You are on page 1of 33

‫امير المومنين عمر فاروق رضي هللا عنه‬

‫صلي هللا عليه وسلم‬ ‫دومين جانشين پيامبر‬

‫نقش انتخاب عمر رضي هللا عنهبه خالفت در مقطع حساسي از تاريخ‬

‫اسالم‬

‫ابوبكر رضي هللا عنه در روزهاي آخر عمر خود با همه پرسي و مراجعه با آراي عمومي‬

‫عمر رضي هللا عنه را براي جانشيني خود انتخاب كرد‪ .‬ابوبكر اگرچه به لياقت‬

‫شايستگي عمررضي هللا عنه اطمينان داشت و او را بخوبي مي شناخت با اين وجود‬

‫او را به مقام خالفت انتصاب نكرد بلكه بخاطر احترام به افكار عمومي به آراي مردم‬

‫مراجعه نمود و پس از اينكه از بزرگان مهاجر و انصار نظر خواهي كرد به جانشيني‬

‫سيدنا عمر وصيت كرد و متن وصيت نامه را در مالء عام براي مردم خواند و به مسجد‬

‫رفت و خطاب به مردم چنين گفت‪ :‬من كسي را از ميان بستگان و خويشان خود براي‬

‫بدست گرفتن زمام رهبري شما انتخاب نكرده ام بلكه منتخب من عمر است مردم‬

‫يكصدا جواب دادند‪« :‬سمعنا و اطعنا» ‪-‬شنيديم و اطاعت كرديم‪ -‬و در كتاب اخبار عمر‬

‫ص ‪ 16‬آمده است كه حضرت علي مرتضي فرمود‪« :‬ما جز به عمر به كسي ديگر‬

‫]‪[1‬‬
‫راضي نيستيم‪.‬‬
‫نويسنده و حقوقدان معروف شيعه سيد امير علي در كتاب «روح االسالم» مي نويسد‬

‫ابوبكر قبل از فوت عمر را به جانشيني انتخاب كرد و اين مطلب به وسيله عامه مردم‬

‫]‪[2‬‬
‫از جمله اهل بيت محمدصلي هللا عليه وسلم پذيرفته شد‪».‬‬

‫ابوبكررضي هللا عنه بخوبي مي دانست كه فاروق اعظمرضي هللا عنه مردي قوي‪،‬‬

‫قاطع و صبور است كه توانايي گرداندن چرخ عظيم خالفت و تاب و تحمل مشقات آن‬

‫را دارد و مي تواند در حساس ترين برهه از تاريخ‪ ،‬دين جديد و ملت نوپا را در سپيده‬

‫دم فتوحات بزرگ رهبري كند‪.‬‬

‫در آن وقت دو ابر قدرت بزرگ تاريخ –امپراطوري روم و امپراطوري ساساني‪ -‬در آستانه‬

‫سر تسليم فرود آوردن‪ ،‬در برابر حكومت اسالمي بودند‪ ،‬و ثروت و خزاين آنها و اسباب‬

‫رفاه و جامعه متكبر آنها در شرف انتقال به ملتي بود كه از قرنها با زندگي صحرايي و‬

‫چادر نشيني عادت كرده بودند و با زندگي شهري و تمدن مدرن آن زمان آشنايي‬

‫نداشتند تا جايي كه وقتي در عراق براي اولين بار كافور را ديدند فكر كردند نمك است‬

‫]‪[3‬‬
‫و چه بسا كه بعضيها آن را در خمير آرد نريخته باشند!‬

‫و از سوي ديگر اين امت فاتح با مشكلي ديگر مواجه بود و آن اينكه چگونه مي تواند‬

‫هم زندگي نمونه ديني و سلحشوري عربي و حفظ ارزشهاي اسالمي و سنتهاي‬

‫پيامبر صلي هللا عليه وسلم را داشته باشد و هم شهرهاي پهناور فتح شده و رهبري‬

‫ملتهاي متمدن را كه فرهنگ و تمدني متفاوت و پيشرفته داشتند را اداره كند‪.‬‬


‫با در نظر گرفتن همهي اين شرايط به اين نتيجه مي رسيم كه انتخاب عمر رضي هللا‬

‫عنه انتخابي بموقع و موفق و الهام شده از جانب هللا بوده است و بدينوسيله خداوند‬

‫اين دين را مورد لطف خود قرار داده و خواسته است آن را بر تمام اديان غالب گردانيده‬

‫و بر جهان پهناور و جامعه بيمار و قدرتهايي كه زمام بشريت را بدست گرفته و آزادي‬

‫آنها را سلب كرده بود‪ ،‬پيروز بگرداند‪.‬‬

‫سيدنا عمر رضي هللا عنه يگانه هماورد شايسته و امين توانايي بود كه در تحقق‬

‫بخشيدن اهداف اسالم و آرمانهاي پيامبر و جانشين وي بي همتا بود‪.‬‬

‫حضرت عمر رضي هللا عنه محبوبيت خاصي در قلوب مسلمين داشت و در عين حال‬

‫از چنان ابهتي برخوردار بود كه جلو هرگونه خودسري را مي گرفت كه بهترين نمونه‬

‫آن بركنار نمودن خالد بن وليدرضي هللا عنه از سمت فرماندهي سپاه اسالم بود‪ .‬آري‬

‫همان خالد كه رسول اللهصلي هللا عليه وسلم او را شمشير خدا لقب داده بود‪ .‬خالد‬

‫بر اثر فتوحات و پيروزيهاي پي در پي زبانزد خاص و عام بود‪ .‬حضور او در جنگها نشانه‬

‫ي پيروزي محسوب مي شد‪ .‬بنابراين وجودش را هاله اي از حس سرافرازي فرا گرفته‬

‫بود‪ .‬ماجراي عزل او روزي صورت گرفت كه مسلمين بيش از هر روز ديگر به او نياز‬

‫داشتند‪ .‬حكم عزل وي درست هنگامي به او ابالغ شد كه سپاه اسالم در برابر روميها‬

‫در روز جنگ يرموك صف كشيده بود‪ .‬حضرت عمر رضي هللا عنه اين سرباز با نفوذ و‬

‫متهور را بركنار نمود و بجايش ابوعبيده را به فرماندهي لشكر اسالم برگزيد‪ .‬خالد كه‬

‫فرماندهي بي نظير بود و برق شمشيرش عراق و سوريه را به اسالم پيوند داده بود‬
‫بدون هيچگونه واكنشي در برابر اين فرمان خاضعانه گفت‪« :‬سمعناو طاعتا المير‬

‫]‪[4‬‬
‫المومنين»؛ فرمان امير المومنين را از دل و جان پذيرا هستم‪.‬‬

‫و هنگامي كه يكي از سربازان به وقوع فتنه و مصيبت بر اثر اين تغيير اشاره كرد؛‬

‫خالد در پاسخ گفت‪« :‬تا زماني كه عمر زنده است از فتنه و آشوب نشان و اثري‬

‫]‪[5‬‬
‫نخواهد بود»‬

‫اين حادثه از سويي عشق خالد به حقيقت و تسليم او در برابر فرمان خليفه محبوب‬

‫را نشان مي دهد كه نظيري در تاريخ فرماندهي نظامي ندارد و از سويي ديگر قدرت‬

‫و شكوه خالفت سيدنا عمر رضي هللا عنه و تسلط او بر اوضاع را به نمايش مي گذارد‪.‬‬

‫همچنين ماجراي محمد فرزند عمرو بن عاص فاتح و استاندار مصر قابل اهميت است‪.‬‬

‫در مدتي كه عمرو بن عاص استاندار مصر بود يكبار مسابقه اسب دواني برگزار شد‪.‬‬

‫در اين مسابقه اسب محمد در دست يكي از سواركاران بود در جريان مسابقه يكي‬

‫از اسبها كه شباهت زيادي به اسب محمد داشت از بقيه اسبها سبقت گرفت محمد‬

‫كه در جمع تماشاچيان قرار داشت فكر كرد كه اسب اوست‪ ،‬لذا گفت‪ :‬به پروردگار‬

‫كعبه سوگند كه اسب من جلو افتاد‪ .‬اما صاحب اصلي آن اسب كه مردي مصري بود‪،‬‬

‫فرياد زد بخداي كعبه سوگند كه اسب من برنده شده است؛ محمد بن عمر از خشم‬

‫تازيانه اي به آن مرد زد و گفت‪ :‬بگير‪ ،‬من اشراف زاده هستم‪ .‬آن مرد به حضرت عمر‬

‫شكايت برد وي عمرو بن عاص و فرزندش را به مدينه احضار كرد و پس از محاكمه به‬
‫مرد مصري گفت‪ :‬اين تازيانه را بگير و اشراف زاده را بزن! و سپس به عمرو گفت‪ :‬اي‬

‫]‪[6‬‬
‫عمرو! از كي مردم را برده قرار دادي؛ حال آنكه از مادر آزاد متولد شده اند؟‬

‫سيدنا عمر رضي هللا عنه و حفظ زندگي ساده سلحشوري فاتحان عرب‬

‫امت اسالمي عرب دشوارترين مراحل زندگاني خود را پشت سر مي گذاشت‪ ،‬و‬

‫مسلمين رفته رفته از صحراي خشك عربستان و زندگي چادر نشيني و چوپاني و‬

‫گوشت شتر خوردن خارج شده و در دنياي جديد و تمدن پيشرفته ايران و روم قدم‬

‫مي گذاشتند‪ .‬عربها بدن تجربه قبلي با چنين زندگي نويني مواجه شدند و طبيعي‬

‫بود كه در برابر آن‪ ،‬تا حدي سر تسليم فرود آوردند و تحت تاثير آن قرار گيرند و رفاه‬

