬یزد‪ :‬اندیشمندان یزد‪ ،1389 ،‬وزیری‪ 170 ،‬ص‪ ،‬مصور‪ .‬‬
‫ّ‬
‫مردی با باوری بلند و روشن (زندگی‪ ،‬آثار و افکار استاد محمدکریم پیرنیا)‪ ،‬یزد‪ :‬دبیرخانۀ جشنوارۀ کشوری هنر های ‬
‫ّ‬
‫اکسی) ‪ //‬یزد‪ :‬بنیاد محمدکریم پیرنیا‪ ،‬چاپ ‬ ‫ّ‬
‫می (یادمان استاد پیرنیا)‪ ،1377 ،‬رحلی‪ 80 ،‬ص‪ ،‬مصور‪( .‬زیر‬ ‫ّ‬
‫تجس‬
‫ّ‬
‫ایش دوم‪ ،1399 ،‬رقعی‪80 ،‬ص‪ ،‬مصور‪ .‬‬ ‫ّ‬
‫دوم‪ ،1393 ،‬رحلی‪80 ،‬ص‪ ،‬مصور (زیراکسی) ‪ //‬تهران‪ :‬یزدا‪ ،‬ویر‬
‫ّ‬
‫مسجد جامﻊ کبیر یزد‪ ،‬یزد‪ :‬اندیشمندان یزد‪ ،1391 ،‬رقعی‪ 120 ،‬ص‪ ،‬مصور‪ ،‬رنگی‪ .‬‬
‫ّ‬
‫درضا اولیاء‪ ،‬یزد‪ :‬دفتر فنی حفاظت آثار ‬ ‫ّ‬
‫ت‪ ،‬به کوشش‪ :‬محم‬ ‫ّ‬
‫مسجد علیا نعیم آباد یزد‪ ،‬پژوهش‪ :‬حسین مسر‬
‫ّ‬
‫باستانی یزد‪ ،1365 ،‬بیاضی‪ ،‬مصور‪ .‬‬
‫مهدی آذر یزدی‪ ،‬تهران‪ :‬خانۀ کتاب (مشاهیر کتابشناسی معاصر ایران‪ ،1394 ،)15 ،‬پالتویی‪ 48 ،‬ص‪ .‬‬
‫میراث نیاکان (یادنامۀ مهدی اخوان ثالث)‪ ،‬یزد‪ :‬اندیشمندان یزد‪ ،1396 ،‬وزیری‪ 304 ،‬ص‪ //‬بوستون‪ :‬رسانۀ ‬
‫گروهی پارس آمریکا‪ ،‬چاپ دوم‪ ،1398 ،‬وزیری‪ 304 ،‬ص‪ .‬‬
‫ا محمد کاظمینی‪ ،‬تهران‪ :‬خانۀ کتاب (مشاهیر وقف کتاب در ایران‪ ،‬ش ‪ ،1398 ،)4‬پالتویی‪ 48 ،‬ص‪ .‬‬ ‫میرز ّ‬
‫نادر فرخنده پیام (زندگی و اشعار وحشی بافقی)‪ ،‬یزد‪ :‬آموزش وپرورش یزد و استانداری یزد‪ ،1372 ،‬وزیری‪ 72 ،‬ص‪ .‬‬
‫ّ‬
‫درضا اولیاء‪ ،‬یزد‪ :‬دفتر فنی حفاظت آثار ‬ ‫ّ‬
‫ت‪ ،‬به کوشش‪ :‬محم‬ ‫ّ‬
‫اویۀ یزد‪ ،‬پژوهش‪ :‬حسین مسر‬ ‫نگاهی به مسجد ز‬
‫ّ‬
‫باستانی یزد‪ ،1363 ،‬بیاضی‪ ،‬مصور‪ .‬‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ویژه نامۀ ایرج افشار‪ ،‬سردبیر ویژه نامه‪ :‬حسین مسرت‪ ،‬مجلۀ یزد و یزدی ها‪ ،‬س ‪ ،10‬ش‪( 36‬پاییز ‪ ،)1397‬‬
‫رحلی‪ 152 ،‬ص‪ .‬‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ویژه نامۀ کنگرۀ بزرگداشت فرخی یزدی‪[ ،‬به کوشش‪ :‬حسین مسرت]‪ ،‬یزد‪ :‬دبیرخانۀ کنگرۀ بزرگداشت فرخی ‬ ‫ّ‬
‫ّ‬
