Professional Documents
Culture Documents
وقتی موسی(ع) به فرمان خداوند ،عصايش را القاء می کند و آن چون ماری بزرگ می گردد ،اين ۳-
به ما می فهماند که جهان و پديده هايش صورت و سيرتی دگر نيز دارند .و پديده ها فقط آن چيزی نيستند
ذهن بشر فقط به يک توصيف چسبيده که می پنداری .به واقع جهان را توصيفات بی شمار است اما ِ
است .به گفته ی قرآن ،در قيامت ،مردمان به چهره هايشان محشور می شوند“ .نح ُ
ش ُر ُهم يوم ال ِقيام ِة علی
ُو ُجو ِه ِهم” .و اين اشاره به چهره های حقيقی آنهاست نه ظاهری که اکنون دارند .چهره هايی که گاه بسيار
واصل ،فقط يک چهره هولناکتر از اين چهره های ماسک دار و ظاهرالصالح است .اما يک سالک ِ
خداگونه دارد ،زيرا او در همينجا با سلوکش تمامی چهره های دروغين را از خود زدوده و به دور
.انداخته است
هر ذکری را عملی است متناسب با آن .عم ِل ذکر “بسم هللا الرحمن الرحيم” ،بخشنده و مهربان بودن ۴-
است .جز اين باشد ذکرت از زبان فراتر نرفته است .عم ِل ذکر “فتاح” ،گره گشايی از کار خلق خداست.
جز اين باشد ذکرت از زبان فراتر نرفته است .عم ِل ذکر “عليم” ،آگاهی بخشی به طالبان آن است …
عم ِل ذکر “رزاق” ،رزق رسانی به ديگران است … عم ِل ذکر “ال اله اال هللا” ،يگانه گويی ،يگانه انديشی
ناشناختنی اليتناهی
ِ و يگانه بينی است … عم ِل ذکر “هللا اکبر” ،توجه از غير بريدن و روی سوی آن
ب و العم ُل الصا ِل ُح َّ
داشتن است .جز اين باشد ذکرت از زبان فراتر نرفته است .چه “اِلي ِه يصعدُ الک ِل ُم الط ِي ُ
يرفعُهُ” ( کلمات پاکيزه به سوی او صعود می کنند و اين “عمل صالح” است که آنها را عروج می
ذکر بی عمل به جايی نخواهی رسيد .ذکرت را در ديگ عمل بجوشان .بگذار “ذکر” چنان بخشد!) .تو با ِ
در تو جاری شود تا تمام وجودت تجلی آن ذکر گردد .چه خداوند ،اسماءش را برای بندگانش گذاشته
است .آنها را واژه مپندار .هر کدام از اين اسماء از باالترين ارتعاشات باطنی برخوردارند .همراه با
ذکرت ،به مفاهيم شان عمل کن .عمل به آنان ،تقديم برکات شان است به ديگران .و اينگونه است که تو
.خود بيش از پيش از آنها پُر خواهی شد .اين که گفتم يک قاعده ی اصيل باطنی است .قدرش را بدان
قرآن می فرمايد؛ “و آتا ُکم ِمن ُک ِل ما سالت ُ ُموهُ”(از هر آنچه که خواسته ايد به شما عطا کرده است!)۵- ،
شايد بپرسی؛ خوب پس کو؟! کجاست؟! آن چون دانه ای در وجودت کاشته شده است .دانه ای که خود کل
است و چيزی کم ندارد .چونان هسته ی انگوری که خود يک تاکستان تمام است و دانه ی اناری ،که
انارستان است .تو برخوردار از “کلمه”ی خويشی .دانه ای “زنده ،کامل و مستعد” که در انتظار شکوفايی
و ثمر دهی است .اگر باغبانی نمی دانی ،باغبان الهی را بياب .آنگاه در خواهی يافت که چه عظمتی در
.وجودت نهاده اند
منشاء تمام بدبختی های بشر را ميتوان در اين جمله شيطان در قرآن جست؛ “يا آدم هل ادُلُّک علی ۶-
فرمانروايی زوال ناپذير
ِ شجرةِ ال ُخل ِد و ُم ِ
لک ِِ ال يُبلی”( ای آدم! ميخواهی تو را به درخت جاودانگی و
ره بنمايم؟!) .وسوسه ی قدرت ،آن هم در لباس جاودانگی ،تير کاری شيطان بود که به هدف خورد.
هنوز هم به هدف می خورد .و در هر عصری جمعی را از بهشت تسليم بيرون ميراند .جهان امروز
بشدت بيمار از اين سم مهلک شيطانی است .وسوسه ای که تا هست ،جهان روی آرامش نخواهد ديد و
.جهانيان بهشت گمشده را نخواهند يافت
قرآن در چندين جا به سه قلمرو از وجود اشاره دارد .الف)”آسمان” ب)”زمين” ج)”ما بين ُهما”[ ،يعنی ۷-
آنچه که بين آنهاست]“ .انسان ِبما ُهو انسان” ،همان چيزی است که بين آنهاست .پايش بر زمين و سرش
بر آسمان است .چنين کسی در واقع رابط بين آسمان و زمين است .اگر آسمان اشاره به عالم معقول و
زمين به عالم محسوس است“ ،انسان” ،حلقه ی واسط بين اين دو است .اين دو ،در وجود انسان است که
به هم ميرسند ،که ازدواج می کنند ،که به وحدت می رسند .يکی چون روح ،از فرازش نزول می يابد ،و
ديگری چون چشمه ای از زير پايش به فراز می رود ،و آنگاه در “قلب”اش که در وسط است ،تالقی می
کنند“ .قلب” ،مرکز اتصال اين دو نيروی هستی ساز است .يک رابط حياتی است .مترجمی بزرگ است
که کالم آسمان را برای زمين ،و درخواست های زمين را به آسمان انتقال می دهد .بدون اين “انسان”،
عالم مجرد با عالم مرکب ،ارتباطی حياتی و آگاهانه نخواهند داشت .چه سنخيتی ميانشان وجود ندارد.
نفس واسطی” نيازمند است .اين حلقه یبرای آنکه روح ،ماديت را حيات و جنبندگی بخشد ،به چنين “ ِ
واسط ،اين “ما بين ُهما” ،وجودش الزم و ضروری است ،که متاسفانه کمتر کسی به آن توجه کرده است.
در باره ی زمين و آسمان قلمفرسايی های زيادی صورت پذيرفته ،اما در باره ی “ما بينهما” ،قليلی به
عمق رفته اند .اين “ما بينه ُما” ،اصل هستی و غايت و ميوه ی آن است .چنين “انسان کامل”ی همه چيز
است ،هم صراط است و هم ميزان .بهشت ،وجود متصل به اليتناهی اوست .زيرا او خود عالم کبير است
و اصل هر چيزی در وجود او ،و از وجود اوست که حيات دارد .چه او ،مظهر جميع “اسماء” است.
.کاش بجای حماقت و دنيازدگی ،بسوی “کامل” رويم
شکر” ،يک عمل است ،نه حرف .شکرگزار واقعی کسی است که به هر نعمتی ،پاسخی عملی می “ ۸-
دهد .تصور نکن صرف اينکه بگويی خدا را شکر ،و هيچ اقدامی عملی نداشته باشی ،شاکر گشته ای.
“شاکر” مقامی واالست .از اسماءهللا است .و دقيقا از اين روست که می گويم يک عمل است .زيرا کالم
خداوند ،عين عمل اوست .خداوند در قرآن می فرمايد؛”اِعملُوا آل داوود ُ
شکرا و ق ِليل ِمن ِعبادی
ور”( ای خاندان داوود ،به شکر“ ،عمل” کنيد! که اندکی از بندگان من شاکرند!) .عمل به شکر، ش ُک ُ
ال َّ
استفاده ی درست از نعمت ،خدمت به خلق خدا ،و برخوردار کردنشان است .عمل به شکر ،توسعه ی
نعمات و برکات الهی است .و اينگونه است که هر نعمت ،متناسب با شکرگزاری عملی تو ،بيش از پيش
کم” تحقق می يابد .يک سالک ،مفت خور نيست .از می گردد ،فزونی يافته و وعده ی الهی “ال ِزيدنَّ ُ
روزی که سلوکش را آغاز کند ،مفت خوری را فراموش کرده است .او هر نعمتی را چه مادی و چه
معنوی ،با بهترين پاسخ عملی پاس می دارد .زيرا چنين خصلتی را از پروردگارش آموخته است.
بسياری تصور کرده اند که اين فقط انسان است که بايد نسبت به خداوند شاکر و سپاسگزار باشد .ابدا
ت شکر و سپاس اينطور نيست .خداوند مهربان خود شاکر و قدردان است .چه او اص ِل معرفت و حقيق ِ
است .محال است کسی خدمتی خالصانه و صادقانه داشته باشد و خداوند نسبت به او شاکر و قدردان
نباشد“ .شاکر” و “شکور” از اسماء اوست .چنين خدايی هيچ کار خيری را اگرچه کوچک به نظر رسد،
بی جواب نمی گذارد .اين خصلت ذاتی اوست“ .و کان هللاُ شا ِکرا ع ِليما” .تو اگر شکرگزاری ،اين شکر
اوست که بر تو تابيده است .شکر يک تعامل دوطرفه است .به ياد داشته باش که “شاکر” و “شکور” در
قرآن ،از آن اسماءی است که بارها به هر دو طرف اطالق شده است .يعنی هم خالق و هم مخلوق را در
بر می گيرد .پس هر سعی و تالش خالصانه ای که برای خشنودی حق تعالی داشته باشی ،بدون ترديد
”.موجب سپاس و قدردانی عملی او خواهد بود“ .و کان سعيُ ُکم مش ُکورا
کسی که بر اساس اعتقادات ايدئولوژيک زندگی کند ،سرسخت می شود و عاقبت می شکند .اما کسی ۹-
آگاهی زنده” زندگی کند ،نرم می شود و شکستنی در کارش نيست .يکی چون “سنگ” است ِ که بر اساس “
آگاهی پويا و زنده است .دين ،عقيده ِ و ديگری چون “آب” .و نرمی بر سختی پيروز است“ .دين” يک
نيست“ ،ايمان” است .عقيده ،ذهنی است .ايمان ،قلبی است .برای همين است که در قرآن حرف از عقيده
نمی بينی ،حتی يک آيه هم نمی گويد “اِعت ِقد ُوا” .آنجا سخن از “ايمان” است .و ايمان ،آن به آن ،بر آن
افزوده می شود .زيرا پوياست و اين منظر قرآن است”.فزاد ُهم اِيمانا” – “فزادت ُهم اِيمانا” – “ ِليزدادُوا
… – ”اِيمانا مع اِيمانِ ِهم
و به ياد داشته باش که پيامبر(ص) می فرمايند؛ هر که از نرمی و مدارا بی بهره باشد ،از “خير” بهره
الرفق يُحر ُم الخير
”.ای ندارد“ .من يُحر ُم ِ
در قرآن به رسوالن بسياری اشاره شده است .رسوالنی که همه از يک جنس نيستند ،متنوع و ۱۰-
متعددند .هر کدام نوع و جنس و ماموريت خاص خود را دارند .برخی از جنس مالئکه اند و برخی از
اس” .برخی جنسيت شان بشری است .از گوشت و پوست و سال و ِمن الن ِجنس مردمِ “ ،من المالئِک ِة ُر ُ
استخوان اند ،غذا می خورند و در بازارها راه می روند .برخی از جنس نور اند .غذای شان نورانی
است .اهل خوردن گوساله ی بريان شده ی ابراهيم(ع) نيستند! از جنس انرژی لطيف اند .با اين همه ،هر
کدام دارای مراتب و درجات خويش اند .و وجودشان متناسب با نوع ماموريتشان در هستی است … در
اين ميان رسولی است نورانی که در عمق وجود آدمی است .ميتوانی نام آن را “عقل فعال” بگذاری.
سول ِمن ِعندِهللا…”(رسولی از نزد خدا ،به سوی تان آمد…!) ،و در هنگاميکه قرآن می فرمايد؛”جاء ُکم ر ُ
آيه ای ديگر می فرمايد؛ “خداوند ،ميان آدمی و قلبش است”“ ،واعل ُموا ا َّن هللا ي ُحو ُل بين الم ِ
رء و قلبِ ِه” ،اين
به ما می فهماند که اين “رسول” [ که از فرط عظمت به سياق “نکره” آمده] ،از عمق وجود خودت،
بسويت می آيد .زيرا طبق نص صريح قرآن؛ اين رسول از “نزد خدا” می آيد و خداوند ،خود نزد قلب
حمن” .اين نکته مؤيد آن است که چنين روندی کامال الر ِ
رش َّ
ؤمن ع ُ لب ال ُم ِ
بنده ی مؤمن اش است ” .ق ُ
درونی و باطنی است .يک سالک ،تمام تالشش اين است که با سلوکش ،به اين رسول ،به اين نور ،به اين
واصل شود و مستقيما از آگاهيها و توانمنديهای آن بهره عقل فعال ،و در يک کالم به چشمه ی خويش ِ
مند گردد .ای دوست ،برخورداری از اين “رسول نورانی” ،نگاهت را به جهان عوض می کند و ديگر
آن کسی نخواهی بود که قبال بوده ای .پس فرصت با او بودن را از دست مده .درست است که اين
رسول ،از نزد خدا می آيد ،و هديه ی اوست ،اما اگر ما آماده ی دريافتش نباشيم ،از دستش می دهيم و
به ظلمات بيشتری فرو می رويم .برای دريافت آن ،بايد از پوسته ی ذهنت بدر آيی .برداشت ها ،قضاوت
.ها و دانسته های ناقصت را که مانع وصل اند ،بدور بريزی و “تسليم محض” شوی
اسالم ،که همان تسليم به “حق” است ،يک دين جهانی و تمام است و نياز به فرقه و فرقه گرايی ۱۱-
ندارد .قرآن بر فرقه گرايی مهر باطل زده است و صريحا می فرمايد؛ “و ال تتف َّرقُوا فِی الد ِ
ِين”(در دين
فرقه فرقه نشويد!) .يک دين جهانی ،وحدت جهانی را پاس می دارد .چون راه بزرگی است که برای همه
ِين ُک ِل ِه” محقق می شود .زيرا “راه بزرگ” دارای جا دارد .و دقيقا از اين روست که “ ِليُظ ِهرهُ علی الد ِ
چنان ظرفيتی است که همه را به نيکی در خود می پذيرد و وحدت می بخشد .به يگانگی نائل و از رنج
چندگانگی رهايی می بخشد .تسليم به حق ،همان راه بزرگ است که منطبق بر فطرت همه ی جهانيان
است .چه همه فطرتا“ ،حق” را می ستايند و راستی و درستی را ارج می نهند .و قلبا می دانند که وحدت
و يگانگی ،به معنای رشد و تعالی ،و پراکندگی و چند پارگی ،به معنای فرو رفتن در رنج و تاريکی
بيشتر است .و جهان آخراالمر به سوی چنين وحدت زيبا و لطيف و نجات بخشی ،سير خواهد نمود.
وحدتی که بر اساس زور و سلطه نيست ،بر اساس عشق و خردمندی و آزادگی است .وحدتی که به
معنای حذف ديگران نيست ،به معنای پذيرش ديگران است .و اين يعنی “حقيقت” ،آغوشش را برای
همگان باز کرده است .در چنين کيفيتی است که به قول قرآن ،زمين به نور پروردگارش ،روشن شده ،به
ور ربها” .زيرا نور پروردگار ،يک نور جهانی و همه گير رض بِنُ ِ
ت اال ُ
“اشراق” خواهد رسيد! “و اشرق ِ
است و تمام عالم را شامل محبت خويش می کند .انسانهای به اشراق رسيده ،برخوردار از چنين نوری
اند و از همين روست که وجودشان در “صلح کل” است .پس دوست بداريم و دوست داشتن را تعليم دهيم
که اين دوست داشتن“ ،دوست” را داشتن است .زندگی را پاس داشتن است .چه “حيات طيبه” جز با
دوست داشتن و مهرورزی به مخلوقات خداوند ،محقق نمی شود .و به قول امام باقر(ع) ”:ه ِل الد ُ
ِين اِال
ال ُحب؟!” (آيا دين جز محبت و مهرورزی است؟!)
در قصه ی سليمان(ع) و “ملکه سبأ” که در سوره “نمل” آمده است ،نکته ای قابل تعمق وجود دارد۱۲- .
و آن اهميت برخورداری از “ديدن” است .يک نگاه واقعی و درست داشتن است .اگر سليمان را رمز
“روح” بگيری و ملکه را “نفس” ،اين نفس زمانی می تواند با روح به وحدت رسد که به مرحله ای از
رشد و “شناخت” نائل شده باشد .برای همين سليمان ،دو امتحان برای ملکه برپا می کند تا از ميزان
معرفتش آگاه شود .يکی آنکه تختش را دگرگون می کند تا ببيند تختش را باز می شناسد يا نه! ديگر آنکه
او را به بارگاهی می کشاند که کف آن از ماده ای کامال براق و صيقلی است! در امتحان اول با ترديد
جواب درست را می دهد اما در امتحان دوم يکضرب مردود می شود .زيرا تصور می کند بر سطح
بارگاه ،اليه ای از آب است! اما اين مردود شدن ،به نفع او تمام می شود زيرا “نفس” به نگاه و برداشت
اشتباه خود پی می برد .و اين رسيدن به عجز است که باعث “تسليم” او می شود و می گويد؛ “اسلمتُ مع
ب العالمين”(همراه با سليمان ،تسليم پروردگار جهانيان شدم) .و اين درس بزرگی برای همه سليمان ِِلِ ر ِ
ُ
ی ماست .زيرا ما نيز پر از نگاه ها و برداشت های توهمی هستيم .نگاه ها و برداشت های نفسانی ما،
از اين جهان ،يکسره غير واقعی و اشتباه است .شرطی شده اند .ما خيال می کنيم که درست می بينيم .ما
هنوز ديدن را نياموخته ايم .و تا وقتی برای اين نگاه ها و برداشت هايمان ،اصالت قائل باشيم هرگز نمی
توانيم همراه خوبی برای”روح” باشيم و از آگاهی هايش بهره مند شويم .درياب نکته را! يک سالک آن به
آن از برداشتها و قضاوت های ذهنی و نفسانی اش دست می شويد ،زيرا چنين کسی همراهی با روح
الهی را طالب است .قصه ی همراهی موسی(ع) با خضر(ع) نيز چنين درسی در مغز آن نهفته است.
بدان تنها با “تسليم” است که نگاهت درست و واقعی می شود .نگاهی که خالی از انگيزه ها و برداشتهای
.نفسانی است
وقتی که در قرآن ،تخت “ملکه سبأ” را در يک چشم بهم زدن ،نزد سليمان(ع) حاضر می کنند ،اين ۱۳-
کار نه محال عقلی است و نه محال علمی .امروزه فيزيک مدرن بر اين باور است که “کرم چاله” ها،
معبرهای ورود به زمان و مکان ديگرند .چنانچه بتوانند اين کرمچاله ها را بيابند و يا ايجاد کنند ،زمان و
مکان شکسته شده و امر جابجايی ،شدنی است و قوانين عادی فيزيک نيز مانع از اين کار نمی باشد .اما
اين از منظر فيزيکدانان هنوز يک تئوری است ،لکن از منظر اولياء خدا ،يک حکمت عملی است .برخی
تصور کرده اند که جابجايی تخت ملکه سبأ ،يک معجزه ،و خارج از قواعد علمی است .چنين تصوری
خالف نظر قرآن است .چه قرآن آن را علمی می داند .زيرا کسی که اين کار را می کند يکی از
مشاوران سليمان است ،کسيکه از برخی از قواعد “علم کتاب” آگاه است .به آيه دقت کنيد؛” قال الَّذی ِعندهُ
ب أنا ءاتِيک بِ ِه قبل ان يرتدَّ اِليک طرفُک”(آنکه نزد او “علمی” از کتاب بود ،گفت؛ من آن
ِعلم ِمن ال ِکتا ِ
تخت را برايت می آورم قبل از آنکه چشم بر هم زنی!) .در آيه دقيقا به “علم” اشاره شده است .اين يک
کار علمی است .پيش از اينها ،در جايی گفته بودم که آنچه را که امروزه به آن “کرمچاله” يا معابر
ورودی به زمانها و مکان های ديگر می گويند ،در عمق وجود خو ِد آدمی است که شکل می گيرد ،قدرت
“روح” ايجادکننده ی آن است .اکنون بيش از پيش بر اين باورم که صاحبان روح های بزرگ ،توانايی
ايجاد اين معابر را دارند .و اين کاری است که از ما انسانهای عادی و اسير ذهن ،ساخته نيست بلکه از
.اولياء خدا بر می آيد .همانها که بهره علمی از کتاب الهی دارند
شما چيزی را نمی خواهيد مگر آنچه را که خدا خواسته است” .ما همواره در قبضه ی قدرت “ ۱۴-
اوئيم .و اين به معنای جبر نيست ،دقت کن ،بلکه بدان مفهوم است که خداوند در تمامی حوزه های
وجودی ما ،حضوری آگاهانه و مقتدرانه دارد .او “خا ِل ُق ُک ِل شیء” است .چه می خواهی؟! هر چه
بخواهی ،او در خواست تو پنهان است .از کدام طرف می خواهی بروی؟! از هر طرف که بروی ،او
خالق همان کيفيت است .توجه به چه داری؟! او پيش از نگاه تو ،آنجاست .چه فکر می کنی؟! هر چه
فکر کنی ،او محيط بر انديشه ی توست .از دايره ی حکم او فراری نيست .زيرا او مطلق و اليتناهی
است .تمامی هستی و راه هايش از آن اوست .اختيار تو تنها در انتخاب اين راه هاست .همين .و دقيقا از
اين منظر است که مسئولی .تو خالق راه ها نيستی ،تو مسئول انتخاب خويشی .و هر راهی قيمتی دارد.
بهترين راهها ،راه پاکی است .راه بی تعلقی و بی خواهشی است .و در يک کالم راه “تقوی” است .راه
گذر کردن و گذشت داشتن است .راه “مغفرت” است .چه “ ُهو اه ُل التَّقوی و اه ُل المغ ِفرةِ”(او خود ،اهل
تقوی و اهل مغفرت است!)
تمنای موت” ،امتحان بزرگ خداست .شرط حضرت دوست ،برای دوستی با اوست .و اين همان “ ۱۵-
چالش بزرگی است که هر سالکی بی ترديد با آن روبرو می شود .چه سالک تا اين امتحان را پشت سر
نگذارد ،سالک حق نمی شود .زيرا جز اين راهی به وصل نيست .خطاب “فتمنَّوا الموت اِن ُکنتُم صا ِدقِين”
(اگر در ادعايتان صادقيد پس موت را تمنا کنيد!) ،خطابی به همه مدعيان عشق به خدای رحمن است .و
اين “موتی اختياری” است .مرگ منيت است و تقديم وجود است به معشوق ،به رب االرباب .وقتی
سالکی راستين ،چنين آيه ای را در خطاب با خويش بيند ،بيدرنگ تمام وجودش دعا می شود که؛ “الهی،
با آنکه ادعايی در کار نيست ،تسليم وار اين موت حيات بخش را با روح و جانم تمنا می کنم و خود را
ت حياتی و سرچشمه ی نيکی ها ”.در اختيار تو می نهم ،چه اين تويی که حقيق ِ
علی االسف بسياری با جهالت خويش تصور کرده اند که اين تمنای موت ،چالش ديگران است و امتحان
ايشان نيست! پنداشته اند اگر اين موت زندگی بخش را تمنا نکنند ،از چنگ مرگ فرار کرده اند .حال
اضطراری” خفت بار ،به ناگاه مالقاتشان خواهد کرد“ .قل ا َِّن الموت الَّذِی ت ِف ُّرون ِمنهُ ف ِانَّهُ
ِ آنکه آن”موت
ُمالقِي ُکم”(بگو؛ آن مرگی که شما همواره از آن فرار می کنيد ،بی ترديد با شما روبرو خواهد شد!) بدون
شک آنها که وجودشان پر از خواهش و آرزو و دنيادوستی است ،و دستاوردشان جز حرص و طمع و
داشتن بيشتر نيست ،اهل تمنای “موت اختياری” نيستند .اينان قربانيان “موت اضطراری” اند .و چه
غافالنه فرصت اين موهبت بزرگ را با حماقت خويش از دست می دهند .همچنانکه در طول تاريخ از
!”دست داده اند“ .و ال يتمنَّونهُ ابدا ِبما قدَّمت ايدِي ِهم
جهان ،جاندار است .جهان را به “جاندار” و “بی جان” تقسيم نکن .کاری را که فيزيولوژيست ها ۱۶-
می کنند ،مرتکب نشو .آنها بدنبال تعريف “حيات”اند و هنوز که هنوز است ناموفق و حيران و سرگشته
اند .زيرا حيات ،مطلق است و مطلق ،تعريف ناپذير است .هر آنچه که می بينی از سنگ و گياه گرفته تا
حيوان و انسان و زمين و آسمان و حتی مادون و مافوق آنها ،برخوردار از حيات اند .منتها اين “حيات”،
از اسفل تا به اعلی ،مراتبی دارد که بر اساس استعداد و قابليت هر چيز به ظهور می رسد“ .حيات” همه
را در بر گرفته است .وقتی “حی مطلق” دست به خلق بزند ،آن خلق “حيات” گرفته است .تماس با “حی”
معنايش همين است .حی نامحدود ،حيات نامحدود دارد”.ربُّنا الَّذِی اعطی ُک َّل ش ِ
یء ِِ خلقهُ ث ُ َّم
هدی”(پروردگار ما کسی است که هر آنچه مخلوقش نياز داشت بدو عطا نمود و سپس هدايتش کرد).
بدون شک هر چه که ظهور پيدا کرده ،رتبه ای از حيات دارد .جز اين باشد سخن از هدايت شان بی
آن “انسان کامل” است .چنين کسی مظهر جميع اسماء است .حال آنکه معناست .باالترين رتبه حيات ،از ِ
هر پديده ی ديگری از اين کيفيت متعالی برخوردار نيست .آنها در راه ُرشدند .يک سالک حق ،رو سوی
انسان کامل دارد .زيرا خواهان وصل به سرچشمه ی حيات است .و دقيقا از اين روست که نگاهش به
جهان ،يک نگا ِه زنده است .چه آيات خدای زنده ،نمی تواند مرده باشد .آنچه که قصد بيانش را دارم اين
است؛ هنگامی که جهان را يک ارگانيسم زنده بدانی ،الجرم از نيروهای ناب آن بهره مند خواهی شد .اما
زمانی که بخش هايی از اين ارگانيسم را مرده بينگاری ،خود را با دست خويش از نيروهايشان محروم
کرده ای .زيرا ميزان برخورداری از “حيات” در نگاه تو شکل می گيرد ،و نگاه تو ،منبعث از ايمان
توست .يک سالک ،حيات را در تمامی پديده ها مشاهده می کند و همه ی پديده ها را در “انسان کامل”،
که مظهر حيات است .لذا نگاهش به عالم ،همواره يک نگاه زنده ،پويا و سرشار از محبت است .يک
سالک ،با ميزان قُرب خويش ،مرحله به مرحله از حيات بيشتر و کيفی تری برخوردار می شود .آنگاه
فراتر حيات بهره مند ِ که از کفر و ناسپاسی دست بشويد و در “ايمان” زنده شود ،به واقع از مرحله ی
گشته است .و اين ايمان ،به قول قرآن ،پويا و فزاينده است”فزاد ُهم اِيمانا” .پس مرحله به مرحله زنده تر
مؤمن فلنُحيِينَّهُ حياة طيِبة(هر با ايمانی که عمل نيک می شود“ .من ع ِمل صا ِلحا ِمن ذک ِر ِِ او اُنثی و ُهو ِ
داشته باشد چه مرد باشد چه زن ،او را به حياتی پاکيزه ،زنده خواهيم کرد)
صل ُح خير” (صلح ،بهترين است) .و اين کلمه عظيمه با مشتقاتش صدها بار در ۱۷-
قرآن می فرمايد؛ “ال ُّ
قرآن آمده است[ .صالح ،مصلح ،صالحه ،صالحات ،صالحون ،يصلح ،يصلحون] … ،
آنکه خواهان زندگی است ،خواهان “صلح” است .صلح پايه و اساس هستی است .صلح ،يک طرفند
سياسی اجتماعی نيست ،خو ِد زندگی است .زيرا حيات از وحدت و هماهنگی نيروهای هستی ساز به
وجود آمده است .بدن تو ،با صلح مابين سلولهايت ،بدن شده است .با آنکه هر سلولی داستان خود را
دارد ،اما به نيکی همديگر را پذيرفته اند .زيرا خواهان زندگی اند .هر خللی در اين پيوند ،هر خدشه ای
هماهنگی حياتی ،حرکت بسوی مرگ و نابودی است .صلح واقعی ،حاصل يک کار قراردادی و ِ در اين
ذهنی نيست تا کسی بخواهد آن را به وجود آورد .صلح ،از جنس هستی است ،هست ،فقط بايد آن را با
ذهنيات مخرب بهم نزد و از آن برخوردار شد .صلح ،سرشت زندگی است .ذات آن است .و “عمل
صالح” ،عملی است که ريشه در “صلح” دارد ،به پاس صلح است .هر عملی را “عمل صالح” نمی گويند.
صلح و وحدت ،شاخصه ی آن است .و آنکه خالی از عمل صالح است ،رنگ بهشت را نخواهد ديد .زيرا
جواز ورود به آن“ ،عمل صالح” است .آنکه بدون عمل صالح است ،در “حيات طيبه” زنده نخواهد شد و
از آن زندگی پاکيزه بی بهره است ،چه “من ع ِمل صا ِلحا ِمن ذک ِر ِِ او اُنثی و ُهو ُم ِ
ؤمن فلنُح ِيينَّهُ حياة
طيِبة” .در قرآن غالبا هر جا سخن از “ايمان” است به نوعی سخن از “عمل صالح” نيز هست .چه ايمان
بدون عمل صالح ،کجا ايمان است .اينها دو بال پرواز سالک اند .يک سالک راستين ،دلها را پيوند می
زند و يکپارچه می کند .او اهل تضاد نيست .اهل تفرقه نيست .او برداشت های زهرآگين را به دور
نور مدارا و مالطفت انداخته است .پس اهل وحدت است .در “صلح کل” غوطه ور است .در نگاهش ِ
متجلی است .چه در وجودش “عشق به جزء” ،جهش به “عشق به کل” کرده است و يکپارچه الهی شده
است .نرم است چون آب ،و تمام قدرت و تاثيرگذاری اش بخاطر همين نرمی است .چنين کسی نگاهش
به جهان سرشار از زندگی است زيرا “صلح ،بهترين است” .آری آيات خداوند بسيار است اما قرآن به
صيغه ی “امر” فرمان می دهد که همواره بايد از بهترين آيات خداوند تبعيت کنيم“ ،و ات َّ ِبعُوا احسن ما
کم ِمن ربِ ُکم”( از بهترين آنچه که از سوی پروردگارتان نازل شده ،تبعيت کنيد!) بسيار خوب ،از اُ ِ
نزل اِلي ُ
“صلح” تبعيت می کنيم ،چه خود می فرمايد؛ “صلح بهترين است” .ای دوست ،وقتی قرآن می گويد؛
“الصل ُح خير” (صلح ،خير است) و در آيه ی ديگری می گويد؛ “وهللاُ خير” (خدا ،خير است) ،بفهم که
“.صلح ،اشاره به ذات خودش است
آنها که به بهشت خويش رسيده اند ،آغاز دعايشان “سبحان” ،پايان آن “حمد” و ميانش “سالم” است ۱۸-
و اين است “تحيَّت” و برخورداری از حيات! يک سالک دعا کردن را از آنان می آموزد .به پاکی
اليتناهی غير قابل توضيح وارد می شود ،خود را از حياتی سرشار از سالمت پُر می کند و با ستايشی ِ
عملی از رب العالمين و جريان ُربُوبی اش آن را به پايان می برد .و سالک خوب می داند که در اين
روند ،ذهن کامال متوقف و تسليم است ،جز اين باشد ورود به حوزه ی “سبحان” منتفی است .حال از اين
سبحانک الل ُه َّم و ت ِحيَّت ُ ُهم فِيها سالم و ِ
آخ ُر منظر که گفتم آيه را بنگر و درسش را بگير؛ “دعو’ي ُهم فِيها ُ
ب العال ِمين”(دعايشان در آنجا اين است :بار خدايا تو پاک و منزهی! و زندگی دعو’ي ُهم ا ِن الحمد ِ ِ
ُِل ر ِ
بخشی شان در آن ،سالم است! و پايان دعايشان الحمدهلل رب العالمين است!) .پس او با اين دعا ،با
“.سبحان” وارد می شود ،از “سالم” حيات می گيرد ،و با “حمد” نور يافته ،متجلی می شود
و ترا ُهم ين ُ
ظ ُرون اِليک و ُهم ال ي ِ
ُبص ُرون”( می بينی که آنها به تو می نگرند در حاليکه نمی بينند!)“ ۲۰-
تو هر چيز را آنطور می بينی ،که فکر می کنی .و اين يعنی؛ در واقع تو فکر خود را نگاه می کنی ،نه
آن چيز يا واقعه را .برای اينکه خوب ببينی نبايد هنگام ديدن فکر کنی .فکر ،ديدن را مخدوش و مه آلود
می کند .هنگامی که يک سالک می بيند ،درونش خالی از هر دانستگی است .و خود اين “ديدن” است که
برايش هم آگاهی است و هم عمل .فرق ديدن سالکانه با ديدن عادی همين است .ديگران فکر می کنند که
می بينند ،حال آنکه نمی بينند .سالک فکر نمی کند و می بيند ،پس هر لحظه تماميت را می بيند .برای
اينکه مستقيما حقيقت را ببينی ،بايد فکر و پندار و پيش ذهنی هايت را به دور بريزی و نگاهت را پاک و
.بی انگيزه کنی .جز اين باشد همواره توهمات و تصورات خودت را خواهی ديد ،نه حقيقت را
قرآن می فرمايد؛”و يض ُع عن ُهم اِصر ُهم و االغالل الَّتِی کانت علي ِهم” (و بارهای گران آنها و ۲۱-
زنجيرهايی که بر ايشان بود را بر می کند!)
اين همان رهايی از زنجيرهاست .زنجيرهايی که مرغ جان و روحمان را به بند کشيده و ما را محکم به
زندگی غير سالکانه پر از غل و زنجير است .زنجير خواسته ها و آرزوها ،زنجير ِ اين دنيا بسته اند.
ترس ها و تعلقات ،که بی رحمانه ما را چون اسيری هر روزه به اين سو و آنسو می کشانند .زنجيرهايی
که به قول قرآن سينه هايمان را قفل کرده اند .سينه ای که از اول قرار بود برخوردار از وسعتی اليتناهی
ُورهِم ِمن ِغل”( .و سينه هاشان را از بند تعلق رها کرديم!) .ای دوست ،به صد ِ باشد”.و نزعنا ما فِی ُ
محض آنکه زنجيرها پاره شوند ،دگر اسير و نگران روزمره نخواهی بود .زنده هستی ،اما نه مثل قبل.
تو از نور تسليم و توکل تغذيه می شوی .از سينه ی رهايی می نوشی .زيرا زنجيرهای خودبينی و منيت
از هم گسسته شده اند .و تو رسته ای“ .و اُولئک ُه ُم ال ُمف ِل ُحون” (و اينانند رستگاران!) .اين هدف نهايی
نهار”( .و هر بند تعلقی را از سينه
جری ِمن تحتِ ُه ُم اال ُ ُورهِم ِمن ِغل ت ِ
صد ِقرآن است “و نزعنا ما فِی ُ
هاشان بر کنديم و اکنون نهرها از زير پايشان جاری است!) اينان رهايی يافتگان از زنجيرهای وابستگی
ها و دلبستگی هايند که به چشمه خويش رسيده اند .و اکنون برخوردار از نهرهای اسماء الهی اند .و علی
االسف در اين روزگاران جز اندک سالکان فرهيخته کسی خواهان راستين اين رهايی مقدس نيست“ .و
اآلخ ِرين”! ای دوست ،برای اينکه از دنيا باشی ،بايد به زنجير باشی! و اگر در زنجير نباشی، ق ِليل ِمن ِ
آن دنيا نيستی
!باز در دنيا هستی اما از ِ
قرآن ،به انواع شنيدن اشاره کرده است .يکی از اين انواع شنيدن ها ،شنيدن به وسيله ی گوش است ۲۲-
که اکثرا فقط همين نوع شنيدن را می شناسند حال آنکه اين از ضعيفترين و محدودترين انواع شنيدن
است .گاه شنيدن توسط قلب است .قلب است که ارتعاشات را دريافت می کند .قلب نيز دارای قوای
درکه ،و برخوردار از قابليت شنوايی خاص خويش است .اگر کسی قلبش در حجاب غفلت باشد ،با آنکه ُم ِ
ُ
گوشش می شنود اما قلبش کر است و از دريافت آگاهی عاجز است“ .ل ُهم قُلوب ال يسمعُون بِها” (آنها
قلبهايی دارند که با آن نمی شنوند!) .و ديگر ،شنيدنی متعالی است که بدون نياز به هيچ وسيله ای محقق
می شود ،و آن شنيدن ذات حق تعالی است که نيازمند هيچ وسيله ای نيست“ .و ُهو ال َّ
س ِمي ُع الع ِلي ُم”( او
شنوای داناست!)
يک سالک ،شنوايی را در خود تقويت می کند .و مرحله به مرحله به لطيف می رود .برای آنکه قلبت
بشنود ،بايد ذهنت ساکت باشد .ذهن ،همواره وراجی ها ،برداشتها ،و خيالپردازی های خود را دارد و تا
متوقف اش نکنی ،سيستم شنوايی قلبت بکار نمی افتد .زيرا تاريک انديشی های ذهن ،به دور قلب ،چنان
درکه قلبی به ويژه شنوايی آن ،محروم می سازد .از اهداف حجابی ايجاد می کند که آدمی را از قوای ُم ِ
آگاهی زنده است .لطيف ترين نوع شنيدن آن گاه
ِ سلوک ،رفع اين حجاب ها برای برخورداری بيشتر از
اتفاق می افتد ،که هم زبانت ،هم ذهنت و هم قلبت ،کامال در سکوت و آرامش قرار گيرند .اين حالت را
بی خواهشی و بی آرزويی به وجود می آورد .و صرفا در اين کيفيت است که تو حقيقت شنيدن را تجربه
خواهی کرد .اين را شنيدن همه جانبه گويند .يک سالک هر روزه آن را تمرين می کند تا وجودش با اين
کيفيت آشنا گردد .آنگاه که کامال ساکت و پذيرايی ،در حال شنيدنی .آنگاه که به ظاهر می شنوی ،اما
درونت غوغا ،و پر از حرف است ،شنيدنی در کار نيست .پس آن زمان که بتوانی “سکوت” را بشنوی،
.با “حقيقت” رابطه برقرار کرده ای و متعاقب آن است که ايمانی راستين وجودت را شعله ور می کند
خوشی ،زير ناخوشی پنهان است .ناخوشی در خوشی مستتر است .همچنانکه جواب ،در خو ِد سؤال ۲۵-
سر يُسرا .ا َِّن مع العُ ِ
سر يُسرا” (با هر سختی آسانی است. نهفته است .اينها از هم جدا نيستند“ .فا َِّن مع العُ ِ
قطعا با هر سختی آسانی است) .راه حل ها را در خود سختی ها بجوی .جواب ها را از خود سؤال ها
استخراج کن .جای ديگری مرو .گنج تو همانجاست .گنج خود را استخراج کن .آگاهی ات را برگير،
!آنگاه خواهی ديد که از سختی ها عبور کرده ای
ای کسانی که با “نفس” تان ايمان آورده ايد ،اکنون وقت آن است که با “قلب” تان ايمان آوريد .ايمان
نفسانی يک معامله است چه هنوز پا از منيت خويش بيرون نگذاشته است .ايمان قلبی ،عشق است و تمام
الرحمن” است .ايمان نفسانی ،يک طرفندرش َّ
وجود را در بر می گيرد .چه اين قلب است که “ع ُ
ايدئولوژيک برای برخورداری نفس است .ايمان قلبی ،تسليم محض است و تقديم وجود .ايمان نفسانی پر
از “خواستن” است .ايمان قلبی ،جز اراده ی دوست “نخواستن” است .ايمان نفسانی ،عبادت می کند تا از
پاداش نصيب برد .ايمان قلبی ،عبادت می کند چون دوست شايسته ی آن است .ايمان نفسانی گاه هست و
گاه نيست ،زيرا هنوز آلوده به شک و ترديد است .ايمان قلبی ،يکدست خالص است و به رنگ خداست.
پس با فهم اين آيه شريفه ،درهای قلب مان را بگشايم تا نور ايمان حقيقی بدان وارد شود و به مرحله ی
ايمان قلبی ،از شک به يقين ،از
ِ ايمان نفسانی ،به
ِ فراتری از ايمان ،عروج کنيم .اين يعنی هجرت از
عرش رحمن است .و اين است ِ خواستن به بی خواهشی ،از سوداگری به ايثار ،و از نفس ،به قلب که
.صراط مستقيم و راه نجات
اِنَّک م ِيت و اِنَّ ُهم لميِتُون”( تو ميرنده ای و آنها نيز قطعا مردگانند!)“ ۲۷-
مرگ انديشی ،فکر منفی نيست .اتفاقا تقويت مثبت انديشی است .زيرا مثبت انديشی ،ريشه در واقعيت
دارد ،و مرگ از بارزترين واقعيات اين دنياست .مرگ انديشی ،روح را ورزيده و آن را پرورش می
دهد .بسياری حتی از حرف زدن راجع به مرگ می ترسند و می گويند حرفش را نزن! حرف خوب
بزن! حال آنکه آگاهی از مرگ ،از خوبترين سخن هاست .زيرا تو بايد واقيعات اين جهان را بخوبی
بشناسی ،تا بهترين تعامل را نسبت به آن اتخاذ کنی .و مرگ ،بخش مهم زندگی است .يک سالک آنقدر
روی مرگ مراقبه می کند تا آن را بفهمد و از آن گذر کند .زيرا فهم هر چيز ،باعث عبور از آن است.
وقتی بتوانی از آن گذر کنی ،دگر مرگ نمی تواند چون يک شکارچی تو را غافلگير کند .پس باالجبار
هديه بزرگ تو را خواهد داد .زيرا تو ،شجاعانه آن را فهميده ای .يکی از برکات آن هديه اينست که در
می يابی تو پيش از اين مرده بودی! و پس از مالقات با مرگ است که تازه زنده می شوی! اين دنيا
جايگاه مردگان است .تاريک و ظلمانی است ،پر از سؤال ،مملو از نامرادی و رنج ،اسير زمان و
گرفتار در بند دوگانگی هاست .آدمی با فهم همين نکته است که از همينجا از آن خالص و به
کيفيت”حيات طيبه” نائل می شود .کيفيتی که دگر مرگ در آن راه ندارد و آنچه هست ،جريان حيات ناب
و سيری جاودانه است .بی پرده بگويم؛ از نگاهی سالکانه“ ،دنيا” تجربه ی مردگی ،و “حيات طيبه”،
سير ما ،از مرگ به زندگی ،از خواب به بيداری ،از ظلمت به نور ،از جهل و تجربه ی زندگی است .و ِ
ت جاودانه است“ .و ما يست ِوی االحيا ُء
نافهمی به معرفت و آگاهی ،و از غربت و بی کسی به قربت دوس ِ
و ال االمواتُ ” ( و زندگان با مردگان برابر نيستند!)
و تُک ِل ُمنا ايدِي ِهم و تشهدُ ار ُجلُ ُهم بِما کانُوا يک ِسبُون” (دستهايشان با ما سخن می گويند و پاهايشان “ ۲۸-
شهادت می دهند که دستاوردشان چه بوده است!)
تجسم اعمال و زنده بودن اجزاء و سخن گفتنشان ،امری خرافی نيست ،تشبيه و استعاره هم نيست .واقعی
است .وقتی تو برخوردار از حيات باشی ،اين بدان معناست که اجزاء تو نيز از حيات برخوردار شده اند.
وقتی کل زنده است يعنی اجزاء نيز زنده اند .آنها هر کدام بر اساس استعداد و قابليتشان از حيات بهره
مندند و برخوردار از زبان خويش اند .بدن تو ،زبان خود را دارد ،چه خودت حرف بزنی يا نزنی .آنکه
بدن تو همه چيز را خواهد
زبان ِ
ِ خداوند به او بصيرت داده ،اگر بخواهد چيزی را بفهمد از ارتعاش
فهميد .چه سخن گفتن و شنيدن ،چيزی جز تبادل آگاهی از طريق ارتعاشات نيست .نه تنها انسان و حيوان
و گياه ،بلکه حتی يک دانه ی ريز ماسه نيز زبان خود را دارد و هر لحظه از ارتعاش خويش برخوردار
است .پس از فهم زبان مرغان و زبان موران که قرآن بدان اشاره دارد شگفت زده نباش .از اين هم
جلوتر می روم ،حتی جريان فکر تو نيز قابل شنيدن است .جريان احساس و عواطف نيز ارتعاش خود را
دارد… آنگاه که هر کدام از اين زبانها برای ديگری ترجمه شود ،خواهی ديد که چقدر قابل فهم و واضح
یء ِِ اِال يُسبِ ُح بِحمدِه”.
است .قرآن می فرمايد؛ هر چيزی خداوند را به ستايش تسبيح گوست “و اِن ِمن ش ِ
اما شما اين تسبيح را درک نمی کنيد زيرا هر کدام زبان خود را دارند و از ارتعاش وجودی خويش
انرژی حياتی به ظهور می رسند .وقتی ِ برخوردارند .اکنون به سراغ اعمال برويم .آنها نيز در حوزه ی
انجام شوند ،يعنی به واقعيت رسيده اند ،و به تعبيری موجوديت يافته اند .اعمال ديروز تو ،به ظاهر از
چشم تو ناپيداست ،اما از بين نرفته است .زيرا وجود ،از بين نرفتنی است .آن از دي ِد ذهن تو که اسير
زمان است به خفا می رود و روزی که مجال ظهور بيابد ،تجسم يافته ،با تو چهره به چهره خواهد شد.
آن هم با جسميتی که برايت قابل درک باشد .بسياری از ماجراهايی که هر روزه بر آدمی می بارد،
بازتاب تجسم يافته ی رفتارها و گفتارهای خود اوست .اين روند تجسم اعمال است .تو همواره با اعمال
آن خود توست .و اين عين عدالت است .پس همواره مراقب خودت روبرو می شوی .خوب يا بد ،از ِ
اعمالت باش .نگو که تمام شد و رفت! نه ،تازه شروع شده است! ای دوست ،يک سالک تا زنده است از
استغفار و جبران کردن ،غافل نمی شود ،چه نيک می داند که دعا و استغفار توانايی تغيير اعمال گذشته
!و حتی تبديل آن به “حسنات” را دارد .البته گاه نيز “ناکرده” شان می کند
هدايت” از منظر قرآن چيز ثابتی نيست که کسی بگويد ،هدايت شدم و تمام شد و رفت! هدايت۲۹- “ ،
پوياست .فزاينده است .لحظه به لحظه ،روز به روز ،و ماجرا به ماجرا بر آن افزوده می شود .قرآن می
فرمايد؛ “ي ِزيدُ هللاُ الَّذِين اهتدُوا ُهدی” (خداوند بر هدايت کسانی که هدايت شده اند ،می افزايد!) .هدايت،
يک جريان جاودانه بسوی “مطلق” است .يک “راه” است که تمامی ندارد .زيبايی و سرزندگی اش به
آگاهی تازه است .هدايت ،يک سلوک هيجان انگيز و سرشار ِ همين است .و دقيقا از اين روست که پر از
از حيات و برخورداری است .يک سالک ،آن به آن بر هدايتش افزوده می شود .چه بسا هدايت ديروز
او ،عين هدايت امروزش نباشد .زيرا او در “راه” است .و رزق ديروزش ،رزق امروزش نيست .چه نه
تنها زمان و مکان ،بلکه ماجراها و انرژی ها نيز همان ماجراها و انرژی های ديروز نيستند .خداوند با
مالک “حال” کار می کند .حتی مفهوم “بدا” نيز با “حال” مرتبط است .زيرا هستی تنها در “حال” واقعيت
دارد .آنها که فقط به يک برداشت می چسبند و به هدايت خداوند که آن به آن به هستی تزريق می شود،
بی توجه اند ،از هدايت به دورند .زيرا آنها خود را تسليم جريان هدايت خداوندی نکرده اند .آنها تسليم
برداشت خويش اند .و ما قرار است که تسليم خداوند باشيم نه توهمات خودمان .و خدای زنده ،هدايت
زنده دارد .قرآن می فرمايد؛ ا َِّن ُهدی هللاِ ُهو ال ُهدی” ( تنها هدايت الهی است که هدايت است) اين بدان
معناست که هدايت های غير الهی ،هدايت نيستند ،انحراف اند .و قرآن تصريح دارد که هدايت فقط به
راط ال ُمست ِق ِيم” .حتی به پيامبر(ص) می فرمايد؛ “اينطور نيست
ص ِ دست خداست“ .وهللاُ يهدِی من يشا ُء اِلی ِ
که هر که را دوست داشته باشی هدايت کنی ،بلکه اين خداست که هر که را بخواهد هدايت می کند”
“اِنَّک ال تهدِی من احببت و ل ِک َّن هللا يهدِی من يشا ُء” .و خدا همان مطلق اليتناهی است که فراتر از هر
صير” .ای دوست ،هدايت خداوند زمان و مکان است .و سير ما همگی بسوی اوست “و اِلی هللاِ الم ِ
سبحان ،يک هدايت فزاينده و پوياست و تو با تسليم محض به او ،آن به آن از اين هدايت بهره مند می
ت زنده و حيات بخش ،در هيچ موقفی جاخوش نمی کنی ،و هيچ جلوه ای تو را گردی .و با اين هداي ِ
پاگير نمی کند“ .اِلی ربِک ال ُمنتهی” .و بدان؛ “هر که را خدا هدايت کند ،همو هدايت شده ی واقعی است”
“”.من يه ِد هللاُ ف ُهو ال ُمهتدِی
در اين جهان ،هرچه را که میبينی ،هرچه را که با آن روبرو میشوی ،بخشی از وجود خو ِد توست .چه
خوشايندت باشد چه ناخوشايند ،هيچ چيز غريبی وجود ندارد .هر چه که باشند بخشی از صفات تجلی
يافته ی خو ِد تواند که اکنون در بيرون جلوه گر شدهاند .معنای عالم صغير که در آن عالم کبير سرشته
اند ،همين است .همه چيز در تو تنيده شده است .موقعيت زندگی ات ،زمان و مکانی که در آن بسر می
بری ،حتی افراد و ماجراهايی که با آنها روبرو میشوی ،و نيز هر آنچه که در زندگی ات تاثيرگذار
است ،همه و همه تکههايی از بافت وجودی تو ،و اوصاف خو ِد توست که اکنون ظهور يافتهاند .حتی هر
شخص يا ماجرايی را که بد و ناخوشايند میانگاری ،از وجو ِد خودت سر برآورده است .صفتی ،يا نيتی،
يا انديشهای از انديشه هايت به تجسم رسيده است .و اين کالمی احساسی نيست بلکه اصلی است که نزد
حکمای الهی ،محرز و به اثبات رسيده است .ذهن آنچه را که دريافت میکند ،نتيجۀ فرافکنی خودش
است .از اين منظر هيچ تصادفی وجود ندارد .همه چيز دقيق و حساب شده است .دفتر تقديرات تو در
وجود خودت نهفته است .جايی در بيرون يا در آسمان نيست .آن آسمان که گفتهاند عمق وجو ِد خو ِد
توست .بدون ترديد هر آنچه بسويت میآيد نتيجۀ انديشه و اعمال خود توست .از اين رو نه ترس از آنها
و نه فرار از آنها ،هيچکدام راه حل مناسبی نيست .زيرا انسان از خود نمیتواند فرار کند .هر جا که
!بروی خودت را با خود میبری
راه اين است ،اگر چيزی در بيرون برايت ناخوشايند است بايد مصداق درونيش را بيابی و آن را از
درون خودت تغيير دهی .مبارزه با نمادهای بيرونی ،بی آنکه به درون توجه شود ،کاری عبث و حماقت
آميز است .هيچ مشکلی حل نمیشود بلکه فقط انرژی ارزشمندت از کف میرود .برای همين است که
اساتيد علوم باطنی رغبتی به درمان معلولها ندارند .آنها به درمان علتها راغبند .درمانگری اين اساتيد
از درون است .زيرا نيک می دانند که با تغيير درون ،بيرون نيز از آن تبعيت کرده و تغيير می کند.
آنچه که بيرون توست ،تجلی يافتۀ درونيات توست .پس اگر ناخوشايند است بايد از درون دست به کار
شوی .معنای “حتی يُغ ِي ُروا ما بِأنفُ ِس ِهم” اين است .برای اينکار بايد علم “مصداق يابی” را بياموزی .يعنی
ما به إزای امور بيرونی را در درون بيابی .يعنی بفهمی اين شخص يا اين ماجرا که اکنون با تو روبرو
وجودی تو ،و يا کداميک از اوصاف توست .اگر نکته را بگيری ماجرا به بهترين ِ شده است کدام بخش
شکل حل شدنی است .پس الزم نيست به زمين و زمان ناسزا بگويی که اين ديگر چه مصيبتی است،
ريشۀ ماجرا را در درون خود بياب .اين مصداقيابی نوعی “علم الميزان” است که هر کس از آن باخبر
نيست .ممارست می خواهد .مهم اين اصطالحات نيستند بلکه مهم دريافت تو از حقيقت مطلب است .اگر
همواره افراد طماع بسويت میآيند ،اين به سبب وجو ِد طمعی است که در خود توست .اين اصل قانون
هماهنگی است.اگر همواره با افراد مغرور روبرو می شوی ،اين به سبب غروری است که در خو ِد
توست .همجنس همجنس را میربايد .مثالی دگر ميزنم :اگر امور تو همواره به سختی پيش میرود ،يا به
سختی میتوانی چيزی را بدست آوری ،ما به إزای درونی آن میتواند اين صفت باشد که به سختی هم از
دست میدهی .يعنی حاضر به انفاق و گذشت نيستی .حاضر نيستی جايی را برای بدست آوردن چيز
ديگر خالی کنی .به تعبيری ظريف تر همواره از دست دادن را ضرر میانگاری .حال آنکه از دست
دادن ضرر نيست .خالی کردن جا برای دستاوردهای ديگر است .زيرا ظرفيت وجودی بشر در اين دنيا
محدود است .و اين بده و بستانها کامال ضروری است .مثل دم و بازدم است .آنکه فقط دست بگير دارد،
جلوی جريان زندگی را سد کرده است .و هر که جريان زندگی اش را با اوصاف خود سد کند ،خود را
سختی بيرون ،بايد ابتدا سختی درون خودت را زايل
ِ از برکات آن محروم کرده است .برای از بين بردن
کنی .آنگاه که نرم شدی خواهی ديد که ماجراهايی که بسويت میآيند نرم و دلپذيرند .بدان ،هر تغييری
.بدون تغيير نگا ِه درون ،ناکامل وصوري و حتی گاه مخرب است
آنان که خدا را يافته اند“ ،چيز”ی نمی خواهند .آنان که “چيز”ی می خواهند ،هنوز خدا را نيافته ۳۱-
اند .زيرا آنکه خدا را دارد ،اصل را دارد و آنکه اصل را دارد تمام هستی مسخر اوست .پس به چيزش
احتياج نيست .چنين کسانی برتری شان بخاطر داشتن چيزهای بسيار نيست .برتری شان به برکت وجود
خود خداوند است .و اين است معنای “انتُم االعلون و هللاُ مع ُ
کم” (شما برترين هستيد زيرا خدا با شماست!)
پس آنگاه که نزد خدای رحمن اند ،در سکوتی اعجاب انگيز بسر می برند ،و هيچ سخنی به درخواست
نمی گويند مگر آنگاه که خداوند خود اذن شان دهد “ال يتکلَّ ُمون اِال من اذِن لهُ َّ
الر ُ
حمن” ،که در اين
.صورت نيز باز سخن شان خدايی است و جز به حق نمی گويند
و من لستُم ِب ِ
راز ِقين”( شما روزی دهنده ی کسی نيستيد!)“ ۳۲-
هر که به اين جهان پا گذاشته است ،خداوند رزقش را پيشاپيش مهيا نموده است .ليکن فرقی که هست اين
است که برخی تن به اسارت اين و آن می دهند و رزق شان را با ذلت می خورند ،برخی به انتظار می
خورند و همواره خود را به آينده حواله می دهند ،و برخی با عزت می خورند و غم به دل راه نمی دهند.
”.اينان متوکلين اند“ .و علی هللاِ فليتو َّک ِل ال ُمتو ِکلُون
هيچکس توانايی جلوگيری از رزق خداداده ی تو را ندارد ،پس سخن قرآن را گوش کن و خود را اسير و
بنده ی اين و آن نکن .آزاد باش و به آزادی خدا داده ات ،حرمت گذار“ .ا َِّن الَّذِين تعبُدُون ِمن د ِ
ُون هللاِ ال
الرزق و اعبُدُوهُ” ( کسانی را که بجای خداوند ،بنده شان گشته ايد، کم ِرزقا فابتغُوا ِعند هللاِ ِ
يم ِل ُکون ل ُ
روزی دهنده ی شما نيستند! رزق را تنها نزد خدا بجوييد و فقط او را بنده باشيد!)
اگر ميخواهی دوستدار خدا باشی ،ابتدا بايد بدانی که خداوند چه کسانی را دوست دارد .چنانکه ۳۳-
مذکور است ،مقامات “دوستی” در قرآن“ ،دوازدهگانه” است“ .هفت” مقام آن ،ايجابی است .يعنی بطور
صريح و مستقيم از آن سخن گفته شده است ،و “پنج” مقام ديگر آن ،سلبی است .يعنی بايد از معنای
ضدش ،آن مقام را درک کرد .اما آن هفت که صريح است؛
”خداوند “توبه کنندگان” را دوست دارد “اِن هللا ي ُِحبُّ التَّوابِين ○
”پاکيزگان” را دوست دارد “ي ُِحبُّ ال ُمتط َّه ِرين“ ○
”صبر کنندگان” را دوست دارد “ي ُِحبُّ الصا ِب ِرين“ ○
”شکر کنندگان” را دوست دارد “ي ُِحبُّ الشا ِک ِرين“ ○
”تقوا پيشگان” را دوست دارد “ي ُِحبُّ ال ُمت َّ ِقين“ ○
”نيکوکاران” را دوست دارد “ي ُِحبُّ ال ُمح ِسنِين“ ○
”توکل کنندگان” را دوست دارد “ي ُِحبُّ ال ُمتو ِک ِلين“ ○
و اما آن پنج که بايد از معنای ضدشان“ ،مقام” را درک کرد؛
.خداوند “کفرپيشگان” را دوست ندارد “ال ي ُِحبُّ الکافِ ِرين” .که معنای ضد آن “ايمانداران” اند ●
.ظالمان” را دوست ندارد “ال ي ُِحبُّ الظا ِل ِمين” .که ضد آن “عادالن” اند“ ●
.فاسقان” را دوست ندارد “ال ي ُِحبُّ الفا ِس ِقين” .که ضد آن “صالحان” اند“ ●
.مستکبران” را دوست ندارد “ال ي ُِحبُّ ال ُمستکبِ ِرين” .که ضد آن “متواضعان” اند“ ●
.خائنان” را دوست ندارد “ال ي ُِحبُّ الخائِنِين” .که ضد آن “وفاداران” اند“ ●
حال اگر ميخواهی دوستدار خدا باشی ،و شامل “ي ُِحبُّ ُهم و ي ُِحبُّونهُ” گردی ،بسم هللا ،اين گوی و اين “
”ميدان
روزه در معنای بلن ِد خود ،يک مراقبه ی کامل است که تمامی اليه های وجود آدمی را در بر می گيرد.
در واقع يک طريقت عملی بسوی رهايی است .تو وجودت را آگاهانه خالی نگه می داری ،و اجازه نمی
دهی چون گذشته ،هر چيزی به آن سرازير شود .اين ايجاد خأل ،اين خالی نگاه داشتن ،اساس کار سالک
است .زيرا تا خالی نشوی ،پُر نشوی .اينکه بزرگان گفته اند روزه آدمی را نورانی می کند ،کالمی
صحيح و علمی است زيرا ايجاد خأل ،نور وجود را به خود می کشد و دست اندر کار تطهير می شود.
ابتدايی ترين مرحله ی روزه ،روزه ی قالب آدمی است و پيشرفته ترين آن ،روزه ی روح اوست .وقتی
بندگی جسمش به در آيد ،زمينه برای روزه های لطيف تر به ِ روزه ی جسمانی محقق شود ،و انسان از
خوبی مهيا شده است .روزه به تو می آموزد که بايد از بندگی و اسارت تمامی کالبدهايت بدر آيی .وقتی
بندگی کالبد جسمانی ات آزاد شوی ،وقتی از قيد شکم و زير شکم خالص شوی ،مرحله ِ از اسارت و
بعدی رهايی از اسارت کالبد احساسی عاطفی است ،رهايی از بند احساسات اسارت بار ،و از آمال و
آرزوهای طول و دراز است .سپس آزادی از اسارت کالبد ذهنی است ،رهايی از انواع قضاوتها و فکرها
و برداشت هاست .و آنگاه است که نوبت به روزه ی کالبد روحانی فرا می رسد .در اين مرحله ،روح،
خود را به کلی از وسوسه ی داشتن ها و خواستن ها ،از جذابيت ها و جلوه گری های مادون حق ،رها
بندگی حق ،جز تسليم محض ،کمترين جذابيتی ندارد .اين روند يک ِ می کند .زيرا دگر برايش چيزی جز
روزه ی رهاننده و نجات بخش است .روزه ای که رهايی از هر نوع اسارت را به ارمغان می آورد.
روزه ای که انسان الهی می سازد .وقتی چنين روندی به نيکی طی شد“ ،لعلَّ ُکم تتَّقُون”( اميد آنکه مصون
.شويد!) به اذن رب ،به زيبايی محقق شده است
از آنجا که قرآن کتاب سلوک است ،بياييد نگاهی سالکانه به آيه داشته باشيم .هر سه گروه کسانی اند که
کتاب خدا را به ارث برده اند .و کتاب خدا ،کتاب حيات الهی است ،مرامنامه ی سلوک است ،راهنمايی
.برای وصل به حقيقت ناب است
گروه اول” ،سالکان مبتدی اند که در معرض خطرند .چه هنوز راهنما و انسان کامل را نيافته و نمی “
شناسند تا تحت تعاليمش ره بسپارند .در چنين شرايطی بديهی است که به نفس خويش ،آسيب خواهند
رساند زيرا طی طريق از ظلمت به نور ،آن هم بدون پير ،خطير و خوفناک است .در سلوک الی هللا،
قرار نيست ،سالک با نفسش ظالمانه رفتار کند و يا آن را نابود کند“ .نفس” ،جان مايه ی سالک است.
موجوديت اوست .و حقوقی دارد که بايد رعايت شود .سالکان ،قرار است که نفس خود را خالص و ناب
فس ال ُمطمئِنَّةُ” گردد
.کنند ،تعلقات و آلودگی ها را از آن بزدايند تا اليق خطاب “يا ايَّتُها الن ُ
گروه دوم” ،سالکانی اند که در سلوکشان ميانه روی دارند .و با آنکه رهنما و انسان کامل را می “
.شناسند ،و با تعاليم آشنايند ،با اين وجود ،هنوز محاسبه گرند و دست به عصا طی طريق می کنند
واصل ،و نيز خود انسان کامل است .اينان “اِذن خدا” پشتيبانشان است .پس در “
گروه سوم” ،سالکان ِ
هر موقعيت ،شتابان بسوی بهترين ها می روند و از هيچ چيز ،هيچ خوفی به دل راه نمی دهند .از
منظری ديگر ميتوان گفت؛ گروه اول ،هنوز درگير توحيد افعالی اند ،گروه دوم ،هنوز در حوزه ی
واصل به يگانگی اند
.توحيد صفاتی اند ،و گروه سوم ،غرق توحيد ذاتی اند ،اينان از کثرت رهيده و ِ
اما هر سه گروه سالکان ،بر طبق حديثی از پيامبر(ص) ،بهشتی اند و به بهشت خويش نائل می شوند،
واصالن ،بدون حساب وارد بهشت منتها با اين تفاوت که گروه سوم ،يعنی “سابِ ُق الخيرات” ،يعنی همان ِ
صدان ،از آنجا که خود اهل محاسبه گری بوده اند ،حساب ساده ای خويش می گردند .گروه دوم ،يعنی ُمقت ِ
از آنها کشيده می شود و پس از آن به کيفيت بهشتی خود در خواهند آمد .و گروه اول ،يعنی همان مبتديان
بی راهنما ،يعنی همانها که انسان کامل را نشناخته تا تحت تعاليمش سير کنند و در نتيجه به نفس خويش
ظلم کرده و بر آن بيجا سخت گرفته اند ،مدتی در قرنطينه ی حبس خويش بسر خواهند برد تا قابليت
يابند ،و آنگاه به کيفيت بهشتی خويش نائل گردند .و اما عين حديث پيامبر(ص) که شرحش گذشت و
:مفسران شيعه و سنی نيز بعضا ذيل آيه آن را نقل کرده اند
صدُ فيُحاس ُ
ب ِحسابا ي ِسيرا ،و اما الظا ِل ُم ِلنف ِس ِه “ ب ،و اما ال ُمقت ِ الحسا ِ ير ِ و اما السابِ ُق فيد ُخ ُل الجنَّة بِغ ِ
قام ث ُ َّم يد ُخ ُل الجنَّة ف ُه ُم الَّذِين قالُوا؛ [الحمدُ هللِ الَّذِی أذهب عنا الحزن]
س ِفی الم ِ”فيُحب ُ
ت“ نام های خداوند” ،برکت است .صيد برکت ،وسيله ای توانا می خواهد ،که آن“ ،ذکر” است .برک ِ
صيد شده ظرفی می طلبد مناسب حالش ،که آن “قلب” است .و قلب بايد پيش از اين “خالی” شده باشد.
پاک و بی تعلق .برای اينکه يک فنجان چای برای نوشيدن داشته باشی ،ابتدا بايد؛ الف) چای وجود داشته
باشد ،ب) فنجانی وجود داشته باشد ،ج) حرکت و توانايی برای ريختن چای در فنجان وجود داشته باشد،
.د) فنجان خالی باشد
آنگاه که “نام خداوند” وارد قلبت شد ،ذکرت قلبی است پس زبانت ساکت می شود ،زيرا در اين کيفيت
فقط “مذکور” می درخشد و نه ذاکر .اين يعنی ،ذکر ،مذکور را به درون کشيده و در قلب متجلی اش
نموده است .با اين روند ،روح ،نور يافته و به ظهور خويش نائل می شود .پس از اين “واقعه” ،نگاهت
به جهان تغيير خواهد کرد ،چه آن نگاه تاريک و بسته و خفته ی پيشين زايل شده است .و يادت باشد که
“واقعه” نام قيامت روح است همچنانکه “الساعة” نام قيامت قلب است و “الطامة الکبری” نام قيامت کبری
.است
ب ِِ“ ۳۸-
”تبَّت يدا ابِی له ِ
)کوتاه باد دستان ابی لهب(
وقتی نگاهی به درونت بيندازی ،ابولهب را آنجا خواهی ديد .نفسی آتشين و طماع که خورنده ای سيری
ناپذير است .اتفاقا همسرش نيز که همان هواها و آرزوهاست ،در همان حوالی ،آتش بيار معرکه است.
اين نفس پر لهيب ،با آنکه مال بسيار دارد ،اکنون چشم طمع به حقايق الهی دوخته است .در اطراف
“قلب” پرسه می زند .غافل از اينکه خداوند ،دستانش را از چنين دستبردی کوتاه کرده است .او پس از
قدرت مادی ،اکنون متوجه قدرتهای معنوی شده است تا منيت اش را بيش از پيش ارضاء کند .و زهی
خيال باطل! او در چنين روندی شيطان صفتانه ،حتی مالش را نيز از دست خواهد داد و از آن طرفی
نخواهد بست .چنين نفسی ،در بند گرفتاری ها ،به دام خواهد افتاد و هر دم زيان خويش را به مشاهده
.خواهد نشست
اصطالحی در علوم قرآنی است تحت عنوان “جری” که به معنای جاری شدن و جريان داشتن ۳۹-
است .اين اشاره بدان دارد که مفاهيم آيات و کلمات خداوند ،مختص يک زمان و مکان نبوده بلکه در همه
ی زمانها و مکانها جريان داشته و دارای حيات و تاثيرگذاری اند .اين کتاب ،جاری است ،ماجراهايش
جريان دارد .نه قصه ی موسی و فرعون قديمی شده ،نه حکايت نمرود ،نه عشق زليخا ،و نه سلوک
موسی با خضر ،و … در تفسير العياشی ،حديثی از امام باقر(ع) آمده که ايشان فرمودند“ :اگر قرار باشد
آيه ای که در باره ی قومی نازل شد ،با مرگ آن مردمان بميرد ،بنابراين از قرآن دگر چيزی باقی نمی
ماند .اما چنين نيست .قرآن تا آسمانها و زمين پابرجاست همچنان جريان خواهد داشت و برای هر قومی
که آن را تالوت کند ،آيه ای است که آنها مصداق آن آيه از خير يا شر هستند!” در حديثی ديگر ايشان در
باره “ظهر” و “بطن” قرآن فرمودند“ :ظهر قرآن ،آنانند که قرآن در باره ی آنها نازل شده و بطن قرآن،
کسانی اند که اعمالی مانند اعمال آنها دارند!” در روايت ديگری از امام صادق(ع) آمده که فرمودند ” :ا َِّن
رآن ما مضی و ما يحدُث و ما ُهو کائِن … (در قرآن اموری است که واقع شده ،اموری است که فِی القُ ِ
در جريان است و اموری است که در آينده واقع خواهد شد .و چه بسا يک اسم دارای وجوه بی شماری
باشد که جز جانشينان پيامبر ص ،کسی بدان آگاه نيست!) .در روايت ديگری از امام کاظم(ع) در کافی
آمده که فرمودند“ :قرآن را ظاهری و باطنی است .اما آنچه را که خداوند در قرآن حرام کرده ،ظاهر
است و باطن آن ،رهبران ستم اند! و همه ی آنچه را خداوند در کتابش حالل کرده ،ظاهر است و باطن
آن ،رهبران حق اند!” دقت کن ،نکته فقط اين نيست که ماجراها تکرار می شوند؛ اعجاب برانگيزتر آنکه
آيات و کلمات قرآن اشاره به وجود زنده دارند! زنده به معنای وجودی زنده ،نه به عنوان يک تشبيه يا
!استعاره ادبی صرف
بدان ،آنها که اهل قرآن اند“ ،اهل الذکر” اند ،آگاهی های زمان خود را با چنين نگاهی از آن استخراج می
!کنند
وای بر سالکی که نتواند اين چهار اسم را در “وحدت” بنگرد! کارش زار است! چه در کثرت و حيرت
به دام خواهد افتاد! چه بسا کسانی که در اثر نافهمی اين اسماء ،به شرک و چند خدايی افتاده اند ،چه بسا
کسانی که گرفتار پانته ايسم و همه خدايی شده اند .آنکه با بدفهمی اش ،به دام “اول” افتد بی آنکه “آخر”
آخر” افتد بی آنکه “اول” را بداند،
را بداند ،حظ و بهره اش ،نگرانی در مورد گذشته است .آنکه به دام “ ِ
فهم باطن ،گرفتار کثرت گشته است و همواره در همواره نگران آينده است .آنکه به دام “ظاهر” افتد بی ِ
ميان مظاهر بسيار ،در حيرت است .و آنکه به دام “باطن” افتد بی درک ظاهر ،هستی و جريان آن را
درک نکرده است .می بينی ،وادی خطرناکی است .چون اقيانوسی ژرف است و اگر خدا به داد سالک
.نرسد ،غرقش حتمی است
استقامت” ،پايداری در راهی است که قدم نهاده ای .آن چون اکسير کيمياگری ،سالک را اقتدار می “
بخشد و باعث گذر از يک مرحله از آگاهی و حيات ،به مرحله ای فراتر می شود .هر امری را استقامتی
متناسب با آن است .و هر چه اين امر عظيم تر باشد ،عملی کردن آن ،استقامت بيشتری می طلبد .انسانی
که خواهان رهايی از رنج است ،چاره ای جز استقامتی در خور و شايسته ندارد زيرا گذر از وادی های
نفس ،گذر از وسوسه ها و آرزوها ،گذر از داشتنی ها و دانستگی ها ،گذر از شرطی شدگی ها ،گذر از
ابتالئات و مصيبت ها ،استقامتی جانانه می طلبد .چه “ ُمخلص” شدن و نيل به “رهايی” ،برای روح هايی
که خواهان آنند ،بهايی دارد که بی استقامت ممکن نيست .اين موقفی سخت ،اما ضروری است .برای
سورة ُ ُهود” (سوره ی هود ،پيرم کرد!) زيرا اين آيه که در
همين است که پيامبر(ص) فرمود؛ “شيَّبتنِی ُ
.آن ،امر به استقامت شده است ،در سوره ی هود است
ای دوست ،در رجوع “الی هللا” ،که همان رجوع به کيفيت پاکی و رهايی است ،هر آن بايد لطيف و
لطيفتر شد و سنگينی های اسارت بار را از ذهن و جان زدود و مشتاقانه به زير تيغ بی تعلقی رفت .بايد
واصل میرها کردن را آموخت تا رها شدن را هديه گرفت .زيرا همواره اين لطيف است که به “لطيف” ِ
.شود .و بدان که هيچ ثقيلی را بدين مقام راه نيست
هر کس اسم ربی دارد که به واسطه ی آن اسم ،به ذات حق تعالی متصل است .سر منشأ همه يکی است،
منتها هر کس از اسمی و جريان ربُوبی خاصی به سرچشمه ی حيات وصل است .اگر ذات يگانه ی حق
تعالی را ،اگر آن حقيقة الحقايق را چون خورشيدی بگيری ،از آن خورشيد يگانه ،اشعه های تابناک
بسياری تابيدن گرفته که با آنکه خود خورشيدند و اختالفی در ذات نيست لکن در هر يکِ ،وجهه و امری
بارز شده است .به تمثيل ،هر کدام از آنها اسمی از “اسماء خداوند” اند .هر کس از طريق اين جريان
های نوری يا همان “اسماء” ،به ذات الوهيت ،يا منبع و سرچشمه ی هستی متصل است .اين جريان های
نور ،اين اسماء ،دست اندر کار خلقت اند ،و برای هر فرد ،جريان ُربُوبی خاصی را که متناسب با رشد
اوست ،می آفريند .برای همين است که ُخلقيات هر کس با ديگری متفاوت است و مقدراتش با ديگران
متفاوت می نمايد .پس در امر خلقت ،هيچ دوئيتی در کار نيست ،خدايان متعدد در کار نمی باشد ،آنچه
هست “واحد” است زيرا در ذات اختالف نيست .خورشيد و اشعه های تابناک اش ،همه يک چيزند و
واحدند .اما هر اشعه ای به جايی و به کاری است .و تمايز اسماء صرفا از اين منظر است .مجموع
.کارکرد تمامی اين قدرت های عظيم ،اين خلقت گسترده را ساخته و مديريت می کند
حال به آيه شريفه بر گرديم؛ قرآن می فرمايد؛ “به اسم رب ات بخوان!” تو برخوردار از رب خويشی،
جريان ُربُوبی خود را داری ،پس از جريان و مسير خودت باال بيا .از جريان ُربُوبی خودت وصل شو.
راه تو ،در تو و از طريق خود توست که “راه” است ،که موجب وصل است“ .و فِی انفُ ِس ُ
کم افال
تُ ِ
بص ُرون” آيا به درونتان ،به باطن تان نمی نگريد .ای دوست ،رب تو با خود توست“ ،ا َِّن م ِعی ربِی
سيهدِين” ( رب من ،با من است و هدايتم می کند!) .برای آنکه رب ات را بشناسی و اسمش را بدانی،
نياز به معادالت پيچيده ی عددی و حروفی نيست .الزم نيست چون رماالن و دعانويسان رفتار کنی .من
آسانترين و قطعی ترين و دقيق ترين راه را به تو نشان می دهم .و آن اين است؛ “خودت را بشناس”،
همين .به خودت آگاه شو .خودت را به ياد آور“ .فذ ِکر” .به خودت نقب بزن .فطرتت را ببين .خصلت
های اصيلت را “مشاهده” کن .در همه حال ببين اين کيست که اين کار را انجام می دهد ،اين کيست که
اين سخن را می گويد ،اين کيست که بدين راه می رود ،اين کيست که ماجراهايش اينگونه است و چرا
اينگونه است ،اين کيست که می خندد و گريه می کند ،و به چه می خندد و به چه گريه می کند … ،آن
به آن به خودت هشيار باش .از باال به خودت نگاه کن .ببين همواره به چه سمت و سويی کشيده می
شوی ،ببين در هر دوره چه امتحاناتی را پس می دهی ،ابتالئات ات کدام است .استعدادها و قابليت های
ذاتی ات چيست .عمق وجود خودت را بشناس .آنگاه به لطف رب ،خواهی دانست که به کداميک از
اسماء نزديکتری .کداميک از آنها در تو بارزترند .چه “من عرف نفسهُ عرف ربَّهُ” ( .هر کس خودش را
بشناسد ،رب اش را شناخته است!) .تو با اين کار ،به جريان ُربُوبی خود آشنا گشته ای ،به راه رشدت
آگاه شده ای ،و به وظيفه ی خود در هستی معرفت يافته ای .پس چه کنم ها و که هستم ها از وجودت
.رخت بر خواهد بست .ان شاء هللا تعالی
و بدان که رب همه ی ما ،همان خدای يگانه و بی شريک است که در هستی جلوه های بسيار گرفته
”است“ .ا َِّن هللا ربی و ربُّ ُ
کم
هر امتی برای تقر ب به الوهيت خويش ،طريقتی دارد که همان را سالک است .اين بدان معنی است که
هر کس از مسير خداداه ی خودش وصل می شود .کسانی هستند که طريقت شان “معامله” است .کسانی
هستند که طريقت شان “قربانی” است .کسانی هستند که طريقت شان “معارف” است .کسانی هستند که
طريقت شان “ذکر” است .کسانی هستند که طريقت شان “رياضت” است… هر گروه را راهی است
منطبق بر فطرت الهی اش .منطبق بر قابليت ها و استعدادهای وجودی اش .پس فضولی نکن .به اين و
آن انتقاد نکن .بحث و جدل نکن .به آزادی خدا داده شان احترام کن .اين نص صريح قرآن است که می
فرمايد برای هر امتی طريقتی قرار داده ايم .به آيه احترام بگذار .خدای همه ی ما “واحد” است ،اما هر
کس از مسيری به سمت قله می رود .با اين وجود ،از ميان همه ی اين راه ها ،راهی است وسيع و ساده
و آسان ،و آن “تسليم” است“ .تسليم” ،مادر همه ی راه هاست .و ارزشهای کاربردی تمامی راه های ديگر
.را يکجا در خود دارد ،و اين از برکت وجود پيامبر(ص) و قرآن است
اين آيه ،درس بزرگ “فُت ُ َّوت” است .آيين جوانمردی است .بدان هر آيه ای اصحابی دارد که با آن سير
می کنند ،و اصحاب اين آيه کسانی هستند که خالی از خودخواهی و پر از دگر خواهی اند .تهی از نفرت
و مملو از عشق اند .در رساله ی قُشيريه حکايتی از امام حسين عليه السالم به نقل آمده ،که ايشان روزی
بر راهی چند کودک را ديدند که چند تکه نانی داشتند .آن کودکان از امام خواستند که با آنها هم غذا
شوند .ايشان نشستند و با آنها هم لقمه شدند ،آنگاه کودکان را به خانه ی خويش بردند و طعام خوب
خوراندند و لباس شان دادند .سپس فرمودند؛ اين کودکان کارشان برتری داشت زيرا آنها با تمام آنچه که
.داشتند ميزبانی کردند و من زياده بر آن دارم
”طس“ ۴۵-
)طاء سين(
قدر “طاء سين” اول سوره ی “نمل” را بدان که آن عين هدايت و بشارت است .همان چيزی است که
روح و جانمان بدان نيازمند است .آن را واژه مپندار ،آن اشاره به وجودی زنده است ،چه می فرمايد؛
“کتاب مبين” است .آشکار است .به ظهور رسيده است .و اين زنده ی آشکار است که ميتواند هدايت و
بشارت باشد“ .طاء سين” ، ۱۳۱جلوه ای از “سالم” ۱۳۱و همان “ياسين” ۱۳۱در لباس “کتاب مبين”
است .در سوره ی ياسين در جلوه ی “قرآن حکيم” آمده و اينجا در جلوه ی”کتاب مبين” رخ نموده است
که در هر صورت نور “سالم” است .زيرا آن هدايتگری که به “سالمت” راه می برد و بشارت رستگاری
می دهد ،جز “او” نيست .و يادت باشد اين تنها سوره ای در قرآن است که دو “بسم هللا الرحمن الرحيم”
دارد .يکی در “ابتدا” و يکی در “ميان” .ای دوست“ ،نور زنده” را درياب .نور نازل شده ای که سراسر
هدايت و بشارت برای اهل ايمان است “ ُهدی و بُشری ِل ِ
لمؤمنِين” .اين “نور زنده” همان است که چون
دريافتش کنی ،ما ِسوای حق ،محو و بی اثر می شود .بدان که نورهايی است که چيزها را نمايان می کند،
و نورهايی است که چيزها را پوشانده ،محو می کند .و اين از آن نورهايی است که “غير” را زايل ميکند
.تا تو توجه از آنها بر گيری و بر راه شوی
آن را ميتوان با”ايمان”ی تمام ،با ايمانی که آلوده به هيچ شک و شبهه ای نيست ،دريافت کرد .چه خود
آن مؤمنين استِ ”،للمؤمنين”! اين يعنی ،ايمان ،کليد دريافتش است
.می فرمايد؛ از ِ
يک دل””،يک توجه”“ ،يک معشوق” ،اين اصل است .خداون ِد يگانه“ ،يگانگی” را بر بنده اش می “
پسندد .چه اين يگانگی است که باعث عبور از رنج است و سر به سالمت می برد .دوگانگی ،رنج آفرين
است .به وجود آورنده ی تضاد است .و عجيب آيه ی نجات بخشی است! تمام هدايت را در قالب چند
کلمه ريخته است .ای دوست ،دلی که پراکنده است ،دل نيست .آرامش ندارد و راه به منزل مقصود نمی
برد .بسياری با آنکه يک قلب در سينه دارند ،اما همين به ظاهر يک قلب ،تکه تکه است .و هر تکه اش
توجه به سويی دارد و به جايی کشيده می شود .و دقيقا همينجا ،منشأ بيماری هاست .منشأ افسردگی ها و
سالک حق ،انسانی منسجم است ،به وحدت رسيده است ،يک دل ،يک گو ،يک ِ سرخوردگی هاست .يک
خواه ،يک بين ،و در يک کالم ،يگانه پرست است .و همين يگانگی است که همواره او را به “کل” می
خواند و می کشاند .او اسير وسوسه ها نيست و نمی شود .مقهور جلوه آرايی های عالم کثرت نمی گردد.
کالبدهای جسمی ،عاطفی ،ذهنی و روحی اش ،در وحدت بسر می برند .در سرش ،چند نفر سخن نمی
گويند ،در دلش ،جنگ احساسات نيست .زيرا آگاهانه و با چشمانی باز ،به نيکی دريافته است که جز
.وصول به کيفيت يگانگی ،راه ديگری به “حيات طيبه” ،نمايان نيست
حملُهُ المالئِکةُ ا َِّن “ ۴۷- کم التابُوتُ فِي ِه س ِکينة ِمن ربِ ُ
کم و ب ِقيَّة ِمما ترک آ ُل ُموسی و آ ُل ُ
هارون ت ِ ان ياتِي ُ
”فِی ذ ِلک آلية ل ُکم اِن ُکنتُم ُم ِ
ؤمنِين
تابوتی نزد شما می آيد که سکينه ی پروردگارتان و باقی ميراث خاندان موسی و خاندان هارون در آن (
)!است و فرشتگان حملش می کنند! اگر مؤمن باشيد اين برای شما نشانه ای است
در رابطه با معنای “سکينه” در اين آيه شريفه مفسران مطالب شگفت و به ظاهر پراکنده ای گفته اند که
خواندنی است ،از جمله اينکه؛ مراد از سکينه ،روح لطيف و ساکنی است که دو سر دارد و صورتش
چون صورت انسان است( طبری ،ابن کثير) .چيزی مرده است که سری مانند گربه دارد که بنی اسرائيل
طبی) .چيزی است که يک سر دارد و دو بال و يک هنگام جنگ به آن پناه می بردند(ابن کثير و قُر ُ
دنب(قرطبی عن المجاهد) .يک طشت است که از بهشت آورده شده و قلوب انبياء را در آن غسل می
دهند(طبری عن ابن عباس) .يک روح است که بنی اسرائيل هنگام اختالف به آن رجوع می کردند …
همچنين از آن به معنای رحمت ،وقار ،و امن نيز ياد کرده اند .و نيز تابوت و سکينه را يک چيز واحد
.دانسته اند زيرا رجوع به آن باعث آرامش می گشت
بايد گفت که اصل اين کلمه به مفهوم سکون و طمأنينه و آرامش است .و از منظر قرآن“ ،سکينه” نه يک
واژه ی صرف ،که وجودی زنده ،دارای ارزشی وافر ،و اقتداری خارق العاده است .اکنون بی آنکه
مطلق انديشی کنيم؛ آيا اين تابوت ،نمی تواند اشاره به کالبد انسانی باشد که در او روح الهی دميده اند؟!
وجودی که نيروهای شگرف و کارآمد در آن دست اندر کارند؟! کالبدی که در آن “عالم اکبر” سرشته
اند؟! وجودی که پر از قابليت ها و استعدادهای شگرف است؟! وجودی که حامل امانت بزرگ الهی
است؟! وجودی که توانايی آن را دارد که از خاک به افالک رود؟! وجودی که با تسليم محض خويش به
حقيقت مطلق ،اعجازآفرين و منشأ خيرات و برکات می شود؟! وجودی که خداوند ،بين او و قلبش است؟!
واصل ،که حاصل زحمات و ماترک انبياء بزرگ است؟! وجودی که مالئکه در وجودی جهش يافته و ِ
خدمت اويند؟! وجودی که اشاره به يک فرمانروايی واقعی و باطنی دارد؟! بايد اعتراف کنم که زيباترين
و عميق ترين و کاربردی ترين کالم را در باره آن روح لطيف و نورانی ،امام علی(ع) می فرمايند؛ که
االنسان”( صورتی چون صورت انسان دارد!) ِ آن “وجه کوج ِه
مراد از “آدم” عليه السالم ،همان انسان کلی است .انسان کلی ،که به آن انسان نورانی نيز گفته اند۴۸- ،
وجودی زنده است .اين ذرات
ِ نسخه ی اصلی انسانيت ،و خود دارای “ذُريه” است .يعنی دارای ذرات
نورانی ،زنده و هوشمند ،چونان يک طرح ژنريک معنوی مادی ،که از همان موقع با او بوده اند ،همه
وجودی آدم ،که در اصطالح
ِ ی ما هستيم .ندای “الستُ بِر ِب ُکم” ( آيا من رب تان نيستم؟!) به همين ذرات
به آن “ذُريه” گويند ،بوده است .همچنين منظور از “عالم ذر” ،عالم همين ذرات زنده است که اشاره به
يک عالم ابتدايی است که هنوز ذراتش تن به عالم ثقيل مادی نيالوده اند .اين بدان معناست که انسان کلی،
در بر دارنده ی انسانهای جزئی بسيار است .و “عالم ذر” در وجود خود آدم است نه جايی ديگر .زيرا
کم” همواره برای ذراتی قرآن اذعان دارد؛ “ذُريه” اش را از وجود خود او بر گرفتيم” .ندای “الستُ ِبر ِب ُ
که در نوبت اخذ کالبد انسانی قرار دارند ،طنين انداز است .زيرا آيات قرآن ،زنده اند و جريان دارند ،و
ما آيه ی مرده نداريم .چنين ندايی ،روح توحيد را در همه ذراتی که قرار است به کالبد انسانی در آيند،
می دمد .ندايی زنده که همواره چون مرواريدی در عمق وجودشان خواهد بود .ريشه ی “يگانه خواهی”
و “يگانه بينی” از اينجا متبلور می شود .و دقيقا از اين روست که هيچ چيز جز وجود خود خداوند نمی
تواند آدمی را ارضا کند .زيرا او در همان ابتدا“ ،حق” را ديده است ،پس مادون حق ،هر چه که باشد و
هر اندازه که زيبا جلوه گر شود ،نمی تواند قلب او را تسخير کند .بهشت چنين آدمی“ ،بهشت قُرب”
است .در بهشت قُرب ،نياز به انديشه نيست .همه چيز مهياست .زيرا طرح الهی ،حاکم است .زيرا
انسان ،در کيفيت تسليم محض است .ذهن گرايی ،خود طرح زدن و خود تصميم گرفتن ،نزديک شدن به
درخت ذهن ،و يا همان دانش خوب و بدهای ذهنی ،و در يک کالم خروج از کيفيت تسليم ،به معنای
خروج از اين بهشت است“ .آدم” با اين کار ،از بهشت قُرب ،خارج شد ،ما نيز همراه او عمال خارج
گشتيم و اکنون همگی در دنيای ذهنی بسر می بريم .تا روزی که با سلوکی جانانه ،چون پدرمان ،از اين
.وضعيت خارج و دوباره به بهشت قُرب نائل گرديم ان شاءهللا
وقتی جهان را بی شائبه “مشاهده” کنی ،دو جريان کلی “نور” و “ظلمت” را می بينی .يک جريان 49-
که از نور به ظلمت می رود ،و جريان ديگر که از ظلمت به نور رهسپار است .آنکه از نور به ظلمت
می رود ،حرکتش از باال به پايين است .مثل افتادن است .رسوب شدن است .بسوی سخت شدن و سنگی
شدن و عاقبت به هالکت تن دادن است .و آنکه از ظلمت به نور می رود ،حرکتش از پايين به باالست.
مثل پرواز کردن و گذر کردن است .لطيف شدن و آزاد گشتن و به سوی “مطلق” ره سپردن است.
تضادی را که در جهان می بينی از تقابل هميشگی اين دو جريان است .هر کدام از اين دو جريان،
اصحاب خود ،و نشانه های خود را دارند .آنانکه به ظلمت می روند ،بارزترين ويژگی شان آن است که
برای دنيا و به چنگ آوردنش ،له له می زنند .برای رسيدن به خواسته ها و مطامع شان ،مرده و زنده ی
ديگران برايشان يکسان است .زيرا آنچه برای اينان مهم است داشتن و برخوردار بودن است .اينان ،هر
آن ،خواستار لجن های بيشتری از مرداب دنيايند .سيری ناپذيرند .حرص و طمع و قدرت طلبی را از
تخم چشمانشان می توان مشاهده کرد .مفاهيم حقيقت ،نور ،ايثار ،عشق ،برايشان معنايی ندارد .و اگر
حرفش را بزنند در سر نقشه ای دگر را دنبال می کنند .اين کسان ،صاحبان روح هايی اند که به زمين
ُخر ُجون ُهم ِمن النُّ ِ
ور آمده ،کالبد گرفته و شتابان بسوی ظلمت بيشتر می روند .مصداق شان در قرآن“ ،ي ِ
ت” است .اينان در پايان هر دوره از حيات ،سنگين تر شده و به مرحله ای سخت تر و ثقيل اِلی ُّ
الظلُما ِ
.تری فرو می روند
و اما اصحاب جريانی که به سوی نور رهسپارند نگاهشان همواره رو به باال و بسوی لطيفتر شدن است.
