Professional Documents
Culture Documents
چه چیزی یک لذت را ارزشمنتر می سازد
چه چیزی یک لذت را ارزشمنتر می سازد
بیشتر دانشکده هاي هنر آزاداندیش و لیبرال ،دانشجویان شان را ملزم به گذراندن درس هایی در زمینۀ تاریخ ،ادبیات ،فلسفه و
هنرهاي زیبا می کنند ،حتی اگر انتخاب ارجح دانشجویان این باشد که صرفا ً ورزشکار ،مدیر تجاري ،یا دکتر و وکیل باشند .و
بیشتر جوامعی که به قدر کفایت دولتمند هستند ،تعهد دارند که به هر شیوه ممکن از هنر و بشریت حمایت کنند ،حتی اگر اکثریت
عالق ای به واقع میانه به تحصیالت در سطح باال یا فرهنگ ”واال“ داشته باشند ،البته اگر چنین فرهنگی در آن
ه شهروندان آنها
جامعه وجود داشته باشد.
پس از چه روست این تعهد به ایده فرهنگ و آموزشی که به وضوح وراي نیازهاي زندگی هر روزه و عالیق بی واسطه تر
بیشتر مردم است؟ آیا توجه دولتی و رسمی به این گونه موارد صرفا ً یک سنت بدون-تفکر است؟ آیا این نوعی خودنمایی است؟
آیا این گرایش ،جانبداري متکبرانه اي از یک طبقۀ اجتماعی به خصوص است که خود را نماینده باقی جامعه هم می داند؟ به
هرحال ،واقعا این امکان وجود دارد که بدون خواندن حتی یک کتاب مهم ،و بدون بذل کوچکترین توجهی به زندگی فرهنگی یک
کشور زندگی کرد .در حقیقت” ،عامی ها“ي فرهنگی (کسانی که کمترین توجه و بهره مندي از فرهنگ را دارند) اغلب بسیار
بهتر از کسانی به نظر می رسند که زمانی آنها را ”جوجه روشنفکر “می نامیدند ،کسانی که وقت خود را صرف دلواپسی و
نگرانی در مورد پرسش هایی می کنند که ظاهراً عاري از کمترین اهمیت کاربردي هستند.
مدت هاي مدیدي است که با این جمله که ”فلسفه براي آدم نان و آب نمی شود“ آشنا هستیم .پس چرا خود را نگران فرهنگ
”واال“ کنیم وقتی پولی از آن درنمی آید ،و اجرایی کردن آن مستلزم صرف وقت و تالش زیادي است؟ آیا نمی توان تمامیت آمال
و رویاهاي فرهنگی را بار اضافی اي در نظر گرفت که بهتر است توسط افرادي که آرزویشان داشتن یک زندگی بی وزن و
سرخوشانه است ،دور ریخته شود؟ رادیکال ها در جناح راست سیاسی و همچنین چپی هاي تندرو هر از گاهی این اظهارنظر را
کرده اند که موضوع فرهنگ واال به کلی و به عنوان تغییرشکل موذیانه و خائنانۀ زندگی واقعی ،یا به عنوان نوعی گزافه گویی
متکبرانۀ بورژوازي ،صرفا ً برانداخته شود .یکی از شخصیت هاي یک نمایشنامۀ نازي این جمله را می گوید” :هر زمان واژة
”فرهنگ“ را می شنوم ،ناخودآگاه دستم به سمت هفت تیرم می رود“.
اما براي طرح مسالۀ خاتمۀ موثر دادن به نگرانی هاي جدي در خصوص هنر و موضوعات مربوط به آن ،چنین افراطی گري
ضد-فرهنگ برنامه ریزي شده اي ضرورت چندانی هم ندارد .آنچه به عنوان ”فرهنگ واال“ شناخته میشود می تواند به راحتی و
در اثر علل طبیعی اي مثل فقدان فراگیر عالقه ،انرژي روشنفکري روبه زوال گذاشته ،جنبۀ تجاري دادن موضوع ،یا صرفا ً
عدم توانایی مشتاقان و هواداران فرهنگ در ایجاد موردي مناسب براي انگیزه و هدف خود ،از بین برود .عالوه بر این ،این
موضوع کامالً در پرده اي از ابهام است که فرهنگ اصیل و معتبر تا به امروز جاي خود را به صنعت جامع سرگرم کننده اي
نداده باشد که به همان اندازه که براي مخاطب انبوه ”موسیقی پاپ“ برنامۀ روزانه تولید می کند ،آیتم هایی را نیز براي ذائقۀ نیمه
فرهیختۀ جامعه تهیه و تولید می کند.
تحت شرایط کنونی ،ایده فرهنگ واال به نظر عجیب و مشکوك می رسد ،و چاپلوسانه فروتنی کردن در اشاره به این موضوع و
انکار هر گونه ارتباط با آن در بین روشنفکران و هنرمندان به یک رفتار عادي شرمگینانه تبدیل شده است .نویسندگان و
فیلمسازان هر از گاهی با دقت و توجهی زیاد روي کلیشه هایی کار می کنند که انعکاس دهنده به قول معروف تفاوت بین
کالیفرنیایی ها و نیویورکیها است.