‫یزدی‪ ،1378 ،‬رقعی‪ 110 ،‬ص‪ ،‬مصور‪( .‬بدون نام) ‬
‫ّ‬ ‫ویژه نامۀ همایش نکوداشت استاد مهدی آذر یزدی‪ ،‬به کوشش‪ :‬حسین ّ‬
‫مسرت و پیام شمس الدینی‪ ،‬یزد‪ :‬بنیاد ‬
‫ّ‬
‫سول یزد و اندیشمندان یزد‪ ،1383 ،‬رقعی‪ 128 ،‬ص‪ ،‬مصور‪ .‬‬ ‫ریحانه ّ‬
‫ الر‬
‫ االسالم وزیری یزدی‪ ،‬به کوشش‪ :‬حسین مسرت‪ ،‬یزد‪ :‬بنیاد ریحانه ّ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ الرسول یزد‪ ،1380 ،‬‬ ‫یادمان شادروان حجه ‬
‫ّ‬
‫رقعی‪ 88 ،‬ص‪ ،‬مصور‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ان)‪ ،‬چاپ دوم ‪( 1391‬چاپ نخست‪ ،)1389 ،‬رحلی‪ 144 ،‬ص‪ ،‬مصور‪ ،‬‬ ‫یزد‪ ،‬تهران‪ :‬مدرسه (سرزمین من ایر‬
‫رنگی‪( .‬به نادرست نام مهدی آذر یزدی به عنوان نویسندۀ همکار آمده است)‪ .‬‬
‫ّ‬
‫یزدانش‪ ،‬تاریخچۀ سی سالۀ دانشگاه یزد‪ ،‬یزد‪ :‬دانشگاه یزد‪ ،1397 ،‬وزیری‪380 ،‬ص‪ ،‬مصور‪ ،‬رنگی‪( .‬همراه با ‬
‫جلیل شاهی‪ ،‬گلپر نصری)‪ .‬‬
‫‪221‬‬ ‫کارنامۀ آثار نویسنده‬

‫یزد شناس نامور‪ ،‬زندگی‪ ،‬آثار و خدمات استاد ایرج افشار بویژه به یزد‪ ،‬یزد‪ :‬بنیاد میبدی و انجمن چهارسوق کویر ‬
‫ّ‬
‫اردکان‪ ،1390 ،‬رقعی‪ 132 ،‬ص‪ ،‬مصور‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ های عمومی استان یزد‪ ،1376 ،‬ج ‪ 1156 + 25 ،1‬ص‪ ،‬مصور‪ / .‬تهران‪ :‬‬ ‫یزد‪ ،‬یادگار تاریخ‪ ،‬یزد‪ :‬انجمن کتابخانه‬
‫ّ‬
‫دف‪ ،‬ویرایش دوم‪ ،1395 ،‬رحلی‪ ،‬سی ‪ 572 +‬ص‪ ،‬مصور‪ ،‬رنگی‪ /‬یزد‪ ،‬یادگار تاریخ‪ ،‬ویراستار‪ :‬پیام شمس ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ان‪ :‬یزدا‪ ،1398 ،‬رحلی‪ ،‬مصور‪ ،‬رنگی‪24+696+24 ،‬ص‪ ،‬جلد دوم ‪ /‬یزد‪ ،‬یادگار تاریخ‪ ،‬ویراستار‪ :‬‬ ‫الدینی‪ ،‬تهر‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ینی‪ ،‬یزد‪ :‬اندیشمندان یزد‪ ،1400 ،‬رحلی‪ ،‬مصور‪ ،‬رنگی‪ ،‬؟ ؟ ؟ ص‪ ،‬جلد سوم (در دست چاپ)‪ .‬‬ ‫پیام شمس الد‬

‫ب – کوشش (تﺼﺤیﺢ)‬
‫ّ‬
‫دکاظم طباطبایی یزدی‪ ،‬به کوشش‪ :‬حسین مسرت‪ ،‬یزد‪ :‬‬ ‫ّ‬
‫ نامه» ‪ :‬سید محم‬ ‫بستان نیاز و گلستان راز «مناجات‬
