You are on page 1of 76

‫بپرسیدشان از کیان جهان‬

‫ازان نام داران و فرخ مهان‬

‫که گیتی به آغاز چون داشتند‬


‫که ایدون به ما خوار بگذاشتند‬

‫چو ناکس به ده کدخدایی کند‬


‫کشاورز باید گدایی کند‬

‫به یزدان که گر ما خرد داشتیک‬


‫کجا این سر انجام بد داشتیم؟‬

‫سر و جان من پیش رأی تو باد‬


‫همیشه خرد رهنمای تو باد‬

‫ازان زور دشمن به ما چیره گشت‬


‫که مارا روان و خرد تیره گشت‬
‫ازان روز این خانه ویرانه شد‬
‫که نان آورش مرد بیگانه شد‬

‫بسوزد در آتش گرت جان و تن‬


‫به از بندگی کردن و زیستن‬

‫اگر مایه زندگی بندگی ست‬


‫دو صدبار مردن به از زندگی ست‬

‫ندانی که ایران نشست منست‬


‫جهان سر به سر زیر دست منست‬

‫هنر نزد ایرانیان است و بس‬


‫نداند شیر ژیان را به کس‬

‫همه یکدالنند یزدان شناس‬


‫به نیکی ندارند از بد هراس‬
‫دریغ است ایران که ویران شود‬
‫کنام پلنگان و شیران شود‬

‫چو ایران نباشد تن من مباد‬


‫در این بوم بر زنده یک تن مباد‬

‫همه روی یکسر به جنگ آوریم‬


‫جهان بر بد اندیش تنگ آوریم‬

‫همه سر به سر تن به کشتن دهیم‬


‫از آن به که کشور به دشمن دهیم‬

‫چنین گفت موبد که مرد به نام‬


‫به از زنده دشمن بر او شادکام‬

‫اگر کشت خواهد تو را زورگار‬


‫چه نیکوتر از مرگ د ر کارزار‬

‫بگویید و این جمله در گوش باد‬


‫چو ایران نباشد تن من مباد‬
‫چو بخت عرب بر عجم چیره گشت‬
‫همه روز ایرانیان تیره گشت‬

‫جهان را دگر گونه شد رسم و راه‬


‫تو گویی نتابد دگر مهر و ماه‬

‫ز می نئشه و نغمه از چنگ رفت‬


‫ز گل عطر و معنی ز فرهنگ رفت‬

‫ادب خوار گشت و هنر شد وبال‬


‫ببستند اندیشه را پر و بال‬

‫جهان پر شد از خوی آهرمنی‬


‫زبان مهر ورزید و دل دشمنی‬

‫کنون بی غمان را چه حاجت به می ؟‬


‫کران را چه سودی به آوای نی ؟‬

‫که در بزم این هرزه گردان خام‬


‫گناه است در گردش آریم جام‬

‫به جایی که خشکیده باشد گیاه‬


‫هدر دادن آب باشد گناه‬

‫چو با تخت منبر برابر شود‬


‫همه نام بوبکر و عمر شود‬

‫ز شاش شتر خوردن و سوسمار‬


‫عرب را به جایی رسانیده کار‬

‫که تاج کیانی کند آرزو؟‬


‫تفو بر ای چرخ گردون تفو‬

‫دریغ است ایران که ویران شود‬


‫سپنج دلیران و دیوان شود‬
‫به نام خداوند جان و خرد‬
‫کزین برتر اندیشه بر نگزرد‬

‫خداوند نام و خداوند جای‬


‫خداوند روزی ده رهنمای‬

‫خداوند کیوان و گردان سپهر‬


‫فروزنده ماه و ناهید و مهر‬

‫به یک هفته بر پیش یزدان بدند‬


‫مپندار که آتش پرستان بدند‬

‫که آتش بدان گاه محراب بود‬


‫پرستنده را دیده پر آب بود‬

‫به یک هفته در آذر آبادگان‬


‫ببودند شاهان و آزادگان‬

‫همه نیکی پیشه کن در جهان‬


‫که بر کس نماند جهان جاودان‬

‫بیا تا جهان را به بد نسپریم‬


‫بکوشش همه دست نیکی بریم‬

‫نماند همی نیک و بد پایدار‬


‫همان به که نیکی بود یادگار‬

‫نکن بد که بینی به فرجام بد‬


‫ز بد گرددت در جهان نام بد‬

‫هر آنگه کت آید به بد دسترس‬


‫ز یزدان بترس و مکن بد به کس‬
‫توانگر به بخشش بود شهریار‬
‫به گنج نهفته که شد نامدار‬

‫نگه دار چیزی که رأی آردت‬


‫ببخش آن چه دل رهنمای ِآیدت‬

‫چو بخشنده باشی گرامی شوی‬


‫به دانایی و داد نامی شوی‬

‫به داد و دهش گیتی آباد دار‬


‫دل زیر دستان ز خود شاد دار‬

‫فریدون فرخ فرشته نبود‬


‫ز مشک و ز عنبر سرشته نبود‬

‫به داد و دهش یافت او نکویی‬


‫تو داد و دهش کن فریدون تویی‬
‫چنین فرمود آن بخرد رهنمون‬
‫که فرهنگ باشد زگوهر فزون‬

‫زمانی میاسای ز آموختن‬


‫اگر جان همی خواهی افروختن‬

‫چنین دان که هرکس که دانا تر است‬


‫به هر آرزو بر توانا تر است‬

‫بیاموز و بشنو ز هر دانشی‬


‫که یابی ز هر دانشی رامشی‬

‫هنر جوی و با مرد دانا نشین‬


‫چو خواهی که یابی ز بخت آفرین‬

‫خردمند که این داستان بشنود‬


‫به دانش گراید به دین نگرود‬
‫کجا آن بزرگان با تاج و تخت‬
‫کجا آن سواران پیروز بخت‬

‫کجا آن خردمند گنداوران‬


‫کجا آن سرافراز و جنگی سران‬

‫کجا آن گزیده نیاکان ما‬


‫کجا آن دلیران و پاکان ما‬

‫همه خاک دارند بالین و خشت‬


‫خنک آن که جز تخم نیکی نکشت‬

‫ز روز گذر کردن اندیشه کن‬


‫پرستیدن دادگر پیشه کن‬

‫به نیکی گرای و میازار کس‬


‫ره رستگاری همین است و بس‬
‫چو نزدیک گشتند پیر و جوان‬
‫دو شیر سرافراز و دو پهلوان‬