آنها اهل جمع کردن نيستند ،دور خود را شلوغ نمی کنند ،خود را سنگين نمی سازند و همواره آماده ی
سفرند .در نگاهشان بجای حرص ،لطافت را می بينی ،عشق به کل را .کار می کنند در حاليکه بدنبال
تصاحب و تملک نيستند .نگاهشان ،خالی از خواهش و آرزوست .اهل گذرند و گذر کردن را خوب
ظلُما ِ
ت اِلی النُّ ِ
ور” است ُخر ُج ُهم ِمن ال ُ
.آموخته و خوب بکار می برند .مصداق شان در قرآن؛ “ي ِ
گاه است که می بينی هر دو گروه آية الکرسی را ميخوانند .اما اين کجا و آن کجا .يکی ميخواند و دل می
دهد برای رهايی ،برای بيداری ،برای زنده شدن ،برای نيل به نور ،برای باز شدن چشمان به حقيقت .و
آن يکی ميخواند به نيت خوردن و چريدن بيشتر ،بدنی سالمتر برای برخورداری از لذتی فزونتر ،سهمی
.بيشتر ،داشتنی وافرتر ،جوالن دادنی سرکش تر ،و بالنتيجه غرق شدن در ظلمتی عميق تر
اآلخرةِ ِحجابا مستُورا 50- ”و اِذا قرأت القُرآن جعلنا بينک و بين الَّذِين ال ي ِ
ُؤمنُون بِ ِ
و هنگامی که قرآن بخوانی ،ما بين تو و بين کسانی که به آخرت ايمان ندارند“ ،حجاب مستور” قرار (
)!می دهيم
چه قرضی؟! مگر خداوند ،غنی نيست؟! مگر معاذهللا او محتاج چيزی است؟! اين آيه شريفه چه معنايی
را اشاره رفته است؟! شايد تصور کنی ،مراد از آن ،قرض دادن به ديگران است ،به نيازمندان است ،و
خداوند ،آن را به پای خود حساب می کند تا اجر فراوان دهد .خوب ،اين معنايی نيک است اما معنايی
است دور از ظاهر آيه .زيرا آيه صريحا می فرمايد؛ به خدا قرض دهد .اين تعامل مستقيما با خود
خداست .يکطرف معامله خود او به تنهايی است .تو در آيه هيچ واسطه ای نمی بينی .اگر فقط ميخواست
بگويد برويد و به ديگران کمک کنيد ،براحتی ميتوانست آن را چون بسياری از آيات ديگر بيان کند! که
کرده است .اکنون بی آنکه معنای دور قبل انکار شود ،به معنايی نزديکتر سلوک می کنيم؛
ای دوست سالکم ،اينجا نکته ای نهفته است ،و آن اين است؛ تو اين وجودت را ،اين فرصت زندگی ات
را که از آن برخوردار شده ای ،يا در راه خواهش های نفسانی و مطامع دنيوی ،خرج می کنی ،يا آن را
در اختيار خداوند ميگذاری و خدمتگزار او در زمين می شوی .يا به او اطمينان می کنی و جان و هستی
ات را که از اوست ،به خودش وا ميگذاری ،يا رد کار خود می روی و رستگاری را فراموش می کنی.
خداوند ،وجود سالک را نشانه رفته است .با آنکه او خود خالق وجود است ،ميخواهد معلوم نمايد آن
کيست که آگاهانه و عاشقانه به او اعتماد می کند و تمام هستی اش را به او واگذار می نمايد .آن کيست
که تسليم محض است و حيات جاودان را نشانه دارد .کيست که نفسش آنقدر مطمئنه است و به خدا
کمترين شکی ندارد ،و حاضر است تمام وجودش را به او قرض نيکو دهد .و اين خود يک امتحان
بزرگ است که هر کسی از آن سربلند بيرون نمی آيد .و خداوند چنين جانی را به نيکی پرورش می دهد
و بر آن می افزايد “فيُضا ِعفُهُ لهُ اضعافا کثِيرة” .هم بر هدايت شان می افزايد ،هم بر ايمان شان“ .زاد ُهم
ُ ”.هدی”“ ،فزاد ُهم اِيمانا
ای دوست ،کل داستان به زبان ساده اين است :تو نمی توانی بدون هدايت الهی ،از اين دنيای تاريک و پر
برخورد ره به سالمت بری ،اما آن “زنده ی آگاه” می تواند تو را عبور دهد ،آن هم با رشدی فزاينده.
برنده ی بازی زندگی فقط اوست .به واقع تو با تسليم وجودت ،اين فرصت را بدست می آوری تا از
ظلمت به نور گذر کنی ،و از “مردگی” به “زندگی” روی .پس زنده باد آنکه بجای بندگی ذهن خودش،
روح و جانش به تمامی تسليم “حی قيوم” است و با جريان هستی سير می کند .چنين کسی همواره ذکر
مری اِلی هللاِ ا َِّن هللا ب ِ
صير بِال ِعبا ِد” .و بدان که؛ در سير “الی هللا” ،تسليم حالش اين است که؛ “اُف ِو ُ
ضا ِ
.مشروط نيست ،آنچه هست ،تسليم محض است
از ميان “اسماء هللا” ،کسی است که نامش “البر الر ِحيم” است .باز کننده دروازه های بهشت 52-
هموست .اسم قرآنی اش همين است .اين همان کسی است که تو را هديه ی بهشت می دهد .در را او می
گشايد .تا او نيايد بهشتی در کار نيست چه خداوند ،کار بهشت را به اين اسم نيک اش واگذارده است.
کافيست آيات سوره ی ۵۲را که سوره ی “طور” است ،بخوانی تا ببينی بهشتيان چه می گويند! آنها او را
عوهُ اِنَّهُ ُهو الب ُّر َّ
الر ِحي ُم” پيش از اين می شناخته اند! و با همين نام او را می خواندند! “اِنا ُکنا ِمن قب ُل ند ُ
(ما پيش از اين او را می شناختيم ،او “بر ر ِحيم” است!) ،همان که ذاتش نيک و مهربان است “ ُهو الب ُّر
الر ِحي ُم” .ای دوست ،اين ذکر زنده را در وجودت به جريان انداز ،با او هماهنگ باش ،يعنی تو هم نيک َّ
و مهربان باش ،که تا زنده ای لقاءش کنی ،و تو نيز چون بهشتيان او را بشناسی “ان شاءهللا” .زيرا
“”.شناخت هر چيز ،دريافت آن است
”و اِن ِمن ُکم اِال ِ
واردُها“ 53-
”!هيچکدام از شما نيست مگر آنکه وارد آتش شود“
راه خروج از اين جهنم ،از آتش می گذرد! راه های به ظاهر سرسبز و بزک کرده ،راه خروج از اين
جهنم نيست .آنها بيراهه اند ،فريب اند ،زندانهای مبله اند .اگر سالک بخواهد از ناخالصی ها رها شود
راهی جز رفتن به کوره نيست .چه اين “هبوط” ما را بشدت آلوده کرده است .بر دل هايمان زنگارهاست.
نگاه هايمان غبارآلود و گوش هايمان سنگين است .ما از لطافت به دور افتاده ايم .سنگينی اين خواب
دهشتناک ،ياد خانه ی نورانی مان را زايل کرده است .و اکنون برای نيل به جايگاه حقيقی مان ،راهی
جز عبور از آتش زداينده نيست .قرآن ،دقيقا درست می گويد ،به هدف می زند ،و بی تعارف مسير
درست را نشانمان می دهد .بالها برای سالکی که در جستجوی حقيقت خويش است ،از نعمات الهی اند.
از آنها نترس ،درسشان را بگير و آنگاه به سالمت عبور کن .روح و جانت را بر گير و بگذر ،و جز آن
را ،هر آرزويی که باشد در همان آتش رها کن .من خود رنج کشيده ام و ُخرده ستمگران بسياری بر خود
ديده ام ،اما بد هيچکدامشان را نمی گويم ،چه آنها بی آنکه خود بدانند عامل رهايی بوده اند .به موقع
پوسته های حماقت و خودخواهی و راحت طلبی را يکی يکی می شکستند و مرحله به مرحله رهايی را
هديه می دادند .و بدان ،سخت ترين شان و در عين حال بهترين شان ،آن گاه اتفاق می افتد که ذهنيات و
برداشت های پيشين ات در هم می شکنند .ای دوست ،اين آتش که قرآن می گويد ،صاف کننده و باعث
رهايی است .مسير ناب شدن و خالص گشتن است .و “ ُمخلصين” هم آنانند که از اين آتش به سالمت
عبور کرده اند و دگر “خالص” شده اند“ .خالص” شده اند .تو هم استقامت کن“ ،آگاهانه” بگذر و
“ ُمخلص” شو“ .و ان ل ِواستقا ُموا علی َّ
الطريق ِة السقينا ُهم مآء غدقا” ( و چنانچه در طريقت استقامت کنند ،با
آبی گوارا سيراب شان کنيم!)
وجود شما ثابت نيست و ثابت نمی ماند ،شما همواره از کيفيتی به کيفيت دگر سير می کنيد .در هر
مرحله از حيات ،چيزی هستيد که در مرحله ی قبل نبوده ايد .حيات شما و آگاهی های تان از اليه های
عديده تشکيل شده است .ورود به اليه ی آگاهی برتر به معنای خروج از اليه ی فروتر است .اين جهان
همواره به پيش است .و مرگ چرخاننده ی اين چرخه است .و مسير ،حرکت به سوی رب تان است.
ربی که با خود شماست و در عمق وجودتان خانه دارد“ .اِلی ربِک ال ُمنتهی” .اين حيات ،که می بينی يک
کارخانه ی عظيم تصفيه سازی است .يک پااليشگاه بزرگ است و مرحله به مرحله آنچه را که بخواهد
خالص می سازد .يک سالک اين روند را می شناسد و گذر از اين مراحل را با جان و دل می پذيرد.
.تسليم محض ،بدين معناست
ياء ِِ افال تسمعُون“ 55-
ض ِ ير هللاِ يأتِي ُ
کم ِب ِ قُل ارايتُم اِن جعل هللاُ علي ُکم الَّيل سرمدا اِلی ي ِ
وم ال ِقيام ِة من اِله غ ُ
”
بگو؛ چه می بينيد اگر خداوند ،شب را بر شما تا روز قيامت مستمر گرداند؟! کيست معبودی جز خدا( ،
)!که برای تان روشنی آورد؟! پس چرا پند را نمی شنويد؟
درک نور با درک ظلمت محقق می شود .و اين تاريکی است که اهميت نور را آشکار می کند .برخی
تصور کرده اند ،بی فهم ظلمات ،ميتوان نور را درک کرد .اين ناممکن است .زيرا خلقت ريشه در
ِِ” .اين اليه از عال ِم ِِ ثالث ِ ظلُمات ِ
ظلمت دارد و خداوند ما را در تاريکی های سه گانه آفريده استِ “ ،فی ُ
هستی که دنيا نام گرفته است ،بر اساس تاريکی بنا شده است .از جنس تاريکی است .برای همين است
ف االشيا ُء که پر از برخورد و مملو از رنج است .تو برای درک نور ،ابتدا بايد تاريکی را بشناسی“ .تُعر ُ
ِباضدادِها” (هر چيزی با ضدش شناخته می شود) .ما همه ذراتی نورانی هستيم که در تاريکی به دام
افتاده ايم .برای خروج از اين دام ،بايد ظلمت را شناخت و فهميد .اگر تاريکی را بفهمی ،به واقع آب
حياتت را در ظلمات يافته ای .و چنين فهمی ،باعث گذر به مرحله ی نور خواهد شد .پس از تاريکی
نترس ،بجای ترسيدن ،آن را بفهم زيرا “گنج” را در تاريکی پنهان کرده اند ،و برای همين است که به
همه ی ارواح و لو يکبار هم که شده ،فرصت زمينی شدن را می دهند .حال دقت کن! در ظلمات ،تو به
کدام سو می روی؟! به هيچ سو! زيرا همه جا تاريک و مثل هم است .سياه سياه است و تمايزی در کار
نيست .در چنين شرايطی ،تنها راه ،رفتن به درون است .چه تنها همين راه است که به نور حقيقی می
رسد .و خداوند ،همين را ميخواهد که تو از درون خودت وصل شوی“ .و فِی انفُ ِس ُکم افال ت ُ ِ
بص ُرون”.
آنکه ظلمت را فهم کند ،نور را دريافته است .پاداش چنين کسی جز نور نيست .زيرا ظلمت ،يک تاريکی
از جنس جهل است و آنکه برای رسيدن به خوديت خود ،پرده ی جهل را بِدرد ،به نور وجود دست يافته
است .چه ظلمت ،چيزی نيست جز حجاب نافهمی! وقتی نور ،به حجاب رود ،آن تاريکی است .بسياری
آگاهی هايشان از جنس تاريکی است ،در واقع آگاهی نيست ،وبال گردن است .همان حجاب است .بجای
آنکه جايی را روشن کند ،تاريکتر می کند .دانستگی های ذهنی و محفوظات شرطی شده ،همگی از جنس
تاريکی اند .چه بر اساس حدس و گمان اند .و نتيجه گيری با چنين مقدماتی ،تير در تاريکی انداختن
است .برای همين است که تا کنون هيچ کس را به حقيقت واصل نکرده و رهايی نبخشيده اند .ای دوست،
وقتی تاريکی را شناختی ،آن محو می شود ،و روشنی جايگزين آن خواهد شد“ .فمحونا آية الَّي ِل و جعلنا
بصرة” ( پس نشانه ی شب را محو کنيم و نشانه ی روز را روشنی بخش سازيم!) و “اشراق” آية النَّ ِ
هار ُم ِ
همين است .آن به معنای رسيدن به نور الهی خويش است
اين دعای موسی(ع) در قرآن ،يک شاهکار تمام است .اوج هوشمندی سالک را می رساند .و به تنهايی
خود کالس آموزش دعاست .دقت کن! موسی برای خدا ،احتياجاتش را ليست نمی کند ،نمی گويد اين و
آن را می خواهم ،به ذهنش جهت نمی دهد ،با کلماتش خود را محدود نمی کند ،فضای دعا را باز می
گذارد تا هر خيری از هر کجا و هر زمان و به هر مقدار و کيفيت ،بر او ببارد .موسی در نهايت
تواضع ،هوشمندانه رفتار می کند ،به خدا دستور نمی دهد ،ادا های عالمانه در نمی آورد ،بلکه در برابر
او ،يک پذيرش تام می شود .زيرا خوب می داند؛ اين خداست که صالح کار او را می داند .خدايی که
خود خير است و جز خير از او صادر نمی شود .پس فقط کافی است با اين “خير مطلق” رابطه ای
عاشقانه بر اساس تسليم بر قرار کرد .چه اگر چنين شود ،کار تمام است و بی شک سالک از بهترين ها
برخوردار شده است … حال در بافت آيه ،که در واقع بيش از هشت کلمه نيست ،دقت کن؛ با “رب”،
آغاز کرده و با “فقير” به پايان برده“ ،خير” را کنار “فقير” نشانده ،مقصد “نزول” را بر خودش هدف
گرفته“ ،خير” را نکره آورده تا محدود و معين نباشد و هر چيزی را شامل شود ،از فعل “انزلت” استفاده
…کرده ،او را باال و خود را پايين ديده ،و با اين فعل ،خير را “دفعة” نشانه رفته،
و اينچنين است که بالفاصله در آيه ی بعد گره از تنهايی و سرگردانی اش آن هم به بهترين وجه گشوده
سالک تسليم و هوشمند ،دعايش اينگونه است .آن را ذکر خود قرار ده
ِ .می شود … ای دوست ،يک
همه مخلوقات خدا هستند ،اما همه بندگان خدا نيستند .اين دو با هم فرق دارند .لفظ “عباد هللا” که در هفت
جای قرآن آمده است ،اشاره به افراد خاصی است .هر کسی را شامل نمی شود ،چه هر کسی بنده ی خدا
نيست .بسياری بنده ی دنيايند ،بنده ی نفس خويش اند ،بنده ی زر و زور و تزوير اند … موسی(ع)
ی ِعباد هللاِ” (
هنگامی که سراغ فرعونيان می رود فقط خواهان “عباد هللا” است ،نه کس ديگر! “ان ادُّوا اِل َّ
بندگان خدا را به من تحويل دهيد)! حال برای اينکه بدانی “عباد هللا” ،کيانند ،بهترين شرح را امام
سل ِمی(۲۲۱ص) برايتان ترجمه و نقل صادق(ع) فرموده اند که آن را از “حقائق التفسير” ابو عبدالرحمن ُ
:می کنم
عباد هللا” ،سه گونه اند :يکی بنده ای که با خداست .يکی بنده ای که با نور اوست .و يکی بنده ای که “
با ذکر اوست .اما آنکه با خداست از مشتاقين است و اين درجه ی مصطفی (ص) و انبياء (ع) است .اما
آنکه با نور خداست ،همان اهل ايمان اند که بر نور پروردگار خويش اند .و اما آنکه با ذکر خدای تعالی
ِکر هللاِ تطمئِ ُّن القُلُ ُ
وب ”.است ،از عارفان است“ ،اال بِذ ِ
امتحانات الهی برای سالکان يک نعمت بزرگ و سکوی پرتاب به دگر سوی اند .کل زندگی خود يک
آزمايش است اما خداوند در اين آيه به يک يا دوبار آن در هر سال اشاره می کند .معلوم است که
امتحانات ديگر ُخرده امتحان اند و در واقع جهت آماده شدن برای گذر از اين يکی دو امتحان اصلی
وضع شده اند .هر سال در مفهوم الهی اش ،اشاره به يک دوره ی کامل است برای همين در اينجا کلمه
ی “عام” بکار رفته و نه “سنة” .اين نکته اشاره به دوازده مرحله انرژيايی دارد که حکما به آن دوزاده
برج يا ستاره گويند .هر کدام از اين برج ها حکايت خود را دارند همچنانکه هر ماه و فصلی حکايت
خود را دارد .گردش افالک در منظومه ،و نيز گردش منظومه به دور مرکز کهکشان ،در واقع توفانی
از انرژی های شناخته شده و ناشناخته اند .اين انرژی های توفنده ،بر روح و روان و حتی جسم آدميان،
دوره به دوره به فراخور حالشان تاثيرگذار و در مواقعی حتی آنها را به حاالت غريب می کشانند.
امروزه اين امری ثابت شده است و خرافات نيست .انرژی ،تاثيرگذار است .برای گذر از يک دوره ی
دوازده مرحله ای چرخشی ،به دوره ی بعد ،همواره يکی دو چالش ،يا به تعبيری ،شکاف انرژيايی پديد
می آيد ( برای آگاهی بيشتر به کتاب “کلمات بارانی” رجوع کنيد) .سالکی که اين نکته را بداند ،با صبر
و متانت و توکل ،تعادلش را حفظ کرده و به نيکی از اين امتحانات يا شکاف ها عبور می کند .اين
امتحانات ميتوانند در جلوه ی بيماری ،خسارت ،سختی و تنگنا ،تحمل ُخرده ستمگران ،و حتی بالعکس،
ميتوانند در وجهه راحتی ،شهوت ،ثروت ،و يا قدرت رخ بنمايند .مهم اين است که سالک از اين
امتحانات به خوبی بگذرد و اسيرشان نشود .ظاهر خوب يا بد آنها فرقی نمی کنند .او بايد ظرفيت خود را
نشان دهد ،آگاهی خود را بر گيرد ،و در هر دوره آستانه تحمل خود را باال برد .چنين لطيف شدنی،
چنين خلوصی ،به واقع سرمايه ی او برای ورود به دور دوازده مرحله ای بعدی است .اگر سالکی موفق
به گذر از اين امتحانات نشود ،در همان مرحله مانده و تا اين دوره پابرجاست ،امتحانات نيز مرتبا در
همان سطح ،برای او تکرار می شوند .زيرا تا آگاهی اش را از آنها بر نگيرد ،رهايش نمی کنند .اين
روند چونان ديدن خوابی است که به دفعات تکرار شده است .برخی هستند که يک خواب را به تکرار
می بينند و از آن خالص نمی شوند .و آن به اين دليل است که درس آن را نمی گيرند .زيرا هر گاه
چيزی فهميده شود بدون شک عبور از آن قطعی است .ای دوست ،آنچه که آدمی برای گذر از مراحل
عديده ی حيات نياز دارد“ ،آگاهی” است .پس در هر ماجرايی ،آگاهی ات را بر گير و بگذر .بدان ،برای
روح بزرگ تو ،هيچ مرحله ای ارزش ماندن و جاخوش کردن ندارد .هر چند که از منظری باطنی ،کل
برک اِال ِبلله” (صبر کن! هر چند صبر تو جز به
اين دوره خود رو به اتمام است“ .و اص ِبر و ما ص ُ
توفيق الهی نخواهد بود!)
علی االسف بسياری از اين آيه شريفه ،تنها فتح دنيوی و کشور گشايی و سلطه بر اين و آن را می فهمند.
بقول قرآن؛ “ذ ِلک مبلغُ ُهم ِمن ال ِع ِلم” (فهم شان همين قدر است)! آيا مغز آيه به چنين چيزهايی اشاره
دارد؟! آيا برای روح بزرگ پيامبر(ص) ،چنين چيزهايی مهم است؟! آيا خداوند ،دنياطلبی و دنياخوری
را نشانه رفته است؟! يک سالک فهيم می داند که اينطور نيست ،زيرا اينگونه برداشت ها صراحتا بر
خالف انبوه آيات و احاديثی است که ترک دنيا و مذمت آن را نشانه رفته اند .ای دوست ،مهمترين و
نفس خود را فاتح است .و آنکه فاتح نفس خويش شود، بزرگترين فتح ،فتح خويش است .پيامبر(ص)ِ ،
ت عال ِم وجود است .و اين فتح“ ،مبين” است ،دقت کن! سخن از روشنگری است ،سخن فاتح تمامی طبقا ِ
از نور و فهم و درايت است .سخن از رسيدن به الوهيت خويش است .سخن از اشراق و وصل است.
يک سالک اين سوره را با جان و دل سلوک ميکند و عامل می شود تا به فتح خويش نائل گردد .تا
ت
سرزمين های ناشناخته ی نفس خويش را فاتح گردد .تا از زير سلطه ی خواهش ها و آرزوها و تعلقا ِ
اسارت بار بدر آيد .تا به تمامی ،خودش شود ،همانگونه که خدايش آفريد .و اين فتح دنيا و آخرت است
اما نه از بيرون ،که از درون! و اين يعنی اوج رهايی از همه ی جذابيت های دنيا و آخرت! ای دوست
!”سالکم ،بشنو“ ،جايی جز خودت برای فتح کردن وجود ندارد
روح خدا ،همه جا هست ،اما بر هر کس و هر چيز دميده نشده است ،و نکته همين است .از ميان اين
همه مخلوقات ،اين انسان است که روح الهی بر او دميده شده و دقيقا تمام ارزشش به همين دميدن است.
مابقی مشترکاتی است که ديگران هم از آن برخوردار اند .اين نف ِس “حی قيوم” است که سالکان را به
سير وا ميدارد و به حيات طيبه می کشاند .در اين روح ،در اين نف ِس زنده و زندگی بخش خداوند ،دانه
ای نورانی است که همه ی “اسماء” از آن سر برون می زنند .و اين نور ،در روح مستتر است .گويی مه
واصل کارستان می شود .مراقبه ی اصيل تو را لحظه يی غليظ آن را پوشانده است .با وصل به آن ،کار ِ
به لحظه به اين نور درون نزديکتر می کند .با اين همه باز همه ی انسانها از اين “روح نورانی” يکسان
برخوردار نيستند .چه برخی را خودش دميده است ،که به صيغه ی مفرد از آن خبر می دهد؛ “و نفختُ ”
(دميدم) ،و اينان اولياء اند و اهل هللا! و برخی را جمعی از “اسماء” دميده اند که به صيغه ی جمع نيز از
.آن خبر می دهد؛ “و نفخنا” (دميديم)
نازير“ 63-
”و جعل ِمن ُه ُم ال ِقردة و الخ ِ
)و از آنان بوزينگان و خوکان پديد آورد(
سالک فهيم که مشاهده را آموخته و آيات را نوش کرده ،ميداند که “مسخ” واقعيت دارد .آن خرافه ِ يک
نيست ،تشبيه و استعاره هم نيست ،امری واقعی است .هر کس در اين دنيا نفسش بر عقلش چيره شود ،به
رتبه ی حيوانيت سقوط خواهد کرد “اِال من ر ِحم هللاُ” .اين بدان معنی است که هستی اسرافکار نيست و از
جانمايه ی کسی که لياقت انسان بودن را نداشته ،چيزهای ديگری می سازد که لياقتش را دارد .و اين
نکته ،نه خالف عقل است و نه خالف مشاهده ی اهل بصيرت .و در عين حال کامال منطقی است که
روزی صورت ظاهری هر کس شبيه خصلت های باطنی اش گردد .زيرا ظاهر ،نمادی است که از باطن
تبعيت می کند .هر جا باطن رفت ،ظاهر نيز شکلی متناسب با آن خواهد يافت .در حديثی نبوی (ص)
س ُن ِعندها ال ِقردة ُ و
صورةِ ِِ تح ُ
اس علی ُ
عض الن ِ حتی به بدتر از اين نيز اشاره شده است“ :يح ُ
ش ُر ب ُ
ير” (برخی از مردمان به صورتهايی محشور می شوند که حيواناتی همچون ميمون و خوک از آن ناز ُ
الخ ِ
صورتها زيباترند!) .برخی از اينان در برزخ مسخ می شوند و برخی ديگرشان بالفاصله و در همين
.جهان
در کافی روايتی از امام صادق(ع) به نقل از پدرشان(ع) آمده ،که بخشی از آن را که در رابطه با يکی
.از خلفای بنی اميه است عينا برايتان نقل ميکنم
ايشان فرمودند“ :هنگامی که مرگ عبدالملک فرا رسيد به صورت وزغی مسخ شد و از نزد آنان که پيش
او بودند بگريخت .آنان که نزد او بودند فرزندانش بودند ،و چون او را از دست دادند بر آنها گران آمد و
ندانستند چه کنند ،و سر انجام بر آن شدند تنه درخت خرمايی را بياورند و آن را به شکل مردی در
آورند .آنها همين کار را کردند و به آن مجسمه چوبی ،زره ای آهنی پوشاندند و در کفنش پيچيدند ،و هيچ
”.کس از آن آگاهی نيافت مگر من ،و فرزندانش
اين جمله ی آسمان و زمين ،در جواب به خواست خداوند است آنگاه که آنها را فرا می خواند .پس معلوم
است که زنده اند ،زيرا آنکه پاسخ می دهد ،زنده است .چه اين فرايند زنده است که می تواند زنده پروری
.کند
زندگی
ِ نفس خود زندگی نمی کنند .آنها بستر
ميدانی چرا آسمان و زمين ،پايدارند؟! زيرا آنها برای ِ
ديگران شده اند .آن که برای نفس خود زندگی کند ،خواهد مرد .و آن که در خدمت “کل” باشد ،همواره
در هر مرحله از حيات ،زنده است .اين است راز ماندگاری! آسمان و زمين در “تسليم” خانه گرفته اند.
.آنها چيزی نمی خواهند جز آنچه که خالقشان خواسته است .و اين همان کنش در “بی کنشی” است
نفس انسان هست که منافق است .با نفاق خو گرفته و برخوردار از نيروهای خويش است.
بخشی از ِ
زبانش نرم و ظاهر الصالح است اما ايمانش کذب است .اين نيروها سراغ انسان می آيند تا تسخيرش
کنند .گاه در سرت حرف می زنند و گاه احساست را در اختيار می گيرند .همه درجه ای از اين نفاق را
دارند .اينطور نيست که فکر کنی منافق کس ديگری است و ما پاک از نقاق ايم .جهان امروز مملو از
نفاق و دو رويی است .جز قليلی که اولياء خدايند ،به جرأت می توان گفت که هيچ کس به تمامی خودش
نيست .به انحاء مختلف بازی در می آورند .زيرا تا وقتی منيت هست ،نفاق هم هست .تا وقتی قدرت
طلبی و سلطه هست نفاق هم هست .نفس پليد به هر قيمت که شده می خواهد خود را با داشته های
موهومش محفوظ بدارد ،پس ابايی ندارد که با ايمان نيز بازی کند و خدا و دين را خرج مطامع خود کند.
چنين کسی از اعتقادات متعارف زمان خودش ،سپر می سازد .فرقی نمی کند کجای جهان است و پيرو
کدام دين و فرهنگ ،اين کار اوست .او بايد سوراخ امنی برای پنهان شدن داشته باشد .اتفاقا معنای اول
نفاق ،همان سوراخ کندن و پنهان شدن است! ای دوست ،بيماری نفاق ،بيماری عصر حاضر است .در
شيطان نفس در لباس
ِ جهان امروز ،کفر ،بيماری اول نيست ،نفاق اولين و خطرناکترين بيماری است .چه
.نفاق ،کارآمدتر است تا در لباس کفر
مبارزه ی يک سالک ،با نفاق خودش است .او می داند که برای ادامه ی سلوکش ،بايد اين نفاق درونی
سک الَّتی بين جنبيک” (دشمن ترين
را از ميان بر دارد .چه بقول پيامبر (ص)؛ “اعدی عد ُِوک نف ُ
دشمنانت ،نفسی است که بين دو پهلوی توست!) و اين سخت ترين قسمت سلوک است .جهاد اکبر است.
در اين مرحله او همواره بايد حق را بگويد و لو عليه خودش باشد ،و لو پی در پی ضرر دهد .گاه در اين
راه آنقدر بايد ضرر و تاوان بدهد تا نفاق نهادينه شده در وجودش ،به کل زايل شود .اين يک جراحی
سخت است .و اگر لطف خدا شامل شود ،سالک به سالمت گذر خواهد کرد .و خواهد ديد که برای
رسيدن به يک زندگی زيبا و پر خير و برکت ،هيچ نيازی به دو رويی و ُحقه بازی نيست و اين اخالص
.است که حرف اول و آخر را می زند
کونُوا کالَّذِين ن ُ
سوا هللا فانسا ُهم انفُس ُهم 66- و ال ت ُ
)!مثل کسانی نباشيد که خدا را فراموش کردند و خدا نيز خوديتشان را به فراموشی سپرد(
عجب آيه ی زيبا و پر مغزی است! همه چيز را در چند کلمه گفته است .ای دوست ،فراموشی خداوند ،به
ت خودت منجر می شود .زيرا تو و خدا ،از يک “فطرت” ايد“ .فِطرت هللاِ الَّتِی فطرفراموشی خودي ِ
ِ
الناس عليها” .تو نمی توانی از منشأ خودت جدا باشی ،و نيستی .ياد خداوند با ياد خودت گره خورده
است ،شناخت او با شناخت تو پيوند دارد .چگونه خدايی را که از رگ گردن به تو نزديکتر است جدا می
پنداری؟! فراموش کردن خداوند ،يک خواب مسموم است ،مرگ سياه است ،تيشه به ريشه خود زدن
است .آخر چگونه ميشود “کل کامل” را فراموش کرد و برخوردار شد؟! بيدار شد؟! و جست؟! تو تنها با
.اوست که هويتی حقيقی می يابی .بدون “او” ،هر هويت ديگری توهم است
اين آيه خود يک هدايت تمام است .قُرب ،با سجده پيوند دارد .نزديک شدن ،مقرب گشتن ،نتيجه ی به
خاک افتادن است .چون نفس به خاک افتد ،قلب عروج می کند و روح به پرواز در می آيد .و اين
ساجد” .متکبران کجا ب ما ي ُک ُ
ون العبدُ ِمن ربِ ِه و ُهو ِ نزديکترين حالت بنده به رب خويش است “اقر ُ
ميدانند که سجده چيست و بر روح و جان آدمی چه ها می کند! ای دوست ،وقتی هفت نقطه از کالبدت به
خاک می افتد ،يک مدار انرژيايی لطيف با زمين بر قرار می گردد ،يک جريان تصفيه کننده و تلطيف
کننده که بسيار کارآمد ،آرامبخش و انرژی زاست .اين مدار انرژيايی از پيشانی که جايگاه خودآگاهی
توست ،شروع ،و در سيری دورانی از پنجه های پاهايت دوباره به گردش در می آيند .زمين منبع انرژی
است و سجده خود يک مراقبه ی تمام برای کسب انرژی لطيف .تا آنجا که دانسته ام سجده به اين شکلی
که پيامبر (ص) تعليم داده اند ،در هيچ کدام از اديان و مکاتب پيشين وجود نداشته است .اين شکل خاص
از مراقبه ،خاص قرآن است .پس اگر اهل سجده ای ،به خودت لطف کن و به زمين نک نزن ،آرام به
سجده رو و لحظاتی در همان حال بمان ،و گردش انرژی لطيف را با تمام وجودت حس کن .وقتی تو
وضعی معکوس،ِ اثر
متواضعانه پايين بيايی ،روح قدرتمندانه بسوی الوهيت خويش اوج می گيرد .اين ِ
هنر سجده است .سجده ،نماد تسليم محض و تقديم وجود است و دقيقا از اين روست که از لطيف ترين
.انرژی ها برخوردار می شود
رض 69-
داود اِنا جعلناک خ ِليفة فِی اال ِ
”يا ُ
)!ای داوود! ما تو را جانشينی بر زمين قرار داديم(
دقت کن! ببين خدا که را خليفه می کند! داوود ،به معنای محبوب است“ .داو” “ود” است“ ،مداوا کننده” با
“محبت” است .اهل حال است .آوازه خوانی با صدايی زيبا و الهی است .نوازنده ی بربط است .سرشار
از عشق است .زيبايی شناس است .دل انگيزترين نيايش ها از آن اوست .طبيعت را می شناسد ،آنچنان
که کوهها و پرندگان با او هم آواز می شوند … خداوند اينچنين کسی را خليفه ی خود می کند ،نه يک
آدم عصبی و قلدر و پر از خشونت را .نه کسی چون “جالوت” و “بخت النصر” را .نکته را درياب.
خدای ما يک خدای با حال و زيباست که زيبايی را دوست دارد .اهل عشق و محبت است .اهل بخشش و
.مغفرت است .رحمن و رحيم است .و جانشين او ،کسی شبيه خود اوست .و جز اين نمی تواند باشد
ببين خدا چه زيبا و عاشقانه سخن می گويد؛ “تو را برای خودم ساخته ام”! از ميان اين همه خالئق ،تو را
آن تعلقات نيستی ،از
آن رنگ و لعاب نيستی ،از ِ آن کس ديگری نيستی ،از ِ برای خودم ساخته ام .تو از ِ
آن منی و تو را برای خودم ساخته ام! گاهآن خواستن ها و داشتن ها نيستی ،از ِ آن اينجا و آنجا نيستی ،از ِ
ِ
در اين آيه غرق می شوم ،دوست دارم آن را مرتب ذکر کنم ،تا او نيز مرتب در گوشم زمزمه کند؛ “تو
آن کی ام! تا بنده ی اين و آن نگردم ،تا مقهور
را برای خودم ساخته ام”! تا همواره به ياد داشته باشم از ِ
قدرت ها نشوم ،تا تسليم وسوسه ها نگردم و به اسارت دنيا نروم .ای دوست ،اين آيه ی آزادی است.
آن ديگران و انديشه هاشان نيستی و از اسارت شان رها آن “مطلق اليتناهی” باشی ،يعنی از ِ وقتی از ِ
.شده ای .و اين آزادی ،اوج بندگی است
”قُل“ 71-
)!بگو(
در قرآن ،کلمه ی “قُل” (بگو) ،با هر گفتن ديگری فرق دارد .پشت اين گفتن“ ،اِذن الهی” است .و “اِذن”،
انرژی سازنده .با اين گفتن ،آگاهی رها می شود ،انديشه ،از درون به بيرون می
ِ يعنی باز بودن جريان
جهد .و چون با اِذن است و سرشار از انرژی است ،پس سازنده ی چيزهاست .اين همان رون ِد آگاهی به
انرژی ،و انرژی به ماده است .و اينگونه است که با “کلمه” ،پديده ها شکل می گيرند و به ظهور می
رسند .هر انديشه ،تجسم خود را دارد .و بهترين تجسم ها ،آن است که برخوردار از پشتوانه ی الهی
باشد ،هماهنگ باشد ،روح داشته باشد .همواره به “قُل” هايی که در قرآن آمده دقت کن ،که آن کار را
برای سالکان راحت کرده است“ .قُل” ،از “قاف” به “الم” آمدن است .از اوج به ظهور رسيدن است .از
باطن به ظاهر سير کردن است .و چون “واو” ميان آن محذوف است بر سرعت آن افزوده است“ .قُل”،
وقتی گفته شود ،وقتی گفتنی را ظهور می بخشد“ ،قول” می شود“ .واو” محذوف آن بر می گردد .و اين
کلمه ی به ظهور رسيده“ ،زنده” و “تاثيرگذار” است .و چون با اذن است مسئوليتی متوجه گوينده ی آن
نيست .اما چنانچه “قول” ،بی اِذن باشد ،مخرب است و در هستی قابل پيگيری است ،قابل مؤاخذه است.
به تعبيری ديگر“ ،کارما” دارد .زيرا تا وقتی چيزی را نگفته ای“ ،سر” است و چون آن را بگويی
“عيان” می شود و “عيان شده” وبال گردن “عيان کننده” است .بسياری را که گرفتار می بينی ،به واقع با
سخنان خودشان گرفتار شده اند .کلمه شان آنها را به اسارت برده ،و زندگيشان را پيچيده کرده است .لذا
.يک سالک همواره مراقب کلماتش هست و هر “قولی” را بر زبان نمی راند
قرآن کريم ،قصه ی آدم را در هفت سوره مختلف ،هفت بار تکرار کرده است .درون مايه ی قصه ها
يکی است اما تفاوت های قابل توجه ای در نحوه ی پرداخت حکايات به چشم می خورد .مثال در سوره
بقره ،در ابتدای خلقت آدم ،فقط از او سخن می گويد؛ ” ميخواهم در زمين جانشينی بگمارم” .در سوره ی
اعراف ،ابتدا سخن از خلقت جمعی به ميان می آورد سپس از آدم می گويد؛ “شما را خلق کرديم و
صورتگری کرديم سپس به فرشتگان گفتيم بر آدم سجده کنيد”! و يا در سوره ِحجر می فرمايد ” :من
بشری را از گل تيره و بدبو خواهم آفريد” .در سوره ص می فرمايد؛ “من بشری را از ِگل خواهم آفريد”.
و ِگل قبل از سفال و لجن بد بوست .و يا در سوره بقره پس از خوردن ميوه ی ممنوعه ،به جمعی می
فرمايد؛ “اِه ِب ُ
طوا” (از بهشت بيرون رويد) ،اما در سوره طه ،فقط به دو نفر می فرمايد؛ “اِهبطا” (شما دو
…نفر از بهشت بيرون رويد) .و نکاتی ديگر که در بيان ساختاری اين هفت حکايت قابل تعمق اند
حال سؤال اين است؛ آيا ممکن است بر خالف تصور متعارف که فقط قائل به وجود يک آدم است ،دوره
ت قرآن مربوط به هفت دوره مختلف از حيات به دوره هر بار آدمی خلق شده باشد؟! و اين هفت حکاي ِ
باشد؟! آيا اين جهان وسيع در دوره های قبض و بسط اش ،آدمهای ديگری نداشته است؟! آدم هايی که هر
کدام به نوعی از نسخه ی اصلی ،نسخه برداری شده اند؟! آيا سخن از خلقت بشر ،انسان ،آدم ،انس،
!ناس ،اناس ،انام و … همه اشاره به يک نوع موجود خاص است؟
آنگاه که ذهن بشری متوقف شود و اراده در اختيار خدا قرار گيرد ،فاعل ماجرا هموست .اوست که از
طريق تو عمل می کند .انسانی که در برابر خداوند خاموش می شود ،تسليم می گردد ،امر خود را بدو
تفويض می کند ،از آن پس عمل کننده ،نيروی الهی است .و اين عمل ناب است .به هدف می خورد“ .بی
عمل ِی” نفس تو“ ،عمل الهی” را موجب می شود .و عمل الهی ،عمل کامل است .بدون کارماست .اساتيد
بزرگ سالها تالش می کنند که چنين تير انداختنی را به سالکان تعليم دهند .برای ياد گرفتن چنين تير
انداختنی ابتدا بايد خاموشی را بياموزی .سکوت همه جانبه را .آنگاه که گفتگوهای درونی ات قطع شوند،
ذهن و قلبت آرام گيرند ،دست تو و زه کمان در اختيار خداست .و اوست که می داند چه وقت و چگونه
آن را رها کند ،و رها می کند .در اين انداختن ،نه مسافت مهم است ،نه کوچکی هدف .آنچه مهم است،
.نبود توست
درکه ی توست .ميخواهی قلبت ت قلب ،هدايت مقر فرماندهی وجود توست ،هدايت مرکز قوای ُم ِ هداي ِ
هدايت يابد ،چشم دلت به نور حقيقت روشن شود ،راهش ايمان به خداست و جز اين راهی نيست .زيرا
خدا ،خود “نور حيات و آگاهی” است .و هدايت فقط به واسطه ی اين نور ميسر است“ .ا َِّن ُهدی هللاِ ُهو
ال ُهدی” ( هدايت واقعی ،هدايت خداوند است) .حتی به پيامبر(ص) می فرمايد؛ “اِنَّک ال تهدِی من احببت
و ل ِک َّن هللا يهدِی من يشا ُء و ُهو اعل ُم بِال ُمهتدِين” ( اينطور نيست که تو هر که را دوست داشته باشی هدايت
کنی ،بلکه اين خداست که هر که را بخواهد هدايت می کند زيرا او به ره يافتگان آگاه تر است!) .و اين
اشاره به هدايتی خاص و ويژه نيز دارد .حکايت “نوری” است که عطا می گردد ،چه خود می فرمايد؛
“جعلناهُ نُورا نهدِی بِ ِه من نشا ُء ِمن ِعبادِنا” (و آن را نوری قرار داديم که به واسطه ی آن هر کدام از
بندگان مان را که بخواهيم هدايت می کنيم!) ای دوست ،هر هدايتی جز هدايت الهی ،انحراف است،
بيراهه است ،شوخی شيطان است .و بدان تمام انبياء و اولياء الهی (ع) که ُمجری هدايت اند ،مجرای
.هدايت اند .و در واقع اين نور خداست که از طريقشان عمل می کند
شايد بسياری بگويند؛ چه عهدی؟! ما که يادمان نمی آيد عهدی با خدا بسته باشيم! اما حقيقت آن است که
بسته ايم ،و چنان بسته ايم که تار و پود وجودمان از آن شکل گرفته است .ای دوست ،فطرت الهی تو،
همان عهد ديرين تو با خداست .تو را از فطرت خويش داده است تا خداگونه عمل کنی .پس آنگاه که بر
اساس سرشت خداداده ات عمل کنی ،به عهدت وفا کرده ای .و اين مستلزم آن است که هويت های کاذب
را کنار بزنی ،خو ِد حقيقی ات را بيابی ،تا فطرت الهی ات را به ظهور رسانی .بدان که هر عهد ديگری
ريشه از اين عهد گرفته است .پس به فطرتت واقف شو و آن را به ظهور برسان .پيامبر (ص) ،فطرتش
قرآنی بود و همان را به ظهور رساند .تو فطرتت چيست ،چه دانه ای در وجودت کاشته اند ،همان را به
.ظهور رسان .اين تمام داستان است صريح و روشن
المؤمنِين انفُس ُهم و اموال ُهم“ 76-
ِ ”ا َِّن هللا اشتری ِمن
)!خداوند از اهل ايمان ،جان و مال شان را خريدار است(
اگر عاشق نيستی و نمی توانی چون عاشقان بی هيچ توقعی وجودت را تقديم حق کنی ،الاقل تاجر خوبی
باش ،چه خريداری بزرگ بر در ايستاده است .او هر آنچه را که خود به تو داده می خرد .آن هم با سود
زياد .عجب خالق کريم و بزرگواری! هم جان از اوست و هم مال ،با اين حال خريدار جان و مال خويش
است .اين نحو سخن گفتن ،نشان از آن دارد که او عاشق بندگانش است .او می خواهد به هر بهانه ای که
”.شده آنها را از خطرها محفوظ و از بهترين ها برخوردار کند .اين است “ارحم الراحمين
روزی دوست سالکی که چندی ذهنش در گير موجودات غيرارگانيک شده بود سراغم آمد .خوف آن
داشت ،نکند اسير و دربند شود و يا در اين مرحله از سلوکش چيزی را از کف بدهد که نبايد .به او گفتم؛
اين آيه ای است که اگر سالکی آن را خوب فهم کند ،ترس از غير ،کال از وجودش زايل خواهد شد.
وحشت تو بدان سبب است که هنوز به اين آيه عمل نکرده ای و خود را به خداوند نفروخته ای! برای
ترس از دست دادن ها در وجودت هست .آنکه خود را به تمامی به خدا فروخته همين است که هنوز ِ
باشد ،آنکه مال خدا شده باشد ،بی ترس می شود زيرا دگر چيزی ندارد که ترس از دست دادنش را داشته
باشد .او همه چيزش را فروخته است .و اين خداست که بايد از مملوکاتش محافظت کند ،و می کند .هم
اکنون خود و تمام متعلقاتت را به خداوند بفروش ،خودت را راحت کن ،سبک کن ،و آنگاه در امنيت
کامل از هر عالمی گذر کن .احدی نمی تواند به “مال هللا” دست درازی کند ،زيرا تاوان سنگينی دارد و
نيروهای هر عالمی اين نکته را می دانند .موجوداتی که در طبقات زير ذهنی بسر می برند ،بدنبال شکار
بی صاحب اند ،زيرا خوب می دانند که دست درازی به “مال هللا” ،بسرعت قابل پيگيری است و عقوبت
هر بندگی رب العالمين بر او ميخورد .و آن موجودات،سنگين دارد .آن که خود را به خداوند بفروشدُ ،م ِ
هر پادشاه را می شناسند و نسبت به پيک او جسارت نمی کنند .سالک پيک اوست ،امانت دار اوست. ُم ِ
اين نکته که گفتم تنها يکی از برکات خفيه اين آيه است .پس معطل نکن ،تا دير نشده ،هم خودت و هم
متعلقاتت را به خداوند بفروش ،خود را خلع يد کن ،ذهنت را آزاد کن و اندک انرژی ات را تکه پاره
نکن .با نيتی فی الحال بفروش به “يگانه” ،که اين برايت معامله ای سراسر سودآور است .و يادت باشد
وقتی همه چيزت را به خداوند بفروشی ،از آن پس دگر مالک نيستی ،و نمی توانی چون گذشته تصرف
نفسانی داشته باشی .در اين کيفيت ،تو تنها يک کارگزار ساده برای خدا خواهی بود .يک پخش کننده ی
.بی منت .اگر چه از منظر دنيوی هنوز مالک جلوه کنی
مسيح (ع)“ ،انداختن” را پيشه کرد و زنده به آسمان عروج کرد “رفعهُ هللاُ اِلي ِه” .قارون “اندوختن” را
دار ِه االرض” .ای دوست ،فرق انداختن تا پيشه کرد و زنده به قعر زمين فرو رفت “فخسفنا ِب ِه و ِب ِ
.اندوختن ،از زمين تا آسمان است
”و قو ِل ِهم اِنا قتلنا الم ِسيح ِعيسی اِبن مريم رسول هللاِ و ما قتلُوهُ و ما صلبُوهُ و ل ِکن ُ
شبِه ل ُهم“ 78-
و نيز بدان سبب که گفتند؛ ما “مسيح” عيسی پسر مريم پيامبر خدا را کشتيم .حال آنکه آنان مسيح را (
)!نکشتند و بر صليب نکشيدند .بلکه امر بر آنها مشتبه شد
فرق است بين اسم مسيح با اسم عيسی .بايد به اين تفاوت دقت کرد .مسيح ،آن روحِ مسح کننده است که
مملو از روح القدس است .و عيسی اسم کالبدی است که در اختيار آن روح است .مسيح را نمی توان
کشت و يا به صليب کشيد .مگر آن روح عظيم ،کشته شدنی يا به صليب کشيدنی است؟! پس قرآن دقيقا
درست می گويد .اما کالبد را ميتوان به صليب کشيد ،و از اين منظر اناجيل هم درست می گويند و
اختالفی ماهوی نيست .اگر به آيه شريفه دقت کنی ،ابتدا اسم مسيح آمده است و بعد عيسی که “عطف
بيان” است .اين يعنی ضمير “ه” در جمله “و ما قتلُوهُ و ما صلبُوهُ” به مسيح بر می گردد زيرا آيه با آن
آغاز گشته ،و نه با کلمه ی عيسی که اسم کالبد مسيح است و در اينجا اسم دوم است .ای دوست بدان ،در
علم معانی ،گفتن “مسيح عيسی” با گفتن “عيسی مسيح” متفاوت است و هر کدام به بار معنايی خود اشاره
دارند .در اولی به روح آن کالبد اشاره می کنی ،و در دومی به کالبد آن روح! نکته ديگر آنکه؛ هم اسالم
و هم مسيحيت به زنده بودن او اذعان دارند .و همين “زنده بودن” کافيست .پس شايسته نيست که به
.اختالف در برداشت ها دامن زد و چون اصحاب ذهن به بحث های ناکارآمد و نامفيد پرداخت
روح” ،در جوار “بدن” قرار می گيرد تا “نفس” آدمی را بسازد .زيرا برای بازگشت به قلمرو حقيقی “
اش بدان نيازمند است .اين “نفس” که ميگويم بسيار مهم و حياتی است .و در روند همين زندگی ساخته و
پرداخته می گردد .جسمانيةُ ال ُحدوث است و روحانيةُ البقاء .به واقع ،عال ِم واسط است و “خوديت تو” را
شکل می دهد .چه تو در هر عالمی که باشی با آن شناخته می شوی .روح هنگامی که سير نزولی می
وحی” .اما هنگام عروج ب نفخه سوار است “نفختُ فِي ِه ِمن ُر ِ
کند تا بدين جهان ثقيل و مادی برسد ،بر مرک ِ
ب نفس سوار است .پس تالش می کند تا وقتی در اين دنياست ،نفسی نيکو چون بُراق و بازگشت ،بر مرک ِ
دار عمل است ،مرکبی “رام و تسليم” بسازد ،عروج برای خود بسازد .اگر روح آدمی نتواند در اينجا که ِ
خود را به مخاطره انداخته است .و چنانچه موفق شود ،مراد از اين زندگی و اين هبوط و عروج ،حاصل
شده و ندای عاشقانه “يا ايتها النفس المطمئنه” به موقع تمام وجودش را فرا می گيرد .بدان که اين ندا ،اذن
.دخول به حوزه ی ُربُوبيت است
”کال بل ران علی قُلُوبِ ِهم ما کانُوا يک ِسبُون“ 80-
)!اين چنين نيست که پنداشته اند ،بلکه دستاوردشان حجاب قلبهاشان گشته است(
عجب آيه زيبا و صريحی! آب پاکی را يکجا بر دست کسانی می ريزد که به دستاوردشان مغرور گشته و
آن را نجات بخش پنداشته اند .اينطور نيست که پنداشته اند ،چه از منظر الهی ،حقيقت چيز ديگری است.
“رين” ،حجاب قلب است“ ،زنگاری” است که بر دل می نشيند .و اين چنين زنگاری خاص کسانی است
که خالی از ايمان به حقيقت اند .پس زدودن آن نيز جز با ايمان به “حقيقت محض” ميسر نيست .آنکه
خالی از اين ايمان است ،دستاوردش هر چه که باشد ،زنگار قلب اوست .چنين کسی خيال می کند که کار
نيک کرده است “و ُهم يحسبُون انَّ ُهم يُح ِسنُون ُ
صنعا” (آنها خيال می کنند که دستاوردشان نيک است)!
.اينان هر چه که بيشتر کسب کنند ،تا وقتی رام “حق” نباشند ،در تاريکی بيشتری فرو خواهند رفت
”و اِن ي ُِريدُوا ِخيانتک فقد خانُوا هللا ِمن قبل“ 81-
)!اگر قصد خيانت به تو کنند بدان که پيش از اين به خدا خيانت کرده اند(
واصل نيز در طول تاريخ زده اند .و اين خود نشانه اين اتهامی است که نه تنها به پيامبران که به سالکان ِ
ايست در سلوک! در سلوک ،مرحله ای است که ديگران تو را ديوانه خواهند خواند .و اين اتفاق افتادنی
است .نبايد بترسی ،نبايد شک کنی ،نبايد به عقب باز گردی ،زيرا آنگاه که از رنگ ديگران فارغ شوی،
آنگاه که باورهايشان را خردمندانه پشت سر بگذاری ،آنگاه که ديگر جهان را چون آنان نبينی و چون
آنان زندگی نکنی ،نتيجه اش همين است .تو از منظر آنان ديوانه ای بيش نخواهی بود .يک سالک حق،
واصل نمی شود. آماده است تا روزی از اين سخنان بارش کنند .زيرا سالک تا از اين مرحله گذر نکندِ ،
چه تا وقتی که برايت مهم است که ديگران در باره ی تو چه فکر می کنند و چه می گويند ،تا وقتی در
انديشه ی آنی که وجاهت دنيوی ات را نزد ديگران حفظ کنی ،تا وقتی نظر ديگران برايت مهم تر از
حقيقت است ،تو هنوز از پوسته ی منيت ات بيرون نيامده ای و از تاريکيها رهايی نيافته ای .ای دوست،
اتهام جنون ،خود يک نشانه ی نيک است .با اين اتهام می فهمی که مسير را درست آمده ای ،و از رنگ
ديگران فارغ گشته ای .زيرا حق ،به رنگ هيچ کس نيست و در قداست خويش آزاد و رهاست .و تو
سالک حقی .و بدان که سالکان راستين حق همواره با سه اتهام روبرو بوده اند؛ اتهام جنون (و يقُولُون اِنَّهُ
ِ
االرض) .و
ِ لمجنُون) ،اتهام ساحری (ا َِّن هذا ل ِ
ساحر ع ِليم) ،و اتهام فساد (ا تذ ُر ُموسی و قومهُ ِليُف ِسدُوا فِی
چون در راه حق استقامت کردند هر سه اين اتهامات به نفع شان تمام شد و ميراث بزرگ و نجات بخش
.خويش را بر زمين باقی گذاشتند
اين آيه به چه معنايی اشاره دارد؟! اگر فراموش کنيم که دگر نمی توانيم به ياد آوريم ،چون فراموش کرده
ايم! مفعو ِل فعل “ن ِسيت” چيست؟! ای دوست ،ياد رب آنگاه ياد است که تو غير او را فراموش کرده
باشی .ذکر رب وقتی ذکر است که تو از توجه به ديگران بريده باشی و جلوه گری های دنيا را پشت سر
انداخته باشی .تو وقتی رب يگانه ات را به ياد می آوری که تمام معبودان دروغين را از وجودت بيرون
انداخته باشی .وقتی همه ی اين موهومات به فراموشی سپرده شوند ،آنگاه است که ذکر رب ،تجلی يافته
و تمام وجودت را پُر می سازد .وای دوست ،در اين ذکر واحد ،تمام هستی نهفته است و چيزی گم
.نيست ،چه تمام حقايق در آن يکجا حضور دارند
و بدان که؛ برخی گويند که انسان از ريشه “اُنس” است ،چون انس می گيرد .و برخی گويند از “نسيان”
است چون فراموش می کند .و من گويم از هر دو نصيب دارد؛ زيرا يک سالک با “رب اش” ،انس می
گيرد و غير آن را فراموش می کند .و انسان ناسپاس بالعکس عمل می کند ،رب اش را فراموش می کند
.و با موهومات انس می گيرد
می پرسند آيا در قرآن به عشق انسانی اشاره شده است؟! چرا نشده باشد! مگر عشق يعقوب(ع) به
يوسف(ع) ،جز عشق انسانی است؟! مگر عشق مادر مريم ،به مريم (ع) جز عشق انسانی است؟! مگر
عشق زليخا به يوسف(ع) ،جز عشق انسانی است؟! منتها نکته اين است که اين عشق بايد به عشق “کل”
منجر شود ،که می شود .يعقوب ،به عظمت امر خدا پی می برد و چشمانش به حقيقت بيش از پيش باز و
بينا می شود .زيرا “روح هللا” را نشانه می رود .مادر مريم ،مريم را تقديم خدا می کند ،و با اين تقديم
است که در واقع او را به دست می آورد “فتقبَّلها ربُّها بِقبُو ِل ِِ حس ِن ِِ” .زيرا آنچه را که خدا از کسی
بپذيرد او يک برنده ی واقعی است .زليخا نيز قلب بيمارش شفا می يابد ،چه اقرار به اماره بودن نفس می
کند و با اين اقرار است که به نيکی از مرحله ی خواهش های نفسانی عبور می کند “و ما اُب ِر ُ
ئ نف ِسی ا َِّن
وء اِال ما ر ِحم ربی” .ای دوست ،عشق انسانی آنگاه که به “عشق کل” منجر شود ،آنگاه النَّفس المارة بِال ُّ
س ِ
که آن را نشانه رود ،نه تنها نيک است ،که مقدمه ای الزم و ضروری است .چه اگر انسانها به يکديگر
عشق نورزند ،کار جهان به پيش نمی رود .بدون شک ،عشق ورزيدن همان حکمت بزرگ خداوندی
است که شگفتيهای بسيار از آن مترتب می شود .در قصه ی يوسف(ع) ،وجهی باطنی است که همه ی
ماجراها در وجود آدمی اتفاق می افتند اما بدان که فهم همان وجه نيز از راه فهم ظاهر ميسر است .گفته
اند که کار عقل ،کشف آيات است و کار دل ،کشف صفات است و کار روح ،کشف ذات .کشف آيات،
عشق انسانی به بار می آورد و کشف صفات ،عشق را از آلودگی های ظاهر می زدايد و کشف ذات،
.عشق تو را به کل کامل نائل می کند
هر گاه احساس سنگينی کردی ،شروع به بخشش کن .چيزی را ببخش يا کسی را عفو کن .چه وقتی از
سنگينی طاقت فرسا از دلت زدوده می شود .امتحان کن .بدون ترديدِ چيزی دل بکنی و نيک بگذری ،آن
سنگينی و خفقان از قلبت برداشته می شود .ورود به حوزه ی شادابی ،با بخشش امکانپذير است“ .عفو”،
بخشش بال عوض است ،بی منت و بی آزار .برخی عفو را در اين آيه به مازاد مال ترجمه کرده اند ،اين
معنايی اندک است و “عفو” فراتر از اين تعبيرهاست“ .عفو” تمامی اليه های آگاهی و حيات آدمی را در
بر می گيرد .انفاق از نوع “عفو” ،بخشش بدون انتظار است .تو توقع بازگشت آن را نداری و خود را
طلبکار حس نمی کنی .چنين کيفيتی شبيه عشق ورزيدن است ،عشق می ورزی بی آنکه در انتظار
جوابش باشی .و دقيقا از اين روست که “عفو” آرامبخش و نشاط آور است“ .عفو” ،جريان زندگی است.
بدان ،آنها که هميشه با نشاط و سبک روح اند ،بدون ترديد از جمله کسانی اند که اهل انفاق به شيوه
ی”عفو” اند .اينان براحتی دل می کنند و فراموش می کنند .و بالعکس ُممسکان را نظاره کن ،همواره در
برزخ ذهنی خويش گرفتار و چون کرم در ميان داشته هاشان مدفون اند .اينان حتی اگر قطره ای از
دستشان بچکد ،روز و شب در فکر آنند که بازگشت آن ،کی ،چگونه و چقدر خواهد بود .يک ممسک،
بيمار است ،سالم و متعادل نيست .او بيماری روانی است و با مفهوم جريان داشتن بيگانه است .چنان
زمخت و سنگين است که گويی سنگی بر سينه اش گذاشته اند و دستانش را غل و زنجير کرده اند .و اين
بيماری هيچ درمانی ندارد ،مگر آنکه از پوسته ی منيت و حماقت خويش بدر آيد و دل کندن را بياموزد.
که اين نيز به سادگی ميسر نيست مگر آنکه با مرگ يا جلوه ای از آن روبرو شود .ای دوست ،مهم
نيست که کم داری يا زياد ،چه داری يا نداری ،مهم نفس بخشش و دل کندن است .در هر فرصتی “عفو”
را تمرين کن ،کاری کن که دل کندن ،ملکه وجودت شود .عفو را عزيز و کارآمد بدان ،چه اسم “عفُو” که
خود از زيباترين اسماء خداست ريشه در آن دارد .و اطمينان داشته باش تو با “عفو” ،درمانده نخواهی
.شد .محال است آنکه به اين آيه عمل کند ،در بماند .او رو سوی غنی تر شدن دارد
ت“ 87-
ی ِمن الم ِي ِ ب و النَّوی ي ِ
ُخر ُج الح َّ ”ا َِّن هللا فا ِل ُق الح ِ
)!خداست که شکافنده ی دانه و هسته است و زنده را از مرده بيرون می کشد(
هسته ،پوسته ای سخت و ضخيم دارد .اين وجه تمايز اصلی هسته با دانه است .پوسته ی سخت بايد
بشکند تا مغز لطيف بيرون آيد و قابل استفاده شود .اين پوسته ی سخت چون “کفر” عمل می کند ،زيرا
کفر ،به معنای پوشاننده است .و از اين روست که در احاديث وارده ،هسته را به کافر تشبيه کرده اند و
دانه را به مؤمن .پس کافران از اين منظر همان قشرپرستان هستند که اجازه دسترسی به مغز هسته را
نمی دهند .آن را پوشانده اند ،نه خود می خورند و نه به ديگران می دهند .لذا “نوی” از “ناء” به مفهوم
بُعد و دور بودن و دور کردن نيز معنا می دهد .اين پوسته ،اين قشر سخت ،مطلقا بد نيست زيرا بی آنکه
بداند دوره ای از مغز ،محافظت می کند .و اين از خدمات پوسته ای است که چون کفر عمل می کند .اين
در علم باطن به آن معناست که گاه قرار است از بطن کافری که به مثابه ی “مرده” است ،مؤمنی که به
ت” .اين قشر ی ِمن الميِ ِ
ُخر ُج الح َّ
مثابه ی “زنده” است ،ظهور کند .يعنی نوری از ظلمت ،برون زند “ي ِ
مغز دانه هميشه باقی نمی ماند ،چه تقدير ازلی اين است که در پايان هر دوره که مغز سخت ،به دور ِ
ميرسد ،پوسته شکسته شود تا مغز دانه قابل استفاده گردد .برای همين است که آيه می فرمايد؛ “خداست
ت حقايق از که شکافنده ی دانه و هسته است!” اين روند مغز را از پوسته به در آوردن ،همچون درياف ِ
ظواهر است که ادامه ی حيات حقيقی بدان وابسته است .مغز خوران ،از آنجا که حيات و بالندگی ببار
می آورند ،نمی توانند پوست خور باشند .زيرا خداوند مزاجشان را برای اين کار نساخته است .پس
عام ِه” .در ُ
االنسان اِلی ط ِ همواره غذای خود را می طلبند .و هر کس بايد به طعام خويش بنگرد“ .فلين ُ
ظ ِر
کافی ج ۴حديثی از امام صادق(ع) در باب ظاهر و باطن قرآن وارد آمده ،که در اين باب قابل ذکر
ضوا تفث ُهم”
است .ايشان در جواب “ذريح محاربی” يکی از شاگردان خاص خود که از معنای آيه ی “ليق ُ
(آلودگی را از خود بزدايند) پرسيده بود؛ فرمودند؛ آن به معنای “لقا ُء االمام” (ديدار امام) است .و هنگامی
که شخص ديگری نزدشان آمد و از معنای همين آيه پرسيد ،فرمودند؛ به معنای آن است که موی شارب
ات را کوتاه کنی و ناخن ات را بگيری! شخص که از جواب قبلی امام به “ذريح محاربی” آگاه بود ،گفت:
اما “ذريح” از قول شما گفته است که آن به معنای “ديدار امام” است! امام صادق(ع) فرمودند؛ هم ذريح
راست گفته و هم تو راست می گويی! بدان که قرآن ظاهری و باطنی دارد ،و چه کسی ميتواند آن معانی
”!را که به “ذريح” گفتم تاب بياورد
ترس از مردم ،از خود بيگانگی می آورد .زندگی گير و بيماری زاست .ترس از اينکه مردم راجع به تو
چه فکر می کنند ،چه می گويند ،از اولين موانع وصل است .و يک سالک بايد آن را شجاعانه پشت سر
آن سياست بازان
گذارد ،تا خودش شود ،تا رنگ خود بگيرد و روی پای خود بايستد .ترس از مردم ،از ِ
و شيفتگان قدرت است .زيرا آنها به توجه مردمان نيازمندند و از اينکه تاييدشان کنند و مطيع شان باشند،
بهره های دنيوی می برند .يک سالک از اين ورطه ها گذشته است و جز از خالق متعال از کس ديگرش
ترس نيست .زيرا او برای خوشايند ديگران زندگی نمی کند ،او راه خود و سلوک خود را دارد .و دقيقا
از اين روست که اصيل ترين خدمتگزار خداوند در خدمت رسانی به مردم است .يک سالک آنگاه که از
وادی ترس از مردمان گذشته باشد ،در هر موقفی می تواند به راحتی و صادقانه با آنها روبرو شود ،و
حرفش را بزند و لو از تاييدشان بی بهره باشد .او در خدمت مردمان هست اما در خدمت دلخوش
سالک تسليم شده ،تابع حقيقت است و جز از “حق تعالی” که با
ِ کردنشان و فريب شان نيست .زيرا يک
.اوست ،خوفی ندارد .پس ديگران چه برايش هورا بکشند و چه تحقيرش کنند ،هر دو برايش يکسان است
رب” نيز خود بر “صراط مستقيم” است .او را در را ِه ديگر نمی توانی بيابی .و دقيقا از اين روست “
که ما را به صراط مستقيم دعوت می کند .و يادمان می دهد تا به دعا بخواهيم “اهدنا الصراط المستقيم”.
زيرا تنها در اين “راه” است که تو با نيکی او را مالقات خواهی کرد .و صراط ،راهی آن بيرون نيست،
هر راهی نيست ،صراط ،را ِه زنده را گويند ،راهی که نفس می زند .صراط ،وجود زنده ی “انسان کامل”
است .اوست که راه می نمايد و حق را متجلی می کند .چه اوست که تماما در اختيار رب است و راه شده
است .و انسان زنده ،راهنمای زنده و انرژی زنده می خواهد .و آن انسان کامل است ،و زمين هيچگاه از
او خالی نبوده است .چنين انسانی پخش کننده ی فيض الهی به همه ی مخلوقات خداست .رابطی اصيل و
کارآمد بين عالم مجرد و عالم ُمرکب است .و به بيان ُحکما ،واسطی ميان “عالم معقول” و “عالم
محسوس” است .اين انسان نورانی ،خود “راه” است و وصل به “حقيقت” از طريق اوست که ميسر می
الصرا ُ
ط ال ُمست ِقي ُم” ( منم صراط مستقيم) ،ما را صراحتا به شود .و بدان ،آن ندای علی(ع) که فرمود؛ “انا ِ
مفهومی زنده هدايت می کند .وقتی اين نکته بدانی و با ايمانی خالصانه ،هدايت به صراط مستقيم را طلب
کنی ،بدون ترديد آن را دريافت خواهی کرد و از مواهبش چه در غيب و چه در حضور بهره مند خواهی
شد ،و چه بسا تا زنده ای ،انسان کامل زنده را “لقاء” کنی .و بدان آن کس هدايت به صراط مستقيم شده
.است که رو سوی “انسان کامل” دارد و جز نيل به آن کيفيت ارضايش نمی کند
شجره” پيش از آنکه به معنای درخت باشد ،در معنای اصلی اش ،ريشه “مشاجره” است .و از آنجا به “
آن درخت گويند که درخت با آنکه يک تنه دارد ،شاخه هايش هر کدام چون شجره ای به خالف يکديگر
از هر سو به مسيری رفته اند .انسان نيز اصل شجره است .دارای وجودی واحد ،اما برخوردار از
اشجار مختلف يعنی وجوهی متضاد است .مشاجرات درونی که در وجود او بر قرار می شود ،به سبب
همين اشجار مختلفه يعنی همين وجوه بعضا متضاد است .خطرناکترين و سمی ترين اين اشجار ،ذهن
تاريک انديش بشری اوست .اين شجره است که همواره او را از بهشت امن الهی بيرون آورده و باز و
باز بيرون می آورد .اين همان درختی است که وسوسه ی شناخت نيک و بد را دامن می زند و با ايجاد
تضاد ،دردسر ساز و خانمان برانداز است .همان است که هواخوا ِه دانش ،از راه تضادها و اختالف
هاست .زيرا ذهن“ ،شهود” را نمی فهمد“ ،آگاهی زنده” را نمی داند چيست ،و با مفهوم وصل به “حال”
بيگانه است .او هيچ تصوری از فرا زمان ندارد .او فکر و خيال را دوست دارد ،گذشته را نشخوار
کردن و آرزوپروری را می ستايد .اين شجره کارش همين است .اهل زندگی واقعی نيست .اهل
هبوط “ظلُوم ج ُهول”
ِ موهومات است .برای همين است که ظرف چند ساعت ،آدم را از کيفيت بهشتی ،به
می کشاند .از اين منظر ،اين همان شيطان پر منيتی است که با وسوسه هر کسی را از کيفيت “تسليم” و
“.تفويض امر” بدر می آورد و در سرزمين تاريکيها و سختی ها آواره اش می کند
تمام ارزش آدمی به سر اوست .و سر او ،خالصه و چکيده ی وجود اوست که نزد “حق” است .چون
دانه ای است نهان که تنها خداوند از آن با خبر است .اما اين آيه به اسرار اشاره دارد .معلوم است که
سرهای ديگری نيز در کار است .بزرگان سه نوع سر را قائل شده اند؛ يکی آن سر است که بنده در راز
و نيازش با حق دارد و بندگان ديگر از آن بی خبر اند .دوم آن سر است که حتی از فرشتگان نيز نهان
است ،و آن کشف حقايقی است که بر قلب بنده پديدار می شود .و سوم آن سر است که حتی خود بنده نيز
از آن خبر ندارد ،و آن استغراق در همراهی با حق است به سبب فنای ذهن .او در اين کيفيت ،فقط در
اختيار حق است ،و تمام لذتش همين در اختيار بودن است .پس دگر ،سؤاالتِ؛ اسرار چه هستند ،و
کجايند ،و چقدر اند ،و به چه کارند ،برايش مطرح نيستند .زيرا او اصل را دارد و همين اصل ،او را
کافيست .آدمی در اسرار پيچيده شده است .اين زندگی خود سر است ،آمد و رفت ما ،سر است ،حرکت
افالک ،سر است ،هر موجودی خود سری بزرگ است ،اينکه هر لحظه کجاييم و که ايم و برای چه ايم،
سر است .اينکه هر کدام از ما چيزی را به ظهور می رسانيم که در وجودمان نهفته است ،سر است .ای
دوست ،اسرار برای ذهن قابل رمزگشايی نيست ،پذيرفتنی است .چون به زير باران رفتن است ،و از
ريزش شان تر شدن است .در سکوت ،برخوردار گشتن است .اسرار فهميدنی نيست ،دريافت کردنی
.است .و اين تنها اوست که می داند
بسياری تصور کرده اند که اين “ظلوم ج ُهول” که قرآن به انسان نسبت می دهد ،تحقير و توبيخ اوست.
اينطور به نظر نمی رسد .و اتفاقا بيشتر به تمجيد و تعريف شبيه تر است .آخر چگونه می شود خدای دانا
و مهربان ،به کسی که امانت او را بر دوش می کشد ،اهانت کند؟! پس دقت کن! هيچکدام از مخلوقات
خداوند ،امانت الهی اش را که مظهريت او بر زمين است نپذيرفتند .زيرا هيچکدام نمی توانستند نفس خود
را رها کنند و از غير ِببُرند .چه اين خالف کينونيت شان بود .اين کار ،ظرفيتی شگرف می طلبيد .کسی
که بتواند از خويش و از غير بگذرد .و چنين چيزی در خور ظرفيت انسانی بود که ميتوانست به نفس
خود ستم کند ،آن را دور بيندازد ،و به هر آنچه غير حق است ،جاهل و بی توجه شود .اين يعنی ،از
پوسته ی منيت خويش بدر آمدن! جلوه آرايی ها را به هيچ گرفتن! يک بی تعلقی محض! و اين شجاعت
انسان امانت دار همين
ِ ميخواهد .کار هر کسی نيست و تنها از چنين انسانی بر می آيد .برگ برنده ی اين
است که “ظا ِلم ِلنف ِسه” است و “جاهل به غير” .او اينچنين مظهريت و خداگونگی خويش را با حذف بی
ترحم من ،و جهل به غير حق ،پاس ميدارد .او از اختيار خود دست می شويد و توجه از غير بر می
گيرد .و اين تنها اوست که از ميان انبوه مخلوقات ،توانايی اين کار را دارد .او آگاهانه با نبود خود ،بود
انداختن من و بريدن توجه از غير .ای
ِ حق را پاس می دارد .و اين ميسر نمی شود جز به همان دور
ذهن
دوست ،اين نوع از ظلومی و جهولی ،دو بال پرواز اوست .اين امانت داری ،اين خداگونگی ،کار ِ
منيت ساز او نيست .ذهن ،توان و قابليت اين مظهريت را ندارد .اما روح آدمی دارد .پس در الوهيت
خويش سکنا می گزيند .و با “تسليم و تفويض” ،مجرای حق می شود و خدمتگزاری راستين و بی توقع
.برای مخلوقات خداوند می گردد
چه کنم که در اين آيات جز تبلور عشقی گرم و سوزان نمی بينم! “حم” گرمای “عشق” زنده است ،چه
معنای حروف “حم” ،ريشه در گرمايی دارد که از ذات بر آمده است .ذاتی که سرشار از عشق و رحمت
است .آيات خدا اينگونه بر دل افکنده می شوند .شور به پا می کنند و غفلت را به آتش می کشانند و
ُوحی اِليک و اِلی الَّذِين ِمن قب ِلک” (ما اينگونه بر تو و بر کسان پيش
وصال را به ياد می آورند “کذلک ي ِ
از تو وحی کنيم)! کار دين خدا با عشق و رحمت است و جز با عشق و رحمت سامان نمی گيرد .و
عشق ،حق است ،اصل است ،چيزی عرضی نيست .اين حروف مقطعه ،با “ح” آغاز می شود و به “ق”
ختم می گردد .ظهور اين “حق” جاودان در مظهری به نام انسان ،تمام داستان است .فلسفه ی وجودی دين
و مفهوم هدايت است .شور عشق ،سالک را از خود بدر می آورد و در “حق”ی که از هر سو فرايش
گرفته فنا می کند و در وجه خويش ،بقايش می بخشد “ ُک ُّل ش ِ
یء ِِ ها ِلک اِال وجههُ” .و اين واقعه سالکانه
َّ
چنان پر شور و عظيم است که نزديک است آسمان با تمام وسعتش از هم شکافته گردد “يکادُ يتفطرن
سماء” .چه زمين و آسمان نيک می دانند؛ هيچ پديده ای جز “انسان کامل” ،تاب و توان اين مظهريت تام ال َّ
را ندارد .ای دوست ،اين سوره ی عاشقان است .مفاهيمی که در بطن تک تک آيات آن نهفته است همين
معنا را فرياد می زند .و بدان ،آن که قدر عشق الهی را نداند ،به قول امام صادق (ع)؛ خداوند او را
ير ِه
”.دچار محبت غيرش می کند “فاذاقها هللاُ حُبَّ غ ِ
واصل به
چنين سخنی را ،آن هم به اين وضوح و روشنی ،تنها کسی ميتواند براستی اعالن کند ،که ِ
“حق” است .تماما در اختيار حق است ،بی منيت است ،صاحب رسالت است و سرشار از عشق به
مخلوقات خداست .در يک کالم “رحمة للعالمين” است .اطمينان دارم که چنين ادعايی از زبان هر کسی
جز واصلين به حق ،يک ادعای مصيبت ساز و خانمان برانداز است .ظهر و بطن اين آيه سخنش از
واصل به حق ،آن است که
محبت است ،و آن تبعيت“ ،محبت” را دوطرفه می کند .انسان کاملِ ،
دوستداران خداوند را به او متصل می کند و آنها را از آن عشق اليزال سرريز می نمايد .اين حکايت
قدرت طلبی نيست ،حکايت عشق است .راهبرد به سوی معشوق است .ترويج عملی محبت و گذشت
.است .در اين آيه شريفه ،خشونت و سفاهت ،کمترين جايگاهی ندارد
”يا ايُّها الَّذِين آمنُوا قاتِلُوا الَّذين يلُون ُکم ِمن ال ُکف ِ
ار“ 98-
)!ای اهل ايمان ،با کافرانی که نزديک شمايند ،قِتال کنيد(
انسان فکر می کند که می داند ،که هستی را می شناسد ،که از حقايق با خبر است و مفهوم زندگی را
درک کرده است .وقتی که قارعه ای بيايد و ساختار ذهنی چنين انسانی را ويران کند ،خواهد دانست که
آنچه را حقيقت می پنداشته ،و عمری به آن دل بسته ،چيزی جز توهمی نبوده است .آن که اين اتفاق
برايش بيفتد ،دگر اين جهان ،جهان قبلی نخواهد بود ،کوهها را چون پشم زده ،خواهد يافت ،و مردم را
چون پروانه هايی ترسان و پراکنده! زيرا “قارعه” ،نگاهت را تغيير می دهد و تو را از خواب غفلت می
پراند .پس جهان چهره ی حقيقی اش را به تو نشان خواهد داد .ای دوست ،قارعه موجودی زنده است،
همان است که ساختار ذهنی ات را بهم می ريزد و نگا ِه پيشين ات را می گيرد ،و تو را به جهان
ناشناخته ها پرتاب می کند .برای بسياری چنين اتفاقی پس از مرگ رخ خواهد داد ،اما برای سالکان
حق ،از همينجا رخ دادنی است .زيرا آنها موت شان را همينجا حاصل می کنند .و آن گاه است که هر
کس با دستاورد حقيقی اش روبرو می شود ،زيرا آن قارعه ،چشمانشان را تيزبين کرده است ،حباب
ذهنی شان را شکسته است ،همه توصيفاتشان را بر باد داده و از پوسته حماقت و جهالت بيرونشان
کشانده است .در چنين واقعه ای ،خوشا بحال آنان که بی تعلق اند و ذره ای ُحب دنيا در دلشان نيست.
.زيرا قارعه ،برايشان يک نعمت تمام است .زنگ رهايی است
”ق و القُ ِ
رآن الم ِجي ِد“ 100-
)!ق قسم به قرآن مجيد(
ق” ،قاف است“ .صد” است .از همه بلندتر ،ايستاده بر فراز .بر قله ی حيات و آگاهی ،و چيره بر “
مادون“ .ق” ،اسمی از اسماء الهی ،و اشاره به “زنده” است .و زنده ی حقيقی همان “انسان کامل” است.
او کسی است که “نود و نه” اسم زيبا را دريافته و اکنون با “اسم جامع” ،بر “قله” جای گرفته است“ .ق”،
ب” عرش رحمن است، وجهی دارد چون وجه انسان اما “قلب” ش از جنس مالئکه است .او در “قُر ِ
واصل کاملی ،تمامی اسما ُء ال ُحسنی چون نهرهايی “قادر” بر نفس خويش و “قاهر” بر خاليق است .چنين ِ
واصل به فطرت الهی خويش است“ .ق” است و از اين بلندتر جوشان در وجودش جريان دارند .او ِ
نيست .اينجا منتهای سير “الی هللا” است و آنچه بعد از اين است سير “فی هللا” است .او “قرآن زنده” را
هستی وجودش يافته است .با “کالم زنده” سخن می گويد ،و بر “کتاب زنده” می نگرد .و همين کتاب، ِ در
او را به معادش می رساند “و الَّذِی فرض عليک القُرآن لرادُّک اِلی معاد ِِِ” (همان که قرآن را بر تو
فرض نمود ،تو را به معادت می رساند!) .چه اين قرآن ،پيش از آنکه جوهری بر روی کاغذ باشد ،اشاره
به کتاب هستی است ،کتاب جامع ،کتابی که جريان دارد و ماجرا می سازد و همواره بر مادون خود
مسلط است .اين کتاب زنده بر نفس انسان کامل نگاشته شده است ،جوهره ی فطرت اوست ،چيزی جدا
ق اوست .در اين کتاب زنده ،چيزی از قلم نيفتاده است .همه حضور دارند ،کسی و چيزی نيستُ ،خل ِ
غايب نيست .برای همين است که چنين قطبی ،چنين انسان کاملی ،تمامی پديده ها -چه بدانند و چه ندانند-
رض” .اينجا ،نود و نه ،با آن فريد يگانه ،صد شده ت و ما فِی اال ِ
سماوا ِ مس َّخر اويند “س َّخر ل ُ
کم ما فِی ال َّ
واصل گشته است .پس چيزی کم ندارد ،چه ناشناختنی ناديدنیِ ،
ِ است .او به خود متعالی اش ،به آن
“.حس ِبی هللاُ” (خدا مرا کافيست) ،به نيکی محقق گشته است
اين کالم ابراهيم(ع) در قرآن ،بيان يک قاعده ی مهم و حياتی است .آدمی چه بداند چه نداند ،از هر که
آن اوست .و با همو محشور می شود .پس مراقب باش که از که پيروی می کنی ،که را تبعيت کند ،از ِ
دوست داری ،و تسليم که ای .يک سالک بايد بداند که در خدمت کدام انديشه است و بر راه که قدم می
گذارد .از آن پيروی کن ،که تو را آزاد می کندُ “ .مخلص” می کند .رهايت می سازد .پيروی از مشی
ابراهيم خليل (ع) ،آزادی به بار می آورد ،زيرا به يگانگی رفتن و توحيد را پاس داشتن ،نتيجه اش همين
است .لذا قرآن به صراحت فرمان می دهد؛ “و اتَّبِعُوا ِملة اِبراهِيم حنِيفا” (از ابراهيم يگانه پرست ،تبعيت
کنيد) .زيرا آن که به يگانگی رود ،از اسارت کثرت رهايی يافته و روح و جانش را از رنج رهانيده
است .پيامبر (ص) می فرمايد؛”الوال ُء ِلمن اعتق” ( واليت از آن کسی است که آزادت کند) .ابراهيم(ع)،
آن او شود ،يعنی به آزادگی دست يافته است .زيرا يک “فتی” است .يک جوانمرد آزاده است .و آن که از ِ
آن يگانه ای است که آزاد مطلق است .او خود تماما از ِ
الرزق ِلمن يشا ُء و يقدِر اِنَّهُ بِ ُک ِل ش ِ
یء ِِ ع ِليم“ 102- ط ِ س ُ
”يب ُ
)!بر هر که بخواهد گشايش می دهد يا تنگ می گيرد زيرا او به هر چيزی داناست(
به يکی می گويد؛ کشتی را بساز ،به يکی می گويد؛ کشتی را سوراخ کن! به يکی آسان می گيرد و
گشايش می دهد ،به يکی سخت و تنگ می گيرد! يکی سليمان(ع) می شود با “داشتن” ،يکی ايوب(ع) می
شود با “نداشتن” .زيرا اين اوست که بر بندگانش آگاه و حکيم است .اوست که می داند رشد هر کسی در
کدام جريان ُربُوبی محقق می شود .چه رشد روحی برخی در گشايش است و رشد برخی در تنگ گرفتن.
اين بدان معناست که هر روحی ،آگاهی خويش را در وضعيتی متناسب با مقدَّرات خودش بدست می
آورد .و در عين حال ،اين به آن معنا نيست که آنهايی که برخوردار از گشايش اند ،به تنگدستان بی توجه
باشند .زيرا همين قضيه ماده ی امتحانی آنها نيز هست .چه خود خداوند در سوره نحل آيه ۷۱می
فرمايد؛ “[خداوند روزی برخی از شما را از برخی ديگر افزون کرده است ،پس آنان که فزونی يافته اند
چرا از روزی خود به زيردستانشان نمی دهند تا همه در روزی يکسان شوند؟! آيا نعمت خدا را انکار
می کنيد؟!]” يک سالک آگاه چه در گشايش باشد و چه در تنگی ،چه داشته باشد و چه نداشته باشد ،رشد
.و آگاهی اش را بر می گيرد و می گذرد .زيرا او اين بازی را خوب می شناسد
بسياری تصور کرده اند که مفهوم آيه اين است؛ “کسانی که تکبر کنند و عبادت خدا را نکنند ،به خواری
به جهنم داخل خواهند شد” .اينطور نيست ،آيه به معنای ديگری اشاره دارد .خطاب آيه به خود عبادت
کنندگان است! اين آيه ی شريفه بدين معنا و مفهوم اشاره دارد؛ “کسانی که عبادتم را می کنند و به خاطر
عبادتی که کردند ،تکبر می ورزند ،آنها به خواری وارد دوزخ خواهند شد” .اين معنا کجا و آن يکی کجا!
فعل “يستکبِر” طلب کبر کردن و متکبر شدن است ،و “عن ِعبادتِی” يعنی به سبب عبادتی که می کنند! ای
دوست ،عده ای عبادتشان متکبرشان کرده است ،به نفس شان می بالند و فخر می فروشند و خود را
در دوزخ آنهارستگار و بهشتی قلمداد نموده و غير خود را دوزخی می پندارند .و همين تکبر است که ِ
می شود .آن هم به خواری! پس اگر اندک عبادتت تو را متکبر کرده و ميکند ،بهتر است نکنی،
خطرناک است ،چه نص صريح قرآن می فرمايد چنين کسی به خواری وارد دوزخ خواهد شد! بدان ،تنها
بندگی خالصانه ،متواضعانه و عاشقانه است که مورد پذيرش حق تعالی استِ .
شاوة“ 104-
بصارهِم ِغ ُ
ِ ”ختم هللاُ علی قُلُو ِب ِهم و علی سم ِع ِهم و علی ا
)!خداوند بر دلها و بر گوشهايشان ُمهر زده و بر ديده هايشان پرده کشيده است(
چه کار خوب و مفيدی کرده است اين خدای مهربان که آنها را در حجاب فرو برده است! اگر اين کار را
نمی کرد ،آنها می مردند! خداوند با اين کار نجاتشان داده است! زيرا آن که قابليت و توان دريافت تجلی
نور حق را ندارد ،با برق اولين تجلی بدون ترديد هالک می شود .وقتی چون موسی يی طاقت نياورد و
بيهوش شود ،که طاقت می آورد؟! ای دوست ،دريافت حقايق از سرچشمه ی هستی ،آمادگی خاص خود
را می طلبد ،و مقدمات واجب خود را دارد .سلوک برای همين است ،تو را آماده ی دريافت حقايق می
کند .جز اين باشد ،انسان با اين ذهن و اين قلب و چشم و گوش بيمار و شرطی شده ،با اين همه تلقينات
جوراجور که بر او عارض شده است ،کجا توان دريافت و فهم حقايق را دارد؟! او ابتدا بايد بيدار شود،
وجودش را از برداشت ها و قضاوت ها خالی کند ،و تسليم محض ،يک پذيرش تام گردد ،و آنگاه است
که شايستگی دريافت حقايق را خواهد داشت .آنگاه است که می تواند بخواهد؛ “الل ُه َّم ا ِرنِی االشياء کما
هِی” ( خداوندا ،حقيقت اشياء را بر من بنما)
آيا خالق های ديگری جز خدای يگانه وجود دارد که اين آيه شريفه او را بهترين شان می داند؟! پاسخ هم
ير هللاِ” .از اين منظر ،او ق ِِ غ ُ نه است و هم آری .نه است زيرا تنها خالق از عدم اوست“ .هل ِمن خا ِل ِ
يگانه ای است که توانايی آن را دارد که بی سبب و بدون ماده ی اوليه و بی آنکه نياز به چيزی داشته
باشد ،هر آنچه را که اراده کند به بهترين صورت و سيرت ،خلق کند و از نيستی به هستی در آورد .اما
از منظر ديگر ،کسانی هستند که به اذن او دست اندرکار خلق می شوند ،که قرآن نيز خود به اين نکته
ير بِاِذنِی فتنفُ ُخ ين کهيئ ِة َّ
الط ِ اذعان دارد .مثل عيسی(ع) که در باره ی او می فرمايد؛ “و اِذ تخلُ ُق ِمن ِ
الط ِ
ون طيرا بِاِذنِی” ( و آنگاه که به اذن من از ِگل ،چونان پرنده را خلق نمودی و در آن دميدی و به ک ُ فِيها في ُ
اذن من پرنده ای شد!) که اين خلق به اذن خود خداوند است که اشاره شده است .اما از اين مراتب واال
که بگذريم ،مراتب پايين تر ديگری وجود دارند که هر سطحی از آن ،خلق کنندگان خود را دارند .مثال
خود تو .عملی که انجام می دهی ،انديشه ای که می پرورانی ،حتی تخيلی که ميکنی ،مخلوقاتی هستند که
بسوی خودت بر خواهند گشت که در احاديث نيز بدان اشاره رفته است؛ “ ُک ُّل ما ميَّزت ُ ُموهُ بِا ِ
وهام ُکم فِی
کم مردُود اِلي ُکم” .ای دوست ،اعمال و انديشه ها ،تجسمی دارند که به موقع با ق معانِي ِه ف ُهو مخلُوق ِمثلُ ُاد ِ
آدمی روبرو می شوند! بدی ها و زشتی ها ،موجودات شرير می سازند ،همچنانکه خير و خوبی ها،
مخلوقات زيبا و دلنشين می آفرينند .اين را خرافه نپندار که عمل و انديشه ی انسان ،از انرژی است ،و
انرژی قابليت تبديل شدن به ماده را دارد .ما همواره با دستاوردهای خودمان روبرو می شويم .هم در
دنيا و هم در آخرت .اين بدان معنی است که نفوس ،پس از انتقال به عالم ديگر ،با خير و شرشان که
موجوديت يافته اند به سر خواهند بُرد .پس بايد مراقب بود که در روند زندگی مان چه می سازيم .زيرا
هر عمل و انديشه ی پرورش يافته ای ،بدون ترديد تجسم خود را دارد“ .احس ُن الخال ِقين” زيبا می سازد،
بهترين ها را خلق می کند ،زيرا او چون انسان نمی انديشد و عمل نمی کند .يک سالک با توجه به او ،با
دار العمل” را بر خود شيرين و گوارا و بهشتی می
استمداد از او ،و با خدمتگزاری به او ،محصول اين “ ُ
.کند
يک امت با نوح نيست ،امت هايی است! هفت “ميم” در اين آيه شريفه پشت سر هم مشاهده می کنی! اگر
درست و با احتساب تشديد بخوانی![“اُم ِم ِِ ِم َّمن معک”] .اين يک اعجاز بيانی فوق العاده ،و در عين حال
ِحرزی قدرتمند است .و تنها جای قرآن است که اين تعداد “ميم” پشت سر هم آمده است“ .ميم” نماد انسان
الهی است .اگر هفت آسمان و زمين هست ،پس هفت نوع انسان با اليه های آگاهی مختلف نيز حضور
دارند .آسمان بی زمين نمی شود و زمين بی انسان“ .انسان” به تعبيری “ما بين ُهما” است .واسط ميان
زمين و آسمان است .فرزند اين دو است .هر اليه ی حيات و آگاهی از اين افالک هفتگانه ،انسان خود را
دارد .الگوی خود را دارد .زيرا تو در سلوک بايد از اين “افالک سبعه” ،يا از اين طبقات هفتگانه ی
واصل گردی .نوح ،هفت حيات و آگاهی ،عبور کنی ،تا خالص شویُ “ ،مخلص” شوی ،و به “حق” ِ
الگوی نجات را در سفينه ی خود نهفته است! هفت روحی که هر کدام پادشاه اقليم خود اند و سالکان را
در هر مرحله از سلوک ره می نمايند .در دومين مقاله ی کتاب “کلمات بارانی” و نيز در کل کتاب “هفت
.عمق آگاهی” شرح مبسوط اين عبور را آورده ام ،به آنجا رجوع کن
صالح” کسی است که ريشه در “صلح” دارد .صلح طلب است .نگاهش ،کالمش ،جريان انديشه اش“ ،
ارتعاش تمامی اليه های وجودش ،سرشار از عشق و محبت به مخلوقات خداست .صالح آن است که به
وحدت می رود ،به “صلح کل” .کسی است که پيوند می زند و يکپارچه می سازد .ترجمه ی نيکوکاری
برای “صالح” يک ترجمه ی ناقص است .صالح هر نيکوکاری نيست .صالح ،آن نيکوکاری است که
نيکويی اش ،که هر اقدام و فعاليتش”،صلح” به بار می آورد ،وحدت و هماهنگی ايجاد می کند .محصول
عمل صالح ،صلح است .چه اين “صلح” ،در ذات “صالح” نهفته است .چيزی عرضی نيست ،اکتسابی
نيست ،نمايشی نيست که بخواهد ادای صلح طلبان را در بياورد .او جريان وجودی اش رو سوی صلح و
سالم دارد .چنين کسی خالی از نفرت و خشونت است .صالح ،ريشه از اصل گرفته است زيرا “صلح” از
صل ُح خير” ،و خير همان خداست “وهللاُ خير”.
بزرگترين صفات ذاتی خداوند است و “خير” است “وال ُّ
پيوندها را درياب! که از اين ساده تر توان گفتنم نيست .عبد صالح ،عبدی است که وجودش سرشار صلح
و سالم و عشق و محبت است .هر کارش کنی ،جز وحدت از او بيرون نمی ريزد .و جز اين نمی تواند
باشد .او جوشيده در “صلح” است .و اين آيه ،اشاره اش به “عبادی الصالحون” است .و اما آن “ارض”،
زمين بيرون باشد ،زمين وجو ِد خود توست .تا وجودت به وحدت نرسد ،تا صلح را از
ِ پيش از آنکه آن
سرچشمه ی قلبت ننوشی ،تا روح و جانت از آن سرشار نشود ،تا به نفس خويش مسلط نگردی ،تا از
درون به صلح کل نرسی ،چيزی در آن بيرون محقق نخواهد شد .کلمات قرآن ،حساب شده اند ،هر کدام
جهان خود ،و رائحه خاص خود را دارند .بدان ،اين ارض را ،اين زمين وجود را ،تنها کسانی به ارث
می برند که توانايی ايجاد “صلح” را داشته باشند .و اين روندی است که از باطن آغاز می شود و آنگاه
.است که ظاهر را در بر می گيرد
حن” ،يعنی ( . )۱۰۸اين مقام جمع است ،مقام جمع اسماء حق تعالی ،که همگی “ اِنا” يعنی ما ،يعنی “ن ُ
حی ( ) ۱۸اند .خو ِد سوره نيز سوره ی () ۱۰۸است و “خير کثير” .زيرا معنای “کوثر” همين است.
