You are on page 1of 44

‫پوهنتون کابل‬

‫پوهنځی حقوق و علوم سیاسی‬

‫دیپارتمنت روابط بین الملل‬

‫نقش و تأثیر ناسیونالیسم باالی جنگ جهانی دوم‬


‫(مونوگراف دوره لیسانس)‬

‫ترتیب کننده‪ :‬رستم “حلیمی”‬

‫استاد رهنما‪ :‬پوهندوی سید احمد نجیب ”محمود”‬

‫سال‪ . 1402 :‬ش‬


‫فهرست مطالب‬
‫مقدمه ‪1 .......................................................................................................................‬‬
‫فصل اول‬
‫کلیات‬
‫مبحث اول‪ :‬تعریف ناسیونالیسم ‪3 .......................................................................................‬‬
‫مبحث دوم‪ :‬انواع ناسیونالیسم ‪3 .........................................................................................‬‬
‫جزء اول‪ :‬ناسیونالیسم لیبرال ‪4 ...........................................................................................‬‬
‫جزء دوم‪ :‬ناسیونالیسم محافظه کار ‪7 ....................................................................................‬‬
‫جزء سوم‪ :‬ناسیونالیسم توسعه جو‪9 ......................................................................................‬‬
‫جزء چهارم‪ :‬ناسیونالیسم ضد استعمار ‪11 ..............................................................................‬‬
‫مبحث سوم‪ :‬تاریخچه ناسیونالیسم ‪13 ..................................................................................‬‬
‫جزء اول‪ :‬ناسیونالیسم در قرن نزدهم ‪14 ...............................................................................‬‬
‫جزء دوم‪ :‬ناسیونالیسم در قرن بیستم ‪16 ................................................................................‬‬
‫فصل دوم‬
‫تأثیر ناسیونالیسم آلمان باالی جنگ جهانی دوم‬
‫مبحث اول‪ :‬تاریخچه ناسیونالیسم آلمان ‪18 ............................................................................‬‬
‫جزء اول‪ :‬برسی کلی ناسیونالیسم آلمان‪18 .............................................................................‬‬
‫جزء دوم‪ :‬ناسیونالیسم آلمان در نیمه اول قرن نزدهم‪20 .............................................................‬‬
‫جزء سوم‪ :‬نقش ناسیونالیسم در وحدت آلمان‪22 .......................................................................‬‬
‫مبحث دوم‪ :‬پیمان ورسا و تأثیر آن باالی افکار ملی آلمانی ها و جنگ جهانی دوم‪23 .......................‬‬
‫مبحث سوم‪ :‬نقش کشمکش تاریخی آلزاس در جنگ جهانی دوم ‪24 .............................................‬‬
‫مبحث چهارم‪ :‬نقش افکار ناسیونالیستی نازی ها در جنگ جهانی دوم ‪25 .....................................‬‬
‫جزء اول‪ :‬چگونگی افکار ملی نازی ها ‪25 ............................................................................‬‬
‫جزء دوم‪ :‬نقش هیتلر در جنگ جهانی دوم‪27 .........................................................................‬‬
‫فصل سوم‬
‫تأثیر ناسیونالیسم ایتالیا باالی جنگ جهانی دوم‬
‫مبحث اول‪:‬تاریخچه ناسیونالیسم ایتالیا ‪29 ............................................................................‬‬
‫جزء اول‪ :‬ناسیونالیسم ایتالیا در نیمه اول قرن نزدهم ‪29 ............................................................‬‬
‫جزء دوم‪ :‬نقش ناسیونالیسم در وحدت ایتالیا ‪31 .......................................................................‬‬
‫مبحث دوم‪ :‬عهدنامه صلح پاریس و تأثیر آن باالی افکار ملی ایتالیا و جنگ جهانی دوم ‪32 ...............‬‬
‫مبحث سوم‪ :‬نقش افکار ناسیونالیستی فاشیست های ایتالیا در جنگ جهانی دوم ‪33 .........................‬‬
‫جزء اول‪ :‬چگونگی افکار ملی فاشیست های ایتالیا ‪33 ..............................................................‬‬
‫جزء دوم‪ :‬نقش موسولینی در جنگ جهانی دوم ‪36 ...................................................................‬‬
‫نتیجه گیری ‪38 ..............................................................................................................‬‬
‫فهرست منابع و ماخذ ‪40 ..................................................................................................‬‬
‫مقدمه‬

‫جنگ یکی از پدیده های است که بشر از مبدا خلقت خود‪ ،‬با آن رو به رو بوده است‪ .‬جنگ یعنی {عملی‬
‫مبتنی بر زور است تا دشمنان را مجبور به انجام خواسته های خود کنیم}‪.‬‬

‫اولین جنگ در تاریخ بشر‪ ،‬با جنگ پسر های حضرت آدم (هابیل و قابیل) آغاز شد‪ .‬بعد ها که جوامع‬
‫بشری گسترش یافت‪ ،‬انسان ها در قبایل بزرگ و کوچک تقسیم شدند‪ .‬با شکل گیری قبایل‪ ،‬جنگ ها میان‬
‫قبایل نیز آغاز شدند‪ .‬اما بزرگترین و خطرناکترین جنگ ها زمانی به وقوع پیوست که دولت۔ملت ها‬
‫(وستفالیا ‪ )1648‬به وجود آمدند‪.‬‬

‫هرچند برخی از پژوهشگران‪ ،‬جنگ را غیرقابل اجتناب و جزء جداییناپذیر فرهنگ انسانی میدانند اما‬
‫دیگران بر این باورند که جنگ تنها در شرایط اجتماعی فرهنگی یا زیستمحیطی خاص گریزناپذیراست‪.‬‬

‫فناوریها و پتانسیلهای جنگ را که با سرعت زیاد رشد میکنند‪ ،‬میتوان به شکل یک زنجیره تاریخی‬
‫نگاه کرد‪ .‬در ابتدای این زنجیره جنگهای قبیلهای دوران پارینهسنگی قرار دارد‪ .‬در آن جنگها‪ ،‬سالح‬
‫غالب‪ ،‬سنگ و چماق بود و در نتیجه تلفات جانی کمی به دنبال داشت‪ .‬در سوی دیگر‪ ،‬زنجیره جنگ‬
‫اتمی قرار دارد؛ جنگی که میتواند انقراض نسل بشر را به همراه داشته باشد‪.‬‬

‫بین سالهای ‪ 3500‬پیش از میالد تا اواخر سده ‪20‬ام میالدی حدودا ً ‪ 14500‬جنگ رخ داده و ‪3,5‬‬
‫میلیارد نفر بر اثر آنها جان خود را از دست دادهاند‪.‬‬

‫وقوع جنگ ها وابسته به ده ها عوامل اشکار وپنهان است که دانستن این عوامل برای بشر بسیار‬
‫ضروری میباشد چون برای جلوگیری جنگ های مشابه‪ ،‬انسان ها باید آن علل و عوامل را دریابند که‬
‫باعث به وجود آمدن جنگ ها شده است‪.‬‬

‫قرن بیستم شاهد بزرگترین جنگ ها میان انسان ها بوده‪ .‬در این قرن جنگ جهانی اول و دوم به وقوع‬
‫پیوست‪ .‬یک نسل در زندگی خود دوه جنگ خونین را تجربه کردند‪.‬‬

‫‪1‬‬
‫جنگ جهانی دوم با به جا گذاشتن ‪ 50‬میلیون کشته و میلیونها نفر معلول‪ ،‬خونین ترین جنگ تاریخ بشر‬
‫است‪ .‬عالوه بر آن ‪ 30‬میلیون نفر به دالیل مختلف مجبور به جال وطن شدند‪ .‬در عین حال مانند جنگ‬
‫جهانی اول‪ ،‬این جنگ نیز به توسعه صنعت و رونق اقتصادی در ایاالت متحده امریکا و کانادا کمک‬
‫کرد ولی در سایر نقاط جهان چیزی جز خرابی به بار نیاورد‪.‬‬

‫جنگ جهانی دوم نیز همانند جنگ های دیگر دارای ده ها عوامل اشکار و پنهان بوده که روشن کردن‬
‫تمام ابعاد این عوامل بسیار ضروری است تا که بشر از همچون جنگ ها خونین جلوگیری کند‪.‬‬

‫بدون شک‪ ،‬ناسیونالیسم یکی از عوامل بود که نقش بی چون و چرا در اکثر جنگ ها داشته‪ .‬بناء الزم‬
‫دیدم که پایانامه تحصیلی خود را تحت عنوان " تأثیر ناسیونالیسم در جنگ جهانی دوم" ترتیب نمایم‪.‬‬

‫در اخیر میخواهم از استاد بزگوار "پوهندوی نجیب محمود" به خاطر رهنمایی های ایشان در تکمیل‬
‫کردن این پایان نامه‪ ،‬تشکری خاصی داشته باشم‪.‬‬

‫با احترام‬

‫رستم “ حلیمی“‬

‫‪2‬‬
‫فصل اول‬

‫کلیات‬
‫مبحث اول‪ :‬تعریف ناسیونالیسم‬
‫گاه گفته میشود که ناسیونالیسم پدیده ای است‪ ،‬متنوع تر از آنکه به آسانی تعریف پذیر باشد چه رسد به‬
‫اینکه بتوان آن را در قالب احکام کلی نظریه سیاسی‪ ،‬در آورد‪ .‬در ارتباط با ناسیونالیسم نیز همانند‬
‫موضوعات دیگر علوم اجتماعی‪ ،‬تعریف مشخص و واحد‪ ،‬وجود ندارد‪ .‬تعریفی که در (دایرة المعارف‬
‫ناسیونالیسم) از ناسیونالیسم شده‪ ،‬قرار ذیل اند‪:‬‬

‫"ناسیونالیسم عبارت است از التزام به (خود مختاری) همگانی‪ ،‬توسط تمامی تودۀ مردم‪ ،‬صرف نظر از‬
‫قومیت‪ ،‬مذهب یا هر گونه تفاوت فرهنگی دیگر چون زبان یا گویش محلی"(ماتیل‪)472 :1387 ،‬‬

‫جان استوسینگر ناسیونالیسم را به عنوان "احساس سرنوشتی مشترک در میان مردمی که گذشته ای مشترک‬
‫و رؤیای یک آینده مشترک را دارند" معرفی می کند‪.‬‬

‫رابرت جکمن می گوید که "ناسیونالیسم مستلزم احضار سنن سیاسی و تاریخی مشترک است"‬

‫از نظر "اندرو هیود" ناسیونالیسم‪،‬پدیده ی سیاسی پیچده و به طور عمیق مورد ستیز نظری است‪ .‬در ساده‬
‫ترین معنا‪ ،‬ناسیونالیسم این باور است که ملت اساسی ترین اصل سازمان سیاسی است و یا باید باشد‪(.‬هیوود‪،‬‬
‫‪)211 :1396‬‬

‫"ناسیونالیسم عبارت است از ملت پرستی‪،‬ملت خواهی‪ ،‬اعتقاد به رحجان ملت خویش بر ملل دیگر" تعریفی‬
‫است که در فرهنگ فارسی معین از ناسیونالیسم صورت گرفته است‪.‬‬

‫مبحث دوم‪ :‬انواع ناسیونالیسم‬


‫درباره خصلت سیاسی ناسیونالیسم بحث بسیاری وجود دارد‪ .‬از یک سو‪ ،‬این طور به نظر می رسدی که‬
‫ناسیونالیسم نیرویی پیشرو و آزادی بخش است و دورنمای وحدت ملی با استقالل را عرضه میکند‪ .‬از‬
‫سوی دیگر میتوان آن را آیینی بی خردانه و واپسگرا دانست که میگذارد رهبران سیاسی‪ ،‬سیاستهای توسعه‬
‫جویانه نظامی و جنگی را به نام ملت به اجرا در آورند‪ .‬در واقع‪ ،‬ناسیونالیسم معادل سیاسی بیماری چند‬
‫شخصیتی است و همۀ عالئم آن را دارد‪ .‬ناسیونالیسم‪ ،‬در دوره های مختلف گاهی پیشرو و گاه واپسگرا‪،‬‬
‫گاهی دموکراتیک و گاه اقتدارگرا‪ ،‬بعضی وقتها آزادی بخش و گاه سرکوبگر و گاهی حامی جناح راست‬
‫و وقتی دیگر حامی جناح چپ بوده است‪ .‬به همین دلیل‪ ،‬شاید بهتر باشد ناسیونالیسم را پدیده سیاسی یگانه‬
‫یا منسجمی ندانیم بلکه از مجموعه ای از "ناسیونالیسمها" سخن بگوییم یعنی به مثابه مجموعه ای از عقاید‬

‫‪3‬‬
‫و سنت هایی که فقط یک ویژگی مشترک دارند هر یک به شیوه خاص خود‪ ،‬بر اهمیت سیاسی اساسی ملت‬
‫تأکید میکنند‪.‬‬

‫این آشفتگی و سردرگمی تا حدی از بحث هایی ناشی میشود که پیش تر مطرح شد‪ .‬بحث درباره این که‬
‫مفهوم ملت را چگونه باید فهمید و آیا معیارهای فرهنگی با سیاسی در تعریف ملت تعیین کننده اند یا نه؟‬
‫اما شرایطی که آرمانهای ناسیونالیستی در آن پدیدار میشوند و جنبش های سیاسی ای که با آنها پیوند دارند‪،‬‬
‫خصلت ناسیونالیسم را سامان می دهند‪ .‬از این رو‪ ،‬وقتی ناسیونالیسم واکنشی در برابر وجود سلطه بیگانه‬
‫یا فرمانروایی استعماری باشد‪ ،‬نیرویی آزادی بخش است که با هدفهای آزادی عدالت و دموکراسی پیوند‬
‫دارد‪.‬‬

‫وقتی ناسیونالیسم‪ ،‬محصول نابسامانی اجتماعی و دگرگونی جمعیت شناختی باشد‪ ،‬اغلب خصلتی کوته بینانه‬
‫و انحصارگرا دارد و می تواند وسیله پیشبرد نژادگرایی و بیگانه ستیزی باشد‪ .‬سرانجام‪ ،‬آرمانهای سیاسی‬
‫کسانی که از ناسیونالیسم حمایت میکنند به آن شکل میدهد‪ .‬لیبرالها‪ ،‬محافظه کاران‪ ،‬سوسیالیستها‪ ،‬فاشیستها‬
‫و حتی کمونیستها به شیوه خاص خود به ناسیونالیسم جذب شده اند‪ .‬از میان ایدئولوژی های بزرگ شاید‬
‫فقط آنارشیسم به طور کامل با ناسیونالیسم مخالف است‪ .‬در این معنا‪ ،‬ناسیونالیسم یک ایدئولوژی میان بر‬
‫است‪ .‬جلوه های اصلی ناسیونالیسم سیاسی عبارت اند از‪:‬‬

‫‪ .۱‬ناسیونالیسم لیبرالی‬

‫‪ .۲‬ناسیونالیسم محافظه کار‬

‫‪ .۳‬ناسیونالیسم توسعه جو‬

‫‪ .۴‬ناسیونالیسم استعمار ستیز‪(.‬هیوود‪)164 :1392 ،‬‬

‫جزء اول‪ :‬ناسیونالیسم لیبرال‬


‫ناسیونالیسم لیبرالی را میتوان شکل برجسته لیبرالیسم اروپایی دانست که به انقالب فرانسه مربوط است و‬
‫بسیاری از ارزشهای آن را عینیت میبخشد‪ .‬در واقع‪ ،‬در اروپا میان سده نوزدهم‪ ،‬ناسیونالیست بودن‪ ،‬لیبرال‬
‫بودن معنا میداد و بالعکس‪ .‬برای مثال‪ ،‬انقالبهای سال ‪ ۱۸۴۸‬مبارزه در راه استقالل و یکپارچگی ملی را‬
‫با درخواست ایجاد حکومت محدود و مبتنی بر قانون اساسی درهم آمیختند‪.‬‬

‫این وضعیت در هیچ جا آشکارتر از ناسیونالیسم ریسور جیمنتو (تولد دوباره) (‪ )risorgimento‬جنبش‬
‫ناسیونالیستی ایتالیا ‪،‬نبود به ویژه آن طور که جوزپه ماتسینی «پیامبر» وحدت ایتالیا بیان کرد سیمون‬
‫بولیوار (‪ ،Simon Bolivar )1783 - 1830‬که در اوایل سده نوزدهم جنبش استقالل امریکای التین‬
‫را رهبری و به بیرون راندن اسپانیایی ها از امریکای اسپانیایی زبان کمک کرد از اصول مشابهی پشتیبانی‬
‫میکرد شاید روشن ترین بیان ناسیونالیسم لیبرالی را بتوان در چهارده اصل وودرو ویلسن (‪Woodrow‬‬
‫‪ ، )Wilson‬رئیس جمهوری ایاالت متحده امریکا یافت‪ .‬هدف این اصول که در سال ‪ ۱۹۱۸‬اعالم شد این‬

‫‪4‬‬
‫بود که پایه بازسازی اروپای پس از جنگ جهانی اول باشد و طرحی برای بر طرف کردن تغییرات‬
‫سرزمینی ای ارائه داد که قرارداد ورسای (‪ )۱۹۱۹‬باید آنها را به اجرا در می آورد‪.‬‬

‫ناسیونالیسم لیبرالی مانند همۀ شکلهای ناسیونالیسم بر پایه این فرضیه بنیادی است که نوع بشر به طور‬
‫طبیعی به جمع ملتهایی که هر یک دارای هویتی مستقل اند‪ ،‬تقسیم شده است‪ .‬بنابراین ملتها اجتماعات‬
‫واقعی و ط بیعی اند نه آفریدهای ساختگی رهبران سیاسی یا طبقات حاكم‪ .‬اما موضوع ویژه ناسیونالیسم‬
‫لیبرالی آن است که میخواهد اندیشه ملت را با عقیده به حاکمیت عمومی آن طور که سرانجام روسو گفت‬
‫پیوند بزند‪.‬‬

‫این پیوند زده شد‪ ،‬زیرا امپراتوری های چند ملیتی هم که ناسیونالیستهای اروپایی سده نوزدهم با آنها مبارزه‬
‫می کردند‪ ،‬خودکامه و سرکوبگر بودند برای مثال ماتسینی نه تنها آرزو داشت دولتهای ایتالیا را با هم متحد‬
‫کند‪ ،‬بلکه می خواست نفوذ اتریش خودکامه را نیز براندازد‪ .‬بنابراین موضوع اصلی این شکل از‬
‫ناسیونالیسم تعهد به اصل حق تعیین سرنوشت ملی است‪ .‬هدف آن بازسازی دولت ملت است یعنی دولتی‬
‫که درون آن مرزهای حکومت تا حد ممکن با مرزهای ملیت منطبق باشد‪ .‬به گفته با استوارت میل "وجود‬
‫احساسات ملی با هر شدتی جدا از پیوند مردم با حکومت دلیلی متقن برای اتحاد دارندگان یک ملیت تحت‬
‫یک حکومت است‪ .‬این سخن صرفا ً بدین معناست که درباره مسئله حکومت حکومت شوندگان باید تصمیم‬
‫بگیرند"‪.‬‬

‫مهم تر از همه این که ناسیونالیسم لیبرالی شکل اخالقی ناسیونالیسم است و با چنین خصلتی منافع یک ملت‬
‫را به زیان ملت هایی دیگر تأمین نمی کند؛ به جای آن‪ ،‬اعالم می کند که هر ملتی حق آزادی و حق تعیین‬
‫سرنوشت خود را دارد‪ .‬در این معنا همه ملتها برابرند‪ .‬پس هدف نهایی ناسیونالیسم لیبرالی ساختن جهان‬
‫دولت ملتهای حکمران است‪ .‬از این رو ماتسینی سازمان مخفی جوانان ایتالیا با ایجاد کرد تا اندیشه ایتالیای‬
‫متحد را پیش ببرد اما او سازمان جوانان اروپا را نیز با این امید برپا داشت که اندیشه های ناسیونالیستی‬
‫را در سراسر قاره گسترش دهد‪.‬‬

‫به همین ترتیب در کنفرانس صلح پاریس که قرارداد ورسای طی آن منعقد شده و ودرو ویلسن اصل حق‬
‫تعیین سرنوشت را مطرح ساخت‪ .‬دلیل طرح این اصل فقط این نبود که شکست و سقوط امپراتوری های‬
‫اروپایی به سود منافع ملی ایاالت متحده آمریکا تمام می شد‪ ،‬بلکه بدان سبب نیز بود که لهستانی ها‪ ،‬چک‬
‫ها‪ ،‬یوگسالوی ها و مجارها معتقد بودن همان حق استقالل سیاسی ای را دارند که آمریکایی ها از مدتها‬
‫پیش از آن بهره مندند‪.‬‬

‫از این چشم انداز‪ ،‬ناسیونالیسم نه تنها وسیله گسترش آزادی سیاسی‪ ،‬بلکه سازوکاری برای تأمین نظم‬
‫جهانی صلح آمیز و باثبات نیز است‪ .‬برای نمونه ویلسن معتقد بود که جنگ جهانی اول بدان سبب رخ داد‬
‫که (نظم قدیم) زیر سلطه امپراتوری های خودکامه و نظامی گرای متمایل به توسعه طلبی و جنگ بود اما‬
‫به نظر او دولت ملتهای دموکراتیک اساسا ً صلح آمیزند‪ ،‬زیرا وحدت فرهنگی و سیاسی دارند‪ ،‬هیچ انگیزه‬
‫ای برای آغازیدن جنگ یا به انقیاد در آوردن ملتهای دیگر ندارند‪ .‬از این لحاظ ناسیونالیسم خاستگاه بی‬

