You are on page 1of 243

‫نکات قرآني‬

‫استاد مسعود رياعي‬


‫قرآن می فرمايد؛ “و ثِيابک فط ِهر” ( جامه ات را پاکيزه کن)‪ .‬اين جامه‪ ،‬فقط لباسی از جنس پارچه ‪۱-‬‬
‫نيست تا صرفا به آن مشغول شوی‪ ،‬بلکه در وجهی سالکانه‪ ،‬هر کالبدی از تو را شامل می شود‪ .‬تو‬
‫پيچيده در کالبدهای مختلفی‪ .‬کالبدهای جسمی‪ ،‬احساسی‪ ،‬ذهنی و روحی از اين جمله اند‪ .‬برای نيل به‬
‫“حقيقت”‪ ،‬بايد تمامی اين کالبدهايت که هر کدام به مثابه جامه ای تو را پوشانده اند‪ ،‬پاکيزه گردند‪ .‬زيرا‬
‫اين يک هجرت از ناپاکی به پاکی‪ ،‬از ظلمت به نور‪ ،‬و از جهل به آگاهی است‪ .‬در اين روند‪ ،‬بايد‬
‫احساسات ناپاک‪ ،‬ذهنيات مخرب و بی اساس‪ ،‬و روحِ آلوده به ماديات‪ ،‬تطهير شوند‪ .‬چه جز اين تطهير‬
‫‪.‬سالکانه‪ ،‬راهی به عروج نخواهد بود‬

‫اس”(بگو؛ پناه می برم به پروردگار مردمان‪۲- ،‬‬ ‫اس‪ ،‬اِل ِه الن ِ‬


‫ک الن ِ‬
‫اس‪ ،‬م ِل ِ‬ ‫عوذُ بِر ِ‬
‫ب الن ِ‬ ‫در آيات‪“ ،‬قُل ا ُ‬
‫پادشاه مردمان‪ ،‬خدای مردمان)‪ ،‬اينها سه رب نيستند‪ ،‬بلکه يک رب در سه تجلی اند‪ .‬عالم را يک نيروی‬
‫واحد‪ ،‬فرمان می راند‪ ،‬اگرچه جلوه های متنوع به خود بگيرد‪ .‬پادشا ِه هستی‪ ،‬هر لباسی که به تن کند‪ ،‬باز‬
‫همان پادشاه است‪ .‬در اينجا‪ ،‬وجهی در آفرينش و ربوبيت‪ ،‬وجهی در تدبير و حکومت‪ ،‬و وجهی در‬
‫عشق و الوهيت را اشاره دارد‪ .‬سالک با تسليم به چنين جريان کامل‪ ،‬زنده و کارآمدی‪ ،‬خود را از ظلمت‬
‫‪.‬و رنج‪ ،‬رهانده‪ ،‬و به خانه ی امن ازلی خويش می رساند‬

‫وقتی موسی(ع) به فرمان خداوند‪ ،‬عصايش را القاء می کند و آن چون ماری بزرگ می گردد‪ ،‬اين ‪۳-‬‬
‫به ما می فهماند که جهان و پديده هايش صورت و سيرتی دگر نيز دارند‪ .‬و پديده ها فقط آن چيزی نيستند‬
‫ذهن بشر فقط به يک توصيف چسبيده‬ ‫که می پنداری‪ .‬به واقع جهان را توصيفات بی شمار است اما ِ‬
‫است‪ .‬به گفته ی قرآن‪ ،‬در قيامت‪ ،‬مردمان به چهره هايشان محشور می شوند‪“ .‬نح ُ‬
‫ش ُر ُهم يوم ال ِقيام ِة علی‬
‫ُو ُجو ِه ِهم”‪ .‬و اين اشاره به چهره های حقيقی آنهاست نه ظاهری که اکنون دارند‪ .‬چهره هايی که گاه بسيار‬
‫واصل‪ ،‬فقط يک چهره‬ ‫هولناکتر از اين چهره های ماسک دار و ظاهرالصالح است‪ .‬اما يک سالک ِ‬
‫خداگونه دارد‪ ،‬زيرا او در همينجا با سلوکش تمامی چهره های دروغين را از خود زدوده و به دور‬
‫‪.‬انداخته است‬

‫هر ذکری را عملی است متناسب با آن‪ .‬عم ِل ذکر “بسم هللا الرحمن الرحيم”‪ ،‬بخشنده و مهربان بودن ‪۴-‬‬
‫است‪ .‬جز اين باشد ذکرت از زبان فراتر نرفته است‪ .‬عم ِل ذکر “فتاح”‪ ،‬گره گشايی از کار خلق خداست‪.‬‬
‫جز اين باشد ذکرت از زبان فراتر نرفته است‪ .‬عم ِل ذکر “عليم”‪ ،‬آگاهی بخشی به طالبان آن است …‬
‫عم ِل ذکر “رزاق”‪ ،‬رزق رسانی به ديگران است … عم ِل ذکر “ال اله اال هللا”‪ ،‬يگانه گويی‪ ،‬يگانه انديشی‬
‫ناشناختنی اليتناهی‬
‫ِ‬ ‫و يگانه بينی است … عم ِل ذکر “هللا اکبر”‪ ،‬توجه از غير بريدن و روی سوی آن‬
‫ب و العم ُل الصا ِل ُح‬ ‫َّ‬
‫داشتن است‪ .‬جز اين باشد ذکرت از زبان فراتر نرفته است‪ .‬چه “اِلي ِه يصعدُ الک ِل ُم الط ِي ُ‬
‫يرفعُهُ” ( کلمات پاکيزه به سوی او صعود می کنند و اين “عمل صالح” است که آنها را عروج می‬
‫ذکر بی عمل به جايی نخواهی رسيد‪ .‬ذکرت را در ديگ عمل بجوشان‪ .‬بگذار “ذکر” چنان‬ ‫بخشد!)‪ .‬تو با ِ‬
‫در تو جاری شود تا تمام وجودت تجلی آن ذکر گردد‪ .‬چه خداوند‪ ،‬اسماءش را برای بندگانش گذاشته‬
‫است‪ .‬آنها را واژه مپندار‪ .‬هر کدام از اين اسماء از باالترين ارتعاشات باطنی برخوردارند‪ .‬همراه با‬
‫ذکرت‪ ،‬به مفاهيم شان عمل کن‪ .‬عمل به آنان‪ ،‬تقديم برکات شان است به ديگران‪ .‬و اينگونه است که تو‬
‫‪.‬خود بيش از پيش از آنها پُر خواهی شد‪ .‬اين که گفتم يک قاعده ی اصيل باطنی است‪ .‬قدرش را بدان‬

‫قرآن می فرمايد؛ “و آتا ُکم ِمن ُک ِل ما سالت ُ ُموهُ”(از هر آنچه که خواسته ايد به شما عطا کرده است!)‪۵- ،‬‬
‫شايد بپرسی؛ خوب پس کو؟! کجاست؟! آن چون دانه ای در وجودت کاشته شده است‪ .‬دانه ای که خود کل‬
‫است و چيزی کم ندارد‪ .‬چونان هسته ی انگوری که خود يک تاکستان تمام است و دانه ی اناری‪ ،‬که‬
‫انارستان است‪ .‬تو برخوردار از “کلمه”ی خويشی‪ .‬دانه ای “زنده‪ ،‬کامل و مستعد” که در انتظار شکوفايی‬
‫و ثمر دهی است‪ .‬اگر باغبانی نمی دانی‪ ،‬باغبان الهی را بياب‪ .‬آنگاه در خواهی يافت که چه عظمتی در‬
‫‪.‬وجودت نهاده اند‬

‫منشاء تمام بدبختی های بشر را ميتوان در اين جمله شيطان در قرآن جست؛ “يا آدم هل ادُلُّک علی ‪۶-‬‬
‫فرمانروايی زوال ناپذير‬
‫ِ‬ ‫شجرةِ ال ُخل ِد و ُم ِ‬
‫لک ِِ ال يُبلی”( ای آدم! ميخواهی تو را به درخت جاودانگی و‬
‫ره بنمايم؟!)‪ .‬وسوسه ی قدرت‪ ،‬آن هم در لباس جاودانگی‪ ،‬تير کاری شيطان بود که به هدف خورد‪.‬‬
‫هنوز هم به هدف می خورد‪ .‬و در هر عصری جمعی را از بهشت تسليم بيرون ميراند‪ .‬جهان امروز‬
‫بشدت بيمار از اين سم مهلک شيطانی است‪ .‬وسوسه ای که تا هست‪ ،‬جهان روی آرامش نخواهد ديد و‬
‫‪.‬جهانيان بهشت گمشده را نخواهند يافت‬

‫قرآن در چندين جا به سه قلمرو از وجود اشاره دارد‪ .‬الف)”آسمان” ب)”زمين” ج)”ما بين ُهما”‪[ ،‬يعنی ‪۷-‬‬
‫آنچه که بين آنهاست]‪“ .‬انسان ِبما ُهو انسان”‪ ،‬همان چيزی است که بين آنهاست‪ .‬پايش بر زمين و سرش‬
‫بر آسمان است‪ .‬چنين کسی در واقع رابط بين آسمان و زمين است‪ .‬اگر آسمان اشاره به عالم معقول و‬
‫زمين به عالم محسوس است‪“ ،‬انسان”‪ ،‬حلقه ی واسط بين اين دو است‪ .‬اين دو‪ ،‬در وجود انسان است که‬
‫به هم ميرسند‪ ،‬که ازدواج می کنند‪ ،‬که به وحدت می رسند‪ .‬يکی چون روح‪ ،‬از فرازش نزول می يابد‪ ،‬و‬
‫ديگری چون چشمه ای از زير پايش به فراز می رود‪ ،‬و آنگاه در “قلب”اش که در وسط است‪ ،‬تالقی می‬
‫کنند‪“ .‬قلب”‪ ،‬مرکز اتصال اين دو نيروی هستی ساز است‪ .‬يک رابط حياتی است‪ .‬مترجمی بزرگ است‬
‫که کالم آسمان را برای زمين‪ ،‬و درخواست های زمين را به آسمان انتقال می دهد‪ .‬بدون اين “انسان”‪،‬‬
‫عالم مجرد با عالم مرکب‪ ،‬ارتباطی حياتی و آگاهانه نخواهند داشت‪ .‬چه سنخيتی ميانشان وجود ندارد‪.‬‬
‫نفس واسطی” نيازمند است‪ .‬اين حلقه ی‬‫برای آنکه روح‪ ،‬ماديت را حيات و جنبندگی بخشد‪ ،‬به چنين “ ِ‬
‫واسط‪ ،‬اين “ما بين ُهما”‪ ،‬وجودش الزم و ضروری است‪ ،‬که متاسفانه کمتر کسی به آن توجه کرده است‪.‬‬
‫در باره ی زمين و آسمان قلمفرسايی های زيادی صورت پذيرفته‪ ،‬اما در باره ی “ما بينهما”‪ ،‬قليلی به‬
‫عمق رفته اند‪ .‬اين “ما بينه ُما”‪ ،‬اصل هستی و غايت و ميوه ی آن است‪ .‬چنين “انسان کامل”ی همه چيز‬
‫است‪ ،‬هم صراط است و هم ميزان‪ .‬بهشت‪ ،‬وجود متصل به اليتناهی اوست‪ .‬زيرا او خود عالم کبير است‬
‫و اصل هر چيزی در وجود او‪ ،‬و از وجود اوست که حيات دارد‪ .‬چه او‪ ،‬مظهر جميع “اسماء” است‪.‬‬
‫‪.‬کاش بجای حماقت و دنيازدگی‪ ،‬بسوی “کامل” رويم‬

‫شکر”‪ ،‬يک عمل است‪ ،‬نه حرف‪ .‬شکرگزار واقعی کسی است که به هر نعمتی‪ ،‬پاسخی عملی می “ ‪۸-‬‬
‫دهد‪ .‬تصور نکن صرف اينکه بگويی خدا را شکر‪ ،‬و هيچ اقدامی عملی نداشته باشی‪ ،‬شاکر گشته ای‪.‬‬
‫“شاکر” مقامی واالست‪ .‬از اسماءهللا است‪ .‬و دقيقا از اين روست که می گويم يک عمل است‪ .‬زيرا کالم‬
‫خداوند‪ ،‬عين عمل اوست‪ .‬خداوند در قرآن می فرمايد؛”اِعملُوا آل داوود ُ‬
‫شکرا و ق ِليل ِمن ِعبادی‬
‫ور”( ای خاندان داوود‪ ،‬به شکر‪“ ،‬عمل” کنيد! که اندکی از بندگان من شاکرند!)‪ .‬عمل به شکر‪،‬‬ ‫ش ُک ُ‬
‫ال َّ‬
‫استفاده ی درست از نعمت‪ ،‬خدمت به خلق خدا‪ ،‬و برخوردار کردنشان است‪ .‬عمل به شکر‪ ،‬توسعه ی‬
‫نعمات و برکات الهی است‪ .‬و اينگونه است که هر نعمت‪ ،‬متناسب با شکرگزاری عملی تو‪ ،‬بيش از پيش‬
‫کم” تحقق می يابد‪ .‬يک سالک‪ ،‬مفت خور نيست‪ .‬از‬ ‫می گردد‪ ،‬فزونی يافته و وعده ی الهی “ال ِزيدنَّ ُ‬
‫روزی که سلوکش را آغاز کند‪ ،‬مفت خوری را فراموش کرده است‪ .‬او هر نعمتی را چه مادی و چه‬
‫معنوی‪ ،‬با بهترين پاسخ عملی پاس می دارد‪ .‬زيرا چنين خصلتی را از پروردگارش آموخته است‪.‬‬
‫بسياری تصور کرده اند که اين فقط انسان است که بايد نسبت به خداوند شاکر و سپاسگزار باشد‪ .‬ابدا‬
‫ت شکر و سپاس‬ ‫اينطور نيست‪ .‬خداوند مهربان خود شاکر و قدردان است‪ .‬چه او اص ِل معرفت و حقيق ِ‬
‫است‪ .‬محال است کسی خدمتی خالصانه و صادقانه داشته باشد و خداوند نسبت به او شاکر و قدردان‬
‫نباشد‪“ .‬شاکر” و “شکور” از اسماء اوست‪ .‬چنين خدايی هيچ کار خيری را اگرچه کوچک به نظر رسد‪،‬‬
‫بی جواب نمی گذارد‪ .‬اين خصلت ذاتی اوست‪“ .‬و کان هللاُ شا ِکرا ع ِليما”‪ .‬تو اگر شکرگزاری‪ ،‬اين شکر‬
‫اوست که بر تو تابيده است‪ .‬شکر يک تعامل دوطرفه است‪ .‬به ياد داشته باش که “شاکر” و “شکور” در‬
‫قرآن‪ ،‬از آن اسماءی است که بارها به هر دو طرف اطالق شده است‪ .‬يعنی هم خالق و هم مخلوق را در‬
‫بر می گيرد‪ .‬پس هر سعی و تالش خالصانه ای که برای خشنودی حق تعالی داشته باشی‪ ،‬بدون ترديد‬
‫‪”.‬موجب سپاس و قدردانی عملی او خواهد بود‪“ .‬و کان سعيُ ُکم مش ُکورا‬

‫کسی که بر اساس اعتقادات ايدئولوژيک زندگی کند‪ ،‬سرسخت می شود و عاقبت می شکند‪ .‬اما کسی ‪۹-‬‬
‫آگاهی زنده” زندگی کند‪ ،‬نرم می شود و شکستنی در کارش نيست‪ .‬يکی چون “سنگ” است‬ ‫ِ‬ ‫که بر اساس “‬
‫آگاهی پويا و زنده است‪ .‬دين‪ ،‬عقيده‬ ‫ِ‬ ‫و ديگری چون “آب”‪ .‬و نرمی بر سختی پيروز است‪“ .‬دين” يک‬
‫نيست‪“ ،‬ايمان” است‪ .‬عقيده‪ ،‬ذهنی است‪ .‬ايمان‪ ،‬قلبی است‪ .‬برای همين است که در قرآن حرف از عقيده‬
‫نمی بينی‪ ،‬حتی يک آيه هم نمی گويد “اِعت ِقد ُوا”‪ .‬آنجا سخن از “ايمان” است‪ .‬و ايمان‪ ،‬آن به آن‪ ،‬بر آن‬
‫افزوده می شود‪ .‬زيرا پوياست و اين منظر قرآن است‪”.‬فزاد ُهم اِيمانا” – “فزادت ُهم اِيمانا” – “ ِليزدادُوا‬
‫… – ”اِيمانا مع اِيمانِ ِهم‬
‫و به ياد داشته باش که پيامبر(ص) می فرمايند؛ هر که از نرمی و مدارا بی بهره باشد‪ ،‬از “خير” بهره‬
‫الرفق يُحر ُم الخير‬
‫‪”.‬ای ندارد‪“ .‬من يُحر ُم ِ‬

‫در قرآن به رسوالن بسياری اشاره شده است‪ .‬رسوالنی که همه از يک جنس نيستند‪ ،‬متنوع و ‪۱۰-‬‬
‫متعددند‪ .‬هر کدام نوع و جنس و ماموريت خاص خود را دارند‪ .‬برخی از جنس مالئکه اند و برخی از‬
‫اس”‪ .‬برخی جنسيت شان بشری است‪ .‬از گوشت و پوست و‬ ‫سال و ِمن الن ِ‬‫جنس مردم‪ِ “ ،‬من المالئِک ِة ُر ُ‬
‫استخوان اند‪ ،‬غذا می خورند و در بازارها راه می روند‪ .‬برخی از جنس نور اند‪ .‬غذای شان نورانی‬
‫است‪ .‬اهل خوردن گوساله ی بريان شده ی ابراهيم(ع) نيستند! از جنس انرژی لطيف اند‪ .‬با اين همه‪ ،‬هر‬
‫کدام دارای مراتب و درجات خويش اند‪ .‬و وجودشان متناسب با نوع ماموريتشان در هستی است … در‬
‫اين ميان رسولی است نورانی که در عمق وجود آدمی است‪ .‬ميتوانی نام آن را “عقل فعال” بگذاری‪.‬‬
‫سول ِمن ِعندِهللا…”(رسولی از نزد خدا‪ ،‬به سوی تان آمد…!)‪ ،‬و در‬ ‫هنگاميکه قرآن می فرمايد؛”جاء ُکم ر ُ‬
‫آيه ای ديگر می فرمايد؛ “خداوند‪ ،‬ميان آدمی و قلبش است”‪“ ،‬واعل ُموا ا َّن هللا ي ُحو ُل بين الم ِ‬
‫رء و قلبِ ِه”‪ ،‬اين‬
‫به ما می فهماند که اين “رسول” [ که از فرط عظمت به سياق “نکره” آمده]‪ ،‬از عمق وجود خودت‪،‬‬
‫بسويت می آيد‪ .‬زيرا طبق نص صريح قرآن؛ اين رسول از “نزد خدا” می آيد و خداوند‪ ،‬خود نزد قلب‬
‫حمن”‪ .‬اين نکته مؤيد آن است که چنين روندی کامال‬ ‫الر ِ‬
‫رش َّ‬
‫ؤمن ع ُ‬ ‫لب ال ُم ِ‬
‫بنده ی مؤمن اش است‪ ” .‬ق ُ‬
‫درونی و باطنی است‪ .‬يک سالک‪ ،‬تمام تالشش اين است که با سلوکش‪ ،‬به اين رسول‪ ،‬به اين نور‪ ،‬به اين‬
‫واصل شود و مستقيما از آگاهيها و توانمنديهای آن بهره‬ ‫عقل فعال‪ ،‬و در يک کالم به چشمه ی خويش ِ‬
‫مند گردد‪ .‬ای دوست‪ ،‬برخورداری از اين “رسول نورانی”‪ ،‬نگاهت را به جهان عوض می کند و ديگر‬
‫آن کسی نخواهی بود که قبال بوده ای‪ .‬پس فرصت با او بودن را از دست مده‪ .‬درست است که اين‬
‫رسول‪ ،‬از نزد خدا می آيد‪ ،‬و هديه ی اوست‪ ،‬اما اگر ما آماده ی دريافتش نباشيم‪ ،‬از دستش می دهيم و‬
‫به ظلمات بيشتری فرو می رويم‪ .‬برای دريافت آن‪ ،‬بايد از پوسته ی ذهنت بدر آيی‪ .‬برداشت ها‪ ،‬قضاوت‬
‫‪.‬ها و دانسته های ناقصت را که مانع وصل اند‪ ،‬بدور بريزی و “تسليم محض” شوی‬

‫اسالم‪ ،‬که همان تسليم به “حق” است‪ ،‬يک دين جهانی و تمام است و نياز به فرقه و فرقه گرايی ‪۱۱-‬‬
‫ندارد‪ .‬قرآن بر فرقه گرايی مهر باطل زده است و صريحا می فرمايد؛ “و ال تتف َّرقُوا فِی الد ِ‬
‫ِين”(در دين‬
‫فرقه فرقه نشويد!)‪ .‬يک دين جهانی‪ ،‬وحدت جهانی را پاس می دارد‪ .‬چون راه بزرگی است که برای همه‬
‫ِين ُک ِل ِه” محقق می شود‪ .‬زيرا “راه بزرگ” دارای‬ ‫جا دارد‪ .‬و دقيقا از اين روست که “ ِليُظ ِهرهُ علی الد ِ‬
‫چنان ظرفيتی است که همه را به نيکی در خود می پذيرد و وحدت می بخشد‪ .‬به يگانگی نائل و از رنج‬
‫چندگانگی رهايی می بخشد‪ .‬تسليم به حق‪ ،‬همان راه بزرگ است که منطبق بر فطرت همه ی جهانيان‬
‫است‪ .‬چه همه فطرتا‪“ ،‬حق” را می ستايند و راستی و درستی را ارج می نهند‪ .‬و قلبا می دانند که وحدت‬
‫و يگانگی‪ ،‬به معنای رشد و تعالی‪ ،‬و پراکندگی و چند پارگی‪ ،‬به معنای فرو رفتن در رنج و تاريکی‬
‫بيشتر است‪ .‬و جهان آخراالمر به سوی چنين وحدت زيبا و لطيف و نجات بخشی‪ ،‬سير خواهد نمود‪.‬‬
‫وحدتی که بر اساس زور و سلطه نيست‪ ،‬بر اساس عشق و خردمندی و آزادگی است‪ .‬وحدتی که به‬
‫معنای حذف ديگران نيست‪ ،‬به معنای پذيرش ديگران است‪ .‬و اين يعنی “حقيقت”‪ ،‬آغوشش را برای‬
‫همگان باز کرده است‪ .‬در چنين کيفيتی است که به قول قرآن‪ ،‬زمين به نور پروردگارش‪ ،‬روشن شده‪ ،‬به‬
‫ور ربها”‪ .‬زيرا نور پروردگار‪ ،‬يک نور جهانی و همه گير‬ ‫رض بِنُ ِ‬
‫ت اال ُ‬
‫“اشراق” خواهد رسيد! “و اشرق ِ‬
‫است و تمام عالم را شامل محبت خويش می کند‪ .‬انسانهای به اشراق رسيده‪ ،‬برخوردار از چنين نوری‬
‫اند و از همين روست که وجودشان در “صلح کل” است‪ .‬پس دوست بداريم و دوست داشتن را تعليم دهيم‬
‫که اين دوست داشتن‪“ ،‬دوست” را داشتن است‪ .‬زندگی را پاس داشتن است‪ .‬چه “حيات طيبه” جز با‬
‫دوست داشتن و مهرورزی به مخلوقات خداوند‪ ،‬محقق نمی شود‪ .‬و به قول امام باقر(ع)‪ ”:‬ه ِل الد ُ‬
‫ِين اِال‬
‫ال ُحب؟!” (آيا دين جز محبت و مهرورزی است؟!)‬

‫در قصه ی سليمان(ع) و “ملکه سبأ” که در سوره “نمل” آمده است‪ ،‬نکته ای قابل تعمق وجود دارد‪۱۲- .‬‬
‫و آن اهميت برخورداری از “ديدن” است‪ .‬يک نگاه واقعی و درست داشتن است‪ .‬اگر سليمان را رمز‬
‫“روح” بگيری و ملکه را “نفس”‪ ،‬اين نفس زمانی می تواند با روح به وحدت رسد که به مرحله ای از‬
‫رشد و “شناخت” نائل شده باشد‪ .‬برای همين سليمان‪ ،‬دو امتحان برای ملکه برپا می کند تا از ميزان‬
‫معرفتش آگاه شود‪ .‬يکی آنکه تختش را دگرگون می کند تا ببيند تختش را باز می شناسد يا نه! ديگر آنکه‬
‫او را به بارگاهی می کشاند که کف آن از ماده ای کامال براق و صيقلی است! در امتحان اول با ترديد‬
‫جواب درست را می دهد اما در امتحان دوم يکضرب مردود می شود‪ .‬زيرا تصور می کند بر سطح‬
‫بارگاه‪ ،‬اليه ای از آب است! اما اين مردود شدن‪ ،‬به نفع او تمام می شود زيرا “نفس” به نگاه و برداشت‬
‫اشتباه خود پی می برد‪ .‬و اين رسيدن به عجز است که باعث “تسليم” او می شود و می گويد؛ “اسلمتُ مع‬
‫ب العالمين”(همراه با سليمان‪ ،‬تسليم پروردگار جهانيان شدم)‪ .‬و اين درس بزرگی برای همه‬ ‫سليمان ِِلِ ر ِ‬
‫ُ‬
‫ی ماست‪ .‬زيرا ما نيز پر از نگاه ها و برداشت های توهمی هستيم‪ .‬نگاه ها و برداشت های نفسانی ما‪،‬‬
‫از اين جهان‪ ،‬يکسره غير واقعی و اشتباه است‪ .‬شرطی شده اند‪ .‬ما خيال می کنيم که درست می بينيم‪ .‬ما‬
‫هنوز ديدن را نياموخته ايم‪ .‬و تا وقتی برای اين نگاه ها و برداشت هايمان‪ ،‬اصالت قائل باشيم هرگز نمی‬
‫توانيم همراه خوبی برای”روح” باشيم و از آگاهی هايش بهره مند شويم‪ .‬درياب نکته را! يک سالک آن به‬
‫آن از برداشتها و قضاوت های ذهنی و نفسانی اش دست می شويد‪ ،‬زيرا چنين کسی همراهی با روح‬
‫الهی را طالب است‪ .‬قصه ی همراهی موسی(ع) با خضر(ع) نيز چنين درسی در مغز آن نهفته است‪.‬‬
‫بدان تنها با “تسليم” است که نگاهت درست و واقعی می شود‪ .‬نگاهی که خالی از انگيزه ها و برداشتهای‬
‫‪.‬نفسانی است‬

‫وقتی که در قرآن‪ ،‬تخت “ملکه سبأ” را در يک چشم بهم زدن‪ ،‬نزد سليمان(ع) حاضر می کنند‪ ،‬اين ‪۱۳-‬‬
‫کار نه محال عقلی است و نه محال علمی‪ .‬امروزه فيزيک مدرن بر اين باور است که “کرم چاله” ها‪،‬‬
‫معبرهای ورود به زمان و مکان ديگرند‪ .‬چنانچه بتوانند اين کرمچاله ها را بيابند و يا ايجاد کنند‪ ،‬زمان و‬
‫مکان شکسته شده و امر جابجايی‪ ،‬شدنی است و قوانين عادی فيزيک نيز مانع از اين کار نمی باشد‪ .‬اما‬
‫اين از منظر فيزيکدانان هنوز يک تئوری است‪ ،‬لکن از منظر اولياء خدا‪ ،‬يک حکمت عملی است‪ .‬برخی‬
‫تصور کرده اند که جابجايی تخت ملکه سبأ‪ ،‬يک معجزه‪ ،‬و خارج از قواعد علمی است‪ .‬چنين تصوری‬
‫خالف نظر قرآن است‪ .‬چه قرآن آن را علمی می داند‪ .‬زيرا کسی که اين کار را می کند يکی از‬
‫مشاوران سليمان است‪ ،‬کسيکه از برخی از قواعد “علم کتاب” آگاه است‪ .‬به آيه دقت کنيد؛” قال الَّذی ِعندهُ‬
‫ب أنا ءاتِيک بِ ِه قبل ان يرتدَّ اِليک طرفُک”(آنکه نزد او “علمی” از کتاب بود‪ ،‬گفت؛ من آن‬
‫ِعلم ِمن ال ِکتا ِ‬
‫تخت را برايت می آورم قبل از آنکه چشم بر هم زنی!)‪ .‬در آيه دقيقا به “علم” اشاره شده است‪ .‬اين يک‬
‫کار علمی است‪ .‬پيش از اينها‪ ،‬در جايی گفته بودم که آنچه را که امروزه به آن “کرمچاله” يا معابر‬
‫ورودی به زمانها و مکان های ديگر می گويند‪ ،‬در عمق وجود خو ِد آدمی است که شکل می گيرد‪ ،‬قدرت‬
‫“روح” ايجادکننده ی آن است‪ .‬اکنون بيش از پيش بر اين باورم که صاحبان روح های بزرگ‪ ،‬توانايی‬
‫ايجاد اين معابر را دارند‪ .‬و اين کاری است که از ما انسانهای عادی و اسير ذهن‪ ،‬ساخته نيست بلکه از‬
‫‪.‬اولياء خدا بر می آيد‪ .‬همانها که بهره علمی از کتاب الهی دارند‬

‫شما چيزی را نمی خواهيد مگر آنچه را که خدا خواسته است”‪ .‬ما همواره در قبضه ی قدرت “ ‪۱۴-‬‬
‫اوئيم‪ .‬و اين به معنای جبر نيست‪ ،‬دقت کن‪ ،‬بلکه بدان مفهوم است که خداوند در تمامی حوزه های‬
‫وجودی ما‪ ،‬حضوری آگاهانه و مقتدرانه دارد‪ .‬او “خا ِل ُق ُک ِل شیء” است‪ .‬چه می خواهی؟! هر چه‬
‫بخواهی‪ ،‬او در خواست تو پنهان است‪ .‬از کدام طرف می خواهی بروی؟! از هر طرف که بروی‪ ،‬او‬
‫خالق همان کيفيت است‪ .‬توجه به چه داری؟! او پيش از نگاه تو‪ ،‬آنجاست‪ .‬چه فکر می کنی؟! هر چه‬
‫فکر کنی‪ ،‬او محيط بر انديشه ی توست‪ .‬از دايره ی حکم او فراری نيست‪ .‬زيرا او مطلق و اليتناهی‬
‫است‪ .‬تمامی هستی و راه هايش از آن اوست‪ .‬اختيار تو تنها در انتخاب اين راه هاست‪ .‬همين‪ .‬و دقيقا از‬
‫اين منظر است که مسئولی‪ .‬تو خالق راه ها نيستی‪ ،‬تو مسئول انتخاب خويشی‪ .‬و هر راهی قيمتی دارد‪.‬‬
‫بهترين راهها‪ ،‬راه پاکی است‪ .‬راه بی تعلقی و بی خواهشی است‪ .‬و در يک کالم راه “تقوی” است‪ .‬راه‬
‫گذر کردن و گذشت داشتن است‪ .‬راه “مغفرت” است‪ .‬چه “ ُهو اه ُل التَّقوی و اه ُل المغ ِفرةِ”(او خود‪ ،‬اهل‬
‫تقوی و اهل مغفرت است!)‬

‫تمنای موت”‪ ،‬امتحان بزرگ خداست‪ .‬شرط حضرت دوست‪ ،‬برای دوستی با اوست‪ .‬و اين همان “ ‪۱۵-‬‬
‫چالش بزرگی است که هر سالکی بی ترديد با آن روبرو می شود‪ .‬چه سالک تا اين امتحان را پشت سر‬
‫نگذارد‪ ،‬سالک حق نمی شود‪ .‬زيرا جز اين راهی به وصل نيست‪ .‬خطاب “فتمنَّوا الموت اِن ُکنتُم صا ِدقِين”‬
‫(اگر در ادعايتان صادقيد پس موت را تمنا کنيد!)‪ ،‬خطابی به همه مدعيان عشق به خدای رحمن است‪ .‬و‬
‫اين “موتی اختياری” است‪ .‬مرگ منيت است و تقديم وجود است به معشوق‪ ،‬به رب االرباب‪ .‬وقتی‬
‫سالکی راستين‪ ،‬چنين آيه ای را در خطاب با خويش بيند‪ ،‬بيدرنگ تمام وجودش دعا می شود که؛ “الهی‪،‬‬
‫با آنکه ادعايی در کار نيست‪ ،‬تسليم وار اين موت حيات بخش را با روح و جانم تمنا می کنم و خود را‬
‫ت حياتی و سرچشمه ی نيکی ها‬ ‫‪”.‬در اختيار تو می نهم‪ ،‬چه اين تويی که حقيق ِ‬
‫علی االسف بسياری با جهالت خويش تصور کرده اند که اين تمنای موت‪ ،‬چالش ديگران است و امتحان‬
‫ايشان نيست! پنداشته اند اگر اين موت زندگی بخش را تمنا نکنند‪ ،‬از چنگ مرگ فرار کرده اند‪ .‬حال‬
‫اضطراری” خفت بار‪ ،‬به ناگاه مالقاتشان خواهد کرد‪“ .‬قل ا َِّن الموت الَّذِی ت ِف ُّرون ِمنهُ ف ِانَّهُ‬
‫ِ‬ ‫آنکه آن”موت‬
‫ُمالقِي ُکم”(بگو؛ آن مرگی که شما همواره از آن فرار می کنيد‪ ،‬بی ترديد با شما روبرو خواهد شد!) بدون‬
‫شک آنها که وجودشان پر از خواهش و آرزو و دنيادوستی است‪ ،‬و دستاوردشان جز حرص و طمع و‬
‫داشتن بيشتر نيست‪ ،‬اهل تمنای “موت اختياری” نيستند‪ .‬اينان قربانيان “موت اضطراری” اند‪ .‬و چه‬
‫غافالنه فرصت اين موهبت بزرگ را با حماقت خويش از دست می دهند‪ .‬همچنانکه در طول تاريخ از‬
‫!”دست داده اند‪“ .‬و ال يتمنَّونهُ ابدا ِبما قدَّمت ايدِي ِهم‬

‫جهان‪ ،‬جاندار است‪ .‬جهان را به “جاندار” و “بی جان” تقسيم نکن‪ .‬کاری را که فيزيولوژيست ها ‪۱۶-‬‬
‫می کنند‪ ،‬مرتکب نشو‪ .‬آنها بدنبال تعريف “حيات”اند و هنوز که هنوز است ناموفق و حيران و سرگشته‬
‫اند‪ .‬زيرا حيات‪ ،‬مطلق است و مطلق‪ ،‬تعريف ناپذير است‪ .‬هر آنچه که می بينی از سنگ و گياه گرفته تا‬
‫حيوان و انسان و زمين و آسمان و حتی مادون و مافوق آنها‪ ،‬برخوردار از حيات اند‪ .‬منتها اين “حيات”‪،‬‬
‫از اسفل تا به اعلی‪ ،‬مراتبی دارد که بر اساس استعداد و قابليت هر چيز به ظهور می رسد‪“ .‬حيات” همه‬
‫را در بر گرفته است‪ .‬وقتی “حی مطلق” دست به خلق بزند‪ ،‬آن خلق “حيات” گرفته است‪ .‬تماس با “حی”‬
‫معنايش همين است‪ .‬حی نامحدود‪ ،‬حيات نامحدود دارد‪”.‬ربُّنا الَّذِی اعطی ُک َّل ش ِ‬
‫یء ِِ خلقهُ ث ُ َّم‬
‫هدی”(پروردگار ما کسی است که هر آنچه مخلوقش نياز داشت بدو عطا نمود و سپس هدايتش کرد)‪.‬‬
‫بدون شک هر چه که ظهور پيدا کرده‪ ،‬رتبه ای از حيات دارد‪ .‬جز اين باشد سخن از هدايت شان بی‬
‫آن “انسان کامل” است‪ .‬چنين کسی مظهر جميع اسماء است‪ .‬حال آنکه‬ ‫معناست‪ .‬باالترين رتبه حيات‪ ،‬از ِ‬
‫هر پديده ی ديگری از اين کيفيت متعالی برخوردار نيست‪ .‬آنها در راه ُرشدند‪ .‬يک سالک حق‪ ،‬رو سوی‬
‫انسان کامل دارد‪ .‬زيرا خواهان وصل به سرچشمه ی حيات است‪ .‬و دقيقا از اين روست که نگاهش به‬
‫جهان‪ ،‬يک نگا ِه زنده است‪ .‬چه آيات خدای زنده‪ ،‬نمی تواند مرده باشد‪ .‬آنچه که قصد بيانش را دارم اين‬
‫است؛ هنگامی که جهان را يک ارگانيسم زنده بدانی‪ ،‬الجرم از نيروهای ناب آن بهره مند خواهی شد‪ .‬اما‬
‫زمانی که بخش هايی از اين ارگانيسم را مرده بينگاری‪ ،‬خود را با دست خويش از نيروهايشان محروم‬
‫کرده ای‪ .‬زيرا ميزان برخورداری از “حيات” در نگاه تو شکل می گيرد‪ ،‬و نگاه تو‪ ،‬منبعث از ايمان‬
‫توست‪ .‬يک سالک‪ ،‬حيات را در تمامی پديده ها مشاهده می کند و همه ی پديده ها را در “انسان کامل”‪،‬‬
‫که مظهر حيات است‪ .‬لذا نگاهش به عالم‪ ،‬همواره يک نگاه زنده‪ ،‬پويا و سرشار از محبت است‪ .‬يک‬
‫سالک‪ ،‬با ميزان قُرب خويش‪ ،‬مرحله به مرحله از حيات بيشتر و کيفی تری برخوردار می شود‪ .‬آنگاه‬
‫فراتر حيات بهره مند‬ ‫ِ‬ ‫که از کفر و ناسپاسی دست بشويد و در “ايمان” زنده شود‪ ،‬به واقع از مرحله ی‬
‫گشته است‪ .‬و اين ايمان‪ ،‬به قول قرآن‪ ،‬پويا و فزاينده است”فزاد ُهم اِيمانا”‪ .‬پس مرحله به مرحله زنده تر‬
‫مؤمن فلنُحيِينَّهُ حياة طيِبة(هر با ايمانی که عمل نيک‬ ‫می شود‪“ .‬من ع ِمل صا ِلحا ِمن ذک ِر ِِ او اُنثی و ُهو ِ‬
‫داشته باشد چه مرد باشد چه زن‪ ،‬او را به حياتی پاکيزه‪ ،‬زنده خواهيم کرد)‬

‫صل ُح خير” (صلح‪ ،‬بهترين است)‪ .‬و اين کلمه عظيمه با مشتقاتش صدها بار در ‪۱۷-‬‬
‫قرآن می فرمايد؛ “ال ُّ‬
‫قرآن آمده است‪[ .‬صالح‪ ،‬مصلح‪ ،‬صالحه‪ ،‬صالحات‪ ،‬صالحون‪ ،‬يصلح‪ ،‬يصلحون‪] … ،‬‬
‫آنکه خواهان زندگی است‪ ،‬خواهان “صلح” است‪ .‬صلح پايه و اساس هستی است‪ .‬صلح‪ ،‬يک طرفند‬
‫سياسی اجتماعی نيست‪ ،‬خو ِد زندگی است‪ .‬زيرا حيات از وحدت و هماهنگی نيروهای هستی ساز به‬
‫وجود آمده است‪ .‬بدن تو‪ ،‬با صلح مابين سلولهايت‪ ،‬بدن شده است‪ .‬با آنکه هر سلولی داستان خود را‬
‫دارد‪ ،‬اما به نيکی همديگر را پذيرفته اند‪ .‬زيرا خواهان زندگی اند‪ .‬هر خللی در اين پيوند‪ ،‬هر خدشه ای‬
‫هماهنگی حياتی‪ ،‬حرکت بسوی مرگ و نابودی است‪ .‬صلح واقعی‪ ،‬حاصل يک کار قراردادی و‬ ‫ِ‬ ‫در اين‬
‫ذهنی نيست تا کسی بخواهد آن را به وجود آورد‪ .‬صلح‪ ،‬از جنس هستی است‪ ،‬هست‪ ،‬فقط بايد آن را با‬
‫ذهنيات مخرب بهم نزد و از آن برخوردار شد‪ .‬صلح‪ ،‬سرشت زندگی است‪ .‬ذات آن است‪ .‬و “عمل‬
‫صالح”‪ ،‬عملی است که ريشه در “صلح” دارد‪ ،‬به پاس صلح است‪ .‬هر عملی را “عمل صالح” نمی گويند‪.‬‬
‫صلح و وحدت‪ ،‬شاخصه ی آن است‪ .‬و آنکه خالی از عمل صالح است‪ ،‬رنگ بهشت را نخواهد ديد‪ .‬زيرا‬
‫جواز ورود به آن‪“ ،‬عمل صالح” است‪ .‬آنکه بدون عمل صالح است‪ ،‬در “حيات طيبه” زنده نخواهد شد و‬
‫از آن زندگی پاکيزه بی بهره است‪ ،‬چه “من ع ِمل صا ِلحا ِمن ذک ِر ِِ او اُنثی و ُهو ُم ِ‬
‫ؤمن فلنُح ِيينَّهُ حياة‬
‫طيِبة”‪ .‬در قرآن غالبا هر جا سخن از “ايمان” است به نوعی سخن از “عمل صالح” نيز هست‪ .‬چه ايمان‬
‫بدون عمل صالح‪ ،‬کجا ايمان است‪ .‬اينها دو بال پرواز سالک اند‪ .‬يک سالک راستين‪ ،‬دلها را پيوند می‬
‫زند و يکپارچه می کند‪ .‬او اهل تضاد نيست‪ .‬اهل تفرقه نيست‪ .‬او برداشت های زهرآگين را به دور‬
‫نور مدارا و مالطفت‬ ‫انداخته است‪ .‬پس اهل وحدت است‪ .‬در “صلح کل” غوطه ور است‪ .‬در نگاهش ِ‬
‫متجلی است‪ .‬چه در وجودش “عشق به جزء”‪ ،‬جهش به “عشق به کل” کرده است و يکپارچه الهی شده‬
‫است‪ .‬نرم است چون آب‪ ،‬و تمام قدرت و تاثيرگذاری اش بخاطر همين نرمی است‪ .‬چنين کسی نگاهش‬
‫به جهان سرشار از زندگی است زيرا “صلح‪ ،‬بهترين است”‪ .‬آری آيات خداوند بسيار است اما قرآن به‬
‫صيغه ی “امر” فرمان می دهد که همواره بايد از بهترين آيات خداوند تبعيت کنيم‪“ ،‬و ات َّ ِبعُوا احسن ما‬
‫کم ِمن ربِ ُکم”( از بهترين آنچه که از سوی پروردگارتان نازل شده‪ ،‬تبعيت کنيد!) بسيار خوب‪ ،‬از‬ ‫اُ ِ‬
‫نزل اِلي ُ‬
‫“صلح” تبعيت می کنيم‪ ،‬چه خود می فرمايد؛ “صلح بهترين است”‪ .‬ای دوست‪ ،‬وقتی قرآن می گويد؛‬
‫“الصل ُح خير” (صلح‪ ،‬خير است) و در آيه ی ديگری می گويد؛ “وهللاُ خير” (خدا‪ ،‬خير است)‪ ،‬بفهم که‬
‫‪“.‬صلح‪ ،‬اشاره به ذات خودش است‬

‫آنها که به بهشت خويش رسيده اند‪ ،‬آغاز دعايشان “سبحان”‪ ،‬پايان آن “حمد” و ميانش “سالم” است ‪۱۸-‬‬
‫و اين است “تحيَّت” و برخورداری از حيات! يک سالک دعا کردن را از آنان می آموزد‪ .‬به پاکی‬
‫اليتناهی غير قابل توضيح وارد می شود‪ ،‬خود را از حياتی سرشار از سالمت پُر می کند و با ستايشی‬ ‫ِ‬
‫عملی از رب العالمين و جريان ُربُوبی اش آن را به پايان می برد‪ .‬و سالک خوب می داند که در اين‬
‫روند‪ ،‬ذهن کامال متوقف و تسليم است‪ ،‬جز اين باشد ورود به حوزه ی “سبحان” منتفی است‪ .‬حال از اين‬
‫سبحانک الل ُه َّم و ت ِحيَّت ُ ُهم فِيها سالم و ِ‬
‫آخ ُر‬ ‫منظر که گفتم آيه را بنگر و درسش را بگير؛ “دعو’ي ُهم فِيها ُ‬
‫ب العال ِمين”(دعايشان در آنجا اين است‪ :‬بار خدايا تو پاک و منزهی! و زندگی‬ ‫دعو’ي ُهم ا ِن الحمد ِ ِ‬
‫ُِل ر ِ‬
‫بخشی شان در آن‪ ،‬سالم است! و پايان دعايشان الحمدهلل رب العالمين است!)‪ .‬پس او با اين دعا‪ ،‬با‬
‫‪“.‬سبحان” وارد می شود‪ ،‬از “سالم” حيات می گيرد‪ ،‬و با “حمد” نور يافته‪ ،‬متجلی می شود‬

‫ُون هللاِ ِمن او ِلياء ث ُ َّم ال تُنص ُرون” (به ”‪۱۹-‬‬


‫ار و ما ل ُکم ِمن د ِ‬ ‫و ال ترکنُوا اِلی الَّذِين ظل ُموا فتم َّ‬
‫س ُ‬
‫ک ُم الن ُ‬
‫ظالمان تکيه نکنيد که آتش بسوزاندتان‪ .‬شما را جز خدا هيچ دوستی نيست و کس ياريتان نکند!)‬
‫ميل به ظالم‪ ،‬تکيه به او‪ ،‬تماس با آتش است‪ .‬ظالم‪ ،‬وجودش ناری است و اين “نار” مسری است‪ .‬به‬
‫وجود ديگران سرايت می کند‪ .‬همچنانکه آتش هر آنچه را که در اطرافش است می بلعد و نابود می کند‪،‬‬
‫ظالم نيز همينگونه است‪ .‬ظالم نمی تواند پناه کسی باشد‪ .‬چنين کسی ويرانگر است و فرصت کمالت را بر‬
‫باد می دهد‪ .‬و قرآن درست به هدف می زند؛ “شما را جز خدا هيچ دوستی نيست و کس ياريتان نکند”‪.‬‬
‫اهل ايمان‪ ،‬بسوی “لطيف” می روند‪ ،‬دل به “لطيف” می بندند و تکيه شان فقط به اوست‪ .‬تا دير نشده‪ ،‬هر‬
‫خطايی که داشته ای‪ ،‬رو سوی تنها بخشنده ی مهربان کن که همو توبه پذير و کارساز است‪ .‬چشم اميد‬
‫از همه بِبُر و فقط به او بپيوند‪ .‬نگران “سيئات” گذشته نباش‪ ،‬چه “حسنات”‪ ،‬تمامی آنها را از بين می‬
‫ت” دقيقا آيه بعدی است‪ .‬و راه “حسنات” با توبه ای راستين باز شدنی‬
‫سيئا ِ‬ ‫برند‪“ .‬ا َِّن الحسنا ِ‬
‫ت يُذهِبن ال َّ‬
‫است‪ .‬آنگاه که حسنات به بارش در آيند‪ ،‬اثری از سيئات نخواهد ماند و اگر خدا بخواهد “ناکرده” می‬
‫‪.‬شوند‪“ .‬ناکردگی” چيزی است و بخشش‪ ،‬چيز دگر‪ .‬درياب نکته را‬

‫و ترا ُهم ين ُ‬
‫ظ ُرون اِليک و ُهم ال ي ِ‬
‫ُبص ُرون”( می بينی که آنها به تو می نگرند در حاليکه نمی بينند!)“ ‪۲۰-‬‬
‫تو هر چيز را آنطور می بينی‪ ،‬که فکر می کنی‪ .‬و اين يعنی؛ در واقع تو فکر خود را نگاه می کنی‪ ،‬نه‬
‫آن چيز يا واقعه را‪ .‬برای اينکه خوب ببينی نبايد هنگام ديدن فکر کنی‪ .‬فکر‪ ،‬ديدن را مخدوش و مه آلود‬
‫می کند‪ .‬هنگامی که يک سالک می بيند‪ ،‬درونش خالی از هر دانستگی است‪ .‬و خود اين “ديدن” است که‬
‫برايش هم آگاهی است و هم عمل‪ .‬فرق ديدن سالکانه با ديدن عادی همين است‪ .‬ديگران فکر می کنند که‬
‫می بينند‪ ،‬حال آنکه نمی بينند‪ .‬سالک فکر نمی کند و می بيند‪ ،‬پس هر لحظه تماميت را می بيند‪ .‬برای‬
‫اينکه مستقيما حقيقت را ببينی‪ ،‬بايد فکر و پندار و پيش ذهنی هايت را به دور بريزی و نگاهت را پاک و‬
‫‪.‬بی انگيزه کنی‪ .‬جز اين باشد همواره توهمات و تصورات خودت را خواهی ديد‪ ،‬نه حقيقت را‬

‫قرآن می فرمايد؛”و يض ُع عن ُهم اِصر ُهم و االغالل الَّتِی کانت علي ِهم” (و بارهای گران آنها و ‪۲۱-‬‬
‫زنجيرهايی که بر ايشان بود را بر می کند!)‬
‫اين همان رهايی از زنجيرهاست‪ .‬زنجيرهايی که مرغ جان و روحمان را به بند کشيده و ما را محکم به‬
‫زندگی غير سالکانه پر از غل و زنجير است‪ .‬زنجير خواسته ها و آرزوها‪ ،‬زنجير‬ ‫ِ‬ ‫اين دنيا بسته اند‪.‬‬
‫ترس ها و تعلقات‪ ،‬که بی رحمانه ما را چون اسيری هر روزه به اين سو و آنسو می کشانند‪ .‬زنجيرهايی‬
‫که به قول قرآن سينه هايمان را قفل کرده اند‪ .‬سينه ای که از اول قرار بود برخوردار از وسعتی اليتناهی‬
‫ُورهِم ِمن ِغل”‪( .‬و سينه هاشان را از بند تعلق رها کرديم!)‪ .‬ای دوست‪ ،‬به‬ ‫صد ِ‬ ‫باشد‪”.‬و نزعنا ما فِی ُ‬
‫محض آنکه زنجيرها پاره شوند‪ ،‬دگر اسير و نگران روزمره نخواهی بود‪ .‬زنده هستی‪ ،‬اما نه مثل قبل‪.‬‬
‫تو از نور تسليم و توکل تغذيه می شوی‪ .‬از سينه ی رهايی می نوشی‪ .‬زيرا زنجيرهای خودبينی و منيت‬
‫از هم گسسته شده اند‪ .‬و تو رسته ای‪“ .‬و اُولئک ُه ُم ال ُمف ِل ُحون” (و اينانند رستگاران!)‪ .‬اين هدف نهايی‬
‫نهار”‪( .‬و هر بند تعلقی را از سينه‬
‫جری ِمن تحتِ ُه ُم اال ُ‬ ‫ُورهِم ِمن ِغل ت ِ‬
‫صد ِ‬‫قرآن است “و نزعنا ما فِی ُ‬
‫هاشان بر کنديم و اکنون نهرها از زير پايشان جاری است!) اينان رهايی يافتگان از زنجيرهای وابستگی‬
‫ها و دلبستگی هايند که به چشمه خويش رسيده اند‪ .‬و اکنون برخوردار از نهرهای اسماء الهی اند‪ .‬و علی‬
‫االسف در اين روزگاران جز اندک سالکان فرهيخته کسی خواهان راستين اين رهايی مقدس نيست‪“ .‬و‬
‫اآلخ ِرين”! ای دوست‪ ،‬برای اينکه از دنيا باشی‪ ،‬بايد به زنجير باشی! و اگر در زنجير نباشی‪،‬‬ ‫ق ِليل ِمن ِ‬
‫آن دنيا نيستی‬
‫!باز در دنيا هستی اما از ِ‬
‫قرآن‪ ،‬به انواع شنيدن اشاره کرده است‪ .‬يکی از اين انواع شنيدن ها‪ ،‬شنيدن به وسيله ی گوش است ‪۲۲-‬‬
‫که اکثرا فقط همين نوع شنيدن را می شناسند حال آنکه اين از ضعيفترين و محدودترين انواع شنيدن‬
‫است‪ .‬گاه شنيدن توسط قلب است‪ .‬قلب است که ارتعاشات را دريافت می کند‪ .‬قلب نيز دارای قوای‬
‫درکه‪ ،‬و برخوردار از قابليت شنوايی خاص خويش است‪ .‬اگر کسی قلبش در حجاب غفلت باشد‪ ،‬با آنکه‬ ‫ُم ِ‬
‫ُ‬
‫گوشش می شنود اما قلبش کر است و از دريافت آگاهی عاجز است‪“ .‬ل ُهم قُلوب ال يسمعُون بِها” (آنها‬
‫قلبهايی دارند که با آن نمی شنوند!)‪ .‬و ديگر‪ ،‬شنيدنی متعالی است که بدون نياز به هيچ وسيله ای محقق‬
‫می شود‪ ،‬و آن شنيدن ذات حق تعالی است که نيازمند هيچ وسيله ای نيست‪“ .‬و ُهو ال َّ‬
‫س ِمي ُع الع ِلي ُم”( او‬
‫شنوای داناست!)‬
‫يک سالک‪ ،‬شنوايی را در خود تقويت می کند‪ .‬و مرحله به مرحله به لطيف می رود‪ .‬برای آنکه قلبت‬
‫بشنود‪ ،‬بايد ذهنت ساکت باشد‪ .‬ذهن‪ ،‬همواره وراجی ها‪ ،‬برداشتها‪ ،‬و خيالپردازی های خود را دارد و تا‬
‫متوقف اش نکنی‪ ،‬سيستم شنوايی قلبت بکار نمی افتد‪ .‬زيرا تاريک انديشی های ذهن‪ ،‬به دور قلب‪ ،‬چنان‬
‫درکه قلبی به ويژه شنوايی آن‪ ،‬محروم می سازد‪ .‬از اهداف‬ ‫حجابی ايجاد می کند که آدمی را از قوای ُم ِ‬
‫آگاهی زنده است‪ .‬لطيف ترين نوع شنيدن آن گاه‬
‫ِ‬ ‫سلوک‪ ،‬رفع اين حجاب ها برای برخورداری بيشتر از‬
‫اتفاق می افتد‪ ،‬که هم زبانت‪ ،‬هم ذهنت و هم قلبت‪ ،‬کامال در سکوت و آرامش قرار گيرند‪ .‬اين حالت را‬
‫بی خواهشی و بی آرزويی به وجود می آورد‪ .‬و صرفا در اين کيفيت است که تو حقيقت شنيدن را تجربه‬
‫خواهی کرد‪ .‬اين را شنيدن همه جانبه گويند‪ .‬يک سالک هر روزه آن را تمرين می کند تا وجودش با اين‬
‫کيفيت آشنا گردد‪ .‬آنگاه که کامال ساکت و پذيرايی‪ ،‬در حال شنيدنی‪ .‬آنگاه که به ظاهر می شنوی‪ ،‬اما‬
‫درونت غوغا‪ ،‬و پر از حرف است‪ ،‬شنيدنی در کار نيست‪ .‬پس آن زمان که بتوانی “سکوت” را بشنوی‪،‬‬
‫‪.‬با “حقيقت” رابطه برقرار کرده ای و متعاقب آن است که ايمانی راستين وجودت را شعله ور می کند‬

‫ال ا ُ ِحبُّ اآلفِلين”(من غروب کنندگان را دوست ندارم!) ‪۲۳-‬‬


‫بی نور شوندگان‪ ،‬به تاريکی روندگان چنگی به دلم نمی زنند‪ ،‬روح و جانم را جذب نمی کنند‪ .‬نوری می‬
‫خواهم که همواره از آنم باشد‪ .‬نوری جاودانه از جنس وجود که از درونم فوران زند و تماميت هستی را‬
‫در بر گيرد‪ .‬دير زمانی است که نورهای موضعی‪ ،‬نورهای لحظه ای و گهگاهی را رها کرده ام‪ .‬عجب‬
‫زيبا می رود اين خليل(ع) خدا‪ .‬او “آفلين” را دوست ندارد‪ .‬آفرين‪ .‬چنين سالکی با قاعده ی “نه اين است‬
‫و نه آن” سير می کند‪ .‬او به دام هيچ نوری نمی افتد‪ .‬زيرا آنچه که او را ارضا می کند‪ ،‬نوری فراتر از‬
‫ذهن و برداشت های اوست‪ .‬يک “حنيف” اينگونه است‪ .‬تحت هيچ عنوان توجه از “يگانه ی بی همتا” بر‬
‫نمی گيرد‪ .‬و نيک می داند که نور االنوار‪ ،‬آن عظمت اليتناهی‪ ،‬از درون اوست که فوران می زند‪ .‬چنين‬
‫کسی اين آيه را به خوبی نوش کرده است؛ “واعل ُموا ا َّن هللا ي ُحو ُل بين الم ِ‬
‫رء و قلبِ ِه”( بدانيد که خدا بين‬
‫آدمی و قلبش است!)‬
‫برخی تصور کرده اند که آيه “ا َِّن هللا ال ي ُِحبُّ الف ِر ِحين” به مفهوم آن است که خداوند مطلقا انسانهای ‪۲۴-‬‬
‫شاد و خوشحال را دوست ندارد‪ .‬اينطور نيست‪ .‬اين آيه راجع به قارون و قارون صفتان است‪ .‬همانها که‬
‫شادی اينچنينی‬‫ِ‬ ‫سرمست از ثروت های دنيوی‪ ،‬متکبرانه بر ديگران فخر می فروشند و شادی می کنند‪.‬‬
‫است که مورد مذمت خداست‪ .‬خداوند خود در آيه ای به اهل ايمان فرمان می دهد که شاد باشند “قُل‬
‫ِبفض ِل هللاِ و ِبرحم ِت ِه ف ِبذلک فليفر ُحوا” (بگو؛ به فضل الهی و به رحمتش شادمان باشند)‪ .‬اين حياتی که‬
‫شامل حالت شده‪ ،‬خود فضل الهی و رحمت اوست‪ .‬اصال مگر می شود کسی با ارحم الراحمين باشد و‬
‫شاد نباشد؟! با خدا باشد و خوشحال نباشد؟! از موهبت حيات برخوردار باشد و مسرور نباشد؟! اين غير‬
‫ممکن است‪ .‬يک سالک حتی آن زمان که غم از دوست رسد‪ ،‬باز خوشحال است‪ ،‬چه از سوی دوست‬
‫است! ياد دوست است! اصل با سرور و شادمانی است‪ .‬و اين سرور و شادمانی از وجود حضرت دوست‬
‫است‪ ،‬نه از داشتن ها و نداشتن ها‪ .‬اين اوست که اقيانوس عشق و رحمت است‪ .‬بارها گفته ام که جدی‬
‫ترين آدمها‪ ،‬دورترين آدمها از خدايند‪ .‬مگر می شود کسی خدای بخشنده و مهربان و با گذشت را بنده‬
‫باشد و خوشحال نباشد؟! و اين سرور و شادمانی را به ديگران تقديم نکند؟! “ف ِر ِحين بِما آتا ُه ُم هللاُ ِمن‬
‫فض ِل ِه”‪ .‬چنين کسانی همواره از فضلی که خداوند عطايشان نموده‪ ،‬شادمانند‪ .‬و اين شادی را انفاق می‬
‫کنند تا همگان از آن بهره برند‪ .‬اين شادی‪ ،‬شکوفايی است‪ .‬برون فکنی “نور” است‪ .‬زيرا “حيات” خود‬
‫يک جشن بزرگ است و آنچه آن را به عزا مبدل می نمايد حماقت وجهالت خود انسان است‪ .‬پس ممسک‬
‫‪.‬نباش‪ ،‬شاد باش و شادی بخش‪ .‬که چنين بينشی عمال توسعه ی خداشناسی و خدادوستی است‬

‫خوشی‪ ،‬زير ناخوشی پنهان است‪ .‬ناخوشی در خوشی مستتر است‪ .‬همچنانکه جواب‪ ،‬در خو ِد سؤال ‪۲۵-‬‬
‫سر يُسرا‪ .‬ا َِّن مع العُ ِ‬
‫سر يُسرا” (با هر سختی آسانی است‪.‬‬ ‫نهفته است‪ .‬اينها از هم جدا نيستند‪“ .‬فا َِّن مع العُ ِ‬
‫قطعا با هر سختی آسانی است)‪ .‬راه حل ها را در خود سختی ها بجوی‪ .‬جواب ها را از خود سؤال ها‬
‫استخراج کن‪ .‬جای ديگری مرو‪ .‬گنج تو همانجاست‪ .‬گنج خود را استخراج کن‪ .‬آگاهی ات را برگير‪،‬‬
‫!آنگاه خواهی ديد که از سختی ها عبور کرده ای‬

‫يا ايُّها الَّذِين آمنُوا ِآمنُوا ‪۲۶-‬‬


‫)!ای کسانی که ايمان آورده ايد‪ ،‬ايمان بياوريد(‬

‫ای کسانی که با “نفس” تان ايمان آورده ايد‪ ،‬اکنون وقت آن است که با “قلب” تان ايمان آوريد‪ .‬ايمان‬
‫نفسانی يک معامله است چه هنوز پا از منيت خويش بيرون نگذاشته است‪ .‬ايمان قلبی‪ ،‬عشق است و تمام‬
‫الرحمن” است‪ .‬ايمان نفسانی‪ ،‬يک طرفند‬‫رش َّ‬
‫وجود را در بر می گيرد‪ .‬چه اين قلب است که “ع ُ‬
‫ايدئولوژيک برای برخورداری نفس است‪ .‬ايمان قلبی‪ ،‬تسليم محض است و تقديم وجود‪ .‬ايمان نفسانی پر‬
‫از “خواستن” است‪ .‬ايمان قلبی‪ ،‬جز اراده ی دوست “نخواستن” است‪ .‬ايمان نفسانی‪ ،‬عبادت می کند تا از‬
‫پاداش نصيب برد‪ .‬ايمان قلبی‪ ،‬عبادت می کند چون دوست شايسته ی آن است‪ .‬ايمان نفسانی گاه هست و‬
‫گاه نيست‪ ،‬زيرا هنوز آلوده به شک و ترديد است‪ .‬ايمان قلبی‪ ،‬يکدست خالص است و به رنگ خداست‪.‬‬
‫پس با فهم اين آيه شريفه‪ ،‬درهای قلب مان را بگشايم تا نور ايمان حقيقی بدان وارد شود و به مرحله ی‬
‫ايمان قلبی‪ ،‬از شک به يقين‪ ،‬از‬
‫ِ‬ ‫ايمان نفسانی‪ ،‬به‬
‫ِ‬ ‫فراتری از ايمان‪ ،‬عروج کنيم‪ .‬اين يعنی هجرت از‬
‫عرش رحمن است‪ .‬و اين است‬ ‫ِ‬ ‫خواستن به بی خواهشی‪ ،‬از سوداگری به ايثار‪ ،‬و از نفس‪ ،‬به قلب که‬
‫‪.‬صراط مستقيم و راه نجات‬

‫اِنَّک م ِيت و اِنَّ ُهم لميِتُون”( تو ميرنده ای و آنها نيز قطعا مردگانند!)“ ‪۲۷-‬‬
‫مرگ انديشی‪ ،‬فکر منفی نيست‪ .‬اتفاقا تقويت مثبت انديشی است‪ .‬زيرا مثبت انديشی‪ ،‬ريشه در واقعيت‬
‫دارد‪ ،‬و مرگ از بارزترين واقعيات اين دنياست‪ .‬مرگ انديشی‪ ،‬روح را ورزيده و آن را پرورش می‬
‫دهد‪ .‬بسياری حتی از حرف زدن راجع به مرگ می ترسند و می گويند حرفش را نزن! حرف خوب‬
‫بزن! حال آنکه آگاهی از مرگ‪ ،‬از خوبترين سخن هاست‪ .‬زيرا تو بايد واقيعات اين جهان را بخوبی‬
‫بشناسی‪ ،‬تا بهترين تعامل را نسبت به آن اتخاذ کنی‪ .‬و مرگ‪ ،‬بخش مهم زندگی است‪ .‬يک سالک آنقدر‬
‫روی مرگ مراقبه می کند تا آن را بفهمد و از آن گذر کند‪ .‬زيرا فهم هر چيز‪ ،‬باعث عبور از آن است‪.‬‬
‫وقتی بتوانی از آن گذر کنی‪ ،‬دگر مرگ نمی تواند چون يک شکارچی تو را غافلگير کند‪ .‬پس باالجبار‬
‫هديه بزرگ تو را خواهد داد‪ .‬زيرا تو‪ ،‬شجاعانه آن را فهميده ای‪ .‬يکی از برکات آن هديه اينست که در‬
‫می يابی تو پيش از اين مرده بودی! و پس از مالقات با مرگ است که تازه زنده می شوی! اين دنيا‬
‫جايگاه مردگان است‪ .‬تاريک و ظلمانی است‪ ،‬پر از سؤال‪ ،‬مملو از نامرادی و رنج‪ ،‬اسير زمان و‬
‫گرفتار در بند دوگانگی هاست‪ .‬آدمی با فهم همين نکته است که از همينجا از آن خالص و به‬
‫کيفيت”حيات طيبه” نائل می شود‪ .‬کيفيتی که دگر مرگ در آن راه ندارد و آنچه هست‪ ،‬جريان حيات ناب‬
‫و سيری جاودانه است‪ .‬بی پرده بگويم؛ از نگاهی سالکانه‪“ ،‬دنيا” تجربه ی مردگی‪ ،‬و “حيات طيبه”‪،‬‬
‫سير ما‪ ،‬از مرگ به زندگی‪ ،‬از خواب به بيداری‪ ،‬از ظلمت به نور‪ ،‬از جهل و‬ ‫تجربه ی زندگی است‪ .‬و ِ‬
‫ت جاودانه است‪“ .‬و ما يست ِوی االحيا ُء‬
‫نافهمی به معرفت و آگاهی‪ ،‬و از غربت و بی کسی به قربت دوس ِ‬
‫و ال االمواتُ ” ( و زندگان با مردگان برابر نيستند!)‬

‫و تُک ِل ُمنا ايدِي ِهم و تشهدُ ار ُجلُ ُهم بِما کانُوا يک ِسبُون” (دستهايشان با ما سخن می گويند و پاهايشان “ ‪۲۸-‬‬
‫شهادت می دهند که دستاوردشان چه بوده است!)‬

‫تجسم اعمال و زنده بودن اجزاء و سخن گفتنشان‪ ،‬امری خرافی نيست‪ ،‬تشبيه و استعاره هم نيست‪ .‬واقعی‬
‫است‪ .‬وقتی تو برخوردار از حيات باشی‪ ،‬اين بدان معناست که اجزاء تو نيز از حيات برخوردار شده اند‪.‬‬
‫وقتی کل زنده است يعنی اجزاء نيز زنده اند‪ .‬آنها هر کدام بر اساس استعداد و قابليتشان از حيات بهره‬
‫مندند و برخوردار از زبان خويش اند‪ .‬بدن تو‪ ،‬زبان خود را دارد‪ ،‬چه خودت حرف بزنی يا نزنی‪ .‬آنکه‬
‫بدن تو همه چيز را خواهد‬
‫زبان ِ‬
‫ِ‬ ‫خداوند به او بصيرت داده‪ ،‬اگر بخواهد چيزی را بفهمد از ارتعاش‬
‫فهميد‪ .‬چه سخن گفتن و شنيدن‪ ،‬چيزی جز تبادل آگاهی از طريق ارتعاشات نيست‪ .‬نه تنها انسان و حيوان‬
‫و گياه‪ ،‬بلکه حتی يک دانه ی ريز ماسه نيز زبان خود را دارد و هر لحظه از ارتعاش خويش برخوردار‬
‫است‪ .‬پس از فهم زبان مرغان و زبان موران که قرآن بدان اشاره دارد شگفت زده نباش‪ .‬از اين هم‬
‫جلوتر می روم‪ ،‬حتی جريان فکر تو نيز قابل شنيدن است‪ .‬جريان احساس و عواطف نيز ارتعاش خود را‬
‫دارد… آنگاه که هر کدام از اين زبانها برای ديگری ترجمه شود‪ ،‬خواهی ديد که چقدر قابل فهم و واضح‬
‫یء ِِ اِال يُسبِ ُح بِحمدِه”‪.‬‬
‫است‪ .‬قرآن می فرمايد؛ هر چيزی خداوند را به ستايش تسبيح گوست “و اِن ِمن ش ِ‬
‫اما شما اين تسبيح را درک نمی کنيد زيرا هر کدام زبان خود را دارند و از ارتعاش وجودی خويش‬
‫انرژی حياتی به ظهور می رسند‪ .‬وقتی‬ ‫ِ‬ ‫برخوردارند‪ .‬اکنون به سراغ اعمال برويم‪ .‬آنها نيز در حوزه ی‬
‫انجام شوند‪ ،‬يعنی به واقعيت رسيده اند‪ ،‬و به تعبيری موجوديت يافته اند‪ .‬اعمال ديروز تو‪ ،‬به ظاهر از‬
‫چشم تو ناپيداست‪ ،‬اما از بين نرفته است‪ .‬زيرا وجود‪ ،‬از بين نرفتنی است‪ .‬آن از دي ِد ذهن تو که اسير‬
‫زمان است به خفا می رود و روزی که مجال ظهور بيابد‪ ،‬تجسم يافته‪ ،‬با تو چهره به چهره خواهد شد‪.‬‬
‫آن هم با جسميتی که برايت قابل درک باشد‪ .‬بسياری از ماجراهايی که هر روزه بر آدمی می بارد‪،‬‬
‫بازتاب تجسم يافته ی رفتارها و گفتارهای خود اوست‪ .‬اين روند تجسم اعمال است‪ .‬تو همواره با اعمال‬
‫آن خود توست‪ .‬و اين عين عدالت است‪ .‬پس همواره مراقب‬ ‫خودت روبرو می شوی‪ .‬خوب يا بد‪ ،‬از ِ‬
‫اعمالت باش‪ .‬نگو که تمام شد و رفت! نه‪ ،‬تازه شروع شده است! ای دوست‪ ،‬يک سالک تا زنده است از‬
‫استغفار و جبران کردن‪ ،‬غافل نمی شود‪ ،‬چه نيک می داند که دعا و استغفار توانايی تغيير اعمال گذشته‬
‫!و حتی تبديل آن به “حسنات” را دارد‪ .‬البته گاه نيز “ناکرده” شان می کند‬

‫هدايت” از منظر قرآن چيز ثابتی نيست که کسی بگويد‪ ،‬هدايت شدم و تمام شد و رفت! هدايت‪۲۹- “ ،‬‬
‫پوياست‪ .‬فزاينده است‪ .‬لحظه به لحظه‪ ،‬روز به روز‪ ،‬و ماجرا به ماجرا بر آن افزوده می شود‪ .‬قرآن می‬
‫فرمايد؛ “ي ِزيدُ هللاُ الَّذِين اهتدُوا ُهدی” (خداوند بر هدايت کسانی که هدايت شده اند‪ ،‬می افزايد!)‪ .‬هدايت‪،‬‬
‫يک جريان جاودانه بسوی “مطلق” است‪ .‬يک “راه” است که تمامی ندارد‪ .‬زيبايی و سرزندگی اش به‬
‫آگاهی تازه است‪ .‬هدايت‪ ،‬يک سلوک هيجان انگيز و سرشار‬ ‫ِ‬ ‫همين است‪ .‬و دقيقا از اين روست که پر از‬
‫از حيات و برخورداری است‪ .‬يک سالک‪ ،‬آن به آن بر هدايتش افزوده می شود‪ .‬چه بسا هدايت ديروز‬
‫او‪ ،‬عين هدايت امروزش نباشد‪ .‬زيرا او در “راه” است‪ .‬و رزق ديروزش‪ ،‬رزق امروزش نيست‪ .‬چه نه‬
‫تنها زمان و مکان‪ ،‬بلکه ماجراها و انرژی ها نيز همان ماجراها و انرژی های ديروز نيستند‪ .‬خداوند با‬
‫مالک “حال” کار می کند‪ .‬حتی مفهوم “بدا” نيز با “حال” مرتبط است‪ .‬زيرا هستی تنها در “حال” واقعيت‬
‫دارد‪ .‬آنها که فقط به يک برداشت می چسبند و به هدايت خداوند که آن به آن به هستی تزريق می شود‪،‬‬
‫بی توجه اند‪ ،‬از هدايت به دورند‪ .‬زيرا آنها خود را تسليم جريان هدايت خداوندی نکرده اند‪ .‬آنها تسليم‬
‫برداشت خويش اند‪ .‬و ما قرار است که تسليم خداوند باشيم نه توهمات خودمان‪ .‬و خدای زنده‪ ،‬هدايت‬
‫زنده دارد‪ .‬قرآن می فرمايد؛ ا َِّن ُهدی هللاِ ُهو ال ُهدی” ( تنها هدايت الهی است که هدايت است) اين بدان‬
‫معناست که هدايت های غير الهی‪ ،‬هدايت نيستند‪ ،‬انحراف اند‪ .‬و قرآن تصريح دارد که هدايت فقط به‬
‫راط ال ُمست ِق ِيم”‪ .‬حتی به پيامبر(ص) می فرمايد؛ “اينطور نيست‬
‫ص ِ‬ ‫دست خداست‪“ .‬وهللاُ يهدِی من يشا ُء اِلی ِ‬
‫که هر که را دوست داشته باشی هدايت کنی‪ ،‬بلکه اين خداست که هر که را بخواهد هدايت می کند”‬
‫“اِنَّک ال تهدِی من احببت و ل ِک َّن هللا يهدِی من يشا ُء”‪ .‬و خدا همان مطلق اليتناهی است که فراتر از هر‬
‫صير”‪ .‬ای دوست‪ ،‬هدايت خداوند‬ ‫زمان و مکان است‪ .‬و سير ما همگی بسوی اوست “و اِلی هللاِ الم ِ‬
‫سبحان‪ ،‬يک هدايت فزاينده و پوياست و تو با تسليم محض به او‪ ،‬آن به آن از اين هدايت بهره مند می‬
‫ت زنده و حيات بخش‪ ،‬در هيچ موقفی جاخوش نمی کنی‪ ،‬و هيچ جلوه ای تو را‬ ‫گردی‪ .‬و با اين هداي ِ‬
‫پاگير نمی کند‪“ .‬اِلی ربِک ال ُمنتهی”‪ .‬و بدان؛ “هر که را خدا هدايت کند‪ ،‬همو هدايت شده ی واقعی است”‬
‫‪“”.‬من يه ِد هللاُ ف ُهو ال ُمهتدِی‬

‫وم ِِ حتی يُغيِ ُروا ما بِأنفُ ِس ِهم“ ‪۳۰-‬‬


‫”ا َِّن هللا ال يُغيِ ُر ما بِق ِ‬
‫)!خداوند سرنوشت هيچ قومی را تغيير نمی دهد مگر آنکه آنها دست بکار تغيير از درونشان شوند(‬

‫در اين جهان‪ ،‬هرچه را که میبينی‪ ،‬هرچه را که با آن روبرو میشوی‪ ،‬بخشی از وجود خو ِد توست‪ .‬چه‬
‫خوشايندت باشد چه ناخوشايند‪ ،‬هيچ چيز غريبی وجود ندارد‪ .‬هر چه که باشند بخشی از صفات تجلی‬
‫يافته ی خو ِد تواند که اکنون در بيرون جلوه گر شدهاند‪ .‬معنای عالم صغير که در آن عالم کبير سرشته‬
‫اند‪ ،‬همين است‪ .‬همه چيز در تو تنيده شده است‪ .‬موقعيت زندگی ات‪ ،‬زمان و مکانی که در آن بسر می‬
‫بری‪ ،‬حتی افراد و ماجراهايی که با آنها روبرو میشوی‪ ،‬و نيز هر آنچه که در زندگی ات تاثيرگذار‬
‫است‪ ،‬همه و همه تکههايی از بافت وجودی تو‪ ،‬و اوصاف خو ِد توست که اکنون ظهور يافتهاند‪ .‬حتی هر‬
‫شخص يا ماجرايی را که بد و ناخوشايند میانگاری‪ ،‬از وجو ِد خودت سر برآورده است‪ .‬صفتی‪ ،‬يا نيتی‪،‬‬
‫يا انديشهای از انديشه هايت به تجسم رسيده است‪ .‬و اين کالمی احساسی نيست بلکه اصلی است که نزد‬
‫حکمای الهی‪ ،‬محرز و به اثبات رسيده است‪ .‬ذهن آنچه را که دريافت میکند‪ ،‬نتيجۀ فرافکنی خودش‬
‫است‪ .‬از اين منظر هيچ تصادفی وجود ندارد‪ .‬همه چيز دقيق و حساب شده است‪ .‬دفتر تقديرات تو در‬
‫وجود خودت نهفته است‪ .‬جايی در بيرون يا در آسمان نيست‪ .‬آن آسمان که گفتهاند عمق وجو ِد خو ِد‬
‫توست‪ .‬بدون ترديد هر آنچه بسويت میآيد نتيجۀ انديشه و اعمال خود توست‪ .‬از اين رو نه ترس از آنها‬
‫و نه فرار از آنها‪ ،‬هيچکدام راه حل مناسبی نيست‪ .‬زيرا انسان از خود نمیتواند فرار کند‪ .‬هر جا که‬
‫!بروی خودت را با خود میبری‬

‫راه اين است‪ ،‬اگر چيزی در بيرون برايت ناخوشايند است بايد مصداق درونيش را بيابی و آن را از‬
‫درون خودت تغيير دهی‪ .‬مبارزه با نمادهای بيرونی‪ ،‬بی آنکه به درون توجه شود‪ ،‬کاری عبث و حماقت‬
‫آميز است‪ .‬هيچ مشکلی حل نمیشود بلکه فقط انرژی ارزشمندت از کف میرود‪ .‬برای همين است که‬
‫اساتيد علوم باطنی رغبتی به درمان معلولها ندارند‪ .‬آنها به درمان علتها راغبند‪ .‬درمانگری اين اساتيد‬
‫از درون است‪ .‬زيرا نيک می دانند که با تغيير درون‪ ،‬بيرون نيز از آن تبعيت کرده و تغيير می کند‪.‬‬
‫آنچه که بيرون توست‪ ،‬تجلی يافتۀ درونيات توست‪ .‬پس اگر ناخوشايند است بايد از درون دست به کار‬
‫شوی‪ .‬معنای “حتی يُغ ِي ُروا ما بِأنفُ ِس ِهم” اين است‪ .‬برای اينکار بايد علم “مصداق يابی” را بياموزی‪ .‬يعنی‬
‫ما به إزای امور بيرونی را در درون بيابی‪ .‬يعنی بفهمی اين شخص يا اين ماجرا که اکنون با تو روبرو‬
‫وجودی تو‪ ،‬و يا کداميک از اوصاف توست‪ .‬اگر نکته را بگيری ماجرا به بهترين‬ ‫ِ‬ ‫شده است کدام بخش‬
‫شکل حل شدنی است‪ .‬پس الزم نيست به زمين و زمان ناسزا بگويی که اين ديگر چه مصيبتی است‪،‬‬
‫ريشۀ ماجرا را در درون خود بياب‪ .‬اين مصداقيابی نوعی “علم الميزان” است که هر کس از آن باخبر‬
‫نيست‪ .‬ممارست می خواهد‪ .‬مهم اين اصطالحات نيستند بلکه مهم دريافت تو از حقيقت مطلب است‪ .‬اگر‬
‫همواره افراد طماع بسويت میآيند‪ ،‬اين به سبب وجو ِد طمعی است که در خود توست‪ .‬اين اصل قانون‬
‫هماهنگی است‪.‬اگر همواره با افراد مغرور روبرو می شوی‪ ،‬اين به سبب غروری است که در خو ِد‬
‫توست‪ .‬همجنس همجنس را میربايد‪ .‬مثالی دگر ميزنم‪ :‬اگر امور تو همواره به سختی پيش میرود‪ ،‬يا به‬
‫سختی میتوانی چيزی را بدست آوری‪ ،‬ما به إزای درونی آن میتواند اين صفت باشد که به سختی هم از‬
‫دست میدهی‪ .‬يعنی حاضر به انفاق و گذشت نيستی‪ .‬حاضر نيستی جايی را برای بدست آوردن چيز‬
‫ديگر خالی کنی‪ .‬به تعبيری ظريف تر همواره از دست دادن را ضرر میانگاری‪ .‬حال آنکه از دست‬
‫دادن ضرر نيست‪ .‬خالی کردن جا برای دستاوردهای ديگر است‪ .‬زيرا ظرفيت وجودی بشر در اين دنيا‬
‫محدود است‪ .‬و اين بده و بستانها کامال ضروری است‪ .‬مثل دم و بازدم است‪ .‬آنکه فقط دست بگير دارد‪،‬‬
‫جلوی جريان زندگی را سد کرده است‪ .‬و هر که جريان زندگی اش را با اوصاف خود سد کند‪ ،‬خود را‬
‫سختی بيرون‪ ،‬بايد ابتدا سختی درون خودت را زايل‬
‫ِ‬ ‫از برکات آن محروم کرده است‪ .‬برای از بين بردن‬
‫کنی‪ .‬آنگاه که نرم شدی خواهی ديد که ماجراهايی که بسويت میآيند نرم و دلپذيرند‪ .‬بدان‪ ،‬هر تغييری‬
‫‪.‬بدون تغيير نگا ِه درون‪ ،‬ناکامل وصوري و حتی گاه مخرب است‬

‫آنان که خدا را يافته اند‪“ ،‬چيز”ی نمی خواهند‪ .‬آنان که “چيز”ی می خواهند‪ ،‬هنوز خدا را نيافته ‪۳۱-‬‬
‫اند‪ .‬زيرا آنکه خدا را دارد‪ ،‬اصل را دارد و آنکه اصل را دارد تمام هستی مسخر اوست‪ .‬پس به چيزش‬
‫احتياج نيست‪ .‬چنين کسانی برتری شان بخاطر داشتن چيزهای بسيار نيست‪ .‬برتری شان به برکت وجود‬
‫خود خداوند است‪ .‬و اين است معنای “انتُم االعلون و هللاُ مع ُ‬
‫کم” (شما برترين هستيد زيرا خدا با شماست!)‬
‫پس آنگاه که نزد خدای رحمن اند‪ ،‬در سکوتی اعجاب انگيز بسر می برند‪ ،‬و هيچ سخنی به درخواست‬
‫نمی گويند مگر آنگاه که خداوند خود اذن شان دهد “ال يتکلَّ ُمون اِال من اذِن لهُ َّ‬
‫الر ُ‬
‫حمن”‪ ،‬که در اين‬
‫‪.‬صورت نيز باز سخن شان خدايی است و جز به حق نمی گويند‬

‫و من لستُم ِب ِ‬
‫راز ِقين”( شما روزی دهنده ی کسی نيستيد!)“ ‪۳۲-‬‬

‫هر که به اين جهان پا گذاشته است‪ ،‬خداوند رزقش را پيشاپيش مهيا نموده است‪ .‬ليکن فرقی که هست اين‬
‫است که برخی تن به اسارت اين و آن می دهند و رزق شان را با ذلت می خورند‪ ،‬برخی به انتظار می‬
‫خورند و همواره خود را به آينده حواله می دهند‪ ،‬و برخی با عزت می خورند و غم به دل راه نمی دهند‪.‬‬
‫‪”.‬اينان متوکلين اند‪“ .‬و علی هللاِ فليتو َّک ِل ال ُمتو ِکلُون‬
‫هيچکس توانايی جلوگيری از رزق خداداده ی تو را ندارد‪ ،‬پس سخن قرآن را گوش کن و خود را اسير و‬
‫بنده ی اين و آن نکن‪ .‬آزاد باش و به آزادی خدا داده ات‪ ،‬حرمت گذار‪“ .‬ا َِّن الَّذِين تعبُدُون ِمن د ِ‬
‫ُون هللاِ ال‬
‫الرزق و اعبُدُوهُ” ( کسانی را که بجای خداوند‪ ،‬بنده شان گشته ايد‪،‬‬ ‫کم ِرزقا فابتغُوا ِعند هللاِ ِ‬
‫يم ِل ُکون ل ُ‬
‫روزی دهنده ی شما نيستند! رزق را تنها نزد خدا بجوييد و فقط او را بنده باشيد!)‬
‫اگر ميخواهی دوستدار خدا باشی‪ ،‬ابتدا بايد بدانی که خداوند چه کسانی را دوست دارد‪ .‬چنانکه ‪۳۳-‬‬
‫مذکور است‪ ،‬مقامات “دوستی” در قرآن‪“ ،‬دوازدهگانه” است‪“ .‬هفت” مقام آن‪ ،‬ايجابی است‪ .‬يعنی بطور‬
‫صريح و مستقيم از آن سخن گفته شده است‪ ،‬و “پنج” مقام ديگر آن‪ ،‬سلبی است‪ .‬يعنی بايد از معنای‬
‫ضدش‪ ،‬آن مقام را درک کرد‪ .‬اما آن هفت که صريح است؛‬
‫”خداوند “توبه کنندگان” را دوست دارد “اِن هللا ي ُِحبُّ التَّوابِين ○‬
‫”پاکيزگان” را دوست دارد “ي ُِحبُّ ال ُمتط َّه ِرين“ ○‬
‫”صبر کنندگان” را دوست دارد “ي ُِحبُّ الصا ِب ِرين“ ○‬
‫”شکر کنندگان” را دوست دارد “ي ُِحبُّ الشا ِک ِرين“ ○‬
‫”تقوا پيشگان” را دوست دارد “ي ُِحبُّ ال ُمت َّ ِقين“ ○‬
‫”نيکوکاران” را دوست دارد “ي ُِحبُّ ال ُمح ِسنِين“ ○‬
‫”توکل کنندگان” را دوست دارد “ي ُِحبُّ ال ُمتو ِک ِلين“ ○‬
‫و اما آن پنج که بايد از معنای ضدشان‪“ ،‬مقام” را درک کرد؛‬
‫‪.‬خداوند “کفرپيشگان” را دوست ندارد “ال ي ُِحبُّ الکافِ ِرين”‪ .‬که معنای ضد آن “ايمانداران” اند ●‬
‫‪.‬ظالمان” را دوست ندارد “ال ي ُِحبُّ الظا ِل ِمين”‪ .‬که ضد آن “عادالن” اند“ ●‬
‫‪.‬فاسقان” را دوست ندارد “ال ي ُِحبُّ الفا ِس ِقين”‪ .‬که ضد آن “صالحان” اند“ ●‬
‫‪.‬مستکبران” را دوست ندارد “ال ي ُِحبُّ ال ُمستکبِ ِرين”‪ .‬که ضد آن “متواضعان” اند“ ●‬
‫‪.‬خائنان” را دوست ندارد “ال ي ُِحبُّ الخائِنِين”‪ .‬که ضد آن “وفاداران” اند“ ●‬

‫حال اگر ميخواهی دوستدار خدا باشی‪ ،‬و شامل “ي ُِحبُّ ُهم و ي ُِحبُّونهُ” گردی‪ ،‬بسم هللا‪ ،‬اين گوی و اين “‬
‫”ميدان‬

‫الصيا ُم … لعلَّ ُکم تتَّقُون“ ‪۳۴-‬‬


‫کم ِ‬‫” ُک ِتب علي ُ‬

‫روزه در معنای بلن ِد خود‪ ،‬يک مراقبه ی کامل است که تمامی اليه های وجود آدمی را در بر می گيرد‪.‬‬
‫در واقع يک طريقت عملی بسوی رهايی است‪ .‬تو وجودت را آگاهانه خالی نگه می داری‪ ،‬و اجازه نمی‬
‫دهی چون گذشته‪ ،‬هر چيزی به آن سرازير شود‪ .‬اين ايجاد خأل‪ ،‬اين خالی نگاه داشتن‪ ،‬اساس کار سالک‬
‫است‪ .‬زيرا تا خالی نشوی‪ ،‬پُر نشوی‪ .‬اينکه بزرگان گفته اند روزه آدمی را نورانی می کند‪ ،‬کالمی‬
‫صحيح و علمی است زيرا ايجاد خأل‪ ،‬نور وجود را به خود می کشد و دست اندر کار تطهير می شود‪.‬‬
‫ابتدايی ترين مرحله ی روزه‪ ،‬روزه ی قالب آدمی است و پيشرفته ترين آن‪ ،‬روزه ی روح اوست‪ .‬وقتی‬
‫بندگی جسمش به در آيد‪ ،‬زمينه برای روزه های لطيف تر به‬ ‫ِ‬ ‫روزه ی جسمانی محقق شود‪ ،‬و انسان از‬
‫خوبی مهيا شده است‪ .‬روزه به تو می آموزد که بايد از بندگی و اسارت تمامی کالبدهايت بدر آيی‪ .‬وقتی‬
‫بندگی کالبد جسمانی ات آزاد شوی‪ ،‬وقتی از قيد شکم و زير شکم خالص شوی‪ ،‬مرحله‬ ‫ِ‬ ‫از اسارت و‬
‫بعدی رهايی از اسارت کالبد احساسی عاطفی است‪ ،‬رهايی از بند احساسات اسارت بار‪ ،‬و از آمال و‬
‫آرزوهای طول و دراز است‪ .‬سپس آزادی از اسارت کالبد ذهنی است‪ ،‬رهايی از انواع قضاوتها و فکرها‬
‫و برداشت هاست‪ .‬و آنگاه است که نوبت به روزه ی کالبد روحانی فرا می رسد‪ .‬در اين مرحله‪ ،‬روح‪،‬‬
‫خود را به کلی از وسوسه ی داشتن ها و خواستن ها‪ ،‬از جذابيت ها و جلوه گری های مادون حق‪ ،‬رها‬
‫بندگی حق‪ ،‬جز تسليم محض‪ ،‬کمترين جذابيتی ندارد‪ .‬اين روند يک‬ ‫ِ‬ ‫می کند‪ .‬زيرا دگر برايش چيزی جز‬
‫روزه ی رهاننده و نجات بخش است‪ .‬روزه ای که رهايی از هر نوع اسارت را به ارمغان می آورد‪.‬‬
‫روزه ای که انسان الهی می سازد‪ .‬وقتی چنين روندی به نيکی طی شد‪“ ،‬لعلَّ ُکم تتَّقُون”( اميد آنکه مصون‬
‫‪.‬شويد!) به اذن رب‪ ،‬به زيبايی محقق شده است‬

‫چيستی اوست‪ ،‬نه کيستی اش]‪۳۵- .‬‬


‫ِ‬ ‫انديشه‪ ،‬عقال و شرعا به ذات خداوند راهش نيست [مراد از “ذات”‪،‬‬
‫عقال راه ندارد زيرا مناسبتی بين عقل محدود بشر و ذات حق تعالی نيست‪ .‬شرعا راه ندارد زيرا قرآن‪،‬‬
‫انديشيدن به چيستی اش را منع کرده است “و يُحذ ُِر ُک ُم هللاُ نفسهُ”‪ .‬همچنانکه پيامبر(ص) صريحا منع کرده‬
‫ت هللاِ”‪ .‬پس يک سالک با تسليم محض‪ ،‬نور او را دريافت می کند و هيچگاه دست‬ ‫اند” ال تتف ِک ُروا فِی ذا ِ‬
‫به تحليلش نمی آاليد‪ .‬چه نيک می داند که هر تحليلی باعث از دست دادنش است‪ .‬بارها گفته و باز می‬
‫گويم؛ خدايی را که بشود فهميد‪ ،‬خدا نيست‪ .‬زيرا آنکه می فهمد‪ ،‬از آنچه که فهميده است‪ ،‬برتر است‪ .‬چه‬
‫‪.‬فهم هر چيز باعث عبور از آن می شود‬
‫ت ما به خداوند‪ ،‬با اظهار عجز ماست که تحقق می يابد و شکوفا می شود‪ .‬و اين کار‬
‫ای دوست‪ ،‬معرف ِ‬
‫‪.‬دل است‪ .‬دلی که باز و تسليم است‬

‫إذن هللاِ“ ‪۳۶-‬‬


‫ت بِ ِ‬
‫صد و ِمن ُهم سا ِبق ِبالخيرا ِ‬
‫”ف ِمن ُهم ظا ِلم ِلنف ِس ِه و ِمن ُهم ُمقت ِ‬
‫از اينان کسانی اند که ظالم به نفس شان اند‪ ،‬کسانی اند که طريق ميانه روی پيشه دارند‪ ،‬و کسانی اند (‬
‫)!که شتابان به سوی بهترين ها‪ ،‬به اذن خدا‪ ،‬در سيرند‬

‫از آنجا که قرآن کتاب سلوک است‪ ،‬بياييد نگاهی سالکانه به آيه داشته باشيم‪ .‬هر سه گروه کسانی اند که‬
‫کتاب خدا را به ارث برده اند‪ .‬و کتاب خدا‪ ،‬کتاب حيات الهی است‪ ،‬مرامنامه ی سلوک است‪ ،‬راهنمايی‬
‫‪.‬برای وصل به حقيقت ناب است‬
‫گروه اول”‪ ،‬سالکان مبتدی اند که در معرض خطرند‪ .‬چه هنوز راهنما و انسان کامل را نيافته و نمی “‬
‫شناسند تا تحت تعاليمش ره بسپارند‪ .‬در چنين شرايطی بديهی است که به نفس خويش‪ ،‬آسيب خواهند‬
‫رساند زيرا طی طريق از ظلمت به نور‪ ،‬آن هم بدون پير‪ ،‬خطير و خوفناک است‪ .‬در سلوک الی هللا‪،‬‬
‫قرار نيست‪ ،‬سالک با نفسش ظالمانه رفتار کند و يا آن را نابود کند‪“ .‬نفس”‪ ،‬جان مايه ی سالک است‪.‬‬
‫موجوديت اوست‪ .‬و حقوقی دارد که بايد رعايت شود‪ .‬سالکان‪ ،‬قرار است که نفس خود را خالص و ناب‬
‫فس ال ُمطمئِنَّةُ” گردد‬
‫‪.‬کنند‪ ،‬تعلقات و آلودگی ها را از آن بزدايند تا اليق خطاب “يا ايَّتُها الن ُ‬
‫گروه دوم”‪ ،‬سالکانی اند که در سلوکشان ميانه روی دارند‪ .‬و با آنکه رهنما و انسان کامل را می “‬
‫‪.‬شناسند‪ ،‬و با تعاليم آشنايند‪ ،‬با اين وجود‪ ،‬هنوز محاسبه گرند و دست به عصا طی طريق می کنند‬
‫واصل‪ ،‬و نيز خود انسان کامل است‪ .‬اينان “اِذن خدا” پشتيبانشان است‪ .‬پس در “‬
‫گروه سوم”‪ ،‬سالکان ِ‬
‫هر موقعيت‪ ،‬شتابان بسوی بهترين ها می روند و از هيچ چيز‪ ،‬هيچ خوفی به دل راه نمی دهند‪ .‬از‬
‫منظری ديگر ميتوان گفت؛ گروه اول‪ ،‬هنوز درگير توحيد افعالی اند‪ ،‬گروه دوم‪ ،‬هنوز در حوزه ی‬
‫واصل به يگانگی اند‬
‫‪.‬توحيد صفاتی اند‪ ،‬و گروه سوم‪ ،‬غرق توحيد ذاتی اند‪ ،‬اينان از کثرت رهيده و ِ‬
‫اما هر سه گروه سالکان‪ ،‬بر طبق حديثی از پيامبر(ص)‪ ،‬بهشتی اند و به بهشت خويش نائل می شوند‪،‬‬
‫واصالن‪ ،‬بدون حساب وارد بهشت‬ ‫منتها با اين تفاوت که گروه سوم‪ ،‬يعنی “سابِ ُق الخيرات”‪ ،‬يعنی همان ِ‬
‫صدان‪ ،‬از آنجا که خود اهل محاسبه گری بوده اند‪ ،‬حساب ساده ای‬ ‫خويش می گردند‪ .‬گروه دوم‪ ،‬يعنی ُمقت ِ‬
‫از آنها کشيده می شود و پس از آن به کيفيت بهشتی خود در خواهند آمد‪ .‬و گروه اول‪ ،‬يعنی همان مبتديان‬
‫بی راهنما‪ ،‬يعنی همانها که انسان کامل را نشناخته تا تحت تعاليمش سير کنند و در نتيجه به نفس خويش‬
‫ظلم کرده و بر آن بيجا سخت گرفته اند‪ ،‬مدتی در قرنطينه ی حبس خويش بسر خواهند برد تا قابليت‬
‫يابند‪ ،‬و آنگاه به کيفيت بهشتی خويش نائل گردند‪ .‬و اما عين حديث پيامبر(ص) که شرحش گذشت و‬
‫‪:‬مفسران شيعه و سنی نيز بعضا ذيل آيه آن را نقل کرده اند‬
‫صدُ فيُحاس ُ‬
‫ب ِحسابا ي ِسيرا‪ ،‬و اما الظا ِل ُم ِلنف ِس ِه “‬ ‫ب‪ ،‬و اما ال ُمقت ِ‬ ‫الحسا ِ‬ ‫ير ِ‬ ‫و اما السابِ ُق فيد ُخ ُل الجنَّة بِغ ِ‬
‫قام ث ُ َّم يد ُخ ُل الجنَّة ف ُه ُم الَّذِين قالُوا؛ [الحمدُ هللِ الَّذِی أذهب عنا الحزن]‬
‫س ِفی الم ِ‬‫”فيُحب ُ‬

‫”فاذ ُک ُرونِی اذ ُکر ُکم“‪۳۷-‬‬


‫”يادم کنيد تا يادتان کنم“‬

‫ت“‬ ‫نام های خداوند”‪ ،‬برکت است‪ .‬صيد برکت‪ ،‬وسيله ای توانا می خواهد‪ ،‬که آن‪“ ،‬ذکر” است‪ .‬برک ِ‬
‫صيد شده ظرفی می طلبد مناسب حالش‪ ،‬که آن “قلب” است‪ .‬و قلب بايد پيش از اين “خالی” شده باشد‪.‬‬
‫پاک و بی تعلق‪ .‬برای اينکه يک فنجان چای برای نوشيدن داشته باشی‪ ،‬ابتدا بايد؛ الف) چای وجود داشته‬
‫باشد‪ ،‬ب) فنجانی وجود داشته باشد‪ ،‬ج) حرکت و توانايی برای ريختن چای در فنجان وجود داشته باشد‪،‬‬
‫‪.‬د) فنجان خالی باشد‬
‫آنگاه که “نام خداوند” وارد قلبت شد‪ ،‬ذکرت قلبی است پس زبانت ساکت می شود‪ ،‬زيرا در اين کيفيت‬
‫فقط “مذکور” می درخشد و نه ذاکر‪ .‬اين يعنی‪ ،‬ذکر‪ ،‬مذکور را به درون کشيده و در قلب متجلی اش‬
‫نموده است‪ .‬با اين روند‪ ،‬روح‪ ،‬نور يافته و به ظهور خويش نائل می شود‪ .‬پس از اين “واقعه”‪ ،‬نگاهت‬
‫به جهان تغيير خواهد کرد‪ ،‬چه آن نگاه تاريک و بسته و خفته ی پيشين زايل شده است‪ .‬و يادت باشد که‬
‫“واقعه” نام قيامت روح است همچنانکه “الساعة” نام قيامت قلب است و “الطامة الکبری” نام قيامت کبری‬
‫‪.‬است‬

‫ب ِِ“ ‪۳۸-‬‬
‫”تبَّت يدا ابِی له ِ‬
‫)کوتاه باد دستان ابی لهب(‬

‫وقتی نگاهی به درونت بيندازی‪ ،‬ابولهب را آنجا خواهی ديد‪ .‬نفسی آتشين و طماع که خورنده ای سيری‬
‫ناپذير است‪ .‬اتفاقا همسرش نيز که همان هواها و آرزوهاست‪ ،‬در همان حوالی‪ ،‬آتش بيار معرکه است‪.‬‬
‫اين نفس پر لهيب‪ ،‬با آنکه مال بسيار دارد‪ ،‬اکنون چشم طمع به حقايق الهی دوخته است‪ .‬در اطراف‬
‫“قلب” پرسه می زند‪ .‬غافل از اينکه خداوند‪ ،‬دستانش را از چنين دستبردی کوتاه کرده است‪ .‬او پس از‬
‫قدرت مادی‪ ،‬اکنون متوجه قدرتهای معنوی شده است تا منيت اش را بيش از پيش ارضاء کند‪ .‬و زهی‬
‫خيال باطل! او در چنين روندی شيطان صفتانه‪ ،‬حتی مالش را نيز از دست خواهد داد و از آن طرفی‬
‫نخواهد بست‪ .‬چنين نفسی‪ ،‬در بند گرفتاری ها‪ ،‬به دام خواهد افتاد و هر دم زيان خويش را به مشاهده‬
‫‪.‬خواهد نشست‬

‫اصطالحی در علوم قرآنی است تحت عنوان “جری” که به معنای جاری شدن و جريان داشتن ‪۳۹-‬‬
‫است‪ .‬اين اشاره بدان دارد که مفاهيم آيات و کلمات خداوند‪ ،‬مختص يک زمان و مکان نبوده بلکه در همه‬
‫ی زمانها و مکانها جريان داشته و دارای حيات و تاثيرگذاری اند‪ .‬اين کتاب‪ ،‬جاری است‪ ،‬ماجراهايش‬
‫جريان دارد‪ .‬نه قصه ی موسی و فرعون قديمی شده‪ ،‬نه حکايت نمرود‪ ،‬نه عشق زليخا‪ ،‬و نه سلوک‬
‫موسی با خضر‪ ،‬و … در تفسير العياشی‪ ،‬حديثی از امام باقر(ع) آمده که ايشان فرمودند‪“ :‬اگر قرار باشد‬
‫آيه ای که در باره ی قومی نازل شد‪ ،‬با مرگ آن مردمان بميرد‪ ،‬بنابراين از قرآن دگر چيزی باقی نمی‬
‫ماند‪ .‬اما چنين نيست‪ .‬قرآن تا آسمانها و زمين پابرجاست همچنان جريان خواهد داشت و برای هر قومی‬
‫که آن را تالوت کند‪ ،‬آيه ای است که آنها مصداق آن آيه از خير يا شر هستند!” در حديثی ديگر ايشان در‬
‫باره “ظهر” و “بطن” قرآن فرمودند‪“ :‬ظهر قرآن‪ ،‬آنانند که قرآن در باره ی آنها نازل شده و بطن قرآن‪،‬‬
‫کسانی اند که اعمالی مانند اعمال آنها دارند!” در روايت ديگری از امام صادق(ع) آمده که فرمودند‪ ” :‬ا َِّن‬
‫رآن ما مضی و ما يحدُث و ما ُهو کائِن … (در قرآن اموری است که واقع شده‪ ،‬اموری است که‬ ‫فِی القُ ِ‬
‫در جريان است و اموری است که در آينده واقع خواهد شد‪ .‬و چه بسا يک اسم دارای وجوه بی شماری‬
‫باشد که جز جانشينان پيامبر ص‪ ،‬کسی بدان آگاه نيست!)‪ .‬در روايت ديگری از امام کاظم(ع) در کافی‬
‫آمده که فرمودند‪“ :‬قرآن را ظاهری و باطنی است‪ .‬اما آنچه را که خداوند در قرآن حرام کرده‪ ،‬ظاهر‬
‫است و باطن آن‪ ،‬رهبران ستم اند! و همه ی آنچه را خداوند در کتابش حالل کرده‪ ،‬ظاهر است و باطن‬
‫آن‪ ،‬رهبران حق اند!” دقت کن‪ ،‬نکته فقط اين نيست که ماجراها تکرار می شوند؛ اعجاب برانگيزتر آنکه‬
‫آيات و کلمات قرآن اشاره به وجود زنده دارند! زنده به معنای وجودی زنده‪ ،‬نه به عنوان يک تشبيه يا‬
‫!استعاره ادبی صرف‬
‫بدان‪ ،‬آنها که اهل قرآن اند‪“ ،‬اهل الذکر” اند‪ ،‬آگاهی های زمان خود را با چنين نگاهی از آن استخراج می‬
‫!کنند‬

‫الباط ُن“ ‪۴۰-‬‬


‫ِ‬ ‫” ُهو اال َّو ُل و ِ‬
‫اآلخ ُر و الظاه ُِر و‬
‫)!او‪ ،‬اول و آخر و ظاهر و باطن است (‬

‫وای بر سالکی که نتواند اين چهار اسم را در “وحدت” بنگرد! کارش زار است! چه در کثرت و حيرت‬
‫به دام خواهد افتاد! چه بسا کسانی که در اثر نافهمی اين اسماء‪ ،‬به شرک و چند خدايی افتاده اند‪ ،‬چه بسا‬
‫کسانی که گرفتار پانته ايسم و همه خدايی شده اند‪ .‬آنکه با بدفهمی اش‪ ،‬به دام “اول” افتد بی آنکه “آخر”‬
‫آخر” افتد بی آنکه “اول” را بداند‪،‬‬
‫را بداند‪ ،‬حظ و بهره اش‪ ،‬نگرانی در مورد گذشته است‪ .‬آنکه به دام “ ِ‬
‫فهم باطن‪ ،‬گرفتار کثرت گشته است و همواره در‬ ‫همواره نگران آينده است‪ .‬آنکه به دام “ظاهر” افتد بی ِ‬
‫ميان مظاهر بسيار‪ ،‬در حيرت است‪ .‬و آنکه به دام “باطن” افتد بی درک ظاهر‪ ،‬هستی و جريان آن را‬
‫درک نکرده است‪ .‬می بينی‪ ،‬وادی خطرناکی است‪ .‬چون اقيانوسی ژرف است و اگر خدا به داد سالک‬
‫‪.‬نرسد‪ ،‬غرقش حتمی است‬

‫”فاست ِقم کما ا ُ ِمرت“ ‪۴۱-‬‬


‫)استقامت کن‪ ،‬همانگونه که امر شده ای(‬

‫استقامت”‪ ،‬پايداری در راهی است که قدم نهاده ای‪ .‬آن چون اکسير کيمياگری‪ ،‬سالک را اقتدار می “‬
‫بخشد و باعث گذر از يک مرحله از آگاهی و حيات‪ ،‬به مرحله ای فراتر می شود‪ .‬هر امری را استقامتی‬
‫متناسب با آن است‪ .‬و هر چه اين امر عظيم تر باشد‪ ،‬عملی کردن آن‪ ،‬استقامت بيشتری می طلبد‪ .‬انسانی‬
‫که خواهان رهايی از رنج است‪ ،‬چاره ای جز استقامتی در خور و شايسته ندارد زيرا گذر از وادی های‬
‫نفس‪ ،‬گذر از وسوسه ها و آرزوها‪ ،‬گذر از داشتنی ها و دانستگی ها‪ ،‬گذر از شرطی شدگی ها‪ ،‬گذر از‬
‫ابتالئات و مصيبت ها‪ ،‬استقامتی جانانه می طلبد‪ .‬چه “ ُمخلص” شدن و نيل به “رهايی”‪ ،‬برای روح هايی‬
‫که خواهان آنند‪ ،‬بهايی دارد که بی استقامت ممکن نيست‪ .‬اين موقفی سخت‪ ،‬اما ضروری است‪ .‬برای‬
‫سورة ُ ُهود” (سوره ی هود‪ ،‬پيرم کرد!) زيرا اين آيه که در‬
‫همين است که پيامبر(ص) فرمود؛ “شيَّبتنِی ُ‬
‫‪.‬آن‪ ،‬امر به استقامت شده است‪ ،‬در سوره ی هود است‬
‫ای دوست‪ ،‬در رجوع “الی هللا”‪ ،‬که همان رجوع به کيفيت پاکی و رهايی است‪ ،‬هر آن بايد لطيف و‬
‫لطيفتر شد و سنگينی های اسارت بار را از ذهن و جان زدود و مشتاقانه به زير تيغ بی تعلقی رفت‪ .‬بايد‬
‫واصل می‬‫رها کردن را آموخت تا رها شدن را هديه گرفت‪ .‬زيرا همواره اين لطيف است که به “لطيف” ِ‬
‫‪.‬شود‪ .‬و بدان که هيچ ثقيلی را بدين مقام راه نيست‬

‫اسم ر ِبک الَّذِی خلق“ ‪۴۲-‬‬


‫”اِقرأ ِب ِ‬
‫)!بخوان به “اسم رب ات” که آفريد(‬

‫هر کس اسم ربی دارد که به واسطه ی آن اسم‪ ،‬به ذات حق تعالی متصل است‪ .‬سر منشأ همه يکی است‪،‬‬
‫منتها هر کس از اسمی و جريان ربُوبی خاصی به سرچشمه ی حيات وصل است‪ .‬اگر ذات يگانه ی حق‬
‫تعالی را‪ ،‬اگر آن حقيقة الحقايق را چون خورشيدی بگيری‪ ،‬از آن خورشيد يگانه‪ ،‬اشعه های تابناک‬
‫بسياری تابيدن گرفته که با آنکه خود خورشيدند و اختالفی در ذات نيست لکن در هر يک‪ِ ،‬وجهه و امری‬
‫بارز شده است‪ .‬به تمثيل‪ ،‬هر کدام از آنها اسمی از “اسماء خداوند” اند‪ .‬هر کس از طريق اين جريان‬
‫های نوری يا همان “اسماء”‪ ،‬به ذات الوهيت‪ ،‬يا منبع و سرچشمه ی هستی متصل است‪ .‬اين جريان های‬
‫نور‪ ،‬اين اسماء‪ ،‬دست اندر کار خلقت اند‪ ،‬و برای هر فرد‪ ،‬جريان ُربُوبی خاصی را که متناسب با رشد‬
‫اوست‪ ،‬می آفريند‪ .‬برای همين است که ُخلقيات هر کس با ديگری متفاوت است و مقدراتش با ديگران‬
‫متفاوت می نمايد‪ .‬پس در امر خلقت‪ ،‬هيچ دوئيتی در کار نيست‪ ،‬خدايان متعدد در کار نمی باشد‪ ،‬آنچه‬
‫هست “واحد” است زيرا در ذات اختالف نيست‪ .‬خورشيد و اشعه های تابناک اش‪ ،‬همه يک چيزند و‬
‫واحدند‪ .‬اما هر اشعه ای به جايی و به کاری است‪ .‬و تمايز اسماء صرفا از اين منظر است‪ .‬مجموع‬
‫‪.‬کارکرد تمامی اين قدرت های عظيم‪ ،‬اين خلقت گسترده را ساخته و مديريت می کند‬
‫حال به آيه شريفه بر گرديم؛ قرآن می فرمايد؛ “به اسم رب ات بخوان!” تو برخوردار از رب خويشی‪،‬‬
‫جريان ُربُوبی خود را داری‪ ،‬پس از جريان و مسير خودت باال بيا‪ .‬از جريان ُربُوبی خودت وصل شو‪.‬‬
‫راه تو‪ ،‬در تو و از طريق خود توست که “راه” است‪ ،‬که موجب وصل است‪“ .‬و فِی انفُ ِس ُ‬
‫کم افال‬
‫تُ ِ‬
‫بص ُرون” آيا به درونتان‪ ،‬به باطن تان نمی نگريد‪ .‬ای دوست‪ ،‬رب تو با خود توست‪“ ،‬ا َِّن م ِعی ربِی‬
‫سيهدِين” ( رب من‪ ،‬با من است و هدايتم می کند!)‪ .‬برای آنکه رب ات را بشناسی و اسمش را بدانی‪،‬‬
‫نياز به معادالت پيچيده ی عددی و حروفی نيست‪ .‬الزم نيست چون رماالن و دعانويسان رفتار کنی‪ .‬من‬
‫آسانترين و قطعی ترين و دقيق ترين راه را به تو نشان می دهم‪ .‬و آن اين است؛ “خودت را بشناس”‪،‬‬
‫همين‪ .‬به خودت آگاه شو‪ .‬خودت را به ياد آور‪“ .‬فذ ِکر”‪ .‬به خودت نقب بزن‪ .‬فطرتت را ببين‪ .‬خصلت‬
‫های اصيلت را “مشاهده” کن‪ .‬در همه حال ببين اين کيست که اين کار را انجام می دهد‪ ،‬اين کيست که‬
‫اين سخن را می گويد‪ ،‬اين کيست که بدين راه می رود‪ ،‬اين کيست که ماجراهايش اينگونه است و چرا‬
‫اينگونه است‪ ،‬اين کيست که می خندد و گريه می کند‪ ،‬و به چه می خندد و به چه گريه می کند‪ … ،‬آن‬
‫به آن به خودت هشيار باش‪ .‬از باال به خودت نگاه کن‪ .‬ببين همواره به چه سمت و سويی کشيده می‬
‫شوی‪ ،‬ببين در هر دوره چه امتحاناتی را پس می دهی‪ ،‬ابتالئات ات کدام است‪ .‬استعدادها و قابليت های‬
‫ذاتی ات چيست‪ .‬عمق وجود خودت را بشناس‪ .‬آنگاه به لطف رب‪ ،‬خواهی دانست که به کداميک از‬
‫اسماء نزديکتری‪ .‬کداميک از آنها در تو بارزترند‪ .‬چه “من عرف نفسهُ عرف ربَّهُ”‪ ( .‬هر کس خودش را‬
‫بشناسد‪ ،‬رب اش را شناخته است!)‪ .‬تو با اين کار‪ ،‬به جريان ُربُوبی خود آشنا گشته ای‪ ،‬به راه رشدت‬
‫آگاه شده ای‪ ،‬و به وظيفه ی خود در هستی معرفت يافته ای‪ .‬پس چه کنم ها و که هستم ها از وجودت‬
‫‪.‬رخت بر خواهد بست‪ .‬ان شاء هللا تعالی‬
‫و بدان که رب همه ی ما‪ ،‬همان خدای يگانه و بی شريک است که در هستی جلوه های بسيار گرفته‬
‫”است‪“ .‬ا َِّن هللا ربی و ربُّ ُ‬
‫کم‬

‫”و ِل ُک ِل ا ُ َّم ِة ِِ جعلنا منسکا“ ‪۴۳-‬‬


‫)!و برای هر اُمتی طريقتی قرار داده ايم(‬

‫هر امتی برای تقر ب به الوهيت خويش‪ ،‬طريقتی دارد که همان را سالک است‪ .‬اين بدان معنی است که‬
‫هر کس از مسير خداداه ی خودش وصل می شود‪ .‬کسانی هستند که طريقت شان “معامله” است‪ .‬کسانی‬
‫هستند که طريقت شان “قربانی” است‪ .‬کسانی هستند که طريقت شان “معارف” است‪ .‬کسانی هستند که‬
‫طريقت شان “ذکر” است‪ .‬کسانی هستند که طريقت شان “رياضت” است… هر گروه را راهی است‬
‫منطبق بر فطرت الهی اش‪ .‬منطبق بر قابليت ها و استعدادهای وجودی اش‪ .‬پس فضولی نکن‪ .‬به اين و‬
‫آن انتقاد نکن‪ .‬بحث و جدل نکن‪ .‬به آزادی خدا داده شان احترام کن‪ .‬اين نص صريح قرآن است که می‬
‫فرمايد برای هر امتی طريقتی قرار داده ايم‪ .‬به آيه احترام بگذار‪ .‬خدای همه ی ما “واحد” است‪ ،‬اما هر‬
‫کس از مسيری به سمت قله می رود‪ .‬با اين وجود‪ ،‬از ميان همه ی اين راه ها‪ ،‬راهی است وسيع و ساده‬
‫و آسان‪ ،‬و آن “تسليم” است‪“ .‬تسليم”‪ ،‬مادر همه ی راه هاست‪ .‬و ارزشهای کاربردی تمامی راه های ديگر‬
‫‪.‬را يکجا در خود دارد‪ ،‬و اين از برکت وجود پيامبر(ص) و قرآن است‬

‫”يُؤثِ ُرون علی انفُ ِس ِهم و لو کان بِ ِهم خصاصة“ ‪۴۴-‬‬


‫)!ديگران را بر خود ترجيح می دهند‪ ،‬هر چند خود نياز داشته باشند(‬

‫اين آيه‪ ،‬درس بزرگ “فُت ُ َّوت” است‪ .‬آيين جوانمردی است‪ .‬بدان هر آيه ای اصحابی دارد که با آن سير‬
‫می کنند‪ ،‬و اصحاب اين آيه کسانی هستند که خالی از خودخواهی و پر از دگر خواهی اند‪ .‬تهی از نفرت‬
‫و مملو از عشق اند‪ .‬در رساله ی قُشيريه حکايتی از امام حسين عليه السالم به نقل آمده‪ ،‬که ايشان روزی‬
‫بر راهی چند کودک را ديدند که چند تکه نانی داشتند‪ .‬آن کودکان از امام خواستند که با آنها هم غذا‬
‫شوند‪ .‬ايشان نشستند و با آنها هم لقمه شدند‪ ،‬آنگاه کودکان را به خانه ی خويش بردند و طعام خوب‬
‫خوراندند و لباس شان دادند‪ .‬سپس فرمودند؛ اين کودکان کارشان برتری داشت زيرا آنها با تمام آنچه که‬
‫‪.‬داشتند ميزبانی کردند و من زياده بر آن دارم‬
‫”طس“ ‪۴۵-‬‬
‫)طاء سين(‬

‫قدر “طاء سين” اول سوره ی “نمل” را بدان که آن عين هدايت و بشارت است‪ .‬همان چيزی است که‬
‫روح و جانمان بدان نيازمند است‪ .‬آن را واژه مپندار‪ ،‬آن اشاره به وجودی زنده است‪ ،‬چه می فرمايد؛‬
‫“کتاب مبين” است‪ .‬آشکار است‪ .‬به ظهور رسيده است‪ .‬و اين زنده ی آشکار است که ميتواند هدايت و‬
‫بشارت باشد‪“ .‬طاء سين” ‪، ۱۳۱‬جلوه ای از “سالم”‪ ۱۳۱‬و همان “ياسين” ‪ ۱۳۱‬در لباس “کتاب مبين”‬
‫است‪ .‬در سوره ی ياسين در جلوه ی “قرآن حکيم” آمده و اينجا در جلوه ی”کتاب مبين” رخ نموده است‬
‫که در هر صورت نور “سالم” است‪ .‬زيرا آن هدايتگری که به “سالمت” راه می برد و بشارت رستگاری‬
‫می دهد‪ ،‬جز “او” نيست‪ .‬و يادت باشد اين تنها سوره ای در قرآن است که دو “بسم هللا الرحمن الرحيم”‬
‫دارد‪ .‬يکی در “ابتدا” و يکی در “ميان”‪ .‬ای دوست‪“ ،‬نور زنده” را درياب‪ .‬نور نازل شده ای که سراسر‬
‫هدايت و بشارت برای اهل ايمان است “ ُهدی و بُشری ِل ِ‬
‫لمؤمنِين”‪ .‬اين “نور زنده” همان است که چون‬
‫دريافتش کنی‪ ،‬ما ِسوای حق‪ ،‬محو و بی اثر می شود‪ .‬بدان که نورهايی است که چيزها را نمايان می کند‪،‬‬
‫و نورهايی است که چيزها را پوشانده‪ ،‬محو می کند‪ .‬و اين از آن نورهايی است که “غير” را زايل ميکند‬
‫‪.‬تا تو توجه از آنها بر گيری و بر راه شوی‬
‫آن را ميتوان با”ايمان”ی تمام‪ ،‬با ايمانی که آلوده به هيچ شک و شبهه ای نيست‪ ،‬دريافت کرد‪ .‬چه خود‬
‫آن مؤمنين است‪ِ ”،‬للمؤمنين”! اين يعنی‪ ،‬ايمان‪ ،‬کليد دريافتش است‬
‫‪.‬می فرمايد؛ از ِ‬

‫ين فِی ُجوفِ ِه“ ‪۴۶-‬‬


‫”ما جعل هللاُ ِلر ُج ِل ِِ ِمن قلب ِ‬
‫)!خداوند برای کسی دو قلب در وجودش قرار نداد(‬

‫يک دل”‪”،‬يک توجه”‪“ ،‬يک معشوق”‪ ،‬اين اصل است‪ .‬خداون ِد يگانه‪“ ،‬يگانگی” را بر بنده اش می “‬
‫پسندد‪ .‬چه اين يگانگی است که باعث عبور از رنج است و سر به سالمت می برد‪ .‬دوگانگی‪ ،‬رنج آفرين‬
‫است‪ .‬به وجود آورنده ی تضاد است‪ .‬و عجيب آيه ی نجات بخشی است! تمام هدايت را در قالب چند‬
‫کلمه ريخته است‪ .‬ای دوست‪ ،‬دلی که پراکنده است‪ ،‬دل نيست‪ .‬آرامش ندارد و راه به منزل مقصود نمی‬
‫برد‪ .‬بسياری با آنکه يک قلب در سينه دارند‪ ،‬اما همين به ظاهر يک قلب‪ ،‬تکه تکه است‪ .‬و هر تکه اش‬
‫توجه به سويی دارد و به جايی کشيده می شود‪ .‬و دقيقا همينجا‪ ،‬منشأ بيماری هاست‪ .‬منشأ افسردگی ها و‬
‫سالک حق‪ ،‬انسانی منسجم است‪ ،‬به وحدت رسيده است‪ ،‬يک دل‪ ،‬يک گو‪ ،‬يک‬ ‫ِ‬ ‫سرخوردگی هاست‪ .‬يک‬
‫خواه‪ ،‬يک بين‪ ،‬و در يک کالم‪ ،‬يگانه پرست است‪ .‬و همين يگانگی است که همواره او را به “کل” می‬
‫خواند و می کشاند‪ .‬او اسير وسوسه ها نيست و نمی شود‪ .‬مقهور جلوه آرايی های عالم کثرت نمی گردد‪.‬‬
‫کالبدهای جسمی‪ ،‬عاطفی‪ ،‬ذهنی و روحی اش‪ ،‬در وحدت بسر می برند‪ .‬در سرش‪ ،‬چند نفر سخن نمی‬
‫گويند‪ ،‬در دلش‪ ،‬جنگ احساسات نيست‪ .‬زيرا آگاهانه و با چشمانی باز‪ ،‬به نيکی دريافته است که جز‬
‫‪.‬وصول به کيفيت يگانگی‪ ،‬راه ديگری به “حيات طيبه”‪ ،‬نمايان نيست‬

‫حملُهُ المالئِکةُ ا َِّن “ ‪۴۷-‬‬ ‫کم التابُوتُ فِي ِه س ِکينة ِمن ربِ ُ‬
‫کم و ب ِقيَّة ِمما ترک آ ُل ُموسی و آ ُل ُ‬
‫هارون ت ِ‬ ‫ان ياتِي ُ‬
‫”فِی ذ ِلک آلية ل ُکم اِن ُکنتُم ُم ِ‬
‫ؤمنِين‬
‫تابوتی نزد شما می آيد که سکينه ی پروردگارتان و باقی ميراث خاندان موسی و خاندان هارون در آن (‬
‫)!است و فرشتگان حملش می کنند! اگر مؤمن باشيد اين برای شما نشانه ای است‬
‫در رابطه با معنای “سکينه” در اين آيه شريفه مفسران مطالب شگفت و به ظاهر پراکنده ای گفته اند که‬
‫خواندنی است‪ ،‬از جمله اينکه؛ مراد از سکينه‪ ،‬روح لطيف و ساکنی است که دو سر دارد و صورتش‬
‫چون صورت انسان است( طبری‪ ،‬ابن کثير)‪ .‬چيزی مرده است که سری مانند گربه دارد که بنی اسرائيل‬
‫طبی)‪ .‬چيزی است که يک سر دارد و دو بال و يک‬ ‫هنگام جنگ به آن پناه می بردند(ابن کثير و قُر ُ‬
‫دنب(قرطبی عن المجاهد)‪ .‬يک طشت است که از بهشت آورده شده و قلوب انبياء را در آن غسل می‬
‫دهند(طبری عن ابن عباس)‪ .‬يک روح است که بنی اسرائيل هنگام اختالف به آن رجوع می کردند …‬
‫همچنين از آن به معنای رحمت‪ ،‬وقار‪ ،‬و امن نيز ياد کرده اند‪ .‬و نيز تابوت و سکينه را يک چيز واحد‬
‫‪.‬دانسته اند زيرا رجوع به آن باعث آرامش می گشت‬
‫بايد گفت که اصل اين کلمه به مفهوم سکون و طمأنينه و آرامش است‪ .‬و از منظر قرآن‪“ ،‬سکينه” نه يک‬
‫واژه ی صرف‪ ،‬که وجودی زنده‪ ،‬دارای ارزشی وافر‪ ،‬و اقتداری خارق العاده است‪ .‬اکنون بی آنکه‬
‫مطلق انديشی کنيم؛ آيا اين تابوت‪ ،‬نمی تواند اشاره به کالبد انسانی باشد که در او روح الهی دميده اند؟!‬
‫وجودی که نيروهای شگرف و کارآمد در آن دست اندر کارند؟! کالبدی که در آن “عالم اکبر” سرشته‬
‫اند؟! وجودی که پر از قابليت ها و استعدادهای شگرف است؟! وجودی که حامل امانت بزرگ الهی‬
‫است؟! وجودی که توانايی آن را دارد که از خاک به افالک رود؟! وجودی که با تسليم محض خويش به‬
‫حقيقت مطلق‪ ،‬اعجازآفرين و منشأ خيرات و برکات می شود؟! وجودی که خداوند‪ ،‬بين او و قلبش است؟!‬
‫واصل‪ ،‬که حاصل زحمات و ماترک انبياء بزرگ است؟! وجودی که مالئکه در‬ ‫وجودی جهش يافته و ِ‬
‫خدمت اويند؟! وجودی که اشاره به يک فرمانروايی واقعی و باطنی دارد؟! بايد اعتراف کنم که زيباترين‬
‫و عميق ترين و کاربردی ترين کالم را در باره آن روح لطيف و نورانی‪ ،‬امام علی(ع) می فرمايند؛ که‬
‫االنسان”( صورتی چون صورت انسان دارد!)‬ ‫ِ‬ ‫آن “وجه کوج ِه‬

‫مراد از “آدم” عليه السالم‪ ،‬همان انسان کلی است‪ .‬انسان کلی‪ ،‬که به آن انسان نورانی نيز گفته اند‪۴۸- ،‬‬
‫وجودی زنده است‪ .‬اين ذرات‬
‫ِ‬ ‫نسخه ی اصلی انسانيت‪ ،‬و خود دارای “ذُريه” است‪ .‬يعنی دارای ذرات‬
‫نورانی‪ ،‬زنده و هوشمند‪ ،‬چونان يک طرح ژنريک معنوی مادی‪ ،‬که از همان موقع با او بوده اند‪ ،‬همه‬
‫وجودی آدم‪ ،‬که در اصطالح‬
‫ِ‬ ‫ی ما هستيم‪ .‬ندای “الستُ بِر ِب ُکم” ( آيا من رب تان نيستم؟!) به همين ذرات‬
‫به آن “ذُريه” گويند‪ ،‬بوده است‪ .‬همچنين منظور از “عالم ذر”‪ ،‬عالم همين ذرات زنده است که اشاره به‬
‫يک عالم ابتدايی است که هنوز ذراتش تن به عالم ثقيل مادی نيالوده اند‪ .‬اين بدان معناست که انسان کلی‪،‬‬
‫در بر دارنده ی انسانهای جزئی بسيار است‪ .‬و “عالم ذر” در وجود خود آدم است نه جايی ديگر‪ .‬زيرا‬
‫کم” همواره برای ذراتی‬ ‫قرآن اذعان دارد؛ “ذُريه” اش را از وجود خود او بر گرفتيم”‪ .‬ندای “الستُ ِبر ِب ُ‬
‫که در نوبت اخذ کالبد انسانی قرار دارند‪ ،‬طنين انداز است‪ .‬زيرا آيات قرآن‪ ،‬زنده اند و جريان دارند‪ ،‬و‬
‫ما آيه ی مرده نداريم‪ .‬چنين ندايی‪ ،‬روح توحيد را در همه ذراتی که قرار است به کالبد انسانی در آيند‪،‬‬
‫می دمد‪ .‬ندايی زنده که همواره چون مرواريدی در عمق وجودشان خواهد بود‪ .‬ريشه ی “يگانه خواهی”‬
‫و “يگانه بينی” از اينجا متبلور می شود‪ .‬و دقيقا از اين روست که هيچ چيز جز وجود خود خداوند نمی‬
‫تواند آدمی را ارضا کند‪ .‬زيرا او در همان ابتدا‪“ ،‬حق” را ديده است‪ ،‬پس مادون حق‪ ،‬هر چه که باشد و‬
‫هر اندازه که زيبا جلوه گر شود‪ ،‬نمی تواند قلب او را تسخير کند‪ .‬بهشت چنين آدمی‪“ ،‬بهشت قُرب”‬
‫است‪ .‬در بهشت قُرب‪ ،‬نياز به انديشه نيست‪ .‬همه چيز مهياست‪ .‬زيرا طرح الهی‪ ،‬حاکم است‪ .‬زيرا‬
‫انسان‪ ،‬در کيفيت تسليم محض است‪ .‬ذهن گرايی‪ ،‬خود طرح زدن و خود تصميم گرفتن‪ ،‬نزديک شدن به‬
‫درخت ذهن‪ ،‬و يا همان دانش خوب و بدهای ذهنی‪ ،‬و در يک کالم خروج از کيفيت تسليم‪ ،‬به معنای‬
‫خروج از اين بهشت است‪“ .‬آدم” با اين کار‪ ،‬از بهشت قُرب‪ ،‬خارج شد‪ ،‬ما نيز همراه او عمال خارج‬
‫گشتيم و اکنون همگی در دنيای ذهنی بسر می بريم‪ .‬تا روزی که با سلوکی جانانه‪ ،‬چون پدرمان‪ ،‬از اين‬
‫‪.‬وضعيت خارج و دوباره به بهشت قُرب نائل گرديم ان شاءهللا‬

‫وقتی جهان را بی شائبه “مشاهده” کنی‪ ،‬دو جريان کلی “نور” و “ظلمت” را می بينی‪ .‬يک جريان ‪49-‬‬
‫که از نور به ظلمت می رود‪ ،‬و جريان ديگر که از ظلمت به نور رهسپار است‪ .‬آنکه از نور به ظلمت‬
‫می رود‪ ،‬حرکتش از باال به پايين است‪ .‬مثل افتادن است‪ .‬رسوب شدن است‪ .‬بسوی سخت شدن و سنگی‬
‫شدن و عاقبت به هالکت تن دادن است‪ .‬و آنکه از ظلمت به نور می رود‪ ،‬حرکتش از پايين به باالست‪.‬‬
‫مثل پرواز کردن و گذر کردن است‪ .‬لطيف شدن و آزاد گشتن و به سوی “مطلق” ره سپردن است‪.‬‬
‫تضادی را که در جهان می بينی از تقابل هميشگی اين دو جريان است‪ .‬هر کدام از اين دو جريان‪،‬‬
‫اصحاب خود‪ ،‬و نشانه های خود را دارند‪ .‬آنانکه به ظلمت می روند‪ ،‬بارزترين ويژگی شان آن است که‬
‫برای دنيا و به چنگ آوردنش‪ ،‬له له می زنند‪ .‬برای رسيدن به خواسته ها و مطامع شان‪ ،‬مرده و زنده ی‬
‫ديگران برايشان يکسان است‪ .‬زيرا آنچه برای اينان مهم است داشتن و برخوردار بودن است‪ .‬اينان‪ ،‬هر‬
‫آن‪ ،‬خواستار لجن های بيشتری از مرداب دنيايند‪ .‬سيری ناپذيرند‪ .‬حرص و طمع و قدرت طلبی را از‬
‫تخم چشمانشان می توان مشاهده کرد‪ .‬مفاهيم حقيقت‪ ،‬نور‪ ،‬ايثار‪ ،‬عشق‪ ،‬برايشان معنايی ندارد‪ .‬و اگر‬
‫حرفش را بزنند در سر نقشه ای دگر را دنبال می کنند‪ .‬اين کسان‪ ،‬صاحبان روح هايی اند که به زمين‬
‫ُخر ُجون ُهم ِمن النُّ ِ‬
‫ور‬ ‫آمده‪ ،‬کالبد گرفته و شتابان بسوی ظلمت بيشتر می روند‪ .‬مصداق شان در قرآن‪“ ،‬ي ِ‬
‫ت” است‪ .‬اينان در پايان هر دوره از حيات‪ ،‬سنگين تر شده و به مرحله ای سخت تر و ثقيل‬ ‫اِلی ُّ‬
‫الظلُما ِ‬
‫‪.‬تری فرو می روند‬
‫و اما اصحاب جريانی که به سوی نور رهسپارند نگاهشان همواره رو به باال و بسوی لطيفتر شدن است‪.‬‬
‫آنها اهل جمع کردن نيستند‪ ،‬دور خود را شلوغ نمی کنند‪ ،‬خود را سنگين نمی سازند و همواره آماده ی‬
‫سفرند‪ .‬در نگاهشان بجای حرص‪ ،‬لطافت را می بينی‪ ،‬عشق به کل را‪ .‬کار می کنند در حاليکه بدنبال‬
‫تصاحب و تملک نيستند‪ .‬نگاهشان‪ ،‬خالی از خواهش و آرزوست‪ .‬اهل گذرند و گذر کردن را خوب‬
‫ظلُما ِ‬
‫ت اِلی النُّ ِ‬
‫ور” است‬ ‫ُخر ُج ُهم ِمن ال ُ‬
‫‪.‬آموخته و خوب بکار می برند‪ .‬مصداق شان در قرآن؛ “ي ِ‬
‫گاه است که می بينی هر دو گروه آية الکرسی را ميخوانند‪ .‬اما اين کجا و آن کجا‪ .‬يکی ميخواند و دل می‬
‫دهد برای رهايی‪ ،‬برای بيداری‪ ،‬برای زنده شدن‪ ،‬برای نيل به نور‪ ،‬برای باز شدن چشمان به حقيقت‪ .‬و‬
‫آن يکی ميخواند به نيت خوردن و چريدن بيشتر‪ ،‬بدنی سالمتر برای برخورداری از لذتی فزونتر‪ ،‬سهمی‬
‫‪.‬بيشتر‪ ،‬داشتنی وافرتر‪ ،‬جوالن دادنی سرکش تر‪ ،‬و بالنتيجه غرق شدن در ظلمتی عميق تر‬

‫اآلخرةِ ِحجابا مستُورا ‪50-‬‬ ‫”و اِذا قرأت القُرآن جعلنا بينک و بين الَّذِين ال ي ِ‬
‫ُؤمنُون بِ ِ‬
‫و هنگامی که قرآن بخوانی‪ ،‬ما بين تو و بين کسانی که به آخرت ايمان ندارند‪“ ،‬حجاب مستور” قرار (‬
‫)!می دهيم‬

‫اسراری دارد! دقت کن‪ ،‬نمی گويد؛ “حجاب “‬


‫ِ‬ ‫ب پوشيده شده)‪ ،‬عجب نکته ی‬ ‫حجاب مستور” (حجا ِ‬
‫ب پوشاننده)‪ ،‬که کالمی متداول و عادی است‪ .‬بلکه از ترکيبی غيرمتعارف استفاده می کند‪.‬‬
‫ساتر” ( حجا ِ‬
‫ب پوشيده شده”! خود آن حجاب‪ ،‬پوشيده است‪ ،‬خود آن حجاب‪ ،‬نامرئی است! دارد از‬ ‫می فرمايد‪“ ،‬حجا ِ‬
‫!اسم مفعول استفاده می کند‪ ،‬نه اسم فاعل‬
‫واصل” با خواندن قرآن به جهان های ديگر می رود‪ ،‬به تعبيری ديگر‪ ،‬دروازه ی‬‫ای دوست‪ ،‬يک “ ِ‬
‫آخرت بر او گشوده می شود‪ .‬او وارد کيفيتی ديگر از حيات می شود که کامال واقعی است‪ ،‬نه تخيلی‪.‬‬
‫برخی از آيات و کلمات قرآن‪ ،‬کليد ورود به عوالم ديگرند‪ ،‬و پيامبر(ص) بخوبی می داند که آيات را‬
‫چگونه بخواند و در چه حال و چه کيفيت قرائت کند که دروازه های دگر سو گشوده گردند‪ .‬و اين همان‬
‫واصل” و “منقطع”‪ ،‬کشيده می‬
‫چيزی است که بر بی ايمانان پوشيده است‪ ،‬زيرا يک حجاب نامرئی بين “ ِ‬
‫شود‪ .‬زيرا ديدن حقايق‪ ،‬بر نامحرمان حرام است‪ .‬آن که ناپاک است نمی تواند به “حيات طيبه” وارد‬
‫گردد‪ .‬زيرا هر عالمی کيفيت متناسب با خود را اذن ورود می دهد‪ .‬در تاريخ دينی‪ ،‬ما گزارشات بسياری‬
‫از ورود به عوالم ديگر داريم که از همينجا شکل گرفته اند‪ .‬گزارشاتی که هم در کتب مقدس و هم در‬
‫‪.‬احاديث شريفه به وفور از آن ياد شده است‬

‫ض هللا قرضا حسنا ‪51-‬‬ ‫”من ذاالَّذِی ي ِ‬


‫ُقر ُ‬
‫)!کيست که به خداوند‪ ،‬قرضی نيکو دهد؟(‬

‫چه قرضی؟! مگر خداوند‪ ،‬غنی نيست؟! مگر معاذهللا او محتاج چيزی است؟! اين آيه شريفه چه معنايی‬
‫را اشاره رفته است؟! شايد تصور کنی‪ ،‬مراد از آن‪ ،‬قرض دادن به ديگران است‪ ،‬به نيازمندان است‪ ،‬و‬
‫خداوند‪ ،‬آن را به پای خود حساب می کند تا اجر فراوان دهد‪ .‬خوب‪ ،‬اين معنايی نيک است اما معنايی‬
‫است دور از ظاهر آيه‪ .‬زيرا آيه صريحا می فرمايد؛ به خدا قرض دهد‪ .‬اين تعامل مستقيما با خود‬
‫خداست‪ .‬يکطرف معامله خود او به تنهايی است‪ .‬تو در آيه هيچ واسطه ای نمی بينی‪ .‬اگر فقط ميخواست‬
‫بگويد برويد و به ديگران کمک کنيد‪ ،‬براحتی ميتوانست آن را چون بسياری از آيات ديگر بيان کند! که‬
‫کرده است‪ .‬اکنون بی آنکه معنای دور قبل انکار شود‪ ،‬به معنايی نزديکتر سلوک می کنيم؛‬
‫ای دوست سالکم‪ ،‬اينجا نکته ای نهفته است‪ ،‬و آن اين است؛ تو اين وجودت را‪ ،‬اين فرصت زندگی ات‬
‫را که از آن برخوردار شده ای‪ ،‬يا در راه خواهش های نفسانی و مطامع دنيوی‪ ،‬خرج می کنی‪ ،‬يا آن را‬
‫در اختيار خداوند ميگذاری و خدمتگزار او در زمين می شوی‪ .‬يا به او اطمينان می کنی و جان و هستی‬
‫ات را که از اوست‪ ،‬به خودش وا ميگذاری‪ ،‬يا رد کار خود می روی و رستگاری را فراموش می کنی‪.‬‬
‫خداوند‪ ،‬وجود سالک را نشانه رفته است‪ .‬با آنکه او خود خالق وجود است‪ ،‬ميخواهد معلوم نمايد آن‬
‫کيست که آگاهانه و عاشقانه به او اعتماد می کند و تمام هستی اش را به او واگذار می نمايد‪ .‬آن کيست‬
‫که تسليم محض است و حيات جاودان را نشانه دارد‪ .‬کيست که نفسش آنقدر مطمئنه است و به خدا‬
‫کمترين شکی ندارد‪ ،‬و حاضر است تمام وجودش را به او قرض نيکو دهد‪ .‬و اين خود يک امتحان‬
‫بزرگ است که هر کسی از آن سربلند بيرون نمی آيد‪ .‬و خداوند چنين جانی را به نيکی پرورش می دهد‬
‫و بر آن می افزايد “فيُضا ِعفُهُ لهُ اضعافا کثِيرة”‪ .‬هم بر هدايت شان می افزايد‪ ،‬هم بر ايمان شان‪“ .‬زاد ُهم‬
‫‪ُ ”.‬هدی”‪“ ،‬فزاد ُهم اِيمانا‬
‫ای دوست‪ ،‬کل داستان به زبان ساده اين است‪ :‬تو نمی توانی بدون هدايت الهی‪ ،‬از اين دنيای تاريک و پر‬
‫برخورد ره به سالمت بری‪ ،‬اما آن “زنده ی آگاه” می تواند تو را عبور دهد‪ ،‬آن هم با رشدی فزاينده‪.‬‬
‫برنده ی بازی زندگی فقط اوست‪ .‬به واقع تو با تسليم وجودت‪ ،‬اين فرصت را بدست می آوری تا از‬
‫ظلمت به نور گذر کنی‪ ،‬و از “مردگی” به “زندگی” روی‪ .‬پس زنده باد آنکه بجای بندگی ذهن خودش‪،‬‬
‫روح و جانش به تمامی تسليم “حی قيوم” است و با جريان هستی سير می کند‪ .‬چنين کسی همواره ذکر‬
‫مری اِلی هللاِ ا َِّن هللا ب ِ‬
‫صير بِال ِعبا ِد”‪ .‬و بدان که؛ در سير “الی هللا”‪ ،‬تسليم‬ ‫حالش اين است که؛ “اُف ِو ُ‬
‫ضا ِ‬
‫‪.‬مشروط نيست‪ ،‬آنچه هست‪ ،‬تسليم محض است‬

‫از ميان “اسماء هللا”‪ ،‬کسی است که نامش “البر الر ِحيم” است‪ .‬باز کننده دروازه های بهشت ‪52-‬‬
‫هموست‪ .‬اسم قرآنی اش همين است‪ .‬اين همان کسی است که تو را هديه ی بهشت می دهد‪ .‬در را او می‬
‫گشايد‪ .‬تا او نيايد بهشتی در کار نيست چه خداوند‪ ،‬کار بهشت را به اين اسم نيک اش واگذارده است‪.‬‬
‫کافيست آيات سوره ی ‪۵۲‬را که سوره ی “طور” است‪ ،‬بخوانی تا ببينی بهشتيان چه می گويند! آنها او را‬
‫عوهُ اِنَّهُ ُهو الب ُّر َّ‬
‫الر ِحي ُم”‬ ‫پيش از اين می شناخته اند! و با همين نام او را می خواندند! “اِنا ُکنا ِمن قب ُل ند ُ‬
‫(ما پيش از اين او را می شناختيم‪ ،‬او “بر ر ِحيم” است!)‪ ،‬همان که ذاتش نيک و مهربان است “ ُهو الب ُّر‬
‫الر ِحي ُم”‪ .‬ای دوست‪ ،‬اين ذکر زنده را در وجودت به جريان انداز‪ ،‬با او هماهنگ باش‪ ،‬يعنی تو هم نيک‬ ‫َّ‬
‫و مهربان باش‪ ،‬که تا زنده ای لقاءش کنی‪ ،‬و تو نيز چون بهشتيان او را بشناسی “ان شاءهللا”‪ .‬زيرا‬
‫‪“”.‬شناخت هر چيز‪ ،‬دريافت آن است‬
‫”و اِن ِمن ُکم اِال ِ‬
‫واردُها“ ‪53-‬‬
‫”!هيچکدام از شما نيست مگر آنکه وارد آتش شود“‬