“خير” ( “ ،) ۸۱۰حق” است که خود اص ِل ( ) ۱۰۸است .جريان هر ذکری با ( )۱۰۸تثبيت شدنی
است ،چه هيچ اسمی از اسماء ،بی “حق” ،جاری شدنی نيست .اسماء حق ،نهرهای جاری شده از
سرچشمه ی الوهيت اند .جمع شان ،به تمثيل بزرگترين و با برکت ترين نهر است که سرشار از حيات و
آگاهی است .اين جريان هميشه زنده ی حق ،همان خير کثير است که به هر کس عطا شود ،به جاودانگی
دست يافته است .تو فقط با “حق” تثبيت می شوی ،معنای خو ِد حق نيز تثبيت است .حق يک معنای
انتزاعی نيست ،جريانی زنده است که بزرگ تجلی خود را دارد .مظهرش در زمين “انسان کامل” است.
وقتی می فرمايد؛ ما به تو اين “خير کثير” را عطا کرديم ،اين يعنی مظهرش همان است که به او عطا
شده است .و از اين روست که اطاعت از او ،اطاعت از حق است .و ديدن او ،ديدن حق است ،همچنانکه
فرمود؛ “من رآ ِنی فقد رأی الحق” .چنين کسی غير حق را در وجودش قربانی کرده است ،يعنی “و انحر”
(قربانی کن) را لبيک گفته و ريشه های ُحب غير را از وجودش بر کنده است .در چنين کيفيتی ،دشمنان
ِوصال ،بی ريشه گشته اند“ ،ابتر” اند ،بی عقبه و بی دنباله اند .و اين يعنی سکنا گزيدن در امن و
واصل است ،کسانی که بن ِد حق اند و بنده ی کس و
حرار” ِِ آرامشی حقيقی .در حياتی پاکيزه .و اين مقام “ا
.چيز ديگر نيستند
اين جايگاه بلند“ ،مکان علی” است که آيه صراحتا بدان اشاره کرده است .علی(ع) پيش از آنکه يک کالبد
باشد ،يک روح بلند است .نور هدايتگر است .با همه ی پيامبران در خفا بوده است و با پيامبر(ص)
آشکارا“ .مکان علی” ،يک کيفيت متعالی از حيات و آگاهی است .هر کسی را بدان راه نيست .سالک
“ادريس” وار می خواهد .و ادريس (ع) همان شخصيت پيچيده در اسرار است که حکمت های اسراری
بسياری منسوب به اوست .اينجا منطقه ی اسرار است ،قلمرو بلند آگاهی و حيات سرمدی است .و اين
نجية”
ط ِبزرگ” سرشار از آگاهی و حيات ،همان است که هميشه بوده است .چه خود در ُخطب “ت ُ ُ
ِ “روح
:و “افتخار” به وضوح بيان ميکند
منم بلند کننده ی مقام ادريس” … “منم والی رحمان ،منم رفيق خضر و هارون ،منم همنشين موسی و “
ص ُحف“ ،ايليا” ،و در تورات “بريا” است و در نزد عرب“ ،علی” است،
يوشع بن نون” … “اسمم در ُ
”!بدرستی که برای من اسم هايی در قرآن است که اهل معرفت آنها را می شناسند
ای دوست ،در اين هستی ،يک “روح بزرگ” است که به “اذن خدا” فرمان می راند ،تعليم می دهد و
واصل می کند ،اين روح زنده و آگاه در هر دوره ای تجلی خاص خود را داشته و دارد ،زيرا “کرار” ِ
است و صاحب “رجعت” های بسيار .بدان “يگانه” با روح يگانه کار می کند ،هر چند که تجليات بسيار
داشته باشد .و اين ماييم که در انديشه هايمان پر از تفرقه است ،پر از منيت است .ای دوست ،برای آنکه
روح مان به جايگاه بلند ،نائل شود ،بايد تسليم روح بزرگ بود .تسليم حق .تسليم راستی و درستی .جز
.اين راهی به فالح و رستگاری نمی شناسم
اين مقام احرار است .آزادگانُ “ .مخلصين” .کسانی که قرار نيست به کسی جواب پس دهند! اينان نسبت به
آنچه خداوند به آنها بخشيده است ،صاحب اختيارند .جريان هوشمند هستی ،از هر کس ديگری جز اينان،
حساب خواهد کشيد .کوچک و بزرگ ندارد ،چه ذره ای باشد چه کوهی .آزادی عمل ،موهبتی الهی است
درون سالک شکوفا گشته و آنگاه بيرون را فرا می گيرد .اين پاداش بزرگ ،اين آزادی ،اين ِ که از
واصالن از احرار است که در قرآن تحت عنوان “ ُمخلصين” از آن ِ مؤاخذه نشدن ،اين امنيت روانی ،از ِ
آن آنهاست “من کان هللِ کان هللاُ لهُ” .کسانی
آن”حق” اند و “حق” نيز از ِ
آنها ياد شده است .کسانی که از ِ
رضية” .اينان از خوف و راضية م ِ
که هم خداوند از آنها راضی است و هم آنان از خداوند راضی اند “ ِ
اندوه رسته اند“ .ال خوف علي ِهم و ال يحزنُون” اند .اما ديگران همواره در اين ترس و هراس اند که
چگونه عمل کنند! آيا تصميمات و اعمالشان ،درست و مورد تاييد است؟! اگر ببخشند يا نبخشند ،ياری
!کنند يا نکنند ،انجام دهند يا ندهند ،عاقبت چه خواهد شد و چگونه مورد مؤاخذه قرار خواهند گرفت
مهاجرين” کسانی اند که از نفسانيت خويش بسوی الوهيت شان هجرت می کنند ،و “انصار” تمام “
کسانی اند که آنها را در اين سلوک ياری می رسانند .اين مهاجرتی است از خود به خدا ،از تاريکی به
نور ،از جهل به آگاهی ،و از مردگی به زندگی حقيقی .برای سالکان اين هجرتی واجب است ،مسيری
است که بايد خالصانه بدان قدم نهند تا خود را از اسارت تعلقات رهايی بخشند .مهاجر ،انصار می خواهد
زيرا چنين هجرتی بدون ياری کننده ،ممکن نمی نمايد .چه اين سيری است که با وحدت نيروهای
نصاری اِلی هللاِ” (چه کسانی مرا
ِ هماهنگ به انجام می رسد .همچنانکه عيسی مسيح(ع) می فرمايد “من ا
بسوی خدا ياری می کنند؟!) .آنگاه که تو مهاجری ،آن کسان که تو را در اين سلوک ياری می کنند،
انصار ،و آنگاه که ديگری در هجرت است و تو ياری کننده اش هستی ،اين تويی که از انصاری .آنگاه
واصل” گردد تمام کسانی که برای وص ِل او ،ياری رسانده اند ،در برکات اين “وصال” سهيم که کسی “ ِ
واصل” نشأت گيرد ،آنها را نيز شامل می شود .وقتی مادر مريم (ع)، اند .و آنچه از حيات و آگاهی از “ ِ
نذر می کند که فرزندش را در راه خدا آزاد کند و تقديم او نمايد ،به واقع خود او نيز از اين برکت
هاجر اِلی ر ِبی” (من بسویجاودانه برخوردار شده است .اصل مهاجرت ،هجرت بسوی رب است “اِنی ُم ِ
رب ام هجرت می کنم!) اينچنين هجرت از “من” به “رب” ،نيازمند پذيرفتن جريان ُربُوبی است ،يعنی
صرفا با تسليم محض محقق می شود .در تسليم محض ،هر اتفاقی که بيفتد ،خير است حتی اگر مهاجر
جرهُ علی هللاِ”.
“اِلی هللا” ،جانش را از دست بدهد .چنين کسی پاداشش بر عهده ی خداوند است “فقد وقع ا ُ
چنانچه کسی هجرت بيرونی کند ،اما از هجرت درونی غافل باشد از برکات سلوک بی بهره است .و
آنچه از سختيها به او رسد ارتباطی با سير “اِلی هللا” ندارد .چنين کسی همچون بيماری است که ويروس
های درون خود را از يک نقطه از زمين به نقطه ی ديگر می برد ،آن هم به اميد آنکه از شر آنها
خالص شود! بيماری چنين شخصی درون اوست و جابجايی های صوری ،عامل بهبودی نخواهند بود.
.اين هجرت که می گويم از درون آغاز می شود و آنگاه چون بخواهد بيرون را نيز شامل خواهد شد
رض“ 114-
ت و اال ِ ”کذ ِلک نُ ِری اِبراهِيم مل ُکوت ال َّ
سماوا ِ
)!اينچنين ملکوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم(
ظاهری شیء را “ ُملک” “ ِ ملکوت” هر چيز ،حقيقت وجودی آن است ،نه صورت ظاهری آن .صورت
گويند .آنچه را که تو از جهان پديده ها می بينیُ “ ،ملک” آن است نه “ملکوت” آن .صورتی ظاهری است
که ذهن به تو القاء می کند .تصويرها و تصورات ذهنی ،حقايق اشياء نيستند .القاءات ذهنی فقط يک
توصيف از اين جهان است .حال آنکه جهان را توصيفات بی شمار است .عصای موسی ،ظاهرش
عصاست ،لکن حقيقت وجودی اش ماری بلعنده است .و کوه ،ظاهرش جامد و ساکن است ،اما چون ابر
ب”… وقتی آيه می فرمايد ما به ابراهيم ملکوت را نشان داديم، سحا ِ
و باد در حرکت است “ت ُم َّر م َّر ال َّ
يعنی او را نسبت به حقايق اشياء ،بصيرت بخشيديم .چه بسا چيزهايی که به ظاهر ،نازيبا می انگاری،
در حاليکه برخوردار از چهره ی ملکوتی زيبايند ،و بالعکس ،چه بسيار جلوه آرايی های به ظاهر زيبايی
که در واقع پليد و زشت و دهشتناک اند .اين را کسی می داند که چشمش به حقايق اشياء روشن گشته
است .بقول قرآن ،مردمان فقط ظاهری از زندگی دنيا را می دانند “يعل ُمون ظاهِرا ِمن الحياةِ الدُّنيا” .لذا
ذکر “الل ُهم ا ِرنِی االشياء کما هِی” (خداوندا ،حقايق اشياء را آنطور که هستند بر من بنما!) ،ذکر هر کس
نيست! آنکه آمادگی روحی اش را ندارد ،نبايد ذاکر چنين ذکری شود .چه بسا چيزهای به او نشان داده
شود که از ترس قالب تهی کند .اين ذکری است که پير ،آن را به موقع به قلب سالکی که آماده دريافت
حقايق شده است ،القاء می کند .رعايت اين نکته را قرآن کريم نيز بدان اشاره دارد؛ “ال تسئلُوا عن اشياء
سؤ ُکم” (از چيزهايی سؤال نکنيد که اگر آشکار شوند ،باعث ناراحتی تان گردند!) .سؤال و اِن تُبد ل ُ
کم ت ُ
درخواست بی موقع در سلوک ،دردسر ساز است .در سلوک آنچه مهم است تبعيت است ،و در اين روند
است که هر چيزی به موقع حقيقتش را نشان خواهد داد .چنين نکته ای را خضر(ع) نيز به موسی(ع)
یء ِِ” (پس چنانچه ميخواهی از من تبعيت کنی ،نبايد از يادآوری می کند “فا ِِن اتَّبعتنِی فال تسألنِی عن ش ِ
چيزی سؤال کنی!) .هر چيزی را زمانی است که در آن موعد ،حقيقتش آشکار خواهد شدِ “ .ل ُک ِل ش ِ
یء ِِ
”.اوان
خداوند “شهيد” است ،و چون شهيد است“ ،زنده” است ،و چون زنده است “گواه” است “قُ ِل هللاُ ش ِهيد بينِی
و بين ُکم” …” و هللاُ ش ِهيد علی ما تفعلُون” … ديگران نيز شهيد می شوند ،زنده می شوند ،و گواه می
گردند ،اما “شهادت” خداوند ،بزرگترين است زيرا “اکب ُر شهادة” است .شهادت او“ ،حضور” اوست و
حضور او ،از “شهادت” اوست .و اينچنين است که بر هر چيزی گواه است “ا َِّن هللا علی ُک ِل ش ِ
یء ِِ
ش ِهيد” .و گواه بودن ،حرف نيست ،يک عم ِل زنده است“ .ش ِهد هللاُ انَّهُ ال اِله اِال ُهو” (خداوند شهادت می
دهد که براستی جز او خدايی نيست!) وقتی آن “ذات” يگانه ی بی همتا ،در آينه ی هستی ،تجلی يافت،
اولين “تجلی” ،از شور عشق آن “ذات” بی مثال ،چون عاشقی راستين سينه چاک نمود و به شهادت گواه
شد ،زيرا جز شهادت راهی به وصال نبود .تجل ِی “خداوند” ،خود را تقديم “خدا” ،يعنی همان “ذات” يگانه
ی اليزال نمود .به تمثيل خود را در او يافت ،و به او يافت ،و يگانگی را در يافت .اين را بقاء به ذات
گويند“ .عاشق” اينگونه عمل می کند و اينگونه زنده ی جاويد است .اين همان انفجار ازلی نور بود.
بزرگ بود و عظيم .و چون “شهادت” ،عين حيات است و زندگی به بار می آورد ،پس هستی شکل گرفت
جهان آفرينش با شهادت ِ و روح حيات به آن دميده شد .از اين منظر که می گويم ،ترديدی ندارم که آغاز
ق اول ،در تمام هستی پراکنده و زندگی ساز است .و اين او ،و ثار بوده است .اکنون“ ،نور” آن عاش ِ
اوست که جريان حيات را عاشقانه به پيش می برد .می سازد و می گذرد .وصل می کند و عشق و
آگاهی می آفريند .جريان در جريان .فصل به فصل .و همه ی ما ،چه بدانيم چه ندانيم ،زندگيمان را
بزرگ عاشقانه ايم .مديون آن عاشق اول .آن تجلی عظيم .آن زنده ی جاودانه ی خالق. ِ مديون آن انفجار
و دقيقا از اين روست که بايد به پاس برخورداری از اين زندگی ،از اين فرصت مقدس ،از اين موهبت
الهی ،عاشقانه او را بپرستيم ،مطيعش باشيم و به اخالقش ُمتخلق شويم .بايد به راهش رويم ،به “سبِيل”
عاشقان “زنده طلب” دارد .چه در پايان هر ِ اش رهسپاريم .زيرا اين هستی ،در توسعه است و نياز به
ث ِمن ُک ِل ا ُ َّم ِة ِِ ش ِهيدا” .و اينان بايد شهادت را
دوره ،از هر امتی “شهيد”ی را بر می گزينند “يوم نبع ُ
اآلخر ِة” (شهادت را برای
وم ِ ُؤم ُن ِباهللِ و الي ِ شهادة هلل ذ ِل ُکم يُوع ُ
ظ ِب ِه من کان ي ِ برای “هلل” اقامه کنند “ا ِقي ُموا ال َّ
خداوند اقامه کنيد ،که اين نصيحتی است برای آنان که به خدا و روز آخرت ايمان دارند!) .ای دوست،
اگر می خواهی الهی شوی ،اگر می خواهی زنده ی جاودانه شوی ،اگر می خواهی متخلق به اخالق او
.گردی ،عاشقانه زندگی کن و عاشقانه بمير تا عاشقانه زنده ی زندگی ساز شوی
ق ِِ“ 117-
صد ِ
”فِی مقع ِد ِ
)!در جايگاه راستی(
صدق” ،فقط راستگويی نيست ،کيفيتی از بودن است .جايگاهی است که سالکان فرهيخته در آن قرار “
می گيرند .راستی و درستی ،در انديشه ،در احساس ،در رفتار و سلوک ،و دست آخر در گفتار .راستی
نوری است که از باطن شکوفا می شود و آنگاه ظاهر را در بر می گيرد .رسيدن به “صدق” سلوک می
خواهد ،بايد پرده های منيت و خودخواهی دريده شود تا نور صدق بيرون زند“ .صادق” ،خداست و آنکه
به “صدق” می رود در واقع به الوهيت خويش رهسپار است .نشانه اش آن است که شخص به مرحله ای
رسيده که راست می گويد و لو عليه خودش باشد .نترس ،راستی را در هر موقعيتی تمرين کن .بگذار در
اين عصر ناراستی دوباره صدق ،شکوفه زند و ُگل ببار آرد .بگذار بار ديگر در اين مرداب ع ِفنُ ،گل
نيلوفر برويد .تو به راستی رو ،اگرچه بسياری به کجی روند .آن به ضررت تمام نمی شود .صدق و
راستی همه نفع است .باعث تخليه وجود آدمی از اوصاف رذيله ای است که عمری در وجودش جاخوش
کرده اند .صدق عامل تطهير است ،ذوب کننده ی بديها و بيماری هاست .آرامش روح و جان است .می
ياطين،
ش ِ دانی شياطين بر چه کسانی نازل می شوند؟! بر دروغگويان گنهکار! “هل اُنبِئ ُ ُکم علی من تن َّز ُل ال َّ
”.تن َّز ُل علی ُک ِل اف ِ
اک ِِ اثِ ِيم ِِ
اينطور نيست که کسی بدی کند و برود و خيال کند که تمام شد و رفت .اين هستی هوشمند است و بديهای
عملکرد هر کس را به خودش باز خواهد گرداند .گذشت زمان و دوری مکان نيز مانع از آن نخواهد بود.
اين روندی قطعی است “اِال من ر ِحم ربُّک” .پس اين خداوند نيست که ظلم می کند بلکه اين خودشانند که
به خويشتن ظلم روا می دارند “و ما ظلم ُه ُم هللاُ و ل ِکن انفُس ُهم يظ ِل ُمون” .صادر کننده ی بدی ،بی ترديد
رج ُع اِلی اص ِله” ،هر چيز به دريافت کننده ی همان چيزی است که صادر کرده است .چه “ ُک ُل ش ِ
یء ِِ ي ِ
اصل خود باز می گردد” .حتی اگر چيزی را مسخره کنی ،روزی به محاصره ی همان چيزی که مسخره
”.کرده ای در خواهی آمد!”و حاق ِب ِهم ما کانُوا ِب ِه يست ِ
هزؤن
وقتی تو هستی و تو جهان را می نگری ،يعنی تو مرکزی و ديگر پديده ها آينه های وجود تو اند .هر چه
که در آينه های خود بتابانی ،به تو باز خواهند تاباند .جهان از نگاه توست که جهان شده است .به واقع تو
با نگاه به جهان ،هر لحظه خودت را می بينی .آن تويی به آن شکل .حال و روز خود توست در وجه
کثرت .انسان با جهان و پديده هايش در ارتباطی لطيف و انرژيايی قرار دارد .به تعبيری يک پيکره ی
واحدند .وقتی تو به جهان می نگری ،در آن حال ،تو به مثابه ی مرکزی و جهان محيط تو .و چيزی جز
انرژيايی
ِ دايره ی خود تو نيست .تو و جهان ،با ارتباطی زنده و حياتی ،يک “واحد” گشته ايد .شعاع های
زنده ،چون کانال هايی بر قرار کننده ی اين ارتباط حياتی اند .وقتی نيکی کنی ،بازتاب آن از طريق
همين کانال های انرژيک به تو که در مرکزی خواهد رسيد .زيرا پشت اين هيکل زمخت دنيا ،جهانی
لطيف است که نيکی ها و زيبايی ها را بی پاسخ نمی گذارد .اين عالم لطيف ،کارش ارتباط بر اساس داده
هاست .آنچه به او دهند همان را باز می تاباند ،بلکه بهتر و غنی تر .ميخواهم اين را بگويم؛ اينکه اگر
کسی نيکی کند ،به خود کرده است ،يک جمله ی ادبی يا يک نکته اخالقی صرف نيست ،يک حقيقت
وجودی است .ساختار اين جهان چنان طراحی و تنظيم گشته که هر آنچه از تو صادر شود ،آثارش به
.خودت باز خواهد گشت .و تو اينگونه است که با نيکی ،صاحب بهشت خودت می شوی
می دانی يکی از نکات اسراری اين آيه چيست و به چه اشاره دارد؟! آن نکته اين است که هر چيزی “هم
طبع” خود را می طلبد و به سوی همو رهسپار است .هر مرغی اجزاء خود را می شناسد و همان را
جذب می کند زيرا اين اجزاء“ ،هم طبع” هم اند .پس بسوی يکی شدن پر می گشايند .ای دوست ،روح تو
را تنها “هم طبع” توست که می تواند جذب کند و به وحدت برساند .يوسف(ع) ،فقط طالب برادر کوچکتر
است! او را با برادران ديگرش کاری نيست ،زيرا هم طبعش را می شناسد .موسی(ع) ،از خداوند،
هارون(ع) را می خواهد ،و عيسی(ع) شمعون(ع) را ،و محمد(ص) علی(ع) را .اين هم طبعی ،اين
اخوت باطنی ،حکايتی روحانی و ملکوتی است“ .هم طبعان” کسانی اند که از يک اليه ی آگاهی اند ،از
يک نور اند ،از يک طبقه ی روحی اند .تو وقتی “هم طبع” ات را که حکماء به آن “طباع تام” گويند،
بيابی ،در واقع به وحدت و يکپارچگی نائل شده ای .نور واحد گشته ای و به زندگی حقيقی دست يافته
تمم لنا نُورنا”
ای .از اين منظر ،سلوک سفری برای نيل به “طباع تام” و “نور واحد” گشتن است“ .ربنا ا ِ
( پروردگارا نور ما را کامل کن!)
يکبار ميتوانی “يتيم” را در معنای متعارفش بگيری ،و آن کسی است که بی پدر و بی سرپرست است .و
يکبار ميتوانی به عمق معنا بيايی و يتيم را از منظر باطنی بنگری که ارزشی واالست .و “تقهر” را
يکبار ميتوانی به معنای از خود راندن بگيری ،و يکبار ميتوانی به عمق معنايش بيايی و آن را به مفهوم
چيرگی و سلطه جويی و ضعيف کشی معنا کنی .ای دوست“ ،يتيم” در عالم سلوک ،آن يکه و تنهايی
است که پشت و پناهش به کس نيست ،بندش به جايی بند نيست ،رها در هستی است و تکيه به کس و به
جريانی ندارد“ .يتيم” سالک فريدی است که بندهای وابستگی را قطع کرده و جز به “کل کامل” دل به
چيزی نبسته است“ .يتيم بودن” ،آغاز راه است .و سلوک واقعی با “يتيم شدن” آغاز می شود .دل بريدن
از همه چيز .از همه تعلقات .در چنين کيفيتی ،اميدت را بايد از همه کس و همه چيز قطع کنی ،يکه و
تنها شوی ،و تکيه به غير را به دور بيندازی و پا به جهان ناشناخته ها بگذاری .در چنين حالتی ،جان بر
کف و سر بر دست شده ای .گويی سرت بجای آنکه بر روی گردنت باشد ،در دستانت است .و يک
“ولی” ،چنين سالک يتيمی را پذيراست ،او را به قهر از خود نمی راند و در عين حال بر او سلطه جويی
نمی کند .و تا گاه “وصل” ،او را به پيش می برد .چنين يتيمی ممکن است در شهر خود و در ميان
گروی ولی يی دارد که برايش تجلی
ِ خانواده ی خود باشد ،اما از آنها نيست .او يکه و تنهاست و دل در
روح الهی است .روزی مسيح(ع) در حال تعليم و سخن بود که به او گفتند؛ خانواده ات پشت در اند ،و
جا نيست که وارد شوند ،و او (ع) گفت؛ خانواده ام کسانی اند که از من تبعيت می کنند! آری اين داستان،
حکايت “رفتن” است و حکايت بازی های دنيوی نيست ،حکايت تعلقات کدام است؟! خانواده در اين
.کيفيت ،خانواده ی معنوی است .و اين “صله رحم”ی است که هيچگاه نبايد قطع شود
زيرا آنها همه از يک منشاء ،از يک حقيقت آمده و به يک حقيقت می خوانند .همه کارگزاران اويند .اگر
نوح و ابراهيم و موسی و عيسی و محمد صلوات هللا عليهم در اتاقی جمع شوند ،همه در وحدت اند ،هيچ
تضاد و اختالفی نخواهد بود .اما بسياری از پيروانشان ،اينجا در روی زمين همديگر را می کشند و
آواره می سازند .حتی حاضر نيستند ساعتی دوستانه و از سر صدق با هم بنشينند و هم لقمه شوند .چه
همديگر را به ناپاکی و نادرستی متهم می کنند .راستی تا بحال فکر کرده ای که چگونه است که خود
رسوالن با هم در وحدت و آرامش اند اما پيروانشان اينچنين دشمن اند و قصد نابودی هم را دارند؟! اين
سؤالی اساسی است .بايد بدانی که رسوالن در اوج قله ی حقيقت قرار دارند و آنکه در قله است تمام
مسيرها و دره های منتهی به قله را می بيند .از منظر او همه ی مسيرها يی که به قله ختم می شوند هيچ
تضاد و تناقضی ندارند .مسيری که از دامنه ی شمالی می آيد با مسيری که از دامنه ی جنوبی می آيد
همه به قله ختم می شوند و تضادی نيست .و اين را تنها کسی می بيند که بر قله قرار گرفته است .اما از
آن پايين ،از ديد پيروانی که هنوز در شيارها و دره هايند ،مسير شمالی با مسير جنوبی در تضاد است.
همچنين است مسير شرقی با غربی .زيرا آنها از باال نگاه نمی کنند ،لذا آنچه حس می کنند جز تقابل و
اختالف نيست ،در چنين وضعيتی بديهی است که هر کدام فقط مسير خود را درست می پندارد .از آن
پايين ،از منظر آن ذهن و ذهنيت ،همه چيز پر از تضاد و تناقض است ،اما از منظر قله ،از نگاه روح،
هيچ تضاد و تناقضی در کار نيست ،آنچه هست وحدت است .حاال قرآن آمده است تا اين نگاه از باال را
تعليم دهد ،تا وحدت را پاس بدارد .سخن قرآن ،ايمان داشتن به تمامی رسوالن و تمامی کتابهای نازل شده
س ِل ِه” .سخن وحدت آميز او ،فرق ننهادن بين رسوالن خدا را توصيه می کند. ی خداوند است “ ُکتُبِ ِه و ُر ُ
زيرا اگر چه هر کدام برخوردار از مرتبه و امر خويش اند اما در وحدتی حقيقی بسر می برند .کالم
نهايی قرآن ،ايجاد وحدتی جهانی و برخورداری همگانی از اين نعمت است .وحدتی که در آن همه
محترمانه زندگی کنند و به حقوق انسانی يکديگر احترام گذارند .زيرا حقيقت يکی است و بيش از يکی
نيست .و اين حقيقت يگانه است که همه را در بر گرفته است .همچنانکه می فرمايد“ :شرع ل ُکم ِمن الد ِ
ِين
صی ِب ِه نُوحا … ” (برای شما دينی را ترتيب داد ،از همان که به نوح توصيه کرده بود و آنچه که ما و َّ
بر تو وحی کرده ايم و به ابراهيم و موسی و عيسی توصيه کرده ايم ،که اين دين را بر پای داريد و در
آن فرقه فرقه نشويد!)
آگاهی “
ِ يقين” ،کيفيتی متعالی از بودن است که در آن ،کوچکترين شک و ترديدی راه ندارد .آن يک
زنده و با ثبات است .و چنين کيفيتی جز با بندگی بدست نمی آيد .برخی مفسرين “يقين” را در اين آيه به
معنای “مرگ” گرفته اند ،الزامی به اين کار نيست زيرا خود “يقين” ،سرشار از مفاهيم بلند و مملو از
حيات و عزتمندی است .يقين با علم اکتسابی حاصل نمی شود زيرا از سنخی ديگر است .آن با تسليم
محض ،با بندگی محقق می شود“ .يقين” ،آخرين مرحله ی ايمان و اوج آن است .مقامی است که چون
بگويی “باش” پس “می شود” .همچنانکه در حديث قدسی نيز آمده است “ا ِطعنِی اجعلک ِمث ِلی” (اطاعتم
کن ،تا تو را مثل خودم قرار دهم!) تا تو نيز چون بگويی باش ،پس بشود! اين مقام يقين است که خالی از
واصلی که در اين مقامُ ،مقام دارد“ ،چه کنم ها” و “چه شود ها” از
سالک ِ
ِ هر شبهه و شک و ترديد است.
دلش رخت بسته اند .او آزاد از اين قيود است.چنين کسی با ثبات ترين روح پرستنده است .زيرا دگر
نفسی در کارش نيست که شک و شبهه به راه اندازد و ترديد بپا کند .او خالص و خالی از غير ،تسليم
.وار ،مجرای حق گشته است
.امام علی(ع) :با يقين است که هدف نهايی بدست می آيد
خطبه ۱۵۷
.امام صادق(ع) :ايمان از اسالم برتر است و يقين از ايمان برتر است ،و چيزی کمياب تر از يقين نيست
کافی ج ۲ص ۵۲
!”امام علی(ع) :نهايت يقين ،اخالص است و نهايت اخالص“ ،رهايی
لحکم ۵۴۸۸ ُ
غر ُر ا ِ
صفُون“ 124-
سبحان هللاِ عما ي ِ
” ُ
)!خدا ،از وصفی می کنند ،پاک و مبراست(
اين خدا ،غير قابل وصف است .او را با هر توصيفی که وصف کنی ،به خطا رفته ای .او را از دست
داده ای .از خدايی انداخته ای .خدا را وصف نکن .نگو که اينگونه است يا آنگونه .اينطور عمل می کند
يا آنطور… اين ماشين وصف سازی را در ذهنت متوقف کن و دست از بحث در باره ی چيستی و
چگونگی اش بردار .اين ذات يگانه را يا به عنوان يک “ناشناختنی غير قابل وصف” بپذير يا رهايش کن.
زيرا هر وصفی به ضرر خودت تمام خواهد شد .تو با اين کار خودت را از برکات “مطلق اليتناهی”
محروم می کنی .بدان ،وقتی خدا را وصف کنی ،به واقع برايش شخصيت قائل شده ای ،به نوعی به او
شکل و شمايل بخشيده ای ،برايش وجهه ای بشری قائل شده ای ،و از همه مهمتر محدودش کرده ای،
محدود به همان توصيف .پس خطا نکن ،و اين خدا را از خدايی نينداز .بگذار خدا همواره در وجودت
ناشناختگی” او ،فرزانگی بيافريند .بگذار نه اين باشد و نه آن .بگذار هر آن ،نامحدود
ِ حيرت به پا کند“ ،
تو را ببلعد .زيرا خدای وصف شده و محدود ،ديگر نمی تواند از جاهای وصف ناشده ،بر تو رحمت
آرد ،زيرا تو وصفش کرده ای و خدا ،همواره به شکل گمان بنده اش در می آيد “انا ِعند ظ ِن عبدِی ِبی”.
برای تو همان می شود که به او گمان برده ای .و گمان محدود و توصيف شده ،تو را با محدوديت و
حصار روبرو می کند .بگذار خدا اليتناهی و غير قابل وصف و مافوق تصور باقی بماند .اين به نفع
توست .بگذار هر آن ،از هر جا و ناکجايی بر تو ببارد .در برابر او خاموش باش ،ساکت باش ،و فقط او
.را بپذير و هيچگاه ذهن را به تحليلش آلوده مکن
و اين کار را بارها کرده است .به کرات عديده .تا معلوم کند چه کسی عملکردش بهتر است .چه کسی
عشق را ،چه کسی “ي ُِحبُّ ُهم و ي ُِحبُّونهُ” را در می يابد و به آن می رود .چه بسيار کسانی که آمدند و از
عشق و رحمت ،بويی نبردند و نصيبی نداشتند! چه بسيار روح هايی که مرواريد خود را نيافتند و دست
خالی باز گشتند! چه بسيار کسانی که دنيا فريب شان داد و دستاوردشان را به باد سپرد! چه بسيار
رفتگان بی محصول! چه
ِ رفتگانی که نه زمين و نه آسمان هيچکدام به حالشان نگريست! چه بسيارند
خورندگان خورده شده! آيا شما که هنوز فرصت داريد عشق را در خواهيد يافت؟! آيا به حلقه ی ِ بسيارند
آيه ی “دوست شان دارد و دوستش دارند” ورود خواهيد کرد؟! و اين سؤالی است جانکاه ،که همواره در
.تمام فصول ،برای تمامی ارواح ،از عمق هستی ،طنين افکن است
توفيق از ريشه ی “ ِوفق” و به معنای همراهی و موافقت و هماهنگی است .آنکه با پروردگار خويش،
هماهنگ باشد“ ،موفق” است .شکست در او راه ندارد .هر اتفاقی و هر نتيجه ای برايش پيروزی است.
عين رشد و موفقيت است .زيرا او با خداست و با خدا می رود .هر جا که بخواهد .چنين کسی تسليم
ت خود و پذيرفتن جريان هستی. جريان ُربُوبی خويش است .همراهی با خدا ،يعنی دست شستن از خواس ِ
آن به آن اراده ی او را طالب بودن و خوب و بد نکردن .چنين کسی همواره بر صراط مستقيم است زيرا
راط ِِ ُّمست ِق ِيم ِِ” (رب من بر صراط مستقيم است)،
ص ِ رب او خود بر صراط مستقيم است “ا َِّن ر ِبی علی ِ
و اين رب با خود اوست که هدايتش می کند “ا َِّن م ِعی ربِی سيهد ِ
ِين” ( رب من با من است و هدايتم می
همراهی با موفقيت است .يک “معيت” پيروزمندانه است .زيرا هماهنگی با ِ کند) .توفيق الهی يک
نيروهای آسمانها و زمين است .يک سالک با درک اين معيت ،در هر عالمی آزادانه سير می کند و اين
“توفيق” را پاس می دارد .وقتی در چنين کيفيت روحی قرار بگيری ،خالقيت در وجودت شکوفا می شود
و بهترين اعمال بصورت خودانگيخته از تو صادر خواهد شد .عميق ترين آرامش و لطيف ترين مفهوم
حيات را تنها در چنين کيفيتی خواهی يافت .و يادت باشد ،ناهماهنگی ،يعنی عدم توفيق! يعنی شنا کردن
!بر خالف جهت رودخانه! يعنی زجر و خودخوری
” ُک ُّل ش ِ
یء ِِ ها ِلک اِال وجههُ“ 127-
)!هر چيز از بين می رود جز وجه او(
منظور اين آيه شريفه چيست و به چه معنايی اشاره دارد؟! اگر بگوييم که هر چيزی نابود می شود جز
او ،که اين بر خالف بسياری از آياتی است که به زندگی جاويد اشاره دارند .طبق اين آيات برخی
جاودانه در بهشت اند و برخی در دوزخ! اگر بگوييم که منظور از “وجه” ،ذات اوست ،که اين نيز
تعبيری دور است .زيرا “وجه” به صورت و ظاهر هر چيز گفته می شود حال آنکه “ذات” به امری
باطنی و درونی اشاره دارد .و با جابجا کردن يک کلمه به جای يک کلمه ديگر مشکل حل نمی شود .ای
دوست ،وجه و صورت آن خدای اليتناهی ناشناختنی ناديدنی ،هر آن قابلی است که خود را مطلقا در
اختيار او قرار دهد ،تسليم محض او باشد ،دست از اختيار خود شسته ،و طالب اختيار او باشد ،خالی از
هر نوع منيت و نفسانيت شده باشد“ ،موت” اش حاصل شده و زنده به او باشد ،اوصاف اسارت بار
بشری را به دور انداخته و آراسته به اوصاف الهی شده باشد ،وجه او کسی است که به مقام “من کان ِِل،
آن اوست) ،نائل شده باشد .چنين کسی در هيچ موقفی هالک کان هللاُ لهُ” (آنکه از ِ
آن خدا باشد ،خدا از ِ
زندگی هالکت
ِ نمی شود ،زنده ی جاودانی است .برخوردار از حيات حقيقی است .جز اينان ديگران در
بارند .در خطرند .همواره در کوران مرگ و زندگی اند .و بقول قرآن پيوسته بين مرگ و زندگی دست و
پا می زنند“ ،ال ي ُموتُ فِيها و ال يحيی” .ای دوست ،راه حيات عزتمند ،تسليم او بودن است ،خود را تقديم
او کردن است ،چون نی يی تو خالی در اختيار د ِم او قرار گرفتن است ،خانه را از غير خالی کردن و او
.را دعوت کردن است .و در يک کالم ،به بهشت او در آمدن است
کشتی سلوک ،گا ِه نجات و رهايی ،در “بسم هللا” نهفته است .اين نام خداست که آن را به جريان می ِ رمز
اندازد و گاه وصل ،لنگرش را می افکند .نام هر چيز ،مظهر آن چيز است .و مراد از نام خدا ،آن تجلی
بزرگ است که همه ی ما را برای دريافت حقيقت به سلوک می کشاند و به حيات پاکيزه می خواند“ .بسم
هللا” يک واژه نيست ،اشاره به “زنده” است ،اشاره به “حی” است .اشاره به مظهری است که از باالترين
و متعالی ترين نوع حيات برخوردار است .کلمات خدا ،همه زنده اند و باالترين شان ،نام خود اوست.
“بسم هللا” است .زيرا “ک ِلمةُ هللاِ هِی العُليا” .به آيه ۴۱هود ،دقت کن! وقتی که برای نوح(ع) ،فرمان بر
کشتی نشستن را صادر می کند ،هم رمز را به او می دهد و هم اسم رب را .غفور رحيم را“ .ا َِّن ربِی
لغفُور ر ِحيم” .ای دوست ،وجود اين اسامی زنده است که “س ِفينةُ النَّجاة” را به پيش می برد .سفينه ای که
طبق نظر خودشان ساخته و پرداخته شده است “تحت اعيُنِنا” .ناخدای اصلی نوح نيست ،نوح وسيله ای
در دستان اوست .چه بدون نام زنده ی پروردگار بخشنده و آمرزنده ،سلوکی در کار نيست ،وصلی محقق
نمی شود .زيرا اين راه بی هدايت او ،طی شدنی نيست .با او بودن و توسل به اوست که باعث نجات و
.رستگاری است ،نه تخته و ميخ
سم هللاِ مجراها و ُمرساها ا َِّن ربی لغفُور ر ِحيم” “۴۱
و قال ارکبُوا فِيها بِ ِ
و گفت :سوار شويد بر آن! بسم هللا ،روان شدنش و لنگر انداختنش! بی گمان رب من ،غفور رحيم (
)!است
انفاق ،دل کندن است .خود را از تعلقات ،رهاندن است .انفاق ،پيش از آنکه کمک به غير باشد ،کمک به
خود است .تو با انفاق ،خود را می رهانی و از جاذبه های فريبنده آزاد می کنی .بسياری در بن بست
داشته های خود گرفتارند .چنان دور و بر شان را شلوغ کرده اند که نه راه پس دارند نه راه پيش .اينان
تصور کرده اند که هر چه داشته ی بيشتری داشته باشند ،موفق ترند .در آرامش بيشتری به سر می برند.
حال آنکه داشته ها مجموعه انرژی هايی هستند که هر چه بيشتر شوند ،مخرب تر می شوند و روزگار
صاحبش را سياه تر می کنند .اگر در آرزوی آرامش حقيقی هستی ،انفاق کن .دور و برت را خلوت کن.
بسياری از چيزها غير ضروری اند ،از آنها دل بکن .رهايشان کن تا خودت نيز آزاد شوی .جا باز کن،
برای نزوالت ديگر .نگو که حيفم می آيد ،برايشان زحمت کشيده ام ،دستاوردم اند ،مگر قرار است غير
دستاوردت را انفاق کنی؟! دستاورد اصلی تو نفس پاکيزه ی توست ،فهم و درايت و آگاهی توست.
دستاورد حقيقی تو ،آزادی توست .با انفاق ،آزاد شو .جهش کن .و مفهوم واقعی آرامش را بچش .برای
انفاق ،به سراغ قسمت های بد و خراب و ناپاک چيزها نرو .آيا خودت حاضری آنها را از کسی قبول
کنی؟! “طيبات” را انفاق کن .و طيب از اسماء خداست .پاکی و پاکيزگی صفت اوست .تو با تقديم پاکی و
پاکيزگی ،به واقع آن را توسعه بخشيده ای .چون تخمی آن را کاشته ای .و روزی همه ی آن طيبات گل
خواهند داد .اين لجنزار دنيا ،اينگونه به گلزار تبديل می شود .راهش انفاق خوبی هاست ،توسعه ی پاکی
هاست .تقديم بهترين هاست .رستگاران ،اينگونه عمل می کنند و براحتی می رهند .و يادت باشد تو به
مقام شامخ “بر” نمی رسی مگر آنکه از آنچه که خود دوست داری انفاق کنی “لن تنالُوا البِر حتَّی تُن ِفقُوا
ِمما ت ُ ِحبُّون” .بحث بر سر کم و زياد نيست ،بر سر داشته ها نيست ،بر سر دل کندن است .تقديم بی منت
است .رفتن و در انديشه ی آن نبودن است .و اين همه ،يعنی ِکشت کردن و خود را صاحب محصول
.ندانستن است
دنيا پر از تاريکی و آلودگی است .آلودگی هايی است که از چشم وارد می شوند ،آلودگی هايی است که
از گوش سرازير می شوند ،آلودگی هايی از خيال ،آلودگی هايی از آرزو پروری ،آلودگی هايی از
قضاوت ها و پيش داوری ها … که ريشه ی همه ی آنها نفس مخرب شيطانی است .از نگاهی سالکانه،
انسان امروز حتی اگر به ظاهر خوب باشد باز در معرض انواع تشعشعات آلوده کننده است .روح او
همواره در محاصره ی دروغ ،فريب ،شهوت و غضب و ديگر صفات رذيله است .با اين حال چه کسی
می تواند خود را پاکيزه بينگارد؟! اگر کسی هم ادعا کند ،گويی جز در توهم به سر نمی برد .اين آيه ی
ت پاکیشريفه به سالکان طريق حق ،مالکی ارزنده تقديم می کند ،و آن اين است که توه ِم پاکی با حقيق ِ
يکسان نيست .توه ِم پاکی ،خود زاده ی ناپاکی است .يک بيماری خطرناک است .چنين کسی براحتی خود
را بيگناه و جز خود را گناهکار می پندارد ،خود را به حق ،و جز خود را ناحق می انگارد .و چنين
احساسی ،خود آغاز تضاد و ايجاد تفرقه است .لکن يک “متقی” ،هيچ ادعايی ندارد ،او با تسليم ،خود را
مصون کرده است .و از آنجا که خالی از خواسته و آرزوست ،اهل گذر است .پس به چيزی نمی چسبد،
آن خود نمی کند ،و در انديشه ی تملک و تصاحب چيزی فرو نمی رود .سبکبال و سبکبار چيزی را از ِ
است .به عبادتش نمی بالد ،اصال به آن چشم اميد ندوخته است ،بلکه اميدش تنها به رحمت الهی است.
يک “متقی” اهل قضاوت اين و آن نيست .و اگر در موقعيتی مجبور شود ،به نظر دادن بسنده می کند و
از قضاوت نهايی می پرهيزد .نزد او همواره حجم نادانسته هايش به مراتب بيشتر از دانسته هايش است.
هرگز مسئوليتی را نمی پذيرد که به آن آگاهی ندارد و يا فراتر از توانايی اش است .او در هر موقعيتی
.امرش را به خدا تفويض می کند
”ال تُکلَّ ُ
ف اِال نفسک“ 131-
)!جز خودت را تکليف نمی کنی(
خودت را تکليف کن .تو مسئول خودت هستی و نه ديگران .اگر امروزه آدميان به پند همين آيه ی شريفه
کردن ديگران ،مجبور کردنشان به
ِ عامل شوند ،به سوی آرامش و سالمت رهنمون گشته اند .تکليف
کاری و به قهر راندنشان به راهی است .و خدا خوب می داند که چنين اقدامی هيچگاه جواب نداده است و
حتی اثر معکوس و مخرب داشته است .لذا يک سالک فهيم ،آگاهی بخشی می کند ،به خير و صالح
تشويق و ترغيب می نمايد ،اما هرگز کسی را مجبور به تکليف نمی کند .زيرا خوب می داند که دين
.خدا ،تنها در عشق و آزادی و خردمندی است که گل می دهد و شکوفا می شود
ت زيبا” ،هر نوع گذشت کردنی نيست .برخی گذشت می کنند ،اما بعد از صفح الجميل” ،اين “گذش ِ
اين “ال َّ
آنکه آبروی طرف را بردند! گذشت می کنند ،اما بعد از تحقير و استهزاء! گذشت می کنند ،نه بخاطر
گذشت ،بل به نيت خوب و متعالی جلوه کردن! گذشت می کنند ،نه بخاطر گذشت ،بلکه بخاطر نقشه ای
که در سر دارند! گذشت می کنند ،نه بخاطر گذشت ،بلکه برای رسيدن به موقعيتی بهتر … نه ،اينها
هيچکدام “صفح جميل” نيست .هيچکدام رنگ و بوی آن “گذشت زيبا” را ندارد .گذشت زيبا ،آلوده به هيچ
انگيزه ای نيست ،منت ندارد ،آزار دهنده نمی باشد .گذشت زيبا ،حقيقت گذشت است .برای چيزی نيست،
قرار نيست چيزی را بدست آورد و از امتيازی برخوردار شود“ .صفح جميل” که معامله نيست“ .اين
“گذشت زيبا” را روح های بزرگ در می يابند .همان ها که در وجودشان جز عشق نمی جوشد .ای
دوست“ ،جميل” از اسماء خداست .خودش يک پاداش بزرگ است .خود “صفح جميل” پاداش است ،نه
اينکه پاداشی بر آن مترتب است .چه پاداشی بهتر از خو ِد گذشت ،آن هم به زيبايی! چه پاداشی زيباتر از
!سکنا گزيدن در خو ِد زيبايی
در چندين جای قرآن ،آن هم در موقعيت های مختلف ،سخن از مهلتی به قدر “سه شبانه روز” آمده که
توجه به آن خالی از لطف و آگاهی نيست .اين سه روز که با احتساب شبهايش از آن به شبانه روز ياد
می کنيم ،هم در جای مثبت و ايجابی کاربرد دارد و هم در جاهای منفی و سلبی .مثال در آنجا که
زکريا(ع) به دعا از پرودگارش فرزندی طلب می کند ،و پرودگارش به او می گويد سه روز با کسی
سخن مگو ،ايجابی است ،و در آنجا که صالح پيامبر(ع) ،قومش را بخاطر کشتن آن شتر ،تا سه روز
ديگر به عذاب الهی وعده می دهد ،سلبی است .آنچه بدان آگاهی يافته ام اين است که برای تثبيت و يا
محو چيزی“ ،سه روز” ،يک مهلت پايه است .اگر خواستی چيزی را در وجودت تثبيت کنی ،سه روز
خود را پاک نگهدار و از تاثيرات روزمره زندگی به دور بدار .تو با اين کار ،کالبدت را آماده و مهيای
آن خواسته کرده ای ،آن را از غير زدوده و به تعبيری سم زدايی نموده ای .اين چنين وجودی آماده
دريافت گشته است.اين نکته از ديرباز در امور پزشکی نيز بدان توجه شده است بطور مثال چنانچه بيمار
معتادی سه روز از عادات و اعتياداتش به دور باشد ،سم زدايی اوليه در وجودش محقق گشته است .زيرا
کالبد جسمی انسان که کالبدی پايه برای ديگر کالبدهايش است ،تحت تاثير اين مدت استحاله شده و تغيير
ماهيت می دهد .اين مدت هم ميتواند برای آباد کردن و به وجود آوردن چيزی باشد و هم ميتواند برای
تخريب و از بين بردن چيزی مورد استفاده قرار گيرد .اين بدان معناست که مهلت سه روز ،فرصت
اوليه و مقدر برای تثبيت و محو است .که تجربه شده است و خرافات نيست .اگر کسی بتواند اين سه
روز را در هفت دوره ی سه روزه ی پی در پی ،يعنی به مدت بيست و يک روز تاب بياورد ،آنچه را
که بخواهد در کالبد روحی اش که باالترين کالبدهاست ،تثبيت و يا از کالبد روحی اش محو کرده است.
زيرا هر کالبدی از کالبدهای آدمی ،تاثير پذيری ماندگار خود را در دوره ی معينی که متناسب به
ساختارشان است ،اخذ و ثبت می کنند .لذا چنانچه بتوانی آن سه روز سکوت همه جانبه (زبانی ،ذهنی ،و
احساسی) را که در پنج مقاله اواخر کتاب “کيمياگری باطنی” بيان کردم ،به نيکی عامل شوی ،کالبدهايت
را از آلودگی هايشان زدوده و آنها را مهيای دريافت نور حيات و آگاهی نموده ای .آگاهی ای که از جنس
آگاهی های ذهنی و متعارف نيست .اگر با آن کيفيت روحانی آشنا شوی ،وجود تو جاذب نور ،و بالنتيجه
برخوردار از آرامش حقيقی خواهد شد ان شاءهللا
رنج بردن برای رسيدن به خود ،رنج بردن برای نيل به رهايی ،به واقع رنج نيست ،يک هديه ی الهی
ب من های موهوم بدر آيی ،آنگاه
است .موهبتی است که راه خروج را نشان می دهد .آنگاه که از زير نقا ِ
ب اجتماع خارج شوی ،تازه وارد جريان حقيقی حيات گشته ای .اين رنج ،مثل پوست که از زير نقا ِ
انداختن است .لطيف شدن و سبکبار گشتن است .حکايت کوره ی کيمياگری است .اين رنج ،آگاهی ناب
.می آورد و الماس وجودت را صيقل می زند
همه ی روح هايی که جسميت می گيرند و پا به اين دنيا می گذارند ،در همان اوان ورود “می بينند” که
اين دنيا جز بازی و سرگرمی نيست .و چون “می بينند” ،الزم نيست کسی برای آنها استدالل بياورد که
اينجا يک شهر بازی بزرگ است .اما آنگاه که وارد اين بازی می شوند و مرتب آن را تکرار می کنند،
شرطی شده ،و اين بازی اندک اندک برايشان جدی می شود .آنچنان که برخی حاضرند جانشان را
بخاطر آن از دست بدهند .می بينی که از دست می دهند! و احمقانه ترين کار همين است که کسی گوهر
هستی اش را برای يک بازی و سرگرمی از دست بدهد .و اين اتفاقی است که در تمامی عصرها ،آن هم
در تمامی اليه های مختلف سياسی ،اقتصادی ،فرهنگی و اجتماعی ،افتاده و همچنان می افتد .روح ها
برای جذب آگاهی به زمين آمده اند و نبايد فريب بازيهای دنيا را بخورند ،بايد از اين بازی ها درس
بگيرند و از آنها عبور کنند .اگر همواره آگاه باشی که اين يک بازی است ،بازی نمی خوری! اما اگر
جدی اش بگيری ،بازی تو را می خورد! همچنانکه بسياری را خورده است! يادت باشد که سالکان نيز
“بازی” را بازی می کنند ،خوب هم بازی می کنند .اما وارد هر بازی ای نمی شوند! بطور مثال؛ هيچ
سالک راستينی در هيچ کجای جهان هرگز وارد بازی جناح های سياسی نمی شود .اگر بشود سالک حق
نيست ،نمی تواند باشد .زيرا در اين صورت همواره بايد منافع جناحی را که به آن تعلق دارد ،در نظر
بگيرد ،و نه حق را .و چنين کاری يعنی نابودی سلوک و محروميت از دريافت حقيقت .يک سالک حق،
وارد فرقه بازی نمی شود و به کل از اينگونه هجويات به دور است .يک سالک حق ،جهانی است زيرا
وصل به “کل” است .پس برای همه است .يک سالک حق ،وارد بازی تملک و تصاحب نمی شود .زيرا
…او همواره آماده ی سفر است .پس بارش را سنگين نمی کند تا سبکبال و بی تعلق سفر کند
اما خوب بازی کردن ،برد و باخت را يکسان نگريستن است .خوب بازی کردن ،آگاهی بر گرفتن و گذر
.کردن است .خوب بازی کردن“ ،مشاهده” ی ناب است ،نه بيشتر
”ن ،والقل ِم و ما يس ُ
ط ُرون“ 136-
)!ن .قسم به قلم و آنچه که می نويسند(
از منظر نگاهی زنده“ ،نون” ،صفحه ی هستی است و “قلم” تويی و “اسماء خداوند” ،به واسطه تو بر
هستی اثر می گذارند و سطر به سطر جريان حيات را به پيش می برند .چنين قلم و چنين نويسنده و چنين
نوشته ای ،شايسته ی قسم خوردن است! قلمی زنده با نويسنده ای “حی” ،جز نوشته ی حيات آفرين نمی
.آفريند
فهم اين آيه شجاعت می آورد .دل را آرامش می دهد .اگر سالکی همين يک آيه را همواره مد نظر
بگيرد ،در هيچ يک از مراحل حيات ترس به دل راه نمی دهد .او به سالمت به هر عالمی وارد می شود
و به سالمت خارج می گردد .زيرا طالب چيزی جز حقيقت نيست و خداوند حامی و موالی اوست.
مقدرات خداوند ،همه خير است ،همه رشد دهنده است زيرا ذات او سرشار از خير و خوبی است .پس
يک سالک فهيم ،تمامی مقدرات او را با جان و دل می پذيرد ،و دقيقا با همين پذيرش است که از شر
غير مصون می شود .زيرا توکل بر چنين خدای بخشنده و مهربانی ،چون نشستن بر کشتی نجات است.
ای دوست ،اين آيه را حفظ کن ،و هر گاه احساس ترس و نوميدی کردی ،به ياد آر ،که ياد چنين آيه ای
.به آنی معجزه می کند
ت“ 139-
سيِئا ِ
ت يُذهِبن ال َّ
”اِنِ الحسنا ِ
”!قطعا خوبی ها ،بدی ها را از بين می برند“
اين پيام محکم قرآن که با تاکيد “ا َِّن” بيان شده است ،يک رويکرد جهانی ،عارفانه و اصيل برای از بين
بردن بدی هاست .دقت کن! نمی گويد که بدی کردن باعث از بين رفتن بدی ها می شود ،نمی گويد که
خشونت ،خشونت را از بين می برد ،نمی گويد برای مقابله با پليدی ،بايد پليد بود و برای مبارزه با
ناراستی ،بايد ناراست بود .قرآن ،خوبی کردن و نيکوکاری را راه حل نهايی و قطعی می داند .و اين
يک کالس درس بزرگ برای تمامی روانشناسان جهان است“ .ذ ِلک ذِکری ِللذا ِک ِرين” اين پندی است برای
هر آن کس که اهل پند گرفتن است” .ای دوست ،اگر حقيقتا از وجود بدی ها در رنج و عذابی ،اگر خود
را در محاصره بدی ها می بينی ،را ِه برون رفت از آن ،توسعه ی خوبی هاست .بدی کردن نسبت به
کسی که بدی کرده است ،خود بدی است ،را ِه خالصی نيست .حال دقت کن ،ببين در آيه ی ديگر چه
جرهُ علی هللاِ َّ
ان حکيمانه و هوشمندانه به بدی ها می نگرد؛ “جزا ُء سيِئ ِة ِِ سيِئة ِمثلُها فمن عفا و اصلح فا ُ
هللا ال ي ُِحبُّ الظا ِل ِمين” (جزای بدی ،بدی مثل آن است اما اگر کسی عفو کند و به اصالح گرايد ،پاداشش
بر عهده ی خداست و خداوند ظالمين را دوست ندارد!) ،نکته ی هوشمندانه اين است که با آنکه مجازات
بدی را جايز دانسته اما باز از آن به “سيِئة” ياد می کند! تالفی را هم بدی می نامد! “جزا ُء سيِئ ِة ِِ سيِئة”.
آن را نيک نمی نامد! لذا بالفاصله می فرمايد؛ “پس اگر کسی عفو کند و به اصالح گرايد پاداشش بر
عهده ی خداست زيرا خداوند ظالمان را دوست ندارد!” ای دوست ،قرآن بدنبال توسعه ی خوبی هاست،
آن را را ِه حل قطعی و نهايی می داند .اگر حتی قصاص را مجاز دانسته ،اگر مقابله به مثل را جايز
دانسته ،اما رويکردش اصلی اش به عفو و بخشش است .برای همين است که صريحا فرمان می دهد:
کم ِمن ر ِب ُکم” (همواره از بهترين آنچه که از سوی پروردگارتان نازل شده “وات َّ ِبعُوا احسن ما ا ُ ِ
نزل اِلي ُ
پيروی کنيد!) .مشی قرآن ،تبعيت از بهترين هاست .و بهترين ها ،نيکی کردن و عفو و اصالح است.
بهترين ها ،خوبترين هايند ،چه خود خدا ،خوبترين است “وهللاُ خير” .و يادت باشد که کاربرد احکام قرآن
.بايد حالتی را بيافريند که بيشترين عشق را نسبت به خداوند ايجاد کند
اين همان علمی است که به “علم لدُّنی” معروف است .اين علم از جنس داليل عقلی و شواهد نقلی نيست.
از اين علوم متعارف ذهنی نيست .علمی است که با تعليم الهی و تفهيم ربانی حاصل می شود که اهل
قرب از آن بهره مندند .اصل علم همين است .شخص برخوردار از اين علم“ ،می داند” بی آنکه چون
ديگران نيازمند اسباب و مقدمات متعارف باشد .اين يک آگاهی زنده و کاربردی است که با “وصل” به
مطلق ،محقق می شود .علم لدنی آنچنان که از آيات و احاديث فهميده می شود ،دارای سه مرتبه اصلی
است .مرحله اعلی ،مختص انبياء عظام است که همان “وحی” است .مرحله ی بعد که مختص اولياء
خداست ،که “الهام” خاص است .و مرحله سوم که برای اهل ايمان است“ ،فِراست” نام دارد .هر کدام از
اينها خود دارای مراتبی هستند که پيرامون شان بحث های زيادی صورت پذيرفته است .برای
برخورداری از آن بخش از علم لدنی که برای سالکان امکانپذير است بايد سلوک کرد يعنی از پوسته
محدوديت ذهنی خارج شد .زيرا اين علم ،معلمش خود خداوندست و خداوند شيوه های آموزشی خود را
ک ُم هللاُ” (تقوای الهی پيشه کنيد تا خداوند تعليم تان دهد!) وقتی سالک با تسليم محض دارد “و اتَّقُوا هللا يُع ِلم ُ
نيروی اليتناهی هستی ،خود را به “آگاهی زنده” پيوند می زند ،بالنتيجه از آن نيز بهره ِ خويش به يگانه
مند می شود .اين آن اتفاقی است که در فرايند علم لدنی می افتد .به تعبيری تا وقتی انسان در اتاقک ذهنی
اش محصور است ،تا وقتی اسير اندک دانستنی های خودش است ،تا وقتی تحت سيطره ی شرطی شدگی
های جسمی ،عاطفی و ذهنی قرار دارد ،محروم از اين آگاهی ناب و اليزال است .سالک با سلوکش،
تمامی درها و پنجره های وجودش را می گشايد ،نرم و پذيرا می شود و خود را در معرض آن “نور
زنده” قرار می دهد ،تا هر آن بر وجودش بتابد و برخوردارش کند“ .فِراست” که نوعی هوشمندی و
بصيرت است ،برای مؤمن ،با تسليم محض محقق می شود .او حقايق را ،نه با چشم سر ،و نه با فکر،
بلکه با “نور خدا” می بيند .پس به حقايق اشياء ،و پيوند پنهانشان ،و همچنين انواع مصاديق شان در
هستی ،معرفت دارد .و با چنين معرفتی است که دست به عمل می زند .لذا از اين روست که پيامبر(ص)
المؤم ِن ف ِانَّهُ ين ُ
ظ ُر بِنُ ِ
ور هللاِ” (از فِراست مؤمن بپرهيزيد که او با نور خدا می ِ فرمودند؛ “واتَّقُوا فِراسة
بيند!) برای اينکه نور خدا تو را فرا گيرد ،بايد خالی الذهن شوی ،تطهير شوی ،وجودت از انديشه ی
غير پاک شود ،و در يک کالم ،بايد “مراقبه” را بياموزی .نشانه ی خالی شدن ،بی برداشت بودن است،
رها شدن از قضاوت های ذهنی است .و اين يعنی تسليم شدن به جريان ُربُوبی .وقتی چنين اتفاق با
برکتی در وجودت محقق شود ،آنگاه است که حقيقت کتاب خدا را درک خواهی کرد زيرا تنها معلم
الرحمن علَّم القُرآن” (خدای رحمان
حقيقی قرآن ،خدای رحمن است ،و هر کس ديگری شاگرد است “ َّ
است که قرآن را تعليم می دهد!) .علم لدنی ،علمی فرا زمان است ،چون علوم ذهنی خطی و محصور
زمان نيست .چنين علمی گذشته و آينده را يکجا در خود دارد .آن ،هر آن در “حال” اتفاق می افتد .و از
اين روست که بزرگان ،توانايی آن را دارند که با نگاه به قرآن ،به هر موقعيتی در هر زمانی ،چه وقوع
يافته و چه وقوع نيافته ،آگاهی يابند .ای دوست ،وقتی ذهن تو در ذهن الهی ذوب شود ،بدون ترديد به
.قدر قابليت ات ،از فِراست علم لدنی برخوردار شده ای
وقتی تو پيشاپيش تصميم ات را گرفته ای ،تو دگر در حال شنيدن نيستی! وقتی غرق تعصبی ،در حال
شنيدن نيستی! وقتی برای جدل و کشمکش آمده ای ،در حال شنيدن نيستی! آنگاه که به ظاهر گوش می
دهی و در باطن در جستجوی گرفتن نقطه ضعفی ،در حال شنيدن نيستی! آنگاه که فقط در فکر تخريب و
هجوم به گوينده ای ،در حال شنيدن نيستی! آنگاه که متعصبانه بر باورها و برداشت هايت پای می
فشاری ،در حال شنيدن نيستی! آنگاه که زبانت ساکت است اما در سرت پر از گفتگوست ،در حال شنيدن
نيستی! آنگاه که ذهنت نرم و قلبت پذيرا نيست ،در حال شنيدن نيستی! آنگاه که خالی از حسن ظنی ،در
حال شنيدن نيستی! آنگاه که سراپا پر از انکاری ،در حال شنيدن نيستی! آنگاه که پر از نفرتی ،در حال
شنيدن نيستی! … ای دوست ،شنيدن حقايق ،سکوت همه جانبه می طلبد .سکوتی که زبان و ذهن و قلب
را شامل می شود .بدان که شنيدن ،اگر شنيدن واقعی باشد ،اعجاز می کند .آدمی را به طرفة العينی
.متحول می سازد
رض“ 142-
ت و اال ِ ”لهُ من فِی ال َّ
سماوا ِ
آن اوست(
)!هر که در آسمانها و زمين است ،از ِ
آن اوست ،و فرمانبردار اوست ،تو بدنبالوقتی هر چيز و هر کس ،چه در آسمانها و چه در زمين ،از ِ
مالکيت چه چيز هستی؟! وقتت را برای بدست آوردن چه چيز تلف می کنی؟! مگر نمی بينی چيزها
روزی دست اين است و روزی دست آن! مگر نمی بينی که “يوم لنا و يوم علينا” (روزی برای ما و
روزی عليه ما) است! اين جريان هستی ،مالکيت بردار نيست .چون توپی می چرخد و می رود .و يک
آن خودمانسالک اين نکته را بخوبی دريافته است و ذهن خود را از مالکيت رهانده است .ما حتی از ِ
نيستيم .بلکه بخش هايی انرژيک از يک نيروی واحديم .و اين “واحد کل” ،هر آن در حال کار کشيدن از
همه ی بخش های خود است .چه بدانيم چه ندانيم ،چه بخواهيم چه نخواهيم ،ما فرمانبردار اين جريان کل
هستيم “ ُکل لهُ قانِتُون” (همه فرمانبردار اويند!) .اين جريان کل ،چون رودخانه ای تمام هستی را بار خود
کرده و می برد .دير زمانی است که اين کار را می کند .و هر اتفاقی که می افتد ،در دل اين جريان
بزرگ متحرک است که باال و پايين می رود ،تبديل می
ِ ديگ
ِ است ،نه مستقل از آن .هر موجودی در اين
شود ،از اين طور به آن طور می شود ،و با هست و نيست به پيش می رود .وقتی کسی اين آيه ی شريفه
را عميقا در يابد ،قلب و ذهنش آگاهانه تسليم می شود ،آرام می شود .و با اين تسليم و آرامش است که
.مفهوم زنده ی حيات را بی آنکه از کسی بپرسد ،خود درک می کند
همه نادانند ،تنها سطوح نادانی شان متفاوت است .در حقيقت يک دانا بيشتر نيست و آن خداست .همان
.کل کامل
عض ِِ اِذا اخرج يدهُ لم يکد يراها“145-
ضها فوق ب ِ ظلُمات ِ
ِِ بع ُ ” ُ
تاريکيهايی است که چون موج بعضی بر بعضی قرار گرفته اند آنچنانکه اگر کسی دستش را بيرون (
)!آورد به زحمت آن را ببيند
ظلُمات ِِِ
انسان در اين جهان ،گرفتار تاريکی های بسيار است .او در تاريکی خلق شده است “فِی ُ
نور روحِ او را کالبدهايی از جنس تاريکی چون اليهِِ” ،و در سرزمين تاريکی تولد يافته استِ . ثالث ِ
های پياز در بر گرفته اند .و اگر خود را به نور وجود نرساند ،بی شک لقمه ی تاريکی خواهد بود.
تاريکيهای طبيعت جسمانی ،تاريکيهای قوای نفسانی ،تاريکيهای ذهنی ،تاريکيهای احساسی و عاطفی،
تاريکيهای شرطی شدگی ها ،تاريکيهای نافهمی و غفلت ،تاريکيهای ظلم ،تاريکيهای حق بجانبی،
تاريکيهای جاه طلبی و رياست خواهی ،تاريکيهای دروغ و فريب و نيرنگ و از همه مهمتر تاريکی بی
خدايی ،او را فرا گرفته است .چنين انسانی ،انسان ظلمانی است .انسانی است که در ميان امواج تاريکيها
گرفتار آمده است .انسان تاريک ،همان انسانی است که راه به جايی نخواهد برد .نشانه های انسان تاريک
آن است که کالمش تاريک است و نجات بخش نيست .نگاهش تاريک است و افقی را نشان نمی دهد.
شنيدنش ،تاريک است و فهمی از حقيقت ندارد .و قلبش تاريک است و رستگاری را معرفت ندارد .چنين
انسانی اعمالش نيز در تاريکی است ،بی هدف و کور و ناصواب است .او حتی دست خودش را نمی بيند
چه رسد به دستاورد تاريکش را .آنکه در تاريکی است توهم می کند که دستاورد خوبی دارد“ ،يحسبُون
صنعا”( خيال می کنند که کاری نيکو می کنند!) .زيرا کار نيک تنها از کسانی بر می آيد کهانَّ ُهم يُح ِسنُون ُ
با نور آگاهی و حيات کار می کنند ،همانها که با سلوک خويش از تاريکيها رسته و به نور روح الهی
.خويش رسيده اند
زمين ،مادر توست .آخر چگونه ميتوانی بر سينه ی مادر خود به غرور و تفاخر راه روی! ما هيچ فخری
زندگی نسيه و
ِ نداريم که بخواهيم به آن تفاخر کنيم .نه چيزی را به تمامی می دانيم و نه می توانيم! يک
در ِگرو که غرور و تفاخر ندارد .هر آن اسير هر اتفاقيم و هر ماجرايی براحتی ميتواند ما را به سويی
بکشاند .غرور و تفاخر ،نشانه ی حماقت محض است .يک سالک فرهيخته ،چون يک شکارچی هشيار،
غرور و تفاخر خود را شکار می کند و آن را به پيشگاه خداوند قربانی می کند .زيرا يک سالک،
شکارچی اوصاف خودش است .يکی يکی آنها را به دام می اندازد و از شرشان خالص می شود .چنين
شکاری او را آن به آن اقتدار می بخشد .و اين همان جهاد حقيقی است که در قرآن به صورت های
مختلف ،به تصوير کشيده شده است .از شر قوای نفس خويش خالص شدن و رهايی را پاس داشتن.
آنگاه ،چنان نرم و لطيف بر زمين گام خواهی زد ،که گويی اين آسمان است که بر زمين راه می رود.
.گام زدنی که فراتر از هست و نيست ،هست
چرا جنبندگان باقی نمانند؟! ديگر جنبندگان چه رابطه ای با وجود انسانها دارند؟! جنبندگان“ ،فصل” عام
است و مردمان“ ،نوع” خاص! رابطه ی بين اين دو رابطه ی “عموم و خصوص مطلق” است .بدين معنا
که هر انسانی جنبنده است ولی هر جنبنده ای انسان نيست .ای دوست“ ،انسان” ،رابط بين زمين و آسمان
است .و اين بدان معناست که فيض الهی از طريق انسان است که به ديگر پديده های هستی می رسد.
ساختمان وجودی انسان طوری طراحی شده است که شبکه ی انرژيايی ديگر جنبندگان را در ارتباط با
خود دارد و خود در ارتباط با آسمان است .اين ساختار انسان است که توانايی ويژه در توليد ،جذب،
ذخيره و پخش انرژی لطيف را دارد .اين انسان ،چه بداند چه نداند ،يک پل ارتباطی انرژيايی بين زمين
جهان ثقيل است .هر اتفاقی که برای اين انسان بيفتد ،تمام هستی تحت
ِ ت لطيف و و آسمان ،يعنی بين حيا ِ
تاثيری ماهوی قرار خواهد گرفت .از اين روست که خداوند حتی به انسانهای ظالم هم فرصت می دهد.
زيرا کسان ديگری هستند که نبايد به تبع او از بين بروند .اين بدان معناست که خداوند از ظالمان هم کار
می کشد ،بی آنکه بفهمند! هر انسانی ،يک دستگاه توليد انرژی لطيف است .که البته تنها اندکی از آن را
خود استفاده می کند ،بقيه را جهان هستی اخذ می کند .ای دوست ،اين جهان با انرژی آگاهانه سرپاست.
و لطيف ترين انرژی را با شعور ترين موجودات توليد می کنند .آنگاه که کارخانه ی آدمی مستهلک شد،
خداوند به موقع حساب ظالمان را خواهد رسيد .زيرا او برای ظالمان “شديدُ ال ِعقاب” هم هست .و بدان که
.حتی يک انسان به اشراق رسيده و روشن بين ،می تواند کل جهان را از منظر آگاهی ،ارتقاء بخشد
”و لقد وصلَّنا ل ُه ُم القول لعلَّ ُهم يتذ َّک ُرون“ 148-
)!و بدرستی که ما “قول” را برايشان “وصل” کرديم اميد آنکه حقايق را دريابند(
مخصوصا اينگونه ترجمه کردم تا دقتت را نسبت به معنای “وص ِل قول” بر انگيزم .زيرا بسياری تصور
می کنند که اين آيه شريفه قصد آن دارد که بگويد :ما واژه ها و جمالت را همانطور که زبان بشری،
زبانی خودشان سخن را
ِ فهم گرامری و قواعد
سخنان را به هم ربط می دهند ،پيوند می دهيم! يعنی طبق ِ
زبان ذهنی شان سير می کنيم! اين ساده انديشی است و البته از
ِ بنا می کنيم! يعنی در همان قالب های
لطيف آيه نيز هست .زيرا اگر چنان معنايی مراد بود ،ديگر نياز به اين
ِ دورترين معانی نسبت به اشارات
همه تفسير و توجيه و تاويل در طول تاريخ نبود! و همه فهم يکسانی از آيات می داشتند! حال آنکه
اينطور نيست! ای دوست ،آيات خدا واضح هست اما به شرط آنکه ما از ذهن های تاريک و شرطی شده
مان خارج شويم .سخن خدا ،همچون سخن بشر نيست تا پيوند هايشان نيز مثل هم باشد .زبان بشری،
زبانی تاريک است .آنها حتی نسبت به واژه های متداول بين شان ،برداشت يکسان ندارند ،چه رسد به
:زبان وحی! اکنون به بيان چند نکته در معنای وص ِل قول اشاره می کنم
الف) “قول” خداوند ،واژه نيست ،وجودی زنده است .از وجود “حی” ،زنده بيرون می تراود نه غير آن.
ب ِِ َّر ِحيم”(سالم ،قولی از رب رحيم است) اشاره به زنده بودن سالم
وقتی می فرمايد”سالم قوال ِمن ر ِ
دارد زيرا “سالم” از اسماء هللا است .وقتی خداوند ميخواهد چيزی ايجاد کند و می گويد “ان يقُول لهُ” ،اين
کون” اتفاق می افتد و آن شیء ايجاد می اشاره به قول زنده است زيرا بالفاصله پس از اين قولُ “ ،کن في ُ
آگاهی زنده است .هوشمند و کارآمد است .وص ِل اين قول ،وص ِل ِ شود .قو ِل زنده ،دارای انرژی زنده و
.وجودهای زنده و هوشمندی است که همسو و هماهنگ اند .و اين “قول” است که کارآمد و خالق است
عسر آفرين است يا يُسر آفرين.
ب) قول زنده ،يا “بشارت” است يا “انذار”“ .ب ِشيرا و نذِيرا” .اين قول ،يا ُ
عسری به يُسر خود “وصل” است و اين دو در ارتباط تنگاتنگ با هم اند .دو روی يک سکه اند .هر ُ
نی” مربوط به خود ،در حالعسر خود! به بيان ساده تر ،هر “سختی” با “آسا ِ همچنانکه هر يُسری به ُ
چرخش است ،با هم اند .وقتی يکی آمد ،منتظر ديگری باش! اينها به هم وصلند! وقتی در راحتی و داشتن
سختی متناسب با همان نيز باش! همچنانکه وقتی در سختی و ِ و برخورداری بسر می بری ،منتظر
ناراحتی هستی ،نااميد مشو که آسانی اش در پی اش است! اين اقوال ،همچون ماجراهايی زنده به هم
وصل اند! يک سالک فرهيخته ،ارتباط اقوا ِل زنده را بخوبی در می يابد ،زيرا از پيوندشان با خبر است!
ای دوست ،برای فهم سالکانه ی قرآن ،بايد هدايت الهی را به دعا طلبيد .و آنگاه است که در خواهی يافت
کدام آيه ی زنده در پيوند تنگاتنگ با کدام آيه ی زنده ی ديگر است .و کدام ماجرا ،از پی کدام ماجرا
”.خواهد آمد .و در يک کالم“ ،وصل” ها را در می يابی به “اِذن هللا
آزادی بيان را بايد از قرآن آموخت .آن کمال آزادی بيان است .چه خود معلم آزادی بيان است .در 149-
آنجا همه آزادانه سخن ميگويند .در آنجا هم پروردگار سخن ميگويد هم ابليس .هم نمرود سخن ميگويد هم
ابراهيم .هم فرعون و هم موسی .هم ظالم و فاسق و کافر و مشرک سخن می گويند هم مسلم و مؤمن و
مصلح و متقی .هم بهشتی و هم جهنمی .هم جن و هم انس .هم زن سخن ميگويد هم مرد .هم پير و هم
جوان .حتی در آنجا کودک نيز مجال سخن دارد .اين کتاب نهايت آزادی بيان است .کتابی از اين
آزادمنشانه تر نمی شناسم .محال است کتابی آسمانی بيابيد که در آن هر کسی با هر طرز فکری ،فضايی
بازتر از قرآن برای آزادانه سخن گفتن داشته باشد .اين چيز پنهانی نيست ،کافيست ساعتی به اين کتاب
رجوع کنی تا صحت گفتار مرا به عيان ببينی .مسلمانان جهان بايد آزادی بيان را از اين کتاب آسمانی
بياموزند .عجيب ظرفيتی است بزرگ! همه حرف شان را ميزنند بی آنکه بترسند .همه مجال سخن و
ابراز انديشه دارند .تا آنجا که دانسته ام ،در هيچ کتابی ،نه زمينی و نه آسمانی ،آزادی بيان به قدر قرآن
بها داده نشده است .اگر کسی برای اولين بار هم قرآن را بگشايد ،اولين چيزی که برايش بارز و باهر
خواهد بود ،همين آزادی بيان است .حتی غير منصف ترين آدمها نيز ميتوانند آن را به وضوح ببينند .آنجا
همه آزادانه مجال سخن دارند .خوب و بد ندارد .چه زمينی باشی چه آسمانی ،فرصت سخن داری .در
شگفتم که چگونه در جهان کنونی ،برخی قرآن خوانها هيچ ارزشی برای آزادی بيان قائل نيستند و اجازه
سخن به هرکس نمی دهند .شگفتا! قرآن خوان و حرکت بر خالف مشی قرآن! اين نيز از عجايب فرهنگی
است! اينکه کسی کتابش ،مظهر آزادی بيان باشد و خود وقعی به آزادی بيان ندهد! متاسفانه امروزه در
جهان ،برخی به ظاهر اهل قرآن ،چنان رفتار کرده اند که اغلب جهانيان اين کتاب عزيز را کتابی ضد
آزادی بيان ميشناسند .واين نيز ظلمی دگر است که به قرآن روا ميرود! ای دوست ،کسيکه کتاب آسمانی
اش قرآن است ،بايد اصلی ترين وجه بارزش ،حرمت نهادن به آزادی بيان باشد .چنين کسی هيچ خوفی
از آزادی بيان ندارد .نه تنها خوفی ندارد بلکه با طيب خاطر ،مجال سخن به ديگران ميدهد .اين مشی
خو ِد قرآن است .در تک تک سوره های آن بارز است .کافيست حجم سخنان کافران و مشرکان و فاسقان
و ابليس و شياطين جن و انس و کليه دنياطلبان را در قرآن با يک حساب سرانگشتی اندازه بگيری تا
ببينی چه حجم وسيع و قابل توجهی را تشکيل داده اند! اهل قرآن ،چطور ميتوانند بر خالف اين مشی
قرآنی رفتار کنند؟! و کار خود را قرآنی بدانند؟! ای دوست ،آزادی بيان در قرآن چيزی نيست که بتوان
آن را پنهان کرد و يا با توجيهات بی اساس آن را محو و بی اثر نمود .آن فضای بسيط مغز قرآن است.
مگر ميشود قرآن را از مغز آن خالی کرد .مگر يکی دو آيه است .کل قرآن ،آزادی بيان را فرياد ميزند.
کل قرآن مملو از جمالت همه افراد با هر عقيده و منش است .چه قرآن کتاب زندگی است .و در اين
زندگی همه حضور دارند .قرآن کتاب همه است .هم زمينيان و هم آسمانيان .زيرا ريشه در” اُم الکتاب”
ِکر ُکم” .مسير و تقديرشان در آن
دارد و همه در آن بنوعی ذی حق اند .چه “ذکر”شان در آن است ” .فِي ِه ذ ُ
است .چه” تِبيانا ِل ُّک ِل شیء” است .اصال از فرآيند همه ی سخنان قرآن است که حق ،ظاهر و نمايان می
گردد .وجو ِد همه ی آيات است که حق را نمايان می سازد .اگر يک سخن را کم کنی ،در آن خلل بوجود
.آورده ای
ای دوست ،اهل قرآن ،شبيه خود قرآنند .همچون قرآن ،پر ظرفيت اند و اجازه سخن به همه ميدهند و هيچ
خوفی از شنيدن هيچ سخنی ندارند .اهل قرآن همچون امام صادق(ع) اند ،هر کس با هر عقيده ای
نزدشان آمده و در امنيت کامل سخنش را بيان می کند ،بهترين جواب را هم می گيرد .به واقع بارزترين
ويژگی اهل قرآن ،حرمت گذاشتن به آزادی بيان است .ای دوست ،از گفتن ديگران خوف نداشته باش ،از
اينکه ديگران خوف گفتن داشته باشند ،خوف داشته باش… بدان که تو را مالکی دادم ،تا اهل قرآن را به
.حق در هر جای جهان که باشند ،بشناسی
اين يک چيز چيست که به آن موعظه می کند؟! کدام است؟! ای دوست ،آن به واقع چيزی نيست ،بدنبال
چيز نگرد! آن اشاره به خو ِد “يگانگی” است! اين آيه به راه “يگانگی” رفتن موعظه می کند ،نه به اين
چيز و يا آن چيز! خو ِد “واحدة” را نشانه رفته است! يگانه انديشی ،يگانه بينی ،يگانه خواهی و در يک
کالم يگانه پرستی ،مالک سلوک است .اين کيفيت “يگانگی” است که موفقيت و رستگاری می آورد ،نه
نور” خود،
چندگانگی و تشتت! برای به يگانگی رفتن ،بايد کامل شوی ،زوج مکمل الهی خود را بيابیِ “ .
“ ُخ َّره” ی خود ،نيمه ی آسمانی خود را دريافت کنی و کامل شوی“ .ربَّنا ا ِ
تمم لنا نُورنا” .و اين معنای قيام
“مثنی” (دونفره) است .سخن از مکمل حقيقی است .سخن از وحدت درونی توست .يکپارچه شدن زمين و
آسمان وجود تو ،مد نظر است .و آنگاه که “کامل” شوی ،تازه “فرد” شده ای! “فُرادی” گشته ای! زيرا به
وحدت و يگانگی رفته ای“ .يکی” را پاس داشتن ،به معنای نائل شدن به “يکی” است .ورود به وحدت و
خروج از کثرت است .و اين يعنی ذهنی که توجه اش ،تکه تکه است ،با سلوک ،خود را به روح يگانه
تسليم می کند و يکپارچه می شود .و اينگونه است که رنج پا به فرار می گذارد .زيرا رنج ،زائيده ی
چندگانگی هاست .زائيده ی تضادهاست .آدمی هنگامی که اين “يگانگی” را دريابد و بکار بندد ،بدون
ترديد مشکالتش يکی پس از ديگری زايل شدنی است .چه در “يگانگی” ،مشکلی وجود ندارد .زيرا هيچ
.تضاد و تناقضی به آن راه ندارد
زيرا تو و جهان با هم يک واحد کل را تشکيل می دهيد .جهان بيرون بازتابی از خود توست .هر آنچه که
ذهنت مشاهده می کند ،هر آنچه که در بيرون ديده می شود ،همه تکه هايی از وجود خود توست .چيزی
آن بيرون نيست که از تو جدا باشد .هر ماجرا و پديده ای که می بينی و بر پرده ی ذهنت نقش می بندد،
جهان خو ِد توست ،نه ديگری .همچنانکه مشاهدات ديگری ،جهان اوست ،نه تو .بنابراين هر کس هر
ظلمی که مرتکب شود ،به خود ظلم کرده است .ممکن است که همان لحظه نفهمد اما بدون شک در زمان
مناسبش ،آنگاه که حجاب نافهمی زايل شود ،خواهد فهميد .و اين نزد حکمای الهی محرز است و چيز
عجيبی نيست .بدان “و فِيک انطوی العال ُم االکب ُر” (در تو عالم بزرگتر را سرشته اند!) .اين جهان زنده و
هوشمند است و تو خود جهان بزرگی .پس هر آنچه کنی ،بی شک بازتابش را به تمامی دريافت خواهی
نمود .چه همه ی پديده های جهان در يک شبکه ی پيچيده ی انرژيايی در ارتباط اند و هر عملی را
عکس العملی است متناسب با آن .از منظر قرآن ،بسياری از اقوام و تمدن های منقرض شده در طول
تاريخ ،انقراض شان به سبب ظلم و سرکشی و طغيانشان بوده است“ .و ما ظلم ُه ُم هللاُ و ل ِکن کانُوا انفُس ُهم
يظ ِل ُمون” (و خداوند به آنها ظلم نکرد بلکه آنها خود به خويشتن ظلم نمودند!).حال که اينگونه است چگونه
ميتوان به جهان خود ،يعنی به خويشتن خود ظلم کرد؟! حقيقتا ظلم و سرکشی ،جاهالنه ترين کاری است
.که بشر ميتواند نسبت به خود روا دارد
سؤال بيش از حد و نابجا ،فراق و دوری می آورد .باعث جدايی می شود .برخی فکر کرده اند که آگاهی
فقط با سؤال کردن بدست می آيد .ابدا اينطور نيست .آگاهی با صبر و قابليت بدست می آيد .يک سالک
ب حقيقی ،آن جوابی است که از درون خودش ابتدا از خودش سوال می کند زيرا دانسته است که جوا ِ
بجوشد .اينکه انتظار داشته باشيم کس ديگری مرتب جواب سواالت ما را بدهد ،باعث بخواب رفتن بيشتر
ماست نه بيداری .سوالی باعث بيداری است که موجب حرکت و جوشش درون می شود .و اينگونه
سواالت در حداقل اند .هر سوالی ،به واقع سوال نيست .برخی سواالت ،وراجی است .برخی سواالت،
خودنمايی است .برخی سواالت ،از سر تنبلی است .برخی سواالت ،حمله است .برخی سواالت ،تحقير و
استهزاء است .برخی سواالت ،فضولی است… و بسياری سوال می کنند تا معلومات ذهنی شان را
افزايش دهند ،تا به آن دانسته ها ببالند .اينان نيز خفته اند و اهل رشد و سلوک نيستند .بلکه فقط ذهن شان
را از چيزهايی تلنبار کرده اند که برايشان کاربردی ندارد .برای يک سالک ،اساسی ترين سوال “من
کيستم” است ،نه “تو کيستی” و نه “او کيست” .زيرا خوب می داند که با شناخت خود ،جهان را شناخته
است .اين سوالی است که پايه سواالت ديگر سالک است .و آنچه او را به پاسخ های زنده و کارآمد می
.رساند ،صبر و متانت و پايداری در سلوک است
با هر کس “کشاننده ای” است که او را به سوی سرنوشت محتومش می کشاند و “گواهی دهنده” است که
شهادت راست می دهد .مجازات کننده ی ما ،در خود ما و با خود ماست .اين اعمال خود ماست که ما را
هر بار به سويی می کشاند ،و اين ميزان شعور ماست که هر بار بر ما گواهی می دهد .اين مالئکه
درون خود ما نهفته اند .جهان بزرگ درون ،جهان وسيعی است که جهان کوچک بيرون را می سازد.
متعالی تو نيز بر آن گواه باشد.
ِ عمل صالح تو ،ميتواند تو را بسوی اقيانوس عشق و رحمت برد و شعور
همچنانکه اعمال مملو از نفرت و تفرقه ميتواند آدمی را به حضيض ذلت برد و ميزان شعور نيز بر آن
گواهی دهد .ای دوست ،بهشت و جهنم تو ،به کيفيت شعور تو بسته است .شعور متعالی ،اعمال صالحه
را موجب اند ،و اعمال صالحه خود سازنده بهشت اند .به واقع اين تويی که “سائق” و “شهيد” خود را بر
!می گزينی! اگر همواره در رنج و عذابی“ ،کشاننده” و “گواهی دهنده” ات را عوض کن
به کجا باز می گرداند؟! بازگشت آنگاه معنا می يابد که هر چيز به همانجا برگردد که از آن آمده است.
جز اين باشد کلمه ی بازگشت بکار نمی برند .ای دوست ،زندگی فقط اين نيست که می بينی .دريافت ما
از زندگی چيزی است و حقيقت آن چيزی دگر .حيات جريان دارد .هميشه جريان داشته و جريان خواهد
داشت .ممکن است کيفيت های آن فرق کند اما چيزی با مرگ تمام نمی شود .دوباره شروع می شود .هر
مرگ نقطۀ شروع مرحلۀ بعدی است .آدمی با معدلی که از اين زندگی بدست می آورد ،نوع زندگی بعدی
اش را مشخص می کند .معنای دنيا مزرعۀ آخرت است همين است .فکر کردی منظور از “آخرت”
زندگی بعدی را می سازد“ ،آخرت” گويند .دقت
ِ چيست؟! اينجا را “اولی” يا دنيا گويند ،و نتيجه اش که
کن ،بحث آن “قيامت کبری” نيست .بحث از زندگی های دوباره است .در کتاب خصال شيخ صدوق
(حديث )۷٥آمده است که جابر بن يزيد گويد؛ که امام باقر(ع) فرمود“ :هر مؤمنی مرگی دارد و کشته
شدنی ،براستی هر که کشته شده باشد برگردد تا به مرگ خود بميرد ،و هر که مرده باشد برگردد تا کشته
شود… سپس فرمود :هر فردی از افراد اين امت -چه نيک باشد چه بد -بر می گردد .اما اهل ايمان که
برگردند در آرامش و نعمات اند و اهل باطل در خواری و عذاب الهی خواهند بود .آيا نشنيده ای که
خداوند در قرآن می گويد :عذاب نزديکتر را قبل از عذاب بزرگتر به آنها می چشانيم” (سجده )۲۱
در حديثی ديگر که هم در بحار( )٥۳/٥۱هم در تفسير القمی( )۲/٦٥و هم در تفسير الصافی()۳/۳۲٥
نقل شده آمده است که ابن عمار از امام صادق(ع) در بارۀ آيۀ” هر که از ياد من إعراض کند ،زندگی
سختی خواهد داشت”(طه ،)۱۲٤سؤال نمود و گفت؛ ما که همواره اينان را در در زندگی خوش و در
ناز و نعمت می بينيم! و امام(ع) در جوابش فرمود“ :به خدا قسم که آنها آن زندگی سخت و پر مشقت را
”.هنگام بازگشت دوباره به دنيا در پی خواهند داشت طوری که در آن موقع نجاست را هم می خورند
در حديث ديگری که هم در تفسير البرهان( )۷٦٤/٤و هم در بحار( )٥۳/٦٥و هم در نوادر االخبار فيض
کاشانی(۳ح )۲۸۱نقل شده آمده است که جميل بن دراج از امام صادق(ع) در بارۀ آيۀ “ما به يقين
پيامبران خود و نيز اهل ايمان را هم در زندگی دنيا و هم روزی که گواهان بپا خيزند ياری می
دهيم”!(غافر)٥۱؛ پرسيد و امام(ع) فرمود :بخدا قسم اين در زندگی دوباره است .نمی دانی که بسياری از
پيامبران الهی در دنيا ياری نشده و کشته شدند و ائمه هم کشته شده اند و کسی آنها را ياری نکرد؟! تاويل
”.اين آيه در زندگی دوباره است
در حديثی ديگر که هم درتفسير العياشی(۲ح )۱٤٤و هم بحار( )٥۳/۸٤و هم تفسير البرهان( )۸٥۷/۲نقل
شده آمده است که حمران بن اعين از امام باقر(ع) در بارۀ اين آيه؛ “آيا نديدی آن جماعت هزاران نفره را
که از ترس مرگ از ديارشان گريختند و خدا به آنها گفت بميريد و سپس زنده شان کرد”(بقره)۲٤۳؛
پرسيد که آيا خداوند آنها را به دنيا برگرداند؟! و امام(ع) فرمود :به دنيا برگشتند به طوری که در خانه
”.هاشان نشستند و غذا خوردند و زن گرفتند و مدتی بودند و سپس به مرگ طبيعی مردند
در حديثی ديگر که هم در نوادراالخبار(۱۹ح )۲۸٥و هم در بحار( )٥۳/٤٤آمده؛ امام کاظم(ع) فرمودند:
بی ترديد کسانی پس از مرگ زنده خواهند شد و انتقام خود را می گيرند .به هر کس آزاری رسيده به
مانند آن قصاص می کند و هر کس خشمی ديده به مانند آن انتقام می گيرد و هرکس کشته شده باشد قاتلش
را بکشد و برای اين منظور دشمنان آنها نيز به دنيا برگردند تا محقان ،خون ريخته شدۀ خود را قصاص
کنند…” در حديثی ديگر از امام صادق(ع) در بارۀ اينگونه رجعت می پرسند و ايشان در جواب ،اين آيه
را می خوانند” ِتلک إذا ک َّره خا ِسره” در اين صورت آن بازگشتی زيانبار خواهد بود”!(نازعات)۱۲
در حديثی ديگر ،در بحار( )٥۳/٤٤و در تفسير البرهان( )٥/۱٥۹آمده که برخی از اصحاب امام
ت شان به زندگی ،غل وصادق(ع) از دليل اين بازگشت ها می پرسند ،امام(ع) پاسخ می دهد“ :در بازگش ِ
غش آنها مانند طاليی که به کوره می رود گرفته می شود تا آنکه هر چيزی به شبيه خود يعنی به حقيقت
…”خود باز گردد
”فلل ِه ال ِع َّزة ُ ج ِميعا“ 155-
آن خداست“
”عزت به تمامی ،از ِ
آن خداست .اين اوست که عزيز است و جز او همه در اگر بدنبال عزتی ،بدان که عزت تنها از ِ
پيشگاهش خوار و ذليل اند .عزت ،يک اقتدار همه جانبه است ،اما نه هر نوع اقتداری .عزيز ،چيره ای
است که اقتدارش ريشه در عشق و رحمت و خردمندی است و نه زورگويی .صفت عزيز در قرآن۴۷ ،
بار در کنار صفت حکيم آمده ۱۳ ،بار در کنار صفت رحيم آمده ۶ ،بار در کنار صفت عليم آمده ۵ ،بار
در کنار صفات غفار و غفور آمده … و از همه بارزتر يکبار در کنار فرمانروای بسيار پاک آمده است
آن خداست اما آنها که سراپا تسليم اويند، يز” .عزت ،تنها از ِ يم ُن الع ِز ُ
ؤم ُن ال ُمه ِ
سال ُم ال ُم ِ ک القُد ُ
ُّوس ال َّ “الم ِل ُ
به پاس تبعيت از او ،عزيز و عزتمندند .و اين “تسليم” ،تنها راه برخورداری از عزت است .لذا
ؤمنِين”. پيامبر(ص) و اهل ايمان نيز به تبع او ،برخوردار از عزتی الهی اند “و هللِ ال ِع َّزة ُ و ِلر ُ
سو ِل ِه و ِلل ُم ِ
ای دوست ،آنکه خدا را دارد ،عزت را هم دارد .و آن که عزت دارد تمامی نيروهای زمين و آسمان در
آن اوست!) آن خدا باشد ،خدا از ِ خدمت او و ُمس َّخر اويند .زيرا “من کان هللِ کان هللاُ لهُ” (هر که از ِ
” ُکل اِلينا ِ
راجعُون“ 156-
)!همه بسوی ما باز می گردند(
برخی تصور کرده اند که حشر و برانگيخته شدن ،فقط مختص انسان است ،اما اينطور نيست .هر نف ِسی،
حشر و برانگيخته شدن خود را دارد .زيرا هر چيز به اصل خويش باز می گردد .اين روند هستی است.