‫‪5‬‬
‫اعتمادی‪ ،‬بدگمانی و رقابت دانسته نمی شود‪ .‬بلکه نیروی توانمند پیشبرد وحدت درونی هر ملت و برادری‬
‫میان ملتها بر پایه احترام متقابل به حقوق و ویژگیهای ملی است‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬این احساس وجود دارد که لیبرالیسم به فراسوی ملت می نگرد‪ .‬دلیل این دیدگاه در دوه چیز‬
‫است‪ .‬نخست آنکه تعهد به فردگرایی داللت میکند بر این که لیبرالها معتقدند همه انسانها‪ ،‬گذشته از عواملی‬
‫مانند نژاد‪ ،‬آیین زمینه اجتماعی و ملیت‪ ،‬ارزش اخالقی برابری دارند‪ .‬بنابراین لیبرالیسم از این لحاظ که‬
‫در آن افراد همه جا موقعیت و استحقاقات یکسانی دارند به ناسیونالیسم شبیه میشود‪ .‬این وضع را امروزه‬
‫به طور کلی در قالب مفهوم حقوق بشر بیان میکنند‪ .‬لیبرال ها با برتری دادن فرد بر ملت پایه ای برای‬
‫نقض فرمانروایی ملی به وجود می آورند؛ مانند مبارزه بین المللی برای واداشتن رژیم (سفید) افریقای‬
‫جنوبی به کنار گذاشتن آپارتاید‪.‬‬

‫دلیل دوم آن است که لیبرال ها میترسند که جهان دولت ملتهای حکمران به وضع طبیعی بین المللی تنزیل‬
‫یابد‪ .‬درست همان طور که آزادی نامحدود امکان سوء استفاده و به بردگی گرفتن انسانها به دست یکدیگر‬
‫را فراهم می سازد‪ ،‬از فرمانروایی ملی هم ممکن است به صورت پوششی برای توسعه طلبی و کشورگشایی‬
‫استفاده شود‪ .‬آزادی پیوسته باید تابع قانون‪ ،‬باشد و این سخن در هر دو مورد‪ ،‬افراد و ملت ها‪ ،‬به طور‬
‫برابر صادق است‪ .‬در نتیجه لیبرالها پیشگام مبارزه برای برقراری نظام حقوق بین الملل زیر نظارت عالی‬
‫مجموعه های فراملی مانند جامعه ملل سازمان ملل متحد و اتحادیه اروپا بوده اند‪ .‬از این نظر هرگز نباید‬
‫گذاشت ناسیونالیسم کوته بین و انحصارگر باشد‪ ،‬بلکه باید با تأکید رقابت طلبانه بر جهان۔وطن گرایی‬
‫متعادل شود‪.‬‬

‫انتقادها از ناسیونالیسم لیبرالی را میتوان در دو دسته قرار داد‪ .‬در دسته نخست ناسیونالیستهای لیبرال را‬
‫ممکن است متهم به ساده لوحی و احساساتی بودن کنند‪ .‬چرا که این ها سیمای پیشرو و آزادی بخش‬
‫ناسیونالیسم را میبینند و به نظرشان ناسیونالیسم مدارا آمیز و عقالنی است؛ اما شاید سیمای تاریک تر‬
‫ناسیونالیسم را نادیده میگیرند ‪،‬یعنی بستگیهای بی خردانه قبیله گرایی که (ماه) را از (آنهای) بیگانه و‬
‫خطرناک مشخص می کند‪.‬‬

‫لیبرالها ناسیونالیسم را اصلی جهانی می دانند اما از قدرت برانگیزنده ناسیونالیسم چندان آگاهی ندارند‬
‫قدرتی که در زمان جنگ می تواند مردم را به جنگیدن کشتن و مردن در راه کشورشان تقریبا بی توجه به‬
‫عادالنه بودن هدف ملت شان ترغیب کند چنین موضعی در این عبارت بیان شده است (خوب یا بد کشورم‬
‫است)‪.‬‬

‫در دسته دوم انتقادها گفته میشود که هدف ناسیونالیسم لیبرالی (یعنی ساختن جهان دولت ملتها) ممکن است‬
‫از بنیاد دچار تحریف باشد‪ .‬اشتباه ناسیونالیسم ویلسنی‪،‬که بخش های بزرگی از نقشه اروپا دوباره بر پایه‬
‫آن کشیده شد‪،‬این بود که پذیرفت ملت ها در ناحیه های جغرافی مناسب و جدا زندگی میکنند و بنابراین‬
‫دولتها را میتوان چنان ساخت که با این ناحیه ها انطباق پذیر باشند‪ .‬در عمل همه به اصطالح دولت ملتها‬
‫از شماری زبان دین و مذهب گروه های قومی و منطقه ای تشکیل شده اند‪.‬‬

‫‪6‬‬
‫که برخی از آنها ممکن است خود را "ملت" بدانند‪ .‬این وضعیت در هیچ جا بهتر از یوگسالوی سابق‬
‫کشوری که صلح سازان ورسای آن را (سرزمین اسالوهای) میدانستند‪ ،‬نمایان نشده است‪ .‬اما در واقع این‬
‫کشور چهل تکه ای از اجتماعات قومی‪ ،‬دینی‪ ،‬مذهبی‪ ،‬زبانی و تاریخی متفاوت بود وانگهی همان طور‬
‫که فروپاشی یوگسالوی در اوایل دهه ‪ ۱۹۹۰‬نشان داد‪ ،‬هر کدام از جمهوری های تشکیل دهنده آن نیز یک‬
‫چهل تکه قومی دیگر بود‪.‬‬

‫در واقع به خواست نازیها و بعد صرب های بوسنی تنها راه مطمئن دستیابی به دولت۔ملتی کا لحاظ سیاسی‬
‫متحد و از لحاظ فرهنگی همگن باشد‪ ،‬برنامه پاکسازی قومی بود‪(.‬هیوود‪)165 :1392 ،‬‬

‫جزء دوم‪ :‬ناسیونالیسم محافظه کار‬


‫از لحاظ تاریخی ناسیونالیسم محافظه کار نسبت به ناسیونالیسم لیبرالی دیرتر رشد کرد‪ .‬تا نیمه دوم سدۀ‬
‫نوزدهم سیاستمداران محافظه کار ناسیونالیسم را آیینی انقالبی‪،‬ویرانگر و ضد نظام می دانستند‪ .‬اما در‬
‫گذر نهایی سدۀ نوزدهم پیوند بین محافظه کاری و ناسیونالیسم به طور فزاینده ای آشکار شد‪ .‬نمونه های‬
‫آن در آرمان وملت واحده دیسرائیلی (‪ ،)la Diaracti's 'One nation' ideal‬در تمایل بیسمارک به‬
‫بسیج ناسیونالیسم آلمانی در راه جنبش بزرگنمایی پروس و در تأیید توان الکساندر سوم بر ناسیونالیسم پان‬
‫اسالویک قابل مشاهده است‪.‬‬

‫در سیاستهای جدید ناسیونالیسم اگر نه برای همه به نظر بسیاری بخشی از اصول ایمان محافظه کاران‬
‫بریتانیا این وفاداری را واکنش خود برترانگارانه مارگارت تاچر به جنگ فالکلند در سال ‪ 1982‬آشکارا‬
‫نشان داد‪،‬و در (شک گرایی اروپایی) ریشه دار راست محافظه کار‪ ،‬به ویژه در مورد کابوس مکرر جریان‬
‫جاری آن (اروپای فدرالی) دیده میشود‪ .‬شکل مشابه آن نیز در ایاالت متحده امریک هنگامی مشاهده شد‬
‫که ریگان سیاست خارجی جسورانه ای را در پیش گرفت و به گرنادا حمله کرد‪ ،‬لیبی را بمباران کرد و‬
‫بوش به پاناما هجوم برد و جنگ ‪ ۱۹۹۱‬خلیج فارس را به راه انداخت‪.‬‬

‫ناسیونالیسم محافظه کاری با ناسیونالیسم اخالقی که به حق فراگیر تعیین سرنوشت برای خوا معتقد است ‪-‬‬
‫کمتر پیوند دارد و بیشتر نوید بخش همبستگی اجتماعی و نظم عمومی حامل احساس میهن دوستی ملی‬
‫است‪ .‬مهمتر از همه محافظه کاران ملت را واحدی ارگانیک میدانند که حاصل تمایل اساسی انسان ها به‬
‫جذب در میان آنهایی است که نظرها‪ ،‬عادت ها‪ ،‬شیوه های زندگی و ظاهری مانند خودشان دارند‪.‬‬

‫خالصه‪ ،‬انسان ها با عضویت در اجتماع ملي‪ ،‬امنیت ملي و هویت ملي می جویند‪ .‬از این چشم انداز‪،‬‬
‫وفاداری و آگاهی میهن پرستانه از ملت مداری به طور کلی در اندیشه گذشته مشترک ریشه دارد‪ .‬و‬
‫ناسیونالیسم را به سوی دفاع از ارزشها و نهادهایی سوق میدهد که تاریخ آنها را تأیید کرده است‪ .‬از این‬
‫رو‪ ،‬ناسیونالیسم شکلی از سنت گرایی میشود‪ .‬این تحول به ناسیونالیسم محافظه کار خصلت متمایز‬
‫نوستالژیک و گذشته نگر میدهد‪.‬‬

‫این وضع در ایاالت متحده آمریکا با تأکید بر کشیشان زائر (‪ )Pilgrim Fathers‬نخستین گروه از‬
‫مهاجران انگلیسی به آمریکا‪ ،‬جنگ استقالل (‪،)The War of Independence‬کنوانسیون فیالدلفیا‬

‫‪7‬‬
‫(‪ )Convention Philadelphia‬درباره تشکیل ایاالت متحد و مانند آنها به حد نهایی خود رسیده است‪.‬‬
‫در مورد ناسیونالیسم بریتانیا (یا درست تر‪ ،‬ناسیونالیسم انگلیسی)‪ ،‬میهن دوستی ملی به نمادهایی گرایش‬
‫دارد که با نهاد پادشاهی پیوند تنگاتنگ دارند‪ .‬سرود ملی بریتانیا خداوند ملکه را حفظ کند (‪the Queen‬‬
‫‪ )God Save‬است و خانواده پادشاهی در جشنهای ملی مانند روز آتش بس روز (یازدهم نوامبر‪ ،‬یادمان‬
‫پایان جنگ جهانی اول و دوم) و در مراسم دولتی مانند گشایش پارلمان‪ ،‬نقش مهمی بر عهده دارد‪.‬‬

‫ناسیونالیسم محافظه کاری در دولت ملتهای به وجود آمده‪ ،‬رشد می یابد نه در آنها که در فرایند ملت سازی‬
‫قرار دارند و نوعا ً از این پنداشت الهام میگیرد که ملت تا حدی مورد تهدید داخلی یا خارجی است‪( .‬دشمن‬
‫داخلی) سنتی‪ ،‬اختالف طبقاتی و خطر نهایی انقالب اجتماعی بوده است‪ .‬از این لحاظ محافظه کاران‪،‬‬
‫ناسیونالیسم را پادزهر سوسیالیسم میدانند‪ .‬هرگاه وفاداری های میهنی قویتر از همبستگی طبقاتی باشد‪،‬‬
‫طبقه کارگر به طور مؤثر به صورت ملت یکپارچه می شود‪.‬‬

‫بنابراین فراخوانی به یگانگی ملی و به این باور که میهن دوستی بدون هیچ گونه شرمساری فضیلتی ملتی‬
‫است موضوع های تکراری اندیشه محافظه کاری است از جمله دیگر (دشمنان خارجی) که هویت ملی را‬
‫در خطر می افکنند مهاجرت و فراناسیونالیسم (‪ )suparanationalism‬اند‪ .‬در این دیدگاه مهاجرت از‬
‫آن جهت خطر است که فرهنگ ملی و هویت قومی مستقر را ضعیف می کند و از این راه دشمنی و‬
‫درگیری به بار میآورد‪ .‬این ترس را اینوک پاول (‪ )Enoch Powell‬در دهه ‪ ۱۹۶۰‬در بریتانیا ابراز‬
‫کرد‪ .‬او هشدار داد که افزایش مهاجرت بین کشورهای مشترک المنافع به درگیری نژادی و خشونت خواهد‬
‫انجامید مارگارت تاچر نیز در سال ‪ ۱۹۷۹‬با اشاره به خطر ((غرق شدن)) بریتانیا در موج های مهاجران‬
‫موضوع را بار دیگر مطرح کرد‪.‬‬

‫مبارزه با مهاجرت را حزب ملی بریتانیا‪ ،‬جبهه ملی لوپن در فرانسه و گروههای راست افراطی آلمان مانند‬
‫جمهوری خواهان نیز از ناسیونالیسم محافظه کار الهام گرفتند و گفتند هویت ملی و همراه با آن منبع امنیت‬
‫و تعلق ما با رشد مجموعه های فراملی و با جهانی شدن فرهنگ در معرض خطر قرار گرفته است‪.‬‬
‫مقاومت بریتانیا و دولت های دیگر عضو اتحادیۀ اروپا در برابر تنها پول رایج اروپا نه فقط نگرانی آن‬
‫ها را در مورد از دست دادن حاکمیت اقتصادي نشان میدهد‪ ،‬بلکی نماینگر این باور هم است که پول رایج‬
‫ملی در نگهداشت هویت متمایز ملی نقشی حیاتی دارد‪.‬‬

‫اگرچه ناسیونالیسم محافظه کار با ماجراجویی نظامی و توسعه طلبی پیوند یافته است‪ ،‬اما این خصلت‬
‫مشخص را دارد که درون نگر و تنگ نظر است‪ .‬اگر حکومت های محافظه کار از سیاست خارجی به‬
‫منزله ابزاری استفاده کرده اند تا هیجانات عمومی را شعله ور کنند‪ ،‬پیش تر یک فرصت طلبی سیاسی‬
‫بوده نه این که ناسیونالیسم محافظه کار متجاوزی سرسخت یا ذاتا ً نظامی گرا باشد‪.‬‬

‫چنین وضعتی موجب این انتقاد محافظه کار می شود که اساسا ً شکلی باشد‪ .‬چنین وضعیتی موجب این انتقاد‬
‫از ناسیونالیسم محافظه کار می شود که اساسا شکلی از فریبکاری نخبگان یا شکلی از ایدئولوژی طبقه‬
‫حاکم است‪ .‬از این چشم انداز «ملت» چیزی ابداعی است و در تعریف آن رهبران سیاسی و نخبگان حاکم‬
‫حتما ً به کسب رضایت و از بین بردن بی تفاوتی توجه داشته اند‪ .‬به عبارتی ساده همه حکومتها به هنگام‬

‫‪8‬‬
‫گرفتار شدن «ورق ناسیونالیسم» را بازی می کنند‪ .‬اما ناسیونالیسم محافظه کار از این رو که ناشکیبایی‬
‫و خشک مغزی را گسترش میدهد‪ ،‬به شدت مورد انتقاد قرار گرفته است‪.‬‬
‫ناسیونالیسم تنگ نظر دقیقا ً بر مفهوم فرهنگی ناسیونالیسم یعنی بر این باور توجه می کند که ملت صرفا ً‬
‫اجتماعی قومی بسیار شبیه یک خانواده گسترده است‪ .‬بنابراین خط خیلی روشنی بین اعضای ملت و کسانی‬
‫که خارج از آن قرار میگیرند کشیده شده است‪ .‬محافظه کاران با اصرار پر حفظ خلوص فرهنگی و سنتهای‬
‫دیرینه‪ ،‬مهاجران یا به طور کلی خارجی ها را یک تهدید میدانند و در نتیجه نژادگرایی و بیگانه ستیزی‬
‫را گسترش میدهند یا دست کم مشروع می سازند‪(.‬هیوود‪)168 :1392 ،‬‬

‫جزء سوم‪ :‬ناسیونالیسم توسعه جو‬


‫سومین شکل ناسیونالیسم خصلتی تجاوزگر‪ ،‬نظامی گرایانه و توسعه طلبانه دارد‪ .‬این شکل ناسیونالیسم از‬
‫بسیاری جهات برابر نهاد باور اخالقی به حقوق مساوی و اصل حق تعیل سرنوشت خود است که هسته‬
‫ناسیونالیسم لیبرالی محسوب می شود‪ .‬چهرۀ تجاوزگر ناسیونالیسم نخست در اواخر سده نوزدهم در هنگامی‬
‫پدیدار شد که قدرت های اروپایی تحت عنوان شکوه ملی و داشتن موقعیتی بهتره برای خود‪" ،‬به خاطر‬
‫افریقا" به جان یکدیگر افتادند‪.‬‬

‫امپریالیسم اروپایی سده نوزدهم‪ ،‬با توسعه طلبی استعماری دوره های پیشین‪ ،‬از این لحاظ فرق داشت که‬
‫با حال و هوای ناسیونالیسم عمومی تقویت شده بود و در ناسیونالیسم عمومی نیز اعتبار و حیثیت ملی‬
‫داشتن امپراتوری به طور فزاینده ای پیوند داشت و از هر پیروزی استعماری با نمایش های شور و هیجان‬
‫عمومی‪ ،‬یا میهن پرستی تعصب آلود استقبال میشد‪.‬‬

‫هر دو جنگ جهانی سدۀ بیستم‪ ،‬تا حد زیادی نتیجه همین شکل توسعه جویانه ناسیونالیسم بودند‪ .‬زمانی که‬
‫جنگ جهانی اول‪ ،‬در پی مسابقه تسلیحاتی درازمدت و چندین بحران بین المللی‪ ،‬پیاپی در اوت سال ‪۱۹۱۳‬‬
‫آغاز شد دورنمای پیروزی و شکوه نظامی شادمانی عمومی خود جوشی را در همه پایتخت های بزرگ‬
‫اروپا برانگیخت‪ .‬جنگ جهانی دوم به طور عمده نتیجه برنامه های توسعه امپریالیستی الهام گرفته از‬
‫ناسیونالیسم‪ ،‬ژاپن ایتالیا و آلمان بود‪ .‬نمونه جدید ویرانگر این شکل از ناسیونالیسم در اروپا‪ ،‬خواست‬
‫صرب های بوسنی برای ایجاد "صربستان بزرگتر" بوده است‪.‬‬

‫چنین ناسیونالیسمی در شکل افراطی آن از احساسات شور و هیجان ناسیونالیستی شدید‪ ،‬حتی هیستریک بر‬
‫می خیزد که گاهی به آن ناسیونالیسم یکپارچه گرا میگویند‪ .‬اصطالح ناسیونالیسم یکپارچه را شارل مورا‬
‫(‪ ،)Charles Maura_1952‬ناسیونالیست فرانسوی و رهبر جناح راست حزب اکسیون فرانسیز‬
‫(‪ )Action Francaise‬به نام خود ثبت کرد‪ .‬محور سیاست مورا دفاع از اهمیت بی چون و چرای ملت‬
‫بود‪.‬‬

‫ملت همه چیز است و فرد هیچ نیست‪ .‬از این رو‪ ،‬ملت فراسوی زندگی هر فرد یگانه ای وجود و معنا دارد‬
‫و وجود فرد فقط هنگامی معنا دارد که صرف وحدت و بقای ملت شده باشد‪ .‬این گونه میهن دوستی تعصب‬

‫‪9‬‬
‫آمیز‪ ،‬به ویژه برای از خود بیگانگان‪ ،‬گوشه گیران و بی قدرتها‪ ،‬برای آنهایی که ناسیونالیسم وسیله ای‬
‫است تا با آن غرور و عزت نفس را دوباره به دست آورند‪ ،‬کشش شدیدی دارد‪.‬‬

‫اما ناسیونالیسم یکپارچه گرا‪ ،‬پیوند پیشین بین ناسیونالیسم و دموکراسی را می گسلد‪ .‬ملت "یکپارچه"‪,‬‬
‫اجتماع قومی متفرعن است که با بستگی های ابتدایی‪ ،‬نه وفاداری های سیاسی ‪،‬ارادی متحد شده است‪.‬‬
‫وحدت ملی مستلزم بحث آزاد و مبارزه آشکار و رقابتی برای قدرت نیست؛ بلکه مستلزم انضباط و اطاعت‬
‫از رهبری یگانه و عالی مقام است‪ .‬چنین تفکری مورا را واداشت دموکراسی را منبع ضعف و فساد‬
‫تصویر کند‪ .‬و به جای آن خواهان برقراری دوباره استبداد پادشاهی شود‪.‬‬

‫این شکل ستیزه جو و تند ناسیونالیسم ناگزیر با آموزه ها و باورهای شوونیستی پیوند دارد‪ .‬شوونیسم‬
‫برگرفته از نام نیکالس شووین (‪ ،)Nicholas Charvin‬سرباز فرانسوی است که به سبب فداکاری‬
‫متعصبانه اش در راه ناپلئون و هدفهای فرانسه معروف است‪ .‬شوونیسم عبارت است از باور غیر منطقی‪،‬‬
‫به برتری یا سلطه گروه یا مردمی خاص بر دیگران‪ .‬بنابراین‪ ،‬شوونیسم ملی این اندیشه را نمی پذیرد که‬
‫همه ملتها برابرند و به جای آن میگوید ملت ها صفات خاصی دارند‪ ،‬و از این رو‪ ،‬سرنوشتهایشان بسیار‬
‫متفاوت است‪.‬‬

‫برخی ملتها شایسته فرمانروایی‪ ،‬برخی دیگر مناسب فرمانبرداری اند‪ .‬این شکل ناسیونالیسم نوعا ً با آموزه‬
‫های برتری قومی یا نژادی بیان میشود‪ ،‬و از این راه ناسیونالیسم و نژادگرایی را در می آمیزد‪ .‬از نظر‬
‫شوونیستها‪ ،‬ملت شان یگانه و ویژه و از برخی جهات "مردمی برگزیده" اند‪ .‬از نظر ناسیونالیستهای‬
‫نخستین آلمان‪ ،‬مانند فیشته و یان‪ ،‬فقط آلمانی ها فولک (‪" )Volk‬مردم ارگانیک" بودند‪ .‬فقط آنها پاکی خون‬
‫را حفظ و از آالیش زبانشان جلوگیری کرده اند‪ .‬به نظر مورا فرانسه نمونه شگفت آور بی همتایی است‬
‫که از همه فضیلتهای مسیحی و کالسیک آکنده است‪.‬‬