‫طلبي و بهره گيري از دنيا را‪ ،‬از آنان بياموزند‪.‬‬

‫اما سيدنا عمر براي مسلمين در سادگي و بي تكلفي و بي رغبتي در مظاهر دنيا‪،‬‬

‫بهترين نمونه و الگو بود‪ .‬او با تيزبيني‪ ،‬هرگونه تغيير در زندگي آنان را‪ ،‬در حالي كه‬

‫معرض سيل خروشان فتوحات و غنايم قرار گرفته بودند‪ ،‬زير نظر داشت و دقيقا مورد‬

‫محاسبه قرار مي داد‪.‬‬

‫در كتاب «البدايه و النهايه» پيرامون سفرتاريخي عمر به بيت المقدس آمده است‪:‬‬

‫«به فرماندهان ساير بالد اطالع داده شد كه خليفه را در «جابيه» مالقات كنند‪ ،‬وقتي‬

‫به حضور خليفه رسيدند‪ ،‬جامه هاي ابريشمي پر زرق و برق به تن داشتند اين منظره‬

‫به شدت عمر رضي هللا عنه را دگرگون ساخت و خواست كه آنان را تنبيه كند اما آنان‬
‫عذر آورده و گفتند‪ :‬همراه جامه هاي ابريشمي باالپوشهاي زرهي بر تن دارند و براي‬

‫حفظ روح نظامي و سلحشوري به آن نياز دارند‪ ،‬و لباس تنها براي تجمل نيست بلكه‬

‫لباس رزم نيست هست و گفتند‪ :‬آنان فرزندان عمر و تربيت شده مكتب پيغمبرند‪ .‬با‬

‫]‪[7‬‬
‫شنيدن اين سخنان عمر آرام گرفت و سكوت كرد‪.‬‬

‫طارق بن شهاب مي گويد‪ :‬حضرت عمر رضي هللا عنه در سفر شام خواست از نهر‬

‫آبي عبور كند از مركب پايين آمد و بدون تكلف كفشهاي خود را بيرون آورد و بدست‬

‫گرفت و مهار شتر را گرفت و از آب عبور كرد‪ .‬ابوعبيدهرضي هللا عنه به او گفت‪ :‬اي‬

‫امير مومنان شما امروز از نظر مردم اين منطقه مرتكب كار شگفت انگيزي شديد‬

‫حضرت عمر دست بر سينه او زد و گفت‪« :‬كاش كسي ديگر اين حرف را مي گفت‬

‫اي ابوعبيده نه تو! شما اعراب كمترين و حقيرترين اقوام بوديد خداوند بوسيله اسالم‬

‫شما را عزت بخشيد و هرگاه جز اسالم به وسيله اي ديگر عزت كنيد ذليل خواهيد‬

‫]‪[8‬‬
‫شد‪.‬‬

‫سيدنا عمر رضي هللا عنه به بعضي از كارگزاران عرب خود كه در شهرهاي عجمي ها‬

‫بودند‪ ،‬نوشت‪« :‬از تن پروري و تقليد از طرز پوشاك عجم اجتناب كنيد‪ ،‬خود را با آفتاب‬

‫سوزان عادت دهيد‪ ،‬سخت كوش و مقاوم باشيد‪ ،‬با لباس درشت و ساده عادي‬

‫]‪[9‬‬
‫باشيد‪ ،‬تير اندازي و اسب دواني و سلحشوري را الزم بگيريد‪.‬‬

‫نيز اين گفته –كه بيانگر عزم آهنين و نظارت اخالقي وي است‪ -‬از وي منقول است‪:‬‬

‫«همانا غنچه اسالم شكفته شد و قريش مال خدا را امداد و كمك حساب مي كنند‬
‫و از اداي فرايض آن غفلت مي ورزند‪ ،‬آگاه باشيد تا عمر زنده است‪ ،‬چنين چيزي‬

‫ممكن نيست‪ ،‬من گردن و كمر مردم قريش را مي گيرم و مانع افتادن آنها در آتش‬

‫مي شوم‪.‬‬

‫نمونه ديگري از سياستهاي حكيمانه و بينش عملي و مردم شناسي او اين بود كه‬

‫بزرگان صحابه را در مدينه نگه داشت و از پراكنده شدن آنان جلوگيري كرد و به آنان‬

‫گفت‪« :‬خطرناكترين ضربه بر اين امت پراكنده شدن شما در بالد ديگر است» او معتقد‬

‫بود‪ ،‬اگر در اين باره تساهل شود در كشورهاي فتح شده فتنه و آشوب بپا خواهد‬

‫شد و مردم گرد شخصيتهاي متفاوت جمع شده و سپس در باره آنان شك و شبهاتي‬

‫ايجاد مي شود و در نتيجه گروهها و احزاب گوناگوني تشكيل مي شود و اين موجب‬

‫هرج و مرج و بي نظمي و چند رهبري مي شود‪ .‬حقوقدان و نويسنده معروف شيعه‬

‫سيد امير علي –يكي از تواناترين نويسندگان مسلمان به زبان انگليسي‪ -‬در وصف‬

‫عمر رضي هللا عنه بحق گفته است‪« :‬حكومت كوتاه ابوبكر بيش از آن درگير آرام كردن‬

‫قبايل بيابان نشين بود تا بتواند فرصتي براي تدوين آيين نامه منظمي جهت اياالت‬

‫مختلف اسالمي و فتح شده‪ ،‬داشته باشد‪ .‬اما در عهد زمامداري عمر رضي هللا عنه‬

‫كه مردي واقعا بزرگ بود‪ ،‬بي وقفه رفاه ملتهاي تابع كه مشخص كننده حكومتهاي‬

‫]‪[10‬‬
‫مسلمين صدر اسالم بود آغاز شد‪.‬‬

‫وي در كتاب ديگرش مي نويسد‪ :‬نشستن عمر به خالفت‪ ،‬منافع بيشماري براي‬

‫اسالم داشته است‪ .‬او پايهي اخالقش بر اصول محكم و غير قابل تزلزلي قرار داشته‬
‫و در عدل و داد شديد و سخت و فعاليت و پشت كارش خستگي ناپذير و باالخره‬

‫]‪[11‬‬
‫ساختمان روحي وي قوي و محكم بوده است‪.‬‬

‫سپس مي افزايد‪« :‬او شديد و سخت‪ ،‬ولي ناشر عدل و داد بود‪ .‬دورانديش‪ ،‬به‬

‫روحيات مردم كامال آشنا و بويژه براي رياست و پيشوايي اعراب وحشي و خونخوار‬

‫بسيار مناسب و شايسته بوده است‪ .‬اين مرد زمام امور را سخت و محكم بدست‬

‫گرفته و در آن موقع كه يك مشت اعراب صحرا نورد و مردم نيمه وحشي مواجه با‬

‫تجمل و تفنن و هوس رانيهاي اهالي بالد و شهرها شده بودند از اشاعهي فساد‬

‫اخالقي و نشر مالهي و مناهي در ميان آنها شديدا جلوگيري نمود‪ .‬هميشه خود را‬

‫در دسترس حتي پست ترين رعاياي خود بدون هيچ نگهبان و پاسباني از منزل بيرون‬

‫مي رفت و اطراف و جوانب شهر را مي گشت‪ .‬اين بود وضع بزرگترين و مقتدرترين‬

‫]‪[12‬‬
‫زماني كه گفتيم‪.‬‬

‫سر ويليام ميور (‪ )sir wiliam muir‬مي نويسد‪ :‬عمر رضي هللا عنه بعد از رسول‬

‫اللهصلي هللا عليه وسلم بزرگترين فرد در مملكت اسالمي بشمار مي آيد او بوسيله‬

‫ذكاوت و استقامت خود توانست در مدت اين ده سال مناطق شام‪ ،‬مصر و فارس را‬

‫در برابر قدرت اسالم خاضع گرداند‪ ،‬كه از آن زمان تاكنون جزو قلمرو اسالم هستند‪.‬‬

‫به رغم اينكه فرمانرواي مقتدر مملكت پهناوري بود‪ ،‬هرگز فراست‪ ،‬متانت و اجراي‬

‫عدالت در امور كلي و جزئي را از دست نداد او دوست نداشت خود را با لقبهاي بزرگ‬

‫]‪[13‬‬
‫بود‪ .‬مردم از واليات دور‬ ‫ملقب كند‪ ،‬غير از لقب ساده و عادي كه «رئيس عرب»‬
‫دست براي مالقات خليفه و امير مومنان مي آمدند و از او سراغ مي گرفتند و از اهل‬

‫مسجد سؤال مي كردند حال آنكه امير مومنان در مسجد با لباسهاي ساده در ميان‬

‫]‪[14‬‬
‫مردم نشسته بود‪.‬‬

‫[دانشمند معاصر شيعه پرفسور مهرين مي نويسد‪« :‬عمر شهنشاهي بود كه بجاي‬

‫تخت مرصع و جواهر آگين‪ ،‬بر روي خاك مي نشست و عوض لباس فاخر كه از شرق‬

‫و غرب به بيت المال سرازير بود به جامهي وصله دار كه پوشاك مفلس ترين رعيت او‬

‫بود بدنش را مستور مي نمود و به جاي تاج زرين و پر از جواهر پر بها كه از ايران و رم‬

‫مي آوردند عمامه اي خشن‪ ،‬به رعب و جاللش مي افزود‪ .‬با ادني رعيت به درجه‬

‫مساوي مي نشست و يك بنده حبشي را برادر مسلم خود مي دانست‪ ،‬شهنشاه‬

‫بود ولي رنج رعيت را داشت و شبها در كوچه هاي مدينه مي گشت كه ضعيفي را‬

‫حمايت كند و بيوه زني را سرپرستي و ياري نمايد‪ .‬مي خواست كه رعيتش بجاي‬

‫اينكه در مقابل او سر فرود آورند به آيين اسالم زندگي كنند‪ ،‬مربي ايتام و غمخوار‬

