Professional Documents
Culture Documents
تاج پیامبر
هیچ کس توانایی درك او را نداشت و هیچ کس نمیدانست که او واقعا کیست.
هیچ کس نمیدانست که تاج در حقیقت ،تاج الهی است
بعد از ظهر جمعه در باشگاه اختصاصیِ ورزشی تفریحیِ انگیسیها در ناگپور چند
تن از زنان انگلیسيييی سيييرگر گپ زدن و نوشيييیدن چاي بودند .ناگهان نگاه
آن ها بر یك مرد هندي کامال برهنه افتاد که در زمین تنیس قد میزد .آن ها از
این منظره ي تکان دهنده به خشييآ آمده و به گمان این که آن فرد دیوانه اسييت،
پلیس را خبر کردند .پس از دسييتگیري ،آن مرد به حبس در تیمارسييتان محکو
شييد .اما این دیوانه با دیوانههاي دیگر به طور شييگفت انگی ي تفاوت داشييت ،زیرا
انبوهی از مرد ،بیرون از محو طهي تی مارسييي تان گرد آ مده و چشيييآ انت ظار
می ما ند ند تا او آن ها را تبرك ن ما ید .آن گاه به ع لت ازد حا جمع یت ،یك درب
ورودي جداگانه براي تیمارسيييتان بنا گردید تا مرد بتوانند با این دیوانه ،دیدار
کنند .چرا؟ آیا او واقعا دیوانه بود و یا کسيييانی که او را متهآ کرده بودند ،دیوانه
بودند؟ چرا مرد خواهان لطف و نظر این دیوانهي بودند؟ علت آن شررب بود.
شب بي که تنها او داشت.
اگرچه انگلیسييیها این فرد مسييلمان را دیوانه برمیشييمردند ،اما دیوانهي واقعی
خود آنها بودند که توانایی شناخت او را ندا شتند .او مالك میخانهي الهی بود .او
تاج سر هند و تاج سر اسال بود او تاج الدین بابا ،یك قطب (محور کائنات و محور
نیروهاي کیهانی) بود .این مرشد کامل ،ميخانهی خود را در یك تیمارستان روانی
بنا نهاد و طی شييان ده سييا حبس در آنجا ،تما کسييانی که با او دیدار نمودند را
مست و دیوانهي الهی ساخت .امااگر این فرد مسلمان ،دیوانه نبود چرا باعث حبس
خود در تیمارسييتان شييد؟ مرد عادي توانایی درك این راز را ندارند ،زیرا او براي
آنهایی آمده بود که در دیوانگیِ این دنیا ،خود را گآ کرده بودند؟ مدت شيييان ده
سييا که او در تیمارسييتان گذراند ،بخشييی از کار درونی او را در بر میگرفت .این
جوان مسيييلمان دیوانه نبود ،بلکه دنیاي اطراف او و کل دنیا دیوانه بود و تنها آن
فردي که با خداوند یکی شيييده عاقل اسيييت .تاج الدین بابا یك مرشيييد کاملِ
بیهمتا بود که در میان دیوانهترینِ دیوانهها زیسييت و به عنوان پادشيياه و اسييتاد
کاملِ ذهن ،مقر روحانی خود را در بیمارستان روانی بنیان گذاشت.
بامداد 27ژانو یه ي 1861در شيييهر کمپتی ،Kampteeبیرون از شيييهر ناگپور
،Nagpurخانوادهي مریآباي Mariambiخبر خوشيييحا کنندهاي را که بیصيييبرانه
منتظرش بودند دریافت داشتند و آن ،نوزاد پسري بود که در ساعت 5 :15بامداد
از مریآباي زاده شد .اما نکتهي بسیار شگفتآور ،این بود که این نوزاد هنگا چشآ
گ شودن به دنیا گریه نکرد و برخی چنین انگا شتند که نوزاد مرده ا ست اما برخی
دیگر از اعضييياي گروه خواسيييتند که آنها هرگ چنین اندیشيييههایی به خود راه
ندهند ،زیرا این اولین نوزاد مریآباي بود».
چند ساعت سپري شد و هنوز اثري از حیات در نوزاد دیده نمی شد .سرانجا
خانواده تصمیآ گرفت که بر شقیقه و پیشانی نوزاد آهن داغ گذاشته شود ،به امید
این که نوزاد چشييمانش را بگشيياید و گرید کند .پس از انجا این کار ،نوزاد گریه
سيير داد و چشييمانش را گشييود و به اطراف نگریسييت که خوشيينودي و شييادکامی
همگان را در پی داشت .این پسر را تاج الدین محمد بدر الدین نامیدند .تاج الدین
به معناي ک سی ا ست که تاج بر سر دارد و در این مورد به معناي بر سر دا شتن
تاج پیامبر (حضرت محمد) است .پدر او سید محمد بدرالدین به عنوان ستوان در
ارتش انگلیس خدمت میکرد و درسييت پیش از تولد پسييرش ،از شييهر مدراس به
کمپتی منتقل شده بود .سید از این که صاحب فرزند پسر شده به خود میبالید و
از اهلل ،خداوند بخشندهي مهربان ،سپاسگ ار بود که پسرش زنده مانده است.
