Professional Documents
Culture Documents
لبه
لبه
رُزا جمالی
لبه
گزینهای از شعر انگلیسی زبان
ترجمهی رُزا جمالی
ویرایش دوم
در گزینش و ترجمهی این آثار مضامین و یا دورهی خاصی مورد توجه
مترجم نبوده است؛ بلکه تنها ترجمهپذیری آثار و ملموس بودن آنها برای
خوانندهی ایرانی در نظر گرفته شده است .طیفی از شاعران که در این
کتاب گنجانده شده است از کشورهای آمریکا ،انگلستان و ایرلند و هند
انتخاب شدهاند و از جریانهای مختلفِ شعری برگرفته شدهاند و بیشک
از برجستهترینها بهشمار میروند.
ایروین آلن گینزبرگ
ایروین آلن گینزبرگ
کسی او را نشنید
مردی مُرده
افتاده بود
و ناله میکرد
بیشتر از اینکه فکرش را میکردی من پس رفته بودم
بر امواج نمیغلتید
چرا که غرق شده بود.
بیچاره!
همیشه دوست داشت مخفی باشد
و حاال مرده
گفتند
حتما سردش شده و قلباش ایستاده.
اما نه!
نه!
همیشه سردش بود
حتما مردهاش مینالد
تمام زندگیام چه دور بودم
دست تکان نمیدادم
که داشتم غرق میشدم.
تی.اس .الیوت
تی.اس .الیوت
تی.اس .الیوت مهمترین شاعر قرنِ بیستم است و منظومهی «زمی نِ
سوخته» شاهکاری بیبدیل برای تمام اعصار .در این اثر بیمانند که
روایتگر اروپای بعد از جنگ است ،او ارتباطات بینامتنی بسیاری را با
اساطیر یونان ،کتاب مقدس و تاریخ هنر رقم میزند و اشباح گذشته را به
احضار میطلبد تا روایتی چندقطعه و چندصدایی از تاریخ رنج بشری
بیافریند .خالقیتهای او در این شعر بیشمار است از زبان محاوره تا
اوراد هندی همه به شکلی موزون در شعر جا گرفتهاند .راوی و زاویهی
دید مدام تغییر میکند و زمان گذشته و حال در هم تنیده میشود.
شعر «سفر سه مجوس» روایت پیشگویی سه موبد ایرانی به بیتاللحم
است .این سه موبد کندر و اسپند را هدیه میبرند و آمدنِ مسیح را
پیشگویی میکنند .شعر از فضاسازی شرقی برخوردار است ،توصیف
شتران و میخانه و کاروان این شعر را به غزلی از سعدی ماننده میکند.
الیوت بعد از گرویدن به مسیحیت کاتولیک این شعر را سروده است و
اشارات شعر به موعظههای سرلنسلوت هویداست .شعر از سفری سخت
سخن میگوید و از بار موسیقیایی و واجآرایی برخوردار است .مرگ برای
شاعر مفهومی عرفانی دارد؛ انگار که از وصالی معنوی سخن میگوید و از
این وصل خشنود است ،در یک بررسی تطبیقی میتوان سطر آخر این
شعر را با مصرع «به روز مرگ چون تابوتِ من روان باشد» موالنا مقایسه
کرد .سطر آخر دیباچهایست بر شعری که سهراب سپهری در رثای
فروغ فرخزاد سروده است .راوی بینیازی خود از این جهان مادی را
اینگونه بیان کرده است و از سختی راه در این سفر مقدس میگوید.
نمودی از کهن الگوی «سفر مقدس» یونگ در این شعر آشکار است.
سفرِ مجوس
۰
به خاکسپاری مردگان
«روس ،نه!
من اهل روسیه نیستم
لیتوانی
آلمانی اصیل هستم!»
۰
اینجا سرزمینی برای مردی پیر نیست
جوانان در کنار هماند
و پرندگانی در درختان
نسلی رو به مرگ
در آوازهایش
قزلآالیی که به زمین میافتد ،دریاهایی از گور ماهیها
گوشتی از ماهی یا ماکیان در تمامِ طول تابستان حکمرانی میکند
آنچه به فرزندی پذیرفته شده است به دنیا میآید و میمیرد
تمام آنچه که در آن شور نهفته است ،ندانستن است
بنایی تاریخی از خردی بیزمان.