‫راه خروج از اين جهنم‪ ،‬از آتش می گذرد! راه های به ظاهر سرسبز و بزک کرده‪ ،‬راه خروج از اين‬
‫جهنم نيست‪ .‬آنها بيراهه اند‪ ،‬فريب اند‪ ،‬زندانهای مبله اند‪ .‬اگر سالک بخواهد از ناخالصی ها رها شود‬
‫راهی جز رفتن به کوره نيست‪ .‬چه اين “هبوط” ما را بشدت آلوده کرده است‪ .‬بر دل هايمان زنگارهاست‪.‬‬
‫نگاه هايمان غبارآلود و گوش هايمان سنگين است‪ .‬ما از لطافت به دور افتاده ايم‪ .‬سنگينی اين خواب‬
‫دهشتناک‪ ،‬ياد خانه ی نورانی مان را زايل کرده است‪ .‬و اکنون برای نيل به جايگاه حقيقی مان‪ ،‬راهی‬
‫جز عبور از آتش زداينده نيست‪ .‬قرآن‪ ،‬دقيقا درست می گويد‪ ،‬به هدف می زند‪ ،‬و بی تعارف مسير‬
‫درست را نشانمان می دهد‪ .‬بالها برای سالکی که در جستجوی حقيقت خويش است‪ ،‬از نعمات الهی اند‪.‬‬
‫از آنها نترس‪ ،‬درسشان را بگير و آنگاه به سالمت عبور کن‪ .‬روح و جانت را بر گير و بگذر‪ ،‬و جز آن‬
‫را‪ ،‬هر آرزويی که باشد در همان آتش رها کن‪ .‬من خود رنج کشيده ام و ُخرده ستمگران بسياری بر خود‬
‫ديده ام‪ ،‬اما بد هيچکدامشان را نمی گويم‪ ،‬چه آنها بی آنکه خود بدانند عامل رهايی بوده اند‪ .‬به موقع‬
‫پوسته های حماقت و خودخواهی و راحت طلبی را يکی يکی می شکستند و مرحله به مرحله رهايی را‬
‫هديه می دادند‪ .‬و بدان‪ ،‬سخت ترين شان و در عين حال بهترين شان‪ ،‬آن گاه اتفاق می افتد که ذهنيات و‬
‫برداشت های پيشين ات در هم می شکنند‪ .‬ای دوست‪ ،‬اين آتش که قرآن می گويد‪ ،‬صاف کننده و باعث‬
‫رهايی است‪ .‬مسير ناب شدن و خالص گشتن است‪ .‬و “ ُمخلصين” هم آنانند که از اين آتش به سالمت‬
‫عبور کرده اند و دگر “خالص” شده اند‪“ .‬خالص” شده اند‪ .‬تو هم استقامت کن‪“ ،‬آگاهانه” بگذر و‬
‫“ ُمخلص” شو‪“ .‬و ان ل ِواستقا ُموا علی َّ‬
‫الطريق ِة السقينا ُهم مآء غدقا” ( و چنانچه در طريقت استقامت کنند‪ ،‬با‬
‫آبی گوارا سيراب شان کنيم!)‬

‫”لترکب َُّن طبقا عن طب ِ‬


‫ق ِِ“ ‪54-‬‬
‫)!شما از کيفيتی به کيفيتی دگر گذر می کنيد(‬

‫وجود شما ثابت نيست و ثابت نمی ماند‪ ،‬شما همواره از کيفيتی به کيفيت دگر سير می کنيد‪ .‬در هر‬
‫مرحله از حيات‪ ،‬چيزی هستيد که در مرحله ی قبل نبوده ايد‪ .‬حيات شما و آگاهی های تان از اليه های‬
‫عديده تشکيل شده است‪ .‬ورود به اليه ی آگاهی برتر به معنای خروج از اليه ی فروتر است‪ .‬اين جهان‬
‫همواره به پيش است‪ .‬و مرگ چرخاننده ی اين چرخه است‪ .‬و مسير‪ ،‬حرکت به سوی رب تان است‪.‬‬
‫ربی که با خود شماست و در عمق وجودتان خانه دارد‪“ .‬اِلی ربِک ال ُمنتهی”‪ .‬اين حيات‪ ،‬که می بينی يک‬
‫کارخانه ی عظيم تصفيه سازی است‪ .‬يک پااليشگاه بزرگ است و مرحله به مرحله آنچه را که بخواهد‬
‫خالص می سازد‪ .‬يک سالک اين روند را می شناسد و گذر از اين مراحل را با جان و دل می پذيرد‪.‬‬
‫‪.‬تسليم محض‪ ،‬بدين معناست‬
‫ياء ِِ افال تسمعُون“ ‪55-‬‬
‫ض ِ‬ ‫ير هللاِ يأتِي ُ‬
‫کم ِب ِ‬ ‫قُل ارايتُم اِن جعل هللاُ علي ُکم الَّيل سرمدا اِلی ي ِ‬
‫وم ال ِقيام ِة من اِله غ ُ‬
‫”‬
‫بگو؛ چه می بينيد اگر خداوند‪ ،‬شب را بر شما تا روز قيامت مستمر گرداند؟! کيست معبودی جز خدا‪( ،‬‬
‫)!که برای تان روشنی آورد؟! پس چرا پند را نمی شنويد؟‬

‫درک نور با درک ظلمت محقق می شود‪ .‬و اين تاريکی است که اهميت نور را آشکار می کند‪ .‬برخی‬
‫تصور کرده اند‪ ،‬بی فهم ظلمات‪ ،‬ميتوان نور را درک کرد‪ .‬اين ناممکن است‪ .‬زيرا خلقت ريشه در‬
‫ِِ”‪ .‬اين اليه از عال ِم‬ ‫ِِ ثالث ِ‬ ‫ظلُمات ِ‬
‫ظلمت دارد و خداوند ما را در تاريکی های سه گانه آفريده است‪ِ “ ،‬فی ُ‬
‫هستی که دنيا نام گرفته است‪ ،‬بر اساس تاريکی بنا شده است‪ .‬از جنس تاريکی است‪ .‬برای همين است‬
‫ف االشيا ُء‬ ‫که پر از برخورد و مملو از رنج است‪ .‬تو برای درک نور‪ ،‬ابتدا بايد تاريکی را بشناسی‪“ .‬تُعر ُ‬
‫ِباضدادِها” (هر چيزی با ضدش شناخته می شود)‪ .‬ما همه ذراتی نورانی هستيم که در تاريکی به دام‬
‫افتاده ايم‪ .‬برای خروج از اين دام‪ ،‬بايد ظلمت را شناخت و فهميد‪ .‬اگر تاريکی را بفهمی‪ ،‬به واقع آب‬
‫حياتت را در ظلمات يافته ای‪ .‬و چنين فهمی‪ ،‬باعث گذر به مرحله ی نور خواهد شد‪ .‬پس از تاريکی‬
‫نترس‪ ،‬بجای ترسيدن‪ ،‬آن را بفهم زيرا “گنج” را در تاريکی پنهان کرده اند‪ ،‬و برای همين است که به‬
‫همه ی ارواح و لو يکبار هم که شده‪ ،‬فرصت زمينی شدن را می دهند‪ .‬حال دقت کن! در ظلمات‪ ،‬تو به‬
‫کدام سو می روی؟! به هيچ سو! زيرا همه جا تاريک و مثل هم است‪ .‬سياه سياه است و تمايزی در کار‬
‫نيست‪ .‬در چنين شرايطی‪ ،‬تنها راه‪ ،‬رفتن به درون است‪ .‬چه تنها همين راه است که به نور حقيقی می‬
‫رسد‪ .‬و خداوند‪ ،‬همين را ميخواهد که تو از درون خودت وصل شوی‪“ .‬و فِی انفُ ِس ُکم افال ت ُ ِ‬
‫بص ُرون”‪.‬‬
‫آنکه ظلمت را فهم کند‪ ،‬نور را دريافته است‪ .‬پاداش چنين کسی جز نور نيست‪ .‬زيرا ظلمت‪ ،‬يک تاريکی‬
‫از جنس جهل است و آنکه برای رسيدن به خوديت خود‪ ،‬پرده ی جهل را بِدرد‪ ،‬به نور وجود دست يافته‬
‫است‪ .‬چه ظلمت‪ ،‬چيزی نيست جز حجاب نافهمی! وقتی نور‪ ،‬به حجاب رود‪ ،‬آن تاريکی است‪ .‬بسياری‬
‫آگاهی هايشان از جنس تاريکی است‪ ،‬در واقع آگاهی نيست‪ ،‬وبال گردن است‪ .‬همان حجاب است‪ .‬بجای‬
‫آنکه جايی را روشن کند‪ ،‬تاريکتر می کند‪ .‬دانستگی های ذهنی و محفوظات شرطی شده‪ ،‬همگی از جنس‬
‫تاريکی اند‪ .‬چه بر اساس حدس و گمان اند‪ .‬و نتيجه گيری با چنين مقدماتی‪ ،‬تير در تاريکی انداختن‬
‫است‪ .‬برای همين است که تا کنون هيچ کس را به حقيقت واصل نکرده و رهايی نبخشيده اند‪ .‬ای دوست‪،‬‬
‫وقتی تاريکی را شناختی‪ ،‬آن محو می شود‪ ،‬و روشنی جايگزين آن خواهد شد‪“ .‬فمحونا آية الَّي ِل و جعلنا‬
‫بصرة” ( پس نشانه ی شب را محو کنيم و نشانه ی روز را روشنی بخش سازيم!) و “اشراق”‬ ‫آية النَّ ِ‬
‫هار ُم ِ‬
‫همين است‪ .‬آن به معنای رسيدن به نور الهی خويش است‬

‫ُرضعن اوالد ُه َّن“ ‪56-‬‬


‫”و الوا ِلداتُ ي ِ‬
‫”!و مادران مولودشان را شير می دهند“‬
‫به خالف آنچه که بسياری تصور کرده اند‪ ،‬اين آيه ای رمزآلود و اسراری است‪ .‬هدايتگری است که‬
‫سالک را به معرفت ناب‪ ،‬هدايت می کند‪ .‬ای دوست! آنها که فرزندان دنيايند‪ ،‬از پستان دنيا شير می‬
‫خورند‪ .‬و آنها که فرزند آخرتند از سينه ی آخرت می نوشند‪ .‬و اين دو يکسان نيستند‪“ .‬ابناء الدنيا”‪ ،‬کجا‬
‫و “ابناء اآلخرة” کجا؟! آنکه پر از حرص و طمع و زياده خواهی است‪ ،‬مادرش را می شناسد‪ .‬پس بسوی‬
‫همو می رود‪ .‬همچنانکه سالکی که مملو از حقيقت طلبی است مادرش را می شناسد‪ .‬چنين کسی هيچگاه‬
‫از سينه ی غير مادر خود نمی خورد‪ .‬چه به عشق مولی‪ ،‬توجه به غير را بر خود حرام کرده است‪“ .‬و‬
‫راضع ِمن قب ُل” ( و ما پيش از اين‪ ،‬هر مادر شيرده ديگری را بر او حرام کرده ايم!)‬
‫ح َّرمنا علي ِه الم ِ‬

‫ير ِِ ف ِقير“ ‪57-‬‬


‫ی ِمن خ ِ‬
‫ب اِنِی ِلما انزلت اِل َّ‬
‫”ر ِ‬
‫)!پروردگارا‪ ،‬هر خيری که بر من نازل کنی به آن محتاجم(‬

‫اين دعای موسی(ع) در قرآن‪ ،‬يک شاهکار تمام است‪ .‬اوج هوشمندی سالک را می رساند‪ .‬و به تنهايی‬
‫خود کالس آموزش دعاست‪ .‬دقت کن! موسی برای خدا‪ ،‬احتياجاتش را ليست نمی کند‪ ،‬نمی گويد اين و‬
‫آن را می خواهم‪ ،‬به ذهنش جهت نمی دهد‪ ،‬با کلماتش خود را محدود نمی کند‪ ،‬فضای دعا را باز می‬
‫گذارد تا هر خيری از هر کجا و هر زمان و به هر مقدار و کيفيت‪ ،‬بر او ببارد‪ .‬موسی در نهايت‬
‫تواضع‪ ،‬هوشمندانه رفتار می کند‪ ،‬به خدا دستور نمی دهد‪ ،‬ادا های عالمانه در نمی آورد‪ ،‬بلکه در برابر‬
‫او‪ ،‬يک پذيرش تام می شود‪ .‬زيرا خوب می داند؛ اين خداست که صالح کار او را می داند‪ .‬خدايی که‬
‫خود خير است و جز خير از او صادر نمی شود‪ .‬پس فقط کافی است با اين “خير مطلق” رابطه ای‬
‫عاشقانه بر اساس تسليم بر قرار کرد‪ .‬چه اگر چنين شود‪ ،‬کار تمام است و بی شک سالک از بهترين ها‬
‫برخوردار شده است … حال در بافت آيه‪ ،‬که در واقع بيش از هشت کلمه نيست‪ ،‬دقت کن؛ با “رب”‪،‬‬
‫آغاز کرده و با “فقير” به پايان برده‪“ ،‬خير” را کنار “فقير” نشانده‪ ،‬مقصد “نزول” را بر خودش هدف‬
‫گرفته‪“ ،‬خير” را نکره آورده تا محدود و معين نباشد و هر چيزی را شامل شود‪ ،‬از فعل “انزلت” استفاده‬
‫…کرده‪ ،‬او را باال و خود را پايين ديده‪ ،‬و با اين فعل‪ ،‬خير را “دفعة” نشانه رفته‪،‬‬
‫و اينچنين است که بالفاصله در آيه ی بعد گره از تنهايی و سرگردانی اش آن هم به بهترين وجه گشوده‬
‫سالک تسليم و هوشمند‪ ،‬دعايش اينگونه است‪ .‬آن را ذکر خود قرار ده‬
‫ِ‬ ‫‪.‬می شود … ای دوست‪ ،‬يک‬

‫” ِعبادُ هللاِ“ ‪58-‬‬

‫همه مخلوقات خدا هستند‪ ،‬اما همه بندگان خدا نيستند‪ .‬اين دو با هم فرق دارند‪ .‬لفظ “عباد هللا” که در هفت‬
‫جای قرآن آمده است‪ ،‬اشاره به افراد خاصی است‪ .‬هر کسی را شامل نمی شود‪ ،‬چه هر کسی بنده ی خدا‬
‫نيست‪ .‬بسياری بنده ی دنيايند‪ ،‬بنده ی نفس خويش اند‪ ،‬بنده ی زر و زور و تزوير اند … موسی(ع)‬
‫ی ِعباد هللاِ” (‬
‫هنگامی که سراغ فرعونيان می رود فقط خواهان “عباد هللا” است‪ ،‬نه کس ديگر! “ان ادُّوا اِل َّ‬
‫بندگان خدا را به من تحويل دهيد)! حال برای اينکه بدانی “عباد هللا”‪ ،‬کيانند‪ ،‬بهترين شرح را امام‬
‫سل ِمی(‪۲۲۱‬ص) برايتان ترجمه و نقل‬ ‫صادق(ع) فرموده اند که آن را از “حقائق التفسير” ابو عبدالرحمن ُ‬
‫‪:‬می کنم‬
‫عباد هللا”‪ ،‬سه گونه اند‪ :‬يکی بنده ای که با خداست‪ .‬يکی بنده ای که با نور اوست‪ .‬و يکی بنده ای که “‬
‫با ذکر اوست‪ .‬اما آنکه با خداست از مشتاقين است و اين درجه ی مصطفی (ص) و انبياء (ع) است‪ .‬اما‬
‫آنکه با نور خداست‪ ،‬همان اهل ايمان اند که بر نور پروردگار خويش اند‪ .‬و اما آنکه با ذکر خدای تعالی‬
‫ِکر هللاِ تطمئِ ُّن القُلُ ُ‬
‫وب‬ ‫‪”.‬است‪ ،‬از عارفان است‪“ ،‬اال بِذ ِ‬

‫ين ‪59-‬‬ ‫”اوال ي ُرون انَّ ُهم يُفتنُون فِی ُک ِل ِ‬


‫عام ِِ َّم َّرة او م َّرت ِ‬
‫!آيا آنها نمی بينند که در هر سال يکبار يا دوبار آزمايش می شوند؟‬

‫امتحانات الهی برای سالکان يک نعمت بزرگ و سکوی پرتاب به دگر سوی اند‪ .‬کل زندگی خود يک‬
‫آزمايش است اما خداوند در اين آيه به يک يا دوبار آن در هر سال اشاره می کند‪ .‬معلوم است که‬
‫امتحانات ديگر ُخرده امتحان اند و در واقع جهت آماده شدن برای گذر از اين يکی دو امتحان اصلی‬
‫وضع شده اند‪ .‬هر سال در مفهوم الهی اش‪ ،‬اشاره به يک دوره ی کامل است برای همين در اينجا کلمه‬
‫ی “عام” بکار رفته و نه “سنة”‪ .‬اين نکته اشاره به دوازده مرحله انرژيايی دارد که حکما به آن دوزاده‬
‫برج يا ستاره گويند‪ .‬هر کدام از اين برج ها حکايت خود را دارند همچنانکه هر ماه و فصلی حکايت‬
‫خود را دارد‪ .‬گردش افالک در منظومه‪ ،‬و نيز گردش منظومه به دور مرکز کهکشان‪ ،‬در واقع توفانی‬
‫از انرژی های شناخته شده و ناشناخته اند‪ .‬اين انرژی های توفنده‪ ،‬بر روح و روان و حتی جسم آدميان‪،‬‬
‫دوره به دوره به فراخور حالشان تاثيرگذار و در مواقعی حتی آنها را به حاالت غريب می کشانند‪.‬‬
‫امروزه اين امری ثابت شده است و خرافات نيست‪ .‬انرژی‪ ،‬تاثيرگذار است‪ .‬برای گذر از يک دوره ی‬
‫دوازده مرحله ای چرخشی‪ ،‬به دوره ی بعد‪ ،‬همواره يکی دو چالش‪ ،‬يا به تعبيری‪ ،‬شکاف انرژيايی پديد‬
‫می آيد ( برای آگاهی بيشتر به کتاب “کلمات بارانی” رجوع کنيد)‪ .‬سالکی که اين نکته را بداند‪ ،‬با صبر‬
‫و متانت و توکل‪ ،‬تعادلش را حفظ کرده و به نيکی از اين امتحانات يا شکاف ها عبور می کند‪ .‬اين‬
‫امتحانات ميتوانند در جلوه ی بيماری‪ ،‬خسارت‪ ،‬سختی و تنگنا‪ ،‬تحمل ُخرده ستمگران‪ ،‬و حتی بالعکس‪،‬‬
‫ميتوانند در وجهه راحتی‪ ،‬شهوت‪ ،‬ثروت‪ ،‬و يا قدرت رخ بنمايند‪ .‬مهم اين است که سالک از اين‬
‫امتحانات به خوبی بگذرد و اسيرشان نشود‪ .‬ظاهر خوب يا بد آنها فرقی نمی کنند‪ .‬او بايد ظرفيت خود را‬
‫نشان دهد‪ ،‬آگاهی خود را بر گيرد‪ ،‬و در هر دوره آستانه تحمل خود را باال برد‪ .‬چنين لطيف شدنی‪،‬‬
‫چنين خلوصی‪ ،‬به واقع سرمايه ی او برای ورود به دور دوازده مرحله ای بعدی است‪ .‬اگر سالکی موفق‬
‫به گذر از اين امتحانات نشود‪ ،‬در همان مرحله مانده و تا اين دوره پابرجاست‪ ،‬امتحانات نيز مرتبا در‬
‫همان سطح‪ ،‬برای او تکرار می شوند‪ .‬زيرا تا آگاهی اش را از آنها بر نگيرد‪ ،‬رهايش نمی کنند‪ .‬اين‬
‫روند چونان ديدن خوابی است که به دفعات تکرار شده است‪ .‬برخی هستند که يک خواب را به تکرار‬
‫می بينند و از آن خالص نمی شوند‪ .‬و آن به اين دليل است که درس آن را نمی گيرند‪ .‬زيرا هر گاه‬
‫چيزی فهميده شود بدون شک عبور از آن قطعی است‪ .‬ای دوست‪ ،‬آنچه که آدمی برای گذر از مراحل‬
‫عديده ی حيات نياز دارد‪“ ،‬آگاهی” است‪ .‬پس در هر ماجرايی‪ ،‬آگاهی ات را بر گير و بگذر‪ .‬بدان‪ ،‬برای‬
‫روح بزرگ تو‪ ،‬هيچ مرحله ای ارزش ماندن و جاخوش کردن ندارد‪ .‬هر چند که از منظری باطنی‪ ،‬کل‬
‫برک اِال ِبلله” (صبر کن! هر چند صبر تو جز به‬
‫اين دوره خود رو به اتمام است‪“ .‬و اص ِبر و ما ص ُ‬
‫توفيق الهی نخواهد بود!)‬

‫”ا َِّن الفضل بِي ِد هللاِ يُؤتِي ِه من يشاء“ ‪60-‬‬


‫)!برتری دادن‪ ،‬به دست خداست و آن را به هر که بخواهد عطا می کند(‬
‫هيچکس دست خدا را نخوانده است زيرا علم او‪ ،‬فراتر از فکر و انديشه های بشری است‪ .‬گاه کارها می‬
‫کند که حتی حکمای الهی به حيرت فرو می روند‪ .‬مثال؛ مقام بلند توحيد را به ابراهيم (ع) که پدرش و‬
‫بقولی عمويش بت تراش بود‪ ،‬می دهد‪ ،‬اما آن را به کنعان که پدرش نوح شيخ المرسلين بود‪ ،‬نمی دهد‪ .‬و‬
‫يا موسی(ع) را در دربار پر از رقص و شراب فرعونيان پرورش می دهد اما او را تحت تربيت‬
‫اصحاب کنيسه و معبد و صومعه نمی گذارد‪“ .‬برکت” را به عيسو که پسر بزرگ اسحاق (ع) است‪ ،‬نمی‬
‫دهد‪ ،‬اما آن را به يعقوب که خود را به کذب بجای برادر بزرگ جا ميزند‪ ،‬عطا می کند‪ .‬خالفتش را به‬
‫ابليس که هفت و بقولی هفتاد هزار سال او را عبادت کرده نمی دهد‪ ،‬اما آن را به آدمی که براحتی ظرف‬
‫چند ساعت نافرمانيش می کند‪ ،‬عطا می کند… حقا که علم او‪ ،‬خاص خودش است‪ ،‬و فضل و برتری را‬
‫به هر کس که بخواهد عطا می کند‪ .‬پس ای دوست‪ ،‬هيچگاه محزون و مايوس نباش و همواره به خودش‬
‫توکل کن‪ .‬چه هيچکس نمی داند که فعل بعدی او چيست و کدام است‪ ،‬و اين “فضل” به کجا سفر خواهد‬
‫‪.‬کرد‬

‫”اِنا فتحناک فتحا ُم ِبينا“ ‪61-‬‬


‫)!ما برايت فتحی روشنگر گشوديم(‬

‫علی االسف بسياری از اين آيه شريفه‪ ،‬تنها فتح دنيوی و کشور گشايی و سلطه بر اين و آن را می فهمند‪.‬‬
‫بقول قرآن؛ “ذ ِلک مبلغُ ُهم ِمن ال ِع ِلم” (فهم شان همين قدر است)! آيا مغز آيه به چنين چيزهايی اشاره‬
‫دارد؟! آيا برای روح بزرگ پيامبر(ص)‪ ،‬چنين چيزهايی مهم است؟! آيا خداوند‪ ،‬دنياطلبی و دنياخوری‬
‫را نشانه رفته است؟! يک سالک فهيم می داند که اينطور نيست‪ ،‬زيرا اينگونه برداشت ها صراحتا بر‬
‫خالف انبوه آيات و احاديثی است که ترک دنيا و مذمت آن را نشانه رفته اند‪ .‬ای دوست‪ ،‬مهمترين و‬
‫نفس خود را فاتح است‪ .‬و آنکه فاتح نفس خويش شود‪،‬‬ ‫بزرگترين فتح‪ ،‬فتح خويش است‪ .‬پيامبر(ص)‪ِ ،‬‬
‫ت عال ِم وجود است‪ .‬و اين فتح‪“ ،‬مبين” است‪ ،‬دقت کن! سخن از روشنگری است‪ ،‬سخن‬ ‫فاتح تمامی طبقا ِ‬
‫از نور و فهم و درايت است‪ .‬سخن از رسيدن به الوهيت خويش است‪ .‬سخن از اشراق و وصل است‪.‬‬
‫يک سالک اين سوره را با جان و دل سلوک ميکند و عامل می شود تا به فتح خويش نائل گردد‪ .‬تا‬
‫ت‬
‫سرزمين های ناشناخته ی نفس خويش را فاتح گردد‪ .‬تا از زير سلطه ی خواهش ها و آرزوها و تعلقا ِ‬
‫اسارت بار بدر آيد‪ .‬تا به تمامی‪ ،‬خودش شود‪ ،‬همانگونه که خدايش آفريد‪ .‬و اين فتح دنيا و آخرت است‬
‫اما نه از بيرون‪ ،‬که از درون! و اين يعنی اوج رهايی از همه ی جذابيت های دنيا و آخرت! ای دوست‬
‫!”سالکم‪ ،‬بشنو‪“ ،‬جايی جز خودت برای فتح کردن وجود ندارد‬

‫”و نفختُ فِي ِه ِمن ُر ِ‬


‫وحی“ ‪62-‬‬

‫روح خدا‪ ،‬همه جا هست‪ ،‬اما بر هر کس و هر چيز دميده نشده است‪ ،‬و نکته همين است‪ .‬از ميان اين‬
‫همه مخلوقات‪ ،‬اين انسان است که روح الهی بر او دميده شده و دقيقا تمام ارزشش به همين دميدن است‪.‬‬
‫مابقی مشترکاتی است که ديگران هم از آن برخوردار اند‪ .‬اين نف ِس “حی قيوم” است که سالکان را به‬
‫سير وا ميدارد و به حيات طيبه می کشاند‪ .‬در اين روح‪ ،‬در اين نف ِس زنده و زندگی بخش خداوند‪ ،‬دانه‬
‫ای نورانی است که همه ی “اسماء” از آن سر برون می زنند‪ .‬و اين نور‪ ،‬در روح مستتر است‪ .‬گويی مه‬
‫واصل کارستان می شود‪ .‬مراقبه ی اصيل تو را لحظه‬ ‫يی غليظ آن را پوشانده است‪ .‬با وصل به آن‪ ،‬کار ِ‬
‫به لحظه به اين نور درون نزديکتر می کند‪ .‬با اين همه باز همه ی انسانها از اين “روح نورانی” يکسان‬
‫برخوردار نيستند‪ .‬چه برخی را خودش دميده است‪ ،‬که به صيغه ی مفرد از آن خبر می دهد؛ “و نفختُ ”‬
‫(دميدم)‪ ،‬و اينان اولياء اند و اهل هللا! و برخی را جمعی از “اسماء” دميده اند که به صيغه ی جمع نيز از‬
‫‪.‬آن خبر می دهد؛ “و نفخنا” (دميديم)‬

‫نازير“ ‪63-‬‬
‫”و جعل ِمن ُه ُم ال ِقردة و الخ ِ‬
‫)و از آنان بوزينگان و خوکان پديد آورد(‬

‫سالک فهيم که مشاهده را آموخته و آيات را نوش کرده‪ ،‬ميداند که “مسخ” واقعيت دارد‪ .‬آن خرافه‬ ‫ِ‬ ‫يک‬
‫نيست‪ ،‬تشبيه و استعاره هم نيست‪ ،‬امری واقعی است‪ .‬هر کس در اين دنيا نفسش بر عقلش چيره شود‪ ،‬به‬
‫رتبه ی حيوانيت سقوط خواهد کرد “اِال من ر ِحم هللاُ”‪ .‬اين بدان معنی است که هستی اسرافکار نيست و از‬
‫جانمايه ی کسی که لياقت انسان بودن را نداشته‪ ،‬چيزهای ديگری می سازد که لياقتش را دارد‪ .‬و اين‬
‫نکته‪ ،‬نه خالف عقل است و نه خالف مشاهده ی اهل بصيرت‪ .‬و در عين حال کامال منطقی است که‬
‫روزی صورت ظاهری هر کس شبيه خصلت های باطنی اش گردد‪ .‬زيرا ظاهر‪ ،‬نمادی است که از باطن‬
‫تبعيت می کند‪ .‬هر جا باطن رفت‪ ،‬ظاهر نيز شکلی متناسب با آن خواهد يافت‪ .‬در حديثی نبوی (ص)‬
‫س ُن ِعندها ال ِقردة ُ و‬
‫صورةِ ِِ تح ُ‬
‫اس علی ُ‬
‫عض الن ِ‬ ‫حتی به بدتر از اين نيز اشاره شده است‪“ :‬يح ُ‬
‫ش ُر ب ُ‬
‫ير” (برخی از مردمان به صورتهايی محشور می شوند که حيواناتی همچون ميمون و خوک از آن‬ ‫ناز ُ‬
‫الخ ِ‬
‫صورتها زيباترند!)‪ .‬برخی از اينان در برزخ مسخ می شوند و برخی ديگرشان بالفاصله و در همين‬
‫‪.‬جهان‬
‫در کافی روايتی از امام صادق(ع) به نقل از پدرشان(ع) آمده‪ ،‬که بخشی از آن را که در رابطه با يکی‬
‫‪.‬از خلفای بنی اميه است عينا برايتان نقل ميکنم‬
‫ايشان فرمودند‪“ :‬هنگامی که مرگ عبدالملک فرا رسيد به صورت وزغی مسخ شد و از نزد آنان که پيش‬
‫او بودند بگريخت‪ .‬آنان که نزد او بودند فرزندانش بودند‪ ،‬و چون او را از دست دادند بر آنها گران آمد و‬
‫ندانستند چه کنند‪ ،‬و سر انجام بر آن شدند تنه درخت خرمايی را بياورند و آن را به شکل مردی در‬
‫آورند‪ .‬آنها همين کار را کردند و به آن مجسمه چوبی‪ ،‬زره ای آهنی پوشاندند و در کفنش پيچيدند‪ ،‬و هيچ‬
‫‪”.‬کس از آن آگاهی نيافت مگر من‪ ،‬و فرزندانش‬

‫”قالتا اتينا طائِعين“ ‪64-‬‬


‫)!گفتند‪ :‬مطيعانه آمديم(‬

‫اين جمله ی آسمان و زمين‪ ،‬در جواب به خواست خداوند است آنگاه که آنها را فرا می خواند‪ .‬پس معلوم‬
‫است که زنده اند‪ ،‬زيرا آنکه پاسخ می دهد‪ ،‬زنده است‪ .‬چه اين فرايند زنده است که می تواند زنده پروری‬
‫‪.‬کند‬
‫زندگی‬
‫ِ‬ ‫نفس خود زندگی نمی کنند‪ .‬آنها بستر‬
‫ميدانی چرا آسمان و زمين‪ ،‬پايدارند؟! زيرا آنها برای ِ‬
‫ديگران شده اند‪ .‬آن که برای نفس خود زندگی کند‪ ،‬خواهد مرد‪ .‬و آن که در خدمت “کل” باشد‪ ،‬همواره‬
‫در هر مرحله از حيات‪ ،‬زنده است‪ .‬اين است راز ماندگاری! آسمان و زمين در “تسليم” خانه گرفته اند‪.‬‬
‫‪.‬آنها چيزی نمی خواهند جز آنچه که خالقشان خواسته است‪ .‬و اين همان کنش در “بی کنشی” است‬

‫… اِذا جاءک ال ُمنافِقُون ‪65-‬‬


‫… وقتی اهل نفاق به سراغت آيند‬

‫نفس انسان هست که منافق است‪ .‬با نفاق خو گرفته و برخوردار از نيروهای خويش است‪.‬‬
‫بخشی از ِ‬
‫زبانش نرم و ظاهر الصالح است اما ايمانش کذب است‪ .‬اين نيروها سراغ انسان می آيند تا تسخيرش‬
‫کنند‪ .‬گاه در سرت حرف می زنند و گاه احساست را در اختيار می گيرند‪ .‬همه درجه ای از اين نفاق را‬
‫دارند‪ .‬اينطور نيست که فکر کنی منافق کس ديگری است و ما پاک از نقاق ايم‪ .‬جهان امروز مملو از‬
‫نفاق و دو رويی است‪ .‬جز قليلی که اولياء خدايند‪ ،‬به جرأت می توان گفت که هيچ کس به تمامی خودش‬
‫نيست‪ .‬به انحاء مختلف بازی در می آورند‪ .‬زيرا تا وقتی منيت هست‪ ،‬نفاق هم هست‪ .‬تا وقتی قدرت‬
‫طلبی و سلطه هست نفاق هم هست‪ .‬نفس پليد به هر قيمت که شده می خواهد خود را با داشته های‬
‫موهومش محفوظ بدارد‪ ،‬پس ابايی ندارد که با ايمان نيز بازی کند و خدا و دين را خرج مطامع خود کند‪.‬‬
‫چنين کسی از اعتقادات متعارف زمان خودش‪ ،‬سپر می سازد‪ .‬فرقی نمی کند کجای جهان است و پيرو‬
‫کدام دين و فرهنگ‪ ،‬اين کار اوست‪ .‬او بايد سوراخ امنی برای پنهان شدن داشته باشد‪ .‬اتفاقا معنای اول‬
‫نفاق‪ ،‬همان سوراخ کندن و پنهان شدن است! ای دوست‪ ،‬بيماری نفاق‪ ،‬بيماری عصر حاضر است‪ .‬در‬
‫شيطان نفس در لباس‬
‫ِ‬ ‫جهان امروز‪ ،‬کفر‪ ،‬بيماری اول نيست‪ ،‬نفاق اولين و خطرناکترين بيماری است‪ .‬چه‬
‫‪.‬نفاق‪ ،‬کارآمدتر است تا در لباس کفر‬
‫مبارزه ی يک سالک‪ ،‬با نفاق خودش است‪ .‬او می داند که برای ادامه ی سلوکش‪ ،‬بايد اين نفاق درونی‬
‫سک الَّتی بين جنبيک” (دشمن ترين‬
‫را از ميان بر دارد‪ .‬چه بقول پيامبر (ص)؛ “اعدی عد ُِوک نف ُ‬
‫دشمنانت‪ ،‬نفسی است که بين دو پهلوی توست!) و اين سخت ترين قسمت سلوک است‪ .‬جهاد اکبر است‪.‬‬
‫در اين مرحله او همواره بايد حق را بگويد و لو عليه خودش باشد‪ ،‬و لو پی در پی ضرر دهد‪ .‬گاه در اين‬
‫راه آنقدر بايد ضرر و تاوان بدهد تا نفاق نهادينه شده در وجودش‪ ،‬به کل زايل شود‪ .‬اين يک جراحی‬
‫سخت است‪ .‬و اگر لطف خدا شامل شود‪ ،‬سالک به سالمت گذر خواهد کرد‪ .‬و خواهد ديد که برای‬
‫رسيدن به يک زندگی زيبا و پر خير و برکت‪ ،‬هيچ نيازی به دو رويی و ُحقه بازی نيست و اين اخالص‬
‫‪.‬است که حرف اول و آخر را می زند‬

‫کونُوا کالَّذِين ن ُ‬
‫سوا هللا فانسا ُهم انفُس ُهم ‪66-‬‬ ‫و ال ت ُ‬
‫)!مثل کسانی نباشيد که خدا را فراموش کردند و خدا نيز خوديتشان را به فراموشی سپرد(‬

‫عجب آيه ی زيبا و پر مغزی است! همه چيز را در چند کلمه گفته است‪ .‬ای دوست‪ ،‬فراموشی خداوند‪ ،‬به‬
‫ت خودت منجر می شود‪ .‬زيرا تو و خدا‪ ،‬از يک “فطرت” ايد‪“ .‬فِطرت هللاِ الَّتِی فطر‬‫فراموشی خودي ِ‬
‫ِ‬
‫الناس عليها”‪ .‬تو نمی توانی از منشأ خودت جدا باشی‪ ،‬و نيستی‪ .‬ياد خداوند با ياد خودت گره خورده‬
‫است‪ ،‬شناخت او با شناخت تو پيوند دارد‪ .‬چگونه خدايی را که از رگ گردن به تو نزديکتر است جدا می‬
‫پنداری؟! فراموش کردن خداوند‪ ،‬يک خواب مسموم است‪ ،‬مرگ سياه است‪ ،‬تيشه به ريشه خود زدن‬
‫است‪ .‬آخر چگونه ميشود “کل کامل” را فراموش کرد و برخوردار شد؟! بيدار شد؟! و جست؟! تو تنها با‬
‫‪.‬اوست که هويتی حقيقی می يابی‪ .‬بدون “او”‪ ،‬هر هويت ديگری توهم است‬

‫عض ُکم بعضا ‪67-‬‬


‫ُعاء ب ِ‬ ‫سو ِل بين ُ‬
‫کم کد ِ‬ ‫ال تجعلُوا د ُعاء َّ‬
‫الر ُ‬
‫)!دعوت “رسول” را همچون دعوت خودتان از يکديگر نپنداريد(‬
‫صرف فهميده اند‪ ،‬اما قضيه فراتر از اين حرفهاست‪.‬‬ ‫برخی اين دعا و دعوت را به معنای “صدا زدن” ِ‬
‫ممکن است دعا و دعوت ما‪ ،‬بيش از صدا زدنی نباشد‪ ،‬اما دعوت “رسول”‪ ،‬بدون ترديد يک فراخوانی‬
‫لرسو ِل اِذا دعا ُکم ِلما يُح ِيي ُ‬
‫کم” (دعوت خدا و‬ ‫به حيات حقيقی است‪ .‬چه خود می فرمايد “اِست ِجيبُوا ِِل و ِل َّ‬
‫رسول را به آنچه زندگی بخش تان است‪ ،‬اجابت کنيد!)‪ .‬و “رسول” در قرآن انواع دارد‪ ،‬ارضی و‬
‫سماوی‪ .‬و از آن ميان‪“ ،‬عقل فعال” است که رسو ِل درون است‪ ،‬و خود “نور” است و زندگی بخش‪.‬‬
‫‪.‬باعث “اشراق” هموست‬

‫”و اس ُجد واقت ِرب“ ‪68-‬‬


‫)!سجده کن‪ ،‬نزديک شو(‬

‫اين آيه خود يک هدايت تمام است‪ .‬قُرب‪ ،‬با سجده پيوند دارد‪ .‬نزديک شدن‪ ،‬مقرب گشتن‪ ،‬نتيجه ی به‬
‫خاک افتادن است‪ .‬چون نفس به خاک افتد‪ ،‬قلب عروج می کند و روح به پرواز در می آيد‪ .‬و اين‬
‫ساجد”‪ .‬متکبران کجا‬ ‫ب ما ي ُک ُ‬
‫ون العبدُ ِمن ربِ ِه و ُهو ِ‬ ‫نزديکترين حالت بنده به رب خويش است “اقر ُ‬
‫ميدانند که سجده چيست و بر روح و جان آدمی چه ها می کند! ای دوست‪ ،‬وقتی هفت نقطه از کالبدت به‬
‫خاک می افتد‪ ،‬يک مدار انرژيايی لطيف با زمين بر قرار می گردد‪ ،‬يک جريان تصفيه کننده و تلطيف‬
‫کننده که بسيار کارآمد‪ ،‬آرامبخش و انرژی زاست‪ .‬اين مدار انرژيايی از پيشانی که جايگاه خودآگاهی‬
‫توست‪ ،‬شروع‪ ،‬و در سيری دورانی از پنجه های پاهايت دوباره به گردش در می آيند‪ .‬زمين منبع انرژی‬
‫است و سجده خود يک مراقبه ی تمام برای کسب انرژی لطيف‪ .‬تا آنجا که دانسته ام سجده به اين شکلی‬
‫که پيامبر (ص) تعليم داده اند‪ ،‬در هيچ کدام از اديان و مکاتب پيشين وجود نداشته است‪ .‬اين شکل خاص‬
‫از مراقبه‪ ،‬خاص قرآن است‪ .‬پس اگر اهل سجده ای‪ ،‬به خودت لطف کن و به زمين نک نزن‪ ،‬آرام به‬
‫سجده رو و لحظاتی در همان حال بمان‪ ،‬و گردش انرژی لطيف را با تمام وجودت حس کن‪ .‬وقتی تو‬
‫وضعی معکوس‪،‬‬‫ِ‬ ‫اثر‬
‫متواضعانه پايين بيايی‪ ،‬روح قدرتمندانه بسوی الوهيت خويش اوج می گيرد‪ .‬اين ِ‬
‫هنر سجده است‪ .‬سجده‪ ،‬نماد تسليم محض و تقديم وجود است و دقيقا از اين روست که از لطيف ترين‬
‫‪.‬انرژی ها برخوردار می شود‬

‫رض ‪69-‬‬
‫داود اِنا جعلناک خ ِليفة فِی اال ِ‬
‫”يا ُ‬
‫)!ای داوود! ما تو را جانشينی بر زمين قرار داديم(‬

‫دقت کن! ببين خدا که را خليفه می کند! داوود‪ ،‬به معنای محبوب است‪“ .‬داو” “ود” است‪“ ،‬مداوا کننده” با‬
‫“محبت” است‪ .‬اهل حال است‪ .‬آوازه خوانی با صدايی زيبا و الهی است‪ .‬نوازنده ی بربط است‪ .‬سرشار‬
‫از عشق است‪ .‬زيبايی شناس است‪ .‬دل انگيزترين نيايش ها از آن اوست‪ .‬طبيعت را می شناسد‪ ،‬آنچنان‬
‫که کوهها و پرندگان با او هم آواز می شوند … خداوند اينچنين کسی را خليفه ی خود می کند‪ ،‬نه يک‬
‫آدم عصبی و قلدر و پر از خشونت را‪ .‬نه کسی چون “جالوت” و “بخت النصر” را‪ .‬نکته را درياب‪.‬‬
‫خدای ما يک خدای با حال و زيباست که زيبايی را دوست دارد‪ .‬اهل عشق و محبت است‪ .‬اهل بخشش و‬
‫‪.‬مغفرت است‪ .‬رحمن و رحيم است‪ .‬و جانشين او‪ ،‬کسی شبيه خود اوست‪ .‬و جز اين نمی تواند باشد‬

‫”و اصطنعتُک ِلنف ِسی“ ‪70-‬‬


‫)!تو را برای خودم ساخته ام(‬

‫ببين خدا چه زيبا و عاشقانه سخن می گويد؛ “تو را برای خودم ساخته ام”! از ميان اين همه خالئق‪ ،‬تو را‬
‫آن تعلقات نيستی‪ ،‬از‬
‫آن رنگ و لعاب نيستی‪ ،‬از ِ‬ ‫آن کس ديگری نيستی‪ ،‬از ِ‬ ‫برای خودم ساخته ام‪ .‬تو از ِ‬
‫آن منی و تو را برای خودم ساخته ام! گاه‬‫آن خواستن ها و داشتن ها نيستی‪ ،‬از ِ‬ ‫آن اينجا و آنجا نيستی‪ ،‬از ِ‬
‫ِ‬
‫در اين آيه غرق می شوم‪ ،‬دوست دارم آن را مرتب ذکر کنم‪ ،‬تا او نيز مرتب در گوشم زمزمه کند؛ “تو‬
‫آن کی ام! تا بنده ی اين و آن نگردم‪ ،‬تا مقهور‬
‫را برای خودم ساخته ام”! تا همواره به ياد داشته باشم از ِ‬
‫قدرت ها نشوم‪ ،‬تا تسليم وسوسه ها نگردم و به اسارت دنيا نروم‪ .‬ای دوست‪ ،‬اين آيه ی آزادی است‪.‬‬
‫آن ديگران و انديشه هاشان نيستی و از اسارت شان رها‬ ‫آن “مطلق اليتناهی” باشی‪ ،‬يعنی از ِ‬ ‫وقتی از ِ‬
‫‪.‬شده ای‪ .‬و اين آزادی‪ ،‬اوج بندگی است‬

‫”قُل“ ‪71-‬‬
‫)!بگو(‬

‫در قرآن‪ ،‬کلمه ی “قُل” (بگو)‪ ،‬با هر گفتن ديگری فرق دارد‪ .‬پشت اين گفتن‪“ ،‬اِذن الهی” است‪ .‬و “اِذن”‪،‬‬
‫انرژی سازنده‪ .‬با اين گفتن‪ ،‬آگاهی رها می شود‪ ،‬انديشه‪ ،‬از درون به بيرون می‬
‫ِ‬ ‫يعنی باز بودن جريان‬
‫جهد‪ .‬و چون با اِذن است و سرشار از انرژی است‪ ،‬پس سازنده ی چيزهاست‪ .‬اين همان رون ِد آگاهی به‬
‫انرژی‪ ،‬و انرژی به ماده است‪ .‬و اينگونه است که با “کلمه”‪ ،‬پديده ها شکل می گيرند و به ظهور می‬
‫رسند‪ .‬هر انديشه‪ ،‬تجسم خود را دارد‪ .‬و بهترين تجسم ها‪ ،‬آن است که برخوردار از پشتوانه ی الهی‬
‫باشد‪ ،‬هماهنگ باشد‪ ،‬روح داشته باشد‪ .‬همواره به “قُل” هايی که در قرآن آمده دقت کن‪ ،‬که آن کار را‬
‫برای سالکان راحت کرده است‪“ .‬قُل”‪ ،‬از “قاف” به “الم” آمدن است‪ .‬از اوج به ظهور رسيدن است‪ .‬از‬
‫باطن به ظاهر سير کردن است‪ .‬و چون “واو” ميان آن محذوف است بر سرعت آن افزوده است‪“ .‬قُل”‪،‬‬
‫وقتی گفته شود‪ ،‬وقتی گفتنی را ظهور می بخشد‪“ ،‬قول” می شود‪“ .‬واو” محذوف آن بر می گردد‪ .‬و اين‬
‫کلمه ی به ظهور رسيده‪“ ،‬زنده” و “تاثيرگذار” است‪ .‬و چون با اذن است مسئوليتی متوجه گوينده ی آن‬
‫نيست‪ .‬اما چنانچه “قول”‪ ،‬بی اِذن باشد‪ ،‬مخرب است و در هستی قابل پيگيری است‪ ،‬قابل مؤاخذه است‪.‬‬
‫به تعبيری ديگر‪“ ،‬کارما” دارد‪ .‬زيرا تا وقتی چيزی را نگفته ای‪“ ،‬سر” است و چون آن را بگويی‬
‫“عيان” می شود و “عيان شده” وبال گردن “عيان کننده” است‪ .‬بسياری را که گرفتار می بينی‪ ،‬به واقع با‬
‫سخنان خودشان گرفتار شده اند‪ .‬کلمه شان آنها را به اسارت برده‪ ،‬و زندگيشان را پيچيده کرده است‪ .‬لذا‬
‫‪.‬يک سالک همواره مراقب کلماتش هست و هر “قولی” را بر زبان نمی راند‬

‫”قصه ی آدم“ ‪72-‬‬

‫قرآن کريم‪ ،‬قصه ی آدم را در هفت سوره مختلف‪ ،‬هفت بار تکرار کرده است‪ .‬درون مايه ی قصه ها‬
‫يکی است اما تفاوت های قابل توجه ای در نحوه ی پرداخت حکايات به چشم می خورد‪ .‬مثال در سوره‬
‫بقره‪ ،‬در ابتدای خلقت آدم‪ ،‬فقط از او سخن می گويد؛ ” ميخواهم در زمين جانشينی بگمارم”‪ .‬در سوره ی‬
‫اعراف‪ ،‬ابتدا سخن از خلقت جمعی به ميان می آورد سپس از آدم می گويد؛ “شما را خلق کرديم و‬
‫صورتگری کرديم سپس به فرشتگان گفتيم بر آدم سجده کنيد”! و يا در سوره ِحجر می فرمايد‪ ” :‬من‬
‫بشری را از گل تيره و بدبو خواهم آفريد”‪ .‬در سوره ص می فرمايد؛ “من بشری را از ِگل خواهم آفريد”‪.‬‬
‫و ِگل قبل از سفال و لجن بد بوست‪ .‬و يا در سوره بقره پس از خوردن ميوه ی ممنوعه‪ ،‬به جمعی می‬
‫فرمايد؛ “اِه ِب ُ‬
‫طوا” (از بهشت بيرون رويد)‪ ،‬اما در سوره طه‪ ،‬فقط به دو نفر می فرمايد؛ “اِهبطا” (شما دو‬
‫…نفر از بهشت بيرون رويد)‪ .‬و نکاتی ديگر که در بيان ساختاری اين هفت حکايت قابل تعمق اند‬
‫حال سؤال اين است؛ آيا ممکن است بر خالف تصور متعارف که فقط قائل به وجود يک آدم است‪ ،‬دوره‬
‫ت قرآن مربوط به هفت دوره مختلف از حيات‬ ‫به دوره هر بار آدمی خلق شده باشد؟! و اين هفت حکاي ِ‬
‫باشد؟! آيا اين جهان وسيع در دوره های قبض و بسط اش‪ ،‬آدمهای ديگری نداشته است؟! آدم هايی که هر‬
‫کدام به نوعی از نسخه ی اصلی‪ ،‬نسخه برداری شده اند؟! آيا سخن از خلقت بشر‪ ،‬انسان‪ ،‬آدم‪ ،‬انس‪،‬‬
‫!ناس‪ ،‬اناس‪ ،‬انام و … همه اشاره به يک نوع موجود خاص است؟‬

‫”و ما رميت اِذ رميت و ل ِک َّن هللا رمی“ ‪73-‬‬


‫)!تو چون تير افکندی‪ ،‬نه تو بلکه خدا انداخت(‬

‫آنگاه که ذهن بشری متوقف شود و اراده در اختيار خدا قرار گيرد‪ ،‬فاعل ماجرا هموست‪ .‬اوست که از‬
‫طريق تو عمل می کند‪ .‬انسانی که در برابر خداوند خاموش می شود‪ ،‬تسليم می گردد‪ ،‬امر خود را بدو‬
‫تفويض می کند‪ ،‬از آن پس عمل کننده‪ ،‬نيروی الهی است‪ .‬و اين عمل ناب است‪ .‬به هدف می خورد‪“ .‬بی‬
‫عمل ِی” نفس تو‪“ ،‬عمل الهی” را موجب می شود‪ .‬و عمل الهی‪ ،‬عمل کامل است‪ .‬بدون کارماست‪ .‬اساتيد‬
‫بزرگ سالها تالش می کنند که چنين تير انداختنی را به سالکان تعليم دهند‪ .‬برای ياد گرفتن چنين تير‬
‫انداختنی ابتدا بايد خاموشی را بياموزی‪ .‬سکوت همه جانبه را‪ .‬آنگاه که گفتگوهای درونی ات قطع شوند‪،‬‬
‫ذهن و قلبت آرام گيرند‪ ،‬دست تو و زه کمان در اختيار خداست‪ .‬و اوست که می داند چه وقت و چگونه‬
‫آن را رها کند‪ ،‬و رها می کند‪ .‬در اين انداختن‪ ،‬نه مسافت مهم است‪ ،‬نه کوچکی هدف‪ .‬آنچه مهم است‪،‬‬
‫‪.‬نبود توست‬

‫ُؤمن بِاهللِ يه ِد قلبهُ“ ‪74-‬‬


‫”و من ي ِ‬
‫)هر که به خدا ايمان آورد‪ ،‬قلبش را هدايت می کند(‬

‫درکه ی توست‪ .‬ميخواهی قلبت‬ ‫ت قلب‪ ،‬هدايت مقر فرماندهی وجود توست‪ ،‬هدايت مرکز قوای ُم ِ‬ ‫هداي ِ‬
‫هدايت يابد‪ ،‬چشم دلت به نور حقيقت روشن شود‪ ،‬راهش ايمان به خداست و جز اين راهی نيست‪ .‬زيرا‬
‫خدا‪ ،‬خود “نور حيات و آگاهی” است‪ .‬و هدايت فقط به واسطه ی اين نور ميسر است‪“ .‬ا َِّن ُهدی هللاِ ُهو‬
‫ال ُهدی” ( هدايت واقعی‪ ،‬هدايت خداوند است)‪ .‬حتی به پيامبر(ص) می فرمايد؛ “اِنَّک ال تهدِی من احببت‬
‫و ل ِک َّن هللا يهدِی من يشا ُء و ُهو اعل ُم بِال ُمهتدِين” ( اينطور نيست که تو هر که را دوست داشته باشی هدايت‬
‫کنی‪ ،‬بلکه اين خداست که هر که را بخواهد هدايت می کند زيرا او به ره يافتگان آگاه تر است!)‪ .‬و اين‬
‫اشاره به هدايتی خاص و ويژه نيز دارد‪ .‬حکايت “نوری” است که عطا می گردد‪ ،‬چه خود می فرمايد؛‬
‫“جعلناهُ نُورا نهدِی بِ ِه من نشا ُء ِمن ِعبادِنا” (و آن را نوری قرار داديم که به واسطه ی آن هر کدام از‬
‫بندگان مان را که بخواهيم هدايت می کنيم!) ای دوست‪ ،‬هر هدايتی جز هدايت الهی‪ ،‬انحراف است‪،‬‬
‫بيراهه است‪ ،‬شوخی شيطان است‪ .‬و بدان تمام انبياء و اولياء الهی (ع) که ُمجری هدايت اند‪ ،‬مجرای‬
‫‪.‬هدايت اند‪ .‬و در واقع اين نور خداست که از طريقشان عمل می کند‬

‫”اُوفُوا ِبعهدِی“ ‪75-‬‬


‫)!به عهدم وفا کنيد(‬

‫شايد بسياری بگويند؛ چه عهدی؟! ما که يادمان نمی آيد عهدی با خدا بسته باشيم! اما حقيقت آن است که‬
‫بسته ايم‪ ،‬و چنان بسته ايم که تار و پود وجودمان از آن شکل گرفته است‪ .‬ای دوست‪ ،‬فطرت الهی تو‪،‬‬
‫همان عهد ديرين تو با خداست‪ .‬تو را از فطرت خويش داده است تا خداگونه عمل کنی‪ .‬پس آنگاه که بر‬
‫اساس سرشت خداداده ات عمل کنی‪ ،‬به عهدت وفا کرده ای‪ .‬و اين مستلزم آن است که هويت های کاذب‬
‫را کنار بزنی‪ ،‬خو ِد حقيقی ات را بيابی‪ ،‬تا فطرت الهی ات را به ظهور رسانی‪ .‬بدان که هر عهد ديگری‬
‫ريشه از اين عهد گرفته است‪ .‬پس به فطرتت واقف شو و آن را به ظهور برسان‪ .‬پيامبر (ص)‪ ،‬فطرتش‬
‫قرآنی بود و همان را به ظهور رساند‪ .‬تو فطرتت چيست‪ ،‬چه دانه ای در وجودت کاشته اند‪ ،‬همان را به‬
‫‪.‬ظهور رسان‪ .‬اين تمام داستان است صريح و روشن‬
‫المؤمنِين انفُس ُهم و اموال ُهم“ ‪76-‬‬
‫ِ‬ ‫”ا َِّن هللا اشتری ِمن‬
‫)!خداوند از اهل ايمان‪ ،‬جان و مال شان را خريدار است(‬

‫اگر عاشق نيستی و نمی توانی چون عاشقان بی هيچ توقعی وجودت را تقديم حق کنی‪ ،‬الاقل تاجر خوبی‬
‫باش‪ ،‬چه خريداری بزرگ بر در ايستاده است‪ .‬او هر آنچه را که خود به تو داده می خرد‪ .‬آن هم با سود‬
‫زياد‪ .‬عجب خالق کريم و بزرگواری! هم جان از اوست و هم مال‪ ،‬با اين حال خريدار جان و مال خويش‬
‫است‪ .‬اين نحو سخن گفتن‪ ،‬نشان از آن دارد که او عاشق بندگانش است‪ .‬او می خواهد به هر بهانه ای که‬
‫‪”.‬شده آنها را از خطرها محفوظ و از بهترين ها برخوردار کند‪ .‬اين است “ارحم الراحمين‬
‫روزی دوست سالکی که چندی ذهنش در گير موجودات غيرارگانيک شده بود سراغم آمد‪ .‬خوف آن‬
‫داشت‪ ،‬نکند اسير و دربند شود و يا در اين مرحله از سلوکش چيزی را از کف بدهد که نبايد‪ .‬به او گفتم؛‬
‫اين آيه ای است که اگر سالکی آن را خوب فهم کند‪ ،‬ترس از غير‪ ،‬کال از وجودش زايل خواهد شد‪.‬‬
‫وحشت تو بدان سبب است که هنوز به اين آيه عمل نکرده ای و خود را به خداوند نفروخته ای! برای‬
‫ترس از دست دادن ها در وجودت هست‪ .‬آنکه خود را به تمامی به خدا فروخته‬ ‫همين است که هنوز ِ‬
‫باشد‪ ،‬آنکه مال خدا شده باشد‪ ،‬بی ترس می شود زيرا دگر چيزی ندارد که ترس از دست دادنش را داشته‬
‫باشد‪ .‬او همه چيزش را فروخته است‪ .‬و اين خداست که بايد از مملوکاتش محافظت کند‪ ،‬و می کند‪ .‬هم‬
‫اکنون خود و تمام متعلقاتت را به خداوند بفروش‪ ،‬خودت را راحت کن‪ ،‬سبک کن‪ ،‬و آنگاه در امنيت‬
‫کامل از هر عالمی گذر کن‪ .‬احدی نمی تواند به “مال هللا” دست درازی کند‪ ،‬زيرا تاوان سنگينی دارد و‬
‫نيروهای هر عالمی اين نکته را می دانند‪ .‬موجوداتی که در طبقات زير ذهنی بسر می برند‪ ،‬بدنبال شکار‬
‫بی صاحب اند‪ ،‬زيرا خوب می دانند که دست درازی به “مال هللا”‪ ،‬بسرعت قابل پيگيری است و عقوبت‬
‫هر بندگی رب العالمين بر او ميخورد‪ .‬و آن موجودات‪،‬‬‫سنگين دارد‪ .‬آن که خود را به خداوند بفروشد‪ُ ،‬م ِ‬
‫هر پادشاه را می شناسند و نسبت به پيک او جسارت نمی کنند‪ .‬سالک پيک اوست‪ ،‬امانت دار اوست‪.‬‬ ‫ُم ِ‬
‫اين نکته که گفتم تنها يکی از برکات خفيه اين آيه است‪ .‬پس معطل نکن‪ ،‬تا دير نشده‪ ،‬هم خودت و هم‬
‫متعلقاتت را به خداوند بفروش‪ ،‬خود را خلع يد کن‪ ،‬ذهنت را آزاد کن و اندک انرژی ات را تکه پاره‬
‫نکن‪ .‬با نيتی فی الحال بفروش به “يگانه”‪ ،‬که اين برايت معامله ای سراسر سودآور است‪ .‬و يادت باشد‬
‫وقتی همه چيزت را به خداوند بفروشی‪ ،‬از آن پس دگر مالک نيستی‪ ،‬و نمی توانی چون گذشته تصرف‬
‫نفسانی داشته باشی‪ .‬در اين کيفيت‪ ،‬تو تنها يک کارگزار ساده برای خدا خواهی بود‪ .‬يک پخش کننده ی‬
‫‪.‬بی منت‪ .‬اگر چه از منظر دنيوی هنوز مالک جلوه کنی‬

‫”!انداختن و اندوختن“ ‪77-‬‬

‫مسيح (ع)‪“ ،‬انداختن” را پيشه کرد و زنده به آسمان عروج کرد “رفعهُ هللاُ اِلي ِه”‪ .‬قارون “اندوختن” را‬
‫دار ِه االرض”‪ .‬ای دوست‪ ،‬فرق انداختن تا‬ ‫پيشه کرد و زنده به قعر زمين فرو رفت “فخسفنا ِب ِه و ِب ِ‬
‫‪.‬اندوختن‪ ،‬از زمين تا آسمان است‬
‫”و قو ِل ِهم اِنا قتلنا الم ِسيح ِعيسی اِبن مريم رسول هللاِ و ما قتلُوهُ و ما صلبُوهُ و ل ِکن ُ‬
‫شبِه ل ُهم“ ‪78-‬‬
‫و نيز بدان سبب که گفتند؛ ما “مسيح” عيسی پسر مريم پيامبر خدا را کشتيم‪ .‬حال آنکه آنان مسيح را (‬
‫)!نکشتند و بر صليب نکشيدند‪ .‬بلکه امر بر آنها مشتبه شد‬

‫فرق است بين اسم مسيح با اسم عيسی‪ .‬بايد به اين تفاوت دقت کرد‪ .‬مسيح‪ ،‬آن روحِ مسح کننده است که‬
‫مملو از روح القدس است‪ .‬و عيسی اسم کالبدی است که در اختيار آن روح است‪ .‬مسيح را نمی توان‬
‫کشت و يا به صليب کشيد‪ .‬مگر آن روح عظيم‪ ،‬کشته شدنی يا به صليب کشيدنی است؟! پس قرآن دقيقا‬
‫درست می گويد‪ .‬اما کالبد را ميتوان به صليب کشيد‪ ،‬و از اين منظر اناجيل هم درست می گويند و‬
‫اختالفی ماهوی نيست‪ .‬اگر به آيه شريفه دقت کنی‪ ،‬ابتدا اسم مسيح آمده است و بعد عيسی که “عطف‬
‫بيان” است‪ .‬اين يعنی ضمير “ه” در جمله “و ما قتلُوهُ و ما صلبُوهُ” به مسيح بر می گردد زيرا آيه با آن‬
‫آغاز گشته‪ ،‬و نه با کلمه ی عيسی که اسم کالبد مسيح است و در اينجا اسم دوم است‪ .‬ای دوست بدان‪ ،‬در‬
‫علم معانی‪ ،‬گفتن “مسيح عيسی” با گفتن “عيسی مسيح” متفاوت است و هر کدام به بار معنايی خود اشاره‬
‫دارند‪ .‬در اولی به روح آن کالبد اشاره می کنی‪ ،‬و در دومی به کالبد آن روح! نکته ديگر آنکه؛ هم اسالم‬
‫و هم مسيحيت به زنده بودن او اذعان دارند‪ .‬و همين “زنده بودن” کافيست‪ .‬پس شايسته نيست که به‬
‫‪.‬اختالف در برداشت ها دامن زد و چون اصحاب ذهن به بحث های ناکارآمد و نامفيد پرداخت‬

‫ک“ ‪79-‬‬ ‫فس ال ُمطمئِنَّةُ ِ‬


‫ارج ِعی اِلی ربِ ِ‬ ‫”يا ايَّتُها النَّ ُ‬
‫)!ای نفس آرامش يافته و تسليم‪ ،‬اکنون بسوی رب ات باز گرد(‬

‫روح”‪ ،‬در جوار “بدن” قرار می گيرد تا “نفس” آدمی را بسازد‪ .‬زيرا برای بازگشت به قلمرو حقيقی “‬
‫اش بدان نيازمند است‪ .‬اين “نفس” که ميگويم بسيار مهم و حياتی است‪ .‬و در روند همين زندگی ساخته و‬
‫پرداخته می گردد‪ .‬جسمانيةُ ال ُحدوث است و روحانيةُ البقاء‪ .‬به واقع‪ ،‬عال ِم واسط است و “خوديت تو” را‬
‫شکل می دهد‪ .‬چه تو در هر عالمی که باشی با آن شناخته می شوی‪ .‬روح هنگامی که سير نزولی می‬
‫وحی”‪ .‬اما هنگام عروج‬ ‫ب نفخه سوار است “نفختُ فِي ِه ِمن ُر ِ‬
‫کند تا بدين جهان ثقيل و مادی برسد‪ ،‬بر مرک ِ‬
‫ب نفس سوار است‪ .‬پس تالش می کند تا وقتی در اين دنياست‪ ،‬نفسی نيکو چون بُراق‬ ‫و بازگشت‪ ،‬بر مرک ِ‬
‫دار عمل است‪ ،‬مرکبی “رام و تسليم” بسازد‪ ،‬عروج‬ ‫برای خود بسازد‪ .‬اگر روح آدمی نتواند در اينجا که ِ‬
‫خود را به مخاطره انداخته است‪ .‬و چنانچه موفق شود‪ ،‬مراد از اين زندگی و اين هبوط و عروج‪ ،‬حاصل‬
‫شده و ندای عاشقانه “يا ايتها النفس المطمئنه” به موقع تمام وجودش را فرا می گيرد‪ .‬بدان که اين ندا‪ ،‬اذن‬
‫‪.‬دخول به حوزه ی ُربُوبيت است‬
‫”کال بل ران علی قُلُوبِ ِهم ما کانُوا يک ِسبُون“ ‪80-‬‬
‫)!اين چنين نيست که پنداشته اند‪ ،‬بلکه دستاوردشان حجاب قلبهاشان گشته است(‬

‫عجب آيه زيبا و صريحی! آب پاکی را يکجا بر دست کسانی می ريزد که به دستاوردشان مغرور گشته و‬
‫آن را نجات بخش پنداشته اند‪ .‬اينطور نيست که پنداشته اند‪ ،‬چه از منظر الهی‪ ،‬حقيقت چيز ديگری است‪.‬‬
‫“رين”‪ ،‬حجاب قلب است‪“ ،‬زنگاری” است که بر دل می نشيند‪ .‬و اين چنين زنگاری خاص کسانی است‬
‫که خالی از ايمان به حقيقت اند‪ .‬پس زدودن آن نيز جز با ايمان به “حقيقت محض” ميسر نيست‪ .‬آنکه‬
‫خالی از اين ايمان است‪ ،‬دستاوردش هر چه که باشد‪ ،‬زنگار قلب اوست‪ .‬چنين کسی خيال می کند که کار‬
‫نيک کرده است “و ُهم يحسبُون انَّ ُهم يُح ِسنُون ُ‬
‫صنعا” (آنها خيال می کنند که دستاوردشان نيک است)!‬
‫‪.‬اينان هر چه که بيشتر کسب کنند‪ ،‬تا وقتی رام “حق” نباشند‪ ،‬در تاريکی بيشتری فرو خواهند رفت‬

‫”و اِن ي ُِريدُوا ِخيانتک فقد خانُوا هللا ِمن قبل“ ‪81-‬‬
‫)!اگر قصد خيانت به تو کنند بدان که پيش از اين به خدا خيانت کرده اند(‬

‫!خيانت به خدا به چه معناست؟‬


‫زشت ترين کار در هستی آن است که انسان به آن که به او اعتماد کرده‪ ،‬خيانت کند‪ .‬خداوند به تو اعتماد‬
‫ت انسانی را به تو داده و به سنگ و چوب نداده است‪ .‬پس به او خيانت نکن‪ ،‬امانتش را‪ ،‬اين‬ ‫کرده که حيا ِ‬
‫حيات شگفت را‪ ،‬پاس بدار و همانگونه باش که شايسته ی آن است‪ .‬با “حق” نبودن‪ ،‬به معنای هدر دادن‬
‫زندگی‪ ،‬و خيانت به خداست‪ .‬و نشانه ی با حق بودن‪ ،‬خوب و متعالی زندگی کردن است‪ ،‬چه خدا خود‬
‫ت حيات خيانت نورزيده‬ ‫خوبترين است “و هللاُ خير و ابقی”‪ .‬وقتی خوب و متعالی زندگی کنی‪ ،‬به موهب ِ‬
‫کم”‪ .‬آنها که بنوعی اهل خيانت اند‪،‬‬ ‫ای‪ .‬زيرا دعوت خدا و رسولش جز به زندگی حقيقی نيست “ ِلما يُحيِي ُ‬
‫شک نکن که پيش از آن به خدا خيانت کرده اند‪ ،‬چه قداست حيات را به تباهی کشانده اند‪ .‬و از همين‬
‫روست که خيانت گناهی بسيار پليد و گاه غير قابل بخشش است‪ .‬ای دوست‪ ،‬خيانت به خدا‪ ،‬در واقع‬
‫خيانت به خود است‪ ،‬يک خودزنی هالکت بار و تن دادن به اضمحالل و تباهی است‪ .‬با آنکه خيانت به‬
‫خدا ميتواند مصاديق بسيار داشته باشد اما همه در يک چيز مشترکند‪ ،‬همگی ريشه در نفس شيطانی‬
‫‪.‬دارند‪ .‬پس زندگی گير و خانمان براندازند‬

‫”اِذ قال لهُ ربُّهُ اس ِلم قال اسلمتُ ِلر ِ‬


‫ب العال ِمين“ ‪82-‬‬
‫)!آنگاه که رب ابراهيم به او گفت؛ تسليم باش! ابراهيم گفت‪ :‬تسليم رب العالمين شدم(‬
‫تمام عظمت ابراهيم(ع) در اين آيه به لطيف ترين وجهی بيان شده است‪ .‬دقت کن! ابراهيم نمی گويد؛‬
‫تسليم چه چيز‪ ،‬برای چه‪ ،‬چگونه‪ ،‬يا برای رسيدن به کدام پاداش‪ .‬چقدر پاداش‪ .‬و کی پاداش‪ .‬او حتی‬
‫برای تسليم شدنش شرط نمی گذارد‪ .‬نمی گويد اگر موافق عقلم بود تسليم می شوم‪ ،‬و اگر نبود تسليمی در‬
‫کار نيست‪ .‬او “تسليم بی قيد و شرط” را در برابر پروردگار جهانيان می پذيرد‪ .‬و نکته همين است‪ .‬راز‬
‫عظمت ابراهيم(ع) همينجاست‪ .‬او آن به آن تسليم است‪ .‬ماجرا به ماجرا تسليم است‪ .‬در هر عالم و‬
‫وضعيتی که باشد تسليم است‪ .‬زيرا برگ برنده اش همين تسليم بودن است‪ .‬او به کل از اختيار خود دست‬
‫شسته و ذهن بشری خود را به دور انداخته است‪ .‬او در اين تسليم زندگی می کند‪ ،‬نفس می کشد و راضی‬
‫است‪ .‬و دقيقا از اين روست که قهرمان توحيد است و باالترين مقام را دارد‪ .‬قرآن به پيامبر(ص) می‬
‫فرمايد؛ “و ات َّ ِبع ِملَّة اِبراهِيم” (از آيين ابراهيم تبعيت کن)‪ .‬نه تنها به پيامبر(ص) که به همه اهل ايمان‬
‫فرمان می دهد که چنين تبعيتی داشته باشند “و اتَّبِعُوا ِملَّة اِبراهِيم” (از آيين ابراهيم تبعيت کنيد)‪ .‬چرا؟!‬
‫زيرا “تسليم”‪ ،‬همان راه بزرگ است‪ .‬در ميان راه های ديگر‪ ،‬شاهراه است‪ .‬نرم و ساده و راحت است‪.‬‬
‫يک رستگاری قطعی است‪ .‬آرامش مطلق است‪ .‬بشر ظلوم و جهول‪ ،‬خود را به آن زنده ی آگا ِه اليتناهی‬
‫می سپارد‪ .‬زيرا اوست که می داند‪ ،‬اوست که يگانه هادی حقيقی است‪ .‬و آيين ابراهيم‪ ،‬همين يگانگی‬
‫است “حنِيفا”‪ .‬او يگانه بين‪ ،‬يگانه گو‪ ،‬يگانه انديش و يگانه پرست است‪ .‬او از کيفيت “يگانگی” خروج‬
‫نمی کند‪ ،‬به وادی چندگانگی ها و کثرت فرو نمی رود‪ .‬او توجه از غير دوست بريده است‪ .‬چنين کسی‬
‫حتی در خطرناکترين موقعيت ها‪ ،‬از جبرئيل(ع) هم درخواست کمک نمی کند “اما اِليک و ال”! و‬
‫ابراهيم(ع) اينچنين است که “خليل” خداست‪ .‬و اينچنين است که تمام اديان ابراهيمی افتخار می کنند که‬
‫‪.‬خود را به او منتسب کنند‬

‫”اِنَّک لمجنُون ‪83-‬‬


‫)!تو ديوانه ای(‬

‫واصل نيز در طول تاريخ زده اند‪ .‬و اين خود نشانه‬ ‫اين اتهامی است که نه تنها به پيامبران که به سالکان ِ‬
‫ايست در سلوک! در سلوک‪ ،‬مرحله ای است که ديگران تو را ديوانه خواهند خواند‪ .‬و اين اتفاق افتادنی‬
‫است‪ .‬نبايد بترسی‪ ،‬نبايد شک کنی‪ ،‬نبايد به عقب باز گردی‪ ،‬زيرا آنگاه که از رنگ ديگران فارغ شوی‪،‬‬
‫آنگاه که باورهايشان را خردمندانه پشت سر بگذاری‪ ،‬آنگاه که ديگر جهان را چون آنان نبينی و چون‬
‫آنان زندگی نکنی‪ ،‬نتيجه اش همين است‪ .‬تو از منظر آنان ديوانه ای بيش نخواهی بود‪ .‬يک سالک حق‪،‬‬
‫واصل نمی شود‪.‬‬ ‫آماده است تا روزی از اين سخنان بارش کنند‪ .‬زيرا سالک تا از اين مرحله گذر نکند‪ِ ،‬‬
‫چه تا وقتی که برايت مهم است که ديگران در باره ی تو چه فکر می کنند و چه می گويند‪ ،‬تا وقتی در‬
‫انديشه ی آنی که وجاهت دنيوی ات را نزد ديگران حفظ کنی‪ ،‬تا وقتی نظر ديگران برايت مهم تر از‬
‫حقيقت است‪ ،‬تو هنوز از پوسته ی منيت ات بيرون نيامده ای و از تاريکيها رهايی نيافته ای‪ .‬ای دوست‪،‬‬
‫اتهام جنون‪ ،‬خود يک نشانه ی نيک است‪ .‬با اين اتهام می فهمی که مسير را درست آمده ای‪ ،‬و از رنگ‬
‫ديگران فارغ گشته ای‪ .‬زيرا حق‪ ،‬به رنگ هيچ کس نيست و در قداست خويش آزاد و رهاست‪ .‬و تو‬
‫سالک حقی‪ .‬و بدان که سالکان راستين حق همواره با سه اتهام روبرو بوده اند؛ اتهام جنون (و يقُولُون اِنَّهُ‬
‫ِ‬
‫االرض)‪ .‬و‬
‫ِ‬ ‫لمجنُون)‪ ،‬اتهام ساحری (ا َِّن هذا ل ِ‬
‫ساحر ع ِليم)‪ ،‬و اتهام فساد (ا تذ ُر ُموسی و قومهُ ِليُف ِسدُوا فِی‬
‫چون در راه حق استقامت کردند هر سه اين اتهامات به نفع شان تمام شد و ميراث بزرگ و نجات بخش‬
‫‪.‬خويش را بر زمين باقی گذاشتند‬

‫”و اذ ُکر ربک اِذا ن ِسيت“ ‪84-‬‬


‫)!رب ات را ياد کن‪ ،‬آنگاه که فراموش کردی(‬

‫اين آيه به چه معنايی اشاره دارد؟! اگر فراموش کنيم که دگر نمی توانيم به ياد آوريم‪ ،‬چون فراموش کرده‬
‫ايم! مفعو ِل فعل “ن ِسيت” چيست؟! ای دوست‪ ،‬ياد رب آنگاه ياد است که تو غير او را فراموش کرده‬
‫باشی‪ .‬ذکر رب وقتی ذکر است که تو از توجه به ديگران بريده باشی و جلوه گری های دنيا را پشت سر‬
‫انداخته باشی‪ .‬تو وقتی رب يگانه ات را به ياد می آوری که تمام معبودان دروغين را از وجودت بيرون‬
‫انداخته باشی‪ .‬وقتی همه ی اين موهومات به فراموشی سپرده شوند‪ ،‬آنگاه است که ذکر رب‪ ،‬تجلی يافته‬
‫و تمام وجودت را پُر می سازد‪ .‬وای دوست‪ ،‬در اين ذکر واحد‪ ،‬تمام هستی نهفته است و چيزی گم‬
‫‪.‬نيست‪ ،‬چه تمام حقايق در آن يکجا حضور دارند‬
‫و بدان که؛ برخی گويند که انسان از ريشه “اُنس” است‪ ،‬چون انس می گيرد‪ .‬و برخی گويند از “نسيان”‬
‫است چون فراموش می کند‪ .‬و من گويم از هر دو نصيب دارد؛ زيرا يک سالک با “رب اش”‪ ،‬انس می‬
‫گيرد و غير آن را فراموش می کند‪ .‬و انسان ناسپاس بالعکس عمل می کند‪ ،‬رب اش را فراموش می کند‬
‫‪.‬و با موهومات انس می گيرد‬

‫”قد شغفها ُحبا“ ‪85-‬‬


‫)!قلبش مملو از عشق او شده است(‬

‫می پرسند آيا در قرآن به عشق انسانی اشاره شده است؟! چرا نشده باشد! مگر عشق يعقوب(ع) به‬
‫يوسف(ع)‪ ،‬جز عشق انسانی است؟! مگر عشق مادر مريم‪ ،‬به مريم (ع) جز عشق انسانی است؟! مگر‬
‫عشق زليخا به يوسف(ع)‪ ،‬جز عشق انسانی است؟! منتها نکته اين است که اين عشق بايد به عشق “کل”‬
‫منجر شود‪ ،‬که می شود‪ .‬يعقوب‪ ،‬به عظمت امر خدا پی می برد و چشمانش به حقيقت بيش از پيش باز و‬
‫بينا می شود‪ .‬زيرا “روح هللا” را نشانه می رود‪ .‬مادر مريم‪ ،‬مريم را تقديم خدا می کند‪ ،‬و با اين تقديم‬
‫است که در واقع او را به دست می آورد “فتقبَّلها ربُّها بِقبُو ِل ِِ حس ِن ِِ”‪ .‬زيرا آنچه را که خدا از کسی‬
‫بپذيرد او يک برنده ی واقعی است‪ .‬زليخا نيز قلب بيمارش شفا می يابد‪ ،‬چه اقرار به اماره بودن نفس می‬
‫کند و با اين اقرار است که به نيکی از مرحله ی خواهش های نفسانی عبور می کند “و ما اُب ِر ُ‬
‫ئ نف ِسی ا َِّن‬
‫وء اِال ما ر ِحم ربی”‪ .‬ای دوست‪ ،‬عشق انسانی آنگاه که به “عشق کل” منجر شود‪ ،‬آنگاه‬ ‫النَّفس المارة بِال ُّ‬
‫س ِ‬
‫که آن را نشانه رود‪ ،‬نه تنها نيک است‪ ،‬که مقدمه ای الزم و ضروری است‪ .‬چه اگر انسانها به يکديگر‬
‫عشق نورزند‪ ،‬کار جهان به پيش نمی رود‪ .‬بدون شک‪ ،‬عشق ورزيدن همان حکمت بزرگ خداوندی‬
‫است که شگفتيهای بسيار از آن مترتب می شود‪ .‬در قصه ی يوسف(ع)‪ ،‬وجهی باطنی است که همه ی‬
‫ماجراها در وجود آدمی اتفاق می افتند اما بدان که فهم همان وجه نيز از راه فهم ظاهر ميسر است‪ .‬گفته‬
‫اند که کار عقل‪ ،‬کشف آيات است و کار دل‪ ،‬کشف صفات است و کار روح‪ ،‬کشف ذات‪ .‬کشف آيات‪،‬‬
‫عشق انسانی به بار می آورد و کشف صفات‪ ،‬عشق را از آلودگی های ظاهر می زدايد و کشف ذات‪،‬‬
‫‪.‬عشق تو را به کل کامل نائل می کند‬

‫”يسئلُونک ماذا يُن ِفقون قُ ِل العفو“ ‪86-‬‬


‫)!از تو می پرسند چه چيز را انفاق کنيم‪ ،‬بگو؛ عفو را(‬

‫هر گاه احساس سنگينی کردی‪ ،‬شروع به بخشش کن‪ .‬چيزی را ببخش يا کسی را عفو کن‪ .‬چه وقتی از‬
‫سنگينی طاقت فرسا از دلت زدوده می شود‪ .‬امتحان کن‪ .‬بدون ترديد‬‫ِ‬ ‫چيزی دل بکنی و نيک بگذری‪ ،‬آن‬
‫سنگينی و خفقان از قلبت برداشته می شود‪ .‬ورود به حوزه ی شادابی‪ ،‬با بخشش امکانپذير است‪“ .‬عفو”‪،‬‬
‫بخشش بال عوض است‪ ،‬بی منت و بی آزار‪ .‬برخی عفو را در اين آيه به مازاد مال ترجمه کرده اند‪ ،‬اين‬
‫معنايی اندک است و “عفو” فراتر از اين تعبيرهاست‪“ .‬عفو” تمامی اليه های آگاهی و حيات آدمی را در‬
‫بر می گيرد‪ .‬انفاق از نوع “عفو”‪ ،‬بخشش بدون انتظار است‪ .‬تو توقع بازگشت آن را نداری و خود را‬
‫طلبکار حس نمی کنی‪ .‬چنين کيفيتی شبيه عشق ورزيدن است‪ ،‬عشق می ورزی بی آنکه در انتظار‬
‫جوابش باشی‪ .‬و دقيقا از اين روست که “عفو” آرامبخش و نشاط آور است‪“ .‬عفو”‪ ،‬جريان زندگی است‪.‬‬
‫بدان‪ ،‬آنها که هميشه با نشاط و سبک روح اند‪ ،‬بدون ترديد از جمله کسانی اند که اهل انفاق به شيوه‬
‫ی”عفو” اند‪ .‬اينان براحتی دل می کنند و فراموش می کنند‪ .‬و بالعکس ُممسکان را نظاره کن‪ ،‬همواره در‬
‫برزخ ذهنی خويش گرفتار و چون کرم در ميان داشته هاشان مدفون اند‪ .‬اينان حتی اگر قطره ای از‬
‫دستشان بچکد‪ ،‬روز و شب در فکر آنند که بازگشت آن‪ ،‬کی‪ ،‬چگونه و چقدر خواهد بود‪ .‬يک ممسک‪،‬‬
‫بيمار است‪ ،‬سالم و متعادل نيست‪ .‬او بيماری روانی است و با مفهوم جريان داشتن بيگانه است‪ .‬چنان‬
‫زمخت و سنگين است که گويی سنگی بر سينه اش گذاشته اند و دستانش را غل و زنجير کرده اند‪ .‬و اين‬
‫بيماری هيچ درمانی ندارد‪ ،‬مگر آنکه از پوسته ی منيت و حماقت خويش بدر آيد و دل کندن را بياموزد‪.‬‬
‫که اين نيز به سادگی ميسر نيست مگر آنکه با مرگ يا جلوه ای از آن روبرو شود‪ .‬ای دوست‪ ،‬مهم‬
‫نيست که کم داری يا زياد‪ ،‬چه داری يا نداری‪ ،‬مهم نفس بخشش و دل کندن است‪ .‬در هر فرصتی “عفو”‬
‫را تمرين کن‪ ،‬کاری کن که دل کندن‪ ،‬ملکه وجودت شود‪ .‬عفو را عزيز و کارآمد بدان‪ ،‬چه اسم “عفُو” که‬
‫خود از زيباترين اسماء خداست ريشه در آن دارد‪ .‬و اطمينان داشته باش تو با “عفو”‪ ،‬درمانده نخواهی‬
‫‪.‬شد‪ .‬محال است آنکه به اين آيه عمل کند‪ ،‬در بماند‪ .‬او رو سوی غنی تر شدن دارد‬

‫ت“ ‪87-‬‬
‫ی ِمن الم ِي ِ‬ ‫ب و النَّوی ي ِ‬
‫ُخر ُج الح َّ‬ ‫”ا َِّن هللا فا ِل ُق الح ِ‬
‫)!خداست که شکافنده ی دانه و هسته است و زنده را از مرده بيرون می کشد(‬

‫هسته‪ ،‬پوسته ای سخت و ضخيم دارد‪ .‬اين وجه تمايز اصلی هسته با دانه است‪ .‬پوسته ی سخت بايد‬
‫بشکند تا مغز لطيف بيرون آيد و قابل استفاده شود‪ .‬اين پوسته ی سخت چون “کفر” عمل می کند‪ ،‬زيرا‬
‫کفر‪ ،‬به معنای پوشاننده است‪ .‬و از اين روست که در احاديث وارده‪ ،‬هسته را به کافر تشبيه کرده اند و‬
‫دانه را به مؤمن‪ .‬پس کافران از اين منظر همان قشرپرستان هستند که اجازه دسترسی به مغز هسته را‬
‫نمی دهند‪ .‬آن را پوشانده اند‪ ،‬نه خود می خورند و نه به ديگران می دهند‪ .‬لذا “نوی” از “ناء” به مفهوم‬
‫بُعد و دور بودن و دور کردن نيز معنا می دهد‪ .‬اين پوسته‪ ،‬اين قشر سخت‪ ،‬مطلقا بد نيست زيرا بی آنکه‬
‫بداند دوره ای از مغز‪ ،‬محافظت می کند‪ .‬و اين از خدمات پوسته ای است که چون کفر عمل می کند‪ .‬اين‬
‫در علم باطن به آن معناست که گاه قرار است از بطن کافری که به مثابه ی “مرده” است‪ ،‬مؤمنی که به‬
‫ت”‪ .‬اين قشر‬ ‫ی ِمن الميِ ِ‬
‫ُخر ُج الح َّ‬
‫مثابه ی “زنده” است‪ ،‬ظهور کند‪ .‬يعنی نوری از ظلمت‪ ،‬برون زند “ي ِ‬
‫مغز دانه هميشه باقی نمی ماند‪ ،‬چه تقدير ازلی اين است که در پايان هر دوره که مغز‬ ‫سخت‪ ،‬به دور ِ‬
‫ميرسد‪ ،‬پوسته شکسته شود تا مغز دانه قابل استفاده گردد‪ .‬برای همين است که آيه می فرمايد؛ “خداست‬
‫ت حقايق از‬ ‫که شکافنده ی دانه و هسته است!” اين روند مغز را از پوسته به در آوردن‪ ،‬همچون درياف ِ‬
‫ظواهر است که ادامه ی حيات حقيقی بدان وابسته است‪ .‬مغز خوران‪ ،‬از آنجا که حيات و بالندگی ببار‬
‫می آورند‪ ،‬نمی توانند پوست خور باشند‪ .‬زيرا خداوند مزاجشان را برای اين کار نساخته است‪ .‬پس‬
‫عام ِه”‪ .‬در‬ ‫ُ‬
‫االنسان اِلی ط ِ‬ ‫همواره غذای خود را می طلبند‪ .‬و هر کس بايد به طعام خويش بنگرد‪“ .‬فلين ُ‬
‫ظ ِر‬
‫کافی ج ‪ ۴‬حديثی از امام صادق(ع) در باب ظاهر و باطن قرآن وارد آمده‪ ،‬که در اين باب قابل ذکر‬
‫ضوا تفث ُهم”‬
‫است‪ .‬ايشان در جواب “ذريح محاربی” يکی از شاگردان خاص خود که از معنای آيه ی “ليق ُ‬
‫(آلودگی را از خود بزدايند) پرسيده بود؛ فرمودند؛ آن به معنای “لقا ُء االمام” (ديدار امام) است‪ .‬و هنگامی‬
‫که شخص ديگری نزدشان آمد و از معنای همين آيه پرسيد‪ ،‬فرمودند؛ به معنای آن است که موی شارب‬
‫ات را کوتاه کنی و ناخن ات را بگيری! شخص که از جواب قبلی امام به “ذريح محاربی” آگاه بود‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫اما “ذريح” از قول شما گفته است که آن به معنای “ديدار امام” است! امام صادق(ع) فرمودند؛ هم ذريح‬
‫راست گفته و هم تو راست می گويی! بدان که قرآن ظاهری و باطنی دارد‪ ،‬و چه کسی ميتواند آن معانی‬
‫”!را که به “ذريح” گفتم تاب بياورد‬

‫اس و ال يستخفُون ِمن هللاِ و ُهو مع ُهم“ ‪88-‬‬


‫”يستخفُون ِمن الن ِ‬
‫)!از مردم می ترسند و از خدا نمی ترسند! حال آنکه او با آنهاست(‬

‫ترس از مردم‪ ،‬از خود بيگانگی می آورد‪ .‬زندگی گير و بيماری زاست‪ .‬ترس از اينکه مردم راجع به تو‬
‫چه فکر می کنند‪ ،‬چه می گويند‪ ،‬از اولين موانع وصل است‪ .‬و يک سالک بايد آن را شجاعانه پشت سر‬
‫آن سياست بازان‬
‫گذارد‪ ،‬تا خودش شود‪ ،‬تا رنگ خود بگيرد و روی پای خود بايستد‪ .‬ترس از مردم‪ ،‬از ِ‬
‫و شيفتگان قدرت است‪ .‬زيرا آنها به توجه مردمان نيازمندند و از اينکه تاييدشان کنند و مطيع شان باشند‪،‬‬
‫بهره های دنيوی می برند‪ .‬يک سالک از اين ورطه ها گذشته است و جز از خالق متعال از کس ديگرش‬
‫ترس نيست‪ .‬زيرا او برای خوشايند ديگران زندگی نمی کند‪ ،‬او راه خود و سلوک خود را دارد‪ .‬و دقيقا‬
‫از اين روست که اصيل ترين خدمتگزار خداوند در خدمت رسانی به مردم است‪ .‬يک سالک آنگاه که از‬
‫وادی ترس از مردمان گذشته باشد‪ ،‬در هر موقفی می تواند به راحتی و صادقانه با آنها روبرو شود‪ ،‬و‬
‫حرفش را بزند و لو از تاييدشان بی بهره باشد‪ .‬او در خدمت مردمان هست اما در خدمت دلخوش‬
‫سالک تسليم شده‪ ،‬تابع حقيقت است و جز از “حق تعالی” که با‬
‫ِ‬ ‫کردنشان و فريب شان نيست‪ .‬زيرا يک‬
‫‪.‬اوست‪ ،‬خوفی ندارد‪ .‬پس ديگران چه برايش هورا بکشند و چه تحقيرش کنند‪ ،‬هر دو برايش يکسان است‬

‫!هر کس اهل چيزی است‪ ،‬حتی خدا ‪89-‬‬


‫يکی اهل حماقت است‪ ،‬يکی اهل ستم است‪ ،‬يکی اهل جمع کردن است‪ ،‬يکی اهل قدرت است‪ ،‬يکی اهل‬
‫فسق و فجور است‪ ،‬يکی اهل علم است‪ ،‬يکی اهل خدمت است‪ … ،‬و خدا‪ ،‬اهل تقوی و مغفرت است “ ُهو‬
‫اه ُل التَّقوی و اه ُل المغ ِفر ِة”‪ .‬اگر خداوند خويشتن داری نکند‪ ،‬دنيا به طرفة العينی بر چيده خواهد شد‪.‬‬
‫زيرا فسادی که بشر در زمين و درياها به راه انداخته‪ ،‬عاقبتش جز اين نخواهد بود “ظهر الفساد ُ فِی الب ِر‬
‫اس”‪ .‬اما اين خدای صبور و خويشتن دار‪ ،‬اين خدای مصلح و ستار‪ ،‬می‬ ‫حر بِما کسبت ايدِی الن ِ‬
‫و الب ِ‬
‫آمرزد‪ ،‬و باز فرصت می دهد تا آنکه “اهل رشد” است به نيکی از اين مرحله از حيات جهش کند‪ .‬زيرا‬
‫خداوند اهل مغفرت نيز هست‪ .‬بارزترين اثر اين تقوا و مغفرت الهی را ميتوانی در داستان يونس (ع)‬
‫بيابی‪ ،‬آنگاه که اهل شهرش را وعده ی عذاب داد و خود بر کشتی سوار شد و رفت‪ ،‬اما خداوند اهل آن‬
‫شهر را بجای مجازات مورد مغفرت قرار داد و اجازه داد تا مدتی معين از فرصت زندگی بهره مند‬
‫باشند‪ .‬اين نکته به ما می آموزد که هيچگاه از اين خدای بخشنده و مهربان نبايد قطع اميد نمود‪ ،‬حتی در‬
‫سخت ترين شرايط و بدترين تنگناها‪ .‬نکته ی ديگر اينکه خداوند‪ ،‬اهل تقوا بودنش را در کنار اهل‬
‫مغفرت بودنش آورده است! آنکه اهل تقواست‪ ،‬چيزی نمی خواهد‪ ،‬منفعتی ندارد‪ ،‬بدنبال خواهش نفسانی‬
‫نيست‪ ،‬و دقيقا چنين کسی است که ميتواند‪ ،‬خالصانه ببخشد و در گذرد‪ .‬اين بدان معناست که اين گذشت و‬
‫ت مملو از عشق‬ ‫مغفرت‪“ ،‬برای” چيزی نيست‪“ ،‬برای” منفعتی نيست‪ ،‬اصال “برای” ندارد‪ .‬فيضان ذا ِ‬
‫‪.‬اوست‪ .‬همچون گلی است که چه کسی باشد چه نباشد‪ ،‬عطر خود را دارد‬

‫راط ِِ ُّمست ِق ِيم ِِ“ ‪90-‬‬


‫ص ِ‬ ‫”ا َِّن ربی علی ِ‬
‫)!رب من‪ ،‬بر صراط مستقيم است(‬

‫رب” نيز خود بر “صراط مستقيم” است‪ .‬او را در را ِه ديگر نمی توانی بيابی‪ .‬و دقيقا از اين روست “‬
‫که ما را به صراط مستقيم دعوت می کند‪ .‬و يادمان می دهد تا به دعا بخواهيم “اهدنا الصراط المستقيم”‪.‬‬
‫زيرا تنها در اين “راه” است که تو با نيکی او را مالقات خواهی کرد‪ .‬و صراط‪ ،‬راهی آن بيرون نيست‪،‬‬
‫هر راهی نيست‪ ،‬صراط‪ ،‬را ِه زنده را گويند‪ ،‬راهی که نفس می زند‪ .‬صراط‪ ،‬وجود زنده ی “انسان کامل”‬
‫است‪ .‬اوست که راه می نمايد و حق را متجلی می کند‪ .‬چه اوست که تماما در اختيار رب است و راه شده‬
‫است‪ .‬و انسان زنده‪ ،‬راهنمای زنده و انرژی زنده می خواهد‪ .‬و آن انسان کامل است‪ ،‬و زمين هيچگاه از‬
‫او خالی نبوده است‪ .‬چنين انسانی پخش کننده ی فيض الهی به همه ی مخلوقات خداست‪ .‬رابطی اصيل و‬
‫کارآمد بين عالم مجرد و عالم ُمرکب است‪ .‬و به بيان ُحکما‪ ،‬واسطی ميان “عالم معقول” و “عالم‬
‫محسوس” است‪ .‬اين انسان نورانی‪ ،‬خود “راه” است و وصل به “حقيقت” از طريق اوست که ميسر می‬
‫الصرا ُ‬
‫ط ال ُمست ِقي ُم” ( منم صراط مستقيم)‪ ،‬ما را صراحتا به‬ ‫شود‪ .‬و بدان‪ ،‬آن ندای علی(ع) که فرمود؛ “انا ِ‬
‫مفهومی زنده هدايت می کند‪ .‬وقتی اين نکته بدانی و با ايمانی خالصانه‪ ،‬هدايت به صراط مستقيم را طلب‬
‫کنی‪ ،‬بدون ترديد آن را دريافت خواهی کرد و از مواهبش چه در غيب و چه در حضور بهره مند خواهی‬
‫شد‪ ،‬و چه بسا تا زنده ای‪ ،‬انسان کامل زنده را “لقاء” کنی‪ .‬و بدان آن کس هدايت به صراط مستقيم شده‬
‫‪.‬است که رو سوی “انسان کامل” دارد و جز نيل به آن کيفيت ارضايش نمی کند‬

‫”ال تقربا هذ ِه ال َّ‬


‫شجرة“ ‪91-‬‬
‫)!به اين شجره نزديک نشويد(‬

‫شجره” پيش از آنکه به معنای درخت باشد‪ ،‬در معنای اصلی اش‪ ،‬ريشه “مشاجره” است‪ .‬و از آنجا به “‬
‫آن درخت گويند که درخت با آنکه يک تنه دارد‪ ،‬شاخه هايش هر کدام چون شجره ای به خالف يکديگر‬
‫از هر سو به مسيری رفته اند‪ .‬انسان نيز اصل شجره است‪ .‬دارای وجودی واحد‪ ،‬اما برخوردار از‬
‫اشجار مختلف يعنی وجوهی متضاد است‪ .‬مشاجرات درونی که در وجود او بر قرار می شود‪ ،‬به سبب‬
‫همين اشجار مختلفه يعنی همين وجوه بعضا متضاد است‪ .‬خطرناکترين و سمی ترين اين اشجار‪ ،‬ذهن‬
‫تاريک انديش بشری اوست‪ .‬اين شجره است که همواره او را از بهشت امن الهی بيرون آورده و باز و‬
‫باز بيرون می آورد‪ .‬اين همان درختی است که وسوسه ی شناخت نيک و بد را دامن می زند و با ايجاد‬
‫تضاد‪ ،‬دردسر ساز و خانمان برانداز است‪ .‬همان است که هواخوا ِه دانش‪ ،‬از راه تضادها و اختالف‬
‫هاست‪ .‬زيرا ذهن‪“ ،‬شهود” را نمی فهمد‪“ ،‬آگاهی زنده” را نمی داند چيست‪ ،‬و با مفهوم وصل به “حال”‬
‫بيگانه است‪ .‬او هيچ تصوری از فرا زمان ندارد‪ .‬او فکر و خيال را دوست دارد‪ ،‬گذشته را نشخوار‬
‫کردن و آرزوپروری را می ستايد‪ .‬اين شجره کارش همين است‪ .‬اهل زندگی واقعی نيست‪ .‬اهل‬
‫هبوط “ظلُوم ج ُهول”‬
‫ِ‬ ‫موهومات است‪ .‬برای همين است که ظرف چند ساعت‪ ،‬آدم را از کيفيت بهشتی‪ ،‬به‬
‫می کشاند‪ .‬از اين منظر‪ ،‬اين همان شيطان پر منيتی است که با وسوسه هر کسی را از کيفيت “تسليم” و‬
‫‪“.‬تفويض امر” بدر می آورد و در سرزمين تاريکيها و سختی ها آواره اش می کند‬

‫”لها سبعةُ ابوا ِ‬


‫ب ِِ“ ‪92-‬‬
‫)!دوزخ هفت در دارد(‬
‫درکه تو اند‪ .‬يعنی آدمی‪ ،‬اطالعات و دريافت‬
‫هفت حس از مجموعه حواس ظاهری و باطنی‪ ،‬قوای ُم ِ‬
‫هايش را از طريق آنها بدست می آورد‪ .‬از اين منظر هر کدام از آنها با توجه به نوع عملکردشان‪ ،‬يا‬
‫دری است به کيفيت جهنمی‪ ،‬و يا دری به کيفيت بهشتی است‪ .‬حس های از تعادل خارج شده و بيمار و‬
‫شرطی شده‪ ،‬زمينه های ورود به وضعيت های سخت و آتشين اند‪ .‬و حس های تطهير شده و سالم و‬
‫ظاهری “بويايی”‪،‬‬
‫ِ‬ ‫متعادل‪ ،‬زمينه های ورود به کيفيت نشاط و آرامش حقيقی اند‪ .‬آنگاه که پنج حس‬
‫باطنی قوای “فکر” و “خيال”‪ ،‬در خدمت غضب‬ ‫ِ‬ ‫“چشايی”‪“ ،‬المسه”‪“ ،‬شنوايی” و “بينايی”‪ ،‬و نيز دو حس‬
‫و شهوت آدمی باشند‪ ،‬هر هفت تای آنها درهای ورود به کيفيت ناری اند‪ .‬يعنی وضعيت حيات را بر‬
‫انسان سخت تر و دشوارتر می کنند‪ .‬اين حس ها با به زير سلطه درآمدن توسط قوای خشم و شهوت‪ ،‬به‬
‫مرور از تعادل خارج شده و بيمار گشته‪ ،‬و از آن پس اطالعات غلط به انسان مخابره می کنند‪ .‬اطالعات‬
‫غلط منجر به تصميم گيری های غلط شده‪ ،‬و نتيجه ی چنين روندی‪ ،‬چيزی جز استقرار در موقعيت‬
‫عذاب نخواهد بود‪ .‬و اما چنانچه حس ها‪ ،‬تطهير شده باشند و در خدمت “ ِخرد آدمی” قرار گيرند‪ ،‬همانها‬
‫درهای بهشت خواهند بود‪ .‬يعنی باعث نيل به آرامش و نشاط حقيقی اند‪ .‬و آنچه را از آگاهيهای مختلف‬
‫به تو مخابره کنند‪ ،‬قابل اعتماد خواهد بود‪ .‬اين درهای هفتگانه که به واقع مبادی ورود آگاهی اند‪ ،‬همواره‬
‫بر روی آدم زنده باز اند‪ .‬ليکن اين نکته که انسان به کداميک از کيفيت “ناری” يا “نوری” نائل شود‪،‬‬
‫بستگی به نوع عملکردش دارد‪ .‬پس همواره اين نگاه و انديشه و عملکرد خود توست‪ ،‬که عاقبتت را رقم‬
‫در “قلب” است‪ .‬پس درهای بهشت‬ ‫ميزند‪ .‬اما کيفيت بهشتی‪ ،‬يک باب ديگر دارد که خاص اوست و آن ِ‬
‫را هشتگانه گفته اند‪ .‬هفت تای آن مشترک است و يکی خاص خودش‪ .‬باب قلب‪ ،‬بر نفس پرستان همواره‬
‫عرش خدای رحمن است و جز بر “ ُمخلصين” گشوده نمی شود‪ .‬اين کسان آگاهی‬ ‫ِ‬ ‫بسته است‪ ،‬زيرا قلب‪،‬‬
‫‪.‬های شهودی خود را از اين کيفيت دريافت کرده و همواره با همين کيفيت بهشتی مانوس اند‬
‫اما اين “سبعة ابواب”‪ ،‬به معنای اسراری ديگری را نيز اشاره دارد‪ ،‬و آن اين است که برای سالک‬
‫واصلی که جز خواهان خدا نيست‪ ،‬تمامی “افالک هفتگانه” با همه ی عظمت شان‪ ،‬بيش از دوزخی‬ ‫ِ‬
‫‪.‬بازدارنده نيست‬

‫”و هللاُ يعل ُم اسرار ُهم“ ‪93-‬‬


‫)و خداست که اسرارشان را می داند(‬

‫تمام ارزش آدمی به سر اوست‪ .‬و سر او‪ ،‬خالصه و چکيده ی وجود اوست که نزد “حق” است‪ .‬چون‬
‫دانه ای است نهان که تنها خداوند از آن با خبر است‪ .‬اما اين آيه به اسرار اشاره دارد‪ .‬معلوم است که‬
‫سرهای ديگری نيز در کار است‪ .‬بزرگان سه نوع سر را قائل شده اند؛ يکی آن سر است که بنده در راز‬
‫و نيازش با حق دارد و بندگان ديگر از آن بی خبر اند‪ .‬دوم آن سر است که حتی از فرشتگان نيز نهان‬
‫است‪ ،‬و آن کشف حقايقی است که بر قلب بنده پديدار می شود‪ .‬و سوم آن سر است که حتی خود بنده نيز‬
‫از آن خبر ندارد‪ ،‬و آن استغراق در همراهی با حق است به سبب فنای ذهن‪ .‬او در اين کيفيت‪ ،‬فقط در‬
‫اختيار حق است‪ ،‬و تمام لذتش همين در اختيار بودن است‪ .‬پس دگر‪ ،‬سؤاالتِ؛ اسرار چه هستند‪ ،‬و‬
‫کجايند‪ ،‬و چقدر اند‪ ،‬و به چه کارند‪ ،‬برايش مطرح نيستند‪ .‬زيرا او اصل را دارد و همين اصل‪ ،‬او را‬
‫کافيست‪ .‬آدمی در اسرار پيچيده شده است‪ .‬اين زندگی خود سر است‪ ،‬آمد و رفت ما‪ ،‬سر است‪ ،‬حرکت‬
‫افالک‪ ،‬سر است‪ ،‬هر موجودی خود سری بزرگ است‪ ،‬اينکه هر لحظه کجاييم و که ايم و برای چه ايم‪،‬‬
‫سر است‪ .‬اينکه هر کدام از ما چيزی را به ظهور می رسانيم که در وجودمان نهفته است‪ ،‬سر است‪ .‬ای‬
‫دوست‪ ،‬اسرار برای ذهن قابل رمزگشايی نيست‪ ،‬پذيرفتنی است‪ .‬چون به زير باران رفتن است‪ ،‬و از‬
‫ريزش شان تر شدن است‪ .‬در سکوت‪ ،‬برخوردار گشتن است‪ .‬اسرار فهميدنی نيست‪ ،‬دريافت کردنی‬
‫‪.‬است‪ .‬و اين تنها اوست که می داند‬

‫نسان اِنَّهُ کان ظلُوما ج ُهوال“ ‪94-‬‬


‫ُ‬ ‫”و حملها االِ‬
‫)!و امانت الهی را انسان پذيرفت زيرا او ستمکار و نادان است(‬

‫بسياری تصور کرده اند که اين “ظلوم ج ُهول” که قرآن به انسان نسبت می دهد‪ ،‬تحقير و توبيخ اوست‪.‬‬
‫اينطور به نظر نمی رسد‪ .‬و اتفاقا بيشتر به تمجيد و تعريف شبيه تر است‪ .‬آخر چگونه می شود خدای دانا‬
‫و مهربان‪ ،‬به کسی که امانت او را بر دوش می کشد‪ ،‬اهانت کند؟! پس دقت کن! هيچکدام از مخلوقات‬
‫خداوند‪ ،‬امانت الهی اش را که مظهريت او بر زمين است نپذيرفتند‪ .‬زيرا هيچکدام نمی توانستند نفس خود‬
‫را رها کنند و از غير ِببُرند‪ .‬چه اين خالف کينونيت شان بود‪ .‬اين کار‪ ،‬ظرفيتی شگرف می طلبيد‪ .‬کسی‬
‫که بتواند از خويش و از غير بگذرد‪ .‬و چنين چيزی در خور ظرفيت انسانی بود که ميتوانست به نفس‬
‫خود ستم کند‪ ،‬آن را دور بيندازد‪ ،‬و به هر آنچه غير حق است‪ ،‬جاهل و بی توجه شود‪ .‬اين يعنی‪ ،‬از‬
‫پوسته ی منيت خويش بدر آمدن! جلوه آرايی ها را به هيچ گرفتن! يک بی تعلقی محض! و اين شجاعت‬
‫انسان امانت دار همين‬
‫ِ‬ ‫ميخواهد‪ .‬کار هر کسی نيست و تنها از چنين انسانی بر می آيد‪ .‬برگ برنده ی اين‬
‫است که “ظا ِلم ِلنف ِسه” است و “جاهل به غير”‪ .‬او اينچنين مظهريت و خداگونگی خويش را با حذف بی‬
‫ترحم من‪ ،‬و جهل به غير حق‪ ،‬پاس ميدارد‪ .‬او از اختيار خود دست می شويد و توجه از غير بر می‬
‫گيرد‪ .‬و اين تنها اوست که از ميان انبوه مخلوقات‪ ،‬توانايی اين کار را دارد‪ .‬او آگاهانه با نبود خود‪ ،‬بود‬
‫انداختن من و بريدن توجه از غير‪ .‬ای‬
‫ِ‬ ‫حق را پاس می دارد‪ .‬و اين ميسر نمی شود جز به همان دور‬
‫ذهن‬
‫دوست‪ ،‬اين نوع از ظلومی و جهولی‪ ،‬دو بال پرواز اوست‪ .‬اين امانت داری‪ ،‬اين خداگونگی‪ ،‬کار ِ‬
‫منيت ساز او نيست‪ .‬ذهن‪ ،‬توان و قابليت اين مظهريت را ندارد‪ .‬اما روح آدمی دارد‪ .‬پس در الوهيت‬
‫خويش سکنا می گزيند‪ .‬و با “تسليم و تفويض”‪ ،‬مجرای حق می شود و خدمتگزاری راستين و بی توقع‬
‫‪.‬برای مخلوقات خداوند می گردد‬

‫”تحسبُ ُهم ايقاظا و ُهم ُرقُود“ ‪95-‬‬


‫)!آنها را بيدار می پنداری‪ ،‬حال آنکه در خواب اند(‬
‫ت آن‪ .‬چه خود صريحا‬ ‫اين خواب اصحاب کهف‪ ،‬خواب عادی نيست‪ ،‬نه ظاهرش عادی است و نه ماهي ِ‬
‫ذهنی کامل رفتن‪،‬‬ ‫ِ‬ ‫می فرمايد؛ “تو آنها را بيدار تصور می کنی”! در “بی خودی” ساکن شدن‪ ،‬به بی‬
‫مقدمه ی ورود به عوالم ديگر و يا اليه های آگاهی برتر است‪ .‬چه بسا چشمان بازند‪ ،‬اما ذهنی در کار‬
‫نيست‪ .‬وضعيتی کامال غير معمول است‪ .‬برای همين است که در ادامه می فرمايد؛ اگر آنها را می ديدی‬
‫از ترس پا به فرار ميگذاشتی! لذا قرآن‪ ،‬برای شان کلمه ی “نوم” (خواب) را که معمول است‪ ،‬بکار نمی‬
‫برد‪ ،‬بلکه از کلمه ی “ ُرقُود” استفاده می کند‪ .‬زيرا اين به واقع خواب نيست‪ ،‬از محدوده ی اين عالم کنده‬
‫فراذهنی‬
‫ِ‬ ‫عوالم‬
‫ِ‬ ‫ذهن محدود را پشت سر بگذاری‪ ،‬به‬ ‫شدن و به اليتناهی رفتن است‪ .‬آنگاه که عالم ِ‬
‫نامحدود وارد گشته ای‪ .‬اين چنين کيفيتی از ديرباز برای ُحکمای الهی آشنا بوده است‪ .‬از سنگ نوشته‬
‫هايی که امروزه در غارهای “ ِوليا” يا “اِليا” در جنوب ايتاليا کشف شده‪ ،‬دريافته اند که حکيم “پارميندس”‬
‫و شاگردانش از اين شيوه برای جذب آگاهی لطيف و برخورداری از حيات ناب‪ ،‬بهره می بردند‪ .‬وقتی‬
‫سالکی در چنين وضعيتی قرار می گيرد‪ ،‬کسان ديگری مراقب کالبد جسمی او هستند و گاه سالک را از‬
‫اين دنده به آن دنده می کنند تا جريان خونش متوقف نشود‪ .‬اين چنين خوابی‪ ،‬يا بهتر بگويم اينچنين سيری‬
‫ميتواند در محدوده زمانهای کوتاه يا بلند بطول بينجامد‪ .‬و اين بستگی به قدرت حکيمی دارد که خداوند‬
‫اذن اين کار را به او داده است‪ .‬و از آنجا که در اين کيفيت‪ ،‬ذهنی نيست‪ ،‬کالبد فرسوده نمی شود‪ .‬سالک‪،‬‬
‫آگاهی و انرژی مورد نيازش را از جهان لطيفی که به آن سفر کرده دريافت می نمايد و آنگاه که در حال‬
‫بازگشت به وضعيت معمول است‪ ،‬ميتواند اصحاب خود را از آگاهی های دريافتی اش مطلع کند‪ .‬نکته‬
‫ديگر آنکه چون زمان عالم های درهم تنيده شده با يکديگر متفاوت است‪ ،‬مثال يک روز در عالم ُربُوبيت‪،‬‬
‫لف سن ِة ِِ ِمما تعُدُّون” ( يک روز‬ ‫به قول قرآن‪ ،‬هزار سال اين عالم حساب می شود “ا َِّن يوما ِعند ربِک کا ِ‬
‫نزد پروردگارت‪ ،‬چون هزار سال شماست)‪ ،‬بديهی است آن که بتواند حتی کسری از ثانيه را در عالم‬
‫ُربُوبيت بگذراند‪ ،‬چه زمان طوالنی در زمين گذشته است‪ .‬نمونه ديگر از اين خواب های مرگ گونه و‬
‫شگفت که باعث خروج فرد از زمانهای عادی می شود‪ ،‬در سوره بقره عنوان شده است؛ آنجا که خداوند‪،‬‬
‫جان يکی از انبياء را گرفت و او يکصد سال مرده بود‪ ،‬و آنگاه که خداوند دوباره او را به حالت اولش‬
‫عام ِِ ث ُ َّم بعثهُ قال‬
‫بازگرداند‪ ،‬تصور می کرد که چند ساعتی بيشتر در خواب نبوده است! “فاماتهُ هللاُ ِمائة ِ‬
‫‪”.‬کم لبِثت قال لبِثتُ يوما او بعض ي ِ‬
‫وم ِِ‬

‫”حم عسق“ ‪96-‬‬

‫چه کنم که در اين آيات جز تبلور عشقی گرم و سوزان نمی بينم! “حم” گرمای “عشق” زنده است‪ ،‬چه‬
‫معنای حروف “حم”‪ ،‬ريشه در گرمايی دارد که از ذات بر آمده است‪ .‬ذاتی که سرشار از عشق و رحمت‬
‫است‪ .‬آيات خدا اينگونه بر دل افکنده می شوند‪ .‬شور به پا می کنند و غفلت را به آتش می کشانند و‬
‫ُوحی اِليک و اِلی الَّذِين ِمن قب ِلک” (ما اينگونه بر تو و بر کسان پيش‬
‫وصال را به ياد می آورند “کذلک ي ِ‬
‫از تو وحی کنيم)! کار دين خدا با عشق و رحمت است و جز با عشق و رحمت سامان نمی گيرد‪ .‬و‬
‫عشق‪ ،‬حق است‪ ،‬اصل است‪ ،‬چيزی عرضی نيست‪ .‬اين حروف مقطعه‪ ،‬با “ح” آغاز می شود و به “ق”‬
‫ختم می گردد‪ .‬ظهور اين “حق” جاودان در مظهری به نام انسان‪ ،‬تمام داستان است‪ .‬فلسفه ی وجودی دين‬
‫و مفهوم هدايت است‪ .‬شور عشق‪ ،‬سالک را از خود بدر می آورد و در “حق”ی که از هر سو فرايش‬
‫گرفته فنا می کند و در وجه خويش‪ ،‬بقايش می بخشد “ ُک ُّل ش ِ‬
‫یء ِِ ها ِلک اِال وجههُ”‪ .‬و اين واقعه سالکانه‬
‫َّ‬
‫چنان پر شور و عظيم است که نزديک است آسمان با تمام وسعتش از هم شکافته گردد “يکادُ يتفطرن‬
‫سماء”‪ .‬چه زمين و آسمان نيک می دانند؛ هيچ پديده ای جز “انسان کامل”‪ ،‬تاب و توان اين مظهريت تام‬ ‫ال َّ‬
‫را ندارد‪ .‬ای دوست‪ ،‬اين سوره ی عاشقان است‪ .‬مفاهيمی که در بطن تک تک آيات آن نهفته است همين‬
‫معنا را فرياد می زند‪ .‬و بدان‪ ،‬آن که قدر عشق الهی را نداند‪ ،‬به قول امام صادق (ع)؛ خداوند او را‬
‫ير ِه‬
‫‪”.‬دچار محبت غيرش می کند “فاذاقها هللاُ حُبَّ غ ِ‬

‫”اِن ُکنتُم ت ُ ِحبُّون هللا فات َّ ِبعُونِی يُح ِبب ُ‬


‫کم هللاُ“ ‪97-‬‬
‫)!اگر خدا را دوست داريد از من تبعيت کنيد تا خدا نيز شما را دوست بدارد(‬

‫واصل به‬
‫چنين سخنی را‪ ،‬آن هم به اين وضوح و روشنی‪ ،‬تنها کسی ميتواند براستی اعالن کند‪ ،‬که ِ‬
‫“حق” است‪ .‬تماما در اختيار حق است‪ ،‬بی منيت است‪ ،‬صاحب رسالت است و سرشار از عشق به‬
‫مخلوقات خداست‪ .‬در يک کالم “رحمة للعالمين” است‪ .‬اطمينان دارم که چنين ادعايی از زبان هر کسی‬
‫جز واصلين به حق‪ ،‬يک ادعای مصيبت ساز و خانمان برانداز است‪ .‬ظهر و بطن اين آيه سخنش از‬
‫واصل به حق‪ ،‬آن است که‬
‫محبت است‪ ،‬و آن تبعيت‪“ ،‬محبت” را دوطرفه می کند‪ .‬انسان کامل‪ِ ،‬‬
‫دوستداران خداوند را به او متصل می کند و آنها را از آن عشق اليزال سرريز می نمايد‪ .‬اين حکايت‬
‫قدرت طلبی نيست‪ ،‬حکايت عشق است‪ .‬راهبرد به سوی معشوق است‪ .‬ترويج عملی محبت و گذشت‬
‫‪.‬است‪ .‬در اين آيه شريفه‪ ،‬خشونت و سفاهت‪ ،‬کمترين جايگاهی ندارد‬

‫”يا ايُّها الَّذِين آمنُوا قاتِلُوا الَّذين يلُون ُکم ِمن ال ُکف ِ‬
‫ار“ ‪98-‬‬
‫)!ای اهل ايمان‪ ،‬با کافرانی که نزديک شمايند‪ ،‬قِتال کنيد(‬

‫سک الَّتِی بين‬


‫نفس توست که در جنب توست‪“ .‬اعدی عد ُِوک نف ُ‬ ‫ای دوست‪ ،‬آن کافری که نزديک توست‪ِ ،‬‬
‫جنبيک” بدترين دشمن تو‪ ،‬همان نفس‪ ،‬همان منيتی است که در وجود خود توست! هيچ شکی ندارم که‬
‫تمامی آياتی که در قرآن کريم در مورد جنگ و قِتال است‪ ،‬بدون استثناء‪ ،‬ابتدا تبيين مبارزه با نيروهای‬
‫مخرب نفس آدمی است‪ .‬چه قرآن‪ ،‬کتاب سلوک است‪ .‬راهنمای سالک‪ ،‬نه فقط برای اين عالم‪ ،‬که برای‬
‫هادی سير‬
‫ِ‬ ‫تمامی عوالم هفتگانه روح است [که شرحش را در کتاب “هفت عمق آگاهی” داده ام]‪ .‬قرآن‪،‬‬
‫بسوی خداست‪ .‬و موانع بازدارنده ی اين سير‪ ،‬نيروهای نفس اماره اند که وجودمان را تباه کرده اند و از‬
‫هر دری بر ما شبيخون می زنند‪ .‬آنها ما را از وصال به حق‪ ،‬از تسليم محض‪ ،‬از عشق ورزی به‬
‫مخلوقات خدا‪ ،‬بازداشته اند‪ .‬ما را خودخواه کرده و از حقيقت دور نموده اند‪ .‬نيروهای مخرب نفس‬
‫شيطانی‪ ،‬از راههای مختلف در وجودمان ُوول می زنند‪ .‬طمع‪ ،‬حسد‪ ،‬جاه طلبی‪ ،‬قدرت پرستی‪ ،‬تکبر‪،‬‬
‫جهل‪ ،‬حماقت‪ ،‬خود را ُم ِحق تصور کردن و ديگران را باطل انگاشتن‪ ،‬خود را بهشتی ديدن و غير را‬
‫جهنمی پنداشتن‪ ،‬فريب‪ ،‬دروغ‪ ،‬رياکاری‪ ،‬منفعت طلبی‪ ،‬وسوسه ها‪ ،‬خواستن ها و آرزوپروری ها‪ ،‬اينها‬
‫و جز اينها‪ ،‬همه و همه همان مصاديق کفر و شرک و نفاق اند که عمری در وجود آدمی جاخوش کرده‬
‫سک الَّتی بين‬
‫اند‪ .‬اين حديث پيامبر(ص) را هيچگاه فراموش نکن که تفسير ناب آيه است “اعدی عد ُِوک نف ُ‬
‫جنبيک” (بدترين دشمنانت همان است که در وجود خود توست!)‪ .‬اين نفس‪ ،‬همان کافر نزديکی است که‬
‫بايد آن را با مبارزه ای سالکانه از وجودمان بی ترحم بيرون بيندازيم‪ .‬چه تا مردمان جهان‪ ،‬دست اند کار‬
‫اين مهم نشوند‪ ،‬هيچگاه روی صلح و آرامش نخواهند ديد‪ .‬جهاد در قرآن‪ ،‬از خود سالک شروع می شود‪.‬‬
‫اصالح‪ ،‬ابتدا در درون اتفاق می افتد‪ ،‬آنجا ُگل می دهد‪ ،‬و آنگاه است که رائحه اش جهان را در بر می‬
‫گيرد‪ .‬حرف از اصالحِ بيرون‪ ،‬بی آنکه اصالحِ درون مورد توجه باشد‪ ،‬يک ُحقه ی کثيف شيطانی است‪.‬‬
‫بيرون ظرفی را‬
‫ِ‬ ‫اِفساد است‪ ،‬اِصالح نيست‪ .‬ريا و نفاق به بار می آورد‪ .‬چنين کاری مثل آن است که‬
‫مرتب بشويی در حاليکه درونش مملو از زهر و چرک و خونابه است‪ .‬ای دوست‪ ،‬اگر بيرون بد است‪،‬‬
‫درون ما بد است‪ ،‬زيرا بيرون چيزی جز تجلی درون نيست‪ .‬يک سالک قرآنی‪ ،‬پيش از هر چيز‪ ،‬جنگ‬
‫و قِتالش با اوصاف و نيروهای مخرب نفسانی خودش است‪ .‬او با فتح درون خويش‪ ،‬اصالحِ آنچه برون‬
‫‪.‬است را سبب می شود‪ .‬و اين در واقع آغاز سلوک و يک تطهير عملی است‬

‫القارعةُ ما القارعةُ و ما ادراک ما ِ‬


‫القارعة ‪99-‬‬ ‫ِ‬
‫)!آن کوبنده ی ويرانگر! چيست آن کوبنده ی ويرانگر؟! و تو چه دانی که کوبنده ی ويرانگر کدام است(‬

‫انسان فکر می کند که می داند‪ ،‬که هستی را می شناسد‪ ،‬که از حقايق با خبر است و مفهوم زندگی را‬
‫درک کرده است‪ .‬وقتی که قارعه ای بيايد و ساختار ذهنی چنين انسانی را ويران کند‪ ،‬خواهد دانست که‬
‫آنچه را حقيقت می پنداشته‪ ،‬و عمری به آن دل بسته‪ ،‬چيزی جز توهمی نبوده است‪ .‬آن که اين اتفاق‬
‫برايش بيفتد‪ ،‬دگر اين جهان‪ ،‬جهان قبلی نخواهد بود‪ ،‬کوهها را چون پشم زده‪ ،‬خواهد يافت‪ ،‬و مردم را‬
‫چون پروانه هايی ترسان و پراکنده! زيرا “قارعه”‪ ،‬نگاهت را تغيير می دهد و تو را از خواب غفلت می‬
‫پراند‪ .‬پس جهان چهره ی حقيقی اش را به تو نشان خواهد داد‪ .‬ای دوست‪ ،‬قارعه موجودی زنده است‪،‬‬
‫همان است که ساختار ذهنی ات را بهم می ريزد و نگا ِه پيشين ات را می گيرد‪ ،‬و تو را به جهان‬
‫ناشناخته ها پرتاب می کند‪ .‬برای بسياری چنين اتفاقی پس از مرگ رخ خواهد داد‪ ،‬اما برای سالکان‬
‫حق‪ ،‬از همينجا رخ دادنی است‪ .‬زيرا آنها موت شان را همينجا حاصل می کنند‪ .‬و آن گاه است که هر‬
‫کس با دستاورد حقيقی اش روبرو می شود‪ ،‬زيرا آن قارعه‪ ،‬چشمانشان را تيزبين کرده است‪ ،‬حباب‬
‫ذهنی شان را شکسته است‪ ،‬همه توصيفاتشان را بر باد داده و از پوسته حماقت و جهالت بيرونشان‬
‫کشانده است‪ .‬در چنين واقعه ای‪ ،‬خوشا بحال آنان که بی تعلق اند و ذره ای ُحب دنيا در دلشان نيست‪.‬‬
‫‪.‬زيرا قارعه‪ ،‬برايشان يک نعمت تمام است‪ .‬زنگ رهايی است‬

‫”ق و القُ ِ‬
‫رآن الم ِجي ِد“ ‪100-‬‬
‫)!ق قسم به قرآن مجيد(‬

‫ق”‪ ،‬قاف است‪“ .‬صد” است‪ .‬از همه بلندتر‪ ،‬ايستاده بر فراز‪ .‬بر قله ی حيات و آگاهی‪ ،‬و چيره بر “‬
‫مادون‪“ .‬ق”‪ ،‬اسمی از اسماء الهی‪ ،‬و اشاره به “زنده” است‪ .‬و زنده ی حقيقی همان “انسان کامل” است‪.‬‬
‫او کسی است که “نود و نه” اسم زيبا را دريافته و اکنون با “اسم جامع”‪ ،‬بر “قله” جای گرفته است‪“ .‬ق”‪،‬‬
‫ب” عرش رحمن است‪،‬‬ ‫وجهی دارد چون وجه انسان اما “قلب” ش از جنس مالئکه است‪ .‬او در “قُر ِ‬
‫واصل کاملی‪ ،‬تمامی اسما ُء ال ُحسنی چون نهرهايی‬ ‫“قادر” بر نفس خويش و “قاهر” بر خاليق است‪ .‬چنين ِ‬
‫واصل به فطرت الهی خويش است‪“ .‬ق” است و از اين بلندتر‬ ‫جوشان در وجودش جريان دارند‪ .‬او ِ‬
‫نيست‪ .‬اينجا منتهای سير “الی هللا” است و آنچه بعد از اين است سير “فی هللا” است‪ .‬او “قرآن زنده” را‬
‫هستی وجودش يافته است‪ .‬با “کالم زنده” سخن می گويد‪ ،‬و بر “کتاب زنده” می نگرد‪ .‬و همين کتاب‪،‬‬ ‫ِ‬ ‫در‬
‫او را به معادش می رساند “و الَّذِی فرض عليک القُرآن لرادُّک اِلی معاد ِِِ” (همان که قرآن را بر تو‬
‫فرض نمود‪ ،‬تو را به معادت می رساند!)‪ .‬چه اين قرآن‪ ،‬پيش از آنکه جوهری بر روی کاغذ باشد‪ ،‬اشاره‬
‫به کتاب هستی است‪ ،‬کتاب جامع‪ ،‬کتابی که جريان دارد و ماجرا می سازد و همواره بر مادون خود‬
‫مسلط است‪ .‬اين کتاب زنده بر نفس انسان کامل نگاشته شده است‪ ،‬جوهره ی فطرت اوست‪ ،‬چيزی جدا‬
‫ق اوست‪ .‬در اين کتاب زنده‪ ،‬چيزی از قلم نيفتاده است‪ .‬همه حضور دارند‪ ،‬کسی و چيزی‬ ‫نيست‪ُ ،‬خل ِ‬
‫غايب نيست‪ .‬برای همين است که چنين قطبی‪ ،‬چنين انسان کاملی‪ ،‬تمامی پديده ها ‪-‬چه بدانند و چه ندانند‪-‬‬
‫رض”‪ .‬اينجا‪ ،‬نود و نه‪ ،‬با آن فريد يگانه‪ ،‬صد شده‬ ‫ت و ما فِی اال ِ‬
‫سماوا ِ‬ ‫مس َّخر اويند “س َّخر ل ُ‬
‫کم ما فِی ال َّ‬
‫واصل گشته است‪ .‬پس چيزی کم ندارد‪ ،‬چه‬ ‫ناشناختنی ناديدنی‪ِ ،‬‬
‫ِ‬ ‫است‪ .‬او به خود متعالی اش‪ ،‬به آن‬
‫‪“.‬حس ِبی هللاُ” (خدا مرا کافيست)‪ ،‬به نيکی محقق گشته است‬

‫”فمن تبِعنِی ف ِانَّهُ ِمنِی“ ‪101-‬‬


‫)آن که از من تبعيت کند‪ ،‬از من است(‬

‫اين کالم ابراهيم(ع) در قرآن‪ ،‬بيان يک قاعده ی مهم و حياتی است‪ .‬آدمی چه بداند چه نداند‪ ،‬از هر که‬
‫آن اوست‪ .‬و با همو محشور می شود‪ .‬پس مراقب باش که از که پيروی می کنی‪ ،‬که را‬ ‫تبعيت کند‪ ،‬از ِ‬
‫دوست داری‪ ،‬و تسليم که ای‪ .‬يک سالک بايد بداند که در خدمت کدام انديشه است و بر راه که قدم می‬
‫گذارد‪ .‬از آن پيروی کن‪ ،‬که تو را آزاد می کند‪ُ “ .‬مخلص” می کند‪ .‬رهايت می سازد‪ .‬پيروی از مشی‬
‫ابراهيم خليل (ع)‪ ،‬آزادی به بار می آورد‪ ،‬زيرا به يگانگی رفتن و توحيد را پاس داشتن‪ ،‬نتيجه اش همين‬
‫است‪ .‬لذا قرآن به صراحت فرمان می دهد؛ “و اتَّبِعُوا ِملة اِبراهِيم حنِيفا” (از ابراهيم يگانه پرست‪ ،‬تبعيت‬
‫کنيد)‪ .‬زيرا آن که به يگانگی رود‪ ،‬از اسارت کثرت رهايی يافته و روح و جانش را از رنج رهانيده‬
‫است‪ .‬پيامبر (ص) می فرمايد؛”الوال ُء ِلمن اعتق” ( واليت از آن کسی است که آزادت کند)‪ .‬ابراهيم(ع)‪،‬‬
‫آن او شود‪ ،‬يعنی به آزادگی دست يافته است‪ .‬زيرا‬ ‫يک “فتی” است‪ .‬يک جوانمرد آزاده است‪ .‬و آن که از ِ‬
‫آن يگانه ای است که آزاد مطلق است‬ ‫‪.‬او خود تماما از ِ‬
‫الرزق ِلمن يشا ُء و يقدِر اِنَّهُ بِ ُک ِل ش ِ‬
‫یء ِِ ع ِليم“ ‪102-‬‬ ‫ط ِ‬ ‫س ُ‬
‫”يب ُ‬
‫)!بر هر که بخواهد گشايش می دهد يا تنگ می گيرد زيرا او به هر چيزی داناست(‬

‫به يکی می گويد؛ کشتی را بساز‪ ،‬به يکی می گويد؛ کشتی را سوراخ کن! به يکی آسان می گيرد و‬
‫گشايش می دهد‪ ،‬به يکی سخت و تنگ می گيرد! يکی سليمان(ع) می شود با “داشتن”‪ ،‬يکی ايوب(ع) می‬
‫شود با “نداشتن”‪ .‬زيرا اين اوست که بر بندگانش آگاه و حکيم است‪ .‬اوست که می داند رشد هر کسی در‬
‫کدام جريان ُربُوبی محقق می شود‪ .‬چه رشد روحی برخی در گشايش است و رشد برخی در تنگ گرفتن‪.‬‬
‫اين بدان معناست که هر روحی‪ ،‬آگاهی خويش را در وضعيتی متناسب با مقدَّرات خودش بدست می‬
‫آورد‪ .‬و در عين حال‪ ،‬اين به آن معنا نيست که آنهايی که برخوردار از گشايش اند‪ ،‬به تنگدستان بی توجه‬
‫باشند‪ .‬زيرا همين قضيه ماده ی امتحانی آنها نيز هست‪ .‬چه خود خداوند در سوره نحل آيه ‪ ۷۱‬می‬
‫فرمايد؛ “[خداوند روزی برخی از شما را از برخی ديگر افزون کرده است‪ ،‬پس آنان که فزونی يافته اند‬
‫چرا از روزی خود به زيردستانشان نمی دهند تا همه در روزی يکسان شوند؟! آيا نعمت خدا را انکار‬
‫می کنيد؟!]” يک سالک آگاه چه در گشايش باشد و چه در تنگی‪ ،‬چه داشته باشد و چه نداشته باشد‪ ،‬رشد‬
‫‪.‬و آگاهی اش را بر می گيرد و می گذرد‪ .‬زيرا او اين بازی را خوب می شناسد‬

‫”الَّذِين يستک ِب ُرون عن ِعباد ِتی سيد ُخلُون جهنَّم ِ‬


‫داخ ِرين“ ‪103-‬‬

‫بسياری تصور کرده اند که مفهوم آيه اين است؛ “کسانی که تکبر کنند و عبادت خدا را نکنند‪ ،‬به خواری‬
‫به جهنم داخل خواهند شد”‪ .‬اينطور نيست‪ ،‬آيه به معنای ديگری اشاره دارد‪ .‬خطاب آيه به خود عبادت‬
‫کنندگان است! اين آيه ی شريفه بدين معنا و مفهوم اشاره دارد؛ “کسانی که عبادتم را می کنند و به خاطر‬
‫عبادتی که کردند‪ ،‬تکبر می ورزند‪ ،‬آنها به خواری وارد دوزخ خواهند شد”‪ .‬اين معنا کجا و آن يکی کجا!‬
‫فعل “يستکبِر” طلب کبر کردن و متکبر شدن است‪ ،‬و “عن ِعبادتِی” يعنی به سبب عبادتی که می کنند! ای‬
‫دوست‪ ،‬عده ای عبادتشان متکبرشان کرده است‪ ،‬به نفس شان می بالند و فخر می فروشند و خود را‬
‫در دوزخ آنها‬‫رستگار و بهشتی قلمداد نموده و غير خود را دوزخی می پندارند‪ .‬و همين تکبر است که ِ‬
‫می شود‪ .‬آن هم به خواری! پس اگر اندک عبادتت تو را متکبر کرده و ميکند‪ ،‬بهتر است نکنی‪،‬‬
‫خطرناک است‪ ،‬چه نص صريح قرآن می فرمايد چنين کسی به خواری وارد دوزخ خواهد شد! بدان‪ ،‬تنها‬
‫بندگی خالصانه‪ ،‬متواضعانه و عاشقانه است که مورد پذيرش حق تعالی است‬‫ِ‬ ‫‪.‬‬

‫شاوة“ ‪104-‬‬
‫بصارهِم ِغ ُ‬
‫ِ‬ ‫”ختم هللاُ علی قُلُو ِب ِهم و علی سم ِع ِهم و علی ا‬
‫)!خداوند بر دلها و بر گوشهايشان ُمهر زده و بر ديده هايشان پرده کشيده است(‬
‫چه کار خوب و مفيدی کرده است اين خدای مهربان که آنها را در حجاب فرو برده است! اگر اين کار را‬
‫نمی کرد‪ ،‬آنها می مردند! خداوند با اين کار نجاتشان داده است! زيرا آن که قابليت و توان دريافت تجلی‬
‫نور حق را ندارد‪ ،‬با برق اولين تجلی بدون ترديد هالک می شود‪ .‬وقتی چون موسی يی طاقت نياورد و‬
‫بيهوش شود‪ ،‬که طاقت می آورد؟! ای دوست‪ ،‬دريافت حقايق از سرچشمه ی هستی‪ ،‬آمادگی خاص خود‬
‫را می طلبد‪ ،‬و مقدمات واجب خود را دارد‪ .‬سلوک برای همين است‪ ،‬تو را آماده ی دريافت حقايق می‬
‫کند‪ .‬جز اين باشد‪ ،‬انسان با اين ذهن و اين قلب و چشم و گوش بيمار و شرطی شده‪ ،‬با اين همه تلقينات‬
‫جوراجور که بر او عارض شده است‪ ،‬کجا توان دريافت و فهم حقايق را دارد؟! او ابتدا بايد بيدار شود‪،‬‬
‫وجودش را از برداشت ها و قضاوت ها خالی کند‪ ،‬و تسليم محض‪ ،‬يک پذيرش تام گردد‪ ،‬و آنگاه است‬
‫که شايستگی دريافت حقايق را خواهد داشت‪ .‬آنگاه است که می تواند بخواهد؛ “الل ُه َّم ا ِرنِی االشياء کما‬
‫هِی” ( خداوندا‪ ،‬حقيقت اشياء را بر من بنما)‬

‫”فتبارک هللاُ احس ُن الخا ِل ِقين“ ‪105-‬‬


‫)!با برکت است خدايی که بهترين خالقين است(‬

‫آيا خالق های ديگری جز خدای يگانه وجود دارد که اين آيه شريفه او را بهترين شان می داند؟! پاسخ هم‬
‫ير هللاِ”‪ .‬از اين منظر‪ ،‬او‬ ‫ق ِِ غ ُ‬ ‫نه است و هم آری‪ .‬نه است زيرا تنها خالق از عدم اوست‪“ .‬هل ِمن خا ِل ِ‬
‫يگانه ای است که توانايی آن را دارد که بی سبب و بدون ماده ی اوليه و بی آنکه نياز به چيزی داشته‬
‫باشد‪ ،‬هر آنچه را که اراده کند به بهترين صورت و سيرت‪ ،‬خلق کند و از نيستی به هستی در آورد‪ .‬اما‬
‫از منظر ديگر‪ ،‬کسانی هستند که به اذن او دست اندرکار خلق می شوند‪ ،‬که قرآن نيز خود به اين نکته‬
‫ير بِاِذنِی فتنفُ ُخ‬ ‫ين کهيئ ِة َّ‬
‫الط ِ‬ ‫اذعان دارد‪ .‬مثل عيسی(ع) که در باره ی او می فرمايد؛ “و اِذ تخلُ ُق ِمن ِ‬
‫الط ِ‬
‫ون طيرا بِاِذنِی” ( و آنگاه که به اذن من از ِگل‪ ،‬چونان پرنده را خلق نمودی و در آن دميدی و به‬ ‫ک ُ‬ ‫فِيها في ُ‬
‫اذن من پرنده ای شد!) که اين خلق به اذن خود خداوند است که اشاره شده است‪ .‬اما از اين مراتب واال‬
‫که بگذريم‪ ،‬مراتب پايين تر ديگری وجود دارند که هر سطحی از آن‪ ،‬خلق کنندگان خود را دارند‪ .‬مثال‬
‫خود تو‪ .‬عملی که انجام می دهی‪ ،‬انديشه ای که می پرورانی‪ ،‬حتی تخيلی که ميکنی‪ ،‬مخلوقاتی هستند که‬
‫بسوی خودت بر خواهند گشت که در احاديث نيز بدان اشاره رفته است؛ “ ُک ُّل ما ميَّزت ُ ُموهُ بِا ِ‬
‫وهام ُکم فِی‬
‫کم مردُود اِلي ُکم”‪ .‬ای دوست‪ ،‬اعمال و انديشه ها‪ ،‬تجسمی دارند که به موقع با‬ ‫ق معانِي ِه ف ُهو مخلُوق ِمثلُ ُ‬‫اد ِ‬
‫آدمی روبرو می شوند! بدی ها و زشتی ها‪ ،‬موجودات شرير می سازند‪ ،‬همچنانکه خير و خوبی ها‪،‬‬
‫مخلوقات زيبا و دلنشين می آفرينند‪ .‬اين را خرافه نپندار که عمل و انديشه ی انسان‪ ،‬از انرژی است‪ ،‬و‬
‫انرژی قابليت تبديل شدن به ماده را دارد‪ .‬ما همواره با دستاوردهای خودمان روبرو می شويم‪ .‬هم در‬
‫دنيا و هم در آخرت‪ .‬اين بدان معنی است که نفوس‪ ،‬پس از انتقال به عالم ديگر‪ ،‬با خير و شرشان که‬
‫موجوديت يافته اند به سر خواهند بُرد ‪ .‬پس بايد مراقب بود که در روند زندگی مان چه می سازيم‪ .‬زيرا‬
‫هر عمل و انديشه ی پرورش يافته ای‪ ،‬بدون ترديد تجسم خود را دارد‪“ .‬احس ُن الخال ِقين” زيبا می سازد‪،‬‬
‫بهترين ها را خلق می کند‪ ،‬زيرا او چون انسان نمی انديشد و عمل نمی کند‪ .‬يک سالک با توجه به او‪ ،‬با‬
‫دار العمل” را بر خود شيرين و گوارا و بهشتی می‬
‫استمداد از او‪ ،‬و با خدمتگزاری به او‪ ،‬محصول اين “ ُ‬
‫‪.‬کند‬

‫الم ِِ ِمنا و برکات عليک و علی اُم ِم ِم َّمن َّمعک“ ‪106-‬‬


‫”يا نُو ُح اِهبِط بِس ِ‬
‫)!ای نوح! به سالمت و برکاتی از ما که شامل تو و امت هايی که با تو اند‪ ،‬فرود آی(‬

‫يک امت با نوح نيست‪ ،‬امت هايی است! هفت “ميم” در اين آيه شريفه پشت سر هم مشاهده می کنی! اگر‬
‫درست و با احتساب تشديد بخوانی![“اُم ِم ِِ ِم َّمن معک”]‪ .‬اين يک اعجاز بيانی فوق العاده‪ ،‬و در عين حال‬
‫ِحرزی قدرتمند است‪ .‬و تنها جای قرآن است که اين تعداد “ميم” پشت سر هم آمده است‪“ .‬ميم” نماد انسان‬
‫الهی است‪ .‬اگر هفت آسمان و زمين هست‪ ،‬پس هفت نوع انسان با اليه های آگاهی مختلف نيز حضور‬
‫دارند‪ .‬آسمان بی زمين نمی شود و زمين بی انسان‪“ .‬انسان” به تعبيری “ما بين ُهما” است‪ .‬واسط ميان‬
‫زمين و آسمان است‪ .‬فرزند اين دو است‪ .‬هر اليه ی حيات و آگاهی از اين افالک هفتگانه‪ ،‬انسان خود را‬
‫دارد‪ .‬الگوی خود را دارد‪ .‬زيرا تو در سلوک بايد از اين “افالک سبعه”‪ ،‬يا از اين طبقات هفتگانه ی‬
‫واصل گردی‪ .‬نوح‪ ،‬هفت‬ ‫حيات و آگاهی‪ ،‬عبور کنی‪ ،‬تا خالص شوی‪ُ “ ،‬مخلص” شوی‪ ،‬و به “حق” ِ‬
‫الگوی نجات را در سفينه ی خود نهفته است! هفت روحی که هر کدام پادشاه اقليم خود اند و سالکان را‬
‫در هر مرحله از سلوک ره می نمايند‪ .‬در دومين مقاله ی کتاب “کلمات بارانی” و نيز در کل کتاب “هفت‬
‫‪.‬عمق آگاهی” شرح مبسوط اين عبور را آورده ام‪ ،‬به آنجا رجوع کن‬