اما دیري نگذشت که خانوادهي بدرالدین دچار م صیبت شد .زمانی که تاج الدین
تنها یك سا دا شت ،پدرش درگذ شت و مریآباي در ب رگ نمودن پ سر خود که
موجب سربلندي سید بود ،نهایت تالش خود را به خرج داد .در شش سالگی آن
پسييرب ه را در یك مدرسييه ي ابتدایی بس يیار خوب ثبت نا کردند و تاج الدین از
جمله شاگردان ممتاز به ح ساب میآمد .پس از سه سا ،م صیبت یك بار دیگر
آنها را در غآ و اندوه فرو برد .تاج الدین در نه سييالگی مادر خود را نی از دسييت
داد و مسوولیت ب رگ نمودن او به عهدهي مادر ب رگش (مادرِ مادرش) واگذار شد.
در خردسييالی ،صييفات روحانی کآ نظیري در تاجالدین به چشييآ میخورد .او به
تحصييیالتش ادامه داد و زبانهاي عربی ،فارسييی ،اردو و حتی اندکی انگلیسييی نی
آموخت و عالقهي زیادي به مطالعه داشييت .تاجالدین به اسييب سييواري و نواختن
ویالون نی عالقهمند بود .او تا هجده سالگی به سرعت در تحصیالت خود پیشرفت
نمود اما رویداد شگفتانگی ي در زندگیاش او را دگرگون ساخت.
در شهر ناگپور ،پیر م شهوري به نا ح ضرت عبداهلل شاه زندگی میکرد که در
میان جامعهي مسلمانان بسیار مورد احترا بود .روزي این پیر از مدرسهي تاج
الدین دیدن کرد و هنگامی که چشييمش به آن جوان افتاد ،بیان نمود« ،این پسيير
چرا باید در مدرسييه باشييد؟ چه ل ومی دارد که او تحصييیل کند؟ مگر چی دیگري
باقی مانده اسيييت که او باید بیاموزد؟ ...این جوان ،هآ اکنون دانش الهی را دارد».
آن پیر ،ن د تاجالدین رفت و چشييمان آنها بر یکدیگر دوخته شييد .عبداهلل شيياه،
بیسيييکویتی را از کیسيييهاش بیرون آورد ،نیمی از آن را خورد و نیمهي دیگر را به
تاجالدین داد .در حالی که آن جوان به خوردن بیسييکویت مشييلو بود ،پیر به او
گفت« ،کمتر بخور ،کمتر بخواب ،کمتر صيييحبت کن ،قرآن را بخوان و بدان که
نظر و نگاه پیامبر حضرت محمد همواره بر تو است».
همین که تاجالدین بی سکویت را خورد ،غ شب در قلب او شروع به سبودن
نمود و اشييك درد از چشييمانش جاري گردید .پس از این تجربه ،تاج الدین جوان
دیگر در مدرسه دیده نشد و به مدت سه روز در حالت مسرت و اشك که جانش را
میگداخت و آتش میزد به سيير برد .آن پیر ،اشييتیا روحانی را براي به دسييت
آوردن دانش از خداوند محبوب در تاجالدین جوان بیدار ساخت.
تاجالدین دگرگون شيييد و دیگر آن شييياگرد ممتاز نبود .او تنهایی و خلوت را
برگ ید و رفت و آمدش با دوسيييتانش کاهش یافت .تاج الدین به یك گنج درونی
د ست یافته اما نمیتوان ست ت صور کند که آن چی ست .این مرد جوان به تدریج از
آن حالت بیرون آمد و عادي به نظر رسید و از این پس او با شور و شو فراوان به
خواندن دیوان حافظ پرداخت .کال حافظ براي او زنده شيييده بود و این بیت او را
بسیار تحت تاثیر قرار داد :می بخور منبر بسوزان ،مرد آزاري مکن.
تاجالدین شراب الهی مینوشید و منبر و آداب رسو مذهبی را در شعلههاي قلب
خود میسيييوزاند .او به معبد درونی و خلوتِ خود راه یافته و غر مسيييرت بود.
شرایط و اوضاع باعث شد که تاجالدین در هجده سالگی با مبشد محبو خود رو
به رو شود.
