Professional Documents
Culture Documents
سيـد قطـب
و
بيـداري اسـالمي
تأليف :فائز ابراهيم مح ّمد
www.bidary.com
بيداري اسالمي
2
«فهرست كتاب»
مق ّدمه
فصل ا ّول:
«نقش سيد قطب در بيداري اسالمي»
بيداري اسالمي:
مسلمانان قبل از تبلور بيداري اسالمي
آغاز بيداري اسالمي
سيد قطب ،از پيشاهنگان بيداري اسالمي
سيد قطب و جنبش «اخوان المسلمين»:
حسن البنّا
حسن الهضيبي
أبواالعلي مودودي
سيد قطب:
انديشة اسالمي سيد قطب:
ـ «جامعة اسالمي» از نظر سيد قطب
ـ موقف سيد قطب در برابر «فقه اسالمي»
ـ برنامة حركتي اسالمي سيد قطب
ـ موقف سيد قطب در برابر «توحيد»
فصل دوم:
«شرح مختصري از زندگي سيد قطب»
خالصهاي از زندگياش
زندگياش در روستا
سفر به قاهره
دعوتش براي اصالح
ارتباط و اختالف با مردان انقالب
پيوستن رسمي به «اخوان المسلمين»
روايت دو افسر پليس ناظر اعدام سيد قط
ب
فصل سوم:
3
«مقـدمـه»
بسيار عالقه داشتم كه در كتــاب مســتقلّي به پژوهشــگران ،خواننــدگان ،و متــأثّران از
سيد قطب ـ رحمه هّللا ـ مختصر معلومات و اخباري پيرامون شخصيّت ،افكار ،و نقش او
در بيداري نوين اسالمي تقديم دارم كه اگر خدا بخواهد ،مورد استفادة ايشان قرار گيرد...
هر چند مباحث و تحقيقات زيادي در خصوص وي و زندگي و تف ّكراتش ـ چه به صورت
مقاله و چه در قالب روزنامه و مجلّه و كتــاب ــ نوشــته شــدهاند ،ا ّما اين بنــده ،خــود را از
توسـط تأليف و نشر اين مختصر ،يكسره بينياز نديدم و بسيار حريص بــودم كه اين كــار ّ
بنده نيز صورت بگيرد؛ زيرا سالهاست كه از خوان قسمت آثار و نوشتههاي جاوداني او
نمك ميخورم و پاس اين نمك را ـ اين چنين ـ بر خويشتن الزم دانستم!..
و عالوه بر آن ،چون به معاينه ميبينم كه چگونه افكار و انديشههاي پويا و زنــدهاش،
پندارها و تص ّورات خـرافي و جـاهلي را از ذهن خواننـدگان و متـأثّرانش ميزدايد و آنها
را به خداوند و راهش نزديك و نزديكتر ميسازد ،مزيد بر علّت ،جهت تــأليف و تنظيم و
نشر اين مختصر شد تا بدين وسيله مش ّوقي جهت تحريض جوانان مســلمان در گــرايش به
اسالم و دعــوتش باشــد؛ زيــرا به تحقيق دريــافتهام كه افكــار و نوشــتههايش ،خواســتهها و
راســتيهاي اســالم عزيز را بيش از هر كس و هر چــيز ديگــري ـــ در عصر حاضر ـــ
ميتواند در جان باور جوانان مسلمان اين مرز و بوم پهناور ،راسخ و استوار نمايد..
از طرفي ديگر ،او از معدود افرادي است كه زنــدگي خــود را فــداي همين راه نمــوده
است ...چنانچه قبل از پيوستن به جريان عظيم بيداري اســالمي ،تنها يك اديب و نويســنده
و روزنامهنگار به شمار ميرفت ،ا ّما پس از عضــويّتش در جنبش «اخــوان المســلمين»،
به طور كلّي ،ادبيّاتش را در خدمت اسالم قرار داد و چنان پيش رفت كه پس از چندي به
عنوان پيشواي فكري و تئوريســين بيــداري نــوين اســالمي درآمد و نقش ارزنــدهاي را در
ب فكــري طول اين م ّدت ايفا نمود و با آثار و نوشتههايي كه از خود بر جاي گذاش ـت ،قط ِ
تمام دعوتگران و جنشهاي معاصر اسالمي گرديد و همگي تأثير قوي و فوقالعادهاش را
بر خود پذيرفتند..
او در حالي زندگي را ترك گفت كه فرزنـدان و دعـوتگران زيـادي را تـربيت كـرد و
فكر و ايدئولوژي اسالمي را در قالب كتابهاي فراواني از خود بر جاي گذاشت كه اكنون
نيز ،ماية بيداري هر فرد مسلماني است..
اكنون كه او نيست ،ا ّما افكـار و انديشـههايش هسـت كه به راسـتي نـيروي محـرّكهاي
براي تمامي جنبشها و حركتها و انقالبها بوده اس ـت .هيچ دعــوتگر اســالمي نيس ـت كه از
تأليفاتش بينياز باشد .هيچ رهبري نيست كه از طرز تف ّكر و انديشـهاش بيبهــره باشــد ،و
باالخره هيچ مسلماني نيست كه از نام او و كتابهايش بيخبر بــوده و زحمــات و خــدماتش
را كه در راه بيداري اسالمي مبذول داشته ،منكر شود..
همانگونه كه ميدانيم ،پس از شهادتش ـ متأسّفانه ـ ـ «اخــوان المســلمين» به شــبعات و
گروههــاي مختلفي تقســيم شد و جناحها و جنبشــهاي كــوچك و زيــادي پديد آمدند كه تمامـا ً
ناشي از جهل و ناداني دوستان و افرادي بود كه افكــار و انديش ـههايش را شــنيدند و درك
نكردند و در ســبيل عمل ،درسـت به كــار نــبرده و خواســتة او را با تفســيرات و تــأويالت
ناشايست مطرح كردند و لذا ـ به نظر بنده ـ همان دوستان و اطرافيان ناآگاه ـ ـ خواســته يا
5
ناخواسته ـ به دشمنانش كمك كرده و ميكنند! چه بسا دعــوتگران و افــراد صــاحبنظر و
حتّي جنبشــها و انقالبهــاي زيــادي هســتند كه فقط نــام «ســيد قطب» را با خــود به يــدك
ميكشند ،در حالي كه هيچ عالقه و پيوندي با طرزفكر و انديشهاش ندارند و اين چنين به
او و به طور كلّي به بيداري اسالمي ظلم كرده و ميكنند!!..
به راستي ،دوستداران و متأثّران واقعي ســيد ،تنها كســاني هســتند كه آن عشــقي را كه
او به اين دين و حاكميّتش داشت ،دارا باشند و به قــول او« :شــهادت دهند به اينكه دين و
شريعت خداوند ،از زندگيشان دوستداشتنيتر و باارزشتر است»..
...به هر حال «سيد قطب و بيداري اسالمي» به خواستة مؤلّف جامـة عمل پوشــاند و
بسيار خوشحالم كه اكنون به اين مقصود دسـت يــافتهام و خــدا را در برابر اين نعمــتي كه
نصيبم فرموده ،شكر ميگويم و از او مسئلت دارم كه هميشه توفيق خير و سعادت نصيبم
فرمايد و براي اين كارم ،اجر و پاداشي در نظر گيرد...
هّللا ولي التوفيق
فصـل اول:
بيداري اسالم
ي
سيد قطب ،از پيشاهنگان بيداري اسالم
ي
سيد قطب و جنبش «اخوان المسلمين»
نقش سيد قطب در بيداري اسالمي
«بيـداري اسـالمي»
قبل از اينكه به شخصيّت مــورد نظر ــ شــهيد ســيد قطب ــ بــپردازيم ،به نظر ميرسد
پــرداختن به موضــوع «بيــداري اســالمي» ضــروريتر باشــد؛ چــراكه خــود او بعــدها به
كوران عظيم اين بيداري پيوست و چندي نگذشت كه از مشعلداران و پيشــروان فكــري و
حركتي اين جماعت مسلمان گرديد!
* * *
مسلمانان قبل از تبلور بيداري اسالمي:
اگر بگــوييم بيــداري نــوين اســالمي كه پرتوافشــانيهاي آن در جهــان اســالم ـ ـ پس از
شكلگيري جنبش «اخوان المسلمين» در مصر ـ آغـاز گرديـد ،بزرگـترين حادثـة انســاني
نيمة دوم اين قرن به حساب ميآيــد ،ســخن گــزافي نگفتهايم .به طــور حتم اين بيــداري در
زماني از راه رسيد كه پروردگار ـ سبحان ـ مقرّر و مق ّدر فرموده بود ،هر چند كه بــاعث
شگفتي بسياري ازمردم گرديد!
به دو فرق ـة جــدا و متمــايز از هم قبل از شكلگيري بيداري اسالمي ،مســلمانان كالّ ً
تقسيم شــده بودنــد .اين دو فــرقه اصـالً با هم عالقه و ارتبــاطي نداشــتند ،و همانند دو ا ّمت
جداي از هم بودند ،هر چند نام هر دو «مسلمان» بود!
ـ گروه ا ّول ،جناح اسالم دولتي بودند كه نمايندة بارز آن ـ هم اكنون نيز ـ ـ «االزهــر»
است .آنها مؤمنان محافظه كار و ُمنفعلي بودند كه رهبران آن ،تعليمديدة فرهنگ اســالمي
«االزهر» بودند .اينان پــيرمردان و شــيوخي شهرنشــين بودند كه در برابر طوفــان بالي
غرب از جامعة خود فاصله گرفته بودند .ديگر شهرنشيناني كه داراي اسالمي فولكــوري
و سنّتي بودند ،به اضافة روستانشيناني كه از «تهــاجم فــرهنگي غــرب» در امــان بودنــد،
جزو همين دسته به شمار ميآيند.
تعص ـب ّ قرنها بود كه اين گروه اوضاع خود را بر همين منوال حفظ كــرده بودند و با
شديدي ،سنّتهايشـان را حفظ ميكردنـد ،ا ّما از مســئلة «بيــداري اســالمي» و جنـاح اســالم
7
سياسي و انقالبي فاصله داشتند .براي آنــان ،دين چــيزي فراتر از شــيوخ و پــيران ســالك،
ضريحهاي مق ّدس ،كرامات اولياء ،و رعايت سنّتها و از جمله ريش گذاشتن و ...نبود!
چنانچه ميبينيم پس از تبلور بيداري اسالمي ،كمتر اتّفــاق افتــاده كه االزهر به بيــداي
اســالمي تــو ّجه كند و از آن حمــايت نمايــد .پس از پديدآمــدن جنبش «اخــوان المســلمين»،
خصوصا ً در دهة 40و 50ميالدي ،قدرت و نقش «االزهر» به منتهاي افول خود رســيد
و اصالً نقش سياسي در جامعه نداشت و خواستههاي آنان ،محدود به خواســتههاي مــا ّدي
و اقتصـــادي مثل حقـــوق كارمنـــدان و مســـاوات بين فارغالتحصـــيالن االزهر و ســـاير
دانشگاههاي وزارت فرهنگ بود .بدين تــرتيب ،االزهر تنها يك ســازمان مــذهبي صــرف
محسوب ميگشت و نقش سياسي آن به نقش بســيج به نفع دولت و اوضــاع حــاكم منحصر
ميشد ،به طوري كه هم اكنون نيز ،سازماني وابسته به نظام سياسي دولت ميباشد.
طي انقالب ژوئية افسران آزاد در سال 1952بر عليه ملك فاروق و نظــام پادشــاهي،
االزهر با انقالبيون درگير نشد و پس از برخورد ميــان شــوراي انقالب و گــروه اخــوان،
مقامات شوراي انقالب اقـدام به تقـويت روابط خــود با االزهر نمودنــد .علمــاي االزهر به
اخوان المسلمين ،با اين عنوان كه آنها عليه نظام و اوضاع مســلمين تالش ميكننــد ،حمله
كردند و حتّي مجلّـــة «االزهـــر» دورة انقالب را از بهـــترين دورههـــاي تـــاريخي مصر
توصيف كرد ،در حالي كه قبالً نيز ،نظام پادشاهي و فئودالي را با همان عبارت توصيف
مينمــود! طي دورة حكــومت «جمــال عبدالناصــر» ،االزهر ضــمن حمــايت از قــوانين
سوسياليستي ،آنها را مخالف تعــاليم اســالم ندانســته ،بلكه آنها را در جهت منــافع عمــومي
جامعه دانست و حتّي تالش ميكردند رابطهاي بين اسالم و سوسياليسـم برقـرار سـازند و
آن را «اشتراكي اسالم» معرفي ميكردند .چنانچه در دورة «أنــور ســادات» ،االزهر در
ادام ـة حمــايت خــود از حكــومت ،به تأييد از ايــدئولوژي جديد وي و حمــايت از سياس ـت
درهاي باز اقتصــادي و نظــام ســرمايهداري كه با قــوانين سوسياليســتي عبدالناصر كــامالً
مخـالف بــود ،اقــدام كــرد .كارشـان هميشـه اين بــوده اسـت كه اســالم را بر سوسياليسـم يا
كاپيتاليسم و دموكراسي و ...عرضه كننــد؛ نه اينكه آنها را بر اســالم عرض ـه دارند و هر
آنچه با اسالم سازگار بود ،بپذيرند و هر آنچه با آن مخالف باشــد ،رد نماينــد .به هر حــال
در تمام دورهها ،موضع االزهر نسبت به بيداري اسالمي ،شبيه موضع دولت بــوده اسـت
و همواره بيداري اسالمي و جناح اسالم سياسي و انقالبي را مــورد حمله قــرار داده و از
آنها فاصــله گــرفته اس ـت .حــال اين دولت ،چه دولت پادشــاهي باشــد ،چه اشــتراكي ،چه
سرمايهداري و چه دموكراسي..
ـ گـــروه دوم ،كســـاني بودند كه فـــرهنگ غـــرب را به عنـــوان تنها راه نجـــات از
خصوصـيّات اســالم برگزيــده بودند كه مهمــترين آن ارتجــاع مسـلمانان بــود .آنــان مســئلة
ارتجاع مسلمانان را مشكل سخت و نخستين عقبافتادگي جوامع اسالمي از قافل ـة پيشــرو
تم ّدن قلمداد ميكردند و قائل بودند كه «اســالم» و «تمـ ّدن» دو مقولـة جــدا از هم هســتند،
و م ّدعي بودند كه بايد به معالجه و مداواي آن برخيزند و راه عالجي بـراي آن بيابنــد .ا ّما
راه عالج چه بود؟ از نظر آنان راه عالج اين بود كه ميبايد فرهنگ غرب را ـ به طــور
مطلق ـ ـ با تمــام خوبيها و بــديهايش پــذيرفت .در رأس اين گــروه ،افــرادي همچــون «طه
حسين» قرار داشتند.
البته همين گروه نيز در مسئلة دين ،خود به دو گروه تقسيم ميشدند:
8
گروه ا ّول معتقد بودند كه بايد راه اروپا را در پيش گرفت و همچون آنان بايســتي دي
ن
را از صــحنة زنــدگي دور ســاخت؛ چــون كه دين تنها علّت عقبافتــادگي و حتّي ســاير
عوارض اجتماعي است!
گروه دوم ،چنين نبودند و بر اين باور بودند كه وجود دين ـ في نفسه ـ ـ زيــاني نــدارد؛
البته مشروط بر اينكه در جايگاه اصلي خود قرار گــيرد؛ يعــني تنها در رابط ـة بنــدگان با
خداي خويش باشد و از درون انسان فراتر نرود و كاري به كارهاي زندگي نداشته باشد.
در امور سياسي و اقتصادي و اجتماعي نيز دخالت نكند؛ زيرا دين ـ اساسا ً ـ ـ به پيشــرفت
عالقهاي نـدارد؛ چـراكه نخسـتين گـام پيشـرفت ،قضـية «زن» اسـت كه ُملهم از فـرهنگ
غرب بوده ،و دين را با آن هيچ ارتبـاطي نيسـت! از نظرشــان بهـترين مكـان بــراي دين،
همان «مساجد» هستند و لذا هر چقدر مسجد بيشتر درست شـوند ،جايگـاه دين در جـامعه
محكمتر شده است!
هيچ يك از اين گروه ،عبــادات را به جــاي نميآوردند و ا ّدعا هم ميكردند كه عبــادت
جايز است و هر كس كه ميخواهد ميتواند بدان بپردازد!!
اين افراد ،هم اكنون نيز هستند و همان موضع قبلي را در قبال دين و بيداري اسالمي
دارند .آنها معموالً چنين سخن ميگويند :اگر دين را ميخواهيد به حال و روز اين شيخها
متعصـب و متحجّر ّ نگــاه كنيــد! ببينيد تا دريابيد چگــونه به دليل مــذهبي بــودن به افــرادي
مب ّدل شدهاند و چه ديدگاه منفي و چه افق فكري تنگي دارند .آنان حتّي نميدانند در دنيــاي
اطرافشان چه ميگذرد .عقلشان همانند عقل قرون وسطاست .چنين افرادي هم ميخواهند
با عقل ناقص خود ،درباة دنياي مدرن و پيشرفته به قضاوت بپردازند ،در حالي كه قطار
پيشرفت جامعه ،هرگز نميتواند آن را دريابد ،بلكه همچنـان به حـركت بالنـدة خـود ادامه
ميدهد و هر كس كه سر راهش قرار گيرد ،به نابودي ميكشاند!
واقعيّت اين است كه اسالم اين چــنين نيسـت .نه زن را تحقــير ميكند و نه دشــمن علم
اس ـت ،و هرگز با پيشــرفت مــا ّدي و آگــاهي بشر از راز هســتي و قدرتمنــدتر شــدن او و
آباداني زمين مخالف نيست و...
در اين مختصر ،نه مجال آن اسـت و نه قصد آن كه به اين شــبهات پاسـخ بگــوييم .در
اين مورد كتابهاي فراواني نوشته شدهاند ،و قبل از هر چيز به خوانندگان گــرامي و تمــام
كساني كه ـ احيانا ً ــ چـنين شــبهاتي گريبانگيرشـان شـده ،توصــيه ميكـنيم به مطالعـة آنها
بپردازند.
* * *
و اين بــود كه يكي از بزرگــترين اهــداف تهــاجم غربزدگــان را با شكس ـت مفتضــحي
مواجه كرد..
* * *
گروه ديگري ظاهر شد .آنها م ّدعيان جديد اسالمي بودند و اين مرتبه به مــردم گفتنــد:
عقبافتادگي و ضعف و ناتواني جــوامع اســالمي به خـاطر پــيروي از اســالم نبــوده ،بلكه
علّتش دوري از «اين دين» است! علّت ،انحراف از برنامة اسالم بوده و چهــرة حقيقي و
راســتين اســالم را بايد از سرچشــمههاي پــاك و اصــيل آن دريــافت؛ يعــني «قــرآن» و
«سنّت».
مسلمانان صدر اسالم كه نخستين بار ،اسالم را در عرصة زندگي پياده كردند ،به اين
دليل باعث شگفتي تاريخ شدند كه از همين دو منبع ـ و تنها همين دو ـ پيروي كردند:
المنكر و ] كنتم خير أمة أخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن
شهداء علي الناس و يكون تؤمنون باهلل] ] ...و كذلك جعلناكم أمة وسطا لتكونوا
الرسول عليكم شهيدا ] .
به ] شما برترين و بهترين ا ّمتي هستيد كه براي مردم انتخاب شدهايد؛ چون كه
نيكيها دعــوت ميكنيد و از بــديها بــاز ميداريد و به خــدا ايمــان داريد ] ] ...و اين چــنين
شما را ا ّمتي ميانهرو قرار داديم تا بر مردم الگو و شاهدي باشيد و پيامبر هم بر شما
الگو و شاهد باشد ] ..
دشمنان اسالم ،مردم را از اين دين ترسانده بودند كه اسالم چنين و چنان است و قادر
به بيداري و همگامي با كاروان پوياي تم ّدن نيست ،بلكه س ّد راه پيشرفت به حساب ميآيد
و اوضاع و روزگار تيره و تار مسلمانان به همين خاطر است كه مسلمانند!!
آنــان بــراي معالج ـة عقبافتــادگي و ضــعف و فقر و بيمــاري ،راهي ندارند جز اينكه
همچون اروپاييان عمل كنند و قيد و بند مذهب و مسلكگرايي را از دس ـت و پــاي زنــدگي
باز كنند .اصالً بايد دين و تص ّورات و سنّتهايش را به بوتة فراموشي سپرد!
اما امــروز ،مـ ّدعيان نــوين بيــداري اســالمي قضــاياي تــازهاي مطــرح ميكنند كه قبالً
كســي مطــرح نكــرده بــود .آنــان ميــان ديــني كه اروپا از آن دســت كشــيد و اين دين كه
پروردگار آن را نازل فرموده و خود حافظ آن است ،تفاوت قائل هستند.
اين دين با اراده و لطف الهي هميشه به صورت اصيل خود باقي است و بشر هر چند
راه خطا بپيمايد ،ا ّما هر گاه اراده كند ميتواند بدان بازگردد.
آنان ،ميان حكومت استبدادي و ديكتاتوري اروپا در قرون وسطي كه رهبران مــذهبي
كليسا و رجــال دينيشــان ،هر مفســدهاي را با نــام دين و خدايانشــان انجــام ميدادنــد ،و
حكــومت اســالمي كه در آن ،مســلمانان خــود حــاكم ـ ـ مجــري قــوانين الهي ـ ـ را انتخــاب
ميكنند ،تفاوت قائلند؛ زيرا حاكم مسلمانان در چهارچوب احكام اسالم عمل ميكنــد .در
اسالم ،رهبران ديني نميتوانند به دور از احكام الهي و طبق تمايل و سليقة شخصي خود
عمل كنند .در دين مبين اسالم ،رجال ديني طبقهاي از مــردم را تشــكيل نميدهند و هرگز
سياست و اقتصاد جامعه را در انحصار خود نميگيرند ،بلكه ميدان بــراي همه بــاز اسـت
و هر كس اهل علم و تحصــيل باشد و متوجــة امــوري منــافي با اســالم شــود ،ميتواند
اعتراض كند و با ذكر داليل منطقي امور را اصالح نمايد.
11
اســالم ،ديــني اس ـت كه ورود به دنيــاي علمي آن بــراي تمــام مــردم آزاد اس ـت ،و هر
مسلماني ـ چه زن باشد و چه مرد ــ ميتواند اهل علم و تحصــيل باشد و هر گــاه صــاحب
نظر شد ،نظر بدهد .چنين نيست كه اين دين در انحصار قشر شيوخ جامعه بماند تا آن را
به خود اختصاص داده ،به كسي اجازة اظهــار رأي و عقيــده ندهند و اصــول آن را بنا بر
تمايل و خواستههاي خويش تغيير داده و حق هر گونه تغيير و تبديلي را در امــور دين به
خود اختصاص دهند.
به حقيقت ،سخنان جوانان تحصــيلكردة مـ ّدعي اســالم ،حــرف تــازهاي نبــود .شــيوخ و
رجال ديني و پيران نيز همين امور را مطرح ميكردند؛ زيرا حقايق اســالم يكي اس ـت و
سخنگفتن از آن ،ناگزير شبيه به هم است .ا ّما هيچ كس به سخنانشان توجّهي نميكرد .نه
دشمنان و نه دوستان؛ زيرا:
ا ّوالً آنچه را كه پيران و شــيوخ بر زبــان ميآوردنــد ،ســخن پــيرمرداني بــود كه خــود
گمراه بودند! به همين جهت ،حقايق نهفته در كالمشان نيز ناحق جلوه ميداد!
دوم اينكه سخنانشان تنها حرف بود و عملي به دنبال نداشت .به همين دليل تأثيري در
جــامعه نداش ـت و در محــدودة كالمشــان بــاقي ميماند و احيان ـا ً فراتر از گــوش شــنونده
نميرفت ،البته در صورتي كه كسي حاضر ميشد در پاي منبرشان بنشيند و بــدان تــو ّجه
كند! و چون خود اهل عمل نبودند و هدفشان هم پياده كردن احكام اســالم و تطــبيق آن در
ســطح جــامعه نبــود و كــاري به سياس ـت و امــور اجتمــاعي نداشــتند و هيچ يك از آنها هم
حاضر نبود جان خود را در راه عقايد خويش از دست دهد ،كس ـي به سخنانشــان اه ّميّــتي
نميداد.
نكتة ديگر اينكه سخنان شيوخ ،كليشهاي بود؛ يعني همواره در قالبهايي بيان ميشد كه
قرنها مورد استفاده قرار گرفته بود .هميشه بيان ذهنيّتهاي معيّن و انگشتشماري بــود كه
نميتوانست وجدان را مخــاطب قــرار دهد و جوانــان را به حــركت وادارد؛ زيــرا فقط از
ذهني به ذهني ديگر منتقل ميشد و بس!
ّ
زماني كه تحصـيلكردهها و دانشـگاهيان ،مبلغ و دعـوتگر اسـالمي شـدند ،مـردم و از
جمله روشنفكران احساس كردند كه تــازه دارند اســالم را ميفهمنــد ،در حــالي كه اســالم،
همان بــود كه قبالً بــود .ديــني برتر و متعــالي با حقــايقي ثــابت و تغييرناپــذير .تنها مســئلة
موجود اين است كه روش معـرفي اين دين در هر دورهاي بنا بر مقتضــيات زمــان تغيـير
ميكند و اين بستگي به حـال و روز مـردم دارد .منظــور فــرهنگ جـامعه و امــور مــورد
توجه و مشكالت و انحرافها و بيماريهاي مردم در هر زمان ميباشد.
قــالب قبلي كه اين دين از طــرف رجــال ديــني و شــيوخ و دراويش معــرفي ميشــد،
مخصوص ادوار گذشته بود .لذا مردم را طبق معيارهاي پــذيرفته شــده در همــان دورانها
راهنمايي ميكــرد .دوران بيابــان و صــحرا و چــادر و شــتر و !...شــيوههاي آنها الگــويي
دايمي جهت تبليغ و معرفي اسالم در هر زمان و مكان نبود؛ چون كه طبق اصــول قــرآن
تنظيم نشده بودند .اين تنها قرآن است كه پروردگار آن را شايستة هر زمان و مكان قــرار
داده است.
آري! پــيرمردان ،اســالم را در همــان قالبهــاي قبلياش پــذيرفته بودند كه اســالم همين
است و جز اين نيست!
ا ّما دعوتگران نوين اسالم ،بار ديگر راه قرآن را در پيش گرفتند و خشــكي و ســردي
و انعطافناپذيري برآمده از شــيوة تبليغــات دورانهــاي گذشــته را از آن زدودنــد .به همين
12
دليل بــود كه مــردم و خصوص ـا ً روشــنفكران احســاس كردند كه انگــار ،تــازه اســالم را
شناختهاند!
و اين چــنين بــود كه كمكم ،بيــداري اســالمي در ميــان روشــنفكران نــيز رواج يــافت.
بســــياري از پزشــــكان ،مهندســــان ،معلّمــــان ،وكيالن و ديگر شخصــــيّتهايي كه داراي
تحصيالت نوين بودند ،و همچــنين بســياري از دانشــجويان رشــتههاي گونــاگون به اســالم
گرويدند ،و اين خود جذبي براي مردم و روشنفكران به حســاب آمــد؛ چــراكه تا آن زمــان
چــنين افــرادي ،هرگز در ص ـف م ـ ّدعيان اســـالم قــرار نگــرفته بودند و هر چه بــود ـ ـ به
قولشان ـ افراد بيفرهنگ و دورافتاده از كاروان تم ّدن ،خواهان دين بودند!
اين بود كه دشمنان اسالم از نقشههاي قبلي خود نااميد شدند و همچـون تمـام قـدرتهاي
باطلي كه تح ّمل حق را ندارند ،به مقابلة شديد و خشــونتآميز روي آوردند و بســياري از
پرچمداران بيداري اسالمي را به شهادت رساندند و يا در زنــدانها به شــكنجه و مصــيبتها
گرفتار ساختند..
* * *
شهيد قطب ـ شخصيّت مورد نظر ما ـ يكي از همين دعوتگران بــزرگ اســالمي بــود
كه قربـــاني همين راه گرديـــد ..او همـــراه با «حســـن البنّـــا»« ،ابـــواالعلي مـــودودي»،
«ابوالحسن ندوي» و «مح ّمد قطب» (برادر كوچكترش) پيشروان همين گروه اخير بودند
كه اسالم را در قالب نوينش به مردم شناساندند .كتابهاي آنها و ديگر پيشــاهنگان بيــداري
اسالمي ،يكي پس از ديگري انتشار يافت تا تولّد دوبارة اسالم را به مسلمانان نويد دهند..
به هر حال در بينشان ،شهيد سيدقطب ،شخصيّتي منحصر به فـرد و عجيب ،متف ّكــري
پيشرو ،دعوتگري مجاهد ،و باالخره امامي شهيد است .كمتر كسي پيدا ميشود كه با نــام
او و يا با تأليفاتش آشنايي نداشــته باشــد .اكــثر كتابهــايش به زبانهــاي مختلف و خصوصـا ً
زبان فارسي ترجمه و چندين بار چاپ و انتشار يافتهاند.
او زماني پيكر راكد و بيروح اسـالم را تحـ ّرك بخشـيد كه در ميــان غفلت و ناآگــاهي
پــيروان و منتســبانش ،جهل شــيوخ و رجــال ديــنياش ،و ضــعف و سســتي بســياري از
دعوتگران بيداري اســالمي به منتهــاي افــول خــود نــزديك ميشــد .جنــاح اســالم دولــتي و
شيوخ و رجال ديني ،مؤمناني درباري و محافظهكار بودند كه تنها به ظواهر اسالم بسنده
كرده و آن را ملعبهاي براي سودجويي دولتمردان قرار داده بودند.
او با توانايي و مهارت هر چه بيشتر ،معاني و مفــاهيم از يــاد رفته و آميخته با اوهــام
را از نو بيــان و تصــحيح نمــود و عبــارات و اصــطالحات «الــوهيّت»« ،عبــوديّت»،
«طاغوت»« ،جاهليّت»« ،حاكميّت» و ...را توضــيح و تفســير كــرد و طرزفكر اســالمي
همــراه با طــبيعت اين دين و برنام ـة عملي آن در زنــدگي را تبــيين نمــود ..او با تالش و
ج ـ ّديّت هر چه تمــامتر در صــدد شــناخت جــاهليّت برآمد و آن را به خــوبي شــناخت و از
عمق و گستردگي آن ـ آگاهانه ـ پرده برداشـت ...و ســپس خواهــان تغيــير و برانــدازي آن
شــد .راههــاي ورود جــاهليّت ،زمينههــاي رشــد ،و صــاحبان و اربابــان آن را به خــوبي
شناخت و نظريات بديعي را براي از بين بردن آن توصيه كرد.