وش ُح ِشرت” .از منظری ميتوان گفت که بازگشت اجسام الو ُح ُ
گياه و حيوان نيز حشر خود را دارند “اِذا ُ
ير
ص ُبه انرژی ،انرژی به نفوس ،نفوس به ارواح ،و ارواح آگاه به منشاء واحد هستی است “اال اِلی هللاِ ت ِ
ور” .و دقيقا از اين روست که بايد حقوق تمامی جانداران را حفظ و مراعات نمود و رشد خداداده االُ ُم ُ
شان را به مخاطره نينداخت .آنها از ما جدا نيستند .اين جهان يک کل واحد است که سرنوشت رشد همه
ی موجودات در پيوندی شگفت با هم مرتبط گشته است .زيرا رشد ،يک فرآيند جمعی است و همه
موجودات در آن دخيل اند .برای بازگشت به کل واحد ،موجودات مرحله به مرحله استحاله می شوند،
ق ِِ” .يعنی هر بار از کيفيتی از حيات و آگاهی ،خارج ،و به کيفيتی دگر وارد می “لترکب َُّن طبقا عن طب ِ
گردند .در سير عروجی ،اين به معنای لطيف شدن ،از سختی به نرمی رفتن ،و از حصار جزء ،رها
گشتن و از مطلقيت کل ،برخوردار شدن است .اگر “انسان” را در رأس مثلث وجود بگيری ،موجودات
ديگر نيز به تبع او ،به کيفيت حشر خود وارد می شوند زيرا تمامی موجوداتُ ،مس َّخر او شده و از منظر
انرژيايی و آگاهی ،در تسخير اويند .اين بدان معنی است که هر آنچه بر انسان رود ،بر هر آنچه که به او
وصل است نيز عارض می شود .چه انسان يک کليت است .از نگاه علوم باطنی ،انسان موظف است که
حيوانات درونش را رام و مطيع کند و کليه اوصافش را لطيف نموده ،ارتقاء بخشد .زيرا هر کدام از اين
.اوصاف تجسمی زنده دارند که روزی به ظهور خواهند رسيد
ای دوست ،اينکه می بينی مفسران در فهم برخی از آيات قرآن مردد اند و مرتب برايشان وجوه مختلف و
گاه پراکنده قائل اند ،به معنای عدم وضوح آيات خدا نيست ،بلکه بدان معناست که آنها از تاويل و معنای
حقيقی اش بی خبرند ،زيرا هنوز تأويلش نيامده است .هر خبری در قرآن مربوط به زمان و واقعه ای
است که برخی از آنها وقوع يافته و برخی هنوز وقوع نيافته اند .اين بدان معناست که هر آيه مصاديق
ب
نباء الغي ِ
زنده ی خود را دارد .زيرا قرآن ،يک کتاب اسراری است و از غيب خبر می دهد“ .ذلک ِمن ا ِ
وحي ِه اِليک” ( اينها اخباری غيبی است که به تو وحی می کنيم!) .وقتی که به پيامبر(ص) می فرمايد “النُ ِ
رآن” (در قرآن تعجيل نکن!) منظورش در خواندن ظاهری قرآن نيست ،بلکه منظور شتاب تعجل ِبالقُ ِ
نداشتن در آشکار شدن مصاديق آن است .مراد از آن ،عدم تعجيل نسبت به وقايعی است که مصاديق آيات
بشمار می روند و هنوز وقوع نيافته اند .زيرا بيان آيات ،بينه ی آيات ،مصاديق زنده ی آن است .وقتی
می فرمايد؛ نسبت به قرآن تعجيل نکن قبل از آنکه وحی اش به تمامی بر تو عرضه شود ،از فعل “ان
يُقضی” استفاده می کند! اين يعنی حرف از قضا و حکم آيه است! نه خواندن صرف آن! و حکم هر چيز
مصداق عينی اش را می طلبد! ای دوست هر کسی از مصاديق زنده ی آيات با خبر نيست ،و چون با
خبر نيست نمی تواند بر اساس آنچه که نفهميده است و از حقيقت اش بی اطالع است ،حکم کند .زيرا
حکم کردن تنها بر اساس آگاهی و علم ،صحيح و کارآمد است .برای همين است که در ادامه آيه می
ب ِزدنِی ِعلما” (پروردگارا ،علم مرا زياد کن!) اين يک کالس درس بزرگ برای همه ی فرمايد؛ “قُل ر ِ
ماست .ای دوست ،فهم يک آيه ،تنها فهم واژه های آن آيه نيست .بلکه فهم مصاديق زنده ی آن و نيز
آگاهی از جريان زنده ی وقايعی است که آن آيه بدان بستگی دارد .در تفسير العياشی ،روايتی راهبردی
از امام صادق(ع) آمده که می فرمايد“ :در قرآن اموری است که واقع شده ،اموری است که در جريان
است و اموری است که در آينده واقع خواهد شد .و چه بسا يک اسم دارای وجوه بی شماری باشد که جز
”!جانشينان پيامبر(ص) کسی از آن آگاه نيست
باز غيرمتعارف ترجمه کردم! چه کنم ،چاره ای نيست ،اين آيه سرشار از رمز است! دقت کن ،می گويد؛
“اين را”! کدام را؟! به چه اشاره می کند؟! ای دوست“ ،بلد” در لغت پيش از آنکه به معنای شهر باشد ،به
معنای سينه است! صدر است! شهر معنای ثانوی آن است .ابراهيم(ع) يک ملت در سينه دارد ،شهر او
سينه ی اوست .و اين سينه ،اهل دارد .و اين اهل ،رزق خاص خود را در امنيت طالبند .ابراهيم (ع) در
ت پادشاهی خويش است و خود اين نکته را اين مقام يک شخص نيست يک کل است .برخوردار از ملکو ِ
خوب می داند .قلب او خود يک کعبه است زيرا خدا با اوست “ا َِّن م ِعی ربی” .قلبی که چون کعبه است و
سينه ای که چون مکه گشته است ،تمامی ثمرات ناب هستی بسويش سرازير می شوند .نهرهای “اسماء”
رش
ؤم ِن ع ُ
لب ال ُم ِ
از آن جاری می گردند ،و بهترين و پاکترين رزق ها از سراپايش می جوشند .چه “ق ُ
حمن” اين قلب مومن است که عرش خدای رحمان است .يک سالک فرهيخته در سلوکش طبق فرمان الر َِّ
َّ
قرآن از ملت ابراهيم تبعيت می کند “و اتَّبِعُوا ِملة اِبراهِيم حنِيفا” زيرا او يگانه بينی يگانه خواه است که
شر ِکين
”.تنها “يگانگی” را پاس می دارد و “ما کان ِمن ال ُم ِ
”قُ ِل هللاُ ث ُ َّم ذر ُهم“ 160-
)!بگو؛ خدا ،و آنگاه رهايشان کن(
گاه بهترين نوع کمک کردن به ديگران ،کمک نکردن به آنهاست .بايد رهايشان کرد تا تجربه ی خود را
بدست آورند .اين کمک نکردن ،خود باالترين کمک است .کمک کردن فقط آن نيست که به انجام فعل و
عمل بشتابی ،گاه بی عملی است .و يک سالک آگاه اين نکته را بخوبی می داند .در اينگونه مواقع ،عدم
دخالت ،عامل رشد است و باعث می شود که آدمی به فطرت خويش نزديک و نزديکتر شود .کسانی که
پر از لجاجت و غرور اند ،پر از منيت و سرشار از خودخواهی اند ،کسانی که آماده ی پذيرش هيچ حقی
نيستند ،بايد رهايشان کرد تا در آتش نافهمی و بدفهمی خويش ،تجاربشان را بدست آورند .به اينان“ ،بگو
خدا ،و آنگاه رهايشان کن” .اين بزرگترين خدمتی است که ميتوانی به آنها ارائه دهی .خدا را تقديم شان
می کنی! و خدا “يفع ُل ما يشاء” است .همان کسی است که آنچه بخواهد انجام می دهد! اين يعنی واگذار
!کردن به خدا! و خود را خلع يد نمودن
سکينه” ،آرامش الهی است ،نور زنده است ،نقد وجود است .يک گوهر گران بهاءست که موجب “
پيروزی و رستگاری است“ .سکينه” ،آرامشی در نهايت هشياری و هوشمندی است .هر آرامشی نيست،
خواب نيست ،غفلت نيست ،بی حالی و بی توجهی معنا ندارد .يک امر تلقينی نيست“ .سکينه” وجودی
زنده است ،نازل شدنی است .از باال به سالک اِعطا می شود .از اعماق درون .آنگاه که سالک به سکوت
درونی اش نائل شود ،آنگاه که با مراقبه ،خود را از زندانهای تاريک ذهنی خالص کند ،آنگاه که
برداشت ها و قضاوتهای تاريکش را دور بريزد ،به واقع خود را اليق اين آرامش الهی کرده است .و اين
تنها آرامشی است که برايت پيروزی نزديک می آورد ،تو را از چالش ها گذر می دهد و به نور حيات و
ب پيروزی است ،قرين آن است ،و به واقع آگاهی می رساند ،نه هيجانات و اضطرابات“ .سکينه” ،قُر ِ
موجب آن می شود .نشان “فتح قريب” ،هيجان و اضطراب نيست ،شلوغی و سر و صدا نيست .نشان فتح
قريب ،سکينه ی الهی است ،آرامشی است فراذهنی که در اوج هوشمندی قرار دارد .سکينه ی الهی از
آن کسی است که تسليم محض است ،که راضی است و شجاعانه امرش را به خدا تفويض کرده است .ای ِ
دوست ،در عمق روح تو کيفيتی است که همه اش پيروزی است ،شکست در آن راه ندارد ،جايی است که
در سکون و سکوت اعجاب انگيز خود بسر می برد .نيل به اين ناحيه از روح ،خود يک پيروزی بزرگ
.است
”فهل اِلی ُخ ُروجِ ِِ ِمن سبِي ِل ِِ“ 162-
)!آيا راه خروجی هست؟(
آنچه ما در روند زندگی مان از خوب و بد ،کسب می کنيم ،بر صحيفه ی وجودمان ثبت می شود .به
عبارتی چون دانه ای در وجودمان کاشته می شود .و هر کدام به حسب حال و به مرور زمان به بار
نشسته ظهور می يابند .درست چيزی شبيه به رشد گياهان .برخی از گياهان چند روزه رشد می کنند و
برخی چند ساله .دستاوردهای خوب و بد ما نيز چنين اند .و ما بدون ترديد همواره با دستاورد هايمان
روبرو می شويم .نوع زندگی مان را همينها می سازند .اگر از اين وضعيت خسته شده ای ،اگر طالب
رهايی هستی ،يک راه هست که تو را از اين چرخه ی هزاران ساله می رهاند ،و آن سکنا گزيدن در
کيفيت “بی خواهشی” و “بی آرزويی” است .و اين امکان ندارد مگر آنکه روح و جانت به “تسليم و
.رضا” در آمده باشد .اين تنها راه خروجی است که می شناسم
اين آيه بدون شک ،گزارشی از “سفر در زمان” است .مصداق بارز خبر از غيب است .گاه است که
انبياء و اولياء الهی به زمانهای موازی وارد می شدند و اخباری از گذشته يا آينده را گزارش می کرده
اند .چنين گزارشاتی در کتب معتبر تاريخی به ويژه در کتب وحيانی کامال مشهود است .دقت کن ،که آيه
چه می گويد؛ “آيا نديدی؟!” واضح است که برای “ديدن” چيزی در زمان و مکانی ديگر ،بايد سيری
آگاهانه به آن زمان و مکان داشت .اين بدان معنی است که پيامبر(ص) را سير داده اند که “ديده” است!
نه اينکه شنيده است و يا برايش نقل کرده اند! اما اکنون سؤال اين است که آيا پيامبر(ص) در اين سيری
که به زمانی ديگر داشته اند ،به گذشته رفته اند يا به آينده ای که هنوز نيامده است؟! و شايد هر دو! يعنی
هم از ابتدای اين قوم خبر می دهند و هم از انتهای کارشان در بستر زمان .قرآن در آيه ای در سوره نجم
می فرمايد“ :خدا ،عاد اولی را هالک نمود!” وقتی سخن از “عاد اولی” به ميان آيد عاد ثانوی و بعدی به
ذهن متبادر است .اگر اين قوم عاد اشاره به کسانی باشد که عود ارواح دارند ،يعنی رجعت می کنند،
بدون شک ادامه سرنوشت محتوم شان در آينده خواهد بود .و اين نکته ای است که در فهم اين آيه به
ت ال ِعماد” که اشاره به تمدنی پيشرفته است ،تاثير خواهد داشت .پيش از هر چيز بايد ويژه فهم “اِرم ذا ِ
بدانی که نزد مفسران و پژوهشگران تاريخی ،هيچ قول واحد ،منسجم ،دقيق و قطعی ،در مورد اينکه
ت ال ِعما ِد” شان کجاست ،وجود ندارد .آنچه گفته اند ،حدس و گمان و
شهر و تمدن عاد ،يعنی “اِرم ذا ِ
برداشت هايشان است“ .ابن خلدون” ،متفکری که در پژوهش هايش تيزهوشی خاصی دارد در مقدمه اش،
ج ۲ص ۳۵به صراحت می گويد که هيچکدام از اقوال و نظريه پردازی های گفته شده در مورد شهر
قوم عاد و اِرمی که دارای ستونهاست ،صحيح نيست و بيشتر شبيه قصه پردازی راويان است زيرا در
هيچ يک از مناطق زمين از اين شهر خبری بدست نيامده ،و هيچ يک از افراد ملتها و امتها آن را ياد
نکرده اند” .اما نکته ی محتملی را که قصد بيان آن را دارم اين است که پيامبر(ص) در اين سفر
معراجی و سالکانه ،به فرا زمان سير کرده اند ،جايی که هم به گذشته و هم به آينده ی آن قوم محيط
است .از اين منظر بخشی از آياتی که در مورد “عاد” هست مربوط به گذشته شان و ابتدای کارشان
است ،و بخش ديگر مربوط به “عود” و رجعت شان است .لذا آن بخش که مربوط به گذشته شان است به
“عاد اولی” تعبير شده است .در تفسير العياشی آمده است که امام صادق(ع) می فرمايند؛ “در قرآن
اموری است که واقع شده اند ،اموری است که در جريان است و اموری است که در آينده واقع خواهد
شد ،و چه بسا يک اسم دارای وجوه بسياری باشد که جز جانشينان پيامبر(ص) کسی بدان آگاه نيست” .بر
احتمالی که بيان کردم ،شايد کسانی ايراد بگيرند که فعلی که برای اين وقايع آمده است ،فعل ماضی است،
و فعل ماضی ،حاکی از وقوع فعل در گذشته است .بايد گفت که اين خللی در اين احتمال وارد نمی کند
زيرا در قرآن گفتگوی جهنميان با بهشتيان نيز به صيغه ی گذشته آمده است “قالوا” .و اين بدان سبب
است که هر واقعه برای آن کس که آن را در همان زمان ديده است ،امری قطعی است .چون ديده است،
اما برای ما که اسير زمانيم ،آينده محسوب می شود .و قرآن از زبان “عا ِلم کل” است .نکته مهم ديگر اين
است که پيامبر قوم عاد ،هود (ع) است که سوره ای به نامش در قرآن موجود است ،و پيامبر (ص) در
سورة ُ ُهود ِِِ” (سوره ی هود ،پيرم کرد!) و اين نکته ای قابل باره ی اين سوره فرموده اند که “شيَّبتنِی ُ
تأمل است زيرا اگر فحوای ماجرای اين سوره تماما ماجرايی وقوع يافته در زمان گذشته است و تمام شده
است و هيچ ارتباطی به زمانهای بعد از خود ندارد و مؤثر بر وقايع زمانهای ديگر نيست ،از چه روی
پيامبر (ص) می فرمايند که سوره ی هود ،پيرم کرد؟! و چرا قرآن ،با بيان “فاست ِقم کما ا ُ ِمرت” ايشان و
پيروانشان را به پايداری و استقامت امر می کند؟! بدون شک پيامبر (ص) از ماجرايی عظيم خبر می
دهند ،ماجرايی که در سلوکشان ديده اند! گويی عاد های بعدی در کار است که شبيه همان “عاد اولی” که
ت ال ِعما ِد”
مملو از کفر و طغيان و سرکشی بودند ،عمل می کنند ،که البته اين بار صاحب تمدن و “اِرم ذا ِ
اند .لطفا به اين حديث امام صادق (ع) که در معانی االخبار آمده دقت کن ،ايشان می فرمايند“ :مراد از
ظاهر قرآن ،کسانی اند که در باره شان نازل شده ،و باطنش کسانی اند که مثل همانها عمل می کنند! و
.قرآن جاری می شود همانگونه که بر آنها نازل شده است”! ای دوست ،وقايع جهان را جدی بگير
کونُوا ُم ِ
ؤمنِين 164- رض ُکلُّ ُهم ج ِميعا افانت ت ُ ِ
کرهُ الناس حتَّی ي ُ ”و لو شاء ربُّک آلمن من فِی اال ِ
اگر پروردگارت ميخواست ،همه مردمان زمين ،ايمان می آوردند! آيا تو ميخواهی که مردمان را به (
)!اجبار مؤمن کنی؟
ايمان اجباری خالف مشی قرآن است ،خالف اراده ی الهی است .اصال ناممکن است و برای همين چنين
قصدی از سوی هر کس که باشد ،محکوم به شکست است .ايمان و اجبار در تضادند ،ايمان از روی
عشق است و اجبار از روی زور .اين کجا و آن کجا؟! نه تنها اجبار در ايمان نيست ،بلکه اصال در دين
نيست “ال اِکراه فِی الدِين” (هيچ اجباری در دين نيست!) ،و اين آزادمنشانه ترين آيات قرآن است .دقت
کن! اين “ال” الی نافيه ی جنس است ،يعنی خداوند هر اجباری را مردود می داند .زيرا کار دين خدا ،با
عشق و آزادی و خردمندی شکوفا می شود ،به ثمر می نشيند و همگان از برکاتش بهره مند می گردند.
ايمان يک نور لطيف است که در قلب شکوفا می شود و تنها با عشق و محبت سيراب می گردد و خدا
خود اين را خوب می داند .آخر اگر ايمان با جبر ميسر بود ،خداوند خود از هر کس ديگری جبار تر
سور قرآن کرده است.است .حال آنکه او عشق و رحمت را نشانه رفته است ،رحمان و رحيم را سر د ِر ُ
مبلغ راستين الهی ،مبلغ عشق و رحمت است .مبلغ حريت و آزادگی است .به ويژه در اين دوره ای که به
.نام دين از جايجای زمين خون می بارد و ويرانی به بار می آيد
راجعُون“ 165-
”اِنا اِلي ِه ِ
)!ما به سوی او باز می گرديم(
اگر می خواهی بسوی خالقت باز گردی ،اگر براستی ُحب با محبوب بودن را در دل داری ،چاره ای
نيست جز اينکه هر آنچه تو را سنگين و زمين گير کرده است ،به دور بريزی و سبکبار شوی .و آنچه تو
را سنگين کرده است ،بر دوش تو نيست ،در ذهن توست .و آنچه در ذهن توست ،مجموعه تعلقاتی است
که اسيرشان گشته ای و در عين حال نجات بخش شان می انگاری .انبوه بافته های ذهنی و برداشت هايی
است که باورشان کرده و خود را در زير آنها مدفون ساخته ای .برای رجوعی آبرومندانه بسوی خدا،
بايد لطيف شد ،سبکبال شد ،پاک از هر چيز شد ،و آنگاه است که بسويش پر کشيده ای ،بی آنکه بدانی.
زيرا لطيف ،جز لطيف شده را اذن ورود ندهد .بدان اگر سنگين باشی ،رجوع ات جز بسوی سختی و
سنگينی نخواهد بود .چه پيامبر(ص) فرمود :المر ُء مع من احبَّهُ” (آدمی با همان محشور است که دوستش
دارد!)
ف اِبراهِيم“ 166-
ص ُح ِ
” ُ
ف(کتب آئينی) ابراهيم(ع) ،چيست و کجاست ،سؤالی به حق است .زيرا خداوند در قرآن ،نه ص ُح ِ
اينکه ُ
َّ
تنها به پيامبر (ص) امر می کند که از آئين ابراهيم تبعيت کند “و اتَّبِع ِملة اِبراهِيم” ،بلکه به اهل ايمان نيز
امر می کند که از آئين ابراهيم(ع) تبعيت کنند “و ات َّ ِبعُوا ِملة اِبراهِيم” .و از آنجا که تبعيت از او مستلزم
ص ُحف
ص ُحف ابراهيم بجاست .از منظری بايد گفت که ُ آگاهی از آئين اوست ،پرسش از چيستی و کجايی ُ
ابراهيم ،صحيفه های وجودی اوست و تک تک اوراق آن موجود است .نيازی به حفاری های باستانی
نيست ،نيازی به جستجوهای زير خاکی نيست ،آن صحيفه ها در قرآن موجود است .آنگاه که او سلوکش
را برای وصل به رب اش آغاز می کند و از پرستش خورشيد و ماه و هر چيز افول کننده می گذرد ،اين
خود ورقی از صحيفه است ،آنگاه که به بهترين وجه با مشرکين محاجه می کند و آنها را از پرستش
شيطان نفس بر حذر می دارد ،آنگاه که به راه فُت ُ َّوت و جوانمردی قدم می نهد ،آنگاه که بت های نفسانی
را با تبر توحيد از بين می برد ،آنگاه که امتحان آتش را به نيکی پشت سر می گذارد ،آنگاه که رب اش
را يگانه دوست و محبوب خود قرار می دهد و جز از او ياری نمی خواهد ،آنگاه که ملکوت آسمانها را
مشاهده گر می شود ،آنگاه که حاضر است عزيزترين تعلقاتش را در راه حق قربانی کند ،آنگاه که معبد
ص ُحف اوست ،هر کدام از اين توحيد و يگانگی را بر پا می دارد …،همه و همه هر کدام صحيفه ای از ُ
ماجراهای پر رمز و راز ،ورقی از يک تعليم بزرگ و کارآمد است .ای دوست ،ابراهيم قهرمان توحيد
ص ُحف او مغز قرآن است .چه قرآن کريم يک کتاب زنده ی توحيدی است که بر اساس يگانه است و ُ
ص ُحف ابراهيم
انديشی و يگانه بينی بنا شده است .بدون شک آنکه فهم “يگانگی” کند ،و به راه آن آيد ،به ُ
.دست يافته است
برخی پنداشته اند که منظور از پيامبر “اُمی” يعنی کسی که بی سواد است و خواندن و نوشتن نمی داند.
ابدا اينطور نيست .و بقول امام صادق (ع) در حديثی که در کتاب “معانی االخبار” صدوق آمده است ،اين
يک دروغی است که بر پيامبر(ص) بسته اند .و خالف آيات قرآن کريم نيز هست .آخر مگر می شود
پيامبری که بايد آيات خدا را بر مردمان بخواند و آنها را تزکيه کند و حکمت تعليم دهد ،بی سواد باشد؟!
الحکمة” .پيامبر(ص) يک حکيم واقعی است و نه تنها به “يتلُوا علي ِهم آياتِ ِه و يُز ِکي ِهم و يُع ِل ُم ُه ُم ال ِکتاب و ِ
زبان قوم خودش ،بلکه طی حديثی که در همان کتاب آمده است بر بسياری از زبانهای اقوام ديگر نيز
مسلط بوده و توانايی خواندن و نوشتن داشته اند .ای دوست“ ،امی” به معنای وصل به “اصل” است،
متصل بودن به “حقيقت وجودی” است ،نائل شده به “فطرت الهی” است ،رسيده به رب خويش است،
ريشه داشتن در فطرت ناب الهی ،و از چشمه ی خويش نوشيدن است“ .امی” آن است که بر اساس ذهن
و نفس بشری سخن نمی گويد ،کالمش وحی است ،کلمه ی خداست .زيرا به تمامی در اختيار
پروردگارش است .نوشتن يک نماد است و پيامبر(ص) همه ی نمادها را بخوبی می شناسد .لکن او
حقيقت را اشاره دارد زيرا وصل به کل کامل است .پيامبر(ص) امی است ،يعنی حقيقت کلمه نزد اوست،
او خود کلمه ی زنده است .اين ماييم که بايد اين پيامبر (ص) امی را الگو بگيريم ،به راهش رويم و از
پوسته ذهنی خويش بدر آييم و روح و جان مان را از اسارت واژه های مرده و حرف های بی خاصيت
روزمره مان رهايی بخشيم تا به حقيقت کلمه ،به قرآن ،به آيات خداوند نائل شويم“ .امی” بودن
پيامبر(ص) يک تعليم بزرگ است ،ما را به مراقبه ای اصيل رهنمون می شود .آن که با “ام” خويش
است ،با اصل و حقيقت خويش است“ ،امی” است و اين عين رستگاری است .عين دانايی و حکمت است.
چه کسانی وجوه مختلف قرآن را بخوبی می فهمند که از پوسته ذهن محدود خويش بدر آمده ،و
.برداشتهای نفسانی شان را بدور انداخته اند
ک ُ
ون لک ان تتکبر فِيها“ 169- ”ما ي ُ
)!تو را نسزد که در آن جايگاه تکبر ورزی(
خودبزرگ بينی” يک بيماری مسری شيطانی است که منشاء بسياری از خطاها و بيماری های ديگر “
است .حقارتی باد کرده و توهمی ويرانگر است ،که تا ريشه هايش نخشکد ،نه چشمی به حقيقت باز شود
و نه حقيقتی دريافت شود .يک سالک برای از بين بردن آن ،چند راه دارد؛ الف) يا مستقيما به مصاديق
آن حمله کند ،و خود را به يک تضاد درونی بکشاند ،که اين کار توصيه نمی شود ،زيرا جدال آن را قوی
تر کرده ،و از آنجا که “خودبزرگ بينی” چون ماری هزار سر است ،هر شاخه ای که از آن قطع شود،
شاخه های تازه ی ديگری سر برون خواهد زد .مضافا اينکه سالک نيرويش را از دست داده و هر روزه
خود را در اين جدال ضعيف تر می نمايد .ب) يا شير حيات را بر روی آن ببندد و از تغذيه اش دست بر
دارد ،که اين راهی خوب و معقول است و همين توصيه می شود ،چه اين کار هر چند که زمانبر است
اما به مرور ريشه های آن را می خشکاند .برای شروع به چنين خشکاندنی ،همواره به جاهايی نرو که
تو را می شناسند و احترام می کنند ،بلکه ياد بگير و بيشتر در جاهايی حضور بياب که تو را نمی شناسند
و چون فردی معمولی و حتی پايين تر از آن با تو برخورد می کنند .و اگر در جمع کسانی بودی که تو
را می شناسند همواره حقيرترين و کوچکترين کارها را عهده دار شو .ج) و راه ديگری است که تنها
“اهل مالمت” ،شجاعت انجام آن را دارند .و آن اقدام جانانه به خودتخريبی است ،آن هم در انظار کسانی
که بزرگش می شمارند“ .مالمتيون” متخصص اين کارند ،به طرفةالعينی و در بهترين زمان و مکان
مناسب ،چنان آگاهانه دست به خودتخريبی می زنند که نه تنها خودبزرگ بينی ،که نفس اماره نيز نيست
جهان حاضر ،روح های
ِ و نابود شود و روح و جان شان از اسارت نگاه ديگران نجات يابد .امروزه در
بزرگ را بايد در ميان اهل مالمت جست ،و نه در ميان متظاهران رياکاری که آنچه می کنند برای جلب
.توجه ديگران است
وارحِ ُمک ِلبِين تُع ِل ُمون ُه َّن ِمما علَّم ُک ُم هللاُ“ 170-
”و ما علَّمتُم ِمن الج ِ
و نيز حالل است صيد سگهای شکارچی که شما به آنها تعليم داده ايد آنچه را که خدا به شما تعليم داده (
)!است
اين نفس چون سگ شکارچی است! اگر تعليم نبيند ،ضايع کننده ی نعمات است! بجای آنکه حاللش کند،
حرامش می کند! حيف اش می کند! و تعليم خدا آن است که بدانی ،هر آنچه که در خدمت توست ،هر
آن خداست .پس نمی توانی آن را ِبدری و بی آنچه که بدست می آوری ،در حقيقت تو مالکش نيستی ،از ِ
ارزشش کنی .اوامر و نواهی خداوند اينگونه است .اگر تسليم باشی ،تو نيز بی ترديد از نعمات آن
برخوردار می گردی .پس “روح” ،اين “نفس” سرکش را تعليم می دهد تا بياموزد با يافته هايش چه کند و
.چگونه همگان از آن برخوردار شوند
”و اقس ُموا بِاهللِ جهد ايمانِ ِهم ال يبعث هللاُ من ي ُموت“ 171-
)!و قسم های سختی به خدا می خورند که خداوند آنکه را که مرده است دوباره زنده نمی کند(
اين آيه شريفه به وضوح در باره برانگيخته شدن و زندگی دوباره سخن می گويد .همان چيزی که
بسياری از آن غافل اند! و نمی دانند خوبی و بدی که در اين زندگی می کنند بی ترديد در زندگی بعدی
جوابش را دريافت خواهند کرد! دستاورد اينجا ،کيفيت آنجا را می سازد! در تفسير القمی ج ۱ص ۳۸۵
روايتی از امام صادق (ع) آمده که به وضوح اين معنا را متجلی می کند .ايشان به يکی از اصحابشان
ابو بصير می فرمايند؛ “مردم در باره ی اين آيه چه فکر می کنند؟! ابو بصير می گويد :مردم می گويند
که اين آيه در مورد کافران است! امام صادق(ع) می فرمايند :کافران که به خدا قسم نمی خورند؟!! اين
آيه در باره جماعتی از همين مسلمين است که بازگشت دوباره را قبول ندارند“ ،به آنها گفته می شود که
بعد از مرگ و قبل از قيامت ،دوباره باز می گرديد ،و آنها قسم می خورند که بر نمی گردند و رجعتی
!!”در کار نيست
ِثم و انتُم “ 172- الباط ِل و تُدلُوا بِها اِلی ال ُحک ِام ِلتأ ُکلُوا ف ِريقا ِمن اموا ِل الن ِ
اس بِاال ِ و ال تأ ُکلُوا اموال ُکم بين ُکم بِ ِ
”تعل ُمون
اموال يکديگر را به ناشايست مخوريد و آن را به رشوه به حاکمان مدهيد تا بدان سبب اموال گروهی (
)!ديگر را به ناحق بخوريد! و شما خود خوب می دانيد
همچنانکه می بينی ،اين آيه شريفه ،به دزدی های کوچک اشاره ندارد .دزديهای کالن برنامه ريزی شده
و مال مردم خوری های وسيع را نشانه رفته است .زيرا حرف از تطميع و رشوه دادن به ُحکام است .و
اين يعنی يک فساد همه جانبه و ويرانی اقتصاد ،که قرآن بخوبی آن را آشکار می کند .زيرا قرآن بهتر از
هر کس می داند که دزديها و مال مردم خوری های وسيع و مستمر ،جز با همکاری و همراهی حکام
امکانپذير نمی باشد .اقتصاد سالم از منظر قرآن ،اقتصادی است که سرمايه فقط در انحصار افرادی
معدود نيست ،بلکه چون خون در تمام سطوح جامعه جاری است ،همچنانکه می فرمايد؛ “کی ال يکون
کم”(تا فقط ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد!) .امروزه ثروت يک درصد از ياء ِمن ُ
دولة بين االغنِ ِ
مساوی ثروت نود و نه درصد بقيه ی مردم جهان است .و اين يک بيماری و ناهنجاری ِ مردم کل جهان،
بزرگ است که بر زمينه های ديگر حيات نيز بشدت تاثير سوء گذاشته است .و اگر به سرعت معالجه
.نشود ،بی ترديد به يک بحران خطرناک و غير قابل کنترل جهانی تبديل خواهد شد
اين نبأ عظيم ،اين “خبر بزرگ” ،که به قيامت نيز از آن تعبير شده است ،به واقع يک شخص است .دقت
کن ،دارد با ضمير “هو” به آن اشاره می کند! وجود پيامبر (ص) ،وجود انسان کامل ،يک خبر بزرگ و
يک قيامت است .و درست است زيرا تمام ماجراها از همينجا آغاز می شود .با حضور چنين روح
بزرگی است که ايمانداران از بی ايمانان متمايز می شوند و ِسره از نا ِسره جدا می گردد و هر کس
بسوی دستاورد خويش رهسپار می شود .چه خداوند اين فتاح عليم ،از روی “بينة” کار می کند و “بينه”
دليلی زنده و روشن است که با حضور اوست که حجت بر همگان تمام می شود .و بدين سان است که
ی عن بيِن ِة ِِ و ا َِّن هللا لس ِميع ع ِليم” (تا هر آنکس که
می فرمايد؛ “ ِليه ِلک من هلک عن ب ِين ِة ِِ و يحيی من ح َّ
هالک شود از روی دليل روشن هالک گردد و هر آنکس که زنده ماند آن نيز از روی دليل روشن زنده
ماند! و مسلما خدا بسيار شنوا و داناست!)
اين قانون هماهنگی است .روح پاکيزه جذب پاکيزه می شود .اين آيه ی شريفه به معنايی فراتر از زن و
مرد عادی اشاره دارد“ .طيب” از اسماء هللا است .نوری است در وجود ،که جز پاکيزگان را به خود نمی
کشد .اگر در جريان زندگی ات همواره ناپاکی ها به وجودت می چسبند ،اين به خاطر صفتی از اوصاف
ناپاک است که در درونت نهفته است .زيرا “الخبِيثاتُ ِللخبِيثِين” ،ناپاکان نيز از ِ
آن ناپاکانند ،چه اين نيز
قانون هماهنگی است .برای همين است که بارها گفته ام اگر خواهان رهايی از آلودگی ها هستی ،راهش
اپاکی درون تا وقتی که هست ،خود
ِ مبارزه بيرونی نيست ،نه الاقل تا زمانی که خود پاک نشده ای .زيرا ن
مولد ناپاکی هاست .از شر اين ناپاکی خالص شوی ،فردا اسير ناپاکی پليد تری خواهی بود .راه حقيقی
تطهير ،جهادی درونی است .اگر سالکی موفق به تطهير خود شود و اوصاف رذيله را از وجودش بيرون
بربايد .زيرا هيچ سنخيتی بين وجود پاک شده ،با
بيندازد ،محال است خباثتی او را فرا گيرد و روحش ُ
ناپاکی ها وجود ندارد“ .قد افلح من زکيها” و قطعا رستگار شده است آن که خود را پاک نموده است”.
توسعه ی پاکی ها ،از خود ما شروع می شود ،آغازش يک نقطه ی درونی است ،نه بيرونی و نه
ديگران .آنگاه که شروع ،خوب باشد ،وحيانی باشد و نه ذهنی ،آن وقت خواهی ديد که درون و بيرون
پاک تو چون
زندگی ات ،با کمترين هزينه چه پاک و زيبا و هماهنگ شده اند .در اين کيفيت ،نفس ِ
.آهنربايی پاکيزه ،تنها پاکيزگان را به خود می کشاند
اس ِليُذِق ُهم بعض الذی ع ِملُوا“ 175- ”ظهر الفسادُ فِی الب ِر و الب ِ
حر بِما کسبت ايدِی الن ِ
فسادی که در خشکی و دريا ظاهر شده ،دستاورد مردمان است! تا به آنها مزه ی آن عملکرد مفسده (
)!انگيزشان را بچشاند
امروزه زمين در حال انتقام است و بی پروا انتقامش را از بشری که او را به يک کلوخ آلوده تبديل کرده
است ،می گيرد .زمين زنده است و اکنون چون زنده ای هوشمند ،عزمش را جذم کرده تا خود را از لوث
وجود بشر ناپاک و خودخواهی که عمری او را به فساد کشانده ،تطهير نمايد .حرکات جنون آميز،
حوادث غير مترقبه بسيار ،زلزله ،طوفان ،سونامی ،سيل ،خشکسالی های بی سابقه ،تغييرات ناگهانی
دما ،نزوالت عقيم و انرژی های مخرب ،گرد و غبار … همه و همه پيش درآمد اتفاقات بزرگتری است.
ديگر خورشيد چون سابق مهربانانه نمی تابد ،و زمين چون گهواره ای مادرانه نمی چرخد ،و ماه نظاره
گری لطيف نيست .با تمام اين احوال ،اين انسان خفته و ناهشيار ،هنوز سرگرم اباطيل و بازيهای
روزمره ی خويش است و نشانه ها را جدی نمی گيرد .آيا موفق به توبه ی عملی خواهد شد؟! يا در
طوفان خشم زمين همچون تمدن های منقرض شده ی گذشته ،مدفون خواهد گشت؟! اما همه چيز تلخ
نخواهد بود و آن شيرينی که به يقين قلبی می دانم اينست که پس از واقعه ،فقط ايمانداران زنده خواهند
ؤمنِين
صر ال ُم ِ
ماند و زنده خواهند شد ،چه آغاز عصر نوين بعدی با اينان خواهد بود“ .و کان حقا علينا ن ُ
”.
” ُهو مع ُ
کم“ 176-
)!او با شماست(
آری خدا با شماست ،اما نگه داشتنش هنر می خواهد! هنر نگهداری از خدا را “تسليم” می گويند .تنها با
تسليم است که ميتوان او را نگه داشت .نه با تطميع و نه با تهديد! با تطميع نمی شود ،زيرا او غنی است
و خود صاحب همه چيز است ،با تهديد هم نمی شود چه او خود قدرت مطلق است .تنها راه ،تسليم و
!پذيرش است و جز اين راهی نيست .حال سؤال اين است؛ خدا با توست ،آيا تو نيز با خدا هستی؟
ُمکذب” ،اهل تکذيب است ،بدبين است ،خالی از ايمان است .و چون همواره در فضای دروغ بسر “
می برد ،هيچ نوری در کالمش نيست“ .حالف” ،انسان حقيری است که برای هر چيز قسم می خورد تا
شايد با قسم خوردن ،اعتباری برای خود کسب کند“ .هماز” همان کسی است که هر چيزی را به تمسخر
می گيرد ،عيبجوست و جز بدنبال تحقير اين و آن نيست .و از اين سبب است که همواره کارش به سخن
چينی کشيده می شود“ .بازدارنده از خير” ،همان شيطان وسوسه گری است که هنگام انفاق بر دلت ترديد
می اندازد تا هيچ خيری به کسی نرسانی .چنين شيطانی همواره تو را از فقر می ترساند تا از عطا کردن
منصرف شوی“ .ظالم گنهکار” ،همان گستاخی است که به انواع ِحيل ،تو را ترغيب می کند تا به حقوق
عتُل” ،همان سنگينی است که کارش ديگران تجاوز کنی و پيوسته بدنبال لذت و منفعت خود باشیُ “ .
بلعيدن دنياست ،سيری ندارد .خودخواه و تکخور است ،در غلظت بسر می برد و راهش سياه و ظلمانی
است .و “زنِيم” ،آن خبيث و لئيمی است ،که کارش ضربه زدن به اين و آن است .اهل تخريب است و از
اينکه ديگران را از نعمت زندگی بيندازد و به خاکستر نشاند ،لذت می برد… ای دوست! از اطاعت اينان
.حذر کن که اطاعت شان همچون يک خودزنی باطنی است
گاه انتقام و تاوان دادن ظالمان چنان ظريف و نامرئی شکل می گيرد که خانه هاشان را به دست خويش
خراب می کنند .اين بدان معناست که خانه خرابی شان ريشه در وجود خودشان دارد ،به سبب عملکرد
آن اهل باطل است که البته
سوءشان است و دشمن اصلی ،دستاورد مخرب شان است .چنين عاقبتی از ِ
غالبا هم از آن غافل اند .زيرا “حق” چنان مرموز و ناگهانی و از جايی وجودشان را فرا می گيرد که
حسابش را نکرده اند .بدترين خانه خرابی ها ،خانه خرابی باطن است .اين نوع از ويرانی پيش از آنکه
در بيرون اتفاق بيفتد ،در درون اتفاق افتاده است .وقتی بازتاب اعمالی همچون حسد ،طمع ،کينه و
خشونت ،بسوی صاحبش بازگردد ،آن يک ويرانی و عذابی اليم است .چنين کسی پيوسته مضطرب و
پريشان ،ترسان و بی ثبات ،بی يار و بی پناه ،ظلمت زده و بی روح است .پس به سبب دستاوردهای
.اوصاف رذيله اش به تاريکی بيشتر فرو خواهد رفت
وز ما ا َِّن مفاتِحهُ لتنُوا ُ بِالعُصب ِة اُو ِلی القُ َّوةِ 179-
وم ُموسی فبغی علي ِهم و آتيناهُ ِمن ال ُکنُ ِ ا َِّن ُ
قارون کان ِمن ق ِ
”
قارون از قوم موسی بود که بر آنها فزون طلبی نمود .به او چنان گنجهايی داديم که حمل کليدهايش بر (
)!گروهی از متعصبين زورمند دشوار می نمود
برخی تصور کرده اند که قارون يک فرد المذهب و الابالی بوده است که فقط پول جمع می کرده است.
ابدا اينطور نيست .اتفاقا او از متعصبين بوده است .حتی حمل و حفاظت از ثروتش را متعصبين بر عهده
عصبة” گروه متعصب را گويند که زورمند هم هستند “اُولی قُوة” .قارون از قبيله “الوی” بوده داشتندُ “ .
است .و خاندان الوی از ميان دوازده قبيله بنی اسرائيل ،تنها کسانی بودند که حق داشتند به “قدس
االقداس” وارد شوند و مراسم آئينی و دينی را بجا آورند .آنها تنها کسانی بوده اند که کارهای فوق
محرمانه و اسراری بنی اسرائيل بر دوششان بوده است .قارون کسی است که در حوزه ی دين قارون
شده است .او به بسياری از امور معنوی و طرفندهای باطنی اشراف دارد و در ميان مردم به عنوان يک
چهره متعصب و سخت مذهب شناخته می شده است .او حتی زمانی که می خواست موسی (ع) را از
ميدان بدر کند ،برای ضربه زدن به او ،از شيوه های کاری متعصبين استفاده کرد .زنی روسپی را در
خفا تطميع کرد که برود بگويد موسی به من تعرض کرده است! تا آبرويش برود و مردم براحتی ترکش
کنند! تهمت زدن از شيوه های متعصبين است زيرا قرآن می فرمايد که تهمت زدن از شيوه های
کم” (کسانی که تهمت زدند ،گروه متعصب از خود شما عصبة ِمن ُ
االِفک ُ
ِ متعصبين است “الَّذين جاؤُو ِب
هستند!) .چهره قارون در بنی اسرائيل يک چهره ی فوق مذهبی و بشدت متعصب است نه الابالی! به
تعبيری کاسه از آش داغتر است .او کسی است که از طرفندهای معنوی مذهبی بيشترين بهره های دنيوی
را می برده است .و موسی اين خطر بزرگ را حس می کند ،زيرا خوب می داند متعصبی که هم از
بخشی از اسرار با خبر است و هم تمام همتش جذب ثروت و قدرت بيشتر است ،يک خطر بزرگ برای
آينده بنی اسرائيل بشمار می رود ،پس تا خودش هنوز زنده است کار قارون را يکسره می کند و او را با
ثروتش به اعماق زمين می فرستد تا چنين سرطانی را از ريشه کنده باشد .زيرا امور معنوی و دينی
برای ثروت اندوزی و جذب قدرت نيست ،دين راهی برای کشف حقايق و نيل به حقيقت محض است .ای
موسای
ِ دوست! از منظری باطنی ،قارون ،صفتی ويرانگر از اوصاف نفس اماره است که بايد گذاشت تا
.وجود ،آن را حي ِز انتفاع بيندازد
”اِهبِ ُ
طوا ِمصرا“ 180-
)!به مصر ُهبُوط کنيد(
هبوط” کردن ،به معنای خروج از يک مرتبه ی متعالی روحی ،و رفتن به مرحله ای پايين تر است“ .
هبوط ،يک سقوط معنوی است .خروج از يک کيفيت لطيف ،به کيفيتی ثقيل است .و “مصر” همانطور
که از ريشه ی واژه اش پيداست ،خاک سياه است! جهان غلظت است .و نمادی از ناسوت و دنيازدگی
است .چه بسيار سالکانی که در سلوکشان صبر و متانت به خرج ندادند و دوباره به عالم غلظت فرو
افتادند .اينان همان کسانی اند که ميانه ی راه ،چيز فروتر را به حيات فراتر ترجيح دادند .پس آبادی
باطن و رستگاری روح و طعام “واحد” را رها کردند و دوباره طالب خيار و سير و عدس و طعام
“کثرت” شدند .چه ندانستند که رهايی روح و نيل به نفس مطمئنه ،با دنيازدگی و ُحب آن هم سنخ نيست.
طوا ِمصرا ،چه ما کسی را به زور بر مسير سلوک نگه نمی داريم !پس اِهبِ ُ
انسانهای حقير ،نفس های ذليل ،مدهوش از ترس مرگ اند .آنها نمی توانند زيبا بميرند ،اين محال است.
زيرا آنها به زندگی حقارت بارشان عادت کرده اند ،پس مرگ را بيگانه می انگارند ،دور می پندارند و
غريبه و وحشتناکش تصور می کنند .و انسان ،گمانش هر چه باشد ،با همان روبرو می شود! تنها کسانی
که زيبا زندگی کرده اند زيبا خواهند مرد .مرگ برای اينان يک لذت وافر و يک ارگاسم منحصربفرد
است .يک سالک حق ،رفيق مرگ است ،هر جا که برود او را نيز آگاهانه با خود می برد و رفاقتش را
پاس می دارد .او گاه مرگ ،چشمانش را بر اين جهان آلوده می بندد ،خود را از تعلق به جسمش رها می
کند ،از ذهن و ذهنياتش دست می شويد ،احساسات و عواطفش را به دور می اندازد ،و براحتی از
تمامی کالبدها خالص می شود ،و آنگاه چون قطره ای ناب ،به اقيانوس عشق و رحمت می چکد.
ِ اسارت
او اينچنين از جزء به کل می رود .مرگ برای سالک ،يک هديه ی بزرگ است .اما برای ديگران
.همچون لولوی سر خرمن
بهترين تفسير ،تفسيری بر اساس سکوت و پذيرش است .عم ِل زنده است .يک سلوک تسليم وار 182-
است .قال نيست ،حال است .زيرا قرآن يک کتاب اسراری است .ريشه در اسرار دارد .و اسرار را نمی
توان رمز گشايی کرد ،رمز چيز ديگری است .رمز از جنس اسرار نيست .اسرار را بايد همانگونه که
هست ،پذيرفت و در فضايشان شناور شد .اين چنين تفسيری ،يک عمل زنده است ،شناوری در ناشناخته
است و اين شناوری ،با ايمان تو به ظهور می رسد و بارز می شود .برخی می گويند؛ اول بايد بدانم و
بعد ايمان بياورم! خير ،اين را ايمان نمی گويند .زيرا اگر چيزی را بدانی ديگر نيازی به ايمان ندارد،
زيرا می دانی! ايمان بر اساس غيب و ناديدنی شکل می گيرد ،نه بر اساس دانايی های ذهنی“ .ايمان،
يعنی پذيرش ناشناختنی” .و نکته ی اسراری همين است؛ “ايمان می آورم تا بدانم ،نه اينکه اگر بدانم
ايمان می آورم!” .و اين دانستن ،اين آگاهی اعجاب انگيز ،تنها با سلوک و در “حال” اتفاق می افتد ،و از
آن اهل دل ،يعنی تسليم شدگان است .وقتی اين اتفاق بيفتد ،وقتی چنين کيفيتی حاصل شود ،هر آيه ای در ِ
هر زمان و هر موقعيتی ،نوری زنده و آگاهی بخش از خود متجلی خواهد نمود که لزوما همان نور
.پيشين نيست .زيرا زنده است و در تجلی تکرار نيست
و اما سطحی ترين تفسير ،تفسيری است که بر اساس پيش داوری ها و برداشتهای ذهنی است .تفسيری
است که همواره برای هر آيه بدنبال يک توجيه به ظاهر علمی می گردد .اصحاب ذهن ،بيشتر اهل
اينگونه تفاسيرند .دوست دارند هر آيه ای را هر جور که شده و با هر توجيهی که هست ،ذهن پذيرش
ذهن تاريک بشری! پس به ناچار بايد محدودش کنند و از اسرار کنند ،ذهن پسندش کنند .آن هم پسن ِد ِ
بيندازند ،تا با اندک معلوماتشان ،سازگار شود! اينها نمی دانند که با اين کارشان ،يک کتاب سترگ
اسراری را ،از آگاهيهای شگفت خالی کرده اند و از حيِز انتفاع انداخته اند .اينگونه تفاسير بيشتر بر
اساس پيش ذهنی ها و برداشت هايشان شکل گرفته است .و برداشت های ذهنی اين و آن لزوما آن چيزی
.نيست که در کالم حق است
نسبت خداوند با تمامی موجودات ،چه زمينی چه آسمانی ،نسبتی واحد است .علم او نسبت به همه يکسان
است .اينطور نيست که از کسی چيزی بيشتر بداند و از کسی کمتر .حضور او همه جانبه و گسترده است
و همه را در بر گرفته است .عشق و رحمتش عالمگير است و شامل ريز و درشت تمامی مخلوقات شده
است .قدرت بی انتهايش بر هر کجا و ناکجا سايه انداخته و پادشاهی اش حد و حصر ندارد .او بر هر
کس و هر چيز احاطه ی يکسان دارد .کامل و يکسان .در چنين عال ِم عادالنه و همه گيری ،کسی نمی
تواند بگويد که من تافته ی جدا بافته ام ،برترم .جز آنکه فرعون صفت باشد .همه در پيشگاه او ،خائف
اند ،همه حقير و نيازمند رحمت اند .امام هادی(ع) می فرمايند“ :االشيا ُء ُکلُّها لهُ سواء ِعلما و قُدرة و ُملکا
و اِحاطة” (علم و قدرت و سلطنت و احاطه ی او بر همه چيز يکسان است) .پس اين اختالفات و تمايزات
که می بينی مربوط به قابليت ها و ظرفيت های متنوع عوالم شعور و آگاهی است“ .تقدم و تأخر”“ ،باال و
پايين”“ ،قطع و وصل” همه از منظر مخلوق است که معنا يافته اند ،نه منظر خالق .انسانی که در رنج
بسر می برد ،بخاطر نوع نگاه و عملکردش است که در رنج است .و اِال خداوند ،آن به آن ،رحمت
واسعه اش را به تمام هستی اِفاضه می کند .و اين بخشندگی ،مقتضای ذات اوست .انسانهای فرزانه به
اين اِفاضات آگاهند و هر لحظه خود را در معرض آن قرار می دهند ،و از همين روست که فرزانه اند.
هيچ پارتی بازی در کار نيست ،تو نيز می توانی از دوستان خدا و از مقربين او باشی .فقط کافيست
تسليم باشی و خود را در معرض اين اِفاضات با برکت قرار دهی ،همين .خداوند در قرآن ،کسانی را که
مغرورانه ادعا می کنند که از ميان مردمان ،فقط ماييم که دوستان خدا و فرزندان اوييم را مورد مذمت
قرار می دهد .زيرا خداوند همه بندگانش را دوست دارد و طالب رشد همه ی آنهاست .او حتی نسبت به
گناهکاران مهربان و بخشنده است و از اينکه به راه رشد و صالح بازگردند ،خشنود می شود .ای
دوست ،در اين درگه ،تنها معيار بزرگی ،تقوا و تواضع است ،ميزان تسليم بودن به جريان هدايت
واحدةِ ِِ” ( خداوند شما را از يک نفس خلق کرده است) .ما همه از فس ِِ ِ خداوندی است“ .خلق ُکم ِمن ن ِ
واصل شده ايم .برای نيل به چنين وحدتی، يک “نفس واحده” ايم و چون به اين وحدت آگاه شويم ،همه ِ
تنها کافيست که آگاهانه خود باشی ،همانی باشی که خدا آفريده است ،که او اراده کرده است ،و تسليم وار
.بر اساس فطرت الهی ات زندگی کنی
فزون طلبی تان در اين جهان کثرت ،اين دنيای پر زرق و برق ،اين زندان پر از رنگ و لعاب ،شما را
به بازی گرفته و سرگرم تان ساخته است .چشمان شما پر از تصاوير جوراجور و پر از خواهش است.
پی تملک و تصاحب ايد .شما در جنگل اشياء گم شدهايد .در هر آن به دنبال چيزی روانيد .همواره در ِ
“چيز”ها غرق گشتهايد .خواهشها و خواستنها ،ذهن تان را تکه تکه کرده اند .و همواره در اين
شهربازی ،از اين بازی به آن بازی کشيده میشويد .زيرا پر از خواستن ايد .فزون طلب شدهايد .بندۀ
ِ
بازی خطرناک کار شما را ساخته است“ .ألهکم التکاثر” .اين فزون طلبی ،شما را به بازی
ِ اشياءايد .اين
مرگباری کشانده است .سرگرم شدهايد و از کار اصلی ماندهايد .از “وحدت” فقط نامش را شنيدهايد .از
حقيقت آن بی خبريد .وحدت برايتان صرفا يک واژه است ،شما هرگز حقيقت آن را نچشيدهايد .چه
برخوردار از وجودی يکپارچه نيستيد و پراکنده ايد… و اين بيماری “تکاثر” است .دقت کن“ .آيه” نمی
فرمايد که تکاثر ،به تو چيزی میدهد ،میگويد تو را به بازی میگيرد ،فقط سرگرمت میکند .اين دنيا به
کسی چيزی نمیدهد ،با او بازی میکند .چه کسی چه چيز دارد؟! در قبر خواهی ديد که هيچ“ .حتی زرتم
المقابر” .همه اش بازی بوده است .اين فزون طلبی ،فقط فرصت تو را بر باد داده و از “وصل” تو را
بازداشتهاست .به جای جذب آگاهی ،جذب توهم کرده ای .جذب چيزهايی شده ای که از آن تو نيستند و
… روزی به راحتی تو را ترک کرده و محو می شوند
با وسيله ی مطمئن ميتوان به مقصد رسيد .و اين وسيله ای که آيه شريفه بدان اشاره دارد“ ،معرفه” است
و هر وسيله ای نيست .و وسيله دو گونه است؛ يا چيزی بيرون توست و يا درون توست .آنچه را که جدا
از خود حس کنی ،بيرون توست و آنچه را که از خود بدانی ،درون توست .افضل وسايل آن است که
آن توست .تو بايد به وسيله ی خودت ،به نور خودت نائل شوی .چنين وسيله ای هرگز درون تو ،و از ِ
در هيچ عالمی از تو جدا شدنی نيست ،زيرا خوديت متعالی تو ،و استاد درون توست .سالک ،حتی اگر
در ابتدا از استاد بيرون استفاده کند ،لکن نيک می داند که آن خود وسيله ايست که بايد او را به استاد
درونش وصل کند .و استاد درون ،نوری زنده است که تنها می توان با ايمان و يقين و توکل به آن رسيد
واصل نمی شود ،مگر آنکه با سلوکش، و از آن برخوردار گشت .انسان ذهنی ،هرگز به استاد درون ِ
ذهن تاريک انديش را بدور انداخته باشد و در مقام تسليم و رضا ُمقام کرده باشد .معلمين راستين ،کسانی
اند که راه را برايت می کوبند و تو را به استاد درونت می رسانند .تو تنها اينگونه به حيات و آگاهی ناب
دست می يابی و “ ُمخلص” می شوی و از کثرت می رهی .معنای ديگر اين کار ،نيل به اشراق است.
“”.واعل ُموا ا َّن هللا ي ُحو ُل بين الم ِ
رء و قلبِ ِه” بدانيد که خداوند بين آدمی و قلبش حائل است
”و ان ِفقُوا ِمما جعل ُکم ُمستخل ِفين فِي ِه“ 186-
)!و از آنچه شما را در آن خليفه کرده است ،انفاق کنيد(
وقتی با خدا تعامل کنی ،آنکه بُرده است تويی .زيرا وقتی چيزی را تقديم خداوند کنی ،يا عين همان را
می گيری ،و يا بهتر از آن را .مادر موسی ،فرزندش را تقديم خدا می کند ،او را به نيل می اندازد .و
جواب خدا اين است که موسی را در بهترين موقعيت دوباره به مادرش باز می گرداند“ .فرددناهُ اِلی ا ُ ِم ِه
کی تق َّر عينُها” (او را به مادرش باز گردادنديم تا روشنی چشمش باشد!) .همسر ِعمران ،نذر می کند تا
فرزندی را که در شکم دارد ،تقديم خدا کند ،و اين کار را می کند ،و آن فرزند ،مريم(ع) می شود و
سرور زنان عالم! و به ايوب ،به پاس صبر و ايمانش هم اهلش به او بازگردانده می شود و هم مثل هر
آنچه را که از دست داده بود! دقت کن ،هم مثل آنها را و هم آنها را! و اين پاداشی مضاعف است “و
آتيناهُ اهلهُ و ِمثل ُهم مع ُهم” .ای دوست ،محال است که تو کاری برای خدا و به نيت او انجام دهی و بهترين
آن ما و در اختيار ماست ،همه از ريز و درشت امانتی بيش نيست. پاسخ را نگيری .آنچه که ظاهرا از ِ
ما “ ُمستخلف” در آنيم .ما به واقع کارگزاران خدا در زمينيم .يک سالک حق ،کارگزار خوبی است و
آنچه که در آن جانشين خداوند شده است را به تمامی به او باز می گرداند .اين بدان معناست که لحظه به
مری اِلی هللاِ” را پاس می دارد .و خداوند بخشاينده و مهربان نيز همواره يا عين همان و لحظه “اُف ِو ُ
ضا ِ
يا بهتر و بيشتر از آن را در اختيارش می گذارد .ای دوست“ ،انفاق” ،زيباترين و لطيفترين نوع تعامل با
خداست .آنکه حاضر باشد که تمام وجودش را تقديم خداوند کند ،دگر چيزهای کوچک پريشانش نخواهند
.کرد
وجودی اوست .تو ريشه در حقيقتی داری همچنان که هر چيز ديگر دارای
ِ گنجينه های هر کسی ،حقايق
حقيقت خويش است .و “حقيقت محض” خداست ،و تمام حقايق ديگر از همين “حقيقت يگانه” بر آمده اند.
پس گنجينه های وجود تنها نزد اوست .اين وجود دنيوی ات ،عاريه ايست ،حقيقت وجودت در کيفيتی دگر
وجودی هر کس و هر چيزی را نزد خود ،محو کند ،آنِ بسر می برد .نزد اوست .اگر خداوند تصوير
کس و آن چيز به طرفة العين نابود خواهد شد .به تعبيری ريشه اش کنده می شود .و چنانچه نظرش بر
وجودش ،مستدام بماند ،آن کس و آن چيز جاودانگی را هديه گرفته است .کاری کن که نظر روح خدا ،بر
تو خيره بماند .با ايمان و عمل صالح ،جذبش کن .با محبت و عشق ورزی به مخلوقاتش ،شکارش کن .با
توحيد ،حفظش کن .و با تسليم ،استمرارش بخش .هر چه خداوند بر گنجينه های تو بيفزايد ،وجودت غنی
تر خواهد شد .و هر چه که از گنجينه هايت نازل کند ،زندگ ِی متعالی تری خواهی داشت .يک سالک ،با
خير الهی را پاس ميدارد
.نوع نگاه و عملش بر گنجينه هايش می افزايد و نظر ِ
با پاکی به شب وارد شو ،و با پاکی به روز درآ .اين راز سلوک است .راز تازگی و سر زندگی است.
هر صبح و شام ،پاک و بی طرح بودن .هر روز ،خالی از برداشت شدن .بی گذشته گشتن .پذيرا شدن.
مگذار روز و شب هايت آلوده به تکرار شوند ،خود را بشوی ،ذهنت را در دريای پاکی و قداست ،رها
کن .چه تنها “سبحان” است که تو را تر و تازه نگه می دارد .هر ذکر ديگری در اين پاکی می جوشد و
متبلور می شود .تا سبحان نباشد اذکار ديگر کارآمد نِی اند .زيرا پايه ی کار ،پاکی است“ ،سبحان” است.
و سبحان ،رهايی است ،بی تعلقی است ،عين آزادی است ،تسليم شدن به “مطلق” است ،يک بی خواهشی
است .زيرا سبحان آلوده به هيچ کس و هيچ چيز نيست .وقتی شب و روز خود را در بيکران سبحان
بشويی ،اين يعنی هيچ روز و شب ات ،مثل هم نيست ،تو پيوسته پاک به لحظه ی ديگر وارد می شوی،
همواره در حال زايش و تولدی ،در “حال” و “زنده” ای ،و بگير نکته را ،و هر صبح و شام ،دور
.ريختنی ها را بدور بريز ،و از پوسته ی آلوده ی برداشت هايت با “سبحان” بدر آی
”فأما من اعطی واتَّقی و صدَّق بِال ُحسنی فسنُي ِس ُرهُ ِلليُسری“ 189-
)!پس اما؛ آن که عطا کند و خود را صيانت کند و بهترين ها را تصديق کند ،کارها را بر او آسان نماييم(
خوب دقت کن! اگر ميخواهی کارها بر تو آسان شود ،اگر ميخواهی در رنج و عذاب نباشی ،اگر
ميخواهی ماجراهای زندگی بر تو سهل و آسان بگذرد ،و اگر ميخواهی سلوکی موفقيت آميز داشته باشی،
راهش همين ُ
ط ُرق سه گانه است که قرآن بيان می کند .الف) بايد اهل عطا و بخشش باشی .انسان بخيل و
ممسک ،انسان تکخور و خودخواه همواره در رنج و عذاب است ،روانپريش و مضطرب است .چنين
کسی هرگز مزه ی آرامش حقيقی را نچشيده و نمی فهمد .ب) بايد خود را از جذابيت های عالم ماده،
صيانت کنی .با هر احساس زودگذری ،جذب اين چيز و آن چيز نشوی و خود را به رنگ و لعاب
نبازی ،زيرا عالم کثرت تو را به طرفةالعين به اعماق تاريکيهای خود می کشد .جايی سخت که خالصی
از آن براحتی ممکن نمی نمايد .ج) بايد همواره بهترين ها را تصديق کنی .بهترين سخن ،بهترين عمل،
بهترين انديشه .زيرا بهترين ها برخوردار از لطيفترين انرژهای وجودند ،و تو با تصديق شان ،خود را
از انرژی ناب شان برخوردار کرده ای .رعايت اين سه مقوله ی عملی و حياتی ،موجب می شود تا هر
امری بر تو سهل و آسان گردد و براحتی از هر وادی آشنا و ناآشنايی به سالمت خارج شوی .آنها که
همواره در سختی اند ،قطعی بدان که عامل به اين شيوه های سه گانه نيستند ،زيرا محال است کسی به آن
!عمل کند و باز در سختی باشد .اين نکته يکی از اعجازهای عملی قرآن است .امتحان کن
ضر” ،ضرر است ،خسارت است ،اشاره به اسم “ضار” است که خود از اسماءهللا است“ .مس” “ ُ
کردن ،دست کشيدن و در تماس قرار گرفتن است .آنگاه که اسمی از اسماء کسی را “مس” کند ،او را
تحت سلطه ی خويش در آورده است .در اين آيه ،ايوب(ع) تحت اسم “ضار” قرار گرفته و پی در پی
خسارت می بيند .پس می خواهد از سيطره اش راحت شود ،لذا به اسم “ارحم الرحمين” پناه می آورد.
اين به ما می آموزد که اگر کسی تحت سيطره ی اسمی از اسماء باشد ميتواند از حکم او خارج و به حکم
اسم ديگری وارد آيد .و “دعا” توانايی اين کار را دارد .برادران يوسف(ع) نيز در دوره ای تحت اسم
سنا “ضار” قرار گرفته اند لذا به ناچار به اسم “عزيز” که بسيار قدرتمند است پناه می برند “ايُّهاالع ِز ُ
يز م َّ
ضر” شده ايم!) .تغيير اسماء ،که خروج از سيطره ی و اهلنا الض ُُّّر” (ای عزيز! ما و اهل مان دچار “ ُ
يکی به ديگری است ،چيزی شبيه سفر کردن از قلمرويی به قلمروی ديگر است ،که راه دارد .سالکان
واصل راهش را خوب می دانند .و بدينسان می توانند از کيفيتی خارج و به کيفيتی دگر وارد شوند .يکی ِ
عون” ،يعنی اِنابه و زاری و نيايش به درگاه حق از راههای بسيار کارآمد“ ،تضرع” است “لعلَّ ُهم يض َّر ُ
کردن است .زيرا در اين وضعيت ،انسان خود را می شکند و در نهايت فروتنی و تواضع قرار می گيرد.
و انسانهای فروتن ،نادم و خودشکسته را “اسماء” ديگر پذيرايند .پس اگر کسی تحت اسم “منتقم” است و
همه اش دوست دارد که از اين و آن انتقام بگيرد ،اگر بخواهد ميتواند به اسم مهربانتر ديگری عروج
نمايد و کيفيت زندگی اش را تغيير دهد .همچنين است اگر کسی تحت اسم “شديد العقاب” و “شديد العذاب”
زندگی می کند و همواره در کيفيت خشونت و خشونت طلبی بسر می برد ،اگر بخواهد ميتواند دچار
تحول شده و به اسم “ارحم الرحمين” در آيد .از منظر قرآن کريم ،اين کار شدنی است .تا زنده هستی،
هنوز فرصت هست .و به ياد داشته باش که انسان تحت هر اسمی از اسماء قرار بگيرد ،رنگ و بوی
.همان اسم را می گيرد و خاصيت معنايی همان اسم را از خود متجلی می کند
يف 191-
ص ِتاء و ال َّ
الش ِ
” ِرحلة ِ
)!رحلت زمستانی و رحلت تابستانی(
رحلت” ،سفر است و سالکی که چون ماهی در بحر وجود افتاده است ،دو سفر عمده دارد؛ سفر اول “
به زمستان سرد و تاريک است ،به جسم آمدن است ،به جايی که خورشيدش عمود نيست و زود غروب
می کند ،و اين به تمثيل يک سفر افقی برای جذب آگاهی در زندگی زمينی است .و سفر دوم ،به تابستان
گرم و روشن است ،يک عروج است ،به جايی که خورشيدش عمود و مسلط بر وجود است ،و اين به
تمثيل يک سفر عمودی است ،کنده شدن از شب تاريک روح و وصل به “مطلق” است .هنگامی که از
يک مرحله به مرحله ی ديگر رحلت می کنی ،به واقع در مرحله ی قبل مرده ای و در مرحله ی جديد
زنده گشته ای“ .رحلت” برای سالک يک سفر جانانه از “من” به “خود متعالی” است که با آن ،لباس
بخش روح رهسپار می شود .آنکه به اين مقام رسد ،به “اِيالف” تاريکی و انجماد را کنده و به نور حيات ِ
می رسد ،به مقام الفت می رسد ،به جمع می رسد و به وحدت نائل می گردد .چنين کسی ديگر ترسی
نخواهد داشت ،گرسنگی نخواهد کشيد ،چه در خانه ی امن الهی خويش بسر می برد .پس بايد که تنها
ت
”.رب اين خانه را بنده باشد “فليعبُدُوا ربَّ هذا البي ِ
يک معنای ظاهر شدن را ميتوانی همان چيره شدن و غلبه يافتن بر دشمن متعارف بگيری ،که بسياری
بر همين معنا رفته اند ،ديگر آنکه می توانی آن را به معنای به ظهور رساندن فطرت الهی ات ،نور
وجودت ،و نيروی نهفته در سرشت ات بگيری که در واقع برای همين به زمين آمده ای .حقی در وجود
توست که بايد به ظهور برسد .اين آيه شريفه در رابطه با اهل ايمان است که خداوند ياری شان می کند تا
ت وجود خود را به ظهور رسانند .زيرا هر عالمی ،ظهور خود را دارد و هر “ظاهر” شوند! تا حقيق ِ
سرتولدی ،ظاهر شدنی .دانه ای الهی در وجودت کاشته اند که بايد به ظهور رسد و به ثمر نشيندُ “ .کل ُمي َّ
ِلما ُخ ِلق لهُ” (هر کس همان شود که برايش خلق شده است!) .و دقيقا از اين روست که دشمنانی که مانع
رشد و بالندگی اهل ايمان و تسليم اند ،محکوم به شکست اند .و دشمنان اصلی هر سالک ،اوصاف رذيله
ی اوست .پس اينان به پاس ياری خداوند به عاقبت نيک شان خواهند رسيد و خو ِد متعالی شان را دريافت
.خواهند نمود
کفشهايت را در آور”! کجا ميخواهی بروی؟! دگر جايی برای رفتن نيست .تنها جا همينجاست ،نزد “
من! دگر به جايی نرو ،از من دور نشو .دل به تعلقی نسپار .من همه چيزم ،همه جايم ،همه کس ام .با من
باش و بی من نباش .به خانه ام در آ .خانه ای که باز است ،آزاد و بی حصار است ،کل است ،يک بهشت
.واقعی است .بگذار عرشم را بر قلب تو بنا کنم ،عشقم را بر تو ببارانم ،تا تو در نزدم جاودانه بمانی
یء ِِ ف ُهو يُخ ِلفُهُ“ 195-
”و ما انفقتُم ِمن ش ِ
)!آنچه را که انفاق کنيد او جايش را پر خواهد نمود(
در فرهنگ قرآن ،انفاق کردن به معنای از دست دادن نيست ،بلکه به مفهوم بدست آوردن است .زيرا در
داشتن حقيقی است .به آيه دقت کن ،آنچه
ِ قاموس هستی ،بخشيدن ،برخوردار شدن است ،و عطا کردن،
را که انفاق کنی ،اين خداست که جايگزينی اش را بر عهده می گيرد ،نه کس ديگر! اين بدان معنی است
که تو در انفاق همواره با خو ِد او در تعاملی! و چه چيزی و چه کسی بهتر از خودش؟! خدا بجای همه
آن خود می کنی .اين انفاق که قرآن می گويد ،توسعه ینبودن ها و نداشتن هاست .تو با انفاق ،خدا را از ِ
زندگی است .سالک با انفاق خويش زندگيش را وسعت می بخشد و خود را از زندان تنگ و تاريک منيت
بيرون می کشد .انفاق در نگاهی فراگير ،توسعه ی زيبايی ،توسعه ی عشق و محبت ،توسعه ی فهم و
درايت ،و ايجاد وحدتی اصيل و باطنی است .انفاق ،تو را با هستی آشتی می دهد و نگاهت را مملو از
صلح و يکپارچگی می کند .انفاق ،از جزء به کل می برد .هر چه را که جايش را خالی کنی ،خداوند آن
را پُر خواهد کرد! عجب نکته ی زيبايی! بی شک آنکه در انفاق می برد ،تويی و خداوند چه نيکو موال و
صير”.ياوری است “نِعم المولی و نِعم النَّ ِ
در عالم معنا ،شکايت را بر چند نوع گفته اند؛ يکی شکايت از دوست به غير دوست .يکی شکايت از
.غير دوست به دوست .و ديگر شکايت از دوست به دوست
شکايت کردن از دوست ،نزد غير دوست ،ناجوانمردانه و خالف فتوت است ،چه آن نشان از بيزاری از
دوست است .شکايت بردن از غير دوست به دوست ،نشان از توجه به غير است و شرک می نمايد .و اما
تنها شکايت از دوست به دوست ،عين توحيد است .و يعقوب(ع) به عنوان موحدی يگانه پرست ،اين نکته
ت غم و اندوه خود را تنها نزد حضرت دوست می برد .چه او از خداوند را خوب می داند ،پس شکاي ِ
چيزهايی می داند که ديگران نمی دانند! “اعل ُم ِمن هللاِ ما ال تعل ُمون” .يک سالک فرهيخته ،جز با
پروردگارش درد دل نمی کند و حزن و اندوهش را نزد غير نمی برد .زيرا نيک می داند که هر آنچه
.تقدير بر او بباراند ،از سوی آن يگانه ای است که رفعش نيز با خو ِد اوست
اين جمله ی موسی(ع) را اغلب مترجمان به عبارت “من آتشی را ديدم!” ترجمه کرده اند ،اما بايد گفت
که فعل “آنستُ ” ريشه در “اُنس” دارد ،و اين رؤيت ،هر ديدنی نيست! اُنس داشتن پيش از آنکه بيرونی
باشد يک مقوله ی درونی است ،يک ارتباط تنگاتنگ قلبی است ،نوعی رؤيت آرامش بخش است .نه
باطن وجود سر بر آورده و آنگاه به
ِ اينکه اتفاقی در بيرون نيفتاده است بلکه آنچه اتفاق افتاده است از
ظهور رسيده است .زيرا ظاهر تابع باطن است“ .آنستُ ” ديدنی بر اساس محبت ذاتی است .پس
موسی(ع) هنگامی که اين نار محبت را می بيند ،اهلش را که مجموعه ای از اوصاف بشری اش است با
خود نمی برد! او بايد “فرد” برود ،تنهای تنها”.يأتِينا فردا” .ای دوست ،طبق فرموده ی قرآن“ ،خداوند بين
آدمی و قلبش است “ا َِّن هللا ي ُحو ُل بين الم ِ
رء و قلبِ ِه” ،و “عرش” او بر قلب بنده ی با ايمانش بنا شده است.
بر اين اساس ،اين حقيقت درون است که در بيرون متجلی می شود .آيات انفُس است که آفاق را می
سازد ،و اين تنها موسی(ع) است که آن آتش را می بيند ،نه کس ديگر“ .آنستُ ” متکلم وحده است .اين
“اُنس” يک اُنس ذاتی است .موسی(ع) ،حقيقت وجود را ديده است نه يک آتش عادی را .حقيقتی که
ميتوان با آن اُنس گرفت .و انسان با چيزی اُنس نمی گيرد مگر آنکه پيشاپيش يک ارتباط ذاتی و
هماهنگ و بر اساس محبت با آن داشته باشد .اين نکته را آيات ديگر نيز تاييد می کنند .خداوند پيش از
اينها موسی را برای خودش ساخته است “اِصطنعتُک ِلنف ِسی” (تو را خاص خودم ساخته ام)
به آيه دقت کن! آنها هم اکنون فساد می کنند ،نه اينکه بعدا فساد خواهند کرد .بيان آيه ،قطعی و حاليه
است و توجه به آن سزاوار و حياتی است .پس يأجوج و مأجوج بايد هم اکنون حضور داشته باشند تا
فساد کنند .و اگر فسادشان را نخواهيم ،ذوالقرنينی صاحب مکنت و قدرت می خواهد تا آنها را به بند
کشد! و آن کسی نيست جز روح الهی .و اما يأجوج و مأجوج ،طبق فرمايش امام صادق(ع) که
سلَّمی( ۳۱۳ق) در “حقايق التفسير” خود آورده است؛ “يأجوج؛ همان نفس توست که تمايل به گناه دارد ،و ُ
سك المائِلةُ اِلی
مأجوج؛ همان نيروی وسوسه انگيزی است که تو را به آن معاصی وا می دارد” [يأ ُجو ُج نف ُ
عاص ِی] .ای دوست ،از اين منظر که بنگری ،جهان امروز عاص ِی ،و مأ ُجو ُج هواك ف ُهو دا ِعيک اِلی الم ِ
الم ِ
پر از يأجوج و مأجوج است .زيرا به فرموده ی قرآن؛ فسادی که خشکی ها و درياها را فرا گرفته،
اس ”.ماحصل دستاورد انسان است “ظهر الفسادُ فِی الب ِر و الب ِ
حر بِما کسبت ايدِی الن ِ
نه اين گاو ،گاو متعارف است و نه قربانی کردنش ،قربانی کردن معمول .زيرا در کشتارهای معمول،
قربانی می ميرد ،اما در اينجا قربانی ،زنده ای است که زندگی بخش می شود .برای همين است که می
فرمايد؛ اگر بخشی از آن را به مرده ای بزنيد ،آن مرده زنده خواهد شد .در اين “بقر” ،زندگی نهفته
است ،سرشار از حيات است! وقتی آن را بشکافی – بقر به معنای شکافتن نيز هست – از آن جريان
زندگی بيرون می زند و جهان مرده را حيات می بخشد .اين گاو و قربانی ،اشاره به زندگی است ،نه
مرگ .اشاره به تولد دوباره است ،چيزی از درون ،دوباره بيرون را فرا می گيرد .اين گاو ،مردنی
نيست ،چونان دانه ای که در زمين کاشته می شود ،دوباره جوانه زده از خاک سر بر آورده و خود يک
شجره ای پر از دانه های زندگی بخش می گردد .ای دوست در همه ی ما ،فطرتی پاک و نورانی است
که هم زنده است و هم زندگی بخش .اگر خودخواهی های نفسانی مان را که چون ديوی ،آن فطرت الهی
را به زندان کشيده ،قربانی کنيم ،اگر شجاعت کنيم و ذهن تاريک انديش را دور بيندازيم ،نور حيات و
آگاهی از اين فطرت الهی ،بيرون زده ،متجلی خواهد شد .اشراق و روشن بينی ،به همين معناست ،آن
نائل شدن به اين نور حيات بخش است که همواره با خود تو بوده است .فقط کافيست منيت خويش را
.قربانی کنيم
خداوند را دوستانی است ناب و “ ُمخلص” ،که در دوستی شان صادق اند و تنها توجه شان به اوست .پس
دوست شان دارد و آنها نيز دوستش دارند .و تا اين رابطه ی عاشقانه و اصيل پا بر جاست ،فرصت توبه
و استغفار برای ديگران باقی است! چه وجود ملکوتی اينان است که مانع از عذاب عادالنه الهی است.
.مباد بروند ،که اگر بروند“ ،رحمت” آن روی “غضب” خويش را آشکار خواهد نمود
ما را برای معرفت و شناخت به زمين فرستاده اند .فرستاده اند تا در يک زندگی مسالمت آميز جذب
آگاهی کنيم .با هم آشنا شويم ،مدارا کنيم ،عشق بورزيم ،و حيات جمعی و آگاهانه را تجربه کنيم .زيرا
همه ی ما از يک رگ و ريشه ايم .اما ما در اينجا همديگر را می کشيم ،آواره می سازيم ،محروم می
کنيم ،و بجای شناخت که با عشق توام است ،جهل و نفرت می پراکنيم .بشر امروز فلسفه ی وجودی اش
را فراموش کرده است .او از ياد برده است که اين حيات زمينی ،يک مدرسه ی آگاهی است .مدرسه ای
که هر چند از کالس های مختلف تشکيل شده است ،لکن در کل يک مدرسه ی واحد است .شناخت در
اين مدرسه ی اسرار آميز ،با زندگی کردن و ارتباط داشتن ممکن است ،با نرم بودن و پذيرای يکديگر
شدن ميسر است .و حصول به چنين شناختی ،نيل به چنين درايتی ،صبر و تحمل می خواهد ،گذشت و
مدارا می طلبد .تمدن ها بايد با هم ازدواج کنند ،نه اينکه بجنگند .زيرا شناخت محصول نزديکی و قرابت
است .آدم چون حوا را “شناخت” ،فرزندش تولد يافت“ .شناخت” موجب زايش است ،نه مرگ .ای
دوست ،يک سالک قرآنی ،اين فرصت طاليی شناخت را که موهبتی الهی است ،از دست نمی دهد و در
.همه حال “صلح کل” را پاس می دارد
سالک حق ،وقتی چنين آيه ای را می خواند ،نگاهش به اوصاف ناپسند و ناسپاس خودش است .او ِ يک
گريبان نفس اماره ی خودش را می گيرد .چه نيک می داند که سرچشمه کفر و ناسپاسی هموست .ای
دوست! اهل کفر ،خصلت های ناسپاس خود ماست .مايی که زندگی از حق گرفته ايم و تسليمش نيستيم.
به کجا می نگری ،به که می نگری؟! گريبان که را می گيری؟! وجودی که پر از اباطيل ،پر از حرص،
طمع ،حسد ،کينه ،خشم ،دروغ ،فريب ،خودخواهی و فزون طلبی است ،خود معدن کفر و ناسپاسی است.
سالک هر گاه چنين آياتی را بخواند بايد لرزه بر اندامش بيفتد و اِنابه و استغفار کند ،نه اينکه خود را
مؤمن تلقی کند و ديگران را کافر .و يادت باشد که پيامبر (ص) فرمود که بدترين دشمنانت در وجود خود
سک الَّتِی بين جنبيک!”توست“ .اعدی عد ُِوک نف ُ
بندگی غير حق ،مخرب است ،نابود کننده است ،خودزنی باطنی است .بنده ی که هستی؟! بنده ی پول، ِ
بنده ی قدرت ،بنده ی مقام؟! بنده ی تعلقات؟! بنده ی کار؟! بنده ی آبرو؟! بنده ی دوست و آشنا؟! بنده ی
حرف مردم؟! اينها که در ذهنت خدا شده اند ،خود منشاء درد و رنج اند .تنها حقيقت است که تو را از
اين جهنم گذر می دهد و از رنج می رهاند .جز “حقيقت محض” ،هيچ کس و هيچ چيز شايسته ی
واصل می کند.عبوديت نيست .تنها اين پرستش است که تو را حافظ و نگهبان است و به بهشت خويش ِ
پس شجاعت کن و يکبار برای هميشه همه ی اين خدايان دروغين را بدور بريز .ذهنت را خالص کن،
.قلبت را خالی کن و بارشان را از دوشت بردار
وفات” لزوما به معنای مرگ متعارف نيست .آن به معنای باز پس گيری است .کلمه ای است که “
برای طلب عهد و پيمان و امانت وضع می شود“ .زوج” نيز در قرآن تنها به معنای همسر متعارف نيست
و از معانی مختلفه آن در مقاله ای مستقل در کتاب “روح ربانی” بحث کرده ايم .اکنون با نگاهی دگر به
سل ِمی” در “حقايق التفسير” خود از قول امام صادق(ع) آورده
درون انسان ،و با توجه به روايتی که “ ُ
است به وجهی ديگر از اين آيه شريفه سلوک می کنيم ،چه توجه به آن ،سالک را به جهانی پر رمز و
راز وارد می کند .ايشان می فرمايند“ :متوفی از زوج ،سه گونه است؛ يا نفس است که زوجش ،خواهش
است ،يا قلب است که زوجش عقل است ،و يا روح است که زوجش نور است!” هر کدام از اين سه وجه
وجودی انسان ،دارای زوج خويش است که با همان ،جنبندگی ،پويايی و کارآمدی دارد“ .نفس” با خواستهِ
های نفسانی ،پويندگی دارد ،خواسته ها ،او را به حرکت وا ميدارند .زوج “قلب” ،عقل است که در
صورت سالمت باعث توازن و کارآمدی آن می شود .و زوج “روح” ،نوری است که توجه به حيات و
آگاهی را سبب است .تاثيرگذاری اش با اوست .هنگام جدايی و انفصال اين سه وجه وجودی ،از
ازواجشان ،کيفيتی ديگر در وجود آدمی شکل می گيرد که قرآن کريم آن را در چندين جا مورد توجه
قرار داده ،و فرامينی صادر می کند که معصومان(ع) و صاحبان روح های بزرگ ،بر نکات آن اشراف
.دارند
مراد از “اِثاقلتُم” ،سنگين شدن و عدم لطافت است .به تاريکی بيشتر فرو رفتن است .چسبيدن به جهان
ظلمانی است .دنياطلبی و دنياخوری است .حال آنکه دعوت خدای لطيف ،به لطافت و سبکبالی است .به
گذر از تاريکی و ورود به عالم حيات و آگاهی است .و هم انس و هم جن ،هر دو از سنگين شدگانند “ايُّه
الن” .ارگانيک و غيرارگانيک فرقی ندارد ،هر آنکه به حيات زمينی چسبيده است ،هر آنکه هواخواه الثَّق ِ
دنياست ،از سنگين شدگان است .زيرا زمين ،سنگينی را بر می گيرد و آسمان لطافت را .جسم ،خاکی
است و روح آسمانی .روحت را از توجه به ماده ،به خدای خالق ماده بر گردان که تنها همين سلوک در
“.راه الوهيت” است که سنگينی ها را می زدايد و سالک را به منزل حقيقی اش رهنمون می شود
مسيح(ع) برای ساده کردن آمده است ،او اهل سادگی و نرمی است .تمام قدرتش به همين نرم بودنش
است .آمده است تا آدمی را از رنج حصارهای تنگ و تاريک ذهنی برهاند .آنکه مملو از “روح القدس”
است اينگونه است ،لطيف است و در لطافت سير می کند .اما گويی بنی اسرائيل ،ساده خوری را نمی
پسندند ،سختی و سخت خوری را طالبند! اگر کسی بيايد و ساده ترين راه را بسوی خدا بيان کند ،به او
مشکوک می شوند! اما اگر کسی هر چيزی را پيچيده و سخت جلوه دهد ،او را جنس اصلی می انگارند!
بيماری زندگی گير است .محروميت از حيات و بالندگی است .پيامبران الهی ،همه شان
ِ و اين يک
آسانگيرند و زندگی گير نيستند .آنکه سخت گير است بويی از رسالت انبياء نبرده است .زيرا در دين
خدا ،سختی نيست ،حرجی نيست .دين خدا ،روان است ،هماهنگ با زندگی است ،خود زندگی است .و
اين ذهن تاريک انديش بشری است که آن را سخت و پيچيده کرده است .اکنون چند حديث از پيامبر
(.ص) را درياب ،چه همان روح القدسی که نزد عيسی(ع) است ،نزد پيامبر اسالم(ص) نيز هست
.از سختگيری در دين بپرهيزيد زيرا خداوند آن را آسان قرار داده است ☆
کنز العُمال ج ۳ص ۳۵
خداوند مرا برای رنج دادن ديگران ،و يا رنج دادن خودم بر نينگيخته است بلکه مرا به عنوان معلمی ☆
.آسانگير بر انگيخته است
صحيح مسلم ج ۲ح ۲۹
.من و ا ُ َّمتم ،از تکلف و سختگيری بيزاريم ☆
تفسير الثعلبی ج ۸ص ۲۱۸
.همانا دين ،آسانی و سادگی است ☆
روضه الکافی ص ۱۴۶
محبت الهی” ،هر محبتی نيست ،مقام ربوبيت دارد .آن اصل و جوهره ی حيات است .يک نيروی “
لطيف جاذب و تسليم کننده است .و چنين محبتی است که اگر خداوند بر وجود کسی بيفکند ،دوست و ِ
دشمن ،دوستش خواهند داشت و چه بدانند و چه ندانند ،خواسته يا ناخواسته ،از او مراقبت خواهند نمود.
به پاس وجود چنين محبتی است که فرعونيان از کودکی چون موسی ،با جان و دل مراقبت می کنند! اين
محبت ،يک مفهوم انتزاعی نيست ،نيروی زنده و هوشمند است ،بصيری است که بصيرت را موجب می
شود .دقت کن! “تا تحت نظرم پرورش يابی”! اين محبت ،مملو از الوهيت است ،سرشار از نيروی
سازنده است ،صانع استِ “ ،لتُصنع”! (تا ساخته و پرداخته گردی!) .محبت الهی ،شبيه محبت های کور
بشری نيست ،تاريک و بال تکليف نيست ،روشن و حکيمانه است ،حيات بخش و پيش برنده است .يک
سالک ،تمام در و پنجره های وجودش را به روی چنين محبتی باز می کند ،از آن نوش می کند و جز آن
را مجذوب نمی گردد .راه جذب چنين محبتی ،دوست داشتن خداست .وقتی با تمام وجود دوستش داشته
باشی ،دوستت خواهد داشت .اين قانون هماهنگی است .و نشان آنکه خدا را دوست دارد آن است که به
داده و نداده اش تسليم است .مقدراتش را خوب و بد نمی کند و هر آنچه از دوست رسد را با جان و دل
می پذيرد و با جريان حيات ،جاری می شود .زيرا می داند که؛ “ ُکل ِمن ِعن ِد هللا” ( همه از نزد خداست!)