‫]‪[15‬‬
‫بيچارگان و مروج عدل و فاتحان روم و ايران بود‪.‬‬

‫رضي هللا عنه‬ ‫گسترش قلمرو اسالم در زمان عمر‬

‫براي نويسنده –هر چند به اختصار و اجمال‪ -‬ممكن نيست تحليلي در مورد فتوحات‬

‫بزرگ عهد عمر رضي هللا عنه در عمق خاك دو امپراطور بزرگ كه جهان متمدن آن روز‬

‫را بين خود تقسيم نموده و ادارهي سياسي و زندگي مدني و جهت دادن افكار‬

‫عمومي را در انحصار خود در آورده بودند‪ ،‬داشته باشد‪ .‬در اين مختصر نمي توان به‬
‫حدود دولت اسالمي –يا به تعبير صحيح تر خالفت راشده‪ -‬اشاره كرد و به بيان‬

‫گشودن كشورهاي جديد كه فاتحان قبلي موفق به فتح آن نشده بودند و تاسيس‬

‫شهرهاي جديد پرداخت‪ ،‬زيرا محل تفصيل اين وقايع كتابهاي تاريخ عمومي اسالم و‬

‫كتبي است كه پيرامون سيره عمر رضي هللا عنه فاروق و خلفاي راشدين نوشته‬

‫]‪[16‬‬
‫شده است‪.‬‬

‫همكاري و تعاون علي با عمر رضي هللا عنهما‬

‫در اينجا گوشه اي از همكاري عليرضي هللا عنه با عمر رضي هللا عنه را ياد آور مي‬

‫شويم و به بيان رابطه و دوستي مخلصانه و صميميت زايدالوصف آنها با يكديگر و‬

‫همكاري در كارهاي خير و پيش برد اهداف خالفت و خير خواهي آنها مي پردازيم‪.‬‬

‫نافع عيثي مي گويد‪ :‬يكبار همراه عمربن خطاب و عثمان و علي بن ابي طالب به‬

‫محل نگهداري شتران زكات رفتم‪ ،‬عثمان زير سايه نشست و علي در كنار او ايستاد‬

‫و آنچه را عمر رضي هللا عنه مي گفت براي عثمان ديكته مي كرد‪ ،‬اما عمر در آن روز‬

‫زير آفتاب سوزان ايستاده و از شتران زكات آمارگيري مي كرد و رنگ و دندان و دندان‬

‫و مشخصات يكايك آنها را پيدا مي كرد و براي ثبت در دفتر بيت المال به علي مي‬

‫گفت‪ ،‬علي در حالي كه از قدرت كار و اخالص و امانت عمر رضي هللا عنه به شگفت‬

‫آمده بود به عثمان گفت‪ :‬در كتاب خدا از قول دختران شعيب آمده است‪« :‬يا ابت‬

‫اي پدر او را استخدام كن چرا كه‬ ‫]‪[17‬‬


‫استئجره ان خير من استئجرت القوي االمين»‬

‫بهترين كسي است كه مي تواني استخدام كني كسي است كه قوي و امين باشد‪.‬‬
‫سپس علي با دست خود بسوي عمر رضي هللا عنه اشاره كرد و گفت اين است مرد‬

‫]‪[18‬‬
‫نيرومند و امين‪.‬‬

‫علي مرتضيرضي هللا عنه بهترين مشاور و خيرخواه صميمي عمر رضي هللا عنه و‬

‫قاضي توانا و حكيمي براي مسايل پيچيده بود‪[19].‬حتي از عمر رضي هللا عنه نقل‬

‫نيز در تاريخ و ادبيات‬ ‫]‪[20‬‬


‫شده كه گفت‪« :‬اگر علي نبود عمر به هالكت مي رسيد»‬

‫ضرب المثل معروفي است كه مي گويند‪« :‬قضية و ال ابا حسن لها» مشكلي است‬

‫كه براي حل آن فردي چون ابوالحسن (علي) وجود ندارد‪ .‬از پيامبر صلي هللا عليه‬

‫وسلم نقل شده كه فرمودند‪ :‬شايسته ترين فرد براي قضاوت عليرضي هللا عنه‬

‫است‪».‬‬

‫چون عمر رضي هللا عنه به سفر قدس رفت علي مرتضي را جانشين خود ساخت‪ .‬و‬

‫عليرضي هللا عنه دخترش ام كلثوم بنت فاطمه رضي هللا عنهما را به ازدواج عمر‬

‫و اين بزرگترين دليل صميميت آنها و احرام عمر رضي هللا‬ ‫]‪[21‬‬
‫رضي هللا عنه در آورد‪.‬‬

‫عنه در نگاه حضرت عليرضي هللا عنه مي باشد‪.‬‬

‫دليل روشن بر صميميت و خلوص عليرضي هللا عنه براي عمر رضي هللا عنه و مصالح‬

‫اسالم و مسلمين‬
‫آشكارترين دليل بر خلوص علي براي عمر و خيرخواهي صادقانه او براي اسالم و‬

‫و مشورهي مخلصانه اوست‪ .‬تفصيل داستان‬ ‫]‪[22‬‬


‫مسلمين‪ ،‬موضع او در جنگ نهاوند‬

‫از قرار ذيل است‪:‬‬

‫در سال هجدهم و بنا بر قولي نوزدهم هجري واقعه نهاوند به وقوع پيوست انگيزه‬

‫اين واقعه آن بود كه بعد از سقوط جلوال و فتح اهواز توسط مسلمين‪ ،‬ايرانيان با پادشاه‬

‫(شكست خورده) خود يزدگرد كه آن وقت در مرو بود مكاتبه كردند و او را تحريك‬

‫نمودند‪ .‬يزدگرد به فرماندهان مناطقي كه ميان خراسان و حلوان و باب و سند بودند‬

‫در اين خصوص نامه نوشت‪ .‬لذا سپاهي مركب از يكصد و پنجاه هزار مرد جنگي به‬

‫سپهساالري فيروزان در نهاوند گرد آمد‪ ،‬يزدگرد شور دفاع از وطن ساساني و حس‬

‫ناسيوناليستي آنها را بر انگيخت‪ ،‬پرچم درفش كاوياني كه از نظر ايرانيان پيام آور فتح‬

‫و پيروزي بود و آتش مقدس كه آن را پرستش مي كردند به همراه آنها بود‪ [23].‬يزدگرد‬

‫]‪[24‬‬
‫مردان شاه پسر هرمز را فرمانده كل سپاه قرار داد و به نهاوند گسيل داشت‪.‬‬

‫سعد بن ابي وقاص فرمانده لشكر اسالم نامه اي به حضرت عمر رضي هللا عنه نوشت‬

‫و جريان را به اطالع وي رساند و پس از اينكه نزد وي آمد شفاهي هم توضيح داد و‬

‫گفت كه مردم كفه اجازه مي خواهند كه پيش از آنكه ايرانيان حمله را آغاز كنند با‬

‫آنان بجنگند تا بدينوسيله در دل دشمن بيم و ترس بيفكنند‪.‬‬

‫حضرت عمر اصحاب را گرد آورد و با آنان در اين مورد مشورت نمود و پيشنهاد كرد كه‬

‫خود شخصا به جبهه برود و اين جنگ سرنوشت ساز را از نزديك رهبري كند‪ .‬طلحه‬
‫بن عبيدهللا برخاست و گفت‪ :‬يا امير المومنين راي راي شماست هرآنچه فرمان دهي‬

‫اطاعت خواهيم كرد‪ .‬سپس عثمان برخواست و گفت‪ :‬به عقيده من به استانداران‬

‫سوريه‪ ،‬يمن و بصره دستور بدهيد تا در راس قواي تحت فرماندهي خود بسوي عراق‬

‫حركت كنند و خود نيز شخصا همراه با مردم مكه و مدينه حركت كنيد‪ ،‬در كوفه تمام‬

‫نيروها به هم خواهند پيوست تا به فرماندهي شخص شما به سوي نهاوند رهسپار‬

‫شوند‪ .‬پس حضرت علي برخاست و با راي آن دو مخالفت كرد و گفت‪ :‬صالح نيست‬

‫شما مدينه را ترك كنيد‪ ،‬زيرا بقاي شما سبب يكپارچگي و عدم حضور شما موجب‬

‫آشفتگي و تفرق خواهد بود‪ .‬اعتقاد من اين است كه شما در مدينه بمانيد و به اهل‬

‫بصره و ساير لشكريان اسالم دستور دهيد تا با يك سوم از نيروهاي تحت فرماندهي‬

‫خود به ميدان نبرد حركت كنند‪ .‬سيدنا عمر مشوره صميمانه سيدنا علي مرتضي را‬

‫متن سخنان‬ ‫پذيرفت و نعمان بن مقرن مزني را به فرماندهي كل منصوب كرد‪.‬‬


‫]‪[25‬‬

‫حضرت علي در كتاب نهج البالغه]‪( [26‬مجموع سخنان و خطبه هاي حضرت عليرضي‬

‫هللا عنه) مشروحا آمده است در آنجا مي خوانيم‪ :‬عمر براي حركت به طرف ايران‬

‫جهت جنگ‪ ،‬با حضرت علي مشورت كرد او فرمود‪ :‬پيروزي و شكست اين دين به‬

‫سبب زيادي يا كم بودن لشكر نيست‪ ،‬اين دين خداست كه آنرا (بر ساير اديان) پيروز‬

‫گردانيده و سربازان خدا هستند كه خداوند آنها مهيا ساخته و كمك كرده است‪ ،‬تا‬

‫آنكه اسالم رشد پيدا كرد و در خيلي از سرزمينها نفوذ نمد‪ ،‬خدا به ما وعدهي پيروزي‬