‫”ا َِّن االرض ي ِرثُها ِعبادِی الصا ِل ُحون“ ‪107-‬‬


‫)!زمين را بندگان صالحم به ارث می برند(‬

‫صالح” کسی است که ريشه در “صلح” دارد‪ .‬صلح طلب است‪ .‬نگاهش‪ ،‬کالمش‪ ،‬جريان انديشه اش‪“ ،‬‬
‫ارتعاش تمامی اليه های وجودش‪ ،‬سرشار از عشق و محبت به مخلوقات خداست‪ .‬صالح آن است که به‬
‫وحدت می رود‪ ،‬به “صلح کل”‪ .‬کسی است که پيوند می زند و يکپارچه می سازد‪ .‬ترجمه ی نيکوکاری‬
‫برای “صالح” يک ترجمه ی ناقص است‪ .‬صالح هر نيکوکاری نيست‪ .‬صالح‪ ،‬آن نيکوکاری است که‬
‫نيکويی اش‪ ،‬که هر اقدام و فعاليتش‪”،‬صلح” به بار می آورد‪ ،‬وحدت و هماهنگی ايجاد می کند‪ .‬محصول‬
‫عمل صالح‪ ،‬صلح است‪ .‬چه اين “صلح”‪ ،‬در ذات “صالح” نهفته است‪ .‬چيزی عرضی نيست‪ ،‬اکتسابی‬
‫نيست‪ ،‬نمايشی نيست که بخواهد ادای صلح طلبان را در بياورد‪ .‬او جريان وجودی اش رو سوی صلح و‬
‫سالم دارد‪ .‬چنين کسی خالی از نفرت و خشونت است‪ .‬صالح‪ ،‬ريشه از اصل گرفته است زيرا “صلح” از‬
‫صل ُح خير”‪ ،‬و خير همان خداست “وهللاُ خير”‪.‬‬
‫بزرگترين صفات ذاتی خداوند است و “خير” است “وال ُّ‬
‫پيوندها را درياب! که از اين ساده تر توان گفتنم نيست‪ .‬عبد صالح‪ ،‬عبدی است که وجودش سرشار صلح‬
‫و سالم و عشق و محبت است‪ .‬هر کارش کنی‪ ،‬جز وحدت از او بيرون نمی ريزد‪ .‬و جز اين نمی تواند‬
‫باشد‪ .‬او جوشيده در “صلح” است‪ .‬و اين آيه‪ ،‬اشاره اش به “عبادی الصالحون” است‪ .‬و اما آن “ارض”‪،‬‬
‫زمين بيرون باشد‪ ،‬زمين وجو ِد خود توست‪ .‬تا وجودت به وحدت نرسد‪ ،‬تا صلح را از‬
‫ِ‬ ‫پيش از آنکه آن‬
‫سرچشمه ی قلبت ننوشی‪ ،‬تا روح و جانت از آن سرشار نشود‪ ،‬تا به نفس خويش مسلط نگردی‪ ،‬تا از‬
‫درون به صلح کل نرسی‪ ،‬چيزی در آن بيرون محقق نخواهد شد‪ .‬کلمات قرآن‪ ،‬حساب شده اند‪ ،‬هر کدام‬
‫جهان خود‪ ،‬و رائحه خاص خود را دارند‪ .‬بدان‪ ،‬اين ارض را‪ ،‬اين زمين وجود را‪ ،‬تنها کسانی به ارث‬
‫می برند که توانايی ايجاد “صلح” را داشته باشند‪ .‬و اين روندی است که از باطن آغاز می شود و آنگاه‬
‫‪.‬است که ظاهر را در بر می گيرد‬

‫”اِنا اعطيناک الکوثر“ ‪108-‬‬


‫)!ما به تو خير کثير را عطا کرديم(‬

‫حن”‪ ،‬يعنی (‪ . )۱۰۸‬اين مقام جمع است‪ ،‬مقام جمع اسماء حق تعالی‪ ،‬که همگی “‬ ‫اِنا” يعنی ما‪ ،‬يعنی “ن ُ‬
‫حی (‪ ) ۱۸‬اند‪ .‬خو ِد سوره نيز سوره ی (‪) ۱۰۸‬است و “خير کثير”‪ .‬زيرا معنای “کوثر” همين است‪.‬‬
‫“خير” ( ‪“ ،) ۸۱۰‬حق” است که خود اص ِل (‪ ) ۱۰۸‬است‪ .‬جريان هر ذکری با ( ‪ )۱۰۸‬تثبيت شدنی‬
‫است‪ ،‬چه هيچ اسمی از اسماء‪ ،‬بی “حق”‪ ،‬جاری شدنی نيست‪ .‬اسماء حق‪ ،‬نهرهای جاری شده از‬
‫سرچشمه ی الوهيت اند‪ .‬جمع شان‪ ،‬به تمثيل بزرگترين و با برکت ترين نهر است که سرشار از حيات و‬
‫آگاهی است‪ .‬اين جريان هميشه زنده ی حق‪ ،‬همان خير کثير است که به هر کس عطا شود‪ ،‬به جاودانگی‬
‫دست يافته است‪ .‬تو فقط با “حق” تثبيت می شوی‪ ،‬معنای خو ِد حق نيز تثبيت است‪ .‬حق يک معنای‬
‫انتزاعی نيست‪ ،‬جريانی زنده است که بزرگ تجلی خود را دارد‪ .‬مظهرش در زمين “انسان کامل” است‪.‬‬
‫وقتی می فرمايد؛ ما به تو اين “خير کثير” را عطا کرديم‪ ،‬اين يعنی مظهرش همان است که به او عطا‬
‫شده است‪ .‬و از اين روست که اطاعت از او‪ ،‬اطاعت از حق است‪ .‬و ديدن او‪ ،‬ديدن حق است‪ ،‬همچنانکه‬
‫فرمود؛ “من رآ ِنی فقد رأی الحق”‪ .‬چنين کسی غير حق را در وجودش قربانی کرده است‪ ،‬يعنی “و انحر”‬
‫(قربانی کن) را لبيک گفته و ريشه های ُحب غير را از وجودش بر کنده است‪ .‬در چنين کيفيتی‪ ،‬دشمنان‬
‫ِوصال‪ ،‬بی ريشه گشته اند‪“ ،‬ابتر” اند‪ ،‬بی عقبه و بی دنباله اند‪ .‬و اين يعنی سکنا گزيدن در امن و‬
‫واصل است‪ ،‬کسانی که بن ِد حق اند و بنده ی کس و‬
‫حرار” ِ‬‫ِ‬ ‫آرامشی حقيقی‪ .‬در حياتی پاکيزه‪ .‬و اين مقام “ا‬
‫‪.‬چيز ديگر نيستند‬

‫قدام“ ‪109-‬‬ ‫جر ُمون بِ ِسيما ُهم فيُؤخذُ ِبالنَّ ِ‬


‫واصی و اال ِ‬ ‫ف ال ُم ِ‬
‫”يُعر ُ‬
‫)!مجرمان از عالمات چهره هايشان شناخته می شوند! پس از جلوی سر و قدم هايشان گرفتار می شوند(‬
‫ُجرم مثل بيماری است‪ ،‬عالمات خود را دارد‪ .‬و از آنجا که همه ی ُجرم ها ريشه در ظلمت جهل و‬
‫ض ُو ُجوه و تسودُّ ُو ُجوه” ( روزی‬
‫نافهمی دارند‪ ،‬عالماتش به صورتهای تاريک تشبيه شده اند‪“ .‬يوم تبي ُّ‬
‫که برخی چهره هايشان سپيد و درخشان است و برخی سياه و ظلمانی!)‪ .‬شناخت اين عالمات‪ ،‬علمی الهی‬
‫است که بسياری از اولياء حق‪ ،‬از آن با خبرند‪ .‬اين علم‪ ،‬غير از آن مبحث چهره شناسی است که برخی‬
‫روانشناسان بدان اشاره دارند‪ .‬آن مشتی تخمين و حدس و گمان است‪ .‬سرگرم آنها نشو‪ .‬از طريق آنان‬
‫نمی توان حکم کرد‪ .‬اين چهره شناسی که قرآن به آن اشاره دارد‪ ،‬علمی قطعی و يقينی است و از باال به‬
‫ق تعليمش را به کس ندارند‪ .‬چنين علمی کار را‬ ‫اولياء و مالئکه اِفاضه می شود‪ .‬و جز به اذن خداوند‪ ،‬ح ِ‬
‫بر اولياء الهی آسان می کند‪ ،‬زيرا دگر الزم نيست از کسی که به آنها مراجعه کرده‪ ،‬سؤاالت عديده‬
‫‪.‬بپرسند‪ ،‬چه براحتی شخص را و حال و روزش را می بينند‬
‫حال سؤال اين است؛ اين مجرمينی که به نوعی ظلم کرده اند‪ ،‬چگونه به روند تقاص گرفتار می شوند؟!‬
‫بسياری گفته اند؛ موهای پيشانی و قدم های آنها را گرفته و می کشند! آخر پيشانی که مو ندارد! لزومی‬
‫به کشيدن پا نيست! انگار يکی چيزی گفته و بقيه نيز از روی دست او همان را تکرار کرده اند! حال‬
‫جلوی سر است‪ .‬همان بخشی که مرکز خودآگاه‬ ‫ِ‬ ‫دقت کن! “نواصی” جمع “ناصيه” است و منظور از آن‪،‬‬
‫آدمی است‪ ،‬يعنی جايگاه همين ذهنی که آدمی را به اقدام عملی وا می دارد‪“ .‬ناصيه” جايگاهش باال‪ ،‬و‬
‫ذهن تاريک انديش‪ ،‬فرمان براند‪“ ،‬قدم” ها نيز به تبعيت از آن‪ ،‬شخص‬ ‫“قدم” جايگاهش پايين است‪ ،‬وقتی ِ‬
‫را راهی وضعيت های دشوار‪ ،‬و به تعبيری ديگر به جهنمش می کشاند‪ .‬اين يعنی خود شخص‪ ،‬با‬
‫ذهنيات خويش و قدم های خويش به آن سو می رود‪ .‬لذا با توجه به اينکه فع ِل “يُؤخذُ” نيز مجهول آمده‪،‬‬
‫از اين منظر ميتوان گفت؛ آنکه او را به جهنم می کشاند‪ ،‬خودش است‪ .‬انديشه و عمل خودش است که‬
‫گرفتارند و او را بسوی گرفتاری بيشتر سوق می دهند‪ .‬آن مالئکه ی غضب که در برخی روايات وارد‬
‫نفسانی خودش است‪ .‬زيرا حکايت “فذُوقُوا العذاب بِما ُکنتُم تک ِسبُون” است‪ .‬آنچه که‬
‫ِ‬ ‫آمده‪ ،‬نيروهای مخرب‬
‫کسب کرده اند همان باعث عذاب شان می شود‪ .‬و اين يعنی؛ سيستم هستی‪ ،‬هوشمندانه عمل می کند‪ .‬هم‬
‫خير و هم شر هر کس را بر نفس اش نگاشته است “فالهمها فُ ُجورها و تقواها”‪ .‬و اين بستگی به تو دارد‬
‫که چگونه عمل کنی‪ ،‬به راه “خير” روی‪ ،‬يا خود را در اختيار “شر” بگذاری‪ .‬زيرا هر راهی را‬
‫واصل می گردند‬
‫‪.‬سرانجامی است که اصحاب شان بدان ِ‬

‫”و رفعناهُ مکانا ع ِليا“ ‪110-‬‬


‫”!او را به جايگاهی بلند فرا برديم“‬

‫اين جايگاه بلند‪“ ،‬مکان علی” است که آيه صراحتا بدان اشاره کرده است‪ .‬علی(ع) پيش از آنکه يک کالبد‬
‫باشد‪ ،‬يک روح بلند است‪ .‬نور هدايتگر است‪ .‬با همه ی پيامبران در خفا بوده است و با پيامبر(ص)‬
‫آشکارا‪“ .‬مکان علی”‪ ،‬يک کيفيت متعالی از حيات و آگاهی است‪ .‬هر کسی را بدان راه نيست‪ .‬سالک‬
‫“ادريس” وار می خواهد‪ .‬و ادريس (ع) همان شخصيت پيچيده در اسرار است که حکمت های اسراری‬
‫بسياری منسوب به اوست‪ .‬اينجا منطقه ی اسرار است‪ ،‬قلمرو بلند آگاهی و حيات سرمدی است‪ .‬و اين‬
‫نجية”‬
‫ط ِ‬‫بزرگ” سرشار از آگاهی و حيات‪ ،‬همان است که هميشه بوده است‪ .‬چه خود در ُخطب “ت ُ ُ‬
‫ِ‬ ‫“روح‬
‫‪:‬و “افتخار” به وضوح بيان ميکند‬
‫منم بلند کننده ی مقام ادريس” … “منم والی رحمان‪ ،‬منم رفيق خضر و هارون‪ ،‬منم همنشين موسی و “‬
‫ص ُحف‪“ ،‬ايليا”‪ ،‬و در تورات “بريا” است و در نزد عرب‪“ ،‬علی” است‪،‬‬
‫يوشع بن نون” … “اسمم در ُ‬
‫”!بدرستی که برای من اسم هايی در قرآن است که اهل معرفت آنها را می شناسند‬

‫ای دوست‪ ،‬در اين هستی‪ ،‬يک “روح بزرگ” است که به “اذن خدا” فرمان می راند‪ ،‬تعليم می دهد و‬
‫واصل می کند‪ ،‬اين روح زنده و آگاه در هر دوره ای تجلی خاص خود را داشته و دارد‪ ،‬زيرا “کرار”‬ ‫ِ‬
‫است و صاحب “رجعت” های بسيار‪ .‬بدان “يگانه” با روح يگانه کار می کند‪ ،‬هر چند که تجليات بسيار‬
‫داشته باشد‪ .‬و اين ماييم که در انديشه هايمان پر از تفرقه است‪ ،‬پر از منيت است‪ .‬ای دوست‪ ،‬برای آنکه‬
‫روح مان به جايگاه بلند‪ ،‬نائل شود‪ ،‬بايد تسليم روح بزرگ بود‪ .‬تسليم حق‪ .‬تسليم راستی و درستی‪ .‬جز‬
‫‪.‬اين راهی به فالح و رستگاری نمی شناسم‬

‫ب ِِ“ ‪111-‬‬ ‫”هذا عطاؤُنا فامنُن او ام ِسک ِبغ ِ‬


‫ير ِحسا ِ‬
‫)!اين عطای ما به توست‪ ،‬ميخواهی ببخش يا اِمساک کن‪ ،‬بر تو حسابی نخواهد بود(‬

‫اين مقام احرار است‪ .‬آزادگان‪ُ “ .‬مخلصين”‪ .‬کسانی که قرار نيست به کسی جواب پس دهند! اينان نسبت به‬
‫آنچه خداوند به آنها بخشيده است‪ ،‬صاحب اختيارند‪ .‬جريان هوشمند هستی‪ ،‬از هر کس ديگری جز اينان‪،‬‬
‫حساب خواهد کشيد‪ .‬کوچک و بزرگ ندارد‪ ،‬چه ذره ای باشد چه کوهی‪ .‬آزادی عمل‪ ،‬موهبتی الهی است‬
‫درون سالک شکوفا گشته و آنگاه بيرون را فرا می گيرد‪ .‬اين پاداش بزرگ‪ ،‬اين آزادی‪ ،‬اين‬ ‫ِ‬ ‫که از‬
‫واصالن از احرار است که در قرآن تحت عنوان “ ُمخلصين” از‬ ‫آن ِ‬ ‫مؤاخذه نشدن‪ ،‬اين امنيت روانی‪ ،‬از ِ‬
‫آن آنهاست “من کان هللِ کان هللاُ لهُ”‪ .‬کسانی‬
‫آن”حق” اند و “حق” نيز از ِ‬
‫آنها ياد شده است‪ .‬کسانی که از ِ‬
‫رضية”‪ .‬اينان از خوف و‬ ‫راضية م ِ‬
‫که هم خداوند از آنها راضی است و هم آنان از خداوند راضی اند “ ِ‬
‫اندوه رسته اند‪“ .‬ال خوف علي ِهم و ال يحزنُون” اند‪ .‬اما ديگران همواره در اين ترس و هراس اند که‬
‫چگونه عمل کنند! آيا تصميمات و اعمالشان‪ ،‬درست و مورد تاييد است؟! اگر ببخشند يا نبخشند‪ ،‬ياری‬
‫!کنند يا نکنند‪ ،‬انجام دهند يا ندهند‪ ،‬عاقبت چه خواهد شد و چگونه مورد مؤاخذه قرار خواهند گرفت‬

‫اعف عنا و اغ ِفر لنا و ارحمنا“ ‪112-‬‬


‫”و ُ‬
‫”ما را عفو کن‪ ،‬و ما را بيامرز‪ ،‬و بر ما رحمت آر“‬
‫دو آيه ی آخر سوره ی بقره‪ ،‬نعمتی عظيم و راحت جان است‪ .‬حالل مشکالت‪ ،‬به ويژه مشکالت روحی‬
‫روانی است‪ .‬از آن غفلت نکن‪ .‬آن را بفهم و در وجودت به جريان انداز‪ .‬برکاتش يکی دو تا نيست‪ ،‬همه‬
‫جانبه است‪ .‬با “ايمان” شروع می شود‪ ،‬ايمان به خدا و فرشتگان و ايمان به تمامی پيامبران و تمامی‬
‫س ِل ِه”‪ .‬وحدت را ببين! نه يک کتاب‪ ،‬و نه يک رسول‪ ،‬بلکه تمامی کتب و‬ ‫کتابهای آسمانی! “ ُکتُبِ ِه و ُر ُ‬
‫تمامی رسوالن! تنها چنين ايمانی است که کامل است که وحدت آميز است‪ ،‬که صلح و آرامش به بار می‬
‫سنگين تکليف را بر دوش‬ ‫ِ‬ ‫ايمان فهيمانه ای است که به دعا خواستار آن است که؛ “بار‬ ‫ِ‬ ‫آورد‪ .‬و تنها چنين‬
‫حمل علينا إصرا کما حملتهُ علی الَّذِين ِمن قب ِلنا”‪.‬‬
‫ما مگذار‪ ،‬آنچنان که بر پيشينيان ما گذاشتی “ربَّنا و ال ت ِ‬
‫زيرا خوب می داند که از عهده اش بر نمی آيد‪ .‬چنين کسی “عفو” و “آمرزش” و “رحمت” را خواستار‬
‫است نه تکليف سخت و طاقت فرسا را‪ .‬دقت کن‪ .‬هشيار باش‪ ،‬از اصحاب اين آيه باش و از حوزه ی امن‬
‫روش رستن و پيروزمندی است‪ .‬آن هم به‬ ‫ِ‬ ‫آن بيرون نرو‪ .‬آخر سوره ی بقره‪ ،‬اشاره به را ِه رهايی است‪،‬‬
‫اعف عنا و اغ ِفر لنا و ارحمنا”‪ .‬اصل معنای “عفو”‪،‬‬ ‫ساده ترين و آسانترين وجه ممکن‪ .‬با سه کلمه ” و ُ‬
‫محو کردن است‪ .‬يعنی تمام آنچه که از بدی ها از تو صادر شده را محو می کند‪ ،‬نيست که دگر حتی به‬
‫يادش آوری و به عذاب وجدان دچار گردی! و اصل “غفران” پوشاندن است‪ ،‬آنچه را که پوشاندنی است‬
‫می پوشاند و از تير رس نگاهها دور می سازد! و “رحمت”‪ ،‬بخشش حقيقی است‪ ،‬بخششی تام و همه‬
‫جانبه! زندگی در يک حيات پاکيزه! و اين سه چيز است که ياری خداوند را سبب می شود و تو بر‬
‫صين” با‬‫صرنا” به نيکی محقق می شود‪ .‬ای دوست‪ُ “ ،‬مخل ِ‬ ‫اوصاف کافر وجودت فائق می آيی و “وان ُ‬
‫‪.‬خواتيم سوره ی بقره‪ ،‬به “خالص” ی رسيده اند‪ .‬تو نيز خالصی و رهايی خود را از آن بر گير‬

‫”مهاجرين و انصار“ ‪113-‬‬

‫مهاجرين” کسانی اند که از نفسانيت خويش بسوی الوهيت شان هجرت می کنند‪ ،‬و “انصار” تمام “‬
‫کسانی اند که آنها را در اين سلوک ياری می رسانند‪ .‬اين مهاجرتی است از خود به خدا‪ ،‬از تاريکی به‬
‫نور‪ ،‬از جهل به آگاهی‪ ،‬و از مردگی به زندگی حقيقی‪ .‬برای سالکان اين هجرتی واجب است‪ ،‬مسيری‬
‫است که بايد خالصانه بدان قدم نهند تا خود را از اسارت تعلقات رهايی بخشند‪ .‬مهاجر‪ ،‬انصار می خواهد‬
‫زيرا چنين هجرتی بدون ياری کننده‪ ،‬ممکن نمی نمايد‪ .‬چه اين سيری است که با وحدت نيروهای‬
‫نصاری اِلی هللاِ” (چه کسانی مرا‬
‫ِ‬ ‫هماهنگ به انجام می رسد‪ .‬همچنانکه عيسی مسيح(ع) می فرمايد “من ا‬
‫بسوی خدا ياری می کنند؟!)‪ .‬آنگاه که تو مهاجری‪ ،‬آن کسان که تو را در اين سلوک ياری می کنند‪،‬‬
‫انصار‪ ،‬و آنگاه که ديگری در هجرت است و تو ياری کننده اش هستی‪ ،‬اين تويی که از انصاری‪ .‬آنگاه‬
‫واصل” گردد تمام کسانی که برای وص ِل او‪ ،‬ياری رسانده اند‪ ،‬در برکات اين “وصال” سهيم‬ ‫که کسی “ ِ‬
‫واصل” نشأت گيرد‪ ،‬آنها را نيز شامل می شود‪ .‬وقتی مادر مريم (ع)‪،‬‬ ‫اند‪ .‬و آنچه از حيات و آگاهی از “ ِ‬
‫نذر می کند که فرزندش را در راه خدا آزاد کند و تقديم او نمايد‪ ،‬به واقع خود او نيز از اين برکت‬
‫هاجر اِلی ر ِبی” (من بسوی‬‫جاودانه برخوردار شده است‪ .‬اصل مهاجرت‪ ،‬هجرت بسوی رب است “اِنی ُم ِ‬
‫رب ام هجرت می کنم!) اينچنين هجرت از “من” به “رب”‪ ،‬نيازمند پذيرفتن جريان ُربُوبی است‪ ،‬يعنی‬
‫صرفا با تسليم محض محقق می شود‪ .‬در تسليم محض‪ ،‬هر اتفاقی که بيفتد‪ ،‬خير است حتی اگر مهاجر‬
‫جرهُ علی هللاِ”‪.‬‬
‫“اِلی هللا”‪ ،‬جانش را از دست بدهد‪ .‬چنين کسی پاداشش بر عهده ی خداوند است “فقد وقع ا ُ‬
‫چنانچه کسی هجرت بيرونی کند‪ ،‬اما از هجرت درونی غافل باشد از برکات سلوک بی بهره است‪ .‬و‬
‫آنچه از سختيها به او رسد ارتباطی با سير “اِلی هللا” ندارد‪ .‬چنين کسی همچون بيماری است که ويروس‬
‫های درون خود را از يک نقطه از زمين به نقطه ی ديگر می برد‪ ،‬آن هم به اميد آنکه از شر آنها‬
‫خالص شود! بيماری چنين شخصی درون اوست و جابجايی های صوری‪ ،‬عامل بهبودی نخواهند بود‪.‬‬
‫‪.‬اين هجرت که می گويم از درون آغاز می شود و آنگاه چون بخواهد بيرون را نيز شامل خواهد شد‬

‫رض“ ‪114-‬‬
‫ت و اال ِ‬ ‫”کذ ِلک نُ ِری اِبراهِيم مل ُکوت ال َّ‬
‫سماوا ِ‬
‫)!اينچنين ملکوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم(‬

‫ظاهری شیء را “ ُملک” “‬ ‫ِ‬ ‫ملکوت” هر چيز‪ ،‬حقيقت وجودی آن است‪ ،‬نه صورت ظاهری آن‪ .‬صورت‬
‫گويند‪ .‬آنچه را که تو از جهان پديده ها می بينی‪ُ “ ،‬ملک” آن است نه “ملکوت” آن‪ .‬صورتی ظاهری است‬
‫که ذهن به تو القاء می کند‪ .‬تصويرها و تصورات ذهنی‪ ،‬حقايق اشياء نيستند‪ .‬القاءات ذهنی فقط يک‬
‫توصيف از اين جهان است‪ .‬حال آنکه جهان را توصيفات بی شمار است‪ .‬عصای موسی‪ ،‬ظاهرش‬
‫عصاست‪ ،‬لکن حقيقت وجودی اش ماری بلعنده است‪ .‬و کوه‪ ،‬ظاهرش جامد و ساکن است‪ ،‬اما چون ابر‬
‫ب”… وقتی آيه می فرمايد ما به ابراهيم ملکوت را نشان داديم‪،‬‬ ‫سحا ِ‬
‫و باد در حرکت است “ت ُم َّر م َّر ال َّ‬
‫يعنی او را نسبت به حقايق اشياء‪ ،‬بصيرت بخشيديم‪ .‬چه بسا چيزهايی که به ظاهر‪ ،‬نازيبا می انگاری‪،‬‬
‫در حاليکه برخوردار از چهره ی ملکوتی زيبايند‪ ،‬و بالعکس‪ ،‬چه بسيار جلوه آرايی های به ظاهر زيبايی‬
‫که در واقع پليد و زشت و دهشتناک اند‪ .‬اين را کسی می داند که چشمش به حقايق اشياء روشن گشته‬
‫است‪ .‬بقول قرآن‪ ،‬مردمان فقط ظاهری از زندگی دنيا را می دانند “يعل ُمون ظاهِرا ِمن الحياةِ الدُّنيا”‪ .‬لذا‬
‫ذکر “الل ُهم ا ِرنِی االشياء کما هِی” (خداوندا‪ ،‬حقايق اشياء را آنطور که هستند بر من بنما!)‪ ،‬ذکر هر کس‬
‫نيست! آنکه آمادگی روحی اش را ندارد‪ ،‬نبايد ذاکر چنين ذکری شود‪ .‬چه بسا چيزهای به او نشان داده‬
‫شود که از ترس قالب تهی کند‪ .‬اين ذکری است که پير‪ ،‬آن را به موقع به قلب سالکی که آماده دريافت‬
‫حقايق شده است‪ ،‬القاء می کند‪ .‬رعايت اين نکته را قرآن کريم نيز بدان اشاره دارد؛ “ال تسئلُوا عن اشياء‬
‫سؤ ُکم” (از چيزهايی سؤال نکنيد که اگر آشکار شوند‪ ،‬باعث ناراحتی تان گردند!)‪ .‬سؤال و‬ ‫اِن تُبد ل ُ‬
‫کم ت ُ‬
‫درخواست بی موقع در سلوک‪ ،‬دردسر ساز است‪ .‬در سلوک آنچه مهم است تبعيت است‪ ،‬و در اين روند‬
‫است که هر چيزی به موقع حقيقتش را نشان خواهد داد‪ .‬چنين نکته ای را خضر(ع) نيز به موسی(ع)‬
‫یء ِِ” (پس چنانچه ميخواهی از من تبعيت کنی‪ ،‬نبايد از‬ ‫يادآوری می کند “فا ِِن اتَّبعتنِی فال تسألنِی عن ش ِ‬
‫چيزی سؤال کنی!)‪ .‬هر چيزی را زمانی است که در آن موعد‪ ،‬حقيقتش آشکار خواهد شد‪ِ “ .‬ل ُک ِل ش ِ‬
‫یء ِِ‬
‫‪”.‬اوان‬

‫”لئِن اشرکت ليحبط َّن عملُک“ ‪115-‬‬


‫)!اگر شرک بِورزی‪ ،‬عملت از بين می رود(‬
‫زيرا “شرک” عمل ات را پاره پاره می کند‪ .‬آنگاه که يک عمل را به نيت های مختلف انجام دهی‪ ،‬هر‬
‫تکه ی آن بسويی می روند و از حيِز انتفاع می افتد‪ .‬چنين کاری شبيه انتحار است‪ .‬وقتی کاری را هم به‬
‫نيت خدا‪ ،‬هم به نيت سودآوری‪ ،‬هم به نيت جلب توجه ديگران‪ ،‬هم به نيت حفظ خود‪ ،‬هم به نيت رفع‬
‫تکليف به انجام رسانی‪ ،‬به واقع تو آن عمل را کشته ای و آن را خالی از روح حيات کرده ای‪ .‬توحيد‪،‬‬
‫عمل برای “يگانگی” است و شرک‪ ،‬عمل برای “چندگانگی” است‪ .‬ذهنی که در چندگانگی بسر می برد‬
‫ذهن ناهشيار‪ ،‬خفته و بيمار است‪ .‬کارت را همواره برای “يکی” به انجام رسان‪ ،‬و آن يکی همان “کل‬
‫کامل” است‪ .‬مهم اين نيست که کارت کوچک است يا بزرگ‪ ،‬مهم آن است که کارت را تقديم که می کنی‪.‬‬
‫کاری که تقديم خدا يا همان “کل کامل” می گردد‪ ،‬همه از برکات آن منتفع می شوند زيرا اين کل کامل‬
‫است که همه را به نيکی در بر گرفته است‪ .‬در چنين روندی ديگر الزم نيست ذهنت را درگير اين و آن‬
‫کنی‪ ،‬خودت را تقسيم کنی‪ ،‬کارت را تکه پاره کنی و از بين ببری‪ .‬آن “عمل” با تقديم به “يکی” جاودانه‬
‫شده است‪ .‬توحيد عملی را نيک بفهم که تنها راه رستگاری همين است‪ .‬مراوده ات را با “يکی” درست‬
‫‪.‬کن‪ ،‬رابطه ات با جهان درست شده است‬

‫”قُ ِل هللاُ ش ِهيد بينِی و بين ُکم“ ‪116-‬‬

‫خداوند “شهيد” است‪ ،‬و چون شهيد است‪“ ،‬زنده” است‪ ،‬و چون زنده است “گواه” است “قُ ِل هللاُ ش ِهيد بينِی‬
‫و بين ُکم” …” و هللاُ ش ِهيد علی ما تفعلُون” … ديگران نيز شهيد می شوند‪ ،‬زنده می شوند‪ ،‬و گواه می‬
‫گردند‪ ،‬اما “شهادت” خداوند‪ ،‬بزرگترين است زيرا “اکب ُر شهادة” است‪ .‬شهادت او‪“ ،‬حضور” اوست و‬
‫حضور او‪ ،‬از “شهادت” اوست‪ .‬و اينچنين است که بر هر چيزی گواه است “ا َِّن هللا علی ُک ِل ش ِ‬
‫یء ِِ‬
‫ش ِهيد”‪ .‬و گواه بودن‪ ،‬حرف نيست‪ ،‬يک عم ِل زنده است‪“ .‬ش ِهد هللاُ انَّهُ ال اِله اِال ُهو” (خداوند شهادت می‬
‫دهد که براستی جز او خدايی نيست!) وقتی آن “ذات” يگانه ی بی همتا‪ ،‬در آينه ی هستی‪ ،‬تجلی يافت‪،‬‬
‫اولين “تجلی”‪ ،‬از شور عشق آن “ذات” بی مثال‪ ،‬چون عاشقی راستين سينه چاک نمود و به شهادت گواه‬
‫شد‪ ،‬زيرا جز شهادت راهی به وصال نبود‪ .‬تجل ِی “خداوند”‪ ،‬خود را تقديم “خدا”‪ ،‬يعنی همان “ذات” يگانه‬
‫ی اليزال نمود‪ .‬به تمثيل خود را در او يافت‪ ،‬و به او يافت‪ ،‬و يگانگی را در يافت‪ .‬اين را بقاء به ذات‬
‫گويند‪“ .‬عاشق” اينگونه عمل می کند و اينگونه زنده ی جاويد است‪ .‬اين همان انفجار ازلی نور بود‪.‬‬
‫بزرگ بود و عظيم‪ .‬و چون “شهادت”‪ ،‬عين حيات است و زندگی به بار می آورد‪ ،‬پس هستی شکل گرفت‬
‫جهان آفرينش با شهادت‬ ‫ِ‬ ‫و روح حيات به آن دميده شد‪ .‬از اين منظر که می گويم‪ ،‬ترديدی ندارم که آغاز‬
‫ق اول‪ ،‬در تمام هستی پراکنده و زندگی ساز است‪ .‬و اين او‪ ،‬و ثار‬ ‫بوده است‪ .‬اکنون‪“ ،‬نور” آن عاش ِ‬
‫اوست که جريان حيات را عاشقانه به پيش می برد‪ .‬می سازد و می گذرد‪ .‬وصل می کند و عشق و‬
‫آگاهی می آفريند‪ .‬جريان در جريان‪ .‬فصل به فصل‪ .‬و همه ی ما‪ ،‬چه بدانيم چه ندانيم‪ ،‬زندگيمان را‬
‫بزرگ عاشقانه ايم‪ .‬مديون آن عاشق اول‪ .‬آن تجلی عظيم‪ .‬آن زنده ی جاودانه ی خالق‪.‬‬ ‫ِ‬ ‫مديون آن انفجار‬
‫و دقيقا از اين روست که بايد به پاس برخورداری از اين زندگی‪ ،‬از اين فرصت مقدس‪ ،‬از اين موهبت‬
‫الهی‪ ،‬عاشقانه او را بپرستيم‪ ،‬مطيعش باشيم و به اخالقش ُمتخلق شويم‪ .‬بايد به راهش رويم‪ ،‬به “سبِيل”‬
‫عاشقان “زنده طلب” دارد‪ .‬چه در پايان هر‬ ‫ِ‬ ‫اش رهسپاريم‪ .‬زيرا اين هستی‪ ،‬در توسعه است و نياز به‬
‫ث ِمن ُک ِل ا ُ َّم ِة ِِ ش ِهيدا”‪ .‬و اينان بايد شهادت را‬
‫دوره‪ ،‬از هر امتی “شهيد”ی را بر می گزينند “يوم نبع ُ‬
‫اآلخر ِة” (شهادت را برای‬
‫وم ِ‬ ‫ُؤم ُن ِباهللِ و الي ِ‬ ‫شهادة هلل ذ ِل ُکم يُوع ُ‬
‫ظ ِب ِه من کان ي ِ‬ ‫برای “هلل” اقامه کنند “ا ِقي ُموا ال َّ‬
‫خداوند اقامه کنيد‪ ،‬که اين نصيحتی است برای آنان که به خدا و روز آخرت ايمان دارند!)‪ .‬ای دوست‪،‬‬
‫اگر می خواهی الهی شوی‪ ،‬اگر می خواهی زنده ی جاودانه شوی‪ ،‬اگر می خواهی متخلق به اخالق او‬
‫‪.‬گردی‪ ،‬عاشقانه زندگی کن و عاشقانه بمير تا عاشقانه زنده ی زندگی ساز شوی‬

‫ق ِِ“ ‪117-‬‬
‫صد ِ‬
‫”فِی مقع ِد ِ‬
‫)!در جايگاه راستی(‬

‫صدق”‪ ،‬فقط راستگويی نيست‪ ،‬کيفيتی از بودن است‪ .‬جايگاهی است که سالکان فرهيخته در آن قرار “‬
‫می گيرند‪ .‬راستی و درستی‪ ،‬در انديشه‪ ،‬در احساس‪ ،‬در رفتار و سلوک‪ ،‬و دست آخر در گفتار‪ .‬راستی‬
‫نوری است که از باطن شکوفا می شود و آنگاه ظاهر را در بر می گيرد‪ .‬رسيدن به “صدق” سلوک می‬
‫خواهد‪ ،‬بايد پرده های منيت و خودخواهی دريده شود تا نور صدق بيرون زند‪“ .‬صادق”‪ ،‬خداست و آنکه‬
‫به “صدق” می رود در واقع به الوهيت خويش رهسپار است‪ .‬نشانه اش آن است که شخص به مرحله ای‬
‫رسيده که راست می گويد و لو عليه خودش باشد‪ .‬نترس‪ ،‬راستی را در هر موقعيتی تمرين کن‪ .‬بگذار در‬
‫اين عصر ناراستی دوباره صدق‪ ،‬شکوفه زند و ُگل ببار آرد‪ .‬بگذار بار ديگر در اين مرداب ع ِفن‪ُ ،‬گل‬
‫نيلوفر برويد‪ .‬تو به راستی رو‪ ،‬اگرچه بسياری به کجی روند‪ .‬آن به ضررت تمام نمی شود‪ .‬صدق و‬
‫راستی همه نفع است‪ .‬باعث تخليه وجود آدمی از اوصاف رذيله ای است که عمری در وجودش جاخوش‬
‫کرده اند‪ .‬صدق عامل تطهير است‪ ،‬ذوب کننده ی بديها و بيماری هاست‪ .‬آرامش روح و جان است‪ .‬می‬
‫ياطين‪،‬‬
‫ش ِ‬ ‫دانی شياطين بر چه کسانی نازل می شوند؟! بر دروغگويان گنهکار! “هل اُنبِئ ُ ُکم علی من تن َّز ُل ال َّ‬
‫‪”.‬تن َّز ُل علی ُک ِل اف ِ‬
‫اک ِِ اثِ ِيم ِِ‬

‫”فاصاب ُهم سيِئاتُ ما ع ِملوا“ ‪118-‬‬


‫)!بديهای عملکردشان به خودشان اصابت می کند(‬

‫اينطور نيست که کسی بدی کند و برود و خيال کند که تمام شد و رفت‪ .‬اين هستی هوشمند است و بديهای‬
‫عملکرد هر کس را به خودش باز خواهد گرداند‪ .‬گذشت زمان و دوری مکان نيز مانع از آن نخواهد بود‪.‬‬
‫اين روندی قطعی است “اِال من ر ِحم ربُّک”‪ .‬پس اين خداوند نيست که ظلم می کند بلکه اين خودشانند که‬
‫به خويشتن ظلم روا می دارند “و ما ظلم ُه ُم هللاُ و ل ِکن انفُس ُهم يظ ِل ُمون”‪ .‬صادر کننده ی بدی‪ ،‬بی ترديد‬
‫رج ُع اِلی اص ِله”‪ ،‬هر چيز به‬ ‫دريافت کننده ی همان چيزی است که صادر کرده است‪ .‬چه “ ُک ُل ش ِ‬
‫یء ِِ ي ِ‬
‫اصل خود باز می گردد”‪ .‬حتی اگر چيزی را مسخره کنی‪ ،‬روزی به محاصره ی همان چيزی که مسخره‬
‫‪”.‬کرده ای در خواهی آمد!”و حاق ِب ِهم ما کانُوا ِب ِه يست ِ‬
‫هزؤن‬

‫”اِن احسنتُم احسنتُم ِالنفُ ِس ُکم“ ‪119-‬‬


‫)!اگر نيکی کنيد‪ ،‬به خود نيکی کرده ايد(‬

‫وقتی تو هستی و تو جهان را می نگری‪ ،‬يعنی تو مرکزی و ديگر پديده ها آينه های وجود تو اند‪ .‬هر چه‬
‫که در آينه های خود بتابانی‪ ،‬به تو باز خواهند تاباند‪ .‬جهان از نگاه توست که جهان شده است‪ .‬به واقع تو‬
‫با نگاه به جهان‪ ،‬هر لحظه خودت را می بينی‪ .‬آن تويی به آن شکل‪ .‬حال و روز خود توست در وجه‬
‫کثرت‪ .‬انسان با جهان و پديده هايش در ارتباطی لطيف و انرژيايی قرار دارد‪ .‬به تعبيری يک پيکره ی‬
‫واحدند‪ .‬وقتی تو به جهان می نگری‪ ،‬در آن حال‪ ،‬تو به مثابه ی مرکزی و جهان محيط تو‪ .‬و چيزی جز‬
‫انرژيايی‬
‫ِ‬ ‫دايره ی خود تو نيست‪ .‬تو و جهان‪ ،‬با ارتباطی زنده و حياتی‪ ،‬يک “واحد” گشته ايد‪ .‬شعاع های‬
‫زنده‪ ،‬چون کانال هايی بر قرار کننده ی اين ارتباط حياتی اند‪ .‬وقتی نيکی کنی‪ ،‬بازتاب آن از طريق‬
‫همين کانال های انرژيک به تو که در مرکزی خواهد رسيد‪ .‬زيرا پشت اين هيکل زمخت دنيا‪ ،‬جهانی‬
‫لطيف است که نيکی ها و زيبايی ها را بی پاسخ نمی گذارد‪ .‬اين عالم لطيف‪ ،‬کارش ارتباط بر اساس داده‬
‫هاست‪ .‬آنچه به او دهند همان را باز می تاباند‪ ،‬بلکه بهتر و غنی تر‪ .‬ميخواهم اين را بگويم؛ اينکه اگر‬
‫کسی نيکی کند‪ ،‬به خود کرده است‪ ،‬يک جمله ی ادبی يا يک نکته اخالقی صرف نيست‪ ،‬يک حقيقت‬
‫وجودی است‪ .‬ساختار اين جهان چنان طراحی و تنظيم گشته که هر آنچه از تو صادر شود‪ ،‬آثارش به‬
‫‪.‬خودت باز خواهد گشت‪ .‬و تو اينگونه است که با نيکی‪ ،‬صاحب بهشت خودت می شوی‬

‫ب ا ِرنِی کيف تُح ِيی الموتی ” ‪120-‬‬


‫“ … قال اِبراهِي ُم ر ِ‬
‫ابراهيم گفت؛ پروردگارا‪ ،‬به من بنمای که مردگان را چگونه زنده می کنی! گفت؛ مگر هنوز ايمان (‬
‫نياورده ای؟! گفت؛ بلی و لکن ميخواهم دلم آرام گيرد‪ .‬گفت‪ :‬چهار پرنده را بر گير و گوشت آنها را با هم‬
‫)!بياميز و هر جزئی از آنها را بر کوهی قرار ده‪ .‬سپس آنها را فراخوان تا شتابان سوی تو آيند‬

‫می دانی يکی از نکات اسراری اين آيه چيست و به چه اشاره دارد؟! آن نکته اين است که هر چيزی “هم‬
‫طبع” خود را می طلبد و به سوی همو رهسپار است‪ .‬هر مرغی اجزاء خود را می شناسد و همان را‬
‫جذب می کند زيرا اين اجزاء‪“ ،‬هم طبع” هم اند‪ .‬پس بسوی يکی شدن پر می گشايند‪ .‬ای دوست‪ ،‬روح تو‬
‫را تنها “هم طبع” توست که می تواند جذب کند و به وحدت برساند‪ .‬يوسف(ع)‪ ،‬فقط طالب برادر کوچکتر‬
‫است! او را با برادران ديگرش کاری نيست‪ ،‬زيرا هم طبعش را می شناسد‪ .‬موسی(ع)‪ ،‬از خداوند‪،‬‬
‫هارون(ع) را می خواهد‪ ،‬و عيسی(ع) شمعون(ع) را‪ ،‬و محمد(ص) علی(ع) را‪ .‬اين هم طبعی‪ ،‬اين‬
‫اخوت باطنی‪ ،‬حکايتی روحانی و ملکوتی است‪“ .‬هم طبعان” کسانی اند که از يک اليه ی آگاهی اند‪ ،‬از‬
‫يک نور اند‪ ،‬از يک طبقه ی روحی اند‪ .‬تو وقتی “هم طبع” ات را که حکماء به آن “طباع تام” گويند‪،‬‬
‫بيابی‪ ،‬در واقع به وحدت و يکپارچگی نائل شده ای‪ .‬نور واحد گشته ای و به زندگی حقيقی دست يافته‬
‫تمم لنا نُورنا”‬
‫ای‪ .‬از اين منظر‪ ،‬سلوک سفری برای نيل به “طباع تام” و “نور واحد” گشتن است‪“ .‬ربنا ا ِ‬
‫( پروردگارا نور ما را کامل کن!)‬

‫”فا َّما اليتِيم فال تقهر“ ‪121-‬‬


‫)!بر يتيم سلطه جويی نکن(‬

‫يکبار ميتوانی “يتيم” را در معنای متعارفش بگيری‪ ،‬و آن کسی است که بی پدر و بی سرپرست است‪ .‬و‬
‫يکبار ميتوانی به عمق معنا بيايی و يتيم را از منظر باطنی بنگری که ارزشی واالست‪ .‬و “تقهر” را‬
‫يکبار ميتوانی به معنای از خود راندن بگيری‪ ،‬و يکبار ميتوانی به عمق معنايش بيايی و آن را به مفهوم‬
‫چيرگی و سلطه جويی و ضعيف کشی معنا کنی‪ .‬ای دوست‪“ ،‬يتيم” در عالم سلوک‪ ،‬آن يکه و تنهايی‬
‫است که پشت و پناهش به کس نيست‪ ،‬بندش به جايی بند نيست‪ ،‬رها در هستی است و تکيه به کس و به‬
‫جريانی ندارد‪“ .‬يتيم” سالک فريدی است که بندهای وابستگی را قطع کرده و جز به “کل کامل” دل به‬
‫چيزی نبسته است‪“ .‬يتيم بودن”‪ ،‬آغاز راه است‪ .‬و سلوک واقعی با “يتيم شدن” آغاز می شود‪ .‬دل بريدن‬
‫از همه چيز‪ .‬از همه تعلقات‪ .‬در چنين کيفيتی‪ ،‬اميدت را بايد از همه کس و همه چيز قطع کنی‪ ،‬يکه و‬
‫تنها شوی‪ ،‬و تکيه به غير را به دور بيندازی و پا به جهان ناشناخته ها بگذاری‪ .‬در چنين حالتی‪ ،‬جان بر‬
‫کف و سر بر دست شده ای‪ .‬گويی سرت بجای آنکه بر روی گردنت باشد‪ ،‬در دستانت است‪ .‬و يک‬
‫“ولی”‪ ،‬چنين سالک يتيمی را پذيراست‪ ،‬او را به قهر از خود نمی راند و در عين حال بر او سلطه جويی‬
‫نمی کند‪ .‬و تا گاه “وصل”‪ ،‬او را به پيش می برد‪ .‬چنين يتيمی ممکن است در شهر خود و در ميان‬
‫گروی ولی يی دارد که برايش تجلی‬
‫ِ‬ ‫خانواده ی خود باشد‪ ،‬اما از آنها نيست‪ .‬او يکه و تنهاست و دل در‬
‫روح الهی است‪ .‬روزی مسيح(ع) در حال تعليم و سخن بود که به او گفتند؛ خانواده ات پشت در اند‪ ،‬و‬
‫جا نيست که وارد شوند‪ ،‬و او (ع) گفت؛ خانواده ام کسانی اند که از من تبعيت می کنند! آری اين داستان‪،‬‬
‫حکايت “رفتن” است و حکايت بازی های دنيوی نيست‪ ،‬حکايت تعلقات کدام است؟! خانواده در اين‬
‫‪.‬کيفيت‪ ،‬خانواده ی معنوی است‪ .‬و اين “صله رحم”ی است که هيچگاه نبايد قطع شود‬

‫”ال نُف ِر ُق بين احد ِِِ ِمن ُر ُ‬


‫س ِل ِه“ ‪122-‬‬
‫)!ما بين هيچکدام از رسوالن خدا فرقی نمی نهيم(‬

‫زيرا آنها همه از يک منشاء‪ ،‬از يک حقيقت آمده و به يک حقيقت می خوانند‪ .‬همه کارگزاران اويند‪ .‬اگر‬
‫نوح و ابراهيم و موسی و عيسی و محمد صلوات هللا عليهم در اتاقی جمع شوند‪ ،‬همه در وحدت اند‪ ،‬هيچ‬
‫تضاد و اختالفی نخواهد بود‪ .‬اما بسياری از پيروانشان‪ ،‬اينجا در روی زمين همديگر را می کشند و‬
‫آواره می سازند‪ .‬حتی حاضر نيستند ساعتی دوستانه و از سر صدق با هم بنشينند و هم لقمه شوند‪ .‬چه‬
‫همديگر را به ناپاکی و نادرستی متهم می کنند‪ .‬راستی تا بحال فکر کرده ای که چگونه است که خود‬
‫رسوالن با هم در وحدت و آرامش اند اما پيروانشان اينچنين دشمن اند و قصد نابودی هم را دارند؟! اين‬
‫سؤالی اساسی است‪ .‬بايد بدانی که رسوالن در اوج قله ی حقيقت قرار دارند و آنکه در قله است تمام‬
‫مسيرها و دره های منتهی به قله را می بيند‪ .‬از منظر او همه ی مسيرها يی که به قله ختم می شوند هيچ‬
‫تضاد و تناقضی ندارند‪ .‬مسيری که از دامنه ی شمالی می آيد با مسيری که از دامنه ی جنوبی می آيد‬
‫همه به قله ختم می شوند و تضادی نيست‪ .‬و اين را تنها کسی می بيند که بر قله قرار گرفته است‪ .‬اما از‬
‫آن پايين‪ ،‬از ديد پيروانی که هنوز در شيارها و دره هايند‪ ،‬مسير شمالی با مسير جنوبی در تضاد است‪.‬‬
‫همچنين است مسير شرقی با غربی‪ .‬زيرا آنها از باال نگاه نمی کنند‪ ،‬لذا آنچه حس می کنند جز تقابل و‬
‫اختالف نيست‪ ،‬در چنين وضعيتی بديهی است که هر کدام فقط مسير خود را درست می پندارد‪ .‬از آن‬
‫پايين‪ ،‬از منظر آن ذهن و ذهنيت‪ ،‬همه چيز پر از تضاد و تناقض است‪ ،‬اما از منظر قله‪ ،‬از نگاه روح‪،‬‬
‫هيچ تضاد و تناقضی در کار نيست‪ ،‬آنچه هست وحدت است‪ .‬حاال قرآن آمده است تا اين نگاه از باال را‬
‫تعليم دهد‪ ،‬تا وحدت را پاس بدارد‪ .‬سخن قرآن‪ ،‬ايمان داشتن به تمامی رسوالن و تمامی کتابهای نازل شده‬
‫س ِل ِه”‪ .‬سخن وحدت آميز او‪ ،‬فرق ننهادن بين رسوالن خدا را توصيه می کند‪.‬‬ ‫ی خداوند است “ ُکتُبِ ِه و ُر ُ‬
‫زيرا اگر چه هر کدام برخوردار از مرتبه و امر خويش اند اما در وحدتی حقيقی بسر می برند‪ .‬کالم‬
‫نهايی قرآن‪ ،‬ايجاد وحدتی جهانی و برخورداری همگانی از اين نعمت است‪ .‬وحدتی که در آن همه‬
‫محترمانه زندگی کنند و به حقوق انسانی يکديگر احترام گذارند‪ .‬زيرا حقيقت يکی است و بيش از يکی‬
‫نيست‪ .‬و اين حقيقت يگانه است که همه را در بر گرفته است‪ .‬همچنانکه می فرمايد‪“ :‬شرع ل ُکم ِمن الد ِ‬
‫ِين‬
‫صی ِب ِه نُوحا … ” (برای شما دينی را ترتيب داد‪ ،‬از همان که به نوح توصيه کرده بود و آنچه که‬ ‫ما و َّ‬
‫بر تو وحی کرده ايم و به ابراهيم و موسی و عيسی توصيه کرده ايم‪ ،‬که اين دين را بر پای داريد و در‬
‫آن فرقه فرقه نشويد!)‬

‫”و اعبُد ربَّک حتَّی يأتِيک الي ِق ُ‬


‫ين“ ‪123-‬‬
‫)!آنقدر رب ات را بندگی کن تا “يقين” تو را فرا گيرد(‬

‫آگاهی “‬
‫ِ‬ ‫يقين”‪ ،‬کيفيتی متعالی از بودن است که در آن‪ ،‬کوچکترين شک و ترديدی راه ندارد‪ .‬آن يک‬
‫زنده و با ثبات است‪ .‬و چنين کيفيتی جز با بندگی بدست نمی آيد‪ .‬برخی مفسرين “يقين” را در اين آيه به‬
‫معنای “مرگ” گرفته اند‪ ،‬الزامی به اين کار نيست زيرا خود “يقين”‪ ،‬سرشار از مفاهيم بلند و مملو از‬
‫حيات و عزتمندی است‪ .‬يقين با علم اکتسابی حاصل نمی شود زيرا از سنخی ديگر است‪ .‬آن با تسليم‬
‫محض‪ ،‬با بندگی محقق می شود‪“ .‬يقين”‪ ،‬آخرين مرحله ی ايمان و اوج آن است‪ .‬مقامی است که چون‬
‫بگويی “باش” پس “می شود”‪ .‬همچنانکه در حديث قدسی نيز آمده است “ا ِطعنِی اجعلک ِمث ِلی” (اطاعتم‬
‫کن‪ ،‬تا تو را مثل خودم قرار دهم!) تا تو نيز چون بگويی باش‪ ،‬پس بشود! اين مقام يقين است که خالی از‬
‫واصلی که در اين مقام‪ُ ،‬مقام دارد‪“ ،‬چه کنم ها” و “چه شود ها” از‬
‫سالک ِ‬
‫ِ‬ ‫هر شبهه و شک و ترديد است‪.‬‬
‫دلش رخت بسته اند‪ .‬او آزاد از اين قيود است‪.‬چنين کسی با ثبات ترين روح پرستنده است‪ .‬زيرا دگر‬
‫نفسی در کارش نيست که شک و شبهه به راه اندازد و ترديد بپا کند‪ .‬او خالص و خالی از غير‪ ،‬تسليم‬
‫‪.‬وار‪ ،‬مجرای حق گشته است‬
‫‪.‬امام علی(ع)‪ :‬با يقين است که هدف نهايی بدست می آيد‬
‫خطبه ‪۱۵۷‬‬
‫‪.‬امام صادق(ع)‪ :‬ايمان از اسالم برتر است و يقين از ايمان برتر است‪ ،‬و چيزی کمياب تر از يقين نيست‬
‫کافی ج ‪ ۲‬ص ‪۵۲‬‬
‫!”امام علی(ع)‪ :‬نهايت يقين‪ ،‬اخالص است و نهايت اخالص‪“ ،‬رهايی‬
‫لحکم ‪۵۴۸۸‬‬ ‫ُ‬
‫غر ُر ا ِ‬

‫صفُون“ ‪124-‬‬
‫سبحان هللاِ عما ي ِ‬
‫” ُ‬
‫)!خدا‪ ،‬از وصفی می کنند‪ ،‬پاک و مبراست(‬

‫اين خدا‪ ،‬غير قابل وصف است‪ .‬او را با هر توصيفی که وصف کنی‪ ،‬به خطا رفته ای‪ .‬او را از دست‬
‫داده ای‪ .‬از خدايی انداخته ای‪ .‬خدا را وصف نکن‪ .‬نگو که اينگونه است يا آنگونه‪ .‬اينطور عمل می کند‬
‫يا آنطور… اين ماشين وصف سازی را در ذهنت متوقف کن و دست از بحث در باره ی چيستی و‬
‫چگونگی اش بردار‪ .‬اين ذات يگانه را يا به عنوان يک “ناشناختنی غير قابل وصف” بپذير يا رهايش کن‪.‬‬
‫زيرا هر وصفی به ضرر خودت تمام خواهد شد‪ .‬تو با اين کار خودت را از برکات “مطلق اليتناهی”‬
‫محروم می کنی‪ .‬بدان‪ ،‬وقتی خدا را وصف کنی‪ ،‬به واقع برايش شخصيت قائل شده ای‪ ،‬به نوعی به او‬
‫شکل و شمايل بخشيده ای‪ ،‬برايش وجهه ای بشری قائل شده ای‪ ،‬و از همه مهمتر محدودش کرده ای‪،‬‬
‫محدود به همان توصيف‪ .‬پس خطا نکن‪ ،‬و اين خدا را از خدايی نينداز‪ .‬بگذار خدا همواره در وجودت‬
‫ناشناختگی” او‪ ،‬فرزانگی بيافريند‪ .‬بگذار نه اين باشد و نه آن‪ .‬بگذار هر آن‪ ،‬نامحدود‬
‫ِ‬ ‫حيرت به پا کند‪“ ،‬‬
‫تو را ببلعد‪ .‬زيرا خدای وصف شده و محدود‪ ،‬ديگر نمی تواند از جاهای وصف ناشده‪ ،‬بر تو رحمت‬
‫آرد‪ ،‬زيرا تو وصفش کرده ای و خدا‪ ،‬همواره به شکل گمان بنده اش در می آيد “انا ِعند ظ ِن عبدِی ِبی”‪.‬‬
‫برای تو همان می شود که به او گمان برده ای‪ .‬و گمان محدود و توصيف شده‪ ،‬تو را با محدوديت و‬
‫حصار روبرو می کند‪ .‬بگذار خدا اليتناهی و غير قابل وصف و مافوق تصور باقی بماند‪ .‬اين به نفع‬
‫توست‪ .‬بگذار هر آن‪ ،‬از هر جا و ناکجايی بر تو ببارد‪ .‬در برابر او خاموش باش‪ ،‬ساکت باش‪ ،‬و فقط او‬
‫‪.‬را بپذير و هيچگاه ذهن را به تحليلش آلوده مکن‬

‫ق ِِ جدِيد ِِِ“ ‪125-‬‬


‫ت ِبخل ِ‬ ‫”اِن يشأ يُذهِب ُ‬
‫کم و يأ ِ‬
‫)!چون بخواهد شما را می برد و خلقی جديد می آورد(‬

‫و اين کار را بارها کرده است‪ .‬به کرات عديده‪ .‬تا معلوم کند چه کسی عملکردش بهتر است‪ .‬چه کسی‬
‫عشق را‪ ،‬چه کسی “ي ُِحبُّ ُهم و ي ُِحبُّونهُ” را در می يابد و به آن می رود‪ .‬چه بسيار کسانی که آمدند و از‬
‫عشق و رحمت‪ ،‬بويی نبردند و نصيبی نداشتند! چه بسيار روح هايی که مرواريد خود را نيافتند و دست‬
‫خالی باز گشتند! چه بسيار کسانی که دنيا فريب شان داد و دستاوردشان را به باد سپرد! چه بسيار‬
‫رفتگان بی محصول! چه‬
‫ِ‬ ‫رفتگانی که نه زمين و نه آسمان هيچکدام به حالشان نگريست! چه بسيارند‬
‫خورندگان خورده شده! آيا شما که هنوز فرصت داريد عشق را در خواهيد يافت؟! آيا به حلقه ی‬ ‫ِ‬ ‫بسيارند‬
‫آيه ی “دوست شان دارد و دوستش دارند” ورود خواهيد کرد؟! و اين سؤالی است جانکاه‪ ،‬که همواره در‬
‫‪.‬تمام فصول‪ ،‬برای تمامی ارواح‪ ،‬از عمق هستی‪ ،‬طنين افکن است‬

‫”و ما توفِي ِقی اِال بِاهللِ“ ‪126-‬‬


‫)!توفيق من‪ ،‬جز با خدا نيست(‬

‫توفيق از ريشه ی “ ِوفق” و به معنای همراهی و موافقت و هماهنگی است‪ .‬آنکه با پروردگار خويش‪،‬‬
‫هماهنگ باشد‪“ ،‬موفق” است‪ .‬شکست در او راه ندارد‪ .‬هر اتفاقی و هر نتيجه ای برايش پيروزی است‪.‬‬
‫عين رشد و موفقيت است‪ .‬زيرا او با خداست و با خدا می رود‪ .‬هر جا که بخواهد‪ .‬چنين کسی تسليم‬
‫ت خود و پذيرفتن جريان هستی‪.‬‬ ‫جريان ُربُوبی خويش است‪ .‬همراهی با خدا‪ ،‬يعنی دست شستن از خواس ِ‬
‫آن به آن اراده ی او را طالب بودن و خوب و بد نکردن‪ .‬چنين کسی همواره بر صراط مستقيم است زيرا‬
‫راط ِِ ُّمست ِق ِيم ِِ” (رب من بر صراط مستقيم است)‪،‬‬
‫ص ِ‬ ‫رب او خود بر صراط مستقيم است “ا َِّن ر ِبی علی ِ‬
‫و اين رب با خود اوست که هدايتش می کند “ا َِّن م ِعی ربِی سيهد ِ‬
‫ِين” ( رب من با من است و هدايتم می‬
‫همراهی با موفقيت است‪ .‬يک “معيت” پيروزمندانه است‪ .‬زيرا هماهنگی با‬ ‫ِ‬ ‫کند)‪ .‬توفيق الهی يک‬
‫نيروهای آسمانها و زمين است‪ .‬يک سالک با درک اين معيت‪ ،‬در هر عالمی آزادانه سير می کند و اين‬
‫“توفيق” را پاس می دارد‪ .‬وقتی در چنين کيفيت روحی قرار بگيری‪ ،‬خالقيت در وجودت شکوفا می شود‬
‫و بهترين اعمال بصورت خودانگيخته از تو صادر خواهد شد‪ .‬عميق ترين آرامش و لطيف ترين مفهوم‬
‫حيات را تنها در چنين کيفيتی خواهی يافت‪ .‬و يادت باشد‪ ،‬ناهماهنگی‪ ،‬يعنی عدم توفيق! يعنی شنا کردن‬
‫!بر خالف جهت رودخانه! يعنی زجر و خودخوری‬

‫” ُک ُّل ش ِ‬
‫یء ِِ ها ِلک اِال وجههُ“ ‪127-‬‬
‫)!هر چيز از بين می رود جز وجه او(‬
‫منظور اين آيه شريفه چيست و به چه معنايی اشاره دارد؟! اگر بگوييم که هر چيزی نابود می شود جز‬
‫او‪ ،‬که اين بر خالف بسياری از آياتی است که به زندگی جاويد اشاره دارند‪ .‬طبق اين آيات برخی‬
‫جاودانه در بهشت اند و برخی در دوزخ! اگر بگوييم که منظور از “وجه”‪ ،‬ذات اوست‪ ،‬که اين نيز‬
‫تعبيری دور است‪ .‬زيرا “وجه” به صورت و ظاهر هر چيز گفته می شود حال آنکه “ذات” به امری‬
‫باطنی و درونی اشاره دارد‪ .‬و با جابجا کردن يک کلمه به جای يک کلمه ديگر مشکل حل نمی شود‪ .‬ای‬
‫دوست‪ ،‬وجه و صورت آن خدای اليتناهی ناشناختنی ناديدنی‪ ،‬هر آن قابلی است که خود را مطلقا در‬
‫اختيار او قرار دهد‪ ،‬تسليم محض او باشد‪ ،‬دست از اختيار خود شسته‪ ،‬و طالب اختيار او باشد‪ ،‬خالی از‬
‫هر نوع منيت و نفسانيت شده باشد‪“ ،‬موت” اش حاصل شده و زنده به او باشد‪ ،‬اوصاف اسارت بار‬
‫بشری را به دور انداخته و آراسته به اوصاف الهی شده باشد‪ ،‬وجه او کسی است که به مقام “من کان ِِل‪،‬‬
‫آن اوست)‪ ،‬نائل شده باشد‪ .‬چنين کسی در هيچ موقفی هالک‬ ‫کان هللاُ لهُ” (آنکه از ِ‬
‫آن خدا باشد‪ ،‬خدا از ِ‬
‫زندگی هالکت‬
‫ِ‬ ‫نمی شود‪ ،‬زنده ی جاودانی است‪ .‬برخوردار از حيات حقيقی است‪ .‬جز اينان ديگران در‬
‫بارند‪ .‬در خطرند‪ .‬همواره در کوران مرگ و زندگی اند‪ .‬و بقول قرآن پيوسته بين مرگ و زندگی دست و‬
‫پا می زنند‪“ ،‬ال ي ُموتُ فِيها و ال يحيی”‪ .‬ای دوست‪ ،‬راه حيات عزتمند‪ ،‬تسليم او بودن است‪ ،‬خود را تقديم‬
‫او کردن است‪ ،‬چون نی يی تو خالی در اختيار د ِم او قرار گرفتن است‪ ،‬خانه را از غير خالی کردن و او‬
‫‪.‬را دعوت کردن است‪ .‬و در يک کالم‪ ،‬به بهشت او در آمدن است‬

‫سم هللاِ مجراها و ُمرساها“ ‪128-‬‬


‫”بِ ِ‬
‫)!بسم هللا‪[ ،‬رمز] حرکت و توقفش است(‬

‫کشتی سلوک‪ ،‬گا ِه نجات و رهايی‪ ،‬در “بسم هللا” نهفته است‪ .‬اين نام خداست که آن را به جريان می‬ ‫ِ‬ ‫رمز‬
‫اندازد و گاه وصل‪ ،‬لنگرش را می افکند‪ .‬نام هر چيز‪ ،‬مظهر آن چيز است‪ .‬و مراد از نام خدا‪ ،‬آن تجلی‬
‫بزرگ است که همه ی ما را برای دريافت حقيقت به سلوک می کشاند و به حيات پاکيزه می خواند‪“ .‬بسم‬
‫هللا” يک واژه نيست‪ ،‬اشاره به “زنده” است‪ ،‬اشاره به “حی” است‪ .‬اشاره به مظهری است که از باالترين‬
‫و متعالی ترين نوع حيات برخوردار است‪ .‬کلمات خدا‪ ،‬همه زنده اند و باالترين شان‪ ،‬نام خود اوست‪.‬‬
‫“بسم هللا” است‪ .‬زيرا “ک ِلمةُ هللاِ هِی العُليا”‪ .‬به آيه ‪ ۴۱‬هود‪ ،‬دقت کن! وقتی که برای نوح(ع)‪ ،‬فرمان بر‬
‫کشتی نشستن را صادر می کند‪ ،‬هم رمز را به او می دهد و هم اسم رب را‪ .‬غفور رحيم را‪“ .‬ا َِّن ربِی‬
‫لغفُور ر ِحيم”‪ .‬ای دوست‪ ،‬وجود اين اسامی زنده است که “س ِفينةُ النَّجاة” را به پيش می برد‪ .‬سفينه ای که‬
‫طبق نظر خودشان ساخته و پرداخته شده است “تحت اعيُنِنا”‪ .‬ناخدای اصلی نوح نيست‪ ،‬نوح وسيله ای‬
‫در دستان اوست‪ .‬چه بدون نام زنده ی پروردگار بخشنده و آمرزنده‪ ،‬سلوکی در کار نيست‪ ،‬وصلی محقق‬
‫نمی شود‪ .‬زيرا اين راه بی هدايت او‪ ،‬طی شدنی نيست‪ .‬با او بودن و توسل به اوست که باعث نجات و‬
‫‪.‬رستگاری است‪ ،‬نه تخته و ميخ‬
‫سم هللاِ مجراها و ُمرساها ا َِّن ربی لغفُور ر ِحيم” ‪“۴۱‬‬
‫و قال ارکبُوا فِيها بِ ِ‬
‫و گفت‪ :‬سوار شويد بر آن! بسم هللا‪ ،‬روان شدنش و لنگر انداختنش! بی گمان رب من‪ ،‬غفور رحيم (‬
‫)!است‬

‫”ان ِفقُوا ِمن طيِبا ِ‬


‫ت ما کسبتُم“ ‪129-‬‬
‫)از چيزهای پاکيزه ای که به دست آورده ايد انفاق کنيد(‬

‫انفاق‪ ،‬دل کندن است‪ .‬خود را از تعلقات‪ ،‬رهاندن است‪ .‬انفاق‪ ،‬پيش از آنکه کمک به غير باشد‪ ،‬کمک به‬
‫خود است‪ .‬تو با انفاق‪ ،‬خود را می رهانی و از جاذبه های فريبنده آزاد می کنی‪ .‬بسياری در بن بست‬
‫داشته های خود گرفتارند‪ .‬چنان دور و بر شان را شلوغ کرده اند که نه راه پس دارند نه راه پيش‪ .‬اينان‬
‫تصور کرده اند که هر چه داشته ی بيشتری داشته باشند‪ ،‬موفق ترند‪ .‬در آرامش بيشتری به سر می برند‪.‬‬
‫حال آنکه داشته ها مجموعه انرژی هايی هستند که هر چه بيشتر شوند‪ ،‬مخرب تر می شوند و روزگار‬
‫صاحبش را سياه تر می کنند‪ .‬اگر در آرزوی آرامش حقيقی هستی‪ ،‬انفاق کن‪ .‬دور و برت را خلوت کن‪.‬‬
‫بسياری از چيزها غير ضروری اند‪ ،‬از آنها دل بکن‪ .‬رهايشان کن تا خودت نيز آزاد شوی‪ .‬جا باز کن‪،‬‬
‫برای نزوالت ديگر‪ .‬نگو که حيفم می آيد‪ ،‬برايشان زحمت کشيده ام‪ ،‬دستاوردم اند‪ ،‬مگر قرار است غير‬
‫دستاوردت را انفاق کنی؟! دستاورد اصلی تو نفس پاکيزه ی توست‪ ،‬فهم و درايت و آگاهی توست‪.‬‬
‫دستاورد حقيقی تو‪ ،‬آزادی توست‪ .‬با انفاق‪ ،‬آزاد شو‪ .‬جهش کن‪ .‬و مفهوم واقعی آرامش را بچش‪ .‬برای‬
‫انفاق‪ ،‬به سراغ قسمت های بد و خراب و ناپاک چيزها نرو‪ .‬آيا خودت حاضری آنها را از کسی قبول‬
‫کنی؟! “طيبات” را انفاق کن‪ .‬و طيب از اسماء خداست‪ .‬پاکی و پاکيزگی صفت اوست‪ .‬تو با تقديم پاکی و‬
‫پاکيزگی‪ ،‬به واقع آن را توسعه بخشيده ای‪ .‬چون تخمی آن را کاشته ای‪ .‬و روزی همه ی آن طيبات گل‬
‫خواهند داد‪ .‬اين لجنزار دنيا‪ ،‬اينگونه به گلزار تبديل می شود‪ .‬راهش انفاق خوبی هاست‪ ،‬توسعه ی پاکی‬
‫هاست‪ .‬تقديم بهترين هاست‪ .‬رستگاران‪ ،‬اينگونه عمل می کنند و براحتی می رهند‪ .‬و يادت باشد تو به‬
‫مقام شامخ “بر” نمی رسی مگر آنکه از آنچه که خود دوست داری انفاق کنی “لن تنالُوا البِر حتَّی تُن ِفقُوا‬
‫ِمما ت ُ ِحبُّون”‪ .‬بحث بر سر کم و زياد نيست‪ ،‬بر سر داشته ها نيست‪ ،‬بر سر دل کندن است‪ .‬تقديم بی منت‬
‫است‪ .‬رفتن و در انديشه ی آن نبودن است‪ .‬و اين همه‪ ،‬يعنی ِکشت کردن و خود را صاحب محصول‬
‫‪.‬ندانستن است‬

‫کم ُهو اعل ُم ِبم ِن اتَّقی“ ‪130-‬‬


‫”فال تُز ُّکوا انفُس ُ‬
‫)!خود را پاک نپنداريد! اوست که پرهيزکار را بهتر می شناسد(‬

‫دنيا پر از تاريکی و آلودگی است‪ .‬آلودگی هايی است که از چشم وارد می شوند‪ ،‬آلودگی هايی است که‬
‫از گوش سرازير می شوند‪ ،‬آلودگی هايی از خيال‪ ،‬آلودگی هايی از آرزو پروری‪ ،‬آلودگی هايی از‬
‫قضاوت ها و پيش داوری ها … که ريشه ی همه ی آنها نفس مخرب شيطانی است‪ .‬از نگاهی سالکانه‪،‬‬
‫انسان امروز حتی اگر به ظاهر خوب باشد باز در معرض انواع تشعشعات آلوده کننده است‪ .‬روح او‬
‫همواره در محاصره ی دروغ‪ ،‬فريب‪ ،‬شهوت و غضب و ديگر صفات رذيله است‪ .‬با اين حال چه کسی‬
‫می تواند خود را پاکيزه بينگارد؟! اگر کسی هم ادعا کند‪ ،‬گويی جز در توهم به سر نمی برد‪ .‬اين آيه ی‬
‫ت پاکی‬‫شريفه به سالکان طريق حق‪ ،‬مالکی ارزنده تقديم می کند‪ ،‬و آن اين است که توه ِم پاکی با حقيق ِ‬
‫يکسان نيست‪ .‬توه ِم پاکی‪ ،‬خود زاده ی ناپاکی است‪ .‬يک بيماری خطرناک است‪ .‬چنين کسی براحتی خود‬
‫را بيگناه و جز خود را گناهکار می پندارد‪ ،‬خود را به حق‪ ،‬و جز خود را ناحق می انگارد‪ .‬و چنين‬
‫احساسی‪ ،‬خود آغاز تضاد و ايجاد تفرقه است‪ .‬لکن يک “متقی”‪ ،‬هيچ ادعايی ندارد‪ ،‬او با تسليم‪ ،‬خود را‬
‫مصون کرده است‪ .‬و از آنجا که خالی از خواسته و آرزوست‪ ،‬اهل گذر است‪ .‬پس به چيزی نمی چسبد‪،‬‬
‫آن خود نمی کند‪ ،‬و در انديشه ی تملک و تصاحب چيزی فرو نمی رود‪ .‬سبکبال و سبکبار‬ ‫چيزی را از ِ‬
‫است‪ .‬به عبادتش نمی بالد‪ ،‬اصال به آن چشم اميد ندوخته است‪ ،‬بلکه اميدش تنها به رحمت الهی است‪.‬‬
‫يک “متقی” اهل قضاوت اين و آن نيست‪ .‬و اگر در موقعيتی مجبور شود‪ ،‬به نظر دادن بسنده می کند و‬
‫از قضاوت نهايی می پرهيزد‪ .‬نزد او همواره حجم نادانسته هايش به مراتب بيشتر از دانسته هايش است‪.‬‬
‫هرگز مسئوليتی را نمی پذيرد که به آن آگاهی ندارد و يا فراتر از توانايی اش است‪ .‬او در هر موقعيتی‬
‫‪.‬امرش را به خدا تفويض می کند‬

‫”ال تُکلَّ ُ‬
‫ف اِال نفسک“ ‪131-‬‬
‫)!جز خودت را تکليف نمی کنی(‬

‫خودت را تکليف کن‪ .‬تو مسئول خودت هستی و نه ديگران‪ .‬اگر امروزه آدميان به پند همين آيه ی شريفه‬
‫کردن ديگران‪ ،‬مجبور کردنشان به‬
‫ِ‬ ‫عامل شوند‪ ،‬به سوی آرامش و سالمت رهنمون گشته اند‪ .‬تکليف‬
‫کاری و به قهر راندنشان به راهی است‪ .‬و خدا خوب می داند که چنين اقدامی هيچگاه جواب نداده است و‬
‫حتی اثر معکوس و مخرب داشته است‪ .‬لذا يک سالک فهيم‪ ،‬آگاهی بخشی می کند‪ ،‬به خير و صالح‬
‫تشويق و ترغيب می نمايد‪ ،‬اما هرگز کسی را مجبور به تکليف نمی کند‪ .‬زيرا خوب می داند که دين‬
‫‪.‬خدا‪ ،‬تنها در عشق و آزادی و خردمندی است که گل می دهد و شکوفا می شود‬

‫صفح الج ِميل“ ‪132-‬‬


‫”واصفحِ ال َّ‬
‫)!گذشت کن‪ ،‬گذشتی زيبا(‬

‫ت زيبا”‪ ،‬هر نوع گذشت کردنی نيست‪ .‬برخی گذشت می کنند‪ ،‬اما بعد از‬ ‫صفح الجميل”‪ ،‬اين “گذش ِ‬
‫اين “ال َّ‬
‫آنکه آبروی طرف را بردند! گذشت می کنند‪ ،‬اما بعد از تحقير و استهزاء! گذشت می کنند‪ ،‬نه بخاطر‬
‫گذشت‪ ،‬بل به نيت خوب و متعالی جلوه کردن! گذشت می کنند‪ ،‬نه بخاطر گذشت‪ ،‬بلکه بخاطر نقشه ای‬
‫که در سر دارند! گذشت می کنند‪ ،‬نه بخاطر گذشت‪ ،‬بلکه برای رسيدن به موقعيتی بهتر … نه‪ ،‬اينها‬
‫هيچکدام “صفح جميل” نيست‪ .‬هيچکدام رنگ و بوی آن “گذشت زيبا” را ندارد‪ .‬گذشت زيبا‪ ،‬آلوده به هيچ‬
‫انگيزه ای نيست‪ ،‬منت ندارد‪ ،‬آزار دهنده نمی باشد‪ .‬گذشت زيبا‪ ،‬حقيقت گذشت است‪ .‬برای چيزی نيست‪،‬‬
‫قرار نيست چيزی را بدست آورد و از امتيازی برخوردار شود‪“ .‬صفح جميل” که معامله نيست‪“ .‬اين‬
‫“گذشت زيبا” را روح های بزرگ در می يابند‪ .‬همان ها که در وجودشان جز عشق نمی جوشد‪ .‬ای‬
‫دوست‪“ ،‬جميل” از اسماء خداست‪ .‬خودش يک پاداش بزرگ است‪ .‬خود “صفح جميل” پاداش است‪ ،‬نه‬
‫اينکه پاداشی بر آن مترتب است‪ .‬چه پاداشی بهتر از خو ِد گذشت‪ ،‬آن هم به زيبايی! چه پاداشی زيباتر از‬
‫!سکنا گزيدن در خو ِد زيبايی‬

‫”ثالثة اي ِام ِِ“ ‪133-‬‬


‫)سه شبانه روز(‬

‫در چندين جای قرآن‪ ،‬آن هم در موقعيت های مختلف‪ ،‬سخن از مهلتی به قدر “سه شبانه روز” آمده که‬
‫توجه به آن خالی از لطف و آگاهی نيست‪ .‬اين سه روز که با احتساب شبهايش از آن به شبانه روز ياد‬
‫می کنيم‪ ،‬هم در جای مثبت و ايجابی کاربرد دارد و هم در جاهای منفی و سلبی‪ .‬مثال در آنجا که‬
‫زکريا(ع) به دعا از پرودگارش فرزندی طلب می کند‪ ،‬و پرودگارش به او می گويد سه روز با کسی‬
‫سخن مگو‪ ،‬ايجابی است‪ ،‬و در آنجا که صالح پيامبر(ع)‪ ،‬قومش را بخاطر کشتن آن شتر‪ ،‬تا سه روز‬
‫ديگر به عذاب الهی وعده می دهد‪ ،‬سلبی است‪ .‬آنچه بدان آگاهی يافته ام اين است که برای تثبيت و يا‬
‫محو چيزی‪“ ،‬سه روز”‪ ،‬يک مهلت پايه است‪ .‬اگر خواستی چيزی را در وجودت تثبيت کنی‪ ،‬سه روز‬
‫خود را پاک نگهدار و از تاثيرات روزمره زندگی به دور بدار‪ .‬تو با اين کار‪ ،‬کالبدت را آماده و مهيای‬
‫آن خواسته کرده ای‪ ،‬آن را از غير زدوده و به تعبيری سم زدايی نموده ای‪ .‬اين چنين وجودی آماده‬
‫دريافت گشته است‪.‬اين نکته از ديرباز در امور پزشکی نيز بدان توجه شده است بطور مثال چنانچه بيمار‬
‫معتادی سه روز از عادات و اعتياداتش به دور باشد‪ ،‬سم زدايی اوليه در وجودش محقق گشته است‪ .‬زيرا‬
‫کالبد جسمی انسان که کالبدی پايه برای ديگر کالبدهايش است‪ ،‬تحت تاثير اين مدت استحاله شده و تغيير‬
‫ماهيت می دهد‪ .‬اين مدت هم ميتواند برای آباد کردن و به وجود آوردن چيزی باشد و هم ميتواند برای‬
‫تخريب و از بين بردن چيزی مورد استفاده قرار گيرد‪ .‬اين بدان معناست که مهلت سه روز‪ ،‬فرصت‬
‫اوليه و مقدر برای تثبيت و محو است‪ .‬که تجربه شده است و خرافات نيست‪ .‬اگر کسی بتواند اين سه‬
‫روز را در هفت دوره ی سه روزه ی پی در پی‪ ،‬يعنی به مدت بيست و يک روز تاب بياورد‪ ،‬آنچه را‬
‫که بخواهد در کالبد روحی اش که باالترين کالبدهاست‪ ،‬تثبيت و يا از کالبد روحی اش محو کرده است‪.‬‬
‫زيرا هر کالبدی از کالبدهای آدمی‪ ،‬تاثير پذيری ماندگار خود را در دوره ی معينی که متناسب به‬
‫ساختارشان است‪ ،‬اخذ و ثبت می کنند‪ .‬لذا چنانچه بتوانی آن سه روز سکوت همه جانبه (زبانی‪ ،‬ذهنی‪ ،‬و‬
‫احساسی) را که در پنج مقاله اواخر کتاب “کيمياگری باطنی” بيان کردم‪ ،‬به نيکی عامل شوی‪ ،‬کالبدهايت‬
‫را از آلودگی هايشان زدوده و آنها را مهيای دريافت نور حيات و آگاهی نموده ای‪ .‬آگاهی ای که از جنس‬
‫آگاهی های ذهنی و متعارف نيست‪ .‬اگر با آن کيفيت روحانی آشنا شوی‪ ،‬وجود تو جاذب نور‪ ،‬و بالنتيجه‬
‫برخوردار از آرامش حقيقی خواهد شد ان شاءهللا‬

‫”لقد خلقنا االِنسان فِی کبد“ ‪134-‬‬


‫)!براستی انسان را در رنج آفريديم(‬

‫رنج بردن برای رسيدن به خود‪ ،‬رنج بردن برای نيل به رهايی‪ ،‬به واقع رنج نيست‪ ،‬يک هديه ی الهی‬
‫ب من های موهوم بدر آيی‪ ،‬آنگاه‬
‫است‪ .‬موهبتی است که راه خروج را نشان می دهد‪ .‬آنگاه که از زير نقا ِ‬
‫ب اجتماع خارج شوی‪ ،‬تازه وارد جريان حقيقی حيات گشته ای‪ .‬اين رنج‪ ،‬مثل پوست‬ ‫که از زير نقا ِ‬
‫انداختن است‪ .‬لطيف شدن و سبکبار گشتن است‪ .‬حکايت کوره ی کيمياگری است‪ .‬اين رنج‪ ،‬آگاهی ناب‬
‫‪.‬می آورد و الماس وجودت را صيقل می زند‬

‫”و ما الحياة ُ الدُّنيا اِال ل ِعب و لهو“ ‪135-‬‬


‫)!زندگی دنيا جز بازی و سرگرمی نيست(‬

‫همه ی روح هايی که جسميت می گيرند و پا به اين دنيا می گذارند‪ ،‬در همان اوان ورود “می بينند” که‬
‫اين دنيا جز بازی و سرگرمی نيست‪ .‬و چون “می بينند”‪ ،‬الزم نيست کسی برای آنها استدالل بياورد که‬
‫اينجا يک شهر بازی بزرگ است‪ .‬اما آنگاه که وارد اين بازی می شوند و مرتب آن را تکرار می کنند‪،‬‬
‫شرطی شده‪ ،‬و اين بازی اندک اندک برايشان جدی می شود‪ .‬آنچنان که برخی حاضرند جانشان را‬
‫بخاطر آن از دست بدهند‪ .‬می بينی که از دست می دهند! و احمقانه ترين کار همين است که کسی گوهر‬
‫هستی اش را برای يک بازی و سرگرمی از دست بدهد‪ .‬و اين اتفاقی است که در تمامی عصرها‪ ،‬آن هم‬
‫در تمامی اليه های مختلف سياسی‪ ،‬اقتصادی‪ ،‬فرهنگی و اجتماعی‪ ،‬افتاده و همچنان می افتد‪ .‬روح ها‬
‫برای جذب آگاهی به زمين آمده اند و نبايد فريب بازيهای دنيا را بخورند‪ ،‬بايد از اين بازی ها درس‬
‫بگيرند و از آنها عبور کنند‪ .‬اگر همواره آگاه باشی که اين يک بازی است‪ ،‬بازی نمی خوری! اما اگر‬
‫جدی اش بگيری‪ ،‬بازی تو را می خورد! همچنانکه بسياری را خورده است! يادت باشد که سالکان نيز‬
‫“بازی” را بازی می کنند‪ ،‬خوب هم بازی می کنند‪ .‬اما وارد هر بازی ای نمی شوند! بطور مثال؛ هيچ‬
‫سالک راستينی در هيچ کجای جهان هرگز وارد بازی جناح های سياسی نمی شود‪ .‬اگر بشود سالک حق‬
‫نيست‪ ،‬نمی تواند باشد‪ .‬زيرا در اين صورت همواره بايد منافع جناحی را که به آن تعلق دارد‪ ،‬در نظر‬
‫بگيرد‪ ،‬و نه حق را‪ .‬و چنين کاری يعنی نابودی سلوک و محروميت از دريافت حقيقت‪ .‬يک سالک حق‪،‬‬
‫وارد فرقه بازی نمی شود و به کل از اينگونه هجويات به دور است‪ .‬يک سالک حق‪ ،‬جهانی است زيرا‬
‫وصل به “کل” است‪ .‬پس برای همه است‪ .‬يک سالک حق‪ ،‬وارد بازی تملک و تصاحب نمی شود‪ .‬زيرا‬
‫…او همواره آماده ی سفر است‪ .‬پس بارش را سنگين نمی کند تا سبکبال و بی تعلق سفر کند‬
‫اما خوب بازی کردن‪ ،‬برد و باخت را يکسان نگريستن است‪ .‬خوب بازی کردن‪ ،‬آگاهی بر گرفتن و گذر‬
‫‪.‬کردن است‪ .‬خوب بازی کردن‪“ ،‬مشاهده” ی ناب است‪ ،‬نه بيشتر‬

‫”ن‪ ،‬والقل ِم و ما يس ُ‬
‫ط ُرون“ ‪136-‬‬
‫)!ن‪ .‬قسم به قلم و آنچه که می نويسند(‬

‫از منظر نگاهی زنده‪“ ،‬نون”‪ ،‬صفحه ی هستی است و “قلم” تويی و “اسماء خداوند”‪ ،‬به واسطه تو بر‬
‫هستی اثر می گذارند و سطر به سطر جريان حيات را به پيش می برند‪ .‬چنين قلم و چنين نويسنده و چنين‬
‫نوشته ای‪ ،‬شايسته ی قسم خوردن است! قلمی زنده با نويسنده ای “حی”‪ ،‬جز نوشته ی حيات آفرين نمی‬
‫‪.‬آفريند‬

‫ُصيبنا اِال ما کتب هللاُ لنا“ ‪137-‬‬


‫”لن ي ِ‬
‫)!جز آنچه خدا مقدر نموده‪ ،‬هيچ شری به ما نمی رسد(‬

‫فهم اين آيه شجاعت می آورد‪ .‬دل را آرامش می دهد‪ .‬اگر سالکی همين يک آيه را همواره مد نظر‬
‫بگيرد‪ ،‬در هيچ يک از مراحل حيات ترس به دل راه نمی دهد‪ .‬او به سالمت به هر عالمی وارد می شود‬
‫و به سالمت خارج می گردد‪ .‬زيرا طالب چيزی جز حقيقت نيست و خداوند حامی و موالی اوست‪.‬‬
‫مقدرات خداوند‪ ،‬همه خير است‪ ،‬همه رشد دهنده است زيرا ذات او سرشار از خير و خوبی است‪ .‬پس‬
‫يک سالک فهيم‪ ،‬تمامی مقدرات او را با جان و دل می پذيرد‪ ،‬و دقيقا با همين پذيرش است که از شر‬
‫غير مصون می شود‪ .‬زيرا توکل بر چنين خدای بخشنده و مهربانی‪ ،‬چون نشستن بر کشتی نجات است‪.‬‬
‫ای دوست‪ ،‬اين آيه را حفظ کن‪ ،‬و هر گاه احساس ترس و نوميدی کردی‪ ،‬به ياد آر‪ ،‬که ياد چنين آيه ای‬
‫‪.‬به آنی معجزه می کند‬

‫ش َّح نف ِس ِه فاُؤلئِک ُه ُم ال ُمف ِل ُحون“ ‪138-‬‬


‫”من يُوق ُ‬
‫)!آنان که از بخل خويش در امان بمانند‪ ،‬بدون شک رستگار اند(‬
‫بخل”‪ ،‬فرومايگی است‪ .‬يک بيماری خطرناک نفسانی است‪ .‬آنکه نتواند نعمتی را نزد کسی ببيند و يا “‬
‫نخواهد که نعمتی به کسی رسد‪ ،‬بخيل است‪ .‬و بخيل پيش از هر چيز ويران کننده ی خويش است‪ .‬چنين‬
‫کسی هر دم در آتش بخل خويش می سوزد‪ .‬همچنان که پيامبر (ص) فرمود؛ “اق ُّل الن ِ‬
‫اس راحة الب ِخي ُل” (‬
‫کم آسايش ترين مردمان‪ ،‬بخيل است)‪ .‬حيطه ی بخل وسيع است و فقط ماديات را شامل نمی شود؛ کسی‬
‫را خداوند‪ ،‬علم و آگاهی داده است‪ ،‬به او بخل می ورزند‪ .‬کسی را آرامش الهی داده است‪ ،‬به او بخل می‬
‫ورزند‪ .‬کسی را خانواده ای در صلح و صفا داده است‪ ،‬به او بخل می ورزند‪ .‬کسی را موفقيت و‬
‫بهروزی عطا کرده است‪ ،‬به او بخل می ورزند‪ .‬کسی را محبوب قلبها کرده است‪ ،‬به او بخل می ورزند‬
‫… بخل ورزيدن‪ ،‬يک جهنم واقعی است و مصاديق بسيار دارد‪ .‬و علی االسف بخل‪ ،‬بر نفوس مردمان‬
‫ش َّح”‪ .‬يک سالک بايد خود را از اين بيماری خالص کند‪ ،‬و اين چالشی‬ ‫ت االنفُ ُ‬
‫س ال ُّ‬ ‫حک شده است “ا ُ ِ‬
‫حضر ِ‬
‫بزرگ است‪ .‬جز اين باشد هيچ رستگاری ای در کار نخواهد بود‪ .‬زيرا کسی که کمترين بخلی در‬
‫وجودش باشد‪ ،‬نمی تواند خدمتگزار خداوند باشد‪ .‬چه خدمتگزار خدا کسی است که بر همه مخلوقاتش‬
‫عشق می ورزد و رشد و سعادتشان را خواستار است‪ .‬خدمتگزار خدا کسی است که حتی اگر خود را‬
‫محروم کند‪ ،‬ديگران را از خير و خوبی برخوردار می نمايد‪ .‬و اين کار او از سر عشق است و از سر‬
‫اجبار نيست‪ .‬نشانه ی خالص شدن از بخل‪ ،‬آن است که بتوانی در خلوتت ديگران را دعای خير کنی و‬
‫انرژی مثبت و سازنده ات را صادقانه و با تمام وجود به سوی شان گسيل داری‪ .‬اين همان کاری است‬
‫‪.‬که فاطمه(ع) در شيوه ی دعاهايش به همه ی نسل ها تعليم می دهد‪ .‬اول ديگران‬

‫ت“ ‪139-‬‬
‫سيِئا ِ‬
‫ت يُذهِبن ال َّ‬
‫”اِنِ الحسنا ِ‬
‫”!قطعا خوبی ها‪ ،‬بدی ها را از بين می برند“‬

‫اين پيام محکم قرآن که با تاکيد “ا َِّن” بيان شده است‪ ،‬يک رويکرد جهانی‪ ،‬عارفانه و اصيل برای از بين‬
‫بردن بدی هاست‪ .‬دقت کن! نمی گويد که بدی کردن باعث از بين رفتن بدی ها می شود‪ ،‬نمی گويد که‬
‫خشونت‪ ،‬خشونت را از بين می برد‪ ،‬نمی گويد برای مقابله با پليدی‪ ،‬بايد پليد بود و برای مبارزه با‬
‫ناراستی‪ ،‬بايد ناراست بود‪ .‬قرآن‪ ،‬خوبی کردن و نيکوکاری را راه حل نهايی و قطعی می داند‪ .‬و اين‬
‫يک کالس درس بزرگ برای تمامی روانشناسان جهان است‪“ .‬ذ ِلک ذِکری ِللذا ِک ِرين” اين پندی است برای‬
‫هر آن کس که اهل پند گرفتن است”‪ .‬ای دوست‪ ،‬اگر حقيقتا از وجود بدی ها در رنج و عذابی‪ ،‬اگر خود‬
‫را در محاصره بدی ها می بينی‪ ،‬را ِه برون رفت از آن‪ ،‬توسعه ی خوبی هاست‪ .‬بدی کردن نسبت به‬
‫کسی که بدی کرده است‪ ،‬خود بدی است‪ ،‬را ِه خالصی نيست‪ .‬حال دقت کن‪ ،‬ببين در آيه ی ديگر چه‬
‫جرهُ علی هللاِ َّ‬
‫ان‬ ‫حکيمانه و هوشمندانه به بدی ها می نگرد؛ “جزا ُء سيِئ ِة ِِ سيِئة ِمثلُها فمن عفا و اصلح فا ُ‬
‫هللا ال ي ُِحبُّ الظا ِل ِمين” (جزای بدی‪ ،‬بدی مثل آن است اما اگر کسی عفو کند و به اصالح گرايد‪ ،‬پاداشش‬
‫بر عهده ی خداست و خداوند ظالمين را دوست ندارد!)‪ ،‬نکته ی هوشمندانه اين است که با آنکه مجازات‬
‫بدی را جايز دانسته اما باز از آن به “سيِئة” ياد می کند! تالفی را هم بدی می نامد! “جزا ُء سيِئ ِة ِِ سيِئة”‪.‬‬
‫آن را نيک نمی نامد! لذا بالفاصله می فرمايد؛ “پس اگر کسی عفو کند و به اصالح گرايد پاداشش بر‬
‫عهده ی خداست زيرا خداوند ظالمان را دوست ندارد!” ای دوست‪ ،‬قرآن بدنبال توسعه ی خوبی هاست‪،‬‬
‫آن را را ِه حل قطعی و نهايی می داند‪ .‬اگر حتی قصاص را مجاز دانسته‪ ،‬اگر مقابله به مثل را جايز‬
‫دانسته‪ ،‬اما رويکردش اصلی اش به عفو و بخشش است‪ .‬برای همين است که صريحا فرمان می دهد‪:‬‬
‫کم ِمن ر ِب ُکم” (همواره از بهترين آنچه که از سوی پروردگارتان نازل شده‬ ‫“وات َّ ِبعُوا احسن ما ا ُ ِ‬
‫نزل اِلي ُ‬
‫پيروی کنيد!)‪ .‬مشی قرآن‪ ،‬تبعيت از بهترين هاست‪ .‬و بهترين ها‪ ،‬نيکی کردن و عفو و اصالح است‪.‬‬
‫بهترين ها‪ ،‬خوبترين هايند‪ ،‬چه خود خدا‪ ،‬خوبترين است “وهللاُ خير”‪ .‬و يادت باشد که کاربرد احکام قرآن‬
‫‪.‬بايد حالتی را بيافريند که بيشترين عشق را نسبت به خداوند ايجاد کند‬

‫”و علَّمناهُ ِمن لدُنا ِعلما“ ‪140-‬‬


‫)!و علمی از [جنس علم] نزد خودمان به او تعليم داديم(‬

‫اين همان علمی است که به “علم لدُّنی” معروف است‪ .‬اين علم از جنس داليل عقلی و شواهد نقلی نيست‪.‬‬
‫از اين علوم متعارف ذهنی نيست‪ .‬علمی است که با تعليم الهی و تفهيم ربانی حاصل می شود که اهل‬
‫قرب از آن بهره مندند‪ .‬اصل علم همين است‪ .‬شخص برخوردار از اين علم‪“ ،‬می داند” بی آنکه چون‬
‫ديگران نيازمند اسباب و مقدمات متعارف باشد‪ .‬اين يک آگاهی زنده و کاربردی است که با “وصل” به‬
‫مطلق‪ ،‬محقق می شود‪ .‬علم لدنی آنچنان که از آيات و احاديث فهميده می شود‪ ،‬دارای سه مرتبه اصلی‬
‫است‪ .‬مرحله اعلی‪ ،‬مختص انبياء عظام است که همان “وحی” است‪ .‬مرحله ی بعد که مختص اولياء‬
‫خداست‪ ،‬که “الهام” خاص است‪ .‬و مرحله سوم که برای اهل ايمان است‪“ ،‬فِراست” نام دارد‪ .‬هر کدام از‬
‫اينها خود دارای مراتبی هستند که پيرامون شان بحث های زيادی صورت پذيرفته است‪ .‬برای‬
‫برخورداری از آن بخش از علم لدنی که برای سالکان امکانپذير است بايد سلوک کرد يعنی از پوسته‬
‫محدوديت ذهنی خارج شد‪ .‬زيرا اين علم‪ ،‬معلمش خود خداوندست و خداوند شيوه های آموزشی خود را‬
‫ک ُم هللاُ” (تقوای الهی پيشه کنيد تا خداوند تعليم تان دهد!) وقتی سالک با تسليم محض‬ ‫دارد “و اتَّقُوا هللا يُع ِلم ُ‬
‫نيروی اليتناهی هستی‪ ،‬خود را به “آگاهی زنده” پيوند می زند‪ ،‬بالنتيجه از آن نيز بهره‬ ‫ِ‬ ‫خويش به يگانه‬
‫مند می شود‪ .‬اين آن اتفاقی است که در فرايند علم لدنی می افتد‪ .‬به تعبيری تا وقتی انسان در اتاقک ذهنی‬
‫اش محصور است‪ ،‬تا وقتی اسير اندک دانستنی های خودش است‪ ،‬تا وقتی تحت سيطره ی شرطی شدگی‬
‫های جسمی‪ ،‬عاطفی و ذهنی قرار دارد‪ ،‬محروم از اين آگاهی ناب و اليزال است‪ .‬سالک با سلوکش‪،‬‬
‫تمامی درها و پنجره های وجودش را می گشايد‪ ،‬نرم و پذيرا می شود و خود را در معرض آن “نور‬
‫زنده” قرار می دهد‪ ،‬تا هر آن بر وجودش بتابد و برخوردارش کند‪“ .‬فِراست” که نوعی هوشمندی و‬
‫بصيرت است‪ ،‬برای مؤمن‪ ،‬با تسليم محض محقق می شود‪ .‬او حقايق را‪ ،‬نه با چشم سر‪ ،‬و نه با فکر‪،‬‬
‫بلکه با “نور خدا” می بيند‪ .‬پس به حقايق اشياء‪ ،‬و پيوند پنهانشان‪ ،‬و همچنين انواع مصاديق شان در‬
‫هستی‪ ،‬معرفت دارد‪ .‬و با چنين معرفتی است که دست به عمل می زند‪ .‬لذا از اين روست که پيامبر(ص)‬
‫المؤم ِن ف ِانَّهُ ين ُ‬
‫ظ ُر بِنُ ِ‬
‫ور هللاِ” (از فِراست مؤمن بپرهيزيد که او با نور خدا می‬ ‫ِ‬ ‫فرمودند؛ “واتَّقُوا فِراسة‬
‫بيند!) برای اينکه نور خدا تو را فرا گيرد‪ ،‬بايد خالی الذهن شوی‪ ،‬تطهير شوی‪ ،‬وجودت از انديشه ی‬
‫غير پاک شود‪ ،‬و در يک کالم‪ ،‬بايد “مراقبه” را بياموزی‪ .‬نشانه ی خالی شدن‪ ،‬بی برداشت بودن است‪،‬‬
‫رها شدن از قضاوت های ذهنی است‪ .‬و اين يعنی تسليم شدن به جريان ُربُوبی‪ .‬وقتی چنين اتفاق با‬
‫برکتی در وجودت محقق شود‪ ،‬آنگاه است که حقيقت کتاب خدا را درک خواهی کرد زيرا تنها معلم‬
‫الرحمن علَّم القُرآن” (خدای رحمان‬
‫حقيقی قرآن‪ ،‬خدای رحمن است‪ ،‬و هر کس ديگری شاگرد است “ َّ‬
‫است که قرآن را تعليم می دهد!)‪ .‬علم لدنی‪ ،‬علمی فرا زمان است‪ ،‬چون علوم ذهنی خطی و محصور‬
‫زمان نيست‪ .‬چنين علمی گذشته و آينده را يکجا در خود دارد‪ .‬آن‪ ،‬هر آن در “حال” اتفاق می افتد‪ .‬و از‬
‫اين روست که بزرگان‪ ،‬توانايی آن را دارند که با نگاه به قرآن‪ ،‬به هر موقعيتی در هر زمانی‪ ،‬چه وقوع‬
‫يافته و چه وقوع نيافته‪ ،‬آگاهی يابند‪ .‬ای دوست‪ ،‬وقتی ذهن تو در ذهن الهی ذوب شود‪ ،‬بدون ترديد به‬
‫‪.‬قدر قابليت ات‪ ،‬از فِراست علم لدنی برخوردار شده ای‬

‫کونُوا کالَّذِين قالُوا س ِمعنا و ُهم ال يسمعُون“ ‪141-‬‬


‫”و ال ت ُ‬
‫)!مثل کسانی نباشيد که گفتند؛ شنيديم‪ ،‬در حاليکه هيچ نمی شنوند(‬

‫وقتی تو پيشاپيش تصميم ات را گرفته ای‪ ،‬تو دگر در حال شنيدن نيستی! وقتی غرق تعصبی‪ ،‬در حال‬
‫شنيدن نيستی! وقتی برای جدل و کشمکش آمده ای‪ ،‬در حال شنيدن نيستی! آنگاه که به ظاهر گوش می‬
‫دهی و در باطن در جستجوی گرفتن نقطه ضعفی‪ ،‬در حال شنيدن نيستی! آنگاه که فقط در فکر تخريب و‬
‫هجوم به گوينده ای‪ ،‬در حال شنيدن نيستی! آنگاه که متعصبانه بر باورها و برداشت هايت پای می‬
‫فشاری‪ ،‬در حال شنيدن نيستی! آنگاه که زبانت ساکت است اما در سرت پر از گفتگوست‪ ،‬در حال شنيدن‬
‫نيستی! آنگاه که ذهنت نرم و قلبت پذيرا نيست‪ ،‬در حال شنيدن نيستی! آنگاه که خالی از حسن ظنی‪ ،‬در‬
‫حال شنيدن نيستی! آنگاه که سراپا پر از انکاری‪ ،‬در حال شنيدن نيستی! آنگاه که پر از نفرتی‪ ،‬در حال‬
‫شنيدن نيستی! … ای دوست‪ ،‬شنيدن حقايق‪ ،‬سکوت همه جانبه می طلبد‪ .‬سکوتی که زبان و ذهن و قلب‬
‫را شامل می شود‪ .‬بدان که شنيدن‪ ،‬اگر شنيدن واقعی باشد‪ ،‬اعجاز می کند‪ .‬آدمی را به طرفة العينی‬
‫‪.‬متحول می سازد‬

‫رض“ ‪142-‬‬
‫ت و اال ِ‬ ‫”لهُ من فِی ال َّ‬
‫سماوا ِ‬
‫آن اوست(‬
‫)!هر که در آسمانها و زمين است‪ ،‬از ِ‬

‫آن اوست‪ ،‬و فرمانبردار اوست‪ ،‬تو بدنبال‬‫وقتی هر چيز و هر کس‪ ،‬چه در آسمانها و چه در زمين‪ ،‬از ِ‬
‫مالکيت چه چيز هستی؟! وقتت را برای بدست آوردن چه چيز تلف می کنی؟! مگر نمی بينی چيزها‬
‫روزی دست اين است و روزی دست آن! مگر نمی بينی که “يوم لنا و يوم علينا” (روزی برای ما و‬
‫روزی عليه ما) است! اين جريان هستی‪ ،‬مالکيت بردار نيست‪ .‬چون توپی می چرخد و می رود‪ .‬و يک‬
‫آن خودمان‬‫سالک اين نکته را بخوبی دريافته است و ذهن خود را از مالکيت رهانده است‪ .‬ما حتی از ِ‬
‫نيستيم‪ .‬بلکه بخش هايی انرژيک از يک نيروی واحديم‪ .‬و اين “واحد کل”‪ ،‬هر آن در حال کار کشيدن از‬
‫همه ی بخش های خود است‪ .‬چه بدانيم چه ندانيم‪ ،‬چه بخواهيم چه نخواهيم‪ ،‬ما فرمانبردار اين جريان کل‬
‫هستيم “ ُکل لهُ قانِتُون” (همه فرمانبردار اويند!)‪ .‬اين جريان کل‪ ،‬چون رودخانه ای تمام هستی را بار خود‬
‫کرده و می برد‪ .‬دير زمانی است که اين کار را می کند‪ .‬و هر اتفاقی که می افتد‪ ،‬در دل اين جريان‬
‫بزرگ متحرک است که باال و پايين می رود‪ ،‬تبديل می‬
‫ِ‬ ‫ديگ‬
‫ِ‬ ‫است‪ ،‬نه مستقل از آن‪ .‬هر موجودی در اين‬
‫شود‪ ،‬از اين طور به آن طور می شود‪ ،‬و با هست و نيست به پيش می رود‪ .‬وقتی کسی اين آيه ی شريفه‬
‫را عميقا در يابد‪ ،‬قلب و ذهنش آگاهانه تسليم می شود‪ ،‬آرام می شود‪ .‬و با اين تسليم و آرامش است که‬
‫‪.‬مفهوم زنده ی حيات را بی آنکه از کسی بپرسد‪ ،‬خود درک می کند‬

‫ق و فِی انفُ ِس ِهم“ ‪143-‬‬


‫”سنُ ِري ِهم آياتِنا فِی اآلفا ِ‬
‫)!بزودی آياتمان را در آفاق و انفس نشانشان دهيم(‬

‫وم ِِ يتف َّک ُرون”‪.‬‬


‫آيات‪ ،‬نشانه های حقايق هستی اند که فهم شان مراتب دارد‪ .‬آياتی است برای متفکران “ ِلق ِ‬
‫وم ِِ يع ِقلُون”‪ .‬همانها که با‬‫همانها که به نيروی فکر توان ادراک دارند‪ .‬آياتی است برای خردمندان “ ِلق ِ‬
‫نور تعقل توان فهم آيات را دارند‪ .‬آياتی است برای “او ِلی االلباب”‪ .‬کسانی که مغز خورند و مغز را از‬
‫پوست و قشر آن جدا می سازند‪ .‬آياتی است برای “اُو ِلی النُهی”‪ .‬کسانی که از هشياری و فِراست ذاتی‬
‫برخوردارند‪ .‬آياتی است برای اهل بصيرت “ ِالُو ِلی االبصار”‪ .‬کسانی که با “ديدن سالکانه” می توانند‬
‫… ”آيات را دريافت کنند‪ .‬آياتی است برای مردم عادی “للناس‬
‫ای دوست‪ ،‬آيات‪ ،‬تفصيل شده اند و فهم هر فصل‪ ،‬اصحاب خود را می طلبد‪ .‬مشکل جهان امروز اين‬
‫انسان ذهن گرا می خواهد تمامی آيات را با ذهن محدود خود بفهمد و دريافت کند‪ .‬و اين غير‬
‫ِ‬ ‫است که‬
‫ممکن است‪ .‬ذهن وسيله ی فهم همه ی آيات هستی نيست‪ .‬گاه بی ذهنی‪ ،‬مرکب است‪ .‬گاه فراذهنی مرکب‬
‫است‪ .‬گاه سکوت‪ ،‬مرکب است … زيرا قرآن از اعلی مرتبه ی وجود نازل شده است و از همه ی‬
‫عوالم‪ ،‬از لطيف ترين شان تا ثقيل ترين شان‪ ،‬سخن گفته است‪ .‬سخنانی که هر کدام خاص همان عالم‬
‫سلوک قرآنی‬
‫ِ‬ ‫است‪ .‬زيرا هر عالمی زبان و منطق خود را داراست‪ .‬اين نکته ای مهم است که سالک در‬
‫اش خواهد آموخت‪ .‬آموختنی که باعث خواهد شد تا آيات را خلط نکند و برداشت های خسارت بار نداشته‬
‫باشد‪ .‬فهم قرآن‪ ،‬هدايت الهی می خواهد‪ .‬حکايت “يهدِی من يشاء” است‪ .‬زيرا قرآن کتاب سلوک است و‬
‫‪.‬يک متن علمی متعارف همچون ديگر متون ذهنی نمی باشد‬

‫”فوق ُک ِل ذِی ِع ِلم ِِ ع ِليم“ ‪144-‬‬


‫)!بر فراز هر صاحب علمی‪ ،‬داناتری وجود دارد(‬

‫همه نادانند‪ ،‬تنها سطوح نادانی شان متفاوت است‪ .‬در حقيقت يک دانا بيشتر نيست و آن خداست‪ .‬همان‬
‫‪.‬کل کامل‬
‫عض ِِ اِذا اخرج يدهُ لم يکد يراها“‪145-‬‬
‫ضها فوق ب ِ‬ ‫ظلُمات ِ‬
‫ِِ بع ُ‬ ‫” ُ‬

‫تاريکيهايی است که چون موج بعضی بر بعضی قرار گرفته اند آنچنانکه اگر کسی دستش را بيرون (‬
‫)!آورد به زحمت آن را ببيند‬

‫ظلُمات ِِِ‬
‫انسان در اين جهان‪ ،‬گرفتار تاريکی های بسيار است‪ .‬او در تاريکی خلق شده است “فِی ُ‬
‫نور روحِ او را کالبدهايی از جنس تاريکی چون اليه‬‫ِِ”‪ ،‬و در سرزمين تاريکی تولد يافته است‪ِ .‬‬ ‫ثالث ِ‬
‫های پياز در بر گرفته اند‪ .‬و اگر خود را به نور وجود نرساند‪ ،‬بی شک لقمه ی تاريکی خواهد بود‪.‬‬
‫تاريکيهای طبيعت جسمانی‪ ،‬تاريکيهای قوای نفسانی‪ ،‬تاريکيهای ذهنی‪ ،‬تاريکيهای احساسی و عاطفی‪،‬‬
‫تاريکيهای شرطی شدگی ها‪ ،‬تاريکيهای نافهمی و غفلت‪ ،‬تاريکيهای ظلم‪ ،‬تاريکيهای حق بجانبی‪،‬‬
‫تاريکيهای جاه طلبی و رياست خواهی‪ ،‬تاريکيهای دروغ و فريب و نيرنگ و از همه مهمتر تاريکی بی‬
‫خدايی‪ ،‬او را فرا گرفته است‪ .‬چنين انسانی‪ ،‬انسان ظلمانی است‪ .‬انسانی است که در ميان امواج تاريکيها‬
‫گرفتار آمده است‪ .‬انسان تاريک‪ ،‬همان انسانی است که راه به جايی نخواهد برد‪ .‬نشانه های انسان تاريک‬
‫آن است که کالمش تاريک است و نجات بخش نيست‪ .‬نگاهش تاريک است و افقی را نشان نمی دهد‪.‬‬
‫شنيدنش‪ ،‬تاريک است و فهمی از حقيقت ندارد‪ .‬و قلبش تاريک است و رستگاری را معرفت ندارد‪ .‬چنين‬
‫انسانی اعمالش نيز در تاريکی است‪ ،‬بی هدف و کور و ناصواب است‪ .‬او حتی دست خودش را نمی بيند‬
‫چه رسد به دستاورد تاريکش را‪ .‬آنکه در تاريکی است توهم می کند که دستاورد خوبی دارد‪“ ،‬يحسبُون‬
‫صنعا”( خيال می کنند که کاری نيکو می کنند!)‪ .‬زيرا کار نيک تنها از کسانی بر می آيد که‬‫انَّ ُهم يُح ِسنُون ُ‬
‫با نور آگاهی و حيات کار می کنند‪ ،‬همانها که با سلوک خويش از تاريکيها رسته و به نور روح الهی‬
‫‪.‬خويش رسيده اند‬

‫رض مرحا“ ‪146-‬‬


‫مش ِفی اال ِ‬
‫”ال ت ِ‬
‫)!در زمين با غرور و تفاخر راه مرو(‬

‫زمين‪ ،‬مادر توست‪ .‬آخر چگونه ميتوانی بر سينه ی مادر خود به غرور و تفاخر راه روی! ما هيچ فخری‬
‫زندگی نسيه و‬
‫ِ‬ ‫نداريم که بخواهيم به آن تفاخر کنيم‪ .‬نه چيزی را به تمامی می دانيم و نه می توانيم! يک‬
‫در ِگرو که غرور و تفاخر ندارد‪ .‬هر آن اسير هر اتفاقيم و هر ماجرايی براحتی ميتواند ما را به سويی‬
‫بکشاند‪ .‬غرور و تفاخر‪ ،‬نشانه ی حماقت محض است‪ .‬يک سالک فرهيخته‪ ،‬چون يک شکارچی هشيار‪،‬‬
‫غرور و تفاخر خود را شکار می کند و آن را به پيشگاه خداوند قربانی می کند‪ .‬زيرا يک سالک‪،‬‬
‫شکارچی اوصاف خودش است‪ .‬يکی يکی آنها را به دام می اندازد و از شرشان خالص می شود‪ .‬چنين‬
‫شکاری او را آن به آن اقتدار می بخشد‪ .‬و اين همان جهاد حقيقی است که در قرآن به صورت های‬
‫مختلف‪ ،‬به تصوير کشيده شده است‪ .‬از شر قوای نفس خويش خالص شدن و رهايی را پاس داشتن‪.‬‬
‫آنگاه‪ ،‬چنان نرم و لطيف بر زمين گام خواهی زد‪ ،‬که گويی اين آسمان است که بر زمين راه می رود‪.‬‬
‫‪.‬گام زدنی که فراتر از هست و نيست‪ ،‬هست‬

‫ُؤاخذُ هللاُ الناس بِ ُ‬


‫ظ ِلم ِهم ما ترک عليها ِمن دابَّ ِة ِِ“ ‪147-‬‬ ‫”و لو ي ِ‬
‫)!چنانچه خداوند مردمان را بخاطر ظلم شان مجازات کند‪ ،‬هيچ جنبنده ای در زمين باقی نگذارد(‬

‫چرا جنبندگان باقی نمانند؟! ديگر جنبندگان چه رابطه ای با وجود انسانها دارند؟! جنبندگان‪“ ،‬فصل” عام‬
‫است و مردمان‪“ ،‬نوع” خاص! رابطه ی بين اين دو رابطه ی “عموم و خصوص مطلق” است‪ .‬بدين معنا‬
‫که هر انسانی جنبنده است ولی هر جنبنده ای انسان نيست‪ .‬ای دوست‪“ ،‬انسان”‪ ،‬رابط بين زمين و آسمان‬
‫است‪ .‬و اين بدان معناست که فيض الهی از طريق انسان است که به ديگر پديده های هستی می رسد‪.‬‬
‫ساختمان وجودی انسان طوری طراحی شده است که شبکه ی انرژيايی ديگر جنبندگان را در ارتباط با‬
‫خود دارد و خود در ارتباط با آسمان است‪ .‬اين ساختار انسان است که توانايی ويژه در توليد‪ ،‬جذب‪،‬‬
‫ذخيره و پخش انرژی لطيف را دارد‪ .‬اين انسان‪ ،‬چه بداند چه نداند‪ ،‬يک پل ارتباطی انرژيايی بين زمين‬
‫جهان ثقيل است‪ .‬هر اتفاقی که برای اين انسان بيفتد‪ ،‬تمام هستی تحت‬
‫ِ‬ ‫ت لطيف و‬ ‫و آسمان‪ ،‬يعنی بين حيا ِ‬
‫تاثيری ماهوی قرار خواهد گرفت‪ .‬از اين روست که خداوند حتی به انسانهای ظالم هم فرصت می دهد‪.‬‬
‫زيرا کسان ديگری هستند که نبايد به تبع او از بين بروند‪ .‬اين بدان معناست که خداوند از ظالمان هم کار‬
‫می کشد‪ ،‬بی آنکه بفهمند! هر انسانی‪ ،‬يک دستگاه توليد انرژی لطيف است‪ .‬که البته تنها اندکی از آن را‬
‫خود استفاده می کند‪ ،‬بقيه را جهان هستی اخذ می کند‪ .‬ای دوست‪ ،‬اين جهان با انرژی آگاهانه سرپاست‪.‬‬
‫و لطيف ترين انرژی را با شعور ترين موجودات توليد می کنند‪ .‬آنگاه که کارخانه ی آدمی مستهلک شد‪،‬‬
‫خداوند به موقع حساب ظالمان را خواهد رسيد‪ .‬زيرا او برای ظالمان “شديدُ ال ِعقاب” هم هست‪ .‬و بدان که‬
‫‪.‬حتی يک انسان به اشراق رسيده و روشن بين‪ ،‬می تواند کل جهان را از منظر آگاهی‪ ،‬ارتقاء بخشد‬

‫”و لقد وصلَّنا ل ُه ُم القول لعلَّ ُهم يتذ َّک ُرون“ ‪148-‬‬
‫)!و بدرستی که ما “قول” را برايشان “وصل” کرديم اميد آنکه حقايق را دريابند(‬

‫مخصوصا اينگونه ترجمه کردم تا دقتت را نسبت به معنای “وص ِل قول” بر انگيزم‪ .‬زيرا بسياری تصور‬
‫می کنند که اين آيه شريفه قصد آن دارد که بگويد‪ :‬ما واژه ها و جمالت را همانطور که زبان بشری‪،‬‬
‫زبانی خودشان سخن را‬
‫ِ‬ ‫فهم گرامری و قواعد‬
‫سخنان را به هم ربط می دهند‪ ،‬پيوند می دهيم! يعنی طبق ِ‬
‫زبان ذهنی شان سير می کنيم! اين ساده انديشی است و البته از‬
‫ِ‬ ‫بنا می کنيم! يعنی در همان قالب های‬
‫لطيف آيه نيز هست‪ .‬زيرا اگر چنان معنايی مراد بود‪ ،‬ديگر نياز به اين‬
‫ِ‬ ‫دورترين معانی نسبت به اشارات‬
‫همه تفسير و توجيه و تاويل در طول تاريخ نبود! و همه فهم يکسانی از آيات می داشتند! حال آنکه‬
‫اينطور نيست! ای دوست‪ ،‬آيات خدا واضح هست اما به شرط آنکه ما از ذهن های تاريک و شرطی شده‬
‫مان خارج شويم‪ .‬سخن خدا‪ ،‬همچون سخن بشر نيست تا پيوند هايشان نيز مثل هم باشد‪ .‬زبان بشری‪،‬‬
‫زبانی تاريک است‪ .‬آنها حتی نسبت به واژه های متداول بين شان‪ ،‬برداشت يکسان ندارند‪ ،‬چه رسد به‬
‫‪:‬زبان وحی! اکنون به بيان چند نکته در معنای وص ِل قول اشاره می کنم‬
‫الف) “قول” خداوند‪ ،‬واژه نيست‪ ،‬وجودی زنده است‪ .‬از وجود “حی”‪ ،‬زنده بيرون می تراود نه غير آن‪.‬‬
‫ب ِِ َّر ِحيم”(سالم‪ ،‬قولی از رب رحيم است) اشاره به زنده بودن سالم‬
‫وقتی می فرمايد”سالم قوال ِمن ر ِ‬
‫دارد زيرا “سالم” از اسماء هللا است‪ .‬وقتی خداوند ميخواهد چيزی ايجاد کند و می گويد “ان يقُول لهُ”‪ ،‬اين‬
‫کون” اتفاق می افتد و آن شیء ايجاد می‬ ‫اشاره به قول زنده است زيرا بالفاصله پس از اين قول‪ُ “ ،‬کن في ُ‬
‫آگاهی زنده است‪ .‬هوشمند و کارآمد است‪ .‬وص ِل اين قول‪ ،‬وص ِل‬ ‫ِ‬ ‫شود‪ .‬قو ِل زنده‪ ،‬دارای انرژی زنده و‬
‫‪.‬وجودهای زنده و هوشمندی است که همسو و هماهنگ اند‪ .‬و اين “قول” است که کارآمد و خالق است‬
‫عسر آفرين است يا يُسر آفرين‪.‬‬
‫ب) قول زنده‪ ،‬يا “بشارت” است يا “انذار”‪“ .‬ب ِشيرا و نذِيرا”‪ .‬اين قول‪ ،‬يا ُ‬
‫عسری به يُسر خود “وصل” است‬ ‫و اين دو در ارتباط تنگاتنگ با هم اند‪ .‬دو روی يک سکه اند‪ .‬هر ُ‬
‫نی” مربوط به خود‪ ،‬در حال‬‫عسر خود! به بيان ساده تر‪ ،‬هر “سختی” با “آسا ِ‬ ‫همچنانکه هر يُسری به ُ‬
‫چرخش است‪ ،‬با هم اند‪ .‬وقتی يکی آمد‪ ،‬منتظر ديگری باش! اينها به هم وصلند! وقتی در راحتی و داشتن‬
‫سختی متناسب با همان نيز باش! همچنانکه وقتی در سختی و‬ ‫ِ‬ ‫و برخورداری بسر می بری‪ ،‬منتظر‬
‫ناراحتی هستی‪ ،‬نااميد مشو که آسانی اش در پی اش است! اين اقوال‪ ،‬همچون ماجراهايی زنده به هم‬
‫وصل اند! يک سالک فرهيخته‪ ،‬ارتباط اقوا ِل زنده را بخوبی در می يابد‪ ،‬زيرا از پيوندشان با خبر است!‬
‫ای دوست‪ ،‬برای فهم سالکانه ی قرآن‪ ،‬بايد هدايت الهی را به دعا طلبيد‪ .‬و آنگاه است که در خواهی يافت‬
‫کدام آيه ی زنده در پيوند تنگاتنگ با کدام آيه ی زنده ی ديگر است‪ .‬و کدام ماجرا‪ ،‬از پی کدام ماجرا‬
‫‪”.‬خواهد آمد‪ .‬و در يک کالم‪“ ،‬وصل” ها را در می يابی به “اِذن هللا‬

‫آزادی بيان را بايد از قرآن آموخت‪ .‬آن کمال آزادی بيان است‪ .‬چه خود معلم آزادی بيان است‪ .‬در ‪149-‬‬
‫آنجا همه آزادانه سخن ميگويند‪ .‬در آنجا هم پروردگار سخن ميگويد هم ابليس‪ .‬هم نمرود سخن ميگويد هم‬
‫ابراهيم‪ .‬هم فرعون و هم موسی‪ .‬هم ظالم و فاسق و کافر و مشرک سخن می گويند هم مسلم و مؤمن و‬
‫مصلح و متقی‪ .‬هم بهشتی و هم جهنمی‪ .‬هم جن و هم انس‪ .‬هم زن سخن ميگويد هم مرد‪ .‬هم پير و هم‬
‫جوان‪ .‬حتی در آنجا کودک نيز مجال سخن دارد‪ .‬اين کتاب نهايت آزادی بيان است‪ .‬کتابی از اين‬
‫آزادمنشانه تر نمی شناسم‪ .‬محال است کتابی آسمانی بيابيد که در آن هر کسی با هر طرز فکری‪ ،‬فضايی‬
‫بازتر از قرآن برای آزادانه سخن گفتن داشته باشد‪ .‬اين چيز پنهانی نيست‪ ،‬کافيست ساعتی به اين کتاب‬
‫رجوع کنی تا صحت گفتار مرا به عيان ببينی‪ .‬مسلمانان جهان بايد آزادی بيان را از اين کتاب آسمانی‬
‫بياموزند‪ .‬عجيب ظرفيتی است بزرگ! همه حرف شان را ميزنند بی آنکه بترسند‪ .‬همه مجال سخن و‬
‫ابراز انديشه دارند‪ .‬تا آنجا که دانسته ام‪ ،‬در هيچ کتابی‪ ،‬نه زمينی و نه آسمانی‪ ،‬آزادی بيان به قدر قرآن‬
‫بها داده نشده است‪ .‬اگر کسی برای اولين بار هم قرآن را بگشايد‪ ،‬اولين چيزی که برايش بارز و باهر‬
‫خواهد بود‪ ،‬همين آزادی بيان است‪ .‬حتی غير منصف ترين آدمها نيز ميتوانند آن را به وضوح ببينند‪ .‬آنجا‬
‫همه آزادانه مجال سخن دارند‪ .‬خوب و بد ندارد‪ .‬چه زمينی باشی چه آسمانی‪ ،‬فرصت سخن داری‪ .‬در‬
‫شگفتم که چگونه در جهان کنونی‪ ،‬برخی قرآن خوانها هيچ ارزشی برای آزادی بيان قائل نيستند و اجازه‬
‫سخن به هرکس نمی دهند‪ .‬شگفتا! قرآن خوان و حرکت بر خالف مشی قرآن! اين نيز از عجايب فرهنگی‬
‫است! اينکه کسی کتابش‪ ،‬مظهر آزادی بيان باشد و خود وقعی به آزادی بيان ندهد! متاسفانه امروزه در‬
‫جهان‪ ،‬برخی به ظاهر اهل قرآن‪ ،‬چنان رفتار کرده اند که اغلب جهانيان اين کتاب عزيز را کتابی ضد‬
‫آزادی بيان ميشناسند‪ .‬واين نيز ظلمی دگر است که به قرآن روا ميرود! ای دوست‪ ،‬کسيکه کتاب آسمانی‬
‫اش قرآن است‪ ،‬بايد اصلی ترين وجه بارزش‪ ،‬حرمت نهادن به آزادی بيان باشد‪ .‬چنين کسی هيچ خوفی‬
‫از آزادی بيان ندارد‪ .‬نه تنها خوفی ندارد بلکه با طيب خاطر‪ ،‬مجال سخن به ديگران ميدهد‪ .‬اين مشی‬
‫خو ِد قرآن است‪ .‬در تک تک سوره های آن بارز است‪ .‬کافيست حجم سخنان کافران و مشرکان و فاسقان‬
‫و ابليس و شياطين جن و انس و کليه دنياطلبان را در قرآن با يک حساب سرانگشتی اندازه بگيری تا‬
‫ببينی چه حجم وسيع و قابل توجهی را تشکيل داده اند! اهل قرآن‪ ،‬چطور ميتوانند بر خالف اين مشی‬
‫قرآنی رفتار کنند؟! و کار خود را قرآنی بدانند؟! ای دوست‪ ،‬آزادی بيان در قرآن چيزی نيست که بتوان‬
‫آن را پنهان کرد و يا با توجيهات بی اساس آن را محو و بی اثر نمود‪ .‬آن فضای بسيط مغز قرآن است‪.‬‬
‫مگر ميشود قرآن را از مغز آن خالی کرد‪ .‬مگر يکی دو آيه است‪ .‬کل قرآن‪ ،‬آزادی بيان را فرياد ميزند‪.‬‬
‫کل قرآن مملو از جمالت همه افراد با هر عقيده و منش است‪ .‬چه قرآن کتاب زندگی است‪ .‬و در اين‬
‫زندگی همه حضور دارند‪ .‬قرآن کتاب همه است‪ .‬هم زمينيان و هم آسمانيان‪ .‬زيرا ريشه در” اُم الکتاب”‬
‫ِکر ُکم”‪ .‬مسير و تقديرشان در آن‬
‫دارد و همه در آن بنوعی ذی حق اند‪ .‬چه “ذکر”شان در آن است‪ ” .‬فِي ِه ذ ُ‬
‫است‪ .‬چه” تِبيانا ِل ُّک ِل شیء” است‪ .‬اصال از فرآيند همه ی سخنان قرآن است که حق‪ ،‬ظاهر و نمايان می‬
‫گردد‪ .‬وجو ِد همه ی آيات است که حق را نمايان می سازد‪ .‬اگر يک سخن را کم کنی‪ ،‬در آن خلل بوجود‬
‫‪.‬آورده ای‬
‫ای دوست‪ ،‬اهل قرآن‪ ،‬شبيه خود قرآنند‪ .‬همچون قرآن‪ ،‬پر ظرفيت اند و اجازه سخن به همه ميدهند و هيچ‬
‫خوفی از شنيدن هيچ سخنی ندارند‪ .‬اهل قرآن همچون امام صادق(ع) اند‪ ،‬هر کس با هر عقيده ای‬
‫نزدشان آمده و در امنيت کامل سخنش را بيان می کند‪ ،‬بهترين جواب را هم می گيرد‪ .‬به واقع بارزترين‬
‫ويژگی اهل قرآن‪ ،‬حرمت گذاشتن به آزادی بيان است‪ .‬ای دوست‪ ،‬از گفتن ديگران خوف نداشته باش‪ ،‬از‬
‫اينکه ديگران خوف گفتن داشته باشند‪ ،‬خوف داشته باش… بدان که تو را مالکی دادم‪ ،‬تا اهل قرآن را به‬
‫‪.‬حق در هر جای جهان که باشند‪ ،‬بشناسی‬

‫واحدةِ ِِ ان تقُو ُموا هللِ مثنی و فُرادی“ ‪150-‬‬ ‫”قُل اِنَّما ا ِع ُ‬


‫ظ ُکم بِ ِ‬
‫)!بگو؛ فقط شما را به “يکی” پند می دهم و آن اينکه برای خداوند‪ ،‬دونفره و تکنفره قيام کنيد(‬

‫اين يک چيز چيست که به آن موعظه می کند؟! کدام است؟! ای دوست‪ ،‬آن به واقع چيزی نيست‪ ،‬بدنبال‬
‫چيز نگرد! آن اشاره به خو ِد “يگانگی” است! اين آيه به راه “يگانگی” رفتن موعظه می کند‪ ،‬نه به اين‬
‫چيز و يا آن چيز! خو ِد “واحدة” را نشانه رفته است! يگانه انديشی‪ ،‬يگانه بينی‪ ،‬يگانه خواهی و در يک‬
‫کالم يگانه پرستی‪ ،‬مالک سلوک است‪ .‬اين کيفيت “يگانگی” است که موفقيت و رستگاری می آورد‪ ،‬نه‬
‫نور” خود‪،‬‬
‫چندگانگی و تشتت! برای به يگانگی رفتن‪ ،‬بايد کامل شوی‪ ،‬زوج مکمل الهی خود را بيابی‪ِ “ .‬‬
‫“ ُخ َّره” ی خود‪ ،‬نيمه ی آسمانی خود را دريافت کنی و کامل شوی‪“ .‬ربَّنا ا ِ‬
‫تمم لنا نُورنا”‪ .‬و اين معنای قيام‬
‫“مثنی” (دونفره) است‪ .‬سخن از مکمل حقيقی است‪ .‬سخن از وحدت درونی توست‪ .‬يکپارچه شدن زمين و‬
‫آسمان وجود تو‪ ،‬مد نظر است‪ .‬و آنگاه که “کامل” شوی‪ ،‬تازه “فرد” شده ای! “فُرادی” گشته ای! زيرا به‬
‫وحدت و يگانگی رفته ای‪“ .‬يکی” را پاس داشتن‪ ،‬به معنای نائل شدن به “يکی” است‪ .‬ورود به وحدت و‬
‫خروج از کثرت است‪ .‬و اين يعنی ذهنی که توجه اش‪ ،‬تکه تکه است‪ ،‬با سلوک‪ ،‬خود را به روح يگانه‬
‫تسليم می کند و يکپارچه می شود‪ .‬و اينگونه است که رنج پا به فرار می گذارد‪ .‬زيرا رنج‪ ،‬زائيده ی‬
‫چندگانگی هاست‪ .‬زائيده ی تضادهاست‪ .‬آدمی هنگامی که اين “يگانگی” را دريابد و بکار بندد‪ ،‬بدون‬
‫ترديد مشکالتش يکی پس از ديگری زايل شدنی است‪ .‬چه در “يگانگی”‪ ،‬مشکلی وجود ندارد‪ .‬زيرا هيچ‬
‫‪.‬تضاد و تناقضی به آن راه ندارد‬

‫کم علی انفُ ِس ُ‬


‫کم“ ‪151-‬‬ ‫اس اِنَّما بغيُ ُ‬
‫”ايُّها الن ُ‬
‫)!ای مردم! ستم و سرکشی تان‪ ،‬به واقع عليه خودتان است(‬

‫زيرا تو و جهان با هم يک واحد کل را تشکيل می دهيد‪ .‬جهان بيرون بازتابی از خود توست‪ .‬هر آنچه که‬
‫ذهنت مشاهده می کند‪ ،‬هر آنچه که در بيرون ديده می شود‪ ،‬همه تکه هايی از وجود خود توست‪ .‬چيزی‬
‫آن بيرون نيست که از تو جدا باشد‪ .‬هر ماجرا و پديده ای که می بينی و بر پرده ی ذهنت نقش می بندد‪،‬‬
‫جهان خو ِد توست‪ ،‬نه ديگری‪ .‬همچنانکه مشاهدات ديگری‪ ،‬جهان اوست‪ ،‬نه تو‪ .‬بنابراين هر کس هر‬
‫ظلمی که مرتکب شود‪ ،‬به خود ظلم کرده است‪ .‬ممکن است که همان لحظه نفهمد اما بدون شک در زمان‬
‫مناسبش‪ ،‬آنگاه که حجاب نافهمی زايل شود‪ ،‬خواهد فهميد‪ .‬و اين نزد حکمای الهی محرز است و چيز‬
‫عجيبی نيست‪ .‬بدان “و فِيک انطوی العال ُم االکب ُر” (در تو عالم بزرگتر را سرشته اند!)‪ .‬اين جهان زنده و‬
‫هوشمند است و تو خود جهان بزرگی‪ .‬پس هر آنچه کنی‪ ،‬بی شک بازتابش را به تمامی دريافت خواهی‬
‫نمود‪ .‬چه همه ی پديده های جهان در يک شبکه ی پيچيده ی انرژيايی در ارتباط اند و هر عملی را‬
‫عکس العملی است متناسب با آن‪ .‬از منظر قرآن‪ ،‬بسياری از اقوام و تمدن های منقرض شده در طول‬
‫تاريخ‪ ،‬انقراض شان به سبب ظلم و سرکشی و طغيانشان بوده است‪“ .‬و ما ظلم ُه ُم هللاُ و ل ِکن کانُوا انفُس ُهم‬
‫يظ ِل ُمون” (و خداوند به آنها ظلم نکرد بلکه آنها خود به خويشتن ظلم نمودند!)‪.‬حال که اينگونه است چگونه‬
‫ميتوان به جهان خود‪ ،‬يعنی به خويشتن خود ظلم کرد؟! حقيقتا ظلم و سرکشی‪ ،‬جاهالنه ترين کاری است‬
‫‪.‬که بشر ميتواند نسبت به خود روا دارد‬

‫”هذا فِراق بينِی و بينک“ ‪152-‬‬


‫)!اين فراقی است بين من و تو(‬

‫سؤال بيش از حد و نابجا‪ ،‬فراق و دوری می آورد‪ .‬باعث جدايی می شود‪ .‬برخی فکر کرده اند که آگاهی‬
‫فقط با سؤال کردن بدست می آيد‪ .‬ابدا اينطور نيست‪ .‬آگاهی با صبر و قابليت بدست می آيد‪ .‬يک سالک‬
‫ب حقيقی‪ ،‬آن جوابی است که از درون خودش‬ ‫ابتدا از خودش سوال می کند زيرا دانسته است که جوا ِ‬
‫بجوشد‪ .‬اينکه انتظار داشته باشيم کس ديگری مرتب جواب سواالت ما را بدهد‪ ،‬باعث بخواب رفتن بيشتر‬
‫ماست نه بيداری‪ .‬سوالی باعث بيداری است که موجب حرکت و جوشش درون می شود‪ .‬و اينگونه‬
‫سواالت در حداقل اند‪ .‬هر سوالی‪ ،‬به واقع سوال نيست‪ .‬برخی سواالت‪ ،‬وراجی است‪ .‬برخی سواالت‪،‬‬
‫خودنمايی است‪ .‬برخی سواالت‪ ،‬از سر تنبلی است‪ .‬برخی سواالت‪ ،‬حمله است‪ .‬برخی سواالت‪ ،‬تحقير و‬
‫استهزاء است‪ .‬برخی سواالت‪ ،‬فضولی است… و بسياری سوال می کنند تا معلومات ذهنی شان را‬
‫افزايش دهند‪ ،‬تا به آن دانسته ها ببالند‪ .‬اينان نيز خفته اند و اهل رشد و سلوک نيستند‪ .‬بلکه فقط ذهن شان‬
‫را از چيزهايی تلنبار کرده اند که برايشان کاربردی ندارد‪ .‬برای يک سالک‪ ،‬اساسی ترين سوال “من‬
‫کيستم” است‪ ،‬نه “تو کيستی” و نه “او کيست”‪ .‬زيرا خوب می داند که با شناخت خود‪ ،‬جهان را شناخته‬
‫است‪ .‬اين سوالی است که پايه سواالت ديگر سالک است‪ .‬و آنچه او را به پاسخ های زنده و کارآمد می‬
‫‪.‬رساند‪ ،‬صبر و متانت و پايداری در سلوک است‬

‫”معها سائِق و ش ِهيد“ ‪153-‬‬


‫)!با هر کس “کشاننده”ای است و “گواهی دهنده”ای(‬

‫با هر کس “کشاننده ای” است که او را به سوی سرنوشت محتومش می کشاند و “گواهی دهنده” است که‬
‫شهادت راست می دهد‪ .‬مجازات کننده ی ما‪ ،‬در خود ما و با خود ماست‪ .‬اين اعمال خود ماست که ما را‬
‫هر بار به سويی می کشاند‪ ،‬و اين ميزان شعور ماست که هر بار بر ما گواهی می دهد‪ .‬اين مالئکه‬
‫درون خود ما نهفته اند‪ .‬جهان بزرگ درون‪ ،‬جهان وسيعی است که جهان کوچک بيرون را می سازد‪.‬‬
‫متعالی تو نيز بر آن گواه باشد‪.‬‬
‫ِ‬ ‫عمل صالح تو‪ ،‬ميتواند تو را بسوی اقيانوس عشق و رحمت برد و شعور‬
‫همچنانکه اعمال مملو از نفرت و تفرقه ميتواند آدمی را به حضيض ذلت برد و ميزان شعور نيز بر آن‬
‫گواهی دهد‪ .‬ای دوست‪ ،‬بهشت و جهنم تو‪ ،‬به کيفيت شعور تو بسته است‪ .‬شعور متعالی‪ ،‬اعمال صالحه‬
‫را موجب اند‪ ،‬و اعمال صالحه خود سازنده بهشت اند‪ .‬به واقع اين تويی که “سائق” و “شهيد” خود را بر‬
‫!می گزينی! اگر همواره در رنج و عذابی‪“ ،‬کشاننده” و “گواهی دهنده” ات را عوض کن‬

‫” ُهو الَّذی يُب ِد ُ‬


‫ئ الخلق ث ُ َّم يُ ِعيدُهُ“ ‪154-‬‬
‫)!اوست که ابتدا خلق می کند سپس بازش می گرداند(‬

‫به کجا باز می گرداند؟! بازگشت آنگاه معنا می يابد که هر چيز به همانجا برگردد که از آن آمده است‪.‬‬
‫جز اين باشد کلمه ی بازگشت بکار نمی برند‪ .‬ای دوست‪ ،‬زندگی فقط اين نيست که می بينی‪ .‬دريافت ما‬
‫از زندگی چيزی است و حقيقت آن چيزی دگر‪ .‬حيات جريان دارد‪ .‬هميشه جريان داشته و جريان خواهد‬
‫داشت‪ .‬ممکن است کيفيت های آن فرق کند اما چيزی با مرگ تمام نمی شود‪ .‬دوباره شروع می شود‪ .‬هر‬
‫مرگ نقطۀ شروع مرحلۀ بعدی است‪ .‬آدمی با معدلی که از اين زندگی بدست می آورد‪ ،‬نوع زندگی بعدی‬
‫اش را مشخص می کند‪ .‬معنای دنيا مزرعۀ آخرت است همين است‪ .‬فکر کردی منظور از “آخرت”‬
‫زندگی بعدی را می سازد‪“ ،‬آخرت” گويند‪ .‬دقت‬
‫ِ‬ ‫چيست؟! اينجا را “اولی” يا دنيا گويند‪ ،‬و نتيجه اش که‬
‫کن‪ ،‬بحث آن “قيامت کبری” نيست‪ .‬بحث از زندگی های دوباره است‪ .‬در کتاب خصال شيخ صدوق‬
‫(حديث ‪ )۷٥‬آمده است که جابر بن يزيد گويد؛ که امام باقر(ع) فرمود‪“ :‬هر مؤمنی مرگی دارد و کشته‬
‫شدنی‪ ،‬براستی هر که کشته شده باشد برگردد تا به مرگ خود بميرد‪ ،‬و هر که مرده باشد برگردد تا کشته‬
‫شود… سپس فرمود‪ :‬هر فردی از افراد اين امت‪ -‬چه نيک باشد چه بد‪ -‬بر می گردد‪ .‬اما اهل ايمان که‬
‫برگردند در آرامش و نعمات اند و اهل باطل در خواری و عذاب الهی خواهند بود‪ .‬آيا نشنيده ای که‬
‫خداوند در قرآن می گويد‪ :‬عذاب نزديکتر را قبل از عذاب بزرگتر به آنها می چشانيم” (سجده ‪)۲۱‬‬
‫در حديثی ديگر که هم در بحار(‪ )٥۳/٥۱‬هم در تفسير القمی(‪ )۲/٦٥‬و هم در تفسير الصافی(‪)۳/۳۲٥‬‬
‫نقل شده آمده است که ابن عمار از امام صادق(ع) در بارۀ آيۀ” هر که از ياد من إعراض کند‪ ،‬زندگی‬
‫سختی خواهد داشت”(طه ‪ ،)۱۲٤‬سؤال نمود و گفت؛ ما که همواره اينان را در در زندگی خوش و در‬
‫ناز و نعمت می بينيم! و امام(ع) در جوابش فرمود‪“ :‬به خدا قسم که آنها آن زندگی سخت و پر مشقت را‬
‫‪”.‬هنگام بازگشت دوباره به دنيا در پی خواهند داشت طوری که در آن موقع نجاست را هم می خورند‬
‫در حديث ديگری که هم در تفسير البرهان(‪ )۷٦٤/٤‬و هم در بحار(‪ )٥۳/٦٥‬و هم در نوادر االخبار فيض‬
‫کاشانی(‪۳‬ح‪ )۲۸۱‬نقل شده آمده است که جميل بن دراج از امام صادق(ع) در بارۀ آيۀ “ما به يقين‬
‫پيامبران خود و نيز اهل ايمان را هم در زندگی دنيا و هم روزی که گواهان بپا خيزند ياری می‬
‫دهيم”!(غافر‪)٥۱‬؛ پرسيد و امام(ع) فرمود‪ :‬بخدا قسم اين در زندگی دوباره است‪ .‬نمی دانی که بسياری از‬
‫پيامبران الهی در دنيا ياری نشده و کشته شدند و ائمه هم کشته شده اند و کسی آنها را ياری نکرد؟! تاويل‬
‫‪”.‬اين آيه در زندگی دوباره است‬
‫در حديثی ديگر که هم درتفسير العياشی(‪۲‬ح‪ )۱٤٤‬و هم بحار(‪ )٥۳/۸٤‬و هم تفسير البرهان(‪ )۸٥۷/۲‬نقل‬
‫شده آمده است که حمران بن اعين از امام باقر(ع) در بارۀ اين آيه؛ “آيا نديدی آن جماعت هزاران نفره را‬
‫که از ترس مرگ از ديارشان گريختند و خدا به آنها گفت بميريد و سپس زنده شان کرد”(بقره‪)۲٤۳‬؛‬
‫پرسيد که آيا خداوند آنها را به دنيا برگرداند؟! و امام(ع) فرمود‪ :‬به دنيا برگشتند به طوری که در خانه‬
‫‪”.‬هاشان نشستند و غذا خوردند و زن گرفتند و مدتی بودند و سپس به مرگ طبيعی مردند‬
‫در حديثی ديگر که هم در نوادراالخبار(‪۱۹‬ح‪ )۲۸٥‬و هم در بحار(‪ )٥۳/٤٤‬آمده؛ امام کاظم(ع) فرمودند‪:‬‬
‫بی ترديد کسانی پس از مرگ زنده خواهند شد و انتقام خود را می گيرند‪ .‬به هر کس آزاری رسيده به‬
‫مانند آن قصاص می کند و هر کس خشمی ديده به مانند آن انتقام می گيرد و هرکس کشته شده باشد قاتلش‬
‫را بکشد و برای اين منظور دشمنان آنها نيز به دنيا برگردند تا محقان‪ ،‬خون ريخته شدۀ خود را قصاص‬
‫کنند…” در حديثی ديگر از امام صادق(ع) در بارۀ اينگونه رجعت می پرسند و ايشان در جواب‪ ،‬اين آيه‬
‫را می خوانند” ِتلک إذا ک َّره خا ِسره” در اين صورت آن بازگشتی زيانبار خواهد بود”!(نازعات‪)۱۲‬‬
‫در حديثی ديگر‪ ،‬در بحار(‪ )٥۳/٤٤‬و در تفسير البرهان(‪ )٥/۱٥۹‬آمده که برخی از اصحاب امام‬
‫ت شان به زندگی‪ ،‬غل و‬‫صادق(ع) از دليل اين بازگشت ها می پرسند‪ ،‬امام(ع) پاسخ می دهد‪“ :‬در بازگش ِ‬
‫غش آنها مانند طاليی که به کوره می رود گرفته می شود تا آنکه هر چيزی به شبيه خود يعنی به حقيقت‬
‫…”خود باز گردد‬
‫”فلل ِه ال ِع َّزة ُ ج ِميعا“ ‪155-‬‬
‫آن خداست“‬
‫”عزت به تمامی‪ ،‬از ِ‬