و اينگونه است که “ي ُِحبُّ ُهم و ي ُِحبُّونهُ” (دوست شان دارد و دوستش دارند!) محقق می شود ،با تسليم
!محض
ين“ 211-
”ال ُحسني ِ
)!بين دو نيکی(
برخی تصور کرده اند ،که معنای آيه ی “يکی از دو نيکی” ،آن است که هرگاه در موقعيت بين دو خوبی
قرار گرفتی ،يکی را انتخاب کن! هر کدام را که انتخاب کردی خوب است! البته اين يک معناست ،اما
وجهی عميق و ناپيدای ديگری نيز در کار است .دقت کن! و آن اين است که “بين” دو نيکی باش! تو
انتخاب نکن .تو دست به انتخاب نزن .در ميانه باش .در مرکز نيکی ها باش .آنگاه که دست به انتخاب
يکی از نيکی ها بزنی ،تو فاعل گشته ای ،از کيفيت تسليم خارج شده ای ،پس بايد مسئوليت فعل خود را
را ،اين بدان معنی است که به همان طرف کشيده می Bراانتخاب کنی يا Aهم بپذيری .اگر به تمثيل
شوی ،و هر انتخابی ماجرای خود را دارد .يک سالک دست به انتخاب نمی زند اگر چه هر دو امر
خوب باشد .او چنان در تسليم فرو می رود تا خداوند برای او انتخاب کند .خداوند ،او را به سوی خيرش
بکشاند .حال آنکه انسان معمول در چنين موقعيت هايی بسرعت دست به انتخاب می زند .و انتخاب از
ذهن بر می خيزد .يک سالک ،در “بين” قرار دارد ،نه در ذهن .او “ا ُ َّمة وسطا” است .او “خير ا ُ َّم ِة ِِ”
است .چنين کسی همواره در وسط و در مرکز خوبی هاست ،نه در يکطرف آنها .اين “بين” که می گويم،
آن کسانی است که از تضادها جهش کرده اند ،دارای وجودی به وحدت رسيده و “خير” اند .فراتر از از ِ
“خوب و بد” اند .دقت کن! اين “بين” ،همانجايی است که الوهيتت در آن قرار دارد “واعل ُموا ا َّن هللا ي ُحو ُل
رء و قل ِب ِه” (بدانيد خداوند “بين” آدمی و قلبش است) .اين “بين” همانجاست که قوام دارد! “و کان بين الم ِ
بين ذلک قواما” .اين “بين” همانجاست که “کلمه ی واحده” قرار دارد ،همان کيفيتی است که به آن دعوت
شده ايم “تعالوا اِلی ک ِلمة سواء بيننا و بين ُکم” (بياييد بسوی کلمه ای که “بين” ما و “بين” شما يکسان
است!) اين “بين” در قرآن ،بسيار مهم و حياتی است .يک کلمه ی کليدی است .کيفيتی است متعالی که
.نيل به آن سلوکی جانانه می طلبد ،نه انتخاب نفسانی اين و آن
)!و هدايت شدند به سخن پاک ،و هدايت شدند به راه ستودنی(
اين هدايت شدن ،اين “هدو” ،يک جريان زنده ی انرژيايی و حيات بخش است .آن سالکی که با چنين
جريانی ،هماهنگ شود ،بسوی لطافت و نرمی رهسپار شده است .از حسن تصادف ،جالب است بدانی
لفظ هدو ،در زبان فرهنگ آسيای شرقی نيز به همين معناست ،مراد از آن ،يک جريان زنده و يک
ارتعاش انرژيک حياتی است که ميتوان با آن همراه و هماهنگ شد .عشق و خدمت ،هدوی خود را دارد،
همچنانکه شهوت و غضب نيز برخوردار از هدوی خويش اند .ای دوست“ ،هدايت الهی” يک واژه ی
سخن نيک وارد شوی ،بهترين سرنوشت راِ جريان
ِ انتزاعی نيست بلکه يک جريان زنده است .وقتی به
بر خود رقم زده ای .زيرا کالم تو ،انديشه ی توست و انديشه ی تو ،سرنوشتت را می سازد .وقتی به
جريان ستايش از حقيقت و زيبايی فرو افتی ،حيات ،زيباترين و دلنوازترين صورتهای خود را به تو
ِ
نشان خواهد داد .در اين آيه ی شريفه ،دو فعل هدايت است برای يک راه“ .سخن پاک” و “ستايش
حقيقت” ،واحد اند و به يک کيفيت منجر می شوند .سخن پاک ،همان ستايش حقيقی است که آلوده به غير
نيست ،منبعث از هيچ انگيزه و برداشت و قضاوتی نيست ،زيرا نفسی در کار نيست .آنچه که هست تسليم
و خدمتگزاری به “کل” است“ .سخن پاک” ثمره ی “نگاه زيبا” است و اين خود اوج “حمد” و ستايش
است .همان هدايت الهی است که حقيقت زندگی است .تنها مسيری است که خالقيت و پويايی به بار می
.آورد
اح ُر ح ُ
يث اتی“ 213- ”ال يُف ِل ُح الس ِ
)!ساحر هر جا که رود موفق نخواهد بود(
افکنی خالی از حقيقت است .و از اين روست که در قرآن مورد مذمت قرار ِ جادو به معنای فريب و خيال
گرفته است .اما اين بدان معنا نيست که خالی از اثر گذاری است .جادو زمانی به وقوع می پيوندد که
جادوگر بتواند ذهن قربانی خود را در اختيار بگيرد .زيرا مجموعه طرفندهای شعبده و سحر و جادو …
در طبقات زير ذهنی قابل اجراست .اين مقوالت هر چند در رون ِد کار و در شدت و ِحدَّت و تاثيرگذاری
متفاوتند اما در جوهره ی کارشان که فريب است مشترک اند .استفاده از انرژی های مخرب و گسيل
شان بسوی قربانی ،رون ِد اصلی جادوست .او بايد با جهت دهی انرژی های مخرب کاری کند تا ديگران
چيزی را بشنوند يا ببيند يا حس کنند که حقيقت ندارد .انسانهای ذهنی و شرطی شده و وهمگرا به سرعت
تحت تاثير افسون قرار می گيرند .و بالعکس ،انسانهای مراقبه گر که کيفيت بی ذهنی را دريافته اند ،از
ذهن قربانی همان قابليت پذيرش جادوست .بدون اين تير رس آن به دورند .زيرا همانطور که گفته شدِ ،
قابليت ،کاری از جادوگر بر نمی آيد اگر چه در کار خويش متبحر باشد .حال به آيه باز گرديم .قرآن می
فرمايد؛ ساحر موفق و رستگار نيست .چرا؟! زيرا جادو ،حقيقت ندارد .از منظر قرآن ،اين تنها حقيقت
است که رمز پيروزی و موفقيت است .واقعيت جادو ،يک واقعيت ذهنی است نه حقيقت .و اين دو با هم
متفاوت اند .به تعبيری ،جادوگر در بيرون ،چيزی را به وجود نمی آورد ،در ذهن تو به وجود می آورد.
برای همين است که قرآن در باره ی جادوگران فرعون می گويد؛ آنها با انداختن طنابهايشان بر زمين،
حرهِم انَّها تسعی”.
مار جنبنده اند “يُخيَّ ُل اِلي ِهم ِمن ِس ِ
کاری کردند که مردمان “خيال” کنند که آنها چون ِ
اس” (چشم مردم را جادو کردند!) .حال نکته حروا اعيُن الن ِ
چنين چيزی تصرف در نگاه ديگران است “س ُ
اين است که وقتی مردمان آنچه را که درک کنند ،مطابق واقع بپندارند ،طبعا بر اساس همان نيز عمل می
کنند .زيرا ذهن شان که مقر تصميم گيری شان است ،در اختيار قرار گرفته است .و اينگونه است که به
دام می افتند ،دچار تفرقه و جدايی می شوند و از يکديگر نفرت زده می گردند .ای دوست ،جريان مراقبه
ی اصيل که خود از باالترين دعاهای عملی است تو را از چنين دوزخ های ساختگی رهايی می بخشد.
تو با مراقبه می توانی از خود يک وجود آينه ای بسازی ،که هر که ،هر چه در آن بتاباند بی کم و کاست
.بسوی خودش باز گردد
دو اصطالح “راست و چپ” ،از دير باز مورد توجه فرهنگها و مکاتب مختلف بوده است .وقتی در
آثارشان می نگری؛ گاه مراد از “راست و چپ” اشاره به جهت است .جهت راست و جهت چپ .گاه
مراد از آن راستی و دروغ است ،خوب و بد است .گاه اشاره به نيروی مذکر و نيروی مونث دارد
آنچنانکه حتی در علم موسيقی نيز “راست کوک” و “چپ کوک” وجود دارد که يکی متناسب با صدای
مرد تنظيم می شود و ديگری متناسب با صدای زن .گاه مراد از “راست و چپ” ،دو نوع آگاهی است؛
آگاهی سوی راست که منطقی است و آگاهی سوی چپ که فرامنطقی است و … اما در قرآن بيشتر به دو
کيفيت از زندگی اشاره دارد .کيفيت زندگی يمين (راست) ،و کيفيت زندگی ِشمال (چپ) .يکی بسوی
وحدت است و ديگری در سراشيبی کثرت .يکی خواهان نور و ديگری خواهان تاريکی .يکی طالب
حياتی بهشتی و ديگری حياتی دوزخی .اينها دو کيفيت از بودن اند که از همينجا نيز قابل مشاهده اند و
اصحاب هر کدام را ميتوان از نوع نگاهشان و روند زندگی شان شناخت .اما فراتر از اين دو ،قليلی اند
که نه بدنبال بهشت اند و نه در انديشه ی گريز از جهنم .اين قلي ِل “السابقون” نام گرفته فراتر از اين
حرفهايند ،نه خوب اند و نه بد اند ،بلکه “خير” اند .و “خير” ،يعنی “خوبترين” که فراتر از خوب و بد
است .اينان کسانی اند که از تضاد چپ و راست ،آگاهانه خروج کرده اند ،به الوهيت خويش رسيده اند و
.صاحب نور خويش اند
اينجا مرتبه ای از آگاهی و شعور است .جهان پس از مرگ ،مرتبه ای ديگر است .کسی به تمامی نمی
آگاهی اينجايی ،پس از مرگ ،چه خواهد رفت .برخی چنان از جهان پس از مرگ سخن می ِ داند که بر
گويند که انگار همه چيز را مو به مو می دانند .اينطور نيست .اسير داستان سرايی ها مشو .قرآن از
دری ما يُفع ُل ِبی و ال ِب ُکم” (نمی دانم که بر من و بر شما چه خواهد زبان پيامبر (ص) می فرمايد؛ “ما ا ِ
رفت)! آنچه که مهم است اين است؛ آگاهی ها و توصيفات اينجايی ات را به آنجا نکش .اندک دانستنی
هايت را تعميم نده .با ذهنت ،تصوير سازی نکن .قصه پردازی های اين و آن را حقيقت مپندار .رها باش
و رها کن .اگر ذهنيت ها و تصويرهای اينجايی را با خود يدک بکشی چه بسا خود را دوباره اسير همين
بيغوله کرده باشی .امام حسن (ع) در بستر شهادتشان به برادرشان (ع) می گويند؛ “يا ا ِخی ،انَّی اد ُخ ُل فِی
ک طريقا لم اسلُکها و اُق ِد ُمق هللاِ لم ار ِمثل ُهم قط” … “اِنِی اسلُ ُ
مر ِِ لم اد ُخل فِی ِمث ِل ِه و اری خلقا ِمن خل ِ
ا ِ
علی س ِيد ِِِ لم ارهُ” (برادرم! بی تابی من جز برای آن نيست که وارد کيفيتی می شوم که تا کنون وارد
مثل آن نشده ام و آفريدگانی از آفرينش خدا را می بينم که هرگز نمونه آنها را نديده ام” … “من رهسپار
راهی هستم که تا کنون گام در آن ننهاده ام و بر بزرگی وارد می شوم که تا کنون او را نديده ام”)!
[[احقاق الحق ج ۱۱ص ۱۱۰و ۱۷۴
ای دوست ،به گاه مرگ ،آزاد و پذيرا باش .آگاهی ها و منطق اينجايی را رها کن .به خودت هيچ وعده
ای نده .بدنبال هيچ وعده ای نباش .نخواه که از چيزی سر در آوری .لباس ذهنت را به کلِ ،بکن .و
.تنهای تنها ،نرم و پذيرا ،از اين فضای تنگ و محدود کنده شو .همين
منافق آلتی است در دستان غير ،و چون خودش نيست باطنی خراب دارد .به حريم هر کس تجاوز می
کند ،به هر سوراخی سرک می کشد ،دهان همه را می بويد ،نگاه و احساس همه را به قضاوت می
نشيند ،و آخراالمر نيز به هيچ کس و هيچ چيز اطمينانش نيست .چه به قول قرآن ،هر ندايی را عليه خود
می پندارد .منافق به قول قرآن ،مثل يک چوب خشکيده است که از انعطاف و نرمی بويی نبرده است.
مدارا و مسامحه و غمض عين ،سرش نمی شود و جز به توهمات خويش باور ندارد .خشکيده چوب،
خالی از آب است ،پس خالی از زندگی است چه هر چيزی از آب زنده است .خشکيده چوب ،در زمين
ريشه ای ندارد ،بر پای خود نيست ،پس آلتی است متکی به غير ،که همواره در دست ديگری است.
خشکيده چوب ،نه هوای تازه ای می آورد و نه بار و بری مفيد .زيرا او خالی از حيات و سر زندگی
است .خشکيده چوب ،بيشتر اليق تنور است .آتش گير ،آتش زا و آتش بيار معرکه است ،پس حق است
.که در “درک اسفل” ،پايين ترين مرتبه ی هستی ،جای داشته باشد
ُ
االنسان ع ُجوال“ 218- ير وکان ِنسان بِال َّ
ش ِر دُعاءهُ بِالخ ِ ع اال ُ
”يد ُ
آدمی به دعا شری را می طلبد آنچنانکه گويی به دعا خيری را می جويد! و آدمی تا بوده شتابزده بوده (
)!است
بسياری از دعاهای ما زيانبار و هالکت آميزند و خود خبر نداريم .شکر خدای را که آنها را نمی شنود و
ترتيب اثر نمی دهد! و اِال وا مصيبتا! شکر خدايی را که از بسياری از آنها می گذرد! “يعفُو عن کثِ ِ
ير ِِ”!
شکر خدايی را که دعا را آنگونه اجابت می کند که خود می داند! که حکمتش اقتضا می کند! چه او
عاشق بندگانش است و جز خير اراده ای بر آنها ندارد .ای دوست ،دعا کردن ،شايد به ظاهر سهل جلوه
کند ،اما از منظری خود از سخت ترين و پيچيده ترين امور باطنی است .مرد ميخواهد که بر درگاه
خداوندی رود و ريز به ريز بگويد چه ميخواهد و چه نمی خواهد! و البته پای تمام خواسته هايش هم تا
آخر بايستد! ای دوست ،مغز دعا ،شنيدن است نه گفتن .تو با “دعا” ،به آن مطلق اليتنهای وصل می
شوی ،تا اراده اش را دريافت کنی ،نه اينکه اراده ات را تحميل کنی .دعا ،دريافت حکم او ،در رابطه با
سؤال توست .تو با دعا خواهان اراده ی اويی .زيرا اين اراده ی اوست که جاودانه است ،که خير است،
که مملو از فرزانگی است .اگر سالکی همواره در چنين فضايی دعا کند ،هر اتفاقی برايش با برکت
است ،هر ماجرای برايش خير است ،هر داشتن و نداشتنی برايش رشد و بالندگی است .براستی چنين
.کسی يک برنده ی واقعی است
اس ا ُ َّمة ِ
واحدة“ 219- ”کان الن ُ
)!مردمان ،امتی واحد بوده اند(
راه نجات جهان و جهانيان ،بازگشت به همين کيفيت “امت واحده” است .نيل به ريشه های اصلی است.
برای رسيدن به چنين وحدتی ،نه جنگ تمدن ها ،و نه گفتگوی بی حاصل تمدن ها ،بلکه ازدواج تمدن
هاست که راهگشاست ،که وحدت را محقق می کند .ازدواج تمدن ها باعث می شود که نقايص يکديگر
را رفع کنند و بر نقاط قوت خود بيفزايند .ديگر عصر من و تويی های نفسانی گذشته و برتری طلبی
منسوخ است .زمين در خطر جدی است و جهانيان اگر طالب حياتند ،بايد منيت خود را پشت سر گذارده
و جام وحدت را سر کشند .چه وحدت جهانيان تنها راه نجات حيات در زمين است .و وحدت به معنای
تسلط انديشه ی يکی بر ديگری نيست ،به معنای پذيرش يکديگر است .وقتی ازدواج تمدن ها صورت
پذيرد ،فرزندی از جنس آگاهی و رها از شرق و غرب ،متولد خواهد شد که با همه ی نسلهای ديگر
متفاوت است .نسلی که نه شرقی است و نه غربی ،بلکه جهانی است .نسل فرهيخته هموست .و چنين
نسلی است که اگر خدا بخواهد ميتواند آلودگی ها را بزدايد و زمين را از انواع تهديدات نابود کننده نجات
.بخشد
رساالت الهی مجموعه حقايق هستی اند ،و به هر کس داده شود ،از آن برخوردار شده است .مبلغ الفاظ،
مبلغ الهی نيست .آن که دريافتی از حقيقت ندارد را نمی توان مبلغ الهی قلمداد کرد .چنين کسی کارخرابی
ببار می آورد و بجای وحدت ،تفرقه ايجاد می کند .آن که آگاه به آن چيزی که تبليغ می کند ،نيست،
کارش شبيه دروغ است .چه در حال تبليغ “نمی دانم” ،در لباس “می دانم” است .حال آنکه يک مبلغ
الهی ،يک روشنگر است زيرا ابالغ کننده ی نور و روشنايی است .او مأذون است ،چه بی اذن و
پشتيبانی خداوند ،اين کار شدنی نيست .او خود عامل است ،چه عا ِلم بی عمل ،کارش ضد تبليغ است.
خداترس است ،پس خالی از ترس از ديگران است ،لذا به تحريف حقايق کشيده نمی شود .او بدنبال سود
خود نيست و منفعت طلبی ندارد ،چه اجر و پاداشش را جز از پروردگار جهانيان طالب نيست .شجاع
است زيرا تحت امر و حفاظت “مليک مقتدر” قرار دارد ،پس مقهور قدرتهای مادی نمی گردد .او
مهربان ،مؤدب ،متواضع ،و برخوردار از کالمی نيک و دلنشين است .آزادمنش و آزادپرور است .پس
کارش را با زور به پيش نمی برد ،بلکه با عشق و همدلی است که رساالت الهی را می رساند .مدارا
کننده و آسانگير است“ ،غليظ القلب” نيست ،زيرا خوب می داند که جز اين باشد مردمان از دورش
پراکنده می شوند .يک مبلغ الهی ،خريدنی نيست ،چه او پيش از اين خود را به خداوند بزرگ فروخته
آن آن بزرگ ناديدنی است .يک مبلغ رساالت الهی ،کارش اقليمی نيست ،جهانی است ،به است .پس از ِ
همه ی جهانيان سود می رساند و همه را بسوی کلمه ی واحده ميخواند زيرا کارفرمای او ،خالق همه
.جهانيان است
کسانی که موقعيتی برای ازدواج نمی يابند ،بايد عفاف پيشه کنند تا خداوند با فضلش آنها را بی نياز (
)!کند
سالکی که موقعيتی برای ازدواج ندارد و نمی يابد ،بهتر است وارد چنين خطر بزرگی نشود .و تحت
تاثيرات عمل نکند .فرقی نمی کند که زن باشد يا مرد .ازدواج امری خطير ،حساس ،وقت گير و انرژی
بر است که بشدت تمامی تصميمات ديگر را نيز تحت تاثير خود قرار می دهد .آنچنانکه بزرگان گفته اند؛
ازدواج نکردن ،بهتر از ازدواج ناهماهنگ کردن است .زيرا تنها ازدواجی خوب و مفيد و کارآمد است
که هماهنگ ،همسو ،و حاکی از درک متقابل باشد .جز اين باشد ،وبال گردن است و نبودش بهتر از
بودش است .خداوند در اين آيه شريفه به کسانی که امکان و موقعيت ازدواج ندارند ،به “فع ِل امر”،
فرمان می دهد که عفاف پيشه کنند .اين به نفع شان است .زيرا عفاف و پاکدامنی او را سريعتر به حوزه
ی پاکی سوق می دهد .و حوزه ی پاکی همان “کيفيت سبحانی” است که بارها از آن سخن گفته ام و همه
ی خيرات از آن سر برون می آورند .دقت کن! خداوند می فرمايد که چنين کسی را با “فضل”ش بی نياز
می کند .و “فضل خداوند” ،يک برتری ناب و همه جانبه است .در چنين تعاملی آنکه سود می برد،
سالک است .سالک از چيزی صرف نظر کرده ،و چيز ارزشمندتری را دريافت می کند .چنين فضلی،
عين رستگاری و رهايی است .هديه ای بزرگ است که خاص همان کسی است که تسليم امر خدا شده
است .اما سالکانی که ازدواج کرده اند نيز ميتوانند با هنر تسليم و پذيرش ،همان ازدواج را با تمامی
مشکالت و چالش هايش ،به روند سلوک بکشانند و از تمامی ماجراهای آن ،برای تطهير خويش ،بهره
.گيرند
خوف از خداوند ،عين حکمت است .آنکه چنين خوفی دارد ،شجاع ترين فرد روی زمين است .آنها که از
هر کس و هر چيز می ترسند ،معلوم است که خوف الهی در دلهايشان نيست ،هر چند که خود مدعی
ُون هللا” نترسد ،حکيمانه
چنين خوفی باشند .زيرا خوف از خدا ،نترسی ببار می آورد و آنکه از “ ِمن د ِ
رفتار خواهد نمود .خوف ،مقامی بلند است که هر کس را بدان راه نيست .توفيق می خواهد .وقتی سالکی
فرزانه در اين کيفيت بسر برد ،دنيا در نزدش حقير ،و خالق هستی عزيز می گردد .چنين کسی دارای
قلبی هشيار و نگاهی نافذ خواهد شد و چنان خود را روئين تن می يابد که از هيچ پديده ای نه در آسمانها
و نه در زمين نمی هراسد ،و در راه سلوک ،از سرزنش هيچ مالمتگری ترسی به دل راه نمی دهد.
نشانه ی بارز اين خوف ،نترسی از غير است .به عبارتی ديگر ،نترسی از غير ،همان خوف از خداست.
و خوف از خدا ،به معنای ترس از موجودی وحشتناک نيست ،چه خداوند ،جميل است ،زيباست ،رحمان
و رحيم است .خوف از خداوند ،خوفی عاشقانه است ،خوف از دست دادن معشوق! معشوقی که خود
.حقيقت حيات است .بدان که خوف عاشقانه ،شديدترين خوف هاست
دوباره آيه را با دقت بخوان! آيا جز يک وحدت تامه در اين آيه می بينی؟! آيا محکم تر از اين آيه برای
يک وحدت حقيقی سراغ داری؟! کسی که به ديگر پيامبران و کتابهای الهی ايمان ندارد ،اصال مؤمن
نيست .جزو مؤمنان محسوب نمی شود .ايمانی که قرآن از آن سخن می گويد يک ايمان جهانی است.
ايمان در وحدت است .قرآن نمی گويد که فقط به يک کتاب و يک پيامبر ايمان داشته باش .او به ايمان
داشتن به همه ی مالئکه ی خدا و همه ی کتابهای آسمانی و همه ی پيامبران الهی ،دعوت می کند .زيرا
همه در اصل ،واحدند .زيرا تنها راه نيل به وحدت همين است .قرار نيست که همه از بين بروند و ما
جايشان بنشينيم ،اين فکر مسموم است ،شيطانی است .الهی نيست .قرار است که هر کس جای بحق خود
بنشيند و جايش محترم باشد .قرار است همه تسليم حقيقت باشيم .تسليم راستی و درستی باشيم ،نه تسليم
برداشت های ذهنی خودمان .امروزه جهان را انواع آشوب ها و ويرانی ها فرا گرفته است .و ما بيش از
هر زمان ديگر نيازمند راه نجاتی هستيم که اين آيه شريفه پيش پايمان می گذارد .امروزه بشر ،همديگر
را قُربة اِلی هللا می کشند! و تکه پاره می کنند و ويرانی ببار می آورند ،چون حاضر به پذيرش يکديگر
نيستند! زيرا هر مکتب و هر مشربی در جايجای جهان ،به مغز هوادارانش خورانده است که تنها تو بر
حق هستی و ديگران همه باطل اند! و چون حاضر نيستند به اين آيه شريفه که سرشار از حيات و بالندگی
است ،عمل کنند ،به ناچار اوضاع جهان ،هر روز بدتر از ديروزش می شود .انديشه های سخيف و
متوهمانه ،چنان تا مغز استخوانهای برخی رسوخ کرده ،که نه تنها فقط جان مردمان را بلکه حيات بر
زمين را در معرض خطر جدی قرار داده است .زمين در حال موت است .بشدت بيمار است .حال آنکه
خداوند از ما خواسته بود که زمين را آباد کنيم “واستعمر ُکم ِفيها” ،و عجب آباد کرديم! بشر امروز تا
وقتی عمال پايبند اين آيه ی شريفه نشود ،تا وقتی که محترمانه يکديگر را نپذيرند ،تا وقتی که به يک
.وحدت حقيقی تن ندهند ،به ناچار به مرگ سياه تن داده است
رض“ 225-
ت و اال ِ
سماوا ِ ”هللاُ نُ ُ
ور ال َّ
!خدا ،نور آسمانها و زمين است
همه چيز از “نور” است .و نور مراتب دارد .باالترين مرتبه اش نور خداست که لطيف است و پايين تر
مرتبه اش ،نور اجسام است که ثقيل است .از لطيف تا به ثقيل ،جهانهای بيشمار خلق شده است .برای
درک هر عالم بايد با کيفيت نور همان عالم ،هم فرکانس شد .جهان مادی که در آن قرار گرفته ايم مرتبه
ای از نور است .و هر شیء در آن ،عبارت است از نوری که بدان ،ماهيت و ذات آن ،ظاهر و نمايان
شده است .شکل و صورت هر شیء را نور وجودی آن تعيين می کند .و چون آنچه که ايجاد شده نيز
خود باز مرتبه ای از نور است ،بر مادون خود اثری ايجاد کننده دارد .معنای “خلق النُّور ِمن النُّ ِ
ور” (از
نور ،نور را خلق کرد) همين است .لذا از اين روست که خداوند نور خود را در آيه ی شريفه ی فوق
رض” .اين نوع اضافه کردن ،به معنای ت و اال ِسماوا ِ الذکر ،به آسمانها و زمين اضافه نموده است “نُ ُ
ور ال َّ
ايجاد کردن است .نورها بسيارند ،و از ضرب و تقسيم شان ،و نيز تأثيرگذاری شان بر يکديگر ،پديده
های بسيار به ظهور می رسند اما ريشه و منشاءشان يک نور است .همان نور اول است .اشراقيون به آن
انوار به وجود آورنده ،به معنای کثرت خدايان نيست .هيچ خدای خالقی ِ “نور االنوار” گويند .پس کثرت
جز همان نور اول ،وجود ندارد .در روند خلقت ،به تمثيل ،نورها فقط از منشورهای مختلف می گذرند و
طيف نوری ،از منشور متناسب با خودش گذر می کند و … اين روند ،يک ارتباط تنگاتنگ و ِ باز هر
يک شبکه ی پيچيده ی نورانی به وجود می آورد که باعث می شود ،ظهور اندر ظهور ،در هر مرحله
از هستی رخ نمايد و تو در هر جهان ،پديده های بسيار ببينی .يک سالک فرهيخته در هر مرحله از
سلوکش ،توجه به ” نور واحد” دارد و تنها دل در گرو همان نور اول که نور خالص است ،بسته است.
لذا هيچ کثرتی هر چقدر زيبا و فريبنده به چشم بيايد ،او را از توجه به اصل باز نمی دارد .چنين کسی
آگاهانه تسليم و خدمتگزار خداوند است .لذا خود نيز يک نور تمام است ،انسان کامل است ،مظهر اوست
نور ما را به تمامی عطايمان کن!) تمم لنا نُورنا” (پروردگارا! ِ و يک عالم بيکران است“ .ربنا ا ِ
وقتی تمامی آيات قرآن را که در باره “خلقت آدم” است با دقت می نگری و افعال “خلقتُ ” (خلق کردم) و
“خلقنا” (خلق کرديم) را با بصيرت می نگری ،به نظر ميرسد که اين آيات شريفه اشاره به دو نوع از
“آدم” دارند؛ يکی آدم نورانی که از جنس نور و نسخه ی اصلی آدميت است .و يکی آدم زمينی که از
گوشت و پوست است و بارها از روی نسخه ی اصلی – به فراخور هر دوره از حيات – کپی شده است.
يعنی به شکل آن خلق شده است .اين آدم های زمينی اند که در ابتدای هر دوره ی مشخص ،خلق می
شوند و نسل های متنوعی به وجود ميآورند .اما آن آدمی را که خداوند ،امر به سجده کردنش فرمود“ ،آدم
نورانی” است .اين آدم نورانی را خداوند مستقيما و بدون واسطه آفريد و روح خود را در اين آدم دميده
است .و ابليس از سجده کردن اين آدم يگانه که جنبه ی الوهيتی و ُربُوبيتی دارد ،سر باز زد .اما آن آدمی
که از جنس بشری است و در هر دوره به شکل آدم نورانی خلق شده ،نسخه ی ثانويه است .لذا اين آدم
زمينی بود که از بهشت عدن که بهشتی زمينی است اخراج شد و مامور به آباد کردن زمين گشت .تنوع
نسلها از تنوع آدم های زمينی است چه آدم های زمينی يکی نبوده اند .تنها آدم حقيقی که همان آدم نورانی
است ،يگانه است .و اوست که جانشين خداست ،نه اين آدمها .اين آدمها ،زمينی اند و محکوم به زندگی
در زمين اند .به تعبيری جانشينان آن آدم اند .بايد به کلمات “خليفه” (يک جانشين) و “خالئف” (جانشينان)
توجه داشت[ .همچنين بايد توجه داشت که بسياری از افعال در مجموعه آيات شريفه ،مثل “قال”(گفت) ،و
آدميان زمينی تنها زمانی که درست عمل کنند و عشق
ِ “قُلنا” (گفتيم) ،فاعل شان دقيقا مشخص نيست].
مشرف می شوند و از رنج َّ بورزند و خود و نسل شان زمين را آباد کنند ،به آدم نورانی که جاودانه است
زمينی و هجران خالص می گردند .آدم نورانی را ميتوانی عقل فعال بنامی .همچنانکه برخی او را عقل
فعال ناميده اند .اما اين تعبير نبايد به مفهوم يک چيز مجرد و انتزاعی تلقی شود .آدم نورانی وجود دارد،
هستی ناب است
ِ .حيات دارد و از جنس
صمد ُ“ 228-
”هللاُ ال َّ
همه ی چيزها پوک اند .هر آنچه که در اطراف خود می بينی در اثر تورم به وجود آمده است .باد کرده
اند .برای همين است که اگر زمين با تمام بزرگی اش درون سياهچاله ای به دام افتد به اندازه ی يک
پرتقال می شود .آن که دنيازده است ،اسير پوک هاست .آن که به دنبال ذخيره سازی و جمع کردن است،
پوک ها را به دور خود جمع می کند .عاشق دنيا ،عاشق پوکی است .تنها چيزی که حقيقتا تُو پُر است،
“صمد” است .پُر از خودش است .معنايش همين است .لذا ،بی نياز است .هر پوکی ،نيازمند اين پُر
حقيقی است .و چه بخواهد چه نخواهد به سوی او کشيده می شود “ ُکرها او طوعا” .سرانجام همه بسوی
اوست و عاقبت ها به او ختم می شود “اِلی هللاِ المصير” .اين تنها جاذبه ی حقيقی و بزرگ است که همه
چيز را به سوی خود جذب می کند .تنها نيرويست که ظاهر و باطن را به خود می کشد و درعين حال
.نگهبان شان است
اين “اخوت”ی که قرآن می گويد و پيامبر(ص) بين اصحابشان برقرار نمودند ،يک پيوند اسراری و
برادری معمولی نيست که بسياری چنين فهميده اند .اخوت
ِ باطنی شگرف است .اين پيوند به معنای
حساب و کتابی اسراری دارد و تابع قواعد خويش است .برخی خيال کرده اند که منظور از اخوت صرفا
بيان يک نکته ی معمول اخالقی و اجتماعی است .ابدا اينطور نيست .در پيوند اخوت ،روح ها در پيوند
مستقيم قرار می گيرند و در سرنوشت يکديگر بشدت اثرگذار می شوند .اين يک پيوند ساده نيست،
ارتباطی حياتی و تنگاتنگ است که حتی پس از مرگ کالبد جسمی می تواند ادامه يابد .در چنين پيوندی،
روح های پيوند خورده ،يکديگر را حمايت می کنند و در ماجراهای عديده ی حيات ،آنچه که يکی بدان
نيازمند است ،ديگری بطور خودکار تقويتش می کند .چه آنها خود را در واحد ِگره زده اند .اين يک نکته
شير انرژی و حمايت همه جانبه خود را بری اسراری است زيرا در پيوند اخوت ،قرار است طرفينِ ،
ديگری باز نگه دارند .مهم نيست که طرفين ،همواره در يکجا و يک مکان حضور داشته باشند ،در چنين
پيوندی باطنی ،فاصله های زمانی و مکانی مانع ارتباط نيست .اگر بتوان مثالی برای آن زد ،آن چيزی
شبيه پيوند دو ذره ی کوانتومی است ،اين ذرات هر جا که باشند ،بر يکديگر تاثيرگذارند و به نوعی
حياتشان را مديون يکديگرند .پس در مصائب و مشکالت يکديگر نيز سهيم اند .به تعبيری ميتوان گفت،
.از يک اليه آگاهی اند و معادشان مشترک است
اخ” نيروی ذکر و همسوست و “اخت” نيروی اُنثی و همسوست .موسی(ع) طبق آيات قرآن از هر دو “
.اين نيروها برخوردار بود لذا توانايی خوارق عادات را به وفور داشت
خداوند را معلمان باطنی بزرگی است که هر کس توان همراهی با آنان را ندارد ،اگر چه درخواست
کننده ،پيامبری چون موسی(ع) باشد! اين آيه شريفه ،در واقع جواب آن معلم بزرگ الهی(ع) ،به
درخواست موسی(ع) است که خواهان همراهی با اوست! زندگی با آن کس که در اليه های برتر آگاهی
بسر می برد برای کسانی که در سطوح آگاهی مادون آنان قرار دارند ،ناممکن و ناشدنی جلوه می کند.
زيرا همراهی ،هم “راهی” است ،بر طريق واحد بودن و يگانه ديدن است! بزرگانی هستند که کالبدشان
در دنياست اما خود در آخرت زندگی می کنند .اينان نه در ذهن محدود ،که در فراذهن نامحدود سير می
خفتگان شب زده نيست ،از جنس نور و رؤيت حقايق است .پس ِ کنند .نگاه شان از جنس نگاه
عملکردشان نيز متفاوت است .افراد ذهنی ،اشخاصی که تنها در يک محدوده ی معين فکر می کنند و به
انديشه هايشان شرطی شده اند و تنها همانها را راست می انگارند ،حتی طاقت يکروز همراهی با اين
بزرگان رسته از دانستگی های ذهنی را ندارند .اگر هم فرصتی موقتی بيابند ،بشدت وضعيت روح و
ذهن شان دگرگون خواهد شد .درک اين معلمين الهی تنها زمانی به تمامی ميسر است که سالک در همان
اليه از آگاهی حضور داشته باشد که آنان حضور دارند .بديهی است چنين بزرگانی هر حقيقتی را به هر
کسی نخواهند گفت – اين شرط ترويج حکمت الهی است – مگر آنکه توان و ظرفيتش را به دقت سنجيده
باشند .امام علی (ع) در بيان همين نکته که در جلد ۲۰ص ۳۴۵شرح ابن ابی الحديد آمده است ،فرموده
اند“ :در آنچه از دانش به تو عطا شده است ،با عموم مردم آن گونه رفتار مکن که با خاصان می کنی .و
بدان که خدای سبحان ،رجالی دارد که رازهايی پنهان را نزد ايشان به امانت نهاده و آنان را از افشای
آن ،باز داشته است .و به ياد داشته باش سخن آن بنده ی شايسته را به موسی (ع) که از وی خواسته بود؛
“آيا اجازه می دهی تو را پيروی کنم تا از آن علمی که به تو آموخته اند ،بهره مند گردم؟!” و او در
توان شکيبايی بر همراهی با من را نداری! و چگونه بر چيزی که از آن خبر ِ جواب گفته بود“ :تو
”!نداری ،شکيبايی کنی؟
هر مردمی با همان پيشوايی که پذيرفته اند ،با همان امام دوره و زمانشان ،با همان که پيروی اش را می
کنند ،برانگيخته خواهند شد .زيرا هر پيشوايی با پيروانش ،يک جريان کلی را تشکيل می دهند و يک
حکايت و يک داستان دارند .هر چه کنند ،خوب يا بد ،سرنوشت شان مشترک است و کسی نمی تواند پا
پس کشد .اين آيه ی شريفه يک هشدار الهی صريح به همه نسل ها در همه ی عصرهاست .چه آدمی با
هر آنچه دوست دارد ،با همانکه در خدمت اوست ،محشور می شود .مردمان جهان در هر کجای اين
زمين پهناور که باشند بايد به جد مراقب پيروی کردنشان باشند ،و بدانند که خود را در اختيار چه کسی و
چه انديشه و اعتقادی قرار می دهند زيرا اين مهم به عاقبت شان ارتباط مستقيم دارد“ .امام” در فرهنگ
قرآنی به طور کلی دو نوع است؛ يکی امام عادل و آگاه ،و ديگری امام ظالم و گمراه .نوع اول“ ،ائِ َّمة
ار” (ائمه ی
مرنا” ( ائمه ی هدايت کننده به فرمان خداوند) اند ،و نوع دوم “ائِ َّمة يهدُون اِلی الن ِ
يهدُون بِا ِ
هدايت کننده بسوی آتش) اند .در روايتی که امام صادق(ع) از پدرانش(ع) از پيامبر(ص) در تفسير
ابوالفتوح جلد سوم ص ۳۷۰نقل نموده اند ،به طور مبسوط از عاقبت اين دو نوع امام و پيروانشان پرده
برداشته اند .مردمانی که راه هدايت و عدالت پيموده اند در امنيت و رحمت الهی ،و گروهی هايی که با
پيروی از امام ظالم در مسير ظلم و ضاللت گام بر داشته اند ،در نوميدی از رحمت الهی و عذاب بسر
.خواهند برد
شکيبايی با استقامت کردن ،فرق دارد .استقامت کردن ،در عمل است ،شکيبايی در بی عملی است.
شکيبايی يعنی اقدام نکردن ،يعنی توقف ذهن ،يعنی بی عملی سالکانه .و آنگاه است که در خواهی يافت
!چه کسی اليق چه چيزی است
ب“ 234-
السحا ِ
جامدة و هِی ت ُم ُّر م َّر ِ
الجبال و تحسبُها ِ
”و تری ِ
)!و کوهها را می بينی و خيال می کنی که جامدند حال آنکه چون ابر و باد در حرکتند(
ما به دليل ذهنيات مان ،فکر می کنيم که اشياء بيرون همانطور هستند که می بينيم .اين برداشت ذهنی
ماست .اما آنچه که واقعا در آن بيرون وجود دارد يک شبکه ی انرژيايی پيچيده و گسترده است که هر
آن به چيز ديگری تبديل می شود .مراقبه ،شرطی شدگی های سيستم عصبی را از بين می برد و باعث
می شود که با توصيفات ديگری از جهان آشنا شوی .کاری که سالک می کند همين است .او می خواهد
خود با حقايق هستی آشنا شود .پس القاءات ذهنی اش را بدور می اندازد ،بی قضاوت و بی برداشت می
.شود ،تا آرام آرام چشم مشاهده گرش باز شود .تا جهان را آنگونه ببيند که هست ،نه آنگونه که می گويند
رض ليقُولُ َّن هللاُ قُل الحمدُ هلل بل اکث ُر ُهم ال يعل ُمون“ 236-
ت و اال ِ
”و لئِن سألت ُهم من خلق السماوا ِ
و چون از آنها بپرسی چه کسی آسمانها و زمين را خلق کرده ،خواهند گفت؛ هللا! بگو؛ الحمدهلل! نه( ،
)!اکثر آنها اين نکته را درک نمی کنند
دقت کن! خداوند ،احد و واحد است .اين خدای يگانه ،نيروی شگرفی دارد به نام “الحمد” که تجلی خود
آن اوست .نيرويی است خالق و آفريننده“ .الحمد” ،بزرگ
اوست .اين نيروی عظيم ،خاص او ،و از ِ
تجل ِی قدرتمن ِد خدای يگانه است .اگر ميخواهی به عمق بيايی ،آن معنای لفظی شکر و سپاس را که صرفا
يک واژه دانسته ای رها کن تا به عظمت وجودی “الحمدهلل” روی آوری“ .الحمد” يک ظهور تمام ،يک
آن رب العالمين است .تجلی خود اوست .الحمدهللنيروی شگرف و يک تجلی بزرگ و “زنده” است .و از ِ
اولين آيه پس از بسم هللا الرحمن الرحيم است .خالق ،همين تجلی عظيم و همين نيروی منحصر بفرد
خداوند است .صانع و سازنده است .از “الحمدهلل” غفلت نکن .آن اولين ذکر خدای رحمان و رحيم است.
و ذکر آن است که ظهور دارد“ .الحمدهلل” کارها می کند و عظمت ها می آفريند .اين نيروی نورانی،
همان پادشاه است در لباس ظهور“ .الحمد هلل” ،بزرگ تجل ِی آن نامتجلی است .وقتی کاری بزرگ صورت
پذيرد ،نام “الحمدهلل” همانجا می درخشد! (برای درک بيشتر “الحمدهلل” به کتاب “روح ربانی” رجوع کن)
ت“ 237-
”و الذا ِکرين و الذا ِکرا ِ
وقتی با ذکر “ال اِله اِال هللا” سلوک خويش را آغاز کنی و در پی آن “ال ا ِله اِال ُهو” را ذاکر شوی ،و سپس
به “ال اِله اِال انت” که نزديک و مخاطب است ،برسی ،اکنون موسم ذکر “ال اِله اال انا” است که
نزديکترين است و از بين برنده ی دوگانگی است .همان است که جاودانگی به بار می آورد“ .ال اِله اِال
انا” يک ذکر بلند قرآنی است .نبايد از ذکر آن بترسی ،چه اگر بترسی بخشی از قرآن را ذاکر نبوده ای.
و آنها که اذکار قرآن را به تمامی نپذيرند از برکات آن محروم اند .تو با اين ذکر عظيم ،نور خدا را از
بيرون به درون آورده ای ،در قلبت شکوفا نموده ای ،از دوگانگی رسته ای و برخوردار از وجودی
من
من حقيقی استِ . من اوست که تنها ِ من تو ،و اثبات ِ
يکپارچه و يگانه گشته ای .اين ذکر به واقع ،محو ِ
من بيکران حقيقی باقی می ماند .و اين پايان سلوک “اِلی هللا” جعلی تو با اين ذکر می ميرد و تنها يک ِ
.است .بقيه ،که سرشار از اسرار است ،سلوک “فِی هللا” است
پيش از بعثت پيامبر اسالم(ص) در مکه ،تاريخ از جمع محدود و اندکی ياد می کند که آنان را “حنفاء”
می گفتند .اينان بر خالف اغلب اعراب که چندگانه پرست بودند ،انديشه و سلوکشان بر اساس “يگانگی”
بوده است .آن هم يگانگی ای که منبعث از “فطرت آدمی” است“ .حنيف” ،اشاره به يک “توحيد فطری”
است .توحيدی که از سرشت وجود آدمی بر ميخيزد .اکتسابی نيست ،خواندنی نيست ،بحث کردنی نيست،
آن يک سلوک عملی و همه جانبه برای نيل به نور الهی خويش است و اين مغز و باطن آيين ابراهيم(ع)
بوده است .به واقع اينان گروه سالکانی بودند که نه تنها بر اساس آموزه های ابراهيم خليل(ع) زندگی می
کردند ،بلکه بر اساس آموزه های باطنی او ،سلوک معنوی خود را پاس می داشتند .اينکه پيامبر(ص) و
علی(ع) ،در رواياتی اشاره کرده اند که پدران ما ،از مشرکين نبوده اند ،بدين معناست که آنها از
“حنفاء” ،يعنی از همين سالکانی بوده اند که آموزه های باطنی ابراهيم را سينه به سينه و نسل به نسل
زنده نگاه داشته و بر اساس فطرت الهی شان به وحدت و يکپارچگی وجودشان دست می يافتند و عمال
اصل “يگانگی” را پاس ميداشتند .طی روايتی حتی ابوذر نيز يکی از همين جماعت حنفاء بوده است.
تاريخ از فرهيختگان ديگری چون قس بن ساعده ،ورقه بن نوفل ،خالد بن سنان ،اميه بن ابی صلت،
.زهير ابی سلمی نيز نام برده است
حنفاء” ،يک کلمه کليدی قرآن است که بسيار مهم و کاربردی است .چنانچه سالکی به نيکی آن را “
ت دنيا نام گرفته قطعی است“ .حنيف” ،کسی است که با رعايت اصل دريابد ،نجات روحش از اين ظلم ِ
يگانگی و با نيل به سرشت الهی خود ،از تشتت و چندگانگی رها شده و وجود خود را به وحدت رسانده
است“ .حنفاء” ،اهل يگانگی اند و به “يگانه” می روند .يگانه بين ،يگانه گو ،يگانه انديش ،يگانه خواه و
باطن دين ابراهيم(ع) است .امروزه اگرچه اين دين ،همچون اديان ديگر ظهور ِ يگانه پرستند .و اين،
ظاهری ندارد ،اما باطنش با ريشه های قوی همچنان پابرجاست و شرق و غرب عالم معنويت راستين را
تحت اشراف خود دارد .چرا که به “يگانگی” رفتن ،تنها طريق راستين نجات است .هميشه بوده و خواهد
بود .قرآن نه تنها به پيامبر اسالم(ص) می فرمايد؛ “از آئين يگانگی ابراهيم تبعيت کن!” ” ،وات َّ ِبع ِملَّة
اِبراهِيم حنِيفا” ،بلکه به همه ی مومنين راستين چنين فرمانی را می دهد؛ “فات َّ ِبعُوا ِملَّة اِبراهِيم حنِيفا” “از
آئين يگانگی ابراهيم تبعيت کنيد” .اين اصل يگانگی بر اساس فطرت الهی انسان ،چنان مهم است که هر
سه دين آسمانی يهوديت ،مسحيت و اسالم با افتخار خود را ادامه ی جريان توحيد ابراهيمی(ع) می دانند
و همواره با احترام تمام از آن ياد می کنند .و از همين روست که هر سه دين تحت عنوان اديان
ابراهيمی(ع) شناخته می شوند .سر چشمه يکی است و يکی خواهد بود .يکی را پاس بدار .بر اساس
.يکی زندگی کن که يکی نجات بخش است .يک باش و به يکی رو
هر سالکی يک دوره ی يتيمی دارد ،يک دوره ی حيرانی دارد و يک دوره ی سختی و تنگدستی .پس
طاقت بياور .اينها سه موقف طراحی شده اند تا روح تو را از ظلمات مرداب دنيا برهانند .در فصل
يتيمی ،بشدت احساس تنهايی می کنی .گويی هستی تو را بی هيچ سرپرستی رها کرده است .اين دوره
يک تنهايی مفرط است .در اين دوره گويی هيچ آشنايی نيست ،همه غريبه اند و سر در گريبان خود
دارند .بايد به روی پای خود بايستی .در فصل حيرانی و سرگشتگی ،هر چه بروی به هيچ کجا نمی
رسی .به هر چه چنگ بزنی فرو می ريزد و ثباتی ندارد .در اين مرحله با جهان سست و غير قابل
اعتماد آشنا می شوی و ميفهمی که حقيقت محض ،نه اين است و نه آن .و در فصل سختی و تنگدستی،
فشار را تجربه می کنی .گاه بار سنگينی را بر پشتت حس می کنی آنچنانکه نزديک است کمرت را
بشکند .گويی هر روزه چون خميری تو را ورز می دهند و هر صبح و شام به تنورت می برند .اينها سه
مرحله ی عمده ی سلوک اند که سالک برای نيل به رهايی بايد از وادی شان عبور کند تا از خويش و از
جهان به نيکی و آگاهانه بگذرد و در روح آرام گيرد .پس آنگاه که بسالمت از اين مواقف گذشتی ،هر
.سالکی را که گرفتار در يکی از اين مواقف ديدی ،مدد رسان و کار گذر را برايش آسان کن
اين “اِستوی” اين قرار گرفتن بر عرش را چگونه تصور کرده ای؟! عرش محل فرمانروايی خدای مطلق
است ،نکند آن را چون تخت پادشاهان دنيوی تصور کنی! يا آن را چيزی توهمی در آسمانهای خيالی
واصل است و داستان هر بپنداری! اين عرش ،قلب “مؤمن” است و مؤمن از اسماء هللا است .حکايت ِ
کسی نيست .زيرا تنها اين قلب مؤمن است که ظرفيت حضور خدايی را دارد که آسمانها و زمين با تمام
وسعت شان ندارند .ای دوست“ ،عرش” اشاره به “انسان کامل” است .انسانی که سراپا تسليم حق است و
جز اراده ی او خواهان چيزی نيست .خدای رحمان تخت فرمانروايی اش را بر وجود چنين کسی استوار
می کند و از طريق چنين کسی بر غيب و شهود فرمان می راند .اين قضيه کامال واقعی است و مفهوم
جانشينی همين است .انسان کامل ،واسط غيب و شهود است ،وسيله ای زنده در دستان خداست .فيوضات
الهی از طريق اوست که عالمگير می شود .و چنين کسی مظهر خدای رحمان ،يعنی محل ظهور اوست.
.چنين حياتی باالترين مرتبه حيات و متعالی ترين نوع آن است
از شهر تنگ و تاريک خويش هجرت کن و رو سوی شهر خدا نما .که بسياری از ارواح بندشان به تو
بند است و در انتظار باز شدن منفذ عروج اين پا و آن پا می کنند .حقيقت نجات ،به هجرت تو بسته
است .مردانه هجرت کن .همه ی شهرها را پشت سر گذار که شهر خدا شبيه هيچکدام از شهرهايی که
می شناسی يا شنيده ای ،نيست .شهر خدا ،همه جاست ،بی عرض و طول است ،پهنايش از وسعت
آسمانها و زمين بيشتر است ،مدينة السالم است ،شهر دوستی و محبت ،شهر “صلح کل” است .با هجرتی
زيبا ،منفذ آسمان را بگشای و ارواح مستعد و آماده ی پرواز را با خود ببر و از اين مرداب تاريک و پر
.رنج و درد خالص شان کن
اين يک هشدار جدی برای همه ی رياکاران و مزورانی است که ظاهری دينی به خود گرفته و با
شعارهای فريبکارانه مردمان را در رنج و عذاب انداخته تا خود بيشتر و فزونتر برخوردار باشند .اينکه
جمعی به مردمان آمرانه مدام بگويند که شما نيک باشيد و خود هر روزه در شر و بدی فرو روند ،دقيقا
ضد تبليغ و ضد قرآن است .واعظ غير ُمتَّعظ ،نابود کننده است و احياگر نيست .پيام آيه آنچنان واضح
است که امروزه در اين جهان تاريک و حماقت زده ،نياز به هيچ توضيحی ندارد جز آنکه ،هشدار اين
آيه شريفه تنها مختص حوزه ی اسالم نيست بلکه همه اديان و همه ی اهل کتاب را شامل است .زيرا در
آيه ،سخن از کتاب آسمانی است .هيچ کس در حوزه ی هيچ دينی نمی تواند از کالم نيک خداوند سوء
.استفاده کند ،که اگر چنين کند ،بدون شک تاوان سنگينی را پرداخت خواهد نمود
”صيحه“ 243-
صيحه” ،ارتعاش صوت است .اما نه هر ارتعاشی .برخی فکر کرده اند که آن به معنای هر فريادي “
است ،اينطور نيست .آن “صيحه”ای که در قرآن آمده ،يک ارتعاش هدفمند و کارآمد است .در جهان ،هر
چيزی ارتعاش خود را دارد .به واقع همين ارتعاش است که کيفيت وجودی اش را مشخص می کند.
ارتعاش وجودی هر شیء ،مثل اثر انگشت هر شخص ،منحصربفرد است .از ميان همه ی اين
ارتعاشات ،ارتعاشی وجود دارد که ارتعاش مادر است .اصلی است .آن ارتعاش ،توانايی تاثيری گذاری
بنيادی در هر موجودی را داراست .درست مثل يک فرآيند شيميايی ،می تواند ترکيب وجودی آن شیء
را تغيير دهد .تغييری که اساسی است .گاه اين نوع از ارتعاش می تواند ،جان موجودی را بگيرد ،و گاه
توانايی آن را دارد که جان را به او باز گرداند .چنين ارتعاشی ،هم قدرت ويرانگری و هم قدرت
سازندگی را به وفور دارد .پس آنگاه که ارتعاش کسی يا چيزی ،يعنی نت های وجوديشان را بهم ريزد،
چون يک ويرانگر ظاهر می شود .و آنگاه که نت های وجودی کسی يا چيزی را تقويت کند ،چون حيات
بخش ،ظاهر شده است .دقيقا از اين روست که گفته می شود؛ در “صور” دو مرتبه دميده می شود ،يکبار
جان همه گرفته می شود ،و بار دوم ،جانها بازگشته و موجودات زنده می گردند .مقوله ی صوت و کلمه،
در علوم باطنی بسيار مهم و اساسی است .علم مادر است و با آن کارهای اساسی بسياری صورت می
گيرد .در کتاب مقدس آمده است که ويرانی ديوار “اريحا” به وسيله ی موسيقی اتفاق افتاد .البته مراد از
اين نوع موسيقی ،اين موسيقی های متعارف و شناخته شده نيست ،اينها مشتی سر و صداست که غالبا بر
اساس احساسات افسارگسيخته به وجود می آيند .اما آن ارتعاشاتی که در علوم باطنی از آن سخن ميرود،
يک علم باطنی دقيق و حساب شده است که به واسطه آن ،ارتعاشات وجودی هر موجود را آنچنان که
بخواهند تغيير داده و کيفيتی ديگر از حيات را به آن القاء می کنند .يک موسيقيدان ظاهری ،از نت های
ظاهر ،با خبر است اما نت های باطن را نمی شناسد .او نمی داند که ارتعاش وجودی يک دانه ی ارزن
و يا يک درخت چيست و کدام است ،چه رسد به ارتعاشات وجودی انسان .يک ارتعاش شناس باطنی
دقيقا می داند که ارتعاشات وجودی اشياء کدام است و چگونه و با چه نتی و چه طول موجی ميتوان بر
آنها تاثيری هدفمند داشت .اين علمی ديگر است ،اسراری است و شايد در جهان ،چند نفری از آن مطلع
… باشند .و بی شک آنها همان صاحبان روح های بزرگ اند
”ا َّن هللا يُب ِشرک بِيحيی مصدِقا بک ِلم ِة ِِ ِمن هللاِ“ 245-
)!خداوند ،تو را به يحيی ،همانکس که کلمه ای از خدا را تصديق می کند ،بشارت می دهد(
عجب اسم واال و زيبايی! “يحيی” کسی است که “زنده” است .و اين زنده بودن ،تمام ماجراست .همه ی
عظمت و قداست او به همين زنده بودن است .چه اين “زنده” است که ميتواند “کلمه ی خدا” را تصديق
کند .زيرا “کلمه ی خدا” نيز خود زنده است“ .عيسی مسيح” است .و زنده ،زنده می طلبد .مرده نمی تواند
زنده را تصديق کند .تاييد مرده ،ارزشی ندارد! آن که در تاريکيهای نفس خويش بسر می برد ،آنکه در
قبر ذهنيات خويش مرده است ،کجا توانايی شناخت کلمه ی خدا را دارد ،تا بخواهد آن را تصديق کند؟! و ِ
اين اسم زنده که تصديق کننده ی زنده است ،خاص “يحيی” است ،اسمی که پيش از او بر کس ديگری
ضان حيات است .او زنده به
ننهاده اند .هم “اسم” است ،هم “فعل”! پُر از “فعليت” است! وجودش ،في ِ
ت زنده است .و چنين کسی نيازی به ارائه معجزه ندارد .او در ميان پيامبران بزرگ ،از معدود روح حقيق ِ
های بزرگی است که معجزه نمی آورد ،زيرا معجزه خو ِد اوست! معجزه ی حقيقی ،همين “حی” بودن
است .تمام داستان همين است .لذا بشدت ساده و معمولی است .او چنان اهل زهد است که حتی از ارائه
اعجاز و خوارق عادات نيز پرهيز می کند .بسادگی زندگی می کند ،و به سادگی در راه حق ،سر می
دهد و شهادت را می پذيرد .چنين کسی هرگز نمی ميرد زيرا پُر از زندگی است .سرشار از حيات است.
او از نوادر کسانی است که پيش از آنکه شهيد شود ،شهيد بوده است! او گواهی خودش را ،شهادتش را،
در زمان حياتش داده است! زيرا شهادت چيزی جز تصديق “کلمه ی خدا” نيست! و عجب نيست که
پيامبر اسالم(ص) در ميان پيامبران الهی“ ،يحيی” را بسيار می ستودند و بسيار دوست داشتند“ .يحيی” از
سبوح قُدَّوس” است .کارش با “آب”
ُحنفاء است ،از يگانه پرستان بزرگ است ،اهل پاکی است ،اهل “ ُ
است ،با آبی که نماد پاکی و نرمی است .آبی حيات بخش که جاری کننده ی زندگی است ،متواضع است
و تسليم .برای همين است که صابئين راستين ،همانها که در جستجوی پاکی و رهايی اند ،او را مقتدا و
.پيشوايشان گرفته اند
”فاينما تُولُّوا فث َّم وجهُ هللاِ“ 246-
)!به هر طرف ُروی کنيد ،همانجا ُروی خداست(
ای دوست! وقتی درون کعبه باشی ،وقتی به خانه وارد شده باشی ،دگر جهت قبله معنايی ندارد! به هر
سو که خواستی نماز بگزار .زيرا درون خانه ،دوئيت گم شده است و فاصله ها از بين رفته است و
دوگانگی رخت بر بسته است .چه در مرکز الوهيت ،جهت بی معناست .جهت آن کس دارد که بيرون
مرکز است! آنگاه که با سلوکی خالصانه نور خدا را در اعماق قلب خويش بيابی ،همه مالئکه مقرب را
در حال تسبيح و تقديس خواهی يافت و همه ی جهانها را به مشاهده خواهی نشست .نکته تنها رسيدن به
.اين فطرت الهی اسرار آميز است که همه ی جهانها و همه ی آگاهی ها در آن سرشته شده است
اعتراف به خطاها و بدکرداری ها ،يک مرحله مهم و ضروری در سلوک قرآنی است .آنکه از مرحله ی
اعتراف گذر نکرده است ،هنوز در راه رشد قدم نگذاشته است .سالک بايد و لو يکبار هم که شده،
شجاعانه زندگی اش را مرور کند و تمامی خطاها ،گناهان و بدکرداری هايش را به ياد آورد و در خلوتی
جانانه در پيشگاه خداوند ،به تمامی آنها اعتراف کند .اين اعتراف کردن ،خود يک تخليه محسوب می
شود .به تعبيری ساده تر ،سالک با بيان اعتراف ،آنها را از وجودش بيرون می ريزد و خود را از شر
همه ی آن پليدی ها و زشتی های گذشته ،خالی می کند ،و اينچنين از سدشان عبور می نمايد .سدی که
مانع ورود به مرحله سبحانی است .ای دوست ،تنها مغروران هستند که اعتراف را وقعی نمی نهند و در
پيشگاه خداوندی زبان به آن نمی گشايند .اين اعتراف کردن توفيق می خواهد ،يک ارزش واالست .حال
آنکه متکبران ،آن را ضعف می پندارند ،و اتفاقا همين برداشت شان است که آنها را روز به روز به
.دوزخی دهشتناکتر سوق می دهد
آن که قبال نتيجه گيری اش را کرده است ،آن که پيش ذهنی اش را دارد ،آن که در انکار غوطه ور
است ،حتی اگر با “حقيقت زنده” هم روبرو شود ،آن را نخواهد شناخت .چنين کسی تنها با همان انکار
خود روبرو خواهد شد و دستاوردی جز پيش داوری اش نخواهد داشت .زيرا حقيقت چون آينه عمل می
کند و تنها چهره ی خودت را به تو نشان می دهد .خوب باشی ،خوب خواهی ديد ،همچنانکه اگر پيشاپيش
شيطانی بينگاری اش ،او تو را با همان شيطانی که انگاشته ای روبرو خواهد کرد .اين خاصيت آيينگی
حقيقت است .داستان به همين سادگی است ،تو همواره با نيات و انديشه های خود روبرو می شوی .از
”.اين روست که خداوند فرمود؛ من نزد گمان بنده ام بسر می برم! “انا ِعند ظ ِن عبدِی بِی
رض“ 251-
ت و ما فِی اال ِ ”س َّخر ل ُکم ما فِی ال َّ
سماوا ِ
)!خداوند ،آنچه که در آسمانها و آنچه که در زمين است را تحت تسخير شما قرار داده است(
وجه تمايز انسان با تمامی موجودات ديگر – حتی مالئکه – اين است که انسان برخوردار از قدرت
تسخيرکنندگی وسيع و همه جانبه است .دقت کن ،ميفرمايد؛ “آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است”! و
اين نکته ای قابل تأمل است .اين تسخير شامل هر چيزی است ،از جمله؛ تسخير جامدات ،گياهان،
حيوانات ،موجودات غيرارگانيک و حتی در خدمت گرفتن مالئکه ارضی و سماوی است .مبحث
توانمندی خداداده ،آگاه شود ،و در
ِ “تسخير” از مباحث مهم باطنی است و يک سالک ،برای آنکه به چنين
راه سلوکش از آن بهره مند شود ،پيش از هر چيز بايد بتواند اعضا و جوارح خودش را تسخير کند و
تحت سيطره در آورد .زيرا اينها نزديکترين چيزها به او هستند .بايد بتواند دست و پای خويش را تسخير
کند ،چشم و گوش خود را تسخير کند ،و در يک کالم ،احساس و انديشه خود را به تسخير در آورد .او
بايد افسار گسيختگی نفس اماره را به کنترل خويش در آورد .اين امری الزم و ضروری است .آنکه
نتواند نفسش را رام کند ،رام کردن هر چيز ديگری ناممکن جلوه می کند .و بالعکس ،آن که نفس خود را
مالک شود ،بدون شک تمامی جهان را به خدمت خويش در آورده است .اين از آن روست که عالم کبير
در تو ِسرشته شده و هر بخش از وجودت ،در ارتباط و تعامل با بخش های ديگر هستی است .تسلط بر
ويژگی الهی است .شک نکن که تمامی بزرگانی که از توانايی تسخير
ِ خويش ،راه برخورداری از اين
.برخوردارند ،از همين مسير سلوک کرده اند .آنان مالک نفس خويش اند
خداوند بهتر از هر کس می داند که ما شب و روز در خوابيم! ما کی بيدار هستيم؟! کجا بيدار هستيم؟!
شب به گونه ای در خوابيم که نامش را خواب طبيعی گويند ،و روز نيز به گونه ای ديگر در خوابيم که
نامش غفلت و ناهشياری است .براستی ما هنوز بيداری را نفهميده ايم ،مزه اش را نچشيده ايم .ما هر
کداممان در قبر ذهنياتمان در خواب بسر می بريم .در تاريکيهای برداشت ها و انديشه هايمان مسخ شده
ايم ،و اين خوابزدگی ،روز و شب ندارد .هر دو را شامل است .پيامبر(ص) می فرمايند“ :مردم در
ذهن تاريک
خوابند ،چون بميرند هشيار شوند”! و اين مردن ،نه آن مردن جسمانی است ،که خروج از ِ
نفس سلطه گر است .ای دوست ،تنها “مراقبه ای” اصيل ،تو را از خواب می پراند،
انديش و رهايی از ِ
ذهن” تاريک انديش است که باعث بيداری می شود“ ،تسليم محض” است که آرام آرام چشمان تو
“توقف ِ
.را می گشايد ،و “تفويض امر” است که وجودت را نور حيات هديه می کند
”و الَّذِين ي ِ
صلُون ما امر هللاُ ِب ِه ان يُوصل“ 253-
)!کسانی که آنچه را خداوند امر به “وصل” آن کرده است“ ،وصل” می کنند(
واصل آن است که خود وصل به حق است و در وصل”ِ . واصل” داريم و يک “ ُم ِ در عالم سلوک ،يک “ ِ
وصل آن است که عالوه بر آنکه خود وصل است ،توانايی وصل جريان ُربُوبی اش قرار دارد ،اما ُم ِ
طالبان
ِ وصل نيست .و دقيقا از اين روست که گاه با آنکهواصلیُ ،م ِ
ديگران را هم دارد .به عبارتی؛ هر ِ
طريقت ،سراغ کسانی می روند که واصلند ،اما خود از وصل بهره مند نمی گردند ،و طرفی نمی بندند.
وصل ،در هر دوره ای واصالن ُم ِ
زيرا آنان با آنکه خود وصل اند ،لکن توانايی وصل ديگران را ندارندِ .
بسيار اندک اند و جز به اذن پروردگارشان ،کسی را وصل نمی نمايند .و اين آيه ی شريفه در باره ی
وصل است .همانها که طالبان حقيقت را به جريان ُربُوبی شان می خوانند و به وصل می واصالن ُم ِ
ِ
کشانند .آنکه طالب وصل است ،بايد پيش از هر چيز موتش حاصل شده باشد ،يعنی از قبر ذهن و
ذهنياتش خروج کرده و تسليم محض باشد .بايد تعلقات را از روح و جانش زدوده باشد و براحتی از هر
چيز بگذرد ،اگرچه جانش باشد .اين شرط الزم و ضروری وصل است .اگر براستی طالب وصليم ،بايد
صر باشيم ،چه آنکه در راوصل خود را از پروردگار جهانيان بخواهيم و بر اين طلبُ ،م ِ به دعاُ ،م ِ
ُ
وصل“ ،او ِلی االلباب” اند و سرای آخرت
واصالن ُم ِ
صرانه بکوبد ،بدون شک گشوده خواهد شد .بدان ِ ُم ِ
عقبی الد ِار
آن ايشان است “و ل ُهم ُ
”.از ِ
”والعصر“ 254-
واو ،وا ِو قسم است .و قسم ،به چيزی میخورند که واال و ارزشمند است و تقدسی ويژه دارد .اما منظور
از اين “عصر” که به زمان معروف شده ،چيست که خداوند به آن قسم ياد کرده است؟! آيا أصال عصر به
معنای زمان است؟! آيا أصال زمان وجود دارد؟! برای پاسخ دادن به اين پرسشها و پرسشهای ديگر،
بايد دانست که انديشمندان از ديرباز به دو گروه عمده تقسيم گشتهاند .جمعی معتقدند که زمان واقعی است
ث جديدی نيستو از مقولۀ وجود است .و جمعی ديگر که زمان را توهمی و بافتۀ ذهن میدانند .اين مبح ِ
و از هزاران سال پيش حکماء بزرگ به آن پرداخته اند .هم اکنون نيز اين بحث را فيزيک مدرن به شيوه
… ی خود دنبال میکند
اما “عصر” ،عصارۀ شیء است .از يک ريشه اند .در “عصاره” ،محتويات شیء بصورت ناب موجود
است .عصر ،اشاره به فراتر از زمان دارد .و فراتر از زمان ،کيفيتی است که بر همه ی زمانهامحيط
است .بر اين اساس می توان گفت که “عصر”“ ،حال” است .زيرا در “حال” است که همۀ زمانها و همۀ
وقايع يکجا حضور دارند“ .حال” عصاره و مرکزيت همه ی وقايع است .فرا زمانی است که گذشته و
آينده را يکجا در خود نهفته دارد“ .حال” تنها مجال واقعی است .هيچ کاری جز در “حال” واقع نمیشود.
ت پيامبر (ص) در “حال” نشده است .هر اتفاق کوچک و بزرگی در “حال” واقع شده ،و می شود .بعث ِ
بوده است .ظهور منجی (ع) در “حال” خواهد بود .هر واقعۀ خير ديگری را هم که تصور کنی همه در
“حال” به ظهور می رسند .لذا بر اين اساس است که تمام نظرات متنوع مفسران ،در بيان مصاديق
“عصر” ،می تواند درست باشد .زيرا جز در “حال” چيزی به وقوع نمیپيوندد .اين “حال” است که منشا
اثر است ،که مقدس است ،که شايستۀ قسم خوردن است“ .حال” را در ياب .حتی خدا در “حال” است .هم
اکنون حی و حاضر است“ .حال” کامل است .با آن ،کامل باش“ .حال” حضور است .با آن ،يکپارچه
حضور باش .و نخواه که “حال” را با ذهنت فهم کنی .از دستش می دهی“ .حال” فرا ذهن است .و فهم آن
جز با توقف ذهن امکانپذير نيست .ذهن“ ،حال” را نمیفهمد .ذهن ،گذشته باز و آينده پرور است .که هر
”.دو اشتباه اند .هر دو غير واقعی اند .عدمين اند .و غير واقعی به آتش ختم میشود ،به “خسارت
پس به بهشت “حال” در آی ،که چون به “حال” آيی ،آنچه را که بايد در میيابی .چه در اين کيفيت است
که همه ی واقعيات مهياست .در “حال” است که بی سؤال میشوی ،بی تنش می گردی ،آرامش می يابی.
بهشت در “حال” است .موهوم نيست .نسيه نيست .نقد است .نق ِد نقد .زيرا در “حال” است .در فرا زمان
است .تمام بزرگان در “حال”اند .زنده به “حال”اند .چه خود خدا در “حال” است .و آنجا که خداست ،عين
الن آگاهی جز در “حال” اتفاق نمیافتد .کرامات و بهشت است .زندگی واقعی جز در “حال” نيست .سي ِ
خوارق عادات ،در “حال” رخ میدهند .هشياری با در “حال” بودن شکوفا میشود .و برای ورود به
“حال” ،تو بايد دست از خاطره بازی و آرزو پروری بر داری .خود را از شرطی شدگیها خالص کنی.
رها شوی .بايد قياس و برداشت و قضاوت های ذهن تاريک انديش را کنار بگذاری .بايد نسبت به جريان
بزرگ هستی ،تسليم محض باشی .حياتت را به تمامی دريافت کنی و در مقام رضا سکنا گزينی .فهم
“عصر” ،دريافت “حال” ،تو را در زمان و مکان درست مینشاند .همآنجا خواهی بود که بايد باشی .و
مکان درست و بی پايان است ،هميشه از برکات بی پايان نيز بهره مند است .و هيچ ِ آنکه در زمان و
… ”جايی درستتر و کاملتر از اين “حال” نيست“ .ح ِول حالنا إلی أحس ِن الحال
آری ،هر کس “چهره” اش را به خدا تسليم کند در حاليکه نيکوکار باشد پاداشش بر عهده ی رب اش (
)!است؛ از اين پس ،نه ترسی خواهند داشت و نه حزن و اندوهی
اصلی معابر ادراک توست .حس های بينايی ،شنوايی“ ، ِ وجه” ،چهره است .صورت تو ،جايگا ِه
چشايی ،بويايی ،المسه ،و همچنين وجوه ناپيداتر ،از جمله؛ لب پيشانی مغز که مرکز خودآگاهی است و
با “ناصيه” ارتباط مستقيم دارد ،و نيز مرکزيت چشم سوم که نوعی ادراک شهودی است ،همه و همه در
کليت چهره ات جمع اند .اينها با هم يک مرکز ادراک بزرگتر را تشکيل می دهند که تو با آن شناخته می
شوی و نامش “وجه” است .وقتی سالکی وجه اش را تسليم “حق” کند ،يعنی تمامی مراکز ادراکی اش را
بدو تسليم کرده است .چنين کسی ،ديگر نه قضاوتی خواهد داشت و نه برداشتی ،زيرا ذهن قبلی اش که
اين حس ها را در سيطره ی خود داشت ،محو شده است و از رياست افتاده است .از اين به بعد اين “حق”
است که از چشم او می بيند ،از گوش او می شنود … و در يک کالم“ ،حق” ،مراکز ادراکی اش را در
اندوهی چنين کسی همين است که خداوند او را ره می
ِ اختيار گرفته است .و دقيقا دليل بی ترسی و بی
برد و از ماجراهای زندگی گذر می دهد .و خداوند بهترين راهبران است .اگر می خواهی غم و اندوه از
نمودن تمامی معابر ادراک ات به خداوند زنده
ِ زندگی ات زايل شود ،راهش تقديم “وجه” ،يعنی تسليم
است .وقتی در “مراقبه” ،ذهن ،متوقف شود ،فرمانروايی حس های ظاهر و حس های باطن ،همگی در
دو قلمرو غيب و شهود ،تحت انقياد پروردگارت خواهد بود ،و تمامی دريافت ها و پرداخت ها ،اثر
پذيری ها و اثر گذاری ها ،از طريق راهبری او به انجام می رسد .و اين “تسليم” ،همان “فوز عظيم”
است .اطالق “وجهُ هللا” به معصومان عليهم السالم ،دقيقا بدين سبب است که آن بزرگواران ،وجه خود را
.به تمامی در اختيار خداوند قرار داده اند
قريه” در معنای متعارفش ،به آن آبادی و روستايی اطالق می شود که هنوز به مدنيت نرسيده است“ .
آنجا که به نور مدنيت رسيده باشد به آن “مدينه” گويند“ .قريه” هنوز بکر است .يعنی در تبادالت و
ارتباطات در مرحله ی ابتدايی قرار دارد … اما “قريه” در وجه نامتعارفش ،وجود خو ِد انسان است.
وجودی که هنوز به رشد نهايی خويش نائل نگشته و قابليتش به ظهور نرسيده است .به تعبيری هنوز نور
وجودش آزاد نگشته و به اشراق نائل نشده است .در اين وجه ،اهل قريه ،مجموعه صفات خود توست.
همان حس های ظاهر و باطنت است که دست اندرکار ادراک اند .و اکنون طبق اين آيات ،رسوالن آمده
اند تا قريه ی تو را تطهير کنند ،تا آن را از شرک و دوگانگی ها برهانند .و در يک کالم ،تو را از
اوصاف بشری خالص کنند … و هر قريه ،يک “رجل” دارد! اين “رجل” ،اين مرد خدا ،خود يک عالم
صغير است و عالم صغير“ ،معبد” خداست .و “معبد خدا” بايد پاک و مطهر باشد .اينجا “هيکل نور”
است .وقتی “غير” از معبد رانده شود ،وقتی حماقت و جهالت ،رخت بر بندد ،وقتی اوصاف رذيله با
ارتعاش صيحه ای محو گردند ،وقتی کليه حس ها از شرطی شدگی ها پاک شوند ،حضور خدا در
معبدش قطعی است .او برای حضورش ،وجودی پاک می طلبد .او سينه ی مومن را با کسی يا چيزی
شريک نمی شود .و اينچنين است که مومن با خداست و خدا با مومن است… چنين “رجلی” به بهشت
… خدا در آمده است
رض هللاِ وا ِسعة 257-
وا ُ
)!و “زمين خدا” وسيع است(
هر چيزی زمين و آسمان خود را دارد .زمين و آسمان دنيا همين است که می بينی .و اتفاقا از کوچکترين
زمين ها و آسمانهاست .انسان نيز زمين و آسمان خود را دارد ،زمين اش ،کالبد جسمی اش است و
آسمانش ،انديشه های اوست .يک تکه سنگ و حتی يک درخت نيز از آسمان و زمين خود برخوردار
است ،زمينش ،همان وجود قابل رؤيتش است و آسمانش ،حوزه ی تاثيرگذاری اش بر تمامی پديده های
ديگر است .زمين ،نشان از مکان و ظرفيت و خالقيت است ،و آسمان ،نشان از روح و جان و گستره ی
آن خداوندست“ .ارض”ش ،همه موجوديت هايی انديشه است .ای دوست ،فراخ ترين زمين و آسمان از ِ
است که الوهيت او را دريافت کرده اند ،و “سماء”ش ،روح و جان همه ی عوالم است که همواره بر
فراز است آنچنانکه تمامی زمين ها و آسمانهای ديگر را در بر گرفته است .او بر هر چيزی “محيط”
انسان حقير و متکبر تصور می کند که زمين و آسمان خودش ،از همه بهتر و ِ است .با اين وجود ،اين
وسيعتر است ،و اينگونه است که زمين ها و آسمانهای ديگر را ،وجودها و استعدادهای ديگر را ،به
تباهی و فساد می کشاند و برای بود و نبودشان هيچ ارزشی قائل نيست .اما يک سالک فرهيخته ،از
“ارض و سماء” تنگ و تاريک خود هجرت می کند تا در ارض و سماء حقيقی خداوند ،که در صلح کل
بهشتی
ِ و تعاملی سازنده با تمامی زمين ها و آسمانها قرار دارد ،حيات يابد .دانه ی اين زمين و آسمان
نامتناهی فطرت الهی تو ،کاشته شده است .آنگاه که سالکی وارد
ِ خدا ،در عمق وجود تو ،و در وسعت
“ارض هللا” شود ،نشانه اش ،برخوردار بودن از ظرفيتی بزرگُ ،خلقی عظيم ،صبر و متانتی زيبا ،و
.عشقی سرشار به مخلوقات خداوند است
يکی از انبياء بزرگ الهی ايليای نبی (ع) است که در قرآن کريم به نام الياس (ع) از او ياد شده است .او
حامل امر حق و برخوردار از روحی بزرگ و توانمند است .زنده هست و دارای کالبد خويش .کارش
سبُّوح قُدُّوس” است .به فرموده ی قرآن ،شعارش “ال اله اال هللا” است و نسبت به
شرک زدايی از ساحت “ ُ
“يگانگی” بسيار غيور است .غالبا در پايان هر دوره ،حضوری به ظاهر می يابد و حضورش به مثابه
يک هشدار بزرگ برای واقعه ای بزرگ تلقی می شود .در کتاب مقدس ،يکی از نشانه های قطعی
ظهور مسيح(ع) ،آمدن الياس(ع) است .به واقع او باز کننده ی راه مسيح(ع) است .و “مسيح” به فرموده
ی قرآن از نشانه های قيامت است .حضرت ايليا يا همان الياس(ع) دارای شخصيتی پيچيده و اسراری
بزرگ تاريخی يکسان انگاشته
ِ است و چون هنوز زنده است برخی او را با بسياری از شخصيت های
اند .حتی برخی او را با “خضر” و يا حتی با “هرمس” يکی دانسته اند .در اخبار و روايات اسالمی ،از
او به بزرگی ياد شده و بر زنده بودنش تاکيد شده است .همين آيه ی شريفه نيز بر زنده بودن او اشاره
دارد؛ می فرمايد؛ “براستی الياس از رسوالن است” .دقت کن! نمی فرمايد؛ “از رسوالن بود!” ،بلکه می
فرمايد؛ “هست”! در اخبار بسياری از او به عنوان راهنمای سالکان حق ياد شده که بسياری را ره نموده
است .هر سالکی که در سلوکش او را ببيند و پيامش را دريابد ،نبايد از تعاليم توحيدی اش دست بردارد،
چه تنها راه نجات و رستگاری همان توحيدی است که او بيان می کند .او يک حکيم تمام عيار زنده است
که حتی حکمای يونان باستان نيز او را می شناخته اند .صاحب چنين روح بزرگی ،که توانا بر انجام
بزرگ هستی ،نقشی تعيين کننده و کليدی دارد
ِ .معجزات و کرامات بسيار است ،در مواقف
نزغ” ،وسوسه ای است که تو را تحريک به انتقام و خشونت می کند و کينه را شعله ور می سازد“ .
کار شيطان تفرقه است و “نزغ” از اسباب کارآمد اوست .برخی خيال می کنند که تحريکات و وسوسه
های شيطانی را می شناسند .پيش خود تصور می کنند؛ وسوسه های شيطان براحتی قابل شناسايی است،
مثال وسوسه می کند؛ برخيز تا برويم کار بدی مرتکب شويم و ظلمی بکنيم و به حقی تجاوز کنيم! … ای
دوست ،اين ساده انگاری است و شيطان زرنگ تر از اين حرفهاست .او ابدا اينگونه وسوسه نمی کند.
امروزه ديگر با کاله بوقی و لباس قرمز و با ناخن های دراز کاريکاتوری ،سراغ کسی نمی رود! اگر
اينگونه بود که همه از او می ترسيدند و فرار می کردند و دگر کسی تسليم وسوسه هايش نمی شد! او پس
از هزاران سال به خوبی ياد گرفته است که چگونه در لباس طاعت و خداترسی و عبادت وارد شود و
شروع به وسوسه کند .امروزه وسوسه هايش اينگونه است؛ “تو خوبی و پاکی ،برخيز و مخالفان آلوده
ات را بزن و بکش و قلع و قمع کن تا خداوند از تو راضی باشد .تو بر حقی ،برخيز و اموال باطل شان
را غصب کن و حقوقشان را مانع شو و خانه را بر سرشان خراب کن و بی ترحم تحت فشارشان بگذار
تا خداوند از تو خشنود شود .تو بهشتی هستی ،برخيز و آتش جهنميان را مضاعف کن و با کاميون پر از
مواد منفجره به ميان آنها و خانواده هايشان برو تا خداوند پايه های ايمانت را محکمتر کند و به تعداد هر
تکه از بدن هايشان به تو هزار حوری زيبا چشم عطا کند .تو خادم خدايی ،برخيز و فرمان خدا را ببر و
تکذيب کنندگانت را به نابودی بکشان و از زندگی بينداز تا خداوند تو را به بهشت خاص خويش برد” …
ای دوست! بدان که شيطان ،در “نزغ” ،پای خدا را وسط می کشد و دقيقا دست روی احساسات مذهبی
می گذارد .جز اين باشد کارش پيش نمی رود و وسوسه هايش کارگر نمی افتد .او اينگونه است که جهان
را به آشوب و ناامنی و ترور و خشونت و برادرکشی می کشاند .او به گونه ای وسوسه می کند که همه
قربانيانش تصور کنند که در حال خدمت به خدايند و در طاعت او بسر می برند .اين وسوسه ،اين “نزغ”
بسيار خطرناک و خانمان برانداز است زيرا وجه بارزش به ديگران کار دارد و به حقوق مردمان مربوط
می شود ،چه کينه و انتقام و خشونت ،هم نابودی خود است و هم نابودی ديگران .برای همين است که در
ادامه ی آيه می فرمايد “به خدا پناه ببر” .چه اين تنها پناه خداوند بخشنده و مهربان است که امنيت می
آورد ،که صالح و رستگاری است ،که صلح و سالم حقيقی است و توانايی آن را دارد که وسوسه های
.شيطانی را در هر لباس و توجيهی که باشد محو و بی اثر می کند
آن هيچ کس ديگر نيستی ،پس از غير رهايی .خداوند آن خدايی ،يعنی از ِ
وقتی به تمامی دريابی که از ِ
همه جانبه تو را در بر گرفته است .نمی توانی بنده ی هيچ کس و هيچ چيز ديگر باشی ،اين محال است.
چنين کسی آزاد است .روح و جانش از هر بندی رهاست .آن که به تمامی اين آيه را نوش کرده باشد،
آن موقعيتش نيست ،برده ی اين و آن نيست ،او حتی در اسارت خواسته ها و آن پولش نيست ،از ِ
دگر از ِ
آن خدا بودن ،حضور در مطلقيت آرزوهايش بسر نمی برد .يکپارچه رهاست ،اگرچه در دنياست .از ِ
ذهن تاريک شيطانی .آن که مطلق است .فهم اين آيه ،يعنی محو “من” ،يعنی محو “غير” .يعنی وداع با ِ
آن فکرش نيست ،از آ ِن محدوديت ها نمی باشد. آن ذهنش نيست ،از ِ
آن خداست ،يعنی دگر از ِفهميد از ِ
آن “مطلق نامتناهی” است پس سزاوار است که شبيه همو باشد .چنين کسی با چنين فهم و درايتی، او از ِ
راجعُون”
بندگی غير مطلق را پشت سر گذاشته است ،راه را طی کرده است و “اِلي ِه ِ
ِ به طرفة العين،
محقق شده است زيرا “اول” ،همان “آخر” است و “ظاهر” همان “باطن” .در اين توحيد شگرف ،هيچ
.دوئيت و شرکی در کار نيست ،آنچه هست تنها همان “حقيقت يگانه” است
عصايت را بينداز! چه هيچ تکيه گاهی جز من نيست .ذهنت فريبت ندهد .توجه از اين و آن ِببُر و تنها به
حقيقی تو ،منم .آنگاه
ِ من بپيوند .مرا داشته باش و به من تکيه کن .که من همه چيزم ،همه کس ام .عصای
که مرا داشته باشی ،خواهی ديد که هر چيزی در خدمت توست بی آنکه به خدمت فرايش خوانده باشی.
اگر مرا داشته باشی ،آن عصا اعجاز می کند ،و چون بی من باشی آن تکه چوبی بيش نخواهد بود .عشق
مرا در قلبت فروزان کن ،ياد مرا در روح و جانت به جريان انداز ،تا زنده شوی و بی عصا ،قائم در
.قيامت خويش بايستی و فرعون وجود را از حيز انتفاع بيندازی
”و اِذا ُحييتُم بِت ِحيَّ ِة ِِ فحيُّوا ِباحسن ِمنها او ُردُّوها“ 262-
)!و هر گاه به شما “تحيتی” داده شد ،نيکوتر از آن يا به همان ميزان پاسخ دهيد(
در وجه متعارف و معمول ،اين “تحيت” را به سالم و درود ترجمه می کنيم اما حقيقت آن است که کلمه
ی “تحيت” به بار معنوی ديگری اشاره دارد“ .تحيت” ريشه از “حی” گرفته است ،از حيات است ،از
زندگی و زندگی بخشی سرچشمه گرفته است“ .تحيت” تقديم حيات است .گاه يک کلمه ی نيک ،يک کار
خير ،يک محبت عاشقانه ،يک هديه خالصانه ،يک نور خداداده ،زنده کننده است و تو را حيات و
سبکبالی می بخشد و از درون ،شکوفايت می کند و جريان زندگی ات را دگرگون می سازد .کلمات زنده
ی خدا و دوستان خدا اينگونه است .آن چون دانه ای است که چون دريافتش کنی ،شکوفايت می کند و تو
در مرحله ای واالتر“ ،حيات” می بخشد .تحيت ،زنده باد است .هديه ی است که باطنش زندگی است .و
اين تحيت ،جريان دارد ،چيزی ايستا و ساکن نيست .پوياست .برای همين است که به تو نيز می گويد؛
“چون دريافتش کردی ،تو نيز آن را رد کن” .زيرا اين تحيت ،زنده بودنش به جاری بودنش است .چه
اين رودخانه ای است که نبايد توقف کند و به مرداب بدل گردد .پس هر گاه در سلوک ،به “تحيت” ،زنده
شدی ،ديگر سالکان را نيز “تحيت” هديه کن .زيرا قاعده ی الهی اين است؛ چون هدايت شدی ،هدايت
کن ،تا بر هدايتت افزوده گردد .چون آگاه شدی ،آگاهی بخش ،تا آگاهی ات فزونی يابد .و چون
برخوردار گشتی ،برخوردار کن ،تا همواره از بهترين ها برخوردار باشی .که اين مرام سلوک است و
.عين فتوت
ماء ماء“ 263-
س ِ ” ُهو الَّذِی انزل ِمن ال َّ
)!اوست که از “سماء”“ ،ماء” نازل کرد(
اسماء”“ ،ماء” دارند .اين ماء ،همان “آب زندگی” است .هر آبی نيست .جريان حيات از طريق اسماء “
خداوند است که جاری است .آن نهر های حيات بخش از وجود اسماء است“ .اسماء”“ ،سماء” دارند .اين
ماء
س ِ سماء ،همان آسمان است که زندگی بخش است ،که می باراند ،که رزق ما در آن است “و فِی ال َّ
ماء ماء” (اوست که از آسمان ،آبی نازل می س ِ ِرزقُ ُکم” (رزق شما در آسمان است)! و ُهو الَّذی انزل ِمن ال َّ
کند)! و اين آب ،نه آب معمول است! زيرا نازل کننده اش “او”ست ،نه ابرها! اين “ماء” از فرط عظمت و
سقناهُ قداست ،نکره آمده است! ناشناخته است! اين “ماء” حامل دانه ی حيات است! مرده ،زنده می کند “ ُ
ِِ”! اين “ماء” تطهيرکننده ی وجود است ،پليدی های شيطان ذهن را می شويد ،قلبها را از کينه ِلبلد ِِِ ميت ِ
ماء
س ِ کم ِمن ال َّ می زدايد و عاشقانه پيوند می زند ،و سالک را در سلوکش ثابت قدم می دارد “و يُن ِز ُل علي ُ
کم و يُثبِت بِ ِه االقدام” (و آبی بر شما نازل يطان و ِليربِط علی قُلُوبِ ُ
ش ِ ماء ِليُط ِهر ُکم بِ ِه و يُذهِب عن ُکم ِرجز ال َّ
می کند که بواسطه ی آن شما را تطهير کند و پليدی شيطان را از وجودتان زايل کند و قلبهايتان را
عاشقانه پيوند زند و شما را در سيرتان ثابت قدم بدارد)! و اسماء خداوند ،واژه نيست ،وجود زنده است.
چه اين تنها زنده است که ميتواند زندگی بخشد ،بباراند ،بهار روح آورد ،تولدی دوباره عطا کند و زمين
واصل از مرده ی وجودمان را حيات و طراوت هديه دهد .واژه ،زندگی بخش نيست .آن فقط صداستِ .
طريق اسماء است که به اصل وجود ،وصل می گردد .و مظهر اسماء ،انسان کامل است .وجود زنده
است .يک مطلب انتزاعی نيست .وجودی واقعی است .و آب زندگانی را از طريق آنان ،و وجود آنان
.است که ميتوان دريافت نمود
ب ِِ ينق ِلبُون“ 264- ”و سيعلُ ُم الَّذِين ظل ُموا ا َّ
ی ُمنقل ِ
)!به زودی ظالمان خواهند دانست که به کدامين ورطه دگرگون خواهند شد(
مجازات ظلم در خود ظلم نهفته شده و ظالمان از آن خبر ندارند .زيرا آنکه مست قدرت است چشمانش
بينا نيست و حقايق را نمی بيند اگر چه بر آستانه ی خانه اش باشد .اين هستی ،بسيار هوشمند است و هر
کسی را ،ماجرا به ماجرا و مرحله به مرحله به همان سمتی سوق می دهد که لياقتش را دارد ،که
جريان هستی اين کار را چنان ماهرانه و نرم به انجام می رساند که ظالمان
ِ عملکردش گواه آن است .و
گاه حتی در لحظات آخر هم متوجه اين دگرگونی نمی شوند .در اين هستی ،هيچ کس از عملکردش نمی
تواند فرار کند ،خوب يا بد ،بازتاب اعمالش بدون شک بسويش خواهد آمد و وجودش را فرا خواهد
گرفت .برخی در همين زندگی و برخی در زندگی آينده .منتها فرقی که هست اين است؛ آن ظالمی که
مجازات و تسويه حسابش در همين زندگی به او رسد بسيار خوش اقبال تر خواهد بود ،چه در غير اين
صورت ،آن زندگيئی که در آن فرو خواهد افتاد ،به مراتب ثقيل تر ،تاريکتر و ُخردکننده تر است .زيرا
اين جهان دو سو دارد ،يک سويش به “لطيف” می رود و در هر دوره تنها روح های لطيف شده را می
پذيرد ،و سوی ديگرش به “ثقيل” می رود و در پايان هر دوره روح های تاريک و قلب های چون سنگ
را به خود جذب می کند .در حديثی که هم در نوادر االخبار ۲۸۵ح ۱۹و هم در بحار ۴۴ص ۵۳آمده
است؛ امام کاظم(ع) فرمودند“ :بی ترديد کسانی پس از مرگ زنده خواهند شد و انتقام خود را می گيرند؛
به هر کسی آزاری رسيده باشد به مانند آن قصاص می کند و هر کس خشمی ديده به مانند آن انتقام می
گيرد و هر کس کشته شده باشد قاتلش را بکشد و برای اين منظور دشمنان آنها نيز به دنيا بر گردند تا
ُمحقان ،خون ريخته شده ی خود را قصاص کنند”! در کتاب الخصال شيخ صدوق حديث ۷۵نيز آمده
است که امام باقر(ع) فرمودند“ :هر فردی از افراد اين امت – چه نيک و چه بد – بر می گردد ،اما اهل
ايمان که بر گردند در آرامش و نعمات اند و اهل باطل در خواری و عذاب الهی خواهند بود ،آيا نشنيده
”!ای که خداوند در قرآن می فرمايد؛ “عذاب نزديکتر را قبل از عذاب بزرگتر به آنها می چشانيم
دقت کن! نمی فرمايد اگر دعاکننده ی مؤمن و متقی مرا بخواند اجابتش می کنم ،نمی فرمايد اگر دعاکننده
ی عارف و عا ِلمی مرا بخواند ،اجابتش می کنم … ،اين “دعاکننده” بدون قيد و شرط آمده است .هر کسی
را شامل است .تنها بايد دعاکننده باشد و دعا کردن را بداند ،همين .هر دعاکننده ای که بسوی خدا آيد و
ض ُرهُ
او را بخواند و لو فرعون هم باشد ،اين خدای بخشنده و مهربان اجابتش می کند! در کتاب “من ال يح ُ
الف ِقيهُ” ج ۲ص ۲۴۲آمده است که امام صادق(ع) فرمودند“ :ياران و نزديکان فرعون نزد او آمده و به
او گفتند :آب نيل فرو نشسته و اگر ادامه يابد همگی هالک خواهيم شد ،فرعون گفت؛ امروز شما به
کارهايتان باز گرديد ،من چاره ی آن خواهم کرد .هنگاميکه شب شد فرعون به ميان نيل رفت و دستهايش
را بسوی آسمان بلند کرد و به دعا پرداخته گفت :بار خدايا تو خود نيک با خبری که من ميدانم هيچکس
جز تو نمی تواند آب نيل را باز آورد ،پس تو خود ما را آب ده و نيل را پر آب گردان .چون صبح شد
نيل لبالب از آب گرديده و امواج آن روی هم می غلطيد”! ای دوست ،من گاه که به اين روايت می انديشم
بشدت از خودم شرمنده می شوم که در جايی که اين همه مدعيان ايمان وجود دارد پس چرا در ميانمان
حتی يکی نيست که الاقل چون فرعون ،بداند چه بگويد و به که بگويد و چگونه بگويد تا دعايش مستجاب
شود و سرزمينی را از خشکسالی برهاند .ای دوست ،شايد رمز اين روايت و اين استجابت ،چنين باشد:
فرعون ،نماد تکبر در وجود آدمی است و چون اين صفت شکسته شود ،وصل به “مطلق” صورت
پذيرفته ،و چنانچه در همين کيفيت ،خدای زنده خوانده شود – نه خدای موهوم و ذهنی – بلکه خدای حی
در “حال” ،بدون شک طبق نص آيه ی شريفه دعا مستجاب شده است .ظاهرا اين نکات را فرعون که
سرپرستی سرزمين مصر را بر عهده دارد ،خوب می داند و در مواقع اضطراری به آن عامل است.