‫داده و به وعده اش عمل مي كند و لشكرش را ياري مي نمايد‪ .‬مكان و موضع رهبر‬

‫و ولي امر همانند نخ تسبيح است كه دانه ها را به هم ربط مي دهد و ضميمهي‬


‫يكديگر مي نمايد وقتي نخ پاره شد دانه ها پراكنده مي شوند و هيچگاه در كنار‬

‫يكديگر متمركز نخواهند شد‪ ،‬عرب در عين اينكه اكنون از نظر تعداد كم هستند اما بر‬

‫اثر وجود اسالم زياد و بر اثر اتحاد‪ ،‬غالب و بزرگوارند‪ .‬پس تو قطب آسيا باش و آسياي‬

‫جنگ را بوسيله عرب بچرخان و آنان را به آتش جنگ در آور و خودت بمان‪ ،‬زيرا اگر تو‬

‫از اين سرزمين (مدينه)بيرون روي اين خطر وجود دارد كه عربهاي اطراف مملكت عليه‬

‫تو قيام كنند و آنگاه كار به جايي مي رسد كه حفظ و حراست درون مرزها از رفتن به‬

‫كارزار ايرانيان مهمتر مي گردد‪.‬‬

‫ديگر آنكه اگر ايرانيان فردا ت را در ميدان جنگ ببينند مي گويند اين رهبر عرب است‬

‫اگر او را از بين ببريد آسوده خواهيد شد و چنين حالتي براي تقويت حملهي آنان و‬

‫هدف قرار دادن ت بيشتر مي گردد‪ .‬اما آنچه گفتي كه ايرانيان به قصد حمله به‬

‫مسلمانان كرده اند و از اين بابت ناراحتي‪ ،‬بايد در پاسخ آن بگويم خداي عزيز از حركت‬

‫آنها بيش از تو ناراحت است و چنين خدايي بيش از تو قدرت دارد كه آنچه را دوست‬

‫ندارد تغيير دهد‪ ،‬اما آنچه درباره تعداد ايرانيان گفتي بايد در باره آن ياد آور شوم كه ما‬

‫پيش از اين نيز با كثرت سرباز نمي جنگيديم بلكه ما با ياري و كمك خدا نبرد مي‬

‫]‪[27‬‬
‫كرديم‪.‬‬

‫همچنين هنگامي كه سيدنا عمر رضي هللا عنه براي رفتن به جنگ روميان‪ ،‬قبل از‬

‫بزرگترين معركه هاي شام و تعيين كننده سرنوشت فتوحات آن‬


‫ِ‬ ‫جنگ يرموك كه‬

‫سامان بود‪ ،‬با حضرت علي مشورت نمود راي حاكي از اخالص و خير خواهي ارايه‬
‫داد آنگاه كه ابوعبيده پيكي بسوي عمر فرستاد و او را مطلع ساخت كه نيروهاي‬

‫روميان دريا و خشكي را فرا گرفته و چون سيلي خروشان در حركتند‪ ،‬حضرت عمر‬

‫مهاجران و انصار را جمع كرد و نامه ابو عبيده را قرائت نمود آنان نتوانستند خود را‬

‫كنترل كنند و گريه سردادند و از سيدنا عمر اجازه خواستند تا به جبهه شام بروند و‬

‫به ياري برادران خود بشتابند‪ ،‬آتش شوق و حماسه مهاجران و انصار در حال فزوني‬

‫بود كه عبدالرحمن بن عوف پيشنهاد كرد كه شخص امير المومنين براي حمايت‬

‫مجاهدان شام‪ ،‬فرماندهي سپاه را به عهده گيرد‪.‬‬

‫در اين هنگام حضرت عليرضي هللا عنه به مخالفت برخاست و گفت‪« :‬خدا عزت‬

‫مسلمانان و پوشاندن عيبها را تعهد كرده است‪ .‬خدايي كه مسلمانان را در عين اينكه‬

‫كم بودند و كسي از آنان حمايت نمي كرد پيروز گردانيد‪ ،‬زنده است و هرگز نمي‬

‫ميرد‪ ،‬اگر تو خود به جنگ دشمن بروي و با آنان به نبرد بپردازي و شكست بخوري‪،‬‬

‫پناهگاهي براي مسلمانان در نقاط دور دست باقي نخواهد ماند‪ ،‬بعد از تو مرجعي‬

‫نخواهد بود كه به او مراجعه كنند بنابر اين مردمي جنگ ديده و دلير براي نبرد آنان‬

‫اعزام گردان و به همراهي او كساني را روانه كن كه طاقت سختي جنگ را داشته‬

‫و اندرگو باشند‪ ،‬اگر خدا پيروزش گردانيد همان خواست توست و اگر شكست خورد‬

‫]‪[28‬‬
‫تو پناهگاه مردم و گرداننده كارهاي مردم باش‪».‬‬

‫پر واضح است كه اگر حضرت عليرضي هللا عنه نسبت به حضرت عمر سوء نيتي مي‬

‫داشت يا قلبا از او ناراض بود و او را غاصب حق خود مي دانست‪ ،‬همواره منتظر‬


‫فرصتي براي اعاده حق خود مي شد و براي از بين بردن غاصب حق خود از اين‬

‫فرصت طاليي استفاده مي كرد و او را راهنمايي مي كرد كه شخصا به ميدان نبرد‬

‫برود و در آنجا كشته شود يا اينكه كسي را براي كشتن او ماموريت مي داد تا‬

‫هيچگونه مسئوليتي متوجه او نگردد و زمينه براي خالفت وي فراهم آيد؛ اما ميبينيم‬

‫كه چگونه با دلسوزي و صميميت فوق العاده در راستاي خير خواهي و عمر و ساير‬

‫مسلمين مي كوشيد‪ .‬همانا مشورت او از عمق جان برخاسته و حقا كه چنين‬

‫پيشنهادي جز از قلبي پاك و بي غرض و از مرد بلند همت و آينده نگري صادر نمي‬

‫شود‪ ،‬حقا كه علي چنين بود و اين عمل از آزاده اي چون او شگفت آور نيست‪،‬‬

‫خداوند او را از سوي اسالم و مسلمين شايسته ترين پاداش ها را كه به دوستان‬

‫مخلص خود مي دهد‪ ،‬عنايت فرمايد‪.‬‬

‫ولي برعكس هنگامي كه مسيحيان از سيدنا عمر خواستند تا شخصا به بيت‬

‫المقدس رفته و قرارداد صلح را امضا كند و كليدهاي مسجداالقصي را تحويل بگيرد و‬

‫ابوعبيده به امير مومنان نوشت كه فتح قدس به تشريف آوري او موقوف است‪ ،‬او نيز‬

‫كليه اصحاب برجسته و صاحب نظر را جهت شورا در اين قضيه دعوت كرد؛ عثمانرضي‬

‫هللا عنه اظهار داشت حال كه وحشت و اضطراب بر مسيحيان سايه گسترده بهتر‬

‫است به تقاضاي آنان وقعي ننهند تا بيشتر تحقير شده و بدون قيد و شرط سالح بر‬

‫زمين بگذارند؛ اما علي مصلحت دانست تا خليفهي مسلمين به قدس برود و چنين‬

‫گفت‪« :‬اين يك شرف و افتخار تاريخي است كه در هر زمان براي همه كس پيش‬

‫نمي آيد و از طرف ديگر باعث افتخار مسلمين خواهد شد» عمر رضي هللا عنه نظر او‬
‫را تاييد كرد و مقدمات سفر را به بيت المقدس فراهم نمود و در غياب خود علي را به‬

‫جانشيني خود منصوب و انجام كليه وظايف مربوط به خالفت را به عهدهي وي گذاشت‬

‫]‪[29‬‬
‫و خود در ماه رجب سال شانزدهم هجري‪ ،‬مدينه را به قصد شام ترك گفت‪.‬‬

‫سفر تاريخي عمر رضي هللا عنه به بيت المقدس‬

‫شايد خوانندگان تصور نمايند كه اميرالمومنين عمربن خطاب كه نامش پشت امپراطور‬

‫روم و ايران را به لرزه در مي آورد با چه شكوه و جاللي و طي چه تشريفاتي بسوي‬

‫فلسطين حركت كرده است و موقعيت نيز چنين چيزي را ايجاب مي كرد تا ابهت‬

‫خليفه مسلمين در قلوب تثبيت شود ولي واقعيت اين است كه عمر مظهر اخالق‬

‫اسالمي و نابود كننده امتيازات فردي و قومي بود‪ .‬حركتش ساده و بي آاليش بود‪ .‬از‬

‫مركبهاي آذين بسته و مجلل خبري نبود و دسته هاي سواره نظام با لباس فاخر‪،‬‬

‫ورودش را خبر مي داد‪.‬‬

‫شد‪.‬‬ ‫]‪[30‬‬
‫اميرالمومنين در حالي كه بر شتر خاكستري رنگ سوار بود وارد شهر جابيه‬

‫پيشاني و جلو سرش زير آفتاب مي درخشيد‪ ،‬نه تاجي بر سر داشت نه كاله و نه‬

‫عمامه اي‪ ،‬زين سواريش چادر پشمي بود كه هر گاه سوار مي شد زين مركب و هر‬

‫گاه پياده مي شد زير انداز و بستر او بود‪ ،‬چمدان يا ساك دستي او پوستين يا پارچه‬

