You are on page 1of 9

‫چه چیزی یک لذت را ارزشمنتر می سازد‬

‫بهتر است انسانی ناراضی باشیم تا خوکی راضی‬

‫بیشتر دانشکده هاي هنر آزاداندیش و لیبرال‪ ،‬دانشجویان شان را ملزم به گذراندن درس هایی در زمینۀ تاریخ‪ ،‬ادبیات‪ ،‬فلسفه و‬
‫هنرهاي زیبا می کنند‪ ،‬حتی اگر انتخاب ارجح دانشجویان این باشد که صرفا ً ورزشکار‪ ،‬مدیر تجاري‪ ،‬یا دکتر و وکیل باشند‪ .‬و‬
‫بیشتر جوامعی که به قدر کفایت دولتمند هستند‪ ،‬تعهد دارند که به هر شیوه ممکن از هنر و بشریت حمایت کنند‪ ،‬حتی اگر اکثریت‬
‫عالق ای به واقع میانه به تحصیالت در سطح باال یا فرهنگ ”واال“ داشته باشند‪ ،‬البته اگر چنین فرهنگی در آن‬
‫ه‬ ‫شهروندان آنها‬
‫جامعه وجود داشته باشد‪.‬‬

‫پس از چه روست این تعهد به ایده فرهنگ و آموزشی که به وضوح وراي نیازهاي زندگی هر روزه و عالیق بی واسطه تر‬
‫بیشتر مردم است؟ آیا توجه دولتی و رسمی به این گونه موارد صرفا ً یک سنت بدون‪-‬تفکر است؟ آیا این نوعی خودنمایی است؟‬
‫آیا این گرایش‪ ،‬جانبداري متکبرانه اي از یک طبقۀ اجتماعی به خصوص است که خود را نماینده باقی جامعه هم می داند؟ به‬
‫هرحال‪ ،‬واقعا این امکان وجود دارد که بدون خواندن حتی یک کتاب مهم‪ ،‬و بدون بذل کوچکترین توجهی به زندگی فرهنگی یک‬
‫کشور زندگی کرد‪ .‬در حقیقت‪” ،‬عامی ها“ي فرهنگی (کسانی که کمترین توجه و بهره مندي از فرهنگ را دارند) اغلب بسیار‬
‫بهتر از کسانی به نظر می رسند که زمانی آنها را ”جوجه روشنفکر “می نامیدند‪ ،‬کسانی که وقت خود را صرف دلواپسی و‬
‫نگرانی در مورد پرسش هایی می کنند که ظاهراً عاري از کمترین اهمیت کاربردي هستند‪.‬‬

‫مدت هاي مدیدي است که با این جمله که ”فلسفه براي آدم نان و آب نمی شود“ آشنا هستیم‪ .‬پس چرا خود را نگران فرهنگ‬
‫”واال“ کنیم وقتی پولی از آن درنمی آید‪ ،‬و اجرایی کردن آن مستلزم صرف وقت و تالش زیادي است؟ آیا نمی توان تمامیت آمال‬
‫و رویاهاي فرهنگی را بار اضافی اي در نظر گرفت که بهتر است توسط افرادي که آرزویشان داشتن یک زندگی بی وزن و‬
‫سرخوشانه است‪ ،‬دور ریخته شود؟ رادیکال ها در جناح راست سیاسی و همچنین چپی هاي تندرو هر از گاهی این اظهارنظر را‬
‫کرده اند که موضوع فرهنگ واال به کلی و به عنوان تغییرشکل موذیانه و خائنانۀ زندگی واقعی‪ ،‬یا به عنوان نوعی گزافه گویی‬
‫متکبرانۀ بورژوازي‪ ،‬صرفا ً برانداخته شود‪ .‬یکی از شخصیت هاي یک نمایشنامۀ نازي این جمله را می گوید‪” :‬هر زمان واژة‬
‫”فرهنگ“ را می شنوم‪ ،‬ناخودآگاه دستم به سمت هفت تیرم می رود‪“.‬‬

‫اما براي طرح مسالۀ خاتمۀ موثر دادن به نگرانی هاي جدي در خصوص هنر و موضوعات مربوط به آن‪ ،‬چنین افراطی گري‬
‫ضد‪-‬فرهنگ برنامه ریزي شده اي ضرورت چندانی هم ندارد‪ .‬آنچه به عنوان ”فرهنگ واال“ شناخته میشود می تواند به راحتی و‬
‫در اثر علل طبیعی اي مثل فقدان فراگیر عالقه‪ ،‬انرژي روشنفکري روبه زوال گذاشته‪ ،‬جنبۀ تجاري دادن موضوع‪ ،‬یا صرفا ً‬
‫عدم توانایی مشتاقان و هواداران فرهنگ در ایجاد موردي مناسب براي انگیزه و هدف خود‪ ،‬از بین برود‪ .‬عالوه بر این‪ ،‬این‬
‫موضوع کامالً در پرده اي از ابهام است که فرهنگ اصیل و معتبر تا به امروز جاي خود را به صنعت جامع سرگرم کننده اي‬
‫نداده باشد که به همان اندازه که براي مخاطب انبوه ”موسیقی پاپ“ برنامۀ روزانه تولید می کند‪ ،‬آیتم هایی را نیز براي ذائقۀ نیمه‬
‫فرهیختۀ جامعه تهیه و تولید می کند‪.‬‬

‫تحت شرایط کنونی‪ ،‬ایده فرهنگ واال به نظر عجیب و مشکوك می رسد‪ ،‬و چاپلوسانه فروتنی کردن در اشاره به این موضوع و‬
‫انکار هر گونه ارتباط با آن در بین روشنفکران و هنرمندان به یک رفتار عادي شرمگینانه تبدیل شده است ‪.‬نویسندگان و‬
‫فیلمسازان هر از گاهی با دقت و توجهی زیاد روي کلیشه هایی کار می کنند که انعکاس دهنده به قول معروف تفاوت بین‬
‫کالیفرنیایی ها و نیویورکیها است‪.‬‬