ابرهاي سیاه ،آسمان آن منطقه را پوشانیده و بارش بارانهاي سنگین ،به طلیان
رودخانهي کانهان Kanhanو جاري شيييدن سيييیلی ویرانگر دامن زد .ارتش براي
کمك ر سانی و رو به رو شدن با این فاجعه ،شروع به ا ستخدا تعداي سرباز تازه
نفس نمود .شهر کمپتی ،شدیدا خسارات دید و شماري خانه و کاشانهي خود را از
دست دادند .در سا 1881تاج الدین براي کمك به خانوادهي مادر ب رگش که به
علت سیلزدگی در تنگناي مالی قرار دا شتند ،در ارتش نا نوی سی کرد ،هرچند
که او از درون خداوند را صدا میزد و قلبش براي دیدار با او بیتاب بود .قلب او به
جا شب بي از سبود تبدیل شده و چنین میخواند« ،کجایی؟ کجایی؟ اي محبوبم
بیا! یا مرا ن د خود بخوان ،یا این که خودت ن د من بیا؛ دیگر تابِ چشيييآ به راه
ماندن را ندار ».
خداو ند محبوب ،همیشيييه مهر بان اسيييت و هن گامی که فر یاد و نا له هاي
خالصانهي تاج الدین را شنید ،نتوانست بیتفاوت بماند .طی دوران سربازي ،هنگی
که تاج الدین در آن خدمت میکرد در نقاط مختلف کشيييور مسيييتقر و حتا براي
مدتی به فران سه فر ستاده شد .آنها پس از بازگ شت ،در حیدرآباد م ستقر گردید.
ا ستخدا در ارتش ،سرانجا او را به آن یکتایی رهنمون نمود که در ج ستجویش
بود ،به طوري که در سا ،1884هنگی که در آن خدمت میکرد به شهر ساگار
Sagarانتقا یافت .ساگار در زبان هندي به معنی اقیانوس است .در سرنوشت تاج
الدین این بود که به سيياگار برود تا به قيانوس تبدیل شييود .هنگامی که سيربازان
دیگر براي جنگ با د شمن آموزش میدیدند ،تاج الدین از درون درگیر جنگ بود.
براي یك سيييرباز پیروزي بر دشيييمن ،در مقایسيييه با غلبه بر خودي محدود و
چیره شدن بر نفس مجازي ،آسان است و او درگیر یك جنگ پنهان و درونی بود.
چگونه میتوان ستی و ک شمکش درونی تاج الدین جوان را سنجید؟ او سربازي
بود که بر علیه نفس خود به جنگ برخاسيييته و میکوشيييید که در گیر و دار این
جنگ هولناك درونی ،دلیر باشيييد .سيييرانجا او دشيييمنان درونیِ برخاسيييته از
خواسيييتهها و امیا را یکی پس از دیگري شيييکسيييت داد و قلب او در تب و تاب
پیروزي فریاد برآورد« ،محبوبم ،محبوبم ،محبوبم».
یکی از شامگاهان هنگامی که تاج الدین نگهبانی میداد ،صداي ک سی را شنید
که او را فرامیخواند؛ با وحشت و حیرت به اطرافش نگریست ،سپس در جهت صدا
گا بردا شت ،از پادگان بیرون رفت و وارد جنگل انبوهی شد .او راهش را در میان
جنگل باز کرد و پیش رفت تا این که پیرمردي را دید که زیر درختی نشيييسيييته
اسييت .او قطب مسييلمان بود که در آن منطقه او را به نا حضييرت داوود چیسييتی
می شناختند .او همان محبوبی بود که قلب تاج الدین را زیر و رو و لبری از بیتابی
و بیقراري سيياخته بود .15مب شدِِ کهنسييا بدون آن که به تاج الدین جوان نگاه
کند به او دستور داد که یك فنجان چاي براي او بیاورد .تاج الدین از میان جنگل
تاریك به پادگان بازگشييت ،به آشييپ خانه رفت و یك فنجان چاي تازه تهیه و در
تاریکی شب از همان راه برگشت و بدون آن که فنجان چاي ریخته باشد آن را به
دسيت قطب داد .داوود چیسيتی جرعهاي از آن را نوشيیدن و باقی مانده را به تاج
الدین داد و از او خواسييت که آن را بنوشييد .همین که تاج الدین چاي را نوشييید،
بی تابی درونی او به اقیانوس مسيييرت دگرگون شيييد .در آن لحظه ،تاجالدین به
شناخت خداوند دست یافت و در حالت خداییت خود ،دنیا دیگر وجود نداشت .به
بیان دیگر به صفر تبدیل شد و همه چی ناپدید گشت .تاج الدین تمامی آگاهی از
بدن و جهان بیرونی را از دسييت داد .او حالت اناالحق (من خدا هسييتآ) را تجربه
کرد و تنها ،آگاهی از منِ الهی داشت و خداوند شده بود .بدین سان در ساگار ،تاج
الدین جوان در بی ست و سه سالگی به قيانوس تبدیل شد .تاج الدین ،مجذوب و
در خداو ند غر گرد ید .این جوان خود به خود کار هاي عادي ارتش را ناد یده
میگرفت و از آنجایی که رفتار او غیر معمو بود ،سيييربازهاي دیگر او را دیوانه
میپنداشتند .اما در حقیقت ،او با مسرت بیکران ،نیروي بیکران و دانش بیکران
یکی شييده بود .تاج الدین هر شييب روانهي جنگل میشييد و حضييرت چیسييتی را
مییافت و ساعتها در حضور او مینشست.