‫خروش آمد از باره هر دو مرد‬


‫تو گویی بدرید دشت نبرد‬

‫نهادند پیمان دو جنگی که کس‬


‫نباشد بران جنگ فریاد رس‬

‫نخستین به نیزه بر آویختند‬


‫همی خون ز جوشن فرو ریختند‬

‫چنین تا سنان ها به هم بر شکست‬


‫به شمشیر بردند ناچار دست‬

‫به آوردگه گردن افراختند‬


‫چپ و راست هر دو همی تاختند‬

‫ز نیروی اسپان و زخم سران‬


‫شکسته شد آن تیغ های گران‬

‫چو شیران جنگی براشوفتند‬


‫پر از خشم اندام ها کوفتند‬

‫همان دسته بشکست گرز گران‬


‫فرو ماند از کار دست سران‬

‫گرفتند زان پس دوال کمر‬


‫دو اسپ تگاور فرو برده سر‬

‫همی زور کرد این بران آن برین این‬


‫نجنبید یک شیر بر پشت زین‬

‫پراگنده گشتند ز آوردگاه‬


‫غمی گشته اسپان و مردان تباه‬

‫کف اندر دهانشان شده خون و خاک‬


‫همه گبر و برگستوان چاک چاک‬

‫تا کی غم آن خورم که دارم یا نه‬


‫وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه‬
‫پر کن قدح باده که معلومم نیست‬
‫این دم که فرو برم برارم یا نه‬

‫یک قطره آب بود و با دریا شد‬


‫یک ذره خاک و با زمین یکتا شد‬
‫آمد شدن تو اندر این عالم چیست؟‬
‫آمد مگسی پدید و ناپیدا شد‬

‫آنها که کهن شدند و اینها که نو اند‬


‫هرکس به مراد خویش یک تک بدود‬
‫این کهنه جهان به کس نماند باقی‬
‫رفتند و رویم و دیگر آیند و روند‬

‫آن قصر که جمشید در او جام گرفت‬


‫آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت‬
‫بهرام که گور میگرفتی همه عمر‬
‫دیدی که چگونه بهرام گرفت‬

‫آن قصر که با چرخ همی زد پهلو‬


‫در درگه آن شهان نهادندی رو‬
‫دیدم که بر کنگره اش فاخته ای‬
‫بنشسته همی گفت که کوکو کوکو ؟‬

‫قومی متفکر اند ره دین‬


‫قومی به گمان فتاده در راه یقین‬
‫میترسم از آن که بانگ آید روزی‬
‫که ای بیخبران راه نه است و نه این‬

‫گویند که گر می بخوری عرش بلرزد‬


‫عرشی که به یک باده بلرزد به چه ارزد ؟‬
‫در خانه ما زیر زمینی ست که در آن‬
‫یک خم بخوری خشتی ازان نیز نلرزد‬

‫ای صاحب فتوا ز تو پر کار تریم‬


‫با این همه مستی ز تو هشیار تریم‬
‫تو کسان خوری و ما خون رزان‬
‫انصاف بده کدام خون خوار تریم‬

‫شیخی به زن فاحشه گفتا مستی‬


‫هر لحظه به دام دیگری پا بستی‬
‫گفتا شیخا هر آنچه گویی هستم‬
‫آیا تو چنان که مینمایی هستی ؟‬
‫دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است‬
‫شیشۀ بشکسته را پیوند کردن مشکل است‬
‫کوه را با آن بزرگی میتوان هموار کرد‬
‫حرف ناهموار را هموار کردن مشکل است‬

‫خدا را ما را ازین هللا و اهریمن رها سازد‬


‫یقین هللا و اهریمن همدست اند حافظ جان‬

‫همان اهریمن است هللا درین شک ندارم من‬


‫گواهم ایزد و ایرانیان هستند حافظ جان‬

‫خدا کی جان و نان با شرط ایمان می دهد کس را ؟‬


‫چرا اللهیان این را ندانستند حافظ جان ؟‬
‫کو خدا کیست خدا چیست خدا‬
‫بی جهت بحث نکن نیست خدا‬

‫آنکه پیغمبر ما بود همی‬


‫ما عرفناک بفرمود همی‬

‫تو دگر طالب پرخاش مشو‬


‫کاسه گرم تر از آش مشو‬

‫آنچه عقل تو دران آنها مات است‬


‫تو بمیری همه موهومات است‬

‫جوی آب و می ناب و دلبر نیکو سرشت‬


‫ای به تخمم که نرفتم به بهشت‬
‫آن که عمامه سر است از علماست‬
‫آن که پشمینه تن است از فقهاست‬

‫آلتم هر دو صفت را داراست‬


‫به گمانم که فقیه الفقهاست‪H‬‬

‫هر وعده که دادند به ما باد هوا بود‬


‫هر نکته که گفتند غلط بود و ریا بود‬

‫چوپانی این گله به گرگان بسپردند‬


‫این شیوه و این قاعده ها رسم کجا بود ؟‬

‫رندان به چپاول سر این سفره نشستند‬


‫این ها همه از غفلت و بی حالی ما بود‬

‫خوردند و شکستند و دریدند و تکاندند‬


‫هر چیز درین سفره بی برگ و نوا بود‬
‫گفتند چنین و چنانیم دریغا‬
‫این ها همه الالیی خواباندن ما بود‬

‫ای کاش در دیزی ما باز نمیماند‬


‫یا کاش که در گربه کمی شرم و حیا بود‬

‫ما چون زدری پا کشیدیم ‪ ،‬کشیدیم‬


‫امید که ز هرکس که بریدیم ‪ ،‬بریدیم‬

‫دل نیست کبوتر که چو پر زد نشیند‬


‫از گوشه بامی که پریدیم ‪ ،‬پریدیم‬

‫دنیا همه هیچ اهل دنیا همه هیچ‬


‫ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ‬
‫دانی که پس از عمر چه ماند باقی‬
‫مهر است و محبت است و باقی همه هیچ‬

‫روزی که تو آمدی به دنیا عریان‬


‫جمعی به خندان و تو بودی گریان‬

‫کاری بکن ای دوست که وقت مردن‬


‫جمعی به تو گریان و تو باشی خندان‬

‫نردبان این جهان ما منیست‬


‫عاقبت این نردبان افتادنیست‬

‫الجرم هرکس که باالتر نشست‬


‫استخوانش سخت تر باید شکست‬

‫سر شب به سر قصد تاراج داشت‬


‫سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت‬

‫به یک چرخش چرخ نیلوفری‬


‫نه نادر به جا ماند و نه نادری‬

‫چو خورشید سعادت نمایان شود‬


‫ستاره ز پیشش گریزان شود‬

‫عقاب شکاری نترسد ز بوم‬


‫دو مرد خراسان دو صد مرد روم‬

‫اگر دست یزدان دهد رونقم‬


‫به قسطنطنیه زنم بیرقم‬

‫آبی که تورا تیره کند زهر بود‬


‫زهری که تورا صاف کند آب بود‬
‫افتادگی آموز اگر طالب فیضی‬
‫هرگز نخورد آب زمینی که بلند است‬