‫(فیلم هاي ”آنی هال“ و ”سوئیت کالیفرنیا“ نمونه هاي شاد و کمیکی از این موضوع را به نمایش می گذارند‪ ).‬بنا بر این گونه‬
‫شناسی‪ ،‬شهروندان نیویورکی به شدت اهل تفکر و اندیشه‪ ،‬متعهد جدي به فرهنگ‪ ،‬اهل مطالعه‪ ،‬سریع االنتقال در فکر کردن و‬
‫حرف زدن‪ ،‬بسیار کاري و مولد‪ ،‬پرخاشگر در حد نفرت انگیز آن‪ ،‬و به شکلی نومیدانه روان رنجور و عصبی هستند‪ .‬آنها‬
‫سخت کوشانه خود را در خط اول فکري آنچه مردم سرتاسر دنیا فکر می کنند نگه می دارند‪ ،‬و در مسیر دستیابی به فرهیختگی‬
‫فرهنگی و سطوح شاق و پرزحمت مباحثات روشنفکرانه‪ ،‬هر گونه دردي را تاب می آورند و نسبت به سالمت جسمی خود بی‬
‫توجه هستند‪ .‬در مقابل‪ ،‬همتایان کالیفرنیایی کلیشه اي آنها شخصیت هایی هستند که تعمداً کندذهنی و کم هوشی را براي خود‬
‫برگزیده اند و هیچ میلی به سر در آوردن از جنبه هاي بی پرده و جدي وجود انسانی ندارند – دیوانه هاي تن سالم سرخوش با‬
‫پوست برنزة زیبا که در کل از اینکه هیچ آرزویی باالتر از این ندارند که اوقات خوشی را نزدیک یک ساحل در یک شرایط آب‬
‫و هوایی همیشه معتدل و دلپذیر تجربه کنند‪ ،‬راضی و خشنودند‪.‬‬
‫اگر یک لحظه تصور کنیم که این دو نمونۀ کلیشه اي نماینده دو ایده آل محتمل از سبک زندگی هستند‪ ،‬آیا دیگر دلیل موجهی‬
‫براي اصرار بر اینکه یکی از آنها بهتر از دیگري است‪ ،‬وجود خواهد داشت؟ آیا دستۀ روشنفکر سخت کوش عصبی و تندمزاج‪،‬‬
‫برتر از دستۀ کندذهن هاي آرام و نیکخواه هستند؟ با توجه به اینکه فرهنگ واال مستلزم توجه و تالش بسیار زیاد است‪ ،‬و اینکه‬
‫این نوع فرهنگ به نظر فایده چندانی به لحاظ جامعه پذیري و مردم آمیزي و رضایت فردي ندارد‪ ،‬آیا واقعا ً ارزش بهایی که‬
‫مطالبه می کند را دارد؟ این پرسشی است که ”جان استوارت میل“ سعی دارد در فصل دوم کتاب خود با عنوان ”منفعت گرایی“‬
‫(که اولین بار در سال ‪ 1861‬به چاپ رسید) به آن پاسخ دهد‪.‬‬

‫”میل“ در این فصل از کتاب‪ ،‬این اظهارنظر قضاوت گونۀ معروفی را ارائه می کند (که به عبارتی می توان گفت به نفع‬
‫نیویورکی ها است) که ”بهتر است انسانی ناراضی باشیم تا یک خوك راضی؛ بهتر است سقراطی باشیم ناراضی تا ابلهی‬
‫راضی‪ “.‬اساسا ً ”میل“ ادعا می کند که یک شخص بسیار فرهیخته و بافرهنگ انسان شادتري است‪ ،‬فردي است که‪ ،‬نسبت به یک‬
‫کندذهن سرخوش‪ ،‬لذت بیشتري از زندگی می برد – حتی اگر چنین شخصی مجبور به مواجهه با ناکامی ها و نارضایتی هاي‬
‫بسیار زیادي باشد که نتیجۀ فرهیخته بودن و با فرهنگ بودن او است‪” .‬میل “چگونه از چنین قضاوتی دفاع می کند؟ ”جان‬
‫استوارت میل“ (‪)1806-1873‬از هر نظر که بتوان تصور کرد بانفوذترین و تاثیرگذارترین فیلسوف در جهان انگلیسی زبان‬
‫قرن نوزدهم‪ ،‬و متقاعدکننده ترین مدافع فلسفۀ ”منفعت گرایی“ بود‪ ،‬فلسفه اي که پدرش ”جیمز میل“ و دوست پدرش ”جرمی‬
‫بنتهام “چند سالی پیش از این‪ ،‬بناي آن را گذاشته بودند‪” .‬جی‪ .‬اس‪ .‬میل“‪ ،‬به عنوان یک منفعت گرا(مدافع این مکتب) از شادي و‬
‫سعادت به عنوان واالترین اصل از اصول اخالقیات دفاع می کرد‪.‬‬

‫در مخالفت با ”کانت“‪ ،‬براي مثال‪ ،‬که قائل به آن بود که آزادي‪-‬ارادة منطقی واالترین ارزش است‪ .‬بهترین شکل شادي براي‬
‫بیشترین تعداد از انسان ها واالترین هدفی است که هر کس باید تشنۀ آن باشد ‪.‬جا انداختن مفهوم شادي و سعادت به عنوان‬
‫واالترین ارزش در یک نظام اخالقی‪ ،‬یک گزاره بحث برانگیز و جدلی در سال هاي ابتدایی فعالیت ”میل“ بود‪ ،‬و او نه تنها از‬
‫سوي اهالی کلیساي ارتودوکس‪ ،‬بلکه از جانب تعداد بی شماري از فالسفه و روزنامه نگاران نیز متحمل اهانت و زخم زبان بود‪.‬‬

‫”میل“ در فصل دوم از کتاب ”منفعت گرایی“ از خودش در برابر چنان منتقدینی که آنها را غضب آلوده ”گلۀ انسان هاي عامی‪،‬‬
‫که گلۀ نویسنده ها را هم شامل می شود“ خطاب می کرد‪ ،‬دفاع می کند‪ .‬او دفاعیۀ خود را با تعریف واژه هاي پایه اي اخالقیات‬
‫فلسفۀ منفعت گرایی شروع می کند ‪:‬عقیده اي که ”منفعت“ را به عنوان بنیان اخالقیات می پذیرد‪ ،‬یا اصل واالترین حالت شادي‪،‬‬
‫قائل بر آن است که اعمال به طور نسبی و در صورتی که گرایش به ارتقاء سطح شادي داشته باشند درست‪ ،‬و در صورتی که‬
‫گرایش به ایجاد معکوس شادي داشته باشند‪ ،‬نادرست هستند ‪.‬‬

‫مقصود از شادي‪ ،‬لذت و عدم وجود درد است؛ منظور از ناراحتی‪ ،‬درد و محروم بودن از لذت)‪ ... (1‬سپس‪” ،‬میل“ رو به سوي‬
‫منتقدین فلسفۀ ”منفعت گرایی“ می گرداند ‪:‬اکنون‪ ،‬چنین نظریه اي از زندگی در اذهان بسیاري تحریک می شود ‪ ...‬انزجار‬
‫دیرینه‪ .‬آنها با فرض اینکه زندگی (آنگونه که آنها بیان می کنند) هیچ هدفی واالتر – هیچ هدف بهتر و اصیل تري که بتوان آن‬
‫را آرزو و جستجو کرد – از لذت ندارد‪ ،‬آن را مطلقا ً پست و فرومایه می خوانند؛ به عنوان دکترینی که تنها سزاوار خوکانی‬
‫است که پیروان ”اپیکور“‪ ،‬در یک دوره بسیار ابتدایی‪ ،‬به طرز خفت باري شبیه شان بودند؛ و قائلین امروزي به این دکترین‬
‫هرازگاهی موضوع قیاس هاي به یک اندازه مودبانه اي که حمله کننده هاي آلمانی‪ ،‬فرانسوي و انگلیسی به این اصل مطرح می‬
‫کنند را سوژه مباحثات خود قرار می دهند‪( ”2( .‬اپیکور“ (یا ”اپیروس“‪ 341-‬تا ‪ 270‬قبل از میالد) بنیانگذار یونانی مکتب‬
‫”اپیکوري“ (یا فلسفۀ عیاشی و خوشگذرانی) بود (که همچنین با نام مکتب ”هدونیسم“ نیز شناخته میشود – نامی که از واژة‬
‫یونانی ”هدونس“ به معناي ”لذت“ گرفته شده است)‪.‬‬