13
ســيد ،جــاهليّت ديــروز را با امــروز جمع نمــود و فــرقي را از اين لحــاظ بين آن دو
ندانســت .به همين جهت ،قــرن بيســتم ـــ عصر علم و تكنولــوژي و پيشــرفت ـــ را قــرن
جــاهليّت ميناميد و «غــرب» را طليعهدار اين جــاهليّت ميدانسـت .چنــانچه نظريــاتي را
دربارة غــرب مطــرح سـاخت كه غــرب از آن به خــود لرزيـد ،خصوصـا ً بعد از اينكه به
م ّدت دو سال در آمريكا زنــدگي كــرد ،و همين بــود كه نتوانسـت وجــودش را تح ّمل كنــد؛
زيرا او معتقد بود كه ديگر دوران سيادت و رهبري غرب و نــژاد ســفيد! به سر رســيده
است:
«بشريّت امروز بر لبة پرتگاه سقوط قرار دارد .البته نه به سبب تهديد به فنايي كه بر
سرش آويزان اسـت ..چـون اين نمــادي از بيمــاري اسـت و خــود بيمــاري نيسـت ،بلكه به
سبب افالس بشريّت در عالم «ارزشها»يي است كه حيــات انســاني ميتواند در ســاية آنها
رشد و نمو ســالمي داشــته باشد و تــرقّي صــحيحي بكنــد .اين واقعيّت هماكنــون در جهــان
غــرب به وضــوح ديــده ميشــود و غــرب فاقد «ارزشــها»يي شــده اسـت كه ميبايسـت به
بشريّت ارزاني بدارد و حتّي طوري شده است كه نميتواند وجدان خود را نيز به داشــتن
استحقاق وجود قانع ســازد .به ويــژه آنگــاه كه «دموكراسـي» در آنجا به نــوعي از افالس
منتهي گرديد و چنان شد كه ـ به تدريج ـ شــروع به عاريتســتاني و اقتبــاس از نظامهــاي
بلوك شرق و خصوصا ً در نظامهاي اقتصادي تحت عنوان سوسياليسم! كرد.
اوضاع و احوال در خود بلوك شرق نيز به همين منوال است .تئوريهــاي جمعگــرايي
و در پيشاپيش آنها ماركسيسم كه در آغاز ظهورش شمار زيادي را در شرق ـ و حتّي در
غرب ـ به خاطر تلقّي كردن آن به عنوان يك سيسـتم ايـدئولوژيك به خـود جـذب كـرد ،از
ناحية «طرز فكر» عقبنشيني بسيار واضحي داشته است و تقريب ـا ً هماينك به «دولت» و
نظامهاي آن محدود ميباشد كه از اصول سيستم فاصلة بسيار زيادي گرفتهاند و در كــلّ،
ماركسيسم با طـبيعت فطـرت بشـري و مقتضـيات آن در تضـاد اسـت و جز در يك محيط
درهم شكســته! يا محيطي كه روزگــاراني دراز با نظــام ديكتــاتوري خو گــرفته باشــد،
نميتواند رشد نمايد و حتّي در اين محيطها نيز در بعد ما ّدي اقتصادي ـ كه زيربنا و مايـة
مباهات آن است ـ به تدريج با شكست مــواجه ميشــود و در روســيه ــ كه رأس نظامهــاي
جمعگرا به حساب ميآيد ـ غالّت كه حتّي در دوران تزارها نيز فراوان بود ،به كاستي
گراييدهاند و اكنون روسيه ،گندم و مواد غذايي وارد ميكند و طالهايش را براي به دست
آوردن غذا به فروش ميرساند؛ چون در مزارع اشتراكي و در نظام ض ّد فطــري خـود با
شكست روبهرو شده است.
و ناگزير بايد رهبري نويني را براي بشريّت جست!
ديگر دوران رهبري بشــريّت به دسـت غربيها رو به زوال اسـت .البته نه بــدان جهت
كه تمـ ّدن غــربي از لحــاظ مــا ّدي ورشكسـت شــده باشد و يا از لحــاظ نــيروي اقتصــادي و
نظــامي ،ضــعيف و نــاتوان ...وليكن به خــاطر اينكه نظــام غــربي نقش خــود را به پايــان
رســانيده اس ـت؛ چــون ديگر هيچ انــدوختهاي از «ارزشــها» نــدارد كه پشــتوانة او در اين
رهبري باشد.
يك رهبري بايد وارد عمل شــود كه توانــايي ابقــاء و رشد دادن اين تمـ ّدن مــا ّدي را كه
بشريّت از طريق نبوغ اروپايي در ابداع ما ّدي بدان رسيده است ،داشته باشد و افزون بر
آن ،براي بشريّت ارزشهايي نوين و كامل ـ در مقايسه با آنچه كه تا كنون شناخته اسـت ــ
و نيز برنامهاي اصيل و مثبت و در عين حال واقعي را به ارمغان بياورد.
14
و اين تنها اسالم است كه اين ارزشها و اين برنامه را دارد.
نهضت علمي ،نقش خود را بازي كرد ...همان نقشي كه با آغاز رنسانس در قرن 16
ميالدي به درخشـش پــرداخت و در خالل قرنهــاي 18و 19به نقطـة اوج خــود رســيد...
بدون آن كه بتواند دستماية جديدي فراچنگ آورد.
«ميهن پرســتي» و «ملّيگــرايي» ،ظهوريافت ـة در اين دوران و تج ّمعــات اقليمي نــيز
عموما ً نقش خود را در خالل اين قرنها بازي كردند و اينها هم نتوانستند پشــتوانة تــازهاي
به دست آورند.
و در نهــايت اين چــرخه ،نظامهــاي فردگـرا و جمعگـرا نـيز همگي مــواجه با شكسـت
شدند.
اكنون در اين بحرانيترين و آشفتهترين و پر اضطرابترين ساعتها ،وقت آن رســيده
كه «اسالم» و «ا ّمت اسالم» به ايفاي نقش خــود بپردازنــد ...آري! وقت آن رســيده اس ـت
كه اسالم نقش خود را به انجام برســاند؛ چــون با ابــداع مــا ّدي در زمين مخــالف نيس ـت و
حتّي از وقـــتي كه خداوند خالفت در زمين را به انســـان واگـــذار كـــرده اســـت ،آن را به
صي ـ آن را عبــادت خداوند عنوان ا ّولين وظيفة او به حساب ميآورد و ـ تحت شرايط خا ّ
و راه تحقّق پيدا كردن غايت وجود انسان ميداند.»...
سيد قطب تحليلهاي سياسي دقيق و بلندي را از غــرب ـ ـ خصوص ـا ً آمريكا ـ ـ بر جــاي
گذاشت كه كسي از رجال ديني آن زمان نتوانسته بود بــدان دس ـت يابد و يا جــرأت افشا و
بــازگو كــردن آن را داشــته باشــد! او شخصـا ً بــراي كشـف نقشـهها و توطئههــاي سياسـي
آمريكا ،با جرأت هر چه تمامتر اقدام نمــود .به طــوري كه جنايــات آمريكا در زير پــرده،
حمايتها و كمكهايش به كشورهاي جهان سوم ،همچنين سياستهاي سوسياليستي روســيه به
عنوان كمك و حمــايت از طبقـة زحمتكش كــارگران ،و منــافع و مصــالح ســرمايهداران و
طبقة حاكم را تماما ً برمال ساخت:
« ...امروز بلوك كمونيسم در ناحيهاي و بلوك ســرمايهداري در نــاحيهاي ديگر قــرار
دارد و هر كدام تالش ميكنند كه بقية مردم جهان را به خود ملحق سازند و تمام امكانات
بشري ،اقتصادي ،و جغرافيايي آنان را در استخدام منافع خود درآورند.
بلوك سرمايهداري غرب وسايل زيادي را براي اين منظور به كار گرفته است:
1ـ سرمايهداران جهان ،به خصوص فئوداليسم دنياي عربي را از پيشــرفت كمونيس ـم
ميترساند و منافع و مصالح مشترك بين استعمار و سرمايهداري را به آنها نشــان ميدهد
و در اين راه به همپيماني طبيعي كه ميان سرمايهداران محلّي و منطقهاي و سرمايهداري
جهاني وجود دارد ،پناه ميبرد.
2ـ به كشورهايي كه تحت نفوذ مستقيم و يا غير مستقيم كمونيسـم قــرار دارنــد ،فشــار
سياسي و اقتصادي و احيانا ً نظامي وارد ميكند ،چنانكه در پارهاي از كشــورهاي عــربي
ميبينيم.
3ـ فريفتن مردم با پول به عناوين مختلف از قبيل« :كمكهاي اقتصــادي» كه جانشــين
«طرح مارشال» گرديد و همچنين «اصل چهارم» ترومن!
بلوك سرمايهداري سر و كارش با طبقات حـاكم و بهرهبـردار اسـت و كمــتر به مــردم
تكيه ميكند؛ زيرا تنها مصالح اين طبقات بستگي به پيروزي اين بلوك دارد و...
و ا ّما بلوك كمونيسم! به ظاهر سر و كارش با مردم زحمتكش است .كمونيسم ميليونها
مردمي را كه زحمت ميكشند و خود گرسنه و برهنهاند ،مــورد خطــاب قــرار ميدهــد...
15
مردمي را كه سالها از حقوق فردي و اجتماعي محروم و قرباني اهمال و تجــاوز بودنــد،
و اينك هر كس كه يك لقمه نـان نشـان دهد و يا به آنـان نويد دهد كه از چنگـال اهريمنانـة
يك مشت فئودال خوشگذران كه از دسترنج آنــان آالف و الــوف فــراهم كــرده و در نــاز و
نعمت به سر ميبرند ،ولي آنان براي نـان شـب نيازمندنـد ،آزاد خواهد سـاخت بيشـك به
دنبالش راه خواهند افتاد.
عــواملي كه مــوجب شد بلــوك كمونيسـم اين منــاطق را تســخير كند و روز به روز بر
وسعت و پيشرفتش بيفزايد ،عبارت است از :اشتباهات و فجايع اســتعمار ،عالقـة ملّتهــاي
استعمارزده در گسستن اين زنجير و بهرهمندي از آزادي طبيعي كه استعمار پليد آن را با
همكــاري خائنــان محلّي غصـب كــرده بــود ،و جلوگــيري صــليبي غــربي و ســرمايهداري
محلّي از بيداري اسالمي و هر گونه دعوت صحيح اســالمي و اجــراي عــدالت اجتمــاعي
اسالمي.
در هر صــورت ،هر كــدام از اين دو بلــوك تالش ميكنند كه بقي ـة مــردم جهــان را به
اردوگاه خود بكشــانند .آنها معتقدند كه چــارهاي جز اين نيسـت مگر اينكه بشــريّت به يكي
از اين دو طريق بگرود و به يكي از اين دو بلوك بپيوندد و...
...بنابراين ،راه نجات براي بشر بدبخت اين نيست كه به اين و يا آن اردوگاه بپيونــدد
مال او باشد...تا يكي ديگري را نابود كند و حاكميّت و فرمانروايي همة جهان ِ
تنها راه خالص اين اســـت كه در اين ميـــان ،گـــروه ســـومي پديد آيد و به اينها و آنها
بگويــد :نه! ما نميگــذاريم كه شــما جنگ را روي اراضــي و امــوال ما پديد آوريــد .ما
حاضر نيستيم كه ذخاير ما مــورد بهرهبــرداري شــما قــرار گــيرد .ما بــدنهايمان را وســيلة
«مينروبي» شما قرار نميدهيم و همانند افراد ابله و نفهم ،خود را اسيرتان نميسازيم...
ولي كساني كه دستگاههاي تبليغي دو اردوگــاه افكارشــان را تســخير كردهانــد ،ميگوينــد:
اين كار محال است و راهي براي تحقّق آن وجود ندارد؛ زيرا ما چنان نيرويي را نــداريم
كه بتوانيم ميان اين دو اردوگاه نـيروي سـومي به وجـود آوريم و بـاالخره از اينجا و آنجا
پامالتان خواهند كرد و بيطرف بودن نيز كــافي نيسـت و نــاگزير يا بايد به اين و يا به آن
بپيونديم...
...و اينك تنها راه باقيماندة نجات ،بازگشت به سوي پرچم واحد اسالم است و امـروز
تنها همين پرچم ،عالمت رهايي است و كلمـة اســالم آخــرين كلمهاي اسـت كه مســلمانان،
بلكه همة انسانها را براي آزادي و امـنيّت و زنـدگي دعـوت ميكند و همگي بايسـتي دور
آن جمع شوند».
از نظر او آمريكــا ،تنها «كارخــانهاي بــزرگ» اســت ،و در عين حــال «بزرگــترين
دروغهايي است كه تا كنون آدمي شناخته اسـت!» ...آمريكــايي كه در دلهــاي بســياري از
افسونشدهها ،منزلت رفيع و جايگاهي واال اشغال كرده است ،و القـاب بسـياري را بر آن
اطالق ميكنند؛ مثل « :مهد آزادي و دموكراسي»« ،پيشــتاز جهـان متمــدن»« ،وطن علم
و پيشرفت و تم ّدن و نظام» و...
با همة اينها آمريكا در نظر سيد قطب ،تنها كارخانهاي بزرگ اس ـت كه فاقد هر گــونه
ارزش معنوي است:
«آمريكا اين صالحيّت را دارد كه كارگاه صــنعتي جهــان باشــد ،ا ّما اينكه تمــام جهــان
آمريكا شود ،اين به راستي يك جنايت انساني است! اين يك حادثة غمانگيز است!».
16
«آمريكا بزرگترين دروغهايي است كه آدمي شناخته است .ما ميتوانيم در زمينهها
ي
مكانيكي ،الكتريكي ،شيمي و امثال آن از آمريكا بهره بگيريم ،ا ّما از اينكه نظري از قبيل
روش تدريس خواسته باشيم استفاده كنيم ،شديداً دچار خطا شــدهايم .ا ّما آنــان كه از آمريكا
صحبت ميكنند و گويي كه از عجايب هفتگانه سخن ميگويند ،آنان در تالشـند كه ارزش
جديدي را براي خود دست و پا كنند!».
سيد در تحقيق و بررسي اجتماع و ظاهر غرب ـ خصوص ـا ً آمريكا كه م ـ ّدت دو ســال
را در آنجا سپري نمـود ــ بسـيار حـريص و جسـتجوگر بـود .تحليلهـاي او از غـرب و به
ويژه آمريكا همه بر مبناي درستي استوار است كه در اكثر تأليفاتش از آن ياد ميكند.
او نقش آمريكا در جهــان عــرب و اســالم را به خــوبي درك نمــوده بــود و نســبت به
توطئههــاي آن آگــاه و هوشــيار بــود ،و كــامالً به مظــاهر نقش ـههاي آمريكا بــراي تســليم
مسلمانان و تسلّط بر اين منطقه خيره شده بود و در ذهنش نمونههــايي از فريبخوردگــان
آمريكا و افراد غربزده بود كه در مقابل پيشرفت ما ّدي ،ورشكسته و در مقــابل ســيطره و
برتري نظامي ،خودباخته و خالصه از روشهاي زندگي غربي متأثّر شــده بودنــد ..همــان
كســاني كه تمــام چيزهــاي غــرب را تــرجيح ميدهند و نتيجههــاي به دسـت آمــده از نظــام
غرب و درخشش آن را برتر ميداننــد ،و از همين جا معــارف و فنــون و علــوم غــربي و
آمريكايي را انتشار ميدهند ،و شروع به فراخواندن مردم با پيرايه و اباطيل آن ميكنند..
او از اينكه اين گروه را بدينگونه ذليل و تسليم و پيرو غــرب ميديــد ،غمگين ميشد و به
حالشان تأ ّسف ميخورد ...همچنانكه از ســيطره و تســلّط اين گــروه بر كشورهايشــان نــيز
بيم داشت .او ميدانست ك تسلّط اين گروه بر كشورهايشان موجب ســيهروزي و بــدبختي
اين كشورهاست و خدا نكند كه آنان تسلّط خود را بر جامعهاي تمام كنند!
سيد در طول آثار ارزشمند خود ،دردها و مشكالت را به طور دقيق و دردمندانه بيان
و عوامل آن را بازگو ميكرد ،و ريشههاي بدعتها و خرافات را از خاك بيرون ميكشــيد
و سپس طرح جديدي بر اساس برنامه و قــوانين قــرآن ارائه ميداد و تنها راه ســعادت را
در تشــكيل يك «جامعــة اســالمي» بر اســاس اصــول و پايههــاي مطــرح شــده در قــرآن
ميدانست و براي رفع اين بيماري و معضل بزرگ ،برگشت به اســالم را تنها راه عالج
توصيه ميكرد.
او بسيار حريص بود كه «دين» قدرت را به دست بگــيرد؛ زيــرا معتقد بــود ـ ـ و واقع
هم چنين است ــ كه دين بايد از سـاحت فـردي و شخصـي بــيرون و پا در ميــان جـامعه و
ارتباطات و مناسباتش بگــذارد .تمــام اديــان الهي آمدهاند تا در جهــان واقعيّت و محســوس
نفوذ كنند و مـردم در تمـام مناســبات و معـامالت و رفتارهـاي زنــدگي خــود از آنها الهــام
بگيرنــد؛ نه اينكه تنها يك ادراك دروني بيتــأثير ،يا فقط وســيلهاي بــراي تهــذيب روح و
تصفية درون باشد ،و يا به صورت تشريفات و شــعاير مــذهبي در محيط مســاجد و معابد
جلوهگر شود ،و يا احتماالً تنها يك قسمت مختصر و ناچيز زندگي را به عهده گيرد!
او معتقد بــود كه «دين» و «دنيــا» مك ّمل يكديگرنــد .دين نميتواند از دنيا جــدا باشد و
دنيا هم نميتواند از دين جــدا باشــد .دين خــدا برتر از آن اس ـت كه در لبــاس و يا ســنن و
تقاليدي بيارتباط با زندگي و دور از جهان عمل و واقعيّت جلوهگر شود؛ زيــرا مقــام دين
واالتر از آن است كه چنين مسخ شده و يا به صورت زشت و مسخره درآيد.
ســيد قطب ،اســالم را فقط ديــني كه رابط بين خــالق و مخلــوق باشد نميشــناخت ،بلكه
معتقد بود ـ چنانكه واقع نيز چنين است ـ كه اسالم يك فكر جهــاني كــامل اس ـت كه در هر
17
عصر و زمــاني بــراي زنــدگي انســاني بشــريّت الزم و ضــروري اسـت و بر خواســتهاي
مشروع آن جواب مثبت ميدهد.
او در بحثي در مجلة «المسلمون» تحت عنوان «دعوتنا تمال الفراغ» (دعوت ما جاي
خالي را پر ميكند) چنين مينويسد:
« ...در اجتماعات امروزي ،بايســتي عقيــده و طــرز فكــري وجــود داشــته باشــد ،ولي
خالي بودن اجتماعات غربي از عقيده و طرز فكـر ،آنها را پشـت سر هم به وادي مـا ّديّت
و ماترياليسم كشانده و ميكشاند ،و اين جوامع هرگز قادر نيســتند كه اين بــدبختي بــزرگ
را از خــود دور كنند و به دامن مــا ّديگري ســقوط نكننــد؛ زيــرا اينها ميخواهند عــوض
عرضهداشتن طرز فكري صحيح ،با زور ســرنيزه و زنــدان ،عقيــدهها و مســلكهاي ديگر
را از بين ببرند.
ا ّما ،ما؟ ...ما كامالً امكانات و نيروهايي داريم كه «غرب» آن را در خواب هم نديــده
است؛ زيرا ما ميتوانيم نظام اجتماعي خود را بر پاية صحيح و كاملي استوار ســازيم ،و
اين احمقانه است كه ما فرصت را از دست دهيم و از «غرب» تقليد كنيم!..
من در اينجا ميخواهم سؤال كنم كه :چرا بعض ـيها! ،بعض ـي دولتها و حكومتهــا ،از
اين نظام عادالنهاي كه بر پاية ايمان و عقيده استوار است و عدالت اجتماعي همهجانبهاي
را براي همه خواستار است ،و همه را در ساية نظام عادالنـة خــود ،نگاهــداري ميكند و
ماتريالس ـم را با طــرز فكر كــامل و سيســتم اجتمــاعي خــود ،نه با زور و ســرنيزه طــرد
ميكند ،ميترسند؟!...
اينها ميگويند كه اگر نيروهاي استعمار از شرق اسالمي بيرون روند ،خالئي! ايجــاد
ميشود و اين خال را كمونيسم پر ميكند! ولي اگر اينها راس ـت ميگويند و در اين گفتــار
غــرض ســوء اســتعماري ندارنــد ،چــرا ما را نميگذارند كه ما خــود خال موجــود را با
برقـــراري يك نظـــام ســـليم و عـــادالنه و پابرجـــاي متّكي به طـــرز فكر و عقيـــده ،در
سرزمينهاي خود پر كنيم تا در ساية همين نظام ،بشريّت در صلح و صفا زندگي كند؟
اينها چرا در راه عدم تحقّق وجود خارجي اين نظــام و اين سيســتم حكــومت ،مســتقيما ً
دخالت كرده و مانع ميشوند؟ در صـورتي كه اين برنـامه ،اين اصـول و طـرز فكـر ،در
مقابل كمونيسم ،ح ّداقل به مثابـة صد لشــگر ســرباز و دهها اردوگــاه جنگي و دهها پايگــاه
نظامي است ...سربازان و اردوگاهها و پايگاههايي كه هنوز نتوانستهاند از نفوذ كمونيسم
در سرزمينهاي خود جلوگيري كنند...
آري! آنها با اين سيستم و نظام حكومتي مخالفند و با تمام قوا عليه آن ميجنگند؛ زيرا
اين نظام ،استعمار غرب را همانند كمونيسم طرد ميكند و به هيچ نوع استعماري ـ تحت
هر اسم و عنوان و هر نقشه و پردهاي كه باشد ـ ـ اجــازه نميدهد كه در ســرزمين اســالم،
در وطن بزرگ اسالمي ما به سر برده و فعّاليّت كند!
فقط روي همين اصل است كه آنها با اين نظام عـادالنه و جـامع االطـراف كه همه در
ساية آن ميتوانند در امنيّت كامل به سر برنــد ،مبــارزه ميكننــد ،ولي چه بهــتر كه ما اين
حقيقت را درك كنيم ...اگر واقعا ً عقل و ادراكي داريم ..زيرا ديگر وقت آن رســيده اس ـت
كه مانند ميمونها مقلّد نباشيم!».
اين است نمونهاي از طرز فكر سيد قطب ..او همانند هر مسلمان با ايماني معتقد است
كه زندگي تنها عقيده و جهاد در راه آن است؛ زيرا اسالم اين چنين دستور ميدهد .او در
«دراسات إسالمية» در فصل «االءسالم يكافح» (اسالم مبارزه ميكند) مينويسد: ٌ كتاب
18
«آنهــايي كه خيــال ميكنند مكتبهــاي اجتمــاعي ديگر دنيا ميتوانند آنچنــان كه اســال م
ميتواند با ســــتمگران و زورگويــــان و طــــواغيت مبــــارزه كــــرده و از ســــتمديدهها و
زجركشيدههاي محروم جوامع بشــري دفـاع كننــد ،يا اشــتباه ميكننـد ،يا مغرضـند و يا از
اسالم و حقيقت آن چيزي درك نكردهاند.
و آنهايي كه خيال ميكنند كه مسلمانند ولي با ستمگريها و بيــدادگريها نميجنگند و از
حقوق همة رنجديدهها و ستمكشيدههاي جهان دفاع نميكننــد ،يا اشــتباه ميكنند و يا منافقند
و يا از اسالم چيزي نفهميدهاند؛ زيرا اســالم در واقع جنبش آزاديبخش ـي اس ـت كه نخس ـت
درون افراد و سپس جوامع بشري را از ترس قيد و بند زورمنــدان آزاد ميســازد ،و اگر
ببيند كه ظلم و ستم در جايي برقرار است ،و كسـي به فريــاد مظلـومين نميرســد ،بايد در
وجود داشتن «ا ّمت مسلمان» در آن محيط شك كرد!
زيــرا از دو حــالت خــارج نيس ـت :يا اســالم هس ـت و يا نيس ـت ..اگر هس ـت كه اســالم
مبــارزه ميكند و جهــاد پيگــير و دامنهدار و ســپس شــهادت در راه خــدا ،در راه حق و
عدالت و مساوات است و اگر نيست ،نشانة آن همـان چــيزي اسـت كه همه به ورد و ذكر
مشغولند و به تسبيح و سجّاده چسبيدهاند و صبح و شــام دعا ميكنند كه از آســمان خــير و
بركت ،آزادي و عدالت ببــارد! ولي هرگز دعــاي آنها مســتجاب نخواهد شــد« :و هرگز
خداوند وضع و حال هيچ قومي را دگرگون نخواهد كرد ،مادامي كه خـود به وضـع خـود
تغيير دهند.»..
پس اسالم چيست؟ اسالم يك عقيده و طرز فكر انقالبي اس ـت .انقالب در تمــام شــؤون
زنــدگي ...انقالب در فكــر ،در ادراك و احســاس ،در راههــاي زنــدگي ،در روابط فــرد و
اجتماع ...انقالبي كه خواستار برقراري مساوات كامل بين همة مــردم دنياس ـت« :كه هيچ
كس را بر ديگري برتري نباشد ،جز با تقوا و پرهيزگاري».
بنابراين ،آنهايي كه ايمان آوردهاند كدامند؟ ..آنهــايي كه حقيقت ـا ً ايمــان آوردهاند در راه
خدا ميجنگند ،و آنهايي هستند كه در راه اعتال و برتــري كلمـة حق و نــام خــدا ،به جهــاد
مشغولند و نــام خــدا وقــتي سراسر روي زمين را فــرا ميگــيرد كه ظلم و ســتم ،قلــدري و
زورگويي از بين برود« :و مردم همه ،همانند دندانههاي شانه برابر باشند و كســي را بر
كسي ديگر برتري نباشد ،مگر با پرهيزگاري و تقوا».
و روي اين حساب ،آنهايي كه در هر مملكت و اجتماعي ظلم و ستم را به چش ـم خــود
ميبينند ،و بعد زبان و قلم خود را به حركت درنميآورند كه از حق و عدالت دفاع كننــد،
دلهاي اينها از نور اسالم خالي است ،و اگر جــرقّهاي در دل آنها پيــدا شــود ،بيدرنگ به
مبارزه و مجاهده در راه حق برميخيزند.»...
او چــنين ادامه ميدهــد ...« :اگر روح ناسيوناليســتي به ما امر ميكند كه با اســتعمار
تجـــاوزگر بجنگيم .اگر روح سوسياليســـم از ما ميخواهد كه با زمينخـــوار و فئـــودال و
ســرمايهدار بجنگيم .اگر روح آزادي فــردي ميگويد كه با طاغيــان و زورگويــان داخلي
مبارزه كنيم ،روح اسالم هم كه همة اينها ـ استعمار ،سرمايهدار ،قلــدرها و زورگويــان ـ ـ
را تحت عنوان «ظلم و ستم» كه وجه مشترك مابين آنهاسـت ،جمع كــرده و به ما دســتور
ميدهد كه بـــدون ســـازش و آرامش ،همه با هم عليه آن بجنگيم و اين مـــزيّت كـــامل فقط
مخصوص اسـالم اسـت .هر مسـلماني كه از ته دل ايمـان آورده باشـد ،هرگز نميتواند با
استعمارگران غرب همدست شود ،به آنها كمك كند ،با آنها قرارداد و پيمان ببندد و ساكت
بنشيند و يا دست از مبارزة مخفي و علني بر ض ّد آنها بردارد؛ زيرا او قبل از همه چــيز،
19
قبل از وطن و ملّيّت ،به دين و عقيدة خود خيانت ورزيده است كه عــداوت اســتعمارگرا
ن
را در دل نــدارد و نيروهــاي ملّي اســالمي را تا آنجا كه مقــدور اســت ،عليه آن تجهــيز
نميكند.
و البته با اين حساب دقيق و روشن ،حساب آنهــايي كه با اســتعمارگران پيمــان مــو ّدت
ازلي و ابدي دارند و براي هميشه سرسپردة آنانند و در زمان صــلح و جنگ به آنها كمك
ميكنند ،و بر سفرههايشان نان ميخورنــد ،و پردهپــوش اعمــال و جناياتشــان شــدهاند و...
كامالً روشن خواهد بود!».
او در پايان بحث خود با كمال صراحت چنين ميگويــد« :ولي اگر تو فقط «مســلمان»
باشي ،همين كافي است كه تو را با تمام شجاعت و شهامت ،بدون سستي و كســالت ،عليه
اســتعمار و امپرياليس ـم تجهــيز كند و به مبــارزه وادارد ،و اگر اين طــور نباش ـي ،به قلب
خــود نگــاه كن! شــايد در داشــتن ايمــان گــول خــوردهاي و گــرنه چگــونه ميتــواني عليه
استعمار نجنگي؟!
اگر تو فقط «مسلمان» باشـي ،همين كــافي اسـت كه تو را وادارد كه با تمــام قـوا عليه
همـة مفاسد و مظــالم اجتمــاعي مبــارزه كــني .مبــارزهاي بيامــان ،پيگــير ،آشــكار ،بــدون
خستگي و مالل ،و اگر نكردي به قلب خود نگاه كن! شايد در داشتن ايمان ،خود را گــول
زدهاي و گرنه چگونه ميتواني از مبارزه با ظلم و ستم بازايستي؟!
و اگر تو فقط «مسلمان» باشي ،همين كافي است كه با تمام قدرت و نيرو عليه طغيان
و ياغيان به ستيزه برخيزي ..و اگر برنخواستي ،به قلب خود نگــاه كن! شــايد در ايمــانت
خللي است و گرنه چگونه براي مبارزه به پا نميخيزي؟!
بگذار همة مكتبهاي اجتماعي روز در سراسر زمين ،هر كدام براي خود وارد ميــدان
كارزار شوند و راه خود را براي تحقّق بخشيدن! حق و عدالت و آزادي در پيش گيرند.
اسالم هم در سراسر دنيا ،و در همة ميــدانهاي مبــارزة زنــدگي بــراي تحقّق عــدالت و
آزادي و حق واقعي ،مبارزه خواهد كرد و در اين راه تمام نهضــتهاي آزاديبخش را كمك
خواهد نمود و همة مبارزين و مجاهــدين را در زير پــرچم يك مكتب اجتمــاعي بــزرگ و
جهاني ،گرد هم خواهد آورد».
يا در جاي ديگر ميگويد« :بشر عادتا ً به نظامي كه تنها بخواند و يا بشــنود ،پاســخگو
نيست ...و بلكه تنها نظام زندة متحرّكي را ـ كه در زندگي گروهي از مردم مج ّسم شود و
به شكل واقعيّت ملموسي درآيد و اثرات آن از ديدگاه خود بگذرد ـ اجابت ميكنـد .بشر به
«نظام اسالمي» تنها در شكل «جامعة اسالمي» پاسخ ميگويد...
...اگر دربارة اسالم هــزار كتــاب بنويســند و اگر در مســاجد يا ســالنهاي ســخنراني يا
ميدانهاي عمومي هزار خطابه ايــراد كننــد ...و اگر هــزار فيلم بــراي تبليغــات اســالمي به
تماشا بگذارند و اگر هــزار نماينــده از «االزهــر» به هر جا گســيل دارنــد ...اين همه ،آن
گونه نياز بشر را برآورده نميكند كه اگر در يكي از نقاط روي زمين ،جــامعهاي كــوچك
به وجود آورند كهبا نظام اسالمي زندگي كند و ويژگيهاي اين نظام و شــكل زنــدگياي كه
در اسالم وجود دارد ،در آن پياده شود.