‫میبینم ‪ ،‬آن شکفتن شادی را‬


‫پرواز بلند آدمی زادی را‬
‫آن جشن بزرگ روز آزادی را‬
‫کیوان خندان به سایه می گوید ‪ :‬دیدی ؟ به تو می گفتم‬
‫آری تو همیشه راست میگفتی‬
‫‪ ...‬می بینم ‪ ،‬می بینم‬

‫هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد‬


‫هم رونق زمان شما نیز بگذرد‬

‫وین بوم محنت که از پی آن تا کند خراب‬


‫بر دولت آشیان شما نیز بگذرد‬
‫باد خزان نکبت ایام ناگهان‬
‫بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد‬

‫آب اجل که هست گلوگیر عام و خاص‬


‫بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد‬

‫ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز‬


‫این تیزی سنان شما نیز بگذرد‬

‫چو داد عادالن به جهان در بقا نکرد‬


‫بیداد ظالمان شما نیز بگذرد‬

‫در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت‬


‫این عوعو سگان شما نیز بگذرد‬

‫آنکس که اسب داشت غبارش فرو نشست‬


‫گرد سم خران شما نیز بگذرد‬

‫بادی که در زمانه بسی شمع ها بکشت‬


‫هم بر چراغدان شما نیز بگذرد‬
‫زین کاروانسرا بسی کاروان گذشت‬
‫ناچار کاروان شما نیز بگذرد‬

‫ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن‬


‫تأثیر اختران شما نیز بگذرد‬

‫این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید‬


‫نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد‬

‫بیش از دو روز بود ازان دگر کسان‬


‫بعد از دو روز ازان شما نیز بگذرد‬

‫بر تیغ جورتان ز تحمل سپر کنیم‬


‫تا سختی کمان شما نیز بگذرد‬

‫آبیست ایستاده درین خانه جاه و مال‬


‫این آب ناروان شما نیز بگذرد‬

‫در باغ دولت دیگران بود مدتی‬


‫این گل ز گلستان شما نیز بگذرد‬
‫ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طمع‬
‫این گرگی شبان شما نیز بگذرد‬

‫پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست‬


‫هم بر پیادگان شما نیز بگذرد‬

‫ای دوستان خواهم که به نیکی دعای سیف‬


‫یک روز بر زبان شما نیز بگذرد‬

‫‪.‬راه در جهان یکی است و آن راستیست ‪ ،‬بقیه بی راهه است‬


‫ندانی که ایران نشست منست‬
‫جهان سر به سر زیر دست منست‬

‫هنر نزد ایرانیان است و بس‬


‫ندادند شیر ژیان را به کس‬

‫همه یکدالنند یزدان شناس‬


‫به نیکی ندارند از بد هراس‬

‫دریغ است ایران که ویران شود‬


‫کنام پلنگان و شیران شود‬

‫چو ایران نباشد تن من مباد‬


‫درین بوم و بر زنده یک تن مباد‬

‫همه روی یکسر به جنگ آوریم‬


‫جهان بر بداندیش تنگ آوریم‬

‫همه سر به سر تن به کشتن دهیم‬


‫ازان به که کشور به دشمن دهیم‬

‫چنین گفت موبد که مرد به نام‬


‫به از زنده دشمن بر او شاد کام‬

‫اگر کشت خواهد تو را روزگار‬


‫چه نیکوتر از مرگ در کارزار‬

‫بگویید و این جمله در گوش باد‬


‫چو ایران نباشد تن من مباد‬

‫چو نزدیک گشتند پیر و جوان‬


‫دو شیر سرافراز و دو پهلوان‬

‫خروش آمد از بارۀ هر دو مرد‬


‫تو گویی بدرید دشت نبرد‬
‫نهادند پیمان دو جنگی که کس‬
‫نباشد بران جنگ فریاد رس‬

‫نخستین به نیزه براویختند‬


‫همی خون ز جوشن فرو ریختند‬

‫چنین تا سنان ها به هم بر شکست‬


‫به شمشیر بردند ناچار دست‬

‫به آوردگه گردن افراختند‬


‫چپ و راست هر دو همی تاختند‬

‫ز نیروی اسپان و زخم سران‬


‫شکسته شد آن تیغ های گران‬

‫چو شیران جنگی براشوفتند‬


‫پر از خشم اندام ها کوفتند‬

‫همان دسته بشکست گرز گران‬


‫فروماند از کار دست سران‬
‫گرفتند زان پس دوال کمر‬
‫دو اسپ تگاور فرو برده سر‬

‫همی زور کرد این بران آن برین‬


‫نجنبید یک شیر بر پشت زین‬

‫پراگنده گشتند ز آوردگاه‬


‫غمی گشته اسپان و مردان تباه‬

‫کف اندر دهانشان شده خون و خاک‬


‫همه گبر و برگستوان چاک چاک‬

‫چو نزدیک گشتند پیر و جوان‬


‫دو شیر سرافراز و دو پهلوان‬
‫خروش آمد از باره هر دو مرد‬
‫تو گفتی بدرید دشت نبرد‬

‫نهادند پیمان دو جنگی که کس‬


‫نباشد بران جنگ فریاد رس‬

‫نخستین به نیزه براویختند‬


‫همی خون ز جوشن فرو ریختند‬

‫چنین تا سنان ها به هم برشکست‬


‫به شمشیر ناچار بردند دست‬

‫به آوردگه گردن افراختند‬


‫چپ و راست هر دو همی تاختند‬

‫زنیروی اسپان و زخم سران‬


‫شکسته شد آن تیغ های گران‬

‫چو شیران جنگی برآشوفتند‬


‫پر از خشم اندام ها کوفتند‬
‫همان باره بشکست گرز گران‬
‫فروماند از کار دست سران‬

‫گرفتند زان پس دوال کمر‬


‫دو اسپ تگاور فروبرده سر‬

‫همی زور کرد این بران آن برین‬


‫نجنبید یک شیر بر پشت زین‬

‫پراگنده گشتند ز آورده گاه‬


‫غمی گشته اسپان و مردان تباه‬

‫کف اندر دهانشان شده خون و خاک‬


‫همه گبر و برگستوان چاک چاک‬
‫منم کوروش ! شاه برزگ ‪ ،‬شاه جهان ‪ ،‬شاه دادگر ! ارتش برزگ من به آرامی‬
‫وارد بابل شد؛ نگذاشتم به مردم بابل رنجی وارد شود‪ .‬برده داری را برانداختم ‪،‬‬
‫‪...‬به درد و رنجشان پایان بخشیدم‬