‫این مکتب‪ ،‬هم در یونان باستان و هم در امپراطوري روم‪ ،‬فلسفۀ بسیار تاثیرگذار و پرنفوذي بود‪ .‬بر خالف آنچه که اغلب تصور‬
‫می شود‪” ،‬اپیکور“ از دنباله روي و پیگیري بدون تفکر لذت هایی چون رابطۀ جنسی‪ ،‬شهرت‪ ،‬و تمام چیزهاي مادي اي که می‬
‫توان با پول آنها را خرید‪ ،‬دفاع نمی کرد‪ ،‬بلکه مدافع یک سبک ساده و آرام از زندگی بود که حاصل آن رضایت و آرامش و‬
‫آسایش ذهن باشد‪ .‬جالب آنکه‪ ،‬همانطور که ”میل“ اشاره می کند‪ ،‬معموالً این دشمنان پارسا و دیندار ”هدونیسم“ هستند که هر جا‬
‫عبارت ”لذت“ به گوش شان می خورد‪ ،‬به عیاشی و هرزگی ابلهانۀ محض فکر می کنند ‪:‬از این رو ”اپیکوریان“ هر گاه مورد‬
‫حمله واقع شده اند‪ ،‬همواره پاسخ داده اند که‪ ،‬نه آنها‪ ،‬که تهمت زنندگان به آنها هستند که نمایندة طبیعت بشري در حالتی موهن و‬
‫تحقیرآمیزند؛ چرا که اتهامی که به آنها وارد می شود در واقع نوع بشر را قادر به تجربۀ هیچ لذتی جز لذت هایی که خوکان قادر‬
‫به تجربۀ آنها هستند‪ ،‬نمی داند‪( ”3( .‬میل“ سخنان خود را با این استدالل که تفاوت چشمگیري بین لذت هاي حیوانی و لذت هاي‬
‫انسانی وجود دارد‪ ،‬ادامه می دهد‪:‬‬
‫مقایسۀ سبک زندگی اپیکوري با سبک زندگی حیوانات دقیقا ً به این علت موهن و تحقیرآمیز تصور می شود که لذت هاي یک‬
‫حیوان جوابگوي مفهومی که بشر از سعادت و شادي دارد‪ ،‬نیست‪ .‬انسان ها ظرفیت هایی دارند که بسیار واالتر از میل و شهوت‬
‫حیوانی است‪ ،‬و هر گاه انسان از این ظرفیت ها آگاه شود‪ ،‬هیچ چیزي که در برگیرندة خشنودي و لذت او نباشد را به عنوان‬
‫شادي و سعادت تلقی نمی کند‪ ... .‬هیچ نظریۀ اپیکوري در باب سبک زندگی وجود ندارد که براي لذت هاي مربوط به فکر و‬
‫اندیشه‪ ،‬لذت هاي مربوط به احساسات و تخیالت‪ ،‬و لذت هاي مربوط به حساسیت هاي اخالقی‪ ،‬ارزش به مراتب واالتري [به‬
‫حسی صرف‪ ،‬قائل نشده باشد‪ ... .‬این مکتب کامالً سازگار و موافق با اصل منفعت و سودمندي‬ ‫ِ‬ ‫عنوان لذت] نسبت به لذت هاي‬
‫در تشخیص این واقعیت است که برخی از انواع لذت ها مطلوب تر و ارزشمندتر از دیگر لذات هستند‪ .‬در حالی که‪ ،‬هنگام‬
‫ارزیابی تمام چیزهاي دیگر‪ ،‬کیفیت در کنار کمیت مورد توجه قرار می گیرد‪ ،‬اینکه ارزیابی لذات تنها باید وابسته به فاکتور‬
‫ماقبل‬
‫ِ‬ ‫کمیت در نظر گرفته شود‪ ،‬نامعقول و بی معنی خواهد بود‪( 4( .‬اظهارنظر آخر در متن باال‪ ،‬حملۀ شدیدي به فیلسوف‬
‫”میل“‪ ،‬یعنی ”بنتهام“ است‪.‬‬

‫از نظر ”جرمی بنتهام“ تمامی لذت ها با هم برابر بودند‪ .‬اگر بعضی ها از خواندن اشعار ثقیل و پیچیده لذت می برند‪ ،‬در حالی‬
‫که دیگران بازي هاي سادة تخته اي و رومیزي را ترجیح می دهند‪ ،‬هیچ دلیلی وجود ندارد که قائل به این باشیم که یکی از انواع‬
‫لذت بهتر از دیگري است‪ .‬به بیان کنایه آمیز و معروف ”بتنهام“‪” :‬سنجاق بازي [نوعی بازي تخته اي ساده] به اندازة شعرخوانی‬
‫خوب است‪ “.‬تنها چیزي که در نظریۀ اخالقیات ”بنتهام“ اهمیت دارد‪ ،‬مقدار لذتی است که یک شخص از چیزي می برد‪ ،‬یعنی‬
‫کمیت آن‪ .‬بی تفاوتی ”بنتهام“ نسبت به کیفیّت لذت بود که فلسفۀ منفعت گرایی را شایستۀ آن کرد که یک مکتب فلسفی براي‬
‫”عامی ها“ي فرهنگی باشد‪.‬‬

‫به همین علت بود که ”جی‪ .‬اس‪ .‬میل“ نیاز به تعریف مجدد اصل پایه اي اخالقیات فلسفۀ منفعت گرایی را در کتاب منفعت گرایی‬
‫خودش ضروري دید ‪ .‬وقتی صحبت از لذت هاي کم و بیش ارزشمند می شود‪ ،‬این سوال پیش می آید که چگونه می توان بین این‬
‫دو تمایز قائل شد و آنها را اعتبارسنجی کرد‪ :‬چه چیزي یک لذت خاص را ارزشمندتر از دیگري می کند؟ چرا ارج نهادن شعر‬
‫ارزشمندتر از لذت بردن از یک بازي ساده یا یک خوردن یک استیک در یک اغذیه فروشی است؟ چرا گوش دادن به یک‬
‫سمفونی پیچیده از ”مالر“ به شادمانه آواز خواندن با نوایی که از یک گرامافون پخش می شود‪ ،‬ارجحیت دارد؟ ویژگی اي که‬
‫لذت هاي ارزشمندتر را از لذت هاي کمتر‪-‬ارزشی متمایز می کند‪ ،‬دقیقا ً کدام است؟‬

