You are on page 1of 3

‫‪RIGHT CLICK AND SELECT RIGHT TO‬‬

‫‪LEFT DOCUMENT‬‬
‫به نام خدا‬

‫@ کتابخانه دیجیتالی شیخ@‬


‫‪www.sheikh.dom.ir‬‬

‫در اتاقهاي يك هتل‬

‫همسر سرهنگ ناشاتيرين ــ ساكن اتاق شماره ي ‪ 47‬ــ برافروخته و كف بر لب ‪ ،‬به صاحب هتل‬
‫‪:‬پريد و فرياد زنان گفت‬
‫ــ گوش كنيد آقاي محترم! يا همين االن اتاقم را عوض مي كنيد يا از هتل لعنتي تان بيرون مي‬
‫روم! اينجا كه هتل نيست ‪ ،‬پاتوق اوباش است! ببينيد آقا ‪ ،‬من دو دختر بزرگ دارم و از پشت ديوار‬
‫اتاقمان ‪ ،‬از صبح تا غروب حرفهاي ركيك و زننده شنيده ميشود! آخر اين هم شد وضع؟ شب و‬
‫روز! گاهي اوقات حرفهايي مي پراند كه مو به تن آدم سيخ ميشود! عين يك گاريچي! باز جاي‬
‫شكرش باقيست كه دخترهاي بينواي من ‪ ،‬چيزي از اين حرفها نميفهمند وگرنه مي بايست‬
‫دستشان را ميگرفتم و ميزدم به كوچه … بفرماييد ‪ ،‬ميشنويد؟ االن هم دارد بد و بيراه ميگويد!‬
‫!خودتان گوش كنيد‬
‫‪:‬از اتاق ديوار به ديوار اتاق شماره ي ‪ 47‬صدايي بم و گرفته به گوش مي رسيد كه مي گفت‬
‫ــ من ‪ ،‬برادر داستان بهتري بلدم‪ .‬ستوان دروژكف يادت هست كه؟ يك روز كه داشتيم بيليارد‬
‫بزند ‪ ،‬يكهو يك )به گوشه( ‪ Vugl‬بازي ميكرديم پايش را بلند كرد و زانويش را گذاشت روي ميز تا‬
‫چيزي گفت‪ :‬جر ــ ر ــ ر ــ ر! اول فكر كرديم كه ماهوت ميز بيليارد جر خورد ولي وقتي دقت كرديم‬
‫برادر ‪ ،‬ديديم اي بابا ‪ ،‬اياالت متحده ي جناب سروان ‪ ،‬پاك در رفته! اين المذهب پايش را آنقدر‬
‫بلند كرده بود كه خشتكش از اين سر تا آن سر ‪ ،‬جر خورده بود … ها ــ ها ــ ها! چند تا از زنها ــ‬
‫از جمله زن اوكوركين بي بته ــ هم آنجا بودند … كفر اوكوركين درآمد و رنگش شد گچ خالي …‬
‫جنجال بپا كرد و مدعي شد كه دروژكف حق نداشت در حضور زن او بي ادبي كند … معلوم است‬
‫ديگر ‪ ،‬حرف حرف مي آورد … تو كه بچه هاي ما را ميشناسي! … اوكوركين شاهدهايش را پيش‬
‫ستوان فرستاد و او را به دوئل دعوت كرد ولي دروژكف بجاي آنكه مرتكب حماقت شود … ها ــ ها‬
‫ــ ها … گفت‪ « :‬به من چه مربوط است! بگذار شاهدهاش بروند سراغ خياطي كه شلوارم را‬
‫!دوخته بود … تقصير اوست ‪ ،‬نه من! » ها ــ ها ــ ها! … ها ــ ها ــ ها‬
‫ليليا و ميليا ‪ ،‬دختران سرهنگ كه پاي پنجره نشسته و مشت ها را تكيه گاه گونه هاي گوشت‬