‫دشمن شناختن یا خطر دانستن ملت یا نژاد دیگر‪ ،‬از این نوع ناسیونالیسم کم اهمیت تر نیست‪ .‬ملت در‬
‫برابر دشمن‪ ،‬با به دست آوردن نوعی "یکپارچگی منفی" به هم نزدیک میشود و به طور فزاینده ای احساس‬
‫هویت و اهمیت پیدا میکند‪ .‬بنابراین ناسیونالیسم شوونیستی تمایز روشنی بین «آنها» و «ما» میگذارد‪ .‬در‬
‫این جا «آنهایی» وجود دارند که باید ریشخند شوند و از «آنها» نفرت داشت تا احساس «ما» بودن ما‪،‬‬
‫پدید آید‪.‬‬

‫از این رو جهان به طور معمول با طبقه بندیهای نژادی به «گروه خودی» و «گروه غیر خودی» تقسیم‬
‫شده است «گروه غیر خودی برای همه بدبختی ها و فسادهایی که گروه خودی از آنها رنج میبرد به صورت‬
‫سپر بال عمل میکند‪ .‬چنین موقعیتی را سامی ستیزی کین توزانه ای که پایۀ نازیسم آلمان بود‪ ،‬به خوبی‬
‫نشان داد‪ .‬کتاب هیتلر به نام نبرد من ‪ )Mein Kampf, 1925( 1969‬تاریخ را به صورت ستیز مانوی‬
‫بین آریاییها و یهودی ها تصور کرد‪ .‬که به ترتیب نمایانگر نیروهای روشنایی و تاریکی یا نیروهای خیر‬
‫و شر اند‪.‬‬

‫‪10‬‬
‫اندیشه و تجدید حیات یا باززایی ملی موضوع رایج ناسیونالیسم توسعه جوست‪ .‬این شکل از ناسیونالیسم‬
‫به طور کلی از اسطوره های عظمت گذشته و شکوه ملی کمک می گیرد‪ .‬موسولینی و فاشیستهای ایتالیا‬
‫به روزگار امپراتوری روم مینگریستند‪ ،‬نازیهای آلمان در تصویری که از رژیم خود ساخته بودند و آن را‬
‫رایش سوم میخواندند به رایش دوم بیسمارک و نیز به امپراتوری مقدس روم نظر داشتند که شارلمانی به‬
‫نام ر ایش اول برپا کرد‪ .‬این گونه اسطوره ها خصلت آشکارا گذشته نگری به ناسیونالیسم توسعه طلب‬
‫میدهند اما آنها به آینده هم نظر دارند‪.‬‬

‫زیرا سرنوشت ملت را در آن میبینند‪ .‬اگر ناسیونالیسم وسیله برقراری دوباره عظمت و بازیابی شکوه‬
‫ملی است‪ ،‬ناگزیر خصلتی نظامی گرایانه و توسعه طلبانه دارد‪ .‬خالصه اینکه‪ ،‬جنگ آزمایشگاه ملت است‪.‬‬
‫در کانون "ناسیونالیسم یکپارچه گرا"‪ ،‬همیشه طرحی امپریالیستی وجود دارد‪ .‬تالش برای توسعه طلبی یا‬
‫به دست آوردن مستعمره ها این گونه طرح ها را میتوان در شکلهایی از پان۔ناسیونالیسم دید‪ .‬باز هم آلمان‬
‫نازی شناخته شده ترین نمونه آن است‪ .‬نوشته های هیتلر برنامه ای سه مرحله ای را برای توسعه ارائه‬
‫می کردند‪.‬‬

‫در مرحله اول نازیها میکوشیدند با گنجاندن اقوام آلمانی اتریش چکسلواکی و لهستان به درون رایش توسعه‬
‫یافته‪ ،‬آلمان بزرگتر را برپا کنند‪ .‬در مرحله دوم در نظر داشتند با تأسیس امپراتوری زیر سلطه آلمان که‬
‫تا روسیه هم بسط مییافت‪،‬به لیبن استرام (‪ )lebeusraum‬فضای حیاتی دست یابند در مرحله سوم هیتلر‬
‫رؤیای سلطۀ نهایی آریایی ها را بر جهان در سر داشت‪(.‬هیوود‪)170 :1392 ،‬‬

‫جزء چهارم‪ :‬ناسیونالیسم ضد استعمار‬


‫جهان در حال رشد شکلهای گوناگون ناسیونالیسم را به نمایش گذاشته است که همۀ آنها تا حدی از مبارزه‬
‫با فرمانروایی استعماری‪ ،‬الهام گرفته اند‪ .‬طرز این شکل از ناسیونالیسم آن است که آموزه ها و اصولی‬
‫را که نخست از راه فرایند «ملت سازی» در اروپا علیه خود قدرت های اروپایی به وجود آمد‪ ،‬به خود‬
‫آنها برگردانیده است‪ .‬به سخن دیگر‪ ،‬استعمارگرایی در تبدیل ناسیونالیسم به یک آیین سیاسی دارای اهمیت‬
‫جهانی موفق شد و در افریقا و آسیا کمک کرد تا حسی از ملت مداری شکل گرفته و آرزوی «آزادی ملی»‬
‫پدید آید‪.‬‬

‫درواقع طی سده بیستم ضدیت با استعمارگرایی جغرافیای سیاسی بخش اعظم جهان را تغییر داد‪ .‬جنبشهای‬
‫استقالل خواهی که بین دو جنگ جهانی آغاز شدند‪ ،‬پس از پایان جنگ جهانی دوم انگیزه نازهای یافتند‪.‬‬
‫امپراتوری های بسیار گسترده بریتانیا‪ ،‬فرانسه‪ ،‬هلند و پرتغال در برابر ناسیونالیسم در حال پیدایش خورد‬
‫شدند‪.‬‬

‫در سالهای جنگ جهانی دوم به هند قول استقالل داده شده بود و این کشور سرانجام در سال ‪ ۱۹۹۷‬به‬
‫استقالل دست بافت‪ .‬چین از انقالب کمونیستی سال ‪ ،۱۹۴۹‬پس از هشت سال جنگ با اشغالگری ژاپنی‬
‫ها‪ ،‬وحدت واقعی و استقالل به دست آورد‪ .‬اندونزی پس از سه سال جنگ با هلند در سال ‪ ۱۹۲۹‬اعالم‬
‫استقالل کرد‪ .‬شورشی نظامی فرانسه را مجبور کرد در سال ‪ ۱۹۵۳‬از ویتنام عقب نشینی کنند‪ ،‬گرچه‬

‫‪11‬‬
‫آزادی و استقالل نهایی آن پس از جنگ ‪ ۱۲‬ساله دیگری با ایاالت متحده آمریکا‪ ،‬در سال ‪ ۱۹۷۵‬به دست‬
‫آمد‪.‬‬

‫مبارزات ناسیونالیستی در آسیای جنوب شرقی به این گونه جنبش ها در افریقا الهام بخشید و جنبش های‬
‫آزادی بخش تحت رهبری کسانی مانند نکرومه (‪ )Nkrumah‬در غناء‪ ،‬دکتر آزیکیو (‪ )Dr azikiwe‬در‬
‫نیجریه‪ ،‬جولیوس نایرره (‪ )julias Nyerere‬در تانگانیکا (تانزانیای بعدی) و هستینگز باندا‬
‫(‪ )Hastings Banda‬در نیا سالند (ماالوی بعدی) آغاز شدند‪.‬‬

‫گامهای استعمار زدایی در افریقا از اواخر دهه ‪ ۱۹۵۰‬به این سو شتابان تر شد‪ .‬نیجریه در سال ‪ ۱۹۶۰‬از‬
‫بریتانیا استقالل یافت‪ ،‬الجزایر پس از جنگی دراز با فرانسه در سال ‪ ۱۹۶۲‬به استقالل رسید‪ .‬کینا در سال‬
‫‪ ۱۹۶۳‬مستقل شد و تانزانیا و ماالوی نیز سال بعد به استقالل رسیدند‪ .‬آخرین مستعمره بازمانده آفریقای‬
‫جنوب غربی سرانجام در سال ‪ ۱۹۹۰‬با نام نامیبیا مستقل شد‪.‬‬

‫نخستین شکلهای اقدام ضد استعمارگرایی بسیار متکی به ناسیونالیسم (کالسیک) اروپا بود و از اندیشه حق‬
‫تعیین سرنوشت ملی الهام میگرفت اما ملتهای آفریقایی و آسیایی در حال پیدایش در موقعیت بسیار متفاوتی‬
‫از دولتهای اروپایی تازه ایجاد شده در سده نوزدهم قرار داشتند‪ .‬از نظر ملت های آفریقایی و آسیایی‬
‫خواست استقالل سیاسی با آرزوی توسعه اجتماعی و پایان تابع بودن می شدۀ‪ .‬اروپا و ایاالت متحده امریکا‬
‫پیوند جدایی ناپذیری داشت‪ .‬بنابراین‪ ،‬آنها به دولت های صنعتی هدف (آزادی ملی) ساحتی اقتصادی و نیز‬
‫سیاسی بود‪ .‬به این ترتیب میتوان توضیح داد که چرا جنبش های ضد استعماری نوعا ً به لیبرالیسم نظری‬
‫نداشتند بلکه به سوسیالیسم و به ویژه به مارکسیسم لنینیسم به عنوان وسیله بیان روشن تر آرزوها و بلند‬
‫پروازی های ناسیونالیستی گرویدند‪.‬‬

‫به ظاهر‪ ،‬ناسیونالیسم و سوسیالیسم آیینهای سیاسی سازگاری به نظر می رسیدند‪ .‬سوسیالیست ها به طور‬
‫سنتی از انترناسیونالیسم جانبداری کرده اند‪ ،‬زیرا بشریت را واحد یگانه ای می دانند و میگویند تقسیم نوع‬
‫بشر به ملتهای جداگانه فقط بدگمانی و دشمنی می پرورد‪ .‬به ویژه مارکسیست ها اصرار داشته اند به این‬
‫که پیوندهای طبقاتی قوی تر و واقعی تر از پیوندهای ملی است‪ .‬یا به گفته خود مارکس در مانیفست‬
‫کمونیست "زحمتکشان کشور ندارند"‬

‫گیرایی سوسیالیسم برای کشورهای در حال توسعه بر این پایه است که ارزشهای اجتماعی و همکاری ای‬
‫که سوسیالیسم عملی میکنند به طور ژرف در فرهنگهای جامعه های سنتی و پیشا صنعتی استقرار یافته‬
‫اند‪ .‬در این معنا ناسیونالیسم و سوسیالیسم تا آنجا پیوند دارند که هر دو بر همبستگی اجتماعی و اقدام جمعی‬
‫تأکید می ورزند‪.‬‬

‫با این معیار ناسیونالیسم ممکن است از سوسیالیسم ضعیف تر باشد و اصل «اجتماعی» را درباره ملت به‬
‫کار ببرد‪ ،‬در حالی که سوسیالیسم این اصل را برای پوشش دادن به کل بشریت گسترش میدهد به طور‬
‫خاص تر‪ ،‬سوسیالیسم و به ویژه مارکسیسم‪ ،‬تحلیلی از نابرابری و استثمار میدهد که با آن تجربه استعماری‬

‫‪12‬‬
‫را می توان فهمید و با فرمانروایی استعماری میتوان مبارزه کرد‪ .‬به همان صورتی که پرولتاریای سرکوب‬
‫شده و استثمار شده‪ ،‬فهمید که میتواند از راه براندازی انقالبی سرمایه داری به آزادی دست یابد‪.‬‬

‫ناسیونالیستهای جهان سوم نیز مبارزه مسلحانه را به منزله وسیله دستیابی به رهایی سیاسی و اقتصادی‬
‫شناختند و از این رو هدفهای استقالل سیاسی و انقالب اجتماعی را ترکیب کردند‪ .‬کشورهایی مانند چین‪،‬‬
‫کره شمالی‪ ،‬ویتنام و کامبوج با جنبشهایی ضد استعماری آشکارا از مارکسیسم لنینیسم جانبداری کردند و‬
‫با دستیابی به قدرت‪ ،‬به گرفتن دارایی های خارجی و ملی کردن منابع اقتصادی اقدام نمودند و اقتصاد‬
‫برنامه ریزی به سبک شوروی را برپا کردند‪.‬‬

‫دولت های آفریقا و خاورمیانه شکل کم تر ایدئولوژیک سوسیالیسم ناسیونالیستی را به وجود آوردند‪ .‬که در‬
‫الجزایر‪ ،‬لیبی‪ ،‬زامبیا‪ ،‬عراق‪ ،‬یمن جنوبی و چند جای دیگر عملی شد‪ .‬سوسیالیسم مورد نظر این کشورها‬
‫به طور معمول با توسل به جنبش یا منافع ملی وحدت بخش که نوعا ً رهبر کاریزماتیک قدرتمندی آن را‬
‫اعالم میکرد‪ ،‬پیش رفت‪.‬‬

‫اما ناسیونالیستهای کشورهای در حال توسعه‪ ،‬همیشه نخواسته اند‪ .‬ناسیونالیسم خود را به زبان سوسیالیسم‬
‫یا مارکسیسم برگرفته از غرب بیان کنند‪ .‬مارکسیسم۔لنینیسم‪ ،‬به ویژه از دهه ‪ ۱۹۷۰‬جای خود را به شکلهای‬
‫بنیادگرایی دینی و به ویژه بنیادگرایی اسالمی داده است‪ .‬این جا به جایی سبب شده است که کشورهای در‬
‫حال توسعه‪ ،‬گرایشی غیر غربی و درواقع‪ ،‬ضد غربی بیابند‪ .‬دست کم در عالم نظر اسالم میکوشد هویت‬
‫سیاسی فراملی ای را تقویت کند که موجب اتحاد تمام کسانی میشود که راه اسالم و تعالیم حضرت محمد‬
‫(ص) را در قالب ملت اسالمی پذیرفته اند‪.‬‬

‫با این حال‪ ،‬انقالب سال ‪ ۱۹۷۹‬ایران به رهبری آیت هللا خمینی (‪ )۱۹۰۰-۸۹‬توان بنیادگرایی اسالمی را‬
‫به مثابه مرامی که موجب بازخیزی ملی و معنوی است به اثبات رساند‪ .‬یا برقراری "جمهوری اسالمی"‬
‫راه بازگشت به ارزشها و اصول سنتی ‪،‬شریعت‪ ،‬یا فقه‪ ،‬پیش گرفته شد تا ایران به طور کلی از نفوذ فاصد‬
‫کننده ماتریالیسم غربی و به طور خاص از نفوذ "شیطان بزرگ" ایاالت متحده آمریکا دور بماند‪ .‬اما راه‬
‫رسیدن به یکپارچگی در جهان اسالم ناهموار است‪ .‬برای مثال‪ ،‬در سودان و پاکستان اسالمی کردن در‬
‫اصل و اساس به صورت ابزار کشورداری برای تحکیم و تثبیت قدرت نخبگان حاکم به کار رفته است‪.‬‬
‫در مصر و الجزایر هم جنبش های اسالمی خواهان بازخیزی اخالقی و پاکسازی سیاسی به نام فقیران‬
‫شهرنشین شده اند‪(.‬هیوود‪)173 :1392 ،‬‬

‫مبحث سوم‪ :‬تاریخچه ناسیونالیسم‬


‫با شکل گیری جوامع ابتدایي‪ ،‬موضوع "ما" و "آنها" نیز به وجود آمدند‪ .‬عده ای از انسان ها در یک‬
‫جامعه‪ ،‬در یک جغرافیه یا در یک فضای فکری گردهم آمدند و خود را از دیگران جدا دانستند‪ .‬برتریت‬
‫"ما" نسبت به "آنها" یا همان ناسیونالیسم در هر دوره تاریخی موضوع تعین کننده ای در سرنوشت انسانها‬
‫بودند‪ .‬اما در قرن هژدهم ناسیونالیسم نسبت به هر دوره‪ ،‬داغ و داغتر شدند‪ .‬اینک ناسیونالیسم را در قرن‬
‫هژدهم‪ ،‬نزدهم و بیستم به شکل جداگانه برسی می کنیم‪:‬‬

‫‪13‬‬
‫جزء اول‪ :‬ناسیونالیسم در قرن نزدهم‬
‫گرچه حس ملیت خواهی و وطن پرستی‪ ،‬همزاد اجتماعات بشری است و همیشه در بین مردم سرزمین‬
‫های متفاوت جهان‪ ،‬موجب کنش های بسیاری از جنگ و صلح و مبارزه بوده است و از "آریوبرزن‬
‫ایرانی" و "ژاندارک فرانسوی" تا "ژان ژاک روسوی سوئیسی" که هیچ دستینه ای را بدون پسوند ((شهروند‬
‫ژنوی)) نمی نهاد‪،‬همگی از غرور و عرق ملی سرشار بوده اند‪.‬‬

‫لکن هیچگاه به اندازه قرن نوزدهم‪ ،‬ناسیونالیسم به صورت یک جریان عمومی و یک اندیشه بالنده ظهور‬
‫نکرده بود‪ .‬از زمان ظهور "دولتهای ملی"‪ ،‬ناسیونالیسم به عنوان منشاء نهادهای حقوقی و سیاسی دولت‬
‫ها و به عنوان اصل تمایز و تعین مرزها در روابط بین الملل شناخته شد‪ .‬در عین حال تعریف "ملت" و‬
‫ارادۀ ملی تا انقالب کبیر فرانسه در بوته ابهام باقی ماند‪ .‬پس از آن این اندیشه که همراه با فتوحات ناپلئون‬
‫در اروپا گسترش یافت‪.‬‬

‫به صورت یکی از دالیل شدت وحدت این جریان فکری شاید سدی بود که کنگره وین در راه آن ایجاد‬
‫نمود‪ .‬معیار اصلی در تنظیم قراردادهای ‪ 1815‬رابطه قدرت بود و قدرت های بزرگ‪ ،‬ملتهای کوچک را‬
‫بدون توجو به آرمانهای و احساسات آنها‪ ،‬بین خود تقسیم کردند‪ .‬سرزمین های زیادی را از شاهزاده نشین‬
‫ساکس به جرم طرفداری از ناپلئون منتزع ساختند‪ ،‬بلژیک را به هلند بخشید‪ ،‬به عالقه مردم آلمان برای‬
‫وحدت ملی خود توجو ای نکردند و آنرا تحت ادارۀ اترایش قرار داند‪ ،‬ایتالیا را دوباره به صورت اول‬
‫تجزیه کرده و هر قسمتی را منطقه نفوذ یک کشور بیگانه قرار دادند‪ ،‬سرنوشت مجارها‪ ،‬اسالوها و مردم‬
‫منطقه بالکان را هم به همین صورت تعین کردند‪ .‬چنین بود که احساسات ملی رنگ انقالبی بخود گرفت و‬
‫به صورت قوه محرکه اغلب جنگهای‪ ،‬انقالب ها و تحوالت قرن نوزدهم اروپا در آمد و در انقالب های‬
‫‪ 1830‬با لیبرالیسم و در انقالب های ‪ 1848‬با دموکراسی همدوش گردید‪.‬‬

‫جنگ های وحدت ایتالیا و وحدت آلمان و بحرانهای منطقه بالکان‪ ،‬جمله بنا به انگیزه های ملی صورت‬
‫گرفت و باالخره نیز جنگ جهانی اول را عده ای بحران ناسیونالیسم و پایان آنرا حل این مسأله دانسته اند‪.‬‬
‫حداقل شروع جنگ جهانی بنا به انگیزه های ملی صورت گرفت(گرچه عوامل دیگری هم زمینه انفجار را‬
‫آماده ساخته بود) و در پایان آن نیز ملت های اروپای شرقی به حاکمیت ملی خود دست یافتند‪.‬‬

‫در عین حال ناسیونالیسم در همه جا مفهومی یکسان نداشت و این شاید به این دلیل باشد که ناسیونالیسم در‬
‫این دوره از دو منبع متفاوت سرچشمه می گرفت‪ .‬یک منبع انقالب کبیر فرانسه بود که با القاء اندیشه‬
‫اسقالل و حاکمیت ملی الهام بخش احساسات ملی بود‪ .‬حاکمیت ملی به معنای تعین سرنوشت ملت به وسیله‬
‫خود او تنها به امور داخلی مربوط نمی شود بلکی در روابط خارجی نیز اثر می گذارد‪ .‬تعیین مرز های‬
‫ملی نیز از اراده یک نفر (شاه یا امپراتور) خارج شده و به اراده مردم بستگی پیدا می کند‪.‬‬

‫اگر در گذشته ملت های مختلفی که هیچ وجه اشتراکی مثل مذهب یا تاریخ مشترکی نداشتند‪ ،‬تحت اراده‬
‫یک امپراتور اداره می شدند به این معنا نیست که در قرن نوزدهم نیز مجبور به زندگی با یکدیگر باشند‬
‫بلکی هر ملت حق دارد‪ ،‬در محدوده سرزمین خود اعمال حاکمیت نموده و یک واحد سیاسی تشکیل دهد‪.‬در‬
‫عمل نیز پیروزی های ناپلئون این ارمغان را برای بعضی ملل اروپا مثل ایتالیا و آلمان باز آورد که به‬

‫‪14‬‬
‫طور موقت وحدت ملی خود را باز یافتند‪ .‬در همان حال مللی که تحت سلطه فرانسه قرار می گرفتند به‬
‫نوعی‪ ،‬احیاء احساسات ملی را بر علیه مهاجمان در خود احساس می کردند‪.‬‬