‫”میل“ این گونه به این پرسش ها پاسخ می دهد ‪:‬اگر از من بپرسند ‪ ...‬چه چیزي یک لذت را ارزشمندتر از لذت دیگر می‬
‫سازد‪ ... ،‬فقط یک پاسخ محتمل براي آن وجود دارد‪ .‬از بین دو لذت‪ ،‬اگر لذتی باشد که همه یا تقریبا ً همۀ کسانی که هر دو لذت‬
‫را تجربه کرده اند‪ ،‬ارجحیت قاطعی براي آن قائل شوند‪ ،‬صرف نظر از هر گونه حس وظیفه یا محظور اخالقی به ترجیح دادن‬
‫آن‪ ،‬آن لذت‪ ،‬لذت مطلوب تر است‪( 5( .‬به عبارت دیگر‪ ،‬افرادي که با انواع مختلف لذت (لذات فکري و عقلی و نیز لذت هاي‬
‫حسی صرف“) آشنایی دارند‪ ،‬قاضی هاي شایسته و ذي صالحی هستند که می توانند تصمیم بگیرند که کدام لذات مطلوب ترند‪.‬‬ ‫ِ‬ ‫”‬
‫هر نوع لذتی که آنها ترجیح دهند‪ ،‬نوع ارزشمندتر لذت است‪ .‬و به گفتۀ ”میل“‪ ،‬در واقع این لذت هاي فکري و عقالنی هستند که‬
‫این افراد آگاه و باتجربه همواره آنها را ارجح تشخیص می دهند ‪:‬حاال این یک واقعیت قابل درك است که کسانی که با هر دو‬
‫نوع لذت هستند‪ ،‬به یقین اولویت و‬
‫نوع لذت به یک اندازه آشنایی دارند‪ ،‬و به یک اندازه قادر به ادراك و لذت بردن از هر دو ِ‬
‫ِ‬
‫رجحان بارزتري براي اسلوبی از وجود که ظرفیت هاي واالتر آنها را به کار می گیرد‪ ،‬قائل می شوند‪.‬‬

‫مخلوقات بشري اندکی هستند که به امید مجاز بودن به بهره مندي از لذات حیوانی در کامل ترین شکل آن‪ ،‬راضی به تغییر‬
‫یافتن در قالب هر نوع حیوان پست تري باشند؛ هیچ انسان متفکر و هوشمندي راضی به ابله بودن نیست‪ ،‬هیچ فرد تعلیم یافته اي‬
‫جاهل و نادان نخواهد بود‪ ،‬هیچ انسان صاحب احساس و شعوري خودپسند و پست و فرومایه نخواهد بود‪ ،‬حتی اگر این افراد‬
‫متقاعد شده باشند که ابله ها‪ ،‬بی شعورها‪ ،‬یا آدم هاي رذل و بی اخالق از سرنوشت و زندگی خود رضایت بیشتري نسبت به آنها‬
‫دارند‪ ... .‬بهتر است انسانی ناراضی باشیم تا یک خوك راضی؛ بهتر است سقراطی باشیم ناراضی تا ابلهی راضی‪ .‬و اگر ابله‪،‬‬
‫یا خوك‪ ،‬عقیدة متفاوتی دارد‪ ،‬این به دلیل آن است که او تنها جنبۀ مربوط به خود از این مساله را می شناسد‪ .‬اما طرف دیگر این‬
‫قیاس‪ ،‬به هر دو جنبه از مساله آگاه است‪( 6( .‬این نکته‪ ،‬توضیح مساله را براي ”میل“ آسانتر می کند‪ ،‬و می توان اینطور تصور‬
‫کرد که اکثریت قریب به اتفاق افراد تحصیلکرده همواره و به طور کامل با ارزش گذاري او بر بافرهنگ بودن موافق هستند‪.‬‬

‫با این وجود‪ ،‬ممکن است فالسفه در جهت طرح برخی ابهامات و تردیدها در خصوص استدالل ”میل“ تحریک شوند‪ .‬براي مثال‪،‬‬
‫آیا حقیقتا ً این یک واقعیت قابل درك است که همۀ انسان هایی که قادر به لذت بردن از هر دو نوع لذت ”واالتر“ و ”پست تر“‬
‫هستند رجحان بارز و قاطعی براي مورد اول قائل خواهند شد؟ آیا سبک ”واالتر“ وجود‪ ،‬که خاص نوع بشر است‪ ،‬همواره از‬
‫جانب کسانی که هر دو گزینه را شناخته و اندیشمندانه هر دو را مورد بررسی قرار داده اند‪ ،‬نسبت به شکل زندگی حیوانات‬
‫ارجح تلقی می شود؟ در غیاب هر گونه نظرسنجی علمی اي‪ ،‬راهکار ارزنده آن است که نگاهی کوتاه به تاریخ بیاندازیم‪.‬‬
‫در واقع‪ ،‬دیدگاه ”میل“ در سرتاسر دوره اي که فلسفۀ غرب طی کرده است‪ ،‬هموراه معاندین و مخالفین قابل توجهی داشته است‪.‬‬
‫در قرن هجدهم‪” ،‬ژان‪-‬ژاك روسو“ به عنوان یکی از منتقدین افراطی مدنیّت و به عنوان مدافع ارزش هاي جوامع بدوي و‬
‫طبیعت‪ ،‬اسم و رسمی براي خود مهیا کرد‪ ،‬و در دوران کالسیک یونان‪ ،‬پیروان مکتب معروف کلبیّون به واسطۀ به سخره‬
‫گرفتن فرهنگ بشري در عین ستایش زیبایی وجود محض حیوانی به شهرت رسیدند‪.‬‬

‫نام این مکتب فکري دوم‪ ،‬از واژة یونانی ”کینوس“ گرفته شده است که به معنی ”سگ“ است ‪.‬سگ ها به عنوان الگوهاي برتر‬
‫زندگی مورد احترام کلبیّون بودند‪ ،‬چرا که آنها سگ ها را صادق تر و وفادارتر از انسان ها می دانستند و قائل بر این بودند که‬
‫سگ ها بیشتر از برادر و خواهرهاي انسان شان در تماس با حقایق طبیعت هستند‪ .‬بنا بر اعتقاد کلبیون‪ ،‬فضیلت و ارزش شامل‬
‫ر ّد تمامی عرف ها و قراردادهاي اجتماعی و مصنوعیّت هاي فرهنگی‪ ،‬و نیز شامل زندگی هماهنگ داشتن با نیروها و قوانین‬
‫جهان فیزیکی است‪ .‬کلبیون‪ ،‬خودخواسته و تعمداً در فقر زندگی می کردند – استحمام نمی کردند‪ ،‬لباس هاي پاره می پوشیدند‪ ،‬و‬
‫هر جا مکانی براي آسودن پیدا می کردند‪ ،‬می خوابیدند‪.‬‬

‫گفته می شود که ”دیوگنس‪ ،′′‬منتقد معاصر و شوخ طبع ”افالطون“‪ ،‬در یک تغار چوبی رخت شویی (چیزي شبیه به وان حمام)‬
‫زندگی می کرده و در مالء عام دست به خودارضایی می زده است تا این نکته را به خوبی به همه بفهماند که تنها یک عرف و‬
‫قرارداد تص ّنعی می تواند چنین عمل طبیعی اي را آزاردهنده و نامعقول جلوه دهد‪ .‬کلبیون‪ ،‬با اینکه تحصیلکرده بودند و عموما ً‬
‫با لذات هاي ذهنی و فکري آشنایی کامل داشتند‪ ،‬اما به نظر می رسید بر این باور بوده اند که سادگی یک وجود حیوانی در‬
‫نهایت بر زندگی متمدنانه و بر مردمی که به لحاظ فکري و اندیشه پیشرفته و پیچیده هستند‪ ،‬ارجحیت دارد ‪.‬خواندن شعر زیر از‬
‫شاعر آمریکایی‪” ،‬دوان الك“‪ ،‬به یادآوري این نمونۀ تاریخی کمک خواهد کرد‪ .‬گوینده در قطعۀ ”کیرکه‪ ،‬من در سنیبل در فکر‬
‫حیات پیشین خود در هیبت یک خوك هستم“ یکی از ملوانان ”اودیسیوس“ در تجسمی از قرن بیستم است‪ .‬این ملوان از جزیره‬