مادرب رگ تاج الدین هنوز از او مراقب میکرد و ازدواج او را با یك دختر مسلمان
تدارك دیده بود اما به علت حالت عجیب و غریب تاج الدین ،پدر و مادر آن دختر،
نام دي را به هآ زدند .اندکی بعد از شبی که تاج الدین به شناخت خداوند د ست
یافت ،مسوولین ارتش ،او را براي انجا وظیفه در ارتش مناسب ندیدند و عذر او را
خواسيييتند .از این رو مادرب رگش به سييياگار رفت و او را به کمپتی باز گرداند .در
آنجا ،دیري نگذشييت که مادرب رگ تاج الدین نی پذیرفت که نوهاش دیوانه شييده
اسييت .او که از وضييعیت تاج الدین سييخت آشييفته و نگران بود ،انواع و اقسييا
درمانهاي پ شييکی موجود را آزمود ،اما هیچ یك از این مداواها کارسيياز نگردید و
وضيييع یت عج یب و غر یب تاج ا لدین به هیچ و جه تلییر ن یا فت .چ ندي ب عد،
مادرب رگ تاج الدین درگذ شت و او تنها ماند .هیچ کس نمیدان ست که تاج الدین
تا چه اندازه تنها اسييت .کنار کشييیدن از دنیا و فرو رفتن به درون و بریدن تمامی
وابسييتگیهاي کارمایی و روابط عادي و «تنها» بودن براي یك شييخا امکانپذیر
نیسيييت .در واقع هم ون خودِ خدا تنها بودن ،هدف زندگی اسيييت و تاج الدین با
وجود رفتار ظاهرياش به این هدف رسيييیده بود .او خدا -آگاه و از محیط بیرونیِ
خود خبر نداشت.
تاج الدین در من مادرب رگش به حا خود رها شد و خویشاوندانش او را ترك
کردند و به عنوان یك دیوانهي درمان ناپذیر از او بی ار و دوري میجستند .او براي
چهار سا با درد و رنج و د شکستگی در کمپتی به سر برد و مورد تحقیر ،خواري
و بد رفتاري هم شهریان خود قرا گرفت .اما درد و رنج تاج الدین ری شه در بدبختی
و بی ارگی دنیوي ندا شت ،بلکه نا شی از بازگ شت به آگاهی عادي بود .اگرچه تاج
الدین با دلتنگی و غآ دست به گریبان بود اما در حالت مجذوبیت قرار داشت .یك
مجذوب ،غر در هستیِ بیکران خداوند و ستاد مسرت بیکران است .رنج و غآ،
بر یك مجذوب اثرگذار نیسيييت ،زیرا او آگاهی عادي انسيييانی ندارد .براي این که
بتوان مرشييييد کييامييل شييييد و از دیگران دسيييتگیري نمود ،آن فرد بييه
خدا -ر سیده باید از حالت خدایی ،پایین آورده شود .یعنی ابتدا به آگاهی از عالآ
ذهنی ،سپس لطیف پایین آید و سرانجا آگاهی خاکی را به دست آورد .در سراسر
این فرود ،چی ي ج رنج وجود ندارد و این حالت واقعی تاج الدین بود.
در درازاي این چ هار سيييا ،تاج ا لدین هم ون یك دیوا نهي زنجیري به نظر
میر سید .سرانجا دایی او ،عبدالرحمن ،از و ضعیت خواهر زادهاش دلش به رحآ
آمد و تاج الدین را به شييهر چاندا Chandaمحل کار و زندگی خود برد .در آنجا نی
اگرچه تاج الدین تحت درمان و مداواي پ شيييکی قرار گرفت اما هیچ بهبودي در
وضعیت او ایجاد نشد .دایی او که متقاعد شده امکان درمان تاج الدین وجود ندارد
او را به کمپتی بازگرداند و به دست سرنوشت سپرد .در کمپتی ،تاج الدین ،هآ از
ل حاظ بدنی و هآ ذهنی رنج میبرد و به عنوان احمق ده کده او را دسييييت
میانداختند .نه عموي او و نه هیچ کس دیگر ،به غیر از داوود چیستی ،نمیدانست
که علت درد و رنج تاج الدین ،بازیافتن آگاهی ان سانی ا ست .او میخوا ست که به
آگاهی از عالآ مجاز بازگردد .بازگشت یك به خدا -رسیده به آفرینش -آگاهی به
خاطر این است که درد و رنج بشریت کاهش یابد.
