You are on page 1of 21

‫تاج الدین بابا‬

‫تاج پیامبر‬
‫هیچ کس توانایی درك او را نداشت و هیچ کس نمیدانست که او واقعا کیست‪.‬‬
‫هیچ کس نمیدانست که تاج در حقیقت‪ ،‬تاج الهی است‬
‫بعد از ظهر جمعه در باشگاه اختصاصیِ ورزشی تفریحیِ انگیسیها در ناگپور چند‬
‫تن از زنان انگلیسيييی سيييرگر گپ زدن و نوشيييیدن چاي بودند‪ .‬ناگهان نگاه‬
‫آن ها بر یك مرد هندي کامال برهنه افتاد که در زمین تنیس قد میزد‪ .‬آن ها از‬
‫این منظره ي تکان دهنده به خشييآ آمده و به گمان این که آن فرد دیوانه اسييت‪،‬‬
‫پلیس را خبر کردند‪ .‬پس از دسييتگیري‪ ،‬آن مرد به حبس در تیمارسييتان محکو‬
‫شييد‪ .‬اما این دیوانه با دیوانههاي دیگر به طور شييگفت انگی ي تفاوت داشييت‪ ،‬زیرا‬
‫انبوهی از مرد ‪ ،‬بیرون از محو طهي تی مارسييي تان گرد آ مده و چشيييآ انت ظار‬
‫می ما ند ند تا او آن ها را تبرك ن ما ید‪ .‬آن گاه به ع لت ازد حا جمع یت‪ ،‬یك درب‬
‫ورودي جداگانه براي تیمارسيييتان بنا گردید تا مرد بتوانند با این دیوانه‪ ،‬دیدار‬
‫کنند‪ .‬چرا؟ آیا او واقعا دیوانه بود و یا کسيييانی که او را متهآ کرده بودند‪ ،‬دیوانه‬
‫بودند؟ چرا مرد خواهان لطف و نظر این دیوانهي بودند؟ علت آن شررب بود‪.‬‬
‫شب بي که تنها او داشت‪.‬‬
‫اگرچه انگلیسييیها این فرد مسييلمان را دیوانه برمیشييمردند‪ ،‬اما دیوانهي واقعی‬
‫خود آنها بودند که توانایی شناخت او را ندا شتند‪ .‬او مالك میخانهي الهی بود‪ .‬او‬
‫تاج سر هند و تاج سر اسال بود او تاج الدین بابا‪ ،‬یك قطب (محور کائنات و محور‬
‫نیروهاي کیهانی) بود‪ .‬این مرشد کامل‪ ،‬ميخانهی خود را در یك تیمارستان روانی‬
‫بنا نهاد و طی شييان ده سييا حبس در آنجا‪ ،‬تما کسييانی که با او دیدار نمودند را‬
‫مست و دیوانهي الهی ساخت‪ .‬امااگر این فرد مسلمان‪ ،‬دیوانه نبود چرا باعث حبس‬
‫خود در تیمارسييتان شييد؟ مرد عادي توانایی درك این راز را ندارند‪ ،‬زیرا او براي‬
‫آنهایی آمده بود که در دیوانگیِ این دنیا‪ ،‬خود را گآ کرده بودند؟ مدت شيييان ده‬
‫سييا که او در تیمارسييتان گذراند‪ ،‬بخشييی از کار درونی او را در بر میگرفت‪ .‬این‬
‫جوان مسيييلمان دیوانه نبود‪ ،‬بلکه دنیاي اطراف او و کل دنیا دیوانه بود و تنها آن‬
‫فردي که با خداوند یکی شيييده عاقل اسيييت‪ .‬تاج الدین بابا یك مرشيييد کاملِ‬
‫بیهمتا بود که در میان دیوانهترینِ دیوانهها زیسييت و به عنوان پادشيياه و اسييتاد‬
‫کاملِ ذهن‪ ،‬مقر روحانی خود را در بیمارستان روانی بنیان گذاشت‪.‬‬
‫بامداد ‪ 27‬ژانو یه ي ‪ 1861‬در شيييهر کمپتی ‪ ،Kamptee‬بیرون از شيييهر ناگپور‬
‫‪ ،Nagpur‬خانوادهي مریآباي ‪ Mariambi‬خبر خوشيييحا کنندهاي را که بیصيييبرانه‬
‫منتظرش بودند دریافت داشتند و آن‪ ،‬نوزاد پسري بود که در ساعت ‪ 5 :15‬بامداد‬
‫از مریآباي زاده شد‪ .‬اما نکتهي بسیار شگفتآور‪ ،‬این بود که این نوزاد هنگا چشآ‬
‫گ شودن به دنیا گریه نکرد و برخی چنین انگا شتند که نوزاد مرده ا ست اما برخی‬
‫دیگر از اعضييياي گروه خواسيييتند که آنها هرگ چنین اندیشيييههایی به خود راه‬
‫ندهند‪ ،‬زیرا این اولین نوزاد مریآباي بود»‪.‬‬
‫چند ساعت سپري شد و هنوز اثري از حیات در نوزاد دیده نمی شد‪ .‬سرانجا‬
‫خانواده تصمیآ گرفت که بر شقیقه و پیشانی نوزاد آهن داغ گذاشته شود‪ ،‬به امید‬
‫این که نوزاد چشييمانش را بگشيياید و گرید کند‪ .‬پس از انجا این کار‪ ،‬نوزاد گریه‬
‫سيير داد و چشييمانش را گشييود و به اطراف نگریسييت که خوشيينودي و شييادکامی‬
‫همگان را در پی داشت‪ .‬این پسر را تاج الدین محمد بدر الدین نامیدند‪ .‬تاج الدین‬
‫به معناي ک سی ا ست که تاج بر سر دارد و در این مورد به معناي بر سر دا شتن‬
‫تاج پیامبر (حضرت محمد) است‪ .‬پدر او سید محمد بدرالدین به عنوان ستوان در‬
‫ارتش انگلیس خدمت میکرد و درسييت پیش از تولد پسييرش‪ ،‬از شييهر مدراس به‬
‫کمپتی منتقل شده بود‪ .‬سید از این که صاحب فرزند پسر شده به خود میبالید و‬
‫از اهلل‪ ،‬خداوند بخشندهي مهربان‪ ،‬سپاسگ ار بود که پسرش زنده مانده است‪.‬‬
‫اما دیري نگذشت که خانوادهي بدرالدین دچار م صیبت شد‪ .‬زمانی که تاج الدین‬
‫تنها یك سا دا شت‪ ،‬پدرش درگذ شت و مریآباي در ب رگ نمودن پ سر خود که‬
‫موجب سربلندي سید بود‪ ،‬نهایت تالش خود را به خرج داد‪ .‬در شش سالگی آن‬
‫پسييرب ه را در یك مدرسييه ي ابتدایی بس يیار خوب ثبت نا کردند و تاج الدین از‬
‫جمله شاگردان ممتاز به ح ساب میآمد‪ .‬پس از سه سا ‪ ،‬م صیبت یك بار دیگر‬
‫آنها را در غآ و اندوه فرو برد‪ .‬تاج الدین در نه سييالگی مادر خود را نی از دسييت‬
‫داد و مسوولیت ب رگ نمودن او به عهدهي مادر ب رگش (مادرِ مادرش) واگذار شد‪.‬‬
‫در خردسييالی‪ ،‬صييفات روحانی کآ نظیري در تاجالدین به چشييآ میخورد‪ .‬او به‬
‫تحصييیالتش ادامه داد و زبانهاي عربی‪ ،‬فارسييی‪ ،‬اردو و حتی اندکی انگلیسييی نی‬
‫آموخت و عالقهي زیادي به مطالعه داشييت‪ .‬تاجالدین به اسييب سييواري و نواختن‬
‫ویالون نی عالقهمند بود‪ .‬او تا هجده سالگی به سرعت در تحصیالت خود پیشرفت‬
‫نمود اما رویداد شگفتانگی ي در زندگیاش او را دگرگون ساخت‪.‬‬
‫در شهر ناگپور‪ ،‬پیر م شهوري به نا ح ضرت عبداهلل شاه زندگی میکرد که در‬
‫میان جامعهي مسلمانان بسیار مورد احترا بود‪ .‬روزي این پیر از مدرسهي تاج‬