(فیلم هاي ”آنی هال“ و ”سوئیت کالیفرنیا“ نمونه هاي شاد و کمیکی از این موضوع را به نمایش می گذارند ).بنا بر این گونه
شناسی ،شهروندان نیویورکی به شدت اهل تفکر و اندیشه ،متعهد جدي به فرهنگ ،اهل مطالعه ،سریع االنتقال در فکر کردن و
حرف زدن ،بسیار کاري و مولد ،پرخاشگر در حد نفرت انگیز آن ،و به شکلی نومیدانه روان رنجور و عصبی هستند .آنها
سخت کوشانه خود را در خط اول فکري آنچه مردم سرتاسر دنیا فکر می کنند نگه می دارند ،و در مسیر دستیابی به فرهیختگی
فرهنگی و سطوح شاق و پرزحمت مباحثات روشنفکرانه ،هر گونه دردي را تاب می آورند و نسبت به سالمت جسمی خود بی
توجه هستند .در مقابل ،همتایان کالیفرنیایی کلیشه اي آنها شخصیت هایی هستند که تعمداً کندذهنی و کم هوشی را براي خود
برگزیده اند و هیچ میلی به سر در آوردن از جنبه هاي بی پرده و جدي وجود انسانی ندارند – دیوانه هاي تن سالم سرخوش با
پوست برنزة زیبا که در کل از اینکه هیچ آرزویی باالتر از این ندارند که اوقات خوشی را نزدیک یک ساحل در یک شرایط آب
و هوایی همیشه معتدل و دلپذیر تجربه کنند ،راضی و خشنودند.
اگر یک لحظه تصور کنیم که این دو نمونۀ کلیشه اي نماینده دو ایده آل محتمل از سبک زندگی هستند ،آیا دیگر دلیل موجهی
براي اصرار بر اینکه یکی از آنها بهتر از دیگري است ،وجود خواهد داشت؟ آیا دستۀ روشنفکر سخت کوش عصبی و تندمزاج،
برتر از دستۀ کندذهن هاي آرام و نیکخواه هستند؟ با توجه به اینکه فرهنگ واال مستلزم توجه و تالش بسیار زیاد است ،و اینکه
این نوع فرهنگ به نظر فایده چندانی به لحاظ جامعه پذیري و مردم آمیزي و رضایت فردي ندارد ،آیا واقعا ً ارزش بهایی که
مطالبه می کند را دارد؟ این پرسشی است که ”جان استوارت میل“ سعی دارد در فصل دوم کتاب خود با عنوان ”منفعت گرایی“
(که اولین بار در سال 1861به چاپ رسید) به آن پاسخ دهد.
”میل“ در این فصل از کتاب ،این اظهارنظر قضاوت گونۀ معروفی را ارائه می کند (که به عبارتی می توان گفت به نفع
نیویورکی ها است) که ”بهتر است انسانی ناراضی باشیم تا یک خوك راضی؛ بهتر است سقراطی باشیم ناراضی تا ابلهی
راضی “.اساسا ً ”میل“ ادعا می کند که یک شخص بسیار فرهیخته و بافرهنگ انسان شادتري است ،فردي است که ،نسبت به یک
کندذهن سرخوش ،لذت بیشتري از زندگی می برد – حتی اگر چنین شخصی مجبور به مواجهه با ناکامی ها و نارضایتی هاي
بسیار زیادي باشد که نتیجۀ فرهیخته بودن و با فرهنگ بودن او است” .میل “چگونه از چنین قضاوتی دفاع می کند؟ ”جان
استوارت میل“ ()1806-1873از هر نظر که بتوان تصور کرد بانفوذترین و تاثیرگذارترین فیلسوف در جهان انگلیسی زبان
قرن نوزدهم ،و متقاعدکننده ترین مدافع فلسفۀ ”منفعت گرایی“ بود ،فلسفه اي که پدرش ”جیمز میل“ و دوست پدرش ”جرمی
بنتهام “چند سالی پیش از این ،بناي آن را گذاشته بودند” .جی .اس .میل“ ،به عنوان یک منفعت گرا(مدافع این مکتب) از شادي و
سعادت به عنوان واالترین اصل از اصول اخالقیات دفاع می کرد.
در مخالفت با ”کانت“ ،براي مثال ،که قائل به آن بود که آزادي-ارادة منطقی واالترین ارزش است .بهترین شکل شادي براي
بیشترین تعداد از انسان ها واالترین هدفی است که هر کس باید تشنۀ آن باشد .جا انداختن مفهوم شادي و سعادت به عنوان
واالترین ارزش در یک نظام اخالقی ،یک گزاره بحث برانگیز و جدلی در سال هاي ابتدایی فعالیت ”میل“ بود ،و او نه تنها از
سوي اهالی کلیساي ارتودوکس ،بلکه از جانب تعداد بی شماري از فالسفه و روزنامه نگاران نیز متحمل اهانت و زخم زبان بود.
”میل“ در فصل دوم از کتاب ”منفعت گرایی“ از خودش در برابر چنان منتقدینی که آنها را غضب آلوده ”گلۀ انسان هاي عامی،
که گلۀ نویسنده ها را هم شامل می شود“ خطاب می کرد ،دفاع می کند .او دفاعیۀ خود را با تعریف واژه هاي پایه اي اخالقیات
فلسفۀ منفعت گرایی شروع می کند :عقیده اي که ”منفعت“ را به عنوان بنیان اخالقیات می پذیرد ،یا اصل واالترین حالت شادي،
قائل بر آن است که اعمال به طور نسبی و در صورتی که گرایش به ارتقاء سطح شادي داشته باشند درست ،و در صورتی که
گرایش به ایجاد معکوس شادي داشته باشند ،نادرست هستند .
مقصود از شادي ،لذت و عدم وجود درد است؛ منظور از ناراحتی ،درد و محروم بودن از لذت) ... (1سپس” ،میل“ رو به سوي
منتقدین فلسفۀ ”منفعت گرایی“ می گرداند :اکنون ،چنین نظریه اي از زندگی در اذهان بسیاري تحریک می شود ...انزجار
دیرینه .آنها با فرض اینکه زندگی (آنگونه که آنها بیان می کنند) هیچ هدفی واالتر – هیچ هدف بهتر و اصیل تري که بتوان آن
را آرزو و جستجو کرد – از لذت ندارد ،آن را مطلقا ً پست و فرومایه می خوانند؛ به عنوان دکترینی که تنها سزاوار خوکانی
است که پیروان ”اپیکور“ ،در یک دوره بسیار ابتدایی ،به طرز خفت باري شبیه شان بودند؛ و قائلین امروزي به این دکترین
هرازگاهی موضوع قیاس هاي به یک اندازه مودبانه اي که حمله کننده هاي آلمانی ،فرانسوي و انگلیسی به این اصل مطرح می
کنند را سوژه مباحثات خود قرار می دهند( ”2( .اپیکور“ (یا ”اپیروس“ 341-تا 270قبل از میالد) بنیانگذار یونانی مکتب
”اپیکوري“ (یا فلسفۀ عیاشی و خوشگذرانی) بود (که همچنین با نام مکتب ”هدونیسم“ نیز شناخته میشود – نامی که از واژة
یونانی ”هدونس“ به معناي ”لذت“ گرفته شده است).