براي دوري و فرار از خیابانهاي کمپتی ،تاج الدین وقت خود را بی شتر به پر سه
زنی در کوهپایههاي اطراف میگذراند و هرگاه که دوباره به شيييهر باز میگشيييت،
مرد شييناخت عمیقتري از او به دسييت میآوردند .آنها به تدریج دریافتند که او
به مفهو عادي ،یك دیوانه نیسييت ،با این حا ،ب هها همیشييه او را میآزردند و
مسييخره میکردند و به او سيينگ پرت میکردند اما تاج الدین هرگ آنها را از این
کار باز نمیدا شت .او سنگهایی را که به او برخورد میکردند جمع میکرد تا این
که دوباره مورد ا ستفاده قرار نگیرند .شاید سنگهایی که به او بر خورد میکردند،
وسیلهاي بود که تاج الدین آگاهی معمولی انسانی را بازیابد .انگار حضرت چیستی
از طریق این ب ههاي بازیگوش و آزار و اذیت آشيييکار آنان ،تاج الدین را به آگاهی
کامل از آفرینش -آگاهی باز میگرداند ،زیرا در مدت کمی پس از این که چندین
بار تاج الدین را با سيينگ زدند ،رفتار او حالت به عادي بازگشييت .با این حا ،هیچ
کس نمیدانست که تاج الدین مرشد کامل شده است.
تاج این مرشد کامل جوان به تدریج مورد احترا فراوان قرار گرفت .روزي
الدین هنگا قد زدن در شهر ناگهان وارد من یك بافنده شد و با لحنی محکآ
به آن مرد گفت «،خانواده و اجناس قیمتی خود را بردار و فورا از این خانه برو».
آن مرد ابتدا اندکی درنگ کرد اما چنان تحت تاثیر شييخصييیت مقدس فردي که
سرزده وارد من لش شده قرار گرفت که به دستور او گوش فراداد .چند لحظه پس
از ترك من ،آن خانه آتش گرفت و با خاك یک سان شد .اما با کمك تاج الدین،
اعضييياي آن خانواده و مقداري از داراییشيييان در امان ماند .در موقعیتی دیگر،
شخ صی به دیدار تاج الدین آمد و التماسکنان گفت« ،یا ح ضرت بیایید ،دختر
در ب ستر مرگ افتاده ا ست» .آن شخا گرچه بهترین تو صیههاي پ شکی را در
مورد دخترش به کار گرف ته ا ما بی ماري آن دختر بهبود ن یاف ته بود .تاج ا لدین
چشيييآ هاي خود را بر هآ گذاشيييت و پس از چ ند لح ظه ،با تبسيييآ گ فت،
« اکنون حا دخترت خوب ا ست ،ن د او برو» .آن مرد به خانه برگ شت و از دیدن
دختر کوچك خود که روي تخت نشسته و مشلو غذا خوردن بود مات و مبهوت
گردید .هنگامی که او از هم سر خود پر سید چگونه فرزند شان بدان سرعت بهبود
یافته ،هم سرش پا سخ داد« ،چند لحظه پیش از آن که برگردي ،فقیري در من
را زد و درخواست صدقه کرد و من به او مقداري غذا داد ،سپس او حا دخترمان
را پرسييید و من آن فقیر را به اتا دخترمان برد .او تنها چند لحظه در اتا ماند
و هنگا رفتن گفت« ،دیگر نگران نباش ،حا او خوب خواهد شييد» .بعدها که آن
مرد و خانواده اش به دیدن تاج الدین رفتند ،همسييير آن مرد گفت فقیري که به
من لشان آمده ،خود تاج الدین است.
سييا ها گذشييت و تاج الدین در گوشييه و کنار خیابانهاي کمپتی زندگی کرد و
بی شتر اوقات روي پلی ن دیك ای ستگاه راه آهن خوابید .او در درازاي روز و یا شب
در شهر پرسه میزد .هرچند که او از دیدگاه بیگانگان یك دیوانه و کسانی که او را
میشييناختند یك فقیر به نظر میرسييید اما در حقیقت در آن زمان ،تاج الدین به
کما روحانی رسييیده و به عنوان یك مرشييد کامل انجا وظیفه میکرد .به علت
درخواسيييتهاي زیاد براي انجا معج ات و هم نین براي تکمیل کار روحانیاش،
روزي او اعال کرد « ،فردا من به تیمارستان خواهآ رفت» و در 26اوت 1892آن
حادثه رخ داد که موجب شد ماموران انگلی سی ،تاج الدین را د ستگیر و روز بعد او
را راهی تیمار ستان نمایند .هرچند که این امر به اعترا ضات مرد شهر ،بخ صوص
م سلمانان دامن زد اما چون یك زن انگلی سی در با شگاه تنیس از دیدن یك مرد
برهنه ،ناراحت و آشفته و در پی آن خشآ شوهرش نی برانگیخته شده بود ،شوهر
آن زن با نفوذ خود ،مسوولین را وادار به زندانی نمودن این قطب مسلمان ساخت.