‫انجمن آثار و مفاخر فرهنگی یزد؛ وصال‪ ،1384 ،‬رقعی‪ ،‬بیست ‪ 152 +‬ص‪ / .‬قم‪ :‬بنیاد بین المللی دعا‪ ،‬ویرایش ‬
‫دوم‪( 1400 ،‬در دست چاپ)‪ .‬‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫تذکرۀ میکده‪ :‬سید محمدعلی وامق یزدی‪ ،‬به کوشش‪ :‬حسین مسرت‪ ،‬تهران‪ :‬فرهنگ ایران زمین (ش ‪ )37‬و ‬
‫سلسله نشریات ما‪ :1371 ،‬وزیری‪ 352 ،‬ص‪ .‬‬
‫ّ‬
‫اه با تاریخ ادبیات یزد در عصر قاجار‪ :‬محمدعلی وامق یزدی‪ ،‬به کوشش و پژوهش‪ :‬حسین ‬ ‫ّ‬ ‫تذکرۀ میکده‪ ،‬همر‬
‫ّ‬
‫مسرت‪ ،‬یزد‪ :‬اندیشمندان یزد و بنیاد ریحانه الرسول یزد‪[ ،‬ویرایش دوم]‪ ،1381 ،‬وزیری‪ 784 ،‬ص‪ .‬‬ ‫ّ‬
‫ّ‬
‫خی یزدی (فارسی و انگلیسی) [بر پایۀ دیوان فرخی یزدی به کوشش‪ :‬حسین ‬ ‫ّ‬
‫ ای از دیوان فر‬ ‫ترجمۀ مقابله ای گزیده‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫مسرت‪ ،‬نشر انجمن آثار و مفاخر فرهنگی یزد]‪ ،‬ترجمه‪ :‬عالءالدین پازارگادی‪ ،‬تهران‪ :‬رهنما‪ ،1381 ،‬وزیری‪ ،‬‬
‫‪624‬ص‪( .‬بدون نام) ‬
‫ّ‬
‫دیوان اشعار کاظم ثابتی اشرف (مسعود یزدی)‪ ،‬به کوشش‪ :‬حسین مسرت‪ ،‬کاظم کشمیرشکن‪ ،‬یزد‪ :‬اندیشمندان ‬
‫یزد‪ ،1396 ،‬وزیری ‪ 364‬ص‪ .‬‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫دیوان طلعت یزدی (تفتی)‪ ،‬به کوشش‪ :‬حسین مسرت‪ ،‬تهران‪ :‬سلسله نشریات ما (چاپ نکرد)‪ .‬‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ین نقشبند یزدی‪ ،‬به کوشش‪ :‬حسین مسرت‪ ،‬یزد‪ :‬اندیشمندان یزد‪ ،1393 ،‬وزیری‪ 240 ،‬ص‪ .‬‬ ‫دیوان غیاث الد‬
‫ّ‬
‫اه با اشعار نویافته‪ ،‬به کوشش‪ :‬حسین مسرت‪ ،‬یزد‪ :‬انجمن آثار و مفاخر فرهنگی استان یزد‪ ،‬‬ ‫ّ‬
‫دیوان فرخی یزدی؛ همر‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫‪ ،1378‬وزیری‪ ،‬دوازده ‪45 + 470 +‬ص‪ ،‬مصور‪// .‬تهران ‪ :‬قطره‪[ ،‬ویرایش دوم]‪ ،1380 ،‬وزیری‪ 484 ،‬ص‪( .‬با مقدمۀ ‬
‫ّ‬
‫ایش سوم]‪ ،1391 ،‬وزیری‪ ،‬هفتاد و سه ‪ 510+‬ص‪ ،‬مصور‪ .‬‬ ‫ّ‬