دشمنان جهاني اسالم ،اعم از صهيونيســتها و صــليبيهاي اســتعمارگر به خــوبي با اين
حقيقت آشنايند ،و چون عميقا ً بــدين حقيقت آشــنايند ،احيان ـا ً اجــازه ميدهند كه به گــونهاي
محدود دربارة اسالم ،كتاب منتشر گردد ،و به گونهاي محدود دربارة اسالم خطابه ايــراد
شــود ،و نــدرتا ً دربــارة اســالم فيلم به تماشا بگذارند و به گــونهاي رقــابتآميز ،شــيوخ و
20
نمايندگيهاي اسالمي گسيل دارند ،ولي با سلطة عظيم آشكارا و نهاني جهاني خود هيچگا ه
اجـــازه نميدهند كه در يكي از نقـــاط زمين ،حتّي در جزيـــرهاي در اقيـــانوس« ،جامعـــة
اسالمي» ـو لو كوچكي ـ به وجود آيد.
چرا كه ميدانند اين ،تنها وسيلة راستين بودن اسالم است و اينان روزگــاري دراز از
«بودن» اسالم رنج بردهاند؛ زيرا اسالم ميان ايشان و هدفهاي استعماري و اســتثمارياي
كه نسبت به ميهن اسالمي و اجتماع اسالمي در سر داشتند ،جــدايي افكنــده بــود .اينــان به
گونهاي كه ميپندارند ـ تصديق دارند ـ كه اين آيين جبّـار را به كلّي نـابود كـرده اسـت ،و
لذا از شبح اسالم ميترسند و «بودن» واقعي او را در هيچ حالي از احوال نميخواهند».
سيد قطب ،ديگر مثل شيوخ و رجال ديـني «االزهـر» نبـود كه آلت دسـت واقع شـود!
بلكه كسي بود كه استعمار از او حساب ميبرد و بسيار ميترسيد؛ زيرا اسالمي كه ـ ـ اين
بار ـ او معرّفي ميكرد ،با اسالم رجال ديني متفاوت بود .او درست روي منافع اســتعمار
و دستنشاندهها و عواملش انگشت گذاشته بود:
«اين روزها ،آمريكاييها باز به فكر اسالم افتادهاند .آنها امروز نيازمند اسالم هستند تا
در خاورميانه و كشورهاي اسالمي ،در آسيا و آفريقا با كمونيسم بجنگند.
آري! غربيهاي مسيحي ،پس از آن كه از دوران جنگهاي صليبي مدت نه قرن و بلكه
بيشتر با اسالم ميجنگيدنـد ،امـروز احسـاس نيـاز به اسـالم ميكننـد .آنها امـروز نيازمند
اسالم هستند .همچنان كه نيازمند همكــاري مــردم آلمــان ،ايتاليــا ،و ژاپن هم هســتند كه در
جنگ جهاني گذشته كشور آنها را ويران نمودند و با خاك يكسان كردنــد .ولي امــروز هم
با تمــام قــوا ميكوشــند آنــان را مجـ ّدداً بر سر پا نگه دارند تا به نفع آنــان ،در قبــال غــول
كمونيسم بتوانند بايستند ،و بدون شك اگر فردا الزم شد ،دوباره براي ويــران ســاختن آنها
خواهند كوشــيد! البته اســالمي كه آمريكاييها و غربيهــاي اســتعمارگر و همپيمانــانش در
خاورميانه ميخواهند ،اسالمي نيست كه با استعمار بجنگد .اسالمي نيست كه با طغيان و
ظلم و سركشي مبارزه كند ،بلكه فقط اسالمي است كه در برابر كمونيسم بايســتد .بيگمــان
آنها اسالمي را ميخواهند كه كاري به آنها نداشته باشــد .آنها هرگز دوسـت ندارند اســالم
حكومت كند و هرگز هم قدرت تح ّمل آن را ندارند.
زيــرا اگر اســالم حكــومت را در دس ـت بگــيرد ،ملّتها را از نو ميســازد و در ميــان
تودهها دگرگوني و انقالب ايجاد ميكند و آنگاه به ملّتهاي جهان ميآموزد كه تجهــيز قــوا
بر ضد استعمار و امپرياليسم ،يك واجب شرعي اسـت ،و بــيرون رانــدن آنها يك فريضـه
اسـت ،وكمونيسـم هم مانند اســتعمار ،همچــون وبــاي خطرنــاكي اسـت و هر دو دشــمن و
تجاوزكارند و بايد با هر دو جنگيد.
بنابراين آنها تنها به «اسالم آمريكايي»! نياز دارند .آنها اسالمي را ميخواهند كه فقط
در نواقض وضو! و پيشگيري از بارداري! فتوا دهد و در مورد اينكه آيا زنــان ميتوانند
به پارلمانها راه يابنــد ،اظهــار نظر كنــد! و در امــور و اوضــاع سياســي و اقتصــادي و
اجتمــاعي و مــالي دخــالت نكند و فتــوايي ندهــد ...دموكراسـي در اســالم ،خــيرخواهي در
اسالم ،و عدالت در اســالم و ...اينها تنها چيزهــايي هســتند كه در نظرشــان روا اس ـت در
موردشان كتاب يا مقاله نوشته شــود ،ا ّما دربــارة حــاكميّت اســالم ،تشــريع و قانونگــذاري
اسالم ،حركت و پيروزي اسالمي و ...اينها مواردي است كه شايسته نيست قلم يا سخن و
يا فتوايي در مورد آن كار كند! اين به راستي خندهدار ،بلكه يك تراژدي اسفباراست!
21
...البته بايد بدانند كه اســـالم ،مـــ ّدعيان و طرفـــداراني دارد كه فقط در راه آن و نه ب ه
خاطر ديگران ،ميكوشند و در زير پـرچم اســالم بر ضد اســتعمار ،طغيــان ،كمونيسـم به
طور يكسان مبارزه ميكنند .اين دوس ـتداران و هــواداران اســالم عقيــده دارند كه اســالم
بايد به طور كامل حكومت كند تا ثمرة خود را به طور كامل تحــويل دهــد .اين دوســتان و
هواداران اسالم ،م ّدعياني هستند كه دوستي ظاهري صليبيها ـ دوستي آنهــايي كه نه قــرن
تمام بر ضد اســالم جنگيدهاند ــ آنها را گــول نميزنــد .اين مـ ّدعيان ،نميخواهند از نــام و
عنوان آن سوء استفاده كننـد ،بلكه ميخواهند به نـام اسـالم« ،عـدالت اجتمـاعي» كـامل و
فراگــيري را كه اســالم دارد ،پيــاده كننــد .اينها نميخواهند به اين وســيله ،دستنشــاندة
استعمار و طغيان شوند ،بلكه ميخواهند بدين وسيله عدالت ،عزت ،و شــرافت را در بين
مردم عمومي ســازند .اينها از اســالم به عنــوان پوششـي بــراي تبليغــات دروغين اســتفاده
نميكنند ،بلكه از آن به عنوان سپري نيرومند بــراي مبــارزه در راه حق و عــدالت ،بس ـط
آزادي و برتري ،استفاده ميكنند .م ّدعيان اسالم عقيده دارنــد ،كســاني كه فقط متظــاهر به
اسالم هستند و در عمل از آن دور ميباشند ،و كســاني كه در لبــاس دين و به نــام دين در
خاورميــانه به تجــارت پرداختهانــد ،و كســاني كه از طــريق بــازي با اصــول ديــني نــان
ميخورند ،همه و همه ،مانند كف دريا هستند كه چــون مــوجي آيــد ،نــابود ميشــوند و از
بين ميروند و اين موج خيلي زودتر از آن كه اكثر مردم گمان ميكنند به خروش خواهد
آمد ..مردم آن را دور ميدانند ،ولي ما خيلي نزديك ميبينيم.»...
به خاطر همة اينها بود كه سيد بر جمعبندي و نوشتن مالحظات و نتايج تحليالت خود
از وضع غرب ،بسيار عالقهمند بود.
روش سيد در معرّفي اسالم و بيان برتري و مزاياي نظام و مبــادي آن ،اين بـود كه با
«غرب» مقايسه ميكرد .روش او برعكس روش بسياري از دوستداران اسالم در غــرب
و حتّي دعوتگران اسالمي بود؛ همانهايي كه در برابر هجوم م ّكارانة غرب كم ميآوردند
و لذا از دين خود عاجزانه به دفاع برميخاستند:
«بعضي از كساني كه در مورد اسالم سخن ميگويند ،آن را طوري به مردم عرضــه
مينمايند كه گويي اسالم يك متّهم است و آنها ميخواهند از او دفع تهمت نمايند! از جمله
دفاعهايي كه به عمل ميآورند اين اسـت كه« :نظامهــاي كنــوني چــنين و چنــان ميكنند و
اين نظامها بر اسالم خرده ميگيرند كه نميتواند از عهدة چنين كارهايي برآيد ،در حــالي
كه «تم ّدنهاي جديد» بعد از هزار و چهارصد سال فقط توانستهاند ـ در اين موارد ـ همــان
كاري را انجام دهند كه اسالم كرده است!».
چه دفاع زشت و بيارزشي!
اسالم با مبنا قرار دادن نظامهاي جاهلي و عملكردهــاي شــوم ناش ـي از آنها به تــوجيه
خود نميپــردازد ...و اين «تمـ ّدنها» كه خيليها را متع ّجب ميســازند و ارواحشــان را در
هم ميشكنند ،در اصل نظامهايي جاهلي بيش نيستند ...و چنانچه با اســالم مقايس ـه شــوند،
نظامهايي معيوب و سستبنياد و فرومــايه خواهند بـود ...و اينكه حـال و وضـع مــردم در
نظامهاي جاهلي امروز بهتر از ساكنان سرزمينهاي موسوم به وطن اسالمي و يا «جهان
اسالم»! اسـت ،به اسـالم مربـوط نميشـود .اينها به خـاطر رهـاكردن خـود اسـالم به اين
سيهروزي گرفتــار آمدهانــد؛ نه بــدان جهت كه مســلمان هســتند ...و اســتدالل اســالم بــراي
مردم اين است كه :بهتربودن اسـالم نسـبت به آن نظامهـاي جـاهلي ،قـابل قيـاس نيسـت و
اصـوالً اسـالم آمـده اسـت كه آنها را دگرگــون سـازد؛ نه اينكه آنها را تأييد نمايـد ،و آمــده
22
اسـت كه بشـريّت را از منجالب آن نظامها نجـات دهـد؛ نه اينكه غوطهخوردنشـان را در
لجنزاري كه در جامة «تم ّدن» ظاهر ميشود ،تبريك بگويد!
لـــذا اگر در بعضـــي از نظامها و در بـــرخي از سيســـتمها و انديشـــههاي موجـــود،
شباهتهايي هم با اسـالم ديـده شـود ،دچـار شكسـت روحي نميشــويم؛ چــون ما تمـامي اين
نظامها را چه در شرق و چه در غرب ،به طور يكسان مردود ميدانيم ...ما همــة آنها را
مردود ميدانيم چون در مقايسه با آرمانهايي كه اسالم براي بشريّت در نظر گرفته است،
منحط و عقبافتادهاند.
اسالم ما چيزي وجــود نــدارد كه از آن خجل باشــيم و ناچــار شــويم از آن دفــاع ِ ...در
نماييم و چــيزي نــدارد كه بخــواهيم با دسيسـه و نــيرنگ آن را به مــردم بقبــوالنيم و يا در
آشكارساختن حقيقت آن ،دچار ترديد شــويم ...شكسـت روحي در مقــابل غـرب و شـرق و
اوضــاع جــاهلي اينجا و آنجا مــوجب شــده اسـت كه يك عـ ّده مــردم «مســلمان»! به دنبــال
پيــداكردن موافقــات جــزئي نظامهــاي بشــري با اســالم بروند و يا بــراي مــو ّجه جلــوهدادن
عملكردها و احكــام قضــايي اســالم در پــارهاي از امــور به عملكردهــاي «تمـ ّدن» جــاهلي
استناد نمايند...
چنين كسي كه نياز به دفاع و توجيه كــردن و عــذر آوردن را احســاس ميكنــد ،هرگز
آن فرد شايستهاي نيست كه ميخواهد اسالم را به مردم معرّفي نمايد ،بلكه او كسي اســت
ت متزلزل و انباشــته از تناقصــات و نقصــها و عيــوب ،زنــدگي ميكند و كه در اين جاهليّ ِ
ميخواهد كه جاهليّت خود را توجيه نمايد .همين افراد هستند كه به اسالم حمله ميبرند و
ت اسالم ناآگاهنــد ،پنــاه ميآورند تا آنها به دفــاع به برخي از دوستداران اسالم كه از حقيق ِ
از اسالم بپردازند ،چنانكه گويي اســالم ،متّهمي در قفس اتّهــام اسـت و ناچــار ميباشد كه
از خود دفاع نمايد!
در آن ســالهايي كه در آمريكا به سر ميبــردم ،بعضــي از اينها با ما ـــ كه اقلّيّتهــايي
منتسب به اسالم بوديم ـ مقابله ميكردند و ع ّدهاي از ما نيز در برابرشان موض ـع دفــاع و
توجيه ميگرفتند ...ا ّما من بـرعكس ،هميشـه در مقـابل جـاهليّت غـرب ،موضـع تهـاجمي
داشتم ...چه در مقابل معتقدات ديــني سسـتبنياد آن ،و چه در مقــابل اوضــاع اجتمــاعي و
اقتصادي و اخالقي موذيانة آن ...يعــني همين تص ّوراتشــان در مــورد «اقــانيم سـهگانه» و
«گنــــاه» و «فداشــــدن» كه هيچ عقل و ضــــميري نميتواند آنها را بپــــذيرد ...و اين
سرمايهداري با احتكاركردنها و رباخواريها و ديگر عملكردهــاي زش ـت و چنــدشآور آن
...و اين فردگرايي خودپرستانه كه در صورت نبودن پتكهاي قانون ،تكــافل اجتمــاعي را
نيست و نابود ميسازد ...و اين ديدگاه ما ّدي خش ـك و بيخــردانهاي كه از زنــدگي دارند
...و آزادي حيوانياي كه آن را «آزادي آميزش» نام مينهند ...و سبكسري و تكلّفات و
ـع زنــدگي در نظــام ازدواج و طالق ...و جــدايي حــا ّد و پليد سختگيريهاي مخــالف با واقـ ِ
نــژادي ...ســپس به بيــان آن همه منطق و بلنــدنظري و انســانيّت و گشــادهرويي و سر
زنــدگي موجــود در اســالم ميپــرداختم و از دســت يــافتن به افقهــايي ســخن ميگفتم كه
پيشـــرفتهاي بشر همـــواره فروتر از آن افقهاســـت و هرگز نميتواند بـــدان افقها برسد و
توضيح ميدادم كه اسالم چگونه ميتواند هم با اين واقع ،روياروي گردد و هم بر اســاس
قواعد فطرت سليم انساني به معالجة آن بپردازد.
اينها حقـــايقي بودند كه ما در واقع زنـــدگي غـــرب با آنها روبهرو ميشـــديم ...و اينها
حقايقي بودند كه وقتي در پرتو اســالم نمــودار ميشــدند ،غربيها خجل ميماندنــد ...وليكن
23
ع ّدهاي ـ كه ا ّدعاي اسالم نيز دارند ـ در برابر اين لجــنزاري كه جــاهليّت غــرب در آن ب ه
ت سر ميبرد ،دچار شكست ميشوند و در ميــان اين آشــفتهبازار درمانــدة غــرب و شــناع ِ
زشت ما ّدي شرق ،به دنبا ِل يافتن مشابهاتي با اسالم هستند!.»...
آري! ســيد قطب اين چــنين اســالم را به مــردم معـرّفي ميكــرد و اين شــگرد او بــود.
شگردي كه كسي تا آن موقع به كار نبرده بود .پيرمردان و رجال االزهر ،هميش ـه اســالم
را در قالبهــايي خشــك معــرّفي ميكردند و تنها جنبههــاي اخالقي و فقهي آن را در نظر
داشتند و اصالً به سياست و حاكميّت كاري نداشتند و معتقد بودند كه اسالم همين اســت و
بس! ا ّما او ،بار ديگر روش قــرآن را در پيش گــرفت و خشــكي و جمــود ناشـي از روش
تبليغي گذشــته را از آن زدود .به همين جهت ،مــردم احســاس ميكردند كه گــويي تــازه
اسالم را دارند ميفهمند!
كمتر كسي همچون ســيد پيــدا ميشــود كه توانســته باشد اين چــنين اســالم را واضـح و
آشكار معرّفي كند .او توانست با درك روح زمان و آشنايي با مسائل اجتماعي و اوضــاع
بين المللي ،مسائل اسالمي را به سبك و قالبهاي روز و به شــكل كتابهــايي سيســتماتيك ،و
به نام يك طرز فكر زنده و ارزندة جهاني ،در مقابل مذاهب و مكـاتب فكــري و اجتمـاعي
و سياسي و اقتصادي ماترياليسم ،امپرياليسم ،سوسياليسم و كاپيتاليسم به دنيا عرضه دارد
و همه را متو ّجه خود سازد.
اين بــود كه ســيد ،كمكم به پيشــرو فكــري بيــداري نــوين اســالمي تبــديل شد و با ســبك
كوبنده و نظريات تند و تهاجمياش كه نسبت به جاهليّت انبوه و گســترده داشـت ،دشــمنان
اسالم فهميدند كه وجود چنين شخصي برايشان ـ آن هم در اين بره ـة زمــاني كه برايشــان
بسيار حسّاس بود ـ زيانمند اسـت و منــافع و مصالحشــان ،اين چــنين بر بــاد خواهد رفت؛
زيــرا او به خــوبي از نقش ـهها و برنامههايشــان آگــاه شــده بــود و با كمــال جــرأت بــرمال
ميســاخت .از اين رو با تمــام امكاناتشــان به مقابلـة شــديد و خشــونتآميز روي آوردند و
باالخره او را همراه بسياري ديگر از پيشاهنگان بيداري اسالمي به شهادت رساندند:
«من پس از تحقيق زيـــاد و ســـختيها و رنجهـــاي فـــراوان توانســـتهام به اهـــداف و
توطئههاي صهيونيسم و دستنشاندههايش ،و همچنين خطرات و عــواقب آن واقف شــوم.
بنابراين هر گاه صهيونيسم متوجة آگاهي و احاطة من به اين اسرار شود ،قطع ـا ً چــارهاي
جز كشتن من باقي نخواهد ماند!».
«اخوان المسلمين» ـ جنبش بزرگ بيداري نوين اسالمي كه تو ّسط شهيد «حسن البنّا»
در سال 1928ميالدي در شهر اسماعيلية مصر بنيانگذاري گرديد ـ جنبش ـي بــود كه پس
از شهادت حسن البنّا در 12فوريه ّ 1949
توسـط دربــار مصــر ،شــهيد ســيد قطب پــانزده
سال آخر عمرش بدان پيوست و پس از چندي پيشواي فكري اين جنبش گرديد.
پيدايش اين سازمان از يك سو در نتيجة جريانها و شرايط خاصّ اجتماعي مصر و از
سوي ديگر ،ناشي از شخصيّت كاريزمــاتيك و بــاابهّت حسـن البنّا بــود .شــرايط مصر در
24
حسن البنّا:
حسن البنّا در اسماعيليه معلّم مدرسه بود و خانهاش مح ّل رفت و آمد جوانــاني بــود كه
به انديشه و شخصيّت وي عالقه داشــتند .حسـن البنّا تنها به مســجد اكتفا نميكــرد ،بلكه به
ميــان مــردم و قهوهخانهها ميرفت و با آنها حــرف ميزد .محــور انديشــه و سخنانشــان
خدمت به اسالم و مسلمانان بود .بحث شد كه نام اين جمعيّت چه باشد .حسن البنّا گفت :ما
كارهاي شكلي و رسمي را به كناري نهادهايم .ا ّما جمع ما بر بنياد يك انديشــه تحقّق يــافته
اســت .ما بــرادراني هســتيم در خــدمت اســالم؛ پس ما «اخــوان المســلمون» (بــرادران
مسلمان) هستيم .از آن وقت اخوان به عنــوان يك جمعيّت متشـ ّكل موجــوديّت يــافت و به
سرعت در مصر گسترش يافت.
هدف از تأسيس اين جنبش ،احياي اصول اساسي اســالم و تشــكيل يك جامع ـة سياس ـي
مبتني بر اصول اسالم بود كه با تهديدهاي فرهنگي و سياسي غرب مقــابله كنــد .همچــنين
تحقّق يگــانگي اعــراب و برافكنــدن يــوغ قــدرتهاي اروپــايي بــود كه به وطن اســالمي
دســتدرازي كــرده بودنــد .بــدين تــرتيب مــردمي كه در آرامشــي مردابگــونه به سر
ميبردند ،با انديشه و حركت اخوان و آغاز بيداري اسالمي تكان خوردند.
بــراي اينكه جامعــة مصــري را در دهههــاي پيش از شــكلگيري اخــوان به درســتي
بشناسيم ،نظر و داوري «شــيخ مح ّمد عبــده» كه دربــارة مصر در نيمـة قــرن 19ميالدي
نوشته است ،شاهد گويايي است:
«حكومت هرگونه ميخواست ،با مردم رفتار ميكــرد .مــردم كــامالً در ســيطرة ارادة
حكومت بودند .هيچ كس گمــان نميكــرد كه ميتواند حــرفي مخــالف نظر حكــومت بزنــد.
حتّي هيچ كس گمان نميكــرد ميتواند بر خالف نظر حكــومت بينديشد و انديش ـة خــود را
بر زبــان آورد .نه نويســندهاي بــود كه مــردم را آگــاه كند و نه خطيــبي كه با مــردم حــرف
بزند».
در آن زمان «ســيد جمــال افغــاني» و «مح ّمد عبــده» در اين مــرداب ســنگي انــداخته،
ديوار تيرة جهل و بيخبري مردم را شكستند .سيد جمال به يك كشاورز مصري ميگفت:
«اي فالح مسكين! زمين را ميشكافي و شيار ميزني تا دانهها در آن برويند و از آن
سد جوع كني و نانپارهاي براي اهل و عيالت فراهم؛ چرا قلب ســتمگران را نميشــكافي؟
قلب آناني كه ثمرة تالش تو را به يغما ميبرند».
برنامة اخوان بر سه اصل زير مبتني شد:
1ـ اسـالم نظـامي اسـت جـامع و متكـامل بـذات ،راهي نهـايي بـراي زنـدگي در همـة
عرصههايش.
2ـ اسالم از دو منبع بنيــادي نشــأت ميگــيرد و بر پايـة آن اســتوار اسـت« :قــرآن» و
«سنّت».
25
* * *
حسن الهضيبي:ـ
پس از حسن البنّا ،حسن الهضيبي مرشد عام اخوان المسلمين انتخــاب شــد .در دوران
او بود كه تح ّوالت عميقي در اخوان پديد آمد؛ زيــرا او از يك سياسـت كــامالً ميانهرويــانه
توسـط يك گــروه پــيروي ميكــرد .در ســال 1952كه حكــومت پادشــاهي «ملك فــاروق» ّ
نظامي تحت رهبري ژنرال «مح ّمد نجيب» و سرهنگ «جمال عبدالناصر» سقوط كــرد،
روابط اخوان با افسران آزاد ـ كه اكنون نظام حاكم در مصر شده بودند ـ صميمي و غالبا ً
دوستانه بود و هضيبي اعالن كرده بود كه ما خواهان حكــومت نيســتيم ،بلكه تنها موض ـع
ارشــادكننده داريم و بايد در همـة مســائل اجتمــاعي با ما مشــورت شــود .هرگــاه حكــومت
اشتباه كند ،اصالح ميكنيم و اگر درست عمل كند ،تأييد مينماييم.
از اواسط سال ،1953پس از معلوم شدن اين كه جمال عبدالناصر ـ ـ رهــبر شــوراي
فرماندهي انقالب افسران آزاد ـ قصد برپايي حكومتي نظامي و غير ديني دارد و خواهان
سياســتهاي چــپي اس ـت ،هضــيبي در جريــان جنگ قــدرت ميــان ناصر و مح ّمد نجيب به
حمايت از نجيب برخاست و اخوان را به همراه احزاب غير قــانوني در تظــاهرات به نفع
تشــكيل يك دولت غــير نظــامي شــركت داد .در همين ســال بــود كه ســيد قطب رســما ً به
اخوان پيوست و تأليفاتش را در خدمت اين جنبش درآورد.
در سال 1954پس از وقوع حادثة ميدان «منشية» اسكندريه كه اخــوان تالش كــرد تا
عبدالناصر را تــرور كنــد ،حكم انحالل اخــوان و دســتگيري كــادر و افــراد آن از طــرف
ناصر صادر گشت و شش نفر از رهبران اخوان ،به نامهاي« :عبدالقادر عودة»« ،مح ّمد
فرغلي»« ،يوسف طلعت»« ،هنداوي دوير»« ،محمود عبــداللطيف»« ،ابــراهيم الطيّب»
اعدام شدند و تعداد زيادي نيز شكنجه و به زندانهاي طويل الم ّدت محكوم شدند؛ از جملــة
اين افراد سيد قطب بود كه به 15سال زندان با اعمال شاقّه محكوم گرديد.
26
با وارد آمدن ضربات پياپي به پيكر جمــاعت اخــوان المســلمين در مصــر ،طرفــدارا
ن
بيداري اسالمي و هواخواهــان انديشـة تجديد حيــات اســالمي در جســتجوي وطن ديگــري
بــراي ف ّعــاليّت برآمدنــد .اين مــوطن جديد «پاكســتان» بــود .با از ميــان رفتن تــأثير مركز
اصلي اخوان در قاهره ،شاخة اخوان و جماعت اسالمي كه در پاكستان فعّال شده بــود ،با
تأليفات ،انديشهها ،و فعّاليّتهاي چشمگير «ابواالعلي مودودي» جايگاه ويژهاي گرفت.
* * *
ابواالعلي مودودي:
ابواالعلي مودودي ،از ديگر پيشاهنگان بيداري اســالمي بــود كه مــوج عظيمي را از
خود رهانيد كه حــتي ســيد قطب نــيز از آن در امــان نماند و در زنــدان شــديداً تحت تــأثير
افكار و انديشههاي او قرار گرفت.
به اعتقاد ابــواالعلي مــودودي ،ا ّولين گــام بــراي احيــاي اســالم ،تشــكيل يك «حكــومت
اسالمي» است .اين حكومت تو ّسط ع ّدهاي از معتقدان به اسالم و وارســتگان كه حــزب و
جماعتي اسالمي تشكيل دادهاند ،به وجود ميآيد .براي ايجــاد اين دولت از مســجد و منــبر
و فتواهاي فقهي ديگر كاري ساخته نيست! بلكه بايد قيام به جهاد كرد.
ابواالعلي مودودي دو مرحلة متفاوت در زندگي جوامع اسالمي را مطرح نمود:
1ـ مرحلة استضــعاف :در اين مــرحله جمــاعت اســالمي نميتواند زمــام امــور را در
دسـت بگـيرد .در اين مـرحله جامعـة اسـالمي بـراي آمـاده كـردن خـود عقب مينشـيند تا
روزي بتواند با مرحلة دوم روبهرو شود.
2ـ مرحلة جهاد :زماني است كه جامعة اسالمي آمادگيهاي خود را به انجام رسانده و
وقت آن رسيده كه از انزواي خود خارج شده و از طـريق جهـاد زمـام امــور را به دسـت
گيرد.
مودودي مرحلـة استضــعاف را با مرحلـة جهــاد از يك طــرف و مبــارزه رســول خــدا
صلي هللا عليه و سلم در م ّكه يا مدينه مقايسه ميكــرد .پيــامبر صــلي هللا عليه و ســلم
در م ّكه در مرحلـة استضـعاف بـود و مجبـور به هجـرت به مـدينه شد و در آنجا با بسـيج
نيرو و گردآوري انصار به مرحلة جهاد رسيد.
مــودودي با تأكيد بر «حــاكميّت هّللا» در برابر «حــاكميّت بشــر» ،يك نظريــة نســبتا ً
منســجم «انقالب اســالمي» را عنــوان كــرد .به اعتقــاد او ،يك دولت اســالمي ،بــدون يك
انقالب اسالمي مسبوق به آن محكوم به فروريختن بر روي ناتوانيهاي اخالقي شهروندان
خويش است .بر اين اساس ،انديشة «حاكميّت» يك انديشـة انقالبي اسـت و معــني آن در
واقع چــنين اس ـت :تكفــير رژيم موجــود و تكفــير حــاكم و شــورش عليه او و جــايز بــودن
جنگيدن با او و تسلّط بر اموال دولت و مبــارزه با قــواي آن و مكــروه دانســتن خــدمت در
صـف نيروهــاي آن ـ ـ ارتش و پليس ــ چــنين خــدمتي نــوعي كفر به شــمار ميآيــد؛ زيــرا
اطاعت به جز از امام واجب نيست و نبايد از امــارت كفر و ســفاهت و جــاهليّت اطــاعت
كرد .اگر حاكميّت از نقطة شروع بدين صورت باشــد ،بنــابراين نتيج ـة منطقي آن انقالب
عليه رژيم ـ اگر اساس آن حاكميّت بشر و نه حكومت اسالمي باشد ـ است.
انديش ـههاي ابــواالعلي مــودودي در شــرايطي به مصر رســيد كه اخــوان تحت فشــار
زايدالوصفي قرار گرفته بــود و چنــانچه گفته شــد ،ســيد قطب از جمله كســاني بــود كه در
زندانهاي مصر تحت تأثير اين دعوت قرار گرفت.
27
* * *
سيد قطب:
زندگي سيد قطب داراي دو مرحله است :مرحلة ا ّول كه تنها يك اديب و روزنامهنگار
مشهور به شمار ميرفت .مرحلة دوم ،زندگي اسالمياش بود كه ميتوان گفت با پيوستن
به جنبش اخوان المسليمن شروع شد كه با ابراز تف ّكرات و انديشههاي اسالمياش ـپس
از چنديـ به تئوريسين و رهبر فكري اين جنبش درآمد؛ زيــرا ـهمــانگونه كه اشــاره
شد ـ پس از حسن البنّا« ،حسن الهضيبي» مرشد عام اخوان المسلمين تعيين شــد .انتخــاب
او به جانشيني حسن البنّا ،نتيجة سازشهاي مختلف ميان دربار و اخــوان از يك طــرف ،و
ميان خود اعضاي اخوان از طرف ديگر بود .اين مسائل بر انسجام اخوان تأثير معكــوس
گذاشت و باعث به وجود آمــدن خال فكــري و ايـدئولوژيكي گرديـد .اين امر به نوبـة خـود
باعث بيــان آزادانـة گرايشــهايي شد كه مـ ّدعي طرفــداري و پــيروي از مــيراث عقيــدتي و
فكــري حس ـن البنّا ـرحمه هللا ـ ـ بودنــد ،ا ّما آن را به شــيوههاي مختلف تفســير و تعبــير
ميكردند .مرشد عــام جديد اخــوان ــ كه نــيروي روشــنفكرانهاي نداشـتــ نميتوانسـت
كاري جز اعالم موافقت يا مخالفت سازمان انجام دهد!