محاکمهي تاج الدین در کانون توجه قرار گرفت .در طو محاکمه ،قاضيييی جذب
تاج الدین گردید .گرچه تاج الدین رداي فقیرانهاي بر تن داشت اما قاضی ،او را در
لباس پاد شاهی میید .او از روند جریان دادگاه ناراحت و با وجود تردید در صدور
راي به محکو نمودن تاج الدین ،مس يوولین انگلیس يی او را وادار سيياختند که تاج
الدین را محکو به حبس ابد در تیمارستان نماید.
تاج الدین در سييی و یك سييالگی در حالی که که بر دسييت و پایش زنجیر زده
شده بود به تیمار ستانی در چند کیلومتري ناگپور برده شد .امروزه این ساختمان
یك بیمار ستان روانی دولتی ا ست اما در آن روزگار به عنوان زندان بیماران روانی
مورد اسيييتفاده قرار میگرفت و زندانیان ،تما عمر خود را در آنجا می گذراند ند.
آنجا دیوانهخانهاي بود که پس از حبس یك دیوانه ،درب سيييلو را قفل و کلید را
دور میانييداختنييد! در آن دیوانييهخييانييه هیچ گونييه درم يان پ شيييکی براي
دیوانههاي در بند وجود نداشت و وضعیت آنها بسیار اسفناك و قابل ترحآ بود.
در تیمارستان ،تاج الدین با لباس بلند سب رنگ ،همراه با سایر زندانیان کارهاي
بدنی سييخت انجا میداد ،از جمله شييکسييتن سيينگ و جا به جا کردن خاك .اما
هنگامی که دسيت اندرکاران تیمارسيتان از مقا و من لت حقیقی او اندکی آگاهی
یافتند ،کو شیدند که او را از انجا آن کارهاي پ ست باز دارند .اما تاج الدین د ست
بر نداشت و برادامهي کارهاي سخت پافشاري نمود.
Rao Bhosleسر سپردهي تاج الدین شد و آماده بود که با کوچكترین ا شارهي او
تما دارایی خود را بر پاهاي تاج الدین بری د .اگرچه راجا از خانوادهي ا شرافی بود
اما بارها براي م شورت و گرفتن فیض ،به دیدار تاج الدین در تیمار ستان میرفت.
یکی روزها که انبوه مرد در تیمار ستان بیش از حد زیاد بود ،مب شد به راجا الها
کرد که کار او در تیمارسييتان پایان یافته و زمان آن فرارسييیده که جایگاه خود را
عوض کند .راجا بر آن شد تا تاج الدین را به هر قیمتی که شده از تیمار ستان آزاد
نماید .او ن د مقامات دولتی رفت و به آنها التماس کرد که تاج الدین را آزاد کنند.
ابتدا آنها با سرسختی ،سر باز زدند ،زیرا درآمد به دست آمده از دیدار کنندهگان
به رونق شيييهر دامن زده و تاج الدین بابا به ب رگترین جاذبهي توریسيييتی ناگپور
تبدیل شده بود .سرانجا در سپتامبر 1908راجا با پرداخت ضمانت چ شمیگري
به مبلغ 2000روپی ،تاج الدین را براي زندگی در کاخ خود «شاکردرا» Shakerdera
در مرک شهر ناگپور ،از تیمار ستان برد .راجا من اخت صا صی خود را به نا لعل
کوتی Lal Kothiبه معنی من سرخ که در چند صد متري کاخ بود در اختیار تاج
الدین قرار دارد .تاج الدین در آن زمان چهل و هفت سا داشت؛ او پس از شان ده
سييا اقامت در تیمارسييتان ،اکنون درکاخ یك پادشيياه و در رفا زندگی میکرد .با
این حا یك فقیر همیشييه فقیر اسييت ،یعنی کسييی که هیچ دارایی دنیوي ندارد
ج ابتداییترین ضييروریات زندگی .تنها نیاز واقعی تاج الدین توجه به رفاه دیگران
بود.