‫مدرن ”سنیبل“ در فلوریدا‪ ،‬و نیز از جزیرة افسانه اي ”کیرکۀ“ ساحره از اودیسۀ ”هومر“ سخن می گوید‪” .‬اودیسیوس‪ ،′′‬در طول‬
‫سفر دریایی طوالنی خود به سوي وطن بعد از جنگ تروجان‪ ،‬به همراه خدمۀ کشتی اش در سواحل جزیره ”کیرکه“ گیر افتادند‪.‬‬
‫از آنجایی که ”کیرکه“ تمایل داشت ”اودیسیوس“ را در جزیره خود نگه دارد‪ ،‬مردان او را به خوك تبدیل کرد‪.‬‬

‫”اودیسیوس“ با مکر و حیله اي که به کار برد در نهایت موفق شد ”کیرکه“ را وادار کند تا ملوانانش را دوباره به هیبت انسانی‬
‫شان برگرداند‪ ،‬و تا به این ترتیب بتوانند از ش ّر شکلی از وجود خالص شوند که بیشتر یونانیان آن را پست و مادون تلقی می‬
‫کردند‪ .‬این اپیزود از اودیسۀ ”هومر“ معموالً به عنوان پیروزي تمدن بشري بر شهوت و فسق حیوانی و نیروهاي سیاه طبیعت‬
‫خوانده می شود‪” .‬دوان الك“ در شعر سودازده خود سبک خوانش متفاوتی را ارائه می دهد‪:‬‬

‫کیرکه‪،‬‬

‫وقتی تو خواندي اش باران تندي می آمد‪.‬‬

‫صدایت پاي تلفن پارازیت داشت‪.‬‬

‫می توانستم از پشت شیشۀ لوحی ببینم‬

‫گودال هاي حیاط‪ ،‬و ختمی هایی که به روي پرندگان هیاهوگر آغوش می گشودند‪.‬‬

‫طوفان نوح بود‪ ،‬گرچه دنیاي جدید دیگري در کار نخواهد بود‪.‬‬

‫تو با صدایی شیرین و تنها از من می پرسی حالم چطور است‪،‬‬

‫حاال که صاف راه می روم و چهار دست و پا نیستم‪.‬‬

‫آیا شاد بودم که اودیسیوس سحر تو را از بین برد و‬

‫طلسمت را‪ ،‬و مرا از کالبد یک خوك به جسم انسانی ام بازگرداند‪،‬‬

‫از دم فرخورده ام در ازاي یک شغل دفتري و بواسیر صرف نظر کرد‪،‬‬

‫پوزه و سُم هایم را معاوضه کرد‬


‫با یک بینی بلند‪ ،‬یک صورت پیر و چروکیده‪ ،‬کفش هاي تنگ‪،‬‬

‫و سیخ موي برق دار خوکی ام را با موهایی خاکستري که آیا خبر از مرگم می دهند؟‬

‫آیا احساس می کنم پیروز میدانم‪،‬‬

‫حاال که به زندگی آبرومندانه بازگشته ام‪،‬‬

‫تا کمک کنم جزیرة پنهانی ات را رو به پیشرفت و شکوفایی باز کنیم‪،‬‬

‫[با] دیري کوینز*‪ ،‬حاکمیت هاي مشترك‪ ،‬زمین هاي تنیس‪ ،‬و دزدي هاي جواهرات؟‬

‫گریه می کردي وقتی به من می گفتی چطور درختان صنوبر را قطع کردند؛‬

‫حتی جوهاي دریایی‪ ،‬آلوهاي دریایی‪ ،‬انگورهاي دریایی زیر چرخ بولدوزرها به فنا رفتند‪.‬‬

‫کیرکه‪،‬‬

‫زیزکم‪ ،‬چه می توانم به تو بگویم‪،‬‬

‫مردي که روزگاري زندگی شاد و سرخوشانه اي از خوك بودن داشته‪،‬‬

‫هوادار میوه هاي بلوط پاي درختان پیر بلوط بود‪،‬‬

‫پهلوهایش را با غلت زدن در گل و لجن نوازش می داد‪ ،‬اما کسی [بود] که تسلیم یک توهم‪،‬‬

‫منیّت بود‪،‬‬

‫و [تسلیم] یک دروغ در ذهن خودش که یک انسان مهمتر از یک خوك است‪.‬‬

‫حال که باز انسانم از همه چیز جدا افتاده ام‪،‬‬

‫حتی حرف هایم ساختارهاي کم نیازي هستند که باید پاك شوند‪.‬‬

‫[…]‬

‫کیرکه‪،‬‬

‫حتی اگر تو نتوانی‪ ،‬اگر تمام احتماالت آسمانی‬

‫به دست فروشندگان امالك از زمین محو شده باشند‪،‬‬

‫اگر تمامی ارزش هاي مطلوب از بین رفته باشند به دست‬

‫طبقات پایین‪ ،‬متوسط و باال [ي اجتماع]‪،‬‬

‫کیرکه‪،‬‬

‫حتی اگر مجبور باشیم مابین آلودگی هاي انسانی زندگی کنیم‪،‬‬

‫با نیروگاه هاي هسته اي شان‪ ،‬با سواحل پر از زباله شان‪،‬‬

‫با ماهیگیرها‪ ،‬که نیزه ماهیگیري پرتاب می کنند‪ ،‬آفتاب می گیرند‪ ،‬و بطري هاي مشروب‪،‬‬

‫کیرکه‪ ،‬کیرکه‪،‬‬
‫من را به عقب برگردان! (‪(7‬‬

‫”دوان الك“ تصویر نامطلوبی از تمدن ترسیم می کند که اگر بخواهیم به جزئی ترین آنها اشاره کنیم‪ ،‬می توانیم از کفش هاي‬
‫ناسالم‪ ،‬شغلهاي دفتري و بواسیر‪ ،‬فست فود‪-‬فروشی ها و دزدي ها‪ ،‬آلودگی و تخریب عمده طبیعت به واسطۀ توسعۀ امالکی‪،‬‬
‫آگاهی از مرگ گریزناپذیر نام ببریم – و تمام اینها به واسطۀ این فرضیه پشتیبانی می شوند که انسان ها به نوعی مهم تر از‬
‫حیوانات هستند‪.‬‬

‫در مقابل‪ ،‬زندگی یک خوك‪ ،‬به عنوان سبکی از زندگی ظاهر می شود که با بی گناهی‪ ،‬گرما‪ ،‬عدم وجود محدودیت ها‪ ،‬بی‬
‫واسطگی‪ ،‬سادگی‪ ،‬و هماهنگی عمیق با طبیعت عجین است‪ .‬جهان سالم و خوشگوار خوك بودن به عنوان یک بهشت مورد‬
‫ستایش قرار می گیرد‪ ،‬و در ارتباط با سحر و وقار خدایی ”کیرکه“‪ ،‬وجود خوك صراحتا ً روحانی و مقدس ظاهر می شود‪.‬‬
‫همانطور که پیش از این اشاره شد‪ ،‬تمدن همواره منتقدینی داشته است و ضد‪-‬دیدگاهی که توسط این منتقدین مطرح شده است‬
‫همواره دیدگاه کم و بیش رومانتیکی نسبت به طبیعت بوده است‪ .‬با این وجود‪ ،‬در سایۀ بی شمار زمین هاي بایري که توسعۀ‬
‫بیرحمانۀ صنعت‪ ،‬حرص و طمع افسارگسیخته‪ ،‬و گسترش خارج‪-‬از‪-‬کنترل جمعیت روي این کره خاکی ایجاد کرده است‪.‬‬