بين سالهاي 1949و 1954آثار زيادي تو ّسط اعضاي اخــوان و يــاران غــير عضــو،
نظير« :عبدالقادر عودة»« ،مح ّمد غزالي»« ،سيد قطب»« ،البهي الخــولي»« ،مح ّمد طه
بداوي» و ...نوشته شد .همگي آنها در پي ادامة كار حسن البنّا در نوشتههاي خود بودنــد؛
زيــرا مرشد عــام اخــوان به نــدرت اثــري از افكــار خــود را به صــورت نوشــته بــاقي
ميگذاشت.
وقتي حسن البنّا زنده بود ،خود در مورد همه چيز تصميم ميگرفت و خط سازمان را
بر اساس اوضاع متح ّول سياسي ،اجتماعي ،اقتصادي و مذهبي مشخص ميكرد .تنها اثر
كتبي مهم او ،شرح زندگياش تحت عنوان «مذاكراة ال دعوة و الداعي ة» و مجموعة نامهها
و رسائل او بود .اين تعداد اثر براي مقابله با مشكالت و برخوردهاي اعضاي اخوان پس
از او ،به ويــژه زمــاني كه در ســال 1954تحت تعقيب و دســتگيري و شــكنجه و زنــدان
قرار گرفتند ،كافي نبود .اين حادثه همچنين مــانع بيــداري و آگــاهي ايــدئولوژيك و فكــري
آنها شد .تا سال 1952ــ قبل از انقالب افسـران آزاد ــ در آثارشـان ،انگلسـتان به عنـوان
دشــمن معــرفي ميشد و بعضـي از اخــوان ،دربــار و ســرمايهداري را نــيز به آن اضــافه
ميكردنــد .ا ّما اكنــون ـــ پس از انقالب ناسيوناليســتي افســران آزاد ،به رهــبري جمــال
عبدالناصر و مح ّمد نجيب ـ دولت مصري افسران آزاد بود كه آنها را به مصيبت بــزرگ
1954دچار كرد .آنها داراي هيچ ابزار فكري و ايــدئولوژيك نبودند تا بتوانند به كمك آن
رژيم جديد ناصري را بر اساس انديشهها و عقايد و اصول اسالمي تحليل كنند.
ا ّما ،اين سيد قطب بود كه توانست با نوشتن كتابهــايش در زنــدان ،در فاصــلة ســالهاي
1954ـ ـ زمــاني كه از طــرف دولت ناصر ا ّولين بــار دســتگير شد ـ ـ و ،1964اين خال
ايدئولوژيكي را پر كند .او در 1964انــدكي پس از آزادي بــار ديگر دســتگير شد و در
1966طي محاكمة مسخرهاي به اعدام محكوم گرديــد .كتابهــاي او و از جمله «معــالم في
الطريق» آخرين اثرش ،رژيم ناصر را نوعي رژيم جاهلي يا متعلّق به دوران جاهليّت و
28
وحشيگري قبل از اسالم معــرفي ميكند و نظــامش را از قلمــرو اســالم خـارج ميســازد؛
زيرا علنا ً در برابر اسالم و مسلمانان مقاومت و مبارزه ميكردند و با حكم اسالم مخالف
بودند .سيد قطب به شيوهاي ساده و روشن ،تمام نظامها و خصوصا ً نظام ناصر را تحليل
ميكند و توصيهها و نشانههايي را براي دعوتگران اسالمي در رابطه با چگونگي نــابود
كردن آن و روي كار آوردن يك «حكومت اسالمي» شبيه به حكومت صــدر اســالم ارائه
ميدهد.
بنابراين تمام كتابهايش كه در زندان تأليف نموده ،سند مه ّمي محسوب ميشــوند كه به
فكر و تص ّور اسالمي مربوط ميشـوند .اقـدامات گرايشــات بيــداري و جنبش مـذكور ،در
اصولي كه در كتابهايش مندرج است ،به روشني به چشم ميخــورد ،و بــدين تــرتيب بــود
كه كتابها و تأليفات ارزشمندش ـ نهايتا ً ـ نقش ارزندهاي را ايفا كــرد و بعــدها به مانيفسـت
و پيام تفصيلي بيداري اسالمي و جنبشهاي اسالمي تبديل شد.
هر چند پيرمردان و رجال ديني و علماي االزهر و تمامي مقامــات مــذهبي وابســته به
رژيم ،كتابهاي سيد قطب و به ويژه «معالم في الطريق» را به عنوان يك بــدعت و اثــري
زشت محكوم كردند ،ا ّما اين مانع ايفاي نقش آن در بيداري اسالمي نگرديد.
* * *
اسالمي دستورات و احكام فقهي اسالم معنا پيدا ميكند ،و االّ اگر نظام ،نظــام اســالمي
نباشد ،چه بهرهاي از طرح احكام اسالمي و اجتهادات و فتواهاي فقهي خواهيم داشت؟!
* * *
ـ «جامعة اسالمي» از نظر سيد قطب:
محور تف ّكر شهيد سيد قطب ـ تماما ً ـ بر اين نكته است كه جامعهاي ما ـ هم اكنون ـ در
آن زنــدگي ميكــنيم ،همچــون جامعـة جـاهلي م ّكه اسـت .جـامعهاي كه حـاكميّت خداوند ــ
سبحان ـ را ر ّد نموده و به برنامة الهي براي اين زندگي اعتراف ندارد:
«ما امروز در جاهليّتي همانند جاهليّت قبل از اسالم و بلكه وحشتناكتر از آن ،گرفتار
شدهايم .هر چه در پيرامون ما است ،همه جاهليّت است ..ايدهها و عقايد مــردم ،عــادات و
تقاليد آنها ،منابع فرهنگي آنها ،هنرها و ادبيّات آنها ،شــريعتها و قــوانين آنها و حتّي ســهم
عمدهاي از آنچه كه ما فــرهنگ اســالمي و منــابع اســالمي و فلســفة اســالمي و طــرز فكر
اسالمي ميناميم ،همه ساختة همين جاهليّت هستند!!».
و جامعة اسالمي را چنين معـرّفي ميكنــد« :جامعـة اســالمي اين چــنين اسـت ..يعــني
جــامعهاي اسـت كه عبــوديّت خداوند در اعتقــادات و بينش افــراد آن و نــيز در شــعاير و
عبادات و نظام اجتماعي و قوانين آنها تج ّسم پيدا ميكنــد ..و اگر هر كــدام از اين جــوانب
بدين گونه موجود نباشند ،خــود اســالم هم از وجــود ســاقط ميشــود؛ چــون ا ّولين ركن آن
همان شهادت دادن به «ال إله إال هّللا» و «مح ّمد رسول هّللا» است ،متروك ميماند.»...
و ا ّما چگونگي تشكيل اين جامعه را چنين بيان ميكند« :جامعة اسالمي تنها وقــتي به
وجود ميآيد كه جماعتي از انسانها پيدا شوند و عبوديّت خود را به طور كــامل به خداوند
اختصاص دهند و عبوديّت هيچ غير خدايي را نپذيرند و چه در اعتقاد و جهــانبيني و چه
در عبادات و شعاير و چه در نظام و قـوانين خـود زير بـار عبـوديّت خالصـانه ،سـازمان
بدهند و درون خود را از اعتقاد به الوهيّت هر غير خــدايي ـ ـ در كنــار خــدا و يا به جــاي
خدا ـ پاك سازند و شعاير خود را به خاطر رضاي هيچ غير خدايي ـ در كنار خدا و يا به
جاي خدا ـ انجام ندهند و قوانين خود را از هيچ غير خدايي ـ ـ در كنــار خــدا و يا به جــاي
خدا ـ برنگيرند.
در اين صـــورت ــــ و تنها در همين صـــورت ــــ اســـت كه اين جمـــاعت ،مســـلمان و
جامعهاي كه بنياد نهادهانــد ،اســالمي خواهد بــود .لــذا تا وقــتي كه عـ ّدهاي از انســانها ــ به
ترتيبي كه بيان شد ـ عبوديّت خود را به خــدا اختصــاص ندهنــد ،نميتــوان آن را مســلمان
ناميد ،و تا وقتي كه زنــدگي خــود را بر اســاس اين قاعــده ســازماندهي نكننــد ،جامعهشــان
اسالمي نخواهد بود؛ چون نخستين زيربناي اسالم و جامعة اسالمي يعني همــان دو بخش
شهادت دادن به «ال إله إال هّللا» و «مح ّمد رسول هّللا» به تحقّق نميرسد.»...
و سپس جوامع جاهلي را چنين برميشــمارد« :اصــوالً هر جــامعهاي غــير از جامعـة
اسالمي ،جامعة جاهلي است! و با عبارت دقيقتر ميتوان گفت :هر جامعهاي كه عبوديّت
خـــود را در بينش اعتقـــادي و در شـــعاير تعبّـــدي و در قانونگـــذاري به خداوند منحصر
نگرداند ،جاهلي است.
بر اساس اين تعريف ،تمــام جــوامع فعلي موجــود در جهــان ،در چهــارچوب «جامعـة
جاهلي» قرار ميگيرند!!
30
ـ جوامع كمونيستي در تركيب جامعة جاهلي قــرار ميگيرنــد؛ چــون ا ّوالً :آنها به خــدا
ايمان ندارند و به طور كلّي وجود خدا را انكار ميكنند و فاعليّت در هستي را به «مــا ّد»
يا «طــبيعت» و فــاعليّت در زنــدگي و تــاريخ انســان را به «اقتصــاد» يا «ابــزار توليــد»
ميدهند ،و ثانياً :نظام آنها با اين تص ّور كه «رهبري جمعي» يك اصل جبري اس ـت! ،بر
اساس عبوديّت «حزب» شكل گرفته است؛ نه عبوديّت خداي تعالي .لذا اين ايــدئولوژي و
اين نظام ،ويژگيهاي «انســان» را به اعتبــار آنكه «نيازهــاي اساسـي» او همــان نيازهــاي
حيوان يعني :نان و آب و لباس و مسكن و ارضاء غريزة جنسـي هسـتند ،ناديــده ميگيرند
و نيازهاي «روح انساني» و غير حيواني او را كه در مق ّدمة آنها اعتقاد به خــدا و داشــتن
آزادي در فهم و اختيار اين عقيده و تعبير نمودن «فرديّت» خودش قرار دارند ،ســركوب
ميكنند .اين در حالي است كه «فرديّت» يكي از بزرگترين ويژگيهاي انســاني او ميباشد
صص و در تعبير هــنري «شخص ـيّت» و در و در مالكيّت فردي و انتخاب نوع كار و تخ ّ
ساير مــواردي كه مــوجب تمــايز «انســان» از «حيــوان» و از «ابــزار توليــد» ميگــردد،
كامالً پديدار است و لذا ايدئولوژي و نظام كمونيستي به يكسان ،انسان را تا حدود زيــادي
حتّي از مرتبة حيواني به مقام يك «ابزار» تن ّزل ميدهند!
ـ جوامع بتپرست هم ـ كه هنوز نمونههــايي از آنها در هند و ژاپن و فيليــپين و آفريقا
ديده ميشود ـ در چهارچوب جامعة جاهلي قرار ميگيرند؛ چون ا ّوالً :بينش اعتقادي آنها
مبتني بر الوهيّت غير خدا ـدر كنار خدا و يا به جاي خدا ـ است و ثانياً :شــعاير تعبّــدي
خود را براي خدايان و معبدهاي متعـ ّددي انجــام ميدهند كه الــوهيّت آنها را پذيرفتهانــد...
به موجب وضع نظامها و شرايعي هم كه مرجع آنها غير خــدا و غــير شــريعت خداس ـت،
در شمار جوامع جــاهلي قــرار ميگيرند و ديگر فــرق نميكند كه اين قــوانين و نظامها را
از معابد و كاهنــان و پــردهداران و ســاحران و شــيوخ و مهــتران گــرفته باشــند و يا از
هيئتهـاي مــدني «الئيك» كه بـدون مـراجعه به قـانون خــدا ،قانونگــذاري ميكنند و به نــام
«ملّت» و يا «حـــزب» و يا هر كس و هر چـــيز ديگـــري حـــاكميّت مطلق را در قبضـــه
ميگيرند؛ زيرا حاكميّت مطلق ،خاصّ خداي تعالي است و تنها همانگونه كه پيــامبران از
خدا دريافتهاند و ابالغ كردهاند ،محقّق ميگردد.
ـ جــوامع يهــودي و مســيحي سراسر دنيا هم در چهــارچوب جامعــة جــاهلي قــرار
ميگيرند؛ چون ا ّوالً :با بينش اعتقــادي تحريفشــدة خــود ،الــوهيّت را به خداوند منحصر
نكردهاند و در شكلهاي مختلف شرك ،مثل «بن ّوت» و «تثليث» و داشتن تصـ ّور نادرسـت
از خداوند و از ارتباط آفريدههايش با او ،شريك و انباز براي خدا قائل ميشوند.
...ثانياً :اين جوامع با شعاير تعبّــدي و مراسـم و آيينها مــذهبي خــود كه از انديش ـههاي
اقتصادي منحرف و گمــراه منشأ گرفتهاند و با قــوانين و نظامهــايي كه دارنــد ،بــاز هم در
رديف جوامع جاهلي قرار ميگيرند؛ چــون هيچ يك از اينها بر اســاس عبــوديّت خداوند و
ق حاكميّت مطلق كه فقط كسب قدرت كردن از شريعت او ،ساخته و پرداخته نشدهاند و ح ّ
به خداوند اختصـــاص دارد ،به دســـتجاتي از بشر تعلّق ميگـــيرد ..لـــذا اگر در گذشـــته،
خداوند آنان را به خاطر شركورزيدن مورد ســرزنش قــرار داده ،بــراي آن اسـت كه اين
حق را به پيشـوايان ديـني ـيهـودي و مسـيحي ــ خـود ميدادند و آنها نـيز از پيش خـود
برايشــان قــانون وض ـع ميكردند و اين قــوانين وضعشــدة آنها مــورد قبــول ايشــان قــرار
ميگرفت:
31
[ إتخذوا أحبارهم و رهبانهم أربابا من دون هللا و المسيح ابن مــريم و مـا أمـروا إال
ليعبدوا إلها واحدا ال إله إال هو سبحانه عما يشركون ] .
[ آنها ،پيشوايان ديني خود و مسيح پسر مريم را به جاي خدا ،معبود خود قرار
خداي دادهاند ،در حالي كه (هيچگاه) به ايشان جز اين دستور داده نشده بود كه تنها
يگانه را عبادت كنند .چون جز خدا ،معبود ديگري وجود ندارد و او از شركي كه برايش
قائل ميشوند ،من ّزه و مبرّاست ] ..
يهوديها و مسيحيها به الوهيّت پيشوايان ديني خود معتقد نبودند و شــعاير تعبّــدي را به
ق حــاكميّت قــائل ميشــدند و پيشــوايان خاطر آنها انجام نميدادنــد ،بلكه فقط بــراي آنها حـ ّ
ديني نيز در مواردي كه خداوند اجازهاش را نداده بود ،برايشان قانون وض ـع ميكردند و
آنان هم ميپذيرفتند .امروزه جا دارد ننگ و نكوهشي بيشتر از گذشــته متــو ّجه يهوديها و
مسيحيها شود؛ چون اكنــون آن حق را به كســاني دادهاند كه پيشــواي ديــني هم نيســتند و با
خود آنها هيچ تفاوتي ندارند.
ـ باالخره ،اين جوامعي هم كه خود را «مسلمان»! ميپندارند ،در چهــارچوب جامع ـة
جاهلي قرار ميگيرند!
اينكه جوامع اسالمي در چنين چهارچوبي قــرار ميگيرنــد ،به معنــاي آن نيسـت كه به
الوهيّت غير خدا اعتقاد داشته باشند و يا شعاير تعبّدي را براي غير خدا به جاي بياورند،
بلكه بدان جهت است كه در نظام زندگي خود زير بار عبوديّت خداي نعالي نميروند .لذا
اگر چه به الوهيّت غير خدا اعتقاد ندارند ،ا ّما بزرگترين ويژگي الــوهيّت را به غــير خــدا
ميدهند و از حاكميّت غير خــدا تبعيّت ميكنند و نظــام و قــوانين و ارزشــها و مــوازين و
عادات و تقاليد و تقريبا ً تمام اصول زندگاني خود را از اين حاكميّت ميگيرند.
خداوند دربارة «حاكمين» آنها ميفرمايد:
[ و من لم يحكم بما أنزل هللا فأولئك هم الكافرون ] .
[ آنان كه بر اساس كتاب خداوند حكومت نميكنند ،كافرند ] ..
و دربارة «محكومين» هم ميفرمايد:
قبلك يريدون [ ألمتر إلي الذين يزعمون أنهم آمنوا بما أنزل إليك و ما أنزل من
أن يتحاكموا إلي الطاغوت و قد أمروا أن يكفروا به. ] ...
[ آيا تع ّجب نميكني از كساني كه گمان ميكنند به قــرآن و ســاير كتابهــاي آســماني
ايمان دارند (ولي در عين حـال هم) ميخواهند حكـومت و داوري را به نـزد «طـاغوت»
ببرند .در حالي كه (در همين كتابها) امر شدهاند كه به طاغوت كافرشوند. ] ...
تا آنجا كه ميفرمايد:
[ فال و ربك ال يؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم ال يجدوا في أنفسهم حرجا
مما قضيت و يسلموا تسليما ] .
[ ا ّمـــا ،نه! به پروردگـــارت ســـوگند! آنـــان مـــؤمن به شـــمار نميآيند تا تو را در
اختالفات و درگيريهاي خود به داوري نطلبند و كامالً به آن تن در دهند] ..
اگر در گذشته ،خداوند يهوديها و نصرانيها را به ارتكاب شرك و كفر و انحراف پيــدا
كردن از عبوديّت خداوند و معبود قرار دادن پيشوايان ديني خــود به جــاي خــدا توصــيف
كرده است ،تنها به خاطر اين بوده كه براي پيشوايان ديــني خودشــان همــان حقّي را قــائل
ميشدند كه «خودمسلمانپندار»هــاي امــروز نــيز همــان حق را به عـ ّدهاي از افــراد خــود
ميدهند! و خداوند اين عملكرد يهوديها و نصــرانيها را درس ـت همانند معبــود قــرار دادن
32
عيسي پسر مريم و قائل شدن الوهيّت براي او و عبادت كردن او ،شرك به حســاب آورد ه
است؛ چون اين هر دو مثل هم ،خارج شــدن از قلمــرو عبــوديّت خداوند هســتند و هر دو،
انســان را از حــوزة دين خــدا و از زير بــار تعهّــدات گــواهي دادن «ال إله إال هّللا» به در
ميآورند.
بــرخي از اين جــوامع« ،الئيكبــودن» و عــدم عالق ـة خــود را به دين صــراحتا ً اعالم
ميكنند و بــرخي نــيز در ظــاهر به دين احــترام ميگذارنــد ،ولي دين را به طــور كلّي از
نظــام اجتمــاعي خــود ســاقط ميكنند و ميگوينــد :ما به «غيبيّــات» اعتقــادي نــداريم و
ميخــواهيم نظــام خــود را بر اســاس «علم» بســازيم ،به اعتبــار اينكه «علمي بــودن» با
«غيبي بودن» تناقض دارد! و اين تص ّوري اس ـت كه تنها در ذهن يك آدم نــادان و كــودن
خطور ميكند! برخي ديگر از اين جــوامع عمالً حـاكميّت را به غــير خــدا ميدهند و او
نيز هر قانوني كه بخواهد وضع ميكند و بعد هم قانون خودســاختهاش را «قــانون خــدا»!
مينامــد .به هر حــال ،همــة اين جــوامع در اينكه بر اســاس عبــوديّت خالصــانة خداوند
پيريــزي نشــدهاند ،همســان و مثل هم هســتند! در نــتيجه ،ميتــوانيم موضـع اســالم را در
رابطه با تمام اين جوامع جاهلي در يك جمله خالصه كنيم و بگوييم كه اسالم ،اعتراف به
اسالميبودن و مشروعيّت تمامي اين جوامع را بنا بر معيارهاي خود ،مردود ميداند.
اسالم به عنــاوين و ظــواهر و پيرايههــاي گونــاگوني كه در اين جــوامع دارنــد ،تــو ّجه
نميكند و اصوالً همـة اين جــوامع در يك حقيقت به همــديگر ميرســند و آن اين اسـت كه
زندگي در اين جوامع بر اساس عبوديّت كامل خداوند ،صورت نميپــذيرد و بنــابراين در
يك صفت ،يعني صفت «جاهليّت» به ديگر جامعههاي جاهلي ميپيوندند».
و در جــاي ديگــر ،تنها جامعـة متمــدن و پيشــرفته را ،جامعـة اســالمي ميداند و همـة
جوامع جاهلي را ـ با تمام زرق و برقهايش ـ جوامع عقبمانده توصيف ميكند:
«اســالم تنها دو نــوع جــامعه را به رســميّت ميشناســد ...جامع ـة اســالمي و جامع ـة
جاهلي...
«جامعة اسالمي» جامعهاي است كه عقيده ،عبادت ،قانون ،نظــام ،اخالق و رفتــار آن
مطـابق اسـالم باشـد ...ا ّما «جامعـة جـاهلي» جـامعهاي اسـت كه منطبق با اسـالم نباشد و
عقيده و بينشــها و ارزشـها و مـوازين و نظــام و شـرايع و اخالق و رفتـار اســالمي بر آن
حكم نراند.
جامعهاي كه شريعت خداوند قانون آن نباشد و لو آن جـامعه را مردمـاني تشـكيل دهند
كه خويشــتن را «مســلمان» بنامند و حتّي نمــاز به جــاي آورند و روزه بگيرند و به ح ّج
بروند ،جامعة اسالمي نخواهد بــود! و همچــنين جــامعهاي كه يك اســالم را مغــاير با آنچه
خداوند مقرّر فرموده و پيامبر او صلي هللا عليه و سلم شــرح و تفصــيل داده اس ـت ،از
پيش خود براي خود ابداع نمايد و آن را مثالً «اسالم مترقّي»! بنامــد ،جامع ـة اســالمي به
حساب نميآيد.
«جامعة جاهلي» ميتواند به شكلهاي مختلفي ـ كه همة آنها جاهلي هستند ــ نمــود پيــدا
كند :گاهي در شكل جامعهاي ظاهر ميشــود كه وجــود خــداي تعــالي را انكــار مينمايد و
تاريخ را تفسيري ما ّدي و ديــالكتيك ميكند و نظــام موســوم به «سوسياليس ـم علمي» را به
مورد اجرا ميگذارد .گاه نيز در شكل جــامعهاي ظــاهر ميشــود كه وجــود خــدا را انكــار
نميكند ،ا ّما به او حــاكميّت و فرمــانروايي در آســمان را ميدهد و از حكــومت در زمين،
عزل مينمايد! به اين ترتيب كه شريعت او را در نظام زندگي پياده نميكند و ارزشــهاي
33
ثابتي را كه او براي زنــدگاني بشر مقـرّر فرمــوده اسـت ،حــاكم نميگردانــد .اين جــامعه،
مردم را آزاد ميگذارد كه در صومعهها و كليساها و مساجد به عبادت خداوند بپردازنــد،
ولي اجازه نميدهد خواستار پياده شدن قانون خدا در زندگي خودشان باشند و از اين رو،
الوهيّت خداوند را در زمين چنانكه در آية ذيل بــدان تصــريح شـده اسـت ،نفي ميكند و يا
مانع از تحقّق يافتن آن ميگردد:
[ و هو الذي في السماء إله و في االرض إله ] .
[ و او كسي است كه هم در آسمان و هم در زمين ،خداست ] ..
به عالوه ،چــنين جــامعهاي آنچنــانكه از آيـة ذيل برميآيــد ،در قلمــرو دين خــدا قــرار
نميگيرد:
هلل أمر أال تعبدوا إال إياه ذلك الدين القيم ] .
[ إن الحكم إال
[ تنها خداوند حق دارد «حكم» كند و دســـتور داده كه جز خـــود او را «عبـــادت»
نكنيد؛ چون «دين» استوار و نگهدارندة (زندگي) همين است ] ..
و لذا چنين جامعهاي هر چند كه وجود خدا را نــيز قبــول كند و مــردم را آزاد بگــذارد
كه در صومعهها و كليساها و مساجد ،شعاير تعبّدي خود را به انجام برســانند ،بــاز با اين
حال يك جامعة جاهلي است.
در نــتيجه ،تنها جامع ـة اســالمي ـ ـ با اين توصــيفات ـ ـ اس ـت كه يك «جامع ـة متمــدن»
ميباشد و جوامع جاهلي ـ در اشكال متع ّدد خود ـ
همگي عقبافتادهاند!.»..
* * *
ـ موقف سيد قطب در برابر «فقه اسالمي»:
مقتضاي اين انديشة سيد ـ كه تمام جوامع امروزي ،جوامع جاهلي و عقبافتاده هستند
ـ اين است كه اكنون هيچ سرزميني پيدا نميشود كه بتــوان نــام «جامع ـة اســالمي» بر آن
اطالق كرد .بنابراين ،انديشه و تف ّكر در استفاده و بهكارگيري از ادلّههاي شرعي مطــابق
با معيارهاي اصولي و فقهي كه بتوان مشكالت معاصر و جاري را حل كــرد ،كــار عبث
و بيهودهاي خواهد بود و همچون پاشيدن بذر در هواست! در اينجا به اين موضــوع ـ ـ كه
براي رجال ديني االزهر ،همچون موضوع «جامعة اسالمي» بســيار بحثبرانگــيز بــوده
است ـ ميپردازيم:ـ
خالصة كالم او اين اسـت كه بايد نخسـت جــامعه ــ طبق معيارها و مــراحلي كه خــود
بيان كرده ـ مسلمان گردد و معني و مفهوم و مــدلول واقعي «ال إله إال هّللا» كه شــبانهروز
از دهان افراد آن جامعه به تلفّظ درميآيد ،و صداي آن در تمام منــابر و مســاجد ميپيچيد
و رايو و تلويزيون آنها در مواقع مش ّخصي پخش ميكنند ،كامالً بفهمند .هر گــاه جــامعه،
داخل اسالم گردد و شعار اسالمي بر تــارك آن خيمه زنــد ،آن وقت اسـت كه ميتــوان در
پرتو «فقه اسالمي» نسبت به حل و چارهجويي مشكالت معاصر اقدام نمود.
آخرين نوشتههاي سيد ـ در كتاب «لماذا أعدموني» كه كمي قبل از اعدامش در زندان
نظامي نوشته ـ با اين عبارت پايان پذيرفته است:
« ...بارها شنيدهام كه ميگويند :آيا شما تنها مسلمان هستيد؟! آيا «كنفرانس اســالمي»
و «برنامة نو ٌر علي نور» كه در راديو و تلويزيون پخش ميشوند ،همچنين مســاجدي كه
34
در آنها نمـــاز برپا ميشـــود ،برپـــايي مراســـم حج كه مـــردم به زيـــارت بيت هللا الحـــرام
ميشتابند ،برايتان كافي نيست؟ آيا اينها نشانههاي مسلماني نيستند؟! و...
الزم است كه بگويم :اسالم چيزي برتر و باالتر از همة اينهاست ...اسالم نظام كــامل
زنــدگي اسـت و تمــام جــوانب زنــدگي را در برميگــيرد ،و هرگز برپا نميشــود ،مگر با
تربيت و رشد و ساختن افراد ،همچنين با حكومت كردن شريعت خدا پس از تربيتشــان به
تربيت اسالمي .اسالم تنها افكار خشك و خالي نيست كه منتشر و پخش شوند ،بدون اينكه
در پياده كردن و تطبيق عملي آن ،ا ّوالً در تــربيت و نهايتـا ً در نظــام زنــدگي و حكــومت،
اقدام شود ...اسالم هرگز در سرزميني كه تربيت اسالمي ،و نهايتا ً اقامة نظــام اســالمي و
حكومت بر اســاس شــريعت خــدا وجــود نــدارد ،نه برپا ميشــود و نه تحقّق مييابــد ...اين
است آخــرين سـخنان مــردي كه از زنـدگي خـود خالصـانه خـدا و خوشــنودياش را طلب
ميكند و تا واپســين لحظــة حيــاتش ،دعــوتش را تبليغ مينمايــد" .والســالم علي من اتبع
الهدي" سيد قطب ـ زندان نظامي 22 ،اكتبر .»1965
به هر حال او معتقد اسـت كه دعــوت اســالمي با تقــديم و عرضـة چند اصـل و قاعــدة
نظــام اســالمي ـــ عالوه بر تفصــيالت آن ـــ بــراي مــردم و همچــنين تقــديم چــارهجويي
مشكالتشــان در پرتو اجتهــاد معاصــر ،به طــور كلّي يا جــزئي ،فــردي يا جمعي حاص ـل
نخواهد شد.
او اين نظريه را در دو كتاب خود« :معالم في الطريق» و «االءسالم و مشكالت الحضارة»
ـ كه هر دو ،در مرحلة دوم انديشة اسالمياش در زندان نوشته شدهاند ـ بيان داشته اسـت.
او در اين دو كتــاب ،به طــور محكم و مصـرّانه هر گــونه طــرحي راجع به اصــول نظــام
اســالمي و يا عرض ـة آن به صــورت تئــوريك و قانونگــذاري ،خــدمات فقهي! ،تط ـ ّور و
پيشرفت و مدرنيزه كردن آن كه جوابگوي مشكالت و نيازمنديهاي عصــري گــردد ،يا به
صورت چارهجويي و حالّل مشكالت زمانه عرضه گردد ،به ش ّدت مردود و بياســاس
ميشــمارد و معتقد اس ـت كه اين يك مــانور زشــتي از جــانب جامع ـة جــاهلي اس ـت و بر
دعوتگران اسالمي واجب است كه بدان قناعت و اكتفا نكنند:
«اين دين يك برنامة عملي و پويا و پُرتالش است و آمده است تا بر واقع زندگي مردم
حكم براند و موضع خود را در قبال اين واقع مش ّخص كند ...حــال يا آن را تأييد ميكند و
يا به تعديل آن ميپردازد و يا از اساس ،آن را دگرگون ميسازد و به همين دليل اين دين
در جامعهاي كه از ابتدا به حاكميّت خداوند اقرار ورزيده اسـت ،جز به تناسـب حــاالت و
رخدادهاي واقع ،قانون وضع نميكند.
اسالم «تئوري» نيست تا با «فرضيّات» سر و كار داشته باشد! اسالم «برنامه» است
و با «واقع زندگي» سر و كار دارد .بنابراين بايد ا ّول يك جامعة مســلمان بنا گــردد كه به
عقيدة اسالم يعني «ال إله إال هّللا» اقــرار نمايد و به عبــارت ديگر تنها حــاكميّت خداوند را
بپذيرد و حاكميّت همه كس جز او را نفي كند و شــريعت هر نظــامي را كه مبتــني بر اين
قاعده نباشد ،مردود بداند.
وقـــتي اين جـــامعه عمالً شـــكل بگـــيرد ،درگـــير واقعيّـــات زنـــدگي خواهد شد و به
سازماندهي و قانونگذاري نياز پيــدا ميكند كه در اصـل ،نظم و قــانون اين دين را گــردن
نهاده و ساير نظم و قانونها را نفي كرده باشند.
35
بايد گرويدگان به اين عقيده چنان بر نفس خود و جامعه مسلّط باشند كه بتوانند نظام و
قوانين اسالم را در جامعة خود به مورد اجرا درآورند و نظام و قوانين اسالم چنان ابهّت
و ج ّديّتي پيدا كند كه از نياز فوري واقع حيات جامعه به وجــود نظم و قــانون ،فراتر تلقّي
شود.