‫هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد‬


‫هم رونق زمان شما نیز بگذرد‬

‫وین بوم محنت که از پی آن تا کند خراب‬


‫بر دولت آشیان شما نیز بگذرد‬

‫باد خزان نکبت ایام ناگهان‬


‫بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد‬

‫آب اجل هست گلوگیر خاص و عام‬


‫بر حلق و بر دهان شما نیز بگرد‬

‫ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز‬


‫این تیزی سنان شما نیز بگذرد‬
‫چو داد عادالن به جهان در بقا نکرد‬
‫بیداد ظالمان شما نیز بگذرد‬

‫در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت‬


‫این عوعو سگان شما نیز بگذرد‬

‫آنکس که اسب داشت غبارش فرو نشست‬


‫گرد سم خران شما نیز بگذرد‬

‫بادی که در زمانه بسی شمع ها بکشت‬


‫هم بر چراغدان شما نیز بگذرد‬

‫زین کاروانسرا بسی کاروان گذشت‬


‫ناچار کاروان شما نیز بگذرد‬

‫ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن‬


‫تأثیر اختران شما نیز بگذرد‬

‫این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید‬


‫نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد‬
‫بیش از دو روز بود ازان دگر کسان‬
‫بعد از دو روز ازان شما نیز بگذرد‬

‫بر تیغ جورتان ز تحمل سپر کنیم‬


‫تا سختی کمان شما نیز بگذرد‬

‫در باغ دولت دیگران بود مدتی‬


‫این گل ز گلستان شما نیز بگذرد‬

‫آبیست ایستاده درین خانه جاه و مال‬


‫این آب ناروان شما نیز بگذرد‬

‫ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع‬


‫این گرگی شبان شما نیز بگذرد‬

‫پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست‬


‫هم بر پیادگان شما نیز بگذرد‬

‫ای دوستان خواهم به نیکی دعای سیف‬


‫یک روز بر زبان شما نیز بگذرد‬
‫سیف فرغانی (ششم هجری شمسی)‬

‫تا کی غم آن خورم که دارم یا نه‬


‫وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه‬

‫پر کن قدح باده که معلومم نیست‬


‫این دم که فرو برم برارم یا نه‬

‫آن ها که کهن شدند و اینها که نو اند‬


‫هرکس به مراد خویش یک تک بدود‬
‫این کهنه جهان به کس نماند باقی‬
‫رفتند و رویم و دیگر آیند و روند‬

‫یک قطره آب بود و با دریا شد‬


‫یک ذره خاک و با زمین یکتا شد‬

‫آمد شدن تو اندر این عالم چیست ؟‬


‫آمد مگسی پدید و ناپیدا شد‬

‫آن قصر که جمشید در او جام گرفت‬


‫آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت‬

‫بهرام که گور میگرفتی همه عمر‬


‫دیدی که چگونه گور بهرام گرفت‬
‫آن قصر که با چرخ همی زد پهلو‬
‫در درگه آن شهان نهادندی رو‬

‫دیدیم که در کنگره اش فاخته ای‬


‫بنشسته همی گفت که کوکو کوکو‬

‫قومی متفکرند اندر ره دین‬


‫قومی به گمان فتاده در راه یقین‬

‫میترسم ازان که بانگ آید روزی‬


‫که ای بیخبران راه نه آنست و نه این‬

‫ای صاحب فتوا ز تو پر کارتریم‬


‫با این همه مستی ز تو هشیار تریم‬

‫توخون کسان خوری و ما خون رزان‬


‫انصاف بده کدام خون خوارتریم ؟‬
‫گویند که گر می بخوری عرش بلرزد‬
‫عرشی که به یک باده بلرزد به چه ارزد ؟‬

‫در خانه ما زیر زمینیست که در آن‬


‫یک خم بخوری خشتی ازان نیز نلرزد‬

‫شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی‬


‫هر لحظه به دام دیگری پا بستی‬

‫گفتا شیخا هر آنچه گویی هستم‬


‫آیا تو چنان که مینمایی هستی ؟‬

‫دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشگل است‬


‫شیشۀ بشکسته را پیوند کردن مشگل است‬

‫کوه را با آن بزرگی میتوان هموار کرد‬


‫حرف نا هموار را هموار کردن مشگل است‬

‫چو نزدیک گشتند پیر و جوان‬


‫دو شیر سرافراز و دو پهلوان‬

‫خروش آمد از باره هر دو مرد‬


‫توگویی بدرید دشت نبرد‬

‫نهادند پیمان دو جنگی که کس‬


‫نباشد بدان جنگ فریاد رس‬

‫نخستین به نیزه براویختند‬


‫همی خون ز جوشن فرو ریختند‬

‫چنین تا سنان ها به هم بر شکست‬


‫به شمشیر بردند ناچار دست‬

‫به آوردگه گردن افراختند‬


‫چپ و راست هر دو همی تاختند‬

‫زنیروی اسپان و زخم سران‬


‫شکسته شد آن تیغ های گران‬

‫چو شیران جنگی برآشوفتند‬


‫پر از خشم اندام ها کوفتند‬

‫همان دسته بشکست گرز گران‬


‫فروماند از کار دست سران‬

‫گرفتند زان پس دوال کمر‬


‫دو اسپ تگاور فرو برده سر‬
‫همی زور کرد این بران آن برین‬
‫نجنبید یک شیر بر پشت زین‬

‫پراگنده گشتند ز آوردگاه‬


‫غمی گشته اسپان و مردان تباه‬

‫کف اندر دهانشان شده خون و خاک‬


‫همه گبر و برگستوان چاک چاک‬

‫ندانی که ایران نشست منست‬


‫جهان سر به سر زیر دست منست‬

‫هنر نزد ایرانیان است و بس‬


‫نداند شیر ژیان را به کس‬

‫همه یک دالنند یزدان شناس‬


‫به نیکی ندارند از بد هراس‬
‫دریغ است که ایران ویران شود‬
‫کنام پلنگان و شیران شود‬

‫چو ایران نباشد تن من مباد‬


‫درین بوم و بر زنده یک تن مباد‬

‫همه رو ی یکسر به جنگ آوریم‬


‫جهان بر بد اندیش تنگ آوریم‬

‫همه سر به سر تن به کشتن دهیم‬


‫ازان به که کشور به دشمن دهیم‬

‫چنین گفت موبد که مرد به نام‬


‫به از زنده دشمن بر او شادکام‬

‫اگر کشت خواهد تو را روزگار‬


‫چه نیکوتر از مرگ در کارزار‬

‫بگویید و این جمله در گوش باد‬


‫چو ایران نباشد تن من مباد‬
‫چو بخت عرب بر عجم چیره گشت‬
‫همه روز ساسانیان تیره گشت‬