‫اي بود كه كناره هايش از ليف درخت خرما انباشته شده بود كه هم چمدان‬
‫مسافرتش بود و هم به هنگام استراحت متكا و بالشش به حساب مي آمد‪ ،‬پيراهني‬

‫]‪[31‬‬
‫پنبه اي به تن داشت كه بر اثر شتاب در راه پاره شده بود‪.‬‬

‫امير المومنين كار ترميم و شستن پيراهن خود را به كشيش آن محل سپرد و پيراهني‬

‫به عاريه گرفت‪ ،‬كشيش كه سخت تحت تاثير عظمت روح و بزرگواري عمر قرار گرفته‬

‫بود با دست خود پيراهنش را وصله زد و به همراه پيراهن تازه و فاخر كتاني ديگر به‬

‫عنوان هديه تقديم خليفه اسالم كرد‪.‬‬

‫سيدنا عمر رضي هللا عنه پيراهن عاريت گرفته را پس داد و پيراهن خود را پوشيد و از‬

‫پذيرفتن پيراهن اضافي نيز به بهانه اينكه پيراهن خودش از جنس پنبه و براي حذف‬

‫كردن عرق بهتر است‪ ،‬خودداري كرد‪ .‬كشيش به وي گفت‪ :‬تو پادشاه عرب هستي‪،‬‬

‫سواري شتر در اين سرزمين عيب است‪ ،‬اگر بر اسب يا قاطر سوار شوي و لباس‬

‫فاخري بپوشي در چشم روميان ابهت بيشتر خواهيد يافت‪ .‬امير مومنان‪ ،‬از پذيرفتن‬

‫اين پيشنهاد خودداري كرد و گفت‪« :‬افتخاري كه خداوند به من عطا كرده به بركت‬

‫اسالم است نه به لباس فاخر و زر و زيور و من اين افتخار را با هيچ چيزي معاوضه‬

‫]‪[32‬‬
‫نخواهم كرد‪».‬‬

‫همچنين در دومين سفرش به شام كه در سال هجدهم هجري صورت گرفت‪ ،‬به‬

‫همين سادگي بود‪ ،‬اين بار نيز حضرت علي را در مدينه بطور رسمي جانشين خود‬

‫ساخت و زمام حكومت را به وي سپرد‪ ،‬در اين سفر غالمش و گروهي از اصحاب وي‬

‫نزديك شد‪ ،‬شترش را به غالم خود داد و‬ ‫]‪[33‬‬


‫را همراهي مي كردند‪ ،‬وقتي به ايله‬
‫خود بر مركب وي سوار شد‪ ،‬وقتي مردم در مسير حركتش سراغ اميرالمومنين را‬

‫مي گرفتند‪ ،‬عمر مي گفت او در جلو شماست (يعني خود اوست) بدين ترتيب سيدنا‬

‫]‪[34‬‬
‫عمر رضي هللا عنه وارد شهر ايله شد‪.‬‬

‫رضي‬ ‫صلي هللا عليه وسلماز ديدگاه عمر‬ ‫اهل بيت رسول هللا‬

‫هللا عنه‬

‫حضرت عمر به رغم هيبت و قدرت و اجراي عدالت بين مردم و به غم اشتغال دايم به‬

‫امور خالفت‪ ،‬شديدا اهل بيت رسول اللهصلي هللا عليه وسلم را مورد اكرام قرار مي‬

‫داد و آنان را بر فرزندان خويش ترجيح مي داد كه در اين جا به چند نمونه اشاره مي‬

‫شود‪:‬‬

‫حسين بن علي مي گويد‪ :‬روزي عمر به من گفت‪ :‬فرزندم چه خوب بود همواره نزد‬

‫ما مي آمدي و با هم مي بوديم؛ من نيز روزي نزد او رفتم اما او با معاويه به تنهايي‬

‫مشغول صحبت بود و ديدم فرزند عمر بيرون در مانده و اجازه ورود به او داده نمي‬

‫شود‪ ،‬لذا من از همانجا برگشتم‪.‬‬

‫بعد از آن وقتي عمر رضي هللا عنه مرا ديد گفت‪ :‬فرزندم چرا نيامدي‪ ،‬گفتم من آمدم‬

‫ولي شما با معاويه مشغول سخن بودي و فرزندت را ديدم كه برگشت من نيز‬

‫برگشتم‪ ،‬آنگاه عمر گفت‪ :‬تو از عبدهللا فرزند عمر به ورود سزاوارتري‪ ،‬زيرا ايماني كه‬

‫]‪[35‬‬
‫در قلب ما ريشه دوانده بر اثر لطف خدا و بركت شما (اهل بيت) بوده است‪.‬‬
‫ابن سعد از جعفر صادق فرزند محمد باقر از پدرش علي بن حسين نقل مي كند كه‬

‫وي گفت‪ :‬پوشاك و لباسهايي از يمن نزد عمر رضي هللا عنه آوردند‪ ،‬وي آنها را ميان‬

‫مردم تقسيم نمود‪ ،‬مردم لباسهاي جديد را پوشيده به مسجد آمدند‪ ،‬عمر رضي هللا‬

‫عنه بين منبر و قبر رسول اللهصلي هللا عليه وسلم نشسته بود‪ ،‬مردم مي آمدند و‬

‫سالم مي گفتند و براي او دعاي خير مي كردند‪ .‬در اين هنگام حسن و حسين از‬

‫خانه مادرشان فاطمه رضي هللا عنها بيرون آمدند و از كنار جمعيت رد شدند‪ ،‬در حالي‬

‫كه لباس جديدي به تن نداشتند‪ .‬عمر با ديدن آنها افسرده و غمگين شد‪ ،‬پرسيدن‬

‫علت ناراحتي چيست؟ من از بابت اين دو پسر ناراحت هستم كه به اندازه قد آنها‬

‫پوشاكي وجود نداشت‪ ،‬سپس نامه اي به كارگزاران خود در يمن نوشت تا هرچه‬

‫سريعتر دو دست لباس براي حسن و حسين بفرستند‪ .‬چون لباس رسيد آنرا به آنان‬

‫]‪[36‬‬
‫پوشاند‪ ،‬آنگاه مطمئن و مسرور گشت‪.‬‬

‫ابن جعفر مي گويد‪ :‬چون دروازه فتوحات به روي مسلمين گشوده شد عمر رضي‬

‫هللا عنه تصميم گرفت كه براي تمام شهروندان مستمري مقرر كند‪ ،‬بدين منظور عده‬

‫اي از اصحاب پيامبر صلي هللا عليه وسلم را براي مشورت فرا خواند‪ ،‬عبدالرحمن بن‬

‫عوف گفت‪ :‬اول از خودت آغاز كن‪ ،‬فرمود‪ :‬هرگز‪ ،‬بخدا سوگند خويشان رسول هللا را‬

‫بر همه مقدم قرار مي دهم‪ ،‬سپس سهم ساير بني هاشم را معين مي كنم كه‬

‫قبيله رسول خدايند‪ ،‬و نخست سهم عباس‪ ،‬سپس علي را مقرر نمود‪ .‬سپس شهريه‬

‫پنج قبيله را تنظيم نمود كه آخرين قبيله بني عدي بن كعب (قبيله خود او) بود‪ .‬روش‬

‫تنظيم بدين گونه بود كه نخست از بني هاشم نام كساني را ثبت مي كرد كه در‬
‫جنگ بدر شركت داشتند سپس بدريان بني اميه سپس به ترتيب قرابت‪ .‬و براي‬

‫]‪[37‬‬
‫حضرت حسن و حسين سهمي جداگانه مقرر گردانيد‪.‬‬

‫در طبقات ابن سعد آمده (و حافظ ابن عساكر نيز در تاريخ خود روايت كرده) كه وقتي‬

‫عمر بن خطابرضي هللا عنه ليست مستمري بگيران را تهيه مي كرد‪ ،‬براي حسن و‬

‫حسين گرچه از اصحاب بدر نبودند ولي بعلت قرابتشان با رسول اللهصلي هللا عليه‬

‫وسلم سهمي معادل سهم پدرشان كه از اهل بدر بود‪ ،‬مقرر نمود و به هر يك پنج‬

‫]‪[38‬‬
‫هزار درهم مي داد‪.‬‬

‫عالمه شبلي نعماني در كتاب «الفاروق» تحت عنوان «پاسداشت خاطر خويشان‬

‫رسول اللهصلي هللا عليه وسلم مي نويسد‪:‬‬

‫فاروق اعظم امور مهم را بدون مشورت حضرت علي انجام نمي داد و مشاورهي جناب‬

‫امير نيز مبني بر نهايت اخالص و خير خواهي بود‪ ،‬چون فاروق اعظم به بيت المقدس‬

‫سفر كرد‪ ،‬امور خالفت را به جناب امير تفويض نمود‪ [39].‬رابطه دوستي و اتحاد بين آن‬

‫دو به حدي مستحكم بود كه حضرت علي دخترش ام كلثوم را كه از بطن فاطمه زهرا‬

‫و يكي از فرزندان‬ ‫]‪[40‬‬


‫رضي هللا عنها بود به حبالهي نكاح فاروق رضي هللا عنه در آورد‪.‬‬

‫خود را به نام عمر نام گزاري كرد همانگونه كه يكي را به نام ابوبكر و ديگري را بنام‬

‫پر واضح كه انسان فرزند خود را به نامهاي محبوب و پسنديده و با‬ ‫]‪[41‬‬
‫عثمان ناميد‪.‬‬

‫]‪[42‬‬
‫نامهاي كساني كه آنها را الگو و نمونه مي دانند نامگذاري مي كند‪.‬‬
‫پايه گذاري تقويم اسالمي از هجرت رسول اللهصلي هللا عليه وسلم‬