‫دکتر محمدعلی اسالمی ندوشن)‪ // .‬تهران‪ :‬مولی [ویر‬
‫ّ‬
‫دیوان قضایی یزدی‪[ :‬تصحیح و مقابله‪ :‬حسین مسرت]‪ ،‬به کوشش‪ :‬احمد کرمی‪ ،‬تهران‪ :‬ما‪ ،1370 ،‬وزیری‪ ،‬‬
‫‪ 229‬ص‪( .‬بدون نام) ‬
‫ّ‬
‫رباعیات مﺆمن یزدی (به همراه چند غزل و قطعه) ‪ :‬مﺆمن حسین یزدی‪ ،‬به کوشش‪ :‬حسین مسرت‪ ،‬تهران‪ :‬مرکز ‬ ‫ّ‬
‫پژوهشی میراث مکتوب (زبان و ادبیات فارسی‪ ،1394 ،)65 ،‬وزیری‪ ،‬هشتاد ‪ 300 +‬ص‪ .‬‬
‫ّ‬
‫سفر به جنوب ایران‪ :‬آلبرت هوتوم شیندلر‪ ،‬ترجمه و تلخیﺺ‪ :‬ناشناس‪ ،‬به کوشش و گزارش‪ :‬حسین مسرت‪ ،‬‬
‫ّ‬
‫ان‪ :‬یزدا و مرکز کرمان شناسی‪ ،1399 ،‬وزیری‪206 ، ،‬ص‪ ،‬مصور‬ ‫تهر‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪222‬‬
‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬
‫اده‪[ ،‬به کوشش‪ ،‬دیباچه و باز آفرینی‪ :‬حسین مسرت]‪ ،‬با مقدمه‪ :‬ایرج ‬
‫اده‪ :‬محمدحسین منشی ز‬ ‫سفرنامۀ منشی ز‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫افشار‪ ،‬به سرمایه‪ :‬محمدباقر منشی زاده‪ ،‬یزد‪ :‬بی نا‪ ،1371 ،‬وزیری‪ ،‬چهل وچهار ‪ 266 +‬ص‪ ،‬مصور‪( .‬بدون نام) ‬
‫ّ‬
‫خی یزدی‪ ،‬به کوشش‪ :‬حسین مسرت‪ ،‬‬ ‫ّ‬
‫ دیوان فر‬ ‫ت‪ ،‬در کتاب‬ ‫ّ‬
‫خی یزدی‪ ،‬به کوشش‪ :‬حسین مسر‬ ‫د فر‬ ‫ّ‬
‫فتح نامه‪ :‬محم ّ‬
‫ِ‬
‫یزد‪ :‬انجمن آثار و مفاخر فرهنگی استان یزد‪//363-345 :1378 ،‬تهران ‪ :‬قطره‪[ ،‬ویرایش دوم]‪-405 :1380 ،‬‬
‫‪ // 422‬تهران‪ :‬مولی [ویرایش سوم]‪ .424-405 :1391 ،‬‬
‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ جامی‪ ،‬به کوشش‪ :‬حسین مسرت و پیام شمس الدینی‪ ،‬تهران‪ :‬مرکز پژوهشی میراث ‬ ‫ التفسیر‪ :‬عبدالحی‬ ‫لطایف‬
‫مکتوب‪ 3 ،1400 ،‬ج (زیر چاپ)‪ .‬‬

‫پ‪ -‬در دست چاپ‪ /‬دست نویﺲ‬


‫آیینۀ روزگار (برگزیدۀ شعر فارسی دربارۀ کتاب)‪ ،‬مشهد‪ :‬بنیاد پژوهش های اسالمی آستان قدس رضوی‪ .‬‬
‫استاد ایرج افشار‪ ،‬یزد‪ :‬خانۀ فرهنگ صدوقی (دانشنامۀ فرهنگ و تمدن استان یزد)‪ ،1400 ،‬رقعی‪( .‬در دست چاپ) ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫بار الها (مجموعه اشعار دربارۀ خدا)‪ ،‬گردآوری‪ :‬حسین مسرت‪ ،‬نسخۀ خطی کتابخانۀ وزیری یزد‪ ،‬ش ‪ ،1049‬‬