‫آن خداست‪ .‬اين اوست که عزيز است و جز او همه در‬ ‫اگر بدنبال عزتی‪ ،‬بدان که عزت تنها از ِ‬
‫پيشگاهش خوار و ذليل اند‪ .‬عزت‪ ،‬يک اقتدار همه جانبه است‪ ،‬اما نه هر نوع اقتداری‪ .‬عزيز‪ ،‬چيره ای‬
‫است که اقتدارش ريشه در عشق و رحمت و خردمندی است و نه زورگويی‪ .‬صفت عزيز در قرآن‪۴۷ ،‬‬
‫بار در کنار صفت حکيم آمده‪ ۱۳ ،‬بار در کنار صفت رحيم آمده‪ ۶ ،‬بار در کنار صفت عليم آمده‪ ۵ ،‬بار‬
‫در کنار صفات غفار و غفور آمده … و از همه بارزتر يکبار در کنار فرمانروای بسيار پاک آمده است‬
‫آن خداست اما آنها که سراپا تسليم اويند‪،‬‬ ‫يز”‪ .‬عزت‪ ،‬تنها از ِ‬ ‫يم ُن الع ِز ُ‬
‫ؤم ُن ال ُمه ِ‬
‫سال ُم ال ُم ِ‬ ‫ک القُد ُ‬
‫ُّوس ال َّ‬ ‫“الم ِل ُ‬
‫به پاس تبعيت از او‪ ،‬عزيز و عزتمندند‪ .‬و اين “تسليم”‪ ،‬تنها راه برخورداری از عزت است‪ .‬لذا‬
‫ؤمنِين”‪.‬‬ ‫پيامبر(ص) و اهل ايمان نيز به تبع او‪ ،‬برخوردار از عزتی الهی اند “و هللِ ال ِع َّزة ُ و ِلر ُ‬
‫سو ِل ِه و ِلل ُم ِ‬
‫ای دوست‪ ،‬آنکه خدا را دارد‪ ،‬عزت را هم دارد‪ .‬و آن که عزت دارد تمامی نيروهای زمين و آسمان در‬
‫آن اوست!)‬ ‫آن خدا باشد‪ ،‬خدا از ِ‬ ‫خدمت او و ُمس َّخر اويند‪ .‬زيرا “من کان هللِ کان هللاُ لهُ” (هر که از ِ‬

‫” ُکل اِلينا ِ‬
‫راجعُون“ ‪156-‬‬
‫)!همه بسوی ما باز می گردند(‬

‫برخی تصور کرده اند که حشر و برانگيخته شدن‪ ،‬فقط مختص انسان است‪ ،‬اما اينطور نيست‪ .‬هر نف ِسی‪،‬‬
‫حشر و برانگيخته شدن خود را دارد‪ .‬زيرا هر چيز به اصل خويش باز می گردد‪ .‬اين روند هستی است‪.‬‬
‫وش ُح ِشرت”‪ .‬از منظری ميتوان گفت که بازگشت اجسام‬ ‫الو ُح ُ‬
‫گياه و حيوان نيز حشر خود را دارند “اِذا ُ‬
‫ير‬
‫ص ُ‬‫به انرژی‪ ،‬انرژی به نفوس‪ ،‬نفوس به ارواح‪ ،‬و ارواح آگاه به منشاء واحد هستی است “اال اِلی هللاِ ت ِ‬
‫ور”‪ .‬و دقيقا از اين روست که بايد حقوق تمامی جانداران را حفظ و مراعات نمود و رشد خداداده‬ ‫االُ ُم ُ‬
‫شان را به مخاطره نينداخت‪ .‬آنها از ما جدا نيستند‪ .‬اين جهان يک کل واحد است که سرنوشت رشد همه‬
‫ی موجودات در پيوندی شگفت با هم مرتبط گشته است‪ .‬زيرا رشد‪ ،‬يک فرآيند جمعی است و همه‬
‫موجودات در آن دخيل اند‪ .‬برای بازگشت به کل واحد‪ ،‬موجودات مرحله به مرحله استحاله می شوند‪،‬‬
‫ق ِِ”‪ .‬يعنی هر بار از کيفيتی از حيات و آگاهی‪ ،‬خارج‪ ،‬و به کيفيتی دگر وارد می‬ ‫“لترکب َُّن طبقا عن طب ِ‬
‫گردند‪ .‬در سير عروجی‪ ،‬اين به معنای لطيف شدن‪ ،‬از سختی به نرمی رفتن‪ ،‬و از حصار جزء‪ ،‬رها‬
‫گشتن و از مطلقيت کل‪ ،‬برخوردار شدن است‪ .‬اگر “انسان” را در رأس مثلث وجود بگيری‪ ،‬موجودات‬
‫ديگر نيز به تبع او‪ ،‬به کيفيت حشر خود وارد می شوند زيرا تمامی موجودات‪ُ ،‬مس َّخر او شده و از منظر‬
‫انرژيايی و آگاهی‪ ،‬در تسخير اويند‪ .‬اين بدان معنی است که هر آنچه بر انسان رود‪ ،‬بر هر آنچه که به او‬
‫وصل است نيز عارض می شود‪ .‬چه انسان يک کليت است‪ .‬از نگاه علوم باطنی‪ ،‬انسان موظف است که‬
‫حيوانات درونش را رام و مطيع کند و کليه اوصافش را لطيف نموده‪ ،‬ارتقاء بخشد‪ .‬زيرا هر کدام از اين‬
‫‪.‬اوصاف تجسمی زنده دارند که روزی به ظهور خواهند رسيد‬

‫آن ِمن قب ِل ان يُقضی اِليک وحيُهُ و قُل ر ِ‬


‫ب ِزدنِی ِعلما“ ‪157-‬‬ ‫”و ال تعجل بِالقُر ِ‬
‫و نسبت به قرآن شتاب مکن آن هم قبل از آنکه وحی اش به تمامی بر تو عرضه شود! و بگو‪( :‬‬
‫)!پروردگارا‪ ،‬علم مرا زياد کن‬

‫ای دوست‪ ،‬اينکه می بينی مفسران در فهم برخی از آيات قرآن مردد اند و مرتب برايشان وجوه مختلف و‬
‫گاه پراکنده قائل اند‪ ،‬به معنای عدم وضوح آيات خدا نيست‪ ،‬بلکه بدان معناست که آنها از تاويل و معنای‬
‫حقيقی اش بی خبرند‪ ،‬زيرا هنوز تأويلش نيامده است‪ .‬هر خبری در قرآن مربوط به زمان و واقعه ای‬
‫است که برخی از آنها وقوع يافته و برخی هنوز وقوع نيافته اند‪ .‬اين بدان معناست که هر آيه مصاديق‬
‫ب‬
‫نباء الغي ِ‬
‫زنده ی خود را دارد‪ .‬زيرا قرآن‪ ،‬يک کتاب اسراری است و از غيب خبر می دهد‪“ .‬ذلک ِمن ا ِ‬
‫وحي ِه اِليک” ( اينها اخباری غيبی است که به تو وحی می کنيم!)‪ .‬وقتی که به پيامبر(ص) می فرمايد “ال‬‫نُ ِ‬
‫رآن” (در قرآن تعجيل نکن!) منظورش در خواندن ظاهری قرآن نيست‪ ،‬بلکه منظور شتاب‬ ‫تعجل ِبالقُ ِ‬
‫نداشتن در آشکار شدن مصاديق آن است‪ .‬مراد از آن‪ ،‬عدم تعجيل نسبت به وقايعی است که مصاديق آيات‬
‫بشمار می روند و هنوز وقوع نيافته اند‪ .‬زيرا بيان آيات‪ ،‬بينه ی آيات‪ ،‬مصاديق زنده ی آن است‪ .‬وقتی‬
‫می فرمايد؛ نسبت به قرآن تعجيل نکن قبل از آنکه وحی اش به تمامی بر تو عرضه شود‪ ،‬از فعل “ان‬
‫يُقضی” استفاده می کند! اين يعنی حرف از قضا و حکم آيه است! نه خواندن صرف آن! و حکم هر چيز‬
‫مصداق عينی اش را می طلبد! ای دوست هر کسی از مصاديق زنده ی آيات با خبر نيست‪ ،‬و چون با‬
‫خبر نيست نمی تواند بر اساس آنچه که نفهميده است و از حقيقت اش بی اطالع است‪ ،‬حکم کند‪ .‬زيرا‬
‫حکم کردن تنها بر اساس آگاهی و علم‪ ،‬صحيح و کارآمد است‪ .‬برای همين است که در ادامه آيه می‬
‫ب ِزدنِی ِعلما” (پروردگارا‪ ،‬علم مرا زياد کن!) اين يک کالس درس بزرگ برای همه ی‬ ‫فرمايد؛ “قُل ر ِ‬
‫ماست‪ .‬ای دوست‪ ،‬فهم يک آيه‪ ،‬تنها فهم واژه های آن آيه نيست‪ .‬بلکه فهم مصاديق زنده ی آن و نيز‬
‫آگاهی از جريان زنده ی وقايعی است که آن آيه بدان بستگی دارد‪ .‬در تفسير العياشی‪ ،‬روايتی راهبردی‬
‫از امام صادق(ع) آمده که می فرمايد‪“ :‬در قرآن اموری است که واقع شده‪ ،‬اموری است که در جريان‬
‫است و اموری است که در آينده واقع خواهد شد‪ .‬و چه بسا يک اسم دارای وجوه بی شماری باشد که جز‬
‫”!جانشينان پيامبر(ص) کسی از آن آگاه نيست‬

‫ص“ ‪158-‬‬ ‫”اال هللِ الد ُ‬


‫ِين الخا ِل ُ‬
‫آن خداست(‬
‫)!آگاه باشيد که دين خالص از ِ‬
‫دين‪ ،‬يک معنای متعارف و بازاری دارد و يک معنای متعالی‪ .‬در معنای متعالی اش‪ ،‬دين قانون عالم‬
‫است و موجب نظم هستی است‪ .‬چيزی نيست که از بيرون به هستی تحميل شده باشد‪ ،‬جوهره ی آن است‪.‬‬
‫هستی با دين سرشته شده است و چيز جدايی نيست‪ .‬دين‪ ،‬راهی زنده است که هستی با تمام عظمتش تسليم‬
‫وار در آن جاری است‪ .‬دين همچون ايمان و آگاهی دارای مراتب است‪ .‬حقيقت آن در تو به عنوان عالم‬
‫وجودی توست‪ .‬انسانی که شريعت حقه ای را می‬‫ِ‬ ‫صغير سرشته شده است‪ .‬فطری است‪ .‬آشناترين وجه‬
‫پذيرد‪ ،‬به واقع خود را آماده می کند تا اين دانه ی فطری را پرورش دهد‪ ،‬تا به اليه های برتر دين‬
‫عروج کند‪ ،‬و از بينش متعالی آن برخوردار شود‪ .‬هر چه که سالک با سلوکش به اليه های لطيفتر دين‬
‫دست يابد‪ ،‬آن را خالص تر کرده است‪ .‬زيرا او نيک می داند که طبق نص صريح قرآن‪ ،‬اين دين خالص‬
‫است که دين خداست‪ .‬دينی که پر از شائبه و شک و ترديد است‪ ،‬دينی که آلوده به خرافات و توهمات‬
‫است‪ ،‬دين خالص نيست‪ .‬و چون خالص نيست‪ ،‬طبق نص صريح‪ ،‬دين خدا نيست‪ .‬و دينی که دين خدا‬
‫نباشد‪ ،‬ناکارآمد و غير قابل اعتماد است‪“ .‬دين خالص”‪ ،‬دينی است که از نافهمی و بدفهمی “خالص” شده‬
‫است‪ .‬اين خلوص‪ ،‬اين رهايی‪ ،‬اين خالصی از هر گونه آلودگی و شائبه و برداشت های متوهمانه‪ ،‬بسيار‬
‫مهم و ضروری است‪ .‬اگر نبود آيه به اين محکمی بدان اشاره نمی کرد‪“ .‬اال” حرف هشياری است‪ ،‬يک‬
‫بيدار باش تمام است‪ .‬آنگاه که تو به مغز دين خدا دست يابی‪ ،‬يک انفجار نورانی در وجودت اتفاق می‬
‫افتد‪ ،‬يک روشن بينی شگرف‪ .‬و آن اين است که در می يابی که دين‪ ،‬جز عشق و محبت نيست‪ .‬همچنان‬
‫که امام باقر(ع) فرمودند؛ “ه ِل الد ُ‬
‫ِين اِال ال ُحب” (آيا دين جز عشق و محبت است؟!)‪ .‬اين به واقع مغز دين‬
‫است‪ .‬او به مرکز عشق و رحمت رسيده است‪ .‬اينجا سرشار از پاکی و قداست است‪ .‬و دين خالص‪،‬‬
‫‪.‬همين است که امام باقر(ع) می فرمايند‬

‫ارزق اهلهُ ِمن الثَّمرات ِ‬


‫ِِ“ ‪159-‬‬ ‫ب اجعل هذا بلدا ِآمنا و ُ‬
‫”و اِذ قال اِبراهِي ُم ر ِ‬
‫)!!و ياد آر آنگاه که ابراهيم گفت؛ پروردگارا‪ ،‬اين را‪ ،‬بلدی أمن کن و اهلش را از ثمرات روزی ده(‬

‫باز غيرمتعارف ترجمه کردم! چه کنم‪ ،‬چاره ای نيست‪ ،‬اين آيه سرشار از رمز است! دقت کن‪ ،‬می گويد؛‬
‫“اين را”! کدام را؟! به چه اشاره می کند؟! ای دوست‪“ ،‬بلد” در لغت پيش از آنکه به معنای شهر باشد‪ ،‬به‬
‫معنای سينه است! صدر است! شهر معنای ثانوی آن است‪ .‬ابراهيم(ع) يک ملت در سينه دارد‪ ،‬شهر او‬
‫سينه ی اوست‪ .‬و اين سينه‪ ،‬اهل دارد‪ .‬و اين اهل‪ ،‬رزق خاص خود را در امنيت طالبند‪ .‬ابراهيم (ع) در‬
‫ت پادشاهی خويش است و خود اين نکته را‬ ‫اين مقام يک شخص نيست يک کل است‪ .‬برخوردار از ملکو ِ‬
‫خوب می داند‪ .‬قلب او خود يک کعبه است زيرا خدا با اوست “ا َِّن م ِعی ربی”‪ .‬قلبی که چون کعبه است و‬
‫سينه ای که چون مکه گشته است‪ ،‬تمامی ثمرات ناب هستی بسويش سرازير می شوند‪ .‬نهرهای “اسماء”‬
‫رش‬
‫ؤم ِن ع ُ‬
‫لب ال ُم ِ‬
‫از آن جاری می گردند‪ ،‬و بهترين و پاکترين رزق ها از سراپايش می جوشند‪ .‬چه “ق ُ‬
‫حمن” اين قلب مومن است که عرش خدای رحمان است‪ .‬يک سالک فرهيخته در سلوکش طبق فرمان‬ ‫الر ِ‬‫َّ‬
‫َّ‬
‫قرآن از ملت ابراهيم تبعيت می کند “و اتَّبِعُوا ِملة اِبراهِيم حنِيفا” زيرا او يگانه بينی يگانه خواه است که‬
‫شر ِکين‬
‫‪”.‬تنها “يگانگی” را پاس می دارد و “ما کان ِمن ال ُم ِ‬
‫”قُ ِل هللاُ ث ُ َّم ذر ُهم“ ‪160-‬‬
‫)!بگو؛ خدا‪ ،‬و آنگاه رهايشان کن(‬

‫گاه بهترين نوع کمک کردن به ديگران‪ ،‬کمک نکردن به آنهاست‪ .‬بايد رهايشان کرد تا تجربه ی خود را‬
‫بدست آورند‪ .‬اين کمک نکردن‪ ،‬خود باالترين کمک است‪ .‬کمک کردن فقط آن نيست که به انجام فعل و‬
‫عمل بشتابی‪ ،‬گاه بی عملی است‪ .‬و يک سالک آگاه اين نکته را بخوبی می داند‪ .‬در اينگونه مواقع‪ ،‬عدم‬
‫دخالت‪ ،‬عامل رشد است و باعث می شود که آدمی به فطرت خويش نزديک و نزديکتر شود‪ .‬کسانی که‬
‫پر از لجاجت و غرور اند‪ ،‬پر از منيت و سرشار از خودخواهی اند‪ ،‬کسانی که آماده ی پذيرش هيچ حقی‬
‫نيستند‪ ،‬بايد رهايشان کرد تا در آتش نافهمی و بدفهمی خويش‪ ،‬تجاربشان را بدست آورند‪ .‬به اينان‪“ ،‬بگو‬
‫خدا‪ ،‬و آنگاه رهايشان کن”‪ .‬اين بزرگترين خدمتی است که ميتوانی به آنها ارائه دهی‪ .‬خدا را تقديم شان‬
‫می کنی! و خدا “يفع ُل ما يشاء” است‪ .‬همان کسی است که آنچه بخواهد انجام می دهد! اين يعنی واگذار‬
‫!کردن به خدا! و خود را خلع يد نمودن‬

‫س ِکينة علي ِهم و اثاب ُهم فتحا ق ِريبا“ ‪161-‬‬


‫”فانزل ال َّ‬
‫)!پس آرامش را بر آنها نازل نمود و پيروزی نزديکی به آنان پاداش داد(‬

‫سکينه”‪ ،‬آرامش الهی است‪ ،‬نور زنده است‪ ،‬نقد وجود است‪ .‬يک گوهر گران بهاءست که موجب “‬
‫پيروزی و رستگاری است‪“ .‬سکينه”‪ ،‬آرامشی در نهايت هشياری و هوشمندی است‪ .‬هر آرامشی نيست‪،‬‬
‫خواب نيست‪ ،‬غفلت نيست‪ ،‬بی حالی و بی توجهی معنا ندارد‪ .‬يک امر تلقينی نيست‪“ .‬سکينه” وجودی‬
‫زنده است‪ ،‬نازل شدنی است‪ .‬از باال به سالک اِعطا می شود‪ .‬از اعماق درون‪ .‬آنگاه که سالک به سکوت‬
‫درونی اش نائل شود‪ ،‬آنگاه که با مراقبه‪ ،‬خود را از زندانهای تاريک ذهنی خالص کند‪ ،‬آنگاه که‬
‫برداشت ها و قضاوتهای تاريکش را دور بريزد‪ ،‬به واقع خود را اليق اين آرامش الهی کرده است‪ .‬و اين‬
‫تنها آرامشی است که برايت پيروزی نزديک می آورد‪ ،‬تو را از چالش ها گذر می دهد و به نور حيات و‬
‫ب پيروزی است‪ ،‬قرين آن است‪ ،‬و به واقع‬ ‫آگاهی می رساند‪ ،‬نه هيجانات و اضطرابات‪“ .‬سکينه”‪ ،‬قُر ِ‬
‫موجب آن می شود‪ .‬نشان “فتح قريب”‪ ،‬هيجان و اضطراب نيست‪ ،‬شلوغی و سر و صدا نيست‪ .‬نشان فتح‬
‫قريب‪ ،‬سکينه ی الهی است‪ ،‬آرامشی است فراذهنی که در اوج هوشمندی قرار دارد‪ .‬سکينه ی الهی از‬
‫آن کسی است که تسليم محض است‪ ،‬که راضی است و شجاعانه امرش را به خدا تفويض کرده است‪ .‬ای‬ ‫ِ‬
‫دوست‪ ،‬در عمق روح تو کيفيتی است که همه اش پيروزی است‪ ،‬شکست در آن راه ندارد‪ ،‬جايی است که‬
‫در سکون و سکوت اعجاب انگيز خود بسر می برد‪ .‬نيل به اين ناحيه از روح‪ ،‬خود يک پيروزی بزرگ‬
‫‪.‬است‬
‫”فهل اِلی ُخ ُروجِ ِِ ِمن سبِي ِل ِِ“ ‪162-‬‬
‫)!آيا راه خروجی هست؟(‬

‫آنچه ما در روند زندگی مان از خوب و بد‪ ،‬کسب می کنيم‪ ،‬بر صحيفه ی وجودمان ثبت می شود‪ .‬به‬
‫عبارتی چون دانه ای در وجودمان کاشته می شود‪ .‬و هر کدام به حسب حال و به مرور زمان به بار‬
‫نشسته ظهور می يابند‪ .‬درست چيزی شبيه به رشد گياهان‪ .‬برخی از گياهان چند روزه رشد می کنند و‬
‫برخی چند ساله‪ .‬دستاوردهای خوب و بد ما نيز چنين اند‪ .‬و ما بدون ترديد همواره با دستاورد هايمان‬
‫روبرو می شويم‪ .‬نوع زندگی مان را همينها می سازند‪ .‬اگر از اين وضعيت خسته شده ای‪ ،‬اگر طالب‬
‫رهايی هستی‪ ،‬يک راه هست که تو را از اين چرخه ی هزاران ساله می رهاند‪ ،‬و آن سکنا گزيدن در‬
‫کيفيت “بی خواهشی” و “بی آرزويی” است‪ .‬و اين امکان ندارد مگر آنکه روح و جانت به “تسليم و‬
‫‪.‬رضا” در آمده باشد‪ .‬اين تنها راه خروجی است که می شناسم‬

‫ت العما ِد“ ‪163-‬‬


‫”الم تر کيف فعل ربُّک بِعاد ِِِ‪ .‬اِرم ذا ِ‬
‫)!آيا نديدی که پروردگارت با عاد چه کرد؟! با اِرمی که ستونها داشت(‬

‫اين آيه بدون شک‪ ،‬گزارشی از “سفر در زمان” است‪ .‬مصداق بارز خبر از غيب است‪ .‬گاه است که‬
‫انبياء و اولياء الهی به زمانهای موازی وارد می شدند و اخباری از گذشته يا آينده را گزارش می کرده‬
‫اند‪ .‬چنين گزارشاتی در کتب معتبر تاريخی به ويژه در کتب وحيانی کامال مشهود است‪ .‬دقت کن‪ ،‬که آيه‬
‫چه می گويد؛ “آيا نديدی؟!” واضح است که برای “ديدن” چيزی در زمان و مکانی ديگر‪ ،‬بايد سيری‬
‫آگاهانه به آن زمان و مکان داشت‪ .‬اين بدان معنی است که پيامبر(ص) را سير داده اند که “ديده” است!‬
‫نه اينکه شنيده است و يا برايش نقل کرده اند! اما اکنون سؤال اين است که آيا پيامبر(ص) در اين سيری‬
‫که به زمانی ديگر داشته اند‪ ،‬به گذشته رفته اند يا به آينده ای که هنوز نيامده است؟! و شايد هر دو! يعنی‬
‫هم از ابتدای اين قوم خبر می دهند و هم از انتهای کارشان در بستر زمان‪ .‬قرآن در آيه ای در سوره نجم‬
‫می فرمايد‪“ :‬خدا‪ ،‬عاد اولی را هالک نمود!” وقتی سخن از “عاد اولی” به ميان آيد عاد ثانوی و بعدی به‬
‫ذهن متبادر است‪ .‬اگر اين قوم عاد اشاره به کسانی باشد که عود ارواح دارند‪ ،‬يعنی رجعت می کنند‪،‬‬
‫بدون شک ادامه سرنوشت محتوم شان در آينده خواهد بود‪ .‬و اين نکته ای است که در فهم اين آيه به‬
‫ت ال ِعماد” که اشاره به تمدنی پيشرفته است‪ ،‬تاثير خواهد داشت‪ .‬پيش از هر چيز بايد‬ ‫ويژه فهم “اِرم ذا ِ‬
‫بدانی که نزد مفسران و پژوهشگران تاريخی‪ ،‬هيچ قول واحد‪ ،‬منسجم‪ ،‬دقيق و قطعی‪ ،‬در مورد اينکه‬
‫ت ال ِعما ِد” شان کجاست‪ ،‬وجود ندارد‪ .‬آنچه گفته اند‪ ،‬حدس و گمان و‬
‫شهر و تمدن عاد‪ ،‬يعنی “اِرم ذا ِ‬
‫برداشت هايشان است‪“ .‬ابن خلدون”‪ ،‬متفکری که در پژوهش هايش تيزهوشی خاصی دارد در مقدمه اش‪،‬‬
‫ج ‪ ۲‬ص ‪۳۵‬به صراحت می گويد که هيچکدام از اقوال و نظريه پردازی های گفته شده در مورد شهر‬
‫قوم عاد و اِرمی که دارای ستونهاست‪ ،‬صحيح نيست و بيشتر شبيه قصه پردازی راويان است زيرا در‬
‫هيچ يک از مناطق زمين از اين شهر خبری بدست نيامده‪ ،‬و هيچ يک از افراد ملتها و امتها آن را ياد‬
‫نکرده اند”‪ .‬اما نکته ی محتملی را که قصد بيان آن را دارم اين است که پيامبر(ص) در اين سفر‬
‫معراجی و سالکانه‪ ،‬به فرا زمان سير کرده اند‪ ،‬جايی که هم به گذشته و هم به آينده ی آن قوم محيط‬
‫است‪ .‬از اين منظر بخشی از آياتی که در مورد “عاد” هست مربوط به گذشته شان و ابتدای کارشان‬
‫است‪ ،‬و بخش ديگر مربوط به “عود” و رجعت شان است‪ .‬لذا آن بخش که مربوط به گذشته شان است به‬
‫“عاد اولی” تعبير شده است‪ .‬در تفسير العياشی آمده است که امام صادق(ع) می فرمايند؛ “در قرآن‬
‫اموری است که واقع شده اند‪ ،‬اموری است که در جريان است و اموری است که در آينده واقع خواهد‬
‫شد‪ ،‬و چه بسا يک اسم دارای وجوه بسياری باشد که جز جانشينان پيامبر(ص) کسی بدان آگاه نيست”‪ .‬بر‬
‫احتمالی که بيان کردم‪ ،‬شايد کسانی ايراد بگيرند که فعلی که برای اين وقايع آمده است‪ ،‬فعل ماضی است‪،‬‬
‫و فعل ماضی‪ ،‬حاکی از وقوع فعل در گذشته است‪ .‬بايد گفت که اين خللی در اين احتمال وارد نمی کند‬
‫زيرا در قرآن گفتگوی جهنميان با بهشتيان نيز به صيغه ی گذشته آمده است “قالوا”‪ .‬و اين بدان سبب‬
‫است که هر واقعه برای آن کس که آن را در همان زمان ديده است‪ ،‬امری قطعی است‪ .‬چون ديده است‪،‬‬
‫اما برای ما که اسير زمانيم‪ ،‬آينده محسوب می شود‪ .‬و قرآن از زبان “عا ِلم کل” است‪ .‬نکته مهم ديگر اين‬
‫است که پيامبر قوم عاد‪ ،‬هود (ع) است که سوره ای به نامش در قرآن موجود است‪ ،‬و پيامبر (ص) در‬
‫سورة ُ ُهود ِِِ” (سوره ی هود‪ ،‬پيرم کرد!) و اين نکته ای قابل‬ ‫باره ی اين سوره فرموده اند که “شيَّبتنِی ُ‬
‫تأمل است زيرا اگر فحوای ماجرای اين سوره تماما ماجرايی وقوع يافته در زمان گذشته است و تمام شده‬
‫است و هيچ ارتباطی به زمانهای بعد از خود ندارد و مؤثر بر وقايع زمانهای ديگر نيست‪ ،‬از چه روی‬
‫پيامبر (ص) می فرمايند که سوره ی هود‪ ،‬پيرم کرد؟! و چرا قرآن‪ ،‬با بيان “فاست ِقم کما ا ُ ِمرت” ايشان و‬
‫پيروانشان را به پايداری و استقامت امر می کند؟! بدون شک پيامبر (ص) از ماجرايی عظيم خبر می‬
‫دهند‪ ،‬ماجرايی که در سلوکشان ديده اند! گويی عاد های بعدی در کار است که شبيه همان “عاد اولی” که‬
‫ت ال ِعما ِد”‬
‫مملو از کفر و طغيان و سرکشی بودند‪ ،‬عمل می کنند‪ ،‬که البته اين بار صاحب تمدن و “اِرم ذا ِ‬
‫اند‪ .‬لطفا به اين حديث امام صادق (ع) که در معانی االخبار آمده دقت کن‪ ،‬ايشان می فرمايند‪“ :‬مراد از‬
‫ظاهر قرآن‪ ،‬کسانی اند که در باره شان نازل شده‪ ،‬و باطنش کسانی اند که مثل همانها عمل می کنند! و‬
‫‪.‬قرآن جاری می شود همانگونه که بر آنها نازل شده است”! ای دوست‪ ،‬وقايع جهان را جدی بگير‬

‫کونُوا ُم ِ‬
‫ؤمنِين ‪164-‬‬ ‫رض ُکلُّ ُهم ج ِميعا افانت ت ُ ِ‬
‫کرهُ الناس حتَّی ي ُ‬ ‫”و لو شاء ربُّک آلمن من فِی اال ِ‬
‫اگر پروردگارت ميخواست‪ ،‬همه مردمان زمين‪ ،‬ايمان می آوردند! آيا تو ميخواهی که مردمان را به (‬
‫)!اجبار مؤمن کنی؟‬

‫ايمان اجباری خالف مشی قرآن است‪ ،‬خالف اراده ی الهی است‪ .‬اصال ناممکن است و برای همين چنين‬
‫قصدی از سوی هر کس که باشد‪ ،‬محکوم به شکست است‪ .‬ايمان و اجبار در تضادند‪ ،‬ايمان از روی‬
‫عشق است و اجبار از روی زور‪ .‬اين کجا و آن کجا؟! نه تنها اجبار در ايمان نيست‪ ،‬بلکه اصال در دين‬
‫نيست “ال اِکراه فِی الدِين” (هيچ اجباری در دين نيست!)‪ ،‬و اين آزادمنشانه ترين آيات قرآن است‪ .‬دقت‬
‫کن! اين “ال” الی نافيه ی جنس است‪ ،‬يعنی خداوند هر اجباری را مردود می داند‪ .‬زيرا کار دين خدا‪ ،‬با‬
‫عشق و آزادی و خردمندی شکوفا می شود‪ ،‬به ثمر می نشيند و همگان از برکاتش بهره مند می گردند‪.‬‬
‫ايمان يک نور لطيف است که در قلب شکوفا می شود و تنها با عشق و محبت سيراب می گردد و خدا‬
‫خود اين را خوب می داند‪ .‬آخر اگر ايمان با جبر ميسر بود‪ ،‬خداوند خود از هر کس ديگری جبار تر‬
‫سور قرآن کرده است‪.‬‬‫است‪ .‬حال آنکه او عشق و رحمت را نشانه رفته است‪ ،‬رحمان و رحيم را سر د ِر ُ‬
‫مبلغ راستين الهی‪ ،‬مبلغ عشق و رحمت است‪ .‬مبلغ حريت و آزادگی است‪ .‬به ويژه در اين دوره ای که به‬
‫‪.‬نام دين از جايجای زمين خون می بارد و ويرانی به بار می آيد‬

‫راجعُون“ ‪165-‬‬
‫”اِنا اِلي ِه ِ‬
‫)!ما به سوی او باز می گرديم(‬

‫اگر می خواهی بسوی خالقت باز گردی‪ ،‬اگر براستی ُحب با محبوب بودن را در دل داری‪ ،‬چاره ای‬
‫نيست جز اينکه هر آنچه تو را سنگين و زمين گير کرده است‪ ،‬به دور بريزی و سبکبار شوی‪ .‬و آنچه تو‬
‫را سنگين کرده است‪ ،‬بر دوش تو نيست‪ ،‬در ذهن توست‪ .‬و آنچه در ذهن توست‪ ،‬مجموعه تعلقاتی است‬
‫که اسيرشان گشته ای و در عين حال نجات بخش شان می انگاری‪ .‬انبوه بافته های ذهنی و برداشت هايی‬
‫است که باورشان کرده و خود را در زير آنها مدفون ساخته ای‪ .‬برای رجوعی آبرومندانه بسوی خدا‪،‬‬
‫بايد لطيف شد‪ ،‬سبکبال شد‪ ،‬پاک از هر چيز شد‪ ،‬و آنگاه است که بسويش پر کشيده ای‪ ،‬بی آنکه بدانی‪.‬‬
‫زيرا لطيف‪ ،‬جز لطيف شده را اذن ورود ندهد‪ .‬بدان اگر سنگين باشی‪ ،‬رجوع ات جز بسوی سختی و‬
‫سنگينی نخواهد بود‪ .‬چه پيامبر(ص) فرمود‪ :‬المر ُء مع من احبَّهُ” (آدمی با همان محشور است که دوستش‬
‫دارد!)‬

‫ف اِبراهِيم“ ‪166-‬‬
‫ص ُح ِ‬
‫” ُ‬

‫ف(کتب آئينی) ابراهيم(ع)‪ ،‬چيست و کجاست‪ ،‬سؤالی به حق است‪ .‬زيرا خداوند در قرآن‪ ،‬نه‬ ‫ص ُح ِ‬
‫اينکه ُ‬
‫َّ‬
‫تنها به پيامبر (ص) امر می کند که از آئين ابراهيم تبعيت کند “و اتَّبِع ِملة اِبراهِيم”‪ ،‬بلکه به اهل ايمان نيز‬
‫امر می کند که از آئين ابراهيم(ع) تبعيت کنند “و ات َّ ِبعُوا ِملة اِبراهِيم”‪ .‬و از آنجا که تبعيت از او مستلزم‬
‫ص ُحف‬
‫ص ُحف ابراهيم بجاست‪ .‬از منظری بايد گفت که ُ‬ ‫آگاهی از آئين اوست‪ ،‬پرسش از چيستی و کجايی ُ‬
‫ابراهيم‪ ،‬صحيفه های وجودی اوست و تک تک اوراق آن موجود است‪ .‬نيازی به حفاری های باستانی‬
‫نيست‪ ،‬نيازی به جستجوهای زير خاکی نيست‪ ،‬آن صحيفه ها در قرآن موجود است‪ .‬آنگاه که او سلوکش‬
‫را برای وصل به رب اش آغاز می کند و از پرستش خورشيد و ماه و هر چيز افول کننده می گذرد‪ ،‬اين‬
‫خود ورقی از صحيفه است‪ ،‬آنگاه که به بهترين وجه با مشرکين محاجه می کند و آنها را از پرستش‬
‫شيطان نفس بر حذر می دارد‪ ،‬آنگاه که به راه فُت ُ َّوت و جوانمردی قدم می نهد‪ ،‬آنگاه که بت های نفسانی‬
‫را با تبر توحيد از بين می برد‪ ،‬آنگاه که امتحان آتش را به نيکی پشت سر می گذارد‪ ،‬آنگاه که رب اش‬
‫را يگانه دوست و محبوب خود قرار می دهد و جز از او ياری نمی خواهد‪ ،‬آنگاه که ملکوت آسمانها را‬
‫مشاهده گر می شود‪ ،‬آنگاه که حاضر است عزيزترين تعلقاتش را در راه حق قربانی کند‪ ،‬آنگاه که معبد‬
‫ص ُحف اوست‪ ،‬هر کدام از اين‬ ‫توحيد و يگانگی را بر پا می دارد‪ …،‬همه و همه هر کدام صحيفه ای از ُ‬
‫ماجراهای پر رمز و راز‪ ،‬ورقی از يک تعليم بزرگ و کارآمد است‪ .‬ای دوست‪ ،‬ابراهيم قهرمان توحيد‬
‫ص ُحف او مغز قرآن است‪ .‬چه قرآن کريم يک کتاب زنده ی توحيدی است که بر اساس يگانه‬ ‫است و ُ‬
‫ص ُحف ابراهيم‬
‫انديشی و يگانه بينی بنا شده است‪ .‬بدون شک آنکه فهم “يگانگی” کند‪ ،‬و به راه آن آيد‪ ،‬به ُ‬
‫‪.‬دست يافته است‬

‫”پيامبر (ص) امی“ ‪167-‬‬

‫برخی پنداشته اند که منظور از پيامبر “اُمی” يعنی کسی که بی سواد است و خواندن و نوشتن نمی داند‪.‬‬
‫ابدا اينطور نيست‪ .‬و بقول امام صادق (ع) در حديثی که در کتاب “معانی االخبار” صدوق آمده است‪ ،‬اين‬
‫يک دروغی است که بر پيامبر(ص) بسته اند‪ .‬و خالف آيات قرآن کريم نيز هست‪ .‬آخر مگر می شود‬
‫پيامبری که بايد آيات خدا را بر مردمان بخواند و آنها را تزکيه کند و حکمت تعليم دهد‪ ،‬بی سواد باشد؟!‬
‫الحکمة”‪ .‬پيامبر(ص) يک حکيم واقعی است و نه تنها به‬ ‫“يتلُوا علي ِهم آياتِ ِه و يُز ِکي ِهم و يُع ِل ُم ُه ُم ال ِکتاب و ِ‬
‫زبان قوم خودش‪ ،‬بلکه طی حديثی که در همان کتاب آمده است بر بسياری از زبانهای اقوام ديگر نيز‬
‫مسلط بوده و توانايی خواندن و نوشتن داشته اند‪ .‬ای دوست‪“ ،‬امی” به معنای وصل به “اصل” است‪،‬‬
‫متصل بودن به “حقيقت وجودی” است‪ ،‬نائل شده به “فطرت الهی” است‪ ،‬رسيده به رب خويش است‪،‬‬
‫ريشه داشتن در فطرت ناب الهی‪ ،‬و از چشمه ی خويش نوشيدن است‪“ .‬امی” آن است که بر اساس ذهن‬
‫و نفس بشری سخن نمی گويد‪ ،‬کالمش وحی است‪ ،‬کلمه ی خداست‪ .‬زيرا به تمامی در اختيار‬
‫پروردگارش است‪ .‬نوشتن يک نماد است و پيامبر(ص) همه ی نمادها را بخوبی می شناسد‪ .‬لکن او‬
‫حقيقت را اشاره دارد زيرا وصل به کل کامل است‪ .‬پيامبر(ص) امی است‪ ،‬يعنی حقيقت کلمه نزد اوست‪،‬‬
‫او خود کلمه ی زنده است‪ .‬اين ماييم که بايد اين پيامبر (ص) امی را الگو بگيريم‪ ،‬به راهش رويم و از‬
‫پوسته ذهنی خويش بدر آييم و روح و جان مان را از اسارت واژه های مرده و حرف های بی خاصيت‬
‫روزمره مان رهايی بخشيم تا به حقيقت کلمه‪ ،‬به قرآن‪ ،‬به آيات خداوند نائل شويم‪“ .‬امی” بودن‬
‫پيامبر(ص) يک تعليم بزرگ است‪ ،‬ما را به مراقبه ای اصيل رهنمون می شود‪ .‬آن که با “ام” خويش‬
‫است‪ ،‬با اصل و حقيقت خويش است‪“ ،‬امی” است و اين عين رستگاری است‪ .‬عين دانايی و حکمت است‪.‬‬
‫چه کسانی وجوه مختلف قرآن را بخوبی می فهمند که از پوسته ذهن محدود خويش بدر آمده‪ ،‬و‬
‫‪.‬برداشتهای نفسانی شان را بدور انداخته اند‬

‫صبغة هللاِ“ ‪168-‬‬


‫”! ِ‬
‫)!رنگ الهی(‬
‫صبغة”‬‫صبغة” و کيست که رنگش زيباتر از خدا باشد”‪ِ “ .‬‬‫رنگ الهی‪ ،‬زيباترين است “و من احس ُن ِمن هللاِ ِ‬
‫از جنس رنگهايی نيست که می شناسی‪ .‬فراتر از رنگهاست‪ ،‬تو گويی بی رنگی است‪ ،‬زداينده ی‬
‫رنگهاست‪ ،‬تطهيرکننده ی هر تيرگی است‪ .‬اوج شفافيت و نورانيت است‪ .‬رنگی است که ظاهر و باطنش‬
‫يکی است‪ .‬رنگهای ديگر حجاب اند‪ ،‬پوشش اند‪ ،‬زينت و بزک اند‪ ،‬اما اين رنگ زداينده ی حجاب و‬
‫پوشش است‪ ،‬حقيقت زيبايی و تراوت است‪ .‬ظهور فطرت الهی است‪ ،‬تجلی يگانه بينی و يگانه انديشی‬
‫است‪ .‬اين همان رنگ توحيد است که تنها يگانه پرستانی که به يگانگی رفته اند‪ ،‬متجلی اش می کنند‪.‬‬
‫صبغ”‪ ،‬رنگی از جنس عمل است‪ ،‬خورشت نيست‪ ،‬کيفيتی از بودن است‪،‬‬ ‫رنگ ابراهيم (ع) حنيف‪ِ “ .‬‬
‫صبغِ ِِ لآلکلين” است!‬
‫لطافتی از يگانگی است که در وجودت جاری می شود و روشنی می بخشد‪ ،‬چه “ ِ‬
‫فروزنده ی نور وجود است! و تنها در “سينا”ی توحيد بدست می آيد! سينه ای که جز محبوب در آن‬
‫!نيست‬

‫ک ُ‬
‫ون لک ان تتکبر فِيها“ ‪169-‬‬ ‫”ما ي ُ‬
‫)!تو را نسزد که در آن جايگاه تکبر ورزی(‬

‫خودبزرگ بينی” يک بيماری مسری شيطانی است که منشاء بسياری از خطاها و بيماری های ديگر “‬
‫است‪ .‬حقارتی باد کرده و توهمی ويرانگر است‪ ،‬که تا ريشه هايش نخشکد‪ ،‬نه چشمی به حقيقت باز شود‬
‫و نه حقيقتی دريافت شود‪ .‬يک سالک برای از بين بردن آن‪ ،‬چند راه دارد؛ الف) يا مستقيما به مصاديق‬
‫آن حمله کند‪ ،‬و خود را به يک تضاد درونی بکشاند‪ ،‬که اين کار توصيه نمی شود‪ ،‬زيرا جدال آن را قوی‬
‫تر کرده‪ ،‬و از آنجا که “خودبزرگ بينی” چون ماری هزار سر است‪ ،‬هر شاخه ای که از آن قطع شود‪،‬‬
‫شاخه های تازه ی ديگری سر برون خواهد زد‪ .‬مضافا اينکه سالک نيرويش را از دست داده و هر روزه‬
‫خود را در اين جدال ضعيف تر می نمايد‪ .‬ب) يا شير حيات را بر روی آن ببندد و از تغذيه اش دست بر‬
‫دارد‪ ،‬که اين راهی خوب و معقول است و همين توصيه می شود‪ ،‬چه اين کار هر چند که زمانبر است‬
‫اما به مرور ريشه های آن را می خشکاند‪ .‬برای شروع به چنين خشکاندنی‪ ،‬همواره به جاهايی نرو که‬
‫تو را می شناسند و احترام می کنند‪ ،‬بلکه ياد بگير و بيشتر در جاهايی حضور بياب که تو را نمی شناسند‬
‫و چون فردی معمولی و حتی پايين تر از آن با تو برخورد می کنند‪ .‬و اگر در جمع کسانی بودی که تو‬
‫را می شناسند همواره حقيرترين و کوچکترين کارها را عهده دار شو‪ .‬ج) و راه ديگری است که تنها‬
‫“اهل مالمت”‪ ،‬شجاعت انجام آن را دارند‪ .‬و آن اقدام جانانه به خودتخريبی است‪ ،‬آن هم در انظار کسانی‬
‫که بزرگش می شمارند‪“ .‬مالمتيون” متخصص اين کارند‪ ،‬به طرفةالعينی و در بهترين زمان و مکان‬
‫مناسب‪ ،‬چنان آگاهانه دست به خودتخريبی می زنند که نه تنها خودبزرگ بينی‪ ،‬که نفس اماره نيز نيست‬
‫جهان حاضر‪ ،‬روح های‬
‫ِ‬ ‫و نابود شود و روح و جان شان از اسارت نگاه ديگران نجات يابد‪ .‬امروزه در‬
‫بزرگ را بايد در ميان اهل مالمت جست‪ ،‬و نه در ميان متظاهران رياکاری که آنچه می کنند برای جلب‬
‫‪.‬توجه ديگران است‬
‫وارحِ ُمک ِلبِين تُع ِل ُمون ُه َّن ِمما علَّم ُک ُم هللاُ“ ‪170-‬‬
‫”و ما علَّمتُم ِمن الج ِ‬
‫و نيز حالل است صيد سگهای شکارچی که شما به آنها تعليم داده ايد آنچه را که خدا به شما تعليم داده (‬
‫)!است‬

‫اين نفس چون سگ شکارچی است! اگر تعليم نبيند‪ ،‬ضايع کننده ی نعمات است! بجای آنکه حاللش کند‪،‬‬
‫حرامش می کند! حيف اش می کند! و تعليم خدا آن است که بدانی‪ ،‬هر آنچه که در خدمت توست‪ ،‬هر‬
‫آن خداست‪ .‬پس نمی توانی آن را ِبدری و بی‬ ‫آنچه که بدست می آوری‪ ،‬در حقيقت تو مالکش نيستی‪ ،‬از ِ‬
‫ارزشش کنی‪ .‬اوامر و نواهی خداوند اينگونه است‪ .‬اگر تسليم باشی‪ ،‬تو نيز بی ترديد از نعمات آن‬
‫برخوردار می گردی‪ .‬پس “روح”‪ ،‬اين “نفس” سرکش را تعليم می دهد تا بياموزد با يافته هايش چه کند و‬
‫‪.‬چگونه همگان از آن برخوردار شوند‬

‫”و اقس ُموا بِاهللِ جهد ايمانِ ِهم ال يبعث هللاُ من ي ُموت“ ‪171-‬‬
‫)!و قسم های سختی به خدا می خورند که خداوند آنکه را که مرده است دوباره زنده نمی کند(‬

‫اين آيه شريفه به وضوح در باره برانگيخته شدن و زندگی دوباره سخن می گويد‪ .‬همان چيزی که‬
‫بسياری از آن غافل اند! و نمی دانند خوبی و بدی که در اين زندگی می کنند بی ترديد در زندگی بعدی‬
‫جوابش را دريافت خواهند کرد! دستاورد اينجا‪ ،‬کيفيت آنجا را می سازد! در تفسير القمی ج ‪ ۱‬ص ‪۳۸۵‬‬
‫روايتی از امام صادق (ع) آمده که به وضوح اين معنا را متجلی می کند‪ .‬ايشان به يکی از اصحابشان‬
‫ابو بصير می فرمايند؛ “مردم در باره ی اين آيه چه فکر می کنند؟! ابو بصير می گويد‪ :‬مردم می گويند‬
‫که اين آيه در مورد کافران است! امام صادق(ع) می فرمايند‪ :‬کافران که به خدا قسم نمی خورند؟!! اين‬
‫آيه در باره جماعتی از همين مسلمين است که بازگشت دوباره را قبول ندارند‪“ ،‬به آنها گفته می شود که‬
‫بعد از مرگ و قبل از قيامت‪ ،‬دوباره باز می گرديد‪ ،‬و آنها قسم می خورند که بر نمی گردند و رجعتی‬
‫!!”در کار نيست‬

‫ِثم و انتُم “ ‪172-‬‬ ‫الباط ِل و تُدلُوا بِها اِلی ال ُحک ِام ِلتأ ُکلُوا ف ِريقا ِمن اموا ِل الن ِ‬
‫اس بِاال ِ‬ ‫و ال تأ ُکلُوا اموال ُکم بين ُکم بِ ِ‬
‫”تعل ُمون‬
‫اموال يکديگر را به ناشايست مخوريد و آن را به رشوه به حاکمان مدهيد تا بدان سبب اموال گروهی (‬
‫)!ديگر را به ناحق بخوريد! و شما خود خوب می دانيد‬
‫همچنانکه می بينی‪ ،‬اين آيه شريفه‪ ،‬به دزدی های کوچک اشاره ندارد‪ .‬دزديهای کالن برنامه ريزی شده‬
‫و مال مردم خوری های وسيع را نشانه رفته است‪ .‬زيرا حرف از تطميع و رشوه دادن به ُحکام است‪ .‬و‬
‫اين يعنی يک فساد همه جانبه و ويرانی اقتصاد‪ ،‬که قرآن بخوبی آن را آشکار می کند‪ .‬زيرا قرآن بهتر از‬
‫هر کس می داند که دزديها و مال مردم خوری های وسيع و مستمر‪ ،‬جز با همکاری و همراهی حکام‬
‫امکانپذير نمی باشد‪ .‬اقتصاد سالم از منظر قرآن‪ ،‬اقتصادی است که سرمايه فقط در انحصار افرادی‬
‫معدود نيست‪ ،‬بلکه چون خون در تمام سطوح جامعه جاری است‪ ،‬همچنانکه می فرمايد؛ “کی ال يکون‬
‫کم”(تا فقط ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد!)‪ .‬امروزه ثروت يک درصد از‬ ‫ياء ِمن ُ‬
‫دولة بين االغنِ ِ‬
‫مساوی ثروت نود و نه درصد بقيه ی مردم جهان است‪ .‬و اين يک بيماری و ناهنجاری‬ ‫ِ‬ ‫مردم کل جهان‪،‬‬
‫بزرگ است که بر زمينه های ديگر حيات نيز بشدت تاثير سوء گذاشته است‪ .‬و اگر به سرعت معالجه‬
‫‪.‬نشود‪ ،‬بی ترديد به يک بحران خطرناک و غير قابل کنترل جهانی تبديل خواهد شد‬

‫”قُل ُهو نبؤا ع ِظيم“ ‪173-‬‬


‫)!بگو که او خبر بزرگ است(‬

‫اين نبأ عظيم‪ ،‬اين “خبر بزرگ”‪ ،‬که به قيامت نيز از آن تعبير شده است‪ ،‬به واقع يک شخص است‪ .‬دقت‬
‫کن‪ ،‬دارد با ضمير “هو” به آن اشاره می کند! وجود پيامبر (ص)‪ ،‬وجود انسان کامل‪ ،‬يک خبر بزرگ و‬
‫يک قيامت است‪ .‬و درست است زيرا تمام ماجراها از همينجا آغاز می شود‪ .‬با حضور چنين روح‬
‫بزرگی است که ايمانداران از بی ايمانان متمايز می شوند و ِسره از نا ِسره جدا می گردد و هر کس‬
‫بسوی دستاورد خويش رهسپار می شود‪ .‬چه خداوند اين فتاح عليم‪ ،‬از روی “بينة” کار می کند و “بينه”‬
‫دليلی زنده و روشن است که با حضور اوست که حجت بر همگان تمام می شود‪ .‬و بدين سان است که‬
‫ی عن بيِن ِة ِِ و ا َِّن هللا لس ِميع ع ِليم” (تا هر آنکس که‬
‫می فرمايد؛ “ ِليه ِلک من هلک عن ب ِين ِة ِِ و يحيی من ح َّ‬
‫هالک شود از روی دليل روشن هالک گردد و هر آنکس که زنده ماند آن نيز از روی دليل روشن زنده‬
‫ماند! و مسلما خدا بسيار شنوا و داناست!)‬

‫لط ِيباتُ ِل َّ‬


‫لطيِ ِبين“ ‪174-‬‬ ‫”ا َّ‬

‫آن پاکيزگان است(‬


‫)!پاکيزگان‪ ،‬از ِ‬

‫اين قانون هماهنگی است‪ .‬روح پاکيزه جذب پاکيزه می شود‪ .‬اين آيه ی شريفه به معنايی فراتر از زن و‬
‫مرد عادی اشاره دارد‪“ .‬طيب” از اسماء هللا است‪ .‬نوری است در وجود‪ ،‬که جز پاکيزگان را به خود نمی‬
‫کشد‪ .‬اگر در جريان زندگی ات همواره ناپاکی ها به وجودت می چسبند‪ ،‬اين به خاطر صفتی از اوصاف‬
‫ناپاک است که در درونت نهفته است‪ .‬زيرا “الخبِيثاتُ ِللخبِيثِين”‪ ،‬ناپاکان نيز از ِ‬
‫آن ناپاکانند‪ ،‬چه اين نيز‬
‫قانون هماهنگی است‪ .‬برای همين است که بارها گفته ام اگر خواهان رهايی از آلودگی ها هستی‪ ،‬راهش‬
‫اپاکی درون تا وقتی که هست‪ ،‬خود‬
‫ِ‬ ‫مبارزه بيرونی نيست‪ ،‬نه الاقل تا زمانی که خود پاک نشده ای‪ .‬زيرا ن‬
‫مولد ناپاکی هاست‪ .‬از شر اين ناپاکی خالص شوی‪ ،‬فردا اسير ناپاکی پليد تری خواهی بود‪ .‬راه حقيقی‬
‫تطهير‪ ،‬جهادی درونی است‪ .‬اگر سالکی موفق به تطهير خود شود و اوصاف رذيله را از وجودش بيرون‬
‫بربايد‪ .‬زيرا هيچ سنخيتی بين وجود پاک شده‪ ،‬با‬
‫بيندازد‪ ،‬محال است خباثتی او را فرا گيرد و روحش ُ‬
‫ناپاکی ها وجود ندارد‪“ .‬قد افلح من زکيها” و قطعا رستگار شده است آن که خود را پاک نموده است”‪.‬‬
‫توسعه ی پاکی ها‪ ،‬از خود ما شروع می شود‪ ،‬آغازش يک نقطه ی درونی است‪ ،‬نه بيرونی و نه‬
‫ديگران‪ .‬آنگاه که شروع‪ ،‬خوب باشد‪ ،‬وحيانی باشد و نه ذهنی‪ ،‬آن وقت خواهی ديد که درون و بيرون‬
‫پاک تو چون‬
‫زندگی ات‪ ،‬با کمترين هزينه چه پاک و زيبا و هماهنگ شده اند‪ .‬در اين کيفيت‪ ،‬نفس ِ‬
‫‪.‬آهنربايی پاکيزه‪ ،‬تنها پاکيزگان را به خود می کشاند‬

‫اس ِليُذِق ُهم بعض الذی ع ِملُوا“ ‪175-‬‬ ‫”ظهر الفسادُ فِی الب ِر و الب ِ‬
‫حر بِما کسبت ايدِی الن ِ‬
‫فسادی که در خشکی و دريا ظاهر شده‪ ،‬دستاورد مردمان است! تا به آنها مزه ی آن عملکرد مفسده (‬
‫)!انگيزشان را بچشاند‬

‫امروزه زمين در حال انتقام است و بی پروا انتقامش را از بشری که او را به يک کلوخ آلوده تبديل کرده‬
‫است‪ ،‬می گيرد‪ .‬زمين زنده است و اکنون چون زنده ای هوشمند‪ ،‬عزمش را جذم کرده تا خود را از لوث‬
‫وجود بشر ناپاک و خودخواهی که عمری او را به فساد کشانده‪ ،‬تطهير نمايد‪ .‬حرکات جنون آميز‪،‬‬
‫حوادث غير مترقبه بسيار‪ ،‬زلزله‪ ،‬طوفان‪ ،‬سونامی‪ ،‬سيل‪ ،‬خشکسالی های بی سابقه‪ ،‬تغييرات ناگهانی‬
‫دما‪ ،‬نزوالت عقيم و انرژی های مخرب‪ ،‬گرد و غبار … همه و همه پيش درآمد اتفاقات بزرگتری است‪.‬‬
‫ديگر خورشيد چون سابق مهربانانه نمی تابد‪ ،‬و زمين چون گهواره ای مادرانه نمی چرخد‪ ،‬و ماه نظاره‬
‫گری لطيف نيست‪ .‬با تمام اين احوال‪ ،‬اين انسان خفته و ناهشيار‪ ،‬هنوز سرگرم اباطيل و بازيهای‬
‫روزمره ی خويش است و نشانه ها را جدی نمی گيرد‪ .‬آيا موفق به توبه ی عملی خواهد شد؟! يا در‬
‫طوفان خشم زمين همچون تمدن های منقرض شده ی گذشته‪ ،‬مدفون خواهد گشت؟! اما همه چيز تلخ‬
‫نخواهد بود و آن شيرينی که به يقين قلبی می دانم اينست که پس از واقعه‪ ،‬فقط ايمانداران زنده خواهند‬
‫ؤمنِين‬
‫صر ال ُم ِ‬
‫ماند و زنده خواهند شد‪ ،‬چه آغاز عصر نوين بعدی با اينان خواهد بود‪“ .‬و کان حقا علينا ن ُ‬
‫‪”.‬‬

‫” ُهو مع ُ‬
‫کم“ ‪176-‬‬
‫)!او با شماست(‬
‫آری خدا با شماست‪ ،‬اما نگه داشتنش هنر می خواهد! هنر نگهداری از خدا را “تسليم” می گويند‪ .‬تنها با‬
‫تسليم است که ميتوان او را نگه داشت‪ .‬نه با تطميع و نه با تهديد! با تطميع نمی شود‪ ،‬زيرا او غنی است‬
‫و خود صاحب همه چيز است‪ ،‬با تهديد هم نمی شود چه او خود قدرت مطلق است‪ .‬تنها راه‪ ،‬تسليم و‬
‫!پذيرش است و جز اين راهی نيست‪ .‬حال سؤال اين است؛ خدا با توست‪ ،‬آيا تو نيز با خدا هستی؟‬

‫”!از اينان اطاعت مکن“ ‪177-‬‬

‫فال ت ُ ِطعِ ال ُمکذَّبِين ☆‬


‫از دروغگويان اطاعت مکن‬
‫ين ِِ ☆‬ ‫و ال ت ُ ِطع ُک َّل حال ِ‬
‫ف ِِ م ِه ِ‬
‫از هر سوگند خورنده ی ذليل اطاعت مکن‬
‫اء ِِ بِن ِم ِيم ِِ ☆‬
‫از ِِ مش ِ‬
‫هم ِ‬
‫از عيبجويی که کارش سخن چينی است‪ ،‬اطاعت مکن‬
‫ير ُمعتد ِِِ أثِ ِيم ِِ ☆‬
‫مناعِ ِِ ِللخ ِ‬
‫از بازدارنده از خير‪ ،‬از ظالم بزهکار اطاعت مکن‬
‫عت ُ ِل ِِ ِِ بعد ذلک زنِ ِيم ِِ ☆‬
‫ُ‬
‫از سنگ دل و از خبيث نيز اطاعت مکن‬

‫ُمکذب”‪ ،‬اهل تکذيب است‪ ،‬بدبين است‪ ،‬خالی از ايمان است‪ .‬و چون همواره در فضای دروغ بسر “‬
‫می برد‪ ،‬هيچ نوری در کالمش نيست‪“ .‬حالف”‪ ،‬انسان حقيری است که برای هر چيز قسم می خورد تا‬
‫شايد با قسم خوردن‪ ،‬اعتباری برای خود کسب کند‪“ .‬هماز” همان کسی است که هر چيزی را به تمسخر‬
‫می گيرد‪ ،‬عيبجوست و جز بدنبال تحقير اين و آن نيست‪ .‬و از اين سبب است که همواره کارش به سخن‬
‫چينی کشيده می شود‪“ .‬بازدارنده از خير”‪ ،‬همان شيطان وسوسه گری است که هنگام انفاق بر دلت ترديد‬
‫می اندازد تا هيچ خيری به کسی نرسانی‪ .‬چنين شيطانی همواره تو را از فقر می ترساند تا از عطا کردن‬
‫منصرف شوی‪“ .‬ظالم گنهکار”‪ ،‬همان گستاخی است که به انواع ِحيل‪ ،‬تو را ترغيب می کند تا به حقوق‬
‫عتُل”‪ ،‬همان سنگينی است که کارش‬ ‫ديگران تجاوز کنی و پيوسته بدنبال لذت و منفعت خود باشی‪ُ “ .‬‬
‫بلعيدن دنياست‪ ،‬سيری ندارد‪ .‬خودخواه و تکخور است‪ ،‬در غلظت بسر می برد و راهش سياه و ظلمانی‬
‫است‪ .‬و “زنِيم”‪ ،‬آن خبيث و لئيمی است‪ ،‬که کارش ضربه زدن به اين و آن است‪ .‬اهل تخريب است و از‬
‫اينکه ديگران را از نعمت زندگی بيندازد و به خاکستر نشاند‪ ،‬لذت می برد… ای دوست! از اطاعت اينان‬
‫‪.‬حذر کن که اطاعت شان همچون يک خودزنی باطنی است‬

‫ُخربُون بُيُوت ُهم بِايدِي ِهم“ ‪178-‬‬


‫”ي ِ‬
‫)!خانه هاشان را با دستان خودشان خراب می کنند(‬

‫گاه انتقام و تاوان دادن ظالمان چنان ظريف و نامرئی شکل می گيرد که خانه هاشان را به دست خويش‬
‫خراب می کنند‪ .‬اين بدان معناست که خانه خرابی شان ريشه در وجود خودشان دارد‪ ،‬به سبب عملکرد‬
‫آن اهل باطل است که البته‬
‫سوءشان است و دشمن اصلی‪ ،‬دستاورد مخرب شان است‪ .‬چنين عاقبتی از ِ‬
‫غالبا هم از آن غافل اند‪ .‬زيرا “حق” چنان مرموز و ناگهانی و از جايی وجودشان را فرا می گيرد که‬
‫حسابش را نکرده اند‪ .‬بدترين خانه خرابی ها‪ ،‬خانه خرابی باطن است‪ .‬اين نوع از ويرانی پيش از آنکه‬
‫در بيرون اتفاق بيفتد‪ ،‬در درون اتفاق افتاده است‪ .‬وقتی بازتاب اعمالی همچون حسد‪ ،‬طمع‪ ،‬کينه و‬
‫خشونت‪ ،‬بسوی صاحبش بازگردد‪ ،‬آن يک ويرانی و عذابی اليم است‪ .‬چنين کسی پيوسته مضطرب و‬
‫پريشان‪ ،‬ترسان و بی ثبات‪ ،‬بی يار و بی پناه‪ ،‬ظلمت زده و بی روح است‪ .‬پس به سبب دستاوردهای‬
‫‪.‬اوصاف رذيله اش به تاريکی بيشتر فرو خواهد رفت‬

‫وز ما ا َِّن مفاتِحهُ لتنُوا ُ بِالعُصب ِة اُو ِلی القُ َّوةِ ‪179-‬‬
‫وم ُموسی فبغی علي ِهم و آتيناهُ ِمن ال ُکنُ ِ‬ ‫ا َِّن ُ‬
‫قارون کان ِمن ق ِ‬
‫”‬
‫قارون از قوم موسی بود که بر آنها فزون طلبی نمود‪ .‬به او چنان گنجهايی داديم که حمل کليدهايش بر (‬
‫)!گروهی از متعصبين زورمند دشوار می نمود‬

‫برخی تصور کرده اند که قارون يک فرد المذهب و الابالی بوده است که فقط پول جمع می کرده است‪.‬‬
‫ابدا اينطور نيست‪ .‬اتفاقا او از متعصبين بوده است‪ .‬حتی حمل و حفاظت از ثروتش را متعصبين بر عهده‬
‫عصبة” گروه متعصب را گويند که زورمند هم هستند “اُولی قُوة”‪ .‬قارون از قبيله “الوی” بوده‬ ‫داشتند‪ُ “ .‬‬
‫است‪ .‬و خاندان الوی از ميان دوازده قبيله بنی اسرائيل‪ ،‬تنها کسانی بودند که حق داشتند به “قدس‬
‫االقداس” وارد شوند و مراسم آئينی و دينی را بجا آورند‪ .‬آنها تنها کسانی بوده اند که کارهای فوق‬
‫محرمانه و اسراری بنی اسرائيل بر دوششان بوده است‪ .‬قارون کسی است که در حوزه ی دين قارون‬
‫شده است‪ .‬او به بسياری از امور معنوی و طرفندهای باطنی اشراف دارد و در ميان مردم به عنوان يک‬
‫چهره متعصب و سخت مذهب شناخته می شده است‪ .‬او حتی زمانی که می خواست موسی (ع) را از‬
‫ميدان بدر کند‪ ،‬برای ضربه زدن به او‪ ،‬از شيوه های کاری متعصبين استفاده کرد‪ .‬زنی روسپی را در‬
‫خفا تطميع کرد که برود بگويد موسی به من تعرض کرده است! تا آبرويش برود و مردم براحتی ترکش‬
‫کنند! تهمت زدن از شيوه های متعصبين است زيرا قرآن می فرمايد که تهمت زدن از شيوه های‬
‫کم” (کسانی که تهمت زدند‪ ،‬گروه متعصب از خود شما‬ ‫عصبة ِمن ُ‬
‫االِفک ُ‬
‫ِ‬ ‫متعصبين است “الَّذين جاؤُو ِب‬
‫هستند!)‪ .‬چهره قارون در بنی اسرائيل يک چهره ی فوق مذهبی و بشدت متعصب است نه الابالی! به‬
‫تعبيری کاسه از آش داغتر است‪ .‬او کسی است که از طرفندهای معنوی مذهبی بيشترين بهره های دنيوی‬
‫را می برده است‪ .‬و موسی اين خطر بزرگ را حس می کند‪ ،‬زيرا خوب می داند متعصبی که هم از‬
‫بخشی از اسرار با خبر است و هم تمام همتش جذب ثروت و قدرت بيشتر است‪ ،‬يک خطر بزرگ برای‬
‫آينده بنی اسرائيل بشمار می رود‪ ،‬پس تا خودش هنوز زنده است کار قارون را يکسره می کند و او را با‬
‫ثروتش به اعماق زمين می فرستد تا چنين سرطانی را از ريشه کنده باشد‪ .‬زيرا امور معنوی و دينی‬
‫برای ثروت اندوزی و جذب قدرت نيست‪ ،‬دين راهی برای کشف حقايق و نيل به حقيقت محض است‪ .‬ای‬
‫موسای‬
‫ِ‬ ‫دوست! از منظری باطنی‪ ،‬قارون‪ ،‬صفتی ويرانگر از اوصاف نفس اماره است که بايد گذاشت تا‬
‫‪.‬وجود‪ ،‬آن را حي ِز انتفاع بيندازد‬

‫”اِهبِ ُ‬
‫طوا ِمصرا“ ‪180-‬‬
‫)!به مصر ُهبُوط کنيد(‬

‫هبوط” کردن‪ ،‬به معنای خروج از يک مرتبه ی متعالی روحی‪ ،‬و رفتن به مرحله ای پايين تر است‪“ .‬‬
‫هبوط‪ ،‬يک سقوط معنوی است‪ .‬خروج از يک کيفيت لطيف‪ ،‬به کيفيتی ثقيل است‪ .‬و “مصر” همانطور‬
‫که از ريشه ی واژه اش پيداست‪ ،‬خاک سياه است! جهان غلظت است‪ .‬و نمادی از ناسوت و دنيازدگی‬
‫است‪ .‬چه بسيار سالکانی که در سلوکشان صبر و متانت به خرج ندادند و دوباره به عالم غلظت فرو‬
‫افتادند‪ .‬اينان همان کسانی اند که ميانه ی راه‪ ،‬چيز فروتر را به حيات فراتر ترجيح دادند‪ .‬پس آبادی‬
‫باطن و رستگاری روح و طعام “واحد” را رها کردند و دوباره طالب خيار و سير و عدس و طعام‬
‫“کثرت” شدند‪ .‬چه ندانستند که رهايی روح و نيل به نفس مطمئنه‪ ،‬با دنيازدگی و ُحب آن هم سنخ نيست‪.‬‬
‫طوا ِمصرا‪ ،‬چه ما کسی را به زور بر مسير سلوک نگه نمی داريم‬ ‫!پس اِهبِ ُ‬

‫ت فاولی ل ُهم“ ‪181-‬‬ ‫”ين ُ‬


‫ظ ُرون اِليک نظر المغ ِش ِی ِمن المو ِ‬
‫)!به تو می نگرند چون کسانی که از ترس مرگ‪ ،‬غش کرده اند! پس همين سزاوارشان باد(‬

‫انسانهای حقير‪ ،‬نفس های ذليل‪ ،‬مدهوش از ترس مرگ اند‪ .‬آنها نمی توانند زيبا بميرند‪ ،‬اين محال است‪.‬‬
‫زيرا آنها به زندگی حقارت بارشان عادت کرده اند‪ ،‬پس مرگ را بيگانه می انگارند‪ ،‬دور می پندارند و‬
‫غريبه و وحشتناکش تصور می کنند‪ .‬و انسان‪ ،‬گمانش هر چه باشد‪ ،‬با همان روبرو می شود! تنها کسانی‬
‫که زيبا زندگی کرده اند زيبا خواهند مرد‪ .‬مرگ برای اينان يک لذت وافر و يک ارگاسم منحصربفرد‬
‫است‪ .‬يک سالک حق‪ ،‬رفيق مرگ است‪ ،‬هر جا که برود او را نيز آگاهانه با خود می برد و رفاقتش را‬
‫پاس می دارد‪ .‬او گاه مرگ‪ ،‬چشمانش را بر اين جهان آلوده می بندد‪ ،‬خود را از تعلق به جسمش رها می‬
‫کند‪ ،‬از ذهن و ذهنياتش دست می شويد‪ ،‬احساسات و عواطفش را به دور می اندازد‪ ،‬و براحتی از‬
‫تمامی کالبدها خالص می شود‪ ،‬و آنگاه چون قطره ای ناب‪ ،‬به اقيانوس عشق و رحمت می چکد‪.‬‬
‫ِ‬ ‫اسارت‬
‫او اينچنين از جزء به کل می رود‪ .‬مرگ برای سالک‪ ،‬يک هديه ی بزرگ است‪ .‬اما برای ديگران‬
‫‪.‬همچون لولوی سر خرمن‬

‫بهترين تفسير‪ ،‬تفسيری بر اساس سکوت و پذيرش است‪ .‬عم ِل زنده است‪ .‬يک سلوک تسليم وار ‪182-‬‬
‫است‪ .‬قال نيست‪ ،‬حال است‪ .‬زيرا قرآن يک کتاب اسراری است‪ .‬ريشه در اسرار دارد‪ .‬و اسرار را نمی‬
‫توان رمز گشايی کرد‪ ،‬رمز چيز ديگری است‪ .‬رمز از جنس اسرار نيست‪ .‬اسرار را بايد همانگونه که‬
‫هست‪ ،‬پذيرفت و در فضايشان شناور شد‪ .‬اين چنين تفسيری‪ ،‬يک عمل زنده است‪ ،‬شناوری در ناشناخته‬
‫است و اين شناوری‪ ،‬با ايمان تو به ظهور می رسد و بارز می شود‪ .‬برخی می گويند؛ اول بايد بدانم و‬
‫بعد ايمان بياورم! خير‪ ،‬اين را ايمان نمی گويند‪ .‬زيرا اگر چيزی را بدانی ديگر نيازی به ايمان ندارد‪،‬‬
‫زيرا می دانی! ايمان بر اساس غيب و ناديدنی شکل می گيرد‪ ،‬نه بر اساس دانايی های ذهنی‪“ .‬ايمان‪،‬‬
‫يعنی پذيرش ناشناختنی”‪ .‬و نکته ی اسراری همين است؛ “ايمان می آورم تا بدانم‪ ،‬نه اينکه اگر بدانم‬
‫ايمان می آورم!”‪ .‬و اين دانستن‪ ،‬اين آگاهی اعجاب انگيز‪ ،‬تنها با سلوک و در “حال” اتفاق می افتد‪ ،‬و از‬
‫آن اهل دل‪ ،‬يعنی تسليم شدگان است‪ .‬وقتی اين اتفاق بيفتد‪ ،‬وقتی چنين کيفيتی حاصل شود‪ ،‬هر آيه ای در‬ ‫ِ‬
‫هر زمان و هر موقعيتی‪ ،‬نوری زنده و آگاهی بخش از خود متجلی خواهد نمود که لزوما همان نور‬
‫‪.‬پيشين نيست‪ .‬زيرا زنده است و در تجلی تکرار نيست‬
‫و اما سطحی ترين تفسير‪ ،‬تفسيری است که بر اساس پيش داوری ها و برداشتهای ذهنی است‪ .‬تفسيری‬
‫است که همواره برای هر آيه بدنبال يک توجيه به ظاهر علمی می گردد‪ .‬اصحاب ذهن‪ ،‬بيشتر اهل‬
‫اينگونه تفاسيرند‪ .‬دوست دارند هر آيه ای را هر جور که شده و با هر توجيهی که هست‪ ،‬ذهن پذيرش‬
‫ذهن تاريک بشری! پس به ناچار بايد محدودش کنند و از اسرار‬ ‫کنند‪ ،‬ذهن پسندش کنند‪ .‬آن هم پسن ِد ِ‬
‫بيندازند‪ ،‬تا با اندک معلوماتشان‪ ،‬سازگار شود! اينها نمی دانند که با اين کارشان‪ ،‬يک کتاب سترگ‬
‫اسراری را‪ ،‬از آگاهيهای شگفت خالی کرده اند و از حيِز انتفاع انداخته اند‪ .‬اينگونه تفاسير بيشتر بر‬
‫اساس پيش ذهنی ها و برداشت هايشان شکل گرفته است‪ .‬و برداشت های ذهنی اين و آن لزوما آن چيزی‬
‫‪.‬نيست که در کالم حق است‬

‫واحدةِ ِِ“ ‪183-‬‬


‫فس ِِ ِ‬ ‫”ما خلقُ ُکم و ال بعث ُ ُ‬
‫کم اِال کن ِ‬
‫)!آفرينش و برانگيختن شما [در نزد ما] جز مانند يک کس نيست(‬

‫نسبت خداوند با تمامی موجودات‪ ،‬چه زمينی چه آسمانی‪ ،‬نسبتی واحد است‪ .‬علم او نسبت به همه يکسان‬
‫است‪ .‬اينطور نيست که از کسی چيزی بيشتر بداند و از کسی کمتر‪ .‬حضور او همه جانبه و گسترده است‬
‫و همه را در بر گرفته است‪ .‬عشق و رحمتش عالمگير است و شامل ريز و درشت تمامی مخلوقات شده‬
‫است‪ .‬قدرت بی انتهايش بر هر کجا و ناکجا سايه انداخته و پادشاهی اش حد و حصر ندارد‪ .‬او بر هر‬
‫کس و هر چيز احاطه ی يکسان دارد‪ .‬کامل و يکسان‪ .‬در چنين عال ِم عادالنه و همه گيری‪ ،‬کسی نمی‬
‫تواند بگويد که من تافته ی جدا بافته ام‪ ،‬برترم‪ .‬جز آنکه فرعون صفت باشد‪ .‬همه در پيشگاه او‪ ،‬خائف‬
‫اند‪ ،‬همه حقير و نيازمند رحمت اند‪ .‬امام هادی(ع) می فرمايند‪“ :‬االشيا ُء ُکلُّها لهُ سواء ِعلما و قُدرة و ُملکا‬
‫و اِحاطة” (علم و قدرت و سلطنت و احاطه ی او بر همه چيز يکسان است)‪ .‬پس اين اختالفات و تمايزات‬
‫که می بينی مربوط به قابليت ها و ظرفيت های متنوع عوالم شعور و آگاهی است‪“ .‬تقدم و تأخر”‪“ ،‬باال و‬
‫پايين”‪“ ،‬قطع و وصل” همه از منظر مخلوق است که معنا يافته اند‪ ،‬نه منظر خالق‪ .‬انسانی که در رنج‬
‫بسر می برد‪ ،‬بخاطر نوع نگاه و عملکردش است که در رنج است‪ .‬و اِال خداوند‪ ،‬آن به آن‪ ،‬رحمت‬
‫واسعه اش را به تمام هستی اِفاضه می کند‪ .‬و اين بخشندگی‪ ،‬مقتضای ذات اوست‪ .‬انسانهای فرزانه به‬
‫اين اِفاضات آگاهند و هر لحظه خود را در معرض آن قرار می دهند‪ ،‬و از همين روست که فرزانه اند‪.‬‬
‫هيچ پارتی بازی در کار نيست‪ ،‬تو نيز می توانی از دوستان خدا و از مقربين او باشی‪ .‬فقط کافيست‬
‫تسليم باشی و خود را در معرض اين اِفاضات با برکت قرار دهی‪ ،‬همين‪ .‬خداوند در قرآن‪ ،‬کسانی را که‬
‫مغرورانه ادعا می کنند که از ميان مردمان‪ ،‬فقط ماييم که دوستان خدا و فرزندان اوييم را مورد مذمت‬
‫قرار می دهد‪ .‬زيرا خداوند همه بندگانش را دوست دارد و طالب رشد همه ی آنهاست‪ .‬او حتی نسبت به‬
‫گناهکاران مهربان و بخشنده است و از اينکه به راه رشد و صالح بازگردند‪ ،‬خشنود می شود‪ .‬ای‬
‫دوست‪ ،‬در اين درگه‪ ،‬تنها معيار بزرگی‪ ،‬تقوا و تواضع است‪ ،‬ميزان تسليم بودن به جريان هدايت‬
‫واحدةِ ِِ” ( خداوند شما را از يک نفس خلق کرده است)‪ .‬ما همه از‬ ‫فس ِِ ِ‬ ‫خداوندی است‪“ .‬خلق ُکم ِمن ن ِ‬
‫واصل شده ايم‪ .‬برای نيل به چنين وحدتی‪،‬‬ ‫يک “نفس واحده” ايم و چون به اين وحدت آگاه شويم‪ ،‬همه ِ‬
‫تنها کافيست که آگاهانه خود باشی‪ ،‬همانی باشی که خدا آفريده است‪ ،‬که او اراده کرده است‪ ،‬و تسليم وار‬
‫‪.‬بر اساس فطرت الهی ات زندگی کنی‬

‫”أله ُک ُم التَّکاث ُ ُر“ ‪184-‬‬


‫)عالم کثرت‪ ،‬شما را به بازی گرفته است(‬

‫فزون طلبی تان در اين جهان کثرت‪ ،‬اين دنيای پر زرق و برق‪ ،‬اين زندان پر از رنگ و لعاب‪ ،‬شما را‬
‫به بازی گرفته و سرگرم تان ساخته است‪ .‬چشمان شما پر از تصاوير جوراجور و پر از خواهش است‪.‬‬
‫پی تملک و تصاحب ايد‪ .‬شما در جنگل اشياء گم شدهايد‪ .‬در‬ ‫هر آن به دنبال چيزی روانيد‪ .‬همواره در ِ‬
‫“چيز”ها غرق گشتهايد‪ .‬خواهشها و خواستنها‪ ،‬ذهن تان را تکه تکه کرده اند‪ .‬و همواره در اين‬
‫شهربازی‪ ،‬از اين بازی به آن بازی کشيده میشويد‪ .‬زيرا پر از خواستن ايد‪ .‬فزون طلب شدهايد‪ .‬بندۀ‬
‫ِ‬
‫بازی خطرناک کار شما را ساخته است‪“ .‬ألهکم التکاثر”‪ .‬اين فزون طلبی‪ ،‬شما را به بازی‬
‫ِ‬ ‫اشياءايد‪ .‬اين‬
‫مرگباری کشانده است‪ .‬سرگرم شدهايد و از کار اصلی ماندهايد‪ .‬از “وحدت” فقط نامش را شنيدهايد‪ .‬از‬
‫حقيقت آن بی خبريد‪ .‬وحدت برايتان صرفا يک واژه است‪ ،‬شما هرگز حقيقت آن را نچشيدهايد‪ .‬چه‬
‫برخوردار از وجودی يکپارچه نيستيد و پراکنده ايد… و اين بيماری “تکاثر” است‪ .‬دقت کن‪“ .‬آيه” نمی‬
‫فرمايد که تکاثر‪ ،‬به تو چيزی میدهد‪ ،‬میگويد تو را به بازی میگيرد‪ ،‬فقط سرگرمت میکند‪ .‬اين دنيا به‬
‫کسی چيزی نمیدهد‪ ،‬با او بازی میکند‪ .‬چه کسی چه چيز دارد؟! در قبر خواهی ديد که هيچ‪“ .‬حتی زرتم‬
‫المقابر”‪ .‬همه اش بازی بوده است‪ .‬اين فزون طلبی‪ ،‬فقط فرصت تو را بر باد داده و از “وصل” تو را‬
‫بازداشتهاست‪ .‬به جای جذب آگاهی‪ ،‬جذب توهم کرده ای‪ .‬جذب چيزهايی شده ای که از آن تو نيستند و‬
‫… روزی به راحتی تو را ترک کرده و محو می شوند‬

‫”و ابتغُوا اِلي ِه الو ِسيلة“ ‪185-‬‬


‫)!بسوی او‪ ،‬آن وسيله را بجوييد(‬

‫با وسيله ی مطمئن ميتوان به مقصد رسيد‪ .‬و اين وسيله ای که آيه شريفه بدان اشاره دارد‪“ ،‬معرفه” است‬
‫و هر وسيله ای نيست‪ .‬و وسيله دو گونه است؛ يا چيزی بيرون توست و يا درون توست‪ .‬آنچه را که جدا‬
‫از خود حس کنی‪ ،‬بيرون توست و آنچه را که از خود بدانی‪ ،‬درون توست‪ .‬افضل وسايل آن است که‬
‫آن توست‪ .‬تو بايد به وسيله ی خودت‪ ،‬به نور خودت نائل شوی‪ .‬چنين وسيله ای هرگز‬ ‫درون تو‪ ،‬و از ِ‬
‫در هيچ عالمی از تو جدا شدنی نيست‪ ،‬زيرا خوديت متعالی تو‪ ،‬و استاد درون توست‪ .‬سالک‪ ،‬حتی اگر‬
‫در ابتدا از استاد بيرون استفاده کند‪ ،‬لکن نيک می داند که آن خود وسيله ايست که بايد او را به استاد‬
‫درونش وصل کند‪ .‬و استاد درون‪ ،‬نوری زنده است که تنها می توان با ايمان و يقين و توکل به آن رسيد‬
‫واصل نمی شود‪ ،‬مگر آنکه با سلوکش‪،‬‬ ‫و از آن برخوردار گشت‪ .‬انسان ذهنی‪ ،‬هرگز به استاد درون ِ‬
‫ذهن تاريک انديش را بدور انداخته باشد و در مقام تسليم و رضا ُمقام کرده باشد‪ .‬معلمين راستين‪ ،‬کسانی‬
‫اند که راه را برايت می کوبند و تو را به استاد درونت می رسانند‪ .‬تو تنها اينگونه به حيات و آگاهی ناب‬
‫دست می يابی و “ ُمخلص” می شوی و از کثرت می رهی‪ .‬معنای ديگر اين کار‪ ،‬نيل به اشراق است‪.‬‬
‫‪“”.‬واعل ُموا ا َّن هللا ي ُحو ُل بين الم ِ‬
‫رء و قلبِ ِه” بدانيد که خداوند بين آدمی و قلبش حائل است‬

‫”و ان ِفقُوا ِمما جعل ُکم ُمستخل ِفين فِي ِه“ ‪186-‬‬
‫)!و از آنچه شما را در آن خليفه کرده است‪ ،‬انفاق کنيد(‬

‫وقتی با خدا تعامل کنی‪ ،‬آنکه بُرده است تويی‪ .‬زيرا وقتی چيزی را تقديم خداوند کنی‪ ،‬يا عين همان را‬
‫می گيری‪ ،‬و يا بهتر از آن را‪ .‬مادر موسی‪ ،‬فرزندش را تقديم خدا می کند‪ ،‬او را به نيل می اندازد‪ .‬و‬
‫جواب خدا اين است که موسی را در بهترين موقعيت دوباره به مادرش باز می گرداند‪“ .‬فرددناهُ اِلی ا ُ ِم ِه‬
‫کی تق َّر عينُها” (او را به مادرش باز گردادنديم تا روشنی چشمش باشد!)‪ .‬همسر ِعمران‪ ،‬نذر می کند تا‬
‫فرزندی را که در شکم دارد‪ ،‬تقديم خدا کند‪ ،‬و اين کار را می کند‪ ،‬و آن فرزند‪ ،‬مريم(ع) می شود و‬
‫سرور زنان عالم! و به ايوب‪ ،‬به پاس صبر و ايمانش هم اهلش به او بازگردانده می شود و هم مثل هر‬
‫آنچه را که از دست داده بود! دقت کن‪ ،‬هم مثل آنها را و هم آنها را! و اين پاداشی مضاعف است “و‬
‫آتيناهُ اهلهُ و ِمثل ُهم مع ُهم”‪ .‬ای دوست‪ ،‬محال است که تو کاری برای خدا و به نيت او انجام دهی و بهترين‬
‫آن ما و در اختيار ماست‪ ،‬همه از ريز و درشت امانتی بيش نيست‪.‬‬ ‫پاسخ را نگيری‪ .‬آنچه که ظاهرا از ِ‬
‫ما “ ُمستخلف” در آنيم‪ .‬ما به واقع کارگزاران خدا در زمينيم‪ .‬يک سالک حق‪ ،‬کارگزار خوبی است و‬
‫آنچه که در آن جانشين خداوند شده است را به تمامی به او باز می گرداند‪ .‬اين بدان معناست که لحظه به‬
‫مری اِلی هللاِ” را پاس می دارد‪ .‬و خداوند بخشاينده و مهربان نيز همواره يا عين همان و‬ ‫لحظه “اُف ِو ُ‬
‫ضا ِ‬
‫يا بهتر و بيشتر از آن را در اختيارش می گذارد‪ .‬ای دوست‪“ ،‬انفاق”‪ ،‬زيباترين و لطيفترين نوع تعامل با‬
‫خداست‪ .‬آنکه حاضر باشد که تمام وجودش را تقديم خداوند کند‪ ،‬دگر چيزهای کوچک پريشانش نخواهند‬
‫‪.‬کرد‬

‫یء ِِ اِال ِعندنا خزائِنُهُ“ ‪187-‬‬


‫”و اِن ِمن ش ِ‬
‫)!هيچ چيزی نيست مگر آنکه گنجينه هايش نزد ماست(‬

‫وجودی اوست‪ .‬تو ريشه در حقيقتی داری همچنان که هر چيز ديگر دارای‬
‫ِ‬ ‫گنجينه های هر کسی‪ ،‬حقايق‬
‫حقيقت خويش است‪ .‬و “حقيقت محض” خداست‪ ،‬و تمام حقايق ديگر از همين “حقيقت يگانه” بر آمده اند‪.‬‬
‫پس گنجينه های وجود تنها نزد اوست‪ .‬اين وجود دنيوی ات‪ ،‬عاريه ايست‪ ،‬حقيقت وجودت در کيفيتی دگر‬
‫وجودی هر کس و هر چيزی را نزد خود‪ ،‬محو کند‪ ،‬آن‬‫ِ‬ ‫بسر می برد‪ .‬نزد اوست‪ .‬اگر خداوند تصوير‬
‫کس و آن چيز به طرفة العين نابود خواهد شد‪ .‬به تعبيری ريشه اش کنده می شود‪ .‬و چنانچه نظرش بر‬
‫وجودش‪ ،‬مستدام بماند‪ ،‬آن کس و آن چيز جاودانگی را هديه گرفته است‪ .‬کاری کن که نظر روح خدا‪ ،‬بر‬
‫تو خيره بماند‪ .‬با ايمان و عمل صالح‪ ،‬جذبش کن‪ .‬با محبت و عشق ورزی به مخلوقاتش‪ ،‬شکارش کن‪ .‬با‬
‫توحيد‪ ،‬حفظش کن‪ .‬و با تسليم‪ ،‬استمرارش بخش‪ .‬هر چه خداوند بر گنجينه های تو بيفزايد‪ ،‬وجودت غنی‬
‫تر خواهد شد‪ .‬و هر چه که از گنجينه هايت نازل کند‪ ،‬زندگ ِی متعالی تری خواهی داشت‪ .‬يک سالک‪ ،‬با‬
‫خير الهی را پاس ميدارد‬
‫‪.‬نوع نگاه و عملش بر گنجينه هايش می افزايد و نظر ِ‬

‫سون و ِحين تُس ِب ُحون“ ‪188-‬‬


‫سبحان هللاِ ِحين تُم ُ‬
‫”ف ُ‬
‫)![ذکر] سبحان هللا! آنگاه که شب می کنيد و آنگاه که به صبح وارد می شويد(‬

‫با پاکی به شب وارد شو‪ ،‬و با پاکی به روز درآ‪ .‬اين راز سلوک است‪ .‬راز تازگی و سر زندگی است‪.‬‬
‫هر صبح و شام‪ ،‬پاک و بی طرح بودن‪ .‬هر روز‪ ،‬خالی از برداشت شدن‪ .‬بی گذشته گشتن‪ .‬پذيرا شدن‪.‬‬
‫مگذار روز و شب هايت آلوده به تکرار شوند‪ ،‬خود را بشوی‪ ،‬ذهنت را در دريای پاکی و قداست‪ ،‬رها‬
‫کن‪ .‬چه تنها “سبحان” است که تو را تر و تازه نگه می دارد‪ .‬هر ذکر ديگری در اين پاکی می جوشد و‬
‫متبلور می شود‪ .‬تا سبحان نباشد اذکار ديگر کارآمد نِی اند‪ .‬زيرا پايه ی کار‪ ،‬پاکی است‪“ ،‬سبحان” است‪.‬‬
‫و سبحان‪ ،‬رهايی است‪ ،‬بی تعلقی است‪ ،‬عين آزادی است‪ ،‬تسليم شدن به “مطلق” است‪ ،‬يک بی خواهشی‬
‫است‪ .‬زيرا سبحان آلوده به هيچ کس و هيچ چيز نيست‪ .‬وقتی شب و روز خود را در بيکران سبحان‬
‫بشويی‪ ،‬اين يعنی هيچ روز و شب ات‪ ،‬مثل هم نيست‪ ،‬تو پيوسته پاک به لحظه ی ديگر وارد می شوی‪،‬‬
‫همواره در حال زايش و تولدی‪ ،‬در “حال” و “زنده” ای‪ ،‬و بگير نکته را‪ ،‬و هر صبح و شام‪ ،‬دور‬
‫‪.‬ريختنی ها را بدور بريز‪ ،‬و از پوسته ی آلوده ی برداشت هايت با “سبحان” بدر آی‬

‫”فأما من اعطی واتَّقی و صدَّق بِال ُحسنی فسنُي ِس ُرهُ ِلليُسری“ ‪189-‬‬
‫)!پس اما؛ آن که عطا کند و خود را صيانت کند و بهترين ها را تصديق کند‪ ،‬کارها را بر او آسان نماييم(‬

‫خوب دقت کن! اگر ميخواهی کارها بر تو آسان شود‪ ،‬اگر ميخواهی در رنج و عذاب نباشی‪ ،‬اگر‬
‫ميخواهی ماجراهای زندگی بر تو سهل و آسان بگذرد‪ ،‬و اگر ميخواهی سلوکی موفقيت آميز داشته باشی‪،‬‬
‫راهش همين ُ‬
‫ط ُرق سه گانه است که قرآن بيان می کند‪ .‬الف) بايد اهل عطا و بخشش باشی‪ .‬انسان بخيل و‬
‫ممسک‪ ،‬انسان تکخور و خودخواه همواره در رنج و عذاب است‪ ،‬روانپريش و مضطرب است‪ .‬چنين‬
‫کسی هرگز مزه ی آرامش حقيقی را نچشيده و نمی فهمد‪ .‬ب) بايد خود را از جذابيت های عالم ماده‪،‬‬
‫صيانت کنی‪ .‬با هر احساس زودگذری‪ ،‬جذب اين چيز و آن چيز نشوی و خود را به رنگ و لعاب‬
‫نبازی‪ ،‬زيرا عالم کثرت تو را به طرفةالعين به اعماق تاريکيهای خود می کشد‪ .‬جايی سخت که خالصی‬
‫از آن براحتی ممکن نمی نمايد‪ .‬ج) بايد همواره بهترين ها را تصديق کنی‪ .‬بهترين سخن‪ ،‬بهترين عمل‪،‬‬
‫بهترين انديشه‪ .‬زيرا بهترين ها برخوردار از لطيفترين انرژهای وجودند‪ ،‬و تو با تصديق شان‪ ،‬خود را‬
‫از انرژی ناب شان برخوردار کرده ای‪ .‬رعايت اين سه مقوله ی عملی و حياتی‪ ،‬موجب می شود تا هر‬
‫امری بر تو سهل و آسان گردد و براحتی از هر وادی آشنا و ناآشنايی به سالمت خارج شوی‪ .‬آنها که‬
‫همواره در سختی اند‪ ،‬قطعی بدان که عامل به اين شيوه های سه گانه نيستند‪ ،‬زيرا محال است کسی به آن‬
‫!عمل کند و باز در سختی باشد‪ .‬اين نکته يکی از اعجازهای عملی قرآن است‪ .‬امتحان کن‬

‫اح ِمين( ‪190-‬‬


‫سنِی الض ُُّّر و انت ارح ُم الر ِ‬
‫)انِی م َّ‬
‫ضر” مس کرده است در حاليکه تو “ارحم الراحمين” هستی(‬
‫)!مرا “ ُ‬

‫ضر”‪ ،‬ضرر است‪ ،‬خسارت است‪ ،‬اشاره به اسم “ضار” است که خود از اسماءهللا است‪“ .‬مس” “‬ ‫ُ‬
‫کردن‪ ،‬دست کشيدن و در تماس قرار گرفتن است‪ .‬آنگاه که اسمی از اسماء کسی را “مس” کند‪ ،‬او را‬
‫تحت سلطه ی خويش در آورده است‪ .‬در اين آيه‪ ،‬ايوب(ع) تحت اسم “ضار” قرار گرفته و پی در پی‬
‫خسارت می بيند‪ .‬پس می خواهد از سيطره اش راحت شود‪ ،‬لذا به اسم “ارحم الرحمين” پناه می آورد‪.‬‬
‫اين به ما می آموزد که اگر کسی تحت سيطره ی اسمی از اسماء باشد ميتواند از حکم او خارج و به حکم‬
‫اسم ديگری وارد آيد‪ .‬و “دعا” توانايی اين کار را دارد‪ .‬برادران يوسف(ع) نيز در دوره ای تحت اسم‬
‫سنا‬ ‫“ضار” قرار گرفته اند لذا به ناچار به اسم “عزيز” که بسيار قدرتمند است پناه می برند “ايُّهاالع ِز ُ‬
‫يز م َّ‬
‫ضر” شده ايم!)‪ .‬تغيير اسماء‪ ،‬که خروج از سيطره ی‬ ‫و اهلنا الض ُُّّر” (ای عزيز! ما و اهل مان دچار “ ُ‬
‫يکی به ديگری است‪ ،‬چيزی شبيه سفر کردن از قلمرويی به قلمروی ديگر است‪ ،‬که راه دارد‪ .‬سالکان‬
‫واصل راهش را خوب می دانند‪ .‬و بدينسان می توانند از کيفيتی خارج و به کيفيتی دگر وارد شوند‪ .‬يکی‬ ‫ِ‬
‫عون”‪ ،‬يعنی اِنابه و زاری و نيايش به درگاه حق‬ ‫از راههای بسيار کارآمد‪“ ،‬تضرع” است “لعلَّ ُهم يض َّر ُ‬
‫کردن است‪ .‬زيرا در اين وضعيت‪ ،‬انسان خود را می شکند و در نهايت فروتنی و تواضع قرار می گيرد‪.‬‬
‫و انسانهای فروتن‪ ،‬نادم و خودشکسته را “اسماء” ديگر پذيرايند‪ .‬پس اگر کسی تحت اسم “منتقم” است و‬
‫همه اش دوست دارد که از اين و آن انتقام بگيرد‪ ،‬اگر بخواهد ميتواند به اسم مهربانتر ديگری عروج‬
‫نمايد و کيفيت زندگی اش را تغيير دهد‪ .‬همچنين است اگر کسی تحت اسم “شديد العقاب” و “شديد العذاب”‬
‫زندگی می کند و همواره در کيفيت خشونت و خشونت طلبی بسر می برد‪ ،‬اگر بخواهد ميتواند دچار‬
‫تحول شده و به اسم “ارحم الرحمين” در آيد‪ .‬از منظر قرآن کريم‪ ،‬اين کار شدنی است‪ .‬تا زنده هستی‪،‬‬
‫هنوز فرصت هست‪ .‬و به ياد داشته باش که انسان تحت هر اسمی از اسماء قرار بگيرد‪ ،‬رنگ و بوی‬
‫‪.‬همان اسم را می گيرد و خاصيت معنايی همان اسم را از خود متجلی می کند‬

‫يف ‪191-‬‬
‫ص ِ‬‫تاء و ال َّ‬
‫الش ِ‬
‫” ِرحلة ِ‬
‫)!رحلت زمستانی و رحلت تابستانی(‬

‫رحلت”‪ ،‬سفر است و سالکی که چون ماهی در بحر وجود افتاده است‪ ،‬دو سفر عمده دارد؛ سفر اول “‬
‫به زمستان سرد و تاريک است‪ ،‬به جسم آمدن است‪ ،‬به جايی که خورشيدش عمود نيست و زود غروب‬
‫می کند‪ ،‬و اين به تمثيل يک سفر افقی برای جذب آگاهی در زندگی زمينی است‪ .‬و سفر دوم‪ ،‬به تابستان‬
‫گرم و روشن است‪ ،‬يک عروج است‪ ،‬به جايی که خورشيدش عمود و مسلط بر وجود است‪ ،‬و اين به‬
‫تمثيل يک سفر عمودی است‪ ،‬کنده شدن از شب تاريک روح و وصل به “مطلق” است‪ .‬هنگامی که از‬
‫يک مرحله به مرحله ی ديگر رحلت می کنی‪ ،‬به واقع در مرحله ی قبل مرده ای و در مرحله ی جديد‬
‫زنده گشته ای‪“ .‬رحلت” برای سالک يک سفر جانانه از “من” به “خود متعالی” است که با آن‪ ،‬لباس‬
‫بخش روح رهسپار می شود‪ .‬آنکه به اين مقام رسد‪ ،‬به “اِيالف”‬ ‫تاريکی و انجماد را کنده و به نور حيات ِ‬
‫می رسد‪ ،‬به مقام الفت می رسد‪ ،‬به جمع می رسد و به وحدت نائل می گردد‪ .‬چنين کسی ديگر ترسی‬
‫نخواهد داشت‪ ،‬گرسنگی نخواهد کشيد‪ ،‬چه در خانه ی امن الهی خويش بسر می برد‪ .‬پس بايد که تنها‬
‫ت‬
‫‪”.‬رب اين خانه را بنده باشد “فليعبُدُوا ربَّ هذا البي ِ‬

‫ين ِِ“ ‪192-‬‬


‫”فجاء ِب ِعج ِل ِِ س ِم ِ‬
‫)!گوساله ی فربهی آورد(‬
‫وقتی هفت آسمان و زمين هست‪ ،‬پس هفت نوع شعور و آگاهی نيز هست‪ .‬اين بدان معنی است که هفت‬
‫نوع از طعام نيز وجود دارد‪ ،‬و اهل هر عالمی برخوردار از طعام خويش است‪ .‬ابراهيم(ع) برای‬
‫الهی خويش‪ ،‬که به واقع رسوالن آسمانی اند‪ ،‬گوساله ی فربهی می آورد‪ .‬حال آنکه آنها گوساله‬ ‫ِ‬ ‫ميهمانان‬
‫خور نيستند‪ ،‬غذايشان از جنس تاريکی نيست‪ ،‬از جنس “نور” است‪ .‬نور خوارند‪ .‬ای دوست‪ ،‬مغز‬
‫عام ِه” (پس بايد هر انسانی به غذای‬ ‫ُ‬
‫نسان اِلی ط ِ‬ ‫خواران‪ ،‬کجا معده ی پوست خواری دارند؟! “فلين ُ‬
‫ظ ِر االِ‬
‫خويش بنگرد!)‪ .‬بدان که غذای هر کس مطابق با عالم او‪ ،‬ميزان شعور او‪ ،‬و متناسب با اليه ی آگاهی‬
‫يی است که از آن بر آمده است‪ .‬پس هر غذايی را بر دهان مگذار و هر انديشه ای را مخور‪ ،‬چه برخی‬
‫برار سيِئاتُ‬
‫طعام ها اگرچه برای جمعی غذاست‪ ،‬اما برای برخی دگر‪ ،‬سم مهلک است‪ .‬چه “حسناتُ اال ِ‬
‫‪”.‬ال ُمق َّر ِبين‬

‫”فاصب ُحوا ظاه ِِرين“ ‪193-‬‬


‫)!پس ظاهر شدند(‬

‫يک معنای ظاهر شدن را ميتوانی همان چيره شدن و غلبه يافتن بر دشمن متعارف بگيری‪ ،‬که بسياری‬
‫بر همين معنا رفته اند‪ ،‬ديگر آنکه می توانی آن را به معنای به ظهور رساندن فطرت الهی ات‪ ،‬نور‬
‫وجودت‪ ،‬و نيروی نهفته در سرشت ات بگيری که در واقع برای همين به زمين آمده ای‪ .‬حقی در وجود‬
‫توست که بايد به ظهور برسد‪ .‬اين آيه شريفه در رابطه با اهل ايمان است که خداوند ياری شان می کند تا‬
‫ت وجود خود را به ظهور رسانند‪ .‬زيرا هر عالمی‪ ،‬ظهور خود را دارد و هر‬ ‫“ظاهر” شوند! تا حقيق ِ‬
‫سر‬‫تولدی‪ ،‬ظاهر شدنی‪ .‬دانه ای الهی در وجودت کاشته اند که بايد به ظهور رسد و به ثمر نشيند‪ُ “ .‬کل ُمي َّ‬
‫ِلما ُخ ِلق لهُ” (هر کس همان شود که برايش خلق شده است!)‪ .‬و دقيقا از اين روست که دشمنانی که مانع‬
‫رشد و بالندگی اهل ايمان و تسليم اند‪ ،‬محکوم به شکست اند‪ .‬و دشمنان اصلی هر سالک‪ ،‬اوصاف رذيله‬
‫ی اوست‪ .‬پس اينان به پاس ياری خداوند به عاقبت نيک شان خواهند رسيد و خو ِد متعالی شان را دريافت‬
‫‪.‬خواهند نمود‬

‫”فاخلع نعليک“ ‪194-‬‬

‫کفشهايت را در آور”! کجا ميخواهی بروی؟! دگر جايی برای رفتن نيست‪ .‬تنها جا همينجاست‪ ،‬نزد “‬
‫من! دگر به جايی نرو‪ ،‬از من دور نشو‪ .‬دل به تعلقی نسپار‪ .‬من همه چيزم‪ ،‬همه جايم‪ ،‬همه کس ام‪ .‬با من‬
‫باش و بی من نباش‪ .‬به خانه ام در آ‪ .‬خانه ای که باز است‪ ،‬آزاد و بی حصار است‪ ،‬کل است‪ ،‬يک بهشت‬
‫‪.‬واقعی است‪ .‬بگذار عرشم را بر قلب تو بنا کنم‪ ،‬عشقم را بر تو ببارانم‪ ،‬تا تو در نزدم جاودانه بمانی‬
‫یء ِِ ف ُهو يُخ ِلفُهُ“ ‪195-‬‬
‫”و ما انفقتُم ِمن ش ِ‬
‫)!آنچه را که انفاق کنيد او جايش را پر خواهد نمود(‬

‫در فرهنگ قرآن‪ ،‬انفاق کردن به معنای از دست دادن نيست‪ ،‬بلکه به مفهوم بدست آوردن است‪ .‬زيرا در‬
‫داشتن حقيقی است‪ .‬به آيه دقت کن‪ ،‬آنچه‬
‫ِ‬ ‫قاموس هستی‪ ،‬بخشيدن‪ ،‬برخوردار شدن است‪ ،‬و عطا کردن‪،‬‬
‫را که انفاق کنی‪ ،‬اين خداست که جايگزينی اش را بر عهده می گيرد‪ ،‬نه کس ديگر! اين بدان معنی است‬
‫که تو در انفاق همواره با خو ِد او در تعاملی! و چه چيزی و چه کسی بهتر از خودش؟! خدا بجای همه‬
‫آن خود می کنی‪ .‬اين انفاق که قرآن می گويد‪ ،‬توسعه ی‬‫نبودن ها و نداشتن هاست‪ .‬تو با انفاق‪ ،‬خدا را از ِ‬
‫زندگی است‪ .‬سالک با انفاق خويش زندگيش را وسعت می بخشد و خود را از زندان تنگ و تاريک منيت‬
‫بيرون می کشد‪ .‬انفاق در نگاهی فراگير‪ ،‬توسعه ی زيبايی‪ ،‬توسعه ی عشق و محبت‪ ،‬توسعه ی فهم و‬
‫درايت‪ ،‬و ايجاد وحدتی اصيل و باطنی است‪ .‬انفاق‪ ،‬تو را با هستی آشتی می دهد و نگاهت را مملو از‬
‫صلح و يکپارچگی می کند‪ .‬انفاق‪ ،‬از جزء به کل می برد‪ .‬هر چه را که جايش را خالی کنی‪ ،‬خداوند آن‬
‫را پُر خواهد کرد! عجب نکته ی زيبايی! بی شک آنکه در انفاق می برد‪ ،‬تويی و خداوند چه نيکو موال و‬
‫صير‬‫‪”.‬ياوری است “نِعم المولی و نِعم النَّ ِ‬

‫”اِنَّما اش ُکو بثی و ُحزنِی اِلی هللاِ“ ‪196-‬‬


‫ت پريشان حالی و اندوه خود را به خدا می برم(‬
‫)!من شکاي ِ‬

‫در عالم معنا‪ ،‬شکايت را بر چند نوع گفته اند؛ يکی شکايت از دوست به غير دوست‪ .‬يکی شکايت از‬
‫‪.‬غير دوست به دوست‪ .‬و ديگر شکايت از دوست به دوست‬
‫شکايت کردن از دوست‪ ،‬نزد غير دوست‪ ،‬ناجوانمردانه و خالف فتوت است‪ ،‬چه آن نشان از بيزاری از‬
‫دوست است‪ .‬شکايت بردن از غير دوست به دوست‪ ،‬نشان از توجه به غير است و شرک می نمايد‪ .‬و اما‬
‫تنها شکايت از دوست به دوست‪ ،‬عين توحيد است‪ .‬و يعقوب(ع) به عنوان موحدی يگانه پرست‪ ،‬اين نکته‬
‫ت غم و اندوه خود را تنها نزد حضرت دوست می برد‪ .‬چه او از خداوند‬ ‫را خوب می داند‪ ،‬پس شکاي ِ‬
‫چيزهايی می داند که ديگران نمی دانند! “اعل ُم ِمن هللاِ ما ال تعل ُمون”‪ .‬يک سالک فرهيخته‪ ،‬جز با‬
‫پروردگارش درد دل نمی کند و حزن و اندوهش را نزد غير نمی برد‪ .‬زيرا نيک می داند که هر آنچه‬
‫‪.‬تقدير بر او بباراند‪ ،‬از سوی آن يگانه ای است که رفعش نيز با خو ِد اوست‬

‫”ا َِّن هللا ُمبت ِلي ُ‬


‫کم بِنه ِر ِِ“ ‪197-‬‬
‫)!خداوند شما را به نهری امتحان می کند(‬

‫امام صادق می فرمايند‪“ :‬النَّ ُ‬


‫هر ُهو الدُّنيا” (اين نهر همان دنياست!)‪ .‬و چه تشبيه خوبی! نهر‪ ،‬جريان دارد‪،‬‬
‫توقفی در کارش نيست‪ .‬لحظه ای اينجاست و لحظه ی بعد جايی ديگر است‪ ،‬امروز به دست توست و‬
‫روز بعد در دستان ديگری است‪ .‬از نهر ميتوان فقط به قدر کفاف بهره بُرد‪ .‬هر نوع زياده خواهی‪،‬‬
‫زندان روح است‪ ،‬فرو رفتن در تاريکی است‪ .‬و همه ی ما به نهر دنيا مبتال شده ايم‪ .‬نهری که آب آن‬
‫سيری نمی آورد‪ ،‬هرچه بيشتر بنوشی‪ ،‬تشنه تر و حريص تر می شوی‪ .‬ما آن به آن داريم امتحان پس‬
‫می دهيم‪ .‬اين نهر‪ ،‬مايه ی امتحان ماست‪ .‬بگذار اين نهر بچرخد‪ ،‬خودخواهانه سدش نکن‪ ،‬وسوسه نشو‪،‬‬
‫فريب داشتنش را مخور‪ ،‬دل به آن نبند و جاخوش نکن‪ .‬روحت را برگير و به فرای نهر برو‪ .‬تو تنها‬
‫ت نفس را مغلوب کنی‪ ،‬از شرشان راحت شوی‪ ،‬و به حريت ذاتی‬ ‫اينگونه است که ميتوانی سپاه جالو ِ‬
‫‪.‬دست يابی‬

‫”اِنِی آنستُ نارا“ ‪198-‬‬

‫اين جمله ی موسی(ع) را اغلب مترجمان به عبارت “من آتشی را ديدم!” ترجمه کرده اند‪ ،‬اما بايد گفت‬
‫که فعل “آنستُ ” ريشه در “اُنس” دارد‪ ،‬و اين رؤيت‪ ،‬هر ديدنی نيست! اُنس داشتن پيش از آنکه بيرونی‬
‫باشد يک مقوله ی درونی است‪ ،‬يک ارتباط تنگاتنگ قلبی است‪ ،‬نوعی رؤيت آرامش بخش است‪ .‬نه‬
‫باطن وجود سر بر آورده و آنگاه به‬
‫ِ‬ ‫اينکه اتفاقی در بيرون نيفتاده است بلکه آنچه اتفاق افتاده است از‬
‫ظهور رسيده است‪ .‬زيرا ظاهر تابع باطن است‪“ .‬آنستُ ” ديدنی بر اساس محبت ذاتی است‪ .‬پس‬
‫موسی(ع) هنگامی که اين نار محبت را می بيند‪ ،‬اهلش را که مجموعه ای از اوصاف بشری اش است با‬
‫خود نمی برد! او بايد “فرد” برود‪ ،‬تنهای تنها‪”.‬يأتِينا فردا”‪ .‬ای دوست‪ ،‬طبق فرموده ی قرآن‪“ ،‬خداوند بين‬
‫آدمی و قلبش است “ا َِّن هللا ي ُحو ُل بين الم ِ‬
‫رء و قلبِ ِه”‪ ،‬و “عرش” او بر قلب بنده ی با ايمانش بنا شده است‪.‬‬
‫بر اين اساس‪ ،‬اين حقيقت درون است که در بيرون متجلی می شود‪ .‬آيات انفُس است که آفاق را می‬
‫سازد‪ ،‬و اين تنها موسی(ع) است که آن آتش را می بيند‪ ،‬نه کس ديگر‪“ .‬آنستُ ” متکلم وحده است‪ .‬اين‬
‫“اُنس” يک اُنس ذاتی است‪ .‬موسی(ع)‪ ،‬حقيقت وجود را ديده است نه يک آتش عادی را‪ .‬حقيقتی که‬
‫ميتوان با آن اُنس گرفت‪ .‬و انسان با چيزی اُنس نمی گيرد مگر آنکه پيشاپيش يک ارتباط ذاتی و‬
‫هماهنگ و بر اساس محبت با آن داشته باشد‪ .‬اين نکته را آيات ديگر نيز تاييد می کنند‪ .‬خداوند پيش از‬
‫اينها موسی را برای خودش ساخته است “اِصطنعتُک ِلنف ِسی” (تو را خاص خودم ساخته ام)‬

‫”واه ُجر ُهم هجرا ج ِميال“ ‪199-‬‬


‫)!از آنها دل بِکن‪ ،‬دل کندنی زيبا(‬
‫هر رفتنی‪ ،‬مرکبی دارد متناسب با خودش‪ .‬دل کندن‪ ،‬مرکب سلوک است‪ .‬هر چه بيشتر ببخشی و از آن‬
‫دل بکنی‪ ،‬باالتر می روی‪ .‬از هر چه عبور کنی‪ ،‬به خوديت خود‪ ،‬نزديکتر می شوی‪ .‬هر چه بيشتر‬
‫جهان هستی بيشتر در خدمت‬
‫ِ‬ ‫آگاهی ببخشی‪ ،‬آگاهتر می گردی‪ .‬و هر چه بيشتر خدمتگزار خداوند شوی‪،‬‬
‫تو خواهد بود‪ .‬به زيبايی دل کندن‪ ،‬يعنی هر آنچه که هست و نيست را تقديم خدا کردن‪ .‬تکيه به اين و آن‬
‫نداشتن‪ .‬از کثرت عبور کردن و در “توکل” مأوا گزيدن و از “کل” بهره مند گشتن‪ .‬و به ياد داشته باش‬
‫‪.‬که “جميل” از اسماء نيک خداوند است که سالکان را با آن لحظه به لحظه کار است‬

‫”ا َِّن يأ ُجوج و مأ ُجوج ُمف ِسدُون فِی اال ِ‬


‫رض“ ‪200-‬‬
‫)!براستی که يأجوج و مأجوج در زمين فساد می کنند(‬

‫به آيه دقت کن! آنها هم اکنون فساد می کنند‪ ،‬نه اينکه بعدا فساد خواهند کرد‪ .‬بيان آيه‪ ،‬قطعی و حاليه‬
‫است و توجه به آن سزاوار و حياتی است‪ .‬پس يأجوج و مأجوج بايد هم اکنون حضور داشته باشند تا‬
‫فساد کنند‪ .‬و اگر فسادشان را نخواهيم‪ ،‬ذوالقرنينی صاحب مکنت و قدرت می خواهد تا آنها را به بند‬
‫کشد! و آن کسی نيست جز روح الهی‪ .‬و اما يأجوج و مأجوج‪ ،‬طبق فرمايش امام صادق(ع) که‬
‫سلَّمی(‪ ۳۱۳‬ق) در “حقايق التفسير” خود آورده است؛ “يأجوج؛ همان نفس توست که تمايل به گناه دارد‪ ،‬و‬ ‫ُ‬
‫سك المائِلةُ اِلی‬
‫مأجوج؛ همان نيروی وسوسه انگيزی است که تو را به آن معاصی وا می دارد” [يأ ُجو ُج نف ُ‬
‫عاص ِی]‪ .‬ای دوست‪ ،‬از اين منظر که بنگری‪ ،‬جهان امروز‬ ‫عاص ِی‪ ،‬و مأ ُجو ُج هواك ف ُهو دا ِعيک اِلی الم ِ‬
‫الم ِ‬
‫پر از يأجوج و مأجوج است‪ .‬زيرا به فرموده ی قرآن؛ فسادی که خشکی ها و درياها را فرا گرفته‪،‬‬
‫اس‬ ‫‪”.‬ماحصل دستاورد انسان است “ظهر الفسادُ فِی الب ِر و الب ِ‬
‫حر بِما کسبت ايدِی الن ِ‬

‫”ا َِّن هللا يأ ُم ُر ُکم ان تذب ُحوا بقرة“ ‪201-‬‬


‫)!خداوند شما را فرمان می دهد که گاوی را قربانی کنيد(‬

‫نه اين گاو‪ ،‬گاو متعارف است و نه قربانی کردنش‪ ،‬قربانی کردن معمول‪ .‬زيرا در کشتارهای معمول‪،‬‬
‫قربانی می ميرد‪ ،‬اما در اينجا قربانی‪ ،‬زنده ای است که زندگی بخش می شود‪ .‬برای همين است که می‬
‫فرمايد؛ اگر بخشی از آن را به مرده ای بزنيد‪ ،‬آن مرده زنده خواهد شد‪ .‬در اين “بقر”‪ ،‬زندگی نهفته‬
‫است‪ ،‬سرشار از حيات است! وقتی آن را بشکافی – بقر به معنای شکافتن نيز هست – از آن جريان‬
‫زندگی بيرون می زند و جهان مرده را حيات می بخشد‪ .‬اين گاو و قربانی‪ ،‬اشاره به زندگی است‪ ،‬نه‬
‫مرگ‪ .‬اشاره به تولد دوباره است‪ ،‬چيزی از درون‪ ،‬دوباره بيرون را فرا می گيرد‪ .‬اين گاو‪ ،‬مردنی‬
‫نيست‪ ،‬چونان دانه ای که در زمين کاشته می شود‪ ،‬دوباره جوانه زده از خاک سر بر آورده و خود يک‬
‫شجره ای پر از دانه های زندگی بخش می گردد‪ .‬ای دوست در همه ی ما‪ ،‬فطرتی پاک و نورانی است‬
‫که هم زنده است و هم زندگی بخش‪ .‬اگر خودخواهی های نفسانی مان را که چون ديوی‪ ،‬آن فطرت الهی‬
‫را به زندان کشيده‪ ،‬قربانی کنيم‪ ،‬اگر شجاعت کنيم و ذهن تاريک انديش را دور بيندازيم‪ ،‬نور حيات و‬
‫آگاهی از اين فطرت الهی‪ ،‬بيرون زده‪ ،‬متجلی خواهد شد‪ .‬اشراق و روشن بينی‪ ،‬به همين معناست‪ ،‬آن‬
‫نائل شدن به اين نور حيات بخش است که همواره با خود تو بوده است‪ .‬فقط کافيست منيت خويش را‬
‫‪.‬قربانی کنيم‬

‫”و ما کان هللاُ ِليُعذِب ُهم و انت فِي ِهم“ ‪202-‬‬


‫)!تا تو در ميان شان هستی‪ ،‬خداوند عذابشان نمی کند(‬

‫خداوند را دوستانی است ناب و “ ُمخلص”‪ ،‬که در دوستی شان صادق اند و تنها توجه شان به اوست‪ .‬پس‬
‫دوست شان دارد و آنها نيز دوستش دارند‪ .‬و تا اين رابطه ی عاشقانه و اصيل پا بر جاست‪ ،‬فرصت توبه‬
‫و استغفار برای ديگران باقی است! چه وجود ملکوتی اينان است که مانع از عذاب عادالنه الهی است‪.‬‬
‫‪.‬مباد بروند‪ ،‬که اگر بروند‪“ ،‬رحمت” آن روی “غضب” خويش را آشکار خواهد نمود‬

‫”اِنا خلقنا ُکم ِمن ذک ِر ِِ و اُنثی و جعلنا ُکم ُ‬


‫شعُوبا و قبائِل ِليتعارفُوا“ ‪203-‬‬
‫ما شما را از يک زن و مرد آفريديم و آنگاه شما را ملتها و قبائل مختلفی قرار داديم تا نسبت به يکديگر (‬
‫)!شناخت يابيد‬

‫ما را برای معرفت و شناخت به زمين فرستاده اند‪ .‬فرستاده اند تا در يک زندگی مسالمت آميز جذب‬
‫آگاهی کنيم‪ .‬با هم آشنا شويم‪ ،‬مدارا کنيم‪ ،‬عشق بورزيم‪ ،‬و حيات جمعی و آگاهانه را تجربه کنيم‪ .‬زيرا‬
‫همه ی ما از يک رگ و ريشه ايم‪ .‬اما ما در اينجا همديگر را می کشيم‪ ،‬آواره می سازيم‪ ،‬محروم می‬
‫کنيم‪ ،‬و بجای شناخت که با عشق توام است‪ ،‬جهل و نفرت می پراکنيم‪ .‬بشر امروز فلسفه ی وجودی اش‬
‫را فراموش کرده است‪ .‬او از ياد برده است که اين حيات زمينی‪ ،‬يک مدرسه ی آگاهی است‪ .‬مدرسه ای‬
‫که هر چند از کالس های مختلف تشکيل شده است‪ ،‬لکن در کل يک مدرسه ی واحد است‪ .‬شناخت در‬
‫اين مدرسه ی اسرار آميز‪ ،‬با زندگی کردن و ارتباط داشتن ممکن است‪ ،‬با نرم بودن و پذيرای يکديگر‬
‫شدن ميسر است‪ .‬و حصول به چنين شناختی‪ ،‬نيل به چنين درايتی‪ ،‬صبر و تحمل می خواهد‪ ،‬گذشت و‬
‫مدارا می طلبد‪ .‬تمدن ها بايد با هم ازدواج کنند‪ ،‬نه اينکه بجنگند‪ .‬زيرا شناخت محصول نزديکی و قرابت‬
‫است‪ .‬آدم چون حوا را “شناخت”‪ ،‬فرزندش تولد يافت‪“ .‬شناخت” موجب زايش است‪ ،‬نه مرگ‪ .‬ای‬
‫دوست‪ ،‬يک سالک قرآنی‪ ،‬اين فرصت طاليی شناخت را که موهبتی الهی است‪ ،‬از دست نمی دهد و در‬
‫‪.‬همه حال “صلح کل” را پاس می دارد‬

‫”يا ايُّها الکافِ ُرون“ ‪204-‬‬


‫)!ای اهل کفر(‬

‫سالک حق‪ ،‬وقتی چنين آيه ای را می خواند‪ ،‬نگاهش به اوصاف ناپسند و ناسپاس خودش است‪ .‬او‬ ‫ِ‬ ‫يک‬
‫گريبان نفس اماره ی خودش را می گيرد‪ .‬چه نيک می داند که سرچشمه کفر و ناسپاسی هموست‪ .‬ای‬
‫دوست! اهل کفر‪ ،‬خصلت های ناسپاس خود ماست‪ .‬مايی که زندگی از حق گرفته ايم و تسليمش نيستيم‪.‬‬
‫به کجا می نگری‪ ،‬به که می نگری؟! گريبان که را می گيری؟! وجودی که پر از اباطيل‪ ،‬پر از حرص‪،‬‬
‫طمع‪ ،‬حسد‪ ،‬کينه‪ ،‬خشم‪ ،‬دروغ‪ ،‬فريب‪ ،‬خودخواهی و فزون طلبی است‪ ،‬خود معدن کفر و ناسپاسی است‪.‬‬
‫سالک هر گاه چنين آياتی را بخواند بايد لرزه بر اندامش بيفتد و اِنابه و استغفار کند‪ ،‬نه اينکه خود را‬
‫مؤمن تلقی کند و ديگران را کافر‪ .‬و يادت باشد که پيامبر (ص) فرمود که بدترين دشمنانت در وجود خود‬
‫سک الَّتِی بين جنبيک‬‫!”توست‪“ .‬اعدی عد ُِوک نف ُ‬

‫يرهُ افال تتَّقُون“ ‪205-‬‬


‫وم اعبُدُوا هللا ما ِمن اِل ِه ِِ غ ُ‬
‫”يا ق ِ‬
‫)!ای قوم من‪ ،‬خدا را بنده باشيد که هيچ معبودی جز او نيست‪ .‬آيا خود را صيانت نمی کنيد؟(‬

‫بندگی غير حق‪ ،‬مخرب است‪ ،‬نابود کننده است‪ ،‬خودزنی باطنی است‪ .‬بنده ی که هستی؟! بنده ی پول‪،‬‬ ‫ِ‬
‫بنده ی قدرت‪ ،‬بنده ی مقام؟! بنده ی تعلقات؟! بنده ی کار؟! بنده ی آبرو؟! بنده ی دوست و آشنا؟! بنده ی‬
‫حرف مردم؟! اينها که در ذهنت خدا شده اند‪ ،‬خود منشاء درد و رنج اند‪ .‬تنها حقيقت است که تو را از‬
‫اين جهنم گذر می دهد و از رنج می رهاند‪ .‬جز “حقيقت محض”‪ ،‬هيچ کس و هيچ چيز شايسته ی‬
‫واصل می کند‪.‬‬‫عبوديت نيست‪ .‬تنها اين پرستش است که تو را حافظ و نگهبان است و به بهشت خويش ِ‬
‫پس شجاعت کن و يکبار برای هميشه همه ی اين خدايان دروغين را بدور بريز‪ .‬ذهنت را خالص کن‪،‬‬
‫‪.‬قلبت را خالی کن و بارشان را از دوشت بردار‬

‫”فال تسم ُع اِال همسا“ ‪206-‬‬


‫)!جز صدای سکوت نشنوی(‬
‫صدايی است شبيه هيس که نشان از ورود به عالم ديگر است‪ .‬اين صدا را از قديم االيام سالکان فرهيخته‬
‫همانها که اهل سلوک عملی اند‪ ،‬می شناخته اند‪ .‬زيرا جايی که حضور “خدای رحمن” پر رنگ و فراگير‬
‫ت االصواتُ ِللرحمن”‪ .‬سالکان با سکوتی همه جانبه و‬‫است تمامی صداهای ديگر خفه می شوند “و خ ِشع ِ‬
‫با دريافت چنين نشانه ای‪ ،‬برای کسب آگاهی به عالم ديگر‪ ،‬وارد می شدند‪ .‬اين کيفيتی است که ورای‬
‫خواب و بيداری عادی است‪ .‬يک هشياری از نوع روحی است‪ ،‬نه ذهنی‪ .‬گاه از آن به نوای نی و هيس‬
‫مار‪ ،‬و گاه به صدای پايی که بسيار آرام در حال حرکت است نيز تعبير شده است‪ .‬گويند که بيداری‬
‫کوندالينی نيز با چنين صدای بسيار نرم و آهسته ای آغاز می شود و سالک را با خود به جهانهای ديگر‬
‫می برد‪ .‬اين خاموشی سالکانه‪ ،‬آگاهی های خود را دارد‪ .‬برخی به آن معرفت خاموش گويند که با کلمات‬
‫و واژه هايی ذهنی قابل شناسايی نيست‪ .‬فهم آن پير فرزانه می خواهد‪ .‬امروزه در غار های ِوليا‪ ،‬سنگ‬
‫خاص سکوت آميز‪،‬‬ ‫ِ‬ ‫نوشته هايی يافته اند که نشان می دهد “پارمنيدس” حکيم يونان باستان‪ ،‬از اين صدای‬
‫که معبر ورود به جهان ديگر است‪ ،‬ياد کرده است‪ .‬چنين سکوتی آگاهی ناب می آورد زيرا سالک خود‬
‫را طبق فرموده ی آيه شريفه‪ ،‬در حضور خدای رحمن حس می کند‪ .‬و خدای رحمن يگانه معلم راستين‬
‫‪.‬حقايق است‬

‫”و الَّذِين يُتوفَّون ِمن ُ‬


‫کم و يذ ُرون ازواجا“ ‪207-‬‬
‫)!و کسانی از شما که وفات يابند و ازواجی بجا گذارند(‬

‫وفات” لزوما به معنای مرگ متعارف نيست‪ .‬آن به معنای باز پس گيری است‪ .‬کلمه ای است که “‬
‫برای طلب عهد و پيمان و امانت وضع می شود‪“ .‬زوج” نيز در قرآن تنها به معنای همسر متعارف نيست‬
‫و از معانی مختلفه آن در مقاله ای مستقل در کتاب “روح ربانی” بحث کرده ايم‪ .‬اکنون با نگاهی دگر به‬
‫سل ِمی” در “حقايق التفسير” خود از قول امام صادق(ع) آورده‬
‫درون انسان‪ ،‬و با توجه به روايتی که “ ُ‬
‫است به وجهی ديگر از اين آيه شريفه سلوک می کنيم‪ ،‬چه توجه به آن‪ ،‬سالک را به جهانی پر رمز و‬
‫راز وارد می کند‪ .‬ايشان می فرمايند‪“ :‬متوفی از زوج‪ ،‬سه گونه است؛ يا نفس است که زوجش‪ ،‬خواهش‬
‫است‪ ،‬يا قلب است که زوجش عقل است‪ ،‬و يا روح است که زوجش نور است!” هر کدام از اين سه وجه‬
‫وجودی انسان‪ ،‬دارای زوج خويش است که با همان‪ ،‬جنبندگی‪ ،‬پويايی و کارآمدی دارد‪“ .‬نفس” با خواسته‬‫ِ‬
‫های نفسانی‪ ،‬پويندگی دارد‪ ،‬خواسته ها‪ ،‬او را به حرکت وا ميدارند‪ .‬زوج “قلب”‪ ،‬عقل است که در‬
‫صورت سالمت باعث توازن و کارآمدی آن می شود‪ .‬و زوج “روح”‪ ،‬نوری است که توجه به حيات و‬
‫آگاهی را سبب است‪ .‬تاثيرگذاری اش با اوست‪ .‬هنگام جدايی و انفصال اين سه وجه وجودی‪ ،‬از‬
‫ازواجشان‪ ،‬کيفيتی ديگر در وجود آدمی شکل می گيرد که قرآن کريم آن را در چندين جا مورد توجه‬
‫قرار داده‪ ،‬و فرامينی صادر می کند که معصومان(ع) و صاحبان روح های بزرگ‪ ،‬بر نکات آن اشراف‬
‫‪.‬دارند‬

‫کم ان ِف ُروا فِی سبِي ِل هللاِ اثاقلتُم اِلی اال ِ‬


‫رض“ ‪208-‬‬ ‫”ما ل ُکم اِذا قِيل ل ُ‬
‫)!شما را چه شده است که وقتی گفته می شود در راه خدا سلوک کنيد‪ ،‬به زمين چسبيده ايد(‬

‫مراد از “اِثاقلتُم”‪ ،‬سنگين شدن و عدم لطافت است‪ .‬به تاريکی بيشتر فرو رفتن است‪ .‬چسبيدن به جهان‬
‫ظلمانی است‪ .‬دنياطلبی و دنياخوری است‪ .‬حال آنکه دعوت خدای لطيف‪ ،‬به لطافت و سبکبالی است‪ .‬به‬
‫گذر از تاريکی و ورود به عالم حيات و آگاهی است‪ .‬و هم انس و هم جن‪ ،‬هر دو از سنگين شدگانند “ايُّه‬
‫الن”‪ .‬ارگانيک و غيرارگانيک فرقی ندارد‪ ،‬هر آنکه به حيات زمينی چسبيده است‪ ،‬هر آنکه هواخواه‬ ‫الثَّق ِ‬
‫دنياست‪ ،‬از سنگين شدگان است‪ .‬زيرا زمين‪ ،‬سنگينی را بر می گيرد و آسمان لطافت را‪ .‬جسم‪ ،‬خاکی‬
‫است و روح آسمانی‪ .‬روحت را از توجه به ماده‪ ،‬به خدای خالق ماده بر گردان که تنها همين سلوک در‬
‫‪“.‬راه الوهيت” است که سنگينی ها را می زدايد و سالک را به منزل حقيقی اش رهنمون می شود‬

‫” ِالُ ِح َّل ل ُکم بعض الَّذِی ُح ِرم علي ُ‬


‫کم“ ‪209-‬‬
‫)!عيسی مسيح‪ :‬من آمده ام تا پاره ای از چيزهايی را که بر شما حرام شده‪ ،‬حالل کنم(‬

‫مسيح(ع) برای ساده کردن آمده است‪ ،‬او اهل سادگی و نرمی است‪ .‬تمام قدرتش به همين نرم بودنش‬
‫است‪ .‬آمده است تا آدمی را از رنج حصارهای تنگ و تاريک ذهنی برهاند‪ .‬آنکه مملو از “روح القدس”‬
‫است اينگونه است‪ ،‬لطيف است و در لطافت سير می کند‪ .‬اما گويی بنی اسرائيل‪ ،‬ساده خوری را نمی‬
‫پسندند‪ ،‬سختی و سخت خوری را طالبند! اگر کسی بيايد و ساده ترين راه را بسوی خدا بيان کند‪ ،‬به او‬
‫مشکوک می شوند! اما اگر کسی هر چيزی را پيچيده و سخت جلوه دهد‪ ،‬او را جنس اصلی می انگارند!‬
‫بيماری زندگی گير است‪ .‬محروميت از حيات و بالندگی است‪ .‬پيامبران الهی‪ ،‬همه شان‬
‫ِ‬ ‫و اين يک‬
‫آسانگيرند و زندگی گير نيستند‪ .‬آنکه سخت گير است بويی از رسالت انبياء نبرده است‪ .‬زيرا در دين‬
‫خدا‪ ،‬سختی نيست‪ ،‬حرجی نيست‪ .‬دين خدا‪ ،‬روان است‪ ،‬هماهنگ با زندگی است‪ ،‬خود زندگی است‪ .‬و‬
‫اين ذهن تاريک انديش بشری است که آن را سخت و پيچيده کرده است‪ .‬اکنون چند حديث از پيامبر‬
‫‪(.‬ص) را درياب‪ ،‬چه همان روح القدسی که نزد عيسی(ع) است‪ ،‬نزد پيامبر اسالم(ص) نيز هست‬

‫‪.‬از سختگيری در دين بپرهيزيد زيرا خداوند آن را آسان قرار داده است ☆‬
‫کنز العُمال ج ‪ ۳‬ص ‪۳۵‬‬
‫خداوند مرا برای رنج دادن ديگران‪ ،‬و يا رنج دادن خودم بر نينگيخته است بلکه مرا به عنوان معلمی ☆‬
‫‪.‬آسانگير بر انگيخته است‬
‫صحيح مسلم ج ‪ ۲‬ح ‪۲۹‬‬
‫‪.‬من و ا ُ َّمتم‪ ،‬از تکلف و سختگيری بيزاريم ☆‬
‫تفسير الثعلبی ج ‪ ۸‬ص ‪۲۱۸‬‬
‫‪.‬همانا دين‪ ،‬آسانی و سادگی است ☆‬
‫روضه الکافی ص ‪۱۴۶‬‬

‫”القيتُ عليک محبة ِمنی و ِلتُصنع علی عينِی“ ‪210-‬‬


‫)!!محبتی از خودم را بر تو افکندم تا تحت نظرم پرورش يابی(‬

‫محبت الهی”‪ ،‬هر محبتی نيست‪ ،‬مقام ربوبيت دارد‪ .‬آن اصل و جوهره ی حيات است‪ .‬يک نيروی “‬
‫لطيف جاذب و تسليم کننده است‪ .‬و چنين محبتی است که اگر خداوند بر وجود کسی بيفکند‪ ،‬دوست و‬ ‫ِ‬
‫دشمن‪ ،‬دوستش خواهند داشت و چه بدانند و چه ندانند‪ ،‬خواسته يا ناخواسته‪ ،‬از او مراقبت خواهند نمود‪.‬‬
‫به پاس وجود چنين محبتی است که فرعونيان از کودکی چون موسی‪ ،‬با جان و دل مراقبت می کنند! اين‬
‫محبت‪ ،‬يک مفهوم انتزاعی نيست‪ ،‬نيروی زنده و هوشمند است‪ ،‬بصيری است که بصيرت را موجب می‬
‫شود‪ .‬دقت کن! “تا تحت نظرم پرورش يابی”! اين محبت‪ ،‬مملو از الوهيت است‪ ،‬سرشار از نيروی‬
‫سازنده است‪ ،‬صانع است‪ِ “ ،‬لتُصنع”! (تا ساخته و پرداخته گردی!)‪ .‬محبت الهی‪ ،‬شبيه محبت های کور‬
‫بشری نيست‪ ،‬تاريک و بال تکليف نيست‪ ،‬روشن و حکيمانه است‪ ،‬حيات بخش و پيش برنده است‪ .‬يک‬
‫سالک‪ ،‬تمام در و پنجره های وجودش را به روی چنين محبتی باز می کند‪ ،‬از آن نوش می کند و جز آن‬
‫را مجذوب نمی گردد‪ .‬راه جذب چنين محبتی‪ ،‬دوست داشتن خداست‪ .‬وقتی با تمام وجود دوستش داشته‬
‫باشی‪ ،‬دوستت خواهد داشت‪ .‬اين قانون هماهنگی است‪ .‬و نشان آنکه خدا را دوست دارد آن است که به‬
‫داده و نداده اش تسليم است‪ .‬مقدراتش را خوب و بد نمی کند و هر آنچه از دوست رسد را با جان و دل‬
‫می پذيرد و با جريان حيات‪ ،‬جاری می شود‪ .‬زيرا می داند که؛ “ ُکل ِمن ِعن ِد هللا” ( همه از نزد خداست!)‬
‫و اينگونه است که “ي ُِحبُّ ُهم و ي ُِحبُّونهُ” (دوست شان دارد و دوستش دارند!) محقق می شود‪ ،‬با تسليم‬
‫!محض‬

‫ين“ ‪211-‬‬
‫”ال ُحسني ِ‬
‫)!بين دو نيکی(‬

‫برخی تصور کرده اند‪ ،‬که معنای آيه ی “يکی از دو نيکی”‪ ،‬آن است که هرگاه در موقعيت بين دو خوبی‬
‫قرار گرفتی‪ ،‬يکی را انتخاب کن! هر کدام را که انتخاب کردی خوب است! البته اين يک معناست‪ ،‬اما‬
‫وجهی عميق و ناپيدای ديگری نيز در کار است‪ .‬دقت کن! و آن اين است که “بين” دو نيکی باش! تو‬
‫انتخاب نکن‪ .‬تو دست به انتخاب نزن‪ .‬در ميانه باش‪ .‬در مرکز نيکی ها باش‪ .‬آنگاه که دست به انتخاب‬
‫يکی از نيکی ها بزنی‪ ،‬تو فاعل گشته ای‪ ،‬از کيفيت تسليم خارج شده ای‪ ،‬پس بايد مسئوليت فعل خود را‬
‫را‪ ،‬اين بدان معنی است که به همان طرف کشيده می ‪ B‬راانتخاب کنی يا ‪ A‬هم بپذيری‪ .‬اگر به تمثيل‬
‫شوی‪ ،‬و هر انتخابی ماجرای خود را دارد‪ .‬يک سالک دست به انتخاب نمی زند اگر چه هر دو امر‬
‫خوب باشد‪ .‬او چنان در تسليم فرو می رود تا خداوند برای او انتخاب کند‪ .‬خداوند‪ ،‬او را به سوی خيرش‬
‫بکشاند‪ .‬حال آنکه انسان معمول در چنين موقعيت هايی بسرعت دست به انتخاب می زند‪ .‬و انتخاب از‬
‫ذهن بر می خيزد‪ .‬يک سالک‪ ،‬در “بين” قرار دارد‪ ،‬نه در ذهن‪ .‬او “ا ُ َّمة وسطا” است‪ .‬او “خير ا ُ َّم ِة ِِ”‬
‫است‪ .‬چنين کسی همواره در وسط و در مرکز خوبی هاست‪ ،‬نه در يکطرف آنها‪ .‬اين “بين” که می گويم‪،‬‬
‫آن کسانی است که از تضادها جهش کرده اند‪ ،‬دارای وجودی به وحدت رسيده و “خير” اند‪ .‬فراتر از‬ ‫از ِ‬
‫“خوب و بد” اند‪ .‬دقت کن! اين “بين”‪ ،‬همانجايی است که الوهيتت در آن قرار دارد “واعل ُموا ا َّن هللا ي ُحو ُل‬
‫رء و قل ِب ِه” (بدانيد خداوند “بين” آدمی و قلبش است)‪ .‬اين “بين” همانجاست که قوام دارد! “و کان‬ ‫بين الم ِ‬
‫بين ذلک قواما”‪ .‬اين “بين” همانجاست که “کلمه ی واحده” قرار دارد‪ ،‬همان کيفيتی است که به آن دعوت‬
‫شده ايم “تعالوا اِلی ک ِلمة سواء بيننا و بين ُکم” (بياييد بسوی کلمه ای که “بين” ما و “بين” شما يکسان‬
‫است!) اين “بين” در قرآن‪ ،‬بسيار مهم و حياتی است‪ .‬يک کلمه ی کليدی است‪ .‬کيفيتی است متعالی که‬
‫‪.‬نيل به آن سلوکی جانانه می طلبد‪ ،‬نه انتخاب نفسانی اين و آن‬

‫راط الح ِمي ِد“ ‪212-‬‬


‫ص ِ‬ ‫ب ِمن القو ِل و ُهدُوا اِلی ِ‬ ‫”و ُهد ُوا اِلی َّ‬
‫الطيِ ِ‬

‫)!و هدايت شدند به سخن پاک‪ ،‬و هدايت شدند به راه ستودنی(‬

‫اين هدايت شدن‪ ،‬اين “هدو”‪ ،‬يک جريان زنده ی انرژيايی و حيات بخش است‪ .‬آن سالکی که با چنين‬
‫جريانی‪ ،‬هماهنگ شود‪ ،‬بسوی لطافت و نرمی رهسپار شده است‪ .‬از حسن تصادف‪ ،‬جالب است بدانی‬
‫لفظ هدو‪ ،‬در زبان فرهنگ آسيای شرقی نيز به همين معناست‪ ،‬مراد از آن‪ ،‬يک جريان زنده و يک‬
‫ارتعاش انرژيک حياتی است که ميتوان با آن همراه و هماهنگ شد‪ .‬عشق و خدمت‪ ،‬هدوی خود را دارد‪،‬‬
‫همچنانکه شهوت و غضب نيز برخوردار از هدوی خويش اند‪ .‬ای دوست‪“ ،‬هدايت الهی” يک واژه ی‬
‫سخن نيک وارد شوی‪ ،‬بهترين سرنوشت را‬‫ِ‬ ‫جريان‬
‫ِ‬ ‫انتزاعی نيست بلکه يک جريان زنده است‪ .‬وقتی به‬
‫بر خود رقم زده ای‪ .‬زيرا کالم تو‪ ،‬انديشه ی توست و انديشه ی تو‪ ،‬سرنوشتت را می سازد‪ .‬وقتی به‬
‫جريان ستايش از حقيقت و زيبايی فرو افتی‪ ،‬حيات‪ ،‬زيباترين و دلنوازترين صورتهای خود را به تو‬
‫ِ‬
‫نشان خواهد داد‪ .‬در اين آيه ی شريفه‪ ،‬دو فعل هدايت است برای يک راه‪“ .‬سخن پاک” و “ستايش‬
‫حقيقت”‪ ،‬واحد اند و به يک کيفيت منجر می شوند‪ .‬سخن پاک‪ ،‬همان ستايش حقيقی است که آلوده به غير‬
‫نيست‪ ،‬منبعث از هيچ انگيزه و برداشت و قضاوتی نيست‪ ،‬زيرا نفسی در کار نيست‪ .‬آنچه که هست تسليم‬
‫و خدمتگزاری به “کل” است‪“ .‬سخن پاک” ثمره ی “نگاه زيبا” است و اين خود اوج “حمد” و ستايش‬
‫است‪ .‬همان هدايت الهی است که حقيقت زندگی است‪ .‬تنها مسيری است که خالقيت و پويايی به بار می‬
‫‪.‬آورد‬

‫اح ُر ح ُ‬
‫يث اتی“ ‪213-‬‬ ‫”ال يُف ِل ُح الس ِ‬
‫)!ساحر هر جا که رود موفق نخواهد بود(‬