‫شورش اسپانیائی ها و مردم تیرول و انجمن کاربونارا در ایتالیا نمونه ها یی از این احساسات ملی هستند‪،‬‬
‫که بر علیه فرانسوی ها شکل گرفت‪ .‬منبع دیگر ناسیونالیسم‪ ،‬سنت گرایی و رجوع به گذشته و تعلقات‬
‫قومی است‪ .‬جریان اخیر به طبع حاله ای از رمانتیسم را نیز به دنبال دارد‪ .‬با اندیشه های آزادی و‬
‫دموکراسی بیگانه است‪ .‬زبان در این نوع ناسیونالیسم از حالت وسیله برای برقرارری ارتباط خارج شده‬
‫و به صورت سمبل افتخارات ملی و قومی در می آید‪.‬ملل تحت ستم اغلب حساسیت خاصی نسبت به حفظ‬
‫زبان از خود نشان می دهند‪.‬‬

‫از آوازهای محلي و آداب و رسوم نیز برای مبارزه بر علیه ملت حاکم استفاده می شود ‪ .‬هرگاه مذهب قوم‬
‫تحت سلطه با مذهب قوم حاکم متفاوت باشد مذهب و ناسیونالیسم به طور جدانشنی با هم قرین می شوند‬
‫(مثل ایرلند) و بناهای باستانی نیز گاه سمبل این نوع ناسیونالیسم قرار می گیرند‪ .‬تفاوت این دو جریان در‬
‫ناسیونالیسم فرانسوی و ناسیونالیسم آلمانی مشهود است‪ .‬ناسیونالیسم آلمانی از همان آغاز رنگ و بوی نژاد‬
‫پرستی به خود گرفت‪.‬‬

‫در حالی که ناسیونالیسم فرانسوی دارای بار فلسفی و مبتنی بر احترام به حقوق ملتها در تعیین سرنوشت‬
‫خود بود و نه توجیهی برای توسعه طلبی (البته به طور نظری)‪ .‬هنوز نیز این دوگانگی در جریانهای ملی‬
‫گرائی مالحظه می شود‪ .‬ناسیونالیسم نوع فرانسوي دارای بار مترقی و ناسینالیسم نوع آلمانی رنگاری از‬
‫نژاد پرستی با خود حمل می کند‪ .‬در عین حال هر دو جریان در تحوالت قرن ‪ 19‬اروپاه سهم مهمی داشتند‪.‬‬
‫بی اعتنائی کنگره وین به این مساله نه تنها آن را نابود نساخت بلکه سبب تشدید احساسات ملی وحدت‬
‫گرفتن مبارزات مردم در جهت کسب استقالل و هویت ملی خود گردید‪.‬‬

‫شاهان شرکت کننده در کنگره وین که هم خود را بر محور آثار و اصول انقالب فرانسه گذاشته بودند‬
‫فراموش کرده بودند که عشق به استقالل و وحدت ملی بود که مردم را علیه ناپلئون بر انگیخت و آنها را‬
‫در کنار شاهان قرار داد‪ .‬اینک چگونه میسر بود که این احساسات را در آنها سرکوب نموده و مردم آلمان‬
‫را به صورت اول در واحد های کوچک از هم جدا نمود و مردم ایتالیا را زیر تسلط بیگانگان نگهداشت؟‬

‫جمله مشهور مترنیخ که مي گفت ایتالیا فقط یک اصطالح جغرافیائي خواهد بود‪ ،‬مؤید بیگانگی وی با‬
‫روحیه وطن پرستی و ملت خواهی بود‪ .‬نتیجه بی اعتنائی کنگره وین به آزادی خواهی و ملیت گرائی مردم‬
‫سبب شد تا این دو جریان در کنار هم قرار گیرند واز سال ‪1815‬تا دهه ‪1830‬تشخیص اینکه مبارزات‬
‫ملل اروپا علیه استبداد و سلطه بیگانه از اندیشه ناسیونالیسم ناشی شده است یا از اندیشه لیبرالسیم کار‬
‫مشکلی بود‪.‬‬

‫انقالب های ‪ 1830‬دقیقا معرف اختالط لیبرالیسم و ناسونالیسم بود‪ .‬شورش مردم بلژیک علیه سلطان هلند‬
‫و قانون اساسی آزادمنشانه ای که متعاقب استقالل این کشور به تصویب رسید‪،‬نماینگر همراهی لیبرالیسم‬
‫و ناسیونالیسم بود‪ .‬انقالب ‪ 1830‬لهستان نیز چنین حالتی داشت‪ .‬اما پس از سالهای ‪،1830‬ناسیونالیسم با‬

‫‪15‬‬
‫اندیشه های دموکراتیک قرین گردید‪ .‬در ایتالیا‪،‬جنبش طرفداران "ایتالیای جوان" که مازینی بانی آن بود‪،‬‬
‫اختالطی از اندیشه های جمهوری دموکراتیک‪،‬استقالل و وحدت طلبی بود‪.‬‬

‫در انقالب های دموکراتیک ‪ 1848‬جمله "بهار مردم" خود از یک یک سو به معنای آزادی ملی و از سوی‬
‫دیگر به معنای حاکمیت مردم بود‪ .‬در اغلب ممالک که سلطه خارجی سد راه وحدت ملی بود‪ ،‬تالش برای‬
‫استقالل و برای استقرار نظام مشروطه در جریان بود و ناپلئون سوم خود را به عنوان حامی ملت های‬
‫مقهور معرفی کرد‪ .‬البته چنان که گفته شد‪ ،‬هدف او گستن تنگناهایی بود که کنگره وین برای فرانسه فراهم‬
‫آورده بود‪ .‬ولی توجو او به ملت خواهی‪ ،‬خود نشانۀ قوت این جریان بود‪ .‬در هر صورت انقالب های‬
‫‪ ،1848‬نقطه عطفی در تحقق ایده ناسیونالیسم بود‪.‬‬

‫گرچه این جنبش های سرکوب گردید و ملیت به عنوان یکی از اصول حقوق بین الملل و معیاری برای به‬
‫رسمیت شناختن دولت ها پذیرفته شد‪ .‬نقشه سیاسی اروپا در ‪ 1870‬به علت تحقق پاره اي از ادعاهای ملی‬
‫ملل تاریخی اروپا‪ ،‬عمیقآ با سالهای قبل تغیرات فاحشی پیدا کرد که از همه مهمتر تحقق وحدت ملی ایتالیا‬
‫و آلمان بود‪ .‬سپس جنگ های ملی ملل بالکان برای کسب استقالل (که در نهایت جنگ جهانی اول نیز از‬
‫آنجا شروع گردید) باعث تغیرات زیادی در مرزها و به طور کلی در اوضاع سیاسی اروپا شد‪(.‬نقیب زاده‪،‬‬
‫‪)82 :1388‬‬

‫جزء دوم‪ :‬ناسیونالیسم در قرن بیستم‬


‫در اواخیر قر ن نزدهم و اوایل قرن بیستم‪ ،‬ملی گرایی به صورت یک جنبش حقیقتا مردمی درآمده بود‪،‬‬
‫همرا با افزایش پرچم ها‪ ،‬سرود های ملی‪ ،‬اشعار و ادبیات وطن پرستانه‪ ،‬تشریفات عمومی و اعیاد ملی‪.‬‬
‫ملی گرایی به صورت زبان سیاست کالن درآمد‪ ،‬و این کار از طریق رشد تحصیالت ابتدایی‪،‬سواد آموزی‬
‫در سطح کالن و افزایش روزنامه های عامه پسند امکان پزیر شد‪ .‬در این ایام ماهیت ملی گرایی نیز‬
‫دگرگون شد چون بیشتر ملی گرایی‪ ،‬مرتبط با جنبش های لیبرالیستی و ترقی خوا بود‪ ،‬اما بعدا سیاسیتمداران‬
‫محافظه کار و ارتجاعی نیز آن را در سطح وسیع پذیرفتن‪.‬‬

‫ملی گرایی به صورت مدافع همبستگی اجتماعی‪ ،‬نظم و ثبات درآمد‪ .‬به ویژه در رویارویی چالش های‬
‫فزاینده از جانب سوسیالیسم که مظهر عقاید مربوط به انقالب اجتماعی و همبستگی طبقه کارگر در سطح‬
‫بین المللی بود‪ .‬ملی گرایی کوشیدند تا طبقه کارگر را که به طور روز افزونی قدرتمند می شد‪ ،‬در ملت‬
‫ادغام کرده و نهایتا ساختار اجتماعی رسمی موجود را حفظ نماید‪.‬شور و شوق میهن دوستی دیگر زاییده‬
‫چشم انداز آزادی سیاسی یا دیموکراسی نبود‪ ،‬بلکه برخاسته از گرامی داشت افتخارات ملی و پیروزی های‬
‫نظامی در گذشته بود‪(.‬هیوود‪)269 :1390 ،‬‬

‫این چنین ملی گرایی به گو نه ای فزاینده رنگ و بوی شووینستی (میهن دوستی افراطی) و بیگانه هراسی‬
‫به خود گرفت‪ .‬هر ملت مدعی صفات بی بدیل یا برتر خود شد در حالی که سایر ملت ها را بیگانه‪ ،‬غیر‬
‫قابل اعتماد و حتی خطر آفرین به شمار آورد‪ .‬این جو تازه ملی گرایی مردمی‪ ،‬در دامن زدن به سیاست‬
‫های توسعه استعماری که در دهه های ‪ 1870‬و ‪ 1880‬بشدت تشدید شد‪ ،‬به نحوی که در اواخیر قرن نزده‬

‫‪16‬‬
‫و اوایل قرن بیستم‪ ،‬بیشتر جمعیت جهان را در سلطه اروپایان در آورده بود‪ ،‬مؤثر بود‪.‬همچنین کمک کرد‬
‫به ایجاد یک روحیه بدگمانی و رقابت در سطح بین الملل‪ ،‬که منجر به جنگ جهانی اول شد‪.‬‬

‫فصل دوم‬

‫تأثیر ناسیونالیسم آلمان باالی جنگ جهانی دوم‬


‫یکی از عوامل مهم در شکل گیری جنگ جهانی دوم‪ ،‬ناسیونالیسم آلمانی بودند‪ .‬آلمان ها بعد از کنفرانس‬
‫وستفالیا (‪ )1648‬تا وحدت آلمان در سال ‪ 1871‬به طور دوامدار از طرف کشور های اروپایی توهین و‬
‫تحقیر شدند‪ .‬گاه از طرف فرانسه و گاه از جانب پروس و اتریش استعمار می شدند‪.‬‬

‫عدم توجو په افکار عامه مردم آلمان از جانب کشور های بزرگ اروپایی باعث شکل گیری ناسیونالیسم‬
‫افراطي در آلمان شدند‪ .‬شکست در جنگ جهانی اول و پیمان ورسا باعث افراطی تر شدن این ناسیونالیسم‬
‫شد‪ .‬با روی کار آمدن نازی ها و افکار ملی تندتر نازی ها‪ ،‬جهان وارد جنگ جهانی دوم شدند‪ .‬در این‬
‫فصل روی تاریخچه ناسیونالیسم آلمان‪ ،‬تأثیر پیمان ورسا باالی افکار عامه در آلمان و نقش آن در شکل‬
‫گیری جنگ جهاني دوم و نقش افکار نازی ها در جنگ جهانی دوم بحث صورت می گیرد‪.‬‬

‫‪17‬‬
‫مبحث اول‪ :‬تاریخچه ناسیونالیسم آلمان‬

‫جزء اول‪ :‬برسی کلی ناسیونالیسم آلمان‬


‫شاید هیچ شاخه ای از ناسیونالیسم‪ ،‬بیشتر از ناسیونالیسم آلمانی مورد بحث‪،‬مطالعه و ارزیابی قرار نگرفته‬
‫باشد‪ .‬ناسیونالیسم آلمانی دلبستگی مردم آلمان را به این نظریه که ملت آلمان باید کشور خود را داشته باشد‪،‬‬
‫وصف می‪.‬کند‪ .‬ملت به خصیصه های مردمی که در یک تاریخ و میراث مشترک‪ ،‬سنتها و زبان مشترک‬
‫سهیم هستند اشاره دارد‪ .‬همین باور است که شکل گیری آلمان یکپارچه را در سال ‪ ۱۸۷۱‬به پیش راند‪.‬‬

‫بنابراین ناسیونالیسم آلمانی باید در زمینه تاریخ آلمان و فرایند طوالنی ملت سازی دیده شود‪ .‬تنها به وسیله‬
‫این زمینه است که شخص می تواند ناسیونالیسم آلمانی را درک کند‪ .‬منظور از ناسیونالیسم آلمانی از‬
‫احساسی است که آینده درخشان تری را در شکلی دلپذیرتر و سنتی تر‪ ،‬قبل از حرکت مارپیچی نزولی‪،‬‬
‫در زمان امپراتوری آلمان و تعصب آلمان ناری نشان داد‪ .‬امروز ناسیونالیسم المانی به عنوان یک مفهوم‬
‫بشدت قابل بحث در موقعیت ملتی که دوباره به هم پیوسته باقی است‪ .‬آنچه که اغلب "مشکل آلمان" قلمداد‬
‫شده است‪ ،‬به کشمکش جاری آلمان برای تعریف آنچه که آلمانی بودن معنا می دهد‪ ،‬مقابله با تظاهرات‬
‫منفی ناسیونالیسم آلمانی و یافتن توازن به عنوان یک دولت ملی آلمانی محبوس شده در مرکز اروپا‪ ،‬اشاره‬
‫دارد‪.‬‬

‫درک ناسیونالیسم آلمانی مستلزم شناخت تفکر در سه دوره تاریخی متمایز است‪:‬ظهور ناسیونالیسم آلمانی‬
‫که به پیدایش اولین ملت آلمانی یکدست در ‪ ۱۸۷۱‬تحت رهبری پروسها منجر شد‪ ،‬ظهور شکل افراطی و‬
‫خصومت آمیز ناسیونالیسم ادولف هیتلر در قالب ناسیونال سوسیالیسم (نازیسم ) و مبارزه بعد از جنگ‬
‫جهانی دوم در داخل جمهوری فدرال آلمان بر سر همان ماهیت ناسیونالیسم آلمانی و هویت آلمانی‪ .‬تمام این‬
‫دورهای تاریخی با یک خط مشترک به هم پیوند می خورند‪ .‬مبارزه تعریف بی چون و چرای "آلمانی‬
‫چیست و کیست؟"‬

‫قلمرو و جغرافیایی در اروپای مرکزی که به طور سنتی آلمانیها را در داخل خود جای می دهد‪ ،‬تا سده‬
‫نوزدهم در نتیجه اشغال توسط نیروهای خارجی شکافهای ناحیه ای و اقتصادی و جنگ داخلی‪ ،‬سیاسی و‬
‫مذهبی ن اشی شده از "جنگ سی ساله" قطعه قطعه شده بود‪ .‬زبان و ادبیات مشترک ژرمنی یا "اصالح‬
‫دینی" و آثار مارتین لوتر (بویژه ترجمه لوتر از کتاب مقدس" تا اندازه ای پراکنده شد و آداب فرهنگی رو‬
‫به رشد‪ ،‬زمینه را برای بروز احساسات ناشی از یک هویت المانی آماده کرد‪ .‬اما "آلمان" را برخالف‬
‫بریتانیا و فرانسه عقب مانده و تقسیم شده باقی ماند و فاقد یک دولت مرکزی قدرتمند و نهادهای تثبیت شده‬
‫اداری‪ ،‬قانون گذاری و قضایی بوده در حالی که فرایند ساخت یک دولت ملی یکپارچه در بریتانیا و فرانسه‬
‫ادامه داشت‪ .‬آلمانیها بشدت تقسیم شده‪ ،‬باقی ماندند‪ .‬حتی تا اواسط سده هژدهم آلمان مجموعه ای از چند‬
‫دوجین واحدهای سیاسی خود مختار بود‪.‬‬

‫‪18‬‬
‫تنها در زمان پیدایش پروس به عنوان یک بازیگر عمدۀ اروپایی در سده هژدهم و تهدید مداخله از خارج‬
‫در امور المانیها در سده نوزدهم‪ ،‬بخصوص هجوم به سوی شرق ناپلئون بود که نیروهای مدافع یک ملت‬
‫آلمانی برای اختالفات سیاسی اقتصادی و ناحیه ای قلمروهای آلمانی مورد حمایت قرار گرفتند‪ .‬شاید بهترین‬
‫بیان در آثار یوهان گوتفرید فون هردر باشد (فلسفه دیگری از تاریخ ‪ 1774‬و تأمالتی بر فلسفه تاریخ بشر‬
‫‪1803‬۔‪ )1776‬که از ظهور ناسیونالیستهای آلمانی خبر می دادند که از ایدۀ تعلق داشتن به یک ملت دفاع‬
‫می کردند‪" .‬هردر" ناسیونالیسم را بر حسب‪ ،‬خویشاوندی‪ ،‬تاریخ‪ ،‬همبستگی اجتماعی و مشابهت فرهنگی‬
‫تعریف کرد که همگی با جغرافیا آب و هوا‪ ،‬آموزش و روابط با همسایگان تشکیل داده شده اند‪.‬‬

‫بر مبنای این ایده ها بوهان فیخته (خطابه هایی به ملت آلمان ‪1807‬۔‪ )1808‬و گئورگ فردریش هگل‪ ،‬ایده‬
‫ای از دولت به عنوان مظهر زندگی جمعی را بسط دادند‪ .‬طبق این نظر مردم با داشتن همانند بها وفاداری‬
‫خود ر ا به ملت و نماینده قانونی آن‪ ،‬یعنی دولت مدیون هستند‪ .‬بر اساس این ایده ها بود که رایش دوم در‬
‫سال ‪ ۱۸۷۱‬با دیپلماسی بیسمارک و قدرت نظامی پروس به وجود آمد‬

‫رایش دوم بیسمارک‪ ،‬در صدد کنترل ناسیونالیسم آلمانی با ابراز آن در قالب دولت بود‪ .‬اگرچه دولت‬
‫عناصر نهادهای دموکراتیک را حفظ کرد (نمایندگی مستقیم از سوی پارلمان‪ ،‬رایشتاگ) ولی بیسمارک و‬
‫پادشاهان پروس بیشتر عالقمند به حفظ و دفاع از نظام سیاسی سنتی بودند‬

‫گرایشات آزادی خواهانۀ در توده های مردم سرکوب شد‪ .‬نیروهای محافظه کار‪ ،‬ملی گرا سلطه گر از آب‬
‫در آمدند‪ .‬به عالوه رایش دوم دست به یک تالشی ملی جاطلبانه به منظور ارتقای اقتصادی آلمان و قدرت‬
‫نظامی آن زد که هدف آن رسیدن به بریتانیای کبیر و فرانسه بود‪ .‬دولت موتور قدرتمندی برای دامن زدن‬
‫به ناسیونالیسم آلمانی شده بود‪ .‬با سلسله ای از حوادث پیچیده و در هم تنیده در سال ‪ ۱۹۱۴‬مخاصمه باال‬
‫گرفت و به شروع جنگ جهانی اول انجامید‪ .‬تبلیغات دولت آلمان این نظریه را بیشتر رواج داد که آلمان‬
‫به خاطر دفاع ملی خود و به خاطر مردم و ملت آلمان مجبور به جنگ شده بود‪.‬‬

‫از شکست آلمان در جنگ جهانی اول ملت و مردمی ناراضی بیرون آمدند‪ .‬غرامت جنگ‪،‬تورم حاد‪ ،‬امنیت‬
‫اقتصادی‪ ،‬از دست دادن سرزمینها و ضعف ساختاری بر آنان سنگینی می کرد‪ .‬جمهوری و ایمار نامی که‬
‫بر نهادهای آلمانی جدید کشور گذاشته شده بود‪ ،‬با وظیفه (دشوار برای به حرکت در آوردن توده ها در‬
‫حمایت از سیاستهایش مواجه شد‪ .‬یک بار دیگر جمهوری و ایمار قطعه قطعه شد و با اختالفات سیاسی‪،‬‬
‫اقتصادی و اجتماعی زیر آن فشارها و مانورهای سیاسی مقامات برجسته آلمانی فروریخت‪ .‬این ناسیونالیسم‬
‫آلمانی بود که در نهایت مردم آلمان را تحت رهبری حزب ناسیونال سوسیالیست ادولف هیتلر (حزب نازی)‬
‫متحد کرد‪.‬‬

‫قالب هیتلری فاشیسم۔نازیسم به طور فوق العاده ای توده ها ‪ -‬عمدتا گروههای سرخورده و از نظر اقتصادی‬
‫ضعیف جامعه را در حمایت از دولت و ملت آلمان به حرکت در آورد‪ .‬در این راستا هیتر قادر بود یک‬
‫فکر تاریخی متداول آلمانی را به عنوان راهی برای منحرف کردن اذهان از مشکالت داخلی مطرح کند‪،‬‬
‫بسیج علیه نیروهای خارجی‪ .‬در شکل افراطی ناسیونالیسم‪ ،‬نازیسم برای متحد کردن آلمانیها از تمام طبقات‬
‫علیه یک دشمن خارجی و دفاع از سرزمین پدری در مقابل ضربات آزادی خواهی از سوی غرب خدمت‬
‫‪19‬‬
‫کرد‪ .‬هیتلر به مردم سرگشتۀ آلمان سربلندی مجدد ملت را‪ ,‬پس از هرج و مرج سیاسی‪ ،‬اقتصادی و‬
‫اجتماعی سالهای ‪ ۱۹۲۰‬و اوایل دهۀ ‪ ۱۹۳۰‬وعده داد‪.‬‬

‫پس از شکست آلمان در جنگ جهانی دوم آن کشور اشغال و تقسیم گردید‪ .‬ناسیونالیسم آلمانی در دشتهای‬
‫یخ زده شرق و در مراکز صنعتی ویران شده غرب تقریبا از نفس افتاده بود‪ .‬جمهوری فدرال آلمان (آلمان‬
‫غربی) محصولی از جنگ سرد‪ ،‬بیشتر جنبه های ناسیونالیسم را کم ارزش نشان داد‪ .‬معهذا یک مبارزه‬
‫داخلی بر سر گذشته میهن پرستانه آلمان بر گفتمانهای فکری‪ ،‬سیاسی و اجتماعی غالب آمد‪.‬‬