‫از جمله يادگارهاي هميشگي و اقدامات پسنديده حضرت عمر رضي هللا عنه كه تا‬

‫بقاي تاريخ و امت اسالمي پايدار خواهد ماند تنظيم و تعيين مبدا تاريخ اسالمي‬

‫است‪ .‬مردم عرب تا قبل از اسالم و صدور اسالم تاريخ معيني نداشتند تا براي تدوين‬

‫حوادث‪ ،‬تاريخي قيد كنند‪ .‬در زمان حضرت عمر براي ضبط حوادث و مراسالت و غيره‬

‫در مورد تعيين تاريخ نظرات متفاوتي وجود داشت‪ .‬حضرت عمر اهل شورا را جمع كرد‬

‫و از آنان نظر خواهي نمود‪ .‬عده اي گفتند شيوه اهل فارس را عمل كنيد كه تولد يا‬

‫تاج گذاري شاه را مبدا تاريخ قرار مي دهند‪ .‬عده اي به تقليد از روميان راي دادند‪.‬‬

‫برخي گفتند روز تولد رسول اللهصلي هللا عليه وسلم و عده اي ديگر گفتند سالروز‬

‫بعثت آن حضرت مبدا تاريخ قرار گيرد‪ .‬حضرت عمر رضي هللا عنه تمام آرا را با ذكر دليل‬

‫رد نمود‪ ،‬آنگاه حضرت علي پيشنهاد كرد كه سال هجرت رسول خدا از مكه به سوي‬

‫مدينه مبدا تاريخ اسالمي قرار گيرد‪ .‬حضرت عمر راي او را مورد تاييد قرار داد و به‬

‫اتفاق آراي اصحاب تصويب گرديد‪.‬‬

‫بدين ترتيب تقويم تاريخ اسالمي با حادثه اي آغاز مي شود كه معني و مفهوم خود‬

‫را دارد و رسالت خاص خود را ايفا مي كند‪ .‬تاريخ اسالم مانند ساير اديان مربوط به‬

‫هيچ شخصيتي نيست‪ ،‬حتي به شخصيت پيامبر اسالم كه برجسته ترين شخص‬

‫بشريت و محبوبترين آن نزد خدا و مسلمين است‪ .‬همچنين متعلق به فتوحات و‬

‫كشور گشاييها و جنگها نيست‪ .‬ارتباط آن با هجرت بر اساس انديشه اي عميق و‬


‫فلسفه اي بزرگ استوار است‪ .‬زيرا بدينوسيله مهر يك دعوت و يك پيغام بر پيشاني‬

‫اين تقويم نقش بسته و هر فرد مسلمان و غير مسلمان كه در مورد راز اين تعيين‬

‫بينديشد‪ ،‬در مي يابد كه نقطه شروع عظمت و شكوفايي همانا عقيده و ايمان است‬

‫و در اين دو از تمام اشياي محبوب و از اهل و وطن عزيزتر و محبوبترند‪ .‬و نيز در آن‬

‫جنبهي مژده و نيك فالي هم وجود دارد و آن اينكه سرآغاز و سرفصل عهد جديدي در‬

‫تاريخ بشري و مسير انساني مي باشد و از سوي ديگر اين پيام را مي رساند كه‬

‫چنگ زدن به عقيده و اصول اعتقادي و شهامت و از خود گذشتگي رمز پيروزي است‬

‫]‪[43‬‬
‫و جنبهي عقيدتي هميشه بر جنبه عرفي و طبعي مقدم بوده و ترجيح دارد‪.‬‬

‫شهادت سيدنا عمر فاروق رضي هللا عنه‬

‫حضرت فاروق اعظمرضي هللا عنه به هيچ فرد ذمي بالغ اجازه ورود به مدينه نمي‬

‫داد‪ ،‬تا اينكه يك بار مغيره بن شعبه كه استاندار كوفه بود در مورد غالمي صنعتگر بنام‬

‫فيروز كه معروف به ابولؤلؤ بود‪ ،‬از وي اجازه ورود به مدينه خواست‪ .‬فيروز برده اي‬

‫مجوسي و ايراني بود و بعضي گفته اند نصراني بوده و اصليت او از «نهاوند» بوده‬

‫است‪ .‬روميان او را اسير كرده و از طريق آنان بدست مسلمين رسيده بود‪ .‬هنگامي‬

‫كه در سال بيست و يكم هجري اسراي نهاوند به مدينه آورده شدند‪ ،‬ابولؤلؤ با‬

‫هركودكي كه برخورد مي كرد‪ ،‬دست بر سر او مي كشيد و در حال گريه مي گفت‪:‬‬

‫عمر جگرم را آب كرد‪.‬‬


‫مغيره‪ ،‬ابولؤلؤ را –كه هم نجار و هم نقاش و هم آهنگر بود‪ -‬براي كار آزاد گذاشته هر‬

‫روز از او چهار درهم مي گرفت‪ ،‬به حضور خليفه آمد و از صاحب خود مغيره شكايت‬

‫كرد كه روزي چهار درهم بر ذمه اش گذاشته كه سنگين است‪ ،‬از سيدنا عمر خواست‬

‫كه مغيره را تحت فشار قرار دهد تا نسبت به تقيلل آن اقدام كند‪ .‬سيدنا عمر از كسب‬

‫و كارش پرسيد‪ ،‬جواب داد من كارهاي نجاري‪ ،‬نقاشي و آهنگري دارم‪ ،‬وي جواب داد‬

‫چهار درهم در برابر اين حرفه هاي پر درآمد زياد نيست‪ ،‬از خدا بترس و با آقاي خود‬

‫با نكويي رفتار كن‪ .‬در ضمن سيدنا عمر تصميم داست كه مغيره را نيز در حق او‬

‫سفارش كند‪ .‬ولي جواب ايشان به مذاق ابولؤلؤ خوش نيامد و با قلبي پر از كينه و‬

‫خشم آن جا را ترك گفت‪ .‬خنجري دو لبه ساخت و با زهر آلوده كرد‪ ،‬سپس نزد هرمزان‬

‫يكي از سرداران قديم ايراني رفت و به او گفت‪ ،‬به نظرت اين خنجر چطور است؟‬

‫هرمزان گفت‪ :‬هر كس را با آن بزني خواهد مرد‪ ،‬بدين ترتيب توطئه اي ننگين توسط‬

‫زرتشتيان ايراني آن زمان در حال شكل گيري بود كه بر اساس خشم و كينهي ملي‬

‫و قومي و انتقام جويي شخصي‪ ،‬طرح ريزي شده بود‪.‬‬

‫عبدالحرمن بن ابو بكررضي هللا عنه رزو شهادت سيدنا عمر گفت‪ :‬ديشب‪ ،‬هرمزان و‬

‫ابولؤلؤ و جفينه را ديدم كه به گوشه اي با هم بسيار سري و خصوصي گفتگو مي‬

‫كردند‪ ،‬به محض اينكه مرا ديدند با سرعت از يكديگر جدا شدند و همچنين خنجري‬

‫كه بوسيله آن سيدنا عمر به شهادت رسيده از دست يكي از آنها به زمين افتاد‪ .‬به‬

‫همين دليل بسياري از محققان مي گويند قتل عمر بر اساس برنامه اي از پيش طرح‬

‫شده و سازش قبلي صورت گرفته كه مجوسيان ايراني و يهوديان با هم شريك بودند‪،‬‬
‫و اينگونه حوادث از ملتهاي مغلوب كه كشورشان فتح شده و آزادي و سلطهي خود‬

‫را كه در راه اغراض شخصي و نژادي بكار مي گرفتند‪ ،‬از دست داده اند‪ ،‬تازگي ندارد‬

‫و جاي شگفتي نيست‪.‬‬

‫داستان شهادت سيدنا عمر رضي هللا عنه از اين قرار بود كه در روز حادثه طبق معمول‬

‫مسلمانان در صفوف منظم نماز قرار گرفتند حضرت عمر جلو رفت تا بعنوان امام‪ ،‬اقامه‬

‫ي نماز كند‪ ،‬لحظه اي پس از آنكه تكبير گفت‪ ،‬فيروز از پشت سر شش ضربهي پي‬

‫در پي بر او وارد كرد و پا به فرار گذاشت و از چپ و راست‪ ،‬مسلمانان صف اول را با‬

‫خنجر دو لبهي خود مجروح مي ساخت‪ ،‬بدينوسيله توانست سيزده نفر را مجروح‬

‫ضخيم و سنگين خود‬ ‫]‪[44‬‬


‫كند‪ .‬در اين هنگام عبدالرحمن بن عوفرضي هللا عنه برنس‬

‫را بر سر آن مجوسي انداخت‪ .‬وقتي دستگير شد بالفاصله دست به خودكشي زد‪.‬‬

‫عمر رضي هللا عنه بر كف مسجد افتاد در حالي كه اين آيه قرآن بر زبانش بود كه‪« :‬و‬

‫]‪[45‬‬
‫كان امرهللا قدرا مقدورا»؛ كار خدا همواره حساب شده و روي برنامه دقيقي است‪.‬‬

‫سيدنا عمر رضي هللا عنه پرسيد قاتلم چه كسي است؟ جواب دادند‪ :‬فيروز! فرمود‪:‬‬

‫خدا را شكر كه قاتل من فردي است كه در حضور خدا‪ ،‬حتي با يك سجده كه براي‬

‫خدا انجام داده باشد‪ ،‬نمي تواند با من طرح دعوا نمايد‪ ،‬يقين مي دانستم هيچ فرد‬