‫الدین دیدن کرد و هنگامی که چشييمش به آن جوان افتاد‪ ،‬بیان نمود‪« ،‬این پسيير‬
‫چرا باید در مدرسييه باشييد؟ چه ل ومی دارد که او تحصييیل کند؟ مگر چی دیگري‬
‫باقی مانده اسيييت که او باید بیاموزد؟‪ ...‬این جوان‪ ،‬هآ اکنون دانش الهی را دارد»‪.‬‬
‫آن پیر‪ ،‬ن د تاجالدین رفت و چشييمان آنها بر یکدیگر دوخته شييد‪ .‬عبداهلل شيياه‪،‬‬
‫بیسيييکویتی را از کیسيييهاش بیرون آورد‪ ،‬نیمی از آن را خورد و نیمهي دیگر را به‬
‫تاجالدین داد‪ .‬در حالی که آن جوان به خوردن بیسييکویت مشييلو بود‪ ،‬پیر به او‬
‫گفت‪« ،‬کمتر بخور‪ ،‬کمتر بخواب‪ ،‬کمتر صيييحبت کن‪ ،‬قرآن را بخوان و بدان که‬
‫نظر و نگاه پیامبر حضرت محمد همواره بر تو است»‪.‬‬
‫همین که تاجالدین بی سکویت را خورد‪ ،‬غ شب در قلب او شروع به سبودن‬
‫نمود و اشييك درد از چشييمانش جاري گردید‪ .‬پس از این تجربه‪ ،‬تاج الدین جوان‬
‫دیگر در مدرسه دیده نشد و به مدت سه روز در حالت مسرت و اشك که جانش را‬
‫میگداخت و آتش میزد به سيير برد‪ .‬آن پیر‪ ،‬اشييتیا روحانی را براي به دسييت‬
‫آوردن دانش از خداوند محبوب در تاجالدین جوان بیدار ساخت‪.‬‬
‫تاجالدین دگرگون شيييد و دیگر آن شييياگرد ممتاز نبود‪ .‬او تنهایی و خلوت را‬
‫برگ ید و رفت و آمدش با دوسيييتانش کاهش یافت‪ .‬تاج الدین به یك گنج درونی‬
‫د ست یافته اما نمیتوان ست ت صور کند که آن چی ست‪ .‬این مرد جوان به تدریج از‬
‫آن حالت بیرون آمد و عادي به نظر رسید و از این پس او با شور و شو فراوان به‬
‫خواندن دیوان حافظ پرداخت‪ .‬کال حافظ براي او زنده شيييده بود و این بیت او را‬
‫بسیار تحت تاثیر قرار داد‪ :‬می بخور منبر بسوزان‪ ،‬مرد آزاري مکن‪.‬‬
‫تاجالدین شراب الهی مینوشید و منبر و آداب رسو مذهبی را در شعلههاي قلب‬
‫خود میسيييوزاند‪ .‬او به معبد درونی و خلوتِ خود راه یافته و غر مسيييرت بود‪.‬‬
‫شرایط و اوضاع باعث شد که تاجالدین در هجده سالگی با مبشد محبو خود رو‬
‫به رو شود‪.‬‬
‫ابرهاي سیاه‪ ،‬آسمان آن منطقه را پوشانیده و بارش بارانهاي سنگین‪ ،‬به طلیان‬
‫رودخانهي کانهان ‪ Kanhan‬و جاري شيييدن سيييیلی ویرانگر دامن زد‪ .‬ارتش براي‬
‫کمك ر سانی و رو به رو شدن با این فاجعه‪ ،‬شروع به ا ستخدا تعداي سرباز تازه‬
‫نفس نمود‪ .‬شهر کمپتی‪ ،‬شدیدا خسارات دید و شماري خانه و کاشانهي خود را از‬
‫دست دادند‪ .‬در سا ‪ 1881‬تاج الدین براي کمك به خانوادهي مادر ب رگش که به‬
‫علت سیلزدگی در تنگناي مالی قرار دا شتند‪ ،‬در ارتش نا نوی سی کرد‪ ،‬هرچند‬
‫که او از درون خداوند را صدا میزد و قلبش براي دیدار با او بیتاب بود‪ .‬قلب او به‬
‫جا شب بي از سبود تبدیل شده و چنین میخواند‪« ،‬کجایی؟ کجایی؟ اي محبوبم‬
‫بیا! یا مرا ن د خود بخوان‪ ،‬یا این که خودت ن د من بیا؛ دیگر تابِ چشيييآ به راه‬
‫ماندن را ندار »‪.‬‬
‫خداو ند محبوب‪ ،‬همیشيييه مهر بان اسيييت و هن گامی که فر یاد و نا له هاي‬
‫خالصانهي تاج الدین را شنید‪ ،‬نتوانست بیتفاوت بماند‪ .‬طی دوران سربازي‪ ،‬هنگی‬
‫که تاج الدین در آن خدمت میکرد در نقاط مختلف کشيييور مسيييتقر و حتا براي‬
‫مدتی به فران سه فر ستاده شد‪ .‬آنها پس از بازگ شت‪ ،‬در حیدرآباد م ستقر گردید‪.‬‬
‫ا ستخدا در ارتش‪ ،‬سرانجا او را به آن یکتایی رهنمون نمود که در ج ستجویش‬
‫بود‪ ،‬به طوري که در سا ‪ ،1884‬هنگی که در آن خدمت میکرد به شهر ساگار‬
‫‪ Sagar‬انتقا یافت‪ .‬ساگار در زبان هندي به معنی اقیانوس است‪ .‬در سرنوشت تاج‬
‫الدین این بود که به سيياگار برود تا به قيانوس تبدیل شييود‪ .‬هنگامی که سيربازان‬
‫دیگر براي جنگ با د شمن آموزش میدیدند‪ ،‬تاج الدین از درون درگیر جنگ بود‪.‬‬
‫براي یك سيييرباز پیروزي بر دشيييمن‪ ،‬در مقایسيييه با غلبه بر خودي محدود و‬
‫چیره شدن بر نفس مجازي‪ ،‬آسان است و او درگیر یك جنگ پنهان و درونی بود‪.‬‬
‫چگونه میتوان ستی و ک شمکش درونی تاج الدین جوان را سنجید؟ او سربازي‬
‫بود که بر علیه نفس خود به جنگ برخاسيييته و میکوشيييید که در گیر و دار این‬
‫جنگ هولناك درونی‪ ،‬دلیر باشيييد‪ .‬سيييرانجا او دشيييمنان درونیِ برخاسيييته از‬
‫خواسيييتهها و امیا را یکی پس از دیگري شيييکسيييت داد و قلب او در تب و تاب‬
‫پیروزي فریاد برآورد‪« ،‬محبوبم‪ ،‬محبوبم‪ ،‬محبوبم»‪.‬‬
‫یکی از شامگاهان هنگامی که تاج الدین نگهبانی میداد‪ ،‬صداي ک سی را شنید‬
‫که او را فرامیخواند؛ با وحشت و حیرت به اطرافش نگریست‪ ،‬سپس در جهت صدا‬
‫گا بردا شت‪ ،‬از پادگان بیرون رفت و وارد جنگل انبوهی شد‪ .‬او راهش را در میان‬
‫جنگل باز کرد و پیش رفت تا این که پیرمردي را دید که زیر درختی نشيييسيييته‬
‫اسييت‪ .‬او قطب مسييلمان بود که در آن منطقه او را به نا حضييرت داوود چیسييتی‬
‫می شناختند‪ .‬او همان محبوبی بود که قلب تاج الدین را زیر و رو و لبری از بیتابی‬
‫و بیقراري سيياخته بود‪ .15‬مب شدِِ کهنسييا بدون آن که به تاج الدین جوان نگاه‬
‫کند به او دستور داد که یك فنجان چاي براي او بیاورد‪ .‬تاج الدین از میان جنگل‬
‫تاریك به پادگان بازگشييت‪ ،‬به آشييپ خانه رفت و یك فنجان چاي تازه تهیه و در‬
‫تاریکی شب از همان راه برگشت و بدون آن که فنجان چاي ریخته باشد آن را به‬
‫دسيت قطب داد‪ .‬داوود چیسيتی جرعهاي از آن را نوشيیدن و باقی مانده را به تاج‬
‫الدین داد و از او خواسييت که آن را بنوشييد‪ .‬همین که تاج الدین چاي را نوشييید‪،‬‬