‫پژوهندگان ادبی و روشنفکران برجسته ای نظیر‪" ،‬هنریش بول" و "گونتر گراس" درصدد برآمدند که جلوه‬
‫های منفی ناسیونالیست آلمانی را در معرض دید مردم آلمان قرار دهند‪ .‬نسلهای جوان تر آلمانیها اعتراض‬
‫داشتند که آنچه آنها دریافته اند جنبه های محافظه کارانه و میهن پرستانه آموزش عالی‪ ،‬بازرگانی‪ ،‬بانکداری‬
‫و سیاست است‪.‬‬

‫در اوایل دهۀ ‪ ۱۹۸۰‬صدراعظم "هلموت کهل" در صدد برآمد‪ ،‬هویت آلمانی را با به کار گرفتن واژه های‬
‫قبلی بی اعتبار شده مثالً وائرلند (سرزمین پدری) و داس فولک(مردم) که به طور تنگاتنگ با اصطالحات‬
‫نازی ارتباط داشتند‪ .‬به حالت عادی درآورد‪ .‬این اقدام به آشتی نمادهای ملی۔تاریخی قسمتی از فرایند کنار‬
‫آمدن با گذشته میهن پرستانه آلمان بدل شد که در آلمانی به عنوان سازگاری با گذشته شناخته می شود‪ .‬این‬
‫جستجو برای "حالت عادی" بر گفتمان سیاسی چیره شد‪" .‬تاریخ نویسی" اواسط دهه ‪ ۱۹۸۰‬نوعی تالش‬
‫جدی و گهگاه مبتنی بر سوء تفاهم برای ارزیابی اهمیت نازی و گذشته میهن پرستانه آلمان بار دیگر‬
‫دشواری تعریف کردن هویت آلمانی را به آلمانیها نشان داد‪(.‬ماتیل‪)920 :1387 ،‬‬

‫وحدت آلمان در سال ‪ ۱۹۹۰‬موجب دلستگی تازه ای به ناسیونالیسم آلمانی شد‪ .‬پیدایش گروههای طرفدار‬
‫خشونت‪ ،‬نونازی‪ ،‬مباحثات درباره قوانین تابعیت خون محور آلمان و سیاست خارجی جسورانه در آلمان‪،‬‬
‫چنین دلبستگیهایی را تشدید کرد‪.‬‬

‫به هر حال آلمان یک تکیه گاه با ثبات‪ ،‬صلح آمیز و به طور کلی مساعدی را در مرکز اروپا حفظ می کند‪.‬‬
‫یک آلمان "متعارف تر" با پایتخت تاریخی احیا شده خود‪ ،‬برلین‪ ،‬احتماالَ سرانجام یک حلوه گاه مطمئن‬
‫برای عالیق‪ ،‬غرور و هویت المانی یافته است‪.‬‬

‫جزء دوم‪ :‬ناسیونالیسم آلمان در نیمه اول قرن نزدهم‬


‫اتوان کبیر از سلسله ساکسون ها در سال ‪ 962‬عنوان رسمی "امپراتور مقدسرومن۔ژرمانی" را برای‬
‫پادشاهی خود در حوزه آلمان امروزی انتخاب کرد و سپس از ‪1433‬م خانواده هابسبورگ عنواندار آن‬
‫گردید‪ .‬علیر غم جنگ های سی ساله و معاهدات وستفالی ‪ 1648‬که جدایی سیاست از مذهب را به رسمیت‬
‫شناخت و به دنبال آن آلمان به ‪ 350‬شاهزاده نشین مستقل تقسیم شد‪ ،‬این نام بی مسمی همچنان بر آلمان‬
‫باقي مانده بود تا بالخره با حمله ناپلئون در سال ‪ 1806‬و اعالم انصراف فرانسوای دوم از امپراتوری‬
‫آلمان و اتریش از تاج و تخت آلمان‪ ،‬عنوان "امپراتوری مقدس رومن۔ژرمانی" هم ازبین رفت‪.‬‬

‫‪20‬‬
‫کنگره وین ‪ 1815‬با تأکید بر اصل مشروعیت راه را برای اعاده وضع سابق فراهم نمود و بسیاری از‬
‫شهزاده گان آلمان به تخت های خود بازگشتند‪ .‬ولی به جای ‪ 350‬شهزاده نشین فقد ‪ 38‬ایالت خودمختار که‬
‫اعضای کنفدراسیون ژرمانی به ریاست اتریش محسوب می شدند‪ ،‬تشکیل گردید‪.‬‬

‫تشکیل کنفدراسیون ژرمانی آن هم تحت ریاست یک دولت بیگانه برای مردمی که سالها به پرورش‬
‫احساسات و آرزو های ملی خود پرداخته بود‪ ،‬پاسخ مساعدی محسوب نمی شد ولی برای شاهزاده های به‬
‫قدرت بازگشته و نیروهایی که از احساسات انقالبی وحشت داشتند‪ ،‬بسیار خوشایند بود ‪.‬‬

‫از این پس مجلس فدرال (دیت) مرکب از نمایندگان دولتی ایاالت آلمان در فرانکفورت‪،‬از یک طرف محل‬
‫رقابت پروس و اتریش بود و از طرف دیگر‪ ،‬خود وسیله ای قانونی برای سرکوب جنبش های انقالبی‬
‫محسوب می شد که موقتاَ‪ ،‬رقابت دوه کشور مزبور را نیز تحت الشعاع خود قرار می داد‪ .‬پس از اعاده‬
‫اوضاع سابق در آلمان جنبشهای آزادیخواهي و ملي گرایي همزمان با سایر کشورها این کشور را نیز‬
‫دستخوش ناآرامي ساخت‪.‬‬

‫در سالهای ‪ 1818‬تا ‪ 1820‬احساسات وطن پرستی در بین دانشجویانی که در جنگ علیه فرانسه نیز شرکت‬
‫کرده بودند‪،‬بروز کرد‪ .‬اینها از قبل دست به تشکیل کمیته های مخفی زده بودند و سوء قصد به جان رئیس‬
‫دولت ناسو به وسیله یک دانشجو‪،‬بهانه الزم را به دست مترنیخ داد تا طی کنفرانسهای کارلسباد(‪)1819‬‬
‫و وین (‪ )1820‬مجوز سرکوب جنبش ها و لغوی قانون اساسی ایالت جنوب را کسب نماید‪.‬‬

‫آلمان ها تا سال ‪ 1820‬مجال هیچگونه ابراز مخالفتی با رژیم های مستبد را پیدا نه کردند‪ .‬ولی از آن زمان‬
‫تا این سال در افکار طبقات روشنفکر آلمان‪ ،‬تحول عمیقی حاصل شده بود‪ .‬ترس از فرانسه و ناپلئون‪،‬‬
‫جای خود را به نفرت از استبداد داده بود‪ .‬آلمان ها از این پس نسبت به ملل تحت ستم که برای آزادی خود‬
‫تالش می کردند مثل فرانسوی ها و لهستانی ها‪ ،‬احساس همدردی و برعکس به پروس و اتریش به چشم‬
‫متجاوز به حقوق خود نگاه می کردند‪.‬‬

‫در نتیجه این تحول فکری‪ ،‬عشق به آزادی و داشتن قانون اساسی‪ ،‬اندیشه وحدت ملی را تحت الشعاع خود‬
‫قرار می داد‪ .‬انقالب های لیبرالیست ‪ 1830‬آزادی خواهان آلمان را نیز به حرکت در آورد و بر آثر وحشتی‬
‫که این انقالب در دل شاهزادگان حاکم بر ایاالت آلمان انداخت‪ ،‬یکی پس از دیگر از دیگری به اعطای‬
‫قانون اساسی و پاره ای آزادی ها‪ ،‬تن در دادند‪ .‬ولی پس از رفع خطر به بهانه های مختلف جلو آزادی‬
‫مردم را گرفتند‪ .‬در انقالب های دموکراتیک ‪ 1848‬نیز علیرغم پیروزی روزهای اول‪ ،‬نهایتا طرفی بسته‬
‫نشد‪.‬‬

‫در این زمان لیبرال ها به دوه دسته تقسیم شده بودند اول افراطی ها که طرفدار تشکیل جمهوری دموکراتیک‬
‫بودند‪ ،‬دوم اعتدالیها که خواهان نوعی سازش بین اندیشه های وحدت و لیبرالیسم با سلطنت مطلقه بودند‪.‬‬
‫عده ای نیز به پادشاه پروس پیشنهاد کردند عنوان امپراتوری آلمان را بپذیرد تا از زیر سلطه اتریشیها‬
‫خالص شوند ولی پادشاه پروس برای احترام به اندیشه مشروعیت و همچنین به علت ترس از درگیری با‬

‫‪21‬‬
‫مترنیخ و احتماال به دلیل تحقیری که نسبت به آزادیخوان و دیموکراتان روا میداشت‪ ،‬از پذیرفتن آن سرباز‬
‫زد‪(.‬نقیب زاده‪)92 :1388 ،‬‬

‫شکست انقالب ‪ 1848‬در آلمان که به عقیده یک نویسنده فرانسوی (با گرایشات مارکسیستي) (نتیجه جدائی‬
‫رهبران روشنفکر این انقالب از توده مردم بود) کار وحدت آلمان را تا روی کار آمدن بیسمارک به تعویق‬
‫انداخت‪ .‬اگر در وحدت ایتالیا مازینی‪،‬کاوور‪،‬ویکتور امانوئل‪ ،‬گاریبالدی و حتی ناپلئون سوم نقش داشتند‬
‫در انجام وحدت آلمان بیسمارک یک تنه به این مهم پرداخت‬

‫جزء سوم‪ :‬نقش ناسیونالیسم در وحدت آلمان‬


‫با روی کار آمدن گیوم اول(ویلهلم اول) در سال ‪ 1861‬که مانند دیگر افراد خانواده هوهن زلرن فردی جاه‬
‫طلب ولی فاقد خالقیت بود‪ .‬به نیروی نظامی کشور توجو زیادی معطوف نمود‪ .‬اولین اقدام وی تقویت‬
‫ارتش و اجرای مجدد قانون قدیمی ‪ 1814‬نظام وظیفه بود(سه سال خدمت زیر پرچم و چهار سال احتیاط)‪.‬‬
‫وی تقویه بنیه نظامی را برای اهداف جاه طلبانه خود الزم می دانست و با عمل اخیر خود نفرات ارتش را‬
‫به ‪ 220‬هزار آماده و ‪ 220‬هزار نفر ذخیره افزایش می داد‪.‬‬

‫ولی انچه پروس را در زمان وی به اوج اقتدار رسانید‪،‬انتخاب بیسمارک به عنوان صدراعظم پروس‬
‫بود‪.‬بیسمارک مشاهده می کرد که ملت آلمان با منتهای شور و شرق مایل به اتحاد و تجدید وحدت و عظمت‬
‫خود می باشد و بیسمارک که انجام کارهای مهم را فقط با (خون و آهن) میسر می دانست بر آن شد که‬
‫وحدت آلمان را زیر لوای خانواده هوهن زلرن به همین گونه تحقق بخشد و با آنکه به جریانهای تاریخی‬
‫قرن نوزدهم هیچگونه ارادتی نداشت تصمیم گرفت بر موج قوی قرن یعنی ناسیونالیسم سوار شده و آن را‬
‫در خدرمت اهداف بلندپروازنه خود درآورد‪.‬‬

‫بیسمارک ابزار کار خود را از هر جا که امکان داشت به دست می آورد و چون به مقصد خود می رسید‪،‬آن‬
‫را به دور مي افکند‪ .‬هیچ احترامی به افتخارات و شکوه و جالل نداشت‪ .‬نهضت های ناسیونالیست‪،‬لیبرال‬
‫و وحدت طلب آلمان تا زمان بیسمارک به جائی نرسیده بودند‪ .‬تنها آلمانها موفق شده بودند یک اتحادیه‬
‫گمرکی بین خود ایجاد نمایند‪ .‬در سال ‪ 1836‬اکثر شهزاده نشین های آلمان عضو اتحادیه مزبور یا "زلورن"‬
‫بودند و پروس نقش رهبري آن را به عهده داشت‪ .‬و بدین وسیله نفوذ اقتصادي پروس در ایاالت آلمان‬
‫بسیار باال گرفت‪ .‬ولی آنچه مقصود توده آلماني بود یعنی وحدت سیاسی آلمان را بیسمارک که طی سه‬
‫جنگ تحقق بخشید و این نبود مگر به واسطه درایت بسمارک و ارتشی که ویلهلم تدارک دیده بود‪.‬‬

‫ابتدا در سال ‪ 1864‬جنگ با دنمارک را با اتفاق اتریش آغاز نمود‪.‬دولت دنمارک ایاالت آلمانی شلزویک‬
‫و هلشتین را در تصرف خود داشت و بارها پروس این ادعا را مطرح کرده بود‪ .‬ولی اینک هم ارتش‬
‫پروس قدرت انجام این کار را داشت و هم اوضاع بین الملل مساعد بود‪ .‬پس از تصرف این دوه ایالت در‬
‫خصوص اداره کردن آن بین اتریش و پروس اختالف افتاد‪ .‬با امضای کنوانسیون گاشتاین در ‪ 1865‬مسأله‬
‫بطور موقت پایان یافت و اداره دوک نشین ها بین دو قدرت تقسیم شد‪ .‬اتریش اداره هلشتین و پروس اداره‬
‫شلزویک را عهده دار شد‪.‬‬

‫‪22‬‬
‫به احتمال مقصود بیسمارک از حل موقتی قضیه فراهم آوردن جو دیپلماتیک الزم برای برخورد با اتریش‬
‫بوده است‪ .‬درایت بیسمارک مقدمات جنگ را چنان فراهم نمود که شکست اتریش پس از شروع جنگ بیش‬
‫از چند هفته به طول نیانجامید‪ .‬بیسمارک همزمان با تدارک جنگ با اتریش مقدمات همکاری با ایتالیا را‬
‫نیز فراهم کرد و از بی طرفی ناپلئون سوم نیز اطمینان حاصل کرد نمود و از موضوع دوستانه دربار‬
‫روسیه نسبت به پروس نیز اگاه بود‪.‬‬

‫پروس وارد جنگ با اتریش شد آن هم در حالیکه بسیاری از شهزادگان آلمانی در کنار کشور اخیر قرار‬
‫گرفته بودند‪ .‬ارتش پروس ابتدا والیات شمالی آلمان مثل هانور‪،‬کاسل و ناسور را اشغال و سپس په جنوب‬
‫شرقي و غربي روی آورد و بدون هیچ مشکلی ساکس و باویر را نیز تصرف کرد‪ .‬شکست سادوا اتریش‬
‫را مجبور به پذیرفتن شرایط پروس کرد‪.‬‬

‫اولین نتیجه جنگ انحالل رسمی کنفدراسیون آلمان بود‪ .‬اتریش عالوه بر به رسمیت شناختن این انحالل‬
‫قبول کرد که سازمان تازه ای بدون شرکت اتریش برای ادراره آلمان تعین شود‪ .‬بدین سان نیمی از کار‬
‫وحدت آلمان به پایان رسید و بیسمارک بر آن بود که این مهم را به اتمام برساند‪ .‬اتریش دیگر خطری برای‬
‫پروس محسوب نمی شد و چنانچه ممانعت و مخالفتی بر سر راه روند وحدت کامل آلمان ایجاد میشد‪ ،‬مسلما َ‬
‫از جانب فراسه می بود‪.‬‬

‫در سال ‪ 1868‬شورشی در اسپانیا بر علیه دربار صورت گرفت که در نتیجه آن ملکه اسپانیا از سلطنت‬
‫خلع گردید‪ .‬جنرال پریم که در رئس شورشیان قرار داشته بر آن شد تا پادشاهی از خانواده هایز سلطنتي‬
‫مهمی اروپا برای مملکت خویش تعین کند‪ .‬قرعه فال به نام شهزاده لئوپولد از خانواده هوهودن زلرن افتاد‪.‬‬

‫به دنبال مخالفت ناپلئون سوم شهزاده مزبور از قبول سلطنت خوداري کرد‪ .‬ولی دولت فرانسه پا را از این‬
‫فراتر گذاشت و از دولت پروس خواست که تعهد نماید که در آینده نیز از چنین امری جلوگیری خواهد‬
‫نمود‪.‬‬

‫پادشاه پروس ا ز پاسخ به سفیر فرانسه خوداري نمود‪ .‬انعکاس این مطلب در جراید اروپا طبق نظر‬
‫بیسمارک به نحوی ترتیب داده شد که برای فرانسه توهین آمیز تلقی می شد و به دنبال آن فرانسه روابط‬
‫خو را با پروس قطع و به آن اعالن جنگ داد‪(.‬نقیب زاده‪)92 :1388 ،‬‬

‫در ‪ 1870‬فرانسه و پروس به تجهیز قوای خود و بسیج عمومی پرداختند‪ .‬تمام کشور های آلمانی در کنار‬
‫پروس قرار گرفت‪ .‬نیرو پروس از نظر تعداد‪ ،‬تجهیزات و فرماندهی به مراتب از نیروهای فرانسه جلو‬
‫تر بودند‪.‬در عرض کمتر از یک ماه در ارتش ناپلئون آثار شکست هویدا گردید و جنرال های امپراتور‬
‫فرانسه یکی پس از دیگر شکست خورد‪ .‬با شکست فرانسه وحدت آلمان تکمیل شد‪.‬‬

‫مبحث دوم‪ :‬پیمان ورسا و تأثیر آن باالی افکار ملی آلمانی ها و جنگ جهانی دوم‬
‫مذاکرات صلح ورسا که با شرکت ‪ 27‬کشور از ‪ 12‬ژانویه تا ‪ 28‬ژوئن ‪ 1919‬جریان یافت‪ ،‬از یک طرف‬
‫شاهد کشمکش بین فاتحان و مغلوبین و از طرف دیگر شاهد اختالف میان خود فاتحان بود که بیشتر اختالف‬

‫‪23‬‬
‫آنها ناشی از ایدئالیسم ویلسني و اشتهای فرانسه برای به چنگ اوردن غنائم بیشتر و همچنین ناشی از‬
‫خواست فرانسه مبنی بر تضعیف آلمان از یک طرف و ترس انگلستان از تفوق فرانسه از طرف دیگر بود‪.‬‬
‫در حالیکه آلمان با تکیه بر اعالمیه ویلسن‪ ،‬وارد مذاکرات می شد به زودی دریافت که تحمیالت کنفرانس‬
‫فراتر از حد انتظار می باشد‪.‬‬

‫ماده ‪ 231‬معاهده ورسای مسؤلیت جنگ را به گردن آلمان می اندازد و ایجاد داالن دانتزیگ بین آلمان و‬
‫پروس شرقی و سپس غرامت و خسارات سنگینی که از این کشور مطالبه می شود‪،‬تخمهای کینه ای هستند‬
‫که آتش جنگی دیگر را شعله ور می سازند‪ .‬جامعه شناس آلمانی‪ ،‬ماکس وبر در سخنرانی خود در سال‬
‫‪ 1919‬به این مسأله اشاره می کند و اتفاقا این جمله را بر زبان می آورد که "پرداختن به گذشته و اینکه‬
‫مسؤل جنگ کیست گناهی سیاسي محسوب می شود‪ .‬زیرا ملت شکست را می پذیرد ولی تحقیر را نمی‬
‫پذیرد و این امر سبب می شود تا ‪ 15‬سال بعد جنگی دیگر شعله ور شد" (نقیب زاده‪)187 :1388 ،‬‬

‫در کنفرانس ورسای یک سلسله شرایطی باالی آلمان تحمیل شدند که باعث تغیان افکار ملی در برابر پیمان‬
‫ورسا گردید‪ .‬تقاضا فران سه به دست آوردن امنیت در برابر آلمان بود‪ ،‬معادن ذغال سنگ با معادن آهن‬
‫لورن به فرانسه داده شد‪ ،‬اداره منطقه سار تا سال ‪ 1935‬که قرار بود به آرای عمومی مراجعه شود به‬
‫فرانسه محول گردید‪ .‬الزاس و لورن نیز به فرانسه مسترد شد‪ .‬در عین حال قسمت اعظم خاک آلمان را از‬
‫پ روس شرقی جدا ساخته شد‪ ،‬دانتزیک که یک شهر قدیمی آلمان بود‪ ،‬مبدل به شهر آزاد گردید‪ .‬عالوه بر‬
‫این آلمان کلیه مستعمرات خود را از دست داد‪.‬‬

‫در بخش محدودیت های نظامی اردو آلمان محدود به ‪ 100‬هزار نفر گردید‪ .‬از آنجا که متفقین خدمت نظام‬
‫اجباری ویا آموزش ساالنه تعلیمات نظامی را برای جوانان در آلمان ممنوع ساختند‪ ،‬خدمت در اردو‬
‫منحصر به افرادی شد که آن را پیشه دایمی خود قرار می داد‪ .‬به موجب عهدنامه صلح آلمان مجاز نبود‬
‫که از این پس توپخانه سنگین و هواپیما یا زیر دریایی بسازد‪ .‬بناء نقشه ویلسون برای خلع سالح جهانی‬
‫فقط شامل حال آلمان گردید‪.‬‬

‫عالوه بر این پیمان ورسا آلمان را مکلف می ساخت که قسمت اعظم کشتی های بازرگانی‪ ،‬مقادر زیادی‬
‫ذغال سنگ و کلیه دارایی متعلق به اتباع آلمانی را در خارج آن کشور به عنوان اولین قسط از غرامات‬
‫جنگ به متفقین تسلیم دارد‪ .‬این فقره مربوط به اموال آلمانی سبب شد که دیگر آلمان نتواند مثل ادوار قبل‬
‫از جنگ صادر کننده سرمایه به خارج باشد‪(.‬حیبی‪)181 :2013 ،‬‬