‫افکنی خالی از حقيقت است‪ .‬و از اين روست که در قرآن مورد مذمت قرار‬ ‫ِ‬ ‫جادو به معنای فريب و خيال‬
‫گرفته است‪ .‬اما اين بدان معنا نيست که خالی از اثر گذاری است‪ .‬جادو زمانی به وقوع می پيوندد که‬
‫جادوگر بتواند ذهن قربانی خود را در اختيار بگيرد‪ .‬زيرا مجموعه طرفندهای شعبده و سحر و جادو …‬
‫در طبقات زير ذهنی قابل اجراست‪ .‬اين مقوالت هر چند در رون ِد کار و در شدت و ِحدَّت و تاثيرگذاری‬
‫متفاوتند اما در جوهره ی کارشان که فريب است مشترک اند‪ .‬استفاده از انرژی های مخرب و گسيل‬
‫شان بسوی قربانی‪ ،‬رون ِد اصلی جادوست‪ .‬او بايد با جهت دهی انرژی های مخرب کاری کند تا ديگران‬
‫چيزی را بشنوند يا ببيند يا حس کنند که حقيقت ندارد‪ .‬انسانهای ذهنی و شرطی شده و وهمگرا به سرعت‬
‫تحت تاثير افسون قرار می گيرند‪ .‬و بالعکس‪ ،‬انسانهای مراقبه گر که کيفيت بی ذهنی را دريافته اند‪ ،‬از‬
‫ذهن قربانی همان قابليت پذيرش جادوست‪ .‬بدون اين‬ ‫تير رس آن به دورند‪ .‬زيرا همانطور که گفته شد‪ِ ،‬‬
‫قابليت‪ ،‬کاری از جادوگر بر نمی آيد اگر چه در کار خويش متبحر باشد‪ .‬حال به آيه باز گرديم‪ .‬قرآن می‬
‫فرمايد؛ ساحر موفق و رستگار نيست‪ .‬چرا؟! زيرا جادو‪ ،‬حقيقت ندارد‪ .‬از منظر قرآن‪ ،‬اين تنها حقيقت‬
‫است که رمز پيروزی و موفقيت است‪ .‬واقعيت جادو‪ ،‬يک واقعيت ذهنی است نه حقيقت‪ .‬و اين دو با هم‬
‫متفاوت اند‪ .‬به تعبيری‪ ،‬جادوگر در بيرون‪ ،‬چيزی را به وجود نمی آورد‪ ،‬در ذهن تو به وجود می آورد‪.‬‬
‫برای همين است که قرآن در باره ی جادوگران فرعون می گويد؛ آنها با انداختن طنابهايشان بر زمين‪،‬‬
‫حرهِم انَّها تسعی”‪.‬‬
‫مار جنبنده اند “يُخيَّ ُل اِلي ِهم ِمن ِس ِ‬
‫کاری کردند که مردمان “خيال” کنند که آنها چون ِ‬
‫اس” (چشم مردم را جادو کردند!)‪ .‬حال نکته‬ ‫حروا اعيُن الن ِ‬
‫چنين چيزی تصرف در نگاه ديگران است “س ُ‬
‫اين است که وقتی مردمان آنچه را که درک کنند‪ ،‬مطابق واقع بپندارند‪ ،‬طبعا بر اساس همان نيز عمل می‬
‫کنند‪ .‬زيرا ذهن شان که مقر تصميم گيری شان است‪ ،‬در اختيار قرار گرفته است‪ .‬و اينگونه است که به‬
‫دام می افتند‪ ،‬دچار تفرقه و جدايی می شوند و از يکديگر نفرت زده می گردند‪ .‬ای دوست‪ ،‬جريان مراقبه‬
‫ی اصيل که خود از باالترين دعاهای عملی است تو را از چنين دوزخ های ساختگی رهايی می بخشد‪.‬‬
‫تو با مراقبه می توانی از خود يک وجود آينه ای بسازی‪ ،‬که هر که‪ ،‬هر چه در آن بتاباند بی کم و کاست‬
‫‪.‬بسوی خودش باز گردد‬

‫”اصحاب يمين و اصحاب ِشمال“ ‪214-‬‬

‫دو اصطالح “راست و چپ”‪ ،‬از دير باز مورد توجه فرهنگها و مکاتب مختلف بوده است‪ .‬وقتی در‬
‫آثارشان می نگری؛ گاه مراد از “راست و چپ” اشاره به جهت است‪ .‬جهت راست و جهت چپ‪ .‬گاه‬
‫مراد از آن راستی و دروغ است‪ ،‬خوب و بد است‪ .‬گاه اشاره به نيروی مذکر و نيروی مونث دارد‬
‫آنچنانکه حتی در علم موسيقی نيز “راست کوک” و “چپ کوک” وجود دارد که يکی متناسب با صدای‬
‫مرد تنظيم می شود و ديگری متناسب با صدای زن‪ .‬گاه مراد از “راست و چپ”‪ ،‬دو نوع آگاهی است؛‬
‫آگاهی سوی راست که منطقی است و آگاهی سوی چپ که فرامنطقی است و … اما در قرآن بيشتر به دو‬
‫کيفيت از زندگی اشاره دارد‪ .‬کيفيت زندگی يمين (راست)‪ ،‬و کيفيت زندگی ِشمال (چپ)‪ .‬يکی بسوی‬
‫وحدت است و ديگری در سراشيبی کثرت‪ .‬يکی خواهان نور و ديگری خواهان تاريکی‪ .‬يکی طالب‬
‫حياتی بهشتی و ديگری حياتی دوزخی‪ .‬اينها دو کيفيت از بودن اند که از همينجا نيز قابل مشاهده اند و‬
‫اصحاب هر کدام را ميتوان از نوع نگاهشان و روند زندگی شان شناخت‪ .‬اما فراتر از اين دو‪ ،‬قليلی اند‬
‫که نه بدنبال بهشت اند و نه در انديشه ی گريز از جهنم‪ .‬اين قلي ِل “السابقون” نام گرفته فراتر از اين‬
‫حرفهايند‪ ،‬نه خوب اند و نه بد اند‪ ،‬بلکه “خير” اند‪ .‬و “خير”‪ ،‬يعنی “خوبترين” که فراتر از خوب و بد‬
‫است‪ .‬اينان کسانی اند که از تضاد چپ و راست‪ ،‬آگاهانه خروج کرده اند‪ ،‬به الوهيت خويش رسيده اند و‬
‫‪.‬صاحب نور خويش اند‬

‫وحی اِلي ِه أنَّهُ ال اِله اِال انا فاعبُد ِ‬


‫ُون“ ‪215-‬‬ ‫سو ِل ِِ اِال نُ ِ‬
‫”و ما ارسلنا ِمن قب ِلک ِمن ر ُ‬
‫و ما پيش از تو هيچ رسولی را نفرستاديم مگر آنکه به او وحی کرديم که؛ همانا هيچ معبودی جز من (‬
‫)!نيست!پس مرا فرمان بريد‬
‫چرا رسوالن‪ ،‬مامور به ابالغ “ال اله اال انا” شده اند‪ .‬حال آنکه در آيات ديگری از قرآن‪ ،‬سخن از “ال اله‬
‫اال هللا” (معبودی جز هللا نيست) و يا “ال اله اال هو” (معبودی جز او نيست) و يا “ال اله اال انت” (معبودی‬
‫جز تو نيست) وجود دارد‪ .‬با اين وجود در اين آيه شريفه – و نيز به طور واضح تر در دومين آيه ی‬
‫سوره ی مبارکه نحل – به “ال اله اال انا” (معبودی جز من نيست) اشاره شده است‪ .‬صد البته همه اين‬
‫اذکار شريفه به يک خدای واحد اشاره دارند‪ ،‬زيرا اديان ابراهيمی‪ ،‬دارای خدايی واحد‪ ،‬و يگانه پرست‬
‫اند‪ .‬اما نکته اينجاست که هر کدام از اين اذکار مقدسه در موقعيت های خاص خودشان‪ ،‬دارای کاربرد‬
‫ويژه ی خويش اند‪ .‬هر ذکر کليدی است که قفل متناسب با خود را می گشايد‪ .‬مثال يونس پيامبر (ع) برای‬
‫رهايی از ظلمات‪“ ،‬ال اله اال انت” را ذاکر می شود و از ظلمت می رهد‪ .‬جز اين ذکر‪ ،‬هر کليد ديگری‬
‫را بکار می گرفت‪ ،‬چه بسا قفل گرفتاری اش گشوده نمی شد‪ .‬اين بدان معناست که هر ذکری در موقعيت‬
‫خاص و متناسب با خودش‪ ،‬کارگشاست‪ .‬به عبارتی ديگر‪ ،‬هر موقعيتی ذکری دارد‪ .‬موقعيت کاربردی‬
‫هر ذکر را ميتوان با دقت در آيات مربوط به همان ذکر شناخت‪ .‬در اين آيه ی شريفه‪ ،‬به ويژه در ذکر‬
‫من حقيقی ديگری وجود‬ ‫آن‪ ،‬يعنی “ال اله اال انا”‪ ،‬اقتداری خاص نهفته است‪ .‬زيرا جز اين “من”‪ ،‬هيچ ِ‬
‫ندارد‪ .‬من های ديگر مجازی اند‪ ،‬و در واقع من نيستند‪ .‬تنها اين “من” است که در همه چيز و همه جا‪،‬‬
‫چه در غيب و چه در شهود‪ ،‬جاری و فرمانش نافذ است‪ .‬اين ذکر شريف‪ ،‬اشاره به اقتداری ذاتی دارد‪.‬‬
‫در عهد عتيق آمده است که وقتی خداوند‪ ،‬موسی(ع) را برای آزادسازی بنی اسرائيل به نزد فرعون می‬
‫فرستد به او می فرمايد؛ بگو؛ “من هستم‪ ،‬آنکه هستم” مرا فرستاده است‪ .‬قرآن نيز به “انا” اشاره دارد‪.‬‬
‫من کلی و کامل‪ ،‬به واقع رمز اقتدار موسی(ع) است‪ .‬موسی(ع) با دريافت چنين ذکر‬ ‫اين اسم‪ ،‬اين ِ‬
‫قدرتمندی است که معجزات نه گانه را باعث می گردد‪ .‬زيرا همه چيز‪ ،‬اين “من” را ذاتا می شناسد و‬
‫وجودا تابع آن است‪ .‬اين “من”‪ ،‬اصل است‪ .‬کل است‪ .‬تمام است‪ .‬جهانشمول است‪“ .‬هو”‪ ،‬ضمير غايب‬
‫من يگانه‬ ‫است‪ ،‬اشاره به دور است‪“ .‬انت”‪ ،‬مخاطب است‪ ،‬هنوز دوگانگی وجود دارد‪ .‬اما اين “انا”‪ ،‬يک ِ‬
‫پادشاهی هستی است‪ .‬اِذن اين ذکر شريف به هر‬ ‫ِ‬ ‫و اليتناهی است‪ .‬مصداق بارز واحد است‪ .‬اشاره به مقر‬
‫کس داده شود‪ ،‬کارش کارستان است‪ .‬در آيه ی فوق الذکر به رسوالن داده شده است‪ ،‬و دقيقا از اين‬
‫روست که معجزات از طريقشان اتفاق می افتد‪ .‬در دومين آيه از سوره ی نحل نيز آمده است “يُن ِز ُل‬
‫ون” (مالئکه را با آن روح‬ ‫مر ِه علی من يشا ُء ِمن ِعبا ِد ِه ان أنذ ُِروا انَّهُ ال اِله اِال انا فاتَّقُ ِ‬
‫الروحِ ِمن ا ِ‬
‫المالئِکة بِ ُّ‬
‫که از امرش است بر هر کدام از بندگانش که بخواهد نازل می کند تا اِنذار دهند که همانا هيچ معبودی‬
‫جز من نيست‪ ،‬پس از من پروا داشته باشيد)‬

‫دری ما يُفع ُل ِبی و ال ِب ُ‬


‫کم“ ‪216-‬‬ ‫”و ما ا ِ‬
‫)!و نمی دانم چه بر من و بر شما خواهد رفت(‬

‫اينجا مرتبه ای از آگاهی و شعور است‪ .‬جهان پس از مرگ‪ ،‬مرتبه ای ديگر است‪ .‬کسی به تمامی نمی‬
‫آگاهی اينجايی‪ ،‬پس از مرگ‪ ،‬چه خواهد رفت‪ .‬برخی چنان از جهان پس از مرگ سخن می‬ ‫ِ‬ ‫داند که بر‬
‫گويند که انگار همه چيز را مو به مو می دانند‪ .‬اينطور نيست‪ .‬اسير داستان سرايی ها مشو‪ .‬قرآن از‬
‫دری ما يُفع ُل ِبی و ال ِب ُکم” (نمی دانم که بر من و بر شما چه خواهد‬ ‫زبان پيامبر (ص) می فرمايد؛ “ما ا ِ‬
‫رفت)! آنچه که مهم است اين است؛ آگاهی ها و توصيفات اينجايی ات را به آنجا نکش‪ .‬اندک دانستنی‬
‫هايت را تعميم نده‪ .‬با ذهنت‪ ،‬تصوير سازی نکن‪ .‬قصه پردازی های اين و آن را حقيقت مپندار‪ .‬رها باش‬
‫و رها کن‪ .‬اگر ذهنيت ها و تصويرهای اينجايی را با خود يدک بکشی چه بسا خود را دوباره اسير همين‬
‫بيغوله کرده باشی‪ .‬امام حسن (ع) در بستر شهادتشان به برادرشان (ع) می گويند؛ “يا ا ِخی‪ ،‬انَّی اد ُخ ُل فِی‬
‫ک طريقا لم اسلُکها و اُق ِد ُم‬‫ق هللاِ لم ار ِمثل ُهم قط” … “اِنِی اسلُ ُ‬
‫مر ِِ لم اد ُخل فِی ِمث ِل ِه و اری خلقا ِمن خل ِ‬
‫ا ِ‬
‫علی س ِيد ِِِ لم ارهُ” (برادرم! بی تابی من جز برای آن نيست که وارد کيفيتی می شوم که تا کنون وارد‬
‫مثل آن نشده ام و آفريدگانی از آفرينش خدا را می بينم که هرگز نمونه آنها را نديده ام” … “من رهسپار‬
‫راهی هستم که تا کنون گام در آن ننهاده ام و بر بزرگی وارد می شوم که تا کنون او را نديده ام”)!‬
‫[[احقاق الحق ج ‪ ۱۱‬ص ‪ ۱۱۰‬و ‪۱۷۴‬‬
‫ای دوست‪ ،‬به گاه مرگ‪ ،‬آزاد و پذيرا باش‪ .‬آگاهی ها و منطق اينجايی را رها کن‪ .‬به خودت هيچ وعده‬
‫ای نده‪ .‬بدنبال هيچ وعده ای نباش‪ .‬نخواه که از چيزی سر در آوری‪ .‬لباس ذهنت را به کل‪ِ ،‬بکن‪ .‬و‬
‫‪.‬تنهای تنها‪ ،‬نرم و پذيرا‪ ،‬از اين فضای تنگ و محدود کنده شو‪ .‬همين‬

‫شب ُمسنَّدة“ ‪217-‬‬


‫” ُخ ُ‬

‫”!خشکيده چوبی متکی به غير“‬

‫منافق آلتی است در دستان غير‪ ،‬و چون خودش نيست باطنی خراب دارد‪ .‬به حريم هر کس تجاوز می‬
‫کند‪ ،‬به هر سوراخی سرک می کشد‪ ،‬دهان همه را می بويد‪ ،‬نگاه و احساس همه را به قضاوت می‬
‫نشيند‪ ،‬و آخراالمر نيز به هيچ کس و هيچ چيز اطمينانش نيست‪ .‬چه به قول قرآن‪ ،‬هر ندايی را عليه خود‬
‫می پندارد‪ .‬منافق به قول قرآن‪ ،‬مثل يک چوب خشکيده است که از انعطاف و نرمی بويی نبرده است‪.‬‬
‫مدارا و مسامحه و غمض عين‪ ،‬سرش نمی شود و جز به توهمات خويش باور ندارد‪ .‬خشکيده چوب‪،‬‬
‫خالی از آب است‪ ،‬پس خالی از زندگی است چه هر چيزی از آب زنده است‪ .‬خشکيده چوب‪ ،‬در زمين‬
‫ريشه ای ندارد‪ ،‬بر پای خود نيست‪ ،‬پس آلتی است متکی به غير‪ ،‬که همواره در دست ديگری است‪.‬‬
‫خشکيده چوب‪ ،‬نه هوای تازه ای می آورد و نه بار و بری مفيد‪ .‬زيرا او خالی از حيات و سر زندگی‬
‫است‪ .‬خشکيده چوب‪ ،‬بيشتر اليق تنور است‪ .‬آتش گير‪ ،‬آتش زا و آتش بيار معرکه است‪ ،‬پس حق است‬
‫‪.‬که در “درک اسفل”‪ ،‬پايين ترين مرتبه ی هستی‪ ،‬جای داشته باشد‬

‫ُ‬
‫االنسان ع ُجوال“ ‪218-‬‬ ‫ير وکان‬ ‫ِنسان بِال َّ‬
‫ش ِر دُعاءهُ بِالخ ِ‬ ‫ع اال ُ‬
‫”يد ُ‬
‫آدمی به دعا شری را می طلبد آنچنانکه گويی به دعا خيری را می جويد! و آدمی تا بوده شتابزده بوده (‬
‫)!است‬

‫بسياری از دعاهای ما زيانبار و هالکت آميزند و خود خبر نداريم‪ .‬شکر خدای را که آنها را نمی شنود و‬
‫ترتيب اثر نمی دهد! و اِال وا مصيبتا! شکر خدايی را که از بسياری از آنها می گذرد! “يعفُو عن کثِ ِ‬
‫ير ِِ”!‬
‫شکر خدايی را که دعا را آنگونه اجابت می کند که خود می داند! که حکمتش اقتضا می کند! چه او‬
‫عاشق بندگانش است و جز خير اراده ای بر آنها ندارد‪ .‬ای دوست‪ ،‬دعا کردن‪ ،‬شايد به ظاهر سهل جلوه‬
‫کند‪ ،‬اما از منظری خود از سخت ترين و پيچيده ترين امور باطنی است‪ .‬مرد ميخواهد که بر درگاه‬
‫خداوندی رود و ريز به ريز بگويد چه ميخواهد و چه نمی خواهد! و البته پای تمام خواسته هايش هم تا‬
‫آخر بايستد! ای دوست‪ ،‬مغز دعا‪ ،‬شنيدن است نه گفتن‪ .‬تو با “دعا”‪ ،‬به آن مطلق اليتنهای وصل می‬
‫شوی‪ ،‬تا اراده اش را دريافت کنی‪ ،‬نه اينکه اراده ات را تحميل کنی‪ .‬دعا‪ ،‬دريافت حکم او‪ ،‬در رابطه با‬
‫سؤال توست‪ .‬تو با دعا خواهان اراده ی اويی‪ .‬زيرا اين اراده ی اوست که جاودانه است‪ ،‬که خير است‪،‬‬
‫که مملو از فرزانگی است‪ .‬اگر سالکی همواره در چنين فضايی دعا کند‪ ،‬هر اتفاقی برايش با برکت‬
‫است‪ ،‬هر ماجرای برايش خير است‪ ،‬هر داشتن و نداشتنی برايش رشد و بالندگی است‪ .‬براستی چنين‬
‫‪.‬کسی يک برنده ی واقعی است‬

‫اس ا ُ َّمة ِ‬
‫واحدة“ ‪219-‬‬ ‫”کان الن ُ‬
‫)!مردمان‪ ،‬امتی واحد بوده اند(‬

‫راه نجات جهان و جهانيان‪ ،‬بازگشت به همين کيفيت “امت واحده” است‪ .‬نيل به ريشه های اصلی است‪.‬‬
‫برای رسيدن به چنين وحدتی‪ ،‬نه جنگ تمدن ها‪ ،‬و نه گفتگوی بی حاصل تمدن ها‪ ،‬بلکه ازدواج تمدن‬
‫هاست که راهگشاست‪ ،‬که وحدت را محقق می کند‪ .‬ازدواج تمدن ها باعث می شود که نقايص يکديگر‬
‫را رفع کنند و بر نقاط قوت خود بيفزايند‪ .‬ديگر عصر من و تويی های نفسانی گذشته و برتری طلبی‬
‫منسوخ است‪ .‬زمين در خطر جدی است و جهانيان اگر طالب حياتند‪ ،‬بايد منيت خود را پشت سر گذارده‬
‫و جام وحدت را سر کشند‪ .‬چه وحدت جهانيان تنها راه نجات حيات در زمين است‪ .‬و وحدت به معنای‬
‫تسلط انديشه ی يکی بر ديگری نيست‪ ،‬به معنای پذيرش يکديگر است‪ .‬وقتی ازدواج تمدن ها صورت‬
‫پذيرد‪ ،‬فرزندی از جنس آگاهی و رها از شرق و غرب‪ ،‬متولد خواهد شد که با همه ی نسلهای ديگر‬
‫متفاوت است‪ .‬نسلی که نه شرقی است و نه غربی‪ ،‬بلکه جهانی است‪ .‬نسل فرهيخته هموست‪ .‬و چنين‬
‫نسلی است که اگر خدا بخواهد ميتواند آلودگی ها را بزدايد و زمين را از انواع تهديدات نابود کننده نجات‬
‫‪.‬بخشد‬

‫”الَّذِين يُب ِلغُون ِرساال ِ‬


‫ت هللاِ“ ‪220-‬‬
‫)!کسانی که رساالت الهی را تبليغ می کنند(‬

‫رساالت الهی مجموعه حقايق هستی اند‪ ،‬و به هر کس داده شود‪ ،‬از آن برخوردار شده است‪ .‬مبلغ الفاظ‪،‬‬
‫مبلغ الهی نيست‪ .‬آن که دريافتی از حقيقت ندارد را نمی توان مبلغ الهی قلمداد کرد‪ .‬چنين کسی کارخرابی‬
‫ببار می آورد و بجای وحدت‪ ،‬تفرقه ايجاد می کند‪ .‬آن که آگاه به آن چيزی که تبليغ می کند‪ ،‬نيست‪،‬‬
‫کارش شبيه دروغ است‪ .‬چه در حال تبليغ “نمی دانم”‪ ،‬در لباس “می دانم” است‪ .‬حال آنکه يک مبلغ‬
‫الهی‪ ،‬يک روشنگر است زيرا ابالغ کننده ی نور و روشنايی است‪ .‬او مأذون است‪ ،‬چه بی اذن و‬
‫پشتيبانی خداوند‪ ،‬اين کار شدنی نيست‪ .‬او خود عامل است‪ ،‬چه عا ِلم بی عمل‪ ،‬کارش ضد تبليغ است‪.‬‬
‫خداترس است‪ ،‬پس خالی از ترس از ديگران است‪ ،‬لذا به تحريف حقايق کشيده نمی شود‪ .‬او بدنبال سود‬
‫خود نيست و منفعت طلبی ندارد‪ ،‬چه اجر و پاداشش را جز از پروردگار جهانيان طالب نيست‪ .‬شجاع‬
‫است زيرا تحت امر و حفاظت “مليک مقتدر” قرار دارد‪ ،‬پس مقهور قدرتهای مادی نمی گردد‪ .‬او‬
‫مهربان‪ ،‬مؤدب‪ ،‬متواضع‪ ،‬و برخوردار از کالمی نيک و دلنشين است‪ .‬آزادمنش و آزادپرور است‪ .‬پس‬
‫کارش را با زور به پيش نمی برد‪ ،‬بلکه با عشق و همدلی است که رساالت الهی را می رساند‪ .‬مدارا‬
‫کننده و آسانگير است‪“ ،‬غليظ القلب” نيست‪ ،‬زيرا خوب می داند که جز اين باشد مردمان از دورش‬
‫پراکنده می شوند‪ .‬يک مبلغ الهی‪ ،‬خريدنی نيست‪ ،‬چه او پيش از اين خود را به خداوند بزرگ فروخته‬
‫آن آن بزرگ ناديدنی است‪ .‬يک مبلغ رساالت الهی‪ ،‬کارش اقليمی نيست‪ ،‬جهانی است‪ ،‬به‬ ‫است‪ .‬پس از ِ‬
‫همه ی جهانيان سود می رساند و همه را بسوی کلمه ی واحده ميخواند زيرا کارفرمای او‪ ،‬خالق همه‬
‫‪.‬جهانيان است‬

‫ف الَّذِين ال ي ِجدُون ِنکاحا حتَّی يُغنِي ُه ُم هللاُ ِمن فض ِل ِه“ ‪221-‬‬


‫”وليستع ِف ِ‬

‫کسانی که موقعيتی برای ازدواج نمی يابند‪ ،‬بايد عفاف پيشه کنند تا خداوند با فضلش آنها را بی نياز (‬
‫)!کند‬
‫سالکی که موقعيتی برای ازدواج ندارد و نمی يابد‪ ،‬بهتر است وارد چنين خطر بزرگی نشود‪ .‬و تحت‬
‫تاثيرات عمل نکند‪ .‬فرقی نمی کند که زن باشد يا مرد‪ .‬ازدواج امری خطير‪ ،‬حساس‪ ،‬وقت گير و انرژی‬
‫بر است که بشدت تمامی تصميمات ديگر را نيز تحت تاثير خود قرار می دهد‪ .‬آنچنانکه بزرگان گفته اند؛‬
‫ازدواج نکردن‪ ،‬بهتر از ازدواج ناهماهنگ کردن است‪ .‬زيرا تنها ازدواجی خوب و مفيد و کارآمد است‬
‫که هماهنگ‪ ،‬همسو‪ ،‬و حاکی از درک متقابل باشد‪ .‬جز اين باشد‪ ،‬وبال گردن است و نبودش بهتر از‬
‫بودش است‪ .‬خداوند در اين آيه شريفه به کسانی که امکان و موقعيت ازدواج ندارند‪ ،‬به “فع ِل امر”‪،‬‬
‫فرمان می دهد که عفاف پيشه کنند‪ .‬اين به نفع شان است‪ .‬زيرا عفاف و پاکدامنی او را سريعتر به حوزه‬
‫ی پاکی سوق می دهد‪ .‬و حوزه ی پاکی همان “کيفيت سبحانی” است که بارها از آن سخن گفته ام و همه‬
‫ی خيرات از آن سر برون می آورند‪ .‬دقت کن! خداوند می فرمايد که چنين کسی را با “فضل”ش بی نياز‬
‫می کند‪ .‬و “فضل خداوند”‪ ،‬يک برتری ناب و همه جانبه است‪ .‬در چنين تعاملی آنکه سود می برد‪،‬‬
‫سالک است‪ .‬سالک از چيزی صرف نظر کرده‪ ،‬و چيز ارزشمندتری را دريافت می کند‪ .‬چنين فضلی‪،‬‬
‫عين رستگاری و رهايی است‪ .‬هديه ای بزرگ است که خاص همان کسی است که تسليم امر خدا شده‬
‫است‪ .‬اما سالکانی که ازدواج کرده اند نيز ميتوانند با هنر تسليم و پذيرش‪ ،‬همان ازدواج را با تمامی‬
‫مشکالت و چالش هايش‪ ،‬به روند سلوک بکشانند و از تمامی ماجراهای آن‪ ،‬برای تطهير خويش‪ ،‬بهره‬
‫‪.‬گيرند‬

‫”يخافُون ربَّ ُهم“ ‪222-‬‬


‫)!از پروردگارشان خوف دارند(‬

‫خوف از خداوند‪ ،‬عين حکمت است‪ .‬آنکه چنين خوفی دارد‪ ،‬شجاع ترين فرد روی زمين است‪ .‬آنها که از‬
‫هر کس و هر چيز می ترسند‪ ،‬معلوم است که خوف الهی در دلهايشان نيست‪ ،‬هر چند که خود مدعی‬
‫ُون هللا” نترسد‪ ،‬حکيمانه‬
‫چنين خوفی باشند‪ .‬زيرا خوف از خدا‪ ،‬نترسی ببار می آورد و آنکه از “ ِمن د ِ‬
‫رفتار خواهد نمود‪ .‬خوف‪ ،‬مقامی بلند است که هر کس را بدان راه نيست‪ .‬توفيق می خواهد‪ .‬وقتی سالکی‬
‫فرزانه در اين کيفيت بسر برد‪ ،‬دنيا در نزدش حقير‪ ،‬و خالق هستی عزيز می گردد‪ .‬چنين کسی دارای‬
‫قلبی هشيار و نگاهی نافذ خواهد شد و چنان خود را روئين تن می يابد که از هيچ پديده ای نه در آسمانها‬
‫و نه در زمين نمی هراسد‪ ،‬و در راه سلوک‪ ،‬از سرزنش هيچ مالمتگری ترسی به دل راه نمی دهد‪.‬‬
‫نشانه ی بارز اين خوف‪ ،‬نترسی از غير است‪ .‬به عبارتی ديگر‪ ،‬نترسی از غير‪ ،‬همان خوف از خداست‪.‬‬
‫و خوف از خدا‪ ،‬به معنای ترس از موجودی وحشتناک نيست‪ ،‬چه خداوند‪ ،‬جميل است‪ ،‬زيباست‪ ،‬رحمان‬
‫و رحيم است‪ .‬خوف از خداوند‪ ،‬خوفی عاشقانه است‪ ،‬خوف از دست دادن معشوق! معشوقی که خود‬
‫‪.‬حقيقت حيات است‪ .‬بدان که خوف عاشقانه‪ ،‬شديدترين خوف هاست‬

‫المؤمنُون ُکل آمن ِباهللِ و مالئک ِت ِه و ُکت ُ ِب ِه و ُر ُ‬


‫س ِل ِه“ ‪223-‬‬ ‫ِ‬ ‫”و‬
‫)!اهل ايمان کسانی هستند که همگی شان؛ به خدا‪ ،‬و فرشتگانش‪ ،‬و کتابهايش‪ ،‬و پيامبرانش‪ ،‬ايمان دارند(‬

‫دوباره آيه را با دقت بخوان! آيا جز يک وحدت تامه در اين آيه می بينی؟! آيا محکم تر از اين آيه برای‬
‫يک وحدت حقيقی سراغ داری؟! کسی که به ديگر پيامبران و کتابهای الهی ايمان ندارد‪ ،‬اصال مؤمن‬
‫نيست‪ .‬جزو مؤمنان محسوب نمی شود‪ .‬ايمانی که قرآن از آن سخن می گويد يک ايمان جهانی است‪.‬‬
‫ايمان در وحدت است‪ .‬قرآن نمی گويد که فقط به يک کتاب و يک پيامبر ايمان داشته باش‪ .‬او به ايمان‬
‫داشتن به همه ی مالئکه ی خدا و همه ی کتابهای آسمانی و همه ی پيامبران الهی‪ ،‬دعوت می کند‪ .‬زيرا‬
‫همه در اصل‪ ،‬واحدند‪ .‬زيرا تنها راه نيل به وحدت همين است‪ .‬قرار نيست که همه از بين بروند و ما‬
‫جايشان بنشينيم‪ ،‬اين فکر مسموم است‪ ،‬شيطانی است‪ .‬الهی نيست‪ .‬قرار است که هر کس جای بحق خود‬
‫بنشيند و جايش محترم باشد‪ .‬قرار است همه تسليم حقيقت باشيم‪ .‬تسليم راستی و درستی باشيم‪ ،‬نه تسليم‬
‫برداشت های ذهنی خودمان‪ .‬امروزه جهان را انواع آشوب ها و ويرانی ها فرا گرفته است‪ .‬و ما بيش از‬
‫هر زمان ديگر نيازمند راه نجاتی هستيم که اين آيه شريفه پيش پايمان می گذارد‪ .‬امروزه بشر‪ ،‬همديگر‬
‫را قُربة اِلی هللا می کشند! و تکه پاره می کنند و ويرانی ببار می آورند‪ ،‬چون حاضر به پذيرش يکديگر‬
‫نيستند! زيرا هر مکتب و هر مشربی در جايجای جهان‪ ،‬به مغز هوادارانش خورانده است که تنها تو بر‬
‫حق هستی و ديگران همه باطل اند! و چون حاضر نيستند به اين آيه شريفه که سرشار از حيات و بالندگی‬
‫است‪ ،‬عمل کنند‪ ،‬به ناچار اوضاع جهان‪ ،‬هر روز بدتر از ديروزش می شود‪ .‬انديشه های سخيف و‬
‫متوهمانه‪ ،‬چنان تا مغز استخوانهای برخی رسوخ کرده‪ ،‬که نه تنها فقط جان مردمان را بلکه حيات بر‬
‫زمين را در معرض خطر جدی قرار داده است‪ .‬زمين در حال موت است‪ .‬بشدت بيمار است‪ .‬حال آنکه‬
‫خداوند از ما خواسته بود که زمين را آباد کنيم “واستعمر ُکم ِفيها”‪ ،‬و عجب آباد کرديم! بشر امروز تا‬
‫وقتی عمال پايبند اين آيه ی شريفه نشود‪ ،‬تا وقتی که محترمانه يکديگر را نپذيرند‪ ،‬تا وقتی که به يک‬
‫‪.‬وحدت حقيقی تن ندهند‪ ،‬به ناچار به مرگ سياه تن داده است‬

‫صر ِِ م ِشيد ِِِ“ ‪224-‬‬ ‫ئر ِِ ُمع َّ‬


‫طل ِة ِِ و ق ِ‬ ‫”بِ ِ‬
‫)!چاهی رها شده! و قصری مجلل(‬

‫بِئر ُمع َّ‬


‫طله”‪ ،‬چا ِه آب رها شده و بال استفاده است‪ .‬از يک نگاه ميتوانی چنين چاهی را در بيرون “‬
‫جستجو کنی‪ ،‬و در نگاهی ديگر‪ ،‬ميتوانی آن را در درون خود بيابی‪ .‬يکی نگاه آفاقی و ديگری نگاه‬
‫انفسی‪ .‬از منظر آفاقی بسياری از مفسران بدنبال چنين چاهی در بيرون گشته اند و حتی برخی به حدس‬
‫و گمان گفته اند که آن نام چاهی است در منطقه ی “حضر موت”‪ ،‬و “قصر مشيد”( قصر مجلل) نيز‬
‫اشاره به قصری زيبا و فريبنده است که اهل آن قريه در دوران صالح پيامبر‪ ،‬بر فراز چاه ساخته بودند و‬
‫خداوند به خاطر ستمکاری شان‪ ،‬آنجا را ويران کرد! چاه پر آب شان رها شد و قصر شان ويران! اما در‬
‫نگاه انفسی‪ ،‬اين چاه اشاره به عمق وجود توست‪ .‬چه آب حيات و جريان زندگی از اعماق وجود تو بر‬
‫ميخيزد‪ ،‬اين تويی که صاحب چشمه ی خويشی‪ .‬اما اين انسان ظلوم و جهول‪ ،‬توانمنديهای الهی خود را‬
‫به فراموشی سپرده است‪ ،‬اصل خويش و چشمه ی خويش را به هيچ گرفته و بشدت ظاهر گرا شده است‪.‬‬
‫او ظاهرش را چون قصری فريبنده و پر زرق و برق‪ ،‬بر حقيقت وجودی اش بنا کرده و اينچنين فطرت‬
‫الهی اش را مدفون ساخته است‪ .‬ظاهرش چون قصری زينت داده شده و فريبنده‪ ،‬و باطنش چون چاهی‬
‫ويرانی قريه ی وجودش می‬
‫ِ‬ ‫پر آب اما رها شده و بال استفاده مانده! و اين همان ظلمی است که نهايتا به‬
‫انجامد! و عاقبت نه قصری و نه آبی! چنين واقعيت هالکت باری در طول تاريخ بارها و بارها اتفاق‬
‫‪.‬افتاده و تا وقتی بشر از پوسته متوهمانه و ذهنی اش خروج نکند باز هم به کرات اتفاق افتادنی است‬

‫رض“ ‪225-‬‬
‫ت و اال ِ‬
‫سماوا ِ‬ ‫”هللاُ نُ ُ‬
‫ور ال َّ‬
‫!خدا‪ ،‬نور آسمانها و زمين است‬

‫همه چيز از “نور” است‪ .‬و نور مراتب دارد‪ .‬باالترين مرتبه اش نور خداست که لطيف است و پايين تر‬
‫مرتبه اش‪ ،‬نور اجسام است که ثقيل است‪ .‬از لطيف تا به ثقيل‪ ،‬جهانهای بيشمار خلق شده است‪ .‬برای‬
‫درک هر عالم بايد با کيفيت نور همان عالم‪ ،‬هم فرکانس شد‪ .‬جهان مادی که در آن قرار گرفته ايم مرتبه‬
‫ای از نور است‪ .‬و هر شیء در آن‪ ،‬عبارت است از نوری که بدان‪ ،‬ماهيت و ذات آن‪ ،‬ظاهر و نمايان‬
‫شده است‪ .‬شکل و صورت هر شیء را نور وجودی آن تعيين می کند‪ .‬و چون آنچه که ايجاد شده نيز‬
‫خود باز مرتبه ای از نور است‪ ،‬بر مادون خود اثری ايجاد کننده دارد‪ .‬معنای “خلق النُّور ِمن النُّ ِ‬
‫ور” (از‬
‫نور‪ ،‬نور را خلق کرد) همين است‪ .‬لذا از اين روست که خداوند نور خود را در آيه ی شريفه ی فوق‬
‫رض”‪ .‬اين نوع اضافه کردن‪ ،‬به معنای‬ ‫ت و اال ِ‬‫سماوا ِ‬ ‫الذکر‪ ،‬به آسمانها و زمين اضافه نموده است “نُ ُ‬
‫ور ال َّ‬
‫ايجاد کردن است‪ .‬نورها بسيارند‪ ،‬و از ضرب و تقسيم شان‪ ،‬و نيز تأثيرگذاری شان بر يکديگر‪ ،‬پديده‬
‫های بسيار به ظهور می رسند اما ريشه و منشاءشان يک نور است‪ .‬همان نور اول است‪ .‬اشراقيون به آن‬
‫انوار به وجود آورنده‪ ،‬به معنای کثرت خدايان نيست‪ .‬هيچ خدای خالقی‬ ‫ِ‬ ‫“نور االنوار” گويند‪ .‬پس کثرت‬
‫جز همان نور اول‪ ،‬وجود ندارد‪ .‬در روند خلقت‪ ،‬به تمثيل‪ ،‬نورها فقط از منشورهای مختلف می گذرند و‬
‫طيف نوری‪ ،‬از منشور متناسب با خودش گذر می کند و … اين روند‪ ،‬يک ارتباط تنگاتنگ و‬ ‫ِ‬ ‫باز هر‬
‫يک شبکه ی پيچيده ی نورانی به وجود می آورد که باعث می شود‪ ،‬ظهور اندر ظهور‪ ،‬در هر مرحله‬
‫از هستی رخ نمايد و تو در هر جهان‪ ،‬پديده های بسيار ببينی‪ .‬يک سالک فرهيخته در هر مرحله از‬
‫سلوکش‪ ،‬توجه به ” نور واحد” دارد و تنها دل در گرو همان نور اول که نور خالص است‪ ،‬بسته است‪.‬‬
‫لذا هيچ کثرتی هر چقدر زيبا و فريبنده به چشم بيايد‪ ،‬او را از توجه به اصل باز نمی دارد‪ .‬چنين کسی‬
‫آگاهانه تسليم و خدمتگزار خداوند است‪ .‬لذا خود نيز يک نور تمام است‪ ،‬انسان کامل است‪ ،‬مظهر اوست‬
‫نور ما را به تمامی عطايمان کن!)‬ ‫تمم لنا نُورنا” (پروردگارا! ِ‬ ‫و يک عالم بيکران است‪“ .‬ربنا ا ِ‬

‫”ال تحزن ا َِّن هللا معنا“ ‪226-‬‬


‫)!غمگين نباش‪ ،‬خدا با ماست(‬
‫وقتی خدا با کسی باشد‪ ،‬غمگين بودن معنا ندارد‪ .‬چه غمی؟! چه اندوهی؟! خدا بجای همه ی نبودن ها و‬
‫نداشتن هاست‪ .‬او همه ی خوبيها و زيباييهاست‪ .‬بقول امام حسين(ع)؛ “چه دارد آنکه تو را ندارد؟! و چه‬
‫ندارد‪ ،‬آنکه تو را دارد؟!” آخر مگر می شود با خدا بود و در رنج بود‪ .‬اين ناممکن است‪ .‬زيرا خدا‬
‫آن بی‬
‫همواره در بهشت خويش است و آنکه با اوست‪ ،‬در بهشت اوست‪ ،‬هر جا که باشد‪ .‬رنج و اندوه از ِ‬
‫آن کسانی است که از حضرت دوست محروم اند‪ .‬پس اگر در رنج و اندوهی‪ ،‬بی‬ ‫خدايان است‪ .‬از ِ‬
‫تعارف يعنی بی خدايی‪ .‬تا ديرتر از اين نشده‪ ،‬هشياری کن و جای خدا را در سينه ات خالی کن‪ ،‬تا کرم‬
‫نمايد و فرود آيد و از رنج و اندوهت ِبرهاند‪ .‬خالی کردن سينه‪ ،‬به معنای بيرون راندن هر خدايی است‬
‫که در تو جاخوش کرده است‪ .‬خدايان ذهنی و القاء شده توسط اين و آن‪ ،‬خدای قدرت و سلطه طلبی‪،‬‬
‫خدای ثروت و ذخيره سازی‪ ،‬خدای لذت و شهوت طلبی‪ ،‬خدای تکبر و حماقت‪ ،‬حرص و طمع … پس‬
‫به خودت لطف کن و اول اين خدايان دروغين را بيرون بريز و بی خدا شو‪ ،‬تا خدای حقيقی که سرشار‬
‫‪.‬از عشق و رحمت است‪ ،‬به قلبت فرود آيد و تو را به بهشت خويش فرا خواند‬

‫”ا َِّن هللا اصطفی آدم“ ‪227-‬‬


‫)خداوند‪ ،‬آدم را برگزيد(‬

‫وقتی تمامی آيات قرآن را که در باره “خلقت آدم” است با دقت می نگری و افعال “خلقتُ ” (خلق کردم) و‬
‫“خلقنا” (خلق کرديم) را با بصيرت می نگری‪ ،‬به نظر ميرسد که اين آيات شريفه اشاره به دو نوع از‬
‫“آدم” دارند؛ يکی آدم نورانی که از جنس نور و نسخه ی اصلی آدميت است‪ .‬و يکی آدم زمينی که از‬
‫گوشت و پوست است و بارها از روی نسخه ی اصلی – به فراخور هر دوره از حيات – کپی شده است‪.‬‬
‫يعنی به شکل آن خلق شده است‪ .‬اين آدم های زمينی اند که در ابتدای هر دوره ی مشخص‪ ،‬خلق می‬
‫شوند و نسل های متنوعی به وجود ميآورند‪ .‬اما آن آدمی را که خداوند‪ ،‬امر به سجده کردنش فرمود‪“ ،‬آدم‬
‫نورانی” است‪ .‬اين آدم نورانی را خداوند مستقيما و بدون واسطه آفريد و روح خود را در اين آدم دميده‬
‫است‪ .‬و ابليس از سجده کردن اين آدم يگانه که جنبه ی الوهيتی و ُربُوبيتی دارد‪ ،‬سر باز زد‪ .‬اما آن آدمی‬
‫که از جنس بشری است و در هر دوره به شکل آدم نورانی خلق شده‪ ،‬نسخه ی ثانويه است‪ .‬لذا اين آدم‬
‫زمينی بود که از بهشت عدن که بهشتی زمينی است اخراج شد و مامور به آباد کردن زمين گشت‪ .‬تنوع‬
‫نسلها از تنوع آدم های زمينی است چه آدم های زمينی يکی نبوده اند‪ .‬تنها آدم حقيقی که همان آدم نورانی‬
‫است‪ ،‬يگانه است‪ .‬و اوست که جانشين خداست‪ ،‬نه اين آدمها‪ .‬اين آدمها‪ ،‬زمينی اند و محکوم به زندگی‬
‫در زمين اند‪ .‬به تعبيری جانشينان آن آدم اند‪ .‬بايد به کلمات “خليفه” (يک جانشين) و “خالئف” (جانشينان)‬
‫توجه داشت‪[ .‬همچنين بايد توجه داشت که بسياری از افعال در مجموعه آيات شريفه‪ ،‬مثل “قال”(گفت)‪ ،‬و‬
‫آدميان زمينی تنها زمانی که درست عمل کنند و عشق‬
‫ِ‬ ‫“قُلنا” (گفتيم)‪ ،‬فاعل شان دقيقا مشخص نيست]‪.‬‬
‫مشرف می شوند و از رنج‬ ‫َّ‬ ‫بورزند و خود و نسل شان زمين را آباد کنند‪ ،‬به آدم نورانی که جاودانه است‬
‫زمينی و هجران خالص می گردند‪ .‬آدم نورانی را ميتوانی عقل فعال بنامی‪ .‬همچنانکه برخی او را عقل‬
‫فعال ناميده اند‪ .‬اما اين تعبير نبايد به مفهوم يک چيز مجرد و انتزاعی تلقی شود‪ .‬آدم نورانی وجود دارد‪،‬‬
‫هستی ناب است‬
‫ِ‬ ‫‪.‬حيات دارد و از جنس‬

‫صمد ُ“ ‪228-‬‬
‫”هللاُ ال َّ‬

‫همه ی چيزها پوک اند‪ .‬هر آنچه که در اطراف خود می بينی در اثر تورم به وجود آمده است‪ .‬باد کرده‬
‫اند‪ .‬برای همين است که اگر زمين با تمام بزرگی اش درون سياهچاله ای به دام افتد به اندازه ی يک‬
‫پرتقال می شود‪ .‬آن که دنيازده است‪ ،‬اسير پوک هاست‪ .‬آن که به دنبال ذخيره سازی و جمع کردن است‪،‬‬
‫پوک ها را به دور خود جمع می کند‪ .‬عاشق دنيا‪ ،‬عاشق پوکی است‪ .‬تنها چيزی که حقيقتا تُو پُر است‪،‬‬
‫“صمد” است‪ .‬پُر از خودش است‪ .‬معنايش همين است‪ .‬لذا‪ ،‬بی نياز است‪ .‬هر پوکی‪ ،‬نيازمند اين پُر‬
‫حقيقی است‪ .‬و چه بخواهد چه نخواهد به سوی او کشيده می شود “ ُکرها او طوعا”‪ .‬سرانجام همه بسوی‬
‫اوست و عاقبت ها به او ختم می شود “اِلی هللاِ المصير”‪ .‬اين تنها جاذبه ی حقيقی و بزرگ است که همه‬
‫چيز را به سوی خود جذب می کند‪ .‬تنها نيرويست که ظاهر و باطن را به خود می کشد و درعين حال‬
‫‪.‬نگهبان شان است‬

‫المؤمنُون اِخوة“ ‪229-‬‬


‫ِ‬ ‫”اِنَّما‬
‫)!اهل ايمان‪ ،‬پيوند اخوت دارند(‬

‫اين “اخوت”ی که قرآن می گويد و پيامبر(ص) بين اصحابشان برقرار نمودند‪ ،‬يک پيوند اسراری و‬
‫برادری معمولی نيست که بسياری چنين فهميده اند‪ .‬اخوت‬
‫ِ‬ ‫باطنی شگرف است‪ .‬اين پيوند به معنای‬
‫حساب و کتابی اسراری دارد و تابع قواعد خويش است‪ .‬برخی خيال کرده اند که منظور از اخوت صرفا‬
‫بيان يک نکته ی معمول اخالقی و اجتماعی است‪ .‬ابدا اينطور نيست‪ .‬در پيوند اخوت‪ ،‬روح ها در پيوند‬
‫مستقيم قرار می گيرند و در سرنوشت يکديگر بشدت اثرگذار می شوند‪ .‬اين يک پيوند ساده نيست‪،‬‬
‫ارتباطی حياتی و تنگاتنگ است که حتی پس از مرگ کالبد جسمی می تواند ادامه يابد‪ .‬در چنين پيوندی‪،‬‬
‫روح های پيوند خورده‪ ،‬يکديگر را حمايت می کنند و در ماجراهای عديده ی حيات‪ ،‬آنچه که يکی بدان‬
‫نيازمند است‪ ،‬ديگری بطور خودکار تقويتش می کند‪ .‬چه آنها خود را در واحد ِگره زده اند‪ .‬اين يک نکته‬
‫شير انرژی و حمايت همه جانبه خود را بر‬‫ی اسراری است زيرا در پيوند اخوت‪ ،‬قرار است طرفين‪ِ ،‬‬
‫ديگری باز نگه دارند‪ .‬مهم نيست که طرفين‪ ،‬همواره در يکجا و يک مکان حضور داشته باشند‪ ،‬در چنين‬
‫پيوندی باطنی‪ ،‬فاصله های زمانی و مکانی مانع ارتباط نيست‪ .‬اگر بتوان مثالی برای آن زد‪ ،‬آن چيزی‬
‫شبيه پيوند دو ذره ی کوانتومی است‪ ،‬اين ذرات هر جا که باشند‪ ،‬بر يکديگر تاثيرگذارند و به نوعی‬
‫حياتشان را مديون يکديگرند‪ .‬پس در مصائب و مشکالت يکديگر نيز سهيم اند‪ .‬به تعبيری ميتوان گفت‪،‬‬
‫‪.‬از يک اليه آگاهی اند و معادشان مشترک است‬
‫اخ” نيروی ذکر و همسوست و “اخت” نيروی اُنثی و همسوست‪ .‬موسی(ع) طبق آيات قرآن از هر دو “‬
‫‪.‬اين نيروها برخوردار بود لذا توانايی خوارق عادات را به وفور داشت‬

‫”اِنُّک لن تست ِطيع م ِعی صبرا“ ‪230-‬‬


‫توان شکيبايی بر همراهی با من را نداری(‬
‫ِ‬ ‫)!تو‬

‫خداوند را معلمان باطنی بزرگی است که هر کس توان همراهی با آنان را ندارد‪ ،‬اگر چه درخواست‬
‫کننده‪ ،‬پيامبری چون موسی(ع) باشد! اين آيه شريفه‪ ،‬در واقع جواب آن معلم بزرگ الهی(ع)‪ ،‬به‬
‫درخواست موسی(ع) است که خواهان همراهی با اوست! زندگی با آن کس که در اليه های برتر آگاهی‬
‫بسر می برد برای کسانی که در سطوح آگاهی مادون آنان قرار دارند‪ ،‬ناممکن و ناشدنی جلوه می کند‪.‬‬
‫زيرا همراهی‪ ،‬هم “راهی” است‪ ،‬بر طريق واحد بودن و يگانه ديدن است! بزرگانی هستند که کالبدشان‬
‫در دنياست اما خود در آخرت زندگی می کنند‪ .‬اينان نه در ذهن محدود‪ ،‬که در فراذهن نامحدود سير می‬
‫خفتگان شب زده نيست‪ ،‬از جنس نور و رؤيت حقايق است‪ .‬پس‬ ‫ِ‬ ‫کنند‪ .‬نگاه شان از جنس نگاه‬
‫عملکردشان نيز متفاوت است‪ .‬افراد ذهنی‪ ،‬اشخاصی که تنها در يک محدوده ی معين فکر می کنند و به‬
‫انديشه هايشان شرطی شده اند و تنها همانها را راست می انگارند‪ ،‬حتی طاقت يکروز همراهی با اين‬
‫بزرگان رسته از دانستگی های ذهنی را ندارند‪ .‬اگر هم فرصتی موقتی بيابند‪ ،‬بشدت وضعيت روح و‬
‫ذهن شان دگرگون خواهد شد‪ .‬درک اين معلمين الهی تنها زمانی به تمامی ميسر است که سالک در همان‬
‫اليه از آگاهی حضور داشته باشد که آنان حضور دارند‪ .‬بديهی است چنين بزرگانی هر حقيقتی را به هر‬
‫کسی نخواهند گفت – اين شرط ترويج حکمت الهی است – مگر آنکه توان و ظرفيتش را به دقت سنجيده‬
‫باشند‪ .‬امام علی (ع) در بيان همين نکته که در جلد ‪ ۲۰‬ص ‪ ۳۴۵‬شرح ابن ابی الحديد آمده است‪ ،‬فرموده‬
‫اند‪“ :‬در آنچه از دانش به تو عطا شده است‪ ،‬با عموم مردم آن گونه رفتار مکن که با خاصان می کنی‪ .‬و‬
‫بدان که خدای سبحان‪ ،‬رجالی دارد که رازهايی پنهان را نزد ايشان به امانت نهاده و آنان را از افشای‬
‫آن‪ ،‬باز داشته است‪ .‬و به ياد داشته باش سخن آن بنده ی شايسته را به موسی (ع) که از وی خواسته بود؛‬
‫“آيا اجازه می دهی تو را پيروی کنم تا از آن علمی که به تو آموخته اند‪ ،‬بهره مند گردم؟!” و او در‬
‫توان شکيبايی بر همراهی با من را نداری! و چگونه بر چيزی که از آن خبر‬ ‫ِ‬ ‫جواب گفته بود‪“ :‬تو‬
‫”!نداری‪ ،‬شکيبايی کنی؟‬

‫”ضرب ل ُکم مثال ِمن انفُ ِس ُ‬


‫کم“ ‪231-‬‬
‫)!برای خودتان از خودتان مثل زد(‬
‫ِمثل ها و مثل های قرآن‪ ،‬تنها به آن معنايی نيست که مردمان بطور متعارف از اين کلمه می فهمند‪ .‬نزد‬
‫مردمان‪ ،‬مثل زدن صرفا يک تعبير ادبی برای فهم بيشتر است‪ .‬اما در قرآن فراتر از تعابير صرفا ادبی‬
‫است‪ .‬آن يک ساخت و ساز است‪ .‬صنعتی است که کار “صانع” است‪ .‬اين مثل سازی‪ ،‬اين نمونه سازی‪،‬‬
‫چيزی شبيه نسخه برداری‪ ،‬و يا بقولی امروزی‪ ،‬شبيه پرينت چند بُعدی گرفتن از چيزی است‪ .‬منتها زنده‬
‫و از جنس وجود! چنين “مثل”ی يک به وجود آوردن است‪ .‬يعنی امری از جنس واقع است نه حرف‪.‬‬
‫يک ظهور است همچون “تجسم اعمال”‪ .‬انسان يک موجود انرژيايی است و در روند زندگی اش‪ ،‬از‬
‫احساسات او‪ ،‬از انديشه های او‪ ،‬از اعمال او‪ ،‬کالبدهای لطيف آفريده می شود که سرنوشت او را می‬
‫ب مثل” از اين منظر به معنای “نمونه‬ ‫سازند و روزی با همانها – خوب يا بد – روبرو می شود‪“ .‬ضر ِ‬
‫زدن” زنده‪ ،‬از گفتارها‪ ،‬پندارها و کردارهاست‪ .‬اينها به واقع تجسم ها و يا کالبدهايی اند که به ظهور می‬ ‫ِ‬
‫رسند‪ .‬اکنون به نمونه هايی از آيات ذيربط دقت کن! الف) در باره ايوب(ع) که در دوره ی بيماری اش‬
‫همه چيزش را از دست داده‪ ،‬می فرمايد‪“ :‬و وهبنا لهُ اهلهُ و ِمثل ُهم مع ُهم”؛ “ما دوباره اهلش را به او‬
‫بخشيديم و مثل آنها نيز با آنها بودند”! اين “مثل آنها” يک خير مضاعف است که دقيقا همانند همان عين‬
‫اصلی است که به او برگردانده اند! به عبارتی‪ ،‬نه فقط “عين”‪ ،‬بلکه “مثل” آن نيز که در عالم لطيف‬
‫ساخته و پرداخته گرديده‪ ،‬در اختيار او قرار می گيرد‪ .‬ب) خداوند تواناست که “مثل” هر کسی را خلق‬
‫ت و االرض بِقاد ِِر ِِ ان‬ ‫سماوا ِ‬ ‫کند و مثل هر کس بايد تطابق با عين او داشته باشد” اوليس الَّذِی خلق ال َّ‬
‫يخلُق ِمثل ُهم بلی و ُهو الخل ُق الع ِليم”‪ .‬ج) آن که عمل بدی را مرتکب شود‪ ،‬جزايش “مثل” همان است نه‬
‫خود همان‪ .‬و اين مثل بايد وجود داشته باشد تا به عنوان جزا سراغش بيايد “من ع ِمل س ِيئة فال يُجزی اِال‬
‫يطان”‪ .‬س) آنها که به‬ ‫ش ِ‬ ‫ِمثلها”‪ .‬د) حتی شيطان نيز مثل و نمونه ی ظهور يافته ی خود را دارد “کمث ِل ال َّ‬
‫آخرت و حقايق هستی ايمان ندارند “مثل” شان‪ ،‬سوء است‪ ،‬يعنی نمونه ای که با آن روبرو می شوند و از‬
‫وء‬
‫س ِ‬ ‫آن آنهاست‪ ،‬شر و پليد است “ ِللَّذِين ال ي ِ‬
‫ُؤمنُون بِ ِ‬
‫اآلخرةِ مث ُل ال ُّ‬ ‫…” ِ‬
‫هستی هوشمند و زنده‪ ،‬از هر احساس و انديشه و کردار ما‪ ،‬نسخه برداری زنده دارد و‬
‫ِ‬ ‫ای دوست! اين‬
‫‪.‬اين خرافه نيست‪ .‬تو هر چه از خوب و بد کنی با مثل و نمونه آن بی شک روبرو خواهی شد‬

‫ِمام ِهم“ ‪232-‬‬ ‫عوا ُک َّل ا ُ ِ‬


‫ناس ِِ بِا ِ‬ ‫”يوم ند ُ‬
‫)!روزی که هر جماعتی را با پيشوايشان فرا بخوانيم(‬

‫هر مردمی با همان پيشوايی که پذيرفته اند‪ ،‬با همان امام دوره و زمانشان‪ ،‬با همان که پيروی اش را می‬
‫کنند‪ ،‬برانگيخته خواهند شد‪ .‬زيرا هر پيشوايی با پيروانش‪ ،‬يک جريان کلی را تشکيل می دهند و يک‬
‫حکايت و يک داستان دارند‪ .‬هر چه کنند‪ ،‬خوب يا بد‪ ،‬سرنوشت شان مشترک است و کسی نمی تواند پا‬
‫پس کشد‪ .‬اين آيه ی شريفه يک هشدار الهی صريح به همه نسل ها در همه ی عصرهاست‪ .‬چه آدمی با‬
‫هر آنچه دوست دارد‪ ،‬با همانکه در خدمت اوست‪ ،‬محشور می شود‪ .‬مردمان جهان در هر کجای اين‬
‫زمين پهناور که باشند بايد به جد مراقب پيروی کردنشان باشند‪ ،‬و بدانند که خود را در اختيار چه کسی و‬
‫چه انديشه و اعتقادی قرار می دهند زيرا اين مهم به عاقبت شان ارتباط مستقيم دارد‪“ .‬امام” در فرهنگ‬
‫قرآنی به طور کلی دو نوع است؛ يکی امام عادل و آگاه‪ ،‬و ديگری امام ظالم و گمراه‪ .‬نوع اول‪“ ،‬ائِ َّمة‬
‫ار” (ائمه ی‬
‫مرنا” ( ائمه ی هدايت کننده به فرمان خداوند) اند‪ ،‬و نوع دوم “ائِ َّمة يهدُون اِلی الن ِ‬
‫يهدُون بِا ِ‬
‫هدايت کننده بسوی آتش) اند‪ .‬در روايتی که امام صادق(ع) از پدرانش(ع) از پيامبر(ص) در تفسير‬
‫ابوالفتوح جلد سوم ص ‪ ۳۷۰‬نقل نموده اند‪ ،‬به طور مبسوط از عاقبت اين دو نوع امام و پيروانشان پرده‬
‫برداشته اند‪ .‬مردمانی که راه هدايت و عدالت پيموده اند در امنيت و رحمت الهی‪ ،‬و گروهی هايی که با‬
‫پيروی از امام ظالم در مسير ظلم و ضاللت گام بر داشته اند‪ ،‬در نوميدی از رحمت الهی و عذاب بسر‬
‫‪.‬خواهند برد‬

‫”واصبِر ا َِّن وعد هللاِ حق“ ‪233-‬‬


‫)!شکيبا باش که وعده ی خدا حق است(‬

‫شکيبايی با استقامت کردن‪ ،‬فرق دارد‪ .‬استقامت کردن‪ ،‬در عمل است‪ ،‬شکيبايی در بی عملی است‪.‬‬
‫شکيبايی يعنی اقدام نکردن‪ ،‬يعنی توقف ذهن‪ ،‬يعنی بی عملی سالکانه‪ .‬و آنگاه است که در خواهی يافت‬
‫!چه کسی اليق چه چيزی است‬

‫ب“ ‪234-‬‬
‫السحا ِ‬
‫جامدة و هِی ت ُم ُّر م َّر ِ‬
‫الجبال و تحسبُها ِ‬
‫”و تری ِ‬
‫)!و کوهها را می بينی و خيال می کنی که جامدند حال آنکه چون ابر و باد در حرکتند(‬

‫ما به دليل ذهنيات مان‪ ،‬فکر می کنيم که اشياء بيرون همانطور هستند که می بينيم‪ .‬اين برداشت ذهنی‬
‫ماست‪ .‬اما آنچه که واقعا در آن بيرون وجود دارد يک شبکه ی انرژيايی پيچيده و گسترده است که هر‬
‫آن به چيز ديگری تبديل می شود‪ .‬مراقبه‪ ،‬شرطی شدگی های سيستم عصبی را از بين می برد و باعث‬
‫می شود که با توصيفات ديگری از جهان آشنا شوی‪ .‬کاری که سالک می کند همين است‪ .‬او می خواهد‬
‫خود با حقايق هستی آشنا شود‪ .‬پس القاءات ذهنی اش را بدور می اندازد‪ ،‬بی قضاوت و بی برداشت می‬
‫‪.‬شود‪ ،‬تا آرام آرام چشم مشاهده گرش باز شود‪ .‬تا جهان را آنگونه ببيند که هست‪ ،‬نه آنگونه که می گويند‬

‫”سوف نُص ِلي ِهم نارا ُکلَّما ن ِ‬


‫ضجت ُجلُودُ ُهم بدلنا ُهم ُجلُودا غيرها“ ‪235-‬‬
‫بزودی آنها را به آتشی در خواهيم افکند که هر گاه پوست هايشان کنده شود‪ ،‬پوستی غير از آن برايشان (‬
‫)!برويانيم‬
‫عجب آيه ی زيبا‪ ،‬حکيمانه‪ ،‬نجات بخش و راهگشايی! تو و بسياری ديگر‪ ،‬همواره از اين آياتی که سخن‬
‫از آتش و پوست کندن و غيره است‪ ،‬ذهن تان قفل می شود! زيرا برداشت های وحشتناک ذهنی خود را‬
‫می کنيد و به همانها مشغوليد! اما حقيقت آن است که گنج را در ظلمات پنهان می کنند! نکات اسراری را‬
‫همواره در جايی نهان می کنند تا بنگرند کدام غواص قابلی استخراجش می نمايد! ای دوست‪ ،‬اين آيات‬
‫پر از حکمت ناب است‪ ،‬و اتفاقا پر از نجات است‪ .‬من به پروردگارم گمان نيکو دارم‪ ،‬او را ارحم‬
‫الراحمين می دانم و شکنجه گر نمی دانم‪ ،‬پس خوب گوش کن! “ ُجلُود” که جمع “ ِجلد” است‪ ،‬به مفهوم‬
‫کالبدهای توست‪ .‬تو پيچيده در کالبدهای مختلفی‪ .‬از کالبد جسمی بگير تا کالبدهای احساسی و عاطفی‪،‬‬
‫کالبدهای ذهنی و فراذهنی‪ .‬وقتی اين کالبدها در روند زندگی دنيوی‪ ،‬آلوده شوند‪ ،‬وقتی تيره و کدر شوند‪،‬‬
‫و کاربرد حقيقی شان را از دست بدهند‪ ،‬آتش کيمياگرانه خداوند‪ ،‬آنها را به کالبدهای تر و تازه تر تبديل‬
‫می کند‪ .‬او تو را حياتی دگر می بخشد و از ظلمات می رهاند‪ .‬اين آتش‪“ ،‬نارا” است‪ ،‬نکره است‪ ،‬هر‬
‫آتشی نيست‪ ،‬آتشی کيمياگرانه است و مس تو را طال می کند‪ .‬وقتی اين اتفاق با برکت بيفتد‪ ،‬دگر تو‬
‫حقايق را انکار نخواهی کرد‪ ،‬زيرا چشمانت به آيات روشنگر خدا باز می شود‪ .‬تو تازه زنده می شوی و‬
‫از قبرستان تاريک دنيا که پر از جهل و نافهمی است‪ ،‬خروج می کنی و شأن انسانی خود را باز می‬
‫يابی‪ .‬اين آيات‪ ،‬گنجی است در لباس آتش! خير است! و يادت باشد که خداوند خود فرموده است که‬
‫!”همواره به من گمان نيکو داشته باش‪ .‬پس به او گمان نيکو داشته باش! چه “انا ِعند ظ ِن عبدِی بِی‬

‫رض ليقُولُ َّن هللاُ قُل الحمدُ هلل بل اکث ُر ُهم ال يعل ُمون“ ‪236-‬‬
‫ت و اال ِ‬
‫”و لئِن سألت ُهم من خلق السماوا ِ‬
‫و چون از آنها بپرسی چه کسی آسمانها و زمين را خلق کرده‪ ،‬خواهند گفت؛ هللا! بگو؛ الحمدهلل! نه‪( ،‬‬
‫)!اکثر آنها اين نکته را درک نمی کنند‬

‫دقت کن! خداوند‪ ،‬احد و واحد است‪ .‬اين خدای يگانه‪ ،‬نيروی شگرفی دارد به نام “الحمد” که تجلی خود‬
‫آن اوست‪ .‬نيرويی است خالق و آفريننده‪“ .‬الحمد”‪ ،‬بزرگ‬
‫اوست‪ .‬اين نيروی عظيم‪ ،‬خاص او‪ ،‬و از ِ‬
‫تجل ِی قدرتمن ِد خدای يگانه است‪ .‬اگر ميخواهی به عمق بيايی‪ ،‬آن معنای لفظی شکر و سپاس را که صرفا‬
‫يک واژه دانسته ای رها کن تا به عظمت وجودی “الحمدهلل” روی آوری‪“ .‬الحمد” يک ظهور تمام‪ ،‬يک‬
‫آن رب العالمين است‪ .‬تجلی خود اوست‪ .‬الحمدهلل‬‫نيروی شگرف و يک تجلی بزرگ و “زنده” است‪ .‬و از ِ‬
‫اولين آيه پس از بسم هللا الرحمن الرحيم است‪ .‬خالق‪ ،‬همين تجلی عظيم و همين نيروی منحصر بفرد‬
‫خداوند است‪ .‬صانع و سازنده است‪ .‬از “الحمدهلل” غفلت نکن‪ .‬آن اولين ذکر خدای رحمان و رحيم است‪.‬‬
‫و ذکر آن است که ظهور دارد‪“ .‬الحمدهلل” کارها می کند و عظمت ها می آفريند‪ .‬اين نيروی نورانی‪،‬‬
‫همان پادشاه است در لباس ظهور‪“ .‬الحمد هلل”‪ ،‬بزرگ تجل ِی آن نامتجلی است‪ .‬وقتی کاری بزرگ صورت‬
‫پذيرد‪ ،‬نام “الحمدهلل” همانجا می درخشد! (برای درک بيشتر “الحمدهلل” به کتاب “روح ربانی” رجوع کن)‬

‫ت“ ‪237-‬‬
‫”و الذا ِکرين و الذا ِکرا ِ‬
‫وقتی با ذکر “ال اِله اِال هللا” سلوک خويش را آغاز کنی و در پی آن “ال ا ِله اِال ُهو” را ذاکر شوی‪ ،‬و سپس‬
‫به “ال اِله اِال انت” که نزديک و مخاطب است‪ ،‬برسی‪ ،‬اکنون موسم ذکر “ال اِله اال انا” است که‬
‫نزديکترين است و از بين برنده ی دوگانگی است‪ .‬همان است که جاودانگی به بار می آورد‪“ .‬ال اِله اِال‬
‫انا” يک ذکر بلند قرآنی است‪ .‬نبايد از ذکر آن بترسی‪ ،‬چه اگر بترسی بخشی از قرآن را ذاکر نبوده ای‪.‬‬
‫و آنها که اذکار قرآن را به تمامی نپذيرند از برکات آن محروم اند‪ .‬تو با اين ذکر عظيم‪ ،‬نور خدا را از‬
‫بيرون به درون آورده ای‪ ،‬در قلبت شکوفا نموده ای‪ ،‬از دوگانگی رسته ای و برخوردار از وجودی‬
‫من‬
‫من حقيقی است‪ِ .‬‬ ‫من اوست که تنها ِ‬ ‫من تو‪ ،‬و اثبات ِ‬
‫يکپارچه و يگانه گشته ای‪ .‬اين ذکر به واقع‪ ،‬محو ِ‬
‫من بيکران حقيقی باقی می ماند‪ .‬و اين پايان سلوک “اِلی هللا”‬ ‫جعلی تو با اين ذکر می ميرد و تنها يک ِ‬
‫‪.‬است‪ .‬بقيه‪ ،‬که سرشار از اسرار است‪ ،‬سلوک “فِی هللا” است‬

‫فات َّ ِبعُوا ِملة اِبراهِيم ح ِنيفا ‪238-‬‬


‫)از آئين يگانگی ابراهيم تبعيت کنيد(‬

‫پيش از بعثت پيامبر اسالم(ص) در مکه‪ ،‬تاريخ از جمع محدود و اندکی ياد می کند که آنان را “حنفاء”‬
‫می گفتند‪ .‬اينان بر خالف اغلب اعراب که چندگانه پرست بودند‪ ،‬انديشه و سلوکشان بر اساس “يگانگی”‬
‫بوده است‪ .‬آن هم يگانگی ای که منبعث از “فطرت آدمی” است‪“ .‬حنيف”‪ ،‬اشاره به يک “توحيد فطری”‬
‫است‪ .‬توحيدی که از سرشت وجود آدمی بر ميخيزد‪ .‬اکتسابی نيست‪ ،‬خواندنی نيست‪ ،‬بحث کردنی نيست‪،‬‬
‫آن يک سلوک عملی و همه جانبه برای نيل به نور الهی خويش است و اين مغز و باطن آيين ابراهيم(ع)‬
‫بوده است‪ .‬به واقع اينان گروه سالکانی بودند که نه تنها بر اساس آموزه های ابراهيم خليل(ع) زندگی می‬
‫کردند‪ ،‬بلکه بر اساس آموزه های باطنی او‪ ،‬سلوک معنوی خود را پاس می داشتند‪ .‬اينکه پيامبر(ص) و‬
‫علی(ع)‪ ،‬در رواياتی اشاره کرده اند که پدران ما‪ ،‬از مشرکين نبوده اند‪ ،‬بدين معناست که آنها از‬
‫“حنفاء”‪ ،‬يعنی از همين سالکانی بوده اند که آموزه های باطنی ابراهيم را سينه به سينه و نسل به نسل‬
‫زنده نگاه داشته و بر اساس فطرت الهی شان به وحدت و يکپارچگی وجودشان دست می يافتند و عمال‬
‫اصل “يگانگی” را پاس ميداشتند‪ .‬طی روايتی حتی ابوذر نيز يکی از همين جماعت حنفاء بوده است‪.‬‬
‫تاريخ از فرهيختگان ديگری چون قس بن ساعده‪ ،‬ورقه بن نوفل‪ ،‬خالد بن سنان‪ ،‬اميه بن ابی صلت‪،‬‬
‫‪.‬زهير ابی سلمی نيز نام برده است‬
‫حنفاء”‪ ،‬يک کلمه کليدی قرآن است که بسيار مهم و کاربردی است‪ .‬چنانچه سالکی به نيکی آن را “‬
‫ت دنيا نام گرفته قطعی است‪“ .‬حنيف”‪ ،‬کسی است که با رعايت اصل‬ ‫دريابد‪ ،‬نجات روحش از اين ظلم ِ‬
‫يگانگی و با نيل به سرشت الهی خود‪ ،‬از تشتت و چندگانگی رها شده و وجود خود را به وحدت رسانده‬
‫است‪“ .‬حنفاء”‪ ،‬اهل يگانگی اند و به “يگانه” می روند‪ .‬يگانه بين‪ ،‬يگانه گو‪ ،‬يگانه انديش‪ ،‬يگانه خواه و‬
‫باطن دين ابراهيم(ع) است‪ .‬امروزه اگرچه اين دين‪ ،‬همچون اديان ديگر ظهور‬ ‫ِ‬ ‫يگانه پرستند‪ .‬و اين‪،‬‬
‫ظاهری ندارد‪ ،‬اما باطنش با ريشه های قوی همچنان پابرجاست و شرق و غرب عالم معنويت راستين را‬
‫تحت اشراف خود دارد‪ .‬چرا که به “يگانگی” رفتن‪ ،‬تنها طريق راستين نجات است‪ .‬هميشه بوده و خواهد‬
‫بود‪ .‬قرآن نه تنها به پيامبر اسالم(ص) می فرمايد؛ “از آئين يگانگی ابراهيم تبعيت کن!”‪ ” ،‬وات َّ ِبع ِملَّة‬
‫اِبراهِيم حنِيفا”‪ ،‬بلکه به همه ی مومنين راستين چنين فرمانی را می دهد؛ “فات َّ ِبعُوا ِملَّة اِبراهِيم حنِيفا” “از‬
‫آئين يگانگی ابراهيم تبعيت کنيد”‪ .‬اين اصل يگانگی بر اساس فطرت الهی انسان‪ ،‬چنان مهم است که هر‬
‫سه دين آسمانی يهوديت‪ ،‬مسحيت و اسالم با افتخار خود را ادامه ی جريان توحيد ابراهيمی(ع) می دانند‬
‫و همواره با احترام تمام از آن ياد می کنند‪ .‬و از همين روست که هر سه دين تحت عنوان اديان‬
‫ابراهيمی(ع) شناخته می شوند‪ .‬سر چشمه يکی است و يکی خواهد بود‪ .‬يکی را پاس بدار‪ .‬بر اساس‬
‫‪.‬يکی زندگی کن که يکی نجات بخش است‪ .‬يک باش و به يکی رو‬

‫ضاال فهدی☆ و وجدک عائِال فاغنی ‪239-‬‬


‫َّ‬ ‫☆الم ي ِجدک يتِيما فآوی☆ و وجدک‬
‫آيا تو را يتيم نيافت و پناهت داد؟! آيا تو را گمگشته نيافت و هدايتت نمود؟! آيا تو را عائله مند نيافت و‬
‫!بی نيازت ساخت؟‬

‫هر سالکی يک دوره ی يتيمی دارد‪ ،‬يک دوره ی حيرانی دارد و يک دوره ی سختی و تنگدستی‪ .‬پس‬
‫طاقت بياور‪ .‬اينها سه موقف طراحی شده اند تا روح تو را از ظلمات مرداب دنيا برهانند‪ .‬در فصل‬
‫يتيمی‪ ،‬بشدت احساس تنهايی می کنی‪ .‬گويی هستی تو را بی هيچ سرپرستی رها کرده است‪ .‬اين دوره‬
‫يک تنهايی مفرط است‪ .‬در اين دوره گويی هيچ آشنايی نيست‪ ،‬همه غريبه اند و سر در گريبان خود‬
‫دارند‪ .‬بايد به روی پای خود بايستی‪ .‬در فصل حيرانی و سرگشتگی‪ ،‬هر چه بروی به هيچ کجا نمی‬
‫رسی‪ .‬به هر چه چنگ بزنی فرو می ريزد و ثباتی ندارد‪ .‬در اين مرحله با جهان سست و غير قابل‬
‫اعتماد آشنا می شوی و ميفهمی که حقيقت محض‪ ،‬نه اين است و نه آن‪ .‬و در فصل سختی و تنگدستی‪،‬‬
‫فشار را تجربه می کنی‪ .‬گاه بار سنگينی را بر پشتت حس می کنی آنچنانکه نزديک است کمرت را‬
‫بشکند‪ .‬گويی هر روزه چون خميری تو را ورز می دهند و هر صبح و شام به تنورت می برند‪ .‬اينها سه‬
‫مرحله ی عمده ی سلوک اند که سالک برای نيل به رهايی بايد از وادی شان عبور کند تا از خويش و از‬
‫جهان به نيکی و آگاهانه بگذرد و در روح آرام گيرد‪ .‬پس آنگاه که بسالمت از اين مواقف گذشتی‪ ،‬هر‬
‫‪.‬سالکی را که گرفتار در يکی از اين مواقف ديدی‪ ،‬مدد رسان و کار گذر را برايش آسان کن‬

‫الرحم ُن علی الع ِ‬


‫رش استوی“ ‪240-‬‬ ‫” َّ‬
‫)!خدای رحمان بر عرش استيال يافت(‬

‫اين “اِستوی” اين قرار گرفتن بر عرش را چگونه تصور کرده ای؟! عرش محل فرمانروايی خدای مطلق‬
‫است‪ ،‬نکند آن را چون تخت پادشاهان دنيوی تصور کنی! يا آن را چيزی توهمی در آسمانهای خيالی‬
‫واصل است و داستان هر‬ ‫بپنداری! اين عرش‪ ،‬قلب “مؤمن” است و مؤمن از اسماء هللا است‪ .‬حکايت ِ‬
‫کسی نيست‪ .‬زيرا تنها اين قلب مؤمن است که ظرفيت حضور خدايی را دارد که آسمانها و زمين با تمام‬
‫وسعت شان ندارند‪ .‬ای دوست‪“ ،‬عرش” اشاره به “انسان کامل” است‪ .‬انسانی که سراپا تسليم حق است و‬
‫جز اراده ی او خواهان چيزی نيست‪ .‬خدای رحمان تخت فرمانروايی اش را بر وجود چنين کسی استوار‬
‫می کند و از طريق چنين کسی بر غيب و شهود فرمان می راند‪ .‬اين قضيه کامال واقعی است و مفهوم‬
‫جانشينی همين است‪ .‬انسان کامل‪ ،‬واسط غيب و شهود است‪ ،‬وسيله ای زنده در دستان خداست‪ .‬فيوضات‬
‫الهی از طريق اوست که عالمگير می شود‪ .‬و چنين کسی مظهر خدای رحمان‪ ،‬يعنی محل ظهور اوست‪.‬‬
‫‪.‬چنين حياتی باالترين مرتبه حيات و متعالی ترين نوع آن است‬

‫هاجرا اِلی هللاِ“ ‪241-‬‬


‫” ُم ِ‬
‫)مهاجری بسوی خدا(‬

‫از شهر تنگ و تاريک خويش هجرت کن و رو سوی شهر خدا نما‪ .‬که بسياری از ارواح بندشان به تو‬
‫بند است و در انتظار باز شدن منفذ عروج اين پا و آن پا می کنند‪ .‬حقيقت نجات‪ ،‬به هجرت تو بسته‬
‫است‪ .‬مردانه هجرت کن‪ .‬همه ی شهرها را پشت سر گذار که شهر خدا شبيه هيچکدام از شهرهايی که‬
‫می شناسی يا شنيده ای‪ ،‬نيست‪ .‬شهر خدا‪ ،‬همه جاست‪ ،‬بی عرض و طول است‪ ،‬پهنايش از وسعت‬
‫آسمانها و زمين بيشتر است‪ ،‬مدينة السالم است‪ ،‬شهر دوستی و محبت‪ ،‬شهر “صلح کل” است‪ .‬با هجرتی‬
‫زيبا‪ ،‬منفذ آسمان را بگشای و ارواح مستعد و آماده ی پرواز را با خود ببر و از اين مرداب تاريک و پر‬
‫‪.‬رنج و درد خالص شان کن‬

‫کم و انتُم تتلُون ال ِکتاب افال تع ِقلُون“ ‪242-‬‬


‫سون انفُس ُ‬
‫”اتأ ُم ُرون الناس بِالبِ ِر و تن ُ‬
‫آيا مردم را امر به نيکی می کنيد و خود را فراموش می کنيد‪ ،‬با اينکه شما کتاب خدا را هم می (‬
‫)!خوانيد؟! آيا هيچ نمی انديشيد؟‬

‫اين يک هشدار جدی برای همه ی رياکاران و مزورانی است که ظاهری دينی به خود گرفته و با‬
‫شعارهای فريبکارانه مردمان را در رنج و عذاب انداخته تا خود بيشتر و فزونتر برخوردار باشند‪ .‬اينکه‬
‫جمعی به مردمان آمرانه مدام بگويند که شما نيک باشيد و خود هر روزه در شر و بدی فرو روند‪ ،‬دقيقا‬
‫ضد تبليغ و ضد قرآن است‪ .‬واعظ غير ُمتَّعظ‪ ،‬نابود کننده است و احياگر نيست‪ .‬پيام آيه آنچنان واضح‬
‫است که امروزه در اين جهان تاريک و حماقت زده‪ ،‬نياز به هيچ توضيحی ندارد جز آنکه‪ ،‬هشدار اين‬
‫آيه شريفه تنها مختص حوزه ی اسالم نيست بلکه همه اديان و همه ی اهل کتاب را شامل است‪ .‬زيرا در‬
‫آيه‪ ،‬سخن از کتاب آسمانی است‪ .‬هيچ کس در حوزه ی هيچ دينی نمی تواند از کالم نيک خداوند سوء‬
‫‪.‬استفاده کند‪ ،‬که اگر چنين کند‪ ،‬بدون شک تاوان سنگينی را پرداخت خواهد نمود‬

‫”صيحه“ ‪243-‬‬

‫صيحه”‪ ،‬ارتعاش صوت است‪ .‬اما نه هر ارتعاشی‪ .‬برخی فکر کرده اند که آن به معنای هر فريادي “‬
‫است‪ ،‬اينطور نيست‪ .‬آن “صيحه”ای که در قرآن آمده‪ ،‬يک ارتعاش هدفمند و کارآمد است‪ .‬در جهان‪ ،‬هر‬
‫چيزی ارتعاش خود را دارد‪ .‬به واقع همين ارتعاش است که کيفيت وجودی اش را مشخص می کند‪.‬‬
‫ارتعاش وجودی هر شیء‪ ،‬مثل اثر انگشت هر شخص‪ ،‬منحصربفرد است‪ .‬از ميان همه ی اين‬
‫ارتعاشات‪ ،‬ارتعاشی وجود دارد که ارتعاش مادر است‪ .‬اصلی است‪ .‬آن ارتعاش‪ ،‬توانايی تاثيری گذاری‬
‫بنيادی در هر موجودی را داراست‪ .‬درست مثل يک فرآيند شيميايی‪ ،‬می تواند ترکيب وجودی آن شیء‬
‫را تغيير دهد‪ .‬تغييری که اساسی است‪ .‬گاه اين نوع از ارتعاش می تواند‪ ،‬جان موجودی را بگيرد‪ ،‬و گاه‬
‫توانايی آن را دارد که جان را به او باز گرداند‪ .‬چنين ارتعاشی‪ ،‬هم قدرت ويرانگری و هم قدرت‬
‫سازندگی را به وفور دارد‪ .‬پس آنگاه که ارتعاش کسی يا چيزی‪ ،‬يعنی نت های وجوديشان را بهم ريزد‪،‬‬
‫چون يک ويرانگر ظاهر می شود‪ .‬و آنگاه که نت های وجودی کسی يا چيزی را تقويت کند‪ ،‬چون حيات‬
‫بخش‪ ،‬ظاهر شده است‪ .‬دقيقا از اين روست که گفته می شود؛ در “صور” دو مرتبه دميده می شود‪ ،‬يکبار‬
‫جان همه گرفته می شود‪ ،‬و بار دوم‪ ،‬جانها بازگشته و موجودات زنده می گردند‪ .‬مقوله ی صوت و کلمه‪،‬‬
‫در علوم باطنی بسيار مهم و اساسی است‪ .‬علم مادر است و با آن کارهای اساسی بسياری صورت می‬
‫گيرد‪ .‬در کتاب مقدس آمده است که ويرانی ديوار “اريحا” به وسيله ی موسيقی اتفاق افتاد‪ .‬البته مراد از‬
‫اين نوع موسيقی‪ ،‬اين موسيقی های متعارف و شناخته شده نيست‪ ،‬اينها مشتی سر و صداست که غالبا بر‬
‫اساس احساسات افسارگسيخته به وجود می آيند‪ .‬اما آن ارتعاشاتی که در علوم باطنی از آن سخن ميرود‪،‬‬
‫يک علم باطنی دقيق و حساب شده است که به واسطه آن‪ ،‬ارتعاشات وجودی هر موجود را آنچنان که‬
‫بخواهند تغيير داده و کيفيتی ديگر از حيات را به آن القاء می کنند‪ .‬يک موسيقيدان ظاهری‪ ،‬از نت های‬
‫ظاهر‪ ،‬با خبر است اما نت های باطن را نمی شناسد‪ .‬او نمی داند که ارتعاش وجودی يک دانه ی ارزن‬
‫و يا يک درخت چيست و کدام است‪ ،‬چه رسد به ارتعاشات وجودی انسان‪ .‬يک ارتعاش شناس باطنی‬
‫دقيقا می داند که ارتعاشات وجودی اشياء کدام است و چگونه و با چه نتی و چه طول موجی ميتوان بر‬
‫آنها تاثيری هدفمند داشت‪ .‬اين علمی ديگر است‪ ،‬اسراری است و شايد در جهان‪ ،‬چند نفری از آن مطلع‬
‫… باشند‪ .‬و بی شک آنها همان صاحبان روح های بزرگ اند‬

‫”اتستب ِدلُون الَّذِی ُهو ادنی ِبالَّذِی ُهو خير اِه ِب ُ‬


‫طوا ِمصرا“ ‪244-‬‬
‫)!آيا آنچه را که بهتر است با چيزی که پست تر است‪ ،‬عوض می کنيد! به مصر هبوط کنيد(‬
‫اين آيه يک تنبيه و توبيخ است برای دنيازدگان! “مصر” در لغت به مفهوم حاجز و مرز ميان دو چيز‬
‫است‪ .‬نوعی برزخ است‪ .‬اشاره به دنيايی است که مابين نور و ظلمت است‪ .‬خاکش سياه است! مصر‬
‫کيفيت دنيازدگی است‪ .‬کسانی که به سرزمين مقدس دعوت شده اند چنانچه هوای آنچه را که پشت سر‬
‫گذاشته اند‪ ،‬در دل بپرورانند‪ ،‬به ناچار بايد دوباره به آن سقوط کنند‪ .‬اينان کسانی اند که چيز بهتر را به‬
‫چيزی پست تر عوض کرده اند “اتستب ِدلُون الَّذِی ُهو ادنی ِبالَّذِی ُهو خير” (آيا چيزی را که بهتر است با‬
‫چيزی که پست تر است‪ ،‬عوض می کنيد؟!)‪ .‬اين قانون هماهنگی است؛ هر کس هر چه را دوست داشته‬
‫مصر دنيازدگی‪ ،‬منطقه ی حساس و در عين حال‬ ‫ِ‬ ‫باشد به همان مرتبه نزول خواهد نمود‪ .‬ای دوست!‬
‫خطرناکی است‪ .‬سالک يا بايد مردانه از آن دل کنده‪ ،‬خروج کند و به حياتی پاکيزه دست يابد‪ ،‬و يا در آن‬
‫رسوب شود و لقمه ی تاريکی گردد‪ .‬مقام انسانی‪ ،‬چون پل است‪ ،‬يا بايد به آنسوی پل روی و به انسان‬
‫‪.‬نورانی بپيوندی‪ ،‬يا به عقب باز گردی و به مقام حيوانيت هبوط کنی‬

‫”ا َّن هللا يُب ِشرک بِيحيی مصدِقا بک ِلم ِة ِِ ِمن هللاِ“ ‪245-‬‬

‫)!خداوند‪ ،‬تو را به يحيی‪ ،‬همانکس که کلمه ای از خدا را تصديق می کند‪ ،‬بشارت می دهد(‬

‫عجب اسم واال و زيبايی! “يحيی” کسی است که “زنده” است‪ .‬و اين زنده بودن‪ ،‬تمام ماجراست‪ .‬همه ی‬
‫عظمت و قداست او به همين زنده بودن است‪ .‬چه اين “زنده” است که ميتواند “کلمه ی خدا” را تصديق‬
‫کند‪ .‬زيرا “کلمه ی خدا” نيز خود زنده است‪“ .‬عيسی مسيح” است‪ .‬و زنده‪ ،‬زنده می طلبد‪ .‬مرده نمی تواند‬
‫زنده را تصديق کند‪ .‬تاييد مرده‪ ،‬ارزشی ندارد! آن که در تاريکيهای نفس خويش بسر می برد‪ ،‬آنکه در‬
‫قبر ذهنيات خويش مرده است‪ ،‬کجا توانايی شناخت کلمه ی خدا را دارد‪ ،‬تا بخواهد آن را تصديق کند؟! و‬ ‫ِ‬
‫اين اسم زنده که تصديق کننده ی زنده است‪ ،‬خاص “يحيی” است‪ ،‬اسمی که پيش از او بر کس ديگری‬
‫ضان حيات است‪ .‬او زنده به‬
‫ننهاده اند‪ .‬هم “اسم” است‪ ،‬هم “فعل”! پُر از “فعليت” است! وجودش‪ ،‬في ِ‬
‫ت زنده است‪ .‬و چنين کسی نيازی به ارائه معجزه ندارد‪ .‬او در ميان پيامبران بزرگ‪ ،‬از معدود روح‬ ‫حقيق ِ‬
‫های بزرگی است که معجزه نمی آورد‪ ،‬زيرا معجزه خو ِد اوست! معجزه ی حقيقی‪ ،‬همين “حی” بودن‬
‫است‪ .‬تمام داستان همين است‪ .‬لذا بشدت ساده و معمولی است‪ .‬او چنان اهل زهد است که حتی از ارائه‬
‫اعجاز و خوارق عادات نيز پرهيز می کند‪ .‬بسادگی زندگی می کند‪ ،‬و به سادگی در راه حق‪ ،‬سر می‬
‫دهد و شهادت را می پذيرد‪ .‬چنين کسی هرگز نمی ميرد زيرا پُر از زندگی است‪ .‬سرشار از حيات است‪.‬‬
‫او از نوادر کسانی است که پيش از آنکه شهيد شود‪ ،‬شهيد بوده است! او گواهی خودش را‪ ،‬شهادتش را‪،‬‬
‫در زمان حياتش داده است! زيرا شهادت چيزی جز تصديق “کلمه ی خدا” نيست! و عجب نيست که‬
‫پيامبر اسالم(ص) در ميان پيامبران الهی‪“ ،‬يحيی” را بسيار می ستودند و بسيار دوست داشتند‪“ .‬يحيی” از‬
‫سبوح قُدَّوس” است‪ .‬کارش با “آب”‬
‫ُحنفاء است‪ ،‬از يگانه پرستان بزرگ است‪ ،‬اهل پاکی است‪ ،‬اهل “ ُ‬
‫است‪ ،‬با آبی که نماد پاکی و نرمی است‪ .‬آبی حيات بخش که جاری کننده ی زندگی است‪ ،‬متواضع است‬
‫و تسليم‪ .‬برای همين است که صابئين راستين‪ ،‬همانها که در جستجوی پاکی و رهايی اند‪ ،‬او را مقتدا و‬
‫‪.‬پيشوايشان گرفته اند‬
‫”فاينما تُولُّوا فث َّم وجهُ هللاِ“ ‪246-‬‬
‫)!به هر طرف ُروی کنيد‪ ،‬همانجا ُروی خداست(‬

‫ای دوست! وقتی درون کعبه باشی‪ ،‬وقتی به خانه وارد شده باشی‪ ،‬دگر جهت قبله معنايی ندارد! به هر‬
‫سو که خواستی نماز بگزار‪ .‬زيرا درون خانه‪ ،‬دوئيت گم شده است و فاصله ها از بين رفته است و‬
‫دوگانگی رخت بر بسته است‪ .‬چه در مرکز الوهيت‪ ،‬جهت بی معناست‪ .‬جهت آن کس دارد که بيرون‬
‫مرکز است! آنگاه که با سلوکی خالصانه نور خدا را در اعماق قلب خويش بيابی‪ ،‬همه مالئکه مقرب را‬
‫در حال تسبيح و تقديس خواهی يافت و همه ی جهانها را به مشاهده خواهی نشست‪ .‬نکته تنها رسيدن به‬
‫‪.‬اين فطرت الهی اسرار آميز است که همه ی جهانها و همه ی آگاهی ها در آن سرشته شده است‬

‫”فأعترفنا بِذُنُوبِنا“ ‪247-‬‬


‫)!به گناهانمان معترفيم(‬

‫اعتراف به خطاها و بدکرداری ها‪ ،‬يک مرحله مهم و ضروری در سلوک قرآنی است‪ .‬آنکه از مرحله ی‬
‫اعتراف گذر نکرده است‪ ،‬هنوز در راه رشد قدم نگذاشته است‪ .‬سالک بايد و لو يکبار هم که شده‪،‬‬
‫شجاعانه زندگی اش را مرور کند و تمامی خطاها‪ ،‬گناهان و بدکرداری هايش را به ياد آورد و در خلوتی‬
‫جانانه در پيشگاه خداوند‪ ،‬به تمامی آنها اعتراف کند‪ .‬اين اعتراف کردن‪ ،‬خود يک تخليه محسوب می‬
‫شود‪ .‬به تعبيری ساده تر‪ ،‬سالک با بيان اعتراف‪ ،‬آنها را از وجودش بيرون می ريزد و خود را از شر‬
‫همه ی آن پليدی ها و زشتی های گذشته‪ ،‬خالی می کند‪ ،‬و اينچنين از سدشان عبور می نمايد‪ .‬سدی که‬
‫مانع ورود به مرحله سبحانی است‪ .‬ای دوست‪ ،‬تنها مغروران هستند که اعتراف را وقعی نمی نهند و در‬
‫پيشگاه خداوندی زبان به آن نمی گشايند‪ .‬اين اعتراف کردن توفيق می خواهد‪ ،‬يک ارزش واالست‪ .‬حال‬
‫آنکه متکبران‪ ،‬آن را ضعف می پندارند‪ ،‬و اتفاقا همين برداشت شان است که آنها را روز به روز به‬
‫‪.‬دوزخی دهشتناکتر سوق می دهد‬

‫ک رقب ِة ِِ“ ‪248-‬‬


‫”فال اقتحم العقبة و ما ادريک ما العقبة ف ُّ‬
‫”!اما او از آن گردنه عبور نکرد! و تو چه دانی که آن گردنه چيست؟! آزاد کردن برده است“‬
‫در سلوک گردنه ای است که اگر کسی موفق به عبور از آن شود‪“ ،‬راه” را طی کرده است‪ .‬به “حريت”‬
‫رسيده است‪ .‬و آن آزاد کردن برده است! شايد بگويی اکنون در قرن بيست و يک‪ ،‬که برده ای وجود‬
‫ندارد‪ ،‬تا آزادش کنيم! اشتباه می کنی‪ .‬اين توهمی است که بسياری ديگر نيز دچارش گشته اند‪ .‬عصری‬
‫را که در آن بسر می بريم‪ ،‬اوج برده داری های پيچيده و نوين و رنگارنگ است‪ .‬برده داری اين عصر‪،‬‬
‫روی برده داری های قرون گذشته را سپيد کرده است‪ .‬برده داری های ايدئولوژيکی‪ ،‬برده داری از‬
‫طريق القاءات آرمان گرايانه‪ ،‬برده داری های بانکی‪ ،‬برده داری از طريق مواد مخدر‪ ،‬برده داری های‬
‫جنسی‪ ،‬برده داری از طريق ورزش های پولساز‪ ،‬برده داری از طريق برانگيختن احساسات و عواطف‪،‬‬
‫برده داری از طريق ايجاد رعب و وحشت‪ ،‬برده داری از طريق خواب های مغناطيسی‪ …،‬و باالخره‬
‫در يک کالم بردگی ذهنی که مادر همه ی اين بردگی ها محسوب می شود‪ .‬می بينی که بردگان بسيارند‪.‬‬
‫برای آزاد کردن‪ ،‬اول بايد خود آزاد شوی‪ُ “ .‬مخلص” شوی‪ .‬از انواع بردگی ها خالص شوی‪ .‬از تعلقات‬
‫رها باشی‪ .‬بی خواهش و بی آرزو گردی‪ .‬بايد اول‪ ،‬خودت را ِبرهانی تا رهاننده شوی‪ .‬و تو اينگونه از‬
‫… گردنه ای که قرآن می فرمايد‪ ،‬عبور ميکنی‪ .‬اينگونه از اين چرخه ی رنج می رهی‬

‫”قد دخلُوا بِال ُک ِ‬


‫فر و ُهم قد خر ُجوا بِ ِه“ ‪249-‬‬
‫)!با انکار داخل شدند و با انکار نيز برون رفتند(‬

‫آن که قبال نتيجه گيری اش را کرده است‪ ،‬آن که پيش ذهنی اش را دارد‪ ،‬آن که در انکار غوطه ور‬
‫است‪ ،‬حتی اگر با “حقيقت زنده” هم روبرو شود‪ ،‬آن را نخواهد شناخت‪ .‬چنين کسی تنها با همان انکار‬
‫خود روبرو خواهد شد و دستاوردی جز پيش داوری اش نخواهد داشت‪ .‬زيرا حقيقت چون آينه عمل می‬
‫کند و تنها چهره ی خودت را به تو نشان می دهد‪ .‬خوب باشی‪ ،‬خوب خواهی ديد‪ ،‬همچنانکه اگر پيشاپيش‬
‫شيطانی بينگاری اش‪ ،‬او تو را با همان شيطانی که انگاشته ای روبرو خواهد کرد‪ .‬اين خاصيت آيينگی‬
‫حقيقت است‪ .‬داستان به همين سادگی است‪ ،‬تو همواره با نيات و انديشه های خود روبرو می شوی‪ .‬از‬
‫‪”.‬اين روست که خداوند فرمود؛ من نزد گمان بنده ام بسر می برم! “انا ِعند ظ ِن عبدِی بِی‬

‫نار هللاِ ال ُموقِدة“ ‪250-‬‬


‫” ُ‬
‫آتش برافروخته ی خدا“‬
‫”! ِ‬

‫ذهنی که به تو القا کرده اند اشتباه نگير!‬


‫ِ‬ ‫در باره “آتش خدا” چه تصور کرده ای؟! آن را با آن دوزخ های‬
‫اينجا حکايتی ديگر است‪ .‬خدايی که مطلقيت عشق و رحمت است‪ ،‬خدايی که مملو از رحمانيت و‬
‫رحيميت است‪ ،‬آتشش نيز جز رحمت نمی تواند باشد‪ .‬زيرا ذاتی که سرشار محبت و رحمت است‪ ،‬جز‬
‫محبت و رحمت از آن برون نمی تراود‪ .‬اين آتش عشق است که غير را در وجود سالک می سوزاند و او‬
‫را با کيمياگری اش خلوص می بخشد‪ .‬اين آتشی است که بر قلب ها سيطره دارد‪ .‬از درون شعله ور می‬
‫کند‪ .‬و اين کوره ی کيمياگری خداوند است‪ .‬آتش آن شجره برای موسی‪ ،‬کجا آتش دوزخ بوده است؟! آتش‬
‫ابراهيم کجا آتش دوزخ بوده است؟! ای دوست‪ ،‬دوزخ آنجايی است که غير او را در ذهن می پرورانی‪،‬‬
‫غير او را تکيه گاه خود کرده ای! “آتش خدا”‪ ،‬معبر عبور به مطلقيت رحمت و حريت است‪ .‬قدر اين‬
‫!آتش را بدان؛ اصال بدنبال آن باش! که بزرگان بسياری با آن سوختند و به وصل رسيدند‬

‫رض“ ‪251-‬‬
‫ت و ما فِی اال ِ‬ ‫”س َّخر ل ُکم ما فِی ال َّ‬
‫سماوا ِ‬
‫)!خداوند‪ ،‬آنچه که در آسمانها و آنچه که در زمين است را تحت تسخير شما قرار داده است(‬

‫وجه تمايز انسان با تمامی موجودات ديگر – حتی مالئکه – اين است که انسان برخوردار از قدرت‬
‫تسخيرکنندگی وسيع و همه جانبه است‪ .‬دقت کن‪ ،‬ميفرمايد؛ “آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است”! و‬
‫اين نکته ای قابل تأمل است‪ .‬اين تسخير شامل هر چيزی است‪ ،‬از جمله؛ تسخير جامدات‪ ،‬گياهان‪،‬‬
‫حيوانات‪ ،‬موجودات غيرارگانيک و حتی در خدمت گرفتن مالئکه ارضی و سماوی است‪ .‬مبحث‬
‫توانمندی خداداده‪ ،‬آگاه شود‪ ،‬و در‬
‫ِ‬ ‫“تسخير” از مباحث مهم باطنی است و يک سالک‪ ،‬برای آنکه به چنين‬
‫راه سلوکش از آن بهره مند شود‪ ،‬پيش از هر چيز بايد بتواند اعضا و جوارح خودش را تسخير کند و‬
‫تحت سيطره در آورد‪ .‬زيرا اينها نزديکترين چيزها به او هستند‪ .‬بايد بتواند دست و پای خويش را تسخير‬
‫کند‪ ،‬چشم و گوش خود را تسخير کند‪ ،‬و در يک کالم‪ ،‬احساس و انديشه خود را به تسخير در آورد‪ .‬او‬
‫بايد افسار گسيختگی نفس اماره را به کنترل خويش در آورد‪ .‬اين امری الزم و ضروری است‪ .‬آنکه‬
‫نتواند نفسش را رام کند‪ ،‬رام کردن هر چيز ديگری ناممکن جلوه می کند‪ .‬و بالعکس‪ ،‬آن که نفس خود را‬
‫مالک شود‪ ،‬بدون شک تمامی جهان را به خدمت خويش در آورده است‪ .‬اين از آن روست که عالم کبير‬
‫در تو ِسرشته شده و هر بخش از وجودت‪ ،‬در ارتباط و تعامل با بخش های ديگر هستی است‪ .‬تسلط بر‬
‫ويژگی الهی است‪ .‬شک نکن که تمامی بزرگانی که از توانايی تسخير‬
‫ِ‬ ‫خويش‪ ،‬راه برخورداری از اين‬
‫‪.‬برخوردارند‪ ،‬از همين مسير سلوک کرده اند‪ .‬آنان مالک نفس خويش اند‬

‫”و ِمن آيا ِت ِه منا ُم ُکم ِباللَّيل و النَّ ِ‬


‫هار ‪252-‬‬
‫)!و از آياتش‪ ،‬خواب شما در شب و روز است(‬

‫خداوند بهتر از هر کس می داند که ما شب و روز در خوابيم! ما کی بيدار هستيم؟! کجا بيدار هستيم؟!‬
‫شب به گونه ای در خوابيم که نامش را خواب طبيعی گويند‪ ،‬و روز نيز به گونه ای ديگر در خوابيم که‬
‫نامش غفلت و ناهشياری است‪ .‬براستی ما هنوز بيداری را نفهميده ايم‪ ،‬مزه اش را نچشيده ايم‪ .‬ما هر‬
‫کداممان در قبر ذهنياتمان در خواب بسر می بريم‪ .‬در تاريکيهای برداشت ها و انديشه هايمان مسخ شده‬
‫ايم‪ ،‬و اين خوابزدگی‪ ،‬روز و شب ندارد‪ .‬هر دو را شامل است‪ .‬پيامبر(ص) می فرمايند‪“ :‬مردم در‬
‫ذهن تاريک‬
‫خوابند‪ ،‬چون بميرند هشيار شوند”! و اين مردن‪ ،‬نه آن مردن جسمانی است‪ ،‬که خروج از ِ‬
‫نفس سلطه گر است‪ .‬ای دوست‪ ،‬تنها “مراقبه ای” اصيل‪ ،‬تو را از خواب می پراند‪،‬‬
‫انديش و رهايی از ِ‬
‫ذهن” تاريک انديش است که باعث بيداری می شود‪“ ،‬تسليم محض” است که آرام آرام چشمان تو‬
‫“توقف ِ‬
‫‪.‬را می گشايد‪ ،‬و “تفويض امر” است که وجودت را نور حيات هديه می کند‬

‫”و الَّذِين ي ِ‬
‫صلُون ما امر هللاُ ِب ِه ان يُوصل“ ‪253-‬‬
‫)!کسانی که آنچه را خداوند امر به “وصل” آن کرده است‪“ ،‬وصل” می کنند(‬

‫واصل آن است که خود وصل به حق است و در‬ ‫وصل”‪ِ .‬‬ ‫واصل” داريم و يک “ ُم ِ‬ ‫در عالم سلوک‪ ،‬يک “ ِ‬
‫وصل آن است که عالوه بر آنکه خود وصل است‪ ،‬توانايی وصل‬ ‫جريان ُربُوبی اش قرار دارد‪ ،‬اما ُم ِ‬
‫طالبان‬
‫ِ‬ ‫وصل نيست‪ .‬و دقيقا از اين روست که گاه با آنکه‬‫واصلی‪ُ ،‬م ِ‬
‫ديگران را هم دارد‪ .‬به عبارتی؛ هر ِ‬
‫طريقت‪ ،‬سراغ کسانی می روند که واصلند‪ ،‬اما خود از وصل بهره مند نمی گردند‪ ،‬و طرفی نمی بندند‪.‬‬
‫وصل‪ ،‬در هر دوره ای‬ ‫واصالن ُم ِ‬
‫زيرا آنان با آنکه خود وصل اند‪ ،‬لکن توانايی وصل ديگران را ندارند‪ِ .‬‬
‫بسيار اندک اند و جز به اذن پروردگارشان‪ ،‬کسی را وصل نمی نمايند‪ .‬و اين آيه ی شريفه در باره ی‬
‫وصل است‪ .‬همانها که طالبان حقيقت را به جريان ُربُوبی شان می خوانند و به وصل می‬ ‫واصالن ُم ِ‬
‫ِ‬
‫کشانند‪ .‬آنکه طالب وصل است‪ ،‬بايد پيش از هر چيز موتش حاصل شده باشد‪ ،‬يعنی از قبر ذهن و‬
‫ذهنياتش خروج کرده و تسليم محض باشد‪ .‬بايد تعلقات را از روح و جانش زدوده باشد و براحتی از هر‬
‫چيز بگذرد‪ ،‬اگرچه جانش باشد‪ .‬اين شرط الزم و ضروری وصل است‪ .‬اگر براستی طالب وصليم‪ ،‬بايد‬
‫صر باشيم‪ ،‬چه آنکه در را‬‫وصل خود را از پروردگار جهانيان بخواهيم و بر اين طلب‪ُ ،‬م ِ‬ ‫به دعا‪ُ ،‬م ِ‬
‫ُ‬
‫وصل‪“ ،‬او ِلی االلباب” اند و سرای آخرت‬
‫واصالن ُم ِ‬
‫صرانه بکوبد‪ ،‬بدون شک گشوده خواهد شد‪ .‬بدان ِ‬ ‫ُم ِ‬
‫عقبی الد ِار‬
‫آن ايشان است “و ل ُهم ُ‬
‫‪”.‬از ِ‬

‫”والعصر“ ‪254-‬‬

‫واو‪ ،‬وا ِو قسم است‪ .‬و قسم‪ ،‬به چيزی میخورند که واال و ارزشمند است و تقدسی ويژه دارد‪ .‬اما منظور‬
‫از اين “عصر” که به زمان معروف شده‪ ،‬چيست که خداوند به آن قسم ياد کرده است؟! آيا أصال عصر به‬
‫معنای زمان است؟! آيا أصال زمان وجود دارد؟! برای پاسخ دادن به اين پرسشها و پرسشهای ديگر‪،‬‬
‫بايد دانست که انديشمندان از ديرباز به دو گروه عمده تقسيم گشتهاند‪ .‬جمعی معتقدند که زمان واقعی است‬
‫ث جديدی نيست‬‫و از مقولۀ وجود است‪ .‬و جمعی ديگر که زمان را توهمی و بافتۀ ذهن میدانند‪ .‬اين مبح ِ‬
‫و از هزاران سال پيش حکماء بزرگ به آن پرداخته اند‪ .‬هم اکنون نيز اين بحث را فيزيک مدرن به شيوه‬
‫… ی خود دنبال میکند‬
‫اما “عصر”‪ ،‬عصارۀ شیء است‪ .‬از يک ريشه اند‪ .‬در “عصاره”‪ ،‬محتويات شیء بصورت ناب موجود‬
‫است‪ .‬عصر‪ ،‬اشاره به فراتر از زمان دارد‪ .‬و فراتر از زمان‪ ،‬کيفيتی است که بر همه ی زمانهامحيط‬
‫است‪ .‬بر اين اساس می توان گفت که “عصر”‪“ ،‬حال” است‪ .‬زيرا در “حال” است که همۀ زمانها و همۀ‬
‫وقايع يکجا حضور دارند‪“ .‬حال” عصاره و مرکزيت همه ی وقايع است‪ .‬فرا زمانی است که گذشته و‬
‫آينده را يکجا در خود نهفته دارد‪“ .‬حال” تنها مجال واقعی است‪ .‬هيچ کاری جز در “حال” واقع نمیشود‪.‬‬
‫ت پيامبر (ص) در “حال”‬ ‫نشده است‪ .‬هر اتفاق کوچک و بزرگی در “حال” واقع شده‪ ،‬و می شود‪ .‬بعث ِ‬
‫بوده است‪ .‬ظهور منجی (ع) در “حال” خواهد بود‪ .‬هر واقعۀ خير ديگری را هم که تصور کنی همه در‬
‫“حال” به ظهور می رسند‪ .‬لذا بر اين اساس است که تمام نظرات متنوع مفسران‪ ،‬در بيان مصاديق‬
‫“عصر”‪ ،‬می تواند درست باشد‪ .‬زيرا جز در “حال” چيزی به وقوع نمیپيوندد‪ .‬اين “حال” است که منشا‬
‫اثر است‪ ،‬که مقدس است‪ ،‬که شايستۀ قسم خوردن است‪“ .‬حال” را در ياب‪ .‬حتی خدا در “حال” است‪ .‬هم‬
‫اکنون حی و حاضر است‪“ .‬حال” کامل است‪ .‬با آن‪ ،‬کامل باش‪“ .‬حال” حضور است‪ .‬با آن‪ ،‬يکپارچه‬
‫حضور باش‪ .‬و نخواه که “حال” را با ذهنت فهم کنی‪ .‬از دستش می دهی‪“ .‬حال” فرا ذهن است‪ .‬و فهم آن‬
‫جز با توقف ذهن امکانپذير نيست‪ .‬ذهن‪“ ،‬حال” را نمیفهمد‪ .‬ذهن‪ ،‬گذشته باز و آينده پرور است‪ .‬که هر‬
‫‪”.‬دو اشتباه اند‪ .‬هر دو غير واقعی اند‪ .‬عدمين اند‪ .‬و غير واقعی به آتش ختم میشود‪ ،‬به “خسارت‬
‫پس به بهشت “حال” در آی‪ ،‬که چون به “حال” آيی‪ ،‬آنچه را که بايد در میيابی‪ .‬چه در اين کيفيت است‬
‫که همه ی واقعيات مهياست‪ .‬در “حال” است که بی سؤال میشوی‪ ،‬بی تنش می گردی‪ ،‬آرامش می يابی‪.‬‬
‫بهشت در “حال” است‪ .‬موهوم نيست‪ .‬نسيه نيست‪ .‬نقد است‪ .‬نق ِد نقد‪ .‬زيرا در “حال” است‪ .‬در فرا زمان‬
‫است‪ .‬تمام بزرگان در “حال”اند‪ .‬زنده به “حال”اند‪ .‬چه خود خدا در “حال” است‪ .‬و آنجا که خداست‪ ،‬عين‬
‫الن آگاهی جز در “حال” اتفاق نمیافتد‪ .‬کرامات و‬ ‫بهشت است‪ .‬زندگی واقعی جز در “حال” نيست‪ .‬سي ِ‬
‫خوارق عادات‪ ،‬در “حال” رخ میدهند‪ .‬هشياری با در “حال” بودن شکوفا میشود‪ .‬و برای ورود به‬
‫“حال”‪ ،‬تو بايد دست از خاطره بازی و آرزو پروری بر داری‪ .‬خود را از شرطی شدگیها خالص کنی‪.‬‬
‫رها شوی‪ .‬بايد قياس و برداشت و قضاوت های ذهن تاريک انديش را کنار بگذاری‪ .‬بايد نسبت به جريان‬
‫بزرگ هستی‪ ،‬تسليم محض باشی‪ .‬حياتت را به تمامی دريافت کنی و در مقام رضا سکنا گزينی‪ .‬فهم‬
‫“عصر”‪ ،‬دريافت “حال”‪ ،‬تو را در زمان و مکان درست مینشاند‪ .‬همآنجا خواهی بود که بايد باشی‪ .‬و‬
‫مکان درست و بی پايان است‪ ،‬هميشه از برکات بی پايان نيز بهره مند است‪ .‬و هيچ‬ ‫ِ‬ ‫آنکه در زمان و‬
‫… ”جايی درستتر و کاملتر از اين “حال” نيست‪“ .‬ح ِول حالنا إلی أحس ِن الحال‬

‫جرهُ ِعند ربِ ِه و ال خوف علي ِهم و ال ُهم يحزنُون“ ‪255-‬‬


‫”بلی من اسلم وجههُ هللِ و ُهو ُمح ِسن فلهُ ا ُ‬

‫آری‪ ،‬هر کس “چهره” اش را به خدا تسليم کند در حاليکه نيکوکار باشد پاداشش بر عهده ی رب اش (‬
‫)!است؛ از اين پس‪ ،‬نه ترسی خواهند داشت و نه حزن و اندوهی‬
‫اصلی معابر ادراک توست‪ .‬حس های بينايی‪ ،‬شنوايی‪“ ،‬‬ ‫ِ‬ ‫وجه”‪ ،‬چهره است‪ .‬صورت تو‪ ،‬جايگا ِه‬
‫چشايی‪ ،‬بويايی‪ ،‬المسه‪ ،‬و همچنين وجوه ناپيداتر‪ ،‬از جمله؛ لب پيشانی مغز که مرکز خودآگاهی است و‬
‫با “ناصيه” ارتباط مستقيم دارد‪ ،‬و نيز مرکزيت چشم سوم که نوعی ادراک شهودی است‪ ،‬همه و همه در‬
‫کليت چهره ات جمع اند‪ .‬اينها با هم يک مرکز ادراک بزرگتر را تشکيل می دهند که تو با آن شناخته می‬
‫شوی و نامش “وجه” است‪ .‬وقتی سالکی وجه اش را تسليم “حق” کند‪ ،‬يعنی تمامی مراکز ادراکی اش را‬
‫بدو تسليم کرده است‪ .‬چنين کسی‪ ،‬ديگر نه قضاوتی خواهد داشت و نه برداشتی‪ ،‬زيرا ذهن قبلی اش که‬
‫اين حس ها را در سيطره ی خود داشت‪ ،‬محو شده است و از رياست افتاده است‪ .‬از اين به بعد اين “حق”‬
‫است که از چشم او می بيند‪ ،‬از گوش او می شنود … و در يک کالم‪“ ،‬حق”‪ ،‬مراکز ادراکی اش را در‬
‫اندوهی چنين کسی همين است که خداوند او را ره می‬
‫ِ‬ ‫اختيار گرفته است‪ .‬و دقيقا دليل بی ترسی و بی‬
‫برد و از ماجراهای زندگی گذر می دهد‪ .‬و خداوند بهترين راهبران است‪ .‬اگر می خواهی غم و اندوه از‬
‫نمودن تمامی معابر ادراک ات به خداوند زنده‬
‫ِ‬ ‫زندگی ات زايل شود‪ ،‬راهش تقديم “وجه”‪ ،‬يعنی تسليم‬
‫است‪ .‬وقتی در “مراقبه”‪ ،‬ذهن‪ ،‬متوقف شود‪ ،‬فرمانروايی حس های ظاهر و حس های باطن‪ ،‬همگی در‬
‫دو قلمرو غيب و شهود‪ ،‬تحت انقياد پروردگارت خواهد بود‪ ،‬و تمامی دريافت ها و پرداخت ها‪ ،‬اثر‬
‫پذيری ها و اثر گذاری ها‪ ،‬از طريق راهبری او به انجام می رسد‪ .‬و اين “تسليم”‪ ،‬همان “فوز عظيم”‬
‫است‪ .‬اطالق “وجهُ هللا” به معصومان عليهم السالم‪ ،‬دقيقا بدين سبب است که آن بزرگواران‪ ،‬وجه خود را‬
‫‪.‬به تمامی در اختيار خداوند قرار داده اند‬

‫اضرب ل ُهم مثال اصحاب القرية ‪256-‬‬


‫ِ‬ ‫…و‬
‫)برای آنها‪ ،‬مثل اهل آن “قريه” را بزن(‬

‫قريه” در معنای متعارفش‪ ،‬به آن آبادی و روستايی اطالق می شود که هنوز به مدنيت نرسيده است‪“ .‬‬
‫آنجا که به نور مدنيت رسيده باشد به آن “مدينه” گويند‪“ .‬قريه” هنوز بکر است‪ .‬يعنی در تبادالت و‬
‫ارتباطات در مرحله ی ابتدايی قرار دارد … اما “قريه” در وجه نامتعارفش‪ ،‬وجود خو ِد انسان است‪.‬‬
‫وجودی که هنوز به رشد نهايی خويش نائل نگشته و قابليتش به ظهور نرسيده است‪ .‬به تعبيری هنوز نور‬
‫وجودش آزاد نگشته و به اشراق نائل نشده است‪ .‬در اين وجه‪ ،‬اهل قريه‪ ،‬مجموعه صفات خود توست‪.‬‬
‫همان حس های ظاهر و باطنت است که دست اندرکار ادراک اند‪ .‬و اکنون طبق اين آيات‪ ،‬رسوالن آمده‬
‫اند تا قريه ی تو را تطهير کنند‪ ،‬تا آن را از شرک و دوگانگی ها برهانند‪ .‬و در يک کالم‪ ،‬تو را از‬
‫اوصاف بشری خالص کنند … و هر قريه‪ ،‬يک “رجل” دارد! اين “رجل”‪ ،‬اين مرد خدا‪ ،‬خود يک عالم‬
‫صغير است و عالم صغير‪“ ،‬معبد” خداست‪ .‬و “معبد خدا” بايد پاک و مطهر باشد‪ .‬اينجا “هيکل نور”‬
‫است‪ .‬وقتی “غير” از معبد رانده شود‪ ،‬وقتی حماقت و جهالت‪ ،‬رخت بر بندد‪ ،‬وقتی اوصاف رذيله با‬
‫ارتعاش صيحه ای محو گردند‪ ،‬وقتی کليه حس ها از شرطی شدگی ها پاک شوند‪ ،‬حضور خدا در‬
‫معبدش قطعی است‪ .‬او برای حضورش‪ ،‬وجودی پاک می طلبد‪ .‬او سينه ی مومن را با کسی يا چيزی‬
‫شريک نمی شود‪ .‬و اينچنين است که مومن با خداست و خدا با مومن است… چنين “رجلی” به بهشت‬
‫… خدا در آمده است‬
‫رض هللاِ وا ِسعة ‪257-‬‬
‫وا ُ‬
‫)!و “زمين خدا” وسيع است(‬

‫هر چيزی زمين و آسمان خود را دارد‪ .‬زمين و آسمان دنيا همين است که می بينی‪ .‬و اتفاقا از کوچکترين‬
‫زمين ها و آسمانهاست‪ .‬انسان نيز زمين و آسمان خود را دارد‪ ،‬زمين اش‪ ،‬کالبد جسمی اش است و‬
‫آسمانش‪ ،‬انديشه های اوست‪ .‬يک تکه سنگ و حتی يک درخت نيز از آسمان و زمين خود برخوردار‬
‫است‪ ،‬زمينش‪ ،‬همان وجود قابل رؤيتش است و آسمانش‪ ،‬حوزه ی تاثيرگذاری اش بر تمامی پديده های‬
‫ديگر است‪ .‬زمين‪ ،‬نشان از مکان و ظرفيت و خالقيت است‪ ،‬و آسمان‪ ،‬نشان از روح و جان و گستره ی‬
‫آن خداوندست‪“ .‬ارض”ش‪ ،‬همه موجوديت هايی‬ ‫انديشه است‪ .‬ای دوست‪ ،‬فراخ ترين زمين و آسمان از ِ‬
‫است که الوهيت او را دريافت کرده اند‪ ،‬و “سماء”ش‪ ،‬روح و جان همه ی عوالم است که همواره بر‬
‫فراز است آنچنانکه تمامی زمين ها و آسمانهای ديگر را در بر گرفته است‪ .‬او بر هر چيزی “محيط”‬
‫انسان حقير و متکبر تصور می کند که زمين و آسمان خودش‪ ،‬از همه بهتر و‬ ‫ِ‬ ‫است‪ .‬با اين وجود‪ ،‬اين‬
‫وسيعتر است‪ ،‬و اينگونه است که زمين ها و آسمانهای ديگر را‪ ،‬وجودها و استعدادهای ديگر را‪ ،‬به‬
‫تباهی و فساد می کشاند و برای بود و نبودشان هيچ ارزشی قائل نيست‪ .‬اما يک سالک فرهيخته‪ ،‬از‬
‫“ارض و سماء” تنگ و تاريک خود هجرت می کند تا در ارض و سماء حقيقی خداوند‪ ،‬که در صلح کل‬
‫بهشتی‬
‫ِ‬ ‫و تعاملی سازنده با تمامی زمين ها و آسمانها قرار دارد‪ ،‬حيات يابد‪ .‬دانه ی اين زمين و آسمان‬
‫نامتناهی فطرت الهی تو‪ ،‬کاشته شده است‪ .‬آنگاه که سالکی وارد‬
‫ِ‬ ‫خدا‪ ،‬در عمق وجود تو‪ ،‬و در وسعت‬
‫“ارض هللا” شود‪ ،‬نشانه اش‪ ،‬برخوردار بودن از ظرفيتی بزرگ‪ُ ،‬خلقی عظيم‪ ،‬صبر و متانتی زيبا‪ ،‬و‬
‫‪.‬عشقی سرشار به مخلوقات خداوند است‬

‫”ا َِّن اِلياس ل ِمن ال ُمرس ِلين“ ‪258-‬‬


‫)!براستی الياس از رسوالن است(‬

‫يکی از انبياء بزرگ الهی ايليای نبی (ع) است که در قرآن کريم به نام الياس (ع) از او ياد شده است‪ .‬او‬
‫حامل امر حق و برخوردار از روحی بزرگ و توانمند است‪ .‬زنده هست و دارای کالبد خويش‪ .‬کارش‬
‫سبُّوح قُدُّوس” است‪ .‬به فرموده ی قرآن‪ ،‬شعارش “ال اله اال هللا” است و نسبت به‬
‫شرک زدايی از ساحت “ ُ‬
‫“يگانگی” بسيار غيور است‪ .‬غالبا در پايان هر دوره‪ ،‬حضوری به ظاهر می يابد و حضورش به مثابه‬
‫يک هشدار بزرگ برای واقعه ای بزرگ تلقی می شود‪ .‬در کتاب مقدس‪ ،‬يکی از نشانه های قطعی‬
‫ظهور مسيح(ع)‪ ،‬آمدن الياس(ع) است‪ .‬به واقع او باز کننده ی راه مسيح(ع) است‪ .‬و “مسيح” به فرموده‬
‫ی قرآن از نشانه های قيامت است‪ .‬حضرت ايليا يا همان الياس(ع) دارای شخصيتی پيچيده و اسراری‬
‫بزرگ تاريخی يکسان انگاشته‬
‫ِ‬ ‫است و چون هنوز زنده است برخی او را با بسياری از شخصيت های‬
‫اند‪ .‬حتی برخی او را با “خضر” و يا حتی با “هرمس” يکی دانسته اند‪ .‬در اخبار و روايات اسالمی‪ ،‬از‬
‫او به بزرگی ياد شده و بر زنده بودنش تاکيد شده است‪ .‬همين آيه ی شريفه نيز بر زنده بودن او اشاره‬
‫دارد؛ می فرمايد؛ “براستی الياس از رسوالن است”‪ .‬دقت کن! نمی فرمايد؛ “از رسوالن بود!”‪ ،‬بلکه می‬
‫فرمايد؛ “هست”! در اخبار بسياری از او به عنوان راهنمای سالکان حق ياد شده که بسياری را ره نموده‬
‫است‪ .‬هر سالکی که در سلوکش او را ببيند و پيامش را دريابد‪ ،‬نبايد از تعاليم توحيدی اش دست بردارد‪،‬‬
‫چه تنها راه نجات و رستگاری همان توحيدی است که او بيان می کند‪ .‬او يک حکيم تمام عيار زنده است‬
‫که حتی حکمای يونان باستان نيز او را می شناخته اند‪ .‬صاحب چنين روح بزرگی‪ ،‬که توانا بر انجام‬
‫بزرگ هستی‪ ،‬نقشی تعيين کننده و کليدی دارد‬
‫ِ‬ ‫‪.‬معجزات و کرامات بسيار است‪ ،‬در مواقف‬

‫يطان نزغ فاست ِعذ بِاهللِ“ ‪259-‬‬


‫ش ِ‬ ‫”و اِما ينزعنَّک ِمن ال َّ‬
‫)هر گاه وسوسه ای شيطانی تو را فرا گرفت به خدا پناه ببر(‬

‫نزغ”‪ ،‬وسوسه ای است که تو را تحريک به انتقام و خشونت می کند و کينه را شعله ور می سازد‪“ .‬‬
‫کار شيطان تفرقه است و “نزغ” از اسباب کارآمد اوست‪ .‬برخی خيال می کنند که تحريکات و وسوسه‬
‫های شيطانی را می شناسند‪ .‬پيش خود تصور می کنند؛ وسوسه های شيطان براحتی قابل شناسايی است‪،‬‬
‫مثال وسوسه می کند؛ برخيز تا برويم کار بدی مرتکب شويم و ظلمی بکنيم و به حقی تجاوز کنيم! … ای‬
‫دوست‪ ،‬اين ساده انگاری است و شيطان زرنگ تر از اين حرفهاست‪ .‬او ابدا اينگونه وسوسه نمی کند‪.‬‬
‫امروزه ديگر با کاله بوقی و لباس قرمز و با ناخن های دراز کاريکاتوری‪ ،‬سراغ کسی نمی رود! اگر‬
‫اينگونه بود که همه از او می ترسيدند و فرار می کردند و دگر کسی تسليم وسوسه هايش نمی شد! او پس‬
‫از هزاران سال به خوبی ياد گرفته است که چگونه در لباس طاعت و خداترسی و عبادت وارد شود و‬
‫شروع به وسوسه کند‪ .‬امروزه وسوسه هايش اينگونه است؛ “تو خوبی و پاکی‪ ،‬برخيز و مخالفان آلوده‬
‫ات را بزن و بکش و قلع و قمع کن تا خداوند از تو راضی باشد‪ .‬تو بر حقی‪ ،‬برخيز و اموال باطل شان‬
‫را غصب کن و حقوقشان را مانع شو و خانه را بر سرشان خراب کن و بی ترحم تحت فشارشان بگذار‬
‫تا خداوند از تو خشنود شود‪ .‬تو بهشتی هستی‪ ،‬برخيز و آتش جهنميان را مضاعف کن و با کاميون پر از‬
‫مواد منفجره به ميان آنها و خانواده هايشان برو تا خداوند پايه های ايمانت را محکمتر کند و به تعداد هر‬
‫تکه از بدن هايشان به تو هزار حوری زيبا چشم عطا کند‪ .‬تو خادم خدايی‪ ،‬برخيز و فرمان خدا را ببر و‬
‫تکذيب کنندگانت را به نابودی بکشان و از زندگی بينداز تا خداوند تو را به بهشت خاص خويش برد” …‬
‫ای دوست! بدان که شيطان‪ ،‬در “نزغ”‪ ،‬پای خدا را وسط می کشد و دقيقا دست روی احساسات مذهبی‬
‫می گذارد‪ .‬جز اين باشد کارش پيش نمی رود و وسوسه هايش کارگر نمی افتد‪ .‬او اينگونه است که جهان‬
‫را به آشوب و ناامنی و ترور و خشونت و برادرکشی می کشاند‪ .‬او به گونه ای وسوسه می کند که همه‬
‫قربانيانش تصور کنند که در حال خدمت به خدايند و در طاعت او بسر می برند‪ .‬اين وسوسه‪ ،‬اين “نزغ”‬
‫بسيار خطرناک و خانمان برانداز است زيرا وجه بارزش به ديگران کار دارد و به حقوق مردمان مربوط‬
‫می شود‪ ،‬چه کينه و انتقام و خشونت‪ ،‬هم نابودی خود است و هم نابودی ديگران‪ .‬برای همين است که در‬
‫ادامه ی آيه می فرمايد “به خدا پناه ببر”‪ .‬چه اين تنها پناه خداوند بخشنده و مهربان است که امنيت می‬
‫آورد‪ ،‬که صالح و رستگاری است‪ ،‬که صلح و سالم حقيقی است و توانايی آن را دارد که وسوسه های‬
‫‪.‬شيطانی را در هر لباس و توجيهی که باشد محو و بی اثر می کند‬

‫”اِنا ِِل“ ‪260-‬‬


‫آن خداييم(‬
‫)ما از ِ‬

‫آن هيچ کس ديگر نيستی‪ ،‬پس از غير رهايی‪ .‬خداوند‬ ‫آن خدايی‪ ،‬يعنی از ِ‬
‫وقتی به تمامی دريابی که از ِ‬
‫همه جانبه تو را در بر گرفته است‪ .‬نمی توانی بنده ی هيچ کس و هيچ چيز ديگر باشی‪ ،‬اين محال است‪.‬‬
‫چنين کسی آزاد است‪ .‬روح و جانش از هر بندی رهاست‪ .‬آن که به تمامی اين آيه را نوش کرده باشد‪،‬‬
‫آن موقعيتش نيست‪ ،‬برده ی اين و آن نيست‪ ،‬او حتی در اسارت خواسته ها و‬ ‫آن پولش نيست‪ ،‬از ِ‬
‫دگر از ِ‬
‫آن خدا بودن‪ ،‬حضور در مطلقيت‬ ‫آرزوهايش بسر نمی برد‪ .‬يکپارچه رهاست‪ ،‬اگرچه در دنياست‪ .‬از ِ‬
‫ذهن تاريک شيطانی‪ .‬آن که‬ ‫مطلق است‪ .‬فهم اين آيه‪ ،‬يعنی محو “من”‪ ،‬يعنی محو “غير”‪ .‬يعنی وداع با ِ‬
‫آن فکرش نيست‪ ،‬از آ ِن محدوديت ها نمی باشد‪.‬‬ ‫آن ذهنش نيست‪ ،‬از ِ‬
‫آن خداست‪ ،‬يعنی دگر از ِ‬‫فهميد از ِ‬
‫آن “مطلق نامتناهی” است پس سزاوار است که شبيه همو باشد‪ .‬چنين کسی با چنين فهم و درايتی‪،‬‬ ‫او از ِ‬
‫راجعُون”‬
‫بندگی غير مطلق را پشت سر گذاشته است‪ ،‬راه را طی کرده است و “اِلي ِه ِ‬
‫ِ‬ ‫به طرفة العين‪،‬‬
‫محقق شده است زيرا “اول”‪ ،‬همان “آخر” است و “ظاهر” همان “باطن”‪ .‬در اين توحيد شگرف‪ ،‬هيچ‬
‫‪.‬دوئيت و شرکی در کار نيست‪ ،‬آنچه هست تنها همان “حقيقت يگانه” است‬

‫”هِی عصای اتو َّکؤا عليها“ ‪261-‬‬


‫)!آن عصای من است که به آن تکيه می کنم(‬

‫عصايت را بينداز! چه هيچ تکيه گاهی جز من نيست‪ .‬ذهنت فريبت ندهد‪ .‬توجه از اين و آن ِببُر و تنها به‬
‫حقيقی تو‪ ،‬منم‪ .‬آنگاه‬
‫ِ‬ ‫من بپيوند‪ .‬مرا داشته باش و به من تکيه کن‪ .‬که من همه چيزم‪ ،‬همه کس ام‪ .‬عصای‬
‫که مرا داشته باشی‪ ،‬خواهی ديد که هر چيزی در خدمت توست بی آنکه به خدمت فرايش خوانده باشی‪.‬‬
‫اگر مرا داشته باشی‪ ،‬آن عصا اعجاز می کند‪ ،‬و چون بی من باشی آن تکه چوبی بيش نخواهد بود‪ .‬عشق‬
‫مرا در قلبت فروزان کن‪ ،‬ياد مرا در روح و جانت به جريان انداز‪ ،‬تا زنده شوی و بی عصا‪ ،‬قائم در‬
‫‪.‬قيامت خويش بايستی و فرعون وجود را از حيز انتفاع بيندازی‬

‫”و اِذا ُحييتُم بِت ِحيَّ ِة ِِ فحيُّوا ِباحسن ِمنها او ُردُّوها“ ‪262-‬‬
‫)!و هر گاه به شما “تحيتی” داده شد‪ ،‬نيکوتر از آن يا به همان ميزان پاسخ دهيد(‬
‫در وجه متعارف و معمول‪ ،‬اين “تحيت” را به سالم و درود ترجمه می کنيم اما حقيقت آن است که کلمه‬
‫ی “تحيت” به بار معنوی ديگری اشاره دارد‪“ .‬تحيت” ريشه از “حی” گرفته است‪ ،‬از حيات است‪ ،‬از‬
‫زندگی و زندگی بخشی سرچشمه گرفته است‪“ .‬تحيت” تقديم حيات است‪ .‬گاه يک کلمه ی نيک‪ ،‬يک کار‬
‫خير‪ ،‬يک محبت عاشقانه‪ ،‬يک هديه خالصانه‪ ،‬يک نور خداداده‪ ،‬زنده کننده است و تو را حيات و‬
‫سبکبالی می بخشد و از درون‪ ،‬شکوفايت می کند و جريان زندگی ات را دگرگون می سازد‪ .‬کلمات زنده‬
‫ی خدا و دوستان خدا اينگونه است‪ .‬آن چون دانه ای است که چون دريافتش کنی‪ ،‬شکوفايت می کند و تو‬
‫در مرحله ای واالتر‪“ ،‬حيات” می بخشد‪ .‬تحيت‪ ،‬زنده باد است‪ .‬هديه ی است که باطنش زندگی است‪ .‬و‬
‫اين تحيت‪ ،‬جريان دارد‪ ،‬چيزی ايستا و ساکن نيست‪ .‬پوياست‪ .‬برای همين است که به تو نيز می گويد؛‬
‫“چون دريافتش کردی‪ ،‬تو نيز آن را رد کن”‪ .‬زيرا اين تحيت‪ ،‬زنده بودنش به جاری بودنش است‪ .‬چه‬
‫اين رودخانه ای است که نبايد توقف کند و به مرداب بدل گردد‪ .‬پس هر گاه در سلوک‪ ،‬به “تحيت”‪ ،‬زنده‬
‫شدی‪ ،‬ديگر سالکان را نيز “تحيت” هديه کن‪ .‬زيرا قاعده ی الهی اين است؛ چون هدايت شدی‪ ،‬هدايت‬
‫کن‪ ،‬تا بر هدايتت افزوده گردد‪ .‬چون آگاه شدی‪ ،‬آگاهی بخش‪ ،‬تا آگاهی ات فزونی يابد‪ .‬و چون‬
‫برخوردار گشتی‪ ،‬برخوردار کن‪ ،‬تا همواره از بهترين ها برخوردار باشی‪ .‬که اين مرام سلوک است و‬
‫‪.‬عين فتوت‬
‫ماء ماء“ ‪263-‬‬
‫س ِ‬ ‫” ُهو الَّذِی انزل ِمن ال َّ‬
‫)!اوست که از “سماء”‪“ ،‬ماء” نازل کرد(‬

‫اسماء”‪“ ،‬ماء” دارند‪ .‬اين ماء‪ ،‬همان “آب زندگی” است‪ .‬هر آبی نيست‪ .‬جريان حيات از طريق اسماء “‬
‫خداوند است که جاری است‪ .‬آن نهر های حيات بخش از وجود اسماء است‪“ .‬اسماء”‪“ ،‬سماء” دارند‪ .‬اين‬
‫ماء‬
‫س ِ‬ ‫سماء‪ ،‬همان آسمان است که زندگی بخش است‪ ،‬که می باراند‪ ،‬که رزق ما در آن است “و فِی ال َّ‬
‫ماء ماء” (اوست که از آسمان‪ ،‬آبی نازل می‬ ‫س ِ‬ ‫ِرزقُ ُکم” (رزق شما در آسمان است)! و ُهو الَّذی انزل ِمن ال َّ‬
‫کند)! و اين آب‪ ،‬نه آب معمول است! زيرا نازل کننده اش “او”ست‪ ،‬نه ابرها! اين “ماء” از فرط عظمت و‬
‫سقناهُ‬ ‫قداست‪ ،‬نکره آمده است! ناشناخته است! اين “ماء” حامل دانه ی حيات است! مرده‪ ،‬زنده می کند “ ُ‬
‫ِِ”! اين “ماء” تطهيرکننده ی وجود است‪ ،‬پليدی های شيطان ذهن را می شويد‪ ،‬قلبها را از کينه‬ ‫ِلبلد ِِِ ميت ِ‬
‫ماء‬
‫س ِ‬ ‫کم ِمن ال َّ‬ ‫می زدايد و عاشقانه پيوند می زند‪ ،‬و سالک را در سلوکش ثابت قدم می دارد “و يُن ِز ُل علي ُ‬
‫کم و يُثبِت بِ ِه االقدام” (و آبی بر شما نازل‬ ‫يطان و ِليربِط علی قُلُوبِ ُ‬
‫ش ِ‬ ‫ماء ِليُط ِهر ُکم بِ ِه و يُذهِب عن ُکم ِرجز ال َّ‬
‫می کند که بواسطه ی آن شما را تطهير کند و پليدی شيطان را از وجودتان زايل کند و قلبهايتان را‬
‫عاشقانه پيوند زند و شما را در سيرتان ثابت قدم بدارد)! و اسماء خداوند‪ ،‬واژه نيست‪ ،‬وجود زنده است‪.‬‬
‫چه اين تنها زنده است که ميتواند زندگی بخشد‪ ،‬بباراند‪ ،‬بهار روح آورد‪ ،‬تولدی دوباره عطا کند و زمين‬
‫واصل از‬ ‫مرده ی وجودمان را حيات و طراوت هديه دهد‪ .‬واژه‪ ،‬زندگی بخش نيست‪ .‬آن فقط صداست‪ِ .‬‬
‫طريق اسماء است که به اصل وجود‪ ،‬وصل می گردد‪ .‬و مظهر اسماء‪ ،‬انسان کامل است‪ .‬وجود زنده‬
‫است‪ .‬يک مطلب انتزاعی نيست‪ .‬وجودی واقعی است‪ .‬و آب زندگانی را از طريق آنان‪ ،‬و وجود آنان‬
‫‪.‬است که ميتوان دريافت نمود‬
‫ب ِِ ينق ِلبُون“ ‪264-‬‬ ‫”و سيعلُ ُم الَّذِين ظل ُموا ا َّ‬
‫ی ُمنقل ِ‬
‫)!به زودی ظالمان خواهند دانست که به کدامين ورطه دگرگون خواهند شد(‬

‫مجازات ظلم در خود ظلم نهفته شده و ظالمان از آن خبر ندارند‪ .‬زيرا آنکه مست قدرت است چشمانش‬
‫بينا نيست و حقايق را نمی بيند اگر چه بر آستانه ی خانه اش باشد‪ .‬اين هستی‪ ،‬بسيار هوشمند است و هر‬
‫کسی را‪ ،‬ماجرا به ماجرا و مرحله به مرحله به همان سمتی سوق می دهد که لياقتش را دارد‪ ،‬که‬
‫جريان هستی اين کار را چنان ماهرانه و نرم به انجام می رساند که ظالمان‬
‫ِ‬ ‫عملکردش گواه آن است‪ .‬و‬
‫گاه حتی در لحظات آخر هم متوجه اين دگرگونی نمی شوند‪ .‬در اين هستی‪ ،‬هيچ کس از عملکردش نمی‬
‫تواند فرار کند‪ ،‬خوب يا بد‪ ،‬بازتاب اعمالش بدون شک بسويش خواهد آمد و وجودش را فرا خواهد‬
‫گرفت‪ .‬برخی در همين زندگی و برخی در زندگی آينده‪ .‬منتها فرقی که هست اين است؛ آن ظالمی که‬
‫مجازات و تسويه حسابش در همين زندگی به او رسد بسيار خوش اقبال تر خواهد بود‪ ،‬چه در غير اين‬
‫صورت‪ ،‬آن زندگيئی که در آن فرو خواهد افتاد‪ ،‬به مراتب ثقيل تر‪ ،‬تاريکتر و ُخردکننده تر است‪ .‬زيرا‬
‫اين جهان دو سو دارد‪ ،‬يک سويش به “لطيف” می رود و در هر دوره تنها روح های لطيف شده را می‬
‫پذيرد‪ ،‬و سوی ديگرش به “ثقيل” می رود و در پايان هر دوره روح های تاريک و قلب های چون سنگ‬
‫را به خود جذب می کند‪ .‬در حديثی که هم در نوادر االخبار ‪ ۲۸۵‬ح‪ ۱۹‬و هم در بحار ‪ ۴۴‬ص‪ ۵۳‬آمده‬
‫است؛ امام کاظم(ع) فرمودند‪“ :‬بی ترديد کسانی پس از مرگ زنده خواهند شد و انتقام خود را می گيرند؛‬
‫به هر کسی آزاری رسيده باشد به مانند آن قصاص می کند و هر کس خشمی ديده به مانند آن انتقام می‬
‫گيرد و هر کس کشته شده باشد قاتلش را بکشد و برای اين منظور دشمنان آنها نيز به دنيا بر گردند تا‬
‫ُمحقان‪ ،‬خون ريخته شده ی خود را قصاص کنند”! در کتاب الخصال شيخ صدوق حديث ‪ ۷۵‬نيز آمده‬
‫است که امام باقر(ع) فرمودند‪“ :‬هر فردی از افراد اين امت – چه نيک و چه بد – بر می گردد‪ ،‬اما اهل‬
‫ايمان که بر گردند در آرامش و نعمات اند و اهل باطل در خواری و عذاب الهی خواهند بود‪ ،‬آيا نشنيده‬
‫”!ای که خداوند در قرآن می فرمايد؛ “عذاب نزديکتر را قبل از عذاب بزرگتر به آنها می چشانيم‬

