این متن ،مورّخ 99/11/11در صفحه سینمایی روزنامه جامجم منتشر شده است.
آشفتگی نقد فیلم «تنت» ساختهی کریستوفر نوالن محمد بختیاری
«هیچ قصهای با مدار بستهی انتزاعی
احمد محمود نمیتواند زندگی کند .میمیرد .مرده است».
فقط بحث ظرف و مظروف نیست .سینما ،چه از آن زمان که اختراع و سه پای دوربینش کاشته شد ،چه از آن زمان که امپرسیونیستها به این تکنولوژی تصویری روی آوردند و چه آن موقع که اکسپرسیونیستهای آلمانی دکورهای مهیب و پر زرق و برق وارد سینما کردند و چه بعد از آن که الحاقات فراوانی مانند مونتاژ روسی در آن حل شد و چه زحمت تصویر عریان دادن از وقعیت بیرونی ،توسط نئورئالیسمهای ایتالیایی و چه بعدها که دعوای اساسی بر سر ورود صدا در تکمیل تصویر بین طرفدارانش ،به وجود آمده بود ،هدف و نتیجهی غایی گردانندگان این تکنولوژی ،نزدیک و شبیه شدن تصویر متحرک به زندگی بود .یا به تعبیری محاکات آن؛ چه بسا بهتر از آن ،جمع و جورتر و کاملتر .سینما در پی بازتاب امر واقعی بود ،به وسیلهی دستگاه هاضمه خود .سوژهاش ،انسان بود و محیط اطرف و اتفاقاتی که بر او حادث میشد .موضوعات و مفاهیم از صافی او گذر و معانی و اندیشهها از داالنش عبور میکردند .به طور کلی ایدهها ،منفک از انسان نیستند .جدا از او نمیایستند .دو شیء در عرض هم و به موازای یکدیگر نیستند .مفاهیم مستقل به وجود نمیآیند .شناسا نیستند .مورد شناس قرار میگیرند. مادامی که اندیشهای در تن قصهی دراماتیکی نشست نکرده باشد ،و به قالب آدمی معین با متریالی مشخص روایت نشود ،زائدهای بیش نیست .خلط مدیوم و هجو اندیشه است .مسائل و مفاهیم ابستره و انتزاعی ،با جایگاه و دستگاه تصویر ،ناهمگون هستند .برگردان و ترجمانی در سینما ندارند .جهانها و قلمروهای متفاوتی دارند .در مواجهه با «تنت» دو نگاه وجود دارد :یا فیلمساز ایده را به خوبی درک و فهم کرده است و نتوانسته به زبان سینما دربیاورد ،یا فرضیه اثبات نشدهای است که فیلمساز آرزوی بیانش را دارد .در هر دو نظر ،بازی باخت- باخت است .چه اینکه هیچکدام تبدیل به سینما نشدهاند و صورت قصه /تصویر به خود نگرفتهاند .در فیلم تنت، ابهام از ایده آغاز و در ادامه در بطن فیلمنامه و فیلم کشیده میشود .فیلمساز آدمهایش را به دنبال ایده میکشاند .به طور مکرر و در سراسر فیلم در حال «توضیح دادن» ایده است .از لحظه اول تا ثانیه آخر. صحنهی پایانی توضیح دادن رئیس گروه (آیوز) را برای سربازان در برابر مانیتور با ماژیک را بیاد بیاورید. دیالوگهای طوالنی و بیکشش( .رئیس گروه فیلمساز نیست و سربازان ،مخاطبین :دیگه کسی سؤال احمقانهای نداره؟!) فیلمساز از مخاطب پذیرفتن محض طلب میکند ،بیآنکه توانسته باشد حرفش را درست بیان کرده باشد .این طلب از صحنهی ورودیه آغاز میشود .موسیقی قبل از باز شدن تصویر ،نواخته می شود( .اصالت با صداست؟) مأموری نیمهخواب و سیاه پوست و بیخیال ،قرار است عملیاتی انجام دهد .انگار از حفرهای بیشکل و بیهویت به روی صحنه آمده باشد .