‫مبحث سوم‪ :‬نقش کشمکش تاریخی آلزاس در جنگ جهانی دوم‬


‫آلزاس واقع در شمال شرق فرانسه‪ ،‬در کرانۀ رن(راین) که با کشور کنونی آلمان هم مرز است‪ .‬این منطقه‬
‫مرکب از دوه والیت (او۔رن) و (با۔رن) است‪ .‬حدود دوه میلیون نفر جمعیت دارد‪.‬مرکز اداری آن شهر‬
‫استراسبورگ است‪ .‬آلزاس را اغلب یک مجموعۀ پیچده مذهبی‪ ،‬زباني‪ ،‬فرهنگی و سیاسی دانسته اند‪ .‬زبان‬
‫های رایج کنونی آن عبارتند از آلمانی‪ ،‬فرانسوی و چند نوع از لهجه آلزاسي مثل زبان خاص و عام‬
‫آلمانیک‪ .‬اجتماعات مذهبی آن عبارتند از پروتستانها‪ ،‬کاتولیک ها و یهودیان‪ .‬آلزاس از لحاظ فرهنگی‬

‫‪24‬‬
‫شدیدا تحت تأثیر فرانسه و آلمان است که هر یک گاهگاه مستقیم و غیر مستقیم‪ ،‬و از لحاظ سیاسی و‬
‫فرهنگی‪ ،‬ادعای مالکیت آن را داشته اند‪.‬‬

‫آلزاس کانون مناقشه فرانسه و آلمان بوده است که با تأثیرات متقابل رومی و ژرمنی در آغاز هزارۀ اول‬
‫آغاز شد‪ .‬این منطقه هنگامی که لوئی چهاردهم در پایان جنگ سی ساله‪ ،‬آن را به تصرف خود در آورد‪،‬‬
‫برای نخستین بار به یک قلمرو فرانسه تبدیل شد‪ .‬در آن زمان اکثر ساکنانش‪ ،‬پروتستان بودند و به زبان‬
‫ژرمنی صحبت می کردند‪ .‬گرچه کمی بعد‪ ،‬نخبگان منطقه زبان فرانسوی را به عنوان زبان اصلي خود به‬
‫کار بردند‪.‬‬

‫آلزاس همراه با والیت لورن موزل در ‪ 1861‬به عنوان بخشی از (پیمان فرانکفورت) در پایان جنگ‬
‫پروسی‪ ،‬ضمیمه امپراتوری آلمان شد‪ .‬پس از آن زبان فرانسوی منع شد‪ .‬ملیت ساکنان آن‪ ،‬آلمانی ها به‬
‫حساب آمد و تمام دستگاه اداری و آموزشی به زبان آلمانی بر گردانده شد‪ .‬گرایش آلزاس پس از الحاق آن‬
‫به آلمان که به خاطر نابودی استراسبورگ و به ویژه کلیسای جامع آلمانی ساز آن‪ ،‬توسط نیرو های‬
‫پروس‪ ،‬منفی بود‪ .‬طی دورانی که عموما به (آرامش گورستانی) شهرت دارد‪ ،‬به حالت خنثی درآمد و‬
‫سرانجام به رغم رونق فرهنگی و اقتصادی و کسب خود مختاری نسبی‪ ،‬رنگ فرانسوی ضد ژرمنی به‬
‫خود گرفت‪.‬‬

‫آلزاس در ‪ ،1918‬در پایان جنگ جهانی اول‪ ،‬یک بار دیگر‪ ،‬تبدیل به یک قلمرو فرانسوی شد‪ .‬جمعیت آن‬
‫ملیت فرانسوی یافتند و زبان فرانسه‪،‬زبان رسمی آن شد‪ .‬جنگ جهانی دوم موجب ناپایداریها بیشتر گردید‪.‬‬
‫نازی ها‪ ،‬آلزاس را جزو سرزمین آلمان دانستند و زبان آلمانی را تبدیل به زبان رسمی آن کردن تا در‬
‫‪ 1945‬که بار دیگر آلزاس به قلمرو فرانسه پیوست‪ .‬آلزاس پس از رهایی‪ ،‬بشدت از سیاست های جنرال‬
‫دوگل حمایت کرد‪ .‬در سال های اخیر‪ ،‬حزب افراطی دست راستی (جبهۀ ملی) در میان آلزاسیها طرفداران‬
‫فراوان یافته است‪ .‬روابط ناپایدار آلزاسیها و اظهار وفاداری به این ملیت و سرزمین یا ملیت و سرزمین‬
‫دیگر‪ ،‬بازتاب دهندۀ پیچدگی تاریخ این منطقه است‪(.‬ماتیل‪)918 :1387 ،‬‬

‫مبحث چهارم‪ :‬نقش افکار ناسیونالیستی نازی ها در جنگ جهانی دوم‬

‫جزء اول‪ :‬چگونگی افکار ملی نازی ها‬


‫آدولف هیتلر‪ ،‬رهبر و "پیشوای" حزب نازی‪ ،‬از ‪ ۱۹۳۳‬تا ‪ ۱۹۴۵‬قدرت مطلق را در آلمان در دست داشت‪.‬‬
‫او از زمانی که وارد عرصه سیاست شد ‪-‬کمی بعد از پایان جنگ جهانی اول در سال ‪ -۱۹۱۹‬تا زمان‬
‫خودکشیاش در ‪ ،۱۹۴۵‬بیوقفه دو هدف را دنبال کرد‪ :‬سیاستی بیاندازه تهاجمی مبتنی بر نژادپرستی و‬
‫ملیگرایی افراطی برای گسترش سرزمین و قدرت آلمان و کارزار نفرتپراکنی علیه یهودیان که به دهشت‬
‫وصفنشدنی هولوکاست منجر شد و نام او را مترادف با اهریمن کرد‪.‬‬

‫حزب کارگران ناسیونال سوسیالیست آلمان (نازی) دارای یک سلسله افکار ناسیونالیستی و عقاید فلسفی‬
‫بودند که در ایجاد حکومت مقتدر در میان سالهای ‪ 1932‬تا ‪ 1945‬در آلمان و در شکل گیری جنگ جهانی‬

‫‪25‬‬
‫دوم نقش اساسی و کلیدی داشتند‪ .‬آدولف هیتلر در کتاب "نبرد من" افکار‪،‬مرام نامه و اهداف حزب نازی‬
‫را اشکارا و بدون پرده بیان میداره‪.‬‬

‫نازی ها‪ ،‬مارکسیست ها را دشمن ملت آلمان و دشمن انسانیت می شمرند‪ .‬هیتلر در کتاب نبرد من مینوسد‬
‫"در روز های که نماینده گان آلمان به خیال راحت در جای خود نشسته و خود را آقا و رهبر ملت می‬
‫دانند‪ ،‬مارکسیست ها مانند موش ها که در زیر زمین به کندن و جویدن پایه های منزل اشتغال دارند در‬
‫اجتماعات پائین و در بین توده ملت رخنه میکند و با مهارت های تمام قدرت را در دست میگیرند‪.‬‬

‫بنابر این مارکسیست ها مدت ها پا به پای دموکراسی پیش میرود و اگر نتواند از راه راست به مقصود‬
‫برسد‪ ،‬بطور غیر مستقیم نقشه های ویران کننده خود را اجرا میکند تا به جائی که ریشه توانائی ملت را‬
‫فاسد و لرزان بسازد" (هیتلر‪)249 :1375 ،‬عالوه بر این نازی ها معتقد به برتریت نژاد آریا میان نژاد ها‬
‫دیگر هستد و نژاد یهواد را نژاد پست و ویرانگر اصل نژادی و تمدن انسانی میداند‪ .‬هتلر به این باور‬
‫است "کسی که به ا ختالف میان نژاد ها متقد نیست و نمی داند کدام نژاد برتر میتواند اساس تمدن یک‬
‫کشور را استوار سازد‪ ،‬چنین شخص در مورد شناختن استعداد و لیاقت اشخاص دچار اشتباه مي شود‪.‬‬
‫پذیرفتن تساوی استعداد و لیاقت بین نژاد ها‪ ،‬نتیجه اش این است که در مورد افراد و ملت هم این طور‬
‫قضاوت خواهیم کرد‪.‬‬

‫وجود تمدن انسانی در این قاره عظیم بستگی به وجود نژاد آریا دارد که اساس تمدن را پایه گذاری کرده‬
‫اند‪ .‬نابودی این نژاد یا ضعیف شدن و کم شدن آن پرده سیاه اسارت و وحشیگری را بر روی سطح زمین‬
‫خواهد گسترد" نازی ها برای مقابله با مارکسیست ها که به قول هتلر خواهان گسترش نژاد یهود بودند‪،‬‬
‫فلسفه راسسیست ها که متقد به برتریت نژادی بوند‪ ،‬در پیش گرفت‪(.‬هیتلر‪)256 :1375 ،‬‬

‫نازی ها مخصوصا َ شخص هتلر معتقد و عاشق پروپاگاندا بوند‪ .‬پوپاگاندا یکی از تکتیک های کارآمد در‬
‫منسجم کردن توده ها و آماده کردن ملت آلمان به جنگ جهانی دوم بود‪ .‬هیتلر پروپاگاندا را رمز موفقیتش‬
‫میدانست‪ .‬او در گردهمایی ساالنه حزب نازی در سال ‪ ۱۹۳۶‬در نورنبرگ گفت‪" :‬پروپاگاندا ما را بر‬
‫سر قدرت آورد‪ ،‬بعد ما را قادر کرد در قدرت بمانیم و ابزارهای فتح دنیا را هم به ما خواهد داد‪".‬‬

‫برای موثر بودن پروپاگ اندا شرایط باید مناسب باشد‪ .‬بعد از جنگ جهانی اول‪ ،‬وضع اقتصادی آلمانیها‬
‫فجیع بود و شکست در جنگ و شرایطی هم که بعد از جنگ به آنها تحمیل شد تحقیرشان کرده بود‪.‬‬
‫صداهایی زیادی در آلمان بلند بود برای یک "رهبر مقتدر" که در نقش منجی ظاهر شود‪.‬‬

‫پروپاگاندای نازیها همواره با خشونت و ارعاب توام بود‪ .‬حتی پیش از آنکه در ‪ ۱۹۳۳‬با رای مردم به‬
‫قدرت برسند‪ ،‬خطشکنها (‪ ،)stormtroopers‬نیروی شبه نظامی نازیها‪ ،‬اغلب در خیابانها حاضر‬
‫بودند‪ .‬هیتلر در نبرد من مطبوعات را موثرترین ابزار پروپاگاندا دانسته بود‪ .‬از این رو نازیها برای خود‬
‫روزنامه خریدند یا راه انداختند‪ .‬حمایت امپراتوری رسانهای آلفرد هوگنبرگ هم که در آن زمان بزرگترین‬
‫در آلمان بود‪ ،‬در به قدرت رسیدن نازیها نقشی حیاتی داشت‪.‬‬

‫‪26‬‬
‫سیاست لبنسراوم (به آلمانی‪( )Lebensraum im Osten :‬لبنسراوم به معنی «فضای حیاتی» اما اشاره‬
‫به زمین و مواد اولیه دارد) یکی از ایدههای سیاسی اصلی آدولف هیتلر‪ ،‬و بخش مهمی از ایدئولوژی نازیها‬
‫بود‪ .‬این ایده در خدمت سیاست های توسعه طلبانه آلمان نازی و با هدف ارائه فضای اضافی برای رشد‬
‫جمعیت آلمان مورد استفاده قرار میگرفت‪ .‬هیتلر در کتاب نبرد من‪ ،‬اعتقاد خود را مبنی بر اینکه مردم‬
‫آلمان نیاز به لبنسراوم (زمین و مواد اولیه) دارند و اینکه باید آن را از شرق تأمین کنند را به تفصیل بیان‬
‫میکند‪.‬‬

‫همچنان نازی ها حصول استقالل کامل و بی نیازی از غیر یا به عبارت دیگر‪ ،‬استغنا مطلق از تجارت‬
‫خارجی را غایت مقصود و مرام خود قرار داد‪ .‬بی نیازی مطلق برای جنگ جهانی که قرار بود اغاز شود‬
‫هدف نازی ها‪ BBC‬بود‪.‬‬

‫جزء دوم‪ :‬نقش هیتلر در جنگ جهانی دوم‬


‫هتلر در سال ‪ 1989‬در اتریش په دنیا آمد‪ .‬هیتلر که فرزند یک کارمند جزء دولت و در اوان طفلیت یتیم‬
‫گردید بود ‪ ،‬در نوزده سالگي په شهر عظیم وین رونهاد‪ .‬در آنجا نه دوستی داشت‪ ،‬و نه وسیله ای برای‬
‫اعاشه‪.‬اکثر اوقات گرسنه مې ماند یا شب را در فقیرخانه به روز می آورد‪.‬‬

‫هیتلر شدیدا مخالف نژاد یهود و متنفر از طبقه اشرافی‪ ،‬سرمایه داری سوسیالیزم‪ ،‬کزموپولیتانیزم (جهان‬
‫وطني)‪ ،‬انترناسیونالیزم و اختالط نژادی بود‪ .‬در سال ‪ 1919‬کارت شماره هفتم حزب کارگران سوسیالیت‬
‫آلمان را به دست آورد‪.‬‬

‫هیتلر در پایان سال ‪ 1923‬با تقلید از عمل موسلینی که سال قبل قوای خود را از هر سو په سوی روم‬
‫روانه ساخته بود‪ ،‬قهوه ای پوشان نیز در مونیخ اقدام به "کودتای ابجوخانه" نمود‪ .‬کودتا ناکام و هیتلر‬
‫محکوم به پنج سال حبس گردید اما بعد از یک سال‪ ،‬از زندان آزاد شد‪ .‬هیتلر در زندان کتاب معروف خود‬
‫را تحت نام "نبرد من"به رشته تحریر در آورد‪.‬‬

‫هرگاه بحران اقتصادی ‪ 1929‬به وقوع نمی پیوست‪ ،‬ممکن نامی از هیتلر در صفحات تواریخ درج نشود‪.‬‬
‫حزب نازی در انتخابات ‪ 1928‬دوازده کرسیی ‪،‬در انتخاب ‪ 1930‬یک صد هفت و در انتخابات‪ 1932‬دوه‬
‫صد سی کرسی نماینده گان مجلس رایشتاگ را به دست اورد‪ .‬بالخره در سال ‪ 1933‬از طریق کامال‬
‫قانونی هتلر صدر اعظم جمهوری آلمان اعالم شد‪.‬‬

‫هیتلر با اعالم حالت فوق العاده‪ ،‬موفق به اخذ اختیارات تام از رایشتاگ شد‪ .‬سپس نظم خود را رایش سوم‬
‫نام نهاد و خود را مانند موسلینی پیشوایی مردم آلمان اعالم کرد‪(.‬پالمر‪)1433 :1386 ،‬‬

‫چون در سطح بین الملل هیتلر مصمم بود که اساس قرارداد وارسا را از بیخ و بنیاد خراب کند‪،‬روش‬
‫مبارزه ای برای خود اتخاذ کرد مبنی بر تجاوز تدریجی که مدام مایه خوف و رجای ملل دموکرات بود‪.‬‬
‫هیتلر خشمگین می شد و به ایراد نطقهای غرا می پرداخت ‪ ،‬وحشت جنگ را در دلهای بیدار میکرد‪ ،‬فقد‬
‫اندکی تجاوز می نمود ‪ ،‬اعالم می داشت که این فقط همان چیزی بود که وی میخواست‪ ،‬و به این نحوه‬

‫‪27‬‬
‫متفقین سابق را به پیروی از خیال باطل تشویق می کرد که اکنون تقاضا وی اجابت گریده است و دیگر‬
‫صلح در معرض مخاطره نمی باشد‪ .‬آنگاه مجددا آتش خشمش افروخته می شد ‪ ،‬تکه دیگر را می بلعید و‬
‫این دور تسلسل تکرار می شد‪.‬‬

‫در ‪ 1933‬بعد از آن که هیتلر زمام امور را به کف گرفته بود ‪ ،‬المان را از جامعه ملل و کنفرانس خلع‬
‫سالح بین الملل بیرون کرد‪ .‬در ‪ 1934‬نازی ها در اتریش کودتا کرد و خواستار اتحاد اتاریش و المان‬
‫شدند‪.‬در ‪ 1935‬هیتلر رسما رد آن مواردی از عهدنامه وارسا را اعالم داشت که المان را خلع سالح نگه‬
‫می داشت‪ .‬در ‪" 1935‬سار" نیز به رایش ملحق گردید‪ .‬در ‪ 1936‬هیتلر که عهدنامه لوکارانو را باطل‬
‫دانسته بود‪ ،‬مجددا ناحیه "رن" را در تصرف در آورد‪ .‬در ‪ 1937‬فتنه نازی ها در دانزیک زبانه کشید که‬
‫به موجب عهدنامه ورسای شهر آزاد شناخته شده بود‪.‬‬

‫در مارچ ‪ 1938‬قوای آلمانی وارد اتریش شد و اتحاد اتریش و آلمان سر انجام تحقق یافت‪.‬در سپتامبر‬
‫‪ 1938‬نوبت به چکسلواکي و بحران مونیخ رسید که در نتیجه آن هیتلر توانست ناحیه سودت چکسلواکی‬
‫را که سه میلیون آلمانی ها در آنجا زندگی میکرد‪,‬به تصرف در آورد‪(.‬پالمر‪)1458 :1386 ،‬‬

‫وبالخره پیمان میان آلمان نازی و شوروی مورخ ‪ 23‬اوت ‪ 1339‬دنیا را متحیر ساخت‪ .‬کمونیزم و نازیسم‬
‫که ظاهرا از لحاظ مرامی دوه قطب مخالف یک دیگر بود اکنون متحد گریده بود‪ .‬آلمان ها که به اتکای‬
‫این پیمان اطمینان خاطر پیدا کرده بودند‪ ،‬در اول سپتمبر بر خاک لهستان هجوم برند‪ .‬در سوم سپتمبر‬
‫انگلستان و فرانسه به آلمان اعالن جنگ دادند‪ .‬در طول زندگی یک نسل دومین جنگ اروپایی که بزودی‬
‫مبدل به جنگی جهانی گرید‪ ،‬آغاز شد بود‪(.‬پالمر‪)1467 :1386 ،‬‬

‫‪28‬‬
‫فصل سوم‬

‫تأثیر ناسیونالیسم ایتالیا باالی جنگ جهانی دوم‬


‫برای دانستن نقش ملی گرایي ایتالیا در جنگ جهانی دوم‪ ،‬اول باید ناسیونالیسم ایتالیا را در طول تاریخ‬
‫مطالعه کنیم‪ .‬سپس تأثیر عهدنامه صلح پاریس باالی افکار ملی و ناسیونالیستی مردم ایتالیا و نقش آن در‬
‫شکل گیری جنگ جهانی دوم و در اخیر این فصل‪ ،‬روی افکار تندتر ناسیونالیستی فاشیست های ایتالیا‬
‫بحث میکنیم‪.‬‬

‫مبحث اول‪:‬تاریخچه ناسیونالیسم ایتالیا‬

‫جزء اول‪ :‬ناسیونالیسم ایتالیا در نیمه اول قرن نزدهم‬


‫به دنبال سقوط روم غربی ایتالیا بین حکومت های فئودالی تجزیه گردید که در رئس هر یکی از آنها‪ ،‬یک‬
‫شهزاده از خانواده های سلطنتی اروپا قرار می گرفت‪ .‬کشور کوچک ایتالیا گاه به تناوب و گاه به طور‬
‫موازی زیر نفوذ اسپانیا‪،‬اتریش و فرانسه قرار داشتند‪ .‬عوامل وحدت بخش مثل مذهب کاتولیک و فرهنگ‬
‫پرافتخار گذشته در مقابل عوامل تفریقه انگیز به فراموشی سپرده شده بود‪.‬‬

‫در اوایل قرن نزدهم ناپلیون بناپارت ایتالیایی تجزیه شده را تحت حاکمیت خود در آورده و آن را یک‬
‫پارچه و متحد کرند‪ .‬فشار بیشتر ناپلیون باالی ایتالیا باعث برانگختن احساسات ملی علیه خارجیان شدن‪.‬‬
‫این آغاز شکل گیری ناسیونالیسم ایتالیا بوند که سال های بعد منجر به ظهور ایتالیا متحد شدند‪.‬ناپلئون طی‬
‫سالهای کنسولی خود‪ ،‬زمینه را برای نفوذ در کشور های مختلف ایتالیا فراهم ساخت‪ .‬در ‪18‬مه ‪1804‬‬
‫خود را امپراتور فرانسه نامید ویک سال بعد طی تمهیداتی خود را شاه ایتالیا خواند و کم کم مناطقی را بر‬
‫آن افزود‪ .‬از سال ‪ 1806‬تا سقوط ناپلئون ایتالیا به سه قسمت کلی که هر قسمت به یک حاکم فرانسه سپرده‬
‫شده بود‪.‬‬

‫ناپلئون مالیات سنگینی را نیز از ایتالیا ها اخذ و سربازان زیادی را به ارتش خود وارد کرده بود‪ .‬چنانکه‬
‫در لشکرکشی به روسیه از ‪ 27‬هزار سربازان ایتالیا فقط هزار نفر به وطن خود بازگشتند‪ .‬در عین حال‬
‫فرانسوی ها مساوات در برابر قانون و آزادی مذهب و غیره را که از دستاوردهای انقالبشان بود‪ ،‬برای‬
‫ایتالیائی ها به ا رمغان بردند‪ .‬و این گونه برابری ها که در سراسر ایتالیا به طور واحد مرعی داشته می‬
‫شد زمینه را برای وحدت سیاسی فراهم ساخت و اندیشه های مثل وحدت و حاکمیت ملی‪ ،‬زمزمه های‬
‫استقالل طلبی را بر علیه ناپلئون براه می انداخت‪.‬‬