۵
مردی پیر که تحفهای ناچیز است
مگر لباسی ژنده آویخته بر عصایی
روحی ست که دست میزند و آواز میخواند و بلندتر میخواند
بر پارگیهای لباس فانیاش
و نه مدرسهی آوازها که درسهایش
بناهایی با عظمتی منحصر به خویش
و پس من در دریاها راندهام
و به شهرِ مقدس بیزانس رسیدهام.
۹
مریمیهای ایستاده در آتش مقدس خداوند
همچنان که در کاشی طالییرنگ دیوارها
که از آتشِ مقدس میآید در روحی خبیث
و آنها استادان آواز روح من بودند
آنها قلب مرا به تحلیل میبرند
و با خواهشها بیمار میکنند
آن را به جانوری رو به مرگ میبندند
و او نمیداند که این چیست و مرا احاطه میکند
و به نیرنگ ابدیت میبرد.
۰
زمانی بیرون از طبیعت
من هیچوقت شکل جسمانیام را از طبیعت نخواهم گرفت
اما این شکلی ست که طالسازان یونانی
از کوبیدنِ طال و لعابِ آن میسازند
که این امپراطورِ خوابآلوده را بیدار نگه دارند
به رویِ شاخهی طالیی بگذارند که آواز بخواند
به زنان و مردان بیزانس
که چه گذشته است ،در حالِ گذار است و یا خواهد آمد.
لیدا و قو
ضربهای به ناگهان
بالهای بزرگ چه به هم میکوبند
بر فرازِ سر لیدا که یله میرود
قو ساقهایش را مینوازد
با شبکههایی تاریک
پسِ گردنِ لیدا گرفتار در منقار قوست.
قو سینهی بیپناه او را بر سینهاش میفشارد
ساقهای مست و ولنگارش
چهطور آن انگشتهای مبهم ترسان
شکوهِ بال و پرش را در خود میفشارد؟
در آن هجومِ سفیدرنگ
چهطور
آن قلب عجیب
جایی که قرار میگیرد میتپد؟
لرزهای در کمرگاه آبستناش کرده
دیواری شکسته،
سقفی و برجی سوزان
و آگاممنون مرده است
اینچنین پیچیده در هم
مقهور در خونِ سنگدل هوا،
چهطور کوهِ داناییاش قو را پس زد؟
درست قبل از اینکه قو به زمین بیندازدش...
بیزانس
بیا کودکم
به آبها بیا و به وحش
با آن پری که دستات را گرفته است،
چرا که دنیا پر از زاری ست
و تو نمیتوانی تاب بیاری.
بیا کودکم
به آبها بیا و حیاتوحش
با آن پری که دستات را گرفته است،
چرا که دنیا پر از زاری ست
و تو نمیتوانی تاب بیاری.
قزلآالها که خواباند
در گوشها پچپچه میکنند
به آنها خوابهایی ناآرام بده
به نرمی تکیه دادهاند
از سَرَخسی که اشک از آن جاری میشود
بر نهرهای تازه که جریان مییابند.
چهرهها
از میانِ جمعیت
پدیدار میشوند
گلبرگها
بر شاخهای از درخت
که خیس است و سیاه.
سیلویا پالت
سیلویا پالت
سیلویا پالت در آمریکا متولد شد از پدری که تبار آلمان نازی داشت .او
پدرش را در کودکی از دست داد و این حادثه تاثیر فراوانی در روحیهاش
گذاشت چراکه در ذهن او تصاویرِ هولوکاست را به تصویر مرگ پدر
آمیخت .برای تحصیل به انگلستان رفت و با تد هیوز ازدواج کرد .رابطهی
آنها دیری نپایید چراکه در این میانه تد هیوز عاشق زن یهودیای که
بازماندهی هولوکاست بود شد و خاطرات دوران کودکی سیلویا او را به مرز
جنون کشاند و به خودکشی او منجر شد.