برای همين است که تنها در شب تاريک به ميان نيل می رود ،تا در آن تاريکی و دور از چشم اغيار،
خود را بشکند و برای ساعتی هم که شده ،غرور و تکبرش را بدور بيندازد ،ضجه زند ،تا با خدای زنده
.ارتباط مستقيم برقرار کند
ت خنده و گريه ،کارخنده ها و گريه های ما ،به خداوند نسبت داده شده است .و دقيقا درست است .حقيق ِ
ذهن نيست .ذهن توانايی خنداندن و گرياندن حقيقی را ندارد .خنده ها و گريه های ذهنی ،تصنعی است،
ساختگی است ،فريب است .اصالت ندارد .مرکز حقيقی خنده و گريه ،قلب است ،همان مرکزيست که
جايگاه عرش خدای رحمان است .خنده ی واقعی زمانی سراغت می آيد که ذهنت متوقف است ،هيچ
جريان فکری در کاری نيست ،راحتی ،رهايی .از اين به بعد دقت کن ،ببين آنگاه که می خندی ،دقيقا
همان لحظه ايست که ذهنی در کار نيست .جز اين باشد خنده ی اصيل و واقعی نداشته ای .تمسخر بوده
است ،استهزاء بوده است .و اينها هيچکدام خنده نيست .آنها که نمی توانند بخندند و يا با زور می خندند،
جريان احساسات
ِ جلوی
ِ انسانهايی به شدت ذهنی و اسير جديت های کاذب القاءات ذهنی خويش اند .اينان
لطيف قلب شان را گرفته اند .واضحتر بگويم آن که از خنده محروم است ،دارای قلبی بيمار است… و
همچنين است “اشک” .اشکی که مملو از خلوص است ،عاشقانه است ،سرشار از محبت است ،بی طرح
و نقشه است ،اشکی که به خواهش ها و دسيسه های ذهنی آلوده نشده است ،آن حقيقت گريه است .و اينها
!”همه از نشانه های قلب سليم است ،قلبی که نمرده است .آریُ “ ،هو اضحک و ابکی
”اال ا َِّن او ِلياء هللاِ ال خوف علي ِهم و ال ُهم يحزنُون“ 267-
)!آگاه باشيد که دوستان خدا ،هيچ خوف و اندوهی ندارند(
دوستان خداوند ،خالی از ترس و اندوه اند ،چرا؟! زيرا آنها در کيفيت تسليم و پذيرش اند .آنها پيشاپيش،
آن
هر اتفاق و تقديری را پذيرفته اند .جريان هستی را با تمامی فرازها و فرودهايش تسليم اند .ترس ،از ِ
من موهوم است .آن که جان و مال و همه چيزش را به کسی است که نمی پذيرد و همواره در فکر حفظ ِ
خداوند فروخته است ،آن که امرش را به تمامی به خالق هستی تفويض کرده است ،از چه بترسد؟! برای
از دست دادن چه چيز خوف داشته باشد؟! و اين يک درس بزرگ برای همه ی ماست .ترس و غم ،يک
بيماری نفسانی است .باز دارنده از رشد است .زندگی گير و نشاط ُکش است .بسياری فکر می کنند اگر
بترسند ،محفوظ می مانند .ابدا اينطور نيست .زيرا ذات اين دنيا ،از ناامنی ساخته شده است .هر آن،
ممکن است هر اتفاقی بيفتد .در اين دنيا برای هيچ چيز ،هيچ تضمينی وجود ندارد .تار و پودش اينگونه
بافته شده است که هر لحظه اش آبستن اتفاقات گوناگون باشد .تنها راه برخورداری از امنيت حقيقی،
پذيرفتن ناامنی دنيا و فهم آن است .نکته را درياب! معنای اين جمله که اولياء خداوند ،هيچ ترس و
اندوهی ندارند ،آن نيست که آنها دردسر و بال و مصيبت نمی کشند ،بلکه به معنای تسليم و پذيرشی است
که در وجودشان اعجاز می کند و آنها را در امنيتی الهی فرو می برد .نترسی آنان از اين است که آماده
ی پذيرش هر اتفاقی هستند ،جريان حيات را با تمامی ماجراهايش پذيرفته اند .زيرا خوب می دانند هيچ
کس با کشيدن حفاظ های موهوم ذهنی به دور خود ،محفوظ نمی ماند ،چه جريان زنده ی هستی ،کار
خودش را در هر وضعيت و موقعيت به پيش می برد .تنها حفاظت واقعی ،پناه خو ِد خداوند است .و پناه
او ،پذيرفتن جريان زندگی است ،نه فرار از آن .اين تسليم و پذيرش و رام بودن است که امنيت حقيقی
.می آورد و ترس های روانی را از وجود آدمی زايل می کند
يک سالک در سلوکش با که مشاوره می کند؟! مشاورانش کيانند؟! اين ضمير “ ُهم” (ايشان) ،به که بر می
گردد؟! مشاور کسی است که فهيم و خردمند است و دستی بر کار دارد .محرم راز است و ريشه در
خيرخواهی دارد .هر کسی را مشاورت نسزايد .ای دوست ،مجموعه نيروهای لطيفی در وجود تو بسر
می برند که ريشه از “االسماءال ُحسنی” گرفته اند .برخی بارزند و برخی پنهان .و در عين حال ،در
وجودت ،اوصافی بشری در کارند که در سلوک ،جز ِو نيروهای بازدارنده اند .چنين صفاتی ،خودخواه،
متکبر ،بی بصيرت و ناشنوايند که جز لذات ظاهری خود چيز ديگری را نمی بينند و نمی خواهند .اينان
هيچکدام مشاوران خوبی نيستند و سالک را با اِعمال نظراتشان زمين گير می کنند .در ميان آن مشاوران
لطيف و خيرخواه“ ،مرگ” از راستگوترين و کارآمد ترين آنهاست .اگر گوش شنوا داشته باشی“ ،مرگ”
به تو می گويد که “خير” چيست و “شر” کدام است .رسيدنی چيست و نارسيدنی کدام است .پس در امر
خير باعث تعجيل می شود و در کار شر ،چون بازدارنده عمل می کندُ “ .م ِميت” برای سالک ،يک مشاور
عالی است که همواره همراه او و با خود اوست .رحمانيت و بخشندگی و دگرخواهی ،از ديگر مشاوران
خيرخواه اند که باعث می شوند ،امر خير ،همه را شامل شود و همه از ُخرد و کالن از آن بهره برند.
همچنانکه پاکی و صداقت و بساطت ،روانی امر را باعث اند و آن را شدنی می سازند .و چون نيک
بنگری ،خواهی ديد که همه ی اين نيروهای لطيف و ارزشمند ،هر کدام دارای مظاهر و تجليات خود،
در بيرون اند… با ترسو مشورت نکن ،با حريص و طماع مشورت نکن ،با احمق مشورت نکن ،با
چاپلوس مشورت نکن ،با بدخواه و کينه ای مشورت نکن ،با خشونت طلب مشورت نکن ،با اسير لذات
.مشورت نکن …،و در يک کالم از مشورت با نيروهای نفسانی حذر کن
شما هر چه را که ذکر کنيد ،به ياد هر چه که باشيد ،دل به هر چه دهيد و توجه به هر چه سپاريد ،همان
از آن شماست .به همان سو می رويد .به واقع شما با ذکر ،در حال ساخت و ساز در وجود خود هستيد.
پس مراقب باشيد که خود را به که می سپاريد و در وجود خود چه می سازيد“ .ذکر خداوند ،بزرگترين
است” ،ذکر کل کامل است ،ذکری است که هيچ ذکر ديگری با آن برابری نمی کند .خداوند ،همه ی نياز
ماست ،يک ثروت تمام است و با وجود او ،هيچ چيز کم نيست ،هر آنچه مايه رشد ما و کمال ماست ،به
بهترين وجه فراهم است .بسياری ذکرشان ،دنياست ،آرزوهايشان است ،چيزهای رفتنی است ،خانه های
عنکبوتی است .چنين يادهايی ،از کف دادن سرمايه ی زندگی و فرصت ناب حيات است .و بدان ،ميزان
ارزش هر کس ،به اندازه ی همان چيزی است که ياد می کند! و سرنوشتش همان است که خود بسويش
می رود! پس خود را به چيز کم نفروشيد .ارزش شما واالترين هاست .شما اليق باالترين هاييد .ياد
خداوند عظيم و اعلی کنيد که از هر انديشه و پندار و وصفی بزرگتر است .هرگز به پايين تر از او
راضی نشويد .و آنگاه است که خواهيد ديد ،بهشتی ساخته ايد که پهنايش از وسعت آسمانها و زمين نيز
.بزرگتر است
تنها يک “غنی” در عالم وجود دارد و آن خالق هستی است .هيچکس چيزی از خود ندارد ،همه عاريتی
است .همه موهبتی از سوی آن بخشنده ی با رحمت است .حال دقت کن! به عمق معنا برو! “آن که هيچ
احتياجی به کسی يا چيزی ندارد ،او “غنی” است”! نکته را درياب! آن که به اين “غنی” بپيوندد ،غنی می
!شود! مسير اين غنی شدن ،خواستن نيست ،بی خواهشی و بی آرزويی است! تسليم محض است
”ف ِف ُّروا اِلی هللاِ اِنِی ل ُکم ِمنهُ نذِير ُمبِين“ 271-
)!بسوی خدا بگريزيد که من از جانب او برايتان يک هشداردهنده ی آشکارم(
بحران های عظيم چنان جهان را فرا گرفته و تاريکی ها چنان از هر سو بشر را محاصره کرده که جز
فرار به آستان خداوند قادر متعال راه نجات ديگری نمايان نيست .اين آيه شريفه ،بدون شک آينه ی
وضعيت امروز جهان است .و چنان واضح است که احتياج به هيچ توضيح اضافه ندارد .پس حق است
که جز استغفاری خالصانه چيزی نگوييم و سخنی جز حق ،بر زبان جاری نسازيم که نجات روح ،اصل
و اساس نجات است؛
کرام و ات ُ ُ
وب اِلي ِه“ ”و استغ ِف ُروا هللا الَّذِی ال اِله اِال ُهو الح ُّ
ی القيُّو ُم ذُوالجال ِل و االِ ِ
رض هللا” ،زمين وجود توست .چه اين وجود توست که گنجايش خدايی را دارد که آسمانها ای دوست“ ،ا ُ
زمين خدايی خود را درياب .در اين زمين قابليت های بسياری نهفته
ِ و زمين با تمام وسعت شان ندارند.
است .ظرفيت های عظيمی مستتر است .در زمين خدايی ات ،در فطرت الهی ات ،دانه های بسياری نهان
داشته اند .تو مملو از اوصاف پسنديده ای ،برخوردار از يک اليتناهی بی حد و حصری .لزومی ندارد
اکتسابی محدود و ناپسند بمانی .لزومی ندارد که خود را زندانی يک برداشت و توصيف ِ که در اوصاف
کنی .وقتی در رنجی ،پس هجرت کن .از “من” به “خود متعالی” ات هجرت نما .اين هجرتی درونی
است .يک استحاله ی باطنی است .وقتی فکر و احساسی ،وقتی طرح و انديشه ای ،جواب نمی دهد ،آن
رض هللاِ وا ِسعة”.
را رها کن ،شجاع باش .لزومی ندارد که پاگيرش شوی ،چه زمين خدا وسيع است “ا ُ
نترس ،هجرت کن .چه تنها انسانهای ترسو از هجرت می هراسند! چه تنها انسانهای ترسو از تغيير
بيزارند! يک هجرت ،يک تغيير ماهوی است .درون تو چنان وسيع است که ميتوانی هر دم نگاهت را
تازه گردانی .نو شوی .هجرت از درون ،نگاهت را تغيير می دهد ،و تغيير نگاه ،باعث تغيير زندگی
است .برای هجرت باطنی ،هيچگاه دير نيست ،چنين هجرتی پول نمی خواهد ،ويزا نمی خواهد ،آن چون
يک توبه است .يک سفر درونی است .سرمايه اش تنها يک “استغ ِف ُر هللا” ،يک طلب خالصانه است .يک
.بريدن از حماقت های گذشته است ،و آنگاه خواهی ديد که با تغيير درون ،بيرون نيز تغيير يافته است
دقت کن! ببين! اين “سبحان” است که “طی االرض” را باعث می شود! سبحان است که توانايی سير يک
شبه را دارد .طی االرض بدون “سبحان” امکانپذير نيست .چه اين پاکی محض است که تو را از زنجير
انواع تعلقات رها می کند ،اين پاکی محض است که تو را سبکبار می سازد ،اين پاکی محض است که
توانايی گذر و گذراندن از عالم کثرت را دارد ،اين پاکی محض است که روزنه ی عبور را می شناسد!
بی اين “سبحان” ،بی اين پاکی محض ،همه گرفتارند ،همه در بندند .بزرگ و کوچک ندارد .تا در
برابرش هيچ نشوی ،تا بی “من” نگردی“ ،سبحان” تو را نمی پذيرد و سيری در کار نخواهد بود .سبحان
ذهن منيت ساز خود خروج کرده اند و پيش از مرگ ،مرده اند.همواره پذيرای آن کسانی است که از ِ
.همانان که “ ُموتُوا قبل ان ت ُموتُوا” را عامل اند و همواره تسليم محض اند
اگر تو همه چيز زندگيت را ،اعم از خوب و بد ،توأمان به آستان خداوند تقديم کنی مطمئن باش که او
دست اندر کار اصالح امور تو خود خواهد شد .مشکل اينجاست که تو فقط بديها و کاستيها و تلخيهای
زندگيت را به آستان خداوند می اندازی .اين يعنی هر بار فقط زباله های زندگيت را با او در ميان می
زرنگی زننده است که نشان از جهل و خودخواهی دارد .اگر
ِ گذاری .و اين بی معرفتی است .نوعی
حکيم
ِ خوبيها ،خوش اقباليها و داشته هايت را نيز تقديم او کنی ،کاری حکيمانه کرده ای و خداوند را
رون ِد زندگيت قرار داده ای .يک سالک حق ،خوب و بد و خوشی و ناخوشی را ،داشتن و نداشتن را،
بيماری و سالمت را ،غم و شادی را ،خنده و گريه را ،خالصه همه چيزش را تقديم خدا می کند و
اينگونه است که در آرامشی مسحورکننده فرو می رود ،و خداوند نيز به نيکی دست اندرکار اصالح
امورش می شود .اگر می خواهی غصه نخوری ،اگر می خواهی از آمد و نيامد روزگار ملول نشوی،
راهش تقديم همه چيز است ،نه بخشی از آن .راهش يک تعامل همه جانبه است ،نه يک تعامل يکسويه.
از اين به بعد امتحان کن و همه چيزت را تقديمش کن ،همه را اعم از خوب و بد ،به آستانش فرو انداز،
و آنگاه اعجاز قدرت نمايی خداوند را ببين .ای دوست! بدان که دعا فقط عنوان بديها و کاستيها نيست،
تقديم خوبی ها و داشته ها را نيز شامل است .و اين ،رابطه ای کامل و همه جانبه است .و يادت باشد که
با خداوند همواره با قاعده ی “کل به کل” مراوده داشته باش و زرنگی و سوداگری را کنار بگذار .خوبی
ها را برای خودت نگه ندار و فقط بديها را بسويش پرتاب کن .خداوند ،مدير تدارکات تو نيست ،او،
سرور تو و خالق هستی است .در خواسته هايت با معرفت و جوانمرد باش .تسليم باش .مگذار فضای
دعايت را تنها زباله های ذهنی ات پُر کند .بگذار دعايت همه چيز را در بر بگيرد ،و هست و نيست را
شامل شود .ياد بگير که هر بار بسويش می روی ،همه چيزت را با خود ببری و همه را از ريز و
.درشت تقديمش کنی
حاضرا“ 275-
ِ ”و وجدُوا ما ع ِملُوا
)!و آنچه را که انجام داده بودند ،حاضر يافتند(
زندگی در حال حاضر تو ،هر چه که باشد ،خوب يا بد ،نتيجه ی عملکرد توست .اگر در کيفيت جهنمی ِ
بسر می بری ،عملکردی آتشين داشته ای ،همچنانکه اگر در کيفيت بهشتی بسر می بری ،نوع عملکردت
تو را به آن سوق داده است .زندگی هر کس ،نامه ی اعمال اوست .و عجب نامه ی اعمالی است “ال
يُغاد ُِر ص ِغيرة و ال کبِيرة” هيچ کار کوچک و بزرگی را از قلم نينداخته است! همه در آن حضور دارند!
اگر به زندگيت نيک بنگری ،هر آنچه که در آن مشهود است ،اعم از اشخاص ،پديده ها و تک تک
ماجراهايش ،همه و همه را محصول اعمال خود خواهی يافت .هر کدام از آنها مولود عملکردی است .آن
نامه ی اعمالی که بايد بخوانی ،کتاب زندگيت است! و خواندنش ،به معنای زندگی کردن با آن است!
بدنبال خواندن کاغذ نباش ،که خداوند ،قِرطاس نازل نمی کند! زندگيت را ببين و کتابت را بخوان! خوب
آن خود توست .اگر بد و ناخوش است ،شيوه ی زندگيت را تغيير بده ،عملکردت را عوض يا بد ،همه از ِ
زندگی
ِ کن ،اعمال گذشته را رها کن ،تا کتابت هم تغيير کند و ماجراهايش رنگ و بوی ديگر گيرند.
بعدی هر کس ،نتيجه ی اعمال ريز و درشتی است که هر روزه به آن عامل است .اين بدان معنی است
قلم تقديرات اوست ،ماجراساز اوست .پس تا فرصت هست با اين قلم زنده که انديشه و عملکرد هر کسِ ،
ت
که در اختيار داری ،با نوع عملکردت هر روزه برای کتاب زندگيت ،چيزهای خوب بنگار ،تا حيا ِ
پيش رو ،سرشار از آرامش و خشنودی باشد .چه به فرموده ی آيه؛ هر آنچه که انجام دهی ،همان را
!حاضر خواهی يافت
يکبار ميتوانی اين مرگ را ،همين مرگ متعارف بگيری ،که البته فرار از آن ،انديشه ای جاهالنه ☆
است .چه گريزی از آن نيست .و چرا گريزی باشد؟! مگر چيز بدی است؟! ما از همان ابتدای زندگی ،با
مرگ همراه شده ايم .چرخ زندگيمان را مرگ می چرخاند و هر تحولی را او باعث است .لحظه ی
پيشين ُمرد و اين يک لحظه ی جديد است ،اين نيز می ميرد و لحظه ای ديگر در راه است .مرگ
پيونددهنده ی اين چرخه ی هست و نيست ،هست .اوست که باعث می شود ،حرکت کنی و جريان زندگی
را دريابی .مرگ که نباشد ،درکی از زندگی نيز وجود نخواهد داشت .هر مرگ ،تخم زندگی در خود
دارد .و همواره سايه به سايه ماست .فرار از آن ،ناشدنی و البته احمقانه است .و ترس از آن ،احمقانه
تر .چه وجود آن امری کامال طبيعی و در عين حال مفيد است .و يک فرزانه امر طبيعی و مفيد را می
.پذيرد و با آن هماهنگ است
و يکبار ميتوانی اين مرگ را ،آن موت نامتعارف معنا کنی که با سلوک سالک محقق می شود و ☆
خود حکايتی اسراری است که در مقاالت پيشين بطور مبسوط از آن سخن رفته است .اين موت ،خروج
از اتاقک تاريک ذهنی است .تو با توقف ذهنت ،مرگ شگفتی را تجربه خواهی کرد .يک مراقبه ی
اصيل با تو چنين می کند .و اين همان چيزی است که باعث تولد دوباره می شود .تولد در کيفيتی که نوع
حيات و آگاهی اش ،با آنچه از قبل می شناختی کامال متفاوت است .به قول پيامبر(ص)“ :چون بميرند،
آگاه و هشيار شوند!” و اين هر مرگی نيست! برای همين است که در ادامه آيه می فرمايد “ث ُ َّم تُردُّون اِلی
کم ِبما ُکنتُم تعملُون” (سپس شما را به سوی دانای غيب و شهود ،سوق می دهد شهادةِ فيُنبِئ ُ ُ
ب و ال َّ
عا ِل ِم الغي ِ
تا شما را از عملکردتان آگاه کند)! در اينجا نکته ای عظيم نهفته است ،و آن اين است که ما فکر می کنيم
عملکرد خود را می دانيم! حال آنکه نمی دانيم! زيرا با آن که عامل آن ،خودمان بوده ايم ،لکن از حقيقت
آن بی خبريم! ما تنها از ظاهر اعمالمان مطلعيم ،در حاليکه هر عملی را حقيقتی است که پس از “تولد
دوم” ،در خواهيم يافت! و آنچه مهم است ،حقيقت اعمال است که مستور است و پس از وقوع چنين
.موتی ،از پرده برون می افتد
برای سالک ،دره ها مهمتر و کارآمدتر از قله هاست .وقتی به طبيعت بکر می روی ،آنقدر به قله ها
منگر .دره های بين کوهها را مشاهده کن .همانجا که آب راهش را باز می کند و به پايين می آيد .چنين
مسيری ،مسيری انرژيايی است .آب ،طبيعتا درست می رود .بهترين و ساده ترين مسير را دارد“ .راه به
ظاهر رو به پايين ،همان راه رو به باال برای سالک است” .منظور از تواضع همين است .آب از
متواضع ترين چيزهاست .و از اين روست که مهمترين چيزها نيز خودش است ،چه همه از آب زنده اند.
روح دره ها ،روح قوی و نيرومندی است .اگر بتوانی با آنها ارتباط بر قرار کنی ،روح خود را از
تواضع شان ،توانمند کرده ای .و يادت باشد که اين دره هايند که به قله ها عظمت می بخشند .دره ،دارای
باطن”طبيعت ،مؤنث قويتر از مذکر است زيرا هستی پروری بر نيروی مؤنث است و قله ،مذکر .و در “ ِ
.عهده ی اوست
دقت کن ،در اينجا به دو دست اشاره شده است! چه تصور کرده ای از دو دست خداوند؟! آنچه ذهن
متعارف می شناسد دست راست و چپ است .اما دست باال و دست پايين نيز داريم .از منظری باطنی،
دستان انسان ،يکی “يمين” يا همان راست است که آن را “دست عطا” کردن دانسته اند ،و ديگری “يسار”
ت به ظاهر يا دست چپ ،که “دست بگير” است! برخی در زندگی فقط “دست بگير” دارند! يعنی آن دس ِ
راست شان هم دست چپ است! اما خداوند هر دو دست اش“ ،يمين” است ،راست است ،بخشنده است و
هر طور که بخواهد انفاق می کند .دستی بر فراز که دست آسمانی است و همه نيروهای هستی در خدمت
او و هماهنگ با اويند ،که همان دست بخشنده ی مطلق است همچنانکه می فرمايد“ :يد ُ هللاِ فوق ايدِي ِهم” .و
دستی فرودين که در زمين بخشنده است و آن ،مظهر زنده ی حق“ ،انسان کامل” است .اين دو دست هر
دو يمين اند ،هر دو بخشنده اند ،بخشنده در آسمان و بخشنده در زمين .هم دنيا و هم آخرت .و هر دو
دست در وحدتی اعجاب انگيز بسر می برند .دو دستان باطن و ظاهر .و اينگونه است که پيامبر(ص)،
اآلخرةِ حسنة و قِنا
“رحمة للعالمين” می شود و “رئوف رحيم” می گردد! “ربَّنا آتِنا فِی الدُّنيا حسنة و فِی ِ
ار
!”عذاب الن ِ
ِمثل و مثل در قرآن معانی عميق و باطنی گسترده ای دارد که در مقاله ای در کتاب “روح ربانی” به آن
اشاره شده است .يکی از آن معانی که در اينجا بدان اشاره می کنم نمونه سازی است ،نسخه برداری از
انديشه ها و عملکردهای آدمی در همين زندگی است .اينجا ،مثل زدن ،به معنای آن ضرب المثلی که در
ادبيات خوانده ای نيست .آن حرف است! اينجا سخن از “نمونه زدن” از کيفيت حيات توست .ساخت و
ساز يک کالبد انرژيايی است .به قول امروزی ،مراد کپی کشيدن از عملکرد و رفتار آدمی در روند
زندگی اش است .و اينچنين نمونه سازی يی ،زنده است و تجسم خود را دارد .نوع زندگی هر کس نشان
می دهد که موجوديت زندگی بعدی اش چگونه و به چه کيفيت است .به اسفل می رود يا به اعلی! رو به
حيوانيت سقوط می کند ،يا بر فراز مالئکه گام می نهد .بدان تکذيب کنندگان حقايق ،مثل و نمونه ای که
از نحوه زندگی شان ،از نوع رفتار و عملکردشان ،و از انديشه ها و باورهايشان ،ساخته می شود ،بد و
نزير و قِردة …
ناخوشايند است .در بسياری از متون مقدس و از جمله قرآن کريم ،سخن از کلب و ِخ ِ
است .و اين يعنی سقوط از مقام انسانيت به حضيض حيوانيت .يعنی بر باد دادن فرصت ارزشمند حيات
رتوی تاريک را
ِ انسانی .يک سالک ،عروجش را پاس می دارد و با عشق به حقيقت ،هر دم اين هزا
.بسوی حيات طيبه رها می کند ،تا رها شود و به کل “ ُمخلص” گردد
بگذار پاهايت را بشويم ،گر ِد راه از آن بزدايم و بر چشم خويش گذارم ،چه در زير پايتان نهرهای پر
برکتی است! آن نهرهای حيات و آگاهی در سر تو نيستند ،زير قدم های تو اند .متواضعانه جاری شان
کن و به ظهورشان رسان .چشمه های زير پايت را درياب که آب از متواضع ترين چيزهاست ،آن را در
باال مجوی ،جايگاهش فرو دست است .او خوب می داند که اين را ِه اعلی ،از زير می گذرد و آنگاه است
که بر ابرها سوار می شود و هر جا که بخواهد می بارد“ .ای مريم(ع) ،غمگين نباش که رب ات ،چشمه
ک س ِريا” .و تو ای ايوب(ع)“ ،پايت را بر ُّک تحتِ ِ
ای در زير پايت نهاده است “اال تحزنِی قد جعل رب ِ
بارد و شراب”!زمين زن که اين چشمه ايست پاکيزه و خنک و آشاميدنی “اُر ُکض ِب ِرج ِلک هذا ُمغتسل ِ
سلوک ،يک عمل است ،حرف نيست .و عمل با قدم های تو رابطه ی مستقيم دارد .اين ِرجل است که از
تو ر ُجل می سازد .وقتی زنجير دلبستگی ها و کينه ها و تعلقات در وجود پاره شوند ،آن نهرها به جريان
جری ِمن تحتِ ِه ُمُورهِم ِمن ِغ ِل ت ِ
صد ِمی افتند و تو آنها را خواهی ديد! و نکته همين است “و نزعنا ما فِی ُ
االنهار”! ای دوست ،اسماء نيک خدا را با عمل به مفاهيم شان ،فروتنانه در خود جاری کن تا از آنها
.برخوردار شوی .که راه برخورداری از انهار اسماء الهی اينگونه است
رض“ 283-
ت اال ُ ”لوال دف ُع هللاِ الناس بعضهم بِب ِ
عض ِِ لفسد ِ
)!اگر خدا برخی از مردمان را توسط برخی دگر گرفتار و دفع نمی کرد ،زمين را تباهی فرا می گرفت(
اينکه گاه ظالمان به جان هم می افتند ،به نفع مظلومين است .چنين کاری به واقع تقويت ستمديدگان و
ياری رساندن به آنان است .ظالم اگر همواره دستش باز باشد و فارغ البال ،بدون شک تمامی زمين را
فساد و تباهی فرا می گرفت .برای همين در ادامه ی آيه چنين درگيری هايی را از فضل و کرم خداوند
بر بندگانش بر می شمرد .اين دعای “الل ُه َّم اشغ ِل الظا ِل ِمين ِبالظا ِل ِمين” ،يک دعای کاربردی و نجات بخش
است که نه تنها در امور دنيوی بلکه در مواقف عديده ی سلوک الی هللا نيز بسيار کارگشا و در عين حال
.راحت جان است
”تِلک أ ُ َّمة قد خلت لها ماکسبت و ل ُ
کم ماکسبتُم و ال تُسئلُون عما کانُوا يعملون“ 284-
آنها جماعتی بودند که زندگی شان گذشت ،دستاوردشان مال خودشان و دستاورد شما مال خودتان است (
)!و شما از عملکرد آنها مورد مؤاخذه قرار نخواهيد گرفت
هر نسلی مسئول زمان خودش است .هر تصميمی که گرفته باشد و هر عملکردی که داشته است – اعم
آن خودش است .هيچ نسلی نمی تواند نسل ديگر را مجبور به پذيرش راه و سرنوشت از خوب و بد – از ِ
خود کند .اين خالف نص قرآن کريم است .هر نسلی ،مسئول انديشه ها و عملکرد خود است .هر نسلی
مسئول ماجراهای زمان خودش است .هيچ کس نمی تواند گناهش را به گردن ديگری بيندازد .زيرا هر
نسلی بايد خود نسبت به سرنوشت خود تصميم بگيرد .جز اين باشد ،مسئول نخواهد بود و مؤاخذه بی
معناست .ای دوست ،اين يکی از آزادمنشانه ترين آيات قرآن کريم است .حرمت به حريت آدمی و ارج
.نهادن به کرامت او را به وضوح می توان در اين آيه شريفه به مشاهده نشست
اِنَّما” ،ادات حصر است! اين يعنی “توبه” فقط در انحصار خداست! اين خداست که بايد بسوی تو باز
گردد ،اين خداست که بايد بر تو نظر افکند ،اين خداست که بايد توبه را بر دل و جانت اندازد“ .توبه” ،از
آن خداست .اينطور نيست که تو بتوانی بسوی خدا باز گردی بدون آنکه خدا بسوی تو باز گشته باشد! به ِ
کجا می خواهی بروی ،بسوی که ميخواهی باز گردی ،وقتی که او به تو روی ننموده باشد! اين اول
اوست که بايد به تو روی نمايد ،به تو نظر افکند و توفيق “توبه” عطايت کند .پس تو بايد ابتدا توجه او را
جلب کنی .نگاهش را به روح ات خيره سازی ،و اين کاری است که بايد به انجام رسانی .برای جلب
توجه او ،بايد عشق بورزی بی آن که توقع داشته باشی ،ببخشی بی آن که منت گذاری ،گره گشا شوی بی
آن که مزدی طلب کنی ،هدايت کنی بی آن که سروری نمايی ،بياموزی بی آن که تکبر ورزی ،و
.مخلوقات خدا را خدمتگزار باشی ،بی آن که طالب شهرت شوی
الربُوبِيه” ،شجاعانه سخن حکيمانه ای از “ مالصدرا” در اِشراق نهم از آخرين اشراقات کتاب “الشوا ِهدُ ُّ
بايزيد بسطامی نقل می کند که ترجمه اش اين است“ :بايزيد گويد؛ شما علم خود را از مرده ای می گيريد
که او خود از مرده ای دگر گرفته است ،اما ما علم خود را همواره از زنده ای می گيريم که هيچگاه نمی
سخن بايزيد در اين مقام ،در سوره ی انعام است که می ِ ميرد!” و در ادامه بيان می کند که؛ “همانند اين
فرمايد“ :اُولئِک الَّذين هدی هللاُ فبِ ُهدا ُه ُم اقتدِه” .نکته ای که در اين مجال ،مالصدرا بدان اشاره کرده ،به
واقع يکی از زيباترين و زنده ترين و کاربردی ترين تفاسيری است که پيرامون اين آيه ی شريفه بيان
گشته است .پس حق است که بيش از آن چيزی نگويم و سالکان حق را به مراقبه بر آن دعوت کنم .چه
به قول قرآن“ ،تنها هدايت الهی است که هدايت واقعی است” – “ا َِّن ُهدی هللاِ ُهو ال ُهدی” – زيرا اين
.خداست که جاودانه زنده است و هدايتش نيز زنده ،جاری ،و متناسب با زمان و مکان و موقعيت است
ياری خدا“ ،قريب” است و قريب از اسماء هللا است .او حتی از رگ گردن به تو نزديکتر است .قرار
نيست از جايی بيايد که می پرسی؛ پس چه وقت می رسد؟! او هست ،فی الحال هست ،همينجا و هم
اکنون هست .او بين تو و قلب تو حائل است “واعل ُموا ا َّن هللا ي ُحو ُل بين الم ِ
رء و قلبِ ِه”! به کجا می نگری؟
منتظر چه هستی؟ آن قريب نزد توست ،هميشه نزد تو بوده است .و اين تو بودی که غفلت داشتی ،تو
بص ُرون” (پس چرا به درونتان نمی بودی که همواره نگاهت را به بيرون می دوختی! “و ِفی انفُ ِس ُکم افال ت ُ ِ
نگريد؟!) .دست از برون فکنی بر دار ،همه چيز درون تو تعبيه شده است ،عالم کبير در تو سرشته شده
است .اين ذهن تاريک انديش است که همواره تو را به فرداها و پس فرداها حواله می دهد! به اين قرن و
آن قرن حواله می دهد! خدا هست ،فی الحال هست ،و تمام قدرت و ياری اش نيز با اوست ،و او با
کم”! اگر ياری اش را حس نمی کنی ،اين تويی که با او نيستی ،و اال او با توست! قريب توستُ “ ،هو ُمع ُ
.است .بسيار نزديک
آيات خدا ،برای تدبر است ،برای کنکاش و ِخردورزی است .اگر صوابی هست که هست ،در همين تدبر
نهفته است .اين فرمان خداست که بايد در آن تدبر کردِ ،خردورزی نمود .اجازه تدبر صادر شده است.
نترس و در هر فرصتی به عمق معنا برو .چون ميوه ای پوسته ها را کنار بزن و مغز را در ياب .ببين
برايت چه گوهری نهان کرده اند .اينجا سخن از “اُولُوا االلباب” است ،و “اُولُوا االلباب” همان مغز
خوران اند .آنها کسانی اند که آگاهی های الزم و کاربردی متناسب با عصر و نسل شان را از آن
استخراج می کنند .فرزانگانی اند که آگاهی های زنده از قرآن بيرون می کشند .ای دوست! به قول امام
علی(ع)؛ “قرآن ،ذو وجوه است” .تک وجهی نيست ،يک معنای بسته ندارد .چه از اعلی مرتبه ی وجود
نازل گشته و برای همه طبقات هستی و همه ی اليه های آگاهی سخن دارد .تنها به وجه ظاهر بسنده
نکن ،غواصی کن و دُر و مرجان آن را بيرون بياور .قرآن ،کتاب آفرينش است و آفرينش تک وجهی
نيست ،وجوه بيشمار دارد .اين جهان ،تک توصيفی نيست ،توصيفات بيشمار دارد .به يک معنا و
توصيف قناعت نکن ،ذهن خود را قفل نزن ،خود را تنها به يک معنای بسته مفروش .بلکه همه قرآن را
نوش کن .بگذار اليتناهی آن ،حوزه ی وجودی ات را وسعت بخشد ،آگاهی ات را عميق کند و ظرفيتت
.را باال برد .تنها اينگونه است که زندگی ات باز می شود و اوج می گيرد و جهانی می گردد
الميزان 291-
سماء رفعها و وضع ِ
… و ال َّ
)!و آسمان را بنا كرد و ميزان را وضع نمود(
کلمه ی کليدی در اين آيات شريفه “ميزان” است”.ميزان” را به ترازوی معمول ترجمه نکردم تا …
ذهنت به ساده انگاری ها نرود و از مغز معنا باز نمانی .ميزان ،وسيله ی سنجش است .معيار عدالت و
عامل شناسايی حق است .ميزان عدديش نيز با “حق” برابر است .اين عدد ( ) ۱۰۸چنانکه در تفسير
سوره ی کوثر بيان شد ،از دير باز در علوم باطنی از اهميت ويژه برخوردار بوده است“ .علم الميزان”
يک مبحث مهم و کاربردی ،برای فهم هستی و پديده هايش ،و نيز بهره مندی بيشتر و کيفی تر از مواهب
حيات ،آن هم بر اساس شناخت موازنه ی نيروهاست .ساده تر اينکه؛ برای فهم ابتدايی “علم الميزان” بايد
بدانی که هر آنچه در عالم محسوس هست ،دارای حقيقتی در عالم معناست .آنچه در باالست ،در پايين هم
هست .آنچه در عالم ماده می بينی ،ريشه در عالم لطيف دارد .کار ” علم الميزان” کشف موازنه مابين اين
دو عالم لطيف و ثقيل است .ساده تر آنکه ،با اين علم در می يابی يک پديده در اينجا ،دارای چه کيفيت
وجودی در آن عالم ديگر است و يا بالعکس ،يک وجود حقيقی ،دارای چه مصاديقی در اينجاست .به
عبارتی ديگرُ “ ،ملک” و “ملکوت” ،با آنکه هر کدام حکايت خود را دارند ،اما در ارتباط تنگاتنگ اند و
“علم الميزان” موازنه ی بين اين دو را کشف و تبيين می کند .کارش همين است .بديهی است که چنين
علمی اکتسابی نيست ،علمی شهودی است که خداوند به اولياء خودش عطا می کند و ما از کنه آن بی
خبريم .يک سالک حق ،در سلوکش در می يابد که منظور از “ميزان” آن هم در مرتبه ی بلندش ،وسيله
ای برای توزين گندم و جو و کشمش نيست بلکه معنايش به مراتب فراتر از ترازوی عادی است .مثال،
ت
ميزان اخالص چيست؟ با چه چيز سنجيده می شود؟ ميزان ايمان و عمل صالح کدام است؟ حقيق ِ
مصاديق شان ،در عالم ديگر چيست؟ حروف با عالم معنا ،از چه ميزانی پيروی می کنند؟ اعداد چه
نسبتی با حروف دارند؟ هر کلمه با نوع ارتعاشش ،برخوردار از چه نسبتی از انرژی است؟ و يا وقتی
پيامبر(ص) ميفرمايند؛ هر کس يکبار ذکر ال اله اال هللا را ذاکر شود ،درختی در بهشت برايش کاشته می
شود ،ميزان چيست؟ مالک سنجش کدام است؟ و به عبارتی ساده تر اين چه ربطی به آن دارد؟ وقتی
حکماء الهی ،نوزده حرف بسم هللا الرحمن الرحيم را در تبيين و ايجاد پديده های هستی مرتبط می يابند،
از کدام مالک و چه سنجشی بهره می برند؟ چرا “حسنه” ده برابر پاداش دارد ،و “سيئه” فقط به اندازه ی
خودش جزا دارد؟ ميزان کدام است؟ … اينها و جز اينها همه در حوزه ی مباحث “علم الميزان” مطرح
است .و اين علمی شريف و شهودی است که اولياء خدا از آن بهره مندند .آنها با شهودشان می بينند …
… به تعبيری “انسان کامل” خود ميزان است
دلو ،ظرف آب کشيدن از چاه است .ظرف نياز است .و چون دلوت را به چاه وجودت بيندازی ،در آنجا
يوسف روحت را خواهی ديد .روحی زيبا و کارآمد که عمری در اسارت جسم است .روحی که ده حس
ظاهر و باطن ،او را به تاريکی چاه دنيا انداخته اند .و اکنون “واردی” او را بيرون می کشد .اين روح
زيبا ،عزيز مصر توست ،مباد آن را ارزان بفروشی! مباد که نفس ات او را به خود بخواند و ذهنت به
قحطی حقيقت می رهاند و حيات و آگاهی هديه می دهد.
ِ اسارتش ِکشد! زيرا اين تنها اوست که تو را از
با روح الهی خود رفيق باش و با هدايتش از تاريکيهای مصر ماديت خالص شو .خدمتش کن تا
خدمتگزاری اش ببينی .چه اين تنها اوست که تأويل احاديث می داند و علم و حکمت را به وفور در خود
.نهان دارد
طير و طائر ،هر آن چيزی را گويند که در هوا شناور است .پرنده ،يکی از آنهاست .معنای ظاهری اش
است .افکار و خياالت تو نيز چون پرنده ای شناورند .احساسات تو هر دم در حال پرواز بسويی است.
آرزوهای تو ،خواسته های تو ،کالم تو و انديشه تو ،همگی پرندگان تو اند که سرنوشت تو را می سازند.
جريان جاری شده ی حيات توست .طائر تو ،هر جا که رود بسوی ِ طائر تو ،پرنده ی پرونده ساز توست.
خودت باز می گردد و تو همواره با بازتاب انديشه و عمل خودت روبرو می شوی .مراقب پرنده ات
معنوی جهان بشدت آلوده از پرواز پرندگان بيماری زايند .پرندگان هوس ،طمع،
ِ باش! امروزه فضای
ظلم ،ريا ،فزون طلبی و نفس پرستی در جايجای جهان بيش از هر زمان ديگر به پرواز در آمده اند و
زمين و زمان را پر از ارتعاشات آلوده کرده اند .در اين شب ديجور و فضای سرد و بی ترحم ،تو چيزی
.را به پرواز در نياور ،اين ترافيک هواي ِی آلوده را آلوده تر نکن ،و در الوهيت خويش آرام و ساکن بمان
”فاهللُ خير حافِظا“ 294-
)!خدا بهترين حفاظت کننده است(
يک سالک حق ،تمام سپرهای حفاظتی خودساخته اش را بدور می اندازد .خود را از تکيه به آنها آزاد
می کند .نه پول ،نه قدرت ،نه علم ،نه اين چيز و آن چيز ،نه اين کس و آن کس ،نه دعای رماالن و
دعانويسان حرفه ای … اينها هيچکدام حافظ سالک محسوب نمی شوند .او هيچکدام از اين سپرهای
حفاظتی را ندارد .زيرا نيک می داند اگر بخواهد در حفاظت خدا باشد ،بايد ذهنش را از همه ی آنها رها
کند .سالکی که در حفاظت خداست ،کامال بی حفاظ است ،او هيچکدام از حفاظت هايی را که ديگران
آن سالکان بی حفاظ است! که خود بزرگترين حفاظت است !دارند ،ندارد .و اين آيه شريفه ،از ِ
خليل را اکثرا به معنای دوست گرفته اند .اما اين معنا کم است .خليل فراتر از اين حرفهاست .خليل از
ريشه “خ َّل” و معنای اصلی اش شکافتن و خلل ايجاد کردن است ،رسوخ کردن به اعماق چيزی است.
اگر خداوند قصدش دوستی متعارف بود از کلماتی چون محب و صاحب و رفيق و امثالهم استفاده می
کرد .اما اين خليل است .سخن از قرابتی خاص است که با شکافتن ايجاد می شود .اگر بخواهند امانت
نورانی را در کسی که مورد قبول واقع شده و در امتحانات الهی سر بلند بيرون آمده ،بکارند ،آن را در
عمق وجودش می کارند .انسان دارای کالبدهای مختلف است که کالبدهای جسمی ،عاطفی ،ذهنی و
روحی از آن جمله اند .امانت نورانی اگر در سطح باشد ،از دست رفتنی است ،سرقت شدنی است ،اما
ت هستی ارتباط نور درون ،ماندنی و از بين نرفتنی است .آن که اين “نور” را دارد ،يعنی با مرکزي ِ
مستقيم دارد .منظور از خليل چنين معنايی است .و اين عمل ،با شکافتن ايجاد می شود .در احاديث معتبر
داريم که سينه ی پيامبر اسالم(ص) را نيز در کودکی شان ،دو موجود آسمانی شکافته اند .قرآن نيز به
چنين جراحی باطنی اذعان دارد “الم نشرح لک صدرک”! اين معنا و مفهوم ،طبق آيات ديگر قرآن کريم
صرفا خاص انبياء عظام نيست “فمن ي ُِر ِد هللاُ ان يهدِيهُ يشرح لهُ صدرهُ ِلال ِ
ِسالم” (خداوند هر کس را
بخواهد هدايت کند ،سينه اش را برای تسليم شدن می گشايد)! ای دوست“ ،خليل” آن است که امانت
نورانی را در عمق وجودش کاشته اند .او رابط کل است ،انسان کاملی است که جهان پيرامون از طريق
.او کنترل می شود
همانجا که نقطه ی ضعف ات می پنداری ،نقطه ی قوت ات ،پنهان است .همانجا که چيزی را از دست
می دهی ،چيز ارزشمندتری در انتظارت است .در همان ماجرايی که فکر می کنی باخته ای ،دقيقا
همانجا بُردنی نهان است .اين آيه با ساده ترين زبان می گويد؛ همانجا که ماهی را از دست داده ای ،به
واقع ماهی بزرگتری در انتظارت است! هوشمندانه به همان نقطه توجه کن ،خوب ببين! همانجا برايت
آگاهی ناب نهاده اند… و همينطور هم می شود؛ موسی(ع) ،دقيقا در همان نقطه که ماهی را از
ِ حيات و
دست داده ،آن مرد الهی را ،همان که سرشار از علم خداداده است را می يابد و با او همراه می گردد! و
اين صيد کمی نيست! پس هيچگاه نسبت به آنچه از دست می دهی ،ناخشنود نباش ،خوب ببين ،و پيروزی
.ات را از همان بر گير
س ِجرت“ 298-
حار ُ
”اِذا البِ ُ
)!چون درياها آتشين شوند(
دريای وجود سالک ،آن حقيقت موجود ،وسعتی اليتناهی است که هر چه غير خود است را می سوزاند.
هر فکر و خيال و غمی ،در عظمت آن ،آتش گرفته از بين می رود .اين آب بزرگ ،آتش دارد! و اين
آتش زايل کننده ی هر آن چيزی است که غير حقيقت است .اين دريای آتشين ،تطهيرکننده است ،از بين
برنده ی اوهام و آرزوهای واهی است .چون در عظمت آن فرو روی ،دگر آن شخص پيشين نيستی،
ذهنياتت همه فرو می ريزند و برداشت هايت همه به آب می روند و از جنس دريا می گردند .اين يک
فنای زيباست .رها شدن از شر اوصاف محدود بشری است .چنين دريای آتشينی ،يک رحمت و برکت
خادم راستين سالکان است .و بالعکس بسياری که آن را ناآگاهانه امری وحشتناک تفسير کرده
ِ تام است.
اند ،راحت جان است ،مايه ی نجات است ،باعث رسيدن سالک به خود متعالی اش است .اين همان
دريايی است که سالک را از کم ظرفيتی و گنجشک مغزی می رهاند و تسليم وار پذيرای کل اش می
.کند
ال ِمساس” ،يک کلمه اسراری قرآن است .به واقع يک قاعده باطنی برای دفع ضرر است ،و مفهوم “
آن به زبان ساده ،به معنای يک بايکوت اسراری و همه جانبه است .موسی(ع) برای تنبيه سامری که
گوساله پرستی را در ميان بنی اسرائيل ترويج کرده بود ،از همين قاعده باطنی استفاده کرد .آن که دچار
چنين انزوايی می شود به واقع رابطه اش با ارواحِ آگاهی دهنده قطع می شود و دگر آن روابط انرژيک
قبلی برايش وجود نخواهد داشت .بايد بدانی که پويايی جهان با ارتباطات انرژيک مرئی و نامرئی سر
انرژيايی قوی کنار گذاشته شود ،چون مرده ی متحرکی بيش نخواهد بود .به
ِ پاست ،آن که از اين شبکه
عبارتی دگر نمی تواند از اين شبکه ی انرژيايی بهره برد و دخل و تصرفی داشته باشد .چنين کسی دست
به هر چيزی بزند و روی به هر چه آورد ،برايش بی فايده است .ديگران نيز نمی توانند تماس مفيدی با
چنين شخصی بر قرار کنند .به عبارتی همه خسران است .حقيقت آن است که “شرک” يک بيماری ُمهلک
و خطرناک است .مخرب روح آدمی است ،و جز اضمحالل و بدبختی و بد يُمنی و تاريکی ارمغانی
نخواهد داشت .و از آنجا که شرک ،هيچ حقيقتی ندارد ،شخص مشرک در توهمات تيره و تار خويش فرو
.می رود
ما هر چه را که کسب کنيم به واقع اثر آن را بر روح مان ثبت کرده ايم و پاداش يا جزايش را معين
نموده ايم .بدينسان اين عملکردمان است که بهشت و جهنم مان را می سازد .ما عذاب خود را ،خود حمل
می کنيم و خود به جهان پس از مرگ می بريم .هيچ شکنجه گری جز عملکرد بد خود ما ،در آنجا
انتظارمان را نمی کشد .زيرا آدمی همواره با باورها و انديشه ها و دستاوردهای خودش روبرو می شود.
و اين يعنی محاکمه ما با خود ما و در خود ماست .اين جريان زنده ی حيات ،بسيار هوشمندانه عمل می
کند .در ما جهانی شگرف سرشته اند که با هر چيزی در ارتباط است .هر عملی تجسمی دارد که به موقع
و به حق بارز می شود و آدميان هر کدام نتيجه دستاوردشان را می “بينند”! چه خير باشد “خيرا يره” ،و
!”چه شر “ش َّرا يره
ترجمه ی ستم برای “ظلم” کم است .ظلم ،ريشه در ظلمت و تاريکی دارد .يک حماقت و جهالت سياه
است .ظالم در تاريکی بسر می برد .او اهل نور نيست ،اهل تاريکی است .فرو رفته در نافهمی و کج
فهمی است .ظلم ،زشت ترين و خسارت بارترين چيزی است که کسی ميتواند به آن دست يازد .تمامی
ظلم ع ِظيم” ،تا گناهان زير مجموعه های ظلم اند.از بزرگترين شان بگير که “شرک” است “ا َِّن ال ِشرک ل ُ
کوچکترينشان که احساسات تاريک و زودگذر نفسانی است .تمام همت سالک آن است که بسالمت از
عالم ظلم و ظلمت خروج کند و خود را به نور رحمت برساند .به واقع اين آيه شريفه “ال تظ ِل ُمون و ال
تُظل ُمون” ،به تنهايی مرامنامه ی زندگی است ،آئين نامه ی نجات است .اگر کسی آن را به نيکی رعايت
کند ،تمامی فرامين الهی را رعايت کرده و از همه نواهی دست کشيده است .گويی همه قرآن تبديل به
يک آيه شده است .و بدترين ظلم ،ظلم به خود است ،فرصت ناب حيات را بر باد دادن است و در تاريکی
های ُحب دنيا فرو رفتن است .بدان ،هر ظالمی که به ديگران ظلم کند ،ابتدا به خود ظلم کرده است ،زيرا
ظلم به خود پيش از هر ظلم ديگريست .چه جهان بيرون ،تجلی درونيات خود توست که بروز کرده
است! به که ظلم می کنی؟! از اين رو ،ظلم کردن از نگاه سالکان ،چيزی جز يک خودزنی باطنی نيست!
ای دوست ،تاريکيها بسيارند ،پس به خودت لطف کن و آن را بيشتر نکن .و بدان که؛ “خداوند ،ظالمان
”!را دوست ندارد
زمين سالک ،کالبد وجودی اوست .و آنهايی که با نور خدايی اش می جنگند ،تا فطرتش ظهور نيابد،
اوصاف ناپسند خود اوست .وجود تزکيه نشده ی ما ،مملو از اوصاف کفر و شرک و نفاق است ،پر از
تکبر و طمع و حسد و خشم و کينه است ،که اگر از سينه هايمان بيرون رانده نشوند ،اگر از بين نروند،
اگر به دار خاموشی و بی اثری آويزان نگردند ،اگر دست و پايشان از دخل و تصرف در سرمايه های
وجودی مان قطع نشود ،آن به آن مصيبت ساز و خانمان برانداز می شوند .ای دوست ،چنين آيه ای را
سالکان ،يک برنامه کاربردی و نجات بخش برای تزکيه نفوس شان می دانند .چه در اين آيه شيوه های
مختلف برخورد با نيروهای پليد درون ،آن هم بر اساس ويژگی هايشان ،بيان شده است .اوصاف
بازدارنده ای که عمری در وجودمان النه کرده اند و رجوع “نفس مطمئنه” به رب خويش را مانع گشته
اند .برخی از اين اوصاف اليق کشته شدن اند ،چون تکبر .چه تکبر تنها برازنده ی اوست .برخی به
صليب کشيدنی اند ،چون آز و طمع ،تا از حيز انتفاع بيفتند .برخی دست و پايشان به خالف هم بايد قطع
شوند چون کينه و خشم .چه با هم پيوندی ِعلی و ارتباطی متقابل دارند .و برخی به کل از وجود سالک
بايد بيرون رانده شوند ،چون شرک و دوگانگی ،که خود اصل توهم و مادر همه ی نيروهای مخرب
است .ای دوست ،و يادت باشد که خداوند خود فرموده که به من گمان نيک داشته باشيد و بهترين تفسير
را ارائه دهيد “احس ُن تف ِسيرا” ،و همواره از بهترين ها تبعيت کنيد “واتَّبِعُوا احسن ما ا ُ ِ
نزل اِلي ُکم ِمن ربِ ُکم”
(همواره از بهترين آنچه که پروردگارتان نازل نموده ،تبعيت کنيد!) .بدان آنچه را که از فساد و تباهی در
بيرون مشاهده می کنی ،تماما تجليات اوصاف درونی خود ماست که ظهور يافته اند .آنها چيزی جدای از
ما نيستند .راه اصالح برون ،اصالح درون است .آنگاه که اصالح درون محقق شود ،آن بيرون چاره ای
.جز تبعيت نخواهد داشت
دقت کن! در اينجا همچون برخی آيات ديگر نمی فرمايد که به صراط مستقيم هدايت می کند ،بلکه می
فرمايد از طريق صراط مستقيم به خودش هدايت می کند! و اين مرحله ای ديگر از سلوک است .به واقع
علت غايی صراط مستقيم بيان شده است .صراط هر راهی را نمی گويند ،آن راهی درونی است که به
باطن هستی منجر می شود .تنها راه موجود و معقول بسوی خدا ،از درون خود توست .از عمق روح
خودت است .از بيرون رفتن ،به گمراهی رفتن است .از کدام طرف ميخواهی بروی؟! از هر طرف که
بروی ،دورتر شده ای ،زيرا عرش خداوند بر قلب تو استوار است .ای دوست ،عمق وجود تو ،وصل به
“مطلق” است ،نه اينکه قرار است بعدا وصل شود! وصل هست! زيرا به هستی آمده ای! و همچنانکه
قرآن می فرمايد؛ رب من با خود من است “ا َِّن م ِعی ربِی”“ ،واعل ُموا ا َّن هللا ي ُحو ُل بين الم ِ
رء و قلبِ ِه” ،پس
آگاهی تو می ماند به وصل! و سلوک برای دريافت اين آگاهی است .فهم اين نکته نقدترين و ِ فقط
نزديکترين راه دريافت حقيقت است .در واقع همان صراط مستقيم است که از طريق آن ميتوان به
بص ُرون”؟!محبوب نجات بخش خويش نائل گشت“ .و فِی انفُ ِس ُکم افال ت ُ ِ
ؤمنُون“304-
”قد افلح ال ُم ِ
)!براستی اهل ايمان رستگار شدند(
رستگاری در خود ايمان است ،نه نتيجه ای که بعدا بيايد! و اين نکته ای قابل تأمل است .نمی فرمايد که
ايمان بياوريد تا در آينده رستگار شويد! بلکه اين آيه شريفه رستگاری و نجات را به محض ايمان داشتن،
محقق می داند .اين يعنی نجات ،در خود ايمان نهفته است .و ايمان ،باور ذهنی نيست! به معنای فکر کنم
و اگر با ذهنم جور در آمد ،آنگاه قبول کنم ،نيست! آن را ايمان نمی گويند ،آن را قبول کردن ذهنيات
ُؤمنُون بِالغي ِ
ب” .باور داشتن خودت می گويند! حال آنکه اساس ايمان ،بر پذيرش غيب و ناديده هاست “ي ِ
به آنچه که می بينی و آنچه که می دانی را ايمان نمی گويند ،آن در حوزه ی علم و دانش است .ايمان،
“ناشناختنی” را نشانه رفته است ،مطلق نامتناهی را! ايمان نوری است که قلب را منور می کند و
وجودت را روشنی می بخشد .نشانه ی ايمان ،يک پذيرش تام است .کنار گذاشتن برداشت های ذهنی و
ب هستی ،به هستی ساز نفسانی است .ايمان ،سکنا گزيدن در کيفيت تسليم محض است .تسليم به جريان نا ِ
.بزرگ ،به راستی و درستی
انسان شبيه آن چيزی میشود که میپرستد؛ پس”ال أعبُدُ ما تعبُدُون” .من چيزی را که شما میپرستيد،
معبودان زشت شما را به خود بگيرم .شما
ِ نمیپرستم .من شبيه شما و خدايان شما نيستم .نمیخواهم چهرۀ
شبيه معبودان خود شدهايد .من اين چهره را نمیخواهم .خدای من زيباست و زيبايی را دوست دارد.
“وجه هللا” من آن است .تن به پرستش خدايان زشت و خشن شما نمیدهم .آن خدايان ،ارزانی خودتان.
مرا با آنها کاری نيست .من پا به راه آنان نمیگذارم .خدای من “بسم هللا الرحمن الرحيم” است .چه نيک
میدانم که آدمی هر که را بپرستد شبيه او میشود .آنکه پول را بپرستد شبيه پول میشود .آنکه مقام
بپرستد ،آنکه شهوت بپرستد ،آنکه قدرت بپرستد شبيه همان میشود .خدای من اينها نيست .خدای من خو ِد
خداست .عشق است محبت است رشد و بالندگی است .اصل آرامش است .من حتی آخرت پرست نيستم.
آخرت در برابر خدای من هيچ است .بهشت من خو ِد خداست .بی او هر جايی برايم جهنم است .بی لطف
است .کسالت آور است .نه ،من خدايان شما را نمیپرستم .بندگی نمیکنم .خدايان فضول و عصبیتان،
شما را فضول و عصبی کرده است .خشن پرستيده ايد و خشن شدهايد .خدای من أرحم الراحمين است“ .ال
أعبد ما تعبدون” .من به آنچه میپرستيد ،کافرم .و بر اين کفر افتخار میکنم .شما نيز به خدای من کفر
میورزيد“ .و ال أنتم عابدون ما أعبد” .باکی نيست .به راه خود رويد .هر کس با دستاورد خود روبرو
خواهد شد .هر کس همانچه را میدِرود که کشت کرده است .هر کس به معبود خويش و به اسم خويش
”.رجوع خواهد نمود .در آن پخته خواهد شد“ .والعاقِبهُ ِل ِل ُمتَّقين
مراد از بند و ريسمان خداوند ،ارتباط منحصر بفرد تو با خداست .مجرايی است که از آن طريق به
حقيقت محض متصل گشته ای .و اين در وجهی همان عهد تو با اوست .هر عهدی چون ريسمانی بر
گردن است ،پس همواره مراقب باش که با که عهد می بندی! چگونه می بندی! و تا چه حد پايبندی! زيرا
عهد پيش از آنکه حرف باشد ،يک پيوند انرژيک است .باز کردن مجاری انرژی حياتی بر روی يکديگر
است .آنها که زير عهد و پيمانشان می زنند ،فکر ميکنند که خالص شده اند ،حال آنکه تازه گرفتار شده
هستی هوشمند ،زنده و مرده شان را رها نخواهد کرد مگر آنکه به تمامی و البته گاه به سختی، ِ اند! اين
همه ی حقوق از دست رفته را از آنان بازپس گيرد .ای دوست ،بهترين “حبل” ،حبل خداست .پيمان با
ناشناختنی
ِ خدای مطلقی است که بی نياز از توست ،ارتباط زنده با “ ُهو هللاُ احد” است ،همان يگانه ی
ناديدنی که جز خواستار پاکی و رهايی تو از رنج نيست .زيرا پيوند با خدايی که بی نياز از توست ،تو
را به بيگاری نمی برد .آن خدايان دروغين و ذهنی اند که همواره آدمی را با وعده های موهوم و
آرمانهای تحقق نيافتنی هزاران سال است که به بازی گرفته و به بيگاری برده اند .حب ِل خدای حقيقی ،نقد
ص ُموا بِحب ِل
بهشتی تمام .پس “واعت ِ
ِ زندگی ناب است و خود يک کيفيت ِ است ،فی الحال نجات بخش است.
هللاِ ج ِميعا” .تنها به حبل خدای زنده و واقعی چنگ بزن و حبل های خدايان غير واقعی را شجاعانه به
دور بينداز .نکته ی ديگر اينکه“ ،حبل” ،به معنای رگ حياتی و مجاری عصبی نيز هست ،اين حبل چون
نيک بنگری ،عين وجود توست ،تار و پود توست! و نيز “حبلی” ،حامله را گويند ،آن که بار دار است!
ای دوست ،اگر حق با توست ،اگر خدا با توست ،تو باردار حق شده ای! نوری ارزشمند در عمق وجود
توست که عين حيات و آگاهی است .و اص ِل نجات ،هموست .بن ِد تو ،به ربی بند است که با خود توست.
و کجا رب و مربُوب جدايند! چه “ا َِّن م ِعی ر ِبی” .اين “حبل” از جنس وجود و زنده است .پس به “کلمه”ی
.او نيز اطالق می شود .اين حبل ،بند اسارت نيست ،بند زندگی و نجات يافتن از اعماق تاريکی است
سفيه همان کم ِخرد است .به عبارتی کسانی را گويند که قدرت تصميم گيری عقاليی نداشته و اعمال و
رفتارشان همواره خسارت آميز است .شايد بپرسی که آخر چه کسی اموالش را بدست کم ِخردان می
سپارد که اين آيه چنين هشدار ميدهد؟! بايد بگويم که نه تنها در قديم بلکه امروزه روز نيز بسياری از
جهانيان بدين کار مبادرت می کنند .هر ملتی در هر کجای جهان که اموالش را ،منافع ملی اش را ،بدست
مسئولين کم ِخردی بسپارد ،بدون ترديد مصداق بارز اين آيه ی شريفه است .وقتی گرداگرد جهان را
خوب ببينی ،مردمان بسياری را خواهی يافت که با ندانم کاريشان ،سرنوشت شان را بدست کسانی سپرده
اند که روز به روز بر ذلت شان می افزايند .نمونه اش ونزوئاليی است که خود از بزرگترين کشورهای
نفت خيز است و مردمانش برای دريافت يک بسته ماکارونی ساده بايد ساعتها در صف های طويل
انتظار بکشند ،و يک زن باردار برای زايمان بايد پياده به کشورهای مجاور رود تا از ابتدايی ترين
مايحتاج حياتی و بهداشتی محروم نباشد! اين نمونه و امثال آن در ديگر نقاط جهان ،تفسير زنده ی اين آيه
شريفه در روزگاری است که در آن بسر می بريم .راه برون رفت هر ملتی از چنين معضلی جهانی ،تنها
.و تنها آگاهی است .زيرا بر مردمان آگاه ،جز مديران اليق و آگاه نمی توانند حکم برانند
هر موتی جز در حال “تسليم” ،مصيبت بار است .گاه مرگ مضاعف است .تو در کيفيت “تسليم” به فرای
مرگ می روی ،از آن عبور می کنی و چه بسا دگر باره مزه ی مرگ را نچشی .همچنانکه ميفرمايد؛
“اِال الموتة االُولی” (جز همان مرگ اول!) .يک سالک هنگام مرگ ،تسليم محض است چه نيک ميداند که
در آن لحظات حساس ،هر خواهش يا آرزويی يک انحراف است و ميتواند او را به عالمی بکشاند که
مانع رهايی اش باشد .لذا وجود سالک در مواجهه با مرگ ،آنچنان آرام و ساکن می شود که گويی هيچ
ارتعاشی از ذهنش بر نمی خيزد .چه او اجازه نمی دهد که در چنين لحظات خطيری ،نفسش او را به
بازی بگيرد و يا به بازی ديگری بکشاند! چه او دگر خواستار بازگشت به اين جهنم دره ی لهو و لعب
ت آن فرو افتد .ای دوست ،تنها تسليم است نام گرفته نيست و قصد آن ندارد که به حفره ای ديگر از ُحفرا ِ
که تو را به “حيات طيبه” می رساند .خواستن ها و آرزوها ،به ويژه در آخرين لحظات ،تو را از حقيقت
دور می کند و به همان سمتی می کشاند که ذهنت ساخته و پرداخته است! و ذهن ،بهشت ساز نيست،
تسليم محض ،تو را به کيفيتی می برد که “احس ُن الخالقين” اراده کرده است و
ِ جهنم ساز است! حال آنکه
همواره اراده ی او به مراتب برتر و بهتر از خواسته های محدود ذهنی ماست! بدان که کيفيت حيات
جاودان فراتر از ادراک بشری است .آن در فهم محدود نمی گنجد .پس تسليم و پذيرا باش ،در مواجهه با
مرگ ،تصويرسازی نکن ،خيالپردازی را کنار بگذار و تنها به خدای “ارح ُم الراحمين” اعتماد داشته
باش .برای آنکه همواره آماده باشی ،هر روزه روبرو شدن با مرگ را تمرين کن ،سکوت همه جانبه و
پذيرش تام را بياموز ،و نسبت به جريان هستی ،تسليم و پذيرا باش .بگذار کل کامل راهبر تو باشد .اين
قاعده که بيان شد را عمال درياب که برای هر نوع موتی اعجاز می کند! و يادت باشد که آخرين کالم و
تصوير ،سرنوشت ساز است .پس با توکلی جانانه به يگانه حقيقت هستی ،رام و تسليم و پذيرا باش که اين
.خود باالترين کلمه در سکوت است
هر گاه خواستی چيزی از بين برود ،اجازه ی ظهورش را بده ،نه اينکه آن را انکار يا مخفی کنی .راه
خالصی از اوصاف و انديشه ها ،سرکوب و استتارشان نيست ،بلکه مشاهده در آشکاری شان است.
بسياری از انديشه ها و پندارهايی که داعيه نجات جهانی داشتند ،تا وقتی مجال ظهور نداشتند ،همواره
ذهن ها بدانها متوجه می شدند و جذب شان می گشتند .اما چون مجال ظهور يافتند عمال همگان دريافتند
که هيچ حرفی برای گفتن ندارند .اينکه خداوند به شيطان مجال داده ،دليلش همين است .و اين درس
بزرگی است .يک حکمت اسراری است .او قرار است همواره با همان آتشی که خود بر می افروزد گام
!به گام بسوی هالکت رود .در واقع اين مهلت دادن خداوند به ابليس ،مرگ اوست ،نه نجاتش
”کلمه“ 311-
مراد از “کلمه” در قرآن ،آنچنان که مردمان می پندارند ،حرف نيست ،باد هوا نيست ،واژه ای که از
دهان خارج می شود ،نيست .کلمه ،يک انرژی زنده و پوياست .آن به وجود زنده و تاثيرگذار اطالق می
شود .قرآن ،مسيح(ع) را کلمه ی خدا می خواند “ک ِلمتُهُ” .اين کلمه ،راه می رود ،زندگی می کند ،تاثير
می گذارد و می رهاند .و کلمه ی خدا باالترين کلمه است “ک ِلمةُ هللاِ هِی العُليا” .خداوند کلمات زنده ی
بسيار دارد .اين جهان از کلمات تشکيل شده است و همه زنده اند .زيرا کلمات خدای زنده ،نمی تواند
مرده باشد! نفس “حی قيوم” ،زنده کننده و زنده پرور است .کلمات او حروف روی کاغذ نيست ،سر و
صدا نيست ،موجودات زنده اند .حتی وقتی قرآن از کلمه ی عذاب می گويد؛ “افمن ح َّق علي ِه ک ِلمةُ
ب” ،به موجودی زنده اشاره دارد که حامل عذاب و بدبختی است .وقتی به کلمه ی تقوا اشاره می کند العذا ِ
“ک ِلمة التَّقوی” ،به وجودی زنده اشاره دارد که مظهر و منبع تقوا و خويشتنداری است .وقتی که می
فرمايد؛ ابراهيم(ع) ،کلمه ای ماندگار را از خود بجای گذاشت “و جعلها ک ِلمة با ِقيَّة ِفی عقب ِه” ،مراد از آن
واژه نيست ،آن وجود زنده ی موحد است که از سراپايش يگانگی می تراود .روح بزرگ ابراهيم خليل
(ع) ،موحد زنده از خود باقی می گذارد .ای دوست ،ترديد نکن که خدای زنده جز کلمات زنده خلق نمی
کند .پس وقتی قرآن را می گشايی ،زنده بين شو و به فراتر از جوهر روی کاغذ برو ،و کلمات زنده و
.جاری را درياب
يک سالک نيک می داند که کافر اصلی در وجود خود اوست ،همچنانکه مؤمن حقيقی در وجود خود
اوست .چنين کسی تا وقتی خود را نساخته و از شر کفر خويش راحت نشده است ،به ديگری اتهام کفر
نمی بندد .مجموعه صفاتی در ماست که تابع حق نيست و از آن جمله؛ منيت ،تکبر ،طمع ،فزون طلبی،
تسليم حق نبودن ،توهم حق بجانبی ،و حتی توهم ايمان داشتن و خود را بر صراط مستقيم پنداشتن .اينها
همه کافران و کافرسازان وجود مايند که بايد از روح و جانمان رخت بر بندند .قرآن می فرمايد؛ ف ِمن ُکم
ؤمن” (هم کافر از شماست و هم مؤمن از شماست!) .در طول تاريخ از آيه ی “ا ِشدا ُء علی کافِر و ِمن ُ
کم ُم ِ
ال ُکفار” سوء استفاده های بسيار شده است .هر گروهی اين آيه را بر اصحاب خويش می خواند و خود را
مؤمن و مخالفانش را کافر معرفی می کرد .و اينچنين بود که جنگ ها ،جنايات ،تجاوزات ،ويرانی ها و
دربدريها شکل می گرفت .نافهمی و بدفهمی آيات خدا ،همواره مصيبت ساز بوده است .يک مسلمان
واقعی وجودش را از تمای صفات کفرآلود پاک می کند ،بر آنها سخت می گيرد تا پيش از هر چيز و هر
کس ديگر ،از روح و جانش برخيزند .و نيز با نگاهی رحمت آميز ،تمامی اوصاف حميده را ،تسليم حق
بودن را ،ايثار و از خودگذشتگی را ،شفقت و مهربانی را ،بخشش و حکمت بالغه را در وجودش توسعه
بخشد .و آنگاه است که عمال هر جا که باشد ،در هر ميدانی که قرار بگيرد ،خدمتگذار بندگان خدا خواهد
سک الَّتی بين جنبيک” (بدترين دشمنانت در دو بود .و يادت باشد که پيامبر(ص) فرمود“ :اعدی عدُوک نف ُ
پهلوی خودت قرار دارند!)ِ
نفس مطمئنه همان جان آرام گرفته در الوهيت خويش است .نفس آدمی از مرحله ی خام بودن تا کمال
خويش راه درازی را طی کرده است .از امتحانات عديده و مواقف آتشين بسياری گذر کرده است .او
اکنون با دريافت گوهر الهی خويش ،حقيقت ناب وجودش را به ظهور رسانده و در بهشتی مسحورکننده
آرام گرفته است .نفس مطمئنه همان نفسی است که تسليم محض است ،نفسی است که از خواسته های
محدود خود دست شسته و با رضايت تمام ،خواست کل کامل را پذيرا گشته است .نفس مطمئنه نفسی
است که از پوسته ی منيت خويش بيرون آمده و با پذيرش ِخرد نامتناهی ،نور الوهيت اش را به جهان
تابانده است .نفس مطمئنه دگر “من” نيست ،محدود نيست ،يک تن نيست ،همه است ،يک تماميت مقدس
است .نفس مطمئنه خود يک کل به آزادی رسيده است“ .نفس مطمئنه” ،معجزه ی تسليم و محصول
.کيمياگرانه ی آن است
عدالت ،يک هماهنگی پويا و زنده است .عدالت در زندگی ،مفهومی انتزاعی و ثابت نيست ،بلکه امری
پوياست که متناسب با زمان و مکان و ظرفيت های واقعی هر دوره به پيش می رود .عدل ،عين
هماهنگی با جريان حيات است .ظلم ،عين ناهماهنگی است .هماهنگی ،آبادی به بار می آورد و
ناهماهنگی ،ويرانی .حاکمان خردمندی که اين نکته را دريافته و بدان عامل اند ،هماهنگ ترين ها با
جريان حيات اند .و خردمند کسی است که خالی از توهم و خيالبافی است ،او يک انسان واقعی است،
کسی است که در “حال” است و با واقعيت های زنده سير می کند .چنين کسی را عادل زنده گويند ،کسی
که تصميماتش همواره هماهنگ با جريان هستی است .لذا حاکم عادل ،انعطاف دارد .فرامين او متناسب
با موقعيت های مختلف همچو کفه های ترازو متحرک و دقيق ،و تصميماتش هماهنگ با واقعيات روز
.است .چه آبادی و برخورداری بهينه از نعمات ،تنها با عدالت زنده ،پويا ،و هماهنگ ،محقق شدنی است
لغو” فقط سخن بيهوده نيست .آن حيطه و مصاديق بسيار دارد .احساسات و عواطف بيهوده ،افکار و “
خياالت بيهوده ،عادات و عملکرد بيهوده ،همه و همه از مصاديق آنند .از منظری “لغو” ،هر آنچه را که
“ ُملغا” شده گويند .هر دو از يک ريشه اند .پرداختن به فکر ملغا شده ،دامن زدن به گذشته ی ملغا شده،
رفتن به راه ملغا شده ،همه تحت عنوان لغو معنا می يابند .و اين دنيا چون نيک به آن بنگری ،مملو از
لغو استِ .سرشتش اينگونه است .تو تنها در کيفيت بهشتی اثری از لغو نخواهی يافت؛ “ال يسمعُون فِيها
لغوا و ال ِکذابا”! و اين کيفيت متعالی از حيات ،خاص کسانی است که از جلوه گری های دنيا گذشته و در
بی خواهشی و بی آرزويی سکنا گزيده اند .و به عبارتی ديگر ميتوان گفت؛ “آن که خود حقيقی اش نيست
”.در لغو است
يطان اِال ُ
غ ُرورا“ 316- ش ُ ”و ِعد ُهم و ما ي ِعدُ ُه ُم ال َّ
)!وعده شان بده! بدانيد که وعده های شيطان جز فريب نيست(
وعده پردازی و وعده دهی از خصلت های بارز شيطان است .نيروهای حق نياز به وعده پردازی
ندارند ،چه آنها نقد کار می کنند و در حال زندگی می کنند .هشيارند و واقعيت ها را می بينند .حتی اگر
قولی دهند آن قول قطعی است ،شدنی است ،می بينند که می گويند .اما آن که همواره وعده هايش
سرکاری است ،غير واقع است ،بدون شک از اصحاب شيطان است .يک سالک حق با وعده و وعيدهای
بی اساس زندگی نمی کند ،ذهنش را در اختيارشان نمی گذارد ،فرصت ناب زندگيش را به پای وعده ها
ؤم ُن
و آرمانهای پوچ تحقق نيافتنی نمی ريزد .يک سالک ،مؤمن است و مؤمن با نور خدا می بيند “ال ُم ِ
شمس ور هللا” .و آن کس که هستی را با چنين نوری ببيند ،آينده برايش روشن است ،اظه ُر ِمن ال َّ ين ُ
ظ ُر بِنُ ِ
است ،پس فريب وعده ها و القاءات شياطين را نمی خورد .اين حمقاء هستند که همواره با وعده های
شيطانی سير می کنند و دلخوشند .چه آنها ذهنشان را کامال در اختيار شيطان اين سلطان وعده پردازی
.گذاشته اند
بگذار هر آنچه که در جريان زندگيت غير ضروری است ،بدست خداوند محو شود .راضی باش .بسياری
از چيزها غير ضروری اند .بسياری از روابط ،نامفيدند .بسياری از خواستن ها ،درد سرند .بسياری از
داشتن ها ،بازدارنده اند .هم خود را و هم ماجراهای زندگيت را بدست عا ِلم کل بسپار .اين بهترين و
آرامترين نوع حيات است .در اختيار عا ِلم غيب و شهود قرار بگير و بگذار هر آنچه را که رفتنی است،
ِببرد .بسياری از دست دادن ها ،عين پيروزی اند ،عين خالصی اند .خداوند ،خير مطلق ،و آگاه از نهان
و آشکار است .خوب می داند چه چيز و چه کس ،در زندگيت ،کی بيايد و کی برود .نسبت به جريان
هستی پذيرا باش ،و بجای اندوه و حسرت ،چشم مشاهده گرت را بگشای .آنگاه خواهی ديد که هيچ
.حقيقتی را از دست نداده ای ،و در يک بی نيازی مسحورکننده مقام گرفته ای
ما هر رنج و عذابی که می کشيم حاصل دستاورد خودمان است و خداوند نسبت به بندگانش ستمکار
نيست “و ا َّن هللا ليس ِبظال ِم ِِ ِللعبيد” .ظلم را به خداوند بخشنده و مهربان نسبت مده که آنچه که می کشيم
ماحصل تصميمات و عملکرد خودمان است .تجسم انديشه های تاريکی است که در روند زندگی به آن
دامن می زنيم .و آدمی همواره با ثمره ی همان چيزی روبرو می شود که به آن باور دارد .شرک و
خودپرستی جز ميوه ی تلخ زقُّوم نخواهد داشت ،تکبر جز به آتش مذلت نمی انجامد ،و بی عدالتی جز به
فقر و نکبت و قهر منجر نخواهد شد .اين يعنی ما همواره کاشته ی خود را درو می کنيم .حال اگر بشر
بخواهد از اين رنج خودخواسته بِرهد ،چاره ای ندارد جز اينکه دست از انديشه های تاريک و نفسانی
خود بردارد .چه با تغيير شعور ،بدون شک زندگی تغيير خواهد کرد .زيرا بين “شعور” و “زندگی”
.رابطه ای قطعی و مستقيم بر قرار است
ترجمه ی فوق الذکر يک ترجمه ی متعارف از به جريان افتادن کشتی نوح(ع) ،تحت نظر الهی است.
ميتوانی همين معنای ساده را بگيری و بگذری! چه اغلب نيز همين معنای عادی را گرفته اند .اما کلمه
“بِاعيُنِنا” (به چشم ما ،يا به نگاه ما) به نکته باطنی عميق تری اشاره دارد .چشم خدا کدام است؟! بر
اساس کدام چشم بايد کار کند؟! حتی هنگام ساخت کشتی نيز به نوح (ع) فرمان می دهد که؛ “و اصنعِ
الفُلک بِاعيُنِنا” (کشتی را به چشم ما بساز!)… ای دوست ،برای رسيدن به چشم و نگاه الهی ،بايد چشم و
نگاه خودت را بدور بيندازی .تسليم محض شوی تا خود خداوند از چشمانت ببيند! و چنين مفهومی در
احاديث قدسی نيز آمده است که؛ “آنکه محبانه تسليمم شود ،خود چشمش می شوم تا با آن ببيند ،گوشش
می شوم تا با آن بشنود ،دستش می شوم تا با آن بگيرد!” ای دوست ،هر عالمی از عوالم ،چشمی دارد
مخصوص به خود! اين چشم متعارف دنيوی ،کاربردش همين امور دنيوی است ،لکن چشم عاطفی و
چشم ذهنی و چشم روحی و چشم الهی هر کدام حکايت خود و نفوذ خود را دارند .تصرف در چشمان
امری است که مورد تاييد قرآن است و در آيات متعددی به آن اذعان شده است .از جمله؛ “اِ ِذ التقيتُم فِی
کم فِی اعيُنِ ِهم” (خداوند -آنها را در چشم شما اندک نشان داد و شما را نيز در چشم آنان اعيُنِ ُکم ق ِليال و يُق ِللُ ُ
طاء ِِ” (چشمانشان در پرده است!) .ای دوست ،چشم دنيوی نوح اندک بنمود!) و يا “کانت اعيُنُ ُهم ِفی ِغ ِ
نمی تواند آن کشتی اعجاب انگيز را بسازد! آن چشم الهی می خواهد! زيرا امر ،امری الهی و خطير
است! اما نکته ديگر؛ بدان ،هر پديده ای در چشم و نگاه خداوند ظهور می يابد .حضرت “بصير”،
“ناظر” است ،ظهور بخش است .ما همه در تصوير چشم حضرت علمی اش پديدار گشته ايم .جريان
يافتن کشتی نيز ،وابسته به نگاه خداوند است .اگر خداوند چيزی را از نگاهش محو کند آن بيدرنگ نابود
شده است ،همچنانکه اگر در نگاهش آن را به حرکت وا دارد بيدرنگ به حرکت افتاده است! ای دوست،
نگاه خداوند ،عين عمل است ،جريان زندگی و پويايی است .و بدان که مراقبه ی اصيل ،چشم الهی تو را
ور هللاِ” (مؤمن، ؤم ُن ين ُ
ظ ُر بِنُ ِ می گشايد ،همچنانکه خود در آن حديث قدسی شريف ،فرموده است .چه “ال ُم ِ
به نور خدا می بيند!)
چرا وای بر نمازگزاران؟! چرا وای بر بی نمازان نباشد؟! زيرا اين نمازگزاران به مراتب خطرناکتر از
بی نمازانند .و می بينی که نظر خداوند با نظر متعصبين افراطی متفاوت است .خداوند در اين آيه شريفه،
نمازگزاران را انذار می دهد! زيرا “صالة” نور حقيقت است ،اصل راستی و درستی است ،منشأ خدمت
و خدمتگزاری است ،رياکاری بر نمی دارد .دکان دنيوی نيست .نمازگزار واقعی خدمتگزار صديق
مخلوقات خداوند است .و جز اين نمی تواند باشد .زيرا در ادامه می فرمايد؛ اينگونه نمازگزاران “يمنعُون
عون” اند .يعنی اينان کسانی اند که مانع از رسيدن مايحتاج روزمره ی مردمان اند“ .ماعون” ،معيشت الما ُ
مردمان را گويند ،هر آن چيزی است که با آن گذران زندگی می کنند .و اين نمازگزاران به فرموده ی
قرآن ،کسانی اند که مردمان را از مايحتاج شان محروم نموده اند .اينچنين نمازگزارانی به جای عزت،
حامل ذلت اند .و نماز برای آنان يک پوشش است ،حقيقت نيست .و خداوند َّ
عز و جل ،اين نکته را به
خوبی می داند و آنان را صريحا با “ويل” تهديد می کند! و “ويل” جز آن معنای ظاهری اش که به “وای”
.ترجمه می شود ،نام عميق ترين چاه جهنم نيز هست! چاه ويل ،از قديم االيام معروف بوده است
فاِذا ل ِقيتُم الَّذِين کفروا فضرب الرقا ِ
ب حتی اِذا أثخنت ُ ُمو ُهم فشد ُّوا ال ِوثاق فاِما منَّا بعدُ و اِما فِدآء حتی “ 322-
رب اُوزارها
”تضع الح ُ
چون [در پيکار] با اهل کفر برخورد کرديد ،گردن هايشان را بزنيد! تا زمين گيرشان کنيد! آنگاه محکم (
)!ببنديدشان! سپس يا بر آنها منت گذاريد [رهايشان کنيد] و يا فديه بگيريد! تا اينکه جنگ فروکش کند
ای دوست! به کجا می نگری؟! که را کافر می انگاری؟! هم کافر در خود ماست و هم مؤمن! مگر قرآن
ؤمن” (کافر از خود شماست و مومن نيز از خود شماست!) .مگر سخن نخوانده ای؛”ف ِمن ُکم کا ِفر و ِمن ُهم ُم ِ
سک الَّتِی بين
پيامبر(ص) نشنيده ای که فرمود؛ بدترين دشمنانت در ميان خود توست “اعدی عد ُِوک نف ُ
جنبيک” .ای دوست ،در درون همه ی ما مجموعه اوصافی است که کافر به حقيقت است ،منکر راستی
و درستی است .طماع است ،کذاب است ،حسود و فزون طلب است ،تجاوزگر و خودخواه است ،متکبر و
سلطه جوست .و در يک کالم ،نيروهای تاريکی اند .اين آيه اشاره به يک جهاد عظيم درونی است.
راهکار خالصی از شر نيروهای اهريمنی وجود را نشانمان می دهد .به آيه دقت کن! آنچه بر گردن
سوار است ،ذهن وسوسه گر توست! آنگاه که در سلوک گردن هر کدام از صفات رذيله زده شود ،از
سلطه افتاده است ،دگر بر تو فرمانروايی ندارد! وقتی شهوت از سلطه افتاد به واقع از رياست افتاده
است .اما اين شهوت هنوز هست ،لکن از اين به بعد اسير توست ،نه تو اسير آن! به آيه بار ديگر دقت
کن؛ اگر مفهوم آن طبق آنچه که خشونت طلبان از آن می فهمند ،می بود ،آيا از خودت نمی پرسی که
اگر گردن کسی را بزنی ،دگر الزم نيست محکم او را ببندی! دگر الزم نيست حرف از آزادی اش بزنی!
دگر الزم نيست که فديه ای طلب کنی! چون او را کشته ای! ای دوست ،قرآن کتاب سلوک است و در
سلوک ميدان های کارزاری در کار است که تا سالک از آنها گذر نکند ،تزکيه نمی شود ،و از شر
صفات نفسانی اش خالص نمی گردد .آنگاه که سالک شوی ،تمام اين ميدان های کارزار را خود در
وجود خودت خواهی ديد .و شيوه های مبارزات باطنی را در خواهی يافت .پس با برداشت های سطحی
ات اتهام خشونت به قرآن مزن ،که آن صفحه ی گشوده شده ،صفحه ی تمام نمای وجود خود ماست.
راهنمايی است که راه رهايی سالک از اوصاف رذيله اش را نشان می دهد .اين آيه نکات ديگری نيز
دارد که در اينجا مجالش نيست ،الزم به گفتن هم نيست ،زيرا فقط از آن سالکانی است که عمال با سلوک
.قرآنی سير می کنند
323-
ع الغُ ُر ِ
ور“ ”و ما الحياة ُ الدُّنيا اِال متا ُ
)!زندگی دنيوی جز برخورداری فريبنده نيست(
اين دنياِ ،شبه مذهبیِ ،شبه انسانی و بالنتيجه ِشبه واقعی است .برای همين است که جايی خطرناک ☆
است و ناامنی در آن موج می زند .اين دنيا ،از جنس “ ِشبه” است ،از جنس اصل نيست .حتی اقتصادش
ِشبه اقتصاد است .چه اقتصاد به تعادل رساندن است و آنچه عيان است ،ضد تعادل استِ .شبه سياسی هم
هست ،چه سياست ،تدبير عدالت گستری است و آنچه قابل مشاهده است دروغ و فريب برای سلطه جويی
است .آموزش و پرورشش ِشبه آموزش و ِشبه پرورش است ،تعاليم نجات بخش نيست ،ذهن را رهايی
نمی بخشد ،بر آن قفل ميزند … حال می خواهم جلوتر بروم؛ محبتش ِشبه محبت ،ياری اش ِشبه ياری،
بودن در آن ِشبه بودن و در يک کالم حياتش ِ لذتش ِشبه لذت ،طعامش ِشبه طعام ،سخن گفتنش ِشبه کلمه،
ِشبه زندگی است و “حيات طيبه” نيست .از دنيايی که همه چيزش يک “ ِشبه” ناجور است و با راستی و
درستی فاصله ای دراز دارد ،چه انتظاری می توان داشت؟! کدام روح و جانی ميتواند آن را دوست
أس ُک ِل خ ِطيئ ِة ِِ” (دوستی
داشته باشد و در آن جاخوش کند؟! پيامبر(ص) ،نيک فرمود که؛ “حُبُّ الدُّنيا ر ُ
دنيا ،سرچشمه همه خطاياست!)
هذه”! ترديدی ندارم که دنيا مرتبه ای از جهنم است .جهنمی که به قول قرآن همه بايد به آن وارد “
واردُها” .منتها برخی از اين جهنم گذر شوند ،که شده اند ،و بزرگ و کوچک هم ندارد “و اِن ِمن ُکم اِال ِ
می کنند و روح و جانشان را می رهانند ،و بسياری در آن جاخوش می کنند و لقمه ی آن می شوند! و
اين به نوع نگاه و عملکردشان در زندگی بستگی دارد .آنها که گذر می کنند همان کسانی اند که بی تعلق
اند ،بی خواهش و بی آرزويند و جلوه گری های دنيا را به هيچ می انگارند .و آنها که می مانند و در
درکات آن فرو می روند و در چرخه مرگ و زندگی دست و پا ميزنند “ال ي ُموتُ فِيها و ال يحيی” ،همان
دنيا طلبانی اند که اين “لهو و لعب” را جدی انگاشته ،در خدمتش قرار گرفته ،و همواره برای دستيابی به
.سهم بيشتری از اين مرداب ،با يکديگر در ستيزند
زمين شب زده به ☆
ِ امروزه پرهيزکاران ،بسيار نادر و انگشت شمارند ،اما با اين وجود ،چنان در اين
چشم سالکان می درخشند که ستارگان در آسمان .تو آنها را در غوغای شعارها و وراجی ها و ادعاهای
صد من يک غاز نخواهی يافت .برای رؤيت آنها کافيست ،بی خواهش شوی ،لحظه ای از جنس خودشان
گردی ،و آنگاه است که به وضوح ،نور وجه شان را چه در رؤيا و چه در بيداری بر جان و روحت
.تجربه خواهی نمود .نوری که الهی است سرشار از حيات و آگاهی است ،زيرا خدا با آنهاست
ظالمان ريشه در ظلمت دارند .اهل تاريکی اند .ظالم همان است که در خدمت ذهن تاريک انديش است .و
اگر ستم می کند بخاطر همين ذهنيت مخرب است .ذهن تاريک ،عملکرد تاريک دارد .زيرا عملکرد هر
کس منبعث از ذهنيات اوست .و از اين روست که گاه ظالمان خود نمی دانند که ظلم می کنند ،آنها در
توهم کار درست اند .و چنين وضعيتی خطر ظلم را دو چندان می کند .قومی که گرفتار چنين ظلمتی
است ،قومی مخرب است اگرچه خود را صالح بنامد .سالکی که اهل نور است ،به دعا از پروردگارش
خواستار رهايی از شر قوم ظالمين است .و اين قوم پيش از آنکه در بيرون باشد در وجود خودش است.
اوصاف ناپسند و مخرب خودش است .تکبر و منيت و خشونت و طمع و حرص و حسد درونی خودش
است .و کسی که از شر تاريکيهای درونش خالص شود بدون شک خداوند تعالی او را از تاريکيهای
.برون خالص نموده است .و ترديد نداشته باش که برون تابع درون است
جهاد در راه خدا ،در هر زمان و هر دوره و هر موقعيت شکل و شمائل خود را دارد .اينطور نيست که
فقط با خون و شمشير و درگيری های فيزيکی محقق شود .جهاد ،تالش برای آشکاری حقيقت است و
آشکار کردن حقيقت ،راههای بسيار دارد .چه ميدان های جهاد متنوع است .کلمه “ح َّق ِجها ِد ِه” در آيه ،به
ما می فهماند که امروزه جهاد ،از جنس کشت و کشتار و ويرانی و دربدری نيست .از جنس آشکاری
حقيقت است ،چه زمين در حال نابودی است و نسل بشر در خطری عظيم .امروزه جهاد ،از جنس آبادی
و عمران است .از جنس عدالت گستری است .تقديم انديشه ی برتر است .آشکار کردن حقايق قرآنی و
محترم داشتن حقوق انسانی است .و اين جهاد ،الهی است ،چه “فِی هللا” است .و “فِی هللا” ،مرتبه ای برتر
و لطيف تر از “سبيل هللا” است .مجاهد در اين دوره ،يک صبور خدمتگزار است .خردمندی است که
.سرشار از نور حکمت است .و آن نوری است آگاهی بخش و نجات دهنده
آنان که فقط تصورات خود را می بينند ،جهان زنده را نمی بينند .و آن که جهان زنده را نبيند ،بيدار ☆
ق جاری نابيناست .نيست و زندگی نمی کند .چشم دارد اما به حقاي ِ
به آيه بار ديگر دقت کن! اين محبت و رحمت است که باعث پاکی و اخالص و رهايی می شود.
خشونت ،پاکی و طهارت روح نمی آورد .خشونت ،مصلح نيست .هيچگاه نبوده است .اين آيه شريفه
پاکی خود و
ِ صراحتا به ما می آموزد که راه پاک خدا جز با مهر و رحمت طی شدنی نيست .اگر بدنبال
جامعه ات هستی بايد فضل و رحمت الهی را توسعه دهی .پاکی با خشونت محقق نمی شود .خشونت بر
ضد راه خدا و بر ضد پاکی است .آن نمی تواند حامل خوبی ها باشد .اين محال است .نيل به پاکی و
خالصی از ناپاکی ،تنها با فضل و رحمت الهی ميسر است .توسعه ی مهر و رحمت است که نجات می
آورد .و اين يک آيه ی جهانی برای همه ی سالکان در همه ی عصرهاست .بدان که خداوند لطيف است
.و تنها اين لطافت است که به او راه دارد
يک سالک فهيم ،از خدا ،خود خدا را می خواهد .چنين کسی گاه نيايش ،سرگرم اين چيز و آن چيز نمی
شود و مثل غافالن ليست مايحتاجش را رديف نمی کند و فرصت ناب با او بودن را از دست نمی دهد.