‫بی تابی درونی او به اقیانوس مسيييرت دگرگون شيييد‪ .‬در آن لحظه‪ ،‬تاجالدین به‬
‫شناخت خداوند دست یافت و در حالت خداییت خود‪ ،‬دنیا دیگر وجود نداشت‪ .‬به‬
‫بیان دیگر به صفر تبدیل شد و همه چی ناپدید گشت‪ .‬تاج الدین تمامی آگاهی از‬
‫بدن و جهان بیرونی را از دسييت داد‪ .‬او حالت اناالحق (من خدا هسييتآ) را تجربه‬
‫کرد و تنها‪ ،‬آگاهی از منِ الهی داشت و خداوند شده بود‪ .‬بدین سان در ساگار‪ ،‬تاج‬
‫الدین جوان در بی ست و سه سالگی به قيانوس تبدیل شد‪ .‬تاج الدین‪ ،‬مجذوب و‬
‫در خداو ند غر گرد ید‪ .‬این جوان خود به خود کار هاي عادي ارتش را ناد یده‬
‫میگرفت و از آنجایی که رفتار او غیر معمو بود‪ ،‬سيييربازهاي دیگر او را دیوانه‬
‫میپنداشتند‪ .‬اما در حقیقت‪ ،‬او با مسرت بیکران‪ ،‬نیروي بیکران و دانش بیکران‬
‫یکی شييده بود‪ .‬تاج الدین هر شييب روانهي جنگل میشييد و حضييرت چیسييتی را‬
‫مییافت و ساعتها در حضور او مینشست‪.‬‬
‫مادرب رگ تاج الدین هنوز از او مراقب میکرد و ازدواج او را با یك دختر مسلمان‬
‫تدارك دیده بود اما به علت حالت عجیب و غریب تاج الدین‪ ،‬پدر و مادر آن دختر‪،‬‬
‫نام دي را به هآ زدند‪ .‬اندکی بعد از شبی که تاج الدین به شناخت خداوند د ست‬
‫یافت‪ ،‬مسوولین ارتش‪ ،‬او را براي انجا وظیفه در ارتش مناسب ندیدند و عذر او را‬
‫خواسيييتند‪ .‬از این رو مادرب رگش به سييياگار رفت و او را به کمپتی باز گرداند‪ .‬در‬
‫آنجا‪ ،‬دیري نگذشييت که مادرب رگ تاج الدین نی پذیرفت که نوهاش دیوانه شييده‬
‫اسييت‪ .‬او که از وضييعیت تاج الدین سييخت آشييفته و نگران بود‪ ،‬انواع و اقسييا‬
‫درمانهاي پ شييکی موجود را آزمود‪ ،‬اما هیچ یك از این مداواها کارسيياز نگردید و‬
‫وضيييع یت عج یب و غر یب تاج ا لدین به هیچ و جه تلییر ن یا فت‪ .‬چ ندي ب عد‪،‬‬
‫مادرب رگ تاج الدین درگذ شت و او تنها ماند‪ .‬هیچ کس نمیدان ست که تاج الدین‬
‫تا چه اندازه تنها اسييت‪ .‬کنار کشييیدن از دنیا و فرو رفتن به درون و بریدن تمامی‬
‫وابسييتگیهاي کارمایی و روابط عادي و «تنها» بودن براي یك شييخا امکانپذیر‬
‫نیسيييت‪ .‬در واقع هم ون خودِ خدا تنها بودن‪ ،‬هدف زندگی اسيييت و تاج الدین با‬
‫وجود رفتار ظاهرياش به این هدف رسيييیده بود‪ .‬او خدا ‪ -‬آگاه و از محیط بیرونیِ‬
‫خود خبر نداشت‪.‬‬
‫تاج الدین در من مادرب رگش به حا خود رها شد و خویشاوندانش او را ترك‬
‫کردند و به عنوان یك دیوانهي درمان ناپذیر از او بی ار و دوري میجستند‪ .‬او براي‬
‫چهار سا با درد و رنج و د شکستگی در کمپتی به سر برد و مورد تحقیر‪ ،‬خواري‬
‫و بد رفتاري هم شهریان خود قرا گرفت‪ .‬اما درد و رنج تاج الدین ری شه در بدبختی‬
‫و بی ارگی دنیوي ندا شت‪ ،‬بلکه نا شی از بازگ شت به آگاهی عادي بود‪ .‬اگرچه تاج‬
‫الدین با دلتنگی و غآ دست به گریبان بود اما در حالت مجذوبیت قرار داشت‪ .‬یك‬
‫مجذوب‪ ،‬غر در هستیِ بیکران خداوند و ستاد مسرت بیکران است‪ .‬رنج و غآ‪،‬‬
‫بر یك مجذوب اثرگذار نیسيييت‪ ،‬زیرا او آگاهی عادي انسيييانی ندارد‪ .‬براي این که‬
‫بتوان مرشييييد کييامييل شييييد و از دیگران دسيييتگیري نمود‪ ،‬آن فرد بييه‬
‫خدا ‪ -‬ر سیده باید از حالت خدایی‪ ،‬پایین آورده شود‪ .‬یعنی ابتدا به آگاهی از عالآ‬
‫ذهنی‪ ،‬سپس لطیف پایین آید و سرانجا آگاهی خاکی را به دست آورد‪ .‬در سراسر‬
‫این فرود‪ ،‬چی ي ج رنج وجود ندارد و این حالت واقعی تاج الدین بود‪.‬‬
‫در درازاي این چ هار سيييا ‪ ،‬تاج ا لدین هم ون یك دیوا نهي زنجیري به نظر‬
‫میر سید‪ .‬سرانجا دایی او‪ ،‬عبدالرحمن‪ ،‬از و ضعیت خواهر زادهاش دلش به رحآ‬
‫آمد و تاج الدین را به شييهر چاندا ‪ Chanda‬محل کار و زندگی خود برد‪ .‬در آنجا نی‬
‫اگرچه تاج الدین تحت درمان و مداواي پ شيييکی قرار گرفت اما هیچ بهبودي در‬
‫وضعیت او ایجاد نشد‪ .‬دایی او که متقاعد شده امکان درمان تاج الدین وجود ندارد‬
‫او را به کمپتی بازگرداند و به دست سرنوشت سپرد‪ .‬در کمپتی‪ ،‬تاج الدین‪ ،‬هآ از‬
‫ل حاظ بدنی و هآ ذهنی رنج میبرد و به عنوان احمق ده کده او را دسييييت‬
‫میانداختند‪ .‬نه عموي او و نه هیچ کس دیگر‪ ،‬به غیر از داوود چیستی‪ ،‬نمیدانست‬
‫که علت درد و رنج تاج الدین‪ ،‬بازیافتن آگاهی ان سانی ا ست‪ .‬او میخوا ست که به‬
‫آگاهی از عالآ مجاز بازگردد‪ .‬بازگشت یك به خدا ‪ -‬رسیده به آفرینش ‪ -‬آگاهی به‬
‫خاطر این است که درد و رنج بشریت کاهش یابد‪.‬‬
‫براي دوري و فرار از خیابانهاي کمپتی‪ ،‬تاج الدین وقت خود را بی شتر به پر سه‬
‫زنی در کوهپایههاي اطراف میگذراند و هرگاه که دوباره به شيييهر باز میگشيييت‪،‬‬
‫مرد شييناخت عمیقتري از او به دسييت میآوردند‪ .‬آنها به تدریج دریافتند که او‬
‫به مفهو عادي‪ ،‬یك دیوانه نیسييت‪ ،‬با این حا ‪ ،‬ب هها همیشييه او را میآزردند و‬
‫مسييخره میکردند و به او سيينگ پرت میکردند اما تاج الدین هرگ آنها را از این‬
‫کار باز نمیدا شت‪ .‬او سنگهایی را که به او برخورد میکردند جمع میکرد تا این‬
‫که دوباره مورد ا ستفاده قرار نگیرند‪ .‬شاید سنگهایی که به او بر خورد میکردند‪،‬‬
‫وسیلهاي بود که تاج الدین آگاهی معمولی انسانی را بازیابد‪ .‬انگار حضرت چیستی‬
‫از طریق این ب ههاي بازیگوش و آزار و اذیت آشيييکار آنان‪ ،‬تاج الدین را به آگاهی‬