‫]‪[46‬‬
‫عرب و مسلماني سوء قصدي نسبت به من نداشته است‪.‬‬

‫سپس به پسرش عبدهللا گفت‪ :‬سالم مرا به ام المومنين عايشه رضي هللا عنها‬

‫برسان و بگو عمر كسب اجازه مي كند تا در كنار دو يارش (پيامبر و ابوبكر) دفن گردد‪،‬‬
‫هنگام اجازه خواستن كلمه «امير المومنين» را بكار نبر‪ ،‬زيرا من از امروز به بعد امير‬

‫مومنان نيستم‪ .‬عبدهللا وقتي به حضور عايشه رسيد متوجه شد كه ايشان نشسته‬

‫و گريه مي كنند‪ ،‬عبدهللا سالم و پيغام عمر را ابالغ كرد‪ ،‬عايشه گفت‪ :‬من در نظر‬

‫داشتم اين محل را براي خود نگهدارم ولي عمر را بر خود ترجيح مي دهم‪ .‬عبدهللا‬

‫بسوي پدر بازگشت‪ ،‬عمر مشتاقانه پرسيد چه خبر آوردي؟ عبدهللا عرض كرد خبري‬

‫كه شما را بسيار خوشنود مي گرداند‪ ،‬عمر گفت‪ :‬الحمدهلل اين بزرگترين آرزوي من‬

‫بود‪ ،‬سپس به عبدهللا توصيه كرد كه بعد از وفات مرا در تابوتي بگذاريد و بر در خانهي‬

‫ام المومنين بايستيد و مجددا از او اجازه بخواهيد و بگوييد عمر اجازه مي خواهد اگر‬

‫اجازه دادند مرا در كنار پيامبر صلي هللا عليه وسلم و ابوبكر به خاك بسپاريد و اال به‬

‫گورستان عمومي مسلمين برگردانيد‪ ،‬زيرا مي ترسم اجازه او بخاطر رعايت مقام و‬

‫موقعيت من بوده است‪ .‬وقتي جنازه وي را براي دفن بدوش كشيدند مسلمين چنان‬

‫دچار اندوه شدند كه گويا هرگز قبال به چنان مصيبتي گرفتار نشده اند‪ ،‬چون به در‬

‫خانه رسيدند در آنجا توقف نموده و اجازه خواستند‪ .‬ام المومنين فرمود‪ :‬ادخل بسالم‬

‫(به سالمتي وارد شو) و بدين ترتيب در محلي كه خداوند مي خواست در كنار پيامبر‬

‫]‪[47‬‬
‫صلي هللا عليه وسلم و ابوبكررضي هللا عنه دفن گرديد‪.‬‬

‫نويسندهي شيعه دكتر سيد امير علي در كتاب معروفش «تاريخ عرب و اسالم» در‬

‫اين مورد مي نويسد‪« :‬كانت وفاة عمر خسارة فادحة و حادثة كبيرا لالسالم»]‪[48‬؛‬

‫وفات عمر صدمه و فاجعه بزرگي براي اسالم بود‪.‬‬


‫[نيز در كتاب ديگرش «روح اسالم» مي نويسد‪ :‬عمر بعد از اسالم آوردن يكي از‬

‫و مرگ اين مرد بزرگ به دست يك قاتل‪ ،‬بدون شك فقداني‬ ‫]‪[49‬‬


‫سنگرهاي ايمان شد‪.‬‬

‫براي حكومت (اسالمي) بود‪][50].‬‬

‫دومين جانشين رسول اللهصلي هللا عليه وسلم در بيست و ششم ذي الحجه سال‬

‫‪ 32‬هجري در عمر شصت و سه سالگي ضربت خورد و سه روز بعد از سوء قصد‬

‫درگذشت و در روز شنبه اول محرم پيكر پاكش به خاك سپرده شد‪ .‬دوره خالفت پر‬

‫بارش ده سال و شش ماه و چهار روز بود‪.‬‬

‫تاثير و اندوه عليرضي هللا عنه از شهادت عمر رضي هللا عنه‬

‫ابو جحيفه مي گويد‪ :‬من شاهد بودم كه حضرت عليرضي هللا عنه بعد از وفات عمر‬

‫رضي هللا عنه تشريف آورد و چادر را از چهره اش برداشت و گفت‪« :‬رحمت خدا بر تو‬

‫باد اي ابوحفص‪ ،‬بخدا سوگند‪ ،‬اينك بعد از رسول خداصلي هللا عليه وسلم غير از تو‬

‫اي عمر كسي باقي نمانده كه من از خدا بخواهم نامه اعمالم مثل نامه اعمال او‬

‫]‪[51‬‬
‫باشد»‪.‬‬

‫سيدنا عليرضي هللا عنه هنگام وفات عمر رضي هللا عنه مي گريست‪ ،‬پرسيدن به چه‬

‫جهت اين همه گريه مي كنيد؟ جواب دادند‪« :‬بخاطر مرگ عمر گريه مي كنم‪ ،‬همانا‬

‫]‪[52‬‬
‫موت او شكاف و خاليي در اسالم ايجاد نمود كه تا ابد پر نخواهد شد‪».‬‬
‫[نيز حضرت عليرضي هللا عنه در نهج البالغه در وصف سيدنا عمر رضي هللا عنه مي‬

‫فرمايد‪« :‬چه شخص عجيبي بود‪ ،‬كجيها را راست و بيماريهاي اجتماعي را مداوا‬

‫كرد‪ ،‬سنت پيغمبر را به پا داشت‪ ،‬و فتنه و آشوب را به عقب انداخت‪ ،‬پاكدامن و بدون‬

‫عيب از جهان رفت‪ ،‬نكويي خالفت را دريافت و از شر آن پيشي گرفت‪ ،‬خداي بزرگ‬

‫را اطاعت نمود و آنطور كه الزم بود از خدا مي ترسيد‪ ،‬افسوس كه او از دنيا كوچ كرد‬

‫و مردم را در راههاي مختلف باز گذاشت‪ ،‬و حاال نه بيخبران در آن راهها مي توانند راه‬

‫]‪[53‬‬
‫يابند و نه هدايت شدگان مي توانند در آن يقين داشته باشند‪».‬‬

‫رجوع شود به كتابهاي شرح زندگاني خليفه دوم‪ ،‬اثر شبلي و سيماي صادق فاروق اعظم اثر مال عبدهللا‬ ‫]‪[1‬‬

‫احمديان و فاروق اعظم اثر هيكل و تاريخ الكامل ابن اثير و تاريخ ابن جوزي و ديگر كتب تاريخ (مترجم)‬

‫روح اسالم ص ‪ 621‬آستان قدس رضوي ‪( 6111‬مترجم)‬ ‫]‪[2‬‬

‫البدايه و النهايه ج‪7‬ص‪17‬‬ ‫]‪[3‬‬

‫البدايه و النهايه ج‪7‬ص‪ 61-61‬ابن اسحاق فرماندهي ابوعبيده را مربوط به حادثه محاصره دمشق دانسته است‪.‬‬ ‫]‪[4‬‬

‫هركدام كه صحيح باشد داللت بر حساس بودن اوضاع دارد‪.‬‬

‫قاضي ابويسف كتاب الخراج ص‪ 17‬و تاريخ طبري ص‪ 2227‬شايد هم غزل خالد بخاطر بعضي از تصرفات خالد بوده‬ ‫]‪[5‬‬

‫كه سيدنا عمر راضي نبوده است‪ .‬بهر حال جاي هرگونه اجتهاد است‪ .‬در روايت آمده كه سيدنا عمر رضي هللا عنه به‬

‫حكام و فرماندهان واليات نوشت‪ :‬خالد را بدان جهت معزول نساخته ام كه از دستورات من تخطي كرده و يا به امانت‬

‫خيانت نموده است بلكه عزل وي به اين سبب بوده كه مردم در اين انديشه اند كه پيروزي و شكست اسالم بسته‬

‫به وجود اوست‪ ،‬و اين موجب كبر و غرور خواهد شد مسلمانان بايد بدانند كه همه چيز در مشيت خداست اگر پيروز‬

‫مي شويم خواست خداست و اگر شكست مي خوريم تعلق و اراده او بر آن است‪( .‬تاريخ طبري ص‪– )2221‬براي‬
‫تحليل مفصل اين حادثه به كتاب «خالد بن وليد» نوشته استاد صادق عرجون‪ ،‬چاپ سوم‪ ،‬دار سعودي ‪ 6116‬مراجعه‬

‫كنيد‪.‬‬

‫ابن جوزي‪ :‬سيره عمر بن الخطاب‪ ،‬ص‪ 11‬چاپ مصر ‪6116‬هـ‬ ‫]‪[6‬‬

‫البدايه والنهايه ج‪7‬ص‪– 21‬طبري ص‪2042‬‬ ‫]‪[7‬‬

‫ابن كثير ج‪7‬ص‪14‬‬ ‫]‪[8‬‬

‫بغوي از ابو عثمان النهدي روايت كرده است‪.‬‬ ‫]‪[9‬‬

‫روح اسالم ص‪ 227-221‬انتشارات آستان قدس رضوي ‪6111‬‬ ‫]‪[10‬‬

‫تاريخ عرب و اسالم ص‪ ،12‬ترجمه فخر داعي گيالني‪ ،‬انتشارات گنجينه ‪ 6111‬چاپ سوم‬ ‫]‪[11‬‬

‫تاريخ عرب و اسالم ص‪ 01-01‬انتشارات گنجينه ‪ 6111‬چاپ سوم‬ ‫]‪[12‬‬

‫تعبير صحيحتر واژه «امير المومنين» يا خليفه مي باشد‪( .‬مولف)‬ ‫]‪[13‬‬

‫‪ANNALS OF‬رضي هللا عنه‪H‬صلي هللا عليه وسلم صلي هللا عليه وسلم‪ARLY CALIPHA‬رضي هللا عنهصلي هللا‬ ‫]‪[14‬‬