‫اعتبار و ارزش واالیی که ”میل“ براي فرم انسانی وجود قائل است‪ ،‬به شکلی خاص مساله ساز به نظر می رسد‪ ،‬و ایده به‬
‫نوعی به حداقل رساندن فاصلۀ بین انسان ها و قلمرو حیوانی به شکلی خاص جذاب و خوشایند جلوه می کند‪ .‬با در نظر گرفتن‬
‫جزئیات مربوط به تاریخ انسانی‪ ،‬و اسلوب کلی زندگی نژاد بشري روي این کره خاکی‪ ،‬دیگر چندان ضرورتی ندارد که فرد یک‬
‫کلبی باشد تا دست کم به واسطۀ این پرسش که آیا کل تحول و تکامل انسانی نمی تواند چیزي شبیه به یک کج راهی و انحراف –‬
‫یک چرخش کیهانی اشتباه – باشد‪ ،‬وسوسه و فریفته شود ‪ .‬چیزي بیش از هوي و هوس است اگر تفکرات نویسندگان معاصر آثار‬
‫علمی‪ -‬تخیلی فاکتور زمان را دست مایه قرار دهند و باز هم در مسیر توصیف کلیّت تمدن بشري به عنوان یک آزمایش نافرجام‬
‫که می توان به کلی از آن صرف نظر هم کرد‪ ،‬حرکت کنند ‪.‬یک پاسخ دفاعی از سوي پیروان ”میل“‪ ،‬اشاره به این نکته است که‬
‫کج راهی هاي تمدن خاص ما را نمی توان با تمدنی این چنین یکی دانست‪.‬‬

‫کامالً بدیهی است که نمی توان ”میل“ را به عنوان دفاع کننده از یک اقتصاد مصرفی‪ ،‬آشفته‪ ،‬آالینده‪ ،‬ارعاب آور (به واسطۀ‬
‫تخریب بولدوزري) و آزمند به عنوان چکیده فرهنگ بشري‪ ،‬دانست‪ .‬بشریت می تواند در این مسیر حرکت کند‪ ،‬و بر حسب‬
‫ظاهر‪ ،‬در حال حاضر همین کار را هم می کند‪ ،‬اما هیچ دلیلی وجود ندارد که بگوییم بشریت باید به مسیر رو به پایین خود در‬
‫این جاده ادامه دهد‪ .‬حرص و آز بدون تفکر و تخریب محیطی را می توان به همان شیوه اي که از سیل هاي مهلک یا بیماري‬
‫هاي ویرانگر ممانعت می شود‪ ،‬کنترل کرد‪ .‬نه توسعه گران بی فکر و تخریب گر‪ ،‬بلکه متفکرانی چون ”سقراط“ یا شعرایی مثل‬
‫”دوان الك“ هستند که ”میل“ آنها را نسبت به خوك هاي راضی نظریۀ خود ارجح می داند ‪.‬‬

‫با تمام اینها‪ ،‬چرا خود را به زحمت انسان بودن بیندازیم؟ چرا تمام ظرفیت هایی که نوع بشر را آنچنان ریشه اي و اساسی از‬
‫باقی قلمرو حیوانی جدا می کند‪ ،‬را مورد تاکید قرار دهیم و توسعه دهیم – هوش به شدت رشدیافته و دانش فراگیر‪ ،‬نظام هاي‬
‫ارتباطی پیچیده‪ ،‬پیش گویی هاي مستدل و منطقی آینده و بازسازي مبتنی‪-‬بر‪-‬شواهد گذشته‪ ،‬خود‪-‬اندیشی و نظم و انضباط عقل‪-‬‬
‫محور‪ ،‬تعمق و تامل کنایه آمیز و حیرت برانگیز‪ ،‬و غیره و غیره؟ چرا یک تمدن الجرم ‪-‬شکننده بسازیم و یک سبک زندگی‬
‫ذهنی اغلب عبوسانه و مستاصالنه را حفظ کنیم – به جاي آنکه (تا جایی که در حد توان ظرفیت هاي انسانی است) از سادگی‬
‫یک وجود حیوانی تقلید کنیم؟ چرا این همه وقت و انرژي را صرف چیزي کنیم که براي وجود آن ظاهراً هیچ دلیل قانع کننده اي‬
‫وجود ندارد؟ چرا تمام تقالها‪ ،‬رنج ها و درماندگی هایی که با کسب دانش پیشرفته همراه است را تحمل کنیم وقتی فقط منافع و‬
‫نتایج تردیدآمیزي از آنها عایدمان می شود؟ آیا حتی سقراط هم در جایی در کتاب ”جمهوري“ ”افالطون“ (‪ 372‬دي‪-‬اي) ”شهر‬
‫کمینه “ را به عنوان جایگزین بهتري براي اقتصاد ”برافروخته“ و فرهنگ به شدت توسعه یافتۀ آتن پیشنهاد نکرده بود – تا‬
‫زمانی که دوستانش آن را جامعه اي خواندند که ”تنها سزاوار خوکان است“؟‬

‫چرا از تمام این تالش هاي شدید و پرشور دست برنداریم و به چیزها و انسان ها اجازه ندهیم که به جایی بروند که طبیعتشان‬
‫اقتضا می کند – شیوه زندگی خوك راضی را در پیش بگیرند؟ تحصیلکرده ها همواره در توجیه نیازمندي هاي تحصیالت و‬
‫فرهنگ باالتر با مشکل مواجه بوده اند‪ .‬در عمل‪ ،‬به طور معمول صرفا ً تحمیل کردن آنها گزینۀ راحت تري است‪ .‬از قدیم االیام‪،‬‬
‫یک دفاعیه گاها ً از طریق القاي ارزش هاي به ظاهر بی نیاز‪-‬از‪-‬اثبا ِ‬
‫ت ”حقیقت“‪” ،‬نیکی“‪ ،‬و ”زیبایی“ ارائه شده است‪.‬‬

‫با این وجود‪ ،‬از آنجایی که این شگرد به نوعی تبدیل به یک کلیشۀ مبتذل و رنگ و رو باخته شده است‪ ،‬غالبا ً دیگر‪ ،‬جز با‬
‫نیشخندي استهزاءآمیز‪ ،‬اشاره اي به آن نمی شود‪ .‬با این همه‪ ،‬این سبک از دفاعیه همچنان به بخش عمده اي از آنچه به یک‬
‫آموزش لیبرال مربوط می شود اشاره دارد‪ ،‬و تا اندازه اي توضیح دهندة جذابیت ذاتی اي که ”میل“ به فرهنگ و فرم خاص‬
‫انسانی وجود نسبت می دهد‪ ،‬است‪” .‬حقیقت“‪” ،‬نیکی“‪ ،‬و ”زیبایی“‪ ،‬اگر به درستی در نظر گرفته شوند‪ ،‬به یقین شیوه اي از بودن‬
‫ِ‬
‫در جهان را تعریف می کنند که ارزش آن می تواند تا حد بسیار زیادي بی نیاز از اثبات باشد ‪.‬البته‪” ،‬حقیقت“ از جهاتی‬
‫کاربردي‪ ،‬به طرز سرنوشت سازي مهم است‪.‬‬