‫کامل از آفرینش ‪ -‬آگاهی باز میگرداند‪ ،‬زیرا در مدت کمی پس از این که چندین‬
‫بار تاج الدین را با سيينگ زدند‪ ،‬رفتار او حالت به عادي بازگشييت‪ .‬با این حا ‪ ،‬هیچ‬
‫کس نمیدانست که تاج الدین مرشد کامل شده است‪.‬‬
‫تاج‬ ‫این مرشد کامل جوان به تدریج مورد احترا فراوان قرار گرفت‪ .‬روزي‬
‫الدین هنگا قد زدن در شهر ناگهان وارد من یك بافنده شد و با لحنی محکآ‬
‫به آن مرد گفت‪ «،‬خانواده و اجناس قیمتی خود را بردار و فورا از این خانه برو»‪.‬‬
‫آن مرد ابتدا اندکی درنگ کرد اما چنان تحت تاثیر شييخصييیت مقدس فردي که‬
‫سرزده وارد من لش شده قرار گرفت که به دستور او گوش فراداد‪ .‬چند لحظه پس‬
‫از ترك من ‪ ،‬آن خانه آتش گرفت و با خاك یک سان شد‪ .‬اما با کمك تاج الدین‪،‬‬
‫اعضييياي آن خانواده و مقداري از داراییشيييان در امان ماند‪ .‬در موقعیتی دیگر‪،‬‬
‫شخ صی به دیدار تاج الدین آمد و التماسکنان گفت‪« ،‬یا ح ضرت بیایید‪ ،‬دختر‬
‫در ب ستر مرگ افتاده ا ست»‪ .‬آن شخا گرچه بهترین تو صیههاي پ شکی را در‬
‫مورد دخترش به کار گرف ته ا ما بی ماري آن دختر بهبود ن یاف ته بود‪ .‬تاج ا لدین‬
‫چشيييآ هاي خود را بر هآ گذاشيييت و پس از چ ند لح ظه‪ ،‬با تبسيييآ گ فت‪،‬‬
‫« اکنون حا دخترت خوب ا ست‪ ،‬ن د او برو»‪ .‬آن مرد به خانه برگ شت و از دیدن‬
‫دختر کوچك خود که روي تخت نشسته و مشلو غذا خوردن بود مات و مبهوت‬
‫گردید‪ .‬هنگامی که او از هم سر خود پر سید چگونه فرزند شان بدان سرعت بهبود‬
‫یافته‪ ،‬هم سرش پا سخ داد‪« ،‬چند لحظه پیش از آن که برگردي‪ ،‬فقیري در من‬
‫را زد و درخواست صدقه کرد و من به او مقداري غذا داد ‪ ،‬سپس او حا دخترمان‬
‫را پرسييید و من آن فقیر را به اتا دخترمان برد ‪ .‬او تنها چند لحظه در اتا ماند‬
‫و هنگا رفتن گفت‪« ،‬دیگر نگران نباش‪ ،‬حا او خوب خواهد شييد»‪ .‬بعدها که آن‬
‫مرد و خانواده اش به دیدن تاج الدین رفتند‪ ،‬همسييير آن مرد گفت فقیري که به‬
‫من لشان آمده‪ ،‬خود تاج الدین است‪.‬‬
‫سييا ها گذشييت و تاج الدین در گوشييه و کنار خیابانهاي کمپتی زندگی کرد و‬
‫بی شتر اوقات روي پلی ن دیك ای ستگاه راه آهن خوابید‪ .‬او در درازاي روز و یا شب‬
‫در شهر پرسه میزد‪ .‬هرچند که او از دیدگاه بیگانگان یك دیوانه و کسانی که او را‬
‫میشييناختند یك فقیر به نظر میرسييید اما در حقیقت در آن زمان‪ ،‬تاج الدین به‬
‫کما روحانی رسييیده و به عنوان یك مرشييد کامل انجا وظیفه میکرد‪ .‬به علت‬
‫درخواسيييتهاي زیاد براي انجا معج ات و هم نین براي تکمیل کار روحانیاش‪،‬‬
‫روزي او اعال کرد‪ « ،‬فردا من به تیمارستان خواهآ رفت» و در ‪ 26‬اوت ‪ 1892‬آن‬
‫حادثه رخ داد که موجب شد ماموران انگلی سی‪ ،‬تاج الدین را د ستگیر و روز بعد او‬
‫را راهی تیمار ستان نمایند‪ .‬هرچند که این امر به اعترا ضات مرد شهر‪ ،‬بخ صوص‬
‫م سلمانان دامن زد اما چون یك زن انگلی سی در با شگاه تنیس از دیدن یك مرد‬
‫برهنه‪ ،‬ناراحت و آشفته و در پی آن خشآ شوهرش نی برانگیخته شده بود‪ ،‬شوهر‬
‫آن زن با نفوذ خود‪ ،‬مسوولین را وادار به زندانی نمودن این قطب مسلمان ساخت‪.‬‬
‫محاکمهي تاج الدین در کانون توجه قرار گرفت‪ .‬در طو محاکمه‪ ،‬قاضيييی جذب‬
‫تاج الدین گردید‪ .‬گرچه تاج الدین رداي فقیرانهاي بر تن داشت اما قاضی‪ ،‬او را در‬
‫لباس پاد شاهی میید‪ .‬او از روند جریان دادگاه ناراحت و با وجود تردید در صدور‬
‫راي به محکو نمودن تاج الدین‪ ،‬مس يوولین انگلیس يی او را وادار سيياختند که تاج‬
‫الدین را محکو به حبس ابد در تیمارستان نماید‪.‬‬
‫تاج الدین در سييی و یك سييالگی در حالی که که بر دسييت و پایش زنجیر زده‬
‫شده بود به تیمار ستانی در چند کیلومتري ناگپور برده شد‪ .‬امروزه این ساختمان‬
‫یك بیمار ستان روانی دولتی ا ست اما در آن روزگار به عنوان زندان بیماران روانی‬
‫مورد اسيييتفاده قرار میگرفت و زندانیان‪ ،‬تما عمر خود را در آنجا می گذراند ند‪.‬‬
‫آنجا دیوانهخانهاي بود که پس از حبس یك دیوانه‪ ،‬درب سيييلو را قفل و کلید را‬
‫دور میانييداختنييد! در آن دیوانييهخييانييه هیچ گونييه درم يان پ شيييکی براي‬
‫دیوانههاي در بند وجود نداشت و وضعیت آنها بسیار اسفناك و قابل ترحآ بود‪.‬‬
‫در تیمارستان‪ ،‬تاج الدین با لباس بلند سب رنگ‪ ،‬همراه با سایر زندانیان کارهاي‬
‫بدنی سييخت انجا میداد‪ ،‬از جمله شييکسييتن سيينگ و جا به جا کردن خاك‪ .‬اما‬
‫هنگامی که دسيت اندرکاران تیمارسيتان از مقا و من لت حقیقی او اندکی آگاهی‬
‫یافتند‪ ،‬کو شیدند که او را از انجا آن کارهاي پ ست باز دارند‪ .‬اما تاج الدین د ست‬
‫بر نداشت و برادامهي کارهاي سخت پافشاري نمود‪.‬‬

‫روزي تاج الدین یك تشيييت پر از خاك را بر سييير حمل میکرد‪ .‬مسيييوولین‬


‫تیمار ستان از این که ت شت روي سر او تکیه ندارد در شگفت بودند‪ ،‬زیرا در واقع‬
‫آن ت شت در چند سانتی باالي سر او در هوا معلق بود‪ .‬اگرچه همگان از دیدن آن‬
‫منظره در شييگفت بودند اما تاج الدین با خونسييردي به این سييو و آن سييو حرکت‬
‫میکرد‪ .‬گاه و بیگاهچنین رویدادهاي ماوراي طبیعی رخ میداد که محکآ شيييدن‬
‫ایمان زندانیان و مسيييوولین از مقا روحانی او را در بر داشيييت‪ .‬دسيييت اندکاران‬
‫تیمارسييتان دگرگونی چشييمگیري در بیماران روانی زندانی مشيياهده کردند زیرا‬
‫هن گامی که آن ها در ک نار تاج ا لدین بود ند‪ ،‬آرا و خوشييي حا و او را احترا‬