‫آلودشان كرده بودند ‪ ،‬چشمهاي ريز خود را به زمين دوختند و سرخ شدند‪ .‬خانم سرهنگ رو كرد‬
‫‪:‬به صاحب هتل و ادامه داد‬
‫ــ شنيديد؟ و شما ميگوييد كه اين جور حرفها اشكالي ندارد؟ آقاي محترم ‪ ،‬من زن يك سرهنگ‬
‫هستم! شوهرم يك فرمانده ي نظامي است! من اجازه نميدهم كه يك گاريچي ‪ ،‬تقريباً در حضور‬
‫!من ‪ ،‬حرفهاي زشت و نامربوط بزند‬
‫ــ خانم محترم ‪ ،‬ايشان گاريچي نيستند ‪ ،‬اسمشان سروان ستاد كيكين است … ايشان اشراف‬
‫… زاده اند‬
‫ــ حاال كه ايشان اشرافيت شان را طوري ار ياد برده اند كه درست مانند يك گاريچي حرفهاي‬
‫ركيك مي زنند ‪ ،‬مستحق تحقير و تنفر بيشتري هستند! خالصه آقاي محترم ‪ ،‬بجاي آنكه با من‬
‫!جر و بحث كنيد ‪ ،‬تشريف ببريد و اقدام كنيد‬
‫ــ خانم محترم ‪ ،‬آخر بنده چكار ميتوانم بكنم؟ نه فقط شما ‪ ،‬بلكه همه از دست او مي نالند ؛ من‬
‫كه كاري از دستم ساخته نيست! گاهي اوقات به اتاقش ميروم و سرزنشش ميكنم و ميگويم‪« :‬‬
‫گانيبال ايوانيچ ‪ ‌،‬از خدا بترسيد! حيا كنيد! » ولي او مشتهايش را گره ميكند و هزار جور ليچار و‬
‫حرف مفت تحويلم ميدهد ؛‌ مثال ً ميگويد‪ « :‬بيالخ! » و از همين حرفهاي ركيك … افتضاح است ‪،‬‬
‫افتضاح! مثال ً صبح كه از خوب بيدار ميشود يك وقت مي بينيد ــ ببخشيد ‪ ،‬ها ــ با لباس زير ‪ ،‬توي‬
‫راهرو راه مي افتد … گاهي وقتها هم كه مست ميكند هر چه فشنگ در تپانچه دارد به ديوارهاي‬
‫اتاق شليك ميكند … از صبح تا غروب شراب كوفت ميكند ‪ ،‬شبها هم قمار ميزند … بعد از قمار‬
‫!هم ‪ ،‬دعوا و كتك كاري راه مي اندازد … باور بفرماييد ‪ ،‬از روي مشتريهاي هتل ‪ ،‬خجالت ميكشم‬
‫!ــ چرا اين پست فطرت را بيرون نمي اندازيد‬
‫ــ بيرون؟ مگر ميشود اين آدم را بيرون انداخت؟ در عرض همين سه ماه گذشته ‪ ،‬كلي به بنده‬
‫بدهكار شده … البته ما حاضريم از خير طلبمان بگذريم به شرط آنكه به زبان خوش ول كند و برود‬
‫…‪ .‬قاضي صلح حكم تخليه ي اتاق را صادر كرده ولي او كار را به تجديد نظر و استيناف و پژوهش‬
‫و اين جور حرفها كشانده است و مرتب هم قضيه را كش ميدهد … باور بفرماييد بالي جانم شده!‬
‫ولي راستش را بخواهيد مرد خوبيست! جوان ‪ ،‬خوش قيافه ‪ ،‬باهوش … وقتي كه هشيار است ‪،‬‬
‫از خوبي لنگه ندارد‪ .‬همين ديروز كه مست نبود همه ي روز را نشست و براي پدر و مادرش نامه‬
‫‪.‬نوشت‬
‫‪:‬همسر سرهنگ آهي كشيد و گفت‬
‫!ــ بيچاره پدر و مادرش‬
