You are on page 1of 2

‫‪RIGHT CLICK AND SELECT‬‬

‫‪RIGHT TO LEFT DOCUMENT‬‬


‫به نام خدا‬
‫@کتابخانه دیجیتالی شیخ@‬
‫‪www.sheikh.dom.ir‬‬
‫در پستخانه‬

‫همسر جوان و خوشگل » سلدكوپرتسوف « ‪ ،‬رئيس پستخانه ي شهرمان را چند روز قبل ‪ ،‬به خاك‬
‫‪.‬سپرديم‬
‫بعد از پايان مراسم خاكسپاري آن زيبارو ‪ ،‬به پيروي از آداب و سنن پدران و نياكانمان ‪ ،‬در مجلس يادبودي‬
‫‪.‬كه به همين مناسبت در ساختمان پستخانه برپا شده بود شركت كرديم‬
‫هنگامي كه بليني )نوعي نان گرد و نازك كه خمير آن از آرد و شير و شكر و تخم مرغ تهيه ميشود( آوردند ‪،‬‬
‫‪:‬پيرمردِ زن مرده ‪ ،‬به تلخي زار زد و گفت‬
‫ــ به اين بليني ها كه نگاه ميكنم ‪ ،‬ياد زنم مي افتم … طفلكي مانند همين بليني ها ‪ ،‬نرم و گلگون و‬
‫!خوشگل بود … عين بليني‬
‫‪:‬تني چند سر تكان دادند و اظهار نظر كردند كه‬
‫!ــ از حق نمي شود گذشت ‪ ،‬خانم تان واقعا ً خوشگل بود … زني درجه يك‬
‫ــ بله … آنقدر خوشگل بود كه همه از ديدنش مبهوت ميشدند … ولي آقايان ‪ ،‬خيال نكنيد كه او را فقط‬
‫بخاطر وجاهتش و خلق خوش و ملكوتي اش دوست ميداشتم‪ .‬نه! در دنيايي كه ماه بر آن نور مي پاشد ‪،‬‬
‫اين دو خصلت را زنهاي ديگر هم دارند … او را بخاطر خصيصه ي روحي ديگري دوست ميداشتم‪ .‬بله ‪ ،‬خدا‬
‫رحمتش كند … ميدانيد‪ :‬گرچه زني شوخ طبع و جسور و بذله گو و عشوه گر بود با اينهمه نسبت به من‬
‫وفادار بود‪ .‬با آنكه خودم نزديك است ‪ 60‬سالم تمام شود ولي زن ‪ 20‬ساله ام دست از پا خطا نميكرد!‬
‫!هرگز اتفاق نيفتاد كه به شوهر پيرش خيانت كند‬
‫شماس كليسا كه در جمع ما گرم انباشتن شكم خود بود با سرفه اي و لندلندي خوش آهنگ ‪ ،‬ابراز شك‬
‫‪:‬كرد‪ .‬سلدكوپرتسوف رو كرد به او و پرسيد‬
‫ــ پس شما حرفهاي مرا باور نمي كنيد ؟‬
‫‪:‬شماس ‪ ،‬با احساس شرمساري جواب داد‬
‫ــ نه اينكه باور نكنم ولي … اين روزها زنهاي جوان خيلي … سر به هوا و … فرنگي مآب شده اند …‬
‫… رانده وو و سس فرانسوي و … از همين حرفها‬
‫ــ شما شك ميكنيد اما من ثابت ميكنم! من با توسل به انواع شيوه هاي به اصطلح استراتژيكي ‪ ،‬حس‬
‫وفاداري زنم را مانند استحكامات نظامي ‪ ،‬تقويت ميكردم‪ .‬با رفتاري كه من دارم و با توجه به حيله هايي‬
‫كه به كار مي بردم ‪ ،‬محال بود بتواند به نحوي ‪ ،‬به من خيانت كند‪ .‬بله آقايان ‪ ،‬نيرنگ به كار ميزدم تا بستر‬
‫زناشويي ام از دست نرود‪ .‬ميدانيد ‪ ،‬كلماتي بلدم كه به اسم شب مي مانند‪ .‬كافيست آنها را بر زبان بياورم‬
‫… تا سرم را با خيال راحت روي بالش بگذارم و تخت بخوابم‬
‫ــ منظورتان كدام كلمات است ؟‬
‫ــ كلمات خيلي ساده‪ .‬مي دانيد ‪ ،‬در سطح شهر ‪ ،‬شايعه پراكني هاي سوء ميكردم‪ .‬البته شما از اين‬
‫شايعات اطلع كامل داريد ؛ مثل ً به هر كسي ميرسيدم ميگفتم‪ » :‬زنم آلنا ‪ ،‬با ايوان آلكس ييچ‬
‫زاليخواتسكي ‪ ،‬يعني با رئيس شهرباني مان روي هم ريخته و مترسش شده « همين مختصر و مفيد ‪،‬‬
‫خيالم را تخت ميكرد‪ .‬بعد از چنين شايعه اي ‪ ،‬مرد ميخواستم جرأت كند و به آلنا چپ نگاه كند‪ .‬در سرتاسر‬
‫شهرمان يكي را نشانم بدهيد كه از خشم زاليخواتسكي وحشت نداشته باشد‪ .‬مردها همين كه با زنم روبرو‬
‫ميشدند ‪ ،‬با عجله از او فاصله ميگرفتند تا مبادا خشم رئيس شهرباني را برانگيزند‪ .‬ها ــ ها ــ ها! آخر هر‬
‫كه با اين لعبت سبيل كلفت در افتاد ‪ ،‬ور افتاد! تا چشم بهم بزني ‪ ،‬پنج تا پرونده براي آدم ‪ ،‬چاق ميكند‪.‬‬
‫مثل ً بلد است اسم گربه ي كسي را بگذارد‪ » :‬چارپاي سرگردان در كوچه « و تحت همين عنوان ‪ ،‬پرونده‬
‫‪.‬اي عليه صاحب گربه درست كند‬
‫‪:‬همه مان شگفت زده و انگشت به دهان ‪ ،‬پرسيديم‬
‫!!ــ پس زنتان مترس زاليخواتسكي نبود ؟‬
‫ــ نه‪ .‬اين همان حيله اي ست كه صحبتش را ميكردم … ها ــ ها ــ ها! اين همان كله گشادي ست كه سر‬
‫!شما جوانها ميگذاشتم‬
‫حدود سه دقيقه در سكوت مطلق گذشت‪ .‬نشسته بوديم و مهر سكوت بر لب داشتيم‪ .‬از كله گشادي كه‬
‫اين پير خيكي و دماغ گنده ‪ ،‬سرمان گذاشته بود ‪ ،‬دلخور و شرمنده بوديم‪ .‬سرانجام ‪ ،‬شماس ‪ ،‬دهان گشود‬
‫‪:‬و لندلندكنان گفت‬
‫!ــ خدا اگر بخواهد ‪ ،‬باز هم زن مي گيري‬

You might also like