‫میگذاشييتند‪ .‬تاج الدین اتا اختصيياصييی نداشييت و در یك خوابگاه ب رگ کنار‬
‫ز ندان یان دیگر روي زمین میخواب ید‪ .‬روزي یکی از دیوا نه ها از آن جا گری خت و‬
‫عبدالمجید خان‪ ،‬پ شك متصدي تیمارستان‪ ،‬بسیار د نگران گردید اما تاج الدین‬
‫ن د او رفت و به او گفت‪« ،‬نگران نباش‪ ،‬او فردا باز خواهد گشييت»‪ .‬درسييت فرداي‬
‫همان روز‪ ،‬دیوانهي فراري بازگشيييت و پس از پرس و جو‪ ،‬او گفت‪« ،‬من به خانها‬
‫رفتآ اما تاج الدین بابا به دیدار آمد و پس از زدن چند سييیلی به صييورتآ‪ ،‬به من‬
‫دستور داد که بی درنگ بازگرد و من برگشتآ»‪.‬‬
‫پس از این اتفا ‪ ،‬دکتر مجید عمیقا به تاج الدین ایمان آورد و سييرسييپردهي او‬
‫گردید‪ ،‬به طوري که او را به من لش دعوت و در مورد تمامی موارد با او مشيييورت‬
‫میکرد‪ .‬بدین روش‪ ،‬پ شك مت صدي تیمار ستان‪ ،‬مرید و سر سپردهي تاج الدین‬
‫شد‪ .‬روزي دکتر مجید‪ ،‬قرار مالقات مهمی در بمبئی داشت و از تاج الدین پرسید‪،‬‬
‫آیا میتواند به بمبئی برود؟ تاج الدین به او اجازه نداد و با هشيييدار به او گفت‪،‬‬
‫«جاده خطرناك اسييت«‪ .‬اما دکتر‪ ،‬بر رفتن پافشيياري نمود‪ .‬سييرانجا تاج الدین با‬
‫اکراه به او اجازهي سيييفر داد اما برگی را از درختی که در آن ن دیکی بود کند و‬
‫گفت‪ « ،‬هنگا سفر این را همراه خود داشته باش»‪ .‬دکتر از ناگپور با قطار حرکت‬
‫کرد و ظاهرا بدون هیچ خطري به بمبئی رسييید‪ .‬پس از پیاده شييدن در ایسييتگاه‪،‬‬
‫چون دکتر عجله داشييت‪ ،‬به جاي عبور از پلِ روگذر‪ ،‬تالش کرد که از راه میانبر و‬
‫از روي خطوط آهن رد شود اما پایش لل ید و همان جا افتاد‪ .‬درست در آن لحظه‬
‫قطاري به ایسييتگاه ن دیك میشييد اما توانسييت به طور معج هآسييا ترم کند و در‬
‫چند قدمی او بایستاد‪ .‬همه مرد در ایستگاه از رهایی معج هآساي آن فرد از مرگ‬
‫در شيييگفت بودند‪ .‬آنگاه دکتر فهمید که چرا تاج الدین در اجازهي سيييفر و بیرون‬
‫رفتن او از ناگپور مردد بود‪.‬‬
‫تاج الدین هنگا دیدار با مرد در تیمارستان زیر یك درخت بخصوص مینشست‪.‬‬
‫با گذشت زمان هرگاه که او اراده میکرد از تیمارستان بیرون رود‪ ،‬قفلها شکسته‬
‫شده و بر زمین میافتادند‪ .‬پس از چندي دست اندکاران تیمارستان به این موضوع‬
‫پیبرد ند‪ .‬اگر چه بیرون رفتن از تی مارسييي تان اک یدا ممنوع بود ا ما آن ها چگو نه‬
‫میتوانستند چنین شخصی را مهار کنند‪.‬‬
‫راه رفتن تاج الدین گهگاه غیر عادي و حالت تلو تلو خوردن داشييت‪ .‬او با گا هاي‬
‫کوتاه توا و با جسيييت و خی و لی لیکنان راه میرفت‪ .‬کودکانی که همراه پدر و‬
‫مادر خود هنگا غروب براي قد زدن میآمدند‪ ،‬با دیدن تاج الدین میترسيييیدند‬
‫اما او به آنها اشاره میکرد و میگفت‪« ،‬نترسید فرزندانآ‪ ،‬من دیوانه نیستآ»‪.‬‬
‫پس از سپري کردن سا ها در تیمار ستان‪ ،‬آوازهي تاج الدین بابا به چهارگو شهي‬
‫ه ند پخش شيييد و مرد براي ز یارت و دارشيييان در جلو تیمارسيييتان صيييف‬
‫میک شیدند‪ .‬ف ضاي روحانی در ح ضور تاج الدین م ستیآور بود‪ .‬یك شور ن شئه‬
‫کننده فضيييا را پر میکرد و آن دیوانه خانه ناگهان به یك میکدهي الهی تبدیل‬
‫میشد؛ جایی که روحهاي تشنهي عشق الهی میتوانستند آنقدر بنوشند تا سیراب‬
‫شوند‪ .‬یك نوع دیوانگی جدید در حا گ سترش بود‪ .‬مرد ‪ ،‬دیوانه و سرگ شتهي‬
‫خداوند شده و خواستار حضور باشکوه مبشدی شدند که در بند بود‪.‬‬
‫روزانه شمار جمعیت اف ایش یافته و م شکالتی را براي م سوولین تیمار ستان در‬
‫پی دا شت‪ .‬ابتدا همان طور که گفته شد‪ ،‬یك درب ورودي جداگانه ن صب گردید‬
‫که به جایگاه تاج الدین‪ ،‬زیر یك درخت‪ ،‬منتهی می شد‪ .‬اما انبوه جمعیت به حدي‬
‫اف ایش یافت که براي بازداشيييتن مرد و کنتر آنان‪ ،‬مقامات دولتی در ناگپور‬
‫اقدا به صدور بلیط ورودي نمودند و آن هآ فقط براي شماري محدود‪ .‬این روش‬
‫نی با شکست رو به رو شد‪ ،‬زیرا عطر شراب الهی تاج الدین در سراسر هند پخش‬
‫شييده و مرد براي دیدن تاج الدین به مرز دیوانگی رسييیده بودند‪ .‬مدیران شييهر و‬
‫تیمارسييتان نمیدانسييتند چگونه از پس این وضييعیت برآیند‪ .‬سييرانجا به پلیس‬
‫دستور داده شد که کنتر انبوه مرد را در دست گیرد‪.‬‬
‫تاج الدین بابا به یك شخصیت روحانی برجسته و با نفوذ آن منطقه تبدیل شد‪.‬‬
‫در میان کسييانی که به زیارت او میآمدند‪ ،‬یك دختر مسييلمان دیده میشييد که‬
‫هآ نا مادر تاج الدین‪ ،‬مریآ باي بود‪ .‬این دختر با چنان تشييينگیِ درونی ن د تاج‬
‫الدین آمد که میتوانست میخانه را از شراب خالی نماید‪ .‬مریآباي به قصد دارشان‬
‫حقیقی ن د مبشررد آمده بود‪ ،‬یعنی با آرزوي ریختن همه چی بر پاهاي تاج الدین‬
‫با با‪ .‬هن گامی که مریآ باي ن د تاج ا لدین آ مد‪ ،‬او دسيييت آن دختر را گر فت و‬
‫النگوهاي شیشهاي را که به دست داشت با سنگ شکست‪ .‬این عمل ظاهري‪ ،‬آن‬
‫دختر را از همهي بندها و واب ستگیهاي دنیوي آزاد ساخت‪ .‬آنگاه مب شد او را در‬
‫آغوش گرفت که موجب شد آن دختر‪ ،‬خود را از درون‪ ،‬از دنیا گ س سته سازد‪ .‬از‬
‫این پس مریآ باي به طور کامل از آنِ تاج الدین بابا شيييد‪ .‬تاج الدین به مریآ باي‬
‫گفت‪« ،‬ع ی ‪ ،‬دوازده سا منتظرت بود ؛ سرانجا تو آمدي»‪.‬‬
‫از این لحظه به بعد‪ ،‬مریآ باي تا آخر عمر از لحاظ روحانی با تاج الدین پیوند و‬