‫تحریر ‪ 1357‬ش‪ /‬ریزفیلم‪ ،‬ش ‪ 4109‬در کتابخانه های وزیری یزد و آستان قدس رضوی مشهد‪ /‬نسخۀ دیجیتالی ‬
‫کتابخانۀ مرکزی آستان قدس مشهد‪ .‬‬
‫ّ‬
‫تاریخ یزد‪ :‬عبدالحسین آیتی یزدی‪ ،‬به کوشش و گزارش‪ :‬حسین مسرت‪( ،‬در دست تﺄلیف)‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ا مهدی جاللی یزدی‪ ،‬به کوشش‪ :‬حسین مسرت‪ ،‬تهران‪ :‬یزدا‪ ،1400 ،‬رقعی‪( .‬در دست چاپ)‪.‬‬ ‫تحفۀ فاتحیه‪ :‬میرز‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫اشعار دربارۀ خدا)‪ ،‬گردآوری‪ :‬حسین مسرت‪ ،‬نسخﺔ خطی کتابخانۀ وزیری یزد‪ ،‬ش ‪ ،4108‬تحریر ‬ ‫ذات الیزال (مجموعه ‬
‫‪ 1356‬ش‪ 335 ،‬ص‪ ،‬ریزفیلم‪ ،‬ش ‪ 4108‬در کتاب خانه های وزیری یزد و آستان قدس رضوی مشهد‪ /‬نسخۀ دیجیتالی ‬
‫کتابخانۀ مرکزی آستان قدس رضوی مشهد‪ .‬‬
‫ّ‬
‫سفرنامۀ تاجیکستان‪ ،‬تهران‪ :‬یزدا‪ ،1400 ،‬وزیری‪ ،‬مصور‪ .‬‬
‫ّ‬
‫مرغ طوفان (زندگی‪ ،‬آثار و افکار فرخی یزدی)‪ ،‬تهران‪ :‬همشهری (اندیشمندان ایران و اسالم)‪ ،1400 ،‬رقعی‪ ،‬؟ ص‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ عقدا و حسین مسرت‪ ،‬یزد‪ :‬اندیشمندان یزد‪ ،1400 ،‬جیبی‪ .‬‬ ‫وقف نامۀ مسجد خضر شاه یزد‪ ،‬به کوشش‪ :‬رضا افخمی‬
‫(در دست چاپ)‪ .‬‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫یکتای بی همتا (مجموعۀ اشعار دربارۀ خدا)‪ ،‬گردآوری‪ :‬حسین مسرت‪ ،‬نسخۀ خطی کتابخانۀ وزیری یزد‪ ،‬ش ‬
‫‪ ،4110‬تحریر ‪ 1357‬ش ‪ /‬ریزفیلم ش ‪ 4110‬در کتابخانه های وزیری یزد و آستان قدس رضوی مشهد‪ /‬نسخۀ ‬
‫دیجیتالی کتابخانۀ مرکزی آستان قدس رضوی مشهد‪ .‬‬

‫ت – در دست انﺠام‬
‫ایران‪ ،‬یادگار تاریخ (مجموعه مقاالت)‪ .‬‬
‫ّ‬
‫پیوسته در تکاپو (زندگی‪ ،‬آثار و خدمات حاج میرزا محمدتقی رسولیان)‪ .‬‬
‫تک بیت های زیبای فارسی (چند دفتر)‪.‬‬
‫‪223‬‬ ‫کارنامۀ آثار نویسنده‬

‫ّ‬