‫عان“ ‪265-‬‬ ‫”ا ُ ِج ُ‬


‫يب دعوة الداعِ اِذا د ِ‬
‫)!چون دعاکننده ای مرا بخواند‪ ،‬اجابتش می کنم(‬

‫دقت کن! نمی فرمايد اگر دعاکننده ی مؤمن و متقی مرا بخواند اجابتش می کنم‪ ،‬نمی فرمايد اگر دعاکننده‬
‫ی عارف و عا ِلمی مرا بخواند‪ ،‬اجابتش می کنم‪ … ،‬اين “دعاکننده” بدون قيد و شرط آمده است‪ .‬هر کسی‬
‫را شامل است‪ .‬تنها بايد دعاکننده باشد و دعا کردن را بداند‪ ،‬همين‪ .‬هر دعاکننده ای که بسوی خدا آيد و‬
‫ض ُرهُ‬
‫او را بخواند و لو فرعون هم باشد‪ ،‬اين خدای بخشنده و مهربان اجابتش می کند! در کتاب “من ال يح ُ‬
‫الف ِقيهُ” ج ‪ ۲‬ص‪ ۲۴۲‬آمده است که امام صادق(ع) فرمودند‪“ :‬ياران و نزديکان فرعون نزد او آمده و به‬
‫او گفتند‪ :‬آب نيل فرو نشسته و اگر ادامه يابد همگی هالک خواهيم شد‪ ،‬فرعون گفت؛ امروز شما به‬
‫کارهايتان باز گرديد‪ ،‬من چاره ی آن خواهم کرد‪ .‬هنگاميکه شب شد فرعون به ميان نيل رفت و دستهايش‬
‫را بسوی آسمان بلند کرد و به دعا پرداخته گفت‪ :‬بار خدايا تو خود نيک با خبری که من ميدانم هيچکس‬
‫جز تو نمی تواند آب نيل را باز آورد‪ ،‬پس تو خود ما را آب ده و نيل را پر آب گردان‪ .‬چون صبح شد‬
‫نيل لبالب از آب گرديده و امواج آن روی هم می غلطيد”! ای دوست‪ ،‬من گاه که به اين روايت می انديشم‬
‫بشدت از خودم شرمنده می شوم که در جايی که اين همه مدعيان ايمان وجود دارد پس چرا در ميانمان‬
‫حتی يکی نيست که الاقل چون فرعون‪ ،‬بداند چه بگويد و به که بگويد و چگونه بگويد تا دعايش مستجاب‬
‫شود و سرزمينی را از خشکسالی برهاند‪ .‬ای دوست‪ ،‬شايد رمز اين روايت و اين استجابت‪ ،‬چنين باشد‪:‬‬
‫فرعون‪ ،‬نماد تکبر در وجود آدمی است و چون اين صفت شکسته شود‪ ،‬وصل به “مطلق” صورت‬
‫پذيرفته‪ ،‬و چنانچه در همين کيفيت‪ ،‬خدای زنده خوانده شود – نه خدای موهوم و ذهنی – بلکه خدای حی‬
‫در “حال”‪ ،‬بدون شک طبق نص آيه ی شريفه دعا مستجاب شده است‪ .‬ظاهرا اين نکات را فرعون که‬
‫سرپرستی سرزمين مصر را بر عهده دارد‪ ،‬خوب می داند و در مواقع اضطراری به آن عامل است‪.‬‬
‫برای همين است که تنها در شب تاريک به ميان نيل می رود‪ ،‬تا در آن تاريکی و دور از چشم اغيار‪،‬‬
‫خود را بشکند و برای ساعتی هم که شده‪ ،‬غرور و تکبرش را بدور بيندازد‪ ،‬ضجه زند‪ ،‬تا با خدای زنده‬
‫‪.‬ارتباط مستقيم برقرار کند‬

‫” ُهو اضحک و ابکی“ ‪266-‬‬


‫)!اوست که می خنداند و می گرياند(‬

‫ت خنده و گريه‪ ،‬کار‬‫خنده ها و گريه های ما‪ ،‬به خداوند نسبت داده شده است‪ .‬و دقيقا درست است‪ .‬حقيق ِ‬
‫ذهن نيست‪ .‬ذهن توانايی خنداندن و گرياندن حقيقی را ندارد‪ .‬خنده ها و گريه های ذهنی‪ ،‬تصنعی است‪،‬‬
‫ساختگی است‪ ،‬فريب است‪ .‬اصالت ندارد‪ .‬مرکز حقيقی خنده و گريه‪ ،‬قلب است‪ ،‬همان مرکزيست که‬
‫جايگاه عرش خدای رحمان است‪ .‬خنده ی واقعی زمانی سراغت می آيد که ذهنت متوقف است‪ ،‬هيچ‬
‫جريان فکری در کاری نيست‪ ،‬راحتی‪ ،‬رهايی‪ .‬از اين به بعد دقت کن‪ ،‬ببين آنگاه که می خندی‪ ،‬دقيقا‬
‫همان لحظه ايست که ذهنی در کار نيست‪ .‬جز اين باشد خنده ی اصيل و واقعی نداشته ای‪ .‬تمسخر بوده‬
‫است‪ ،‬استهزاء بوده است‪ .‬و اينها هيچکدام خنده نيست‪ .‬آنها که نمی توانند بخندند و يا با زور می خندند‪،‬‬
‫جريان احساسات‬
‫ِ‬ ‫جلوی‬
‫ِ‬ ‫انسانهايی به شدت ذهنی و اسير جديت های کاذب القاءات ذهنی خويش اند‪ .‬اينان‬
‫لطيف قلب شان را گرفته اند‪ .‬واضحتر بگويم آن که از خنده محروم است‪ ،‬دارای قلبی بيمار است… و‬
‫همچنين است “اشک”‪ .‬اشکی که مملو از خلوص است‪ ،‬عاشقانه است‪ ،‬سرشار از محبت است‪ ،‬بی طرح‬
‫و نقشه است‪ ،‬اشکی که به خواهش ها و دسيسه های ذهنی آلوده نشده است‪ ،‬آن حقيقت گريه است‪ .‬و اينها‬
‫!”همه از نشانه های قلب سليم است‪ ،‬قلبی که نمرده است‪ .‬آری‪ُ “ ،‬هو اضحک و ابکی‬

‫”اال ا َِّن او ِلياء هللاِ ال خوف علي ِهم و ال ُهم يحزنُون“ ‪267-‬‬
‫)!آگاه باشيد که دوستان خدا‪ ،‬هيچ خوف و اندوهی ندارند(‬

‫دوستان خداوند‪ ،‬خالی از ترس و اندوه اند‪ ،‬چرا؟! زيرا آنها در کيفيت تسليم و پذيرش اند‪ .‬آنها پيشاپيش‪،‬‬
‫آن‬
‫هر اتفاق و تقديری را پذيرفته اند‪ .‬جريان هستی را با تمامی فرازها و فرودهايش تسليم اند‪ .‬ترس‪ ،‬از ِ‬
‫من موهوم است‪ .‬آن که جان و مال و همه چيزش را به‬ ‫کسی است که نمی پذيرد و همواره در فکر حفظ ِ‬
‫خداوند فروخته است‪ ،‬آن که امرش را به تمامی به خالق هستی تفويض کرده است‪ ،‬از چه بترسد؟! برای‬
‫از دست دادن چه چيز خوف داشته باشد؟! و اين يک درس بزرگ برای همه ی ماست‪ .‬ترس و غم‪ ،‬يک‬
‫بيماری نفسانی است‪ .‬باز دارنده از رشد است‪ .‬زندگی گير و نشاط ُکش است‪ .‬بسياری فکر می کنند اگر‬
‫بترسند‪ ،‬محفوظ می مانند‪ .‬ابدا اينطور نيست‪ .‬زيرا ذات اين دنيا‪ ،‬از ناامنی ساخته شده است‪ .‬هر آن‪،‬‬
‫ممکن است هر اتفاقی بيفتد‪ .‬در اين دنيا برای هيچ چيز‪ ،‬هيچ تضمينی وجود ندارد‪ .‬تار و پودش اينگونه‬
‫بافته شده است که هر لحظه اش آبستن اتفاقات گوناگون باشد‪ .‬تنها راه برخورداری از امنيت حقيقی‪،‬‬
‫پذيرفتن ناامنی دنيا و فهم آن است‪ .‬نکته را درياب! معنای اين جمله که اولياء خداوند‪ ،‬هيچ ترس و‬
‫اندوهی ندارند‪ ،‬آن نيست که آنها دردسر و بال و مصيبت نمی کشند‪ ،‬بلکه به معنای تسليم و پذيرشی است‬
‫که در وجودشان اعجاز می کند و آنها را در امنيتی الهی فرو می برد‪ .‬نترسی آنان از اين است که آماده‬
‫ی پذيرش هر اتفاقی هستند‪ ،‬جريان حيات را با تمامی ماجراهايش پذيرفته اند‪ .‬زيرا خوب می دانند هيچ‬
‫کس با کشيدن حفاظ های موهوم ذهنی به دور خود‪ ،‬محفوظ نمی ماند‪ ،‬چه جريان زنده ی هستی‪ ،‬کار‬
‫خودش را در هر وضعيت و موقعيت به پيش می برد‪ .‬تنها حفاظت واقعی‪ ،‬پناه خو ِد خداوند است‪ .‬و پناه‬
‫او‪ ،‬پذيرفتن جريان زندگی است‪ ،‬نه فرار از آن‪ .‬اين تسليم و پذيرش و رام بودن است که امنيت حقيقی‬
‫‪.‬می آورد و ترس های روانی را از وجود آدمی زايل می کند‬

‫”و شا ِور ُهم فِی اال ِ‬


‫مر“ ‪268-‬‬
‫!)در کارها با آنها مشاوره کن(‬

‫يک سالک در سلوکش با که مشاوره می کند؟! مشاورانش کيانند؟! اين ضمير “ ُهم” (ايشان)‪ ،‬به که بر می‬
‫گردد؟! مشاور کسی است که فهيم و خردمند است و دستی بر کار دارد‪ .‬محرم راز است و ريشه در‬
‫خيرخواهی دارد‪ .‬هر کسی را مشاورت نسزايد‪ .‬ای دوست‪ ،‬مجموعه نيروهای لطيفی در وجود تو بسر‬
‫می برند که ريشه از “االسماءال ُحسنی” گرفته اند‪ .‬برخی بارزند و برخی پنهان‪ .‬و در عين حال‪ ،‬در‬
‫وجودت‪ ،‬اوصافی بشری در کارند که در سلوک‪ ،‬جز ِو نيروهای بازدارنده اند‪ .‬چنين صفاتی‪ ،‬خودخواه‪،‬‬
‫متکبر‪ ،‬بی بصيرت و ناشنوايند که جز لذات ظاهری خود چيز ديگری را نمی بينند و نمی خواهند‪ .‬اينان‬
‫هيچکدام مشاوران خوبی نيستند و سالک را با اِعمال نظراتشان زمين گير می کنند‪ .‬در ميان آن مشاوران‬
‫لطيف و خيرخواه‪“ ،‬مرگ” از راستگوترين و کارآمد ترين آنهاست‪ .‬اگر گوش شنوا داشته باشی‪“ ،‬مرگ”‬
‫به تو می گويد که “خير” چيست و “شر” کدام است‪ .‬رسيدنی چيست و نارسيدنی کدام است‪ .‬پس در امر‬
‫خير باعث تعجيل می شود و در کار شر‪ ،‬چون بازدارنده عمل می کند‪ُ “ .‬م ِميت” برای سالک‪ ،‬يک مشاور‬
‫عالی است که همواره همراه او و با خود اوست‪ .‬رحمانيت و بخشندگی و دگرخواهی‪ ،‬از ديگر مشاوران‬
‫خيرخواه اند که باعث می شوند‪ ،‬امر خير‪ ،‬همه را شامل شود و همه از ُخرد و کالن از آن بهره برند‪.‬‬
‫همچنانکه پاکی و صداقت و بساطت‪ ،‬روانی امر را باعث اند و آن را شدنی می سازند‪ .‬و چون نيک‬
‫بنگری‪ ،‬خواهی ديد که همه ی اين نيروهای لطيف و ارزشمند‪ ،‬هر کدام دارای مظاهر و تجليات خود‪،‬‬
‫در بيرون اند… با ترسو مشورت نکن‪ ،‬با حريص و طماع مشورت نکن‪ ،‬با احمق مشورت نکن‪ ،‬با‬
‫چاپلوس مشورت نکن‪ ،‬با بدخواه و کينه ای مشورت نکن‪ ،‬با خشونت طلب مشورت نکن‪ ،‬با اسير لذات‬
‫‪.‬مشورت نکن‪ …،‬و در يک کالم از مشورت با نيروهای نفسانی حذر کن‬

‫ِکر هللاِ اکب ُر و هللاُ يعل ُم ما تصنعُون“ ‪269-‬‬


‫”و لذ ُ‬
‫)!و ذکر خدا‪ ،‬بزرگترين است و خدا می داند که چه می سازيد(‬

‫شما هر چه را که ذکر کنيد‪ ،‬به ياد هر چه که باشيد‪ ،‬دل به هر چه دهيد و توجه به هر چه سپاريد‪ ،‬همان‬
‫از آن شماست‪ .‬به همان سو می رويد‪ .‬به واقع شما با ذکر‪ ،‬در حال ساخت و ساز در وجود خود هستيد‪.‬‬
‫پس مراقب باشيد که خود را به که می سپاريد و در وجود خود چه می سازيد‪“ .‬ذکر خداوند‪ ،‬بزرگترين‬
‫است”‪ ،‬ذکر کل کامل است‪ ،‬ذکری است که هيچ ذکر ديگری با آن برابری نمی کند‪ .‬خداوند‪ ،‬همه ی نياز‬
‫ماست‪ ،‬يک ثروت تمام است و با وجود او‪ ،‬هيچ چيز کم نيست‪ ،‬هر آنچه مايه رشد ما و کمال ماست‪ ،‬به‬
‫بهترين وجه فراهم است‪ .‬بسياری ذکرشان‪ ،‬دنياست‪ ،‬آرزوهايشان است‪ ،‬چيزهای رفتنی است‪ ،‬خانه های‬
‫عنکبوتی است‪ .‬چنين يادهايی‪ ،‬از کف دادن سرمايه ی زندگی و فرصت ناب حيات است‪ .‬و بدان‪ ،‬ميزان‬
‫ارزش هر کس‪ ،‬به اندازه ی همان چيزی است که ياد می کند! و سرنوشتش همان است که خود بسويش‬
‫می رود! پس خود را به چيز کم نفروشيد‪ .‬ارزش شما واالترين هاست‪ .‬شما اليق باالترين هاييد‪ .‬ياد‬
‫خداوند عظيم و اعلی کنيد که از هر انديشه و پندار و وصفی بزرگتر است‪ .‬هرگز به پايين تر از او‬
‫راضی نشويد‪ .‬و آنگاه است که خواهيد ديد‪ ،‬بهشتی ساخته ايد که پهنايش از وسعت آسمانها و زمين نيز‬
‫‪.‬بزرگتر است‬

‫”انتُم الفُقرا ُء اِلی هللاِ و هللاُ ُهو الغ ِنی“ ‪270-‬‬


‫)شما همگی محتاج خداونديد و تنها او غنی است(‬

‫تنها يک “غنی” در عالم وجود دارد و آن خالق هستی است‪ .‬هيچکس چيزی از خود ندارد‪ ،‬همه عاريتی‬
‫است‪ .‬همه موهبتی از سوی آن بخشنده ی با رحمت است‪ .‬حال دقت کن! به عمق معنا برو! “آن که هيچ‬
‫احتياجی به کسی يا چيزی ندارد‪ ،‬او “غنی” است”! نکته را درياب! آن که به اين “غنی” بپيوندد‪ ،‬غنی می‬
‫!شود! مسير اين غنی شدن‪ ،‬خواستن نيست‪ ،‬بی خواهشی و بی آرزويی است! تسليم محض است‬
‫”ف ِف ُّروا اِلی هللاِ اِنِی ل ُکم ِمنهُ نذِير ُمبِين“ ‪271-‬‬
‫)!بسوی خدا بگريزيد که من از جانب او برايتان يک هشداردهنده ی آشکارم(‬

‫بحران های عظيم چنان جهان را فرا گرفته و تاريکی ها چنان از هر سو بشر را محاصره کرده که جز‬
‫فرار به آستان خداوند قادر متعال راه نجات ديگری نمايان نيست‪ .‬اين آيه شريفه‪ ،‬بدون شک آينه ی‬
‫وضعيت امروز جهان است‪ .‬و چنان واضح است که احتياج به هيچ توضيح اضافه ندارد‪ .‬پس حق است‬
‫که جز استغفاری خالصانه چيزی نگوييم و سخنی جز حق‪ ،‬بر زبان جاری نسازيم که نجات روح‪ ،‬اصل‬
‫و اساس نجات است؛‬
‫کرام و ات ُ ُ‬
‫وب اِلي ِه“‬ ‫”و استغ ِف ُروا هللا الَّذِی ال اِله اِال ُهو الح ُّ‬
‫ی القيُّو ُم ذُوالجال ِل و االِ ِ‬

‫رض هللاِ وا ِسعة فت ُ ِ‬


‫هاجروا“ ‪272-‬‬ ‫”الم ت ُ‬
‫کن ا ُ‬
‫)!آيا زمين خدا وسيع نبود که هجرت کنيد؟(‬

‫رض هللا”‪ ،‬زمين وجود توست‪ .‬چه اين وجود توست که گنجايش خدايی را دارد که آسمانها‬ ‫ای دوست‪“ ،‬ا ُ‬
‫زمين خدايی خود را درياب‪ .‬در اين زمين قابليت های بسياری نهفته‬
‫ِ‬ ‫و زمين با تمام وسعت شان ندارند‪.‬‬
‫است‪ .‬ظرفيت های عظيمی مستتر است‪ .‬در زمين خدايی ات‪ ،‬در فطرت الهی ات‪ ،‬دانه های بسياری نهان‬
‫داشته اند‪ .‬تو مملو از اوصاف پسنديده ای‪ ،‬برخوردار از يک اليتناهی بی حد و حصری‪ .‬لزومی ندارد‬
‫اکتسابی محدود و ناپسند بمانی‪ .‬لزومی ندارد که خود را زندانی يک برداشت و توصيف‬ ‫ِ‬ ‫که در اوصاف‬
‫کنی‪ .‬وقتی در رنجی‪ ،‬پس هجرت کن‪ .‬از “من” به “خود متعالی” ات هجرت نما‪ .‬اين هجرتی درونی‬
‫است‪ .‬يک استحاله ی باطنی است‪ .‬وقتی فکر و احساسی‪ ،‬وقتی طرح و انديشه ای‪ ،‬جواب نمی دهد‪ ،‬آن‬
‫رض هللاِ وا ِسعة”‪.‬‬
‫را رها کن‪ ،‬شجاع باش‪ .‬لزومی ندارد که پاگيرش شوی‪ ،‬چه زمين خدا وسيع است “ا ُ‬
‫نترس‪ ،‬هجرت کن‪ .‬چه تنها انسانهای ترسو از هجرت می هراسند! چه تنها انسانهای ترسو از تغيير‬
‫بيزارند! يک هجرت‪ ،‬يک تغيير ماهوی است‪ .‬درون تو چنان وسيع است که ميتوانی هر دم نگاهت را‬
‫تازه گردانی‪ .‬نو شوی‪ .‬هجرت از درون‪ ،‬نگاهت را تغيير می دهد‪ ،‬و تغيير نگاه‪ ،‬باعث تغيير زندگی‬
‫است‪ .‬برای هجرت باطنی‪ ،‬هيچگاه دير نيست‪ ،‬چنين هجرتی پول نمی خواهد‪ ،‬ويزا نمی خواهد‪ ،‬آن چون‬
‫يک توبه است‪ .‬يک سفر درونی است‪ .‬سرمايه اش تنها يک “استغ ِف ُر هللا”‪ ،‬يک طلب خالصانه است‪ .‬يک‬
‫‪.‬بريدن از حماقت های گذشته است‪ ،‬و آنگاه خواهی ديد که با تغيير درون‪ ،‬بيرون نيز تغيير يافته است‬

‫سج ِد االقصی“ ‪273-‬‬


‫ِالحرام اِلی الم ِ‬
‫ِ‬ ‫سبحان الَّذِی اسری بِعب ِد ِه ليال ِمن الم ِ‬
‫سجد‬ ‫” ُ‬
‫)!سبحان” است آن که بنده اش را يک شبه از مسجدالحرام به مسجد االقصی می برد“(‬

‫دقت کن! ببين! اين “سبحان” است که “طی االرض” را باعث می شود! سبحان است که توانايی سير يک‬
‫شبه را دارد‪ .‬طی االرض بدون “سبحان” امکانپذير نيست‪ .‬چه اين پاکی محض است که تو را از زنجير‬
‫انواع تعلقات رها می کند‪ ،‬اين پاکی محض است که تو را سبکبار می سازد‪ ،‬اين پاکی محض است که‬
‫توانايی گذر و گذراندن از عالم کثرت را دارد‪ ،‬اين پاکی محض است که روزنه ی عبور را می شناسد!‬
‫بی اين “سبحان”‪ ،‬بی اين پاکی محض‪ ،‬همه گرفتارند‪ ،‬همه در بندند‪ .‬بزرگ و کوچک ندارد‪ .‬تا در‬
‫برابرش هيچ نشوی‪ ،‬تا بی “من” نگردی‪“ ،‬سبحان” تو را نمی پذيرد و سيری در کار نخواهد بود‪ .‬سبحان‬
‫ذهن منيت ساز خود خروج کرده اند و پيش از مرگ‪ ،‬مرده اند‪.‬‬‫همواره پذيرای آن کسانی است که از ِ‬
‫‪.‬همانان که “ ُموتُوا قبل ان ت ُموتُوا” را عامل اند و همواره تسليم محض اند‬

‫”و اصلح بال ُهم“ ‪274-‬‬


‫)!و خداوند‪ ،‬امورشان را اصالح کند(‬

‫اگر تو همه چيز زندگيت را‪ ،‬اعم از خوب و بد‪ ،‬توأمان به آستان خداوند تقديم کنی مطمئن باش که او‬
‫دست اندر کار اصالح امور تو خود خواهد شد‪ .‬مشکل اينجاست که تو فقط بديها و کاستيها و تلخيهای‬
‫زندگيت را به آستان خداوند می اندازی‪ .‬اين يعنی هر بار فقط زباله های زندگيت را با او در ميان می‬
‫زرنگی زننده است که نشان از جهل و خودخواهی دارد‪ .‬اگر‬
‫ِ‬ ‫گذاری‪ .‬و اين بی معرفتی است‪ .‬نوعی‬
‫حکيم‬
‫ِ‬ ‫خوبيها‪ ،‬خوش اقباليها و داشته هايت را نيز تقديم او کنی‪ ،‬کاری حکيمانه کرده ای و خداوند را‬
‫رون ِد زندگيت قرار داده ای‪ .‬يک سالک حق‪ ،‬خوب و بد و خوشی و ناخوشی را‪ ،‬داشتن و نداشتن را‪،‬‬
‫بيماری و سالمت را‪ ،‬غم و شادی را‪ ،‬خنده و گريه را‪ ،‬خالصه همه چيزش را تقديم خدا می کند و‬
‫اينگونه است که در آرامشی مسحورکننده فرو می رود‪ ،‬و خداوند نيز به نيکی دست اندرکار اصالح‬
‫امورش می شود‪ .‬اگر می خواهی غصه نخوری‪ ،‬اگر می خواهی از آمد و نيامد روزگار ملول نشوی‪،‬‬
‫راهش تقديم همه چيز است‪ ،‬نه بخشی از آن‪ .‬راهش يک تعامل همه جانبه است‪ ،‬نه يک تعامل يکسويه‪.‬‬
‫از اين به بعد امتحان کن و همه چيزت را تقديمش کن‪ ،‬همه را اعم از خوب و بد‪ ،‬به آستانش فرو انداز‪،‬‬
‫و آنگاه اعجاز قدرت نمايی خداوند را ببين‪ .‬ای دوست! بدان که دعا فقط عنوان بديها و کاستيها نيست‪،‬‬
‫تقديم خوبی ها و داشته ها را نيز شامل است‪ .‬و اين‪ ،‬رابطه ای کامل و همه جانبه است‪ .‬و يادت باشد که‬
‫با خداوند همواره با قاعده ی “کل به کل” مراوده داشته باش و زرنگی و سوداگری را کنار بگذار‪ .‬خوبی‬
‫ها را برای خودت نگه ندار و فقط بديها را بسويش پرتاب کن‪ .‬خداوند‪ ،‬مدير تدارکات تو نيست‪ ،‬او‪،‬‬
‫سرور تو و خالق هستی است‪ .‬در خواسته هايت با معرفت و جوانمرد باش‪ .‬تسليم باش‪ .‬مگذار فضای‬
‫دعايت را تنها زباله های ذهنی ات پُر کند‪ .‬بگذار دعايت همه چيز را در بر بگيرد‪ ،‬و هست و نيست را‬
‫شامل شود‪ .‬ياد بگير که هر بار بسويش می روی‪ ،‬همه چيزت را با خود ببری و همه را از ريز و‬
‫‪.‬درشت تقديمش کنی‬
‫حاضرا“ ‪275-‬‬
‫ِ‬ ‫”و وجدُوا ما ع ِملُوا‬
‫)!و آنچه را که انجام داده بودند‪ ،‬حاضر يافتند(‬

‫زندگی در حال حاضر تو‪ ،‬هر چه که باشد‪ ،‬خوب يا بد‪ ،‬نتيجه ی عملکرد توست‪ .‬اگر در کيفيت جهنمی‬ ‫ِ‬
‫بسر می بری‪ ،‬عملکردی آتشين داشته ای‪ ،‬همچنانکه اگر در کيفيت بهشتی بسر می بری‪ ،‬نوع عملکردت‬
‫تو را به آن سوق داده است‪ .‬زندگی هر کس‪ ،‬نامه ی اعمال اوست‪ .‬و عجب نامه ی اعمالی است “ال‬
‫يُغاد ُِر ص ِغيرة و ال کبِيرة” هيچ کار کوچک و بزرگی را از قلم نينداخته است! همه در آن حضور دارند!‬
‫اگر به زندگيت نيک بنگری‪ ،‬هر آنچه که در آن مشهود است‪ ،‬اعم از اشخاص‪ ،‬پديده ها و تک تک‬
‫ماجراهايش‪ ،‬همه و همه را محصول اعمال خود خواهی يافت‪ .‬هر کدام از آنها مولود عملکردی است‪ .‬آن‬
‫نامه ی اعمالی که بايد بخوانی‪ ،‬کتاب زندگيت است! و خواندنش‪ ،‬به معنای زندگی کردن با آن است!‬
‫بدنبال خواندن کاغذ نباش‪ ،‬که خداوند‪ ،‬قِرطاس نازل نمی کند! زندگيت را ببين و کتابت را بخوان! خوب‬
‫آن خود توست‪ .‬اگر بد و ناخوش است‪ ،‬شيوه ی زندگيت را تغيير بده‪ ،‬عملکردت را عوض‬ ‫يا بد‪ ،‬همه از ِ‬
‫زندگی‬
‫ِ‬ ‫کن‪ ،‬اعمال گذشته را رها کن‪ ،‬تا کتابت هم تغيير کند و ماجراهايش رنگ و بوی ديگر گيرند‪.‬‬
‫بعدی هر کس‪ ،‬نتيجه ی اعمال ريز و درشتی است که هر روزه به آن عامل است‪ .‬اين بدان معنی است‬
‫قلم تقديرات اوست‪ ،‬ماجراساز اوست‪ .‬پس تا فرصت هست با اين قلم زنده‬ ‫که انديشه و عملکرد هر کس‪ِ ،‬‬
‫ت‬
‫که در اختيار داری‪ ،‬با نوع عملکردت هر روزه برای کتاب زندگيت‪ ،‬چيزهای خوب بنگار‪ ،‬تا حيا ِ‬
‫پيش رو‪ ،‬سرشار از آرامش و خشنودی باشد‪ .‬چه به فرموده ی آيه؛ هر آنچه که انجام دهی‪ ،‬همان را‬
‫!حاضر خواهی يافت‬

‫”قُل ا َِّن الموت الَّذِی ت ِف ُّرون ِمنهُ ف ِانَّهُ ُمالقِي ُ‬


‫کم“ ‪276-‬‬
‫)!بگو؛ اين مرگی که از آن می گريزيد‪ ،‬شما را مالقات خواهد کرد(‬

‫يکبار ميتوانی اين مرگ را‪ ،‬همين مرگ متعارف بگيری‪ ،‬که البته فرار از آن‪ ،‬انديشه ای جاهالنه ☆‬
‫است‪ .‬چه گريزی از آن نيست‪ .‬و چرا گريزی باشد؟! مگر چيز بدی است؟! ما از همان ابتدای زندگی‪ ،‬با‬
‫مرگ همراه شده ايم‪ .‬چرخ زندگيمان را مرگ می چرخاند و هر تحولی را او باعث است‪ .‬لحظه ی‬
‫پيشين ُمرد و اين يک لحظه ی جديد است‪ ،‬اين نيز می ميرد و لحظه ای ديگر در راه است‪ .‬مرگ‬
‫پيونددهنده ی اين چرخه ی هست و نيست‪ ،‬هست‪ .‬اوست که باعث می شود‪ ،‬حرکت کنی و جريان زندگی‬
‫را دريابی‪ .‬مرگ که نباشد‪ ،‬درکی از زندگی نيز وجود نخواهد داشت‪ .‬هر مرگ‪ ،‬تخم زندگی در خود‬
‫دارد‪ .‬و همواره سايه به سايه ماست‪ .‬فرار از آن‪ ،‬ناشدنی و البته احمقانه است‪ .‬و ترس از آن‪ ،‬احمقانه‬
‫تر‪ .‬چه وجود آن امری کامال طبيعی و در عين حال مفيد است‪ .‬و يک فرزانه امر طبيعی و مفيد را می‬
‫‪.‬پذيرد و با آن هماهنگ است‬
‫و يکبار ميتوانی اين مرگ را‪ ،‬آن موت نامتعارف معنا کنی که با سلوک سالک محقق می شود و ☆‬
‫خود حکايتی اسراری است که در مقاالت پيشين بطور مبسوط از آن سخن رفته است‪ .‬اين موت‪ ،‬خروج‬
‫از اتاقک تاريک ذهنی است‪ .‬تو با توقف ذهنت‪ ،‬مرگ شگفتی را تجربه خواهی کرد‪ .‬يک مراقبه ی‬
‫اصيل با تو چنين می کند‪ .‬و اين همان چيزی است که باعث تولد دوباره می شود‪ .‬تولد در کيفيتی که نوع‬
‫حيات و آگاهی اش‪ ،‬با آنچه از قبل می شناختی کامال متفاوت است‪ .‬به قول پيامبر(ص)‪“ :‬چون بميرند‪،‬‬
‫آگاه و هشيار شوند!” و اين هر مرگی نيست! برای همين است که در ادامه آيه می فرمايد “ث ُ َّم تُردُّون اِلی‬
‫کم ِبما ُکنتُم تعملُون” (سپس شما را به سوی دانای غيب و شهود‪ ،‬سوق می دهد‬ ‫شهادةِ فيُنبِئ ُ ُ‬
‫ب و ال َّ‬
‫عا ِل ِم الغي ِ‬
‫تا شما را از عملکردتان آگاه کند)! در اينجا نکته ای عظيم نهفته است‪ ،‬و آن اين است که ما فکر می کنيم‬
‫عملکرد خود را می دانيم! حال آنکه نمی دانيم! زيرا با آن که عامل آن‪ ،‬خودمان بوده ايم‪ ،‬لکن از حقيقت‬
‫آن بی خبريم! ما تنها از ظاهر اعمالمان مطلعيم‪ ،‬در حاليکه هر عملی را حقيقتی است که پس از “تولد‬
‫دوم”‪ ،‬در خواهيم يافت! و آنچه مهم است‪ ،‬حقيقت اعمال است که مستور است و پس از وقوع چنين‬
‫‪.‬موتی‪ ،‬از پرده برون می افتد‬

‫سبُال لعلَّ ُکم تهتدُون“ ‪277-‬‬ ‫رض روا ِسی ان ت ِميد ِب ُ‬


‫کم و انهارا و ُ‬ ‫”و القی فِی اال ِ‬
‫و بر زمين کوههای استوار در افکند تا زمين شما را نجنباند‪ ،‬و رودها و راهها پديد آورد اميد آنکه (‬
‫)!هدايت يابيد‬

‫برای سالک‪ ،‬دره ها مهمتر و کارآمدتر از قله هاست‪ .‬وقتی به طبيعت بکر می روی‪ ،‬آنقدر به قله ها‬
‫منگر‪ .‬دره های بين کوهها را مشاهده کن‪ .‬همانجا که آب راهش را باز می کند و به پايين می آيد‪ .‬چنين‬
‫مسيری‪ ،‬مسيری انرژيايی است‪ .‬آب‪ ،‬طبيعتا درست می رود‪ .‬بهترين و ساده ترين مسير را دارد‪“ .‬راه به‬
‫ظاهر رو به پايين‪ ،‬همان راه رو به باال برای سالک است”‪ .‬منظور از تواضع همين است‪ .‬آب از‬
‫متواضع ترين چيزهاست‪ .‬و از اين روست که مهمترين چيزها نيز خودش است‪ ،‬چه همه از آب زنده اند‪.‬‬
‫روح دره ها‪ ،‬روح قوی و نيرومندی است‪ .‬اگر بتوانی با آنها ارتباط بر قرار کنی‪ ،‬روح خود را از‬
‫تواضع شان‪ ،‬توانمند کرده ای‪ .‬و يادت باشد که اين دره هايند که به قله ها عظمت می بخشند‪ .‬دره‪ ،‬دارای‬
‫باطن”طبيعت‪ ،‬مؤنث قويتر از مذکر است زيرا هستی پروری بر‬ ‫نيروی مؤنث است و قله‪ ،‬مذکر‪ .‬و در “ ِ‬
‫‪.‬عهده ی اوست‬

‫عوذُ بِاهللِ ان ا ُکون ِمن الجا ِه ِلين“ ‪278-‬‬


‫”ا ُ‬
‫)!پناه بر خدا از اينکه از جاهالن باشم(‬
‫جاهل کيست؟! بسياری فکر می کنند که جاهل کسی است که خالی از دانش است! اينطور نيست‪ .‬چه‬
‫بسيارند کسانی که دانش دارند و باز جاهل اند‪ .‬از منظر حکمت الهی‪ ،‬جاهل کسی است که بی خداست‪.‬‬
‫کسی است که اراده اش در دست نفسش است‪ .‬بنده ی ذهن و ذهنياتش است‪ .‬برای همين در اول آيه می‬
‫فرمايد؛ “پناه به خدا می برم”‪ .‬اين يعنی تنها آن کسی جاهل نيست که در پناه خدا قرار گرفته است‪ .‬چه‬
‫خدا خود‪ ،‬منبع حکمت و سرچشمه ی آن است‪ .‬از اين منظر‪ ،‬بی خدايی عين جهل است و بی خدا‪ ،‬همان‬
‫جاهل است اگرچه ذهنش پر از واژه و اصطالح باشد‪ .‬آياتی که در قرآن از جاهلين سخن رفته است دقيقا‬
‫در مواضعی است که حاوی نکات اسراری مهم است‪ .‬در اين آيه که از زبان موسی(ع) است‪ ،‬دقيقا در‬
‫موقفی نزول يافته که فرمان به ذبح گاوی می دهد که آن خود ريشه در اسرار دارد! چه تکه ای از آن‬
‫ميتواند مرده ای را زنده کند! در مورد نوح(ع)‪ ،‬کلمه جاهلين زمانی آمده است که آب زمين را فرا گرفته‬
‫و امواج خروشانش فرزند ناصالحش را در بر گرفته است و نوح وعده ی نجات اهلش را جور ديگری‬
‫ظک ان ت ُکون ِمن الجا ِه ِلين”! در مورد يوسف(ع)‪ ،‬در موقفی آمده که او در دام‬‫فهميده است! “اِنِی ا ِع ُ‬
‫بربايند و به تاريکی اش بکشانند! “ا ُکن ِمن‬ ‫نور روحش را ُ‬
‫نيروهای مؤنثی گرفتار است که نزديک است ِ‬
‫الجا ِه ِلين”! … اينها و جز اينها همه مواقفی اسراری اند‪ ،‬و جاهل کسی است که از حقايق غافل است‪ .‬نه‬
‫تاريکی نفس خويش بسر می برد‪ ،‬کسی‬ ‫ِ‬ ‫تنها غافل است که منکر آن نيز هست! جاهل کسی است که در‬
‫است که بنده ی برداشت های خويش است و همواره در اتاقک حقير ذهنی اش سير می کند‪ .‬حال آنکه‬
‫آگاهی‪ ،‬مطلق است‪ ،‬اليتناهی است‪ .‬و تنها کسی جاهل نيست که با سلوکی جانانه خود را به اين “مطلق”‬
‫عرض ع ِن الجا ِه ِلين” (از جاهلين‪،‬‬‫رسانده باشد‪ .‬و يادت باشد که به پيامبر(ص) فرمان می دهد که‪“ :‬ا ِ‬
‫روی برگردان!)‪ .‬بدون شک‪ ،‬سالکان حق‪ ،‬کسانی اند که پيوسته شعارشان اين آيه شريفه است که؛ “ال‬
‫نبت ِغی الجا ِه ِلين” (ما پيرو جاهالن نيستيم!)‬

‫تان يُن ِف ُق کيف يشا ُء“ ‪279-‬‬


‫سوط ِ‬
‫”يداهُ مب ُ‬
‫دستان خداوند گشاده است و هر طور که بخواهد می بخشد(‬
‫ِ‬ ‫)!‬

‫دقت کن‪ ،‬در اينجا به دو دست اشاره شده است! چه تصور کرده ای از دو دست خداوند؟! آنچه ذهن‬
‫متعارف می شناسد دست راست و چپ است‪ .‬اما دست باال و دست پايين نيز داريم‪ .‬از منظری باطنی‪،‬‬
‫دستان انسان‪ ،‬يکی “يمين” يا همان راست است که آن را “دست عطا” کردن دانسته اند‪ ،‬و ديگری “يسار”‬
‫ت به ظاهر‬ ‫يا دست چپ‪ ،‬که “دست بگير” است! برخی در زندگی فقط “دست بگير” دارند! يعنی آن دس ِ‬
‫راست شان هم دست چپ است! اما خداوند هر دو دست اش‪“ ،‬يمين” است‪ ،‬راست است‪ ،‬بخشنده است و‬
‫هر طور که بخواهد انفاق می کند‪ .‬دستی بر فراز که دست آسمانی است و همه نيروهای هستی در خدمت‬
‫او و هماهنگ با اويند‪ ،‬که همان دست بخشنده ی مطلق است همچنانکه می فرمايد‪“ :‬يد ُ هللاِ فوق ايدِي ِهم”‪ .‬و‬
‫دستی فرودين که در زمين بخشنده است و آن‪ ،‬مظهر زنده ی حق‪“ ،‬انسان کامل” است‪ .‬اين دو دست هر‬
‫دو يمين اند‪ ،‬هر دو بخشنده اند‪ ،‬بخشنده در آسمان و بخشنده در زمين‪ .‬هم دنيا و هم آخرت‪ .‬و هر دو‬
‫دست در وحدتی اعجاب انگيز بسر می برند‪ .‬دو دستان باطن و ظاهر‪ .‬و اينگونه است که پيامبر(ص)‪،‬‬
‫اآلخرةِ حسنة و قِنا‬
‫“رحمة للعالمين” می شود و “رئوف رحيم” می گردد! “ربَّنا آتِنا فِی الدُّنيا حسنة و فِی ِ‬
‫ار‬
‫!”عذاب الن ِ‬

‫”ساء مثال القو ُم الَّذِين کذَّبُوا بِآياتِنا“ ‪280-‬‬


‫)!چه بد است مث ِل کسانی که آيات حق را تکذيب می کنند(‬

‫ِمثل و مثل در قرآن معانی عميق و باطنی گسترده ای دارد که در مقاله ای در کتاب “روح ربانی” به آن‬
‫اشاره شده است‪ .‬يکی از آن معانی که در اينجا بدان اشاره می کنم نمونه سازی است‪ ،‬نسخه برداری از‬
‫انديشه ها و عملکردهای آدمی در همين زندگی است‪ .‬اينجا‪ ،‬مثل زدن‪ ،‬به معنای آن ضرب المثلی که در‬
‫ادبيات خوانده ای نيست‪ .‬آن حرف است! اينجا سخن از “نمونه زدن” از کيفيت حيات توست‪ .‬ساخت و‬
‫ساز يک کالبد انرژيايی است‪ .‬به قول امروزی‪ ،‬مراد کپی کشيدن از عملکرد و رفتار آدمی در روند‬
‫زندگی اش است‪ .‬و اينچنين نمونه سازی يی‪ ،‬زنده است و تجسم خود را دارد‪ .‬نوع زندگی هر کس نشان‬
‫می دهد که موجوديت زندگی بعدی اش چگونه و به چه کيفيت است‪ .‬به اسفل می رود يا به اعلی! رو به‬
‫حيوانيت سقوط می کند‪ ،‬يا بر فراز مالئکه گام می نهد‪ .‬بدان تکذيب کنندگان حقايق‪ ،‬مثل و نمونه ای که‬
‫از نحوه زندگی شان‪ ،‬از نوع رفتار و عملکردشان‪ ،‬و از انديشه ها و باورهايشان‪ ،‬ساخته می شود‪ ،‬بد و‬
‫نزير و قِردة …‬
‫ناخوشايند است‪ .‬در بسياری از متون مقدس و از جمله قرآن کريم‪ ،‬سخن از کلب و ِخ ِ‬
‫است‪ .‬و اين يعنی سقوط از مقام انسانيت به حضيض حيوانيت‪ .‬يعنی بر باد دادن فرصت ارزشمند حيات‬
‫رتوی تاريک را‬
‫ِ‬ ‫انسانی‪ .‬يک سالک‪ ،‬عروجش را پاس می دارد و با عشق به حقيقت‪ ،‬هر دم اين هزا‬
‫‪.‬بسوی حيات طيبه رها می کند‪ ،‬تا رها شود و به کل “ ُمخلص” گردد‬

‫” ِمن تحتِ ِه ُم االنهار“ ‪281-‬‬


‫)!زير پايشان نهرهاست(‬

‫بگذار پاهايت را بشويم‪ ،‬گر ِد راه از آن بزدايم و بر چشم خويش گذارم‪ ،‬چه در زير پايتان نهرهای پر‬
‫برکتی است! آن نهرهای حيات و آگاهی در سر تو نيستند‪ ،‬زير قدم های تو اند‪ .‬متواضعانه جاری شان‬
‫کن و به ظهورشان رسان‪ .‬چشمه های زير پايت را درياب که آب از متواضع ترين چيزهاست‪ ،‬آن را در‬
‫باال مجوی‪ ،‬جايگاهش فرو دست است‪ .‬او خوب می داند که اين را ِه اعلی‪ ،‬از زير می گذرد و آنگاه است‬
‫که بر ابرها سوار می شود و هر جا که بخواهد می بارد‪“ .‬ای مريم(ع)‪ ،‬غمگين نباش که رب ات‪ ،‬چشمه‬
‫ک س ِريا”‪ .‬و تو ای ايوب(ع)‪“ ،‬پايت را بر‬ ‫ُّک تحتِ ِ‬
‫ای در زير پايت نهاده است “اال تحزنِی قد جعل رب ِ‬
‫بارد و شراب”!‬‫زمين زن که اين چشمه ايست پاکيزه و خنک و آشاميدنی “اُر ُکض ِب ِرج ِلک هذا ُمغتسل ِ‬
‫سلوک‪ ،‬يک عمل است‪ ،‬حرف نيست‪ .‬و عمل با قدم های تو رابطه ی مستقيم دارد‪ .‬اين ِرجل است که از‬
‫تو ر ُجل می سازد‪ .‬وقتی زنجير دلبستگی ها و کينه ها و تعلقات در وجود پاره شوند‪ ،‬آن نهرها به جريان‬
‫جری ِمن تحتِ ِه ُم‬‫ُورهِم ِمن ِغ ِل ت ِ‬
‫صد ِ‬‫می افتند و تو آنها را خواهی ديد! و نکته همين است “و نزعنا ما فِی ُ‬
‫االنهار”! ای دوست‪ ،‬اسماء نيک خدا را با عمل به مفاهيم شان‪ ،‬فروتنانه در خود جاری کن تا از آنها‬
‫‪.‬برخوردار شوی‪ .‬که راه برخورداری از انهار اسماء الهی اينگونه است‬

‫”فا ُ ُّمهُ ها ِويَّة“ ‪282-‬‬

‫!ترجمه اول‪ :‬مادرش هاويه است‬


‫!ترجمه دوم‪ :‬جايگاهش دوزخ است‬
‫!ترجمه سوم‪ :‬اصلش از جنس سقوط است‬
‫!ترجمه چهارم‪ :‬جايگاهش‪ ،‬جهان کثرت است‬
‫!ترجمه پنجم‪ :‬بازگشتش به هواهای نفسانی است‬
‫!ترجمه ششم‪ :‬پناهش هويت های کاذب دنيوی است‬
‫!ترجمه هفتم‪ :‬رجوعش همواره به جهان غلظت است‬
‫!ترجمه هشتم‪ :‬هويت ساز کاذب‪ ،‬مادر اوست‬
‫!ترجمه نهم‪ :‬سقوط به تاريکی‪ ،‬سرنوشت اوست‬
‫!ترجمه دهم‪ :‬مأمن اش‪ ،‬توهمات و آرزوهای دور اوست‬

‫رض“ ‪283-‬‬
‫ت اال ُ‬ ‫”لوال دف ُع هللاِ الناس بعضهم بِب ِ‬
‫عض ِِ لفسد ِ‬
‫)!اگر خدا برخی از مردمان را توسط برخی دگر گرفتار و دفع نمی کرد‪ ،‬زمين را تباهی فرا می گرفت(‬

‫اينکه گاه ظالمان به جان هم می افتند‪ ،‬به نفع مظلومين است‪ .‬چنين کاری به واقع تقويت ستمديدگان و‬
‫ياری رساندن به آنان است‪ .‬ظالم اگر همواره دستش باز باشد و فارغ البال‪ ،‬بدون شک تمامی زمين را‬
‫فساد و تباهی فرا می گرفت‪ .‬برای همين در ادامه ی آيه چنين درگيری هايی را از فضل و کرم خداوند‬
‫بر بندگانش بر می شمرد‪ .‬اين دعای “الل ُه َّم اشغ ِل الظا ِل ِمين ِبالظا ِل ِمين”‪ ،‬يک دعای کاربردی و نجات بخش‬
‫است که نه تنها در امور دنيوی بلکه در مواقف عديده ی سلوک الی هللا نيز بسيار کارگشا و در عين حال‬
‫‪.‬راحت جان است‬
‫”تِلک أ ُ َّمة قد خلت لها ماکسبت و ل ُ‬
‫کم ماکسبتُم و ال تُسئلُون عما کانُوا يعملون“ ‪284-‬‬

‫آنها جماعتی بودند که زندگی شان گذشت‪ ،‬دستاوردشان مال خودشان و دستاورد شما مال خودتان است (‬
‫)!و شما از عملکرد آنها مورد مؤاخذه قرار نخواهيد گرفت‬

‫هر نسلی مسئول زمان خودش است‪ .‬هر تصميمی که گرفته باشد و هر عملکردی که داشته است – اعم‬
‫آن خودش است‪ .‬هيچ نسلی نمی تواند نسل ديگر را مجبور به پذيرش راه و سرنوشت‬ ‫از خوب و بد – از ِ‬
‫خود کند‪ .‬اين خالف نص قرآن کريم است‪ .‬هر نسلی‪ ،‬مسئول انديشه ها و عملکرد خود است‪ .‬هر نسلی‬
‫مسئول ماجراهای زمان خودش است‪ .‬هيچ کس نمی تواند گناهش را به گردن ديگری بيندازد‪ .‬زيرا هر‬
‫نسلی بايد خود نسبت به سرنوشت خود تصميم بگيرد‪ .‬جز اين باشد‪ ،‬مسئول نخواهد بود و مؤاخذه بی‬
‫معناست‪ .‬ای دوست‪ ،‬اين يکی از آزادمنشانه ترين آيات قرآن کريم است‪ .‬حرمت به حريت آدمی و ارج‬
‫‪.‬نهادن به کرامت او را به وضوح می توان در اين آيه شريفه به مشاهده نشست‬

‫”اِنَّما التَّوبةُ علی هللاِ“ ‪285-‬‬


‫)!توبه بر عهده ی خداست(‬

‫اِنَّما”‪ ،‬ادات حصر است! اين يعنی “توبه” فقط در انحصار خداست! اين خداست که بايد بسوی تو باز‬
‫گردد‪ ،‬اين خداست که بايد بر تو نظر افکند‪ ،‬اين خداست که بايد توبه را بر دل و جانت اندازد‪“ .‬توبه”‪ ،‬از‬
‫آن خداست‪ .‬اينطور نيست که تو بتوانی بسوی خدا باز گردی بدون آنکه خدا بسوی تو باز گشته باشد! به‬ ‫ِ‬
‫کجا می خواهی بروی‪ ،‬بسوی که ميخواهی باز گردی‪ ،‬وقتی که او به تو روی ننموده باشد! اين اول‬
‫اوست که بايد به تو روی نمايد‪ ،‬به تو نظر افکند و توفيق “توبه” عطايت کند‪ .‬پس تو بايد ابتدا توجه او را‬
‫جلب کنی‪ .‬نگاهش را به روح ات خيره سازی‪ ،‬و اين کاری است که بايد به انجام رسانی‪ .‬برای جلب‬
‫توجه او‪ ،‬بايد عشق بورزی بی آن که توقع داشته باشی‪ ،‬ببخشی بی آن که منت گذاری‪ ،‬گره گشا شوی بی‬
‫آن که مزدی طلب کنی‪ ،‬هدايت کنی بی آن که سروری نمايی‪ ،‬بياموزی بی آن که تکبر ورزی‪ ،‬و‬
‫‪.‬مخلوقات خدا را خدمتگزار باشی‪ ،‬بی آن که طالب شهرت شوی‬

‫”يُرآءون الناس و ال يذ ُک ُرون هللا اِال ق ِليال“ ‪286-‬‬


‫)!آنها با مردم رياکاری می کنند! و فقط تعداد اندکی اند که خدا را ياد می کنند(‬
‫رياکاری شيوه ی اهل نفاق است‪ ،‬دو رويانی که نقاب دين بر چهره می زنند و حال آن که به واقع‬
‫“مشرک” اند‪ .‬زيرا پيامبر(ص) می فرمايند؛ “ ُک ُّل ِر ِ‬
‫ياء ِِ ِشرک”! تظاهر به دين‪ ،‬يک شيوه ی قديمی و‬
‫شيطانی است و کسانی مرتکب آن می شوند که بخواهند مال و موقعيت خود را حفظ کنند و بر ُگرده ی‬
‫مردم ظاهربين سوار شوند‪ .‬ويژگی شان آن است که همواره به ظاهر دين توجه دارند و به باطن آن‬
‫وقعی نمی نهند‪ .‬زيرا به آن ايمان ندارند‪ .‬و در يک کالم؛ خلوت شان‪ ،‬با جلوت شان متفاوت است‪ .‬دو‬
‫زبان دارند‪ ،‬دو چهره دارند‪ ،‬و دارای شخصيتی دوگانه اند‪ .‬جهان کنونی مملو از اين افراد شده است و‬
‫شرق و غرب هم ندارد‪ .‬زيرا اين يک بيماری جهانی و همه گير است‪ .‬آنچنان است که تعدادشان به‬
‫مراتب از ايمانداران واقعی زيادتر است‪ .‬بيشتر مصيبت هايی را هم که جهان امروز گرفتار آن است‬
‫همين ها مسبب اند‪ .‬يک سالک حق‪ ،‬ظاهر و باطنش يکی است‪ .‬او از تظاهر به آنچه که نيست و آنچه که‬
‫ندارد‪ ،‬پرهيز می کند‪ ،‬اگر چه آن يک فضليت ناب باشد‪ .‬او همواره خودش است و پيوسته با ايمانش‬
‫حرکت می کند‪ .‬و دقيقا بخاطر همين اخالصش است که خداوند‪ ،‬مرحله به مرحله بر ايمانش می افزايد‬
‫‪“”.‬فزاد ُهم اِيمانا‬

‫”اُولئِک الَّذِين هدی هللاُ فبِ ُهدا ُه ُم اقتدِه“ ‪287-‬‬


‫)!اينان کسانی اند که خداوند هدايتشان کرده‪ ،‬پس به هدايت ايشان اقتدا کن(‬

‫الربُوبِيه”‪ ،‬شجاعانه سخن حکيمانه ای از “‬ ‫مالصدرا” در اِشراق نهم از آخرين اشراقات کتاب “الشوا ِهدُ ُّ‬
‫بايزيد بسطامی نقل می کند که ترجمه اش اين است‪“ :‬بايزيد گويد؛ شما علم خود را از مرده ای می گيريد‬
‫که او خود از مرده ای دگر گرفته است‪ ،‬اما ما علم خود را همواره از زنده ای می گيريم که هيچگاه نمی‬
‫سخن بايزيد در اين مقام‪ ،‬در سوره ی انعام است که می‬ ‫ِ‬ ‫ميرد!” و در ادامه بيان می کند که؛ “همانند اين‬
‫فرمايد‪“ :‬اُولئِک الَّذين هدی هللاُ فبِ ُهدا ُه ُم اقتدِه”‪ .‬نکته ای که در اين مجال‪ ،‬مالصدرا بدان اشاره کرده‪ ،‬به‬
‫واقع يکی از زيباترين و زنده ترين و کاربردی ترين تفاسيری است که پيرامون اين آيه ی شريفه بيان‬
‫گشته است‪ .‬پس حق است که بيش از آن چيزی نگويم و سالکان حق را به مراقبه بر آن دعوت کنم‪ .‬چه‬
‫به قول قرآن‪“ ،‬تنها هدايت الهی است که هدايت واقعی است” – “ا َِّن ُهدی هللاِ ُهو ال ُهدی” – زيرا اين‬
‫‪.‬خداست که جاودانه زنده است و هدايتش نيز زنده‪ ،‬جاری‪ ،‬و متناسب با زمان و مکان و موقعيت است‬

‫عرفنَّ ُهم فِی ل ِ‬


‫حن القو ِل“ ‪288-‬‬ ‫”و لت ِ‬
‫)!و از لحن سخن شان آنها را خواهی شناخت(‬
‫کسانی که در قلب هايشان بيماری نفاق و دو رويی است‪ ،‬از “لحن” سخن گفتن شان‪ ،‬برای اهل ايمان قابل‬
‫شناسايی می شوند‪ .‬دقت کن! اينجا سخن از “لحن” است‪ ،‬نه خود سخن‪ .‬همه ی دروغگويان و متظاهران‪،‬‬
‫حرف خوب زدن را دارند‪ ،‬اما توانايی تغيير ارتعاش باطنی نيت شان را ندارند! “لحن” ارتعاش‬ ‫ِ‬ ‫توانايی‬
‫فحوای کالمی است که از گوينده صادر می شود‪ .‬آن که در قلبش بيماری نفاق است حتی اگر طرز سخن‬
‫گفتنش را نرم و ماليم کند‪ ،‬باز نمی تواند ارتعاش باطنی کالمش را برای اهل ايمان پنهان نمايد‪ .‬زيرا‬
‫باطنی سخنان‪ ،‬برای او‬
‫ِ‬ ‫“مؤمن” به نور خدا می بيند و با ِفراست خداداده اش می شنود‪ .‬اين يعنی ارتعاش‬
‫المؤم ِن ف ِانَّهُ ين ُ‬
‫ظ ُر بِنُ ِ‬
‫ور هللاِ”‪ .‬پس هر گاه به سراغشان‬ ‫ِ‬ ‫ديدنی است و قابل استتار نمی باشد “فاتَّقُوا فِراسة‬
‫رفتی‪ ،‬مراقب باش که خودت باشی و سخن زبانت همان کالم قلبت باشد‪ ،‬چه نزد اين قوم‪ ،‬چيزی پنهان‬
‫حن القو ِل‬
‫ف ِشيعتنا فِی ل ِ‬
‫عر ُ‬ ‫ِذن هللا”‪ .‬همچنان که در کافی ج ‪ ۱‬ص ‪ ۳۶۳‬آمده است؛ “ن ُ‬
‫حن ن ِ‬ ‫‪”.‬نمی ماند “بِا ِ‬

‫صر هللاِ اال ا َِّن نصر هللاِ ق ِريب“ ‪289-‬‬


‫”متی ن ُ‬
‫)!پس ياری خدا چه وقت است؟! آگاه باشيد که ياری خدا بسيار نزديک است(‬

‫ياری خدا‪“ ،‬قريب” است و قريب از اسماء هللا است‪ .‬او حتی از رگ گردن به تو نزديکتر است‪ .‬قرار‬
‫نيست از جايی بيايد که می پرسی؛ پس چه وقت می رسد؟! او هست‪ ،‬فی الحال هست‪ ،‬همينجا و هم‬
‫اکنون هست‪ .‬او بين تو و قلب تو حائل است “واعل ُموا ا َّن هللا ي ُحو ُل بين الم ِ‬
‫رء و قلبِ ِه”! به کجا می نگری؟‬
‫منتظر چه هستی؟ آن قريب نزد توست‪ ،‬هميشه نزد تو بوده است‪ .‬و اين تو بودی که غفلت داشتی‪ ،‬تو‬
‫بص ُرون” (پس چرا به درونتان نمی‬ ‫بودی که همواره نگاهت را به بيرون می دوختی! “و ِفی انفُ ِس ُکم افال ت ُ ِ‬
‫نگريد؟!)‪ .‬دست از برون فکنی بر دار‪ ،‬همه چيز درون تو تعبيه شده است‪ ،‬عالم کبير در تو سرشته شده‬
‫است‪ .‬اين ذهن تاريک انديش است که همواره تو را به فرداها و پس فرداها حواله می دهد! به اين قرن و‬
‫آن قرن حواله می دهد! خدا هست‪ ،‬فی الحال هست‪ ،‬و تمام قدرت و ياری اش نيز با اوست‪ ،‬و او با‬
‫کم”! اگر ياری اش را حس نمی کنی‪ ،‬اين تويی که با او نيستی‪ ،‬و اال او با توست! قريب‬ ‫توست‪ُ “ ،‬هو ُمع ُ‬
‫‪.‬است‪ .‬بسيار نزديک‬

‫” ِليدَّب َُّروا آياتِ ِه و ِليتذ َّکر اُولُوا االلبا ِ‬


‫ب“ ‪290-‬‬
‫)!تا در آيات خدا تدبر کنند و اهل ِخرد پند گيرند(‬

‫آيات خدا‪ ،‬برای تدبر است‪ ،‬برای کنکاش و ِخردورزی است‪ .‬اگر صوابی هست که هست‪ ،‬در همين تدبر‬
‫نهفته است‪ .‬اين فرمان خداست که بايد در آن تدبر کرد‪ِ ،‬خردورزی نمود‪ .‬اجازه تدبر صادر شده است‪.‬‬
‫نترس و در هر فرصتی به عمق معنا برو‪ .‬چون ميوه ای پوسته ها را کنار بزن و مغز را در ياب‪ .‬ببين‬
‫برايت چه گوهری نهان کرده اند‪ .‬اينجا سخن از “اُولُوا االلباب” است‪ ،‬و “اُولُوا االلباب” همان مغز‬
‫خوران اند‪ .‬آنها کسانی اند که آگاهی های الزم و کاربردی متناسب با عصر و نسل شان را از آن‬
‫استخراج می کنند‪ .‬فرزانگانی اند که آگاهی های زنده از قرآن بيرون می کشند‪ .‬ای دوست! به قول امام‬
‫علی(ع)؛ “قرآن‪ ،‬ذو وجوه است”‪ .‬تک وجهی نيست‪ ،‬يک معنای بسته ندارد‪ .‬چه از اعلی مرتبه ی وجود‬
‫نازل گشته و برای همه طبقات هستی و همه ی اليه های آگاهی سخن دارد‪ .‬تنها به وجه ظاهر بسنده‬
‫نکن‪ ،‬غواصی کن و دُر و مرجان آن را بيرون بياور‪ .‬قرآن‪ ،‬کتاب آفرينش است و آفرينش تک وجهی‬
‫نيست‪ ،‬وجوه بيشمار دارد‪ .‬اين جهان‪ ،‬تک توصيفی نيست‪ ،‬توصيفات بيشمار دارد‪ .‬به يک معنا و‬
‫توصيف قناعت نکن‪ ،‬ذهن خود را قفل نزن‪ ،‬خود را تنها به يک معنای بسته مفروش‪ .‬بلکه همه قرآن را‬
‫نوش کن‪ .‬بگذار اليتناهی آن‪ ،‬حوزه ی وجودی ات را وسعت بخشد‪ ،‬آگاهی ات را عميق کند و ظرفيتت‬
‫‪.‬را باال برد‪ .‬تنها اينگونه است که زندگی ات باز می شود و اوج می گيرد و جهانی می گردد‬

‫الميزان ‪291-‬‬
‫سماء رفعها و وضع ِ‬
‫… و ال َّ‬
‫)!و آسمان را بنا كرد و ميزان را وضع نمود(‬

‫کلمه ی کليدی در اين آيات شريفه “ميزان” است‪”.‬ميزان” را به ترازوی معمول ترجمه نکردم تا …‬
‫ذهنت به ساده انگاری ها نرود و از مغز معنا باز نمانی‪ .‬ميزان‪ ،‬وسيله ی سنجش است‪ .‬معيار عدالت و‬
‫عامل شناسايی حق است‪ .‬ميزان عدديش نيز با “حق” برابر است‪ .‬اين عدد ( ‪ ) ۱۰۸‬چنانکه در تفسير‬
‫سوره ی کوثر بيان شد‪ ،‬از دير باز در علوم باطنی از اهميت ويژه برخوردار بوده است‪“ .‬علم الميزان”‬
‫يک مبحث مهم و کاربردی‪ ،‬برای فهم هستی و پديده هايش‪ ،‬و نيز بهره مندی بيشتر و کيفی تر از مواهب‬
‫حيات‪ ،‬آن هم بر اساس شناخت موازنه ی نيروهاست‪ .‬ساده تر اينکه؛ برای فهم ابتدايی “علم الميزان” بايد‬
‫بدانی که هر آنچه در عالم محسوس هست‪ ،‬دارای حقيقتی در عالم معناست‪ .‬آنچه در باالست‪ ،‬در پايين هم‬
‫هست‪ .‬آنچه در عالم ماده می بينی‪ ،‬ريشه در عالم لطيف دارد‪ .‬کار ” علم الميزان” کشف موازنه مابين اين‬
‫دو عالم لطيف و ثقيل است‪ .‬ساده تر آنکه‪ ،‬با اين علم در می يابی يک پديده در اينجا‪ ،‬دارای چه کيفيت‬
‫وجودی در آن عالم ديگر است و يا بالعکس‪ ،‬يک وجود حقيقی‪ ،‬دارای چه مصاديقی در اينجاست‪ .‬به‬
‫عبارتی ديگر‪ُ “ ،‬ملک” و “ملکوت”‪ ،‬با آنکه هر کدام حکايت خود را دارند‪ ،‬اما در ارتباط تنگاتنگ اند و‬
‫“علم الميزان” موازنه ی بين اين دو را کشف و تبيين می کند‪ .‬کارش همين است‪ .‬بديهی است که چنين‬
‫علمی اکتسابی نيست‪ ،‬علمی شهودی است که خداوند به اولياء خودش عطا می کند و ما از کنه آن بی‬
‫خبريم‪ .‬يک سالک حق‪ ،‬در سلوکش در می يابد که منظور از “ميزان” آن هم در مرتبه ی بلندش‪ ،‬وسيله‬
‫ای برای توزين گندم و جو و کشمش نيست بلکه معنايش به مراتب فراتر از ترازوی عادی است‪ .‬مثال‪،‬‬
‫ت‬
‫ميزان اخالص چيست؟ با چه چيز سنجيده می شود؟ ميزان ايمان و عمل صالح کدام است؟ حقيق ِ‬
‫مصاديق شان‪ ،‬در عالم ديگر چيست؟ حروف با عالم معنا‪ ،‬از چه ميزانی پيروی می کنند؟ اعداد چه‬
‫نسبتی با حروف دارند؟ هر کلمه با نوع ارتعاشش‪ ،‬برخوردار از چه نسبتی از انرژی است؟ و يا وقتی‬
‫پيامبر(ص) ميفرمايند؛ هر کس يکبار ذکر ال اله اال هللا را ذاکر شود‪ ،‬درختی در بهشت برايش کاشته می‬
‫شود‪ ،‬ميزان چيست؟ مالک سنجش کدام است؟ و به عبارتی ساده تر اين چه ربطی به آن دارد؟ وقتی‬
‫حکماء الهی‪ ،‬نوزده حرف بسم هللا الرحمن الرحيم را در تبيين و ايجاد پديده های هستی مرتبط می يابند‪،‬‬
‫از کدام مالک و چه سنجشی بهره می برند؟ چرا “حسنه” ده برابر پاداش دارد‪ ،‬و “سيئه” فقط به اندازه ی‬
‫خودش جزا دارد؟ ميزان کدام است؟ … اينها و جز اينها همه در حوزه ی مباحث “علم الميزان” مطرح‬
‫است‪ .‬و اين علمی شريف و شهودی است که اولياء خدا از آن بهره مندند‪ .‬آنها با شهودشان می بينند …‬
‫… به تعبيری “انسان کامل” خود ميزان است‬

‫”فأدلی دلوهُ قال يا بُشری هذا غالم“ ‪292-‬‬


‫)!دلوش را انداخت و گفت‪ :‬بشارت باد که اين جوانی بُرناست(‬

‫دلو‪ ،‬ظرف آب کشيدن از چاه است‪ .‬ظرف نياز است‪ .‬و چون دلوت را به چاه وجودت بيندازی‪ ،‬در آنجا‬
‫يوسف روحت را خواهی ديد‪ .‬روحی زيبا و کارآمد که عمری در اسارت جسم است‪ .‬روحی که ده حس‬
‫ظاهر و باطن‪ ،‬او را به تاريکی چاه دنيا انداخته اند‪ .‬و اکنون “واردی” او را بيرون می کشد‪ .‬اين روح‬
‫زيبا‪ ،‬عزيز مصر توست‪ ،‬مباد آن را ارزان بفروشی! مباد که نفس ات او را به خود بخواند و ذهنت به‬
‫قحطی حقيقت می رهاند و حيات و آگاهی هديه می دهد‪.‬‬
‫ِ‬ ‫اسارتش ِکشد! زيرا اين تنها اوست که تو را از‬
‫با روح الهی خود رفيق باش و با هدايتش از تاريکيهای مصر ماديت خالص شو‪ .‬خدمتش کن تا‬
‫خدمتگزاری اش ببينی‪ .‬چه اين تنها اوست که تأويل احاديث می داند و علم و حکمت را به وفور در خود‬
‫‪.‬نهان دارد‬

‫”طائِ ُر ُکم مع ُکم أئِن ذ ُ ِکرتُم“ ‪293-‬‬


‫)!طائر شما‪ ،‬با خود شماست اگر خوب بينديشيد(‬

‫طير و طائر‪ ،‬هر آن چيزی را گويند که در هوا شناور است‪ .‬پرنده‪ ،‬يکی از آنهاست‪ .‬معنای ظاهری اش‬
‫است‪ .‬افکار و خياالت تو نيز چون پرنده ای شناورند‪ .‬احساسات تو هر دم در حال پرواز بسويی است‪.‬‬
‫آرزوهای تو‪ ،‬خواسته های تو‪ ،‬کالم تو و انديشه تو‪ ،‬همگی پرندگان تو اند که سرنوشت تو را می سازند‪.‬‬
‫جريان جاری شده ی حيات توست‪ .‬طائر تو‪ ،‬هر جا که رود بسوی‬ ‫ِ‬ ‫طائر تو‪ ،‬پرنده ی پرونده ساز توست‪.‬‬
‫خودت باز می گردد و تو همواره با بازتاب انديشه و عمل خودت روبرو می شوی‪ .‬مراقب پرنده ات‬
‫معنوی جهان بشدت آلوده از پرواز پرندگان بيماری زايند‪ .‬پرندگان هوس‪ ،‬طمع‪،‬‬
‫ِ‬ ‫باش! امروزه فضای‬
‫ظلم‪ ،‬ريا‪ ،‬فزون طلبی و نفس پرستی در جايجای جهان بيش از هر زمان ديگر به پرواز در آمده اند و‬
‫زمين و زمان را پر از ارتعاشات آلوده کرده اند‪ .‬در اين شب ديجور و فضای سرد و بی ترحم‪ ،‬تو چيزی‬
‫‪.‬را به پرواز در نياور‪ ،‬اين ترافيک هواي ِی آلوده را آلوده تر نکن‪ ،‬و در الوهيت خويش آرام و ساکن بمان‬
‫”فاهللُ خير حافِظا“ ‪294-‬‬
‫)!خدا بهترين حفاظت کننده است(‬

‫يک سالک حق‪ ،‬تمام سپرهای حفاظتی خودساخته اش را بدور می اندازد‪ .‬خود را از تکيه به آنها آزاد‬
‫می کند‪ .‬نه پول‪ ،‬نه قدرت‪ ،‬نه علم‪ ،‬نه اين چيز و آن چيز‪ ،‬نه اين کس و آن کس‪ ،‬نه دعای رماالن و‬
‫دعانويسان حرفه ای … اينها هيچکدام حافظ سالک محسوب نمی شوند‪ .‬او هيچکدام از اين سپرهای‬
‫حفاظتی را ندارد‪ .‬زيرا نيک می داند اگر بخواهد در حفاظت خدا باشد‪ ،‬بايد ذهنش را از همه ی آنها رها‬
‫کند‪ .‬سالکی که در حفاظت خداست‪ ،‬کامال بی حفاظ است‪ ،‬او هيچکدام از حفاظت هايی را که ديگران‬
‫آن سالکان بی حفاظ است! که خود بزرگترين حفاظت است‬ ‫!دارند‪ ،‬ندارد‪ .‬و اين آيه شريفه‪ ،‬از ِ‬

‫”واتَّخذ هللاُ اِبراهِيم خ ِليال“ ‪295-‬‬


‫)!و خداوند‪ ،‬ابراهيم را خليل خود بر گرفت(‬

‫خليل را اکثرا به معنای دوست گرفته اند‪ .‬اما اين معنا کم است‪ .‬خليل فراتر از اين حرفهاست‪ .‬خليل از‬
‫ريشه “خ َّل” و معنای اصلی اش شکافتن و خلل ايجاد کردن است‪ ،‬رسوخ کردن به اعماق چيزی است‪.‬‬
‫اگر خداوند قصدش دوستی متعارف بود از کلماتی چون محب و صاحب و رفيق و امثالهم استفاده می‬
‫کرد‪ .‬اما اين خليل است‪ .‬سخن از قرابتی خاص است که با شکافتن ايجاد می شود‪ .‬اگر بخواهند امانت‬
‫نورانی را در کسی که مورد قبول واقع شده و در امتحانات الهی سر بلند بيرون آمده‪ ،‬بکارند‪ ،‬آن را در‬
‫عمق وجودش می کارند‪ .‬انسان دارای کالبدهای مختلف است که کالبدهای جسمی‪ ،‬عاطفی‪ ،‬ذهنی و‬
‫روحی از آن جمله اند‪ .‬امانت نورانی اگر در سطح باشد‪ ،‬از دست رفتنی است‪ ،‬سرقت شدنی است‪ ،‬اما‬
‫ت هستی ارتباط‬ ‫نور درون‪ ،‬ماندنی و از بين نرفتنی است‪ .‬آن که اين “نور” را دارد‪ ،‬يعنی با مرکزي ِ‬
‫مستقيم دارد‪ .‬منظور از خليل چنين معنايی است‪ .‬و اين عمل‪ ،‬با شکافتن ايجاد می شود‪ .‬در احاديث معتبر‬
‫داريم که سينه ی پيامبر اسالم(ص) را نيز در کودکی شان‪ ،‬دو موجود آسمانی شکافته اند‪ .‬قرآن نيز به‬
‫چنين جراحی باطنی اذعان دارد “الم نشرح لک صدرک”! اين معنا و مفهوم‪ ،‬طبق آيات ديگر قرآن کريم‬
‫صرفا خاص انبياء عظام نيست “فمن ي ُِر ِد هللاُ ان يهدِيهُ يشرح لهُ صدرهُ ِلال ِ‬
‫ِسالم” (خداوند هر کس را‬
‫بخواهد هدايت کند‪ ،‬سينه اش را برای تسليم شدن می گشايد)! ای دوست‪“ ،‬خليل” آن است که امانت‬
‫نورانی را در عمق وجودش کاشته اند‪ .‬او رابط کل است‪ ،‬انسان کاملی است که جهان پيرامون از طريق‬
‫‪.‬او کنترل می شود‬

‫”اِنا م َّکنا لهُ فِی اال ِ‬


‫رض و آتيناهُ ِمن ُک ِل ش ِ‬
‫یء ِِ سببا“ ‪296-‬‬
‫)!ما در زمين به او تمکن داديم و از هر چيزی وسيله ای در اختيارش نهاديم(‬
‫اگر تمکين کنی‪ ،‬تمکن می يابی‪ .‬اين راز سلوک اِلی هللا است‪ .‬تمکين کردن‪ ،‬تسليم بودن است‪ ،‬و تمکن‬
‫يافتن‪ ،‬اقتدار ذاتی يافتن است‪ .‬به عبارتی ساده تر‪ ،‬بندگی‪ ،‬اقتدار می آورد‪ .‬اگر در اولياء خدا اقتدار می‬
‫يابيم‪ ،‬اين از تمکين شان است‪ .‬هر چه اين تمکين و تسليم‪ ،‬وسيع تر باشد‪ ،‬برخورداری از اقتدار ذاتی‬
‫بيشتر خواهد بود‪ .‬اگر ذوالقرنين براحتی شرق و غرب عالم وجود را در می نوردد‪ ،‬بخاطر تسليم بودنش‬
‫رض‬
‫سف فِی اال ِ‬ ‫است‪ .‬اگر يوسف در مصر‪ ،‬عزت می يابد‪ ،‬بخاطر تسليم بودنش است “کذلک مکنا ِليُو ُ‬
‫يث يشا ُء” (ما به يوسف تمکن داديم آنچنان که هر جا که خواست مقام گيرد!)‪ .‬حتی از تمکين‬ ‫يتبوأ ُ ِمنها ح ُ‬
‫رض و ِلنُع ِلمهُ ِمن تأ ِوي ِل‬
‫سف ِفی اال ِ‬ ‫کردنش است که توانايی تعبير خواب می يابد “کذلک م َّکنا ِليُو ُ‬
‫االحادِيث”‪ .‬تمکين‪ ،‬تمکن می آورد‪ .‬ای دوست! عزت و اقتدار تنها بدست خداست‪ ،‬آن را به هر که‬
‫بخواهد عطا می کند و از هر که بخواهد باز پس می گيرد “ت ُ ِع ُّز من تشا ُء و ت ُ ِذ ُّل من تشا ُء”‪ .‬راه‬
‫‪.‬برخورداری از عزت حقيقی‪ ،‬جز اين تمکين و تسليم نيست‬

‫”ن ِسيا ُحوت ُهما فاتَّخذ سبِيلهُ فِی الب ِ‬


‫حر سربا“ ‪297-‬‬
‫)!از ماهی شان غفلت کردند و آن ماهی نيز راهش را در دريا گرفت و رفت(‬

‫همانجا که نقطه ی ضعف ات می پنداری‪ ،‬نقطه ی قوت ات‪ ،‬پنهان است‪ .‬همانجا که چيزی را از دست‬
‫می دهی‪ ،‬چيز ارزشمندتری در انتظارت است‪ .‬در همان ماجرايی که فکر می کنی باخته ای‪ ،‬دقيقا‬
‫همانجا بُردنی نهان است‪ .‬اين آيه با ساده ترين زبان می گويد؛ همانجا که ماهی را از دست داده ای‪ ،‬به‬
‫واقع ماهی بزرگتری در انتظارت است! هوشمندانه به همان نقطه توجه کن‪ ،‬خوب ببين! همانجا برايت‬
‫آگاهی ناب نهاده اند… و همينطور هم می شود؛ موسی(ع)‪ ،‬دقيقا در همان نقطه که ماهی را از‬
‫ِ‬ ‫حيات و‬
‫دست داده‪ ،‬آن مرد الهی را‪ ،‬همان که سرشار از علم خداداده است را می يابد و با او همراه می گردد! و‬
‫اين صيد کمی نيست! پس هيچگاه نسبت به آنچه از دست می دهی‪ ،‬ناخشنود نباش‪ ،‬خوب ببين‪ ،‬و پيروزی‬
‫‪.‬ات را از همان بر گير‬

‫س ِجرت“ ‪298-‬‬
‫حار ُ‬
‫”اِذا البِ ُ‬
‫)!چون درياها آتشين شوند(‬

‫دريای وجود سالک‪ ،‬آن حقيقت موجود‪ ،‬وسعتی اليتناهی است که هر چه غير خود است را می سوزاند‪.‬‬
‫هر فکر و خيال و غمی‪ ،‬در عظمت آن‪ ،‬آتش گرفته از بين می رود‪ .‬اين آب بزرگ‪ ،‬آتش دارد! و اين‬
‫آتش زايل کننده ی هر آن چيزی است که غير حقيقت است‪ .‬اين دريای آتشين‪ ،‬تطهيرکننده است‪ ،‬از بين‬
‫برنده ی اوهام و آرزوهای واهی است‪ .‬چون در عظمت آن فرو روی‪ ،‬دگر آن شخص پيشين نيستی‪،‬‬
‫ذهنياتت همه فرو می ريزند و برداشت هايت همه به آب می روند و از جنس دريا می گردند‪ .‬اين يک‬
‫فنای زيباست‪ .‬رها شدن از شر اوصاف محدود بشری است‪ .‬چنين دريای آتشينی‪ ،‬يک رحمت و برکت‬
‫خادم راستين سالکان است‪ .‬و بالعکس بسياری که آن را ناآگاهانه امری وحشتناک تفسير کرده‬
‫ِ‬ ‫تام است‪.‬‬
‫اند‪ ،‬راحت جان است‪ ،‬مايه ی نجات است‪ ،‬باعث رسيدن سالک به خود متعالی اش است‪ .‬اين همان‬
‫دريايی است که سالک را از کم ظرفيتی و گنجشک مغزی می رهاند و تسليم وار پذيرای کل اش می‬
‫‪.‬کند‬

‫”ال ِمساس“ ‪299-‬‬


‫)!هيچ تماسی در کار نيست(‬

‫ال ِمساس”‪ ،‬يک کلمه اسراری قرآن است‪ .‬به واقع يک قاعده باطنی برای دفع ضرر است‪ ،‬و مفهوم “‬
‫آن به زبان ساده‪ ،‬به معنای يک بايکوت اسراری و همه جانبه است‪ .‬موسی(ع) برای تنبيه سامری که‬
‫گوساله پرستی را در ميان بنی اسرائيل ترويج کرده بود‪ ،‬از همين قاعده باطنی استفاده کرد‪ .‬آن که دچار‬
‫چنين انزوايی می شود به واقع رابطه اش با ارواحِ آگاهی دهنده قطع می شود و دگر آن روابط انرژيک‬
‫قبلی برايش وجود نخواهد داشت‪ .‬بايد بدانی که پويايی جهان با ارتباطات انرژيک مرئی و نامرئی سر‬
‫انرژيايی قوی کنار گذاشته شود‪ ،‬چون مرده ی متحرکی بيش نخواهد بود‪ .‬به‬
‫ِ‬ ‫پاست‪ ،‬آن که از اين شبکه‬
‫عبارتی دگر نمی تواند از اين شبکه ی انرژيايی بهره برد و دخل و تصرفی داشته باشد‪ .‬چنين کسی دست‬
‫به هر چيزی بزند و روی به هر چه آورد‪ ،‬برايش بی فايده است‪ .‬ديگران نيز نمی توانند تماس مفيدی با‬
‫چنين شخصی بر قرار کنند‪ .‬به عبارتی همه خسران است‪ .‬حقيقت آن است که “شرک” يک بيماری ُمهلک‬
‫و خطرناک است‪ .‬مخرب روح آدمی است‪ ،‬و جز اضمحالل و بدبختی و بد يُمنی و تاريکی ارمغانی‬
‫نخواهد داشت‪ .‬و از آنجا که شرک‪ ،‬هيچ حقيقتی ندارد‪ ،‬شخص مشرک در توهمات تيره و تار خويش فرو‬
‫‪.‬می رود‬

‫فس ِِ بِما کسبت ال ُ‬


‫ظلم اليوم“ ‪300-‬‬ ‫”اليوم تُجزی ُک ُّل ن ِ‬
‫)!امروز هر کس مطابق دستاوردش جزا داده می شود‪ ،‬در اين روز ظلمی نخواهد بود(‬

‫ما هر چه را که کسب کنيم به واقع اثر آن را بر روح مان ثبت کرده ايم و پاداش يا جزايش را معين‬
‫نموده ايم‪ .‬بدينسان اين عملکردمان است که بهشت و جهنم مان را می سازد‪ .‬ما عذاب خود را‪ ،‬خود حمل‬
‫می کنيم و خود به جهان پس از مرگ می بريم‪ .‬هيچ شکنجه گری جز عملکرد بد خود ما‪ ،‬در آنجا‬
‫انتظارمان را نمی کشد‪ .‬زيرا آدمی همواره با باورها و انديشه ها و دستاوردهای خودش روبرو می شود‪.‬‬
‫و اين يعنی محاکمه ما با خود ما و در خود ماست‪ .‬اين جريان زنده ی حيات‪ ،‬بسيار هوشمندانه عمل می‬
‫کند‪ .‬در ما جهانی شگرف سرشته اند که با هر چيزی در ارتباط است‪ .‬هر عملی تجسمی دارد که به موقع‬
‫و به حق بارز می شود و آدميان هر کدام نتيجه دستاوردشان را می “بينند”! چه خير باشد “خيرا يره”‪ ،‬و‬
‫!”چه شر “ش َّرا يره‬

‫”ال تظ ِل ُمون و ال تُظل ُمون“ ‪301-‬‬


‫)!نه ظلم کنيد و نه مظلوم باشيد(‬

‫ترجمه ی ستم برای “ظلم” کم است‪ .‬ظلم‪ ،‬ريشه در ظلمت و تاريکی دارد‪ .‬يک حماقت و جهالت سياه‬
‫است‪ .‬ظالم در تاريکی بسر می برد‪ .‬او اهل نور نيست‪ ،‬اهل تاريکی است‪ .‬فرو رفته در نافهمی و کج‬
‫فهمی است‪ .‬ظلم‪ ،‬زشت ترين و خسارت بارترين چيزی است که کسی ميتواند به آن دست يازد‪ .‬تمامی‬
‫ظلم ع ِظيم”‪ ،‬تا‬ ‫گناهان زير مجموعه های ظلم اند‪.‬از بزرگترين شان بگير که “شرک” است “ا َِّن ال ِشرک ل ُ‬
‫کوچکترينشان که احساسات تاريک و زودگذر نفسانی است‪ .‬تمام همت سالک آن است که بسالمت از‬
‫عالم ظلم و ظلمت خروج کند و خود را به نور رحمت برساند‪ .‬به واقع اين آيه شريفه “ال تظ ِل ُمون و ال‬
‫تُظل ُمون”‪ ،‬به تنهايی مرامنامه ی زندگی است‪ ،‬آئين نامه ی نجات است‪ .‬اگر کسی آن را به نيکی رعايت‬
‫کند‪ ،‬تمامی فرامين الهی را رعايت کرده و از همه نواهی دست کشيده است‪ .‬گويی همه قرآن تبديل به‬
‫يک آيه شده است‪ .‬و بدترين ظلم‪ ،‬ظلم به خود است‪ ،‬فرصت ناب حيات را بر باد دادن است و در تاريکی‬
‫های ُحب دنيا فرو رفتن است‪ .‬بدان‪ ،‬هر ظالمی که به ديگران ظلم کند‪ ،‬ابتدا به خود ظلم کرده است‪ ،‬زيرا‬
‫ظلم به خود پيش از هر ظلم ديگريست‪ .‬چه جهان بيرون‪ ،‬تجلی درونيات خود توست که بروز کرده‬
‫است! به که ظلم می کنی؟! از اين رو‪ ،‬ظلم کردن از نگاه سالکان‪ ،‬چيزی جز يک خودزنی باطنی نيست!‬
‫ای دوست‪ ،‬تاريکيها بسيارند‪ ،‬پس به خودت لطف کن و آن را بيشتر نکن‪ .‬و بدان که؛ “خداوند‪ ،‬ظالمان‬
‫”!را دوست ندارد‬

‫االرض فسادا ان يُقتَّلُوا او يُصلَّبُوا او تُق َّ‬


‫طع “ ‪302-‬‬ ‫ِ‬ ‫سولهُ و يسعون فِی‬ ‫اِنَّما جزا ُء الذِين ي ِ‬
‫ُحاربُون هللا و ر ُ‬
‫”ايدِي ِهم و ار ُجلُ ُهم ِمن ِخ ِ‬
‫الف ِِ او يُنفُوا ِمن اال ِ‬
‫رض‬
‫جزای کسانی که با خدا و رسولش می ستيزند و در زمين به تباهی می کوشند‪ ،‬جز اين نيست که کشته (‬
‫)!شوند‪ ،‬يا به صليب آويخته گردند‪ ،‬يا دست و پايشان به خالف هم بريده شود و يا از زمين تبعيد شوند‬

‫زمين سالک‪ ،‬کالبد وجودی اوست‪ .‬و آنهايی که با نور خدايی اش می جنگند‪ ،‬تا فطرتش ظهور نيابد‪،‬‬
‫اوصاف ناپسند خود اوست‪ .‬وجود تزکيه نشده ی ما‪ ،‬مملو از اوصاف کفر و شرک و نفاق است‪ ،‬پر از‬
‫تکبر و طمع و حسد و خشم و کينه است‪ ،‬که اگر از سينه هايمان بيرون رانده نشوند‪ ،‬اگر از بين نروند‪،‬‬
‫اگر به دار خاموشی و بی اثری آويزان نگردند‪ ،‬اگر دست و پايشان از دخل و تصرف در سرمايه های‬
‫وجودی مان قطع نشود‪ ،‬آن به آن مصيبت ساز و خانمان برانداز می شوند‪ .‬ای دوست‪ ،‬چنين آيه ای را‬
‫سالکان‪ ،‬يک برنامه کاربردی و نجات بخش برای تزکيه نفوس شان می دانند‪ .‬چه در اين آيه شيوه های‬
‫مختلف برخورد با نيروهای پليد درون‪ ،‬آن هم بر اساس ويژگی هايشان‪ ،‬بيان شده است‪ .‬اوصاف‬
‫بازدارنده ای که عمری در وجودمان النه کرده اند و رجوع “نفس مطمئنه” به رب خويش را مانع گشته‬
‫اند‪ .‬برخی از اين اوصاف اليق کشته شدن اند‪ ،‬چون تکبر‪ .‬چه تکبر تنها برازنده ی اوست‪ .‬برخی به‬
‫صليب کشيدنی اند‪ ،‬چون آز و طمع‪ ،‬تا از حيز انتفاع بيفتند‪ .‬برخی دست و پايشان به خالف هم بايد قطع‬
‫شوند چون کينه و خشم‪ .‬چه با هم پيوندی ِعلی و ارتباطی متقابل دارند‪ .‬و برخی به کل از وجود سالک‬
‫بايد بيرون رانده شوند‪ ،‬چون شرک و دوگانگی‪ ،‬که خود اصل توهم و مادر همه ی نيروهای مخرب‬
‫است‪ .‬ای دوست‪ ،‬و يادت باشد که خداوند خود فرموده که به من گمان نيک داشته باشيد و بهترين تفسير‬
‫را ارائه دهيد “احس ُن تف ِسيرا”‪ ،‬و همواره از بهترين ها تبعيت کنيد “واتَّبِعُوا احسن ما ا ُ ِ‬
‫نزل اِلي ُکم ِمن ربِ ُکم”‬
‫(همواره از بهترين آنچه که پروردگارتان نازل نموده‪ ،‬تبعيت کنيد!)‪ .‬بدان آنچه را که از فساد و تباهی در‬
‫بيرون مشاهده می کنی‪ ،‬تماما تجليات اوصاف درونی خود ماست که ظهور يافته اند‪ .‬آنها چيزی جدای از‬
‫ما نيستند‪ .‬راه اصالح برون‪ ،‬اصالح درون است‪ .‬آنگاه که اصالح درون محقق شود‪ ،‬آن بيرون چاره ای‬
‫‪.‬جز تبعيت نخواهد داشت‬

‫صراطا ُمست ِقيما“ ‪303-‬‬


‫”و يهدِي ِهم اِلي ِه ِ‬
‫)!و خداوند‪ ،‬آنها را از صراط مستقيم بسوی خودش هدايت می نمايد(‬

‫دقت کن! در اينجا همچون برخی آيات ديگر نمی فرمايد که به صراط مستقيم هدايت می کند‪ ،‬بلکه می‬
‫فرمايد از طريق صراط مستقيم به خودش هدايت می کند! و اين مرحله ای ديگر از سلوک است‪ .‬به واقع‬
‫علت غايی صراط مستقيم بيان شده است‪ .‬صراط هر راهی را نمی گويند‪ ،‬آن راهی درونی است که به‬
‫باطن هستی منجر می شود‪ .‬تنها راه موجود و معقول بسوی خدا‪ ،‬از درون خود توست‪ .‬از عمق روح‬
‫خودت است‪ .‬از بيرون رفتن‪ ،‬به گمراهی رفتن است‪ .‬از کدام طرف ميخواهی بروی؟! از هر طرف که‬
‫بروی‪ ،‬دورتر شده ای‪ ،‬زيرا عرش خداوند بر قلب تو استوار است‪ .‬ای دوست‪ ،‬عمق وجود تو‪ ،‬وصل به‬
‫“مطلق” است‪ ،‬نه اينکه قرار است بعدا وصل شود! وصل هست! زيرا به هستی آمده ای! و همچنانکه‬
‫قرآن می فرمايد؛ رب من با خود من است “ا َِّن م ِعی ربِی”‪“ ،‬واعل ُموا ا َّن هللا ي ُحو ُل بين الم ِ‬
‫رء و قلبِ ِه”‪ ،‬پس‬
‫آگاهی تو می ماند به وصل! و سلوک برای دريافت اين آگاهی است‪ .‬فهم اين نکته نقدترين و‬ ‫ِ‬ ‫فقط‬
‫نزديکترين راه دريافت حقيقت است‪ .‬در واقع همان صراط مستقيم است که از طريق آن ميتوان به‬
‫بص ُرون”؟‬‫!محبوب نجات بخش خويش نائل گشت‪“ .‬و فِی انفُ ِس ُکم افال ت ُ ِ‬

‫ؤمنُون“‪304-‬‬
‫”قد افلح ال ُم ِ‬
‫)!براستی اهل ايمان رستگار شدند(‬
‫رستگاری در خود ايمان است‪ ،‬نه نتيجه ای که بعدا بيايد! و اين نکته ای قابل تأمل است‪ .‬نمی فرمايد که‬
‫ايمان بياوريد تا در آينده رستگار شويد! بلکه اين آيه شريفه رستگاری و نجات را به محض ايمان داشتن‪،‬‬
‫محقق می داند‪ .‬اين يعنی نجات‪ ،‬در خود ايمان نهفته است‪ .‬و ايمان‪ ،‬باور ذهنی نيست! به معنای فکر کنم‬
‫و اگر با ذهنم جور در آمد‪ ،‬آنگاه قبول کنم‪ ،‬نيست! آن را ايمان نمی گويند‪ ،‬آن را قبول کردن ذهنيات‬
‫ُؤمنُون بِالغي ِ‬
‫ب”‪ .‬باور داشتن‬ ‫خودت می گويند! حال آنکه اساس ايمان‪ ،‬بر پذيرش غيب و ناديده هاست “ي ِ‬
‫به آنچه که می بينی و آنچه که می دانی را ايمان نمی گويند‪ ،‬آن در حوزه ی علم و دانش است‪ .‬ايمان‪،‬‬
‫“ناشناختنی” را نشانه رفته است‪ ،‬مطلق نامتناهی را! ايمان نوری است که قلب را منور می کند و‬
‫وجودت را روشنی می بخشد‪ .‬نشانه ی ايمان‪ ،‬يک پذيرش تام است‪ .‬کنار گذاشتن برداشت های ذهنی و‬
‫ب هستی‪ ،‬به هستی ساز‬ ‫نفسانی است‪ .‬ايمان‪ ،‬سکنا گزيدن در کيفيت تسليم محض است‪ .‬تسليم به جريان نا ِ‬
‫‪.‬بزرگ‪ ،‬به راستی و درستی‬

‫”ال أعبُدُ ما تعبُدُون“ ‪305-‬‬


‫)من چيزی را که شما میپرستيد‪ ،‬نمیپرستم(‬

‫انسان شبيه آن چيزی میشود که میپرستد؛ پس”ال أعبُدُ ما تعبُدُون”‪ .‬من چيزی را که شما میپرستيد‪،‬‬
‫معبودان زشت شما را به خود بگيرم‪ .‬شما‬
‫ِ‬ ‫نمیپرستم‪ .‬من شبيه شما و خدايان شما نيستم‪ .‬نمیخواهم چهرۀ‬
‫شبيه معبودان خود شدهايد‪ .‬من اين چهره را نمیخواهم‪ .‬خدای من زيباست و زيبايی را دوست دارد‪.‬‬
‫“وجه هللا” من آن است‪ .‬تن به پرستش خدايان زشت و خشن شما نمیدهم‪ .‬آن خدايان‪ ،‬ارزانی خودتان‪.‬‬
‫مرا با آنها کاری نيست‪ .‬من پا به راه آنان نمیگذارم‪ .‬خدای من “بسم هللا الرحمن الرحيم” است‪ .‬چه نيک‬
‫میدانم که آدمی هر که را بپرستد شبيه او میشود‪ .‬آنکه پول را بپرستد شبيه پول میشود‪ .‬آنکه مقام‬
‫بپرستد‪ ،‬آنکه شهوت بپرستد‪ ،‬آنکه قدرت بپرستد شبيه همان میشود‪ .‬خدای من اينها نيست‪ .‬خدای من خو ِد‬
‫خداست‪ .‬عشق است محبت است رشد و بالندگی است‪ .‬اصل آرامش است‪ .‬من حتی آخرت پرست نيستم‪.‬‬
‫آخرت در برابر خدای من هيچ است‪ .‬بهشت من خو ِد خداست‪ .‬بی او هر جايی برايم جهنم است‪ .‬بی لطف‬
‫است‪ .‬کسالت آور است‪ .‬نه‪ ،‬من خدايان شما را نمیپرستم‪ .‬بندگی نمیکنم‪ .‬خدايان فضول و عصبیتان‪،‬‬
‫شما را فضول و عصبی کرده است‪ .‬خشن پرستيده ايد و خشن شدهايد‪ .‬خدای من أرحم الراحمين است‪“ .‬ال‬
‫أعبد ما تعبدون”‪ .‬من به آنچه میپرستيد‪ ،‬کافرم‪ .‬و بر اين کفر افتخار میکنم‪ .‬شما نيز به خدای من کفر‬
‫میورزيد‪“ .‬و ال أنتم عابدون ما أعبد”‪ .‬باکی نيست‪ .‬به راه خود رويد‪ .‬هر کس با دستاورد خود روبرو‬
‫خواهد شد‪ .‬هر کس همانچه را میدِرود که کشت کرده است‪ .‬هر کس به معبود خويش و به اسم خويش‬
‫‪”.‬رجوع خواهد نمود‪ .‬در آن پخته خواهد شد‪“ .‬والعاقِبهُ ِل ِل ُمتَّقين‬

‫”حب ُل هللا“ ‪306-‬‬


‫”!بن ِد خداوند“‬

‫مراد از بند و ريسمان خداوند‪ ،‬ارتباط منحصر بفرد تو با خداست‪ .‬مجرايی است که از آن طريق به‬
‫حقيقت محض متصل گشته ای‪ .‬و اين در وجهی همان عهد تو با اوست‪ .‬هر عهدی چون ريسمانی بر‬
‫گردن است‪ ،‬پس همواره مراقب باش که با که عهد می بندی! چگونه می بندی! و تا چه حد پايبندی! زيرا‬
‫عهد پيش از آنکه حرف باشد‪ ،‬يک پيوند انرژيک است‪ .‬باز کردن مجاری انرژی حياتی بر روی يکديگر‬
‫است‪ .‬آنها که زير عهد و پيمانشان می زنند‪ ،‬فکر ميکنند که خالص شده اند‪ ،‬حال آنکه تازه گرفتار شده‬
‫هستی هوشمند‪ ،‬زنده و مرده شان را رها نخواهد کرد مگر آنکه به تمامی و البته گاه به سختی‪،‬‬ ‫ِ‬ ‫اند! اين‬
‫همه ی حقوق از دست رفته را از آنان بازپس گيرد‪ .‬ای دوست‪ ،‬بهترين “حبل”‪ ،‬حبل خداست‪ .‬پيمان با‬
‫ناشناختنی‬
‫ِ‬ ‫خدای مطلقی است که بی نياز از توست‪ ،‬ارتباط زنده با “ ُهو هللاُ احد” است‪ ،‬همان يگانه ی‬
‫ناديدنی که جز خواستار پاکی و رهايی تو از رنج نيست‪ .‬زيرا پيوند با خدايی که بی نياز از توست‪ ،‬تو‬
‫را به بيگاری نمی برد‪ .‬آن خدايان دروغين و ذهنی اند که همواره آدمی را با وعده های موهوم و‬
‫آرمانهای تحقق نيافتنی هزاران سال است که به بازی گرفته و به بيگاری برده اند‪ .‬حب ِل خدای حقيقی‪ ،‬نقد‬
‫ص ُموا بِحب ِل‬
‫بهشتی تمام‪ .‬پس “واعت ِ‬
‫ِ‬ ‫زندگی ناب است و خود يک کيفيت‬ ‫ِ‬ ‫است‪ ،‬فی الحال نجات بخش است‪.‬‬
‫هللاِ ج ِميعا”‪ .‬تنها به حبل خدای زنده و واقعی چنگ بزن و حبل های خدايان غير واقعی را شجاعانه به‬
‫دور بينداز‪ .‬نکته ی ديگر اينکه‪“ ،‬حبل”‪ ،‬به معنای رگ حياتی و مجاری عصبی نيز هست‪ ،‬اين حبل چون‬
‫نيک بنگری‪ ،‬عين وجود توست‪ ،‬تار و پود توست! و نيز “حبلی”‪ ،‬حامله را گويند‪ ،‬آن که بار دار است!‬
‫ای دوست‪ ،‬اگر حق با توست‪ ،‬اگر خدا با توست‪ ،‬تو باردار حق شده ای! نوری ارزشمند در عمق وجود‬
‫توست که عين حيات و آگاهی است‪ .‬و اص ِل نجات‪ ،‬هموست‪ .‬بن ِد تو‪ ،‬به ربی بند است که با خود توست‪.‬‬
‫و کجا رب و مربُوب جدايند! چه “ا َِّن م ِعی ر ِبی”‪ .‬اين “حبل” از جنس وجود و زنده است‪ .‬پس به “کلمه”ی‬
‫‪.‬او نيز اطالق می شود‪ .‬اين حبل‪ ،‬بند اسارت نيست‪ ،‬بند زندگی و نجات يافتن از اعماق تاريکی است‬

‫”ال تُؤتُوا ال ُّ‬


‫سفهاء اموال ُکم“ ‪307-‬‬
‫سفهاء ندهيد(‬
‫)!اموالتان را به ُ‬

‫سفيه همان کم ِخرد است‪ .‬به عبارتی کسانی را گويند که قدرت تصميم گيری عقاليی نداشته و اعمال و‬
‫رفتارشان همواره خسارت آميز است‪ .‬شايد بپرسی که آخر چه کسی اموالش را بدست کم ِخردان می‬
‫سپارد که اين آيه چنين هشدار ميدهد؟! بايد بگويم که نه تنها در قديم بلکه امروزه روز نيز بسياری از‬
‫جهانيان بدين کار مبادرت می کنند‪ .‬هر ملتی در هر کجای جهان که اموالش را‪ ،‬منافع ملی اش را‪ ،‬بدست‬
‫مسئولين کم ِخردی بسپارد‪ ،‬بدون ترديد مصداق بارز اين آيه ی شريفه است‪ .‬وقتی گرداگرد جهان را‬
‫خوب ببينی‪ ،‬مردمان بسياری را خواهی يافت که با ندانم کاريشان‪ ،‬سرنوشت شان را بدست کسانی سپرده‬
‫اند که روز به روز بر ذلت شان می افزايند‪ .‬نمونه اش ونزوئاليی است که خود از بزرگترين کشورهای‬
‫نفت خيز است و مردمانش برای دريافت يک بسته ماکارونی ساده بايد ساعتها در صف های طويل‬
‫انتظار بکشند‪ ،‬و يک زن باردار برای زايمان بايد پياده به کشورهای مجاور رود تا از ابتدايی ترين‬
‫مايحتاج حياتی و بهداشتی محروم نباشد! اين نمونه و امثال آن در ديگر نقاط جهان‪ ،‬تفسير زنده ی اين آيه‬
‫شريفه در روزگاری است که در آن بسر می بريم‪ .‬راه برون رفت هر ملتی از چنين معضلی جهانی‪ ،‬تنها‬
‫‪.‬و تنها آگاهی است‪ .‬زيرا بر مردمان آگاه‪ ،‬جز مديران اليق و آگاه نمی توانند حکم برانند‬

‫”ال ت ُموت ُ َّن اِال و انتُم ُمس ِل ُمون“ ‪308-‬‬


‫)!نميريد مگر آنکه به حال تسليم باشيد(‬

‫هر موتی جز در حال “تسليم”‪ ،‬مصيبت بار است‪ .‬گاه مرگ مضاعف است‪ .‬تو در کيفيت “تسليم” به فرای‬
‫مرگ می روی‪ ،‬از آن عبور می کنی و چه بسا دگر باره مزه ی مرگ را نچشی‪ .‬همچنانکه ميفرمايد؛‬
‫“اِال الموتة االُولی” (جز همان مرگ اول!)‪ .‬يک سالک هنگام مرگ‪ ،‬تسليم محض است چه نيک ميداند که‬
‫در آن لحظات حساس‪ ،‬هر خواهش يا آرزويی يک انحراف است و ميتواند او را به عالمی بکشاند که‬
‫مانع رهايی اش باشد‪ .‬لذا وجود سالک در مواجهه با مرگ‪ ،‬آنچنان آرام و ساکن می شود که گويی هيچ‬
‫ارتعاشی از ذهنش بر نمی خيزد‪ .‬چه او اجازه نمی دهد که در چنين لحظات خطيری‪ ،‬نفسش او را به‬
‫بازی بگيرد و يا به بازی ديگری بکشاند! چه او دگر خواستار بازگشت به اين جهنم دره ی لهو و لعب‬
‫ت آن فرو افتد‪ .‬ای دوست‪ ،‬تنها تسليم است‬ ‫نام گرفته نيست و قصد آن ندارد که به حفره ای ديگر از ُحفرا ِ‬
‫که تو را به “حيات طيبه” می رساند‪ .‬خواستن ها و آرزوها‪ ،‬به ويژه در آخرين لحظات‪ ،‬تو را از حقيقت‬
‫دور می کند و به همان سمتی می کشاند که ذهنت ساخته و پرداخته است! و ذهن‪ ،‬بهشت ساز نيست‪،‬‬
‫تسليم محض‪ ،‬تو را به کيفيتی می برد که “احس ُن الخالقين” اراده کرده است و‬
‫ِ‬ ‫جهنم ساز است! حال آنکه‬
‫همواره اراده ی او به مراتب برتر و بهتر از خواسته های محدود ذهنی ماست! بدان که کيفيت حيات‬
‫جاودان فراتر از ادراک بشری است‪ .‬آن در فهم محدود نمی گنجد‪ .‬پس تسليم و پذيرا باش‪ ،‬در مواجهه با‬
‫مرگ‪ ،‬تصويرسازی نکن‪ ،‬خيالپردازی را کنار بگذار و تنها به خدای “ارح ُم الراحمين” اعتماد داشته‬
‫باش‪ .‬برای آنکه همواره آماده باشی‪ ،‬هر روزه روبرو شدن با مرگ را تمرين کن‪ ،‬سکوت همه جانبه و‬
‫پذيرش تام را بياموز‪ ،‬و نسبت به جريان هستی‪ ،‬تسليم و پذيرا باش‪ .‬بگذار کل کامل راهبر تو باشد‪ .‬اين‬
‫قاعده که بيان شد را عمال درياب که برای هر نوع موتی اعجاز می کند! و يادت باشد که آخرين کالم و‬
‫تصوير‪ ،‬سرنوشت ساز است‪ .‬پس با توکلی جانانه به يگانه حقيقت هستی‪ ،‬رام و تسليم و پذيرا باش که اين‬
‫‪.‬خود باالترين کلمه در سکوت است‬

‫الر ِج ِيم“ ‪309-‬‬


‫يطان َّ‬
‫ش ِ‬ ‫”فاِذا قرأت القُرآن فاست ِعذ بِاهللِ ِمن ال َّ‬
‫)!چون قرآن بخوانی‪ ،‬از شيطان رانده شده به خدا پناه ببر(‬
‫از چه روست که فرمان می دهد هنگام خواندن قرآن بايد به خداوند پناه برد؟! مگر قرآن خود کالم‬
‫شيطان وهم تو را دچار‬
‫ِ‬ ‫قدرتمند الهی نيست؟! ای دوست‪ ،‬بايد به خدای رحمان و رحيم پناه برد تا مبادا‬
‫برداشت های ناصواب و خسارت بار کند‪ ،‬همانطور که بسياری را کرده است‪ ،‬مباد تو را دچار خشونت‬
‫کند همانطور که بسياری را کرده است‪ ،‬مباد تو را دچار تکبر کند‪ ،‬همانطور که بسياری را کرده است‪،‬‬
‫مباد اعمالت را به چشمت زيبا جلوه دهد تا خود را حق بدانی و ديگران را باطل‪ ،‬همانطور که بسياری‬
‫را متوهم کرده است‪ ،‬مباد بين تو و ديگران عداوت و دشمنی بيندازد‪ ،‬همانطور که مابين بسياری انداخته‬
‫است… ای دوست! قرآن‪ ،‬کتاب سلوک است و شيطان بر ضد سلوک‪ .‬او نمی خواهد تو به اقيانوس عشق‬
‫و رحمت واصل گردی‪ ،‬نمی خواهد که ُمتخلق به بخشندگی و مهربانی شوی‪ ،‬او عروج تو را بسوی “بسم‬
‫هللا الرحمن الرحيم” دشمن است‪ .‬و بدان که شيطان در قرآن؛ مظهر تکبر‪ ،‬نفرت پراکنی و خشونت‪،‬‬
‫دشمنی و دشمن سازی‪ ،‬وسوسه کننده به شر‪ ،‬ضد بخشندگی و مهربانی‪ ،‬سوق دهنده به برداشت های‬
‫‪.‬ناصواب و جلوه آرای باطل در لباس حق است‬

‫”اِنَّک ِمن ال ُمنظ ِرين“ ‪310-‬‬


‫)!تو از مهلت داده شدگانی(‬

‫هر گاه خواستی چيزی از بين برود‪ ،‬اجازه ی ظهورش را بده‪ ،‬نه اينکه آن را انکار يا مخفی کنی‪ .‬راه‬
‫خالصی از اوصاف و انديشه ها‪ ،‬سرکوب و استتارشان نيست‪ ،‬بلکه مشاهده در آشکاری شان است‪.‬‬
‫بسياری از انديشه ها و پندارهايی که داعيه نجات جهانی داشتند‪ ،‬تا وقتی مجال ظهور نداشتند‪ ،‬همواره‬
‫ذهن ها بدانها متوجه می شدند و جذب شان می گشتند‪ .‬اما چون مجال ظهور يافتند عمال همگان دريافتند‬
‫که هيچ حرفی برای گفتن ندارند‪ .‬اينکه خداوند به شيطان مجال داده‪ ،‬دليلش همين است‪ .‬و اين درس‬
‫بزرگی است‪ .‬يک حکمت اسراری است‪ .‬او قرار است همواره با همان آتشی که خود بر می افروزد گام‬
‫!به گام بسوی هالکت رود‪ .‬در واقع اين مهلت دادن خداوند به ابليس‪ ،‬مرگ اوست‪ ،‬نه نجاتش‬

‫”کلمه“ ‪311-‬‬

‫مراد از “کلمه” در قرآن‪ ،‬آنچنان که مردمان می پندارند‪ ،‬حرف نيست‪ ،‬باد هوا نيست‪ ،‬واژه ای که از‬
‫دهان خارج می شود‪ ،‬نيست‪ .‬کلمه‪ ،‬يک انرژی زنده و پوياست‪ .‬آن به وجود زنده و تاثيرگذار اطالق می‬
‫شود‪ .‬قرآن‪ ،‬مسيح(ع) را کلمه ی خدا می خواند “ک ِلمتُهُ”‪ .‬اين کلمه‪ ،‬راه می رود‪ ،‬زندگی می کند‪ ،‬تاثير‬
‫می گذارد و می رهاند‪ .‬و کلمه ی خدا باالترين کلمه است “ک ِلمةُ هللاِ هِی العُليا”‪ .‬خداوند کلمات زنده ی‬
‫بسيار دارد‪ .‬اين جهان از کلمات تشکيل شده است و همه زنده اند‪ .‬زيرا کلمات خدای زنده‪ ،‬نمی تواند‬
‫مرده باشد! نفس “حی قيوم”‪ ،‬زنده کننده و زنده پرور است‪ .‬کلمات او حروف روی کاغذ نيست‪ ،‬سر و‬
‫صدا نيست‪ ،‬موجودات زنده اند‪ .‬حتی وقتی قرآن از کلمه ی عذاب می گويد؛ “افمن ح َّق علي ِه ک ِلمةُ‬
‫ب”‪ ،‬به موجودی زنده اشاره دارد که حامل عذاب و بدبختی است‪ .‬وقتی به کلمه ی تقوا اشاره می کند‬ ‫العذا ِ‬
‫“ک ِلمة التَّقوی”‪ ،‬به وجودی زنده اشاره دارد که مظهر و منبع تقوا و خويشتنداری است‪ .‬وقتی که می‬
‫فرمايد؛ ابراهيم(ع)‪ ،‬کلمه ای ماندگار را از خود بجای گذاشت “و جعلها ک ِلمة با ِقيَّة ِفی عقب ِه”‪ ،‬مراد از آن‬
‫واژه نيست‪ ،‬آن وجود زنده ی موحد است که از سراپايش يگانگی می تراود‪ .‬روح بزرگ ابراهيم خليل‬
‫(ع)‪ ،‬موحد زنده از خود باقی می گذارد‪ .‬ای دوست‪ ،‬ترديد نکن که خدای زنده جز کلمات زنده خلق نمی‬
‫کند‪ .‬پس وقتی قرآن را می گشايی‪ ،‬زنده بين شو و به فراتر از جوهر روی کاغذ برو‪ ،‬و کلمات زنده و‬
‫‪.‬جاری را درياب‬

‫”ا ِشدا ُء علی ال ُکف ِ‬


‫ار ُرحما ُء بين ُهم“ ‪312-‬‬
‫)!شديد بر کفار و با رحمت ميان خودشان(‬

‫يک سالک نيک می داند که کافر اصلی در وجود خود اوست‪ ،‬همچنانکه مؤمن حقيقی در وجود خود‬
‫اوست‪ .‬چنين کسی تا وقتی خود را نساخته و از شر کفر خويش راحت نشده است‪ ،‬به ديگری اتهام کفر‬
‫نمی بندد‪ .‬مجموعه صفاتی در ماست که تابع حق نيست و از آن جمله؛ منيت‪ ،‬تکبر‪ ،‬طمع‪ ،‬فزون طلبی‪،‬‬
‫تسليم حق نبودن‪ ،‬توهم حق بجانبی‪ ،‬و حتی توهم ايمان داشتن و خود را بر صراط مستقيم پنداشتن‪ .‬اينها‬
‫همه کافران و کافرسازان وجود مايند که بايد از روح و جانمان رخت بر بندند‪ .‬قرآن می فرمايد؛ ف ِمن ُکم‬
‫ؤمن” (هم کافر از شماست و هم مؤمن از شماست!)‪ .‬در طول تاريخ از آيه ی “ا ِشدا ُء علی‬ ‫کافِر و ِمن ُ‬
‫کم ُم ِ‬
‫ال ُکفار” سوء استفاده های بسيار شده است‪ .‬هر گروهی اين آيه را بر اصحاب خويش می خواند و خود را‬
‫مؤمن و مخالفانش را کافر معرفی می کرد‪ .‬و اينچنين بود که جنگ ها‪ ،‬جنايات‪ ،‬تجاوزات‪ ،‬ويرانی ها و‬
‫دربدريها شکل می گرفت‪ .‬نافهمی و بدفهمی آيات خدا‪ ،‬همواره مصيبت ساز بوده است‪ .‬يک مسلمان‬
‫واقعی وجودش را از تمای صفات کفرآلود پاک می کند‪ ،‬بر آنها سخت می گيرد تا پيش از هر چيز و هر‬
‫کس ديگر‪ ،‬از روح و جانش برخيزند‪ .‬و نيز با نگاهی رحمت آميز‪ ،‬تمامی اوصاف حميده را‪ ،‬تسليم حق‬
‫بودن را‪ ،‬ايثار و از خودگذشتگی را‪ ،‬شفقت و مهربانی را‪ ،‬بخشش و حکمت بالغه را در وجودش توسعه‬
‫بخشد‪ .‬و آنگاه است که عمال هر جا که باشد‪ ،‬در هر ميدانی که قرار بگيرد‪ ،‬خدمتگذار بندگان خدا خواهد‬
‫سک الَّتی بين جنبيک” (بدترين دشمنانت در دو‬ ‫بود‪ .‬و يادت باشد که پيامبر(ص) فرمود‪“ :‬اعدی عدُوک نف ُ‬
‫پهلوی خودت قرار دارند!)‬‫ِ‬

‫”نفس مطمئنه“ ‪313-‬‬

‫نفس مطمئنه همان جان آرام گرفته در الوهيت خويش است‪ .‬نفس آدمی از مرحله ی خام بودن تا کمال‬
‫خويش راه درازی را طی کرده است‪ .‬از امتحانات عديده و مواقف آتشين بسياری گذر کرده است‪ .‬او‬
‫اکنون با دريافت گوهر الهی خويش‪ ،‬حقيقت ناب وجودش را به ظهور رسانده و در بهشتی مسحورکننده‬
‫آرام گرفته است‪ .‬نفس مطمئنه همان نفسی است که تسليم محض است‪ ،‬نفسی است که از خواسته های‬
‫محدود خود دست شسته و با رضايت تمام‪ ،‬خواست کل کامل را پذيرا گشته است‪ .‬نفس مطمئنه نفسی‬
‫است که از پوسته ی منيت خويش بيرون آمده و با پذيرش ِخرد نامتناهی‪ ،‬نور الوهيت اش را به جهان‬
‫تابانده است‪ .‬نفس مطمئنه دگر “من” نيست‪ ،‬محدود نيست‪ ،‬يک تن نيست‪ ،‬همه است‪ ،‬يک تماميت مقدس‬
‫است‪ .‬نفس مطمئنه خود يک کل به آزادی رسيده است‪“ .‬نفس مطمئنه”‪ ،‬معجزه ی تسليم و محصول‬
‫‪.‬کيمياگرانه ی آن است‬

‫”و اِذا حکمتُم بين الن ِ‬


‫اس ان تح ُک ُموا بِالعد ِل“ ‪314-‬‬
‫)!هنگامی که بين مردم حکم می کنيد به عدالت حکمرانی کنيد(‬

‫عدالت‪ ،‬يک هماهنگی پويا و زنده است‪ .‬عدالت در زندگی‪ ،‬مفهومی انتزاعی و ثابت نيست‪ ،‬بلکه امری‬
‫پوياست که متناسب با زمان و مکان و ظرفيت های واقعی هر دوره به پيش می رود‪ .‬عدل‪ ،‬عين‬
‫هماهنگی با جريان حيات است‪ .‬ظلم‪ ،‬عين ناهماهنگی است‪ .‬هماهنگی‪ ،‬آبادی به بار می آورد و‬
‫ناهماهنگی‪ ،‬ويرانی‪ .‬حاکمان خردمندی که اين نکته را دريافته و بدان عامل اند‪ ،‬هماهنگ ترين ها با‬
‫جريان حيات اند‪ .‬و خردمند کسی است که خالی از توهم و خيالبافی است‪ ،‬او يک انسان واقعی است‪،‬‬
‫کسی است که در “حال” است و با واقعيت های زنده سير می کند‪ .‬چنين کسی را عادل زنده گويند‪ ،‬کسی‬
‫که تصميماتش همواره هماهنگ با جريان هستی است‪ .‬لذا حاکم عادل‪ ،‬انعطاف دارد‪ .‬فرامين او متناسب‬
‫با موقعيت های مختلف همچو کفه های ترازو متحرک و دقيق‪ ،‬و تصميماتش هماهنگ با واقعيات روز‬
‫‪.‬است‪ .‬چه آبادی و برخورداری بهينه از نعمات‪ ،‬تنها با عدالت زنده‪ ،‬پويا‪ ،‬و هماهنگ‪ ،‬محقق شدنی است‬

‫ضون“ ‪315-‬‬ ‫”الَّذِين ُهم ع ِن اللغ ِو ُم ِ‬


‫عر ُ‬
‫)!اهل ايمان کسانی اند که از “لغو” دوری می کنند(‬

‫لغو” فقط سخن بيهوده نيست‪ .‬آن حيطه و مصاديق بسيار دارد‪ .‬احساسات و عواطف بيهوده‪ ،‬افکار و “‬
‫خياالت بيهوده‪ ،‬عادات و عملکرد بيهوده‪ ،‬همه و همه از مصاديق آنند‪ .‬از منظری “لغو”‪ ،‬هر آنچه را که‬
‫“ ُملغا” شده گويند‪ .‬هر دو از يک ريشه اند‪ .‬پرداختن به فکر ملغا شده‪ ،‬دامن زدن به گذشته ی ملغا شده‪،‬‬
‫رفتن به راه ملغا شده‪ ،‬همه تحت عنوان لغو معنا می يابند‪ .‬و اين دنيا چون نيک به آن بنگری‪ ،‬مملو از‬
‫لغو است‪ِ .‬سرشتش اينگونه است‪ .‬تو تنها در کيفيت بهشتی اثری از لغو نخواهی يافت؛ “ال يسمعُون فِيها‬
‫لغوا و ال ِکذابا”! و اين کيفيت متعالی از حيات‪ ،‬خاص کسانی است که از جلوه گری های دنيا گذشته و در‬
‫بی خواهشی و بی آرزويی سکنا گزيده اند‪ .‬و به عبارتی ديگر ميتوان گفت؛ “آن که خود حقيقی اش نيست‬
‫”‪.‬در لغو است‬
‫يطان اِال ُ‬
‫غ ُرورا“ ‪316-‬‬ ‫ش ُ‬ ‫”و ِعد ُهم و ما ي ِعدُ ُه ُم ال َّ‬
‫)!وعده شان بده! بدانيد که وعده های شيطان جز فريب نيست(‬

‫وعده پردازی و وعده دهی از خصلت های بارز شيطان است‪ .‬نيروهای حق نياز به وعده پردازی‬
‫ندارند‪ ،‬چه آنها نقد کار می کنند و در حال زندگی می کنند‪ .‬هشيارند و واقعيت ها را می بينند‪ .‬حتی اگر‬
‫قولی دهند آن قول قطعی است‪ ،‬شدنی است‪ ،‬می بينند که می گويند‪ .‬اما آن که همواره وعده هايش‬
‫سرکاری است‪ ،‬غير واقع است‪ ،‬بدون شک از اصحاب شيطان است‪ .‬يک سالک حق با وعده و وعيدهای‬
‫بی اساس زندگی نمی کند‪ ،‬ذهنش را در اختيارشان نمی گذارد‪ ،‬فرصت ناب زندگيش را به پای وعده ها‬
‫ؤم ُن‬
‫و آرمانهای پوچ تحقق نيافتنی نمی ريزد‪ .‬يک سالک‪ ،‬مؤمن است و مؤمن با نور خدا می بيند “ال ُم ِ‬
‫شمس‬ ‫ور هللا”‪ .‬و آن کس که هستی را با چنين نوری ببيند‪ ،‬آينده برايش روشن است‪ ،‬اظه ُر ِمن ال َّ‬ ‫ين ُ‬
‫ظ ُر بِنُ ِ‬
‫است‪ ،‬پس فريب وعده ها و القاءات شياطين را نمی خورد‪ .‬اين حمقاء هستند که همواره با وعده های‬
‫شيطانی سير می کنند و دلخوشند‪ .‬چه آنها ذهنشان را کامال در اختيار شيطان اين سلطان وعده پردازی‬
‫‪.‬گذاشته اند‬

‫”يم ُحو هللاُ ما يشا ُء“ ‪317-‬‬


‫)!خداوند آنچه را بخواهد محو می کند(‬

‫بگذار هر آنچه که در جريان زندگيت غير ضروری است‪ ،‬بدست خداوند محو شود‪ .‬راضی باش‪ .‬بسياری‬
‫از چيزها غير ضروری اند‪ .‬بسياری از روابط‪ ،‬نامفيدند‪ .‬بسياری از خواستن ها‪ ،‬درد سرند‪ .‬بسياری از‬
‫داشتن ها‪ ،‬بازدارنده اند‪ .‬هم خود را و هم ماجراهای زندگيت را بدست عا ِلم کل بسپار‪ .‬اين بهترين و‬
‫آرامترين نوع حيات است‪ .‬در اختيار عا ِلم غيب و شهود قرار بگير و بگذار هر آنچه را که رفتنی است‪،‬‬
‫ِببرد‪ .‬بسياری از دست دادن ها‪ ،‬عين پيروزی اند‪ ،‬عين خالصی اند‪ .‬خداوند‪ ،‬خير مطلق‪ ،‬و آگاه از نهان‬
‫و آشکار است‪ .‬خوب می داند چه چيز و چه کس‪ ،‬در زندگيت‪ ،‬کی بيايد و کی برود‪ .‬نسبت به جريان‬
‫هستی پذيرا باش‪ ،‬و بجای اندوه و حسرت‪ ،‬چشم مشاهده گرت را بگشای‪ .‬آنگاه خواهی ديد که هيچ‬
‫‪.‬حقيقتی را از دست نداده ای‪ ،‬و در يک بی نيازی مسحورکننده مقام گرفته ای‬

‫”ف ِانَّهُ يعل ُم ِ‬


‫الس َّر و اخفی“ ‪318-‬‬
‫)!او‪ ،‬سر و مخفی تر از آن را ميداند(‬
‫ِسر” را اگر راز پنهان بگيری‪“ ،‬مخفی تر” از آن کدام است؟! ممکن است سالکی سر خود يا ديگری “‬
‫را بداند‪ ،‬اما مخفی تر از سر چيست که بداند؟! ای دوست‪ ،‬در عمق وجود آدمی مجموعه نيروهايی پنهان‬
‫است که هنوز فرصت ظهور نيافته اند‪ .‬نه خود شخص از چندی و چونی آنها مطلع است و نه ديگری‪.‬‬
‫گويی در عمق تاريک وجود‪ ،‬خبرهايی است که هر کدام منتظر موقعيتی مناسب برای بارز شدن‬
‫خويشند‪“ .‬اخفی” (مخفی تر)‪ ،‬آن است که وقتی به ظهور رسد و در وجودت بارز گردد‪ ،‬حتی خودت نيز‬
‫متعجب شوی‪ .‬زيرا از چنين توانی در وجودت غافل بوده ای‪ .‬چه تنها اين خالق است که ميداند در‬
‫ِسرشت مخلوق چه نهاده است‪ .‬او از همان فطرتی برخوردار است که خالق برخوردار است‪ .‬اينگونه‬
‫استعدادها و توانمندی ها در عمق قلب آدمی‪ ،‬همانجا که مهبط نزوالت الهی است‪ ،‬مستتر است‪ .‬سالکان‬
‫واصل‪ ،‬به اذن رب شان‪ ،‬با برداشتن حجابهای نفسانی و خروج از ذهن محدود بشری‪ ،‬به اين گنجينه های‬ ‫ِ‬
‫‪.‬عظيم باطنی دست می يابند‬

‫”ذلک بِما قدَّمت ايدِي ُکم“ ‪319-‬‬


‫)!آن عذاب به سبب دستاورد خودتان است(‬

‫ما هر رنج و عذابی که می کشيم حاصل دستاورد خودمان است و خداوند نسبت به بندگانش ستمکار‬
‫نيست “و ا َّن هللا ليس ِبظال ِم ِِ ِللعبيد”‪ .‬ظلم را به خداوند بخشنده و مهربان نسبت مده که آنچه که می کشيم‬
‫ماحصل تصميمات و عملکرد خودمان است‪ .‬تجسم انديشه های تاريکی است که در روند زندگی به آن‬
‫دامن می زنيم‪ .‬و آدمی همواره با ثمره ی همان چيزی روبرو می شود که به آن باور دارد‪ .‬شرک و‬
‫خودپرستی جز ميوه ی تلخ زقُّوم نخواهد داشت‪ ،‬تکبر جز به آتش مذلت نمی انجامد‪ ،‬و بی عدالتی جز به‬
‫فقر و نکبت و قهر منجر نخواهد شد‪ .‬اين يعنی ما همواره کاشته ی خود را درو می کنيم‪ .‬حال اگر بشر‬
‫بخواهد از اين رنج خودخواسته بِرهد‪ ،‬چاره ای ندارد جز اينکه دست از انديشه های تاريک و نفسانی‬
‫خود بردارد‪ .‬چه با تغيير شعور‪ ،‬بدون شک زندگی تغيير خواهد کرد‪ .‬زيرا بين “شعور” و “زندگی”‬
‫‪.‬رابطه ای قطعی و مستقيم بر قرار است‬

‫جری بِاعيُنِنا“ ‪320-‬‬


‫”ت ِ‬
‫)!زير نظر ما جريان می يابد(‬

‫ترجمه ی فوق الذکر يک ترجمه ی متعارف از به جريان افتادن کشتی نوح(ع)‪ ،‬تحت نظر الهی است‪.‬‬
‫ميتوانی همين معنای ساده را بگيری و بگذری! چه اغلب نيز همين معنای عادی را گرفته اند‪ .‬اما کلمه‬
‫“بِاعيُنِنا” (به چشم ما‪ ،‬يا به نگاه ما) به نکته باطنی عميق تری اشاره دارد‪ .‬چشم خدا کدام است؟! بر‬
‫اساس کدام چشم بايد کار کند؟! حتی هنگام ساخت کشتی نيز به نوح (ع) فرمان می دهد که؛ “و اصنعِ‬
‫الفُلک بِاعيُنِنا” (کشتی را به چشم ما بساز!)… ای دوست‪ ،‬برای رسيدن به چشم و نگاه الهی‪ ،‬بايد چشم و‬
‫نگاه خودت را بدور بيندازی‪ .‬تسليم محض شوی تا خود خداوند از چشمانت ببيند! و چنين مفهومی در‬
‫احاديث قدسی نيز آمده است که؛ “آنکه محبانه تسليمم شود‪ ،‬خود چشمش می شوم تا با آن ببيند‪ ،‬گوشش‬
‫می شوم تا با آن بشنود‪ ،‬دستش می شوم تا با آن بگيرد!” ای دوست‪ ،‬هر عالمی از عوالم‪ ،‬چشمی دارد‬
‫مخصوص به خود! اين چشم متعارف دنيوی‪ ،‬کاربردش همين امور دنيوی است‪ ،‬لکن چشم عاطفی و‬
‫چشم ذهنی و چشم روحی و چشم الهی هر کدام حکايت خود و نفوذ خود را دارند‪ .‬تصرف در چشمان‬
‫امری است که مورد تاييد قرآن است و در آيات متعددی به آن اذعان شده است‪ .‬از جمله؛ “اِ ِذ التقيتُم فِی‬
‫کم فِی اعيُنِ ِهم” (خداوند‪ -‬آنها را در چشم شما اندک نشان داد و شما را نيز در چشم آنان‬ ‫اعيُنِ ُکم ق ِليال و يُق ِللُ ُ‬
‫طاء ِِ” (چشمانشان در پرده است!)‪ .‬ای دوست‪ ،‬چشم دنيوی نوح‬ ‫اندک بنمود!) و يا “کانت اعيُنُ ُهم ِفی ِغ ِ‬
‫نمی تواند آن کشتی اعجاب انگيز را بسازد! آن چشم الهی می خواهد! زيرا امر‪ ،‬امری الهی و خطير‬
‫است! اما نکته ديگر؛ بدان‪ ،‬هر پديده ای در چشم و نگاه خداوند ظهور می يابد‪ .‬حضرت “بصير”‪،‬‬
‫“ناظر” است‪ ،‬ظهور بخش است‪ .‬ما همه در تصوير چشم حضرت علمی اش پديدار گشته ايم‪ .‬جريان‬
‫يافتن کشتی نيز‪ ،‬وابسته به نگاه خداوند است‪ .‬اگر خداوند چيزی را از نگاهش محو کند آن بيدرنگ نابود‬
‫شده است‪ ،‬همچنانکه اگر در نگاهش آن را به حرکت وا دارد بيدرنگ به حرکت افتاده است! ای دوست‪،‬‬
‫نگاه خداوند‪ ،‬عين عمل است‪ ،‬جريان زندگی و پويايی است‪ .‬و بدان که مراقبه ی اصيل‪ ،‬چشم الهی تو را‬
‫ور هللاِ” (مؤمن‪،‬‬ ‫ؤم ُن ين ُ‬
‫ظ ُر بِنُ ِ‬ ‫می گشايد‪ ،‬همچنانکه خود در آن حديث قدسی شريف‪ ،‬فرموده است‪ .‬چه “ال ُم ِ‬
‫به نور خدا می بيند!)‬

‫”فويل ِلل ُمص ِلين“ ‪321-‬‬


‫)!پس وای بر نمازگزاران(‬

‫چرا وای بر نمازگزاران؟! چرا وای بر بی نمازان نباشد؟! زيرا اين نمازگزاران به مراتب خطرناکتر از‬
‫بی نمازانند‪ .‬و می بينی که نظر خداوند با نظر متعصبين افراطی متفاوت است‪ .‬خداوند در اين آيه شريفه‪،‬‬
‫نمازگزاران را انذار می دهد! زيرا “صالة” نور حقيقت است‪ ،‬اصل راستی و درستی است‪ ،‬منشأ خدمت‬
‫و خدمتگزاری است‪ ،‬رياکاری بر نمی دارد‪ .‬دکان دنيوی نيست‪ .‬نمازگزار واقعی خدمتگزار صديق‬
‫مخلوقات خداوند است‪ .‬و جز اين نمی تواند باشد‪ .‬زيرا در ادامه می فرمايد؛ اينگونه نمازگزاران “يمنعُون‬
‫عون” اند‪ .‬يعنی اينان کسانی اند که مانع از رسيدن مايحتاج روزمره ی مردمان اند‪“ .‬ماعون”‪ ،‬معيشت‬ ‫الما ُ‬
‫مردمان را گويند‪ ،‬هر آن چيزی است که با آن گذران زندگی می کنند‪ .‬و اين نمازگزاران به فرموده ی‬
‫قرآن‪ ،‬کسانی اند که مردمان را از مايحتاج شان محروم نموده اند‪ .‬اينچنين نمازگزارانی به جای عزت‪،‬‬
‫حامل ذلت اند‪ .‬و نماز برای آنان يک پوشش است‪ ،‬حقيقت نيست‪ .‬و خداوند َّ‬
‫عز و جل‪ ،‬اين نکته را به‬
‫خوبی می داند و آنان را صريحا با “ويل” تهديد می کند! و “ويل” جز آن معنای ظاهری اش که به “وای”‬
‫‪.‬ترجمه می شود‪ ،‬نام عميق ترين چاه جهنم نيز هست! چاه ويل‪ ،‬از قديم االيام معروف بوده است‬
‫فاِذا ل ِقيتُم الَّذِين کفروا فضرب الرقا ِ‬
‫ب حتی اِذا أثخنت ُ ُمو ُهم فشد ُّوا ال ِوثاق فاِما منَّا بعدُ و اِما فِدآء حتی “ ‪322-‬‬
‫رب اُوزارها‬
‫”تضع الح ُ‬
‫چون [در پيکار] با اهل کفر برخورد کرديد‪ ،‬گردن هايشان را بزنيد! تا زمين گيرشان کنيد! آنگاه محکم (‬
‫)!ببنديدشان! سپس يا بر آنها منت گذاريد [رهايشان کنيد] و يا فديه بگيريد! تا اينکه جنگ فروکش کند‬

‫ای دوست! به کجا می نگری؟! که را کافر می انگاری؟! هم کافر در خود ماست و هم مؤمن! مگر قرآن‬
‫ؤمن” (کافر از خود شماست و مومن نيز از خود شماست!)‪ .‬مگر سخن‬ ‫نخوانده ای؛”ف ِمن ُکم کا ِفر و ِمن ُهم ُم ِ‬
‫سک الَّتِی بين‬
‫پيامبر(ص) نشنيده ای که فرمود؛ بدترين دشمنانت در ميان خود توست “اعدی عد ُِوک نف ُ‬
‫جنبيک”‪ .‬ای دوست‪ ،‬در درون همه ی ما مجموعه اوصافی است که کافر به حقيقت است‪ ،‬منکر راستی‬
‫و درستی است‪ .‬طماع است‪ ،‬کذاب است‪ ،‬حسود و فزون طلب است‪ ،‬تجاوزگر و خودخواه است‪ ،‬متکبر و‬
‫سلطه جوست‪ .‬و در يک کالم‪ ،‬نيروهای تاريکی اند‪ .‬اين آيه اشاره به يک جهاد عظيم درونی است‪.‬‬
‫راهکار خالصی از شر نيروهای اهريمنی وجود را نشانمان می دهد‪ .‬به آيه دقت کن! آنچه بر گردن‬
‫سوار است‪ ،‬ذهن وسوسه گر توست! آنگاه که در سلوک گردن هر کدام از صفات رذيله زده شود‪ ،‬از‬
‫سلطه افتاده است‪ ،‬دگر بر تو فرمانروايی ندارد! وقتی شهوت از سلطه افتاد به واقع از رياست افتاده‬
‫است‪ .‬اما اين شهوت هنوز هست‪ ،‬لکن از اين به بعد اسير توست‪ ،‬نه تو اسير آن! به آيه بار ديگر دقت‬
‫کن؛ اگر مفهوم آن طبق آنچه که خشونت طلبان از آن می فهمند‪ ،‬می بود‪ ،‬آيا از خودت نمی پرسی که‬
‫اگر گردن کسی را بزنی‪ ،‬دگر الزم نيست محکم او را ببندی! دگر الزم نيست حرف از آزادی اش بزنی!‬
‫دگر الزم نيست که فديه ای طلب کنی! چون او را کشته ای! ای دوست‪ ،‬قرآن کتاب سلوک است و در‬
‫سلوک ميدان های کارزاری در کار است که تا سالک از آنها گذر نکند‪ ،‬تزکيه نمی شود‪ ،‬و از شر‬
‫صفات نفسانی اش خالص نمی گردد‪ .‬آنگاه که سالک شوی‪ ،‬تمام اين ميدان های کارزار را خود در‬
‫وجود خودت خواهی ديد‪ .‬و شيوه های مبارزات باطنی را در خواهی يافت‪ .‬پس با برداشت های سطحی‬
‫ات اتهام خشونت به قرآن مزن‪ ،‬که آن صفحه ی گشوده شده‪ ،‬صفحه ی تمام نمای وجود خود ماست‪.‬‬
‫راهنمايی است که راه رهايی سالک از اوصاف رذيله اش را نشان می دهد‪ .‬اين آيه نکات ديگری نيز‬
‫دارد که در اينجا مجالش نيست‪ ،‬الزم به گفتن هم نيست‪ ،‬زيرا فقط از آن سالکانی است که عمال با سلوک‬
‫‪.‬قرآنی سير می کنند‬

‫‪323-‬‬

‫ع الغُ ُر ِ‬
‫ور“‬ ‫”و ما الحياة ُ الدُّنيا اِال متا ُ‬
‫)!زندگی دنيوی جز برخورداری فريبنده نيست(‬
‫اين دنيا‪ِ ،‬شبه مذهبی‪ِ ،‬شبه انسانی و بالنتيجه ِشبه واقعی است‪ .‬برای همين است که جايی خطرناک ☆‬
‫است و ناامنی در آن موج می زند‪ .‬اين دنيا‪ ،‬از جنس “ ِشبه” است‪ ،‬از جنس اصل نيست‪ .‬حتی اقتصادش‬
‫ِشبه اقتصاد است‪ .‬چه اقتصاد به تعادل رساندن است و آنچه عيان است‪ ،‬ضد تعادل است‪ِ .‬شبه سياسی هم‬
‫هست‪ ،‬چه سياست‪ ،‬تدبير عدالت گستری است و آنچه قابل مشاهده است دروغ و فريب برای سلطه جويی‬
‫است‪ .‬آموزش و پرورشش ِشبه آموزش و ِشبه پرورش است‪ ،‬تعاليم نجات بخش نيست‪ ،‬ذهن را رهايی‬
‫نمی بخشد‪ ،‬بر آن قفل ميزند … حال می خواهم جلوتر بروم؛ محبتش ِشبه محبت‪ ،‬ياری اش ِشبه ياری‪،‬‬
‫بودن در آن ِشبه بودن و در يک کالم حياتش‬ ‫ِ‬ ‫لذتش ِشبه لذت‪ ،‬طعامش ِشبه طعام‪ ،‬سخن گفتنش ِشبه کلمه‪،‬‬
‫ِشبه زندگی است و “حيات طيبه” نيست‪ .‬از دنيايی که همه چيزش يک “ ِشبه” ناجور است و با راستی و‬
‫درستی فاصله ای دراز دارد‪ ،‬چه انتظاری می توان داشت؟! کدام روح و جانی ميتواند آن را دوست‬
‫أس ُک ِل خ ِطيئ ِة ِِ” (دوستی‬
‫داشته باشد و در آن جاخوش کند؟! پيامبر(ص)‪ ،‬نيک فرمود که؛ “حُبُّ الدُّنيا ر ُ‬
‫دنيا‪ ،‬سرچشمه همه خطاياست!)‬

‫جر ُمون“ ‪324-‬‬ ‫”هذ ِه جهنَّ ُم الَّتِی يُکذ ُ‬


‫ِب ِبها ال ُم ِ‬
‫)!اين همان جهنمی است که مجرمان انکارش می کنند(‬

‫هذه”! ترديدی ندارم که دنيا مرتبه ای از جهنم است‪ .‬جهنمی که به قول قرآن همه بايد به آن وارد “‬
‫واردُها”‪ .‬منتها برخی از اين جهنم گذر‬ ‫شوند‪ ،‬که شده اند‪ ،‬و بزرگ و کوچک هم ندارد “و اِن ِمن ُکم اِال ِ‬
‫می کنند و روح و جانشان را می رهانند‪ ،‬و بسياری در آن جاخوش می کنند و لقمه ی آن می شوند! و‬
‫اين به نوع نگاه و عملکردشان در زندگی بستگی دارد‪ .‬آنها که گذر می کنند همان کسانی اند که بی تعلق‬
‫اند‪ ،‬بی خواهش و بی آرزويند و جلوه گری های دنيا را به هيچ می انگارند‪ .‬و آنها که می مانند و در‬
‫درکات آن فرو می روند و در چرخه مرگ و زندگی دست و پا ميزنند “ال ي ُموتُ فِيها و ال يحيی”‪ ،‬همان‬
‫دنيا طلبانی اند که اين “لهو و لعب” را جدی انگاشته‪ ،‬در خدمتش قرار گرفته‪ ،‬و همواره برای دستيابی به‬
‫‪.‬سهم بيشتری از اين مرداب‪ ،‬با يکديگر در ستيزند‬

‫”ا َّن هللا مع ال ُمت َّ ِقين“ ‪325-‬‬


‫)!براستی خدا با پرهيزکاران است(‬

‫زمين شب زده به ☆‬
‫ِ‬ ‫امروزه پرهيزکاران‪ ،‬بسيار نادر و انگشت شمارند‪ ،‬اما با اين وجود‪ ،‬چنان در اين‬
‫چشم سالکان می درخشند که ستارگان در آسمان‪ .‬تو آنها را در غوغای شعارها و وراجی ها و ادعاهای‬
‫صد من يک غاز نخواهی يافت‪ .‬برای رؤيت آنها کافيست‪ ،‬بی خواهش شوی‪ ،‬لحظه ای از جنس خودشان‬
‫گردی‪ ،‬و آنگاه است که به وضوح‪ ،‬نور وجه شان را چه در رؤيا و چه در بيداری بر جان و روحت‬
‫‪.‬تجربه خواهی نمود‪ .‬نوری که الهی است سرشار از حيات و آگاهی است‪ ،‬زيرا خدا با آنهاست‬

‫وم الظا ِلمين“ ‪326-‬‬


‫ب ن ِجنِی ِمن الق ِ‬
‫”ر ِ‬
‫)!پروردگارا‪ ،‬مرا از قوم ظالمان نجات بخش(‬

‫ظالمان ريشه در ظلمت دارند‪ .‬اهل تاريکی اند‪ .‬ظالم همان است که در خدمت ذهن تاريک انديش است‪ .‬و‬
‫اگر ستم می کند بخاطر همين ذهنيت مخرب است‪ .‬ذهن تاريک‪ ،‬عملکرد تاريک دارد‪ .‬زيرا عملکرد هر‬
‫کس منبعث از ذهنيات اوست‪ .‬و از اين روست که گاه ظالمان خود نمی دانند که ظلم می کنند‪ ،‬آنها در‬
‫توهم کار درست اند‪ .‬و چنين وضعيتی خطر ظلم را دو چندان می کند‪ .‬قومی که گرفتار چنين ظلمتی‬
‫است‪ ،‬قومی مخرب است اگرچه خود را صالح بنامد‪ .‬سالکی که اهل نور است‪ ،‬به دعا از پروردگارش‬
‫خواستار رهايی از شر قوم ظالمين است‪ .‬و اين قوم پيش از آنکه در بيرون باشد در وجود خودش است‪.‬‬
‫اوصاف ناپسند و مخرب خودش است‪ .‬تکبر و منيت و خشونت و طمع و حرص و حسد درونی خودش‬
‫است‪ .‬و کسی که از شر تاريکيهای درونش خالص شود بدون شک خداوند تعالی او را از تاريکيهای‬
‫‪.‬برون خالص نموده است‪ .‬و ترديد نداشته باش که برون تابع درون است‬

‫”و جا ِهدُوا فِی هللاِ ح َّق ِجها ِد ِه“ ‪327-‬‬


‫)!در راه خدا آنچنان که حق جهادش است‪ ،‬جهاد کنيد(‬

‫جهاد در راه خدا‪ ،‬در هر زمان و هر دوره و هر موقعيت شکل و شمائل خود را دارد‪ .‬اينطور نيست که‬
‫فقط با خون و شمشير و درگيری های فيزيکی محقق شود‪ .‬جهاد‪ ،‬تالش برای آشکاری حقيقت است و‬
‫آشکار کردن حقيقت‪ ،‬راههای بسيار دارد‪ .‬چه ميدان های جهاد متنوع است‪ .‬کلمه “ح َّق ِجها ِد ِه” در آيه‪ ،‬به‬
‫ما می فهماند که امروزه جهاد‪ ،‬از جنس کشت و کشتار و ويرانی و دربدری نيست‪ .‬از جنس آشکاری‬
‫حقيقت است‪ ،‬چه زمين در حال نابودی است و نسل بشر در خطری عظيم‪ .‬امروزه جهاد‪ ،‬از جنس آبادی‬
‫و عمران است‪ .‬از جنس عدالت گستری است‪ .‬تقديم انديشه ی برتر است‪ .‬آشکار کردن حقايق قرآنی و‬
‫محترم داشتن حقوق انسانی است‪ .‬و اين جهاد‪ ،‬الهی است‪ ،‬چه “فِی هللا” است‪ .‬و “فِی هللا”‪ ،‬مرتبه ای برتر‬
‫و لطيف تر از “سبيل هللا” است‪ .‬مجاهد در اين دوره‪ ،‬يک صبور خدمتگزار است‪ .‬خردمندی است که‬
‫‪.‬سرشار از نور حکمت است‪ .‬و آن نوری است آگاهی بخش و نجات دهنده‬