‫پزشکان نیاز دارند بدانند که دقیقا ً چه عاملی باعث بروز بیماري ها می شود‪ ،‬کارشناسان کشاورزي نیاز دارند بدانند که چگونه‬
‫آب از طریق آبخیزهاي معینی جریان می یابد‪ ،‬و برنامه ریزان شهري نیاز براي تامین نیازهاي مدارس‪ ،‬جاده ها و دیگر‬
‫تجهیزات زیربنایی به اطالعات دقیق و پیش بینی هاي موثق نیاز دارند‪ .‬اما حقیقتی که یک آموزش لیبرال هدف خود قرار می‬
‫دهد وراي چنین مسائل کاربردي و عملی اي است‪.‬‬

‫اندیشمندان می خواهند بدانند که چه عاملی باعث فروپاشی تمدن مایاهاي باستان شده است‪ ،‬و دانشمندان سعی می کنند معلوم کنند‬
‫که آیا جهان در حال انقباض یا در حال انبساط است‪ .‬آنها‪ ،‬صرف نظر از اینکه آیا چنین دانشی مفید است یا خیر‪ ،‬سعی دارند به‬
‫این نکته پی ببرند‪ .‬آنها به خاطر نفس دانش و فهم به دنبال دانش و فهم می روند – به این دلیل که به نظر می رسد این بخشی از‬
‫آن چیزي است که قرار است انسان بودن باشد ‪.‬همین بی فایدگی دانش بشري به نظر براي نژاد بشر عادي است‪ .‬در مورد‬
‫حیوانات هم می توان گفت که نسبتا ً به چیزهایی آگاهی دارند‪ ،‬گرچه این دانش به شیوه اي متفاوت است‪.‬‬

‫براي ذکر مثال‪ ،‬دانش آنها در ارتباط به مراتب تنگاتنگ تري با نیازهاي فردي و بقاي مرتبط‪-‬با‪-‬گونۀ آنهاست‪ .‬دانش بشري از‬
‫آن جهت ”فراگیر“ است که از سطح نیازهاي هر فرد یا گونۀ خاصی فراتر می رود‪ .‬انفصال بالقوة آن از دیدگاه هاي عملی و‬
‫نیازهاي خاص‪ ،‬توصیف ادراك انسانی به عنوان ”عینی“ (علمی و بدون نظر خاصی) بودن را توجیه می کند‪.‬‬

‫البته‪ ،‬پروسۀ درك با دریافت هاي نسبی و ایده هاي تحریفی شروع می شود‪ ،‬اما انسان ها می توانند و به یقین یاد می گیرند که‬
‫چگونه تک بعدي گري ها و جانبداري ها را اصالح کنند‪ .‬نژاد بشر متصف به ظرفیت و استعداد تجزیه و تحلیل بی طرفانه و‬
‫غیرشخصی است‪ ،‬و از توانایی تمیز دادن بین دریافت و ادراك چیزها به گونه اي که ظاهر می شوند و نیز به گونه اي که به‬
‫واقع هستند‪ ،‬برخوردار است ‪.‬‬

‫شناخت چیزها به طور مستقل از نیازها‪ ،‬امیال‪ ،‬یا شهوت هاي مربوط به هر یک‪ ،‬بخشی از آزادي اي است که نوع بشر را در‬
‫ابعادي جاي می دهد که به طرز چشمگیري وسیع تر از ابعادي است که دیگر مخلوقات و موجودات در آن جاي می گیرند‪.‬‬
‫انسان ها صرفا ً با سلسلۀ محدودي از امور کاربردي یا مسائل و نگرانی هاي روزمره در ارتباط نیستند‪ ،‬بلکه آنها آزادند تا در‬
‫مورد جهان و هستی به عنوان یک کل تعمق کنند” ‪.‬افالطون“ در کتاب ”تئتتوس“ خود‪ ،‬با حالتی پرشور و مشتاقانه در باب افق‬
‫هاي وسیع شخصی صحبت می کند که خود را از قید محدودیت هاي دانش صرفا ً سودمند بشري رها کرده است‪:‬ذهن او‪،‬‬
‫کوچکی و پوچی تالش هاي عوام الناس را حقیر می شمارد‪ ،‬و همانگونه که پیندار می گوید‪” ،‬در دوردست ها پرواز می کند“‪ ،‬و‬
‫زمین و آسمان ها و چیزهایی را در قیاس می آورد که ورا و مادون آسمان و زمین هستند‪ ،‬و ماهیت مشروح تمامی آنها را در‬
‫ت چیزها نمی کند که به آنها نزدیک شود و لمس شان کند‪( 8( .‬آنچه در نهایت‬ ‫کلیّت آنها بررسی می کند‪ ،‬اما آن چنان خود را پس ِ‬
‫در مورد طبیعت غایی یا ”عالمگیري“ (فراگیر بودن) دانش و ادراك بشري حائز اهمیت است‪ ،‬حالت ذهن و بودنی است که بشر‬
‫در آن به طور بالقوه یک فرد را رها می کند ‪ .‬شخصی که دانش را چیزي جز ابزار و وسیله اي براي نیل به اهداف عملی نمی‬
‫داند‪ ،‬آزاد نیست ‪ .‬دست و پاي چنین شخصی در قید و بندهاي ضروریات محدود و اهداف نسبی بسته است‪ ،‬و او همواره در‬
‫خصوص پیامدها و استفاده اي که از دانشش می شود‪ ،‬مضطرب و نگران است‪.‬‬

‫نگرش انفصال آرام و تعمق در خاموشی‪ ،‬در نظر افرادي که گرفتار چنین سلسله پیوندهایی هستند‪ ،‬عجیب و بیگانه است‪ .‬دانش‬
‫به خاطر نفس دانش‪ ،‬و درك به خاطر نفس ادراك است که بیانگر آزادي اي است که هدف تحصیل آزادیخواهانۀ دانش است‪ .‬و‬
‫این آزادي به طور ذاتی مورد توجه و عالقۀ تمامی کسانی است که با آن و ارزش به این معنا بی نیاز‪-‬از‪-‬اثبات آن آشنایی دارند‬

‫‪ .‬پتانسیل عالمگیري و آزادي اي که دانش بشري را تعریف می کند‪ ،‬به لحاظ اخالقیات و قانون – به لحاظ ”نیکی“ نیز در این‬
‫میدان به ایفاي نقش می پردازد‪ .‬در حالی که خوك ها‪ ،‬راضی یا ناراضی‪ ،‬اساسا ً به واسطۀ غرایز مربوط به حفظ‪-‬جان و بقاي‬
‫گونۀ خود عمل می کنند‪ ،‬انسان ها قادر به در نظر گرفتن جوانب جزئی نیازها و امیال موجودات گوناگون دیگر نیز هستند‪ .‬البته‬
‫منیّت غریزي حیوانات خود دلیلی بر ماهیت خود است‪ ،‬که این در مورد رفتار انسان ها نیز صادق است ‪.‬‬