‫جهان را دگرگونه شد رسم و راه‬


‫تو گویی نتابد دگر مهر و ماه‬

‫ز می نئشه و نغمه از چنگ رفت‬


‫ز گل عطر و معنی ز فرهنگ رفت‬

‫ادب خوار گشت و هنر شد وبال‬


‫ببستند اندیشه را پر و بال‬

‫جهان پر شد از خوی آهرمنی‬


‫زبان مهر ورزید و دل دشمنی‬
‫کنون بی غمان را چه حاجت به می‬
‫کران را چه سودی به آوای نی‬

‫که در بزم این هرزه گردان خام‬


‫گناه است در گردش آریم جام‬

‫به جایی که خشکیده باشد گیاه‬


‫هدر دادن آب باشد گناه‬

‫چو با تخت منبر برابر شود‬


‫همه نام بوبکر و عمر شود‬

‫ز شاش شتر خوردن سوسمار‬


‫عرب را به جایی رسانیده کار‬

‫که تاج کیانی کند آرزو‬


‫تفو بر ای چرخ گردون تفو‬

‫دریغ است ایران که ویران شود‬


‫سپنج دلیران و دیوان شود‬
‫درختی که تلخ است وی را سرشت‬
‫اگر بر نشانی به باغ بهشت‬

‫ور از جوی خلدش به هنگام آب‬


‫به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب‬

‫سرانجام گوهر به بار آورد‬


‫همان میوه تلخ بار آورد‬

‫خری را گر افسارش از زر کنی‬


‫لجامش ز یاقوت احمر کنی‬

‫به پهلو زنی از طالیش رکاب‬


‫به زینش نشیند یکی آفتاب‬

‫به جای خصیلش دهی نیشکر‬


‫به جای جو اش مغز بادام تر‬

‫اگر جبرئیلش کند مهتری‬


‫بماند همان در مقام خری‬

‫خریت نه تنها علف خوردن است‬


‫خریت قواعد ندانستن است‬

‫آنکس که بداند و بداند که بداند‬


‫اسب خرد از گنبد گردون بجهاند‬

‫آنکس که بداند و نداند که بداند‬


‫آگاه نمایید که بس خفته نماند‬

‫آنکس که نداند و بداند که نداند‬


‫لنگان خرک خویش به منزل برساند‬

‫آنکس که نداند و نداند که نداند‬


‫در جهل مرکب ابدالدهر بماند‬

‫روزی که تو آمدی به دنیا عریان‬


‫جمعی به تو خندان و تو بودی گریان‬

‫کاری بکن ای دوست که وقت مردن‬


‫جمعی به گریان و تو باشی خندان‬

‫نردبان این جهان ما و منیست‬


‫عاقبت این نردبان افتادنیست‬
‫الجرم هرکس که باالتر نشست‬
‫استخوانش سخت تر باید شکست‬

‫دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ‬


‫ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ‬

‫دانی که پس از عمر چه ماند باقی ؟‬


‫مهر است و محبت است و باقی همه هیچ‬

‫ما چون ز دری پا کشیدیم ‪ ،‬کشیدیم‬


‫امید که ز هر کس که بردیم ‪ ،‬بریدیم‬
‫دل نیست کبوتر که چو پر زد نشیند‬
‫از گوشه بامی که پریدیم ‪ ،‬پریدیم‬

‫آبی که تورا تیره کند زهر بود‬


‫زهری که تو را صاف کند آب بود‬

‫افتادگی آموز اگر طالب فیضی‬


‫هرگز نخورد آب زمینی که بلند است‬

‫رسانه و ارتباطات در رویداد های ورزشی ‪ ،‬طبقه بندی رسانه ها ‪ ،‬تاثیر رسانه‬
‫بر ورزش ‪ ،‬کارکرد ورزش و رسانه ها ‪ ،‬نقش های مهم رسانه ‪ ،‬ضرورت‬
‫رسانه ‪ ،‬نقش رسانه گروهی در ورزش ‪ ،‬سهم رشته ورزشی از اخبار ‪ ،‬فناوری‬
‫اطالعات و ارتباطات ‪ 6 ،‬نگرش درباره المپیک ‪ ،‬مدیریت بازاریابی ‪ ،‬برنامه‬
‫ریزی برای بازار یابی ‪ ،‬ابزار بازاریابی ‪ ،‬حامیان بازاریابی ‪ ،‬حامیان مالی ‪ ،‬مهم‬
‫ترین منابع مالی ‪ ،‬اسپانسر ‪ ،‬فواید حمایت مالی ‪ ،‬تقسیم بندی حامیان مالی ‪،‬‬
‫اهداف شرکت ها برای حمایت ورزشی ‪ ،‬اهداف حامیان مالی برای حمایت ‪،‬‬
‫استراتژی موفق برا ی جذب حامیان مالی ‪ ،‬شرکای تجاری المپیک ‪ ،‬عوامل موثر‬
‫در حضور تماشاچیان ‪ ،‬انگیزه هواداران ‪ ،‬برند ‪ ،‬کاربرد اصول مدیریت در اداره‬
‫اماکن ورزشی ‪ ،‬برنامه ریزی ‪ ،‬عملیات الزم برای سازماندهی ‪ ،‬نمودار سازمانی‬
‫‪ ،‬سطوح سازماندهی ‪ ،‬کاربرد نمودار ها ‪ ،‬افزایش بهره وری ‪ ،‬نظارت ‪ ،‬مراحل‬
‫طراحی و ساخت اماکن ورزشی ‪ ،‬اصول بنیادین در طراحی و ساخت ‪ ،‬اندازه ها‬
‫و استانداردهای اماکن و فضاهای ورزشی ‪ ،‬توصیه های کمیسیون ملی ‪،‬‬
‫استانداردهای صدا ‪ ،‬استانداردهای معلوالن ‪ ،‬دانش آموزان ‪ ،‬استانداردهای‬
‫سرویس های بهداشتی ‪ ،‬اصول نرده کشی‪ ،‬استانداردهای محل تماشاچیان ‪،‬‬
‫استانداردهای عمومی برای سالن های ورزشی ‪ ،‬استاندارهای مربوط به کفپوش ‪،‬‬
‫ویژگی های دما و رطوبت کفپوش ها ‪ ،‬استاندارهای روشنایی ‪ ،‬اصول مدیریت و‬
‫‪ ...‬اداره اماکن ورزشی ‪ ،‬مالحظات گوناگون برای مدیران‬