راجا یکی از اتا هاي کاخ را به نیایشهاي خود اختصيياص داده و روزانه مراسييآ
پرستش را در آنجا برگذار مینمود .اما هنگامی که تاج الدین براي اولین بار به کاخ
راجا ،جا به جا شد ،هر روز سه بار به آن اتا میرفت و در کنار بت سنگی هندوها
که راجا در جلو آن پرستش خود را به جا میآورد ،مدفوع و ادرار میکرد .اتاقی که
از قرار معلو مکان مقد سی بود ،به توالت مر شد کامل تبدیل شده بود .اما ایمان
را جا به کا مل بودن تاج ا لدین به قدري ژرف بود که او با فروتنی آن جا را تمی
میکرد ،بدون آن که آن را توهین به مقدسات مذهبی خود برشمارد.
پس از مدتی اقامت در «من سيييرخ» ،تاج الدین مرک فعالیت خود را به واکی
Vakiحو مهاي در فاصييي لهي 15کیلومتري ناگپور انت قا داد و در من یکی از
مریدان هندوي خود به نا کاشيييی نات رائو پا تل Kashinath Rao Patelکه خانه و
ملك بسيييیار ب رگی داشيييت سيييکنی گ ید .آن ملك ،براي کار روحانی تاج الدین
منا سب بود ،زیرا روزانه افراد ب سیاري براي دار شان مب شد میآمدند .چندي بعد،
شهر کوچکی در آن حومه پا گرفت که تاج الدین آن را چوتا ناگپورChotta Nagpur
یا ناگپور کوچك نا نهاد .در چوتا ناگپور ،تاج الدین زمین وسيیع آنجا را به منظور
فعالیتهاي خود به بخشهاي معینی سييازمان بخشييید .یك قطعهي خاص از آن
ملك که خانهي او را در بر میگرفت ،خالی نگاه داشيييت و آن را «واکی شيييریف»
Vaki Shariffبه معنی شيييهر با شيييرافت نا نهاد و به پنج قطعه تقسيييیآ نمود .در
قسمت غربی ،به فاصلهي یك و نیآ کیلومتري ،درمانگاه تاج الدین قرار داشت .این
درمانگاه نه تجهی ات پ شيييکی و نه دکتر داشيييت و تنها یك درخت انبه را در بر
میگرفت که بیماران بنا بر د ستور تاج الدین زیر آن مین ش ستند و آنها با انجا
این کار ،به طور خودکار درمان میشييدند .تنها نظر و عنایات این پ شييك روحانی
بود که آن ها را بهبود میبخشيييید .ن دیك درمانگاه انبه ،تاج الدین قطعه زمین
کوچکی را در نظر گرفت و آن را مدرسه نامید .دانشآموزان براي دریافت کمك ن د
تاج الدین میآمدند تا در امتحانات خود قبو شيييوند و تاج الدین آن ها را وادار
میکرد که بروند و در مدر سهي او بن شینند و هر دانش آموز پ سر و دختري که به
آن مدرسه میآمد ،بدون استثنا ،در امتحان قبو می شد .یك قطعه زمین خشك
و بایر دیگر ،دادگاه خوانده میشييد .آنانی که ضييرر و زیان مالی دیده و یا از دادگاه
تقاضيياي دادخواهی داشييتند ،به دادگاه تاج الدین فرسييتاده میشييدند و آنها نی
بدون اسييتثنا آسييوده خاطر و در کارشييان گرهگشييایی میشييد .مکان دیگري در
ن دیکی جایگاه مبشد ،مسجد نا داشت .آنانی که براي اهداف روحانی میآمدند و
تشيينهي دیدن خداوند بودند ،تاج الدین ،آنها را به آنجا میفرسييتاد .در سييمت
شما ،یك زمین خالی بود که تاج الدین آن را میدان سان و رژه مینامید .مبشد،
مرد را به این مکان میفرسيييتاد تا در تمرینات بدنی که از لحاظ روحانی اهمیت
داشت شرکت کنند .مبشد ،پیروان خود را با انجا این تمرینات بدنی و یا به عقب
و جلو رژه رفتن ،آماده می ساخت که به جنگ بر علیه نفس و یا خودي پست خود
برخی ند .واکی شریف به محلی براي برگذاري ج شنوارهي روحانی تبدیل شده و
هر نوع بیماري و یا م شکل دنیوي با شب بي که از نگاه پر مهر تاج الدین میچکید
درمان می شد .نظر و لطف او تنها آرامش و درمان آنها و هیچ کس د ستخالی و
یا با قلبی که از عشق سیراب نشده بود ،آنجا را ترك نمیکرد.
روزي در واکی شریف ،باران تندي میبارید .تاج الدین با گا هاي تند به عقب و
جلو حرکت میکرد و انبوه جمعیت پشيييت سييير او راه میرفت .پس از چندي او
محوطه را ترك کرد و به سوي جاده گا بردا شت .در کنار جاده ،ج سد سگی را
دید که حدودا سه روز از مرگش میگذ شت .او به ج سد ن دیك شد؛ به آن د ست
زد و گفت« ،دو ست من ،چرا اینجا خوابیدي؟ برخی و بدو» .سگ ،بیدرنگ جان
گرفت و سر پا ایستاد و به سرعت شروع به دویدن کرد.