‫در بوتۀ نقد (مجموعه گفتارها در نقد و معرفی کتاب)‪ .‬‬
‫ّ‬
‫در کوچۀ آشوب (گزیده و شرح دیوان فرخی یزدی)‪ .‬‬
‫کتاب پژوهی (مجموعه گفتارها دربارۀ کتاب و کتابخانه‪ ،‬کتابداری و کتابشناسی)‪ .‬‬
‫ّ‬
‫کتابشناسی دکتر محمدعلی اسالمی ندوشن‪ .‬‬
‫ّ‬
‫یادنامۀ هنرمند تﺌاتر‪ ،‬نیما مسرت‪ .‬‬
‫یزد‪ ،‬یادگار تاریخ‪ ،‬جلد ‪ 4‬و ‪ .5‬‬

‫ث – ویرایش‪ /‬نﻈارت‬
‫به کار بستن مدیر یک دقیقه ای‪ :‬کنت بالنچارد و رابرت الربراز‪ ،‬ترجمه‪ :‬یحیی زارع مهرجردی‪ ،‬ویراستار‪ :‬حسین ‬
‫مسرت‪ ،‬یزد‪ :‬انتشارات یزد‪ ،1377 ،‬رقعی‪ 128 ،‬ص‪ .‬‬ ‫ّ‬
‫ّ‬
‫اهیان حریم عشق‪ :‬مهدی وافی‪ ،‬مشهد‪ :‬ماهوان‪ ،1382 ،‬وزیری‪ 248 ،‬ص‪ ،‬مصور‪ ،‬رنگی‪ .‬‬ ‫ر‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫فرهنگ واژه های پله های سنگی‪ ،‬سروده‪ :‬عبدالحسین جاللیان‪ ،‬گردآوری‪ :‬میثم تجملیان‪ ،‬زیر نظر و ویراستاری‪ :‬‬
‫حسین مسرت‪ ،‬یزد‪ :‬اندیشمندان یزد‪ ،1392 ،‬وزیری‪ 412 ،‬ص‪ .‬‬ ‫ّ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ خیرآبادی‪ ،‬زیر نظر‪ :‬حسین مسرت‪ ،‬پژوهش ‬ ‫کتابشناسی استان یزد‪ :‬غالمرضا ابراهیمی خوسفی‪ ،‬فضۀ ابراهیمی‬
‫ّ‬
‫برای ادارۀ کل فرهنگ و ارشاد اسالمی استان یزد‪ ،‬مجری‪ :‬دانشکدۀ علمی کاربردی یزد‪ ،1396 ،‬رحلی‪254 ،‬ص‪ //‬‬
‫یزد‪ :‬فرافر‪ ،1398 ،‬وزیری‪309 ،‬ص‪ .‬‬
‫کلک آشنا؛ یادمان نخستین جشنوارۀ خوشنویسی در استان یزد‪ ،‬تدوین‪ :‬زهرا حکمی‪ ،‬ویراستار و راهنما‪ :‬حسین ‬
‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ استان یزد و انجمن خوشنویسان یزد‪ ،1374 ،‬رقعی‪ ،36 ،‬مصور‪ .‬‬ ‫مسرت‪ ،‬یزد‪ :‬ادارۀ کل فرهنگ و ارشاد اسالمی‬
‫ّ‬
‫ان‪ :‬حسین مسرت ‬ ‫مدیر یک دقیقه ای‪ :‬کنت بالنچارد و اسپنسر جانسون‪ ،‬ترجمه‪ :‬یحیی زارع مهرجردی‪ ،‬ویراستار‬
‫و نادر سعیدی‪ ،‬یزد‪ :‬انتشارات یزد‪ ،1377 ،‬رقعی‪ 115 ،‬ص‪ .‬‬
‫ّ‬
‫مقاالت طوفانی‪ ،‬بررسی مقاالت فرخی یزدی‪ ،‬به همراه ‪ 100‬مقالۀ برگزیدۀ او‪ :‬محمود صادق زاده‪ ،‬ویراستار‪ :‬‬
‫ّ‬