‫عليه وسلم‪,Op.ci‬رضي هللا عنه‪.p.283‬‬

‫خاتم النبيين‪ ،‬اثر پرفسور عباس شوشتري مهرين ص‪ 010‬چاپ چهارم ‪ 6112‬موسسه عطايي (مترجم)‬ ‫]‪[15‬‬

‫رجوع كنيد به بدايه و النهايه ج‪ 7‬تاريخ كامل ابن اثير ج‪ 1‬فتوح البلدان‪ ،‬بالذري و كتاب عمر بن خطاب اثر علي‬ ‫]‪[16‬‬

‫طنطاوي و ناجي طنطاوي‪ .‬قوي ترين كتاب در اين موضوع كتاب الفاروق» نوشته عالمه شبلي نعماني متوفي‬

‫‪6112‬هـ است كه به فارسي نيز ترجمه شده است‪.‬‬

‫قصص ‪21‬‬ ‫]‪[17‬‬


‫تاريخ كامل ابن اثير ج‪1‬ص‪21-22‬‬ ‫]‪[18‬‬

‫از سيدنا عمر نقل شده كه گفت‪ :‬تا علي هست من كسي را شايسته قضاوت نمي بينم‪( .‬مترجم به نقل از‬ ‫]‪[19‬‬

‫كتاب علي از زبان عمر)‬

‫ابن عبدالبر‪ ،‬االستيعاب ص‪2462‬‬ ‫]‪[20‬‬

‫قاضي نور هللا شوشتري مجالس المومنين و ابوالقاسم قمي المسالك شرح الشرائع (هردو از دانشمندان‬ ‫]‪[21‬‬

‫معروف شيعه هستند)‬

‫شهري است نزديك همدان‬ ‫]‪[22‬‬

‫عده اي از مورخان مانند بالذري در فتوح البلدان اين مطلب را ذكر كرده ناد اما عده اي ديگر تصريح مي دارند كه‬ ‫]‪[23‬‬

‫درفش كاوياني‪ ،‬پيش از اين در جنگ قادسيه بدست مسلمين افتاده بود‪(.‬مترجم)‬

‫دينوري‪ ،‬اخبا الطوال‪ ،‬ترجمه فارسي‪ ،‬ص‪ 611‬و كتب ديگر (مترجم)‬ ‫]‪[24‬‬

‫تلخيص از كتب تاريخ‬ ‫]‪[25‬‬

‫نهج البالغه معتبرترين كتاب شيعه است‪ .‬حتي برخي گفته اند نهج البالغه از كالم بشر فزونتر و از كالم خدا‬ ‫]‪[26‬‬

‫فروتر است (كتاب بيست و پبج سال سكوت علي ص‪ )11‬مترجم‬

‫نهج البالغه فيض االسالم خطبه ‪ 602‬و صبحي صالح خطبه ‪601‬‬ ‫]‪[27‬‬

‫نهج البالغه صبحي صالح خطبه ‪ 611‬و فيض االسالم خطبه‪610‬‬ ‫]‪[28‬‬

‫براي تفصيل بيشتر رجوع كنيد به كتبهاي تاريخ كامل ج‪1‬ص‪ 042-111‬تاريخ طبري ص‪ 2042‬و يعقوبي ص‪617‬‬ ‫]‪[29‬‬

‫البدايه و النهايه ج‪7‬ص‪22‬‬

‫نام شهري است در شام‪ ،‬جنوب دمشق‬ ‫]‪[30‬‬


‫اقتباس از كتاب سيرت عمر بن خطاب اثر ابن جوزي‬ ‫]‪[31‬‬

‫البدايه و النهايه ج‪7‬ص‪14-21‬‬ ‫]‪[32‬‬

‫شهري است در كنار درياي احمر‪ ،‬در آخرين نقطه مرزي حجاز و آغاز حدود شام واقع است‪( .‬معجم البلدان‪،‬‬ ‫]‪[33‬‬

‫حموي) مترجم‬

‫طبري ج‪0‬ص‪240-241‬‬ ‫]‪[34‬‬

‫كنزالعمال ج‪7‬ص‪ 642‬و االصابه ج‪6‬ص‪611‬‬ ‫]‪[35‬‬

‫االصابه ج‪6‬ص‪ /641‬به كتاب گنجينه داستانهاي آموزنده اثر همين مترجم مراجعه شود‬ ‫]‪[36‬‬

‫ابو يوسف‪ ،‬كتاب الخراج‪ ،‬ص‪ 22-20‬مصر چاپ اول ‪ 6142‬هـ‬ ‫]‪[37‬‬

‫ابن سعد‪ ،‬الطبقات الكبري‬ ‫]‪[38‬‬

‫سيد امير علي مورخ معروف شيعه مي نويسد‪« :‬آن زمامدار بزرگ يعني عمي اعتمادي كه در خالفت خود به‬ ‫]‪[39‬‬

‫شخص حضرت علي داشت تا اين حد بود كه هر وقت به خارج سفر مي كرد او را در مدينه كفيل يا قائم مقام خودش‬

‫تعيين مي نمود‪ ».‬تاريخ عرب و اسالم ص‪( 20‬مترجم)‬

‫ترجمه فارسي الفاروق ج‪2‬ص‪ 170-172‬چاپ پاكستان بحث مفصل پيرامون اين ازدواج و داليل علمي‪ ،‬تاريخي و‬ ‫]‪[40‬‬

‫كالمي آن در كتاب «باقيات صالحات ترجمه آيات بينات» تاليف نواب محسن الملك مهدي علي ج‪6‬ص‪ 266-611‬آمده‬

‫است‪.‬‬

‫البدايه و النهايه ج‪7‬ص‪( 112-116‬مروج الذهب فارسي ج‪2‬ص‪ 17‬چاپ چهارم ‪6174‬هـ و كتاب شيعه كيست‬ ‫]‪[41‬‬

‫و تشيع چيست؟ تاليف محمد جواد مغنيه چاپ چهارم تهران ‪6116‬هـ اعالم الوري‪ ،‬طبري ص‪ ،241‬ارشاد مفيد‬

‫ص‪ 611‬تاريخ يعقوبي ج‪2‬ص‪ 261‬مقاتل الطالبين ابي الفرج اصفهاني ص‪ 602‬كشف الغمه اردبيلي ج‪2‬ص‪ 10‬جالء عيون‬
‫مجلسي ‪212‬م نيز حضرت حسن و حسين و زين العابيدن و موسي كاظم فرزندان خود را بنام عمر نامگذاري كردند‬

‫به كتب فوق كه معروفترين كتب شيعه مي باشند مراجعه كنيد‪.‬م)‬

‫امان شيعه از گذاشتن نام دشمن بر فرزندان خود نهي كرده اند و دستور داده اند كه اين چنين نامها را عوض‬ ‫]‪[42‬‬

‫كنند‪( .‬وسايل الشيعه ج‪62‬ص‪ 621‬و تولي و تبري ص‪ 21‬نوشته هيأت تحريريه موسسه در راه حق‪ .‬مترجم‬

‫براي تفصيل بيشتر مراجعه كنيد به رساله ديگر مولف«القرن الخامس عشر الهجري الجديد في ضوء التاريخ و‬ ‫]‪[43‬‬

‫الواقع» ص‪ 64-7‬چاپ ندوة العلماء الهند‬

‫لباس كاله دار از پيراهن و باراني و غيره (مترجم به نقل از فرهنگ بزرگ جامع نوين)‬ ‫]‪[44‬‬

‫ابن سعد‪ ،‬طبقات ج‪6‬ص‪ 221*222‬و كتب تاريخ‬ ‫]‪[45‬‬

‫اسد الغابه ج‪0‬ص‪07‬‬ ‫]‪[46‬‬

‫ابن سعد ج‪6‬ص‪200‬‬ ‫]‪[47‬‬

‫‪A SHOR‬رضي هللا عنه‪ HIS‬رضي هللا عنه ‪ORY OF‬رضي هللا عنه‪H‬صلي هللا عليه وسلم‪ SARAC‬صلي هللا عليه‬ ‫]‪[48‬‬

‫وسلم‪NS P P.43-44‬‬

‫بطرس بستاني نويسنده مسيحي مي نويسد‪ :‬علت شهادت عمر آن نيست كه عموم مورخين نوشته اند‪ ،‬بلكه غير‬

‫مسلمين اين غالم را به قتل وي گماشته بودند‪ ،‬به گمان اينكه بعد از مرگ وي قدرت اسالم تضعيف مي شود و‬

‫حكومت اسالم پايان مي يابد‪( .‬دائرة المعارف ج‪2‬ص‪ 214‬در شرح زندگي ابولؤلؤ)‬

‫روح اسالم ص‪ 01‬انتشارات آستان قدس ‪6111‬ه(‬ ‫]‪[49‬‬

‫همان منبع ص‪221‬‬ ‫]‪[50‬‬

‫مسند امام احمد بن حنبل‪ ،‬مسند علي بن ابي طالب رضي هللا عنه‬ ‫]‪[51‬‬
‫سيد احمد زيني دحالن‪ ،‬الفتوحات االسالميه ج‪2‬ص‪ 021‬چاپ دوم ‪6166‬هـ مكه مكرمه‬ ‫]‪[52‬‬

‫نهج البالغه‪ ،‬شرح فيض االسالم‪ ،‬ص‪ 72‬خطبه‪ 261‬و شرح مصطفي زماني ص‪ 226‬خطبه‪ 226‬صبحي صالح؛‬ ‫]‪[53‬‬

‫عبارت داخل كروشه از سوي مترجم افزوده شده است‪.‬‬

You might also like