شعر سیلویا پالت شعری خشمگین و عصبی ست ،شعری اعترافی ست
که به بیانگری خود میپردازد .شعری که انباشته از تصاویر خشونتبار
هولوکاست است ،اتفاقات شخصی و زندگیاش در شعر او تاثیر بهسزایی
گذاشته است گرچه شعرش مستقیما به مسائل زنان نمیپردازد ،نوع
زندگیاش و سرکوب شدن صدایاش در زمان حیات کوتاهی که داشته
دلیلیست واضح که به او به عنوان سوژهای قابل مطالعه در عرصهی
فیمنیسم نگاه کرد و از این لحاظ آثار او را بررسی نمود.
سیلویا پالت شاعری جزیینگر و ریزپرداز است و به موشکافی در
جزییات پدیدهها میپردازد .فضای شعری او از دنیای زنبورها گرفته تا
اشیاء آشپزخانه همه رنگ و بویی بدیع و بکر و حتا زنانه دارند .پالت
معموال از تجربیات خود بهره میبرد تا کشف تازهای را به بیان بکشد.
زباناش ساده و محاوره است و از زیور و زینت دادن به کالم میگریزد.
سیلویا شعر را به استعارات و تشبیهات کهنه و مستعمل نمیآالید و از
تعابیر کلیشهای سخت گریزان است.
ادبیات سیلویا پالت به ادبیاتی بیمارگونه و مالیخولیایی دستهبندی می-
شود ،بیشتر شعرها در لحظاتی مابین افسردگیِ شدید ،خودزنی و
خودکشی نوشته شدهاند .نوع تصویرپردازیها خشم و نفرت و انزجار
شاعر از چیزها را برمال میکند ،شاید بیان شعر برای او بخشی از یک
فرآیند درمانی بوده است.
لبه
بر تن بیجانش
لبخند رضایتی نقش بسته
ردایش وهمی از تقدیری یونانی
پاهایش انگار میگویند
ما تا بدینجا آمدهایم ،حاال دیگر تمام شده است
هر کودک مردهای به خود میغلتد
تبرها
که پس از ضرباتشان جنگل به صدا درمیآید
و طنین آنهکامالا
در پژواکی که سفر میکند
عصارهاش
چاههایی شبیه اشک
چون آبی که در کوشش است
که آینهاش را از نو پدید آرد
بر صخرهای که میافتد و میگردد
جمجمهای سپیدرنگ
که با علفها خورده میشود
سالها بعد
بر جادهای به آنها بر خواهم خورد
کلمات زمختاند و بیسوار
سم اسبانی که خستگیناپذیرند
زمانی که از ته برکه
ستارگانی سفت
حیات را رقم میزنند.
آیینه
بچرخ دریا!
بچرخ با کاجهای سوزنیات
و بیافشان بر ما
بپوشان ما را
به کاجهای عظیمات
برصخرههامان بپاش
و با سبزیات ما را به گِرد خود بگیر
و با حوضی پر از کاج بپوشان ما را...
برخاستنِ ماه
آوازی در سرداریم،
لبِ رودخانه تیر و کمانهامان را قسمت خواهیم کرد.
ای پرواز،
او را به تکانی به آواز بیاور
او بیهمتاست
او را با درختانِ کاج اندازه خواهیم گرفت.
گُلسرخِ دریا
ای ستمگر،
گلِسرخ!
بیشکل در انبوهی از گُلبرگهات
ای گُلِ بیاندام
نحیف
تکیده در برگهات.
تو گرانبهاتری
از گُلی که خیس شده
تنها یک ساقه مانده
تو را در جریانِ باد گرفتم.
میتواند آیا
این رایحهی تند
از آن گُل به جا مانده باشد
که در تکبرگی فشرده شده؟
درختِ گالبی
گنج
کنار درختچههای کاج ریخته میشود
که سنگها را سفید کند
۰
علف ،علفِ جلبکی
ریشه در شن گره میخورد
زنبق دریا ،گلی شکننده
گلبرگی که شبیه صدفی شکسته است
و تو سایهای را نشر میدهی
که شبیه شاخه درخت نازک است.