فیلمساز از ابتدای فیلم ،مخاطب را وارد موقعیتهای اکشن میکند .تروریستها ،پلیسها و گروه آمریکایی به واقع در کدام طرف این عملیات میایستند؟ ضرباهنگ تصویر را در این موقعیت دقت کنید :نماها آنقدر کوتاه و دوربین آنقدر جا عوض میکنند که حواس مخاطب پرت میشود .موسیقی پر و سر صدا نیز به این گیج کردن کمک میرساند .فیلمساز با موقعیت درهم ،آدمهای بیهویت« ،قصه» را میکشاند به صحنهی بعد :ایستاده بین ریلها و دو قطار در جهاتی موازی و مخالف در حرکتند .حرکت متضاد قطارها نماد و چکیده فیلم است؟! کات صحنهی قبلی و الصاقش به صحنهی ریلی چه علت و معلولی را در بر دارد؟ تناسب صحنهها در چیست؟ کسی چیزی نمیفهمد .کشیده میشویم صحنهی بعد :خوابیده روی تخت .به راستی چرا گریه میکند؟ مگر از همکارانش شناختی داشته است؟ مخاطب مگر میفهمد خودش کیست؟ صحنهها را مرور کنیم یکبار دیگر :اکشن در تاالر ،قرار گرفته در بین ریلها و در قایق وسط دریا! مکانها ،لوکیشنها و امتیاز صحنهها نسبت به بقیه موقعیتها مشخص نیستند .دلیل و توضیحی هم وجود ندارد .قایق در حرکت است و «پروتاگونیستِ» بیخبر در حال صحبت با مأمور امنیتی است .قایق دور خودش میچرخد و حرفهای مهم زده میشوند :امتحانت را خوب پس دادی! قاعدتا صحنه انتخاب «قهرمان» است و تصویر این منظور را باید بفهماند ،قاببندی اما، هیچگونه کمکی به مخاطب برای باور کردن قهرمان نیست .نما ،مدیوم النگ از «قهرمان» است ،اما گاهی نصف سر مأمور امنیتی در حالت فُلو شده در کادر، اجازه نمیدهد به درستی تصویرش را یکه و ممتاز ببینیم. صحنه بعدی :میان دریا و نیروگاه بادی دریایی و النگشات طوالنی از نیروگاه بادی دریایی .چرخش پرهها نماد چیزی هستند؟ قرار گرفتن «قهرمان» در این موقعیت دلیل خاصی دارد؟ از زمانی که «پروتاگونیست» در یکی از این توربینهای بادی ساکن میشود ،تا موقع خروج که زمانش یک دقیقه طول میکشد ،بیست نمای مختلف با فواصل زمانی متفاوت گرفته میشود .بیآنکه خود موقعیت را بدانیم ،این تغییر نماها در اینجا و به خصوص در میزگردها و گفتگوهای دو نفر زیاد دیده میشود .علتی غیر از آنکه مخاطب بتواند حرفها و شرح ایده را بتواند تحمل کند ،ندارد .دیدار اول کت با «قهرمان» در رستوران را بیاد بیاورید :تصاویر از اورشولدر دو طرف گرفته میشود .هیچگونه حس و اعتمادی به یکدیگر ندارند .تصویر این را توضیح میدهد ،اما کت ،سفرهی دلش را بیمقدمه برای «قهرمان» باز میکند .مخاطب کت را از پیاو.وی «قهرمان» و فوکوس شده میبیند ،اما تصویر او همچنان از اورشولدر کت دیده میشود .از کی و کجا اعتماد شکل گرفته است؟ موسیقی هم میخواهد غمگنانه بودن صحنه را تشدید کند .موسیقیای که بیامان و در اغلب سکانسهای با دیالوگ و بیدیالوگ وجود دارد. انگار کارگردان قصد داشته باشد حفرههای تصویری- فیلمنامهای را با صدا پر کند .جالب است موسیقی در صحنه سر مایکل کرازبی ،ادامه نمایش بانجی جامپینگ در هند است .همچنین موسیقی در صحنههای توضیح کت از فرودگاه ،توضیح «قهرمان» برای نیل ،حضور نیل در انبار فرودگاه اسلو و از آنجا توضیحات نیل در اتوبوس برای «قهرمان» یکی است .