‫ب ستگی بافت‪ .‬پس از این دیدار ژرف‪ ،‬او روزانه براي دیدار تاج الدین به تیمار ستان‬
‫میرفت‪ .‬بعدها هنگامی که تاج الدین آزاد شد در سرنو شت مریآباي بود که براي‬
‫همیشييه ن د مب شد بماند‪ .‬تاج الدین در کنار مریآباي‪ ،‬همیشييه خوشييحا به نظر‬
‫میرسید‪ .‬او این دختر را به نحو استثنایی دوست داشت و تمامی شراب میخانه را‬
‫در جا او ریخته بود‪ .‬مریآباي از جمله اعضاي حلقهي برگ یدهي تاج الدین شد‪.‬‬
‫مریآباي بنا بر دسييتور حضييرت داوود چیسييتی‪ ،‬ن د تاج الدین آمده بود‪ .‬داوود‬
‫چیسييتی به مریآباي گفته بود‪« ،‬تو باید همه چی را بر قدو تاج الدین بری ي‪ ،‬نه‬
‫من«‪ .‬هنگامی که آن دختر دسييتور حضييرت چیسييتی را اجرا نمود‪ ،‬همهچيز را به‬
‫دست آورد‪.16‬‬
‫روزي زنی که شدیدا رنج میبرد‪ ،‬انگار که جنزده شده ا ست را به تیمار ستان‬
‫ن د تاج الدین آوردند‪ .‬تاج الدین ابتدا به او نگری ست و سپس بر صورتش آبدهان‬
‫انداخت و فریاد زد‪« ،‬چرا تو با فقیرها این قدر گسييتاخ و بیشيير هسييتی«؟ و به‬
‫محض اداي این کلمات‪ ،‬آن بانو د ستخوش اح سا سات شدید شد و از هوش رفت‪.‬‬
‫پس از به هوش آمدن‪ ،‬در چهره ي زن آسييودگی و تسييکین دیده میشييد‪ .‬مب شد‬
‫ظاهرا آن شييبر را آزاد سيياخته بود‪ .‬روزي دیگر‪ ،‬تاج الدین با شييماري از مرد که‬
‫گرد او آمده بودند گفتگو میکرد‪ ،‬ناگهان به یکی از دیدار کننده ها اشييياره کرد و‬
‫گفت‪« ،‬چرا اینجا نشستهاي‪ ،‬همسر تو مرده است»‪.‬‬
‫همسر آن مرد به دیدن به من خویشاوندان خود رفته بود اما آن مرد شتابان به‬
‫خانه رفت و در آنجا تلگرافی را به او نشان دادند که اشاره به مرگ زنش داشت‪.‬‬
‫پس از چندي یك پادشيياه هندو به نا راجا راگهوجی رائو بوسييله ‪Raja Raghuji‬‬

‫‪ Rao Bhosle‬سر سپردهي تاج الدین شد و آماده بود که با کوچكترین ا شارهي او‬
‫تما دارایی خود را بر پاهاي تاج الدین بری د‪ .‬اگرچه راجا از خانوادهي ا شرافی بود‬
‫اما بارها براي م شورت و گرفتن فیض‪ ،‬به دیدار تاج الدین در تیمار ستان میرفت‪.‬‬
‫یکی روزها که انبوه مرد در تیمار ستان بیش از حد زیاد بود‪ ،‬مب شد به راجا الها‬
‫کرد که کار او در تیمارسييتان پایان یافته و زمان آن فرارسييیده که جایگاه خود را‬
‫عوض کند‪ .‬راجا بر آن شد تا تاج الدین را به هر قیمتی که شده از تیمار ستان آزاد‬
‫نماید‪ .‬او ن د مقامات دولتی رفت و به آنها التماس کرد که تاج الدین را آزاد کنند‪.‬‬
‫ابتدا آنها با سرسختی‪ ،‬سر باز زدند‪ ،‬زیرا درآمد به دست آمده از دیدار کنندهگان‬
‫به رونق شيييهر دامن زده و تاج الدین بابا به ب رگترین جاذبهي توریسيييتی ناگپور‬
‫تبدیل شده بود‪ .‬سرانجا در سپتامبر ‪ 1908‬راجا با پرداخت ضمانت چ شمیگري‬
‫به مبلغ ‪ 2000‬روپی‪ ،‬تاج الدین را براي زندگی در کاخ خود «شاکردرا» ‪Shakerdera‬‬

‫در مرک شهر ناگپور‪ ،‬از تیمار ستان برد‪ .‬راجا من اخت صا صی خود را به نا لعل‬
‫کوتی ‪ Lal Kothi‬به معنی من سرخ که در چند صد متري کاخ بود در اختیار تاج‬
‫الدین قرار دارد‪ .‬تاج الدین در آن زمان چهل و هفت سا داشت؛ او پس از شان ده‬
‫سييا اقامت در تیمارسييتان‪ ،‬اکنون درکاخ یك پادشيياه و در رفا زندگی میکرد‪ .‬با‬
‫این حا یك فقیر همیشييه فقیر اسييت‪ ،‬یعنی کسييی که هیچ دارایی دنیوي ندارد‬
‫ج ابتداییترین ضييروریات زندگی‪ .‬تنها نیاز واقعی تاج الدین توجه به رفاه دیگران‬
‫بود‪.‬‬
‫راجا یکی از اتا هاي کاخ را به نیایشهاي خود اختصيياص داده و روزانه مراسييآ‬
‫پرستش را در آنجا برگذار مینمود‪ .‬اما هنگامی که تاج الدین براي اولین بار به کاخ‬
‫راجا‪ ،‬جا به جا شد‪ ،‬هر روز سه بار به آن اتا میرفت و در کنار بت سنگی هندوها‬
‫که راجا در جلو آن پرستش خود را به جا میآورد‪ ،‬مدفوع و ادرار میکرد‪ .‬اتاقی که‬
‫از قرار معلو مکان مقد سی بود‪ ،‬به توالت مر شد کامل تبدیل شده بود‪ .‬اما ایمان‬
‫را جا به کا مل بودن تاج ا لدین به قدري ژرف بود که او با فروتنی آن جا را تمی‬
‫میکرد‪ ،‬بدون آن که آن را توهین به مقدسات مذهبی خود برشمارد‪.‬‬
‫پس از مدتی اقامت در «من سيييرخ»‪ ،‬تاج الدین مرک فعالیت خود را به واکی‬
‫‪ Vaki‬حو مهاي در فاصييي لهي ‪ 15‬کیلومتري ناگپور انت قا داد و در من یکی از‬
‫مریدان هندوي خود به نا کاشيييی نات رائو پا تل ‪ Kashinath Rao Patel‬که خانه و‬
‫ملك بسيييیار ب رگی داشيييت سيييکنی گ ید‪ .‬آن ملك‪ ،‬براي کار روحانی تاج الدین‬
‫منا سب بود‪ ،‬زیرا روزانه افراد ب سیاري براي دار شان مب شد میآمدند‪ .‬چندي بعد‪،‬‬
‫شهر کوچکی در آن حومه پا گرفت که تاج الدین آن را چوتا ناگپور‪Chotta Nagpur‬‬

‫یا ناگپور کوچك نا نهاد‪ .‬در چوتا ناگپور‪ ،‬تاج الدین زمین وسيیع آنجا را به منظور‬
‫فعالیتهاي خود به بخشهاي معینی سييازمان بخشييید‪ .‬یك قطعهي خاص از آن‬
‫ملك که خانهي او را در بر میگرفت‪ ،‬خالی نگاه داشيييت و آن را «واکی شيييریف»‬
‫‪ Vaki Shariff‬به معنی شيييهر با شيييرافت نا نهاد و به پنج قطعه تقسيييیآ نمود‪ .‬در‬
‫قسمت غربی‪ ،‬به فاصلهي یك و نیآ کیلومتري‪ ،‬درمانگاه تاج الدین قرار داشت‪ .‬این‬
‫درمانگاه نه تجهی ات پ شيييکی و نه دکتر داشيييت و تنها یك درخت انبه را در بر‬
‫میگرفت که بیماران بنا بر د ستور تاج الدین زیر آن مین ش ستند و آنها با انجا‬
‫این کار‪ ،‬به طور خودکار درمان میشييدند‪ .‬تنها نظر و عنایات این پ شييك روحانی‬