‫با سقوط ناپلئون اوضاع ایتالیا به حالت اول درآمد و پادشاهان قبلی‪ ،‬هر یک به سلطان نشین خود بازگشتند‪.‬‬
‫در ایتالیا تجزیه شده این خارجی ها بودند که دوباره به حکومت می رسیدند‪ .‬اتریش مناطقی مثل میالن را‬
‫که ناپلئون از این کشور جدا ساخته و به ایتالیا منضم کرده بود‪ ،‬تحت نفوذ خود درآورد و ایالت ونسی را‬
‫نیز به آن افزود و آن را تحت اداره یک آرشیدوک اتریشی که از طرف امپراتور اتریش فرمان مي راند‪،‬‬
‫قرار داد‪(.‬نقیب زاده‪)85 :1388 ،‬‬

‫‪29‬‬
‫کنگره وین(‪ )1815‬به احساسات ملت های کوچک توجو نه کردند و نظام بین الملل را طبق افکار چند فرد‬
‫طرح ریزی کرد‪ .‬که احساسات ملت ایتالیا را همانند احساسات ملت های بلژیک‪،‬آلمان‪،‬مجارها‪،‬اسالوها و‬
‫مردم منطقه بالکان در نظر نه گرفتند‪.‬‬

‫ایتالیا که بعد از سالیان متمادی تحت حاکمیت ناپلیون بناپارت متحد و یکپارچه شده بود و در عین حال‬
‫جنبش ناسیونالیستی ایتالیا علیه فرانسوی ها در حال شکل گیری بوند‪،‬که از طرف کنگره وین په صورت‬
‫اولیه(قبل از انقالب فرانسه) تجزیه شد و هر قسمتی را منطقه نفوذ یک کشور بیگانه قرار دادند‪(.‬نقیب‬
‫زاده‪)60 :1388 ،‬‬

‫یکی از انجمن های ناسیونالیستی ایتالیا به نام "کاربونارا" بودند که در سال ‪ 1807‬در کوه های ناپل شکل‬
‫گرفت و هدف آن مبارزه علیه ناپلیون بود‪ .‬پیچدگی و فعالیت های سیاسی خشونت آمیز این انجمن باعث‬
‫افسانوی شدن آن شدند‪.‬‬

‫بعد از کنگره وین کاربونارا جهت سیاسی خود را عوض کردند و به جای فرانسوی ها‪ ،‬اتریشی ها را‬
‫تحت حمالت خود قرار دادند‪ .‬انجمنی ناسیونالسیتی دیگری تحت نام "فراماسوی" بوند که همانند کاربونارا‬
‫از لیبرال های مخالف کشیش ها و افسران مخالف سلطنت سرباز گیری میکردند‪ .‬بالخره این دوه جنبش‬
‫په واسطه اتریشی ها تار ومار گردید‪.‬‬

‫در پایان سال ‪ 1830‬مردم ایتالیا‪،‬انقالب ‪ 1830‬فرانسه را الگو خو قرار داد و دست به یک انقالب جدید‬
‫زد‪ .‬این انقالب یک مرحله جدیدی بود براي وحدت ایتالیا چون که افکار و مبارزات ناسیونالیستی مردم‬
‫ایتالیا از جنبه محلی آن به جنبه ملی وارد شدند‪ .‬یکی از افرادی که در منسجم کردن این مبارزات نقش‬
‫کلیدي داشتند‪ ،‬مازینی بوند‪ .‬مازینی بنیاد گزار جنبش ایتالیا جوان بوند که هدف آن وحدت ایتالیا و جمهوري‬
‫بوند‪.‬‬

‫بعد از آنکه انقالب های ‪ 1830‬در تمام اروپا ناکام شدند‪ ،‬ملت های مخالف کنگره وین دست به انقالب های‬
‫تازه زدند(انقالب ‪ .)1848‬این انقالب در ایتالیا از شدت بیشتری برخوردار بوند‪ .‬انقالب در وین و عزل‬
‫مترنیخ‪ ،‬فرصت مناسب را به ناسیونالیست ها فراهم کردند اما اختالف میان ناسیونالیست های‬
‫جمهوریخواهان و سلطنت طلب باعث ضایع شدن این فرصت شدند و انقالب ‪ 1848‬نیز محکوم به شکست‬
‫شدند‪(.‬نقیب زاده‪)85 :1388 ،‬‬

‫عدم توجو به احساسات ملی از طرف کنگره وین‪،‬باعث انقالبی شدن این پدیده شده و قوه محرکه اغلب‬
‫جنگها‪،‬انقالب ها و تحوالت قرن نزدهم اروپا در آمد و در انقالب های ‪ 1830‬با ناسیونالیسم و در انقالب‬
‫های ‪ 1848‬با دیموکراسی همدوش گردید‪.‬‬

‫‪30‬‬
‫جزء دوم‪ :‬نقش ناسیونالیسم در وحدت ایتالیا‬
‫بعد از آنکه انقالب ‪ 1848‬ناکام شد‪،‬تنها پادشاهي ساردنی قاتون اساسی را پزیرفت و پرچم سه رنگ ملی‬
‫را پرچم خو قرار دا د و به صورت کانون تغذیه احساسات ملی و زمینه ساز وحدت ایتالیا در آمد‪ .‬وکتور‬
‫امانوئل دوم پادشاه ساردنی‪،‬همرا با وزیرش کاوور انجام وحدت ایتالیا در برنامه خود قرار داد‪.‬‬

‫از این تاریخ نهضت وحدت ایتالیا که تا اکنون تحت تاثیر مازینی و روش ارمانی۔خیالی وی قرار داشت‪،‬‬
‫وارد مرحله تازه ای شده و تحت هدایت واقع بیانه کاوور قرار گرفت‪ .‬کاور در سال ‪ 1810‬در یک خانواده‬
‫اشرافی متولد شد و در جوانی به خدمت ارتش در آمد‪ .‬در سال ‪ 1830‬به علت حمایت از انقالب های این‬
‫سال از ارتش اخراج گردید‪.‬‬

‫زبان اصلی اش فرانسوی بود و از دکترین لیبرال بورژوازی فرانسه نیز اثر پزیرفته و اصالحات اقتصادی‬
‫و اندیشه مشروطه سلطنتی را از انگلیسي ها آموخته بود و به شدت با مداخله کلېسا در امور دولت‬
‫مخالف بود‪ .‬وی که صاحب خصوصیات برجسته و درایت کافی بود‪ ،‬به صورت طراح واقعی وحدت ایتالیا‬
‫درآمد‪ .‬کار مهم وی این بود که سرنوشت ایتالیا را به سرنوشت اروپا گره زد‪.‬‬

‫کاوور ابتدا با طرفداران وحدت ایتالیا که در تبعید به سر می بردند و آنهای که در داخل بودن‪ ،‬تماس‬
‫برقرار ساخت‪ .‬جمعیت (وحدت ملی) در سال ‪ 1857‬تأسیس شد و تمامی طرفداران وحدت ایتالیا را با هم‬
‫مرتبط ساخت‪ .‬در این زمان دیگر کمتر کسی از جمهوریت سخن به میان می آورد‪ .‬فکر کاوور در همه‬
‫جا مور قبول وحدت طلبان بود‪.‬‬

‫کاور واقعبین تر از آن بود که این تمهیدات را برای وحدت ایتالیا کافي بداند‪ .‬وی برعکس وطن پرستان‬
‫سال ‪ 1848‬معتقد بود که ایتالیا به اندازه کافي قدرتمند نیست که به تنهایي وارد عمل شود بلکه باید کشور‬
‫دیگر را به استمداد بطلبد‪.‬‬

‫دو کشور انگلس و فرانسه تنها کشورهای بودند که ایتالیا می توانست به کمک آنها امیدوار باشد‪ .‬ولې‬
‫انگلستان حمایتش از حد سیاسي فراتر نمی رفت در حالیکه ایتالیا به کمک نظامی نیازمند بود‪ .‬به همین‬
‫دلیل کاوور ناپلئون سوم را مناسب ترین پشتیبان می دانست‪ .‬ناپلئون سوم چنانکه گفته شد پس از کنگره‬
‫پاریس ‪ 1856‬صاحب شوکت و حیثیت خاصی در اروپا گردید و تصمیماتش از ارزش خاصی برخوردار‬
‫بود‪ .‬ناپلئون که روزگاری زندگي نیمه مخفی خود را در ایتالیا سپری ساخته بود به نوع با اهالی این کشور‬
‫احساس همدردی می کرد و چون برای گسترش نفوذ خود از مداخله در خارج از مرزهای فرانسه ابائی‬
‫نداشت‪ ،‬بهترین شخصی بود که کاوور می توانست روی آن حساب کند‪.‬‬

‫ایتالیائی ها حتی چندین بار برای جلب نظر وی‪،‬به خشونت متوسل شده بودند و بالخره به دنبال آخرین‬
‫سوء قصد به وسیله یکی از اعضای ایتالیای جوان به نام ارسینی بود که ناپلئون سوم از کاوور دعوت نمود‬
‫در الپلمبیر با وی مالقات و راجع به سرنوشت ایتالیا گفتگو نماید‪ .‬در این مالقات که در سال ‪1885‬‬
‫صورت گرفت‪ ،‬ناپلئون قول داد که تمام پادشاهی لمباردی۔ونتسیا را از اتریش گرفته و به ایتالیا بازگرداند‪.‬‬
‫در ازاء آن ایتالیا هم ایالت ساووا و نیس را به ناپلئون واگذار نماید‪.‬‬

‫‪31‬‬
‫بنا به این تمهیدات ناپلئون در سال ‪ 1859‬وارد جنگ با اتریش شد‪ .‬پیروزی قوای فرانسه و ساردنی در‬
‫مگنتا بسیار چشمگیر بود و اتریشی ها تمام لمباردی را تخلیه کردند‪ .‬ولی جنگ سولفرینو با چهل هزار‬
‫کشته ناپلئون را دچار رقت قلب کرد و تقاضا متارکه جنگ را نمود‪.‬‬

‫البته این عمل ناپلئون سوم خالی از انگیزه های سیاسی و نظامی نبود زیرا ارتش ناپلئون فرسوده شده‬
‫بو‪،‬پشروی بیش از حد ناپلئون موجب اعتراض سایر قدرت های اروپائی از جمله روس و پروس می شد‪.‬‬
‫وبالخره این سوال مطرح بود که آیا وحدت ایتالیا به نفع فرانسه است؟‬

‫در ‪ 1859‬در ویالفرانکا بین ناپلئون و فرانسواژزف امپراتور اتریش پیش نویس صلح به امضا رسید که‬
‫بر اساس آن اتریش ایالت لمباردی را به سارني واگذار می نمود‪ ،‬و این اولین قدم در راه وحدت ایتالیا بود‪.‬‬
‫در طول جنگ ویکتور امانوئل تمام مردم ایتالیا را به گرفتن سالح دعوت کرد‪.‬در اکثر ایاالت جنوبی‬
‫اوضاع برای وحدت با ساردنی مناسب بود‪ .‬ایاالت تسکان‪ ،‬ونیس‪ ،‬پارم و مدن و رمانی با اکثریت اراء‬
‫تمایل خود را برای وحدت با ساردني اعالم نمودند‪.‬ایالت ونیس نیز در سال ‪ 1866‬با ایتالیا ملحق گرید‪.‬‬

‫در سال ‪ 1870‬فرانسه با پروس وارد جنگ شدند و قوای خود را که از سال ‪ 1849‬در رم باقی گذاشته‬
‫بود برای مقابله با پروس به کشور فرا خواند و بالفاصله پس از شکست فرانسه در سدان‪ ،‬ایتالیا به رم‬
‫حمله کرد و بدون مقاومت این شهر را اشغال و رم پایتخت ایتالیا اعالم شد‪(.‬نقیب زاده‪)85 :1388 ،‬‬

‫مبحث دوم‪ :‬عهدنامه صلح پاریس و تأثیر آن باالی افکار ملی ایتالیا و جنگ جهانی دوم‬
‫روسیه متفق سابق اکنون در دست بلشویک ها بود‪ .‬هیچ سهمی در مناسبات بین الملل ایفا نمی کرد و مثل‬
‫محله ای که متعلق به جذامیها داشته باشد‪ ،‬اروپایان را ابداَ با آن سر و کار نبود‪ .‬امپراتور های سابق اتریش‬
‫مجرستان معدوم شده بود و رژیم های کماپیش انقاالبی در صدد احراز جاینشینی بود‪ .‬در کرانه بالتیک‪،‬‬
‫در لهستان و حوزه دانوب جمهوریهای نوینی قدم به عرصه وجود نهاده بود که نه صاحب حکومت موثر‬
‫بود و نه کسی سرحدات آنها را به رسمیت شناخته بود‪.‬‬

‫اروپایان واقع در مشرق فرانسه و ایتالیا دچار وضعی بود شبیه به هرج و مرج‪ .‬اروپا غربی چنان زیر و‬
‫زبر شده بود که شباهتی به وضع سابق خود نداشت‪ .‬در زمستان غم افزای ‪ 1919‬با این احوالی بود که‬
‫دولت های غالب در پاریس گرد هم آمدن تا دنیا را از نو پی بریزند‪ .‬در اثنای سال ‪ 1919‬متفقین پنج‬
‫معاهده بستند که کلیه آنها به نام حومه های شهر پاریس شهرت دارد‪.‬‬

‫از این قرار معاهده سن ژرمن با اتریش‪ ،‬معاهده تری یانون با مجارستان‪ ,‬نوی با بلغارستان ‪,‬معاهده شور‬
‫با ترکیه و بالخص معاهد وارسای با المان در ‪ 1919‬جالل و حشمت ایتالیا را غبار گرفته بود‪(.‬پالمر‪،‬‬
‫‪ )1231 :1386‬ایتالیا کامال اشکارا برای شرکت در غنایم جنگ‪ ,‬یعنی به منظور به دست آوردن اراضی‬
‫و مستملکات‪,‬به حمایت از متفقین وارد جنگ شده بود‪ .‬به موجب قرارداد سری لندن مورخ ‪ ,1915‬پاره‬
‫ای از اراضی متعلق به اتریش و حصه ای از متصرفات آلمان و عثمانی را به ایتالیایی ها قول داده بوند‪.‬‬

‫‪32‬‬
‫در خالل جنگ سربازان ایتالیایی در میدانهای مبارزه هنرنمایی خاصی از خود نشان ندادند‪ .‬ایتالیا در‬
‫جنگ بالغ بر ششصد هزار نفر تلفات داد‪ .‬نمایندگان آن کشور هنگامی که دور میز کنفرانس صلح جلوس‬
‫کردند‪ ,‬اطمینان داشتند که قدر جانفشانیهای آنها را خواهند شناخت و امیال آنها از لحاظ توسعه اراضی‬
‫اقناع خواهد شد‪ .‬دیری نپاید که امید آنها مبدل به یأس شد‪.‬‬

‫ویلسون حاضر به قبول مفاد عهدنامۀ سری لندن نگردید و به سایر خواسته های ایتالیاییان وقعی ننهاد‪.‬‬
‫انگلستان و فرانسه نیز هیچ رغبتی به جانبداری از ایتالیا نشان ندادند‪ .‬پاره ای از اراضی متعلق به اتریش‬
‫چنانکه وعده داده شده بود‪,‬به ایتالیا تسلیم گردید ولکن هیچ بخشی از متصرفات آلمان یا عثمانی را تحت‬
‫قیمومت آن دولت نگذاشتند‪ .‬بعد از جنگ ایتالیا نیز مانند سایر کشورها از سنگینی قروض جنگ و از‬
‫بیکاری و کساد شدید دورۀ بعد از جنگ در حسرت افتاد‪ .‬ناراحتی اجتماعی به تمام مملکت سریت‬
‫کرد‪(.‬پالمر‪)1423 :1386 ،‬‬

‫بعد از جنگ جهانی اول نظام بین الملل تبدیل به کشور های غالب و مغلوب شده بود و چنانکه که میدانیم‬
‫ابتدا ایتالیا جزء کشورهای فاتح و یکی از اعضای شورا چهار نفره ای بود که سرنوشت دنیا را تعین می‬
‫کرد‪ .‬ولی وقتی به اهداف نهائی خود یعنی اجرا قرارداد لندن ‪ 1915‬مبنی بر الحاق تمام ایاالت ایرردانت‬
‫شامل ترن تین و تریست‪ ،‬ایستری و دالماسی نرسید و مجبور شد به ترن تین و قسمتی از تری یست و‬
‫تیرول اکتفا کند‪ ،‬کم کم در ردیف کشور های ناراضی قرار گرفت و با باال گرفتن کار فاشیست ها در این‬
‫کشور صحبت از (پیروزی مثله شده) به میان آمد تا آنکه در دهه ‪ 1930‬در کنار آلمان هیتلری قرار‬
‫گرفت‪(.‬نقیب زاده‪)178 :1388 ،‬‬

‫مبحث سوم‪ :‬نقش افکار ناسیونالیستی فاشیست های ایتالیا در جنگ جهانی دوم‬
‫ایتالیا برای غنایم و استعمار خاک در جنگ جهانی اول اشتراک کردند اما در ختم جنگ‪ ،‬این کشور به‬
‫خواسته های خود دست نیافتند‪ .‬عدم توجو به خواسته های ایتالیا از جانب کشور های امریکا‪ ،‬انگلستان و‬
‫فرانسه و عدم احترام به قربانی های که ایتالیا طی جنگ جهانی اول متحمل شده بود‪ ،‬این کشور را در‬
‫ردیف کشور های ناراضی بعد از ختم جنگ جهانی اول قرار داد‪.‬‬

‫خرچه دار شدن افکار عامه مردم ایتالیا باعث زمینه ساز حاکمیت به نفع فاشیست های ایتالیا شد‪ .‬اتحاد‬
‫فاشیست های ایتالیا با نازی های آلمان‪ ،‬جهان را یک قدم نزدیکتر به جنگ جهانی دیگر کرد‪ .‬اینک روی‬
‫چگونگی افکار تندتر ناسیونالیستی فاشیست ها و در تعقیب آن روی نقش موسولینی بحث خواهیم کرد‪.‬‬

‫جزء اول‪ :‬چگونگی افکار ملی فاشیست های ایتالیا‬


‫فاشیسم (به انگلیسی ‪ )Fascism‬یک نظریه سیاسی افراطی و گونهای نظام حکومتی خودکامه‪ ،‬ملیگرای‬
‫افراطی است که نخستین بار در سالهای ‪ ۱۹۲۲‬تا ‪ ۱۹۴۵‬در ایتالیا و به دست بنیتو موسولینی رهبری‬
‫میشد‪ .‬فاشیسم بر سه پایه حزب سیاسی واحد‪ ،‬نژادپرستی افراطی و دولت مقتدر و متمرکز‪ ،‬استوار بود‪.‬‬
‫فاشیسم را میتوان به چشم نیروی سومی نگاه کرد که میان سرمایهداری و کمونیسم قرار گرفتهاست‪.‬‬

‫‪33‬‬
‫فاشیسم در واژه بهمعنای روشهایی است که برای تمرکز قدرت در حکومت استفاده میشود‪ .‬در علوم‬
‫سیاسی همچنین از واژه فاشیسم اقتصادی و فاشیسم فرهنگی برای بیان برخی رفتارهای تمرکزگرایانه‬
‫اقتصادی یا فرهنگی در سرزمینی خاص نیز استفاده میشود‪.‬‬

‫فاشیسم از لحاظ نظری‪ ،‬محصول توسعه نظری نژادباوری وامپریالیسم اروپایی و از نظر اجتماعی محصول‬
‫بحرانهای اقتصادی و اجتماعی پس از جنگ جهانی اول بود به نظر «موسولینی»‪ ،‬فاشیسم یک مفهوم‬
‫مذهبی است که انسان در آن وابسته به قانونی اعلی و ارادهای واقعی است که از فرد تجاوز میکند و به‬
‫عضویت یک جامعه روحانی ارتقاء مییابد‪ .‬به نظر میرسد کسانی که در سیاستهای مذهبی فاشیسم‪،‬‬
‫چیزی جز فرصتطلبی ندیدهاند این معنی را نفهمیدهاند که فاشیسم عالوه بر آنکه یک سیستم حکومتی‬
‫است‪ ،‬باالتر از همه یک سیستم فکری نیز هست‪.‬‬

‫فاشیسم با همه تجربههای فردی دارای طبیعت مادی مانند آنچه در سده هجدهم رواج داشت مخالفت میکند‪.‬‬
‫فاشیسم مخالف استقالل فردی و طرفدار دولت است و برای فرد تا آنجا ارزش قایل است که با دولت یعنی‬
‫وجدان و اراده عمومی انسان در وجود تاریخی وی منطبق شود‪ .‬اصول آزادی دولت را در مقابل مصالح‬
‫فرد انکار میکند‪ .‬اما فاشیسم‪ ،‬دولت را به عنوان یک واقعیت حقیقی مبنا قرار میدهد‪.‬‬

‫(ملت گرایی یا ناسیونالیسم نزد فاشیست ها بیش از نازی ها اهمیت دارد‪ .‬زیرا نازی ها نازیسم در درجه‬
‫اول بر نژاد تأکید دارد و پیس از آن ملت را قرار می دهد‪ .‬از نظر فاشیست ها فرد مهمترین عامل‪ ،‬لیکن‬
‫جزء از ملت محسوب میشود‪ .‬پس ملت چیزی غیر از تشکیل افراد است‪ .‬همچنان که ملت فرد را در بر‬
‫گرفته‪ ،‬تکامل می بخشد و همه چیز را به او می دهد‪.‬‬