‫زن گزنده ایست با نیش نوشین‪ .‬عمر همچون ابرها در گذرست ‪ ،‬فرصت کار‬
‫‪.‬خیر غنیمت شمارید‬
‫مراقب افکارت باش که گفتارت میشود‪ .‬مراقب گفتارت باش که رفتارت میشود‪.‬‬
‫مراقب رفتارت باش که عادتت میشود‪ .‬مراقب عادتت باش که شخصیتت میشود‪.‬‬
‫‪.‬مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت میشود‬
‫ارزش هرکس به میزان سودمندی اوست‪ .‬به شگفتی انسان بنگر که با سیه پاره‬
‫‪.‬ای میبیند ‪ ،‬با استخوان پاره ای میشنود ‪ ،‬با گوشت پاره ای سخن میگویید‬
‫زبان گزنده است‪ ،‬اگر به خود رها شود بگزد ‪ .‬شخصیت هرکس زیر زبان او‬
‫‪.‬پنهان است‪ ،‬سخن بگویید تا شناخته شوید‬
‫‪.‬بین حق و باطل چهار انگشت فاصله است‬
‫با مردم آنسان درامیزید که اگر مردید بر شما بگریند و اگر زنده ماندید بر شما‬
‫‪.‬مهر ورزند‬
‫‪.‬خرد سرشارترین توانگریست و خود پسندی بدترین تنهاییست‬
‫‪.‬دل کم خرد در زبان اوست و زبان خردمند در دل اوست‬
‫کرداری ناشایسته که تورا اندوهگین کند بهتر است از کاری نیکو که تو را خود‬
‫‪.‬بین کند‬
‫از حمله بلند همتان زمانی بترسید که گرسنه باشند و از حمله ناکسان زمانی که‬
‫‪.‬سیر شوند‬
‫توانگر در غربت گویی در وطن خویش است و درویش در وطن خویش گویی در‬
‫‪.‬غربت است‬
‫‪.‬برنیامدن نیاز گواراتر از خواهش از ناکس‬
‫آرزوی تو بر جبین تو بسته است‪ ،‬خواهش آنرا ذره ذره فرو می چکاند‪ .‬بنگر که‬
‫‪.‬آن را نزد چه کسی فرو می چکانی‬
‫‪.‬هرکس راز خویش پنهان کند اختیار خویش در دست دارد‬
‫‪.‬مردم دشمن آنند که ندانند‬
‫هنگامی که از انجام کاری بیمناک شدی به آن دست زن ‪ ،‬چه بسا فرار کردن از‬
‫‪.‬آن دشوارتر از عمل به آن است‬
‫‪.‬مالی که از کف برفت و تو را پندی آموخت رفته نگیر‬
‫‪.‬حسادت دوست از سستی صداقت اوست‪ .‬تندرستی از کمی حسد ورزیدن است‬
‫دوست وقتی دوست است که دوستی خود را در سه حالت نگاه دارد ‪ :‬در روزگار‬
‫‪.‬نکبت ‪ ،‬در زمان غیبت و پس از رحلت‬
‫‪.‬دو انسان زیاده خواه هرگز سیر نمی شوند ‪ :‬طالب علم ‪ ،‬طالب ثروت‬
‫‪.‬هرکس بداند به آنچه که میگوید عمل میکند ؛ جز به حکم ضرورت سخن مگوید‬
‫توانگر به بخشش بود شهریار‬
‫به گنج نهفته که شد نامدار‬

‫نگه دار چیزی که رای آردت‬


‫ببخش آنچه دل رهنما آیدت‬

‫چو بخشنده باشی گرامی شوی‬


‫به دانایی و داد نامی شوی‬

‫به داد و دهش گیتی آباد دار‬


‫دل زیر دستان ز خود شاد دار‬

‫فریدون فرخ فرشته نبود‬


‫ز مشک و ز عنبر سرشته نبود‬

‫به داد و دهش یافت او نیکویی‬


‫تو داد و دهش کن فریدون تویی‬
‫همه نیکویی پیشه کن در جهان‬
‫که بر کس نماند جهان جاودان‬

‫بیا تا جهان را به بد نسپریم‬


‫به کوشش همه دست نیکی بریم‬

‫نماند همی نیک و بد پایدار‬


‫همان به که نیکی بود یادگار‬

‫نکن بد که بینی به فرجام بد‬


‫ز بد گردتت در جهان نام بد‬

‫هرآنگه کت آیدت به بد دسترس‬


‫ز یزدان بترس و مکن بد به کس‬

‫به روز گذر کردن اندیشه کن‬


‫پرستیدن دادگر پیشه کن‬
‫به نیکی گرای و میازار کس‬
‫ره رستگاری همین است و بس‬

‫به یک هفته بر پیش یزدان بدند‬


‫مپندار که آتش پرستان بدند‬

‫که آتش بدان گاه محراب بود‬


‫پرستنده را دیده پر آب بود‬

‫به یک هفته در آذرآبادگان‬


‫به بودند شاهان و آزادگان‬
‫درختی که تلخ است وی را سرشت‬
‫اگر بر نشانی به باغ بهشت‬

‫ور از جوی خلدش به هنگام آب‬


‫به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب‬

‫سرانجام گوهر به بار آورد‬


‫همان میوه تلخ بار ِآورد‬

‫یه قطره آب بود و با دریا شد‬


‫یک ذره خاک و با زمین یکتا شد‬
‫آمد شدن تو اندر این عالم چیست ؟‬
‫آمد مگسی پدید و ناپیدا شد‬

‫تا کی غم آن خورم که دارم یا نه‬


‫وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه‬
‫پر کن قدح باده که معلومم نیست‬
‫این دم که فرو برم برارم یا نه‬

‫آنها که کهن شدند و اینها که نوند‬


‫هرکس به مراد خویش یک تک بدود‬
‫این کهنه جهان به کس نماند باقی‬
‫رفتند و رویم و دیگر آیند و روند‬

‫آن قصر که با چرخ همی زد پهلو‬


‫در درگه آن شهان نهادندی رو‬
‫دیدیم که در کنگره اش فاخته ای‬
‫بنشسته همی گفت که کوکو کوکو‬

‫آن قصر که جمشید در او جام گرفت‬


‫آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت‬
‫بهرام که گور میگرفتی همه عمر‬
‫دیدی که چگونه گور بهرام گرفت‬
‫آنکس که بداند و بداند که بداند‬
‫اسب خرد از گردنبد گردون بجهاند‬

‫آنکس که بداند و نداند که بداند‬


‫آگاه نمایید که بس خفته نماند‬

‫آنکس که نداند و بداند که نداند‬


‫لنگان خرد خویش به منزل برساند‬

‫آنکس که نداند و نداند که نداند‬


‫در جهل مرکب ابدالهر بماند‬
‫گاویست در آسمان قرین پروین‬
‫گاوی نهفته است در زیر زمین‬
‫گر بینایی چشم حقیقت بگشا‬
‫زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین‬