با پخش شدن شهرت روحانی تاج الدین ،به تدریج خویشاوندانش او را به عنوان
«شخصی ب رگ» پذیرفتند .روزي عمهي تاج الدین براي او چاي تهیه کرد اما او از
نو شیدن آن سر باز زد .او به سمت چپ خود ا شاره کرد و به عمهي خود گفت« ،
چاي را ببر و به روباه مردهاي که در م رعه افتاده بده« .آن زن ،دسييتور تاج الدین
را اجرا نمود و قدري از آن چاي را در گلوي حیوان مرده ریخت .ناگهان روباه تکان
خورد و بر پاهاي خود ایستاد و شروع به دویدن کرد .معج هاي که در ناگپور بسیار
سر و صدا کرد و اح سا سات مرد را بر انگیخت ،به یك خوانندهي زن حرفهاي به
نا سورجی مربوط می شد .او با صداي شیرین و دلن شین خود به شهرت رسیده و
بارها با آواي خود ،تاج الدین را سيييرگر نموده بود .میگویند روزي سيييورجی به
بی ماري وخیمی مبتال گرد ید و با وجود به کار گرفتن انواع گو ناگون در مان ها،
چشييآ از جهان فرو بسييت .راجا خبر درگذشييت سييورجی را به تاج الدین داد .با
شنیدن این خبر ،تاج الدین برانگیخته گردید و با خشآ گفت« ،تو دروغ میگویی.
او زنييده اسييييت .اگيير او بييمييیييرد چييه کسييييی مييیآیييد و بييراي ميين آواز
میخواند؟ ...برو و به خویشاوندان او بگو که دست به بدن او ن نند» .راجا به من لی
که جسييد زن براي سييوزاندن آماده میشييد بازگشييت و پیا تاج الدین را به آنها
رسياند .چون خویشياوندان سيورجی به گفتار مرشيد ایمان داشيتند ،مراسيآ را به
تعویق انداختند و همان طور که تاج الدین گفته بود ،روز بعد در سييياعت 3بعد از
ظهر ،آن زن چشيييمانش را گشيييود« .تاج الدین مرده را زنده میکند»! این حرف
حیرت برانگی ي بود که به سرعت در ناگپور و فراسوي آن پخش شد.
روزي در سييا ،1915جوانی با چهرهاي اسييتثنایی و خوبروي که بیسييت و
چندي سا داشت ،همراه دوست خود به دیدار تاج الدین آمد که در واکی شریف
به مرد دارشيييان میداد .هنگامی که آن جوان خوش چهره وارد اتا شيييد ،تاج
الدین بیدرنگ از جا برخاست .چشمان آنها به هآ دوخته شد و هیچ کس در آن
جمع ،پیا نهفتهاي که در نگاه آنان منتقل شد را نمیدان ست .تاج الدین با همان
گا هاي سيریع و جسيت و خی کنان ن د مرد جوان رفت و گلهاي سيرخی را که
یکی از مریدانش به او پیشييکش کرده بود به آن جوان هدیه داد و سييپس سيير آن
مرد جوان را با مهربانی نوازش نمود .پس از چندي ،آن غریبه و فردي که همراهش
بود به مرشد کامل سجده کرده و از آنجا رفتند.
درسييت پیش از ورود آن جوان خوش قیافه ،تاج الدین برآشييفته و با حاضييرین
رفتاري خشونتآمی داشت اما با دیدن آن جوان ،حالت تاج الدین ناگهان دگرگون
و رفتارش خوشآیند گردید .حالت آتشین آن قطب با ورود مرد جوان تلییر یافت،
انگار که او ،خبري شاديآفرینی براي مبشد آورده بود .مرد جوان براي تاج الدین،
ناآ شنا نبود .او همان جوان زرت شتی بود که باباجان او را بو سیده و نارایان ماهاراج
با او رفتار شاهانه دا شت .مرد جوان در واقع مژده و خبر خوبی براي تاج الدین به
همراه داشيييت و آن خبر این بود که او خود را آمادهي میسييياخت تا مسيييوولیت
روحانی را از دوش تاج الدین بردارد و تاج آفرینش را بپذیرد .بعدها تاج الدین این
جوان را همیشه «گل سرخ بهشتی» خواند.
دوران ما به تماشا نشست و دانست که او همان بيد ر کننده است.
یا تاج الدین بابا ،تو حضرت هستی ،یك ب رگوار الهی ،
ما به تو سجده میکنیآ ،شب تو هنوز در قلب ما جاري است
تو پادشاه ما با گلهاي رز گلباران کردي و بر سر او تاج نهادي.