چنين کسی حتی اجازه نمی دهد که کيفيتی به نام بهشت ،حجاب لقايش شود .زيرا نيک می داند که هيچ
پاداشی واالتر از خود او نيست .او که باشد همه ی زيباييها هستند ،زيرا او خود منشاء زيبايی است .همه
ت پاک هست ،زيرا آزادی ناب هست ،حيا ِ
ِ ی آگاهيها هستند ،چه او خود حقيقت آگاهی است .او که باشد،
او خود عين رهايی و سرچشمه ی زالل زندگی است .او اصل همه ی خيرات و برکات است و هر
چيزی از او حيات و بالندگی گرفته است .وقتی او هست ،همه ی خوبيها هست ،و چيزی کم نيست .و
خوشا به حال آن کس که عاقبتش خود او و وصل به اوست .چنين کسی به حيات حقيقی دست يافته و در
آن بهترين جايگاه سکنا گزيده است .چه “من کان ِِل کان هللاُ لهُ” (آن که از ِ
آن خداست ،خدا نيز از ِ
!اوست)
”يُلقُون ال َّ
سمع و اکث ُر ُهم کا ِذبُون“ 331-
)!آنها [شياطين] شنيدن را القا می کنند و اکثرشان دروغگويند(
برخی تسليم صداهايی می شوند که در سرشان می شنوند ،تسليم سخنانی می شوند که از درون به آنها القا
می شود .و اين نهايت بردگی و اتفاقا خطرناک ترين نوع آن است .اين يعنی انسان ،تسليم صدايی شده که
مرجعش را نديده و نمی شناسد! و اين خالف حکمت و خردمندی است .اينگونه القاءات کار شياطين است
حال آنکه اينان تصور می کنند که اين خدا و يا فرشتگان است که با آنها سخن می گويند! يک سالک
فرهيخته بايد وجودش به سکوت همه جانبه نائل شود زيرا دريافت حقيقت تنها در اين کيفيت است که
محقق می شود .خدای زنده ،از طريق زندگی با تو در ارتباط است ،از طريق جريان حيات .ای دوست،
شنيدن صداها در سر ،نشانه ی دوگانگی است ،منشاء تضادهای درونی است .و شياطين اين طرفند را
بکار می گيرند تا تو را به بيگاری برند ،تا از خردمندی دور کنند ،تا از “حال” خارج نمايند ،تا لذت
زندگی حقيقی را از تو بگيرند ،تا برده ی بی جيره و مواجبت کنند .يک سالک“ ،سکوت درونی” را می
آموزد و به آن عامل است .او تسليم صداهايی که از چپ و راست به او القا می شود ،نمی گردد .بلکه
آنها را با بی توجهی خاموش می کند .هنر سلوک و بزرگترين برکت آن همين است که تو به سکوت
درونی نائل شوی ،زيرا تنها و تنها در همين کيفيت است که “حقيقت زنده” را دريافت خواهی کرد .بدان
که يک سالک به وحدت رسيده ،در فطرت الهی خويش آرام گرفته و يک “مشاهده” گشته است… و اما
نکته ديگر اينکه چرا می فرمايد“ :اکثرشان دروغگويند!” چرا نمی گويد که همه ی آنچه را که القا می
کنند دروغ است؟! زيرا شياطين ياد گرفته اند که برخی از خبرها را به تو راست بگويند ،تا تو بقيه
حرفهايشان را دربست قبول کنی و مفت به خدمت شان در آيی! هشيار باش که آنها با القاءاتی اينگونه،
.آن هم از درون ،آدميان را به خدمت می گيرند
عجبک اموالُ ُهم و ال اوالدُ ُهم اِنَّما ي ُِريدُ هللاُ ِليُعذِب ُهم ِبها فِی الحياةِ الدُّنيا و تزه ُق انفُ ُ
س ُهم و ُهم “ 332- فال ت ُ ِ
”کافِرون
دارائی ها و فرزندانشان تو را شگفت زده نکند ،زيرا خداوند آن چيزها را در دنيا مايه ی عذابشان (
)!ساخته است ،و بدان که در حال کفر و انکار جانشان کنده خواهد شد
بسياری اموال و اوالدشان ،مايه ی عذابشان است .آنچه که به ظاهر دارند ،چون استخوانی در گلويشان
گير کرده ،نه پايين می رود و نه باال می آيد .و اين تنبيه به خاطر تکبرشان و انکار حقايق است .ديگران
آنها را خوشبخت می پندارند اما به واقع بدبختان حقيقی روزگارند .زيرا آنچه که خوشبختی می آورد ،از
جنس بيرون نيست .آن بيرون ،نه خوشبختی است و نه بدبختی .خوشبختی و بدبختی در انديشه و عملکرد
توست که شکل می گيرد .در آن بيرون فقط چيزها هستند ،همين! آنها نه خوشبختی می آورند و نه
بدبختی .زيرا آن چيزها معلول خوشبختی اند ،نه علت خوشبختی .علت خوشبختی در وجود خود تو ،و
در نگاه و انديشه ی توست .اهل کفر و انکار ،اين نکته را درک نمی کنند ،زيرا اذن درکش را ندارند.
چه آنها جای علت و معلول را اشتباه گرفته اند! و از اين روست که زجر می کشند! چنين کسانی همواره
در حال جمع آوری و نگهداری از چيزهايی اند که مايه عذابشان است و هر روزه مثل خوره از درون
عده ،هيچکدام برايشان
زندگی شان را پوک و پوک تر می کند .و روزی خواهند فهميد که نه ِعده و نه ُ
.نجات بخش نبوده است و فقط حمالی اش بر دوش شان بوده است
” ِل ُک ِل اج ِل ِِ ِکتاب“ 333-
)!برای هر زمان معينی ،کتابی است(
یء ِِ اجل”[ .لطفا “ اجل” ،زمان و فرصت معين را گويند ،و هر چيزی سرآمد و پايانی دارد؛ “ ِل ُک ِل ش ِ
با ديدن کلمه اجل ،فکرت به مرگ و مير متعارف نرود تا با هم در معنايی ديگر سلوک کنيم] .اينکه در
آيه به کلمه “کتاب” يعنی حکم نوشته شده ،اشاره رفته است نشان از پايان دوره ها و گذرا بودن شان
است .هر دوره ای برخوردار از انرژيها و آگاهيهای ويژه خود است .حال چه آن يک دوره از زندگی
انسان مشخص باشد ،و چه يک دوره از حيات جوامع انسانی .نکته اين است که هر دوره و زمان معين،
بر طبق کتاب خود يعنی متناسب با مقتضيات زمان و مکان خود ره می سپارد و به پايان خود می رود.
هيچ دوره ای مثل هم نيست چه آگاهی ها و انرژی هايشان يکسان نيست .کسی نمی تواند و نبايد آگاهی
های عصر اموی و عباسی و صفوی و غيره را که به واقع اجل شان در آن بسر آمده ،به عصر کنونی
که خود آگاهی های خود را دارد ،تلقين و تحميل کند .چنين کاری يک خسارت بزرگ و خروج از
زندگی حکيمانه است .کتاب اجل ما ،مجموعه آگاهی های دوره ی خود ماست ،که در وجود خود ما ثبت
است و اکنون نيز در آن به سر می بريم .قرآن کريم چنان پر بار است که برای هر اجل و دوره ی
معينی ،سخن متناسب با همان دوره را داراست .به عبارتی هر قومی در قرآن ،چه آنها که در گذشته بوده
اند و چه آنها که بعدا می آيند ،حال و روز خودشان را دارند .کتاب ،واحد است اما احکام اداره ی هر
دوره از حيات ،متناسب با شعور و آگاهی های همان دوره است .در روايات داريم که قرآن يک کتاب
جاری است و هنوز بسياری از آياتش به وقوع نپيوسته اند .و اين آن نکته ی حيات بخشی است که نسل
های هر دوره بايد بدان توجه کنند .يعنی شبيه خود و هماهنگ با دوره ی خود باشند ،نه مقلد دوره های
ديگر .زيرا اجل شان با اجل هر دوره ی ديگری متفاوت است .به قول قرآن“ :تِلک ا ُ َّمة قد خلت لها ما
کم ما کسبتُم” (آنها مردمانی بودند که اکنون در گذشته اند؛ دستاوردشان ما ِل خودشان و کسبت و ل ُ
آن خودتان!)
دستاورد شما نيز از ِ
برخی گمان کرده اند که هر آنچه در قرآن بدان اشاره رفته است را بايد عامل بود .اينطور نيست .چه
خود خداوند در قرآن امر کرده است که همواره از “بهترين” آنچه از سوی پروردگارتان نازل شده،
تبعيت کنيد “واتَّبِعُوا احسن ما ا ُ ِ
نزل اِلي ُکم ِمن ربِ ُکم” .زيرا بهترين سخن ،مستقيما در ارتباط با خدايی است
ث” .بدان که در که خود بهترين است .چه از بهترين جز بهترين صادر نمی گردد “هللا ن َّزل احسن الحدِي ِ
قرآن ،در ماجراهای مختلف ،جريان های ُربُوبی مختلفی سخن گفته اند ،چه اسماء بسيارند ،اما “احسن”
ها ،مستقيما مربوط به خدای “احس ُن الخال ِقين” است .به عبارتی ساده تر و کاربردی تر ،اگر جواز
قصاص صادر شده است اما بخشش را بهترين می داند ،تو ببخش و از بخشش تبعيت کن .اگر جواز
جنگ داده شده اما صلح را بهترين می داند ،تو از صلح پيروی کن .اگر قرار است کالمی را تفسير
کنی ،به بهترين تفسير سخن بگشا و قِس علی هکذا… احسن ها را درياب و فقه احسن را بياب .اين بدان
ت ديگر الهی نيستند ،بلکه بدان معناست که تو موظف به صيد احسن ها هستی .و معنی نيست که دستورا ِ
نکته همين است .در قرآن کريم ،گاه خداوند به چيزی دستور داده اما به واقع اراده اش نکرده است!
همچنانکه از چيزی نهی نموده ،اما اراده اش نکرده است! امام صادق(ع) می فرمايد“ :امر هللاُ و لم يشأ،
و شاء و لم يأ ُمر” چه بسا خداوند چيزی را امر نموده اما اراده اش نکرده ،و چه بسا اراده اش کرده و
امرش ننموده! به طور مثال؛ به ابليس امر نمود که سجده کند ،اما اراده ننمود ،زيرا اگر اراده اش بر
چيزی تعلق پذيرد ،کسی نمی تواند از آن سرپيچی کند! و يا آدم(ع) را نهی نمود که از آن درخت نخورد،
اما چنين اراده نکرده بود! و آدم از آن درخت خورد و سرنوشت خلقت به جريانی دگر افتاد! همچنين
است نبريدن کارد ابراهيم(ع)! اکنون آيه ی فوق الذکر را بهتر می فهمی که چرا می فرمايد؛ “ما از آنها
هوشمندی تو و رتبه ی
ِ بهترين عملکردشان را می پذيريم!” ای دوست ،بهترين عملکرد تو ،نشانه ی
روحی توست .نشان از “اهل هللا” بودن توست .در اينجا يک هماهنگی باطنی دقيق بين عمل و پذيرنده ی
عمل وجود دارد .آنها که “اهل هللا” اند همواره به “بهترين” ها عمل می کنند ،و واضح تر از اين توان
گفتنم نيست .بدان که بهترين ها همواره سرشار از رحمانيت و رحيميت اند .پس پيوسته به حکم قرآن،
”.بهترين ها را تاييد کن و به همانها عامل باش و از نقصان مترس“ .والعاقبة للمتقين
اين آيه شريفه درس بزرگی برای سالکان دارد ،پس دقت کن! حقيقت از آن رو که يگانه است ،راه
برخورداری از آن نيز جز به يگانگی ميسر نيست .اين بدان معنی است که رهرو حق ،فردی به وحدت
رسيده و منسجم است که راه يگانه را برگزيده است .چه آنان که دارای وجودی پراکنده و انديشه ای
واصل به حقيقت يگانه باشند .بسياری پا به هر راهی می گذارند ،به هر طريقتی مشتت اند نمی توانند ِ
سرک می کشند و خود را در اختيار آموزه های هر کسی قرار می دهند ،نزد هر معلم و مرشدی می
روند و به زعم خود چيزی می گيرند .چنين کاری در سلوک يک اشتباه فاحش است و نام آن هرزگی
معنوی است! کسانی که اينگونه عمل می کنند و همواره از اين شاخه به آن شاخه می پرند ،عاقبت نيز
خسته و وامانده بدون هيچ دستاوردی به گوشه ای خزيده ،به شماتت خود پرداخته و زبان به لعن و
تکذيب حقايق می گشايند .ای دوست ،اگر طالب حقيقت يگانه ای ،همچنانکه بزرگان گفته اند ،يک راه را
بر گزين ،يکی را انتخاب کن و تسليم به يک تعليم باش .تا يگانه بينی و يگانه گويی و يگانه انديشی را
در وجودت نهادينه کرده باشی .سلوک اِلی هللا ،پراکندگی بر نمی دارد .تشتت پذير نيست .چه اين حقيقت
يگانه ،تنها يگانه را می پذيرد و يگانگی را بار می دهد .وقتی کسی همزمان نزد چند نفر که دارای
قلمروهای سلوکی مختلف و تعاليم متفاوته هستند ،ميرود ،چه بسا با دست خود هالکت معنوی اش را
گون چندين پزشک مختلف را ِ امضا کرده است .زيرا همچنان که نمی توان داروهای تجويزی و گونه
توامان مصرف نمود ،تسليم بودن به تعاليم مختلف نيز همين حکم را دارد .چه بسا بجای درمان ،بيماری
را وخيم تر کند .راه های پراکنده ،تو را پراکنده می کند “فتف َّرق بِ ُکم عن سبِي ِل ِه” .تو با تعاليم پراکنده ،از
راه حق ،دورتر می شوی و به حيرانی بيشتر دچار می گردی .کمی از اين و کمی از آن ،راه چاره
نيست .چه بسا تعاليم پير و مرشدی ،در دوره ای و سرزمينی ،برای همان زمان و همان مردمان ،مفيد و
کارآمد باشد ،اما برای مردمان سرزمين و عصری دگر ،که دارای شعور و درکی دگرند ،نه مفيد باشد و
نه کارآمد .زيرا روح ها دارای صفوف مختلف اند و هر صفی مربوط به اليه ای از حيات و آگاهی
است .پس همواره در سلوک ،تسليم تعاليم آن کس و آن راهی باش که بر قلبت می نشيند و روح و جانت
بر آن گواه است .اين کاری درست است و همين جواب می دهد .زيرا چنين کيفيتی باعث می شود تا از
مسير يگانگی خارج نگردی و به تفرقه و از هم گسيختگی باطنی ،دچار نشوی .من دل خود را پيرو
ط ُرق ديگر را در دل همين “راه بزرگ کتاب زنده ی خدا يافته ام ،و بر اين نيز خرسندم ،زيرا همه ُ
.تسليم” مستتر يافته ام
ياطين“ 338-
ش ِ سماء الدُّنيا بِمصابِيح و جعلناها ُر ُجوما لل َّ
”و لقد زيَّنا ال َّ
)!براستی ما آسمان دنيا را به چراغهايی آراستيم و آنها را وسيله ای برای طرد شياطين قرار داديم(
اگر دنيا جسم توست ،آسمانش روح توست .و در اين روح ،نوری است آگاه و حيات بخش .که آن را
“نور روح” گويند .آنگاه که با سلوکی جانانه به نور روح خود رسی ،شيطان وهم با تمامی اعوان و
انصارش پا به فرار خواهند گذاشت .چه شياطين از جنس تاريکی اند و از نور آگاهی گريزان! اولياء
خدا ،مصاديق بارز اين چراغهايند که با تعاليم نجات بخش شان ،رها شدن از تاريکيهای نفس شيطانی را
.محقق می سازند
اگر می خواهی چون زنبور عسل ،محصولت گوارا و شفابخش باشد ،از همه ثمرات بهره مند شو! به باال
عرشون” ،و آنگاه ميوه ها را برچين! دربرو ،به “جبال” ،و بر فراز هر آنچه که بزرگان ساخته اند “ ِمما ي ِ
وجودت جذب شان کن! زيرا قرار نيست که در سلوک از صفر شروع کنی ،از آنجايی شروع کن که آنها
تمام کرده اند! کلمات و راهبرد های آنها ميوه هايی است که برای تو گذاشته اند .پس از گلستان صاحبان
روح های بزرگ ،در هر جای جهان که باشند ،بهره مند شو .و در عين حال از وحدت و يگانگی خارج
مشو .و آنگاه دست اندر کار ساخت گلستان خود باش! بياموز و بياموزان ،و ميوه ی خود را خالصانه
!تقديم کن! عس ِل تو اگرچه از گل های آنها بهره برده است ،اما عسلی منحصر بفرد است
آن گله ی کشتی نوح ،امروزه به جان هم افتاده اند .چون از طوفان رهيدند و نجات يافتند ،باز مشغول
تکه پاره کردن يکديگر شده اند .هر کس بدنبال سهم بيشتر است و هيچ کس در جايش نيست .آن گله رم
کرده است .در کشتی که بوديم هر کس بر جای خويش بود .چون ذراتی به هم پيوند خورده ،يک پيکره
ی واحد را تشکيل می داديم .در آن طوفان ،هيچ کس بدنبال سروری بر ديگری نبود .آنچه بود انديشه ی
نجات بود .اما امروز آن “فُلک مشحون” دوباره تاريکی های خود را بيرون ريخته است .انگار اين
”تصفيه تمامی ندارد و دوره به دوره طوفانی الزم است“ .و استغ ِف ُر هللا الَّذِی ال اِله اِال ُهو الح ُّ
ی القيُّو ُم
انسانهايی که در نفاق گرفتارند ،پر از شک و ترديد و بدبينی اند ،هر فريادی را عليه خود می پندارند .و
اين به سبب راه ناصواب رفتن و خطاکاری هايشان است .چنين کسانی به شدت از خود بيگانه ،متزلزل،
ترس از همه چيز گرفتار آمده
موقف ِ
ِ و مملو از اضطراب اند .درونشان پر از خشم و ترس است ،چه در
اند .و دقيقا از اين روست که هر ريسمان سفيد و سياهی را چون اژدهايی بر ضد خود می انگارند .از
باليايی که “دوگانگی” بر سر آدمی می آورد ،همين است .راه برون رفت از چنين معضلی ،به “يگانگی”
رفتن و تسليم “يگانه” بودن است .فهم ذکر “ال حول و ال قُ َّوة اِال بِاهلل” ،و جاری شدن آن در وجود آدمی،
.يک مداوای کارآمد است
صام .و اِذا 343- ُعجبُک قولُهُ ِفی الحيو ِة الدُّنيا و يُش ِهدُ هللا علی ما ِفی قل ِب ِه و ُهو الدُّ ِ
الخ ِ اس من ي ِ
و ِمن الن ِ
رض ِليُف ِسد فِيها و يُه ِلک الحرث و النَّسل وهللاُ ال ي ُِحبُّ الفساد ”تولی سعی فِی اال ِ
برخی از مردمان کسانی اند که گفتارشان در باره زندگی دنيا ،تو را به شگفت آورد و خدا را نيز بر (
حسن نيت شان گواه می گيرند! حال آنکه چنين کسی سخت ترين دشمنان است! [نشانه آن اين است که]
هنگامی که به حاکميت دست يابند ،در زمين فساد به راه می اندازند و هم محصول و هم نسل را به
)!نابودی می کشانند [با اينکه می دانند] خدا فساد را دوست ندارد
تولی” ،توليت داشتن ،سرپرستی يافتن و به حاکميت رسيدن است .برخی آن را به “روی برگرداندن” “
ترجمه کرده اند ،اما در اينجا چنين ترجمه ای مناسب به نظر نمی رسد زيرا اين آيه شريفه به وضوح در
باره فرق مابين “قول” و “عمل” سخن می گويد .بسياری سخن شان زيباست اما عمل شان مخرب و
ويرانگر است .قبل از به قدرت رسيدن يک گونه سخن می گويند و بعد از رسيدن به آن به گونه ای ديگر
عمل می کنند .امام صادق(ع) در روايتی که در ترجمه تفسير “جوامع الجامع” به آن اشاره شده است،
مقصود از “حرث” را “دين” ،و منظور از “نسل” را “مردمان” دانسته اند که اين خود بر خطير بودن
معنا می افزايد .در چنين شرايطی که جهان امروز نيز دچار آن است ،بر طبق نص صريح ،مردمان نبايد
سخنان زيبا را مالک پذيرش افراد قرار دهند -چه همه سياست بازان سخن زيبا و شگفت می گويند -بلکه
بايد عملکرد و خروجی کارشان را مالک داوری بدانند .اين آيه شريفه اِنذار می دهد تا از کسانی که
حرف هايشان زيبا اما دستاوردشان فساد و تباهی و نابودی نسل هاست ،بايد حذر کرد .اگر مردمان جهان
به همين راهنمايی نجات بخش قرآن توجه داشته باشند ،بدون شک هيچ شيطان صفتی نمی تواند آنان را
”به بازی بگيرد و منافع شان را نابود کند و زمين را به تباهی کشاند“ .والعاقبة للمتقين
وء“ 344-
س ِوء علي ِهم دائِرة ُ ال ُّ
س ِ”الظانِين ِباهللِ ظ َّن ال ُ
)!آنها که به خدا بدگمانند همان بدی بدورشان حلقه می زند(
چه گمانی به خدا داری؟! پس با همان روبرو می شوی! اگر گمان بد داری ،بدون شک با بدی روبرو می
بخشش او مالقات خواهی کرد .اين قانون هماهنگی است .خداوند
ِ شوی .و اگر خوش گمانی ،با نيکی و
در گمان تو مستتر است! “انا ِعند ظ ِن عبدِی بِی” (من نزد گمان بنده ام به سر می برم)! جهان زشت،
زندگی ما را،
ِ آگاهی خويش است .نوع
ِ حاصل نگاه زشت ماست .چه آدمی همواره در معرض شعور و
ت شعور ما می سازد .پس با تغيير شعور ،زندگی نيز تغيير خواهد کرد .گمان ات را به خدا خوب کيفي ِ
کن ،هر دم در معرض بخشش و لطف خواهی بود .گمان ات را بد و خشن کن ،خود را در معرض
آن توست! خدای آزاد اينگونه برخورد می کند
!عذاب قرار داده ای… چه می خواهی؟! همان از ِ
کتاب هر شخص ،پرونده اسراری اوست .و مراد از اين کتاب ،نه يک نوشته ی متعارف ،که يک خزينه
ی زنده و سری است که در آن سير حياتی هر انسان ،دوره به دوره موجود است .اينکه چه کرده و
بالنتيجه ،چه بايد به انجام برساند .برخی مفسران از آن به کتاب سرنوشت نيز ياد کرده اند .برای نيکان
اين پرونده در مرتبه ای لطيف و بلندمرتبه قرار دارد .چنين به نظر ميرسد که اين گنجينه اسراری در
طبقه ی “ ِعلی” ،که علت مقدرات هر شخص در آن واقع است ،قرار دارد .برخی از مکاتب هندی کتاب
تقديرات را پرونده های “آکاشيک” لقب داده اند و بر اين باورند که برخی از اساتيد بزرگ ،از همين
طريق می توانند پيشينه ی زندگی های شخص را بازخوانی کنند .از اين منظر ،کتاب سرنوشت ،يا کتاب
ِعلی”،علت” اينکه چرا اينجاييم ،چه کرده ايم ،و چرا در چنين موقعيت و شرايطی زندگی می کنيم را بيان
ت آينده مان تاثيری تعيين کننده دارد .اين طبقه وجودی ،يا اين ت حيا ِ
می کند .چه ما هر چه کنيم بر کيفي ِ
اليه از آگاهی ،در عمق وجود انسان که خود “عالم صغير” است ،مستتر است .زيرا تمامی طبقات هستی
در وجود آدمی نمايندگی دارند .به عبارتی ديگر ،پرونده ی اسراری هر کس در عمق وجودش حک می
شود .جايگاه طبقه ی “ ِعلی” و يا کالبد “ ِعلی” را بر فراز طبقه يا کالبد ذهنی دانسته اند .با اين وجود،
پرونده ی تقديرات همه ی مردمان در يک سطح از حيات و آگاهی قرار ندارد .پرونده ی نيکان در
باالترين رتبه ی حيات ،و پرونده ی حرمت شکنان در پايين ترين رتبه ،يعنی “ ِسجين” قرار دارد“ ،ا َِّن
کتاب الفُجار ل ِفی ِس ِجين”ِ .سجين نيز خزانه ی ارواح منکران حقيقت و حرمت شکنان است که در برخی
زمين وجود دانسته اند که متناسب با نوع نگرش و عملکردشان است ِ .از روايات آن را در هفتمين
اين يعنی آب پاکی را بر دست شک زدگان ريختن! سالکی که يگانه خدای خود را معرفت يافته ،زير بار
بندگی غير نخواهد رفت .او با اعالم يگانه پرستی اش ،شجاعانه شک زدايی می کند .زيرا در “يگانگی”
شک نيست .نمی تواند باشد .شک ،محصول دوگانگی ها و چندگانگی هاست .وقتی چند چيز در ميان
باشد ،شک و ترديد نيز پا به ظهور ميرساند .کيفيت “يگانگی” هيچ مجالی برای شک ندارد .آن خالصی
از شک است .چنين سالکی از رنگ ديگران فارغ شده و از اربابان متفرقه رهايی يافته است .وسوسه
های ثروت و قدرت و نيرنگ و شهرت و شهوت و سروری را از سينه اش بيرون کرده و از خدايی
انداخته است .او صادق است ،بنده ی راستی و درستی است ،و دقيقا از اين روست که آدميان غرق شده
در شک و بدبينی ،به او شک می کنند! زيرا در نگاه کسانی که خود وجودی پر از حيله دارند ،آن که
.پيرو راستی و درستی است ،شک برانگيز و ناباورانه جلوه می کند
طوا بِها ِعلما أما ذا ُکنتُم تعملُون“ 348-
”اکذَّبتُم بِآياتِی و لم ت ُ ِحي ُ
)!چرا آيات مرا تکذيب کرديد بی آن که بر آنها آگاهی داشته باشيد؟! اين چه کاری بود که مرتکب شديد؟(
قرآن ،هفت و بلکه هفتاد بطن دارد! حتی برخی روايات وجوه بيشتری برای آن قائل اند .يک ذهن محدود
چگونه ميتواند نادانسته آن را تکذيب کند؟! مگر به تمام مفاهيم معنوی آن آگاه است؟! چنين کسی به واقع
برداشت خود را تکذيب می کند ،نه قرآن را .و برداشت هر کس ،خود قرآن نيست .برداشت اوست.
تکذيب کردن چيزی ،آگاهی و احاطه علمی بر موضوع را می طلبد .آيات قرآن اسراری است .زيرا از
اعلی مرتبه ی وجود نازل شده است .اين بدان معنی است که حتی مفاهيم ظاهری اش نيز اسراری است.
برای همين است که هيچ ترجمه ای از قرآن ،ترجمه ای دقيق و کامل نيست .زيرا اين آيات زنده اند ،چه
کتاب خدا زنده است .زنده را چگونه ميتوان انکار نمود؟! به قول امام صادق(ع) هنوز تأويل همه ی آيات
نيامده است .حتی آن بخش از تأويالت و تفاسير عميقی که از پيامبر(ص) و اولياء خدا عليهم السالم به ما
رسيده ،با معانی سطحی که در برخی تراجم و تفاسير آمده ،متفاوت است [که ما به برخی از آنها در
همين مجموعه نکات قرآنی اشاره کرده ايم] .حال سؤال اين است :يک تکذيب کننده ،چه را تکذيب می
نکردن برداشت های
ِ کند؟! آن چه را که نمی داند؟! لطفا دقت کن ،چه مرادم از اين سخن ،تکذيب
ناصواب و نامعقول اين و آن نيست ،آن قابل تکذيب است .آنها که برای حفظ دنيايشان از آيات خدا سوء
استفاده های ابزاری می کنند ،آنها که برای حفظ مطامع و موهومات شان ،برداشت های ناصواب ذهنی
شان را تحميل می کنند ،بايد تکذيب شوند .اما اينچنين تکذيبی غير از تکذيب خود قرآن است .آن يک
چيز است و اين چيز ديگری است .هشدار اين آيه شريفه ،پرهيز از تکذيب خود قرآن است ،قرآنی که
زنده است و آياتش نيز زنده اند و هر کدام تجلی خود را دارند .ای دوست ،آيات خدا ،رحمت است ،نازل
شده از سوی خدای رحمان و رحيم است ،حاوی اخبار کاربردی از گذشته و حال و آينده ی خود تو و
جهان توست ،راهنمايی صادق است که هر وجهش را بگشايی ،درونيات خود تو را به تو نشان می دهد!
و از همه مهم تر اينکه قرآن کتاب سلوک است .تک تک سوره هايش هر کدام وادی پر فراز و نشيبی
است که نفس بايد پيروزمندانه از آن عبور کند تا از شر اوصاف ناپسندش رها شود و “نفس مطمئنه”
گردد… و اينها نظرات متعصبانه نيست ،بلکه انديشه و نگاه بسياری از بزرگان حکماء و عرفا و
واصالن و به اشراق رسيدگانی است که طی سده های گذشته با قرآن سير و سلوک داشته و آن را تجربه
.نموده اند
هر روح برای خود جهانی دارد .آنگاه که به تمامی به جهان خود رسی ،آن را يا مرتبه ای از بهشت
خواهی يافت و يا درکی از جهنم .و اين بستگی به انديشه و عملکرد هر کس دارد .بهشت و جهنم دو
کيفيت وجودی اند که آدمی در آن واقع شده و می شود .هشت کيفيت بهشت با توجه به آيات قرآن اينچنين
است :جنت فردوس (سوره ۱۸آيه .) ۱۰۷جنت عاليه (سوره ۶۹آيه .) ۲۲جنت نعيم (سوره ۱۰آيه ۹
) .جنت عدن (سوره ۱۲آيه .) ۲۵جنت مقام (سوره ۴۴آيه .) ۵۱جنت خلود (سوره ۵۰آيه .) ۳۳
.جنةالمآوی (سوره ۳۲آيه .) ۱۹جنت دارالسالم (سوره ۶آيه ) ۱۲۷
بهترين راه برای فهم هر کدام از اين کيفيت ها ،بررسی سالکانه ی آيات همان سوره است .اينکه ☆
.ببينی در اين آيات ،از چه چيز رهايی و چه بدست آورده ای
و اما کيفيت های هفتگانه جهنم بر طبق آيات :اول خود جهنم است (سوره ۳آيه ) ۱۹۶دوم لظی (سوره
۷۰آيه ) ۱۵سوم ُحطمه (سوره ۱۰۴آيه ) ۴چهارم سعير (سوره ۶۷آيه ) ۵پنجم سقر (سوره ۷۴آيه
) ۲۶ششم جحيم (سوره ۷۹آيه ) ۳۹هفتم هاويه (سوره ۱۰۱آيه ) ۶
آنچنان که گفته شد آدمی با توجه به انديشه و عملکردش همواره در يکی از اين کيفيت ها به سر خواهد
برد .کيفيت هايی که واقعی اند ،زيرا آدمی در هر کيفيت که واقع شود برايش واقعی است .و اينها همه
دستاورد و خروجی زندگی شخص محسوب می شوند .به عبارتی ديگر ،او جهان کيفی خودش را می
.سازد و هر دم دست اندر کار ساخت بهشت و جهنم خويش است
”و اما ث ُمودُ فهدينا ُهم فاستحبُّوا العمی علی ال ُهدی“ 350-
)!و قوم ثمود را هدايت شان نموديم اما آنها تاريکی را بر نور هدايت ترجيح دادند(
دقت کن! “ثمود” قومی هدايت يافته بودند! امروزه از سنگ نوشته های يافته شده از آن قوم ،اين نکته
بخوبی معلوم و مشخص شده است .محقق و باستان شناس”وان دِن ،براندن” ،بسياری از اين سنگ نوشته
ها را ترجمه کرده و در کتابش تحت عنوان “باستان شناسی قوم ثمود” به طبع رسانده است .در اين سنگ
نوشته ها که به صورت ادعيه هستند اسماء الهی بسياری به چشم می خورد که در دعاهايشان به آنها
جد – ILayألی ILah-توسل می جسته اند ،از جمله؛ “أل” که در مفهوم کلی به خدا اطالق می شده -اله
Rahim-رحيم – Sattarستار Sami-سميع – Malekمالک – Hadiهادی – – Du, samayiذو سمای
اما آنها به خداوند بزرگ شرک ورزيدند و به بتان نيز توسل جستند .و … – Gawtغوث Salam-سالم
همين باعث انقراض شان شد ،طغيان در برابر حق“ ،بِالطا ِغيه” .دقت کن! به فرموده قرآن ،آنها قومی
بص ِرين”! دانش و تکنولوژی پيشرفته داشتند و کوهها را می تراشيدند صاحب بصيرت بودند “و کانُوا ُمست ِ
خر”! اما شيطان اعمالشان را در نظرشان زيبا و متعالی جلوه ص ِ و بناهای عظيم برپا می نمودند “جابُوا بِال َّ
َّ
يطان اعمال ُهم”! آنها رسوالنشان را تکذيب کردند “کذبت ش ُ داد و همين به هالکت شان کشاند “و زيَّن ال َّ
ث ُمودُ ال ُمرس ِلين”! هشدارها را به هيچ انگاشتند “کذَّبت ث ُمودُ بِالنُّذُر”! رب شان را که نزديک و اجابت کننده
!”بود “ا َِّن ربی ق ِريب ُم ِجيب” انکار نمودند! و در نتيجه به دوری مبتال شدند “اال بُعدا ِلث ُمود
وجود آدمی ،زمين کشت اوست .هر تخمی که در آن کاشته باشد همان را درو می کند .آنچه که می
شنوی ،چون تخم هاست .آنچه که می بينی ،چون تخم هاست .آنچه که باور می کنی ،چون تخم هاست.
القاءات اين و آن چون تخم هاست .به کجا می روی؟! تخم که را در زمين وجودت می پذيری؟! پس همان
محصول توست .البته گاه همان هم محصول تو نيست! برخی گندم می کارند ،اما تنها کاه برداشت می
کنند! گاه مزرعه می سوزد و خاکستر می شود ،و گاه سرمای جانسوز و طوفانی بنيان کن از راه ميرسد
و با کشتزار چنان می کند که به سادگی قابل شناسايی نمی باشد! آيا اين همان است؟! اين دسترنج من
است؟! آنها که خيال می کنند اعمال خوبی داشته اند و همواره در چنين توهمی بسر برده اند ،اغلب از
همين گرو ِه خسارت زده اند .ای دوست ،اگر می خواهی مزرعه ای آباد داشته باشی ،ايمانت را از اين و
آن مگير ،از خو ِد خدا دريافت کن .ايمان عاريه ای ،محصول خوب نمی دهد .اگر ميخواهی خوب ببينی
و خوب بشنوی ،بی قضاوت ببين و بشنو ،ديدن ها و شنيدن های منبعث از پيشداوری ها محصول خوب
نمی دهد .اگر می خواهی خودت را و خدايت را بشناسی ،مقهور هيچ انديشه ای مشو ،و تمام درها و
پنجره های وجودت را بر روی خداوند باز بگذار تا از هر جا که خواست بر تو وارد شود و فيضش را
بر زمين تو بباراند .محصول خوب ،زمين خوب می خواهد .زمينی که تسليم است .زمينی که خالی از
هرزه انگاری های مخرب است .و آنگاه خداوند بخشنده و مهربان ،زيباترين و کارآمدترين تخم ها را در
آن خواهد نشاند ،باران لطفش را به موقع خواهد باراند ،و گلستانی منحصربفرد خواهد روياند .و خدا،
.حافظ محصول خويش است
بُهتان ،تهمتی را گويند که باعث بُهت شخص می شود .اين بدان معناست که اين اتهام انقدر ناجوانمردانه
است که شخص در مخيله اش هم تصور نمی کرده است .چنين گناه کثيفی غالبا کار نيروهای مخربی
است که در خدمت باطل قرار گرفته اند .نيروهای حق هرگز از چنين شيوه های پليدی حتی برای
منکوب کردن دشمنانشان ،استفاده نمی کنند .بهتان يک دروغ بزرگ است .تماما شيطانی است .قرآن
کريم بشدت بهتان را مذمت کرده و تحت هيچ عنوان آن را تجويز نمی نمايد .پيامبر(ص) هرگز از چنين
شيوه ی تخريبی بهره نگرفت ،و امام علی(ع) هرگز به دشمنانش بهتان نزد .و اينها همه دليل آن است که
بهتان زدن مختص جريان باطل است .اگر خواستی ببينی کسی يا جريانی ،حق است يا باطل ،يکی از
معيارهای دقيق شناخت شان ،همين است که ببينی آنها برای از ميان بردن رقيب به بهتان زدن متوسل
می شوند يا نه .چه تنها يک نفس تاريک و آلوده می تواند بهتان بزند .کسی که ذليل و مفلوک است و
برای حفظ خود و موهومات خود ،استفاده از هر شيوه ی کثيفی را مجاز می شمارد .يک انسان الهی که
برخوردار از انديشه متعالی است حتی در سخت ترين شرايط نيز تمايل به چنين طرفندهای پليد نمی کند
و ابدا آن را به عنوان يک گزينه به حساب نمی آورد .نکته مهم ديگری که آيه بدان اشاره دارد اين است
که می فرمايد؛ آنها خودشان بار اين بهتان و گناه آشکار را بدوش می کشند! اين يعنی بهتان زنندگان از
آنچه مرتکب شده اند ،خالصی نخواهند داشت و جريان هوشمند حيات ،پيوسته آنها را تا وقتی که اين بار
بر دوش شان است دچار تاوان سخت خواهد نمود .بدان که حق را نيازی به باطل نيست اگر باشد ،حق
.نيست
”فلما فصل طالُوتُ بِال ُجنُو ِد قال ا َِّن هللا ُمبت ِلي ُ
کم بِنه ِر ِِ فمن ش ِرب ِمنهُ فليس ِمنِی“ 355-
بقره آيه۲۴۹
و چون طالوت با نيروهايش رهسپار شد ،گفت :خداوند شما را به وسيله رودی خواهد آزمود .هر کس (
)!از آن بنوشد ،از من نيست
از نگاهی سالکانه ،طالوت نماد روح الهی و فرمانروای نيروهای وجود سالک است که اکنون در برابر
جالوت که نماد نفس اماره و فرمانده نيروهای آن است ،قرار دارد .و اين پيکاری است که هر سالکی در
زندگی زمينی اش با آن روبرو خواهد شد .چه به قول پيامبر(ص) :االروا ُح ُجنُود ُمجنَّدُة؛ “ارواح
لشکريانی مجهزند”! و اين پيکاری رهايی بخش برای رهاندن روح های در بند است .از اين منظر که
نگاه کنی؛ آب آن نهر چيزی جز ُحب دنيا و وابستگی های مادی نيست .انسان ،هر آنچه را که به
وجودش سرازير کند و خود را به آن بندد ،به واقع رتبه و درجه ی روحی اش را مشخص کرده است.
لذا می فرمايد“ :آن کس که از آن بنوشد ،از من نيست”! و اين يک نشانه ی بارز است .روح آشنا ،آشنا
را می شناسد “و ما تعارف ِمنها ائتلف”! طبق روايتی که در تفسير القُمی از قول امام صادق(ع) آمده
است ،ايشان می فرمايند“ :فقط ۳۱۳نفر از آن آب نمی نوشند”! و اينان همان ارواح به وحدت رسيده اند
که مشرب شان را می شناسند و از طعام روحانی خويش آگاهند .آن که قرار است رها شودُ ،مخلص
گردد ،از هر آنچه روح و جانش را به بند کشد ،حذر می کند .و چون اينان حذر کردند ،پس گفتند :ربنا
وم الکافِ ِرين” .اما آنها که از ُحب دنيا نوشيدند ،پس
صرنا علی الق ِ
فرغ علينا صبرا و ث ِبت اقدامنا و ان ُ
ا ِ
گفتند“ :ال طاقة لنا اليوم ِبجالوت و ُجنُو ِد ِه” (امروز ما را يارای مقابله با جالوت و لشکريانش نيست)! و
شرب آن ،روح و جانشان را سنگين و زمينگير کرد .ای دوست، اين بدان سبب است که ُحب دنيا و ُ
ت گذر می طلبد!رهايی از شر نفسانيت ،شجاع ِ
متقابلين” ،به معنای روبروی هم نشستن متعارف نيست .تصور کن کسی روبرويت بنشيند و به تو “
زل بزند! آن هم نه يکی دو دقيقه ،بلکه تا ابد! اين چه لذت و آرامشی دارد؟! نه“ ،متقابلين” به چنين
معنايی اشاره ندارد .آن به معنای “هم حضوری” است .يک درک متقابل است .تو خود را در او می بينی
و او در تو! يک هماهنگی واال که مملو از عشق و سازگاری است .در کيفيت دنيوی ،انسانها بدنهايشان
به هم نزديک است و دلهايشان دور ،پس ظاهر همان باطن نيست .اما در کيفيت بهشتی اين نزديکی از
عمق روح بر می خيزد و باطن عين ظاهر است .در اين کيفيت آنچه که می بينی ،دگر غير نيست ،چه
هيچ غيری را به بهشت راه نيست .آنچه هست آشناست ،از جنس حضور است ،و اين حضور ،خود تويی
ت روح به وحدت رسيده ی توست .و تو خود پادشاه بهشت خويشی .در جلوه های بيشمار! چه اينجا بهش ِ
انبياء و اولياء عليهم السالم ،آنچنان که برخی پنداشته اند ،واسطه به معنای سدی بين انسان و خدا ☆
نيستند .آنها “دعوت کننده” بسوی خدايند .فرق است بين آن واسطه و اين دعوت کننده .آن بزرگواران به
ما تعليم می دهند که چگونه رو سوی خداوند سبحان کنيم ،چگونه ارتباطی سازنده و کارآمد داشته باشيم،
و چگونه هر لحظه تسليمش باشيم .آنها به خدا می خوانند نه به خود .زيرا راه نجات آدمی اين است که با
پروردگارش رابطه ای آگاهانه داشته باشد .و اين غايت کار است .پرستش پروردگار آسمانها و زمين
است که نجات بخش است“ .ان ال تعبُد ُوا اِال اِياه” .تو بايد ياد بگيری که با خدايت ارتباطی نزديک و
سازنده برقرار کنی .نيايش های آن بزرگواران را ببين! آن يک کالس درس تمام است .ببين آنها چگونه
خدا را می خوانند ،چگونه خطابش می کنند و چگونه وجودشان را در اختيارش می گذارند .دعوت کننده
به خدا ،به خدا می خواند .او بندگان خدا را به خدا تسليم می کند .کارش همين است .زيرا يگانه سرچشمه
ی نجات و رستگاری خود خداوند تبارک و تعالی است .توجه به بزرگان دين ،توجه ای از سر عشق و
ارادت ،و برای کسب تعاليم نجات بخش است .چه اينان راه رفتگانند و راه را می شناسند و از خطرات
آن آگاهند .پس با بهره گيری از تعاليم مقدس ،در پی لقاء خداوند باش و خود را برای ديدار آن روز
بزرگ آماده کن .چه “قد خ ِسر الَّذِين کذَّبُوا بِ ِل ِ
قاء هللاِ و ما کانُوا ُمهتدِين” (براستی زيان کردند کسانی که
مالقات خدا را تکذيب نمودند! چه آنها در راه درستی نبودند!)
وف“ 358-
”فاذاقها هللاُ ِلباس ال ُجوعِ و الخ ِ
نحل ،آيه ۱۱۲
)!پس خداوند لباس گرسنگی و ترس را به آنها چشاند(
اين يک استعاره ی پيچيده و رمزآلود است .زيرا لباس چشيدنی نيست ،پوشيدنی است! و معلوم است که
مراد از چنين تعبيری يک پوشش مرئی متعارف نيست بلکه پوششی نامرئی است که آدمی را از درون
گرفتار می کند .آنچنان که بيرونش نيز تحت الشعاع قرار می گيرد .بر طبق اين آيه شريفه کسانی که
نعمات الهی را انکار کنند ،دچار پوششی از جنس گرسنگی و ترس خواهند شد .دقت کن به رابطه ی بين
ترس و گرسنگی! تار و پود اين لباس ،از گرسنگی و ترس است! آن که تحت سيطره ی چنين پوششی
قرار گيرد هيچگاه احساس سيری و امنيت نخواهد کرد .اين يعنی آرامشی در کار نيست .آنچه هست
حرص و اضطراب است .اين آيه نمی گويد که آنها چيزی نخواهند خورد و زنده نخواهند ماند ،بلکه
اشاره بدين مفهوم است که از نعمت بی نيازی و امنيت به دور خواهند بود .کسانی که به سهم خويش
راضی نيستند و همواره موش وار و حريصانه بدنبال جمع کردن اند ،دچار چنين بيماری ای گشته اند،
اگرچه خود ندانند .احساس ناامنی همواره اينان را به جمع کردن بيشتر سوق می دهد .مهم اين نيست که
او چقدر ثروت و قدرت دارد ،مهم بيماری ترس و گرسنگی است که از درون گريبانش را گرفته است.
چنين کسی هر چقدر هم جمع کند ،باز در احساس ناامنی و گرسنگی است .زيرا اين احساس از درون به
کامش چشانده شده و روح و روانش را به تسخير در آورده است .و مراد از گرسنگی صرفا گرسنگی
غذايی نيست ،گرسنگی های ذهنی ،عاطفی و روحی را نيز شامل است .همچنانکه ترس فقط ترس های
فيزيکی نيست و ترس های روانی را نيز در بر دارد .و اين همه به سبب دستاورد کفرآلود خودشان است
“بِما کانُوا يصنعُون” .زيرا ناسپاسی و کفران نعمت ،تنها يک صفت ناپسند اخالقی نيست ،آن مملو از
انرژی های مخرب و از بين برنده است .ای دوست ،رفع اين بيماری يک راه دارد و آن اين است که
علت آن ،که همان ناسپاسی است ،مضمحل گردد .شکرگزاری عملی ،انسان را از چنين پوشش طاقت
.فرسايی به در می آورد .پس نعمت های خداداده ات را خوب ببين ،احترام کن و شاکر باش
کتاب انفُس و کتاب آفاق ،دو کتاب واقعی ،زنده و قابل مشاهده اند که هر دو نازل شده از سوی “احسن
الخالقين” اند .دو کتابی که از جنس وجودند ،زنده اند و در ارتباط تنگاتنگ با يکديگر بسر می برند.
کتاب درون و کتاب بيرون .کتاب باطن و کتاب ظاهر .و ما انسانهای پر ُمدعا نه کتاب ظاهر را خوب
ق و فِی انفُ ِس ِهم حتَّی يتبيَّن ل ُهم انَّهُ الحق” (و بزودی
می شناسيم و نه کتاب باطن را“ .سنُ ِري ِهم آياتِنا فِی اآلفا ِ
آيات مان را در جهان بيرون و جهان درونشان ،نشانشان خواهيم داد تا دريابند که او حق است!) .کتاب
رطاس ِِ
ِ خدا ،جوهر روی کاغذ نيست ،چه خداوند کاغذ نازل نمی کند؛ “و لو ن َّزلنا عليک ِکتابا فِی قِ
سوهُ بِاي ِدهِم…” (اگر نوشته ای بر روی کاغذ بر تو نازل می کرديم که به دست خود لمس اش کنند، فلم ُ
نفس “حی منکران حق می گفتند؛ اين جز جادويی آشکار نيست)! ای دوست ،کتاب خدا زنده است زيرا ِ
قيوم” زنده است و جز اين نمی تواند باشد .اين بدان معناست که قرآن کريم زنده و برخوردار از تجلی
خويش است .تجلی آفاقی و انفُسی .و آن جوهر بر روی کاغذ ،نمادی نوشتاری از آن تجلی زنده و بزرگ
است .بدان که زنده ،زنده می خواهد .چه هيچ مرده ای نمی تواند زنده را هدايت و راهنمايی کند .و با
زنده بودن تنها در “حال” ميسر است .يک سالک قرآنی ،هر آن آيات زنده را در درون و بيرون خود می
.يابد .بلکه می بيند .چه او اهل مشاهده است و همواره با زنده سير می کند
عجب نکته ی لطيفی دارد اين آيه! شيطان و طائفه اش ،با تمامی طرفندهای وسوسه گون شان ،سراغ هر
کس که بروند در خطر عظيم است جز همين “متقين”! زيرا اين متقين همان ُمخلصين اند .اينان تنها
کسانی اند که از القاءات شياطين و هجوم وسوسه های شان ،نه تنها خسارتی نمی بينند ،بلکه بهره ها می
برند! و بارها در شرح آيات عديده گفته ايم که ترجمه پرهيزکار برای متقی ،کم است .آن ترجمه ی
مناسبی نيست .پرهيزکار ،زاهد را گويند .متقی ،فراتر از اين معانيست .متقی آن است که در کيفيت “نه
سويه است .چنين خواستن” و “نه نخواستن” ساکن است .کسی است که داشتن و نداشتن برايش علی ال َّ
کسی از چيزی فرار نمی کند! چيزها او را نمی ترسانند تا بخواهد فرار کند! او وجودش خاليست .پاک
از همه چيز است .بی خواسته و بی آرزوست .نه اينکه چيزی ميخواهد و از آن پرهيز می کند! اصال
خواستنی در کار نيست! متقی از مرداب دنيا می گذرد بی آنکه آلوده گردد! زيرا رها از ُحب و بغض
های ديگران است! و دقيقا از اين روست که شياطين وقتی سراغ چنين کسی روند -بی آنکه بدانند و يا
بخواهند -به او آگاهی می رسانند! دقت کن ،آنان به او نادانسته خير می رسانند! چه او پس از اين واقعه،
به “ياد” می آورد! “متذکر” می شود! اما او چه چيز را به ياد می آورد؟! بدون شک او خوديت خود را به
ياد می آورد .زيرا جنس وسوسه هايی که سراغ هر کس می آيند ،متناسب با شأن اوست! از نوع وسوسه
هايی که سراغت می آيد ،می توانی خودت را بشناسی! پس او با معرفت يافتن به اين خوديت متعالی
.است که ناگاه بصيرت می يابد و چشمانش به حقايق بينا می گردد
غلل است .و آن به چيزی گويند که تو را حلقه وار در بر گرفته و به سويی غل و از ماده ی ُ اغالل جمع ُ
بکشاند .در قديم بر گردن اسرا و زندانيان حلقه هايی آهنين می بستند که گردن هايشان حرکت نکند و
نگاهشان فقط يک جهت را بنگرد .بر دستان و پاهای شان نيز حلقه و زنجيری بود تا به واسطه ی آنها
انکارکنندگان حقيقت
ِ کشيده شوند .اکنون دقت کن! اين آيه ،از اغاللی نامرئی سخن می گويد که بر گردن
چشمان ظاهربين قادر به ديدنشان
ِ است! غل ها و زنجيرهايی که فقط به چشم اهل بصيرت می آيد و
نيستند .نکته اين است که اين غل ها و زنجيرها از جنس آهن و فوالد نيستند .گويی چيزی از درون ،آنها
را به خود قفل کرده است .به تعبيری گردن های شان ،گير است .بگذار روان تر و کاربردی تر سخن
بگويم .انديشه ها و ذهنيات تو زنجيرهايی است که تو را هر دم بسويی می کشانند ،همچنانکه احساسات و
عواطف ات ،همواره تو را به سويی می کشانند .اين غل ها و زنجيرهای به ظاهر نامرئی ،سرنوشت
ساز هر کس است .تو همان می شوی ،که می انديشی .به همان سمتی می روی که زنجير احساسات و
عواطف ات به آن سو می روند .انسانها برده ی افکار ،کلمات ،و احساسات خود گشته اند .يک سالک
حق ،سلوک می کند تا خداوند سبحان اينگونه غل ها و زنجيرها را از او بر دارد .تا آزاد شود ،تا رها
گردد ،تا بصيرت يابد .زيرا درک حقيقت ،تنها با خود حقيقت ميسر است ،نه با بافته های ذهنی و
عاطفی“ .و يضع عن ُهم اِصر ُهم و االغالل الَّتِی کانت علي ِهم” (و خداوند ،بار ها و اغاللی که بر آنهاست
را بر می دارد)! چه راه سلوک ،سبکباری است ،لطيف است .غل و زنجير بردار نيست .چه سلوک الی
هللا در رهايی می جوشد و تنها در رهايی به ُگل می نشيند .ای دوست ،يک “ ُمخلص” ،يک خالص شده،
.آزاده ترين فرد روی زمين است
”روم“ 362-
سوره ی “روم” و واژه ی آن در قرآن را ،اغلب مفسران به معنای کشور روم قديم گرفته اند و به شرح
شکست و پيروزی هايشان پرداخته اند .خب ،اين يک وجهی است .اما بياييد در وجهی ديگر از معنا نيز
سير کنيم .چه قرآن کتابی اسراری ،بس شگرف ،و فی الواقع مرامنامه سلوک سالکان حق است“ .روم”
در لغت عرب تنها به معنای آن کشور نيست .اصل آن به مفهوم نرمی ،درنگ کردن ،توقف نمودن،
پذيرش و طلب کردن و رام بودن است .بر اين اساس ،مراد از روم و روميان ،کسانی اند که در کيفيت
نرمی و پذيرش قرار دارند .اين نرمی هر چند در ابتدا در جدال با سختی ،شکست خورده جلوه می کند
الرو ُم” ،اما عاقبت بر سختی پيروز می شود “و ُهم ِمن بع ِد غلبِ ِهم سيغ ِلبُون” .در اين وجه از معنا،
ت ُّ “ ُ
غ ِلب ِ
نهايی نرمی و مدارا ،بر سختی و خشونت مستتر است .از اين منظر“ ،روم” يک کيفيت ِ حکايت پيروزی
از بودن است که اهل خود را دارد .در فرهنگ مفاهيم سالکانه ،روميان اهل صيقل زدن اند ،کسانی اند
نرمی آنان،
ِ که به نرمی و صفا می روند .زيرا نيک می دانند که در نرمی ،قدرتی شگرف نهفته است و
عاقبت شکافنده ی سختی صخره های سخت است .لذا از منظر اين وجه“ ،رام” شدگان و “تسليم”
گشتگان ،اهل “روم” حقيقی اند .اهل نور اند و برخوردار از وجهی درخشان اند .و اينان اند که پيروزی،
.عاقبت محتومشان است
يگانه کسی که مسلط بر همگان است ،خالق هستی است .کل کامل است .و اين تسلط به سبب “حکمت” و
ير” .انسانها عاشق چيره شدن و سيطره يافتن بر اين و آن اند.“آگاهی” است ،نه زور“ .و ُهو الح ِکي ُم الخبِ ُ
و اين به واقع بزرگترين ضعف شان است .فکر می کنند از اين راه باعث تثبيت خود می شوند ،حال آنکه
آن فرعون صفتان است .فرعون است که بالعکس خود را به هالکت می کشانند .زيرا چنين خصلتی از ِ
می گويد“ :اِنا فوق ُهم قاه ُِرون” (اين ماييم که بر آنها چيره ايم)! و همين سبب هالکتش شد و در دريای
حماقت غرق گشت .يک سالک اين نکته را نيک می داند و اهل سلطه نيست .سالک حق از متواضع
ترين مخلوقات خداست .او نه تنها نيت سلطه بر بندگان خدا را ندارد ،بلکه بعنوان خدمتگزار خداوند،
واصل ،از جنس نفوذ دنياطلبان نيست .از جنس سالک ِ
ِ آزادکننده و رهاننده ی بندگان است .نفوذ يک
الحکمة فقد اُوتِی خيرا کثِيرا” چه هر کس را حکمت و آگاهی دهند در حکمت و آگاهی است“ .و من يُؤت ِ
واقع او را خير کثيری عطا کرده اند .اين جنس از آگاهی ،اکتسابی نيست ،موهبتی است که از باال عطا
می شود .پس نجات بخش است و تحقير کننده ی ديگران نيست .آن يک نور رهاننده است .و اين حکمت
.و آگاهی را خداوند چون بخواهد به تسليم شدگان عطا می نمايد
” ُکن في ُ
کون“ 364-
!باش! پس می شود
ُکن” مقام امر است و در اصل سه حرف دارد .حرفی از وسط آن حذف شده ،و آن “واو” است .به “
واقع آن حرف ،حذف نيست ،پنهان است و در باطن کلمه نهفته است .لذا اين “واو” نهان ،دوباره در
کون” مقام ظهور و ايجاد است .در اين فرآيند“ ،امر” به “خلق” منجر می “في ُکون” ظاهر می شود .چه “في ُ
شود .اين امر ،هر امری نيست ،امری است که دانه ی الهی در آن نهفته است .يعنی حامل اصل انرژی
ايجادکننده است .پيش از اين گفتيم که حروف و کلمات قرآن ،واژه ی صرف نيستند .آنها اشاره به وجود
زنده اند .زيرا از نفس “حی قيوم” جز زنده صادر نمی شود .از کوزه همان برون تراود که در اوست.
بدان برای ايجاد چيزی در اين جهان ،بايد سه نيرو دست اندر کار باشند؛ نيروی مثبت ،نيروی منفی ،و
نيروی نه مثبت و نه منفی که از آن به خنثی ياد می شود .يکی دهنده ،يکی گيرنده و يکی بستری است
که فضای چنين فرآيندی را موجب می شود .اين “واو” هم خاصيت استينافی دارد(آغاز چيزی) ،و هم
خاصيت عطفی دارد(ادامه چيزی) .مجموع عددی “واو” ( ،)۶ ،۱ ،۶که سه حرف است ”۱۳“ ،می شود.
نماد عدد “ ”۱۳در علوم باطنی ،اشاره به تحول و نشان از ايجاد پديده ی جديد دارد .در سوره ی شريفه
ياسين“ ،دو” رسول را به شهری می فرستند اما از ارسال آن دو نتيجه ای منتج نمی شود تا وقتی که
رسول “سوم” در نهان به آن دو ملحق می شود ،و آنگاه کار تمام است! و آنچه قرار است بشود ،می
شود! (برای آگاهی بيشتر به کتاب تفسير دل مراجعه فرماييد) .ای دوست ،آن سه حرف ،آن سه نيرو ،در
کيفيت “ ُکن” ،عامل به خالقيت می شوند ،يعنی در “کينونيت”! چه “کاف” و “نون” ،هر دو از حروف
مقطعه و نورانی قرآن اند ،حقيقت “بودن” اند ،فلذا برخوردار از قابليت هستی سازی نيز هستند .مجموع
عددی “ک” و “ن” ،صرف نظر از صفر آن“ ،هفت” است ،که به عبارتی می توان آن را اشاره به افالک
هفتگانه ای دانست که به مثابه ی جام هستی اند و خود دست اندرکار اداره روند خلقت اند .اين قاعده “سه
،هفت” يا “سه در هفت”( ،سه نيروی مثبت ،منفی و خنثی -و هفت اليه از هستی) نزد برخی از حکمای
الهی ،از دير باز قاعده ای آفريننده بوده که جای شرح بيشتر آن در اين مجال نيست (برای آگاهی بيشتر
به کتاب کيمياگری باطنی مراجعه فرماييد) .ای دوست ،مقام “ ُکن في ُکون” که خلق ِبال درنگ است ،خاص
خداوند ع َّز و ج َّل است و نفس حی قيوم می طلبد .چه اوست که به تسخير و تصرف ،توانای مطلق است.
با اين وجود در حديثی قدسی آمده است که خداوند متعال ،اين مقام را به هر کدام از بندگان شايسته اش
که بخواهد ،عطا می کند؛ “ا ِطعنِی اجعلک ِمث ِلی…” اطاعتم کن تا تو را مثل خودم قرار دهم ،تا تو نيز
واصلی ،مأذون است .و نيروی ايجادکننده ی الهی ،از چون به چيزی بگويی باش ،بشود” .به واقع چنين ِ
آن خداوند تبارک و طريق او صادر می شود .زيرا هيچ کس هيچ نيرويی از خود ندارد و آنچه هست از ِ
کون”، تعالی است .در قرآن کريم نيز عامل “کن فيکون” يکبار با لفظ “مفرد” آمده است “ان يقُول لهُ ُکن في ُ
و يکبار با لفظ جمع آمده است “ان نقُول لهُ ُکن في ُکون” .بدان که خداوند قادر متعال حتی اگر چيزی
نگويد ،توانا به خلق و آفرينش است .حتی نگاه و نظر او ،خلق کننده است و ذات متعال اش ،در سکوت
.محض نيز آفريننده از عدم است
مری“ 365-
”ي ِسر ِلی ا ِ
)!امرم را ميسر کن(
بسياری به اشتباه تصور می کنند که موسی(ع) آمده بود تا فرعون را نابود کند و حکومتش را بگيرد.
خير ،اينطور نيست .چنين برداشتی خالف آيات قرآن است .زيرا امر او چيز ديگريست .موسی(ع) آمده
ی ِعباد هللاِ” (بندگان خدا را به من تحويل
بود تا فقط بنی اسرائيل را از مصر خارج کند؛ “ان ادوا اِل َّ
دهيد)! چه اين بندگان خدا ،چيزی در وجودشان بود که از نگاه آسمان نبايد بندگی غير می کردند! بايد به
بندگی غير و وصل آنان به فطرت الهیِ اصل خويش باز می گشتند! نکته ی اصلی خروج اين جماعت از
خويش است! برای همين وقتی او بنی اسرائيل را با خود می برد دگر کاری به مصر و حکومت فرعون
ندارد و او را به خود واميگذارد .فرعون می خواهد حکومت کند ،می خواهد نکند .و اين حکايت
ديگريست .نابودی فرعون را تکبر خودش باعث شد .زيرا موسی(ع) پس از رفتن دگر کاری با او
نداشت .اين حماقت خود فرعون بود که به تعقيب شان پرداخت و آخراالمر نيز همين حماقت ،او را به
نابودی کشاند .مأموريت و رسالت موسی(ع) يک حکايت لطيف آسمانی است .سرزمين موعود او ،عالم
لطيف است .او دنيا را نشانه نرفته بود .دنيا را طالب نبود .بلکه مأموريتش ،نجات ارواحِ در بند ،از
.ظلمتکده ای به نام دنيا بود
و اين يعنی يک باخت تمام ،اگر خريدارش شوی! چه هر که خريدار کااليی فريبنده شود ،يک فريب
خورده است .کاالی فريبنده کااليی است که اصالت ندارد .بزک کرده و خالی از حقيقت است .زندگی
زندگی دنيوی است.
ِ نيستِ ،شبه زندگی است .چه حيات را طبقاتی عديده است که پست ترين اش همين
يک سالک فهيم نيک می داند که اگر خواهان حيات لطيف است بايد از اين ورطه ی فريبنده ،فهيمانه گذر
کند .زيرا فهم هر چيز باعث گذر از آن است .پس کاالی فريبنده را بشناس و دل از ُحب آن بر گير .ای
زندگی پست دنيوی ،الزم نيست که آدمی حتما جسمش بميرد و به قبر رود ،بلکه
ِ دوست ،برای خروج از
کافيست آگاهی اش از آن خروج کند! پس چون آن را شناختی و آگاهی ات از آن عبور کرد ،تو رسته
آن دنيا نيستی
.ای .در دنيايی ولی از ِ
”اُولئِک کاال ِ
نعام بل ُهم اضل“367-
)!آنها چون چهارپايان اند! بلکه گمراه ترند(
اين يک جمله تشبيهی پر معناست که در آن منکران حقايق به چهارپايان تشبيه شده اند .پس بياييد ببينيم
.چه تشابهاتی را بين آنها و چهارپايان ميتوان يافت و چه ميتوان آموخت
چهارپايان ،بار می برند ،حمال اند ،اينان نيز عمله ی افکار و نظريات ديگران اند .چهارپايان ،پوست
قشر ظاهر بسنده می کنند ،اينان نيز از مغز حقايق بی بهره اند و فهم باطن نتوانند.
خورند و به همان ِ
چهارپايان ،سر و صدايشان زياد و نابهنجار است ،اينان نيز پر از هياهو و ادعاهای نامعقولند.
چهارپايان ،غريزی اند و غريزی عمل می کنند ،اينان نيز بنده ی هواهای نفسانی و محروم از شعور و
بصيرت اند .چهارپايان ،با چند کلمه ی نامفهوم و بی معنا رام و خدمتگزار شده اند ،اينان نيز با چند
حکايت و تعريف و جمله ی احساسی شرطی شده اند .چهارپايان از صاحبان شان نمی پرسند که ما را به
کدام وادی می بريد ،اينان نيز خالی از پرسش و پاسخ معقولند و فهم عاقبت کار ندارند .چهارپايان فقط
محدوده اطراف تن شان را می بينند ،اينان نيز خالی از هر دور انديشی و ديد وسيع اند .چهارپايان تا
وقتی که مفيدند و بهره می رسانند ،مايحتاج شان مهياست ،اينان نيز تا وقتی چشم بسته مطيعند و فرمان
می برند عزيز و مورد توجه اند .بر چهارپايان سوار می شوند ،بر ذهن اينان نيز سوار می شوند.
چهارپايان قابل خريد و فروش اند ،اينان نيز در فراز و فرود وقايع و جريانات ،خدماتشان قابل واگذاری
و خريد و فروش است… و اينان همان کران و کوران نسبت به حقايق اند که در تاريکيهای گمراهی به
.دام افتاده اند
خلق با ُخلق بيگانه نيست .تو به عنوان يک انسان آينه ی تمام نمای حقيقتی .خداوند يک آينه ی زنده ☆
خلق کرده است“ .انسان ،آن سان است”! خدای رحمن ،آدمی را بر صورت رحمانی آفريده است“ .علی
الرحم ِن” .پس هر چه وجودت را بيشتر صيقل کنی ،هر چه غبارها را بيشتر بزدايی ،هر چه ازصورةِ َُّ
ذهن محدود بشری بيشتر فاصله بگيری ،هر چه بيشتر خالی از خواسته و خواهش گردی ،آينه ی
وجودت اين “حقيقت” ال يزال را روشنتر متجلی خواهد نمود .به عبارتی ،آدمی در هستی جز پاک کردن
.اين آينه کاری ندارد .زيرا حقيقت ،خود هست و کار خويش را می داند
ُ
نسان ض ِعيفا“ 369- ” ُخ ِلق االِ
!انسان ضعيف خلق شده است
”کالبد ضعيف“
تا بحال در جايجای مختلف در باره ی کالبد های قوی و لطيف سخن گفته ام ،اما اينبار ميخواهم در باره
کالب ِد ضعيف ،و آشکاری آن بگويم .يک سالک بايد در موقفی با کالبد ضعيفش روبرو شود و آن را فهم
کند .فهم اين نکته يک امتياز بزرگ است و خود باعث رهايی است .برای يک سالک غالبا چنين فهمی
زمانی به سراغش می آيد که احساس قدرت می کند! تصور می کند که به جايی رسيده است! ما چنان
ضعيفيم که گاه يک حشره ی کوچک ،يک ويروس ناپيدا ،يک واقعه ی ساده ،براحتی ميتواند ما را از
پای در آورد .گاه يک توهين و تحقير ،براحتی ما را در هم می شکند ،آن هم درست زمانی که انتظارش
را نداشته ای .در چنين مواقفی ،تو خو ِد ضعيف ات را می بينی! پس ببين! خوب هم ببين! اين تويی!
وامانده ای که غرورش شکسته است! اين ديدن و فهم آن نکته ای حياتی برای سالک است .زيرا هيچ کس
به حوزه ی اقتدار باطنی وارد نمی شود مگر آنکه خو ِد ضعيف و شکننده اش را فهم کرده باشد .و اين
فهم اين ضعف است که به موقفی است که برای هر سالکی پيش می آيد .بزرگ و کوچک هم ندارد… ِ
اقتدار باطنی منجر می شود .رهايی از آنچه که قدرت می پنداشته ای ،خود يک آزادی مسحورکننده
فهم ضعف ،به نقطه ی قوت بدل می شود .و اينچنين است که کالبد ضعيف ات چون پوسته ای می استِ .
افتد و تو از شرش رها می گردی .ای دوست سالکم ،هر چه در پيشگاه خداوند اظهار عجز و ضعف
.کنی ،بر اقتدار خويش افزوده ای
از منظر حکمای الهی ،ابليس همان قوه ی “وهم” است .اين بدان معنا نيست که ابليس وجود ندارد ،دقت
کن! بلکه بدان مفهوم است که وجودش وهمی است .وجود مراتبی دارد و کيفياتی ،که وجود وهمی از
صور و پايين ترين مراتب آن است .وهم برخوردار از عالمی وسيع با قابليت های فراوان است .پُر از ُ
اشکال مختلف است .عالمی است با موجودات بسيار ،که البته هر روزه نيز بر تعدادشان افزوده می شود.
زيرا متوهمان روز به روز بر شمارشان افزوده می شود .هر که به دام وهم افتد ،به قلمرو ابليس افتاده
است .و آن کيفيتی از اِدراک است که خودسرانه عمل می کند و مطيع نور ِخرد نيست .از اين منظر
درکه ی تو تسليم ات شدند و وقتی می فرمايد؛ همه ی مالئکه سجده کردند جز ابليس! يعنی تمامی قوای ُم ِ
در اختيارت قرار گرفتند ،جز قوه ی وهم .زيرا وهم متکبر و سرکش است .و يادت باشد ،که وهم از نگاه
عقل ،وهم است اما از نگاه خودش واقعی است .و اين بدان سبب است که هر موجودی در هر عالمی که
واقع شود ،همآنجا برايش واقعی است .ساده تر اينکه؛ وقتی در دنيايی ،دنيا برايت واقعی است ،و وقتی
در آخرت مقيم شدی ،آخرت برايت واقعی است .واقعيت ،امری نسبی است و به حضور ناظر بستگی
درکه ی ديگر ،تنها خودش را اصيل و واقعی می داند .پس زير بار فرمان نور دارد .وهم از ميان قوای ُم ِ
ِخرد نمی رود و او را مطيع نيست .توهم را دشمن خود بگير ،با او در مراوده نباش و آگاهی هايت را از
او دريافت نکن ،که بسياری در طول تاريخ ،برده وار به خدمتش رفتند و در آتشش سوختند و فرصت
.ناب حيات شان را بر باد دادند
ين“ 371-
”و هذا البل ِد اال ِم ِ
)!و قسم به اين بلد امن(
بسياری بلد را شهر متعارف گرفته اند .اما نکته اينجاست که هيچ شهری در طول تاريخ در امنيت نبوده
است .مقدس ترين شهرها بارها توسط مهاجمان ويران شده و در آتش سوخته و اهالی اش قتل عام گشته
اند .حتی گاه سيل های ويرانگر آنها را شسته و با خود برده است .پس اين آيه شريفه از کدام بلد سخن
شهر بيرون شود ،به معنای سينه است! می گويد و آن کجاست؟! ای دوست ،واژه ی بلد پيش از آنکه ِ
آن انسان کامل است.
سينه ای که در آن نور خداست و سرشار از حيات و آگاهی است .چنين سينه ای از ِ
انسانی آرام گرفته در فطرت الهی خويش .او عالمی ميانه ،مابين عالم محسوس و معقول است و خود
عالم کبير است .وجودی نورانی که چراغ راه است و نجات با نور او و از طريق او ميسر است .و تو از
درون خودت به او وصل می شوی ،نه از بيرون“ .و فِی انفُ ِس ُکم افال ت ُ ِ
بص ُرون” ( آيا به خوديت تان نمی
نگريد)؟! “انسان نورانی” ،نسخه ی اصلی انسانيت ،ثمره ی هستی و غايت آن است .چنين انسانی همان
شهری است که ديگر ارواح طيبه به آن وارد شده ،بر سفينه ی نجاتش نشسته تا از ظلمات اين جهانی
.خروج يابند .من آن را شهر خدا می نامم .چه جز شهر خدا را امن نتوان ناميد
دين فطری تنها دين حقيقی و ريشه دار است .يگانه راه نجات نيز همين دين فطری است که از ازل در
ِسرشت و خمير مايه ی وجود تو نهاده شده است .تو آنی ،نه جز آن .برای برخورداری از آن هيچ سفر
بيرونی الزم نيست بلکه تنها به سلوکی درونی نياز است .دين های غير فطری ،دين های تقليدی ،دين
های تلقينی ،دين های اجباری ،نه تنها دين نيستند بلکه ضد دين اند .دين که همان راه است چون دانه ای
در وجود تو نهاده شده استِ .سرشت و ذات تو ،الهی است .همان فطرت خداست .نشانه اش يگانگی و
ت زنده و آگاه ،اصل تو و خمير مايه وجودی وحدت است .صلح کل با تماميت هستی است .و اين فطر ِ
توست .راهبرنده است و تمام دين در همين نهفته شده است .تو با آن شناخته می شوی .چه با آن آفريده
شده ای .پس چيز اضافی نيست .دين های غير فطری ،دين های ذهنی که به زور تبليغات استوار می
شوند ،چيزهای اضافی ،من در آوردی ،و تحميلی اند .برای همين است که هيچگاه جواب نداده ،و نمی
دهند .زيرا بيگانه با وجود تو اند .بدان هر چيزی که هماهنگ با فطرت الهی نباشد ،ناسازگار با آن باشد،
محکوم به شکست و نابودی است .زيرا فطرت ،اصل و خميرمايه هستی است .برای برخورداری از
چنين فطرت نجات بخشی ،بايد غبار زدايی شود ،بايد حجابهای احساسی و ذهنی کنار روند ،بايد شرطی
شدگی ها بشکنند و در يک کالم بايد بيدار شد .و سلوک يعنی نيل به دين فطری ،به فطرت پاک ،به
ِسرشت الهی خويش ،به نقدی که هست ،و سلوک جز اين معنايی ندارد .بدان که تمام انبياء و اولياء الهی
آمده اند تا تو را با فطرت الهی ات آشنا کنند ،نه جز آن .در آن بيرون چيز نجات بخشی نيست .همه نشانه
.است .و نجات حقيقی از درون تو بر می خيزد
اغلب مفسران در باره اين آيه شريفه سخنان مشابهی گفته اند .از جمله اينکه منظور از آن اين است که
مثال اگر عيسی پدر نداشت ،آدم نيز پدر نداشته و امثال هکذا .اما اين آيه به نکته ای عميق تر و کاربردی
تر نيز اشاره دارد که متاسفانه از ديده ها دور مانده است .آدم يک وجود هبوطی است .موجودی است که
از لطيف به ثقيل آمده است .و عيسی يک وجود عروجی است .موجودی است که از ثقيل به لطيف می
رود .و “راه رو به پايين همان راه رو به باالست” .اين راه يکی است .و نکته همين است .روحی که به
پايين می آيد ،همان روحی است که به باال می رود .اين آيه راه هبوط و عروج را نشان می دهد که واحد
است .اين روح واحد به هنگام هبوط بايد “نامگذاری” کند .زيرا نامگذاری کثرت می آفريند .و همين
روح بايد به هنگام عروج نامها را رها کند تا عروج يابد و به لطيف رود .اين آيه شريفه مسير يگانه ی
وحدت به کثرت ،و کثرت به وحدت را به زيباترين وجهی در منظر ديد سالکان قرار داده است .و مثل،
وجودی موجود است .حقيقتی که واحد است و
ِ در اين آيه ،به معنای ضرب المثل نيست .به مفهوم حقيقت
خود برخوردار از عالمی نورانی است .زيرا اين مثل نزد خداست ،عندهللا است .و هر آنچه عندهللا است،
.اصيل و ماندگار است
از اين آيه شريفه يک وجه ظاهری در باب ارثيه دنيوی اخذ شده که فقها و اهل تفسير در کتب شان به آن
پرداخته اند و دوستداران ميتوانند به آنها مراجعه کنند .اما اکنون بياييد در وجه ديگری از معنا نيز
سلوکی داشته باشيم؛ بدان که دو نيروی مذکر و مؤنث ،دو نيروی اصلی در بافت آفرينش است .جهان
آفرينش با نکاح اين دو نيرو شکل گرفته است .نزد حکمای الهی ،آسمان ،مذکر و زمين ،مؤنث است .اين
دو نيرو در کالبد تو نيز -چه زن باشی چه مرد -حضوری حياتی دارند .يعنی هم مرد برخوردار از اين
دو نيروست و هم زن .اگر کالبد انسان را به سه بخش باال ،وسط و پايين تقسيم کنيم ،از قلب تا فراز سر،
آسمان وجود توست .و از قلب به پايين ،زمين وجود توست .و خود قلب در وسط است[ .در مکاتب
شرقی ،هر بخش را به چاکراهای مختلف با رنگ های ويژه ای تقسيم کرده اند ،که اکنون منظور ما آن
نيست] .آسمان وجود تو که مذکر است و به عالم لطيف نزديکتر و طبعش دارای حرارتی ذاتی است ،با
ب تو ،با زمين وجودت که مؤنث است و به سبب دوری اش از آسمان طبعی سرد دارد ،در وساطت قل ِ
اتصال بسر می برد .اما اين اتصال به معنای نکاح و ازدواج نيست .زيرا ازدواج درونی آنگاه حاصل
می شود که زمين وجود تو ،تسليم آسمان وجودت شود و آسمان نيز نفقه ی زمين را پرداخت کند .نفقه ی
آسمان ،حيات و آگاهی است .و اين نکاح به واسطه ی قلب تو انجام می پذيرد .فرزندان اين نکاح
وجودی ،نيروهايی اند که پس از تولد ،يا در بخش زمينی ،يعنی در بخش مؤنث وجود تو خدمت می
کنند ،و يا نيروهايی اند که در بخش آسمانی وجودت ،يعنی بخش مذکر در خدمت اند .حظ و بهره ی
فرزندانی که در خدمت آسمان اند از آنجا که دهنده ی نيرويند ،نسبت به فرزندانی که در خدمت زمين
وجود تو اند و گيرنده اند ،مضاعف است .کل ماشين وجود تو ،مولد انرژی است و هر بخشی از اين
دستگاه ،سهمی از اين انرژی لطيف دارد که بايد به موقع پرداخت گردد .جز اين باشد آدمی از تعادل
خارج شده است .پيش از اين در مقاله ای مجزا بيان کرديم که اهل مشاهده ،کالبدهای ديگر انسان را نيز
يکی در ميان مذکر و مؤنث ديده اند .زيرا اين دو نيرو به واقع تار و پود وجود آدمی را می سازند .به
طور مثال؛ يک مرد که کالبد جسمی اش مذکر است ،کالبد بعدی اش که کالبد عاطفی است ،مؤنث ،و
کالبد سومش که ذهنی است دوباره مذکر… تا برسد به کالبد روحی که ديگر نه مذکر است و نه مؤنث.
همچنين يک زن که کالبد جسمی اش مؤنث است ،کالبد بعدی اش که کالبد عاطفی است مذکر ،و کالبد
ذهنی اش دوباره مؤنث است… و کالبد روحی اش که فراتر از مذکر و مؤنث است .وقتی می گوييم که
کالبد عاطفی يک زن ،مذکر است ،يعنی او عاطفه ای بشدت قوی تر از مرد دارد… هر کدام از اين
کالبدها بر اساس مذکر يا مؤنث بودنشان بايد انرژی مورد نيازشان را دريافت کنند تا آدمی -چه زن و چه
مرد -در تعادل به رشد و کمال خويش نائل گردد ،ان شاء هللا( .برای فهم بهتر و دقيق تر اين نکات به
.کتاب “کيمياگری باطنی” رجوع کن)
آفرينش خدا ،بر اساس فطرت الهی است .و آن که بدنبال تغيير ِسرشت و فطرت مردمان است ،شيطان
است .و دقيقا از همين خواسته ی شيطان است که در می يابيم؛ مسير طبيعت خداوندی ،بهترين و
سالمترين مسير زندگی است .در هستی دو تغيير عمده قابل مشاهده است؛ يکی تغيير کمی و ديگری
تغيير کيفی .بطور مثال اگر مقدار آب ظرفی ،کم يا زياد شود ،آن تغيير کمی است .و اگر رنگ و بو و
مزه و خاصيت آن تغيير کند ،آن تغيير کيفی است .شيطان نفس بدنبال تغيير کيفيت وجودی توست ،حال
ميخواهد اين تغيير با کميت نيز همراه باشد يا نباشد .قصد او دور کردن تو از اصل خويش و فطرت الهی
ات است .و اين يعنی از خوديت خويش خالی شدن .شيطان با ايجاد وسوسه در تغيير خلقت خداوندی،
آشفته بازاری روانی ايجاد می کند تا بر انسان فايق آيد .او اين تغييرات را بر پايه توسعه ی خودبينی،
تکبر ،طمع ،حسد ،ستم و ساير صفات رذيله دنبال می کند .چنانچه او موفق شود ،آدمی را در اختيار
گرفته و سهم خود را از جان او بر گرفته است .اينکه در جايجای مکتوبات به فطرت الهی و حفظ
خوديت متعال بسيار پرداخته ايم بدان دليل است که يگانه سرمايه ی نجات آدمی همين خوديت پاک و
الهی اوست .اگر انسان آن را از زير غبار من های جعلی اش ،بيرون کشد و از مواهب آن مستقيما
برخوردار شود ،بدون شک به حياتی پاکيزه و روان دست يافته است .و چنانچه از آن به هر علتی دور
شود ،از زندگی واقعی دور شده است .و دقيقا از اين روست که بزرگان بر خود بودن تاکيد فراوان کرده
و آن را عزيز می شمارند .در اين فطرت الهی ،هر آنچه که در راه کمال به آن نيازمندی ،به بهترين
وجه وجود دارد .چه آن ِسرشتی زنده ،هوشمند و متعال است .راه را می داند و ساده ترين مسير رشد را
می شناسد .بدان که تعليم راستين ،تعليمی است که تو را به خوديت الهی ات نائل کند .و تقوا ،حفظ همين
.خوديت است
اين آيه ی شريفه را بيشتر در باره ی گشايش جا برای نشستن ديگران آن هم در مجالس و مساجد تعبير
کرده اند .اين ظاهری از قضيه است و بدون شک آيه به معانی فراتری اشاره دارد“ .الفسحة” ،به معنای
وسعت و برخورداری از ظرفيت است .جای باز کردن برای بدن اشخاص ،فقط يکی از معانی ابتدايی آن
است .ايجاد فضا و جای باز کردن برای ابراز انديشه ی ديگران ،برای بروز و ظهور استعداد ديگران،
مهيا نمودن زمينه های مساعد برای حيات عزتمند ديگران ،مجال دادن به اينکه ديگران خود بتوانند عمل
کنند و تجربه نمايند ،را نيز شامل است .معنای چنين آيه ای دقيقا ضد خودخواهی و انحصارطلبی است.
چه سخن از يک گشايش رشددهنده برای همه ی انسانهای کمال جوست .يک سالک راستين ،توان و
ظرفيت پذيرش ديگران را دارد .به واقع اول چيزی که در ابتدای سلوکش به دعا از پروردگارش مسئلت
دری” (پروردگارا ،ظرفيت سينه ام را وسعت بخش)! چه نيک می ب اشرح ِلی ص ِمی کند همين است؛ “ر ِ
داند وقتی ميتواند برای ديگران ايجاد فضای مفيد کند ،که خود ظرفيتش را داشته باشد .ای دوست ،طبق
نص آيه شريفه؛ وقتی به ديگران فرصت و رخصت دهی ،خود فرصت و رخصت بيشتری خواهی
گرفت ،و چون زمينه رشد ديگران را مهيا کنی ،خود به رشد واالتری نائل خواهی شد .در سلوک بخل و
تنگ نظری وجود ندارد .هر چه هست عين فتوت و جوانمردی است .بدان که جريان هدايت ُربُوبی،
.خواهان نجات همه ی ارواحِ دوستدار رهايی است
برزخی است بين عالم معقول و عالم محسوس .هر محسوسی که بخواهد معقول شود بايد از اين ☆
برزخ گذر کند .همچنانکه اگر معقولی بخواهد به محسوس در آيد ،بايد از آن بگذرد .حرکت معقول به
محسوس ،حرکتی هبوطی است .حرکت محسوس به معقول ،حرکتی عروجی است .يکی از باال به پايين
می آيد و ديگری از پايين به باال می رود .اين دو عالم همچون دو دريايند اما بدون اختالط .چه يکی
مجرد و ديگری مرکب است .و از آنجا که مجرد با مرکب سنخيتی مشترک ندارد ،تنها راهی که اين دو
دريا می توانند يکديگر را مالقات کنند ،در برزخ مابين شان است .و اين برزخ نه تماما معقول است ،نه
تماما محسوس .بلکه از هر کدام خصلتی گرفته است تا پيوندشان را ممکن سازد .اين برزخ يا حلقه ی
واسط را عالم خيال نيز گفته اند .البته اين خيال به معنای خيالپردازی نيست .خيالپردازی مشتی توهم بافته
شده است حال آنکه اين ،عالمی واقعی ،لطيف و از جنس وجود است .الهامات و رؤياهای صادقه از اين
عالم نشأت می گيرند .همچنانکه لقاء سالک با انسان نورانی را نيز در اين عالم دانسته اند .به عبارتی
ديگر ،حقايق هستی ،يا همان ملکوت ،با حضور در چنين برزخی قابل مشاهده می شود .عالمی ميانه که
هم از معنای عالم مجرد بهره دارد و هم از صورت عالم مرکب .اما خود بدون جسميت ثقيل است .به
عبارتی همان عالم لطيف است .آنچه را که حکمای الهی در باب اين عالم گفته اند ،انتزاعی مپندار ،بلکه
در خويش مالحظه کن! چه آن در وجود تو نيز به عنوان عالم صغير تعبيه شده است .تو برخوردار از
.اين سه عالمی .زيرا خالصه ای از عالم کبيری
فهم و دريافت حقيقت ،مستلزم هدايت است .آن با خواندن نظريات و تلنبار کردن واژه ها و اصطالحات
محقق نمی شود .راهيابی به حقيقت و برخورداری از مفاهيم کتاب زنده هستی ،زمينه ای درونی بر
مبنای تزکيه دارد .خالی بودن از پيش ذهنی ها و پيش داوری ها شرط تحقق آن است .زيرا ذهن ،وسيله
ت زنده نيست .ذهن کالبدشکاف اتفاقات مرده است .ذهن ابناء بشر هيچگاه در باره کتاب ی ادراک حقيق ِ
زنده ی حيات ،درک و نظر واحد و مشترک نداشته است .راه دريافت حقيقت زنده“ ،مشاهده” است و
مشاهده تنها با تسليم محض به وقوع می پيوندد .آن که تسليم است ،دارای ذهن و قلبی آرام است .و دقيقا
همين سکون و آرامش درونی است که باعث می شود با کتاب زنده ی هستی ارتباطی مستقيم و زنده
.داشته باشد .بدان ،خدای زنده ،با کالم زنده ،در باره ی زنده سخن می گويد
”و اِذا اردنا ان نُه ِلک قرية امرنا ُمترفِيها ففسقُوا فِيها فح َّق عليها القو ُل“ 379-
خوشگذرانان ثروت مدارش را امر می کنيم! پس آنان به فساد و (
ِ چون بخواهيم شهری را هالک کنيم،
)!تباهی می پردازند ،و در نتيجه عذاب بر ايشان الزم گردد
متأسفانه بسياری معنای آيه را اينگونه فهميده اند که خداوند “العياذ باهلل” به ُمترفِين شهر ،امر به فساد می
کند و بعد حسابشان را می رسد! خب ،اينکه خالف عدالت و فتوت است! حال آنکه خداوند عادل است!
ای دوست ،سياق آيه ابدا به چنين معنايی اشاره ندارد .زيرا امر خدا همواره به عدل و احسان است ا َِّن هللا
حسان” .او هرگز به زشتکاری امر نمی کند “ا َِّن هللا ال يأ ُم ُر بِالفحشاء” .پس دقت کن:
ِ يأ ُم ُر بِالعد ِل و االِ
خداوند آنها را امر می کند اما نه به فساد ،بلکه طبق ذاتش امر به عدالت و نيکی می کند! و چون ُمترفِين
و خوشگذرانان هر قومی اهل عمل به تقوا و انصاف و نيکمرامی نيستند ،دقيقا بر خالف امر خدا حرکت
می کنند .زيرا لجاجت با حق ،مقتضای ذات باطل است .و همين حماقت و لجاجت شان است که باعث
هالکت شان می شود .آنها تابع امر الهی نيستند ،تابع هواهای نفسانی شان اند .آن امر ،فقط حجت را بر
آنها تمام می کند .به عبارتی ديگر ،اطاعت از امر الهی نجات بخش است ،لکن خالف آن رفتن هالکت
است .و ُمترفين کسانی اند که همواره بر خالف آن می روند .از اين منظر ،تقدير جمله اينگونه می شود:
“چون بخواهيم شهری را هالک کنيم ،مترفين اش را امر به حق کنيم ،پس آنها نيز به فساد می گرايند”!
نکته ديگر اينکه ای دوست! اين شهر را چه تصور کرده ای؟! اين شهر در معنای باطنی اش وجود خود
مترفين است .موجوديت تيره ی خودشان است که اکنون مملو از صفات ناپسند و دستاوردهای تاريک
است .شهری از جنس وجود که تبديل به جوالنگاه شياطين و نيروهای مخرب گشته است .پس حق است
!که زير و رو شود
”يتلُو ُ
ص ُحفا ُمط َّهرةِ“ 380-
ص ُحف ُمطهره می خواند(
)! ُ
ص ُحف ،جمع صحيفه و آن به معنای صفحه ای گسترده استُ .مصحف وسيله ی آن را گويند .در رابطه ُ
با معنا و چيستی مصحف ،مفسران سخنان گوناگونی گفته اند که قرار نداريم در اين مجال آن سخنان را
تکرار کنيم ،بلکه به وجهی ديگر می رويم که در احاديث معصومين(ع) بدان اشاره رفته است .در اين
وجه ،مصحف نه کتاب متعارف است ،نه صفحه کاغذ است ،نه نامه است ،و نه چيزی مشابه اينهاست.
مصحف اشاره به يک وسيله ی اسراری ،پيشرفته و متعالی است .و اين در حديثی از امام صادق(ع) که
در کتاب کافی ج ۱ص ۵۲۷آمده به وضوح آشکار است .در آنجا جابر انصاری که از اصحاب معتبر و
موثق پيامبر(ص) است ،نقل می کند که روزی به خانه حضرت فاطمه(ع) رفته و وسيله ای را در دست
ايشان ديده که شبيه به يک لوح زمردين درخشان بود که در آن حروف نوشته هايش چون نور خورشيد
درخشنده می نمود! اين روايت و روايات مشابه ديگر نشانگر آن است که مصحف در معنای حقيقی اش
آنچنان که برخی پنداشته اند چيزی از جنس کاغذ و جوهر و دوات و امثالهم نبوده و نيست .آن يک وسيله
با فن آوری پيشرفته و ناشناخته بوده است .وسيله ای که از برخی اشارات ،چنين به نظر می رسد که تنها
سهُ اِال ال ُمط َّه ُرون”! (لمسش نمی کنند جز
بوسيله انسان “مطهر” کارآيی دارد .قرآن نيز می فرمايد؛ “ال يم ُّ
مطهرون!) .دقت کن! خود اين صحف نيز به صفت “ ُمط َّهرة” وصف شده اند .اين صفت مشترکه ،نوعی
ص ُحف را به ذهن متبادر می کند .عالوه بر اينکه اين پاکی، تنسيق و هماهنگی مابين استفاده کننده و ُ
ميتواند اشاره به صحت و درستی اطالعاتی باشد که از اين وسيله ،استخراج و به ظرف پاک وجود
استفاده کننده منتقل می گردد .به عبارتی آلودگی و انحراف از هيچ سو بدان راه ندارد و حاوی اخبار و
ص ُحف ،آنچنان که قرآن می فرمايد؛”فِيها ُکتُب ق ِيمة” يعنی نوشته اطالعات دروغ و نادرست نيست .در ُ
ص ُحفی از چنان ارزش و های ارزشمند و کاربردی است که روايات نيز بدان اشاره کرده اند .چنين ُ
اهميتی برخوردارند که قرآن کريم در آيه ی ديگری ،سخن از کسانی به ميان می آورد که دوست دارند
ص ُحفا
ئ ِِ ِمن ُهم ان يُؤتی ُ ص ُحف” بصورت شخصی و مجزا داشته باشند!؛ “بل ي ُِريدُ ُک ِل ِ
امر ِ از اين “ ُ
ص ُحف ،امری محرز است .زيرا دارای اخبار و اطالعات زنده شرة”! کاربردی بودن اطالعات درون ُ ُمن َّ
ص ُحف به مرکزيت اصلی ،يعنی گنجينه ی حقايق هستی ،يا و ارزشمندند .و اين نمی شود جز آنکه اين ُ
ص ُحف
همان “ام الکتاب” ،متصل و در ارتباط باشند .آنچه که بيان شد وجهی از وجوه تفسيری پيرامون ُ
است .اگر چه ممکن است در ابتدا شگفت و نامتعارف به نظر آيد لکن برای قرآن پژوهان ،ميتواند
.گشايشی باشد برای تحقيقات و پژوهش های دقيق تر و عميق تر .ان شاءهللا
اين بندگی ،باالترين مقام است .مقامی باالتر از آن نمی شناسم .حتی مقام واالی رسالت بعد از آن است،
سولُهُ”! و عيسی(ع) در اين آيه ی شريفه خود را به عبوديت می شناساند .اين مقام عين آزادگی
“عبدُهُ و ر ُ
و رهايی است .وقتی کسی خود را عبد خدا بداند يعنی از بندگی هر چيز ديگر آزاد است .رهاست .وقتی
می گويی؛ “من بنده ی خدايم” ،يعنی من بنده ی هوی و هوس نيستم ،بنده ی افکار و اوهام نيستم ،بنده ی
داشتن و انباشتن نيستم ،بنده ی قدرت و حب جاه نيستم ،بنده ی شهرت و نگاه ديگران نيستم… من از
اينها و جز اينها همه آزادم .رهايم .چه هر که خدای مطلقا آزاد را بنده باشد ،شبيه همو می شود و هر چه
او را بيشتر ذکر کند ،آزادی بيشتری به درون خود کشيده است .اين روند “ ُمخلص” شدن است .خدايان
حقير و محدود ،بندگانی اسير می پرورند .نه عزت می بخشند و نه بی نياز می کنند .اين تنها بندگی
خدای نامتناهی و آزاد است که عزت می دهد و رهايی می بخشد .عبد خدا ،پر ظرفيت ترين و آرام ترين
.و آرامش بخش ترين خلق خداست .هر معجزه و کرامتی نيز از همينجا نشأت می گيرد .از مقام عبديت
آيات خدا ،در ذات خود حقايق هستی اند .آنها جوهر روی کاغذ نيستند ،وجودی زنده و اِحياگرند .هر کدام
در جای خود اکسير کيمياگری و مايه ی نجات روح و جان اند .به هر کس که فهم و حکمتی از آيات داده
شد ،به واقع او را برخوردار از خير کثير کرده اند .لذا فروشنده ی آيات -هر که باشد -از حماقت زده
ترين نوع ابناء بشر است .زيرا هر بهايی که در برابر آيات الهی ستانده شود ،اندک و بی مقدار است .آن
که آيات خدا را خرج مطامع خود کند ،خرج شهرت و قدرت و رياست دنيوی خود کند ،فروشنده آيات نام
دارد .آيه فروشان در طول تاريخ ،همواره از زشت ترين و منفورترين و بد عاقبت ترين انسانها بوده اند.