آن خوشبخت
که معطر است و تیز
غنچهی کندری که مسلم است
گل کافوری
شیرین و شور ،تو بر بادی
در پرههای بینی ما
۵
آیا غواصان صدف
ترا خیس میکنند چنانکه میگذرند؟
آیا ریشههایت رنگ شنها را به خود میکشند؟
طالیی که پرچ شده میلغزاند کُنه تو را؟
۰
دریاچهی ماناساروار ،کوه کیالش
فرسوده،
بادِ شرطه به آن ضربهای زده
پرچمِ دعا به آرامی همه چیز را لو میدهد
خانهای برایِ نخستین نورِ روز
او فقط
موجودی اتفاقی بود
در نمایِ بزرگِ قاب
بیشباهت به او
من داشتم به آسمان نگاه میکردم
در میانهی پرچمِ دعا
چگونه هر طلسمی
امن و آرام جاری شد
و هر غمی را کفن گرفته
تکهای از لباسم
که به اینجا بسته بودم
حاال دیگر برایم پیدا نیست
سخاوت چشمانداز
بی لمس بودناش ،بی لمسی زبرش
که چطور هر داستانی به آن دوخته شده
حفظ شده
شبیه سنگی قیمتی در نیلوفر
در تکههای بلوریِ لبههاش
چگونه هر طلسمی
امن و آرام جاری شده
و بر غمی کفن گرفته
۰
قایقی به رنگِ رُس
فلفل دلمهای زرد رنگ
تور ماهی آبی رنگ
دیوارهای قلعه به رنگ گِلِ آخری
۵
پیراهن ابریشمینِ سحر
حریری زرین
مژگانِ سرمه کشیدهی سیاه رنگاش
۹
کودکی در خیابان
با مشتی گره کرده و گندمگون
گویی که رنگینکمان را
به چنگ آورده.
۰
خاطرهام گم شده است
لوحی سفید است و منجمد
رنگها مذاب میشوند
منتظرند و حاضر
که باز شکسته شوند.
ادیت سیتول
ادیت سیتول
و بر سنگ قبر:
هنوز باران میبارد
در زمینی خونین جایی که امیدهای کوچک پرورش پیدا میکند
و مغز آدمی به حرص و طمع
و آن مار که از پیشانی قابیل برآمده
جوری که یک کالغ
از درختِ شوکران
تکان داد
گردِ برفها را به روی من
لوئیز گلیک برندهی نوبل سال ،۵۱۵۱در سال ۰۳۰۹از پدر و مادری که
تباری روس و مجارستانی داشتند متولد شد .شعر او در دنیایی وهمگون
میگذرد که یادآوری خاطرات و لحظات حسی ست .توصیفات بسیار
ظریف و گاه نقیضهگون ،وسواس در انتخاب کلمات و لحنِ غنایی از
مشخصاتِ کارِ اوست .لوئیز گلیک را شاعری متقکر خواندهاند که
مضامینی نظیر ارتباطات انسانی را در هالهای از ابهام ،مورد کند و کاوی
شاعرانه قرار میدهد .از مهمترین کتابهای او میتوان به این نامها
اشاره کرد :نوزاد اول /زنبق وحشی /چمنزار /آرارات /زندگی در روستا
و ....شعر او را از منظرِ بومگرایی زنانه (اکوفمینیسم) بررسی و تحلیل
کردهاند.
پس از این
۰
کودک در اتاقی تاریک بیدار میشود
و جیغ میزند که اردکم را میخواهم ،من اردکم را میخواهم
در زبانی که هیچکس کمترین آن را نمیفهمد
اردکی نیست
اما سگ بر پارچهی مخملی روکش مبل قرار گرفته
سگ دقیقن آنجا نشسته که کنارش را گرفتهاند
سالها و سالها
و این زمانیست که سپری شده است
تمام در رویایی
اما اردک
کسی نمیداند که چه اتفاقی برایش افتاده.
۵
آنها تازه همدیگر را یافتهاند
حاال
کنارِ پنجرهی باز میخوابند.
کمی بیدارشان کن
و قوت قلب بده
که آنچه از شب به یاد میآورند درست است
و حاال
الزم است که روشنایی به اتاق نفوذ کند.
برایِ اینکه به آنها بسترِ این اتفاق را نشان بدهی
جورابهایی که زیر پادری مخفی شدهاند
لحافی که با برگهای سبزرنگ تزئین شده
و آفتاب همهچیز را متمایز میکند
هر چیزی و جزئیاتِ آن
به وسواسِ انشا نوشتن
و حتا کمی خون روی مالفه.