‫یک فرد فاشیست باید طوری بیندیشد که نتواند وجود خود را خارج از ملت تصور کند‪ .‬بدین ترتیب فرد‬
‫احساس وفاداری کامل به ملت داشته و با آرامش خاطر خود را وقف بشرفت و عظمت ملت می کند‪ .‬در‬
‫این رابطه به یکی از گفته های موسولینی اشاره می کنیم که در سال ‪ 1922‬زمانی که با یک مارش آرام‬
‫از میالن به ْرم به نخست وزیری رسید‪ ،‬چنین گفت‪:‬‬

‫ما اسطوره خودمان را ابداع کرده ایم‪ .‬آن اسطوره ایمان است‪ ،‬شور است‪ .‬لزومی نداره که آن اسطوره‬
‫واقعیت داشته باشد‪ .‬بنابراین امر مسلم است‪ ،‬واقعیت دارد که این اسطوره خیر‪ ،‬امید‪ ،‬ایمان و شجاعت‬
‫است‪ .‬اسطوره ما ملت است‪ .‬اسطوره عظمت ملت است! و ما همه چیز را در خدمت این اسطوره‪ ،‬این‬
‫مجد و عظمت که امیدواریم به آن جامعه عمل بپوشانیم‪ ،‬خواهیم گذاشت‪(.‬صالحی‪)108 :1390 ،‬‬

‫اصول اساسی فاشیسم که موسولینی برخی از آنها را دردانشنامه ایتالیا در سال ‪ ۱۹۳۲‬میالدی ابراز داشته‬
‫بود عبارتاند از‪:‬‬

‫‪ .1‬عدم اعتقاد به سودمند بودن صلح‬

‫‪ .2‬مخالفت با اندیشههای سوسیالیستی‬

‫‪34‬‬
‫‪ .3‬مخالفت با لیبرالیسم‬

‫‪ .4‬تبعیّت زندگی همه گروهها از دولت (تمامیّتخواه بودن)‬

‫ّ‬
‫سرحد امکان‬ ‫‪ .5‬تقدّس پیشوا تا‬

‫‪ .6‬مخالفت با دموکراسی (دموکراسی را بوالهوسی و خودپرستی مینامند)‬

‫‪ .7‬اعتقاد شدید به قهرمانپرستی‬

‫‪ .8‬تبلیغ روح رزمجویی‬

‫‪ .9‬نظام تکحزبی‬

‫پس از جنگ جهانی اول‪ ،‬ایتالیا مانند دیگر کشورهای اروپایی درگیر مشکالت اجتماعی و اقتصادی بود‪.‬‬
‫اعتصابات‪ ،‬شورشها و تصرف اراضی به وسیله روستاییان در نواحی کشاورزی از مسایل مبتال به این‬
‫کشور بهشمار میرفتند‪ .‬طبقات متوسط مانند طبقات مشابه در کشورهای سرمایهداری از بلشویسم هراسان‬
‫بودند‪ .‬در کشوری که شکل حکومت آن دموکراتیک بود‪ ،‬ولی برخالف بریتانیا از سنت سیاسی مقتدر برای‬
‫حمایت از دموکراسی برخوردار نبود‪ ،‬همه این مسائل الینحل مانده و اغتشاش و هرج و مرج را تشدید‬
‫میکرد‪.‬‬

‫در چنین زمینهای از اضطراب و اغتشاش‪ ،‬محبوبیت حزب فاشیست موسولینی رو به افزایش نهاد‪ .‬فاشیسم‬
‫اعالم کرد که ایتالیا را از بلشویسم نجات میدهد‪ ،‬و قول داد که شوکت و افتخار امپراتوری روم باستان را‬
‫به کشوری که روحیه و انتظامش را از دست داده‪ ،‬باز خواهد گرداند‪.‬‬

‫فاشیسم همه نوع افراد ناراضی را به خود جلب کرد‪ .‬سربازان سابق که بیکار مانده بودند‪ ،‬طبقات متوسط‬
‫دلسرد و مأیوس‪ ،‬جوانان وطنپرست و روستاییان گرسنه فاشیستها پیراهن سیاه بر تن کرده و چکمه‬
‫میپوشیدند و درباره یک آرمان بزرگ ملی فریاد میزدند که همه چیز به همه کس عرضه میکرد‪ :‬شغل‪،‬‬
‫سعادت و افتخار ملی استدالل سیاسی آنها تروریسم و جنگهای خیابانی بود و دولت ضعیف تر از آن بود‬
‫که جلوی آنها را بگیرد‪.‬‬

‫باالخره وقتی محافل صنعتی قدرتمند به پشتیبانی از فاشیسم برخاستند‪ ،‬موسولینی (ایل دوچه‪/‬پیشوا) به دنبال‬
‫راهپیمایی بزرگی که در ‪ ۱۹۲۲‬در رم بر پا شد‪ ،‬به قدرت رسید‪ .‬او بدون درنگ یک دیکتاتوری نظامی‬
‫بر پا کرد و اقتصاد را به شیوه خاص خود سازمان داد‪.‬‬

‫دولت برخی فعالیتهای عمومی را به عهده گرفت و ارتش را تقویت کرد و با فتح حبشه (که امروز اتیوپی‬
‫نامیده میشود) در سال ‪ ،۱۹۳۵–۳۶‬از آن برای توسعه امپراتوری ایتالیا در آفریقای شمالی استفاده کرد‪.‬‬
‫فاشیسم موفق به نظر میرسید زیرا نظم را در کشور بینظم و ناامن برقرار کرده بود‪ .‬مردم ایتالیا‪،‬‬
‫موسولینی را تأیید میکردند‪ ،‬از این نظر که توانستهاست «قطار را به موقع به حرکت درآورد»‪.‬‬

‫‪35‬‬
‫موسولینی با اعالم این مطلب که فاشیسم یک فلسفهاست سعی کرد برای رژیم خود احترامی کسب کند‪ .‬او‬
‫فرضیهاش را با شعارهایی چون «کشور‪ ،‬وجدان و اراده عمومی بشریت است» پر کرد‪ .‬از شعارهای‬
‫مشهور دیگرش‪« :‬همیشه حق با موسولینی است»‪« ،‬بحث نه‪ ،‬تنها اطاعت!»‪« ،‬ایمان بیاورید‪ ،‬اطاعت‬
‫کنید!‪ ،‬بجنگید!»‬

‫جزء دوم‪ :‬نقش موسولینی در جنگ جهانی دوم‬


‫موسولینی متولد ‪ 1883‬که فرزند یک نفر آهنگر بود‪ ،‬مردی بود آتشین مزاج و مرافعه جو که قبل از‬
‫جنگ یکی از افراد انقالب پیشه‪ ،‬یک سوسیالیست دست چپی و جریده نگار رادیکال محسوب می شد‪ .‬کتبی‬
‫امثال "ژرژ سورل" و نوشته های "فریدریخ نیچه" را خوانده و آویزۀ گوش هوش ساخته بود‪.‬‬

‫در اثنای جنگ جهانی اول‪ ،‬وی شدیدا میلیت پرست‪ ،‬طرفدار مداخله ایتالیا در جنگ به نفع متفقین و‬
‫خواستار بیرون آوردن آن اراضی ایتالیایی نشین از چنگ اتریشی ها گردیده بود که در شمال و آنسوی‬
‫دریای آدریاتیک قرار داشت و ایتالیاییان آن را (ایتالیا ایردنتا ‪ )Italia Irredenta‬یا سرزمینهای آزاد‬
‫نشدۀ خود می خواندند‪ .‬در اثنای جنگ وی به درجۀ استواری نایل آمد‪(.‬پالمر‪)1423 :1386 ،‬‬

‫ایتالیا بعد از جنگ جهانی اول فرسوده و ناتوان گشت‪ .‬در اواخر جنگ نیز به واسطه شکستی که در‬
‫کاپورتو خورد‪،‬سر شکسته شد زیرا چنین می نمود که این شکست اثرات فتوحات سابق ایتالیا را از میان‬
‫برده است‪ .‬بدتر از آن این که ملت می دید زیر بار وام خسته و خونین شده و ‪ 600,000‬هزار تن کشته‬
‫داده است و بیش از یک میلیون مجروح و ناقص شده اند‪.‬‬

‫حال که ایتالیا خود را پاک باخته و درمانده و ناتوان میدید‪،‬می فهمید که داخل شدنش در جنگ به راستی‬
‫برایش گران تمام شده است‪ .‬هنگامی که پیمان صلح امضا می شد‪ ،‬ایتالیا بیش از پیش ناراضی گشت زیرا‬
‫همدستانش به وعده های خود وفا نه کردند و اکنون گذشته از صدمات مادی می بایست جریحه دار شدن‬
‫عزت نفس خود را نیز متحمل کند‪ .‬در چنین وضع و حالی ملت ایتالیا مستعد و آماده بود که برای التیام‬
‫جراحات خود هر مرهمی را از دست هر جراحی بگیرد و پس از هر جنگی این گونه جراحان را در همه‬
‫جا می توان سراغ کرد‪ .‬مردم ایتالیا دنبال (مرد توانا) می گشت و سر انجام وی را در وجود موسولینی‬
‫یافتند‪ .‬موسولینی در این موقع در رأس حزب فاشیست قرار گرفت که به تازگی تأسیس آن را خود اعالم‬
‫کرده بود‪(.‬وینوار‪)223 :1369 ،‬‬

‫موسولینی کنگره حزب را در اکتبر ‪ 1922‬در ناپل تشکیل داد و طی آن مقرر شد که اعضای حزب به‬
‫منظور انجام یک رژه نمایشی به سوی رم حرکت کند‪ .‬قوای حکومتی به راحتی قادر بودند از انجام آن‬
‫جلوگیری کنند ولی شاه مانع آن شد و به متعاقب آن از موسولینی دعوت کرد تا حکومت جدید تشکیل دهد‬
‫(‪29‬اکتبر‪(.)1922‬نقیب زاده‪)214 :1398 ،‬‬

‫بعد از رسیدن به قدرت‪ ،‬موسولینی زبان به مذمت دموکراسی گشوده‪ ،‬آن را از لحاظ تاریخی شیوه ای‬
‫دانست از رواج افتاده و مدعی شد که دموکراسی مبارزۀ طبقاتي را تشدید‪ ،‬ملت را به عدۀ بی شماری‬
‫احزاب اقلیت تقسیم می کند و منجر به خودپرسی‪ ،‬بی حاصلی‪ ،‬تعللی و یاوه درایی می شود‪ .‬به جای‬

‫‪36‬‬
‫دموکراسی معتقد بود که باید زیر نظر رهبری نیرومند به اقدامات شدیدی متوسل گردید‪ .‬خود را رهبر یا‬
‫دوچه (‪ )Duce‬عنوان داد‪.‬‬

‫موسولینی لیبرالیزم‪ ،‬تجارت آزاد‪ ،‬لسه فر (‪ )Laissezfair‬و کپیتالیزم را در ردیف مارکسیزم‪ ،‬ماتریالیزم‪،‬‬
‫سوسیالیزم و تبعیض طبقاتی قرار داد و تمامی آنها را تقبیح کرد‪ .‬وی این دسته مسلکها و عقاید اخیر را‬
‫مضار ناشی از جامعه لیبرال و سرمایه دار دانست‪ .‬به جای آن تجویز کرد که تحت هدایت رهبری بصیر‬
‫و جسور همبستگی ملی ایجاد گردد و امور اقتصادی در اختیار دولت قرار گیرد‪ .‬و علی الظاهر واقعا َ‬
‫موسولینی به ملت تن پرور ایتالیا یک نوع کفایتی بخشید‪(.‬پالمر‪)1424 :1386 ،‬‬

‫در سطح بین الملل اول اقدام موسولینی پیشنهاد تشکیل یک پیمان چهار جانبه مرکب از ایتالیا‪ ،‬فرانسه‪،‬‬
‫انگلستان و آلمان بود(‪ )1934‬که به منظور تغییر اوضاع بین الملل به نفع ایتالیا صورت می گرفت‪ .‬عدم‬
‫موفق یت این پیمان و عدم کامیابی موسولینی در تشکیل یک جبهه ضد آلمانی(جبهه استرزا) در سال بعد‪،‬‬
‫به رهبری خود‪ ،‬موسولینی را به اتخاذ شیوه های خشونت آمیز واداشت که نمود آن را در حمله به حبشه‪،‬‬
‫در همان سال مشاهده میکنم‪ .‬از آن زما به بعد همگامی موسولینی با هیتلر افزایش می یابد‪.‬‬

‫در سال ‪ 1936‬محور برلن۔رم تشکیل میشود و در سال ‪ 1937‬ایتالیا به جبهه ضد کمونیستی آلمان و ژاپن‬
‫می پیوندد‪ .‬موسولینی در سال ‪ 1938‬اشتغال و ادغام اتریش به وسیله آلمان را نادیده می گیرد و بالخره‬
‫در سال ‪ 1939‬همگام با هیتلر موسولینی نیز به آلبانی حمله می کند و در سال ‪ 1940‬همزمان با ورود‬
‫نیرو های آلمان به فرانسه‪ ،‬نیرو های ایتالیا نیز از جنوب‪ ،‬خاک این کشور را اشغال می کنند‪ .‬بالخره در‬
‫سال ‪ 1943‬موسولینی عزل و زندانی و در سال ‪ 1945‬به وسیله نیروهای ضد فاشیستی به قتل رسید‪(.‬نقیب‬
‫زاده‪)216 :1398 ،‬‬

‫‪37‬‬
‫نتجیه گیری‬

‫جهانی دوم که در سال ‪ 1930‬آغاز و در سال ‪ 1945‬ختم شد‪ ،‬خونین ترین جنگ تاریخ بشر بود‪ .‬در این‬
‫جنگ تمام عیار بیشتر کشورهای جهان از جمله همه ٔقدرتهای بزرگ در قالب دو اتحاد نظامی "نیروهای‬
‫محور و نیروهای متفقین" در برابر هم قرار گرفتند‪ .‬این مرگبارترین درگیری تاریخ بود که منجر به کشته‬
‫شدن ‪ 40‬تا ‪ 50‬میلیون نفر شد‪ ،‬که بیشتر آنها غیرنظامی بودند‪ .‬میلیونها نفر به دلیل نسلکشیها‪ ،‬از جمله‬
‫هولوکاست و همچنین گرسنگی‪ ،‬قتلعام و بیماری جان های خود را از دست دادند‪.‬‬

‫جنگ جهانی دوم‪ ،‬ساختار اجتماعی و نظام قدرت در جهان را دگرگون کرد و پس از آن برای جلوگیری‬
‫از بروز چنین رویدادهایی سازمان ملل متحد تأسیس شد‪.‬‬

‫بدون شک‪ ،‬ده ها عوامل در شکل گیری جنگ جهانی دوم نقش داشته که یکی از مهمترین عامل آن‬
‫"ناسیونالیسم" بود‪ .‬مخصوصا َ نقش ناسیونالیسم آلمانی و ناسیونالیسم ایتالیاوی در شکل گیری این جنگ‬
‫برجسته بود‪.‬‬

‫ماده ‪ 231‬معاهده ورسای مسؤل جنگ را آلمان دانست‪.‬جامعه شناس آلمانی‪ ،‬ماکس وبر در سخنرانی خود‬
‫در سال ‪ 1919‬به این مسأله اشاره می کند و اتفاقا این جمله را بر زبان می آورد که "پرداختن به گذشته و‬
‫اینکه مسؤل جنگ کیست‪ ،‬گناهی سیاسي محسوب می شود‪ .‬زیرا ملت شکست را می پذیرد ولی تحقیر را‬
‫نمی پذیرد" انداختن تمام مسؤلیت جنگ در گردان آلمان و وضع کردن یک سلسله شرایط سخت علیه‬
‫حکومت و ملت آلمان و تحقیر کردن نماینده گان آلمان در گرد همایی های بزرگ باعث تغیان افکار عامه‬
‫و انقالبی شدن ناسیونالیسم در آلمان شد‪ .‬خرچه دار شدن افکار عامه زمینه ساز حاکمیت نازی ها در آلمان‬
‫شدند‪ .‬بدون شک‪ ،‬نازی ها یکی از عامل بی چون و چرا در شکل گیری جنگ جهانی دوم بود‪.‬‬

‫از طرف دیگر به موجب قرارداد سری لندن مورخ ‪ ,1915‬پاره ای از اراضی متعلق به اتریش و حصه‬
‫ای از متصرفات آلمان و عثمانی را به ایتالیایی ها قول داده بوند‪.‬‬

‫ایتالیا در جنگ بالغ بر ششصد هزار نفر تلفات داد‪ .‬نمایندگان آن کشور هنگامی که دور میز کنفرانس صلح‬
‫جلوس کردند‪ ,‬اطمینان داشتند که قدر جانفشانیهای آنها را خواهند شناخت و امیال آنها از لحاظ توسعه‬
‫اراضی اقناع خواهد شد‪ .‬دیری نپاید که امید آنها مبدل به یأس شد‪ .‬ویلسون حاضر به قبول مفاد عهدنامۀ‬

‫‪38‬‬
‫سری لندن نگردید و به سایر خواسته های ایتالیاییان وقعی ننهاد‪ .‬انگلستان و فرانسه نیز هیچ رغبتی به‬
‫جانبداری از ایتالیا نشان ندادند‪ .‬پاره ای از اراضی متعلق به اتریش چنانکه وعده داده شده بود‪,‬به ایتالیا‬
‫تسلیم گردید ولکن هیچ بخشی از متصرفات آلمان یا عثمانی را تحت قیمومت آن دولت نگذاشتند‪ .‬بعد از‬
‫جنگ ایتالیا نیز مانند سایر کشورها از سنگینی قروض جنگ و از بیکاری و کساد شدید دورۀ بعد از جنگ‬
‫در حسرت افتاد‪ .‬ناراحتی اجتماعی به تمام مملکت سریت کرد‪.‬‬

‫عدم قدر دانی از قربانی های مردم ایتالیا در جنگ جهانی اول و دست نیافتن ایتالیا به خواسته های خود‬
‫در تقسیمات غنایم جنگ جهانی اول باعث ناراضی شدن مردم ایتالیا و به وجود آمدن حکومت فاشیست ها‬
‫در ایتالیا شدن‪.‬‬

‫قبل از آنکه که هیتلر با موسولینی اتحاد کند‪ ،‬دست به اعمالی شدید مخالف پیمان ورسا نمی زد‪ .‬بعد از‬
‫آنکه نازی های آلمان با فاشیست های ایتالیا اتحاد کردند‪ ،‬هیتلر در اجرای سیاست های مخالف نظم حاکم‪،‬‬
‫هیچ ترسی نداشت‪.‬‬

‫اتحاد نازی ها و فاشیست ها‪ ،‬جهان را یک قدم نزدیکتر به جنگ جهانی دوم کرد‪.‬‬

‫‪39‬‬
‫فهرست منابع و ماخذ‬

‫‪ .1‬هیتلر‪ ،‬آدولف‪ .‬نبرد من(‪ )1375‬ترجمه‪ ،‬عنایت‪ .‬چاپ ششم‪ .‬ناشر‪ ،‬دنیای کتاب‬

‫‪ .2‬هیوود‪ ،‬اندرو‪ .‬سیاست(‪ )1392‬ترجمه‪ ،‬عبدالرحمن عالم‪ .‬ناشر‪ ،‬نشرنی‪ .‬چاپ سوم‪ .‬تهران‬

‫‪ .3‬نقیب زاده‪ ،‬احمد‪ .‬تاریخ دیپلماسی و روابط بین الملل(‪ )1388‬ناشر‪ ،‬نشر قومس‪ .‬چاپ هشتم‪ .‬تهران‬

‫‪ .4‬حبیبی‪ ،‬خالد‪ ،‬احمد‪ .‬تاریخ سیاسي جهان‪ .‬ناشر‪ ،‬انتشارات حامد رسالت‬

‫‪ .5‬پالمر‪ ،‬روزول‪ ،‬رابرت‪ .‬تاریخ جهان نو(‪ )1386‬جلد دوم‪ .‬ترجمه‪ ،‬ابوالقاسم طاهری‪ .‬ناشر‪ ،‬مؤسسه‬

‫انتشارات امیر کبیر‪ .‬چاپ ششم‪.‬‬

‫‪ .6‬ماتیل‪ ،‬الکساندر‪ .‬دایرة المعارف ناسیونالیسم جلد سوم(‪ )1387‬ترجمه‪ ،‬کامران فانی و نورهللا مرادی‪.‬‬

‫ناشر‪ ،‬کتابخانه تخصصی وزارت امور خارجه‬

‫‪ .7‬هیوود‪ ،‬اندرو‪ .‬سیاست جهانی(‪ )1396‬ترجمه‪ ،‬عبدالرحمن عالم‪ .‬چاپ اول‪ .‬ناشر‪ ،‬قومس‪ ،‬تهران‬

‫‪ .8‬نقیب زاده‪ ،‬احمد‪ .‬سیاست و حکومت در اروپا(‪ )1398‬چاپ پانزدهم‪ .‬ناشر‪ ،‬سمت‬

‫‪ .9‬یحیی‪ ،‬ملک‪ .‬اندیشه های سیاسی غرب در قرن بیستم(‪ )1390‬چاپ‪ ،‬پنجم‪ .‬ناشر‪ ،‬قومس‬

‫‪.10‬وینوار‪ ،‬فرانسیس‪ .‬سرزمین و مردم ایتالیا(‪ )1396‬ترجمه‪ ،‬منوچهر امیري‪ .‬چاپ چهارم‪ ،‬دانشکده‬

‫علوم توانبخشی‬

‫‪ .11‬هیوود‪ ،‬اندرو‪.‬در آمدی بر ایدیالوژی های سیاسی (‪ )1390‬مترجم‪ ،‬محمد‪ .‬چاپ‪ ،‬پنجم‪ .‬انتشارات‪:‬‬

‫نشر اداره وزارت امور خارجه‪ .‬تهران‬

‫‪40‬‬

You might also like