Professional Documents
Culture Documents
خورده شده ،پشت دستی بیاید تو را پاک کند از خودت ،نامرئی شوی .دوست داری در مصرف شدن ،در تمام شدن ندیده بشوی.
مثل لقمهای جویده ،لت و پار بخزی درون امعاء و احشاء پنهانی .گاهی اوقات بدنت انگار قلّک کودکیهایت است و از روحت
کهی بیارزش فلزی چیزی باقی نمانده .حرکت که میکنی ،تکان که میخوری صدای شوم خالی بودن و بیارزش جز چند س ّ
بودن قلّکات بلند میشود .این است که گاهی ترجیح میدهی از بدنات ،از این تن غمین برای روحت تابوتی بسازی که صدای
خالی بودن و بیارزش بودنش را در سکوت کرکنندهی مرگ خفه بکنی.
وقتهایی میآید که نمیدانی توی مظهر ویرانی از چه رو و با چه ساز و کاری ایستادهای بر پا .میدانی که «ویرانی» و
«فروریختن» است که از تن تو صدا بلند میکند هر بار که میخواهی از زنده بودنت مطمئن شوی .میدانی که اگر قرار بود
«ویرانی» راه برود و سوت بزند و زیر دوش یک حمام سرد و در محاصرهی کاشیهایی رنگ و رو رفته گریه بکند و بعد هم
از سر ناچاری خودش را بغل بکند ،چه منظرهای به چشم مینشاند که چشمهای خودت را در آینه و در کاشیها نگریستهای هر
بار .نمیدانی اما ویرانه تا کی تاب ویرانی خواهد آورد و از کجا به بعد دیگر چیزی برای فروریختن و چیزی برای ایستادن
باقی نخواهد ماند.
وقتهایی میآید که دستت را میگذاری سمت چپ سینهات و آرزو میکنی این صدایی که میشنوی ،صدای سمهای مرگ باشد
بر زمینی که تو ایستادهای .این رعشهای که در جانت میگردد پیشقراول ویرانی مرگ باشد و فروریختن نهایی .وقتهایی میآید
که آرزو میکنی دیگر وقتی نیاید .وقتی نماند .که همهی وقتهایی که به تو آمدهاند و در تو ماندهاند از تو و با تو بمیرند .تو که
گورستان وقتهای ُمردهای ،آرزو میکنی که کاش بشود گورستان هم بمیرد.