‫بود که آن ها را بهبود میبخشيييید‪ .‬ن دیك درمانگاه انبه‪ ،‬تاج الدین قطعه زمین‬
‫کوچکی را در نظر گرفت و آن را مدرسه نامید‪ .‬دانشآموزان براي دریافت کمك ن د‬
‫تاج الدین میآمدند تا در امتحانات خود قبو شيييوند و تاج الدین آن ها را وادار‬
‫میکرد که بروند و در مدر سهي او بن شینند و هر دانش آموز پ سر و دختري که به‬
‫آن مدرسه میآمد‪ ،‬بدون استثنا‪ ،‬در امتحان قبو می شد‪ .‬یك قطعه زمین خشك‬
‫و بایر دیگر‪ ،‬دادگاه خوانده میشييد‪ .‬آنانی که ضييرر و زیان مالی دیده و یا از دادگاه‬
‫تقاضيياي دادخواهی داشييتند‪ ،‬به دادگاه تاج الدین فرسييتاده میشييدند و آنها نی‬
‫بدون اسييتثنا آسييوده خاطر و در کارشييان گرهگشييایی میشييد‪ .‬مکان دیگري در‬
‫ن دیکی جایگاه مبشد‪ ،‬مسجد نا داشت‪ .‬آنانی که براي اهداف روحانی میآمدند و‬
‫تشيينهي دیدن خداوند بودند‪ ،‬تاج الدین‪ ،‬آنها را به آنجا میفرسييتاد‪ .‬در سييمت‬
‫شما ‪ ،‬یك زمین خالی بود که تاج الدین آن را میدان سان و رژه مینامید‪ .‬مبشد‪،‬‬
‫مرد را به این مکان میفرسيييتاد تا در تمرینات بدنی که از لحاظ روحانی اهمیت‬
‫داشت شرکت کنند‪ .‬مبشد‪ ،‬پیروان خود را با انجا این تمرینات بدنی و یا به عقب‬
‫و جلو رژه رفتن‪ ،‬آماده می ساخت که به جنگ بر علیه نفس و یا خودي پست خود‬
‫برخی ند‪ .‬واکی شریف به محلی براي برگذاري ج شنوارهي روحانی تبدیل شده و‬
‫هر نوع بیماري و یا م شکل دنیوي با شب بي که از نگاه پر مهر تاج الدین میچکید‬
‫درمان می شد‪ .‬نظر و لطف او تنها آرامش و درمان آنها و هیچ کس د ستخالی و‬
‫یا با قلبی که از عشق سیراب نشده بود‪ ،‬آنجا را ترك نمیکرد‪.‬‬
‫روزي در واکی شریف‪ ،‬باران تندي میبارید‪ .‬تاج الدین با گا هاي تند به عقب و‬
‫جلو حرکت میکرد و انبوه جمعیت پشيييت سييير او راه میرفت‪ .‬پس از چندي او‬
‫محوطه را ترك کرد و به سوي جاده گا بردا شت‪ .‬در کنار جاده‪ ،‬ج سد سگی را‬
‫دید که حدودا سه روز از مرگش میگذ شت‪ .‬او به ج سد ن دیك شد؛ به آن د ست‬
‫زد و گفت‪« ،‬دو ست من‪ ،‬چرا اینجا خوابیدي؟ برخی و بدو»‪ .‬سگ‪ ،‬بیدرنگ جان‬
‫گرفت و سر پا ایستاد و به سرعت شروع به دویدن کرد‪.‬‬
‫با پخش شدن شهرت روحانی تاج الدین‪ ،‬به تدریج خویشاوندانش او را به عنوان‬
‫«شخصی ب رگ» پذیرفتند‪ .‬روزي عمهي تاج الدین براي او چاي تهیه کرد اما او از‬
‫نو شیدن آن سر باز زد‪ .‬او به سمت چپ خود ا شاره کرد و به عمهي خود گفت‪« ،‬‬
‫چاي را ببر و به روباه مردهاي که در م رعه افتاده بده«‪ .‬آن زن‪ ،‬دسييتور تاج الدین‬
‫را اجرا نمود و قدري از آن چاي را در گلوي حیوان مرده ریخت‪ .‬ناگهان روباه تکان‬
‫خورد و بر پاهاي خود ایستاد و شروع به دویدن کرد‪ .‬معج هاي که در ناگپور بسیار‬
‫سر و صدا کرد و اح سا سات مرد را بر انگیخت‪ ،‬به یك خوانندهي زن حرفهاي به‬
‫نا سورجی مربوط می شد‪ .‬او با صداي شیرین و دلن شین خود به شهرت رسیده و‬
‫بارها با آواي خود‪ ،‬تاج الدین را سيييرگر نموده بود‪ .‬میگویند روزي سيييورجی به‬
‫بی ماري وخیمی مبتال گرد ید و با وجود به کار گرفتن انواع گو ناگون در مان ها‪،‬‬
‫چشييآ از جهان فرو بسييت‪ .‬راجا خبر درگذشييت سييورجی را به تاج الدین داد‪ .‬با‬
‫شنیدن این خبر‪ ،‬تاج الدین برانگیخته گردید و با خشآ گفت‪« ،‬تو دروغ میگویی‪.‬‬
‫او زنييده اسييييت‪ .‬اگيير او بييمييیييرد چييه کسييييی مييیآیييد و بييراي ميين آواز‬
‫میخواند؟‪ ...‬برو و به خویشاوندان او بگو که دست به بدن او ن نند»‪ .‬راجا به من لی‬
‫که جسييد زن براي سييوزاندن آماده میشييد بازگشييت و پیا تاج الدین را به آنها‬
‫رسياند‪ .‬چون خویشياوندان سيورجی به گفتار مرشيد ایمان داشيتند‪ ،‬مراسيآ را به‬
‫تعویق انداختند و همان طور که تاج الدین گفته بود‪ ،‬روز بعد در سييياعت ‪ 3‬بعد از‬
‫ظهر‪ ،‬آن زن چشيييمانش را گشيييود‪« .‬تاج الدین مرده را زنده میکند»! این حرف‬
‫حیرت برانگی ي بود که به سرعت در ناگپور و فراسوي آن پخش شد‪.‬‬
‫روزي در سييا ‪ ،1915‬جوانی با چهرهاي اسييتثنایی و خوبروي که بیسييت و‬
‫چندي سا داشت‪ ،‬همراه دوست خود به دیدار تاج الدین آمد که در واکی شریف‬
‫به مرد دارشيييان میداد‪ .‬هنگامی که آن جوان خوش چهره وارد اتا شيييد‪ ،‬تاج‬
‫الدین بیدرنگ از جا برخاست‪ .‬چشمان آنها به هآ دوخته شد و هیچ کس در آن‬
‫جمع‪ ،‬پیا نهفتهاي که در نگاه آنان منتقل شد را نمیدان ست‪ .‬تاج الدین با همان‬
‫گا هاي سيریع و جسيت و خی کنان ن د مرد جوان رفت و گلهاي سيرخی را که‬
‫یکی از مریدانش به او پیشييکش کرده بود به آن جوان هدیه داد و سييپس سيير آن‬
‫مرد جوان را با مهربانی نوازش نمود‪ .‬پس از چندي‪ ،‬آن غریبه و فردي که همراهش‬
‫بود به مرشد کامل سجده کرده و از آنجا رفتند‪.‬‬
‫درسييت پیش از ورود آن جوان خوش قیافه‪ ،‬تاج الدین برآشييفته و با حاضييرین‬
‫رفتاري خشونتآمی داشت اما با دیدن آن جوان‪ ،‬حالت تاج الدین ناگهان دگرگون‬
‫و رفتارش خوشآیند گردید‪ .‬حالت آتشین آن قطب با ورود مرد جوان تلییر یافت‪،‬‬
‫انگار که او‪ ،‬خبري شاديآفرینی براي مبشد آورده بود‪ .‬مرد جوان براي تاج الدین‪،‬‬
‫ناآ شنا نبود‪ .‬او همان جوان زرت شتی بود که باباجان او را بو سیده و نارایان ماهاراج‬
‫با او رفتار شاهانه دا شت‪ .‬مرد جوان در واقع مژده و خبر خوبی براي تاج الدین به‬