این مکتب ،هم در یونان باستان و هم در امپراطوري روم ،فلسفۀ بسیار تاثیرگذار و پرنفوذي بود .بر خالف آنچه که اغلب تصور
می شود” ،اپیکور“ از دنباله روي و پیگیري بدون تفکر لذت هایی چون رابطۀ جنسی ،شهرت ،و تمام چیزهاي مادي اي که می
توان با پول آنها را خرید ،دفاع نمی کرد ،بلکه مدافع یک سبک ساده و آرام از زندگی بود که حاصل آن رضایت و آرامش و
آسایش ذهن باشد .جالب آنکه ،همانطور که ”میل“ اشاره می کند ،معموالً این دشمنان پارسا و دیندار ”هدونیسم“ هستند که هر جا
عبارت ”لذت“ به گوش شان می خورد ،به عیاشی و هرزگی ابلهانۀ محض فکر می کنند :از این رو ”اپیکوریان“ هر گاه مورد
حمله واقع شده اند ،همواره پاسخ داده اند که ،نه آنها ،که تهمت زنندگان به آنها هستند که نمایندة طبیعت بشري در حالتی موهن و
تحقیرآمیزند؛ چرا که اتهامی که به آنها وارد می شود در واقع نوع بشر را قادر به تجربۀ هیچ لذتی جز لذت هایی که خوکان قادر
به تجربۀ آنها هستند ،نمی داند( ”3( .میل“ سخنان خود را با این استدالل که تفاوت چشمگیري بین لذت هاي حیوانی و لذت هاي
انسانی وجود دارد ،ادامه می دهد:
مقایسۀ سبک زندگی اپیکوري با سبک زندگی حیوانات دقیقا ً به این علت موهن و تحقیرآمیز تصور می شود که لذت هاي یک
حیوان جوابگوي مفهومی که بشر از سعادت و شادي دارد ،نیست .انسان ها ظرفیت هایی دارند که بسیار واالتر از میل و شهوت
حیوانی است ،و هر گاه انسان از این ظرفیت ها آگاه شود ،هیچ چیزي که در برگیرندة خشنودي و لذت او نباشد را به عنوان
شادي و سعادت تلقی نمی کند ... .هیچ نظریۀ اپیکوري در باب سبک زندگی وجود ندارد که براي لذت هاي مربوط به فکر و
اندیشه ،لذت هاي مربوط به احساسات و تخیالت ،و لذت هاي مربوط به حساسیت هاي اخالقی ،ارزش به مراتب واالتري [به
حسی صرف ،قائل نشده باشد ... .این مکتب کامالً سازگار و موافق با اصل منفعت و سودمندي ِ عنوان لذت] نسبت به لذت هاي
در تشخیص این واقعیت است که برخی از انواع لذت ها مطلوب تر و ارزشمندتر از دیگر لذات هستند .در حالی که ،هنگام
ارزیابی تمام چیزهاي دیگر ،کیفیت در کنار کمیت مورد توجه قرار می گیرد ،اینکه ارزیابی لذات تنها باید وابسته به فاکتور
ماقبل
ِ کمیت در نظر گرفته شود ،نامعقول و بی معنی خواهد بود( 4( .اظهارنظر آخر در متن باال ،حملۀ شدیدي به فیلسوف
”میل“ ،یعنی ”بنتهام“ است.
از نظر ”جرمی بنتهام“ تمامی لذت ها با هم برابر بودند .اگر بعضی ها از خواندن اشعار ثقیل و پیچیده لذت می برند ،در حالی
که دیگران بازي هاي سادة تخته اي و رومیزي را ترجیح می دهند ،هیچ دلیلی وجود ندارد که قائل به این باشیم که یکی از انواع
لذت بهتر از دیگري است .به بیان کنایه آمیز و معروف ”بتنهام“” :سنجاق بازي [نوعی بازي تخته اي ساده] به اندازة شعرخوانی
خوب است “.تنها چیزي که در نظریۀ اخالقیات ”بنتهام“ اهمیت دارد ،مقدار لذتی است که یک شخص از چیزي می برد ،یعنی
کمیت آن .بی تفاوتی ”بنتهام“ نسبت به کیفیّت لذت بود که فلسفۀ منفعت گرایی را شایستۀ آن کرد که یک مکتب فلسفی براي
”عامی ها“ي فرهنگی باشد.