‫در میان دو عدم این دو قدم بهر چه بود؟‬

‫چو نزدیک گشتند پیر و جوان‬


‫دو شیر سرافراز و دو پهلوان‬

‫خروش آمد از باره هر مرد‬


‫تو گویی بدرید دشت نبرد‬

‫نهادند پیمان دو جنگی که کس‬


‫نباشد بدان جنگ فریاد رس‬
‫نخستین به نیزه برآوختند‬
‫همی خون ز جوشن فرو ریختند‬

‫چنین تا سنان ها به هم برشکست‬


‫به شمشیر ناچار بردند دست‬

‫به آوردگه گردن افراختند‬


‫چپ و راست هر دو همی تاختند‬

‫ز نیرو اسپان و زخم سران‬


‫شکسته شد آن تیغ های گران‬

‫چو شیران جنگی براشوفتند‬


‫پر از خشم اندام ها کوفتند‬

‫همان باره بشکست گرز گران‬


‫فرو ماند از کار دست سران‬

‫گرفتند زان پس دوال کمر‬


‫دو اسپ تگاور فرو برده سر‬
‫همی زور کرد این بران آن برین این‬
‫نجنبید یک شیر بر پشت زین‬

‫پراکنده گشتند ز آوردگاه‬


‫غمی گشته اسپان و مردان تباه‬

‫کف اندر دهانشان شده خون و خاک‬


‫همه گبر و برگستوان چاک چاک‬

‫تا کی غم آن خورم که دارم یا نه ؟‬


‫وین عمر به خوش دلی گذارم یا نه ؟‬
‫پر کن قدح باده که معلومم نیست‬
‫این که فرو برم برارم یا نه‬
‫آنها که کهن شدند و این ها که نوند‬
‫هرکس به مراد خویش یک تک بدود‬
‫این کهنه جهان به کس نماند باقی‬
‫رفتند و رویم و دیگر آیند و روند‬

‫یک قطره آب بود و با دریا شد‬


‫یک ذره خاک و با زمین یکسان شد‬
‫آمد شدن تو اندر این عالم چیست ؟‬
‫آمد مگسی پدید و نا پیدا شد‬

‫آن قصر که جمشید در او جام گرفت‬


‫آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت‬
‫بهرام که گور میگرفتی همه عمر‬
‫دیدی که چگونه گور بهرام گرفت‬
‫آن قصر که با چرخ همی زد پهلو‬
‫در درگه آن شهان نهادندی رو‬
‫دیدیدم که بر کنگره اش فاخته ای‬
‫بنشسته همی گفت که کوکو کوکو‬

‫گاویست در آسمان قرین پروین‬


‫گاوی نهفته است در زیر زمین‬
‫در بینایی چشم حقیقت بگشا‬
‫زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین‬

‫قومی متفکرند اندر ره دین‬


‫قومی به گمان فتاده در راه یقین‬
‫میترسم از آن که بانگ آید روزی‬
‫که ای بیخبران راه نه است و نه این‬
‫ای صاحب فتوا ز تو پر کار تریم‬
‫با این همه مستی ز تو هشیار تریم‬
‫تو کسان خوری و ما خون رزان‬
‫انصاف بده کدام خون خوار تریم؟‬

‫گویند که گر می بخوری عرش بلرزد‬


‫عرشی که به یک باده بلرزد به چه ارزد ؟‬
‫در خانه ما زیر زمینی است که در آن‬
‫یک خم بخوری خشتی از آن نیز نلرزد‬

‫شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی‬


‫هر لحظه به دام دیگری پا بستی‬
‫گفتا شیخا هر آنچه گویی هستم‬
‫آیا تو چنان که می نمایی هستی؟‬
‫دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است‬
‫شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است‬
‫کوه را با آن بزرگی میتوان هموار کرد‬
‫حرف ناهموار را هموار کردن مشکل است‬

‫آنکس که بداند و بداند که بداند‬


‫اسب خرد از گنبد گردون بجهاند‬
‫آنکس که بداند و نداند که بداند‬
‫آگاه نمانید که بس خفته نماند‬
‫آنکس که نداند و بداند که نداند‬
‫لنگان خرک خویش به منزل برساند‬
‫آنکس که نداند و نداند که نداند‬
‫در جهل مرکب ابد الدهر بماند‬
‫روزی که تو آمدی به دنیا عریان‬
‫جمعی به تو خندان و تو بودی گریان‬
‫کاری بکن ای دوست که وقت مردن‬
‫جمعی به تو گریان و تو باشی خندان‬

‫دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ‬


‫ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ‬
‫دانی که پس از عمر چه ماند باقی‬
‫مهر است و محبت است و باقی همه هیچ‬

‫نردبان این جهان ما منیست‬


‫عاقبت این نردبان افتادنیست‬
‫الجرم هرکس که باالتر نشست‬
‫استخوانش سخت تر باید شکست‬
‫آن یکی خر داشت پاالنش نبود‬
‫یافت پاالن گرگ خر را در ربود‬
‫کوزه بودش آب مینامد به دست‬
‫آب را چون را یافت خود کوزه شکست‬

‫خری را گر افسارش از زر کنی‬


‫لجامش ز یاقوت احمر کنی‬
‫به پهلو زنی از طالیش رکاب‬
‫به زنیش نشیند یکی آفتاب‬
‫یه جای خصیلش دهی نیشکر‬
‫به جای جو اش مغز بادام تر‬
‫اگر دست یاری دهد مهتری‬
‫بماند همان در مقام خری‬
‫خریت نه تنها علف خوردن است‬
‫خریت قواعد ندانستن است‬
‫درختی که تلخ است وی را سرشت‬
‫اگر برنشانی به باغ بهشت‬
‫ور از جوی خلدش به هنگام آب‬
‫به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب‬
‫سر انجام گوهر به بار آورد‬
‫همان میوه تلخ بار آورد‬

‫به نام خداوند جان و خرد‬


‫کزین برتر اندیشه بر نگذرد‬
‫خداوند نام و خداوند جای‬
‫خداوند روزی ده رهنمای‬
‫خداوند کیوان و گردان سپهر‬
‫فروزنده ماه و ناهید و مهر‬

‫به یک هفته بر پیش یزدان بدند‬


‫مپندار که آتش پرستان بدند‬
‫که آتش بدان گاه محراب بود‬
‫پرستنده را دیده پر آب بود‬
‫به یک هفته در آذرآبادگان‬
‫ببودند شاهان آزادگان‬