۹
پس ازین ،جدا میشوند در آن روز
و حتا بعدتر ،بر میزِ تحریر
در فروشگاه
مدیرش از آماری که داده راضی نیست
و توتفرنگیها کپک زدهاند زیر یک الیه از شیرینی
پس اینچنین است که کسی از جهان چشم میپوشد
حتا اگر کسی به شکل ممتدی بخواهد که کاری کند
تو به خانه میرسی
و چشمات به کپکِ روی شیرینی میافتد
به عبارتی دیگر
دیر شده حاال.
انگار که نورِ آفتاب یک لحظه تو را کور کرده بود.
درختِ زالزالک
و تو قلب را میکشی
برخالفِ آن تهی که او خلق کردهست.
پروانه
۰
آیا این نگاهِ یک گل است که باقی میماند
چوبدستی زمانِ پیادهروی
پسرکِ بیچاره به قتل رسیده
آیا این راهی برایِ نشان دادن است
قدردانیِ خدایان است؟ سپید
با قلبهایی رنگ شده ،گلهایی با ساقههای بلند
که در اطرافِ تو تکان میخورند
تمامِ آن پسران
در بهاری سرد،
همچنان که بنفشهها باز میشوند.
۵
در عتیقهدان گُلی نبود
اما جسمِ پسران ،بیرنگ ،به شکلِ بیمانندی تصور شده بود
پسرِ خداوند ،به شکلِ انسانیِ خود بدل شد
با آرزوهایش
در زمین
درختی از بیدِ مجنون
دیگر جاودانگیای نیست
و آپولو مالزمان را پس فرستاد.
۹
و از خونِ این زخم
گلی رویید ،شبیه سوسن
بینظیرتر اما
شبیهگلبرگهای یک چرخ
و بعد خداوند گریست ،غمی حیاتی بود
که زمین را سیل گرفت.
۰
زیبایی میمیرد ،این جسمیست
از آفرینش ،بیرون از حلقههای درختان
مالزمان میتوانند بپوشند
صدای پرنده منتقل میشود
شکلِ یگانهاش ،غمی که با آن متولد شده
آنها ایستادند و گوش فرا دادند
و در میانهی بیدها خشخشی بود
و آیا این سوگواری خداوند بود
آن ها دقیق گوش دادند و برای زمانی کوتاه
و تمام صداها غمانگیز بود.
۲
دیگر جاودانگیِ وجود ندارد
در بهاری سرد ،بنفشههای ارغوانی باز میشوند
و با اینهمه قلب تاریک است
خشونتی که چه شفاف به معرض شما گذاشته شده است
و یا این قلب نیست که در معرضِ چیزهاست
اما کلماتی دیگر
و حاال کسی دارد بر آنها خم میشود
که یعنی که دارد جمعشان میکند
9
آنها نمیتوانستند منتظر بمانند
در تبعیدی ابدی
در میانهی بیشهزاری درخشان که برق انداخته بود
مالزمان دویدند
نامی را خواندند
از همراهی
به صدایِ پرندگان
بر این غمِ بیهدفِ درختانِ بید
که چه خوب در میانهی شب گریستند
اشکهایی به تمامی
که به رنگهایی زمینی بدل نمیشد.
اِما الزاروس
اِما الزاروس
میرم ته صف
چقدر خوب داریم جلو میریم
از خانم جلویی میپرسم
برای چی اصلن صف بستیم
«که بعدش بریم ته یه صف دیگه،
آخرِ این صف یه صف دیگه است»
توضیح داد برام.
من می میگم:
«چه نامشخص
چه بینتیجه!»
خانم جلوی من میگه« :من دارم از این صف میرم دیگه،
باید برم سر یه صف دیگه
بعدِ من ،تو میتونی بیای جای من بایستی».
تو صف هستم اآلن
و داریم قشنگ جلو میریم.
فقط برای ادامهی مباحثه
هر روز
دربارهی مرگ فکر میکنم
دربارهی فقر و قحطی و بیماری
خشونت و جنگ و خونریزی
آخرالزمانی که قراره بیاد
ببین چهجوری دارم ذهنم رو هی مشغول نگه میدارم
که به هیچچیز دیگه فکر نکنم.
