Professional Documents
Culture Documents
ایستاده بودی زیر سایبان مغازهای متروکه ،توی یک شهربازی متروکه ،و به خطوطی که باران توی صورت هوا میانداختند خیره
زیبایی تاریکیای را
ِ شده بودی و روشنایی باید باشد ،نور باید باشد ،نه به خاطر خودش که برای تاریکی .روشنایی باید باشد که
نورافکن کنار درختها که تو با دیوار مغازهی متروکه محوش میکنی و
ِ مثل آن
ِ که از همه طرف محاصرهاش میکند بشود دید.
باران روی درختها و تنهاییای که از آخرین شاخه ِ بعد از توی تاریکی به روشناییاش که باران را مرئی کرده خیره میشوی ،به
اول شهربازی
آلونک ِِ چراغ ماشینهایی که گهگاه داخل
ِ نور
ِ تا اولین لحظهی فرو افتادن قطرات باران کشیده شده فکر میکنی و
خوشزنده بودن و گرما ِ خیال
ِ میافتند و مثل جرقهی عشق در قلبی که سالها است خاکستر سرد زمان داخلش النه کرده
ویران باران خورده و تاریک و ساعتهایی که مثل همیشه اضافه میشوند که کم ِ ِ
آلونک سر ِد نیمه میآفرینند و باز هم همان
.بشوی
دیروز بود یا شاید پریروز که «وصال»ها رسیدند .دو تایشان را برای دو نفری خریده بودم که دیگر نیستند ،روی دستم ماندهاند
کتابها .نمیدانم بدشانسی من است یا نعلبندیان .انگار فقط «از بیرون سدای زندگی میآید ».از پنجرهی غروب به بیرون نگاه
ِ
تاریک میکنم ،کالغهای روی تپه دارند بازی میکنند ،سوار موج هوا میشوند ،تپه را دور میزنند ،شلوغاش کردهاند .هوا که
.تاریک شد تپه و سکوت و مرا رها کردند و رفتند
ِ
شبیه تاریکیای که روشنایی را بغل میکند ،صدایت را بغل میکردم ،یا شبیه شیروانی روی کاش صدایت اینجا بود و میشد
آمدن باران مثل بلبل به حرف زدن افتاده ،در آمدنت صدایم را پیدا میکردم
ِ .سقف اتاق که در
.آ ِه آخرین و تسلیم مثل آه بیاعتنای عاشقی از پشت سیم تلفن ،...آهی که نشانهی شروع پایان ماجراست
.این بدنی که من راهش میبرم انگار سالها پیش توی گوشش از اینطور آهها کشیدهاند