اينان کسانی اند که کليدهای هدايت و نجات را داده و جيفه ی دنيا خريده اند .شايد چند صباحی به ظاهر
خوش به نظر آيند اما بدون شک در اعماق تاريکی و سختی گرفتار خواهند بود .چنين کسانی پيش از هر
کس ديگر ،خود ضرر کرده اند .زيرا فروش هر چيز ،از دست دادن آن است! آيات خدا ،سرمايه حقيقی
روح های ماست .کليدهای فتح و رهايی اند .و فروشنده ی آن ،به واقع فروشنده ی آزادی و نجات خود
است .يک سالک قرآنی تحت هيچ عنوان از آيات الهی سوء استفاده نمی کند ،آن را نابجا بکار نمی برد و
.مايه فريب ديگران نمی سازد
ضاللت (گمراهی) دارای يک معنا نيست ،معانی متنوعی دارد .از جمله از آن معانی “گم شدن” است .اما
خود اين گم شدن نيز دارای مراتبی است .گاه بدن گم می شود ،گاه ذهن و گاه روح و جان .روزی کسی
به بزرگی گفت؛ مرا نجات بده! به او گفت؛ تو کجايی؟! خودت را نشانم بده تا نجاتت دهم! گفت؛ من
اينجايم ،درست روبروی شما نشسته ام! گفت؛ اين که اينجا نشسته است ،بدن توست ،بدن تو که گم نشده!
!ذهن ات کجاست؟! روح و جانت کجاست؟! آنها را بياور ،آنها را نشانم ده ،تا نجاتت دهم
ض َّل اِحدا ُهما فتُذ ِکر اِحدا ُهما
گاه ضاللت به معنای فراموشی است همچنانکه قرآن می فرمايد“ :ان ت ِ
االُخری” (اگر يکی از آن دو فراموش کند ديگری يادآوری کند)! ای دوست ،آنها که عهد و ميثاق الهی
شان را فراموش کنند ،به واقع خود را از بهره آسمانی شان محروم کرده اند “…و نسوا حظا ِمما ذُ ِک ُروا
!”بِ ِه
گاه ضاللت به معنای هالکت و مضمحل شدن است؛ “و قالُوا ءاِذا ضللنا ِفی االرض…ِ” يعنی؛ هنگامی
الر ُجل” يعنی؛ ُمرد و خاک شد! “و اض َّل القو ُم ميِت ُهم”
که مرديم و در خاک مضمحل شديم…! و “ض َّل َّ
”!يعنی؛ آن قوم ميت شان را در خاک پنهان کردند
ای دوست ،ضاللت ريشه اش انحراف از صراط مستقيم است .و صراط مستقيم ،همان تسليم است .آن که
.نا تسليم است بدون شک در انواع ضاللت ،و در بيراهه های حيرانی و سرگشتگی گرفتار آمده است
يک وجه از معنا که غالبا اهل ترجمه همان را می گيرند آن است که؛ ” پروردگارشان آنها را طعام می
دهد و از گرسنگی می رهاند” .خب ،اين وجهی متعارف است .اما اکنون ما به وجه ديگری می رويم .و
آن اين است که؛ آنها را از “جوع” طعامشان می دهد! جوع به معنای خالی بودن و خالی شدن است.
طعامی که اينان دريافت می کنند از جنس خالی شدن است! و گرسنگی نيز خالی بودن است ،که برای
جوع معنايی ثانوی است .ای دوست ،اين خالی بودن يک ارزش بزرگ است .مقدمه ای واجب برای
ت” است .چه رب اين خانه ،خوب می داند دريافت های عظيم است و اين ،موهبتی از سوی “رب هذا البي ِ
واصل نخواهد شد .پس او را طعامی بايد از جنس جوع! يک خالی شدن همه که تا سالک خالی نشودِ ،
جانبه .ذهن ،خالی از هر برداشت ،سينه خالی از هر آرزو ،قلب خالی از هر خواهش .و اين يک طعام
اسراری است! از اين منظر اگر کسی را طعامی از جنس اين “جوع” که نکره آمده ،بهره دهند ،بُرده
است .رستگار شده است .زيرا آن که خالی شود ،از نور حقيقت پر خواهد شد .و اين امری قطعی است.
همچنانکه که در خبر آمده “ا َّن من اجاع بطنهُ ع ُ
ظمت فِکرتُهُ و ف ِطن قلبُهُ” آن که درونش را خالی کند،
ِ ”.خردش عظيم و قلبش هوشيار و با فراست می شود
و اطعام کردن مراتبی دارد :گاه به معنای غذا دادن به کالبد جسمانی اش است که معمول و متعارف
است .گاه غذا دادن به کالبد عاطفی اش است .مثل آن زمان که به همسرت بگويی دوستت دارم ،و يا
دست نوازش بر سر فرزندانت کشی و يا توجه محبت آميز به دوستان داشته باشی .گاه غذا دادن به کالبد
ذهنی اش است .آن زمان که بهترين مشورت ها را ارائه دهی و گره از غامضات علمی بگشايی .گاه غذا
دادن به کالبد روحی اش است ،آنگاه که در فراز و نشيب های سلوک ،ياری اش نمايی و او را از وادی
گرفتار نادار) در هر مرحله از حيات ،معنا
ِ البائس الف ِقير” (
ُ های خطير و تاريک برهانی… ای دوست“ ،
و مفهومی دارد ،همچنانکه اطعام و اطعام دهنده در هر مرحله از حيات ،معنا و مفهوم خاص خود را
دارد .از اين منظر ،همه فقير و گرفتارند ،و يگانه غنی ،خود اوست که از بزرگ و کوچک بايد به او
تمسک کنند .اين آيه شريفه به وضوح به اهل ايمان می فرمايد ،کمک کن تا کمک کرده شوی ،رحم کن تا
.رحم شوی ،افراد فرو دستت را سير کن ،تا آنان که بر فراز تو اند ،سيرت نمايند
وء“ 387-
س ِکم الدَّوائِر علي ِهم دائِرة ُ ال ُّ
َّص بِ ُ
”يترب ُ
)!آنها شما را گرفتار دواير [مصيبت] می خواهند! حال آنکه دايره ی بد بر خود آنها باد(
دايره” مفرد “دواير” و به معنای همان شکل مدور و محصور است .برخی دايره ها مرئی اند ،برخی “
نامرئی .برخی خير اند و برخی شر .و اين بستگی به نيت سازنده ی آن دارد .دايره های نامرئی بر ِگرد
جان آدمی حلقه می زنند و او را از درون تحت تاثير قرار می دهند .دواير سوء ،برخوردار از نيروی
مخرب اند .نيروهای مخرب ،اعم از شياطين نفسانی ،کاهنان و جادوگران سياه ،هر کدام به طريق خاص
(لفظی ،کتبی ،شکلی) به دور انسان قربانی ،دايره ی سوء می کشند تا به زعم خود او را گرفتار مصيبت
هايی همچون بيماری ،خسارت ،ناکارآمدی ،ترس ،ياس ،فقر ،بی نشاطی و افسردگی کنند .حال آنکه
نيروهای رحمانی ،گشايش دهنده ی خير ،و بانی صلح و سالم و نشاط و آرامش و بالندگی اند .اينها همه
فضاسازی های معنوی و باطنی وجود آدمی است که در دو قلمرو خير و شر شکل می گيرند .دايره ی
خير نامحدود ،و دايره ی شر محدود است .زيرا خير خداست .انسانی که در حفاظت خداوند است در
دايره ی خير نامتناهی بسر می برد “وهللاُ خير حا ِفظا” .دواير خير بسيارند؛ لباس تقوا ،يک دايره ی خير
نامرئی است ،همچنانکه ايمان و ِخرد و محبت و ايثار و بخشندگی نيز از ديگر دواير خير اند .کسی که
در دايره ی سوء گرفتار می شود ،به واقع بر ذهنش قفل زده شده است .پس در همان دايره گرفتار می
ماند و کارآمدی اش را از دست می دهد .با دواير خير ميتوان از دواير سوء مصون ماند ،چه “ا َِّن
سيئات” .راه عملی ديگر برای مصون ماندن از دواير سوء ،مراقبه ی اصيل است .با الحسنات يُذهِبن ال َّ
چنين مراقبه ای حتی ميتوان شرور را به عامالن صادرکننده اش -هر که و هر جا که باشند -بازتاباند.
زيرا همانطور که گفته شد؛ تاثيرگذاری دواير سوء- ،چه از نوع طلسمات باشند چه از نوع دميدن در
گره ها و چه مکرهای ديگر -قبل از هر چيز بر ذهن قربانی عمل می کنند و سپس او را گرفتار می
نمايند ،اما در مراقبه ی اصيل ،ذهنی وجود ندارد ،تا بخواهد گرفتار شود .پس تاثير و اسارتی نيز در
کار نيست .زيرا وجود سالک در چنين کيفيتی همچون يک آينه ی شفاف است که هر چه بر او بتابانند تا
ِذن هللاِ تبارک و تعالی” .از
گرفتارش کنند ،بی هيچ کم و کاستی به خود صادرکنندگانش باز می گردد “بِا ِ
اين منظر ،وقتی آيه می فرمايد؛ “دايره ی سوء بر خودشان باد” ،اشاره به همين بازتاب عملی به نظر
.ميرسد
”و ال يلت ِفت ِمن ُ
کم احد“ 388-
)!و هيچکس از شما به پشت سرش ننگرد(
پشت سر تو ،گذشته ی توست .مجموعه ای از رفته ها و محو شده هاست .در آنجا هيچ چيز با ارزشی
وجود ندارد که غصه اش را بخوری و در حسرتش فرو روی .آن رفته است ،معدوم است ،مرده است.
قفا را منگر .آن سو مرو .جريان زندگی را درياب .زنده را ببين .چه تمام خيراتت را در پيش روی تو
نهاده اند .آن که به عقب باز گردد ،از حال غافل شده و نقد وجود را از دست داده است .و اين خود يک
.مرگ بدفرجام است
گاه نشانه های بال و سختی چنان از زمين و آسمان بارز می شود که حتی موجودات غير ارگانيک هم
سر در نمی آورند که چه قصدی برای زمينيان شده است! آيا قرار است هالک شان کنند و يا رشدشان
دهند؟! با اين وجود از منظری ميتوان گفت که هر دو حالت جاری است .چه واقعه الهی چونان امری دو
وجهی است؛ در وجهی ،بسياری به حضيض ذلت سقوط می کنند ،و در وجهی دگر ،قليلی عروج کرده
ضة رافِعة” است .هم پايين ِکشنده است و هم
به رشد خويش نائل می شوند .زيرا واقعه ی الهی”خافِ ِ
باالبرنده .اهل دروغ و باطل و تباهی ،هبوط می کنند ،و اهل راستی و درستی و محبت ،به رشد خويش
صين
”.نائل می گردند .و خوشا بحال “ ُمخل ِ
کفر ،انکار حقيقت هست اما نابودکننده ی آن نيست .آن که خورشيد را انکار کند ،انکارش هيچ ضرری
به خورشيد نمی رساند .زيرا خورشيد هست ،و هستی اش نيازمند تأييد ديگران نيست و با انکار اين و آن
.محو و نابود نمی شود .کفر و انکار ،تنها به اهلش خسارت می زند
”فال انساب بين ُهم يومئِذ ِِِ“ 391-
)!در آن روز هيچ پيون ِد نسبی ميانشان نخواهد بود(
بی کسی و بی پيوندی را از همينجا تمرين کن .به هيچ کس و هيچ چيز دل نبند که در پيشگاه خداوند
چيزی جز رحمت خودش ،نجات بخش نخواهد بود .پيوندهای نسبی برای اهل دنيا ارزش است .اين
آنهايند که به کسان و نزديکان شان تفاخر می کنند و اجداد و ابناءشان را به رخ می کشند .به آنها امتياز
می دهند تا از حمايت شان برخوردار شوند .غافل از اينکه آخرت چون دنيا نيست و در آن روز که پرده
ها کنار رود و حقيقت آشکار شود ،تنها ارزش واقعی ،خود حقيقت خواهد بود و تو به روشنی در خواهی
يافت که نسبت های خويشاوندی فقط پيوندهايی موهوم و ناکارآمد بوده اند .در آن روز که هر پيوندی
گسسته شود ،تو تنها خواهی بود .پس يگانه گوهر نجات بخش ات ،تنها همان نور حقيقتی است که در
.خود و با خود به همراه آورده ای
خداوند در قرآن ،وجود من و تو را ترسيم کرده است .تمامی آياتش چه خوشايندت باشد چه ناخوشايند،
درونيات خود ماست که به کالم در آمده است .وقتی از فرعون و نمرود سخن می گويد اشاره به فرعون
و نمرود وجود خود ماست .وقتی از اهل کفر و شرک می گويد اشاره به باورهای تکه پاره و ناکارآمد ما
و به وجودهای چندگانه پرست خود ماست .وقتی از جنگ ها سخن می گويد اشاره به تعارضات و
پيکارهای درونی هر روزه ی ماست .اشاره به تضادهايی است که در آن گرفتار آمديم .وقتی از ذکر و
اُنثی می گويد از جريان نيروهای مؤنث و مذکر ساختار وجود ماست که سخن می گويد… آن که قرآن
وجودی انسان
ِ را انکار می کند ،به واقع خودش را انکار می کند! زيرا تک تک آياتش اشاره به بافت
است و تمام آن ماجراها در وجود خود انسان است که اتفاق می افتد .ای دوست ،بشر امروز را ببين!
جهان را ببين! خوب هم ببين! انصافا کدام آيه دروغ است؟! هر آنچه که گفته است اعم از زشت و زيبا
در گوشه گوشه جهان قابل رؤيت است .زيرا اين همان درونيات ماست که در حال وقوع است .در حال
وجودی
ِ تجسم است .درونياتی که قرآن پيش از وقوع شان ،به وضوح بر مال کرده است .زيرا از ساختار
انسان با خبر است .قرآن چون آينه است .خودت را در آن ببين .که را محکوم می کنی؟! خودت را؟! هر
صفحه اش را که بگشايی در باره ی تو سخن می گويد .درون تو را بر مال می کند .بجای محکوم کردن،
از اين آينه ی راستگو راهنمايی بگير .هدايت دريافت کن .ببين درونت چه آشفته بازاری است و کجای
کارت می لنگد .اوصاف خير و شرت کدام است و ماجراهايت چيست .کجا گير کرده ای .ببين در
درونت چه جنگی برپاست .کدام اوصاف با کدام اوصاف ديگرت! آنگاه نور هدايتش بارز می شود و راه
چاره را هويدا می کند .و تو از شر خودت خالص می شوی .در اين سلوک ،با کس ديگر کار نداشته
باش .با خودت کار داشته باش .گريبان نفس خودت را بگير .و اين همان تغيير درون است که تا اتفاق
”نيفتد هيچ تغييری در برون رخ نخواهد داد“ .حتی يُغ ِي ُروا ما بِانفُ ِس ِهم
اگر همواره در هر امری ،در سختی و مشقت بسر می بری ،و کارهايت پيچيده و پر تنش و بد فرجام
است و زندگی ات روانی اش را از دست داده ،معلوم است که هنوز خالق هستی ،اين کل کامل را وکيل
خود نساخته ای .زيرا خدا ،وکيلی است که هيچگاه در وکالتش شکست نمی خورد .يکبار برای هميشه -
آن هم نه حرفا بلکه عمال و همه جانبه -قادر متعال را وکيل و کارساز خود کن و آنگاه اعجازش ببين .و
بدان که خداوند ،فقط وکالت تام و همه جانبه می پذيرد ،نه وکالت بخشی از زندگی تو را .يا همه يا هيچ.
وقتی به او وکالت می دهی ،در واقع وکالت جسمت ،روحت ،جانت ،اموالت ،و تمامی متعلقاتت و حتی
تمامی ماجراهای زندگی ات ،از کوچک و بزرگ ،همه را به او داده ای .مراد از وکالت دادن به خدا
چنين وکالتی است .و بعد از آن ،تو صرفا کارگزار او در زندگی زمينی می گردی .شيوه ات ،تسليم
محض .چنين سالک متوکلی ،در هر سختی ای که فرو افتد ،به بهترين وجه از آن عبور خواهد نمود .در
هر واقعه ای رشدش را بر خواهد گرفت .چنين کسی يک برنده ی واقعی است .زيرا خدايی که وکيل او
یء ِِ و ِکيل”؛ و اين يعنی تمامی جريان هستی بههست ،وکيل هر چيز ديگری نيز هست “و ُهو علی ُک ِل ش ِ
سبُل
دست اوست .آگاه غيب و شهود است .پس به بهترين راه ها و سالمترين آنها هدايت می کند ،به “ ُ
الم”! وکالت دادن به خداوند ،عهدی است که بايد بر سر آن وفادار بمانی و جا نزنی! صبر و استقامت س ِال َّ
داشته باشی! در وکالت دادن به خدا ،اراده ی نفسانی تو از بين می رود و اراده ی الهی جايگزين آن می
گردد .در اين کيفيت تو تبديل به يک “مشاهده” خواهی شد .مشاهده ای که پر از حيات و آگاهی و
ظفرمندی است .و خوشا بحال کسی که پذيرای چنين اراده ای گشته است .بدان آخرين جمله ای که
ت خنک و امن ابراهيم(ع) گفت و به آتش پرتاب شد ،همين آيه بود! و آنگاه آتش ،دگر آتش نبود ،يک بهش ِ
!بود
چشم به داشته های ديگران نداشته باش و حسرت شان را مخور و آرزومندشان مباش .فرقی نمی کند که
اين داشته ها مادی است يا معنوی .تو بايد نصيب خودت را از خدا طلب کنی ،نه نصيب ديگران را .چه
بسا چيزی برای کسی نعمت باشد و همان برای ديگری هالکت .داشته ها و استعدادهای خودت را ببين.
نقد وجود خودت را درياب ،که هر روحی متناسب با ماموريتی که در زمين دارد ،اسباب و توانمندی
های متناسب با همان ماموريت نيز به او عطا شده و می شود .و ماموريت ارواح يکسان نيست .هر کس
جريان ُربُوبی خود را داردِ “ .ل ُک ِل ِِ ِوجهة ُهو ُمو ِليها”(هر کس را راهيست که به همان سمت و سو می
رود!) پس اگر خداوند استعداد و توانمندی خاصی به کسی عطا کرده است اين بدان معناست که بايد با
استفاده از آن و بهره گيری از همان طريق خدمتگزار خلق خدا باشد .چه رشد او و رستگاريش در همان
جهت نهفته است .طمع داشتن به داشته های ديگران حماقت محض است .مسير خوشبختی نيست .آنچه در
اين حيات زمينی مهم است ،زندگی بر اساس عشق و آزادی و خردمندی ،و رد امانت الهی به بهترين
وجه است .پس در اين فرصت زمينی ات ،آگاهی ات را بر گير ،که داشته های دنيوی ،اصالتی ندارند و
.همه از بين رفتنی اند
و خداوند را بندگانی است شگفت ،که در هر عصری که تاريکی های نافهمی و بدفهمی همه جا را فرا
گيرد ،به ناگاه ظهور يافته و به مدد دين حق می آيند .آن هم از جايی که تصورش نمی رود! از “اقصی
المدِين ِة”! اين بدان معناست که اين “رجل” ،مرکز نشين و باال نشين نيست ،اهل قدرت نيست ،اهل ثروت
نيست ،اهل شهرت نيست و با هيچ کس سر و سری ندارد .او يگانه و تنهاست .خودش است .و با خدای
خودش .آری ،خداوند را رجالی است اينچنين که ناگاه از گلستان او سر بر می آورند و همواره کارشان
کارستان است .قرآن ،اينان را “ر ُجل” خوانده است و هيچ نام ديگری بر آنها ننهاده است .زيرا اينان بی
نام اند .اهل نام نيستند .بی نامی خانه شان است .چه آنها فقط آنچه را که خدايشان اراده کند ،پذيرايند .و
.سالم و درود خدا بر “رجال هللا” هر عصر و هر نسل
در اين جهان هر آنچه پديد آمده است تحت فرمول دقيق و اندازه های معين پديد آمده است .هر تغييری
هر چند کوچک در يک چيز ،تاثيرگذار بر همه ی پديده های ديگر است .اين يعنی همواره يک توازن
پويا ،گرداننده ی چرخ جهان است .اندازه ها فقط مادی نيستند ،بلکه هم ظاهر و هم باطن هستی را فرا
گرفته اند .علم الموازين در کار است و هر امری چه مادی و چه معنوی اندازه ی وجودی خود را دارد.
“قدر” (اندازه) به همين معناست .قدر ،به پديده ها موجوديت می دهد .من و تو به قدر است که ظهور
يافته و ملموس شده ايم .قدر ظهور می بخشد“ .اندازه” مبنای هر تعينی است که به ظهور رسيده است.
کافيست اندازه های ساختار وجودی مان از بين برود ،به آنی هالک شده ايم .و اين يک قاعده ی کامال
علمی است ،نه سخنی خرافی .آنکه “قدر” را می داند و به آن تواناست“ ،قادر” است .قادر به معنای قوی
نيست .قادر ،به توانايی گويند که اندازه ها را می داند و به انجام آن تواناست .هر نيرومندی ،قادر نيست.
قادر سرشار از حکمت اندازه ها و عامل به آن است .شب قدر اگر قرار است که اندازه ها تبيين شوند
اين يعنی بايد تجلی اسم “قادر” نازل شود .قدر ريشه در قادر دارد .قدر ،قادر می خواهد .بدون قادر،
قدری انجام شدنی نيست .يک حکيم واقعی می داند که چه چيز را و به چه اندازه بگويد .زيرا از خطرات
بهم ريختگی اندازه ها آگاه است .داود(ع) بايد اندازه ها را رعايت کند و اِال زره ای نخواهد داشت؛ “قدِر
سر ِد”! فرقی نمی کند اين زره ای ظاهری باشد يا باطنی .هر امری معيار و اندازه ی خود را دارد. فِی ال َّ
ی مذکور در قرآن نيز معيار و اندازه ی باطنی خود را دارد .همانطور که عنصر حتی “لباس التقوی” ِ
آهن و مس و سرب و غيره اندازه های اتمی خود را دارند .کيمياگری باطنی نيز بر اساس علم ميزان
است .بر اساس اندازه های دقيق و کارآمد است .زيرا در اين هستی ،کوچکترين نقصان و زيادتی نتيجه
ای ديگر به بار خواهد آورد .ای دوست ،جهانهای مادی و معنوی بدون “قدر” ،بدون اندازه های متناسب
با ساختارشان ،فرو ريخته اند .نيستند .چيز ديگری شده اند .برخی پنداشته اند که شب قدر ،فقط به معنای
شب تعيين مقدراتی همچون رزق و روزی و سالمت و بيماری و امثالهم است .اين ساده انگاری است.
مراد از شب قدر ،کل موجوديت تو و تماميت هستی است .اينکه با جريان هستی چگونه سير خواهی کرد
و با چه کميت و کدام کيفيت .با اِعمال قدر ،چيزهايی به اندازه در تو کم می شود و چيزهايی زياد .و اين
کم و زياد شدن -چه مادی باشد چه معنوی -نه فقط در تو ،بلکه در تمامی پديده های هستی تاثيرگذار
است .تاثيری که باز به نوبه ی خود تاثيرات متقابل ديگر می آفريند .فرمول در فرمول .يک تغيير
جهانی ،آن به آن .و می بينی که چه معادالت عظيم و پويايی بايد دست اندر کار امور باشد .محاسباتی که
هيچ ذهنی از آن سر در نمی آورد .و دقيقا شب قدر به همين علت است که عزيز و مقدس و بزرگ است.
.چه بزرگداشت آن بزرگداشت تماميت هستی خداوندی است
در حکايتی اسراری ،بر مکتوبی از ِگل نوشته ی روح ،در شبی ديجور و در رؤيايی مسحور ،چنين
خواندم که سالکی هجرت کرده نوشته بود؛ اين دومين باری است که به زمين آمده ام .سفر اول ،سخت
دهشتناک بود .سفری بود از نور به معجونی از غريبی و تاريکی و اندوه .سفری از خانه ،از خوشه
پروين ،از منطقه ی “ ِشعری” ،از جنب “رب ال ِشعری” ،از آن ستاره ی پر نور ثابت ،پادشاه ستارگان ،آن
هم از مجرايی مرموز ،به سوی آکواريومی به نام زمين ،که در آن روح های تجسديافته را پرورش می
دهند .زمين ،يک جو محدود و سربسته و پر غوغا .دارای فيزيکاليته سخت ،و پر از برخورد .چنين
آکواريومی را ساخته و پرداخته اند تا روح های تجسديافته مجال آن بيابند تا درونيات خود را بروز دهند
آکواريوم محصور و محدود به اجل ،ميتوانند
ِ و هر وجهی از وجوه را که بخواهند ،برگزينند! آنها در اين
عشق بورزند ،يا نفرت پيشه کنند .ميتوانند به فرياد يکديگر برسند يا با خشونت کالبدهای يکديگر را تکه
پاره کنند ،خون همديگر را بريزند ،فريبکاری کنند و به حقوق يکديگر تجاوز نمايند ،و… خالصه
مجازند هر طور که بخواهند نفسانيت شان را بارز و صفت غالب شان را بر مال کنند .مسئولين آکواريوم
نيز اعمال و رفتارشان را به دقت ثبت کرده و زير نظر دارند .و چون پايان هر دوره فرا رسد ،گا ِه “يوم
الفصل” ،طبقه ی هر روحی را متناسب با عملکردش مشخص و هر کدام را به عوالم ديگری که متناسب
با حال و روزشان است ،گسيل می دارند .مهمترين کاربرد چنين آکواريوم های شناوری در فضا ،آن
است که مشخص می کند که هر روح با توجه به شأن و عملکردش ،کدام صفت از اوصافش “غالب” می
…!شود ،پس با همان “قالب” اش را می گيرند
بر ِگل نوشته ی اسراری روح ،به ادامه چنين نوشته بود؛ اول بار به خواست خود نيامدم .آن يک تقدير
بود .اما بار دوم به خواست خود آمدم .دلم نيامد که روح های آشنا را در آن وضعيت سرد و تاريک و
خشن رها کنم و تنها به خوشبختی خود بچسبم .پس دوم بار خودم آمدم .به ميل خود .بی هيچ اجبار .آمدم
تا ببينم آيا ميتوان -نه همه روح ها را -بلکه فقط تعدادی از روح های نيمه بيدار را متوجه خانه حقيقی
شان نمود و نزد “رب ال ِشعری” برد؟! همان که به زيبايی می خنداند و به عشق می گرياند؟! همان
“اضحک و ابکی”! آيا ميتوان دوباره آنها را متوجه حقيقت عشق و زيبايی نمود؟! آيا از ثری به “ثريا” يا
ی پر نور روی خواهند نمود؟! آيا شجره را به ياد می آورند؟! خوشه ی خانه ی خود را؟! همان “ ِشعری” ِ
…!آيا به نيکی از اين آکواريوم گورستان مانن ِد سرد و تاريک و خشن خروج خواهند کرد؟
تا همينجا! تا همينجا بود! بقيه ی حکايت در ِگل نوشته ی روح ديده نمی شد .بقيه چون منشوری شکسته
و ناپيدا بود .نتوانستم چيزی بخوانم .چيزی نبود که بخوانم .پس ندانستم که آيا او موفق شده بود يا نه .هر
چه باشد از اوضاع کنونی زمين می فهمم که حتی اگر موفق شده باشد ،فقط تعداد انگشت شماری را
.موفق شده است
اين سخن ابراهيم(ع) است که می گويد “او ،مرا حفی است”! حفی با مقدار عددی ۹۸از اسماء هللا است.
غالبا آن را به مهربان ترجمه کرده اند ،اما اين ترجمه ی کاملی نيست .حفی هر مهربانی نيست .چه حفی
از لغات اضداد است .حفی هم دهنده است و هم گيرنده! هم می بخشد و هم منع می کند! در اين اسم،
نوعی “آگاهی” اسراری نهفته است .آگاه به اسرار است .و از اسرار يکی قيامت سالک است .اين اسم
آن ابراهيم صفتان است .از آن هر کسی نيست .ذکر هر کسی نيست .از ِ بزرگ ،اين آگا ِه آگاهی بخش ،از ِ
حنيفان يگانه بين و يگانه پرست .از منظری ميتوان گفت اين توانايی “حفی” است که آتش جهنم را برِ آن
ِ
ابراهيم سرد می کند .عدد جهنم نيز ۹۸است[ .اين نکته بسان آن شرحی است که پيش از اين در تفسير
عددی بسم هللا الرحمن الرحيم گفته بوديم که؛ ۱۹حرف بسم هللا الرحمن الرحيم باعث گذر از ۱۹زبانيه
آتش (عليها تِسعة عشر) می شوند] .حال اندکی بيشتر به تفسير عددی وارد می شويم .ابراهيم(ع) از
منظر تفسير عددی ،در اين ۹۸امتحان می شود .او قبل از امتحان الهی ،اسمش “ابراهِم” بود ،بدون ياء.
پس از قبولی در امتحان الهی“ ،ابراهيم” می شود ،با ياء .ی = ۱۰است .آن را نماد باالترين رتبه ی
ايمانی بگير .عدد ها اشاره به معانی اسراری اند .اگر به واژه ی ابراهيم در قرآن هايی که بر اساس رسم
الخط های اسراری نگاشته شده اند ،دقت کنی ،اين تفاوت نوشتاری را به عيان خواهی ديد .در برخی
جاها “ابراهِم” است و در برخی دگر“ ،ابراهيم”! در “ ِا ِذ ابتلی اِبراهِم ربُّهُ ِبک ِلمات ِ
ِِ” ،ابراهِم است چون
هنوز امتحان پس نداده است و در “ا ِن اتَّبِع ِملة اِبراهِيم حنِيفا” (پيروی کن از آيين ابراهيم يگانه پرست)،
ابراهيم می شود چون به نيکی امتحانش را گذرانده است .از اين منظر اين ياء اعطا شده ،نشان از گذر
از مرحله ای و ورود به مرحله ای ديگر است که به زبان حرف و عدد بيان شده است .اگر ده بر نود و
هشت آيد ۱۰۸ ،است ،که عدد “حق” است .از اين منظر مظهر اسمی است که نجات بخش و قابل پيروی
است .ای دوست ،حفی از ميان اسماء ،اسمی بشدت اسراری است .آن آگاه و زنده و کارسازی است که
قيامت سالک را به موقع بر پا می کند و او را از جهنم فرو افتاده در آن ،به سالمت گذر می دهد .حفی
اسمی است شريف که فقط يکبار در قرآن آمده است ،آن هم برای ابراهيم و ابراهيم صفتان .برای به
صين و رهاشدگان از بند دوگانگی ها و چندگانگی ها .يگانگی رفتگان .برای ُمخل ِ
آن
آن اوست .وقتی بيداری از ِ وقتی می فرمايد هيچ خوابی او را فرا نمی گيرد ،يعنی “بيداری” از ِ
اوست ،اين يعنی تنها “بيداران” دوستان واقعی اويند .خفتگان نمی توانند با بيداران دوستی داشته باشند،
زيرا در خوابند .و خواب فقط خواب متعارف نيست .وقتی گذشته پروری می کنی ،در خوابی .وقتی در
آرزوها و آرمانها سير می کنی ،در خوابی .وقتی در واقعيت زندگی حضور نداری و فقط با تصورات و
خياالتت مشغولی ،در خوابی .وقتی چشمانت باز است اما جريان هستی را نمی بينی ،در خوابی .وقتی
جز صدای ذهن خود ،هيچ ندای حقی را نشنوی و هيچ قطعه ای از موسيقای زيبای حيات را در نيابی،
در خوابی… و خدا خواب نيست .او حيات محض است .بيدار است .پس طبيعی است که خفتگان او را
.در نيابند و ندايش نشنوند و دوستی اش بر نگزينند
ش ُ
کورا“ 400- ”ال نُ ِريدُ ِمن ُکم جزاء و ال ُ
)!نه پاداشی از شما می خواهيم و نه تشکری(
اين است عمل خالص! عملی که منبعث از هيچ انگيزه ای نيست .چيزی نمی خواهد .خالی از نقشه های
منفعت طلبانه است .حتی خواهان جلب احترام نيست .اين يعنی خود عمل اصل است نه نتايج آن .و يک
فرزانه اينگونه عمل می کند .کارش را بی عيب و نقص انجام می دهد و می گذرد .حتی آن را به ياد
نمی آورد .به رخ نمی کشد .چنين کسی بدنبال هيچ بهشتی نيست ،بلکه همواره اين بهشت است که بدنبال
اوست .اينان اخالق خود را از اخالق خدا گرفته اند .و اين آيه شريفه بيانگر اخالق خداست .و “تخلَّقُوا
ق هللا
ِ ”.باخال ِ
عداوت داشتن ،مجوز ناعادالنه رفتار کردن نيست .برخی متاسفانه گمان می کنند همينکه با کسی دشمن
باشند ميتوانند هر باليی بر سرش آورده و حتی از هستی ساقطش کنند .اينطور نيست .اين خالف مشی
قرآن است .چه مالک عمل در هر کاری عدالت است .جز اين باشد حق اِقامه نمی شود .بر اساس اين
نص شريف ،هيچ اهل ايمانی نمی تواند به بهانه اينکه کسی دشمن اوست ،عدالت را زير پا بگذارد و ستم
روا دارد .قرآن چنين مجوزی نمی دهد .نداده است .ای دوست! کينه و نفرت ،چشم آدمی را کور و
انديشه را خشک و منجمد می سازد .آدمی را به وادی بی عدالتی می کشاند ،و بی عدالتی عاقبتش هالکت
است .بدون شک هشداری که در بطن اين آيه شريفه نهفته ،از نجات بخش ترين هشدارهای کاربردی و
.حقوقی قرآن کريم است
حنان” از اسماء هللا است و اين اسم شريف فقط يکبار در قرآن ،آن هم بدون تشديد ،و فقط برای “
حضرت يحيی(ع) آمده است! پس دقت کن! “يحيی” آنچنانکه از معنايش پيداست صاحب روحی است که
سرشار از حيات و زندگی است .حامل حيات است .هم زنده هست و هم جاری کننده زندگی است .و
حيات داشتن زير بنای هر فعل ديگر است .او بايد بيايد تا افعال ديگر آن هم در مواقف خاص به منصه
بودن عيسی(ع) ،می گفتند که بر طبق تورات، ِ ظهور رسند .در کتاب مقدس آمده است که منکران مسيح
پيش از ظهور مسيح(ع) بايد ايليای نبی(ع) [که او نيز همين صاحب روح حيات و برخوردار از اسم
حنان است] ظهور کند .و عيسی(ع) در جوابشان اذعان می کند که ايليا همان يحيی بود که شما او را
نشناختيد! ای دوست ،اين بدان معناست که روح گشاينده ،روح واحد است لکن به گاه رجعت ممکن است
نام کالبدی اش چيز ديگری باشد! و اينجا ،در اين موقف“ ،يحيی” است .نامی زنده و اسراری که پيش از
اين بر کس ديگری ننهاده اند .ای دوست ،حضور چنين روحی ،مقدمه پايان يک دوره و ورود به دوره
ای ديگر از حيات و آگاهی است که با نگاهی به کتب وحيانی به وضوح ميتوان اين نکته را دريافت .اين
روح زنده ی واحد ،در عصر ائمه عليهم السالم نيز حضور داشته است که اشاراتی در روايات بسياری
در اين باب وارد آمده ،از جمله آنجا که امام علی(ع) در خطبه اسراری خود بيان می فرمايند؛ نام من در
تورات همان ايلياست! از اين منظر ،ميتوان گفت که اين روح بزرگ ،دوره به دوره در مواقف حساس
حضور داشته است! اگرچه نام کالبدی اش در هر دوره متفاوت باشد! اين روح شريف و کارآمد ،از اسم
واصل کننده است .همچون
“حنان” برخوردار است .يعنی سرشار از شفقت و مهربانی و دهندگی استِ .
آن هر کسی نيست .و در هر زمان پل رابطی است که تو را به حيات طيبه وصل می نمايد“ .حنان” از ِ
متجلی نمی شود .خاص است .خاص خاص“ .حنان” از لغات متضاده نيز هست! اين بدان معنی است که
به مهربانی ،زوائد و آلودگی ها را از روح و جان سالکان می زدايد ،و با مهربانی وافر ،رحمت واسعه
را بر آنها می گشايد .اين را نيز بدان که پيامبر(ص) ،يحيی(ع) را بسيار می ستود و دوست داشت…
خداوند همه ی ما بندگان محتاج را در اين موقف حساس ،از اين رحمت واسعه به نيکی برخوردار نمايد،
.ان شاء هللا تبارک و تعالی
برای آنکه بدانی آن هشت نيرو چيست و کدام است ،پيش از آن بايد بدانی که عرش چيست و کدام است.
عرش خدا اشاره به اقتدار و تسلط و فرمانروايی اوست و پيامبر(ص) ميفرمايد“ :قلب مؤمن ،عرش خدای
رحمان است” .خود خداوند نيز در حديثی قدسی فرموده است“ :زمين و آسمانم گنجايش مرا ندارد اما قلب
بنده ی مؤمنم گنجايش مرا دارد” .ای دوست ،اگر عرش پروردگارت ،قلب با ايمان توست پس نيروهای
نگهدارنده ی آن نيز در وجود خود توست .تسليم ،ايمان ،يقين ،توکل ،اطاعت ،محبت ،پاکی و خلوص،
نيروهای لطيفی اند که در جايجای قرآن از آنها ياد شده است و چون در وجودت شکوفا گردند ،خود
بهترين حامالن عرش الهی تو اند .اينها به تمثيل درهای هشتگانه ی بهشت اند که به قلب راه دارند .نيل
به چنين کيفيتی ،روز شکوفايی توست .روزی است که الوهيت خود را به زيبايی دريافت و تجربه
خواهی نمود .پس؛ “اِح ِف ِظ هللا يحفظک” (خدا را حفظ کن تا حفظت کند!)
زندگی و مرگ دو چيز نيستند .واحدند .چونان دو روی يک سکه اند .اينطور نيست که اآلن زندگی است
و مرگ بعدا می آيد .اين يک نگاه سطحی و ابتدايی است .مرگ هم اکنون هست .هر لحظه ما ميميريم و
زنده می شويم .لحظه ی پيش مرد ،و اکنون لحظه ای جديد است .آن هم با آگاهيها و انرژيها و تبادالت
چرخش است و چرخش را مرگ و زندگی ميچرخاند .مرگ همانقدر واقعی ِ جديد .اين آفرينش ،مدام در
است که زندگی واقعی است و تا مرگ نباشد چيزی به نام زندگی ظهور نخواهد يافت .جريان زندگی ما،
لحظه به لحظه مديون مرگ ماست .در شگفتم از کسانی که آن به آن ميميرند و زنده می شوند و با اين
حال از مرگ -از چيزی که باعث زنده بودنشان است -هراسان اند! اين مرگ ،احترام دارد! باعث
زندگيست و بايد حرمتش نهاد! ای دوست ،جريان حيات و آگاهی بر ارابه ی مرگ و زندگی سوار است
و ما همه بر چنين ارابه ای به پيش می رويم .نکته اينست که سالک با تقديم چرخه ی زندگی و مرگش به
رب العالمين ،با تقديم اعمال و سلوکش به او ،خود را از بند هر تاوان و کارمايی رها می کند و به نيکی
ت لحظه ای ،خالص شده و بر فراز آنها ميرود .و فراز اين هست و نيست ،مقام از اين هست و نيس ِ
ُ “.مخلصين” است .بهشت خود خداست که هر نفس مطمئنه ای به آن دعوت شده است
ف او ِلياءه“ 405- ش ُ
يطان يُخ ِو ُ ”ال َّ
)!شيطان ،دوستدارانش را به ترس می اندازد(
می بينی!؟ اين شيطان است که از ترس يک حربه درست می کند .اين اوست که يارانش را به ترس می
اندازد تا بر آنها مسلط باشد .خداوند ،اولياءش را به ترس نمی اندازد .با حربه ی ترس آنها را در اختيار
آن
آن اولياء شيطان است .از ِ نمی گيرد .دوستان خدا“ ،ال خوف علي ِهم و ال ُهم يحزنُون” اند .ترس ،از ِ
اولياء خدا نيست .ای دوست ،اين آيه يک مالک کاربردی در باب شناخت است .با اين آيه ميتوانی اولياء
خدا و اولياء شيطان را از هم باز شناسی و تشخيص دهی .در اينجا دو شيوه ی برخورد مطرح است؛
يکی شيوه ی شيطانی که با ايجاد ترس ،هوادارانش را حفظ کرده و به خدمت می گيرد ،و ديگری شيوه
ی الهی که ترس و اندوه را از دوستدارانش می زدايد .اين دو طريقت کامال مجزاست .خداوند طالب
محبت خالص و بی دريغ است .او با عشق و ايمان کار می کند .قاعده اش “ي ُِحبُّ ُهم و ي ُِحبُّونهُ” است.
تخويف و ترس ،سهم دوستان خدا نيست .چه ترس و دوستی يکجا جمع نمی شوند .اولياء خدا ،عاشقان اند
و خشيت شان صرفا از روی عشق و محبت اليزال است .پس همواره اين نص صريح را که با تاکيد هم
آمده به خاطر بسپار که“ :اال ا َِّن او ِلياء هللاِ ال خوف علي ِهم و ال ُهم يحزنُون” (آگاه باشيد که دوستان خدا
هيچ ترس و اندوهی ندارند!)
” ُکلُوا واشربُوا هنِيئا بِما اسلفتُم فِی االي ِام الخا ِلية“ 406-
روزگاران خالی بجا نهاديد(
ِ )!گوارايتان! بخوريد و بياشاميد به پاس آنچه در
روزگارانی که خالی از هدايت بود و شما صدای حقيقت شديد ،روزگارانی که خالی از جوانمردی بود و
شما به نيکی از خود گذشتيد ،روزگارانی که خالی از نور بود و شما چون شمع سوختيد و روشنايی
بخشيديد… پس اکنون نزد پروردگار بخشنده و مهربان ،و در بهشت خو ِد او ،بهترين آگاهی ها را بنوشيد
و بهترين حيات و عزت را خوراک خود کنيد و در لطافتی مسحور کننده به سر بريد“ .حيات طيبه”
!گوارايتان
” ُمصدِقا ِلما بين يدي ِه“ 407-
)!تصديق کننده ی کتب آسمانی پيشين(
سور مختلف ،انبياء و کتب آسمانی پيشينيان را تاييد می کند؟! اين يک
می دانی چرا قرآن در جايجای ُ
تعليم بزرگ است .تو هر حقيقتی را که تاييد کنی ،با آن رابطه ای زنده و انرژيک بر قرار کرده و از
مواهب آن برخوردار شده ای .وقتی ابراهيم و موسی و عيسی و ديگر انبياء عظام عليهم السالم را
تصديق کنی ،به واقع خود را به يک شبکه ی قدرتمند روحی متصل کرده و از اليه های متنوع حيات و
آگاهی بهره مند نموده ای .تاييد حقايق ،اقتدار می آورد همچنانکه تکذيب و انکار آن ،ضعف و زبونی .و
يادت باشد؛ هر چه را قلبا تاييد کنی ،آن را به وجودت راه داده و نيرويش را به جريان انداخته ای .قرآن
در ابتدای سوره بقره ،به صراحت مشخصه ی بارز اهل ايمان را ،مومن بودن به آنچه بر پيامبر(ص)
نازل شده و آنچه بر پيشينيان نازل شده ،می داند .بدون شک آن که به انبياء الهی و کتب آسمانی شان بی
.حرمتی کند ،با دست خويش خود را از حوزه ی ايمان بيرون انداخته است
اين يعنی بيهوده به اين و آن پناه مبر .ذهنت را مشتت مساز .توجه ات را تکه تکه مکن .هيچ کس و هيچ
چيز حافظ مخلوق نيست ،جز خالق .چه در هستی تنها يک نيروی واحد است که فرمان می راند .يک
نيروست که همه را در بر گرفته است .هيچ کس هيچ نيرويی از خود ندارد .نيرويشان عاريه ای است و
همگی تحت تاثيرات عمل می کنند .اين آيه می فرمايد آدمی بايد دست از هر گونه شرک بر دارد و تنها
با قلبی گشاده و فهمی باز ،تسليم حقيقت يگانه باشد .مؤثر در وجود ،يکی است و آن خودش است .يک
سالک فهيم ،رابطه اش را با همين يکی درست می کند ،همين يکی را پاس می دارد ،و آنگاه به طرفة
.العينی رابطه اش با تمامی جهانها و موجوداتشان درست شده است
آالقارعةُ 409-
االقارعةُ( )۲و مآادراک م ِ
القارعةُ( )۱م ِ
)ِ (۳
!آن کوبنده! چيست کوبنده؟! و تو چه دانی که کوبنده کدام است
يکبار ميتوانی از اين آيات شريفه ،تعبير و تفسيری خشونت بار و دهشتناک داشته باشی ،و باری ميتوانی
چون محبان حضرت دوست ،به احسن التفسير وارد شوی و به زيبايی برکات و نعمات شگفتش را
بنگری! از آنجا که يقين دارم خداوند بخشنده و مهربان هيچ نيازی به خشونت ندارد ،پس اهل تعابير
خشونت آميز از آيات خدا نيستم و چنان تعابيری را به دوستدارانش واميگذارم .چه ما ياد گرفته ايم که به
خداوند و آياتش ،ظن نيک داشته باشيم و بهترين تفسير را ارائه دهيم .ای دوست ،پس دقت کن! اين
معرف به الف و الم است .خاص است .نعمتی الهی است .وجودی زنده کوبنده ،هر کوبنده ای نيستَّ .
است .آن نعمتی است که با کوبندگی اش ،مرغ جانمان را از پوسته ی سخت مان بدر می آورد و با
شکستن ديواره های افکار و اوهام باطل مان ،به يکباره از شرشان خالص مان می کند .کوبنده ی
ذهنيات تاريک و شرک آلودی است که عمری به اسارت مان کشيده و زندگی مان را ظلمانی کرده است.
چه اين کوبنده ،کوبنده ی الهی است .شيطانی نيست که ويرانگری اش مخرب و نابودکننده باشد .اين
قارعه عين نجات بخشی و رهايی است .برای همين است که ِبالفاصله سخن از پرواز پروانه ها سر
راش المبثُوث”! گويی مردمان را از پيله های خودساخته شان آزاد کرده اند! و هر کس همان ميدهد! “کالف ِ
می شود که درونش نهفته است .در اين کوبندگی سخن از زندگی پسنديده است! آن هم برای آنان که
راضي ِة ِِ” است! در حکايت اين قارعه ی
ِ سرشار از عملکرد نيک و مفيدند؛ سخن از “فِی ِعيش ِة ِِ
شگفت ،تنها کسانی دوباره به کوره گرم خالص سازی ،و به ماهيت هاويه گون شان فرو می روند که
عملکرد نيک و مفيدی در پرونده اعمالشان بارز نيست .و کوره خالص سازی نيز خود سازنده است .ای
دوست ،براستی در پيام اين سوره مبارکه جز نعمت و برکت و سازندگی هيچ چيز خشونت بار و
.ناسازنده ای نمی بينم
ت ضبحا“ 410-
”و العادِيا ِ
)!قسم به نيروهای زنده و نفس زننده(
در اين سوره نيز يکبار ميتوانی به طور مجازی “عاديات” را به اسب و يا حيوانی ديگر تعبير کنی و از
سوره يک فضای جنگی بسازی ،و باری ميتوانی به عمق معنا روی و حکايتی لطيف و کاربردی از
سلوک دريافت کنی .اصل لغت عاديات ،نه اسب است و نه حيوانی دگر .آنگونه تعابير ،مجازی است .لذا
ما بی آنکه اين واژه و واژه های بعدی آيات را به موجودات حيوانی تشبيه کنيم ،از آن به طور عام به
نيروهای زنده و اقدام کننده ی درون تعبير کرده ايم تا باعث برون فکنی مان نگردد و از خودمان
دورمان نکند .زيرا درون آدمی ،عالمی کبير ِسرشته اند و هر دم نيروهای بسيار دست اندر کارند .پس
:بگذار يکراست به سراغ اصل مطلب روم و نگاه قلبی ام را با ترجمه ای از جنس دگر تقديم تان گردانم
قسم به نيروهای زنده و نفس زننده☆ قسم به نيروهای برانگيزنده ی آتش شوق☆ قسم به نيروهای “
واصل به [نور] صبح☆ آنگاه که غبار تيره[نفس] را بپراکنند☆ و به تمامی آن را به مهار خويش در
ِ
آورند ☆،که انسان در برابر نعمت های پروردگارش ناسپاس است☆ و خودش بر اين معنا گواه است☆
زيرا او بشدت عاشق مال است☆ آيا نمی داند آنگاه که آنچه در گورهاست زنده گردد ☆،و آنچه در سينه
☆”!هاست بر مال شود ☆،بی شک پروردگارشان در آن روز از همه چيزشان با خبر است؟
می بينی؟! نگاه که تغيير کند ،اين سوره به وضوح بيانگر کارزار با نفس اماره است .يک اتفاق درونی
.که خود صفحه ای گسترده از يک سلوک تمام است
”اِن ل ِبثتُم اِال ق ِليال لو انَّ ُکم ُکنتُم تعل ُمون 411-
)!شما [در دنيا] جز زمان اندکی نبوديد! کاش اين حقيقت را درک می کرديد(
عمر چنان کوتاه است که در برابر زمان ابديت همچو يک جرقه در تاريکی بلکه به مراتب کمتر است.
تو در اين جرقه متولد می گردی و با همان نيز خاموش می شوی .اين تمام فرصت توست .پس الزم
نيست برای پاسخ به سوال من که ام و من چه ام ،از صفر شروع کنی .از تجارب ارزشمند سالکان
بزرگ بهره بگير و بقولی از جايی شروع کن که آنها تمام کرده اند .فرصت بسيار کوتاه است .گويی فقط
يک لحظه چراغ تو را روشن می کنند تا گوهر خود را در تاريکی بيابی و فهيمانه به اصل خويش که
مرکز حيات و آگاهی است ،به نيکی باز گردی .فهم و دريافت از تجارب و آثار فرزانگان ،ضعف
.نيست ،بلکه يک هوشمندی عظيم و در عين حال راهبردی حکيمانه است
دقت کن! در هر مرحله از حيات که باشی ابتدا بايد در آن مرحله ظهور داشته باشی تا بتوانی رزق ات
را دريافت کنی! ظهور در مرتبه ی دنيا ،رزق دنيوی دارد و ظهور در مرتبه آخرت ،رزق اُخروی .اول
پديد آمدن در يک کيفيت و بعد رزق همان کيفيت .وقتی در جهان لطيف متولد شوی ،پس رزق ات لطيف
است .زيرا رزق هر جهان متناسب با همان جهان است .وقتی در کيفيت عشق و آزادی و خردمندی متولد
شوی ،رزق ات از جنس عشق و آزادی و خردمندی آماده است .آنها که از چنين ارزاقی لطيف محروم
اند معلوم است که هنوز در جهان های لطيف خلق نشده اند! زيرا رزق هر عالم بعد از تولد سالک در آن
عالم مهياست و به او چشانده می شود! آن که بيگانه با رزق لطيف است ،به واقع بيگانه با عالم لطيف
است! اين يعنی هنوز تولدی ديگر نيافته است! ای دوست ،حيات ،اليه اليه است .وقتی از اليه ی قبلی
ِبدر آيی و در اليه ی ديگری از حيات و آگاهی متولد شوی ،کيفيت رزق تو نيز تغيير کرده است .جهان
قبلی و رزقش می رود و جهان جديد و رزقش برايت نمايان می شود .اينگونه است که ادامه آيه يعنی؛
کم و ث ُ َّم يُحيِي ُ
کم”(سپس شما را ميميراند ،و سپس زنده تان می کند!) ،اليه به اليه به پيش می رود “ث ُ َّم ي ُِميت ُ ُ
.و تو را مرحله به مرحله از تاريکی های کثرت به نور وحدت می کشاند
ير“ 414-
باس التقوی ذ ِلک خ ُ
” ِل ُ
)و لباس تقوا ،بهترين است(
لباس ،پوشش است و تقوا صيانت است .و لباس تقوا ،لباسی از جنس “نه خواستن” و “نه نخواستن” است.
نور روح تو را حفظ می کند
تار و پودش از جنس بی خواهشی و بی آرزويی است .اين لباسی است که ِ
و وجودت را از دام های شيطان نفس مصون می دارد .تقوای الهی همچون زره عمل می کند و تو را به
سالمت از جلوه گری های دنيا و خطرات هر روزه ی آن گذر می دهد .لباس تقوا ،حافظ پاکی درون
است .حافظ فطرت الهی توست .در تو ارزشی واال نهفته است .گوهری عزيز که جز به صيانت تمام
نمی توان از آن مراقبت نمود .ای دوست ،با لباس تقوا می توان از مرداب دنيا گذشت و آلوده نشد .می
توان از جنگل تاريک فکر و خيال عبور کرد و گمراه نگشت .می توان ميان انبوه صداها رفت و جز
.ندای حق را نشنيد .لباس تقوا ،لباسی نامرئی است .و با اين وجود يک زره تمام است .قدرش را بدان
رام“ 416-
هر الح ِ
ش ِ”يسئلُونک ع ِن ال َّ
)!از تو در باره ی شهر حرام می پرسند(
شهر حرام (ماه حرام) پيش از آنکه اشاره به ماه خاصی باشد ،اشاره به وجود شريف انسان با ايمان
سل ِمی در ذيل همين آيه از امام صادق(ع) روايت شده که ايشان
است .در حقايق التفسير ابو عبدالرحمن ُ
فرمودند“ :شهر حرام بدن های مؤمنين است و آن بهشت مولی است و در آن انس خدمت به مولی است و
قتال در آن [گناهی] بزرگ است!” ای دوست ،کلمات قرآن زنده اند و هر کدام اشاره به وجودی زنده
دارند .و دقيقا از اين روست که بارها گفته ام کلمات قرآن همچون واژه های متداول ذهنی تصنعی و
اعتباری نيست .کلمات خدا ،زنده اند و ِسرشته در اسرارند و هر کدام حکايت باطنی خود را دارند .و
مؤمن ،يعنی همان شهر حرام ،در قاموس باطنی قرآن ،هر کسی نيست .آن را گويند که برخوردار از
نور الهی است .وجود اين نور است که او را به “شهر” مانند نموده است .زيرا در “شهر” نيز نور است.
اما اين شهر هر شهری نيست زيرا نورش هر نوری نيست .چه شهر خاص ،نور خاص دارد .و شهر
حرام ،دارای حرمت است زيرا نور خدا در آن است .و مؤمن کسی است که با نور خدا می
ور هللاِ” .و اين يک وجود به “صلح کل” رسيده است و برای همين است که قتال و ؤم ُن ين ُ
ظ ُر ِبنُ ِ نگرد”.ال ُم ِ
.ستيزه گری در آن حرام است
پيش از اين در شرح “عمل صالح” گفتيم که آن عملی است که ريشه در “صلح” دارد .عمل نيکی است که
وحدت و يکپارچگی ايجاد می کند .ضد نفاق و تفرقه است .ضد منيت و نفسانيت تاريک است .عمل
صالح ،نور است .روشن کننده ی راه است .و اهل چنين عملی ،راه رشد و تعالی را بر خود هموار می
کند .وقتی تو ذاتا با جريان حيات در صلح و سالم باشی ،جهان و پديده هايش نيز با تو در صلح و دوستی
ياری نهان و آشکار همه ی پديده ها
ِ اند .و اين يعنی تو هيچگاه و در هيچ کجا ،تنها نيستی و همواره از
ياری جهان هستی را با خود دارد .همچنان که دشمنی ِ بهره مندی .ايجاد رابطه ی دوستی با جهان هستی،
با آن ،مخالفت آن را می آورد .همه ی پديده ها ،از جماد و نبات و غيره ،همگی دارای انرژی اند و ما
در يک شبکه ی انرژيايی وسيع و پيچيده به سر می بريم .برای استفاده بهينه از تمامی انرژی های هستی
بايد با اين شبکه ی انرژيايی از در دوستی و مودت وارد شوی .بايد دوست بداری تا دوست داشته شوی.
“صلح کل” با هستی ،يک معنای عميق و انرژيايی دارد .حرف نيست ،يک حضور زنده و همه جانبه
است .و اينچنين است که تو خود را با جريان هستی وارد پيوندی آگاهانه می کنی .مراد از معنای
“يمهدُون” کوبيدن راه و هموار کردن آن است .و “عمل صالح” ،راه زندگی متعالی را بر تو هموار می
.کند
در قاموس حقيقت ،تو آنچه را که ببخشی ،صاحب آنی ،نه آنچه را که ذخيره کنی .تو صاحب چيزهايی
هستی که انفاق کرده ای .سرمايه ی حقيقی و ماندگار تو آن است .اين يعنی تو با انفاق ،حوزه ی وجودی
ات را هم در زندگی و هم پس از مرگ ،وسعت می بخشی .شيطان می گويد؛ نبخش ،انفاق نکن ،خودت
محتاج می شوی ،فقير می شوی! اما روح به تو می گويد؛ اگر می خواهی محتاج نشوی ،فقير نشوی،
ببخش ،انفاق کن .و اين دو نگرش متفاوت به جريان حيات است .ای دوست ،اين جهان بازتاب انديشه و
عملکرد توست .چون بدهی ،خواهی گرفت ،چون ببخشی ،بخشيده خواهی شد ،چون آگاه کنی آگاهتر
شوی… تز شيطان ،تو را از هستی منقطع می کند ،با جريان حيات بيگانه ات می سازد .و تو را از
ثروت حقيقی دور می کند .در زندگی ،از شيطان خط مگير ،پا جای پايش مگذار .هر روز به هر نحو که
ممکن است مهربانی و بخشندگی را تجربه کن .بگذار ملکه ی ذهنت شود ،که اين خود سلوکی عملی در
.راه تحقق “بسم هللا الرحمن الرحيم” است
سالکی که برای نيل به الوهيت خويش ،قدم بر راه گذاشته است ،سخنان و طعنه های حمقاء ،او را
غمگين نکند .و اين خود يک ماده ی امتحانی بزرگ است .خفتگان نه تاييدشان منفعت دارد و نه تکذيب
شان ضرر .اينکه سالکی به کيفيتی رسد که ديگر حرف های اين و آن بر او تاثيری نگذارد ،به واقع به
مقام وااليی دست يافته است .چنين کسانی از جهان خفتگان حماقت پيشه گذشته اند .پس شجاعانه بسوی
رب ات از تاريکی های نافهمی و بدفهمی هجرت کن و سخنان آنان که تو را گمراه و ساحر و مجنون و
وصله ی ناجور می انگارند به هيچ بگير .در حسرت تاييدشان نباش و از تکذيب شان مهراس .و همواره
هاجر’ُ اِلی ربِی
”.اين آيه را نصب العين سلوک خود کن“ :اِنِی ُم ِ
و اين بدترين نوع گمراهی است .اينکه کسی يا کسانی خيال کنند که از ميان اين همه مخلوقات خدا ،فقط
آنهايند که هدايت شده اند .چنين انديشه ای همواره در طول تاريخ مصيبت ساز بوده است .بسياری از
گمان هدايت
ِ جنگها و کشتارها و ويرانی های تاريخ بشر ،ريشه اش همينجاست .همين توهم حق بجانبی و
شدگی .و اين يک بيماری بزرگ و خطرناک است که قرآن کريم مستقيما بدان اشاره می کند .بيمارانی
که چنين بيماری دارند جز خودشان ،ديگران را گمراه و نادان تصور می کنند و دقيقا به همين علت است
که برای خود حق تصرف و دخالت در همه ی امور را قائل اند و براحتی همه را به قضاوت می نشينند.
يک سالک فرهيخته از چنين بيماری خانمان سوزی به دور است .او خود را از هيچکس و هيچ چيز
برتر نمی داند و همواره با دو بال خوف و رجا سير می کند .او از توهم هدايت شدگی رهاست .زيرا
نيک می داند که هدايت واقعی به دست خداست “ا َِّن ال ُهدی ُهدی هللا” .و اين هدايت ،سخت و منجمد نيست.
نرم و روزافزون است ،پوياست “زاد ُهم ُهدِی” .زياد می شود و رشد می کند .و هر چه زيادتر شود،
لطيف تر می گردد و هر چه لطيف تر شود ،به ملکوت اعلی نزديکتر می شود .ای دوست ،هدايت شده
راستين کسی است که به مقام فنا رسيده است .نفسانيتش مرده است و منيتی در کارش نيست .هدايت شده
کسی است که از برداشت های تاريک ذهنی اش خالص شده و آن به آن با نور خدا می بيند “ين ُ
ظ ُر بِنُ ِ
ور
هللا” .هدايت شده کسی است که تسليم محض است .که در کيفيت تفويض امر است .هدايت شده کسی است
که بودن و نبودن ،داشتن و نداشتن ،برايش يکسان است .هدايت شده همچون يک مسافر سبکبار ،هر آن
.در حال گذر است
خوب دقت کن که چه می فرمايد! اين آتش جهنم ،از وجود مردمان و از سنگ است! تو چنين آتشی را
هر روزه حس می کنی و با آن باال و پايين می روی! اغلب مردمان ،وجودشان ،زبانشان ،و رفتارشان
پر از خشونت است .آتشين و سوزنده است .کمتر کسی را ميتوانی بيابی که اهل نرمی و مدارا است.
سنگ نيز نماد سختی است و سختی بارزترين نماد خشونت است .وقتی خوب به آيه بنگری خواهی ديد
که خداوند بخشنده و مهربان چنين آتش جهنمی را خلق نکرده است زيرا چنين چيزی با ذات اقدس و پر
مهر و محبتش ناهمساز و ناهمگون است .علت چنين آتشی ،انديشه و عملکرد خود ما و سختی قلب های
ماست .انسانها خود به وجود آورنده ی اين آتش اند و از سختی و سنگدلی خودشان است که شعله ور
است .از اين آتش حذر کن! بنده به يقين قلبی ام می گويم که هيچ خدای شکنجه گری وجود ندارد .شکنجه
گری کار انسانهاست .کار خدا نيست .او از اين کار لذت نمی برد .نيازی هم به چنين کاری ندارد .اين
ماييم که با نوع نگاهمان به زندگی ،شکنجه گر خويشيم .و يادت باشد؛ آنچه نزد خداست عدالت است؛ که
آن هم در بسياری از موارد ،تحت پوشش عفو و غفاريتش واقع است .چه خود می فرمايد؛ “يعفُو عن
کثِير” .ای دوست ،يک سالک با سلوک آگاهانه اش می آموزد که چگونه هر روزه از ورطه ی آتشينی
.که هيزمش از مردمان سخت و پر خشونت است عبور کند و با آتششان نسوزد و چون آنها نشود
!يوسف(ع) با تاکيد می گويد :من “ديدم” که يازده ستاره و خورشيد و ماه مرا سجده کردند
دقت کن! اينجا سخن از خواب و خواب ديدن نيست .بلکه سخن از “ديدن” است .يوسف اگر می خواست
بگويد در خواب ديدم ،بايد می گفت “رأيتُ فِی النَّوم” و يا “رأيتُ و اِنِی نائِم” .اما او فقط می گويد؛
“رأيتُ ”! او دارد به مشرب رؤيابينی اشاره می کند و نتيجه اين رؤيت را به پدرش يعقوب(ع) گزارش
می دهد .اين يعنی رؤيابينی در علوم باطنی با خواب ديدن متعارف متفاوت است .رؤيابينی معبری است
به جهان های ديگر برای کسب آگاهی .و آن زمانی محقق می شود که رؤيابين بتواند در بيداری ،ذهن
بشری اش را متوقف ،جسمش را آرام و قلبش را ساکت و بی خواهش نمايد .زيرا رؤيابين در چنين
کيفيتی است که می تواند به راحتی و امنيت ،به جهان های لطيف ديگر سفر کرده و کسب آگاهی نمايد.
سالکان رؤيابين سالها بر روی خود کار می کنند تا به چنين کيفيتی دست يابند ِ .
ب ِِ“ 425-
صب ُح بِق ِري ِ
”اليس ال ُّ
)!آيا صبح نزديک نيست؟(
صبح” ،صد است“ .ق” است .طلوع نور و اشراق سالک است .اين صد ،همه اعداد مادون خود را “
در خويش فرو می برد .آنچنانکه نور تاريکی را فرو می بلعد .پس دارای معنايی دو وجهی است .هم از
بين برنده است و هم حيات بخش .از بين برنده است چون تاريکيهای نفس را می زدايد .و حياب بخش
است زيرا دل به ملکوت آسمان و زمين و آنچه ميان آنهاست ،روشن می شود .برای شب زدگان
دنياپرست چون صاعقه ی مرگ است و برای حق پرستان ،حقيقت زندگی است .سالک چون به صبح
.اشراق رسد ،سلوک “الی هللا” اش پايان پذيرفته و آنچه می ماند سلوک “فی هللا” است که ابدی است
از منظر باطنی اين جام هر جامی نيست .جامی اسراری ،مقدس و پر رمز و راز است که حتی اساطير
سلتی و مصر باستان نيز بدان اشاره دارند .حکايت اين جام که قدمتی ديرينه دارد تا به زمان مسيح(ع) و
پس از آن نيز کشيده شده است .جام به تمثيل به شکل قلب است و در اين قلب ،خون حيات و آگاهی
ريخته می شود .همچنان که عيسی مسيح(ع) نيز در شام آخر به وضوح به آن اشاره کرده است .چنين
جامی ،جام رسيدگان به پادشاهی معنوی است فلذا دست ديگری نبايد باشد جز همان که بدين مقام باطنی
نائل گشته است .آن که به آن دستبرد زند ،خودش جزای آن است! خودش را به اسارت برده است! قلب،
جايگاه نور الهی است .نوری زنده و حيات بخش ،که کيمياگری می کند .آن در باطن هستی نهان است و
تنها “زعيم” متولی آن است“ .زعيم” است که می تواند آن را آشکار کند و به آن که صالح می داند ،از
آن بنوشاند و به اليه ی برتر حيات ارتقاءش بخشد .همچنانکه مسيح(ع) در شام آخر برای حواريون اين
کار را کرد .آن که از جام الهی بنوشد ،اقتدار ذاتی می يابد و چشمانش به حقايق باز می شود و به سبب
آن ،هم می داند و هم می تواند .و از اين روست که در طول تاريخ به ويژه در قرون وسطی نحله های
باطنی در جستجوی چنين جامی بوده اند و برايش داستانسرايی های بسيار کرده اند .ای دوست! آن جام
پيش از هر چيز اشاره به قلبی است که عرش خدای رحمان است .و صد البته چنين قلبی نماد و تجلی
بيرونی نيز دارد“ .و سقا ُهم ربُّ ُهم شرابا ط ُهورا” (و رب شان ساقی شان شد از شراب طهور!)
”و ما يعل ُم تأ ِويلهُ اِال هللاُ والرا ِس ُخون فِی ال ِع ِلم يقُولُون ءامنا بِ ِه“ 427-
)!و کس جز خدا تأويل آياتش را نمی داند و راسخان در علم گويند؛ ما به آن ايمان داريم(
راسخ از ريشه ی رسوخ و به معنای ثبوت و نفوذ است .راسخ در علم ،کسی است که ايمانش تقليدی
نيست .زيرا او به مرکزيت آگاهی رسوخ کرده است .اهل مشاهده است .می بيند .چنين کسی در تاريکی
و جهل ايمان نمی آورد .او به نور خدا می بيند .حال دقت کن! از قديم االيام مشاجره بر سر فهم اين آيه
بوده است؛ عده ای می گفتند که تأويل آيات خدا (حقيقت و اصل آن) را فقط خدا می داند ،و اينان واو بعد
از کلمه “هللا” در آيه را واو استئناف (شروع برای جمله جديد) می گرفتند ،و جمعی ديگر قائل به آن
بودند که تأويل قرآن را راسخان در علم هم می دانند و اينان واو بعد از کلمه “هللا” را ،واو ربط می
گرفتند و به جمله ما قبل مرتبط می دانستند… حال اين بنده می گويم؛ مفهوم قابل انتاج از هر دو نظريه
درست و واحد است و هيچ تضاد و تناقضی در کار نيست .اين يعنی؛ تأويل قرآن را فقط خدا می داند و
اين درست و معقول است زيرا صاحب کالم اوست .و راسخان در علم نيز می دانند و اين نيز درست و
معقول است .زيرا راسخان در علم ،از علم الهی بهره مندند و از روی هوا و هوس و برداشت های ذهنی
سخن نمی گويند .اين “علم” دارای الف و الم است ،معرفه است .هر علمی نيست .حقيقت علم است .نور
است .راسخان در علم ،کسانی اند که به اذن الهی ،به مرکز نور آگاهی “رسوخ” کرده اند .راسخ به همين
معناست .آنها بيرون از دايره آگاهی نيستند ،آنها از ذهن و برداشت شخصی خود عبور کرده اند و در
مرکزيت آگاهی به سر می برند .آنها مستقيما از چشمه آگاهی می نوشند و آن چشمه واحد است .دو
نيست .ای دوست ،آن علم فقط نزد خداست و در اين شکی نيست .اما کسانی که وصل به اين علم گشته
اند بالطبع آنها نيز به اذن خداوند از حقيقت آيات و تأويلشان با خبرند .دقت کن که راسخان در علم ،در
ادامه آيه چه می گويند؛ “ءامنا بِ ِه” (ما به آن ايمان داريم!) .و اين نکته ای قابل تأمل است زيرا راسخان
در علم ،کسانی نيستند که در جهل و تاريکی ايمان بياورند .اين کلمه ترکيبی چنين معنايی نمی دهد .آنها
ايمانشان کور کورانه نيست .چه آنها به نور خدا می بينند “ين ُ
ظ ُر بِنُ ِ
ور هللا”! و آن که با چنين نوری می
.بيند ،او نيز از حقايق آيات آگاه است
اصل نهی از زشتی ها و بديها ،و در يک کلمه نهی از ناهنجاريها ،از اوصاف جامعه ی به رشد رسيده
است .جامعه ای که به قول قرآن بهترين است “خير ا ُ َّم ِة ِِ”! اين يک اصل تکاملی و کارآمد است .اما
متاسفانه در جهان اسالم چنان بسته و نامقبول به آن عمل شده که امروزه تلقی اغلب مردمان از آن،
چيزی جز يک پديده ی خشن و مزاحم زندگی نيست .امروزه تا اسم نهی از منکر می آيد همه ذهن ها
فقط متوجه روسری و طرز پوشش و ساز و آواز فالن می رود .چنان شده اند که گويی ذهن شان فراتر
از اينجور چيزها نمی رود .حال آنکه منکرات مصاديق فراوان دارند و برخی شان به مراتب حائز
اهميت ترند .آن که حق مردمان را نمی دهد و ثروت را عادالنه توزيع نمی کند ،مصداق بارز منکر
است ،وقتی صاحب منصبی بجای آنکه فرصت های شغلی برابر ايجاد کند فقط اين فرصت ها را در
اختيار اطرافيانش بگذارد ،مصداق بارز منکر است ،وقتی بجای آنکه بورسيه های تحصيلی به نوابغ و
نخبگان جامعه تعلق گيرد ،به خويشان و نزديکان بعضا بی استعداد و کم استعداد داده شود ،مصداق بارز
منکر است ،وقتی داروهايی که بايد به موقع در اختيار دردمندان جامعه قرار گيرد ،در انبار سودجويان
ذخيره می شود و از بازار آزاد سر در می آورند ،مصداق بارز منکر است ،آنگاه که زوج جوانی برای
دريافت يک وام ساده ازدواج ماهها و بلکه سالها در انتظار می مانند و از آن طرف قليل انگشت شماری
ميلياردها بدون کمترين ضمانتی از بانک ها می ستانند ،اين مصداق بارز منکر است… پس ابتدا
منکرهای مادر را ببين .ای دوست اهل قرآن ،حواست فقط به طرز روسری و ساز و آواز اين و آن پرت
و مشغول نشود ،نگاهت را وسيع کن ،هشيار باش تا مبادا از مصاديق بزرگتر و خانمانسوزتر منکرات
غفلت کنی .ابتدا علت ها را ببين و بعد معلول ها را .و يادت باشد که امام حسين (ع) قيامش را بر پايه
اصل مترقی امر به معروف و نهی از منکر به جهانيان می شناساند .اصلی که در مرتبه ی اوليه اش
متوجه مسئولين يک جامعه است و در مرتبه ثانويه اش متوجه مردمان عادی است .زيرا آموزش متعالی
امری است که از باال به پايين نزول می يابد .اين اص ِل رشد دهنده اگر خوب و همه جانبه فهميده شود،
.بدون شک جامعه ای پاک و رشديافته و عاری از زشتی ها به ظهور رسيده است
آن که خود را گم کرده است ،نمی تواند ديگری را بجويد! کجا بجويد؟! کجا برود؟! خود گم شده است!
چنين کسی حتی اگر راه درست جلوی پايش باشد ،آن را نخواهد ديد! پيدا کردن خود و معرفت به
خويشتن خويش شرط طريقت است .آنها که می گويند؛ پس خدا کو ،کجاست؟! ابتدا بايد خود را پيدا کنند
و معرفت يابند .مشاهده گر کيست؟! جوينده کيست و چه کسی اين سؤال را می کند؟! و چون دريابد،
خواهد ديد که حضور خدا درون و برون را فرا گرفته است .خدا گم نشده است .او “حاضر” است .هميشه
حضور داشته است .و صد البته برای کسانی که در غوغای رنگها و توهمات گم شده اند“ ،او” در غيب
.است“ .غايب” است
راط ِِ
ص ِ می بينی! خدا هم دين دارد .دين خدا ،راه اوست .و راه او “صراط مستقيم” است“ .ا َِّن ربِی علی ِ
ُمست ِق ِيم ِِ” (پروردگارم بر صراط مستقيم است)! صراط مستقيم ،راه حق است .و حق همان راستی و
درستی است .راه خدا که همان دين خداست ،تنگ و محدود نيست زيرا خدای اعلی و عظيم بر آن است.
اين راه برای همه جا دارد .راه خدا انحصاری نيست .هر آن که تسليم حق شود ،به دين خدا در آمده
ِين هللاِ” محقق می گردد .زيرا حق ،کهاست .و آخراالمر همه تسليم حق خواهند شد و آيه “يد ُخلُون فِی د ِ
همان راستی و درستی است بر فطرت الهی همه ی مردمان نوشته شده است“ .فِطرت هللاِ التِی فطر الناس
”.عليها
”ي ُِريدُ ِليُط ِهر ُکم وليُتِ َّم ِنعمتهُ علي ُکم“ 431-
)!خداوند ،تطهير شما را اراده کرده تا نعمتش را بر شما تمام کند(
طهارت در قرآن انواع گوناگون دارد که ابتدايی ترينش همان طهارت ظاهری متعارف است .طهارت از
کفر و شرک و نفاق ،طهارت از برتری طلبی و تجاوزگری ،طهارت از وساوس نفسانی ،طهارت از
توجه به غير حق ،طهارت از ريا و شهرت طلبی ،طهارت از حب جاه و حب مال ،طهارت از سخن لغو
و بيهوده ،طهارت از غيبت و تجسس در امور ديگران ،طهارت از کينه و بددلی ،طهارت از طمع و
حرص و حسد ،طهارت از آرزوهای دور و دراز ،طهارت از خشونت و آزار ديگران… اينها همه از
انواع طهارت است و با اين همه ،ما فقط در اين اندک باقيمانده از عمر ،سرگرم شستن بيرون گشته ايم.
!وا اسفا
!”ای دوست ،تنها آن که تطهير شود ،خداوند نعمتش را بر او تمام خواهد کرد؛ “ ِليُتِ َّم نِعمتهُ علي ُ
کم
فتح الهی آنگاه وجود سالک را فتح می کند که او ميزان و سنجش های ذهنی اش را شکسته باشد .آن که
هنوز می گويد؛ فکر من ،برداشت من ،ذهنيات من ،هنوز فتح الهی شامل حالش نشده است .چنين کسی با
معنای “فتح” بيگانه است هرچند عبادات بسيار کرده باشد .شهر تو زمانی توسط خداوند فتح می شود که
تو “اُمی” شده باشی .يعنی همه برج و باروهای نفسانيت ات در هم شکسته باشد و دانستگی های ذهن
بشری ات فرو ريخته باشد .فتح خدا که بيايد ،علمش را هم با خود می آورد .و علم خدا شبيه هيچکدام از
علوم ذهنی ای که می شناسی نيست .آن علمی زنده ،خودانگيخته و در حال است .ای دوست ،فتح الهی
آن کسانی می شود که شکستن خويش را آگاهانه پذيرفته اند .سالک يک پيروزی بزرگ است و تنها از ِ
در اين کيفيت ،يک جهان بدون من شده است .او دگر زندانی ذهن محدودش نيست .او به نامحدود پيوسته
.است
حامدون را در مقاله ی حمد ،بطور مبسوط شرح داده ايم .و اکنون “سائ ُحون”! سائحون را اغلب به
معنای روزه داران متعارف گرفته اند .اما اين معنای کامل و دقيقی اِفاضه نمی کند .روزه در معنای
متعارفش “صوم” است و روزه داران را “صائمون” گويند .اما اين “سا ِئ ُحون” است .سائح از ريشه “سيح”
به معنای جاری شدن است“ .السيح” آب جاری بر زمين را گويند .سياحت نيز که به معنای گردش در
زمين است از همين ريشه است .ای دوست ،سائحون ،کسانی اند که اهل گذرند .اهل تعلق نيستند .آنها
سالکانی هستند که جاری اند .به چيزی نمی چسبند .اهل تملک و تصاحب نيستند .خود را از بار ،سنگين
و زمينگير نمی کنند .راحت و روانند .چون جريان نهری پاک ،می روند .به چيزی دل نمی بندند و خود
را در اين دنيای تاريک ،پابند نمی کنند“ .سائحون” را حتی اگر به معنای روزه بگيری ،آن روزه ی
معمول نيست .آن به معنای امساک از ماندن و رسوب شدن است“ .سائحون” اهل گذرند .اهل چنگ زدن
به چيزی نيستند .دل نمی بندند .از يک وجه لغوی ،کلمه “مسيح” نيز ريشه در “سيح” دارد ،و آن به کسی
اطالق می شود که جاری است ،که جريان پاک آب و روح ،او را “مسح” کرده و بر او جاری شده است.
“سائحون” کسانی اند که در مرداب دنيا ،جاخوش نمی کنند ،جلوه ای آنها را نمی فريبد و هيچ قصری
برای ماندن ندارند“ .سائحون” با روح بهشتی شان سير می کنند .آنها تمام عظمت ها را يکجا در همين
.روح پاک هميشه جاری شان نهان دارند
هر که طماعانه مالی جمع کند و آن را نجات بخش بپندارد ،از درون گدايی حقير است .فرقی نمی کند که
چه دارد و چقدر جمع می کند .چنين کسی از درون گداست اگرچه بهترين لباسها را پوشيده باشد و داشته
های بسيار جمع کرده باشد .او در حقارت فقر خويش سکنا گزيده است .لذا حتی اگر تمام زمين و آسمان
را هم داشته باشد باز گداست و از فقر می ترسد .اما گداها يک نمود ندارند .برخی گدای پول اند ،برخی
گدای مقام اند ،برخی گدای قدرت اند ،برخی گدای احترام اند ،برخی با جمع کردن طاعات شان و
شمارش آنها ،گدای بهشت اند …،اينان هميشه در حال جمع کردن و شمارش آن چيزی اند که جمع کرده
اند .مجازات شان از طريق همين جمع کردن ها به سراغشان می آيد .اين يعنی؛ آنچه جمع کرده اند خود
موجب عذاب شان می شود ،نه اينکه عذاب از جای ديگری می آيد“ .الَّذِين يکنِ ُزون الذَّهب و ال ِفضَّة و ال
ب ِِ ا ِل ِيم ِِ” .ای دوست ،تنها کسانی بی نيازند که غنای شان به برکت يُن ِفقُونها فِی سبِي ِل هللاِ فب ِشر ُهم بِعذا ِ
وجود موالی شان “حق” است .اينان نيازی به انباشتن و ذخيره سازی ندارند .زيرا جاری اند و اهل
جاری کردن اند .از حق می گيرند و به خلقش می دهند .پس هميشه از غنای موالی شان پُر اند و هيچگاه
بی چيز نمی شوند .جهان هستی با افتخار در خدمت ايشان است و هر چيزی به موقع برايشان فراهم
.است
ت 435-
سب ِ
”ال تعدُوا فِی ال َّ
)!در “سبت” تجاوز نکنيد(
هشتن موی ،و حتی خواب “ ِ سبت” از لغات شگفت است .اصل آن به معنای آرامش ،سکون ،فرو
عميق است .آن را “شنبه” نيز گويند .شنبه عددش صفر است .يک از يکشنبه آغاز می شود و دو از
دوشنبه و سه از سه شنبه… جمعه مقام جمع است .مراد از “سبت” يک کيفيت روحی است .در “سبت”
که اصل آرامش و سکون است يک “مراقبه” تمام نهفته است .در مراقبه ی تمام ،فعاليت قدغن است.
انفعال و تسليم محض حرف اول را می زند .هر کاری در اين کيفيت روحی ،خسران به بار می آورد.
سالک در اين کيفيت گويی در خواب عميق به سر می برد .او از ذهن خروج کرده است .کامال بی
سبات” به معنای خواب خواهش و بی آرزوست .او چون ِگلی در دستان کوزه گر بزرگ هستی استُ “ .
سباتا” .اما نه در خواب معمول! برای سالک اين خواب در بيداری معمول رخ می عميق است“ .والنوم ُ
دهد! او خود را با مراقبه ای جانانه از همه ی تاثيرات رها می کند و در مرکزيت وجود آرام می گيرد.
صفر می شود .موهايش را که نماد کثرت است ،رها می کند .در اين کيفيت نه فکری است ،نه خواسته
ای است و نه تصويری که چشمک بزند و سالک را بدنبال خويش بکشد .آن همچون خواب عميق در
بيداری معمول است .و اين کيفيتی است مؤنث گونه .يک انفعال در برابر ذات حق تعالی .دريافت های
بزرگ از اين کيفيت سر بر می آورند .تجاوز از اين کيفيت ،خروج از آن است .و خروج از آن به
.معنای محروميت از حقيقت ناب
زلزله فقط آن معنای متعارفش نيست که بسياری پنداشته اند .زلزله انواع گوناگون دارد .از زلزله های
زمين خاکی بگير تا زلزله های زمينه های روحی و روانی ،فرهنگی و اجتماعی ،سياسی و اقتصادی،
عاطفی و خانوادگی ،زلزله در شعور و نگاه و برداشت… اينها همه انواع زلزله اند و هر کدام به نوعی
دگرگون کننده اند .زلزله ها در هر دو قلمرو مادی و معنوی اتفاق می افتند .ويژگی آنها زير و رو
کنندگی آنهاست .شخم زننده اند .باال را پايين و پايين را باال می آورند و با اين کار اسرار و ناگفته ها را
ِث اخبارها” .با وقوع شان آنچه در خفا بوده نمايان می شود و آنچه نمايان بوده، برون می ريزند؛ “تُحد ُ
فرو رفته ،به خفا می رود .در اين آيهِ “ ،زلزالها” مفعول مطلق است .اين يعنی يک تاکيد خاص در آن
است .اشاره به هر زلزله ای نيست .اين زلزله ای ويژه است که گويی در زمين وجود آدمی رخ می دهد.
زيرا اين انسان است که می پرسد “زمين را چه شده است! “و قال اال ُ
ِنسان ما لها” .زيرا تا کنون زمين
وجودش با تمامی اليه ها و کالبدهايش ،در اختيارش بود ،آرام و رام و فرمانبردار بود ،اما اکنون در
موقفی حساس ،به شديدترين وجهی می لرزد ،اليه های وجود شکاف برداشته ،پوسته ها و زينت های آن
فرو ريخته ،جلوه آرايی ها بی فروغ گشته ،و اکنون چهره واقعی حياتش نمايان شده و اسرار وجودش
هويدا گشته است “زيرا رب ات به او چنين القايی افکنده است”؛ “ ِبا َّن ربَّک اوحی لها” .می بينی! اين
زلزله ای است که با القاء رب صورت می گيرد .و القاء از مقوله ی درون است .نشأت گرفته از باطن
است .در چنين کيفيتی قيامت آدمی بر پا شده است .او حقايق وجودش را به وضوح می بيند و آنگاه با
ديگر قرآن نيز به
ِ دستاوردهايش -چه نيک و چه بد -روبرو می گردد .ای دوست ،بدان که در دو جای
ست ُه ُم البأسا ُء والض ََّّرا ُء و ُز ِلزلُوا” (به آنها چنان
وقوع زلزله در وجود آدمی تصريح شده است؛ يکی“ :م َّ
ُ سختی ها و پريشانی ها رسيد که به لرزه افتادند!) و ديگریُ “ :هنا ِلک ابت ُ ِلی ال ُم ِ
ؤمنُون و ُز ِلزلوا ِزلزاال
شدِيدا (آنجا بود که اهل ايمان آزمايش شدند و سخت به لرزه افتادند!)
اگر ذو النون (يونس پيامبر) در دهان نهنگی فرو افتاد ،ما نيز هر کدام در اين دنيای پُر نهنگ به نوعی
دهان ذهنيات
ِ نهنگ احساسات و عواطف واهی ،برخی در ِ در دهان نهنگی فرو افتاده ايم .برخی در دهان
نهنگ آرزوهای دور و دراز ،برخی در دهان داشتن ها و انباشتن ها ،برخی در ِ تاريک ،برخی در دهان
نهنگ غرور و تکبر ،برخی در دهان توهم رستگاری ِ …دهان
می بينی! در اين دنيا نهنگ های گرسنه بسيارند .راه رهايی از بطن نهنگ ،جاری شدن ذکر “ال اله اِال
انت” در وجودت است ،نه فقط بر زبانت .وقتی عميقا بر اين باور باشی و به خداوند اقرار نمايی که
“هيچ معبودی جز تو نيست” ،اگر فقط يک “تو” را بشناسی ،از دهان هر نهنگی خالص شده ای .دقت
کن! “ال اله اال انت” ،ذکر مخاطب است! همچون “ال اال اله هو” که ذکر مغايب است نيست .آن کاربردی
دگر دارد“ .ال اله اال انت” ،ذکر کسانی است که حضور خدا را به تمامی حس کرده و شاهدند .کسانی که
جز برای خدای زنده و حاضر برای هيچ کس و هيچ چيز ديگری وجود حقيقی قائل نيستند و کارسازشان
نمی دانند .اينانند که اذن آن دارند تا خدا را با ضمير “تو” خطاب کنند .اين “تو” ،تمام حضور است و
جايی برای کس باقی نمی گذارد“ .ال اله اال انت” ذکر در حال است .خطاب است .و دقيقا از اين روست
که هر غل و زنجيری را از هم می گسلد .آن که شايسته چنين ذکری است همه ی قدرتها و منجيان ذهنی
ديگر از نظرش محو گشته اند .چه ذاکر در اين مقام ،تنها يک “تو” پُر حضور می شناسد .او را با
.ضمائر ديگر کاری نيست
رستگاری” نزد همه مکاتب و مشرب ها معنای يکسان ندارد .رستگاری نزد برخی به معنای رهايی “
از رنج است ،نزد برخی به معنای نيل به بهشت و برخورداری از آرامش و رفاه است ،نزد برخی به
معنای خروج از جهالت و نافهمی است ،نزد برخی به معنای عبور از دنيای فانی و وصول به آخرت
باقی است ،نزد عده ای به معنای گذر از عوالم هفتگانه است ،برای جمعی به مفهوم تولد دوباره است،
نزد برخی به معنای يافتن انسان کامل و بهره مندی از اوست ،برخی رستگاری را لقاء هللا می دانند،
برخی آن را به مفهوم رسيدن به نور اشراق می انگارند ،برای برخی دوری از گناه است ،برای برخی
معانی ظاهرا متفاوتی در کار است .با اين وجود همه ی آنها و
ِ به معنای قبولی توبه است …،می بينی که
ُّ
نيز تمامی خيرات و برکات ديگر را می توان زير چتر يک کلمه ی واحده جمع نمود .و آن “تأله” يا
“الهی شدن” انسان است .انسان رستگار ،انسانی رسيده به الوهيت خويش است .انسانی است که با
سلوکش از اتاقک محدود ذهنی اش خروج کرده ،اوصاف اسارت بار بشری اش را پشت سر نهاده ،نفس
واصل به حقيقت محض گشته است .اينچنين پر خواهش را به دور انداخته ،و با تسليمی همه جانبه ِ
وصلی ،عين کمال و عين برخورداری از همه خوبيها و اصل رهايی است .و يادت باشد که رستگاری از
.ريشه “فلح” است و آن شکافتن دانه در زمين و شکوفا گشتن است
بياييد نگاهی به عالم درون بيندازيم .عالم صغير که همان جهان درونی آدمی است ،عالمی وسيع و شگفت
خدمتگزاران تو ،حس های ظاهر و باطن تو اند که وظيفه شان
ِ است .در اين جهان شگفت ،کنيزان و
جذب آگاهی های متنوع است .آنها همچون ابزارهای هوشمندی اند که با تولدت ،به مرور آنها را به دست
می آوری ،تا هر کدام را به فراخور حال ،به کاری گسيل کنی و از نتايج کارشان بهره مند گردی .حس
های ظاهری همچون سمع و لمس که کارشان دريافت آگاهی است ،مؤنث اند و حس های باطنی همچون
تفکر و حس مشترک که کارشان ساخت و پرداخت آگاهی است ،مذکرند .گروه اول خدمتگزاران مؤنث و
گروه دوم خدمتگزاران مذکر تو اند .با خدمتکارانت خوب و درست رفتار کن .آنها را به تمامی در
اختيار بگير و مسلط باش ،که اگر چنين نکنی از دست در می روند و بر تو سوار می شوند ،و بالنتيجه
نيروهايی که از اول قرار بوده در خدمت تو باشند ،تو خادم شان می شوی! همچنان که امروزه در جهان
چنين است و بسياری برده ی افکار و اوهام و احساسات واهی خود گشته اند .پس کنيزانت را به هرزه
صنا”! و اين در معنای باطنیغاء اِن اردن تح ُّ گی و خودفروشی وادار مکن! “ال ت ُ ِ
کر ُهوا فتياتِ ُکم علی البِ ِ
اش يعنی؛ حس هايت را کور کورانه و سودجويانه در اختيار حرف اين و آن مگذار و از زير فشار
تاثيرات گوناگون خارج نما .چه آنها مجاری آگاهی تو اند .مجاری آگاهی ات را پاک نگهدار .تزکيه شان
کن .و آنها را از شرطی شدگی ها به در آر .سالکی که در خانه ی وجود مقدس خويش ساکن است تمامی
اعضای خانواده اش را به نيکی پاس می دارد و مراقب است .چنين کسی برخوردار از وجودی به
وحدت رسيده است .آن که خانه ی درونش را پاک و منظم بدارد ،به واقع جهانی را پاک و منظم داشته
است .و يادت باشد که جهان درون متناظر با جهان بيرون است .و اين يعنی؛ اگر خود را از درون تزکيه
.نکنی ،در بيرون به اسارت تن داده ای