والت ویتمن
والت ویتمن
تد هیوز شاعری ست که به اساطیر و کتاب مقدس توجه ویژهای دارد ،در
آثار او تصاویری که برگرفته از حیوانات ست دیده میشوند و کهنالگوها
غنای خاصی را به کارش میبخشد.
لهجهی محلی وست یورکشایر ،نزدیکی به انگلیسی میانه ،بدوینویسی و
غریزهی مرگ از مختصات شعری تد هیوز است.
تد هیوز در دانشگاه کمبریج با سیلویا پالت آشنا شد ،جاییکه از رشتهی
ادبیات انگلیسی برای مطالعهی ادبیات باستان انصراف داد.
کتاب کالغها به خاطرهی آسیه و شهره تقدیم شده است« .آسیه وویل»
که خود و کودکش را سوزانده است .داستانهای زندگی هیوز و خودکشی
زنانش او را به شخصیتی بحث برانگیز بدل کرده است که عالقهای
غریزی به خشونت دارد و خود موجب تراژدی و به وجود آوردن فجایع در
زندگیاش میشود و در نهایت این تراژدیها را با قدرتی بیمانند می-
سراید .شاید دور از ذهن نباشد که او را به «نرون» شاعر و فرمانروای
ستمگر رومی مانند کنیم که شهر را آتش میزد که شعری بسراید.
در کتاب کالغ بهوفور با طنزی تراژیک روبرو میشویم ،لحنی گروتسکوار
که کالغ شخصیت محوری کل کتاب را به شخصیتی از ادبیات کودکان
مانند کرده است.
دو افسانه
یک
دو
شعر:
این مرده سیب نیست یا خیار است یا گالبی ( ویستار)۰۹11 ،
دهن کجی به تو (ویستار)۰۹11 ،
برای ادامهی این ماجرای پلیسی قهوهای دم کردهام ( آرویج )۰۹1۱
این ساعتِ شنی که به خواب رفته است ( چشمه ( )۰۹۳۱ ،چاپ دوم:
)۰۹۳۰
بزرگراه مسدود است ( بوتیمار ( )۰۹۳۵ ،چاپ چهارم)۰۹۳1 :
اینجا نیروی جاذبه کمتر است ( مهر و دل)۰۹۳1 ،
و این چه کسی است که دو هزار سال گریه کرده است بر دامنم؟ ( گزینه-
ی اشعار به زبان انگلیسی) ( هند)۵۱۰۳ ،
این رسمالخط فارسی نیست ( در دستِ انتشار)
نقد ادبی:
مکاشفاتی در باد ( مجموعهای از مقاالت بر شعر احمد شاملو ،علی
باباچاهی ،نازنین نظامشهیدی ،گراناز موسوی ،علی عبدالرضایی ،رضا
براهنی ،یداهلل رویایی ،رضا چایچی ،بیژن جاللی ،سیدعلی صالحی و ) ...
(این مقاالت پیش از این در نشریانی نظیر نامهی کانون نویسندگان
ایران ،جهان کتاب ،کارنامه ،آدینه ،بیدار ،زنان ،بررسی کتاب ،عصر پنج-
شنبه و ..منتشر شدهاند ( ).نشر هشت)۰۰۱۱ ،
نمایشنامه:
ترجمه:
ترجمهی کتابخانهی ادریسیها به انگلیسی ( کتاب کارما؛ نیویورک،
)۵۱۰۳
زبان منشوری ست ،گزینهای از اشعارِ امیر اور ( نشر مهر و دل)۰۹۳۳ ،
دریانوردی به سمت بیزانس ،گزینهی اشعار ویلیام باتلر ییتس ،نشر
ایهام ۰۹۳۳ ،
اللهها ،گزینهای از شعر زن انگلیسیزبان ،نشر سیب سرخ ۰۰۱۱
درخت کاج ( داستان برای کودکان) ،هانس کریستین آندرسن ،نشر مهر و
دل ۰۰۱۱،
فردا و فردا و فردا ،گزینهای از بهترین قطعات و شاه بیتهای ویلیام
شکسپیر ( در دست انتشار)
رمان:
زندانی درهی یمگان
Edge
An Anthology of English Poetry
Compiled and translated by
Rosa Jamali