‫ُبص ُرون بِها“ ‪328-‬‬


‫”ل ُهم اعيُن ال ي ِ‬
‫)!چشم دارند اما نمی بينند(‬

‫آنان که فقط تصورات خود را می بينند‪ ،‬جهان زنده را نمی بينند‪ .‬و آن که جهان زنده را نبيند‪ ،‬بيدار ☆‬
‫ق جاری نابيناست‬ ‫‪.‬نيست و زندگی نمی کند‪ .‬چشم دارد اما به حقاي ِ‬

‫”و لوال فض ُل هللاِ علي ُکم و رحمتُهُ ما زکی ِمن ُ‬


‫کم ِمن احد ِِِ ابدا“ ‪329-‬‬
‫)!و اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود‪ ،‬هيچکدام از شما ابدا پاک و مطهر نمی شد(‬

‫به آيه بار ديگر دقت کن! اين محبت و رحمت است که باعث پاکی و اخالص و رهايی می شود‪.‬‬
‫خشونت‪ ،‬پاکی و طهارت روح نمی آورد‪ .‬خشونت‪ ،‬مصلح نيست‪ .‬هيچگاه نبوده است‪ .‬اين آيه شريفه‬
‫پاکی خود و‬
‫ِ‬ ‫صراحتا به ما می آموزد که راه پاک خدا جز با مهر و رحمت طی شدنی نيست‪ .‬اگر بدنبال‬
‫جامعه ات هستی بايد فضل و رحمت الهی را توسعه دهی‪ .‬پاکی با خشونت محقق نمی شود‪ .‬خشونت بر‬
‫ضد راه خدا و بر ضد پاکی است‪ .‬آن نمی تواند حامل خوبی ها باشد‪ .‬اين محال است‪ .‬نيل به پاکی و‬
‫خالصی از ناپاکی‪ ،‬تنها با فضل و رحمت الهی ميسر است‪ .‬توسعه ی مهر و رحمت است که نجات می‬
‫آورد‪ .‬و اين يک آيه ی جهانی برای همه ی سالکان در همه ی عصرهاست‪ .‬بدان که خداوند لطيف است‬
‫‪.‬و تنها اين لطافت است که به او راه دارد‬

‫” ُهو خير ثوابا و خير ُ‬


‫عقبا“ ‪330-‬‬
‫)!او خود بهترين پاداش و بهترين عاقبت است(‬

‫يک سالک فهيم‪ ،‬از خدا‪ ،‬خود خدا را می خواهد‪ .‬چنين کسی گاه نيايش‪ ،‬سرگرم اين چيز و آن چيز نمی‬
‫شود و مثل غافالن ليست مايحتاجش را رديف نمی کند و فرصت ناب با او بودن را از دست نمی دهد‪.‬‬
‫چنين کسی حتی اجازه نمی دهد که کيفيتی به نام بهشت‪ ،‬حجاب لقايش شود‪ .‬زيرا نيک می داند که هيچ‬
‫پاداشی واالتر از خود او نيست‪ .‬او که باشد همه ی زيباييها هستند‪ ،‬زيرا او خود منشاء زيبايی است‪ .‬همه‬
‫ت پاک هست‪ ،‬زيرا‬ ‫آزادی ناب هست‪ ،‬حيا ِ‬
‫ِ‬ ‫ی آگاهيها هستند‪ ،‬چه او خود حقيقت آگاهی است‪ .‬او که باشد‪،‬‬
‫او خود عين رهايی و سرچشمه ی زالل زندگی است‪ .‬او اصل همه ی خيرات و برکات است و هر‬
‫چيزی از او حيات و بالندگی گرفته است‪ .‬وقتی او هست‪ ،‬همه ی خوبيها هست‪ ،‬و چيزی کم نيست‪ .‬و‬
‫خوشا به حال آن کس که عاقبتش خود او و وصل به اوست‪ .‬چنين کسی به حيات حقيقی دست يافته و در‬
‫آن‬ ‫بهترين جايگاه سکنا گزيده است‪ .‬چه “من کان ِِل کان هللاُ لهُ” (آن که از ِ‬
‫آن خداست‪ ،‬خدا نيز از ِ‬
‫!اوست)‬
‫”يُلقُون ال َّ‬
‫سمع و اکث ُر ُهم کا ِذبُون“ ‪331-‬‬
‫)!آنها [شياطين] شنيدن را القا می کنند و اکثرشان دروغگويند(‬

‫برخی تسليم صداهايی می شوند که در سرشان می شنوند‪ ،‬تسليم سخنانی می شوند که از درون به آنها القا‬
‫می شود‪ .‬و اين نهايت بردگی و اتفاقا خطرناک ترين نوع آن است‪ .‬اين يعنی انسان‪ ،‬تسليم صدايی شده که‬
‫مرجعش را نديده و نمی شناسد! و اين خالف حکمت و خردمندی است‪ .‬اينگونه القاءات کار شياطين است‬
‫حال آنکه اينان تصور می کنند که اين خدا و يا فرشتگان است که با آنها سخن می گويند! يک سالک‬
‫فرهيخته بايد وجودش به سکوت همه جانبه نائل شود زيرا دريافت حقيقت تنها در اين کيفيت است که‬
‫محقق می شود‪ .‬خدای زنده‪ ،‬از طريق زندگی با تو در ارتباط است‪ ،‬از طريق جريان حيات‪ .‬ای دوست‪،‬‬
‫شنيدن صداها در سر‪ ،‬نشانه ی دوگانگی است‪ ،‬منشاء تضادهای درونی است‪ .‬و شياطين اين طرفند را‬
‫بکار می گيرند تا تو را به بيگاری برند‪ ،‬تا از خردمندی دور کنند‪ ،‬تا از “حال” خارج نمايند‪ ،‬تا لذت‬
‫زندگی حقيقی را از تو بگيرند‪ ،‬تا برده ی بی جيره و مواجبت کنند‪ .‬يک سالک‪“ ،‬سکوت درونی” را می‬
‫آموزد و به آن عامل است‪ .‬او تسليم صداهايی که از چپ و راست به او القا می شود‪ ،‬نمی گردد‪ .‬بلکه‬
‫آنها را با بی توجهی خاموش می کند‪ .‬هنر سلوک و بزرگترين برکت آن همين است که تو به سکوت‬
‫درونی نائل شوی‪ ،‬زيرا تنها و تنها در همين کيفيت است که “حقيقت زنده” را دريافت خواهی کرد‪ .‬بدان‬
‫که يک سالک به وحدت رسيده‪ ،‬در فطرت الهی خويش آرام گرفته و يک “مشاهده” گشته است… و اما‬
‫نکته ديگر اينکه چرا می فرمايد‪“ :‬اکثرشان دروغگويند!” چرا نمی گويد که همه ی آنچه را که القا می‬
‫کنند دروغ است؟! زيرا شياطين ياد گرفته اند که برخی از خبرها را به تو راست بگويند‪ ،‬تا تو بقيه‬
‫حرفهايشان را دربست قبول کنی و مفت به خدمت شان در آيی! هشيار باش که آنها با القاءاتی اينگونه‪،‬‬
‫‪.‬آن هم از درون‪ ،‬آدميان را به خدمت می گيرند‬

‫عجبک اموالُ ُهم و ال اوالدُ ُهم اِنَّما ي ُِريدُ هللاُ ِليُعذِب ُهم ِبها فِی الحياةِ الدُّنيا و تزه ُق انفُ ُ‬
‫س ُهم و ُهم “ ‪332-‬‬ ‫فال ت ُ ِ‬
‫”کافِرون‬
‫دارائی ها و فرزندانشان تو را شگفت زده نکند‪ ،‬زيرا خداوند آن چيزها را در دنيا مايه ی عذابشان (‬
‫)!ساخته است‪ ،‬و بدان که در حال کفر و انکار جانشان کنده خواهد شد‬

‫بسياری اموال و اوالدشان‪ ،‬مايه ی عذابشان است‪ .‬آنچه که به ظاهر دارند‪ ،‬چون استخوانی در گلويشان‬
‫گير کرده‪ ،‬نه پايين می رود و نه باال می آيد‪ .‬و اين تنبيه به خاطر تکبرشان و انکار حقايق است‪ .‬ديگران‬
‫آنها را خوشبخت می پندارند اما به واقع بدبختان حقيقی روزگارند‪ .‬زيرا آنچه که خوشبختی می آورد‪ ،‬از‬
‫جنس بيرون نيست‪ .‬آن بيرون‪ ،‬نه خوشبختی است و نه بدبختی‪ .‬خوشبختی و بدبختی در انديشه و عملکرد‬
‫توست که شکل می گيرد‪ .‬در آن بيرون فقط چيزها هستند‪ ،‬همين! آنها نه خوشبختی می آورند و نه‬
‫بدبختی‪ .‬زيرا آن چيزها معلول خوشبختی اند‪ ،‬نه علت خوشبختی‪ .‬علت خوشبختی در وجود خود تو‪ ،‬و‬
‫در نگاه و انديشه ی توست‪ .‬اهل کفر و انکار‪ ،‬اين نکته را درک نمی کنند‪ ،‬زيرا اذن درکش را ندارند‪.‬‬
‫چه آنها جای علت و معلول را اشتباه گرفته اند! و از اين روست که زجر می کشند! چنين کسانی همواره‬
‫در حال جمع آوری و نگهداری از چيزهايی اند که مايه عذابشان است و هر روزه مثل خوره از درون‬
‫عده‪ ،‬هيچکدام برايشان‬
‫زندگی شان را پوک و پوک تر می کند‪ .‬و روزی خواهند فهميد که نه ِعده و نه ُ‬
‫‪.‬نجات بخش نبوده است و فقط حمالی اش بر دوش شان بوده است‬

‫” ِل ُک ِل اج ِل ِِ ِکتاب“ ‪333-‬‬
‫)!برای هر زمان معينی‪ ،‬کتابی است(‬

‫یء ِِ اجل”‪[ .‬لطفا “‬ ‫اجل”‪ ،‬زمان و فرصت معين را گويند‪ ،‬و هر چيزی سرآمد و پايانی دارد؛ “ ِل ُک ِل ش ِ‬
‫با ديدن کلمه اجل‪ ،‬فکرت به مرگ و مير متعارف نرود تا با هم در معنايی ديگر سلوک کنيم]‪ .‬اينکه در‬
‫آيه به کلمه “کتاب” يعنی حکم نوشته شده‪ ،‬اشاره رفته است نشان از پايان دوره ها و گذرا بودن شان‬
‫است‪ .‬هر دوره ای برخوردار از انرژيها و آگاهيهای ويژه خود است‪ .‬حال چه آن يک دوره از زندگی‬
‫انسان مشخص باشد‪ ،‬و چه يک دوره از حيات جوامع انسانی‪ .‬نکته اين است که هر دوره و زمان معين‪،‬‬
‫بر طبق کتاب خود يعنی متناسب با مقتضيات زمان و مکان خود ره می سپارد و به پايان خود می رود‪.‬‬
‫هيچ دوره ای مثل هم نيست چه آگاهی ها و انرژی هايشان يکسان نيست‪ .‬کسی نمی تواند و نبايد آگاهی‬
‫های عصر اموی و عباسی و صفوی و غيره را که به واقع اجل شان در آن بسر آمده‪ ،‬به عصر کنونی‬
‫که خود آگاهی های خود را دارد‪ ،‬تلقين و تحميل کند‪ .‬چنين کاری يک خسارت بزرگ و خروج از‬
‫زندگی حکيمانه است‪ .‬کتاب اجل ما‪ ،‬مجموعه آگاهی های دوره ی خود ماست‪ ،‬که در وجود خود ما ثبت‬
‫است و اکنون نيز در آن به سر می بريم‪ .‬قرآن کريم چنان پر بار است که برای هر اجل و دوره ی‬
‫معينی‪ ،‬سخن متناسب با همان دوره را داراست‪ .‬به عبارتی هر قومی در قرآن‪ ،‬چه آنها که در گذشته بوده‬
‫اند و چه آنها که بعدا می آيند‪ ،‬حال و روز خودشان را دارند‪ .‬کتاب‪ ،‬واحد است اما احکام اداره ی هر‬
‫دوره از حيات‪ ،‬متناسب با شعور و آگاهی های همان دوره است‪ .‬در روايات داريم که قرآن يک کتاب‬
‫جاری است و هنوز بسياری از آياتش به وقوع نپيوسته اند‪ .‬و اين آن نکته ی حيات بخشی است که نسل‬
‫های هر دوره بايد بدان توجه کنند‪ .‬يعنی شبيه خود و هماهنگ با دوره ی خود باشند‪ ،‬نه مقلد دوره های‬
‫ديگر‪ .‬زيرا اجل شان با اجل هر دوره ی ديگری متفاوت است‪ .‬به قول قرآن‪“ :‬تِلک ا ُ َّمة قد خلت لها ما‬
‫کم ما کسبتُم” (آنها مردمانی بودند که اکنون در گذشته اند؛ دستاوردشان ما ِل خودشان و‬ ‫کسبت و ل ُ‬
‫آن خودتان!)‬
‫دستاورد شما نيز از ِ‬

‫”و سقا ُهم ربُّ ُهم شرابا ط ُهورا“ ‪334-‬‬


‫)!و پروردگارشان آنها را از شرابی طهور بنوشاند(‬
‫روزی با خداوند به شراب خواهی نشست‪ .‬به شراب نشستن‪ ،‬هم پياله ی خوب می خواهد‪ .‬و پروردگارت‬
‫بهترين هم پياله است‪ .‬او ساقی می شود و تو را قدح قدح از شرابی ناب و تطهيرکننده می نوشاند‪ .‬پياله‬
‫ی اول‪ ،‬رنج را می زدايد و حجاب تاريک ذهن را بر می کند‪ .‬سبک می شوی‪ ،‬لطيف می گردی‪ .‬و‬
‫چون پياله دوم را بر ريزد‪ ،‬بی سؤال می گردی‪ ،‬بی خواهش می شوی‪ ،‬آنچنان که از هر دانستگی به‬
‫نرمی می گذری‪ .‬و با پياله سوم‪ ،‬همه چيز “يکی” می شود‪ .‬پايين و باال بی معنا می گردد و بهشت و‬
‫جهنم هر دو رنگ می بازند‪ .‬و به ناگه اين تنها عشق است که درون و بيرون را فرا گرفته است‪ .‬تو از‬
‫هر چيز پاک شده ای‪ ،‬زيرا دگر به چيزی نياز نيست‪ .‬نياز به بی نيازی تبديل شده است‪ .‬چه اين شرابی‬
‫‪.‬طهور است‬

‫”نتقبَّ ُل عن ُهم احسن ما ع ِملُوا“ ‪335-‬‬


‫)!ما از آنها بهترين عملکردشان را می پذيريم(‬

‫برخی گمان کرده اند که هر آنچه در قرآن بدان اشاره رفته است را بايد عامل بود‪ .‬اينطور نيست‪ .‬چه‬
‫خود خداوند در قرآن امر کرده است که همواره از “بهترين” آنچه از سوی پروردگارتان نازل شده‪،‬‬
‫تبعيت کنيد “واتَّبِعُوا احسن ما ا ُ ِ‬
‫نزل اِلي ُکم ِمن ربِ ُکم”‪ .‬زيرا بهترين سخن‪ ،‬مستقيما در ارتباط با خدايی است‬
‫ث”‪ .‬بدان که در‬ ‫که خود بهترين است‪ .‬چه از بهترين جز بهترين صادر نمی گردد “هللا ن َّزل احسن الحدِي ِ‬
‫قرآن‪ ،‬در ماجراهای مختلف‪ ،‬جريان های ُربُوبی مختلفی سخن گفته اند‪ ،‬چه اسماء بسيارند‪ ،‬اما “احسن”‬
‫ها‪ ،‬مستقيما مربوط به خدای “احس ُن الخال ِقين” است‪ .‬به عبارتی ساده تر و کاربردی تر‪ ،‬اگر جواز‬
‫قصاص صادر شده است اما بخشش را بهترين می داند‪ ،‬تو ببخش و از بخشش تبعيت کن‪ .‬اگر جواز‬
‫جنگ داده شده اما صلح را بهترين می داند‪ ،‬تو از صلح پيروی کن‪ .‬اگر قرار است کالمی را تفسير‬
‫کنی‪ ،‬به بهترين تفسير سخن بگشا و قِس علی هکذا… احسن ها را درياب و فقه احسن را بياب‪ .‬اين بدان‬
‫ت ديگر الهی نيستند‪ ،‬بلکه بدان معناست که تو موظف به صيد احسن ها هستی‪ .‬و‬ ‫معنی نيست که دستورا ِ‬
‫نکته همين است‪ .‬در قرآن کريم‪ ،‬گاه خداوند به چيزی دستور داده اما به واقع اراده اش نکرده است!‬
‫همچنانکه از چيزی نهی نموده‪ ،‬اما اراده اش نکرده است! امام صادق(ع) می فرمايد‪“ :‬امر هللاُ و لم يشأ‪،‬‬
‫و شاء و لم يأ ُمر” چه بسا خداوند چيزی را امر نموده اما اراده اش نکرده‪ ،‬و چه بسا اراده اش کرده و‬
‫امرش ننموده! به طور مثال؛ به ابليس امر نمود که سجده کند‪ ،‬اما اراده ننمود‪ ،‬زيرا اگر اراده اش بر‬
‫چيزی تعلق پذيرد‪ ،‬کسی نمی تواند از آن سرپيچی کند! و يا آدم(ع) را نهی نمود که از آن درخت نخورد‪،‬‬
‫اما چنين اراده نکرده بود! و آدم از آن درخت خورد و سرنوشت خلقت به جريانی دگر افتاد! همچنين‬
‫است نبريدن کارد ابراهيم(ع)! اکنون آيه ی فوق الذکر را بهتر می فهمی که چرا می فرمايد؛ “ما از آنها‬
‫هوشمندی تو و رتبه ی‬
‫ِ‬ ‫بهترين عملکردشان را می پذيريم!” ای دوست‪ ،‬بهترين عملکرد تو‪ ،‬نشانه ی‬
‫روحی توست‪ .‬نشان از “اهل هللا” بودن توست‪ .‬در اينجا يک هماهنگی باطنی دقيق بين عمل و پذيرنده ی‬
‫عمل وجود دارد‪ .‬آنها که “اهل هللا” اند همواره به “بهترين” ها عمل می کنند‪ ،‬و واضح تر از اين توان‬
‫گفتنم نيست‪ .‬بدان که بهترين ها همواره سرشار از رحمانيت و رحيميت اند‪ .‬پس پيوسته به حکم قرآن‪،‬‬
‫‪”.‬بهترين ها را تاييد کن و به همانها عامل باش و از نقصان مترس‪“ .‬والعاقبة للمتقين‬

‫”و ال تتَّبِعُوا ال ُّ‬


‫سبُل“ ‪336-‬‬
‫)!از راه های مختلف نرويد(‬

‫اين آيه شريفه درس بزرگی برای سالکان دارد‪ ،‬پس دقت کن! حقيقت از آن رو که يگانه است‪ ،‬راه‬
‫برخورداری از آن نيز جز به يگانگی ميسر نيست‪ .‬اين بدان معنی است که رهرو حق‪ ،‬فردی به وحدت‬
‫رسيده و منسجم است که راه يگانه را برگزيده است‪ .‬چه آنان که دارای وجودی پراکنده و انديشه ای‬
‫واصل به حقيقت يگانه باشند‪ .‬بسياری پا به هر راهی می گذارند‪ ،‬به هر طريقتی‬ ‫مشتت اند نمی توانند ِ‬
‫سرک می کشند و خود را در اختيار آموزه های هر کسی قرار می دهند‪ ،‬نزد هر معلم و مرشدی می‬
‫روند و به زعم خود چيزی می گيرند‪ .‬چنين کاری در سلوک يک اشتباه فاحش است و نام آن هرزگی‬
‫معنوی است! کسانی که اينگونه عمل می کنند و همواره از اين شاخه به آن شاخه می پرند‪ ،‬عاقبت نيز‬
‫خسته و وامانده بدون هيچ دستاوردی به گوشه ای خزيده‪ ،‬به شماتت خود پرداخته و زبان به لعن و‬
‫تکذيب حقايق می گشايند‪ .‬ای دوست‪ ،‬اگر طالب حقيقت يگانه ای‪ ،‬همچنانکه بزرگان گفته اند‪ ،‬يک راه را‬
‫بر گزين‪ ،‬يکی را انتخاب کن و تسليم به يک تعليم باش‪ .‬تا يگانه بينی و يگانه گويی و يگانه انديشی را‬
‫در وجودت نهادينه کرده باشی‪ .‬سلوک اِلی هللا‪ ،‬پراکندگی بر نمی دارد‪ .‬تشتت پذير نيست‪ .‬چه اين حقيقت‬
‫يگانه‪ ،‬تنها يگانه را می پذيرد و يگانگی را بار می دهد‪ .‬وقتی کسی همزمان نزد چند نفر که دارای‬
‫قلمروهای سلوکی مختلف و تعاليم متفاوته هستند‪ ،‬ميرود‪ ،‬چه بسا با دست خود هالکت معنوی اش را‬
‫گون چندين پزشک مختلف را‬ ‫ِ‬ ‫امضا کرده است‪ .‬زيرا همچنان که نمی توان داروهای تجويزی و گونه‬
‫توامان مصرف نمود‪ ،‬تسليم بودن به تعاليم مختلف نيز همين حکم را دارد‪ .‬چه بسا بجای درمان‪ ،‬بيماری‬
‫را وخيم تر کند‪ .‬راه های پراکنده‪ ،‬تو را پراکنده می کند “فتف َّرق بِ ُکم عن سبِي ِل ِه”‪ .‬تو با تعاليم پراکنده‪ ،‬از‬
‫راه حق‪ ،‬دورتر می شوی و به حيرانی بيشتر دچار می گردی‪ .‬کمی از اين و کمی از آن‪ ،‬راه چاره‬
‫نيست‪ .‬چه بسا تعاليم پير و مرشدی‪ ،‬در دوره ای و سرزمينی‪ ،‬برای همان زمان و همان مردمان‪ ،‬مفيد و‬
‫کارآمد باشد‪ ،‬اما برای مردمان سرزمين و عصری دگر‪ ،‬که دارای شعور و درکی دگرند‪ ،‬نه مفيد باشد و‬
‫نه کارآمد‪ .‬زيرا روح ها دارای صفوف مختلف اند و هر صفی مربوط به اليه ای از حيات و آگاهی‬
‫است‪ .‬پس همواره در سلوک‪ ،‬تسليم تعاليم آن کس و آن راهی باش که بر قلبت می نشيند و روح و جانت‬
‫بر آن گواه است‪ .‬اين کاری درست است و همين جواب می دهد‪ .‬زيرا چنين کيفيتی باعث می شود تا از‬
‫مسير يگانگی خارج نگردی و به تفرقه و از هم گسيختگی باطنی‪ ،‬دچار نشوی‪ .‬من دل خود را پيرو‬
‫ط ُرق ديگر را در دل همين “راه بزرگ‬ ‫کتاب زنده ی خدا يافته ام‪ ،‬و بر اين نيز خرسندم‪ ،‬زيرا همه ُ‬
‫‪.‬تسليم” مستتر يافته ام‬

‫”صا ِبئين“ ‪337-‬‬


‫تا آنجا که دانسته ام‪ ،‬اکثر مفسرين در باره “صابئين” و حقيقت امرشان چيز زيادی نمی دانند و آنچه که‬
‫بيان داشته اند‪ ،‬بيشتر پاره ای نقل قول و بيان حدس و گمان بوده است‪ .‬آنها حتی در معنای کلمه ی‬
‫“صابئين” متفق القول نيستند‪ .‬برخی گويند آن يک واژه آرامی و به معنای به آب فرو رفتن است‪ ،‬پس آنها‬
‫اهل غسل تعميد هستند‪ .‬برخی قائل به اينند که آنها مالئکه را می پرستند و از آن طريق بسوی خدا می‬
‫روند‪ ،‬چون می گويند؛ “صبأت قُلُوبُنا” (قلب های ما بسوی خدا باز گشته است)‪ .‬برخی گويند اين واژه از‬
‫“صبا يصبُو” گرفته شده و به معنای دوست داشتن و تمايل به چيزی است‪ .‬برخی چون “حسن بصری” در‬
‫تفسيرش گويد؛ صابئين رو به قبله نماز می گزارند و اين کار را پنج نوبت در روز انجام می دهند و‬
‫مالئکه را پرستند و همانند مجوسانند‪ .‬برخی همچون “ابن عباس” در تفسيرش گويد که آنها از نصاری‬
‫هستند و زبور قرائت می کنند‪ .‬برخی همچون “مجاهد” در تفسيرش‪ ،‬آنها را قومی ميان مجوس و يهود‬
‫می داند که خود دين مشخصی ندارند… چنين اقوال پراکنده ای به ما می فهماند که حقيقت صابئين را نه‬
‫تنها عموم مسلمين در صدر اسالم‪ ،‬که محققان شان نيز بدرستی نمی شناختند‪ .‬پس از آنها نيز با آن که‬
‫نويسندگان نامداری چون ابن نديم در الفهرست و شهرستانی در الملل و النحل و ديگرانی چون بيرونی و‬
‫خوارزمی و ابن جوزی… نکات قابل توجهی ابراز داشته اند اما از آن نکات پراکنده نيز نمی توان از‬
‫صابئين‪ ،‬شناخت کاملی به عنوان يک دين متعارف با کتاب مشخص همچون اهل کتاب‪ ،‬استنباط نمود‪ .‬با‬
‫اين وجود چيز ارزشمند ديگری را که کمتر مورد توجه قرار گرفته‪ ،‬ميتوان دريافت‪ .‬و آن اين که‬
‫صابئين نه يک دين به شکل متعارف آن‪ ،‬بلکه يک مکتب اسراری و يک شيوه ی سلوکی است که بر‬
‫اساس توحيد بنا شده است‪ .‬توحيدی است زيرا قرآن کتابی نيست که مکاتب غير توحيدی را تاييد کند ‪-‬‬
‫حال آنکه صابئين را تاييد کرده است‪ -‬و اسراری است چون شبيه اديان ديگر مکتوبات اصلی از خود بجا‬
‫نمی گذارند و کسی چيز زيادی از آنان نمی داند‪ .‬چنين نمايی بيشتر شبيه مکاتب گنوسی به نظر ميرسد‬
‫منتها با يک فرق اساسی‪ ،‬و آن اينکه انديشه های صابئين بر اساس توحيد است‪ ،‬نه ثنويت! از فحوای‬
‫کتب قدماء در باره صابئين‪ ،‬در می يابم‪ ،‬که آن مکتبی است که نگاه به آسمان دارد! و اين بدان معنی‬
‫است که پيروان آن‪ ،‬سير خود را با هماهنگی با جريان هستی به پيش می برند‪ .‬به عبارتی در هر زمان‬
‫خود را موظف به هماهنگ بودن با جريانهای انرژيک صادره از افالک می دانند‪ .‬رب “حی” را بنده اند‪.‬‬
‫و در هر موسمی اراده او را از طريق افالک و مواقع نجوم در می يابند‪ .‬بديهی است پيروان چنين‬
‫مکتبی‪ ،‬عبادات و مناسک شان را نيز در هماهنگی با انرژی ها و آگاهی های جاری شده در هر زمان و‬
‫دوره‪ ،‬به انجام رسانند‪ .‬و اين از انواع هياکل و معابدی که بنا کرده اند مشخص است‪ .‬لذا کواکب‬
‫هفتگانه‪ ،‬برايشان به مثابه ی مجاری تاثيرگذاری و قدرت نمايی همان خدای واحد و حی است‪ ،‬نه چيزی‬
‫بيشتر‪ .‬شهرستانی در الملل و النحل نيز صريحا آنان را به تعاليم اغاذيمون(شيث) و هرمس(ادريس) که‬
‫از حکمای الهی و اسراری اند‪ ،‬منتسب می داند‪ .‬که به نظر می رسد انتساب بجايی است‪ .‬نکته قابل توجه‬
‫ديگر‪ ،‬پيوند کلمه صابئين با کلمه “ ُحنفاء” است که در برخی از نوشته ها به چشم می خورد‪ .‬از جمله در‬
‫کتاب “ابن جوزی” که در آنجا در يک تقسيم بندی از صابئين‪ ،‬پيش از همه از “صابئةُ ال ُحنفاء” ياد می‬
‫کند که خود نکته ای در خور تأمل است‪ .‬زيرا ُحنفاء و حنيف‪ ،‬واژگانی قرآنی است و از دير باز به آيين‬
‫ابراهيم خليل(ع) اطالق می شده است‪ .‬لذا بعيد نيست که پيروان چنين مکتبی شيوه ی سلوکی خود را در‬
‫منطقه ی حران‪ ،‬از ابراهيم حنيف(ع)‪ ،‬اخذ کرده باشند‪ .‬اشاراتی تاريخی نيز مبنی بر حضور ابراهيم(ع)‬
‫در منطقه حران [منطقه ای در شمال بين النهرين که روزگاری مهد انديشه های اسراری بوده است]‬
‫وجود دارد‪ .‬به نظر اينجانب برای فهم انديشه های باطنی صابئين‪ ،‬بايد آياتی را که در باره ابراهيم(ع)‬
‫نازل شده – بويژه آياتی که در آنها اشاره به کواکب رفته است – با دقت و تعمق بيشتری مورد بررسی و‬
‫وم” (با دقت به ستارگان نگاهی انداخت!)‪ – ،‬که اشاره‬ ‫بازنگری قرار داد‪ .‬مثال آيه “فنظر نظرة ِفی النُّ ُج ِ‬
‫به نظر انداختن ابراهيم(ع) به ستارگان‪ ،‬آن هم درست قبل از اقدام به شکستن بت هاست‪ -‬به چه معنا و‬
‫مفهوم است؟! از چه رو ابراهيم قبل از بت شکنی اش به موقعيت ستارگان می نگرد؟! نگاه يک پيامبر‬
‫اولوالعزم به آسمان‪ ،‬حاکی از دريافت آگاهی است! او با چنين نگاهی چه نوع از آگاهی را دريافت می‬
‫کند؟! ما در تفسير سوره ياسين و رحمان‪ ،‬و نيز خاصة در کتاب “کيمياگری باطنی”‪ ،‬اندکی و به قدر‬
‫بضاعت مان‪ ،‬به تبيين انرژی های صادره از افالک هفتگانه و نيز تاثير آنها بر سلوک سالکان پرداخته‬
‫ايم‪ ،‬با اين وجود نياز به بررسی های موشکافانه ی باطنی بيشتری است تا برخی از زوايای نامکشوف‬
‫مکتب اسراری و توحيدی صابئين حقيقی‪ ،‬رمز زدايی شود‪ .‬پس مسئله ی اساسی اين نيست که آيا صابئين‬
‫واقعی‪ ،‬حرانيان شمال بين النهرين بوده اند يا صابئين مندايی در جنوب! چنين نظريه پردازی هايی پاسخِ‬
‫چيستی مکتب اسراری صابئين نمی باشد‪ .‬چيزی را هم حل نمی کند‪ ،‬کما اينکه نکرده است‪ .‬نکته اين‬ ‫ِ‬
‫است که ريشه انديشه های عرفانی و سلوکی صابئين را ميتوان در خود قرآن جستجو کنيم و با فهم آيات‬
‫صرف به نقل قول های پراکنده و حدس و گمان هايی که بعضا‬ ‫اسراری آن در يابيم‪ ،‬و نه با پرداختن ِ‬
‫‪.‬ناقض يکديگرند‬

‫ياطين“ ‪338-‬‬
‫ش ِ‬ ‫سماء الدُّنيا بِمصابِيح و جعلناها ُر ُجوما لل َّ‬
‫”و لقد زيَّنا ال َّ‬
‫)!براستی ما آسمان دنيا را به چراغهايی آراستيم و آنها را وسيله ای برای طرد شياطين قرار داديم(‬

‫اگر دنيا جسم توست‪ ،‬آسمانش روح توست‪ .‬و در اين روح‪ ،‬نوری است آگاه و حيات بخش‪ .‬که آن را‬
‫“نور روح” گويند‪ .‬آنگاه که با سلوکی جانانه به نور روح خود رسی‪ ،‬شيطان وهم با تمامی اعوان و‬
‫انصارش پا به فرار خواهند گذاشت‪ .‬چه شياطين از جنس تاريکی اند و از نور آگاهی گريزان! اولياء‬
‫خدا‪ ،‬مصاديق بارز اين چراغهايند که با تعاليم نجات بخش شان‪ ،‬رها شدن از تاريکيهای نفس شيطانی را‬
‫‪.‬محقق می سازند‬

‫” ُک ِلی ِمن ُک ِل الثَّمرا ِ‬


‫ت“ ‪339-‬‬
‫)!از همه ی ثمرات بخور(‬

‫اگر می خواهی چون زنبور عسل‪ ،‬محصولت گوارا و شفابخش باشد‪ ،‬از همه ثمرات بهره مند شو! به باال‬
‫عرشون”‪ ،‬و آنگاه ميوه ها را برچين! در‬‫برو‪ ،‬به “جبال”‪ ،‬و بر فراز هر آنچه که بزرگان ساخته اند “ ِمما ي ِ‬
‫وجودت جذب شان کن! زيرا قرار نيست که در سلوک از صفر شروع کنی‪ ،‬از آنجايی شروع کن که آنها‬
‫تمام کرده اند! کلمات و راهبرد های آنها ميوه هايی است که برای تو گذاشته اند‪ .‬پس از گلستان صاحبان‬
‫روح های بزرگ‪ ،‬در هر جای جهان که باشند‪ ،‬بهره مند شو‪ .‬و در عين حال از وحدت و يگانگی خارج‬
‫مشو‪ .‬و آنگاه دست اندر کار ساخت گلستان خود باش! بياموز و بياموزان‪ ،‬و ميوه ی خود را خالصانه‬
‫!تقديم کن! عس ِل تو اگرچه از گل های آنها بهره برده است‪ ،‬اما عسلی منحصر بفرد است‬

‫”و آية ل ُهم انا حملنا ذُ ِريَّت ُهم فِی الفُ ِ‬


‫لک المش ُحون“ ‪340-‬‬
‫کشتی آکنده حمل نموديم(‬
‫ِ‬ ‫)!و نشانه ای ديگر برايشان اين است که ما نسل آنها را بر‬

‫آن گله ی کشتی نوح‪ ،‬امروزه به جان هم افتاده اند‪ .‬چون از طوفان رهيدند و نجات يافتند‪ ،‬باز مشغول‬
‫تکه پاره کردن يکديگر شده اند‪ .‬هر کس بدنبال سهم بيشتر است و هيچ کس در جايش نيست‪ .‬آن گله رم‬
‫کرده است‪ .‬در کشتی که بوديم هر کس بر جای خويش بود‪ .‬چون ذراتی به هم پيوند خورده‪ ،‬يک پيکره‬
‫ی واحد را تشکيل می داديم‪ .‬در آن طوفان‪ ،‬هيچ کس بدنبال سروری بر ديگری نبود‪ .‬آنچه بود انديشه ی‬
‫نجات بود‪ .‬اما امروز آن “فُلک مشحون” دوباره تاريکی های خود را بيرون ريخته است‪ .‬انگار اين‬
‫”تصفيه تمامی ندارد و دوره به دوره طوفانی الزم است‪“ .‬و استغ ِف ُر هللا الَّذِی ال اِله اِال ُهو الح ُّ‬
‫ی القيُّو ُم‬

‫”يحسبُون ُک َّل صيح ِة ِِ علي ِهم“ ‪341-‬‬


‫)!هر فريادی را عليه خود می پندارند(‬

‫انسانهايی که در نفاق گرفتارند‪ ،‬پر از شک و ترديد و بدبينی اند‪ ،‬هر فريادی را عليه خود می پندارند‪ .‬و‬
‫اين به سبب راه ناصواب رفتن و خطاکاری هايشان است‪ .‬چنين کسانی به شدت از خود بيگانه‪ ،‬متزلزل‪،‬‬
‫ترس از همه چيز گرفتار آمده‬
‫موقف ِ‬
‫ِ‬ ‫و مملو از اضطراب اند‪ .‬درونشان پر از خشم و ترس است‪ ،‬چه در‬
‫اند‪ .‬و دقيقا از اين روست که هر ريسمان سفيد و سياهی را چون اژدهايی بر ضد خود می انگارند‪ .‬از‬
‫باليايی که “دوگانگی” بر سر آدمی می آورد‪ ،‬همين است‪ .‬راه برون رفت از چنين معضلی‪ ،‬به “يگانگی”‬
‫رفتن و تسليم “يگانه” بودن است‪ .‬فهم ذکر “ال حول و ال قُ َّوة اِال بِاهلل”‪ ،‬و جاری شدن آن در وجود آدمی‪،‬‬
‫‪.‬يک مداوای کارآمد است‬

‫”الحمدُهللِ الَّذِی اذهب عنَّا الحزن“ ‪342-‬‬


‫)!حمد خدای را‪ ،‬که اندوه را از ما زدود(‬
‫بر خالف تصور بسياری بايد گفت که غم و اندوه‪ ،‬يک ارزش قرآنی نيست‪ .‬وقتی خدا هست غم و اندوه‬
‫بی معناست‪ .‬برای همين است که می فرمايد “ال تحزن ا َِّن هللا معنا” (غمگين مباش‪ ،‬خدا با ماست)! آن که‬
‫آکنده از غم و اندوه است ريشه ی مشکلش را بايد در بی خدايی جستجو کند‪ .‬زيرا خداوند منبع سرور و‬
‫شادکامی و آرامش و خير و برکت است‪ .‬چنين ذاتی‪ ،‬دور کننده ی اندوه و زايل کننده ی آن است‪ .‬آن که‬
‫با اوست محال است غمگين باشد‪ .‬غم و اندوه از ويژگی های دنيا و دنياطلبی است‪ .‬منبعث از خواهش‬
‫های نفسانی است‪ .‬وقتی خواسته ای در کار نباشد‪ ،‬غمی نيز وجود نخواهد داشت‪ .‬اولياء خدا هم نه خوف‬
‫دارند و نه اندوه؛ “ال خوف علي ِهم و ال ُهم يحزنُون”! در فرهنگ قرآنی غم و اندوه نه اصالت دارد و نه‬
‫‪.‬ارزش محسوب می شود‬

‫صام‪ .‬و اِذا ‪343-‬‬ ‫ُعجبُک قولُهُ ِفی الحيو ِة الدُّنيا و يُش ِهدُ هللا علی ما ِفی قل ِب ِه و ُهو الدُّ ِ‬
‫الخ ِ‬ ‫اس من ي ِ‬
‫و ِمن الن ِ‬
‫رض ِليُف ِسد فِيها و يُه ِلک الحرث و النَّسل وهللاُ ال ي ُِحبُّ الفساد‬ ‫”تولی سعی فِی اال ِ‬

‫برخی از مردمان کسانی اند که گفتارشان در باره زندگی دنيا‪ ،‬تو را به شگفت آورد و خدا را نيز بر (‬
‫حسن نيت شان گواه می گيرند! حال آنکه چنين کسی سخت ترين دشمنان است! [نشانه آن اين است که]‬
‫هنگامی که به حاکميت دست يابند‪ ،‬در زمين فساد به راه می اندازند و هم محصول و هم نسل را به‬
‫)!نابودی می کشانند [با اينکه می دانند] خدا فساد را دوست ندارد‬

‫تولی”‪ ،‬توليت داشتن‪ ،‬سرپرستی يافتن و به حاکميت رسيدن است‪ .‬برخی آن را به “روی برگرداندن” “‬
‫ترجمه کرده اند‪ ،‬اما در اينجا چنين ترجمه ای مناسب به نظر نمی رسد زيرا اين آيه شريفه به وضوح در‬
‫باره فرق مابين “قول” و “عمل” سخن می گويد‪ .‬بسياری سخن شان زيباست اما عمل شان مخرب و‬
‫ويرانگر است‪ .‬قبل از به قدرت رسيدن يک گونه سخن می گويند و بعد از رسيدن به آن به گونه ای ديگر‬
‫عمل می کنند‪ .‬امام صادق(ع) در روايتی که در ترجمه تفسير “جوامع الجامع” به آن اشاره شده است‪،‬‬
‫مقصود از “حرث” را “دين”‪ ،‬و منظور از “نسل” را “مردمان” دانسته اند که اين خود بر خطير بودن‬
‫معنا می افزايد‪ .‬در چنين شرايطی که جهان امروز نيز دچار آن است‪ ،‬بر طبق نص صريح‪ ،‬مردمان نبايد‬
‫سخنان زيبا را مالک پذيرش افراد قرار دهند ‪-‬چه همه سياست بازان سخن زيبا و شگفت می گويند‪ -‬بلکه‬
‫بايد عملکرد و خروجی کارشان را مالک داوری بدانند‪ .‬اين آيه شريفه اِنذار می دهد تا از کسانی که‬
‫حرف هايشان زيبا اما دستاوردشان فساد و تباهی و نابودی نسل هاست‪ ،‬بايد حذر کرد‪ .‬اگر مردمان جهان‬
‫به همين راهنمايی نجات بخش قرآن توجه داشته باشند‪ ،‬بدون شک هيچ شيطان صفتی نمی تواند آنان را‬
‫”به بازی بگيرد و منافع شان را نابود کند و زمين را به تباهی کشاند‪“ .‬والعاقبة للمتقين‬

‫وء“ ‪344-‬‬
‫س ِ‬‫وء علي ِهم دائِرة ُ ال ُّ‬
‫س ِ‬‫”الظانِين ِباهللِ ظ َّن ال ُ‬
‫)!آنها که به خدا بدگمانند همان بدی بدورشان حلقه می زند(‬
‫چه گمانی به خدا داری؟! پس با همان روبرو می شوی! اگر گمان بد داری‪ ،‬بدون شک با بدی روبرو می‬
‫بخشش او مالقات خواهی کرد‪ .‬اين قانون هماهنگی است‪ .‬خداوند‬
‫ِ‬ ‫شوی‪ .‬و اگر خوش گمانی‪ ،‬با نيکی و‬
‫در گمان تو مستتر است! “انا ِعند ظ ِن عبدِی بِی” (من نزد گمان بنده ام به سر می برم)! جهان زشت‪،‬‬
‫زندگی ما را‪،‬‬
‫ِ‬ ‫آگاهی خويش است‪ .‬نوع‬
‫ِ‬ ‫حاصل نگاه زشت ماست‪ .‬چه آدمی همواره در معرض شعور و‬
‫ت شعور ما می سازد‪ .‬پس با تغيير شعور‪ ،‬زندگی نيز تغيير خواهد کرد‪ .‬گمان ات را به خدا خوب‬ ‫کيفي ِ‬
‫کن‪ ،‬هر دم در معرض بخشش و لطف خواهی بود‪ .‬گمان ات را بد و خشن کن‪ ،‬خود را در معرض‬
‫آن توست! خدای آزاد اينگونه برخورد می کند‬
‫!عذاب قرار داده ای… چه می خواهی؟! همان از ِ‬

‫”ا َِّن ِکتاب اال ِ‬


‫برار ل ِفی ِعليِين“ ‪345-‬‬
‫)!کتاب نيکان در ِعليين است(‬

‫کتاب هر شخص‪ ،‬پرونده اسراری اوست‪ .‬و مراد از اين کتاب‪ ،‬نه يک نوشته ی متعارف‪ ،‬که يک خزينه‬
‫ی زنده و سری است که در آن سير حياتی هر انسان‪ ،‬دوره به دوره موجود است‪ .‬اينکه چه کرده و‬
‫بالنتيجه‪ ،‬چه بايد به انجام برساند‪ .‬برخی مفسران از آن به کتاب سرنوشت نيز ياد کرده اند‪ .‬برای نيکان‬
‫اين پرونده در مرتبه ای لطيف و بلندمرتبه قرار دارد‪ .‬چنين به نظر ميرسد که اين گنجينه اسراری در‬
‫طبقه ی “ ِعلی”‪ ،‬که علت مقدرات هر شخص در آن واقع است‪ ،‬قرار دارد‪ .‬برخی از مکاتب هندی کتاب‬
‫تقديرات را پرونده های “آکاشيک” لقب داده اند و بر اين باورند که برخی از اساتيد بزرگ‪ ،‬از همين‬
‫طريق می توانند پيشينه ی زندگی های شخص را بازخوانی کنند‪ .‬از اين منظر‪ ،‬کتاب سرنوشت‪ ،‬يا کتاب‬
‫ِعلی‪”،‬علت” اينکه چرا اينجاييم‪ ،‬چه کرده ايم‪ ،‬و چرا در چنين موقعيت و شرايطی زندگی می کنيم را بيان‬
‫ت آينده مان تاثيری تعيين کننده دارد‪ .‬اين طبقه وجودی‪ ،‬يا اين‬ ‫ت حيا ِ‬
‫می کند‪ .‬چه ما هر چه کنيم بر کيفي ِ‬
‫اليه از آگاهی‪ ،‬در عمق وجود انسان که خود “عالم صغير” است‪ ،‬مستتر است‪ .‬زيرا تمامی طبقات هستی‬
‫در وجود آدمی نمايندگی دارند‪ .‬به عبارتی ديگر‪ ،‬پرونده ی اسراری هر کس در عمق وجودش حک می‬
‫شود‪ .‬جايگاه طبقه ی “ ِعلی” و يا کالبد “ ِعلی” را بر فراز طبقه يا کالبد ذهنی دانسته اند‪ .‬با اين وجود‪،‬‬
‫پرونده ی تقديرات همه ی مردمان در يک سطح از حيات و آگاهی قرار ندارد‪ .‬پرونده ی نيکان در‬
‫باالترين رتبه ی حيات‪ ،‬و پرونده ی حرمت شکنان در پايين ترين رتبه‪ ،‬يعنی “ ِسجين” قرار دارد‪“ ،‬ا َِّن‬
‫کتاب الفُجار ل ِفی ِس ِجين”‪ِ .‬سجين نيز خزانه ی ارواح منکران حقيقت و حرمت شکنان است که در برخی‬
‫زمين وجود دانسته اند که متناسب با نوع نگرش و عملکردشان است‬ ‫ِ‬ ‫‪.‬از روايات آن را در هفتمين‬

‫ق“ ‪346-‬‬ ‫ضوا تفث ُهم و ليُوفُوا نُذُور ُهم و لي َّ‬


‫ط َّوفُوا ِبالبي ِ‬
‫ت الع ِتي ِ‬ ‫”ث ُ َّم ليق ُ‬
‫)!تا آلودگی هايشان را بزدايند و نذرهايشان را وفا کنند و بر ِگرد “خانه ی آزاد” طواف نمايند(‬
‫معنای ظاهری اين آيه ی شريفه را اغلب مفسران همان ناخن گرفتن و مو کوتاه کردن و نظافتی دانسته‬
‫اند که پس از مناسک حج‪ ،‬حاجيان به انجام می رسانند… اما جز اين معنای ظاهر‪ ،‬امام صادق(ع) با‬
‫تأويلی جانانه وجهی باطنی از اين آيه را آشکار می کنند‪ .‬وجهی که فهم آن راهگشای سالکان سلوک‬
‫ضوا تفث ُهم” (آلودگی‬
‫قرآنی است‪ .‬ايشان در روايتی (کافی ج ‪ ۴‬ص ‪ )۵۴۹‬می فرمايند؛ که مراد از آيه “ ِليق ُ‬
‫هايشان را بزدايند)‪“ ،‬ديدار امام است “ ِلقا ُء االِ مام”! بيان ايشان‪ ،‬يکی از زيباترين و لطيف ترين و‬
‫لقاء “انسان کامل” است که آلودگی ها را از روح و‬ ‫کاربردی ترين وجه باطنی قرآن است‪ .‬زيرا اين ِ‬
‫جانت می زدايد‪ .‬چه آن که مجرای “حق” است‪ ،‬يعنی وصل به حقيقت مطلق است‪ ،‬عام ِل اِفاضات‬
‫سبحانی است و هر دم نور پاکی می پراکند‪ .‬لقاء چنين روحی‪ ،‬برخورداری از حيات و آگاهی ناب است‪.‬‬
‫يک ارتباط زنده و پاک‪ ،‬که تو را مدد می رساند تا سبکبار رو سوی خدای واحد و بی شريک نمايی‪.‬‬
‫چنين ارتباطی سازنده و انرژيک‪ ،‬پرداختنی های تو را پرداخت می کند‪ .‬آنچه قرار است از وجودت کنده‬
‫شود‪ ،‬کنده می شود و آنچه قرار است تثبيت شود‪ ،‬تثبيت می شود! و تو پاک از همه ی تعلقات‪ ،‬آزاد از‬
‫همه ی ِگره های عاطفی و ذهنی‪ ،‬و رها از همه بت های درونی و بيرونی‪ ،‬اکنون شايستگی آن را داری‬
‫که بر ِگرد “خانه ی آزاد”‪ ،‬عاشقانه طواف کنی‪ .‬زيرا غايت سلوک‪ ،‬نيل به پاکی و حريت و آزادگی‬
‫است‪ .‬و اين “بيت عتيق” يعنی “خانه ی آزادی” است‪ .‬در آن هيچ بتی خدايی نمی کند‪ .‬پاک از همه چيز‬
‫صين” است‪ ،‬همان رهايی يافتگان و خالص شدگان از بند‬ ‫است‪“ .‬سبحان هللا”‪ .‬چنين کيفيتی جايگاه “ ُمخل ِ‬
‫‪.‬ظلمات جهل و دنيازدگی‬

‫ک ِِ ِمن دِينِی فال اعبُدُ الَّذِين تعبُد ُون ِمن د ِ‬


‫ُون هللاِ“ ‪347-‬‬ ‫”اِن ُکنتُم فِی ش ِ‬
‫چنانچه در دين من شک داريد‪ ،‬پس بدانيد من هر آنچه را که شما بجای خدا بندگی می کنيد‪ ،‬بندگی نمی (‬
‫)!کنم‬

‫اين يعنی آب پاکی را بر دست شک زدگان ريختن! سالکی که يگانه خدای خود را معرفت يافته‪ ،‬زير بار‬
‫بندگی غير نخواهد رفت‪ .‬او با اعالم يگانه پرستی اش‪ ،‬شجاعانه شک زدايی می کند‪ .‬زيرا در “يگانگی”‬
‫شک نيست‪ .‬نمی تواند باشد‪ .‬شک‪ ،‬محصول دوگانگی ها و چندگانگی هاست‪ .‬وقتی چند چيز در ميان‬
‫باشد‪ ،‬شک و ترديد نيز پا به ظهور ميرساند‪ .‬کيفيت “يگانگی” هيچ مجالی برای شک ندارد‪ .‬آن خالصی‬
‫از شک است‪ .‬چنين سالکی از رنگ ديگران فارغ شده و از اربابان متفرقه رهايی يافته است‪ .‬وسوسه‬
‫های ثروت و قدرت و نيرنگ و شهرت و شهوت و سروری را از سينه اش بيرون کرده و از خدايی‬
‫انداخته است‪ .‬او صادق است‪ ،‬بنده ی راستی و درستی است‪ ،‬و دقيقا از اين روست که آدميان غرق شده‬
‫در شک و بدبينی‪ ،‬به او شک می کنند! زيرا در نگاه کسانی که خود وجودی پر از حيله دارند‪ ،‬آن که‬
‫‪.‬پيرو راستی و درستی است‪ ،‬شک برانگيز و ناباورانه جلوه می کند‬
‫طوا بِها ِعلما أما ذا ُکنتُم تعملُون“ ‪348-‬‬
‫”اکذَّبتُم بِآياتِی و لم ت ُ ِحي ُ‬

‫)!چرا آيات مرا تکذيب کرديد بی آن که بر آنها آگاهی داشته باشيد؟! اين چه کاری بود که مرتکب شديد؟(‬

‫قرآن‪ ،‬هفت و بلکه هفتاد بطن دارد! حتی برخی روايات وجوه بيشتری برای آن قائل اند‪ .‬يک ذهن محدود‬
‫چگونه ميتواند نادانسته آن را تکذيب کند؟! مگر به تمام مفاهيم معنوی آن آگاه است؟! چنين کسی به واقع‬
‫برداشت خود را تکذيب می کند‪ ،‬نه قرآن را‪ .‬و برداشت هر کس‪ ،‬خود قرآن نيست‪ .‬برداشت اوست‪.‬‬
‫تکذيب کردن چيزی‪ ،‬آگاهی و احاطه علمی بر موضوع را می طلبد‪ .‬آيات قرآن اسراری است‪ .‬زيرا از‬
‫اعلی مرتبه ی وجود نازل شده است‪ .‬اين بدان معنی است که حتی مفاهيم ظاهری اش نيز اسراری است‪.‬‬
‫برای همين است که هيچ ترجمه ای از قرآن‪ ،‬ترجمه ای دقيق و کامل نيست‪ .‬زيرا اين آيات زنده اند‪ ،‬چه‬
‫کتاب خدا زنده است‪ .‬زنده را چگونه ميتوان انکار نمود؟! به قول امام صادق(ع) هنوز تأويل همه ی آيات‬
‫نيامده است‪ .‬حتی آن بخش از تأويالت و تفاسير عميقی که از پيامبر(ص) و اولياء خدا عليهم السالم به ما‬
‫رسيده‪ ،‬با معانی سطحی که در برخی تراجم و تفاسير آمده‪ ،‬متفاوت است [که ما به برخی از آنها در‬
‫همين مجموعه نکات قرآنی اشاره کرده ايم]‪ .‬حال سؤال اين است‪ :‬يک تکذيب کننده‪ ،‬چه را تکذيب می‬
‫نکردن برداشت های‬
‫ِ‬ ‫کند؟! آن چه را که نمی داند؟! لطفا دقت کن‪ ،‬چه مرادم از اين سخن‪ ،‬تکذيب‬
‫ناصواب و نامعقول اين و آن نيست‪ ،‬آن قابل تکذيب است‪ .‬آنها که برای حفظ دنيايشان از آيات خدا سوء‬
‫استفاده های ابزاری می کنند‪ ،‬آنها که برای حفظ مطامع و موهومات شان‪ ،‬برداشت های ناصواب ذهنی‬
‫شان را تحميل می کنند‪ ،‬بايد تکذيب شوند‪ .‬اما اينچنين تکذيبی غير از تکذيب خود قرآن است‪ .‬آن يک‬
‫چيز است و اين چيز ديگری است‪ .‬هشدار اين آيه شريفه‪ ،‬پرهيز از تکذيب خود قرآن است‪ ،‬قرآنی که‬
‫زنده است و آياتش نيز زنده اند و هر کدام تجلی خود را دارند‪ .‬ای دوست‪ ،‬آيات خدا‪ ،‬رحمت است‪ ،‬نازل‬
‫شده از سوی خدای رحمان و رحيم است‪ ،‬حاوی اخبار کاربردی از گذشته و حال و آينده ی خود تو و‬
‫جهان توست‪ ،‬راهنمايی صادق است که هر وجهش را بگشايی‪ ،‬درونيات خود تو را به تو نشان می دهد!‬
‫و از همه مهم تر اينکه قرآن کتاب سلوک است‪ .‬تک تک سوره هايش هر کدام وادی پر فراز و نشيبی‬
‫است که نفس بايد پيروزمندانه از آن عبور کند تا از شر اوصاف ناپسندش رها شود و “نفس مطمئنه”‬
‫گردد… و اينها نظرات متعصبانه نيست‪ ،‬بلکه انديشه و نگاه بسياری از بزرگان حکماء و عرفا و‬
‫واصالن و به اشراق رسيدگانی است که طی سده های گذشته با قرآن سير و سلوک داشته و آن را تجربه‬
‫‪.‬نموده اند‬

‫”بهشت و جهنم“ ‪349-‬‬

‫هر روح برای خود جهانی دارد‪ .‬آنگاه که به تمامی به جهان خود رسی‪ ،‬آن را يا مرتبه ای از بهشت‬
‫خواهی يافت و يا درکی از جهنم‪ .‬و اين بستگی به انديشه و عملکرد هر کس دارد‪ .‬بهشت و جهنم دو‬
‫کيفيت وجودی اند که آدمی در آن واقع شده و می شود‪ .‬هشت کيفيت بهشت با توجه به آيات قرآن اينچنين‬
‫است‪ :‬جنت فردوس (سوره ‪ ۱۸‬آيه ‪ .) ۱۰۷‬جنت عاليه (سوره ‪ ۶۹‬آيه‪ .) ۲۲‬جنت نعيم (سوره ‪ ۱۰‬آيه ‪۹‬‬
‫)‪ .‬جنت عدن (سوره ‪ ۱۲‬آيه ‪ .) ۲۵‬جنت مقام (سوره‪ ۴۴‬آيه‪ .) ۵۱‬جنت خلود (سوره ‪ ۵۰‬آيه ‪.) ۳۳‬‬
‫‪.‬جنةالمآوی (سوره‪ ۳۲‬آيه‪ .) ۱۹‬جنت دارالسالم (سوره ‪ ۶‬آيه ‪) ۱۲۷‬‬
‫بهترين راه برای فهم هر کدام از اين کيفيت ها‪ ،‬بررسی سالکانه ی آيات همان سوره است‪ .‬اينکه ☆‬
‫‪.‬ببينی در اين آيات‪ ،‬از چه چيز رهايی و چه بدست آورده ای‬
‫و اما کيفيت های هفتگانه جهنم بر طبق آيات‪ :‬اول خود جهنم است (سوره ‪ ۳‬آيه ‪ ) ۱۹۶‬دوم لظی (سوره‬
‫‪ ۷۰‬آيه ‪ ) ۱۵‬سوم ُحطمه (سوره ‪ ۱۰۴‬آيه ‪ ) ۴‬چهارم سعير (سوره ‪ ۶۷‬آيه ‪ ) ۵‬پنجم سقر (سوره ‪ ۷۴‬آيه‬
‫‪ ) ۲۶‬ششم جحيم (سوره ‪ ۷۹‬آيه ‪ ) ۳۹‬هفتم هاويه (سوره ‪ ۱۰۱‬آيه ‪) ۶‬‬
‫آنچنان که گفته شد آدمی با توجه به انديشه و عملکردش همواره در يکی از اين کيفيت ها به سر خواهد‬
‫برد‪ .‬کيفيت هايی که واقعی اند‪ ،‬زيرا آدمی در هر کيفيت که واقع شود برايش واقعی است‪ .‬و اينها همه‬
‫دستاورد و خروجی زندگی شخص محسوب می شوند‪ .‬به عبارتی ديگر‪ ،‬او جهان کيفی خودش را می‬
‫‪.‬سازد و هر دم دست اندر کار ساخت بهشت و جهنم خويش است‬

‫”و اما ث ُمودُ فهدينا ُهم فاستحبُّوا العمی علی ال ُهدی“ ‪350-‬‬
‫)!و قوم ثمود را هدايت شان نموديم اما آنها تاريکی را بر نور هدايت ترجيح دادند(‬

‫دقت کن! “ثمود” قومی هدايت يافته بودند! امروزه از سنگ نوشته های يافته شده از آن قوم‪ ،‬اين نکته‬
‫بخوبی معلوم و مشخص شده است‪ .‬محقق و باستان شناس”وان دِن‪ ،‬براندن”‪ ،‬بسياری از اين سنگ نوشته‬
‫ها را ترجمه کرده و در کتابش تحت عنوان “باستان شناسی قوم ثمود” به طبع رسانده است‪ .‬در اين سنگ‬
‫نوشته ها که به صورت ادعيه هستند اسماء الهی بسياری به چشم می خورد که در دعاهايشان به آنها‬
‫جد – ‪ ILay‬ألی ‪ ILah-‬توسل می جسته اند‪ ،‬از جمله؛ “أل” که در مفهوم کلی به خدا اطالق می شده‪ -‬اله‬
‫‪ Rahim-‬رحيم – ‪ Sattar‬ستار ‪ Sami-‬سميع – ‪Malek‬مالک – ‪ Hadi‬هادی – ‪ – Du, samayi‬ذو سمای‬
‫اما آنها به خداوند بزرگ شرک ورزيدند و به بتان نيز توسل جستند‪ .‬و … – ‪ Gawt‬غوث ‪ Salam-‬سالم‬
‫همين باعث انقراض شان شد‪ ،‬طغيان در برابر حق‪“ ،‬بِالطا ِغيه”‪ .‬دقت کن! به فرموده قرآن‪ ،‬آنها قومی‬
‫بص ِرين”! دانش و تکنولوژی پيشرفته داشتند و کوهها را می تراشيدند‬ ‫صاحب بصيرت بودند “و کانُوا ُمست ِ‬
‫خر”! اما شيطان اعمالشان را در نظرشان زيبا و متعالی جلوه‬ ‫ص ِ‬ ‫و بناهای عظيم برپا می نمودند “جابُوا بِال َّ‬
‫َّ‬
‫يطان اعمال ُهم”! آنها رسوالنشان را تکذيب کردند “کذبت‬ ‫ش ُ‬ ‫داد و همين به هالکت شان کشاند “و زيَّن ال َّ‬
‫ث ُمودُ ال ُمرس ِلين”! هشدارها را به هيچ انگاشتند “کذَّبت ث ُمودُ بِالنُّذُر”! رب شان را که نزديک و اجابت کننده‬
‫!”بود “ا َِّن ربی ق ِريب ُم ِجيب” انکار نمودند! و در نتيجه به دوری مبتال شدند “اال بُعدا ِلث ُمود‬

‫”و ال ت ُ ِطيعُوا امر ال ُم ِ‬


‫سر ِفين“ ‪351-‬‬
‫)!از فرمان ُمسرفان اطاعت مکنيد(‬
‫از کودکی به ما گفته اند که ُمسرف کسی است که زياد مصرف می کند‪ ،‬زياد می خورد‪ ،‬زياد دور می‬
‫ريزد‪ ،‬شير آب را باز ميگذارد و چراغ را به موقع خاموش نمی کند‪ !!…،‬اما اينها و امثال اينها مشتی‬
‫مصاديق سطحی اند‪ .‬حال آنکه مفهوم مسرف در قرآن فراتر از اين ساده انگاری هاست‪ .‬مسرف‪ ،‬همان‬
‫متجاوز از حق است‪ ،‬همان افراط گراست‪ .‬آن که پا از حد فراتر ميگذارد‪ .‬مصاديق اسراف در همه ی‬
‫زمينه ها گسترده است لکن اين آيه ی شريفه به نکته ی مهم ديگری نيز اشاره دارد‪ .‬اينجا سخن از “امر”‬
‫مسرفين است‪ .‬اين بدان معناست که مراد از اين مسرفين هر کسی نيست‪ ،‬چه اين عده برخوردار از‬
‫رياست اند و توانا به فرمان دادن اند‪ .‬اينجا سخن از مردم ضعيف و ناتوان و عادی نيست‪ .‬آنها کجا‬
‫ميتوانند فرمان دهند؟! لذا اين مسرفين اشاره به هر صاحب مکنت و منصبی است که از مسير انصاف‬
‫خارج شده و از حق تجاوز نموده است‪ .‬آن که مسند مسئوليتی را اشغال کند بی آنکه شايسته ی آن باشد‪،‬‬
‫مصداق بارز مسرف است‪ .‬آن که خالی از علم و آگاهی است و در عين حال اعمال نظر می کند‪،‬‬
‫مصداق بارز مسرف است‪ .‬آن که با ندانم کاری اش باعث اتالف اموال مردمان و حيف و ميل آنها می‬
‫شود‪ ،‬مصداق بارز مسرف است‪ .‬آن که دين را بر مردمان سخت می گيرد در حاليکه قرآن و‬
‫پيامبر(ص)‪ ،‬آن را آسان قرار داده اند‪ ،‬مصداق بارز اسراف و زياده روی است‪ .‬اسراف چيزی جز‬
‫مسرفين صاحب منصب خطرناکترين نوع آنند‪.‬‬ ‫ِ‬ ‫تجاوز از جاده ی انصاف نيست‪ ،‬نوعی طغيان است و‬
‫قرآن کريم سه بار فرعون و فرعونيان را نسبت مسرفين داده است‪ .‬امروزه تفکرات مخرب و ويرانگر‬
‫سرفِين” است‪ .‬لذا بر هر انسان سليم النفسی ضروری است که‬ ‫از مصاديق بارز آيه “ال ت ُ ِطيعُوا امر ال ُم ِ‬
‫مفهوم اين آيه شريفه را چنان نصب العين خود قرار دهد تا هيچ فريبکاری با هيچ جاذبه و توجيهی نتواند‬
‫‪.‬او را از مسير حيات بخش قرآن که همان مسير متعالی انصاف است‪ ،‬خارج نمايد‬

‫صار ِمين“ ‪352-‬‬


‫ِ‬ ‫”ا ِن اغدُوا علی حرثِ ُکم اِن ُکنتُم‬
‫سوره قلم آيه ‪۲۲‬‬
‫)!اگر می خواهيد محصولتان را برچينيد‪ ،‬صبحگاهان به کشتزارتان رهسپار شويد(‬

‫وجود آدمی‪ ،‬زمين کشت اوست‪ .‬هر تخمی که در آن کاشته باشد همان را درو می کند‪ .‬آنچه که می‬
‫شنوی‪ ،‬چون تخم هاست‪ .‬آنچه که می بينی‪ ،‬چون تخم هاست‪ .‬آنچه که باور می کنی‪ ،‬چون تخم هاست‪.‬‬
‫القاءات اين و آن چون تخم هاست‪ .‬به کجا می روی؟! تخم که را در زمين وجودت می پذيری؟! پس همان‬
‫محصول توست‪ .‬البته گاه همان هم محصول تو نيست! برخی گندم می کارند‪ ،‬اما تنها کاه برداشت می‬
‫کنند! گاه مزرعه می سوزد و خاکستر می شود‪ ،‬و گاه سرمای جانسوز و طوفانی بنيان کن از راه ميرسد‬
‫و با کشتزار چنان می کند که به سادگی قابل شناسايی نمی باشد! آيا اين همان است؟! اين دسترنج من‬
‫است؟! آنها که خيال می کنند اعمال خوبی داشته اند و همواره در چنين توهمی بسر برده اند‪ ،‬اغلب از‬
‫همين گرو ِه خسارت زده اند‪ .‬ای دوست‪ ،‬اگر می خواهی مزرعه ای آباد داشته باشی‪ ،‬ايمانت را از اين و‬
‫آن مگير‪ ،‬از خو ِد خدا دريافت کن‪ .‬ايمان عاريه ای‪ ،‬محصول خوب نمی دهد‪ .‬اگر ميخواهی خوب ببينی‬
‫و خوب بشنوی‪ ،‬بی قضاوت ببين و بشنو‪ ،‬ديدن ها و شنيدن های منبعث از پيشداوری ها محصول خوب‬
‫نمی دهد‪ .‬اگر می خواهی خودت را و خدايت را بشناسی‪ ،‬مقهور هيچ انديشه ای مشو‪ ،‬و تمام درها و‬
‫پنجره های وجودت را بر روی خداوند باز بگذار تا از هر جا که خواست بر تو وارد شود و فيضش را‬
‫بر زمين تو بباراند‪ .‬محصول خوب‪ ،‬زمين خوب می خواهد‪ .‬زمينی که تسليم است‪ .‬زمينی که خالی از‬
‫هرزه انگاری های مخرب است‪ .‬و آنگاه خداوند بخشنده و مهربان‪ ،‬زيباترين و کارآمدترين تخم ها را در‬
‫آن خواهد نشاند‪ ،‬باران لطفش را به موقع خواهد باراند‪ ،‬و گلستانی منحصربفرد خواهد روياند‪ .‬و خدا‪،‬‬
‫‪.‬حافظ محصول خويش است‬

‫”فق ِد احتملُوا بُهتانا و اِثما ُم ِبينا“ ‪353-‬‬


‫)!آنها بار بهتان و گناهی آشکار را به گردن گرفته اند(‬

‫بُهتان‪ ،‬تهمتی را گويند که باعث بُهت شخص می شود‪ .‬اين بدان معناست که اين اتهام انقدر ناجوانمردانه‬
‫است که شخص در مخيله اش هم تصور نمی کرده است‪ .‬چنين گناه کثيفی غالبا کار نيروهای مخربی‬
‫است که در خدمت باطل قرار گرفته اند‪ .‬نيروهای حق هرگز از چنين شيوه های پليدی حتی برای‬
‫منکوب کردن دشمنانشان‪ ،‬استفاده نمی کنند‪ .‬بهتان يک دروغ بزرگ است‪ .‬تماما شيطانی است‪ .‬قرآن‬
‫کريم بشدت بهتان را مذمت کرده و تحت هيچ عنوان آن را تجويز نمی نمايد‪ .‬پيامبر(ص) هرگز از چنين‬
‫شيوه ی تخريبی بهره نگرفت‪ ،‬و امام علی(ع) هرگز به دشمنانش بهتان نزد‪ .‬و اينها همه دليل آن است که‬
‫بهتان زدن مختص جريان باطل است‪ .‬اگر خواستی ببينی کسی يا جريانی‪ ،‬حق است يا باطل‪ ،‬يکی از‬
‫معيارهای دقيق شناخت شان‪ ،‬همين است که ببينی آنها برای از ميان بردن رقيب به بهتان زدن متوسل‬
‫می شوند يا نه‪ .‬چه تنها يک نفس تاريک و آلوده می تواند بهتان بزند‪ .‬کسی که ذليل و مفلوک است و‬
‫برای حفظ خود و موهومات خود‪ ،‬استفاده از هر شيوه ی کثيفی را مجاز می شمارد‪ .‬يک انسان الهی که‬
‫برخوردار از انديشه متعالی است حتی در سخت ترين شرايط نيز تمايل به چنين طرفندهای پليد نمی کند‬
‫و ابدا آن را به عنوان يک گزينه به حساب نمی آورد‪ .‬نکته مهم ديگری که آيه بدان اشاره دارد اين است‬
‫که می فرمايد؛ آنها خودشان بار اين بهتان و گناه آشکار را بدوش می کشند! اين يعنی بهتان زنندگان از‬
‫آنچه مرتکب شده اند‪ ،‬خالصی نخواهند داشت و جريان هوشمند حيات‪ ،‬پيوسته آنها را تا وقتی که اين بار‬
‫بر دوش شان است دچار تاوان سخت خواهد نمود‪ .‬بدان که حق را نيازی به باطل نيست اگر باشد‪ ،‬حق‬
‫‪.‬نيست‬

‫”و لما بلغ ا ُ‬


‫شدَّهُ و استوی آتيناهُ ُحکما و ِعلما“ ‪354-‬‬
‫]قصص‪ ،‬آيه ‪[۱۴‬‬
‫)!و هنگامی که به رشد خويش رسيد و بر پای خود استوار گشت‪ ،‬به او حکمت و علم عطا نموديم(‬
‫چون کالبد جسمانی به رشد و بلوغ خويش رسد‪ ،‬اکنون زمينه برای ساخت کالبدهای ديگر فراهم آمده‬
‫است‪ .‬زيرا کالبد جسمانی کالبد پايه است‪ .‬برای ساخت و پرداخت کالبدهای عاطفی‪ ،‬ذهنی‪ ،‬و روحی که‬
‫مهمترين هايند‪ ،‬به انرژی متناسب با همانها نياز است‪ .‬کالبد جسمی انرژی مورد نيازش را از مواد‬
‫غذايی می گيرد‪ .‬اما کالبد عاطفی انرژی اش را از طريق عشق ورزی و محبت دريافت می کند‪،‬‬
‫همچنانکه کالبد ذهنی از طريق تفکر متعالی‪ ،‬و کالبد روحی از طريق مراقبه ی اصيل‪ ،‬جذب انرژی می‬
‫نمايد‪ .‬اين انرژی های لطيف از طريق کارکرد تو و نحوه ی زندگيت به آنها می رسد‪ .‬اگر خللی در اين‬
‫روند به وجود آيد؛ يعنی بجای عشق و محبت‪ ،‬قهر و نفرت به کالبد عاطفی خورانده شود‪ ،‬و يا بجای‬
‫ورزی متعالی‪ ،‬مشتی فکر و خيال و آرزو پروری های بی حاصل به کالبد ذهنی داده شود‪ ،‬و يا‬ ‫ِ‬ ‫ِخرد‬
‫بجای مراقبه اصيل و همه جانبه‪ ،‬روح اسير هواهای نفسانی گردد‪ ،‬از منظر باطنی‪ ،‬انسانی ناقص الخلقه‬
‫به وجود آمده است‪ .‬زيرا هيچکدام از کالبدهای ديگر نتوانسته اند به رشد و قابليت های خود دست يابند‪.‬‬
‫انسان کامل انسانی است که در همه ی زمينه ها به رشد و بلوغ خويش نائل آمده و تمامی استعدادها و‬
‫قابليت هايش را در بهترين حالت ممکن شکوفا نموده است‪ .‬چنين انسان به کمال رسيده ای ظرف خوبی‬
‫برای حکمت و علم الهی است و ِباذن هللا می داند و می تواند‪ .‬و جز او نمی داند و نمی تواند‪ .‬اين کمال‬
‫از دو طريق بدست می آيد؛ يا همچنانکه آيه فوق الذکر می فرمايد‪ ،‬از طريق باال‪ ،‬يعنی از سوی خداوند‬
‫عطا می شود‪ .‬که اين موهبتی است‪ .‬آنچنانکه به انبياء و اولياءش عطا نموده است‪ .‬و يا از طريق‬
‫‪.‬مجاهدت سالک در تزکيه نفس حاصل می گردد‬

‫”فلما فصل طالُوتُ بِال ُجنُو ِد قال ا َِّن هللا ُمبت ِلي ُ‬
‫کم بِنه ِر ِِ فمن ش ِرب ِمنهُ فليس ِمنِی“ ‪355-‬‬
‫بقره آيه‪۲۴۹‬‬
‫و چون طالوت با نيروهايش رهسپار شد‪ ،‬گفت‪ :‬خداوند شما را به وسيله رودی خواهد آزمود‪ .‬هر کس (‬
‫)!از آن بنوشد‪ ،‬از من نيست‬

‫از نگاهی سالکانه‪ ،‬طالوت نماد روح الهی و فرمانروای نيروهای وجود سالک است که اکنون در برابر‬
‫جالوت که نماد نفس اماره و فرمانده نيروهای آن است‪ ،‬قرار دارد‪ .‬و اين پيکاری است که هر سالکی در‬
‫زندگی زمينی اش با آن روبرو خواهد شد‪ .‬چه به قول پيامبر(ص) ‪ :‬االروا ُح ُجنُود ُمجنَّدُة؛ “ارواح‬
‫لشکريانی مجهزند”! و اين پيکاری رهايی بخش برای رهاندن روح های در بند است‪ .‬از اين منظر که‬
‫نگاه کنی؛ آب آن نهر چيزی جز ُحب دنيا و وابستگی های مادی نيست‪ .‬انسان‪ ،‬هر آنچه را که به‬
‫وجودش سرازير کند و خود را به آن بندد‪ ،‬به واقع رتبه و درجه ی روحی اش را مشخص کرده است‪.‬‬
‫لذا می فرمايد‪“ :‬آن کس که از آن بنوشد‪ ،‬از من نيست”! و اين يک نشانه ی بارز است‪ .‬روح آشنا‪ ،‬آشنا‬
‫را می شناسد “و ما تعارف ِمنها ائتلف”! طبق روايتی که در تفسير القُمی از قول امام صادق(ع) آمده‬
‫است‪ ،‬ايشان می فرمايند‪“ :‬فقط ‪ ۳۱۳‬نفر از آن آب نمی نوشند”! و اينان همان ارواح به وحدت رسيده اند‬
‫که مشرب شان را می شناسند و از طعام روحانی خويش آگاهند‪ .‬آن که قرار است رها شود‪ُ ،‬مخلص‬
‫گردد‪ ،‬از هر آنچه روح و جانش را به بند کشد‪ ،‬حذر می کند‪ .‬و چون اينان حذر کردند‪ ،‬پس گفتند‪ :‬ربنا‬
‫وم الکافِ ِرين”‪ .‬اما آنها که از ُحب دنيا نوشيدند‪ ،‬پس‬
‫صرنا علی الق ِ‬
‫فرغ علينا صبرا و ث ِبت اقدامنا و ان ُ‬
‫ا ِ‬
‫گفتند‪“ :‬ال طاقة لنا اليوم ِبجالوت و ُجنُو ِد ِه” (امروز ما را يارای مقابله با جالوت و لشکريانش نيست)! و‬
‫شرب آن‪ ،‬روح و جانشان را سنگين و زمينگير کرد‪ .‬ای دوست‪،‬‬ ‫اين بدان سبب است که ُحب دنيا و ُ‬
‫ت گذر می طلبد‬‫!رهايی از شر نفسانيت‪ ،‬شجاع ِ‬

‫” ُمت َّ ِکئِين عليها ُمتقابِ ِلين“ ‪356-‬‬


‫واقعه آيه ‪۱۶‬‬
‫روبروی هم بر آن جايگاهها تکيه داده اند‬
‫ِ‬ ‫![بهشتيان]‬

‫متقابلين”‪ ،‬به معنای روبروی هم نشستن متعارف نيست‪ .‬تصور کن کسی روبرويت بنشيند و به تو “‬
‫زل بزند! آن هم نه يکی دو دقيقه‪ ،‬بلکه تا ابد! اين چه لذت و آرامشی دارد؟! نه‪“ ،‬متقابلين” به چنين‬
‫معنايی اشاره ندارد‪ .‬آن به معنای “هم حضوری” است‪ .‬يک درک متقابل است‪ .‬تو خود را در او می بينی‬
‫و او در تو! يک هماهنگی واال که مملو از عشق و سازگاری است‪ .‬در کيفيت دنيوی‪ ،‬انسانها بدنهايشان‬
‫به هم نزديک است و دلهايشان دور‪ ،‬پس ظاهر همان باطن نيست‪ .‬اما در کيفيت بهشتی اين نزديکی از‬
‫عمق روح بر می خيزد و باطن عين ظاهر است‪ .‬در اين کيفيت آنچه که می بينی‪ ،‬دگر غير نيست‪ ،‬چه‬
‫هيچ غيری را به بهشت راه نيست‪ .‬آنچه هست آشناست‪ ،‬از جنس حضور است‪ ،‬و اين حضور‪ ،‬خود تويی‬
‫ت روح به وحدت رسيده ی توست‪ .‬و تو خود پادشاه بهشت خويشی‬ ‫‪.‬در جلوه های بيشمار! چه اينجا بهش ِ‬

‫”دا ِعيا اِلی هللا“ ‪357-‬‬


‫”دعوت کننده بسوی خدا“‬

‫انبياء و اولياء عليهم السالم‪ ،‬آنچنان که برخی پنداشته اند‪ ،‬واسطه به معنای سدی بين انسان و خدا ☆‬
‫نيستند‪ .‬آنها “دعوت کننده” بسوی خدايند‪ .‬فرق است بين آن واسطه و اين دعوت کننده‪ .‬آن بزرگواران به‬
‫ما تعليم می دهند که چگونه رو سوی خداوند سبحان کنيم‪ ،‬چگونه ارتباطی سازنده و کارآمد داشته باشيم‪،‬‬
‫و چگونه هر لحظه تسليمش باشيم‪ .‬آنها به خدا می خوانند نه به خود‪ .‬زيرا راه نجات آدمی اين است که با‬
‫پروردگارش رابطه ای آگاهانه داشته باشد‪ .‬و اين غايت کار است‪ .‬پرستش پروردگار آسمانها و زمين‬
‫است که نجات بخش است‪“ .‬ان ال تعبُد ُوا اِال اِياه”‪ .‬تو بايد ياد بگيری که با خدايت ارتباطی نزديک و‬
‫سازنده برقرار کنی‪ .‬نيايش های آن بزرگواران را ببين! آن يک کالس درس تمام است‪ .‬ببين آنها چگونه‬
‫خدا را می خوانند‪ ،‬چگونه خطابش می کنند و چگونه وجودشان را در اختيارش می گذارند‪ .‬دعوت کننده‬
‫به خدا‪ ،‬به خدا می خواند‪ .‬او بندگان خدا را به خدا تسليم می کند‪ .‬کارش همين است‪ .‬زيرا يگانه سرچشمه‬
‫ی نجات و رستگاری خود خداوند تبارک و تعالی است‪ .‬توجه به بزرگان دين‪ ،‬توجه ای از سر عشق و‬
‫ارادت‪ ،‬و برای کسب تعاليم نجات بخش است‪ .‬چه اينان راه رفتگانند و راه را می شناسند و از خطرات‬
‫آن آگاهند‪ .‬پس با بهره گيری از تعاليم مقدس‪ ،‬در پی لقاء خداوند باش و خود را برای ديدار آن روز‬
‫بزرگ آماده کن‪ .‬چه “قد خ ِسر الَّذِين کذَّبُوا بِ ِل ِ‬
‫قاء هللاِ و ما کانُوا ُمهتدِين” (براستی زيان کردند کسانی که‬
‫مالقات خدا را تکذيب نمودند! چه آنها در راه درستی نبودند!)‬

‫وف“ ‪358-‬‬
‫”فاذاقها هللاُ ِلباس ال ُجوعِ و الخ ِ‬
‫نحل‪ ،‬آيه ‪۱۱۲‬‬
‫)!پس خداوند لباس گرسنگی و ترس را به آنها چشاند(‬

‫اين يک استعاره ی پيچيده و رمزآلود است‪ .‬زيرا لباس چشيدنی نيست‪ ،‬پوشيدنی است! و معلوم است که‬
‫مراد از چنين تعبيری يک پوشش مرئی متعارف نيست بلکه پوششی نامرئی است که آدمی را از درون‬
‫گرفتار می کند‪ .‬آنچنان که بيرونش نيز تحت الشعاع قرار می گيرد‪ .‬بر طبق اين آيه شريفه کسانی که‬
‫نعمات الهی را انکار کنند‪ ،‬دچار پوششی از جنس گرسنگی و ترس خواهند شد‪ .‬دقت کن به رابطه ی بين‬
‫ترس و گرسنگی! تار و پود اين لباس‪ ،‬از گرسنگی و ترس است! آن که تحت سيطره ی چنين پوششی‬
‫قرار گيرد هيچگاه احساس سيری و امنيت نخواهد کرد‪ .‬اين يعنی آرامشی در کار نيست‪ .‬آنچه هست‬
‫حرص و اضطراب است‪ .‬اين آيه نمی گويد که آنها چيزی نخواهند خورد و زنده نخواهند ماند‪ ،‬بلکه‬
‫اشاره بدين مفهوم است که از نعمت بی نيازی و امنيت به دور خواهند بود‪ .‬کسانی که به سهم خويش‬
‫راضی نيستند و همواره موش وار و حريصانه بدنبال جمع کردن اند‪ ،‬دچار چنين بيماری ای گشته اند‪،‬‬
‫اگرچه خود ندانند‪ .‬احساس ناامنی همواره اينان را به جمع کردن بيشتر سوق می دهد‪ .‬مهم اين نيست که‬
‫او چقدر ثروت و قدرت دارد‪ ،‬مهم بيماری ترس و گرسنگی است که از درون گريبانش را گرفته است‪.‬‬
‫چنين کسی هر چقدر هم جمع کند‪ ،‬باز در احساس ناامنی و گرسنگی است‪ .‬زيرا اين احساس از درون به‬
‫کامش چشانده شده و روح و روانش را به تسخير در آورده است‪ .‬و مراد از گرسنگی صرفا گرسنگی‬
‫غذايی نيست‪ ،‬گرسنگی های ذهنی‪ ،‬عاطفی و روحی را نيز شامل است‪ .‬همچنانکه ترس فقط ترس های‬
‫فيزيکی نيست و ترس های روانی را نيز در بر دارد‪ .‬و اين همه به سبب دستاورد کفرآلود خودشان است‬
‫“بِما کانُوا يصنعُون”‪ .‬زيرا ناسپاسی و کفران نعمت‪ ،‬تنها يک صفت ناپسند اخالقی نيست‪ ،‬آن مملو از‬
‫انرژی های مخرب و از بين برنده است‪ .‬ای دوست‪ ،‬رفع اين بيماری يک راه دارد و آن اين است که‬
‫علت آن‪ ،‬که همان ناسپاسی است‪ ،‬مضمحل گردد‪ .‬شکرگزاری عملی‪ ،‬انسان را از چنين پوشش طاقت‬
‫‪.‬فرسايی به در می آورد‪ .‬پس نعمت های خداداده ات را خوب ببين‪ ،‬احترام کن و شاکر باش‬

‫”قُل فأتُوا ِب ِکتا ِ‬


‫ب ِِ ِمن ِعن ِد هللاِ ُهو اهدی ِمن ُهما ات َّ ِبعهُ اِن ُکنتُم صا ِدقِين“ ‪359-‬‬
‫قصص ‪۴۸‬‬
‫بگو؛ اگر راست می گوييد پس کتابی از جانب خدا بياوريد که بهتر از اين دو [کتاب] هدايت کند تا من (‬
‫)!نيز پيروی اش کنم‬

‫کتاب انفُس و کتاب آفاق‪ ،‬دو کتاب واقعی‪ ،‬زنده و قابل مشاهده اند که هر دو نازل شده از سوی “احسن‬
‫الخالقين” اند‪ .‬دو کتابی که از جنس وجودند‪ ،‬زنده اند و در ارتباط تنگاتنگ با يکديگر بسر می برند‪.‬‬
‫کتاب درون و کتاب بيرون‪ .‬کتاب باطن و کتاب ظاهر‪ .‬و ما انسانهای پر ُمدعا نه کتاب ظاهر را خوب‬
‫ق و فِی انفُ ِس ِهم حتَّی يتبيَّن ل ُهم انَّهُ الحق” (و بزودی‬
‫می شناسيم و نه کتاب باطن را‪“ .‬سنُ ِري ِهم آياتِنا فِی اآلفا ِ‬
‫آيات مان را در جهان بيرون و جهان درونشان‪ ،‬نشانشان خواهيم داد تا دريابند که او حق است!)‪ .‬کتاب‬
‫رطاس ِِ‬
‫ِ‬ ‫خدا‪ ،‬جوهر روی کاغذ نيست‪ ،‬چه خداوند کاغذ نازل نمی کند؛ “و لو ن َّزلنا عليک ِکتابا فِی قِ‬
‫سوهُ بِاي ِدهِم…” (اگر نوشته ای بر روی کاغذ بر تو نازل می کرديم که به دست خود لمس اش کنند‪،‬‬ ‫فلم ُ‬
‫نفس “حی‬ ‫منکران حق می گفتند؛ اين جز جادويی آشکار نيست)! ای دوست‪ ،‬کتاب خدا زنده است زيرا ِ‬
‫قيوم” زنده است و جز اين نمی تواند باشد‪ .‬اين بدان معناست که قرآن کريم زنده و برخوردار از تجلی‬
‫خويش است‪ .‬تجلی آفاقی و انفُسی‪ .‬و آن جوهر بر روی کاغذ‪ ،‬نمادی نوشتاری از آن تجلی زنده و بزرگ‬
‫است‪ .‬بدان که زنده‪ ،‬زنده می خواهد‪ .‬چه هيچ مرده ای نمی تواند زنده را هدايت و راهنمايی کند‪ .‬و با‬
‫زنده بودن تنها در “حال” ميسر است‪ .‬يک سالک قرآنی‪ ،‬هر آن آيات زنده را در درون و بيرون خود می‬
‫‪.‬يابد‪ .‬بلکه می بيند‪ .‬چه او اهل مشاهده است و همواره با زنده سير می کند‬

‫يطان تذ َّک ُروا فاِذا ُهم ُم ِ‬


‫بص ُرون“ ‪360-‬‬ ‫ش ِ‬ ‫”ا َِّن الَّذِين اتَّقُوا اِذا م َّ‬
‫س ُهم طائِف ِمن ال َّ‬
‫اعراف‪۲۰۱ ،‬‬
‫آنها که اهل تقوايند‪ ،‬چون وسوسه های شيطانی به سراغ شان آيد‪ ،‬متذکر می شوند و ناگاه بينا به حقايق (‬
‫)!می گردند‬

‫عجب نکته ی لطيفی دارد اين آيه! شيطان و طائفه اش‪ ،‬با تمامی طرفندهای وسوسه گون شان‪ ،‬سراغ هر‬
‫کس که بروند در خطر عظيم است جز همين “متقين”! زيرا اين متقين همان ُمخلصين اند‪ .‬اينان تنها‬
‫کسانی اند که از القاءات شياطين و هجوم وسوسه های شان‪ ،‬نه تنها خسارتی نمی بينند‪ ،‬بلکه بهره ها می‬
‫برند! و بارها در شرح آيات عديده گفته ايم که ترجمه پرهيزکار برای متقی‪ ،‬کم است‪ .‬آن ترجمه ی‬
‫مناسبی نيست‪ .‬پرهيزکار‪ ،‬زاهد را گويند‪ .‬متقی‪ ،‬فراتر از اين معانيست‪ .‬متقی آن است که در کيفيت “نه‬
‫سويه است‪ .‬چنين‬ ‫خواستن” و “نه نخواستن” ساکن است‪ .‬کسی است که داشتن و نداشتن برايش علی ال َّ‬
‫کسی از چيزی فرار نمی کند! چيزها او را نمی ترسانند تا بخواهد فرار کند! او وجودش خاليست‪ .‬پاک‬
‫از همه چيز است‪ .‬بی خواسته و بی آرزوست‪ .‬نه اينکه چيزی ميخواهد و از آن پرهيز می کند! اصال‬
‫خواستنی در کار نيست! متقی از مرداب دنيا می گذرد بی آنکه آلوده گردد! زيرا رها از ُحب و بغض‬
‫های ديگران است! و دقيقا از اين روست که شياطين وقتی سراغ چنين کسی روند ‪-‬بی آنکه بدانند و يا‬
‫بخواهند‪ -‬به او آگاهی می رسانند! دقت کن‪ ،‬آنان به او نادانسته خير می رسانند! چه او پس از اين واقعه‪،‬‬
‫به “ياد” می آورد! “متذکر” می شود! اما او چه چيز را به ياد می آورد؟! بدون شک او خوديت خود را به‬
‫ياد می آورد‪ .‬زيرا جنس وسوسه هايی که سراغ هر کس می آيند‪ ،‬متناسب با شأن اوست! از نوع وسوسه‬
‫هايی که سراغت می آيد‪ ،‬می توانی خودت را بشناسی! پس او با معرفت يافتن به اين خوديت متعالی‬
‫‪.‬است که ناگاه بصيرت می يابد و چشمانش به حقايق بينا می گردد‬

‫”اُولئِک االغال ُل فِی اعناقِ ِهم“ ‪361-‬‬


‫رعد؛ ‪۵‬‬
‫)!آن اغالل‪ ،‬بر گردن هايشان زنجير است(‬

‫غلل است‪ .‬و آن به چيزی گويند که تو را حلقه وار در بر گرفته و به سويی‬ ‫غل و از ماده ی ُ‬ ‫اغالل جمع ُ‬
‫بکشاند‪ .‬در قديم بر گردن اسرا و زندانيان حلقه هايی آهنين می بستند که گردن هايشان حرکت نکند و‬
‫نگاهشان فقط يک جهت را بنگرد‪ .‬بر دستان و پاهای شان نيز حلقه و زنجيری بود تا به واسطه ی آنها‬
‫انکارکنندگان حقيقت‬
‫ِ‬ ‫کشيده شوند‪ .‬اکنون دقت کن! اين آيه‪ ،‬از اغاللی نامرئی سخن می گويد که بر گردن‬
‫چشمان ظاهربين قادر به ديدنشان‬
‫ِ‬ ‫است! غل ها و زنجيرهايی که فقط به چشم اهل بصيرت می آيد و‬
‫نيستند‪ .‬نکته اين است که اين غل ها و زنجيرها از جنس آهن و فوالد نيستند‪ .‬گويی چيزی از درون‪ ،‬آنها‬
‫را به خود قفل کرده است‪ .‬به تعبيری گردن های شان‪ ،‬گير است‪ .‬بگذار روان تر و کاربردی تر سخن‬
‫بگويم‪ .‬انديشه ها و ذهنيات تو زنجيرهايی است که تو را هر دم بسويی می کشانند‪ ،‬همچنانکه احساسات و‬
‫عواطف ات‪ ،‬همواره تو را به سويی می کشانند‪ .‬اين غل ها و زنجيرهای به ظاهر نامرئی‪ ،‬سرنوشت‬
‫ساز هر کس است‪ .‬تو همان می شوی‪ ،‬که می انديشی‪ .‬به همان سمتی می روی که زنجير احساسات و‬
‫عواطف ات به آن سو می روند‪ .‬انسانها برده ی افکار‪ ،‬کلمات‪ ،‬و احساسات خود گشته اند‪ .‬يک سالک‬
‫حق‪ ،‬سلوک می کند تا خداوند سبحان اينگونه غل ها و زنجيرها را از او بر دارد‪ .‬تا آزاد شود‪ ،‬تا رها‬
‫گردد‪ ،‬تا بصيرت يابد‪ .‬زيرا درک حقيقت‪ ،‬تنها با خود حقيقت ميسر است‪ ،‬نه با بافته های ذهنی و‬
‫عاطفی‪“ .‬و يضع عن ُهم اِصر ُهم و االغالل الَّتِی کانت علي ِهم” (و خداوند‪ ،‬بار ها و اغاللی که بر آنهاست‬
‫را بر می دارد)! چه راه سلوک‪ ،‬سبکباری است‪ ،‬لطيف است‪ .‬غل و زنجير بردار نيست‪ .‬چه سلوک الی‬
‫هللا در رهايی می جوشد و تنها در رهايی به ُگل می نشيند‪ .‬ای دوست‪ ،‬يک “ ُمخلص”‪ ،‬يک خالص شده‪،‬‬
‫‪.‬آزاده ترين فرد روی زمين است‬

‫”روم“ ‪362-‬‬

‫سوره ی “روم” و واژه ی آن در قرآن را‪ ،‬اغلب مفسران به معنای کشور روم قديم گرفته اند و به شرح‬
‫شکست و پيروزی هايشان پرداخته اند‪ .‬خب‪ ،‬اين يک وجهی است‪ .‬اما بياييد در وجهی ديگر از معنا نيز‬
‫سير کنيم‪ .‬چه قرآن کتابی اسراری‪ ،‬بس شگرف‪ ،‬و فی الواقع مرامنامه سلوک سالکان حق است‪“ .‬روم”‬
‫در لغت عرب تنها به معنای آن کشور نيست‪ .‬اصل آن به مفهوم نرمی‪ ،‬درنگ کردن‪ ،‬توقف نمودن‪،‬‬
‫پذيرش و طلب کردن و رام بودن است‪ .‬بر اين اساس‪ ،‬مراد از روم و روميان‪ ،‬کسانی اند که در کيفيت‬
‫نرمی و پذيرش قرار دارند‪ .‬اين نرمی هر چند در ابتدا در جدال با سختی‪ ،‬شکست خورده جلوه می کند‬
‫الرو ُم”‪ ،‬اما عاقبت بر سختی پيروز می شود “و ُهم ِمن بع ِد غلبِ ِهم سيغ ِلبُون”‪ .‬در اين وجه از معنا‪،‬‬
‫ت ُّ‬ ‫“ ُ‬
‫غ ِلب ِ‬
‫نهايی نرمی و مدارا‪ ،‬بر سختی و خشونت مستتر است‪ .‬از اين منظر‪“ ،‬روم” يک کيفيت‬ ‫ِ‬ ‫حکايت پيروزی‬
‫از بودن است که اهل خود را دارد‪ .‬در فرهنگ مفاهيم سالکانه‪ ،‬روميان اهل صيقل زدن اند‪ ،‬کسانی اند‬
‫نرمی آنان‪،‬‬
‫ِ‬ ‫که به نرمی و صفا می روند‪ .‬زيرا نيک می دانند که در نرمی‪ ،‬قدرتی شگرف نهفته است و‬
‫عاقبت شکافنده ی سختی صخره های سخت است‪ .‬لذا از منظر اين وجه‪“ ،‬رام” شدگان و “تسليم”‬
‫گشتگان‪ ،‬اهل “روم” حقيقی اند‪ .‬اهل نور اند و برخوردار از وجهی درخشان اند‪ .‬و اينان اند که پيروزی‪،‬‬
‫‪.‬عاقبت محتومشان است‬

‫”و ُهو القاه ُِر فوق ِعبا ِد ِه و ُه ُو الح ِکي ُم الخ ِب ُ‬


‫ير“ ‪363-‬‬
‫انعام‪۱۸ ،‬‬
‫)!اوست که چيره بر بندگانش است‪ ،‬و او حکيم و آگاه است(‬

‫يگانه کسی که مسلط بر همگان است‪ ،‬خالق هستی است‪ .‬کل کامل است‪ .‬و اين تسلط به سبب “حکمت” و‬
‫ير”‪ .‬انسانها عاشق چيره شدن و سيطره يافتن بر اين و آن اند‪.‬‬‫“آگاهی” است‪ ،‬نه زور‪“ .‬و ُهو الح ِکي ُم الخبِ ُ‬
‫و اين به واقع بزرگترين ضعف شان است‪ .‬فکر می کنند از اين راه باعث تثبيت خود می شوند‪ ،‬حال آنکه‬
‫آن فرعون صفتان است‪ .‬فرعون است که‬ ‫بالعکس خود را به هالکت می کشانند‪ .‬زيرا چنين خصلتی از ِ‬
‫می گويد‪“ :‬اِنا فوق ُهم قاه ُِرون” (اين ماييم که بر آنها چيره ايم)! و همين سبب هالکتش شد و در دريای‬
‫حماقت غرق گشت‪ .‬يک سالک اين نکته را نيک می داند و اهل سلطه نيست‪ .‬سالک حق از متواضع‬
‫ترين مخلوقات خداست‪ .‬او نه تنها نيت سلطه بر بندگان خدا را ندارد‪ ،‬بلکه بعنوان خدمتگزار خداوند‪،‬‬
‫واصل‪ ،‬از جنس نفوذ دنياطلبان نيست‪ .‬از جنس‬ ‫سالک ِ‬
‫ِ‬ ‫آزادکننده و رهاننده ی بندگان است‪ .‬نفوذ يک‬
‫الحکمة فقد اُوتِی خيرا کثِيرا” چه هر کس را حکمت و آگاهی دهند در‬ ‫حکمت و آگاهی است‪“ .‬و من يُؤت ِ‬
‫واقع او را خير کثيری عطا کرده اند‪ .‬اين جنس از آگاهی‪ ،‬اکتسابی نيست‪ ،‬موهبتی است که از باال عطا‬
‫می شود‪ .‬پس نجات بخش است و تحقير کننده ی ديگران نيست‪ .‬آن يک نور رهاننده است‪ .‬و اين حکمت‬
‫‪.‬و آگاهی را خداوند چون بخواهد به تسليم شدگان عطا می نمايد‬

‫” ُکن في ُ‬
‫کون“ ‪364-‬‬
‫!باش! پس می شود‬
‫ُکن” مقام امر است و در اصل سه حرف دارد‪ .‬حرفی از وسط آن حذف شده‪ ،‬و آن “واو” است‪ .‬به “‬
‫واقع آن حرف‪ ،‬حذف نيست‪ ،‬پنهان است و در باطن کلمه نهفته است‪ .‬لذا اين “واو” نهان‪ ،‬دوباره در‬
‫کون” مقام ظهور و ايجاد است‪ .‬در اين فرآيند‪“ ،‬امر” به “خلق” منجر می‬ ‫“في ُکون” ظاهر می شود‪ .‬چه “في ُ‬
‫شود‪ .‬اين امر‪ ،‬هر امری نيست‪ ،‬امری است که دانه ی الهی در آن نهفته است‪ .‬يعنی حامل اصل انرژی‬
‫ايجادکننده است‪ .‬پيش از اين گفتيم که حروف و کلمات قرآن‪ ،‬واژه ی صرف نيستند‪ .‬آنها اشاره به وجود‬
‫زنده اند‪ .‬زيرا از نفس “حی قيوم” جز زنده صادر نمی شود‪ .‬از کوزه همان برون تراود که در اوست‪.‬‬
‫بدان برای ايجاد چيزی در اين جهان‪ ،‬بايد سه نيرو دست اندر کار باشند؛ نيروی مثبت‪ ،‬نيروی منفی‪ ،‬و‬
‫نيروی نه مثبت و نه منفی که از آن به خنثی ياد می شود‪ .‬يکی دهنده‪ ،‬يکی گيرنده و يکی بستری است‬
‫که فضای چنين فرآيندی را موجب می شود‪ .‬اين “واو” هم خاصيت استينافی دارد(آغاز چيزی)‪ ،‬و هم‬
‫خاصيت عطفی دارد(ادامه چيزی)‪ .‬مجموع عددی “واو” (‪ ،)۶ ،۱ ،۶‬که سه حرف است‪ ”۱۳“ ،‬می شود‪.‬‬
‫نماد عدد “‪ ”۱۳‬در علوم باطنی‪ ،‬اشاره به تحول و نشان از ايجاد پديده ی جديد دارد‪ .‬در سوره ی شريفه‬
‫ياسين‪“ ،‬دو” رسول را به شهری می فرستند اما از ارسال آن دو نتيجه ای منتج نمی شود تا وقتی که‬
‫رسول “سوم” در نهان به آن دو ملحق می شود‪ ،‬و آنگاه کار تمام است! و آنچه قرار است بشود‪ ،‬می‬
‫شود! (برای آگاهی بيشتر به کتاب تفسير دل مراجعه فرماييد)‪ .‬ای دوست‪ ،‬آن سه حرف‪ ،‬آن سه نيرو‪ ،‬در‬
‫کيفيت “ ُکن”‪ ،‬عامل به خالقيت می شوند‪ ،‬يعنی در “کينونيت”! چه “کاف” و “نون”‪ ،‬هر دو از حروف‬
‫مقطعه و نورانی قرآن اند‪ ،‬حقيقت “بودن” اند‪ ،‬فلذا برخوردار از قابليت هستی سازی نيز هستند‪ .‬مجموع‬
‫عددی “ک” و “ن”‪ ،‬صرف نظر از صفر آن‪“ ،‬هفت” است‪ ،‬که به عبارتی می توان آن را اشاره به افالک‬
‫هفتگانه ای دانست که به مثابه ی جام هستی اند و خود دست اندرکار اداره روند خلقت اند‪ .‬اين قاعده “سه‬
‫‪ ،‬هفت” يا “سه در هفت”‪( ،‬سه نيروی مثبت‪ ،‬منفی و خنثی‪ -‬و هفت اليه از هستی) نزد برخی از حکمای‬
‫الهی‪ ،‬از دير باز قاعده ای آفريننده بوده که جای شرح بيشتر آن در اين مجال نيست (برای آگاهی بيشتر‬
‫به کتاب کيمياگری باطنی مراجعه فرماييد)‪ .‬ای دوست‪ ،‬مقام “ ُکن في ُکون” که خلق ِبال درنگ است‪ ،‬خاص‬
‫خداوند ع َّز و ج َّل است و نفس حی قيوم می طلبد‪ .‬چه اوست که به تسخير و تصرف‪ ،‬توانای مطلق است‪.‬‬
‫با اين وجود در حديثی قدسی آمده است که خداوند متعال‪ ،‬اين مقام را به هر کدام از بندگان شايسته اش‬
‫که بخواهد‪ ،‬عطا می کند؛ “ا ِطعنِی اجعلک ِمث ِلی…” اطاعتم کن تا تو را مثل خودم قرار دهم‪ ،‬تا تو نيز‬
‫واصلی‪ ،‬مأذون است‪ .‬و نيروی ايجادکننده ی الهی‪ ،‬از‬ ‫چون به چيزی بگويی باش‪ ،‬بشود”‪ .‬به واقع چنين ِ‬
‫آن خداوند تبارک و‬ ‫طريق او صادر می شود‪ .‬زيرا هيچ کس هيچ نيرويی از خود ندارد و آنچه هست از ِ‬
‫کون”‪،‬‬ ‫تعالی است‪ .‬در قرآن کريم نيز عامل “کن فيکون” يکبار با لفظ “مفرد” آمده است “ان يقُول لهُ ُکن في ُ‬
‫و يکبار با لفظ جمع آمده است “ان نقُول لهُ ُکن في ُکون”‪ .‬بدان که خداوند قادر متعال حتی اگر چيزی‬
‫نگويد‪ ،‬توانا به خلق و آفرينش است‪ .‬حتی نگاه و نظر او‪ ،‬خلق کننده است و ذات متعال اش‪ ،‬در سکوت‬
‫‪.‬محض نيز آفريننده از عدم است‬

‫مری“ ‪365-‬‬
‫”ي ِسر ِلی ا ِ‬
‫)!امرم را ميسر کن(‬
‫بسياری به اشتباه تصور می کنند که موسی(ع) آمده بود تا فرعون را نابود کند و حکومتش را بگيرد‪.‬‬
‫خير‪ ،‬اينطور نيست‪ .‬چنين برداشتی خالف آيات قرآن است‪ .‬زيرا امر او چيز ديگريست‪ .‬موسی(ع) آمده‬
‫ی ِعباد هللاِ” (بندگان خدا را به من تحويل‬
‫بود تا فقط بنی اسرائيل را از مصر خارج کند؛ “ان ادوا اِل َّ‬
‫دهيد)! چه اين بندگان خدا‪ ،‬چيزی در وجودشان بود که از نگاه آسمان نبايد بندگی غير می کردند! بايد به‬
‫بندگی غير و وصل آنان به فطرت الهی‬‫ِ‬ ‫اصل خويش باز می گشتند! نکته ی اصلی خروج اين جماعت از‬
‫خويش است! برای همين وقتی او بنی اسرائيل را با خود می برد دگر کاری به مصر و حکومت فرعون‬
‫ندارد و او را به خود واميگذارد‪ .‬فرعون می خواهد حکومت کند‪ ،‬می خواهد نکند‪ .‬و اين حکايت‬
‫ديگريست‪ .‬نابودی فرعون را تکبر خودش باعث شد‪ .‬زيرا موسی(ع) پس از رفتن دگر کاری با او‬
‫نداشت‪ .‬اين حماقت خود فرعون بود که به تعقيب شان پرداخت و آخراالمر نيز همين حماقت‪ ،‬او را به‬
‫نابودی کشاند‪ .‬مأموريت و رسالت موسی(ع) يک حکايت لطيف آسمانی است‪ .‬سرزمين موعود او‪ ،‬عالم‬
‫لطيف است‪ .‬او دنيا را نشانه نرفته بود‪ .‬دنيا را طالب نبود‪ .‬بلکه مأموريتش‪ ،‬نجات ارواحِ در بند‪ ،‬از‬
‫‪.‬ظلمتکده ای به نام دنيا بود‬

‫ع الغُ ُرور“ ‪366-‬‬


‫”و ما الحياة ُ الدُّنيا اِال متا ُ‬
‫)!زندگی دنيوی فقط يک کاالی فريبنده است(‬

‫و اين يعنی يک باخت تمام‪ ،‬اگر خريدارش شوی! چه هر که خريدار کااليی فريبنده شود‪ ،‬يک فريب‬
‫خورده است‪ .‬کاالی فريبنده کااليی است که اصالت ندارد‪ .‬بزک کرده و خالی از حقيقت است‪ .‬زندگی‬
‫زندگی دنيوی است‪.‬‬
‫ِ‬ ‫نيست‪ِ ،‬شبه زندگی است‪ .‬چه حيات را طبقاتی عديده است که پست ترين اش همين‬
‫يک سالک فهيم نيک می داند که اگر خواهان حيات لطيف است بايد از اين ورطه ی فريبنده‪ ،‬فهيمانه گذر‬
‫کند‪ .‬زيرا فهم هر چيز باعث گذر از آن است‪ .‬پس کاالی فريبنده را بشناس و دل از ُحب آن بر گير‪ .‬ای‬
‫زندگی پست دنيوی‪ ،‬الزم نيست که آدمی حتما جسمش بميرد و به قبر رود‪ ،‬بلکه‬
‫ِ‬ ‫دوست‪ ،‬برای خروج از‬
‫کافيست آگاهی اش از آن خروج کند! پس چون آن را شناختی و آگاهی ات از آن عبور کرد‪ ،‬تو رسته‬
‫آن دنيا نيستی‬
‫‪.‬ای‪ .‬در دنيايی ولی از ِ‬

‫”اُولئِک کاال ِ‬
‫نعام بل ُهم اضل“‪367-‬‬
‫)!آنها چون چهارپايان اند! بلکه گمراه ترند(‬

‫اين يک جمله تشبيهی پر معناست که در آن منکران حقايق به چهارپايان تشبيه شده اند‪ .‬پس بياييد ببينيم‬
‫‪.‬چه تشابهاتی را بين آنها و چهارپايان ميتوان يافت و چه ميتوان آموخت‬
‫چهارپايان‪ ،‬بار می برند‪ ،‬حمال اند‪ ،‬اينان نيز عمله ی افکار و نظريات ديگران اند‪ .‬چهارپايان‪ ،‬پوست‬
‫قشر ظاهر بسنده می کنند‪ ،‬اينان نيز از مغز حقايق بی بهره اند و فهم باطن نتوانند‪.‬‬
‫خورند و به همان ِ‬
‫چهارپايان‪ ،‬سر و صدايشان زياد و نابهنجار است‪ ،‬اينان نيز پر از هياهو و ادعاهای نامعقولند‪.‬‬
‫چهارپايان‪ ،‬غريزی اند و غريزی عمل می کنند‪ ،‬اينان نيز بنده ی هواهای نفسانی و محروم از شعور و‬
‫بصيرت اند‪ .‬چهارپايان‪ ،‬با چند کلمه ی نامفهوم و بی معنا رام و خدمتگزار شده اند‪ ،‬اينان نيز با چند‬
‫حکايت و تعريف و جمله ی احساسی شرطی شده اند‪ .‬چهارپايان از صاحبان شان نمی پرسند که ما را به‬
‫کدام وادی می بريد‪ ،‬اينان نيز خالی از پرسش و پاسخ معقولند و فهم عاقبت کار ندارند‪ .‬چهارپايان فقط‬
‫محدوده اطراف تن شان را می بينند‪ ،‬اينان نيز خالی از هر دور انديشی و ديد وسيع اند‪ .‬چهارپايان تا‬
‫وقتی که مفيدند و بهره می رسانند‪ ،‬مايحتاج شان مهياست‪ ،‬اينان نيز تا وقتی چشم بسته مطيعند و فرمان‬
‫می برند عزيز و مورد توجه اند‪ .‬بر چهارپايان سوار می شوند‪ ،‬بر ذهن اينان نيز سوار می شوند‪.‬‬
‫چهارپايان قابل خريد و فروش اند‪ ،‬اينان نيز در فراز و فرود وقايع و جريانات‪ ،‬خدماتشان قابل واگذاری‬
‫و خريد و فروش است… و اينان همان کران و کوران نسبت به حقايق اند که در تاريکيهای گمراهی به‬
‫‪.‬دام افتاده اند‬

‫”خلق االِ نسان“ ‪368-‬‬


‫)انسان را خلق کرد(‬

‫خلق با ُخلق بيگانه نيست‪ .‬تو به عنوان يک انسان آينه ی تمام نمای حقيقتی‪ .‬خداوند يک آينه ی زنده ☆‬
‫خلق کرده است‪“ .‬انسان‪ ،‬آن سان است”! خدای رحمن‪ ،‬آدمی را بر صورت رحمانی آفريده است‪“ .‬علی‬
‫الرحم ِن”‪ .‬پس هر چه وجودت را بيشتر صيقل کنی‪ ،‬هر چه غبارها را بيشتر بزدايی‪ ،‬هر چه از‬‫صورةِ َّ‬‫ُ‬
‫ذهن محدود بشری بيشتر فاصله بگيری‪ ،‬هر چه بيشتر خالی از خواسته و خواهش گردی‪ ،‬آينه ی‬
‫وجودت اين “حقيقت” ال يزال را روشنتر متجلی خواهد نمود‪ .‬به عبارتی‪ ،‬آدمی در هستی جز پاک کردن‬
‫‪.‬اين آينه کاری ندارد‪ .‬زيرا حقيقت‪ ،‬خود هست و کار خويش را می داند‬

‫ُ‬
‫نسان ض ِعيفا“ ‪369-‬‬ ‫” ُخ ِلق االِ‬
‫!انسان ضعيف خلق شده است‬

‫”کالبد ضعيف“‬
‫تا بحال در جايجای مختلف در باره ی کالبد های قوی و لطيف سخن گفته ام‪ ،‬اما اينبار ميخواهم در باره‬
‫کالب ِد ضعيف‪ ،‬و آشکاری آن بگويم‪ .‬يک سالک بايد در موقفی با کالبد ضعيفش روبرو شود و آن را فهم‬
‫کند‪ .‬فهم اين نکته يک امتياز بزرگ است و خود باعث رهايی است‪ .‬برای يک سالک غالبا چنين فهمی‬
‫زمانی به سراغش می آيد که احساس قدرت می کند! تصور می کند که به جايی رسيده است! ما چنان‬
‫ضعيفيم که گاه يک حشره ی کوچک‪ ،‬يک ويروس ناپيدا‪ ،‬يک واقعه ی ساده‪ ،‬براحتی ميتواند ما را از‬
‫پای در آورد‪ .‬گاه يک توهين و تحقير‪ ،‬براحتی ما را در هم می شکند‪ ،‬آن هم درست زمانی که انتظارش‬
‫را نداشته ای‪ .‬در چنين مواقفی‪ ،‬تو خو ِد ضعيف ات را می بينی! پس ببين! خوب هم ببين! اين تويی!‬
‫وامانده ای که غرورش شکسته است! اين ديدن و فهم آن نکته ای حياتی برای سالک است‪ .‬زيرا هيچ کس‬
‫به حوزه ی اقتدار باطنی وارد نمی شود مگر آنکه خو ِد ضعيف و شکننده اش را فهم کرده باشد‪ .‬و اين‬
‫فهم اين ضعف است که به‬ ‫موقفی است که برای هر سالکی پيش می آيد‪ .‬بزرگ و کوچک هم ندارد… ِ‬
‫اقتدار باطنی منجر می شود‪ .‬رهايی از آنچه که قدرت می پنداشته ای‪ ،‬خود يک آزادی مسحورکننده‬
‫فهم ضعف‪ ،‬به نقطه ی قوت بدل می شود‪ .‬و اينچنين است که کالبد ضعيف ات چون پوسته ای می‬ ‫است‪ِ .‬‬
‫افتد و تو از شرش رها می گردی‪ .‬ای دوست سالکم‪ ،‬هر چه در پيشگاه خداوند اظهار عجز و ضعف‬
‫‪.‬کنی‪ ،‬بر اقتدار خويش افزوده ای‬

‫”فسجدُوا اِال اِبليس“ ‪370-‬‬


‫)!همه سجده کردند جز ابليس(‬

‫از منظر حکمای الهی‪ ،‬ابليس همان قوه ی “وهم” است‪ .‬اين بدان معنا نيست که ابليس وجود ندارد‪ ،‬دقت‬
‫کن! بلکه بدان مفهوم است که وجودش وهمی است‪ .‬وجود مراتبی دارد و کيفياتی‪ ،‬که وجود وهمی از‬
‫صور و‬ ‫پايين ترين مراتب آن است‪ .‬وهم برخوردار از عالمی وسيع با قابليت های فراوان است‪ .‬پُر از ُ‬
‫اشکال مختلف است‪ .‬عالمی است با موجودات بسيار‪ ،‬که البته هر روزه نيز بر تعدادشان افزوده می شود‪.‬‬
‫زيرا متوهمان روز به روز بر شمارشان افزوده می شود‪ .‬هر که به دام وهم افتد‪ ،‬به قلمرو ابليس افتاده‬
‫است‪ .‬و آن کيفيتی از اِدراک است که خودسرانه عمل می کند و مطيع نور ِخرد نيست‪ .‬از اين منظر‬
‫درکه ی تو تسليم ات شدند و‬ ‫وقتی می فرمايد؛ همه ی مالئکه سجده کردند جز ابليس! يعنی تمامی قوای ُم ِ‬
‫در اختيارت قرار گرفتند‪ ،‬جز قوه ی وهم‪ .‬زيرا وهم متکبر و سرکش است‪ .‬و يادت باشد‪ ،‬که وهم از نگاه‬
‫عقل‪ ،‬وهم است اما از نگاه خودش واقعی است‪ .‬و اين بدان سبب است که هر موجودی در هر عالمی که‬
‫واقع شود‪ ،‬همآنجا برايش واقعی است‪ .‬ساده تر اينکه؛ وقتی در دنيايی‪ ،‬دنيا برايت واقعی است‪ ،‬و وقتی‬
‫در آخرت مقيم شدی‪ ،‬آخرت برايت واقعی است‪ .‬واقعيت‪ ،‬امری نسبی است و به حضور ناظر بستگی‬
‫درکه ی ديگر‪ ،‬تنها خودش را اصيل و واقعی می داند‪ .‬پس زير بار فرمان نور‬ ‫دارد‪ .‬وهم از ميان قوای ُم ِ‬
‫ِخرد نمی رود و او را مطيع نيست‪ .‬توهم را دشمن خود بگير‪ ،‬با او در مراوده نباش و آگاهی هايت را از‬
‫او دريافت نکن‪ ،‬که بسياری در طول تاريخ‪ ،‬برده وار به خدمتش رفتند و در آتشش سوختند و فرصت‬
‫‪.‬ناب حيات شان را بر باد دادند‬
‫ين“ ‪371-‬‬
‫”و هذا البل ِد اال ِم ِ‬
‫)!و قسم به اين بلد امن(‬

‫بسياری بلد را شهر متعارف گرفته اند‪ .‬اما نکته اينجاست که هيچ شهری در طول تاريخ در امنيت نبوده‬
‫است‪ .‬مقدس ترين شهرها بارها توسط مهاجمان ويران شده و در آتش سوخته و اهالی اش قتل عام گشته‬
‫اند‪ .‬حتی گاه سيل های ويرانگر آنها را شسته و با خود برده است‪ .‬پس اين آيه شريفه از کدام بلد سخن‬
‫شهر بيرون شود‪ ،‬به معنای سينه است!‬ ‫می گويد و آن کجاست؟! ای دوست‪ ،‬واژه ی بلد پيش از آنکه ِ‬
‫آن انسان کامل است‪.‬‬
‫سينه ای که در آن نور خداست و سرشار از حيات و آگاهی است‪ .‬چنين سينه ای از ِ‬
‫انسانی آرام گرفته در فطرت الهی خويش‪ .‬او عالمی ميانه‪ ،‬مابين عالم محسوس و معقول است و خود‬
‫عالم کبير است‪ .‬وجودی نورانی که چراغ راه است و نجات با نور او و از طريق او ميسر است‪ .‬و تو از‬
‫درون خودت به او وصل می شوی‪ ،‬نه از بيرون‪“ .‬و فِی انفُ ِس ُکم افال ت ُ ِ‬
‫بص ُرون” ( آيا به خوديت تان نمی‬
‫نگريد)؟! “انسان نورانی”‪ ،‬نسخه ی اصلی انسانيت‪ ،‬ثمره ی هستی و غايت آن است‪ .‬چنين انسانی همان‬
‫شهری است که ديگر ارواح طيبه به آن وارد شده‪ ،‬بر سفينه ی نجاتش نشسته تا از ظلمات اين جهانی‬
‫‪.‬خروج يابند‪ .‬من آن را شهر خدا می نامم‪ .‬چه جز شهر خدا را امن نتوان ناميد‬

‫ين حنِيفا فِطرت هللاِ الَّتِی فطر النَّاس عليها“ ‪372-‬‬


‫”فاقِم وجهک ِل ِلد ِ‬
‫)!پس روی سوی يگانگی نما که همان فطرت الهيست و خداوند مردمان را بر آن ِسرشته است(‬

‫دين فطری تنها دين حقيقی و ريشه دار است‪ .‬يگانه راه نجات نيز همين دين فطری است که از ازل در‬
‫ِسرشت و خمير مايه ی وجود تو نهاده شده است‪ .‬تو آنی‪ ،‬نه جز آن‪ .‬برای برخورداری از آن هيچ سفر‬
‫بيرونی الزم نيست بلکه تنها به سلوکی درونی نياز است‪ .‬دين های غير فطری‪ ،‬دين های تقليدی‪ ،‬دين‬
‫های تلقينی‪ ،‬دين های اجباری‪ ،‬نه تنها دين نيستند بلکه ضد دين اند‪ .‬دين که همان راه است چون دانه ای‬
‫در وجود تو نهاده شده است‪ِ .‬سرشت و ذات تو‪ ،‬الهی است‪ .‬همان فطرت خداست‪ .‬نشانه اش يگانگی و‬
‫ت زنده و آگاه‪ ،‬اصل تو و خمير مايه وجودی‬ ‫وحدت است‪ .‬صلح کل با تماميت هستی است‪ .‬و اين فطر ِ‬
‫توست‪ .‬راهبرنده است و تمام دين در همين نهفته شده است‪ .‬تو با آن شناخته می شوی‪ .‬چه با آن آفريده‬
‫شده ای‪ .‬پس چيز اضافی نيست‪ .‬دين های غير فطری‪ ،‬دين های ذهنی که به زور تبليغات استوار می‬
‫شوند‪ ،‬چيزهای اضافی‪ ،‬من در آوردی‪ ،‬و تحميلی اند‪ .‬برای همين است که هيچگاه جواب نداده‪ ،‬و نمی‬
‫دهند‪ .‬زيرا بيگانه با وجود تو اند‪ .‬بدان هر چيزی که هماهنگ با فطرت الهی نباشد‪ ،‬ناسازگار با آن باشد‪،‬‬
‫محکوم به شکست و نابودی است‪ .‬زيرا فطرت‪ ،‬اصل و خميرمايه هستی است‪ .‬برای برخورداری از‬
‫چنين فطرت نجات بخشی‪ ،‬بايد غبار زدايی شود‪ ،‬بايد حجابهای احساسی و ذهنی کنار روند‪ ،‬بايد شرطی‬
‫شدگی ها بشکنند و در يک کالم بايد بيدار شد‪ .‬و سلوک يعنی نيل به دين فطری‪ ،‬به فطرت پاک‪ ،‬به‬
‫ِسرشت الهی خويش‪ ،‬به نقدی که هست‪ ،‬و سلوک جز اين معنايی ندارد‪ .‬بدان که تمام انبياء و اولياء الهی‬
‫آمده اند تا تو را با فطرت الهی ات آشنا کنند‪ ،‬نه جز آن‪ .‬در آن بيرون چيز نجات بخشی نيست‪ .‬همه نشانه‬
‫‪.‬است‪ .‬و نجات حقيقی از درون تو بر می خيزد‬

‫”ا َِّن مثل ِعيسی ِعند هللاِ کمث ِل آدم“ ‪373-‬‬


‫)!مثل عيسی نزد خداوند همچون مثل آدم است(‬

‫اغلب مفسران در باره اين آيه شريفه سخنان مشابهی گفته اند‪ .‬از جمله اينکه منظور از آن اين است که‬
‫مثال اگر عيسی پدر نداشت‪ ،‬آدم نيز پدر نداشته و امثال هکذا‪ .‬اما اين آيه به نکته ای عميق تر و کاربردی‬
‫تر نيز اشاره دارد که متاسفانه از ديده ها دور مانده است‪ .‬آدم يک وجود هبوطی است‪ .‬موجودی است که‬
‫از لطيف به ثقيل آمده است‪ .‬و عيسی يک وجود عروجی است‪ .‬موجودی است که از ثقيل به لطيف می‬
‫رود‪ .‬و “راه رو به پايين همان راه رو به باالست”‪ .‬اين راه يکی است‪ .‬و نکته همين است‪ .‬روحی که به‬
‫پايين می آيد‪ ،‬همان روحی است که به باال می رود‪ .‬اين آيه راه هبوط و عروج را نشان می دهد که واحد‬
‫است‪ .‬اين روح واحد به هنگام هبوط بايد “نامگذاری” کند‪ .‬زيرا نامگذاری کثرت می آفريند‪ .‬و همين‬
‫روح بايد به هنگام عروج نامها را رها کند تا عروج يابد و به لطيف رود‪ .‬اين آيه شريفه مسير يگانه ی‬
‫وحدت به کثرت‪ ،‬و کثرت به وحدت را به زيباترين وجهی در منظر ديد سالکان قرار داده است‪ .‬و مثل‪،‬‬
‫وجودی موجود است‪ .‬حقيقتی که واحد است و‬
‫ِ‬ ‫در اين آيه‪ ،‬به معنای ضرب المثل نيست‪ .‬به مفهوم حقيقت‬
‫خود برخوردار از عالمی نورانی است‪ .‬زيرا اين مثل نزد خداست‪ ،‬عندهللا است‪ .‬و هر آنچه عندهللا است‪،‬‬
‫‪.‬اصيل و ماندگار است‬

‫”ف ِللذک ِر ِمث ُل ح ِظ االُنثي ِ‬


‫ين“ ‪374-‬‬
‫!بهره ی ذکر دو برابر اُنثی است‬

‫از اين آيه شريفه يک وجه ظاهری در باب ارثيه دنيوی اخذ شده که فقها و اهل تفسير در کتب شان به آن‬
‫پرداخته اند و دوستداران ميتوانند به آنها مراجعه کنند‪ .‬اما اکنون بياييد در وجه ديگری از معنا نيز‬
‫سلوکی داشته باشيم؛ بدان که دو نيروی مذکر و مؤنث‪ ،‬دو نيروی اصلی در بافت آفرينش است‪ .‬جهان‬
‫آفرينش با نکاح اين دو نيرو شکل گرفته است‪ .‬نزد حکمای الهی‪ ،‬آسمان‪ ،‬مذکر و زمين‪ ،‬مؤنث است‪ .‬اين‬
‫دو نيرو در کالبد تو نيز ‪-‬چه زن باشی چه مرد‪ -‬حضوری حياتی دارند‪ .‬يعنی هم مرد برخوردار از اين‬
‫دو نيروست و هم زن‪ .‬اگر کالبد انسان را به سه بخش باال‪ ،‬وسط و پايين تقسيم کنيم‪ ،‬از قلب تا فراز سر‪،‬‬
‫آسمان وجود توست‪ .‬و از قلب به پايين‪ ،‬زمين وجود توست‪ .‬و خود قلب در وسط است‪[ .‬در مکاتب‬
‫شرقی‪ ،‬هر بخش را به چاکراهای مختلف با رنگ های ويژه ای تقسيم کرده اند‪ ،‬که اکنون منظور ما آن‬
‫نيست]‪ .‬آسمان وجود تو که مذکر است و به عالم لطيف نزديکتر و طبعش دارای حرارتی ذاتی است‪ ،‬با‬
‫ب تو‪ ،‬با زمين وجودت که مؤنث است و به سبب دوری اش از آسمان طبعی سرد دارد‪ ،‬در‬ ‫وساطت قل ِ‬
‫اتصال بسر می برد‪ .‬اما اين اتصال به معنای نکاح و ازدواج نيست‪ .‬زيرا ازدواج درونی آنگاه حاصل‬
‫می شود که زمين وجود تو‪ ،‬تسليم آسمان وجودت شود و آسمان نيز نفقه ی زمين را پرداخت کند‪ .‬نفقه ی‬
‫آسمان‪ ،‬حيات و آگاهی است‪ .‬و اين نکاح به واسطه ی قلب تو انجام می پذيرد‪ .‬فرزندان اين نکاح‬
‫وجودی‪ ،‬نيروهايی اند که پس از تولد‪ ،‬يا در بخش زمينی‪ ،‬يعنی در بخش مؤنث وجود تو خدمت می‬
‫کنند‪ ،‬و يا نيروهايی اند که در بخش آسمانی وجودت‪ ،‬يعنی بخش مذکر در خدمت اند‪ .‬حظ و بهره ی‬
‫فرزندانی که در خدمت آسمان اند از آنجا که دهنده ی نيرويند‪ ،‬نسبت به فرزندانی که در خدمت زمين‬
‫وجود تو اند و گيرنده اند‪ ،‬مضاعف است‪ .‬کل ماشين وجود تو‪ ،‬مولد انرژی است و هر بخشی از اين‬
‫دستگاه‪ ،‬سهمی از اين انرژی لطيف دارد که بايد به موقع پرداخت گردد‪ .‬جز اين باشد آدمی از تعادل‬
‫خارج شده است‪ .‬پيش از اين در مقاله ای مجزا بيان کرديم که اهل مشاهده‪ ،‬کالبدهای ديگر انسان را نيز‬
‫يکی در ميان مذکر و مؤنث ديده اند‪ .‬زيرا اين دو نيرو به واقع تار و پود وجود آدمی را می سازند‪ .‬به‬
‫طور مثال؛ يک مرد که کالبد جسمی اش مذکر است‪ ،‬کالبد بعدی اش که کالبد عاطفی است‪ ،‬مؤنث‪ ،‬و‬
‫کالبد سومش که ذهنی است دوباره مذکر… تا برسد به کالبد روحی که ديگر نه مذکر است و نه مؤنث‪.‬‬
‫همچنين يک زن که کالبد جسمی اش مؤنث است‪ ،‬کالبد بعدی اش که کالبد عاطفی است مذکر‪ ،‬و کالبد‬
‫ذهنی اش دوباره مؤنث است… و کالبد روحی اش که فراتر از مذکر و مؤنث است‪ .‬وقتی می گوييم که‬
‫کالبد عاطفی يک زن‪ ،‬مذکر است‪ ،‬يعنی او عاطفه ای بشدت قوی تر از مرد دارد… هر کدام از اين‬
‫کالبدها بر اساس مذکر يا مؤنث بودنشان بايد انرژی مورد نيازشان را دريافت کنند تا آدمی ‪-‬چه زن و چه‬
‫مرد‪ -‬در تعادل به رشد و کمال خويش نائل گردد‪ ،‬ان شاء هللا‪( .‬برای فهم بهتر و دقيق تر اين نکات به‬
‫‪.‬کتاب “کيمياگری باطنی” رجوع کن)‬

‫”آل ُمرنَّ ُهم فليُغ ِي َّ‬


‫رن خلق هللاِ“ ‪375-‬‬
‫)!”[شيطان]‪“ :‬آنها را فرمان می دهم که آفرينش الهی را تغيير دهند(‬
‫نساء ‪۱۱۹‬‬

‫آفرينش خدا‪ ،‬بر اساس فطرت الهی است‪ .‬و آن که بدنبال تغيير ِسرشت و فطرت مردمان است‪ ،‬شيطان‬
‫است‪ .‬و دقيقا از همين خواسته ی شيطان است که در می يابيم؛ مسير طبيعت خداوندی‪ ،‬بهترين و‬
‫سالمترين مسير زندگی است‪ .‬در هستی دو تغيير عمده قابل مشاهده است؛ يکی تغيير کمی و ديگری‬
‫تغيير کيفی‪ .‬بطور مثال اگر مقدار آب ظرفی‪ ،‬کم يا زياد شود‪ ،‬آن تغيير کمی است‪ .‬و اگر رنگ و بو و‬
‫مزه و خاصيت آن تغيير کند‪ ،‬آن تغيير کيفی است‪ .‬شيطان نفس بدنبال تغيير کيفيت وجودی توست‪ ،‬حال‬
‫ميخواهد اين تغيير با کميت نيز همراه باشد يا نباشد‪ .‬قصد او دور کردن تو از اصل خويش و فطرت الهی‬
‫ات است‪ .‬و اين يعنی از خوديت خويش خالی شدن‪ .‬شيطان با ايجاد وسوسه در تغيير خلقت خداوندی‪،‬‬
‫آشفته بازاری روانی ايجاد می کند تا بر انسان فايق آيد‪ .‬او اين تغييرات را بر پايه توسعه ی خودبينی‪،‬‬
‫تکبر‪ ،‬طمع‪ ،‬حسد‪ ،‬ستم و ساير صفات رذيله دنبال می کند‪ .‬چنانچه او موفق شود‪ ،‬آدمی را در اختيار‬
‫گرفته و سهم خود را از جان او بر گرفته است‪ .‬اينکه در جايجای مکتوبات به فطرت الهی و حفظ‬
‫خوديت متعال بسيار پرداخته ايم بدان دليل است که يگانه سرمايه ی نجات آدمی همين خوديت پاک و‬
‫الهی اوست‪ .‬اگر انسان آن را از زير غبار من های جعلی اش‪ ،‬بيرون کشد و از مواهب آن مستقيما‬
‫برخوردار شود‪ ،‬بدون شک به حياتی پاکيزه و روان دست يافته است‪ .‬و چنانچه از آن به هر علتی دور‬
‫شود‪ ،‬از زندگی واقعی دور شده است‪ .‬و دقيقا از اين روست که بزرگان بر خود بودن تاکيد فراوان کرده‬
‫و آن را عزيز می شمارند‪ .‬در اين فطرت الهی‪ ،‬هر آنچه که در راه کمال به آن نيازمندی‪ ،‬به بهترين‬
‫وجه وجود دارد‪ .‬چه آن ِسرشتی زنده‪ ،‬هوشمند و متعال است‪ .‬راه را می داند و ساده ترين مسير رشد را‬
‫می شناسد‪ .‬بدان که تعليم راستين‪ ،‬تعليمی است که تو را به خوديت الهی ات نائل کند‪ .‬و تقوا‪ ،‬حفظ همين‬
‫‪.‬خوديت است‬

‫”فافس ُحوا يفسحِ هللاُ ل ُکم“ ‪376-‬‬


‫)!برای ديگران جای باز کنيد تا خداوند نيز برای شما جای بگشايد(‬

‫اين آيه ی شريفه را بيشتر در باره ی گشايش جا برای نشستن ديگران آن هم در مجالس و مساجد تعبير‬
‫کرده اند‪ .‬اين ظاهری از قضيه است و بدون شک آيه به معانی فراتری اشاره دارد‪“ .‬الفسحة”‪ ،‬به معنای‬
‫وسعت و برخورداری از ظرفيت است‪ .‬جای باز کردن برای بدن اشخاص‪ ،‬فقط يکی از معانی ابتدايی آن‬
‫است‪ .‬ايجاد فضا و جای باز کردن برای ابراز انديشه ی ديگران‪ ،‬برای بروز و ظهور استعداد ديگران‪،‬‬
‫مهيا نمودن زمينه های مساعد برای حيات عزتمند ديگران‪ ،‬مجال دادن به اينکه ديگران خود بتوانند عمل‬
‫کنند و تجربه نمايند‪ ،‬را نيز شامل است‪ .‬معنای چنين آيه ای دقيقا ضد خودخواهی و انحصارطلبی است‪.‬‬
‫چه سخن از يک گشايش رشددهنده برای همه ی انسانهای کمال جوست‪ .‬يک سالک راستين‪ ،‬توان و‬
‫ظرفيت پذيرش ديگران را دارد‪ .‬به واقع اول چيزی که در ابتدای سلوکش به دعا از پروردگارش مسئلت‬
‫دری” (پروردگارا‪ ،‬ظرفيت سينه ام را وسعت بخش)! چه نيک می‬ ‫ب اشرح ِلی ص ِ‬‫می کند همين است؛ “ر ِ‬
‫داند وقتی ميتواند برای ديگران ايجاد فضای مفيد کند‪ ،‬که خود ظرفيتش را داشته باشد‪ .‬ای دوست‪ ،‬طبق‬
‫نص آيه شريفه؛ وقتی به ديگران فرصت و رخصت دهی‪ ،‬خود فرصت و رخصت بيشتری خواهی‬
‫گرفت‪ ،‬و چون زمينه رشد ديگران را مهيا کنی‪ ،‬خود به رشد واالتری نائل خواهی شد‪ .‬در سلوک بخل و‬
‫تنگ نظری وجود ندارد‪ .‬هر چه هست عين فتوت و جوانمردی است‪ .‬بدان که جريان هدايت ُربُوبی‪،‬‬
‫‪.‬خواهان نجات همه ی ارواحِ دوستدار رهايی است‬

‫”و جعل بين ُهما برزخا“ ‪377-‬‬


‫)!و ميان آن دو‪ ،‬برزخی نهاد(‬

‫برزخی است بين عالم معقول و عالم محسوس‪ .‬هر محسوسی که بخواهد معقول شود بايد از اين ☆‬
‫برزخ گذر کند‪ .‬همچنانکه اگر معقولی بخواهد به محسوس در آيد‪ ،‬بايد از آن بگذرد‪ .‬حرکت معقول به‬
‫محسوس‪ ،‬حرکتی هبوطی است‪ .‬حرکت محسوس به معقول‪ ،‬حرکتی عروجی است‪ .‬يکی از باال به پايين‬
‫می آيد و ديگری از پايين به باال می رود‪ .‬اين دو عالم همچون دو دريايند اما بدون اختالط‪ .‬چه يکی‬
‫مجرد و ديگری مرکب است‪ .‬و از آنجا که مجرد با مرکب سنخيتی مشترک ندارد‪ ،‬تنها راهی که اين دو‬
‫دريا می توانند يکديگر را مالقات کنند‪ ،‬در برزخ مابين شان است‪ .‬و اين برزخ نه تماما معقول است‪ ،‬نه‬
‫تماما محسوس ‪ .‬بلکه از هر کدام خصلتی گرفته است تا پيوندشان را ممکن سازد‪ .‬اين برزخ يا حلقه ی‬
‫واسط را عالم خيال نيز گفته اند‪ .‬البته اين خيال به معنای خيالپردازی نيست‪ .‬خيالپردازی مشتی توهم بافته‬
‫شده است حال آنکه اين‪ ،‬عالمی واقعی‪ ،‬لطيف و از جنس وجود است‪ .‬الهامات و رؤياهای صادقه از اين‬
‫عالم نشأت می گيرند‪ .‬همچنانکه لقاء سالک با انسان نورانی را نيز در اين عالم دانسته اند‪ .‬به عبارتی‬
‫ديگر‪ ،‬حقايق هستی‪ ،‬يا همان ملکوت‪ ،‬با حضور در چنين برزخی قابل مشاهده می شود‪ .‬عالمی ميانه که‬
‫هم از معنای عالم مجرد بهره دارد و هم از صورت عالم مرکب‪ .‬اما خود بدون جسميت ثقيل است‪ .‬به‬
‫عبارتی همان عالم لطيف است‪ .‬آنچه را که حکمای الهی در باب اين عالم گفته اند‪ ،‬انتزاعی مپندار‪ ،‬بلکه‬
‫در خويش مالحظه کن! چه آن در وجود تو نيز به عنوان عالم صغير تعبيه شده است‪ .‬تو برخوردار از‬
‫‪.‬اين سه عالمی‪ .‬زيرا خالصه ای از عالم کبيری‬

‫”و اِذا لم يهتدُوا ِب ِه فسيقُولُون هذا اِفک قدِيم“ ‪378-‬‬


‫)و هر گاه بدان راه نيابند‪ ،‬خواهند گفت که اين دروغی کهن است(‬

‫فهم و دريافت حقيقت‪ ،‬مستلزم هدايت است‪ .‬آن با خواندن نظريات و تلنبار کردن واژه ها و اصطالحات‬
‫محقق نمی شود‪ .‬راهيابی به حقيقت و برخورداری از مفاهيم کتاب زنده هستی‪ ،‬زمينه ای درونی بر‬
‫مبنای تزکيه دارد‪ .‬خالی بودن از پيش ذهنی ها و پيش داوری ها شرط تحقق آن است‪ .‬زيرا ذهن‪ ،‬وسيله‬
‫ت زنده نيست‪ .‬ذهن کالبدشکاف اتفاقات مرده است‪ .‬ذهن ابناء بشر هيچگاه در باره کتاب‬ ‫ی ادراک حقيق ِ‬
‫زنده ی حيات‪ ،‬درک و نظر واحد و مشترک نداشته است‪ .‬راه دريافت حقيقت زنده‪“ ،‬مشاهده” است و‬
‫مشاهده تنها با تسليم محض به وقوع می پيوندد‪ .‬آن که تسليم است‪ ،‬دارای ذهن و قلبی آرام است‪ .‬و دقيقا‬
‫همين سکون و آرامش درونی است که باعث می شود با کتاب زنده ی هستی ارتباطی مستقيم و زنده‬
‫‪.‬داشته باشد‪ .‬بدان‪ ،‬خدای زنده‪ ،‬با کالم زنده‪ ،‬در باره ی زنده سخن می گويد‬

‫”و اِذا اردنا ان نُه ِلک قرية امرنا ُمترفِيها ففسقُوا فِيها فح َّق عليها القو ُل“ ‪379-‬‬
‫خوشگذرانان ثروت مدارش را امر می کنيم! پس آنان به فساد و (‬
‫ِ‬ ‫چون بخواهيم شهری را هالک کنيم‪،‬‬
‫)!تباهی می پردازند‪ ،‬و در نتيجه عذاب بر ايشان الزم گردد‬
‫متأسفانه بسياری معنای آيه را اينگونه فهميده اند که خداوند “العياذ باهلل” به ُمترفِين شهر‪ ،‬امر به فساد می‬
‫کند و بعد حسابشان را می رسد! خب‪ ،‬اينکه خالف عدالت و فتوت است! حال آنکه خداوند عادل است!‬
‫ای دوست‪ ،‬سياق آيه ابدا به چنين معنايی اشاره ندارد‪ .‬زيرا امر خدا همواره به عدل و احسان است ا َِّن هللا‬
‫حسان”‪ .‬او هرگز به زشتکاری امر نمی کند “ا َِّن هللا ال يأ ُم ُر بِالفحشاء”‪ .‬پس دقت کن‪:‬‬
‫ِ‬ ‫يأ ُم ُر بِالعد ِل و االِ‬
‫خداوند آنها را امر می کند اما نه به فساد‪ ،‬بلکه طبق ذاتش امر به عدالت و نيکی می کند! و چون ُمترفِين‬
‫و خوشگذرانان هر قومی اهل عمل به تقوا و انصاف و نيکمرامی نيستند‪ ،‬دقيقا بر خالف امر خدا حرکت‬
‫می کنند‪ .‬زيرا لجاجت با حق‪ ،‬مقتضای ذات باطل است‪ .‬و همين حماقت و لجاجت شان است که باعث‬
‫هالکت شان می شود‪ .‬آنها تابع امر الهی نيستند‪ ،‬تابع هواهای نفسانی شان اند‪ .‬آن امر‪ ،‬فقط حجت را بر‬
‫آنها تمام می کند‪ .‬به عبارتی ديگر‪ ،‬اطاعت از امر الهی نجات بخش است‪ ،‬لکن خالف آن رفتن هالکت‬
‫است‪ .‬و ُمترفين کسانی اند که همواره بر خالف آن می روند‪ .‬از اين منظر‪ ،‬تقدير جمله اينگونه می شود‪:‬‬
‫“چون بخواهيم شهری را هالک کنيم‪ ،‬مترفين اش را امر به حق کنيم‪ ،‬پس آنها نيز به فساد می گرايند”!‬
‫نکته ديگر اينکه ای دوست! اين شهر را چه تصور کرده ای؟! اين شهر در معنای باطنی اش وجود خود‬
‫مترفين است‪ .‬موجوديت تيره ی خودشان است که اکنون مملو از صفات ناپسند و دستاوردهای تاريک‬
‫است‪ .‬شهری از جنس وجود که تبديل به جوالنگاه شياطين و نيروهای مخرب گشته است‪ .‬پس حق است‬
‫!که زير و رو شود‬