در م ّكه ،مسلمانان بر خويشتن و بر جامعه تسلّط نداشتند و عمالً برخوردار از زندگي
مســـتقلّي نبودند كه آن را با شـــريعت خداونـــد ،سر و ســـامان بدهند و به همين جهت هم
خداوند در اين دوره ،آيات مربوط به قــانون و ســازماندهي را بــراي آنها نــازل نميكــرد.
آيات اين دوره به بيان عقيدة اسالم و اخالقيّاتي ميپرداختند كه طبيعتا ً از اين عقيــده و در
پي استقرار يافتن آن در اعماق دلها سرچشمه ميگرفت ...ا ّما وقتي در مدينه موفّق شــدند
يك دولت مقتدر تشــكيل دهنــد ،قــوانين هم بــراي آنها نــازل شد و نظــامي شــكل گــرفت كه
نيازهاي جامعة اسالمي را به خوبي تأمين ميكرد و دولت نــيز با تمــام قــدرت به اجــراي
آن ميپرداخت.
خداوند نخواست قوانين و نظام را در م ّكه براي آنها نازل كند كه آن را ذخــيره كنند و
آماده داشته باشند و به محض شكل گرفتن دولت در مدينه ،به اجراي آن بپردازنــد! چــنين
چيزي با طــبيعت اين دين ســازگار نيسـت! ..اســالم واقعنگرتر و جـ ّديتر از اينهاسـت!..
اســالم پيشــاپيش ،مشــكالت را فــرض نميكند تا بــراي آنها راه حل ارائه دهــد ...اســالم با
تـــو ّجه به واقع عمل ميكند و وقـــتي اين واقع ،جامعـــة مســـلماني باشد كه قلبـــا ً در برابر
شــريعت خــدا تســليم شــده باشد و شــريعتهاي ديگر را با تمــام حجم و شــكل و پوششــها و
شرايطي كه دارند ،نفي كرده باشد ،براي اين جامعه مطابق با حجم و شــكل و پوششــها و
شرايط خود ،قانون وضع مينمايد.
آنها كه امــروز ،از اســالم ميخواهند تا تئوريها و قالبهــاي نظــام و قــوانين زنــدگي را
ارائه دهد و ميبينند كه بر روي زمين هيچ جـــامعهاي وجـــود نـــدارد كه هر قـــانوني جز
قانون خدا را مردود دانسته باشد و بخواهد تنها قانون خداوند را به مورد اجــرا درآورد و
براي اين كار هم از قدرت اجرايي برخوردار باشــد ...آنها كه چــنين چــيزي را از اســالم
ميخواهنــد ،در واقع ،طــبيعت اين دين را نميفهمند و نميدانند كه خداوند ميخواهد اين
دين چگونه در زندگي وارد عمل شود.»...
«...آنها انتظار دارند اسـالم در قـالب تئوريها و فرضـيّاتي بـراي آينـدة غـير موجـود،
خودنمايي كند.»...
«بايد دعوتگران اسالم به خــوبي دريابند كه هنگــام دعــوت كــردن مــردم بــراي شــكل
دادن دوباره به اين دين ،قبل از هر چيز آنان را ــ و لو ا ّدعــاي مســلمان بــودن هم بكنند و
گواهي والدت بيمارستان را دليل مسلمان بودن خــود بدانند ــ به گــردن نهــادن و پــذيرفتن
عقيدة اسالم فراخوانند .بايد به مردم بياموزند كه اسالم قبل از هر چــيز ،اقــرار نمــودن به
عقيــدة ال إله إال هّللا با معنــاي حقيقي آن يعــني بازگردانيــدن حـاكميّت به خداوند در تمــامي
امــور و طــرد تجــاوزگراني اس ـت كه با قــائل شــدن اين حق بــراي خويشــتن به ســلطنت
خداوند ،تجاوز مينمايند .اقرار به اين عقيده بايد در ضماير و در شعاير و در اوضــاع و
احوال زندگي روزم ّرة آنها بازتاب عملي داشته باشد.
بايد اساس دعوت مردم به اسالم را بر روي اين قضيّه گذارد .همچنانكه بار ا ّول نــيز
اساس دعوت مردم به اسالم همين بود ...يعني همــان دعــوتي كه قــرآن م ّكي ســيزده ســال
تمام را صرف آن كرد ...بنابراين هر گاه جماعتي از مردم ،اسالم را با اين مفهوم اصيل
36
آن بپذيرنــد ،ميتــوان آنها را يك «جامع ـة مســلمان» ناميــد ...جــامعهاي كه صــالحيّت ب ه
كاربستن نظام اسالمي را در حيات اجتماعي خود پياده كــرده اس ـت؛ چــون با خــود قــرار
گذاشــته اس ـت كه سرتاسر زنــدگياش را بر همين اســاس ،سر و ســامان بدهد و در تمــام
زندگي خود تنها حاكميّت خداوند را به رسميّت بشناسد.
وقتي كه چنين جامعهاي به وجود بيايد ،آن وقت اصول نظام اسالمي هم در اختيــارش
قرار داده ميشود و آنگاه اين جامعه ،خودش در چهارچوب اصول عــا ّم نظــام اســالمي و
به فراخور نيازهــايش در صــحنة واقع زنــدگي به وضـع قــانون ميپــردازد ...و در واقع،
ترتيب صــحيح مــراحلي كه بايد برنامـة واقعنگر و ف ّعــال و عملي اســالم در پيش بگــيرد،
همين است.
برخي از افراد مخلص شتابكار ،بدون تدبّر در طبيعت دين اسالم و در برنامة ربّــاني
و كامل آن بر اساس حكمت خداوند عليم و حكيم و با علم او بر طبيعت انسانها و نيازهاي
زندگاني آنها بنا شده است ،گمان ميبرند كه ارائة اصول نظام اســالمي و حتّي تشــريعات
اسالمي ،راه دعوت را برايشان هموار ميكند و مردم را به دين عالقهمند ميسازد!».
«رغبت و تمايل دلها به اســالم بايد از عبــوديّت خالصــانة اين دلها در برابر خداوند و
در نتيجة بريدن كامل آنها از قدرتهاي غير الهي ،به وجود آيد؛ نه اينكه به خاطر برتــري
داشــتن ذاتي اين نظــام بر نظامهــاي ديگر در فالن و به همــان قض ـيّه و كــاملتر بــودن آن
نسبت به آنها ايجاد شود.
نظام الهي ذاتا ً برتر است؛ چون برگرفته از شريعت خداوند است و هيچگــاه شــريعت
بشر هم به پاي شريعت خداوند نميرسد ...ا ّما اين امتياز ،نميتواند مبنــاي دعــوت كــردن
مردم به اســالم قــرار گــيرد .اسـاس اين دعــوت ،آن اسـت كه شـريعت خـدا هر چه باشــد،
پذيرفته گردد و ديگر شريعتها نيز هر چه باشند ،كنــار گذاشــته شــوند .اســالم اين اسـت و
جز اين هم معنايي ندارد .بنابراين اگر از همان ابتدا ،فــرد شــيفتة اســالم شــود ،كــار تمــام
اس ـت و ديگر نيــازي نخواهد بــود كه او را با نمــايش برتريها و زيبــايي نظــام اســالمي،
عالقهمند بسازيم و در واقع ،يكي از بديهيّات ايمان ،همين است».
«عقيــدة اســالمي دوسـت دارد در دلهــايي زنــده و در يك ســازماندهي واقعي و در يك
اجتماع ارگانيك و در حركتي تج ّسم پيدا كند كه همواره در مقابل جاهليّت پــيرامون خــود،
واكنش نشان دهد و به موازات اين ،با جاهليّت باقيمانده در دلهاي افراد خود نيز ـــ به اين
اعتبار كه پيش از آن كه عقيدة اسالم به درونشان راه يابد و از ژرفاي جاهليّت رهايشــان
سازد ،در شمار اهل جاهليّت بودهاند ـ روياروي گردد ،و بدين ترتيب ،عقيدة اسالم نسبت
به «تئــوري» ،مســاحت بزرگــتر و گســتردهتر و فراگــيرتري از دلها و عقلها و همچــنين
حيات را شامل ميگردد و به عبارت ديگر ،ضمن دربرگرفتن مساحت و مادة «تئــوري»
محدود به آن هم نميشود».
«وقتي ميخواهيم اسالم به صورت يك «تئــوري» كالســيك درآيــد ،در واقع ،طــبيعت
برنامة تكوين و طرز فكر ربّانياش را از او گرفتهايم و او را در مقابل مســلكهاي فكــري
بشر به زانو درآوردهايم!ـ چنــانكه گــويي ،برنام ـة ربّــاني از برنامههــاي بشــري ،كمــتر و
پستتر است و ما ميخواهيم برنامة خداوند را در بينش و حــركت ،به ســطح برنامههــاي
بندگان ارتقاء دهيم!».
«جاهليّت دور و برمان ضــمن آنكه اعصــاب بــرخي از دعــوتگران مخلص اســالم را
تحت فشار قرار ميدهد تا مراحل برنامة اسالمي را شتابزده طي كنند ،گاه نيز تع ّمداً آنها
37
را در بنبست قرار داده و زير سؤالشان ميبرد كه :تفصيالت اين نظام شما كه مــردم را
به آن دعوت ميكنيد ،كجاست؟ و براي پياده كردن آن چه تزها و پژوهشــها و فقه متقــني
را بر اساس اصول مدرن امــروزي ،آمــاده كردهايــد؟ گــويي تنها چــيزي كه مــردم در اين
زمان براي پياده شدن شريعت اسالم بر روي زمين كم دارند ،احكــام فقهي و پژوهشــهاي
فقهي اسالمي است ،و گويي همة آنها به حـاكميّت خداونـد ،تن دردادهاند و حاضر شـدهاند
كه شريعت خدا بر آنــان حكم براند و تنها اين را كم دارند كه «مجتهــدين» برايشــان فقهي
مطابق مد روز ،فراهم آورند! ..به راستي اينها ســخنان مســخره و ناســنجيدهاي هســتند كه
بايستي هر صاحبدلي كه كمترين احترام اين دين را در دل دارد ،به آن هيچ وقعي ننهد!
هــدف جـاهليّت از اعمـال اين فشـارها آن اسـت كه دســتاويزي بــراي مــردود شــمردن
شريعت خدا و ابقاء عبوديّت بشر براي بشر ،پيــدا كند و اجتمــاع نيرومند و به هم پيوســتة
مسلمانان را از برنامة خداونــدي منحــرف ســازد و نگــذارد كه مرحلـة بنــاي عقيــده را به
شكل ديناميك آن طي نمايد و در بين برنامة دعوتگران اسالم و طبيعت برنامة آنها فاصله
و حــايل به وجــود بيــاورد؛ چــون طــبيعت اين برنــامه اقتضا ميكند كه تئــوري از خالل
حركت تبلور پيدا كند و چهارچوب نظام در اثناي ممارست ،مشـ ّخص شـود و تشـريعات،
هنگام روياروي شدن حيات اسالمي در ميدان واقع با مشكالت حقيقي آن ،وضع گردند.
دعوتگران اسالم نبايد درصدد پاســخگويي به اين مانورها برآينــد ،بلكه بر آنها واجب
اسـت كه ديكته شــدن هر برنامـة بيگــانهاي را بر حــركت و دين خــود ،مــردود شــمارند و
اجــازه ندهند كه نابــاوران آنــان را به تمســخر بگيرنــد! آنها بايد اين مانورها را بــراي به
بنبست كشانيدن اسالم ،افشا كنند و بر آن چيره شوند و عنوان چرند و مسخرة «مدرنيزه
كردن فقه اســالمي» را بــراي جــامعهاي كه هنــوز شــريعت خداوند را نپــذيرفته و قــوانين
ديگر را طرد نكرده است ،مردود بدانند و چنين بازيچههــايي را در هنگام ـة عمل و كــار
جـ ّدي به دور اندازند و اجــازه ندهند كه آنــان را ســرگرم بــازي رويانيــدن بــذرها در هــوا
نمايند و بيدرنگ اين خدعة كثيف آنها را به كناري نهند!».
اين بود خالصهاي از آنچه سيد قطب در كتاب «معالم في الطريق» بيان داشــته اس ـت
و ا ّما در كتاب «االءسالم و مشكالت الحض ارة» به تفصيل به توضيح اين موضوع پرداخته
است كه به صورت گذرا مطالبي را از آن بازگو ميكنيم:
«فقه اسالمي ،جز در يك جامعة اسالمي ،يك جامعة اسالمي واقعي كه عمالً موجــود
باشد و پيش از مواجهه با مشكالت زندگي كه جلو راه اوست ،در برابر اسالم تسليم شــده
باشد ،نميتوان رشد و پيشرفت و تكامل يابد و با مشكالت زندگي روبهرو شود.
اين بيهــوده و خنــدهآور اس ـت كه مثالً بخــواهيم بــراي اوضــاع اجتمــاعي و اقتصــادي
آمريكا يا روسيه احكام فقهي اسالمي وضع كنيم؛ زيرا آمريكا و روسيه از همــان ابتــدا به
حاكميّت اسالم اعتراف ندارند!
و همين اسـت حـال كشـورهاي ديگـري نـيز كه به حـاكميّت اسـالم اذعـان و اعـتراف
نداشته باشد.
بنابراين ،هرگاه پيشرفت و مدرنيزه كـردن فقه در محيطي باشد كه در آغـاز اعـتراف
به حاكميّت اسالم ننموده باشد ،همانند اميد روييدن بذرها در هواست! و اين كار بيهوده و
عبثي است كه با ج ّديّت اسالم سازگاري نخواهد داشت!
38
واقعا ً دور از منطق و انصاف است كه از نظامي خواستار ح ّل مشــكالتي شــود كه ب ه
وجودآورندة آن مشكالت ،آن نظام نباشد و بلكه عوامل پيــدايش آن در نظــامي نهفته اسـت
كه با اين نظام ،در همه چيز اختالف و تضاد دارد .وقتي كه جــامعه ،اســالم را از ميــدان
زنــدگي دور ســاخته اس ـت ،پس نظــام اســالمي در پيــدايش مشــكالت موجــود در جــوامع
امروز ،هيچگونه نقشي نداشــته اسـت .مايـة شــگفتي اسـت كه در برابر چــنين مشــكالتي،
اسالم مورد بازخواست و سؤال قرار گــيرد و يا از آن راه حلهــايي طلب شــود ،يا نظريـة
آن در مــورد كارها و امــوري مــورد پرســش قــرار گــيرد كه در به وجودآمــدن آنهــا،
كوچكترين نقشي را به عهده نداشته است.
آري! ماية شگفتي است كه اســالم در ســرزمينهايي مــورد بازخواسـت و ســؤال قــرار
گيرد كه نظام اســالمي در آن اجــرا و تطــبيق نميشــود و كســاني اين ســؤاالت را مطــرح
ميسازند كه هرگز حاضر نميشوند اســالم ،حكــومت را به دسـت بگــيرد و بلكه از اينكه
تصـ ّور ميكنند روزي ممكن اسـت اســالم حــاكم بر سرنوشـت جــامعه گــردد ،نــاراحت و
افسرده ميشوند!
شگفتآورتر از اين سؤاالت ،جوابهايي است كه بعضي رجــال دين ابــراز ميدارند و
با اين گونه افراد دربارة نظريه و حكم اسالم در اينگــونه مســائل ،آن هم در جــامعهاي كه
نظام اسالمي در آن اجرا نميشود ،وارد بحث و گفتگو ميشوند!
اصوالً اسالم ،در مشكالتي كه در يك جامعة غير اسالمي به وجــود آمــده و محصــول
نظام موجود آن جامعه است ،نبايد دخالت كند.
مشكالت «جامعة اسالمي» در مقابل تم ّدن كنــوني ،همچــون مشــكالت هيچ جــامعهاي
نيست .مشكالت در جامعة اســالمي به صــورت آمــاده و حاضر و ســازمانيافته نيســتند تا
براي آنها راه حلي آماده و ســازمانيافتهاي تهيّه نمــاييم ...بلكه اينها مشــكالتي اسـت كه به
شكلي خاص ،با حجمي ويژه ،مطــابق با شــرايطي كه در جهــان غيب و ناپيــداي آينــده كه
نميتوان اكنون براي آن هيچگونه پيشبيني كرد ،به وجود ميآيند ...بنــابراين ،كــار عبث
و بيهودهاي خواهد بود كه ما به دنبال حل افتراضاتي باشيم كه هنوز واقع نشده باشند و با
فرضـيّات «به نظر شــما اگر چــنين و چنـان شــود ...حكم آن چيسـت؟!» خـود را مشـغول
سازيم كه قانونگذاران و فقهاي ج ّدي و واقعي اسالم از آن بيزار و متنفّرند...
همچنين ،مشكالت جامعة كنوني در رويـارويي با تمـ ّدن كنـوني ،مشـكالت يك جامعـة
اسالمي نيست؛ زيرا از آن هنگام كه براي ادارة زندگي به قوانيني غير از قــوانين اســالم
دست زدند ،تا كنون ،جامعة اسالمياي به وجود نيامده است تا مشكالتش اينها باشد.
اين را نه از اســـالم ميخواهند و نه از اســـالم ميپذيرند كه بـــراي يك جامعـــة غـــير
اسالمي راهحلهــاي اســالمي پديد آورد ...جـامعهاي كه مشــكالت كنــونياش از آن رو پديد
آمده كه با اسالم آشنايي نداشته و يا اگر از پيش به اسالم آشنا بــوده ،فعالً از آن دور شــده
است.
پس اين همه تالش و كوشــش فقهي و اجتهــادي بــراي چيســت؟ اســالم در چه زمينه
بكوشد و براي چه چيز رنج ببرد؟
آنچه بشريّت براي به وجود آوردن يك جامعة اسالمي كم دارد ،وجود يك فقه پيشرفته
و متط ّور نيست! بلكه بيش از هر چيز اين را كم دارد كه اسالم را به عنوان نظام زندگي
بشناسند و قوانين آن را تنها قانون زنــدگي بداننــد .بــراي اينكه «فقه اســالمي» پيشــرفته و
تكامل يابد ،نياز به خاك و محيط مناسبي دارد كه عبارت اسـت از :جامعـة اســالمي كه با
39
عصر كنوني و نسبت به تم ّدن آن ،همزيست و همگــام باشد و با مشــكالت جــاري و فعل
ي
آن جامعه برخورد داشته باشد و طــبيعي اسـت كه برخــورد جامعـة اســالمي با مشــكالت،
همانند هيچ جامعة ديگري نيست...
آنچه كه به طور خالصه ميتوان دربـارة «جامعـة اسـالمي» ميتـوان گفت اين اسـت
كه :جامعة اسالمي تنها يك شكل تاريخي مجرّد ،كه داراي حجم و شكل و وضع مشـ ّخص
و محدودي باشد ،نيست .هدف ما در عصر كنوني ،ايجاد يك جامعه به همان حجم و شكل
و وضع تاريخي گذشته نيست ،بلكه هدف ما از جامعة اسالمي ،جامعهاي است كه حـ ّداقل
از جــوانب مــا ّدي پا به پــاي جامع ـة عصر امــروز گذاشــته ولي در عين حــال ،از روح،
مسير ،جهت و حقيقت جامعة اسالمي صدر اســالم كه ســاخته و پرداخت ـة منهج و برنام ـة
الهي بود ،برخوردار باشد...
...بنابراين ،اين «فقه اسالمي» نيست كه در تأسيس اين جامعه نقش اصولي و بنيادي
داشته باشد ــ گر چه م ّدتهاسـت بــدان الفت گــرفتهايم ــ بلكه شــريعت ،برنــامه و تصـ ّور و
طرز فكر اسالمي است كه پرچم كــاخ و بنــاي جامعـة اســالمي را به اهــتزاز درميآورد.
جامعة اسالمي خواهان اين است كه ا ّوالً گروهي از انسانها ،اســالم را به عنــوان برنام ـة
زندگي و حاكم بر تمــام امــور و شــؤون آن بپذيرنــد؛ به اين معــني كه آن گــروه ،انحصــار
ق «حـاكميّت» و «تشـريع» و «الوهيّت» و «ربوبيّت» را فقط در خداي يكتا دانسـته و حـ ّ
قانونگــذاري را منحصر در ذات او بداننــد .آري! در آن مــوقع اسـت ــ و نه پيش از آن ــ
جامعة اسالمي ايجاد خواهد شد...
فقه اسالمي همراه با جامعة واقعي اسالمي و بر حسب خواستهها و ح ّل مشــكالت آن،
رشد و پيشـــرفت مينمايـــد .در جامعـــة اصـــيل اســـالمي تـــو ّجه مـــردم ،مســـتقيما ً رو به
«شريعت» اصيل الهي است؛ نه به آراء و نظرات فقهي مردم؛ زيرا در جامعة اســالمي،
آراء و نظرات فقهاي گذشته جدا و بريده با عصر كنوني است و شرايط زمــاني و مكــاني
و ...ديگر حاالت ،در صدور آن آراء و فتاوي ،تأثير داشته است...
اين عمل دعوت به اهمال فقه اســالمي و ناديــدهگرفتن ســعي و تالش عظيمي كه ائ ّمـ ة
كبّار در راه استنباط احكام مبذول داشتهاند نخواهد بود...
مــيراث عظيم فقه ،در جامعــة اســالمي زاييــده و اندكانــدك رشد و پــرورش يــافت.
جامعهاي كه با عقيده و برنامة اسالمي آن ،با حيات و مشكالت آن مواجه شده و از آغــاز
به حــاكميّت اســالم نســبت به خــودش اقــرار داشــته و هيچ نظــامي غــير از اســالم را به
حاكميّت نشــناخته بــود .گــرچه در ســلوك و رفتــار ،و تطــبيق و اجــراي آن ،گــاهي دچــار
لغزش و انحرافهاي جزئي شده است ،ولي فرق اس ـت بين آنكه جــامعهاي در رفتــار و در
تطبيق آن دچار خطا و انحراف شود ،يا آنكه از آغاز به حاكميّت تمــام عيــار نظــام اســالم
معترف نباشــد .انحــراف ا ّولي ،ممكن اسـت در جامعـة اســالمي انجــام بگــيرد كه در عين
حال ،جامعه ،به صورت جامعهاي اسالمي ميماند و صحيح است كه «فقه اســالمي» در
اين جــامعه رشد كند و روز به روز مــدرنيزه شــود .ا ّما دومي ،جز در يك جامعــة غــير
اسالمي انجام نميگــيرد .جـامعهاي كه محيط مناسـبي بــراي رشد و پيشــرفت فقه اســالمي
نيست؛ زيرا اجتماعي جاهلي است كه هر چند خويشتن را «مسلمان» ميدانــد ،هيچ پيوند
و عالقهاي با اسالم ندارد.
مســئلة ديگر اينكه« :فقه اســالمي» از «شــريعت اســالمي» جــدا نيســت و شــريعت
اسالمي از «عقيدة اسالمي» جدا نيست و در تف ّكر اسالمي ،فقه ،شــريعت ،عقيــده و نظــام
40
زندگي مجموعهاي غير قابل تجزيه هستند .اسالم يا همة آن يا هيچكدام ...محال اســت در
جايي اسالم باشد ولي مسلمان و جامعة اسالمي در آن نباشــند .به عبــارت ديگر نميتــوان
آن ك ّل و مجموعة به هم پيوسته را از هم جدا و تفكيك كرد.
ابوبكر ،عمر ،ابن عباس ،مالك ،ابوحنيفه ،احمــدبنحنبل ،شــافعي ،ابويوسـف ،مح ّمــد،
قرّافي ،شاطبي ،ابن تيميّه ،ابن قيّم جوزيّه ،ع ّزالدينبنعبدالسالم و امثال آنان ـ ـ خداوند از
همة آنان خوشنود باد ـ در زماني استنباط احكام ميكردند كه:
ا ّوالً :آنها در جامعة اسالمي ميزيستند كه تنها اســالم را در شــؤون خــود حــاكم كــرده
بــود و با اينكه در بعضـي از دورههــا ،مخالفتهــايي جــزئي با اســالم ديــده ميشــد ،ا ّما فقط
اسالم را برنامة زندگي خود قرار ميدادنــد .آنها با اين برنــامه و نظــام و با آثــاري كه در
عمق جانشان جاري بود ،با زندگي مواجه ميشدند.
ثانياً :آنان عقيده و نظام و برنامة اسالمي را در زندگي خصوصي خود و چهــارچوب
جامعــة اســالمي كه در آن زنــدگي ميكردنــد ،به كــار ميبســتند و با احساســي اســالمي
مشكالت را ميچشيدند و در جستجوي راه حل برميآمدند.
من امروزه ضمن احترام نسبت به كساني كه دربارة هرگونه مشكلي از مشــكالت اين
جامعه ،از اسالم استفتاء ميكنند ،يعني از اسالم خواستار حـ ّل مشـكالت هسـتند ،با چـنين
عملي مخالف بوده و به ش ّدت آن را محكوم ميكنم.
چه تمســـخر و اســـتهزائي از اين بيشـــتر كه شـــما به نـــزد يك قاضـــي برويد و از او
درخواست حكم شرعي نماييد ،در حالي كه در ابتداي امر قــائل و معــترف به قضــاوت و
حكم او نيستيد و با حكم و داوري او ،مقيّد و پايبند نيستيد و بگوييد :اصالً ما تو را قاضي
نميشناسيم و داراي هيچ سلطه و قدرتي نميدانيم ،مگر اينكه مطابق هــواي نفســاني شــما
حكم دهد و شما را راضي كند و هر چه كه بخواهيد ،تأييد و تثبيت نمايد!
امروزه اســالم ،هيچگــونه ارتبــاط و عالقهاي نــدارد كه در روي زمين چه ميگــذرد!
زيرا هيچ كس در زندگي خود ،اسالم را حاكم نساخته و تمــام جــوامع آن ،تن به حــاكميّت
اسالم نداده و برنامة اسالم را به عنوان تنها برنامة جامعة خود نپذيرفتهانــد .همچــنين تنها
به شــريعت خــدا حكم نميكنند و الــوهيّت و ويژگيهــايش را منحصر به خــدا نميدانند و
حرف ا ّول و آخر خود را تمام امور زندگي ،از آ ِن خدا و شريعتش نميدانند.
به نظر من ،كســاني كه با حسـن نيّت و يا با ســوء نيّت در مــورد مشــكالت جــامعه از
اسالم استفتاء مينمايند ،با اسالم شوخي و استهزاء ميكنند و بــدتر از اين گــروه ،كســاني
هســتند كه نســبت به اين اســتفتائات و ســؤاالت از ديــدگاه اســالم ،جــواب ميدهند و از
موضوعاتي كه اوضاع گونــاگون كنــوني بشــري نســبت به اســالم و نظــام او دارد ،سـخن
ميگويند .اينان به شوخي بيشتري پرداختهاند!...
هر چند به خــوبي ميدانم كه بســياري از آنهــا ،نه قصد شــوخي دارند و نه اگر تــو ّجه
بيشتري كنند ،چنين شوخيهايي را در شأن اسالم روا ميدارند!!
بايد زماني از اسالم دربارة مشكالت جامعه استفتاء كــرد كه اســالم به تنهــايي برنام ـة
زندگي آن جامعه باشد و چنين چــيزي مــوقعي روي خواهد داد كه جامع ـة اســالمي ايجــاد
شود .جامعهاي كه به حاكميّت پروردگــار تن داده و جز از شــريعت آن ،از هيچ شــريعت
ديگــري پــيروي نكنــد .چــنين نظــامي را در جــامعه پيــاده كنيــد ،ســپس ببينيد آيا نيازمند و
فقيري باقي ميمانــد؟ ببينيد چند نفر در حــالي كه شكمشــان ســير و قلبشــان مملو از ايمــان
است ،دست به دزدي ميزنند؟».
41
اســـت .چنـــانكه پاســـخدادن به اين پرسشـــها از طـــرف هر كســـي كه باشـــد ،شـــركت در
مسخرهنمودن اسالم است!
من از كساني كه به نام اسالم فرياد برميآورند كه مثالً زنان نبايد در خــارج از خــانه
مشغول به كار شوند ،يا بايد لباس بلند بپوشند و مواردي اينگونه ،اجازه ميخواهم با همة
احــترامي كه به نيّت و انگــيزة پاكشــان دارم بگــويم :آنــان اســالم را به طــور ناخودآگــاه
مسخره ميكنند؛ زيــرا تمــام مشــكالت را در اين چند امر كــوچك منحصر ميســازند .بايد
همـة نيروهــاي آنــان صــرف تطــبيق نظــام و قــانون اســالمي ،در همـة زمينهها و شــؤون
زندگي شود .هــدف آنــان بايد اين باشد كه اســالم بر نظــام جــامعه و قــوانين دولــتي مســلّط
گردد و تربيت اسالمي در مدارس ،خــانه و زنــدگي گســترش يابــد .بايد آنــان اســالم را به
مثابة يك ايدئولوژي كامل ـ به طور كامل ـ بخواهند تا بتوانند كار خود را در همة جوانب
زندگي عملي سازند؛ زيــرا اين راه به عـ ّزت و شــرافت اســالم منتهي ميگــردد و احــترام
رهبران و مبلّغان ديني نيز در همين است».
* * *
ـ برنامة حركتي اسالمي سيد قطب:
و ا ّما برنامة سيد در حركت و عمل و دعوت ،كه از كتابهــايش برداشـت ميشــود ،در
شش مورد خالصه ميشود كه در اينجا به طور خالصه يادآور ميشويم:
1ـ ابتدا بايستي كار را با جوانان و تودة مردم از عقيده و بيان معنــاي ايمــان ،اســالم،
عبوديّت و تحاكم الي هللا شروع كرد.
2ـ تربيت جوانان مسلماني فهيم و آگاه نسبت به دين بر اساس مورد ا ّول ،همچنين بر
اســاس اخالق اســالمي و آگــاهي دادن آنها نســبت به امــور سياس ـي و نظــامي و محلي و
خارجي دشمنان اسالم.
3ـ نبايد هيچ تش ّكلي ايجاد شود ،مگر زماني كه افــراد به درج ـة عــالي از فهم عقيــده،
اخالق و ســلوك ،آگــاهي نســبت به آنچه ميگــذرد و آنچه كه ممكن اسـت پديد آيــد ،رســيده
باشند.
4ـ نقطة آغاز حركت اسالم در صدد اقامه و برپايي نظام و حكومت اســالمي نيسـت،
بلكه بايد در زمينـة انتقــال جــوامع به اســالم ،طبق مــوارد پيش باشــد ،تا جــوامع با اســالم
تطبيق داده شوند.
5ـ دستيابي حكومت اسالمي از طريق انقالب و شورش عليه حكومت كه اين حركت
از باال به پايين صورت نميگــيرد ،بلكه بايد از طــريق دگرگــون ســاختن جــوامع و ايجــاد
برنـدگيهاي مـؤثر در آن ،همچــنين دگرگـوني ارزشــها ،اخالقهـا ،و ملــتزم سـاختن آنها به
اسالم از آن جهت كه افــرادش بدانند كه حتمـا ً بايد احكــام اســالمي در جــامعه تطــبيق داده
شود ،انجام گيرد.