به همین علت بود که ”جی .اس .میل“ نیاز به تعریف مجدد اصل پایه اي اخالقیات فلسفۀ منفعت گرایی را در کتاب منفعت گرایی
خودش ضروري دید .وقتی صحبت از لذت هاي کم و بیش ارزشمند می شود ،این سوال پیش می آید که چگونه می توان بین این
دو تمایز قائل شد و آنها را اعتبارسنجی کرد :چه چیزي یک لذت خاص را ارزشمندتر از دیگري می کند؟ چرا ارج نهادن شعر
ارزشمندتر از لذت بردن از یک بازي ساده یا یک خوردن یک استیک در یک اغذیه فروشی است؟ چرا گوش دادن به یک
سمفونی پیچیده از ”مالر“ به شادمانه آواز خواندن با نوایی که از یک گرامافون پخش می شود ،ارجحیت دارد؟ ویژگی اي که
لذت هاي ارزشمندتر را از لذت هاي کمتر-ارزشی متمایز می کند ،دقیقا ً کدام است؟
”میل“ این گونه به این پرسش ها پاسخ می دهد :اگر از من بپرسند ...چه چیزي یک لذت را ارزشمندتر از لذت دیگر می
سازد ... ،فقط یک پاسخ محتمل براي آن وجود دارد .از بین دو لذت ،اگر لذتی باشد که همه یا تقریبا ً همۀ کسانی که هر دو لذت
را تجربه کرده اند ،ارجحیت قاطعی براي آن قائل شوند ،صرف نظر از هر گونه حس وظیفه یا محظور اخالقی به ترجیح دادن
آن ،آن لذت ،لذت مطلوب تر است( 5( .به عبارت دیگر ،افرادي که با انواع مختلف لذت (لذات فکري و عقلی و نیز لذت هاي
حسی صرف“) آشنایی دارند ،قاضی هاي شایسته و ذي صالحی هستند که می توانند تصمیم بگیرند که کدام لذات مطلوب ترند. ِ ”
هر نوع لذتی که آنها ترجیح دهند ،نوع ارزشمندتر لذت است .و به گفتۀ ”میل“ ،در واقع این لذت هاي فکري و عقالنی هستند که
این افراد آگاه و باتجربه همواره آنها را ارجح تشخیص می دهند :حاال این یک واقعیت قابل درك است که کسانی که با هر دو
نوع لذت هستند ،به یقین اولویت و
نوع لذت به یک اندازه آشنایی دارند ،و به یک اندازه قادر به ادراك و لذت بردن از هر دو ِ
ِ
رجحان بارزتري براي اسلوبی از وجود که ظرفیت هاي واالتر آنها را به کار می گیرد ،قائل می شوند.
مخلوقات بشري اندکی هستند که به امید مجاز بودن به بهره مندي از لذات حیوانی در کامل ترین شکل آن ،راضی به تغییر
یافتن در قالب هر نوع حیوان پست تري باشند؛ هیچ انسان متفکر و هوشمندي راضی به ابله بودن نیست ،هیچ فرد تعلیم یافته اي
جاهل و نادان نخواهد بود ،هیچ انسان صاحب احساس و شعوري خودپسند و پست و فرومایه نخواهد بود ،حتی اگر این افراد
متقاعد شده باشند که ابله ها ،بی شعورها ،یا آدم هاي رذل و بی اخالق از سرنوشت و زندگی خود رضایت بیشتري نسبت به آنها
دارند ... .بهتر است انسانی ناراضی باشیم تا یک خوك راضی؛ بهتر است سقراطی باشیم ناراضی تا ابلهی راضی .و اگر ابله،
یا خوك ،عقیدة متفاوتی دارد ،این به دلیل آن است که او تنها جنبۀ مربوط به خود از این مساله را می شناسد .اما طرف دیگر این
قیاس ،به هر دو جنبه از مساله آگاه است( 6( .این نکته ،توضیح مساله را براي ”میل“ آسانتر می کند ،و می توان اینطور تصور
کرد که اکثریت قریب به اتفاق افراد تحصیلکرده همواره و به طور کامل با ارزش گذاري او بر بافرهنگ بودن موافق هستند.
با این وجود ،ممکن است فالسفه در جهت طرح برخی ابهامات و تردیدها در خصوص استدالل ”میل“ تحریک شوند .براي مثال،
آیا حقیقتا ً این یک واقعیت قابل درك است که همۀ انسان هایی که قادر به لذت بردن از هر دو نوع لذت ”واالتر“ و ”پست تر“
هستند رجحان بارز و قاطعی براي مورد اول قائل خواهند شد؟ آیا سبک ”واالتر“ وجود ،که خاص نوع بشر است ،همواره از
جانب کسانی که هر دو گزینه را شناخته و اندیشمندانه هر دو را مورد بررسی قرار داده اند ،نسبت به شکل زندگی حیوانات
ارجح تلقی می شود؟ در غیاب هر گونه نظرسنجی علمی اي ،راهکار ارزنده آن است که نگاهی کوتاه به تاریخ بیاندازیم.
در واقع ،دیدگاه ”میل“ در سرتاسر دوره اي که فلسفۀ غرب طی کرده است ،هموراه معاندین و مخالفین قابل توجهی داشته است.
در قرن هجدهم” ،ژان-ژاك روسو“ به عنوان یکی از منتقدین افراطی مدنیّت و به عنوان مدافع ارزش هاي جوامع بدوي و
طبیعت ،اسم و رسمی براي خود مهیا کرد ،و در دوران کالسیک یونان ،پیروان مکتب معروف کلبیّون به واسطۀ به سخره
گرفتن فرهنگ بشري در عین ستایش زیبایی وجود محض حیوانی به شهرت رسیدند.
نام این مکتب فکري دوم ،از واژة یونانی ”کینوس“ گرفته شده است که به معنی ”سگ“ است .سگ ها به عنوان الگوهاي برتر
زندگی مورد احترام کلبیّون بودند ،چرا که آنها سگ ها را صادق تر و وفادارتر از انسان ها می دانستند و قائل بر این بودند که
سگ ها بیشتر از برادر و خواهرهاي انسان شان در تماس با حقایق طبیعت هستند .بنا بر اعتقاد کلبیون ،فضیلت و ارزش شامل
ر ّد تمامی عرف ها و قراردادهاي اجتماعی و مصنوعیّت هاي فرهنگی ،و نیز شامل زندگی هماهنگ داشتن با نیروها و قوانین
جهان فیزیکی است .کلبیون ،خودخواسته و تعمداً در فقر زندگی می کردند – استحمام نمی کردند ،لباس هاي پاره می پوشیدند ،و
هر جا مکانی براي آسودن پیدا می کردند ،می خوابیدند.