‫چنین فرمود آن بخرد رهنمون‬


‫که فرهنگ باشد زگوهر فزون‬
‫زمانی میاسای ز آموختن‬
‫اگر جان همی خواهی افروختن‬
‫چنین دان که هرکس که دانا تر است‬
‫به هر آرزو بر توانا تر است‬
‫بیاموز و بشنو ز هر دانشی‬
‫که یابی ز هر دانشی رامشی‬
‫هنر جوی و با مرد دانا نشین‬
‫چو خواهی که یابی ز بخت آفرین‬
‫خردمند کین داستان بشنود‬
‫به دانش گراید به دین نگرود‬
‫توانگر به بخشش بود شهریار‬
‫به گنج نهفته که شد نامدار؟‬
‫نگه دار چیزی که رای آردت‬
‫ببخش آنچه دل رهنمای آیدت‬
‫چو بخشنده باشی گرامی شوی‬
‫به دانایی و داد نامی شوی‬
‫به داد و دهش گیتی آباد دار‬
‫دل زیر دستان ز خود شاد دار‬
‫فریدون فرخ فرشته نبود‬
‫ز مشک ز عنبر سرشته نبود‬
‫به داد و دهش یافت او نیکویی‬
‫تو داد و دهش کن فریدون تویی‬

‫همه نیک نامی به و راستی‬


‫که کرد ای پسر سود در کاستی ؟‬
‫همه نیکویی پیشه کن در جهان‬
‫که بر کس نماند جهان جاودان‬
‫بیا تا جهان را به بد نسپریم‬
‫به کوشش همه دست نیکی بریم‬
‫نماند همی نیک و بد پایدار‬
‫همان به که نیکی بود یادگار‬
‫مکن بد که بینی به فرجام بد‬
‫ز بد گردتت در جهان نام بد‬
‫هرآنگه کت آید به بد دسترس‬
‫ز یزدان بترس و نکن بد به کس‬

‫ز روز گذر کردن اندیشه کن‬


‫پرستیدن دادگر پیشه کن‬
‫به نیکی گرای و میزار کس‬
‫ره رستگاری همین است و بس‬

‫کجا آن بزرگان با تاج و تخت‬


‫کجا آن سواران پیروز بخت‬
‫کجا آن خردمند گنداوران‬
‫کجا آن سرفراز و جنگی سران‬
‫کجا آن گزیده نیاکان ما‬
‫کجا آن دلیران و پاکان ما‬
‫همه خاک دارند بالین و خشت‬
‫خنک آنکه جز تخم نیکی نکشت‬

‫بپرسیدشان از کیان جهان‬


‫وزان نامداران و فرخ مهان‬
‫که گیتی به آغاز چون داشتند ؟‬
‫که ایدون به ما خار بگذاشتند ؟‬

‫چو ناکس به ده کدخدایی کند‬


‫کشاورز باید گدایی کند‬
‫به یزدان که گر ما خرد داشتیم‬
‫کجا این سرانجام بد داشتیم ؟‬
‫از آن روز دشمن به ما چیره گشت‬
‫که ما را روان و خرد تیره گشت‬
‫ازان روز این خانه ویرانه شده‬
‫که نان آورش مرد بیگانه شد‬
‫بسوزد در آتش گرت جان و تن‬
‫به از بندگی کردن و زیستن‬
‫اگر مایه زندگی بندگی است‬
‫دوصد بار مردن به از زندگی است‬

‫چو بخت عرب بر عجم چیره گشت‬


‫همه روز ایرانیان تیره گشت‬
‫جهان را دگرگونه شد رسم و راه‬
‫تو گویی نتابد دگر مهر و ماه‬
‫ز می نئشه و نغمه از چنگ رفت‬
‫ز گل عطر و معنی ز فرهنگ رفت‬
‫ادب خوار گشت و هنر شد وبال‬
‫ببستند اندیشه را پر و بال‬
‫جهان پر شد از خوی آهرمنی‬
‫زبان مهر ورزید و دل دشمنی‬
‫کنون بی غمان را چه حاجت به می‬
‫کران را چه سودی به آوای نی‬
‫که در بزم این هرزه گردان خام‬
‫گناه است در گردش آریم جام‬
‫چو با تخت منبر برابر شود‬
‫همه نام بوبکر و عمر شود‬
‫ز شاش شتر خوردن و سوسمار‬
‫عرب را به جایی رسانیده کار‬
‫که تاج کیانی کند آرزو‬
‫تفو بر ای چرخ گردون تفو‬
‫دریغ است که ایران ویران شود‬
‫کنام پلنگان و شیران شود‬

‫ندانی که ایران نشست منست‬


‫جهان سر به سر زیر دست منست‬
‫هنر نزد ایرانیان است و بس‬
‫نداند شیر ژیان را به کس‬
‫همه یکدالنند یزدان شناس‬
‫به نیکی نداند از بد هراس‬
‫دریغ است ایران که ویران شود‬
‫کنام پلنگان و شیران شود‬
‫چو ایران نباشد تن من مباد‬
‫درین بوم و بر زنده یک تن مباد‬
‫همه روی یکسر به جنگ آوریم‬
‫جهان بر بد اندیش تنگ آوریم‬
‫همه سر به سر تن به کشتن دهیم‬
‫ازان به که کشور به دشمن دهیم‬
‫چنین گفت موبد که مرد به نام‬
‫به از زنده دشمن بر او شادکام‬
‫اگر کشت خواهد تو را روزگار‬
‫چه نیکو تر از مرگ در کارزار‬
‫بگویید و این جمله در گوش باد‬
‫چو ایران نباشد تن من مباد‬
‫کو خدا کیست خدا چیست خدا‬
‫بی جهت بحث نکن نیست خدا‬
‫آنکه پیغمبر ما بود همی‬
‫ما عرفناک بفرمود همی‬
‫تو دگر طالب پرخاش مشو‬
‫کاسه گرم تر از آش مشو‬
‫آنچه عقل تو دران ها مات است‬
‫تو بمیری همه موهومات است‬

‫هر وعده که دادند به ما باد هوا بود‬


‫هر نکته که گفتند غلط بود و ریا بود‬
‫چوپانی این گله به گرگان به سپردند‬
‫این شیوه و این قاعده ها رسم کجا بود؟‬
‫رندان به چپاول سر این سفره نشستند‬
‫این ها همه از غفلت و بی حالی ما بود‬
‫خوردند و شکستند و دریدند و تکاندند‬
‫هر چیز درین سفره بی برگ و نوا بود‬
‫گفتند چنینم و چنانیم دریغا‬
‫این ها همه الالیی خواباندن ما بود‬
‫ای کاش در دیزی ما باز نمیماند‬
‫یا کاش که در گربه کمی شرم و حیا بود‬

You might also like