‫همراه داشيييت و آن خبر این بود که او خود را آمادهي میسييياخت تا مسيييوولیت‬
‫روحانی را از دوش تاج الدین بردارد و تاج آفرینش را بپذیرد‪ .‬بعدها تاج الدین این‬
‫جوان را همیشه «گل سرخ بهشتی» خواند‪.‬‬
‫دوران ما به تماشا نشست و دانست که او همان بيد ر کننده است‪.‬‬

‫در حدود سا ‪ ،1920‬تاج الدین به شهر شاکردارا و به من راجا بوسله بازگشت‬


‫اما بارها از واکی شيييریف نی دیدن کرد‪ .‬تاج الدین سيييوار بر درشيييکهي راجا در‬
‫حومهي شهر شاکرادارا به گشت و گذار میپرداخت و راجا هر کاري که از دستش‬
‫بر میآمد براي خدمت به تاج الدین انجا میداد و میکوشيييید تا مبشررد خود را‬
‫خوشيينود سييازد‪ .‬تاج الدین آهنگهاي قوالی ایرانی و اردو که سييتایشگر خداوند‬
‫اسيت را دوسيت داشيت‪ .‬روزي یك خوانندهي زن مشيهور به نا جاناکی ‪ Janaki‬از‬
‫دهلی به ناگپور آ مد و دوسيييت داشيييت براي آن «پیر» آواز بخوا ند‪ .‬این بانوي‬
‫سييرشييناس را به کاخ آوردند اما تاج الدین به محض دیدن او‪ ،‬فریاد زد‪« ،‬این زن‬
‫هرزه را از اینجا ببرید‪ .‬او گمان میکند که میتواند با صيييداي شيييیرینش مرا نی‬
‫مانند سایر مرد دنیوي شیفتهي خود نماید‪ .‬او را از جلو چشمان من دور سازید»‪.‬‬
‫آن زن سخت تکان خورد‪ .‬راجا از کارکنان خود خوا ست که بیدرنگ او را از کاخ‬
‫بیرون ببرند‪ .‬تاج الدین خشمگین دستور داد که درشکهاش را بیاورند‪ .‬او کاخ را به‬
‫سوي رودخانه ترك کرد‪ .‬باران به شدت میبارید و زمین گلآلود بود اما تاج الدین‬
‫بیتوجه به شييرایط خیس و بارندگی‪ ،‬از درشييکه پیاده شييد و زیر ری ش باران به‬
‫سوي کرانهي رودخانه گا بردا شت و با خ شنودي‪ ،‬کنار رودخانه ن ش ست‪ .‬پس از‬
‫چندي‪ ،‬او به مریدان خود گفت‪« ،‬بروید و به خوانندهي اهل دهلی بگویید‪ ،‬اگر‬
‫دو ست داري میتواند به اینجا بیایی و براي من آواز بخوانی»‪ .‬پیا تاج الدین را به‬
‫جانکی رسييياندند و او بیدرنگ پذیرفت و از بازیافتن فرصيييت از دسيييت رفته‪،‬‬
‫سييپاس گ ار بود‪ .‬جانکی را با درشييکه به کرانهي رودخانه آوردند و با وجود لباس‬
‫ساري ابری شمی زیبایی که بر تن دا شت‪ ،‬به سختی از روي گلها راه رفت و روي‬
‫زمین خیس ن د قطب نشست و براي سه ساعت زیر درخشش باشکوه نور ماه براي‬
‫تاج الدین آواز خواند‪ .‬پس از آن‪ ،‬تاج الدین او را مورد لطف و عنایت خود قرار داد‬
‫و روانه نمود‪ .‬جانکی خوب دان ست که مب شد با رفتن به کنار رودخانه و آزمودن او‬
‫براي رفتن به آنجا میخواست به او بفهماند که تاج الدین افتخار آواز خواندن را در‬
‫پیشييگاهش به او داده اسييت‪ .‬تاج الدین‪ ،‬واپسييین روزهاي زندگیاش را در «من‬
‫سرخ» راجا سپري نمود‪ .‬او چندین سا پیش از آن که بدن خود را رها سازد به‬
‫این موضوع اشاره کرده و حتا مکان خاکسپاري خود را در سوي دیگر شهر ناگپور‬
‫معین نموده بود‪ .‬در آن مکان‪ ،‬او قدري از خاك آن زمین را برداشيييته و پس از‬
‫بوییدن گفته بود‪« ،‬این خاك ح ضرت‪ ،‬ب سیار شیرین ا ست‪ .‬اگر در اینجا خانهاي‬
‫براي من ساخته شود‪ ،‬من در آن خواهآ ماند»‪ .‬سالمت تاج الدین بابا رو به وخامت‬
‫گذا شت و راجا بو سله از او خواهش کرد که اجازه دهد مرد دار شان او را دا شته‬
‫باشييند‪ ،‬حتا اگر پ شييکان اجازه ندهند‪ .‬تاج الدین با لبخندي موافقت خود را ابراز‬
‫داشيييت‪ .‬با پخش شيييدن خبرّ وخامت تندرسيييتی تاج الدین‪ ،‬ه اران تن براي‬
‫خداحافظی نهایی به کاخ پادشاه آمدند‪ .‬سیل بازدید کنندگان تا واپسین نفسهاي‬
‫تاج الدین در دو شنبه ‪ 17‬اوت ‪ 1925‬ادامه یافت‪ .‬در آن روز او د ست خود را براي‬
‫ابراز لطف و عنایتش باال برد و نگاه پر مهر خود را بر ک سانی که گرد او آمده بودند‬
‫افکند‪ ،‬سپس به آرامی روي تخت دراز ک شید و چ شمانش را براي همی شه بر این‬
‫جهان مادي بست و پیش از آن که پ شکان بتوانند به او رسیدگی کنند‪ ،‬تاج الدین‬
‫بدنش را رها نمود‪ .‬خبر درگذشييت او به سييرعت در آن ناحیه پی ید و مریدان تاج‬
‫الدین احساس کردند که د هایشان تکه‪ ،‬تکه شده است‪ .‬آنگاه تما شهر به سوگ‬
‫از دسييت دادن مقدسترین سيياقی میکدهي الهی نشييسييت‪ .‬حدود ‪ 45‬سييا در‬
‫خیابانها‪ ،‬تیمارستان و در کاخ راجا شراب الهی جاري بود اما در آن مکانهایی که‬
‫پیشتر شراب مرشد کامل‪ ،‬جاري بود اکنون سیل اشك به راه افتاده بود‪30000 .‬‬
‫تا ‪ 40000‬تن از هر کیش و مذهبی از جمله مسييلمان‪ ،‬هندو‪ ،‬سييیك‪ ،‬زرتشييتی و‬
‫مسیحی در مراسآ تشییع جنازه تاج الدین شرکت جسته و از یك سوي شهر به‬
‫سوي دیگر در حرکت بودند‪ .‬این در حالی ا ست که ا شك ع شق از چ شمان آنان‬
‫جاري و قلب همگان زیر بار اندوه‪ ،‬توبه و سييپاس سيينگینی میکرد‪ .‬تاج الدین در‬
‫مکانی که خود برگ یده بود‪ ،‬بنا بر آداب و رسييو اسييالمی به خاك سييپرده شييد‪.‬‬
‫بعدها آن مکان به افتخار و گرامیداشت تاج الدین به تاجآباد‪ 17‬معروف گردید‪.‬‬
‫اگرچه بدن تاج الدین بابا در آنجا به خاك سييپرد شييده اما در واقع او در خوابی‬
‫ژرف اسييت اما این خواب هنگامی که قلب‪ ،‬اشييكهاي خود را مینوشييد‪ ،‬بیداري‬
‫حقیقی است‪ ،‬یعنی هنگامی که فرد از بیکرانگی ابدي خود آگاه میگردد‪.‬‬

‫یا تاج الدین بابا‪ ،‬تو حضرت هستی‪ ،‬یك ب رگوار الهی ‪،‬‬
‫ما به تو سجده میکنیآ‪ ،‬شب تو هنوز در قلب ما جاري است‬
‫تو پادشاه ما با گلهاي رز گلباران کردي و بر سر او تاج نهادي‪.‬‬

You might also like