‫انسان ها در طول بیشتر دوران تاریخ خود به طور قطع‪ ،‬از این لحاظ‪ ،‬چندان فراتر از سطح دیگر حیوانات اوج نگرفته اند (که‬
‫به همین دلیل است که برخی از متفکران عصر حاضر را همچنان بخشی از ”پیش‪-‬تاریخ“ نژاد بشري می دانند)‪ .‬اما انسان ها‬
‫لزوما ً محدود به در نظر گرفتن آنچه براي این یا آن فرد یا گروه خوب است‪ ،‬نیستند؛ ساختار طبیعی انسان ها‪ ،‬آنها را قادر به‬
‫درك آن چیزي که براي همۀ موجودات خوب است – آنچه ”به معناي دقیق کلمه“ خوب است – می کند‪.‬آنها مجبور نیستند‪ ،‬خواه‬
‫به عنوان فرد یا گروه‪ ،‬مانند خوك هاي مثالی دور آبشخورها رفتار کنند –رقابتی‪ ،‬پر از حرص و آز‪ ،‬و به شکلی درمانده صرفا ً‬
‫به فکر خود بودن‪.‬‬

‫آنها می توانند یک قدم از غرایز طبیعی و بی واسطۀ خود به عقب بردارند و اینگونه انسانیت خود را اثبات و از آن دفاع کنند‪،‬‬
‫و با در نظر گرفتن آنچه براي دیگران نیز خوب است‪ ،‬موجبات ارضاي نیازهاي خود را فراهم آورند ‪.‬به لحاظ مولفۀ ”نیکی“‬
‫هم‪ ،‬این آزاد بودن است که ذاتا و اساسا ً مورد توجه انسانها است‪ .‬هر کسی که با تفاوت بین گرفتار بودن در چنگال حق‪-‬به‪-‬‬
‫جانبی‪ ،‬نگرش تک بعدي اخالقی‪ ،‬و جزمی اندیشی متعصبانه از یک طرف‪ ،‬و قادر به تعمق بی طرفانه در مورد گزینه هاي‬
‫دیگران بودن‪ ،‬آشنا باشد‪ ،‬به سختی می تواند با التزام به مورد اول موافق باشد‬

‫” ‪.‬فاصلۀ زیبایی شناختی“* مبناي ادراك زیبایی است‪ .‬یک فاصلۀ درونی معین با چیزها توانایی انسان ها براي لذت بردن از‬
‫اشیاء و انسان ها بدون وارد میدان کردن نیازهاي عملی یا امیال شخصی شان را تعریف می کند‪ .‬شخصی که می تواند در یک‬
‫درخت چیزي جز مقدار زیادي تخته و الوار به دردبخور‪ ،‬در یک بدن برهنه چیزي جز تحریک و انگیزش هرزه وار‪ ،‬یا در‬
‫یک اقیانوس چیزي بیشتر از یک کارخانۀ غول آساي تولید غذاهاي دریایی نبیند‪ ،‬کسی است که ابعاد زیبایی شناختی زندگی خود‬
‫را پرورش نداده است‪.‬‬

‫درك چیزها‪ ،‬مستقل و نامرتبط با مصارف کاربردي یا امیال کوته بینانه‪ ،‬دیدن آنها به شکلی که به خودي خود جذاب و افسون‬
‫کننده اند (یا آن طور که ”کانت“ بیان می کند‪ :‬یک ”عالقۀ بی غرضانه“ به چیزها داشتن) نشانۀ رهایی شخص از قید ضروریات‬
‫محدودکننده و فشارهاي یک وجود حیوان‪-‬وار‪ ،‬و تغییرشکل او به صورت یک وجود آزاد است‪.‬‬

‫این آزادي‪ ،‬این حاکمیت درونی‪ ،‬است که هدف غایی تحصیل لیبرال است * ‪.‬شکاف بین واقعیت خودآگاه بیننده و واقعیت تخیلی‬
‫اي که در یک اثر هنري ارائه می شود ‪ .‬اگر یک بار دیگر این ادعاي اثبات شده را در نظر بگیریم که هیچ کسی که با فرهنگ و‬
‫زندگی ذهن آشنا و عجین شده باشد هرگز آگاهانه و از روي اراده در قالب فرمی از وجود که ویژگی بارز حیوانات کمتر رشد‬
‫یافته است‪ ،‬پس رفت نخواهند کرد‪ ،‬می توانیم مشاهده کنیم که چرا ”میل“ عقیده داشت که یک زندگی بشري کامالً رشدیافته جذاب‬
‫تر و ذاتا ً برتر از گزینه هایی است که وجود یک خوك می تواند در اختیار کسی قرار دهد‪ .‬این واقعیت ابعاد بزرگی که زندگی‬

‫ذهن به دست می دهد‪ ،‬و حرکت هاي آزادانه تر در این فضاهاي وسیعتر است که نمی تواند مورد عالقه و رضایت موجوداتی‬
‫نباشد که ساختار بدنی طبیعی و قابلیت هاي انسانی دارند‪ .‬همانطور که هیچ کسی که همواره آزاد بوده و در روشنایی روز‬
‫زندگی کرده هرگز داوطلبانه زندانی شدن در یک غار تاریک را انتخاب نخواهد کرد‪ ،‬هیچ کس هم که همواره روحی آزاد بوده‪،‬‬
‫هرگز به طور جدي به تبدیل شدن به یک شبه انسان کم دانش‪ ،‬تک بعدي‪-‬آموزش دیدة منفعت گرا فکر نخواهد کرد‪ .‬کسی که هر‬
‫دو نوع زندگی را بشناسد‪ ،‬انتخاب وجودي که با قید و بندهاي غیرضروري و محدودیت هاي تضعیف کننده عجین است را‬
‫عجیب و نابه جا خواهد دانست‪ .‬به رغم نارضایتی هاي بسیار و دشواري هاي گاه به گاهی که در پیش گرفتن یک زندگی ذهنی‬
‫ناگزیر به دنبال خواهد داشت‪” ،‬میل“ دالیل موجه و ممتازي براي بیان این جمله دارد که یک سقراط ناراضی نسبت به یک خوك‬
‫راضی موجود شادتري است‪.‬‬

‫به قلم دکتر جورن کی‪ .‬برامان استاد ممتاز بازنشسته و مربی نیمه وقت گروه فلسفه دانشگاه ایالتی فراستبورگ‬

‫منابع اصلی‪:‬‬

‫‪(1) Collected Works of John Stuart Mill, vol. X, p. 210. (2) Same. (3) Same. (4) Same. (5) Same. (6) P.‬‬
‫‪212. (7) First published in Nightsun #1 (1981). Reprinted by permission. (8) 174c. Translated by F. M.‬‬
‫‪Cornford. Educating Rita: Willy Russell, Educating Rita ; Stags and hens ; and, Blood brothers : two‬‬
‫‪plays and a musical (London : Methuen, 1986). Jorn K. Bramann, PhD Professor Emeritus and part-‬‬
‫‪time instructor e-mail: jornfsu@hotmail.com Department of Philosophy Frostburg State University‬‬

‫منبع فارسی‪/http://film-philosophy.ir/mill-culture-and-the-satisfied-pig :‬‬

‫دوستان می توانند با رجوع به سایت فارسی منتشر کننده این مقاله متن انگلیسی این مقاله را نیز مطالعه کنند‪.‬‬

‫کانال نوشتارهایی درباره موسیقی‬


@homusic

You might also like