6ـ در همين زمان ،دفاع و حمايت حركت اسالمي ـ ـ در حــالي كه با تــو ّجه به مــوارد
سابق گام برميدارد ـ واجب ميشود .چنانچه وقتي با آن و افرادش دشمني شد ،با دشمني
پاسخ داده شود و مادام كه اين جريان ،قصد تجاوز به كسي را نداشته باشد ،و نخواهد كه
جهت اجرا و تطــبيق نظــام الهي از بــاال به پــايين شــروع كنــد ،واجب اسـت رها گــردد تا
وظيفهاش را انجــام دهد و بر آن و افــرادش دشــمني روا داشــته نشــود .پس اگر تجــاوزي
43
انجام پــذيرد ،بايد در حـ ّدي كه به حــركت اجــازة اســتمرار در مســيرش را بدهــد ،با تمــام
قدرت جواب آن داده شود...
اين شش مورد ،مــراحلي هســتند كه ســيد قطب معتقد بــود تنها اين اسـت راه ،و چــنين
بايستي شروع كرد و به همين ترتيب هم پايان برد .اين همـان برنامـة حركـتياش بـود كه
در خالل كتابهايش ـ خصوصا ً معالم في الطريق ـ آورده است..
سيد ،اسالم را حق و خير و عدل ميدانست و تمامي نظامهاي موجود را بــاطل و شر
و ظلم.
او تغيــير را فقط از طــريق انقالب عليه ائ ّمـ ة كفر و جــايگزيني آن ّ
توسـط ائ ّمـ ة ايمــان
ميدانســت .او معتقد بــود كه بــراي اعــادة اســالم به يك انقالب واقعي تحت رهــبري يك
پيشتاز ا ّمت نياز است كه بايد از تنها نسل قرآني يعني مسلمانان نخستين الگو بگيرد.
او ميگويد« :مردي تنها همراه با برنامه و نظامي الهي با تمــام بشــريّت مــواجه شد و
بر طبق مأموريّتي كه داشـت ،بديشــان گفت كه همگي در جــاهليّت هســتيد و هــدايت ،تنها
هدايت الهي اسـت ..آنگــاه تــاريخ تحـ ّول يــافت ...همــان مــوقع تحـ ّول يــافت كه اين حقيقت
بزرگ در قلب آن مرد تنها جاي گرفت ،و بدان گونه تحـ ّول يــافت كه دوسـت و دشــمن با
آن آشناست!
آن حقيقت در قلب آن مرد تنها جاي گرفت ،همچون قــوانين و نــواميس بــزرگ جهــان
هستي همچنــان پابرجاسـت و بشــريّت گمــراه نــيز همچنــان به حــال بازگشـت به جــاهليّت
پابرجاست!
و مسئله به گونهاي مجمل و مختصر چنين است...
نقطة آغاز پديدار خواهد گشت ...نقطة جــايگزين شــدن اين حقيقت ،ابتــدا در يك دل...
سپس در دلهايي چند ...آنگاه در دل گروههايي باايمــان ...و نهايت ـا ً كــاروان به راه خواهد
افتاد ...به راه دور و دراز و پر از خــار ...راهي ناآشــنا كه امــروز به همــان ســان بــراي
بشريّت ناآشناست كه نخستين بار فرا راه او هدايت آمد ـ و در اين شباهت پــارهاي چيزها
استثناســت ـــ و ســرانجام كــاروان به پايــان راه دور و دراز و پر از خــار خــود خواهد
رسيد ...همانگونه كه ا ّولين بار رسيد.
من نپنـــدارم كه اين مســـئلهاي آســـان و يا معـــركهاي كوتـــاه اســـت ...ولي ميدانم كه
نتيجهاي تضمين شده دارد ...و همه چيز ...همة چيزهـاي حقيقي و فطــري كه در طـبيعت
هستي و در طبيعت انسان است ...به تأييد آن برخاسته است...
و البته كه انبوه فراواني با آن به معارضه برخواهند خاست.
و در راه آن ،اوضاع و واقعيّتهايي از انبوه بشري خواهند ايستاد.
ولي اين انبوه ،انبوه كف و خاشاك است!
آري! انبوه است! ولي انبوه كف و خاشاك!...
[ و هللا غالب علي أمره و لكن أكثر الناس ال يعلمون ] .
[ و خداوند در كار خود پــيروز و چــيره اسـت ،ولي بيشــتر مــردم اين را نميدانند
] ..
* * *
عقيدة سيد قطب در امر «توحيد» ،عقيــدة ســلف صــالح بــود كه از هر گــونه شــائبها
ي
خالي بود .فكرش پيرامون موضوع «توحيد خالص» و بيــان و توضــيح معــني «ال إله إال
هللا» و صفات حقيقي ايمان ــ آن گـونه كه در كتـاب و سـنّت آمـده ــ و همچــنين بر مســئلة
حاكميّت و فرمانروايي الهي مركزيّت داشت.
اين امر باعث شده كه افرادي خيال كنند سيد قطب در ابراز عقيــدة توحيد راه خطا را
در پيش گــرفته اسـت؛ زيــرا تنها به يك جنبه از توحيد پــرداخته اسـت .بعضـي ديگر نــيز
تص ّور دارند كه توحيد همين است و بس و تنها در «حاكميّت» خــدا و شــريعتش منحصر
ميشود.
هّللا
مثالً ابن تيميه ـــ رحمه ـــ مســئلة توحيد را ،بيشــتر بر قضــيّة «صــفات» خداوند
مركزيّت داده است .اين امر بــاعث شــده كه شــاگردان و متــأثّران او خيــال كنند كه توحيد
تنها در قضيّة «صفات» خالصه ميشود .گويي اينكه «عقيده» تنها همين اس ـت! دليل اين
كار ابن تيميّة اين است كه زمان او چنين اقتضاء ميكرد كه بيشتر به اين مسئله بها دهـد؛
زيــرا فرقههــايي بودند كه در فســاد عقيــده ،شــديدترين انحرافها را دارا بودنــد .به همين
جهت ،ابن تيميّه بيشتر به «توحيد صفات» پرداخته است تا جوانب ديگر .ولي اين بــاعث
نشده كه جوانب ديگر توحيد را ناديده بگــيرد .چنــانچه در اغلب كتابها و فتــاوايش از آنها
بحث شده است.
شيخ مح ّمد بن عبدالوهّاب نيز ،بيشتر دربارة قضيّة اوليــاء و ضــرايح و عبــادت قبــور
ســخن گفته اس ـت .اين امر ســبب شــده كه شــاگردانش تص ـ ّور كنند كه شــرك قبــور ،تنها
«شرك» محسوب ميشود! ولذا فقط در اين مورد سخن ميگويند .اين نيز مشكل زمان او
بوده كه مجبور شده به اين قضيّه ـ بيشتر از جـوانب ديگر توحيد ــ بـپردازد؛ هرچند بقيّـة
جوانب توحيدي را در كتابهاي مختلفش آورده است.
سيد قطب نيز ـ اين چــنين ــ توحيد خــود را بر «حــاكميّت» شــريعت خــدا ــ به خــاطر
اقتضاي زمانياش ـ مركزيّت داد؛ زيرا در عصر او ،هيچ حكومتي موجود نبود و نيست
كه بر اساس شريعت خداوند حكومت كند! همين امر بــاعث شــده كه افــرادي فكر كنند كه
سيد با ديدة اغماض از جــوانب ديگر توحيد گذشــته و شــاگردان و متــأثّرانش نــيز تصـ ّور
كنند كه «توحيد» ،فقط «حاكميّت» خــدا و شــريعتش اسـت و انگــار اصـل اين دين ،همين
اس ـت و بس! در حــالي كه او ،در كتابهــاي مختلفش ،خصوص ـا ً در «في ظالل القــرآن»،
«خصــائص التص ـ ّور االءســالمي» و «مق ّومــات التص ـ ّور االءســالمي» به ديگر جــوانب
توحيد نيز اشاره داشته است.
به هر حال سيد قطب معتقد بود كه مردم در حال حاضــر ،آن گــونه كه شايســته اس ـت
خــدا را نميشناســند و آن گــونه كه بايــد ،او را عبــادت نميكننــد .به همين جهت بر تمــام
دعوتگران الزم ميداند كه كار را از معـرّفي دقيق خــدا و صــفات و ويژگيهــايش شــروع
كنند و از ذكر مطالب ديگر خودداري نمايند.
* * *
اين بود چكيدهاي از افكار سيد قطب ،در حالي كه بر خالف شهيد حســن البنّا ـ ـ رحم ه
هللا ـ نه رهبر افراد بود و نه سازماندهندة يك گروه ،بلكه تنها يك اديب به شــمار ميرفت
كه طي پانزده سال آخر عمرش به جنبش «اخــوان المســلمين» پيوس ـت و تأليفــاتش را در
45
خدمت اين گروه قرار داد و با نظرياتي كه پــيرامون اســالم و مســائل روز ارائه داد ،پس
از چندي به عنوان پيشواي فكري اين جنبش درآمد...
پس از شهادتش« ،اخوان المسلمين» به شبعات مختلفي تقسيم شد و گروهي پديد آمدند
كه مردم را تكفير ميكردند و قائل به هجرت ظاهري بودند و به كتابهاي سيد نــيز اســتناد
ميكردند و اين موضوعها را به خود سيد نسبت ميدادند!
سيد قطب به عزلت و كنــارهگيري دروني ــ كه در ضــمير فــرد مســلمان ملــتزم ايجــاد
ميشــود ـ ـ نه عــزلت و دوري مــادي و ظــاهري ،در حــدود حالل و حــرام الهي دعــوت
ميكند؛ زيرا ميدانست كه اين عـزلت بـاطني ،القائـاتي را در درون فـرد مسـلمان ملـتزم
جهت التزام به اوامر اسالم ايجاد ميكند.
او احكام شرعي را بر مردم صادر نكرد و ـ بر خالف تص ّور ع ّدهايـ مــردم را هم
تكفير ننمود .او خود را همواره دعوتگر و خيرخواه مردم ميدانست .از گفتههــاي او اين
بود« :كار اصلي و مهم ما صدور حكم براي مـردم نيسـت ،بلكه تنها اين اسـت كه آنها را
به حقيقت «ال إله إال هللا» بشناسانيم؛ زيرا مردم مقتضاي آن را كه همان پذيرش حــاكميّت
و شريعت خداوند است ،نميشناسند».
او معتقد بود مردم ـ اكنون ـ آن گونه كه شايسته است ،خدا را نميشناســند و با مفهــوم
«ال إله إال هللا» آشنايي ندارند ،و لذا نخستين گامي كه دعوتگران بايد بردارنــد ،اين اس ـت
كه حقايق شناخته نشدة «اين دين» را به مسلمانان نشان دهند و كار را از توضيح و تبيين
«ال إله إال هللا» آغاز كنند.
او معتقد بـود كه راه همين اسـت و بايد از همين جا هم شـروع كـرد؛ نه موضـوعهاي
خشك تئــوري و فقهي ...زيــرا مــردمي كه خــدا را به درســتي نميشناســند ،چگــونه ممكن
است به خاطرش ،مثالً «حجاب» را رعايت كنند و يا از او بترسند و برگردند و «تــوبه»
كنند و يــا ...الخ .تا زمــاني كه حقيقت «ال إله إال هللا» به معنــاي واقعي آن در دلها مســتقر
نشود ،اجراي احكام اسالمي ،همچون پاشيدن بذرها در هواسـت! همــان گــونه كه رســول
خدا 6دوران سيزده سال دعوت در م ّكه انجام داد ،كــارش تنها همين بــود و مــردم را
به خــدا دعــوت ميكــرد و آنها را از او ميترســاند و يگــانگي و وحــدانيّتش را در تمــام
خصوصيّات و ويژگيهايش بدانها معرفي نمود و بر همين اســاس افــرادي را تــربيت كــرد
كه تا كنون چنين نمونههايي ـ نه قبل از آن و نه بعد از آن ـ پديد نيامدهاند.
46
فصـل دوم:
شرح مختصري از زندگـي سيـد قطـب:
خالصهاي از زندگيا
ش
پيوستن رسمي به «اخوان المسلمين»
47
زماني كه زندگي سيد قطب را مــورد بررسـي قــرار ميدهيم ،ميبيــنيم كه زنــدگياش
داراي چند مرحله است:
1ـ زندگياش قبل از گرايشات اسـالمي كه بيشـتر به ادبيّـات و روزنامهنگـاري و نقد
ادبي اختصــاص داش ـت و از تولّــدش در روســتا شــروع ميشــود و تا ســال 1947ادامه
مييابد.
2ـ مرحلـة بعـدي گـرايش به اســالم عمــومي و فولكــوريكي اسـت كه از سـال 1947
شروع و تا سال 1953كه رسما ً به اخوان المسلمين ميپيوندد ،ادامه مييابد.
3ـ مرحلة سوم ،گرايش به اسالم جنبشي و هدفدار و التزامــات اســالمي اس ـت كه با
پيوســتن به اخــوان المســلمين شــروع ـ ـ و در ســال 1954به هنگــام زنــداني شــدن ق ـ ّوت
ميگيرد ـ و تا شهادتش ادامه مييابد..
ما در اينجا ،مرحلة ا ّول و دوم را در خالل «خالصهاي از زندگياش» و مرحلة سوم
را در فصل بعــدي «پيوســتن رســمي به اخــوان المســلمين» ميآوريم و بــاالخره در بخش
جداگانهاي هم به تأليفات و آثارش ميپردازيم:ـ
* * *
زندگياش در روستا:
نامش ،سيد قطب ابراهيم حسين شاذلي اسـت .در روســتاي «موشـه» از تــوابع اســتان
«أســيوط» واقع در منطقــة «الصــعيد» مصر در تــاريخ 9/10/1906به دنيا آمــد .او به
خانوادهاي از نجباي روستايي كه از نظر مالي در تنگنا قرار گرفته بودنــد ،تعلّق داش ـت.
خواهرانش «نفيسه» و «امينه» و «حميده» ،و برادرش «مح ّمد» نام داشتند.
دوران كـودكي خـود را در همـان روســتا گذرانـد .در اين روســتاي بـزرگ ،جمعيّـتي
آميخته از مســلمانان و مســيحيان ،مــزارع فــراوان و كــوچك خــانوادگي ،و دو سيســتم
آموزشي هم سطح يعني مـدارس دولـتي از يك طـرف و مـدارس قـرآني (مكتبخانههـا) از
طرف ديگر به چشم ميخورد .گرچه دو تن از بستگان مادرياش فارغ التحصيل االزهر
بودند ،اما خود سيد به مدرسة ابتدايي ـ وابسته به دولت ـ در سال 1912در همان روســتا
فرستاده شد .او هنگامي كه به طور موقّت در مكتبخانة قــرآني روســتا به سر ميبــرد ،از
وقــوع حــادثهاي به شـ ّدت ترســيد و به همين جهت متعهّد شد كه قبل از رســيدن به سـن ده
سالگي تمـام قـرآن را حفظ كنـد .در آن مـوقع ،كالس دوم ابتـدايي بـود و در سـال چهـارم
ابتدايي حافظ كل قرآن ميشود.
پدرش ،الحاج قطب ابراهيم ،نمايندة حزب ملي «مصطفي كامل» در روستا و يكي از
مشتركين «اللواء» نشرية ارگــاني حــزب بــود .ســيد قطب به دليل برپــايي جلســات مكـرّر
خصوصي در خانة پدرش در نوجواني ،يك فــرد آگــاه سياسـي شد و ضــمن طرفــداري از
ناسيوناليسم ضد انگليسي ،مطبوعات و آثــار جهــاني را از كتابفروشــان دورهگــرد محلّي،
تهيه ميكرد و ميخواند .خانوادة او تصـميم گـرفت كه او را به دليل اسـتعداد فـراوانش و
48
نيز به دستآوردن پول الزم بـراي بازخريد امالك و امـوال مـوروثي پدربزرگشـان ــ ك ه
قبالً از روي ناچاري به تدريج از دستش رها شده بود ــ پس از فــارغ التحصــيل شــدن از
مدرسة موشـه به قــاهره بفرســتد .به هر حــال در ســال 1918دوران ابتــدايي را به پايــان
رســـانيد ،ا ّما به علّت وقـــوع انقالب ناسيوناليســـتي 1919و قطع ارتباطـــات ،بـــاعث شد
فرستادن سيد به قاهره تا سال 1920به تعويق بيفتد ،و لذا سيد به مـ ّدت دو ســال از درس
و مدرسه دور شد.
* * *
ســيد قطب در زنــدگياش اديب بــزرگي به شــمار ميرفت .در واقع زنــدگي ادبي و
روشنفكري او عميقا ً در اثر برخورد با عباس عقاد ـيكي از پيشـوايان ادبي آن عصر ــ
شكل گرفت.
عباس محمود عقاد ،برخالف طه حسين و ديگر روشنفكران تحصــيلكردة اروپــا ،تنها
تحصيلكردهاي بود كه منحصراً فرهنگ عربي داشت.
او ابتــدا به عنــوان روزنامهنگــار ،مقــالهنويس و داستانســرا اســتعداد خــود را در راه
حــزب «وفــد» و رهــبر آن «ســعد زغلــول» به كــار گــرفت .ا ّما پس از روي كــار آمــدن
«نحاس پاشا» به جاي سعد زغلول ،محمود عقاد از حــزب وفد كنــاره گــرفت؛ چــون پاشا
را بيشتر به عوامفريبي متمايل ميدانست تا به دموكراسي .عقــاد از تودههــايي كه آنها را
سادهلوحان آلت دست طبقة سياسي ميدانست ،دست كشيد و تصــميم گــرفت بهــترين آثــار
ادبي خود را در راه ستايش مردان بزرگ اسالم عرضه كند و به تأليف كتابهاي اســالمي
بپردازد.
تكامل ســيد قطب نــيز به عقــاد شــبيه بــود .هر دو به اســالم روي آوردند و نوشــتههاي
خود را به خدمت اسالم درآوردند ،ا ّما با اين تفاوت كه عقاد تنها به فكر اسالمي پرداخت
و سيد عالوه بر آن به حركت و تربيت اسالمي نيز رويآورد.
سيد ،ابتدا عضو حــزب وفد بــود ،ســپس آن را رها كــرد و تا پايــان جنگ جهــاني دوم
عمدتا ً به نقد ادبي پرداخت .او سهم فعّـالي در مباحثـات دهههــاي 1930و 1940داشـت.
سبك كوبندهاش ـ به ويژه عليه طه حسين ـ او را معروف كرد .پس از چنــدي به تحقيقــات
اسالمي روي آورد و ا ّولين كتــاب اســالمياش «التصــوير الفــني في القــرآن» را در ســال
1945نوشت و كمكم از محمود عقاد و مكتبش فاصله گــرفت .اين در ســال 1946اتفــاق
افتاد..
سيد قطب يك روزنامهنگار و منتقد هم بود .در اوايل ،1921محمود عقاد مطبوعات
مــردمي را در دســترس ســيد قــرار ميداد و افكــار و نظريــاتش را در ســتونهاي چــنين
روزنامههــايي منتشر ميســاخت .بيش از همه به شــعر و شــاعري و نوشــتن داســتانهاي
كوتاه و بلند عالقهمند بود .حـداقل سـه اثر او به نامهــاي «طفل من القريـة»« ،االطيــاف
االربعــــة» كه به كمك بــــرادرش مح ّمد و خــــواهرانش حميــــده و امينه نوشــــته شد و
«أشواك» ،به شرح زندگي خود او مربوط ميشد« .أشواك» به سـرخوردگي عميقي در
عشق او اشاره ميكند ،و بعد از اين سرخوردگي و شكست بود كه تصميم گرفت تا پايــان
عمر ،مجرّد باقي بماند .او از اين سرگرداني رمــانتيك رنج ميبــرد تا اينكه راه ثمــربخش
و عمل سـازنده را از طريق خدمت به رسول خدا ـصلي هللا عليه و سلم ـ به عنوان يك
مبارز ،مجاهد ،دعوتگر ،رهبر و سرانجام پيشواي فكري كشف كرد .بعــدها كه خواس ـت
ازدواج كند ،به خاطر حبس درازم ّدت اين عمل هرگز صورت نگرفت.
در ،1945كه احزاب سياسي را رها كرد ـ زيرا آنها را بقاياي دوران قديم ميشمرد
ـ موضوع اصلي مقاالتش از ادبيات به ناسيوناليسم و حوادث سياسي و مســائل اجتمــاعي
و اصالحي تبديل شد .در سال ،1947مديريّت مجلّة «الفكر الجديد» را به عهده گــرفت.
ا ّما هنــوز چند شــماره از منتشر نشــده بــود كه به خــاطر حمالت شــديد و قلم برنــدهتر از
شمشــيرش! عليه رژيم پادشــاهي و اوضــاع اجتمــاعي آن وقت ،امتيــاز مجله لغو و حكم
توقيف وي صادر شد .آري! تالشهاي او چنان پر تب و تاب بود كه «ملك فــاروق» را به
وحشت انداخت .شاه ميخواست او را حبس كند ،ا ّما سيد به خاطر تماسهاي گذشــتهاش با
50
طرفداران حــزب وفــد ،توانسـت از حبس بگريــزد ،ا ّما در عــوض او را ــ به طــور غــير
رســمي ــ به تبعيد فرســتادند .ســيد را در 1948بــراي اقــامتي نامحــدود به ايــاالت متحــدة
آمريكا فرستادند تا از طرف وزارت معارف عمومي به مطالع ـة سيســتم آموزش ـي آمريكا
بپردازد .او اين سفر را از طريق اقيانوس اطلس ،با كشتي انجام داد .ظاهراً اميد ميرفت
كه با طــرز تف ّكــري به طرفــداري از آمريكا به مصر برگــردد ،ا ّما اين تجــربه ،او را در
عوض به اسالم و سپس به «اخوان المسلمين» نزديكــتر كــرد .در حــالي كه به تنهــايي بر
روي عرصة كشتي عازم نيويورك ايستاده بود ،ناگهان از تمامي دنيــاي خــود بريد و بــار
ديگر اسالم را كشف كرد .البته اين نه بدان معني است كه ايمانش دچار تزلزل بــود ،بلكه
عشق و عالقة زيادش به ادبيّات او را به طور موقّت از اســالم دور ســاخته بــود ،هر چند
كه نهايتا ً او اسالم را از ديدگاه ادبياش شناخت؛ زيــرا قبالً با انگــيزة ادبي به قــرآن روي
آورد و از ديــدگاه هــنري و زيباشــناختي و نقــدي به تحقيق پــرداخت و در همين زمينه،
مكتب جديدي را نيز با عنوان «مكتبة القرآن الجديــدة» پديد آورد ،ا ّما پس از چنــدي خــود
قرآن او را به سوي دنياي ايمان رهنمون شد.
چنانچه خود سيد دورانهاي زنــدگياش را به پنج مــرحله تقســيم كــرده اس ـت .در ســال
،1951استاد «ابوالحسن ندوي» از مصر ديدن ميكند و با سيد ـ به خــاطر آشــنايي قبلي
بابت كتاب با ارزش ندوي «ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمين» كه سيد مقدمهاي را نيز
بر آن نوشته اسـت ــ مالقــات ميكند كه در همين ديــدارش ،مــراحل زنــدگياش را بــراي
ندوي چنين بيان ميكند:
1ـ دوران تقليد از اسالم در خانواده و روستا.
2ـ انتقالش به قاهره زماني كه ارتباطش با تربيت و پرورش قبلياش قطع و فــرهنگ
دينياش ،كمرنگ شد.
3ـ دوراني كه از مرحلة شك و ترديد در حقايق ديني به شديدترين وجه گذشت.
4ـ رويآوردن به قرآن و تحقيق در آن ،تنها به انگيزة ادبي.
5ـ تأثير گذاشتن قرآن در او تا اينكه به تدريج به سوي ايمان و التزام رويآورد.
به هر حال ،سيد پس از كشف ايمــانش بر روي عرص ـة كشــتي ،به محض وقــوع اين
تح ّول دروني ،نخستين آزمايش درونياش نيز پيش آمد .بدين ترتيب به هنگام بازگشت به
اطاقش ،پس از اداي نماز عشاء ،زن مست نيمهعرياني به او نــزديك شد و پيشــنهاد كــرد
شب را ميزبان او باشد ،ا ّما سيد اين تقاضا را رد كرد .در واقع سيد در طــول اقــامتش در
آمريكــا ،اواخر ده ـة 1940همــواره با الاباليگريهــاي جنس ـي روبهرو ميشــد ،ا ّما از آن
شرمسار و متنفّر بود .در كشوري كه به بيچارگان و محرومــان و ســياهان رحم نميشــد،
دالر مورد ستايش و پرســتش قــرار ميگــرفت ،و ارزشــهاي مــورد نظــرش در آن جــايي
نداشت ،شاهد بود كه سال 1949چگـونه به دنبال ترور و شهادت حسـن البنّا ــ رحمه هللا
ــ شــادي و شــعف و جشـن و ســرور همه جا را فــرا گــرفت .از همين جا فهميد كه جنبش
«اخوان المسلمين» تنها جنبشي است كه غرب استعمارگر را ميترســاند ،پس دانس ـت كه
رمز موفقيّت در برابر استعمار در اين جنبش نهفته است ،و قلبا ً به آن نزديك شــد .پس از
دو سال اقــامت در آنجـا ،در تــاريخ 20/8/1950به مصر بازگشـت و طي مقـاالتي تحت
عنوان «أمريكا اللتي رأيت» آنچنان به سختي جامعة آمريكا را تقــبيح كــرد ،كه بســياري
از بزرگان وزارت معارف با او اختالف نظر پيدا كردند ،در حالي كه سابقة خــدمتش در
آن وزارتخانه به 19سال ميرسيد ،پس از انقالب افسران آزاد در تــاريخ 18/10/1952
51
از مقام خــود اســتعفاء داد .پس از آن بيش از گذشــته ،با اخــوان المســلمين رابطه برقــرار
كرد ،و سرانجام در سن 45ســالگي از طــريق «صــالح عشــماوي» ،رســما ً به عضــويّت
اخوان درآمد.
ً
اين امر براي سيد قطب ،همانند بريدن كـاملي از گذشـته بـود ،چنـان كه بعـدا خـود او
گفته بـــود« :من در 1951متولّد شـــدهام» .او در 1952به عضـــويّت شـــوراي رهـــبري
اخوان المسلمين (مكتب االءرشاد) درآمد و از طرف حسن الهضيبي به رياس ـت ســازمان
تبليغات «نشرالدعوة» انتخاب شد..
* * *
دعوتش براي اصالح:
همان گونه كه گفتيم ،سيد قطب در جواني به حــزب «وفــد» پيوسـت و تا ســال 1942
در آن بــاقي ماند و در اين م ـ ّدت ،در روزنامهها و مجالّت حــزب ،مقــاالت و بحثهــاي
زيادي و همچنين قصايد متع ّددي را به چاب رساند؛ از جمله در «االهرام»« ،الرســالة»،
«الثقافة» ،و دو مجلة «العالم العربي» و «الفكر الجديد» را نيز منتشر ساخت.
بعد از اينكه تا م ّدت 10سال بدون وابستگي به هيچ حزبي ،زندگياش را با ادبيّــات و
شعر گذراند و در اين م ّدت كتابهاي فراواني نيز در زمينة نقد و ادب نوش ـت ،به گــونهاي
كه در نقد و ادب به اوج خــود رســيد و صــاحب ســبكي جديد در نقد ادبي گرديــد ،گمشــدة
خود را در جنبش «اخوان المسلمين» يافت ،و در سال 1951به طور عاطفي و در ســال
1953به طور رسمي به اين حزب پيوست و تا آخر عمرش در آن باقي ماند.
در دهة 1940بود كه به قرآن كريم روي آورد و نكات ادبي آن را در حــال تــدريس،
مورد بررسي قرار ميداد .در سال 1947به اسالم و كتابهاي اسالمي روي آورد و بدين
ترتيب مصلحي اسالمگرا گرديد.
در اين مرحله بـود كه كتابهـاي« :العدال ة االءجتماعي ة في االءس الم»« ،معرك ة االءس الم و
«دراسات إسالمية» را نوشت.
ٌ الرأسمالية»« ،االءسالم و السالم العالمي» و
او مردم را به انقالبي عظيم نويد ميداد و آنان را در زمان پادشاهي به ســوي آن فــرا
ميخواند و در جهت روشن ساختن مق ّدمات و نقشههايش سعي فراوان ميكرد و همراه با
مردان اين راه ـ از جمله جمال عبدالناصر ـ به مبارزة با پادشاهي پرداخت.
* * *
ارتباط و اختالف با مردان انقالب:
در فاصلة ماههاي قبل و بعد از انقالب 1952؛ يعني دوران برگزاري ماه عسل كوتاه
ميــان «افســران آزاد» و «اخــوان المســلمين» ،ســيد قطب به طــور منظّم با عبدالناصر و
طرفدارانش مالقات ميكرد .در اوت 1952ـ يك مــاه پس از انقالب ـ ـ ســيد قطب را به
رياسـت كنفــرانس «آزادي فكــري و روحي در اســالم» برگزيدند كه افــراد صــاحب مقــام
قاهرة انقالبي نيز در آن حضور يافتند ،و ناصر و نجيب ـ ـ ا ّولين رييس جمهــور مصر
بعد از كودتا ـ به گرمي آن را افتتاح كردند.
در همين كنگره بود كه ـ ناصر و نجيب ،سيد را دعوت كرده بودند و ميخواســتند از
او تجليل كنند ـ سيد پس از سخنراني دكـتر «طه حسـين» كه او نـيز در سـخنانش سـيد را
52
شديداً مورد تجليل و ستايش قرار داد ،برخاست و بدون مق ـ ّدمه ســخناني را در ميــان ك
ف
زدن و هلهلة حاضرين بيان كرد و از انقالب چنين گفت...« :خروج پادشاه هــدف انقالب
نبوده است ،بلكه مقصود آن است كه اسالم به اين سرزمين بازگردد ...در زمان پادشاهي
هر لحظه خود را براي زندان رفتن آماده ميساختم و در آن دوران ،هرگز خــود را ايمن
نميديــدم .من در آن زمــان خــودم را بــراي زنــدان و غــير زنــدان از چند جهت آمــاده
ميساختم!».
در همين لحظه بــود كه جمــال عبدالناصر ســخنان ســيد را قطع كــرد و با صــدايي بلند
فرياد زد« :بــرادر بزرگــوارم ،ســيد! قسـم به خــدا! چــيزي از اين ضــربات به تو نخواهد
رسيد و با نام خدا ،با تو پيمان ميبنديم بلكه اين پيمان را تجديد ميكنيم كه تا زمان مــرگ
و پياپي فداي تو باشيم!!!».
مــردم به ش ـ ّدت و پي در پي كف ميزدنــد ..ســپس چند نفر از مــردان بلندپاي ـة انقالب
برخاســتند و بــاز هم از او با ســخنان خــود تقــدير كردنــد؛ مثالً اســتاد «احمد عبــدالغفور
عطّار» به جايگاه رفت و دنبالة گفتار طه حســين در مــورد ســيد را ادامه داد« :ســيد ،در
حق بسيار سختگير اسـت .چـون به چـيزي معتقد شـود ،بر آن اصـرار ميورزد .به غـير
حق اصالً اعتقاد پيدا نميكند و در مبارزه و جهادش استوار است .اراده و ســختگيري او
چيزي از اين امــوري كه مــردان را در هم ميشــكند ،نميكاهــد ...نخســتين ويــژگي ســيد،
ايمان به خداست .او ميداند كه قدرت حكومت زياد است ،ا ّما ايمــان دارد كه قــدرت خــدا
از همه چيز بيشتر و بــاالتر اسـت ...و بر وجــودش نقش ميبنــدد كه خداوند از همه چــيز
بزرگتر است .لذا از قدرتهاي سركش و طاغي ،فاسد و شرور ،هراسي ندارد .ايمانش او
را چــنين مينمايد كه خداوند او را در جهت مبــارزه با اين قــدرتها ،مؤيد و يــاري خواهد
داد.»...