گفته می شود که ”دیوگنس ،′′منتقد معاصر و شوخ طبع ”افالطون“ ،در یک تغار چوبی رخت شویی (چیزي شبیه به وان حمام)
زندگی می کرده و در مالء عام دست به خودارضایی می زده است تا این نکته را به خوبی به همه بفهماند که تنها یک عرف و
قرارداد تص ّنعی می تواند چنین عمل طبیعی اي را آزاردهنده و نامعقول جلوه دهد .کلبیون ،با اینکه تحصیلکرده بودند و عموما ً
با لذات هاي ذهنی و فکري آشنایی کامل داشتند ،اما به نظر می رسید بر این باور بوده اند که سادگی یک وجود حیوانی در
نهایت بر زندگی متمدنانه و بر مردمی که به لحاظ فکري و اندیشه پیشرفته و پیچیده هستند ،ارجحیت دارد .خواندن شعر زیر از
شاعر آمریکایی” ،دوان الك“ ،به یادآوري این نمونۀ تاریخی کمک خواهد کرد .گوینده در قطعۀ ”کیرکه ،من در سنیبل در فکر
حیات پیشین خود در هیبت یک خوك هستم“ یکی از ملوانان ”اودیسیوس“ در تجسمی از قرن بیستم است .این ملوان از جزیره
مدرن ”سنیبل“ در فلوریدا ،و نیز از جزیرة افسانه اي ”کیرکۀ“ ساحره از اودیسۀ ”هومر“ سخن می گوید” .اودیسیوس ،′′در طول
سفر دریایی طوالنی خود به سوي وطن بعد از جنگ تروجان ،به همراه خدمۀ کشتی اش در سواحل جزیره ”کیرکه“ گیر افتادند.
از آنجایی که ”کیرکه“ تمایل داشت ”اودیسیوس“ را در جزیره خود نگه دارد ،مردان او را به خوك تبدیل کرد.
”اودیسیوس“ با مکر و حیله اي که به کار برد در نهایت موفق شد ”کیرکه“ را وادار کند تا ملوانانش را دوباره به هیبت انسانی
شان برگرداند ،و تا به این ترتیب بتوانند از ش ّر شکلی از وجود خالص شوند که بیشتر یونانیان آن را پست و مادون تلقی می
کردند .این اپیزود از اودیسۀ ”هومر“ معموالً به عنوان پیروزي تمدن بشري بر شهوت و فسق حیوانی و نیروهاي سیاه طبیعت
خوانده می شود” .دوان الك“ در شعر سودازده خود سبک خوانش متفاوتی را ارائه می دهد:
کیرکه،
گودال هاي حیاط ،و ختمی هایی که به روي پرندگان هیاهوگر آغوش می گشودند.
طوفان نوح بود ،گرچه دنیاي جدید دیگري در کار نخواهد بود.
و سیخ موي برق دار خوکی ام را با موهایی خاکستري که آیا خبر از مرگم می دهند؟
[با] دیري کوینز* ،حاکمیت هاي مشترك ،زمین هاي تنیس ،و دزدي هاي جواهرات؟
حتی جوهاي دریایی ،آلوهاي دریایی ،انگورهاي دریایی زیر چرخ بولدوزرها به فنا رفتند.
کیرکه،
پهلوهایش را با غلت زدن در گل و لجن نوازش می داد ،اما کسی [بود] که تسلیم یک توهم،
منیّت بود،
[…]
کیرکه،
کیرکه،
حتی اگر مجبور باشیم مابین آلودگی هاي انسانی زندگی کنیم،
با ماهیگیرها ،که نیزه ماهیگیري پرتاب می کنند ،آفتاب می گیرند ،و بطري هاي مشروب،
کیرکه ،کیرکه،
من را به عقب برگردان! ((7
”دوان الك“ تصویر نامطلوبی از تمدن ترسیم می کند که اگر بخواهیم به جزئی ترین آنها اشاره کنیم ،می توانیم از کفش هاي
ناسالم ،شغلهاي دفتري و بواسیر ،فست فود-فروشی ها و دزدي ها ،آلودگی و تخریب عمده طبیعت به واسطۀ توسعۀ امالکی،
آگاهی از مرگ گریزناپذیر نام ببریم – و تمام اینها به واسطۀ این فرضیه پشتیبانی می شوند که انسان ها به نوعی مهم تر از
حیوانات هستند.
در مقابل ،زندگی یک خوك ،به عنوان سبکی از زندگی ظاهر می شود که با بی گناهی ،گرما ،عدم وجود محدودیت ها ،بی
واسطگی ،سادگی ،و هماهنگی عمیق با طبیعت عجین است .جهان سالم و خوشگوار خوك بودن به عنوان یک بهشت مورد
ستایش قرار می گیرد ،و در ارتباط با سحر و وقار خدایی ”کیرکه“ ،وجود خوك صراحتا ً روحانی و مقدس ظاهر می شود.
همانطور که پیش از این اشاره شد ،تمدن همواره منتقدینی داشته است و ضد-دیدگاهی که توسط این منتقدین مطرح شده است
همواره دیدگاه کم و بیش رومانتیکی نسبت به طبیعت بوده است .با این وجود ،در سایۀ بی شمار زمین هاي بایري که توسعۀ
بیرحمانۀ صنعت ،حرص و طمع افسارگسیخته ،و گسترش خارج-از-کنترل جمعیت روي این کره خاکی ایجاد کرده است.
اعتبار و ارزش واالیی که ”میل“ براي فرم انسانی وجود قائل است ،به شکلی خاص مساله ساز به نظر می رسد ،و ایده به
نوعی به حداقل رساندن فاصلۀ بین انسان ها و قلمرو حیوانی به شکلی خاص جذاب و خوشایند جلوه می کند .با در نظر گرفتن
جزئیات مربوط به تاریخ انسانی ،و اسلوب کلی زندگی نژاد بشري روي این کره خاکی ،دیگر چندان ضرورتی ندارد که فرد یک
کلبی باشد تا دست کم به واسطۀ این پرسش که آیا کل تحول و تکامل انسانی نمی تواند چیزي شبیه به یک کج راهی و انحراف –
یک چرخش کیهانی اشتباه – باشد ،وسوسه و فریفته شود .چیزي بیش از هوي و هوس است اگر تفکرات نویسندگان معاصر آثار
علمی -تخیلی فاکتور زمان را دست مایه قرار دهند و باز هم در مسیر توصیف کلیّت تمدن بشري به عنوان یک آزمایش نافرجام
که می توان به کلی از آن صرف نظر هم کرد ،حرکت کنند .یک پاسخ دفاعی از سوي پیروان ”میل“ ،اشاره به این نکته است که
کج راهی هاي تمدن خاص ما را نمی توان با تمدنی این چنین یکی دانست.
کامالً بدیهی است که نمی توان ”میل“ را به عنوان دفاع کننده از یک اقتصاد مصرفی ،آشفته ،آالینده ،ارعاب آور (به واسطۀ
تخریب بولدوزري) و آزمند به عنوان چکیده فرهنگ بشري ،دانست .بشریت می تواند در این مسیر حرکت کند ،و بر حسب
ظاهر ،در حال حاضر همین کار را هم می کند ،اما هیچ دلیلی وجود ندارد که بگوییم بشریت باید به مسیر رو به پایین خود در
این جاده ادامه دهد .حرص و آز بدون تفکر و تخریب محیطی را می توان به همان شیوه اي که از سیل هاي مهلک یا بیماري
هاي ویرانگر ممانعت می شود ،کنترل کرد .نه توسعه گران بی فکر و تخریب گر ،بلکه متفکرانی چون ”سقراط“ یا شعرایی مثل
”دوان الك“ هستند که ”میل“ آنها را نسبت به خوك هاي راضی نظریۀ خود ارجح می داند .
با تمام اینها ،چرا خود را به زحمت انسان بودن بیندازیم؟ چرا تمام ظرفیت هایی که نوع بشر را آنچنان ریشه اي و اساسی از
باقی قلمرو حیوانی جدا می کند ،را مورد تاکید قرار دهیم و توسعه دهیم – هوش به شدت رشدیافته و دانش فراگیر ،نظام هاي
ارتباطی پیچیده ،پیش گویی هاي مستدل و منطقی آینده و بازسازي مبتنی-بر-شواهد گذشته ،خود-اندیشی و نظم و انضباط عقل-
محور ،تعمق و تامل کنایه آمیز و حیرت برانگیز ،و غیره و غیره؟ چرا یک تمدن الجرم -شکننده بسازیم و یک سبک زندگی
ذهنی اغلب عبوسانه و مستاصالنه را حفظ کنیم – به جاي آنکه (تا جایی که در حد توان ظرفیت هاي انسانی است) از سادگی
یک وجود حیوانی تقلید کنیم؟ چرا این همه وقت و انرژي را صرف چیزي کنیم که براي وجود آن ظاهراً هیچ دلیل قانع کننده اي
وجود ندارد؟ چرا تمام تقالها ،رنج ها و درماندگی هایی که با کسب دانش پیشرفته همراه است را تحمل کنیم وقتی فقط منافع و
نتایج تردیدآمیزي از آنها عایدمان می شود؟ آیا حتی سقراط هم در جایی در کتاب ”جمهوري“ ”افالطون“ ( 372دي-اي) ”شهر
کمینه “ را به عنوان جایگزین بهتري براي اقتصاد ”برافروخته“ و فرهنگ به شدت توسعه یافتۀ آتن پیشنهاد نکرده بود – تا
زمانی که دوستانش آن را جامعه اي خواندند که ”تنها سزاوار خوکان است“؟
چرا از تمام این تالش هاي شدید و پرشور دست برنداریم و به چیزها و انسان ها اجازه ندهیم که به جایی بروند که طبیعتشان
اقتضا می کند – شیوه زندگی خوك راضی را در پیش بگیرند؟ تحصیلکرده ها همواره در توجیه نیازمندي هاي تحصیالت و
فرهنگ باالتر با مشکل مواجه بوده اند .در عمل ،به طور معمول صرفا ً تحمیل کردن آنها گزینۀ راحت تري است .از قدیم االیام،
یک دفاعیه گاها ً از طریق القاي ارزش هاي به ظاهر بی نیاز-از-اثبا ِ
ت ”حقیقت“” ،نیکی“ ،و ”زیبایی“ ارائه شده است.
با این وجود ،از آنجایی که این شگرد به نوعی تبدیل به یک کلیشۀ مبتذل و رنگ و رو باخته شده است ،غالبا ً دیگر ،جز با
نیشخندي استهزاءآمیز ،اشاره اي به آن نمی شود .با این همه ،این سبک از دفاعیه همچنان به بخش عمده اي از آنچه به یک
آموزش لیبرال مربوط می شود اشاره دارد ،و تا اندازه اي توضیح دهندة جذابیت ذاتی اي که ”میل“ به فرهنگ و فرم خاص
انسانی وجود نسبت می دهد ،است” .حقیقت“” ،نیکی“ ،و ”زیبایی“ ،اگر به درستی در نظر گرفته شوند ،به یقین شیوه اي از بودن
ِ
در جهان را تعریف می کنند که ارزش آن می تواند تا حد بسیار زیادي بی نیاز از اثبات باشد .البته” ،حقیقت“ از جهاتی
کاربردي ،به طرز سرنوشت سازي مهم است.
پزشکان نیاز دارند بدانند که دقیقا ً چه عاملی باعث بروز بیماري ها می شود ،کارشناسان کشاورزي نیاز دارند بدانند که چگونه
آب از طریق آبخیزهاي معینی جریان می یابد ،و برنامه ریزان شهري نیاز براي تامین نیازهاي مدارس ،جاده ها و دیگر
تجهیزات زیربنایی به اطالعات دقیق و پیش بینی هاي موثق نیاز دارند .اما حقیقتی که یک آموزش لیبرال هدف خود قرار می
دهد وراي چنین مسائل کاربردي و عملی اي است.
اندیشمندان می خواهند بدانند که چه عاملی باعث فروپاشی تمدن مایاهاي باستان شده است ،و دانشمندان سعی می کنند معلوم کنند
که آیا جهان در حال انقباض یا در حال انبساط است .آنها ،صرف نظر از اینکه آیا چنین دانشی مفید است یا خیر ،سعی دارند به
این نکته پی ببرند .آنها به خاطر نفس دانش و فهم به دنبال دانش و فهم می روند – به این دلیل که به نظر می رسد این بخشی از
آن چیزي است که قرار است انسان بودن باشد .همین بی فایدگی دانش بشري به نظر براي نژاد بشر عادي است .در مورد
حیوانات هم می توان گفت که نسبتا ً به چیزهایی آگاهی دارند ،گرچه این دانش به شیوه اي متفاوت است.
براي ذکر مثال ،دانش آنها در ارتباط به مراتب تنگاتنگ تري با نیازهاي فردي و بقاي مرتبط-با-گونۀ آنهاست .دانش بشري از
آن جهت ”فراگیر“ است که از سطح نیازهاي هر فرد یا گونۀ خاصی فراتر می رود .انفصال بالقوة آن از دیدگاه هاي عملی و
نیازهاي خاص ،توصیف ادراك انسانی به عنوان ”عینی“ (علمی و بدون نظر خاصی) بودن را توجیه می کند.
البته ،پروسۀ درك با دریافت هاي نسبی و ایده هاي تحریفی شروع می شود ،اما انسان ها می توانند و به یقین یاد می گیرند که
چگونه تک بعدي گري ها و جانبداري ها را اصالح کنند .نژاد بشر متصف به ظرفیت و استعداد تجزیه و تحلیل بی طرفانه و
غیرشخصی است ،و از توانایی تمیز دادن بین دریافت و ادراك چیزها به گونه اي که ظاهر می شوند و نیز به گونه اي که به
واقع هستند ،برخوردار است .
شناخت چیزها به طور مستقل از نیازها ،امیال ،یا شهوت هاي مربوط به هر یک ،بخشی از آزادي اي است که نوع بشر را در
ابعادي جاي می دهد که به طرز چشمگیري وسیع تر از ابعادي است که دیگر مخلوقات و موجودات در آن جاي می گیرند.
انسان ها صرفا ً با سلسلۀ محدودي از امور کاربردي یا مسائل و نگرانی هاي روزمره در ارتباط نیستند ،بلکه آنها آزادند تا در
مورد جهان و هستی به عنوان یک کل تعمق کنند” .افالطون“ در کتاب ”تئتتوس“ خود ،با حالتی پرشور و مشتاقانه در باب افق
هاي وسیع شخصی صحبت می کند که خود را از قید محدودیت هاي دانش صرفا ً سودمند بشري رها کرده است:ذهن او،
کوچکی و پوچی تالش هاي عوام الناس را حقیر می شمارد ،و همانگونه که پیندار می گوید” ،در دوردست ها پرواز می کند“ ،و
زمین و آسمان ها و چیزهایی را در قیاس می آورد که ورا و مادون آسمان و زمین هستند ،و ماهیت مشروح تمامی آنها را در
ت چیزها نمی کند که به آنها نزدیک شود و لمس شان کند( 8( .آنچه در نهایت کلیّت آنها بررسی می کند ،اما آن چنان خود را پس ِ
در مورد طبیعت غایی یا ”عالمگیري“ (فراگیر بودن) دانش و ادراك بشري حائز اهمیت است ،حالت ذهن و بودنی است که بشر
در آن به طور بالقوه یک فرد را رها می کند .شخصی که دانش را چیزي جز ابزار و وسیله اي براي نیل به اهداف عملی نمی
داند ،آزاد نیست .دست و پاي چنین شخصی در قید و بندهاي ضروریات محدود و اهداف نسبی بسته است ،و او همواره در
خصوص پیامدها و استفاده اي که از دانشش می شود ،مضطرب و نگران است.
نگرش انفصال آرام و تعمق در خاموشی ،در نظر افرادي که گرفتار چنین سلسله پیوندهایی هستند ،عجیب و بیگانه است .دانش
به خاطر نفس دانش ،و درك به خاطر نفس ادراك است که بیانگر آزادي اي است که هدف تحصیل آزادیخواهانۀ دانش است .و
این آزادي به طور ذاتی مورد توجه و عالقۀ تمامی کسانی است که با آن و ارزش به این معنا بی نیاز-از-اثبات آن آشنایی دارند
.پتانسیل عالمگیري و آزادي اي که دانش بشري را تعریف می کند ،به لحاظ اخالقیات و قانون – به لحاظ ”نیکی“ نیز در این
میدان به ایفاي نقش می پردازد .در حالی که خوك ها ،راضی یا ناراضی ،اساسا ً به واسطۀ غرایز مربوط به حفظ-جان و بقاي
گونۀ خود عمل می کنند ،انسان ها قادر به در نظر گرفتن جوانب جزئی نیازها و امیال موجودات گوناگون دیگر نیز هستند .البته
منیّت غریزي حیوانات خود دلیلی بر ماهیت خود است ،که این در مورد رفتار انسان ها نیز صادق است .
انسان ها در طول بیشتر دوران تاریخ خود به طور قطع ،از این لحاظ ،چندان فراتر از سطح دیگر حیوانات اوج نگرفته اند (که
به همین دلیل است که برخی از متفکران عصر حاضر را همچنان بخشی از ”پیش-تاریخ“ نژاد بشري می دانند) .اما انسان ها
لزوما ً محدود به در نظر گرفتن آنچه براي این یا آن فرد یا گروه خوب است ،نیستند؛ ساختار طبیعی انسان ها ،آنها را قادر به
درك آن چیزي که براي همۀ موجودات خوب است – آنچه ”به معناي دقیق کلمه“ خوب است – می کند.آنها مجبور نیستند ،خواه
به عنوان فرد یا گروه ،مانند خوك هاي مثالی دور آبشخورها رفتار کنند –رقابتی ،پر از حرص و آز ،و به شکلی درمانده صرفا ً
به فکر خود بودن.
آنها می توانند یک قدم از غرایز طبیعی و بی واسطۀ خود به عقب بردارند و اینگونه انسانیت خود را اثبات و از آن دفاع کنند،
و با در نظر گرفتن آنچه براي دیگران نیز خوب است ،موجبات ارضاي نیازهاي خود را فراهم آورند .به لحاظ مولفۀ ”نیکی“
هم ،این آزاد بودن است که ذاتا و اساسا ً مورد توجه انسانها است .هر کسی که با تفاوت بین گرفتار بودن در چنگال حق-به-
جانبی ،نگرش تک بعدي اخالقی ،و جزمی اندیشی متعصبانه از یک طرف ،و قادر به تعمق بی طرفانه در مورد گزینه هاي
دیگران بودن ،آشنا باشد ،به سختی می تواند با التزام به مورد اول موافق باشد
” .فاصلۀ زیبایی شناختی“* مبناي ادراك زیبایی است .یک فاصلۀ درونی معین با چیزها توانایی انسان ها براي لذت بردن از
اشیاء و انسان ها بدون وارد میدان کردن نیازهاي عملی یا امیال شخصی شان را تعریف می کند .شخصی که می تواند در یک
درخت چیزي جز مقدار زیادي تخته و الوار به دردبخور ،در یک بدن برهنه چیزي جز تحریک و انگیزش هرزه وار ،یا در
یک اقیانوس چیزي بیشتر از یک کارخانۀ غول آساي تولید غذاهاي دریایی نبیند ،کسی است که ابعاد زیبایی شناختی زندگی خود
را پرورش نداده است.
درك چیزها ،مستقل و نامرتبط با مصارف کاربردي یا امیال کوته بینانه ،دیدن آنها به شکلی که به خودي خود جذاب و افسون
کننده اند (یا آن طور که ”کانت“ بیان می کند :یک ”عالقۀ بی غرضانه“ به چیزها داشتن) نشانۀ رهایی شخص از قید ضروریات
محدودکننده و فشارهاي یک وجود حیوان-وار ،و تغییرشکل او به صورت یک وجود آزاد است.
این آزادي ،این حاکمیت درونی ،است که هدف غایی تحصیل لیبرال است * .شکاف بین واقعیت خودآگاه بیننده و واقعیت تخیلی
اي که در یک اثر هنري ارائه می شود .اگر یک بار دیگر این ادعاي اثبات شده را در نظر بگیریم که هیچ کسی که با فرهنگ و
زندگی ذهن آشنا و عجین شده باشد هرگز آگاهانه و از روي اراده در قالب فرمی از وجود که ویژگی بارز حیوانات کمتر رشد
یافته است ،پس رفت نخواهند کرد ،می توانیم مشاهده کنیم که چرا ”میل“ عقیده داشت که یک زندگی بشري کامالً رشدیافته جذاب
تر و ذاتا ً برتر از گزینه هایی است که وجود یک خوك می تواند در اختیار کسی قرار دهد .این واقعیت ابعاد بزرگی که زندگی
ذهن به دست می دهد ،و حرکت هاي آزادانه تر در این فضاهاي وسیعتر است که نمی تواند مورد عالقه و رضایت موجوداتی
نباشد که ساختار بدنی طبیعی و قابلیت هاي انسانی دارند .همانطور که هیچ کسی که همواره آزاد بوده و در روشنایی روز
زندگی کرده هرگز داوطلبانه زندانی شدن در یک غار تاریک را انتخاب نخواهد کرد ،هیچ کس هم که همواره روحی آزاد بوده،
هرگز به طور جدي به تبدیل شدن به یک شبه انسان کم دانش ،تک بعدي-آموزش دیدة منفعت گرا فکر نخواهد کرد .کسی که هر
دو نوع زندگی را بشناسد ،انتخاب وجودي که با قید و بندهاي غیرضروري و محدودیت هاي تضعیف کننده عجین است را
عجیب و نابه جا خواهد دانست .به رغم نارضایتی هاي بسیار و دشواري هاي گاه به گاهی که در پیش گرفتن یک زندگی ذهنی
ناگزیر به دنبال خواهد داشت” ،میل“ دالیل موجه و ممتازي براي بیان این جمله دارد که یک سقراط ناراضی نسبت به یک خوك
راضی موجود شادتري است.
به قلم دکتر جورن کی .برامان استاد ممتاز بازنشسته و مربی نیمه وقت گروه فلسفه دانشگاه ایالتی فراستبورگ
منابع اصلی:
(1) Collected Works of John Stuart Mill, vol. X, p. 210. (2) Same. (3) Same. (4) Same. (5) Same. (6) P.
212. (7) First published in Nightsun #1 (1981). Reprinted by permission. (8) 174c. Translated by F. M.
Cornford. Educating Rita: Willy Russell, Educating Rita ; Stags and hens ; and, Blood brothers : two
plays and a musical (London : Methuen, 1986). Jorn K. Bramann, PhD Professor Emeritus and part-
time instructor e-mail: jornfsu@hotmail.com Department of Philosophy Frostburg State University
دوستان می توانند با رجوع به سایت فارسی منتشر کننده این مقاله متن انگلیسی این مقاله را نیز مطالعه کنند.