‫ــ راستي كه بيچاره! كدام پدر و مادري خوش دارند فرزندشان تنبل و بي عار بار بيايد؟ … هم‬
‫فحشش ميدهند ‪ ،‬هم از هتلها بيرونش ميكنند ولي روزي نيست كه بخاطر دعوا و رسوايي ‪،‬‬
‫!كارش به دادگاه نكشد … راستي كه بدبختي است‬
‫‪:‬خانم سرهنگ بار ديگر آه كشيد و گفت‬
‫!ــ بيچاره زنش‬
‫ــ ايشان مجرد هستند ‪ ،‬خانم ‪ ،‬كي حاضر ميشود به اين جور آدمها زن بدهد؟ اگر سر سالم به‬
‫… گور ببرد بايد خدا را شكر كند‬
‫‪:‬خانم سرهنگ از اين گوشه ي اتاق تا گوشه ي ديگر قدم زد و پرسيد‬
‫ــ گفتيد مجرد است؟‬
‫‪.‬ــ بله خانم محترم‬
‫‪ :‬خانم سرهنگ ‪ ،‬راه رفته را بازگشت ‪ ،‬لحظه اي به فكر فرو رفت و زير لب به آهستگي گفت‬
‫ــ هوم! … مجرد است … هوم! ليليا ‪ ،‬ميليا ‪ ،‬از پشت پنجره بياييد اين طرف ‪ ‌،‬ميترسم سرما‬
‫بخوريد! حيف! اينقدر جوان و اينقدر فاسد! چرا بايد اينطور باشد؟ البد كسي را ندارد كه اثر مطلوب‬
‫… رويش بگذارد! مادري در كنار خود ندارد كه … گفتيد كه متأهل نيست؟ … كه اينطور‬
‫‪:‬و بعد از دمي تأمل با لحن ماليمي اضافه كرد‬
‫ــ بسيار خوب … لطفاً به اتاقش برويد و از قول من خواهش كنيد كه … از اداي كلمات زشت و‬
‫ناهنجار خودداري كند … بگوييد‪ :‬خانم سرهنگ ناشاتيرينا خواهش كرده اند … بگوييد كه ايشان‬
‫يعني من به اتفاق دخترهايم در اتاق شماره ‪ 47‬زندگي ميكنيم … بگوييد كه آنها يعني ما ‪ ،‬از‬
‫… ملك شخصي شان آمده اند‬
‫!ــ اطاعت ميكنم خانم‬
‫ــ بگوييد‪ :‬خانم سرهنگ و دخترهايش ‪ ..‬الاقل بيايد از ما عذرخواهي كند … بعدازظهرها بيرون‬
‫!نمي رويم ‪ ‌،‬هستيم! آه ‪ ،‬ميليا ‪ ،‬پنجره را ببند‬
‫‪:‬بعد از رفتن صاحب هتل ‪ ،‬ليليا با صداي كشدار خود پرسيد‬
‫ــ مادر جان ‪ ،‬آخر اين آدم … فاسد و گمراه به چه دردتان ميخورد؟ آخر اين هم شد آدم كه‬
‫!دعوتش كنيد! ميخواره ‪ ،‬عربده جو ‪ ،‬الت‬
‫هميشه از همين حرفها مي زنيد و … روي … )به فرانسه‪ :‬عزيزم( ‪ ma chere‬ــ اين حرفها را نزن‬
‫دستم مي مانيد! او هر كه ميخواهد باشد ‪ ،‬ولي آدم نبايد نسبت به ديگران بي اعتنايي كند …‬
‫‪.‬بيخود نيست كه ميگويند‪ :‬هر بذري كه كاشته شود به سود انسان است‬
‫‪:‬سپس آهي كشيد و نگاه آكنده از غمخواري اش را به دخترها دوخت و ادامه داد‬
‫ــ چه مي دانم؟ شايد اين خود سرنوشت است … حاال محض احتياط هم كه شده خوب است‬
‫… لباس عوض كنيد‬

You might also like