موسیقی «اُوِرلَپ» شده است ،اما صحنهها متغیر .انگار تفاوتی بین مکانها نیست .کارگردان کل فیلم در حال توضیح دادن است. دائم آدمهای فیلم رژه میروند و سخنرانی علمی میکنند .آدمها میآیند ،میروند و «کاراکترها» عوض میشوند ،ولی توضیحات سر جایشان باقی میمانند. توضحیات چه کارکردی در پیشبرد قصه دارند؟ کدام زمان؟ کدام گذشته /حال /آیندهای؟ آینده چه کسی؟ کدام پایان دنیا؟ مگر آدمهای ترسیده از پایان دنیایی در این فیلم وجود دارد؟ مفروضات علمیِ قرض گرفته شده از بیرون چه نتیجهای از فیلم به دست میدهد :ایده، تصویر در نشده ،قصه شکل نگرفته ،شخصیت ضعیف و انگیزهی بیمایهی بدمن ،فقدان شخصیتپردازی قهرمان و در کل تمام آدمهای فیلم .دلیل نپرداختنها به قصه و شخصیتها هم از مبهوتِ ایده قرار گرفتن نشأت میگیرد .فیلمساز آدمها را به دنبال ایده «دوانده» است. صحنه پشت صحنه ،حرکت پشت حرکت و اکشن پشت اکشن« .قهرمانی» که تا دیروز علت بودنش را نمیدانست و نمیتوانست به گذشته برود ،از آینده میرسد و هندی را میکشد و دنیا را نجات میدهد! انگیزهی روس از پایان چیست؟ به واقع چرا زن نمیرود؟ به خاطر مادر بودن نمی رود؟ قابی که کارگردان از مادر بودن به مخاطب نشان میدهد ،بسیار دور و باز است .تصویری النگ شات و کامال تخت و سرد .انگیزهی آدمها در این فیلم مجهول است. کارگردان قصدی برای شخصیتپردازی آدمهایش ندارد .به هیچکدام مخاطب را نزدیک نمیکند .رفتارها عاری از جنبه شخصی و معنا هستند و قضاوت درباره بد یا خوب بودنشان را به همراه نمیآورد .بد بودن با خوب بودن آدمها ،از ویژگیهای شخصیتی تصویری و اکت و عملکرد انسانی به مخاطب منتقل میشوند .تحیر ناشی از مواجهه با یک فرضیه شبه علمی و تسلط بر موضوعات فیزیک نظری و زمان ،یک حس – و حتی احساس -معین بر نمیانگیزد .قطع تصاویر و الصاقشان به صحنههای بعدی غیر معمول است .کارگردان نمیگذارد حس صحنه منعقد شود .او موقعیت را شرح میدهد و قبل از آنکه مخاطب ریاکشن آدم را نسبت به حرف ببیند و باور کند ،کات میخورد و مخاطب، در موقعیت قرار گرفتهی بعدی گذاشته میشود .حذف ریاکشنها ،حذف عامدانه است؛ برای رد و یا قبول کردن حرفها ،از طرف «شخصیت» و مخاطب. صحنههای توضیح بیل در رستوران هندی و توضیح فیزیکدان در اتاقی با صندوقهای فراوان .در صحنه ی کشتن «پریا» ،چرا کارگردان مرگ او را نشان نمیدهد؟ مگر نه اینکه او ضد بشر و آینده است .مرگ بدمن روس را کامل نشان میدهد ،اما در اینجا دوربین فقط تصویر غیرمطمئن «سرمدار» را در قابی مدیوم کلوز نشان میدهد .انگار خود کارگردان هم انگیزهی یقینی برای کشتن «پریا» ندارد .برای همین دوربین عقب مینشیند تا مخاطب مرگش را نظار نکند .انگاشته /باور /ایمان در هنر ،از قبل وجود خارجی ندارند .در چیزی هم نمینشیند به زور .در آن وجود دارد .چیز و حرف یک مقصد دارند :ساختن یک حس کوچک انسانی .هیچ امر کلی ،کلی نیست ،تجربهی شخصیِ کوچکِ عمیق چرا.