...چون مجلس خاتمه يافت ،تمام حاضرين ،افسران ،ارتشيان و عموم مــردم با هلهله
از سيد خداحافظي كردند.
چيزي كه قابل يادآوري است ،اين است كه همان عبدالناصري كه در حضور مردم و
مردان انقالب ،در اين كنگره و گردهمايي قسـم يــاد كــرد كه از ســيد و زنــدگياش تا آخر
عمر حمــايت ميكند و پيمــان بســت تا دم مــرگ ،فــداي او خواهد بــود ،ا ّما بعــدها حكم
اعدامش را صادر كرد و دستور داد تا اين حكم اجرا شود و پس از چهارده ســال تمــام از
اين تاريخ ،خود مستقيما ً در شهادت سيد دست داشت!!!
باالخره پس از م ـ ّدتي ،بين مــردان انقالب و اخــوان المســلمين اختالفــات فاحش ـي پديد
آمد؛ زيرا آنها پس از رسيدن به قدرت ،به عهد خود وفا نكردند و به جــاي اســالم ،بيشــتر
به كمونيسم و ناسيوناليسم عالقه نشان دادند ،در حــالي كه قبالً در جلســات خــود كتابهــاي
اسالمي و از جمله «العدالة االءجتماعية في االءسالم» را مورد مطالعه و بررس ـي قــرار
ميدادند!! به همين جهت ،پس از اين برخورد و تنشي كه بين افسران آزاد و اخوان پيش
آمد ،سيد ،طرف هضيبي ـمرشد عام اخوان ـ را گرفت؛ چون به اهـداف آنها پي بـرد و
فهميد كه اين مردان نيز مخالف اهداف اســالمي هســتند و در واقع طــاغوتي هســتند كه به
جاي طاغوتي ديگر آمدهاند و فقط نام و شعارشان فرق ميكند! از همين جا مخالفت خــود
را با آنان اعالم داشت و از آنان كناره گرفت ،و مبارزة خود را با آنان شروع كرد!
53
54
بــدين تــرتيب ،ســيد پس از جــدايي كــامل از مــردان انقالب ،در ســال 1953به طــور
رسمي به اخوان المسلمين پيوست و تا آخر عمرش با آنان بود.
خود سيد ،چگونگي پيوستنش به جنبش «اخوان المسلمين» را دو عامل دانسته اســت.
زماني كه در آمريكا اقــامت داشـت ،دو حــادثه بــراي او پيش آمد كه او را با اخــوان آشــنا
ساخت:
توسـط دربـار مصر تـرور شد و به شـهادت 1ـ حادثة ا ّول :زمــاني كه «حسـن البنّــا» ّ
رسيد .سيد مظاهر خوشحالي و شادماني را در مـرگ مرشد عـام «حسـن البنّـا» در ميـان
آمريكاييها ديد .چنانكه از شادي روزنامهنگاران و خبرنگاران نيز اطّالع حاصل كرد كه
در تحليالت و تعليقات روزنامههاي آمريكايي و اروپايي آشكار بــود .تمامـا ً حسـن البنّا را
خطرناكترين مرد مشرقزمين ميدانستند كه با كشتن او تو ّسط حكومت مصر از خطرش
رهايي يافتند .چنانكه جماعت «اخوان المسلمين» را نيز خطرنــاكترين تشــكيالت اســالمي
ميدانستند؛ زيرا از نقشههاي غربي و شرقي و صهيونيستي بر ض ّد اسالم ،كامالً آگــاهي
داشتند .خود سيد ميگويد:
ّ
«تا زماني كه به آمريكا نرفته بودم ،دربارة اخوان المسلمين چندان اطالعي نداشــتم...
در سال 1949كه شهيد حسن البنّا به شهادت رسيد ،من آنجا بــودم .در آنجا سر تيترهــاي
آمريكايي توجّهم را به خــود جلب كــرد .همچــنين روزنامههــاي انگليسـي هم كه به آمريكا
ميآمد ،تو ّجه زيادي به موضوع اخوان المسلمين و ناسزاگويي به آن داشتند .من احســاس
كردم كه آمريكا و انگليس از شهادت امام حسـن البنّا و انحالل جمــاعت اخــوان المســلمين
بسيار راضي هستند و به روشني احساس راحتي ميكردنــد .در آنجا ديــدم كه روزنامهها
سخن از خطرهاي اين جماعت بر مصالح غرب در منطقه دارنــد ،و نــيز اين كه تم ـ ّدن و
فرهنگ غرب تو ّسط اين جماعت مورد تهديد قرار گرفته است».
و در مــورد شــادماني و پــايكوبي آمريكاييها در به شــهادت رســيدن حس ـن البنّا چــنين
تعريف ميكند:
«در 13فورية 1949در يكي از بيمارستانهاي آمريكا در شــهر سانفرانسيســكو روي
تخت دراز كشيده بودم .شهر را غرق سرور و شادي ديدم .چراغهاي رنگارنگ و مزيّن
نصب شده بر در و ديوار ،ساز و آواز و رقص سراسر شهر را فراگرفته است .پرسيدم:
«امروز چه خبر است؟» .گفتند« :دشمن مسيحيان ـ حسـن البنّا ــ امــروز در شــرق كشــته
شده است .با خود انديشيدم كه اين چه شخصيّتي است كه به خاطر قتلش اين همه شــور و
هلهله در شهر به وجود آوردهاند و پي بردم كه بايد مردي مخلص و دعوتش ،دعــوتي بر
حق باشد».
2ـ حادثة دوم :كوششهاي يك مأمور اطّالعاتي انگليسي به نام «جيمز هيــوارث دن»،
در جهت برحذر داشتن سيد از خطر اخوان المسلمين.
اين شخص از انگليس به مصر آمده بود و در دانشگاه قاهره تحصيل كرده و به هدف
كمين و جاسوسـي و جمع معلومــات نســبت به مســلمانان كسـب اطّالعــات ميكــرد ،و اين
55
هنگامي بود كه اكثر سفارتخانههاي غربي ـ به ح ّد تــوان خــود ــ دامهــايي را بــراي صــيد
دانشجوايان مشرقزمين گســترانيده بودنــد .اين فــرد نــيز ،از همــان قمــاش بــود كه پس از
چندي ا ّدعاي مسلمان شدن نمود ،و اسم «جمال الدين دن» را بر خــود نهــاد و با شخصـي
به نام «فاطمه» در مصر ازدواج كــرد و ســپس مصر را به قصد آمريكا تــرك گفت و در
آنجا به عنوان مد ّرس دانشگاه مشغول به كار شد.
يك روز در آمريكا ســيد را به خــانهاش دعــوت كــرد .هر چند كه اين ا ّولين ديدارشــان
نبــود؛ زيــرا «دن» ســيد را در آمريكا بيش از يك بــار بــراي مصــالح اطّالعــاتي انگليس
مالقات نمود و او را در اين زمينه تشويق ميكرد!
سيد ميگويد« :به دو دليل دعــوتش را پــذيرفتم :يكي اينكه اين مــرد انگليسـي ،فرزنــدان
خود را با نامهــاي مســلمانان اســمگذاري كــرده بــود ...مح ّمــد ،علي ،احمد و ...و ديگــري
اينكه به من گفته بــود كه حاضر اسـت كتــاب «العدالـة االءجتماعيـة في االءســالم» را در
قبال هزار دالر به زبان انگليسي ترجمه كند .ا ّما سيد اين پيشنهادش را رد كرده و كتابش
را به مستشرقي به نام «هاردي» در دانشــگاه «هاليفــاكس» داد تا آن را به طــور رايگــان
ترجمه كند.
در اين ديدار مطالبي را در مورد رؤساي آمريكا به سيد گوشزد كــرد« :بيشــتر ح ّكــام
آمريكا از انجمنهاي تبشيري فارغ التحصيل شدهاند .اين راز را يكي از استادان انگليســي
كه در آمريكا با او مالقات داشتم ،به من گفته است ،و اسم دهها نفر از شخصيّتهاي بــارز
آنها را در وزارت خارجة آمريكا و از ميان سياستمداران براي من برشمرد!!».
سيد ميگويد« :فاش ساختن اين حقيقت براي من به جهت رضاي خدا نبود و چنانكه بعداً
اطّالع حاصل كردم او يكي از مأمورين اطّالعاتي بريتانيا بود كه در تالش اســت مقاصد
و اهــداف آمريكا در ميــان مــردم مشــرقزمين جا پيــدا نكنــد .گفتههــاي او مــرا به ترديد
انداخت .سپس از راههاي ديگر به حقيقت موضوع دست يافتم».
ســيد ميگويــد« :گفتگو را پــيرامون اوضــاع و احــوال شــرق و آينــدة آن پي گرفــتيم.
صحبت بــاال گــرفت .از مصر و نهضـت اخــوان المســلمين ــ كه بيشــتر ســخنان در همين
مورد بــود ــ ســخن به ميــان آمــد .از حسـن البنّا و نهضـت نيرومنــدش و تحرّكــاتي كه در
ّ
مفص ـل ســخن گفت و ادامه داد كه چه هزينههــايي جمــاعت اخــوان به وجــود آورده بــود،
براي خاموش كردن اين جنبش مصرف كردهاند» .وي ادامه داد« :اگر اين جنبش پــيروز
شود و زمام حكومتي مصر را به عهده بگيرد ،جاي پايي براي ما نخواهد بود».
سپس به سيد نصيحت كرد كه از دشمني خود با انگليس و هجوم به او دست بــردارد؛
زيرا اگر انگليس از مصر خارج شود ،آمريكا جاي آن را خواهد گرفت و دشـمني آمريكا
از انگليس بيشتر است! و چنين ادامه داد« :آرزوي من از جوانان دانشجو امثال شــما اين
است كه به اين جنبش امكان جلوس بر اريكة زمامداري حكومت را ندهيد».
سيد ميگويد« :با خود گفتم :اال´ن حق برايم آشــكار شد و در حقّــانيّت حــركت اخــوان
يقين كامل پيدا كردم و در پيشگاه خداوند هيچ عذري براي عدم متــابعت نداشــتم .نهضــتي
كه در نابودي رهبرش ،آمريكا ميرقصد و جشن ميگيرد و انگليس،ـ با تجهيز قوا ـ حتّي
در داخل آمريكا ـ به مبارزه با اخوان برميخيزد .تصميم قطعي گرفتم به محض برگشـتن
به مصر ،به اين جماعت بپيوندم!».
56
«دن» در سال 1950كتاب خطرناكي را تحت عنوان «التيار السياس ية و الديني ة في مصر
الحديث ة» تأليف كرد و در آن از حركت اخوان بســيار ســخن گفت ،و خطــرش را بــرا
ي
دنياي غرب گوشــزد كــرد و آنــان را شــديداً برحــذر داشـت و جهت پيكــار و مقــاومت در
برابر اخوان دعوت نمود.
سيد اين كتاب را در آمريكا مطالعه كرد و بر درستي كينة غربيان با حركت اخوان و
كوشش مستشرق «دن» در جهت شعلهور ساختن آتش اين كينه بر او آشكار شد .چنــانچه
خود ميگويد:
«از سخنگفتن پيرامون خطر اين جماعت بــراي مصــالح فــرهنگ و تمـ ّدن غــرب در
منطقه و خصوص ـا ً انتشــار كتــاب «التيــار السياســية و الديني ـة في مصر الحديث ـة» نظــرم
متو ّجه اه ّميّت اين جماعت شد ،و فهميدم كه تا چه اندازه صهيونيسم و استعمار غرب ،آن
را براي خود خطرناك به حساب ميآورند».
اين بود كه سيد بعد از بازگشــتش از آمريكا به مصــر ،به اخــوان نــزديك ميشــود و با
آنها رابطه برقــرار ميكنــد ،و بعد از انقالب 1952كه اخــوان و افســران آزاد ،تا ح ـ ّدي
رابط ـة نــزديكي داشــتند ،ســيد چند مــاهي را با مــردان انقالب گذرانــد ،ولي پس از اينكه
دانس ـت آنها در پي حكــومت اســالمي نيســتند و طاغوتهــايي هســتند كه به جــاي طــاغوت
پيشين آمدهاند ،مردان انقالب را ترك كرد و به طور رسمي به اخوان المسلمين پيوست.
در تــاريخ 3ژوئيـة ،1954هضــيبي او را به عنــوان ســردبير «الإخوان المســلمون»
روزنامهاي كه انتقادات هضيبي از جناحهـاي مخـالف دوران اخـوان را منعكس ميكـرد،
برگزيد .تنها 12شماره از اين روزنامه منتشر شد و پس از آن ممنوع گرديد.
در ،26/10/1954يكي از اعضاي اخوان به نام «محمود عبداللطيف» كوشيد ناصر
را در ميدان «المنشية البكري» اسكندريه ترور كنــد .اين عمل ــ بنا به گفت ـة ســيد ـ ـ كه به
تحريك پليس صورت گرفت ،اين بهانه را به ناصر داد تا كــار اخــوان را يكســره كنــد .به
همين جهت مراكز اخوان به آتش كشيده شد و رهبران آنها دســتگير شــدند و زير شــكنجة
شديد قرار گرفتند .مأموران رژيم ،خشم مردم را عليه اعضاي اخوان برانگيختند.
ا ّما آنچه كه مسلّم است ،اين حادثه خود يك اختراع پليس بوده و سركوب وارده ،نتيجة
دستورهايي بود كه از سوي سرويسهاي مخفي روســيه و آمريكا و صهيونيس ـم جهــاني به
عبدالناصر داده شد.
به هر حال ،سيد قطب نيز همانند اغلب مبارزان اخوان دســتگير شد و به ســختي و به
طور بيرحمانهاي مورد شكنجه قرار گرفت .در اين موقع بــود كه افقهــايي از اين جريــان
بر وي گشوده شد .ا ّما چه گشودني!!
چــون ســيد ،مــدير بخش نشــريههاي جنبش اخــوان بــود ،گمــان ميرفت كه او نــيز در
رديف هفتمين افــرادي باشد كه اعــدام شــدند .شــهيداني كه عبــارت بودند از« :عبــدالقادر
عــوده»« ،مح ّمد فــرغلي»« ،يوســف طلعت»« ،هنــداوي دويــر»« ،ابــراهيم الطيّب» و
«محمود عبداللطيف».
ا ّما از آنجا كه خواست خداوند بر آن نبود اين بار اعــدام شــود ،چــنين نشــد .در تــاريخ
22/11/1954بــراي محــاكمه به دادگــاه انقالب ،به رياس ـت «جمــال ســالم» و عضــويّت
«انور سادات» و «حسين شافعي» آورده شد و پس از يك محاكمـة ُمضــحك ،به 15ســال
زندان همــراه با اعمــال شــاقه محكــوم گرديــد ،كه با كــار در اردوگــاه متمركز «طُرة» ،و
57
سپس در درمانگاه آن آغــاز گرديــد .او بيشــتر محكــوميّت خــود را در بيمارســتان «ليمــا
ن
طرة» به جهت امراض زيادي كه در مواضع ريه ،ســينه ،معــده و روده دامنگــيرش شــده
بود ،گذراند؛ زيرا با هر شكنجهاي كه ميشــد ،خـونريزي ريـوي او نــيز شــروع ميشد و
ميبايست به بيمارستان انتقال يابد .او در بيمارســتان بــود كه حكم اعــدام آن افــراد ،اعالم
شد.
در دهمين جلسة دادگاه ـ كه نــوبت ســيد بــود ــ او را همــراه با متّهمين ديگر به دادگــاه
آوردند ،در حالي كه همگي بر اثر شــكنجه در هم شكســته بودنــد ،ســيد قطب توانسـت اين
مسئله را تقبيح كند .او عليرغم آگاهياش از اينكه چه اتّفاقي برايش پيش خواهد آمد ،اين
مســئوليت را پــذيرفت كه در دادگــاه ـ ـ در حضــور تماشــاگران و خبرنگــارانـ ـ مســئلة
شكنجه شدنشان را تقبيح كند ،در حالي كه حتّي اخوان نيز از ترس حوادث ناگوار بعدي،
از سخن گفتن در اين خصــوص لب فــرو ميبســتند! او در آن روز به هنگــام محــاكمه در
دادگــاه فــوراً از فرص ـت اســتفاده كــرد و با شــجاعت و جــرأت هر چه تمــامتر در مقــابل
قضات دادگاه ايســتاد و پــيراهنش را از تن درآورد و آثــار وحشــتناك شكنجهشــدنش را به
همگي نشــان داد و ســپس رو به قضــات كــرد و با حــالتي تمســخرآميز گفت« :عــدالت
راببينيد!!!» .آنگاه ادامه داد« :ميخواستم از شــما ســؤالي بپرسـم كه كــدام يك از ما ــ دو
ق محــاكمهايم ،ما يا شــما؟! اســنادي در دسـت داريم كه شــما ع ّمــال آمريكا گــروه ــ مســتح ّ
هستيد!» .سيد ســخنانش را با بيــان وقــايع و پيمانهــايي كه با ســفير آمريكا ــ كه در مجلس
حضور داشت ـ به امضاء رسيده بود ،ادامه داد .جمال سالم كه ديد مســئله رو به وخــامت
ميرود ،مجلس را تعطيل و دادگاه را تا اطّالع ثانوي اعالم نمود!
او در زندان با چشم سر ،هر روز ناظر كشتن جوانان اخوان بود .تنها يك بــار ديد كه
در يك اطاق 21جوان را كشته و جسدشان را به ديوار آويزان ميكنند و ...الخ.
او همواره به جوانان ميگفت« :صبر داشته باشيد ،ما براي خيلي حوادث ديگر صبر
داريم!».
حــالت جســماني ســيد ـ ـ در زنــدان ـ ـ روز به روز بــدتر ميشد و ضــعيف و الغرتر
ميگش ـت .ا ّما با اين حــال اصــرار داش ـت دردها را تح ّمل كند و در كنــار بــرادرانش در
زندان باقي بماند.
پزشكان ـ كه حال سيد را وخيم تشخيص داده بودند و بيمارياش را غــير قــابل بهبــود
ميدانستند ـ با ارسال پيامي به جمال عبدالناصر ـفرعون وقت ـ از وي خواستند تا سيد
را از زندان خــارج كند و گفتنــد« :اگر قصد داري او را از بين بــبري ،از زنــدان آزادش
كن؛ چــون دارد نفســهاي آخــرش را ميكشد و هر لحظه احتمــال از بين رفتن را دارد!».
عبدالناصر ،به اين توصيه اعتنايي نكرد و تا سفر نخس ـت وزير نيجــيريه «احمد اوبلــو»،
سيد در زندان باقي ماند .وي به هنگــام ســفر به قـاهره از عبدالناصر خواسـت تا او را از
زنــدان آزاد كنــد .ا ّما طي يك صحنهســازي ،او را از بيمارســتان زنــدان به بيمارســتان
«القصر العيـــني» در دانشـــگاه قـــاهره منتقل نمودند و پس از 6مـــاه ،مجـــ ّدداً او را به
بيمارستان زندان برگرداندند.
سيد در زنــدان هم آرام نميگــرفت و شــروع به نوشــتن كتابهــايي نمــود كه با كتابهــاي
قبلياش تفاوتهاي زيادي داشت .در همين م ّدت بود كه توانست كتــاب معــروف خــود «في
ظالل القرآن» را همراه با كتابهاي ديگر ـ ازجمله «هذا الدين»« ،المستقبل لهذا الدين» و
«معالم في الطريق» ـ بنويسد و حتي به صورت جزوههايي در قاهره منتشر كند.
58
در آوريل 1964اعضاي حزب كمونيس ـم كه در قــاهره زنــداني بودنــد ،به دليل قــدو م
مبارك خروشچف!! در مجلسي كه به مناسبت اتمام يكي از سدهاي بزرگ مصر شــركت
كرده بود ،آزاد شدند.
عبدالسالم عـارف نـيز ،يكي از دعوتشـدگان اين مجلس بـود كه مفـتي عـراق «شـيخ
أمجد الزهــاوي» از وي خواســته بــود تا بين ســيد و عبدالناصر واســطه شــود و او را از
زندان آزاد كند .اگر چه عبدالناصر با اين اقــدام عبدالســالم راضـي نبــود ،ولي زمــاني كه
يقين پيدا كرد كه ديگر سيد ضعيف شـده و توانـايي ايجـاد حـركت يا تشـكيالتي را نـدارد،
وساطت عبدالسالم را پذيرفت و سيد را آزاد كرد.
عبدالناصر ندانســـت آنچه كه ســـيد را به حـــركت واميدارد ،روح قـــوي و نيرومند
اوست؛ نه بدان نحيف و الغرش! سيد بعد از آزادي به فردي تبديل شد كه بقية طرفداران
و حاميان اخوان در اطرافش گرد آمدند .در نوامــبر ،1965كتــاب «معــالم في الطــريق»
تو ّسط انتشارات «وهبة» چاپ شد ،ا ّما به محض ورود اين كتاب به بازار ،ممنــوع اعالم
شــد؛ زيــرا با انتشــار آن انفجــار عظيمي در سراسر مصر رخ داد و با آن ،كمونيســتهاي
مصر تكاني شديدي خوردند؛ چون اطمينان داشتند اگر چنين پيش بــرود ،همــان جوانــاني
كه تا ديــروز در ســياهچالهاي زنــدان بودنــد ،به صــورت تشــكيالتي منســجم و خطرنــاك
درخواهند آمـــد! بنـــابراين شـــروع به كـــار كردند و اعالم نمودند كه ما «ســـيد قطب» و
«مح ّمد قطب» را نابود خواهيم كرد!
وقتي عبدالناصر نسخهاي از كتاب را خواند ،مقامــات سانســور را گــرد آورد و گفت:
دليلي براي ممنوع كردن اين كتاب وجود ندارد .بدين ترتيب «معالم في الطــريق» پس از
پنج بار تجديد چاپ ،دوباره ممنوع شد.
اين بـــار ،وضـــع فـــرق ميكـــرد! با بـــيرون آمـــدن اين كتـــاب ،شخصـــيّتهاي علمي،
انديشمندان ،اساتيد دانشگاهها ،دانشجويان ،پزشكان و وكيالن به جنبش اخــوان المســلمين
پيوستند .به طوري كه در همان موقع 280نفر از جوانان تحصيلكرده و روشنفكر كه در
دانشگاهها در رشتههاي پزشكي و مهندسي و ...مشغول تحصيل بودند ،به جرگة بيــداري
اسالمي پيوستند و اين چنين بود كه نظام و حيثيّت طاغوت زمان ،به تزلزل درآمد!
عبدالناصر ،با ديدن اين وضع ،كم مانده بود ديــوانه شــود و فريــاد ميزد« :انقالب را
يك پنبهفروش و يك زن دارند از دستم بيرون ميكنند!».
در اين هنگام ــ يعـني در تـاريخ 27اوت 1965ــ جمـال عبدالناصر بـراي تسـكين و
آرامش روحي به روسيه سفر كرد و در ديدار از قبر لنين ـ رهبر كمونيس ـم در روســيه ـ ـ
در تاريخ 29اوت 1965دانشجويان عرب براي شنيدن سخنرانياش جمع شدند ...او در
ســخنراني خــود اعالم كــرد« :ما به توطئ ـة جديد اخــوان پي بــردهايم .نقش ـة آنها ـ ـ جهت
براندازي نظام ـ كشف شده است» ،و پس از اينكه سيد قطب را رهــبر اصــلي آن معــرفي
كــرد ،گفت« :اگر ما مرتب ـة ا ّول عفو كــرديم ،هرگز اين بــار تكــرار نخواهد شــد!» .به
همين جهت او را پس از چند مــاه كه از زنــدان آزاد گشــته بــود ،در تــاريخ 9/8/1965
مج ّدداً دستگير كردند.
بار ديگر شكنجهها شروع شد .ولي شكنجههايي سختتر و هولناكتر! در اوايل ،او را
به سـلولي تـاريك و جلو چهـار سـگ پليسـي انداختند كه وظيفهشــان ترسـاندن و پارهپــاره
كردن زندانيان بود!
59
سيد در مقابل آن همه آزار و شكنجه ـ مثل هميشه ـ مقاومت ميورزيد و راه صــبر را
در پيش ميگــرفت .طاغوتيــان و جالّدان در تالش بودند كه ســيد از بين نــرود تا دائمـا ً
تحت شكنجه باقي بماند .چنانكه او را به صندلي ميبستند و ميگفتند« :ما ميدانيم كه اگر
تو را زيــادتر از اين شــكنجه دهيم ،خــواهي مــرد .ا ّما نميخــواهيم كه بمــيري و راحت
شوي!».
ا ّما عليرغم تمام اين شكنجهها ،سيد بر صبر و مقاومت اصرار ميورزيد و در واقع
با صبر و شكيبايياش ،همان جالّدان را شكنجه ميداد! گــروهي از جوانــان اخــواني با
ســيد در زنــدان بودند كه از ســيد درس ميگرفتند و وجــودش ،به آنها نــيرو و حــرارت
ميبخشيد ،و لذا احترام به سيد را بر خــود الزم ميدانســتند؛ چنــانچه يكي از بازرســها به
«زينب الغــزالي» گفت« :ســيد بر عليه تو تهمت زد و اســرار تو را فــاش كــرد!» .او در
جوابش گفت« :قسم به خدا! اصـالً امكـان نـدارد كه سـيد دروغ بگويـد!» .بـازرس رو به
يكي از جوانان مؤمن كــرد و گفت« :آيا با ســيد قطب مالقــات داشــتي؟» .جــوان عليرغم
شكنجه انكار كرد و اصــرار ورزيد كه با وي هيچ مالقــاتي نداشــته اس ـت .بــازرس گفت:
«سيد خودش اعتراف كرده كه با وي مالقات داشتهاي» .جوان در جــواب گفت« :اگر او
گفته صحيح است» .اين همـان جــوابي اسـت كه ابــوبكر رضي هللا عنه دربــارة شـب
معراج به مردم گفت.
به هر حال ،سيد در ،19/12/1965در زندان نظامي به م ّدت سه روز بازجويي شد.
در اين م ّدتي كه در زندان نظامي به سر ميبــرد ،با مــوافقت «حسـن الهضــيبي» ــ مرشد
عام اخــوان المســلمين بعد از حسـن البنّا ــ از آن جهت كه ســيد از نظر فكــري و تربيــتي،
كامالً مورد تأييدش بــود ،جهت ايجــاد تشــكيالت حركــتي جديــدي بــراي اخــوان المســلمين
مأموريّت يافت.
سيد قطب از تاريخ 12/4/1966مورد محاكمة ستمگرانة «فؤاد الدجوي» واقع شد تا
اينكه در تاريخ 21/8/1966حكم اعدام او و دو تن از ياران و برادران نــزديكش «مح ّمد
يوسف هواش» و «عبدالفتاح إسماعيل» صادر گرديد.
نزديكترين كس به سيد قطب در زندان همين جوان «يوسف هــواش» بــود ،كه او نــيز
السـالم ــ به بيمار بود و در سلول سيد به سر ميبرد .گفته شده كه شبي يوسف نبي ـ عليه ّ
خواب هواش آمد و به او فرمود« :به ســيد بگــو :آنچه را به دنبــالش ميگــردد ،در ســورة
من خواهد يافت».
آيات 35تا 41سورة يوسف در قرآن كريم به زنداني شــدن يوسـف و دو مــرد جــوان
همراهش مربوط ميشود كه يوسف ـ عليه السالم ـ به آنها مي گويد:
[ يا صاحبي السجن! ءأرباب متفرقون خير أ م هللا الواحد القهار؟! ما تعبدون من
ن الحكم إال هلل .أمــر دونه إال أسماء سميتموها أنتم و آباؤكم ما أنزل هللا بها من سلطان .إ
أال تعبدوا إال إياه .ذلك الدين القيم ،ولكن أكثر الناس ال يعلمون ] .
[ اي دوستان زنداني من! آيا خدايان پراكنده (و گونــاگوني كه انســان بايد پــيرو هر
غير از خدا كدام از آنها شود) بهترند يا خداي يگانة چيره؟!اين معبودهايي كه
ميپرستيد ،چيزي جز اسمهايي (بي مس ّمي) نيستند كه شما و پدرانتان آنها را خدا
ناميدهايد .خداوند ح ّجت و برهاني را براي (خدا ناميدن) آنها نازل نكرده است .حاكميّت
و فرمانروايي از آن خداست و بس( .اين اوست كه بر همه چيز مسلّط است و برتمام
كائنات حكومت ميكند و قانون وضع مينمايد) .خدا دستور داده است كه جز او را
60
نپرستيد .اين است دين راسـت و پايــدار ،ولي بيشــتر مــردم نميدانند (كه حق اين اسـت و
جز اين پوچ و نارواست) ] .
حكم اعـــدام ســـيد و بـــرادران مســـلمانش «مح ّمد يوســـف هـــواش» و «عبـــدالفتاح
اســـماعيل»،اعتراضـــات ،حـــوادث ،حمالت ،نارضـــايتي و نگـــراني بســـياري را در
سرزمينهاي اسالمي برانگيخت.
گروههايي از اخوان با بعضي از مسئوالن در كشورهاي عربي رابطه برقرار كردند
كه در نزد عبدالناصر واسطه شــوند تا حكم اعــدام ســيد را تخفيف دهنــد« .ملك فيصـل بن
عبــدالعزيز» از آن جمله بــود .همچــنين بســياري از علمــاء و حتّي تــودة مــردم با اين حكم
مخــالفت كردند و واســطه شــدند تا از حكمش چشمپوش ـي شــود ،ا ّما عبدالناصر هم ـة اين
ميانجيگريها را رد كرد و بر اجراي حكم ،اصرار ورزيد و دستور داد حكمش را هر چه
زودتر به اجرا درآورند.
چون كه اين خواستة مقامات باالتر و اربابانش ـ دشمنان هميشگي اسالم ـ بود و ديگر
نميتوانست به خواستة آنان جامة عمل نپوشاند! مجلة «الشهاب» قبل از صدور حكم
اعدام ســيد و يــارانش ،ســخني را از او نقل ميكند كه حــاكي از اين اسـت كه ســيد از قبل
ميدانست او رااعدام خواهند كرد:
«من پس از تحقيق زيـــاد و ســـختيها و رنجهـــاي فـــراوان توانســـتهام به اهـــداف و
توطئههاي صهيونيسم و دستنشاندههايش ،و همچنين خطرات و عــواقب آن واقف شــوم.
بنابراين هر گاه صهيونيسم متوجة آگاهي و احاطة من به اين اسرار شود ،قطع ـا ً چــارهاي
جز كشتن من باقي نخواهد ماند!».