‫”يتلُو ُ‬
‫ص ُحفا ُمط َّهرةِ“ ‪380-‬‬
‫ص ُحف ُمطهره می خواند(‬
‫)! ُ‬

‫ص ُحف‪ ،‬جمع صحيفه و آن به معنای صفحه ای گسترده است‪ُ .‬مصحف وسيله ی آن را گويند‪ .‬در رابطه‬ ‫ُ‬
‫با معنا و چيستی مصحف‪ ،‬مفسران سخنان گوناگونی گفته اند که قرار نداريم در اين مجال آن سخنان را‬
‫تکرار کنيم‪ ،‬بلکه به وجهی ديگر می رويم که در احاديث معصومين(ع) بدان اشاره رفته است‪ .‬در اين‬
‫وجه‪ ،‬مصحف نه کتاب متعارف است‪ ،‬نه صفحه کاغذ است‪ ،‬نه نامه است‪ ،‬و نه چيزی مشابه اينهاست‪.‬‬
‫مصحف اشاره به يک وسيله ی اسراری‪ ،‬پيشرفته و متعالی است‪ .‬و اين در حديثی از امام صادق(ع) که‬
‫در کتاب کافی ج ‪ ۱‬ص ‪ ۵۲۷‬آمده به وضوح آشکار است‪ .‬در آنجا جابر انصاری که از اصحاب معتبر و‬
‫موثق پيامبر(ص) است‪ ،‬نقل می کند که روزی به خانه حضرت فاطمه(ع) رفته و وسيله ای را در دست‬
‫ايشان ديده که شبيه به يک لوح زمردين درخشان بود که در آن حروف نوشته هايش چون نور خورشيد‬
‫درخشنده می نمود! اين روايت و روايات مشابه ديگر نشانگر آن است که مصحف در معنای حقيقی اش‬
‫آنچنان که برخی پنداشته اند چيزی از جنس کاغذ و جوهر و دوات و امثالهم نبوده و نيست‪ .‬آن يک وسيله‬
‫با فن آوری پيشرفته و ناشناخته بوده است‪ .‬وسيله ای که از برخی اشارات‪ ،‬چنين به نظر می رسد که تنها‬
‫سهُ اِال ال ُمط َّه ُرون”! (لمسش نمی کنند جز‬
‫بوسيله انسان “مطهر” کارآيی دارد‪ .‬قرآن نيز می فرمايد؛ “ال يم ُّ‬
‫مطهرون!)‪ .‬دقت کن! خود اين صحف نيز به صفت “ ُمط َّهرة” وصف شده اند‪ .‬اين صفت مشترکه‪ ،‬نوعی‬
‫ص ُحف را به ذهن متبادر می کند‪ .‬عالوه بر اينکه اين پاکی‪،‬‬ ‫تنسيق و هماهنگی مابين استفاده کننده و ُ‬
‫ميتواند اشاره به صحت و درستی اطالعاتی باشد که از اين وسيله‪ ،‬استخراج و به ظرف پاک وجود‬
‫استفاده کننده منتقل می گردد‪ .‬به عبارتی آلودگی و انحراف از هيچ سو بدان راه ندارد و حاوی اخبار و‬
‫ص ُحف‪ ،‬آنچنان که قرآن می فرمايد؛”فِيها ُکتُب ق ِيمة” يعنی نوشته‬ ‫اطالعات دروغ و نادرست نيست‪ .‬در ُ‬
‫ص ُحفی از چنان ارزش و‬ ‫های ارزشمند و کاربردی است که روايات نيز بدان اشاره کرده اند‪ .‬چنين ُ‬
‫اهميتی برخوردارند که قرآن کريم در آيه ی ديگری‪ ،‬سخن از کسانی به ميان می آورد که دوست دارند‬
‫ص ُحفا‬
‫ئ ِِ ِمن ُهم ان يُؤتی ُ‬ ‫ص ُحف” بصورت شخصی و مجزا داشته باشند!؛ “بل ي ُِريدُ ُک ِل ِ‬
‫امر ِ‬ ‫از اين “ ُ‬
‫ص ُحف‪ ،‬امری محرز است‪ .‬زيرا دارای اخبار و اطالعات زنده‬ ‫شرة”! کاربردی بودن اطالعات درون ُ‬ ‫ُمن َّ‬
‫ص ُحف به مرکزيت اصلی‪ ،‬يعنی گنجينه ی حقايق هستی‪ ،‬يا‬ ‫و ارزشمندند‪ .‬و اين نمی شود جز آنکه اين ُ‬
‫ص ُحف‬
‫همان “ام الکتاب”‪ ،‬متصل و در ارتباط باشند‪ .‬آنچه که بيان شد وجهی از وجوه تفسيری پيرامون ُ‬
‫است‪ .‬اگر چه ممکن است در ابتدا شگفت و نامتعارف به نظر آيد لکن برای قرآن پژوهان‪ ،‬ميتواند‬
‫‪.‬گشايشی باشد برای تحقيقات و پژوهش های دقيق تر و عميق تر‪ .‬ان شاءهللا‬

‫اِنی عبدُ هللا”(من عبد خدايم!)“ ‪381-‬‬

‫اين بندگی‪ ،‬باالترين مقام است‪ .‬مقامی باالتر از آن نمی شناسم‪ .‬حتی مقام واالی رسالت بعد از آن است‪،‬‬
‫سولُهُ”! و عيسی(ع) در اين آيه ی شريفه خود را به عبوديت می شناساند‪ .‬اين مقام عين آزادگی‬
‫“عبدُهُ و ر ُ‬
‫و رهايی است‪ .‬وقتی کسی خود را عبد خدا بداند يعنی از بندگی هر چيز ديگر آزاد است‪ .‬رهاست‪ .‬وقتی‬
‫می گويی؛ “من بنده ی خدايم”‪ ،‬يعنی من بنده ی هوی و هوس نيستم‪ ،‬بنده ی افکار و اوهام نيستم‪ ،‬بنده ی‬
‫داشتن و انباشتن نيستم‪ ،‬بنده ی قدرت و حب جاه نيستم‪ ،‬بنده ی شهرت و نگاه ديگران نيستم… من از‬
‫اينها و جز اينها همه آزادم‪ .‬رهايم‪ .‬چه هر که خدای مطلقا آزاد را بنده باشد‪ ،‬شبيه همو می شود و هر چه‬
‫او را بيشتر ذکر کند‪ ،‬آزادی بيشتری به درون خود کشيده است‪ .‬اين روند “ ُمخلص” شدن است‪ .‬خدايان‬
‫حقير و محدود‪ ،‬بندگانی اسير می پرورند‪ .‬نه عزت می بخشند و نه بی نياز می کنند‪ .‬اين تنها بندگی‬
‫خدای نامتناهی و آزاد است که عزت می دهد و رهايی می بخشد‪ .‬عبد خدا‪ ،‬پر ظرفيت ترين و آرام ترين‬
‫‪.‬و آرامش بخش ترين خلق خداست‪ .‬هر معجزه و کرامتی نيز از همينجا نشأت می گيرد‪ .‬از مقام عبديت‬

‫”و ال تشت ُروا بِآياتِی ثمنا ق ِليال“ ‪382-‬‬


‫)!و آيات مرا به بهايی ناچيز نفروشيد(‬

‫آيات خدا‪ ،‬در ذات خود حقايق هستی اند‪ .‬آنها جوهر روی کاغذ نيستند‪ ،‬وجودی زنده و اِحياگرند‪ .‬هر کدام‬
‫در جای خود اکسير کيمياگری و مايه ی نجات روح و جان اند‪ .‬به هر کس که فهم و حکمتی از آيات داده‬
‫شد‪ ،‬به واقع او را برخوردار از خير کثير کرده اند‪ .‬لذا فروشنده ی آيات ‪-‬هر که باشد‪ -‬از حماقت زده‬
‫ترين نوع ابناء بشر است‪ .‬زيرا هر بهايی که در برابر آيات الهی ستانده شود‪ ،‬اندک و بی مقدار است‪ .‬آن‬
‫که آيات خدا را خرج مطامع خود کند‪ ،‬خرج شهرت و قدرت و رياست دنيوی خود کند‪ ،‬فروشنده آيات نام‬
‫دارد‪ .‬آيه فروشان در طول تاريخ‪ ،‬همواره از زشت ترين و منفورترين و بد عاقبت ترين انسانها بوده اند‪.‬‬
‫اينان کسانی اند که کليدهای هدايت و نجات را داده و جيفه ی دنيا خريده اند‪ .‬شايد چند صباحی به ظاهر‬
‫خوش به نظر آيند اما بدون شک در اعماق تاريکی و سختی گرفتار خواهند بود‪ .‬چنين کسانی پيش از هر‬
‫کس ديگر‪ ،‬خود ضرر کرده اند‪ .‬زيرا فروش هر چيز‪ ،‬از دست دادن آن است! آيات خدا‪ ،‬سرمايه حقيقی‬
‫روح های ماست‪ .‬کليدهای فتح و رهايی اند‪ .‬و فروشنده ی آن‪ ،‬به واقع فروشنده ی آزادی و نجات خود‬
‫است‪ .‬يک سالک قرآنی تحت هيچ عنوان از آيات الهی سوء استفاده نمی کند‪ ،‬آن را نابجا بکار نمی برد و‬
‫‪.‬مايه فريب ديگران نمی سازد‬

‫!”و ال الضالين“ ‪383-‬‬

‫ضاللت (گمراهی) دارای يک معنا نيست‪ ،‬معانی متنوعی دارد‪ .‬از جمله از آن معانی “گم شدن” است‪ .‬اما‬
‫خود اين گم شدن نيز دارای مراتبی است‪ .‬گاه بدن گم می شود‪ ،‬گاه ذهن و گاه روح و جان‪ .‬روزی کسی‬
‫به بزرگی گفت؛ مرا نجات بده! به او گفت؛ تو کجايی؟! خودت را نشانم بده تا نجاتت دهم! گفت؛ من‬
‫اينجايم‪ ،‬درست روبروی شما نشسته ام! گفت؛ اين که اينجا نشسته است‪ ،‬بدن توست‪ ،‬بدن تو که گم نشده!‬
‫!ذهن ات کجاست؟! روح و جانت کجاست؟! آنها را بياور‪ ،‬آنها را نشانم ده‪ ،‬تا نجاتت دهم‬
‫ض َّل اِحدا ُهما فتُذ ِکر اِحدا ُهما‬
‫گاه ضاللت به معنای فراموشی است همچنانکه قرآن می فرمايد‪“ :‬ان ت ِ‬
‫االُخری” (اگر يکی از آن دو فراموش کند ديگری يادآوری کند)! ای دوست‪ ،‬آنها که عهد و ميثاق الهی‬
‫شان را فراموش کنند‪ ،‬به واقع خود را از بهره آسمانی شان محروم کرده اند “…و نسوا حظا ِمما ذُ ِک ُروا‬
‫!”بِ ِه‬
‫گاه ضاللت به معنای هالکت و مضمحل شدن است؛ “و قالُوا ءاِذا ضللنا ِفی االرض…ِ” يعنی؛ هنگامی‬
‫الر ُجل” يعنی؛ ُمرد و خاک شد! “و اض َّل القو ُم ميِت ُهم”‬
‫که مرديم و در خاک مضمحل شديم…! و “ض َّل َّ‬
‫”!يعنی؛ آن قوم ميت شان را در خاک پنهان کردند‬
‫ای دوست‪ ،‬ضاللت ريشه اش انحراف از صراط مستقيم است‪ .‬و صراط مستقيم‪ ،‬همان تسليم است‪ .‬آن که‬
‫‪.‬نا تسليم است بدون شک در انواع ضاللت‪ ،‬و در بيراهه های حيرانی و سرگشتگی گرفتار آمده است‬

‫ض ِربت علي ِه ُم الذِلَّةُ اين ما ث ُ ِقفُوا“ ‪384-‬‬


‫” ُ‬
‫آل عمران ‪۱۱۳‬‬
‫)!در هر موقعيت که يافت شوند در خواری و ذلت اند(‬
‫ت‬‫شوم تمام کسانی است که آيات زنده و نجات بخش الهی را انکار نموده “يکفُ ُرون بِآيا ِ‬ ‫اين سرنوشت ُ‬
‫ق”‪[ ،‬که به فرموده امام صادق(ع) در حديثی ذيل‬ ‫ير ح ِ‬ ‫ُ‬
‫هللا”‪ ،‬و انبياء الهی را می کشند “يقتُلون االنبِياء ِبغ ِ‬
‫همين آيه؛ مراد کشتن فيزيکی نيست!]‪ ،‬و بدينسان خود را از وصال حقيقت محروم نموده اند‪ .‬ای دوست‪،‬‬
‫آيات خدا‪ ،‬ناطقان به حق کالم هللا اند‪ ،‬و کشتن انبياء الهی‪ ،‬تعاليم زنده و نجات بخش شان را به هيچ‬
‫انگاشتن و انکار کردن است‪ .‬و اين يعنی به ذلت تن دادن و راه نجات و رستگاری را بر خود بستن‪ .‬و‬
‫ض ِربت علي ِه ُم المسکنةُ”(بيچارگی از هر سو محاصره شان‬ ‫اينچنين است که در ادامه آيه می فرمايد‪ُ “ :‬‬
‫‪.‬کرده است)‬

‫”الَّذِی اطعم ُهم ِمن جوعِ ِِ“ ‪385-‬‬


‫)!آن که طعامشان می دهد از جوع(‬

‫يک وجه از معنا که غالبا اهل ترجمه همان را می گيرند آن است که؛ ” پروردگارشان آنها را طعام می‬
‫دهد و از گرسنگی می رهاند”‪ .‬خب‪ ،‬اين وجهی متعارف است‪ .‬اما اکنون ما به وجه ديگری می رويم‪ .‬و‬
‫آن اين است که؛ آنها را از “جوع” طعامشان می دهد! جوع به معنای خالی بودن و خالی شدن است‪.‬‬
‫طعامی که اينان دريافت می کنند از جنس خالی شدن است! و گرسنگی نيز خالی بودن است‪ ،‬که برای‬
‫جوع معنايی ثانوی است‪ .‬ای دوست‪ ،‬اين خالی بودن يک ارزش بزرگ است‪ .‬مقدمه ای واجب برای‬
‫ت” است‪ .‬چه رب اين خانه‪ ،‬خوب می داند‬ ‫دريافت های عظيم است و اين‪ ،‬موهبتی از سوی “رب هذا البي ِ‬
‫واصل نخواهد شد‪ .‬پس او را طعامی بايد از جنس جوع! يک خالی شدن همه‬ ‫که تا سالک خالی نشود‪ِ ،‬‬
‫جانبه‪ .‬ذهن‪ ،‬خالی از هر برداشت‪ ،‬سينه خالی از هر آرزو‪ ،‬قلب خالی از هر خواهش‪ .‬و اين يک طعام‬
‫اسراری است! از اين منظر اگر کسی را طعامی از جنس اين “جوع” که نکره آمده‪ ،‬بهره دهند‪ ،‬بُرده‬
‫است‪ .‬رستگار شده است‪ .‬زيرا آن که خالی شود‪ ،‬از نور حقيقت پر خواهد شد‪ .‬و اين امری قطعی است‪.‬‬
‫همچنانکه که در خبر آمده “ا َّن من اجاع بطنهُ ع ُ‬
‫ظمت فِکرتُهُ و ف ِطن قلبُهُ” آن که درونش را خالی کند‪،‬‬
‫‪ِ ”.‬خردش عظيم و قلبش هوشيار و با فراست می شود‬

‫”و اط ِع ُموا البائِس الف ِقير“‪386-‬‬


‫گرفتار نادار را“‬
‫ِ‬ ‫”و اطعام کنيد انسان‬

‫و اطعام کردن مراتبی دارد‪ :‬گاه به معنای غذا دادن به کالبد جسمانی اش است که معمول و متعارف‬
‫است‪ .‬گاه غذا دادن به کالبد عاطفی اش است‪ .‬مثل آن زمان که به همسرت بگويی دوستت دارم‪ ،‬و يا‬
‫دست نوازش بر سر فرزندانت کشی و يا توجه محبت آميز به دوستان داشته باشی‪ .‬گاه غذا دادن به کالبد‬
‫ذهنی اش است‪ .‬آن زمان که بهترين مشورت ها را ارائه دهی و گره از غامضات علمی بگشايی‪ .‬گاه غذا‬
‫دادن به کالبد روحی اش است‪ ،‬آنگاه که در فراز و نشيب های سلوک‪ ،‬ياری اش نمايی و او را از وادی‬
‫گرفتار نادار) در هر مرحله از حيات‪ ،‬معنا‬
‫ِ‬ ‫البائس الف ِقير” (‬
‫ُ‬ ‫های خطير و تاريک برهانی… ای دوست‪“ ،‬‬
‫و مفهومی دارد‪ ،‬همچنانکه اطعام و اطعام دهنده در هر مرحله از حيات‪ ،‬معنا و مفهوم خاص خود را‬
‫دارد‪ .‬از اين منظر‪ ،‬همه فقير و گرفتارند‪ ،‬و يگانه غنی‪ ،‬خود اوست که از بزرگ و کوچک بايد به او‬
‫تمسک کنند‪ .‬اين آيه شريفه به وضوح به اهل ايمان می فرمايد‪ ،‬کمک کن تا کمک کرده شوی‪ ،‬رحم کن تا‬
‫‪.‬رحم شوی‪ ،‬افراد فرو دستت را سير کن‪ ،‬تا آنان که بر فراز تو اند‪ ،‬سيرت نمايند‬

‫وء“ ‪387-‬‬
‫س ِ‬‫کم الدَّوائِر علي ِهم دائِرة ُ ال ُّ‬
‫َّص بِ ُ‬
‫”يترب ُ‬
‫)!آنها شما را گرفتار دواير [مصيبت] می خواهند! حال آنکه دايره ی بد بر خود آنها باد(‬

‫دايره” مفرد “دواير” و به معنای همان شکل مدور و محصور است‪ .‬برخی دايره ها مرئی اند‪ ،‬برخی “‬
‫نامرئی‪ .‬برخی خير اند و برخی شر‪ .‬و اين بستگی به نيت سازنده ی آن دارد‪ .‬دايره های نامرئی بر ِگرد‬
‫جان آدمی حلقه می زنند و او را از درون تحت تاثير قرار می دهند‪ .‬دواير سوء‪ ،‬برخوردار از نيروی‬
‫مخرب اند‪ .‬نيروهای مخرب‪ ،‬اعم از شياطين نفسانی‪ ،‬کاهنان و جادوگران سياه‪ ،‬هر کدام به طريق خاص‬
‫(لفظی‪ ،‬کتبی‪ ،‬شکلی) به دور انسان قربانی‪ ،‬دايره ی سوء می کشند تا به زعم خود او را گرفتار مصيبت‬
‫هايی همچون بيماری‪ ،‬خسارت‪ ،‬ناکارآمدی‪ ،‬ترس‪ ،‬ياس‪ ،‬فقر‪ ،‬بی نشاطی و افسردگی کنند‪ .‬حال آنکه‬
‫نيروهای رحمانی‪ ،‬گشايش دهنده ی خير‪ ،‬و بانی صلح و سالم و نشاط و آرامش و بالندگی اند‪ .‬اينها همه‬
‫فضاسازی های معنوی و باطنی وجود آدمی است که در دو قلمرو خير و شر شکل می گيرند‪ .‬دايره ی‬
‫خير نامحدود‪ ،‬و دايره ی شر محدود است‪ .‬زيرا خير خداست‪ .‬انسانی که در حفاظت خداوند است در‬
‫دايره ی خير نامتناهی بسر می برد “وهللاُ خير حا ِفظا”‪ .‬دواير خير بسيارند؛ لباس تقوا‪ ،‬يک دايره ی خير‬
‫نامرئی است‪ ،‬همچنانکه ايمان و ِخرد و محبت و ايثار و بخشندگی نيز از ديگر دواير خير اند‪ .‬کسی که‬
‫در دايره ی سوء گرفتار می شود‪ ،‬به واقع بر ذهنش قفل زده شده است‪ .‬پس در همان دايره گرفتار می‬
‫ماند و کارآمدی اش را از دست می دهد‪ .‬با دواير خير ميتوان از دواير سوء مصون ماند‪ ،‬چه “ا َِّن‬
‫سيئات”‪ .‬راه عملی ديگر برای مصون ماندن از دواير سوء‪ ،‬مراقبه ی اصيل است‪ .‬با‬ ‫الحسنات يُذهِبن ال َّ‬
‫چنين مراقبه ای حتی ميتوان شرور را به عامالن صادرکننده اش ‪-‬هر که و هر جا که باشند‪ -‬بازتاباند‪.‬‬
‫زيرا همانطور که گفته شد؛ تاثيرگذاری دواير سوء‪- ،‬چه از نوع طلسمات باشند چه از نوع دميدن در‬
‫گره ها و چه مکرهای ديگر‪ -‬قبل از هر چيز بر ذهن قربانی عمل می کنند و سپس او را گرفتار می‬
‫نمايند‪ ،‬اما در مراقبه ی اصيل‪ ،‬ذهنی وجود ندارد‪ ،‬تا بخواهد گرفتار شود‪ .‬پس تاثير و اسارتی نيز در‬
‫کار نيست‪ .‬زيرا وجود سالک در چنين کيفيتی همچون يک آينه ی شفاف است که هر چه بر او بتابانند تا‬
‫ِذن هللاِ تبارک و تعالی”‪ .‬از‬
‫گرفتارش کنند‪ ،‬بی هيچ کم و کاستی به خود صادرکنندگانش باز می گردد “بِا ِ‬
‫اين منظر‪ ،‬وقتی آيه می فرمايد؛ “دايره ی سوء بر خودشان باد”‪ ،‬اشاره به همين بازتاب عملی به نظر‬
‫‪.‬ميرسد‬
‫”و ال يلت ِفت ِمن ُ‬
‫کم احد“ ‪388-‬‬
‫)!و هيچکس از شما به پشت سرش ننگرد(‬

‫پشت سر تو‪ ،‬گذشته ی توست‪ .‬مجموعه ای از رفته ها و محو شده هاست‪ .‬در آنجا هيچ چيز با ارزشی‬
‫وجود ندارد که غصه اش را بخوری و در حسرتش فرو روی‪ .‬آن رفته است‪ ،‬معدوم است‪ ،‬مرده است‪.‬‬
‫قفا را منگر‪ .‬آن سو مرو‪ .‬جريان زندگی را درياب‪ .‬زنده را ببين‪ .‬چه تمام خيراتت را در پيش روی تو‬
‫نهاده اند‪ .‬آن که به عقب باز گردد‪ ،‬از حال غافل شده و نقد وجود را از دست داده است‪ .‬و اين خود يک‬
‫‪.‬مرگ بدفرجام است‬

‫دری اشر ا ُ ِريد بِمن فِی اال ِ‬


‫رض ام اراد بِ ِهم ربُّ ُهم رشدا“ ‪389-‬‬ ‫”و انَّا ال ن ِ‬
‫]سوره جن‪ ،‬آيه دهم[‬
‫)!و ما نمی دانيم آيا شری برای زمينيان اراده شده‪ ،‬و يا اينکه رب شان خواهان رشدشان شده است(‬

‫گاه نشانه های بال و سختی چنان از زمين و آسمان بارز می شود که حتی موجودات غير ارگانيک هم‬
‫سر در نمی آورند که چه قصدی برای زمينيان شده است! آيا قرار است هالک شان کنند و يا رشدشان‬
‫دهند؟! با اين وجود از منظری ميتوان گفت که هر دو حالت جاری است‪ .‬چه واقعه الهی چونان امری دو‬
‫وجهی است؛ در وجهی‪ ،‬بسياری به حضيض ذلت سقوط می کنند‪ ،‬و در وجهی دگر‪ ،‬قليلی عروج کرده‬
‫ضة رافِعة” است‪ .‬هم پايين ِکشنده است و هم‬
‫به رشد خويش نائل می شوند‪ .‬زيرا واقعه ی الهی”خافِ ِ‬
‫باالبرنده‪ .‬اهل دروغ و باطل و تباهی‪ ،‬هبوط می کنند‪ ،‬و اهل راستی و درستی و محبت‪ ،‬به رشد خويش‬
‫صين‬
‫‪”.‬نائل می گردند‪ .‬و خوشا بحال “ ُمخل ِ‬

‫”من کفر فا َِّن هللا غنِی ع ِن العال ِمين“ ‪390-‬‬


‫)!هر که کفر ورزد‪ ،‬بداند که خداوند از همه ی جهانيان بی نياز است(‬

‫کفر‪ ،‬انکار حقيقت هست اما نابودکننده ی آن نيست‪ .‬آن که خورشيد را انکار کند‪ ،‬انکارش هيچ ضرری‬
‫به خورشيد نمی رساند‪ .‬زيرا خورشيد هست‪ ،‬و هستی اش نيازمند تأييد ديگران نيست و با انکار اين و آن‬
‫‪.‬محو و نابود نمی شود‪ .‬کفر و انکار‪ ،‬تنها به اهلش خسارت می زند‬
‫”فال انساب بين ُهم يومئِذ ِِِ“ ‪391-‬‬
‫)!در آن روز هيچ پيون ِد نسبی ميانشان نخواهد بود(‬

‫بی کسی و بی پيوندی را از همينجا تمرين کن‪ .‬به هيچ کس و هيچ چيز دل نبند که در پيشگاه خداوند‬
‫چيزی جز رحمت خودش‪ ،‬نجات بخش نخواهد بود‪ .‬پيوندهای نسبی برای اهل دنيا ارزش است‪ .‬اين‬
‫آنهايند که به کسان و نزديکان شان تفاخر می کنند و اجداد و ابناءشان را به رخ می کشند‪ .‬به آنها امتياز‬
‫می دهند تا از حمايت شان برخوردار شوند‪ .‬غافل از اينکه آخرت چون دنيا نيست و در آن روز که پرده‬
‫ها کنار رود و حقيقت آشکار شود‪ ،‬تنها ارزش واقعی‪ ،‬خود حقيقت خواهد بود و تو به روشنی در خواهی‬
‫يافت که نسبت های خويشاوندی فقط پيوندهايی موهوم و ناکارآمد بوده اند‪ .‬در آن روز که هر پيوندی‬
‫گسسته شود‪ ،‬تو تنها خواهی بود‪ .‬پس يگانه گوهر نجات بخش ات‪ ،‬تنها همان نور حقيقتی است که در‬
‫‪.‬خود و با خود به همراه آورده ای‬

‫حن ن َّزلنا الذِکر“ ‪392-‬‬


‫”ن ُ‬
‫)!ما ياد را نازل کرديم(‬

‫خداوند در قرآن‪ ،‬وجود من و تو را ترسيم کرده است‪ .‬تمامی آياتش چه خوشايندت باشد چه ناخوشايند‪،‬‬
‫درونيات خود ماست که به کالم در آمده است‪ .‬وقتی از فرعون و نمرود سخن می گويد اشاره به فرعون‬
‫و نمرود وجود خود ماست‪ .‬وقتی از اهل کفر و شرک می گويد اشاره به باورهای تکه پاره و ناکارآمد ما‬
‫و به وجودهای چندگانه پرست خود ماست‪ .‬وقتی از جنگ ها سخن می گويد اشاره به تعارضات و‬
‫پيکارهای درونی هر روزه ی ماست‪ .‬اشاره به تضادهايی است که در آن گرفتار آمديم‪ .‬وقتی از ذکر و‬
‫اُنثی می گويد از جريان نيروهای مؤنث و مذکر ساختار وجود ماست که سخن می گويد… آن که قرآن‬
‫وجودی انسان‬
‫ِ‬ ‫را انکار می کند‪ ،‬به واقع خودش را انکار می کند! زيرا تک تک آياتش اشاره به بافت‬
‫است و تمام آن ماجراها در وجود خود انسان است که اتفاق می افتد‪ .‬ای دوست‪ ،‬بشر امروز را ببين!‬
‫جهان را ببين! خوب هم ببين! انصافا کدام آيه دروغ است؟! هر آنچه که گفته است اعم از زشت و زيبا‬
‫در گوشه گوشه جهان قابل رؤيت است‪ .‬زيرا اين همان درونيات ماست که در حال وقوع است‪ .‬در حال‬
‫وجودی‬
‫ِ‬ ‫تجسم است‪ .‬درونياتی که قرآن پيش از وقوع شان‪ ،‬به وضوح بر مال کرده است‪ .‬زيرا از ساختار‬
‫انسان با خبر است‪ .‬قرآن چون آينه است‪ .‬خودت را در آن ببين‪ .‬که را محکوم می کنی؟! خودت را؟! هر‬
‫صفحه اش را که بگشايی در باره ی تو سخن می گويد‪ .‬درون تو را بر مال می کند‪ .‬بجای محکوم کردن‪،‬‬
‫از اين آينه ی راستگو راهنمايی بگير‪ .‬هدايت دريافت کن‪ .‬ببين درونت چه آشفته بازاری است و کجای‬
‫کارت می لنگد‪ .‬اوصاف خير و شرت کدام است و ماجراهايت چيست‪ .‬کجا گير کرده ای‪ .‬ببين در‬
‫درونت چه جنگی برپاست‪ .‬کدام اوصاف با کدام اوصاف ديگرت! آنگاه نور هدايتش بارز می شود و راه‬
‫چاره را هويدا می کند‪ .‬و تو از شر خودت خالص می شوی‪ .‬در اين سلوک‪ ،‬با کس ديگر کار نداشته‬
‫باش‪ .‬با خودت کار داشته باش‪ .‬گريبان نفس خودت را بگير‪ .‬و اين همان تغيير درون است که تا اتفاق‬
‫”نيفتد هيچ تغييری در برون رخ نخواهد داد‪“ .‬حتی يُغ ِي ُروا ما بِانفُ ِس ِهم‬

‫”حسبُنا هللاُ و نِعم الو ِکي ُل“ ‪393-‬‬


‫)!خدا ما را کافيست‪ ،‬و چه وکيل خوبيست(‬

‫اگر همواره در هر امری‪ ،‬در سختی و مشقت بسر می بری‪ ،‬و کارهايت پيچيده و پر تنش و بد فرجام‬
‫است و زندگی ات روانی اش را از دست داده‪ ،‬معلوم است که هنوز خالق هستی‪ ،‬اين کل کامل را وکيل‬
‫خود نساخته ای‪ .‬زيرا خدا‪ ،‬وکيلی است که هيچگاه در وکالتش شکست نمی خورد‪ .‬يکبار برای هميشه ‪-‬‬
‫آن هم نه حرفا بلکه عمال و همه جانبه‪ -‬قادر متعال را وکيل و کارساز خود کن و آنگاه اعجازش ببين‪ .‬و‬
‫بدان که خداوند‪ ،‬فقط وکالت تام و همه جانبه می پذيرد‪ ،‬نه وکالت بخشی از زندگی تو را‪ .‬يا همه يا هيچ‪.‬‬
‫وقتی به او وکالت می دهی‪ ،‬در واقع وکالت جسمت‪ ،‬روحت‪ ،‬جانت‪ ،‬اموالت‪ ،‬و تمامی متعلقاتت و حتی‬
‫تمامی ماجراهای زندگی ات‪ ،‬از کوچک و بزرگ‪ ،‬همه را به او داده ای‪ .‬مراد از وکالت دادن به خدا‬
‫چنين وکالتی است‪ .‬و بعد از آن‪ ،‬تو صرفا کارگزار او در زندگی زمينی می گردی‪ .‬شيوه ات‪ ،‬تسليم‬
‫محض‪ .‬چنين سالک متوکلی‪ ،‬در هر سختی ای که فرو افتد‪ ،‬به بهترين وجه از آن عبور خواهد نمود‪ .‬در‬
‫هر واقعه ای رشدش را بر خواهد گرفت‪ .‬چنين کسی يک برنده ی واقعی است‪ .‬زيرا خدايی که وکيل او‬
‫یء ِِ و ِکيل”؛ و اين يعنی تمامی جريان هستی به‬‫هست‪ ،‬وکيل هر چيز ديگری نيز هست “و ُهو علی ُک ِل ش ِ‬
‫سبُل‬
‫دست اوست‪ .‬آگاه غيب و شهود است‪ .‬پس به بهترين راه ها و سالمترين آنها هدايت می کند‪ ،‬به “ ُ‬
‫الم”! وکالت دادن به خداوند‪ ،‬عهدی است که بايد بر سر آن وفادار بمانی و جا نزنی! صبر و استقامت‬ ‫س ِ‬‫ال َّ‬
‫داشته باشی! در وکالت دادن به خدا‪ ،‬اراده ی نفسانی تو از بين می رود و اراده ی الهی جايگزين آن می‬
‫گردد‪ .‬در اين کيفيت تو تبديل به يک “مشاهده” خواهی شد‪ .‬مشاهده ای که پر از حيات و آگاهی و‬
‫ظفرمندی است‪ .‬و خوشا بحال کسی که پذيرای چنين اراده ای گشته است‪ .‬بدان آخرين جمله ای که‬
‫ت خنک و امن‬ ‫ابراهيم(ع) گفت و به آتش پرتاب شد‪ ،‬همين آيه بود! و آنگاه آتش‪ ،‬دگر آتش نبود‪ ،‬يک بهش ِ‬
‫!بود‬

‫”و ال تتمنَّوا ما فضَّل هللاُ بِ ِه بعض ُکم“ ‪394-‬‬


‫)!آرزومند چيزهايی نباشيد که خداوند به برخی تان عطا نموده(‬

‫چشم به داشته های ديگران نداشته باش و حسرت شان را مخور و آرزومندشان مباش‪ .‬فرقی نمی کند که‬
‫اين داشته ها مادی است يا معنوی‪ .‬تو بايد نصيب خودت را از خدا طلب کنی‪ ،‬نه نصيب ديگران را‪ .‬چه‬
‫بسا چيزی برای کسی نعمت باشد و همان برای ديگری هالکت‪ .‬داشته ها و استعدادهای خودت را ببين‪.‬‬
‫نقد وجود خودت را درياب‪ ،‬که هر روحی متناسب با ماموريتی که در زمين دارد‪ ،‬اسباب و توانمندی‬
‫های متناسب با همان ماموريت نيز به او عطا شده و می شود‪ .‬و ماموريت ارواح يکسان نيست‪ .‬هر کس‬
‫جريان ُربُوبی خود را دارد‪ِ “ .‬ل ُک ِل ِِ ِوجهة ُهو ُمو ِليها”(هر کس را راهيست که به همان سمت و سو می‬
‫رود!) پس اگر خداوند استعداد و توانمندی خاصی به کسی عطا کرده است اين بدان معناست که بايد با‬
‫استفاده از آن و بهره گيری از همان طريق خدمتگزار خلق خدا باشد‪ .‬چه رشد او و رستگاريش در همان‬
‫جهت نهفته است‪ .‬طمع داشتن به داشته های ديگران حماقت محض است‪ .‬مسير خوشبختی نيست‪ .‬آنچه در‬
‫اين حيات زمينی مهم است‪ ،‬زندگی بر اساس عشق و آزادی و خردمندی‪ ،‬و رد امانت الهی به بهترين‬
‫وجه است‪ .‬پس در اين فرصت زمينی ات‪ ،‬آگاهی ات را بر گير‪ ،‬که داشته های دنيوی‪ ،‬اصالتی ندارند و‬
‫‪.‬همه از بين رفتنی اند‬

‫”و جاء ِمن اقصی المدِين ِة ر ُجل“ ‪395-‬‬


‫)!و از دورترين ناحيه شهر مردی آمد(‬

‫و خداوند را بندگانی است شگفت‪ ،‬که در هر عصری که تاريکی های نافهمی و بدفهمی همه جا را فرا‬
‫گيرد‪ ،‬به ناگاه ظهور يافته و به مدد دين حق می آيند‪ .‬آن هم از جايی که تصورش نمی رود! از “اقصی‬
‫المدِين ِة”! اين بدان معناست که اين “رجل”‪ ،‬مرکز نشين و باال نشين نيست‪ ،‬اهل قدرت نيست‪ ،‬اهل ثروت‬
‫نيست‪ ،‬اهل شهرت نيست و با هيچ کس سر و سری ندارد‪ .‬او يگانه و تنهاست‪ .‬خودش است‪ .‬و با خدای‬
‫خودش‪ .‬آری‪ ،‬خداوند را رجالی است اينچنين که ناگاه از گلستان او سر بر می آورند و همواره کارشان‬
‫کارستان است‪ .‬قرآن‪ ،‬اينان را “ر ُجل” خوانده است و هيچ نام ديگری بر آنها ننهاده است‪ .‬زيرا اينان بی‬
‫نام اند‪ .‬اهل نام نيستند‪ .‬بی نامی خانه شان است‪ .‬چه آنها فقط آنچه را که خدايشان اراده کند‪ ،‬پذيرايند‪ .‬و‬
‫‪.‬سالم و درود خدا بر “رجال هللا” هر عصر و هر نسل‬

‫”قد جعل هللاُ ِل ُک ِل ش ِ‬


‫یء ِِ قدرا“ ‪396-‬‬
‫)!خداوند برای هر چيزی اندازه ای قرار داده است(‬

‫در اين جهان هر آنچه پديد آمده است تحت فرمول دقيق و اندازه های معين پديد آمده است‪ .‬هر تغييری‬
‫هر چند کوچک در يک چيز‪ ،‬تاثيرگذار بر همه ی پديده های ديگر است‪ .‬اين يعنی همواره يک توازن‬
‫پويا‪ ،‬گرداننده ی چرخ جهان است‪ .‬اندازه ها فقط مادی نيستند‪ ،‬بلکه هم ظاهر و هم باطن هستی را فرا‬
‫گرفته اند‪ .‬علم الموازين در کار است و هر امری چه مادی و چه معنوی اندازه ی وجودی خود را دارد‪.‬‬
‫“قدر” (اندازه) به همين معناست‪ .‬قدر‪ ،‬به پديده ها موجوديت می دهد‪ .‬من و تو به قدر است که ظهور‬
‫يافته و ملموس شده ايم‪ .‬قدر ظهور می بخشد‪“ .‬اندازه” مبنای هر تعينی است که به ظهور رسيده است‪.‬‬
‫کافيست اندازه های ساختار وجودی مان از بين برود‪ ،‬به آنی هالک شده ايم‪ .‬و اين يک قاعده ی کامال‬
‫علمی است‪ ،‬نه سخنی خرافی‪ .‬آنکه “قدر” را می داند و به آن تواناست‪“ ،‬قادر” است‪ .‬قادر به معنای قوی‬
‫نيست‪ .‬قادر‪ ،‬به توانايی گويند که اندازه ها را می داند و به انجام آن تواناست‪ .‬هر نيرومندی‪ ،‬قادر نيست‪.‬‬
‫قادر سرشار از حکمت اندازه ها و عامل به آن است‪ .‬شب قدر اگر قرار است که اندازه ها تبيين شوند‬
‫اين يعنی بايد تجلی اسم “قادر” نازل شود‪ .‬قدر ريشه در قادر دارد‪ .‬قدر‪ ،‬قادر می خواهد‪ .‬بدون قادر‪،‬‬
‫قدری انجام شدنی نيست‪ .‬يک حکيم واقعی می داند که چه چيز را و به چه اندازه بگويد‪ .‬زيرا از خطرات‬
‫بهم ريختگی اندازه ها آگاه است‪ .‬داود(ع) بايد اندازه ها را رعايت کند و اِال زره ای نخواهد داشت؛ “قدِر‬
‫سر ِد”! فرقی نمی کند اين زره ای ظاهری باشد يا باطنی‪ .‬هر امری معيار و اندازه ی خود را دارد‪.‬‬ ‫فِی ال َّ‬
‫ی مذکور در قرآن نيز معيار و اندازه ی باطنی خود را دارد‪ .‬همانطور که عنصر‬ ‫حتی “لباس التقوی” ِ‬
‫آهن و مس و سرب و غيره اندازه های اتمی خود را دارند‪ .‬کيمياگری باطنی نيز بر اساس علم ميزان‬
‫است‪ .‬بر اساس اندازه های دقيق و کارآمد است‪ .‬زيرا در اين هستی‪ ،‬کوچکترين نقصان و زيادتی نتيجه‬
‫ای ديگر به بار خواهد آورد‪ .‬ای دوست‪ ،‬جهانهای مادی و معنوی بدون “قدر”‪ ،‬بدون اندازه های متناسب‬
‫با ساختارشان‪ ،‬فرو ريخته اند‪ .‬نيستند‪ .‬چيز ديگری شده اند‪ .‬برخی پنداشته اند که شب قدر‪ ،‬فقط به معنای‬
‫شب تعيين مقدراتی همچون رزق و روزی و سالمت و بيماری و امثالهم است‪ .‬اين ساده انگاری است‪.‬‬
‫مراد از شب قدر‪ ،‬کل موجوديت تو و تماميت هستی است‪ .‬اينکه با جريان هستی چگونه سير خواهی کرد‬
‫و با چه کميت و کدام کيفيت‪ .‬با اِعمال قدر‪ ،‬چيزهايی به اندازه در تو کم می شود و چيزهايی زياد‪ .‬و اين‬
‫کم و زياد شدن ‪-‬چه مادی باشد چه معنوی‪ -‬نه فقط در تو‪ ،‬بلکه در تمامی پديده های هستی تاثيرگذار‬
‫است‪ .‬تاثيری که باز به نوبه ی خود تاثيرات متقابل ديگر می آفريند‪ .‬فرمول در فرمول‪ .‬يک تغيير‬
‫جهانی‪ ،‬آن به آن‪ .‬و می بينی که چه معادالت عظيم و پويايی بايد دست اندر کار امور باشد‪ .‬محاسباتی که‬
‫هيچ ذهنی از آن سر در نمی آورد‪ .‬و دقيقا شب قدر به همين علت است که عزيز و مقدس و بزرگ است‪.‬‬
‫‪.‬چه بزرگداشت آن بزرگداشت تماميت هستی خداوندی است‬

‫”و انَّهُ ُهو ربُّ ِ‬


‫الشعری“ ‪397-‬‬
‫)!و همانا او پروردگار ِشعری است(‬

‫در حکايتی اسراری‪ ،‬بر مکتوبی از ِگل نوشته ی روح‪ ،‬در شبی ديجور و در رؤيايی مسحور‪ ،‬چنين‬
‫خواندم که سالکی هجرت کرده نوشته بود؛ اين دومين باری است که به زمين آمده ام‪ .‬سفر اول‪ ،‬سخت‬
‫دهشتناک بود‪ .‬سفری بود از نور به معجونی از غريبی و تاريکی و اندوه‪ .‬سفری از خانه‪ ،‬از خوشه‬
‫پروين‪ ،‬از منطقه ی “ ِشعری”‪ ،‬از جنب “رب ال ِشعری”‪ ،‬از آن ستاره ی پر نور ثابت‪ ،‬پادشاه ستارگان‪ ،‬آن‬
‫هم از مجرايی مرموز‪ ،‬به سوی آکواريومی به نام زمين‪ ،‬که در آن روح های تجسديافته را پرورش می‬
‫دهند‪ .‬زمين‪ ،‬يک جو محدود و سربسته و پر غوغا‪ .‬دارای فيزيکاليته سخت‪ ،‬و پر از برخورد‪ .‬چنين‬
‫آکواريومی را ساخته و پرداخته اند تا روح های تجسديافته مجال آن بيابند تا درونيات خود را بروز دهند‬
‫آکواريوم محصور و محدود به اجل‪ ،‬ميتوانند‬
‫ِ‬ ‫و هر وجهی از وجوه را که بخواهند‪ ،‬برگزينند! آنها در اين‬
‫عشق بورزند‪ ،‬يا نفرت پيشه کنند‪ .‬ميتوانند به فرياد يکديگر برسند يا با خشونت کالبدهای يکديگر را تکه‬
‫پاره کنند‪ ،‬خون همديگر را بريزند‪ ،‬فريبکاری کنند و به حقوق يکديگر تجاوز نمايند‪ ،‬و… خالصه‬
‫مجازند هر طور که بخواهند نفسانيت شان را بارز و صفت غالب شان را بر مال کنند‪ .‬مسئولين آکواريوم‬
‫نيز اعمال و رفتارشان را به دقت ثبت کرده و زير نظر دارند‪ .‬و چون پايان هر دوره فرا رسد‪ ،‬گا ِه “يوم‬
‫الفصل”‪ ،‬طبقه ی هر روحی را متناسب با عملکردش مشخص و هر کدام را به عوالم ديگری که متناسب‬
‫با حال و روزشان است‪ ،‬گسيل می دارند‪ .‬مهمترين کاربرد چنين آکواريوم های شناوری در فضا‪ ،‬آن‬
‫است که مشخص می کند که هر روح با توجه به شأن و عملکردش‪ ،‬کدام صفت از اوصافش “غالب” می‬
‫…!شود‪ ،‬پس با همان “قالب” اش را می گيرند‬
‫بر ِگل نوشته ی اسراری روح‪ ،‬به ادامه چنين نوشته بود؛ اول بار به خواست خود نيامدم‪ .‬آن يک تقدير‬
‫بود‪ .‬اما بار دوم به خواست خود آمدم‪ .‬دلم نيامد که روح های آشنا را در آن وضعيت سرد و تاريک و‬
‫خشن رها کنم و تنها به خوشبختی خود بچسبم‪ .‬پس دوم بار خودم آمدم‪ .‬به ميل خود‪ .‬بی هيچ اجبار‪ .‬آمدم‬
‫تا ببينم آيا ميتوان ‪-‬نه همه روح ها را‪ -‬بلکه فقط تعدادی از روح های نيمه بيدار را متوجه خانه حقيقی‬
‫شان نمود و نزد “رب ال ِشعری” برد؟! همان که به زيبايی می خنداند و به عشق می گرياند؟! همان‬
‫“اضحک و ابکی”! آيا ميتوان دوباره آنها را متوجه حقيقت عشق و زيبايی نمود؟! آيا از ثری به “ثريا” يا‬
‫ی پر نور روی خواهند نمود؟! آيا شجره را به ياد می آورند؟! خوشه ی خانه ی خود را؟!‬ ‫همان “ ِشعری” ِ‬
‫…!آيا به نيکی از اين آکواريوم گورستان مانن ِد سرد و تاريک و خشن خروج خواهند کرد؟‬
‫تا همينجا! تا همينجا بود! بقيه ی حکايت در ِگل نوشته ی روح ديده نمی شد‪ .‬بقيه چون منشوری شکسته‬
‫و ناپيدا بود‪ .‬نتوانستم چيزی بخوانم‪ .‬چيزی نبود که بخوانم‪ .‬پس ندانستم که آيا او موفق شده بود يا نه‪ .‬هر‬
‫چه باشد از اوضاع کنونی زمين می فهمم که حتی اگر موفق شده باشد‪ ،‬فقط تعداد انگشت شماری را‬
‫‪.‬موفق شده است‬

‫”اِنَّهُ کان بِی ح ِفيا“ ‪398-‬‬


‫)!او نسبت به من “حفی” است(‬

‫اين سخن ابراهيم(ع) است که می گويد “او‪ ،‬مرا حفی است”! حفی با مقدار عددی ‪ ۹۸‬از اسماء هللا است‪.‬‬
‫غالبا آن را به مهربان ترجمه کرده اند‪ ،‬اما اين ترجمه ی کاملی نيست‪ .‬حفی هر مهربانی نيست‪ .‬چه حفی‬
‫از لغات اضداد است‪ .‬حفی هم دهنده است و هم گيرنده! هم می بخشد و هم منع می کند! در اين اسم‪،‬‬
‫نوعی “آگاهی” اسراری نهفته است‪ .‬آگاه به اسرار است‪ .‬و از اسرار يکی قيامت سالک است‪ .‬اين اسم‬
‫آن ابراهيم صفتان است‪ .‬از‬ ‫آن هر کسی نيست‪ .‬ذکر هر کسی نيست‪ .‬از ِ‬ ‫بزرگ‪ ،‬اين آگا ِه آگاهی بخش‪ ،‬از ِ‬
‫حنيفان يگانه بين و يگانه پرست‪ .‬از منظری ميتوان گفت اين توانايی “حفی” است که آتش جهنم را بر‬‫ِ‬ ‫آن‬
‫ِ‬
‫ابراهيم سرد می کند‪ .‬عدد جهنم نيز ‪ ۹۸‬است‪[ .‬اين نکته بسان آن شرحی است که پيش از اين در تفسير‬
‫عددی بسم هللا الرحمن الرحيم گفته بوديم که؛ ‪ ۱۹‬حرف بسم هللا الرحمن الرحيم باعث گذر از ‪ ۱۹‬زبانيه‬
‫آتش (عليها تِسعة عشر) می شوند]‪ .‬حال اندکی بيشتر به تفسير عددی وارد می شويم‪ .‬ابراهيم(ع) از‬
‫منظر تفسير عددی‪ ،‬در اين ‪ ۹۸‬امتحان می شود‪ .‬او قبل از امتحان الهی‪ ،‬اسمش “ابراهِم” بود‪ ،‬بدون ياء‪.‬‬
‫پس از قبولی در امتحان الهی‪“ ،‬ابراهيم” می شود‪ ،‬با ياء‪ .‬ی = ‪ ۱۰‬است‪ .‬آن را نماد باالترين رتبه ی‬
‫ايمانی بگير‪ .‬عدد ها اشاره به معانی اسراری اند‪ .‬اگر به واژه ی ابراهيم در قرآن هايی که بر اساس رسم‬
‫الخط های اسراری نگاشته شده اند‪ ،‬دقت کنی‪ ،‬اين تفاوت نوشتاری را به عيان خواهی ديد‪ .‬در برخی‬
‫جاها “ابراهِم” است و در برخی دگر‪“ ،‬ابراهيم”! در “ ِا ِذ ابتلی اِبراهِم ربُّهُ ِبک ِلمات ِ‬
‫ِِ”‪ ،‬ابراهِم است چون‬
‫هنوز امتحان پس نداده است و در “ا ِن اتَّبِع ِملة اِبراهِيم حنِيفا” (پيروی کن از آيين ابراهيم يگانه پرست)‪،‬‬
‫ابراهيم می شود چون به نيکی امتحانش را گذرانده است‪ .‬از اين منظر اين ياء اعطا شده‪ ،‬نشان از گذر‬
‫از مرحله ای و ورود به مرحله ای ديگر است که به زبان حرف و عدد بيان شده است‪ .‬اگر ده بر نود و‬
‫هشت آيد‪ ۱۰۸ ،‬است‪ ،‬که عدد “حق” است‪ .‬از اين منظر مظهر اسمی است که نجات بخش و قابل پيروی‬
‫است‪ .‬ای دوست‪ ،‬حفی از ميان اسماء‪ ،‬اسمی بشدت اسراری است‪ .‬آن آگاه و زنده و کارسازی است که‬
‫قيامت سالک را به موقع بر پا می کند و او را از جهنم فرو افتاده در آن‪ ،‬به سالمت گذر می دهد‪ .‬حفی‬
‫اسمی است شريف که فقط يکبار در قرآن آمده است‪ ،‬آن هم برای ابراهيم و ابراهيم صفتان‪ .‬برای به‬
‫صين و رهاشدگان از بند دوگانگی ها و چندگانگی ها‬ ‫‪.‬يگانگی رفتگان‪ .‬برای ُمخل ِ‬

‫”ال تأ ُخذُهُ ِسنة و ال نوم“ ‪399-‬‬


‫)!هيچ خواب سبک و سنگينی او را فرا نمی گيرد(‬

‫آن‬
‫آن اوست‪ .‬وقتی بيداری از ِ‬ ‫وقتی می فرمايد هيچ خوابی او را فرا نمی گيرد‪ ،‬يعنی “بيداری” از ِ‬
‫اوست‪ ،‬اين يعنی تنها “بيداران” دوستان واقعی اويند‪ .‬خفتگان نمی توانند با بيداران دوستی داشته باشند‪،‬‬
‫زيرا در خوابند‪ .‬و خواب فقط خواب متعارف نيست‪ .‬وقتی گذشته پروری می کنی‪ ،‬در خوابی‪ .‬وقتی در‬
‫آرزوها و آرمانها سير می کنی‪ ،‬در خوابی‪ .‬وقتی در واقعيت زندگی حضور نداری و فقط با تصورات و‬
‫خياالتت مشغولی‪ ،‬در خوابی‪ .‬وقتی چشمانت باز است اما جريان هستی را نمی بينی‪ ،‬در خوابی‪ .‬وقتی‬
‫جز صدای ذهن خود‪ ،‬هيچ ندای حقی را نشنوی و هيچ قطعه ای از موسيقای زيبای حيات را در نيابی‪،‬‬
‫در خوابی… و خدا خواب نيست‪ .‬او حيات محض است‪ .‬بيدار است‪ .‬پس طبيعی است که خفتگان او را‬
‫‪.‬در نيابند و ندايش نشنوند و دوستی اش بر نگزينند‬

‫ش ُ‬
‫کورا“ ‪400-‬‬ ‫”ال نُ ِريدُ ِمن ُکم جزاء و ال ُ‬
‫)!نه پاداشی از شما می خواهيم و نه تشکری(‬

‫اين است عمل خالص! عملی که منبعث از هيچ انگيزه ای نيست‪ .‬چيزی نمی خواهد‪ .‬خالی از نقشه های‬
‫منفعت طلبانه است‪ .‬حتی خواهان جلب احترام نيست‪ .‬اين يعنی خود عمل اصل است نه نتايج آن‪ .‬و يک‬
‫فرزانه اينگونه عمل می کند‪ .‬کارش را بی عيب و نقص انجام می دهد و می گذرد‪ .‬حتی آن را به ياد‬
‫نمی آورد‪ .‬به رخ نمی کشد‪ .‬چنين کسی بدنبال هيچ بهشتی نيست‪ ،‬بلکه همواره اين بهشت است که بدنبال‬
‫اوست‪ .‬اينان اخالق خود را از اخالق خدا گرفته اند‪ .‬و اين آيه شريفه بيانگر اخالق خداست‪ .‬و “تخلَّقُوا‬
‫ق هللا‬
‫‪ِ ”.‬باخال ِ‬

‫وم ِِ اال تع ِدلُوا“ ‪401-‬‬ ‫جرمنَّ ُ‬


‫کم شن ُ‬
‫آن ق ِ‬ ‫”ال ي ِ‬
‫)!مبادا دشمنی با گروهی‪ ،‬شما را به بی عدالتی وا دارد(‬

‫عداوت داشتن‪ ،‬مجوز ناعادالنه رفتار کردن نيست‪ .‬برخی متاسفانه گمان می کنند همينکه با کسی دشمن‬
‫باشند ميتوانند هر باليی بر سرش آورده و حتی از هستی ساقطش کنند‪ .‬اينطور نيست‪ .‬اين خالف مشی‬
‫قرآن است‪ .‬چه مالک عمل در هر کاری عدالت است‪ .‬جز اين باشد حق اِقامه نمی شود‪ .‬بر اساس اين‬
‫نص شريف‪ ،‬هيچ اهل ايمانی نمی تواند به بهانه اينکه کسی دشمن اوست‪ ،‬عدالت را زير پا بگذارد و ستم‬
‫روا دارد‪ .‬قرآن چنين مجوزی نمی دهد‪ .‬نداده است‪ .‬ای دوست! کينه و نفرت‪ ،‬چشم آدمی را کور و‬
‫انديشه را خشک و منجمد می سازد‪ .‬آدمی را به وادی بی عدالتی می کشاند‪ ،‬و بی عدالتی عاقبتش هالکت‬
‫است‪ .‬بدون شک هشداری که در بطن اين آيه شريفه نهفته‪ ،‬از نجات بخش ترين هشدارهای کاربردی و‬
‫‪.‬حقوقی قرآن کريم است‬

‫”و حنانا ِمن لدُنا“ ‪402-‬‬


‫)!و “يحيی”‪ ،‬به لطف و رحمت خاص از جانب ما نائل شده است(‬

‫حنان” از اسماء هللا است و اين اسم شريف فقط يکبار در قرآن‪ ،‬آن هم بدون تشديد‪ ،‬و فقط برای “‬
‫حضرت يحيی(ع) آمده است! پس دقت کن! “يحيی” آنچنانکه از معنايش پيداست صاحب روحی است که‬
‫سرشار از حيات و زندگی است‪ .‬حامل حيات است‪ .‬هم زنده هست و هم جاری کننده زندگی است‪ .‬و‬
‫حيات داشتن زير بنای هر فعل ديگر است‪ .‬او بايد بيايد تا افعال ديگر آن هم در مواقف خاص به منصه‬
‫بودن عيسی(ع)‪ ،‬می گفتند که بر طبق تورات‪،‬‬ ‫ِ‬ ‫ظهور رسند‪ .‬در کتاب مقدس آمده است که منکران مسيح‬
‫پيش از ظهور مسيح(ع) بايد ايليای نبی(ع) [که او نيز همين صاحب روح حيات و برخوردار از اسم‬
‫حنان است] ظهور کند‪ .‬و عيسی(ع) در جوابشان اذعان می کند که ايليا همان يحيی بود که شما او را‬
‫نشناختيد! ای دوست‪ ،‬اين بدان معناست که روح گشاينده‪ ،‬روح واحد است لکن به گاه رجعت ممکن است‬
‫نام کالبدی اش چيز ديگری باشد! و اينجا‪ ،‬در اين موقف‪“ ،‬يحيی” است‪ .‬نامی زنده و اسراری که پيش از‬
‫اين بر کس ديگری ننهاده اند‪ .‬ای دوست‪ ،‬حضور چنين روحی‪ ،‬مقدمه پايان يک دوره و ورود به دوره‬
‫ای ديگر از حيات و آگاهی است که با نگاهی به کتب وحيانی به وضوح ميتوان اين نکته را دريافت‪ .‬اين‬
‫روح زنده ی واحد‪ ،‬در عصر ائمه عليهم السالم نيز حضور داشته است که اشاراتی در روايات بسياری‬
‫در اين باب وارد آمده‪ ،‬از جمله آنجا که امام علی(ع) در خطبه اسراری خود بيان می فرمايند؛ نام من در‬
‫تورات همان ايلياست! از اين منظر‪ ،‬ميتوان گفت که اين روح بزرگ‪ ،‬دوره به دوره در مواقف حساس‬
‫حضور داشته است! اگرچه نام کالبدی اش در هر دوره متفاوت باشد! اين روح شريف و کارآمد‪ ،‬از اسم‬
‫واصل کننده است‪ .‬همچون‬
‫“حنان” برخوردار است‪ .‬يعنی سرشار از شفقت و مهربانی و دهندگی است‪ِ .‬‬
‫آن هر کسی نيست‪ .‬و در هر زمان‬ ‫پل رابطی است که تو را به حيات طيبه وصل می نمايد‪“ .‬حنان” از ِ‬
‫متجلی نمی شود‪ .‬خاص است‪ .‬خاص خاص‪“ .‬حنان” از لغات متضاده نيز هست! اين بدان معنی است که‬
‫به مهربانی‪ ،‬زوائد و آلودگی ها را از روح و جان سالکان می زدايد‪ ،‬و با مهربانی وافر‪ ،‬رحمت واسعه‬
‫را بر آنها می گشايد‪ .‬اين را نيز بدان که پيامبر(ص)‪ ،‬يحيی(ع) را بسيار می ستود و دوست داشت…‬
‫خداوند همه ی ما بندگان محتاج را در اين موقف حساس‪ ،‬از اين رحمت واسعه به نيکی برخوردار نمايد‪،‬‬
‫‪.‬ان شاء هللا تبارک و تعالی‬

‫حم ُل عرش ربِک فوق ُهم يومئِذ ِِِ ثمانِيَّة“ ‪403-‬‬


‫”و ي ِ‬
‫)!در آن روز عرش پروردگارت را هشت [نيرو] بر فرازشان حمل می کنند(‬

‫برای آنکه بدانی آن هشت نيرو چيست و کدام است‪ ،‬پيش از آن بايد بدانی که عرش چيست و کدام است‪.‬‬
‫عرش خدا اشاره به اقتدار و تسلط و فرمانروايی اوست و پيامبر(ص) ميفرمايد‪“ :‬قلب مؤمن‪ ،‬عرش خدای‬
‫رحمان است”‪ .‬خود خداوند نيز در حديثی قدسی فرموده است‪“ :‬زمين و آسمانم گنجايش مرا ندارد اما قلب‬
‫بنده ی مؤمنم گنجايش مرا دارد”‪ .‬ای دوست‪ ،‬اگر عرش پروردگارت‪ ،‬قلب با ايمان توست پس نيروهای‬
‫نگهدارنده ی آن نيز در وجود خود توست‪ .‬تسليم‪ ،‬ايمان‪ ،‬يقين‪ ،‬توکل‪ ،‬اطاعت‪ ،‬محبت‪ ،‬پاکی و خلوص‪،‬‬
‫نيروهای لطيفی اند که در جايجای قرآن از آنها ياد شده است و چون در وجودت شکوفا گردند‪ ،‬خود‬
‫بهترين حامالن عرش الهی تو اند‪ .‬اينها به تمثيل درهای هشتگانه ی بهشت اند که به قلب راه دارند‪ .‬نيل‬
‫به چنين کيفيتی‪ ،‬روز شکوفايی توست‪ .‬روزی است که الوهيت خود را به زيبايی دريافت و تجربه‬
‫خواهی نمود‪ .‬پس؛ “اِح ِف ِظ هللا يحفظک” (خدا را حفظ کن تا حفظت کند!)‬

‫”محيای و مماتِی هللِ ر ِ‬


‫ب العال ِمين“ ‪404-‬‬
‫آن پروردگار جهانيان است(‬
‫)زندگی و مرگم از ِ‬

‫زندگی و مرگ دو چيز نيستند‪ .‬واحدند‪ .‬چونان دو روی يک سکه اند‪ .‬اينطور نيست که اآلن زندگی است‬
‫و مرگ بعدا می آيد‪ .‬اين يک نگاه سطحی و ابتدايی است‪ .‬مرگ هم اکنون هست‪ .‬هر لحظه ما ميميريم و‬
‫زنده می شويم‪ .‬لحظه ی پيش مرد‪ ،‬و اکنون لحظه ای جديد است‪ .‬آن هم با آگاهيها و انرژيها و تبادالت‬
‫چرخش است و چرخش را مرگ و زندگی ميچرخاند‪ .‬مرگ همانقدر واقعی‬ ‫ِ‬ ‫جديد‪ .‬اين آفرينش‪ ،‬مدام در‬
‫است که زندگی واقعی است و تا مرگ نباشد چيزی به نام زندگی ظهور نخواهد يافت‪ .‬جريان زندگی ما‪،‬‬
‫لحظه به لحظه مديون مرگ ماست‪ .‬در شگفتم از کسانی که آن به آن ميميرند و زنده می شوند و با اين‬
‫حال از مرگ ‪-‬از چيزی که باعث زنده بودنشان است‪ -‬هراسان اند! اين مرگ‪ ،‬احترام دارد! باعث‬
‫زندگيست و بايد حرمتش نهاد! ای دوست‪ ،‬جريان حيات و آگاهی بر ارابه ی مرگ و زندگی سوار است‬
‫و ما همه بر چنين ارابه ای به پيش می رويم‪ .‬نکته اينست که سالک با تقديم چرخه ی زندگی و مرگش به‬
‫رب العالمين‪ ،‬با تقديم اعمال و سلوکش به او‪ ،‬خود را از بند هر تاوان و کارمايی رها می کند و به نيکی‬
‫ت لحظه ای‪ ،‬خالص شده و بر فراز آنها ميرود‪ .‬و فراز اين هست و نيست‪ ،‬مقام‬ ‫از اين هست و نيس ِ‬
‫‪ُ “.‬مخلصين” است‪ .‬بهشت خود خداست که هر نفس مطمئنه ای به آن دعوت شده است‬

‫ف او ِلياءه“ ‪405-‬‬ ‫ش ُ‬
‫يطان يُخ ِو ُ‬ ‫”ال َّ‬
‫)!شيطان‪ ،‬دوستدارانش را به ترس می اندازد(‬

‫می بينی!؟ اين شيطان است که از ترس يک حربه درست می کند‪ .‬اين اوست که يارانش را به ترس می‬
‫اندازد تا بر آنها مسلط باشد‪ .‬خداوند‪ ،‬اولياءش را به ترس نمی اندازد‪ .‬با حربه ی ترس آنها را در اختيار‬
‫آن‬
‫آن اولياء شيطان است‪ .‬از ِ‬ ‫نمی گيرد‪ .‬دوستان خدا‪“ ،‬ال خوف علي ِهم و ال ُهم يحزنُون” اند‪ .‬ترس‪ ،‬از ِ‬
‫اولياء خدا نيست‪ .‬ای دوست‪ ،‬اين آيه يک مالک کاربردی در باب شناخت است‪ .‬با اين آيه ميتوانی اولياء‬
‫خدا و اولياء شيطان را از هم باز شناسی و تشخيص دهی‪ .‬در اينجا دو شيوه ی برخورد مطرح است؛‬
‫يکی شيوه ی شيطانی که با ايجاد ترس‪ ،‬هوادارانش را حفظ کرده و به خدمت می گيرد‪ ،‬و ديگری شيوه‬
‫ی الهی که ترس و اندوه را از دوستدارانش می زدايد‪ .‬اين دو طريقت کامال مجزاست‪ .‬خداوند طالب‬
‫محبت خالص و بی دريغ است‪ .‬او با عشق و ايمان کار می کند‪ .‬قاعده اش “ي ُِحبُّ ُهم و ي ُِحبُّونهُ” است‪.‬‬
‫تخويف و ترس‪ ،‬سهم دوستان خدا نيست‪ .‬چه ترس و دوستی يکجا جمع نمی شوند‪ .‬اولياء خدا‪ ،‬عاشقان اند‬
‫و خشيت شان صرفا از روی عشق و محبت اليزال است‪ .‬پس همواره اين نص صريح را که با تاکيد هم‬
‫آمده به خاطر بسپار که‪“ :‬اال ا َِّن او ِلياء هللاِ ال خوف علي ِهم و ال ُهم يحزنُون” (آگاه باشيد که دوستان خدا‬
‫هيچ ترس و اندوهی ندارند!)‬

‫” ُکلُوا واشربُوا هنِيئا بِما اسلفتُم فِی االي ِام الخا ِلية“ ‪406-‬‬
‫روزگاران خالی بجا نهاديد(‬
‫ِ‬ ‫)!گوارايتان! بخوريد و بياشاميد به پاس آنچه در‬

‫روزگارانی که خالی از هدايت بود و شما صدای حقيقت شديد‪ ،‬روزگارانی که خالی از جوانمردی بود و‬
‫شما به نيکی از خود گذشتيد‪ ،‬روزگارانی که خالی از نور بود و شما چون شمع سوختيد و روشنايی‬
‫بخشيديد… پس اکنون نزد پروردگار بخشنده و مهربان‪ ،‬و در بهشت خو ِد او‪ ،‬بهترين آگاهی ها را بنوشيد‬
‫و بهترين حيات و عزت را خوراک خود کنيد و در لطافتی مسحور کننده به سر بريد‪“ .‬حيات طيبه”‬
‫!گوارايتان‬
‫” ُمصدِقا ِلما بين يدي ِه“ ‪407-‬‬
‫)!تصديق کننده ی کتب آسمانی پيشين(‬

‫سور مختلف‪ ،‬انبياء و کتب آسمانی پيشينيان را تاييد می کند؟! اين يک‬
‫می دانی چرا قرآن در جايجای ُ‬
‫تعليم بزرگ است‪ .‬تو هر حقيقتی را که تاييد کنی‪ ،‬با آن رابطه ای زنده و انرژيک بر قرار کرده و از‬
‫مواهب آن برخوردار شده ای‪ .‬وقتی ابراهيم و موسی و عيسی و ديگر انبياء عظام عليهم السالم را‬
‫تصديق کنی‪ ،‬به واقع خود را به يک شبکه ی قدرتمند روحی متصل کرده و از اليه های متنوع حيات و‬
‫آگاهی بهره مند نموده ای‪ .‬تاييد حقايق‪ ،‬اقتدار می آورد همچنانکه تکذيب و انکار آن‪ ،‬ضعف و زبونی‪ .‬و‬
‫يادت باشد؛ هر چه را قلبا تاييد کنی‪ ،‬آن را به وجودت راه داده و نيرويش را به جريان انداخته ای‪ .‬قرآن‬
‫در ابتدای سوره بقره‪ ،‬به صراحت مشخصه ی بارز اهل ايمان را‪ ،‬مومن بودن به آنچه بر پيامبر(ص)‬
‫نازل شده و آنچه بر پيشينيان نازل شده‪ ،‬می داند‪ .‬بدون شک آن که به انبياء الهی و کتب آسمانی شان بی‬
‫‪.‬حرمتی کند‪ ،‬با دست خويش خود را از حوزه ی ايمان بيرون انداخته است‬

‫ض ِر فال کا ِشف لهُ اِال ُهو“ ‪408-‬‬


‫”و اِن يمسسک هللاُ بِ ُ‬
‫)!اگر خدا بخواهد به تو آسيبی برساند‪ ،‬هيچ کس جز خودش توانايی بر طرف کردن آن را ندارد(‬

‫اين يعنی بيهوده به اين و آن پناه مبر‪ .‬ذهنت را مشتت مساز‪ .‬توجه ات را تکه تکه مکن‪ .‬هيچ کس و هيچ‬
‫چيز حافظ مخلوق نيست‪ ،‬جز خالق‪ .‬چه در هستی تنها يک نيروی واحد است که فرمان می راند‪ .‬يک‬
‫نيروست که همه را در بر گرفته است‪ .‬هيچ کس هيچ نيرويی از خود ندارد‪ .‬نيرويشان عاريه ای است و‬
‫همگی تحت تاثيرات عمل می کنند‪ .‬اين آيه می فرمايد آدمی بايد دست از هر گونه شرک بر دارد و تنها‬
‫با قلبی گشاده و فهمی باز‪ ،‬تسليم حقيقت يگانه باشد‪ .‬مؤثر در وجود‪ ،‬يکی است و آن خودش است‪ .‬يک‬
‫سالک فهيم‪ ،‬رابطه اش را با همين يکی درست می کند‪ ،‬همين يکی را پاس می دارد‪ ،‬و آنگاه به طرفة‬
‫‪.‬العينی رابطه اش با تمامی جهانها و موجوداتشان درست شده است‬

‫آالقارعةُ ‪409-‬‬
‫االقارعةُ(‪ )۲‬و مآادراک م ِ‬
‫القارعةُ(‪ )۱‬م ِ‬
‫)‪ِ (۳‬‬
‫!آن کوبنده! چيست کوبنده؟! و تو چه دانی که کوبنده کدام است‬
‫يکبار ميتوانی از اين آيات شريفه‪ ،‬تعبير و تفسيری خشونت بار و دهشتناک داشته باشی‪ ،‬و باری ميتوانی‬
‫چون محبان حضرت دوست‪ ،‬به احسن التفسير وارد شوی و به زيبايی برکات و نعمات شگفتش را‬
‫بنگری! از آنجا که يقين دارم خداوند بخشنده و مهربان هيچ نيازی به خشونت ندارد‪ ،‬پس اهل تعابير‬
‫خشونت آميز از آيات خدا نيستم و چنان تعابيری را به دوستدارانش واميگذارم‪ .‬چه ما ياد گرفته ايم که به‬
‫خداوند و آياتش‪ ،‬ظن نيک داشته باشيم و بهترين تفسير را ارائه دهيم‪ .‬ای دوست‪ ،‬پس دقت کن! اين‬
‫معرف به الف و الم است‪ .‬خاص است‪ .‬نعمتی الهی است‪ .‬وجودی زنده‬ ‫کوبنده‪ ،‬هر کوبنده ای نيست‪َّ .‬‬
‫است‪ .‬آن نعمتی است که با کوبندگی اش‪ ،‬مرغ جانمان را از پوسته ی سخت مان بدر می آورد و با‬
‫شکستن ديواره های افکار و اوهام باطل مان‪ ،‬به يکباره از شرشان خالص مان می کند‪ .‬کوبنده ی‬
‫ذهنيات تاريک و شرک آلودی است که عمری به اسارت مان کشيده و زندگی مان را ظلمانی کرده است‪.‬‬
‫چه اين کوبنده‪ ،‬کوبنده ی الهی است‪ .‬شيطانی نيست که ويرانگری اش مخرب و نابودکننده باشد‪ .‬اين‬
‫قارعه عين نجات بخشی و رهايی است‪ .‬برای همين است که ِبالفاصله سخن از پرواز پروانه ها سر‬
‫راش المبثُوث”! گويی مردمان را از پيله های خودساخته شان آزاد کرده اند! و هر کس همان‬ ‫ميدهد! “کالف ِ‬
‫می شود که درونش نهفته است‪ .‬در اين کوبندگی سخن از زندگی پسنديده است! آن هم برای آنان که‬
‫راضي ِة ِِ” است! در حکايت اين قارعه ی‬
‫ِ‬ ‫سرشار از عملکرد نيک و مفيدند؛ سخن از “فِی ِعيش ِة ِِ‬
‫شگفت‪ ،‬تنها کسانی دوباره به کوره گرم خالص سازی‪ ،‬و به ماهيت هاويه گون شان فرو می روند که‬
‫عملکرد نيک و مفيدی در پرونده اعمالشان بارز نيست‪ .‬و کوره خالص سازی نيز خود سازنده است‪ .‬ای‬
‫دوست‪ ،‬براستی در پيام اين سوره مبارکه جز نعمت و برکت و سازندگی هيچ چيز خشونت بار و‬
‫‪.‬ناسازنده ای نمی بينم‬

‫ت ضبحا“ ‪410-‬‬
‫”و العادِيا ِ‬
‫)!قسم به نيروهای زنده و نفس زننده(‬

‫در اين سوره نيز يکبار ميتوانی به طور مجازی “عاديات” را به اسب و يا حيوانی ديگر تعبير کنی و از‬
‫سوره يک فضای جنگی بسازی‪ ،‬و باری ميتوانی به عمق معنا روی و حکايتی لطيف و کاربردی از‬
‫سلوک دريافت کنی‪ .‬اصل لغت عاديات‪ ،‬نه اسب است و نه حيوانی دگر‪ .‬آنگونه تعابير‪ ،‬مجازی است‪ .‬لذا‬
‫ما بی آنکه اين واژه و واژه های بعدی آيات را به موجودات حيوانی تشبيه کنيم‪ ،‬از آن به طور عام به‬
‫نيروهای زنده و اقدام کننده ی درون تعبير کرده ايم تا باعث برون فکنی مان نگردد و از خودمان‬
‫دورمان نکند‪ .‬زيرا درون آدمی‪ ،‬عالمی کبير ِسرشته اند و هر دم نيروهای بسيار دست اندر کارند‪ .‬پس‬
‫‪:‬بگذار يکراست به سراغ اصل مطلب روم و نگاه قلبی ام را با ترجمه ای از جنس دگر تقديم تان گردانم‬

‫قسم به نيروهای زنده و نفس زننده☆ قسم به نيروهای برانگيزنده ی آتش شوق☆ قسم به نيروهای “‬
‫واصل به [نور] صبح☆ آنگاه که غبار تيره[نفس] را بپراکنند☆ و به تمامی آن را به مهار خويش در‬
‫ِ‬
‫آورند‪ ☆،‬که انسان در برابر نعمت های پروردگارش ناسپاس است☆ و خودش بر اين معنا گواه است☆‬
‫زيرا او بشدت عاشق مال است☆ آيا نمی داند آنگاه که آنچه در گورهاست زنده گردد‪ ☆،‬و آنچه در سينه‬
‫☆”!هاست بر مال شود‪ ☆،‬بی شک پروردگارشان در آن روز از همه چيزشان با خبر است؟‬

‫می بينی؟! نگاه که تغيير کند‪ ،‬اين سوره به وضوح بيانگر کارزار با نفس اماره است‪ .‬يک اتفاق درونی‬
‫‪.‬که خود صفحه ای گسترده از يک سلوک تمام است‬

‫”اِن ل ِبثتُم اِال ق ِليال لو انَّ ُکم ُکنتُم تعل ُمون ‪411-‬‬
‫)!شما [در دنيا] جز زمان اندکی نبوديد! کاش اين حقيقت را درک می کرديد(‬

‫عمر چنان کوتاه است که در برابر زمان ابديت همچو يک جرقه در تاريکی بلکه به مراتب کمتر است‪.‬‬
‫تو در اين جرقه متولد می گردی و با همان نيز خاموش می شوی‪ .‬اين تمام فرصت توست‪ .‬پس الزم‬
‫نيست برای پاسخ به سوال من که ام و من چه ام‪ ،‬از صفر شروع کنی‪ .‬از تجارب ارزشمند سالکان‬
‫بزرگ بهره بگير و بقولی از جايی شروع کن که آنها تمام کرده اند‪ .‬فرصت بسيار کوتاه است‪ .‬گويی فقط‬
‫يک لحظه چراغ تو را روشن می کنند تا گوهر خود را در تاريکی بيابی و فهيمانه به اصل خويش که‬
‫مرکز حيات و آگاهی است‪ ،‬به نيکی باز گردی‪ .‬فهم و دريافت از تجارب و آثار فرزانگان‪ ،‬ضعف‬
‫‪.‬نيست‪ ،‬بلکه يک هوشمندی عظيم و در عين حال راهبردی حکيمانه است‬

‫”خلق ُکم ث ُ َّم رزق ُکم“ ‪412-‬‬


‫)شما را خلق کرد سپس روزی داد(‬

‫دقت کن! در هر مرحله از حيات که باشی ابتدا بايد در آن مرحله ظهور داشته باشی تا بتوانی رزق ات‬
‫را دريافت کنی! ظهور در مرتبه ی دنيا‪ ،‬رزق دنيوی دارد و ظهور در مرتبه آخرت‪ ،‬رزق اُخروی‪ .‬اول‬
‫پديد آمدن در يک کيفيت و بعد رزق همان کيفيت‪ .‬وقتی در جهان لطيف متولد شوی‪ ،‬پس رزق ات لطيف‬
‫است‪ .‬زيرا رزق هر جهان متناسب با همان جهان است‪ .‬وقتی در کيفيت عشق و آزادی و خردمندی متولد‬
‫شوی‪ ،‬رزق ات از جنس عشق و آزادی و خردمندی آماده است‪ .‬آنها که از چنين ارزاقی لطيف محروم‬
‫اند معلوم است که هنوز در جهان های لطيف خلق نشده اند! زيرا رزق هر عالم بعد از تولد سالک در آن‬
‫عالم مهياست و به او چشانده می شود! آن که بيگانه با رزق لطيف است‪ ،‬به واقع بيگانه با عالم لطيف‬
‫است! اين يعنی هنوز تولدی ديگر نيافته است! ای دوست‪ ،‬حيات‪ ،‬اليه اليه است‪ .‬وقتی از اليه ی قبلی‬
‫ِبدر آيی و در اليه ی ديگری از حيات و آگاهی متولد شوی‪ ،‬کيفيت رزق تو نيز تغيير کرده است‪ .‬جهان‬
‫قبلی و رزقش می رود و جهان جديد و رزقش برايت نمايان می شود‪ .‬اينگونه است که ادامه آيه يعنی؛‬
‫کم و ث ُ َّم يُحيِي ُ‬
‫کم”(سپس شما را ميميراند‪ ،‬و سپس زنده تان می کند!)‪ ،‬اليه به اليه به پيش می رود‬ ‫“ث ُ َّم ي ُِميت ُ ُ‬
‫‪.‬و تو را مرحله به مرحله از تاريکی های کثرت به نور وحدت می کشاند‬

‫”توفَّنِی ُمس ِلما و ا ِ‬


‫لحقنِی بِالصا ِل ِحين“ ‪413-‬‬
‫!)جان مرا تسليم شده برگير و مرا به صلح رسيدگان ملحق نما(‬
‫کلمه صالح و تمام مشتقات فعلی و اسمی ديگر صلح‪ ،‬همه ريشه در “صلح” دارند‪ .‬اصل شان از صلح‬
‫است‪ .‬مغز معنايشان در آن است‪ .‬عمل صالح هر عمل به ظاهر خوبی نيست‪ ،‬بلکه آن عملی است که‬
‫منبعث از صلح و برانگيزاننده ی آن است‪ .‬در صالح‪ ،‬صلح نهفته است‪ .‬آن کس را که بيگانه با صلح‬
‫است‪ ،‬صالح نگويند‪ .‬صالح کسی است که به نيکی پيوند می زند و يکپارچه می سازد‪ .‬اهل درست کردن‬
‫است نه ويرانگری‪ .‬صالح انسانی است که از عمق وجودش با تماميت هستی به صلح کل رسيده است‪.‬‬
‫چنين کسی با جريان ناب حيات‪ ،‬در آشتی و صلح بسر می برد‪ .‬و اين صلح مقدس‪ ،‬هديه ی تسليم شدگان‬
‫است‪ .‬برای همين است که در ابتدای آيه‪ ،‬به دعا از رب اش‪ ،‬تسليم شدن را طالب است‪ .‬صلح‪ ،‬اساس‬
‫ير”‪ .‬چه عالم هستی با صلح‬
‫صل ُح خ ُ‬
‫هستی و تار و پود آن است‪ .‬و به فرموده ی قرآن؛ “خوبترين است “ال ُّ‬
‫و هماهنگی سرپاست‪ .‬و صالحين کسانی اند که به عمق حيات و آگاهی رفته اند‪ .‬همانجا که عشق و‬
‫‪.‬محبت موج می زند‬

‫ير“ ‪414-‬‬
‫باس التقوی ذ ِلک خ ُ‬
‫” ِل ُ‬
‫)و لباس تقوا‪ ،‬بهترين است(‬

‫لباس‪ ،‬پوشش است و تقوا صيانت است‪ .‬و لباس تقوا‪ ،‬لباسی از جنس “نه خواستن” و “نه نخواستن” است‪.‬‬
‫نور روح تو را حفظ می کند‬
‫تار و پودش از جنس بی خواهشی و بی آرزويی است‪ .‬اين لباسی است که ِ‬
‫و وجودت را از دام های شيطان نفس مصون می دارد‪ .‬تقوای الهی همچون زره عمل می کند و تو را به‬
‫سالمت از جلوه گری های دنيا و خطرات هر روزه ی آن گذر می دهد‪ .‬لباس تقوا‪ ،‬حافظ پاکی درون‬
‫است‪ .‬حافظ فطرت الهی توست‪ .‬در تو ارزشی واال نهفته است‪ .‬گوهری عزيز که جز به صيانت تمام‬
‫نمی توان از آن مراقبت نمود‪ .‬ای دوست‪ ،‬با لباس تقوا می توان از مرداب دنيا گذشت و آلوده نشد‪ .‬می‬
‫توان از جنگل تاريک فکر و خيال عبور کرد و گمراه نگشت‪ .‬می توان ميان انبوه صداها رفت و جز‬
‫‪.‬ندای حق را نشنيد‪ .‬لباس تقوا‪ ،‬لباسی نامرئی است‪ .‬و با اين وجود يک زره تمام است‪ .‬قدرش را بدان‬

‫”و س ِل ُموا تس ِليما“ ‪415-‬‬


‫)!و همه جانبه تسليم باشيد(‬
‫تسليم حق بودن‪ ،‬تسليم راستی و درستی‪ ،‬شاهراهی است که به مقصد می رسد‪ .‬هر راهی جز تسليم‪،‬‬
‫کوره راه است‪ .‬عقل سليم از راه سليم می گذرد‪ .‬وقتی قدم به هستی گذاشته ای‪ ،‬وقتی هستی تو را پذيرفته‬
‫بزرگ حيات بخش را تسليم باش‪“ .‬تس ِليما”‪ ،‬مفعول مطلق است‪ .‬اشاره‬
‫ِ‬ ‫و به تو موجوديت داده است‪ ،‬روح‬
‫به تسليمی ذاتی و همه جانبه است‪ .‬پس قلبت را‪ ،‬ذهنت را‪ ،‬جسمت را‪ ،‬نرم و پذيرا کن‪ .‬بگذار اين جريان‬
‫زنده و زندگی بخش‪ ،‬تو را با خود ببرد‪ .‬خالف آن شنا نکن‪ .‬فرصت ناب بودن را با برداشت ها و‬
‫ذهنياتت بر باد مده‪ .‬حتی دست به تعريف زندگی مزن‪ .‬زندگی را با حق و به حق زندگی کن‪ .‬فهم زندگی‬
‫در چنين زندگی کردنی است نه در تعاريف اين و آن‪ .‬و اين مهم تنها با تسليمی زيبا محقق می شود‪.‬‬
‫تسليم زيبا‪ ،‬يک تسليم آگاهانه و همه جانبه است‪ .‬يک هوشمندی عظيم است‪ .‬يک اطاعت عاشقانه و‬
‫تفويض امر به بزرگ هستی ساز است‪ .‬يک هماهنگی تام با جريان ناب حيات است‪ .‬ای دوست‪“ ،‬تسليم”‪،‬‬
‫‪.‬ساده ترين و سهل الوصول ترين راه به کمال است‬

‫رام“ ‪416-‬‬
‫هر الح ِ‬
‫ش ِ‬‫”يسئلُونک ع ِن ال َّ‬
‫)!از تو در باره ی شهر حرام می پرسند(‬

‫شهر حرام (ماه حرام) پيش از آنکه اشاره به ماه خاصی باشد‪ ،‬اشاره به وجود شريف انسان با ايمان‬
‫سل ِمی در ذيل همين آيه از امام صادق(ع) روايت شده که ايشان‬
‫است‪ .‬در حقايق التفسير ابو عبدالرحمن ُ‬
‫فرمودند‪“ :‬شهر حرام بدن های مؤمنين است و آن بهشت مولی است و در آن انس خدمت به مولی است و‬
‫قتال در آن [گناهی] بزرگ است!” ای دوست‪ ،‬کلمات قرآن زنده اند و هر کدام اشاره به وجودی زنده‬
‫دارند‪ .‬و دقيقا از اين روست که بارها گفته ام کلمات قرآن همچون واژه های متداول ذهنی تصنعی و‬
‫اعتباری نيست‪ .‬کلمات خدا‪ ،‬زنده اند و ِسرشته در اسرارند و هر کدام حکايت باطنی خود را دارند‪ .‬و‬
‫مؤمن‪ ،‬يعنی همان شهر حرام‪ ،‬در قاموس باطنی قرآن‪ ،‬هر کسی نيست‪ .‬آن را گويند که برخوردار از‬
‫نور الهی است‪ .‬وجود اين نور است که او را به “شهر” مانند نموده است‪ .‬زيرا در “شهر” نيز نور است‪.‬‬
‫اما اين شهر هر شهری نيست زيرا نورش هر نوری نيست‪ .‬چه شهر خاص‪ ،‬نور خاص دارد‪ .‬و شهر‬
‫حرام‪ ،‬دارای حرمت است زيرا نور خدا در آن است‪ .‬و مؤمن کسی است که با نور خدا می‬
‫ور هللاِ”‪ .‬و اين يک وجود به “صلح کل” رسيده است و برای همين است که قتال و‬ ‫ؤم ُن ين ُ‬
‫ظ ُر ِبنُ ِ‬ ‫نگرد‪”.‬ال ُم ِ‬
‫‪.‬ستيزه گری در آن حرام است‬

‫مس ُک ِورت“ ‪417-‬‬


‫ش ُ‬‫”اِذا ال َّ‬
‫)!آنگاه که خورشيد در هم پيچد و تاريک شود(‬
‫خورشيد آن است که هم خود روشن است و هم غير خود را روشن می کند‪ .‬آنچه را که به عنوان‬
‫خورشيد در آسمان می بينی‪ ،‬ظاهری ترين نماد آن است‪ .‬خورشيدها بسيارند و اگر قدرشان را ندانی‪ ،‬به‬
‫خويش فرو می روند و تو را از روشنايی لطيف شان محروم می کنند‪ .‬نور ِخرد از جمله اين‬
‫خورشيدهاست‪ .‬همچنين است نور محبت و نور حيات و نور آگاهی و الهام و نور تعليمات معلمی که تو‬
‫‪.‬را به نيکی تعليم می دهد‬

‫”و من ع ِمل صا ِلحا ف ِالنفُ ِس ِهم يمهدُون ‪418-‬‬


‫)!و کسانی که کار نيک کنند‪ ،‬راه را بر خويش هموار کرده اند(‬

‫پيش از اين در شرح “عمل صالح” گفتيم که آن عملی است که ريشه در “صلح” دارد‪ .‬عمل نيکی است که‬
‫وحدت و يکپارچگی ايجاد می کند‪ .‬ضد نفاق و تفرقه است‪ .‬ضد منيت و نفسانيت تاريک است‪ .‬عمل‬
‫صالح‪ ،‬نور است‪ .‬روشن کننده ی راه است‪ .‬و اهل چنين عملی‪ ،‬راه رشد و تعالی را بر خود هموار می‬
‫کند‪ .‬وقتی تو ذاتا با جريان حيات در صلح و سالم باشی‪ ،‬جهان و پديده هايش نيز با تو در صلح و دوستی‬
‫ياری نهان و آشکار همه ی پديده ها‬
‫ِ‬ ‫اند‪ .‬و اين يعنی تو هيچگاه و در هيچ کجا‪ ،‬تنها نيستی و همواره از‬
‫ياری جهان هستی را با خود دارد‪ .‬همچنان که دشمنی‬ ‫ِ‬ ‫بهره مندی‪ .‬ايجاد رابطه ی دوستی با جهان هستی‪،‬‬
‫با آن‪ ،‬مخالفت آن را می آورد‪ .‬همه ی پديده ها‪ ،‬از جماد و نبات و غيره‪ ،‬همگی دارای انرژی اند و ما‬
‫در يک شبکه ی انرژيايی وسيع و پيچيده به سر می بريم‪ .‬برای استفاده بهينه از تمامی انرژی های هستی‬
‫بايد با اين شبکه ی انرژيايی از در دوستی و مودت وارد شوی‪ .‬بايد دوست بداری تا دوست داشته شوی‪.‬‬
‫“صلح کل” با هستی‪ ،‬يک معنای عميق و انرژيايی دارد‪ .‬حرف نيست‪ ،‬يک حضور زنده و همه جانبه‬
‫است‪ .‬و اينچنين است که تو خود را با جريان هستی وارد پيوندی آگاهانه می کنی‪ .‬مراد از معنای‬
‫“يمهدُون” کوبيدن راه و هموار کردن آن است‪ .‬و “عمل صالح”‪ ،‬راه زندگی متعالی را بر تو هموار می‬
‫‪.‬کند‬

‫”و ما تُن ِفقُوا ِمن خ ِ‬


‫ير ِِ ف ِالنفُ ِس ُکم“ ‪419-‬‬
‫)!هر آنچه از خير انفاق کنيد‪ ،‬برای خود شماست(‬

‫در قاموس حقيقت‪ ،‬تو آنچه را که ببخشی‪ ،‬صاحب آنی‪ ،‬نه آنچه را که ذخيره کنی‪ .‬تو صاحب چيزهايی‬
‫هستی که انفاق کرده ای‪ .‬سرمايه ی حقيقی و ماندگار تو آن است‪ .‬اين يعنی تو با انفاق‪ ،‬حوزه ی وجودی‬
‫ات را هم در زندگی و هم پس از مرگ‪ ،‬وسعت می بخشی‪ .‬شيطان می گويد؛ نبخش‪ ،‬انفاق نکن‪ ،‬خودت‬
‫محتاج می شوی‪ ،‬فقير می شوی! اما روح به تو می گويد؛ اگر می خواهی محتاج نشوی‪ ،‬فقير نشوی‪،‬‬
‫ببخش‪ ،‬انفاق کن‪ .‬و اين دو نگرش متفاوت به جريان حيات است‪ .‬ای دوست‪ ،‬اين جهان بازتاب انديشه و‬
‫عملکرد توست‪ .‬چون بدهی‪ ،‬خواهی گرفت‪ ،‬چون ببخشی‪ ،‬بخشيده خواهی شد‪ ،‬چون آگاه کنی آگاهتر‬
‫شوی… تز شيطان‪ ،‬تو را از هستی منقطع می کند‪ ،‬با جريان حيات بيگانه ات می سازد‪ .‬و تو را از‬
‫ثروت حقيقی دور می کند‪ .‬در زندگی‪ ،‬از شيطان خط مگير‪ ،‬پا جای پايش مگذار‪ .‬هر روز به هر نحو که‬
‫ممکن است مهربانی و بخشندگی را تجربه کن‪ .‬بگذار ملکه ی ذهنت شود‪ ،‬که اين خود سلوکی عملی در‬
‫‪.‬راه تحقق “بسم هللا الرحمن الرحيم” است‬

‫حزنک قولُ ُهم“ ‪420-‬‬


‫”و ال ي ُ‬
‫)!سخنانشان تو را غمگين نکند(‬

‫سالکی که برای نيل به الوهيت خويش‪ ،‬قدم بر راه گذاشته است‪ ،‬سخنان و طعنه های حمقاء‪ ،‬او را‬
‫غمگين نکند‪ .‬و اين خود يک ماده ی امتحانی بزرگ است‪ .‬خفتگان نه تاييدشان منفعت دارد و نه تکذيب‬
‫شان ضرر‪ .‬اينکه سالکی به کيفيتی رسد که ديگر حرف های اين و آن بر او تاثيری نگذارد‪ ،‬به واقع به‬
‫مقام وااليی دست يافته است‪ .‬چنين کسانی از جهان خفتگان حماقت پيشه گذشته اند‪ .‬پس شجاعانه بسوی‬
‫رب ات از تاريکی های نافهمی و بدفهمی هجرت کن و سخنان آنان که تو را گمراه و ساحر و مجنون و‬
‫وصله ی ناجور می انگارند به هيچ بگير‪ .‬در حسرت تاييدشان نباش و از تکذيب شان مهراس‪ .‬و همواره‬
‫هاجر’ُ اِلی ربِی‬
‫‪”.‬اين آيه را نصب العين سلوک خود کن‪“ :‬اِنِی ُم ِ‬

‫”و يحسبُون انَّ ُهم ُمهتدُون“ ‪421-‬‬


‫)!و آنها گمان می کنند که هدايت شده اند(‬

‫و اين بدترين نوع گمراهی است‪ .‬اينکه کسی يا کسانی خيال کنند که از ميان اين همه مخلوقات خدا‪ ،‬فقط‬
‫آنهايند که هدايت شده اند‪ .‬چنين انديشه ای همواره در طول تاريخ مصيبت ساز بوده است‪ .‬بسياری از‬
‫گمان هدايت‬
‫ِ‬ ‫جنگها و کشتارها و ويرانی های تاريخ بشر‪ ،‬ريشه اش همينجاست‪ .‬همين توهم حق بجانبی و‬
‫شدگی‪ .‬و اين يک بيماری بزرگ و خطرناک است که قرآن کريم مستقيما بدان اشاره می کند‪ .‬بيمارانی‬
‫که چنين بيماری دارند جز خودشان‪ ،‬ديگران را گمراه و نادان تصور می کنند و دقيقا به همين علت است‬
‫که برای خود حق تصرف و دخالت در همه ی امور را قائل اند و براحتی همه را به قضاوت می نشينند‪.‬‬
‫يک سالک فرهيخته از چنين بيماری خانمان سوزی به دور است‪ .‬او خود را از هيچکس و هيچ چيز‬
‫برتر نمی داند و همواره با دو بال خوف و رجا سير می کند‪ .‬او از توهم هدايت شدگی رهاست‪ .‬زيرا‬
‫نيک می داند که هدايت واقعی به دست خداست “ا َِّن ال ُهدی ُهدی هللا”‪ .‬و اين هدايت‪ ،‬سخت و منجمد نيست‪.‬‬
‫نرم و روزافزون است‪ ،‬پوياست “زاد ُهم ُهدِی”‪ .‬زياد می شود و رشد می کند‪ .‬و هر چه زيادتر شود‪،‬‬
‫لطيف تر می گردد و هر چه لطيف تر شود‪ ،‬به ملکوت اعلی نزديکتر می شود‪ .‬ای دوست‪ ،‬هدايت شده‬
‫راستين کسی است که به مقام فنا رسيده است‪ .‬نفسانيتش مرده است و منيتی در کارش نيست‪ .‬هدايت شده‬
‫کسی است که از برداشت های تاريک ذهنی اش خالص شده و آن به آن با نور خدا می بيند “ين ُ‬
‫ظ ُر بِنُ ِ‬
‫ور‬
‫هللا”‪ .‬هدايت شده کسی است که تسليم محض است‪ .‬که در کيفيت تفويض امر است‪ .‬هدايت شده کسی است‬
‫که بودن و نبودن‪ ،‬داشتن و نداشتن‪ ،‬برايش يکسان است‪ .‬هدايت شده همچون يک مسافر سبکبار‪ ،‬هر آن‬
‫‪.‬در حال گذر است‬

‫الحجارة ُ“ ‪422-‬‬ ‫”فاتَّقُوا النار الَّتِی ُوقُودُها الن ُ‬


‫اس و ِ‬
‫)!پس بپرهيزيد از آتشی که هيزم آن‪ ،‬از مردم و از سنگ است(‬

‫خوب دقت کن که چه می فرمايد! اين آتش جهنم‪ ،‬از وجود مردمان و از سنگ است! تو چنين آتشی را‬
‫هر روزه حس می کنی و با آن باال و پايين می روی! اغلب مردمان‪ ،‬وجودشان‪ ،‬زبانشان‪ ،‬و رفتارشان‬
‫پر از خشونت است‪ .‬آتشين و سوزنده است‪ .‬کمتر کسی را ميتوانی بيابی که اهل نرمی و مدارا است‪.‬‬
‫سنگ نيز نماد سختی است و سختی بارزترين نماد خشونت است‪ .‬وقتی خوب به آيه بنگری خواهی ديد‬
‫که خداوند بخشنده و مهربان چنين آتش جهنمی را خلق نکرده است زيرا چنين چيزی با ذات اقدس و پر‬
‫مهر و محبتش ناهمساز و ناهمگون است‪ .‬علت چنين آتشی‪ ،‬انديشه و عملکرد خود ما و سختی قلب های‬
‫ماست‪ .‬انسانها خود به وجود آورنده ی اين آتش اند و از سختی و سنگدلی خودشان است که شعله ور‬
‫است‪ .‬از اين آتش حذر کن! بنده به يقين قلبی ام می گويم که هيچ خدای شکنجه گری وجود ندارد‪ .‬شکنجه‬
‫گری کار انسانهاست‪ .‬کار خدا نيست‪ .‬او از اين کار لذت نمی برد‪ .‬نيازی هم به چنين کاری ندارد‪ .‬اين‬
‫ماييم که با نوع نگاهمان به زندگی‪ ،‬شکنجه گر خويشيم‪ .‬و يادت باشد؛ آنچه نزد خداست عدالت است؛ که‬
‫آن هم در بسياری از موارد‪ ،‬تحت پوشش عفو و غفاريتش واقع است‪ .‬چه خود می فرمايد؛ “يعفُو عن‬
‫کثِير”‪ .‬ای دوست‪ ،‬يک سالک با سلوک آگاهانه اش می آموزد که چگونه هر روزه از ورطه ی آتشينی‬
‫‪.‬که هيزمش از مردمان سخت و پر خشونت است عبور کند و با آتششان نسوزد و چون آنها نشود‬

‫ض هللا قرضا حسنا“ ‪423-‬‬ ‫”من ذا الَّذِی ي ِ‬


‫ُقر ُ‬
‫)!کيست که قرضی دهد خدا را‪ ،‬قرضی نيکو(‬

‫!بگذار از منظری ديگر به اين آيه شريفه بنگريم‬


‫تصور کرده ای که اين قرض از چه جنسی است؟! آيا از جنس مال و ثروت است؟! او که خود منبع‬
‫ثروت و توانمندی است‪ .‬آيا از جنس جان آدمی است؟! او که خود جان جانان است‪ .‬آيا از جنس تالش و‬
‫کوشش است؟! او که خود “فعال ِلما يشاء” است… ای دوست‪ ،‬قرض کسی می گيرد که خود آن را‬
‫نداشته باشد! و آنچه او ندارد‪ ،‬گناه است‪ .‬با توبه ای خالصانه گناهانت را به آستانش فرو ريز‪ .‬به او‬
‫بسپار‪ .‬و آنگاه ببين که او گناهان تو را چگونه به ثواب تبديل می کند! “يُب ِد ُل هللاُ سيِئاتِ ِهم حسنات” (خداوند‬
‫بديهايشان را به نيکی بدل می کند!)‪ .‬او تاجر موفقی است و خوب می داند که خسارت را چگونه تبديل به‬
‫سود محض کند! با توبه ای نصوح همه چيزت را به او بسپار‪ .‬خوب و بد نکن‪ .‬هم بدش را بسپار و هم‬
‫خوبش را‪ .‬ما در برابر او سراپا خطاکاريم‪ .‬اگر بدی ها و گناهانت را نزد او نبری‪ ،‬پس کجايشان خواهی‬
‫برد؟! آنها را چه خواهی کرد و پاکی را کجا خواهی جست؟! بگذار او از لجن‪ ،‬گل نيلوفر بيرون آورد‪.‬‬
‫از مس تو‪ ،‬زر بسازد‪ .‬تو قادر به اين کار نيستی‪ .‬اما آن آگاه مطلق براحتی می تواند‪ .‬او کيمياگری قابل‬
‫است‪ .‬پس به نيکی و از سر توبه‪ ،‬تمامی خطاهايت را نزد او ببر‪ .‬به او بسپار‪ .‬او خود گناه ندارد‪ .‬او با‬
‫گناهان تو کار می کند‪ .‬درياب نکته را! با چنين تعاملی‪ ،‬بگذار او بدی هايت را به خوبی ها بدل کند…‬
‫پس اين رفيق اعلی را‪ ،‬اين آمرزنده ی بی منتها را‪ ،‬اين بدل کننده ی بديها به خوبيها را‪ ،‬حرمت اش نگاه‬
‫‪.‬دار و رفاقتش پاس بدار‬

‫… اِنِی رأيتُ ‪424-‬‬


‫)… براستی من ديدم(‬

‫!يوسف(ع) با تاکيد می گويد‪ :‬من “ديدم” که يازده ستاره و خورشيد و ماه مرا سجده کردند‬
‫دقت کن! اينجا سخن از خواب و خواب ديدن نيست‪ .‬بلکه سخن از “ديدن” است‪ .‬يوسف اگر می خواست‬
‫بگويد در خواب ديدم‪ ،‬بايد می گفت “رأيتُ فِی النَّوم” و يا “رأيتُ و اِنِی نائِم”‪ .‬اما او فقط می گويد؛‬
‫“رأيتُ ”! او دارد به مشرب رؤيابينی اشاره می کند و نتيجه اين رؤيت را به پدرش يعقوب(ع) گزارش‬
‫می دهد‪ .‬اين يعنی رؤيابينی در علوم باطنی با خواب ديدن متعارف متفاوت است‪ .‬رؤيابينی معبری است‬
‫به جهان های ديگر برای کسب آگاهی‪ .‬و آن زمانی محقق می شود که رؤيابين بتواند در بيداری‪ ،‬ذهن‬
‫بشری اش را متوقف‪ ،‬جسمش را آرام و قلبش را ساکت و بی خواهش نمايد‪ .‬زيرا رؤيابين در چنين‬
‫کيفيتی است که می تواند به راحتی و امنيت‪ ،‬به جهان های لطيف ديگر سفر کرده و کسب آگاهی نمايد‪.‬‬
‫سالکان رؤيابين سالها بر روی خود کار می کنند تا به چنين کيفيتی دست يابند‬ ‫ِ‬ ‫‪.‬‬

‫ب ِِ“ ‪425-‬‬
‫صب ُح بِق ِري ِ‬
‫”اليس ال ُّ‬
‫)!آيا صبح نزديک نيست؟(‬

‫صبح”‪ ،‬صد است‪“ .‬ق” است‪ .‬طلوع نور و اشراق سالک است‪ .‬اين صد‪ ،‬همه اعداد مادون خود را “‬
‫در خويش فرو می برد‪ .‬آنچنانکه نور تاريکی را فرو می بلعد‪ .‬پس دارای معنايی دو وجهی است‪ .‬هم از‬
‫بين برنده است و هم حيات بخش‪ .‬از بين برنده است چون تاريکيهای نفس را می زدايد‪ .‬و حياب بخش‬
‫است زيرا دل به ملکوت آسمان و زمين و آنچه ميان آنهاست‪ ،‬روشن می شود‪ .‬برای شب زدگان‬
‫دنياپرست چون صاعقه ی مرگ است و برای حق پرستان‪ ،‬حقيقت زندگی است‪ .‬سالک چون به صبح‬
‫‪.‬اشراق رسد‪ ،‬سلوک “الی هللا” اش پايان پذيرفته و آنچه می ماند سلوک “فی هللا” است که ابدی است‬

‫ير ِِ و انا بِ ِه ز ِعي ُمُِ “ ‪426-‬‬


‫ک و ِلمن جاء بِ ِه ِحم ُل ب ِع ِ‬ ‫”و قالُوا نف ِقدُ ُ‬
‫صواع الم ِل ِ‬
‫و گفتند‪ :‬ما جام پادشاه را گم کرده ايم‪ ،‬هر کس آن را بياورد پاداشش باری از غله است‪ .‬و من زعيم (‬
‫)!آنم‬

‫از منظر باطنی اين جام هر جامی نيست‪ .‬جامی اسراری‪ ،‬مقدس و پر رمز و راز است که حتی اساطير‬
‫سلتی و مصر باستان نيز بدان اشاره دارند‪ .‬حکايت اين جام که قدمتی ديرينه دارد تا به زمان مسيح(ع) و‬
‫پس از آن نيز کشيده شده است‪ .‬جام به تمثيل به شکل قلب است و در اين قلب‪ ،‬خون حيات و آگاهی‬
‫ريخته می شود‪ .‬همچنان که عيسی مسيح(ع) نيز در شام آخر به وضوح به آن اشاره کرده است‪ .‬چنين‬
‫جامی‪ ،‬جام رسيدگان به پادشاهی معنوی است فلذا دست ديگری نبايد باشد جز همان که بدين مقام باطنی‬
‫نائل گشته است‪ .‬آن که به آن دستبرد زند‪ ،‬خودش جزای آن است! خودش را به اسارت برده است! قلب‪،‬‬
‫جايگاه نور الهی است‪ .‬نوری زنده و حيات بخش‪ ،‬که کيمياگری می کند‪ .‬آن در باطن هستی نهان است و‬
‫تنها “زعيم” متولی آن است‪“ .‬زعيم” است که می تواند آن را آشکار کند و به آن که صالح می داند‪ ،‬از‬
‫آن بنوشاند و به اليه ی برتر حيات ارتقاءش بخشد‪ .‬همچنانکه مسيح(ع) در شام آخر برای حواريون اين‬
‫کار را کرد‪ .‬آن که از جام الهی بنوشد‪ ،‬اقتدار ذاتی می يابد و چشمانش به حقايق باز می شود و به سبب‬
‫آن‪ ،‬هم می داند و هم می تواند‪ .‬و از اين روست که در طول تاريخ به ويژه در قرون وسطی نحله های‬
‫باطنی در جستجوی چنين جامی بوده اند و برايش داستانسرايی های بسيار کرده اند‪ .‬ای دوست! آن جام‬
‫پيش از هر چيز اشاره به قلبی است که عرش خدای رحمان است‪ .‬و صد البته چنين قلبی نماد و تجلی‬
‫بيرونی نيز دارد‪“ .‬و سقا ُهم ربُّ ُهم شرابا ط ُهورا” (و رب شان ساقی شان شد از شراب طهور!)‬

‫”و ما يعل ُم تأ ِويلهُ اِال هللاُ والرا ِس ُخون فِی ال ِع ِلم يقُولُون ءامنا بِ ِه“ ‪427-‬‬
‫)!و کس جز خدا تأويل آياتش را نمی داند و راسخان در علم گويند؛ ما به آن ايمان داريم(‬

‫راسخ از ريشه ی رسوخ و به معنای ثبوت و نفوذ است‪ .‬راسخ در علم‪ ،‬کسی است که ايمانش تقليدی‬
‫نيست‪ .‬زيرا او به مرکزيت آگاهی رسوخ کرده است‪ .‬اهل مشاهده است‪ .‬می بيند‪ .‬چنين کسی در تاريکی‬
‫و جهل ايمان نمی آورد‪ .‬او به نور خدا می بيند‪ .‬حال دقت کن! از قديم االيام مشاجره بر سر فهم اين آيه‬
‫بوده است؛ عده ای می گفتند که تأويل آيات خدا (حقيقت و اصل آن) را فقط خدا می داند‪ ،‬و اينان واو بعد‬
‫از کلمه “هللا” در آيه را واو استئناف (شروع برای جمله جديد) می گرفتند‪ ،‬و جمعی ديگر قائل به آن‬
‫بودند که تأويل قرآن را راسخان در علم هم می دانند و اينان واو بعد از کلمه “هللا” را‪ ،‬واو ربط می‬
‫گرفتند و به جمله ما قبل مرتبط می دانستند… حال اين بنده می گويم؛ مفهوم قابل انتاج از هر دو نظريه‬
‫درست و واحد است و هيچ تضاد و تناقضی در کار نيست‪ .‬اين يعنی؛ تأويل قرآن را فقط خدا می داند و‬
‫اين درست و معقول است زيرا صاحب کالم اوست‪ .‬و راسخان در علم نيز می دانند و اين نيز درست و‬
‫معقول است‪ .‬زيرا راسخان در علم‪ ،‬از علم الهی بهره مندند و از روی هوا و هوس و برداشت های ذهنی‬
‫سخن نمی گويند‪ .‬اين “علم” دارای الف و الم است‪ ،‬معرفه است‪ .‬هر علمی نيست‪ .‬حقيقت علم است‪ .‬نور‬
‫است‪ .‬راسخان در علم‪ ،‬کسانی اند که به اذن الهی‪ ،‬به مرکز نور آگاهی “رسوخ” کرده اند‪ .‬راسخ به همين‬
‫معناست‪ .‬آنها بيرون از دايره آگاهی نيستند‪ ،‬آنها از ذهن و برداشت شخصی خود عبور کرده اند و در‬
‫مرکزيت آگاهی به سر می برند‪ .‬آنها مستقيما از چشمه آگاهی می نوشند و آن چشمه واحد است‪ .‬دو‬
‫نيست‪ .‬ای دوست‪ ،‬آن علم فقط نزد خداست و در اين شکی نيست‪ .‬اما کسانی که وصل به اين علم گشته‬
‫اند بالطبع آنها نيز به اذن خداوند از حقيقت آيات و تأويلشان با خبرند‪ .‬دقت کن که راسخان در علم‪ ،‬در‬
‫ادامه آيه چه می گويند؛ “ءامنا بِ ِه” (ما به آن ايمان داريم!)‪ .‬و اين نکته ای قابل تأمل است زيرا راسخان‬
‫در علم‪ ،‬کسانی نيستند که در جهل و تاريکی ايمان بياورند‪ .‬اين کلمه ترکيبی چنين معنايی نمی دهد‪ .‬آنها‬
‫ايمانشان کور کورانه نيست‪ .‬چه آنها به نور خدا می بينند “ين ُ‬
‫ظ ُر بِنُ ِ‬
‫ور هللا”! و آن که با چنين نوری می‬
‫‪.‬بيند‪ ،‬او نيز از حقايق آيات آگاه است‬

‫”ينهون ع ِن ال ُمنک ِر ‪428-‬‬


‫)!از بديها و ناهنجاريها نهی می کنند(‬

‫اصل نهی از زشتی ها و بديها‪ ،‬و در يک کلمه نهی از ناهنجاريها‪ ،‬از اوصاف جامعه ی به رشد رسيده‬
‫است‪ .‬جامعه ای که به قول قرآن بهترين است “خير ا ُ َّم ِة ِِ”! اين يک اصل تکاملی و کارآمد است‪ .‬اما‬
‫متاسفانه در جهان اسالم چنان بسته و نامقبول به آن عمل شده که امروزه تلقی اغلب مردمان از آن‪،‬‬
‫چيزی جز يک پديده ی خشن و مزاحم زندگی نيست‪ .‬امروزه تا اسم نهی از منکر می آيد همه ذهن ها‬
‫فقط متوجه روسری و طرز پوشش و ساز و آواز فالن می رود‪ .‬چنان شده اند که گويی ذهن شان فراتر‬
‫از اينجور چيزها نمی رود‪ .‬حال آنکه منکرات مصاديق فراوان دارند و برخی شان به مراتب حائز‬
‫اهميت ترند‪ .‬آن که حق مردمان را نمی دهد و ثروت را عادالنه توزيع نمی کند‪ ،‬مصداق بارز منکر‬
‫است‪ ،‬وقتی صاحب منصبی بجای آنکه فرصت های شغلی برابر ايجاد کند فقط اين فرصت ها را در‬
‫اختيار اطرافيانش بگذارد‪ ،‬مصداق بارز منکر است‪ ،‬وقتی بجای آنکه بورسيه های تحصيلی به نوابغ و‬
‫نخبگان جامعه تعلق گيرد‪ ،‬به خويشان و نزديکان بعضا بی استعداد و کم استعداد داده شود‪ ،‬مصداق بارز‬
‫منکر است‪ ،‬وقتی داروهايی که بايد به موقع در اختيار دردمندان جامعه قرار گيرد‪ ،‬در انبار سودجويان‬
‫ذخيره می شود و از بازار آزاد سر در می آورند‪ ،‬مصداق بارز منکر است‪ ،‬آنگاه که زوج جوانی برای‬
‫دريافت يک وام ساده ازدواج ماهها و بلکه سالها در انتظار می مانند و از آن طرف قليل انگشت شماری‬
‫ميلياردها بدون کمترين ضمانتی از بانک ها می ستانند‪ ،‬اين مصداق بارز منکر است… پس ابتدا‬
‫منکرهای مادر را ببين‪ .‬ای دوست اهل قرآن‪ ،‬حواست فقط به طرز روسری و ساز و آواز اين و آن پرت‬
‫و مشغول نشود‪ ،‬نگاهت را وسيع کن‪ ،‬هشيار باش تا مبادا از مصاديق بزرگتر و خانمانسوزتر منکرات‬
‫غفلت کنی‪ .‬ابتدا علت ها را ببين و بعد معلول ها را‪ .‬و يادت باشد که امام حسين (ع) قيامش را بر پايه‬
‫اصل مترقی امر به معروف و نهی از منکر به جهانيان می شناساند‪ .‬اصلی که در مرتبه ی اوليه اش‬
‫متوجه مسئولين يک جامعه است و در مرتبه ثانويه اش متوجه مردمان عادی است‪ .‬زيرا آموزش متعالی‬
‫امری است که از باال به پايين نزول می يابد‪ .‬اين اص ِل رشد دهنده اگر خوب و همه جانبه فهميده شود‪،‬‬
‫‪.‬بدون شک جامعه ای پاک و رشديافته و عاری از زشتی ها به ظهور رسيده است‬

‫”فضلُّوا فال يست ِطيعُون س ِبيال“ ‪429-‬‬


‫)!آنها گم شده اند و توانايی راهيابی به جايی را ندارند(‬

‫آن که خود را گم کرده است‪ ،‬نمی تواند ديگری را بجويد! کجا بجويد؟! کجا برود؟! خود گم شده است!‬
‫چنين کسی حتی اگر راه درست جلوی پايش باشد‪ ،‬آن را نخواهد ديد! پيدا کردن خود و معرفت به‬
‫خويشتن خويش شرط طريقت است‪ .‬آنها که می گويند؛ پس خدا کو‪ ،‬کجاست؟! ابتدا بايد خود را پيدا کنند‬
‫و معرفت يابند‪ .‬مشاهده گر کيست؟! جوينده کيست و چه کسی اين سؤال را می کند؟! و چون دريابد‪،‬‬
‫خواهد ديد که حضور خدا درون و برون را فرا گرفته است‪ .‬خدا گم نشده است‪ .‬او “حاضر” است‪ .‬هميشه‬
‫حضور داشته است‪ .‬و صد البته برای کسانی که در غوغای رنگها و توهمات گم شده اند‪“ ،‬او” در غيب‬
‫‪.‬است‪“ .‬غايب” است‬

‫”دين هللا“ ‪430-‬‬


‫)دين خدا(‬

‫راط ِِ‬
‫ص ِ‬ ‫می بينی! خدا هم دين دارد‪ .‬دين خدا‪ ،‬راه اوست‪ .‬و راه او “صراط مستقيم” است‪“ .‬ا َِّن ربِی علی ِ‬
‫ُمست ِق ِيم ِِ” (پروردگارم بر صراط مستقيم است)! صراط مستقيم‪ ،‬راه حق است‪ .‬و حق همان راستی و‬
‫درستی است‪ .‬راه خدا که همان دين خداست‪ ،‬تنگ و محدود نيست زيرا خدای اعلی و عظيم بر آن است‪.‬‬
‫اين راه برای همه جا دارد‪ .‬راه خدا انحصاری نيست‪ .‬هر آن که تسليم حق شود‪ ،‬به دين خدا در آمده‬
‫ِين هللاِ” محقق می گردد‪ .‬زيرا حق‪ ،‬که‬‫است‪ .‬و آخراالمر همه تسليم حق خواهند شد و آيه “يد ُخلُون فِی د ِ‬
‫همان راستی و درستی است بر فطرت الهی همه ی مردمان نوشته شده است‪“ .‬فِطرت هللاِ التِی فطر الناس‬
‫‪”.‬عليها‬

‫”ي ُِريدُ ِليُط ِهر ُکم وليُتِ َّم ِنعمتهُ علي ُکم“ ‪431-‬‬
‫)!خداوند‪ ،‬تطهير شما را اراده کرده تا نعمتش را بر شما تمام کند(‬
‫طهارت در قرآن انواع گوناگون دارد که ابتدايی ترينش همان طهارت ظاهری متعارف است‪ .‬طهارت از‬
‫کفر و شرک و نفاق‪ ،‬طهارت از برتری طلبی و تجاوزگری‪ ،‬طهارت از وساوس نفسانی‪ ،‬طهارت از‬
‫توجه به غير حق‪ ،‬طهارت از ريا و شهرت طلبی‪ ،‬طهارت از حب جاه و حب مال‪ ،‬طهارت از سخن لغو‬
‫و بيهوده‪ ،‬طهارت از غيبت و تجسس در امور ديگران‪ ،‬طهارت از کينه و بددلی‪ ،‬طهارت از طمع و‬
‫حرص و حسد‪ ،‬طهارت از آرزوهای دور و دراز‪ ،‬طهارت از خشونت و آزار ديگران… اينها همه از‬
‫انواع طهارت است و با اين همه‪ ،‬ما فقط در اين اندک باقيمانده از عمر‪ ،‬سرگرم شستن بيرون گشته ايم‪.‬‬
‫!وا اسفا‬
‫!”ای دوست‪ ،‬تنها آن که تطهير شود‪ ،‬خداوند نعمتش را بر او تمام خواهد کرد؛ “ ِليُتِ َّم نِعمتهُ علي ُ‬
‫کم‬

‫”و الفتح“ ‪432-‬‬


‫)فتح الهی(‬

‫فتح الهی آنگاه وجود سالک را فتح می کند که او ميزان و سنجش های ذهنی اش را شکسته باشد‪ .‬آن که‬
‫هنوز می گويد؛ فکر من‪ ،‬برداشت من‪ ،‬ذهنيات من‪ ،‬هنوز فتح الهی شامل حالش نشده است‪ .‬چنين کسی با‬
‫معنای “فتح” بيگانه است هرچند عبادات بسيار کرده باشد‪ .‬شهر تو زمانی توسط خداوند فتح می شود که‬
‫تو “اُمی” شده باشی‪ .‬يعنی همه برج و باروهای نفسانيت ات در هم شکسته باشد و دانستگی های ذهن‬
‫بشری ات فرو ريخته باشد‪ .‬فتح خدا که بيايد‪ ،‬علمش را هم با خود می آورد‪ .‬و علم خدا شبيه هيچکدام از‬
‫علوم ذهنی ای که می شناسی نيست‪ .‬آن علمی زنده‪ ،‬خودانگيخته و در حال است‪ .‬ای دوست‪ ،‬فتح الهی‬
‫آن کسانی می شود که شکستن خويش را آگاهانه پذيرفته اند‪ .‬سالک‬ ‫يک پيروزی بزرگ است و تنها از ِ‬
‫در اين کيفيت‪ ،‬يک جهان بدون من شده است‪ .‬او دگر زندانی ذهن محدودش نيست‪ .‬او به نامحدود پيوسته‬
‫‪.‬است‬

‫الحامدُون السائِ ُحون“ ‪433-‬‬


‫” ِ‬
‫!)حمد کنندگان و اهل گذر(‬

‫حامدون را در مقاله ی حمد‪ ،‬بطور مبسوط شرح داده ايم‪ .‬و اکنون “سائ ُحون”! سائحون را اغلب به‬
‫معنای روزه داران متعارف گرفته اند‪ .‬اما اين معنای کامل و دقيقی اِفاضه نمی کند‪ .‬روزه در معنای‬
‫متعارفش “صوم” است و روزه داران را “صائمون” گويند‪ .‬اما اين “سا ِئ ُحون” است‪ .‬سائح از ريشه “سيح”‬
‫به معنای جاری شدن است‪“ .‬السيح” آب جاری بر زمين را گويند‪ .‬سياحت نيز که به معنای گردش در‬
‫زمين است از همين ريشه است‪ .‬ای دوست‪ ،‬سائحون‪ ،‬کسانی اند که اهل گذرند‪ .‬اهل تعلق نيستند‪ .‬آنها‬
‫سالکانی هستند که جاری اند‪ .‬به چيزی نمی چسبند‪ .‬اهل تملک و تصاحب نيستند‪ .‬خود را از بار‪ ،‬سنگين‬
‫و زمينگير نمی کنند‪ .‬راحت و روانند‪ .‬چون جريان نهری پاک‪ ،‬می روند‪ .‬به چيزی دل نمی بندند و خود‬
‫را در اين دنيای تاريک‪ ،‬پابند نمی کنند‪“ .‬سائحون” را حتی اگر به معنای روزه بگيری‪ ،‬آن روزه ی‬
‫معمول نيست‪ .‬آن به معنای امساک از ماندن و رسوب شدن است‪“ .‬سائحون” اهل گذرند‪ .‬اهل چنگ زدن‬
‫به چيزی نيستند‪ .‬دل نمی بندند‪ .‬از يک وجه لغوی‪ ،‬کلمه “مسيح” نيز ريشه در “سيح” دارد‪ ،‬و آن به کسی‬
‫اطالق می شود که جاری است‪ ،‬که جريان پاک آب و روح‪ ،‬او را “مسح” کرده و بر او جاری شده است‪.‬‬
‫“سائحون” کسانی اند که در مرداب دنيا‪ ،‬جاخوش نمی کنند‪ ،‬جلوه ای آنها را نمی فريبد و هيچ قصری‬
‫برای ماندن ندارند‪“ .‬سائحون” با روح بهشتی شان سير می کنند‪ .‬آنها تمام عظمت ها را يکجا در همين‬
‫‪.‬روح پاک هميشه جاری شان نهان دارند‬

‫”الَّذِی جمع ماال و عدَّدهُ“ ‪434-‬‬


‫!)آن که مالی جمع نمود و شمارش کرد(‬

‫هر که طماعانه مالی جمع کند و آن را نجات بخش بپندارد‪ ،‬از درون گدايی حقير است‪ .‬فرقی نمی کند که‬
‫چه دارد و چقدر جمع می کند‪ .‬چنين کسی از درون گداست اگرچه بهترين لباسها را پوشيده باشد و داشته‬
‫های بسيار جمع کرده باشد‪ .‬او در حقارت فقر خويش سکنا گزيده است‪ .‬لذا حتی اگر تمام زمين و آسمان‬
‫را هم داشته باشد باز گداست و از فقر می ترسد‪ .‬اما گداها يک نمود ندارند‪ .‬برخی گدای پول اند‪ ،‬برخی‬
‫گدای مقام اند‪ ،‬برخی گدای قدرت اند‪ ،‬برخی گدای احترام اند‪ ،‬برخی با جمع کردن طاعات شان و‬
‫شمارش آنها‪ ،‬گدای بهشت اند‪ …،‬اينان هميشه در حال جمع کردن و شمارش آن چيزی اند که جمع کرده‬
‫اند‪ .‬مجازات شان از طريق همين جمع کردن ها به سراغشان می آيد‪ .‬اين يعنی؛ آنچه جمع کرده اند خود‬
‫موجب عذاب شان می شود‪ ،‬نه اينکه عذاب از جای ديگری می آيد‪“ .‬الَّذِين يکنِ ُزون الذَّهب و ال ِفضَّة و ال‬
‫ب ِِ ا ِل ِيم ِِ”‪ .‬ای دوست‪ ،‬تنها کسانی بی نيازند که غنای شان به برکت‬ ‫يُن ِفقُونها فِی سبِي ِل هللاِ فب ِشر ُهم بِعذا ِ‬
‫وجود موالی شان “حق” است‪ .‬اينان نيازی به انباشتن و ذخيره سازی ندارند‪ .‬زيرا جاری اند و اهل‬
‫جاری کردن اند‪ .‬از حق می گيرند و به خلقش می دهند‪ .‬پس هميشه از غنای موالی شان پُر اند و هيچگاه‬
‫بی چيز نمی شوند‪ .‬جهان هستی با افتخار در خدمت ايشان است و هر چيزی به موقع برايشان فراهم‬
‫‪.‬است‬

‫ت ‪435-‬‬
‫سب ِ‬
‫”ال تعدُوا فِی ال َّ‬
‫)!در “سبت” تجاوز نکنيد(‬
‫هشتن موی‪ ،‬و حتی خواب “‬ ‫ِ‬ ‫سبت” از لغات شگفت است‪ .‬اصل آن به معنای آرامش‪ ،‬سکون‪ ،‬فرو‬
‫عميق است‪ .‬آن را “شنبه” نيز گويند‪ .‬شنبه عددش صفر است‪ .‬يک از يکشنبه آغاز می شود و دو از‬
‫دوشنبه و سه از سه شنبه… جمعه مقام جمع است‪ .‬مراد از “سبت” يک کيفيت روحی است‪ .‬در “سبت”‬
‫که اصل آرامش و سکون است يک “مراقبه” تمام نهفته است‪ .‬در مراقبه ی تمام‪ ،‬فعاليت قدغن است‪.‬‬
‫انفعال و تسليم محض حرف اول را می زند‪ .‬هر کاری در اين کيفيت روحی‪ ،‬خسران به بار می آورد‪.‬‬
‫سالک در اين کيفيت گويی در خواب عميق به سر می برد‪ .‬او از ذهن خروج کرده است‪ .‬کامال بی‬
‫سبات” به معنای خواب‬ ‫خواهش و بی آرزوست‪ .‬او چون ِگلی در دستان کوزه گر بزرگ هستی است‪ُ “ .‬‬
‫سباتا”‪ .‬اما نه در خواب معمول! برای سالک اين خواب در بيداری معمول رخ می‬ ‫عميق است‪“ .‬والنوم ُ‬
‫دهد! او خود را با مراقبه ای جانانه از همه ی تاثيرات رها می کند و در مرکزيت وجود آرام می گيرد‪.‬‬
‫صفر می شود‪ .‬موهايش را که نماد کثرت است‪ ،‬رها می کند‪ .‬در اين کيفيت نه فکری است‪ ،‬نه خواسته‬
‫ای است و نه تصويری که چشمک بزند و سالک را بدنبال خويش بکشد‪ .‬آن همچون خواب عميق در‬
‫بيداری معمول است‪ .‬و اين کيفيتی است مؤنث گونه‪ .‬يک انفعال در برابر ذات حق تعالی‪ .‬دريافت های‬
‫بزرگ از اين کيفيت سر بر می آورند‪ .‬تجاوز از اين کيفيت‪ ،‬خروج از آن است‪ .‬و خروج از آن به‬
‫‪.‬معنای محروميت از حقيقت ناب‬

‫”اِذا ُز ِلزلت اال ُ‬


‫رض ِزلزالها“ ‪436-‬‬
‫)!آنگاه که زمين بلرزد‪ ،‬لرزيدنی(‬

‫زلزله فقط آن معنای متعارفش نيست که بسياری پنداشته اند‪ .‬زلزله انواع گوناگون دارد‪ .‬از زلزله های‬
‫زمين خاکی بگير تا زلزله های زمينه های روحی و روانی‪ ،‬فرهنگی و اجتماعی‪ ،‬سياسی و اقتصادی‪،‬‬
‫عاطفی و خانوادگی‪ ،‬زلزله در شعور و نگاه و برداشت… اينها همه انواع زلزله اند و هر کدام به نوعی‬
‫دگرگون کننده اند‪ .‬زلزله ها در هر دو قلمرو مادی و معنوی اتفاق می افتند‪ .‬ويژگی آنها زير و رو‬
‫کنندگی آنهاست‪ .‬شخم زننده اند‪ .‬باال را پايين و پايين را باال می آورند و با اين کار اسرار و ناگفته ها را‬
‫ِث اخبارها”‪ .‬با وقوع شان آنچه در خفا بوده نمايان می شود و آنچه نمايان بوده‪،‬‬ ‫برون می ريزند؛ “تُحد ُ‬
‫فرو رفته‪ ،‬به خفا می رود‪ .‬در اين آيه‪ِ “ ،‬زلزالها” مفعول مطلق است‪ .‬اين يعنی يک تاکيد خاص در آن‬
‫است‪ .‬اشاره به هر زلزله ای نيست‪ .‬اين زلزله ای ويژه است که گويی در زمين وجود آدمی رخ می دهد‪.‬‬
‫زيرا اين انسان است که می پرسد “زمين را چه شده است! “و قال اال ُ‬
‫ِنسان ما لها”‪ .‬زيرا تا کنون زمين‬
‫وجودش با تمامی اليه ها و کالبدهايش‪ ،‬در اختيارش بود‪ ،‬آرام و رام و فرمانبردار بود‪ ،‬اما اکنون در‬
‫موقفی حساس‪ ،‬به شديدترين وجهی می لرزد‪ ،‬اليه های وجود شکاف برداشته‪ ،‬پوسته ها و زينت های آن‬
‫فرو ريخته‪ ،‬جلوه آرايی ها بی فروغ گشته‪ ،‬و اکنون چهره واقعی حياتش نمايان شده و اسرار وجودش‬
‫هويدا گشته است “زيرا رب ات به او چنين القايی افکنده است”؛ “ ِبا َّن ربَّک اوحی لها”‪ .‬می بينی! اين‬
‫زلزله ای است که با القاء رب صورت می گيرد‪ .‬و القاء از مقوله ی درون است‪ .‬نشأت گرفته از باطن‬
‫است‪ .‬در چنين کيفيتی قيامت آدمی بر پا شده است‪ .‬او حقايق وجودش را به وضوح می بيند و آنگاه با‬
‫ديگر قرآن نيز به‬
‫ِ‬ ‫دستاوردهايش ‪-‬چه نيک و چه بد‪ -‬روبرو می گردد‪ .‬ای دوست‪ ،‬بدان که در دو جای‬
‫ست ُه ُم البأسا ُء والض ََّّرا ُء و ُز ِلزلُوا” (به آنها چنان‬
‫وقوع زلزله در وجود آدمی تصريح شده است؛ يکی‪“ :‬م َّ‬
‫ُ‬ ‫سختی ها و پريشانی ها رسيد که به لرزه افتادند!) و ديگری‪ُ “ :‬هنا ِلک ابت ُ ِلی ال ُم ِ‬
‫ؤمنُون و ُز ِلزلوا ِزلزاال‬
‫شدِيدا (آنجا بود که اهل ايمان آزمايش شدند و سخت به لرزه افتادند!)‬

‫”ال اِله اال انت“ ‪437-‬‬

‫اگر ذو النون (يونس پيامبر) در دهان نهنگی فرو افتاد‪ ،‬ما نيز هر کدام در اين دنيای پُر نهنگ به نوعی‬
‫دهان ذهنيات‬
‫ِ‬ ‫نهنگ احساسات و عواطف واهی‪ ،‬برخی در‬ ‫ِ‬ ‫در دهان نهنگی فرو افتاده ايم‪ .‬برخی در دهان‬
‫نهنگ آرزوهای دور و دراز‪ ،‬برخی در دهان داشتن ها و انباشتن ها‪ ،‬برخی در‬ ‫ِ‬ ‫تاريک‪ ،‬برخی در دهان‬
‫نهنگ غرور و تکبر‪ ،‬برخی در دهان توهم رستگاری‬ ‫ِ‬ ‫…دهان‬
‫می بينی! در اين دنيا نهنگ های گرسنه بسيارند‪ .‬راه رهايی از بطن نهنگ‪ ،‬جاری شدن ذکر “ال اله اِال‬
‫انت” در وجودت است‪ ،‬نه فقط بر زبانت‪ .‬وقتی عميقا بر اين باور باشی و به خداوند اقرار نمايی که‬
‫“هيچ معبودی جز تو نيست”‪ ،‬اگر فقط يک “تو” را بشناسی‪ ،‬از دهان هر نهنگی خالص شده ای‪ .‬دقت‬
‫کن! “ال اله اال انت”‪ ،‬ذکر مخاطب است! همچون “ال اال اله هو” که ذکر مغايب است نيست‪ .‬آن کاربردی‬
‫دگر دارد‪“ .‬ال اله اال انت”‪ ،‬ذکر کسانی است که حضور خدا را به تمامی حس کرده و شاهدند‪ .‬کسانی که‬
‫جز برای خدای زنده و حاضر برای هيچ کس و هيچ چيز ديگری وجود حقيقی قائل نيستند و کارسازشان‬
‫نمی دانند‪ .‬اينانند که اذن آن دارند تا خدا را با ضمير “تو” خطاب کنند‪ .‬اين “تو”‪ ،‬تمام حضور است و‬
‫جايی برای کس باقی نمی گذارد‪“ .‬ال اله اال انت” ذکر در حال است‪ .‬خطاب است‪ .‬و دقيقا از اين روست‬
‫که هر غل و زنجيری را از هم می گسلد‪ .‬آن که شايسته چنين ذکری است همه ی قدرتها و منجيان ذهنی‬
‫ديگر از نظرش محو گشته اند‪ .‬چه ذاکر در اين مقام‪ ،‬تنها يک “تو” پُر حضور می شناسد‪ .‬او را با‬
‫‪.‬ضمائر ديگر کاری نيست‬

‫”لعلَّ ُکم تُف ِل ُحون“ ‪438-‬‬


‫)!باشد که رستگار شويد(‬

‫رستگاری” نزد همه مکاتب و مشرب ها معنای يکسان ندارد‪ .‬رستگاری نزد برخی به معنای رهايی “‬
‫از رنج است‪ ،‬نزد برخی به معنای نيل به بهشت و برخورداری از آرامش و رفاه است‪ ،‬نزد برخی به‬
‫معنای خروج از جهالت و نافهمی است‪ ،‬نزد برخی به معنای عبور از دنيای فانی و وصول به آخرت‬
‫باقی است‪ ،‬نزد عده ای به معنای گذر از عوالم هفتگانه است‪ ،‬برای جمعی به مفهوم تولد دوباره است‪،‬‬
‫نزد برخی به معنای يافتن انسان کامل و بهره مندی از اوست‪ ،‬برخی رستگاری را لقاء هللا می دانند‪،‬‬
‫برخی آن را به مفهوم رسيدن به نور اشراق می انگارند‪ ،‬برای برخی دوری از گناه است‪ ،‬برای برخی‬
‫معانی ظاهرا متفاوتی در کار است‪ .‬با اين وجود همه ی آنها و‬
‫ِ‬ ‫به معنای قبولی توبه است‪ …،‬می بينی که‬
‫ُّ‬
‫نيز تمامی خيرات و برکات ديگر را می توان زير چتر يک کلمه ی واحده جمع نمود‪ .‬و آن “تأله” يا‬
‫“الهی شدن” انسان است‪ .‬انسان رستگار‪ ،‬انسانی رسيده به الوهيت خويش است‪ .‬انسانی است که با‬
‫سلوکش از اتاقک محدود ذهنی اش خروج کرده‪ ،‬اوصاف اسارت بار بشری اش را پشت سر نهاده‪ ،‬نفس‬
‫واصل به حقيقت محض گشته است‪ .‬اينچنين‬ ‫پر خواهش را به دور انداخته‪ ،‬و با تسليمی همه جانبه ِ‬
‫وصلی‪ ،‬عين کمال و عين برخورداری از همه خوبيها و اصل رهايی است‪ .‬و يادت باشد که رستگاری از‬
‫‪.‬ريشه “فلح” است و آن شکافتن دانه در زمين و شکوفا گشتن است‬

‫”ملکت ايمانُ ُهم“ ‪439-‬‬


‫)!کنيزان شان(‬

‫بياييد نگاهی به عالم درون بيندازيم‪ .‬عالم صغير که همان جهان درونی آدمی است‪ ،‬عالمی وسيع و شگفت‬
‫خدمتگزاران تو‪ ،‬حس های ظاهر و باطن تو اند که وظيفه شان‬
‫ِ‬ ‫است‪ .‬در اين جهان شگفت‪ ،‬کنيزان و‬
‫جذب آگاهی های متنوع است‪ .‬آنها همچون ابزارهای هوشمندی اند که با تولدت‪ ،‬به مرور آنها را به دست‬
‫می آوری‪ ،‬تا هر کدام را به فراخور حال‪ ،‬به کاری گسيل کنی و از نتايج کارشان بهره مند گردی‪ .‬حس‬
‫های ظاهری همچون سمع و لمس که کارشان دريافت آگاهی است‪ ،‬مؤنث اند و حس های باطنی همچون‬
‫تفکر و حس مشترک که کارشان ساخت و پرداخت آگاهی است‪ ،‬مذکرند‪ .‬گروه اول خدمتگزاران مؤنث و‬
‫گروه دوم خدمتگزاران مذکر تو اند‪ .‬با خدمتکارانت خوب و درست رفتار کن‪ .‬آنها را به تمامی در‬
‫اختيار بگير و مسلط باش‪ ،‬که اگر چنين نکنی از دست در می روند و بر تو سوار می شوند‪ ،‬و بالنتيجه‬
‫نيروهايی که از اول قرار بوده در خدمت تو باشند‪ ،‬تو خادم شان می شوی! همچنان که امروزه در جهان‬
‫چنين است و بسياری برده ی افکار و اوهام و احساسات واهی خود گشته اند‪ .‬پس کنيزانت را به هرزه‬
‫صنا”! و اين در معنای باطنی‬‫غاء اِن اردن تح ُّ‬ ‫گی و خودفروشی وادار مکن! “ال ت ُ ِ‬
‫کر ُهوا فتياتِ ُکم علی البِ ِ‬
‫اش يعنی؛ حس هايت را کور کورانه و سودجويانه در اختيار حرف اين و آن مگذار و از زير فشار‬
‫تاثيرات گوناگون خارج نما‪ .‬چه آنها مجاری آگاهی تو اند‪ .‬مجاری آگاهی ات را پاک نگهدار‪ .‬تزکيه شان‬
‫کن‪ .‬و آنها را از شرطی شدگی ها به در آر‪ .‬سالکی که در خانه ی وجود مقدس خويش ساکن است تمامی‬
‫اعضای خانواده اش را به نيکی پاس می دارد و مراقب است‪ .‬چنين کسی برخوردار از وجودی به‬
‫وحدت رسيده است‪ .‬آن که خانه ی درونش را پاک و منظم بدارد‪ ،‬به واقع جهانی را پاک و منظم داشته‬
‫است‪ .‬و يادت باشد که جهان درون متناظر با جهان بيرون است‪ .‬و اين يعنی؛ اگر خود را از درون تزکيه‬
‫‪.‬نکنی‪ ،‬در بيرون به اسارت تن داده ای‬

‫ب ِبها ِعبادُ هللاِ يُف ِج ُرونها ت ِ‬


‫فجيرا“ ‪440-‬‬ ‫شر ُ‬
‫”عينا ي ِ‬
‫بندگان هللا از آن می نوشند و سبب می شوند که آن به فراوانی بجوشد و جاری شود(‬
‫ِ‬ ‫)!چشمه ای است که‬
‫چشمه ای است که هر چه از آن بنوشی و به جريانش اندازی‪ ،‬بيشتر و بيشتر می شود‪ .‬آن چشمه در‬
‫وجود خود توست‪ .‬در عمق وجودت‪ ،‬کيفيتی ناب و الوهی است که برخوردار از همه خوبيها و لطافت‬
‫هاست‪ .‬چشمه ای متصل به واحد نامتناهی ناشناختنی که در ال زمان و ال مکان خويش آرام گرفته است‪.‬‬
‫ک س ِريا”! بايد آن را از عمق‬
‫ُّک تحت ِ‬
‫اين آب به خاطر خصلت متواضعانه اش در پايين است‪“ .‬قد جعل رب ِ‬
‫باال کشيد تا همه اليه های وجود سيراب شوند‪ .‬هر چه ذهن خالی تر باشد‪ ،‬دسترسی به چشمه آسان تر و‬
‫باال کشيدن آبش‪ ،‬شدنی تر است‪ .‬چه ذهن خالی همچون خالئی آن را بخود می کشاند‪ .‬پس با مراقبه ای‬
‫اصيل به آن چشمه واصل شو‪ ،‬از آن بنوش‪ ،‬و با نوشيدنت‪ ،‬متالطم و جوشانش کن‪ .‬بگذار اين آب زنده و‬
‫زندگی بخش تمامی اليه های وجودت را در بر بگيرد و بجوشد و به هر جا که خواست جاری شود‪.‬‬
‫بگذار اين آب نورانی از کالمت‪ ،‬از نگاهت‪ ،‬و از انديشه و کردارت جاری گردد‪ .‬بدان که اين چشمه در‬
‫کالبد جسمی ات نيست‪ ،‬پس آن را کنار بزن‪ .‬در کالبد عاطفی ات نيست‪ ،‬آن را نيز کنار بزن‪ .‬در کالبد‬
‫ذهنی ات هم نيست‪ ،‬از آن نيز عبور کن‪ .‬آن چشمه در عمق کالبد روحی ات است‪ .‬در آرامشی بی زمان‬
‫و بی مکان‪ .‬فراتر از گذشته و آينده‪ .‬اينجا و اکنون‪ .‬زنده به نور روح‪ .‬و اين چشمه ی وحدت است‪ .‬اصل‬
‫وجود‪ .‬با نوشيدن از آن تمايزات رخت بر می بندند و به نيکی درمی يابی که تنها يک حقيقت است که‬
‫دارای وجود واقعی است‪ .‬ای دوست‪ ،‬فهم “يگانگی” باعث وصل به چشمه ی خويش می شود و کليدش به‬
‫جريان افتادن ذکر “ال اله اال هللا” است‪ .‬و اين کار “عباد هللا” است‪ .‬و عباد هللا هر بنده ای را نگويند‪.‬‬
‫ديگران بنده ی آمال و آرزوهايشان اند‪ ،‬بنده داشتن ها و توهمات شان اند‪ ،‬بنده کثرت اند و خدايانشان‬
‫بسيار است‪ .‬حال آنکه عباد هللا‪ ،‬موحدان به وحدت رسيده اند‪ .‬همانان که جز رب االرباب هر چيز‬
‫‪.‬ديگری را پشت سر نهاده اند‬
‫قُل ارايتُم اِن اصبح ماؤُ ُکم غورا فمن يأتِي ُکم ِب ِ‬
‫ماء َّم ِعين” (بگو‪ :‬آيا به اين انديشيده ايد که اگر آب تان به “‬
‫اعماق رود‪ ،‬کيست که برايتان آب جاری پديد آورد؟!)‬

You might also like