‫ یزد‪ ،1387 ،‬وزیری‪ ،460 ،‬مصور‪ .‬‬ ‫ّ‬
‫حسین مسرت‪ ،‬یزد‪ :‬دانشگاه آزاد اسالمی‬
‫ّ‬
‫ان‪ ،‬زیر نظر‪ :‬حسین مسرت‪ ،‬یزد‪ :‬علم نوین‪ ،‬چاپ دوم ‪ ،1386‬رقعی‪ ،‬‬ ‫یزد‪ ،‬پردیس کویر‪ :‬وحیدۀ عالم زاده و دیگر‬
‫ّ‬
‫‪ 192‬ص‪ ،‬مصور‪ ،‬رنگی‪ .‬‬
‫یزد‪ ،‬شهر دوچرخه ها‪ ،‬چشم انداز و استراتژی توسعۀ صنعت دوچرخه و دوچرخه سواری استان یزد‪ :‬مجتبی حسینی پور‪ ،‬‬
‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ت‪ ،‬یزد‪ :‬اندیشمندان یزد‪ ،1388 ،‬وزیری‪ 204 ،‬ص‪ .‬مصور‪ ،‬رنگی‪ .‬‬ ‫مه‪ :‬حسین مسر‬ ‫میثم کوچک زاده‪ ،‬ویراستار و مقد‬
‫ّ‬
‫استار‪ :‬حسین مسرت‪ ،‬یزد‪ :‬نیکوروش‪ ،1391 ،‬وزیری‪ 92 ،‬ص‪ ،‬‬ ‫یزد‪ ،‬مرکز سرمایه گذاری ایران‪ :‬احمد مدد‪ ،‬ویر‬
‫ّ‬
‫مصور‪ ،‬رنگی‪ .‬‬
‫مﻘاﻻت‬
‫ّ‬
‫فهرست مقاالت حسین مسرت از ‪ 1356‬تا پایان ‪ 1397‬در کتاب یادگار قلم درج شده است‪ .‬‬
‫ سفرنامۀ تاجیکستان‬ ‫‪224‬‬

‫درباره‬
‫ت‪ ،‬تهیه کننده‪ :‬واحد فرهنگی آستان قدس رضوی (یزد و کرمان)‪ ،‬یزد‪ :‬آستان قدس ‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬
‫فهرست آثار حسین مسر‬
‫رضوی‪ ،‬سازمان موقوفات یزد و کرمان‪ ،‬واحد فرهنگی‪ ،1378 ،‬رقعی‪ 74 ،‬ص‪ //‬یزد‪ :‬بنیاد فرهنگی و پژوهشی ‬
‫ّ‬
‫ریحانه الرسول و اندیشمندان یزد‪ ،‬ویرایش دوم‪ ،1380 ،‬رقعی ‪87‬ص‪ .‬‬
‫ّ‬
‫ سالۀ حسین مسرت‪ ،‬گردآوری‪ :‬واحد پژوهش نشر مهر گردان‪ ،‬تهران‪ :‬مهر گردان‪ ،1394 ،‬رقعی‪ ،‬‬ ‫کارنامۀ سی‬
‫‪ 286‬ص‪ .‬‬
‫ّ‬
‫کاریز فرهنگ‪ ،‬جشن نامۀ استاد حسین مسرت‪ ،‬به کوشش‪ :‬فرزانۀ غالمرضایی‪ ،‬زهرا دهقان دهنوی‪ ،‬یزد‪ :‬‬
‫ّ‬
‫اندیشمندان یزد‪ ،1398 ،‬وزیری‪741 ،‬ص‪ ،‬مصور‪ .‬‬
‫ّ‬ ‫ّ‬ ‫ّ‬
‫ان‪ :‬مﺆسسۀ خانۀ ‬ ‫یادگار قلم‪ ،‬کارنامۀ پژوهشی حسین مسرت (‪ ،)1397 – 1357‬گردآوری‪ :‬پیام شمس الدینی‪ ،‬تهر‬
‫ّ‬
‫کتاب‪ ،1398 ،‬وزیری‪356 ،‬ص‪ ،‬مصور‪ .‬‬
Тӯҳфа ба мардуми меҳрубон ва ориёии Тоҷикистон
Сафарнома
Тоҷикистон

Нависанда

Ҳусейн Масaрpат

2021

You might also like