طبق نوشــتة روزنامـة هفتگي « ،» Radianceدر آن هنگــام كه در دادگــاه نظــامي
قاهره حكم اعدام سيد قرائت شد ،او در كمال آرامش چنين گفت:
«من پيش از اين هم ميدانستم كه طبقة حاكم نميخواهد من زنده بمانم .من بــار ديگر
اعالم ميكنم كه نه پشيمان هســتم و نه اظهــار نــدامت ميكنم و نه از اين رأي نــاراحت و
غمناكم! بلكه بسيار خوشحالم كه در راه هدف پاكم كشته ميشوم .البته تاريخ آينده دربارة
ما و حكومت داوري خواهد كرد كه كدام يك از ما راستگو و برحق بوده است!».
سيد ،پس از شنيدن حكم اعدامش ـ كه برايش غير منتظره هم نبود ـ گفت« :الحمد هلل!
پانزده سال زحمت كشيدم تا به اينجا برسم!».
و در پاسخ به خواستة خواهرش «حميده» كه از او خواست تا كاري كند و آن چــيزي
را بگويد كه از اعدام نجات يابد ،گفت:
«هيچ كس نميتواند بــراي خــود نفع يا ضــرري داشــته باشــد .عمر انســان در دس ـت
خداس ـت و بس .آنها نميتوانند زنــدگي مــرا از من بگيرند و يا بر عمرها بيفزايند و يا از
آن بكاهند .همة اينها در دست خداست و خداوند ماوراي آنان بر همه چيز احاطه دارد».
همچنين به او گفت:
«اگر پدر مرشد ـ حسن الهضيبي ـ را ديدي ،از جانب من به او ســالم برســان و به او
بگو :سيد دورتــرين چــيزي را كه بــراي بشر متصـ ّور اسـت تح ّمل كــرد تا به او كمــترين
آسيبي نرسد!».
زماني كه بعضي از نزديكانش بعد از صدور حكم به مالقاتش رفتند و ســعي كردند تا
با وســاطت ،حكمش را تخفيف دهنــد ،گفت« :خداوند مــرا دعــوت نمــوده تا با شــهادت،
61
دعــوتش را پاسـخ بگــويم .اگر خداوند شــما را دعــوت مينمــود ،آيا قبــول نميكرديــد؟!».
گفتند« :حتما ً قبول ميكرديم!».
وقــتي از او خواســته شد در قبــال نجــاتش عــذر بطلبــد ،گفت« :هرگز به جهت تالش
كردن در راه خدا عذر نميطلبم!».
زمـــاني كه از او خواســـته شد كلمـــاتي را مبـــني بر طلب عفو و رحم به عبدالناصر
بنويسد ،گفت:
«انگشت ســبابهاي كه در نمــاز به يگــانگي خداوند شــهادت ميدهــد ،هرگز نميپــذيرد
چيزي بنويسد كه به حاكم طاغي اقرار داشته باشد!».
باز در اين خصوص ميگويد:
«بخشـــش بطلبم؟! اگر به حق زنـــداني شـــدهام ،پس اين حق من اســـت و حكم حق را
ميپذيرم ،واگر به ناحق زنداني شدهام ،حقيقتا ً من بزرگتر از آن هســتم كه از بــاطل طلب
رحم و بخشش كنم!!».
***
روايت دو افسر پليس ناظر اعدام سيد قطب:
از اين عبارات تكان دهنده ،براي ما به خـوبي آشــكار ميشـود كه خداوند ــ ســبحان ــ
سيد را بر حق نگاه داشت ،حتّي در آخرين لحظات زندگياش ،و همين برحق بودنش بود
كه توانست در زندگي خود مردم زيادي را به اسالم دعــوت كند و حتّي با شــهادتش نــيز،
تأثير بسزايي بر روحية مـردم بگـذارد ،به طــوري كه افــراد بســياري با ديـدن صـداقت و
ايمانش ،درس گرفتند و به اسالم ملتزم شدند.
چنانچه مجلة «الدعوة» به توبة دو نفر پليس كه ناظر اعدام سيد بودنــد ،اشــاره ميكند
و به نقل از يكي از آن دو چنين ميآورد:
«چيزهايي را ديديم كه قابل تص ّور نبود .چيزهايي كه موجب تغيير كلّي و اساس ـي در
زندگي و افكار و عقيدة ما شد .در زندان هر شب با افراد و گروههــايي از پــير و جــوان،
زن و مرد كه به آنجا ميآوردند ،مواجه بــوديم كه به ما ميگفتنــد :اينها خــائن و جاســوس
هستند و با اسرائيل همكاري دارند ،و دستور ميدادند با هر وسيله و شكنجهاي كه بود از
آنان اعتراف بگيريم تا اسراري كه ميدانند ،آشكار سازند.
گفتن اينكه آنان جاسوس اسرائيل هســتند ،بــراي ما كــافي بــود كه بدنشــان را با شــالق
بكـوبيم و پـاره كـنيم؛ چـون از شـنيدن همكـاري با اسـرائيل خونمـان به جـوش ميآمـد ،و
وظيفة خود ميدانستيم كه هر خائن و همكار اسرائيل را با شديدترين شكنجه عذاب دهيم.
ا ّما طولي نكشيد كه با مسائلي روبهرو شديم كه از فهم آن عاجز بوديم و نميتوانســتيم
آنها را توجيه كنيم .ميديديم كساني كه به عنوان خائن به ما معرفي شــدهاند ،ش ـب و روز
در حال نماز ،عبــادت ،و تالوت قــرآن هســتند و جز هنگــام خــواب لحظهاي از ذكر خــدا
غافل نيستند .حتي به هنگام شكنجه هم تنها اسم خدا را بر زبان دارند ،طــوري كه بــرخي
از آنان كه زير شالقهاي كشنده جان ميدادند و يا به هنگام هجوم سگهاي تعليم شده ،پاره
پاره ميشدند ،با ذكر خدا و لبخند به استقبال مرگ ميرفتند.
اين امر موجب ايجاد ترديد در ما شــد .چگــونه ممكن بــود اين چــنين انســانهاي مــؤمن
صادق ،با شهامت و خـداترس ،جاسـوس و همكـار اسـرائيل و دشـمن خـدا باشـند؟! من و
62
دوســتم مخفيــانه با هم تصــميم گرفــتيم ،تا جــايي كه امكــان داشــته باشد از شــكنجة آنــان
خودداري كنيم و هر كمكي كه از دستمان برآيد ،دريغ نورزيم.
يكي از الطاف الهي بر ما اين بود كه م ّدت زيادي طول نكشــيد كه از آن زنــدان منتقل
شديم .آخرين مأموريتي كه به ما مح ّول شد ،نگهباني از يك زنــدان انفــرادي بــود كه به ما
گفته بودند :اين زنداني از همه خطرناكتر است و مغز متف ّكر ،رهــبر و برنــامهريز ســاير
خائنان ميباشد .شكنجه و عذابش را به جايي رسانده بودند كه توان نداشت از جــاي خــود
بلند شود ،بلكه با دست بلندش ميكردند و براي بازجويي به دادگاه نظامي ميبردند!
تا اينكه شبي دستور آمد كه او را به پاي چوب اعــدام ببرنــد .يكي از روحــانيّون را به
نزد او بردند تا او را وعظ و اندرز دهد و توبه را به او يــاد دهــد!! صــبح روز بعد من و
رفيقم بازوهــايش را گرفــتيم و او را ســوار بر ماشــين سرپوشــيدهاي كــرديم كه قبالً چند
محكوم به اعدام ديگر را با آن به پاي چوبة دار برده بوديم.
پشت سر ما هم چندين ماشين نظامي ـ كه پر از سرباز مسلّح آماده بودند ـ ـ ميآمدند و
از ماشين ما محافظت ميكردند .وقــتي به محل اعــدام رســيديم ،ســربازها فــوراً در جــاي
خود قرار گرفتند و مسلسلهاي خود را آماده ساختند .مسئولين تمام وســايل مــورد نيــاز را
آماده كرده بودند .در پاي هر چوبة اعدامي ،سرباز مسلّحي قرار گرفته بــود .هر محكــوم
را در پاي چوبهاي حاضر كردند ،و طناب به گــردنش آويختند و در كنــار هر چــوبه ،يك
مأمور اطالعاتي ايســتاده و منتظر بــود تا وقــتي دســتور داده شــود ،تختههــايي را كه زير
پاي محكومين قرار داشت ،كنار بزنند ،و محكومين پا در هوا و گردنشان در حلقة طنـاب
بماند.
همچنين در كنار هر محكوم يك سرباز بود كه پرچم سياه در دست داشت و ميبايست
به هنگــام اجــراي حكم ،پرچمها را بلند كنــد .در آن لحظــات حســاس چــيزي كه از همه
مهمــتر و پر هيبتتر بــود ،كلمــات و ســخناني بــود كه محكــومين بين خودشــان ر ّد و بــدل
ميكردند ،در حالي كه چند لحظه بيشــتر به مرگشــان نمانـده بــود .با اطمينـان و آرامش و
ايمــان كــامل مــژدة مالقــات در بهش ـت ،با مح ّمدالمصــطفي ـ ـ صــلّي هّللا عليه و ســلم ـ ـ و
اصحاب گرامياش را به يكديگر ميدادند و همه با صدايي رسا و مــؤثر« ،هّللا اكــبر و هّلل
الحمد» گويان به سخنان خود پايان دادند.
در اين اثنا صــداي ماشــيني كه به صــحنة اعــدام نــزديك ميشــد ،شــنيده شد و بعد از
رسيدن به محل ،توقّف كرد و خاموش شد .سربازي از آن بيرون آمد و در ماشين را بــاز
و اداي احترام كرد .افسر عاليرتبهاي از ماشين پايين آمد و به مأمورين اعدام دستور داد
كه هر كس در جاي خود قرار گرفته و منتظر دستور باشد!
سپس به طرف سيد قطب ـ كه ما در كنار چوبة اعدامش ايستاده بوديم ـ آمد و دســتور
داد چشمانش را باز كردند و طناب را از گردنش بيرون آوردند .سپس با صداي لــرزاني
خطاب به سـيد گفت« :بـرادر عزيــز! اي سـيد! من از جـانب رئيس مهربـان و باگذشـت،
مـژدة حيـات و نجـات از مــرگ را بــرايت آوردهام .تنها يك كلمه اسـت كه بايد زير آن را
امضاء كني ،آنگاه هر چه ميخواهي براي خود و ساير همفكرانت بخواه!».
افسر ،منتظر جــواب ســيد نماند و دفــتري را كه در دسـت داشـت بــاز كــرد و گفت« :
برادر عزيز! تنها اين دو كلمه را بنويس :من اشتباه كردم ،معذرت ميخواهم!!».
63
تبســم با معنــايي بر ســيد حرفهــاي او را شــنيد .چشــمان صــاف و پــاكش را گشــودّ .
چهرهاش ظاهر شد .با متانت و آرامش عجيبي خطاب به آن افسر گفت« :هرگز! هرگــز!
حاضر نيستم زندگي زودگذر را با دروغي كه براي هميشه باقي است ،به دست آورم».
افسر عاليرتبه با قيــافهاي غمگين و لهجهاي كه نشــاندهندة تــأثّر عميق او بــود ،گفت:
«سيد! اگر اين را نپذيري ،مرگت حتمي است!».
سيد ـ رحمه هّللا ـ در جوابش گفت« :مــرگي كه در راه خــدا باشــد ،بزرگــترين افتخــار
است و از آن استقبال ميكنم ،هّللا اكبر!».
به حقيقت ،قدرت و ع ّزت ايمان بايد اين چنين باشد .فرصت براي گفتگوي آنــان بــاقي
نمانده بود و آن افسر به مــأمورين دســتور داد كه حكم اعــدام را به اجــرا درآورنــد .فــوراً
تختهها را از زير پاي سيد و بــرادرانش بــيرون كشــيدند و جسـم آنها در هــوا معلّق مانــد.
همگي جملهاي را بر زبــان ميراندند كه هرگز نميتــوانم آن را فرامــوش كنم .تــأثير اين
جمله را در هيچ مــوقعيّت ديگــري اين چــنين نديــده بــوديم .همه ميگفتنــد« :ال إله إال هّللا،
مح ّمد رسول هّللا».
نحوة رفتار سيد و مشاهدة اين صحنه باعث شد كه ما هر دو توبه كنيم و به سوي خدا
بــازگرديم و از شــكنجة افــراد پــاك و بيگنــاهي كه مــرتكب شــده بــوديم ،پشــيمان و طلب
مغفرت نماييم»...
***
بدين ترتيب ،سيد لحظات بسيار سخت و دشواري را در آخرين سـاعات عمـرش گذرانـد.
او توانس ـت برتمــام تجارتها و ســوداگريها ،فــائق آيد و بر حق ثــابت بماند و مصــداق اين
آيات ربّاني شود:
[ من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا هللا عليه .فمنهم من قضي نحبه و منهم
ن كادوا ليفتنونك عن الذي أوحينا إليك لتفتري من ينتظر و ما بدلوا تبديال ] [ ...و إ
علينا غيره .وإذا التخذوك خليال .و لوال أن ثبتناك لقد تركن إليهم شيئا قليال ،إذا
الذقناك ضعف الحياة و ضعف الممات .ثم ال تجد لك علينا نصيرا ] .
[ در ميان مؤمنان ،مــرداني هســتند كه با خــدا در پيمــاني كه با او بســتهاند ،راسـت
بودهاند .برخي پيمان خود را به سر بردهاند (و شربت شهادت سر كشيدهاند) و برخي
نيز در انتظار (آن) هستند .آنان هيچ گونه تغيير و تبديلي در عهد و پيمان خود ندادهاند
(و كمترين انحراف و تزلزلي در كار خود پيدا نكردهاند) ] [ ...نزديك بود آنان (با
نيرنگهاي گوناگون و نيروهاي زر و زور و تزويــر) تو را از آنچه به تو وحي كــردهايم،
قرآن را به ما نسبت دهي ،و آنگاه تو را به دوستي گيرند، منصرف گردانند تا جز
و اگر ما تو را استوار و پابرجاي (بر حق) نميداشتيم ،دور نبود كه اندكي بدانان گرايش
پيدا كني( .واگر چنين ميكردي) در اين صورت عذاب دنيا و آخرت را (برايت)
چندين برابر (ميساختيم و) به تو ميچشانديم .سپس در برابر ما يار وياوري نمييافتي
] ..
زمـــاني كه ســـيد و بـــرادرانش را ــــ در شــامگاه يكشـــنبه 28/8/1966ــــ به زنـــدان
«إستيناف» براي اعدام ميبردند ،تلويزيون تصويري از سيد و دو بــرادر ديگــرش را به
وقت خروج از زندان نظامي و سوار شدن به ماشين نشان داد:
64
قامتي ايستاده ،سربلند ،چهرهاي نوراني ،با گونههــايي بــاز ،دســتان خــود را به ســو
ي
سربازان و نگهبانان جلوي زنــدان دراز ميكــرد ،در حــالي كه لبخند درخشــندهاي بر لب
داشت ،آنان را وداع ميگفت .حتّي مـوقعي كه او را سـوار خـودروي ارتشـي ميكردنـد،
اين لبخند همچنـــان بر لبـــانش نقش بســـته بـــود و دســـتش را به عالمت خـــداحافظي بلند
مينمود .زماني كه ماشين سرپوشيده حركت كرد ،سيد به افرادي كه اطــراف پنجرههــاي
ماشين ايستاده بودند ،نگاه ميكرد و آن لبخند كماكان باقي بود.
تصوير اين حالت گرفته شد و اغلب مطبوعــات ،تصــاويرش را انــدكي قبل از مــرگ
در حــالي كه چهــرهاش بر اثر يك لبخند ماليم و چشــمان نافــذ ،نــوراني شــده بــود ،چــاپ
كردند.
اين لبخند دلپذير ،بسيار پر معني بود و بر امور زيادي داللت ميكند .او با اين كارش
پيامهاي بسياري را به نسلهاي آينده تحويل داد .لبخند رضا و خوشنودي ،لبخند ســعادت و
آرامش ،لبخند اطمينان و يقين ،و باالخره لبخند ظفر و پيروزي ابدي ...
« ...برترين حالت پيروزي ،پيروزي روح بر ما ّده ،پيروزي عقيده بر درد و شكنجه،
و باالخره پيروزي ايمان بر فتنه و بال و مصيبت است.»...
آري! صاحب «في ظالل القرآن» در راه ميدان اعدام و چوبـة دار بــود ،در حــالي كه
به لقاي پرودگارش شاد و خوشنود و مشتاق بود ،و در جهان پهناور انعكاس قصــيدة پــاك
و معصومانهاش ،همچـون چهچههها و هلهلههـاي زيبا و قشـنگ و ترانههـاي عروسـي و
دامادي اين شهيد ،بر ديوارة اعصار و قرون برخورد كرد و در فضا پيچيد:
65
أخي إن ذرفت علي الدموع و بللت قبري بها في خشوع
فأوقد لهم من رفاتي الشموع و سيروا بها نحو مجد تليد
أخي إن نمت نلق أحبابنا فروضات ربي أعدت لنا
و أطيارها رفرفت حولنا فطوبي لنا في ديار الخلود
أخي ستبيد جيوش الظالم و يشرق في الكون فجر جديد
فأطلق لروحك أشواقها تري الفجر يرمقنا من بعيد
***
اي برادر! هرگاه بر سر قبرم آمدي و بر من اشكهايت را ريختي
و قبرم را با اشكهاي ريزانت ،خاشعانه خيس كردي
آنگاه از خاك قبرم ،شمعهايي را برايشان درست كن و روشن ساز
و همگي با آنها به سوي تولّدي دوباره و ع ّزت قبلي خود برگرديد
اي برادر! اگر ما بميريم ،دوستداران و محبوبان خود را ميبينيم
و باغها و روضات پرودگارم در بهشت برايمان آماده گشته است
و پرندههاي خوشآواز در اطراف ما ،اين طرف و آن طرف بال ميزنند
بهبه! خوشا به حالمان كه در اين سرزمين جاويد و ابدي هستيم
اي برادر! به زودي سپاه و لشگريان ظلم و ستم و تاريكي نابود ميشوند
و در جهان هستي ،فجر و سپيدهدمي جديد طلوع و پرتوافكني ميكند
پس براي روح خود ،شور و عشق و شيفتگيهايش را آزاد كن
آنگاه همان سپيدهدم را ميبيني كه از دور به ما مينگرد و چشمك ميزند...
***
شــهادت ســيد قطب ،حــادثهاي بســيار دردنــاك بــود كه جهــان اســالم را لرزاند و جــان
بســـياري از دعـــوتگران و جمـــاهير مســـلمان را به درد آورد .بعد از اجـــراي حكمش،
مسلمانان زيادي در مشرق و مغرب «نماز غايب» برايش به پا داشتند و تعداد بسياري از
روزنامههــاي عــربي و غــير عــربي ،در خصــوص شــهيد ســيد قطب و بــرادرانش منتشر
شدند.
66
انديشة حركتي اسالمي او بعد از شهادتش ،مقبول ربّ العالمين قرار گــرفت و جايگــا ه
بلند و ارزشمندي را نزد انديشمندان و متف ّكــران و دعــوتگران و دسـتاندركاران اســالمي
يافت.
بســياري از نويســندگان و مؤلفــان و شــعراء و نقــاد ،در تعــريف فكر و شــرح حــال و
سيرتش نوشتند و سخن گفتند..
به راستي مردم زندگي ميكنند و ميميرند ،ولي شــهيدان ميميرند و زنــدگي ميكننــد.
مردمان زندگي ميكنند تا بميرند ،ولي شهيدان ميميرند تا زندگي كنند!
سيد قطب ـ رحمه هّللا ـ امامي شهيد است كه استعمار حتّي از جسد مردة اين آزاده نــيز
ميترسد و ساعت چهار و بيست دقيقة بامداد همان روز ،به طور پنهاني در مقــبرة «امــام
شافعي» به خاك ميسپارند!!
او شهيدي زنده است .با بلندترين معنايي كه شهادت و زندگي در بردارد.
نزديكترين معناي شهيد اين است كه در راه خدا ميميرد ،ا ّما معني حقيقي و كــاملتر و
شاملترش چيز ديگري است:
[ و يتخذ منكم شهداء . ] ...
[ و خداوند از ميان شما قربانياني را برميگيرد ] .
«...اين تعبير ،تعبير بس شــگفتي اسـت و داراي معــني ژرفي اسـت .بيگمــان شــهيدان
گزيدگاننــد .خداوند ايشــان را از ميــان مجاهــدان انتخــاب ميكنــد ،و آنــان را بــراي خــود
برميگزيند .پس در اين صـورت شــهادت نه مصـيبت و بال اسـت و نه خسـارت و زيـان،
بلكه كسي كه در راه خدا شهيد ميشود ،مورد لطف و مرحمت پروردگـار قـرار گـرفته و
قرعة خوشبختي آسماني به نام او در آمده است ،و انتخاب و گزيدة خداوند ـ سبحان ـ شــده
است ...اينان كساني هستند كـه خداوند عظيم ،ايشان را خاص خــود فرمــوده و شــهادت را
نصيبشان نموده است تا آنان را براي خود انتخاب و به خويشتن نزديك گرداند!
گذشــته از اين ،آنــان شــهيدند و خداوند از آنــان ميخواهد كه بر آن حقّي اداي شــهادت
كنند كه آن را براي مردم روانه كرده است .از آنان شهادت ميخواهد و ايشان شهادت را
اداء مينماينــــد .به گــــونهاي آن را اداء ميكنند كه در اداي آن نه شــــبههاي ،و نه جــــاي
رخنهاي و نه محل ســتيزي بــاقي ميمانــد .شــهادت را با جهادشــان تا پــاي مــرگ در راه
احقاق اين حق ،و استوار داشتن آن در دنياي مردمان ،به نحو احسن اداء مينمايند.»...
به هنگام محاكمـة ســيد در دادگــاه ،افســري به او نــزديك شد و از او پرســيد« :مگر به
نظر تو شهيد چه كسي است؟!».
سيد چنين جواب ميدهد:
67
«شهيد كسي است كه شهادت ميدهد به اينكه شريعت خداوند بــرايش دوستداشـتنيتر
و پربهاتر از زندگياش است».
او با شــهادتش به زنــدگي حقيقي دسـت يــافت و در نــزد خداوند ــ إن شــاءهّللا ــ روزي
ميخورد:
[ و ال تحسبن الذين قتلوا في سبيل هللا أمواتا .بل أحياء عند ربهميرزقون ] .
[ و كســاني كه در راه خــدا كشــته ميشــوند ،مــرده نپنداريــد ،بلكه آنــان زندهاند و
بديشان نزد پروردگارشان روزي داده ميشود ] ..
او با شهادتش انديشههايش را زنده نگه داشـت و بــراي دعــوتگران اســالمي ،در تمــام
مراحل نشانهها و چراغهايي را فراراهشان قرار داد:
«هر كلمهاي كه به قلبهــاي ديگــران ميرسد و آنها را به تح ـ ّرك واميدارد و جــذب يا
دفع ميكنــد ،كلمــاتي هســتند كه خــون از آن ميچكــد؛ زيــرا قلب انســان زنــدهاي را تغــذيه
ميكند ...تنها كلمات زنده ميتواند قلب انسان زنده را تغذيه كند!
صاحبان قلم ميتوانند كارهاي زيادي انجــام دهنــد ،ولي به يك شــرط ...اينكه بميرند تا
افكارشان زنده بماند و افكــار خــويش را با گوشـت و خــون خــويش تغــذيه كننــد .اينكه تنها
چيزي را بگويند كه حق ميدانند و خون خويش را تنها فداي گفتار حق كنند!
كلمات و انديشههاي ما از ريشههاي خشكيدهاي برخوردارنــد ،زمــاني كه در مســيرش
بمــيريم و با خــون خــود آن را تغــذيه كــنيم ،آنگــاه زنــدگي مييابد و با زنــدهها زنــدگي
ميكند.»...
«كلمات و افكار ما ،همچون عروسكهايي بيروح از شــمع هســتند ،هر گــاه در راه آن
بميريم« ،روح» در آنها دميده ميشود و زندگي بر آنها واجب ميگردد!».
خداوند ،استاد ما ،اين امام شــهيد ،اين متف ّكر پيشــوا ،اين دعــوتگر مجاهد و پيشــتاز را
رحمت كند و كوش ـش و جهــادش را بپــذيرد و ما و او را با انبيــاء و ص ـ ّديقين و شــهداء و
صالحين محشور فرمايد كه آنان چه دوستان خوب و نيكي هستند!
68
فصـل سـوم:
آثـار و تـأليفـات سيـد قطـب:
آثار و تأليفاتي كه منتشر شدهاند
آثار و تأليفاتي كه منتشر نشدهاند
69
آثاروتأليفاتسيدقطب
سيد قطب ،عالقـة شــديدي در همــان اوان كــودكي تا دوران جــواني و پــيري نســبت ب ه
پژوهش و درس و مطــالعه داشـت .درس و تحقيق و مطــالعه ،تمـام اوقــاتش را پر سـاخته
بود .ابتدا ـ همان گونه كه گفتيم ـ نظرش متو ّجة امور ادبي و نقدي در دنياي ادبيّات ،نقد و
شــعر از طــريق مقــاله ،قصــيدهّ ،
قص ـه ،كنفــرانس و ســخنراني بــود .تمــام آثــارش در اين
مرحله ،آثاري ادبي و نقدي هستند كه بعدها از همين ادبيّات به اسالم روي آورد.
او خود دربارة مطالعه و تحقيقاتش ميگويد:
«آن كسي كه اين سخنان را مينويسد ،انساني است كه چهل سال تمام از زندگي خــود
را با مطالعه سپري كرده است و در تمام اين م ّدت مهمترين كار او اين بــوده كه در اكــثر
صص او بودهاند و چه آنها كه به دلخــواه رشتههاي علوم انساني ـ چه آنها كه در حوزة تخ ّ
خود برگزيده است ـ مطالعه نمايد و به كسب آگــاهي پــردازد ...و ســرانجام نــيز اكنــون به
جانب مصادر عقيده و جهانبيني خود باز گشته است ،و حاال ميبيند تمام آن چيزهايي را
كه خوانده است ،در مقايسة با اين گنجينة بزرگ ،بسيار نــاچيز هســتند ـ ـ و در حقيقت جز
اين هم انتظار نميرود ـ و البته او از اينكه چهل سال از عمر خود را در اين راه صــرف
كرده است ،پشيمان نيست؛ چون از اين راه توانسته است به حقيقت جاهليّت و انحــراف و
گمــراهي و دنــائت آن ،و به نعرهزدنها و خودنماييها و غــرور و ا ّدعــاي توخــالي آن پي
برد...و به يقين دريابد كه مسلمان نميتواند همزمان از اين دو مصدر ،رهنمود بگيرد».
او در زماني كه به تحقيقات اسالمي روي آورد ،شديداً تحت تأثير كتابهاي «ابواالعلي
مودودي» قرار گرفت ،و در اكثر كتابها و آثار اسالمي خــود ،از او به عنــوان «مســلمان
بزرگ» ياد ميكند .به هر حال آثارش از رنگ و تن ّوع بسيار فراواني برخوردار است.
***
ك ّل كتابهايي را كه سيد تأليف كرده و منتشر نموده است 26 ،كتاب هستند كه 25عــدد
از آنها در زمان حياتش به چاپ رسيدند و آخرين آن «مقومات التصور االءســالمي» پس
از شهادتش توسط برادرش «مح ّمد قطب» منتشر شد.
كتابهاي چاپ شدة سيد به دو بخش تقسيم ميشوند:
آثار ادبياش كه 13كتاب هستند و حدود 20سال ،از ســال 1925تا 1945ادمه پيــدا
كرد و بيشترشان به صورت نگارش مقاله ،در روزنامهها و مجالّت بوده است.
آثار اسالمياش كه مشــتمل بر 13كتــاب هســتند و حــدود 20ســال ،از ســال 1945تا
1965پديد آورد كه در اين زمينه نــيز ،مقــاالتي در مجالّت نوشــته ميشــد .چنــان كه
مقاالتش در مجلّههاي «الرسالة»« ،الــدعوة»« ،االءشــتراكية»« ،المســلمون» و ...آشــكار
است .همچنين كتابها و پژوهشها و تحقيقاتي را نيز بر جاي گذاشته است.
در اينجا كتابهاي چاپ شدهاش را برحسـب تــاريخ چاپشــان ــ به طــور خالصـه ــ ذكر
ميكنيم:
9ـ أشواك:
در مورد بيوگرافي خود او و داستاني رمانتيك اسـت .اين كتــاب كه در ســال 1947به
چاپ رسيد ،حكايت عشقي حقيقي است كه بين سيد و دختري ــ كه شــديداً مــورد عالقهاش
بود ـ برقرار شده بود ،ا ّما هرگز ـ عليرغم تالش زياد ـ موفّق به ازدواج با هم نشــدند .او
اين كتاب را به همان دختر خواستگاري شـدهاش كه در كتـاب از او به نـام «سـميره» يـاد
ميكند ،هديه نمود:
«به كسي كه با من در تحمل خارها همــراه بــود..گـريه كــرد و گريســتم ..رنج كشـيد و
رنج كشــيدم .ســپس در راه قــرار گــرفت و من نــيز همــراهش شــدم ،در حــالي كه هر دو
زخمديده بوديم .نه او قراري داشت و نه من آرامشي!».
دراسات إسالمية:
ٌ 20ـ
سيد اين كتاب را در سال 1953به وسيلة انجمن جوانــان مســلمان منتشر ســاخت .اين
كتاب مشتمل بر 35مقالة اسالمي اسـت كه ســيد آن را در مجالت ادبي و اســالمي قبل از
انقالب و بعد از آن از قبيل« :الرس الة»« ،ال دعوة»« ،االءش رتاكية»« ،الل واء اجلدي د» و ...منتشر
نموده بود.
فصلهاي آن عبارتند از:
ـ در هم شكنندة بتها.
ـ عوامل پيروزيهاي مح ّمد.
ـ اسالم مبارزه ميكند.
ـ ما به سوي جهاني برتر دعوت ميكنيم.
ـ راه و روش ما.
ـ هدفهاي اساسي از فتوحات اسالمي.
ـ تربيتهاي اخالقي در راه تكافل و همكاري اجتماعي.
ـ همكاريهاي اجتماعي در اسالم.
ـ نيروي قلم.
ـ آنچه فراموش كردهاي ،عقيده به خداست.
ـ به خوابرفتگان در جهان اسالم.
ـ هيئتهاي توخالي و بيكاره.
ـ در ساية پرچم اسالم.
ـ تنها يك راه.
ـ مردم را چگونه به اسالم دعوت كنيم؟
ـ يا اسالم كامل يا هيچ! (يا همه را قبول كنيد يا اصالً كنار بگذاريد).
ـ اسالم آمريكايي.
ـ بهاي ذلّت و خواري.
ـ برده.
ـ عقيده و نبرد.
ـ مسلمانان متعصّبند.
ـ مبادي جهان آزاد.
ـ مشكالت ما در پرتو اسالم.
ـ اسالم و استعمار.
ـ فرانسه ،مادر آزادي.
ـ اي فرياد! ...بر زخمهاي پيكر اسالم.
طغيــانگران مصر تمــام اصــول اين مبــاحث را از بين بردهانــد ،به طــوري كه اكنــون
چيزي از آنها باقي نمانده است!!
ديگر آثار و تأليفات مؤلف: