Professional Documents
Culture Documents
چ ل
بائو کا وری
نام کتاب :لرد مهر جلد 3
نویسنده :بائو کالچوری
مترجم :ا .آژنگ
Meher Avatar Publications ناشر :انتشارات مهر اوتار
c/o Avatar Meher Baba Trust, Ahamednagar, M.S. India
حق چاپ و ترجمه و هرگونه اقتباس برای ناشر و مترجم محفوظ است ،حتا به
صورت الکترونیکی و دیجیتالی.
خ ب هس
تقدیم هب ی ش
ت
ردود خدا وند رب هستی ،رب هستی بخش ،رب ره آنچه هک هست.
رهآنچه هک هست خدا وند است ،خدا وند است ،خدا وند است .یکی شیب نیست و رد
هم گان است.
پیشگفتار مترجم
لرد مهر به معنای خداوندگار مهر است و مجموعهای حماسی است که با قلم بائو
کالچوری یکی از مریدان بسیار نزدیک اوتار مهرباباا و بناا بار دساتور ایشاان باه
نگارش در آمده و در بر گیرندهی زندگینامهی مهربابا ،اوتار زمان است و به بیست
جلد میرسد.
با سپاس بیکران از اوتار مهربابا و بائو کالچوری که مهربانی و کمک آنان ،ترجمه
و چاپ جلد 1از مجموعهی لرد مهر را امکانپذیر ساخت ،همچنای باا ساپاس و
قدردانی از تمامی عزیزانی که در طراحی و چاپ کتاب کمک نمودند.
کالم آخر ای که واژگانی که با حروف پر رنگ نوشته شدهاند ،اشااره باه معناای
الهی آن واژه دارد .برای مثال ،دانش = دانش الهی.
مترجم
9تیر ماه 1392
30ژوئ 2013
فهرست
1 مهرآباد -منزلگاه رحم و بخشش
51 سکوت مهربابا آغاز میگردد
246 لوناوال و بمبئی
266 مدرسهی مهراشرام
424 پرم اشرام Prem Ashramمنزلگاه عشق الهی
466 پیوست
هیچ دانشی به دست نمیآید و هیچ رازی آشکار نمیگردد ،بدون
استاد حقیقت.
شک و تردید بدون مرشد از میان برداشته نمیشود.
درود بر تو ،ای استاد خداییت.
مرشد را باید پرستید ،که در او تمامی صفات سکنی دارند.
حافظ
1 لرد مهر 3
همی که بابا به مهرآباد بازگشت ،بیان نمود کاه قداد دارد بارای چناد روز در
جوپدی در خلوت باشد و وظیفهی نگهبانی بیارون چوپادی باه عهادهی پاادری
گذاشته شد .بابا در نامهای برای غنی و رامجو چنی نوشت:
متاسفم از ای که پادری نمیتواند پیش شما بیاید ،زیرا ما فاردا وارد جوپادی
(اتاقک) خود میشوم و تا 1فوریه خود را در آن جا حبس خواهم کرد؛ با خواست
خداوند .پادری ،بیرون اتاقک به نگهبانی خواهد نشست.
مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش 2
در هیچ موردی دلسرد و ناامید نشوید و با ذهنی آزاد و قلبی دلیر ،به کاار خاود
ادامه دهید .م شما دو نفر را در فوریه خواهم دید و در مورد هماه چیاز گفتگاو
میکنیم ،اگر زنده بیرون آیم.
مهربان
پس از آن که بابا به احمدنگر بازگشت ،مهرآبااد را قرارگااه دائمای خاود نامیاد،
جایی که اکنون دارشانهای همگانی برگزار میکرد .مردماان بسایاری از طبتاات
اجتماعی و کیشهای گوناگون شروع کردند به آمدن برای دارشان گرفت از باباا.
آنان نه تنهاا از ارنگاائون و احمادنگر ،بلکاه از نتاا دور دسات نیاز باه مهرآبااد
میآمدند .همهی مردان مندلی ،برای زندگی به مهرآباد بازگشتند ،از جمله پنادو.
ت کم
بچههای ارنگائون به ویژه خوشحال بودند ،زیرا دلشان برای بابا تنگ شده بود و باا
حضور او اکنون اطمینان داشتند که یک همنشای سارگرم کنناده و هامچنای
خوراکی و شیرینیهای خوبی برای خوردن دارند .روزی بابا از بچه ها پرسید« ،آیا
شما میتوانید فردا بعد از ظهر به اینجا بیایید»؟ یکی از پسربچهها پاسخ داد« ،ما
نمیتوانیم بیایم چون باید بزها را بچرانیم .اگر ای کار را نکنیم ،پدر و مادرمان ما
را کتک میزنند».
بابا به آنان گفت به پدر و مادرتان بگویید که م شما را دعوت کردهام ،چنانچاه
اجازه دهند .روز بعد 30 ،ت از پسربچههای ارنگائون به مهرآباد آمدناد .باباا تاک
تک آنان را حمام کرد ،رخات ناو پوشاانید و شایرینی داد .باا خباردار شادن آن
روستاییان فتیر ،مردان ،زناان و کودکاان بیشاتری آمدناد و درخواسات پوشاا
داشتند .بابا به آنان گفت که صبر کنند .پس از مدت کوتاهی ،بابا به اهالی روساتا
پوشا بخشید و در یک مهمانی همهی آنان را غذا داد .پس از مدتی باا افازایش
شمار کودکان پیشنهاد شد که مدرسهای برای آنان بنیان گذاشته شود.
بابا در 25فوریه ،دولتمای ،مهرا و ناجا را برای چند روز به سااکوری فرساتاد.
پس از ورود ،اوپاسنی ماهاراج از مهرا پرسید که اکنون کجا زنادگی مایکناد و او
پاسخ داد« ،با مهربابا» .دورگا کارمارکار ،یکی از مریادان زن و اصالی اوپاسانی در
3 لرد مهر 3
آن روزگار ،به مهرا بسیار عالقه داشت و او را ترغیب نمود که در سااکوری بماناد.
پس از سپری شدن چند روز ،بابا ماساجی را با یک نامه به ساکوری فرستاد .مات
نامه چنی بود« :اگر دوست داری که در ساکوری بماانی ،مایتاوانی اماا اگار باه
مهرآباد برگردی م خوشحال خواهم شد» .هنگامی که آن سه بانو ،ماهااراج را از
تدمیم خود به تر ساکوری باخبر ساختند ،او با سخنانی تیز و برنده ،در حضور
دیگران گفت« ،ای یعنی چه؟ آیا ای جوانک ،مهربان ،یک پیر شاده اسات؟ او از
روحانیت چیزی سر درنمیآورد! شما از او چه نفعی بردهاید؟ اگر میخواهید درون
خندق بپرید ،م جلو شما را نمیگیرم .اگر پافشاری میکنید ،مرا تار کنیاد و
پیش او بروید»! اما پس از چندی ،ماهاراج آن سه بانو را برای یک دیدار خدوصی
فراخواند و با مهربانی گفت« ،شما باید اینجا را تر کنید و نزد مهربان برویاد .باا
او بمانید .مهربان از آن م است و م از آن او هساتم .پاهاای او را محکام نگااه
دارید .پس از سالیان دراز ،جهانیان پی خواهند برد که مهربان به راستی کیست»!
روز بعد ،دولتمای ،مهرا و ناجا همراه ماساجی به مهرآباد بازگشتند.
18فوریهی ،1925سی و یکمی جش زادروز باباا در مهرآبااد برگازار گردیاد.
چادر بزرگی جلو ایوان پستخانه برافراشته شد و بسیار مفدل و زیباا آذیا بنادی
گردید .پدر و مادر بابا به همراهی مانی خواهرش و برادرش بهرام و ادی ،چند روز
پیشتر به مهرآباد امده بودند .تمامی پیروان نزدیاک مرشد از بمبئای و پوناا نیاز
پیش از برگزاری جش آمده بودند .مهرا ،دولتمای ،ناجاا ،دوال ماسای ،خورشاید
بزرگ ،همسر جمشید ،سونا ماسی و خورشید کوچک ،پیش از ایا در سااختمان
پستخانه اقامت داشتند ،جایی که اکنون به صورت منزلگاه مسکونی بانوان مندلی
درآمده بود.
چند آلونک حلبی موقتی برای اقامت مندلیهای مرد در آن سوی زمی هاا برپاا
شده بود .یک انبار کاال روی ایوان ساختمان پستخانه سااخته شاده و گوساتاجی
برای ادارهی آن ،برگماشته شده بود .در میان ایا جشا همگاانی ،یاک ساور و
مهمانی بزرگی تدار دیده شده بود که صدها ت باا شاادی و خوشاحالی در آن
مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش 4
شرکت داشتند .سراسر روز برنامهی سارودخوانی باجاان و کرتاان اجارا گردیاد و
همگان از بابا دارشان گرفتند.تمامی مهمانان پس از دو روز مهرآباد را تر کردند
و مندلیها روال کار خود را از سر گرفتند.
ت کم
مرشد ،منزلگاههای مردان و بانوان مندلی را در اشرام هماواره جادا از هام نگااه
داشته بود .بابا برای خواب ،شامگاهان به جوپدی خود در مهرآباد پایی میرفت و
مردان مندلی در آن نزدیکی میخفتند .ای در حالی است کاه باانوان منادلی در
ساختمان پستخانه در سوی دیگر جاده میخوابیدند .بابا هر روز از باانوان منادلی
دیدار مایکارد .او روی یاک صاندوق بازرگ چاوبی چاای روی ایاوان پساتخانه
مینشست و هرگز وارد ساختمان نمیشد .بانوان مندلی گرد بابا مینشساتند و او
با سرود خوانی و وا داشت آنان باه گفات داساتانهاای خنادهآور باه اساتراحت
میپرداخت .دو دختر گلمای ،پیروجا و دالی باه هماراه مادرشاان باه دیادار باباا
5 لرد مهر 3
میآمدند .بعدا ،دالی به جمع بانوان مندلی پیوست .روزی یک رویداد جالاب بای
مهرا و اوپاسنی ماهاراج رخ داد .پیش از سکنی گزیدن مهارا در اشارام مهرباباا ،او
برای مدتی در اشرام اوپاسنی در ساکوری زندگی کرده بود .روزی در سال ،1922
یک زن براهم از ساکوری دیدن کرد و یک حلتهی طالیای سااده باه اوپاسانی
پیشکش نمود .ماهاراج ،آن را نپذیرفت و به آن زن گفت« ،م تنهاا کیساههاای
گونی میپوشم ،هیچ رختی بدن مرا نمیآراید و زینتبخش آن نیست .چگونه ای
حلتهی طالیی پیرمرد زشتی همانند م را زیبا خواهد ساخت»؟ با ایا حاال آن
زن پافشاری نمود و ماهاراج به او گفت که حلته را به انگشت پای او بکند.
بعدا ،پیروان اوپاسنی ماهاراج ،مطمئ بودند که مرشد آن حلتاه را باه یکای از
بانوان مرید خواهد بخشید و طبیعی بود که هار یاک آرزو داشات ،انگشاتر باه او
برسد .همچنان کاه باانوان اشارام از ماهااراج دارشاان مایگرفتناد و در دل آرزو
داشتند که مرشد حلته را به او پیشکش کند اما او حلته را به مهارا داد و گفات:
«ای حلته را به دست ک و مراقب باش که آن راگم نکنی» .مهرا تا آخر عمر آن
انگشتر را به دست داشت.
روزی در سال ،1925بابا به همراهی گوستاجی به ایوان ساختمان پستخانه آمد
و روی صندوق بزرگ چای نشست و برای باانوان پیاام فرساتاد کاه هارکس کاه
انگشتری دارد ان را توسط گوستاجی برای او بفرستد .گوستاجی نزد مهارا رفات.
مهرا کوشید که انگشتری را که ماهاراج به او داده بود بیرون آورد اما نتوانست آن
را از انگشتش بیرون آورد .خورشید بزرگ انگشتر ازدواجش را به دست داشت و از
دادن آن به گوستاجی سر باز زد .سرانجام مهرا با تالش زیاد انگشتر را از انگشتش
بیرون آورد و آن را به دست گوستاجی داد.
خیلی زود ،بابا انگشتری را که ماهاراج به مهرا پیشکش کارده و یاک انگشاتری
دیگر که به شکل قلب درست شده و روی آن حرف «مهر» کندهکاری شده باود
را با خود آورد و آن را به یکی از انگشتان دست چپ مهرا کرد و باه او گفات کاه
آنها را هرگز درنیاورد.
مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش 6
مُهر شد و نام مهر تاا اباد بار قلاب دوران اعالم کرد« :سرنوشت آن یکتای پا
مهرا کنده شد و نتش خورد»!
در سرنوشت مهرا ای بود که بانو -مرید اصالیِ مرشدد شاود .روزی در ایاوان
ساختمان پستخانه ،بابا برای مهرا داستان رادا و کریشنا را تعریا کارد و ساپس
گفت« :عشق م به تو ،به اندازهی عشقی است کریشنا به رادا داشت .عشق تاو
به م ،مانند عشق رادا به کریشنا است» .چند روز بعد ،باباا پایش روی همگاان
اعالم کرد « :مهرا ،رادای م است .عشق او بیهمتا است .او بسیار خاا و بارای
م عزیزتری است» .در درازای سالها ،بابا بارها از مهرا به عنوان «پا تری روح
در کائنات» و کسی که بیش از همه به او عشق دارد نام برد .بنا بار گفتاهی باباا،
ت کم
متام و جایگاه بیمانند مهرا در حلتهی او ،با متام سایتا در حلتاهی لارد رام و یاا
متام مریم مجدلیه در حلتهی عیسی یکسان است.
چهار طرف ساختمان پستخانه را با توریهای بامبو حدار کشیدند و محوطاهای
را آنجا بنا نمودند تا بانوان بتوانند در خلوت محض ،زندگی کنند .هیچ یک از آنان
اجازهی بیرون رفت از محوطاه را نداشات و هایچ ماردی جاز باباا و گوساتاجی
نمیتوانست وارد آن محوطه شود .در درازای ای دوران در مهرآباد ،بابا برای چند
روز از مردم کنارهگیری و در خلوت روزه می گرفت .او یاا روزهی آب و یاا روزهی
چای بدون شیر میگرفت .در ای میان ،با افزایش شمار بچاههاایی کاه هارروز از
ارنگائون میآمدند ،یک مدرسهی تک اتاقی راه اندازی شد .ای در حالی است کاه
متدمات فراهم نمودن خوابگاه برای دانش آموزان در مهرآبااد نیاز تادار دیاده
میشد .در ای زمان ،جمشید برادر بزرگ باباا ساخت بیماار شاده و دوال ماسای
مجبور شد که به پونا برگردد .از آنجایی که او سرپرستی پخت و پاز را باه عهاده
داشت ،بابا به بانوان دیگر گفت« :اگر شما میتوانید روزانه بارای 100تا پخات
کنید ،اینجا بمانید ،وگرنه باید راهی شوید» .جز ناجا و دولتمای هیچ کس دیگار
پخت و پز بلد نبود ،از ای رو مهرا و خورشید کوچک ،ناجا را تشویق باه مانادن و
7 لرد مهر 3
پیشنهاد کردند که دست کمک به او خواهند داد .ناجا پذیرفت که مسئولیت پخت
و پز دوال ماسی را به عهده بگیرد که خشنودی بابا را در پی داشت.
تنها تنی چند از بچههای ارنگائون در مهرآباد اسکان داشاتند اماا شامار ماردان
مندلی که در مهرآباد زندگی میکردند ،افزایش یافته بود .پخت غاذا بارای شامار
زیادی از مردم در دیگهای بزرگ انجام میشد .بابا هدر دادن غذا را منع کارده و
چنانچه ته مانده غذا را مییافت ،ناجا مورد سرزنش قرار میگرفت.
در آن روزگار ،یک زن جوان اهل ارنگائون به نام والو بائو پاوار که بیست و انادی
س داشت به شدت جذب مرشد شد و پس از دیدار باا مهرباباا ،خاود را تسالیم
رهنمونهای او ساخت و همهی داراییاش را وق او نمود .والو در ارنگائون زندگی
میکرد اما پس از تماس با بابا ،اجازه یافات کاه در منزلگااه باانوان در سااختمان
پستخانه اسکان یابد و در آنجا به پخت نان باکری و کمک به مهرا در رسیدگی به
نیاز های بابا گماشته شد.
در درازای سال ،1925یک مرد ساالخورده و محتارم سااک احمادنگر باه ناام
دنیاناِشوار رامچاندرا شاهانه که نزدیک ارنگاائون مالاک زمای باود ،بارهاا بارای
دارشان بابا به مهرآباد میآمد .پسرش موهان ،از بیماری رنج میبرد که باا وجاود
بهتری درمانهای پزشکی ،بهبود نیافته بود .روزی شاهانه به بابا التماس کرد کاه
پسرش را از آن بیماری رهایی بخشد .بابا به او گفت که پسرش را در مهرآباد نگاه
دارد تا بهبود یاید .رفته رفته ،موهان تندرستیاش را بازیافت .پس از چندی آقای
شاهانه که او را کاکا شاهانه مینامیدند به همراهی تمامی خانوادهاش باه مهرآبااد
جا به جا شد و شروع کرد به زیست بنا بر دستورات بابا و در فامیلی کوارترز ،یک
خانهی اجارهای نزدیک روستا اسکان یافتند .شاهانه باه طاور کامال سرساپردهی
مرشد شد و تا آخر زندگی ،خود را تسلیم فرامی بابا گردانید .باباا هماوراه خارج
زندگی تمامی خانواده را پرداخت میکرد و با توجه به آن که شااهانه و همسارش
مانوتای صاحب چهار دختر و سه پسر بودند ،هزیناهی زنادگی آناان مبلاا قابال
توجهی بود.
مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش 8
دردمندان ،صرف نظر از دی و آیی شان ،رایگان درمان خواهند شد و کسانی کاه
نیاز به بستری شدن دارند در مهرآباد نگاه داشته شده و ترتیب غذا و پوشا آنان
داده خواهد .بیماری چشم در میان روستاییان ،فراوان و گسترده بود .باباا دساتور
داد که در روزنامهی تامیز هند در بخش نیازمندیها ،آگهی استخدام یاک چشام
پزشک به چاپ برسانند .پس از چندی ،یک پزشک محلی به نام وای جی کارکال
برای ادارهی بیمارستان برگزیده شد .او و همسرش برای اقامت به مهرآباد آمدناد.
چند ت از مندلیهای مرد برای کمک به او برگزیده شدند .آنان میبایسات بارای
چرخیدن بیمارستان و پاکیزه نگاه داشت تاسیساات ،هار کاار راروری را انجاام
دهند .پادری دارو ساز شد و پندو سرپرست او گردید.
پس از مراسم گشایش ،بابا شیرینی بی همگان پخش کرد و به روستاییان گفت،
«مواظب سالمت خود باشید و تالش کنید کاه بیماار نشاوید ،باا ایا حاال اگار
ناخوش شدید بیدرنگ برای درمان پزشکی و دارو به اینجا بیایید» .از آن روز باه
بعد ،آفتاب دورهی نوینی از فعالیتهای فشرده در مهرآباد برآماد .در ابتادا شامار
بیماران سرپایی 40ت در روز بود اما رفته رفته شمار آناان باه 125تا در روز
افرایش یافت .در ای میان ،شمار بیماران بستری از 5تا باه 20تا رساید .در
درازای یک سال و نیم از گشایش بیمارستان 7500 ،بیمار ،درماان و یاا بساتری
شدند و در برخی موارد ،تنی چناد از بیماارانِ درماانناپاذیر ،معجازهآساا بهباود
یافتند .جراحیهای کوچک در بیمارستان انجام میگرفت .پس از یک ساال اتااق
ویژهای برای جراحی آب مروارید ساخته شد و کسانی که بینایی خود را از دسات
داده بودند ،بیناییشان را در مهرآباد باز یافتند .فضای آرام مهرآباد شتابان در حال
دگرگونی بود .شمار بچههای روستای ارنگائون افزایش یافت و برای ساوادآماوزی
آنان تا کالس هفتم ،در 25مارس مدرسهی حضرت باباجاان ،گشاایش یافات .در
ابتدا ،ارجون مدیر و ویشنو آموزگار بچههای هاریجان برگزیده شدند .جوشی و باپو
گاهیله به بچههای ماراتا و براهم ها آموزش میدادند .ارجون و ویشنو افازون بار
کار آموزش ،میبایست به ورع غذا و پوشا شااگردان نیاز رسایدگی کنناد .در
مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش 10
ابتدا ،دبستان از پوشش حدیری بامبو ساخته شده بود که بعدا به یک دبیرساتان
با دیوارهایی از ورقههای حلبی گسترش یافت .بناا بار نیااز ،آموزگااران و دبیاران
بیشتری استخدام شدند .نام آموزگااران اولیاه باه ترتیاب زیار اسات :پانادورانگ
دشمو (پاندوبا) ،گایکواد جاگیردار ،ایشوانت مِهِ دارگاه (باائو صااحب) ،گوماا
گانش کریشنا پاتا ،راجوپ و ر .ر .شینده .از میان مندلیهای مرد ،چاانجی نیاز
برگزیده شد که هرگاه به مهرآباد میآید به عنوان آموزگار خدمت کناد .سارانجام
200ت دانشآموز به تحدایل اشاتلال یافتناد .بعادا ،یاک دبساتان دختراناهی
جداگانه تاسیس و همسر هاریداس بوا به عنوان آموزگار برگزیاده شاد .مدرساهی
حضرت باباجان اولیه ،نزدیک پستخانه قرار داشت ،جایی که بانوان مندلی زنادگی
ت کم
میکردند .مدرسهی دخترانه بعدا به ارنگائون جا به جا شد.
آموزش دبستانی در سطح عالی بود و اندکی بعد ،یک خوابگاه نیز بارای بچاههاا
راه اندازی شد .دانش آموزان متیم خوابگاه ،غذای خوب میخوردند ،پوشا خوب
میپوشایدند ،خاوب ورزش مایکردناد و کتااب و نوشات افازار رایگاان دریافات
میداشتند .به خاطر تعدبات دینی حکمفرما در آن زمان ،تدارکات خاصای بارای
بچههای هاریجان دیده شده بود .آنان میبایست در اتاقهای جداگانه آموزش داده
میشدند و غذایشان را جدا از بچههای باراهم صارف مایکردناد .گرچاه ایا
شرایط اجتماعی و فشار برای محروم نگاه داشات بچاههاای هاریجاان از حتاوق
اجتماعی و جداسازی آنان از بچههای دیگر مورد تایید بابا نبود ،با ای حاال او باا
آن همراهی نمود .بچهها از تمایز اجتماعی خود به طور تام بااخبر بودناد و بارای
دریافت غذا بنا بر دساتهبنادیهاای طبتااتی در صا مایایساتادند .طبتاهی
براهم ها همیشه اول ص و هاریجانها در آخر ص میایستادند .ایا در حاالی
است که در میان هاریجانها هم طبتات و دستهبنادیهاای اجتمااعی گونااگونی
تعری شده بود .برای نمونه ،پسر یک خیا ،از پسر یک قداب برتری داشت و بنا
بر آن رفتار میکرد .اما رفته رفته و روز به روز ،با آگاهی یافت پادر و ماادران از
برابری و یکسان بودن همگان ،بابا بچهها را متحد و یکی کرد.
11 لرد مهر 3
انواع گوناگون امکانات برای بازی و ورزش بچهها تدار دیده شده باود و خاود
بابا گهگاه در بازیهای فوتبال و کریکت آنان شرکت میجست .برندگان مساابتات
ورزشی جایزه دریافت میکردند و به دانش آموزانی که در آزمونهایی که به طاور
منظم برگزار میشد میدرخشیدند ،نشانهایی اهدا میگردید .نگاه بابا به شایوهی
مدیریت مدرسه ،درمانگاه و بیمارستان بود و دستیابی مندلیها به معیارهای برتار
بابا ،همواره برای آنان پرتنش بود .برای نمونه ،هنگاامی کاه مرشدد از راه و روش
ویشنو در انجام وظیفههایش در مدرسه ناگزیر اشاتباهاتی ماییافات ،او را پایش
روی دانش آموزانش سرزنش میکرد .ای در حالی است که باباا از پنادو نیاز باه
خاطر پاکیزه نگاه نداشت بیمارستان به اندازهی کافی ،ایراد میگرفت.
هر بامداد ،بابا به بچهها سرکشی میکرد تا مطمئ شود که آنان به طور مناسب
شستشو کرده و رخت خاوب و تمیاز باه تا دارناد .هامچناان کاه گفتاه شاد،
هاریجانها در میان فتیرتری بچهها قرار داشتند .آناان بناا بار شارایط و عاادت،
بسیار چر و کثی بودناد و باباا بار شستشاو باا صاابون و پااکیزگی ،پوشایدن
رختهای تمیز و شست دستان پیش از صرف غذا ،پافشاری میکرد .باباا شخداا
تک تک بچهها را دوبار در هفته حمام میکرد و روزانه در شستشاوی رخاتهاای
مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش 12
آنان کمک مینمود .چون پسران هاریجان ،به ندرت موهایشان را کوتاه میکردند،
بهرامجی و گوستاجی هر از چند هفته یکبار سلمانی آنان میشدند .هنگامی کاه
بابا سرگرم حمام کردن بچهها بود ،اگر فرد ناشناسی به طور اتفاقی برای دارشاان
میآمد ،بابا به او میگفت که ابتدا در آن کار او را یاری دهد .برخای افاراد از روی
میل دست به کار میشدند اما برخی حتا در دست زدن به ایا هاریجاانهاا نیاز
درنگ میکردند .آنگاه بابا بیان میداشت« ،اگر شما برای دارشان خداوند آمدهاید،
ای بچههای هاریجان ،خدای م هستند .اگر شما تمایل به خدمت به آنان دارید،
به مهرآباد خوش آمدید .جز ای ،به پرستش خدای خود در خانههاا و معبادهاای
خود بپردازید .در اینجا ،تنها خدایی که مییابید ،ای بچهها هستند».
ت کم
گرچه دیدار کنندگان ،از فراست و هوشمندی سخنان بابا ،به شگفت میآمدند و
از درون و در دل گرایش به کمک داشتند اما از ترس ریشخند جامعاه ،از کماک
نمودن سر باز مایزدناد .آناان هنگاام رفات دوبااره از باباا درخواسات دارشاان
مینمودند و بابا به آنان میگفت « ،شما مرا خداوند میپندارید و اما در خدمت به
کسانی که م به آنان خدمت میکنم ،ناتوانید .ای دورویی برای گارفت دارشاان
چیست؟ هرآن کس که خدای شماسات ،بارای دارشاان نازد او برویاد .باه شاما
میگویم ،تنها خدایی که اینجا وجود دارد ،ای بچاههاا هساتند کاه ما آناان را
میپرستم» .گرچه در برون ،متدار کاری که مهربابا برای باال کشیدن ورعیت فرو
دستان انجام داد قابل متایسه با کارهایی که موسسات نیکوکاری بازرگتار انجاام
دادهاند نیست ،اما از دیدگاه روحاانی ،برآیناد کاار او باا ایا بچاههاای بایناوا و
تهیدست ،رفته رفته با گذشت زمان خود را نمایان سااخت؛ یعنای هنگاامی کاه
طبتهی اجتماعی نجسها همپایهی دیگران در جامعهی هند شادند .کاار مهرباباا
سراسر از از هرگونه کار اجتماعی دیگر متمایز بود .به بیان دیگر ،کمک روحانی با
کمک مادی هرگز قابل متایسه نیست .کار و تاالش باباا از طارف طبتاات پاایی
جامعهی هند که سختیها و گرفتاریهای آناان باه راساتی قابال دلساوزی باود،
فراسوی قلمرو انسان های دنیوی و دستآوردهای او حتمی است.
13 لرد مهر 3
افزون بر برنامههای سرودخوانی و باجان در مهرآباد ،بابا گهگاه میخواست کاه از
بمبئی فیلمهای بیصدا آورده شود و چانجی ونااوال آن را روی دیاوار سااختمان
پستخانه به نمایش درمیآوردند .بسیاری ار روستاییان به دیدن فیلمها میآمدناد
که در فضای باز و زیار درخشاش ساتارگان روی اکاران مایرفات .بارای بیشاتر
بینندگان ،ای نخستی تجربهی آنان از سینما باود .بادی روش ،باباا گذشاته از
فراهم نمودن یک وسیلهی مدرن سرگرمی برای روستاییان ،از ای ابازار اساتفاده
نمود تا ای مردمان ساده را به سوی خود بکشد و سعادت همنشاینی خاود را باه
آنان پیشکش کناد .در درازای ایا دوران ،در تماامی روزهاای تعطیال ماذهبی،
جمعیت زیادی در مهرآباد گارد مایآمدناد کاه شاکل یاک شاهر را باه آنجاا
میبخشید .بابا برنامهریزی کرده بود که بچاههاا و بزرگسااالن باه سارود خاوانی
(کرتان) یک وکیل اهل احمدنگر به ناام د .م .آنگاال گاوش فرادهناد .آنگاال هار
یکشنبه از مهرآباد دیدن میکارد و باا شاعرخاوانی و بیاان افساانههاای قاومی و
داستانهای اساطیر هندو همه را سرگرم و دلشاد میکرد .در جشنوارههای هندو،
از آن وکیل دعوت میشد که با خواندن کرتان ،جمعیت را سارگرم کناد .یکای از
چنی جشنوارههایی ،زادروز لرد رام بود که پنجشنبه 2آوریل ،1925در مهرآباد
جش گرفته شد .از ساعت 9بامداد ،برنامهی سرود خوانی باجان آغااز و تاا ظهار
ادامه یافت .آنگاه زاده شدن رام جش گرفته شد و بابا بای همگاان شایرینی باه
عنوان پراساد پخش کرد .بعد از ظهر ،دکتر عبدالرحمان اهل لوناوال ،برادر غنی ،با
خواندن سرودهای قوالی ،همگان را سرگرم کارد .روز بعاد ،یاک ساور و مهماانی
بزرگ داده شد که 5000تا در آن شارکت داشاتند و غاذا خوردناد .بسایار از
روستاهای اطراف برای شرکت در آن مهمانی آمده بودند .مسابتات کشاتیگیاری
بعد از ظهر آغاز شاد و باه برنادگان یاک دساتار باا رناگ روشا ،اهادا گردیاد.
شامگاهان ،فیلم بیصدای سنت تکارام (قدیس توکارام) که زنادگی مرشاد کامال
توکارام را به تدویر میکشید به اکران درآمد .در سنت هندوهاا ،پنجشانبه روزی
است که شخص پیر یا مرشد خود را پرستش میکند .هر پنجشنبه یک روساتایی
مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش 14
به نام هاریبائو سرودهای روحانی در ستایش از خداوند سر میداد و باه مهرآبااد
میآمد در پی او مرد نابینایی به نام بائو صاحب وانجااری از اهاالی احمادنگر نیاز
روانهی میشد که بعدا به یک دیدار کنندهی منظم از مهرآباد درآمد .وانجااری باا
صدای بلند و از ته دل باجان میخواند .از ای رو ،بابا آوازخاوانی او را مایساتود و
همیشه از او میخواست که سرود بخواند .روزی وانجاری به بابا التماس کارد کاه
برای نیم دقیته بیناییاش را به او بازگرداند تا بتواند تنها پسر خود را ببیناد .باباا
برای خشنود ساخت او قول داد« ،بله ،م اجازه خواهم داد که ببینی .فتط صبر و
شکیبایی پیشه ک » .گرچه وانجاری هرگز بیناییاش را به دست نیااورد اماا یاک
زندگی همراه با ررایت خاطر را با رهنمونهاای مرشدد در پایش گرفات .بادی
ت کم
ترتیب ،بابا با شیوههای گوناگون ،انواع مختل مردم را به سوی خود کشاید و باه
آنان ای فرصت را بخشید تا قلبهایشان در پرتو درخشش الهی او گرم شود.
13آوریل ،بابا در آستانهی سفر به بمبئی بود که یک روستایی اهل والکای باه
نام پیراجی هراسان و سراسیمه به مهرآباد آمد .یک سگ هار او را گاز گرفته باود.
بابا سفر خود را للو کرد و آن مرد را نزد دکتر کارکال برد .و به او گفت که بهتری
درمان را به پیراجی ارائه دهد .رستم به والکی فرستاده شد تا دریابد آیاا شاخص
دیگری نیز آسیب دیده است؟ رستم دریافت که آن سگ فرار کرده و هایچ کاس
دیگر آسیب ندیده است .بابا با مهربانی به پیراجی دلاداری داد و روز بعاد دساتور
داد که او را به بیمارستان سیویک احمدنگر منتتل کنند .بابا ترتیب همهی کارهاا
را برای درمان و مراقبت از پیراجی داد و به او اطمینان بخشید که بهبود خواهاد
یافت و نترسد .پس از مدتی ،پیراجی سرحال و قوی به روساتای خاود بازگشات.
روستاییان سادهی کشاورز از چنی رویدادهای پر مهر و محبتی ،باا سرساپردگی
عاشق مهربابا شدند با ای آگاهی که مرشد از آنان خیلی خاوب مراقبات خواهاد
کرد .هنگامی که بیمارستان ابتدا راه اندازی شد ،دکتر کارکال نمیتوانست سر در
بیاورد چرا مرشد داروهای معینی را برای بیمااران گونااگون توصایه مایکناد .او
اندیشه میکرد داروهایی که مهربابا در آن شرایط تجویز میکند سراسر نامناساب
15 لرد مهر 3
هستند ،زیرا مرشد داروهای عجیبی را برای گونهی معینای از بیمااریهاا تجاویز
میکرد .گهگاه دکتر کارکال از آن ورعیت دلخور میشاد و چنای مایاندیشاید،
«آیا در اینجا مهربابا پزشک است یا م »؟ اما وقتای بیماارانی کاه روش درماانی
مرشد را دنبال میکردند ،بهبود مییافتند ،او مات و مبهوت میماند .کاراکال رفته
رفته به ای باور رسید که بهبودی بیماران ،صرفا به خاطر لط و مرحمت مهربابا
است .از ان پس ،کاراکال در موردهای خطرناا هرگاز درناگ نکارد کاه باا باباا
مشورت کند و نوع درمان را جویا شود .هنگامی که بیماران از یک بیماری وخایم
بهبود مییافتند ،جشنی به افتخار آنان برگزار میشد و بابا از دکتر کارکال ،پادری
و پندو تعری میکرد 14 .آوریل ،1925بابا راهی بمبئی شد تا متداری پارچاهی
خاکی رنگ برای اونیفرم بچههای مدرسه خریداری کند .هنگامی که باباا پاس از
چهار روز به مهرآباد بازگشت ،یک راست به بیمارستان رفت و با تک تک بیمااران
و کارکنان گفتگو کرد و پس از یک بازرسی دقیق از بیمارستان و مدیریت آن ،باه
مدرسه سرکشی کرد و از تندرستی شاگردان ،ورعیت غذا و نحوهی تحدیل آنان
جویا شد .سپس بابا نزد مندلیها رفت و در بارهی مشکالت پیش آمده در نبود او،
با آنان مشورت کرد .تنها پس از رسیدگی به ای موارد بود که بابا برای اساتراحت
و به در کردن خستگی سفر راهی اتاقک خود میشد .بدی روش ،مرشد هماواره
به فکر کوچکتری جزئیات زندگی در مهرآباد بود و کوچکتری سستی و بیدقتی
را از سوی هیچ یک از کارکنان برنمیتابید.
یک خیا محلی به نام وامان دانی برای دوخت اونیفرم دانشآماوزان اساتخدام
شد .بابا پافشاری نمود که خیا در حضور او پارچهها را برش بزند تا مطمئ شود
که آن مرد کار را به درستی انجام میدهد.
در بمبئی ،بابا به دیدن منشیجی نرفت چون میخواست شاتابان باه احمادنگر
برگردد .هنگامی که منشیجی پی برد بابا به بمبی آمده و بدون دیدار از او راهای
احمدنگر شده است چنان آزرده و آشفته شد که از غذا خاوردن دسات برداشات.
خبر روزهی منشیجی 5روز بعد به مرشد رسید .باباا صارفا باه خااطر وراعیت
مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش 16
منشیجی یک بار دیگر روانهی بمبئی شد اما پیش از راهای شادن ،از منادلیهاا
پرسید چه چیز خاصی میتواند برای آنان هدیه بیاورد .با چنی رفتارهای پرمهر و
محبتی نسبت به یاران مرد و زن خود ،بابا قلبهای آناان را زیار و رو مایکارد و
مندلیها را در همهی شرایط سرسپردهی خود نگاه میداشت .بابا بارای دو روز از
منشیجی دیدار کرد و او را راری به غاذا خاوردن نماود .پاس از بااز گشات باه
مهرآباد ،هنگامی که باباا بااخبر شاد یکای از داناشآماوزان بیماار گشاته اسات،
بیدرنگ راهی بیمارستان شد و پس از دیدار از آن پسر ،برای بازرسی به مدرساه
رفت .ویشنو از بابا خواسته بود که از بمبئی ساموسا بیاورد .بابا آن را بی همگاان
پخش کرد و لبخند بزرگ ویشنو ،بیانگر قدردانی و سپاس او بود.
ت کم
چند روز بود که مندلیهای مرد بی خود دربارهی ارجون گفتگو میکردند .آنان
به ای نتیجه رسیدند که مرشد ،ارجاون را بیشاتر از دیگاران دوسات دارد .آناان
دیده بودند که وقتی بابا غذا میخورد ،ته ماندهی غذایش را به ارجون مایدهاد و
آشکار بود که بابا نوعی پیوند ویژه با او برقرار کرده است .ای در حالی است که در
آن دوران بابا چیز خاصای در باارهی ارجاون باه میاان نیااورده باود .خیلای زود
موقعیتی پیش آمد که علت احساس بابا برای ارجون را آشکار ساخت.
روزی هنگام بازرسی از مدرسه ،بابا ناگهاان رو باه ویشانو کارد و از او خواسات،
«تکه چوبی که روی زمی افتاده را بردار و به دست ما راربه بازن»! باباا کا
دستش را به سوی ویشنو دراز کرد .ویشنو با بهت و حیرت گفت« :اگر شما چنی
دستوری به م بدهید ،خودکشی میکانم» .باباا ساپس همای درخواسات را از
رستم نمود و او پاسخ داد« ،م ترجیح میدهم که مهرآباد را تر کنم تا ای که
به شما رربه بزنم» .بابا سپس ارجون را که در آن نزدیکی ایستاده بود فراخواند و
با لح جدی گفت که به دست او راربه بزناد .ارجاون بایدرناگ تکاه چاوب را
برداشت و به دست بابا رربه زد .بابا سپس توریح داد« :ای عشق اسات .آن کاه
سخنان مرا ارج مینهد و مرا بسیار دوست دارد»! او سپس رو به ویشانو و رساتم
کرد و افزود« :شما به احساسهاا و خیالباافیهاای شخدای خاود بیشاتر عشاق
17 لرد مهر 3
میورزید تا ارزش کالم م .به ای دلیل است که م ارجون را بیشتر دوست دارم
و ای درحالی است که او به تازگی شروع به در اهمیت پیروی از دستورات م
کرده است».
سیدو کامبله پس از یک سال کاار در بمبئای ،بناا بار دساتور باباا ،باه مهرآبااد
برگشت .به محض ورود بابا از او پرسید که اکنون چه کار میخواهد انجام دهاد و
سیدو پاسخ داد« ،هرکاری که شما به م بگویید» .بابا گفت« ،ما مایتاوانم در
اینجا برای تو کاری پیدا کنم اما تو نباید هیچ پرسشی از م داشته باشی و نبایاد
دستمزد بخواهی .تو باید خرجی زندگیات را به تشخیص ما واگاذار کنای .اماا
همی که به استخدام م درآمدی ،باید کاری را که به تو واگاذار مایشاود انجاام
دهی» .به محض ای که سیدو ای شرایط را به طور تام پذیرفت ،بابا از او پرسید،
«آیا میتوانی به عنوان جاروکش کار کنی و توالتها را بروبی و پا کنی»؟ سیدو
پیش از پاسخ دادن اندکی درنگ کرد .آنگاه باباگفت« :نگران نباش ،اگر تو چنای
کاری انجام نمیدهای ،ما آن را انجاام خاواهم داد» .مرشدد ساپس باه ساوی
بیمارستان گام برداشت و سید و در پی او روانه شد .هنگاام ورود باه بیمارساتان،
یکی از بیماران رختخواب خود را کثی کرده و بابا شروع به تمیز کردن آن نمود.
بابا رو به سیدو کرد و گفت« :اگر بیماری جای خود را کثی و آلوده کرد ،نگاران
نباش .م آن را پا خواهم کرد .نیازی نیست تو زحمت بکشی» .سایدو از خاود
شرمنده شد و به ای در رسید که اگر مهربابا میتواند چنی کارهای فرودستی
را انجام دهد ،او نیز میتواند .بابا پس از مدتی ،سیدو را عضاو دائمای منادلی باه
شمار آورد و وظیفهی شست رخت بیماران و پاکیزه نگاه داشت بیمارستان را باه
عهدهی او گذاشت .جوان نوزده سالهای به نام سیتارام داتاتری دشمو معروف به
چاگان ،ساک بیناگار ،شهرکی در حومهی احمدنگر بود و مرتب از ساکوری دیدن
میکرد .روزی چاگان باخبر شد که مرید اصلی اوپاسنی یک زرتشاتی اسات و در
روستای ارنگائون نزدیک احمدنگر زندگی میکند .چاگان با شنیدن ای خبر تکان
خورد زیرا او یک براهم دیندار و غرق در فلسفهی ودانت بود .بارای مادتی او از
مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش 18
دیدار با ای مرشد ایرانی درنگ میکرد .پس از چندی ،بد شانسی به چاگان روی
آورد و دست روزگار او را وادار نمود که خواهان دارشان مهرباباا شاود .او باا یاک
درشکهی اسبی راهی مهرآباد شد و از ای که بابا او را به گرمی پذیرفت ،آسودگی
خاطر یافت .بابا از او پرسید چه میخواهد .چاگان داساتانی تماام از ورشکساتگی
مالی را برای بابا شرح داد و در پایان گفت« :ورعیت مالی خانوادهام سراسار تبااه
شده و م آرزو دارم که مانند گذشته شود» .بابا گفت« :م همه چیاز مایدانام.
نگران نباش .رفته رفته به حالت اول باز میگردد» .پس از چندی ،پدر چاگان نیز
شروع کرد به دیدار از مهرآباد .روزی بابا از چاگان پرسید« ،آیا در اینجا به عناوان
آموزگار کار خواهی کرد»؟ چاگان گفت« :م دوست دارم به شما خدمت کانم و
ت کم
هرکاری که به م واگذار کنید انجام خواهم داد».
بابا آنگاه چاگان را راهنمایی کرد که در مهرآباد سکنی گزیند و با اجازهی پدرش
به آنجا نتل مکان کرد .اما ای براهم دیندار که عادت داشت خوراکش با کارهی
ناب پخته شود ،غذای سادهی بیمزه و بیادویهی برنج و دال که در مهرآباد پخت
میشد به مزاجش سازگار درنیامد .او تنها پس از چند روز و با اجازهی مهربابا باه
خانهاش برگشت .ای در حالی است که بابا به چاگان گفت کاه پادرش را نازد او
بفرستد .هنگامی که پدر چاگان به مهرآباد آمد ،باباا او را از چناد موراوع بااخبر
ساخت و بیان داشت که پسرش پیوند و بستگی روحانی شگرفی با او دارد.
هنگامی که پدر چاگان به خانه برگشت با جدیت به پسرش گفت کاه بایاد نازد
مهربابا برود .چاگان پاسخ داد« ،م نمیتوانم بروم .م نمایتاوانم غاذای آنجاا را
بخورم» .پدر چاگان چنی آشکار ساخت« ،م با مهربابا پیمان بستهام کاه تاو را
روانه نمایم .تو باید بروی» .چاگان چارهای نداشت و با دودلی اقامت در مهرآباد را
آغاز کرد و به عنوان آموزگار ،ویشنو و ارجون را در دبستان حضرت باباجان یااری
نمود .روزی پدر چاگان به دیدار اوپاسنی ماهاراج رفت و او درباارهی پسارش از او
پرس و جو نمود .پدر چاگان توریح داد که او اکنون با مهربابا در ارنگائون زندگی
میکند .ماهاراج با شنیدن ای سخ با شگفتی گفت« :چه اشتباهی کاردی؟ تاو
19 لرد مهر 3
با تماس آنان لکهدار میشود»؟ بعدها ،بنا بر قاولی کاه باباا داده باود ،خاانوادهی
چاگااان ثااروت از دساات دادهی خااود را بازیافتنااد امااا تااا آن زمااان ،چاگااان بااه
مندلیهای مهربابا پیوسته و از آرزوهای مادی دلکنده باود .روزی یاک هنادوی
دیگر به نام مورشوار رامچاندار داکهپالکار معروف به داکه 24ساله برای بررسای
فعالیتها در مهرآباد به آنجا رفت .او آموزگار یکی از دبستانهاای احمادنگر و باا
پاندوبا یکی از آموزگاران مدرسهی باباجان دوست بود .پاندوبا درباارهی او باه باباا
گفته بود .بابا از داکه پرسید آیا حارر است که در مدرسهی حضارت باباجاان باه
بچهها آموزش بدهد .داکه با شوخی گفت « :بله ،اگار مااهی 300روپای باه ما
حتوق بدهید و در تمامی روزهای تعطیل هندو ،کار نکنم .همچنی به شرطی که
ت کم
مرا دشنام ندهید و کتک هم نزنید ،زیرا م عالقهای به پیشرفت روحانی ندارم».
بابا تمامی آن شرایط را پذیرفت که شگفتزدگی کامل داکه را در پی داشت .در
آن روزگار ،داکه 60روپی در ماه حتوق آموزگاری دریافت میکرد .داکاه باه باباا
گفت که پس از دو هفته خواهد آمد .بابا پذیرفت و سپس افزود« ،چه زیاانی دارد
اگر با خدمت در اینجا سود روحانی ببری»؟ داکه پاسخ داد« ،ررری ندارد .اما م
به خاطر آن به اینجا نمیآیم» .آنگاه بدون ادای احتارام و سار فارود آوردن و یاا
جفت کردن دستههایش بابا را تر کرد و نزد خود چنی اندیشید« ،چگونه یاک
ایرانی میتواند پیر باشد؟ یک ایرانی چه میتواناد باه یاک هنادو بیااموزد؟ ایا
زرتشتی دربارهی روحانیت چه میداند؟ هیچ دینی قابال متایساه باا دیا هنادو
نیست»! دو هفته بعد ،داکه به مهرآباد جا به جا شد .آن روز یکشنبه بود و بابا باه
او یادآوری نمود« ،امروز تعطیل است و تو نباید تا فردا شروع به کار کنی» .داکاه
بسیار زیر تاثیر ای سخ قرار گرفت و چنی اندیشید« ،مهربابا توافق ما را به یاد
داشت .او به قول خود وفادار است .نگرش م درباارهی او اشاتباه اسات» .گرچاه
داکه به عنوان آموزگار استخدام شده بود اما با بیدار شدن آرزوی پذیرفت مهربابا
به عنوان مرشد خود ،او به یک مرید درآمد .یکشنبه 19آوریل ،1925یک نیروی
کار تازه به نام ب .س .وامان به اجتماع آناان پیوسات .او باه باباا گفات« :ما از
21 لرد مهر 3
زندگی دنیوی خستهام و آرزوی تجربهی الوهیت دارم» .بابا به او اجازه داد کاه در
مهرآباااد بمانااد و دسااتور داد کااه هفاات روز ،روزهی آب بگیاارد و در مدرسااه
خلوت نشینی کند .وامان روزه را شروع کرد اما پس از چهار روز ،کم بنیه گردید و
بابا آن دستور را للو کرد .در عوض ،او به عنوان آموزگار برگزیده شد و بابا او را باا
نام کیسان ماستر صدا زد .در همان روز ،بابا یک برنامهی سرودخوانی کرتان بسیار
جالب برای وامانرائو هاریداس بوا ترتیب داده بود .پس از پایان مراسم آوازخوانی،
بابا از شرکت نکردن گروه زیادی از روستاییان ابراز ناامیدی و دلشکستگی کرد .او
از بیتفاوتی آنان چنان ناراحت و آزرده شد که به مندلیها دستور داد معبد آناان
را در مهرآباد پایی بیاورند .آنان ای کار را انجام دادند و تنها یک الوار به جا ماند.
با ای حال ،بابا به موبد هندو دستور داد که در همان نتطه مراسم پرستش را باه
جا آورد.
پس از مدتی ،ماروتی پاتل با التماس و البه از بابا خواسات کاه در ارنگاائون باه
روستاییان دارشان بدهد و بابا پذیرفت .اما هنگامی که به آنجاا رفات ،شاماری از
پیروان او در روستا حضور نداشتند .بابا چنان برآشفته شد که بدون دارشاان دادن
به هیچ کس ،آنجا را تر کرد .روز بعد روستاییان ارنگائون نزد مهربابا آمدند و باا
التماس درخواست دارشان کردند اما بابا برای آنان پیام فرستاد باه آناان اجاازهی
دارشان نخواهد داد ،مگر آن که در هر برنامهی کرتان و باجان در مهرآباد شارکت
جویند .پس از چند روز هنگامی که همی موروع دوباره تکرار شد ،بابا ناگهان به
بچههای هاریجان گفت روانهی خانههای خود شوند و به آنان دستور داد که هرگز
برنگردند! بچهها هراسان شده و نمیدانستند که چه کار کنناد .آناان ایساتادند و
گریه و زاری سر دادند .بابا به پدر و مادر آنان دستور دادکاه بچاههاا را باه خاناه
ببرند .سپس با جدیت به آنان گفت« :اگر نمیتوانید وقت ارافی برای شارکت در
برنامههای آوازخاوانی کاه گااه بیگااه در اینجاا برگازار مایشاود بیابیاد ،دسات
بچههایتان را بگیرید و به خانه برگردید»! بابا بسایار رنجیاده و ناراحات باود و باا
فریاد به آنان گفت« :عجله کنید .بچههایتان را بگیرید و از مهرآباد بیرون رویاد».
مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش 22
برخی از روستاییان با بچههای خود به راه افتادند و در کنار جاده قدم زنان راهای
روستا شدند .اما کسانی که قول دادند در برناماههاای آتای سارودخوانی شارکت
کنند ،بخشوده شدند و فرزندان آنان اجازه یافتند که در مهرآباد بمانند.
بابا دلیل ویژهای برای رفتار خود داشت .ای روستاییان بیسواد ،عاادت داشاتند
که با نوشیدن الکل و قماربازی ،وقتگذرانی کنند .بابا برای آن که باه آناان درس
بدهد و وادار شان کند که به موروعات روحانی عالقهمند شوند ،میبایست به ای
اقدامات تند و شدید دست میزد .ای در حالی است که با وجود بیسوادی ،فتار،
فساد و گناه در ارنگائون ،مهربابا هرروز به پارهی جداییناپذیر زنادگی روساتاییان
درآمااده و آنااان را بااه گااام برداش ات در راه راسااتی بااه سااوی خداونااد ترغیااب
ت کم
مینمود .بابا با پا در میانی ،به آنان کمک میکرد که اختالفات و مشکالت شخدی
خود را از میان بردارند و به آنان کار میداد و بارها آنان را کمک مالی مینمود .بابا
به روشهای دیگر نیز خود را به عنوان اقتدار و متام حتیتت برقرار ساخت ،کسی
که آنان میتوانستند در تمامی امور به او تکیه و اعتماد کنند .داستان زندگی بیوه
زنی که در ارنگائون زندگی میکرد ،نشانگر نمونهای از رحم مرشدد اسات .او باا
حسابدار دولت در روستا بر سر مالیاات پرداختاه نشادهی زمای هاای کشااورزی
شوهرش که درگذشته بود اختالف پیدا کرده و او را به دادگاه برده بودند .بابا پاا
در میانی کرد و به حسابدار دولت 50روپی پرداخت نمود .افزون بر ای ،باباا 15
روپی هم به بیوه زن در راستای هزینهی دادرسی پرداخات .از طریاق ایا رفتاار
پرمهر و محبت ،قلب آن زن به سوی بابا به عناوان خادای خاود دگرگاون شاد و
اشکهای او بیانگر ژرفای قدردانی و سپاسگذاری او بود که احساس میکرد و تا
آخر عمر به یاد داشت.
داستانی دیگر در بارهی پسر یک پینهدوز فتیر است .چند سال پایش در ،1922
هنگامی که بابا در کلبهی کاهگلی در خیابان فرگوس سکنی داشت ،گلمای یاک
جفت صندل به بابا پیشکش کرد که توسط کانوبا رائو گادِکار اهل احمدنگر دوخته
شده بود .به دلیل نامعلومی بابا به قدری از ای دمپاییهای چرمی به ظاهر عاادی
23 لرد مهر 3
مراقبت مینمود که مندلیها در ای اندیشه بودند که چارا باباا همیشاه آنهاا را
میپوشد .ای در حالی است که او از پوشیدن هر صندل دیگر در درازای نخستی
سفر خود در سراسر هند سر باز زده بود .یک راز روحانی در پس عالقهی باباا باه
ای صندلهای خا نهفته بود .رامچاندرا پسر بیست و یک ساالهی آن پیناهدوز
در 29آوریل 1925برای دارشان به مهرآباد آمد .بابا به گرمی او را پذیرفت و او را
تشویق نمود که در مهرآباد بماند .بابا همچنی به او قاول داد کاه خارج اداماهی
تحدیل او را در پونا پرداخت خواهد کرد .رامچاندرا برای مدتی دراز از بیماری دل
درد مزم رنج میبرد و هیچ دارویی هم آن را درمان نسااخته باود .او بارای ادای
احترام به مهربابا و همچنی مشورت دربارهی بیماریاش که مدتهای زیااد او را
رنج میداد آمده بود .هنگامی که او به بابا تعظیم کرد ،مرشد از او پرساید« ،چاه
میخواهی؟ به راستی برای چه به دیدن م آمدهای»؟ در آن لحظه ،آرزوی الهای
چنان بر رامچاندرا چیره شد که رنج و اندوه خود را فراموش کرد و خود باه خاود
گفت« :بابا م شناخت خدا را میخواهم»!
بابا با شنیدن ای سخ لبخندی زد و پیشانی او را به نشان تبار لماس کارد.
اندکی بعد بابا سالمت او را جویا شد و روش درمان معینی را باه او توصایه کارد.
پس از چند ماه بیماری معدهی او از میان رفت و رامچاندارا و همسارش از جملاه
آموزگاران مدرسهی حضرت باباجان شدند .بعدا تماامی خاانوادهی گادِکاار ،بارای
سکونت به مهرآباد آمدند و در اتاقهای گلی که پشت سال غذا خوری بناا شاده
بودند شروع به زندگی کردند .کانودبا ،پدر او نیز با تعمیر آن صاندلهاای خاا ،
خدمتش را به بابا ادامه داد .از طریق رامچاندرا گادکار ،ناه تنهاا ماردم فرودسات
طبتهی پینهدوز در تماس با بابا قرار گرفتند ،بلکاه مردماان دیگاری نیاز باا باباا
آشنایی یافتند ،زیرا در سالهای آتی هرکجا که او میرفت باه تماام کساانی کاه
برخورد میکرد پیام عشق و حتیتت بابا را میرساند .بدی ترتیب ،ای صندلهای
ساده حلتهی پیوند ارزشمندی بودند که خانوادهی گادکار و شمار زیادی از ماردم
را به بابا متدل ساخت.
مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش 24
8می ،1925باوجود گرمای شادید در اوج تابساتان ،باباا از تاب و ساینه پهلاو
شکایت داشت .جمشید برادر بابا از پونا به دیدن او آمده بود و هنگامی که شاروع
به بحث و بگومگو با بابا کرد ،بابا یک چوب دستی را برداشت و جمشاید را زد .در
ای میان ،گوستاجی و رستم هم وارد بحث و بگومگو شادند کاه باعاث شاد باباا
آن سه ت را از مهرآباد بیرون بفرستد .اما روز بعاد هماه چیاز باه حالات عاادی
برگشت و شامگاهان ،فیلمی با عنوان باسماسور موهینی به نمایش درآمد.
یکشنبه 10می ،1925پنجاه و پنجمی سال زادروز اوپاسنی ماهاراج با شاادی
و خوشحالی فراوان در مهرآبااد جشا گرفتاه شاد .تهیاه و تادارکات بارای ایا
مناسبت با برپایی یک چادر که به زیبایی آذی بندی شده بود از چناد روز پایش
ت کم
آغاز گردید.
برگههای تبلیلاتی را در بی همگان و همه جا پخاش کارده بودناد و دعاوت از
مردم از هر کیش و طبتهی اجتماعی بارای شارکت در جشا ،در روزناماههاای
گوناگون به چاپ رسیده بود .باالی ساختمان جوپدی ،مدرسه و بیمارستان پارچم
برافراشته شده و بر تمامی سر درها ،حلته های گل آویخته بودناد .ایا در حاالی
است که در یک آشپزخانهی موقتی در مهرآباد ،غذا برای گروه زیادی از ماردم در
دیگها و ظرفهای بزرگ پخت میشد.
جایگاه و کرسی بابا در مدرسهی حضرت باباجان بود .در آنجا بابا به افارادی کاه
عالقه به دیدار با او داشتند گفتگو میکارد .مرشدد در هریاک از ایا دیادارهای
خدوصی ،به افراد پند و دستورات روحانی میداد .برای نمونه ،بابا به آقای رامداس
اهل بمبئی رهنمون داد که روزانه از یک پیر به نام تیپو بابا در آنجا دیادن کناد.
رامداس فرق بی یک مست الهی ،مجذوب و یاک مرشاد کامال را پرساید و باباا
توریح جالب توجهی در ای مورد داد .آن روز مردم از ساعت 8بامداد شاروع باه
گرد آمدن در مهرآباد کردند .مندلیها بیشتر شب را بیادار بودناد .آناان مشالول
پخت و پز بودند و تدارکات را فراهم میدیدند .با آمدن مردم ،بابا غذا بارای آناان
میکشید .صدها ت بزرگسال و کود از روستاهای گوناگون باه مهرآبااد آمدناد.
25 لرد مهر 3
آنان با شور و شادی سرود میخواندند و پایکوبی میکردند .چندی هزاران ت در
ای سور و مهمانی که تا ساعت 5عدر ادامه داشت ،شرکت کردند و غذا خوردند.
زیر یک چادر بزرگ ،خوانندهای به نام هاریداس بوا ،سارودهاای کرتاان درباارهی
زندگی کریشنا و اوپاسنی ماهاراج که حالت نمایشنامه باه آن داده باود را خواناد.
آنگال پِلیدِر بخشهایی از کتاب پوراناس (حماسههای زمان کریشنا) را پیش روی
انبوهی از مردم با صدای بلند خواند .جلو جوپدی ،برناماهی آوازخاوانی باجاان باا
شور و شوق فراوان توسط پیروان بابا اجرا میشاد .در سراسار روز ،سارود خاوانی
کرتان و باجان در جاهای گوناگون مهرآباد برگزار بود .ای در حالی است که مردم
نشسته بودند و به موسیتی گوش میدادند و فضای متدس آکنده از فار و شاکوه
مرشد را که در سراسر مهرآباد میتابید جذب میکردند .برنامهی آوازخوانی جلاو
چوپدی به ویاژه جالاب توجاه باود ،زیارا دو تا ساادو باه ناامهاا بااالرام باوا و
لوتانگان بوا ،خوانندگان اصلی بودند .آنان ماردان روحاانی راساتینی بودناد کاه
صدای خدادادی خوبی داشتند .سی تا چهل ت از پیروان سدوها گرد آنان نشسته
و با نواخت سنج های کوچک دستی آنان را همراهی میکردند .هنگامی کاه باباا
آمد و در جایگاه خود نشست ،تب و تاب عشق آناان اوج گرفات ،باه طاوری کاه
باالرام نتواست خود را کنترل کند و با شادمانی شروع به پایکوبی کرد .پاس از آن
که مراسم باجان خوانی آنان پایان یافت ،هردو سادو پیش آمدناد و سرهایشاان را
بر پاهای بابا نهادند و خود بابا بر گردن آن دو ت حلتهی گل آویخت.
بعدا عبدالرحمان در پیشگاه بابا آواز سر داد و غزلهایی را به فارسی خواند .بعاد
از ظهر در پایان مراسم آوازخوانی ،زادروز اوپاسنی ماهاراج بنا بار سانت پرساتش
هندوها جش گرفته شد .گروهی از روستاییان ارنگائون در یک صا دراز باه راه
افتادند و با به دوش کشیدن یک تخت روان که بسیار زیبا آذی بندی شده و قاب
عکسی از بابا روی آن قرار داشت به سوی مهرآباد گاام برداشاتند .ایا در حاالی
است که آن دسته را گروهی از نوازندگان با نواخت ساز ،پایکوبان و با ماوجی از
شادی همراهی میکردند .در ای میان با آغاز برنامهی آتش بازی و انفجار ترقهها،
مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش 26
نتوانست حرف آنان را باور کند و به جستجوی ساکو پرداخت اما چون لرد کریشنا
خانه را تر کرده و هیچ کس در خانه نبود .مادر شوهر باه جساتجوی سااکو در
روستا پرداخت و در کمال شگفتی ،او را در کارناوال شادی یافت .پاس از پارس و
جو ،مردم به او گفتند که برگشت ِ ساکو همراه آنان از پااندارپاور ،حتیتات دارد.
مادر شوهر پی برد که در نبود ساکو ،خود لرد کریشنا تمام کارهای خانه را انجاام
مایداده اسات .آنگااه او پشایمان شااد و توباه کارد .از آن روز باه بعاد ،عشااق و
سرسپردگی ساکو را عشق یک قدیسه برشمردند و از روی احتارام او را سااکوبای
نامیدند .او شمار زیادی از هندوها را به سوی لرد کریشنا راهنمایی کرد.
از آنجایی که جمعیت زیادی برای شرکت در جش زادروز اوپاسنی ماهااراج باه
مهرآباد آمده بودند ،برخی از میهمانان زن در یک سرپناه موقتی نزدیک ساختمان
پستخانه ،جایی که بانوان مندلی زندگی میکردناد اساکان یافتناد .باباا باه طاور
اتفاقی از کنار پستخانه میگذشت و از دور صدا و خندهی بلند تنی چند از بانوان
مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش 28
را شنید .بابا وارد حیا پستخانه شد و ناجا را صدا زد و پایش روی همگاان یاک
سیلی بر صورت او خواباند و با سرزنش گفت« :از خاودت شارمنده نیساتی؟ چارا
جلو همه دیوانهوار قاه قاه میخندی؟ آیا نمیدانی که کجا هستی؟ اینجا مهرآبااد
است ،یک اشرام متدس .نه یک کارناوال» .در ای میان ،زنی کاه باا صادای بلناد
خنده سر داده ،عتب ایستاده و خاموشانه گواه بر آن رویداد بود .بابا درسی به آنان
داد که هرگز نمیتوانستند آن را فراموش کنند ،هرچند که تنبیاه و سارافکندگی
توجیه ناپذیری برای ناجای جوان در پی داشت.
به علت شمار زیادی که در مهرآباد سکنی داشتند ،از جمله از بچههای مدرساه،
بیماران بیمارستان و تعداد زیاد مندلیها ،ناجا میبایسات بارای 200تا در روز
ت کم
غذا بپزد .دالی دختر گلمای با بانوان مندلی زندگی میکرد و ناجا را در پخت و پز
کمک مینمود ای در حالی است که بانوان دیگر همیشه به ناجا کمک نمیکردند
چون وظیفههای خود را داشتند .روزی هنگامی که ناجا خیلی خساته باود پایش
خود اندیشید« ،به مهرا کار زیادی داده نشده است .چرا بابا مرا وادار میسازد کاه
خیلی سخت کار کنم»؟ هرچند که ناجا دیدگاه خود را باه زباان نیااورد اماا باباا
روزی دختر خالهی خود را صدا زد و برایش چنی توریح داد:
آیا هرگز داستان زندگی دو خواهر به نامهای مری و مارتا که هردو مسیح را باه
شدت دوست داشتند شنیدهای؟ روزی مارتا در حال تهیهی غذا برای مسایح باود
در حالی که مری کنار او نشسته و به سخنانش گوش فارا مایداد .مارتاا دوسات
نداشت که تمام روز در آشپزخانه پخت و پز کند زیرا فرصت همنشینی با مسیح را
نمییافت .روزی مارتا در ای باره به مسیح شاکایت کارد و از او خواسات کاه باه
مریم دستور دهد به او کمک کند .مسیح به او گفت« ،مریم با نشست کنار م به
همان اندازه به م خدمت میکند که تو باا پخات غاذای ما ،باه ما خادمت
میکنی» .سانسکاراهای هر کسی با هم تفاوت دارد ،از ای رو ،وظیفهی هر کاس
متفاوت است .مریم با نشست کنار مسیح ،بیشتر به او کمک میکرد تا مارتاا کاه
برای او غذا میپخت .با عشق وظیفهی خود را ادامه بده و در ای اندیشه نباش که
29 لرد مهر 3
دیگران چه میکنند .تو نمیتوانی تدور کنی که خدمت تو تاا چاه انادازه بازرگ
است! خدمت تو به راستی بزرگ است و در آینده تو به آن پی خواهی برد».
سرانجام ناجا دلداری یافت و با گرفت پاسخ خود ،از آن روز به بعد با دل و جان
کار خود را از سر گرفت.
دوارکه ،زن جوانی بود که مشکل ذهنی داشت در بیمارستان مهرآبااد نگهاداری
میشد .اما با گذشت تنها چند روز ،او به طور کامل به حالت عادی درآمد و خرد و
عتالنیتش را بازیافت .بابا بسیار به او رسیدگی کرد و با دست خود به دوارکه دارو
داد .پس از آن که او به طور تمام و کمال حواس خود را به دست آورد و آماده بود
که با پدر خود روانهی خانه شود ،بابا به آن مرد هشدار داد« :او را آزار نده .اگر باه
هر روشی او را اذیت کنی ،به یاد داشته باش که او را آزار نمیدهی ،بلکه مرا اذیت
میکنی! رنج او ،رنج م است .خوب از او مراقبت ک و به فکر سالمتیاش باش».
در آن روز ،تنی چند از مندلیها دلسرد شده و شروع کردند باه تأمال و باازنگری
سالهایی که با مرشد سپری کرده بودند و به ایا نتیجاه رسایدند کاه از لحااظ
روحانی چیزی به دست نیاوردهاند .در 12مای ،1925باباا در جریاان گفتگاو باا
برخی از مردان ،ای سخنان غیر منتظره را بیان نمود:
شما غذا میخورید تا از بدن خود نگهداری کنید و با بدن خود ،کارهای گوناگون
انجام میدهید .غذای درون معدهی شما به مایعات درمیآید که باه نوباهی خاود
خون را میسازد .شما ای را میدانید اما شما نمیتوانید تدور و یا تجربه کنید که
چگونه رخ میدهد .به روش مشابه ،کساانی کاه باا ما پیوناد و بساتگی دارناد،
پیشرفت روحانی به دست میآورناد ،اماا آن را نمایبینناد و هایچ آگااهی از آن
ندارند .شما که اینجا با م هستید ،به طور کامل بیخبر از آن پیشرفت میباشید
اما به طور قطعی وجود دارد .شخص هرچه بیشتر به مرشد کامال نزدیاک باشاد،
برای او خیلی بهتر است .خواه عضو حلتهی او باشد یا نباشد.
15می ،برنج خوب پخته نشده بود و بابا ،دالی را سرزنش کرد« ،اگار بچاههاای
مدرسه برنجی را کاه درسات پختاه نشاده خاورده بودناد بیماار مایشادند و از
مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش 30
درسهایشان عتب میافتادند .آیا ای بچهها را دوسات داری؟ آیاا در تالشای کاه
آنان را بیمار سازی؟» دالی با اعتراض پاسخ داد که مشکلی نباوده و بارنج خاوب
پخته شده است .بابا با شنیدن ای سخ ،یک سیلی محکم به صورت دالی و یک
سیلی هم به همان محکمی به صورت خود زد .دالی از ای که سیلی خورده است،
ناراحت و آشفته نشد اما هنگامی که بابا به خودش سیلی زد ،تکان خورد و اشاک
در چشمانش جمع شد .بابا او را در آغوش گرفت و گفت که نگران آن نباشد.
بابا به برانگیخت مندلیها ادامه داد .او روزانه از مندلیهای مرد ،کیفیات غاذا را
جویا میشد و آنان هرروز به نوعی گلاه و شاکایت داشاتند .باباا ،خرساند از ر
گویی آنان ،روزی ناجا را فراخواند و پرسید« ،چرا خاورا سابزیجاتی کاه بارای
ت کم
ناهار پخته شده ،پرنمک بوده است؟ مردان دربارهی آن به م شکایت میکردند»!
ناجا به تندی پاسخ داد که آنان اشتباه میکنند و میزان نمک به اندازهی معماول
است .بدی روش ،بابا به اختالف عتیده و کشاکش بی ناجاا و منادلیهاای مارد
دام میزد .حتا پندو ،بردار ناجا نیز نمیتوانست دسات پخات خاواهرش را زیار
سوال نبرد .تنها گوساتاجی باود کاه در جریاان ایا بگاو مگوهاا طارف ناجاا را
میگرفت.
بابا عمدا به چنی تنشهایی دام میزد تا هر برداشت و حساسیتهای پنهاانی
را که مندلیها در دل بههم داشتند بیرون آورد .بابا میخواست کاه آناان بایریاا
باشند و آشکارا حتیتت را بدون دشمنی ،پیش روی یکدیگر بیان کنند.
پس از چند بگو مگو و کشمکش ،بابا آشاپزخانهی ماردان و باانوان از هام جادا
ساخت و یک آشپزخانهی جداگانه هم برای دانشآموزان به راه انداخت.
هنگامی که بابا و مندلیها ابتدا در مهرآباد سکنی گزیدند ،آنان روزی دوبار برنج
و دال میخوردند .پس از مدتی ،آنان برای ناهار ،برنج و دال و برای شام نان و یک
خورا سبزیجات صرف میکردند .پس از جداسازی آشپزخانهها ،ماردان ،ظهرهاا
برنج و دال و غروبها ،باکری (نان) و چای بدون شیر صرف میکردند.
31 لرد مهر 3
هنگامی که مهرا غذا و چای بابا را تهیه میکرد ،دقات و توجاه بیشاتری نشاان
میداد و ای توجه و بافکری او در خدمت به مرشد ،سازاوار ساتایش باود .بارای
نمونه ،مندلیها برای نوشیدن چای معموال از لیوان آلومینیومی استفاده میکردند.
بابا از یاک مااگ آلومینیاومی (لیاوان دساتهدار بازرگ) بارای نوشایدن چاای و
همچنی حمام کردن استفاده میکرد .هنگامی که آن ماگ با چای پر میشد ،باه
قدری داغ بود که مهرا ابتدا آن را در یک ظرف آب خنک میگذاشت و بعد بارای
بابا میبرد تا هنگامی که بابا چای مینوشد لبهایش نسوزد.
در درازای می ،1925چندی جاذامی را گردآوردناد و یاک محوطاه و ساازهی
جداگانه برای آنان در مهرآباد برپا شد و آن را اشارام جاذامیان ناام نهادناد .ایا
اشرام توسط زنی به نام پارواتی که خودش یک جذامی بود اداره میشد .نخستی
روزی که پارواتی وارد مهرآباد شد ،بابا به گرمی و از روی دلسوزی او را پذیرفت و
با مهربانی ترتیب اسکان و غذای او را داد .او به دستیار و خبارچی ماورد اعتمااد
مرشد درآمد ،زیرا هر جذامی که نافرمانی میکرد او یکراست پیش بابا میرفت و
گزارش میداد .جذامیان دیگر ،به بابا شکایت میکردند« :ما از شما نمیترسیم اما
از دیدن پارواتی به وحشت میافتیم» .روزی بابا از یکی از بانوان مندلی دلخور بود
و به پارواتی دستور داد که او را با صندل بزند و پارواتی بیدرنگ آن کار را انجاام
داد .آن بانوی مندلی نه تنها ناراحت نشد ،بلکه برعکس از ای که چگونه پاارواتی
بدون کوچکتری درنگای دساتور مرشدد را باه جاا آورده اسات ساخ راناد و
فرمانبرداری او را ستود.
21می ،پس از آن که آجوبا چند برگ از انجیل را خواند ،بابا چنی بیان نماود،
«هرآنچه مسیح میگوید به طور کامل درست است .زمانِ دوباره پدیادار شادن او
بسیار نزدیک است .آنگاه شما خواهید دانست م کیستم و چه پیوندی با مسایح
دارم» .روز بعد ،بابا به همراهی داناش آماوزان و آموزگااران بارای گشات و گاذار
رهسپار ویساپور شد و برای آن که شناخته نشود و دارشان به کسی ندهد ،لبااس
غربی در بر گیرندهی شلوار ،پیراه ،جوراب و کفش به ت نمود و یک کاله هم به
مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش 32
سر گذاشت .بابا در آن منطته بسیار سرشناس شده بود و ترجیح میداد هرگاه که
مهرآباد را تر میکند و باه سافر مایرود ،لبااس عاادی بپوشاد تاا ماردم او را
نشناسند و گهگاه حتا عینک دودی نیز میزد .او به مندلیها دساتور مایداد کاه
هویت او را پنهان نگاه دارند و او را بابا صدا نزنند .آنان به ایستگاه راه آه ویساپور
رسیدند و بابا بی دانشآموزان ،آموزگاران و مندلیها ،خوراکی ساده پخش کرد و
سپس به تماشای دریاچهی بزرگ و مخزن آبی که توسط زندانیان زندان ویساپور
در دست ساخت بود رفتند .مرشد با دیدن مجرمی در بند که ساخت کاار مای-
کردند ،بیان نمود« ،ای آفریدههای بیچاره ،باید سختیها و محرومیاتهاای بای-
شماری را به جان بخرند ،تنها به خاطر آن که قوانی کشاور و جامعاه را زیار پاا
ت کم
گذاشتهاند .اما سرنوشت کسانی که از قوانی الهی و طبیعت سرپیچی مایکنناد،
چه باید باشد؟ بهتری راه برای در امان مانادن از شکسات قاانون الهای ،تسالیم
شدن به طور تمام و کمال به مرشد کامل و پیروی مو به مو از دستورات اوسات».
گروهی که با بابا بودند از ای متایسه که حتا زندانیان سختی کشیده را نیز در بار
میگرفت متاثر شدند.
در ای دوران ،رامجو و غنی در مهرآباد نبودند ،بلکه در لوناوال و بنا بر دستور بابا
زندگی میکردند .رامجو به تازگی کسب و کاری به نام «برنج و آرد آسیاب مهار»
را در روستای تلگائون در نزدیکی لوناوال به راه انداخته و از بابا خواسته بود که باه
آنجا بیاید و به طور رسمی آن دکان را بگشاید .بابا به رامجو و غنی خبر داد که در
23ماه می به آنجا خواهد آمد اما پس از برگشت از ویساپور ،بابا در 22مااه مای
احمدنگر را تر کرد و شامگاهان به تالگائون رسید و چون دیر وقت بود ،شاب را
با مندلیها روی سکوی ایستگاه قطار باه سار بردناد .آناان سااعت 6باماداد باه
خانهی رامجو رفتند و او از دیدن گروه در آن ساعت از بامداد به شگفت آمد ،زیرا
هیچ قطاری در آن زمان وارد روستا نمیشد .بابا برای رامجو توریح داد کاه آناان
شب را روی سکوی ایستگاه خوابیدند ،زیرا نمیخواست مازاحم او شاود .ساخنان
بابا ،رامجو را تکان داد .در ای میان ،او دلشوره داشت چون بابا زودتر از وقتی کاه
33 لرد مهر 3
رامجو چشم انتظار آن بود از راه رسیده و ناشتایی آماده نبود .ای در حالی اسات
که غنی برای خرید نان تازه به لوناوال رفته بود .بابا به رامجاو گفات« :ما بارای
مهمانی به اینجا نیامدهام م برای چشیدن نانی آمدهام کاه باا آرد آسایاب مهار
پخته شده است» .رامجو با شنیدن ای حرف ،نفس راحتای کشاید .ساپس بارای
ناشتایی گروه از آرد آسیاب مهر ،چاپاتی تازه پخات شاد .تماام روز باا اساتراحت
سپری شد مانند یک روز تعطیل .در ای میان ،عبدالرحمان با خواندن غازلهاایی
مرشد را سرگرم کرد .روز بعد ،بابا پس از دیدار با رامجو ،غنی و خانوادههایشان به
مهرآباد بازگشت .چندی پیش ،بهرامجی از ایران برگشته بود .یکی از بامادادان در
ماه می ،بابا برای او پیام فرستاد که باید زمی جلو مدرسه را همسطح و با کماک
پسران دانشآموز ،خا نرم روی آن پخش کند .هنگامی کاه بهارامجای پیاام را
دریافت کرد داشت ریشش را میتراشید و برای بابا پیام فرستاد که به محض تمام
شدن کارش ،دست به کار خواهد شد .بابا از ای پاسخ سرسری باه خشام آماد و
خودش آن کار را با کمک بچههای مدرسه انجام داد .بابا همچنای سارگی گااو
(در هند با آن جلو خانهها را فرش میکنند و خاصیت ردعفونی کنناده دارد) بار
سطح زمی مالید .آنگاه بابا با حالتی جدی در بارهی اهمیت اجارای امار مرشدد،
سخنانی بیان نمود و گفت که در هیچ شارایطی نبایاد از دساتورات او سارپیچی
شود .البته بسیار آشکار بود که سخنان بابا ،بهرامجی را هدف قرار داده است.
25می ،1925آجوبا برای خوردن ناهار دیر آمد .بابا دستهایش را جفت کرد و
به آجوبا گفت « :با ادای احترام از تو درخواست میکنم که در اینجا بارای صارف
غذا سر وقت بیاایی .حتاا اگار کاار تاو نیماه تماام اسات ،آن را رهاا کا و بیاا.
وقت شناسی در تمامی امور ،باید به دقت در مهرآباد رعایت شود .از هر لحاظ نظم
و ترتیب داشته بااش» .شاامگاه 28مای ،پاس از بارنادگی شادید و توفاان ،باباا
میخواست دانشآموزان را ببیند اما مندلیها گفتند کاه آناان را نازد او خواهناد
آورد .بابا پذیرفت اما به آنان هشدار داد که بچهها نباید در معرض هوای سرد قرار
بگیرند و یک قطره باران هم روی آنان نریزد .برای محافظات بچاههاا ،منادلیهاا
مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش 34
فرش بزرگی را باالی سر آنان گرفتند و نزد بابا بردند .بابا خوشنود شد و باه تاک
تک پسران یک قر کوئنی (قر گیاهی) داد و آنان را روانهی نمود تا شاب را
درخانههایشان بخوابند .در ای میان ،مندلیهاا هام از سارما مایلرزیدناد .باباا از
کتری چای داغی که دستور داده بود تهیه کنند یک فنجان به هریک از مندلیها
داد تا گلو و سینهی خود را در برابر سرما محافظت کنند .در آن روزگار ،ارنگاائون
یک روستای فتیر بود و روستاییان مجبور بودند به نزولخوارها روی بیاورند .روزی
یکی از روستاییان که 20روپی بدهی به یک هاریجان داشت بدون پرداخت آن ،از
خانه گریخت .آن هاریجان برای انتتام گرفت ،به همسر مرد بدهکار حملهور شد و
او را کتک زد .هنگامی که بابا به ای موروع پی برد ،هر دو نفر را فراخواند و پس
ت کم
از سرزنش آن مرد ،یک سیلی به صورت او زد ،زیرا دستش را روی یاک زن بلناد
کرده بود .سپس بابا به آن زن دستور داد ماهی 7روپی برای سه ماه باه آن مارد
بپردازد که مورد توافق مرد بستانکار قرا گرفت .آن زن بنا بر توافتی که کرده باود
عمل نمود و خود را از زیر بار بدهی شوهرش رهایی بخشید.
آموزگاران به طور منظم گزارشی از بیتوجهی ،کتککاری ،رفتار ناشایست و دیر
آمدن برخی شاگردان تهیه و به بابا میدادند .در 29می ،بی چند تا از پساران
جر و بحث تلخی در گرفت .بابا ،غنی (از مهرآباد دیدار مینمود) را به عنوان قاری
برگزید تا آن موراوع را داوری کنادو غنای باه صاورت یاک دادگااه واقعای باه
محاکمهی شاگردان پرداخت .اظهارات متهمای گرفتاه شاد و شاهود فراخواناده
شدند و گواهی دادند .سپس داناشآماوزان گناهکاار باه عناوان مجاازات هشادار
دریافت کردند .با اجرای ای نمایشنامهی دادگاهی در حضور بابا ،مندلیهای مارد
از خندهدار بودن و خوشمزگی صحنه لذت بردند و دلشاد گشتند .دانشآموزان نیز
تحت تاثیر قرار گرفتند و از طریق ای قانونگذاری سرگرم کننده ،به آناان نشاان
داده شااد کااه چگونااه رفتااار خااود را بهبااود بخشااند .اول ژوئا ،1925یکاای از
آموزگاران به نام جاگیردار ،بابا و مندلیها را برای نوشیدن چاای باه منازل خاود
دعوت کرد و در آنجا بابا ای توریح را داد:
35 لرد مهر 3
مردگان (کسانی که خودکشی کردهاند) خندهدار است ،زیرا آنان همواره باا ماا در
ای عالم مادی هستند .ای در یوگیها و مونیهای پیشرفتهای وجود دارند که باا
ای روحها و همچنی روحهای آسمانهای برتر آگاهی گفتگاو مایکنناد .چنای
روحهای پیشرفتهای بدون هیج واسطهای گفتگو و ارتبا برقرار میکنند .به بیان
دیگر آنان در هر دو سطح زندگی میکنند.
در 3ژوئ ،هنگامی که بابا ،یوگیها را با مرشدان کامل متایساه مایکارد ،ایا
سخنان پیامبرگونه را بیان نمود:
برخی از یوگیها در هند میتوانند آه را باه طاال تبادیل کنناد .اماا ایا کاار
بیفایده است ،زیرا از هدف ،فرسنگها دور است .حتا ای یوگیهای نیرومند بایاد
ت کم
دورانهایی از چرخههای زایش و مرگ را پشت سر بگذارند تاا باه حالات مرشاد
کامل دست یابند .نیروهای یک مرشد کامل بیکران است اما او به ندرت از آنهاا
استفاده میکند .نیروهای مرشد کامل چنان بزرگ است که میتواناد جهاانهاای
کامال جدیدی را پدید آورد .در متایسه با ای ،تبدیل آه به طال چه ارزشی دارد؟
مرشدان کامل و متددیان امور روحانی دیگر ،اکنون در حال کار بر یک مشاکل
هولناکی هستند .دنیا با جنگی با دامنهای گسترده دارد تهدید میشود .جنگی که
نمونهی آن هرگز در گذشته دیده نشده و تمامی کشورهای کرهی زمی را درگیر
خواهد کرد .کشاکش و ستیز بر سر طال خواهد بود .اماا ساتیز نهاایی در متیااس
بزرگ ،پیآمد خوبی در بر خواهد داشت؛ پیامبر بزرگی با پیام الهیاش خواهد آمد
و صدها هزار ت ،خود را بر پاهای او خواهند افکند ،به بیاناتش گاوش فراخواهناد
داد و آموزشهای او را خواهند خواند .آن زمان ،فرا خواهد رسید .سخنانم را به یاد
داشته باشید.
در ای مدت ،در مهرآباد ،پندو به عنوان پرستار و همچنی سرپرست بیمارستان
کار میکرد و پادری ،داروها را برای پزشک توزیع میکرد .هردو باه طاور تماام و
کمال مشلول ای کار بودند .هنگامی که بابا به بررسی کار آنان میپرداخت بسیار
نکتهبی و هر روز ایرادی از کار آنان میگرفت .سرانجام در 3ژوئ ،هردوی آنان
37 لرد مهر 3
از عیبجوییهای بابا به خروش آمدند .پس از آن که بابا سخنان آناان را شانید،
ای پند و اندرز را داد:
مانند توپ فوتبال باشید که هنگام لگد خوردن ،هرگز شایون و زاری و شاکایت
سر نمیدهد .توپ اگر لگد بخورد ،سعاتمند است ،زیرا نیرویی که تاوپ را باه اوج
میفرستد ،زیبایی آن را رقم میزند .شما نیز باید بکوشید که به سطح و مرحلهای
برسااید کااه لگاادهااا (انتتااادات و عیااب جااوییهااا) را بااا خاکساااری بپذیریااد.
لگدهای م شما را باال ،باالتر ،بیکران باالتر و به فراسو میبرد !.هار قادر نیاروی
رربه به توپ بیشتر باشد ،آن را باالتر فرستاده و باه پارواز درمایآورد .باه روش
مشابه شما نیز اوج گرفته و باالی دنیا قرار خواهید گرفت.
بابا سپس به پادری دستور داد« ،کار توزیع داروها را به دردمنادان اداماه باده و
م به تبر نمودن تو ادامه خواهم داد» .از آن روز به بعد ،داروهای پادری تبر
بابا را به همراه داشت .ای در حالی است که بعدها پادری شروع به درمان بیماران
با داروهای هومیوپاتی کرد و به طور پیاپی در درمان بیمااریهاای درماانناپاذیر
موفق بود .در آن زمان ،بابا به بانوان و ماردان منادلی خبار داد کاه از 15ژوئا ،
سکوت اختیار خواهد کرد و تنها از طریق نوشات یادداشات و یاا اشااره باا آناان
گفتگو و ارتبا خواهد گرفت .آنگاه مرشدد پارس و جاوهاای مفدالی درباارهی
درمانگاه ،بیمارستان ،بیماران آن ،مدرسه ،شاگردان و تک تک مندلیها نمود .باباا
به همگان هشدار داد و آنان را ترغیب نمود که در انجام وظیفههای خود ،دقیق و
نکتهبی باشند .در 4ژوئ ،بابا اعالم نمود« ،م برای یاک ساال ساکوت خاواهم
کرد .م به هیچ کس سخ نخواهم گفت .اما همه باید پاهاای مارا محکام نگااه
دارند .کسانی که تا پایان راه با م مایمانناد ،نفاع چشامگیار و پااداش زیاادی
خواهند برد» .برای روش سازی ای نکته ،بابا به نمونههای معروفی اشاره کرد که
پیروان و مریدان حتا در ناگوارتری و ناساازگارتری شارایط و وراعیت ،دسات از
دام مرشد خود برنداشتند .آنگاه او ای داستان را شرح داد:
مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش 38
روزی روزگاری ،یک سادو به خاود اجاازه داد کاه چناد تا را در راه روحانیات
آموزش بدهد .اما پس از چندی سال زحمت ،هیچ دگرگونی در آن افاراد نیافات.
آنگاه شروع به تربیت یک حیوان کرد که به ناامیدی بیشتر او دام زد .اما به جای
ای که آموزش انسان ها را از سر بگیرد ،او به آموخت به یاک درخات پرداخات.
ای تالش او نیز راه به جایی نبرد و در آخر کوشید که به یک سنگ درس بدهاد.
اما سنگ در پایان روز ،یک سنگ است .خاواه صاخره ای در بااالی کاوه هیمالیاا
باشد خواه الماسی گران بها بر
یک انگشتری .باوجود تالش و
کوشااش سااادو ،او از پدیااد
ت کم
آوردن دگرگااونی در آگاااهی
سنگ ،ناکاام ماناد .سارانجام،
سادو تکه سنگ را برداشات و
آن را بر سر خود کوبید .با ای
عمل ،سنگ بیدرنگ به دانش
(شناخت) دست یافت.
بابابااا در پایااان بیااان نمااود،
«اگر آرزو دارید دست از دام
مرشد خاود برنداریاد .مانناد
سنگ شوید و هماان طاور باا
مرشد بمانید».
بابا در همان روز راهی بمبئی شد .او پس از یک هفته با متداری پارچه برگشات
تا برای شاگردان مدرسه اونیفرمهای ورزشای بدوزناد .در 13ژوئا رویادادی در
مهرآباد پیش آمد که باعث شد بابا سکوت خود را به عتب بیندازد .پرندگان زیادی
در ساختمان پستخانه و موریانه ها هم در ست النه کرده بودند .گلمای روی یک
میز ایستاده و با جارو ست را تمیز میکرد که ناگهاان باه زمای افتااد و قاوز
39 لرد مهر 3
پایش به شدت رگ به رگ شد .خود بابا بر پای ورم کاردهی او مارهم گذاشات و
روزانه باند پیچی را عوض کرد .بعدا بابا اعالم کرد تا زمانی که گلمای به انادازهی
کافی بهبودی یابد و بتواند راه برود ،سکوت خود را به عتب خواهد اناداخت .پانج
شنبه 18 ،ژوئ ،بابا دگربار موروع سکوت آتی خود را به میان آورد« :ظرف چند
روز ،شروع به سکوت خواهم کرد ،همهی شما به یاد داشته باشید کاه داما مارا
محکم نگاه دارید .گذشته از آی که چه پیش آید» .پنجشنبهها ،بابا باه همراهای
مندلیها برای نوشیدن چای عدر ،به منازل کاکاا شااهانه (فاامیلی کاوارترز) در
ارنگائون میرفت .در آنجا ،مردان برای تنوع ،چاای عاالی باا شایر ماینوشایدند،
خوراکی صرف میکردند و لذت میبردند .در 18ژوئ هنگام نوشایدن چاای در
منزل آقای شاهانه ،بابا چنی بیان نمود« ،پیش از دعوت یاک فقیدر باه خاناهی
خود ،آدمی باید دوبار بیندیشد .یک فتیر کامل (مرشد کامل) ،هرگز پیروان خاود
را نمیآزارد اما خرسند نگه داشت چنای روح پیشارفتهای ،بسای دشاوار اسات.
همی که یک فقیر دعوت شد ،هرچه خواست باید برای او فراهم شود .پاس بهتار
است او را به حال خود رها کنیم .بگذارید همان جا که هسات بماناد» .باباا بارای
روش ساخت ای نکته ،داستان زیر را تعری کرد:
روزی مردی یک فقیر و همچنی صدها ت مهماان دیگار را باه خاناهی خاود
دعوت کرد .اما فقیر خیلی زودتر از مهماناان دیگار و زماان متارر از راه رساید و
درخواست غذا کرد .برای او غذا آورده شد اما مرشدد پشات سار هام درخواسات
غذای بیشتر کرد تا آن که تمامی دیگها و ظرفهای غذا خالی شد .میزبان از آن
مرد متدس درس گرفت و دریافت که با دعوت فقیر دچار اشتباه شده است اما رد
کردن درخواست او برای غذای بیشتر ،به اشتباه بزرگتری دام مایزد .بناابرای
تمام غذایی که برای 500ت مهمان تهیه کارده بودناد را بارای فقیدر کشایدند.
سرانجام او با ررایت و خرسندی راهی شد و میزبان را به خاطر مهماان ناوازی و
رفتارش تبر کرد .در ای میان ،میزبان از دعوت چنی شخدیت برجستهای باه
خانهاش پشیمان شد ،زیرا میتوانست در معرض خطر نفری شدن قرار گیرد.
مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش 40
را که از یک چوب بلند خیزران آویزان بود بار شاانههاایش مایگذاشات ،آناان را
متعادل نگاه میداشت و جا به جا مایکارد .در آن روزگاار ،پتاوی منادلیهاا ،دو
کیسهی گونی بود که بههم دوخته بودند ،مانند کیسه خواب .و ای تنهاا پوشاش
آنان در شب بود .نملاس نیاز پوشاش فروتناناه را پاذیرفت و آرزوی چیاز دیگار
نداشت .او مشتاق در پیش گرفت یک زندگی بسیار ساده توام با ریارت بود و به
آسانیگیاه خوار شد .او مانند مندلیهای دیگر ،نان باکری میخورد و چای بادون
شیر مینوشید .گاه و بیگاه ،ویشوانات موبد هندو ،در به جا آوردن نیاش بامدادها
و غروبها در ساعتهای مترر ،سهلانگاری میکرد .در 20ژوئا ،باباا باه تنادی
موبد را نکوهش کرد و گفت که در رعایت ساعتهای مترر توسط او دقیق و مرتب
باشد .آنگاه مرشد ای توریحات کوتاه اما تلخ و گوشهدار را بیان نمود:
گرچه آدمی ،در باال تنه ،ممک است چهرهای زیبا داشته باشد اما در پایی تنه،
همواره یک متعد کثی وجود دارد .با ای حال ،شخص باید هردو ،یعنی خاوب و
بد را تاب بیاورد ،زیرا هردو اجزای یک پیکر هستند .ما نیاز همای موقعیات را
دارم .م باید مراقب و دلواپس افراد گوناگون باشم ،زیرا همگان از آن م هستند.
شاعر ای را به خوبی بیان کرده است« :تو گاوی ،تو قدابی ،تو خوارباار فروشای و
تویی که خورا میخوری» .اگر دملی که در حال چرکی شدن است روی بازوی
شما پدید آید ،برای بهبودی آن ،باید دمل را شکافت .اما برای از میاان برداشات
دمل ،شما تمام دست را نمیبرید و اجازه هم نمیدهید کاه دمال چارکی شاود.
پس برای مدتی ،برش کوچکی روی بازوی شما زده میشود ،هرچند که دمال باه
بخشی از گوشت درآمده است .در ک که م تو را به خاطر نفاع و خاوبی تاو،
مورد سرزنش قرار دادم.
یکشنبه 21ژوئ ،1925موراتی پاتل کدخدای روستا ارنگائون ،بابا و مندلیها را
برای ناهار به منزل خود دعوت کرد .او برای پذیرایی از باباا ،درون منازل تادار
دیده اما برای هاریجانهای طبتهی پایی در روستا ،در حیا فرش کرده بود .اما
هنگامی که بابا به خانهی پاتل آماد ،او پایش هاریجاان هاا در حیاا نشسات و
مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش 42
غذایش را با آنان صرف کرد و به تندی گفت« ،یک مطرود کیست؟ آن که عشاق
در قلب خود برای خداوند ندارد»! پس از صرف ناهار ،هاریجاانهاا از باباا دعاوت
کردند که از دارامشاالی آنان که در دست تعمیر بود دیدن کند .آنان به بابا گفتند
که به خاطر کمبود پول نتوانستهاند تعمیرات را به پایان برسانند .بابا به آنان قاول
کمک داد .اما هنگامی که بابا از روی مهربانی ،نه تنها از دارامشااالی آناان دیادن
کرد ،بلکه به تک تک خانهی آن «نجسها» نیز سر زد؛ هاریجانها را با خوشحالی
غافلگیر کرد .هنگام لزوم ،بابا به ارنگائون میرفت و روساتاییان از ایا کاه باباا از
خانهی فتیرانهی آنان دیدن میکند به شدت به وجد میآمدند .پدر و مادر برخای
از دانش آموزان هاریجان چنان تهیدست بودند که مرشد ترتیبی داد که هر مااه
ت کم
حبوبات دریافت کنند .او به کسانی که از فتر و تنگ دستی رنج میبردند فهماناد
که در پیشگاه خداوند ،توانای کلی که فراسوی همهی آرزوهاست ،از فتر روحاانی
به دور میباشند 22 .ژوئ ،دو ت از پسران دانشآموز باه زد و خاورد پرداختناد.
یکی از آنان با لوحی که با گچ روی آن مینوشتند به دیگری راربه زد و خاون از
بینی او جاری گردید .هردو را پیش باباا بردناد و او باه شاکایت آناان گاوش داد.
گواهان ،یکی از پسران را متدر دانستند .بابا سپس از مندلیها و بچههاای دیگار
پرسید که چه مجازاتی برای مجرم تعیی میکنند .آنان پیشنهاد کردند که یا آن
پسر یک ساعت جلو مدرسه بایستد و یا آن که از سوی مرشد مورد سرزنش قارار
گیرد .پس از شنیدن پیشنهاد همگان ،بابا از آن پسر پرسید که آیا متدر است؟ و
او با تکان دادن سرش گفت بله .بابا از او پرسید« ،چه نتبیهیی باید برایت در نظار
گرفته شود»؟ اما آن پسر ،هراسان خاموشانه ایستاده بود .بنابرای بابا به او دستور
داد که برای ادای احترام ،پای همه دانشآماوزان را لماس کناد .آنگااه باباا باه او
هشدار دادکه در صورت تکرار رفتارش ،از مدرسه اخراج خواهاد شاد .آخار شاب
پسری به نام راگونات بائو گاسوامی که از بیماری حدبه رنج میبرد جان ساپرد.
ای در حالی است که برای دلداری دادن به آن جوان ،باباا بارهاا باه دیادن او در
بیمارستان رفته و به پدر و مادرش گفته بود« ،اگر راگونات اینجا ،در اشارام ما ،
43 لرد مهر 3
جان بسپارد به آزادی دست خواهد یافت و با وجود درد و رنج بیرونای ،او از درون
بسیار آرام و خشنود است» .در ای میان ،پندو و دکتار کارکاال نیاز از او وجادانا
پرستاری کرده بودناد .روز بعاد ،پیکار آن پسار ساوزانده و خاکساتر شاد .باباا و
مندلیها نیز در ای تشریفات شرکت کردند .بعدا ،پندو و پادری با سرپرستی باباا،
درمانگاه و بیمارستان را سراسر ردعفونی کردند.
بامداد و عدر 25ژوئ ،بازیهای ورزشی و مسابتاتی برگزار گردید و رساتم باه
عنوان مدیر ورزش و داور برگزیده شده بود .مساابتات در برگیرنادهی ،مساابتهی
کیسه (دویدن در حالی که پای فرد در کیسه پیچیده شاده) ،خار دوانای ،پارش
ارتفاع ،دوچرخه سواری و طناب کشی بود .بابا نیز با راندن خری که جفتک میزد
در ای سرگرمی شرکت کرد و اولی نفری بود که به خط پایان رسید .مساابتهی
طنابکشی بی بچههای هاریجان روستای ارنگائون و بچههای روستایی طبتاهی
اجتماعی ماراتا ،بسیار سرگرم کننده از کار درآماد .دو روز بعاد ،جاایزههاایی باه
برندگان مسابتات و دانشآموزانی که در آزمونها نمرهی قبولی گرفته بودند اهادا
گردید .گادی (نیمکت -مبل) بابا را به اتاقی در مدرسه که با گال آراساته بودناد
بردند .مراسم با سخنرانی کوتاهی توسط ویشنو آغاز شد و سپس عبادالرحمان باا
آواز چند غزل خواند .رستم قرار بود جایزهها را اهدا کند اما به خاطر برنده شادن
بابا در مسابتهی خر دوانی ،او ابتدا یک حلتهی گل بر گردن بابا گذاشات .ایا در
حالی است که در گرماگرم آن مسابته ،یک اتفاق خنادهدار رخ داد :گوساتاجی از
روی خر افتاده بود؛ پس از آن که دوباره سوار شاد ،حیاوان از رفات سار بااز زد.
گوستاجی که از لجاجت و خود سری خر ،دلخور شده بود شروع کارد باه دشانام
دادن به حیوان .اما باز هم خر از رفت خودداری کرد .در ای میان ،فحاشایهاای
گوستاجی به «خر خود سر» قهته خندهی بسیاری را در پی داشات .باباا نیاز باه
رستم به خاطر برنده شدن در مسابتهی دوِ مسافت دور ،یاک جاایزه اهادا نماود.
آنگاه رستم بتیهی جایزهها را اهدا کرد و مراسم با صرف چاای و شایرینی پایاان
یافت 26 .ژوئ ،1925بابا اعالم کرد که از 10ژوئیه سکوت اختیار خواهاد کارد.
مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش 44
آنگاه ای بیانیه با رنگ روی یک تابلو نوشته شد و در ورودی مهرآباد برپا گردیاد.
در ای میان بیانیهای مبنی بر ای که مهرباباا بارای یاک ساال باا کسای ساخ
نخواهد گفت به چاپ رسید و برای افراد گوناگون پست شد .هم چنی آگاه سازی
شد که از اول ژوئیه تا یک هفتاه ،مرشد باه بیگانگاان دارشاان نخواهاد داد .باباا
می خواست وقت کاافی داشاته باشاد تاا باه باانوان و ماردان پیراماون اقامات و
وظیفههایشان در مهرآباد دستورات نهایی خود را بدهد .هنگام بحاث و گفتگاو در
بارهی یک سال سکوت پیش رو ،شخدی دلنگرانی خود را مبنی بر آن که ممک
است بابا چنان از کسی آزرده شود که چند کالم حارف از دهاانش بپارد را بیاان
کرد .برای جلوگیری از ای اتفاق ،حتا پیشنهاد شد که بابا یک دستمال جلو دهان
ت کم
خود ببندد .اما بابا به همگان اطمینان بخشید همی که سکوت را آغاز کند ،خشم
خود را در کنترل خواهد داشت و پس از آن یک کلمه حرف هم بر زباان نخواهاد
آورد .آنگاه بابا با چند بیت شعر به آن نشست پایان داد.
همی که از شیام سانِدر (زیبایی کریشنا) آگاهی یافتم
یک دانهی خردل پیش چشمم شکوفا شد،
آه چه گل زردی؟ آنچه دیدم وص ناشدنی است!
هنگامی که آن دانه جلو چشمم به گُل نشست ،کوه را جا به جا کرد.
سپس بابا شعر را تشریح کرد:
شکوفا شدن دانهی خردل ،نشانگر خدا -رسیدهگای اسات .خاردل نمایاانگار
روح است و هنگامی که دانه ،کوه را جا به جا کرد ،م آگاهی الهای یاافتم و روح
همزمان ،کوه نفس مجازی مرا در بر گرفته و در خود فرو برد .زیبایی خداوناد در
کالم نمیگنجد اما دیده میشود ،یعنی تجربه میشود» .در سال 1925مردی به
نام جاگانات گانگاارام جاکاال 36سااله کاه او را آناا ( باه معناای بارادر بازرگ)
مینامیدند به گروه مندلیها پیوست .آنا در اصل ،اهال شاوالپور باود ،جاایی کاه
خانوادهاش دارای یاک چاپخاناه بودناد و روزناماه هام منتشار مایکردناد .آناان
45 لرد مهر 3
همچنی صاحب ملک در احمدنگر بودند .آنا در مهرآباد وظیفهی خرید از باازار را
به عهده داشت و روزانه با دوچرخه روانهی احمدنگر میشد و برمیگشت.
نیمه شب 28ژوئ بود و آنا هنوز به مهرآباد برنگشته باود .باباا و منادلیهاا باا
نگرانی در جستجوی آنا راهی شدند .در میان راه ،ماروتی پاتل دفترچه یادداشات
آنا را پیدا کرد .از قرار معلوم ،در بازگشت به مهرآباد چند دزد آنا را محاصره کرده
و تمام چیزهایی را که خریده بود دزدیده بودند .او به شادت کتاک خاورده و باه
خانهاش در احمدنگر رفته بود .هنگامی که بابا و مردان وارد خانهی آنا شدند ،او را
با سر و صورت باند پیچی شده یافتند که روی تخت دراز کشیده اسات .باباا از او
پرسید« ،چه شده»؟ آنا در حالت گیجی و زل زدگی ،باا لکنات زباان پاساخ داد،
« !»104 .....104بابا سه تا چهار بار پرسش را تکرار کرد اما تنها جوابی که آنا باه
زبان میآورد ،ای بود« ،بابا! !»104منظور آنا ای باود کاه تاب او 104درجاهی
فارنهایت ( 40درجه سانتیگراد) است .بابا باه دنباال پزشاک فرساتاد و متادمات
درمان او را فراهم نمود .پس از آن که آنا بهبود یافت .بابا به شاوخی ،کلمااتی را
که آنا با داشت تب و تاب زبان میآورد تکرار کرد و در پای آن ،او را «آناا »104
نام نهاد.
گرچه از طریق نامه به همگان خبر رسانی شده بود که هیچ بیگانهای نباید پاس
از 1ژوئیه به مهرآباد بیاید ،با ای حال گروهای سیاساتمدار پارسای در 2ژوئیاه
برای دیدار بابا از راه رسیدند .پس از گفتگو با آناان پیراماون وراعیت سیاسای و
روحانی هند ،مرشد دربارهی ذه و بدن سخنانی بیان نمود .ایا گفتاار آخاری
بیاناتی بود که مهربابا بر زبان جاری ساخت:
مدفوع انسان به طور کامل بیفایده است و تنها خو آن را میخاورد .هنگاامی
که گوشت از الشه یا جسد بریده شود ،تنها استخوانها باقی مایمانناد کاه آن را
جلو سگها میریزند .شخدی گوشت (حیوانات) میخورد و آن را هضم مایکناد،
به بیان دیگر ،آن را استفاده میکند .اما چون اساتخوانهاا بارایش قابال خاوردن
نیستند و بیمدرفاند ،آن را جلو سگها میریزد ،کاه مایتوانناد آن را بجوناد و
مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش 46
مورد استفاده قرار دهند .آدمی باید از ذه خود مراقبت کند که قابل تشابیه باه
گوشت است .او باید با تربیت ذه خود و با به جریان انداخت آن در کاناالهاای
درست و مناسب ،از آن استفاده کند .آدمی باید روزی بدن فیزیکای خاود را رهاا
کند ،زیرا نمیتوان آن را باقی نگهداشت .برای روش سازی ،فرض کنید که انگشت
فردی بریده و یا آن که پایش فلج شده است .او با آگااهی از ایا کاه روزی بایاد
تمام بدن فیزیکیاش به دور افکنده شود ،نباید نگران باشد و یا به خاطر آن گریه
و زاری کند .اما انسان باید بسیار مراقب ذهنش باشد که نهایت استفاده را برای او
دارد .ذه باید به راهها و قلمروهای مناسب رهنمون شود؛ یعنی باید مهار و مورد
استفاده قرار گیرد .اگر قرار است از بدن که باید روزی آن را ول کرد ،برای کااری
ت کم
استفاده شود ،باید آن را در راستای سه راه و یاا هادف باه کاار گرفات؛ خداوناد،
مرشد و خدمت به همنوع خود .بدن ممک است از پا افتاده و فرسوده شاود و یاا
ممک است رنج و عذاب برای شما به همراه داشته باشد .اماا چاه اهمیتای دارد؟
آدمی به عنوان یک موجود فیزیکی و مادی ،در سرنوشتش رناج باردن اسات .تاا
زمانی که بدن شاداب و فعال است و شخص بر آن کنترل دارد و انرژیهایش را در
هر کار شرافتمندانه و خوبی و به جریان میاندازد ،میتوان گفت که بادن در راه
نیک به کار برده شده است.
4ژوئیهی ،1925آسیابهای دستی برای آسیاب کردن دانهها باه دسات آناان
رسید و در یک اتاق جداگانه گذاشته شد .مردان شروع کردند باه آسایاب کاردن
ارزن و استفاده از آرد آن در پخت نان باکری که شاامگاهان سارو مایشاد .باباا،
مردانی که نامشان در ادامه میآید را مسئول کار با آسیاب در ساعت مترر 7تا 9
بامداد نمود :ارجون ،باپو براهم ،باپو گاهیله ،بهارامجای ،مااروتی پاتِال ،موهاان
شاهانه (پسر کاکا) ،نِمِلس ،ایرجشا ایرانی (مرد جوان اهل بمبئی) ،ویشنو و رستم.
در ای میان بابا ،ساعت معینی را برای کار با آسایاب برگزیاد و ابتادا بارای یاک
ساعت و بعدا برای دو ساعت در روز دانهها را آسیاب میکرد .روزی هنگاامی کاه
بابا با آسیاب دستی دانهها را میسایید ،مردی برای دارشان گرفت از او آماد .باباا
47 لرد مهر 3
به آن مرد گفت« ،م دارم ارزن آسیاب میکنم ،اگر از م دارشان میخواهی باید
در کار م سهیم شوی» .آن مرد که جا خورده بود پاسخ داد« ،ای بزرگاوار ،ما
برای دارشان شما آمدهام نه برای آسیاب کردن» .بابا با لبخند در پاسخ به او گفت:
«داشت دارشان از یک آسیابکار سادهی دانهها چاه فایادهای دارد؟ کساانی کاه
برای دارشان گرفت از م میآیند ،م آنان را به طور کامل آسیاب میکنم .بدون
چنی ساییده شدنی ،چگونه انتظار دارشان داری؟ تو کوچکتری تماایلی ناداری
که بنا بر دستور م عمل کنی ،چگونه میتوانم باه تاو دارشاان دهام»؟ آن مارد
نتوانست از سخنان بابا سر در بیاورد و گفت« ،بابا ،اکنون که شما را دیادهام ،ما
اینجا را تر میکنم .ناماسکار (خاداحافظ) .باباا گفات« :بسایار خاوب ،دارشاان
بگیر»! آن مرد سرش را بر پاهای مرشد گذاشت و راهی شد .آنگاه بابا به مندلیها
گفت « :آن مرد به آرزوها و امیدهای خود سجده کرد ،ناه باه ما ! اگار اماروز او
خواست مرا به اجرا درآوره بود ،م دارشان راستی خاود را باه او مایدادم! ما
امروز در آن حالت خا بودم و چنانچه او به م گوش داده باود ،مطمئناا ساود
روحانی بزرگی به دست میآورد» 8 .ژوئیه ،بابا نشستی با حضور مردان برگزار کرد
و برای یک ساعت به تک تک اشخا دربارهی وظیفههایشان در درازای یک سال
آتی سکوت ،دستوراتی داد .در ای میان ،چناد تا از یااران نزدیاک باباا ،مانناد
چانجی ،ناوال و بارسوپ برای مشورت با بابا پیرامون کار معینای از بمبئای آماده
بودند 9 .ژوئیه ،تدمیمهای نهایی در ماورد هماهی اماور گرفتاه شاد .افازون بار
رهنمونهای شفاهی ،دستورات کلی نیز روی کاغذ به نگارش درآماد و بار دیاوار
مدرسهی باباجان چسبانده شد .بهرامجی به عنوان رئیس کل و رساتم باه عناوان
دستیار او برگزیده شد و آنان با همکاری یکدیگر میبایسات مادیریت مهرآبااد را
سرپرستی کنند .ارجون رئیس مدرسه شد و میبایست رفتار دانش آموزان را نیاز
بهبود بخشد .گوستاجی ،مسئول انبار گردید که غذا و چیزهای رروری و اساسای
دیگر را برای ساکنی مهرآباد فراهم مینمود .وظیفهی پادری ،سرپرساتی کاار در
بیمارستان و درمانگاه بود .تنها ای پنج مرد میتوانستند در ساعات خاصی با باباا
مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش 48
جهان باز خواهد گشت» .گلمای یکی از چناد تا باانوانی باود کاه در آن جماع
حضور داشت .بابا رو به او کرد و چنی افازود« :یاک جناگ جهاانی دیگار پدیاد
خواهد آمد که بسیار ویرانگر و شدیدتار از جناگ جهاانی پیشای خواهاد باود.
رودخانههای خون جاری خواهند شد! م دستار خود را در خون فرو خواهم برد و
به دور سرم خواهم بست! تا زمانی که دنیا فریاد برای خداوند سر ندهد ،م مُهار
سکوتم را بر نخواهم داشت»! پاندوبا یکی از آموزگاران به بابا التماسکناان گفات
که اگر او سکوت اختیار کند مردم ای فرصت را نخواهناد یافات کاه بیاناات او را
بشنوند و مردم از آموزشهای او محروم خواهند ماند .بابا پاسخ داد:
«م نیامدهام آموزش دهم ،بلکه آمدهام بیدار کنم».
ای ها آخری کالم بابا به هر کسی بود که بیرون از حلتهی او قرار داشت و در بر
گیرندهی جوهر و ماهیت ماموریت الهی مهربابا در جهان بود.
غروب 9ژوئیه ،بابا به محل اسکان بانوان در سااختمان پساتخانه رواناه شاد تاا
آخری دستوراتش را به آنان برساند« :به آخری سخنانم گوش فرا دهیاد ،زیارا از
فردا برای یک سال سکوت اختیار خاواهم کارد .باا عشاق باه وظیفاههاای خاود
بپردازید و آنها را از ته دل انجام دهید .برای بچههای مدرسه غذا بپزید ،انگار که
بچههای خودتان هستند» .بابا سپس ادامه داد « ،م کار زیاادی دارم کاه بارای
دنیا انجام دهم .هنگامی که کارم پایان یافت ،سخ خواهم گفت».
بابا ساعت 8شب ،بانوان مندلی را تر کرد و به همراهی ماساجی راهای محال
اقامت مندلیها مرد شد تا با آنان دیدار نماید .بابا به ماردان گفات« ،ما از فاردا
برای یک سال سکوت خواهم کرد .همهی شما طبق معمول مراقب هماه چیاز در
مهرآباد باشید و از سالمت خود مواظبت کنید .هرگاه شامگاهان بیرون مایرویاد،
یک فانوس با خود ببرید .همیشه از مارها دوری کنیاد! ما شاما را از هار باال و
مدیبتی در جهان نجات خواهم داد اما اگر مار شما را نایش بزناد ،ما باه شاما
کمک نخواهم کرد .پس مواظاب باشاید! کاار خاود را ادماه دهیاد .ما هماهی
وظیفهها را به شما سپردهام و تک تک شما آنها را پی گیریاد .هایچ مشاکلی در
مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش 50
کار پیش نخواهد آمد ،گرچه م در سکوت خواهم بود اما همه چیاز در مهرآبااد
به نرمی و به آرامی خواهد چرخید .شما نباید نگران باشید .م دلیل خود را برای
سکوت کردن دارم .ما بایاد آن را انجاام دهام» .در سااعت 8:30شاامگاه ،باباا
سخنانش را چنی به پایان رساند« ،م اینک به جوپدی میروم .همهی شاما باه
رختخواب بروید .نزدیک به 20ت مرد در اطراف بابا بودناد .چناد تا برخای از
دیدگاههای خود را بیان نموده و پس از چند دقیته همگی پراکنده شدند.
مردان شروع کردند به په کردن رختخوابهاای خاود و پاادری بارای پیشااب
کردن بیرون رفت اما هنوز چند قدم برنداشته بود که چشمش به مار کبرای یاک
متری افتاد .او فانوس خود را بلند کرد و فریاد برآورد« ،مار! مار»! مردان دیگار باا
ت کم
در دست داشت چوبهای بلند خیزران که برای چنی مواقعی نگه داشته بودناد،
سراسیمه خود را رساندند .آنگاه در میان همهمه و صدای کوبیدن چوبها بر سر و
بدن مار اقدام به کشت آن کردند .بابا با شنیدن سر و صدا از جوپدی بیرون آمد و
پرسید« ،هیاهو برای چیست»؟ آنان پاسخ دادند« ،بابا! ما یک مار را کشتیم»! باباا
پرسید« ،چه کسی آن را دید»؟ پادری گفت« :م آن را کشتم»! بابا پرسید« :آیاا
فانوس در دست داشتی»؟ پادری با تکان دادن سارش پاساخ مثبات داد و باباا از
فرمانبرداری پادری خشنود گردید .آنگاه پادری چوب دستی را به بابا داد و او سار
مار کبرا را له کرد .بابا به پادری دستور داد کاه پایش از باه خاا ساپردن ماار،
دستهای خود را چندی بار بشوید .بابا دوباره تکرار کرد« ،ما دوبااره باه شاما
هشدار میدهم ،بپایید که مارها شما را نیش نزنند همواره فانوس در دست داشته
باشید و مرافب باشید! اینک م برای خواب میروم» .آنگاه مهربابا برای گفتگویی
کوتاه به محل سکونت بانوان مندلی گام برداشت و چنای گفات « ،شاما چتادر
سعادتمند هستید که امروز چندی بار صدای مرا شنیدید! ای رویداد دیده شادن
مار برای ای رخ داد که شاما اجاازه یابیاد بارای آخاری باار ساخ گفات مارا
بشنوید» .آنگاه بابا آنجا را تر کرد و ماساجی بیرون جوپدی به نگهبانی پراخت.
51 لرد مهر 3
مهربابا را بسیار هشیار ،گوش به زناگ و در فکار هماهی اماور یافتناد ،باه ویاژه
پیرامون وظیفههای دو ت از مدیران ملک مهرآباد ،بهرامجی و گوستاجی.
از آن روز به بعد و تا چندی ماه ،پسری به نام بال کاه باباا باه او عالقاه داشات
همنشی جدید بابا شده بود .او پسر جوانی بود اهل روساتای ارنگاائون کاه باا در
دست داشت کاغذ و مداد و یا یک تکه گچ ،پیوسته مرشد را به ایا طارف و آن
طرف همراهی میکرد تا او بتواند پیامش را به هر کسی کاه تمایال دارد برسااند.
طبیعت بابا ای بود که او چنان معاشرتی و خوش زبان بود که به طور خودجاوش
آواز سر میداد و یا شعر میخواند .از ای رو مندلیها تردید داشتند که باباا بتواناد
برای یک سال تمام ،سکوت در پیش گیرد .اما همچنان کاه روزهاا یکای پاس از
ت کم
دیگری گذشت و مندلیها دیدند که مرشد حتا یک بار هم لب نگشاود و سااکت
باقی ماند و نشان داد که بر خاود کنتارل تماام دارد ،تحات تااثیر قارار گرفتناد.
هرچند که بابا در برنامههای سرودخوانی باجان شرکت میکرد ،اما صادای زیباا و
دلنشی او دیگر هرگز شنیده نشد .با ای حاال او در همراهای باا خواننادگان باا
دستهایش سنجهای انگشتی (قاشتک) را مینواخت.
چنانچه بابا از کوتاهی و سهلانگاری هر یک از مندلی ها به خشم میآماد ،او باا
لوحی که در دست داشت به بازو و یا ران آن فرد رربه میزد و در ای میان ،آنان
به خود اجازه نمیدادند کالمی اعتراض آمیز بر زبان جاری سازند و یا بپرسند چرا.
بابا سه لوح به همراه داشت؛ روزی هنگامی که از دست شخدی آزرده گشت و به
خروش آمد ،هر سه را به سوی او پرتاب کرد! ایرجشا که در آن روزگاار خادمتکار
بابا بود بیشتری رربات ناگهانی را دریافت میکرد .مهربابا پیشتر سه بار ساکوت
اختیار کرده بود اما سکوت 10ژوئیهی ،1925قرار بود تا آخر ادامه یابد و بابا تاا
پایان عمرش هرگز یک کالم حرف به زبان نیاورد.
گرچه بابا در سکوت بود اماا از دیاد کساانی کاه در نزدیکای او بودناد باه نظار
نمیرسید که او ابدا سااکت و خااموش اسات و یاا ایا خاموشای او را در انجاام
کارهایش با مشکل رو به رو میسازد .برعکس کار و فعالیتهاای روزاناهی باباا در
53 لرد مهر 3
او قرار بود کتاب را بیشتر به زبان انگلیسی و با واژگان و اصطالحهای گاوجراتی و
فارسی و در گوشه و کنار مهرآباد بنویسد و آن را ظرف چند ماه به پایان برسااند.
هرچند گهگاه بابا از تب باالیی رنج میبرد اما او در نوشت کتاب پشاتکار داشات،
همان طور که در همهی امور و فعالیتها سخت میکوشید .بابا در یاک مناسابت
مندلیها را چنی ترغیب نمود « ،برای یک یا دو سال ،نهایت کوشش خود را باه
کار گیرید و میوهی تبر شدن که نتیجهی زحمت عشق شماست را بچینید».
روزی دیگر بابا ای سخنان را با قافیه روی لوح نوشت:
بسیار دشوار است که ذهنم را باز دارم که از طریق زبان سخ نگویم؛
م میخواهم ،سخ بگویم ،سخ بگویم ،سخ بگویم،
ت کم
و با ای حال خاموش باقی میمانم.
بعد از ظهر پنج شنبه 16ژوئیه ،بابا ای شعر کوتاه را به نگارش درآورد:
گدا بدون آلونکش؛ پادشاه بدون کاخش!
امروز را نشان کنید ،م هیچ یک را ندارم که با آن رو به رو شوم.
اینک به م بگویید که در ای صورت چه کار کنم؟
زمانی که بابا در کلبهاش در پونا زندگی میکرد ،دربارهی شیواجی ،پادشاه ماراتا
سخ رانده و اشاره کرده بود که شیواجی یکی از آشکارسازیهای کوچک اوتاری
او بوده است .هنگامی که عدر آن روز ساعت 5:30بابا در منزل کاکا شاهانه باود،
چیزی شبیه آن بیانات را تکرار کرد و روی لوح خود نوشت « ،گرچه تاریخنگااران
اروپایی نتش دیگری را از شیواجی به تدویر میکشند ،اما هیچ رزمناده و دالوری
به دلیری ،بیریایی ،باهوشی ،آرامی و پااکی او نباوده اسات .او یاک سرساپردهی
کامل و مرید راستی ِ مرشد خود ،سوامی رامداس ،بود .همان شیواجی اکناون در
ای بدن حضور دارد تا نتش بزرگی را در فوران روحانیِ شگرف و مهیبی که قارار
است در آینده نزدیک رخ دهد ایفا نماید» .بابا سپس چنی بیان نماود« ،ما در
زمان مسیح هم حضور داشتم اما آن موروع دیگری است .آن یک راز است اماا از
بخشی از آن اکنون پرده برداشتم» .در رابطه باا شایواجی ،ارجاون پرساید« ،آیاا
55 لرد مهر 3
مردان آن روزگار اینجا حضور دارند»؟ بابا با تکان دادن سر پاسخ داد ،بله؛ ساپس
خواستار لوحش شد و روی آن چنی نوشت« :گرچه شماری با او بودند اما 24ت
نتش کلیدی را در آن روزگار بازی کردند 10 .ت از آن 24ت ،ظرف دو سال بار
دیگر به ابزار کارهای روحانی بزرگی در جهان درخواهند آمد .یک بیگاناه نیاز در
آن روزگار نتشی کلیدی را بازی کرد کاه او نیاز یکای از برجساتهتاری اعضاای
حلتهی شیواجی خواهد بود .شیواجی اکنون به شناخت حقیقت رسایده اسات و
توسط او در آیندهی نزدیک و در زمان مترر ،ای یاران او نیز پی خواهند برد کاه
نتش نیرومندی را در آن طرح بازی کردهاند» .بابا بیاناتش را چنی پایان داد« :به
آن نیندیشید .فراموشش کنید ،ای ها همه یک راز است .اماا داننادگان ظارف دو
سال از ای تاریخ خواهند دانست» .روز بعد باباا یاک بیانیاهی اسارارآمیاز دیگار
نوشت« :آن راز در سال 1927هویدا خواهد شد ،هنگامی که نابیناا باار دیگار باا
تماس دست ،بینا شود و مرده با یک دم زنده گردد».
بابا روزی پس از بازرسی دقیق از کوزههای آب آشامیدنی ،کرمهای پشه را در آن
معلق یافت .آزرده از ای بیتوجهی ،دستور داد که آن کوزهای سفالی را روزانه به
طور کامل شسته و تنها پس از آن که آب را از صافی پارچه گذراندند کوزهها را پر
کنند .بابا دستور داد که سر کوزهای آب همیشاه پوشایده باشاد .باباا دوبااره باه
مندلیها هشدار داد که مراقب سالمت خود باشاند و باا کوچاکتاری نشاانی از
بیماری ،به درمان آن بپردازند .در ای میان ،افرادی کاه بیمااری وخایم داشاتند
میبایست به بیمارستان سیویک civicدر احمدنگر برده شوند.
22ژوئیه ،بابا در بارهی بینایی الهی چنی توریح داد:
فرض کنید 25000ت اینجا نشسته و یک نوع بینایی دارند و به یک شی ،یعنی
توپ نگاه میکنند .آن بینایی را اکنون بینایی خداوند در نظر بگیریاد .ایا بادان
معناست که بیننده که توسط 25000جفت چشم میبیند ،یکای اسات .ساپس
روی هر جفت از چشمها ،عینکی که رنگ شیشههایشان با هم متفاوت است قارار
دهید و در جلو همهی عینکها یک توپ بگذارید .بینایی تک تک چشمهاا یکای
سکوت مهربابا آغاز میگردد 56
است و توپی را که همهی چشمها میبینند نیز یکی است .اماا کساانی کاه رناگ
شیشهی عیناکشاان قرماز اسات ،تاوپ را قرماز ،کساانی کاه رناگ شیشاهی
عینکشان زرد است ،توپ را زرد و کسانی که رنگ شیشهی عیناکشاان سافید
است ،توپ را سفید میبینند .بدی ترتیاب هار کاس تاوپ را باا رناگ متفااوت
میبیند .گرچه بینایی یکی است و توپ هم یکی است اما از دید آن 25000تا ،
توپ رنگهای گوناگون دارد .ای تجربهی جور باه جاور ،باه خااطر عیناکهاای
گوناگون است .رنگهای گوناگون ،نمایانگار ذها هاای گونااگون و عیناکهاای
گوناگون نمایانگر بدن های گوناگوناند .بیننده از طریاق واساطهی شیشاههاا و
عینکهای گوناگون توپ را میبیند .بنابرای ،خداوناد (بینناده) ،رناگ (ذها ) و
ت کم
عینکها (بدنها) وجود دارند .خداوند یکی است؛ تخیل واهای (تاوپ) هام یکای
است .اما خداوند ،ای تخیل را از طریق تمام ذه های گونااگون و باه روشهاای
گوناگون تجربه میکند .شما میدانید که تمام اندیشهها ،احساسها و تجربههاای
ناشی از بدبختی و خوشبختی ،گوناگون هستند .دلیل آن ای اسات کاه همگاان
ذه های گوناگون دارند .گرچه اندیشهها ،تجربهها ذه ها و بدنها گوناگونند اماا
آن یکتایی که در حال تجربه است ،یکی است و توپ (تخیل) هم که خداوند خود
را به روشهای گوناگون از طریق آن و به واسطهی بدنها و ذها هاای بایشامار
تجربه میکند یکی است .آنچه بیننده میبیند ،نه رنگ شیشه است و نه عیناک،
بلکه او به واسطهی شیشه و عینک ،توپ را میبیند .خداوند که همهی ایا هاا را
تجربه میکند ،ذه نیست .با ای حال ،او تخیل را از طریق واسطهی ذها هاا و
بدنها ،تجربه اندوزی میکند.
روز بعد بابا از منزل شاهانه دیدن نمود و باا نوشات روی لاوح ،درباارهی آزادی
چنی شرح داد:
یک طوطی از ابتدای تولدش آزاد بود .او میتوانست از یک درخات باه درختای
دیگر پر بکشاد و از میاوهی ماورد عالقاهاش بخاورد و پاس از خاوردن میاوه در
احمدنگر به پرواز در آید و در بمبئی مدفوعش را بریزد .گرچاه طاوطی از ابتادای
57 لرد مهر 3
تولد آزاد بود اما هایچ تداوری از آزادی نداشات و همیشاه مایپرساید« ،آزادی
چیست»؟ او فریاد برمیآورد« ،مرا آزاد کنید! مرا آزاد کنید»!
بابا به برادرش بهرام اشاره کرد و ادامه داد:
فیلسوفی مانند بهرام به پرنده میگوید« ،برادر تو هم اکناون آزادی»! اماا چاون
پرنده هیچ در و آگاهی از آزدایاش نداشت ،بهرام به او گفت« :بسیار خوب ،م
به تو نشان خواهم داد که آزادی چیست اما ابتدا نازد ما بیاا و خاود را تسالیم
سرپرستی م ساز .آن پرنده باهوش بود و پار کشاید و نازد بهارام آماد و گفات:
«اکنون م در دستان تو هستم .تو می تاوانی گاردن مارا بشاکنی و یاا باه ما
تجربهی آزادی را بدهی» .بهرام پرنده را در قفس گذاشت .ظرف چند روز ،پرناده
دریافت که نمیتواند پرواز کند ،نمیتواند میوههایی را که دوست داشت بخاورد و
نمیتواند روی شاخهی درختان مورد عالقهاش بنشیند .اکنون درهاا بار او بساته
شده بود؛ به بیان دیگر ،پرنده در قفس قرار داشت .آنگاه پرنده اندیشاید« ،زماانی
م آزاد بودم»! و آن دم ،تجربهی آزادی را که پیشتر نداشات باه دسات آورد .او
تنها زمانی به فهم و در از آزادی رسید که در حبس قرار گرفت .به روش مشابه،
هر روح فردی یا منفرد ،خداوند است و آزاد میباشد .اما از آنجایی فارد از هماان
ابتدا آزاد بوده است ،از آزادی روح هیچ در و شاناختی نادارد .بارای باه دسات
آوردن شناخت ،فرد باید اجازه دهد که توسط مرشد کامال شاکار شاود و باه دام
افتد .فرد باید مانند آن پرنده ،گردن خود را به دست مرشد کامل دهد تاا فارد را
در قفس زیر فرمانهای خود قرار دهد و تربیت کناد و سارانجام تجرباهی آزادی
حتیتی روح را به او ببخشد.
بامداد آن روز بابا از بال خدمتکار جوان خود آزرده شد و لویی نملس را برای آن
روز به جای او برگماشت .اما ای یک تدبیری بود که مرشدد برگزیاد .نملاس در
درازای یک ماه اقامتش در مهرآباد به خاطر رژیم غذایی ریارت کشانه ،ناخوش و
کم بنیه شده بود .افزون بر ای ،او از چند روز پیش از یک زخم چرکی در پایش
نیز رنج میبرد که در بیمارستان مورد درمان قرار گرفته و به او رسیدگی میشاد.
سکوت مهربابا آغاز میگردد 58
در سه روز بعد ،ورعیت نملس رو به وخامت گذاشت .در ای میاان ،خاود باباا از
کمر درد و درجهی تب باال رنج میبارد و شاکایت داشات .در شاامگاه 26ژوئیاه
نملس نیز دچار تب شدید شد .هنگامی که بابا ورعیت او را دید بیان نماود« ،تاا
فراد صبح ،نملس از تمامی درد و رنجها رهایی خواهدیافت» .پندو و پاادری تماام
شب را از او پرستاری کردند اما بامداد روز بعد نملس جان سپرد و هامچناان کاه
بابا به درستی اشاره نموده بود ،از همهی رنجها آزاد گردید.
بابا از بال خیلی رنجیده شده بود و نملس را برگزید بود تاا باه جاای او خادمت
کند ،زیرا میخواست به نملس ای فرصت را بدهد که پیوسته تا آخر عمر نزدیک
بابا باشد .دوران ای برداشت را نمود« ،مرشد ،خداوناد و عشاق ابادی باه شاکل
ت کم
انسان است .آیا کسی میتواند ژرفای رحم او را در کند»؟
پس از آن که پلیس و پزشک قانونی فراخواناده شادند ،رساتم تاابوت را آورد و
پیکر نملس را پشت وانت بار گذاشتند و به گورستان مسیحیان در نزدیکی بینگار
جا به جا کردند و مراسم خاکسپاری را انجام دادند .چند تا از منادلیهاا در آن
مراسم شرکت داشتند .در ای میان ،بابا تماام روز را روزه گرفات و حتاا آب هام
نیاشامید .او به کارهای عادی روزمره خود پرداخت که در برگیرندهی پا کردن و
روبیدن جوپدی و ایوان بود .غروب پس از بازگشت مندلیها به مهرآباد ،بابا چنی
بیان نمود« :گرچه نملس کالبد مادی خود را تر کرده اما ذها او هناوز زناده
است .خیلی زود او یک شکل خاکی مناسب به خود خواهد گرفت و حتما دوباره با
م تماس خواهد یافت» .آنچه در ادامه میآید نمونهای اسات شاگرف از یکای از
روشهای کار مهربابا و همچنی نشانگر ای است که چگونه مرشد همان چیزی
را که میخواست از دست آن رها شود ،مورد تشویق قرار مایداد .بادی روش ،او
مندلیها را وا میداشت که خودشان بیفایدگی برخی عادتهای مذهبی و رساوم
را تجربه کنند و به طور خودکار راه و روشهای قدیمی خود را کنار بگذارند .مردم
از تعطیالت مذهبی به نام دی ،هیاهو و جنجال به راه میاندازند و جوهر آن را به
دست فراموشی میسپارند .برای برچیدن چنی نمایشهاای بیرونای در روزهاای
59 لرد مهر 3
اولیهی تاسیس مهرآباد ،بابا ،مندلیهای هندو را تشویق میکرد که مراسم مذهبی
خود را با شور و شوق و بسیار باشاکوه برگازار کنناد .ایا امار باه طاور طبیعای
مندلیهای مسلمان و زرتشتی را آزرده میساخت .بابا بر آن بود که باه ماوقعیتی
دام بزند که مندلیها خودشان ،مابی واقعی و سااختگی را تمیاز دهناد؛ یعنای
بی روحانیت و تشریفات .چهارشنبه 29ژوئیهی ،1925بابا به ارجون دستور داد
که جش زادروز لرد کریشنا را برای 7روز تدار ببیند .آن بامداد رستم به طاور
پنهانی یک نشست بی مندلیهای پارسی و ایرانای برگازار کارد و آناان شاکایت
کردند که بابا از هنادوها در برگازاری جشانوارههاای ماذهبیشاان جاناب داری
میکند در حالی که تعطیالت مذهبی زرتشتی آنان را للو مینماید .هنگاامی کاه
بابا به برگزاری آن نشست پی برد ،بسیار آشفته شد و همهی مردان را به پیشاگاه
خود فراخواند .بابا به شدت آنان را مورد توبیخ قارار داد و روی لاوح خاود چنای
نوشت:
نخست ،شما نمیبایست بدون م نشستی برگزار مایگردیاد ،ایا دساتور ما
نبود .دوم ،ای دستور م بود که آن جشنواره برای هفت روز برگازار شاود .هایچ
کس به دستورات م توجهی ندارد .چرا شاما باا ایا دیاد باه آن نیندیشایدید؟
برپایی جشنوارهها تنها به خاطر ای که دستور م است اهمیت دارند ،نه آن کاه
آن جش هندوها و یا هیچ دی دیگری است .هنگامی که شما سر ایا موراوع،
«چرا آنان تعطیالت مذهبی خود را جش میگیرند و ماا ناه »! شاروع باه دعاوا
میکنید ،پس بهتر است که م به کوهها بروم و استراحت کنم تا آن که بی شما
اشخا کوته فکرِ دوگانگی -آگاه بمانم! اگر میدانستم که شاما اعضاای منادلی
م ،خواهان پیروی از شریعت هستید ،به شاما اجاازه مایدادم کاه جشا هاای
مذهبی خود را برپا دارید! م بر ای اندیشه بودم که هوش و عتالنیات شاما ،بار
ای نگرش بچگانه چیره شده است .خدای م ! م ای جشانوارههاا را باه خااطر
بچههای اینجا که بیشتر آنان هندو هستند ترتیب میدهم .برای آنان لذت بخاش
است که شادی و پایکوبی کنند و سرود باجان بخوانند .م چنی اندیشاه کاردم
سکوت مهربابا آغاز میگردد 60
که برای آنان ما باید ای نمایش بیرونی مذهبی را برپا داریم .اما شما مردان بایاد
دانش الهی و تجربهی درونی را داشته باشید؛ به ای دلیل است که م بیانااتی را
برای شما بازگو میکنم که پر از راز است .اما خوب است که شما باه ما نشاان
دادید کجا دچار اشتباه شدم .م جشا و شاادی بارای آناان در نظار داشاتم و
خدا -رسیدهگی برای شما .با ای حال شما گله دارید« ،چرا آنان جش بگیرناد؟
چرا جش ما نه»؟ آیا آنان مایپرساند چارا شاما و ناه آناان شایساتهی لطا و
مرحمت م میشوید؟ م برای آنان استخوان در نظر داشتم و برای شما گوشت.
اما شما چشمان مرا باز کردید .از امروز م برگزاری جشا هاای ماذهبی آناان را
متوق میسازم و گفتارهای روحانی را از شما باز میدارم .آیاا مایپذیریاد؟ شاما
ت کم
میگویید که همگان باید همپایه باشند .بسیار خوب .بارای آناان جشانواره! ناه! و
برای شما خدا -رسیده گی! نه! شما ای برابری را چطور میپساندید؟ اگار شاما
قانع شدهاید که م بیشتر از شما میدانام ،چارا در تاالش هساتید کاه باه ما
آموزش دهید؟رستم چه حتی داشت که بارای اعتاراض باه دساتور ما نشسات
برگزار کند؟ اندکی اندیشه کنید :م به شما میگویم که کاری را انجام دهید ،اما
شما پس از دیدار با یکدیگر ،دستور خود را به تدویب میرسانید و توسط بهارام-
جی پیام میفرستید که دستورم را للو کانم! آیاا ایا کاار درساتی اسات؟ اگار
بخواهید که م بنا بر خواست شما کارها را انجام دهم ،راه و روش ماردم دنیاوی
است .اما ای گناه شما نیست .آنان که تسلیم میشوند ،بسیار بسیار اند هستند.
م برای بچهها سرگرمی بیرونی میخواستم و برای شما شناخت خودی حتیتای.
مسیح نیز همی کار را انجام داد .او به تودههای مردم اعالم کرد که خداوند ،بااال
در آسمانهاست ،یعنی در بهشت است .به مریدان حلتهی بیرونی خود اعالم کرد
که او خداوند است اما برای مریدان حلتهی درونی ،آشکار ساخت که آنان خداوند
هستند.
تک تک مردان از بابا درخواست بخشش کردند .ای طبیعی بود کاه منادلیهاا
چنی احساسی داشته باشند .اما در نتیجهی کار باباا ،او نزدیکاانش را از تااثیرات
61 لرد مهر 3
سانسکارایی به جا آوردن مکانیکی جش هاا و رساوم ماذهبی آزاد نماود .باباا باه
روشنی مندلیها را آگاه نمود که باید تمامی بندها را ببرند؛ مذهبی و گروهی.
آنان رهایی مییافتند که تنها آن یگاند را بپرساتند و پرساتش او باه معناای
سوخت در آتش است! او نور است و پرستش راستی او به معنی خاکستر شادن
است .بابا از طریق ای کشاکشها و ستیزها در میاان منادلیهاا ،در حاال بیادار
ساخت آرزوی ای گونه پرستش در آنان بود .بابا با داما زدن باه موقعیاتهاای
خا ،رفته رفته ای آگاهی را بیدار نمود که تنها او را بپرساتند و از دساتوراتش
فرمانبرداری داشته باشند .مرشد ،دی ِ عشق را در بر گرفات و از طریاق لطا و
نظر او ،آرزوی در بر گرفت عشق نیز در مندلیها ،به طور خودکار شکوفا گردید.
بعد از ظهر 30ژوئیه ،به ارجون 4روز مرخدی داده شد و او مهرآباد را به قداد
پونا تر کرد .روز بعد فریدون ماسا ،دایی بابا ،از محل سکونتش در لونی که چند
ساعت از پونا فاصله داشت ،برای دیدار با بابا به مهرآباد آمد.
1آگوست ،1925یک فتیر دوره گرد برای دارشان باباا از راه رساید .باباا باه او
دستور داد هر یکشنبه ،روزهی تمام بگیرد ،روزی 5بار نماز بخواند و روزانه 5001
بار نام خداوند را تکرا کند .اما فتیر روز بعد بدون آن که کسای را باا خبار ساازد،
بیدرنگ مهرآباد را تر کرد .آن فتیر هرجا که پایشتار رفتاه باود خاوب غاذا
خورده ،مورد احترام قرار گرفته و پول دریافت کرده بود اما در مهرآبااد ،او روزه و
تکرار نام خداوند را بسیار سختگیرانه یافت .چنی آشکار شد کاه آن مارد بارای
رهایی از آرزوهایش فتیر نشده ،بلکه برای برآوردن آنها ،فتر را پیشه کرده بود.
3آگوست ،دو عدد بز که از ارنگائون منحرف شده بودند باا یاک قطاار بااری در
حرکت برخورد کردند .بابا مندلیها را روانه نمود تا موروع را بررسی کنند .آنان با
یکی از بزها که پایش شکسته بود برگشاتند و آن را بایدرناگ بارای درماان باه
بیمارستان بردند .بز دیگر مرده بود و الشهی آن را پسرهای هاریجان با گاری برده
بودند تا آن را تکه تکه کرده و بخورند .بابا همی کاه از ایا موراوع بااخبر شاد،
بیدرنگ به همراهی چند ت از مندلیها روانهی ارنگائون شد و آنان را قانع کارد
سکوت مهربابا آغاز میگردد 62
که الشهی بز را به خا بسپارند .بابا آنان را واداشت کاه قاول دهناد کاه هرگاز
گوشت چنی حیوانات مردهای را نخورناد .باباا ساپس روساتاییان را باه مهرآبااد
دعوت کرد و غذای بسیار دلچسبی به آنان داد .در اشرام ،مردان و باانوان منادلی
تنها اجازه داشتند غذای گیاهی صرف کنند .ای در حالی است که خاوردن تخام
مرغ هم مجاز نبود و حتا بیسکوت و شیرینی که با تخم مرغ پختاه مایشاد نیاز
ممنوع بود .ای ممنوعیت تتریبا به مدت 25سال ادامه یافت .ای انظبات غاذایی
پس از سال 1949رفته رفته سست شد و کساانی غاذای گوشاتی مایخوردناد،
اجازه یافتند گهگاه گوشت مدرف کنند.
از 5آگوست ،غروبها سرود باجان توسط خوانندهای به نام بیکولیا اهل پونا کاه
ت کم
پیشتر در مهرآباد برنامه اجرا کرده بود خواناده مایشاد .در درازای برناماه در 7
آگوست بارش سنگی باران درگرفت .بابا بهرامجی را در جمع نیافت و پرسید کاه
او کجاست .آنگاه بابا به بهانهی یافت او ،زیر بارش باران شادید ،بادون در دسات
داشت چتر ،شروع به دویدن باه ایا طارف و آن طارف کارد و پاس از چنادی
بهرامجی و آجوبا را کنار توالتها نزدیک چاه آب یافت که پنااه گرفتاه بودناد .او
آنان را با خود آورد .هر سه ت خیس خورده و میبایست رختهایشاان را عاوض
کنند .بابا به مردان قر گیاهی کوینی (گنه گنه) داد .او پس از پوشایدن پاالتو
بارانی بهرامجی ،روی صندلی خود نشست .برنامهی آواز خوانی ادامه یافت .رساتم
در برنامه حضور نداشت .بابا ناگهان خم شد و با نگاهی نگران به گلمای اشاره کرد
و دربارهی پسرش رستم به او گفت« :رستم بر زمی افتاده» .گلمای توجه خاصی
به گفتار بابا ننمود و بابا هم شروع کرد به گوش دادن به آوازخوانی .گلمای نمای-
دانست که رستم برای کاری از احمدنگر روانه شهر دیگری شده است.
روز بعد رستم به مهرآباد آمد و اعالم کرد که بابا زندگیاش را نجات داده اسات.
شب قبل هنگامی که او با شماری از مردم در کامیون به احمدنگر باز میگشاتند،
در میان بارش شدید باران گیر افتاده بودند .رستم رانندگی میکارد و باا نزدیاک
شدن به رودخانهای که فکر کرد کم عمق است تدمیم گرفت که از آن بگذرد .اما
63 لرد مهر 3
کرنش نکند .اما بابا بعدا او را مورد بخشش قرار داد .هنگام بحاث درباارهی ازدواج
دو ت از دانشآموزان ساک ارنگائون ،بابا ای بیانات کوتاه را روی لوح نوشت:
اگر شخص از رفتار و کردار اخالقی خوب برخوردار است و یک زندگی پا را در
پیش گیرد ،بهتری است ،زیرا ازدواج گهگااه باه ماوانعی در راه زنادگی روحاانی
شخص دام میزند .اما پیوند زناشویی پساندیدهتار اسات تاا یاک زنادگی غیار
اخالقی توأم با بیبند و باری جنسی با پیامدهای هولناا آن .پیوناد ازدواج بایاد
چنان باشد که شرکای زندگی ،خود را درگیر و گرفتار هایچ مارد یاا زن دیگاری
نکنند.
روزی بابا به مندلیها خبر داد که از اول ساپتامبر روزه خواهاد گرفات .در ایا
ت کم
میان ،او بیشتر در جوپدی و در خلوت میماند ،جایی که کتاب خود را به نگاارش
درمیآورد .افزون بر نوشت کتاب در بامداد ،بابا برخی از روزها از سار ظهار تاا 5
عدر روی کتاب کار میکرد .ای در حالی است که بابا از فعالیتهای روزانهاش از
جمله آسیاب دانهها ،رسیدگی به بیمارستان و مدرسهها دست نکشیده بود.
دوشنبه 17آگوست ،1925تاج الدی باباا ،یکای از پانج مرشاد مهرباباا ،پیکار
خاکی خود را در ناگپور رها کرد .انبوهی از مردم ،بیش از 30000ت ،در مراسام
تشییع و خاکسپاری او شرکت داشتند .ای درحالی است که ساکنی مهرآباد پس
از چند روز توانستند خبر درگذشت مرشد را با چاپ شدن آن در روزنامهها ،تایید
کنند 22 .آگوست بابا از همگان خواست که به افتخاار تااج الادی باباا بارای 24
ساعت روزه بگیرند .آنان میبایست ابتدا حمام کنند و سپس در مدرسه گرد آیند.
هنگامی که همه سر ظهر گرد آمدند ،بابا باه کساانی کاه تنبااکو مایجویدناد و
تاحدودی سر حال نبودند ،اندکی تنباکو داد تا لذت ببرناد و باه کساانی کاه دود
میکشیدند متداری بیدیز و یا سیگار دست پیچ هندی برای دود کردن داد .اما به
آنان دستور داد که پیرو متررات روزهی دراز مدت ،آناان نبایاد تاا ساپیدهدم باه
سیگار و یا تنباکو بیندیشند .موسیتی از صفحههای گرامافون پخش شد و آنگاال
پلیدر بخشهایی از کتاب زندگینامه و آموزشهای تاج الدی بابا به نام پوراناس را
65 لرد مهر 3
وارد حالت م خدا هستم شاد و در آن مساتتر گردیاد .او در کشامیر باه خاا
سپرده شد و مزار او را هنوز میتوان در آنجا دید .پیران در هناد ،ایا حتاایق را
دربارهی مسافرتهای مسیح تایید کردهاناد .جهانیاان خیلای زود از ایا حتاایق
باخبر خواهد شد.174
روز بعد ،یک مرد جوان هندو که نزدیک بیست ساال سا داشات در وراعیتی
عجیب و غریب وارد مهرآباد شد .او سخ نمیگفت و تنها لبخند میزد .او بسایار
الغر بود و بابا او را در بیمارستان نگه داشت .بعدا بابا چنی روش سازی کارد« :او
دیوانه نیست ،بلکه یک شخص پیشرفتهی روحانی است که در آسمان اول آگاهی
مستتر است» .او نخستی مست الهی بود که در اشرام مهرآباد سکنی گزیاد و تاا
ت کم
زمان مرگش در سال 1933آنجا ماندگار شد .بابا او را مستان نامید و گوستاجی و
سیدو مسئول مراقبت از او گردیدند .آن مست جوان ،عادتهاای عجیبای داشات.
اگر یک پتو برای رو انداز به مستان داده میشاد ،او آن را ناخ باه ناخ از هام بااز
میکرد ،سپس به هم گره میزد و به شکل یک بسته درمیآورد .اگر یک توپ باه
او داده میشد آن را برای چندی ساعت به طور پیاپی به زمی مایزد تاا آن کاه
توپ از او گرفته شود .او دست به هر کاری میزد آن را ادامه میداد مگر آن که او
را وادار به دست برداشت کنند.
میخانهی ساقی از دید مردم دنیاا پنهاان اسات اماا بارای کساانی کاه مشاتاق
نوشیدن شراب او هستند ،آشاکار و هویداسات .میخاند ی مهرآبااد ،باه پناهگااه
مستهای الهی درآمد.
در ملک مهرآباد یک تابلو بزرگ چوبی کاه روی آن باا رناگ نوشاته شاده باود
مهرآباد به عنوان نشان و برای راهنمایی دیدار کنندگان و روستاییان رهگذر برپا
گردید .پس از ندب تابلو ،بابا به ایرجشا دستور داد تا رهروان بینوا و تهایدساتی
که وارد مهرآباد میشوند را حمام کند برای او ای تورایح را داد« ،کااری کاه در
مهرآباد انجام میگیرد پا کردن چر و کثافت است .برای آشکار گردیدن ایا
کار ،تو باید نیازمندان را از لحاظ بیرونی حمام کنی ،در حاالی کاه ما از لحااظ
67 لرد مهر 3
درونی آنان را پا میکنم» .با شستشو و پا کردن فترا ،آنان درخواهناد یافات
که در ای مکان ،کار پا کردن فضوالت انجام میگیرد» .به ایرجشا یک صابون و
حوله داده شد و او شروع کرد به حمام کردن شمار زیادی از زائران فتیر .در ایا
میان ،بابا همواره ایرادی از کار ایرجشا میگرفت و به ندرت از کار او خرسند باود.
گهگاه یک ذره و یا ذراتی آب صابون شسته نشده روی بدن ای افراد باقی میماند
و یا آن که بدن یکی از آنان به طور تمام و کمال خشک نشده بود .روزی ایرجشاا
مرد فتیری را حمام کرد و بدن او را نیز به طاور کامال خشاک کارد .ایا باار او
مطمئ بود که اشتباهی رخ نداده اسات کاه باباا روی آن انگشات بگاذارد .او باا
سربلندی و غرور آن مرد را برای بررسی و معاینه ،نزد بابا برد .پس از چند لحظه،
بابا چند قطره آب پشت گوش آن مرد یافت که به درساتی خشاک نشاده باود و
بیدرنگ توجه ایرجشا را به آن جلب نمود .ایرجشا با دیدن آن صحنه خشکش زد.
در ای میان ،زائران فتیری که حمام میشدند مات و مبهوت میماندند ،زیرا هرگز
در درازای عمرشان چنی حمام کاملی نگرفته بودند.
دقت و توجه بابا نشانگر کار شستشوی درونی او بود و گرچه ایرجشا ،در بیرون،
کوشید که خیلی دقیق باشد اما هرگز نتوانست بابا را خشنود و یا باه طاور تماام
خرسند سازد .در همی مدت ،بابا توسط بچههای مدرسه دریافات کاه برخای در
خانه ،غذای غیر گیاهی میخوردند .بابا از ای موراوع آزرده شاد و خااطر نشاان
کرد که رفتار بچهها با وجود پندهاا و آماوزشهاایش ظارف شاش مااه گذشاته
سرسوزنی عوض نشده است .بابا به ارجون دستور داد که از غذا دادن به بچههاای
متخل خودداری کند و از آن به بعد به آنان چیزی جز کتاب و لباس ندهد .آنان
همچنی از شرکت در مراسم آوازخوانی باجان و سجده به بابا مناع شاده بودناد.
بچههای روستاهای اطراف اجازه یافتند که در مهرآباد غذا بخورناد اماا بچاههاای
روستای ارنگائون برای صرف غذا به خانههایشان فرستاده شدند .پاس از برگشات
بچههای ارنگائون ،بابا از آنان در بارهی خورا شان پرس و جو نمود .برخای تنهاا
متداری چاتنی و باکری خورده ،در حالی که برخی دیگر تخم مرغ و ماهی خشک
سکوت مهربابا آغاز میگردد 68
شده خورده بودند .آنگاه بابا چنی بیاان داشات« :ما اماروز مایخواساتم یاک
مهمانی و سور بزرگی برپا سازم اما شما مرا چنان ناخشنود ساختید که آن را للاو
کردم» .در ای میان ،بچههایی که نان و چاتنی خورده بودند غذا دریافت کردند و
بتیهی شاگردان غروب به خانههایشان فرستاده شدند .پدر و مادر ای بچهها آخار
شب نزد بابا آمدند و از او درخواست بخشش کردند .بابا از آنان خواست که سوگند
یاد کنند که بدون اجازه او هرگز ماهی خشک شده ،تخم مرغ و یا گوشت در خانه
مدرف نکنند .اکثر آنان سوگند یاد کردند و بابا از ای که بیشتر پدر و مادرها با او
همکاری کردند خشنود گردید .چند روز بعد در یک گردهمایی و مناسابت ویاژه
بابا به پدر و مادر تک تک بچهها رخت نو داد ،ساری برای خانمها و دهوتی بارای
ت کم
مردان.
برای بابا خبر آوردند که قرار است یک نمایشنامهی رکیک و مبتذل در ارنگاائون
روی صحنه برود .بابا به همراهی مندلیها به روستا رفت و برای روستاییان توریح
داد که چگونه با اجرای چنی نمایشهایی ،اخالقیات خاانمهاا و بچاههاا آسایب
میبیند .برای جبران پولی که آنان برای اثاثیاهی صاحنهی نماایش خارج کارده
بودند ،بابا به تک تک شرکت کنندگان و بازیگران 10روپی پرداخت و افازون بار
آن 30روپی هم برای برپا ساخت بنایی با ست حلبی اهادا کارد تاا روساتاییان
بتوانند بنشینند و سرودهای باجان بخوانند .در یکی از غروبها ،یک پسار جاوان
هندو 22ساله به نام رام بیوا به مهرآباد آمد و خواهان پذیرش در مدساه باود .او
گفت« ،م دوست دارم به اندازهای ساواد بیااموزم کاه بتاوانم کتااب رامشاواری
(زندگی رام) را بخوانم اما پدرم مرا به مدرسه نمیفرساتد و باه مایگویاد کاه در
عوض در کشتزار کار کنم .او میگوید که س م برای درس خواندن باالسات».
بیوا تنها با داشت چند سکه و اندکی نخود برشته در جیب ،خاناه را تار کارده
بود .او بر آن بود که برای زیارت راهی پاندارپور شود اما او بسیار سعادتمند بود که
رو به روی خود پانداری (خداوند) قرار گرفته بود .بابا بیوا را در مهرآباد نگه داشت
و او را به خاطر سرشت ساده و بیگناهی که داشت ،بوالرام نام نهاد .غروب پس از
69 لرد مهر 3
صرف شام ،بابا از طریق اشاره شروع کرد به یاد دادن الفبای ماراتی به بوالرام .باباا
به اهمیت ای که بوالرام نخستی پساری اسات در مهرآبااد کاه توساط او درس
خدوصی گرفته است تاکید نمود .بابا به بوالرام اطمینان بخشید که خاواه نازد او
بماند یا نماند و با وجود محدودیت سنی ،در تحدیالتش پیشرفت خواهد کرد.
شمار مریدان و کارکنان در مهرآباد به سرعت رو به افازایش باود .در چناد مااه
گذشته شمار مردان مندلی به قدری افزایش یافت که محل سکونت جدیدی برای
آنان ساخته شد .آن سازهی انباری شکل 10 ،متر مرباع مسااحت داشات کاه باا
ورقههای حلبای سااخته شاده باود .در ساال دراز آن سااختمان ،باباا نتااطی را
مشخص نمود تا هر یک از مندلیها رختخواب و چمدان خاود را آنجاا بگذارناد و
خود بابا در فضای باقی ماندهی میانی ،جایگاه خود را برگزید .باباا ایا سااختمان
جدید را مکان خا (خانهی افراد برگزیده) نام نهاد.
جمعه 4سپتامبر ،1925ساختمان آمادهی ساکونت باود .از ایا رو جشانی باه
مناسبت ورود به خانهی جدید برگزار و از همگان با خورا مختدر باجیا و چاای
پذیرایی شد .مکان خا رو به روی ساختمان پستخانه و کنار سااختمان ماوقتی
که آموزگاران ،دکتر کارکال و تنی چناد از منادلیهاا باا خاانوادههایشاان در آن
زندگی میکردند بنا شده بود .ایوان پستخانه ،جایی که برخی از مندلیها روی آن
میخوابیدند ،گسترش یافت و به انبار آذوقه درآمد .گوستاجی انباردار بود و همان
جا نیز میخوابید .کاکا شاهانه و خانوادهاش در فامیلی کوارترز در ارنگائون زندگی
میکردند .غنی و رامجو که در لونااوال ساکنی داشاتند مرتاب از مهرآبااد دیادار
میکردند .ادی سینیور برای مدتی در خسرو کوارترز اقامت گزید و تتریباا هارروز
به همراه مادرش گلمای ،به مهرآباد میآمد .رستم و فرینی نیز در خسرو کاوارترز
زندگی میکردند و چشم به راه زاده شدن دومی فرزند خاود بودناد .دو مارد در
ارنگائون زندگی میکردند که کارشان بیرون کشیدن روغ دانهی گلبرگ و باادام
زمینی بود .روزی ای دو ت نزد بابا آمدند و شکایت کردند که خویشاوندان آناان
از شرکت در جش عروسی که در خانهی آنان برگزار میشد سر باز میزنند ،زیارا
سکوت مهربابا آغاز میگردد 70
بنا بر دستور بابا سرو کردن گوشت مجاز نبود .بابا رستم را روانه نمود تا هادف از
ای دستور را برای خویشاوندان آن دو مارد تورایح دهاد ،اماا آناان سرساخت و
یکدنده بودند و گوش شنوا نداشتند .سرانجام بابا مجبور شد که شخدا پادر میانی
کند .تنها پس از ای مداخلهی بابا بود کاه خویشااوندان آن مارد دساتورات او را
پذیرفتند و در جش عروسی که غذای گیاهی سرو میشد شرکت کردند.
داسارا،
تعطیالت مذهبی تمامی ادیان از جمله ماه محرم و عیدهاای مسالمانانِ ،
دیوالی و جانپاتیِ هندوها ،کریسمس و ایساتر مسایحیان و پااپِتی زرتشاتیان در
جامعهی مهرآباد رعایت و برگزار میشد و در ای راستا مدرسهها و درمانگاه بسته
میشدند .جش زادروز زرتشت در 14سپتامبر برگزار گردید و در ایا مناسابت
ت کم
بابا روی لوح دستی خود نوشت« :زرتشت مانند مسیح و محمد مرشدد روحاانی
بزرگی بود» .غروب ،بابا از بهرامجی که با صدای بلند صحبت میکارد آزرده شاد.
بابا در حال گفتگو با ایشوانت رائو و ساداشیو پاتل بود که آمده بودند و صدای بلند
بهرامجی ایجاد مزاحمت میکرد .ناگهان بابا به سوی بهرامجی چرخید و یک بار با
دست به او رربه زد و بهرامجی که مردی ستبر و قوی بنیه بود باه زمای افتااد.
آنگاه خلق و خوی بابا دگرگون شد و دستور دادکه صافحهی موسایتی از طریاق
گرامافون پخش شود و توریح داد« :زرتشت درست همان لحظاهای کاه ما باه
بهرامجی رربه زدم زاده شده بود» .شمار زیادی از گوشه و کنار هند برای دارشان
مهربابا به مهرآباد میآمدند .پنج شنبهها و یکشنبهها مناسبتهایی بود از جش و
شادی ،زیرا جمعیت زیادی وارد مهرآباد میشدند .گرچه آن گردهماییهاا بسایار
باشکوه بود اما برای اسکان و فراهم آوردن امکانات و آسایش مردم ،باباا پیشانهاد
کرد که یک دارامشاال در نزدیکی چاه آب ساخته شود .آن ساختمان بنا شد و آن
را سرای شِری اوپاسنی نام نهادند .زائران میتوانستند در آنجا اسکان یابناد و غاذا
صرف کنند و در صورت نیاز ،به سالمت عمومی آنان نیز رسیدگی شود.
20سپتامبر ،سرای اوپاسنی گشایش یافت و بابا به وامانِ خیا دستور داد تا به
مناسبت گشوده شدن آن سرای سخنرانی کند .هنگامی که وامان برای ساخنرانی
71 لرد مهر 3
ایستاد ،او چنان دستپاچه بود که به شدت شروع باه عارق کاردن نماود .ایا در
حالی است که با وجود تمام تشویقها .امان نتوانست چیز خا بگوید و به لکنت
زبان افتاد .سرانجام او توانست با چند مکاث کوتااه در یاک جملاه باه باباا بارای
گشایش مهمانسرا شادباش بگوید .همگان فریاد و هلهلاه کردناد و از آن رویاداد
سرگرم کننده لذت بردند .سپس بنا بر دستور بابا ویشنو در بارهی دلیل و هدف از
برپایی سرای زائران توریحاتی داد و از همگان با شیرینی پذیرایی شد.
در ای روزگار ،خودو هممدرسهای بابا برای سکونت به مهرآبااد آماد .خاودو آن
دوست نزدیک بابا بود که در سال 1915او را هنگام رفت به دیادار ساای باباا و
اوپاسنی ماهاراج همراهی کرده بود .خودو ای داستان را برای مردان دیگران بازگو
میکرد .او مسئول فراهم نمودن آب بود و با کمک دو خدمتکار آب را به ساکنی
مهرآباد برای آشامیدن ،پخت و پز و شستشاو مایرسااند .تاا آن زماان ،خاودو و
همسرش ناجامای ،بابا را به عنوان مرشد خود پذیرفته بودناد و باباا ناوزاد آناان،
دینشا را «نخساتی مریاد» ماینامیاد .باباا در 28ساپتامبر خاودو را باه خااطر
مسئولیت آبرسانی ،سِیلُر Sailorبه معنای ملوان نام نهاد که از آن روز به بعد ،ناام
جدید او گردید .بابا در حالت خوشی قرار داشت و به دیگران نیز نام مساتعار داد؛
ماساجی نام مستعار میجور majorگرفت .ایرجشا چون ذهنیت مذهبی داشت و با
خواندن ستایشهای زرتشتی و بست کشتی (نخ متدس) به دور کمرش باه طاور
اکید اصول مسلم دی خود را به جا میآورد ،بابا نام جدید پِشاوت باه او داد کاه
بعدا مندلیهاان را کوتاه کردند و او را پِشو یا پسی نامیدند.175
30سپتامبر ،1925روز جش و شادی در مهرآباد بود .روز پیش ،رستم و فرینی
صاحب دومی پسر خود به نام فِرام شده بودند که بابا که او را فالو نامید .برای ای
مناسبت ،رستم خوراکی بسیار گرفته بود اما چنادی تا بارای شارکت در ایا
جش آمده بودند .در جریان اجرای موسیتی ،یک مرد مسالمان شاروع کارد باه
کوبیدن خود بر زمی ،انگار که مساتی الهای بار او چیاره شاده اسات .برخای از
تماشاگران بسیار تحت تاثیر قرار گرفتند ،زیارا گماان کردناد کاه او یاک عاشاق
سکوت مهربابا آغاز میگردد 72
پرشور و دلسوختهی خداوند است که بیتفاوت به آسیب بدنی خود میباشد .پس
از پایان مراسم آوازخوانی همهی مهمانان راهی شدند .آنگاه بابا از یک درد تحمال
نشدنی در بدن خود شکایت داشت 20 .ت از مندلیها شروع به ماسااژ دادن باباا
کردند اما از درد او کاسته نشد .بابا به تلخی بیان نمود« :م به خاطر باال و پایی
پریدنهای آن مرد مسلمان رنج میبرم»! پِساو از روی ساادگی پاساخ داد« ،چاه
شوریدگی عشتی بر او چیره شد»! بابا به تندی پاساخ داد« ،آن ،عشاق نباود .آن
ریاکاری و تظاهر بود! خودنمایی بازرگتاری گنااه اسات و خداوناد هرگاز آن را
نمیبخشد .خداوند از ریاکاران میهراسد و خود را از آنان دور نگاه میدارد» .پِساو
با شگفتی پرسید« ،پس عشق چیست»؟ بابا پاسخ داد« ،آتش درون اجاق! آن کاه
ت کم
عاشق خداوند است ،نمیداند که عاشق است! م به شما دادهام که طبیعی باشید
و پرمدعا و خودنما نباشید .نمیشود خداوند را فریب داد و گول زد؛ او میداند که
شما چه هستید! پس چه فایدهای دارد که خاود را آن چیازی وانماود کنیاد کاه
نیستید»؟ پنج شنبه 1اکتبر ،بابا از ارجون بسایار رنجیاده و ناخشانود گردیاد و
اعالم کرد تا وقتی که سهل انگاری که در آنجا متداول شده متوق نگردد ،حارار
نیست پا به مدرسه بگذارد .ساعت 2بعد از ظهر ،بابا نشستی برگازار کارد و بیاان
داشت« :یا ما باید ای سازمانها از جمله مدرسه ،بیمارستان ،درمانگاه و دارامشاال
را به درستی اداره کنیم ،یا باید آنها را برچینیم .باوجود هشدارهای پیااپی ما ،
کوتاهیها و سهل انگاری فراوانی را مییابم که به شدت مرا میآزارد».
پیش از رسیدن به تدمیم نهایی ،همگان طبق معمول روزهای پنجشانبه ،بارای
صرف چای به منزل شاهانه رفتند و پس از بازی آتیا -پاتیاا ،باباا سااعت 10:15
شب برای استراحت وارد جوپدی شد .بهرام جی دو عدد از باقی ماناده شایرینی-
های الدو را که رستم به افتخار زاده شدن پسرش خریده بود به هریک از ماردان
داد ،ای در حالی است بابا دستور داده بود هرکدام یاک عادد دریافات کنناد .در
حالی که مندلیها در حال خوردن و لذت بردن از الدوها بودند ،ناگهان دیدند که
بابا از جوپدی بیرون آمد و شروع کردناد باه گاام برداشات باه ساوی احمادنگر.
73 لرد مهر 3
جوپدی در فاصلهی نسبتا دوری از محل سکونت مندلیها قرار داشت و هوا بسیار
تاریک بود .بابا شتابان در جاده قدم میزد؛ ماردان دوان دوان باه دنباال او رواناه
شدند .بابا با اشارهی دست به آنان گفت کاه برگردناد .منادلیهاا ایساتادند و در
همی حال بابا را زیر نظر داشتند که کجا میرود .پس از پیمودن مسافتی از میان
بستر رودخانه و کشتزارها ،بابا برای رو به رو نشدن به مردان که درجاده گرد آمده
بودند ،از راه غیر مستتیم برگشت و به جوپدی رفت .بامداد روز بعد ،بابا در خلق و
خوی خوبی بود و حال و تندرستی مردان را جویا شد .اماا در گرماا گارم احاوال
پرسی ،بابا دریافت کاه شاب گذشاته هار یاک از ماردان دو عادد شایرینی الدو
خورده است .بابا بسیار رنجید و گفت« :همهی شما باید اکنون به طور کامال کاار
در مهرآباد را متوق سازید .کار شما چه ارزشی دارد هنگامی که برای سخنان م
ارزشی قائل نیستید؟ شما مانند قاطر روزانه کار میکنید اما اگر کار بنا بر خواست
م نباشد بیمعنی است .شمار زیادی در دنیا هستند که سخت کار میکنناد اماا
کار کردن آن طور که م میگویم ،امری است کامال متفاوت».
بابا با ابراز ناامیدی ،دوباره شروع به گام برداشت به سوی احمدنگر کرد اما پاس
از پیمودن مسافت کوتاهی زیر یک درخت نیم نشست .هنگامی که مندلیها به او
نزدیک شدند ،بابا به آنان دستور داد که برگردند و تهدید کرد که اگار نزدیاکتار
بیایند با سنگ آنها را خواهد زد.
با متوق شدن همهی کارها ،سکوت بر مهرآباد سایه افکند .ساعت 3بعد از ظهر
بابا توسط بهرامجی پیام فرستاد که همگان کارهایشان را از سار بگیرناد .ایا در
حالی است که او همچنان زیر درخت نشسته بود .انادکی بعاد ،باباا دوبااره پیاام
فرستاد که آنان باید در نبود او ،به انجام وظیفههایشان اداماه دهناد ،زیارا بار آن
است که غروب به تنهایی راهی متددی نامعلوم شود .مندلیهاا باا شانیدن ایا
پیام ،گرد هم آمدند و تدمیم گرفتند که برا ی تدحیح وراعیت نازد باباا بروناد.
مندلیها ،آموزگاران و شاگردان مدرسه از صبح زود چشم انتظاار حضاور مرشدد
بودند و لب به آب و غذا نزده بودند .آنان همگی نزد بابا رفتناد و باا التمااس از او
سکوت مهربابا آغاز میگردد 74
خواهش کردند که برگردد .بابا با اشاره گفت« ،چرا شما از دستورات م سرپیچی
میکنید و به جای یک الدو ،دوتا میخورید؟ اگار شاما نااتوان از پیاروی چنای
دستور سادهای هستید ،هدف از ماندن شما نازد ما چیسات»؟ آناان باا الباه و
فروتنی از بابا در خواست بخشش کردند و او سرانجام آنان را ماورد بخشاش قارار
داد .آرامشی درونی ،هوا را ساکت و خاموش ساخت .شاگردان مدرساه دوان دوان
برای آوردن سازهای موسیتیشان راهی شدند .آنان بابا را در میان شادی و خنده
با ساز و آواز تا مهرآباد همراهی کردند .ای درحالی است که یک ورعیت جدی به
یک ورعیت شااد درآماد و همگاان درسای در فرماانبرداری گرفتناد کاه هرگاز
فراموش نکردند .ای نمونهای است که نشان میدهد مرشد بارای فهمانادن پیاام
ت کم
خود به مندلیها دست به چه کاری میزد .بابا تمام روز بدون لاب زدن باه آب و
غذا زیر درخت نشست فتط برای آن که به مندلیها بیاموزد که در کوچاکتاری
موروعات از او فرمانبرداری کنند .او چه رحم و بخشندگی دارد!
7اکتبر ،به بابا خبر رسید که هاریجانهای ارنگائون الشاهی یاک گااو مارده را
خوردهاند .بابا بیدرنگ مدرسه را تعطیل کرد و دانشآموزان هاریجاان را رواناهی
خانه کرد .بعد از ظهر ،بابا را با خبر ساختند که پدر و مادر بچههایی که پایشتار
سوگند یاد کرده بودند ،گوشت مدارف نکاردهاناد .بناابرای بچاههاا باه مدرساه
فراخوانده شدند .بابا به ارنگائون رفت و در آنجا نام کسانی که گوشت مدرف کرده
بودند را یادداشت نمود .روز بعد تمام کسانی که بابا نام آنان را نوشته باود نازد او
آمدند و دوباره پیمان بستند که دست به الشهی حیوانات مرده نزنند و افازون بار
آن ،قول دادند که الشهها را بیرون از محدودهی روساتا بساوزانند .بارای جباران
درآمد از دست رفته ناشی از نکندن پوست حیوانات و دف الشهها ،باباا قاول داد
که برای پوست هر حیوان مرده 5 ،روپی به تک تک آنان بپردازد .اگر بابا بر دفا
حیوانات مرده پافشاری نکرده بود ،هاریجانها نمیتوانستند از وسوساهی خاوردن
الشه پس از پوست کندن آن ،خودداری کنند .مرشد به آجوبا دستور داده بود که
یک میز بزرگ به ابعاد 1متر و سی ساانت پهناا و دو متار و سای ساانت درازا باا
75 لرد مهر 3
پایههای بلند و یک کابی کوچک در زیار آن بساازد .ایا میاز -کاابی چاوبی،
طوری ساخته شده بود که تنها برای یک نفر جای نشست در آن وجود داشات و
در ابتدا نزدیک ساختمان پستخانه نگه داری میشد اما در 4اکتبر ،به زیر درخت
نیم روی جوپدی جا به جا شد .گادی (نیمکت) بابا در کنار کابی و زیار ساایبانی
که روی آن بود گذاشته شد .آسیاب دستی نزدیک کابی قرار گرفت ،جایی که بابا
و برادرش زال روزانه غالت آسیاب میکردند .بابا از اواسط ماه ژوئیه ،نوشت کتاب
خود را در جوپدی آغااز کارده باود .گرچاه باباا بامادادان پاس از کاار نظاارت و
سرپرستی بر امور ،کتاب را مینوشت اماا گهگااه در درازای روز هام باه جوپادی
میرفت و پشت در بسته به نوشت ادامه میداد .ای در حالی است که بابا آشاکار
نساخت که چه چیزی در کتابش مینویسد و اجازه هم نداد که کسی نوشتههایش
را در آن زمان بخواناد .یکشانبه 11اکتبار ،1925پاس از آن کاه آنگاال پلیادر
سکوت مهربابا آغاز میگردد 76
بامدادان طبق معمول از کتاب پوراناس خواند ،بابا و مندلیهاا بعاد از ظهار بارای
صرف شیرینی و چای به روستا دعوت شدند و شب هم در مهمانی شام ساالنه باه
افتخار بواجی بوا در سال مرگ او شرکت کردناد .پاس از آن کاه باباا از ارنگاائون
برگشت ،جوپدی را تر و شروع کرد به سپری کاردن شابهاا در گنجاهی زیار
میز -کابی و از آن روز به بعد ،در فضای تنگ گنجه پیوسته به نوشت ادامه داد.
هنگامی که بابا به میز -خانه جا به جا شد ،روزه را آغاز و اعالم نمود که او تنها
چای کم رنگ بدون شیر و آب برای مدت نامعینی خواهد نوشید .او همگاان را از
نزدیک شدن به ای منزلگاه نوی بازداشت و گفت که دیگر وقت برای باازیهاای
ورزشی و یا بازی های تفریحی دیگر ندارد.
ت کم
16اکتبر ،فهرستی از نام 40تا 50ت از مندلیها تهیه شد و بابا به آنان دستور
داد که برای 24ساعت با آب و چای کم رنگ روزه بگیرند .جشنوارهی دیوالی باه
معنای جش نور ،روز بعد برگزار گردید .بامدادان ،بابا بی دانشآموزان و مندلیها
شیرینی پخش کرد و بدی ترتیب آنان روزهی خود را پایان دادند .بابا ،ترقاههاا و
فشفشههایی را که گلمای آورده بود به بچهها داد .اندکی بعد ،در حالی که بابا یک
سدرهی ناز به ت داشت ،بانوان و مردان مندلی با ریخت متداری آب گرم روی
بدن او ،بابا را به طور تشریفاتی حمام کردند .آنان بابا را پیشتر در جش دِسرا نیز
به طور تشریفاتی حمام کرده بودند .کسانی که برای دارشان بابا آماده بودناد ،باه
ای سعادت کمیاب نیز دست یافتند که پاهای بابا را بشویند .در ای میان ،متادار
چشمگیری پول خرج عطر و صابونهای عطردار شده بود .در حالی که تاک تاک
افراد پاهای بابا را میشستند ،گروه موسیتی هم آهنگهایی را مینواخات .گرچاه
ای مراسم تشریفاتی برای مردم شور و شادی دربر داشت اما برای بابا رنجآور بود.
با ای حال او برای خشنودی دوستدارانش به ای کار شاق و آزار دهناده تا داد.
پس از ای حمام تشریفاتی ،مراسم آرتی و پوجا برگازار و ساپس بخاشهاایی از
کتاب پوراناس خوانده شد .پس از 6روز روزهی مایعات ،بابا انادکی غاذا خاورد و
دلیل روزهی خود را تشریح کرد .او آشکار ساخت که ای روزه ،در راستای یک کار
77 لرد مهر 3
نافرمانی کرده و بابا به او هشدار داده بود که چنانچه اعتراف به گناهش نکند ،باه
بیماری جذام مبتال خواهد شد .هنگامی که او وارد مهرآباد شد مردان از دیادن او
به وحشت افتادند ،زیرا او به راستی یک جذامی بود .کاشینات تمامی انگشتانش را
از دست داده و چهرهاش زشت و بدریخت شاده باود .او از ایا کاه حتاا پاس از
هشدار بابا در آن زمان ،باز هم به گناهش اعتراف نکارده باود ،باا التمااس و الباه
درخواست بخشش نکرد .بابا خاطر نشان کرد که او را بخشیده است .کاشینات باا
گریه و زاری التماس کرد که از آن بیماری رهایی یاباد .باباا باه او دلاداری داد و
گفت« ،م تو را بخشیدهام .پس از بخشش م ،ای بیماری برای تو یک مرحمت
است .ای زجر را تاب بیاور و تو تبر خواهی شد» .کاشینات اجازه یافت کاه در
ت کم
مهرآباد سکنی گزیند و چندی سال تا زمان مرگش در آنجا زندگی کرد .او روزی
دوبار غذا دریافت میکرد و مندلیها دستور داشتند که باا او حارف نزنناد ،مگار
مطلتا رروری باشد .بابا نیز بیشتر اوقات او را نادیده میگرفت .اماا چنانچاه او در
خلق و خوی خوبی قرار داشت ،در پاسخ باه ساالم کاشاینات ،در مواقاع کمیااب
دست خود را بلند میکرد.
بابا از سوی دیگر بهادر ،جاروکش طبتهی پایی جامعاه از اهاالی پوناا را خیلای
دوست داشت؛ کسی که روزی بنا بر دساتور باباا بادن باباا را باا مادفوع انساانی
پوشانیده بود .در درازای اقامت بابا در سال 1922در کلبهاش در پونا ،غزلهایی را
که بهادر میسرود با آواز به صورت باجان برای بابا میخواند .ای در حاالی اسات
که هنگام دیدار از مهرآباد ،او همچون گذشاته غازلهاایش را باا آواز در پیشاگاه
مرشد میخواند .بابا آشکارا عشاق و محباتش را باه بهاادر نشاان مایداد و از او
میخواست که کنار دستش بنشایند .باباا از او مایپرساید « ،آیاا غازل جدیادی
سرودهای؟ آن را برای م بخوان .بخوان»! آنگاه بهادر با آواز آخری کاارش را باه
اجرا درمیآورد.
22اکتبر ،1925گوستاجی آخر شب سوت خود را به عنوان زنگ خطر به صادا
درآورد .همهی مردان با در دست داشات چمااق از خوابگااه باه بیارون دویدناد.
79 لرد مهر 3
هنگامی از گوستاجی پرسیده شد که چه اتفاقی افتاده است ،او پاساخ داد« ،چیاز
جدی نبوده است .ظاهرا هنگامی که یکی از بانوان مندلی خواب بوده یاک ماوش
دوان دوان از روی او رد شده و آن خانم هم شروع کرده است به جیا زدن و ما
هم با شنیدن جیا و فریاد او ،در سوت خود دمیادم» .هماهی ماردان شاروع باه
خندیدن کردند و موروعی که میتوانست جدی باشد ،به یک شوخی درآمد.
در درازای ای دوران ،مردان متفاوتی وظیفهی نگهبانی شب داشتند .گالبشا که
به تازگی برای سکونت به مهرآباد آمده بود به ای وظیفه برگماشته شاد .چاگاان
نیز در ای زمینه کمک میکرد .یک از شامگاهان هنگام نگهبانی ،چاگان خاوابش
برد .گالبشا از او خیلی ناراحت شد و با کنایاه باه او پناد داد« :اگار خاوابآلاود
میشوی ،چرا پودر فلفل به چشمانت نمیمالی»؟ چاگان سخنان او را جدی گرفت
و فردا شب برای بیدار ماندن ،اندکی پودر فلفل به چشم خود پاشاید و در هماان
آن ،صدای جیا و فریادش از سوزش شدید بلند شد .بابا با شانید فریااد نااراحتی
چاگان ،خودش چشمان او را با آب سرد شستشو داد اما سوزش و تاورم تاا چناد
روز ادامه داشت.
پس از 6روز روزه ،هر وقت موقعیت داشات باباا انادکی غاذا مایخاورد اماا در
روزهای دیگار هایچ چیاز نمایخاورد .آجوباا در دفتار خااطراتش چنای شارح
میدهد« :بابا مانند همیشه بسیار شاداب و فعاال باود» .بامادادن ،باباا از دیگاران
کناره میگرفت و سرگرم نوشت کتااب خاود در میاز -کاابی باود .شاامگاهان،
هنگامی که همگان خفته بودناد ،باباا روی ایاوان مدرساهی حضارت باباجاان باا
گذاشت چراغ نفتی روی یک میز قابل حمل ،به نوشت ادامه میداد .هار منادلی
که نمیه شب برای پیشاب برمیخواست و بیرون میرفت ،بابا را در کناار مدرساه
میدید که به تنهایی نشسته و غرق در نوشات اسات .در ایا دوران یاک ناشار
روزنامه و دوست ثروتمندش برای دارشاان باباا آمدناد .دوسات ناشار روزناماه از
کارهایی که در مهرآباد انجام شده چنان تحت تاثیر قرار گرفت کاه باه باباا بارای
ادامه فعالیتهایش پیشنهاد کمک مالی داد .بابا با رد پیشنهاد او روی لوح دساتی
سکوت مهربابا آغاز میگردد 80
خود نوشت« ،م یک فتیرم ،بنابرای چه کاری به پول دارم؟ خداوند برای ما بس
است»! بابا برایش روش ساخت که از او هیچ کمک مالی نخواهد پذیرفت.
درروزهای تعطیل مذهبی هندو ،ارجون یک برنامهی حمام تشریفاتی بارای باباا
ترتیب میداد و صدها ت از روی احترام برای قداسات مناسابت ،یاک ظارف آب
گرم روی بدن بابا میریختند 31 .اکتبر ماه تمام میدرخشید و ارجون ای حماام
کردن تشریفاتی را به راه انداخت .بابا لبخند زنان و با شکیبایی ،آن مراسم را تاب
آورد .پس از پایان مراسم ،بابا به ارجون هشدار داد« :دیگر مرا وادار نک که پشت
سر هم به ای حمام تشریفاتی ت بدهم .م از آن حمام تشریفاتی پیشی ،هناوز
سرما خوردگی دارم و سرفه میکنم».
ت کم
رستم و فرینی و دو فرزندشان با پدر و ماادر رساتم در خسارو کاوارترز زنادگی
میکردند .اما اکنون به بخش بازسازی شدهی خسرو کوارترز جا به جا شده بودند.
یکشنبه 8نوامبر ،بابا و مندلیها برای شرکت در جش ورود باه خاناهی تاازه باه
آنجا رفتند.
باوجود آنان در فدل مانسون (باران های موسمی) قرار داشتند اماا باه انادازهی
کافی بارندگی نشده و کمبود آب وجود داشت .در ابتدای مااه ناوامبر روساتاییان
مناطق اطراف ،نزد بابا آمدند و درخواست باران داشتند ،زیرا افزون بر کمباود آب
آشامیدنی ،خطر خشک شدن و از بی رفات برداشات پااییزهی آناان باه خااطر
خشکسالی دراز مدت نیز وجود داشت .بابا به آنان توصیه کرد که شکیبا باشند.
شامگاه 10نوامبر ،پس از یک روز خسته کننده بابا نزدیک میز -کابی سارگرم
گفتگو با مندلیها بود که روستاییان دوباره بازگشتند و دوباره برای بارش باران به
بابا التماس کردند .پس از خوانده شدن آرتی اوپاسنی ماهاراج ،بابا دستور داد کاه
چالهای بکنند و دونی (آتش متدس) را برافروزند .آتش ساعت 11شب برافروخته
شد .سپس بابا به آنان گفات« :خداوناد ساتایش شاما را شانید .ایناک یکراسات
روانهی خانه شوید» .گرچه هنگام برافروخت آتاش دونای ،یاک لکاه ابار هام در
آسمان دیده نمیشد اما یک ساعت بعد ،بارش باران سنگینی درگرفت و برای 15
81 لرد مهر 3
ساعت ادامه پیدا کرد و بدی ترتیب محداول کشااورزان از خطار خشاک شادن
نجات یافت .روز بعد ،بابا از تک تک مندلیها خواست که شاعری درباارهی دونای
بسراید .بعد از ظهر مدرسه را تعطیل کردند و شعر همگان با صدای بلناد خواناده
شد .رستم نفر اول شد ،پادری نفر دوم ،پاندوبا یکی از آموزگاران مدرسه ،نفر سوم،
کیسااان ماسااتر کااه او هاام یکاای از آموزگاااران مدرسااه بااود ،نفاار چهااارم شااد.
زالبای ،برادر بابا هم شعری خوبی سروده بود که از آن تعری شد .شانیدن ایا
شعرهای قافیهدار بسیار سرگرم کننده بود و هر یک از مردان سرودهی خود را باا
چنان آب و تابی میخواند که گویی شاعری پرآوازه است .هر یک از ماردان شاعر
خود را تفسیر کرد اما جز سرودهی رستم و پادری ،شعرهای دیگران معنای ژرفی
نداشت .سرودهی پادری که بابا دوست داشت در زیر آمده است:
ای مرشد مهربابا ،تویی پشتیبان ما!
مرشد دو عالم ،رهایی دهندهی همهی ما!
در سال 1925از قرن بیستم
تو اعالم نمودی که پلیدیهای ای جهان ویران خواهند شد؛
تاریخ اعالمیهی تو ،دهمی روز
از یازدهمی ماه سال 1925بود.
شامگاهان ساعت ،10:30تو عاشتانت را نزد خود فراخواندی
و بیان نمودی که آتش دونی را روش کنند.
تمامی تدارکات دیده شد و ما رهسپار جوپدی تو شدیم؛
ما آتش دونی را برافروختیم ،همنشی تمامی ریشیها و مونیها.
ذه م پر از اندیشههای گوناگون بود،
اما م نمیتوانستم چیزی بفهمم.
سوای رهاندن ما از چرخهی زایشها و مرگها
که در درازای آن ،ما رنجهای زیادی برده و از دست طبیعت رربه خوردیم،
مرشد پرتوان ما وارد زندگیمان شد تا روح ما را از نادانی برهاند
سکوت مهربابا آغاز میگردد 82
بابا بیدرنگ ای ابیات را به زبان گوجراتی در وص دونی سرود که چند بیت آن
به زبان هندی بود:
83 لرد مهر 3
روزه نیمه تمام بگیرند ،یعنی در درازای روز نه چیزی بخورند و یا صرف کنند اماا
شامگاهان تا آنجا که دوست دارند غذا بخورند .در ای میان ،آناان اجاازه داشاتند
ساعت 11:30بامداد یک فنجان و نیم شیر بنوشند اما تا وقت شام هیچ چیز دیگر
صرف نکنند .بابا 9 ،روز بعد در 29نوامبر به آنان دساتور داد کاه روزهی خاود را
بشکنند .یکشنبه 22نوامبر ،1925شمار زیادی از مردم برای گارفت دارشاان از
مرشد ،گرد آمدند .همچنان که گفتاه شاد ،روزهاای یکشانبه و پانج شانبه ،روز
دارشان همگانی بود و برای دسترسی دیدار کنندگان به چاای و گال ،دکاههاای
چوبی کنار خیابان برپا میشد .در ای روز ،رامجو ،غنی ،ساداشیو و سید صاحب از
راه رسیدند .سید همراه خود یک خواننده قوالی ناشناس آورده بود اما هنگامی که
ت کم
برای اجرا در پیشگاه بابا قرار گرفت ،به ناتوانی در آوازخوانی اعتراف نمود .با ایا
حال او چنان بیشرم و پر روی بود کاه باا انگلیسای دسات و پاا شکساته از باباا
خواست که «جعبه» را به او بدهد .منظاور او از «جعباه» ،سااز هاارمونیوم درون
جعبهی چوبی بود که برای نواخت جلو او گذاشته بودند .ساید از دسات آن مارد
الت پست به خروش آمد ،زیرا تمام هزینهی او را پرداخت کارده و از ناسایک باه
مهرآباد آورده تنها برای آن که برای بابا برنامه اجرا کند .سید ابراز ناامیادی کارد.
بابا ،او را از ناسزا گفت به آن مرد باز داشت و به آن مرد قول داد که آن «جعبه»
به او داده خواهد شد .بعدا بابا در ای راستا به مندلیها چنی گفت «باا پاشایدن
گرد و خا روی یک تکه زغال سنگ ،رنگ آن عوض نمیشود .باه روش مشاابه،
خواه انسانی خوب باشاد خاواه باد باشاد ،سرشات و طبیعات او هرگاز دگرگاون
نمیشود».
برنامهی دارشان ،ساعت 8:30شب پایان یافات و چاون وسایلهی حمال و نتال
همگانی وجود نداشت ،مردم با به دوش کشیدن بار و وسایل خود ،پای پیاده راهی
ایستگاه قطار شدند .ساز هارمونیوم به آن خواننده نما ،اهدا گردیاد اماا او دوبااره
حق ویژهای برای خود قائل شد و از بابا خواست که یک کاولی (کاارگر) آن را باه
دوش بکشد .بابا دو ت از مندلیها را در اختیار او گذاشت اما ابتدا به آنان دساتور
87 لرد مهر 3
داد که به طور پنهانی ،هارمونیوم را از درون جعبه بیرون آورند .مندلیها جعبهی
خالی را بلند کردند و برای ای که وانمود کنند جعبه سنگی است باا شاکایت و
صدای بلند شروع به نالیدن کردند .آنان پاای پیااده باا حمال جعباه ،مساافت 9
کیلومتری تا ایستگاه پیمودند و آن را در کوپهی قطار گذاشتند .هنگاامی کاه آن
مرد در کوپه جا افتاد و در جعبه را بااز کارد ،در کماال شاگفتی و نابااوری آن را
خالی یافت .او« ،جعبه» را خواسته بود و آن را دریافت کرد! چند روز بعد ،باباا آن
هارمونیوم گرانبها را به عنوان پراساد خود به یک خوانندهی نابینا اهل احمدنگر به
نام ساالرام ،پیشکش کرد.
26نوامبر ،زادروز پادری بود .بابا بر گردن او حلتهی گل نهاد و او را بوساید .روز
بعد ،خوانندهی سرشناسی به نام پیارو قوال در محوطهی بیمارستان برناماه اجارا
کرد .بابا موسیتی قوالی را دوست داشت و پیارو هم که صدای استثنایی داشت باا
جان و دل آواز خواند .مندلیها گفتند که اجرای او بهتری آوازخوانی قوالی اسات
که تا کنون شنیدهاند .جمعیت زیادی از احمدنگر و مکانهای دیگر برای شانیدن
صدای او آمده بودند .شمار مردمی که برای دارشان مرشد میآمدند باه انادازهای
افزایش یافت که پیدا کردن جای نشست در مراسم دشوار شده بود .در پاسخ باه
ای نیاز ،بابا مکانی را نزدیک ساختمان پستخانه برگزیاد و دساتور داد کاه تااالر
بزرگی را برپا سازند ،به ابعاد 32متر درازا و 23متار پهناا .باباا آن را باه افتخاار
مرشد خود سای بابا ،سای دربار نام نهاد .یکشنبه 29نوامبر ،بابا در حضور صادها
ت که برای دارشان او آمده بودند ،سنگ بنای تاالر را نهاد .با به کار بردن حدایر
خیزران و ورقههای آه موجدار ،سای دربار با نظارت آجوباا بناا گردیاد .در آخار
تاالر هم یک سکو برای برای اجرای نمایشها ساخته شد .یک ماه بعد ،ساخت ای
بنای بزرگ پایان یافت و بابا در گردهماایی بازرگ و جشا هاا در آنجاا دارشاان
میداد .بعدها ،بابا آخری بخش کتاب خود را در سای دربار نوشت .در ای دوران،
500ت در مهرآباد زندگی میکردند و برای فراهم نمودن غذای آنان ،آشپزخانهی
جدیدی بنا گردید که به طور رسمی در 30نوامبر گشایش یافت .در ای مناسبت
سکوت مهربابا آغاز میگردد 88
خود بابا اجاقها را روش نمود و در پی آن ستایش زرتشتیان توسط پسو خواناده
شد؛ سپس ساالرام سرودهای باجان خواند و صفحات موسیتی از گرامافون پخاش
گردید .در ای میان ،شیرینی و چای هم سرو شد .ای در حالی است که خاورا
هندوها جداگانه پخته میشد .آنان به قدری خشک متدس بودند که هیچ کس از
طبتات اجتماعی و ادیان دیگر حتا اجازه نداشتند باه آب آشاامیدنی آناان دسات
بزنند 9 .دسامبر ،1925در روزنامه گزارشی نوشته شده بود که ماهاتما گاندی در
جستجوی یک مرشد است .ای امر ،بابا را بار آن داشات کاه چنای بیاان کناد:
«گاندی پیش از ای ،بدون آن که آگاه باشد ،آماادگی زیاادی بارای بااال کشایده
شدن الهی به دست آورده است .پس از دو یا سه تولد دیگر او یاک مرشاد کامال
ت کم
میشود» .مندلیها به شدت تشویق شدند هنگامی که بابا در ادامه چنای افازود،
«اما سرنوشت شما بسایار بهتار از گانادی اسات ،زیارا در حاالی کاه او هناوز در
جستجوی مرشدی اسات کاه بادن و جاان خاود را تسالیم او ساازد ،شاما او را
یافتهاید» .بابا به مندلیهای دیگر نیز وعدههای مشابهی میداد .بابا در 11دسامبر
در یک نامهی دستنویس به رامجو چنی آورد« :م تو را مانند خودی حتیتیام
دوست دارم .حتا یک ثانیه هم بیارون از قلمارو ذهنای ما نیساتی .ایا روزهاا
توریحات ،مندلیها را گیج و سر در گم سااخته اسات .بلاه ،روزی شاما دو مارد
جوان (غنی و رامجو) نیز حتیتت را خواهید دید .اخمهایتاان را در هام نکشاید و
شکیبا باشید .پیوسته مرا یاد کنید».
بارسوپ برای چند روز به مهرآباد آمد .ساداشایو روز 11دساامبر از راه رساید و
غروب همان روز روانه شد .اما پیش از رفت ،او با و مندلیها و بابا برای صرف شام
در هوای آزاد به باالی تپهی مهرآباد نزدیک تانک آب قادم زدناد .ایا در حاالی
است که بابا به تازگی روزه گرفته بود .از آنجایی که خورا سبزیجات به اندازهی
کافی نبود ،بابا خیلی برآشفته شد و بعدا ناجا را کاه غاذاهاا را پختاه باود از روی
خشم مورد سرزنش قرار داد .سپس بابا برای تنبیه بیشتر ،به پاارواتی ،سرپرسات
اشرام جذامیان در مهرآباد دستور داد که با چوب بامبو ناجا را بزند .بهرامجی نیاز
89 لرد مهر 3
بر آمدن یک «آموزگار نوی جهانی» ،مانند مسیح و باه شاکل شااگرد و نوچاهی
جوانش کریشنا مورتی به چاپ رسیده بود ،دیدگاهش را چنی بیان نمود:
ای ها یکسره ریا و نیرنگ است ،تیوصوفیستها از جمله خانم بساانت و کریشانا
مورتی ،حتا بوی حتیتت هم به مشامشان نرسیده است .آنان مایگویناد کاه روح
آموزگار جهانی خود را از طریق واسطهی ای پسر در جهان آشکار خواهند ساخت
و ای که سرنخ ای خیمه شب بازی هم در دست سارکردهی آناان در جاایی در
کوههای هیمالیا است .اما در آن کوهها ،جز گرد و خاا و سانگ چیازی وجاود
ندارد .آموزگاران راستی ،مانند بودا ،کریشنا ،مسیح و زرتشت خود را بار بلنادای
کوهها و یا اعماق جنگلها مستتر نمیسازند .آنان با کساانی کاه در راساتای بااال
ت کم
بردن روحانیت خود کار میکنند ،آزادانه معاشارت نماوده و درمایآمیزناد .آناان
باوجود برخورداری از متام و حالت واالی تدور ناشدنی و در ناشدنی ،خود را به
پایی تری سطحهای آگاهی از محیط و دانش آموزان پاایی مایآورناد .باه طاور
مشابه ،حتا یک مرشد روحانی هم در جهان که زیار هار عناوان بیرونای پدیادار
گردیده ،جز استفاده از بدن خود ،هرگز نیاز به وسیله یا واسطه نداشته است .اگار
ای «وسیلهی» آمدن «آموزگار جهانی» در ظرف یک سال بمیرد ،ببینیم واکنش
خانم بسانت چیست!
بابا سخنان خود را با ای جمعبندی به پایان رساند« :به راستی ،وجود ای مرشد
دروغی (کریشنا مورتی) هم بیمعنا نیست .برعکس ،ای برآیند کارهای گوناگون
خود م است که راه را برای آشکارسازی خودم باز میکند» .روز بعد ،در اداماهی
همی موروع ،هنگامی که بابا دربارهی ماهاتماها و پیران دروغی سخ میگفت،
با لحنی هشدار دهنده ،چنی خاطر نشان کرد:
کسانی که وانمود میکنند ،افراد برجستهی الهی و یاا مرشادان کامال روحاانی
هستند و چشم طمع به داراییها و زنان دیگران دارند را باید تکه تکه کارد! هایچ
گناهی در انجام ایا کاار وجاود نادارد .بارعکس ،باا چنای رفتااری شاماری از
روحهای دیندار بیگناه از چنگ آنان رهایی مییابند.
91 لرد مهر 3
کریسمس سال ،1925گایمای نخستی فرصت خود را بارای دیادار باا مهرباباا
یافت .برادران او و خواهرش مانو دربارهی بابا برای او نوشته بودند و از آنجایی کاه
گایمای گرایش روحانی داشت ،مشتاق گرفت دارشان از باباا گردیاد .گاماای باا
فرزندانش وارد احمدنگر شدند و اندکی بعد ،تمامی خاانوادهی سااتا باا درشاکهی
اسبی ویکتوریا راهی مهرآباد شدند .آن زمان باباا زیار درخات کناار میاز-کاابی
نشسته بود و آمدن گروه را دید .گایمای با نخستی نگاه ،برایش روش شاد کاه
مهربابا در سطح باالتری از هستی کار میکرد .در ذه جهانی مرشد ،او با چشام
الهیاش و از دیدگاهی واال تمامی جهان را بررسی و ردیابی میکند.
بابا از همان تماس اول با خانوادهی سااتا در
ت کم
انتظار برقرای پیوند درونی خود باا خاانوادهی
جاساواال بود .گاایماای باا ایا اندیشاه کاه
ممک است بابا از دیدن شمار زیادی که سوار
بر درشکه شادهاناد و فشااری کاه باه اساب
میآید ناخشنود شود ،به ایرج پسر نه سالهاش
گفت که پایی بپرد .هنگاام فارود ایارج لیاز
خورد و آرنجش خراش برداشات و شاروع باه
خونریزی نمود .با ای حال قدم زناان در پای
درشکه روانه شد .به محض ای که ایرج جلاو
بابا رسید ،بابا دربارهی جراحتش از او پرسید .آنگاه متداری خاکستر دونی بر زخم
او گذاشت و آن را با دستمال گردن خود بست .باباا دسات ناوازش بار سار ایارج
کشید ،او را بوسید و بر زانوی خود نشاند .ای مهربانی و لط باباا ،قلاب ایارج را
برای همیشه ربود .در سرنوشت ایرج ای بود که یکی از امی تری یااران مرشدد
بشود .او گاه و بیگاه به دیدار بابا میآمد و 11سال بعد در ساال 1938باه طاور
همیشگی به او پیوسات .در یاک مناسابت باباا رو باه خاواهران سااتا کارد و باه
بانوماسی یک گل سرخ به عنوان پراسااد بارای خاوردن داد .ساپس از گالماسای
95 لرد مهر 3
پرسید« ،چندتا برادر داری»؟ هنگامی که پاسخ داد 5برادر دارد ،بابا گفت« :ما
برادر ششم تو هستم» .مهرجی ماما ساتا پرسید که او چگونه میتواند یک پیار را
بشناسد .بابا روی لوح دستی خود چنی نوشت« :برای شناخت یک پیر ،شما باید
ابتدا یک پیر باشید»! در ای میان ،دو برادر جوان بابا ،بهارام 17سااله و ادی 11
ساله نیز هنگام تعطیالت مدرسه به مهرآباد آمده بودناد و در شاامگاه 4ژانویاهی
1926همراه کاکاوبای مادر ویشنو به پونا برگشتند.
7ژانویه ،بابا ای پیام را دربارهی خدمت به نیازمندان به مندلیها داد:
کمک به فترا ،بینوایان و دردمندان خدمت به شمار میرود .چنی اشخاصی باه
ما ای فرصت را میدهند تا به آنان خادمت کنایم و ماا بایاد از آناان سپاساگزار
باشیم .هنگام خدمت ،ما نباید به هیچ وجه به فکار خاود باشایم .تنهاا آن زماان
میتوان آن را خدمت حتیتی نامید .اگر شما فکر کنید در حق کسانی که به آنان
خدمت میکنید لط مینمایید ،آن خادمت نیسات ،بلکاه عملای اسات کاه باا
انگیزهی پنهانیِ خودخواهی انجام گرفته است.
اگر کسی به ما ناسزا بگوید و یا توهی کند و باعث درد و زجر ما گردد و یا اگار
ما را به هر روشی مورد آزار و اذیت قرار دهد ،ما باید در برابر چنی شخدای سار
خم کنیم تا آن که از روی خشم واکنش نشان دهیم ،زیرا او وسیلهای است بارای
پا کردن سانسکاراهای ما .به ای دلیال باود کاه مسایح گفات اگار کسای باه
گونهی راست شما سیلی زد ،گونهی چپ خود را نیز به او پیشکش کنید.
نمونهی خدمت بدون خودخواهی مندلیها در مورد یک پسار هاریجاان باه ناام
کاشینات دیده شد .او را با درجهی تب باال در بیمارستان مهرآباد پذیرش کردناد،
زیرا از یک مورد خطرنا سینه پهلو رنج میبرد .بابا در نخستی شب پذیرش در
7ژانویه ،برای مدتی کنار تخت او نشست و ساپس باه دنباال پادر و ماادرش در
روستای دِوالگائون فرستاد .بابا پیش از آن که برای استراحت راهی شود ،چنای
بیان نمود« :م اقیانوس هستم و انساانهاا مانناد حباابهاای روی آبهاای آن
میباشند .حباب با ترکیدن ،ناپدید و در اقیانوس فرو میرود و با آن یکی میشود.
سکوت مهربابا آغاز میگردد 96
پدر و مادر کاشینات روز بعد از راه رسیدند و طبیعتاا نگاران وراعیت پسارخود
بودند اما بابا به آنان اطمینان بخشاید کاه آن پسار خاوب خواهاد شاد .یکای از
مندلیها برگزیده شده بود که برای آوردن یخ باه احمادنگر بارود و ساپس آن را
روی پیشانی کاشینات بگذارد .دیگران وظیفاه داشاتند شابانه روز کناار آن پسار
باشند .بابا بارها به بیمارستان سر میزد تا از ورعیت کاشاینات بااخبر شاود و در
راستای مراقبت از او دستوراتی به دکتر کارکال میداد .تشخیص دکتر کارکال ای
بود که امیدی به زنده ماندن پسر نیست پیوسته بر رهنمونهای بابا تکیه داشات.
بنا بر راهنمایی بابا ،پادری ،پندو و دکتار کارکاال نهایات کوشاش خاود را بارای
درمان پسر به کار بردند و به خاطر تالش آنان ،کاشینات رفته رفته بهبودی خاود
ت کم
را بازیافت .بابا بسیار خشنود شد و به دکتر کارکال یک گلدان نتاره و باه پنادو و
پادری هم هرکدام یک شاال پشامی پااداش داد .آن روزِ شاادی و خوشاحالی در
مهرآباد بود و بی همگان شیرینی پخش شد.
مردی از اهالی پاتاردی که پیشتار باه شالل وکالات اشاتلال داشات باا انجاام
تمرینات معینی یک یوگی شده باود .شانبه 9ژانویاهی ،1926او بارای گارفت
دارشان از بابا به مهرآباد آمد و تمایل داشت دربارهی روحانیت از بابا پرسشهاایی
بکند و بابا هم پذیرفت که به تمامی پرسشهای آن مرد پاسخ دهاد .از آن جاایی
که شمار زیادی در آنجاا حضاور داشاتند و بارای اطمیناان از خدوصای مانادن
موروع ،یوگی گفت که دوست دارد پرسشهایش را بنویسد .بابا پذیرفت .یک لوح
به یوگی داده شد و او شروع به نوشت نمود .بابا که رو به روی یوگی نشسته باود
نیز همزمان نوشت بر لوح دستیاش را آغاز کارد .پاس از آن کاه نوشات یاوگی
پایان یافت ،او لوح خود را به بابا داد و بابا لوح خود را به یوگی داد .یوگی خشکش
زد ،زیرا تمام پاسخهایش را روی آن لوح یافت !.دانایی کل بابا ،به شدت بر یاوگی
اثر گذاشت .پس از آن که یوگی راهی شد ،بابا چنی بیان نمود« ،ای نخستی بار
است که م هوس کردم اندیشههای یک دیادار کنناده را بخاوانم و آن را باازگو
کنم ،هرچند که در مورد مندلیها ،م بارها ای کار را انجام میدهم ،همان طاور
97 لرد مهر 3
که همهی شما میدانید» .چندی پیش موهان شاهانه یک آرتی باه زباان مااراتی
برای بابا نوشته بود که در تمامی گردهماییها خوانده میشد اما مندلیها دوسات
داشتند که یک آرتی به زبان گوجراتی داشته باشند .بابا به آنان گفت که خودشان
یک سرود بنویسند اما هیچ یک از سرودها مورد پسند و دلخواه بابا نبود .سرانجام
بابا در 11ژانویهی ،1926آرتی خودش را به نام بوجاو نار Bujaave Naarنوشت که
بعدا به نام گوجراتی آرتی شناخته شد .اما آن روزگار ،ای آرتی بارهاا و باه طاور
مرتب خوانده نمیشد.
ای خداوند دستور فرما که آتش نادانی خاموش گردد!
عاشتانت را نور ایمان ارزانی دار که مشتاق آنند.
ای مرشد مهربابا! ما سر خود را بر پاهای تو مینهیم.
ای مهربابا! تو آن یکتایی که حالت اصلی خداوند را میشناسد.
تویی پادشاه حقیقت ،تویی عاشق و معشوق در حالت یگانگی!
تویی سیالب دانش بیکران و اقیانوس یکتایی.
ای محبوب الهی ،دانش ایزدی را به ما ارزانی دار.
ای پاراماتما ،چون تو آگاه به همه چیز و خود دانش الهی هستی!
ما را با سر کشیدن جام عشق الهی ،مست و سرخوش ک ،
ای ساقی ،به ما جام شراب الهی را نوید ده! ما جانماان را پیشاکش و فادای تاو
میسازیم.
با کشتی شکسته در میان اقیانوس ،تنها اگر ساکان در دساتان تاو باشاد رهاایی
خواهیم یافت.
ای مهربابا تویی ناخدا و پشتیبان ما!
پنج شنبه 14ژانویه ،چند ت از مریدان اولیه بابا از جمله ساداشیو ،رامجو و بابو
سایکلواال از مهرآباد دیدن کردند .گهگاه شایعاتی دربارهی مرشد پخش مایشاد.
در 23ژانویه ،آنگال پلیدر ،بائو صاحب وانجاری و چند ت از مریادان مهرباباا در
احمدنگر با شنیدن شایعاتی در مورد مرگ و یا کشته شدن او ،به مهرآباد آمدناد.
سکوت مهربابا آغاز میگردد 98
بابا با شنیدن نگرانیهای آنان چنی گفات « :در راساتای ایا هادف ،حتاا اگار
آسمان و زمی هم به هم دوخته شوند ،م تا 26سال آینده بدنم را رها نخاواهم
کرد .پس از آن ،خواه م بدنم را رها کنم یا نه ،بستگی به خواست ما دارد .اماا
م پیوند خود را با ای بدن ،در نهایت ،تا 90سالگی نگاه نخواهم داشت».
روزی هنگامی که شهریار ،پدر بابا در بستر بیماری افتاده و هماهی بارادران باباا
نیز در مهرآباد نزد او بودند ،آخر شب مردی بر در خانهی شهریار و شیری کوبیاد
و به آنان خبر داد که بابا دستگیر شاده و باه زودی رواناهی زنادان خواهاد شاد.
شیری با شنیدن ای سخ ،بیدرنگ با قطار راهی شد و همان شب باه مهرآبااد
رسید .در ای میان ،شهریار نیز آن شب خواب به چشامش نرفات و یکساره ناام
ت کم
یزدان را بر زبان جاری ساخت .پس از آن که شیری ،پسر محبوب خود را صحیح
و سالم یافت ،خبر آن را از طریق تلگراف برای شهریار فرستاد .شیری میبایسات
با مخالفتها و دشمنیهای تند و آتشینی از جامعهی ایرانی و پارسی پونا رو به رو
گردد که پیوسته او را به خاطر پسرش مورد آزار و اذیت قرار میدادند .آنان مدعی
بودند که مهربان دیوانه شده ،به یک قدیس دروغی درآمده و مردم را میفریباد.
آنان برای آزار و رنجاندن شیری ،شایعات زشت و بد سیرتی را پراکنده میکردناد
اما به خاطر منش و شخدیت قوی او ،شیری هرگاز از پاای ننشسات و در برابار
دشمنیها سر فرود نیاورد.
سالیان پیش ،بابا از مردی به نام موالگ در کِرکی ،حومهی پونا دیدن کرده بود.
ای مرد در چهار ملازهی تادیفروشی که شهریار مالک آن باود شاراکت داشات.
شهریار مردی ساده دل و بیآالیش بود که به طور تام به موالگ اعتماد مایکارد،
در حالی که شیری بسیار تیز بی و از هوش و ادرا قلبی برخوردار بود کاه باه
آسانی گول نمیخورد .روزی موالگ ،شهریار را به خانهاش فراخواند و گفت« :شما
پا به س گذاشتهاید ،چرا اجازه نمیدهید که ما باه ملاازههاای تاادی فروشای
رسیدگی کنم؟ آیا ای برای شما بهتر نیست؟ اما اگر میپذیرید باید ررایت خاود
را به طور نوشتاری ابراز دارید و مسئولیتهای خود را به م واگذار کنیاد .افازون
99 لرد مهر 3
بر ای ،م چند جریب زمی با درختان تادی خریداری کردهام که بایاد ساند آن
را امضا کنید» .در آن روزگار ،شهریار آماده بود که دست از کار بکشد و بازنشست
شود .موالگ یک سند تمبردار محضری آورد و به او گفت که امضاا کناد .گرچاه
سند سفید و جزئیات قرارداد نوشته نشده بود اما موالگ گفات کاه آن را پاس از
مشورت با وکیل ،پر خواهد کرد .شهریار با اعتمادی که به موالگ داشت ،آن سند
سفید را امضا کرد .اما موالگ یک آدم خیانتکار و دو رو از آب درآمد و آن ساند
را از توافقها و بیانیههای دروغی پر کرد .پس از مدتی او ادعاای مالکیات چهاار
ملازهی تادی فروشی را کرد .دعوا به دادگاه کشیده شد و تا چنادی ساال اداماه
یافت .شیری زیر تنش عدبی بود و با یک وکیال مشاورت کارد و او باه شاهریار
میگفت که در دادگاه چه بگوید و شیری هم به نوبهی خود شهریار را وادار به از
بر کردن مشورتهای وکیل مینمود .وکیل به شهریار گفت که در دادگااه بگویاد
که آن امضا ،امضای او نیست .اما شاهریار از گفات دروغ در دادگااه سار بااز زد.
سرانجام شهریار محکوم شد و جز خانهی شخدای و انادکی پاول ،چیازی بارای
شیری و شهریار باقی نماند .بدی ترتیب پدر و مادر مهربابا با کالهی که سرشاان
گذاشته شد ،کسب و کار به حق خود را از دست دادند .شهریار برای دلداری دادن
به شیری میگفت« :موالگ در زنادگیهاای بعاد بایاد آن بادهی را بپاردازد» و
شیری با کنایه و به طور نیشدار پاسخ میداد« :اما م آنجا نخواهم بود کاه آن را
ببینم» .شهریار همیشه تسلیم خواست خداوند باود و مارد کیناه تاوزی نباود .او
توسط یک دوست پیامی برای موالگ فرستاد :م تو را بارای کااری کاه کاردی
میبخشم .اگر هرگز زمانی برسد که تو خواهان بخشش م باشای ،ممکا اسات
م دیگر زنده نباشم ،زیرا هم اکنون م یک پیرمرد هستم .پاس باه یااد داشاته
باش که دلیلی ندارد تو درخواست بخشش از م داشته باشی ،زیرا امروز م تو را
به طور تمام بخشیدم .اکنون ای موروعی است مابی تو و خداوند.
28ژانویهی ،1926زادروز حضارت باباجاان جشا گرفتاه شاد .در ایا میاان
برنامهریزی برای جش زاد روز بابا طرف چند هفتهی آتای در دسات اقادام باود.
سکوت مهربابا آغاز میگردد 100
بیشتر مندلیها در آن روزگار ،مردان جوانی بودناد و باباا روزاناه 2سااعت وقات
صرف میکرد و دربارهی برداشت سانسکاراهای بسیار زیاد با کردار خالف اخالق و
زشت برای مندلیها توریح میداد .شخدی دربارهی ترشحات شبانه از بابا پرسید
و او توریح داد کاه هنگاام خاواب دیادن ،سانساکاراهای اساارتآمیاز اندوختاه
نمیشوند .اما حتا آن رویا نیز ناشی از اندیشههای ناپا در درازای روز است .باباا
چنی افزود:
بنابرای اندیشههای بد را نباید به ذه راه داد .باید با عشق و سرسپردگی ،ذه
را سرگرم خدمت به دیگران نمود .مدرف کردن سانسکاراها بدی روش ساودمند
است ،نه با ت دادن به کردار زشت و ناپا .بارش باران ،خوبیهای بسایار در بار
ت کم
دارد اما باران باید به روش درست ببارد ،وگرنه به جای دام زدن به شاکوفایی و
آبادانی ،با جاری شدن سیل ،به محدوالت کشاوزری و حتا باه زنادگی انساانهاا
آسیب میرساند.
3فوریه ،یک پمپ مکانیکی سر چاه کار گذاشته شد تا آب به آسانی در دساترس
قرار گیرد .بابا به آجوبا و بنای سنگکار دستور داد کاه نداب پماپ بایاد در هار
شرایطی ،آن روز انجام پذیرد .بابا گفت« :یا پمپ را امروز نداب کنیاد و یاا آن را
دور اندازید» .ای در حالی است که پمپ دستی قدیمی میبایست جا به جا شاود
اما بنا نمیخواست که وقت ارافی کار کند و راهی احمدنگر شد .هنگامی که باباا
باخبر شد ،خودش با کمک مندلیها کار را تمام کرد و پمپ نو تا سااعت 9شاب
ندب شد .چانجی از خانهاش در بمبئی مرتب برای دیدار به مهرآباد میآماد و در
ای میان ،مشلول فروش سینمای خود نیز بود .او از 9فوریاه باه عناوان یکای از
اعضای دائمی مندلی شروع باه زنادگی در مهرآبااد نماود و کاارش را باه عناوان
آموزگار مدرسه ادامه داد .ویشنو با راهنماایی چاانجی نمایشانامهای را در باارهی
زندگی شیواجی برای اجرا در جش زادروز بابا تمری کرد.
دوران چنی برداشت نمود« :مرشد که گفته باود کاه در یکای از تجسامهاای
پیشی خود ،شیواجی بوده است و مریدانش را در جنگ رهبری کرده است .اینک
101 لرد مهر 3
در یک نبرد دیگر میجنگید اما ای کارزاری بود بر علیه نادانی و نیروهای مایا که
در جهان رایج است» .روز بعاد ،شایری ماای باا پسارانش ،بهارام و ادی و دختار
کوچکش مانی ،پیشاپیش برای جش زادروز بابا به مهرآباد آمدند .در ایا میاان،
فعالیتها در مهرآباد با هیجان رویداد پیش رو ،به طور چشمگیری افازایش یافتاه
بود .آجوبا در دفترچهی خاطراتش چنی مینویسد:
بابا به تازگی به سختی و به طور نامنظم غذا صرف مایکناد ....افازون بار شامار
دیدار کنندگان که روزانه به مهرآباد میآیند ،شمار ساکنی و برناماه ریازیهاایی
که در پی آن میآید نیز پیوسته رو به افزایش گذاشته و دایرهی فعالیتهاای باباا
چنان گسترش یافته است که در وص نمیآید .بازرسیها و پارس و جاوهاای او
هرگز از روی تشریفات نیست .در هیچ موروع و یا شخدی ،هرچند نامحسوس ،به
ندرت یک بینظمی و یا تلییر از نگاه تیزبی او پنهان میماند.
در میان رفت و آمد و شلوغی و هیجان برگزاری ای روز بازرگ (زادروز باباا) ،از
جمله ورود شمار زیادی از مهمانان از شهرهای دیگر بارای ایا مناسابت ،باباا از
رفت به بیمارستان ،دارامشاال و پناهگاه نابینایان و پرسش از تاک تاک سااکنی
دربارهی تندرستی و نیازهای آنان فروگذاری نمیکند .باه طاور مشاابه ،ماردان و
بانوان مندلی نیز در محل سکونت خود از توجه بابا برخوردار میباشند.
13فوریه ،بابا دستور داد که یک کابی به شکل جعبه به ابعاد ( 2متار در 1/60
در 1/80متر) روی صحنهی نمایش سای دربار ساخته شود .او خاطر نشاان نماود
که ساخت کابی باید تا زمان جش زادروز او سااخته شاود .هنگاامی کاه تاا 17
فوریه کابی ساخته نشد ،بابا تا نیمه شب کنار آجوبا نشست تا از پایان یافت کاار
اطمینان یابد .برای سی و دومی جش زادروز بابا ،تمامی سااختمانهاا از جملاه
جوپدی ،میز -کابی ،دونی ،سرای اوپاسنی ماهاراج ،سای دربار و تانک آب باالی
تپهی مهرآباد با آویزان کردن حلتههای گل ،گذاشت گلدانهای نخل و گلهاایی
با رنگهای گوناگون ،بسیار زیبا آذی بندی شده بود .یک روز پیش ،صدها تا از
چهار گوشهی هند برای شرکت در جشا آماده بودناد .در ساپیدهدم 18فوریاه
سکوت مهربابا آغاز میگردد 102
،1926هزاران ت دیگر با اتوبوس ،وانت بار ،اتومبیل ،گاری اسابی و گااوی ،وارد
مهرآباد شدند و دریایی از جمعیت را شکل دادند .حرکت وسایل نتلیه پیوسته در
خیابان دوند جریان داشت و مردم را از احمدنگر به مهرآباد و برعکس ،جا باه جاا
میکردند .در ای میان ،ترتیبی که برای غذا و اسکان دیدار کنندگان داده شده و
چند روز پیش بابا بر فراهم بودن آنها به مندلیها تاکید کرده بود ،ناکاافی از آب
درآمد .ساعت 8بامداد آن روز در ساختمان حمام ،مردان و بانوان منادلی ،باباا را
به طور تشریفاتی حمام کردند .همگان اجازه یافتند که ظارف کاوچکی آب گارم
روی بدن بابا بریزند .هزاران لیتر آب بر بدن بابا ریخته شد و شمار زیادی از مردم
اجازه یافتند که بدن بابا را که به لطافت گل بود لمس کنند .ای در حاالی اسات
ت کم
که یک گاروه موسایتی از احمادنگر ،آهناگهاای پرشاوری را باا طبال و فلاوت
مینواختند .تا آن موقع ،شمار مردم چنان افزایش یافتاه باود کاه منادلیهاا باه
دشواری میتوانستند مردم را کنترل کنند .از ای رو آناان باا گارفت دساتهاای
یکدیگر حلتهای دور بابا تشکیل دادند تا جمعیت را از یورش ناگهاانی بااز دارناد.
پس از یک ساعت ،مراسم حمام تشریفاتی متوق شد که به ناامیدی بسیاری کاه
نوبت به آنان نرسیده بود داما زد .باباا در حاالی کاه هامچناان میاان حلتاهی
مندلیها قرار داشت روانهی سای دربار شد و در کاابی جعباه -شاکل نشسات.
پرتوهای خورشید الهی او بر همه جا میتابید ،محیط را زیبا میساخت و دلهاا و
ذه های حارری را روشنایی میبخشید.
آنگال پلیادر از کتااب پورانااس خواناد و ساخنان کوتااهی درباارهی زنادگی و
ماموریت بابا ایراد کرد .متداری پودر قرمز را به طور تشریفاتی در هوا پخش کردند
و بابا را با توده ای از گل پوشانیدند .حلتههای گل با در بر گرفت بابا و تختی کاه
روی آن نشسته بود ،روی هم انباشته شدند .سپس آرتی بابا خوانده شد و هازاران
ت به صرف غذایی پرداختند که باپو براهمی پخته بود .پاس از صارف ناهاار ،در
حالی که بابا برای چندی ساعات به هزاران ت دارشان میداد ،آنان به او کارنش
کردند .ساعت 6عدر یک ص بزرگ جلو سای دربار تشکیل شده بود که تا باالی
103 لرد مهر 3
تپه ،کنار تانک آب ادامه مییافت .آنگااه باباا را روی یاک تخات روان نشااندند و
آهسته آهسته با ساز و آواز به باالی تپه بردند .در نزدیکای تاناک آب ،باانوان باه
رهبری گلمای آرتی بابا و بار دیگر تشریفات پرستش را به جا آوردند.
در بازگشت ،بابا قدم زنان به همراهی همگاان راهای روساتای ارنگاائون شاد .از
آنجایی که روز پنج شنبه بود ،بابا از فامیلی کوارترز دیدن کرد و دگربار آرتی باباا
توسط خانوادهی شاهانه خوانده شد .بابا به سای دربار بازگشت و در کابی کوچک
نشست؛ جایی که تا نیمه شب دارشان داد .شاید 20000ت آن روز از بابا دارشان
گرفتند .شامگاهان ترقهها و فشفشهها آسمان مهرآباد را روش کردناد و باه نظار
میرسید که پژوا آنان ،فوران عشق را در قلب تک تک عاشتان بازتاب میداد.
دوران اعالم نمود« :مهرآباد ،شادتر از بهشت به نظر میرسید و فرشتگان از روی
حسادت گریستند ،زیرا در بهشت ،سیل عشق جاری نیست»
بابا سپس برای خواب به درون میز -کابی نزدیک دونای رفات .سارازیر شادن
سیل مردم به مهرآباد جریان داشت و آنان شب را در سای درباار باه سار بردناد.
بامدادان به محض ای که بابا از میز -کابی بیرون آمد ،انبوه جمعیت به سوی او
هجوم برد و با التماس درخواست دارشان داشتند .بابا نزدیک به 6ساعت پیاپی به
مردم دارشان داد .به تمامی شرکت کنندگان یک کتابچه به زبان ماراتی داده شد
با عنوان رور در رو با حتیتت ،به قلم یکی از آموزگاران به ناام گوماا گاانش .ایا
نخستی کتابچهای بود به زبان ماراتی کاه درباارهی مهرباباا و فعالیاتهاایش در
مهرآباد به چاپ رسید .شهریار ،پدر بابا و جمشید بردار بابا نیاز بارای شارکت در
جش زادروز بابا آمده بودند و اندکی پس از پایان مراسم ،آنجا را تار کردناد .از
19فوریه ،بابا جایگاه خود را در کابی به شکل جعبه ،در سای دربار برگزیاد و از
آن روز به بعد تمامی جش ها و مراسم همگانی در آنجا برپا مایگردیاد .ایشاوانت
رائو در 23فوریه از ساکوری به دیدن بابا آمد 25 .فوریه ،نمایشنامهای به نام شاه
شیواجی به کارگردانی چانجی به روی صحنه رفت و مندلیها بسیار خاوب در آن
نتشآفرینی کردند .ای در حالی است که سای درباار باه یاک ساال نماایش باا
سکوت مهربابا آغاز میگردد 104
نورافک های قوی درآمده بود .بهرامجی رئیس جامعهی مهرآباد و آشنای قادیمی
بابا که عمال بیسواد بود عادت داشت که با دیگران با واژگان حتوقی سخ بگوید
و با کوچکتری بهانهای به حتوق مدنی و قوانی گوناگون اشاره مینمود و بارهاا
دیدگاه خود را طوری مطرح میکرد که گویی جلاو هیئات مندافه قارار دارد .از
ای رو ،بابا به او نام مستعار باریستر Barristerداد ،به معنای وکیل .پاس از جشا
زادروز ،بابا به جمشید و همسرش خورشید اجازه داد که برای چند روز به خانهی
خاله خود ،دوال ماسی و شوهرش فریدون ماسا در روساتای لاونی بروناد .ایا در
حالی است که مانی نیز در آن زمان با دوال و فریدون زندگی میکرد .آنان سر راه،
به باباجان در پونا ادای احترام کردناد 26 .فوریاه ،نیماه شاب ،جمشاید ناگهاان
ت کم
احساس درد در قفسه سینهاش کرد .او بدون آشکار ساخت شدت بیماریاش ،به
پدر و مادر خواندهی خود کرنش کرد و گفت« :مرا به خاطر گناهان و اشاتباهاتی
که نسبت به شما انجام دادم ببخشید» .او در ادامه چنی افزود« ،هرگاز فراماوش
نکنید که بابا ،خداوند است» .او با اشتیاق و شور فراوان خورشید را چنی ترغیب
نمود« ،هرگز بابا را در هیچ شرایطی تر نک » .ساپس جمشاید باه رختخاواب
رفت .درست پیش از برآمدن خورشید ،جمشاید دچاار ساکتهی قلبای شاد و در
واپسی نفس با صدای بلند سه بار فریاد زد« ،بابا ،بابا ،بابا» .شیری از ای موروع
باخبر شد و یک تاکسی جسد جمشید را به پونا آورد .او تنها 33سال س داشت.
شهریار برای بابا تلگراف فرستاد و او را از مرگ جمشاید بااخبر سااخت .بعاد از
ظهر هنگامی که بابا با شاگردان پسر کریکت بازی میکرد ،تلگراف باه دسات باباا
رسید .او مندلیها را در مکان گردآورد و دستور داد کاه تلگاراف باا صادای بلناد
خوانده شود .مردان از شنیدن خبر مرگ ناگهانی جمشید آزرده و تکاان خوردناد
اما بابا زیر تاثیر آن خبر قرار نگرفت و بیان نمود« :م بارها به جمشید گفتم کاه
مهرآباد را تر نک اما او پافشاری نمود و اکنون او به راساتی رفتاه اسات»! باباا
سپس از مندلیها پرسید« :آیا از مرگ او احساس اندوه میکنید»؟ از آنجایی کاه
جمشید همیشه از مهرآباد دیدار میکرد و برادر بازرگ باباا هام باود ،محبوبیات
105 لرد مهر 3
خاصی داشت .از ای رو مندلیها پاسخ مثبت دادند .بابا بیان نمود« :همهی ای غم
و اندوه ،بیمعنی است؛ ریاکاری است! درست و خالص نیست و به راساتی از روی
خودخواهی است» .یکی از مندلیها پرسید اماا از دیادگاه دنیاوی ،هنگاامی کاه
شخدی میمیرد ،مردم احساس اندوه و سوگواری میکنند» .بابا پرسید« ،اما چرا؟
اینجاست که اشتباه رخ میدهد .مرگ ،مجاز و غیر حتیتی است»! فردی پرساید،
«اما او برادر شما بود....آیا او درنگذشته است»؟ بابا پاسخ داد« ،بلاه ،او باه راساتی
برادر م بود اما او نمرده است ،برعکس او در م آرمیده و در آراماش قارار دارد.
بنابرای م از درگذشت او احساس غم و اندوه نمیکانم» .یکای از منادلیهاای
دیگر پرسید« ،اما ما مردم دنیاوی ،چگوناه ایا واقعیات را گرامای داشاته و ارج
بنهیم»؟ بابا پاسخ داد« :با ایمان به کسانی که راز مرگ و زندگی را میدانند».
به خاطر مرگ جمشید ،بابا به طور مفدل در بارهی مرگ و زندگی شرح داد:
همگان میگویند که جمشید با ت دادن به مرگ ،از ای دنیا رفته است اما ایا
واقعا درست نیست .تمامی ای هنگامه و سر و صدای دنیا ،ناپایدار و گذرا اسات و
با پایان نمایش ،فرد باید دنیا را تر کند .حارفم را بااور کنیاد .جمشاید نمارده
است؛ بدن او مرده است .همگان گمان میکنند کاه او درگذشاته اسات اماا ما
می گویم که او زاده شده است! شادمانی که مردم هنگام زایش یک کاود نشاان
میدهند ،باید هنگامی که شخص واپسی نفسهای خاود را مایکشاد نیاز اباراز
دارند ،نه آن که نمایش غم و اندوه و دلسوزی را برپا سازند .چنی رفتاری ،نادانیِ
محض است و کسانی که راز مرگ و زندگی را میفهمناد ،از ایا وانماود ساازی
ریاکارانه احساس تاس میکنند .اگر شما بینایی الهای داشاتید ،باه طاور کامال
متتاعد میشدید و به چشم خود میدیدید که پس از رها کردن بدن خااکی ،روح
که ابدی است ،همواره حضور دارد و مرگ ،کوچکتری تفاوتی نمیکند ،آن چنان
که شما باور دارید.
همگان احساس میکنند که جمشید در بهار عمر چشم از ای دنیا فرو بست .اما
شخص باید دیر یا زود رخت از ای دنیا بربندد و هیچ کس جز خداوناد لحظاهی
سکوت مهربابا آغاز میگردد 106
دقیق آن را نمیداند .چگونه شما میتوانید بگویید که او جوان بود؟ او هزاران سال
عمر داشت و خدا میداند چند تولد دیگر او در ای دنیا خواهاد داشات! هرآنچاه
شما پیش روی خود دیدید ،شکل خاکی جمشاید باود و نباود آن بادن ،شاما را
وامیدارد که برای او گریه و زاری کنید .اگر شما آرزو دارید که م در نادانی انبوه
شما شریک شوم ،آن را از ذه خود بیرون رانید! مرگ برای همگان امری عاادی
است و گامی رروری در راساتای پیشارفت باه ساوی زنادگی حتیتای سارمدی
میباشد .روح فردی ،تنها منزلگاه خود را عوض میکناد .بناابرای ،مارگ چیازی
نیست جز عوض کردن ت پوش روح ،و جمشید پس از تجربهی آن ت پاوش در
ای عالم ،آن را عوض کرد .ای مانند هنرپیشهای است که در یک نمایشنامه ،چند
ت کم
نتش را بازی میکند .او در پس پردهی نمایش لباس خود را عوض میکند تاا در
همان نمایشنامه با پوششی جدید دوباره پدیدار گردد .مرگ را همچنی میتاوان
با خواب تشبیه نمود .تفاوت بی مرگ و زندگی ای است کاه در حالات نخسات،
شخص در یک بدن نو بیدار میگردد ،در حالی که در حالت دوم ،شخص از همان
بدن آگاهی مییابد .هنگامی که فردی شامگاهان به خاواب مایرود ،چاون ماردم
دنیوی انتظار دارند او را بامادادان ببینناد ،از ایا رو آزرده و دچاار هیساتری یاا
حملهی عدبی نمیشوند .پس چرا همی بیتفااوتی را هنگاامی کاه شاخص باه
خواب مرگ فرو میرود به کار نگیریم ،زیرا او خواه ناخواه ،دیر یا زود در یک بدن
نو زنده شده و بیدار میگردد.
شما بارها در قطار سفر کردهاید و مسافران با بیپروایی در دنیا بار اسااس بلایط
خود در ایستگاهای گوناگون از جمله لوناوال ،کالیان و دادار پیااده مایشاوند .باه
روش مشابه جمشید نیز در حال سفر بود و با رسیدن به متدد و بنا بر بلیط خود،
از قطار پیاده شد؛ یعنی بدنش را تر کرد .باه بیاان دیگار ،ایساتگاه و متداد او
نزدیک بود .اما از دید شما ،او در جوانی جان سپرد .قطارها روز و شب در حرکات
هستند و بیشمار سرنشی در آنها سفر میکنند و بنا بار بلیطای کاه در دسات
دارند در ایستگاهای گوناگون پیاده میشوند .شما میخواهید برای چند ت از آنان
107 لرد مهر 3
گریه سر دهید؟ دلیل بیتفاوت نبودن مردم ای است که آناان باا چشامان فاانیِ
معیوب خود نمیتوانند ،پس از به اصطالح مرگ ،شکل لطی محبوب و یا دوست
خود را که حارر و موجود است تشخیص دهند و در نتیجه از موجودیت روحاانی
آن بیخبرند .بنابرای خودخواهی ناشی از ناکامی مردم در خرسند ساخت ذها
خود در نبود نشانی از عزیزانشان است که به گریه و شیون آنان دام میزند و نه
چندان خود مرگ .پس از مرگ یک شخص ،گریه و فریاد از هم جا به آسمان بلند
میشود« ،مادر محبوب و یا پدر محبوب م در گذشت! ...سرچشامهی زنادگیام
رفت! ...نور چشمانم کم سو شد! ...دلدار م کجاست؟ ...پشتیبان م ور پریاد!.»...
ای فریادها و زاریها در خانهی صاحب عزا به گوش میخورد .اما باوجود نماایش
بزرگی که از اندوه و درد به اجرا درمیآید ،به جای توجه باه رفااه آن فاردی کاه
عمال جان سپرده است « ،م » و «مال م » در بااالتری مرتباه از اهمیات قارار
میگیرد.
شمشیر مرگ از آغاز تاریخ بشریت هموراه آزادانه در باالی سر مردمان در نوسان
بوده است .روزانه ،م بدون هیچ احساس خاصای مارگ صادها و هازاران تا از
برادرانم را میبینم و به طور مشابه ،جمشاید نیاز از ایا قاانون مساتثنا نیسات.
همگان میپذیرند که مرگ امری حتمی است ،یعنی پایانی رروری برای همگاان
میباشد .گرچه ای واقعیت به طور جهانی تایید و تجربه شده اسات اماا هنگاامی
که رخ میدهد ،مردم بیدرنگ گریه سر میدهند .ای یا دیوانگی است یاا ناساالم
بودن ذه است! هیچ چیز دوام ندارد .همه چیز در ای دنیا نامعی است جز جان
یعنی روح فردی که دستخوش زایش و مرگ میشود .حتا مرشدان کامل و اوتارها
نیز در پایان ماموریتشان چشم از ای جهان فرومیبندند ،چه رسد باه روحهاای
عادی .فهم ای بازی آمد و رفت و تجربههای یک در میان از زنادگی و انباشات و
پیاده کردن سانسکاراها ،به راستی دشوار است .بیشتر مردم به طور کلی باه اصال
کارما عتیده ندارند و با سرسختی باور دارند که جز ای بادن هایچ بادن دیگاری
وجود ندارد .اندیشهی واگشت روح و گرفت یک بادن دیگار لارزه بار بادن آناان
سکوت مهربابا آغاز میگردد 108
خواستها و آرزوهای شما باید بمیرند .به بیاان دیگار ،ابتادا خواهاان مارگ مایاا
باشید و بیسانسکارا شوید .تنها آن زمان است که شما به طور حتیتی مردهایاد و
در ابدیت زاده شدهاید .میتوان گفت یک موجود خاکی که باه شاناخت خداوناد
میرسد ،به تولد حتیتی دست یافته اسات .تماامی دانایاان ،متدسای ،صاوفیان،
قدیسان ،پیران و پیامبران با تسلیم نمودن تمام چیزهای دنیوی باه خداوناد ،باه
هدف ،یعنی یگانگی به خداوند رسیدهاند .بنابرای کردار شما به گونهای باشد کاه
رهایی از چرخهی تکراری زایشها و مرگها را برایتان به ارملان آورد.
هنگامی که ای راز را مایفهمیاد ،گریاه و زاری چاه فایادهای دارد؟ اگار بارای
مردگان عشق دارید ،باید بدون خود خواهی باشد .مردگان ،بیان اندوه و سوگواری
شما را نمیخواهند .چنان عشتی را برای آنان ابراز دارید که مردگان خشنود و در
آرامش قرار گیرند .اگر شما میخواهید که آگاهی روح آنان پیشرفت نماید ،عشاق
بدون خودخواهی برای آنان بیان کنید .مردگان را با شایون و زاری نیازاریاد و در
اندوه فرو نبرید .جمشید برادر م بود .اما م جَم سِت باه معناای اسدتاد مدر
هستم .همی مرگ است که جمشید را پیش مرشد خود آورده است .جمشید باه
جَم سِت نزدیک اسات .پاس ایا نگارش و روش دنیاوی را کناار بگذاریاد و باه
وظیفههایتان بپردازید .گمان نکنید که چون جمشید مرده است دنیا مرده است.
آن که یتی دارد پس از مرگ ،زایشی دوبااره رقام مایخاورد ،هرگاز نگاران و
اندوهگی نمیشود .غده خوردن به خاطر محدولی که در کشتزار خشکیده است،
چه فایدهای دارد؟ با مردن حتیتی (ناابودی ذها مجاازی) ،پایش از فرارسایدن
مرگ مجازی ،شما دو عالم را به دست میآورید ،وگرناه در یاک چرخاهی پایاان
ناپذیر از زایش و مرگ مجازی گرفتار میگردید و راه فراری نیست.
ای ،موروع شانس است! در واپسی نفسها چه کاری از دست ما بر میآید؟ آن
دیگر در دستان ما نیست .پس چه میتوان کارد؟ هماهی ماا بایاد روزی از ایا
جهان رخت بربندیم .پس گریه و زاری چه مفهومی دارد؟ آدمی کاری نمایتواناد
بکند جز تسلیم ارادهی خداوند باشد.
سکوت مهربابا آغاز میگردد 110
آن در راه درست ،روی کرهی زمی زاده مایشاوند .آناان باه شاما مایآموزناد و
رهبری می کنند .اما وظیفهی شماست که با آنان همکاری کنید.
پس از ای بیانات ،مندلیها آسودگی خاطر فراوانی یافتند و در کردند که هیچ
دلیلی برای غده خوردن از مرگ جمشید وجود ندارد ،زیارا او باه راساتی نمارده
است .بابا درخواست کرد که شیرینی الدو بی همگان پخش شاود .و انادکی بعاد
چند ت از نزدیکان خود را از جمله برادرش زال ،داییاش ماساجی ،پسر خالاهاش
پندو و دوست قدیمیاش بهرامجی را بارای شارکت در مراسام تشاییع جناازهی
جمشید ،با اتومبیل روانهی پونا نمود .پس از راهی شدن گروه ،بابا نیز روانه شد تا
به بازرسی روزانهی خود بپردازد .کمی دیرتر در همان روز ،مجلس عدارانه بارای
صرف چای برگزار شد و پس از آن ،آنان در سای دربار تنیس بازی کردند .ای در
حالی است که در روزهای دیگر بابا با منادلیهاا در ساای درباار ،کریکات باازی
میکرد .بهرامجی ،زال و پندو پس از شرکت در مراسم تشییع جناازهی جمشاید
بنا بر آداب و رسوم زرتشتیان در برج سکوت ،همان شاب باه مهرآبااد برگشاتند.
ماساجی در پونا ماند تا در مراسم دیگر تشییع جنازه شرکت کند .مادر باباا چناد
روز بعد به مهرآباد آمد و از ای که بابا پس از درگذشت جمشید به همه شایرینی
داده ،دلخور و رنجیده بود .شیری با لحنی کنایهآمیز از بابا پرسید« ،مروگ ،آیا تو
میبایست پس از مرگ برادرت شیرینی پخش کنی؟ آیا مایدانای کاه ایا یاک
بیاعتنایی بزرگی به نظر میرسد و ماردم در پوناا درباارهی تاو چاه مایگویناد؟
برادرت میمیرد و تو شیرینی الدو پخش میکنای»! باباا او را آرام نماود و گفات:
«مادر اگر تو میتوانستی جمشید را آن گونه که م میبینم ببینی ،آنگاه به جای
الدو ،شیرینی پِدا (شیرینی بسیار گرانتر) بی همگان پخش میکردی!»176
پس از مدت کوتاهی از مرگ جمشید ،همسر او خورشید به مهرآباد جاا باه جاا
شد و با بانوان مندلی زنادگی کارد .او پادر و ماادر خاود را از دسات داده باود و
خالهاش میکوشید که او را راری به ازدواج مجدد کند .بابا مداخله نمود و او را در
اشرام خود پناه داد .خورشید و جمشید بچه نداشتند ،جز یک پسر که هنگام تولد
سکوت مهربابا آغاز میگردد 112
21ماه مارس جش نوروز بود و تعطیلای اعاالم شاد .سااعت 6باماداد باباا باه
همگان زولبیا به عنوان پراساد داد .او در سای دربار در کابی نشسته و ابتدا بانوان
مندلی برای دارشان رفتند و در پی آنان مردان روانه شدند .سپس چندی عکاس
گرفته شد ،یکی از بابا با مندلیها ،دیگری از باباا و تماامی دیدارگننادگان و یاک
عکس تکی هم از بابا گرفته شد .پس از صرف ناهار ،بابا همگان را بارای نوشایدن
چای به خانهی کاکا شاهانه برد و بیاناتی را اباراز داشات .کمای دیرتار در بعاد از
ظهر ،پیارو قوال از راه رسید و در بیمارستان تا ساعت 6:30عدر برنامه اجرا کارد.
او برای چند روز در مهرآباد ماند و چندی برنامه اجرا نمود .بابا بارای قادردانی از
زحمات او و نوازندهی طبله (طبال هنادی) ،یاک دساتمال ابریشام باه هرکادام
پیشکش نمود .گروه دیگری که سرود باجان خواند ،کسانی بودند که پایشتار در
منزل میم برای بابا آواز خوانده بودند .آنان برای اجرای برنامه به آ لونِر رفته و در
آنجا شنیده بودند که بابا اکنون در آن اطراف سکنی دارد .در آن روزگار ،افزون بر
«کمیتهی حلته»« ،کمیتهی مدرسه» نیز شکل گرفات کاه بیشاتر اعضاای آن را
خود دانشآموزان تشکیل میدادند .در ای میان ،پیشانهادات بارای بهیناهساازی
مدرسه ،مرتب از ای کمیته به کمیتهی حلته فرستاده میشد تا مورد بررسی قرار
گیرد 25 .مارس ،در منزل شاهانه در فامیلی کوارترز ،بابا ایا بیاناات را درباارهی
هوش ابراز نمود:
هوش ،هنگامی کاه نمایاندیشاد ،ناآگااه اسات و قابال تشابیه باه خاواب ژرف
میباشد .در هوش ،اندیشیدن و تخیل نهفته هستند .هنگامی که هاوش باه خاود
حتیتیاش میاندیشد ،به در نهایی و شناخت از خود میرسد و خداوند اسات
اما هنگامی که به تدوراتش میاندیشد ،آنگاه عالم ،ذه ،بدن و نادانی است .برای
نمونه ،به تشبیه دستگاه گرامافون توجه کنید .هنگامی که دستگاه به راه نیفتاده و
موسیتی پخش نمیشود ،مانند خاواب ژرف اسات .اماا پاس از گذاشات ساوزن
دستگاه روی صفحه ،گرامافون شروع به پخش موسیتی میکند .ای قابال تشابیه
به اندیشیدن به تخیل است که در هوش ،پنهان میباشد و هنگامی کاه ذها در
سکوت مهربابا آغاز میگردد 114
حال اندیشیدن است ،آشکار می گردد .یک نمونهی دیگر؛ فارض کنیاد اقیاانوس
نمایانگر هوش است و در ابتدا آرام و بدون موج میباشد .اما باا وزش بااد یعنای
آرزوی هوش برای شناخت خود ،حرکت و جنبش در آبهای آرام آغاز میگاردد.
به بیان دیگر ،هوش شروع به اندیشیدن میکند .در نتیجه در آبهاای آرام ،ماوج
های بیشمار شکل میگیرند و به حبابهای ناشمردنی دام میزنند .هنگامی که
هوش شروع به اندیشیدن میکند ،موجها یعنی آفرینش یا سه عالم را میآفرینند
که به نوبهی خود حبابها یا بدنها را پدید میآورند .اقیانوس (هوش) در حبابها
(بدنها یا تخیل) وجود دارد اما به شکل و اندازهی محدود .بنابرای هنگامی که ما
میاندیشیم ،هوش وجود دارد اما به اندازهی محدود .یعنی میداند که «ما ایا
ت کم
بدنم».
بابا سپس یک ظرف را پر از آب نمود و یک فنجاان را باه طاور واروناه روی آب
گذاشت و چنی بیان نمود :گرچه آبی که در فنجان است با آب درون ظرف یکی
و یکسان است اما کمیت آن تفاوت دارد .به روش مشابه اقیانوس در حباب وجاود
دارد ،یعنی هوش در بدنها یا تخیل موجود است.
هنگامی که غروب چند ت دیدار کنندهی بیگانه به مهرآباد آمدند ،بابا برای آنان
چنی توریح داد:
همهی جهان در دام و چنگ شهوت بارای زن و ثاروت گرفتاار آماده اسات ،در
حالی که هدف واقعی زندگی دستیابی به حقیقت است .اما تا زمانی که شناخت
از خداوند به دست نیامده ،متدود از اختیار نمودن بدن انسانی ،بینتیجه میماناد
و هدف واقعی زندگی به ناکامی میانجامد .اما شناخت حتیتت زمانی امکان پاذیر
است که هوش ،پا و رها از تخیل گردد .ای امر تنها با همنشی شدن با پیاران
قابل دستیابی است .به همی دلیل ،تماس صمیمانه با مرشد بارای رسایدن باه
شناخت رروری است .اما چنی قهرمانان حتیتی (یکتاهای کامل) بسیار ،بسایار
کمیاب هستند ،در حالی که دنیا پر از ریاکاران و مرشدان جعلی است که خاود را
115 لرد مهر 3
راهنمایان الهی نشان میدهند .کسی که هنوز حتیتات را تجرباه نکارده چگوناه
میتواند دیگران را به سوی آن راهنمون سازد.
11:30بامداد جمعه 26مارس ،پس از آن که بابا چند روز روزه گرفته بود ،اندکی
غذا خورد .دو روز بعد یک «انجم بحث و گفتگو» برای دانشآموزان شکل گرفت
و کمیتهی حلته ،متشکل از چهارده عضو نیز دستخوش تجدید سازمان شد .برای
چهار ماه از 11نوامبر 1925تا 28مارس ،1926بابا شامگاهان را در میز -کابی
سپری میکرد اما از 29مارس ،بابا جایگاه خود را در کابی جعبهای شاکل ،واقاع
در سای دربار برگزید .او به نگارش کتاب ادامه داد و تنها ظهارهاا بارای بازرسای
روزانه آن را تر میکرد و ساعت 6عدر به آنجا برمیگشت .گرچاه باباا آشاکار
نساخت که در آن کتاب چه مینویسد اماا در صاورت لازوم ،بیانااتی خودجاوش
دربارهی روحانیت و نکات درپرده و درونی را ابراز میکرد 30 .مارس ،باباا هنگاام
یکی از بازرسیهای روزانه برای مندلیها چنی آشکار ساخت:
سانسکاراها بنا بر زبانی که فرد هنگام سخ راندن درباارهی موراوعی اساتفاده
میکند ،رنگ به خود میگیرند .برای نمونه ،روزی روزگاری سه برادر مادر خود را
در خیابان دیدند .یکی از آنان او را «مادر» صدا زد ،دیگاری او را «زن پادر ما »
صدا زد و سومی او را «زنی که با پدرم همآغوش میشود» صدا زد .گرچه منظاور
همگان واژهی مادر بود اما روش آنان برای بیان واژهی ماادر از زمای تاا آسامان
تفاوت داشت .از ای رو ،سخنان و برگزیدن واژگان ،به سانسکاراهایی از رناگهاای
گوناگون و واکنشهای گوناگون دام میزند.
اندکی بعد در همان روز ،هنگامی که بابا دربارهی آغاز آفرینش شرح میداد ،بیان
نمود« :آفرینش از دل هیچچیز پدید آمد و هرچناد هایچ چیاز نیسات اماا یاک
چیزی هست .در نهایت امر ،هم چیز وجود دارد .هنگامی که شخص میگوید که
آن هیچ چیز هست .هیچ بودن ای هیچ چیز ،از یک موجودیت برخوردار است»!
در درازای ای دوران ،شک و تردید دربارهی الوهیت باباا ،گاالبشاا را مایآزرد.
هنگامی که بابا به ای موروع پی برد ،در 31مارس به دنبال گالبشا فرستاد و او
سکوت مهربابا آغاز میگردد 116
را چنی تدحیح نمود « :اگر به م شک داری ،درست نیست نزد م بمانی» .بابا
در ادامه از او پرسید«:،آیا تو به الوهیت خواجاه صااحب چیساتی ایماان داری»؟
گالبشا پاسخ مثبت داد .بابا او را راهنمایی کرد که باه آرامگااه خواجاه صااحب
چیستی در اجمر برود و به گالبشا هزینهی سفرش را پرداخت .آنگااه باباا باه او
گفت« ،تو خواهی فهمید که به راستی م کیستم»! گالبشا رهسپار اجمار شاد.
اما در اجمر هرچند از بابا جدا شده بود با ای وجود نمیتوانسات باه هایچ کاس
دیگر بیندیشد .او در آرامگاه چیستی ررایت خااطر نیافات و بارای برگشات باه
مهرآباد بی قرار شده بود .بعدا هنگامی که برگشت به بابا چنی گفت« :اکنون باه
طور تمام و کمال میدانم که شما خداوند هستید و هیچ جای شک و تردیدی در
ت کم
دلم باقی نمانده است».
در آن روزگار ،برای تمری بدنی ،به دانش آموزان مدرسه رژه رفت یاد میدادند
اما یک شایعهی دروغی در سراسر روستاها پخش شد کاه ایا کاار در راساتای
آماده سازی و نامنویسی شاگردان در ارتش انجام میگیرد .شنبه 3آوریل ،1926
پدر و مادرهای دانش آموزان از طبتهی اجتمااعی ماهاار ،سراسایمه بارای باردن
بچههایشان به مهرآباد آمدند .گرچه دلیل ای کار را برای آنان روشا کردناد اماا
شک و تردید پدر و مادرها از بی نرفت .بابا پرسید« :پاس از ایا مادت ،چگوناه
شما میتوانید چنی اندیشههایی در سار بپرورانیاد؟ در اینجاا ،تماامی کارهاا در
راستای منافع فرزندان شما انجام میشاود .ما هماه چیاز را رایگاان در اختیاار
فرزندانتان میگذارم؛ آموزش و پرورش ،خورا ،پوشا و با ای وجود هنوز شاما
تردید دارید»؟ پس از آن ،بابا 44ت دانشآموز ماهار را روانهی خانههایشان نمود
و اجازه داد که 40ت دانشآموز ماراتا کاه از طبتاهی اجتمااعی بااال بودناد ،در
مدرسه بمانند .غروب ،پدر و مادر دانشآموزان ماهار دوباره نزد بابا آمدناد و باه او
التماس کردند که آنان را به خاطر شک و تردیدی که داشتند ببخشد .بابا پذیرفت
که آنان را با دو شر ببخشد .نخست ،آنان بایاد بنویساند کاه اجاازه مایدهناد
بچههایشان آزادانه نزد او بمانند و دوم ای که به خاطر بایاعتماادی و بادگمانی،
117 لرد مهر 3
برای سه روز روزه بگیرند .آنان موافتت کردناد و باباا ،بچاههایشاان را دوبااره در
مدرسه پذیرفت .فتر ماهارها بسیار شدید و آنان در ورعیت بهداشتی بسیار بادی
قرار داشتند .بابا چنان رعایت حال بچههای هاریجان مدرساه را مایکارد کاه باه
دانش آموزانی که میبایست عدرها به منزل خود بروند یک بطاری آب جوشایده
شدهی تازه میداد .ای از خطر نوشیدن آب آلوده در خانه و آسایب رسااندن باه
سالمت بچهها جلوگیری میکرد .پس از سه روز ،بابا قدم زنان راهی رانگائون شاد
و شخدا کسانی را که روزه گرفته بودند تا مهرآباد همراهی کرد ،جاایی کاه آناان
ناهار مفدلی دریافت کردند .بعد از ظهر با چای از آنان پذیرایی شاد و شاب هام
همهی هاریجانها را شام دادند .چناد روز بادون هایچ مشاکلی ساپری شاد20 .
آوریل ،1926بابا سرحال بود و چند چیستان بیان نمود که مندلیها پاساخ آن را
حدس بزنند:
ای یک ستاره است با دو دهان ،ستارهای مانند شایام .shyam
باال هوا قرار دارد ،همهی خوبیها پایی .
او استثنایی است؛ او خود را کشت؛ او محبوب چه کسی است؟
کسی که معنی ای را توریح دهد مانند اسکندر و دارا خواهد بود.
هیچ یک از مندلیها نتوانست معما را حل کناد و باباا هام معنای آن را آشاکار
نساخت .در 22آوریل بابا برای مندلیها چنی توریح داد:
آیا داستان طوطی را که از ابتدا آزاد بود اما نمیدانسات آزادی چیسات باه یااد
مایآوریاد؟ آن را درون قفااس گذاشاتند و در آنجاا معناای آزادی را یااد گرفاات.
هنگامی که آزاد شد و پرکشید ،به در کامل از آزادی رساید و از آن بهارهمناد
گردید .آزادی طوطی از او گرفته شد و به قفس افتاد ،تنها برای آن که آگاه گردد
و به ای دانش و تجربه دست یابد که آزادی چیسات .در پایاان ،طاوطی باه ایا
شناخت رسید که آزادی به راستی چه معنایی دارد و از ای رو خود را شناخت.
به روش مشابه ،بدن ما همچون قفس است و جاان (روح) ماا مانناد آن طاوطی
است .اگر به شما بگویم که اهاورمزد (ایشاوار) یعنای ناآگااهی نامحادود خداوناد
سکوت مهربابا آغاز میگردد 118
هستید ،شما باور نخواهید کرد ،زیرا برداشت مسخرهی شما از خداوند ایا اسات
که او پیرمردی است با ریش سفید که روی مبل خود در بهشت نشسته و شاما را
میپاید! شما پیش خود چنی میاندیشید« ،چگونه م به عنوان یک انسان ناچیز
کوچک میتوانم خود خداوند باشم»؟ شما از خود اندیشهی خدا بودن میهراسید!
اما ای حتیتت است .نادانی (نتوش غیر حتیتی ذه ) شما از آن دانش است کاه
شما را از تجربهی ای که خداوند هستید باز میدارد.
برای نمونه ،در بیداری شما میتوانید اشیا را ببیند اما درخواب ،شما نمیبینیاد،
هرچند که چشم دارید .چون هنگام خاواب ،شاما نمایتوانیاد ببینیاد ،آیاا بادان
معناست که چشم ندارید؟ نه! ای واقعیت که شما چشم دارید پابرجاسات ،خاواه
ت کم
در بیداری ،خواه در خواب ،اما فرق دیدن در حالات بیاداری و ندیادن در حالات
خواب ،اشاره به تفاوت بی کارکرد حالت ذه دارد .فرض کنید شاما یاک کارور
(ده میلیون) روپی دارید اما آن را در جیب خود نگذاشتهاید ،ای بدان معنا نیست
که شما صاحب آن پول نیستید و فتیر میباشید .بنابرای میخاواهم بدانیاد کاه
تک تک شما خداوندید اما تنها ،شما آن را نمیدانید .یک هفته بعد ،در 26آوریل
،1926بابا از تشبیه فنجان و نعلبکی استفاده نمود تا شارح دهاد کاه بادن تنهاا
وسیلهای برای رسیدن به رهایی روحانی است .بابا چنی بیاان نماود :باه راساتی
زندگی آسودهای برای خود و خانوادهتان در دنیا داشته باشاید .وظیفاهی خاود را
صادقانه نسبت به خانوادهتان انجام دهید .اما بلنادپروازی بارای باه دسات آوردن
ثروت بیشتر و آرزوی درآمد بیشتر را در برآوردن خشانودی حاواس پنچگاناه در
خود نپرورانید .به اندازهای درآمد داشته باشید که برای ادارهی زندگی شما به طور
تمام الزم است و در راستای ای هدف سخت بکوشید و ت آساایی نکنیاد .اماا باا
داشت درآمدی بیشتر از آنچه که مورد نیاز شماسات و خارج کاردن آن و زیااده
روی در برآوردن لذات دنیوی ،خاود را بنادهی هاوسهاای بادنی و ماادی خاود
نسازید .به خاطر داشته باشید که باید ای بدن را تر کرد و به کنار گذاشت .آن
تنها به ای دلیل به شما ارزانی شده است که وسایلهای باشاد بارای رسایدن باه
119 لرد مهر 3
شناخت خود ،یعنی شناخت خودی حتیتی .مورد اساتفادهی ،فنجاان و نعلبکای
برای نوشیدن چای ،آب و یا شیر است و آنها تنها ابزار یا وسیلهای برای نوشیدن
چای هستند .به محض ای که شما چاای را نوشایدید و در معادهی شاما جاای
گرفت ،آن وسیلهها (فنجان و نعلبکی) را کنار میگذارید .به روش مشاابه همای
که شما به شناخت دست یافتید ،آنگاه باید ای بدن را که وسیلهای برای رسیدن
به آن هدف است رها کرد .زیرا پس از شناخت ،ای بدن چاه فایادهای دارد؟ 30
آوریل ،گروهی از زائران هندو قدم زنان از کنار مهرآباد مایگذشاتند و باا صادای
بلنااد و بااا آواز ماایخواندنااد،
«توکارام...توکااارام ...توکااارام.»...
آن رهسپار بانادارپور بودناد .باا
شنیدن آهنگ صدای آناان باباا
چنی گفات« ،اگار ایا ماردم
برای صد سال هم سرود باجاان
بخوانند و پایکوبی کنناد ،ارزش
ندارد .آنچه الزم اسات ،عشاق و
سرسااپردگی ژرف ماایباشااد و
بدون آن ،همهی کارهای دیگار
بیهااوده و باایارزشااند» .واژهی
توکااارام از دهااان آنااان بیاارون
ماایآیااد امااا او در قلااب آنااان
نیست».
با ای حال ،بابا به مندلیها دستور داد که به زائاران غاذا بدهناد .سالیور بادون
باخبر ساخت ناجا ،متداری از غذایی را که برای شاگردان مدرسه پخته شده باود
به آن گروه داد .بعدا هنگام غذا خاوردن بچاههاا ،غاذا ناکاافی باود .باباا ،ناجاا را
فراخواند و با زخم زبان او را به خاطر سهلانگاریاش مورد سرزنش قرار داد .ناجاا
سکوت مهربابا آغاز میگردد 120
مات و مبهوت ،توریح داد که او همان متداری غذای همیشگی را پخته اسات .او
نمیتوانست سر در بیاورد که چرا متدار غذا آنتدر کم آمده است .آنگااه باباا جلاو
همه او را به کنار هل داد .اندکی بعد سِیلُر از راه رسید و تورایح داد کاه گنااه او
بوده است ،زیرا متداری از غذا را به زائران دورهگارد داده اسات .باا شانیدن ایا
سخنان ،خشم بابا متوجهی سِیلُر شد و روی لوح دساتی خاود دیکتاه کارد« :باه
خاطر خدا چرا به ناجا نگفتی که بیشتر غذا بپزد ،ای ایرانی احمق»؟ سِیلُر از ایا
که فراموش کرده بود ناجا را باخبر سازد با سرافکندگی پاوزش خواسات .باباا باه
مندلیها دستور داد که سِیلُر را برای سه روز به یک ستون ببندند و سه شبانه روز
به او آب و غذا ندهند.
ت کم
بااااااااه نظاااااااار
ماایرسااید کااه ایاا
تنبیااه مهیباای باارای
سِ ایلُر باشااد ،زیاارا در
وسط فدال تابساتان
بودند ،با آفتابی داغ و
سوزان .آنگااه بناا بار
دستور بابا ،سِیلُر را به
ستون بستند اما پاس
از یک ساعت و خردهای خود بابا او را آزاد کرد ،متداری شیرینی به سِیلُر داد و از
او دلجویی نمود .بعدا گوستاجی دیگاهش بر ای بود که بابا بیدلیل ناجا را تاوبیخ
کرده است .بابا از سخنان گوستاجی خوشش نیامد و توریح داد« ،م هیچ کاس
را توبیخ نمیکنم! آنچه تنبیه به نظر میرسد ،به راستی پراسااد ما اسات .ناجاا
امروز پراساد مرا دریافت کرد .اگر چنی نشاده باود ،سالیور حتیتات را باه زباان
نمیآورد .177نزدیک به 5هفته از 29مارس تاا 2مای 1926باباا شابهاا را در
جعبه -کابی سای دربار به سر برد .سپس خواست که از آنجا به اتاق غربی تانک
121 لرد مهر 3
آب سنگی مترو در باالی تپهی مهرآباد جا به جا شود .ایا تاناک ،مخازن آب
ارتش انگلیس در دوران جنگ جهانی اول بوده است .بابا قداد خاود را از ساکنی
گزیدن در آن مکان به طور مفدل شارح داد و در بعاد از ظهار دوشانبه 3مای،
مندلیها و بچههای مدرسه به طور دستهجمعی در پی باباا باه بااالی تپاه رواناه
شدند .در آنجا آوازهای باجان خواند شد و بابا به همگاان شایرینی داد .باباا بارای
هفاات شاابانه روز بابااا از ساااختمان تانااک آب بیاارون نیامااد امااا پااس از آن بابااا
بازرسیهای روزانهی خود را در مهرآباد پایی ،از سر گرفت .بابا از بامداد تا نیمروز
به نگارش کتاب اسرارآمیز خود در تانک میپرداخت و سپس غروبها دوباره برای
کار کردن روی آن به آنجا میرفت .بابا دربارهی محتویات و نوشاتههاای خاود در
کتاب ،هیچ چیز آشکار نساخت جز آن که کتاب دربرگیرندهی «رازهای روحاانی»
است .در درازای ای اقامت بابا در تانک ،او ریش خود را نتراشیده بود .بارای ورود
به ساختمان تانک ،چون راه دسترس به اتاق غربی وجود نداشت ،بابا میبایست از
یک پلهی آهنی باال برود تا به پنچرهای که 3/5متر از زمی فاصله داشت برسد.
سکوت مهربابا آغاز میگردد 122
چیزی باقی نمانده است؟ برو پیش مهربابا»! در مواقع گوناگون ،همهی سه مرشاد
کامل به مردمی که پیش آنان میرفتند ،پند و اندرز میدادند که نزد مهربابا بروند
و از او پیروی کنند .در دههی 1920مهربابا آشکارا اعالم نمیکرد که اوتار اسات.
اما مرشدان او ،حضرت باباجان و اوپاسنی ماهاراج ،اوتاری او را برای مریدان خاود
آشکار نمودند که آنان نیز دیگران را باخبر ساختند .چناد هفتاه بعاد باباا چنای
توریح داد:
برخی از مرشدان برای عموم مردم شناخته شدهاند و برخی ناشناساند اماا ایا
تاثیری در وظیفههای آنان و کارهایشان نمیگذارد و کارها مانناد همیشاه اداماه
ادامه مییابد .به طور کلی موروع شهرت بستگی به شرایط زنادگی مرشدد دارد.
برای نمونه به زندگی باباجان ،اوپاسنی ماهاراج و م نگاه کنید .تفاوتهای بزرگی
وجود دارند .باباجان از طریق کتاب هیچ شهرتی به دست نیاورد و ماهاراج هم تاا
زمان چاپ زندگینامهاش هیچ شهرتی نداشت .اما م از همان سال نخست که در
میان مردم در مهرآباد حضور پیدا کردم شهرت یافتم .هر مرشدی دست کم یاک
مرشد دارد .اما در مورد م ،م دوتا مرشد اصلی داشتم؛ یکی مسلمان و دیگری
هندو .م به ای دلیل دوتا مرشد داشتم که در یاک خاانوادهی زرتشاتی ایرانای
زاده شاادم .زاده شاادن در یااک خااانواده و جامعااهی معاای و غیااره ،بااه علاات
سانسکاراهای پیشی است .سانسکاراهای یک زرتشتی برابر است با سانساکاراهای
یک مسلمان و یک هندو .ماهاراج نیز ای را بیان کرده و خواهیم دید چرا.
برای نمونه ،یک فرد هندو که به یک خدا ایمان دارد ،هرچند کاه ناام خادایان
(دوا devaو دوی )deviگوناگون و دیگر نیروهای برتار در شاساتراهای هنادوها و
کتاب متدس آنان آمده است ،اگر در ای زندگی به شناخت خدا نرسد ،در زندگی
بعدی خود در یک خانوادهی مسلمان ،زاده خواهد شد و مسلمانی خواهد بود کاه
در ایمانش به یک خداوند و پبامبر او ،بسیار پایبند است .در یاک نموناهی دیگار،
هندویی را در نظر بگیرید که عالقه به گوشت خوردن دارد و آیی و دکتری دی
هندو را در ای راستا به چالش میکشد و بر ای باور است که چرا مدرف گوشت
سکوت مهربابا آغاز میگردد 124
باید برای هندوها ممنوع باشد و خوار گیاهی به آنان تحمیل شاود .از ایا رو او
شروع به خوردن گوشت میکند و اوقاتش را بیرون از جامعهی هندوها میگذارند.
او نیز سانسکاراهایی را گردآوری میکند که در زندگی بعدیاش به زاده شادن او
در یک خانوادهی مسلمان دام میزند .اکنون ببینیم چگونه سانساکاراهای یاک
زرتشتی برابر است با سانسکاراهای یک هندو و یک مسلمان .زرتشتیان به آتش و
خورشید ایمان دارند ،آنها را محترم شمرده و ادای احترام میکنند .ای در حالی
است که خورشید و آتش ،هردو عناصر متدسی در باور هندوها هستند که برآیناد
آن سانسکاراهای هندو است .گرچه زرتشتیان عناصر طبیعت را محترم شامرده و
ادای احترام میکنناد اماا در ایماان خاود باه وجاود یاک اهاورامزدا باه عناوان
ت کم
آفرینندهی تمامی کیهانها استوار هستند ،همان طاوری کاه مسالمانان باه یاک
آفریدگار ایمان دارند و برآیند آن ،انباشت سانسکاراهای مسلمانی است .ای بادان
معناست که در ای دوره ،نیاز به مرشدی بود که به شاکل یاک زرتشاتی آشاکار
گردد ،با سانسکاراهایی که آمیخته از نتوش هندو و مسلمانی است و برای بیارون
راندن و پا کردن هر دو گونهی ای سانسکاراها ،نیاز به دو مرشدد اسات؛ یاک
هندو و یک مسلمان.
17می ،ساعت 10بامداد بابا از تپه پایی آمد و نشستی با مندلیها تشکیل داد.
چند روز پیش ،پندو بر سر یک اختالف ،با دلخوری مهرآباد را تر کرده و مدتی
به درازا کشیده بود تا او را راری به بازگشت به مهرآباد کنند .در ای نشست ،باباا
به طور مفدل بر متدس بودن راه و هدف آنان و نیاز به ثابت قدم و گوش به زنگ
بودن در وظیفه و همچنی کنترل آرزوها و هیجانهای شخدی تاکید نماود .باباا
چنی بیان داشت:
م تا زمانی که مریدان حلته را به خدا -رسیدهگای نرساانم ،مهرآبااد را تار
نخواهم کرد .اما با بیتوجهی و سهل انگاری در دستوراتم مرا زودتر وادار باه ایا
کار نکنید .م به پاهای همهی شما مایافاتم و باا دساتهای جفات شاده و ادای
احترام خواهش میکنم که از اینجا نروید و مرا تر نکنید؛ تا زماانی کاه ساخ
125 لرد مهر 3
بگویم .حتا اگر شما را سرزنش کنم و ناخشنودی و بیزازی نشاان دهام ،از انجاام
وظیفه بنا بر دستورات م دست نکشید .از اندیشهها و کردارهاای شاهوانی ،تناد
خویی و خشم دوری کنید .گوش جان به پند و اندرزهای م بسپارید ،ای بارای
شما خوبی در بر خواهد داشت و به نفع شما تماام خواهاد شاد .تمااس باا پیار،
خدمت به بشریت و یاد دائمی خداوند ،ایا ساه ماورد روی هام رفتاه ،بااالتری
گونهی یوگا و برآوردن مراسم دینی است که اگر انجام شود ،برابر است با باه جاا
آوردن تشریفات و رسوم تمامی ادیاان .هنگاامی کاه باه دردمنادان و ناتواناان و
معلولی در بیمارستان و دارامشاال خدمت میکنید ،تک تک آنان را بابا انگارید .از
ته دل به آنان خدمت کنید و شما به م خدمت کردهاید.
بابا به مردان جوان مندلی هشدار داد که از کردارهای شهوانی دوری کنند و باه
آنان گفت که اگر شخدی زیاد هوسرانی و شاهوت پرساتی کناد ،سانساکاراهای
گردآوری شده در ایا زنادگی ،در تولاد بعادیاش او را باه شاکل یاک خاروس
درخواهند آورد ،زیرا شکل خاروس پار از شاهوت اسات؛ ایا امار واقعیات دارد.
بنابرای اگر پر از سانسکاراهای شهوت شدید ،مطمئنا به آگاهی پایی تار حیاوانی
افتاده و به شکل خروس جسم خواهید گرفت .اما سالها بعد ،بابا روشا سااخت
که وقتی آگاهی روح فردی به بدن انسانی دست یافت ،برگشت به قلمارو و عاالم
حیوانی هرگز وجود ندارد .بعد از ظهر بابا دربارهی غزلیات حافظ چنی بیان نمود:
«دیوان حافظ بهتری کتاب در جهان است ،زیرا احساساسهایی را برمیانگیزد که
به نیروی الهام و آفرینندگی دام میزند»! بابا با چند ت از منادلیهاا سااعت 8
شب به باالی تپه برگشت .او گهگاه به جای پیاده راه رفت در مهرآباد ،سوار یاگ
گاری گاوی کوچک معروف به چاکادا میشد که بعدا از روی شوخی و به یاد باود
قطار هند ،آن را پست پنجاب نام نهاد.
18می ،بابا به ویشنو دستور داد به چانجی بگوید که به پسر دارو ساز بیمارستان
دو ساعت درس دهد .ویشنو ای کار را انجام داد و گمان کرد که دستور بابا را باه
جا آورده است .غروب ،بابا از او پرسید« :آیا دستور مرا اجارا کاردی»؟ ویشانو باا
سکوت مهربابا آغاز میگردد 126
اشتباه سرمیزد ،بابا ،ویشنو را به باد انتتاد میگرفت .مدرسهی مهرآباد ،دو دساته
آموزگار داشت .یک دسته کسانی که تسلیم مهربابا بودند و جز حلتهی مرشد باه
شمار میآمدند و دستهی دیگر کسانی بودند که دستمزد مایگرفتناد و تادریس
میکردند ،چون ای کار شللشان بود .اما به خاطر حضور مهربابا ،آنان نیز شاروع
به دوست داشت او کردند و در پایان ،مرید او شدند .در مدرسه چنانچاه یکای از
آموزگاران غایب بود ،خود بابا سر کالس میآمد و به شاگردان درس مایداد و در
صورت لزوم ،آزمون شاگردان را سرپرستی میکرد .شامگاه 18می ،بابا از مندلیها
پرسید« :آیا م به چیزی نیاز دارم»؟ برخی پاسخ دادند« ،نه شما به چیازی نیااز
ندارید»! و دیگران نمیدانستند چه بگویند .بابا پاسخ داد« :اگار ما چیازی نیااز
داشته باشم ،اگر چیزی بخواهم ،چیزی الزم داشته باشم ،آن عشق است و نه هیچ
چیز دیگر»!
روز بعد بابا از چاگان پرسشی نمود اما هنگامی که او بیدرنگ پاساخ ناداد ،باباا
عمال به پاهای او افتاد و گفت« :از ای پس هیچ کاری انجام نده ،تنها بخور ،بنوش
و ای طرف و آن طرف لم بده» .چاگان نیز مانند ویشانو از ایا کاه مرشدد بار
پاهای او افتاده بود ،چند لحظه مات و مبهوت ماند و سپس شروع باه دویادن باه
سوی زمی های اطراف کرد .بابا به مندلیها دستور داد که او را برگردانند .همهی
مندلیها با داد و فریاد به چاگان میگفتند که بایستد و دساتور باباا اسات کاه او
برگردد .اما چاگان حتا برنگشت که نگاهشان کند .در واقع چاگان چناان شاتابان
دوید که مردان ،دیگر او را ندیدند .مندلیها همه جا را جستجو کردند اما از یافت
او ناکام ماندند .خود بابا سوار بر یک درشکهی کوچک باه جساتجو پرداخات اماا
درشکه به دشواری میتوانست از میان زمی های سخت و نااهموار مهرآبااد گاذر
کند .از ای رو پس از مدتی ،اسب را از درشکه جدا کردند و بابا باه رساتم دساتور
داد که سواره به جستجوی چاگان بپردازد .سرانجام با سختی فراوان ،چاگان را در
فاصلهی 4یا 5کیلومتری پیدا کردند و او را پیش بابا آوردند .پس از آن کاه باباا
برخی موروعات را برای او شرح داد ،چاگان آرام گرفت و ورعیت به حالت عادی
سکوت مهربابا آغاز میگردد 128
برگشت .همگان از جمله چاگان به خاطر دوندگی زیاد ،خسته و کوفتاه بودناد ،از
ای رو بابا به مردان گفت که بتیهی روز را استراحت کنناد .بعاد از ظهار ،باباا باا
مندلیها کریکت بازی کرد و پس از آن سوار بابا بر یک اتومبیل بزرگ به همراهی
شمار زیادی از مردان به شیندهوادی در نزدیکی مهرآباد رفت.
هنگامی که بابا ،سانسکاراها را توریح میداد چنی بیان نمود:
با همنشینی با یک شخص به خدا -رسیده ،سانسکاراهای یاک شاخص دنیاوی
توسط گرمای روحانی مرشد سوزانده میشوند .به همی دلیل کسانی که نزدیاک
یک مرشد کامل هستند ،بزرگتری سود روحانی را میبرند و شایستگی کساانی
که به مرشد خدمت میکنند به راستی زیاد است .اما تماس با آنان تنها هنگاامی
ت کم
شکل میگیرد که شما سانسکاراهای خاوب و عشاق و سرساپردگی ژرف داشاته
باشید که الزمهی آن آمادگی از زندگیهای گذشته است .هرآنچه که ما هستیم به
دلیل سانسکاراهای ماست و زمانی کاه باه طاور تماام و کماال از بناد و اساارت
سانسکاراها آزاد شویم ،به شناخت خداوناد مایرسایم .بارای نموناه ،یاک تاوپ
ریسمان که گرهها و پیچ خوردگیهای زیادی دارد را در نظر بگیرید .خود ریسمان
نماد تخیل است ،زیرا خود را در اسارت گرهها و پیچ خوردگیها مییاباد .گارههاا
نماد سانسکاراها هست ،د و ریسمان ،نمااد روح فاردی اسات .ازآنجاایی کاه روح
فردی از خود به عنوان خداوند ،ناآگاه است ،کانون توجاهاش روی گارههاا و پایچ
خوردگیها متمرکز میشود .برای آزاد کردن ریسمان باید آن را از دو سر گرفت و
در جهت مخال پیچاند ،آنگاه تمامی گرهها و پیچخوردگیها به طور خودکاار بااز
میشوند .درست لحظهای که ریسمان از گرهها باز شد ،از ای واقعیت که ریسمان
(روح) است و نه گرهها و پیچ خوردگیها (سانسکاراها) که تلهای از بدن و ذه را
ساخته بودند ،آگاه میگردد.
آن کیست که میتواناد ریسامان را از دو سار بگیارد و آن را در جهات مخاال
بچرخاند و از گرهها و پیچشها برهاند؟ آن یک مرشاد کامال اسات .اگار فاردی
ریسمان را بگیرد و بخواهد به زور و با کشیدن آن ،گرهها و پیچش خوردگیهایش
129 لرد مهر 3
را بگشاااید ،خطاار پاااره شاادن رساایمان وجااود دارد .باارای فاارود ،پااس از بااه
خدا -رسیدهگی ،ریسمان (تخیل) باید دست نخورده و سالم بااقی بماناد ،وگرناه
پاره کردن ریسمان به طور ناگهانی و اتفاقی ،در یک قسمت و قسمت دیگر ،بارای
صاف کردن پیچ خوردگیها ،فرد را پس از شناخت ،ناآگاه و مدهوش میسازد و او
به یک مجذوب الهی درمیآید؛ یعنی آگاه از خداوند اما ناآگااه از تخیال .بناابرای
بهتری کار تسلیم نمودن خود باه مرشاد کامال اسات کاه مایتواناد مسائولیت
ریشهک کردن سانسکاراهای شما را به عهده بگیرد و شما را آزاد سازد .یکبار که
تسلیم او شدید ،رهنمون نمودن شما به سوی دانش الهی و به خدا -رسیدهگای،
وظیفهاش میشود و به گردن او میافتد.
یکی از مندلیها پرسید« ،چرا شما کاری ملموس برای ما انجام نمیدهید»؟ باباا
پاسخ داد:
کار م همواره برای شما در جریاان اسات و آساانتاری راه بارای رسایدن باه
حقیقت ،تسلیم شدن به مرشد کامل و گسست تمامی پیوندها با دنیاست .هماان
طوری که مسیح گفت« :همه چیز را رها کنید و از م پیروی کنید».
کار مرشد در راستای گسست گرفتارهای دنیاوی کساانی کاه در پیوناد باا او
هستند ،پیوسته انجام میگیرد .کار درونای و اسارارآمیز مرشدد باا کااری کاه او
آشکارا انجام میهد قابل متایسه نیست.
بابا دربارهی معجزات چنی توریح داد:
مرده را زنده ساخت برای یک مرشد کامل بازی بچگانه است و اهمیتای بارایش
ندارد ،زیرا او برای سه عالم کار میکند .یک سکهی یک روپی را به بچهای که تب
دارد نشان میدهند و میگویند اگر قر مسک کاوینی بخاورد آن ساکه از آن
اوست .با وسوسهی گرفت پول ،بچه به خوردن قار مساک تا مایدهاد اماا
همی که دستش را برای برداشت سکه دراز میکند ،آن را از جلو او برمایدارناد.
زیرا سکهی پول وسیلهای بود برای واداشت بچه به خوردن دارو تا آن کاه تابش
پایی بیاید .به روش مشابه ،انجام معجزات برای جلب انسانهای دنیوی به ساوی
سکوت مهربابا آغاز میگردد 130
حقیقت ،رروری است و تنها برای نیکی و نفع دنیوی رخ میدهناد .لطا ،نظار،
سخنان و تدویر مرشد کامال بسایار پرباار اسات اماا درباارهی تمااس واقعای و
همنشینی او چه میتوان گفت؟ کسی که فرصت مییایاد کناار او بنشایند باا او
سخ بگوید و به بیاناتش گوش فرادهاد ،بسایار ساعادتمند اسات .ایا از چناان
اهمیتی برخوردار است که شما هرگز باه طاور کامال آن را در نخواهیاد کارد.
هرچند در متایسه با مردم دنیا شما ممکا اسات خاود را در موقعیات دشاواری
بیابید اما ای هنوز تنها راه آسان ،مطمئ و قطعی اسات؛ و آن راهای اسات کاه
مرشد شما را به ساوی آزادی روحاانی رهنماون مایساازد و شاما را از دام مایاا
میرهاند.
ت کم
شما با دهان غذا میخورید و از طریق متعد ،شکم خود را خالی میکنیاد .شاما
ای را میدانید اما آیا یک سنگ هم میداند که دهان و متعد چیست؟ شما هرگز
تالش نمیکنید که با متعد غذا بخورید؛ چنی کاری ،زننده و نکوهشپذیر خواهد
بود .به روش مشابه ،یک مرشد کامل به طور تمام کمال میداند که از چاه راهای
شما را به سوی خدا -رسیدهگی پیش ببرد .پس او میداناد شاما بایاد چاه ناوع
«غذایی» بخورید ،چه موقع به شما غذا بدهاد و کجاا باه شاما غاذا بدهاد .شاما
کوچکتری تدوری از ای گوناه چیزهاا نداریاد و از ایا جهات بهتار از سانگ
نیستید! یکبار که شما دستتان به دام یک مرشد کامل رسید ،باید نهایت تالش
خود را به کار گیرید تا دام او از دستان شما رها نشود .تنها آن زمان شما ام و
امان خواهید بود .خداوند دست راست مرشد کامل است و مایا دست چپ او .خدا
-رسیدهگی در پای راست مرشد کامل و معجزات (تخیل) درپای چپ اوست .اگر
مرشد پاشنهی پای راست خود را بر زمی فشار دهد ،نتطاهی ام بایدرناگ زیار
تاثیر آن قرار خواهد گرفت .اگر مرشد دسات راسات خاود را باه منظاور اهادای
خدا -رسیدهگی بر سر کسی قرار دهد ،او در همان لحظاه باه آن دسات خواهاد
یافت.
131 لرد مهر 3
روز بعد ،در 20می ،بابا در منزل شاهانه درباارهی نشاانههاای بیرونای کارهاای
درونی مرشد کامل برای مندلیها بیشتر توریح داد:
هنگامی که دست راست و پای راست مرشد کامل فعال هستند ،نشانگر کماک
روحانی به فرد مورد نظر و دساتگیری از او در راه رسایدن باه شدناخت خداوناد
است .به روش مشابه اگر دست چپ و پای چپ مرشد کامل فعال باشد ،اشاره باه
خوشبختی و معجزات دارند .برای کسانی که به مرشد کامل ایمان دارند ،معجزات
به طور خودکار از طریق واسطهی مایا رخ میدهند .اما مریدان حلته نباید چشام
امید به چنی معجزاتی داشته باشند ،زیرا خود مرشد در حال کاار بارای رهاایی
آنان است.
بعدا در ساعت 8:30شب ،هنگامی که بابا قدم زنان به باالی تپه میرفت ،سر راه
توق کوتاهی در «اقامتگاه تابساتانی» گوساتاجی کارد و درباارهی آسامانهاا و
بهشتهای روحانی ای توریحات را داد:
آسمانها و بهشتهای روحانی به طور تمام و کمال متفاوتند .آسمانهای آگاهی
(طبتات آگاهی) رنگ ندارند اما بهشتها (آسمانها) از ای رناگهاا برخوردارناد:
بهشت اول آبی ،بهشت دوم زرد ،بهشت سوم قرمز ،بهشت چهاارم سافید ،بهشات
پنجم مشکی ،بهشت ششم سبز و بهشت هفتم بایرناگ اسات .در واقاع آسامان
هفتم و بهشت هفتم یکی و یکسان هستند.
یوگیها ،مستهای الهی ،ولیها و پیران از راه بهشتها گام برمیدارند اما آن که
در سرنوشتاش مرشد کامل یا قطب شدن است از راه آسمانها پیش میرود .گام
برداشت آنان در پرده یا «تاریکی» انجاام مایگیارد .ایا یعنای کساانی کاه راه
آسمانها میگذرند ،از پیشروی خود آگاهی ندارناد .کساانی کاه از راه بهشاتهاا
میگذرند ،با چشم باز یا در «روشنایی» گام میدارند و از پیشروی خود آگاهناد و
در درازای راه از تجربههای عالی و شگفتانگیز و نیروهای نفسگیر وپرهیبتی کاه
از پیشرفتشان سرچشمه میگیارد بهارهمناد مایشاوند .اماا آسامانهاا ،بسایار
بلندمرتبهتر از بهشتها هستند .کسانی که در آسمانهای خاصی قرار دارند ،اگار
سکوت مهربابا آغاز میگردد 132
آرزو کنند میتوانند وارد بهشتهای مربوطهی آن آسمانها شاوند .بارای نموناه،
یک ولی (رهرو آسمان پنجم) میتواند وارد بهشت آسمان پنجم شود اما یوگیها
و مستهای الهی که در بهشتها مستتر هستند نمیتوانند وارد آسمانهاا شاوند.
اما ای به شما ارتبا پیدا نمیکند .فتط به یاد داشته باشید که خداوند سارجمع
و ذات همه چیز و همگان است.
بعد از ظهر 27می ،توفان ش مهرآبااد را درنوردیاد .وزش باادهاای نیرومناد و
سهمگی درها و پنجرهها را تکان میداد و به تلق تلق انداخته و خا و ش را در
همه جا پخش و پراکنده کارده باود .منادلیهاا نگاران بودناد کاه سات حلبای
ساختمانهای موقتی ممک است با درگرفت ای گردباد خشم آلود از جاا کناده
ت کم
شوند .هیچ یک تا کنون چنی توفانی را ندیده بود .سرانجام چند ورقهی حلبی از
روی ست ها کنده شد و در دور دست پایی افتاد .در میان آشفتگی و غوغاا باباا
خواست که گرامافون نواخته شود و در کمال شگفتی باا نواختاه شادن نخساتی
صفحه ،تند باد فروکش کرد .یکشنبه 26می ،1926ساعت 4:30بعد از ظهر ،بابا
با اتوبوس به همراه 14ت از مندلیها ،سوار بر اتوبوس بارای شارکت در جشا
عروسی خویشاوند یکی از مریدان براهم باباا از اهاالی احمادنگر باه ناام س .ن.
نگرکار ،راهی راهوری شدند .بابا به ماردان گفات کاه روزه بگیرناد و تورایح داد:
«شما در راهوری الدوهای زیادی خواهید خورد ،پس بهتر پیش از رسیدن به آنجا
چیزی نخورید» .اما در میان راه ،بابا نظرش را عوض کرد و دستور داد که اتوبوس
در روستای دِهره توق کوتاهی کند ،جایی که ارجون را روانه نمود تا متداری غذا
گدایی کند .ارجون تالش کرد اما در گرفت غاذایی چشامگیار ناکاام ماناد ،جاز
متداری چاپاتی .با ای حال یک مرد فتیر مسیحی متداری برنج و دال برای آناان
آورد .بابا اندکی از آن را خورد و بتیهی را به خود مرد داد که تماام کناد .ماردان
سپس به دکان یک مرد از طبتهی اجتماعی مارواری رفتند و او متداری ترشی به
آنان داد .مندلیها ترشی را با چاپاتی که ارجون گدایی کرده بود خوردند .باباا باه
شوخی به آنان گفت« :زیاد نخورید .به یاد داشته باشید ،ما باید در جش عروسی،
133 لرد مهر 3
حسابی الدو بخوریم»! آنان هنگام برگزاری جش عروسی به راهوری رسیدند و بابا
با احترام فراوان مورد استتبال قرار گرفت .اما در درازای جش و مهماانی ،از الدو
هیچ خبری نبود ،هرچند پیش از آن که بابا راهی شود ،با احترام فاراوان حلتاهی
گل بر گردن او نهادند و تک تک مندلیها هم یک دسته گل دریافت کردند.
گروه سوار اتوبوس شد و بابا رو به داکه کرد و با تعجب پرساید« :شایرینیهاای
الدو چه شد»؟ همهی مردان به خنده افتادند .داکه باه باباا گفات کاه او ترتیاب
غذای آنان را خواهد داد .یکی از خویشاوندان داکه به نام دکتار چوباه chobheدر
راهوری زندگی میکرد .داکه نزد او رفت و خواهش کرد که ظرف یک ساعت برای
گروه شام تهیه کند و دکتر چوبه با دل و جان پذیرفت .آنان به خانهی دکتر چوبه
رفتند و مندلیها نه تنها غاذای بسایار خوشامزه صارف کردناد ،بلکاه الدو هام
خوردند .به نظر میرسید بابا عمال تنها برای دیدار باا ایا شاخص ،یعنای دکتار
چوبه ،که او را به گرمی و با مهر فراوان پذیرفت به راهوری آمده بود.
گرچه خان صاحب شوهر گلمای ،زیاد به سوی باباا کشایده نشاده باود اماا از
سرسپردگی همسر و فرزنداش به مرشد هم جلاوگیری نمایکارد .اماا کیخسارو
بزرگ برادر زن او یعنی پدر سروش ،هرچند در ابتدا برخورد صمیمانهای داشت اما
بعدا با سرسختی و یکدندگی در مخالفت با بابا برخاست و بار ایا بااور باود کاه
تماس و ارتبا با بابا چیزی جز دردسر و مشکالت برای خانوادهاش در بر نداشاته
است .اگر سروش به دیدار بابا میرفت ،پدرش به شدت دلخور میشد .از ای رو ،در
آن روزگار ،سروش میبایست دیادارهایش را پنهاان نگااه دارد .اماا پادر ساروش
توسط خبرچی خود ،مردی که در مهرآباد کار میکرد باه دیادارهای ساروش از
مهربابا پی برد .در آن زمان هیچ کس نمیدانست که چه کسای ایا خبار را باه
کیسخرو بزرگ رسانده است .اما با سرنخی که بابا به مندلیها داد ،آنان از یک مرد
روستایی محلی به نام جمادار پرس و جو کردند و او حتیتت را به زباان آورد .باباا
اجازه داد که جمادار 39ساله در مهرآباد اقامت گزیند و او را باه عناوان شاب پاا
استخدام کرد و بدی ترتیب ارتبا او را پدر سروش پایان یافات .جماادار چناان
سکوت مهربابا آغاز میگردد 134
کارگر باوفایی از کار درآمد که از سال 1925باه بعاد بارای 45ساال درمهرآبااد
خدمت کرد .ای درحالی است که زن او نیز بعدا به خدمت گزاری بانوان گماشاته
شد .در سال 1922در پونا ،بابا به سروش گفته بود که او را یک «پادشاه» خواهد
کرد .پس از تر منزل میم ،بابا باه ساروش پناد و انادرز داد کاه یاک ملاازهی
اتومبیل فروشی در احمدنگر باز کند .او ایا کاار را رانجاام داد و کاار و کاسابی
سروش بسیار رونق گرفت و چندی بار نیز به عناوان شاهردار احمادنگر برگزیاده
شد .اما گذشته از ای که چتدر او با نفوذ گشته بود ،سروش در سراسر زندگی ،از
ایمان و وفاداریاش به بابا دست نکشاید و در خادمت باه او از هایچ کااری فارو
نگذاشت .روزی یک مرد مسلمان ریشو اهل احمدنگر که رخت فتر به تا داشات
ت کم
به مهرآباد آمد و وانمود میکرد یک روح پیشرفته است .او بابا گفات« :اگار شاما
اجازه دهید که خان صاحب یک اتومبیل به ما بدهاد ،ما راه درماان بیمااران
جذامی را در مهرآباد به شما نشان خواهم داد» .آن قدیسنما به خاطر گستاخی و
جسارتش مورد نکوهش قرار گرفت و بابا روی لوح دستی خود نوشت« :م دکتار
همه چیز و همگان هستم یعنی دکتر تمامی بیماریها .بیمار به هر دارویای نیااز
داشته باشد م آن را تجویز میکنم .م ،جذامیان با موفتیت زیاد درمان میکنم،
تو چگونه میتوانی ای را بفهمی»؟ فتیر پرسید« :اگر شما آنان را درمان میکنید
پس چرا خوب نمیشود»؟ بابا پاسخ داد« ،تو چگونه میتوانی بدانی که آنان بهبود
مییابند یا نه؟ درون بدنهای زشت و بدشکل آنان ،نور میدرخشد .تو توان دیدن
آن نور را نداری .تو تنها قفسهای ناخوشایند و کریه بدن آنان را میبینی».
آن مرد شارالتان زبانباز با گستاخی پافشاری کرد که بابا باه مریادانش دساتور
دهد به او یک اتومبیل بدهند .بابا به تندی او را توبیخ کرد و اشاره نماود کاه دور
شود .اندکی بعد ،بابا خودش به احمدنگر رفت و با کاوازجی (یکی از پیاروان باباا)
در گاراژ خان صاحب به نام سروش موتور ورکز ،دیدار نمود .آن مرد ساده دل باه
شدت زیر نفوذ آن فتیر قرار گرفته و بابا به طاور جادی باه او هشادار داد کاه از
چنی افراد الت و ناباب دوری کند .دکتر کارکال کاه در مهرآبااد کاار و زنادگی
135 لرد مهر 3
می کرد از رفتار بابا که از روی رحم و مهربانی بود قلبش زیر رو رو شد و به شدت
مجذب مرشد گردیاد و بادون خودخاواهی و چشام داشات باه درماان بیمااران
بیمارستان و کسانی که از بیماری چشم رنج میبردند پرداخت .بیماری چشام در
میان پسران مدرسه و بیماران درمانگاه پیوسته دیده میشد .یکبار پیرمردی کاه
چشمش آب آورده بود به مهرآباد آمد .دکتار کارکاال ،باباا را بااخبر سااخت کاه
چنانچه وسایل جراجی در اختیارش قرار گیرد مایتواناد عمال جراحای را انجاام
دهد .بابا پذیرفت که وساایل جراحای را فاراهم کناد .در ایا میاان ،پیرمارد در
مهرآباد ماند و غذای مناسب دریافت کرد تا بنیهاش برای جراحای تتویات گاردد.
وسایل جراحی به دست آنان رسید و در 25می ،یک بیمارستان چشام جداگاناه
در مهرآباد گشایش یافت و پادری و پندو باه عناوان دساتیاران پزشاک برگزیاده
شدند .پس از عمل جراحی آب مروارید ،پیرمرد بیناییاش را دوباره به دست آورد
و نخستی چیزی که پرسید ای بود« :مهربابا کیست»؟ هنگامی که برای او شرح
دادند ،پیرمرد دوان دوان روانه شد و بر پاهای مهربابا افتاد و از روی سپاس ،اشک
ریخت .عدرها او جلو سال غذاخوری کنار پادری و پندو مینشست و آناان بارای
آزمایش بینایی پیرمرد که به تازگی ترمیم شده بود از او میپرسیدند ،چندتا گاری
گاوی در جاده است و یا قطار در حال گذر چند واگ دارد و پیرمرد با خوشحالی
پاسخ میداد .او دیگر در مهرآباد نماند تا عینکهایی را که برای سفارش داده شده
بود دریافت کند و خیلی زود راهی شد و گفت« :م اکنون میتاوانم ببیانم ما
میبینم» .مردمان زیادی از امکانات درمانی که در مهرآباد ارائاه مایشاد بهرمناد
شدند و شماری نیز بینایی خود را بازیافتند .با سپاس از مهربابا.
در 22و 27می ،بابا چنی توریح داد:
اگر کسی از م بپرسد کدام یک واال متامتر از است ،توکارام یا اشوار (خداوناد)،
زرتشت یا اهورامزدا ،مسیح یا خدای پدر ،م به طور روش و قاطع خواهم گفت،
توکارام و زرتشت و مسیح بزرگتر و واال متامترند .باه راساتی آناان بازرگتاری
بزرگترها هستند ،زیرا به عنوان مرشد کامل و یا اوتار ،خدمات بیکرانای باه ساه
سکوت مهربابا آغاز میگردد 136
عالم (کائنات) ارائه میدهند و به طور نامحدود زجار و عاذاب مایکشاند تاا باار
سنگی و نامحدود سانسکارهای جهان را به دوش گیرند ،کاری کاه کاه خداوناد
انجام نمیدهد ،زیرا او از جهان و آفرینش ناآگاه اسات .یاک شاخصِ آگااه الهای،
مانند توکارام یا زرتشت در متایسه با ایشوار یا اهورمزد بیشکل و بیصورت که از
آفرینش ناآگاه است ،بیگمان و مطمئنا بزرگتر و بلند مرتبهتر است .در حتیتت،
زرتشت خداوند در شکل انسانی بود و برای کار در عالم تخیل ،میبایست به عنوان
انسان در میان آدمهای بیسواد ،تندرو و تندخو فرود آید .اگار زرتشات باه آناان
گفته بود که او را بپرستند ،مردم او را مورد اعتراض قرار مایدادناد ،آزار و اذیات
میکردند و میکشتند ،زیرا او را بزرگتاری خودپرسات و یاک دیواناهی مطلاق
ت کم
میپنداشتند .از ای رو او به آنان آموخت که خداوند بیشکل را پرستش کنند .اماا
در واقع با پرستش خداوند بیشکل آنان او را میپرستیدند .در نتیجه آنان چنای
پنداشتند که اهورمزد بزرگتر و واال متاامتار از زرتشات اسات .باه روش مشاابه،
مسیح نه تنها اعالم کرد« :م و پدرم یکی هستیم» ،بلکه امکان پیوندِ و یگاانگی
پرسعات الهی را به کسانی نوید داد که بتوانناد از شاهوت و حار و آز و خشام
دست بشویند .او همچنی مراقبه با عشق را بر خداوند بزرگ توصیه نمود.
سپس بابا برای روش ساخت «راههاای رسایدن باه خداوناد» ،از تشابیه درس
خواندن در سطحهای گوناگون تحدیل استفاده نمود و چنی شرح داد:
بهتری و باالتری هدف در زندگی ،شخدا خدمت کردن باه مرشدد و تسالیم و
سرسپردگی کامل به اوست .هیچ کار دیگری برای بااالرفت و پیشارفت روحاانی
شخص در متایسه با آن وجود ندارد .دوم مراقبهی دائمی بر یک نام الهای اسات،
سوم خدمت بدون خودخواهی است و چهاارم باه جاا آوردن ساتایش مایباشاد.
خدمت به مرشد کامل و پیروی مو به ماو از دساتوراتش در تماامی اماور ،مانناد
تحدیل برای کارشناسی ارشد است .تکرار دائمی نام خداوند بزرگ ،مانند تحدیل
برای کارشناسی است و همی که فرد مدر کارشناسی را گرفت زمان زیادی به
درازا نمیکشد که به کارشناسی ارشد دست یابد .ارائه خدمت بدون خود خاواهی
137 لرد مهر 3
به بشریت بدون هیچ کوچکتاری انگیازهی خودخواهاناه ،مانناد گارفت دیاپلم
دبیرستان است .به جا آوردن ستایش و به پا داشات مراسام و تشاریفات دینای،
تمری احکام مذهبی یا شریعت ،مانند آموخت الفبا است 22 .می ،بابا همچنای
برای مندلیها توریح داد:
برای کسانی که مرشد دارند ،آنان تنها باید باا جاان و دل تسالیم او شاوند و از
دستوراتش فرمانبرداری کنند و آنها را مو به مو اجرا کنند! ای برای آناان کاافی
است .هرچند که انجام آن بسیار دشوار است ،زیرا چنی افرادی به طاور کلای در
موقعیت بسیار حساس و سختی قرار دارند .از یک سو وابستگیهای مادی دنیاوی
و از سوی دیگر ،مرشد آنان را به سوی خود میکشد .حالت آنان قابل تشابیه باه
مردی است که دو تا زن دارد .البته همواره مرشد است که پیروز میادان اسات و
مریدان را از چنگ مایا بیرون میکشد و آزاد میسازد .با ای وجود ،نیروهای مایاا
نیز بسیار سهمگی و زبردست هستند .به راستی عشوههاا و اغواهاای مایاا بسایار
شگرف و چشمگیر و به ساختی مایشاود بار آنهاا چیاره شاد .بااوجود تماامی
توریحات و هشدارهای م ،اگر ناگهان یک خانم زیبا به اینجاا بیایاد و کناار در
بایستد ،همهی شما با دهان باز به او چشم خواهید دوخت .ای اکنون بخشاودنی
است ،زیرا شما زیر کنترل مایا هستید .شما همگی بادن داریاد و باه ساوی مایاا
کشیده میشوید ...اما م به شما میگویم ،نهایت تالش خود را به کار گیرید تا از
بند و چنگال مایا رهایی یابید.
فرض کنید به مردی که دندان ندارد یک نی شکر بدهند .او چاه خواهاد کارد؟
هرچند که او نمیتواند از جویدن و خوردن نی شکر لذت ببرد ،دست کم میتواند
در آرزوی چشیدن آن باشد و از ته دل بگوید« :ایکااش خادایا دنادان داشاتم»!
همی طور پیرمردی که نمیتواند بهرهمند گرددد ،دست کام مایتواناد مجاذوب
بانوی زیبایی که کنار او ایستاده است بشود .او خواهد گفت« :ایکاش خدایا جوان
بودم»! ای نیز نشانگر گرفتار آمدن در تلهی دل فریبیها و جذابیتهای مایاست.
اما انسان چگونه میتواند از از چنگال مایا رهایی یابد؟ تنها با لط و نظار مرشاد
سکوت مهربابا آغاز میگردد 138
کامل .اگر فردی تسلیم مرشد کامل گردد و با دل و جان به او خدمت کند ،مرشد
تمامی سانسکاراهای آن فرد را در یک آن ،سوزانده و نابود خواهد کرد .ای کار به
اندازهی روش کردن و سوزاندن یک چوب کبریت زمان میبارد .مرشادان کامال
چنی نیروهایی دارند! اما شخص باید آمادگی داشته و شایستهی چنای لطا و
نظری باشد! وگرنه شما به چرخهی زایش و مرگ خود برای دورانها ادامه خواهید
داد و هیج نسیمی از حقیقت بر شما نخواهد وزید! نه تنها مرشد تمامی مایا را در
شما نابود و ریشهک خواهد ساخت ،بلکه شما را از چرخهی بیپایاان زایاشهاا و
مرگها آزاد خواهد کرد و در یک چشم بههم زدن و با یک دسات گذاشات روی
سر شما ،توانایی دیدن خداوند را به شما ارزانی خواهد داشت! شما چه تداوری از
ت کم
نیروهای یک مرشد کامل میتوانید داشته باشید؟ ابدا هیچ چیز! دستهاای شاما
اکنون با بندها و چنگهای مایا بسته شدهاند و باید آزاد گردند .خاو بیشاتر باا
خوردن آشلال و پس ماندهها به زندگی ادامه میدهد .حتا اگر شاما جلاو او چیاز
پرارزش را بریزید ،او باز هم کثافت و فضوالت را ترجیح میدهد .به بیاان دیگار او
بهتری چیزها را در آخر ترجیح میدهد .حتا اگر مروایاد جلاو او بریزیاد خواهاد
گفت ،بگذارید نخست م کثافت و آشلال را بخاورم ،بعاد باه ساراغ مرواریادهاا
خواهم رفت» .در اینجا ،مروارید نمایانگر راه شناخت خداوند است .حالت انسانی
شما قابل تشبیه به آن خو است که فضوالت را باه مرواریاد تارجیح مایدهاد.
هرچنااد کااه ماا «مرواریاادهااای» راه خاادا -رساایدهگاای را بااه شااما نشااان
میدهم اما شما هنوز به سوی کثافتهای مایا کشیده میشوید .ایا مرواریاد در
سرنوشت و قسمت چه کسی است؟ غازهای سلطنتی!
شما همگی در راه مستتیم گام برمایداریاد! شاناخت خداوناد باه کساانی کاه
شایستهی آن هستند و زمان آن فرارسیده بخشیده خواهد شد! اگار لطا و نظار
مرشد بر شما ببارد ،ارزانی داشت شدناخت ،کاار یاک لحظاه اسات یعنای یاک
رربهی آهسته روی سر و آه ،مسرت ،مسرت الهی .حتا اگر م برای دورانها ای
139 لرد مهر 3
را شرح دهم ،شما حتا نمیتوانید تدور کنید که آن مسدرت چیسات! در ایا
حالت بدون تجربه نمودن آن امکان پذیر نیست.
بابا نمونههای دیگری را با نوشت روی لوح دستی خود برای مندلیها شرح داد:
ای مکانی را که در آن نشستهایم به عنوان خاناهی خادا -رسایدهگای در نظار
بگیرید .در اینجا جعبهها ،ظرفها ،فانوسهای نفتی و چیزهای دیگار وجاود دارد.
اکنون فرض کنید که شما هیچ یک از ای چیزها را ندیده و هیچ تدوری از آنها
نیز ندارید .شما چگونه میتوانید به آگاهی برسید که آنها چیستند؟ دو راه وجود
دارد؛ یا با توریح و یا با دیدن اشیا ،یعنی تجربه نمودن آنها .راه تشریح و توریح
بسیار دراز و دشوار است .اما اگر شما را چشمبسته به ای مکان بیاورناد و پاس از
ورود به خانه چشمبند را باز کنند ،آنگاه تمامی چیزها را به چشام خاود خواهیاد
دید و میدانید که درون خانه چه چیزهایی وجود دارند .باه یاک نموناهی دیگار
توجه کنید ،اگر یک شما یک روستایی بیسواد اهل رانگائون را به چشمان بساته
به شهر نیویور ببرید .از چیزهایی که میبیند مات و مبهوت خواهد ماند .یعنای
چیزهایی که تدورش را هم نمیکرد که ببیند .درشکهها ،اتوموبیلها ،قطار و مترو
و تمامی چیزهای تجمالتی یک زندگی شهری او را وادار میسازد که با بهتزدگی
به اطرف خود چشم بدوزد .اگر شما بخواهید ای ها را در ارنگاائون بارای او شارح
دهید ،نتش بر آب زدن است ،هرچند که سالیان دراز ،ای را برای او تعری کنید.
اما با دیدن نیویور ،او بیدرنگ آگاه خواهد شد .به روش مشابه اگر م خودم را
بکشم و همه چیز را برای شما توریح دهم ،باز شما همان جایی خواهید باود کاه
امروز هستید .اما تجربه ،آن دانش را به شما خواهاد بخشاید .خادا -رسایدهگای
امکان پذیر است اما چشمبند بر چمشان شماست و شما نمیتوانید تدور کنید که
معنای آن چیست .زیرا گرچه م به شما مرواریدهای بسیار پرارزش راه حقیقدت
را پیشکش میکنم اما شما میروید و دهان خود را در کثافات فارو مایکنیاد .از
ای رو وظیفهی مرشد کامل ،نخست بریدن بندها و چنگهای زهرآگی مایا و آزاد
کردن شماست و پس از آن ،بخشیدن تجربهی شناخت خداوند میباشد.
سکوت مهربابا آغاز میگردد 140
همه چیز را رها کنید ،مراقبه ،تمرینات روحانی ،تکرار نام خداوناد و هار چیازی
دیگری که شما را به زحمت میاندازد .ای گونه تمرینات تنهاا شاما را ساردرگم
میسازند .رفت نزد یک مجذوب که در مسرت الهی فرو رفته و از دنیا و کاار آن
ناآگاه اسات ،چاه فایادهای دارد؟ بادون لطا و نظار مرشاد کامال ،هایچ چیاز
امکانپذیر نیست .یکبار که خود را تسلیم مرشد سااختید ،او بایاد وظیفاهاش را
برای شما انجام دهد .پس از آن ،عشق بیحد و مرز و ایمان اساتوار شاما الزامای
است که به تشویق و دلگرمای او بارای انجاام وظیفاهاش نسابت باه شاما داما
میزند .بنابرای مرشد خود را خدای خود انگارید و با عشق و ایمان تمام خاود را
تسلیم او سازید و به او خدمت کنید .آنگاه رهایی ازآن شماست .آنچاه شاما نیااز
ت کم
دارید که توشهی راه خود سازید ،عشق و ایمان است.
شنبه 26می ،پنجاه و ششمی سال زادروز اوپاسنی ماهاراج باا احتارام فاراوان
جش گرفته شد .مدرسه برای سه روز تعطیل اعالم گردید و نزدیک به 4000ت
به احترام ماهاراج غذا دریافت کردند .پس از آن که بابا را حمام کردند ،او شیرینی
به عنوان پراساد به همگان داد .آنگال پلیدر مانند همیشاه ،بخاشهاایی از کتااب
پوراناس را خواند و ساالرام باه خوانادن آوازهاای باجاان پرداخات .غاروب ،یاک
تختروان را به صورت کارناول و حرکت دسته جمعای باه بااالی تپاهی مهرآبااد
بردند و آنگاه برنامه آتش بازی آغااز گردیاد 30 .مای ،باباا یکای از منادلیهاا را
سرزنش کرد اما به جای سکوت ،او به تندی به بابا سخ گفت .ای باعث شد کاه
بابا برای همهی مندلیها چنی توریح دهد:
چرا شما بارها به خشم میآیید؟ شما پیوسته از دستورات م سرپیچی میکنید
و اگر بخواهم دربارهی آن چیزی بگویم ،آزرده میشوید .ای نگرشِ شاما ،باه باار
سنگینی که به دوش میکشم میافزاید .درجهی پیوند و بستگی شخص به مرشد
کامل از زندگیهای گذشته او را شایستهی ورود به حلتهی مرشد میکند ،خاواه
فرد مایل به مرشد فرمانبرداری باشد خواه نباشد .اما برای سبک کردن بار سنگی
مرشد ،شخص باید از دستورات او فرمانبرداری کند .اما با نگارش نادرسات خاود،
141 لرد مهر 3
روحانی در فرهنگ هندوها را چنای شارح داد: کردن نارگیل به پیران و اشخا
نارگیل را میتوان به چهار بخش تتسیم کرد .سه بخش از پوشش بیرونی و بخش
دیگاار آب درون نارگیاال اساات و هاار بخااش ،نمایااانگاار مورااوعی متفاااوت
میباشد .الیهی ریشهدار و الیاف بیرونی ،نماد بدن خاکی است .پوسته یاا بدناهی
سخت نارگیل ،نماد بدن لطی است و ملز نارگیل ،الیهی سفید رنگ درونی ،نماد
ذه است .آب درون نارگیل نماد خدا -رسیدهگی است .چهار مرحله برای بیرون
آوردن آب نارگیل وجود دارد .مرحلهی نخست کندن الیااف اسات ،دوم شکسات
پوستهی سخت نارگیل ،سوم باز کردن ملز نارگیل و چهارم بیرون کشیدن آب آن
میباشد .برای باز کردن نارگیل ،مردم به طور عادی ای روناد را آهساته و پشات
ت کم
سرهم انجام میدهند اما در اجرای تشریفات و مراسم متدس ،هنگام پاشیدن آب
نارگیل پرستش ،آن را با یک رربه و کوبیدن آن به زمی و یا دیوار خارد و تکاه
تکه میکنند .تک تک مرحلهها از اهمیت روحانی برخوردار هستند .کندن پوشش
ریشهدار نارگیل ،نماد به دور افکندن بدن خاکی و سانسکاراهای خاکی آن اسات.
اما با از میان برداشت بدن خاکی ،بدن لطی (انرژی) فعال میگردد .بدن لطیا
قابل پوستهی سخت نارگیل است که خرد و تکه تکه میشود.
با کنار زدن بدن خاکی و لطی (الیهی ریشهدار و پوستهی سخت) ،ذه بااقی
میماند و سرانجام با از میان برداشت ذه ،آب (خداوناد) یافات مایشاود .جادا
کردن همهی الیاف نارگیل ،قابل تشبیه به پا کردن و از بای باردن تاک تاک
منشها و صفات فردی مایا است .با ای حال حتا پس از پا کردن تماام الیااف
روی نارگیل ،مایا به شکل و قالب بدن لطی (پوسته) و بدن ذهنای (ملاز) بااقی
میماند .حتا پس از خرد کردن پوستهی سخت (ریشهک کردن بدن لطی ) ،ملز
باقی میماند (ذه به تجربهی عالم آفرینش ادامه میدهد) و با پاا کاردن و از
میان برداشت ذه ،تنها آب (خدا -رسیدهگی) باقی میماند .برای دساتیابی باه
خدا -رسیدهگی ،از میان رفت پیاپی سه پوشش خاکی ،لطی و ذهنی راروری
است که به معنای نابودی کل سه گونه سانسکاراها است .ای پا شدن و از بای
143 لرد مهر 3
رفت پیاپی سه پوشش ،در فرایند سیر دروننگری رفته رفته انجام میگیارد ،ناه
تنها در درازای قرنها ،بلکه پس از نسلها و دورانها .تنها مرشدان کامل قدرت و
توان دارند که بیدرنگ ،در یک آن و در یک چشام باه هام زدن ،شخدای را باه
شناخت خداوند برسانند .تنها او میتواند تمام نارگیل را با یک رربه خارد کناد و
مایا و ذه را نابود سازد .بنابرای پیشکش کردن نارگیل ،اشاره به تسالیم کاردن
کامل بدن و جان از سوی کسی است که نارگیل را پیشکش میکند .ایکاش تمام
کسانی که سنت و آیی پیشکش نارگیل را به جا میآورند ،معناا و اهمیات آن را
در کنند و با جان و دل خود را تسلیم پیر و یا مرشد خود سازند.
در ادامه ،بابا آنچه را که پیشتر دربارهی ساهاواس Sahavasیعنی همنشاینی باا
مرشد کامل بیان کرده بود تکرار نمود:
بنا بر بیانات پیران و دانایان ،سه راه رسیدن به شناخت خداوناد وجاود دارد .راه
نخست که کوتاهتری ،آسانتری و سریعتری اسات ،از طریاق تمااس باا مرشاد
کامل میباشد .ای به معنی هامنشاینی (سااهاواس) باا مرشدد ،فرماانبرداری و
خدمت به اوست و قابل تشبیه باه یاک قطاار پرسارعت ویاژه اسات کاه شاما را
سرراست به متدد میرسااند .راه دوم کاه در نباود مرشاد کامال و یاا راهنماای
روحانی میتوان برگزید و آسانتر از راهکارهای دیگر است ،تکرار دائمی هر یک از
نامهای خداوند با عشق و صمیمیت ،و نهایت تالش در خدمت بادون خودخاواهی
به بشریت است .ای قابل تشبیه به قطاری است که تتریبا در هر ایساتگاه توقا
کوتاهی میکند .راه سوم را نیز میتوان در نبود مرشد کامل و یا راهنمای روحانی
برگزید که البته از همهی راهها سختتر و درازتر و در بر گیرندهی اجارای دقیاق
تمامی قوانی و آیی و متررات شریعت (قوانی مذهبی هر دیا ) اسات .ایا باه
معنی به جا آوردن تمامی مناسک و تشریفات مذهبی است ،نه به طور مکاانیکی،
بلکه از صمیمدل و از روی بیریایی میباشد .ای را میتوان به قطار باری تشابیه
نمود که به سختی و آهسته حرکت میکند .اوتاارهاا و مرشادان کامال ،مریادان
خا خود را در قطار پرسرعت با خاود مایبرناد و شدناخت را باه آناان ارزانای
سکوت مهربابا آغاز میگردد 144
میدارند و از چرخههای زایش و مرگ میرهانند .ای سعادت خوب برای چند ت
از مریدان حلتهی درونی ،رزرو و در نظر گرفتاه شاده اسات .بارای کساانی کاه
گرایش دارند راه سرسپردگی و خدمت را در پیش گیرناد ،مرشددان راه خادمت
بدون خودخواهی و تکرار نام خداوند را نشان میدهند و برای جهانیاان و تاودهی
مردم ،آنان راه به جا آوردن مناسک و تشاریفات را پیشانهاد مایکنناد .اماا ایا
سنتهای مذهبی و تشریفات که مرشدان ارائه کردهاناد سرشاار از معاانی عمیاق
است .سرودهای تال باجان هندوها کاه هماراه باا باه صادا درآوردن زناگ انجاام
میگیرد و یا نماز مسلمانان ،چیزی نیستند جز روشهایی برای از میان برداشات
سانسکاراهایی که بزرگتری بازدارنده در راه خدا – رسیدهگی است.
ت کم
برای نمونه ،کُشتی نخ متدس زرتشتیان را در نظار بگیریاد .ساه گاره ایا ناخ
متدس اشاره به سه اصل بنیادی زرتشتیان دارد :اندیشهی نیاک ،گفتاار نیاک و
کردار نیک دارد .اینک ،معنی تکان دادن و تکاندن کشتی پیش از بسات آن هار
روز چیست؟ ای ،نماد تکاندن گرد و خاکی (سانسکاراهای) است که از روز پایش
روی نااخ گااردآوری شااده اساات .امااا مراساام بساات کشااتی بایااد بااا یکاادلی و
بیریایی اجرا شود ،وگرنه بست هزاران کشتی که صرفا از روی عادت انجام گیارد
و ستایشهایی که زیر لب به طور مکانیکی تکرار شوند ،هیچ فایده ندارند .به روش
مشابه ،آواز باجان هندوها و نماز مسلمانان وسیلهای برای متمرکز ساخت ذه بر
روی یک هدف است؛ یعنی خداوند .آنان توسط پیران و دانایان تنها با ایا هادف
به بشریت داده شدهاند تا ذه ما را از نگرانیهای دنیاا دور ساازند و ذها ماا را
روی پادشاه الهی یکتا ،یعنی خداوند متمرکز نمایند .شما میتوانیاد ایا طارف و
آن طرف روانه شوید و نام توکارام را برای هزاران سال بر زبان جااری ساازید اماا
همگی بیفایده خواهند بود .دِواها (خدایان) و پیران ،نیازی به آواز خواندنها و به
صدا درآوردن زنگهای شما ندارند ،آنچه الزم است ،سرسپردگی و عشق شماست،
نه تکرار نام خداوند به طور ذهنی ،در حالی که دلتان پیوسته در پای آرماانهاا و
آرزوهای دنیوی میدود.
145 لرد مهر 3
بعد از ظهر پنج شنبه 3ژوئ ،1926اتفااقی افتااد کاه باباا را آزرده سااخت و
تهدید که مهرآباد را به تنهایی را تر خواهد کرد .کمی دیرتر در بعد از ظهر باباا
برای مندلیها چنی توریح داد :به م گوش کنید و ای سخنان را به یاد داشته
باشید :اگر کسی در حال جان سپردن باشد و حتا اگر جان هم بساپارد ،احسااس
بد نمیکنم و آزرده نمیشوم اما اگر از م نافرمانی کنید ،آنگااه باه شادت درد و
رنج میکشم .امروز بعد ظهر ،بسیار دلخور و آزرده بودم و گفتم که آهناگ تار
مهرآباد را دارم .شما غمگی و گرفته به نظر رسیدید و سکوت کردید .آنچه گفتم
به دلیل سهلانگاری شما بود .برای یک مرشد کامل و یا اوتار تار بادن خااکی
پیش از تمام کردن کار آمادهسازی مریدان حلته امکان پذیر نیست .امروز بعاد از
ظهر اوقات م تلخ شد اما نمیتوانستم بگویم که به خاطر شماست .م پایشتار
به شما گفته بودم که دلخوری و بیحوصلهگیام ،دلیل مستتل بیرونی و زودگاذر
دارد .برای نمونه ،مردی که یک چشم دارد را در نظر بگیرید که با یک چشم خود
به چیزی نگاه کند اما شما گمان میکنید که به شما چشم دوخته است .کار ما
نیز چنی است .م سرگرم کار خود هساتم و رفتاار بیرونای و ظااهریام چناان
عجیب و غریب است که شما یارای در آن را ندارید .شاما درباارهی نیاروهاای
مرشدان کامل چه میدانید که به خاطر انجام وظیفاه بارای بشاریت ،از بااالتری
حالت بیکرانگی خود به ای عالم فرودست فارود مایآیناد و دردهاا و رناجهاای
تدورناپذیری را به جان میخرند .شما حتا نمیتوانید تدور کنیاد کاه ایا چاه
مسرت تلخ وحشتناکی است!
بابا سپس به مندلی ها چنی پند و اندرز داد:
سنگ در هر شرایطی ،هیچ چیز بر آن اثر گذار نیست .شما میتوانید به آن لگاد
بزنید ،آب دهان بریزید و یا آن را بپرستید اما همهی ای هاا هایچ تااثیری بار آن
ندارد .تا زمانی که شما «دوست داشت » و «دوست نداشات هاای» خاود را کناار
نگذارید و همچنی تا زمانی که به لگد خاوردن ،آب دهاان روی شاما اناداخت ،
ریشخند شدن و مورد بادگویی و تهمات قارار گارفت ،بایتفااوت نشاوید ،شاما
سکوت مهربابا آغاز میگردد 146
نمیتوانید امیدی به خدا -رسیدهگی داشته باشید .شما باید ذه نفسانی خود را
در آتش بسوزانید .شما باید به خا تبدیل شوید! تنها تماس با مرشد کامل ایا
را امکانپذیر میسازد .اینک فردی را در نظر بگیرید که عطار زده و باوی خاوش
میدهد ،اگر او در میاان جمعای قارار بگیارد ،حضاورش ،پیراماون او را خوشابو
میسازد .به روش مشابه اگر فردی در میان جمع باشد و بادی از او در برود ،باوی
گند همه جا میپیچد و مردم بینی خود را میگیرناد .باه ایا دلیال شاما بایاد
همنشینی با پیران را برگزینید که فضای پیرامون آنان برای شما ساودمند اسات.
اگر شما خود را غرق و آلودهی چر و کثافت جهاان ساازید ،باه طاور منفای و
زشتی بر سالمت روحانی شما اثر میگذارد.
ت کم
5ژوئ ،بابا به مندلیها گفت که هرگز از تخیل بیم و هراس نداشته باشاند و از
ای تشبیه استفاده کرد:
برای نمونه ،فیلمی را در نظر بگیرید که در آن آدم پست تبهکاری یک بچه و یاا
زن بیگناهی را مورد آزار و اذیت قرار داده و بر آنان ستم روا میدارد .هنگامی که
او دست و پای آن افراد بیچاره را میبندد و میخواهد در آتش بسوزاند و یا آن که
زیر اتومبیل و یا قطار له کند ،به چه نگرانی و دلشورهای در همگان دام میزناد.
اما اگر یک قهرمان سر بزنگاه از راه برسد و بر آن شود کاه ایا بنادگان خادا را
نجات دهد ،همگان مشتاق میشوند و بسیار به هیجان میآیناد .اگار قربانیاان از
تنگنایی که در آن قرار گرفته رهایی یابند ،تماشاگران خوشحال میگردند اما اگار
فرد تبهکار دست باال و برتری بیابد ،آنان دلشکسته میشوند .چکیدهی بیاناتم ای
است :شما بنا بر آنچه در فیلم روی پرده رخ میدهد احسااس مایکنیاد! اماا باه
محض پایان یافت نمایش ،شما در میکنید که آن تنها یک فیلم باوده اسات؛
تدویرهایی بر روی یک پرده! و احساسی کاه هنگاام نماایش در شاما ماوج زد و
شدت گرفت ،بی پایه و اساس بوده است ،زیارا آن یاک نماایش درام باوده ،یاک
خیال پردازی که شما را مجذوب خود ساخته است .درست باه همای شایوه ،باه
زندگی ما و آفرینش و کائنات بیندیشاید .ماا همگاان بار روی صاحنهی نماایش
147 لرد مهر 3
جهان ،نتشهای خود را بازی میکنیم و تنها هنگامی که نمایش زنادگی باه سار
آید ما به ای شناخت میرسیم که ای ها همگی یک رویا بوده است .ایا فیلمای
است که به هیچ وجه جوهر و پایهای ندارد ،زیرا دروغی و ساختگی اسات .تماام
چیزهایی که شما پیرامون خود میبینید ،به طور مطلق هیچ هساتند .هماه چیاز
دروغی و مجازی است ،یعنی یک خیال واهی ،نمایشنامه ،فیلم و یا سراب اسات.
بنابرای م به شما و همگان تکرار و تاکید میکنم که مجذوب و فریفتاهی مایاا
نشوید .نام خداوند را جاری سازید و تسلیم کساانی شاوید کاه باا خداوناد یکای
شدهاند .آنان میتوانند شما را پند و اندرز دهند و در امنیات تماام در راه درسات
راهنمایی کنند.
گرچه گادکار در آزمون کالج قبول شده بود اما نگران ادامهی تحدایالتش باود.
شامگاه 5ژوئ ،بابا ای پند را به گادکار داد« :نگران نباش .ای کائنات پدید آماد
و هستی به خود گرفت و اکنون انسانها یارای شاناخت خاودی حتیتایشاان را
ندارند ،زیرا ذه خود را درگیر نگرانی ساختهاند .م به تو پند میدهام کاه آرام
باشی و در برابر هر دلشوره ،بال و نگرانی ،بیقراری نکنای .اجاازه ناده کاه چنای
اندیشههایی به ذه تو راه یابند .آنها را به بیرون ران و به م واگاذار کا و باه
آنها بگو :بروید پیش بابا .اگر از پند و اندرز م پیروی کنی ،همه چیاز خاوب از
کار در خواهد آمد».
9ژوئ بابا برای مندلیها چنی بیان کرد:
شمار پیروان م زیاد است اما شمار مریدان م بسیار اند میباشند .یک پیرو،
خواهان لذت پرستشهای خود است ،در حالی که تنها وظیفهی مریاد ،پیاروی از
دستورات مرشد است که انجام آن بسیار دشوار میباشد .خود پیاروان ،مرشدد را
برمیگزینند و تسلیم او میشوند .اما مرشد ،مریدان خود را برمیگزیند .بناابرای
شمار زیادی میتوانند پیرو گردند اما تنها شمار اندکی میتوانند مرید شوند.
هنگامی که بابا و مندلیها هر پنجشنبه به منزل کاکا شاهانه در فامیلی کاوارترز
در ارنگائون میرفتند ،از آنان با شیر -چای و همچنی یک خوراکی باجیا پذیرایی
سکوت مهربابا آغاز میگردد 148
میشد .پنجشنبه 10ژوئ ،1926بابا چنی بیان نمود« :باجیاهای کاکا خوشمزه
هستند و ما از خوردن آنانها خوشحالیم ،اما لذت واقعی در خوردن آن باجیاهایی
است که با آرد سانسکاراها درست شده و در روغ سرسپردگی و روی آتش عشق،
سرخ شوند» .آن بعد از ظهر در منزل شاهانه ،موروع اصلی بحث درباارهی هادف
مذهب بود و بابا چنی بیان داشت« :معنی واقعی مذهب ،دانست وجود خداوناد،
دیدن خداوند و یکی شدن با اوست .تمامی چیزهای دیگر پیرامون مذهب ،به جاا
آوردن رسوم و تشریفات است.
آجوبا در دفتر یادداشتهایش روزانهاش چنی نوشت« ،باباا سااعتهاای پیااپی
دربارهی موروعات روحانی با چنان جذابیتی ساخ مایگفات کاه منادلیهاا را
ت کم
شیفتهی بیانات خود میساخت و توجه آنان را جلب مینمود» .ای در حالی است
که چانجی نیز در یک دفتر یادداشت جداگانه ،بیانات و توریحات بابا را به نگارش
درمیآورد.
بابا سپس از همگان خواست که آواز بخوانند و ابتدا به اشاره شاهانه کارد .اماا او
جا خورده و دستپاچه شده بود .با ای حال همگان از خواندن او که با لکنت زباان
انجام گرفت سرگرم شدند.
یک سیر به احمدنگر آمده بود و کشتیگیر ممتاز آن به نام راماامورتی در 10
ژوئ برای دارشان بابا آمد .بعدا بابا موافتت کرد که مندلیهاا باه دیادن سایر
بروند .اما ادی سینیور نتوانست ترتیب آمدن یک اتوبوس را بدهد .بعادا باباا بیاان
کرد« ،خوب شد .تمام هستی دنیوی مانند یک سیر است .اگار کسای بخواهاد
چهرهی واقعی آن را ببیند ،به خود زحمت رفت و دیدن ای به اصطالح سیر را
نمیدهد و دنیا را یک سیر خواهد پنداشت»! اما روی هم رفته ،مندلیهاا یاک
غروب سرگرم کننده را از دست ندادند و بابا ساعت 8:30شب آناان را فراخواناد و
گفت که هرکدام به زبانی که کمتر میدانند ،ساخنرانی کنناد .ساخنان درهام و
برهم و خندهآور و بریده بریدهی آنان و همچنی دستپاچی و شرمندگی درتالش
برای به زبان آوردن جمالت ،همگان را دلشاد نمود .دو روز بعد بابا برای مندلی ها
149 لرد مهر 3
چنی توریح داد :شما باید بفهمیاد کاه شاادمانی و بادبختی مرکاب و مخاتلط
عالمهای خاکی ،لطی و ذهنی ،تنها برابر است با قطارهای از اقیاانوس نامحادود
مسرت .آه چه مسرت واالیی؛ چه گنجینهای از زیبایی پایان ناپذیر خداوند.
از چندی ماه پیش باباجان میگفت« ،هفت ماه و سیزده روز م ،به سار آماده
است»! معنای سخنان او چتدر باید ژرف باشد! شاید ایا بادان معناسات هماان
طوری که یک بچه 9ماه به درازا میکشد تا زاده شود ،یک ماه و 17روز هام باه
تمام کردن برخی از کارهای بسیار مهم او باقی مانده است.
بابا با اشاره به دیداری که ناوال به تازگی از او داشت چنی بیان نمود:
ناوال نزد باباجان رفت و به او گفت که از سوی م آمده است .باباجان بیدرناگ
پاسخ داد« :او ملازهدار م است» .ای بادان معناسات کاه باباجاان سرچشامهی
تمام نیروهای روحانی است که اکنون دارند کار میکنناد و ما تنهاا کاارگزار او
هستم که «انبارش» پر از گنجهای وص ناشدنی است .باباجان بارها ایا بیات را
تکرار میکرد .ملازهی م در هیچ ساختمان و یاا جهاانی قارار نادارد .عاالم ما
دربرگیرندهی یزدان یا مهربان است.
دکتر کاراکال روز شنبه 12ژوئ ،1926بابا ،مندلیها و بچهها را برای نوشایدن
چای دعوت کرد .اما بابا ناگهان ساعت 9بامداد ،پایش از آن کاه دکتار کاراکاال
تمامی تدارکات را دیده باشد ،به خانهی او رفت .بابا مایل نبود که منتظر بماناد و
هرآنچه خوراکی تهیه شده بود را بی همگان پخش کرد .در ای میان چاای نیاز
شتابان آماده شد و بابا به همه یک فنجان چای داد .آنگاه به کاراکال چنی گفت:
«ببی چه قدر همه چیز به سرعت انجام میگیرد» .کارکال گفت« :بابا شما کلیاد
را در دست دارید» .در پاسخ ،بابا چنی بیان نمود:
کلید عالم تنها یکی است و در دست مرشدان کامل است .برای نمونه ،یاک گااو
صندوق تنها یک کلید دارد و هیچ کلید دیگری نمیتواند آن را باز کناد .یکای از
مرشدان کلیددار است که بدون آن ،گاوصندوق بااز نمایشاود .دومای مرشدد،
نگهبان گاوصندوق است که بدون ررایت قبلی او ،نمیتوان گاوصندوق را باز کرد.
سکوت مهربابا آغاز میگردد 150
سومی مرشد اختیار دارد که از کلید استفاده کرده و قفل گاوصندوق را باز کند.
چهارمی مرشد ای حق را دارد که داراییها و گنجها را تتسیم کناد و پنجمای
مرشد ،قدرت دادن اجازهی پخش ثروتها را دارد .بنابرای تنهاا یاک یاک کلیاد
برای عالم وجود دارد که پنج مرشد کامل به طور مساوی در آن سهیم هستند.
افزون بر 5مرشد کامل 51 ،روح به خدا -رسیدهی دیگر ،در بر گیرندهی 3تا
مجذوب و 48ت آزاد مطلق ،نیز وجود دارند که کلید را کنترل میکنند .ای 51
ت ،اعضای پارلمان 5مرشد کامل را تشکیل میدهند 5 .ت به اراافهی 51تا
برابر است با 56ت .ای شمارهی 56هرگز تلییر نمایکناد .تاک تاک مرشادان
کامل ،حلتهای متشکل از 12تا مریاد دارناد و بادی روش ،باازی دنیاا اداماه
ت کم
مییابد .ای سخنی را که به شما میگویم یک راز است.
غروب آن روز بابا با 10ت از مندلیها برای دیدن سیر روانه شاد اماا پاس از
پیمودن آن راه دراز به احمدنگر ،تنها 15دقیته باه تماشاای نماایش نشسات و
آنگاه بلند شد و گفت که وقت رفت است .روز بعد ،یکشنبه 13ژوئ ،هنگامی که
همگان به دیدن یک نمایشنامه رفتند ،بابا درسات کااری مشاابهای را انجاام داد.
گروه تئاتر پارسی بمبئای بارای اجارای نمایشانامهی باکتاا ساورداس (درباارهی
سورداس یک شاعر نابینا مرید کریشنا) به احمدنگر آماده باود .باباا باه همراهای
همهی ساکنی مهرآباد ،یک گروه 150نفری که دانش آموزان را نیز در بر داشت
برای تماشای اجرای ویژهی نمایشنامه روانهی احمدنگر شد .رستم ،دایای مهرباباا
یکی از بازیگران گروه تئاتر پارس بمبئی بود .پس از پایان پردهی اول ،بابا از سال
بیاارون رفاات و در درازی بتیااهی نمااایش هاام بیاارون مانااد .درایا میااان ،او در
راهروهاای تماشااخانه از طریاق اشاااره و یاا نوشات روی لااوح دساتی باا مااردم
سخ گفت .ساعت 5:30عدر آنان دسته دسته باه مهرآبااد برگشاتند .بعادا باباا
دربارهی داستان نمایش پرسید و چانجی تمام آن را با گوجراتی برای باباا تعریا
کرد .بابا گفت که نمایشنامه خوب بود زیرا ای حتیتت را کاه باا از میاان رفات
شهوت ،خداوند پدیدار میشود ،بیان میداشت .آنگاه بابا باه صاورت نظام چنای
151 لرد مهر 3
نوشت :وقتی شهوت رفت ،خداوند آمد .در جریان نمایش ،شخدی باه منادلیهاا
پان تعارف کرد و آنان پذیرفته و خورده بودند .هنگامی که بابا به ای موروع پای
برد ،دل آزرده شد و آنان را نکوهش نمود و گفت« :تا زمانی که با م هستید ،غذا
و یا هر چیز دیگر را که از بیرون به شما داده میشود نخورید .کسانی کاه چنای
خوراکیهایی را صارف مایکنناد از شاخص اهادا کنناده سانساکاراهای زیاادی
میگیرند و به سانسکارهای خود ارافه میافزایند» 16 .ژوئ ،سالمارگ زرتشات
برگزار شد .بابا بیان داشت« :م تا پایان فوریهی ،1927روزه خواهم گرفت ،زیارا
میخواهم به طور معکوس تنفس کنم برای آن که آخری کارهای تکمیلیِ آمااده
سازی مریدان حلته را سر و سامان دهم .ایا واروناه نفاس کشایدن بارای پاا
کردن و از میان برداشت سانسکاراهای باقی ماندهی اعضای حلته الزم است .پس
از آن ،سانسااکاراهای آنااان بااه سانسااکاراهای پراراباادا ( prarabdhaسانسااکاراهای
رهاییبخش) دگرگون خواهد شد» .روز بعد یک سادو نزد بابا آمد و آرزوی خود را
برای دیدن خداوند بیان داشت .بابا از او خواست که برای یک سال سکوت اختیار
کند و با خوردن روزی یک وعده غذا ،روزه بگیرد .سادو پذیرفت اماا از هماان روز
نخست شروع به شکوه و شکایت دربارهی روزه گرفت کرد .بابا او را توبیخ نمود و
گفت« :خداوند میوهی ارزان قیمتی نیست که به محض درخواست دریافت شود»!
برای دستیابی به او ،شکیباییِ ابر انسانی و رنج الزم است .آنگاه در منزل شاهانه به
سادو غذا داده شد و بابا او را روانه کرد که به دیدار نارایان ماهاراج در اشرامش در
کدگائون برود.
ساتیا مانگ یک تبهکار بدنام اهل احمدنگر ،به همراه دار و دستهی جنایت کاار
خود به طور اتفاقی برای دارشان بابا به مهرآباد آمد .او به ای امید آمده بود که با
مرحمت و پشتیبانی مرشد ،پیشهای را که برگزیده همچناان بارایش ساودبخش
باشد و دستگیر نشود .هنگامی که از راه رسید ،بابا با 50ت از مندلیها در مکاان
خا در حال گفتگو بود .بابا را از آمدن آن گروه بااخبر سااختند .ایا درحاالی
است که هیچ کس نمیدانست که اعضای آن گروه در واقع چاه کساانی هساتند.
سکوت مهربابا آغاز میگردد 152
ساتیا مانگ و نوچههایش پس از آن که جلو پاهاای باباا بارای ادای احتارام روی
زمی دمر دراز کشیدند ،رو به روی بابا روی زمای نشساتند .باباا ناگهاان حالات
جدی به خود گرفت و برای چند دقیته هیچ واکنشی نشاان ناداد .آنگااه پرساید:
« اهل کجایی و به کجا میروی»؟ ساتیا پاسخ داد .اما هویتش را آشکار نسااخت.
بابا مستتیم به او نگاه کرد و با اشاره گفت« :تو باید النگو به دست کنای»! سااتیا
نتوانست سر در بیاورد بابا چه میگوید و از مندلیهاا منظاور باباا را پرساید .باباا
دوباره تکرار کرد« :تو باید النگو به مچ دست خود کنی! چرا به دست نکردی»؟
یکی از مندلیها برای ساتیا مانگ توریح داد و او پرسید« ،چارا؟ ما چاه کاار
کردم»؟ بابا اعالم کرد« ،تو یک بزدلی»! ساتایا پرسید« ،منظور شما چیست»؟ بابا
ت کم
پاسخ داد« ،مرد قوی و گردن کلفتی مانند تو میتواند شیرهی سنگ را بدوشد .اما
در عوض ،تو یک دزد و راهزنی که مردم را میچاپی .اسم تو وحشت باه دل زن و
بچههای مردم میافکند و هرگاه به تو فکر میکنند از ترس خوابشان نمیبرد.
تا آن زمان ،مندلیها نمیدانستند که آن مرد کیست .اما پس از شنیدن سخنان
بابا ،مطمئ شدند که او ،همان ساتیا مانگ بدنام است که پلیس با وجاود نهایات
تالش خود در دستگیری او ،ناکام مانده است .بابا ادامه داد« ،تو زندگیات را از راه
درآمدهای غیر قانونی تامی میکنی .آیا شرمنده نیستی که سبیل گذاشتهای؟ تو
مرد نیستی! تو یک زنی»! ستا مانگ پاسخ داد« ،م ای حرفه را به ارث باردهام.
اگر آن را ادامه ندهم ،چگونه زندگی خود و خانوادهام را تامی کانم»؟ باباا پاساخ
داد« ،آیا نمیتوانی شلل دیگری جز دزدی و غارت مردم پیدا کنی»؟ بتیهی مردم
دنیا چه کار میکنند؟ منظور تو ای است که همگان در دنیاا از راه دزدی اماوال
دیگران گذران زندگی میکنند»؟ گفت چنی بیاناتی به ای جانی خطرنا ،بای
سابته بود ،زیرا حتا پلیس از ساتیا مانگ و دار و دستهاش بیم و هراس داشت .اماا
ای گرگ در پیشگاه مهربابا به یک بره تبدیل شد و با فروتنی پرساید« :ماهااراج،
مرا راهنمایی کنید که چه کار کنم .م آمادهام که راه و روش زندگیام را عاوض
کنم ،چنانچه بتوانم برای تامی خانوادهام کاری دست و پا کانم» .باباا پاساخ داد:
153 لرد مهر 3
« بیدرنگ میتوان ترتیب آن کاار را داد .اماا چگوناه مایتاوانی از دزدی دسات
برداری؟ تک تک سلولهای بدنت آلوده به میکروبهای آن اسات»! ساایتا پاساخ
داد« ،نه ،ماهاراج ،م از چنی زندگی روی برخاواهم گرداناد ،چنانچاه فرزنادانم
تامی شوند و همی که زندگیشان تامی شود ،م هرگز دست به دزدی نخواهم
زد» .بابا به طور جدی پرسید« ،میدانی در پیشگاه چه کسای داری ساوگند یااد
میکنی؟ میتوانی تدور کنی که به چه کسی داری پیمان میبندی؟ اگر تاو باه
عهدی که با خدا بستی وفا نکنی ،زندگیات ویران خواهد شد .خداوند هماه چیاز
میداند .میفهمی»؟ ساتیا پاسخ داد « :بلاه ماهااراج ،ما هرگاز کاردار و رفتاار
گذشتهام را تکرار نمیکنم .م زیر قول خود نخواهم زد»!
بابا با شنید ای سخ ،دستش را دراز کرد و با اشاره گفت« ،به م قاول باده»!
ساتیا بیدرنگ جلو آمد و دست بابا را فشرد .بابا دگربار به او هشدار داد« ،اگر باه
پیمانی که بستی وفا نکنی ،به طور کامل فلج خواهی شد ،ایا را باه یااد داشاته
باش» .بابا سپس ترتیبی داد که خانوادهی ساتیا تامی شود و او را راهنمایی کرد
که هفتهای یکبار به مهرآباد بیایاد .از آن روز باه بعاد خطار دزدی از منطتاهی
احمدنگر رخت بر بست و مردم از ای رویداد معجزهآسا به شگفت آمدند .همگاان
از اقدام بابا متحیر شده بودند ،زیرا تسالیم شادن دزد و غاارتگری همانناد سااتیا
مانگ که توانسته بود چندی سال از دست پلیس فرار کند ،به یک مرشد روحانی
و ت دردادن به فرامی او امری بیسابته بود .ساتیا مانگ به عهد خود وفا کارد و
تا مدتی پایبند به حرف خود ماند ،اما خیلی زود دستانش در آرزوی دزدی ،شروع
به خارش نمود .یکی از شامگاهان ،ساتیا پنهانی و دزدکی برای دستبرد به خانهای
وارد آن شد و در آستانهی برداشت چند قلم شی گرانبهاا باود کاه ناگهاان دیاد
مهربابا رو به روی او ایستاده است! هراسان ،سخنان باباا را باه یاادآورد« :خداوناد
همیشه حارر است .او همه چیز را میبیند و هیچ چیز از دید او پنهاان نیسات»!
ناگهان همه چیز به تاریکی گرایید ،انگار که نابینا شده است .رناگ از روی سااتیا
پرید؛ او چشمانش را بست و پس از گشودن آن ،بابا ناپدید شده بود .ساتیا اماوال
سکوت مهربابا آغاز میگردد 154
دزدی را رها کرد و برای یافت بابا ،شتابان به مهرآباد رفت .هنگامی که با مهرباباا
رو به رو شد ،اشک از چشمان او جاری گردید و لب به اعتاراف گشاود« :ماهااراج
خواهش میکنم همی یکبار مرا ببخشید .م زیر قول خاود زدم» .باباا وانماود
کرد که چیزی نمیداند و پرسید« ،دربارهی چه حرف میزنی؟ چه شده»؟ ساتیا با
گریه و زاری گفت« :شما همه چیز میدانید ،مرا ببخشید»! و بر پاهای بابا افتاد.
بابا او را به خاطر ای که از ته دل توبه کرده بود بخشید و هشدار داد« :هرگز آن
کار را انجام نده .پاراماتما (اهلل) همه چیز میداند و همه چیز میبیناد» .از آن روز
بعد ،ساتیا هرگز دست به دزدی و جنایت نزد و حتا در ردیابی جنایتکاران دیگار،
پلیس را راهنمایی کرد .ساتیا برنامهریزی کرده بود که هر پنج شانبه در مهرآبااد
ت کم
باشد و در گردهمایی آن روز شرکت کند .ایمان به خداییت مهربابا در او پا گرفت
و ساتیا را به کلی دگرگون ساخت .او با شنیدن یک کلماه از مهرباباا ،آمااده باود
زندگیاش را فدا سازد .در یک مناسبت ،ساتیا به مرشد التماس کرد کاه فرصات
خدمت به او بدهد و بابا پاسخ داد«:،هنگامی که زمان مناسب فرا برسد ،م حتماا
به تو فرصت خواهم داد که به م خدمت کنی».
بومان ایرانی ،با تهمینه خواهر بیلی ازدواج کرده بود .بومانجی مرید مهربابا شده
بود و با همسر و دو دخترش از سال 1925در مهرآباد زندگی میکرد .چند ساال
بعااد ،هنگااامی کااه بابااا در سااال 1929بااه ایااران ساافر کاارد .بومااانجاای و
خانوادهاش به تنهایی در مهرآباد زندگی میکردند .در ای میان ،او با ساتیا ماناگ
دوست شد که خانوادهاش را بسیار کمک کرد .ساتیا مانگ نیز برای چندی ساال
در مهرآباد نگهبان بود .در آن روزگار ،بابا شروع کرد به روزه گارفت و روزی یاک
وعده غذا .او ساعت سه بعد از ظهر غذایش را صارف مایکارد .باباا بارای آن کاه
مندلیها را در کار روزهی خود که گفته بود تاا فوریاهی 1927باه درازا خواهاد
کشید سهیم کند ،به آنان دستور داد که برنامه ریزی کنناد و باه طاور چرخشای
روزه بگیرند .به بیان دیگر ،مندلیها میبایست یکی پس از دیگری روزه بگیرناد و
از ساعت 8شبِ 19ژوئ 1926شروع کنند تا 3بعد از ظهر روز بعد ،و باه طاور
155 لرد مهر 3
چرخشی و به نوبت برای 19ساعت در روز روزه بگیرند .موهان به عناوان «مادیر
روزه» برگزیده شد .او میبایسات بارای روزهی منادلیهاا ،برناماه ریازی کناد و
اطمینان یابد که آنان در درازای شش ماه سر نوبت خود روزه میگیرند 21 .ژوئ ،
عید قربان ،روز تعطیل مسلمانان بود .ای روز تعطیل در مهرآباد رعایات شاد و از
دو ت از مندلیها ،بارسوپ و کریم خواسته شد که بایستند و دربارهی اهمیت ای
روز به بهتری وجه ممک توریح بدهند .بابا دربارهی سنت قرباانی کاردن باز در
ای روز توسط مسلمانان چنی بیان داشت« :آنان احساس میکنند چون پیاامبر
در ای روزی یک بز را سر برید ،آنان نیز باید ای کار را انجام دهند .آنان باید باه
جای بز ،ذه خود را بکشند .سر بریدن حیوانات بیدفاع چه فایدهای دارد»؟ باباا
در ادامه چنی افزود« :اگر به مندلیها دستور بدهم وقتی بیارون مایروناد ،زیار
آفتاب سوزان ،کاله به سر بگذارند ،پس از چندی سال ،کال باه سار گذاشات در
آفتاب به یک تشریفات مذهبی درخواهد آمد» .در آغاز تاسیس مهرآباد ،تعطیالت
مذهبی همهی ادیان به طور اکید رعایت و رسیدند ،روزهای جش نادیده انگاشته
شد .در ای دوران اولیه ،بابا به مندلیها دربارهی اهمیت ماذهبی تعطایالت آناان
توریحاتی میداد و بدی ترتیب ،مندلیها را از معنی روحانی حتیتای تعطایالت
آگاه میساخت.
مندلیها تنها پس از چشیدن و لذت بردن از شراب عشق پی بردناد کاه عشاق
تنها مذهب است و به جا آوردن آن ،در بر گیرندهی سار فارود آوردن بار پاهاای
باباست .بابا در یک مناسبت شوخ طبعی خود را با ای سخنان نشان داد:
آجوبااا بساایار پیاار اساات .او بچااه و خااانواده دارد و در حااال خاارج کااردن
سانسااکاراهایش در ایا زناادگی اساات .فاارض کنیااد کااه او در زناادگی و کالبااد
بعدیاش به شکل یک دختر بچه درآید ،البته خدا نکند .اکنون م ای پیرمرد را
میبینم و همچنی او را به شکلی که در تولد بعدیاش خواهد بود میبینم و ایا
مرا به خنده میاندازد! آیا شوخ طبعیام توجیه پذیر نیست؟ م تمامی چیزهاایی
که میبینم ،آنها را به صورت یک رویا میبینم! با ای وجود ،احساس دل آزردگی
سکوت مهربابا آغاز میگردد 156
دارم ،زیرا باید برای دیگران کار کنم تا آنان نیاز بتوانناد هماه چیاز را یاک رویاا
ببینند.
اوپاسنی ماهاراج در تولد و کالبد قبلیاش یک زن بوده و دیگر زاده نخواهد شاد.
خدا -رسیدهگی معموال هنگام زیست در کالبد انسانی قابل دستیابی اسات و باا
داشت کالبد انسانی ،اختیار نیز به دست میآید .ای در حالی اسات کاه داشات
کالبد مرد ،با یک اختیار ویاژه هماراه اسات .یاک مرشاد کامال ،حلتاهای در بار
گیرندهی 12ت مرد و دو زن به عنوان «پیوست» دارد .از چهارده مرید ،همگاان
مرد میباشند جز 2ت که زن هستند و نتش ماادر و خاواهر روحاانی مرشدد را
بازی میکنند .باباجان یک قطب است یکی از پنج اقطاب ایا دوره .از میاان 56
ت کم
ت خدا -رسیدگان ،یک بانو قطب میشود .البته یک بانوی کامل دیگر نیز وجود
دارد که به صورت آزاد مطلق و یا مجذوب میباشد و آن بانو اکنون در تبت است.
او گروهی مرید دارد و معموال در کوهستان زندگی میکند .شمار کسانی که هرگز
بتوانند او را بینند بسیار بسیار اند است .بتیهی 54ت انسان به خدا -رسایده
مرد هستند .شمارهی روحهای به خدا -رسیده روی کرهی زمی ،روی رقم ،56تا
ابد ثابت است و هرگز دستخوش تلییر نمیشود ،جز در دوران اوتاری که خداوناد
به عنوان انسان بر کرهی زمی فرود میآید و ای رقم به 57افزایش میباید.
22ژوئ ،1926بابا چنی آشکار ساخت:
یک مرشد کامل (قطب) مانند اقیانوس است؛ گساترهای از آب بایکاران .ذها
خود را از تمامی آرزوهای مایایی خالی کنید و آبهای اقیاانوس ،یعنای آبهاای
دانش ،نیرو و مسرت بیکران ،باه درون ذها شاما راه خواهناد یافات .آزادهاای
مطلق ،مجذوبها و دیگر موجودات در سلساله مراتاب روحاانی ،قابال قیااس باه
خطهای لوله برای رساندن آبهای شناخت الهی هستند .آنان آب اقیانوس را بی
نامزدانی که شایستهی خدا -رسیدهگی هستند و آمادگی دارناد و یاا در دسات
آماده شدن هستند پخش میکنند.
بابا در ادامهی تمثیل آب چنی افزود:
157 لرد مهر 3
آب بخار میشود و به شکل گاز ،ابرها را شکل میدهند .اما شما نمیتوانید از ای
گاااز یااا بخااار در ابرهااا باارای بااه راه انااداخت موتااور قطااار و یااا هاار وساایلهی
نتلیهی دیگر که با بخار رانده میشود استفاده کنید .برای ای منظور شما باید آب
را از اقیانوس ،رودخانه ،شرکت آب و یا هر جای دیگر پمپ کرده و تانک موتور را
با آب را پر کنید و با تولید بخار ،موتور را به راه اندازیاد .ابرهاای فشاردهی بخاار،
قابل تشبیه به مجذوبها هستند .مجذوبها مانند بخاارهاای آب مایباشاند کاه
شکل میگیرند و توسط مرشدان کامل برای کار در دنیا استفاده قرار میگیرند .به
بیان دیگر ،جان یا ماهیت چیزی باید آمده باشد که شکل خود را دگرگون ساازد.
از سوی دیگر ،یخ و برف مانند انسانهای دنیوی هساتند کاه هایچ گرایشای باه
روحانیت ندارند ،یعنی آنان خیلی یخ زده هستند.
دو روز بعد ،هنگامی که بابا درباارهی مجاذوبهاای باه خادا -رسایده تورایح
میداد چنی آشکار ساخت:
مجذوبان غرق وجد و سرخوشی زیاد خود هستند و از دید جهانیاان ،دیواناه باه
نظر میرسند .آنان مانند درشکههایی گریزان هستند؛ درشکهای که اسبهاای آن
بدون سوار ،چهار نعل میتازند .آن درشکه قابل تشبیه باه خاود مجاذوب اسات؛
اسبها ،نماد نتوش کمرنگِ ته نشستهای ذه او هستند؛ یعنی خاکی ،لطیا و
ذهنی .سوار نماد هوش یا نفس است .یک مجاذوب ،ذها نفساانیِ سانساکارایی
ندارد .از ای رو «درشکهی» او بدون «سوار» است.
برای چند روز بحث و گفتگوی زیادی دربارهی انجم تیوصاوفیکال باه رهباری
خانم آنی بسانت که برای کریشنا مورتی به عنوان «آموزگار دنیای ناوی » تبلیاا
میکرد انجام شده بود .در 26ژوئ ،بابا به برخی از دیدارکنندگان تیوصوفیها که
برای دارشان او آمده بودند ،چنی بیان داشت« ،همیشه در جساتجوی حقیقدت
باشید ،حتیتت واقعی .هرکجا که یافت میشود ،بادون تماایز طبتااتی و تعداب.
هوی و هوس خود را مهار کنید ،مایا را پس بزنیاد و رهاا کنیاد و آتاش اشاتیاق
دیدن خداوند توانای مطلق را در دل برافروزید».
سکوت مهربابا آغاز میگردد 158
پس از آن که آنان راهی شدند ،بابا دربارهی تیوصوفیها چنی توریح داد:
زمانی فراخواهد رسید که جهانیان به کسانی که نظر م بار آناان خواهاد افتااد
کرنش خواهند کرد .آنان به اینجا میآیند (برای دارشان) .اما کریشانا ماورتی باه
عنوان «آموزگار جهان نوی »؟ خدا نکند! راما کریشنای کلکته را با کریشنا مورتی
متایسه کنید .کریشنا مورتی بسیار با شکوه ،شاهانه و با تجمال و قادرت زنادگی
میکند و در انگلستان به طور اشرافی و با آخری مد روز به ای طرف و آن طرف
میرود ،تنیس و گل بازی میکند و زندگی بسایار آساان و راحتای را در پایش
گرفته است .او حتا کوچکتری و سرسوزنی در از حتیتت ندارد .تیوصوفیهای
خودنما و مشکل پسند نیز از ای دست هستند .بزرگی آنان تنها در زبردستیشان
ت کم
در شیوهی سردربیری است؛ یعنی نوشات و ساخنرانی باا کالمای عاوام فریباناه
دربارهی آسمانهای آگاهی ،نیروها ،رنگها ،جامعه و کیش ،با دانشای ساطحی از
سایهی حتیتت و با رفتاری که مردم تنها بزرگی آنان را باور کنند و نه هیچ کاس
دیگر .اما حقیقت دور است ،فرسنگها فراسوی ای چیزهاسات .باباا ساپس یاک
بیت از شعر حافظ نتل قول نمود و معنی را شارح داد :اگار شاما ارزوی شاناخت
خداوند را دارید ،شما باید جانتان را ک دست خاود بگیریاد و آمااده باشاید هار
لحظااه آن را تساالیم نماییااد! تنهااا آن زمااان شااما شایسااتگی و توانااایی دیاادن
دروازههای حقیقت را پیدا خواهید کرد.
آنگاه موروع بحث به دو ساازمان ،یکای هیاات تبلیلاات مسایحی آمریکاایی و
دیگری سالویش آرمی Salvation Armyبه معنای ارتش نجاات ،کشایده شاد کاه
نهایت تالش خود را برای تلییر دی مردم به مسیحیت به کار میگرفتند و اعاالم
میکردند که آن تنها روش و ام تری راه برای رسیدن به رهایی است .بابا پرسید،
«ای کارها برای چیست»؟ چرا پایههای ایمان مردم به ادیاان دیگار را بلرزانیاد و
آنان را تشویق به دست برداشت از باورهای خود کنید؟ آیا ماذهب ،حقیقت و یاا
راه حقیقت است»؟ آنگاه چنی روش سازی کرد:
159 لرد مهر 3
حقیقت ابدا هیچ پیوندی با مذهب ندارد و فرسنگها دور و فراساوی آیای هاا و
دستورات بنیادی مذهب است .حقیقت آشکار و ساده است و شر و الزمهی آن
ای است که شما مایا را تر و بیرون رانیاد؛ باه ویاژه شاهوت ،خشام و حار .
هرکسی میتواند آرزو و اشتیاق دستیابی به حقیقت را داشته باشد و در ای راستا
هیچ گونه تمایز طبتاتی اجتماعی و تعدبات وجود نادارد .مسالمانان مایگویناد
شناخت را تنها از راه اسالم میتوان به دست آورد و بحثهای نابخردانهی قوانی
شریعت را پیش میکشند و پافشاری بر ختنه کاردن و چیازهاایی از ایا دسات
دارند .چه قدر مسخره و خندهآور است! آیا میدانید چرا مسالمانان رسام و آیای
ختنه کردن را به پا میدارند؟ زیرا پیامبر بزرگ و بلندمرتبهی آنان ،قوانی اصالیِ
«بریدن و برچیدن ذه ،مایا و سانسکاراها» را ترویج و گساترده مایسااخت .باه
بیان دیگر ،کنترل نگاه داشت ذه که همیشه در مایای دنیوی سرگردان اسات.
او به آنان گفت که از چنگالهای مایا دوری و پرهیز کنند و تا آنجا که امکان دارد
سانسکاراهای خود را نابود سازند .اما چون آنان یاری در معنای ژرف ای قانون
اصلی الهی را که پیامبرشان داد نداشتند ،آنان و یا چند تا از ماذهب شناساان،
مداخله کردند و در راستای «بریدن پوست ختنهگااه» و چیزهاایی از ایا دسات
موعظه کردند .مردم هم کورکورانه ای قوانی را پذیرفتند و از آن پیروی کردناد،
انگار که پیامبرشان به آنان داده است و تاکید ویژهای بر اجرای آن گذاشتند .چاه
قدر ای قانون به طور مسخره آمیزی ،مخال روش و قانون اصلی است که پیامبر
بلندمرتبهیشان به آنان آموخت!
ای نمونه ،در بارهی همهی مذهبها حتیتت دارد .پارسیها و اجرای آیی بست
سدره و کشتی ،مسیحیها و اجارای آیای غسال تعمیاد و هامچنای فلسافه و
اندیشهای که امروزه توسط به اصطالح کشیشهای کنونی پشتیبانی میشود ،در
بر گیرنده ای است که «نجات و رهایی» تنها از راه ایمان آوردن و پذیرفت مسیح
و اجرای غسل تعمید امکان پذیر است و ایا کاه تماام نابااوران باه میسایحیت،
کافرند .معنای تمامی ای آیی ها و سنتها به نام متدس مذهب چیست»؟ اگر به
سکوت مهربابا آغاز میگردد 160
شک و تردید انداخت مردم نسبت ماذهبشاان گنااه برشامرده نشاود ،مطمئناا
رعفی بزرگ و یا بزدلی به حساب میآید .با افزایش شامار مردمای کاه باه یاک
مذهب خا ایمان دارند و به رخ کشیدن آن در برابر دنیا کاه دیا آناان دارای
چند صد هزار پیرو است ،چه فایدهی دنیوی دارد؟ آیا شایستگی یاک ماذهب باا
شمار باورمندان و پیروان آن سنجیده میشود؟ اگر شما به میلیونهاا تا فتیار،
نیازمند و بینوا و پا برهنه در هند اندکی خورا خاوب ،پوشاا و پاول بدهیاد،
آنان آمادگی دارند که با آغوش باز هار کایش و آیینای را بپذیرناد! و اگار کسای
مشوقهای بهتری به آناان ارزانای داشات ،دوبااره حارارند یاک کایش دیگار را
بپذیرند .اهمیت و بزرگی ای کار در چیست؟ هیچ!
ت کم
بابا پند و اندرزهای خود را ادامه داد:
بنابرای به شما میگویم :ذه خود را کنترل کنید ،یک زندگی پاا ،خاالص و
پرهیزکارانه را در پیش گیرید .آرزوها و خواسته های فرومایه را از دل بیرون رانید.
از کسی پیروی کنید که به شناخت خدا رسیده است ،آنگاه شما در امان هساتید.
«پیروی» بدی روش ،به معنای کنار گذاشت آیی و مذهبتان نیسات .ذها را
باید پس زد و از آن پرهیز نمود .اگر شما بکوشید که عل تر و تازه را آتش بزنید،
نخواهد سوخت اما اگر شعلهی کبریت را به یک توده عل خشک بگیرید ،در یک
آن آتش خواهد گرفت و خاکستر خواهاد شاد .تاودهی علا خشاک نمایاانگار
سانسکاراهای انباشته شده است .برای خشک کردن عل تار ،بایاد آن را نزدیاک
آتش نگاه دارید .ای بدان معناست که برای نابود کردن سانسکاراها ،فارد بایاد باا
مرشد کامل بماند ،کسی که در او آتش دانش الهی همیشاه برافروختاه اسات .در
تماس و همنشاینی باا مرشدد ،سانساکاراها انباشاته مایشاوند اماا خشاک هام
میگردند .سرانجام ،او با آتاش لطا و نظارش ،سانساکاراهای فارد را باه آتاش
میکشد و ریشهک میسازد .حتا سانسکاراهای قرماز رناگ شاهوت و خشام کاه
شتابان افزایش مییابند و ریشهی عمیق دارند نیز جاای نگرانای نادارد ،چنانچاه
همنشنی مرشد کامل باشید .چه روزگاری (کالی یوگا) ما در آن زندگی میکنیم!
161 لرد مهر 3
ریخت خون مردم با سنگدلی و وحشیگری به ناام ماذهب از یاک ساو و «اوتاار
تحمیلیِ» کریشنا مورتی و تعدابات وابساته باه آن از ساوی دیگار! خشانونت و
بیرحمی به نام مذهب را ببینید .نگاه کنید به آشوبها و شورشهایی که همگای
به نام مذهب به تازگی از روی نادانی و ستمکاری بی هندوها و مسلمانان بر سار
چیزهای بایارزش و بچگاناه در دهلای رخ داده اسات .در ایا میاان ،پیاامبران
دروغی پدیدار شده و ریاکاری رواج یافته اسات .ماردم اماروزه مایخواهناد کاه
قوانی اصلی مذهب به دهان آنان مزه کند و بنابر اندیشهها و انگاارههاای آناان از
زندگی باشد و در ای میان ،رهبران حیلهگر ای را میبینند و در آن راستا موعظه
میکنند و هزاران ت پیرو مییابند .ایا در حاالی اسات کاه کارکناان واقعای و
باورمندان بیریا به حقیقت و «مذهب» به معنی خا کلمه ،بارای خااطر نشاان
کردن آرمانهای عالی خود و رساندن آن به گاوش شانوندگانشاان و چرخانادن
آنان به سوی آن آرمانها ،با مشکل رو به رو هستند .چنی است قرن بیستم و آن
چه که به اصطالح «تمدن» مینامند ،با پیشارفت هاای روزاناه و اختراعااتش در
زمینههای علم و دانش.
بابا سپس برای نمونه ،از اروبیندو گوساه Aurobindo Ghoseباه عناوان شخدای
فرهیخته ،اهل مطالعه که در راه نیز گام برمیدارد نام برد 28 .ژوئ ،1926یاک
ماارد هناادو پیاارو بابااا باارای دیاادن آمااد .بابااا معمااوال بااه او اجااازهی دارشااان
میداد ،پرسشهایش را پاسخ داده و چند راهنمایی نیز به او مایکارد اماا آن روز
بابا از دیدن او سر باز زد .بعدا روش شد که او برای گفتگو دربارهی امور مالی باه
دیدن بابا آمده است .بابا توریح داد« :سرشات و طبیعات آن مارد خاوب اسات.
هنگامی که ابتدا به مهرآباد آمد م از او پرسایدم کادامی را تارجیح مایدهاد.
خداوند و یا دنیا؟ و او پاسخ داد خداوند .بنابرای آمدن به اینجا و درخواست از م
برای یاری نمودن او در حل مشکالت مالیاش ،پشت پا زدن به کالم و قولش بود.
از آنجایی که او فردی پا دل و بیریا است ،برای جلوگیری از پیمان شاکنی او،
از دیدنش سر باز زدم» .ای مرد همچنی میخواست ازدواج کند و مشتاق بود که
سکوت مهربابا آغاز میگردد 162
بابا به او دلگرمی دهد .اما بابا آن را تایید نکرد و برایش چنی توریح داد« :ازدواج
برای تو به للزش تو در راه خدا -رسیدهگی دام خواهد زد و داشت رابطه با زنی
بیرون از پیوند زناشویی ،بدتری چیز تدورشدنی است .با ایا وجاود ،ازدواج نیاز
بازدارنده و سنگ بزرگی در راه از کار درخواهد آمد .باباا او را آن طاور کاه امیاد
داشت تشویق به ازدواج نکرد .ای در حالی است که در مناسبتهاای دیگار ،باباا
پیشنهاد میکرد که افراد معینی ازدواج کنند 28 .ژوئ ،بابا درباارهی ازدواج ایا
سخنان را بیان نمود:
واقعیت ای است که اگر فردی به اندازهی کافی سعادت ندارد کاه باه شدناخت
برسد ،یا به یک مرشد کامل تسلیم نشده است و یا بنا بار دساتور خاا مرشدد
ت کم
خود ازدواجش نکرده باشد ،آنگاه ازدواج عادی چیزی نیسات جاز سانگی بسایار
بزرگ و یک بازدارناده در راه او؛ چاه رساد باه داشات ساکس بیارون از پیوناد
زناشویی .تر به معنای پرهیز از ایا مایاسات :انجاام دادن کاار ،بادون دساتور
مرشد کامل .هیچ مردی که زن دارد هرگز کامل روحاانی نخواهاد باود و باا ایا
وجود ،برخی مرشدان ازدواج کردهاند .اماا بارای انساانهاای عاادی بازرگتاری
بازدارنده و تاخیر در شناخت ،ازدواج است .خاوش شانسای افاراد در رسایدن باه
شناخت ،پس از ازدواج ،مانند ماهاراج نیاز برآیناد آمااده ساازی از زنادگیهاای
گذشته میباشد .چنانچه ماهاراج ازدواج نکرده بود ،میبایسات دوبااره زاده شاود،
زیرا یک مرشد پیش از رسیدن به شناخت خداوند باید رها از سانسکاراها باشد.
بعدا بابا دربارهی خدا -رسیدهگی قطعی مریدان حلتهاش چنی بیان داشت:
اگر م بخواهم ،میتوانم بیدرنگ شناخت را به اعضای حلتهام پیشاکش کانم.
اما با بخشیدن ای تجربه به طور ناگهانی به مریدان ،آنان توانایی فرود برای انجام
وظیفه را از دست میدهند .آنگاه چه کسی آن کار را انجام دهد؟ فرض کنید کاه
شما «دست» خود را به شناخت برسانید و سپس در کمال شگفتی ،مانند گذشته
کار نکند .کار آن را چه کسی انجام خواهد داد؟ به ای دلیل است کاه مرشددان،
مریدان حلتهی خود را رفته رفته آماده میسازند و آناان از آنچاه برایشاان انجاام
163 لرد مهر 3
میشود ،یعنی باال کشیده شدن برای رسیدن به شناخت ،بیخبرند .هنگاامی کاه
در 29ژوئ بابا سخنان روحانی بیان مینمود ،شخدی پرسید« ،چرا در هار دوره
56روح به خدا -رسیده در جهان وجود دارند»؟ بابا پاسخ داد :شمارهی ،56نماد
کمال است .ای شماره از دید کسانی که کارکردهای روحانی را مدیریت میکنند،
کامل به نظر میرسد .چون یک وجود اعلی به تنهایی نمیتواناد تماامی اماور را
دست تنها بگرداند ،نیاز به دستیار دارد و شمار آناان روی رقام ،56ثابات اسات.
برای نمونه ،یک مدیر تادی فروشی به چند نیرو نیاز دارد ،یکی برای آماده کاردن
تادی ،دیگری برای سرو کردن آن و یکی دیگر برای برای دریافت پول و غیره .اما
اگر دکانی وجود نداشته باشد ،نیاازی باه دساتیار نیسات .باه روش مشاابه ،اگار
آفرینش برای فرد وجود نداشته باشد ،مانناد حالات مجاذوبان کاه باه شدناخت
رسیدهاند اما از آفرینش و اموراتش آگاه نیستند ،برای آنان کاری وجود ندارد.
در بازگشت به پرسش اولیه ،باید گفت که کائنات (آفرینش) باید مدیریت شود و
برای گرداندن آن به روشی مرتب و منظم ،نیاز به 56فرد به خدا -رسیده است.
شمارهی 56ثابت است ،زیرا یک شماره کامتار ،آناان نمایتواناد تماام کارهاا و
وظیفهها را انجام دهد .فردی را در نظر بگیرید یک چشام خاود را از داسات داده
است .گرچه او هنوز میتواند با چشم دیگر خود ببیند اما باه دشاواری مایبیناد.
بنابرای به تک تک انسانها دو چشم داده شده است تاا بتوانناد باه طاور کامال
ببینند .به روش مشابه برای انسانها دو گوش یک بینی دو دست و دو پاا فاراهم
شده است .چکیدهی سخنانم ای است که همه چیز در طبیعات بناا بار قاوانی ،
متررات و اصولی پیش میروند که توسط دانایان به خدا -رسیده و «با تجرب ها»
پایهگذاری شدهاند و هیچ چیز به طور اتفاقی رخ نمیدهد .تماام ایا تورایحات،
فراسوی در هوش شماست .چنی فهمیدگی عمال بیفایده اسات ،مگار آن کاه
شخص تجرب ی واقعی از شناخت داشته باشد .شما هر قدر هم که به ذه خاود
فشار آورید ،دست آخر ای هاا همگای مانناد زوزه کشایدن و عاو عاو ساگهاا و
گربههاست ،مگر زمانی که شما نسیم حقیقت را تجربه کنیاد .داناش و تجرباهی
سکوت مهربابا آغاز میگردد 164
یک مرشد کامل از راه هوش ،سنجش ناپذیر است ،زیارا یکساره فراساوی هاوش
است .حافظ می گوید :کمند صید بهرامی بیفک ،جام جم بردار .یعنی ،ای دانش
توسط کمند هوش در نمیشود ،کمند را بگشا و آن را به دست خواهی آورد.
30ژوئ ،بابا بیانات خود را دربارهی مایا چنی تشریح نمود:
خداوند به عنوان اهورمزد (ایشوار) از مایا و صفات و ویژگیهایش برای چرخاندن
امور آفرینش استفاده میکند .ای در حالی است کاه یازدان (اهلل) ،فرسانگهاا و
فرسنگها فراسوی اهورمزد است و از دانش ،یعنی آن نیروی همهجا گسترده ،آن
سرچشددم ای کااه تمااامی نیروهااای دیگاار از آن جاااری ماایگردنااد اسااتفاده
میکند .مرشد کامل از مایا استفاده میکند تا دیگران را از بند مایا آزاد سازد.
ت کم
فرض کنید که ارجون ،یزدان است و چوبدستی او اهورمزد است .آنگاه شما یک
نخ هفت رنگ (مایا) به دور چوبدستی بپیچید .آن نخ تنها چوبدستی (اهورمزد) را
لمس کرده است نه ارجون (یزدان) که درگیر نیست و دور است.
بابا یک نمونهی دیگر از سرود آنگال پلیدر که یکشنبهی پیش خوانده بود آورد:
فرض کنید سر راه ،شما یک تکه نخ را به جای مار اشتباه میگیرید .ای اشاتباه
به پیدیدار شدن مایا دام میزند .اما اگر ببینید که نخ ،تنها یک تکه نخ اسات و
چیزی دیگر ،آیا مایا از بی رفته است؟ نه! زیرا گمانها و ترسهای وابسته به آن،
از جمله آن چه نوع ماری است؟ درازی آن چه اندازه است؟ آیا نایش خواهاد زد؟
هنوز وجود دارد؛ ای ها مایاست .دست آخر هنگامی که روش شاد آن تنهاا یاک
تکه نخ است ،نه چیزی دیگر ،شما به گمانه زنی و پیش انگاریهای دروغی خاود
میخندید ،زیرا ترس شما از میان رفته ،یعنی تخیل واهی برچیده شده است .باه
روش مشابه هنگامی که فرد به شناخت دست مییابد ،به ای پندارها و باورهاای
دورغی ناشی از مایا یعنی جهان و تمامی پیوندها و وابستگیهای آن مایخنادد،
زیرا میداند که آنان یکسره دروغی ،مجازی و غیر حتیتای هساتند .هرگااه هار
هوی و هوس و یا خشامی باه ذها شاما راه یافات ،آن را مایاا انگاریاد ،یعنای
سرچشمهی تمامی نگرانیها ،دل آزردگیها ،مشکالت و دلشورهها .به محض ورود
165 لرد مهر 3
ای اندیشهها به سر شما ،آنها را به بیرون رانید! ابدا آن را درون ذه خود نگااه
ندارید! اگر یک سگ دیواناه باه طاور اتفااقی وارد اتااق شاما شاود ،شاما از جاا
برمیخیزد و با داد و فریاد آن را بیرون خواهید راند .اما از سوی دیگر اگار باه آن
نان و شیر دهید ،همان جا پرسه خواهد زد و بیرون نخواهد رفت .به روش مشابه،
مایا مانند یک سگ دیوانه است .آن را هرچه زودتر و با نیروی هرچه شدیدتار باه
بیرون رانید ،انگار که آن یک سگ هار است! تنها آن زمان شما از چنگال مایاا در
امان خواهید بود!
بابا در ادامه چنی توریح داد:
مردم میگویند خداوند ،مایا را آفرید .اما چنی نیست .برای نمونه ،ماوی سار را
در نظر بگیرید .موی سر ،نماد مایا است و سر ،نمااد خداوناد یاا آفریادگار اسات.
گرچه مو روی سر رشد میکند ،اما سر نمیداناد چگوناه ،چارا و از کجاا پدیادار
میشود .آنگاه چگونه میتوان گفت که سر ،مو را آفرید و یا آن که خداوند مایاا را
آفرید .اما از جهتی ،خود آفرینش مایا وابسته به خداوند است .مایا ،تخیل و فریب
مطلق است؛ به بیان دیگر نیروی تداورپاردازی اسات .جاایی کاه شاهوت اسات،
مایاست .جایی که خشم است ،مایاست .جایی که حر اسات ،مایاسات .آن کاه
مایا را تر کند ،همه چیز را مییابد! بندهی مایا نشوید .مایا را زیار فرماان خاود
آورید و خداوند را در اوج کمالش ببینید .اما رسیدن باه شاناخت خداوناد تتریباا
ناممک است .فرد برای رسیدن به ای حالت باید بمیرد ،نه با غرق نمودن خاود و
یاااا خودکشااای ،بلکاااه باااا پرهیاااز از مایاااا و آزاد نماااودن خاااود از بناااد
وسوسههای گمراه کنندهی آن .مایا چنان نیرومند و ستمگر است که حتا بهتری
افراد به دام عشوهگریهای آن میافتند .قهرمانان واقعای کاه او را ببلعناد بسایار
کمیاب هستند .پس محکم به پاهای م بچسبید تا راه را بر خاود آساان ساازید،
وگرنه شما کمتری بویی از حتیتت نخواهیاد بارد و تاالشهاای پرزحمات شاما
دورانها پس از دورانها برای رسیدن به هدف راه به جایی نخواهد بارد و شاما را
حتا نزدیک به آن نخواهد ساخت.
سکوت مهربابا آغاز میگردد 166
در پاسخ به پرسش شخدی دربارهی انجام یوگا ،بابا چنی توریح داد:
برای شما نه یوگا و نه بوگا «لذات دنیوی)! شما همه باهم با چشامان بساته و
سراسر در تاریکی بدون آن که آگاه باشید به باال برده میشوید .کاری کاه مرشاد
کامل برای اعضای حلتهاش انجام میدهد ،ای است که پایههاای هاوش و ذها
نفسانی آنان را رفته رفته سست و از سر راه برمیدارد تاا ناابودی نهاایی هاوش و
نفس را همیشگی سازد .او اجازه میدهد که ذه مریدان حلتاهاش بااقی بماناد،
زیرا کار مرشد هموراه در پاس ذها آناان پیوساته در جریاان اسات ،اگرچاه او
مریدان را در تاریکی نگاه میدارد.
بابا سپس تمایز بی مایا و سانسکاراها را چنی بیان نمود:
ت کم
فرض کنید ،شما مورد یورش خشم ،شهوت ،حر و یاا هار گوناه احساساات و
هیجانات ناشایست و ناخوشایند قرار گرفتهاید .ای کار مایاست .اماا فارض کنیاد
شما احساس گرسنگی ،تشنگی و یا خواب میکنید .ای کار سانسکاراهاست .اگار
شما بخورید ،بنوشید و بخوابید ،مهم نیست ،زیرا ای هاا بارای زنادگی راروری و
اساسی است .اما خشم ،شهوت و حر ،به محض ورود به ذها بایاد باه بیارون
رانده شوند .بگویید« :مایا ،برو! گم شو! م تو را نمیخواهم»!
در جریان توریحاتی که بابا میداد ،شانکارنات وارد شاد .باباا باه شاوخی باه او
گفت« :شانکارنات ،تبدیل به کانکار (سنگ) شو تا فریب حیلههاای مایاا ،ایا زن
جادوگر را نخوری»! بابا سپس چنی افزود « :میتوان به سنگ گل پیشکش کارد
و آن را پرستید و یا آن که با مدفوع ،آن را آلوده کرد اما سنگ زیر تاثیر هیچ یک
قرار نمیگیرد .به یاد داشته باشید ،یوگی واقعی کسی است که هیچ چیز دنیا بر او
اثرگذار نیست .او در میان همهی شرایط و ورعیتهاا ،بایتفااوت و یکادل بااقی
میماند» 1 .جوالی ،1926روز پنج شانبه باود و بناا بار معماول ،کا اقامتگااه
مندلیها با سارگی گااو پوشاانیده شاد .تتریباا یاک ساال از آغااز ساکوت باباا
میگذشت و همگان امیدوار بودند که در سالگرد آن روز ،بابا لب به سخ بگشاید
اما در عوض ،بابا خاطر نشان کرد که تا فوریهی 1927سکوت اختیار خواهد کرد.
167 لرد مهر 3
میتواند ای دانش ،مسرت و نیرو را به دیگاران ببخشاد .ساوای ایا ،شاما چاه
میاندیشید هنگامی که ما یکتاهای کامل بیان میکنیم که ما با باالتری داندش،
مسرت و نیرو که صفتهای کمال یا حقیقدت هساتند باازی مایکنایم؟ وگرناه
چگونه گمان میکنید که ما یارای بخشیدن تجربهی حقیقت را به دیگران داریم؟
چگونه ذه محدود شما یارای در ای موراوعهاا را دارد ،زیارا ایا فراساوی
توانایی و نیروهای هوش مجازی است .بنابرای چگونه ماا مایتاوانیم آن را بارای
هوش شما که محدود است و مایتواناد داناش را تاا نتطاهی معینای در کناد
توریح دهیم .مرشد کامل باید هوش شما را از حالات محادود کناونیاش بیارون
آورد و آن را نامحدود سازد .چکیدهی ساخنانم ایا اسات کاه او بایاد تجرباهی
ت کم
شناخت را به شما پیشکش کند ،آنگاه شما در یک آن ،خواهید فهمید.
م پراباهو ( prabahuلرد) هستم .م دانش ،مسرت و نیروی کل هساتم .شاما
مرا میبینید ،به م حرف میزنید ،مرا لمس میکنیاد .اماا ما در بدیکرانگدی
سکنی دارم .حالت م در وص نمیگنجد.
بابا بعدا دربارهی حالتهای گوناگون مسرت توریح داد:
اگر مسرت یک روح به خدا -رسیده قابل متایسه به کالبد انساانی باشاد .آنگااه
مسرت یک یوگی قابل متایسه به سایهی آن کالبد است و لذتی کاه یاک انساان
دنیوی مایبارد قابال متایساه باا دیادن بازتااب آن ساایه در اساتخر آب اسات.
بنابرای مردم عادی حتا نمیتوانند تدور کنند که مسرت حتیتی چیست؟
ساعت 8شب بابا به باالی تپه رفت و وارد ساختمان تانک آب شد .اما اندکی بعد
با به دوش کشیدن رختخواب خود به پایی تپه آمد و از آن شب به بعد شروع به
استراحت روی سکوی بلندی کرد که جلو کابی در سای دربار قرار داشت .اقامت
بابا در تانک آب ،دو ماه به درازا کشید ،از 3مای تاا 30ژوئا .اکناون او دومای
اقامت خود را در سای دربار آغاز کرده بود .جایی که او به نگارش کتاب اسرارآمیز
خود که خاطر نشان کرد ناتمام است ادامه داد .گوستاجی مسئول انبار آذوقه باود
که روی ایوان ساختمان پستخانه قرار داشت .چنانچاه ناجاا ،ماسااجی ،چااوداریِ
169 لرد مهر 3
آشپز و یا بانوان ساک فامیلی کوارترز به موادی نیاز داشتند ،فهرسات آن را روی
یک تکه کاغذ مینوشتند و برای او میفرستادند ،گوستاجی برای بررسی دقیاق و
تایید ،آن را نزد بابا میفرستاد .سپس بابا ،حروف اول نام و نام خانوادگیاش را زیر
فهرست درخواستی مینوشت و برای گوستاجی پس میفرستاد و او آن اقالم را به
افراد میداد .بدی روش ،کنترل سخت و دقیتی روی موادی که از انبار آذوقاه در
مهرآباد بیرون میرفت به کار برده میشد .در آن روزگار ،بابا شخداا باه ساالمت
بانوان مندلی توجه داشت .هنگامی که بابا روی ایاوان اقامتگااه باانوان منادلی در
ساختمان پستخانه استراحت میکرد ،از حال و رفاه تاک تاک آناان پارس و جاو
مینمود .بنا بر دستور بابا ،هنگامی که او در خلوت بود ،بانوان میبایست درباارهی
تندرستی و سالمت خاود باا نوشات یاک یادداشات باباا را بااخبر ساازند .روزی
خورشید برای بابا یک یادداشت فرستاد که سردرد شدیدی دارد .بابا در پاسخ یک
یادداشت برای او فرستاد و او را راهنمایی کرد که بایدرناگ یاک قار دارویای
کوینی بخورد و یکی هم پیش از خوابیدن بخاورد .ایا درماان بارای خورشاید
کارساز شد و تندرستیاش را بازیافت.
بابا در سراسر زندگیاش ،به حیوانات مهر میورزید و دوست نداشت کاه آناان را
در رنج ببیند 7 .ژوئیهی ،1926بابا در جاده یک کولی را دید که با کشیدن افسار
خر خود که زخم بر پای عتبش داشت روانه است .بابا کار خود را زمی گذاشت و
برای دیدن کولی راهی شد .پس از آن که بابا دست نوازش بار خار کشاید ،مارد
کولی را راری کرد که اجازه دهد حیوان را به بیمارستان مهرآباد ببرد .درآنجا بابا
خودش زخم پای خر را تمیز کرد ،مرهم بر آن گذاشت و آن را باندپیچی کرد.
از چند ماه پیش ،افزون بر کار بدنی آسیاب کردن گندم و ارزن برای نیم سااعت
در روز ،بابا رخت 5ت از پسران را نیز هر روز عدر میشست 7 .ژوئیاه ،هنگاامی
که بابا دریافت مردان با بیپروایی غالت را آسیاب میکنند و برنامهیریزی مترر و
منظم را دنبال نمیکنند ،آنان را از ادامهی کار بازداشت .اما خودش به کار کاردن
ادامه داد .در همی روز ،بابا به افتخار زادروز گلمای و نارایان ماهاراج ،به همگاان
سکوت مهربابا آغاز میگردد 170
پراساد داد .گروهی از آندراپرادش از جنوب هند برای دارشان مرشد آمده بودند و
سرودی به زبان تِلگو برای او خواندند .بابا از گوپال سوامی یکی از ساکنی مهرآباد
که او نیز به زبان تلگو صحبت میکرد خواست که با آنان همخوانی کناد .پاس از
اجرای برنامه ،بابا چند بیت از شعرهای کبیر را برای آنان تشریح کرد:
یک خداوند خانهی شاه داسارات را میآراید و زینت میبخشد = بادن = جاان =
یزدان (اهلل) به شکل روح فردیِ کالبد گرفته.
یک خداوند در قلب همگان میتپد = ذهن ناآگاه = اهورمزد = خداوند به عناوان
آفریدگار.
یک خداوند در تمامی آفرینش گسترده اسات = روح کد = جاندان = شدیوا =
ت کم
یزدان (اهلل) با آگاهی از خودی حتیتیاش.
یک خداوند فراسوی سه عالم است = خود (نفس الهی) = دادار اهاورمزد کاه در
حالت فراسو -فراسو (ورا الورا) از خودش ناآگاه است.
خداوند برای شناخت خود ،به حالت روح فردی درمیآید و بدی وسیله از طریق
کردار و اعمال (کارما) در بند و اسارت قرار میگیرد .هیچ کس از پیآمد کاردار و
رفتار نمیتواند بگریزد .اما کردارها باید به گونهای باشند که تا سانسکاراهای عادی
را از طریااق سانسااکاراهای متضاااد یااا «معکااوس» بااه تعااادل و موزانااه برسااانند.
سرسپردگی ،دادن صدقه ،خواندن باجان و کرتان ،به جاا آوردن ساتایش و تکارار
نام خداوند ،سانسکاراهایی را میآفرینند که سانسکاراهای عادی را میسوزانند .اما
توبه ،روزه و تمرینات یوگا و ریارتکشی به بندها واساارتهاای بیشاتری داما
ماایزننااد .روزهی واقعاای بااه معنااای گرساانگی دادن ذهاا اساات نااه باادن.
خدا -رسیدهگی به معنی تجربه نمودن حالت خواب ژرف در حالت بیداری است.
بهتری روش برای آفریدن سانسکاراهای متضاد (معکوس) ،تسلیم شدن به مرشد
کامل و اجرای مو به مو از دستورات اوست.
بابا دوباره به موروع یوگا پرداخت و دربارهی حالت جذبه (سامادی) یوگیها ای
توریح را داد :حالت جذبهی ناشی از تمرینات یوگا ،فرد را توانمند میسازد که در
171 لرد مهر 3
و مرجها و سردرگمیها و آشوبهای بزرگی در جهان به راه خواهند افتاد .پاس از
آن ،دورهای از آرامش و پیشرفت روحاانی برقارار خواهاد شاد و خیلای زود یاک
دگرگونی نیز در روش زندگی م رخ خواهد داد» .ساعت سه بعد از ظهار ماردان
روزهی خود را در منزل شاهانه باز کردند .اندکی بعد ،ساداشایو باورکر 52 ،سااله
اهل احمدنگر با شاماری از پساران پرورشاگاه آناات اشارام کاه آن را تاسایس و
مدیریت میکرد برای دارشان بابا از راه رسیدند .مهرباباا پاس از آغااز ساکوتش،
افزایش چشمگیری در شمار بیاناات روحاانی کاه داده باود و هامچنای تشادید
فعالیتهای روزانه و کارهای بدنیاش به چشم میخورد .کار و فعالیتهای باباا در
آن روزگار در برگیرنادهی ،آسایاب کاردن ارزن ،حماام کاردن بچاههاا ،شسات
ت کم
رختهای آنان ،نگارش کتاب ،خدمت باه فتارا ،بیچارگاان و دردمنادان ،شانیدن
گالیههای روستاییان طبتاهی پاایی جامعاه و کماک نماودن باه آناان در حال
مشکالتشان ،سرپرستی تمام تدراکات و برنامهریزیها در مهرآباد ،دارشاان دادن
به هزاران ت و راهنمایی آنان در حل مشالتشان و پرداخت به نامهنگاری روزانه
بود.
پرداخت به ای وظیفهها ناه تنهاا زماانبار ،بلکاه انجاام آن در ساکوت تماام،
چشاامگیر و شااگفت انگیااز بااود .گرچااه مهربابااا خشاام و بخشااش ،ناخشاانودی
وخرسندی ،جدیت و شوخ طبعی خود را نشان میداد اما کنتارل تماام بار آنهاا
داشت و اجازه نداد یک کاالم از دهاانش بیارون آیاد .او از تاه دل در باازیهاای
ورزشی شرکت میجسات اماا حتاا در اوج هیجاان باازی ،کالمای هام باه زباان
نمیآورد .بعد از ظهر آن روز در منزل شاهانه ،بابا بی همه پراساد پخش کرد اماا
وامان کشاو سوبنیس ،یکی از ساکنی مهرآباد به طور اتفاقی از قلام افتااد .بعادا،
غروب هنگام خواندن باجان ،دیده شد که بابا به طور خاصی به او نگاه مایکناد و
آخر شب هم هنگام خداحافظی ،وامان فراموش کرد که به بابا ادای احترام کند.
شامگاهان ساعت ،10وامان ناگهان دستخوش هیجان عدبی یا هیستری شاد و
فریاد برآورد« :سدگورو ،مهربابا ماهاراج کی جی» ،سپس تکرار کرد« :بابا! بابا! بابا»
173 لرد مهر 3
و شروع کرد به سیلی زدن به صورت خود .مندلیها کوشیدند که او را آرام سازند،
اما وامان آنها را به کنار راند و به سیلی زدن به صورت خود ادامه داد و با صدای
بلند ،بابا را صدا میزد .او گریه و زاری میکرد و از ای که از پراساد و دارشان باباا
پیش از رفت به رختخواب ،محروم شاده اسات شاکایت داشات .او در آن حالات
آشفته و دیوانهوار تا نیمه شب باقی ماند ،تا سرانجام آرام گرفت و ساکت شد .روز
بعد 11 ،ژوئیهی ،1926مرشد یک روال کار جدید را برای هفت مااه آتای از 12
ژوئیه تا 7فوریهی ،1927برای خود و مندلیها اعالم نمود:
بابا از خوردن روزی یک وعده غذای جامد دست خواهد کشید و تنها شیر ،چای
و دال مدرف خواهد کرد.
تک تک مندلیهایی که در روزه گرفت بابا شرکت میکنند نیز باید تنها مایعات
مدرف کنند.
بابا در هیچ بازی ورزشی شرکت نخواهد کرد.
بابا بیانات روحانی برای آنان بیان نخواهد نمود.
بابا هفتهای یکبار یا دوبار برای بازرسی ،به مهرآباد خواهاد آماد و بیشاتر وقات
خود را در یک جای ثابت و در خلوت خواهدگذراند.
بابا طبق ای برنامه از روز بعد روزهی خود را آغاز کرد و بیشاتر اوقاات روز را در
نزدیکی میز -کاابی کناار دونای گذراناد .روز چهارشانبه 14ژوئیاه در جریاان
دارشان یک خداجو از راه رسید و به بابا التماس کرد که به او خادا -رسایدهگای
ارزانی دارد .بابا به او دستور داد که در کلبهی کوچک رو به روی میز -کابی باباا
زیر درخت نیم ،برای یک سال بنشیند و روزی یک وعده غذا صرف کناد .تتریباا
پس از پانزده دقیته ،بابا از آن مرد که رو به رویش نشسته بود پرسید « ،باه چاه
میاندیشی»؟ او پاسخ داد« ،م دوست دارم در عوض به شیردی بروم» .بابا باه او
اجازه داد و آن مرد بیدرنگ روانه شد 16 .ژوئیه ،در مکاان خاا ،رساتم از باباا
دربارهی حلتهی مرشد پرسید .باباا درباارهی آمادن اوتاارهاا باه طاور دورهای و
حلتههای آنان چنی توریح داد :هر مرشدی باید مریدان حلتاهاش را باه کماال
سکوت مهربابا آغاز میگردد 174
برساند .اعضای حلته کسانی هستند که از گذشتههای بسیار دور ،با مرشد پیوند و
بستگی داشته و در دورهای که قرار است شناخت را برای آناان باه ارملاان آورد،
گرد او حلته میزنند .شمار کسانی که شیره یا شربت حتیتی (دانش) را مینوشند
اند است و تنها یکی از میان ده میلیون ت ،مرشد کامل میشود .رستم پرسید،
«پس چرا برای ای فرصت کمیاب بکوشیم؟ ای مانند بردن بلایط بخات آزماایی
است و به نظر نمیرسد شانسی وجود داشته باشد»! بابا پاسخ داد« ،با م ،نتیجاه
قطعی است ،هرچند که آهسته انجام گیارد .هرآنچاه بارایش بکوشاید ،آن را باه
دست خواهید آورد .در پایان ،هدف و متدود نهایی تک تک افراد و همگان یافت
حقیقت است» .رستم گفت« ،پس اگر آن را مطمئنا به دست خاواهیم آورد ،چارا
ت کم
تالش کنیم»؟ بابا پاسخ داد « ،کشاکش و کوششی که به کار میگیرید ،شما را به
هدف نزدیکتر میسازد .حتا اگر 99بار شکست بخورید اما در صدمی بار پیاروز
گردید ،به طوری که شما را به نتطهای برساند که شایستهی باریدن لطا و نظار
مرشد شوید ،زحمتی که کشیدهاید توجیه شدنی است .از زمانی که شاما مرشدد
خود را مییابید ،به واسطهی کار پنهانی و نیروهای مرشد ،پیوسته به سوی هدف
هل داده شده و دستگیری میشوید .برای نمونه ،به پرتوهای خورشید که از ست
مکان خا نفوذ میکنند بنگرید و آن را متایسه کنید با فضای اتاق کاه تاریاک
است ،زیرا شکافهای ست کوچک هستند و اندکی نور میتواناد باه درون نفاوذ
کند .ای تشبیه ،نشانگر ورعیت مردم در جهان اسات .بیشاتر آناان بایخبار از
دانش الهی هستند؛ تنها تنی چند ،اندکی نور از یکتاهای به خدا -رسیده دریافت
کردهاند که مانند پرتوهای نور است و نه خود خورشید که دانش حتیتی است.
شامگاه 19ژوئیه ،مردی پس از دارشان گرفت از بابا راهی احمدنگر شد .پس از
پیمودن 1/5کیلومتر ،صدای ناله و فریاد از چالهای نزدیک جاده به گوشش رسید.
برای بررسی بیشتر ،او نزدیک چاله رفت و در تاریکی شب سه ت را در تاه چالاه
یافت .ساعت 9شب ،او سراسیمه ،دوان دوان روانهی مهرآباد شد و با چناد تا از
مندلیها و ماروتی پاتل ،کدخدای روستای ارنگائون ،با اتومبیال رساتم باه محال
175 لرد مهر 3
درست همان طوری که شما جان ای حیوانات را در متایساه باا جاان انساانهاا
بیاهمیت میپندارید ،مرشدان کامل نیاز جاان انساانهاا را نااچیز و بایاهمیات
برمیشمارند .برای آنان تمام عالم یک چیز کوچک است ،درست مانند یک نتطاه.
پس چرا از مرگ یک انسان نگران باشیم؟ افزون بر ای ،از دید مرشدان کامل ،رها
کردن کالبد به هیچ وجه مرگ به شمار نمیآید .آن تنها ،رها کردن یاک قالاب و
برگرفت یک قالب نو است .کالبد مانند یک کت است که روح فردی را میپوشاند.
صدها هزار از چنی کالبدهایی روزانه میمیرند و همزمان صدهاا هازار کالباد ناو
چشم به جهان میگشایند .از دید مرشدان کامل ،تخیل واهای باه راساتی مارده
است و از ای رو ،آنان در ابدیت زندگی میکنند .پس ایا رهاا شادن کالبادهای
ت کم
انسانی و پوشانیدن کتهای نو به آنان چه اهمیتای دارد؟ ذها بایاد بمیارد ،ناه
کالبد .کالبد ممک است هزاران مرگ را تجربه کند .اما روح فردی (جاان) وجاود
دارد و زنده است .آن هرگز نمیمیارد .حتاا هنگاام شدناخت کاه کالباد و ذها
میمیرند ،روح فردی وجود دارد و برای همیشه زنده است.
کالبد برای ذه کار میکند و رنج میبرد و ذه برای جان زندگی میکند .برای
نمونه ،پارچه را نماد کالبد برشامارید؛ کالباد را نمااد ذها و ذها را نمااد روح
انگارید .اینک فرض کنید که یک دوشیزهی شیک پوش جوان از راه برسد و جلاو
شما بایستد .تا زمانی که پارچه تمامی اجزای کالباد او را پوشاانیده اسات ،ذها
توجه خاصی به آن دوشیزه ندارد و در کنترل است .اما فرض کنید که با وزش باد
گوشهای از پارچه کنار برود و برای یک لحظه پای او نمایان گردد ،ای بیدرنگ بر
ذه اثر میگذارد و اندیشههای زشت و ناشایست در آن اوج میگیرند .اکنون چه
کسی ای کار را کرد؟ پارچه یعنی کالبد .به روش مشابه ،رابطهی پارچاه و کالباد
مانند رابطهی کالبد به ذه است .به بیان دیگر ،ذه زیر تاثیر کالبد است هماان
طوری که کالبد زیر تاثیر پارچه است.
21و 22ژوئیه دو روز تعطیل مذهبی هندوها بود .در جریان برگزاری جش در
ای دو روز متدس ،بابا را در یک حرکت دسته جمعی به آرامگاه قدیس بواجی بوا
177 لرد مهر 3
در معبدش در ارنگائون بردند .آن شب در مهرآباد به 700ت غذا داده شد که تاا
ساعت 1بامداد به درازا کشید 23 .ژوئیه بابا از ادامهی روزهی مایعات خود دسات
کشید و گفت« :م روزی یک وعده غذا خواهم خورد و بی ساعت 3تاا 8عدار
آب و چای خواهم آشامید» .تاثیر روش کردن اجاق توسط بابا در دساامبر ساال
پیش به مناسبت گشودن آشپزخانهی جدید برای منادلیهاای هنادو ،شاروع باه
آشکار شدن کرده بود .نشستی برگزار گردید تا پیشانهادی را باه بحاث و گفتگاو
بگذارند دربارهی ای که تمام مردان یک نوع غذا صرف کنند و به جاای ایا کاه
سر سفرههای جداگانه بنشینند ،به عنوان گاروه بااهم باشاند .بای منادلیهاای
هندوی سنتی از یک سو و مسلمانان و زرتشتیان پیشارو از ساوی دیگار ،بحثای
جدی در گرفت که سودبخش نبود .برای پایان دادن به بگومگو ،بابا تدمیم گرفت
که روال پخت و پز و صرف غذا به طور جداگانه ادامه یابد .آنگاه چنی بیان نمود:
برای م ،همهی ادیان یکی هستند و داد و بیداد بر سار باورهاای تعداب آمیاز
دینی و اجرای آنها امری بیهوده است .تمامی رسوم و سنتهای دینی ،تنها مشق
و عادت روزانه هستند .با ای حال احساسهای دینی یکدیگر باید به طاور جادی
مورد احترام قرار گیرد و در هیچ شرایطی نباید احساس کسای جریحاهدار شاود.
برعکس ،پیروان وفادار هر دینی را باید تشویق کرد و تمامی امکانات در دساترس
آنان گذاشته شود.
بابا آن بحث و گفتگو را پایان داد و آن را نشست گارودی Garudiنامید .به معنای
کسی که مارگزیدگی و زهر آن را با افسون از میان برمیدارد.
با توجه به رویدادهایی که به تازگی رخ داده بود ،مندلیها بسیار هوشیار و گوش
به زنگ شده بودند به ویژه شبها 23 .ژوئیه ،نیماههاای شاب ،بارساوپ نزدیاک
بیمارستان صدای پا شنید و سوت هشدار خاود را باه صادا درآورد .منادلیهاا از
خواب بیدار شدند و چوب به دست به بیرون دویدند .بابا نیاز بیادار شاده باود و
میخواست ببیند چه چیزی به آن سروصدا دام زده است .آنگاه بر آن شد که باا
مندلیها شوخی کند و هشدار داد« :دزد در آن سمت است ،اندکی پیش ،صدایش
سکوت مهربابا آغاز میگردد 178
از مایا میباشد .او باید در مایا کار کند تا دیگران را همپایهی خود سازد و به ایا
دلیل ،او تا اندازهای وابسته به مایاست .برای نمونه ،هنگام نوشیدن چاای ،شاما از
فنجان و نعلبکی اساتفاده مایکنیاد ،اماا پاس از نوشایدن چاای ،آنهاا را کناار
میگذارید .به بیان دیگر فرد باید برای انجام یک کار و یا تجربهی آن ،از وسیلهها
یا ابزارهایی استفاده کند و همی که کار انجام گرفت ،دیگر نیازی به ابزار نیست.
به روش کامال مشابه ،ای کالبد انسانی را نیز که وسیلهای الزم برای دستیابی به
کمال و شناخت خداوند پنداشته میشود ،باید پس از رسیدن باه شدناخت و باه
دست آوردن کمال ،کنار گذاشت و رها کرد ،زیرا آنگاه دیگر نیازی به آن نیست.
به روش مشابه ،هنگامی که نیاز باشد یکتاهای کامل از جمله اقطااب ،اوتارهاا و
مسئوالن روحانی ،دیگران را مانند خود کامل سازند ،باید به خااطر ایا وظیفاه
شکل انسانی بگیرند .آنان پس از انجام وظیفه ،کالبد خود را رها میکنند.
پنچ شنبه 5اوت ،1926هنگام گفتگو باا نوشایروان سااتا و ویانکااتش سایردار
چینچورکار معروف به کاکا (یکی از پیاروان اهال احمادنگر) ،مرشدد بارای آناان
دربارهی آرزوها و استتالل و روحانی در متایسه با اساتتالل سیاسای تورایح داد.
سپس بابا با تاکید بر بیانات زیر ،به گفتگو پایان داد:
باکتی (سرسپردگی) حتیتی ،یعنی « ،هزاران بار مردن در روز» .از ای رو ،شااعر
میگوید« ،اگر اشتیاق دریافت زخم پیکان را داری ،ابتدا دلی را بیافری که دست
به چنی ماجراجویی خطرناکی بزند ،ساختیهاای آن را برتاباد و دلیراناه رناج و
عذابهای آن را به جان بخرد» .ای نتل قول« ،دلای بیاافری » ،ناه تنهاا معناای
بیرونی و خا واژگان را بیان میکند ،بلکه حس درونی را نیز نشان میدهد ،کاه
باید درد رنج ناشی از زخم را بدون آن که کسای از آن بااخبر شاود ،باه آرامای و
کوچکتری زمزمه و یا نشانهای از درد برتابید .گرچه ممک است کاه شاخص از
زخمهای کشنده ،قلبش ریش ریش و تکه تکه شده باشد اماا هرگاز نبایاد هایچ
نمایش بیرونی از آن را به اجرا درآورد .آه ،چه سوزشی! چه عشتی ،چاه آرزویای!
گرمای هولنا خورشید در متایسه با حس دلسوختگی درونی ،هیچ اسات! تماام
سکوت مهربابا آغاز میگردد 180
ای سوز و گدازها و دیگر تجربههای کشندهی و پررنج سر راه جویندهی مساتتل
حقیقت ،یعنی آن که مرشد یا راهنمایی ندارد ،قرار دارند .اما کسانی کاه مرشاد
کامل را یافتهاند ،جز وق کردن زندگی خود با فرمانبرداری بی چون و چارا ،کاار
دیگری ندارند .حتا اگر دستورات مرشد ،در نشدنی و زننده هم باشند ،شما باید
با سری خمیده آن را به اجرا درآورید .آنچه را که مرشد کامل به شاما مایگویاد
انجام دهید ،حتا اگر فرامینش برخالف خواست و یا فراسوی فهم شما باشاد .ایا
آسانتری راه رسیدن به خداوند است .زیرا اگر شخص ابدا در آرزوی رسایدن باه
ای هدف حقیقت است ،باید خود را در آن آرزو بسوزاند و ویاران و خاراب کناد،
بدون هیچ توجهی به ذه ،بدن و یا جاان و ایا دشاوارتاری کاار اسات .شاما
ت کم
سعادتمند هستید که چنی مرشدی را در م یافتهاید.
7اوت ،موروع گفتگو به حرکتهای دست مرشد که خیلای متماایز بودناد و از
ژوئیه بابا شروع به استفاده از آنها نموده بود کشیده شد .بابا از آغاز ساکوتش باا
انگشتِ نشان خود ،روی زمی مینوشت .سپس از ویژگی بابا ای شد که حرکات
معینی از دست خود را در هوا تکرار کند ،حتا هنگام حمام کردن بچهها ،خواندن،
گفتگو و یا گوش کردن به سخنان افراد .در جریان ای حرکتهای دست ،به نظار
میرسید که بابا از محیط و پیرامون خود بیخبر است و انگار نتشهایی نادیادنی
را میبافد .همچنی در درازای ای دوران در ساال ،1926خلاق و خاوی باباا در
متایسه با دوران آتشی منازل مایم ،هنگاامی کاه او یاک «آتاش زناده» باود و
مندلیها را به خاطر نافرمانی ،کتک و یا سیلی میزد ،به طور چشمگیری آرامتر و
مالیمتر شده بود .آن شب ،هنگاامی کاه باباا کناار دونای نشساته باود درباارهی
سرگردانیهای کنونی اوپاسنی ماهاراج و باباجان به گفتگو پرداخت:
هنگامی که م در سراسر هند در حال سفر بودم و سپس رهسپار ایاران شادم،
ماهاراج در ساکوری بود .اما اکنون که م در مهرآباد سکنی گزیادهام ماهااراج از
یک مکان باه مکاانی دیگار سافر مایکناد .باباجاان در زمارهی بازرگتاری و
سرشناستری مرشدان کامل است .همچنان که افراد مهم و بلندپایاهی کشاوری
181 لرد مهر 3
هنگام سفر توسط اشراف و افراد برجسته جامعه مورد استبال میگیرناد ،باباجاان
نیز در درازای سفرها و پرسهزنیهایش با باالتری احترامها و افتخاارهاا پذیرفتاه
میشد و اشخا بلندپایهی روحانی در چنی موقیتهایی در پیشگاهش حضاور
مییافتند و مانند راه روش دنیوی ،هنگامی که باباجان میخواست از قرارگاه خود
بیرون برود« ،تلگرافهای روحانی» زمزمه میشاد تاا هنگاامی کاه او باه شاهر و
شهر های آنان سفر میکند ،تمامی اعضای سلسله مراتب روحانی در پیشاگاه او
حضور یابند .گفته میشود تاج الدی بابا که معموال برهنه باه ایا ساو و آن ساو
سفر میکرد ،یکبار در دیدار با باباجان برای ادای احترام به او ،دهوتی پوشید.
نوشیروان هر یکشنبه برای دارشان بابا میآماد .یکشانبه 8اوت ،او بناا بار روال
معمول به مهرآباد آمد .هنگام بازگشت ،چون دوچرخهاش خراب شده باود ،باباا و
چهار ت و از مندلیها او را با پای پیاده تا ایستگاه قطار همراهی کردند و ساپس
ساعت 9:30شب با درشکهی اسبی به مهرآباد برگشتند .قلب نوشایروان لبریاز از
عشق و مهربانی مرشد شد و تمامی خانوادهی ساتا ،بابا را به عنوان تجسم خداوند
پرستش کردند .بابا باه یاک دیادار کننادهی دائمای از منازل سااتا ،معاروف باه
ساااختمان اکباار پاارس ،درآمااده بااود در ایاا میااان ،باارادران نوشاایروان بااه
نامهای پیلو ماما ،مهرجی ماما و جِمای ماماا ،هماراه خاواهر خاود گالماسای باه
مهرآباد میآمدند .یک روز ،بعد از ظهر ،هنگامی که گالماسی به دیدار بابا آماد ،او
سرگرم آسیاب کردن گندم و ارزن بود .بابا به گالماسی اشاره کرد که به او کماک
کند و گالماسی بیدرنگ دست به کار شد .اندکی بعد ،گردباد شادید و ترساناکی
مهرآباد را درنوردید ،ست حلبی برخی از ساختمانها را از جا کناد و باه اطاراف
پرتاب کرد و در پی آن ،توفان ش درگرفت .تنگ غروب بود و گردبادها هناوز در
حال چرخش بودند ،گالماسی به ای میاندیشید که چگونه میتواند به احمادنگر
برگردد .بابا نگاهی به او کرد و سپس ظرف فلزی کنار دست خود را برداشت و آن
را نیرومندانه به دور پرتاب کرد .بیدرنگ ،چرخش گردبادها فروکش کرد و هوا به
حالت عادی برگشت! گالماسی شگفت زده شد و پس از بازگشت به احمدنگر ایا
سکوت مهربابا آغاز میگردد 182
ت کم
رویداد را برای برادرانش تعری کرد که نشانگر نیرو و برتری مرشد بر نیروهاای
طبیعت بود .کیخسرو افسری بابا را ابتدا در سال 1924در بمبئی دیده بود و آرزو
داشت که به طور همیشگی با بابا بماند .یک سال بعد ،بابا او را به مهرآباد فراخواند
و با مندلیها شروع به زندگی کارد و نگهباانی شاب را در بیمارساتان باه عهاده
داشت .بابا همچنی به افسری اجازه داد که شرح کوتاهی دربارهی او باه فارسای
بنویسد .در آن روزگار ،مهرآباد پر از مار و عترب بود .روزی مندلیها یک مار را که
به طور غیر عادی دراز بود نزدیک ساختمان پستخانه کشتند و بابا برای دیدن آن
آمد .افسری ،الشه ی مار را برداشت که به بابا نشان بدهد ،بابا به او اشاره کرد کاه
مار را به دور افکند ،سپس به او دستور داد که دستهایش را 24بار بشوید.
در آن روزگار برای محافظت از ملک مهرآباد ،داشت چند سگ نگهبان رارورت
یافت .بابا نیاز به آوردن یک سگ نگهبان جدید را بیان نمود .مادهاو رائاو یکای از
ساکنی مهرآباد ،سگ عموی خود را به مهرآباد آورد اما پس از چند روز ،بابا به آنا
104دستور داد که سگ را به صاحبش در احمدنگر بازگرداند .گرچاه منادلیهاا
تمایل به نگاه داشت سگ داشتند اما به خواست بابا احترام گذاشاتند و خااموش
ماندند .هنگامی که آنا سگ را برگرداند ،دلیل پس فرستادن سگ روش شاد .زن
183 لرد مهر 3
عموی مادهاو به آنا گفت که او دلش برای سگش تنگ شده بوده و از ابتدا با بردن
سگ به مهرآباد موافق نبوده است .عموی مادهاو برای آنا و بابا در ای ماورد ناماه
فرستاده بود اما مادماو از روی شرمندگی نامه را به بابا نشان نداده بود.
دوران دیدگاهش چنی را بیان نمود« :یک مرشد خدا -آگااه ،از ذها جهاانی
برخوردار است .چه تفاوتی داشت که بابا نامه را بخواند یا نه؟ هیچ موروعی هرگز
از دید او پنهان نمیماند .او در هر آن میدانست که تک تک افراد در جهان به چه
میاندیشند و ای که پس از هزاران ساال باه چاه خواهناد اندیشاید .هار کاردار
مهربابا ،بیانگر مهربانی بیکران بود».
سه شنبه 10آوت ،1926نوروز ،سال نو ایرانی جش گرفته شد .تمام مندلیهاا
سپیده دم از خواب برخاستند و ساعت 5بامداد حمام کردند .بانوان مندلی ،بابا را
به طور تشریفاتی حمام کردند و پس از آن ،بابا به تک تک مندلیها عطر زد .بعدا
آنان برای ناشتایی ،چای و انگور صرف کردناد و در درازای روز باه باازی کریکات
پرداختند .دو روز بعد ،ارجون مدیر مدرسه بیمار شد و نتواست کار کند .از ایا رو
بابا خودش وظیفههای ارجون را به عهده گرفت و غذای بچه را تدار دید ،آناان
را حمام کرد و رختهای آنان را شست .بعادا در 15اوت ،زادروز زرتشات جشا
گرفته شد و بابا دربارهی اوتارهای دوران گذشته برای منادلیهاا تورایح داد16 .
اوت ،بابا دربارهی پیامبر حضرت محمد ،چنی آشکار ساخت:
بیایمانان ،دندان پیامبر حضرت محمد را شکستند و او حتا یک آه هام نکشاید!
روش ما مرشدان با راه و روش دنیوی باه طاور کامال تفااوت دارد .ماا باه طاور
بیرونی ،کسانی که ما را دوست دارند آزار و اذیت میکنیم اما به کسانی که از ماا
بیزارند ،کاری نداریم .ما دشمنان خود را میپرورانیم و دوساتانمان را مایکشایم!
حضرت محمد یکی از ما بود و دندانهای او با رربهی سنگ شکسته شد .ببینیاد
بر مسیح چه روا داشتند؛ او را به صلیب میخ کردند .ما تخم چشام عاشاتانمان را
زیر پاشنهی پا له میکنیم اما مخالفاان و دشامنانمان را نادیاده مایانگااریم .ماا
با بیرحمی بر عاشتانمان ستم روا میداریم و حتا آنان را میکشیم اما هایچ کاس
سکوت مهربابا آغاز میگردد 184
را در حالت بحث و گفتگو یافت .سید صاحب ادعا کارد هنگاامی کاه قارآن و یاا
کتاب مذهبی هندوها را میخواند ،آنها را با توریحات بابا همسان ماییاباد ،اماا
رامجو میگفت آنها ابدا یکسان نیستند .از آنجایی کاه آنهاا نتوانساتند تعیای
کنند حق با چه کسی است و از بابا درخواست کمک کردند و او بیان نمود:
بیانات و توریحات م به طور کامل از محتوای کتابهای متادس هار ماذهبی
متتاوت است و هیچ پیوندی با جنبهی شریعت مذهبها ندارد .اگار ماا بخاواهیم
بیانااات روشاانایی بخشای را در میااان کتااابهااای مااذهبی بیااابیم ،آن در کتاااب
شاسترای هندوهاست اما آنها نیز تنها سایهای از توریحات م هستند.
هیچ یک از مرشدان بزرگ دوران گذشته ،چنی توریحاتی را کاه ما دادهام،
آشکار نساختهاند .آنان مرشدان و اوتارهای بزرگی بودند و روحهای بسیاری را باه
شناخت خداوند رساندند .با ای حال آنچه آنان برای جهانیان به ارملان آوردناد و
به جا گذاشتند تنها شریعت یا شربتی شیری بود .آنان دانش درونای را تنهاا باه
مریدان نزدیک خود که بسیار بسیار اند بودند بخشیدند .آنچاه مرشددان بیاان
داشتند و آنچه در کتابها نوشته شد ،تنها دانش و قوانی به جا آوردن مراسام و
تشریفات بود که برای ذه انسانهای آن روزگار جذابیت داشت .اشاتباه بزرگای
که تودهی مردم میکنند ای است که آنان شریعت را به عناوان هادف شدناخت
برمیشمارند ،در حالی که باید آن را راه رسیدن به شناخت به حساب آورند.
از سوی دیگر ،م دانش الهی را توریح میدهم که فراسوی قلمرو هوش عاادی
انسانی است .هوش انساانی یاارای در و فهام ایا داندش را نادارد .حتاا ایا
توریحات نیز تنها سایههایی از دانش حتیتی هستند و ذه عاادی ،یاارای در
آن را ندارد .آنچه م توریح میدهم ،موروعی است فراسوی در ذه مجاازی
و تنها برای کسانی کاربرد دارد کاه آماادگی هضام آن را دارناد و بارای همگاان
نیست! زیرا تودهی مردم نه نمیتوانناد آن را بفهمناد ،ناه مایتوانناد آن را تااب
بیاورند و حتا تحمل گوش کردن آن را ندارند .برای نموناه ،ما مایگاویم شاما
همگی خداوند هستید ،در حالی که اسالم و ادیان دیگر میگویناد شاما بنادگان
سکوت مهربابا آغاز میگردد 186
خداوند هستید .م میگویم محمد تجسم خداوند با آگاهی تمام وکمال باود اماا
پیروان محمد میگویند که او تنها یک «فرستاده» و پیامبر باود .تورایحات ما
دربارهی زرتشت و مسیح هم حتیتت دارد .م میگویم کاه تماام کا زدنهاا،
باجان خواندها ،کُشتی بست پارسیها و نمااز خوانادن مسالمانهاا مانناد مشاق
نوشت است .در حالی که تنها کاری که الزم است ،یاد دائمی یاک ناام خداوناد،
کنار گذاشت شهوت ،خشم و حر میباشد .اما بخشهای سنتی هر مذهبی اگر
بشنود که م چنی سخنانی را بیان میکنم ،ملز مرا له خواهند کرد! با ای حال،
م دلم برای همهی آنان میسوزد .چرا؟ زیرا آنان بسیار کوتاه فکار و تناگ نظار
هستند و نه آرزوی بیرون آمدن از ای چارچوب ذهنی را دارند و نه در ای راساتا
ت کم
میکوشند .م به شما میگویم :مانند آنان بزدل و ترسو نباشاید کاه از جهانم و
خشم خداوند برای پذیرفت ای حتیتاتهاا کاه حقیقدتهدای واقعای هساتند
میترسند .اساس و بنیاد تمامی توریحات م ،سانسکاراها است که هیچ ماذهبی
آن را توریح نداده است .م آن را به طور روش و منطتی برای شما باه ارملاان
آوردهام .در هیچ جای دیگر موراوع سانساکاراها چنای اساتادانه ،باه روشانی و
کالمی شیوا بیان نشده است.
21اوت ،غنی و رامجو راهی خانهی خاود در لونااوال شادند .غاروب هماان روز،
ساعت ،7بابا به حالتی دوستانه و میل به گپ و گفت ،در مکان خا نشسته بود،
در میان کسانی که در اتاق نشسته بودند ،نگاه بابا به گوپاال ساوامی افتااد .او در
ژانویهی 1926برای اقامت به مهرآباد آمده و پذیرفته بود که بارای یاک ساال از
دستورات بابا پیروی کند و با رهنمون بابا ساعتهای معینی در روز سکوت اختیار
میکرد و دستور داشت در حالی که زیار درخات کناار جااده نشساته اسات ناام
خداوند را تکرار کند .بابا از گوپال پرسید« ،به م بگو ،باالتری آرزویت چیست»؟
او پاسخ داد« ،هیچ چیز» .بابا با پافشاری گفت« :از م بخواه ،هرچه دوست داری
بخواه ،آرزوهایت را اکنون به م بگو و م آنها را برآورده خواهم کارد»! گوپاال
خاموشانه نشسته بود و تنها به بابا لبخند میزد .بابا با اشاره به او گفت« ،ذها و
187 لرد مهر 3
دلت را پیش م بیرون بریز! اکنون وقت آن است .م به خواست و دلخواه خود از
تو میخواهم که آرزوهایت برآورده شوند .اکنون وقتش است که م در آن حالات
هستم» .در ای میان ،مندلیهای دیگر او را تشویق میکردند که لاب باه ساخ
بگشاید .گوپال سرانجام یک کاالم از دهاانش بیارون آماد«آزادی روحاانی»! باباا
لبخند زد و با اشاره بیان نمود« ،بخشیده شد»! باباا ساپس باه منادلیهاا گفات:
«گوپال یک پیرو بسیار خوب ،بیریا و یکدل است .او تنها فرمانباردار وفاادار باه
دستورات م است .در میان شمار زیادی از یاوگیهاا ،ساادوها ،ریاراتکشاان و
فتیرها که برای پیشرفت روحانی به اینجا آمدهاند ،او تنها کسای اسات کاه تااب
آورده و به بهانههاای گونااگون نگریختاه اسات .گوپاال بایچاون و چارا از ما
فرمانبرداری دارد و هرگونه خوراکی که به او داده شود ،از روی میل میپذیرد».
بابا ادامه داد و به گوپال گفت« :م آرزوی تو را در ای زندگی بارآورده خاواهم
ساخت» .بابا سپس او را آزمایش کرد و پرسید« ،اما فرض ک بنا شاد در زنادگی
بعدیات ،م به تو شکل یک خر ،یک جذامی و یا یک چالق را بدهم»؟ گوپال با
فروتنی پاسخ داد« ،هر طور که شما بخواهید ،باباا ،اگار موجاب خشانودی شاما
میشود».
شیونات ویبوتی گادهمالی یک سوامی ریشوی کوتاه قد بود که او هم در مهرآبااد
سکنی داشت و از دستورات مشابهی پیروی میکرد .بابا رو به او کرد و گفات کاه
تعری کند چگونه به مهرآباد آمده است .او بازگو کرد که هنگام دیادار از آرامگااه
یک پیر در گانگاپور ،رویایی دید که در آن ،ندایی او را تشویق کارد و گفات« :باه
سوی دوند حرکت ک و کار تو تمام خواهد شد» .بامداد روز بعاد او راهای جااده
دوند شد و پس از رسیدن به ارنگائون تدمیم گرفت که از مهربابا دارشان بگیرد و
از آن روز به بعد ،در مهرآباد ماندگار شد .ساپس گوپاال ساوامی باازگو کارد کاه
چگونه او ابتدا به مهرآباد آمد .او پیشتر به دیدار از اوپاسنی ماهاراج در ساکوری و
نارایان ماهاراج در کدگائون رفته بود .روزی هنگاامی کاه در جاادهی دوناد گاام
برمیداشت ،شخدی به او گفت که یک مرشاد کامال دیگار در ارنگاائون زنادگی
سکوت مهربابا آغاز میگردد 188
میکند و او روانهی آنجا شد .در میان راه تشنگی شدیدی به او دست داد .پاس از
چندی یک پیرمرد روستایی را دید که از چاه آب بیرون میکشاد و نازد او رفات.
پیرمرد برای مدت زیاادی باا او گفتگاو کارد و هنگاامی کاه دریافات گوپاال در
جستجوی مرشد است ،یک میوهی هندی به او پیشکش کرد و گفت« ،ای میوه-
ای است که مرشدان میخوردند» .گوپال بیدرناگ آن میاوهی خاا را خاورد.
پیرمرد سپس به او گفت« ،به ارنگائون برو و نه هیچ جای دیگر .او آنجاست .نزد او
برو و آرزوی تو برآورده خواهد شد .مرشدی که تو را راهنمایی خواهد کرد و آنچه
را که میخواهی در ارنگائون به تو خواهد بخشید» .گوپال از پند و انادرز پیرمارد
پیروی کرد و روز بعد مهربابا را دید .بابا با شنیدن ای داساتان باه گوپاال گفات،
ت کم
«میدانی که آن پیرمرد که بود؟ آن م بودم با چهرهی مبدل»!
بامداد روز بعد ،هنگامی که بابا دریافت یکی از پسران مدرسه ناپدید شده اسات،
مندلیها را ساعت 8گردآورد و علت رفت آن پسر را جویا شد .آنگاه بابا ،ارجاون
مدیر مدرسه ،مبدرها و آموزگاران را به خاطر سهل انگاری ،مسئول فرار آن پسار
دانست .بابا یک مجازات نو برای آنان در نظر گفت .او به آنان دستور داد که پاودر
تلخ قر کوینی در دهان خود نگه دارند ،بدون آن که آن را ببلعند و یاا بیارون
ت کنند .هنگامی که آنان دیگر نتوانستند مزهی تلخ دارو را تاب بیاورند ،باباا باه
آنان اجازه داد که آن را به بیرون ت کنند و برای از بی بردن مزهی تلخ دارو باه
آنان شیرینی داد .یک هفته پیش ،نامهای از بابو سایکلواال خوانده شد کاه در آن
دربارهی تجربهی دیداریِ شیری ماای نوشاته باود .شایری ماای ،دوال ماسای و
پیروجااا (فیااروزه) ،خااواهر شااهریار پااس از ادای احتاارام بااه باباااجااان بااه خانااه
برمیگشتند ،در میان راه ،آنان بابا را دیدند که در یک درشکهی ویکتوریا نشساته
است .اندکی بعد پایی آمد و روانهی یک کوچهی تاریاک شاد و باا وجاود صادا
زدنهای شیری که بایستد ،او به گام برداشت خود ادامه داد .بابابو نوشت« ،تمام
بانوان سوگند یاد میکنند که بابا را به روشنی دیدهاند» .البته بابا در آن زماان در
مهرآباد بود .گرچه بابا دربارهی ای رویداد دیدگاهش را بیان نکرد اماا منادلیهاا
189 لرد مهر 3
یتی داشتند که آن رویدادی مافوق طبیعی بوده است .هنگامی کاه یاک ناماهی
دیگر دریافت شد مبنی برای که گل اندام ،مادرِ مادر بابا ،به طور ناگهانی چشم از
دنیا فرو بسته و مادرش نیز بیمار است ،بابا بازهم دیدگاهش را بیان نکرد .بعدا در
29اوت ،1926هنگامی که حال شیری مای بهبود نیافت ،باباا ویژگای مرشادان
کامل را چنی آشکار ساخت« ،مرشدان کامل ،همه چیز به جهانیان میدهند اماا
به خویشاوندان خود هیچ چیز نمیدهند» .ماساجی به پونا فرستاد شاد و پاس از
بازگشت به مهرآباد در 23اوت ،او ای داستان را تعری کرد .یکای از شاامگاهان،
شیری مای با یک حلته گل به دیدار باباجان رفته بود و میخواست آن را به گردن
او بیاویزد اما هنگامی که رو به روی آن بانوی کهنسال قرار گرفت ،باباجاان باه او
گفت که حلتهی گل را به گردن خودش بیاویزد .شیری ابتادا دودل باود اماا باا
ترغیب دیدار کنندگان ،او حلتهی گل را به گردن خود نهااد اماا بایدرناگ آن را
درآورد و به باباجان داد .قاب عکس مهربان کنار باباجان قرار داشات و او حلتاهی
گل را گرداگرد آن آویخت و دست خود را روی عکاس گذاشات و گریاه سار داد.
آنگاه به شیری مای گفت« :پسر م روزی دنیا را تکان خواهد داد»! سپس اداماه
داد« :تو امروز غافلگیر و شگفت زده خواهی شدی»! هنگامی که شایری ماای باه
خانه برگشت ،صدای فریاد دخترش مانی را شنید .شیری شتابان پایش او رفات.
مانی از روی تعجب فریاد زد« ،ببی ،یک ریسمان به دور پای م پیچیده و کنده
نمیشود! آن میجنبد»! شیری در کمال حیرت و وحشت ،یک مار کوچک را دید
که به دور پای مانی پیچیده است .در ای میان ،مار شتابان فرار کرد .بعدا شیری
به مانی گفت که آن ریسمان نبوده ،بلکه یک مار بوده است.
مرشدان مهربابا ،عشق و مهربانی خود را آشکارا برای او بیاان مایکردناد .در آن
روزگار از پونا خبر میرسید که باباجان سر خود را روی عکاس باباا مایگاذارد و
میگرید .از ساکوری نیز خبر میرسید که اوپاسنی ماهاراج به پیروانش میگویاد:
«هیچ چیز اینجا نیست .نزد مهربان در ارنگائون بروید» .باه روش مشاابه ،پیاروان
نارایان ماهاراج نیز که از او دارشان میگرفتند به مهرآباد فرستاده میشادند .ایا
سکوت مهربابا آغاز میگردد 190
خود گذاشت ،موتور قطار دوباره روش شد .ای درحالی است که مریادان نارایاان
هیچ مشکلی در خطو راه آه گزارش نکردند و راننده و مامورهای قطار نیاز در
شگفت بودند که قطار چگونه از حرکت ایستاده است .در ای میاان ،نارایاان تنهاا
لبخند میزد .بعدها چنی دیده شد که هرگاه نارایان با قطار از احمدنگر میگذرد،
قطااار همیشااه بااه طااور ناگهااانی باارای ماادت کوتاااهی در ارنگااائون از حرکاات
میایستد و نارایان از مریدانش میپرساد آیاا در ارنگاائون هساتند؟ و مریادان در
کمال تعجب ،تپهی مهرآباد را از پنجرهی قطار میدیدند .آنگاه پس از چند لحظه
قطار به طور اسرارآمیزی به راه میافتاد .یکشنبه 29آوت ،1926بابا و منادلیهاا
به بیتسی باغ واقع در احمدنگر رفتند و پاس از آن از کاانونی بارای نیازمنادان و
بینوایان دیدن کردند و بابا در آنجا یک فنجان چای نوشید .یک پسار نابیناا کاه
مرتب برای دارشان بابا به مهرآباد میآمد ،در آن کانون زندگی میکرد و بابا باا او
پیمان بسته بود هنگامی که سخ گفت خود را از سر گرفت ،بیناییاش را باه او
باز گرداند.
خیاطی به نام ،مورلیدار ،اهل لوناوال ،به تازگی در مهرآباد سکنی گزیاده باود .در
29اوت ،بگو مگویی بی او بهرامجی که گمان میکرد مورلیدار کارش را درسات
انجام نمیدهد درگرفت .بهرامجی چنان برآشفته شد که به مورلیدار گفت مهرآباد
را تر کند .مورلیدار کارش را زمی گذاشت و روانه شد و تا عدر زیر یک درخت
نشست .سارانجام او بارای شاکایت از بهارامجای نازد باباا رفات .باباا در حضاور
مندلیهای دیگر بیان کرد« :هردو گناهکارند .مورلیدار با دست کشیدن از خیاطی
و تر کردن دکان ،از دستور م نافرمانی کرده است ،زیرا م به او گفتاه باودم
که رختها را بدوزد .با وجود تهدید بهرامجی ،او میبایست به کارش اداماه دهاد.
البته اگر بهرامجی او را از دکانش به بیرون پرت کرده بود ،موروع تفاوت داشت».
سپس بابا به بهرامجی هشدار داد که بدون ررایت او کسی را از کار برکنار نکند و
به او یادآوری کرد که هرگونه سرپیچی از دساتوراتش را یکراسات باه او گازارش
دهد 31 .اوت ،زادروز کریشنا با به راه افتادن یک دساته کارانااول در سااعت 10
سکوت مهربابا آغاز میگردد 192
بامداد از روستای ارنگائون ،جش گرفته شد .پسرها در ساای درباار باه شاادی و
پایکوبی پرداختند و بابا بی همگان پراساد پخش کرد .آنگاه در سااعت 2بعاد از
ظهر ،بابا در یک نشست خدوصی به مندلیها گفت که قداد دارد از روزهی یاک
وعده غذای خود در روز دست بکشد و در عوض تنها چای ،شیر و یا قهوه بنوشاد.
بابا همچنی توریح داد که در بخش پایانی روزهی خود ،تنها آب مدرف خواهاد
کرد و بیان داشت« ،در پایان ای روزه در ماه فوریه ،م بارای 70سااعت مانناد
یک جنازه خواهم بود و هنگامی که برخیزم ،دیگران را نیز با خود برمیخیزانم .به
راستی م یک جنازه هستم اما برای نیکی و نفع مریدان حلتاهام ،کالباد ما در
فوریه برای 70ساعت به راستی مانند یک جسد خواهد بود» .در پایاان ،باباا روی
ت کم
لوح دستی خود نوشت« ،چه قدر مریدان حلته سعادتمند هستند که در آن زمان
در یک آن ،به شناخت دست خواهند یافت»! بابا پیش از آغاز روزهی خاود بیاان
نمود که او دیگر سخنان روحانی برای مندلیها بیان نخواهد کرد و در هیچ باازی
ورزشی نیز با بچهها شرکت نخواهد جست .اما پس از سه روز ،بابا بیاناات خاود را
برای مندلیها و همچنی شرکت در بازی بچهها را همچون گذشته از سر گرفات.
چهارشنبه 1سپتامبر ،1926بابا ای خبر را به مندلیها داد« :از فردا ،م برای 5
یا 6ماه غذای جامد مدرف نخواهم کرد .پس باا دساتهاای خاود ،اماروز بارایم
خورا های گوناگون بپزید ،زیرا ای آخری غذای م پایش از شکسات ساکوتم
خواهد بود» .آشپزها خورا های خوشمزهای برای بابا پختند که تا ظهر آماده شد.
بابا تک تک خور ها را چشید ،سپس آن را بی مندلیها تتسایم کارد .باباا روز
بعد روزهی خود را تنها با نوشیدن چای کم رنگ آغاز کرد.
به علت شمار زیاد ساکنی مهرآباد و نیاز به مدرف زیاد شیر روزانه ،چندی گاو
و گاو میش در مهرآباد نگهداری میشدند و یک شیر فاروش نیاز اساتخدام شاده
بود .اما مرد شیر فروش از راه روشهای مرشد بیخبر بود و پیوسته از دستور باباا
مبنی بر تر نکردن مهرآباد نافرمانی میکرد .او به طور پیااپی از دساتورات باباا
سرپیچی میکرد و در نتیجه سالمت او آسیب دید .یکباار هنگاامی کاه او بادون
193 لرد مهر 3
اجازه در آستانهی تر سرحد مهرآباد بود ،به شدت بیمار شد و برای بخشش باه
بابا التماس کرد .بابا او را به خاطر اشتباهات گذشتهاش بخشید اماا باه او هشادار
داد که در هیچ شرایطی نباید بدون اجاازه مهرآبااد را تار کناد .تانش زنادگی
گروهی و سخت کار کردن زیر فرامی اکید و محکم مرشد و گهگاه کنار آمدن با
خورد و خوراکی اند ،به موقعیتهایی دام میزد که برخی از مندلیها مهرآباد
را به قدد ای که هرگز برنگردند تر کنند .ای در مورد پنادو ،بهارامجای و باه
تازگی بارسوپ رخ داد .در ای میان ،مندلیهای دیگر در پی آنان روانه میشدند و
پس از گفتگویی دراز ،شخص را راری باه برگشات ماینمودناد .اماا بارساوپ باا
سرسختی به نادیده گرفت دساتورات باباا اداماه داد تاا سارانجام در 2ساپتامبر
مهرآباد را برای همیشه تر کرد و در پونا سکنی گزید.
9سپتامبر ،سال نو پارسیها بود .ساعت 7:30بامداد یک مسابتهی کریکت بای
سه تیم به رهبری بابا ،رستم و چانجی برگزار گردید و در پایاان ،جایزهاایی اهادا
شد .برنامهی باجان تا ساعت 9شب ادامه یافت .پس از پایان برنامهی آوازخاوانی،
بابا ناگهان اعالم کرد که دوست دارد غذایی بخورد .همگان شگفت زده شدند ،زیرا
بابا برآن بود که برای چندی ماه روزه بگیرد .بابا بیان کارد کاه خاورا را باا دو
شر خواهد پذیرفت« :م تنها غذای معینی را صرف خواهم کرد و در ظرف 17
دقیته ،خورا باید آماد شود» .مندلیها کارهایشان را زمی گذاشاتند و شاتابان
راهی تهیهی غذا شدند .برخی از مندلیهاا بارای آوردن متاداری ماواد اولیاه باه
خانهی شاهانه رفتند .در ای میان ،به بانوان مندلی خبر داده شد که بابا میل باه
خوردن باجیا دارد .اما از آنجایی که ناجا آرد نخود آمااده نداشات ،شاتابان متادار
نخود خام را جوشاند و پس از آن مهرا و خورشید آن را آسیاب کردند .ناجا و دالی
شروع به سرخ کردن باجیاها کردند و سوناماسی پیازهای را خرد کارد .ظارف 17
دقیته ،باجیاها آماده و به قسمت مردان فرستاده شد .بابا از کوشاش آناان بسایار
خوشحال گردید و پس از آن اندکی از آن را خورد ،بتیهی را بی مندلیها پخاش
کرد .شانبه 11ساپتامبر ،1926باه مناسابت برگازاری جشا هنادوی گاانش
سکوت مهربابا آغاز میگردد 194
چاتورتی ،که به جانپاتی Ganpatiنیز معاروف اسات ،مجسامهی گاانش (یکای از
خدایان با سر فیل) در سای دربار قرار داده شد؛ بابا مورد پرستش قرار گرفت و او
شخدا غذا برای بچهها سرو کرد .مندلیها وظیفه داشتند که هار شاامگاه سارود
کرتان بخوانند .ارجون ،موهان ،سید صاحب و ویشنو هرکدام برنامه اجرا میکردند
و همگان لذت می بردند .در آن روزگار ،کاکوبای مادر ویشنو و خاواهرش باه ناام
یامونا در مهرآباد زندگی میکردند .کاکوبای هرگز به پونا برنگشت و تا آخار عمار
در مهرآباد زیست.
11سپتامبر ،چانجی رهسپار بمبئی شد و در 13ساپتامبر باه هماراه بارادرش
نوروزجی و خانوادهاش و یک ماشی تایپ برگشت .هرگااه باباا بیاناات روحاانی و
ت کم
توریحاتی به بچهها و یا مندلیها میداد ،چانجی آن را با به صورت تناد نویسای
یادداشت میکرد و بعدا به صورت تمام نویسای درمایآورد .او گهگااه بارای ایا
منظور تا نیمههای شب بیدار میماند و روز بعاد دسات نوشاتههاایش را باه باباا
میداد .بابا پس از خواندن و بررسی دقیق ،نکاتی را برای روش سازی روی دسات
نوشتهها یادداشت میکرد .آنگاه چانجی بیانات بابا را به شکل نهایی تایپ میکرد.
از 11ژوئیهی ،1926چانجی یک دفتر یادداشت خاطرات جداگانه از رویادادهای
روزانه در مهرآباد را به نگارش درآورد .کاری که پیشتر آجوباا ،نادرشاا دساتور و
پاندوبا و هر یک برای تعداد روزهای معینی انجاام داده بودناد .اساساا باه خااطر
کوششهای چانجی است که شرح فعالیتهای مهرباباا باه نگاارش درآماده و باه
فراوانی در دسترس ما قرار دارد .تالشهای آکنده از عشق او ،اساس و جوهر بازی
محبوب الهی را برای آیندگان حفظ کرده و به ارملان میآورد 19 .ساپتامبر ،باباا
چنی گفت« :یک لحظه از عمر آدمی که با همنشیمی مرشد کامل سپری شود ،با
ارزشتر از صدها سال تاپا -چاپا (تکرار نام خدا همراه با تسبیح انداخت ) اسات و
یا همچنان که ویوکاناندا میگوید« :روش کردن قلیان مرشد کامل ،بهتر از صدها
سال مراقبه است» .در آن روزگاار ،باانوان منادلی هناوز در سااختمان پساتخانه
زندگی میکردند ،مکانی که باباا دساتور داده باود آن را باا حدایرهای خیازران
195 لرد مهر 3
نشست و عیبجوییهای زشت و نیت بد او ،به هادر نخواهناد رفات و بارای ایا
زیارت ناخواستهاش پاداش خواهد گرفت .او و دیگران مطمئنا سود خواهناد بارد.
هنگامی که او برای دیدار با اوپاسنی ماهاراج به ساکوری رفته باود ،باا توجاه باه
گرایشهای ذهنیاش ،او حتا اجازهی نیافت که قطرهای آب از آن مکان متدس را
بچشد و ماهاراج با او دیدار نکارد و کلنال باا دشانامهاایی کاه زیار لاب مایداد
روانه شد.
کلنل به راستی یک زرتشتی دیندار باود .او کتاابی را زیار عناوان برتاری آیای
زرتشتی به نگارش در آورده و چاپ کرده و در آن به ساتایش و باشاکوه سااخت
آموزشهای زرتشت پرداخته بود .در ای کتاب او به شادت باه طبتاهی روحاانیِ
ت کم
دستورها و آداب و رسومی را که برپا میداشتند تاخته باود .رساتم چنای باازگو
نمود« :نو پیکان انتتادات و نکوهشهای کلنل ،به ویژه فعالیاتهاایی را کاه در
مهرآباد انجام میگرفت نشانه گرفته بود .او گفات کاه درباارهی زنادگی زرتشات
مطالعات زیادی داشته و با چیزهایی که در مهرآباد دیده قلابش زیار و رو نشاده
است» .بابا در پاسخ چنی بیان نمود« :زرتشات در درازای عمارش کااری را کاه
احساس کرد در شرایط جاری آن روزگار مناسب است انجام داد .اکنون م کاری
را انجام میدهم که به گمان م بهتری است و به شما دستوراتی را میدهم کاه
احساس میکنم مناسب هستند .اگر شما خواهاان فرماانبارداری هساتید ،آن را
انجام دهید ،وگرنه راهی شوید .م نگران ای نیستم که دنیا بپاذیرد یاا ناه .اگار
دوست دارید ،از م پیروی کنید وگرنه همگاان مایتوانیاد از اینجاا برویاد! چاه
تفاوتی برای م دارد که دوستان ،خویشاوندان و یا تمام جهانیاان از ما پیاروی
کنند یا نه؟ م همان آن هستم که هستم» .بابا پیشتر پیشگویی کرده بود کاه
پارسیها و ایرانیها مسبب مرگ او خواهند بود .اما ای به معنی مرگ فیزیکای او
نبود ،بلکه اشاره به مخالفتهای تلخ و آزار دهندهای باود کاه باه او و کاارهاایش
انجام میشد .ای در حالی است که هیچ کس در آن روزگار نمایدانسات کاه آن
مخالفتها در راستای اهداف ژرفتر مهربابا رروری هستند.
199 لرد مهر 3
در سرنوشت کلنل ایرانی چنی رقم خوده بود که برای 35سال پیاپی ،نارواتری
و بدتری تبلیلات دروغی را در مخال با مهربابا پخش کند .اماا ایا دشامنی و
مخالفت ،واسطه و ابزاری شد برای انجام کار درونی مرشد ،زیارا شامار زیاادی از
مردم با خواندن نوشتههای کلنال ،باباا را شاناختند .گرچاه اطالعاات داده شاده
سراسر دروغی بود اما در بسیاری از مردم ای کنجکاوی را برانگیخت که سرانجام
برآن شوند خود به دیدار مهربابا بیایند .هنگامی که آنان دارشان او را میگرفتناد،
با شیرینی شهد عشق حضور بابا پذیرفته میشدند .در ای میان ،در شمار زیاادی
از ایرانیها و پارسیها ،ایمانی استوار به الوهیت بابا بیدار شد که بعادا باه پیاروان
ثابت قدم او درآمدند .بنابرای ،کاری شگرف و بزرگی از طریق مخالفتهای کلنال
انجام گرفت و سرانجام مردم دیدند که به چه نتیجههای پرباری داما زد .کلنال
ایرانی ،ندانسته خدمات زیاد و چشمگیری برای مهربابا انجام داد .باباا حتاا گفات،
«کلنل سعادتمند است که مرا یاد میکند ،مهم نیست که چگونه».
در ای میان ،مادر بابا نیز در پونا با ریشخندها و نکوهشهای زرتشتیان رو به رو
شده و هر کجا که پا میگذاشت ،مورد تمسخر قرار میگرفت .ای در حالی اسات
که دوستان و آشنایانش که او را میستودند ،از بیم آن کاه در جامعاهی بساتهی
زرتشتیان به کنار رانده شوند در دفاع از او برنیامده و خاموش شده بودند .باا ایا
حال ،شیری مای خود را در خانه حبس نکرد و از اجتمااع کنااره نگرفات .او باه
دیدن نمایش و کنسرت میرفت که بسیار از آن ها لذت مایبارد .روزی یاک زن
ایرانی به همسایهی شیری مای رشوه داد و از او خواسات کاه بارای آزار و اذیات
شیری ،آخر شب محکم بر در خانهی آنان بکوبد .شیری با ای اندیشه یک مست
یا دزد بر در خانه کوبیده است ،مانی را به منزل خواهر شوهرش ،پیروجا برد.
در سراسر هند شمار زیادی از سادوها و سانیاسیها را میتوان یافت کاه دنیاا را
تر کرده و برای زیارت به ای سو آن سو سرگردانند و باا گادایی بارای صادقه
زندگی را سپری میکنند .بامداد 21سپتامبر ،1926بابا در پیوند با ساانیاس ،باه
معنای تر دنیای فانی ،چنی بیان نمود:
سکوت مهربابا آغاز میگردد 200
آن که از لحااظ ماادی ترساو و بازدل اسات در راه روحاانی باه یاک قهرماان
درمیآید .شاید شما چنی میاندیشید که در متایسه با مادیگرایای ،تار دنیاا
کاری ساده و پیش پا افتاده است اما آن دشوارتری مایباشاد .تنهاا کساانی کاه
خواهان مرگ هستند باید آهنگ تر دنیا کنند .تر بیرونی هیچ معنایی ندارد.
آن باید درونی باشد .اگر اشتیاق و عالقهای برای تار خاودی محادود یاا نفاس
وجود نداشته باشد ،عشتی نیز برای خداوند موجود نخواهد بود.
سپس مندلیها سفری را که چند ساال پایش باا باباا باه گاوجرات داشاتند ،و
دیگر سفرهایشان را با پای پیاده و تورهای دیگر را به یاد آوردند .برخی پیشانهاد
کردند که یک سفر با پای پیاده را آغاز کنند تا تازه واردها در میان آناان نیاز باه
ت کم
همان تجربهها دست یابند .بابا بیان نمود که در یک سفر دیگر شرکت خواهد کرد
به شر آن که کسی با خود پول نداشته باشد و برای خورد و خورا هم گادایی
کند .با توافق همگان ،تدمیم گرفته شد که همان بامداد به راه افتند و به یک تور
هفت روزه بروند! مردان مشتاق بودند که راهی شاوند اماا ناگهاان باباا نظارش را
عوض کرد و تدمیم گرفت که به جای هفت روز ،آنان تنها برای یاک روز بیارون
بروند و غروب برگردند .صادای زناگ سار سااعت 10باماداد ،هماان روز در 21
سپتامبر ،در مهرآباد پیچید .بابا 20ت از مندلیها را برگزید و پای پیاده به طرف
روستای والکی walkiدر 10کیلومتری به راه افتادند .تک تک مندلیها کیساهای
برای گدایی بر دوش داشتند و با روحیهای خوب ،در هوای عالی با تنها چند لکاه
ابر در آسمان ،از راه پیمایی لذت میبردند .سروش ساز دهنی میزد و دیگران آواز
میخواندند .در ای میان ،مردانی که کنار دست بابا گام بر میداشتند او را از بلند
میکردند و راه میرفتند .در سر راه ،بابا سه تا چهار بار توقا کوتااهی کارد و از
مردان پرسید که میخواهند ادامه دهند و یا آن که به مهرآبااد برگردناد .بیشاتر
مردان خواهان ادامهی تور بودند و از ای رو به حرکت خود ادامه دادند .در حومهی
والکی ،آنان زیر سایهی یک درخت توق کوتاهی کردند .سِیلُر و چناد تا دیگار
201 لرد مهر 3
برای اردو زدن و یافت مکانی خنکتر مانند یک بوستان و یا یک باغ راهی شدند.
کاکا شاهانه نیز برای سفارش دادن چای به یک دکهی کنار جاده فرستاده شد.
در نزدیکی روستا ،یک زن فتیر ،بابا را شناخت و برای گرفت دارشان جلو آماد.
بابا از او خواست که اگر امکانپذیر است غذا بیاورد .مندلیها سخنان بابا را به یااد
آوردند« ،تنها آن چیزی را بخورید که با گدایی به دسات آماده اسات» .بناابرای
چند ت از مردان برای گدایی رهسپار روستا شادند .روساتاییان از دیادن چنای
گاادایان شااک برانگیاازی ،باادگمان و
بیمنا بودند .تنهاا زناان و بچاههاا در
خانه بودند ،زیرا شوهرانشان در کشاتزار
کار میکردند .برخی به آنان غذا دادناد،
برخاای دشاانام و برخاای گفتنااد کااه از
روستا بیرون بروند .یاک زن ساالخورده،
پندو و سید صاحب که مردانای تنومناد
بودند را باه بااد سارزنش گرفات « ،باه
جای گادایی از روساتاییان فتیار روزی
خود را با کار سخت باه دسات آوریاد»!
آنانی که توانسته بودند غذا گدایی کنند،
آنچه را دریافات کارده بودناد نازد باباا
آوردند .آنگاه او هماه غاذاهاا را باا هام
مخلو و بی همگان پخش کارد و تاه
مانده را نگاه داشت .اندکی بعد ،روستاییان پی بردند که ای فترا باه راساتی چاه
کسانی هستند و شماری از آنان برای دارشان گرفت از بابا آمدناد .کساانی کاه از
پیشکش کردن غذا به مریدان مرشد سر باز زده بودند از فرصت از دست رفتاهی
خود هنگامی که خداوند در شکل انسانی ،درست در آستانهی در خانهی آنان بود
ابراز پشایمانی کردناد .روساتاییان والکای بارای آوردن غاذا بارای باباا پافشااری
سکوت مهربابا آغاز میگردد 202
میکردند .یک مرد بابا را به خانهاش دعوت کرد و بابا که یکرنگی و یکدلی او را
در چشمانش دید ،پذیرفت .در آنجا چای سرو شد و پس از آن که همگاان چاای
نوشیدند ،ساعت 3بعد از ظهر رهسپار مهرآباد شدند.
بابا از دانش آموزان هاریجان مدرسه که در مهرآباد زندگی میکردند خواسته بود
که هیچ ارتبا و پیوندی با ارنگائون نداشته باشند اما آنان گوش شانوا نداشاته و
به دیدار از پدر و مادرهای خود میرفتند .آنان دوباره از دستور بابا نافرمانی کردند
و از ای رو از مدرسه اخراج شدند .در نشستی که غاروب برگازار گردیاد ،تدامیم
گرفته شد که از ورود آن دسته از هاریجانهایی که مخال بابا هستند و دیگاران
را نیز به مخالفت برمیانگیزند ،به محدودهی مهرآباد جلوگیری کنناد .هماان روز
ت کم
بابا به والکی رفته بود .هاریجانها عمدا یک گاو نر را کشته و گوشت آن را خورده
بودند ،تنها برای آن که واکنش بابا را ببینند .روز بعد شانکار واسکِر که سر حیوان
را بریده بود ،سوار بر است به سوی احمدنگر میتاخت .همی کاه او باه نزدیکای
بیمارستان مهرآباد رسید به طور اتفاقی از اسب افتاد و بیهوش گردید .چند ت از
مندلیها برای کمک دوان دوان به سوی او شتافتند و چند ت دیگر بارای بااخبر
ساخت بابا راهی شدند .بابا خیلی زود به محل حادثه آمد و باوجود دشامنی کاه
شانکار آشکارا نشان داده بود ،بابا دستور داد که او را در بیمارستان بستری کنند،
جایی که در کمال آسایش و راحتی از او پرستاری شد و با مهربانی رفتار گردید.
پیشتر یک مرد میانسال هندو گهگاه به دیدن بابا میآمد .همسر آن مرد سخت
بیمار بود و هرچند که او به مکانهای زیارتی رفته و به نام همسرش نیکوکااری و
بخشش کرده بود اما همسرش بهبود نیافته بود .بابا به او اطمینان بخشید کاه ناه
تنها همسرش بهبودی خود را باز خواهد یافت ،بلکه برایش یاک فرزناد پسار نیاز
خواهد آورد .چند ماه گذشت .آنگاه در ساعت 9شب 22سپتامبر ،ناگهان ماردی
سر زده با در دست داشت شیرینی و گل وارد مهرآباد شد و خبر آورد که صاحب
یک نوازد پسر شده است .او در حالی که اشاک از گوناههاایش مایریخات بارای
سپاسگذاری برپاهای بابا بوسه زد .پس از راهی شدن آن مرد ،بابا دربارهی حالات
203 لرد مهر 3
پس از مرگ برای مندلیها چنی شرح داد :شخص هنگامی کاه سانساکاراهایش
مدرف شد ،به طور کامل خرج شد .شخص جان میسپارد ،یعنی سانساکاراهایش
پیوند ذه با بدن خاکی را بریده و گسسته میسازد .در آن لحظاه او دساتخوش
چنان شو و تکانی میشود که تک تک رویادادهای زنادگی خااکی خاود را باه
دست فراموشی میسپارد .با ای حال ،هرچند که بدن خاکی کنار گذاشاته شاده
است اما ذه و کالبد انرژی ،پر از سانسکاراها باقی میماند .آنگاه 49تا 70ساعت
پس از مرگ ،آگاهی و کانون توجه سانسکارها بیشتر متمرکز بر مکانی مایگاردد
که جسد در آنجا قرار دارد .پس از آن ،دیگر به هیچ وجه هیچ پیوندی بی فردی
که درگذشته و آن مکان وجاود نادارد .در ظارف 8تاا 10روز بعاد ،جاان (روح)
شخص درگذشته بر اساس سانسکاراهایش حالت لطی (انرژی) بهشت و جهنم را
تجربه میکند و سپس دگربار زاده میشود .پس از آن که شخص چشم از جهاان
فرو بست ،بیشتر مردم بارای مادت زیاادی مراسام و تشاریفات ماذهبی باه جاا
میآورند اما تمام ای کارها بیهوده و نتش بر آب زدن است .با ای حاال ،بهتاری
راه ،غذا دادن به سگ و یا کالغ نزدیک جسد است ،زیرا آنان بینایی لطی دارند و
میتوانند جان (روح) شخص مرده را ببیند .سگها و کالغها لطی -آگاه نیستند
اما دارای توانایی ادرا و بینش لطی هستند و سانساکاراهای فارد مارده را باه
سوی خود میکشند .بابا سپس توریح داد که بهتری روش بارای از بای باردن
جسد ،به خا سپردن آن است.
24سپتامبر ،ماهارها (هاریجانها) در ارنگائون دوباره به آشوب و مزاحمت دام
زدند .ای بار آنان تکه تکههای گوشت حیواناات را رو باه روی اوپاسانی سارای و
ساختمان حمام آویزان کردند .پس از پرس و جو ،مندلیها دریافتند که برخای از
بچههای ماهار که پیشتر در مهرآباد سکنی داشتند ،به ویژه یک پسر چالق به نام
هارینات به طور پنهانی به ای مزاحمتها دام میزنند .پیش از دسات زدن باه
هر واکنش ،بابا در نشستی که همان شب برگزار شد ،چهار گزینهی زیر را مطارح
کرد تا مندلیها یکی را برگزینند.
سکوت مهربابا آغاز میگردد 204
-3برای روزی یک دقیته ،همگان باید در مهرآبااد ساتایش باه جاا آورناد کاه
خداوند ادرا خوب و دانایی به ماهارهای ارنگائون ارزانی دارد.
بابا سپس چنی بیان نمود:
اگر یک یوگی به جای م در مهرآباد سکنی داشت و رفتاری را کاه روساتاییان
ارنگائون انجام میدهند ،انجام داد بودند ،مطمئنا 6تا 7ت از آنان را با نیروهاای
مافوق طبیعیاش (اوکالت) میکشت و با به وحشات افکنای در دلشاان ،آناان را
وا میداشت که دست از رفتار فرومایه و شرمآور خود بردارند .اما مرشادان کامال
هرگز چنی کاری انجام نمیدهند .شیوه و روش آنان مهربانی و آشتی است .او به
جای ای که هرگز از چنی افرادی خشمگی باشد ،برایشاان احسااس دلساوزی
دارد .از دید ما مرشدان ،همگان برابر هستند و روستاییان همپایه و همسطح شما
میباشند.
بابا برای روش سازی ای نکته ،داستان زیر را بازگو کرد:
روزی روزگاری یک یوگی کنار روستایی زندگی میکرد و پیروان زیادی داشات.
مردم از گوشه و کنار و مساافتهاای دور باه دیادن او مایآمدناد و از نیروهاای
معجرهآسای او شگفت زده میشدند .آوازهی او در همه جا پیچید و مردم به امیاد
رسیدن به منافع مادی کنار او ماندند.
کنار روستا رودخانهای جریان داشت و در کرانهی دیگر ،یک مرشد کامل در یک
کلبهی بسیار کوچک زندگی میکرد اما از آنجایی که او دست به معجزات نمیزد،
تنی چند از او دیدار میکردند .او دل مردم را با عشق میرباود و آناان را باه گاام
برداشت در راه خداوند رهمنون میساخت .پس از مادتی شامار پیاروان مرشدد
افزایش یافت و حسادت بر یوگی چیره شد .او آهنگ بدنام کردن مرشد را کرد تا
مردم از او روی برگردانند .روزی او به یک روسپی را فراخواند و به او گفات« ،بارو
به کلبهی آن پیرمرد در آن سوی رودخانه و با عشوهگری او را فریفتهی خود ساز
و او را میگساری و خوردن گوشت وادار و با زیباییات او را شیفته و باه بنادگی
خود درآور .آن زن هرزهی پیرو یوگی به آسانی پذیرفت که بناا بار دساتور رفتاار
سکوت مهربابا آغاز میگردد 206
کند .آنگاه تنگ غروب ،با شراب و کبااب باه دیادن مرشاد کامال رفات و گفات:
«سرورم به م فرصت دهید به شما خدمت کانم .ما آرزو دارم بارای شاما آواز
بخوانم ،شما را سارگرم کانم و باه شاما غاذا بادهم» .مرشاد کامال ،هماه چیاز
میدانست و چون ای بازی خودش بود پذیرفت .او با مریدانش نشساته باود و آن
روسپی او را به میگساری و کباب خوردن وادار داشت و در ای میان ،برای مرشد
میرقدید و آواز میخواند .ای در حالی است که در تمامی مدت مرشد لبخند زد
و خندید و وانمود کرد که سرخوش است و لذت مایبارد .روز بعاد ،آن زن هارزه
همه چیز را برای یوگی بازگو کرد و یوگی نیز با گرد آوردن پیاروانش باه نوباهی
خود چکیدهی تمامی رویداد را برای آنان شرح داد .یوگی گفت که خاوب نیسات
ت کم
یک پیر دروغی در نزدیکی آنان باشد ،زیرا اخالق تمام روستا را منحرف و آنان را
به فساد میکشد .آنگاه شماری زیاد از مردم خشمگی گرد آمدند و پذیرفتند کاه
مرشد را از روستای خود بیرون رانند .بناابرای ،یاوگی ساوار اساب خاود شاد و
پیروانش او را دنبال کردند .آنان در حال گذر از رودخانه بودند که ناگهان اسب در
وسط رودخانه ایستاد و شروع به ادرار کرد.
مرشد از کرانهی دیگر ،یوگی را دید و فریاد زد« ،آهای ،چه کار میکنی؟ اساب
تو دارد آب ای رودخانه را آلوده میکناد»؟ یاوگی خناده سار داد و گفات« :ای
پیرمرد احمق! تو گمان میکنی کاه آب رودخاناه باا ادرار اساب ،آلاوده و ناپاا
میگردد»؟ مرشد پاسخ داد« ،اگر اندکی ادرار ،رودخانه را آلوده نمیسازد ،چگونه
یک اقیانوس با اندکی شراب و یک تکه گوشت ،ناپاا مایشاود؟ آن دم ،یاوگی
بیدار شد ،به اشتباه خود پی برد و تشخیص داد که آن پیرمرد یک مرشاد کامال
است .یوگی بیدرنگ تسلیم او شد و زندگی خود را وق خدمت به مرشد نمود.
بابا چنی نتیجه گرفت« ،خداوند همه چیز اسات؛ یکای اسات و بخاشناشادنی
است و به چشم او همگان یکسان و برابرند».
25سپتامبر ،1926بابا ساعت 3بعد از ظهر به باالی تپه رفت و غروب ساعت 7
به پایی برگشت .در درازای ای چهار ساعت ،باران به شدت میبارید و هاوا سارد
207 لرد مهر 3
شد .بابا به خاطر سهل انگاری مندلیها در اجرای دستور باباا مبنای بار پوشایدن
رخت گرم در چنی آب و هوایی ،دستور اکید داد که آنان کت گرم خود را تماام
شبانه روز حتا هنگامی که به رخت خواب میروناد بپوشاند! اماا پاس از چنادی
مندلیها از بابا پوزش خواهی کردند و بابا آنان را بخشاید و دساتور خاود را پاس
گرفت .مندلیهای براهم آشپزخانه و امکانات آب جداگاناهی خاود را داشاتند و
اجازه نمیدادند کسی به آب آشامیدنی آنان دست بزناد .باماداد ساپتامبر ،1926
مندلی ها تدمیم گرفتند که یک ترتیب برای آب آشامیدنی همگان وجود داشاته
باشد و از تمایزها دوری شود .اما براهم ها آمادگی چنی پیشنهادی را نداشتند با
امکان فراهم آوردن یک تاسیسات آب برای همگان ،دانش آموزان باراهم آمااده
بودند که راهی خانه شوند .از ای رو بابا همگان را گرد آورد تا دیدگاههای خاود را
بیان کنند .آنان به بحث و گفتگویی دراز پرداختند و در پایان ،رای گیری شد که
آیا یک دگرگونی ایجاد شود یا آن که همه چیز را به همان حالتی که هسات رهاا
کنند .نتیجهی آرا ،برابر از آب در آمد؛ 28رای موافق و 28رای مخال دگرگونی.
همگان روی به بابا آوردند و او رای سرنوشت ساز خود را به نفع هندوهای سانتی
اعالم کرد و اجازه داد آنان به استفاده از امکانات جداگانه ادامه دهناد .آنگااه باباا
چنی بیان نمود:
کسانی که در راه مردمان ،فتیر و بینوای طبتات اجتمااعی دیگار ماانع تراشای
کرده و آنان را وامیدارند که بر خالف اعتتاد و ایمانشان رفتار کنند ،نباید تنها بار
مسئلهی آب آشامیدنی انگشت بگذارند .ای تنها موروع آب آشامیدنی نیست؛ ماا
باید در همهی زمینهها ،از جمله خورا ،پوشا ،مذهب ،باورها و غیره ،همپایه و
هم تراز باشیم .خواه براهم و خواه کسانی از طبتهی اجتماعی «نجسهاا» .ایا
دعوی باید یک بار برای همیشه از میان برداشته شود .همگان باید کفنای دوختاه
شده از کیسهی گونی بپوشند و نمادهای بیرونی مذاهب مربوطاهی خاود را کناار
بگذارنند .بگذارید پارسیها سدره و کشتی ،هندوها نخ متدس و مسالمانان ریاش
گذاشت خود را تر کنند .اگر شما آرزو دارید به پیشرفت و بهسازی دام بزنید،
سکوت مهربابا آغاز میگردد 208
آن باید به طور کامل در تماامی زمیناههاا انجاام گیارد ،وگرناه خاوب نیسات از
درماندگی مردمان بیچارهای که به ما پناه آوردهاند سو استفاده کنیم .به ای دلیل،
اینک ای تجربهی تلییر و دگرگونی را کنار بگذارید و بگذارید کاارهاا باه هماان
روالی که اکنون هستند پیش بروند .پدید آوردن آگاهی از وحدت و یگانگی نسبی
بی همگان اساسا فراسوی کوشش انسانی است و در زمان مناسب توسط نیروهای
الهی که فراسوی نیروی بشری است رخ خواهد داد.
دوران دید که آن توریحات و بیانات زیبا ،فهم مندلیهاای هنادو را عمیاقتار
نمود و نور آگاهی از یگانگی خداوند در قلب آنان شروع به درخشش کرد.
بعدا در آن روز بابا از مندلیها خواست که ای چیستان را حل بکنند « ،یک فرد
ت کم
به خدا – رسیده چه وجه مشترکی با تک تک ای چیزها دارد :یک مادیگرا ،یک
حیوان ،کسی که خدا را باور ندارد ،یک بچاه و یاک احماق»؟ چاون هایچ کاس
نتوانست پاسخی بیابد .از ای رو بابا خودش توریح داد:
دو ت دلواپس مذهب نیستند؛ یک فرد مادیگرا و یک به خدا -رسیده.
دو ت دلواپس پول نیستند؛ یک حیوان و یک شخص به خدا – رسیده.
دو ت خداوند را پرستش نمیکنند؛ شخدی که خدا را بااور نادارد و یاک فارد
به خدا -رسیده.
دو ت از شهوت آزاد هستند؛ یک بچه و یک فرد به خدا – رسیده.
دو ت ،خشم در آنها نیست؛ یک احمق و یک شخص به خدا -رسیده.
29سپتامبر ،یک مرد هندو که پسرش گم شده بود نزد بابا آمد و باا خاود یاک
آگهی دستی داشت که توصی پسرش را روی آن چاپ کرده بود .گرچه او از تاه
دل عالقه داشت که پسرش را پیدا کند اما در همی حال میخواسات کاه باباا را
نیز در بوتهی آزمایش بگذارد .او از بابا پرسید« ،پسرم کجاست و کی او را خاواهم
یافت»؟ بابا پاسخ داد ،پسر تو فردا پیدا خواهد شد و بارای ایا منظاور تاو بایاد
بیدرنگ راهی شوالپور شوی»؟ آن مرد در آستانهی رفت بود که بابا او را صدا زد
و با سرزنش گفت« ،تو فکر میکنی م که هستم؟ اگر مرا یک پیر میانگاری ،چه
209 لرد مهر 3
نیازی به پرسش است و اگر مرا یک پیشگو میپنداری ،دستمزد م کو»؟ آن مرد
به اشتباه خود اعتراف نمود .آنگاه بابا او را راهنمایی کرد که نزد نارایان ماهاراج در
کدگائون برود و از او دارشان بگیرد .بابا همچنی به او پیشنهاد کرد که ساری باه
مدرسهی مبللی مسیحی بزند و دربارهی پسرش پرس و جو کند .در پایاان ،باباا
به او اطمینان بخشید که پسرش را خواهد یافت.
روزی شخص دیگری که چهار پسر داشت با همان نیت ناپسند آزمودن بابا نزد او
آمد و گفت« ،خواهش میکنم یک فرزند به م مرحمت کنید» .مرشد خدا آگاه،
دانای کل است اما وانمود کرد که دربارهی چهار پسر او خبر ندارد .بابا او را تبر
کرد و گفت« ،تویک پسر خواهی داشت» .آن مرد در برابار باباا سار فارود آورد و
وانمود کرد که خرسند است .آنگاه در روستای خود به مردم گفت که مهربابا یاک
حته باز است و تشریح کرد کاه چگوناه آن مرشدد ایرانای را گاول زده و دسات
انداخته است اما ظرف چند روز ،سهتا از پسران او جان سپردند .آنگاه او به پیآمد
شوم و بدشگون آزمودن یک مرشد کامل پی برد و به تلخی و با درد و اندوه توباه
کرد .او مرحمت بابا را برای داشت یک فرزند درخواست کرد و اکنون یک فرزناد
برایش زنده باقی ماند بود.
بعدا ،شامگاهان زیر ست آسمان پرستاره ،بابا غذای خیلی خوشمزهای را در پرتو
یک چراغ نفتی برای مندلیها کشید .در ای میان ،آنان شروع به گفتگو درباارهی
غذا کردند و موروع به پرخوری براهم ها در بنارس کشیده شد .بابا روزگااری را
که در سال 1919با اوپاسنی ماهاراج به بناارس رفتاه باود باه یااد آورد و بارای
مندلیها بازگو کرد که هیچ کس جز براهم ها اجازهی ورود به معبد را نداشت و
برای آن که بتواند وارد معبد شود میبایست لباس خود را عوض کرده و دوهاوتی
بپوشد و با براهم ها همرنگ شود .درون معبد ،ماهاراج به جمع براهم هاا گفات
که به مهربان کرنش کنند و اعالم کرد « ،او جاگات نارایان است (پادشاه کائنات)،
به پاها او دست بزنید» .براهم ها بنا بر دستور ماهاراج رفتار نمودند.
سکوت مهربابا آغاز میگردد 210
در اواخر ،سپتامبر ،یک میمون پوزه دراز و یک آهو به مهرآباد آورده شدند و بابا
مسئولیت نگهداری از آنان را به سِیلُر سپرد .ای کار مشکلی از آب درآمد ،زیرا آن
میمون فرار میکرد و سِیلُر میبایست ساعتها به جستجوی آن بپردازد.
30سپتامبر ،بابا از روی شوخی آهو را دادا به معنای تپش و میمون پوزه دراز
را دوجورا به معنای لرزه نامید .ای به خاطر سختیها و فشارهای عدبی باود کاه
حیوانات برای سِیلُر در بر داشتند .آن روز بابا ای داستان را تعری کرد:
روزی یک یوگی نزد یک مرشد کامل رفت و از او خواست که چیزی به او نشاان
دهد ،از جمله خداوند ،بهشتها و یا آسمانهای آگاهی .مرشد به یوگی گفت کاه
نزد او بایستد و تنها برای یک ساعت نام سیتارام را تکرار کند .یوگی ای آزماایش
ت کم
را بسیار پیش پا افتاده انگاشت و در ای اندیشه بود کاه ایا آزماون نااچیز چاه
پاداش بزرگی در بر خواهد داشت .ای در حالی است که ماندن در پیشگاه مرشاد
کامل ،بسیار دشوار و عمال امکانپذیر نیست .مرشدد ذها او را خواناد و گفات،
«بازهم م یک راه سادهتری برایت دارم .برو زیر یک درخت برای 12سال بنشی
و یک روزهی سخت و محکم بگیر .آنگاه آنچه را که میخواهی به تو نشان خواهم
داد» .ای پیشنهاد ،یوگی را خرسند ساخت ،زیرا او اندیشه کارد کاه گرچاه ایا
آزمون سختتر است اما دست کم آن مطمئنا پاداش خوب و چشامگیری در پای
خواهد داشت .فشردهی ای داستان به معنای ای است که ماندن نزد یک قادیس
که قابل تشبیه به آتش است ،بسیار دشوار میباشد .گذشته از ای ،باوجود تدمیم
قوی در آغاز برای «ماندن» در پیشگاه مرشد به هر قیمتی ،فرد احسااس خواهاد
کرد و مجبور میشود چنانچه مرشد به طور درونای کلیاد را بچرخاناد ،در اولای
فرصت روانه شود ،هرچند که او به طور بیرونی برای نگاه داشات شاخص تمایال
نشان دهد.
ظهر جمعه 1اکتبر ،1926نشست ویژهی مندلیها برگزار شد و برای نخساتی
بار بابا اشاره به پایان بخشیدن به تمامی فعالیتها در مهرآباد کرد .دلیل او ممک
است در پیوند با کار روحانیاش بوده و یا آن که هشداری به مندلیها برای دقات
211 لرد مهر 3
بیشتر در انجام وظیفههایشان باشد .بابا آشکارا دلآزرده بود هنگامی که بیان کرد،
«م از خلق و خوی مندلیها؛ از دوست داشت ها و دوست نداشت هایشاان و باا
توریحات درازی که باید بنویسم به ستوه آمدهام» .بابا آنگاه ارجون ،بهارامجای و
پادری را به خاطر سستی و بیعالقگی در انجام وظیفههایشان توبیخ کرد .پاس از
یک گفتگوی دراز ،مندلیها آرزوی خود را برای ماندن در مهرآباد ،به طور روشا
برای بابا بیان کردند .از ای رو ،موروع تر مهرآباد به طور موقات کناار گذاشاته
شد .بابا بعدا دربارهی مهرآباد چنی گفت« ،ای مکاان مهامتاری اسات و بارای
کسانی که در راه روحانی قرار دارند بهتری جاست .باوجود آن که بارای کارهاایم
به مکانهای گوناگون سفر میکنم اما برگشت به اینجا همیشه بهتری کار است.
بعد از ظهر ،موقع نوشیدن چای ،بابا دربارهی ترس ،چنی بیان نمود:
از هیچ کس و هیچ چیاز نترساید و همیشاه کاار درسات را انجاام دهیاد ،اگار
وجدانتان آن را میپذیرد .هرگز از خدواند نهراسید ،چون اگر از او بیمنا باشاید
چگونه میتوانید به او مهر ورزید؟هرگز از خودی حتیتیتان نترسید ،زیرا خاودی
حتیتی هرگز مستتل و جدا از شما نیست .شما خودتان خودی حتیتای هساتید،
یعنی جانان ،یزدان ،اهلل و یا پارامِشوار .از ای رو ،ترسیدن از او دلیلی ندارد.
از دنیا و تجسمهایش یعنی مایا بهراسید .دنیای مادی بر آرزوها و امیاال اساتوار
است ،یعنی امیال خشم و شهوت و حر .از ای ها بترسید و تا حد ممک خود را
از ای امیال دور نگه دارید .آیا به راستی مردم از خداوند میترساند؟ ناه! آناان از
خطر رفت به جهنم میهراسند ،جایی که چنانچه کردارشان نیک نباشد ،خداوند
آنان را در آن قرار میدهد .به روش مشابه ،آیا دانشآموزان از ارجون میترسند یا
چوبدستیاش .البته چوبدستی .زیرا ارجون عمال با بچهها بازی میکند و آنان نیاز
گهگاه از روی میل با او بازی میکنند.
دو روز بعد ،بابا به مندلیها دستور داد که تا سااعت 10باماداد تماام وساایل و
اثاث خود را از مکان (اقامتگاه) بیرون ببرند و زیر نور آفتاب قرار دهند تا سااس و
حشرات دیگر را دور سازند .آنگاه پاندوبا ساختمان را سمپاشی کرد .ای در حاالی
سکوت مهربابا آغاز میگردد 212
است که وسایل آنان که محوطه را باه یاک باازار عجیاب و غریاب درآورده باود،
سراسر روز بیرون زیر نور آفتاب قرار داشت .مندلیها همه وسایل خود را سااعت
3بعد از ظهر به درون «مکان» بردند .پنج شنبه 7اکتبر ،در گرماگرم گفتگو میان
مندلیها فردی از بابا پرسید« ،چرا خداوند ،همهی ای چیزها را آفرید» .بابا پاسخ
داد« ،آن به طور خودکار آغاز گردید .در ابتدا تنها خداوناد باود و ناه هایچ چیاز
دیگر .در خداوند همه چیز وجود داشت؛ تجربه دانش ،نیرو و هستی .اما او آگاهی
نداشت که خداوند است .تمامی ای زحماتهاا و دردسارهاا کاه پیراماون خاود
میبینید برای به دست آوردن آن آگاهی میباشد»!
عدر ،گروهی کوچکی از کارمنادان پرانارژی و مشاتاق ساواراج ( swarajاعضاای
ت کم
حزب استتالل هند) از جمله شیورام پارانجاپه که روزناماه نگااری ناامی و یاک
انتالبی آزادیخواه بود از راه رسایدند .آناان مشاتاقانه خواهاان باه دسات آوردن
پشتیبانی بابا در راستای اهداف خود بودند .بابا توریح داد« ،سیاست چیست ،جز
ریاکاری و تتلب؟ هرقدر که اندیشه و دیدگاه شما پا و بیریا باشد ،با ای حاال
باید بر اساس باورها و ایدئولوژیهای حزب رفتار کنید و بارها ندای وجدان را زیار
پا بگذارید و بدی سان برای اعمال و رفتار خاود وابساته باه دیگاران باشاید کاه
یکسره در تضاد با اصل اساسی حتیتت قرار دارد» .یکی از کارمندان پرسید« ،آیاا
هند به خودگردانی دست خواهد یافت ،اگر چنی است کی»؟ بابا پرسید« ،منظور
شما از خودگردانی چیست»؟ مرد پاسخ داد « ،استتالل از بریتانیا» .بابا روی لاوح
دستی خود نوشت« ،اگر منظور شما از خودگردانی ،دستیابی باه حقیقدت اسات،
آن ،یعنی استتالل روحانی ،پیش از ای حق و دارایی همگان است .اما در پیوند با
استتالل سیاسی ،بیتردید کشور هند آن را در آینده به دست خواهد آورد .نگران
آن نباشید .استتالل سیاسی را میتوان به آسانی به دست آورد اماا دساتیابی باه
استتالل حتیتی روحانی ،بسیار دشوار میباشد .پند و اندرز م به شما ای اسات:
«حتیتت را بجویید که به شما مسرت و شادی ابدی و دانش حتیتی را میبخشد
و شما را توانمند می ساازد کاه آگااهی دیگاران را نیاز بااال بکشاید و آناان را از
213 لرد مهر 3
درگیریها و گرههای دنیوی آزاد سازید» .آنگاه باباا پیشاگویی کارد« ،ظارف 10
سال هند از آزادی شگفتآوری بهرهمند خواهد شد».
آن شامگاه از ساعت 9تا نیمه شب ،مردان یک نمایش کمدی به عناوان دنیاای
خودخواه ،به بازیگری ،رستم ،پادری ،پندو ،موهان و سید .به اجرا درآوردند .پاس
از نمایش چند ت سخنرانی کردند و سرانجام یک برنامهی رقص نیز توسط پنادو
و سِیلُر اجرا شد .بنا بر برنامهای که بابا پیشتر اعالم کرده بود ،او دوباره روزه را در
8اکتبر ،1926آغاز کرد و از فعالیتهایش در مهرآباد کاست .بابا به تنهایی و دور
از همگان در نتطهای نزدیک ساختمان مدرسه مینشست و در تماام روز جاز آب
چیزی مدرف نمیکرد .روز بعد ،بابا روزهی خود را اداماه داد و غاروب تنهاا یاک
فنجان شیر و آب نوشید .روزهای دوشنبه ،سه شنبه و جمعه ،ویژهی مندلیها بود
که کریکت بازی کنند و شنبهها و یکشنبهها ،اختدا به پسرها داشات .در ایا
میان ،بابا خود را از تمام آن فعالیتها دور نگاه داشته و به ماندن نزدیک مدرساه
ادامه داد .آن روز بابا از ای که تابلو اعالمیهها و جدول برناماههاا کثیا هساتند
دلز ده شد و چانجی را راهنمایی کرد که از سوی او ،آموزگااران ،داناش آماوزان و
فعالیت های مدرسه را سرپرستی کند .روز بعاد ،باماداد یکشانبه 10اکتبار ،باباا
دوباره از مندلیها رنجیده شد ،زیرا گرچه به آنان دستور داده بود که هر یکشانبه
رختخوابهای خود را در آفتاب په کنند تا ساس و دیگر حشرات را دور ساازند
امااا چنااد ت ا از آنااان در فرمااانبرداری از دسااتور بابااا سااهلانگاااری کاارده و از
ای رو ،بابا بر آن شد که آنان را تنبیه کند و با چوبدستی به ک دست بهرامجی و
دیگر کسانی زد که از دستورش سرپیچی کرده بودند .سپس کسانی که چوب ک
دستشان خورده بود به بابا شکایت کردند که به ناحق تنبیه شده ،زیرا بهرامجای
دستور بابا را به آنان رسانده بود .بنابرای بابا در ساعت 11بامداد نشستی برگازار
کرد و ای بیانیه را صادر نمود:
پس از ای رویداد ،فعالیتها در مهرآباد به روش زیر جریان خواهاد یافات :اگار
اشتباهی از هر یک از مندلیها در اجرای وظیفههایش سر بزند ،افزودن بار چاوب
سکوت مهربابا آغاز میگردد 214
زدن او ،خود را نیز 10بار چوب خواهم زد .طبیعی است که شاما ایا را دوسات
ندارید .پس جدیت الزم در پیروی از دساتوراتم را باه یااد داشاته باشاید .ایناک
دیدگاه خود را آشکارا و بیپرده در بارهی چهار پیشنهاد زیر بیان نمایید.
-1یا از روی وفاداری به فرامینم و بدون هیچ عاذر و بهاناهای ،فعالیاتهاا را در
مهرآباد ادامه دهید و یا از همهی کارها دست بکشیم و یک بار بارای همیشاه باه
اقامتمان در ای مکان پایان بخشیم.
-2در صورتی که شاما باه پیشانهادی کاه در بااال آماده موافاق نیساتید ،آیاا
میپذیرید که در چهار ماه آینده با م باشید و به همان دشواری مرحلهی یوگای
کار سخت ،زحمت بکشید؟ باه یااد داشاته باشاید ،شاما وادار خواهیاد شاد کاه
ت کم
کوچکتری تجربههای تلخ و دردنا را پشت سر بگذارید و در ایا میاان ،باا بار
روال معمول چیزی از م دریافت نخواهید کرد جز رخت و غذا.
-3به عنوان یک گزینهی جایگزی ،آیا شما ترجیح میدهید که به خانههایتاان
برگردید ،کاری برای خود دست و پا کنید و شلل خود را از سر بگیریاد؟ در ایا
صورت ،ممک است م با تنی چند از مندلیهایی که برمیگزینم به کشاورهاای
بیگانه سفر کنیم.
-4و یا آن که شما مرا در یک سافر همراهای مایکنیاد و باا گادایی ،خاورد و
خورا خود را به دست می آورید.
آنگاه بحث درازی درگرفت و مندلیها به بابا التماس کردند که کوتااهی آناان را
ببخشد و اجازه دهد که کارها همان طوری که هست پایش بروناد .باباا دگار باار
تاکید کرد« ،بکوشید که از م فرمانبرداری کنید و دست از دامنم برندارید .م از
دیدن شکسته شدن دستوراتم به طور پیاپی ،خساته شادهام .آن مارا درد و رناج
میدهد .مندلیها پذیرفتناد و گفتناد« :ماا نهایات تاالش خاود را در پیاروی از
دستورات شما به کار خواهیم بارد و آماادهایام هرگوناه تنبیهای را کاه پایآماد
اشتباهات و خطاهای ما باشد بپاذیریم» .باباا دگرباار هشادار داد« ،شاما بایاد باا
سختیها و مشالت زیادی دست و پنجه نارم کنیاد .سارهاا و دلهاای شاما باه
215 لرد مهر 3
چرخش خواهد افتاد و شما گیج و سردرگم خواهید شد» .مندلیها گفتند« ،مهم
نیست؛ ما میکوشیم که خود را کنترل کنیم .ما با شما خواهیم ماناد ،گذشاته از
ای که چه پیش آید» .بابا نتیجه گرفت « ،بسایار خاوب ،مشاکلی نیسات» .باباا
سپس یک اصطالح گوجراتی را بیان نمود « ،مراقب باش که پاهایات باا تاو فارار
نکنند و تو را به تر مهرآبااد را وا ندارناد» .آنگااه درباارهی آن چهاار پیشانهاد
رایگیری شد؛ 22ت از مندلیها موافق رفت باه سافر و گادایی بارای خاورد و
خورا شدند؛ 17ت از گزینهی دوم ،چهاار مااه یوگاای کاار ساخت پشاتیبانی
کردند و تنها 5ت ترجیح دادند که به خانه برگردند و کاری برای خود دست و پا
کنند.
هنگامی که از 44ت مندلی با رای گیری پرسش شد که آیا مایلناد طباق روال
معمول در مهرآباد ادامه دهند و یا آنجا را تر کنند ،بیشتر آنان رای باه مانادن
دادند .بدی سان تعیی شد که همه چیز مانند گذشته پیش برود اما باباا بار ایا
عتیده بود که چاون از تماامی فعالیاتهاا در مهرآبااد باه دالیال روحاانی خاود
کنارهگیری کرده ،پسندیده است که شخدی را به جای خود برگمارد تا باه اماور
روزمره رسیدگی کند و همچنی اطمیناان یاباد کاه از دساتوراتش فرماانبرداری
میشود .رستم ،بهرامجی و گستاجی نامزد ای پسات شادند .پاس از رایگیاری،
رستم 17آرا به دست آورد و بهرامجی و گوستاجی هار کادام 4رای .رساتم باه
ریاست تمام بخشها برگزیده شد و بارا صاحب (رئیس کل) نام گرفت و اختیار تام
به او داده شد که در همهی امور تدمیم گیاری کناد و از روی وفااداری ،تماامی
قوانی و مترارتی را که توسط بابا پایهگذاری شده به اجرا درآورد .در ایا میاان،
باوجود تمام تدمیمهای توافق شده ،یک نشست دیگر در سااعت 2بعاد از ظهار
برگزار گردید و از همگان پرسیده شد که آیا ترجیح میدهند که باه شایراز سافر
کنند و یا به رانگون در برمه! بابا بیان نمود که ممک است با هفت مارد برگزیاده
به هر یک از دو مکان سفر کند .اما هنگامی که شمار زیادی از مردان آرزوی خود
را برای همسفر شدن با بابا بیان نمودند ،از آنان نام نویسی شد.
سکوت مهربابا آغاز میگردد 216
30مرد آمادهی راهی شدن با بابا بودند و پس از رای گیری که به کدامی شهر
سفر کنند 20 ،ت شیراز و 10ت رانگون را برگزیدناد .اماا هنگاامی کاه دگرباار
پرسیده شد که درمهرآباد بمانند یا راهی سفر شوند همهی مردان به طاور قااطع
رای به ماندن در مهرآباد دادند .بابا چنی نتیجهگیری کرد« ،بگذارید دسات کام
10روز صبر کنیم تا ببینیم کارها با مدیریت نو ،چگونه پیش میروند» .روز بعاد،
هنگامی که بابا کنار دونی نشسته بود یک وعده غذا صرف کرد و متداری از آن را
به عنوان پراساد به چانجی داد .بابا سپس از او یادداشتهایی را کاه باه تاازگی از
بیانات و توریحاتش نوشته بود خواست .بابا آنها را خواند و تدحیح کرد و 9روز
بعد به چانچی پس داد .چانجی از بابا اجازهی تایپ کردن دست نوشتهها را گرفت
ت کم
و بابا به او اجازه داد .پس از آن ،بابا یک مسابتهی کریکت را بی مندلیهاا داوری
کرد.
تا ای مدت ،بابا در درازای روز کتاب خود را در کابی ِ جعبه -شاکل ،در ساای
مینوشت و شامگاهان در میز -کابی به نگارش ادامه مایداد .اماا در 12اکتبار،
بابا دوباره تدمیم گرفت که به تانک آب در باالی تپه جا به جا شود و خاطر نشان
کرد که ای برای انجام یک کار خا ،به مادت 100روز اسات .داناشآماوزان و
مندلیها ،ساعت 8:30شب ،بابا را در یک حرکت دسته جمعی به باالی تپه بردند
و پس از خواندن باجان ،چای سرو شد .بابا بیان نمود که پس از یک هفتاه بارای
100روز از صرف هرگونه غذا دست خواهد کشید و در نتیجه به اندازهای الغار و
رعی خواهد شد که به پوست و استخوان درخواهد آمد .بابا دگربار تاکیاد کارد،
«در مرحلهی پایانی روزه ،م برای 70ساعت ،مرده به نظر خواهم رسید اما پس
از آن ،م دوباره جان خواهم گرفت و نه تنها شروع به غذا خوردن خاواهم کارد،
بلکه لب به سخ نیز خواهم گشود و با شکست سکوتم ،آشکارسازی کاار درونای
م پدید خواهد آمد که به زیر و رو شدن جهان دام خواهد زد».
در سال ،1926به خاطر بارش کم باران و شمار زیاد ساکنی مهرآبااد ،آناان باا
مشکل بزرگِ کمبود آب رو به رو شده بودند .رستم از بابا اجازه گرفت که یک چاه
217 لرد مهر 3
دیگر نزدیک راه آه بکنند و بابا اجازه داد .او برای یافت مکانی مناسب ،از چناد
کارشناس و شخدی که با در دست داشات یاک وسایله مایتواناد محال آب را
پیشگویی کند ،کمک گرفت .کار کندن چااه در نزدیکای خطاو راه آها آغااز
گردید و باوجود آن که در عمق هم زیاد فرو رفتند اماا نتوانساتند باه آب دسات
یابند .بابا دربارهی کمبود شدید آب به تلخی بیان نمود« :ایا تنااقض را ببینیاد،
هنگامی که بیگانگان برای دارشان ما مایآیناد باا مرحمات ما ،آرزوهایشاان
برآورده میشود .حتا چاههای آنان ،با خواست لط و نظر م ،پرآب میگردد .اما
در مهرآباد هر سه چاه با کمبود آب رو به روست» .بابا سپس داستان مرشد کامل
خواجه صاحب چیستی اهل اجمر را برای مندلیها بازگو کرد که سالیان دراز زیار
یک درخت نشست .او سپس چنی نتیجه گرفت« ،آن درخت نه تنها از ثمر افتاد،
بلکه پژمرده و خشکیده شد».
در آن روزگار ،یکی از کشاورزان روستایی در نزدیکی مهرآباد ،با اندوه و پریشانی
نزد بابا آمد .هنگامی که بابا دلیل گرفته بودن او را پرسید ،مارد روساتایی پاساخ
داد« ،م مرد بسیار فتیری هستم که یک قطعه زمی کوچک دارم اما باه خااطر
کمبود آب نمیتوانم آن را زیر کشت ببرم .م برای کندن چاه پول وام گرفتم اما
به آب نرسیدم و اینک در تنگنای بسیار دشواری قرار دارم» .بابا پرسید« ،تاو چاه
ماایخااواهی»؟ روسااتایی پاسااخ داد« ،شااما یااک بزرگواریااد ،م ا آمااادهام کااه
از شما در خواست آب کنم .اگر م به آب برسم مشکالتم از بای خواهناد رفات.
م ایمان کامل دارم که شما ای لط و بخشش را در حق م خواهید کرد».
بابا پرسد« ،تا چه اندازه پایی رفتی»؟ مرد پاسخ داد 15« ،متر» .بابا گفت« :باه
کندن ادامه بده و سه متر دیگر پایی برو ،خدا بزرگ است؛ او به تو کمک خواهاد
کرد» .مرد روستایی ،خرسند از پند و اندرز بابا روانه شد .آنگاه باباا باه منادلیهاا
گفت « :امروز م اشتباه بزرگی کردم و نمیدانم چگونه آن را انجام دادم! م باه
آن مرد گفتم که سه متر دیگر بکند ،اگر به آب نرسد چه خواهد شد؟ او ایماانش
به م و خداوند سست خواهد شد .در اینجا شما در حال کندن هساتید و آب در
سکوت مهربابا آغاز میگردد 218
چاه م پیدا نشده است .آنگاه او چگونه آب باه دسات خواهاد آورد؟ اماروز یاک
اشتباه جدی از م سار زد» .پاس از یاک هفتاه ،آن مارد باه هماراه شاماری از
روستاییان دیگر با در دست داشت تمام وسایل اجارای پوجاا و آرتای باباا ،از راه
رسیدند .آن مرد بسیار سرخوش به نظر میرسید .هنگامی که بابا علات شاادمانی
زیاد او را جویا شد ،مرد پاساخ داد« ،باا لطا و مرحمات شاما ،در چااه باه آب
رسیدیم» .او آرتی بابا را به جا آورد و حلتهی گل به گردن باباا نهااد .پاس از آن،
بابا بی همهی روستاییان پراساد پخش کرد و آنان در حالی که سرود ساتایش او
را میخواندند ،مهرآباد را تر کردند.
بابا به مندلیها گفت« ،باور کنید ،م حتیتت را به شما مایگاویم .ما کااری
ت کم
نکردم .ایمان آن مرد بود که او را به آب رساند» .شنیدن ای سخنان برای رساتم
سخت بود و پرسید« ،پاس ماا چای؟ ماا نیاز داریام چااه مایکنایم اماا باه آب
نمیرسیم»! بابا پاسخ داد« ،م خداوند هستم و از تو خواستم که برای ما یاک
چاه آب بکنی .برای داشت ایمان ،باید کسی وجاود داشاته باشاد کاه ما باه او
پیمان ببندم .اما م تنها هستم؛ کسی جز م وجود ندارد .م میدانم که ایماان
چاره ساز است اما باید کسی وجود داشته باشد که م به او ایمان ببخشام و ما
کسی را ندارم؛ به ای دلیل شما به آب نمیرسید» .رستم گفت« ،اما ماا باه شاما
ایمان داریم ،پس چرا ما آب پیدا نمیکنیم»؟ باباا پاساخ داد« ،ما درباارهی آن
چیزی نمیدانم اما تا ای اندازه میدانم :آن روستایی به خااطر ایماانش آب پیادا
کرد .م برای او کاری نکردم» .بابا ای سخنان را بارها و بارها تکرار کارد کاه باه
رنجیده شدن رستم دام زد .رستم به بحث و جدل پرداخت و گفت « ،ماندن باا
شما بیفایده است .از قرار معلوم شما گمان میکنید که ما به شما ایماان ناداریم.
ما از شام تا بام با شما هستیم اما به نظر میرسد که ایمان نداریم ،در حالی که آن
روستایی که تازه از راه میرسد ،چنان ایمان محکمی دارد که به آب برسد».
بابا خاموشانه و با دهان بسته خندید و سپس توریح داد« ،شما در نمیکنید.
آن مرد برای آب آمد .باه بیاان دیگار ،ایماان او در گارو آب باود .اگار او باه آب
219 لرد مهر 3
نمیرسید ،به مردم میگفت« ،مهربابا به م گفت 3متر بکنم و م انجام دادم اما
آب پیدا نکردم .رفت پیش او ،چیزی جز هدر دادن پول و وقت انارژی نباود و او
مرا گول زد» .در ادامه بابا گفت« ،اما شما اینجا هستید و ایمان شما در گرو هایچ
چیز نیست .خواه شما به آب برسید یا نه؛ خواه آرزوهای شما برآورده شود ،یا ناه،
ایمان شما یکسان باقی میماند .از ای رو ،ایمان شما به م پیوند خاورده اسات و
نه هیچ چیز دیگر .بنابرای میتوانم به شما اعتماد کنم ،در حالی که نمیتوانم باه
آن مرد که تنها برای آب آمد اعتماد کنم .شاما باه راساتی چاه قادر ساعادتمند
هستید که م میتوانم به شما اعتماد کنم .اماا اگار شاما مایخواهیاد مانناد او
باشید ،به آب خواهید رسید .تدامیم بگیریاد کاه شاما آب مایخواهیاد یاا مارا
میخواهید» .مندلیها با شنیدن ای بیانات ،احساس خرسندی کردند .آنگااه باباا
چنی نتیجهگیری کرد « ،حتا اگر م جلو شما لخت و برهنه به پایکوبی بپردازم،
ایمان شما به م محکم و استوار باقی خواهد ماند ،زیرا شما مرا به عنوان خداوند
پذیرفتهاید .ایمان آن روستایی بر اساس بت و خدای امید بود و خداوند امید او را
برآورده ساخت زیرا دلش برای او سوخت .خداوند برای شما نیز دلسوزی دارد اماا
شما را به صورت گوشت ریز ریز درمیآورد! م شما را اینجا نگاه نداشتهام که بت
امیدهای شما را برآورده سازم ،بلکه آن بت را شکسته و خرد کنم».
از زمانی که بابا برای استراحت و خلوت به اتاق غربای تاناک آب در بااالی تپاه
میرفت ،برنامهی جدیدش ای بود که هر بعد از ظهر به پاایی تپاه آیاد و کناار
دونی بنشیند و از آنجا فعالیتهای مهرآباد را بررسی کند .چنی دیده شاده باود
که هنگام باال و پایی رفت از تپه ،بابا در درازای راه ،دو یا سه بار توق کوتااهی
کرده و به روشی متمایز و مشخص رفتار میکند .گاه و بیگاه او باه زمای چشام
میدوخت و گهگاه روی خا نتشهایی را میکشید و یا ای که فتط میایستاد و
به دور دست مینگریست ،انگار اندیشههایش فرسنگها دور و در دور دست سایر
میکرد .دوران توریح میدهد« :بابا قطب بود ،محور و نتطاهی اتکاای آفارینش.
از ای رو تک تک کردار بیرونی او ،بازتاب کار درونی ،روحانی و ناپیدای او به شمار
سکوت مهربابا آغاز میگردد 220
16اکتبر ،روز داسارا جشنوارهی هندو بود اما آن روز با فرخندگی آغاز نگردیاد،
زیرا بابا نشستی را برگزار کرد و بیتدبیری و مدیریت نادرست مدرساه را باه درازا
مورد بحث قرار داد .او به ناهنجاریهایی که به تازگی رخ داده بود اشااره کارد ،از
جمله زد و خوردی که بی شماری از دانش آموزان در گرفتاه ،زیارا کسای بارای
کنترل کردن آنان حضور نداشت .باباا ،رساتم را ترغیاب نماود کاه فعالیاتهاای
مهرآباد را به همان دقت و موشکافانه سرپرستی کند که او خودش انجام میداد.
بابا به مندلیها هشدار داد« ،اگر خبر چنی بدرفتاریهایی دوباره به گاوش ما
برسد ،منتظر یک نشست و یا همایش دیگر نخواهم شد و همهی فعالیتهاا را در
مهرآباد متوق خواهم کرد .اگر شما خسته شده و یا به تناگ آمادهایاد ،لاب باه
سخ بگشایید و م درب بیمارستان ،مدرسه ،دارامشااال و هماه چیاز را خاواهم
بست»! ارجون ،ویشنو و گوستاجی برای پاسخ دادن به برخی پرسشها فراخواناده
شدند .سپس بابا آنان را بخشید اما با لحنی جدی گفت« ،ای آخری بااری اسات
که به شما هشدار میدهم» .آن روز مدرسه تعطیل شد و بچاههاا هااکی میادانی
بازی کردند .بعد از ظهر ،بابا را استحمام و مراسم پوجا و آرتای او در ساای درباار
برگزار شد .زال چندی عکس از بابا گرفت ،سپس بابا به باغچهی نزدیک جوپادی
خود رفت ،متداری گل چید به سای دربار برگشت و دو حلتهی گل درست کارد.
آنگاه یکی را بر قاب عکس اوپاسنی ماهاراج گذاشت و دیگاری را بار قااب عکاس
حضرت باباجان قرار داد .بابا سپس هار دوقااب عکاس را برداشات و روی گاادی
(نیمکت) خود که به طور ویژه برای او آراسته شده بود قرار داد ،سپس دستور داد
که آن را روی یک تخت روان قرار داده و غروب در یک حرکت دسته جمعای باه
گردش درآورند .بعدا مندلیها کریکت بازی کردند .زال و رستم کاپیتان هر یک از
تیم ها بودند و در ای میان ،بابا در هر دو تیم باازی کارد .غاروب ،صافی دراز از
کارناول شادی با ساز و آوازخوانی و پایکوبی به باالی تپه رواناه شادند .روی تپاه،
دگربار پوجا و آرتی بابا خوانده شد .مردان مندلی نیاز باه نوباهی خاود باباا را در
حالی که با دستهای خود یک «صندلی» درست کرده بودند به سای دربار ،پایی
سکوت مهربابا آغاز میگردد 222
تپه بردند .آنگاه بابا چند ساعتی را بانوان منادلی در محال سکونتشاان گذراناد و
9:30شب برای استراحت به باالی تپه رفت .در آنجا نشست کمیتهی حلته برگزار
و تدمیم گرفته شد که ناوال دستیار رساتم شاود .روز بعاد ،یکشانبه 17اکتبار
،1926غنی و رامجو وارد مهرآباد شدند .مندلیها به بابا خبر دادند که سگ هاری
را در مهرآباد دیدهاند که به ای طرف و آن طرف میدود .بابا دستور داد که به آن
سگ سم داده شود .با ای حال هشدار داد که احتیا کنند هیچ ساگ دیگار یاا
حیوانی از آن سم نخورد .تنگ غروب ،پیرمردی بارای دارشاان باباا از راه رساید؛
آشکار بود که حال او خوب نیست .بابا با مهربانی او را پذیرفت و هنگامی که حال
و ورعیت او را جویا شد .پیرمرد از پاسخ دادن طفره رفت و تنهاا شاادمانی زیااد
ت کم
خود را از دیدار با مرشد بیاان نماود .باباا ترتیاب درماان او را داد و پاس از آن،
پیرمرد به اوپاسنی سرای راهنمایی شد تا شب را در آنجا سپری کند .بابا ساه یاا
چهار بار در درازای شب از او دیدن کرد و آخری بار که به دیادار پیرمارد رفات،
انگار او منتظر بابا بود ،چشمانش را گشود و برای مدت زیادی به بابا نگاه کارد تاا
کامیاب شد .بابا دست خود را روی پیشانی پیرمارد گذاشات و اشاک از چشامان
پیرمرد لبریز و از گونههایش فرو ریخت .پس از چند لحظه ،پیرمرد واپسا نفاس
خود را کشید .بابا گفت« :او به ویژه برای دیدن م آمده بود .سفر او اکنون پایان
یافت».
بامداد روز بعد ،بابا کالبد پیرمرد را با مالفهی خود پوشانید و مراسم خاکساپاری
او در پیشگاه بابا انجام شد .بابا کمک کرد که تابوت پیرمرد را با طنااب در پاایی
مزار قرار دهند ،آنگاه مشتی خا روی آن ریخت و سپس متاداری گال روی آن
پخش کرد .ساعت 5عدر 18اکتبر ،بابا به همراهای 14تا از منادلیهاا بارای
دارشان دادن رهسپار بینگار شهرکی در 3کیلومتری احمدنگر شد .گروه زیادی از
مردم خش و پرشور و شوق گرد آمده بودند و مادهاو مراسام پوجاا باه جاا آورد.
انبوه مردم به اندازهای زیاد بود که باوجود کوشاش منادلیهاا در برقاراری نظام،
جمعیت برای گرفت دارشان یورش بردند و از کنترل خارج شدند .هرج و مارج و
223 لرد مهر 3
غذای خوب و خوشمزه بودند .بابا روی لوح دستی خود نوشت« ،ای آخری روزی
است که م غذا میخورم و از فاردا 20اکتبار ما بارای 100روز روزه خاواهم
گرفت .از آنجایی که اکثریت خواهان خورا لذیذ هستند و دوست دارند که ما
نیز به آنان بپیوندم ،م راریام اما با یک شر :که شما خورا ها را خاود تهیاه
کرده و امشب تا ساعت 8آماده باشد» .ای تدمیم بابا ،با فریادهاای شاادی بلناد
که گوش آدمی را کر میکرد ،مورد استتبال قرار گرفت .آشپزهای کاار کشاتهای
مانند ،سید صاحب ،ماساجی و بومانجی ،بیشتر پخات و پاز را انجاام دادناد اماا
مندلیهای دیگر نیز برای تهیهی خورا های جور به جاور دیگار باه گاروههاای
مختل تتسیم شدند .پخت و تهیه خوار ها سه ساعت به درازا کشید و هنگامی
ت کم
که همه چیز روی میز چیده شد ،آنان به راستی یک سور با غذاهای خوشمزه باه
راه انداخته بودند .سید صااحب و گاروهش چلاو ،کااری و چااتنی ،بوماانجای و
دستیارانش پلو و خورشتِ باگوان؛ موهان و گروهش نان باکری و چاپااتی و گاروه
ماساجی ،اسفناج با سبزیجات ترش و شیری پخته بودند .خاانوادهی شااهانه نیاز
باجیا سرخ و تهیه کرده بودند .ای در حالی است که رامجو و غنای ،فلفال کبااب
کرده و چون عجله داشتند آنها را سوزانده و مجبور شدند دور بریزند.
ای نخستی بار نبود که مندلیها اجازه مییافتناد خاورا خاوب در مهرآبااد
مدرف کنند .گهگاه بابا برای ای که در خورد و خورا مندلیها تنوع ایجاد کند،
بامدادان پیش مندلیها میرفت و اعالم میکرد« ،امروز ما یک مسابتهی آشاپزی
بی ماساجی و چاودهاری خاواهیم داشات» .بارای نموناه اگار چاودهااری بارای
مندلیهای هندو غذا میپخت ،آنگاه او و ماساجی ،که برای دیگر مندلیهاا پخات
میکرد ،در رقابتی تنگاتنگ میکوشیدند که غذای گیاهی بهتر و لذیذتری را تهیه
کنند .آنگاه ظهر ،سر سفرهی ناهار ،مندلیها باه داوری ماینشساتند .باباا غاذا را
میکشید و میپرسید که کدامی خورا خوشمزهتار اسات»؟ منادلیهاا پاساخ
میدادند« ،غذا خیلی خوشمزه است اما سخت میتوان پاسخ داد ...ما باید یک باار
دیگر امتحان کنیم تا بتوانیم تدمیم بگیریم».
225 لرد مهر 3
به خاطر گزارش کردن چیزهای کوچک و پیش پا افتاده باه باباا ،متدار دانسات.
صدای بگو مگوی تلخ آنان چنان بلند بود که بابا آن را از دور شنید .بابا به خوابگاه
مندلیها آمد و پس از جدا کردن آن دو نفر ،تهدید کرد که تمام مهرآباد را خواهد
بست .دو روز پیش یک یادداشت روی تابلو اعالنات نوشته شده بود ،مبنی بر ایا
که هیچ کس بدون اجازهی بابا نباید به او درود گفته و یاا کارنش و ادای احتارام
کند .بامداد 21اکتبر ،بابا دل آزرده بود ،زیرا باا وجاود هشادارهای پیااپی او باه
مندلیها ،آنان همچنان با جفت کردن دستهایشان جلو او ادای احترام میکردند
و به او نیز مستتیما حرف میزدند .ساعت 10بامداد ،بابا گروهای از منادلیهاا را
برگزید و به آنان گفت« ،پیش از 1نوامبر ،از شما میخواهم که مدرسه ،درمانگاه،
ت کم
بیمارستان ،سای دربار ،اوپاسنی سرای ،پناهگاه جذامیان را برچینم و تنهاا مکاان
خا را دست نخورده باقی بگذارم» .بابا توریح داد« ،تمامی ایا هاا تنهاا مانناد
داربست برای کار م است و پس از پایان یافت کار ساختمان نیازی به داربسات
نیست» .بابا چنی نتیجه گرفت« ،م با تنی چند که برخواهم گزید ،آهنگ رفت
به ایران را دارم و تاا فوریاه آنجاا خاواهم ماناد و باه محاض ایا کاه درباارهی
فعالیتهای آیندهام تدمیم گرفتم ،رساتم ،ادی ،غنای ،رامجاو و دیگاران را صادا
خواهم زد».
فهرستی از نام 20ت برای همسفر شدن با بابا تهیه گردید و باه نااوال دساتور
داده شد که برای گرفت گذرنامههای مورد نیاز کمک کند و تاا 25اکتبار آمااده
باشند .مندلیهایی که گذرنامه نداشتند اجازه یافتند که برای گرفت مدار مورد
نیاز راهی پونا و بمبئی شوند .همهی کارها باا چناان جدیادیتی دنباال شاد کاه
همگان بر ای باور بودند که بابا تدمیم قطعی دارد که رهسپار ایران شود .اماا دو
ساعت بعد ،نشستی با حضور هماهی سااکنی مهرآبااد تشاکیل شاد .اکثریات از
تدمیم بابا برای تر مهرآباد ناامید و دلسرد شده بودناد اماا باباا یاک برناماهی
جایگزی را پیشنهاد کرد و روی لوح دستی خود نوشت « :گرچه قرار است تمامی
227 لرد مهر 3
کردند که در سراسر دنیا هرگز در هیچ جاا باه آن دسات نماییافتناد .حتاا اگار
بپذیریم که آنان با شنیدن نام م به اینجا آمدند ،آیا ای بدان معناست کاه ما
پایبند هستم که آنان را برای همیشه آموزش دهم و نزد خود نگاه دارم؟ ما تاا
زمانی که سودمند باشد آنان را نزد خود نگه داشته و راهنمایی میکنم .آیا منظور
تو ای است که م باید به خاطر آنان همه چیز یعنی تمامی وظیفههای بیرونی و
درونی را کنار بگذارم؟ آیا کارهایی که م انجام میدهم بستگی به دراز مادت و
یا کوتاه مدت بودن اقامت آنان نزد م دارد؟ اگر م توانایی دارم که ذه همگان
را هر کجا و هرگاه که اراده کنم بخوانم و رهبری کنم ،آیا نمیتوانم مانند هنگامی
که نزدیک م هساتند ،برایشاان از راه دور کاارکنم؟ آناان اینجاا ماندناد ،درس
ت کم
خواندند و چیزها و قوانینی را تمری کردند که حتماا در دنیاا برایشاان خاوبی و
نیکی زیاد در بر خواهد داشت .اگر جنبهی روحانی را کنار بگذاریم که امر کوچکی
نیست ،آنان خورا ،پوشا ،پراساد دریافت کردند و م حتا با دستهای خاودم
آنان را حمام کردم! افزون بر ای ،بیشتر کسانی کاه در ابتادا ما باه آناان قاول
(آزادی روحانی) دادم ،بارها و بارهاا زیار حارف خاود زدنناد و از دساتورات ما
نافرمانی کردند و نه تنها م آن را بخشیدم ،بلکه تشاویقشاان کاردم کاه اینجاا
بمانند تا از همنشینی با م سود ببرند و همان طوری که گفتم ای امار کاوچکی
نیست .اینک دربارهی کسانی که م به آنان پیمان بستم .آنان باه طاور ماادی و
روحانی سود زیاد خواهند برد اما اگر خودشان از دستورات م سارپیچی کنناد و
ول کنند و بروند چه باید کرد؟ برای نمونه ،چند ت از پسرانی که باه آناان قاول
دادم اما خودشان پایبند به پیمانشان نشدند و به بهانههای گونااگون ول کردناد و
رفتند ،آیا اکنون اینجا هستند؟ تنها 3یا 4ت .بیمارانی که م به آنان قول دادم،
کدام یک اینجا ماندند؟ و چند ت راهی شدند؟ همه اینجا را تر کردناد و تنهاا
یک ت ماند و م هنگامی که سخ بگویم ،به آن رسیدگی خواهم کرد.
افزون بر ای ،م چاه کااری باه ایا ساازمانهاا از جملاه مدرساه ،درمانگااه،
بیمارستان و دارامشاال دارم؟ ای تاسیسات ،نخست برای ما خادمت کردناد تاا
229 لرد مهر 3
کسانی را که میخواستم هل روحانی بسیار بزرگی بدهم ،از ثروت و دارایی خاالی
کنم و دوم ای که وسیلهی خدمت کردن بارای کساانی شادند کاه ما آناان را
برگزیدم و اعتماد کردم که وظیفههای معینی را به آنان بسپارم .از آنجایی که ای
اهداف برآورده شدهاند؛ یعنی داراییها به طور تمام خارج شاده اسات و شاماری
زیادی نیز از انجام خدمت سود بردهاند ،به ویژه مندلیها ،پنداشتم که نیاازی باه
ادامهی بیشتر کار ای تاسیسات نیکوکاری و خدمت نیست .م چه کاری با ثروت
و داراییهای دنیوی دارم که برای م هیچ هستند و ما نهایات تاالش خاود را
میکنم که مردم را از چنگهای آن رها سازم؟ چگونه از م انتظار داریاد ثاروت
ببخشم به کسانی که با چنی آرزوییهایی نزد م میآیند؟ چگونه مایتاوانم باه
آنان اجازه دهم که در چنگال مایا گرفتار آیند ،در حاالی کاه وظیفاهی ما آزاد
نمودن آنان از کمند مایاست؟ همان طوری که آشکارا میبینیاد و برداشات مای-
کنید ،م ترجیح مایدهام کاه عاشاتان راساتی خاود و کساانی کاه را آرزوی
پیشرفت روحانی دارند از تمامی داراییهای دنیوی و نام و متامشان محروم ساازم
و به حالت یک فتیر درآورم تا آنان را محکمتر در مشت خود داشته باشم.
رستم پرسید« ،سخنان شما همگی درست است اما جهانیان دربارهی رفتار شاما
و پایان دادن همه چیز به طور ناگهانی و جا گذاشت همگان در گرفتاری ،به ویژه
تهیدستان و نیازمندان که چشم امیدشان باه شاما و پشاتیبانی شاما باود ،چاه
خواهند گفت»؟ بابا چنی بیان نمود:
جهانیان سخنان زیادی دربارهی بسته شدن ناگهاانی تماامی ایا ساازمانهاای
نیکوکاااری خواهنااد رانااد .مااردم دنیااا خواهنااد گفاات کااه پسااندیده نبااود م ا
در سازمانها را ببندم و فترا ،بیچارگان و دیگر وابستگان را به حالت واماندگی رها
کنم .اما مردم دنیا حتا نمیتوانند کوچکتری تدوری داشته باشند کاه چارا ما
ای برنامهها را در چنی متایس بزرگی انجام دادم و آنگاه به طور ناگهانی آنها را
پایان بخشیدم .اما از دید ما مرشدان کامل« ،باز و بسته شدن» ،یاک باازی اسات
که در پس پرده از معنای بزرگی برخوردار است .ایا ساازمانهاا هامچناان کاه
سکوت مهربابا آغاز میگردد 230
میدانید فایدهی خاصی برای م ندارند .م از آنها باه عناوان وسایله اساتفاده
میکنم برای رقم زدن به پیشرفت روحانی و دادن هال باه مریادان حلتاه کاه از
زندگیهای گذشته شایستگی و آمادگی آن را به دست آوردهاند .از ای رو متدود و
هدف برآورده شده و م آن سازمانها را بستم.
برای نمونه ،آیا شما میدانید که چگونه ناقوس میسازند؟ ابتادا قاالبی از خاا
رس تهیه و مایع اکسید برنج در آن ریخته میشود .پس از سارد و محکام شادن
مایع اکسید برنج ،ناقوس برنجی که اکنون آماده اسات را از قالاب بیارون آورده و
سپس قالب را چون دیگر نیازی به آن نیست ،یاا مایشاکنند و یاا آن را باه دور
میریزند .دلیل ساخت قالب از خا رس ،شاکل دادن مناساب و ماورد نیااز باه
ت کم
ناقوس بود و پس از ساخته شد ناقوس ،چه نیاز بیشتری به قالب اسات؟ باه روش
مشابه ،کار م با ای سازمانهای نیکوکاری در مهرآبااد ،تنهاا وسایلهی پیشابرد
نتشههای در راستای آزادی بخشیدن و دادن هل روحانی به برخی افراد باود و باا
رسیدن به آن هدف م ای سازمان های نیکوکاری را بستم .جهان و مردم جهان
از انجام ای کارهای روحانی چه چیزی سر درمیآورند؟ آنان قالب خا رس را با
خود ناقوس اشتباه میگیرند؛ به بیان دیگار ،وسایله را باه جاای نساخهی اصالی
میگیرند .بنابرای آنان ادامهی کار ای سازمانها را که تنها یک وسایله هساتند،
به عنوان ماموریت و وظیفهی واقعی و اصلی م برمیشمارند ،که چنای چیازی
نیست .وظیفهی واقعی و اصلی یک مرشد کامل ،سوزاندن و ناابود کاردن تماامی
سانسکاراهای پیروان و عاشتانش است و برای ای منظور ،کسانی که آرزو دارند به
شمار پیروان او درآیند ،باید با دل و جان تسلیم او شوند ،مانناد یاک تکاه چاوب
خشک که بدون هیچ متاومتی در آتش میسوزد .آنان نباید مانند تکههای چاوب
تر باشند که به جای آن که زود آتش بگیرند ،فضا را پردود و به مزاحمت و رنجش
دام میزنند .مریدان مرشد کامل باید خود را آماده سازند که هرگاه و هرجا نیاز
است به طور تمام و کمال فرمانبردار ،سرسپرده و در خدمت مرشد باشند و اجازه
دهند که سانسکاراهایشان را به هر روشی که دوست دارد نابود و از میاان باردارد.
231 لرد مهر 3
جان کالم ای است که وقتی مرشد کامل وظیفهاش را در راستای آمااده سااخت
مرید انجام میدهد ،مرید نباید مطلتا هیچ گونه متاومت و ماانع تراشای در راه او
ایجاد کند و در عوض باید تسلیم و سرسپردگی خود را به مرشد ارزانی دارد.
بابا چنی نتیجهگیری کرد:
بگذارید مردم دنیا هرچه دوسات دارناد بگویناد ،آناان در باارهی کاار روحاانی
مرشدان کامل که در راه پیشرفت همگان انجام میدهند چه میدانند؟ به محاض
ای که معجزات بزرگی انجام بگیرد ،تمام دنیا با دیوانگی هنگامه به پا خواهد کرد.
آنگاه اندیشهی داوری دربارهی کارهای م ،یعنی گرداندن یا بست ساازمانهاای
نیکوکاری ،خاموش و بیاهمیت خواهد شد .مردم تنها به معجازات و نیرویای کاه
توان انجام آن را دارد خواهند اندیشاید! آن زماان فارا خواهاد رساید .چکیادهی
سخنانم ای است که بزرگتری وظیفاهی اوتاار ،نخسات ایا اسات کاه مریادان
حلتهاش را آماده سازد و خدا – رسیدهگی را به آن افراد ارزانی دارد .م نمیتوانم
ای کار را به عتب بیندازم و باید اطمینان یابم که آماده ساازی مریادان حلتاهی
درونی تکمیل است .دوم ای که م باید هل روحانی به دیگران که بیرون از حلته
هستند بدهم و سوم ای که م باید مزایای مادی برای کسانی به ارملان آورم که
شایستگی کمک مرا دارند.
رستم ،خشنود و آسودگی خاطر بسیار یافت .او بعدا نزد چانجی لاب باه اعتاراف
گشود که وقتی بابا برنامههای جدید خود را اعالم نمود ،احساس کارد کاه شامار
زیادی گیر افتاده و بیخانمان و بیچاره خواهند شد .درپایاان ،رساتم گفات« ،اماا
توریحات بابا مرا الل و شگفت زده ساخت».
26اکتبر ،1926بابا از مردان خواست که 4چیستان را حل کنند .آنگااه دو روز
به آنان فرصت داده شد تا پاسخ را بیابند و پاداش کسانی که پاسخ درست را پیادا
میکردند ،زولبیا و شیر بود .چیستانها به ترتیب زیر بودند:
-1چه کسی چیزی میگوید و کار دیگر انجام میدهد؟
-2اگر سه برود ،یک میآید.
سکوت مهربابا آغاز میگردد 232
مشلول پیاده کردن ساختمانها بودناد و طبیعای اسات کاه خساته مایشادند.
گزارشی به بابا رسید که دیده شده مردان پیش از زمان مترر ،ساعت 9شاب ،باه
رختخواب رفتهاند .بابا مندلیها را صدا زد و چند ت به اشتباه خود اعتراف کردند.
با ای حال بابا ،راری نشد و دستورات ویژهای صادر کرد که از روز بعد ،مندلیهاا
باید ساعت 11شب به رختخواب بروند و 5بامداد برخیزند .آنگااه باباا روی لاوح
دستی خود چنی نوشت« ،آنان که میل به ماندن دارند ،میتوانند بمانناد وگرناه
میتوانند بروند ،م اهمیت نمیدهام» .ظارف دو روز بعاد ،آلوناکهاای نزدیاک
پناهگاه جذامیان و مدرسهی حضرت باباجان را پیاده کردند و دانش آماوزان را در
محوطهی بیمارستان آموزش دادند .پسرها در سال غاذا خاوری (مِاس کاوارترز)
بسیار پرجمعیت بودند و از ارجون خواسته شد که کوچکترها را راونه سازد تاا از
تراکم جمعیت بکاهد .شمار دانشآموزان رفته رفته کاهش یافت و تنها چناد تا
باقی ماندند .با ای حال ،همچنان که ساختمانها را در مهرآباد خراب میکردناد،
بابا خاطر نشان کرد که کار آموزش در مدرسه باید ادامه یاباد ،هرچناد کاه تنهاا
اندکی دانشآموز باقی مانده بود .در ای میان ،افزون بر مسئولیتهای دیگری کاه
رستم داشت ،وظیفهی آموزش شاگردان کالس سوم و چهارم نیاز باه عهادهی او
گذاشته شد ،زیرا چهار ت از آموزگااران ،گایاکواد ،پاتاا ،جااگیردار و شاینده،
مهرآباد را تر کرده بودند .تنها سه آموزگاار ،داکاه ،راجاوپ و مِنگارگاه ،رارای
بودند بدون دستمزد کار کنند و در مهرآباد ماندند.
2نوامبر ،1926کار پیاده کردن سای دربار آغاز گردید و روز بعاد پایاان یافات.
دور روز بعد ،بابا به مندلیها اجازه داد که برای شام ،به جای ای که هر شب ،نان
باکری و چای بخوردند ،یک روز در میان برنج و دال صرف کنند .ای باه زحمات
باپو افزود ،زیرا اکنون میبایست به جای یکباار پخات بارنج و دال در روز ،دوباار
پخت کند .مشکل گرفت نیرو برای کار ارافی در آشپزخانه مورد بحث قرار گفت.
در ای میان ،سِیلُر نیز مشکالت خود را پیش کشید و درخواست کارد کاه چناد
مرد بیشتر برای بیرون کشیدن آب از چاه به او کمک کنند .آناان از چناد هنادو
سکوت مهربابا آغاز میگردد 234
درخواست کردند که داوطلب شوند اما هیچ یک نپذیرفتند .آنگاه بابا تورایح داد،
هرچند که دودل است اما وادار خواهد شد یک غیر براهم را به انجام ای وظیفه
بگمارد و هیچ اعتراری از سوی هندوها پذیرفتنی نیست .با ای وجود هیچ کاس
واکنش نشان نداد .در پایان ،یک براهم که برای کمک باه بااپو در آشاپزخانه و
یک نفر هم از طبتهی «نجسها» برای کمک به سِیلُر برای بیرون کشیدن آب از
چاه برگزیده شدند .چانچی در دفتر خاطراتش چنی توریح میدهاد« :چناد روز
پیش در تالش برای از میان برداشت محدودیتهای طبتاتی ،مندلیهاای هنادو
مخالفت شدیدی کردند که به جر و بحثهای پرجوش و خروشی دام زد و بابا را
بر آن داشت که موروع را کنار بگذارد .اما اینک با ساپاس از باباا بارای مادیریت
ت کم
استادانهی ورعیت ،مندلیهای هندو خودشان به دلخاواه طرفادار همای تلییار
شدند ،هرچند در شرایطی متفاوت .به بیان دیگر ،اگر آنان درنبود کارگرهایی کاه
مزد میگرفتند ،بر اجرای تمایزهای طبتات اجتماعی پافشاری میکردند ،خودشان
میبایست زحمت ای برنامهریزی پردردسر را به دوش بکشند»!
با ای حال ،شامگاهان ،یادداشتی به نمایندگی مندلیهای براهم به دسات باباا
داده شد مبنی بر آن که گرچه آنان مخالفتی در سرو کار داشت یک غیر براهم
با آب مدرفیشان ندارند اما به خاطر مرشد و برای آن که مردم دربارهی او سخ
ناشایست نرانند ،آنان از برقرای محدودیتهاای پیشای پشاتیبانی مایکنناد .در
پاسخ بابا با گوشه و کنایه گفت« :شما هنگامی میتوانیاد نگاران ما باشاید کاه
همهی شما را به یک داور تبدیل کنم ،نه اکنون» .گروه هندوها از انجام بازیهای
ورزشی و مسابتات که جایگزی برنامهی آرتی بابا شده بود پشتیبانی نمیکردناد.
آنگاه بابا دستور داد ،اینک که آنان بسیار پارسا و دیندار هستند ،آرتی او باید ساه
بار در روز اجرا و از ساعت 4بامداد آغااز شاود .باباا انجاام باازیهاای ورزشای و
مسابتات را برای آنان للو و اعالم کرد« ،اکنون مانند یوگیهاا بشاوید! ساپیدهدم
برخیزید و آرتی مرا بخوانید و م رو باه روی شاما خاواهم نشسات تاا آن را در
پیشگاه م اجرا کنید ،نه تدویرم» .اکنون ساعت 10شب بود و بابا پافشاری کرد
235 لرد مهر 3
که آنان آرتی او را بخوانناد و منادلیهاای هنادو انجاام دادناد .تعطیلای دیاوالی
(جشنوارهی ناور) بارای 5و 6ناوامبر زماان بنادی شاده باود .باماداد 5ناوامبر
منشیجی با آخری خبرهای بمبئی از راه رسید .بعد از ظهر ،شیرینی بی بچههاا
و مندلیها در «مکان» پخش شد و سپس برنامهی ویژهای برای بچهها اجرا گردید
و در پایان نخستی روز تعطیلی ،برنامه آتش بازی در حیا مدرسه برگازار شاد.
جش و شادی روز بعد نیز ادامه یافت .شامگاهان چند ت از مندلیهای هنادو از
اجرای برنامهی آرتی در سپیده دم به بابا شکایت کردند .بابا از نگرش آناان آزرده
شد و دستور داد که خواندن آرتی را کنار بگذارند اما گفت که به بیادار شادن در
ساعت 4بامداد ادامه داده و برای 2ساعت سکوت مطلق اختیار کنند .آنگاه بابا بر
آن شد که ای دستور را برای همهی مندلیها اجرایی سازد .آنان دستور داشاتند
که شامگان ساعت 9به رختخواب بروند و 4باماداد برخیزناد و اگار کسای را در
حال چرت زدن مییافتند او را باا آب سارد خایس کنناد .هایچ کاس ،از جملاه
بیگانگان ،اجازه نداشت از بابا دارشان بگیرد وگرنه بابا خودش را میزد.
سپیده دم ساعت ،4سید صاحب زنگ را با صدای بلند به صدا درآورد و همگاان
را بیدار کرد .آنان دو ساعت پیشرو را با بیحوصلگی و به حالتی خسته کننده در
سکوت پشت سر گذاشتند .همگان در مکان ماندند و ای در حاالی اسات کاه در
هوای سرد در حال یخ زدن بودند! ارتبا برقرار کردن مردان با اشارات دسات در
هوای تاریک و روش ،چنان بود که انگار نشسات انجما خدوصای ناشانوایان و
اللها برگزار شده است .تک تک منادلیهاا یاک پتاو دور خاود پیچیاده و روی
رختخوابهایشان نشسته بودند .چانجی بعدا به باباا گفات« ،ماا مانناد مردگاانی
بودیم که روز قیامت برمیخیزند» .سارانجام دو سااعت ساکوت (ماون) آناان در
ساعت 6بامداد با فریاد« ،شِری مهربابا کی جی» شکسته شد.
از یکشنبه 7نوامبر ،1926بابا تنها روزهی آب گرفت و هیچ چیاز دیگار صارف
نکرد .مدالح و کاالهای ساختمانی به چند دسته تتسیم شدند و قرار شد در یاک
حراجی که توسط خان صاحب ،پدر ادی ،ترتیب داده شده بود روز بعد به فاروش
سکوت مهربابا آغاز میگردد 236
برسند .در ای میان ،آگهیهای دستی برای تبلیا ای حراجی در احمدنگر چاپ و
پخش شده بودند .در حالی که حراج کاالها جریان داشات ،باباا در مِاس کاوارترز
(سال غذا خوری) نشسته بود و پس از پایان مراسم ،وارد «مکان» شد.
خان صاحب نیز در ای مزایده شرکت کرد و بسیاری از کالهایی را که به حاراج
گذاشته شده بود خریداری کرد .او هنگامی که دریافت بیشتر اقالم حراجی متعلق
به خانوادهی خودش است ،ابتدا غافلگیر و سپس سرگرم شاد و باه خناده افتااد.
گلمای گاه و بیگاه چیزهایی را برای استفاده در مهرآباد ،بدون اجازهی همسارش
به آنجا فرستاده بود و اکنون خان صاحب دریافت که دارد اموال و دارایی خاود را
بازخرید میکند! در مکان ،بابا به داکه هشدار داد که تا آخر راه ،دام او را محکم
ت کم
نگاه دارد و او را ترغیب نمود که تا شکسات ساکوتش در مهرآبااد بماناد .گرچاه
دارشان گرفت از بابا برای مدتی متوق شده بود ،باا ایا حاال ،گاروه زیاادی از
دیدار کنندگان به مهرآباد میآمدند 9 .نوامبر گروهی از راه رسیدند و بابا به آناان
اجازه داد که دارشان بگیرند .هنگامی که بابا دید پانادوبا در گاوش کاکاا شااهانه
چیزهایی زمزه میکند ،پرسید که چه میگوید .پاندوبا پاسخ داد« ،م مایگفاتم
که در شگفتم که چرا دست زدن به پای بابا برای بیگانگان آزاد است اما بارای ماا
قدغ میباشد»؟ بابا پاسخ داد« ،تو میخواهی به پاهای م دسات بزنای ،بسایار
خوب ،بیایید شیر یا خط کنیم ،شیر برنده و خط بازناده» .پانادوبا دودل باود اماا
پدرش ،داکه و شاهانه او را تشویق کردند که از فرصت استفاده کند .سکه پرتااب
شد و شیر آمد .آنگاه همگی بدون تایید اجازهی بابا ،فریاد برآوردند بابا کای جای،
جلو دویدند و در پیشگاه بابا کرنش و بر پاهای او بوسه زدند .آن روز یک کشااورز
نزد بابا آمد و از ورعیت بد مانسون (بارانهاای فدالی) شاکایت داشات و از باباا
درخواست کرد که باران به آنان مرحمات دارد .باباا گفات« :نگاران نبااش .بااران
فراوانی خواهد بارید .آنچه نیاز است ،چرخاندن کلید اسات .آن طاور کاه تاو آرزو
داری ،رخ خواهد داد» .بابا هنوز ای جمالت را روی لوح دستی خود ننوشته باود
که بارش سنگی باران آغاز گردید .از آنجایی که ورقاهی آهنای سات «مکاان»
237 لرد مهر 3
پیاده شده و در حراجی به فروش رفته و سپس با حدیر خیزران جاایگزی شاده
بود ،آب وارد ساختمان مکان شد .شامگاهان مندلیها به دشواری توانساتند یاک
جای خشک برای په کردن رختخوابهایشان بیابند و بخوابناد اماا بااران بارای
کشاورزان یک ارملان الهی بود و بدی سان محدول آنان از خشک شدن در اماان
ماند 10 .نوامبر ،بابا موروع راهی شدن به بمبئی و اقامت گزیدن تاا فوریاه را باه
میان آورد .ای درحالی است که قرار شد مسئولیت مهرآباد به دست رستم سپرده
شود .نام مندلیهایی که بابا را همراهی میکردند نوشاته شاد .بعادا غاروب ،باباا
کاربردهای پشتیبانی مالی را باموهان و داکه مورد بحث و گفتگو قرار داد .در میان
توریحات بابا ،موهان که دوست داشت بارها دربارهی فلسفه باه باباا بحاث کناد،
دربارهی وابسته بودن شخص به خودش ،ایستادن رو پاهای خود و استتالل ماالی
پرسید .بابا پاسخ داد:
در جهان ،افراد باید برای چیزهای گوناگون به یکدیگر تکیه کنند تا اندازهای که
حتا برای نفس کشیدن ما به برخی نیروهای طبیعت وابسته باشایم .چیزهاایی را
که شما بارای پیشارفت روحاانی ،بازرگ و راروری مایانگاریاد ،درسات هماان
چیزهایی هستند ما مرشدان آن را زیانبار میدانیم و احتمال دارد که از پیشرفت
شما جلوگیری و به پس رفت شما دام بزنند .به ای دلیل است که نه ماا اجاازه
میدهیم شما به دنبال امورات مالی بروید و نه خودمان به آنها توجه مایکنایم.
در ای شرایط بهتری کار ممک ای است که به آن یکتایی تکیه کنایم کاه باه
هیچ کس و هیچ چیز وابسته نیست!
در جش یادبود نخستی سالگرد دونای ،آتاش دونای سااعت 7غاروب روشا
گردید .آرتی گوجراتی که شعر و آهنگش توسط بابا ساخته شده بود خوانده شاد
و خیلی زود بارش سنگی باران درگرفت ،همچنان که یک سال پایش ،هنگاامی
که آتش دونی برای نخستی باار برافروختاه شاد رخ داده باود .دوبااره «مکاان»
مندلیها غرق آب باران شد و بابا به آنان گفت کاه باه ساال غاذا خاوری (مِاس
کوارترز) جا به جا شوند که به تازگی از آن به عنوان بیمارستان استفاده مایشاد.
سکوت مهربابا آغاز میگردد 238
آنگاه بابا کنار در مس کوارترز ایستاد تا اطمینان یابد کسی با پاهای گل آلود وارد
ساختمان نشود زیرا کالس درس بچهها هنوز در آنجا برگزار میشد .بابا برای تک
تک مندلیها جای په کردن رختخواب و وسایلشان را معی نمود و سپس بای
آنان و شاگردان ،شیر چای با شیرینی و حلوا پخش نماود .پاس از آن ،باباا بارای
دیدار با بانوان مندلی راهی ساختمان پستخانه شد و پس از چندی به جایگاه خود
زیر درخت نیم برگشت .پنج شنبه 11نوامبر ،1926بابا مردان را ترغیب نمود که
ذه خود را در تدمیم برای پیروی از او ،محکم نگاه دارند« ،ذه شما باید مانند
کوه محکم باشد» سپس چنی بیان نمود:
دلواپس مسائل خرد و پیش پا افتاده نباشید و در اندیشهی آنهاا فارو نرویاد و
ت کم
ذه خود را خسته و فرسوده نسازید .ای اندیشدن و اندیشیدن پی در پی ،ذها
شما را ازهم گسیخته میسازد و برای شما نگرانی و دلشوره به ارملان میآورد؛ به
خاطر هیچ چیز .اجازه ندهید که هیچ گونه اندیشهی مادی و یا نگرانی ،ذه شما
را آشفته و پریشان سازد و آن را مانند خوره بخورد .بگذارید مردمان هرچه دوست
دارند بگویند .شما مانند کوه ،استوار باشید که بیتفاوت به رربههای باد و توفاان،
محکم ایستاده و یک سانتی متر هم تکان نمیخورد .مانند برگ درخت نباشید که
با کوچکتری وزش باد ،باال و پایی میشود و سرانجام کنده شده و میافتد.
مورد یک حشرهی کوچک و یا پشه را در نظر بگیرید که شاما را بارهاا اذیات و
آشفته میسازد .برای دور راندن او چه کار میکنید؟ شما تنها دست خود را بلناد
کرده و آن را تکان میدهید و حشره وزوز کنان دور میشود .به روش مشابه شاما
باید حرفهای پوچ مردم را که به گوش شما میخوردند ،دور ساخته و نسبت باه
آنها بیتفاوت باشید .تنها به یک چیز چنگ بزنیاد ،حقیقت سرمدی و جاویدان.
م آن را دیدهام ،تجربه کردهام و با تجرباهی خاود باه شاما مایگاویم کاه جاز
حقیقت ،هیچ چیز ،مطلتا هیچ چیز در ای جهان و در جای دیگار وجاود نادارد.
گذشتهای وجود نداشته ،زمان حالی وجود ندارد و آیندهای وجود نخواهد داشات.
هیچ چیز وجود ندارد جز یک رویای بیهوده و پیش پا افتاده .کساانی کاه رویاای
239 لرد مهر 3
خواهان پیشرفت روحانی هستند و آنان نباید حتا به شاهوت بیندیشاند .اهمیات
ندهید اگر خیال و اندیشهی آن به سر شما میآید ،همچنان که به راستی به ذه
همگان راه مییابد ،دست کم آن را به عمل درنیاورید .هرچند که ای بسنده است
با ای حال ،کوشش در نیندیشیدن به شهوت تا حد ممک ،بهتری اسات .گرچاه
چیره شدن بر ای چهار شیطان ،بسیار بسیار دشوار است ،باا ایا وجاود ،ناامیاد
نشوید.
بابا برای آن که یک نمونه روش به آنها نشان دهد یکی از مندلیها را صادا زد
و خواست که جلو او بایستد .سپس چهار نوار دور چشامان او پیچیاد و باه طاور
کامل آنان را پوشانید .آنگاه بابا گفت:
ت کم
تو اکنون نمیتوانی مرا ببینی ،زیرا چهار کالف چشمان تو را پوشانده اسات .تاو
چشم داری ،یعنی وسیله دیدن ،و م همی جا رو به روی تو نشساتهام .هار دوی
ای ها واقعیت است و بازهم تو نمیتوانی مرا ببینی! تو وسیلهی دیدن داری و «آن
چیزی» که باید دیده شود را نیز داری ،پس چرا نمیتوانی ببینی؟ به خاطر چهاار
کالفی که دور چشمان تو پیچیده شدهاند .ای چهار پوشاش را از روی چشامانت
بردار و تو بیدرنگ مرا خواهی دید .به روش مشابه ،شما چشم درونی دارید که با
آن اهلل یا یزدان و یا خودی حتیتی یا حتیتت را ببیند ،خودی حتیتی یا حتیتات
همواره نزدیک شما ،با شما و درون شماست اما شما نمیتوانید آن را ببینید ،زیارا
پوشش ناشی از چهار جزو ترکیبی یا صفات مایا از آن جلو گیاری مایکناد .ایا
چهار پوشش را بردارید و شما بیدرنگ اهلل یاا یازدان را خواهیاد دیاد .اماا شاما
چگونه میتوانید ای چهار پوشش را کنار بزنید .ای کار مرشاد کامال اسات کاه
پردهی تخیل را بکند و دور انداز و توانایی دیدن حتیتت یا خودی حتیتی را برای
شما به ارملان آورد .تنهاا کسای کاه از پاس ایا کاار برمایآیاد ،یاک روح باه
خدا -رسیده است ،یکتایی که حقیقت را دیده و از آن شناخت دارد .هر راهنمای
دیگر ،از جمله آنانی که بینایی لطی دارند ،یوگیهاا و غیاره ،شاما را بیشاتر در
تاریکی فرو خواهند برد .بنابرای ،نیروهای ای یوگیها چه ارزشد دارند؟
241 لرد مهر 3
آن روز تدمیم قطعی برای جا به جا شدن به بمبئی گرفته شاد و فهرسات ناام
کسانی که با بابا همراه میشدند و آنان که در مهرآباد میماندند نهایی گردیاد .در
ای راستا ،بخشانامهای تهیاه و باه افاراد مربوطاه فرساتاده شاد .سارخوردگی و
ناخرسندی در برخی مندلیها دیده شد و با پرس و جوهای بابا آنان آرزوی خاود
را برای همراه شدن با او بیان نمودند ،ای در حالی است که دیگران ،تدمیم را به
خود بابا واگذار کردند .آنگاه کسانی که مایل بودند با بابا رهسپار بمبئی شاوند باه
آن لیست افزوده شدند ،سپس بابا به کسانی که در مهرآباد میماندند ،پند و اندرز
داد که با ایمان تمام که او همیشه با آنهاست ،به انجام وظیفههایی که باه آناان
واگذار شده ادامه دهند .غروب یک نشست با مندلیها برگزار شد که در آن ،ماادر
بابا ،گلمای و سونا ماسی شرکت داشتند .بابا دربارهی جا به جا شادن باه بمبئای
چناای توراایح داد « ،ماادت زیااادی اساات کااه احساااس خسااتگی ماایکاانم؛ از
یک نواختی چیزها ،به ویژه ماندن در یک مکان و اختیار نمودن سکوت .م سه یا
چهار روز باالی تپه میمانم و پس از آن دربارهی رفت به بمبئی تدمیم خاواهیم
گرفت .اما یک چیز قطعی است؛ م پیش از 20نوامبر مهرآبااد را تار نخاواهم
کرد» .بابا به سونا ماسی گفت که خوشحال خواهد شد به دادار بیاید ،چنانچه جاا
و مکانی برای آنان فراهم شود وگرنه در سانتا کاروز ساکنی خواهاد گزیاد .او باه
مادرش پند و اندرز داد که همراه او به بمبئای بیایاد و نگاران درس و مدرساهی
مانی نباشد .شیری مای به بابا گفت هنگامی که از محل اقامتش با خبر ،او را آگاه
خواهد نمود.
13نوامبر ،بابا ساعت 9:15شب به باالی تپه رفت و سومی روز اقامات خاود را
در اتاق تانک آغاز نمود .یک یادداشت روی تابلو اعالنات گذاشته شده بود مبنای
بر ای که بابا ،چهار تا پنج روز آینده را باالی تپه سپری خواهد کرد و 28نوامبر
راهی بمبئی نخواهد شد .چانجی برای دیدن خاانوادهاش و برناماه ریازی الزم باه
بمبئی فرستاده شد .روز بعد ،بابا به مهرآباد پایی نیامد اما بامداد یک روز پاس از
آن ،بابا ناگهان ساعت 11بامداد به پایی تپه آمد و بهرامجای و بوماانجای را در
سکوت مهربابا آغاز میگردد 242
حال بگومگو یافت .بابا آنان را آرام نمود ،هرچند از جار و بحاث آناان در نباود او
رنجیده بود .بابا که به تنگ آمده بود اعالم کرد« ،از امروز ساکیا ،یکی از ماهارهاا،
برای همگان غذا خواهد کشید و همه باید با نادیاده انگاشات اندیشاهی طبتاات
اجتماعی و جامعهای که به آن تعلق دارند ،آن را صارف کنناد .کساانی کاه ایا
دستور را دوست ندارند میتوانند مهرآباد را تر کنناد»! بادی ترتیاب ،باباا باه
بهانهی رنجیده شدن از بهرامجی و بومانجی ،آخری جزئیات را در کار ریشه ک
ساخت تمایزات و تعدبات و اختالفات طبتاتی و اجتماعی تکمیل کرد.
دستور جدید بابا ،مندلیهای هندو را در شو فرو برد و بعاد از ظهار نشساتی
برگزار شد تا ای دستور جدید را مورد بررسی قرار دهند .هندوها از احتماال ایا
ت کم
که شخدی از طبتهی پایی تر به آنان خدمت کناد خشانود نبودناد اماا از درون
آمادگی پیدا کرده بودند که از دستور بابا فرمانبرداری کنند .تنها کیساان ماساتر،
آشکارا اعتراض کرد اما او نیز تا زمان صرف شام موافتت کرد به دستور بابا ت در
دهد .بابا ساعت 8:30شب راهی باالی تپه شد .آگاهی و فهمیادگی سارانجام باه
سراغ آنان آمد و برایشان روش شد که فرمانبرداری از دستورات مرشد ،از جملاه
شرکت در بازیهای ورزشی ،جارو کردن ک اتاقها ،تماشای فایلم ،تمیاز کاردن
توالتها و هر کار دیگری که خواست او باود ،باه مراتاب واالتار از باه جاا آوردن
باالتری آداب و رسوم مذهبی است .آنان دریافتند که جز کردارهاایی کاه بناا بار
دستور او انجام می گیرند ،هماه چیاز دیگار برآیناد و پایآماد گارههاا و درهام
پیچیدگیهای سانسکاراهای آنان است .اینک ماهارها اجازه یافتند که از چااه آب
بیرون بکشند و ای نکتهای بود که پیشتر برایشان به ویژه اهانت آمیز برشامرده
میشد و دلیل اصلی مخالفت پیشی آنان بود.
در آن روزگار ،استفاده کردن مردم طبتهی پاایی جامعاه از هماان چااهی کاه
براهم ها آب بیرون میکشیدند بیسابته بود .گرچه ایا کاار مرشدد نسابتا در
متیاسی کوچک انجام گرفت اما پیآمد کار درونی او که در سالهای نخست آن را
در مهرآباد به انجام رساند در سراسر هناد احسااس شاد .ظارف مادت کوتااهی،
243 لرد مهر 3
اعترارات در سراسر کشور به راه افتاد و محروم کاردن طبتاهی پاایی از حتاوق
اجتماعیشان مورد نکوهش و تتبیح قرار گرفت .سه شنبه 16ناوامبر ،1926باباا
نزدیک 11بامداد از باالی تپه به پایی آمد .آن روز روزه گرفت هندوها بود به نام
اکاداشی .بابا از مندلیها هندو پرسید کدام یک قدد روزه گارفت دارد اماا چاون
کاکا شاهانه تمایل به ای کار داشت ،بابا برآن شد که او خودش برای همگان روزه
بگیرد .ای در حالی است که او از یک روز پیش ،لب به غذا نزده بود.
بحث و گفتگو دربارهی سفر آتی و تر مهرآباد ادامه یافات .باباا گفات در ایا
اندیشه است که در 25نوامبر به بمبئی و لوناوال برود و 4دسامبر بازگردد .او بیان
ساایلُر دعااوت شاادهام کااه در نزدیکاای نمااود« ،م ا توسااط ساداشاایو پاتاال و ِ
چاتورسینگجی (محلهای در پونا که پیشتر محل جوپدی بابا بود) باا منادلیهاا
اسکان یابم اما همی که مهرآباد را تر کنم ،ای اندیشهام که باه پوناا ،بمبئای،
لوناوال و سپس راهی کراچی شوم» .آنگاه بابا نامهای مستعار عجیب و غریبای باه
برخی ماردان داد :باوریبانادر (محلاهای در بمبئای) ،بااندِر (میماون) ،سایلندر
(سیلندر موتور) ،دالی دار (ناامید) ،گارای دِر (آسایاب) ،پِاالندِر (چپااول) ،واندِر
(اندیشه کردن) ،اسکندر و نامهای دیگر .در ای میان ،یکی از مندلیها نیز برووس
نام گرفت و در پایان ،بابا نام مستعار سمندر ،به معنای اقیانوس ،را بر خود نهاد.
17نوامبر ،بابا دیر هنگام از تپه به پایی آمد ،حدود 12:45ظهار و تماام روز را
در مهرآباد پایی نزدیک میز کابی سپری کرد و شب نیز همان جا خوابید .ایا
در حالی است که در آن روز به افتخار پسر ارجون که باه تاازگی زاده شاده باود،
زولبیا بی همگان پخش شد .شامگاهان باباا از دور صادای پانادوبا را شانید کاه
میگوید هیچ چیز در ای جهان مهم یا ارزش دار نیست .آنگاه بابا چنی گفت:
ای کامال درست است .امورات دنیوی اهمیتی ندارند .برای یک یکتای باه خادا
رسیده ،تمامی دنیا کمتر از یک رویاست .حتا یک «غول» روشنفکر و شاعر بزرگی
مانند شکسپیر کوچکتری تدوری حتا از سایهی هستی حتیتی و مسرت نداشته
است .حالت اصلی خداوند ،حالت خواب ژرف است .دستیابی باه حالات خاداییت
سکوت مهربابا آغاز میگردد 244
یعنی بهرهمند شدن و لذت بردن از ای خواب ژرف ،در حالی کاه فارد هامزماان
بیدار است .ای حالت به راستی وص ناشدنی است .حافظ میگوید« ،ای جهاان
هیچ اندر هیچ است» .ساعت 6بامداد 19نوامبر ،بابا به «مکان» آماد و باا دیادن
چند ت از مندلیها که هنوز خفته بودند ،دستور داد که آنان را با آب سرد خیس
کنند .در درازای روز ،نشستهای بیشتری برگزار گردید و بازیهای کریکت و آتیا
پاتیا نیز انجام شد .در ای میان ،سید صاحب به ناسیک و شایری و دوال ماسای
به پونا برگشتند .یک هفته سپری شد و در ای میان ،مندلیها برای تر مهرآباد
برنامهریزی کردند 24 .نوامبر ،بابا به طور اتفاقی برنامهی جدیدی را عناوان کارد،
«تمامی مردان و بانوان مندلی و بچهها اگر راری باشند که در هر شرایطی با ما
ت کم
بمانند ،میتوانند مرا همراهی کنند و در مورد برگشتمان ،هیچ چیز قطعی نیست.
ما فردا رهسپار لوناوال و پس از چند روز اقامت در آنجا راهی بمبئی خواهیم شد».
همگان خوشحال شدند و با میل پذیرفتند که با او همراه شوند.
از زمان بازگشت بابا به مهرآباد در ژانویهی ،1925او روزانه نامههای بسایاری از
عموم مردم در سراسر هند دریافت کرده که بیشتر آنها حفظ شده بود اما آن روز
بابا دستور داد که انبوه زیاد آن نامهها را از بی ببرند .با وجود اعتاراض برخای از
مندلیها برای حفظ نامهها دستور اجرا شد و صدها نامه سوزانده شد .آن روز باباا،
گوپال سوامی را ستود و به او دساتور داد کاه ساکوتش را اداماه دهاد .روز بعاد،
سوامی تجربهی دیداری خود را که شامگاه از بابا دیاده باود باازگو نماود .او یاک
گردهمایی از حوریان و فرشتگان را در بهشت دیده بود که باه افتخاار یاک متاام
بلندپایهی الهی که از قرار معلوم بابا بود ایستاده بودند .چانجی در دفتر خاطراتش
نوشت« ،مندلیها ،گوپال را بیریا ،در سکوت ،فرمانبردار و شکیبا و بدون داشات
هیچ گونه شکایتی یافتند .ای تجربهی دیداری ،در آستانهی تر مهرآباد ،کاه او
از مهربابا در یک گردهمایی بهشتی دیده بود ،نشانگر عشق و ایمان گوپال به بابا
بود که خاطر نشان ساخته لط و نظرش را بر چنی مرید ارزانی خواهد داشت».
بابا بعدا چنی بیان نمود« ،یک گوناهی دیگار دیادن وجاود دارد باه ناام سااکار
245 لرد مهر 3
دارشان ،به معنی دارشان مرشدد در شاکل» .ساپس آشاکار سااخت « ،یکای از
مریدان حلتهی بیرونی م در آمریکا است که در ای زمان مرا هر روز بدی گونه
میبیند .ای آمریکایی مرا با همی قیافه و پوشش عادی مایبیناد .او هامچنای
میتواند مرا بدی روش هرگاه که دوست دارد ببیند».
پنچ شنبه 25نوامبر ،1926گرچه همگان سرگرم بستهبندی وسایل خود بودند،
با ای حال ،برنامهی نوشیدن چای بنا بر روال معمول پنج شنبهها در خانهی کاکا
شاهانه در فامیلی کوارترز در نزدیکی ارنگائون برگزار گردید .چاانجی ،ماسااجی و
افسری ،پیشاپیش با چمدانها و اسباب و اثاث به ایستگاه قطار رفته بودند .گرچه
اقدامهای احتیاطی برای پنهان نگاه داشت ای سفر انجام گرفتاه باود ،ماردم در
احمدنگر از ای موروع باخبر شده و گروه زیادی روی سکوی ایستگاه قطار بارای
دارشان بابا گرد آمدند .بابا برای دوری از انبوه جمعیات ،هماراه منادلیهاا باا دو
اتوبوس بزرگ ،یکراست راهی لوناوال شد که به ناامیادی پیاروانش در احمادنگر
دام زد.
لوناوال و بمبئی 246
لوناوال و بمبئی
ت کم
آن زمان ،بیش از 20ت مرد و زن ،بابا را همراهی میکردند .در میان مردان که
بابا را همراهی میکردند ،بهرامجی ،بائو چیما ،چاگان ،داکه ،گالبشا ،گوساتاجی،
زال ،موهان ،پادری ،پاندوبا ،پندو ،سِیلُر ،شانکارنات ،سیدو ،ویشنو و نادرشا ،بودناد
و گروه بانوان در بر گیرندهی دولتمای ،مهرا ،فرینای ،ناجاا ،خورشاید کوچاک و
خورشید بزرگ بود .پیش از تر مهرآباد ،بابا باه رساتم دساتور داد کاه پاس از
اسکان یافت آنان در لوناوال ،به همراه چند ت از بچههای مدرسه که بااقی ماناده
بودند به آنجا بیاید .رامجو و غنی ،خانهی یک مرد مسلمان را در روساتای والاوان
247 لرد مهر 3
در 3کیلومتری لوناوال برای بابا و مندلیها اجاره کرده بودناد .برناماهریازیهاای
انجام شده مورد پسند بابا قرار نگرفت و او دستور داد که همگان بیدرناگ راهای
بمبئی شوند .بابا خودش به همراه باانوان منادلی باه ساوی ایساتگاه قطاار گاام
برداشت ،در ای میان ،غنی و رامجو ،باباا را رارای کردناد کاه برگاردد .غاروب،
چانجی ،ماساجی و افسری با اسباب و اثاث از راه رسیدند و نخساتی چیازی کاه
بابا از آنان پرسید ای بود که آیا در میان راه ،غذا خوردهاناد؟ چاانجی و ماساجی
اعتراف به آن کار کردند اما افسری پاسخ مستتیمی نداد و شروع کرد باه حاشایه
رفت .بابا گریبان او را که 2متر و 10سانت قد داشات ،گرفات و باه تنادی و از
روی خشم تکان داد .سپس رو به ماساجی و چانجی کرد و گفت« :دساتور ثابات
م ای بوده که بیرون از مهرآباد هیچ چیاز نخوریاد ،مگار باا اجاازه .چارا از آن
فرمانبرداری و حرف شنوی نکردید»؟
ماساجی در دفاع از خودشان برآمد و گفت که از آن دستور سرپیچی نکرده زیرا
بر ای باور بودهاند که با تار مهرآبااد دساتور للاو شاده اسات .باباا برآشافته و
خشمگی ،ماساجی را با چنان شدتی گرفت و هل داد که پیراهنش پاره شد .باباا
سپس او را بلند کرد و سه متر به دور پرتاب نمود .ماردان منادلی کاه گوشاهای
ایستاده بودند از ای که دیدند کسی به الغری بابا بتواند مردی را باه تنومنادی و
ستبری ماساجی را بلند کرده و به کناری پرتااب کناد ،خشاکشاان زد .در ایا
میان ،چانجی نیز از خشم بابا در امان نماند و چند سیلی دریافت کرد .آنگاه بابا به
آنان دستور داد بیدرنگ از آنجا بیرون بروند .اندکی بعد بابا آنان را فراخواناد و باا
خلق و خوی خوبی و لبخند بر لبانش گفت« ،آیا امروز گوشهای از نیرو و توان مرا
دیدید»؟ آن سه مرد به خنده افتادند .آنگاه بابا با مهرباانی از آناان پرساید« ،آیاا
کسی از شما آسیب دیده است»؟ هیچ کس آسیب ندیده بود اما چانجی به قدری
ترسیده که شلوارش را خیس کرده بود .در درازای 10روز اقامات در لونااوال ،باباا
محدودیت رژیم غذایی مندلیها را برداشت و اجازه داد هرگوناه خاوراکی گیااهی
که دوست دارند تهیه کنند.
لوناوال و بمبئی 248
ت کم
پس از آن که بابا کار نگارش کتاب خود را به پایان رساند ،هرکجا که مایرفات،
آن دست نوشته را که در یک جعبهی آهنی قرار داشت و در آن قفل بود با خاود
میبرد .یکی از مندلیها مسئول نگهداری جعبه بود و هرجا کاه باباا مایرفات ،او
میبایست جعبه را حمل کند .ای در حالی است که بابا کلید را به نخی گره زده و
249 لرد مهر 3
به گردن خود آویخته بود .در آن روزگار هیچ کس از آنچه بابا نوشته باود چیازی
نخوانده بود .بعدها بابا چند برگ از دست نوشته را به ادی نشاان داده باود اماا او
بعدا نتوانست به یاد آورد که چه خوانده ،گرچه به خاطر داشت که باه زباانهاای
گوناگون نوشته شده است 26 .نوامبر 1926در لوناوال هنگامی که بابا ،چاانجی را
در حال ماشی نویسی بیانات جدید او دید ،دربارهی مت و موراوع کتااب خاود
چنی بیان نمود:
شما ای بیانات و توریحات را جالب میانگارید اما در متایسه با آنچه که م در
کتاب خود در مهرآباد نوشتهام ،هیچ هستند .آن دست نوشته 300 ،برگ دارد که
تنها در برگیرندهی نکات کاوچکی اسات و هنگاامی کاه باه طاور تماام و کماال
گساترده ،بازنویسای و پرداختاه شاد ،آن نکاات باه چنادی جلاد کتااب باازرگ
درخواهند آمد .آن کتاب پر از راز و اسرار است که هیچ پیر و یا پیامبری تا کنون
آنها را هویدا و آشکار نساخته است.
بعدا در آن روز ،چند ت از مندلیهای دیگر :بارسوپ ،چاودهاری ،جمادار و سید
صاحب از پونا برای دیدن بابا آمدند .شیری مای نیز چند روز بعد همراه باا ماانی،
ادی جونیور و بهرام از راه رسیدند .ای در حالی است که وانمانِ خیا از احمدنگر
به گروه پیوسته بود 27 .نوامبر ،بابا و چند ت از مندلیها با اتومبیل راهی کانداال،
یک محل توریستی در آن نزدیکی شدند .در مسیر برگشت ،بابا به «خانهی درمان
طبیعی» دکتر بیوالکار ،یکی از پیروانش ،اشاره کرد .آنجا یک مرکز درمانی باود
که از دارو استفاده نمیشد و دکتر بیوالکار ،آن را به تازگی راه اندازی کرده بود.
بابا اشاره کرد که اتومبیل توق کند .سپس از دکتر پرسید که آیا میتواناد بارای
دیدن درمانگاه وارد شود؟ دکتر بیوالکار از خوشحالی در پوست نمایگنجیاد .او
پیشتر باخبر شده بود که بابا راهی کانداال است و سر راه از جلو محال ساکونتش
خواهد گذشت ،از ای رو ،او و خانوادهاش چشم به راه بودند که نگااه آنای باه باباا
داشته باشند .بابا به تک تک اتاقها سر کشید و حتا دفتر دیدارکننادگان را امضاا
کرد .بامداد یکشنبه 28نوامبر ،پسر صاحب خانه با سه ت از دوساتانش آمدناد و
لوناوال و بمبئی 250
پافشاری کردند که به قسمت شمالی خانه بروند ،جایی که بانوان منادلی ساکنی
داشتند .پِسو کوشید که آنان سه مرد جوان را از رفت به آنجا بااز دارد .اماا آناان
گوش شنوا نداشتند و به نظر میرسید که از اجااره رفات خاناه بایخبار بودناد.
مندلیهای دیگر نیز گرد آمدند و موقعیت را برای آنان توریح دادند اما ساه تا
مزاحم حارر به رفت نبودند .مندلیها دور آن جوانان حلته زدناد و از ورودشاان
جلوگیری کردند .در ای میان ،پسرها شروع کردند به ناسزا گفت به منادلیهاا و
آنان را بزدل نامیدند .بنا بر دستور بابا ،مندلیها اجازه نداشتند دسات روی کسای
بلند کنند و از ای رو نتوانستند به ای جوانان اوباش درس خوبی بدهناد .پاس از
یک در گیری کالمی دیگر ،آن سه پسر جاوان رواناه شادند ،درحاالی کاه هناوز
ت کم
غرولند و گله میکردند و به مندلیها فحش میدادند.
بابا از اتاقش گواه بر تمامی ای ماجرا بود و همای کاه آن جواناان رواناه شادند
مندلیها را فراخواند که در حیا ،تیله بازی کنند .موقعیت بسیار پارتنش باود و
بیشتر مردان از خشم سرکوب شاده در جاوش و خاروش بودناد .پاس از آن کاه
اندکی بازی کردند ،بابا چنی بیان کرد« ،اگر شما مردان که همیشه با م هستید
و به بسیاری از بیانات م گوش فرا دادهاید ،هنگام برانگیخته شدن به جوش آیید
و خشمگی شوید ،چگونه میتوان مردم دنیوی را هنگامی که به خشم مایآیناد
سرزنش کرد؟ برادران! آنان ناادان هساتند .بیاییاد بایادبای و گساتاخی آناان را
ببخشیم ،زیرا آنان نمیدانند چه میکنند .با ای حاال ،آناان بااوجود بادرفتای و
ناسزاگویی ،از ای که در نزدیکی م آمدناد ،ساود خواهناد بارد» .تاا آن زماان،
رنجش و تنفر مندلیها فروکش نکرده بود اما سخنان آرامشبخش بابا به نتیجهی
دلخواه رسید و مردان به حتیتات پشات آن ساخنان پای بردناد .آن روز هنگاام
نوشیدن چای روی ایوان منزل ،بابا و مندلیها درباارهی تراشایدن ریاش گفتگاو
میکردند .یکی از مردان گفت« ،تراشیدن ریش برای ما یاک دردسار و مایاهی
زحمت است .هرچه بیشتر ریش را میتراشید ،موهای صورت بیشتر رشد میکنند.
251 لرد مهر 3
به جاای تراشاید ریاش ،بایاد آنهاا را ریشاه کا کارد تاا دیگار سار بیارون
نیاورند» .بابا با شنیدن ای سخنان ،دربارهی سانسکاراها چنی بیان نمود:
ای قابل تشبیه به سانسکاراهاست .تک تاک اندیشاههاا ،گفتارهاا و کردارهاای
انسان ،سانساکاراها را مایآفرینناد .اندیشاههاا ،گفتارهاا و کردارهاای نیاک ،باه
لوناوال و بمبئی 252
یوگیها حالتها و ورعیتهایی که وجود دارند واقعی هستند و بنابرای بایاد بناا
بر آرزوی آنان ،از یک حالت به حالت دیگری درآیند .یوگیها برای دام زدن باه
ای تلیرات و دگرگونیهاست که خود را سخت درگیر انجام روزههاا ،مراقباههاا و
دیگر تمرینات و ف ها میسازند .گرچه نیروهایی که باه دسات مایآورناد بسایار
بزرگ است اما در آخر راه ،آن نیروها تنها پرتوهایی از خورشید هستند و نه خود
خورشید که مرشد کامل است.
آن روز بابا برایشان بسیار توریح داد .سپس در یک برهاه ،باه آناان گفات کاه
خانه و اتاقی را که در آن نشستهاند ،آسمان هفتم تدور کنند و شش پلاهی جلاو
خانه را نماد شش آسمان انگارند .آنگاه بابا از همگاان خواسات کاه بلناد شاوند و
ت کم
دنبال او به بیرون روی ایوان بروند .بابا از پلهها پایی رفت و روی زمی ،پشت باه
پلهها و خانه ،یعنی درجهت مخال نشست و چنی بیان نمود:
مردم عادی به خانههایی که در همسایگی است و چشم اندازهایی کاه پیراماون
آنهاست نگاه میکنند .بی خبر از آن که چه انبار و گنجینهای از دانش ،مسارت
و نیروی ابدی در پشت سرشان قرار دارد .چنی مردم دنیوی به اندازهای در کمند
و افسون فریبندگی های مایا ،گیر افتادهاند که حتا نمیاندیشند که پشت سر آنان
چه چیزی (خانه) قرار دارد ،چه رسد به ای که اهمیت دهند که تالشی راساتی
برای شناخت آن انجام دهند .از ای رو ،آنان همیشه کورکورانه در تاریکی دست و
پا میزنند و به سایهها میچسبند و ذات را به دست فراموشی میسپارند.
یوگیها تا انادازهی معای و محادودی از هساتی مجاازی و غیار حتیتای ایا
آفرینش آگاهی مییابند و به علت سانسکارهای گذشتهی خود ،دنیا را تر کرده
و به سمت و سویی که انسان های عادی ماینگرناد ،نگااه نمایکنناد .یاوگیهاا
چشمان و روی خود را از دیدن مایا برمیگردانند و به شدت مشتاقند کاه ببینناد
در جهت مخال چه چیزی وجود دارد .ای چارخش باه ساوی حقیقدت واقعای
همراه با آمیزهای از اشتیاق و کوشش و تکاپو از روی بیریاایی ،آناان را توانمناد
میسازد که کم و بیش پیشرفت کنند .ای به معنای دستیابی به قادری داناش و
255 لرد مهر 3
تجربه از آسمانها است که هنگام پله پله باال آمدن به آن میرسند ،هم چنان که
ما از ای پلهها باال میرویم.
با ای سخنان ،بابا شروع کرد به باال رفت از پلهها و چنی ادامه داد:
سرانجام پس از پشت سر گذاشت آزمونهای شگرف و سختیها و دشواریهاای
وص ناشدنی ،آنان در نهایت میتوانند به آسمان ششم برسند ،نتطهای که از آنجا
توانایی دیدن حقیقت واقعی یعنی سرچشم ی نور سرمدی را مییابند ،همچنان
که ما میتوانیم از پلهی ششم درون اتااق را ببینایم .هماان طاوری کاه باه یااد
میآورید ،اتاق نماد آسمان هفتم (ساد چت آناندا) است .پلاهی ششام یاا آسامان
ششم ،خد و مرزی است برای یوگیها و آنان باید تنها از دیدن حقیقدت خرساند
باشند .از ای نتطه به بعد ،آناان نمایتوانناد باا کوشاش خاود پیشارفت کنناد،
همچنان که تا کنون پیش روی میکردهاند .آنان تنها میتوانناد باا لطا و نظار
مرشد کامل که به شناخت و تجربهی حتیتت رسیده پیشرفت کنناد .آن کاه ناه
تنها حقیقت را دیده ،بلکه با حقیقت یکی شده و توانسته است از بلند مرتبهتری
حالت الهی برای انجام وظیفه فرود آید و دیگاران را نیاز از هماان تجرباهای کاه
خودش دارد برخوردار سازد تا توانایی یکای شادن باا ندور و حقیقدت را بیابناد.
بنابرای حد و مرزی که یوگیها توانایی رسایدن باه آن را دارناد ،آسامان ششام
است.
29نوامبر ،بابا رهسپار تالگائون شد تا از آسیاب آرد مهر کاه باه رامجاو و غنای
تعلق داشت دیدن کند .در ای سافر ،زال ،بهارامجای ،ارجاون و گوساتاجی او را
همراهی کردند و ظهر همگی به لوناوال برگشتند .آناان بارای گذشات و گاذار باا
اتومبیل راهی شدند و پاس از گاذر از منطتاهی لوهااگِ و دژهاای ویسااپور در
نزدیکی روستای کارال ،بابا برای آنان توریح داد که آن منطته ،تفریحگاه شیواجی
بوده است .بعدا بابا دربارهی حلتهی مرشد چنی آشکار نمود:
هنگامی که یک مرد یا زنی جان میسپارد ،او در زندگی بعد یاک بادن انساانی
دیگر اختیار میکند که شکل آن با شکل بدن گذشته هرگز شباهتی ندارد.
لوناوال و بمبئی 256
ت کم
حتا در میان صدها و هزاران بدن انسانی ،دو شکل انسانی کاه توساط یاک روح
اختیار شده یکسان نیست .اما حتا ای قانون نیز از یاک اساتثنا برخاوردار اسات.
شخدی که وارد حلتهی مرشد کامل میشود ،هنگاام خادا -رسایدهگای ،هماان
شکلی را دارد که ابتدا هنگام ورود به حلتاه داشات .پاس از آن کاه شاخص باه
عضویت حلته درآمد ،آن مرد یا زن ،در درازای 100تاا 200ساال باه شدناخت
خداوند دست مییابد .در ای مدت ،افراد بنا بار سانساکارهای پراراباداهای خاود،
یعنی خرج کردن سانسکارهای باقی مانده پس از ورود به حلته ،باید یک بدن ،دو،
سه و یا چهار بدن دیگر بگیرند تاا باه شدناخت برساند .اماا هنگاامی کاه زماان
شناخت فرا مایرساد ،شاکل و جنسایت آن شاخص ،یکساان اسات باا شاکل و
جنسیتی که ابتدا هنگام ورود به حلته داشت .دانهی حلتهی کنونی ما نزدیاک
400سال پیش در زمان شیواجی کاشته شد .سوامی راماداس مرشد شایواجی و
یکی دیگر از پنج مرشد کامل زمان ،دانهی حلتهای که میبایست در آینده شاکل
257 لرد مهر 3
گیرد را کاشتند .به روش مشابه ،م نیز دانههای حلتهی نوینی را کاه در آیناده
شکل خواهد گرفت کاشتهام که به طور تمام و کماال 400تاا 500ساال آیناده
هویدا و آشکار خواهد گردید .شکل و جنسیتی که مرشدان کامل و اعضای حلتاه
هنگام آشکارسازی شدن اختیار میکنند ،یکسان اسات باا زماانی کاه داناهی آن
کاشته شد .برای نمونه ،م همان قاامتی را دارم کاه وقتای باه عناوان شایواجی
آشکار شدم داشتم ،یعنی زمانی که دانهی ای حلتهی کنونی کاشاته شاد .شاکل
کنونی م ،در چهره ،ریخت و استخوانبندی با شایواجی شابیه و یکساان اسات.
بهرامجی ،کپی و شبیه افضل خان (سرتیپ لشکر دشم که باه دسات شایواجی
کشته شد) است .به روش مشابه ،تمامی اعضای حلتهی کنونی م درست هماان
شکلی هستند که زمان شیواجی بودند.
بابو سایکلواال تمایل داشت که با یک برنامهی موسیتی بابا را سرگرم کند .بابا به
او اجازه داد که خوانندهای را از پونا بیاورد .آن بعد ظهر هنگام اجارای برناماه ،دو
سادو سرزده از راه رسیدند و بابا با مهرباانی آناان را پاذیرفت .در میاان برناماهی
آوازخوانی ،بابا آن را متوق ساخت و بیانات و توریحات درازی را به آنان داد:
ایمان داشت به خداوند و بیان ای که خداوند وجود دارد ،ریاکاری نیست .اما به
زبان آوردن «م خدا هستم» بدون رسیدن به شناخت ،ریاکاری مطلق است .کل
ایمان بر اساس خرد پایهگذاری شده است و بدون یک یتی خردمنداناه ،ایماانی
وجود ندارد .اما چیزهای فراساوی خارد را نمایتاوان از راه خارد کاه محادود و
کراندار است در کرد.
پیش از کوشش برای در حالت فراسو و یا تالش برای آن که تدوری خردمند
از آن داشت ،ابتدا باید پذیرفت و تایید کرد که حالت فراسو هسات و آن کاه باه
طور مطلق وجود دارد ،گویی که مفرورات و داداههای یک قضیه است .باه بیاان
دیگر ،نخستی گام ،پیش از آن که فرد بتواند به حالت بیکرانی و بیحد و مرزی
نزدیک شود .برای نمونه ،ما نمیدانیم که خداوند کیست و کجاست و یا ایا کاه
آیا او به راستی وجود دارد یا نه .با ای حال برای فهمیدن و یا داشت انگاارهای از
لوناوال و بمبئی 258
به درستی لحیم نشده بود برای بابا چای ریخته شد .بابا از ای موروع باه خشام
آمد و دستور داد که چای را دور بریزند و سپس مندلیها را به درازا توبیخ کرد:
شما همیشه باید به شدت مراقب پاکیزگی در همهی زمینهها باشید ،به ویاژه در
مورد غذا و آشامیدنی م .برای م پاکیزگی و ناپاکیزگی یکسان اسات و تفااوتی
ندارند .اما یکای از ایا دو گزیناه بایاد باه طاور کامال رعایات شاود .اگار شاما
میخواهید که م پاکیزه باقی بمانم ،بنابرای بایاد بیشاتری توجاه ممکا را در
پاکیزه نگاه داشت خورا ،آب و لباسهای م داشته باشید .وگرنه اگر م خاود
را چر و کثی نگاه دارم ،به اندازهای چر
خواهم بود که مردم پیش از نزدیک شدن به
م ،دوبار اندیشاه کنناد! ما مایتاوانم باا
روشهااای بساایار چاار زناادگی کاانم ،در
محیطهایی کامال نابهداشتی که مردم هرگاز
توان چنی کاری را ندارید .پاس ایا را باه
خاطر داشته باشید.
آن روز 5ت از مندلیهای دیگر به لونااوال
آمدند .پس از صرف شام ،بابا با مندلیها ورق
بازی کرد و بازندگان وادار شدند که به طاور
پیاپی روی زانوهایشان بنشینند و بلند شوند.
چهارشنبه 1دسامبر ،1926رستم همراه باا
12ت از بچههای مدرسه که باقی مانده بودند و بتیهی ساکنی مهرآباد به لوناوال
آمد .اما بابا روز بعد بچهها را با نیسال به احمدنگر فرستاد و به او دستور داد که از
آنان مراقبت کند ،انگار بچههاای خاودش هساتند .هامچنای قارار شاد نیساال
سرپرست بچهها باشد تا آنان بتوانند در مدرسههای شبانه روزی احمدنگر ادامهی
تحدیل دهند .بابا ،نیسال را آگاه نمود که تمامی هزینههای راروری را پرداخات
خواهد کرد و او را راهنمایی کرد که پدر و مادر بچهها را بااخبر ساازد و مطمائ
لوناوال و بمبئی 260
شود که آنان موافق هستند .آن شب ،عبدالرحمان برادر غنی با صدای بسیار خوب
و دلنشی خود بابا و گروه مندلیها را سرگرم نمود.
در لوناوال ،ارجون به شدت بیمار شد و او را به درمانگاه دکتر بایوالکاار بردناد.
بابا چندی بار از او دیدن کرد و دکتر را ترغیب نمود که از هیچ کاری در درماان
او فرو نگذارد .دکتر بیوالکار که از عشق عمیق ارجون به مرشد خبار داشات باا
جان و دل به مراقبت از او پرداخت .بابا عشق خود را به ارجون نشان داد و بارها از
او در درمانگاه دیدن نمود .گرچه گروه زیادی در 3و 4دسامبر برای دارشان گرد
آمده بودند ،با ای حال ،بابا برنامهی دارشان را برای مدت کوتاهی متوقا کارد و
به دیدن ارجون رفت و دستورات مفدلی دربارهی مراقبت از او به دکتر بیوالکار
ت کم
داد .پس از 10روز اقامت در لوناوال ،بابا در یکشنبه 5دسامبر ،1926به همراهی
مندلیها با قطار بعد از ظهر ،راهی بمبئی شد .منزلی برای اقامت باباا در محلاهی
سانتا کروز در شمال بمبئی توسط یکی از مریدانش به نام رامداس کاه باباا را در
سال 1925در مهرآباد دیده اجاره شده بود .پیش از راهی شدن ،بابا دوباره با غنی
و دکتر بیوالکار مشورت کرد و دستورات نهایی را برای مراقبت از ارجون به آنان
داد .بابا به کاریم و واماان ساوبنیس دساتور داد کاه نازد ارجاون بمانناد و از او
پرستاری کنند و پس از بهبودی او را به بمبئی بیاورند .بابا یک بار دیگر از ارجون
در درمانگاه دیدن کرد و او را برای آخری بار بوسید .هیچ کس نمیدانست که باا
آن آخری بوسه ،برگهای کتاب زندگی ارجون پاره پاره مایشاد .در ایا میاان،
زندگی ارجون به هستی دگرگونی مییافت! بابا و مندلیها ساعت 5بعاد از ظهار
به ایساتگاه قطاار دادار رسایدند و از آنجاایی کاه آن روز یکشانبه و روز تعطیال
مذهبی هندوها (اماوایاسا) نیز بود ،ناوال و رامداس نتوانستند ترتیب حمل و نتال
بابا و مندلیها را به محلی که برای سکونت آنان اجاره کرده بودند بدهند .سرانجام
یک درشکهی اسبی ویکتوریا کرایه شد و بابا و چند ت از مندلیها با آن رواناهی
منزل در سانتا کروز شدند .ای در حالی است که بانوان مندلی همراه ناوال با قطار
راهی آن محله شدند.
261 لرد مهر 3
گیر خواهد بود» .مردان در ابتدا بحث یافت کار در چایخانه و یاا کارخانجاات را
پیش کشیدند اما گالبشا و افسری پیشنهاد کردند کاه در محال ساکونت خاود،
قوطی کبریت درست کنند ،زیرا کارخانهی کبریت ساازی آنادری در آن نزدیکای
بود و خرد خرد و تکه تکه کار بیرون از کارخانه را میپذیرفت .بابا موافتت کرد اما
افزود که اگر کار موجود نبود ،دست کم 12ت از ماردان بایاد کارهاای دیگاری
بیابند و حتا اگر نتوانستند هیچ کاری پیدا کنند باید به عنوان یک کاولی (کاارگر
ساده) مشلول کار شوند .گالبشا ،افسری و بهرامجی به کارخاناه کبریات ساازی
رفتند و مواد الزم برای ساخت 1000عدد قوطی کبریات باا برچساب روی آن را
خریداری کردند .روز بعد آنان دست به کار شدند اما در ابتادا چاون کسای روش
ت کم
ساخت قوطی کبریت را نمیدانست ،کار کند پیش میرفت .بابا دساتور داده باود
که آنان باید ظرف دو روز ،روش ساخت قوطیها را یاد بگیرناد و خاودش نیاز در
ای کار آنان را یاری داد که به ورعیت جدی در آن کار کسل کننده دام زد.
12دسامبر ،بابا بیان نمود « ،روزانه بایاد 8000قاوطی کبریات درسات شاود
وگرنه باید کار دیگری برای خود دست و پا کنید .مردان از بابا خواساتند کاه باه
آنان اجازه دهد که آنان کار را ادامه دهند و او پذیرفت .باباا باه افساری و دو تا
دیگر دستور داد که روزانه به کارخانه بروند و مواد الزم را برای سااخت آن تعاداد
قوطی کبریت تهیه و با خود بیاورند و پس از پایان کاار ،قاوطی کبریاتهاا را باه
کارخانه بازگردانند .ای در حالی است که آنان میبایست مسیر رفت و برگشات را
با پای پیاده بپیمایند .ادی سینیور 11دسامبر از احمدنگر برای دیدن باباا آماده و
بال ،برادر ارجون نیز همان روز از پونا رسیده بود .بابا به بال دستور داد کاه راهای
لوناوال شود و به جای کریم و وامان سوبنیس از ارجون مراقبت کند ،زیرا بااوجود
ارائهی بهتری مراقبتهای پزشکی ،حال ارجون بهبودی نمییافات .شایری ماای
همراه با ادی جونیور و مانی به دیدن بابا در بمبئی آمدند .بابا با برادر 12سااله و
خواهر 8سالهاش بازی میکرد و از سخنان شیری آنان لذت میبارد .در بمبئای،
بابا برنامهی سفر آتی را به بحث و گفتگویی آزاد گذاشات .ایاران ،بناارس ،اجمار،
263 لرد مهر 3
با خوشحالی پذیرفت و چشم انتظار تدمیم نهایی بابا شد .بابا ،باال سوپِکار را برای
پرستاری از بردارش ،ارجون ،راهی لوناوال نموده و ویشنو نیاز در 19دساامبر باه
لوناوال فرستاده شد .غنی از ورعیت ارجون که رو به بدتر شدن گذاشاته ،روزاناه
برای بابا گزارش میفرستاد .فشار خون ارجون باال رفته و او سکتهی نااقص کارده
بود .با احساس مسئولیت ،دکتر بیوالکار یک پزشک متخدص به نام دکتر نانجی
را برای درمان ارجون آورد .او ورعیت امیدوار کنندهای نداشت و به نظر میرسید
که در حالت بیهوشی و بهتزدگی قرار دارد.
ساعت 5بامداد چهارشنبه 22دساامبر ،1926ارجاون واپسای نفاس خاود را
کشید و چشم از جهان فروبست ،ای در حالی است که او تا پایان ،بابا را یاد کرد.
ت کم
ای مالک سادهی یک دکان تنباکو فروشای در کازباا پات ،زنادگیاش را تسالیم
محبوتری مشتری خود نمود و تا آخری نفس با جان و دل باه او خادمت کارد.
ارجون تنها 31سال س داشت و پدر یک نوزاد پسر بود .گرچه ارجون به تاازگی
مشکل معده داشت اما هیچ یک از مندلیها گمان نمیکردند که او جان بسپارد و
از ای رو عمیتا اندوهگی شدند .هنگامی که بابا تلگاراف غنای را درباارهی مارگ
ارجون دریافت کرد ،به مندلیها چنی گفت« ،از دیدگاه م ،خاوب اسات کاه او
جان سپرد .ارجون سه روز پیش از مرگ ،چهرهی واقعی مرا میدید و اکنون با م
است .او یک هل بزرگ روحانی را دریافت کرد» .بابا برای غنی تلگاراف فرساتاد و
دستوراتی را برای مراسم خا سپاری به او داد .بنا برآن دستور ،غنی پیکر ارجون
را به پونا منتل کرد و در آنجا مراسم تشییع انجاام گرفات .بناابر خااطرات دکتار
دانکی 15 ،سال بعد در می ،1941هنگامی که پسر سیدو که به بیمااری صارع
مبتال بود به حالت کما فرو رفت و در بنگلور درگذشات ،باباا گفات کاه آن پسار،
ارجون بوده است که اکنون دوباره با او بود.
روزی که ارجون جان سپرد ،دکتر بیوالکار شخدا برای گزارش جزئیات آخری
ساعات زندگی ارجون با اتومبیل به بمبئی آمد و با بابا دیدار نماود .هنگاامی کاه
بیوالکار از راه رسید ،پیش از آن که بتواناد چیازی بگویاد ،باباا پرساید« ،حاق
265 لرد مهر 3
ویزیت دکتر نانجی چه قدر بود»؟ دکتر بیوالکار از ای پرسش به شگفت آماد و
هنگامی که بابا دلیل بهتزدگایاش را پرساید ،او پاساخ داد« ،باباا شاما مرشدد
هستید و همه چیز میدانید .هیچ چیز از دید شما پنهان نیست .م باه ایا امار
ایمان کامل دارم .واقعیت ای است که درست پیش از تر لوناوال ،دکتر نانجی از
م دربارهی دستمزدش پرسید و اکنون م هنوز پا به اینجا نگذاشتهام کاه شاما
دربارهی آن از م میپرسید .م دودل بودم که آن را با شما در میان بگذارم ،زیرا
برای آگاه نمودن شما از واپسی روزهای ارجون آمدهام» .آنگاه او جزئیاات مارگ
ارجون را برای بابا بازگو نمود .بابا از آن که او تا آخری لحظات زندگی ارجاون باا
مهربانی از او مراقبت کرده بسیار خشنود باود و دساتور داد کاه دساتمزد دکتار
نانجی از طریق حواله پستی به او بازگردانده شود.
رامجو نتوانست خانهی دلخواه را در تالگائون فراهم کناد .در ایا میاان ،در 23
دسامبر ،رستم از احمدنگر آمد و به بابا پیشنهاد کرد که به مهرآباد برگردد .بابا باا
پذیرفت پیشنهاد او همگان را شگفت زده کرد و بدی سان تدار برای بازگشت
آنان دیده شد .چانجی در خاطراتش نوشت« ،آن تنها جایی باود کاه هایچ کاس
هرگز گمان نمیکرد که به آن برگردیم» .کار ساخت قوطی کبریت پایان یافات و
افسری نیز از حمل سبدهای قوطی کبریت بر سر به کارخانه رهایی یافت.
ساعت 10شب 24دسامبر ،بابا به همراهی مردان و بانوان مندلیها ،پس از 20
روز اقامت در بمبئی با قطار دهلی اکسپرس به راه افتادند و سااعت 9باماداد روز
بعد به احمدنگر رسیدند .پس از جا افتادن در مهرآباد ،عدر همان روز به بابا خبار
رسید که دکتر کارکال که بیمارستان را میگرداند به خاطر بیماری سینه پهلو در
گذشت .ظرف یک ماه از تر مهرآباد دو ت از مریدان نزدیاک ،ارجاون و دکتار
کارکال ،برای همیشه نزد بابا آمدند.
مدرسهی مهراشرام 266
ت کم
در مهرآباد ،مرشد دگربار در جوپدی خود سکنی گزید؛ مردان منادلی در مِاس
کوارترز (سال غذا خوری) و بانوان مندلی در ساختمان پستخانه اقامت کردند .هر
یک از مردان ،وظیفههای ویژهای به عهدهی آنان گذاشاته شاد و در 31دساامبر
،1926مدرسهی پسرانه دوباره تاسایس شاد .از آنجاایی کاه مدرساهی حضارت
باباجان پایی آورده شده و مردان مندلی نیز در مِس کوارترز زنادگی مایکردناد،
267 لرد مهر 3
مدرسهی جدید در فامیلی کوارترز در ارنگاائون برپاا شاد ،جاایی کاه خاانوادهی
شاهانه پیشتر زندگی میکردند .پاندوبا ،رامچاندرا ،گادِکار و نیسال توسط بابا باه
عنوان آموزگاران مدرسه برگزیده شادند .در آن روزگاار دو داناشآماوز دیگار باه
مدرسه افزوده شدند .رامچاندرا باپو کاله 50،ساله ،دایی زن کاکا شاهانه باود و در
دالیا به عنوان مهندس کار میکرد .او ابتادا 6مااه پایش در مااه مای ،باباا را در
مهرآباد دیده بود .کاله همچنی از سای بابا و نارایان ماهاراج نیز دیدن کرده باود.
او با چنان شور و شوق فراوانی به سوی بابا کشیده شده که دو پسر خود ،باپو 15
ساله و مورلی 13ساله را برای تحدیل در مدرسه به مهرآباد فرستاد .خود او نیاز
پس از چند سال برای ماندن نزد بابا به مهرآباد جا به جاا شاد و از روی مهرباانی
کاله ماما به معنی دایی کاله نام گرفت .در 31دسامبر بابا آخری بیانات نوشتاری
خود را به مندلیها داد:
عشق در سراسر کائنات گسترده و پخش است اما انواع آن متفاوت است .عشاق
در چیزهای بیجان در آفرینش صرفا کشش و جاذبه است مانند آهنربا .در قلمرو
جانوران ،بی حیوانات و پرندگان عشق وجود دارد اماا هاوس آلاود اسات ،یعنای
آکنده از امیال و شهوانی است .شهوانیت نشانگر خواستههای بدنی است از جمله،
خوردن ،آشامیدن ،تولید مثل و ترس است .فرض کنید که ببری ناگهاان بار سار
آهویی فرود میآید ،آن را دریده و میخورد .ای نیز یک گونه عشاق اسات اماا از
فرومایهتری گونه .ببینید عشق تا چه سطح بیرحمانه و وحشیانهای پایی میآیاد
که در حیوانی گرسنه ،میخواهد یک حیوان بی گناه دیگر را بکشد و شکم خود را
سیر کند .همچنی ببینید تا چه مسافتی عاشق (ببر) مخفیانه معشاوق (قرباانی،
آهو) را دنبال و شکار میکند .در انسانها نیز عشق گاه و بیگاه هوس آلود اسات.
شخدی گرسنه ،ابتدا به غذای دلخواهش میاندیشد ،سپس دهانش آب میافتد و
آرزوی خوردن آن را میکند .اگر شیرینی الدوی خوشامزه وجاود داشاته باشاد،
شخص میخواهد شکم خود را تا گلو پر کند .ای را «عشق الدو» مینامند .اما به
محض ای که سیر شد و شکمش باد کرد ،او دست میکشد و پس از یاک یاا دو
مدرسهی مهراشرام 268
آروغ زدن خوب ،نه خبری از گرسنگی است و نه «عشق الدو» .مردماانی هساتند
که آرزوی دستیابی به نام و شهرت و ثاروت ،چناان بار عتال و خردشاان چیاره
میشود که نه خواب دارند و نه خورا .بنابرای حر نیز گونهای از عشق است؛
عشق پول ،عشق نام و شهرت و عشق به بزرگی .اما حیوانات چنی ویژگایهاایی
ندارند.
یک قهرمان به شدت مشتاق شهد عشق الهی است و او یاک اساتثنا مایباشاد.
چنی عشق پاکی در میان آدمهای معمولی پیدا نمیشود .ای عشق ،درون زادی
و موروثی نیست .ای عشق توسط مرشد ارزانی و بخشیده میشود.
بنابرای گرچه عشق یکی است اما اناواع گونااگون دارد .پاایی تاری آن نیاروی
ت کم
کشش یا جاذبه است که با پیشروی در سیر تکامل گسترده و باه عشاق حتیتای
دگرگونی مییابد و مانند جویباری کاه خااموش ،آرام و خاالی از هاوا و هاوس و
سرمدی است ،کامل و پا جریان دارد .عشق الهی باالتری و اوج اعاالی تماامی
عشقهاست اما خاموش و ساکت نیست .آن ،اشتیاق شدید و دردناکی دارد ،یعنی
دیگر آرام نیست .بادهای سیر تکامل ،واگشت روح و دروننگری ،بر جویبار کشش
و جاذبه در سراسر جهان غیر جنبندهها و بیجانهاا مایوزناد و آن را در جهاان
حیوانات و انسانها به یک رودخانه درمیآورند و سرانجام آن را هنگام رسیدن باه
شناخت به اقیانوس عشق الهی دگرگون میسازند.
شنبه 1ژانویهی ،1927بابا کارتهای شادباش بسایاری باه مناسابت ساال ناو
دریافات کاارد ،از جملاه کااارتی کاه توسااط یاک امریکااایی باه نااام ژوزف ناتااان
اولدن بِرگ که از تلوراید کلورادو فرستاده شده بود .او در ایالت ایلینوی زاده شاده،
سامت کشایش در 54سال س داشت و از تبار ایرلندی و آلمانی بود و روزگاری ِ
یک کلیسای کاتولیک داشت .او بی سالهای ،1931 - 1928چندی نامه بارای
بابا نوشت اما هیچ یادداشت و مدرکی در دست نیست که او چگوناه باا باباا آشانا
شده است .179امکان دارد که او یکی از آشنایان در تماسهای اولیه در امریکا بوده
است .بابو سایکلواال در ای زمان ،در نامهای به بابا ،از ناخوشی باباجاان نوشات و
269 لرد مهر 3
توریح داد که او بسیار رعی شده و حتا برای رفت به توالت توان بلند شادن از
جایگاه خود را ندارد .بابا بیان نمود« ،ای مردم سالخورده بدنشان خیلای خشاک
است» .از زمانی که مرشد سکوت خود را آغاز کرده بود یک ساال و نایم ساپری
میشد .بابا در نشستی که ساعت 2بعد از ظهر برگزار شد ،روی لوح دستی خاود
ای پیام را نوشت« ،م قدد دارم از فردا نوشت را کنار بگذارم .مشاخص نیسات
که م کی نوشت و سخ گفت را از سر بگیرم .امکان دارد که پس از چند روز،
چند ماه و حتا چندی سال آن را آغاز کنم .هماهی ایا هاا بساتگی باه باباجاان
دارد» .گزارشی از یک روزنامه دربارهی تالش مسلمانان برای نوکیش ساخت هار
چه بیشتر هندوها ،برای بابا خوانده شد .بابا در ای مورد چنی توریح داد:
ای کشاکشهای مذهبیِ خسته کننده و یکنواخت در هند ،پیآماد کاار درونای
مرشدان کامل کنونی است که دنیا آن را نمیفهمد .ای کار ،ناپیدا و در پرده است
اما در آینده تمامی کشور را به کام ناساازگاری و ساتیز فارو خواهاد بارد .گرچاه
اکنون همه چیز ،باوجود کشته شدن یک هندوی سرشناس ،آرام به نظر میرساد
اما زمانی فراخواهد رسید که در یک آن ،همه چیز حتا با کوچکتاری بهاناه ،در
یک چرخش ناگهانی رو به وخامت خواهد گذاشت و آنگاه هیچ چیز یارای کنتارل
و مهار آن را ندارد .چون همه چیز در اینجا (مهرآباد) سااکت و آرام اسات ،بادان
معنا نیست که کاری انجام نمیشود .کارهای روحانی را هرگز نمیتوان در تدور و
گمان آورد چه رسد به آن که آنها را توسط نشانههای بیرونی سنجید که اناد
هستند و باز امکان در آن توسط افراد عادی وجود ندارد.
بابا ای تشبیه و نمونه را به کار برد:
و کارخانهی برق ،جایی که تمام الکریسیته تولید میشود نسبتا تاریک ،متارو
خالی از مردم است اما در یک تماشاخانه ،نورهای درخشان و خیره کننادهای کاه
کارخانه تولید میکند شب را به روز روش درمیآورد و انبوهی از مردمان شااد و
سرزنده را مجذوب میسازد .اگر کارخانهی برق تاریک است ،بدان معنا نیست کاه
برق تولید نمیشود .بنابرای ،همه شما به کارخانهی برق (مرشد) بچسبید.
مدرسهی مهراشرام 270
غروب ،بابا از مندلیها پرسید« ،چه کسی حارر به کار نگهباانی شاب بیارون از
جوپدی است»؟ باوجود سرمای زمستان ،بسیاری آمادگی خود را بیان کردناد اماا
بابا ،ماساجی و شانکارانات را برای ای وظیفه برگزید .چند روز پیش هنگامی کاه
یکی از مندلیها دربارهی هوای سرد مهرآباد شکایت داشت ،بابا به شوخی گفات،
«م از هوای سرد میخواهم که فروکش کند» .جالب است که برای چند روز هوا
گرمتر شد .از یکشنبه 2دسامبر ،بابا به طاور کامال دسات از نوشات برداشات و
شروع کرد به رساندن پیام و احساسهای خود از طریق اشارهی انگشت و یا اشاره
کردن به حروف الفبای انگلیسی در روزنامه .تا ای زمان به خاطر منش پر جنب و
جوش بابا ،مندلیها تتریبا فراموش کرده بودند که او در سکوت است .اما هنگامی
ت کم
که بابا دست از نوشت کشید ،آنان به شدت از سکوت بابا آگاهی یافتند .رستم باا
اتومبیل نو خود ،نوع هادسون ،به مهرآباد آمد و بابا برای گشت کوتاهی به اطاراف
برد .عدر کریکت بازی شد و شامگاهان ساعت 9آرتی گوجراتی خواناده شاد .از
آن روز به بعد بابا دستور داد که آن آرتی هر شب خوانده شود .ای در حالی است
که بابا تمامی روز را روزه گرفته و هیچ چیز نخورده و نیاشامیده بود.
بارسوپ از جمله کسانی بود که به تازگی از بابا در لوناوال دیدار کارده اماا مادت
زیادی نمانده بود .چانچی در دفتر خاطراتش چنی مینویسید« :بارساوپ باا سار
سختی و لجاجت ،از رفت به پونا بنا بر دستور بابا سر باز زده باود کاه آزردگای و
رنجش خاطر زیاد بابا را در بر داشت .بارسوپ همچنی احساس میکرد که از یک
فهم مافوق طبیعی برخوردار است» .ای در حالی است که بابا شکیبایی و تحمال
فراوانی در سر و کار داشت با او از خود نشان میداد با ای حال ،کله خر باودن و
خود سری بارسوپ در تفسیر فرامی بابا و فرمانبرداری از آنها چنانچه متناساب
با خواسته هایش بود و نادیده انگاشات آنهاا چنانچاه بارخالف تماایالتش باود،
تتریبا به تنفر شدید مندلیها از او دام زده بود .اما باا ایا وجاود ،باباا رفتااری
بسیار آرام و متی با او داشت» 3 .ژانویه بارساوپ از پوناا باه مهرآبااد آماد و بااز
دردسر و مزاحمت زیادی به پا کرد .او میخواست 5000روپی به زور از بابا بگیرد.
271 لرد مهر 3
او حتا ادعا کرد که باباجان او را برای ای کار روانه نموده است .بابا به تنهایی روی
ایوان با او نشسته و برای چندی ساعت دربارهی در تنگنا قرار داشات خاودش و
کمبود پول و همچنی پیمانی که تمامی مندلیها بسته بودند در راستای ای که
هیچ چیز نخواهند مادی و یا روحانی ،برایش توریح داد .اما بارسوپ گوش شانوا
نداشت .بابا سپس به مندلیها دستور که به کار بارسوپ رسیدگی کنند و خودش
روانهی سال غذا خوری شد .هنگامی که بارسوپ کوشید که در پی بابا روانه شود،
مندلیها جلو او را گرفتند و اجازه ندادند .آنگاه او به تندی و از روی خشام رواناه
شد و زیر درختای کناار جااده نشسات .در ساال غاذا خاوری ،باباا دردسارها و
زحمتهای بارسوپ را با مندلیها مورد بحث و گفتگو قرار داد .چاگان خدمتکاار
بابا شده و روز قبل سهل انگاری کرده بود که بنا بر دستور بابا در هماان روز لاوح
دستی بابا ،گچ و دیگر وسایل نوشت را از کناار جایگااه باباا باردارد .باباا ناگهاان
چیزی روی لوح دستی خود با شتاب نوشت .اندکی بعد بابا به چاگان یادآوری کرد
که او اعالم کرده که از نوشت دست خواهد برداشت .از ای رو از چاگان به خااطر
بر نداشت وسایل نوشت به شدت به خشم آمد و شتابان از سال بیارون رفات و
بتیهی روز خود را در جوپدی حبس کرد .پس از آن ،پسری به نام بیوا خدمت کار
بابا شد.
درآغاز سکوت بابا ،به طور کلی چنی انگاشته میشد کاه باباا سارانجام اشاتباه
کرده و کلمهای از زبانش در خواهد رفت .اما چنی چیزی حتاا یاک باار هام رخ
نداد .اما ظرف دو روز بعد از آن که بابا از نوشات دسات کشایده باود ،باه خااطر
مزاحمتهاای بارساوپ و ساهل انگااری چاگاان ،دچاار اشاتباه شاد و روی لاوح
دستیاش چیزی نوشت .پس از آن کاه بارساوپ بارای مادتی تنهاا زیار درخات
نشست ،به احمتی و نابخردی خود پی برد و برای بابا پیام فرستاد تا او را ببخشد.
بابا ،بارسوپ را به جوپدی فراخواند ،او را بخشید و 100روپی به او پاول داد .ایا
در حالی است که بابا او را آگاه ساخت که از ای به بعد هیچ پیوند و بستگی به او
ندارد و نباید به دیدنش بیاید .بارسوپ ،مهرآبااد را تار کارد و هرگاز مهرباباا را
مدرسهی مهراشرام 272
ندید .180روز بعد 4 ،ژانویه ،هنگامی که بابا دربارهی آفرینش توریح مایداد ،ایا
بیت را نتل قول کرد:
م آن هستم که آغاز شد
از م آفرینش و انسان پدید آمد!
بابا سپس چنی افزود« ،ای م هساتم کاه هماه چیاز را آغااز کاردم ،از ما
خداوند ،انسان و تمام عالم به بیرون جوشید» .بابا سپس ای شعر را سرود:
هستی روی سرچشمههای م
در ابتدا شناور و شناگر گردید.
از دل م تمام نیروهایی میجوشند
ت کم
که آن را رهایی میبخشند و یا ویران میسازند!
از دل م ،مردان و زنان،
و پرندگان و جانوران پدیدار گشتند.
پیش از خداوند ،م بودم.
در کنار و در باالی سر م
جایی برای رفت نیست.
عاشتم باش یا نباش،
مرا نشناس یا بشناس.
م همانم که عاشتم نیست و عاشتم هست.
م همانم که رربه میخورد
و م ،رربه هستم.
پس از آن که بابا از نوشت دست کشید ،برای بیان منظور خود ،در ابتدا روزنامه
را برمیداشت و به حروف الفبا و واژگان مناسب با انگشات اشااره مایکارد اماا از
آنجایی که ای روش دشوار ،پیچیاده و زماان بار از آب درآماد ،چاانجی حاروف
انگلیسی را روی یک تکه کاغذ تایپ کرد و بابا از آن استفاده نماود .اماا چاون آن
حروف نیز بسیار کوچک بودند ،پندو به ویشنو پیشنهاد کرد که نموداری از حروف
273 لرد مهر 3
الفبا را درست کنند تا بابا آنها را دیکته کند .آن نمودار ابتدا باه صاورت حاروف
جدا و درشت انگلیسای روی کاغاذ نوشاته شاد و ساپس روی یاک تکاه متاوا و
سرانجام روی یک لوح دستی کوچک چوبی با رنگ نوشاته شاد .باباا از جمعاه 7
ژانویهی 1927شروع به استفاده از آن لوح کرد و بنا بر خواست خودش اعاداد 0
تا 9نیز به آن افزوده شد .توسط ای لوح دستی ،سکوت بابا یکبار دیگر شروع به
سخ گفت کرد .انگشتان بابا چنان شتابان روی ای حروف به حرکت درمیآماد
که رشتهی کالم گسسته نمیشد.
دوران دریافت« ،انگشتان او با نوای الهی باه رقاص درمایآماد و جااری شادن
حروف ،مانند جریانی بلوری بود».
بامداد 11ژانویه ،بابا از خانهی کاکا شاهانه در احمدنگر دیدن نمود .و پس از آن
از خانهی چند ت از مریدان دیگر از جمله رایا ساکاره ،چینتامان رائاو ،الکسامان
چاودری و ادی سینیور و گلمای در خسرو کوارترز نیز دیدن کرد .بسایاری بارای
دارشان بابا آمدند و بدی سان پیروان او در احمادنگر از ورود باباا باه تاازگی باه
مهرآباد باخبر شدند .بابا برای گرفت عکس به استودیوی گالب چاند ام شاه رفت.
ای عکس بابا با دستار سفید بر سر و کت کاملی و حلتهی گال برگاردن ،خیلای
خوب درآمد و یکی از محبوبتری عکسهای بابا از خودش شاد .باباا بارهاا یاک
کپی از ای عکس را به دوستداران نزدیک خود میداد تا در منزلشان بگذارند.
بابا ساعت 3بعد از ظهر به مهرآباد برگشت .مردان مندلی همراه بابا به انادازهای
غذا خورده بودند که بابا به آناان دساتور داد بتیاهی روز را روزه بگیرناد .ایا در
حالی است کاه باه منادلیهاایی کاه در مهرآبااد ماناده بودناد ،باباا شایرینی و
خوراکیهای دیگر که با خود آورده بود داد .بامداد روز بعد ،بابا به همراهی رستم،
بهرامجی ،پادری ،زال ،پِسو ،دولتمای و مهرا راهی پونا شد .در آنجا او در خاناهی
عبداهلل جعفر ناهار صرف کرد و سپس به دیدن مادر ،پادر ،ماانی و بارادرانش در
«خانهی بابا» رفت .بعدا او از خانهی ساداشیو پاتل در کازبا پت ،در طبتهی بااالی
دکان تادی فروشی پیشی دیدن کرد ،جایی که شامار زیاادی از پیاروانش بارای
مدرسهی مهراشرام 274
دارشان به آنجا میآمدند .دولتمای و مهرا به پونا برده شده بودند ،زیرا دولتمای
بر آن بود که ملک خود را به بابا پیشکش کند اما بخشی از آن به اسم مهارا باود.
رستم آنان را به ادارهی ثبت اسناد راهنمایی کرد و در آنجا مهرا اساناد قاانونی را
امضا کرد .بابا و همهی همراهان همان شب به مهرآباد برگشاتند و ایا در حاالی
است که در میان راه چند بار اتومبیل پنچر شد.
ت کم
در آن روزگار ،مندلیها دستور داشتند که هر بامداد برای یاک سااعت مراقباه
کنند .اما در ساعت 2بعد از ظهر 14ژانویه ،باباا باه آناان چنای گفات« :خاوب
نیست که بیکار و بیهوده در مهرآباد بمانید .آدمی باید به گونهای سارگرم کااری
باشد» .بابا از آنان خواست دربارهی ای که در اوقات فراغات ،سارگرم چاه کااری
باشند پیشنهاد دهند اما هیچ پیشنهادی ارائه نشد .سپس بابا از آنان پرسید که آیا
پیشنهاد او را میپذیرند؟ همگان موافق بودند .آنگاه بابا باه آناان دساتور داد کاه
روزی سه ساعت مراقبه کنند .با شنیدن ای سخنان ،پنادو ناگهاان از زباانش در
رفت و گفت« ،بابا ،حتا روزی یک ساعت مراقبه بارای ما خیلای دشاوار اسات.
275 لرد مهر 3
چگونه میتوانم روزانه سه ساعت مراقبه کنم؟ ای پاسخ بابا را آزرده ساخت و باه
پندو دستور داد که مهرآباد را تر کند .اما پاس از مادتی بحاث و گفتگاو ایا
دستور للو شد 15 .ژانویه ،داکه به مهرآباد جا به جا شد و با مندلیها زندگی کرد.
گرچه او هنوز دربارهی الوهیت بابا شک و تردید داشت اما سه رویداد ،تاثیر ژرفی
روی او داشت .بابا روزی کرمی را در کوزهی آب آشاامیدی یافات ،زیارا در کاوزه
پوشانیده نشده بود .او از همگان خواست که در یک ص بایستند و از روی خشام
پرسید« ،چرا از دستور م سرپیچی کردید؟ چه کسی مسئول خواهد بود هنگامی
که کرم در آب پیدا میشود؟ چاه اتفااقی خواهاد افتااد اگار یکای از بچاههاا باا
آشامیدن آب در اینجا جان بسپارد»؟ آنگاه برای تنبیه مندلیهاا شاروع کارد باه
چوب زدن بر ک دست تک تک آنان .داکه نیز در ص ایستاده و بیمنا بود که
طبیعت تحریکپذیر و خون ایرانی بابا به جوش آید و او پیمان خود را در نزدن او
فراموش کند .بابا ای قول را در سال 1925به داکه هنگامی کاه او را باه عناوان
آموزگار پذیرفت ،داده بود .بابا همچنان که از باالی ص به پایی حرکت میکارد
به ک دست تک تک مندلیها با چوب رربه میزد اما هنگامی که با داکه رو باه
رو شد ،تنها لبخند زد و لبخند بابا او را در آغوش گرفت .لحظهای بعد ،بابا دوبااره
اخمهایش را درهم کشید و همچنان که در امتداد ص حرکت میکرد ،به چاوب
زدن ادامه داد .داکه پیش خود چنی اندیشه کرد« ،بابا در نهایات امار باباا اسات
یعنی مرشد است .و هیچ کس دیگار جاز او نمایتوانسات در گرمااگرم تاوبیخ و
نکوهش دیگران ،چنی لبخند مسرتبخشی بر لب بیاورد».
داکه گواه بر رویداد دیگری شد که بر او تاثیر گذاشت .یک مارد هنادو از اهاالی
کِراال برای دارشان بابا آمد و چنی بازگو کرد« ،م یک سفر زیاارتی را در پایش
گرفته و از بنارس میآیم اما به خاطر شرایطی ناگوار اکنون بیپول شدهام .بناا بار
مذهبم ،م باید به محض پایان یافت سفر زیارتیام به براهم ها سور و مهماانی
بدهم .دیشب همچنان که روی سکوی ایستگاه احمدنگر دراز کشیده بودم ،خوابم
برد و خدا را در خواب دیدم و او مرا راهنمایی کرد کاه باه اشارام مهرآبااد بارو و
مدرسهی مهراشرام 276
مهربابا نیازهای تو را برآورده خواهد کرد .م ،شاد و سرخوش از خواب بیدار شدم
و به ای دلیل م با فروتنی امروز نزد شما آمدهام و درخواست میکنم که مرا در
برآوردن مسئولیت های مذهبیام کمک کنید» .بابا پاسخ داد« ،آنچاه مایگاویی
درست است .غذا دادن به براهم ها در پایان سفر زیارتی ،بر اساس عتاید مذهبی
آیی هندو واجب و اجباری است .اما دیشب م نیز خدا را در خواب دیدم و او به
م گفت که یک الت ولگرد دروغگو به اینجا خواهد آمد و تالش میکند که تو را
فریب داده و سر کیسه کند .او به م دستور داد که نه تنها یک پایساا هام باه او
ندهم ،بلکه او را کتک بزنم تا دو پا دارد دو پا هم قرض کند و بگریازد»! آن مارد
باشنیدن ای سخنان ،خشکش زد و دریافت که در فریبکااری دساتش رو شاده
ت کم
اسااات .گرچاااه باباااا از آغااااز ساااکوتش دسااات باااه پاااول نمااایزد اماااا باااه
بهرامجی گفت که باه آن مارد چناد روپای بدهاد .آن مارد پاول را گرفات و در
آستانهی راهی شدن بود که بابا به او گفت« ،به یاد داشته باش که خداوند عاشاق
یکدلی و بیریایی است .هیچ چیز از دید او پنهان نیست».
در ای میان ،داکه در شگفت بود که چرا بابا به آن مارد پاول داد هنگاامی کاه
میدانسات او یاک ریاکاار اسات! باباا تورایح داد« ،آن مارد فهمیاد کاه ما از
فریبکاریاش آگاه شدم و آنچه امروز رخ داد را همیشه باه یااد خواهاد داشات و
فراموش نخواهد کرد که مهربابا به او پول داد ،گرچه دست او را خوانده باود .چارا
م ای کار را کردم؟ برای آن که دفعهی دیگر که او میخواهد کسی را سر کیسه
کند ،مرا به یاد خواهد آورد ،خودداری خواهد کرد و رفتارش بهتار خواهاد شاد».
دانایی و فرزانگی مرشد ،تاثیری ژرف بر داکه گذاشت .باباا ساپس باه منادلیهاا
چنی گفت «همگان یکی هستند و ای یگانگی بخشناشدنی است .اگر شما مارا
آن طور که باید دوست داشته شوم دوست بداریاد ،ما شاما را باه تجرباهی آن
یگانگی خواهم رساند» .پس از آن ،مندلیها خم شدند و به پای بابا دست زدند و
از او دارشان گرفتند .داکه دودل بود که جلو یک ایرانی سر فارود آورد و بار ایا
باور بود که چنی کاری فایدهای ندارد .اما اندکی بعد پیش خود اندیشید« ،گرفت
277 لرد مهر 3
دارشان بابا چه زیانی دارد»؟ با ای کشاکش ذهنی ،داکه آهسته جلاو رفات ،خام
شد و به پاهای دست بابا زد و همی که سرش را بلناد کارد و باه باباا نگریسات،
ناگهان اشک از چشامانش جااری شاد؛ تماامی شاک و تردیادها از دل او رخات
بربست و او بر پاهای بابا افتاد .بابا به مندلیها اشاره کرد که به او کمک کنند کاه
به پا ایستد .بعدا داکه در شگفت بود که چگونه نگرش ذها شاکا او دگرگاون
شد و چگونه ای قدر به الوهیت مهربابا یتی آورد.
پس از بازگشت بابا به مهرآباد ،برنامهی دارشان یکشنبهها و پنج شنبهها دگرباار
از سر گرفته شد و انبوه زیاادی از ماردم را باه مهرآبااد مایکشااند .نتطاهی اوج
برنامااههااای دارشااان ،هنگااام آواز خواناادن ساارودهای کرتااان و باجااان توسااط
بائو صاحب وانجاری و دیگران بود.
دوران چنی دریافت« ،پژوا ِ سرود در مهرآباد بلندتر از هر زمان دیگر بود»!
یکشانبه 17ژانویاهی ،1927در جریاان دارشااان ،باباا در حاال دیکتاه کااردن
اطالعاتی به نوشیروان ساتا بود که ناگهان چنی خاطر نشان کرد« ،م باید فاردا
چالهای به عمق یک متر تا یک متر و نیم بکنم» .بابا سر حرف را به سرعت عوض
کرد و به موروعات دیگر پرداخت ،از ای رو نوشیروان و دیگران از ای بیاناات باباا
سر در نیاوردند .اما روز بعد ،وزیر ،پیرمرد نابینای مسلمان که به تاازگی باه او در
مهرآباد پناه داده شده بود ،درگذشت .اکنون معنای ساخنان باباا آشاکار گردیاد.
مراسم تشییع آن مسلمان در پیشگاه بابا انجام گرفت .پس از شست جسد ،آن را
با مالفههای بابا پوشانیدند .سپس خود بابا نیز در به دوش کشیدن تاابوت کماک
کرد و آن را تا مزار حمل کردند .آنگاه هنگام پایی برد شدن جسد ،باباا از کاریم
خواست که نماز مسلمانان را به جاا آورد .پاس از آن ،باباا دساتور داد کاه تماام
رختهای پیرمرد و وسایل اند او و تابوت را بسوزانند و در پایان ،مندلیها دست
و صورت خود را با صابون بشویند.
مندلیها ،ناسازگاریها و کشمکشهایی که روزاناه در مهرآبااد رخ مایدادناد را
«نسیمها» نام نهاده بودند .ای ناسازگاریها یا بی دو ت از مندلیها باود ،بارهاا
مدرسهی مهراشرام 278
بی بهرام جی و پسو رخ میداد و یا بی مندلیها و بابا .ای در حاالی اسات کاه
گهگاه ای اختالفها با داد و فریاد همراه باود 19 .ژانویاه ،هنگاام برگازاری یاک
نشست برای برنامهریزی جش زاد روز بابا که در پیش بود ،اختالف نظارهاا بای
مندلی ها باال گرفت که به بر پا شدن یکی از ای هنگامهها و نسیمها در مهرآبااد
دام زد .بهرامجی چنان برآشفته و خشمگی شاد کاه باباا بارای دو سااعت در
جوپدی خود به ساکت کردن و آرام نمودن او برآمده بود .بعد از ظهر روز بعد ،بابا
نشست دیگری برگزار کرد و چنی بیان نماود« ،ما از هماهی شاما باه خااطر
بیپروایی و بیدقتی در لح گفتار و نگرش نادرست در انجام کارها ،بسیار ناامیاد
گشتهام .م نمیخواهم هیچ کس را نزد خود نگه دارم .بهتر است شما همگی باه
ت کم
خانههایتان برگردید .م نمیخواهم کسی را وادار کنم که با م بماند .م هرجاا
که دوست داشته باشم خواهم رفت و کامال خوشحال خواهم بود که تنها باشم».
بابا زمان و تاریخ رفت همگان را برگزید و رساتم را رواناه کارد تاا ترتیاب رزرو
بلیطهای قطار را بدهد .مندلیها دستپاچه و هراسان شده و به خاطر بیخاردی و
بیمالحضگی که از آناان سارزده پاوزشخاواهی و درخواسات بخشاش کردناد و
التماس کردند که اجازه دهد که با او بمانند .بابا درخواست آنان را با شارایط زیار
پذیرفت.
همهی شما باید تا زمانی که سکوتم را میشکنم با ما بمانیاد .ما ساکوتم را
هرگاه که دوست داشته باشم خواهم شکسات و هایچ کاس نبایاد امیاد و چشام
انتظار باشد که م کی سکوتم را خواهم شکست .آن ممکا از پاس از یاک روز،
یک سال و یا یک دهه رخ دهد .در ای میان ،هیچ یک از شما که با ما هساتید
نباید در هیچ شرایطی از م پول بخواهید.
پس از آن که مندلیها ای شارایط را پذیرفتناد ،از آناان خواسات کاه بروناد و
متداری چوب صندل بیاورند و پس از آن دستور داد که آتش بیفزوزند .آنگاه باباا
از مندلیها خواست که با نماد انداخت یک قطعه چوب در آتش ،سوگندِ پذیرفت
یاد کنند .بدی روش ،بابا آنان را بخشید و مندلیها تسلیم بودن خود را در راه او،
279 لرد مهر 3
تازه کرده و از سر گرفتند .رستم نیز تا آن زمان برگشته باود و هماه چیاز را باه
حالت عادی یافت .او پس از ای مراسم ،بابا و 6ت دیگر را با اتومبیل برای دیدن
آب انبار و دریاچهی پیمپاالگاائون pimpalgaonدر 25کیلاومتری مهرآبااد بارد.
زیست در کنار مهربابا با چنی تضادی همراه بود :یاک آن باه آناان دساتور داده
میشد که وسایلشان را جمع کنند بروند و لحظهی دیگر آنان را باا اتومبیال باه
یک گردش لذتبخش میبرد .بابا روزهی خود را در درازای روز ادامه داد و اندکی
پس از بازگشت از آن گردش ،بابا گفت« ،م اینک روزهای بسیاری را در خلاوت
خواهم گذراند» .سپس او به سمت چوپدی گام برداشت ،وارد شد و در را بست.181
در روزگار برقراری مدرسهی حضرت باباجان ،مندلیها افزون بر آموزش بچاههاا
کارهای نوکر مابانهی گوناگون را نیز انجام میدادند ،از جمله روفت و روبیدن ،پر
کردن کوزههای آب و شست رختهای بچهها .اما آموزگاران حتوق بگیر تنها باه
کار آموزش اشتلال داشتند 21 .ژانویه ،بابا چانجی را به جوپدی فراخواند و پس از
یک دست بازی داراوتس ( draughtsنوعی بازی چکارز) باا او ،تورایح داد« ،ما
قدااد دارم مدرسااهی شاابانه روزی را در مهرآباااد دوباااره راه اناادازی کاانم امااا
نمیخواهم مندلیها را راری و وادار به انجام همهی کارها ساازم» .آنگااه باباا در
پایان چنی گفت« ،م از تدمیم مندلیها برای ماندن با ما خشانودم .همای
بس است که آنان از دو وسوسه و فریبندگی مایا ،یعنی زر و زن دوری مایکنناد،
امری که عمال غیر ممک بود در هیچ جای دیگر بتوانند از پس انجام آن برآیند.
کالهماما از اهالی دالیا با .مانِکار که پیرو ماهاتما گاندی بود تماس گرفات و او
را ترغیب کرد که از مهربابا دارشان بگیرد 22 .ژانویه ،او وارد مهرآباد شد و گرچاه
بابا در خلوت به سر میبرد اما به مانِکار اجازه داد که از پشات پنجارهی جوپادی
دارشان بگیرد .پس چند لحظه از دیدن بابا ،مانکار بیان کرد« ،م جاذب در ناور
خداوند شدم که از پنجره به بیرون میتابید» .با ای تجربهی درونی ،او به الوهیت
بابا ایمان آورد و پس از مدتی در مهرآباد شروع به زندگی کرد .پس از آن که باباا
خود را برای دو روز در چوپدی پنهان ساخت ،در 23ژانویاه از آن اتاقاک بیارون
مدرسهی مهراشرام 280
آمد و روزهی خود را باز کرد .او نشستی به مدت دو ساعت و نیم برگزار کارد کاه
در آن به موروع مدرسه ،بیمارستان و درمانگاه پرداخت و درپایان چنای گفات،
«ای طرح و برناماههاا باه طاور دائام انجاام خواهناد گرفات .در مدرساه150 ،
دانشآموز متیم پذیرفته خواهند شد که باید برای آنان یک خوابگاه شابانه روزی
تدار دیده شود» .هنگامی که فردی موروع کم آبی شدید در مهرآباد را به میان
آورد ،بابا گفت« :نگران آن نباشید .م به شما قول میدهم که آب فاراوان وجاود
داشته باشد .م به شما تضمی میدهم که آب مورد نیاز تمامی ساکنی مهرآباد
در هر شرایط و ورعیتی به وفور در دساترس باشاد» .در اداماه ،موراوع گارفت
مجوزهای دولتی برای گشایش مدرسهای که به رسمیت شناخته شده است ماورد
ت کم
بحث قرار گرفت .مندلیها بر ای گمان بودند که حتا با گرفت مجوزهای رسامی
نیز اهداف بابا برآورده نخواهند شد ،زیرا برنامههای آموزشی رسمی دولتی با آنچه
بابا در نظر دارد تفاوت خواهند داشت .بابا به آنان دستور داد کاه تماامی مراحال
قانونی و متررات دست و پا گیر را بررسی و در راستای برآوردن شرایط مورد نیااز
دولت اقدام کنند .روز بعد ،برادر پاندوبا نتشهی ساخت یک مدرسه را تهیه کارده
بود که بابا پس از بررسی و کنترل دقیق ،دستور داد که آن را کنار جاده سر جای
سای دربار سابق بنا کنند .در ای میان ،رستم تدار کندن یک چاه نو را میدید.
بامداد سه شنبه 25ژانویه ،1927در حالی که برنامههای مدرسهی جدیاد ماورد
بحث و گفتگو قرار داشت ،خبر فرستادن سربازان و یگانهاای هناد در جناگ باا
چی توسط دولت انگلستان پیش کشیده شد .بابا ای عمل را ناپسند شامرد و رد
کرد و چنی پیش بینی کرد:
فرستادن ارتش هند در جنگ با یک کشور بیگانه ،سیاست بدی از جانب دولات
انگلستان است .اگر انگلستان به چنی کارهایی ادامه دهد ،آبرو و حیثیت خاود را
در سراسر جهان از دست خواهد داد .اگر ای کشمکشها و دشمنیها در چی به
زودی پایان نیابد و آشتی صورت نگیرد ،انگلیسیها بزرگتری رنجها و زیاانهاا را
خواهند دید و همه چیز را از دست خواهند داد؛ نام ،آوازه و امپراتوری خاود را در
281 لرد مهر 3
بابا سپس چنی بازگو نمود« ،دیشب بی ساعت 12تا 2بامداد ،ناگهاان سامت
چپ بدنم خشک شد و جریان خون در بدنم باه طاور کامال ایساتاد؛ انگاار فلاج
شده بودم و به دشواری توانستم ماساجی را صدا بزنم .آنگاه او و کیخسرو افساری
بدن مرا ماساژ دادند ،چای درست کردند و برای دو ساعت انواع درمانها را به کار
گرفتند .هرچند که درمانهای آنان چارهساز شد اما هنوز سمت چپ بدنم بسایار
رعی و به طور کامل حالت عادی ندارد» .با ای وجود ،بابا ساعت 9همان شاب
برای پیادهروی شامگاهی خود به همراهی مندلیها روانه شاد و پاس از پیماودن
یک و نیم کیلومتر باه ساوی احمادنگر باه مهرآبااد برگشات 28 .ژانویاه ،زادروز
حضرت باباجان بود و پاندوبا فراموش کرد که بچهها را باخبر سازد کاه آن روز باه
افتخار باباجان مدرسه تعطیل است .از ای رو شاگردان مانند همیشاه باه مدرساه
آمدند اما ظهر به خانه فرستاده شدند .اما عدر هیچ کس از روستا برای شرکت در
جش نیامد و بابا از آن فضای خالی از شور و شادی ،دلگیر و رنجیده شد .او از ای
که جش زادروز خودش پرشورتر از جشا زادروز مرشدد خاود کاه او را بسایار
احترام میکرد برگزار شده آزرده بود و دستور داد که غذای سابزیجات ویاژهای را
که تهیه کرده بودند دور بریزند! دستور بابا با دودلی انجام شد اما بعادا منادلیهاا
فراخوانده شدند و بابا به آنان نان باکری خشک داد که گفت میتوانند با آب میل
کنند .پس از صرف ای خورا اند و ناچیز ،بابا از منش ارجاون و سرساپردگی
او یاد کرد« ،درست پیش از هر جشا و برناماهای ،ارجاون تماام شاب را بیادار
میماند و تدرا همه چیز را میدید و برای آماده نمودن کارها ،سرشار از شاور و
شوق بود» .پس از چندی ،با برطرف شدن بایحوصالهگای و کاج خلتای باباا ،او
همگان را بخشید و بی آنها شیرینی پخش کرد .آنگاه چای سرو شد و از طریاق
گرامافون موسیتی پخش گردید؛ برخیها آواز خواندند و برخی نیز باه باازیهاای
سرگرم کنندهای پرداختند .اول فوریهی ،1927بابا غذا نخورد و تنها آب آشامید.
آن روز در پیشگاه بابا موروع راه اندازی یک مدرسهی جدید مورد بحث و گفتگو
قرار گرفت .رستم ،بهرامجی ،چانجی ،ویشنو و افسری آماده بودند که مسئولیت را
مدرسهی مهراشرام 284
به عده بگیرند .آنگاه به بحث دربارهی هزینههای بازتاسایس مدرساه پرداختناد و
همگان پذیرفتند که مدرسه باید خیلی زود و با ورقاههاای آها سااخته شاود و
بدون آن که ررورتی داشته باشد پول برای ساخت یک بنای دائمی هادر ندهناد.
پندو پرسید آیا رستم با ای طرح و نتشه موافتات خواهاد کارد ،زیارا او از طارح
ساخت یک بنای بزرگ پشتیبانی میکرد .بابا لبخندی زد و شارع کارد باه پارت
کردن یک توپ الستیکی به سمت دیوار .ابتدا آرام؛ سپس با شدت بیشاتر .آنگااه
چنی توریح داد:
توپی که به سمت دیوار پرتاب میشود با همان شدت پرتاب به ساوی شاما بااز
میگردد .دیوار محکم و استوار و نافعال است یعنی کاری انجام نمیدهد .و از ایا
ت کم
جهت شباهت به مرشد کامل دارد .ای به تدمیم شاما بساتگی دارد کاه باا چاه
شتاب و نیرویی توپ را به سمت دیوار پرتاب کنید که در برگشات ،بتوانیاد آن را
بگیرید .به روش مشابه ،پیش از هر اقدام و کرداری شما باید ابتدا پیآمادهایی را
که در پی خواهد داشت بسنجید .شما باید پی ببرید و دریابید که باه راساتی باه
چه چیزی نیاز است و بر اساس آن عمل کنید .اینجا در مورد ساخت یک بنا اگار
به ریز جزئیات ،بیشتر توجه کنید ،مانند نمای بیرون و زیبایی ساختمان ،طبیعای
است که هزینهها باال میروند ابتدا به پول و امکانی که در دسترس دارید بنگریاد.
اگر توان و نیروی زیادی را صرف به پا کردن یک بنای خوش ساخت و پار زرق و
برق کرده و بیش از توان مالیتان خرج کنید ،بار هزینه های آن باه گاردن شاما
میافتد .م درست مانند آن دیوار هستم یعنی کاری انجام نمیدهام .شاما بایاد
توپ را پرتاب کنید و آن را بگیرید .پس به روشی توپ را پرت کنید که بتوانید آن
را بگیرید و از پا نیفتید .با یاد داشته باشید پیش از پریادن ،جلاو پایتاان را نگااه
کنید ،به بیان دیگر ،گز نکرده پاره نکنید»!
در درازای ای دوران ،پسرهای بزرگ خانوادهی هاریجانها به کاار در احمادنگر
مشلول شدند و پسرهای کوچک در فامیلی کوارترز باه مدرساه رفتناد .اماا ایا
پسرهای کوچک ،بازیگوش بودند و پیوسته از دستورات بابا سرپیچی میکردناد و
285 لرد مهر 3
روزانه از آنان شکایت میشد .بنابرای در اول فوریه ،بنا بر دساتور باباا ،بچاههاای
هاریجانها به خانههایشان فرستاده شدند و مدرسه از ارنگائون به مهرآباد جاا باه
جا شد .تنها 5دانش آموز باقی مانده که دو ت از آنان پسران کاله ماما بودند ،باه
نامهای مورلی و بابو .اما پسرهای هاریجان ،بعدا بخشیده شدند و اجازه یافتند سر
کالس بروند .اول فوریه ،موناهار تادیواال و خویشاوندانش برای دارشان باباا از راه
رسیدند .زن موناهار به تازگی چشم از جهان برو بسته و از او پرسیده شد که آیا از
مرگ همسرش اندوهگی است؟ موهار ادعا کرد که نیست و آرزوی خاود را بارای
در پیش گرفت یک زندگانی دور از دنیا بیاان کارد .باباا باه او پناد و انادرز داد،
«دوباره ازدواج ک .تو صاحب پسری خواهی شد ،خوش قیافه و با سعادت .اما چرا
نگران ازدواج بود و عجلاه کارد؟ ازدواج کاردن و در پایش گارفت یاک زنادگی
خانوادگی ،اسارتآمیز نیست .ذه باید وابسته نباشد و در هر حالات و وراعیتی
بیحرکت و ساک باقی بماند .بسیار آسان مایتاوان درباارهی آزاد باودن از یاک
زندگی خانوادگی سخ راند اما دل کندن از دنیا بسیار دشوار است .آن تنها برای
«قهرمانان» امکانپذیر است .پس بهتر است کاه دوبااره ازدواج کنای و اندیشاهی
تر دنیا را از سر بیرون رانی .هنگامی که چند روز پیش از درگذشات همسارت
از خانهی شما دیدن کردم و او آرتی مرا به جا آورد ،تبر شد».
روز بعد ،چند مورد دزدی نزدیک ارنگائون گزارش شاده باود .از ایا رو ،پاادری
نگهبانی شب را بیرون خوابگاه مندلیها آغاز نمود .ای درحالی است که ماسااجی
و شانکارانات بیرون چوپدی شاامگاهان باه نگهباانی مایپرداختناد .روزگااری در
مهرآباد سه مرد به نامهای گالبشا ،ویبوتی و گوپال سوامی دستور داشاتند زیار
درخت کنار جاده بنشینند و نام خداوند را تکرار کنند .گالبشا و ویبوتی از ساال
1925در مهرآباد زندگی میکردند و گوپال سوامی از سال .1926هنگامی که بابا
در نوامبر 1926راهی لوناوال و بمبئی شد ،گوپال سوامی به بمبئی و ویباوتی باه
ناسیک رفت .گوپال سوامی در 2فوریهی 1927به مهرآباد برگشت .بابا نشستی را
برگزار کرد و دربارهی رفتار و فعالیتهای ویبوتی سخنانی را بیان داشت .ویباونی
مدرسهی مهراشرام 286
در ناسیک به مردم گفته بود که او «مرید اصلی» مهربابا است و از آناان خواساته
بود که به او سجده کرده و از او دارشان بگیرند .بابا از او بسیار آزرده و رنجیده بود
و دربارهی چنی دروغپردازیها و ریاکاریهایی هشدار داد:
گمراه کردن و فریب مردم و وادار کردن دیگران به ای باور که شخدی ماهاتماا
(روح پیشرفته) ،مرشد و یا یک پیر است چه ساودی ممکا اسات در بار داشاته
باشد؟ برای بیان چنی ادعاهایی ،شخص باید با خداوند یکی باشد ،یعنی بایاد باه
خدا -رسیده باشد .از دیدگاه روحانی ،وادار کردن دیگران به ای باور که شخدی
پیر و مرشد است ،در حالی که او چنی تجربهای ندارد ،بزرگتری گناه و جنایت
به شمار میآید .ای گمراه کردن و فریب مردم است و بزرگتری کالهبارداری و
ت کم
شیادی ممک برشمرده میشود .خداوند بشوید و بعد مرشد بشوید .ابتدا خداوناد
باشید و الوهیت را تجربه کنید ،آنگاه شایسته است که مرشد نام بگیرید اماا اگار
بدون داشت تجربهی الوهیت خود را مرشد وانمود کنید ،چنان گناه بزرگی است
که تدور ناشدنی است .با چنی رفتارهایی ،شخص هرگز نمیتواناد باه شدناخت
حقیقت برسد ،هرچند که اشتیاق شدیدی بارای شدناخت داشاته باشاد .چنای
شخدی به جای دریافت لطا و نظار مرشدد خاود ،ناخشانودی و رنجاش او را
برانگیخته و خشم مرشد را برخود فرامیخواند که در پایان ،برای او بسیار گران و
هولنا تمام خواهد شد .چنی وانمودگرها و مدعییان ریاکاار را بایاد تکاه تکاه
کرد!
بابا موروع را عوض کرد و با مالیمت گوپاال ساوامی را تاوبیخ کارد« ،چارا تاو
برخالف دستور م به بیماران دارو میدهی؟ ممک است تو به منظور خدمت ای
کار را انجام دهی اما خدمت به دیگران برخالف خواست م چه فایدهای دارد»؟
گوپال سوامی با التماس گفت که او به کسی دارو نداده است .او تنها درخواسات
اجازه کرده بود که بکوشد بدون هیچ خودخواهی و سود شخدی ،به مردم خدمت
کند .بابا او را بخشید و از او پرسید« ،تو میخواهی در مهرآباد بماانی یاا از اینجاا
287 لرد مهر 3
بروی» ؟ گوپال آرزوی خود را برای ماند بیان کرد و بابا باه او اجاازه داد .آنگااه او
راهی بمبئی شد تا وسایل خود را بیاورد.
یکشنبه 6فوریهی ،1927بابا پس از 6روز روزه گرفت ،غاذا خاوردن را از سار
گرفت .نوشیروان ساتا آن روز به مهرآباد آمد و بابا از او خواست کاه پایش ناویس
برگهی تبلیلاتی دربارهی تاسیس یک دبیرستان را تهیه کند و در آن به مزیتها و
منافعی که دانش آموزان پذیرفته شده دریافت مایکنناد و هامچنای شارایط و
روابط نامنویسی اشاره کند .بابا توریح داد« ،اندیشهی ارائاهی آماوزش ،خوابگااه
شاابانه روزی ،خااورا ،پوشااا ،دفتاار و کتاااب و غیااره ،بااه طااور رایگااان تنهااا
انگیزهای است برای ای که نخست مرا توانا سازد که تا اندازهی ممکا پساران را
در راه روحانی قرار دهم ،دوم ،به پسران سود و نفع تماس باا خاودم را ببخشام و
سوم ،به اخالقیات و منش آنان شکل دهم» .بابا تاکید نمود کاه پادران و ماادران
باید در کنند تنها آن دانش آماوزانی کاه باا جادیت آماادگی دارناد تاا پایاان
دورهی آموزش در مدرسه بمانند در مدرسه پذیرفته میشوند .ای دورهی اجباری
ممک است از 2سال تا 7سال به درازا بکشد .برای آن که بچهها بیشتری ساود
را از همنشینی با مرشد ببرند ،صالح دیده نمیشد کاه بچاههاا اجاازه رفات باه
خانههایشان را بیابند ،مگر در مواقع رروری .ای درحالی اسات کاه در برناماهی
درسی ،آموزش موروعات روحانی در اولویت قرار داشت.
نوشیروان پیش نویس را همان روز به نگارش درآورد و پس از آماده شدن ،باباا و
مندلیها آن را خواندند و تدحیح کردناد .روز بعاد باباا اعاالم کارد« ،آموزگااران
مدرسهی جدید حتوق دریافت نخواهند کرد .آنان بارای خاورا و پوشاا کاار
خواهند کرد» .مندلیها اعتراض کردند و بر ای باور بودند کاه یاافت آموزگااران
واجد شرایط که گرایش به تر و دل کندن از دنیا داشته باشند غیر ممک است.
رستم دیدگاه خود را چنی بیان کرد« ،ای مدرسهی نیکوکارانه ،تاثیر خوبی بار
مردم خواهد گذاشت و نام و آوازهی بابا در پهنای جهان پخش خواهد شد .گرچاه
ممک است اشخا دانا و دانشمندی وجود داشته باشند که آماده باشند به ازای
مدرسهی مهراشرام 288
همنشینی با مرشد ،رایگان خدمت کنند .اماا مسائله ایا اسات کاه چگوناه ماا
میتوانیم ای ایمان را در آنان بیافرینیم که باباا مرشاد کامال اسات؟ بارای ایا
منظور ،خود بابا باید به طور درونی کار کند ،وگرنه یافت آموزگاران خاوب بسایار
دشوار خواهد بود» .بنابرای چنی نتیجهگیری شد که ابتدا به آموزگااران حتاوق
پرداخت شود و رفته رفته افراد از خود گذشتهی جویای حتیتات را کاه حارارند
بدون حتوق آموزش دهند بیابند .باه نظار مایرساید کاه باباا دیادگاه رساتم را
میپذیرد ،زیرا او سرش به نشان تایید تکان داد که گویای موافتت او با اساتخدام
آموزگاران بود .البته مانند هر کاری که بابا انجام میداد ،دلیل اصلی او برای نگااه
داشت بچهها و آموزگاران در مهرآباد نیز سود روحانی آنان را در بر داشت .هادف
ت کم
بابا ای بود که آموزگاران به خاطر پول نیایند ،زیرا کسانی که تنها برای پول کاار
میکنند از ته دل خدمت نخواهند کرد .بابا بنا بر سخنانی که به طور اتفاقی بیاان
کرد اشاره نمود که از دیدگاه روحانی به نظر میرسد اگر باه کارمنادان دساتمزد
پرداخت شود ،سود و نفعی را که بابا در نظر داشت برای آناان باه ارملاان بیااورد
خنثی میشود .پس از دوساعت بابا دگربار مردان گردآورد و بیان کرد:
گفتگوی پیشی ما ،چشمان مرا گشود .شما پرسیدید که جهان چگونه بداند م
یک مرشد کامل یا یک متام بزرگ روحانی هستم و شما چگونه دیگران را به ایا
ایمان برسانید .با شنیدن ای سخنان ،م درمییابم که م نه یک خدا و نه یاک
مرشد کامل هستم که تاکنون ادعای آن را داشتم .ما ایا کاار را تنهاا باا ایا
دیدگاه انجام دادم که مردم به م ایمان آورند .م یک انسان عادی هستم! آنانی
که چشم امید به پیشرفت روحانی دوخته و یا به انتظار تبر شدن نشساته اناد،
هیچ نفعی از ای دست از سوی م دریافت نخواهند کرد .هنگامی که م خاودم
خداوند را تجربه نکردهام ،چگونه میتوانم دیگران را به داشت دارشان او وادارم.
بنابرای آنانی که در میان شما میخواهند با م بمانناد ،بایاد باه دلخاواه خاود
بمانند ،با اعتتاد و درکی روش که از دستان م کاری برنمایآیاد و هایچ نفعای
نخواهند برد .م بدی وسیله تماامی موافتات ناماههاای نوشاتاری ،پیماانهاای
289 لرد مهر 3
شفاهی و سوگندهای متدسی را که از شما دریافت کردهام ،کنار گذاشته و شما را
از تمامی بندها و محدودیتهایی که از ساوی ما روی شاما گذاشاته شاده آزاد
میسازم .بدی ترتیب شما نباید کوچکتری چشامداشاتی خاواه روحاانی خاواه
مادی که سودی از سوی م به شما برساد داشاته باشاید .شاما تنهاا خاورا و
پوشا دریافت خواهید کرد و نه هیچ چیز دیگر .اما با وجود هر آنچاه کاه بیاان
کردهام اگر شما برمیگزینید کاه باا ما بمانیاد ،فرماانبرداری اکیاد و محکام از
دستوراتم هنوز الزامی است.
تمام مندلیها آرزوی خود را برای ماندن با بابا بیان نمودند و برای جش گرفت
تدمیم خود ،یک بازی کریکت برگزار شد .پس از آن ،بابا به همگاان چاای سارو
کرد .در ای میان ،کیخسرو ماسا و همسرش سونا ماسی و دخترشان خورشاید از
بمبئی به مهرآباد آمدند و شروع باه اقامات در آنجاا نمودناد 8 .فوریاهی ،1927
مندلیها یک موافتت نامهی جدید با بابا امضا کردند و پیمان بستند کاه بارای 3
سال با بابا بمانند .روز بعد ،گروهی از مسیحیان هندی نزد بابا آمدند و درخواسات
کردند که برای کالج جدیدشان در احمدنگر پول اهدا کند .بابا باا لبخناد از آناان
پرسید« ،آیا شما از دستورات مسیح پیروی میکنید»؟ آنان پاسخ دادند که پیروی
میکنند .بابا به آنان یادآوری کرد« ،آموزش مسیح ای است که همه چیز را رهاا
کرده و از او پیروی کنید .ای بدان معناست کاه شاما بایاد از خشام و شاهوت و
حر دل بکنید .آیا ای کار را انجام دادهاید»؟ آنان با راستگویی پاسخ دادند کاه
انجام نمیدهند .آنگاه بابا دیکته کرد« ،در ای صورت ،م یک مسایحی راساتی
هستم ،چون م همه چیز را تر کردهام» .بیانات سادهی بابا تاثیر ژرفای بار آن
گروه گذاشت و آنان از او دعوت کردند که از مدرسهی آنان دیدن کند 10 .فوریه،
بابا دگربار دیدگاه مندلیها را پرسید که آیا دبیرستان را راه اندازی کند یا نه .هیچ
یک از مندلیها شور و شوق زیادی برای ایا اندیشاه نشاان ندادناد .باباا چنای
دریافت« ،م یک نیروی کار عالقهمند در میان مندلیهاای خاود نماییاابم کاه
بخواهد بار ای مسئولیت را به دوش بکشد .احساس میکنم که کل ای اندیشه را
مدرسهی مهراشرام 290
به دست فراموشی بسپارم و اجازه دهم که تنها مدرسهی ابتدایی به کار خود ادامه
دهد .افزون بر ای دبیرستان ،برنامهی دیگر م ای است که یک درمانگاه رایگان
را برای اهالی روستاهای اطراف ،راه اندازی کنم» .واقعیتِ ای که مندلیها اشتیاق
چندانی به امکان گشایش و گرداندن یک مدرساهی دیگار نداشاتند ،باا در نظار
گرفت مشکالت کاربردی و عملی مربوطه و خلق و خوی همیشه در تلییار باباا و
زندگی سخت و ریارت کشانه در مهرآباد بود که مردم دنیوی هماهنگ شادن باا
آن را دشوار مییافتند .هنگامی که مدرسهی حضرت باباجان ناگهان تخریب شاد،
مندلیها تکان خورده بودند و احساس میکردناد کاه اگار مدرساهی پیشانهادی
جدید تاسیس شود ،آن نیز سرانجام ویران خواهد شد .به ای دلیل آنان عالقاهای
ت کم
نداشتند که در ای راستا قدم بردارند.
5:30بامداد 11فوریه ،بابا و مندلیها پای پیاده به سوی آکولنِر گام برداشاتند
تا در جشا عروسای ساوماتی خاواهر زن چاگاان شارکت کنناد .هنگاامی کاه
میخواستند به راه افتند ،بابا به چاگان دستور داد« ،تو جلو حرکت ک و ما باه
دنبال تو روانه میشوم» .چاگان سر باز زد اما بابا به او هشدار داد« ،مراقاب بااش
که سیالب مایا تو را با خود نبرد» .سپس بابا رو به همهی مندلیها کرد و گفات،
«در میان مندلیها ،یک مرد که الزمهی ای راه است وجود ندارد .گاام برداشات
در راه بسیار بسیار سخت و پر از مشکالت گونااگون بسایاری کاه اسات سار راه
گسترده شده است .مردی آهنی با قلبی به سختی سنگ میتواند از آزمونهاای
آن سر بلند بیرون آید» .بعدا مندلیها دریافتند که آن سخنان به راستی اشاره به
چاگان بوده است .هنگامی که بابا باه خاناهی عماوی زن چاگاان رساید ،جایگااه
ویژه ای برای بابا تدار دیده نشده بود و بابا به آرامی و آهسته در گوشاهای روی
یک صندلی معمولی نشست .بنا بر سنت هندوها ،چاگان چنادی ساال پایش در
بچگی در یک ازدواج از پیش ترتیب داده شده ،ازدواج کرده اما از زمانی که با باباا
مانده بود ،با همسرش که بسیار جوان بود هنوز زنادگی نکارده باود .در آکاولنِار
خویشاوندان چاگان دربارهی ای موروع به او برخورد کردند و باا اهانات و خاوار
291 لرد مهر 3
Badveاز ای موروع دلخور بود و همی که چشمش به بابا افتاد ،رفتار بسیار بدی
به او داشت و با اهانت گفت« ،تو چگونه جرات می کنی که یک زن و شاوهر را از
هم جدا سازی .تو یک پیر نیستی ،بلکه یک قدیس نمایی»! ای در حالی است که
چنی اتهامات تندی نیز توسط دیگران در جش عروسی در مخالفت با باباا بیاان
شده بود .در ای میان ،بابا آنان را نادیده انگاشته و تنها با لبخناد باه آناان پاساخ
میداد .پس از پایان مراسم ،بابا اشاره کرد که آمادهی رفت است .اما هنگامی کاه
او روانه شد هیچ کس برای ادای احتارام دساتهاایش را جفات نکارد .در کماال
تعجب ،چاگان با بابا و مندلیها همراه نشد و در عوض نزد خویشاوندان همسارش
ماند .در راه برگشت به مهرآباد ،بابا ای ررب المثل را بیان نماود« ،راه حقیقدت،
بستری از گلهای رز نیست» .سپس چنی توریح داد:
راه حقیقت ،به راستی بستری از گلهای رز نیست و به سختی میتوان کسی را
یافت که یارای کمر خم نکردن در برابر آزمونهای سخت مرشد را داشاته باشاد،
چااه رسااد بااه ایاا کااه آن هااا را بااا سااربلندی پشاات ساار بگااذارد .همگااان
شکست می خوردند و ناکام میمانند یکای پاس از دیگاری .از ایا رو ،مایگاویم
استوار بایستید! تنها به مرشد خود و راه حقیقت بچسبید .مانناد یاک بادنماا ،باا
وزش باد نچرخید .در حالی که از مرشد خاود پشاتیبانی مایکنیاد و دامانش را
محکم در دست دارید ،با دلیری و شجاعت ،با مخالفتهای همهی جهان رو به رو
شوید .هرچند که احتمال موفتیت کم باشد اما او را تر نکنید .نیاروی مایاا باه
راستی بسیار ،بسیار نیرومند است و بارها فریبناده و متاومات ناپاذیر ،حتاا بارای
قهرمانان و سربازان آب دیدهی راه حقیقت .بنابرای مانند کاوه اساتوار بایساتید،
بگذارید توفانهای شدید سختیها و مشکالت بر شما بوزند ،بدون آن که بر شاما
اثرگذار باشند .به خاطر داشته باشاید کسای کاه هادف دارد خاود را در ایا راه
مدرسهی مهراشرام 292
مستتر سازد و با یکدلی و بایریاایی ،آرزوی پیشارفت را دارد ،بایاد در هار قادم
سختیها را تجربه کند .برای نمونه ،اگر فردی در آرزوی تسلیم نماودن خاود باه
یک مرشد است ،او با مشکالت و سختیهایی رو به رو مایگاردد کاه در ابتادا از
سوی خانواده و جامعهی خودش است .اگر او از پس آن مشکالت برآید ،مشکالت
دیگری سر برون میآورند یعنی مشکالت پاولی و ماالی ،حتاا اگار شخداا بارای
خودش پیش نیاید برای خانواده و بستگانش رخ میدهناد .حتاا اگار شاخص ،باا
تدبیر نیز ای مشکل را از سر راه بردارد ،مشکل سوم به صورت مشکالت بدنی که
او را ناتوان و دلسرد میکنند آماده و در کمی نشستهاند .بدی ترتیب مشکالت و
سختی ادامه مییابند .تنها کسانی که در خود یک بیاحساسی و بیعالقهگی کلی
ت کم
به مایای مادی پدید آورده ،توانایی تاب آوردن و پشت سر گذاشت ایا مواناع و
سختی ها را دارند .با ای وجود ،آنان در پیوند با حتیتت ،همان جایی قارار دارناد
که هستند؛ فرسنگها دور میباشند .به راستی اگر باه آزماونهاا و ساختیهاای
استثنایی که مرشد شما را با آنها محک میزناد بیندیشاید ،سرساپرده تاری و
ثابت قدمتری مریدان را به فرار وامیدارد.
بابا دربارهی چاگان چنی گفت:
چاگان برای ماندن با م و دل کندن و تر همه چیز بسایار اساتوار ،پابرجاا و
مدمم بود .اما او واقعا از یک سری از دستورات م نافرمانی کرد ،به ویژه هنگامی
که به او دستور داده شد که پیشاپش نزد زن و خانواده اش برود ،پیش از آن کاه
مهمانان عروسی از راه برساند .بادی گوناه او باه طاور ساتودنی از پاس تماامی
سختیها و آزمایشهایی که او را با آنها رو به رو ساختم برآمد .اما باوجود اراده و
قدد محکم او برای ماندن با م ،زیر فشار خانوادهی زنش سرانجام تسلیم شد .به
هر دلیلی ،خوب یا بد .نبایست ای چنی میشد .او باید به یک حرف ،یک نگرش
و یک هدف چنگ بزند ،حتا اگر همهی دنیا در مخالفت با او برخیزد .م از دیرباز
به مندلیها هشدار میدادم که تدمیمی محکم بگیرند ،یا با م بمانند یا نمانند و
چاگان بر آن شد که با م بماند ،یعنی همه چیز را تر کناد .او مایبایسات بار
293 لرد مهر 3
تدمیم خود استوار میایستاد ،به ویژه هنگامی که او مرا به منزل پدر زنش دعوت
کرد .او نمیبایست و در خانهی خویشاوندان همسرش عتب میماند .اگار او هایچ
فهمی داشت میبایست مرا تا مهرآباد همراهی میکارد .او هناوز خاام و نپختاه و
بیتجربه است .به ای دلیل بود که بامداد امروز ،توجه شما را به سوی ای واقعیت
کشاندم که یک مرد واقعی در میان شما وجود ندارد .ای اشاارهای باود کلای باه
همهی شما و به ویژه به چاگان.
در ای رویداد اماروز ،چاگاان ممکا اسات کاه باا انگیازهای از روی یکادلی و
بیریایی و دلواپسی واقعی برای م به ای کار ت در داده باشد ،زیرا ممک است
او تاب و تحمل شنیدن سخنان مخالفتآمیز دیگران ،خانوادهاش و بیگانگان را بار
علیه م و مندلیها نداشته است .اما ای ساخنان تمساخرآمیاز ،سارزنشآمیاز و
توهی آمیز چیستند؟ از دیادگاه ماا مرشادان کامال ،آناان مانناد جیاک جیاک
گنجشکانند و بس .از ای رو شاما انساانهاای عاادی نیاز بایاد باا ریشاخندهاا و
کنایههای مردم جهان باا خونساردی کامال برخاورد کنیاد و باه راساتی چنای
سخنانی را به طور کامل ،نشنیده بگیرید ،به ویژه آن دساته از شاما کاه خواهاان
ورود به راه روحانی هستید.
در پایان ،بابا چنی نتیجهگیری کرد:
سایهی خود را نگاه کنید ،به نظر میرسد خیلی نزدیاک باه شاما اسات .ایناک
بکوشید که سایهی خود را با دست بگیرید ،هر بیشتر کوشش کنید ،آن بیشتر پاا
به فرار میگذارد و دور میشود .حتا اگر شما تا آخر زمان هم در پی آن بدوید ،باز
هم به چنگ شما نمیآید .به روش مشابه ،خداوند نه تنها به شاما پیوناد خاورده،
بلکه درون شماست ،بسیار نزدیک به شما .اما خیلای عجیاب اسات کاه خداوناد
بسیار دور ،بسیار دشوار و بسیار دسترس ناپذیر اسات! زیارا گرچاه او نزدیاک باه
شماست ،شما حتا نمیتوانید او را ببینید ،چه رسد به ای که او را به چنگ آورید.
دیدن و رسیدن به شناخت خداوند ،به آسانی که مردم گمان میکنند نیسات .آن
در حتیتت ،مرگ است .مرگ به معنی خا کلمه.
مدرسهی مهراشرام 294
بابا سپس رو به داکه کرد و دربارهی چای و ناشتاییشان پرسید ،زیرا چیازی در
جش عروسی به آنان تعارف نشده بود .داکه گفت که یک مرد باراهم را کاه در
ان نزدیکی زندگی میکند میشناسد و شتابان به خانهی او رفت .آن مارد عکاس
مهربابا را در خانهاش داشت و از یافت ای فرصت کمیاب که شخداا باه مرشدد
خدمت کند سر از پا نمیشناخت .بابا با حضور خاود ،خاناهی او را تبار کارد و
همگان از یک ناشتایی دلچسب پیش از راهی شدن به ساوی مهرآبااد در سااعات
11بامداد لذت بردند .در ای میان ،بابا از رفتار چاگان آزرده خاطر شده و چنای
برداشت نمود« ،م باید آن برهی گمشده را بازیابم» .بابا ویشنو را با ای پیاام باه
آکولنِر روانه نمود که چاگان پس از صرف غذا باید به مهرآباد برگردد.
ت کم
بابا دربارهی چاگان به مندلی ها چنی گفت« ،چاگان ،شخدای بسایار مهرباان،
یکدل و بیریا است و تا کنون مرا خشنود و متتاعاد سااخته باود کاه باه او هال
روحانی بدهم .اما رفتار امروز او باوجود تمامی هشدارها و اشارات م ،بسیار ناامید
کننده بود» .فردی به ای نکته اشااره کارد کاه چاگاان ممکا اسات باه دلیال
جلوگیری از توهی های بیشتر به بابا پذیرفته باوده کاه نازد خاانوادهاش بماناد و
انگیزهی خودخواهانه نداشته است .و به راستی چاگان بعادا تاییاد کارد کاه ایا
چنی بوده است .او بیان کرد که به منظور جلوگیری از گسترش دامنهی انتتادات
به بابا مانده بود .بابا پیشنهاد کرد که چاگان و همسرش در یاک کلباهی کوچاک
خدوصی در مهرآباد اسکان داده شوند .ای در حالی است که چاگان نمیبایسات
به زنش دست بزند ،جز ای که روزانه یاک حلتاهی گال گذاشات باه گاردن او
بیاویزد .ویشنو با ای پیام نزد خانوادهی زن چاگان روانه شد« ،چاگان باید اکناون
به بابا بپیوندد .او 10روز دیگر بر میگردد تا همسرش را با خود به اشرام ببرد».
ساعت 7همان شب ،بابا بارای شارکت در جشا عروسای رامچانادرا گاادهکاار
رهسپار احمدنگر شد .بابا در انتظار چاگان بود که هنوز از آکولنِر بازنگشته بود اما
از آنجایی که داشت دیر میشد ،او با مندلیها به راه افتااد تاا در جشا عروسای
شرکت کند ،جایی که با احترام فراوان پذیرفته شد .کانوبا رائو از خوشحالی سر از
295 لرد مهر 3
پا نمیشناخت؛ مهمانان برای گرفت دارشان به سوی بابا یاورش بردناد و جشا
عروسی را که پیش از ای آغاز شده بود تر کردند .بابا از حلتههای گل پوشانیده
شد و مهمانان اشک شادی ریختند .بیشتر دعوت شدگان از طبتهی پاایی پیناه
دوزها بودند که از افتخار داشت چنی مهمان نامی و ناورانی ،قلبشاان زیار و رو
شده بود .ای نخستی فرصت کانوبا بارای میزباانی منادلیهاای باباا باود کاه از
براهم های طبتهی باالی جامعه بودند و او با یک سور و مهمانی پر خرج و مجلل
از آنان پذیرایی کرد .کانوبا هنگامی که دید بابا صندلهاایی را پوشایده کاه او در
سال 1922دوخته بود ،روزگاری که بابا در کنار جادهی فرگوس در پونا ساکنی
داشت ،قلبش لمس شد .پس از پایان عروسی ،بابا به مهرآباد برگشات و در میاان
راه پیوسته از چاگان نام میبرد که نشانگر عشق او به چاگان بود .محباوب الهای
همه چیز برای عاشتانش انجام میدهاد و آناان بارای جباران عشاق او حتاا اگار
زجرآورتری ریارتها را تاب بیاورند و شادیدتری توباههاا را در درازای هازاران
زندگی انجام دهند ،بازهم ناکام میمانند.
چاگان بنا بر دستور بابا برگشته بود اما رویادادهایی کاه پایشتار در آن روز رخ
داده بود او را از لحاظ روحی و احساسی تکان داده بود .چاگان به خاطر نافرماانی
پس از آن که بابا پذیرفته بود که پای پیاده به آکولنِار بارود و ساپس باه خااطر
اهانتهایی که در عروسی به بابا شد ،عمیتا افسرده و دلشکسته شده و از خاودش
پرسید« ،زنده بودن چه فایدهای دارد ،هنگامی کاه ما باعاث آزار و رناج شادید
مرشد خود شدهام»؟ چاگان باه جاای برگشات باه مهرآبااد در ارنگاائون ماناده،
لباسهای خود را درآورده ،آنها را به پلیس تحویال داده و تنهاا باا بسات یاک
النگوتی به دور کمرش به قدد خودکشی روانهی کشتزارها شده بود .در ای میان،
برخی از مندلیها به جستجوی او فرستاده شاده بودناد .چاگاان باه آناان گفات،
«گرچه بر آن بودم تا زندگیام را پایان بخشم اما نزدیک تانک آب صدایی شنیدم
که به م گفت خودم را کنترل کنم و مرا به خود آورد» .مندلیهاا چاگاان را باه
ارنگائون بردند ،او را راری کردند تا لباسهای خود را بپوشد و سپس او را سااعت
مدرسهی مهراشرام 296
8شب به مهرآباد آوردند .هنگامی که بابا از احمدنگر برگشت و شنید کاه چاگاان
برگشته است ،دنبال او فرستاد و به توریحاتش گوش فراداد .چاگان گفات« ،ما
کاااری نکااردم جااز صااحبت بااا زناام .شااانتا شااکایت داشاات کااه پاادر و مااادر و
خویشاوندانش او را دست انداخته و او را زیاد آزار میدهند .او آرزو دارد که با ما
زندگی کند و میپذیرد که م در راه روحانی گام بردارم و مرا وادار به یک زندگی
دنیوی نخواهد کرد .او نیز یک زندگی سادهی روحانی را در پیش خواهد گرفات».
بابا گرچه خشنود شده بود اما از شنیدن ای سخنان شگفتی خود را نشاان داد و
چاگان را بخشید .آنگاه او را واداشت که دگر بار سوگند یاد کند که از دستوراتش
فرمانبرداری خواهد کرد .چاگان قول داد و سرش را بار پاهاای باباا گذاشات .باباا
ت کم
متداری از خاکستر دونی را بر پیشانی او مالید ،انگار مُهر بر پیمانی که او میبندد
میزند .182چاگان به جوپدی رفت و در آنجا وظیفاهی خاود را دوبااره باه عهاده
گرفت و بنا بر روال معمول رختخواب باباا را بارای آن شاب پها کارد .بناابرای
باوجود رگباری از توهی هایی که بر بابا باریده شاده باود ،مریاد او باه جایگااه و
سِمت خود در حلته برگشاته و ایا هماان چیازی باود کاه مرشدد باه راساتی
دلواپسش بود.
ماهاتما گاندی در تور ایالت ماهاراشترا ،برنامه ریزی کرده بود کاه خیلای زود از
احمدنگر دیدن کند و نهادهای نیکوکاری جدیدی را اهدا کند .چاانچی پیشانهاد
کرد که او را به مهرآباد بیاورند .بابا با بیتفاوتی واکنش نشان داد و ای بیاناات را
دیکته کرد:
چرا باید به ویژه تالش کرد که ماهاتماا گانادی را باه اینجاا آورد .او بایاد و باه
دلخواه خود بیاید ،به خاطر عشق به حقیقت .در ای راه ،تنها عشق اهمیات دارد
و به حساب میآید .عشق تنها شر الزم برای ورود به ای راه است .خواه شخص
امپراتور باشد ،خواه یک پادشاه ،هیچ کس نمیتواند بدون عشق در راه الهای گاام
بردارد .داشت یک موقعیت مادی باال یا متامی بلندپایاه ،نمایتواناد باه شاخص
کمک کند که وارد راه روحانی شود و یا در آن پیشرفت کند.
297 لرد مهر 3
دو روز بعد ،بابا بر یکدلی و بیریایی گاندی ارج نهاد و دربارهی او چنای آشاکار
نمود :در میان کارکنان سیاسی و خدمت گذاران مردم در زماان کناونی ،گانادی
بهتری فرد است .او بسیار بیریا و در اندیشهی فریبکاری نیست و در هیچ یاک
از رفتارها و اعمالش روحیهی بدجنسی و ستمگری وجود ندارد و از ذهنیتی عالی
و پا برخوردار است؛ به طوری که او در سومی زندگی بعد از زندگی کناونیاش
به شناخت خدا میرسد ،یعنی بعاد از 170ساال .او در میاان 300تا دیگاری
خواهد بود که تا آن زمان به شناخت خداوند خواهند رسید.
13فوریه ،هنگامی که بابا درباارهی ذها ،سانساکاراها و روش کاارکرد آنهاا
سخ میگفت ،چنی توریح داد:
فرایند مدرف کردن سانسکاراها و آفریدن و انباشت سانسکاراهای نو ،شامل حال
مردم عادی یا تودهی انسانها میشود .اما برای آنانی که در حلتهی مرشد کامال
هستند ،او از آفرینش سانسکاراهای نو جلوگیری کرده و رفته رفتاه سانساکارهای
کهنه و گذشته را پا و نابود میسازد .هنگامی که سانساکاراها زدوده و از میاان
برداشته شدند ،شناخت بیدرنگ پیشکش میگردد .کارکرد ذها مریادان عضاو
حلتهی مرشد کامل ،شبیه چرخی است که در راستای فرایند زدودن و پا کردن
سانسکاراها ،در یک سمت میچرخد اما ذه انسانهای عادی شبیه چرخی است
مدرسهی مهراشرام 298
که ابتدا در یک سمت و سپس در سمت مخاال باه چارخش درمایآیاد؛ مانناد
رقاصک ساعت مچی یا پاندولی .چکیدهی سخ ای است که نابودی تمام و کمال
سانسکاراها ،کهنه و نو ،فرد را توانمند میسازد که آمادهی شناخت شود.
بابا برای روش سازی نکتهی خود ،شکل دو دایره را با تیرهایی پیرامون آناانهاا
کشید که نماد ذه انسانهای عادی باود کاه در دو سامت ،باه عتاب و جلاو و
میچرخند .اما در متایسه ،ذه مریدان عضو حلته تنها در یک سمت میچرخد.
تا آنجایی که به خدا -رسیدگان ،مربو میشود ،تنها آنان که پس از دساتیابی
به شناخت برای انجام وظیفه به آفرینش فرود میآیند ،پی به کاار کارد عاالم و
ذه میبرند و آن را میشناسند .در متایسه ،افراد عادی مانند بچههاایی هساتند
ت کم
که به آنان آینه داده شده است .یک بچه چه کار می کند؟ او در آینه ماینگارد و
چون از ای واقعیت که آن ،تدویر خودش است به طور کامل ناآگاه و نادان است،
میکوشد که به چهرهی درون آینه رربه بزند ،چون فکر میکند کاه آن چهارهی
شخص دیگری است .اما یک شخص بزرگ سال که به رشد فکری رسایده ،هرگاز
چنی رفتاری از او سر نمیزند .او تدویر چهرهی خود را در آیناه خواهاد دیاد و
در میکند و شناخت دارد که تدویر خودش ،تنها به دلیل آیناه بازتااب دارد و
تدویری است غیر حتیتی و مجازی .و خودش حتیتی است؛ یعنای هساتی دارد.
ای حالت مانند کسانی که به خاطر انجام وظیفه باه کاینات فارود مایآیناد و از
دیدگاه آنان شما همگی همچون بچهها هستید.
17فوریه ،بابا 150پسر فتیر را در مهرآباد باال رو به روی تانک آب حمام کرد و
با دست خود برای آنان غذا کشید .مندلیها نیز هماان غاذا را دریافات کردناد و
ساعت 1بعد از ظهر به مهرآباد پایی آمدند .بهرامجی مسئول تدارکات باود و باه
بابا شکایت کرد که برخی از مندلیها از او سرپیچی کرده و وسایل به جا مانده در
پایان برنامه را به پایی نیاوردهاند .بابا شروع کرد به پیااده رفات باه بااال تپاه تاا
خودش در انجام آن کار کمک کند .اماا هنگاامی کاه منادلیهاا ،باباا را دیدناد،
با نگرانی به خاطر سو تفاهم پس آمده ،پوزش خواهی کردند .آنان به تپه برگشتند
299 لرد مهر 3
و تمام وسایل را به مهرآباد پایی آوردند .روز بعد ،بارای تادارکات دیادن جشا
زادروز بابا ،کارهای زیادی بود که میبایست انجام گیرد و همگان تا پاسی از نیمه
شااب کااار کردنااد .همااهی مناادلیهااا خیلاای زود در بامااداد 18فوریااهی 1927
برخاستند و ساعت 4حمام کردند .ای سی و سومی سال زادروز بابا بود ،زنگ به
صدا درآمد و همگان گرد بابا آمدند و او شیرینی راوا و دو قر گیاهی کوینی به
آنان داد .بعدا بابا به مکان بانوان مندلی در ساختمان پستخانه رفت ،جایی که از او
دعوت شد در یک تاب موقتی بنشیند و او را به عتب و جلو حرکت دادند و در ای
میان ،بانوان مندلی سرود گهوارهی کریشنا را خواندند.
هنگامی که بابا از محل سکونت بانوان مندلی بیرون آمد ،رایا ساکاره به بابا گفت
که ماهتما گاندی را دیده است که به سمت مهرآباد پیاده میآید .بابا بیاان نماود،
«وقت او هنوز فرا نرسیده است .او به اینجا نخواهد آمد .اگر بیاید ،ما شاروع باه
نوشت خواهم کرد و چیزهای بسیاری را برای او شرح خاواهم داد» .ویشانو لاوح
دستی بابا و گچ را آماده نگاه داشته بود ،چنانچه گاندی سرزده وارد مهرآباد شود.
گاندی به منظور سخنرانی برای گروه زیادی از هواداران خود و همچنی وقا و
تبر راستریا پاتاساال به احمدنگر آمده بود .او مشلول پیاده روی بامادادی خاود
در جاده به سوی مهرآباد باود .نوشایروان و کاکاا چینچورکاار هماراه او بودناد و
دربارهی مهربابا برای او توریح دادند و بیان کردند کاه او مریاد اصالی اوپاسانی
ماهاراج است .گاندی با شنیدن نام ماهاراج تکاان خاورد و موراوع را باه سارعت
عوض کرد و اشتیاقی برای دیدار با مهرباباا نشاان ناداد .دلیلای بارای خاودداری
گاندی از دیدار با بابا وجود داشت .در سال ،1924بنا بر دستور باباا ،رساتم یاک
جلد از زندگینامهی اوپاسانی ماهااراج نوشاتهی بیلای و ساوما دساای باه زباان
گوجراتی به نام ساکورینا سدگورو را برای گاندی پست کرده بود .پس از خوانادن
کتاب ،گاندی برای دیدار با ماهاراج راهی ساکوری شد .اما رفتار و مانش مرشدی
مانند اوپاسنی ماهاراج بارها اسرارآمیز و توریح ناپذیر بود .در آن روزگار ماهااراج
خلق و خوی جاللی وحشتناکی داشت و به کسانی که در پیشگاه او بودند و یا نزد
مدرسهی مهراشرام 300
و آتشای او میآمدند ناسزا میگفت .از آنجایی کاه گانادی از حالات خشامنا
ماهاراج خبر نداشت از دیدن برهنگی و رفتار ناخوشایند او خشکش زد.
بعدا هنگامی که نوشیروان بابا را از گفتگوی خود با گانادی بااخبر سااخت ،باباا
برای دلسرد و ناامید نشدن نوشیروان از ناکام ماندن در آوردن گاندی به مهرآبااد،
تکرار کرد که زمان آمدن گاندی هنوز فرا نرسیده است .در ای میان ،بارای آغااز
برپا داشت جش زادروز بابا ،مراسم حمام تشریفاتی به جا آورده شد .بابا در یاک
اتاق کوچک حمام ،نزدیک چاه آب ،روی یاک چارپایاهی پها چاوبی نشسات و
اجازه داد تک تک پیروانش یک لیوان آب گرم روی او بریزند .پس از آن کاه باباا
ردای سفید درخشندهای به ت نمود ،برنامهی دارشان را شروع کرد .شمار زیاادی
ت کم
از روستاهای اطراف و از شهر احمدنگر آمده بودند و بیشتر آنان حلتههای گال در
دست داشتند که آنها را رویهم بر گردن بابا نهاده و بدن او از گردن به پایی با
گل پوشانیده شده بود .رویدادی رخ داد که نشانگر درد و رنجی بود که او آمااده
بود به خاطر دوستدارانش تاب بیاورد .یکی از افراد ندانسته حلته گلی را بر گردن
بابا نهاد که مورچهها در آن النه داشتند .مورچهها شروع به نیش زدن بابا کردند و
چهره او را به رنگ قرمز روش درآمد .اما بابا برنامهی دارشان را متوق نکرد و هم
چنان که تک تک افراد به او کرنش میکردند به لبخند زدن ادامه داد.
شخدی در میان جمعیت فریاد برآورد« ،به بابا نگاه کنید ،چه رخسار باشاکوهی
دارد! چهره او مانند خورشید تابان است .شخص دیگری دیدگاهش را چنی بیاان
کرد« ،گونههای بابا مانند گلهای رز صورتی رنگ هستند»!
تنها هنگامی که مندلیها انبوه حلتههای گل را از گردن برداشتند مورچاههاا را
یافتند .آنگاه بابا بیان نمود« ،چهرهی م به خاطر نیش مورچهها قرمز شده و ورم
کرده بود ،نه به خاطر پرتو و درخشندگی الهی .ببیند از دست دوست دارانم ،ما
باید چه چیزهایی را تحمل کنم .آنان همواره آرزو دارند که بر گردن م حلتاهی
گل بگذارند و م به خاطر خوشحالی آنان ،اجازه میدهم .با ای حاال ،ما رناج
میبرم .سرنوشت م ای طور است».
301 لرد مهر 3
مردی حرف بزند ،نه نگاه کند و یا دست بزند ،جز بابا .گرچه ممنوعیت خوانادن و
دستور منع سخ گفت با مردان بعدا برداشته شد .اماا دساتور دسات نازدن باه
مردان ،همیشه پا برجا ماند.
شنبه 19فوریهی ،1927مرشد در حالتی خوش ،سااعت 3بعاد از ظهار بارای
یک ساعت به منزل شاهانه در احمدنگر رفت .غنی از ای موقعیت استفاده کارد و
از بابا پرسید که چه موقع سکوتش را خواهد شکست .بابا با ای پاسخ ،همگاان را
به شگفتی واداشت« ،م ظارف 5روز ساخ خاواهم گفات»! و ساپس از غنای
خواست که آن را یادداشت کند .سادشیو بورکر ،مدیر دبیرستان ناشنال احمادنگر
که بابا را یک سال پیش دیده بود ،به تازگی در نامهای برای بابا نوشت« ،م برای
25سال مراقبه کردم و هیچ چیز به دست نیاوردم .اما با پیروی از باباا دریافتاهام
که به تنهایی نمیتوانم به هیچ چیز دست یابم .اکناون ما مهرباباا را باه عناوان
مرشد خود پذیرفته و از او درخواست دارم که به م یک هل روحانی بدهد و ای
تنها هدف زندگی م است» .بورکر به طرح تاسایس یاک دبیرساتان در مهرآبااد
بسیار عالقهمند بود و در ای پروژه کمک مینمود .در ای میان ،رستم چند چااه
متهای زده بود اما هنوز به آب فراوان نرسیده بودند .هنگامی کاه یکای از ماردان
گله کرد و گفت که دیگران در آن نزدیکی به آب رسیدهاند ،بابا بیان نمود که باه
خاطر بخشش و گشاده دستی اوست که به کمبود آب در مهرآباد دام زده است.
بابا سپس چنی آشکار ساخت« ،م کلیاد عاالم را در دسات دارم اماا وظیفاهی
تامی آب در اینجا به یکی از کارگزاران واگذار شده است که شما نمیتوانیاد او را
ببیند» .بابا سپس راهنمایی کرد که به عمق 33متار پاایی بارود و اگار باه آب
نخوردند ،یک نتطهی دیگر را آزمایش کند.
22فوریه ،بابا دگربار دربارهی متدار بسیار زیاد و هنگفت سانسکاراهای گذشاته
که فرد در درازای سیر تکامل و دروننگری میاندوزد ،چنی سخ گفات« ،حتاا
مرشد کامل نیز برای ناابود کاردن و از میاان برداشات سانساکاراهای گذشاته و
انباشته شدهی مریدان حلتهاش و رساندن آنان به شناخت ،نیاز به زمان دارد».
مدرسهی مهراشرام 304
دگربار آسیاب کردن ارزن را برای چند ساعت در روز از سر گرفت .هنگامی که بابا
جایگاه خود را به میز -کابی تلییر داد ،به مندلیهاا چنای گفات« ،ما بارای
1200سال اینجا خواهم بود»! دو روز بعاد هنگاام آسایاب کاردن ارزن ،میلاهی
دستهی آسیاب بیرون آمد و بابا چنی بیان نمود« ،باوجود داشت سه خدمتکار،
سرنوشت م ای چنی است .ای بخت م است» .آنگااه باباا دساتور داد کاه باا
متدار کمی آرد که توانسته بود آسیاب کند ،نان باکری پخت کنند .بعادا میلاهی
دستهی آسیاب محکم متدل شد و آسیاب دوباره قابل بهرهبردای گردید .بعادا در
همان روز 11مارس ،بحاث و گفتگاو درباارهی آینادهی مهار اشارام و تبلیلاات
پیرامون آن آغاز گردید .بابا تمایل داشت که مت تبلیا موسسه که برای روزناماه
ت کم
نوشته شده بود بازنویسی شده و به جای تاکیاد بار جنباهی بشردوساتانه و نفاع
مادی که دانش آموزان از آن بهرهمند مایشادند« ،آماوزش روحاانی» کاه آناان
دریافت میداشتند مورد تاکید قرار گیرد .او گفت« ،نه یادگیری دنیوی و نه آرمان
عشق جهانی اهمیت دارد» .سپس منظور خود را چنی روش نمود« ،ما بار آن
هستم که آموزش و پرورش روحانی اهدا کنم که بدون درس خوانادن باه دسات
میآید .م مدرسه را واسطه و ابزار انجام ای کار قرار خواهم داد».
بابا توریحات روحانی را که به مندلیها و گهگااه باه بازدیاد کننادگان مایداد
همچنان ادامه داد .ای در حالی است که بیانات بابا ،گاه و بیگاه ساعتها به درازا
میکشید .یکی از مندلیها در دفترچهی خاطراتش چنی نوشات« ،باباا همیشاه
مندلیها را با توریحات خود افسون و به شگفتی وامیدارد» 13 .مارس ،باباا زیار
مهتاب تا آخر شب با مندلیها به گپ زدن پرداخت .چانجی خااطراتش را چنای
یادداشت نمود« ،بسیاری از مندلیها آن فضای خنک نترهای فام را آرام و آرامش
بخش یافتند».
ماداری ،سگ دست آموزی که اوپاسنی ماهاراج برای بابا فرستاده بود بارها دیده
شده که نزدیک جایگاه بابا نشسته است .هنگامی که ظهرها زناگ ناهاار باه صادا
درمیآمد ،ماداری نخستی نفری بود که دوان دوان مایآماد و غاروبهاا نیاز در
309 لرد مهر 3
برنامهی آواز خوانی آرتی حضور داشت .اما در شامگاه 14مارس ،هنگامی که باباا
با مندلیها نزدیک دونی نشسته و به غزلهای حافظ که اردشیر میخواناد گاوش
فرا میداد ،ماداری ناگهان به سمت جاده دویاد و باه چارخ عتاب یاک اتومبیال
بارکش در حال گذر برخورد کرد .او بیدرنگ جان سپرد و سپس در پیشاگاه باباا
به خا سپرده شد .بابا بعدا برای مندلیها چنی آشکار ساخت« ،ماداری خیلای
خوش اقبال بود .او در شکل بعدیاش به عنوان انسان زاده خواهد شد».
صدای بلند زنگ تنها برای صرف غذا به صدا درنمیآمد ،بلکاه بارای فراخوانادن
مندلیها هرگاه که بابا اراده میکرد نیز نواخته میشد .بابا بارهاا منادلیهاا را در
درازای روز صدا میزد و آنان هر کاری داشتند باید زمی میگذاشتند و بیدرنگ
نزد او بروند .گهگاه بابا میگفت« ،م اجرای یک نمایش کوتاه میخاواهم ،حتماا
خندهدار باشد» .و گاه و بیگاه بابا آنان را برای بازی کریکت ،فوتبال و یا آتیا پاتیا
فرامیخواند.
یک سانیاسی (درویش) دورهگرد جاوان باه ناام نارایاان از دو هفتاه پایش زیار
درختی در مهرآباد نشسته و بنا بر دستور باباا ناام خداوناد را تکارار مایکارد .او
مشتاق و بیتاب برای خدا -رسیدهگی بود .بابا به نارایان اطمینان بخشید و قاول
داد که اگر از او فرمانبرداری کند ،به آن دست خواهاد یافات16 .ماارس ،هنگاام
صرف غذا نارایان گفتگوی مندلیها را از اتاق مجاور شنید .یکی از آنان با غرولناد
گفت« ،ما از 5سال گذشته خون دل خورده و او حتا یک نگاه آنی باه خداوناد را
هم به ما نشان نداده است! چگونه آن سانیاسی انتظار دارد که ظرف 6ماه خادا را
تجربه کند .او باید خودش سرش باه سانگ بخاورد» .سانیاسای باا شانیدن ایا
سخنان ،دربارهی بابا دوبار اندیشه کرد و بیخبر گریخت و پس از آن هرگز کسای
از او با خبر نشد .بعد از ظهر همان روز ،دو سانیاسای دیگار وارد مهرآبااد شاده و
اجازه یافتند که چند روز در مهرآباد بمانند .پنج شانبه 17ماارس ،روز برگازاری
هولی ،جشنوارهی هندوها بود و انبوه زیادی از مردم برای دارشاان باباا گردآماده
بودند .غروب یک چاله کنده شد و یک هولی (آتشی بازرگ) برافروختناد .پاس از
مدرسهی مهراشرام 310
آن ،آتیا پاتیا بازی شد اما از آنجایی که مندلیها با شور و هیجان بازی نمیکردند،
بابا چنی گفت« ،هرکاری که انجام میدهید از ته دل انجام دهید؛ آن را باا دل و
جان انجام دهید .خواه هنگام بازی ،خواه هنگام کار» 18 .فوریه ،رستم از مهرآبااد
به احمدنگر جا به جا شد تا با همسر و فرزندانش در خسرو کوارترز بماند .بابا به او
پند و اندرز داد که به طور منظم به مهرآباد بیاید .رستم از روز بعد شروع به دیدن
از مهرآباد نمود .ای در حالی اسات کاه معماوال همسار و فرزنادانش را باا خاود
میآورد .در ای زمان ،ادی سینیور برادر جوانتر او نیز در خسرو کاوارترز زنادگی
میکرد.
روز بعد ،بورکر برای دیدار با باباا آماد و در پای آن گفتگاوی درازی بای آناان
ت کم
صورت گرفت .بورکر آمادگی داشت که مهر اشرام را بنا بر رهنمودهاای باباا اداره
کند .بابا به بورکر پیشنهاد کرد که چنانچه بتوان نوشیروان را راری کرد که دست
از سیاست بردارد ،او معاون بورکر خواهد شد .در ای میان ،به بورکر راهنمایی شد
که تمامی وابستگیها و پیوندهاای دیگار خاود را باا موسساههاای نیکوکااری و
آموزشی ببرد .یکشانبه 20ماارس ،1927باباا باا 18تا از منادلیهاا رواناهی
احمدنگر شد .بابا و 6ت از مندلی ها با اتومبیل شاورلت رساتم رفتناد و بتیاهی
مندلیها با وانت ،آنان را دنبال کردند .بابا ابتدا به منزل رایا سااکاره رفات ،جاایی
که که ابتدا آرتی بابا برگزار گردید و در پی آن با یک ناهار و سور پرخرج و عاالی
به افتخار ازدواج دختر رایا از آنان پذیرایی شد .سهرابجی دساای ،دانشاور ادبای
گوجراتی اهل ناوساری برای دیدن بابا به آنجا آمده و از ای که دگربار در پیشگاه
مرشد است قلبش به شدت زیر و رو شد .بابا از خانهی بائو صاحب وانجاری ،داکه،
کاندوبا گادهکار دیدن نمود و سارانجام پایش از بازگشات باه مهرآبااد ،از خسارو
کوارتز دیدن کرد 21 .مارس ،سال نو ایرانی و جش نوروز بود .به ایا مناسابت،
بابا را حمام کردند و مورد پرستش قرار گرفات و پاس از باه جاا آوردن آرتای او،
عکااسهااای گروهاای گرفتااه شااد .هنگااام گااام برداشاات پشاات ساار بابااا،
سهرابجی دسای که عادت به گردآوری «گنجینهها» از مرشدان گونااگون باود،
311 لرد مهر 3
شروع کرد به برداشت خا زیر پای بابا .اما هنگام ای کار پایش خاود اندیشاید
که ممک است از دید دیگران خنده دار به نظر برسد .بابا ایستاد و گفت« :اهمیت
خا زیر پای مرشد ،فراسوی تدور و گمان است .مانند خا که زیر پا لگد ماال
میشود و زبان به شکایت نمیگشاید ،همی طور کسانی که زیر پاهای م هستند
به اوج اعلی برخواهند خاست .نادانی ،خودخواهی و غرور شما باید به خا درآید
و تنها آن زمان ،خا شما با درخشش تمام خود دیده خواهد شد».
سخنان بابا ،سهرابجی را دلشاد کرد و به وجد آورد .آرزوی داشت یک عکس از
بابا در دل او موج زد اما سهرابجی از درخواست آن خجالت میکشید .بادون آن
که سهرابجی آرزوی خود را به زبان آورد ،بابا یک عکس از خودش را به دست او
داد که نشانگر دانایی کل مرشد بود .سهرابجی جلو بابا به خاا افتااد و دمار
خوابید و در حالی که سرش بر پاهای او بود و اشک از چشمانش جااری و قلابش
لبریز از عشق بود گفت« :ای یکتای دانای کد ،شاکوه خداوناد در شماسات! ای
کاش زندگیام با یاد شما به سر شود و سرانجام ایکاش با شما یکی بشوم .شاکوه
خداوندی از آن شماست ،شماست و تماما از آن شماسات»! باباا باا اشااره گفات،
«همانطور که آرزو داری خواهد شد .به تو قول میدهام .ساپس باه او اطمیناان
بخشید که همیشه با او خواهد بود» .آنگاه سهرابجی دربارهی دوساتش کیتبااد
دستور ،یک دستور (موبد) زرتشی ،به بابا گفت و توریح داد که او یک جوینادهی
یکدل و بیریای حقیقت است .بابا بیان نمود« ،کیتباد خیلی زود نزد م خواهاد
آمد» .آن شب ،یک نمایشنامهی کوتاه خنادهدار ،باا باازیگری بهارامجای ،داکاه،
پادری ،پندو ،رستم و سِیلُر به اجرا درآمد که تمامی ساکنی مهرآبااد از آن لاذت
بردند .روز بعد ،پیش از تر مهرآباد ،سهرابجی ،بابا را به ناوساری دعوت کارد و
بابا قول داد که به آنجا برود .رائو صاحب شعری به مناسبت سال نو نوشته بود که
خواند و همه آن را دوست داشتند .چند روز بعد ،هنگامی که بابا تفاوت بی دانش
حقیقی و درکی صرفا عتالنی از روحانیت را توریح میداد او یک شاعر فارسای را
به رائو صاحب دیکته کرد که او روی تابلو نوشت .مندلیها از ای که بابا باه طاور
مدرسهی مهراشرام 312
خود جوش و به آسانی شعری را دیکته کرده که نکتهی بسیار ظری موروع مورد
بحث را در بر داشت به شگفت آمدند.
23مارس ،1927همسر چاگان به مهرآباد آماد و زنادگی مشاتر خاود را باا
چاگان در قسمتی از ساختمان پستخانه که با یک تیله جدا شده بود ،آغااز کارد.
برای جش گرفت ای مناسبت ،یک مهماانی در محال ساکونت جدیاد آناان در
ساعت 2بعد از ظهر برگزار شد .از آنجایی که سروش ،پسر عماوی رساتم و ادی،
هم در آن روز ازدواج میکرد ،ای مناسبت به صاورت دو جشا و شاادی از کاار
درآمد .هنگامی که بابا در 26فوریه از احمدنگر دیدن کرد ،قطعه زمینای نزدیاک
بازار پنبه برای تاسیس مهر اشرام برگزیده بود .سپس ای پیشنهاد ماورد بحاث و
ت کم
گفتگو قرار گرفت که در عوض ،مدرسه در مهرآباد برپا شود .ایا در حاالی اسات
که بورکر احمدنگر را ترجیح میداد 25 .مارس ،سرانجام تدمیم گرفتاه شاد کاه
مدرسهی مهر اشرام را در مهرآباد برقرار سازند ،زیرا بچهها از همنشینی دائمی بابا
سود خواهند برد .افراد زیر به سمتهای گوناگون برگزیده شادند .باورکر مسائول
مهر اشرام شد .داکه مدیر و سرپرست آموزش و پرورش ،بهرامجی مسئول بخاش
خوابگاه و اسکان دانش آماوزان و ویشانو معااون داکاه و بهارامجای شاد .آنگااه
مدرسهی کنونی در مس کوارترز که تنهاا چناد بچاهی روساتایی در آن شارکت
داشتند میبایست به فامیلی کوارترز در ارنگائون جا به جا شاود و در عاوض مهار
اشرام سر جای آن آغاز به کار کند .هم چنی قرار شاد کاه یاک محال ساکونت
جدید برای مندلیهایی که در مِس کوارترز سکنی داشتند نزدیک چاه آب و دونی
ساخته شود .در پایان ،بابا چنی نتیجهگیری کرد« ،شمار زیادی آموزگار با مدر
تحدیلی برای خدمت در مهر اشرام خواهند آمد .اگر هر یاک از منادلیهاا دودل
هستند و یا بیمیلی خود را برای انجام هر کااری بیاان کناد ،او از انجاام وظیفاه
معاف و بدون داشت هیچ کار و مسائولیتی تنهاا دو وعاده غاذا در روز دریافات
خواهد کرد» .در ای میان ،رستم مشلول خرید مدالح ساختمانی برای برپا کردن
یک ساختمان بسیار بزرگ برای مدرسه بود .بابا ،پادری را به احمدنگر فرساتاد تاا
313 لرد مهر 3
رستم را از تلییر برنامه آگاه سازد .در درازای مدتی که بحث و گفتگو بارای مهار
اشرام جریان داشت ،افراد بسیاری در تمااس باا مرشدد قارار گرفتناد .پیشانهاد
تاسیس مدرسه در احمدنگر ،بورکر و نوشایوان سااتا را باه ویاژه باه باباا نزدیاک
ساخت .روش کار بابا عالی و بیهمتا بود .آگهی همگانی در بارهی تاسیس مدرسه
جدید ،باعث شد که چندی آموزگار و چند تا داناشآماوز درخواسات پاذیرش
کنند .بابا خاطر نشان کرد که پیش از آن که کسی را برای مداحبه فراخواند ،باید
ابتدا برای درخواست کنندگان فهرستی از قوانی و مترارت اجرایی فرستاده شود.
در ای زمان 6 ،دانش آموز در مهرآباد زندگی میکردند :بابو ،ماورلی کالاه و داتاو
مِندِگاره (پسر یکی از آموزگاران) ،ویتال ایرانی (پسر پیالمای) ،بابان شاهانه و یک
پسر دیگر .بابا به افسری دستور داد که به شیری مای ،نامه بنویسد که اگر دوست
دارد ادی جونیور را در راه روحانی قرار دهاد ،او را در مدرساهی مهار اشارام ناام
نویسی کند.
نیسال ،یکی از آموزگاران ،برای کمک به بورکر به طور موقت به احمدنگر منتتل
شده و چاگان به جای او درس میداد .نیسال نیز مانند داکه در احمدنگر زنادگی
میکرد و روزانه به مهرآباد میآمد .نیسال با پافشاری خانوادهاش از 26مارس باه
مهرآباد نیامد .بابا از ای موروع خشنود نبود اماا در همای حاال باه منادلیهاا
اطمینان بخشید که او خواهد آمد و پس از چند هفته نیسال دوبااره باه مهرآبااد
آمد .نوشیروان حارر نبود که دست از سیاسات باردارد و از ایا رو ،ارتباا او باا
مدرسهی جدید پیشنهادی گسسته شد 26 .مارس ،باباا باه تاک تاک منادلیهاا
دستور داد که شب بعد دربارهی شرکت در جش عروسی دختر یک افسر پلایس
سابق به او یادآوری کنند .آن مرد چند روز پیش صرفا به خاطر دعاوت از باباا باه
مهرآباد آمده بود .آن مرد زندگی بسیار تاثرآوری داشت .او مبتال باه جاذام شاده،
شلل خود را از دست داده و با مشکالت مالی شدیدی دسات باه گریباان باود .او
برای رهایی از ورعیت شوم و مهلاک خاود ،از موباد شاانکاراچاریا (موباد بازرگ
هندوها) و ماهاتما گاندی با التماس درخواست یاری کرده اما هیچ کمکی از آناان
مدرسهی مهراشرام 314
دریافت نکرده بود .سرانجام در اوج سرخوردگی ،او به دیدار مهربابا آمد و تورایح
داد که دخترش به س ازدواج رسیده اما یافت ماردی کاه حارار باشاد باا یاک
خانوادهی جذامی پیوند زناشویی ببندد به شدت دشوار است .بابا باران رحم خاود
را بر آن مارد باریاد و ترتیاب ازدواج آن دختار و پاول جهیاز او را داد .روز بعاد
مندلیها دربارهی عروسی به بابا یادآوری کردند و او به همراه 6ت از منادلیهاا
برای شرکت در جش راهی احمدنگر شد .افسر پلیس از دیدن بابا قلبش زیر و رو
شد و مراسم ازدواج با شادی و خوشحالی در پیشگاه او برگزار گردید .مرد بیچااره
فریاد برآورد« ،ای لرد! تنها لط شما بود که ای رویداد شاد را پدید آورد ،وگرنه
چه کسی با دختر یک جذامی ازدواج میکرد»! بابا پاسخ داد« ،در قفس زشت تو،
ت کم
روح زیبایی سکنی دارد .نگران ورعیت خود نباش .چیزی وجود نادارد کاه از آن
بترسی».
پس از پایان جش عروسی ،بابا با مندلیها برای نوشیدن چای باه خاناهی کاکاا
شاهانه رفت .در آنجا یک سادوی ستبر تنومند نزدیک بابا آمد و برای سافر قطاار
به هاردوار از او پول گدایی کرد .بابا گفت:
سادو یعنی کسی که در راستای کنتارل ذها خاود ،تمریناات روحاانی انجاام
میدهد .اما از آنجایی که تو نمیتوانی ذه خود را مهار و کنترل کنی ،با رفت به
هاردوار چشم امید به دریافت چه سود روحانی دوختهیی؟ اگر عشق خداوند چنان
بر تو چیره شده که میخواهی به هیمالیا بروی ،پس پای پیاده راهی شو و تمامی
رنجها و سختیها را برای رسیدن به شناخت خداوند به جان بخار .ایا ساادانای
(تمااری روحااانی) تااو خواهااد بااود و باادان وساایله خااواهی توانساات باار تمااامی
اندیشههای فریبنده و اغواگرایانهی مادی ذه خود پیروز شوی .یاک ساادو بایاد
همواره فراسو و باالتر از هرگونه آرزویی باشد.
بعدا در مهرآباد بابا برای مندلیها چنی توریح داد:
برای دستیابی به خدا -رسیدهگی ،هایچ راه و روش آساانتاری جاز تمااس یاا
همنشینی با پیران و مرشدان نیست .اما شما مریدان حلتاهی ما ،نگرانای و یاا
315 لرد مهر 3
مردمان محلی بارها بازگو میکرد .آنا دو زن دردمند و رنجور را نزد بابا آورد .یکی
از آنان چالق و چندی ماه بود که به خاطر یک کج شدگی عضو و ناهنجاری درد
و رنج میکشید .او تعادل خود را از دست داد و بر پاهای بابا افتاد .بابا او را دلداری
داد و گفت« ،رنج تو بر پاهای م افتاد» .روز بعد آن زن توانست باه طاور کاامال
طبیعی راه برود و به آنا اعتراف کرد که او را نزد یک بوا (پیر) خوب برده است .آن
زن دیگر در تنگنای مالی و قانونی بود و اندکی پاس از دارشاان باباا مشاکالت او
برطرف شد .غروب سه شنبه 29مارس ،بورکر دستیار خود را که مردی سالخورده
و یکدل و بیریا و قرار بود برخی از وظیفههای بورکر را در دبیرستان احمدنگر باه
عهده بگیرد با خود به همراه داشت .بابا به او چنی پند و اندرز داد« ،در هر کاری
ت کم
که عهدهدار میشوی ،تمامی دل و ذه خود را متوجه آن ک و آن را با بیریایی
و از ته دل انجام بده .هیچ کاری را برای رفع تکلی انجام نده و یا آن را نیمه کاره
رها نساز .ذهنی مردد نداشته باش که بخواهد دو کار را در یک آن انجام دهد .یک
کار را برگزی و آن را به انجام برسان» 30 .مارس ،بهرامجی به بابا شاکایت کارد
که پادری خود را در اتاقش حبس و دِراتس (نوعی چکرز) بازی میکند .باباا ساه
تدمیم گرفت :بازی دِراتس ممنوع است؛ کسی بدون اجازهی پادری وارد اتااق او
نشود و پادری از تمامی مسئولیتها و قراردادهاای الزم کاه هماهی منادلیهاای
دیگر متید به آن هستند ،جز گوستاجی و زال ،معاف است .باا ایا حاال ،باباا از
رفتار و اعمال پادری دلخور و آزرده بود و روز بعاد تماامی منادلیهاا را تاوبیخ و
سرزنش نمود« ،به ای مکان متدس و خداوند آن بیاحترامی نکنید .بارای تلییار
دادن نگرش همهی شما ،م باید خود را برای چند روز در جوپدی حبس و شاما
را به حال خود رها کنم .آن هنگام خواهم دید که چگونه رفتار خواهید کرد .ما
هیچ دستوری صادر نخواهم کرد و خود را دور نگاه خواهم داشت .شما میتوانیاد
هرجا که دوست دارید بروید و هر کاری که آرزو داریاد انجاام دهیاد .آیاا ایا را
دوست دارید»؟ پس از پایان بحث ،مندلیها موافتت کردند که دستورات بهرامجی
را انجام دهند ،زیرا او به عنوان مدیر برگزیده شده بود .افزون بر ای ،آنان موافتت
317 لرد مهر 3
ظاهری نیز به کائنات (عالم) خااکی بدهاد .برخای از ایا باه خادا -رسایدگان،
وظیفهای به عهدهی آنان گذاشته می شود که فرود آیند و کسانی را کاه در دنیاا
شایستگی باال بردن دارند را به اوج اعلی ببرند ،یعنی کسانی را که آماادگی دارناد
به شناخت برسانند .ای آمادگی با بیتوجهی و سهلانگاری ،به سرعت و به آسانی
به دست نمیآید .آن نیاز به پشت سرگذاشت دورانها و دورانها رنج و فاداکاری
و پیوند و بساتگی باه یاک مرشاد باه خادا -رسایده دارد .پاس از آن ،شاخص
شایستهی پذیرش به حلته برای شناخت خداوند انگاشته مایشاود .شدناخت باه
معنی نابودی مطلق سانسکاراها است .به بیان دیگر ،حالت ذه (اندیشایدن) کاه
به ایست مطلق درآمده است .البته ای امری بسیار بسیار سخت و دشوار میباشد.
ت کم
اگر ذه در کوشش به متوق ساخت اندیشیدن برآید ،به حالت خواب ژرف فارو
میرود؛ یعنی بیهوشی .حتا یوگیهای بزرگ نیز از دستیابی به ای حالت ناتوانند.
آنان حداکثر میتوانند از شکلگیری و آفریده شدن سانسکاراهای نو هنگام مراقبه
یا سامادی (جذبه) جلوگیری کنند .اما به محض ای که آناان از حالات ساامادی
پایی میآیند ،در هماان آن کاه ذها شاان دگرباار باه کاار مایافتاد ،آفریادن
سانسکاراها را آغاز میکند و به انبوه بزرگ و کالن سانسکاراهای گذشاته و ناابود
نشده میافزایند.
حافظ بدن را تشبیه به دیاگ ،روح (جاان) را تشابیه باه بخاار و سانساکاراها را
تشبیه به سنگی بسیار بزرگی میکند که روی سر دیگ گذاشاته شاده اسات .باا
تمام کوششی که سنگ میکند ،چگونه بخار میتواناد سانگ را باردارد و باه دور
افکند .برای ای منظور یک دانا باید از راه برسد و سانگ را بلناد کارده و باه دور
اندازد .به روش مشابه ،پرندهای که در قفس حبس شده ممک است تاالش کناد
که قفس را که از بیرون قفل است باز کند اما هرگز موفق نخواهد شد ،مگر آن که
از بیاارون بااه او کمااک برسااد .چیکاادهی سااخ ایا اساات آنااان کااه در آرزوی
دستیابی به چیزی در راه روحانی هستند ،حتا یک سود کام ،بایاد ساینهای باه
محکمی آه داشته باشند تا رربات شدید را تاب بیاورند.
319 لرد مهر 3
ساعت 10بامداد یکشنبه 3آوریل ،1927به مناسبت گادی پادوا ،جش سال نو
هندوها بابا به همراهی مندلیها باه منازل کاکاا چینچورکاار در احمادنگر رفات.
گرچه بابا پیشتر بارها به منزل چینچورکار سر زده بود .اما ای دیدار برای آن که
درس معینی به او داده شود ،همیشه به یاد او خواهد ماند .همی که بابا به خانهی
او گام نهاد ،درخواست غذا کرد اما غذا آماده نبود؛ سپس درخواست چاای کارد و
چای نیز آماده نبود ،ای امر بابا را آزرده ساخت و از جا برخاست که راهای شاود.
چینچورکار با التماس و البه از بابا خواهش کرد که چند دقیتهی دیگر صبر کناد.
بابا پذیرفت اما او را تحدیح کرد و گفت« ،پیش از دعوت کردن م ،مایبایسات
مطمئ شوی که همه چیز آماده است».
شااماری از ساااکنی خانااههااای مجاااور و
همسایگان دیگر برای ادای احترام به باباا گارد
آمده که بیشتر آنان زن بودند .باباا بارای یاک
ساعت بیاناتی را ایراد و رویدادهایی از زنادگی
باباجان را برای آنان باازگو نماود .باباا آناان را
تشویق کرد« ،بانوان بسیاری قدیساه و مرشاد
کامل شدهاند .حتا پس از ازدواج هم در آروزی
پیشرفت روحانی باشید» .به شدت بکوشید که
مشااتاق خداونااد باشااید .هنگااام ظهاار ،ناهااار
کشیده شد و مهمانان در دو ردی متمایز نشستند .یکی هاریجاانهاا و دیگاری،
براهم هاا ،ماراتاهاا و زرتشاتیان .باباا در ردیا اول ،سار سافرهی هاریجاانهاا
(نجسها) نشست اما چینچورکار با التماس از بابا خواهش کارد کاه سار سافرهی
دیگر بنشیند .بابا با اکراه و بیمیلای پاذیرفت ،هرچناد کاه آشاکارا از هماهی آن
برنامهریزی خشنود نبود .پس از صرف غذا ،بابا از آناات اشارام یاک پرورشاگاه در
محلهی اردوگاه دیدن نمود .بابا یک پسر نابینا را نزد خود فراخواناد و پاس از آن
دست نوازش بر سر او کشید ،از آن پسر خواست که یک سرود بخواند .او شروع به
مدرسهی مهراشرام 320
آواز خواندن نمود و در ای میان ،پسران دیگر نیز با او همخوانی کردند .در پایاان،
یک حلتهی گل به گردن بابا نهاده شد و مدیر پرورشگاه و یتیمها از دیاداری کاه
بابا از آنان نموده خشنود بودند .بابا و مندلیها ساعت 4بعاد از ظهار باه مهرآبااد
برگشتند .افزون بر تاخیر در فراهم نمودن غذا و ص جداگانه برای هاریجاانهاا،
دلیل دیگری نیاز بارای آزرده شادن باباا در خاناهی چینچورکاار وجاود داشات.
چینچورکار با مشکالت مالی دست و پنجه نرم میکرد و بسیار نگران بود .هنگامی
که بابا وارد خانهی او شد و شروع به سرزنش او نمود ،چینچورکار چنان غارق در
فراهم نمودن راحتی و آسایش مرشد شد که فراماوش کارد درباارهی تنگناهاا و
مشکالت خود به بابا بگوید .اما پس از چناد سااعت از رفات باباا ،آن اندیشاههاا
ت کم
دگربار به ذه او یورش بردند .او احساس افسردگی و بدبختی داشات و هایچ راه
چارهای برای گرهگشایی از مشکالتش به ذهنش نمیرسید .او بیرون خانهی خود
نشسته و در اندیشهای ژرف فرو رفته بود که ویشنو سوار بر دوچرخه از راه رساید
و پاکتی به او دست داد .درون پاکت چینچورکار چند اسکناس روپی یافت .ویشنو
پیام بابا به او را رساند که مهربابا آن پول را باه عناوان پراسااد عشاق خاود باه او
پیشکش میکند .اشکهای قلب او از مهربانی مرشد جاری گردید .چینچورکار در
شگفت بود که چه کسی ورعیتش را برای باباا آشاکار سااخته اسات ،زیارا حتاا
خانوادهاش دلیل کج خلتی او را در ای روزها نمیدانست .او با ای در که هایچ
کس از ورعیت نابسامان و گرفتاری او خبر نداشته است ،به دانایی کل بابا و رحم
او اعتتاد یافت.
احساس قدردانی و سپاس چنان سراپای چینچورکار را فراگرفت که احساس کرد
نباید آن پول را از بابا بپذیرد .در همی حال ،ویشنو به سرعت به او گفت« :م از
بابا دستور دارم که پس رساندن پاکت به دست تو ،بیدرنگ راهی مهرآباد شاوم».
وشینو راهی شد و چینچورکار از رحم و مهربانی باباا زباانش بناد آماد .او هرگاز
انتظار چنی عشتی را نداشت و اکنون به او فرصتی نو در زندگی اهدا شده بود تا
بتواند ای عشق را گرامی داشته و رشد دهد.
321 لرد مهر 3
دوران اعالم کرد« ،محبوب الهی هرگز دوستداران خود را فراماوش نمایکناد».
دو شنبه 4آوریل ،جش ماه رمضان به جا آورده شد و یک فضای تعطیلی مذهبی
بر مهرآباد حکمفرما گردید .شماری زیاادی از ماردم بارای دارشاان باباا آمدناد و
غروب یک مسابتهی مشاعره بی ویشنو و چاگان برگزار شد .بابا آن مساابته را را
به شوخی رقابت بامیه نامید ،زیرا برخی از شعرها معنی و قافیه نداشت.
5آوریل ،مدرسهی دخترانهی حضرت باباجان در محوطهی منزل ماروتی پاتِال
کدخدای ارنگائون تاسیس گردید .ای در حالی است که ماروتی پاتل در مهرآبااد
با مندلی ها زندگی میکرد .آن زن مسیحی که پیش از ای به عنوان آموزگاار در
مدرسه اولیهی مهرآباد استخدام شده بود به عناوان آموزگاار مدرساهی دختراناه
برگزیده شد .او هنوز در مهرآباد و با خانوادهی بومانجای در سااختمان پساتخانه
زندگی میکرد .بعد از ظهر ،بابا هنگام سرکشی از مدرسه با تهدیاد باه چاانجی و
داکه گفت« :شما چنان که شایسته و مناسب است توجهی به مدرسه ندارید و م
اینک میخواهم آن را ببندم .بچهها چر و کثی هستند و ما باینظمایهاا و
ناهماهنگیهای زیادی در گرداندن مدرسه میبینم» .سپس بابا به دنباال افساری
فرستاد و پس از آن او را به خاطر کریکت بازی کردن باا بچاههاا سارزنش کارد.
ناگهان او را به سرپرستی بچهها هنگامی که سر کالس نیستند برگزید.
در پی گزارشی از یک سخنرانی ،زیر عنوان «راه رهاایی» کاه در روزناماه چااپ
شده و سخنران اشاره کرده بود «گاندی و تاگوره شکست خورده و تنهاا روزناهی
امید برای هند ،اکنون آیی بهایی است» ،بابا چنی شرح داد« ،تنها آنانی کاه باه
شناخت رسیدهاند کامال هساتند .کساانی کاه درباارهی فرقاه و ماذهب ساخ
میرانند حتا نمیتوانند تدور کنند که حتیتت چیست و هرگز نمیتوانناد کامد
باشند» 6 .آوریل ،بابا چنی بازگو نمود« ،م دل درد شدیدی دارم .دیشب اصاال
نتوانستم بخوابم .م هنوز شکمم جاری است و زیاد کار مایکناد .باا ایا حاال،
پیروانم پافشاری میکنند که غذا بخورم و م به خاطر خشنود ساخت آنان بایاد
مدرسهی مهراشرام 322
ت در دهم و در نتیجه بیشتر رنج ببرم» .ای درست هماان چیازی باود کاه روز
پیش ،هنگام دیدار بابا از خانهی چند ت از پیروانش در احمدنگر رخ داد.
یااکبااار ادی جونیااور ،پاادرش شااهریارجی را بااه عنااوان گشاااده دسااتتااری و
مهربانتری مردی توصی کرد که هرگز شناخته است .ای در حالی است که پدر
بابا را همگان بسیار دوست داشتند و احترام میگذاشتند .شامگاه 6آوریل ،بنا بار
درخواساات بابااا ،بومااانجاای سرگذشاات 18سااال ساارگردانی و پرسااهزناایهااای
شهریارجی را در سراسر ایران و هند در جستجوی خدا شرح داد .پاس از آن ،باباا
چنی بیاان نماود« ،باه خااطر
زجرهااا و غااذابهااای وصاا
ت کم
ناشدنی کاه شاهریارجی در راه
رسیدن به دانش روحانی کشید
و چون او یک رهارو واقعای در
راه الهی بود ،م به عنوان پسر
او زاده شدم .او تنها مردی باود
که نه تنها در میاان خاانواده و
جامعهی خود ،بلکه در سراسار
جهان ،شایستگی داشت که پدر
آن یکتایی شود که در آیندهی
بسیار نزدیک جهاان را از پایاه
تکان خواهد داد» .در هفتهی اول ماه آوریل ،سروش .ایرانی که در منزل مایم
با بابا بود و اکنون در احمدنگر کار و کاسبی داشت باه هماراه عاروس جاوان 16
سالهی خود به نام ویلو ،برای دیدن بابا به مهرآباد آمد .ای نخستی فرصت ویلاو
برای دیدار با مرشد بود .در آن روزگار ،سروش و ویلو در خسارو کاوارترز زنادگی
میکردند و گهگاه بابا آنان را به مهرآبااد فرامایخواناد .ساروش یکای از مریادان
محکم و پا برجای مرشد و یکی از مندلیها بود ،هرچند کاه باا کارهاای دنیاوی،
323 لرد مهر 3
زیاد سرو کار داشت .در ای میان ،شمار پسران در مدرسه پیوسته رو باه افازایش
گذاشته و اکنون به 70ت میرسیدند که 15ت از آنان در شابانه روزی ساکنی
داشتند 8 .آوریل ،ساعت 5بابا نشستی با مندلی ها برگازار کارد و دوبااره امکاان
تاسیس یک اشرام جداگانه برای پسران را به میان آورد .بابا سخنانش را چنای را
آغاز کرد« ،هر پرسشی که از شما کردم ،باید دیدگاه خود را ر و بیپارده بیاان
نمایید» ،سپس به شوخی ادامه داد« ،وگرنه در زنادگی بعاد ،باه عناوان قورباغاه
چشم به جهان خواهید گشود و در جنگی که قرار است به زودی به راه افتد و دنیا
هرگز شبیه آن را ندیده توسط چینیها به عناوان ترشای بلعیاده خواهیاد شاد».
برآیند بحث و گفتگوی آنان به ترتیب زیر است:
اشرامی به نام مهر اشرام برای بچهها گشوده خواهد شد که ابتدا در ارنگاائون در
فامیلی کوارترز و در بخشی که کاکا شاهانه سکنی داشت راه اندازی میشود .پس
از آن ،ساختمان جدیدی برای آن ساخته خواهد شد .بچهها نباید هچ ارتباطی باا
هاایچ کااس و هاایچ چیااز بیاارون از اشاارام داشااته باشااند ،ایا در باار گیرناادهی
مندلیهایی نیز که میشود که به طاور مساتتیم در گردانادن مدرساه دخاالتی
ندارند.
مدرسهی مهراشرام 324
بنابر قوانینی که توسط بابا به اجرا گذاشاته شاد .فعالیاتهاا و مادیریت اشارام
میبایست توسط بهرامجی با کمک پندو ،سیدو و چاگان برنامهریزی شود .رساتم
به عنوان مدیر مندلی ها برگزیده شد و از ای پس آنان میبایست ای عنوانهاای
رسمی را به کار گیرند :بهرامجی را میبایست بوا صاحب بنامند؛ به معناای مادیر
اشرام؛ داکه را پرینسیپال صاحب principal sahebنام نهادناد؛ او باه عناوان مادیر
مدرسهی حضرت باباجان برگزیده شد .رستم یک عنوان نو گرفات و باارا صااحب
(رئیس بزرگ) نام گرفت و به عنوان مدیر مندلیهاا برگزیاده شاد .افساری ،رائاو
صاحب نام گرفت و به عنوان مدیر مدرسهی شابانه روزی برگزیاده شاد .زال باه
عنوان خدمتکار شخدی باباا برگزیاده شاد .پاادری افازون بار کاار در درمانگااه،
ت کم
وظیفه داشت روزی سه ساعت در مدرسه تدریس کند .ایا در حاالی اسات کاه
رستم و ویشنو به عنوان آموزگاران تمام وقات برگزیاده شادند .باباا وظیفاههاای
گوناگونی به تک تک مندلیها واگذار کرد و قوانینی را بارای رهباری و گردانادن
مدرسه و برنامهی زمانی آن تهیه کرد که میبایست از اول ماه می اجرایی گردد.
هنگام ظهر ،بابا از خسرو کاوارترز و اکبار پارس دیادن نماود .روز بعاد باباا باه
مندلیها رهنمون داد که سه کالس دیگر به برنامهی درسی مدرسه افازوده شاود
که نیاز به استفاده از هردو سال مِس کوارترز داشت .مردان میبایست تا اول می،
مس کوارترز را تخلیه کنند تا جا برای کالسهای جدید باز شود .آنان میبایسات
به محل سکونت جدیدی که قرار شد نزدیک چاه آب ساخته شود جا به جا شوند؛
جایی که پیشتر ساختمان اوپاسنی سرای قرار داشت .بابا همراه با باوا صااحب و
چانجی به فامیلی کوارترز در ارنگائون رفت تا ببیند بارای بهتارساازی سااختمان
مدرسه به چه چیزهایی نیاز است .در ایا میاان ،رایاا مشالول برپاا کاردن یاک
سایبان اطراف چوپدی به مناسبت برگزاری جش زادروز لرد رام بود کاه یکای از
کارگران روی ست چوپدی رفت و به طور اتفااقی یکای از سافالهاای سات را
شکست .ای امر بابا را در خلق و خویی تند قرار داد و برگزاری جش را للو کرد.
325 لرد مهر 3
روز بعد ،هنگامی که بابا ،مندلیها را از تدمیمی که گرفتاه باود دلسارد یافات،
اجازه داد که آنان جش را در محل سکونت مندلیهاا (منادلی کاوارترز) برگازار
کنند .آنگال پلیدر داستانهایی را از پوراناس و رامایانا خواند و سپس باباا پراسااد
بی حارری پخش کرد .در ای میان ،بابو سایکلواال و رامجو نیز آمده بودند.
بابا از رامجو پرسید آیا او حارر است به مهرآباد جا به جاا شاود؟ باابو باه میاان
حرف آمد و گفت« ،م در پونا راحت هستم» که خندهی همگان را در پی داشت.
بابا گفت« ،اگر م کلید را بچرخانم ،نه تنها بابو همه چیز را رها کرده و به اینجاا
خواهد آمد ،بلکه حتاا اگار او را از اینجاا برانناد ،مهرآبااد را تار نخواهاد کارد.
ساداشیو از ترس ای که مبادا او را به طور دائام باه اینجاا فراخاوانم ایناک حتاا
اهمیت نمیدهد که برایم نامه بنویسد ،او نیز اگر کلید را بچرخانم به اینجا خواهد
آمد» .بابا سپس گفت« ،زمانی فراخواهد رسید کاه ما بایاد جهاان را زیار و رو
کنم» .بابو روزگاری را به یاد آورد که باباجان به مهربان اشاره کارد و باه همگاان
اعالم کرد« ،روزی پسر م نیمی از جهان را تکان خواهد داد» .بعد از ظهر ،آناان
دربارهی سخنان ماهاتما گاندی که در روزنامه چاپ شده مبنی بر ای کاه تاالش
برای متحد کردن هندوها و مسلمانان را کنار گذاشته و آن را «به نیرویی برتار از
خودش» واگذار کرده به بحث پرداختند .بابا در بارهی آن چنی توریح داد:
ای م هستم که همبستگی بی تمامی طبتات اجتماعی و کیشها را در جهان
به ویژه در هند پدید خواهم آورد اما تا آن زمان گاندی رخت از جهاان بار بساته
است .گاندی پیش از شکست سکوتم جان خواهد ساپرد .در سرنوشات او نیسات
که آن را بشنود .گاندی آمادگی برای آن را ندارد .او هنوز آماده نیست ،وگرناه تاا
کنون نزد م آمده و یا آن که خود را به هر مرشد کامل دیگری تسلیم کرده بود.
او آن شهامت و دلیری را ندارد و یاران او نیز اجازهی ای کار را به او نمیدهند.
11آوریال ،بحاث درباارهی وراعیت سیاسای کناونی هناد اداماه یافات و باباا
دیدگاهش را چنی بیان نمود :آموزشی و پرورشی که در اشرام به بچهها آموختاه
و اهدا خواهد شد ،در راستای رهایی سیاسی هند نیاز یاک پیشارفت باه حسااب
مدرسهی مهراشرام 326
خواهد آمد .بدی سان ،کشور هند افزون بر پیشرفت روحانی ،از لحاظ ماادی نیاز
بهرهمند خواهد شد .ای پسران با تکمیل و باه پایاان رسااندن دورهی آموزشای،
هرگز تعدب و تبعیضی بر علیه هیچ مذهب بخدوصی آن چنان که امروزه جاری
است و به ستیز و زد و خورد کشت و کشاتار در سراسار کشاور داما زده اسات
نخواهند داشت .در ای پسران ،بذرهای تنفر و کینه و افرا گرایی و کوته فکری
نابود و برچیده خواهند شد و به جای آن ،شکیبایی واقعی و تحمل تمامی مذهب-
ها و باورها آفریده و برپا خواهد گردید.
ای پسران ،مذهب جهانی را به همگان خواهند آموخت ،نه تنها با سخ رانی که
امروزه انجام میگیرد ،بلکه با تبدیل شدن به یک سرمشق زنده.
ت کم
کمی دیرتر در آن روز ،موروع چاپ آگهی برای مهر اشرام مورد بحث و گفتگاو
قرار گرفت .پیشتر به چانجی دستور داده شده بود که در روزنامههاای گاوجراتی
زبان ،در بمبئی و در کراچی آگهی چاپ کند .غنی نیز دستور داشات کاه همای
کار را روزنامههای اردو زبان انجام دهد .داکه قرار شد مت تبلیلات و آگهایهاای
آن دو نفر را ترکیب کرده و به صورت یک متاله در روزنامههای انگلیسی زبان باه
چاپ برساند .بابا بر آن شد که شماری از پسران از سرزمینی دور مانند ایران بایاد
در مدرسه حضور داشته باشند .او به رائو صاحب دستور داد که به بیدول که هنوز
بنا بر دستور بابا در ایران بود و به بچهها درس میداد ،در ای راستا نامه بنویساد.
بوا صاحب و رائو صاحب در اصل اهل ایران بودند و ایا ایاده و اندیشاهی باباا را
بسیار دوست داشتند و رائو صاحب بنا بر دستور بابا نامه را نوشت .اردشیر به ایران
فرستاده شد تا در آوردن بچهها به مهرآباد ،بیدول را یااری دهاد .ایا در حاالی
است که تمامی هزینهی سفر بچهها به هناد توساط باباا پرداخات شاد .یکای از
ساکنی مهرآباد به نام فرام به تازگی در یک آزمون رسم و نتاشای قباول شاده و
شامگاهان هنگام نگهبانی شب جلو جوپدی ،تدویری از بابا را با مداد طراحی کرد
و کشید و بعدا به بابا نشان داد .بابا بر کار و تاالش او ارج نهااد و ساپس او را باه
عنوان آموزگار رسم و نتاشی مدرسه برگزید .ناوال تلعتی به تازگی اشرام مهرآبااد
327 لرد مهر 3
را تر کرده و در بمبئی با خانوادهاش زندگی میکرد .ای در حالی است که باباا
نمیخواست او از مهرآباد برود اما تلعتی احساس کرد که میتواند در بمبئی پاول
درآورد و در راه فعالیتهای بابا کمک کند .تدمیم تلعتی مشکل ساز شد و بابا تاا
مدتی برای او پول میفرستاد .بابا همچنای مایخواسات کاه باابو ساایکل واال و
ساداشیو پاتل در مهرآباد سکنی گزینند اما آنان آرزوی خود را برای ماندن در پونا
بیان کردند .در ای میان ،به رامجو دستور داده شد که 20روز در مهرآباد بماند و
10روز با خانوادهاش در لوناوال .بیلی دستور داشت که با پیروی از ای دساتورات
در پونا بماند« ،خاود را درگیار تعهادات دنیاوی نکا .کاار و کاسابی و زنادگی
خانوادگی ،برای تو نیست .چیز دیگری برای تو در نظر گرفته شده است» .هنگامی
که بیلی در فوریه برای شرکت در جش زادروز بابا به مهرآباد آمده بود ،بابا باه او
رهنمون داد که به پیروی از آن دستورات ادامه دهد .بیلی یک آرتی ساروده باود
که آن را خواند و ساپس تداحیح شاد .آن آرتای مایبایسات در کتااب چاانجی
دربارهی بابا ،گنجانده شود .شخدی از بابا دلیل تداوم ساکوت او را پرساید و باباا
توریح داد:
بیدلیل و بدون اهمیت روحانی نیست که م برای مدت زیادی ساکوت اختیاار
کردهام .سکوت م برای کاهش سختیها و به دوش کشیدن بار درد و رنج اعضای
حلتهام است که در سرنوشت آنها است که به شدناخت خداوناد برساند ،وگرناه
آنان باید رنج و عذابهای بدنی معینی را تاب آورده و پشت سر بگذارند.
م سکوتم را ادامه داده و سرانجام چناان از لحااظ فیزیکای نااتوان و درماناده
میشوم که توان غذا خوردن و آشامیدن را نخواهم داشت .م باه قادری راعی
خواهم شد که چهرهام به شکل یک جمجمهی آب رفته و پار چای و چارو در
خواهد آمد و دستها و پاهایم چنان به نظر خواهند رسید که انگاار فلاج شادهام.
ای آخری مرحلهی درد و رنج م خواهد بود و پس از آن ،دهان خواهم گشود و
شروع به سخ گفت میکنم.
مدرسهی مهراشرام 328
از چند روز پیش ،بابا از گرفتگی گردن و سردرد رنج میبرد و به دور سر و گردن
خود یک دستمال پشمی پیچیده ،هرچند که آن زمان در فدل تابستان هند بود.
شدت گردن درد او به اندازهای بود که حتا نمیتوانست آن را اندکی تکان دهاد و
برای نگاه کردن به یک سمت خا میبایست تمام بدنش را به آن سو بچرخاناد.
بابا از طریق اشارات دست منظورش را بیان میکرد .کوچکتری حرکت فک باباا،
برایش به شدت دردنا بود و از ای رو میکوشید کاه سار و گاردنش را تاا حاد
ممک ثابت و بی حرکت نگاه دارد .در 12آوریل ،درد او چنان شدید شاد کاه باا
شکایت گفت« :احساس میکنم که اعداب و رگهاای سارم بیارون و باه پاایی
کشیده میشوند .گرفتگی گردنم به اندازهای است که خشک شده است».
ت کم
یک پزشک جوان به نام دکتار سااته اهال احمادنگر باه عناوان پزشاک اشارام
جایگزی دکتر کارکال که درگذشته بود شده اما او نیز نتوانست درمانی برای درد
و رنج بابا بیابد .بعدا بابا دستور داد بخشی از زندگینامهی مرشد کامل ،راما کریشنا
بازخوانی شود که رنجی را که او برای دیگران کشیده شرح داده بود.
بابا به جای نشست در جایگاه معمول خود کنار دونی ،باه خااطر وزش بادهاای
شدید در جوپدی ماند .در 14آوریل ،بابا از ساعت 8بامداد تاا ظهار در درمانگااه
نشست و سپس به چوپدی رفت و تا غروب درآنجا ماند .آن روز پنجشانبه باود و
دیدار کنندگان بیگانه برای ادای احترام آمده بودند؛ آنان در جوپدی از بابا دارشان
گرفتند که یک امر غیر عادی بود .ساعت 8شب ،کاکا شاهانه با همسرش مانوتای
و بچههایشان برای دارشان بابا سرزده از راه رسیدند .بابا باه مانوتاای دساتور داده
بود که چای صرف نکند اما از آنجاایی کاه او بارای دیادن خویشااوندانش راهای
کوالپور بود و امکان داشت که آنان بر چای نوشیدن او پافشاری کنند ،مانوتاای از
بابا درخواست کرد که اجازه دهد هنگامی که آنجاست چای بنوشاد .باباا رراایت
داد اما مانوتا را چنی تدحیح نمود« ،یکبار که دساتور ما باه شاما داده شاد،
درخواست تلییر آن اشتباه است .هنگامی که م دستوری به شما میدهم باید به
هر بهایی از آن فرمانبرداری تا زمانی که خودم آن را للو کنم .ای در بر گیرندهی
329 لرد مهر 3
امکان ناپذیر است ،زیرا شما کامل هستید و ما نیستیم! فرمانبرداری مو باه ماو از
دستورات شما در رابطه با کار مدرسه دشوار است .ما در گرداندن مدرسه آن طور
که مناسب میبینیم دستمان باز نیست .وظیفه و کار ما مشرو باه دساتورات و
بررسیها شماست و چون ما کامل نیستیم ،شما ناخشنود باقی میمانید» .ایا در
حالی است که چانجی و داکه مسئولیتهای خود را که جدی میپنداشتند وجدانا
انجام میدادند .آنان پیوسته زیر فشار بودند و به شدت مراقب بودند کاه کااری از
آنان سر نزند که بابا را آزده خاطر سازد .اما از آنجایی که بابا ،باباا اسات ،همیشاه
اشتباهاتی در کارشان مییافت و به آنان گوشزد میکرد .بابا با روش بیمانند خود،
کار مندلیها را سرزنش و همزمان بر آنها ارج مینهاد .او دربارهی مهار اشارام و
ت کم
کار مندلیها به درازا پاسخ داد:
ای مدرسه مانند مدرسههایی که در دنیا میبیند نیست .آن موسسات آموزشای
توسط دولت ،شهرداری و تراست های نیکوکاری چرخانده میشاوند .هادف مهار
اشرام به طور کامل متفاوت است و آن آموزش و پرورش روحانی اسات و در ایا
راستا هرچه بیشتر شما با مشکالت و سختیها دست و پنجه نرم کنید و رنجها را
پشت سر بگذارید ،بیشتر بهره خواهید برد .رنجی که میبرید بسیار خوب اسات و
از دیدگاه روحانی حتا رروری است .اما ای رنج و عذاب نبایاد حاواس شاما را از
پرداخت به مسئولیتهایتان پرت کند و نباید به سنگ راه در انجام وظیفه درآید
و یا در آن ایجاد اختالل کند .از سوی دیگر ،ای «ناراحتی و نداشت آزادی عمال
ذه » باید شما را در راه انجام وظیفههایتان بیشتر تشویق و دلگرم کند.
وظیفهی خود را از روی وفاداری و با بیریاایی و وجادانی انجاام دهیاد و آن را
باالتر از همه چیز برشمارید؛ آنگاه مرا خشنود خواهید ساخت .ناه ساتایش و ناه
سرزنش باید حواس شما را از راه انجام وظیفه پرت کند .تمام تعهدات و مالحظات
دیگر را کنار بگذارید .اگر وجدان شما میگوید که وظیفهی خود را درسات انجاام
دادهاید ،همی بس است .وجدان شما بهتری داور مایباشاد .آدمای دچاار خطاا
میشود و اشتباهات از او سر میزنند .شما تنها میتوانید به بهتری نحاو کوشاش
331 لرد مهر 3
کنید .وقت شناس باشید و همیشه سر وقت بیایید .شخدا مراقاب تماام کارهاای
خود باشید و به آنها رسیدگی کنید .هیچ چیزی را به دیگران واگذار نکنیاد و در
ای راستا حتا اگار اشاتباهاتی رخ دهاد ،آنهاا نادیاده گرفتاه شاده و بخشایده
میشوند .اگر م شما را به خاطر اشتباهاتتان به سختی نکوهش کاردم ،باه دل
نگیرید .اگر وجدانتان به شما میگوید که به بهتری نحاو کاار را انجاام دادهایاد،
همی کافی است.
یکشنبه 17آوریل ،1927بابا با یک مست الهی جوان به نام مساتان بارای کاه
مدتی در مهرآباد زندگی میکرد ،بازی کرد .آنگاه باباا باه چاانجی گفات کاه باه
سرگرم کردن آن مست ادامه دهد .در ای میان ،بابا با برخی از دیدارکنندگان که
از راه رسیده بودند دیدار کرد؛ از جمله با چینتامان رائو و خاانوادهاش .زن جاوان
چینتامان و کود خردسال او هردو بیمار بودند و بابا از آناان پرساید کاه آیاا از
دستورات پیشی او فرمانبرداری کردهاند؟ هنگامی که آن زن جوان اقرار کرد کاه
دستورات او را به طور کامل اجرا نکرده ،بابا چنی بیان نمود« ،تو یکبار پیشتار
از فرمانبردای از دستوراتم کوتاهی کردی و در نتیجه تتریبا در بستر مرگ افتادی.
آنگاه به جای جدی گرفت سخنانم ،تاو دوبااره هماان اشاتباه را تکارار کاردی و
از ای رو تو و فرزندت باید رنج ببرید» .بابا سپس به آناان هشادار داد« ،یاا پناد و
اندرز مرشد را نپرسید و اگر میپرسید ،به طور اکید بنا بر آن دستور رفتار کنیاد.
سرپیچی از دستورات آن یکتایی که سر تعظیم در برابرش فرود مایآوریاد و او را
بااه خاادا -رساایده ماایانگاریااد ،تنبی اه و مج اازات شاادیدی در پاای دارد .شااما
نمیتوانید تدور کنید که پیآمدهای آن چه قدر شدید است ،به ای دلیال اسات
که به شما هشدار میدهم» .ظهر ،ادی سینیور راه رسید .او چند هندوانه با خاود
آورده بود که بی مندلیها و بچهها تتسیم شد .بعدا در جریان نشستی که بعد از
ظهر برگزار شد ،بابا پِسو را در حال چرت زدن یافت و چنی بیان نمود« ،به ایا
مرد نگاه کنید .او چه ذه سبکبار و بیخیالی دارد که میتواند در پیشگاه م در
میان بحث و گفتگو بخوابد .او مانند ناپائون است که سوار بار اساب عماال چارت
مدرسهی مهراشرام 332
میزد» .از آنجایی که ادی سینیور با پادر و ماادرش در خسارو کاوارترز زنادگی
میکرد ،از قوانی اکید در پیوند باا رفتاار ،غاذا و غیاره ،کاه منادلیهاای دیگار
میبایست از آنها پیاروی کنناد آزاد باود .ظااهرا هنگاام دیادار ادی از مهرآبااد
سخنانی را به یکی از مندلیها گفته بود که بابا به شوخی چنی بیان نمود« ،ادی
اکنااون بااه اناادازهای آزاد اساات کااه هاار چیاازی را در هاار زمااان بااه هاار کساای
میگوید اما روزی او را چنان ساخت کتاک خاواهم زد کاه تاا واپسای لحظاات
زندگیاش آن را بیاد داشته باشد .حتا اگر پلیس مرا متهم باه حملاه و آزار بادنی
کرده و روانهی زندان کند ،م دورهی حبس را خواهم گذراند و سپس به مهرآباد
برگشته و فعالیتهای خود را از سر خواهم گرفت» 19 .آوریل ،رائو صاحب از یکی
ت کم
از بچههای ارنگائون به نام راماجی ریوجی کامبله شکایت داشت .بابا به دنباال آن
پسر فرستاد و از او پرسید« ،تو میخواهی اینجاا بماانی یاا باه خاناه برگاردی»؟
راماجی میخواست به خانه برگردد ،از ای رو بابا پدرش را فراخواند و باه او گفات
راماجی را راری ک که اینجا بماند .اما راماجی یکدنده باود و لجاجات مایکارد.
هنگامی که بابا از آن پسر علت ناخشنودیاش را پرسید او لب باه ساخ نگشاود.
بابا سپس او را راهنمایی کرد که به جاای مانادن در خوابگااه پساران ،باه محال
سکونت مندلیها جا به جا شود .راماجی ای پیشنهاد را پذیرفت .آنگااه باباا باه او
گفت« ،تو پسر خوبی هستی اماا خیلای غارور داری .هماهی شاما پساران بایاد،
فروتنی ،احترام و ادب را در خود پرورش دهید که نشانهی بارز یک آقای محترم و
تحدیل کرده است .بابا به نمونهی دادابویی نوروزجی یاک سیاساتمادار ناامی و
نخستی پارسی که به عضویت مجلس عوام انگلیس درآمده اشااره کارد و چنای
بیان نمود « ،چه قدر او افتاده و فروت بود .هنگامی که او دانشاجو باود تاا نیماه
شب زیر نور چراغ خیابان درس میخواند و حتا پس از آن که یاک مارد بازرگ و
سرشناس شد ،همچنان فروت باقی ماند» 20 .آوریل ،کاار سااخت و سااز محال
سکونت جدید مندلیها آغاز گردید .روز بعد رایا ساکاره صاحب یک فرزند شد .بابا
به او قول یک بچه داده بود .رایا اعالم کرد« ،باباا ایا بچاه پراسااد شماسات» .و
333 لرد مهر 3
سپس برای نشان دادن قدردانی خود ،جشنی بعد از ظهر در مهرآباد برگازار و باا
سرو کردن باجیا از مهمان پذیرایی کرد .شانکارانات میبایست برای کااری راهای
احمدنگر شود ،از ای رو رایا به طور غیر عمدی به او چای سرو کرد .ایا موراع
بابا را آزرده ساخت ،زیرا رایا ابتدا میبایست به مرشد چای تعارف کند و سپس به
دیگران .هنگامی که بابا دریافت رایا از اشتباه خود پشیمان شده به او دساتور داد،
«هنگامی که پسرت 30روزه شد یک جش دیگر برگزار ک و به یاد داشته باش
که نخست به م چای تعارف کنی .ای برای رشد یافت پسر تو به پسری خوب و
سعادتمند ،شگون خواهد داشت».
مراسم گشایش رسمی مهر اشرام در اول می 1927برگزار گردید .ساعت 3بعاد
از ظهر یک کاراناول با ساز و آواز به رهبری گروه موسیتی روساتا و گاروه رقاص
لِزیم به سوی فامیلی کوترارز راه افتاد و بابا و مندلیها و دانش آموزان نیاز باه آن
پیوستند .در آنجا پس از خواندن باجان و باه جاا آوردن مراسام آرتای ،باباا بای
همگان پراساد پخش کرد .آنگاه یک عکس گروهی گرفته شد و همگی به مهرآباد
برگشتند .بابا پیشتر به رامجو دستور داده بود که 20روز در ماه در مهرآباد باشد
و 10روز باقی مانده را در شاهرش در تلگاائون ساپری کناد .رامجاو آن روز وارد
مهرآباد شده و او نیز در آن جش شرکت کرد .هنگامی که مدرسهی شبانه روزی
مهر اشرام در ابتدا راه اندازی شد 10 ،دانش آموز داشت :بابان شاهانه ،بابو ،مورلی
کاله ،داتو مندگاره ،مادهو شینده ،بانسی ،بالچاندرا ،بیوا ،چابو و هاری .مدرسه در
فامیلی کوارترز قرار گرفته بود ،جایی کاه کارمنادان اشارام نیاز در بخشای از آن
سکنی داشتند .ای در حالی است که سیدو و آن جوان مست باه ناام مساتان در
بخش دیگری از فامیلی کوارترز میزیستند .مدرسهی دخترانهی حضرت باباجاان
از ارنگائون به ساختمان پستخانه جا باه جاا شاده و الزم شاد باانوان منادلی باه
ساختمان حمام جا به جا شوند ،جایی که پیشتر برای مدت کوتاهی زندگی کرده
بودند .بابا بر تمامی تدارکاتی که برای پسرهای مهر اشرام دید میشد توجه داشت
و به آنها رسیدگی میکرد از جمله ،خورا ،پوشا و شیر .تک تک بچهها یاک
مدرسهی مهراشرام 334
جفت صندل ،یک کاله مشکی ،یک پیراه خاکی رنگ ،یک کت نخای ،شالوار و
زیرپوش و یک چمدان آهنی برای نگاهداری وسایل شان و همچنای یاک حولاه،
دستمال ،پتو ،مالفه ،متکا و دو عدد شال گردن دریافت میکردند.
چاگان مسئولیت پخت غذای گیااهی را بارای پساران باه عهاده داشات .بارای
ناشتایی ،چای با شیر و نان چاپاتی ،برای ناهار برنج و دال و سبزیجات و چاپاتی و
برای شام ،چاپاتی با دو نوع خورا سبزیجات سرو مایشاد .اتااق گوساتاجی در
مِس کوارترز تخلیه گردید تا داکه به عنوان مدیر مدرسه در آنجاا اساکان یاباد و
مکانی زندگی گوستاجی روی ایوان جوپادی باباا تادار دیاده شاد .گوساتاجی
دستور داشت که تنها زندگی کند و از مندلیهای دیگر به دور باشد .بابا چنان باه
ت کم
گوستاجی سختگیری میکرد که او اجازه نداشت محوطهی جوپدی را تر کند،
مگر برای رفت به توالت .گوستاجی داستان سرایی زبردسات و پرحارف باود کاه
گنجینهای از داستان از روزگارانی که با سای بابا ،اوپاسنی ماهاراج و حضارت باباا
جان سپری کرده بود داشت .او چنان پرحرف و پرچانه بود که منادلیهاا گهگااه
آرزو داشتند ساکت شود .روزی بوا صاحب اندکی سر به سر گوستاجی گذاشات و
او چنان برآشفته شد که برای دو ساعت پیاپی بوا صاحب را سرزنش کرد .خبر ای
رجزخوانی و سخنرانی دراز و تند به گوش بابا رسید و او نیز که به نظر میرساید
از دست گوستاجی به ستوه آمده بود در اول می به او دستور داد« ،از امروز تو باید
ساکت باقی بمانی» .بناا بار روش باباا ،او عمادا توساط باوا صااحب باه ساتیز و
کشمکشی دام زد تا بهانهای شود برای آن که به گوستاجی دستور سکوت دهد.
بابا برای گوستاجی تو ریح داد« ،سکوتی که تو اختیار مایکنای بارای کاار ما
بسیار سودمند خواهاد باود ،بناابرای باه خااطر ما در ساکوت بااش» .گرچاه
گوستاجی طبیعتی پرگو و وراج داشت ،با ای حال تا زمان مرگش در سال 1957
سکوت خود را ادامه داد .او از طریق اشارات دست ،منظور و اندیشاههاای خاود را
بیان میکرد .پس از مدتی ،بابا از دولتمای نیز خواست که سکوت اختیار کند که
او تا واپسای نفاس انجاام داد .بعادا باباا باه بااال تامباات ،یکای از منادلیهاای
335 لرد مهر 3
کازبا پت که از سال 1925در مهرآباد زندگی میکرد نیز دستور داد کاه ساکوت
اختیار کند و او تا آخر عمر سکوت اختیار کرد .بدی ترتیب ،افزون بر مهربابا ،سه
مونی (یوگیهایی که سکوت میکنند) دیگر نیز در سال 1927در مهرآباد زندگی
میکردند .اما تفاوت بزرگ و بیکرانای بای ساکوت مریادان مهرباباا و او وجاود
داشت .سکوت آنان به نفع خودشان تمام میشد ،در حالی که ساکوت مهرباباا در
راستای غرق نمودن عالم در اقیانوس سکوت خاود باود .هنگاامی کاه مدرساهی
موقتی در مس کوارترز آغاز به کار کرد ،هیچ کس جز کارمندان اجازهی ورود باه
محوطهی مدرسه را نداشتند .در 5می ،شانکارنات به عنوان نگهبان برگزیده شاد؛
او میبایست نزدیک مدرسه بنشیند و از نزدیک شدن دیدار کننادگان جلاوگیری
کند .آنان میبایست کنار دونی منتظر بمانند و تنها زمانی کاه باباا آنجاا نشساته
است نزد او بروند 9 .می ،شیری مای و مانی برای چند هفته باه مهرآبااد آمدناد،
زیرا مانی در تعطیالت تابستانی مدرسه به سر میبرد.
در ای زمان ،در جریان یکی از نشستها ،بابا دوباره اندیشه و ایدهی ساخت یک
بنای بزرگ برای اشرام را به میان آورد و چنای بیاان نماود « ،بناای بزرگای باا
گنبدی که در قسمت میانی قرار دارد ساخته و نشان و نماد تماام ماذاهب اصالی
روی آن (درون ساختمان) نتاشی شود ،مانند معبد هنادوهاا ،مساجد مسالمانان،
آتشکدهی پارسیها و کلیسای مسیحیان» .سپس قرار شد برآورد هزینهی ساخت
و تهیه نتشهها به یک معمار سرشناس در بمبئی سپرده شود .گرچاه هایچ کاس
خبر نداشت اما بابا به آرامگاه خود که 10سال بعد در مهرآباد ساخته شد اشااره
داشت و آن را توصی میکرد 11 .می ،بابا به طور خدوصی به رساتم گفات کاه
کار ساخت بنای پیشنهادی او باید پیش از سخ گفت او پایان یابد و چنی بیان
نمود« ،به محض شکست سکوتم ،کارهای مهمتری باید انجام گیرند ،از جمله باه
کمال رساندن مریدان حلتهام .اما تا زمانی که باباجان زنده اسات ،کاار باه کماال
رساندن حلتهام امکانپذیر نیست .بنابرای بسایار مشاتاقم کاه مهار اشارام را باه
سطحی برسانم که پس از سخ گفتنم ،موسسه توسط افراد قابل اعتمادی مانناد
مدرسهی مهراشرام 336
بورکر به درستی به کار خود ادامه داده و مدیریت شود تا م بتوانم آزاد باشم و به
سفر بپردازم» .در ای میان ،باا افازایش روزاناهی شامار داناش آماوزان مدرساه،
موروع گسترش بنا و ساخت کالسهای درس بیشتر مورد بحث قارار گرفات اماا
هیچ تدمیم قطعی گرفته نشد .با ای حال بابا چنی گفت« ،مندلیهاا و پسارانی
که در مهرآباد اقامت دارند به راستی سعاتمند هستند .با ماندن دراینجاا ،همگاان
در راه رسیدن به هدف الهی بسیار کمک میشوند و حتا اگر در ای زندگی بارای
پسرها سودی برایشان در پی نداشته باشد ،مطمئنا در چند زندگی دیگر به هادف
خود دست خواهند یافت».
بعدا در آن روز ،بابا به شدت داکه و نیسال را باه خااطر مراقباه نکاردن بناا بار
ت کم
دستورش به شدت توبیخ کرد و خشامگی گفات« ،هاردوی شاما پاس از شاام،
وسایلتان را جمع کنید و راهی شوید» .آنگاه بابا به تندی اداماه داد « ،اگار آناان
بخواهند از دستورات م سر پیچی کنند ،ماندن آنها دراینجا بیفایده و برایشاان
زیانبخش است .هر کدام از شما چنانچه دستوری دریافات کردیاد و آن را انجاام
ندادید ،رنج خواهید برد .بهتر اسات کاه اینجاا نمانیاد و از دساتورات ما عمادا
سرپیچی نکنید ،چون پیآمدهای سانگی و خطرنااکی در بار دارد .اگار داکاه و
نیسال نمیخواهند مراقبه کنند ،باید آن را به زبان آورند ،از ما اجاازه بگیرناد و
خود را از بند آن رها سازند ،آنگاه مراقباه نکنناد .چنای کااری ،بسایار خاوب و
پسندیده خواهد بود» .آنان هردو از بابا درخواست بخشش کردند .داکه توریح داد
که او صرفا فراموش کرده بود .در حتیتت او دوست نداشت کاه مراقباه کناد اماا
اکنون چارهای نداشت .داکه پیش از پیوست به باباا ،اهمیات زیاادی باه مراقباه
کردن میداد اما اکنون دریافته بود که بهتاری مراقباه فرماانبرداری از خواسات
مرشد است .بابا آنگاه به رامجو اشاره کرد که به جای داکه مراقبه کند .اما رامجاو
از بابا درخواست کرد که او را از آن دستور آزاد سازد .بابا در پایان ،داکه ،پادری و
رامجو را از مراقبه معاف کرد اما به آنان دستور داد که هر شب برای یاک سااعت
یکی از داستانهای کارآگاهی سِکستون بِلیک را بازگو کنند ،که آنان با خوشنودی
337 لرد مهر 3
پذیرفتند .پنج شنبه 12می ،1927گایمای و تنی چند از خاانوادهی سااتا وارد
مهرآباد شدند .بابا پرسید« ،شما از کجا میآیید»؟ گایمای توریح داد که از شهر
خود ،ناگپور آمده است .بابا به او گفت « ،شما بسیار سعادتمند هستید ،خیلی زیاد
سعادتمند هستید! میدانید چرا؟ چون تاج الدی بابا یکی از پانج مرشدد ما در
ناگپور میزیست .آیا شما هرگز او را دیدهاید»؟ گامای پاسخ داد هنگامی که آناان
ابتدا به ناگپور جا به جا شدند ،تاج الدی به خانهی بردار او میآماد و روی ایاوان
مینشست و گهگاه توجه ویژهیی به تک تک اعضاای خاانواده مایکارد باه ویاژه
پسرش ایرج .بابا بیان نمود «شما بازهم بیشتر سعادتمند هستید» .گایمای از بابا
دعوت کرد تا در جش مراسم «نخ متدس» بارای دختارانش در سااختمان اکبار
پِرِس شرکت کند .بابا پذیرفت و پرسید« ،آیا میتوانم خودم مراسم را اجرا کنم»؟
گایمای از خوشحالی سر از پا نمیشناخت .آنگاه بابا دستور داد« ،دو عدد سادره
تهیه کنید .بگذارید ابتدا موبد مراسم را انجام دهد ،آنگاه ما مراسام را خاودم را
انجام خواهم داد» .گایمای بنا بر خواست بابا عمل نمود و پنج شنبهی بعد دوباره
برای دیدن بابا آمد.
سهرابجی دسای در بارهی دوستش کیتباد فرام دستور به بابا گفته بود و بابا به
او اطمینان بخشیده که کیتباد سرانجام نزد او خواهد آماد .آن زماان کیتبااد 38
سال س داشت و به عنوان یک دستور (موبد) پارسی فعالیت مایکارد 14 .مای،
کیتباد با تشویق سهرابجی از ناوساری برای دارشان گرفت از بابا با قطاار راهای
احمدنگر شد .ادی سینیور در ایستگاه به پیشاباز کیتبااد رفات و ساپس او را باا
اتومبیل به مهرآباد برد .پس از مخالفتهای تلخی که بابا از جامعهی زرتشتیان باا
آن رو به رو شده و متاالت تندی که در روزنامههاای گاوجراتی زباان بار علیاه او
نوشته شده بود ،مندلیها مشتاق بودند که باه یاک جوینادهی روحاانی راساتی
پارسی که به گروه آنان میپیوست خوشآمد بگویند .در درازای مداحبه ،بابا چهار
حالت خداوند و چهار گونه ایمان را برای کیتباد توریح داد .آنگاه بابا به او پیماان
بست« ،اگر دستورات مرا مو به مو اجرا کنی ،نه تنها بیانااتم را از لحااظ نظاری و
مدرسهی مهراشرام 338
تئوری خواهی فهمید ،بلکه واقعا چیزهای معینی را خواهی دید» .کیتباد به شدت
تحت تاثیر قرار گرفت .بابا متوجه زخم پای کیتباد شد و پس از معاینهی آن به او
سفارش کرد که متداری خاکستر دونی روی آن بمالد و برای ای منظور متاداری
خاکستر به او داد .او شب را در محال ساکونت ماسااجی در سااختمان پساتخانه
گذراند و غروب روز بعد به ناوساری برگشت و از آن روز به بعد ،بارها به دیدن بابا
در مهرآباد آمد .پیش از آن که کیتباد دربارهی بابا چیزی بداند ،روزی او به همراه
خانوادهاش بارای گارفت دارشاان از اوپاسانی
ماهاراج به ساکوری رفته بود .ماهاراج باه آناان
در میان جمعیات اشااره کارد و گفات« :شاما
ت کم
همگی از آن م نیستید ،بلکه به مهربان تعلق
دارید .اینک بروید» .کیتباد اکنون دریافت کاه
مهربااان کیساات و ایاا کااه او و خااانوادهاش
زندگیشان را در پیاروی از او ساپری خواهناد
کرد.
یک دختری جوان 18ساله به نام مانی بهرام
دسای ،برادرزادهی سهرابجی دساای ،کیتبااد
را همراهی میکرد .او بعدا توسط باباا باه اسام
مستعار َمنساری نام نهاده شاد .ایا نخساتی
دیدار منساری از مرشد نیز بود و باا نخساتی
نگاهی که در مهرآباد به بابا افکند ،به طور کامل تسلیم او شد .بدی ترتیب در 17
می ،دو ت از مریدان اعضای حلته وارد زندگی درونی با مهرباباا شادند و ساالیان
بعد هردوی آنان از ساکنی مهرآباد درآمدند .منساری در سال 1938و کیتباد در
سال 1945به اشرام پیوست .منساری در سال 1927برادر خود را باه ناام میناو
برای دیدار با بابا آورد 15 .می ،پیالمای و خورشید بانو پاستاکیا باا چناد پسار از
کراچی به مهرآباد آمدند و چند روز در اشرام ماندند .در میان ای پسران ،دو تا
339 لرد مهر 3
به نامهای مهربان و هومی ،پسر خالههای بابا (پسران بانو ماسی) بودند .آن پسرها
در کراچی زندگی میکردند که برای تحدیل به مهرآباد آورده شده بودند .پاس از
آن ،بانو ماسی گهگاه برای دیدن پسرانش به مهرآباد میآمد 17 .183مای ،1927
در نشستی با شرکت همهی آموزگاران مدرسهی مهر اشرام ،ای تدمیمها گرفتاه
شد:
مدرسه باید یک زبان مشتر برای آموزش بچهها از کیشها و طبتات اجتماعی
گوناگون برگزیند .از ای رو از کاالس چهاارم دبساتان هماهی درسهاا باه زباان
انگلیسی تدریس و زبان فارسی و سانسکریت نیز به عنوان زبانهاای دوم آماوزش
داده خواهند شد .برای آزمون تر مدرسه ،همگان باید انگلیسای عماومی را باه
عنوان یک امتحان اختیاری برگزینند .برای آموزش تا کاالس چهاارم ،زباانهاای
گوجراتی ،اردو و ماراتی به کار گرفته خواهند شد.
تا آن زمان ،درسها تنها به زبان ماراتی آموزش داده میشدند اماا از آن روز باه
بعد ،زبان گوجراتی نیز مورد استفاده قرارگرفت و پادری به عنوان آموزگار برگزیده
شد .بعدا درآن روز ،بابا به همراهی برخای از منادلیهاا بارای شارکت در جشا
عروسی در راهوری ،با وانت شورلت بارکشی که ادی سینیور کرایه کرده بود راهی
شدند .در درازای راه ،بابا بسیار بیقرار بود .او ابتدا در پشت وانت بار دراز کشید اما
پس از چند کیلومتر ،جا به جا شد و روی صندلی جلو کنار ادی نشسات .بااوجود
گرمای شدید تابستان ،بابا از آن خواست که همهی پنجارههاا را ببندناد .پاس از
رسیدن به راهوری ،آنان به خوبی پذیرفته شدند و خلق خوی بابا به شادی گرایید.
غروب هنگامی که بابا در آن فضای روستایی در گادی (جایگاه) خاود روی ایاوان
نشسته و به ستارگانی که در حال پدیدار شادن در آسامان بودناد ماینگریسات،
چنی بیان نمود« ،هر یک از ستارگان که تنهاا یاک نتطاهی درخشاان باه نظار
میرسد ،تنها یک جهان نیست ،بلکه خورشید بسیار بزرگی است با یک منظومهی
خورشیدی از سیارههای در حال تکامل ،مانند سیارهی ما .آن سایارههاا از بسایار
جهات شبیه کرهی زمی هستند و تنها به خاطر فاصالهی بایکاران و غیار قابال
مدرسهی مهراشرام 340
کرد که غذا کشیده شود ،ای در حالی است که گروههای گوناگون موسیتی سااز
میزدند ،از جمله ادی سینیور که هارمونیوم مینواخت .تتریبا باه 4000تا کاه
بیشتر آنان روستاییان فتیر بودند به افتخار اوپاسنی ماهااراج غاذا داده شاد و آن
مهمانی بزرگ تا تنگ غروب ادامه یافت .بائو صاحب وانجااری بای سااعت 4تاا
5:30بعد از ظهر باجان خواند و پس از او ،آنگال پلیدر یک سخنرانی پرشور ایاراد
کرد .بعدا بابا را روی یک تخت روان به باالی تپه بردند .خان صاحب شوهر گلمای
نیز برای آن مناسبت آمده بود و در کارناوالی که در پی تخت روان حرکت میکرد
پیوست .پس از برگزار شدن آرتی و پوجا ،بابا را با همان شور و شاادی باه پاایی
آوردند .بعد از ظهر ،در جریان سور و مهمانی یک پسار جاوان در شارایطی قابال
ترحم وارد مدرسه شد .او چر و کثی و رختهای پاره به تا داشات و مانناد
یک گدا بود .پس از پرس و جو ،آن پسر گفت که یک پارسی است .او را نازد باباا
بردند و بابا از او خواست که دربارهی خودش برای او بگوید .آن پسر گریه سار داد
و گفت که نامش بورجور سارکاری است .او ادعا کرد که خانوادهاش با خشنونت به
او رفتار کرده و او را رها کردهاند و اکنون بیخانمان و بیپول است.
سایلُر ماماا بابو سایکلواال از پونا آمده بود و آن پسر را شناخت .او کسی بود که ِ
به او کمک کرده بود تا بتواند کاری پیدا کند .پس از آن که بابا از آن پسر دقیقتر
پرس و جو نمود او لب به اعتراف گشود و گفات کاه از پوناا آماده ،جاایی کاه از
کارفرمای پیشی خود پول دزدیده است .بابا او را تشویق کرد که نازد کارفرماای
خود برگردد و حتیتت را بازگو و از او درخواست بخشش کند .اما آن پسر از ترس
رو به رو شدن با رئیس سابق خود درهم شکست و دوباره گریه سار داد .باباا او را
دلداری و سپس چند انجیر به او داد و او را راهنمایی کرد که حمام کند و رخات
نو بپوشد .آنگاه بابا اجازه داد که او در مهرآباد بماند و به عبداهلل جعفر که او نیز به
مهرآباد آمده بود گفت که به صاحب ملازه و همچنی سِیلُر تماس گرفته و بیشتر
پی ببرد که چه رخ داده است .پس از ساه روز ناماهای از پوناا دریافات شاد کاه
جزئیات شرارت و دزدی بورجور در آن نوشته شده باود .باباا باه دنباال آن پسار
مدرسهی مهراشرام 342
فرستاد و او را تهدید کرد که به دست پلیس خواهد داد .آن پسر یکسره به گنااه
خود اقرار نمود و با التماس و البه از بابا خواست که اجازه دهد در مهرآبااد بماناد.
بابا او را بخشید و به او اجازهی ماندن داد اما خیلی جدی و محکام باه او هشادار
داد« ،هرگز به تکرار چنی اعمالی نیندیش ،حتا در رویاهایت! ممک است جاهای
دیگر بتوانی سرپوش روی جرم و تبهکاریهایت بگذاری و از هر جاایی موفاق باه
فرار شوی اما در ای مکان اجازه نخواهی یافت .حتا اگر خاود را در ژرفاای زمای
پنهانسازی ،م تو را پیدا میکنم .جایی نیست که چشامان ما نتواناد آنجاا را
نبیند! افزون بر ای ،اگر در اینجا دست به چنی کارهایی بزنی ،در یک آن چالق
و فلج خواهی شد»! آن پسر که یکسره از سخنان بابا ترسیده باود بایدرناگ و از
ت کم
روی میل پذیرفت که هرآنچه بابا میگوید انجام دهاد .باباا از یکای از منادلیهاا
خواست که آنچه برای بال ،خدمتکار پیشی او ،رخ داده است را بازگو کند .باال
پافشاری مینمود که مندلیها را تر کند و در کارگاه مکانیکی ساروش باه ناام
«سروش موتور ورکس» شروع به کار کرد .ای در حالی است کاه باباا او را انادرز
داده و از انجام دادن آن کار برحذر داشته بود .اما پاس از چناد روز ،دسات او باا
لبهی تیز یک ورقهی حلبی عمیتا برید و تا مرز مرگ خونریزی کرد.
همانطوری که پیشتر بازگو شد ،بابا به تازگی به چاانجی اجاازه داده باود کاه
زندگینامهاش را به نگارش درآورد و چانجی روی آن کار میکرد .بیلی برای کمک
به چانجی از پونا فرخوانده شده و او 18می وارد مهرآباد شد .بیلی برای یاک روز
آنجا ماند و چند رویداد از سالهای اولیاهی باباا را باازگو کارد .باباا گفات کاه او
خودش جزئیات بیشتری به آن خواهد افزود .آنگاه بیانات و توریحات الهایاش را
نیز که قرار بود در کتاب گنجانده شود ،مورد تایید قرار داد .بابا به چانجی دساتور
داد که آن کتاب را به پدر و ماادرش ،شاهریارجای و شایری ماای اهادا کارده و
اختدا دهد.
یکی از دوستان نزدیک ویشنو 24 ،ساله اهل پوناا باه ناام وینایاا نیالکاناات
گودسه Vinayak Nilkanath Godseمعاروف باه نیلاو از یاک خاانوادهی شارافتمند
343 لرد مهر 3
براهم بود که در دبیرستان نیو انگلیش در پونا تحدیل مایکارد ،جاایی کاه باا
ویشنو آشنا شده بود .گرچه ویشنو ناگهان از ادامهی تحدیل دست کشایده و باه
مهربابا پیوسته بود اما نیلو به کالج رفته و سپس وارد دانشکدهی پزشاکی گرانات
در بمبئی شده بود .آنها هرگاه یکدیگر را میدیدناد ،ویشانو تنهاا از باباا ساخ
میگفت و بارها به نیلو نامه مینوشت که به مهرآباد بیاید .نیلو در جشنی کاه باه
افتخار زادروز اوپاسنی ماهاراج برگزار شده بود ،تنها به منظور دیدن دوست خاود
به مهرآباد آمده بود ،زیرا عالقهای به یافت مرشد (گورو) و یا روحانیت نداشت.
هنگامی که او با مرشد دیدار نمود ،بابا بیدرنگ نیلو را راهنمایی کرد که ویشنو
را پیدا کرده و تا زمانی که دوست دارد با
او گفتگو نماید .نیلو با شنیدن ای سخ
بااه شااگفت آمااد و قااانع شااد کااه بابااا
اندیشههای او را خوانده است .نیلو به باباا
گفت« ،م باه آن نیات آماده باودم اماا
اکنااون نظاارم عااوض شااده و ماا نیااز
ماایخااواهم از شااما پیااروی کاانم» .بابااا
خشنود شد و به او پند داد« ،اگر بتاوانی
وقت ارافی از درس خواندن پیادا کنای،
به م بیندیش .به م مانند یک دوسات
و یا برادر ،بیندیش».
نیلو از انرژی و اشتیاق مندلیها مات و مبهوت شاده و دیادگاهش را بارای باباا
چنی بیان کرد« ،کار و فعالیت یاران شما به راستی چشمگیر و شگفتآور اسات.
ای تتریبا مافوق طبیعی است ،با توجه به اند غذایی کاه مایخورناد و زنادگی
سادهای که دارند .در ای جش زاد روز اوپاسنی ماهاراج آنان برای ساعتهاا زیار
آفتاب سوزان ،بدون هیچ احساس خستگی و ناراحتی برای همگان غاذا کشایدند.
ماا هرگااز تااوان چناای کاااری را ناادارم .اناارژی و اشااتیاق آنااان از کجااا
مدرسهی مهراشرام 344
میآید»؟ بابا با لبخند پاسخ داد« ،از م سرچشمه میگیرد .ای م هستم که به
آنان از درون نیرو میبخشام .مرشدد هماواره کاارش را توساط مریادانش انجاام
میدهد» .در سرنوشت نیلو نیز پیوست به حلتهی مرشد رقم خاورده باود اماا او
ابتدا میبایست تحدیالتش را به پایان برساند 20 .می ،چند ت از داناش آماوزان
دیر به سر کالس آمدند ،زیرا سر راه سرگرم بازی بودند .برای تنبیه باباا باه آناان
گفت که روزه بگیرند و به کارمندان دستور داد که شاب باه آناان شاام ندهناد و
بامداد روز بعد نیز چای داده نشود.
روز بعد ،مردان داد و فریادهای بسیار بلندی را شنیدند کاه از ساوی سااختمان
پستخانه بیرون میآمد .همگان از جمله بابا شتابان برای بررسای ،باه آنجاا رواناه
ت کم
شدند .در آنجا شیری مای ،بومانجی و ماسااجای ،باا جاوش و خاروش ساخنان
درشتی به یکدیگر رد و بدل میکردند .هنگامی که بابا از راه رساید منادلیهاا را
روانه کرد .آنگاه با نادیده انگاشت سخنان زنندهای که هوا را میشکافت ،نشست و
شروع کرد به بازی با تهمت ،پسر خردسال پیالمای .هنگامی که آن سه ت دیدند
که بابا با مهربانی در حال بازی با آن کود است ،خشم خود را فراموش کارده و
رفته رفته آرام گرفتند .بابا دربارهی مشکلی که پیش آمده پرس و جو نمود و پس
از مدت کوتاهی همدلی را بی آنان برقرار کرد و با کاردانی و زبردستی تاک تاک
آنان را تا اندازهای به احساس آرامش و آشتی رساند .یکشنبه 27می ،بابا یادی از
گذشته کرد و چند داستان از باباجان بارای آناان باازگو نماود« ،او هرگاز حماام
نمیکرد و دست و روی خود را نمیشست .او لباس خود را تنها یک بار یاا دو باار
در سال عوض میکرد و آن به خاطر پافشاری و ترغیب زیااد از ساوی مریادانش
بود .با ای وجود بدن او بوی عطر گل مایداد» .باباا بارای مراسام نااوجوت (ناخ
متدس) مهرو و مانو دو دختر جاساواال با اتوباوس باه اکبار پارس رفات .هماهی
خانوادهی ساتا پیرو بابا شده و در راه او استوار و ثابت قدم بودند و اخمهای درهم
کشیده و پرکنایهی دیگر مهمانان پارسی که بابا را در نمیکردند و حتا مخاال
او بودند نادیده گرفتند .بابا و مندلیها دیر هنگام و در میان اجارای مراسام از راه
345 لرد مهر 3
منظور م از آمدن 100ت براهم به اینجا ،تبلیلات برای نام و نشان نبود ،چه
خواسته که چالشی برای همگان باشد .یک مرشد راستی هرگاز چنای رفتااری
ندارد .هدف م از فراخواندن آنان به اینجا تنهاا در راساتای پدیاد آوردن عشاق
الهی ،ایمان و اشتیاق برای راه روحانی در قلب آنان است .یکباار کاه آناان قاانع
شوند یک پیر در حتیتت فرمانروایی و استادی بر طبیعت دارد ،آنگاه یک احتارام
طبیعی و ذاتی برای افراد روحانی در آنان پا میگیرد و گرایش مییابند که جویای
تماس متدس پیران و مرشدان کامل باشند .آناان باا چنای کااری تبار شاده
بهرهمند میگردند.
گرچه مندلیها اطمینان و اعتتاد تمام به گفتار بابا داشتند اما برخی ابراز عتیده
ت کم
کردند که تودهی مردم انگیزهای اصلی از کار غیر عادی بابا را بد تفسیر کرده و آن
را یک حتهی تبلیلاتی قلمداد خواهند کرد .بابا بر آن شد که بحث را ادامه ندهد.
پادری به طور طبیعی فردی کم حرف بود اما به خاطر گرمای شادید و توفاان و
گرد و خا ،ناامیدانه آروزی بارش بارن داشت .پاادری پیشاهاد کارد کاه دونای
قدیمی را خراب کنند و یک دونی نو جای آن بسازند ،زیرا در گذشته هنگامی که
آن را روش میکردند ،باران فراوان شروع به بارش میکرد .بابا با شنیدن التمااس
و البهی پادری گفت « ،براهم ها بیایند یا نیایند ،از 8ژوئ باران خواهد باریاد».
پادری به میان حرف بابا آمد و گفت« :با توجه به ای که هوار بسیار گارم اسات،
باید از اول ژوئ باران ببارد» .بابا دیدگاه پادری را پذیرفت و تایید و اعالم «اگر تا
اول ژوئ باران نبارید ،دونی قدیمی را در هم بشکنید و یاک دونای ناو جاای آن
بسازید» .اما 3روز بعد در 28می برای 20دقیته باران بارید و بدی ترتیب ،دونی
قدیمی حفظ گردید .شامگاه 26می ،یک ساعت پس از آن که بابا برای استراحت
به جوپدی رفته بود ،ماساجی را صادا زد و پرساید« ،بیارون چاه کسای اسات»؟
ماساجی صدایی نشنیده بود و گفت شاید شماری در جاده در حال گاذر هساتند.
بابا او روانه نمود تا ببیند آیا کسی آنجاست .اندکی بعد ماساجی در کمال تعجاب،
پادری ،ویشنو و زال را دید که دارند از سبد انباه در نزدیکای گاای باباا در مِاس
347 لرد مهر 3
کوارترز ،انبه کِش میروند .آنان با دیدن ماساجی پا به فرار گذاشتند .هنگامی کاه
ماساجی بابا را باخبر ساخت .بابا لبخند زد و گفات« ،آن گرباههاای دوپاا دوبااره
دزدکی در پی شکار برآمدند» .چند سال پیش بابا مچ آنان را در حال دزدیدن انبه
گرفته بود و ای بار نیز دست آن دزدان حرفهای انبه رو شد.
جمعه 27می ،بابا پیشنهاد یک روز تعطیل برای خودش داد؛ یک روز استراحت
و سرگرمی با مندلیها در روستای شیندی با چشم اندازی زیبا ،در 10کیلومتری
شهر .بابا توسط کدخدای روستا به آنجا دعوت شده بود .از آنجایی پرورشگاه بورکر
به نام آنات اشرام در آنجا نیز یک شعبه داشت ،بابا ،بورکر و پاتل را باخبر نمود که
دیدار او باید اکیدا خدوصای باشاد و او در شایندی دارشاان نخواهاد داد .باباا و
مندلیها ساعت 7:30بامداد ،سوار بر بارکشی که با تراکتور کشیده میشد باه راه
افتاند .آنان ابتدا به ایستگاه قطار رفتند ،جایی که بابو سایکلواال و بیلی سارزده از
پونا آمده بودند و به گروه پیوستند .سپس به منزل شاهانه رفتند و پاس از صارف
ناشتایی از آنجا رهساپار شایندی شادند .ایا در حاالی اسات کاه باورکر ،رایاا،
نوشیروان و تنی چند از پیروان بابا از احمدنگر سوار بر چناد درشاکهی اسابی در
پی آنان روانه بودند .خانهی کدخدای روستا در یک مکان خناک و ساایهدار قارار
داشت و به نظر میرسید که مکان مناسبی است برای بابا که بتواناد آن روز را باه
طور خدوصی با مریدان خاود باه اساتراحت بپاردازد .اماا هناوز باباا روی فارش
مخدوصی که برای او په شده ننشسته بود که گروه زیادی برای گرفت دارشان
گاارد آمدنااد .بابااا ناخشاانودی خااود را بااا پاشاادن از روی فاارش نشااان داد و بااه
مندلیها دستور داد تا سوار بارکش شده و راهی مهرآباد شوند .کدخدای روستا از
بابا درخواست بخشش کرد .بابا پاسخ داد« ،م از خانهی تو دیدن و آن را تبار
کردم اما دیگر نمیتوانم اینجا بمانم .م روزی بازخواهم گشت .نگران نباش» .بابا
سپس سوار بارکش شد و راهی گردید .ابتدا هنگامی که آنان وارد شیندی شادند،
رستم از بابا پرسید از آنجایی که قرار است تمام روز را در شایندی ساپری کنناد
آیا میتواند آن بارکش را راهی احمدنگر کند و سپس بعاد از ظهار برگاردد؟ باباا
مدرسهی مهراشرام 348
خواست که آن بارکش آنجا بماند و اکنون دلیل تدمیم او آشکار شاده باود ،زیارا
میخواست بیدرنگ راهی شود .پس از پیمودن نزدیک باه 15کیلاومتر آناان باا
درشکه ی حامل بورکر و شاهانه رو به رو شدند .بابا آن دو ت را به خاطر سرپیچی
از دستورش که مطمئ شوند بیگانگان در منزل پاتل حضور نخواهند یافت ماورد
سرزنش قرار داد .بورکر از بابا درخواست بخشش کرد و گفت با اجازهی بابا راهای
شیندی خواهد شد و با کدخدای ترتیبی خواهد داد که مردم برای ایجاد مزاحمت
نکنند .بابا اجازه داد و بورکر روانه شد .در ای میان ،بابا و مندلیها برای مدتی زیر
یک درخت تنومند در انتظار نشستند .هنگامی که باباا و منادلیهاا باه شایندی
بازگشتند ،برنامهریزی را به دلخواه خود یافت .در آنجا بابا با مندلیها تا ساعت 11
ت کم
بامداد ورق بازی کرد ،سپس ناهار در برگیرندهی بااکری ،دال گارم و انباه صارف
کردند .بعد از ظهر ،بابا برای مدتی با داکه و مانِکار تیله بازی کرد .در جریان بازی،
بابا با حال و هوایی خوش ،بیان کرد« ،یک اوتار بزرگ روی کرهی زمی زاده شده
است و خیلی زود بر دنیا آشکار خواهد شد .او اکنون در حاال تیلاه باازی کاردن
است» .بیلی داستانهایی از دوران بچگی بابا بازگو نمود .سپس باباا بایش از یاک
ساعت با مندلیها گیلای دانادا باازی کارد .چاانجی در دفتار خااطراتش چنای
یادداشت نمود« ،شِری بازی استادانهای را تا باه آخار باازی کارد» .تاا آن زماان
کدخدا توانسته بود انبوه جمعیت را که خواهان دارشان بودناد دور نگااه دارد اماا
هنگامی که بابا به نزدیکی بارکش رسید و قدد سوار شدن را داشت ،مردم دور او
حلته زدند اما ای بار بابا ناخشانود نشاد و باه آناان اجاازه داد کاه از او دارشاان
بگیرند .پس از آن بابا مهماننوازی بیریای کدخدا را ستود و به او پراساد داد .باباا
سپس از خانهی روستایی بائو صاحب وانجاری نیز که در شیندی بود دیدن نماود.
پیش از ورود به خانهی او ،بابا دستور داد که تراکتور توق کند و به دنبال کدخدا
فرستاد تا آنان را همراهی کند .در ای میان ،بابا ای سخنان روحانی را بیان نمود:
تا پیش از دستیابی به خدا -رسیدهگی ،عالم هساتی مجاازی مانناد ورق باازی
است .در جریان ورق بازی ،شما بنا بار بارد و یاا باخات ،احسااس خشانودی یاا
349 لرد مهر 3
ناامیدی میکنید .شما چنان هیجان زده و غرق در بازی میشوید که همه چیز را
به دست فراموشی میسپارید .اما همی که شما دست از بازی میکشید و دگرباار
درگیر کارهای روزمرهی زندگی میشوید ،آنگاه ورق بازی و تمامی خشنودیهاا و
ناامیدیها ،دلشورهها و نگرانیهای آن را فراموش میکنید .در ماورد یکتاهای باه
خدا -رسیده نیز ای چنی است .برای آنان خود زندگی و هساتی مجاازی دنیاا
صرفا یک ورق بازی است .پیاروزیهاا و شکساتهاای دنیاوی ،خوشابختیهاا و
بدبختیها ،هیچ یک با دوامتر و مهمتر از احساسات و هیجاناتی که در جریان ورق
بازی تجربه میکنید نیستند.
کدخدا به آنان پیوست و بورکر خوش ذاتی و گرایش ذهنی او را برای روحانیات
ستود .بابا گفت« ،م همه چیز را میدانم ،به همی دلیل است که م دعاوت او
را پااذیرفتم و ای ا همااه راه باارای دیاادن او آماادم .چناای پیرواناای باارای م ا
گرامیتر از افراد به اصطالح ثروتمند و باانفوذی مایباشاند کاه صارفا «خادایان
حلبی» بیش نیستند» .پس از دیدن از وانجاری و خاانوادهاش ،باباا سااعت 5:30
بعد از ظهر به مهرآباد برگشت .آن شاب ،باه یاک بحاث کلای درباارهی اماورات
روستای ارنگائون پرداخته شد .برخی از روستاییان ماروتی پاتل را به خاطر اقامات
در مهرآباد و خوردن غذا که توسط «یک پارسی پختاه شاده» و ناه یکای از هام
طبتاتیهای خود ،به تلخی سرزنش کرده و مورد آزار و اذیت قرار میدادند .بابا به
او دلداری داد و گفت« ،مطمئ باش .روزی م تمام ای ماهارها (هاریجانهاا) را
سر یک سفره با تو خواهم نشاند تا دست پخت همان کسی را بخورند کاه توساط
طبتهی اجتماعی تو منع شده است» .غروب 29می ،شیری مای و ماانی باه پوناا
برگشتند.
بامداد چهارشنبه اول ژوئ ،1927بابا به همراهای منادلیهاا بارای شارکت در
جش عروسی والو پاوار راهی ارنگائون شدند .یک کارناوال شادی بابا را تاا روساتا
همراهی کرد و در مهمانی به خوبی مورد پذیرایی قرار گرفت .بابا خیلی زود پاس
از سرو غذا به مهرآباد برگشت اما پیش از راهی شدن چنای تورایح داد «اماروز
مدرسهی مهراشرام 350
بر ای نکته پافشاری میکرد که برای کشور بسیار سودمند بوده است .هنگامی که
بابا سخنان آنان را شنید چنی توریح داد:
آموزش و پرورش هر اندازه که نتص و معایب خود را داشته باشد ،همیشه بهتر از
نادانی است .آن سودمند است و نیکی بسیار در بر دارد .گرچاه آماوزش و پاروش
ممک است از لحاظ ماالی ساودمند نباشاد اماا باه یاک آماوزش ذهنای خاوب
میانجامد و از لحاظ ذهنی یک گام به جلاو در راساتای پیشارفت انساانی ،بهتار
سازی و باال رفت سطح اندیشه به حساب میآید .تحت هر شرایط و در هر مکانی
م تکرار و اعالم خواهم کرد که آماوزش و پاروش مفیاد و خاوب اسات .گرچاه
ممک است دستگاه آموزش و پرورش ناکارآمد و ناقص و حتا باد باشاد اماا شاما
نباید یکی را به خاطر دیگری سرزنش کنید ،یعنی آموزش و پرورش را باه خااطر
دستگاه آموزشی متدر بدانید.
آن شب یک فانوس نفتی جدید پترو ماکس برای نخستی بار در میاان فریااد و
هلهلهی بلند و سوت زدنهای دانش آموزان و آموزگااران روشا شاد و باه ایا
مناسبت و برای خوش بختی متداری نارگیل شکسته شد و ای رویاداد را جشا
گرفتند .در ای میان ،باد تندی میوزید و بابا به رائو صاحب هشدار داد کاه از آن
فانوس پترو ماکس نو به خوبی مراقب کند و هشدار داد و تهدید کارد« ،چنانچاه
اتفاقی برای آن بیفتد م شتابان از مهرآباد به یک مکان نامعلوم خواهم رفت».
از چند روز گذشته هوا ابری و خورشید نتابیده بود 3 .ژوئ ،هنگامی که بابا نازد
مندلیها آمد میخواست استراحت کند اما به نظر مایرساید کاه هاوای سارد و
توفانی بر او اثر گذاشته و آزرده است .بابا چنی توریح داد:
م اینجا برای استراحت آمدهام .برای م استراحت به معنی توقا کامال کاار
روحانیام است .پس از چندی سال تدمیم گرفتم که امروز به خاودم اساتراحت
دهم .اما طبیعت که خودم آن را آفریدهام ،اجازه نمیدهد .چگوناه ایا نیروهاای
تخیلی ،سد راه کار م هستند را می تواند از توریحات زیر فهمید :به طاور کلای
برای انجام کار روحانیام ،ذه جهاانی ما باه عاالم خااکی ،انارژی و ذهنای و
مدرسهی مهراشرام 352
همچنی خداوند پیوند خورده است .هنگامی کاه از کاارم دسات بکشام ،ذهنای
جهانیام میخواهد خود را از تخیل ،یعنی عالم خاکی ،انارژی و ذهنای ،گسساته
ساخته و در الوهیت استراحت کند .برای از میان برداشت ای سد راه و همزماان
استراحت کردن ،م نیاز به کوه نوردی ،فعالیت بدنیِ دویدن ،بازی ورزشای و یاا
دراز کشیدن زیر نور خورشید دارم تا خود را خوشحال نگاه دارم .از ایا رو ،دو راه
وجود دارد یکی ای که استراحت نکنم و دیگری شکست قانونی است که خاودم
گذاشتهام .اگر ارداه کنم میتوانم در ظرف 5ثانیه خورشید را از پشت ابار بیارون
آورده و به درخشش وادارم اما ای بارخالف قاانونی خواهاد باود کاه بار تماامی
آفرینش فرمانروایی میکند .کسی متدر نیست؛ هیچ کس نمیتواند کماک کناد.
ت کم
حتااا یااوگیهااای باازرگ و مرشاادان کاماال کااه عناصاار و آب و هااوا را کنتاارل
و همچنی مرده را زنده میکنند ،نمیتوانند هوا را آفتابی و خورشاید را وادار باه
درخشش کنند و یا کاری دربارهی آن انجام دهند ،زیرا م به عنوان اوتار شخداا
در ای کار دخالت دارم .در جریان عادی کارها ،مرشادان کامال تاوان هار کااری
دارند جز شکست قانون .قانون گزاران نمیتوانند قانون شکننان باشند!
از میان 56روح به خدا -رسیده روی زمی 5 ،مرشد کامل مهمتری هستند و
آن که از همه واالتر است ،اوتار است ،یعنی خودم .ما هار 700تاا 1400ساال
میآیم و بیگمان ای خوش اقبالی و سعات بسیار کمیابی است که تک تک شاما
فرصت یافتهاید مرا دوست داشته باشید ،چون حتاا مرشادان کامال نیاز اشاتیاق
دارند که اوتار را به طور فیزکی لمس کنناد .هنگاامی کاه دنیاا در چناگ درد و
بدبختی و رنج و هرج و مرج است ،م خود را آشکار مینمایم .آنگاه روحانیت باه
اوج و ماده گرایی به پایی تاری درجاه مایرساد و دگار باار باا گذشات زماان،
روحانیت کاهش یافته و ماده گرایی افزایش مییابد .از آغااز زماان ایا باازی در
جریان باوده و تاا ابادیت اداماه خواهاد داشات .ما بارای ادارهی اماور کائناات
(آفرینش) قانون خود را دارم .اما هنگامی که سخ میگویم ،قانون کنار گذاشاته
خواهد شد ،چون هل روحانی جهانی خواهد بود .از ایا رو قاانونی کاه ما بارای
353 لرد مهر 3
کائنات آفریدهام ،کنار گذاشته خواهد شد .اما دگربار قانون خود را برقرار میسازد
و نیروی روحانی رفته رفته فروکش کرده و ماده گرایی افزایش ماییاباد ،درسات
مانند اهلل کلنگ .بابا برای روش سازی ،لوح دستی خود را مانند اهلل کلنگ بااال و
پایی برد .نابسامانی و آشوب مادی و هرج و مارج بایاد باه اوج و بااالتری نتطاه
برسد .آنگاه م آشکار و نمایان خواهم شد .هنگامی که آشکار می شوم ،روحانیت
در باالتری درجه است.
هنگامی که شخدی از بابا پرسید چرا رسیدن به شناخت خداوند نیاز باه مادت
زمان بسیار زیاد دارد ،بابا پاسخ داد:
هنگامی که شما با م یکی میشوید ،زمان وجود ندارد .یعنی هیچ چیز .مریدان
حلته چه قدر سعادتمند هستند که هنگامی که در جسم هستم مرا دوست دارند.
اما در عشق الهی به مرشد ،درد و رنج و دلسوختگی به شادت زیااد وجاود دارد.
جدایی بیشتر احساس میشود و دردسرها و دلشکستگیها عمیاقتار و شادیدتر
هستند .مانند پروانه که به دور شمع مایگاردد ،عاشاق دیواناهی محباوب الهای
میشود .حافظ مرشد خود را به اندازهای دوست داشت که نمیتوانسات 5دقیتاه
بدون او زنده بماند .او همیشه موهای مرشد خود را میبوساید! فارد بایاد چنای
چنی عشق سوزانی داشته باشد .چنان اشتیاقی که در نبود مرشد ،نتواند آرامش
و قرار داشته باشد .م میخواهم استراحت کنم اما طبیعت اجازه نمیدهاد .اگار
خورشید نتابد ،باران میبارد .چرا؟ مایا یعنی کشش و جاذبهی تخیلی که همه جا
گسترده و سایه افکنده است و نیروهای خود را بر علیه روحانیت به کار میگیارد.
اکنون که کار نمیکنم ،نیروهای روحانی ،نا فعاال و در اساتراحت هساتند و مایاا
نیرومندتر میگردد .اگر اکنون در متابل مایا ایستادگی کنم ،قاانونی کاه بار مایاا
فرمانروایی میکند ،شکسته خواهد شد.
بابا با دلشادی و خوش خلتی چنی نتیجهگیری کرد:
«شما خواهید دید ،فردا اتفاقی رخ خواهد داد که مرا به استراحت وامایدارد .ماا
آهنگ او یک مرد شاد و خوشرویای اسات را روی گراماافون خاواهیم نواخات و
مدرسهی مهراشرام 354
ببینیم چه پیش خواهد آمد» .از 28می که برای 20دقیته باران بارید ،دیگر هیچ
بارشی نشده و هوا به شدت گرم بود 4 .ژوئ ،بابا به ادی سینیور دساتور داد کاه
بیرون بایستد و فریاد بزند« :باران ببار ،ببار»! ادی ،دستور را انجام داد اما آن را باا
لح عادی بیان کرد .بابا به او دستور داد که فرمان خود را با فریاد و تماام تاوان
بیان کند .پس از انجام آن ،وزش بادهای سنگی آغاز گردید و ابرهای تیاره گارد
آمده و شکل گرفتند و پس از نیم ساعت بارش بارن شروع شد.
یکشنبه بعد 5 ،ژوئ ،1927بابا باوجود ناخوشی و بای میلای ،باا تنای چناد از
مندلیها ساعت 5:30بامداد مهرآباد را تار کردناد و پایش از آن کاه رهساپار
اورنگ آباد شوند سر راه برای صرف ناشاتایی در خسارو کاوارترز توقا کوتااهی
ت کم
داشتند .در اورنگآباد آنان در خانهی «اینسپکش » اقامات گزیدناد ،باباا بااوجود
گردندرد و سردرد خلق و خوی شاد و خوبی داشت .پس از ناهاار و چناد دسات
بازی با ورق ،رامجو پیشنهاد کرد که به دیدن غارهای الورا بروند .آنان سار راه در
دولتآباد فورت توق کردند و بابا از معبد کایالش و چند غار دیگر در الورا دیدن
کرد و آنها را دوست داشت .هنگام نوشیدن چای در خلدآباد باباا چنای آشاکار
نمود« ،آرامگاه زرزری زربخش مرشد سای بابا در خلدآباد است» .هنگاامی کاه از
بابا پرسیده شد چگونه امکان آن وجود دارد ،چون زرزری زربخاش صادهاا ساال
پیش از سای بابا میزیسته است .بابا پاسخ داد« ،شما نمیتوانید تدور کنیاد کاه
لط و نظر مرشد کامل تا چه اندازه بزرگ است .هنگامی که زرزری زربخش زنده
بود ،سای بابا در یکی زندگیهای پیشی ،مرید او بود .لطا و نظار مرشاد بار او
بارید و در چند زندگی ادامه یافت تا ای که پس از 700ساال او را کامال نماود.
زرزری زربخش به معنی پیشکش کنندهی گنجِ گنجهاسدت و او آن را باه ساای
بخشید .گروه ساعت 8شب به مهرآباد برگشت .ای در حالی است که سار راه در
خسرو کوارترز اقامت کوتاهی داشتند و شام صرف کردند .بعد از ظهر روز بعد هوا
داغ و سوزان بود .در ای موقعیت ،بابا از ویشنو و وامان خیا ،خواست که بیارون
بروند تا آنجایی که در توان دارند فریاد بزنند« ،ببار ،ببار باران .خورشاید دور شاو
355 لرد مهر 3
دور شو» .آنان هردو ،فرمان بابا را با صدای بلند رو به آسمان صاف فریااد زدناد و
در ساعت 4بعد از ظهر باران بارید.
یک دوست سالخوردهی خانوادهی جاساواال به نام نوشیوانجی باروچا ،به تاازگی
بابا را در مراسم جش ناوجوت در اکبر پارس دیاده باود .او چناان از ایا دیادار
قلبش به حرکت آمده بود که از آن روز به بعد ،پیوسته برای دارشان گرفت از بابا
پای پیاده به مهرآباد میرفت .بابا همیشه دست خود را بر سر او قرار میداد و او را
تبر و تشویق میکرد که مشتاق عشق خداوند باشد .بعدا در آن روزگار ،گزارش
شد که نوشیروانجی مانند دیوانهها رفتار مایکناد؛ باا بادن نیماه لخات باه راه
میافتد و هر کسی را که در تالش برای آرام کردن او برمیآید کتک میزند.
6ژوئ ،1927بابا با اشاره به نوشیروانجی و کسانی دیگر که مانناد او خلاق و
خوی هیجانی نامتعادلی دارند چنی بیان و روش سازی نمود:
خوب نیست که شخدی احساسات و هیجانات خود را با چنی شیوهی خشاونت
آمیزی بیان کند .ای ربطی به حتیتت ندارد .برای آن که فرد بتواند وارد راه شود،
جوشش هیجانات و احساسات باید کنترل و مهار شده و زیر فرمان درآیند .چنی
فوران افسار گسیختهای از شور و هیجانات ،شاخص را در موقعیاتهاای زشات و
نامناسبی قرار داده و نه تنها سر سوزنی در راه پیشرفت نخواهد کرد ،بلکه خود را
مایهی خنده در جهان میسازد .اگر احساسات و هیجانات به موقاع مهاار نشاوند،
امکان دیوانه شدن شخص به راستی وجود دارد و او باید بتیاهی عمار خاود را در
تیمارستان به سر برد .کسانی که دساتخوش چنای فاورانی از شاور و هیجاناات
میشوند سرشتی مهربان و گرایش ذهنی به سوی حقیقت دارند اما هم چنان که
گفته شد ،احساسات باید کنترل و مهار شوند ،وگرنه به مرور زمان ،تنهاا نمایشای
پوج و توخالی درخواهد آمد؛ همان طوری که در مورد وامان ساوبنیس و کیساان
ماستر ای چنی شد .هردو دستخوش جوشش و فوران هیجانات شدند که از پس
مهار آن برنیامدند و نمایش بزرگی از عشق و ریارت کشی به نمایش گذاشتند اما
خیلی زود به حالت اولیهی خود بازگشتند و دگربار درگیر امور دنیوی شدند.
مدرسهی مهراشرام 356
بابا به گوستاجی که روی ایوان جوپدی زندگی میکرد دستور داد کاه گرداگارد
جوپدی باغی درست کند به نام باغ مهر .از 10ژوئ ،گااری گااوی کاه دو چارخ
داشت و باباا گهگااه باا آن باه اطاراف مهرآبااد سرکشای مایکارد بارای آوردن
گلدانهای گل برای باغ پیشنهادی مورد استفاده قرار گرفت .بابا پیشتر آن گاری
را پست پنجاب مینامید اما اکنون اسم جدیدی بار آن گذاشات و آن را مهرآبااد
اسپشیال نامید .بابا در آن روز سوار آن شد و تا مهر اشرام در فامیلی کوارترز با آن
رفت .او حتا یکبار با آن راهی احمدنگر شاد .در آن روزگاار باازی آتیاا پاتیاا در
شامگاهان ،یکی از ویژگیهای عادی زندگی در مهرآباد بود .مندلیها و بابا گهگااه
تا ساعت 10شب در پرتو نور فانوس پترو ماکس بازی میکردند .جمعه 10ژوئ
ت کم
،1927بابا برای شرکت در مراسم نخ متدس یکی از خویشاوندان دکتار سااته در
احمدنگر به خانهی او رفت با حضورش آنجا را تبر نمود .باباا پاس از آن راهای
خانهی رایا شد .مادر زن ساداشیو ،کاکوبای مادر ویشنو و روپامای کارانی مادر زن
ناوال ،سه ت از بانوان پیرو بابا بودند که بامداد هماان روز وارد مهرآبااد شادند و
شب را در آنجا سپری کردند .پساران روپاماای باه ناامهاای بانااجی 15سااله و
دینسی 12ساله در مدرسهی مهر اشرام پذیرفته شده بودند 11 .ژوئ عید قربان
مسلمانان جش گرفته شد .مدرسه برای نیم روز تعطیل شد .بابا ساعت 3بعاد از
ظهر پوشا نو به دانش آموزان مسلمان هدیه داد و سپس بای هماهی بچاههاا
شیرینی پخش کرد .ساعت 2بعد از ظهر روز بعد ،بابا به زال گفت« :هنگامی کاه
بارش باران متوق شد م از جوپدی بیرون خواهم آمد» .در آن زمان هوا صاف و
آفتابی بود و هیچ لکه ابری در آسمان دیده نمیشاد اماا پاس از مادت کوتااهی،
بارش باران آغاز گردید و بیش از یک ساعت ادامه یافت .ای در حاالی اسات کاه
شب نیز بارندگی دوباره ادامه پیدا کرد 13 .ژوئ ،بانو ماسی خالهی بابا از کراچای
وارد مهرآباد شد و با دو پسر خود ،مهربان و هاومی کاه در مهار اشارام تحدایل
می کردند دیدار نماود و از ایا کاه حاال آناان خاوب باود ،خوشانود گردیاد و
شامگاهان راهی بمبئی شد .آن روز داکه به مهرآباد برگشت و مسئولیتهاایش را
357 لرد مهر 3
از سر گرفت .دوباره نوشیروانجی باروچا را در 12و 13ژوئ نزد بابا آوردند ،زیرا
رفتار عجیب و غریب او هنوز ادامه داشت .بابا به او گفت« ،گرچه فوران هیجاناات
تو ربطی به روحانیت ندارد اما چون بیریایی و رناج باردهای و مشاتاق حقیقدت
هستی ،م به پیشرفت روحانی تو رسیدگی خواهم کارد .در ایا میاان ،خاود را
کنترل ک وگرنه دیگران را ناخشنود خواهی کرد ،در حالی که خوشاحال کاردن
دیگران ،نکتهی اصلی آموزش تمام مرشدان بزرگ است ،از جمله خاود زرتشات.
بابا اجازه داد که آن مرد کهنساال چناد روز در مهرآبااد بماناد و او را باه دسات
چانجی سپرد .روز بعد بابا به رستم و رائو صاحب دستور داد که هر شب ساعت ،8
او را به مهر اشرام همراهی کنند ،زیرا میخواست موروعات روحانی را برای بچهها
بیان کند .رستم میبایست بیانات بابا را به ماراتی و گاوجراتی و رائاو صااحب باه
فارسی برگرداند .هنگامی که یکی از مندلیها با شور و شوق به ورود تنی چناد از
زرتشتیان سرشناس و ثروتمند پونا اشاره کرد ،باباا عالقاهی زیاادی باه کشایدن
چنی افرادی به سوی خود نشان نداد و چنی گفت:
شکیبا باشید و ببینید چه رخ میدهد .بسیاری از مردم سرشناش ،رهبران و افراد
نامی به مرور زمان نزد م خواهند آمد ،آن در زمان مناسب رخ خواهد داد ،بدون
آن که دعوت ویژهای از آنان شده و یا ای وعده و یا آن وعده به آناان داده شاده
باشد .چرا اکنون نگران آن باشیم؟ هرکسی ،خواه نامی خواه گمنام ،اگر به دلخواه
خود اینجا بیاید پذیرفته میشود .آوازه و نام و نشاان ،معیاار راساتی سانجش و
داوری دربارهی کساانی کاه باه راساتی بازرگ هساتند نیسات .سیاساتمداران و
کارکنان اجتماعی که صرفا در ای راه میکوشند ،معموال برای ای که جهان آنان
را افرادی بزرگ و چهرههایی سرشناس به شمار آورد تمایل به بلندآوازگی دارناد.
با ای حال ،هزاران و هزاران ت از کارکنان راستی و زحماتکشاان خااموش در
گوشه و کنار وجود دارند که از دید جهانیان ناشاناس هساتند اماا هازاران مرتباه
عالیتر و بزرگتر از ماهاتما گاندی و واالبای پاتل هستند که باهم کار مایکنناد.
ای کارکنان خاموش ،گوهرهای راستی هستند که میتوانند روزههایی بگیرند ده
مدرسهی مهراشرام 358
بار دراز مدتتر از گاندی ،بدون هیاهو و جنجال و حتا با خوشرویی بیشتر .با ای
وجود ،راه و روش دنیا چنی است که اگر گاندی یا پاتال تنهاا بارای 5روز روزه
بگیرند ،جنجال در سراسر کشور برپا میشود و روزنامههاا باا سارخط درشات باه
هیاهو دام میزنند ،صرفا به خاطر ای که آناان سیاساتمدارانی ناامی و در دیاد
مردم هستند.
سپس بحث و گفتگو دربارهی یک زن آلمانی پیش آمد که نزد گاندی رفتاه باه
گمان ای که او یک مرشد روحانی است اما دلسرد و سارخورده گشاته باود .باباا
دیدگاهش چنی را بیان کرد:
اگر او نزد اوپاسنی ماهاراج رفته بود ،ساود فاراوان مایبارد .اماا دلساردیهاا و
ت کم
ناامیدیها خوب هستند .چنی تجربههایی نیکی فراوان در بر دارند .خُرد شادن و
درهم شکست خِرد و عتال راروری اسات .چنای سارخوردگیهاایی گرچاه از
اندیشیدن بسیار زیاد میکاهد اما آرزو و امید از میان نمیرود و از راههاای دیگار
پیش روی میکند ،از درون ،آهسته و پیوسته و حتا پس از شمار زیادی ناامیدی،
سرانجام با در تماس قرار گرفت به یک یکتای کام راستی که میتواند شاخص
را به درستی راهنمایی و رهبری کند ،روزی به هدف خود میرسد.
15ژوئ ،1927آهنگ سرود سادهی هفت ناام خداوناد :هااری ،پاراماتماا ،اهلل،
اهورمزد ،گاد ،یزدان ،هو ،توسط بابا برای پسران اشرام نوشته شد که میبایست هر
بامداد بخوانند .درست مانند آنچه که در سال 1924برای مندلی ها دیکته کارده
بود .آنگاه هفت نام خداوند روی یک تابلو نوشته شد تا در دید همگان قرار گیرد.
بامدادان یکی از پسران ابتدا نامهای خداوند را باه تنهاایی مایخواناد و ساپس
همگان به او میپیوستند و برای 15دقیته و یا نیم ساعت دم میگرفتند .پسرها با
دستهای جفت شده رو به خورشید میایستادند و ای ستایش را 5دقیته پایش
از شروع و پس از پایان کالسها میخواندند .روز بعد ،غنای و تاایبااال از لونااوال
آمدند .آن روز یک شخص جدیدی برای دارشان بابا آمد که در سرنوشتش ای بود
که تماس زیادی با مرشد داشته و برای کار او سودمند درآمد .او وکیلی بود اهال
359 لرد مهر 3
آن راهی ارنگائون شد تا گواه بر یک مراسم هنادو در معباد آنجاا باشاد .پاس از
بازگشت به مهرآباد در 22ژوئ ،بابا دربارهی «کارگزاران زبردست» سخ گفت و
آشکار نمود که شمار آنان 13ت در جهان است .بابا در ادامه بیان نمود« ،یکی از
آنان در انگلستان است و از نیروی بزرگی برخوردار میباشد که حتاا زن او نیاز از
آن خبر ندارد .گرچه برخی از نیروها به آنان داده میشود ،با ای وجاود آناان باه
خدا -رسیده نیستند اما پس از رها کردن بدن به شناخت مایرساند .آناان زیار
سرپرستی مستتیم م قرار دارند و اکنون م در تماس و گفت و شنود درونی باا
آنان هستم و آنان را راهنمایی میکنم .به ای دلیل است که ای موروع به میاان
آمد» .بابا چنی بیان نمود« ،نزد هر پیری بروید و از او دارشان بگیریاد ،باه نفاع
شما تمام میشود اما خواهان پند و اندرز آنان نباشید و گرناه بایاد از آن پیاروی
کنید .دیدن و در تماس قرار گرفت با یک ولی و یاا پیار بسایار ساودمند اسات.
پیران مانند حیوانات دست آموز خداوند میباشند .گهگااه از طریاق تبار آناان،
«غیر ممک » ،توسط خداوند ممک میگردد» .بابا همچنان در مدرسه وقت صرف
میکرد و با بچهها بازیهای ورزشی میکرد از جمله ،هاکی ،کریکت و آتیا پاتیاا.
یک شب بابا چند دست درات ( مانند چکرز) با مندلیها بازی کرد.
پنج شنبه 30ژوئ ،1927مهراشرام از فامیلی کوارترز به تپهی مهرآباد جاا باه
جا شد .به ای مناسبت ،جشنی برپا گردید و بابا ،چای و شایرینی بارای همگاان
سرو کرد .پس از خواندن باجاان ،چناد باازی ورزشای انجاام گرفات .باه منظاور
دسترسی ام و آسان به تپهی مهرآباد ،درخواستی برای ساخت یک گذر همسطح
روی خطو راه آه در نزدیکی پستخانه به مسئولی راه آه داده شد .چند روز
بعد موروع ساخت یک زمی تنیس درمهرآباد و آماده سازی یک زمای کریکات
در باالی تپه مورد بحث و گفتگو قرار گرفت .پس از پشات سار گذاشات مراحال
اداری گرفت پروانهی اعتبار از دانشگاه بمبئی برای تاسیس دبیرستان ،اول ژوئیاه
مدرسه آغاز به کار کرد و مرشد آن را به طور رسمی دبیرستان حضارت باباجاان
نام نهاد .آن دسته از پسرانی که وارد مهر اشرام نشده و در مکان مندلیها نزدیک
مدرسهی مهراشرام 362
چاه آب زندگی میکردند و در مِس کاوارترز باه مدرساه مایرفتناد ،باه فاامیلی
کوارترز که اکنون تخلیه شده بود جا به جا شدند و مسئولیت آنان به رائو صااحب
واگذار شد.
پیشتر در ماه می ،بابا مکانی را روی تپهی مهرآباد ،سمت غربی ساختمان تانک
آب ،برای ساخت یک کابی کوچک حلبی برگزیده که در 30ژوئ تکمیال شاد.
پس از آن بابا تنها یک شب را در آنجا سپری کرد ،به پایی مهرآباد آمد و دگرباار
در جوپدی بسکنی گزید .در ای میان ،تالشهای روسی در کویته به بار نشست و
در یکشنبه 3ژوئیهی ،1927نخستی گروه از دانش آموزان ایرانی در برگیرندهی
12پسر زرتشتی و 2پسر مسلمان همراه بیادول از راه رسایدند .ایا در حاالی
ت کم
است که 2پسر بزرگسال نیز گروه را همراهای مایکردناد .بیادول توانساته باود
پسران را بدون پاسپورت به هند بیاورد؛ یک دستیابی که بدون کمک درونای باباا
هرگز امکان پذیر نبود .به محض ورود بچهها ،گرچه آنان از یک سافر بسایار دراز
بسیار خسته بودند ،بیدول پسرها را به ترتیب قد ردی کرد و از آنان عکس گرفت
تا شکل و شرایط ورود آنان را مستند سازد .آنگاه بابا آمد و دست ناوازش بار سار
تک تک پسرها کشید و با مهربانی ورود آنان را به مهرآباد خوش آمد گفات .یاک
پسر نوجوان ایرانی مسلمان دیگر به نام عباداهلل رکا الادی پااکروان کاه در آن
روزگار از اسم فامیل اهوازی استفاده میکرد و پدرش را از دسات داده باود ،یاک
هفته بعد در 9ژوئیه وارد مهرآباد شد .پاکروان آگهی مدرسهی مهار اشارام را در
روزنامه دیده و به منظور پیشرفت و ادامه دادن به تحدایالتش رسامیاش آماده
بود .او هیچ گرایشی به یافت مرشدد و روحانیات نداشات و چاون در خاانوادهی
سنتی مسلمان بزرگ شده بود تنها اسالم برای او معنای خاصای داشات .باا ایا
حال ،بابا او را در دبیرستان حضرت باباجان پذیرفت .پس از مدت کوتاهی ،ذهنیت
مذهبی سنتی عبداهلل دگرگون گردید و بابا نام جدید چوتا بابا ،باه معناای باباای
کوچک را بر او نهاد .در ای میان ،شخص دیگری به نام شهریار رشید مهربانپاور
به جمع ساکنی مهرآباد افزوده شد .او ابتدا دربارهی بابا از بیدول در ایران شنیده
363 لرد مهر 3
و
خیلی زود پول وام گرفته و به مهرآباد آمده بود .مهربانپور یک مرد جوان قاوی و
جویندهای یکدل و بیریا بود .بابا به او اجازه داد که به مندلیهاا بپیونادد و باه او
دستور سکوت داد و مسئولیت نگهبانی کنار درب بزرگ بااالی تپاه باه او واگاذار
گردید .او وظیفه داشت که از ورود بیگانگان باه محوطاهی مهار اشارام روی تپاه
جلوگیری کند 4 .ژوئیه بابا اشارههایی به آینده نمود« :م باید برای 6ماه روزهی
آب بگیرم .هنگامی که ای کار را انجام دهم ،بدانید که م دوباره ساخ خاواهم
گفت .م خودم را حبس خواهم کرد اما تادارکات بایاد پایش انجاام آن کاار در
اشرام آماده باشد .یک جوشش و فاوران روحاانی در مهرآبااد رخ خواهاد داد کاه
بسیاری از دانایان پیشاپیش از آن آگاهند .یکی از ای «دانایان» یک سادو جاوان
اهل سایکِد با موهای بلند با چشمانی خواب آلود که از سوی یک روح پیشارفته
به نام دونی ماال بابا فرستاده شده بود همان روز برای دارشان بابا از راه رساید .آن
سادو پیش از ای نزد باباجان و نارایان ماهاراج رفته و اکنون راهی سااکوری باود.
بابا چندی عکس و الکت (گردن آویز) باا عکاس خاودش را باه او ارزانای نماود.
مدرسهی مهراشرام 364
سارکاری ،آن دزد جوان اهل پونا ،به کار دفتاری در دبیرساتان حضارت باباجاان
برگماشته شد.
با شنیدن گزارشهایی دربارهی آشوبها و هرج و مرجهای اجتمااعی در کلکتاه
که در روزنامهها چاپ شده بود ،بابا دیدگاهش را چنی بیان کرد:
ای صرفا یک دیوانگی و احمتی محض از سوی هندوها و مسلمانان است که باه
نام مذهب ،سر یکدیگر را بشکنند و زخمی کنند و به مذهب یکدیگر توهی کنند!
هر مذهبی که اجازه دهد به عتیدهی متادس ماذاهب دیگار بایاحترامای شاود،
شایستگی نام خود را ندارد .کوشش در راستای تلییر مذهب هندوها باه اساالم و
برعکس نیز همی طور احمتانه و بی معنی اسات .افازایش پیاروان یاک ماذهب
خا ،نشانگر بزرگای و ارزش آن نیسات .کشامکش بارای رسایدن باه برتاری
مذهبی ،چیزی جز بیمذهبی محض و آشکار نیست .دلیل واقعی که در پس ایا
آشوبهای اجتماعی و همچنی بیقراری و نابسامانیهای همگانی کاه در سراسار
جهان قرار دارد ،نزدیک شدن فوران و طلیان روحانی است که در راه مایباشاد و
در هر فاصلههای زمانی دراز مدت رخ میدهد .همهی ای رویدادها به یک وحدت
و آرامش خواهد انجامید .برای نمونه ،شاما پایش از یاک تخلیاهی شاکم بسایار
مناسب و ررایت بخش ،از درد شکم و ناراحتی فراوان رنج میبرید! ای آشوبها و
هرج و مرجها ،خود نشانگر آمدن صلح و آرامش است .شخدیت م که ترکیبای
از ادیان اسالم ،هندو و زرتشتی است ،نه تنها امری اتفاقی نیست ،بلکه بسیار مهم
و پرمعنی میباشد.
10ژوئیهی ،1927گالبشا از موروعی ناراحت و آزرده بود و نمیخواست غاذا
بخورد .بابا با ای سخنان دلگرم کنناده ،او را آرام نماود« ،هنگاامی کاه از دسات
دیگران رنجیدهای آن را به دل نگیر .به طور عادی بخور و بنوش .راماکریشنا روزی
پاهای مردی را که به او ،آن مرشد بزرگ ،لگد زده بود شست .مانند یک مارد در
برابر خشمهای آنی و گذرا ایستادگی ک .مانند درختی سست و راعی در برابار
یک تند باد قویِ گذرا به لرزه نیفت و از جا کنده نشو.
مدرسهی مهراشرام 366
.جی دستور 8 ،ژوئیه از بمبئی برگشت و بابا را باخبر نمود کاه آمااده اسات
برای شش ماه با دستمزد 1000روپی در مهرآباد کار کند .بابا بیدرنگ پذیرفت و
دستور داد که مبلا 200روپی به عنوان پیش پرداخت باه او داده شاود .دساتور
دوباره راهی بمبئی شد و پس از سه روز به مهرآباد برگشت 11 .ژوئیه روز عاشورا
در ماه محرم بود ،شهریارجی ،بیلی و بابو ساایکل واال از پوناا آمدناد؛ آن ساادوی
جوان اهل سایکِد با گوپال سوامی نیز از راه رسیدند .همچنی در آن روز ،رساتم
و پدرش خانصاحب به دیدار بابا در مهرآباد آمدند 12 .ژوئیه ،غنی با چاوبهاای
کریکت و توپهای نو برای مدرسه ،به مهرآباد آمد و باه عناوان آموزگاار یکای از
درسهای فارسی گماشته شد .بابا هنگام بحاث درباارهی پایاهگاذاری نهاادهاای
ت کم
گوناگون در مهرآباد چنی آشکار نمود« ،کار م در مهرآباد مانند کندن آبراههای
بیشمار و قرار دادن هرچه بیشتر افراد در ساحلهای آن است ،به طوری که وقتی
سیل روحانی جاری گردید ،لبریز شدن عشق الهی در دسترسشاان باشاد و ساود
ببرند» .روز بعد در فامیلی کوارترز هنگامی که بابا دربارهی آمااده ساازی مریادان
حلته توریح میداد ،چنی پیشگویی کرد:
کار م برای مریدان حلته تتریبا پایان یافته و اندکی کار برای تماام کاردن آن
باقی مانده است؛ پس از انجام آن ،م به اروپا و آمریکا سفر خاواهم کارد .بیاناات
روحانی ،تنها برای افراد برگزیدهای بیان خواهد شد که با اشتیاق آرزوی پیشارفت
روحانی دارند .با ای حال ،م با انجام معجزات بزرگ ،انبوهی از مردم را به سوی
خود خواهم کشاند و پیروان بسیار بزرگی که مانند پروانه گرداگرد شمع خواهناد
چرخید ،مجذوب م خواهند شد.
یکشنبه 17ژوئ ،1927بیلی با یکی از هم مدرسهایهای پیشی خودش و بابا،
پسر دینشا مهربان ایرانی به مهرآباد آمد .دینشا ایرانی همان مارد ثروتمناد اهال
پونا بود که خرج اجرای نمایش نامههای بابا را میپرداخت .او به تازگی باه هماراه
همسرش به مهرآباد آمده و پس از بازدید از امکانات مدرسه ،پسرشاان را در مهار
اشرام نام نویسی کرده بودند .بعدا بیلی در 21ژوئیاه ،سااعت 5بعاد از ظهار باه
367 لرد مهر 3
همراه رامجو مهرآباد را تر کرد .بعد از ظهر همان روز در 17ژوئ ،یک مسابته
بی تیم کریکت مهرآباد و احمدنگر برگزار گردید .پس از پایان مسابته ،بابا شخدا
چیدمان اسباب و اثاث نو مدرسه را سرپرساتی کارد .کاالسهاا دارای یاک میاز
نوشت و یک صندلی برای دبیر ،یک جعبهی چوبی بسیار بزرگ برای کتاابهاای
درسی و لوازم مطالعه و یک تخته سیاه که روی سه پایه قرار داشت و جلو کالس
گذاشته شده بودند .ای در حالی است که میز و نیمکتهاا بناا بار شامار داناش
آموزان کالس ردی و چیده شده بودند .دیوارهای کاالسهاای درس باا دوغااب
آهک پوشانیده شده و رویهمرفته بابا از ظاهر و ترکیب مدرسه خشانود باه نظار
میرسید .برای آن که دانش آموزان ایرانی آسانتر و راحتتر به اشارام بپیوندناد،
بابا دستور داد که نان ایرانی پخت شود و برای ای منظور دستور ساخت یک تنور
آجری را داد .کار ساخت تنور در 18ژوئیه پایان یافت و ای نان جدید به تماامی
ساکنی مهرآباد داده شد .آن روز هنگام بحث و گفتگو دربارهی موروعات روحانی
بابا چنی آشکار نمود:
یک مرشد کامل میتواند در کار آفریدگار مداخله کند اما او به ندرت ای کاار را
انجام میدهد .او به طور کلی آفریدگار و آفرینش او را به حال خود رها میکند تا
امور خود را بی خودشان حل و فدل و اداره کنند .به بیان دیگر ،یک مرشد کامل
از آفرینش کناره گیری کرده ،جز در رابطه با میدان حلتهاش.
بابا در پیوند با مریدان حلتهی خود ،چنی تکرار کرد:
م آهنگ پایان دادن به کار آمادهسازی مریدان حلتهام را در ظارف یاک ساال
دارم و پس از آن سخ خواهم گفت .تمام درد و رنجهای گوناگونی که میبرم باه
خاطر اعضای حلتهام است .تمامی معجزات به اصطالح بزرگ ،مانند مرده را زناده
کردن ،در متایسه با کاری که برای مریدان حلتهام انجام میدهم ،ارزشای ندارناد.
اما پیش از آن که آغاز سخ گفت نمایم ،میخواهم ببیانم کاه تماام اماورات و
برنامهریزیهای مربو به اشرام تکمیل و پایان یافته است.
مدرسهی مهراشرام 368
20ژوئیه ،شیری مای به همراه بهرام 19ساله و ادی جونیور 13ساله و مانی 9
ساله از پونا به مهرآباد آمدند .بابا به ادی پیشنهاد کرد که بهتر اسات در مهرآبااد
بماند و در مدرسهی مهر اشرام به تحدیالتش ادامه دهاد .ادی از اندیشاهی رهاا
کردن دوساتانش در پوناا تکاان خاورد .افازون بار ایا ،او باه دقات از وراعیت
ریارت کشانهی ساکنی شبانه روزی مهرآباد خبر داشت .ای که آنان میبایسات
بامداد زود برخیزند و غذای ساده دریافت میکردناد .ادی پاساخ داد« ،چاه؟ ما
مدرسهی خوب خود را در پونا رها کنم و در ای مکان مترو و ویران به مدرسه
بروم»؟ بابا نگاه تند و سرزنش آمیزی به او افکند و ادی پا به فرار گذاشت .باباا در
پی ادی دوید و پس از آن که او را گرفت ،یک سیلی محکم به صاورت او زد .باباا
ت کم
برای او توریح داد« ،تو برادر م هستی و بارای ایا کاه سرمشاق خاوبی قارار
بگیری ،میبایست نخستی نفر باشی که اینجا نام نویسی کنی .اگر اینجاا نیاایی،
مردم جهان چه خواهند گفت؟ تو نمیتوانی تدور کنی که چه آموزشی در اینجاا
ارائه خواهد شد .چنی آموزشی در هیچ جا روی کرهی زمی عرره نمایشاود و
دانش آموزانی که اینجا تحدیل میکنند به راستی سعادتمند هستند».
سرانجام پس از تشویق و ترغیاب بسایار ،ادی رارای شاد و چهاار روز بعاد در
مدرسه پذیرفته شد .بهرام نیز برای مدتی به گاروه ماردان پیوسات و باه عناوان
دستیار بواصاحب کار کرد .بدی ترتیب ،زال ،بهرام و ادی جونیور ،سه بارادر باباا،
اکنون در مهرآباد زندگی میکردند .مانی با پدر و مادرش در پونا ماند و هرگاه که
میتوانست به دیدار بابا در مهرآباد میآمد .شهریارجی نیز گاه و بیگاه به مهرآبااد
سر میزد .ای در حاالی اسات کاه او در خاناهاش در پوناا ناام خداوناد را تکارار
و خاموشانه عکس بابا را ستایش میکرد 22 .ژوئیه ،پدر کهنسال پِسو به مهرآبااد
آمد و از بابا درخواست کرد که اجازه دهد پسرش به خانه برگردد تا او را در کسب
و کاری که قدد راه اندازی آن را داشت یاری نماید .پسو تمایلی به رفت نداشات
اما بابا او را پند داد که برای چند روز به بمبئی بارود و پاس از خشانود سااخت
پدرش به مهرآباد برگردد .در ای میان ،رستم سرگرم کمک باه پادر خاود ،خاان
369 لرد مهر 3
صاحب ،در اقدامات بازرگانی گوناگون بود .آن خاانواده پایش از ایا مالاک یاک
تعمیرگاه اتومبیل به نام سروش موتور ورکز باود و رساتم در 23ژوئیاه پاادری و
غنی را برای مراسم گشایش دفتر نمایندگی دستگاه رادیو به همراه خود برد.
در ای میان ،رستم در تماس با کریشنا جاگانات تاالی ،یاک نویسانده و ناشار و
جویندهی روحانی در بمبئی قرار داشت که از ساال 1912کتاابهاایی درباارهی
شاری سانتاساانگا پوساتا مااال باه نگاارش درآورده و قدیسان در هند از جملاه ِ
همچنی کتابهایش دربارهی زندگی سای بابا ،نارایان ماهاراج و اوپاسنی ماهاراج
نیز مطالبی نوشته بود .در سال ،1927بخش چهاارم کتااب منتشار و در آن باه
شرح کوتاهی از زندگی باباجان و مهربابا همراه با تدویرهای آناان پرداختاه شاده
بود .ای نخستی نشریهی انگلیسی زبان بود که در آن اطالعاتی دربارهی مهرباباا
به چاپ رسایده باود 24 .ژوئیاه ،مهرجای کارکاریاا یکای از خویشااوندان جاوان
خانوادهی داداچانجی دوباره از مهرآباد دیدن نمود .مهرجهی باه طاور فزاینادهای
جذب مرشد شده و بابا او را راهنمایی کرد که به بمبئی برگردد و کار کنونی خود
را ادامه داده و برای امتحانات کالج که در پیش داشت سخت مطالعه کند.
یکی از شرایط ورود به مهر اشرام ای بود که پسران برای 5سال در آنجا بمانند
تا بابا بتواند کاری را که برای آنان در نظر داشت انجام دهد .از ای رو پدر و مادرها
میبایست یک موافتتنامهای را در ای راستا امضاا کنناد .باا ایا وجاود در 30
ژوئیه ،تتریبا پس از یک ماه از گشایش مهر اشرام ،یک پادر مسالمان درخواسات
کرد که پسران خود را از مدرسه بیرون ببرد و رژیم غذایی نامناسب را علت اصلی
شکایت خود برشمرد .او مایخواسات غاذا و آذوقاهی مخداو بارای پسارانش
بفرستد .ای در حالی است که بابا اجازه نمیداد بارای هایچ یاک از پساران حاق
ویژهای در نظر گرفته شود .بابا خشنود نبود و خود پسران نیاز آرزوی تار مهار
اشرام را نداشتند .بابا دستور داد که پسران را با قطار باه بمبئای بفرساتند ،آنگااه
آنان اشک ریزان راهی شدند .بابا به آنان گفت« :اگر شما اینجاا را خیلای دوسات
دارید ،آن را به پدر خود بگویید و او را راری کنید که اجازه دهد شما بدون هایچ
مدرسهی مهراشرام 370
شر و تدارکات ویژهای اینجا بمانید .آنگاه به اینجا برگردیاد» .باباا باا بیازاری و
خشم به مندلیها گفت« ،م از فرستادن پسران ،خشنود نیستم .متنفارم از ایا
که کسی به پیمان خود پایبند نباشد .اکنون بر آن شدهام که دیگار هایچ بچاهی
ملول را اینجا نپذیرم ،زیرا ای ملولها بد قول هساتند» .چناد روز بعاد ،بانااجی
کارانای بیمیلی خود را برای ماندن در مهر اشرام بیان کرد و به خانه برگشت .اما
پااس از تتریبااا یااک ماااه بعااد ،او دوباااره بااه مهاار اشاارام پیوساات .از اول اوت
ساعتهای کار مدرسه اندکی تلییر کرد و اکنون از ساعت 7:15تا 12:15باماداد
بود .آموزگار کیسان ماستر در 5اوت به همراه همسر و فرزندانش به مهرآبااد جاا
به جا شد و بابا به او دستور داد که به رائو صاحب در مراقبت از بچههاای مدرساه
ت کم
کمک کند .یکشنبه 7اوت ،فرینی ماسی ،مادر پاادری از باباا دیادار نماود و او را
خبر ساخت که کلنل ایرانی برادر کوچک آنان ،رستم را باه تیمارساتان فرساتاده
است .بابا به فرینی ماسی اطمینان بخشید که حالت ذهنی ماوقتی رساتم جادی
نیست اما اگر در تیمارستان بماند ،دیوانه خواهد شد .باباا دساتور داد ناماهای باه
دینشا م .ایرانی نوشته شود مبنی بر ای که از نفوذ خود برای آزاد نماودن رساتم
استفاده کند .سپس بابا از فرینی ماسی دربارهی پسرش روسای ،بارادر بازرگتار
پادری ،که در آمریکا تحدیل میکرد پرسید .بابا در پیوند با پیشنهاد چاپ بیانات
او در مجلههای ماهیانهی گوناگون چنی توریح داد:
صالح نیست که یادداشتها ،سخنرانیهاا و بیاناات ما باه هار نویسانده و یاا
ویرایشگری که دور از م است فرستاده شود .برای اطمینان یافت از درست بودن
مطلب ،نویسنده باید اینجا باشد .برای نمونه ،دستور برخی از توریحات مرا چناد
روز پیش یادداشت کرد اما هنگامی کاه آن را باه زباان خاودش برگرداناد ،آن را
سرهم بندی کرد و بههم ریخت! توریحات مرا میتوان با روشی شیوا و باه زباان
روز ،بازنویسی کرد اما جاان کاالم و معناای ساخ نبایاد از میاان بارود .چنای
نویسندهای به مرور زمان پیدا خواهد شد .دستور خوب مینویسد اما به دلیل لح
371 لرد مهر 3
و واژگان سخت و خشک او ،احتمال دارد برخای از جامعاههاا ماورد اهانات قارار
گیرند.
بابا در پایان سخنش ،در اشاره به کتاب خود که هیچ کس اجازهی خواناد آن را
نیافته بود چنی بیان کرد:
ای کتابی که نوشتهام ،قرآن ،انجیل ،اوستا و ودای آینده خواهد باود و باه طاور
جهانی توسط تمامی کیشها و طبتات اجتماعی پذیرفته خواهد شد .ما پاس از
نوشت ای اثر ادبی روحانی بزرگ ،از نوشت دست کشیدم و از ای رو ،ای اثار از
نیروی بسیار بزرگی برخوردار است.
سه هفته بعد بابا به دستور چنی گفت:
هرگز در گذشته ،رازهای روحانی باه روشای کاه ما آنهاا را نوشاتهام آشاکار
نگردیدهاند .کتاب متدس هندوها بیگمان به برخی از ای نکات ،تا اندازهی کام و
بیش اشاره میکند که در کتابهاای آسامانی دیگار یافات نمایشاوند اماا ما
روحانیت را با واژگانی بیپرده و روش بیان کرده و آنها را با زبانی ساده تورایح
دادهام .ای اثر در آینده کتاب متدس جهانی خواهد شد.
8اوت ،1927نخستی گوشه از دگرگونیهایی که قرار بود در بچههای مدرساه
رخ دهد ،هنگامی آشکار گردید که یکی از پسرانی که بیدول با خود از ایران آورده
به نام اسفندیار وصالی 16ساله از بابا درخواست کرد« :خاواهش مایکانم مارا از
درس خواندن معاف کنید ،م نمیتوانم به درسهایم توجه کانم .جلاو چشامانم
تنها بابا را میبینم .در رویاهایم تنها بابا را میبینم .جز شما م عالقاهی دیگاری
در زندگی ندارم .میخواهم راه خدا را بروم؛ راه شناخت خدا» .مندلیهاا ساخنان
اسفندیار را تایید کرده و گفتند که بارها دیده شده آن پسر گریه سرمیدهد بدون
آن که بتواند هیچ دلیلی برای آن داشته باشاد .باباا باا مهرباانی در پاساخ گفات،
«بسیار خوب ،م آن را به تاو پیشاکش مایکانم ،اماا تنهاا باه شارطی کاه باه
حرفهایم گوش کرده و از م فرمانبرداری کنی» .بابا اسفندیار را تشویق کرد که
بر درسهایش تمرکز نموده و سکوت را آغاز کند».
مدرسهی مهراشرام 372
ت کم
تبدیل میشود که نمایانگر شکل و کالبد انسانی است .اینک باد ،به کالبد انسانی
یک قایق کوچک ارزانی میدارد ،یعنی زندگیهای بایشامار و وزش بااد بار روی
دریا نماد سانسکاراها است .حالت انسان در قایق مانند کسی است که دستهایش
با بند بسته شدهاند و از ای رو نمیتواند شرکتی فعال در به حرکت درآوردن قایق
(زندگیاش) داشته باشد .او تنها دم و بازدم دارد .به بیان دیگار ،او سانساکاراها را
میآفریند که قایق را به حرکت درمیآورند .اگر او به روش خاوب نفاس بکشاد و
سانسکارهای خوب بیافریند ،باد به سمتی میوزد که قایق را به سوی یک قایقران
(ناخدا یا مرشد کامل) رهنمون مینماید .ناخدا کسی است که به دل دریا شیرجه
زده و دوباره شنا کرده و اکنون بر روی آب آمده است و سکان قایقهاایی کاه باه
سویش آمدهاند را در دست میگیرد .ناخدا بندها را از دستان شخدی که در قایق
است میگشاید و او را عمال در اقیانوس غرق میکند .در همان آن که شخص غرق
میشود به در نهایی و به شناخت میرسد که «ما خاودم اقیاانوس هساتم».
اکنون به جای آن که در اقیانوس باقی بماند ،روی آب میآید و سکان قایتی را که
پیشتر بر آن کنترلی نداشت اکنون زیر کنترل خود درآورده و آن را به هرجا کاه
دوست دارد به حرکت درمایآورد .در ایا حالات از شدناخت ،روح (جاان) نیااز
بیشتری به قایق ندارد ،زیارا هادف و متداود او بارآورده شاده اسات .اماا بارای
راهنمایی انسانهای نگون بخت دیگری که در قایقها هستند و هنوز در اقیاانوس
غرق نشدهاند ،ای شناگر زبردست با تجرب ،ته قاایقهاای آناان را از زیار آب باا
دست گرفته و آن را به روشی راهنمایی و رهبری میکند که تک تاک قایتراناان
دیگری که مچ دستهای آنان با بند بسته شده و هنوز خام و بایتجرباه هساتند،
بتوانند غرق و به سوی او کشیده شوند؛ بدی روش او میتواند آنان را آزاد نمایاد.
بعدا بابا مندلیها را چنی راهنمایی کرد:
هرگاز اشخاص کام را از روی ریخات و ظااهر و کردارشاان ماورد داوری قارار
ندهید .کریشنا نه تنها به ارجون دستور داد که با خویشاوندان خود بجنگد و آنان
را از پای در بیاورد ،بلکه او را تحریک به خشنونت ماینماود .کشات یاک ساگ
مدرسهی مهراشرام 374
جنگ در سراسر دنیا دیده میشود .ایران بلژیک دوم خواهد شد و به شدت رنج و
سختی خواهد کشید .انگلستان نیز دستخوش رنج خواهد شد .روسها دسات بااال
را خواهند داشت» 13 .اوت ،مراسم نخ متدس برای پسران هنادو در مهار اشارام
برگزار گردید و بابا شخدا ای دو پسر را حمام کرد .دو روز بعد 6 ،تا از پساران
زرتشتی ایرانی توسط بواصاحب ،بیدول ،چانجی و رستم به آتشاکدهی زرتشاتیان
در احمدنگر برده شدند تا در مراسم ناوجوت که توسط خان صاحب برای پساران
ترتیب داده شده بود شرکت جویند .آن روز همچنی به مناسبت «خرداد ساال»،
زاد روز زرتشت جش گرفته شد.
پس از 5روز ،جش زاد روز کریشنا نیز برپا گردیاد .چناد مااه پایش در ژوئا
،1927بابا دستور داده بود که روی تپهی مهرآباد بارای او یاک کاابی از حدایر
خیزران ،با چارچوب چوبی و ستفی از یک ورقهی حلبی و ندب یک در و پنجاره
در رلع شرقی بسازند .در هفتهی آخر ماه ژوئیه ،بابا دستور داد که ک ای کابی
کوچک ،سردابه گونه ،به اندازههای 1/80متر بلندا 1/20 ،متر پهناا و 1/80متار
گودی بکنند .اما در آن زمان ،بابا هدف از آن کار را هویدا نکرد .سپس سردابه باا
سنگ و آجر شکل دائمی به خود گرفت .ای درحالی اسات کاه چناد پلاه بارای
پایی رفت به سردابه نیز ساخته شد کاه روی آن را باا الاوار پوشاانیدند .بعادها
دیوارهای حلبی با دیوارهایی از سنگ سخت و مالت و افزودن دو پنجرهی دیگار،
جایگزی گردیدند .پنجرههای شمالی و غربی از چشم انداز زمی بازی مهر اشارام
برخوردار بودند .روی همهی پنجرهها یک توری فلزی ندب گردید .در جلو پنجره
در رلع شرقی یک سکو ساخته شد تا هنگامی که دانش آموزان و دیدار کنندگان
برای شنیدن سخنان روحانی بابا گرد میآیند روی آن بنشینند .از پنجشانبه 16
اوت ،1927بابا در ای اتاقک سردابه که منادلیهاا آن را اتااق -کاادا (گاودال)
مینامیدند سکنی گزید .بابا اعالم کرد که بر آن است چندی ماه در آنجاا خلاوت
گزینی کند .سالیان بعد بابا آشکار نمود که ایا اتاقاک -ساردابه قارار اسات در
آینده آرامگاه او گردد.
مدرسهی مهراشرام 376
در ای میان ،آن سادوی جوان اهل سایکِد معروف به گانجا سوامی ،از ماه پیش
در مهرآباد زندگی میکرد .بابا به او دستور داد واژهی سانسکریت اُم را پیوسته باا
صدای آرام 24ساعت در روز تکرار کند ،جز هنگام خواب و صرف غذا .بابا چنای
بیان نمود« ،اگر ای دستور را برای 5یا 6ماه مو به مو اجرا کنی ،ای تکرار خاود
به خود انجام خواهد شد .آنگاه بدن تو با آن تکرار خواهد لرزید ،بدون آن کاه تاو
هیچ تالشی کنی» .دو هفته پس از آن که سادو به مهرآباد آمد باباا باه او دساتور
داد که روزهی نیمه کامل آب و نان در هر 24ساعت بگیرد .بابا به او هشادار داد،
«اگر ای دستور را بشکنی ،تو را بیرون خواهم راناد و چناان «برچسابی» بار تاو
خواهم زد که هیچ جا نتوانی پناهگاه بیابی» .سادو همچنی دستور داشات کاه از
ت کم
دیگران دوری گزیند و پیوسته واژهی ام را تکرار کند .سادو زود هنگام باه خاواب
میرفت و هنگامی که مندلیها خفته بودند برمیخاست و یکنفس شروع میکرد
به تکرار «ام...ام .»...ای زمزمههای او به طور طبیعی به آزردگی مردان مندلی که
در درازای روز بنا بر وظیفههای خود سخت کار مایکردناد و نیااز باه اساتراحت
داشتند دام میزد .شامگاه 25اوت ،هنگامی که سادو شروع باه تکارار ام کارد،
رامجو بیدار شد و روی رختخواب خود نشست و زمزمهی غیر معمول خود را آغاز
نمود .سادو میگفت« ،ام» و رامجو انگار به او پاسخ میدهد و باا متابلاه باه مثال
میگفت« ،ماربوم» ،به معنای بلندتر فریاد بزن .دوباره سادو زمزمه میکرد« ،ام» و
رامجو نیز پاسخ میداد« :ماربوم» .هنگامی که ای جریان چندی بار تکرار گردید،
سادو آشفته و ناراحت شد .باماداد ،ساادو پاس از درگیاری باا یکای از کارکناان
آشپزخانه سر یک فنجان چای ،کاسهی صبرش لبریز شد و اعالم کرد کاه آهناگ
تاار مهرآباااد را دارد .بابااا بااا شااگفت زدگاای از او پرسااید«آیااا تااو باارای
به خدا -رسیدگی به اینجا نیامدی؟ تو میخواهی بدون آن از اینجا بروی»؟ سادو
با تاس گفت« ،اینجا اشرام نیست ،بلکه خانهی یک مشت افراد سرکش و اوبااش
است! م از دست مریدان شما به ستوه آمدهام ،اگر نمیتوانید آناان را تداحیح و
پیشرفت دهید ،چگونه میخواهید به م خدا -رسیدهگی ارزانی دارید»؟ بابا او را
377 لرد مهر 3
ترغیب به ماندن کرد اما سادو نظرش عوض نشد .باباا باه او دساتور داد کاه نازد
دونیواال برگردد اما سادو راه خود را در پیش گرفات .او هنگاام تار باباا گریاه
سرداد زیرا او فردی یکدل و بیریا باود کاه باه اشاتباه خاود از ناکاام مانادن در
فرمانبرداری از دستور بابا پی برده بود .سپس بابا ،مندلیها را سرزنش کارد و باه
رامجو دستور داد وسایلش را جمع کند و راهی شود و هرگز برنگاردد .بارای یاک
ساعت فضای پرتنشی حکمفرما بود و به نظر میرسید که باباا مطمئناا رامجاو را
روانهی خانه خواهد نمود .اما پس از چندی بابا رامجاو را صادا زد و باه او گفات،
«دیگر به آن نیندیش ،اگر آن سادو به خاطر شنیدن «ماربوم» آزرده شد و اینجاا
را تر کرد ،چگونه میتوانست به شناخت دست یاباد .شناخت بارای قهرماناانی
است که گرچه کارد گلوی آنان را میبرد اما از دردِ جان دادن لذت میبرند .بابا در
پایان چنی گفت« :شما مردان باید یاد بگیرید که با بیگانگاانی کاه کام و بایش
گرایش روحانی دارند ،از روی ادب رفتار کنید .ایا ماردم هنگاامی کاه باا افاراد
وحشی و بیادبی مانند شما رو به رو میشوند ،تکان میخوردند .باید باا آناان باه
نرمی رفتار کرده و وارد راه نمایید .به چشم آنان شاما باه راساتی مانناد مشاتی
سرکش و یاغی به نظر میرسید».
دبیرستان حضرت باباجان به تازگی راه اندازی شده و بابا توجاه بسایاری صارف
معرفی مهر اشرام به عنوان یک مدرساهی شابانه روزی نماوده و بارهاا درباارهی
گسترش فعالیتهای آن سخ رانده بود .اما در 26اوت ،1927بااوجود آن کاه
بابا تمام روز را صرف سرپرستی متدمات مهر اشرام کرده باود ،چاانجی را باا ایا
گفتار به شگفت آورد« ،م دوست ندارم که به باالی تپه و در مهار اشارام بیاایم.
میخواهم به تمامی امور پایان بخشم ،همان طوری که در پایان اقامت در مهرآباد
(نوامبر )1926انجام دادم» .در ای میان ،خشمهای گاه و بیگاه بابا ادامه داشت،
هنگامی که او اشتباه مندلیها و آموزگاران را در گردانادن مدرساه مایگرفات و
ناخشنودی شدید خود را به آنان نشان میداد .اما پس از آن که بابا افراد خطاکاار
را به تندی سرزنش میکرد ،خشم بابا فروکش میکرد و مندلیها کارهایشان را با
مدرسهی مهراشرام 378
ت کم
دقت و کوشش بیشتر از سر میگرفتند .در ماه اوت ،گاه و بیگاه بابا برای دیادار
از مریدانش به احمدنگر میرفت 27 .اوت ،بابا به دعاوت دوساتان و خویشااوندان
شانکارنات به منطتهی اردوگاه رفت .بابا با فریاد و هلهله پذیرفته و به یک جایگاه
ویژه راهنمایی گردید ،جایی که به 600ت دارشان داد .غروب پیش از برگشت به
مهرآباد ،بابا یک معبد نوساز را در آن نزدیکی مورد تبر قرار داد.
379 لرد مهر 3
در درازای ماه اوت ،بابا بارها سخنان روحانی بیان میداشت و در یک مناسابت
در 30اوت تفاوت بی نیروهای یک مرشد به خدا -رسیده و یک یوگی را چنی
بیان نمود:
روی هم رفته ،معجزات به اوتارها ،مرشدان کامل و انسانهای به خادا -رسایده
نسبت داده میشوند ،در حالی که نیارویهاای مااواری طبیعای (اوکالات )occult
از آنِ یوگیها یاا مرتاراان اسات .اولای پایآماد انگیازههاای فاوق العااده واال و
بیخودخواهانه است اما برای دومی ،شاه فنر و انگیزهی اصلیاش همواره بدتری و
زشتتری گونهی خودخواهی است اوتار یا مرشد کامل هنگامی که بر آن که دنیا
را به سوی روحانیت هل بدهد دست به معجزات میزند اما یک یوگی ،نیرویهای
مافوق طبیعی خود را در راستای اهداف خودخواهانهاش به کار میبندد.
برای نمونه ،کودکی را در نظر بگیرد که گردن یک طاوطی را چناان محکام در
دست گرفته که در آستانهی خفه کردن آن است .اینک برای نجات جان طاوطی،
قاپیدن پرنده از دست کود ،خردمندانه نیست ،زیرا ای امکان وجود دارد کاه او
مشت خود را فشردهتر سازد .از ای رو باید به کود یک سکه داد تا او را اغوا باه
رها نمودن طوطی نماید .در ای نمونه ،پیشاکش کاردن ساکه نمایاانگار انجاام
معجزه است و نجات دادن پرنده از چنگ کود به معنای نجات بخشیدن ذه از
نادانی و از چنگ مایاست .ای است راه و روش اوتارها و مرشدان کامال .اماا اگار
یک یوگی ،زن بسیار زیبایی را ببیناد و او را هاوس کناد ،بارای جلاب او طاال و
جواهرات پدید خواهد آورد .آشکار است که یک عالم تفاوت بی انگیزههای اوتارها
و مرشدان کامل و یک یوگی وجود دارد.
در آن روزگار بابا دستور داد که یک زمی تنیس در مهرآباد ساخته شود و او در
28اوت و همچنی عدر روز بعد در آن زمی بازی کرد .باباا باه طاور مانظم در
بازی آتیا پاتیا و مسابتات کریکت با مندلیها شرکت میجست .ای در حالی است
که او بدون ساقبند بازی میکرد و یکبار در یکی از مسابتات پس از آن که تاوپ
دوبار به ساق پایش برخورد کرد ،بابا مجبور شد از زمی بیرون بیایاد .غاروب 30
مدرسهی مهراشرام 380
بر روی لوح الفبای خود به آنان فارسی درس میداد .غروبها رامجو بارها برای بابا
از داستانهای ساختگی کارآگاه انگلیسی ،سِکستون بلیک ،برای بابا میخواند.
گهگاه بابا با مندلیها شطرنج بازی میکرد و گاه و بیگاه دو تیم تشکیل میداد،
یکی در بر گیرندهی خودش ،داکه و کاکا شاهانه و دیگری در بر گیرنادهی غنای،
رامجو و چانجی ،و در برابر هم بازی میکردند .در ای میان ،بتیهی منادلیهاا باا
توجه به تماشای ای مسابتات شطرنج مینشستند .اردشیر و دو ت از پساران باه
نامهای بورجور و جمشید خان بارها برای بابا آواز میخواندناد .باباا باا روشهاا و
بهانههای گونان ،از راه مسابتات ورزشی ،بحاث و گفتگاو و داساتان سارایی ،هار
مدرسهی مهراشرام 382
غروب مندلیها را در پیشگاه خود نگاه میداشت .تتریبا هر شاامگاه باباا باه مهار
اشرام در ساختمان تانک آب میرفت تا مطمئ شود که روی بچهها به طور کامل
با پتو پوشیده شده و چنانچه یکی از خردساالن هنگام خواب پتوی خود را باا پاا
کنار زده بود روی او را میپوشانید .دو نگهبان در خوابگاه پساران گماشاته شاده
بودند تا با دستور اکید که به دقت به نیازهای پسران توجاه و رسایدگی کنناد .از
آنجایی که گهگاه هنوز مار در محوطه یافت میشد نگهبانان دساتور داشاتند کاه
چنانچه یکی از پسران نیمه شب برای پیشاب به بیرون ساختمان میرود یکای از
آنان او را همراهی کند .افزون بر سرپرستی فعالیتهای مدرسه ،روال کاار روزاناه
مرشد در بر گیرندهی دارشان دادن به عموم مردم و شرکت در برنامههای کرتان و
ت کم
باجان ادامه یافت.
دوران چنی دریافت که چگونه مهرآباد به باغی پرجنب و جوش تبدیل گردیده
که با فعالیتهای چند صد ت ساکنی اش سرشاار از شاور و هیجاان باود .آنگااه
دوران چنی برداشت کرد« ،نسیمهای الهی در سراسر مهرآباد میوزید و به آرامی
و نرمی قلب ساکنی آنجا را نوازش میکرد ،کسانی که اشاکهاای خنادان آناان
عطر زیبایی را درهمه جا پراکنده میساخت».
برنامهی زمانی پسران در مهر اشرام به ترتیب زیر بود:
5بامداد :از خواب برخاست .پسران پس از شست دست و روی خود میبایسات
هفت نام خداوند را زمزمه کنند .ای ستایش همچنی در سال غذا خوری پایش
از صرف غذا خوانده میشد 6:30 .بامداد :صرف ناشتایی در بر گیرندهی چند عدد
چاپاتی ،چای و شیر.
7:15بامداد :پس از مرتاب کاردن رختخاوابهاای خاود و بار داشات کیا و
کتابهای درسی ،مدرسه آغاز به کار میکرد.
12ظهر :ناهار در بر گیرندهی برنج و دال بود .تک تک پسران بشاتاب ،قاشاق و
لیوان خود را داشتند که روی آن یک شمار نوشته شده بود .گهگاه اگر هوا مناسب
و خوب بود ،پسرها در شست ظرفها کمک میکردند.
383 لرد مهر 3
گروه گوجراتی؛ خواندن گفتار مرشدان کامل گوناگون :قوس علای شااه ،ساوامی
رامتِرت ،ویوِکاناندا و زندگینامهی ماهاراج به نام ساکورینا سادگورو.
گروه فارسی؛ خواندن گفتار صوفیان و دیگر مرشدان کامل :جالل الادی رومای،
قوس علی شاه ،ابراهیم ادهم ،محمد غزالی ،سوامی رامتِرت ،ویوکاناندا و نوشتجات
فارسی دیگر.
چهارشنبهها:
گروه ماراتی؛ خواندن بخشهاایی از بااگواد گیتاا ،اوپانیسااد ،ادبیاات عرفاانی و
سرودههای زرتشت.
گروه گوجراتی؛ خواندن بخشهایی از دَساتیر (کتابی که در دوران صفویه توسط
ت کم
پیروان حضرت آذر کیوان به نگارش درآمد و توسط فیروز در زمان شاه عباس اول
به هند برده شد) ،علم کاشنوم و سرودههای زرتشت دربارهی اصول زندگی.
گروه فارسی؛ خوانادن بخاشهاایی از دسااتیر ،حاافظ ،غزناوی ،شامس تبریاز،
وَشادانیات و کتاب متدس زرتشتیان.
پنجشنبهها:
گااروه ماااراتی؛ خواناادن دانااش روحااانی از جملااه دانااش اساارار آمیااز مساایحی
(گِنوستیگ) ،دانش اسرار آمیز اسالمی (عرفان) و گوهر گاتا و ادبیات عرفانی.
گروه گوجراتی؛ دانش روحاانی از جملاه :داناش اسارار آمیاز مسایحی ،ادبیاات
عرفانی ،دانش اسرار آمیز اسالمی ،یاگواد گیتا ،علم ایزد ،اشعار کبیر.
گروه فارسی؛ دانش روحانی از جمله تدوف اِسبی ،تدوف اسالم ،تعلیمات صوفی
و علم الهی.
جمعهها :مانند برنامهی پنجشنبهها است.
شنبهها:
گروه ماراتی ،گوجراتی و فارسی؛ خواندن زندگینامهی اوتارها و یا مرشدان کامل:
زرتشت ،بودا ،مسیح ،محمد ،چایتانیاا ،184خواجاه صااحب چیساتی ،راماکریشانا،
توکارام ،سنت فرانسیس هاوییر ،حضرت آذر کیوان (مرشد کامل زرتشتی)
385 لرد مهر 3
فتط گروه ایرانی؛ خواندن اشعار ناصار خسارو ،ساالوی ،زندگیناماهی افاراد باه
خدا -رسیده از جمله ،نگار شَت خدا ،رسیدگان و شرح خواجه.
یکشنبهها:
ماراتی ،گوجراتی و فارسی؛ مطالعهی مذاهب گوناگون جهان.
فتط فارسی زبانان؛ خواندن فلسفهی مذاهب عالم.
ای برنامهی زمانی در واقع تنها امری سطحی و ظااهری و صارفا یاک برناماهی
آموزشی بیرونی و راهی بود برای دستیابی به هدفی ژرف که آموزش روحانی را در
بر داشت .آموزش راساتی از طریاق شاخص مهرباباا ،هامنشاینی و تمااس باا او
بخشیده میشد که واسطهی آن سکوتش بود .ای آموزش که در ساکوت او نهاان
بود زبان ندارد یعنی بیان شدنی نیست و همچنی نوشتنی و یاد گرفتنی نیسات.
ای آموزش را باید احساس کرد کاه توساط یاک مرشدد خادا -آگااه پیشاکش
میشود.
از آنجایی بارانهای مانسون هنوز در احمدنگر آغاز به باریدن نکرده بود ،جمعه 9
سپتامبر ،1927گروهی از مردم نزد مهربابا در مهرآبااد آمدناد و از او درخواسات
باران کردند .ادی سینیور به بابا گفت« :در سراسر هند سیالب جاری شاده اسات
چرا در احمدنگر باران نمیباارد»؟ باباا تنهاا لبخناد زد و پاساخی ناداد .روز بعاد
هنگامی که کنار دونی نشسته بودند ،ادی دوباره پرسش خاود را تکارار کارد و از
بابا خواهش کرد که باران ایجاد کند .بابا بیدرنگ کت «کاملی» پشمی خاود را از
ت به درآورد .ای درحالی است که او ای کار را برای مدتی دراز انجام نداده و آن
کت را حتا در اوج گرمای تابستان در ماه می پوشیده بود .آنگاه باباا چنای بیاان
نمود« :تمامی گرما بیرون آورده شد و اکنون سرما پدید خواهاد آماد» .باه بیاان
دیگر ،باران خواهد بارید .به محض ای کاه باباا ایا کاار را انجاام داد ،ابرهاا در
آسمان گرد آمدند و باران سنگینی شروع به باریدن کرد که در سراسر شب اداماه
یافت .بابا دوباره آن کت را بامدادان پوشید و هرچند هوا ابری بود اما آن روز باران
نبارید .در درازای روز بابا یا در جوپدی بود یا روی گادی کناار میاز کاابی مای-
مدرسهی مهراشرام 386
نشست و یا آن که قدم زنان به باالی تپه میرفت .در ای میان ،او به کوچکتری
جزئیات کار چند صد ت از ساکنی مهرآباد رسیدگی میکرد.
غذایی که در دبیرستان حضرت باباجان سرو میشد بسیار ساده و یکنواخت بود.
روزی ادی جونیور به پسرخالهاش پندو که مدیر آشپزخانه بود ،شکایت کرد« ،ماا
هرروز همان برنج و دال را میخوریم ،آیا میتوانی متداری ترشی و یا چااتنی باه
م بدهی»؟ پندو به او گفت که او ترشی ندارد اما میتواند یاک عادد پیااز باه او
بدهد .گرچه آن چیز چشمگیری نبود اما ادی پذیرفت و آن روز سر ناهار آن را باا
لذت خورد .به روشی ،بابا به ای موروع پیبرد و از پندو و ادی آزرده و خشمگی
بود .پندو کوشید که تتدیر را به گردن ادی نیندازد و گفت که گناه او نیست .اما
ت کم
بابا پیوسته میپرسید« ،چرا او آن پیاز را خورد»؟ سپس بابا ادی جونیاور را صادا
زد و او را توبیخ نمود« ،آیا شرمسار نیستی از ای که پیاز میخوری هنگاامی کاه
پسرهای دیگر آن را دریافت نمایکنناد؟ تاو داری از مزیتای نااروا بهاره بارداری
میکنی ،چون برادر م هستی .برادر م بودن ،تو را یک استثنا نمیسازد .تو باید
همان غذایی را بخوری که پسران دیگر میخوردند .تو کیستی که یک پیاز ارافی
دریافت کنی؟ ای کار برازندهای نیست» .بابا تماامی پساران را صادا زد و ادی را
جلو آنان مورد نکوهش قرار داد .بابا ادی را وادار کرد که رو باه روی او بایساتد و
گفت« ،او برادر م است اما یک دزد میباشاد! او بادون اجاازهی ما یاک پیااز
خورده است» .بابا سپس به داتو ،دوست نزدیک و هم اتاقی ادی ،اشااره کارد کاه
جلو بیاید و به صورت ادی آب دهان پرتاب کند .داتو چنان جاا خاورده باود کاه
نمی دانست چه کار کند .بابا به تندی به او اشاره کرد که آن را انجام دهد .داتو باا
نگرانی جلو آمد و دستور بابا را به جا آورد .ادی به شدت شرمنده و خرد شده بود.
ادی جونیور بعدا چنی بازگو نمود« ،شما نمایتوانیاد تداور کنیاد چاه بار ما
گذشت .آرزو داشتم زمی دهان باز کند و مرا ببلعاد» .باباا ادی را دلاداری داد و
گفت« ،اکناون بارادر ما شادهای .کساانی کاه از ما فرماانبرداری مایکنناد،
خویشاوندان م هستند و نه هیچ جور دیگر».
387 لرد مهر 3
چهارشنبه 14سپتامبر ،1927یک روز تعطیلی مذهبی زرتشتی بود و بابا را باه
طور تشریفاتی حمام کردند .روز بعد ،بابا با گروهی از مندلیها به منازل داکاه در
احمدنگر و سپس روانهی بینگار شد تاا ملکای را کاه رساتم در منطتاهی کماپ
خریداری کرده بود ببیند .در منزل داکه بابا در بارهی مریدان حلته و آماده سازی
آن چنی توریح داد:
اعضای حلتهی مرشد کامل در یک آن به شناخت خداوند میرساند ،بادون آن
که مجبور باشند آگاهانه از آسمانهای اگاهی گذر کنناد و باا خطار وامانادن در
میان راه رو به رو شوند ،چون مرشد کامل آنان را از آسمانهای درونی آگااهی در
تاریکی یعنی ناآگاهی پیش میبرد .آن افراد در حلته که وظیفه دارند و قرار است
فرود آیند ،باید ابتدا تمامی سانسکارهایشان پا و نابود گردد ،وگرنه خطر ای که
از عالم مجازی ناآگاه گردند و به حالت مجذوب درآیند وجود دارد.
یکی از مندلیهاا از باباا پرساید چارا آماادهساازی مریادان حلتاه را باه عتاب
انداخته و خدا -رسیدهگی را بیدرنگ به آنان ارزانی نمیدارد .بابا توریح داد:
زمان آن فراخواهد رسید اما آن زمان بستگی به یکسره سوزانده شدن و از میاان
رفت سانسکاراهای آنان دارد که فرایندی است تدریجی .گرچه مرشد کامل مانند
یک کوره است و میتواند تمامی سانسکاراها را در یک چشم بههم زدن بساوزاند.
اما او ای کار را به دالیل آشکار انجام نمیدهد و آن دالیل بسیار منطتی هستند.
شخدی از بابا پرسید چرا اجازه نمیدهد که هیچ کس کتابش را بخواند که گفته
است در آن حتیتتهای روحانی را که تا کنون پوشایده و در پارده باوده آشاکار
ساخته است .بابا توریح داد:
فرد باید برای خواندن آنچه نوشتهام آماده شاده باشاد .خوانادن آن باه جهتای
خطرنا خواهد بود ،زیرا اگر دانش عتالنی در دسترس گذاشته شود ،گهگاه آرزو
و اشتیاق به خدا -رسیدهگی و تجربه نمودن آن حالت سرد و ناپدید میگاردد و
رهرو تنها با آنچه میداند و میبیناد خرساند اسات .آنگااه آرزو و اشاتیاق بارای
یگانگی با خداوند مانند گذشته سوزان بااقی نمایماناد .فارض کنیاد یاک گانج
مدرسهی مهراشرام 388
در ریکشا نشسته است عکس بگیرد .شااه هامچنای از سااختمان مهار اشارام و
پسران مدرسه عکس گرفت .گهگاه یک عکاس محلی دیگر به نام اس اس دی که
نزدیک خسرو کوارترز سکنی داشت نیاز بارای عکاس بارداری از باباا فراخواناده
میشد 22 .سپتامبر ،خا صاحب برای یک روز از مهرآباد دیدن نماود و برجاور
دایواال اهل بمبئی سه روز بعد از راه رسید .رائو صاحب برای انجام کاری رواناهی
بمبئی شده بود .از ای رو ،خود بابا تک تک پساران را در آن روز حماام کارد28 .
سپتامبر ،ج دستور روانه بمبئی شد .روزی یک بسته و هدیهی بزرگ شیرینی
به دست آنان رسید .بابا اندکی شیرینی به سیدو داد و از او خواست که پسارها را
گرد آورد .در حالی که سیدو به دنباال گارد آوردن پسارها باود ،شایرینی ساهم
خودش را خورد .هنگامی کاه او باا پسارها برگشات ،باباا از سایدو پرساید« ،آن
شیرینی که به تو دادم کجاست»؟ سیدو با بیگناهی پاسخ داد کاه آن را خاورده
است .بابا با تعجب فریاد زد« ،احمق بیشرم! هنگامی که هناوز بچاههاا شایرینی
دریافت نکرده بودند تو سهم خود را خوردی؟ آن را به بیرون استفراغ ک »! بارای
انجام ای کار ،سیدو دوتا از انگشتان خود را در دهانش گذاشت .بابا باا دیادن آن
صحنه به خنده افتاد و به او گفت که دست بردارد ،زیرا شوخی میکرده است.
شنبه اول اکتبر ،1927شهریارجی و بهرام برای یک دیدار کوتااه مادت از پوناا
آمدند .روز بعد ،سهراب هانسوتیا برادر بزرگ گوساتاجی از راه رساید .سالمساون
(اردشیر) برادر کوچک گوستاجی از چند سال پیش با مندلیها زنادگی مایکارد.
سهراب نیز اجازه یافت که برای دراز مدت با مندلیها زندگی کند 4 .اکتبر ،فرینی
زن رستم که باردار و نه ماهه بود ،برای دیدار هفتگی خود با بابا به مهرآبااد آماد.
خیلی زود پس از آن که فرینی به احمدنگر برگشت ،نوزاد دختری به دنیا آورد که
او را به افتخار خواهرش مهرا نامید .اما آن کود بعدا مهرو نام نهاده شد .موهاان
شاهانه نیز در 4اکتبر به دیدن بابا آمده بود .روز بعد جش داسارا با به راه افتادن
یک کارناول شادی و رفت به باالی تپه برگزار گردید و در آنجا شیرینیهایی کاه
رستم به افتخار زاده شدن دخترش فرستاد بود بای همگاان پخاش شاد .بیلای،
مدرسهی مهراشرام 390
بامدادان از راه رسید .پادری و ادی سینیور و سروش که باه بمبئای رفتاه بودناد
همان شب به مهرآباد برگشتند .جمعه 7اکتبر ،بابا از ظهر تا 6عدر باه مادت 6
ساعت در باالی تپه سپری کرد و از تمامی بخشها بازرسی و اشتباهاتی را که سر
زده بود گوشزد نمود .ورزش هاکی دوباره به دستور بابا بازی شد .چند روز بعاد را
بابا بیشتر باالی تپه گذراند .او حدود ساعت 10بامداد به باالی تپاه مایرفات و
بی ساعت 5تا 6عدر به مهرآباد پایی برمیگشات 8 .اکتبار ،یکای از آشانایان
قدیمی بابا ،دکتری از دِکان کالج که هنگام تحدیل باباا در آن کاالج ،بارهاا او را
دیده بود ،برای دیدار با بابا به مهرآباد آمد و دربارهی خادایان و اساطوره شناسای
پرسشهایی داشت .روزی یک تلگراف فوری از کراچی دریافت شد مبنی بار ایا
ت کم
که پیالمای روزه آب گرفته است .دلیل او ای بود که بابا هناوز از کراچای دیادن
نکرده ،با وجود پیمانی که بسته بود .بابا ،تلگرافی برای او فرستاد و دستور داد که
بیدرنگ غذا خوردن را آغاز کند اما پیالمای سر باز زد .آنگاه باباا ایا تلگاراف را
برای او فرستاد :تو خواهر روحانی م هستی .م فراسوی عهد و پیمانم و آن کاه
میکوشد مرا در چارچوب عهد و پیمان قرار دهد ،نه برادر و نه خواهر ما اسات.
م تنها زمانی خشنود هستم که کوچکتری خواست و فرمان ما ،بای چاون و
چرا انجام شود .م به تو دستور میدهام کاه غاذا بخاوری و خاواهیم دیاد اگار
مبادرت به انجام آن نکنی!
با دریافت ای پیام ،پیالمای بیدرنگ روزهی خود را شکسات و بارای باباا ناماه
نوشت و درخواست بخشش کرد 15 .اکتبر ،بابا ،گالبشا را همراه هارینات روانهی
ناسیک کرد و پیامی را توسط او برای ویبوتی فرستاد که هناوز در ناسایک باود و
وانمود میکرد که مرید اصلی بابا است و از ماردم دهاشهاا و هادایای گونااگون
دریافت مینمود .روز بعد ،غنی ،سِیلُر و بابو سایکلواال از پونا به مهرآباد آمدند18 .
اکتبر ،گالبشا از ناسیک آمد اما در 22اکتبر بابا او را دوباره به ناسایک فرساتاد.
در همان روز خان صاحب از بابا دیدار نماود 17 .اکتبار ،یاک تلگاراف مبنای بار
درگذشت سهراب برادر روسی در کویته دریافت شد .در سال ،1924زمانی که بابا
391 لرد مهر 3
از کویته دیدار نمود او عکس های زیادی از بابا گرفته بود .هنگامی کاه باباا خبار
درگذشت او را شنید ،تشبیه شخص یا اشخاصی را که با دوچرخه راهی احمادنگر
(نماد هدف) هستند و در درازای راه چندی بار پنچر میشوند برای مندلیها بیان
کرد « :آنان ممک است مجبور شوند از دو ،سه و حتا چهاار دوچرخاه (زنادگی)
برای رسیدن به احمدنگر استفاده کنند اماا اگار آناان باا پشاتکار در راه درسات
حرکت کنند ،سرانجام موفق خواهند شد» .دوشنبه 10اکتبار ،رامکریشانا گیتاه
یکی از آموزگاران ،از سمت خود استعفا داد .پانج شانبه 20اکتبار ،آزماونهاای
نیمسال تحدیلی برگزار گردید .آن روز بابا بنا بار روال معماول سااعت 3بعاد از
ظهر به منزل شاهانه رفت .بعدا هنگامی که در «مکاان خاا » باا غنای گفتگاو
میکرد ،اشاره نمود که بیشتر آنچه از حضرت محمد تفسایر شاده« ،باد فهمیاده
شده و اشتباه گزارش شده است و تنهاا بخاش معینای از گفتاار حضارت محماد
درست در شده است» .بابا در ادامه چنی گفت« ،ایا گنااه نویسانده نیسات،
بلکه به خاطر نادانی است ،زیرا چگونه مایتاوان نوشاتجات و متداود افدراد باه
خدا -رسیده را در کرد»؟ از 23تا 27اکتبر تعطیالت جش دیوالی اعالم شد.
در ایا 4روز مدرساه تعطیال باود و فعالیاتهاای گونااگونی توساط چاانجی و
آموزگاران دیگر برای بچهها ترتیب داده شد .مسابتات کریکت ساازماندهی شاد و
برنامههای آوازخوانی و هنرهای نمایشای ،آناان راسارگرم نماود .در یاک نماایش
پانتومیم خندهآور ،پندو و پادری نتش فاردی را کاه هیپناوتیزم مایشاود باازی
کردند .ساخت یک زمی تنیس نو تتریبا پایان یافته بود و بچهها روی آن تماری
کردند.
سه شنبه 25اکتبر ،بابا به همراه پسران و مندلیها برای گشت و گذار به محلی
در 3کیلومتری ارنگائون رفتند .در آنجا چای سرو شد و باباا بارای اساتراحت باا
چانجی شطرنج بازی کرد .در ای میان ،گلمای از راه رسید و بابا و همگان را برای
صرف شام در همان شب به خسرو کاوارترز دعاوت کارد .روز بعاد ،سااعت 9:30
مدرسهی مهراشرام 392
بامداد بابا را حمام کردند .عدر یک خوانندهی کرتان برنامه اجرا کرد و سار شاب
برنامهی آتش بازی به نمایش درآمد و یک نمایشنامه نیز روی صحنه رفت.
2نوامبر ،شهریارجی و مانی که برای چند روز تعطیل دیوالی باه مهرآبااد آماده
بودند به پونا برگشتند .غنی و طیب علی نیز راهی لونااوال شادند .آن روز باباا باه
تمام پسران دستور داد که با هیچ کس سخ نگویند ،جز آموزگاران خاود و تنهاا
سر کالسهای درس .از آن روز به بعد ،بورکر شروع کرد باه درس داد باه داناش
آموزان .یک صندلی ویژه برای او در نظر گرفته شده و یک چتر نیز بااالی سار او
گرفته میشد .بورکر با روش و لحنی پرشکوه سخنرانی میکرد و آموزش میداد و
همچنی از خدمات ویژهای مانند پذیرایی با میاوه و غاذای مخداو بهارهمناد
ت کم
میشد .ای رفتار ویژه نسبت به بورکر نمونهی لیالی Leelaمرشد بود به معناای
بازی مرشد .گهگاه بابا به یک شخص به روشی محترمانه آن گونه که آن شاخص
آرزو داشت رفتار میکرد ،چون میخواسات مطمائ شاود کاه ذها نفساانی او
جریحه دار نشود .در واقع بابا بارها چنی افرادی را تشویق میکرد تا نفس آنان را
پروار کند .با ای حال ،بابا همچنی رفته رفته موقعیتهایی را پیش مایآورد کاه
اشخا به طور خودکار به خودبینی و غرور فزایندهی خود پی ببرند .در ای زمان
بود که یورش به ذه نفسانی آغاز میگردید .ای همان چیزی بود کاه در ماورد
بورکر رخ داد .بدی ترتیب برای مدتی غرور و خود -احترامیاش شکوفا شاد اماا
پس از یک ماه آموزش ،آنگال پلیدر به سمت او برگزیده شد .آنگال پلیادر فاردی
آرام ،فروت و بیادعا و شخدیتی برعکس بورکر داشت .در ایا میاان ،باورکر باا
دیدن رفتار پلیدر ،کم حرف و از خود -محوریاش کاسته شد .در پس تمامی ای
جریانها بابا قرار داشت که پیوسته هردوی آنان را در راه راهنمایی میکرد .بورکر
نیز سرانجام فروت گردید و با پرتوهای آگاهی روحانی پاداش خود را گرفت.
3نوامبر ،گالبشا دوباره به ناسیک فرستاده شد .ای باار باا پیاامی بارای گوماا
گانش (یکی از آموزگاران پیشی ) که از بابا برای شرکت در یک هماایش ماذهبی
سایلُر چناد دعوت کرده بود .بعدا گالبشاا در 27ناوامبر باه مهرآبااد برگشاتِ .
393 لرد مهر 3
صندوق بزرگ چوبی در بر گیرندهی کتاب های درسی را برای داناش آماوزان باا
خود آورد که بابا آن ها را کنار جایگاه خود در باالی تپهی مهرآباد نگاه داشت .بابا
به سِیلُر دستور داد که راهی پونا شود و از ماادر ساالخوردهاش پرساتاری کناد .و
پس از 5ماه به مهرآباد برگردد .سِیلُر همان شب روانه شد .آن شب بابا کتابها را
در چند ردی و در دسته بندیهای گوناگون رویهم چید و همگاان را از دسات
زدن به آنها منع کرد.
دوران چنی انگاشت که بابا کتابها را با شراب عشق الهی خود خیساانده و در
تک تک کتابها به اندازهی الزم برای هر یک از بچاه ریختاه باود .روز بعاد ،باباا
شخدا به هر یک از دانش آموزان یک سری کتاب داد و بادان وسایله ،یاک هال
درونی به ذه آنان برای دانش اندوزی ،و یک هل به قلب آناان در راه مهارورزی
به خداوند داد .بعدا در بامداد آن روز موروع ادبیات به میان آورده شد و دستور از
بابا پرسید که نویسندگان محبوب او به ویژه شاعران چاه کساانی هساتند .باباا از
نویسندگان محبوبش چنی نام برد:
حافظ در زبان فارسی .ویلیام شکسپیر ،جان میلتون ،پرسلای بایش و ِشالی در
زبان انگلیسی .شکسپیر اکنون در هند جسم گرفته و یک براهم است که نتاش
عمده در سیاست دارد و یکی از یکدل و بیریاتری کارکنان بادون خاود خاواهی
برای کشور است .نیروی اندیشهی او در گذشته ،اکنون دگرگون شده و باه عمال
درآمده است .او یک نابله بود و تمامی ای بحث و مجادلهها بر سر ای کاه آیاا او
نویسندهی اصلی آثارش بوده ،پوچ و بیمعنی است .او تمامی نمایشانامههاایش را
خودش نوشت و نه هیچ کس دیگر .آن آثار سراسر برآیند هوش بسیار زیاد او بود.
گرچه نمایشنامههای پرماجرا و اشعار او هیچ عطار و باوی روحاانی ندارناد اماا او
فردی درست و یکدل بود .کالیداس را میتوان شکسپیر هند نامید.
میلتون از لحاظ روحانی پیشرفته بود اما از آسمان دوم آگاهی جلاوتار نرفات .او
می توانست حالتهای بهشت و جهنم را ببیند و از ای رو توانسات کتااب بهشات
مدرسهی مهراشرام 394
Shivnarayanکه چندی سال نزد دونیواال اهل ساایکِاد زنادگی کارده باود وارد
مهرآباد شد ،هرچند که 15سال س داشت اما بسیار سرسپرده بود .هنگامی کاه
بابا را حمام میکردند ،شیونارایان سر خود را در آبی که از حمام کردن بابا سرریز
میشد فرو میبرد .او در پاسخ به ای پرسش که چرا چنی کاری انجام مایدهاد
گفت« ،م گناهان خود را در آب حمام شری مهربابا میشویم»! بابا آن پسر را از
آن کار باز داشت و از او خواست که کنارش بنشیند تا آن کاه آبای کاه روی باباا
ریخته می شود روی شیونارایان نیز پاشیده شود .آن شاب شایونارایاان پافشااری
کرد که نزدیک بابا بخوابد .بابا به او اجازه داد که برای یک ساعت کنار او بخواباد.
پس از آن او نزدیک صندلهای بابا روی زمی به خواب رفت .روز بعاد باباا باه او
دستور داد برای مدتی سکوت اختیار کند 8 .نوامبر ،شهریارجی پدر بابا ،همراه باا
برادر بزرگ خود ،خداداد کاکا وارد مهرآباد شدند .خاداداد کاکاا (عماو) دو تا از
نوههای خود را برای نام نویسی در مهار اشارام باه هماراه داشات .بادی ترتیاب
شماری از خویشاوندان جوان بابا زیر نظار و راهنماایی روحاانی او قارار گرفتناد.
خداداد ،قامتی کوتاه داشت با یک ریش سفید کوتاه و چشمانی ریاز و درخشاان.
او مردی فروت بود و نوههایش را دوست داشت و احترام میگذاشت .او عادت باه
پیاده راه رفت داشت ،چنانچه میتوانست موفق به انجام آن شود .برای نموناه ،او
فاصلهی 10کیلومتری از ایستگاه را آه تا مهرآباد را با پای پیاده میآمد .هنگام
تر مهرآباد ،بابا برای او درشکه کرایه کرد اما خداداد ترجیح داد که پیاده به راه
افتد .ای درحالی است که او را راری کردند چمدانهایش را با درشکه به ایستگاه
بفرستند .بامداد همان روز ،دستور زود هنگام از راه رسید .او به کدگائون رفته بود،
جایی که نارایان ماهاراج او را برای سه روز نگاه داشته و از ای رو نتوانسته بود بناا
بر برنامهریزیاش رهسپار بمبئی شود .بابا دستور داده بود که هر کاس از فنجاان
خود بنوشد و از بشتاب خود غذا بخورد .روزی باپو براهم با فنجاان پنادو بارای
دریافت چای نزد اردشیر رفت ،زیرا برای بردن بچههاا دیار شاده باود .اردشایر از
ریخت چای برای او سر باز زد و فنجان پنادو را روی تاقچاه گذاشات .بااپو ایا
مدرسهی مهراشرام 396
موروع را به گوش پندو رساند .هنگامی که پندو نزد اردشیر رفت و پرساید چارا
چای به باپو نداده است ،اردشیر دستور بابا را به او گوشزد نمود ،مبنی بر ای کاه
نباید از فنجان دیگری استفاده شود .پندو سپس پرسید چرا فنجان را پس ناداده
است ،اردشیر پاسخ داد که او دلش نمیخواهد آن را پس بدهد که به برآشافتگی
پندو دام زد .در ای گیر و دار بواصاحب نیز از راه رسید و از اردشایر طرفاداری
کرد .یک بگو مگوی بسیار تند و آتشینی در گرفت و پندو در اوج خشم فریاد زد،
«شما ایرانیها به راستی جنگلی هستید؛ نادان و وحشی»! ای ناسزاهاا بواصااحب
را آزرده ساخت و به بابا شکایت کرد و سپس افزود که باا دساتیاری مانناد پنادو
امکان ای که به عنوان مدیر انجام وظیفه کند وجود ندارد .بابا پنادو و اردشایر را
ت کم
صدا زد .پندو توریح داد که آنها همیشه از فنجاان و بشاتاب یکادیگر اساتفاده
میکنند ،پس چرا امروز اردشیر از ریخت چای برای باپو در فنجان م سر باز زد.
بابا رو به اردشیر کرد و پرسید« ،چارا شاما از فنجاانهاا و ظارف هاای یکادیگر
استفاده میکنید»؟ اردشیر با بیشرمی و بیپروایی پاسخ داد که حتیتت نادارد و
او هرگز چنی کاری نکرده است» .پندو با شنیدن ایا دروغ آشاکار ،از کاوره در
رفت و مالقهای را که در یک گوشه افتاده بود برداشت تا اردشیر را بزناد .در ایا
میان ،بهرام برادر بابا ،میانجی گری کرد و مالقه را از دست پنادو گرفات .باباا باه
شدت از پندو به خاطر نیت روش و آشاکار او ناراحات و آزرده گردیاد و او را باه
خاطر به خشم آمدن ،به تندی توبیخ و سرزنش کرد .اما پس از چند لحظه بابا باا
لحنی آرام برای پندو توریح داد« ،شایسته نیست که باه ایا شادت خشامگی
شوی؛ آن که در کنترل و مهار خشم خود شکست میخاورد ،یاک بازدل سسات
عندر است .چیره شدن بر خشم ،شجاعت و دالوری راستی اسات .یاک فرماناده
ارتش ممک است بر یک کشور فرمان روایی کند اما ممکا اسات نتواناد خشام
خود را در کنترل آورد» .سپس بابا پندو را از دستیاری بواصاحب در باالی تپه باه
دستیاری رستم در پایی تپه ،جایی که رستم مدیر مندلیها بود ،جا به جا نمود.
397 لرد مهر 3
از پنج شنبه 10نوامبر ،1927بابا یک روزهی دراز مدت در برگیرندهی قهاوه و
شیر را آغاز کرد که پنج ماه و نیم به درازا کشید .آن غروب ساالگرد برپاا نماودن
دونی جش گرفته شد و مندلیها و پسران برای روش کاردن آتاش دونای گارد
آمدند .بواصاحب جلو میز کابی ،جایی که باباا زیار آن نشساته باود ،سارودهای
باجان خواند .پس از پایان مراسم و پس از آن که برای مدتی بارندگی نشاده باود
برای سه روز پیاپی باران بارید و پیشگویی چند روز پیش بابا به واقعیت درآمد.
بارش سنگی باران در آن روز باعث شد که بابا اندکی دیر به باالی تپه بارود .در
ای میان ،بابا در ساال غاذا خاوری نشسات و از ایا فرصات اساتفاده کارد تاا
اشتباهاتی را که از شمار زیادی سر زده بود بگیرد .چانجی ،یکی از افرادی که باباا
از او خرده گرفته بود ،در دفترچه خاطراتش چنی یادداشت کرد« ،بابا مانند یاک
مارمولک عمل میکرد؛ او در کمی شکار مینشست و آن را میپاییاد تاا در یاک
حرکت غافلگیرانه به آن یورش ببرد و در میان آروارههای خود بگیرد» 12 .نوامبر،
پسران را در گروههای کوچک نزد بابا بردند .از آنجایی کاه بااران مایباریاد ،باباا
پاهای آنان را شست و با حولاه خشاک کارد و ساپس بارای جلاوگیری از سارما
خوردگی به آنان قر گیاهی کوینی داد .نسیال به دلیل آن کاه پساران بازرگ
سال را ابتدا نیاورده بود مورد توبیخ قرار گرفت و بابا به او دساتور داد باه صاورت
خود سیلی بزند .در آن روز رستم دی یار ایرانی با دو دانش آموز پسر باه مهرآبااد
آمد که هردوی آنان در مهر اشارام پذیرفتاه شادند .188در ایا میاان ،دساتور از
آموزگاران دیگر شکایت داشت مبنی بر ای که کالسهای آنان چنان پرسر و صدا
است که او را هنگام درس دادن سر کالس خودش با مشکل رو به رو میسازد .بابا
دستور داد که کالس او را به محلی دور از کالسهای دیگر جا به جا کنند.
مهرجی کارکاریا در کمال تعجب در آزمون مهندسی مردود شد .از ای رو در 14
نوامبر برای برای اقامت به مهرآبااد آماد و باباا او را باه عناوان آموزگاار انگیسای
برگماشت .بیلی نیز روز وارد مهرآباد شد و برای 5روز اقامت نمود .در آن روز باباا
پادری را از آموزش فارسی مرخص و خودش باه جاای او شاروع باه آماوزش آن
مدرسهی مهراشرام 398
کالس نمود .بابا از طریق لوح الفبا که رائوصاحب آن را برای شاگردان مایخواناد
آموزش میداد .گرچه به نظر میرسید که بابا زبان فارسی آماوزش مایدهاد اماا
اهمیت بسیار بزرگی در پشت نتشی که او به عنوان آموزگار فارسی بازی میکارد
نهفته بود .مرشد با نگاههایش در قلب شاگردان ،شراب الهی میریخت و تشانگی
برای خداوند را در آنان پدید میآورد .شااگردان افازون بار دریافات عشاق الهایِ
مرشد ،از کیفیت باالی آموزش دنیوی نیز بهرهمند میگشتند ،باه طاوری کاه در
ظرف یک ماه مطالبی یاد گرفتند که آموخت آنها در جای دیگر به طور معمول
یک سال به درازا میکشاید 19 .ناوامبر یاک ساادوی الغار انادام کاه پوسات و
استخوانی بیش نبود ،ساعت 2بعد از ظهر وارد مهرآباد پایی شاد و پاس از قادم
ت کم
زدن به دور سال غذا خوری کیسهی وسایلش را زمی گذاشت و شروع کارد باه
رقدیدن و آواز خواندن« ،اینجا آتش اسات .ما در اینجاا و آنجاا و هماه جاا در
جستجوی او بودم» .بابا را باخبر ساختند و او دستور داد که متاداری خاورا باه
آن سادو داده شود و سپس او را روانه نمایند .پس از راهی شدن سادو ،بابا چنای
بیان کرد:
او یک مرد واقعی است و نخستی در نوع خود میباشد که تا کنون اینجاا آماده
است .او روح بسیار باال و پیشرفتهای دارد .او همچناان بایقارار خواهاد ماناد تاا
آنچه را که میخواهد بیابد .او آگاهی از بدن و عالم ندارد و در عشاق و آرزو بارای
پاراماتما (یزدان) گم شاده اسات .بسایار اناد هساتند کساانی کاه خداوناد را
مییابند اما او به خداوند دست خواهد یافت و آنهم در ای زنادگی .او باه اینجاا
آمد تا حضور خود را اعالم نماید .مانند حارر و غایب کردن سر کالس .از اینجا او
راهی کدگائون خواهد شد تا با نارایان ماراهاج دیدن نماید و از آنجا امکان دارد به
دیدار باباجان برود .روزی یکی از آنان لط و نظر خود را بر او خواهند باریاد و او
خداوند را خواهد دید .در احمدنگر مردم برای گرفت دارشان دور او گرد آمدناد و
غذای بسیار به او دادند .او کار آناان را دوسات نداشات ،زیارا آرزویای نادارد جاز
399 لرد مهر 3
خداوند .مردم انتظار داشتند از او بهره ببرند اما هنگامی که او خداوند را نمیبیند،
چگونه میتواند آن را به دیگران نشان دهد؟
بعدا در اشرام ،بابا ای بیانات ویژه را ایراد نمود« ،م ندور و درخشدندگی کد
هستم .اما پردهی مایا مردم را از دیدن م باز میدارد».
بابا باوجود آن که روزه گرفته بود اما با پسارهاا باازیهاای ورزشای مایکارد و
همهی امور مدرسه را به دقت زیر نظر داشت .در ای زمان ،بابا تمایل خود را برای
به راه انداخت یک بخش باکتی bhaktiیعنی بخش سادا ها (جوینادگان الهای)
بیان نمود .کار برپا کردن ای بنا مجاور سردابه -کابی بابا در باالی تپه مهرآبااد
بیدرنگ آغاز گردید .بابا توریح داد که آن تنهاا بارای 6تا مارد برگزیاده کاه
آرزوی در پیش گرفت یک زندگی توام با مراقبه را دارند در نظر گرفته شده است.
اما برای دیگران که بیرون حلتهی مرشد قرار دارند بابا توریح داد که کارما یوگا،
یعنی یوگای کار و خدمت ،بهتری روش است .رستم آرزوی خود را بارای آن کاه
در میان افراد برگزیده باشد ابراز داشت .اما بابا دوباره بیان نماود« ،بارای مریادان
حلته ای امر ررورت ندارد .آنان مطمئنا در زمان مناسب باه شدناخت خواهناد
رسید .از ای رو ،باید با وظیفههایی که م باه عهادهی آناان گذاشاتهام مشالول
باشند :بواصاحب مشلول هردو اشرام باشد .رساتم مشالول مهرآبااد و گوساتاجی
مشلول باغ .ای سه ت و چانجی باید تا زمان خدا -رسیدهگی با م باشند .دیگر
مریدان حلته میتوانند هرجا باشند اما کار با آنان برای م آسانتار خواهاد شاد
چنانچه در مهرآباد سکنی داشته باشند.
ورود 14ت پسر از ایران درماه ژوئیه ،به ورود پسران مسلمان ایرانی دیگر اهال
بمبئی دام زد .از جمله یک پسر یازده ساله به نام علی اکبر شاپور زمان که بعدا
بابا او را الوبا نام نهاد .در میان 14ت پسر اهل ایران یکی از آنان نیز علی اکبر نام
داشت که از طبیعت روحانی شدیدی برخوردار بود .در آن روزگار او شروع کرد به
بیان عشق شدید و سرسپردگی به مهربابا و بعدا مجناون ناام نهااده شاد .در 21
نوامبر یک پسر مسلمان که نزدیک 13سال س داشت به نام سید علای حااجی
مدرسهی مهراشرام 400
محمد که بعدا آقا علی نام گرفت ،توسط پدرش به مهرآبااد آورده شاد .باباا ابتادا
نمیخواست آن پسر را در مدرسه بپذیرد اما پس از خاواهش و التمااس پادر آقاا
علی ،بابا پذیرفت .دلیلی برای دودلی بابا در پذیرفت آن پسر وجود داشت که بعدا
آشکار گردید .بعدا از ظهر آن روز مردی به نام ب ف باروچا که چندی ماه پایش
دربارهی بابا شنیده بود برای دیدار با «مرشد بازرگ» از راه رساید و گفتگاو را باا
پرسشهایی تند و بیپرده آغاز کرد و پاسخهایی با همان لح شنید:
«آیا در آیندهی نزدیک جنگ بزرگی برپا خواهد شد»؟ باباا دیکتاه کارد« ،بلاه،
جنگی بسیار بزرگتر از جنگ پیشی ،با خونریزی وحشتنا » .باروچا« ،چرا شما
اجازه میدهید که جناگ باه راه افتاد و اداماه یاباد»؟ باباا دیکتاه کارد «بارای
ت کم
خشنودی» .باروچا« ،چرا شما باید اجازه دهید که چنی کشتار دساته جمعای از
مردم انجام شود»؟ بابا پاسخ داد« ،ای اراده و خواست م است .یاک دیاوانگی»!
باروچا» ،چرا شما ای قدر ساکت هستید؟ چرا سخ نمیگویید»؟ باباا پاساخ داد
«ای گزینه و دلخواه م است» .پاسخهای کوتاه بابا ،آن مرد را آشفته نماود و باا
ناامیدی از «مرشد بزرگ» پا شد تا روانه شود .بابا او را آرام نمود و از او پرسید که
آیا وقت دارد به آنچه که میخواهد توریح دهد گوش کند .باروچا پذیرفت و گفت
با قطاری که بعدا حرکت میکند راهی خواهد شد .بابا نزدیک به دو ساعت به طور
خدوصی و با حضور رائوصاحب و نوشیروان سااتا باا او دیادار کارد و بسایاری از
مطالب را برای او توریح داد که سرانجام خوشنودی باروچا را در پی داشت.
روز بعد در 22نوامبر ،بیلی دوست دوران جوانی بابا با تمام اسباب و وسایلش از
پونا رسید و در مهرآباد سکنی گزید و بدی ترتیب ،پس از مدت بسیار درازی باه
مندلیها پیوست .پنج شنبه 24نوامبر ،1927بابا برای نوشیدن چاای باه منازل
کاکا شاهانه رفت سپس خاطر نشان ساخت که از هفتهی آینده ،پنچ شنبههاا باه
خانهی او نخواهد رفت .بابا ساعت 3:30بعد از ظهر به باالی تپه رفت و تا سااعت
6آنجا ماند و با پسرها کریکت بازی کرد .بابا ساعت 7عدر باه پاایی برگشات و
ساعت 7:30زنگ به صدا درآمد تا همگان آنجا را تر کنند .بابا متوجه شاد کاه
401 لرد مهر 3
بواصاحب و بورکر نشستهاند و بیهوده وقت میگذرانند .بابا بواصاحب را باه تنادی
سززنش کرد و با انتتاد از او گفت« :تو از رائوصاحب و دیگران شکایت میکنی که
قوانی را زیر پا میگذارند در حالی که خودت قانون را میشکنی»!
بعدا بابا دربارهی بورکر چنی بیان نمود« :بورکر یک مرد روحانی نیست .او تنهاا
تمرینات یوگا (حالتهای بدنی) را انجام مایدهاد و خاود را روحاانی مایانگاارد.
بگذارید آنگال پلیدر به جای او برگزید شود و به پسرها آموزش دهد» .ای جا باه
جایی در 1دسامبر انجام گرفت .هر بامداد آنگال با درشکه راهی مهرآباد میشاد.
نزدیک خانهی او مرد جوانی که 20سال س داشت به نام ج پ اِدکه G P Edke
زندگی میکرد که میدید هر بامداد آنگال با درشکه راهی مایشاود .روزی او از
درشکهچی پرسید که آنگال به کجا میرود و او پاسخ داد « ،به مهرآباد ،جایی که
یک قدیس ایرانی زندگی میکند» .ادکه به تازگی کاارت پساتالی دریافات کارده
مبنی بر ای که شللی در یک شهر دیگر برای او پیدا شده است .یکی از بامادادان
مدرسهی مهراشرام 402
ادکه از درشکه چی پرسید که آیا میتواند او را هماراه آنگاال باه مهرآبااد ببارد؟
درشکهچی پذیرفت .آنگاه ادکه جلو درشکه نشست و آنگال در عتب و درشکه باه
حرکت درآمد .هنگام ورود به مهرآباد ،بابا کنار جوپدی نشسته بود و به ادکه اشاره
کرد که جلو بیاید .بابا از او پرسید که او کیست و به چه کاری مشلول است .ادکه
کارت پستال را از جیب خود بیرون آورد و به دست بابا داد .بابا از ویشنو خواسات
که آن را با صدای بلند بخواند .پس از آن که ویشنو موروع را خواند .بابا به ویشنو
دستور داد« :کارت پستال را در نفت خیس ک و بسوزان»! بابا به ادکه اطالع داد:
« ما در اینجا یک دبیرستان داریم و نیاز به یک آموزگار اسات .اگار تمایال داری
میتوانی از فردا شروع به کار کنی» .ادکه بیدرنگ و با خشنودی پذیرفت.
ت کم
از آن روز به بعد ،ادکه از خانهاش تا مهرآباد با پای پیاده میرفت .ادکه نخستی
روز نزدیک ساعت 7بامداد بابا را هنگامی که کاکا شاهانه باالی سار او یاک چتار
گرفته بود و از تپه پایی میآمد دید .بابا به او دستور داد« ،دست روی هیچ یاک
از شاگردان بلند نک .به آنان ناسزا نگو و تنها از تاه دل باه آناان آماوزش باده و
نگران نباش اگر به تو گوش نمیکنناد» .ادکاه آماوزش انگلیسای و مااراتی را در
مدرسه آغاز کرد اما خیلی زود دریافت که پسران نام بابا را بارها و به طاور پیااپی
در دفترهای یادداشت خود و همچنی با گچ روی لوح دستی خود مینویسند .ای
در حالی است که به نظر نمیرسید حتا یکی از دانش آماوزان باه درسهاا توجاه
دارند که از دید ای آموزگار جدید امری عجیب بود.
در آن روزگار یک رویداد غم انگیز و مدیبتبار در بارای یکای از آموزگااران در
مهرآباد رخ داد .رامچاندرا گادهکار و زنش یاشودا برای اقامت به مهرآباد جا به جاا
شده و هردوی آنان به عنوان آموزگار در مدرسهها خدمت میکردند .بابا باه گااده
کار دستور داده بود که رابطهی زناشویی با زنش نداشته باشد .یاشودا بامدادان زود
از خواب بیدار میشد و تمام روز را کار میکرد .او بسایار سرساپردهی باباا باود و
برای احترام و به جا آوردن دستورش ،نام بابا را بارها در اتاق کاوچکی کاه در آن
زندگی میکردند بر زبان جاری میساخت .اما پاس از 9مااه ،یاشاودا باه شادت
403 لرد مهر 3
پریشان حواس شد .او پس از جنگ و دعوای بسیار زشتی با شوهرش ،آخر شب از
خانه فرار کرد و با پریدن در چاه آب نزدیک خطو راه آه خودکشی کرد.
هرروز تنگ غروب از 23نوامبر ،1927بابا برای پساران ساخنان روحاانی بیاان
میکرد .بابا نزدیک به دو ساعت یکسره «سخنرانی» و نکاتی را روی تختهی الفباا
دیکته میکرد .بابا در قسمت باالی اتاقک سردابه مینشست و پسران و مندلیهاا
روی سکوی کنار پنجرهی شرقی گرد میآمدند .گهگاه بابا بارای رسااندن پیاام و
اندیشههای خود از اشارههای دست استفاده میکرد .هر یک از کالم خاموشاانهی
او تک تک قلبها را زیر و رو میکرد ،زیرا کالم او با شراب الهی اشباع شده بود.
بیانات روحانی بابا موروعات زیر در بر داشت :هدف آفرینش ،مراحل سیر تکامل
و دروننگری ،آسمانهای لطی (انرژی) و ذهنی و همچنی بهشتها (بخشای از
آسمانها)؛ خورشیدها ،ماهها و سیارههای کهکشانهای بیشمار؛ مراحال در حاال
تکامل شکل گازها ،سنگها ،فلزات ،گیاهان ،کرمها ،ماهیها ،پرندگان ،حیوانات تا
شکل انسانی؛ حالتهای پس از مارگ در بار گیرنادهی حالات بهشات و جهانم؛
یوگیها ،پیران (قدیسان) ،مرشدان کامل و اوتار؛ مستی الهی و مستان؛ عشق الهی
و سرسپردگی و نکات روحانی بسیار دیگر .بابا همه چیز را باا چناان روش سااده،
آسان و جذابی توریح میداد که ناه تنهاا پسارها آن را باه طاور تماام و کماال
میفهمیدند ،بلکه همزمان دلهایشان در غوغای عشق به تب و تاب میافتاد .رفته
رفته مستی الهی بر آنان چیره گردید و از دیدگاه دنیوی رفتار عجیب و غریبای را
آغاز کردند .دانش آموزان ،تفاوت بیکرانی را آشکارا بی ساخنرانیهاای باورکر و
آنگال پلیدر و آنچه مهربابا بیان مینمود یافتند .در نتیجه آنان شروع کردند به آن
که توجه کمتری به سخنرانیهای آموزگارانشان نشان دهند و تنهاا آرزو داشاتند
که نزدیک مرشد باشند و بر آنچه او آشکار میسازد تمرکز نمایند .در ظرف چناد
روز ،فضای مهرآباد دستخوش یک دگرگونی کامل شاد .باه بیاان دیگار ،باا آغااز
بیانات روحانی خاموشانهی شامگاهی مهربابا ،شراب شروع به «سخ » کرد .بابا با
استفاده از تشبیهات و نمونهها برای روش نمودن نکات خود برای بچههاا بیاناات
مدرسهی مهراشرام 404
سطح زمی بلند میشود .حرکت بعدی آگاهی مجازی به سوی شکل گیاه است و
سطح بیشتری از آینه قابل دیدن میشود .حرکتهای بعدی به سوی شکل کارم،
ماهی ،پرنده و قلمرو حیوانات به نوبهی خاود ساطحهاای بیشاتری از آیناه را در
دسترس دید قرار میدهد ،تا سرانجام ،آگاهی مجازی در حرکت نهاایی ،آیناه باه
سوی شکل انسان میبرد ،مرحلهای که تمامی سطح آینه رو به روی چشمان قرار
میگیرد و فرد بازتاب یا عکس خاود را در آیناه مایبیناد و آن را یعنای ساایهی
خودی حتیتی را باور می کند و آن را خودی حتیتی یا «من» می انگارد که البته
حتیتت ندارد.
بنابرای آینه که با آغاز سیر تکاملیِ شکلها کج بود و زاویه داشت ،با بااال رفات
آگاهی مجازی ،رفته رفته به حالت عمودی و ایستاده درمیآید و به جاای آن کاه
برون را نبیند و به بدن خود نگاه بیفکند ،به بازتاب یا عکس خود نگریسته و آن را
وارسی میکند و آنچه میبیند مجازی و تخیلی است.
اما اینک برای دیدن خودی حتیتیاش باید چه کاری کند؟ او باید آیناه را کناار
بگذارد و نه تنها آن را کنار بگذارد ،بلکه آینه را نابود کند! به بیان دیگر ،فرد بایاد
سانسکاراها را که پدید آورندهی تخیل یا مجاز هساتند را ناابود ساازد .اگار شاما
آنها را نابود نکنید ،سانسکاراها دست نخورده باقی میمانند و هرگاه که شما زاده
میشوید ،خود را دوباره و دوباره بیان و ارائه میکنند .به بیان دیگر ،حتا هنگاامی
که شما بدنهای خود را یکی پس از دیگری تر کرده و بدنهای نو میگیریاد،
آینه سر جای خودش هسات .بناابری آیناهی سانساکاراها را از میاان برداریاد و
خودی حتیتیتان را ببینید.
بدی ترتیب ،گرچه مهربابا ساکت بود و لب به سخ نمیگشود اما او به زیبایی،
آفرینش و موروعات دیگر را به روشی برای بچهها توریح داد که آنان باه آساانی
مطالب را در کرده و به خاطر بسپارند .در یک موقعیت ،مرشد به بچهها تاکیاد
کرد« ،به یاد داشته باشید که شما بدن نیستید؛ یعنی شما روح یا جان هساتید».
بابا آن را به ای باور ترغیب کرد« ،بکوشید تا از اندیشیدن به ای کاه شاما بادن
مدرسهی مهراشرام 406
میکشید .آنچه در قلب او به فوران در آمده و بر لبانش جاری ،سرود مرشد باود؛
آن محبوب الهی و عشق ابدی.
25نوامبر بابا برای پسران در اشرام دربارهی عشق خداوند ای گفتار روحاانی را
بیان نمود:
خداوند درون شماست و بایاد او را از درون بجوییاد .اماا چگوناه مایتوانیاد باه
جسااتجو بپردازیااد؟ بااا کوشااش بااه
پدید آوردن عشق در قلب خاود .باه
محض ای که گامهاای فارد در راه
استوار گشتند ،او باه ساوی هددف
پیش میرود .عشاق را مایتاوان باا
نمونهی زیر ،باه گرسانگی متایساه
نمود .گرسنگی را نماد عشاق فارض
کنید .اندیشهی غذا خوردن را نماادِ
یاد دائمی خدواناد انگاریاد و تاالش
باارای بااه دساات آوردن غااذا را بااا
بیقرای و اشتیاق شدید باه خداوناد
متایسه نمایید .کمک مادر و یا آشپز
نماد مرشد کامال و خاوردن غاذا را
نماد دستیابی به خدا -رسایدهگای
برشمارید همان گوناه کاه پایش از
صرف غذا اشتها الزم است ،پیش از آن که شخص بتواند به شناخت دسات یاباد،
عشق باید پدید آید .همی که اشتها وجود داشاته باشاد ،اندیشاهی غاذا خاوردن
بیدرنگ آغاز میگردد .به روش مشابه ،هنگامی که عشق به خداوند در دل شکوفا
گردید ،فرد پیوسته به او میاندیشد .در هردو حالت ،کوشش و تاالش آغااز مای-
مدرسهی مهراشرام 408
با یک ولی اروپایی قرار گرفت که با یک نظر لط خود ،آتش عشق الهی را در دل
او برافروخت .شخدیتهای پیشرفتهی روحاانی ،مانناد ولایهاا و پیاران ،از ایا
ویژگی برخوردارند که در یک انگیزش آنی ،جرقاهی عشاق را در هار کسای کاه
دلخواه آنان باشد میکارند .پس از سپری کردن سه سال در حالت عشق -زدگی،
سنت فرانیس در جستجوی خدا به هند آمد ،جایی که سرانجام در تماس با یاک
مرشد کامل هندو قرار گرفت و او به فرانسیس خدا -رسیدهگی ارزانی نمود .پس
از آن که او به اوج الهی کشیده شد .فرانسیس به محل خود بازگشت ،جاایی کاه
صدها هزار ت پیرو او شدند.
پس از پایان یافت بیانات بابا ،او دربارهی حافظ چنی توریح داد:
حافظ که در جهان ادبی به عنوان یک شاعر بزرگ نامی شهرت دارد ،یک قطاب
یا مرشد کامل زمان خود نیز بود .صدها هزار ت در ایران و هند بارای راهنماایی
الهی به دیوان او تکیه میکنند .نمونههای بیشماری در سراسر تاریخ وجاود دارد
که پس از مشورت با دیوان حافظ ،تدمیمهای مهمی گرفته شده است .رجوع باه
دیوان حافظ برای پند و اندرز امروزه نیز رایج است .حتا تدمیم در باارهی خاا
سپاری حافظ با رجوع به دیوانش گرفته شد .با ایا حاال ،بسایار اناد هساتند
کسانی که رازهای روحانی را که حاافظ در اشاعارش آشاکار سااخته بفهمناد .در
حتیتت ،خواجه (مرشد) حافظ تک تاک مراحال راه روحاانی را در اشاعارش باه
روشنی شرح داده و سروده است .برای کسی که بفهمد ،هر غزل از ابتدا تاا پایاان
به حالتها و منزلگاههای روحانی معینی اشاره میکند.
شب بعد ،بابا ای گفتار روحانی را برای مندلیها بیان نمود:
کودکی ،دوران ایده ال و دلخواهی است برای عالقهمندی به روحانیات .تااثیرات
دریافت شده در س جوانی ،عمیتا نتش میبندناد .زیباایی الهای ،فار و شاکوه و
مسرت باید همواره برای بچهها تاکید شود ،تا انادازهای کاه آتاش تداورات آناان
دربارهی خداوند و بزرگی اش به باالتری درجه زبانه بکشد .اشتیاق پسارها بارای
خداوند هر اندازه که سرکش باشند ،نباید مهار گردد و برعکس بایاد بارای داما
مدرسهی مهراشرام 410
در رازهای کائنات باال میگیرد اما بدبختانه گرمای اشاتیاق آناان دوام چنادان
ندارد ،زیرا انگیزشهای آنی با دست نیافت به نتایج فوری ،افزایش و کاهش می-
یابند .اما اگر قرار بود انسان به سوی حقیقت پیشرفت کند و همزمان جنباههاای
گوناگون و تازگیهای راه را تجربه کند ،اشتیاق و گرمی او در همان سطح ،پایادار
باقی میماند .گرچه دیدن منظرهها و تجربههای شگفتآور اشتیاق برای حتیتات
را تداوم میبخشند اما سنگهای بزرگی سر راه پیشرفت واقعی برجای میگذارند.
یک فنجان چای سنگی و قوی محر بسیار خوبی برای اعدااب خساته فاراهم
میکند اما به بهتر شدن تندرستی نمیانجامد و سالمت عمومی با مدرف محر -
های قوی آسیب میبیند .بنابرای شخص نباید سخت در پی تاازگیهاا ،نورهاا و
نیروهای راه که شمار آنان زیاد اسات تکااپو کناد .هادف زنادگی کاه شدناخت
حقیقت است باید تنها اشتیاق و آرزوی همگان باشد .با ای حال ،حتاا انگیازش-
های موقتی بزرگساالن را نباید بیاهمیت برشمرد .تاالش در پیوناد باا حقیقدت،
خواه فیزیکی یا ذهنی ،هرچند کم باشد ،دارایی ارزشمندی را به وجاود مایآورد.
تاثیرات گوناگونِ گناه و پرهیزکاری ،مدرف و خرج میشوند اما تااثیرات روحاانی
دست نخورده باقی میمانند و به ستون بستانکاری شخص وارد میشوند و همواره
افزایش مییابند و هرگز از میزان آن کاسته نمیشود .از ای رو بایاد حتاا بهتاری
کوششها برای بیان انگیزشهای موقتی نیز انجام گیرد .اند هستند کسانی کاه
باوجود س باال از طریق تامل و اندیشه به طور اتفاقی به یک اشتیاق دائمی دست
یابند .اشتیاق ،انگیزشهای درونی و حتا شور و شوقهای موقتی را بایاد پاذیرفت
زیااارا آنهاااا قااادمهاااای اولیاااه در راه عشاااق حتیتااای باااه حسااااب
میآیند 26 .نوامبر ،1927زادروز پادری جش گرفته شد و ساعت 3بعد از ظهار
شیرینی بی همگان پخش گردید .آن شب به مناسبت سپری شدن یاک ساال از
تر مهرآباد و سفر به لوناوال ،بابا با یک جش موافتت نمود و آن شب تاا 10:30
صفحهی گرمافون نواخته شد .بامداد روز بعد ،بابا ناگهاان خواسات خاود را بارای
رفت به هپی ولی اعالم کرد .بابا به رستم دستور داد که اتومبیل را بیااورد .آناان
مدرسهی مهراشرام 412
ساعت 10:30بامداد به راه افتادند اما در میان راه موتور اتومبیل دچار مشکل شد
و آن را جلو ساختمان اکبر پرس متوق کردند .خانوادهی ساتا فراخوانده شادند و
آنان از فرصت پیش بینی نشده اما خوشایند برای دارشان استفاده کردند .پاس از
آن که آنان دوباره راهی شدند ،بابا نظرش را عوض کرد و بر آن شاد کاه تنهاا تاا
دریاچهی پیمپالگائون pimpalgaonسفر کند .در میان راه بابا سخنی را در پرده و
به طور معما بیان کرد« ،تاریخ امروز را به خااطر بساپارید .اماروز روز مارگ ما
است»! بابا به چانجی دستور داد کاه آن را در دفترچاه یادداشات خاود بنویساد.
گرچه به نظر میرسید که بابا شوخی میکند با ای حال ،منادلیهاا باه وحشات
افتادنااد .هنگااامی کااه چااانجی منظااور بابااا را پرسااید ،او توراایحی نااداد .در
ت کم
پیمپالگائون ،بابا دربارهی موروع مورد عالقهی خود ،یعنی شعر ،ساخنانی بیاان
نمود و بیشتر دربارهی حافظ و برخی شاعران بزرگ دیگر توریح داد:
حافظ هرگز عمال شعر ننوشت .او تنها هنگامی که سر حال بود آن را باا صادای
بلند میسرود .شمس نیز هرگز شعر ننوشت اما رومی شعر ماینوشات .حاافظ در
غزلیات خود با زیبایی شاعرانه ،فریبندگی و افسون جهان ،آسمانها و راه را شرح
میدهد و اسرار را هویدا مایساازد .توکاارام ،کبیار ،شامس و رومای همگای باه
خدا -رسیده (مرشد کامل) بودند اما هیچ یک در زبان و گزینش واژگان شاعرانه،
به اندازهی حافظ باشکوه و عالی نبودهاند.
در برگشت ،بابا سر راه در خسرو کوارترز توق کرد و از ادی سینیور که از چند
روز گذشته بیمار و دچار یرقان شده بود دیدار نمود .ساداشیو پاتل و ویتال باوکره
bohkreآن روز از پونا به مهرآباد آمدند .ساعت 10:30بامداد روز بعد ،بابا نشستی
در زمی تنیس برگزار کرد و برای پسرها چنی توریح داد:
ابتدا قدد داشتم که شما را رفته رفته در راه پیشرفت دهم اما با در نظر گارفت
فوران و طلیان نیروهایی روحانی که در دورانهای معینی در جهان رخ میدهناد
م نظرم را عوض کردم ،زیرا وقت بسیار نزدیک است .از میان شاما پساران ،ما
برآن هستم که چند ت را که آماده هستید تا در نور عشق حل شاوید ،پیشارفت
413 لرد مهر 3
دهم! بنابرای قلبهای خود را برای چشیدن ای عشق ،بیقرار سازید.با ای حال،
تالشهای شما نباید به زور انجام گیرد ،بلکه باید طبیعی باشد.
در وقتهای ارافی ،جز هنگام درس خواندن ،غذا خاوردن ،اساتراحت و هنگاام
بازی با یاد م عشق را در خود شکوفا سازید .از خود بارها و بارها بپرسید ،مرشد
کی مرا در راه قرار میدهد؟ کی م خدا را خواهم دید و با او یکی مایشاوم؟ در
راه چه چیزهایی وجود دارند.
در درازای روز ،بابا چندی بار پسران را در آغوش می گرفت ،آنان را میبوسید و
دست نوازش بر سرشان میکشید .بابا با آنان بازیهای ورزشی میکرد ،برای آناان
غذا میکشید و شامگاهان از خوابگاه آنان دیادن مایکارد و چنانچاه پتاو از روی
پسری پس رفته بود ،او را میپوشانید .بابا دربارهی مدرسه و اشرام بارای چاانجی
توریح داد «چرا ای همه دردسر؟ تنها به خاطر ای که چناد تا عاشاق واقعای
خداوند و یک قهرمان واقعی پدید آورم .و تنها به آن دلیل است کاه ایا دردسار
بزرگ ایجاد شده است! شما هرگز نخواهید توانسات آن را در کنیاد .از ایا رو،
همگان باید تنها از دستورات م فرمانبرداری کنید و آنچه فرمان میدهم را انجام
دهید ،مانند رستم کاه هماه چیاز را رهاا کارده و در اینجاا وظیفاهاش را انجاام
میدهد ،تنها به خاطر ای که خواست و فرامی مرا برآورده سازد».
گرچه بابا بیشتر وقت خود را با بچههای مدرسه سپری میکرد اما مراقب انجاام
وظیفهی تک تک اعضای مندلی بود و همه چیز را به دقت سرپرستی میکرد .در
آن روزگار بانوان مندلی که در مهرآباد سکنی داشتند به ترتیب زیر بود :دولتمای
و دخترش مهرا ،ناجا ،سونا ماسی و دخترش خورشید ،دالی و زن برادر بابا به ناام
خورشید بزرگ .ای در حالی است که گلمای روزانه از احمدنگر میآمد تا در کاار
با آنان سهیم شود .همچنان که گفته شد ،در آن روزگار بابا روزهی مایعات گرفته
بود و مهرا یک فالکس قهوه و یا شیر را آماده میکرد و توسط پسر سیزده سالهای
به نام الهو برای بابا به باالی تپه میفرستاد .به خاطر روزههای دراز مدت بابا ،مهرا
به او التماس کرد که خودش را با پیاده رفت به باال و پایی تپه خسته نکند ،ای
مدرسهی مهراشرام 414
میدهد ،به طور چشمگیری یاری میرساند .فرامی و دستورات مرشد بایاد جازو
متدسات و قوانی انگاشته شوند حتا در کاربرد آنها در زندگی روزمره؛ یعنای باا
میل غذا خوردن هنگامی که او دستور میدهد و یا غذا نخوردن تا واپسی نفاس.
به راستی به کار بردن تسلیم کامل به ابر -ادارهی او باید تنها هدف شخص باشد،
زیرا او را از یک دلشکستگی بزرگ نجات میدهد .چون پس از رسیدن باه تجرب ،
بزرگتری خدمات مرید به مرشد در متایسه با لط بینهایت بزرگی کاه مرشاد
برای فرد انجام داده رنگ باخته و ناچیز و بیاهمیت میگردند.
28نوامبر ،چاگان به عنوان خادمتکار باباا برگزیاده شاد و ویشانو وظیفاههاای
جدیدی در اشرام به عهده گرفت .روز بعد ،بابا به بیلی دستور داد که در یک اتااق
در باالی تپه خلوت گزیند .سه شنبه 29نوامبر ،بیدول توسط بابا به عنوان پلیس
مخفی او برگماشته شد و به او دستور داد که پسرها را به طور پنهانی و با مهربانی
زیر نظر داشته باشد .او همچنی به عنوان مدیر پسرها برگزیده شد و مایبایسات
مراقب آنان باشد و ترتیبی دهاد کاه آناان در عشاقشاان بارای مرشدد تشاویق
شوند .بیدول سمت جدید خود را با شور شوق به عهده گرفات و شاروع کارد باه
سخنرانی و اندرز دادن به بچهها تا از فرصت به دست آماده بارای باودن در مهار
اشرام و مدرسه استفاده کرده و روی بابا مراقباه کنناد .اشاتیاق و عالقاهی او باه
اندازهای جدی بیان میشد که آن دسته از پسرانی که تنها توجه به درس خواندن
داشتند با آمدن بیدول مراقبه را آغاز میکردناد .اماا باه محاض راهای شادن او،
مراقبهی ساختگی آنان پایان مییافت .با ای حال ،برخی از پسران به راستی تاب
و تاب عشق داشتند و به تجربههای درونی شگفت آوری دست یافته بودند .بیدول
همچنی دستور داشت که منادلیهاا را زیار نظار داشاته باشاد و کوچاکتاری
کاستیها را در ساعت کاری مدرسه در مهرآباد گازارش دهاد .بیادول هامچنای
دزدکی به خوابگاه مندلیها میرفات و خاموشاانه پشات تیلاهی جاداگر حدایر
خیزران میایستاد و به سخنان آنان گوش میداد و هر گوناه راز ،بایاحتیااطی و
گالیههایی را که شنیده بود به بابا گزارش میداد .بعدا باباا افارادی کاه اشاتباه از
مدرسهی مهراشرام 418
آنان سر زده بود را سرزنش میکرد .یکی از شامگاهان رستم با پنادو و چناد تا
دیگر در محل سکونت خود گفتگو میکردند .بیدول دزدکی آماد و پشات حدایر
خیزران ایستاد .تا ای موقع مندلیها میدانستند که چه کسای باه آناان خیانات
میکند .رستم یک ساطل آب برداشات و روی صاندلی ایساتاد و از بااالی دیاوار
حدیری خیزران روی سر بیادول ریخات .بادی ترتیاب ماردان در مخالفات باا
«خائ » هم دست شدند .با ای حاال ،بیادول از روی وفااداری وظیفاهی پلایس
مخفی بودن خود را پی گرفت .در فرمانبرداری از دستورهای بابا ،فرد مایبایسات
در رو به رو شدن با تمامی سختیها و مخالفتها استوار بایستد .تک تاک ماردان
زیر برخی فشارها و مشکالت کار میکردند و زیست در چنای فاصالهی نزدیاک
ت کم
هم ،مانند زندگی مرگبار نفس بود .اما بازهم در چنی شرایطی عشق شکوفا بود و
گرچه امکان داشت فرد برای مدتی با فرد دیگر در تضاد باشاد و حتاا یکادیگر را
دشم بدانند ،اما از درون ما در پیشگاه خداوند مهربانمان همیشه برادر بودیم.
ساعت 8شامگاه جمعه 2دسامبر ،1927بابا به طاور گساترده درباارهی جهاان
هستی و ماهاپراالیا به معنی انحالل جهان (قیامت) توریح داد:
جهااان چگونااه آفریااده شااد؟ آن بااه طااور خودکااار آفریااده شااد .جهااانهااای
بیشماری وجود دارند که درهم پیچیده و بافته شدهاناد و ایا جهاانهاا چناان
بیشمارند که حتا مرشدان کامل نیز نمیتوانند آنها را بشمارند .یکبار هنگاامی
که م در ساکوری نزد اوپاسنی ماهاراج باودم ،کوشایدم کاه آنهاا را بشامارم.
شگفت انگیز اسات کاه گرچاه زنجیارهی ایا جهاانهاا از مرشاد کامال پدیاد
می آیند و در او حل میشوند اما توسط چشمان فیزیکی او قابل شمارش نیستند.
یکی از شب ها در ساکوری ،م و اوپاسنی ماهاراج در کلبهاش نشسته باودیم و
موروع شمردن جهانها پیش آمد .ابتدا ماهاراج کوشید که آنها را بشمارد .برای
شمردن جهانها ،ابتدا او میبایست جریان دائمیِ رنجیرهی سانسکارایی را متوق
سازد تا بتواند تا اندازهای که امکان دارد آنها را بشمارد .بارای ایا کاار ،نیاروی
ذهنی او و تمام نیروی آفرینش میبایست بر متوق سااخت پیادایش جهاانهاا
419 لرد مهر 3
متمرکز گردد .ای کاری بسیار دشوار و خطرنا است .از یکتایی الهی ،دوگاانگی
آفریده میشاود و ایا دوگاانگی ممکا اسات گهگااه کشانده باشاد .کشاش و
کشمکشی که از چنی تمرکزی پدید میآید میتواناد باه رهاا شادن بادن فارد
بینجامد .بنابرای ماهاراج مرا از متوق نمودن جریان رنجیارهی سانساکاراها بااز
نگه داشت ،زیرا یکبار در تالش برای انجام ای کار ،به راستی جانم به خطر افتاد.
ماهاراج به م گفت« ،هیچ مرشد کاملی هرگز در شمردن جهانها موفاق نباوده
است ،زیرا جریان مستتیم دانش از خود مرشد کامل سرچشمه میگیرد .اگر جلاو
ای جریان به خاطر شمردن جهانها گرفته شود ،بر عالم دوگانگی تاثیر میگذارد
و با واکنش عالم دوگانگی ،جان مرشد کامل به خطر مایافتاد .ایا جهاانهاا از
مرشد کامل پدید میآیند و پس از دورانهای متمادی به درون او برگشته و حال
میشوند .ای فرایند ،ماهاپراالیا (قیامت) نام دارد .هنگاامی کاه در زماان قیامات
جهانها ناپدید میگردند ،آنها دیگر به شکل خاکی (فیزیکی) نیستند و در ذه
جهانی باقی میمانند .تک تک ذه های فردی خاکی در ذه جهانی قرار دارناد.
گرچه تمامی ای چیزها تخیل و مجاز است ،اما روحهای فردی تمامی موجاودات
که در جهانها سکنی دارند در ذه جهانی باقی میمانناد .و پاس از دورانهاای
متمادی ،دگر بار سیر تکاملی آغاز میگردد و تک تک جانها (روحهای در جسم)،
رفته رفته بنا بر آگاهی مجازی که پیش از رخداد کیهانی قیامت داشته اند ،شکل
و بدن به خود میگیرند .برای نمونه ،شما هنگام خواب ژرف ،از بدن و دنیا ،ناآگاه
هستید .برای شما ای به معنی انحالل (قیامت کوچک) است .هنگاامی کاه شاما
بیدار میشوید ،آفرینش دگربار برای شما آغاز میگردد .شما به ایا دنیاا برمای-
گردید و ای دنیا برای شما موجودیت دارد .ای فرایند را انحاالل فاردی (قیامات
کوچک) مینامند .اما ماهاپراالیا (قیامت) رخ دادی جهانی است .آن مانند انحاالل
فاااردی اسااات اماااا باااا ایااا تفااااوت کاااه تماااامی جهاااانهاااا حااال
میشوند که ماهاپراالیا نام دارد .ماها به معنی بزرگ است .به ای دلیل اسات کاه
در قرآن گفته شده« :در روز قیامت ،همگان از قبرهای خود برمیخیزند».
مدرسهی مهراشرام 420
که چهرهی آنان به سوی خداوند بچرخد .محمد و بودا ،هردوی آناان دساتورات و
احکام دینی را ارائه دادند اما هریک بر اساس شرایط و ذهنیت مردمان زمان خود.
آنگاه بابا نمودار راه روحانی را که از آسمانهای آگاهی میگذرد کشید و مراحال
گوناگون تدوف را که به یگانگی یا وصل با خداوند میانجامد شارح داد :حقیقدت
(شناخت) ،معرفت (دانش درونی)؛ طریتت (بیناایی درونای) و شاریعت (پیاروی
ظاهری از آداب و احکام مذهبی) .بابا با تشبیه آب در زیر ادامه داد:
برای نمونه ،تشبیه آب را در نظر بگیرید .اندیشیدن به ایا کاه آب وجاود دارد،
بدون آن که آن را هرگز دیده و یا آشامیده باشید ،برابر است با شریعت .دست باه
کار شدن برای کندن چاه آب ،برابر است با طریتت .پس از مدتی کنادن و پاایی
رفت و رسیدن به آب؛ ای دیدن آب برابر است با معرفت .عمال آشامیدن آب برابر
است با حتیتت.
شریعت را همچنی میتوان با داشت دانش از یک شهر ،مانناد بمبئای ،از روی
نتشه متایسه کرد .فعالیت های گوناگون و سختیهایی که فرد بارای رسایدن باه
بمبئی پشت سر میگذارد مانند فراهم کردن پول برای بلیط راه آه ،رسیدن باه
ایستگاه و سفر در قطار را میتوان با طریتت تشبیه کرد .هنگامی کاه شاخص باه
نزدیکی بمبئی میرسد و از دور دست شهر را میبیند ،قابل قیاس با معرفت است
و خود ورود به شهر برابر است با حتیتت.
یک نمونه دیگر را در نظر بگیریم :فرض کنید که دیدن تداویر یاک گااو برابار
است با شریعت .سختی ها و دشواری ها در به دست آوردن پول و خریدن یک گاو
واقعی برابر است با طریتت ،آنگاه دوشایدن گااو برابار اسات باا معرفات ،و عماال
نوشیدن شیر برابر است با حتیتت.
دی کسانی که در تماس با مرشد کامل و یا اوتار هستند ،فرمانبرداری از اوست.
ای باالتری گونهی دی است .م روزانه به شما گفتاهام کاه وقات تناگ اسات؛
هوشیار ،محتا و آماده باشید .م اگر بخواهم میتوانم 5شخص 50 ،شخص و یا
مدرسهی مهراشرام 422
نیمی از مردم جهان را به سوی راه رهنمون سازم اماا ایا بساتگی باه آماادگی
شخص دارد.
م پرستشگار هساتم؛ ما پرساتش هساتم و ما آن یکتدایی هساتم کاه
شایستهی درود و مهرورزی هستم .ما آتاش هساتم؛ ما جرقاه هساتم و دود
هستم؛ م همه چیز هستم! م ای را هر شب تکرار میکنم .م به خود ستایش
میکنم و به خودم سجده میکنم .چرا؟ باه خااطر ماردم جهاان؛ بارای ایا کاه
خداوند آنان را شایستهی رستگاری و آزادی نماید و خداوند کیست؟ خود م !
8دسامبر ،1927دیدار کنندگان معمول پنج شنبه ،از جملاه خاانوادهی سااتا،
سید صاحب ،رامجو و بابو سایکلواال به مهرآبااد آمدناد .روز بعاد ،فیاروزه دختار
ت کم
گلمای با سهراب ایرانی پیوند زناشویی بست و شاامگاهان ،عاروس و دامااد بارای
دارشان بابا آمدند 9 .دسامبر ،بابا دربارهی مرشد کامل چنی توریح داد:
اگر سانسکاراها یکسره نابود نشوند ،آزادی روحانی به دست نمیآید .برای رهایی
از شر سانسکاراها ،فرد باید سانسکاراهای «معکاوس» کاه مااهیتی متضااد دارناد
بیافریند .تاثیرات متضاد ،ساختار سانسکارایی ذه را معکاوس مایساازند .بارای
پا کردن یک لکه ،به صابون یا متداری عدارهی لیمو ترش نیاز است .اما ذها
به خودی خود نمیمیرد .برای نمونه فرض کنید که دسات شاما شکساته اسات.
پیچیدن دست خود به اندازهای که آن را بشکنید ،تتریبا غیر ممک است .اما اگار
فرد ساتبر و تنومنادی از راه برساد و دسات شاما را بپیچاناد در یاک آن تار
ماایخااورد .آن ف ارد سااتبر تنومنااد کااه الزم اساات بااه تمااامی شاایطنتهااا و
شرارتهای ذه سر و کار داشته باشد و از پس آن برآید ،مرشد کامل اسات .اماا
یک مرشد کامل به آسانی پیدا نمیشود .الزمهی آن عشق است .جستجو و تکااپو
باارای حقیقددت در میااان تمااام سااختیهااا و رنااجهااا و پشاات ساار گذاشاات
دشواریها و گرفتااریهاای ناشامردنی ،مرشاد کامال را باه ساوی چنای افاراد
شایستهای میکشد .اگر با آسیب رساندن باه فاردی باه طاور موقات ،او را بارای
همیشه درمان نمایید ،آنگاه ای رفتار به ظاهر ستمکارانهی شما باه راساتی یاک
423 لرد مهر 3
لط الهی است .به روش مشابه ،فرض کنید که شما با ارائهی یک درمان موقات،
به یک آسیب دائمی دام بزنید؛ ای رفتار به ظاهر خجستهی شما به راستی یک
نفری است .پزشکی که یک کور را با تیا جراحی باز مایکناد و موجاب رناج
شدید بیمار میشود ،به عنوان دشم شناخته میشاود کاه فارد را آسایب و آزار
رسانده است اما هنگامی که چر برداشته شد و بیماار درماان شاد ،پزشاک باه
عنوان یک دوست راستی برشمرده میشود که کمک کرده است.
از ای رو ،در ابتدا هنگامی که مرشد کامل با به کاار باردن یاک نظام و ترتیاب
سخت گیرانه از جمله ،کنارهگیری و غیره میکوشد گناهان مریاد را پاا کناد و
آرزوها و سانسکاراها را نابود سازد ،ظاهرا یک دشم به حساب میآید اما هنگامی
که مسرت یگانگی با محبوب الهی توسط لط و نظر مرشد کامل به دسات آماد،
آنگاه او یک دوست راستی برشمرده خواهد شد.
پرم اشرام 424
ت کم
اهل گاتکوپار پس از مدتهای زیاد به دیدار بابا در مهرآباد آمد 15 .دساامبر ،در
425 لرد مهر 3
منزل شاهانه ،رستم متالهای را در روزنامه برای بابا خواند دربارهی ای که چگوناه
یک خرچنگ زنده از تکه فلزی آفریده شده است .ای امر باعث شد کاه باباا ایا
توریح ر و بیپرده را بیان نماید:
ای رویداد برآیند به کار گرفت نیروهای اوکالت ( occultمافوق طبیعی) است اما
به یاد داشته باشید که ربطی به اشباح ندارد .عملکرد اشباح در متایسه با نیروهای
اوکالت یا جادوی سیاه یکسره تفاوت دارد .جان (ذه و انرژی) به خاودی خاود،
مانند اشباح ،یک نیرو است که در اصال نیاروی علات و پدیاد آورناده اسات اماا
189
نیروهای اوکالت ،نیروهای درپرده و سرپوشیده هساتند .یاک تانتریاک tantric
جویای نیروهای اوکالت است و با دستیابی به چنی نیروهایی یاک جاان یاا روح
تانتریک سانسکاراهای بسیار بدی به خود میگیرد .سانسکاراهایی کاه باه مراتاب
بدتر از سانسکاراهای زشتتری گناهان است و باید بر اساس آن ،کشتهی خود را
درو کند .م به شما اندرز میدهم که در دام چنی دیاوانگی نیفتیاد .ایا هایچ
ربط و پیوندی با راه روحانی به سوی خداوند ندارد .برعکس ،فردی که در چنای
راهی گام برمیدارد ،فرسنگها و فرسنگها از راه روحاانی باه دور اسات ،زیارا او
بدتری گونهی سانسکاراهای ممک را گردآورری میکند که به سنگ بزرگی سار
راه پیشرفت او در راه درمیآید .هرچه کمتر دربارهی نیروهای اوکالت گفته شاود،
بهتر است .ای گونه از جان (روح) تانتریکی ،در متایسه با جاان (روح) آناانی کاه
خودکشی کردهاند ،بسیار بدتر و وحشتنا تر است .چنای فاردی ناه از کوشاش
های خود بهره میبرد و نه بهاره مایبخشاد .او نیروهاای اوکالات را باا مطالعاات
گوناگون و برخی تمرینات و شیوههای ناشایست مانند خوردن مادفوع ،آشاامیدن
خون و کردارهای زشت دیگری از ای دست ،به دست مایآورد .چنای تمریناات
تانتریکی مدت زیادی به درازا میکشد و شخص تنها به نیاروی کوچاک و بازرگ
ساخت بدنش دست مییابد .او میتواند بدنش را کوچکتار از بادن یاک مورچاه
سازد و دگربار بدن انسانی اختیار کند .او برای سود و هدف مادی از یک شکل به
شکل دیگر خود را دگرگون میسازد .گرچه یک تانتریک میتواند با بدن کوچاک
پرم اشرام 426
خود وارد بدن شخص دیگری شود اما سانسکاراهای خاکیاش در آن شکل ریز باا
او باقی هستند .اما اشباح (جان افرادی است که دست باه خودکشای زده و بادن
خاکی ندارند) با تانریکها تفاوت دارند .آنان میتوانند وارد بادن دیگاری شاده و
بدن آن فرد را به هر کاری که آرزو دارند وادارند .اما فردی که به نیاروی اوکالات
دسته یافته است چنی کاری انجام نمیدهد و تنها بدنش را کوچک و یاا بازرگ
میسازد و بدی ترتیب سانسکاراهایش همیشه با او باقی میمانند .در ایا میاان،
همواره ای خطر وجود دارد که وقتی او دست به چنی کرداری میزند ،شخدای
به طور اتفاقی او را در آن بدن ریزش زیر پا له کند .در پایان باید گفت که چنای
تانتریکهایی پس از یک مطالعهی سخت و دراز مدت نه تنها به هیچ وجاه ساود
ت کم
نخواهند برد ،بلکه برعکس با خطر گرفت بدتری سانساکاراهای ممکا رو باه رو
میگردند .بنابرای دست زدن به چنی بازی پوچ و بیمعنی فایدهای ندارد.
17دسامبر ،هنگام گفتگو دربارهی روحهای پیشرفته در سایر نتاا جهاان باباا
چنی آشکار نمود« ،سه روح به خدا -رسیده در ایران و یکی در مدر وجود دارد.
یک روح بسیار پیشرفته در لندن است که بای آسامان چهاارم و پانجم مساتتر
و یک «گیرندهی تلگراف» است و بر اساس دستور رفتار میکناد اماا گرچاه ما
مرشد او هستم با ای حال مرا نمیشناسد .یک روح پیشرفتهتر در آمریکاست اما
او میداند که م مرشد او هستم» .روز بعاد ،پاس از 16روز خلاوت نشاینی در
سادا اشرام ،گوپال سوامی و مانکار هردو نور درخشانی دیدناد .مانکاار در آغااز
جستجو برای حقیقت به اشرام ماهاتما گاندی رفته و از آنجا روانهی مهرآباد شده
بود .ای در حالی است که هرگز چنی چیزی در زندگی بارای او رخ ناداده باود.
اکنون او میدانست که هدف زنادگیاش تنهاا فرماانبرداری از مهرباباا اسات19 .
دسامبر ،بابا به گوستاجی و برادرش سهراب دستور داد که در دو اتاق ماوقتی کاه
نزدیک اتاقک -سردابهی او ساخته شده بمانند .گوستاجی به تنهاایی روی ایاوان
جوپدی در مهرآباد پایی زندگی میکرد و از باغچهی آنجا نگهداری میکرد .ایا
427 لرد مهر 3
وظیفهی او اکنون به ماساجی داده شد .یکای از شاامگاهان باباا درباارهی فرایناد
مرگ برای مندلیها چنی توریح داد:
شما غذا میخورید که خود را سالم و تندرست نگاه دارید و ساپس تفالاه را باه
عنوان مدفوع تخلیه میکنید .اما آیاا شاما هرگاز از تخلیاهی شاکم خاود اشاک
میریزید؟ آیا شما هرگز به آن میاندیشید و یا احساس پشیمانی میکنید؟ ابدا نه!
پس چرا هنگامی که یکی از عزیزانتان چشم از جهان فرو میبندد ،شما به خااطر
بدنی که مانند غذا برای جان است و به دور افکنده شده گریه و زاری میکنید؟
شما از بدن حفظ و نگهداری میکنید تا به جان (روح فردی خود) خورا دهید.
هنگامی که مدفوعتان از شکم تخلیه شد ،شما غاذای تاازه مایخوریاد .باه روش
مشابه ،با به دور افکنده شدن یک بدن کهنه ،شما بدنی نو به خود میگیرید .پس
چرا نگران قانون طبیعت باشید که تلییر ناپذیر است و به خاطر آن گریاه و زاری
کنید؟ مرشدان کامل و اوتار مرگ انسان را کامال بیاهمیت و ناامهم مایانگارناد.
آنان دربارهی مرگ هیچ کاس احسااس غام و انادوه ندارناد .بارای آناان تماامی
آفرینش و کائنات چیز بسیار بسایار کاوچکی اسات؛ یاک نتطاهی ریاز و بسایار
کوچک .بدن انسان قابل قیاس با الیافهای روی پوساته بیرونای نارگیال اسات و
صدها نخ از چنی الیافی از روی پوستهی نارگیلها میریزند اما آب نارگیل درون
پوسته ،سالم و دست نخورده باقی میماند .به روش مشابه هزاران ت انسان ممک
است بمیرند اما روح جاویدان است .آن هرگز نمایمیارد و هماواره زناده و ابادی
است.
20دسامبر ،چهل و یکمی روز از روزهی دراز مدت بابا رقم خورد .بابا ساوار بار
ریکشایی که با دست کشیده میشد به باالی تپه برده شد و در آنجاا در اتاقاک -
سردابه خلوتگزید .بابا بیشتر غروبها به باالی تپه میرفت و بیانات عرفانی برای
پسران بیان مینمود و سپس به پایی تپه میآمد و پس از برگزاری آرتی ،او بای
ساعت 10تا 10:30شب بارای اساتراحت باه جوپادی مایرفات .باباا از آن روز
شبها را در اتاقک -سردابه سپری میکرد و روزها را در قسمت باالیی اتاقک.
پرم اشرام 428
چهار مرحلاه از ناور یاا روشانایی وجاود دارد .در مرحلاهی ا 2 ،و 3باه خااطر
سانسکاراهای تاریکی ،خورشید دیده نمیشود .اما در مرحلهی انساانی ،خورشاید
برآمده است و میتوان آن را دید اما به خاطر تودههای ابرِ سانساکاراهای انساانی،
خورشید پشت ابرها پنهان شده است .بنابرای چه باید کرد؟ ابرها را باید از میاان
برداشت ،اما چگونه؟ برای از میان برداشات ابرهاا ،سانساکاراهایتان را بساوزانید؛
یعنی مرا دائم یاد کنید و دوست داشته باشید! و برای یاد کردن م ،شاما هرگاز
نباید به خودتان ،یعنی نفس خود ،بیندیشید.
بابا در 23دسامبر ،بیدول را به هانومان تشبیه کرد .آن غروب ،بابا هنگام بیان
سخنان روحانی برای نشان دادن پیشرفت روح (جان) در فرایند سیر تکامل ،به
دایی خود ،ماساجی به عنوان نمونه اشاره کرد:
م برای شما یک نمونهی دیگر میآورم که به طور روش نشاان مایدهاد روح
فردی (جان) یکسان باقی میماناد اماا شاکلهاا و هاوش و فهمیادگی دگرگاون
میشود .برای نمونه هنگامی که ماساجی به تازگی زاده شده ،او یک سنگ اسات.
هنگامی که 7ساله است فرض کنید او باه شاکل فلاز و ساپس باه شاکل گیااه
درمیآید .در ای میان ،شکل عوض میشود و هاوش و فهمیادگی هرباار انادکی
افزایش مییابد اما ماساجی یکسان باقی میماند .اکناون او 14سااله اسات و باه
پرم اشرام 430
به درازا میکشد و هیچ حد و مرزی برای شمارش نیز وجود ندارد اما تجربهی م
ای است که هیچ چیز رخ نداده و هیچ زمانی سپری نشده است.
در پیوند با شمارهی 7بابا چنی توریح داد:
هفت سیاره ،هفت آسمان ،هفت خورشید ،هفات مااه در سایر تکااملی و هفات
آسمان آگاهی و هفت بهشت در سیر درون نگری وجود دارند .چرا ایا شامارهی
هفت؟ و سانسکاراها نیز از هفات رناگ برخوردارناد ،چارا؟ چاون در هماان آغااز
هنگامی که انرژی (پِران) با ماده (آکاش) برخورد کرد ،هفت بخاش را پدیاد آورد.
هر انسانی خودش یک کهشکان است .در سر هفت دهانه یا سوراخ وجود دارد :دو
چشم ،دو گوش ،دو سوراخ بینی و یک دهان .در بدن هفت عضاو وجاود دارد :دو
بازو ،دو ساق پا ،دو دهانه(یکی در جلو و یکی در عتب) و یک باال بدناه .اماا ایا
توریحات دربارهی کائنات و آفرینش تنها در پیوند با موی سر است و نه خود سر.
بنابرای بکوشید تا سر را به دست آورید ،زیرا از آن همه چیز پدید میآید.
بابا شکل سر انسان با موهای روی آن را رسم کرد و چنی افزود:
کار یک سلمانی تراشیدن سر است .در ایا ماورد ،سالمانی کیسات؟ماهاپراالیا
یعنی قیامت! زیرا هنگامی که رخ میدهد تمامی موها ( کهکشانها و عوالم) روی
سر خداوند تراشیده میشود .گفته میشود که کهشکانها و عوالم از سار خداوناد
به بیرون تراوش میکنند .آنان مانند موهای خداوند هستند .میتوان سار شاما را
نماد خداوند و موهای شما را نماد کهکشانها و عوالم انگاشت.
از آنجایی که جی دستور روی نوشت زندگینامهی بابا کار میکارد ،متاداری
یادداشت و مطلب به او داده شده بود .آن شب هنگامی که بابا گفتار روحانیاش را
بیان میکرد ،ادی سینیور کنار پنجرهی اتاقک -سردابه نشسته و باه بیاناات باباا
گوش فرامیداد .دستور از راه رسید و به تندی به ادی گفت که اندکی جا باه جاا
شود تا او بنشیند .ادی که از لح صدای او خوشش نیامد ،پرسید که چرا باید جا
به جا شود .دستور پاسخ داد« ،چون ای جای م است» .ادی پرسید« ،آیاا آن را
خریدهای»؟ هنگامی که بابا متوجه شد سخنان ادی ،دستور را رنجانده است ،ادی
پرم اشرام 432
را به دلیل به راه انداخت بگومگو سررنش کرد .بابا سپس به ادی دستور داد که با
دست زدن به پاهای دستور از او پوزش خواهی کند و ادی ای کار انجام داد .ادی
به خاطر سر فرود آوردن جلو دستور احساس کوچکی کرد و غارورش خارد شاده
بود اما پس از ای رویداد ،هنگامی دستور از آنجا رفت بابا برای ادی چنی توریح
داد« ،تو باید مانند خا شوی .م نکوهشت کردم تا تو را مانناد خاا ساازم».
سپس بابا ادامه داد« ،تو چیزی از دست ندادی .آنچه که تو زیان خود میانگااری،
به راستی سود توست .سود جایی است که زیان وجود دارد ،و بدون زیان ،سود به
دست نمیآید .چگونه انسان میتواند ابتدا بدون به دور افکندن نفس سود ببارد و
به شناخت خداوند برسد.
ت کم
27دسامبر ،بابا اشاره به آنچه در آغاز آفرینش رخ داد نمود:
هنگامی که انرژی با ماده برخورد نمود ،چهار چیز شتابان و به طور پیاپی پدیاد
آمد؛ آتش ،آب ،هوا و زمی .سنگها ،فلزات و گیاهان با زمی پیوند دارند .کرمهاا
با زمی و آب؛ ماهی با آب؛ پرندگان با هوا؛ حیوانات با آتش و انسان ها با تماامی
عناصر .آتش به معنی برق یا آذرخش است .برق همه جا وجود دارد اما با یک الیه
اتر پوشیده شده است .برق در پیوند مستتیم با حیوانات است و از ای رو نیروهای
گوارشی آنها نیرومند است و زیاد غذا میخورند ،تا اندازهای که انگاار تنهاا زاده
شده اند که غذا بخورند .در باغ وحش بمبئی یک فیل وجود دارد که اگر شما آن
را ببینید ،درمییابید که تمام وقتش را صرف خوردن میکند.
نخستی کرم پس از جهان گیاهان ،به طور کامل سبز رنگ است .آخری شاکل
کرمی ،خرچنگ است .آن در خا مرطوب یافت میشود و در آب نیز میرود .آن
باید به شکل ماهی درآید و از ای رو در جستجوی آب اسات .پاس از ایا شاکل،
شکل قورباغه است که آخری شکل ماهی میباشد و میخواهد آب را تر کناد.
قورباغه شکلی دارد که یک نتطهی چرخش را در سیر تکامل رقم میزند .پاس از
قورباغه ،شکل جالکاکدی ( jalkukdiمرغ آبی) اسات .در میاان پرنادگان ،برخای
کشش و نزدیکی به آب دارند .ای پرندگان ،نخستی شکل پس از شکل ماهیهاا
433 لرد مهر 3
هستند .گونهی پیشرفتهتر پرندگان کشش و نزدیکی با هوا دارند و آخاری شاکل
پرنده هستند ،مانند خروس که کشش و نزدیکی به زمی دارد .پس از آن ،شاکل
کانگورو پدید میآید که نخسیت شکل حیاوانی اسات و آخاری شاکل حیاوانی
همان طور که میتوانید گمانهزنی کنید ،بوزینه یا میمون انسان نماست.
چهارشنبه 28دسامبر ،1927پس از سپری کردن 26روز در اتاقک انفرادی در
سادا اشرام ،گالب شا ناگهان فرار کرد .ای زندگی خلوت گزینی اکیاد و روزهی
شیر بارای او محادودیت بسایار ساختی باود کاه از زنادگی مساتتل دلخاواهش
جلوگیری میکرد .با ای حال ،رفت ناگهانی او تاثیری بر مهربانپاور ،شاانکارنات،
گوپال سوامی و مانکار نگذاشت و آناان باه خلاوت نشاینی خاود در اتاقاکهاای
انفرادی ادامه دادند .در همی روز زنی برای دارشان بابا آمد و او را یکتای داناایی
کل و آگاه به همه چیز نامید .در پی ای سخ ،بابا دربارهی 4گونه دانش بیاناتی
ایراد نمود :دانش دنیوی ،دانش درونی از آسمانها ،داناش از خاودی حتیتای در
آسمان هفتم و دانش کل که تنها اوتارها و مرشدان کامل از آن برخوردارند ،برای
آن که در سه عالم (خاکی ،انرژی و ذهنی) و برای آن کار کنند .آنگاه بابا دربارهی
7آسمان و 7بهشت توریح داد:
-1آسمان اول ،ناف -2 .آسمان دوم ،بخش سمت چپ قفسه سینه -3 .آسامان
سوم ،بخش سمت راست قفسه سینه -4 .بخاش پاایی گلاو -5 .مرکاز گلاو-6 .
چشم سوم که بی دو ابرو قرار دارد -7 .فرق یا مرکز سر .اما آن اعضای بادن کاه
در پیوند با هفت بهشت هستند به کلی متفاوت و در پشت باال تنه قرار دارند.
بهشت اول در پشت ناف؛ بهشت دوم در پشت سمت چپ قفسه سینه ،و به همی
ترتیب تا بهشت هفتم که پشت سر قرار دارد .اما آن اعضایی که در پیوند و موازی
با آسمانهای آگاهی هستند در جلو باال تنه قرار دارند .یاوگیهاا راهای را کاه از
میان بهشتها میگذرد در پیش میگیرند اما ایا راه ،آکناده از دام هاا و مواناع
فراوان است که چیره شدن و گذر از آنها تتریبا امکان ناپذیر است .در بهشاتهاا
فر و شکوه عالی و پر زرق و برق و حیرت آور وجود دارد کاه کشایده نشادن باه
پرم اشرام 434
سااوی آنهااا عمااال امکااان پااذیر نیساات .جویناادهی الهاای ،افسااون و فریفتااهی
زیباییهایی میشود که به یک ایست فرسایشی و خرد کننده دام میزنناد .هار
آسمان آگاهی قابل قیاس با ایستگاه راه آه یک شهر اسات و هار بهشات ،قابال
قیاس با خود شهر میباشد .باه
ای دلیل ،راه از میان بهشتها
زمان بیشتری به درازا میکشد
و افزون بر ای ،خطر مادهوش
و افسااون شاادن جوینااده در
جااذابیتهااا و فریبناادگیهااای
ت کم
شهر وجاود دارد .بارای نموناه،
فااااااااااارد فتیااااااااااار و
تهیدستی را در نظر بگیرید که
45فرزند دارد! در حالی کاه او
همراه خانوادهاش پرسه میزناد
در ای اندیشه است که اگر یک
دالر پیدا مایکردمایتوانسات،
شکم بچاههاایش را در آن روز
سیر کند .اندکی بعد ،او سر راه به یک کوپه از جواهر برخورد میکند .اکناون باه
م بگویید آیا او از حرکت خواهد ایستاد؟ او نمیتواند نایستد! اما اگر یاک مرشاد
کامل از جوینده دستگیری کند ،او را به جای رفت به شهر باه ایساتگاه راه آها
رهنمون خواهد نمود.
شما هرقدر بکوشید که یک فرد مست را راری کنید که یک گودال آب چیازی
نیست ،او حرف شما را باور نکرده و آن را یک اقیانوس میبیند .یک مست هنگاام
راه رفت با ای توهم که پرواز میکند ،تلو تلاو مایخاورد .او چیازهاا را بازرگ و
گسترده میبیند ،به طور دوبرابر و یا سهبرابر .شما هر اندازه که تاالش کنیاد او را
435 لرد مهر 3
متتاعد سازید که تنها یک چیز وجود دارد اماا او اشایا را دوتاا و گهگااه چنادتاا
میبیند .به روش مشابه ،شما بر ای باورِ اشتباه هستید که جهان ،حتیتی است .و
هنگامی که به شما میگویم همه چیز دروغی و مجاز است؛ یک تخیال واهای و
رویا است ،شما نمیتوانید ای حتیتت ،ای واقعیت را هضم کنید .اما به م ایمان
داشته باشید ،به م گوش کنید و مرا دوست داشته باشید و روزی ای آگااهی را
خواهید یافت که خداوند تنها هستی و واقعیت است .او حقیقت است و همه چیزِ
دیگر تخیلی و مجازی است.
29دسامبر ،بابا اشاره به درگذشات کانادیرام ،یاک از منادلیهاای اولیاه دوران
کازبا پت کرد و سپس دربارهی اوتار ای بیانات را ایراد نمود:
اوتار میتواند تمام کارهایی را که یک مرشد کامل انجام میدهاد ،انجاام دهاد .او
مانند یک مرشد کامل دارای مریدان حلته است و آنان را آماده میساازد ،باا ایا
حال ،او یک کار ویژه انجام میدهد .اوتار میتواند حتا فردی را کاه در حلتاهی او
قرار ندارد و گرایشش به سوی خداوند (آسمانهای آگاهی) نچرخیده است به یک
سالک به خدا -رسیده درآورد؛ با یک وظیفهی ویژه .اگر هوس کنم ،ممک است
چند ت از پسران برگزیده در اشرام را در یک آن به شدناخت خداوناد برساانم و
سااپس آنااان را باارای وظیفااهی ویااژه فاارود آورم .امااا باارای ای ا کااار ،زمااان و
همچنی هوس آن باید فرا برسد .کریشنا اوتار باود و او 17تا را کاه بیارون از
حلتهاش قرار داشتند به شناخت خداوناد رسااند و باه پاایی آورد .ایا 17تا
سالکان به خدا -رسیدهی ارافی بودند .ببینم چه کسی ای چیاز گرانبهاا را باه
دست میآورد! ای ها همه بستگی به عشق دارد .بنابرای گریه و زاریهای جدایی
را کنار بگذارید و تنها یک کار انجام دهید؛ مرا دوست داشته باشید .آنگاه م کار
ویژه ای انجام خواهم داد ،نه تنها برای 17ت ،بلکه برای شمار زیادی ،هر تعاداد
که دوست داشته باشم .م آن توان و نیرو را دارم .شکی در آن نیسات .از ایا رو
عشق را پدید آورید و آن را افزایش دهید .معنی عشق چیست؟ آن تنها یک معناا
دارد؛ اندیشیدن به م و نه هیچ چیز دیگر.
پرم اشرام 436
بامداد روز بعد ،کیتباد دستور باار دیگار از ناوسااری بارای دیادار از باباا آماد .او
میخواست 51روپی پول بخشش کند اماا باه او گفتاه شاد کاه بخشاش ماالی
پذیرفته نمیشود اما شیرینی ،پذیرفتنی اسات .کیتبااد 5روز بعاد هنگاامی کاه
دوباره برگشت متداری شایرینی هدیاه آورد .سایلو و ساداشایو 31دساامبر وارد
مهرآباد شدند .غروب 30دسامبر ،بابا برای مندلیها چنی آشکار نمود:
خواست و ارادهی م در ای زمان پیشرفت دادن پسرها و تبادیل آناان باه یاک
سالک است .م بیشتر دلنگران پسرها هستم و همهی ای سختیهاا (مدرساهی
اشرام) در همی راستا است .شما خواهید دید که چند ت از ای پساران ،قادیس
(پیر) خواهند شد! زمان خیلی نزدیک است و پس از پایان کار ،م آشکار خاواهم
ت کم
شد .اما آن هوس باید بیاید و آمدن آن بسیار دشوار است .اما به محاض رخ دادن
آن ،همه چیز به طور خودکار انجام میپذیرد .م خداوند را به برخی نشان خواهم
داد و برخی را خداوند خواهم ساخت! بخت پسرها به انادازه ای خاوب اسات کاه
نزدیک م آمدهاند .یوگیهای بزرگ ،سالیان دراز است کاه بارای دیادن و یکای
شدن با خداوند با صدای بلند پافشاری میکنند .برخی برای 10سال روزه گرفته،
برخی بارای 20ساال ،خاود را واروناه آویازان کارده اماا باازهم ما نازد آناان
نمیروم .م به شما میگویم برخی از پسران مرا آن گونه که در حتیتات هساتم
خواهند دید .بنابرای آنان را تشویق کنید که مرا بیشتر و بیشتر دوست بدارناد و
آن را ادامه دهند و شایستهی آن باشند.
خیلی زود پسران پرم اشرام شبانه روز شروع کردند به اشک ریخت ،برای بیارون
ریخت احساسهایی که بر آنان چیره شده و سبک کردن دلسوختگی که بر قلاب
شان سنگینی میکرد .آنان ناگهان در مدرسه ،هنگامی بازی و یا غذا خاوردن باه
گریه میافتادند ،ای در حالی است که خودشان نیز نمیدانستند چارا گریاه سار
میدهند .یکشنبه اول ژانویاهی ،1928پنجااه و دومای روز از روزهی مرشدد و
دوازدهمی روز از خلوت گزینیاش رقم خورد .بابا در قسمت باالی اتاقک سردابه
نشسته بود و به افتخار جش زادروز مهرا (بنا بر سالنامهی زرتشاتیان) باه رساتم
437 لرد مهر 3
اجازه داد که مهرا و دیگر بانوان مندلی را برای دارشان ،ساعت 11بامداد ،به باالی
تپه بیاورد .ای در حاالی اسات کاه رساتم و شایری ماای نیاز آناان را همراهای
میکردند .بانوان مندلی آرتی را به جا آوردند و سپس شیرینی را که رساتم آورده
بود بی همگان پخش کردند .پس از چندی گروه دوم بانوان به بااالی تپاه آورده
شدند که در میان آنان ،پیالمای و همسر بومانجی نیز به چشم میخوردند.
یک تابلو که نام مهرآباد با رنگ روی آن نوشته شده بود بعد از ظهر ندب گردید
(احتماال نزدیک دونی) .پسران اجازه یافتناد کاه آن روز نزدیاک باباا باه مراقباه
بنشینند .فضای مهرآباد چنان بود که حتا فرشتگان به ای بچههای کوچک رشک
میبردند .پس از فرستادن درود بار باباا ،پرنادگان در الناهی خاود آرام گرفتاه و
خورشید به زیر افق فرو رفت .پسران در اشرام بودند و همه چیز ساکت و آرام بود.
به نظر میرسید بابا تنها به خاطر پسرها خلوت گزینی کرده بود ،زیرا در آن لحظه
که نسیم عشق از ژرفای سرادبهاش شروع به وزش نمود آن را در بر گرفت و برای
نخستی بار در درازای عمر کوتاهشان ،عشق خداوند را احسااس و مازهی شاراب
الهی را چشیدند! تمام پسران پرم اشرام با چنان صدای بلندی باهم نالاه و شایون
میکردند که صدای اشکشان از فاصلهی یک کیلومتری شنیده میشد .ساکنی
مهرآبادِ پایی ،دوان دوان به باالی تپه رفتند و روساتاییان بارای وارسای صادای
گریههایی که شنیده میشد از راه رسیدند .مندلیهاا و آموزگااران نهایات تاالش
خود را برای آرام ساخت و دلداری دادن به پسران به کاار گرفتناد اماا کااری از
دست آناان برنمایآماد ،چاون در حتیتات مشاکلی وجاود نداشات .آنچاه آناان
میشنیدند اشتیاق روح آنان برای خداوند باود کاه در کاالم نمایگنجیاد .از دل
مرشد ،شراب جاری گردیده و ای خود عشق بود که میگریست!
برای نیم ساعت ،تتریبا تا حدود 7:30شب ،فوران عشق در بچهها بااال گرفتاه و
ادامه داشت و تمامی تالشها برای ساکت و آرام نمودن آنان شکست خورد .قلاب
پسرها با صدای بلند میگریست و میگفت« ،بابا! بابا! بابا»! و جز بابا چیزی بارای
آنان وجود نداشت .رستم و غنی به ویژه فراخوانده شدند تا گواه بر صحنه باشاند.
پرم اشرام 438
آنگاه بابا تمام پسران را به اتاقک سردابه صدا زد و با دیدن او ،هق و هق گریههای
آنان متوق شد .دوران ای برداشت را کرد« ،به نظر مایرساید ،انگاار عشاق در
اشکهای آنان میسرود و با تماشای یار الهی ،اشتیاقش برآورده شده بود».
بابا در پیوند با فوران عشق برای بچههاا تورایح داد« ،ما از ایا حالات شاما
خشنودم و گریهی بیریای شما نشانگر عشق است اما هنگامی که به شما دستور
میدهم گریه نکنید باید فرمانبرداری کنید .گریست شما به معنی عشق است اما
شما باید از دستورات نیز فرمانبرداری کیند .عشق خاود را متوقا نکنیاد ،آن را
افزایش دهید و از فرامی م پیاروی کنیاد .در فرماانبرداری از ما ثابات قادم
باشید ،هرقدر که در عشق م سیراب باشید .اگر تمام روز گریه کنید ،زیانی ندارد
ت کم
اما از دستوراتم پیروی کنید .هنگامی که میگویم ،بس است ،بیدرنگ دست نگه
دارید .آنانی که در عشق م تا واپیس نفس زندگی میکنناد ،لطا و نظار مارا
دریافت خواهند کرد» .آنگاه بابا برای پسران داستانهایی از رامتریت و ویوکاناندا و
عشتی که برای مرشد خود داشتند بازگو نمود .یکی از پسران پرم اشارام باه ناام
واسانت ب کیمبونه 14 vasant b. kimbuneساله ،سراسر روز گریاه سار داده باود.
بابا گفت اگر جلاو او را بگیرناد دیواناه مایشاود .باباا تورایح داد کاه دارد کاار
میکند تا چند ت از پسرانی که از همه بیشتر یکدل و بایریاا هساتند را آمااده
سازد که «به آگاهی باال هل داده» شوند؛ یعنی با خداوند یکی گردند .باباا چنای
نتیجهگیری کرد« ،مرشد کامل دارای نیروهای بیکران است و میتواناد فاردی را
در کسری از ثانیه به شناخت برساند»! روز بعد در 2ژانویه ،در درازای 20دقیته
وقت تنفس در زمی بازی ،دگربار گریهها از سر گرفته شد اما هنگامی کاه زناگ
رفت به کالس به صدا درآمد ،همه چیز آرام گرفت .پسارهاا سار کاالسهایشاان
رفتند و ساکت بودند .گرچه عشق هنوز در قلب آنان مانند تندر مایغریاد و بارق
میزد اما توانستند احساسهای خود را به روشی مهار کنند .برای دو تاا ساه روز،
عشق الهی با صدای بلند در بچهها گریست .ایا عشاق حتاا بار باانوان و برخای
مندلیها اثر گذاشت و آن را نیز به گریه انداخت .ساپس ایا گریاه ساردادنهاا
439 لرد مهر 3
همچنان که ناگهان مانند آتشفشان فوران کرده بودند فروکش کرد .هرچند برخی
از پسران دیده میشدند که گوشهای نشسته و خاموشانه اشک مایریزناد .عشاق،
خاموشانه شروع به سرودن در قلاب پساران نماود و سرخوشای عشاق از طریاق
سکوت اشکهایشان خود را نشان داد.
4ژانویه ،بابا دارشان دادن به پسران را آغازکرد و به مندلیها چنی بیان نماود،
«م برخی از پسران را به خاطر قلبشان برگزیده و برخی را باه خااطر هوششاان.
20ت از آنان یکدل و بیریا و وفادار هساتند و عشاق آناان روز باه روز افازایش
مییابد و مرا خشنود میسازد» 6 .ژانویهی 12 ،1928ت سارباز هنادی از جلاو
مهرآباد قدم رو میرفتند و راهی ویساپور بودند .آناان از باباا درخواسات دارشاان
کردند و بابا با مهربانی پذیرفت .زال آناان را سااعت 7:45باماداد باه بااالی تپاه
راهنمایی کرد و سربازان با سالم نظامی به بابا درود فرستادند .پس از راهی شادن
سربازان ،بابا پسران را فراخواند و چنی آشکار نمود« ،ای نشانهی جناگ بزرگای
است که در آیندهی خیلی نزدیک بر پا خواهد شاد» .باباا ساپس بارای زال پیاام
فرستاد که مدرسه را سااعت 11باماداد تعطیال کناد .نایم سااعت بعاد بناا بار
درخواست بابا ،او را به طور تشریفاتی ،ابتدا توسط پسران و سپس مندلیها ،حمام
کردند .بابا دستور داد بیانیهای را به برادرش بهرام دیکته کرده بود خواناده شاود.
در آن بیانیه ،بابا آشکار ساخته بود که ساعت 2بامداد یاک نشسات و کنفارانس
محرمانه از مرشدان کامل در اتاقک سردابهی او برگزار گردیده و در آنجا تدامیم
گرفته شده است که جنگ بزرگی خیلی زود آغاز گرد .آمدن ناگهانی و سارزدهی
پرسنل ارتش در بامداد اشاره به همی موروع داشت .بابا بیانیهاش را با تکرار ای
گفتار به پایان رساند « ،جنگ بزرگی به زودی آغاز خواهد شد و هنگامی که آتش
آن دیوانهوار زبانه میکشد ،م جلو خواهم آمد و به عناوان اوتاار آشاکار خاواهم
شد» .سپس گزیدهای از بیانات بابا ماشی نویسی و برای پسران در ساال شاماره
( 2اتاق میانی تانک آب) توسط ویشنو ،رائوصاحب و دستور به ترتیب به زبانهای
ماراتی ،فارسی و گوجراتی خوانده شد .بابا توریح داد« ،امروز بهتاری روز اسات،
پرم اشرام 440
حیا وجود دارد با سه برکه :اولی با آب پر شده ،دومی با شیر و سومی با گاالب.
اندکی جلوتر از ای سه برکه یک راه وجود دارد و 7ببر از راه حفاظت مایکنناد.
در پایان راه باغی است پر از گلهای عطر آگی و خوشبو .روی هر بخش از گلها
ی ک سایبان زده شده و روی سر هر سایبان یک مار چنبره زده است .وقتی از بااغ
بیرون میآیید با صحرایی رو به رو هستید که باید آن را پشت سر بگذارید و پاس
از گذر از صحرا به یک رودخانه رو به رو میشوید که بایاد از آن نیاز بگذریاد .آن
سوی رودخانه شهری است و اینجا پایان است؛ شما به آخر راه و هدف میرسید.
بابا چنی نتیجهگیری کرد« ،اگر شما ای نمونه را در کنیاد ،تماام فلسافهی
ودانت را از لحاظ عتالنی برای شما روش خواهد شاد» .اماا از آنجاایی کاه دیار
هنگام بود بابا دربارهی نمادهای آن چشم انداز طبیعی تورایحی ناداد .نماادگریِ
ای تدویرهای تشبیهی به ترتیب زیر است :کاخ ،نماد آسمان هفتم؛ ساه ساتون،
نماد سه عالم (خاکی ،انرژی و ذهنی)؛ هفت دیوار ،نماد هفت آسمان؛ ساه برکاه،
نماد درجات گوناگون پا سازی و خالص ساخت آگاهی؛ هفت ببر ،نماد بلعیدن
سانسکاراها؛ راه ،نماد راه روحانی؛ گلها ،نماد چاکراها؛ مارها ،نماد نیروهاای مایاا؛
صحرا ،نماد فنا (نیروان) یعنی هیچ چیز؛ رودخاناه ،نماادِ فاصاله یاا شاکاف بای
آسمان ششم و هفتم؛ شهر ،نماد مکانی کاه روح هاای باه خادا -رسایده در آن
سکنی دارند.
هر بامداد ،بابا توریحات خاود را درباارهی آفارینش بارای پساران اداماه داد9 .
ژانویه ،بابا به جای تشکیل کالس در وقت مترر ساعت 9باماداد ،آن را زودتار در
ساعت 7:15برگزار کرد .پس از آن که 15دقیتهی نخست کالس با گفتگاوهاای
کلی سپری شد ،آنگاه بابا موروع را از آنجایی که روز قبل نیمه تماام گذاشاته از
سر گرفت اما پس از چند دقیته ناگهان دست نگه داشت و توریح داد در حاالتی
نیست که موروع را ادمه دهد و به طور اسرا آمیزی بیان نمود « ،ارتبااطی باا آن
که در لندن است برقرار شده ،آن که در راه است (بی آسمان چهارم و پانجم) و
دستورات به او داده میشود و نیاز به توجه ما دارد» .آن روز گوپاال ساوامی در
پرم اشرام 442
اتاقک انفرادیاش در سادا اشرام ،بازهم نورهای خیره کنندهی بیشتر دیاد کاه
بعدا ادعا کرد او را تتریبا کور کرده بود .او در حالت مسرت به سر میبرد و به طور
خودجوش نام بابا را با آواز سرمیداد .یکی از شاگردان بزرگتر مهر اشرام باه ناام
عبداهلل پاکروان ،تنها به دلیل ادامهی تحدیل در مدرسه نام نویسی کرده بود .اماا
تماس با بابا در او به یک دگرگونی تمام دام زد و کارکرد مرشد رفتاه رفتاه بار
درون او اثرگذار گردید .هنگامی که در سرنوشت عبداهلل نگاه آنی باه فار و شاکوه
خداوند رقم خورد ،شراب عشق الهی در رگهای او شتابان به جریان افتاد و جهان
تخیلی پیش روی خود را نادیده گرفات .بناا بار
یادداشت های چانجی« ،عبداهلل در چنان حالتی
ت کم
قرار داشت که اگر شِری مهربابا از فنجاان چاای
خود را به او نداده بود کاه بنوشاد ،تاب و تااب
عشق در او فروکش نمیکرد» 11 .ژانویه ،بابا در
سراسر بعد از ظهر سرحال نبود .در ایا میاان،
بواصاحب به شدت مورد سارزنش قارار گرفات.
هنگامی که بابا برای پسرها و مندلیها کاه روی
سکوی بیرون اتاقک سردابه نشسته بودند بیانات
روحانی ایراد مینماود ،چنای آشاکار سااخت،
«آنانی را که شایسته ببینم ،به سوی دلبر عشق
الهاای ماایکشاام و بااه آنااان اکساایر زناادگی را
پیشکش خواهم کرد .بچهها ،تنها حقیقت ،واقعی است و همهی چیازهاای دیگار
پوچ و بیارزش است .سخت بکوشید و پشتکار داشته باشید .م از ناخالدایِ فلاز
وجود شما ،طالی خالص میسازم».
ناگهان عبداهلل برق نور شگفت آوری را دید که از پنجرهی اتاقک باباا باه بیارون
درخشید و او را از خود بیخود کرد و بیهوش روی زمی افتااد .باا راهنماایی باباا،
عبداهلل را به بیمارستان منتتل کردند .بابا کت خود را درآورد و گرچه هاوا بسایار
443 لرد مهر 3
سرد بود اما قفسه سینهی بابا خیس عرق بود .بابا همچنان که به طور درونی کاار
میکرد تا آگاهی عبداهلل را دگرگون سازد ،به طور بیرونی عرق میریخت .بابا بعدا
توریح داد که او داشت کار میکرد تا آگاهی عبداهلل را به آسمان ششم باال ببارد.
عبداهلل روی تخت بیمارستان استراحت میکرد و چشمان او خالی و بایجاان باه
نظر میرسیدند؛ او آگاهی عادیاش را از دست داده بود .او باه راساتی خداوناد را
میدید و برای 4روز در ایا حالات واالی روحاانی باه سار بارد .در روز ساوم از
دگرگونی حالت عبداهلل ،یکی از پسران ایرانی دیگر به نام اسافندیار وصاالی بارای
دیدار از او به بیمارستان رفت .وصالی پرسید« ،عبداهلل ،مرا میشناسای»؟ عباداهلل
نیمه هوشیار ،چشمانش را باز کرد و به آرامی پاسخ داد« ،بلاه» .وصاالی پرساید،
«م کیستم»؟ عبداهلل« ،تو بابا هستی» .کنار دست وصالی یک قوطی کبریت قرار
داشت ،او یکی از چوب کبریتها را بیرون آورد و پایش روی او گرفات و پرساید،
«ای را میبینی؟ ای چیست»؟ عبداهلل پاسخ داد« ،ای باباا اسات» .هار آنچاه از
عبداهلل پرسیده میشد ،او تنها با یک واژه پاسخ میداد« ،بابا» .او باباا را هماه جاا
می دید .روز پنجم بابا دستور داد که عبداهلل را تنتیه کنند .پس از آنجام ای کاار،
او رفته رفته ،آگاهی از محیط خود را کم و بیش بازیافت .در روز چهارم یا پانجم،
عبداهلل به تلخی و به طور کنترل نشده گریست .دردی که اشاکهاای او را لبریاز
میساخت ،وص ناشدنی است و آن را با هیچ رنج و دلسوختگیِ شناخته شده در
جهان نمیتوان متایسه نمود .عبداهلل پس از دیدن خداوند شروع کارد باه پاایی
آمدن از آسمان نور و مسرت .ذه او از آسمان ششم آگاهی ،دگر بار وارد جهاان
زمخت خاکی میشد و ای تجربهی فرود ،قلب او را ریاش ریاش مایکارد و او را
وامی داشت که به طور رقت آوری گریه سردهد .بعدا ،آشکار گردید که بابا بار آن
شده بود که عبداهلل به اگاهی عادی برگردد و خود او آن را رقم زده بود.
شنبه 14ژانویهی ،1928در جریان مراسم خواندن آرتی شامگاهی ،آتش عشاق
بر پسری به نام راجارام چیره شد و او بیهاوش گردیاد .اماا پاس از چناد سااعت
آگاهیاش به حالت عادی برگشت .روز بعد ،عبدالوهاب کالینگاد ناگهان باا صادای
پرم اشرام 444
بلند به هق هق و گریه افتاد و از خوردن و آشامیدن سر باز زد ،حتا از دستان بابا.
سه ت از پسران دیگر به نامهای راماجی ،لوباجی و راجارام با التماس و البه از بابا
درخواست کردند که آنان را کنار خودش نگاه دارد ،زیرا نمیتوانستند نبود مرشد
را تاب بیاورند .بابا به خواهشهای پرهیزکارانه و پرالتماس آنان ت در داد و از 16
ژانویه آنان با بابا ماندند .بابا در همی روز بیدول را از سِمت قبلایاش باه عناوان
مدیر پرم اشرام منتتل کرد و به عنوان رئیس پرم برگزید .بابا به بیلی که در یکای
از اتاقهای در روی تپه سکنی داشت دستور داد که با خوردن تنها یک وعده غاذا
در ظهر ،روزهی غذا بگیرد 16 .ژانویه ،موهان شاهانه یک گفتگوی خدوصی با بابا
داشت .در همان روز ،ناجامای زن سِیلُر ماما
ت کم
برای دیدار از بابا و همچنی پسرش دینشاا
که در مدرسه تحدیل میکارد باه مهرآبااد
آمد اما چون دیر رسایده باود ،مجباور شاد
بادون دارشاان گارفت از باباا راهای شااود.
ساعت 5بامداد 17ژانویه ،دستور ناگهان بر
پنجرهی اتاقک سردابهی بابا کوبید و مزاحم
بابا شد .بابا معموال باا خادمتکارانش چناان
مترراتی بود که حتا صدای پای آنان گهگااه
موجب مزاحمت او میشد ،با ایا حاال باه
دالیل خودش ،رفتار دستور را تاب آورد .ساعت 2بعاد از ظهار هنگاامی کاه باباا
سرگرم گفتگو با مندلیها و پسران بود ،بیدول یک فنجان پر از برنج آورد و به بابا
گزارش داد« ،بابا به ای نگاه کنید ،برنج ها درست پخته نشادهاناد .ایا نموناهی
غذایی است که چاگان پخت میکند» .بابا به دنبال چاگان فرستاد و از او پارس و
جو کرد« ،چرا برنج خام و نپخته است؟ آیا کمر به کشت پساران ما بساتهای؟
شرمنده نیستی؟ نمیخواهم کال موه kala moohتو را (ناسازای هنادی باه معنای
چهرهی سیاه) ببینم! تو به انادازهی یاک درخات نارگیال دراز شادهای و فهام و
445 لرد مهر 3
شعورت هم در حد همان درخت است»! بابا باه رساتم دساتور داد کاه باا چاوب
دستی چهار رربه به چاگان بزند .پس از ان کاه رساتم تنبیاه را اجارا کارد ،باباا
چاگان را بیشتر مورد سرزنش قرار داد« ،اینک از جلو چشمم دور شو ،مانند یاک
مجسمه نایست» .چاگان راهی شد و همگان گمان کردند که ای پایان ماجراسات
اما چنی نبود.
بابا اندکی بعد ،چانجی و دو ت از مردان دیگر را به دنبال چاگان فرستاد تا او را
نزد بابا بیاورند .آنان همه جا را گشتند اماا او را نیافتناد .باباا بعادا باه تنادی باه
رائوصاحب و مهرجی گفت« ،چرا شما دونفر اینجا نشستهایاد؟ برویاد و چاگاان را
پیدا کنید»! آنان شروع به جستجوی او نمودند و سرانجام او را در اتاق انبار یافتند
که پنهان شده است .او یک تیا در دست داشت و آماده باود کاه گلاوی خاود را
ببرد .مهرجی و رائوصاحب شتابان به ساوی او دویدناد و سار بزنگااه دسات او را
گرفتند و سپس او را همراهی کردند و نزد باباا بردناد .هنگاامی کاه مهرجای آن
صحنه را در اتاق انبار توصی کرد ،بابا به نکوهش چاگاان پرداخات« ،تاو بایاد از
خودت شرمسار باشی ،هنگامی که جانت را به م تسلیم کردهای ،چه حتی داری
که آن را بگیری؟ زندگیات دیگر از آن تو نیست .آن به م تعلق دارد! تو چه حق
داری آنچه از آن م است را نابود سازی»؟ رفتارت خجالات آور اسات .ماردن باا
چنی روشی چه سودی دارد؟ مردم ترسو و بزدل ای چنی میمیرند .دلیری ،در
زیست هنگام مردن رقم میخورد؛ یعنای تااب آوردن تنبیهای کاه ما در نظار
ماایگیاارم» .آنگاااه بابااا ،چاگااان را بخشااید و در آغااوش گرفاات .چاگااان اناادوه و
دلشکستگی خود را در گرمای آغوش مهرآمیز مرشد به دست فراموشای ساپرد و
وظیفههایش را با دلشادی از سر گرفت ،با ای آگاهی کاه زنادگیاش باه راساتی
دیگر از آن خودش نیست .ای رویداد یک سرمشق و درسی بود عینی بارای تاک
تک مندلیها .بامداد روز بعد ،بابا به طاور غیار معماول دیار از خاواب برخاسات،
نزدیک ساعت .7تمامی پسرها با شور و شوق چشم به راه دارشان گارفت از باباا
بودند .سالمت بابا خوب نبود و بیشتر روز را در ساردابه گذراناد .آن شاامگاه باباا
پرم اشرام 446
کتاب بخواند .هنگامی که ای موروع را برای بابا تعری کردند او خوشنودی خود
را ابراز نمود اما برای مندلیها توریح داد« ،ای روحانیت نیسات .چنای پدیاده-
هایی تنها وسیلههایی برای جلب و کشیدن رهرو به سوی راه هستند .فارد نبایاد
فریب بخورد و در دام افتد .در حالات ایا سرخوشای و افساون خطار در کمای
است».
گروه بانوان مندلی همواره از مردها جدا بودند .در ای روزگار از خلوتگزینی بابا
که او پیوسته در باالی تپه بود و از بانوان مندلی در مهرآباد پایی دیدن نمیکرد،
مهرا ،ناجا و خورشید کوچک ،اندیشه کردند که چگونه میتوانند توجاه باباا را باه
سوی خود جلب کنند .آنان شروع کردند به درست کردن حلتههایی از گالهاای
صورتی و زرد برای بابا و آنها را توسط کیخسارو ماساا (پادر خورشاید) بارای او
میفرستادند .آنان ای کاار را شاامگاهان انجاام مایدادناد ،چاون در درازای روز
سرگرم کارهای روزمرهی خود بودند که در بر گیرندهی پخت و پز برای چند صاد
ت در مهرآباد و 170ت از پساران در اشارام باود .روزی باباا از کیخسارو ماساا
پرسید بانوان چه ساعتی خوابیدند؟ ماسا پاسخ داد ،نیمه شب ،چون بیادار بودناد
تا حلتههای گل را درست کنند .بابا برای آنان پیام فرستاد که حلتاههاای گال را
درست نکنند و در عوض زود بخوابند .کیخسرو ماسا بابا را از سالمت بانوان باخبر
میساخت ،ای در حالی است که بابا همیشه و حتما از حال و سالمت آنان جویاا
میشد .گرچه در خلوت ،اما مرشد بانوان مندلی را در حد و مرز فرامی خود نگه
داشته بود و آنان نیز مانناد ماردان ،آزادی انتخااب نداشاتند .ماردان دسات کام
میتوانستند برای کار به باالی تپه بروند اما بانوان دستور داشتند که از محوطاهی
سکونت خود در ساختمان حمام که با حدیر خیزران محداور شاده باود بیارون
نروند .افزون بر ای حالتِ در قفس بودن اکید ،مهرا اجازه نداشات کاه بخواناد یاا
بنویسد .با ای حال ،او حتا در ای شرایط ساخت و محادود ،رراایت خاود را در
خشنود ساخت لرد و خداوندگار محباوبش ماییافات 23 .ژانویاه ،باباا دسات از
نوشیدن قهوه و چای کشید و 28روز بعد را تنها روزهی آب گرم و چای کم رنگ
پرم اشرام 448
گرفت که مهرا آنها را در فالکس تهیه میکرد و توسط پسری به نام الهاو بارای
بابا میفرستاد .بابا اکنون برای بیش از دو ماه روزه گرفته بود .چناد روز پایش در
19ژانویه ،رائو صاحب و چند ت از پسران به اتاقک سردابه فراخوانده شده بودند.
رائو صاحب چند بیت از اشعار شمس تبریز را با صدای بلند به فارسی خواند و آن
روز ،عبداهلل ،راجارام و لوباجی بیهوش شدند .واسانت نیز پیوسته گریاه مایکارد.
دربارهی واسانت بابا توریح داد م او را در آینده یک کماال (پسار فاوق العااده)
میسازم .هنگامی که بابا پسران را برای یک سااعت رواناه نماود تاا باا دساتور و
دیگران گفتگو کند ،عبداهلل بسیار پریشان و ناراحت بود .او حتا نیمه شب از خواب
برخاست و با سرگشتگی
ت کم
شروع کرد به ای ساو و
آن سو پرسهزدن بیخبر
از آن که چه میکند .باا
توجه به حالت حساس و
شاااکنندهی فیزیکااای
پسااران ،بابااا دسااتورات
اکیااد خااود را در مااورد
سااخ نگفاات و دساات
نزدن به آنان تکرار کرد.
21ژانویه ،بابا ،عبداهلل را چوتا (کوچک) بابا ،نام نهاد .بابا به ویژه نگران چوتا باباا
و راجارام بود که تجربههای شگفتآور درونی داشتند 23 .ژانویه ،راجارام تمام روز
را در بیمارستان سپری کرد ای در حالی است که چوتا بابا را از ساعت 2:30تا 4
بعااد از ظهاار ناازد بابااا آوردنااد .سااپس غااروب ،هااردو پساار را باارای قاادم زدن و
هواخوری به بیرون بردند .در آن روز هنگامی که پندو به راجام کمک می کرد که
به توالت برود از او پرسید« ،مرا مایشناسای»؟ راجاارام پاساخ داد« ،ناه»؟ پنادو
پرسید« ،چه میبینی»؟ راجارام« ،بابا».
449 لرد مهر 3
در آن روزگااار کااه چوتااا بابااا و دیگااران در آن حالاات واال قاارار داشااتند ،یااک
برنامهی موسیتی تدار دیده شده بود اما بابا ان را للو کرد و دل نگرانی خاود را
چنی ابراز داشت که اگر چوتا بابا در ای حالات کناونی گریاه ساردهد ،نخواهاد
توانست جلو خود را بگیرد و در نتیجه ممک است حتا جان بساپارد 24 .ژانویاه،
بابا دستور داد که راجارام و چوتا بابا را تنتیه کنند .ساعت 11بامداد ،رائو صاحب
را فراخواند تا در درمانگاه به آنان رسیدگی کند .همچنان کاه چوتاا باباا را تنتیاه
میکردند ،با صدای بلند شروع کرد به گریاه و زاری« ،آه ،ایا دیگار چاه کااری
است؟ ای را نمیخواهم .م ای جهان و تمامی ای چیزها را نمیخواهم .آه ،باه
خاطر خدا بگذارید م در حالت عاالی مسارت خاود باشام! ما ایا چیازهاا را
نمیخواهم! چرا آنان بی م و بابا میآیند؟ چرا آنان تاوان بیناایی مارا از باباای
محبوبم از بی مایبرناد؟ ایا وساایل را از ما دور کنیاد ،ما ایا چیزهاا را
نمیخواهم! خدایا»! در جریان ای کار ،بابا برای پندو توریح داد که چوتا باباا باه
آگاهی خاکی ،پایی آورده میشود .چانجی گریه و زاری چوتا بابا را چنی توصی
کرد« ،مانند بچهای که اسباب بازی دلخاواهش را از او گرفتاه باشند...اشاکهاای
اندوه و دلسوختگی واقعی که هنگام از دست دادن چیازی بسایار گرامای ریختاه
میشوند» .رائو صاحب از دیدن اشکهای چوتا بابا شگفت زده شده و هنگامی که
آن را برای بابا بازگو نمود ،بابا دوباره سخنانش را تکرار کارد« ،او نمایخواهاد باه
عالم خاکی بازگردد ،حتا اگر به معنی ای باشد کاه بادنش را رهاا کناد .بارای او
توریح دهید که نباید از هیچ چیز بترسد .بگویید که شِری به همه چیز رسیدگی
خواهد کرد .همه چیز درست خواهد شد» .بابا به رائو صاحب دستور داد که چوتاا
بابا و راجارام را 15دقیته برای قدم زنی ببرد .آنگاه برای مندلیها توریح داد:
گریست عبداهلل به دلیل فرود آمدن او از عالم ذهنی به عالم خاکی اسات .او باه
طور کامل از آن حالت بهرهمند و خوش است .او هرگز نمیخواهد که از آن حالت
بیرون آید حتا به بهای قربانی کردن بدن خاکیاش که کمتری آگاهی از آن دارد.
در ای مرحله ،بدن او چنان حساس و شکننده است که تاب هیچ فشار بیشتری را
پرم اشرام 450
ندارد .کوچکتری شو و تکان میتواند به مرگ او دام بزند .با ای فرایند پا
کردن رودههای او ،م تالش میکنم که او را به عالم خاکی پایی بیااورم .اماا او
نمیخواهد که آن خوشی و مسرت ،پایان یابد و از ای رو میگرید .حالات کناونی
عبداهلل مانند یک پیر یا قادیس آسامان ششام اسات .او اکناون مارا در همگاان
میبیند .گرچه ای دستاوردی کوچک نیست اما تمام آن چیزی نیست که باید به
آن دست یافت .آخری و مهمتری گام هنوز باقی مانده است .او با خداوناد یکای
نیست؛ یعنی به شناخت نرسیده است .ای شناخت خداوند را نمیتوان باه هایچ
کس جز مریدان حلته بخشید ،مگر در دورانهای اوتاری که چند ت افراد ارافی
برای خدا -رسیدهگی برگزیده میشوند .م در نظر دارم که دو یا سه فرد ارافی
ت کم
را برای خدا -رسیدهگی آماده سازم .م بر آن هستم که به 20تا 30ت بینایی
ببخشم و آنان را به پیر یا قدیس تبدیل نمایم .اما خدا -رسیدهگی را تنها به چند
ت پیشکش میکنم ،و عبداهلل یکی از آن افراد اسات .گرچاه او اکناون بیناایی از
خداوند را دارد اما به دالیل معینی او نمیتواند بیدرنگ خدا رسیده شود .نخسات
تاب آوردن بار و فشار حالت شناخت برای بدن او که پیش از ای از پای درآمده و
تضعی شده و از دو تا سه ماه پیش در معرض خطر بوده اسات ،بسایار شادید و
سنگی خواهد بود .بدن او ممک است با کوچکتری شو و تکاان هار آن فارو
ریزد .با سختی فراوان او از عالم ذهنی به کالبد خااکی پاایی آورده شاده اسات،
همچنان که از نشانههای بیرونی 5تا 6روز گذشته به خوبی باخبر هستید .دلیال
مهمتر دیگر و دشواری که در پایی آوردن فرد پس از خدا -رسیدهگای دخالات
دارد ای است کاه فارد را وادار کنیاد کاه آگااهی کامال عاادی را بازیاباد .ایا
سختتری و دشوار تری کار است .مجذوب ها را به آسانی میتاوان سااخت اماا
سالکان به خدا رسیده و مرشدان کامل بسیار دشوار است .عبداهلل و دو تا دیگار
برای خدا -رسیدهگی در «رزرو» نگاه داشته شدهاند تا همزمان با مریدان حلته به
پایی آورده شوند .زیرا هنگامی که هل بزرگ را رو به جلو به سوی در نهایی و
شناخت و سپس رو به عتب برای پایی آوردن آنان انجام میدهم ،ای دو یا ساه
451 لرد مهر 3
ت افراد ارافی نیز به درون و بیرون هل داده خواهند شد .در ای میاان ،عباداهلل
ممک است با دستیابی به بیندایی ممکا اسات آرام و آساوده باشاد .در حالات
کنونیاش او حتا شایستهی پرستش است .او شایستگی دارد که یوگیها بتوانند او
را بپرستند و برپاهایش بیفتند و سود فراوانی از آن خود سازند ،بدون آن که زیانی
به او برسد ،زیرا او اکنون از تمامی بندها آزاد شده اسات .اگار او کالبادش را رهاا
کند ،او در م خواهد بود ،یعنی آزاد از چرخههای زایش و مرگ .چنانچه او جاان
سالم به در ببرد ،به شناخت خداوند خواهد رسید و به عناوان نماینادهی ویاژهی
م در عربستان ،سرمایهی بزرگی برای جامعهی اسالمیاش خواهد بود.191
راجارام در حالت بسیار پایی تری از عبداهلل قرار دارد و گرچه او مارا در همگاان
میبیند اما در ای حالت باقی خواهند ماند اما قرار نیست که او به خدا -رسایده
شود .اکنون در میان ای پیرانی که آماده خواهم نمود دو یا سه ت باه شدناخت
خواهند رسید و در زمان آماده سازی مریدان حلته به پایی آورده خواهند شاد و
وظیفهی ویژهی سخنرانی برای جهانیان را به عهده خواهند گرفت .آنان مریادان
حلته نخواهند داشت و نمیتوانند به هیچ شخدی نیارو بدهناد و حتاا باه کسای
آسیب برسانند .تنها سودی که مردم میتوانند از آناان ببرناد ،دارشاان گارفت و
شنیدن سخنرانیهای آنان است .آنان خدارسیدگانی از گونهی سالک خواهند بود
و از ای رو آگاه میباشند .مجذوبها گرچه به خدا -رسیده هستند اما چون ناآگاه
از جهان و آفرینش هستند کمک اندکی از دست آنان برمیآیاد کاه بارای ماردم
انجام دهند .مردم تنها میتوانند با خدمت به آنان سود ببرند ،زیرا مجذوبهاا باه
خدا -رسیده هستند .مریدان حلته پس از آن که به شناخت رسیدند و به پاایی
آورده شدند وظیفههای ویژهی درونی و بیرونی به عهده خواهند گرفت .آنان تنهاا
میتوانند توجه افراد را به سوی آسمانها بچرخانند اماا نمایتوانناد کسای را باه
شناخت خداوند برسانند .مردم جهان میتوانند از همنشینی ،بیانات و تبر هاای
آنان سود ببرند .آنان همچنی میتوانند در نشستهای محرمانهی مرشدان کامل
شرکت کنند .جز مرشدان کامل هیچ کس دیگار مریادان حلتاه نادارد .باه طاور
پرم اشرام 452
فشرده باید گفت که راجارام و عبداهلل ،بینایی الهی را دریافت کردند و بادنهاای
خاکی آنان در ظرف دو تا سه مااه آیناده در معارض خطار قارار دارد و بایاد باا
حساسیت محافظت شود .کوچکتری شو ناشی از شور و هیجان ممکا اسات
زندگیشان را به خطر اندازد و حتا میتواند به فلج شدن آنان دام بزناد .یکای از
دلیلهایی که وظیفهی ما مرشدان را در پایی آوردن فردی از آسمانهای بااالتر
آگاهی قرار دارد با مشکل رو به رو میسازد ای است که هنگام چرخیدن بیناایی
چشم به سمت درون ،فشار خون در بدن انسان که معموال به سمت پایی جریان
دارد باید معکوس شده و به سمت باال بچرخد .هنگام پایی آوردن شخدی از عالم
انرژی به عالم خاکی ،به دلیل متاومتهاای ویاژهای کاه وجاود دارد بایاد بسایار
ت کم
مراقب بود ،زیرا روح آرزو ندارد از آگاهی باالتر خود به آگاهی پایی خااکی فارود
آید ،همچنان که در مورد عبداهلل و راجارام اکنون تجربه شد ،آنگاه در جریان ای
متاومت و کشمکش ،کالبد یا قالب خاکی هر آن ممک است به دور افکنده شود.
چوتا بابا از ساعت 2تا 4:30بعد از ظهر کنار بابا ماند و پس از ان به نظر رساید
که اندکی بیشتر حالت عادی دارد .مادر و برادر اردشیر وارد مهرآباد شادند و از او
خواستند که با آنان راهی پونا شود .اردشیر با سرساختی نپاذیرفت اماا باباا باه او
گفت که موروع را در پونا حل و فدل کرده و بازگردد و او ای کار را سه روز بعد
انجام داد 25 .ژانویه ،بابا به چوتا بابا و راجارام کفنیهای سفید داد که بپوشاند و
جایی برای آنان در اتاقک سردابه در نظر گرفت .ای در حالی که جایگاه بابا با یک
پرده از آنان جدا شده بود .چوتا بابا اکنون اجازه داشت که آنجاا بخواباد؛ لطا و
افتخار ویژه و کمیابی که تنها به او پیشکش شده بود .حتا گوساتاجی نیاز اجاازه
نیافته بود که ای چنی نزدیک به مرشد بخوابد .او همیشه بیرون اتاقی خوابیاده
بود که بابا از آن استفاده میکرد .چوتا بابا اکناون شالوار نخای و مالفاهی باباا را
دریافت کرده و آنها را مانند شال به دور سرش میبست .چوتا بابا شبانه روز کنار
بابا در سردابه مینشست .بعدا راجارام و لوباجی نیز اجازه یافتند که روزها کنار بابا
در سردابه بنشینند .دستورات اکید صادر شده بود که هیچ کس جز رائو صااحب،
453 لرد مهر 3
به عنوان خدمتکار ،اجازهی ورود به محوطهی جدید را ندارد .ای در حاالی اسات
که بهرام ،پندو و بواصاحب تنها زمانی که برای یک کار ویژه فراخوانده میشادند،
اجازهی ورود داشتند .ساعت 9:30بامداد 25ژانویه ،پاس از آن کاه از چوتاا باباا
پرسیده شد که آیا میتواند لوح الفبای متوایی بابا را بخواند ،پاسخ داد« ،بله».
بابا از او پرسید « ،آیا هنگام خواندن لوح الفبا مرا میبینی»؟ عباداهلل پاساخ داد،
«بله .با ای چشمان فیزیکی م چیزهای دیگر را میبینم اما هامزماان باا چشام
درونی (سوم) شما را نیز میبینم .حتا هنگامی که کسانی را میبینم و او را فالنای
تشخیص میدهم ،میتوانم شما را همزمان در او ببیانم .ما پیوساته شاما را در
همه چیز میبینم ،حتا هنگام خواب .چندی شب نتوانستم بودم بخوابم اما دیشب
هنگامی که خوابیدم حتا با چشمان بسته توانستم شما را ببینم.
بابا پرسید« ،آیا هیچ آرزویی داری؟ هیچ اندیشهای»؟ عبداهلل« ،نه ،به هیچ وجه.
تنها ،همیشه دیدن شما»!
راجارام نیز بابا را پیوسته میدید اما نمیتوانست هیچ کاس را بشناساد .پنادو از
راجارام پرسید آیا میداند او کیست؟ راجارام پاسخ داد «بابا» و پندو را در آغاوش
گرفت .راجا رام حتا هنگامی که با بابا بود پاهای او را میگرفت و برای 15دقیتاه
یکسره میگریست .بورکر برای دیدار هفتگی معمول خود آماده باود و باا دیادن
حالت آن دو پسر شگفت زده شد .بواصاحب و رائوصاحب هردو به چوتا بابا کرنش
کردند اما تعجب آور بود که بابا ناخشنود نشد ،با ای حال ،به آنان گفت که دیگار
تکرار نکنند .روز بعد ،بابا به بواصاحب و رائوصاحب دستور داد که بهتری پسارانی
را که خوش رفتار و گرایشات روحانی داشتند و عشق واقعی برای باباا نشاان داده
بودند برگزینند .نام 20ت از پسران نوشته و تدمیم گرفته شد کاه آناان باا باباا
بمانند اما دیگران میبایست حتما و باه طاور مانظم باه مدرساه بروناد و بناا بار
برنامهی زمانبندی سر کالسهای درس حارر باشاند ،باازی کنناد و باه مراقباه
بنشینند .آنان میبایسات همچاون گذشاته باا ساعی و پشاتکار درس بخوانناد و
کسانی که کوتاهی میکردند مجازات میشدند .بابا تعیی کرد کاه 20تا پسار
پرم اشرام 454
بابا پرسید« ،آیا ذه داری»؟ چوتا بابا گفت« ،نه ،آن از میان رفتاه اسات» .باباا
«به طور موقت»؟ چوتا بابا «برای همیشه» .بابا «آیا آرزویی داری»؟ چوتا بابا «ناه.
به هیچ وجه» .بابا «آیا مرا همه جا میبینی»؟ چوتا بابا «همه جا ،حتا در ریزتری
ذرهها» .بابا «آیا لذت و یا درد در بدن احساس میکنی»؟ چوتا بابا «نه .ابدا هایج
احساسی در بدن ندارم .برایم مهم نیست که پایدار باشد یا رها شود .برایم تفاوتی
ندارد .بینایی الهی در خواب و بیداری و تمامی حالتهاا برقارار اسات .همیشاه».
بابا«آیا مرا همیشه میبینی»؟ چوتا بابا «پیوسته ،بدون یک لحظه وقفه» .بابا «تاا
کی مرا خواهی دید»؟ چوتا بابا «تا ابد» .بابا «آیاا خوشاحالی»؟ چوتاا باباا «بلاه،
کامال .در خوشی و مسرت بیکران» .بابا «تا کی از ایا حالات مسارت بهارهمناد
خواهی شد»؟ چوتا بابا «تا زمانی که شما (بابا) هستید؛ تا ابد .اگر شما همه جاا و
همیشه هستید ،م نیز همواره هماه جاا و همیشاه باا شاما هساتم ،چاون ما
همیشه 24 ،ساعت ،شما را میبینم و نه هیچ چیز دیگر» .بابا «آیا میتاوانی چیاز
دیگری ببینی»؟ چوتا بابا «چه چیزی برای دیدن وجود دارد جز شِری (بابا)؟ حتا
در کوچکتری ذره چیزی جز بابا وجود ندارد» .بابا «اگر تو را به حال خودت رها
کنند ،کجا خواهی رفت»؟ چوتا بابا «هنگام راهی شدن ،هار جاا مایروم .ما باا
شری همه جا هستم» .بابا «آیا هنگامی که به ای سو و آن ساو مایروی و یاا از
اتاقت به اینجا میآیی و بر میگردی چیزی احساس میکنای»؟ چوتاا باباا «ابادا
هیچ چیز .همه چیز خودکار انجام میگیرد».
بابا سپس چوتا بابا را نوازش کرد .آنگاه او به آن بخشی در سردابه که جداساازی
شده بود رفت .بابا رو به مندلی ها کارد و چنای آشاکار ساازی نماود« ،او هایچ
احساسی از ای حرکتها ،رفت از اینجا (جایگاه بابا) به اتاقک مجاور نادارد .ایا
حالت ،فنا (نابودی ذه یا نیستیِ روحانی) نامیده میشود .در چند کالم ،او بادن
نیست .او ذه نیست .او جان جانان را میبیند» .سپس بابا چنی شرح داد:
دو حالت از فنا وجود دارد .یکی مانند حالت راجارام است که برای او هماه چیاز
چیزی جز چشم انداز الوهیت نیست .او هیچ چیز نمیبیند جز م .او از بدن خود
پرم اشرام 456
و آفرینش و همه چیز ناآگاه است جز چشم اناداز الوهیات .ایا تجرباهی حالاتِ
دیدن مجذوبها را رقم میزند ،یعنای آناان خداوناد را هماه جاا مایبینناد .اماا
مجذوبهایی که به شناخت خود رسیدهاند .خود را در همه جا میبینناد .حالات
راجام با حالت عبداهلل (چوتا بابا) تفاوت دارد .هنگامی که راجاارام مایبیناد .او از
بدنش آگاه است و جهان را میبیند .او آن چشم انداز الوهیت را همزمان نمیبیند،
زیرا هنوز ذه دارد .گرچه او بیشتر جذب نور است که میبینند اما گهگااه ذها
هنگام گفتگو و یا دیدن چیزهای دیگار در جهاان ،پاایی آورده مایشاود .در آن
زمان او نور را نمیبیند .او او میتواند بیدرنگ توجه ذه خود را از جهان بیارون
بکشد و به طور دلخواه نور را ببیند .حالت دوم فنا ،مانند حالت عبداهلل اسات کاه
ت کم
در او ذه یکسره نابود شده است و آن چشم اناداز (ناور) الوهیات را همیشاه در
همگان میبیند با ای تفاوت که روح تماشگر ،آن شی یا چیز را که میبیند همان
طوری که هست تشخیص میدهد اما دوباره در آن شی نیز نور الهی را به عناوان
م ،یعنی بابا میبیند .بدی ترتیب حالات او مانناد یاک ساالک اسات؛ تنهاا باا
بینایی .اما شناخت ندارد .به بیان دیگر او خداوند را میبیند در حالی کاه ساالک
به خدا -رسیده ،خود را در همگان و همه چیز میبیند.
حالت بتا نیز بر دو نوع است ،حالات ناآگااه و آگااه .حالات ناآگااه مانناد حالات
مجذوب است و حالت آگاه مانند حالت سالک میباشد .ای تنها در بار گیرنادهی
دیدن نیست .بلکه یگانگی و یکی شدن با سرچمش ی همگان را در بر دارد.
بابا توریح داد که حالتهای گوناگون چوتا بابا و راجارام را خاود رقام نازدهاناد،
بلکه بابا ای حالتها را به آنان بخشیده است .پرستش و سرسپردگی جاانساوز و
و عشق باوفا و استوار راجارام ،ای حالات را بارایش باه ارملاان آورد .او اکناون از
نگرانیها و دلشورههای دنیا آزاد است و هنگامی که بدنش را رها کند از چرخاهی
زایشها و مرگها رهانیده شده و در م خواهد بود» .بابا دگربار تکارار کارد کاه
بدن چوتا بابا ظرف دوماه آینده در معرض خطر رها شدن قرار دارد .هنگامی که از
بابا پرسیده شد که چرا ازآن پسر محافظت نمیکند ،بابا توریح داد« ،پاس از آن
457 لرد مهر 3
که هل روحانی دادم ،به دالیل معی نمیتوانم به طور درونی دخالت کنم .با ایا
حال ،باید برای حفاظت و نگهداری از بدن او تماامی تادبیرهاا و پیشاگیریهاای
بیرونی انجام گیرند» 28 .ژانویه ،پس از پرس و جو از بابا دربارهی چوتا بابا فاردی
از بابا پرسید « ،چگونه عبداهلل میتواند بدون ذه به پرسشها پاسخ دهد و یا باه
توالت برود»؟ بابا پاسخ داد« ،ای م هستم که درون او تمام ای کارهاا را انجاام
میدهم» .بابا دربارهی چوتا بابا بیشتر توریح داد:
ذه سراسر از میان رفته است .او ذه ندارد و از ای رو آرزویی ندارد .گرچاه او
بدن دارد اما آگاهی از آن ندارد .هنگامی که از او پرسش شود ،سخ میگوید اماا
بدون ای که از او پرسش شود لب به سخ نمیگشاید .در مورد بادنش ،بارای او
اهمیت ندارد اگر 24ساعت بدون خواب گوشهای بنشیند .حتا م نیاز اگار ایا
چنی بنشینم خسته میشوم ،اما او خسته نمیشود ،زیرا او آگاهی از بدنش ندارد
و نمیخواهد داشته باشد .برای او مهم نیست اگر هزاران ت برای دارشان او بیایند
و یا آن که او را در اتاقی تنها نگاه دارند .برای او تفاوتی ندارد .حالت و ورعیت او
بسیار کامل و ویژه است .هیچ یک از پسران دیگر مانند او نخواهند شد و اگر زنده
بماند در راستای کار م برای مریدان حلته کمک بزرگی خواهد بود.
شنبه 28ژانویه ،جش زادروز باباجان برگزار شاد .بامادادان ،مدرساهی پساران
تعطیل اعالم گردید تا به بازی های ورزشی و تفریح بپردازند .ظهر مندلیها پاهای
بابا را شستند و آرتی او را خواندند .بومانجی و خانوادهاش پس از غیبتی کوتاه به
مهرآباد برگشتند .روز بعد ،شیری مای برای دیدن بابا از راه رسید و از او درباارهی
ادی جونیور که شنیده بود حالش خوب نیست پرسید .او گفتگاوی درازی باا باباا
داشت دربارهی ای که یکی از پسرانش ،زال یا بهرام را به خانه بفرستد تاا دسات
کم یکی از آنان ازدواج کرده و آنجا باشد تا از شهریارجی و خاودش در کهنساالی
مراقبت نماید .بابا هیچ تعهدی نداد و شیری مای غروب بدون دریافت پاسخ راهی
شد .آن روز راماجی با گریه و زاری نزد بابا آمد و با تاسا و انادوه گفات کاه آن
اند نور از بابا را که میدیده از میان رفته است .او با التماس و البه مایپرساید،
پرم اشرام 458
«چرا؟ چرا آن را از م گرفتی»؟ بابا سر راماجی را روز زانویش قرار داد ،سپس آن
را بلند کرد و انگشت خود را روی پیشانی او گذاشات و گفات« :یاا اکناون آن را
میبینی؟ راماجی از خوشی فریاد زد« ،بله ،بله» .بابا توریح داد که راماجی اندکی
باز شدن چشم (سوم) درونی را تجربه میکند .آن روز از چوتاا باباا پرساشهاای
بیشتری دربارهی حالتش شد .وقتی از او پرسیدند هنگامی که بیهوش گردید چاه
چیزی به یاد میآورد؟ پاسخ داد ،او به خاطر میآورد که بابا «وارد» بدنش شد .او
دربارهی هنگامی که از عالم انرژی به آگاهی خاکی پایی آورده میشد (از طریاق
تنتیه) ،گفت که احساس میکرد« ،انگار شِری داشت آن مسرت را میربود» .آنچه
در ادامه میآید سخنانی است مستتیم و دست اول از چوتاا باباا کاه آنچاه بار او
ت کم
گذشت را سالیان بعد هنگامی که مرشد او را به آسمان ششم باال برد بازگو نمود:
روزی پس از پایان یافت بیانات بابا ،او به طور ژرف به چهرهی تک تک بچاههاا
نگریست و گفت« :آنانی را که م شایسته بیابم به سوی دلبر عشق خواهم کشید
و به آنان اکسیر زندگی را پیشکش خواهم نمود .بچهها ،تنها حقیقت واقعی اسات
تمامی چیزهای دیگر بیارزش است» .گرچه م توان نگاه کردن باه رخساارنورانی
بابا را نداشتم و به پایی نگاه کردم اما او به م گفات« ،تاالش کا کاه ساخت
بکوشی« ،م از فلز ناخالص تو ،طالی خالص پا و خالص خواهم ساخت» .تاثیر
ژرفی که سخنان او بر م گذاشات مارا آن شاب و روز بعاد در حالات گیجای و
سرگشتگی شدید فرو برد .هنگام بازی هاکی ،همکالسیهاایم از روش ایساتادن و
دویدن و همچنی دگرگون شدن رنگ رخسارم شگفت زده شاده بودناد .پاس از
ناهار؛ پس از خوردن چند لتمه غذا ،ناگهان یک دگرگونی سراپایم را فارا گرفات.
شروع کردم به احساس یک گرمای فوق العاد و شگفتآور و همه چیز دور و بر م
رفته رفته تاریک گردید؛ چیزهاا عماال شاروع باه ناپدیاد شادن کردناد .ناگهاان
بیاختیار گریه از ژرفای وجودم به بااال فاوران کارد و گریاه و زاری سار دادم .در
ظرف چند لحظه هشیاریام را از مردمی که دور و برم بودند یکسره از دست دادم
و بیخبر و ناهشیار شدم .اندکی بعد ،خود را دوباره هشیار یافته و تکرار میکردم،
459 لرد مهر 3
«م دورم .م دورم .او کجاست؟ و م کجا هستم»؟ بواصاحب با یاد آوری آنچه
که بابا قول داده بود برای م انجام دهد ،کوشید مرا آراماش بخشاد .اماا گریاه و
زاری خودجوش م بلندتر و بلندتر گردید ،ای در حالی است کاه ماهیچاههاایم
میلرزیدند و نفس کشیدن مرا عمیق و شتابان ساخته بود .م برای مدت کوتاهی
آرام میگرفتم اما پس از چند لحظه دوباره گریه و زاری را آغاز میکردم.
پس از نزدیک به یک ساعت ،رفته رفته آرام گرفتم .احساس کردم بایتکلیا و
میان خواب و بیداری معلتم؛ حالت مسرت و خوشی سراپایم را فرا گرفت .سارم را
بلند کردم و دیدم بابای محباوبم رو باه رویام نشساته اسات .حضاور او و دیادن
چهرهی پاکش مرا دوباره به گریه اناداخت ،ناگهاان بار پاهاای متدساش افتاادم.
همچنان که به م نگاه میکرد دلنگاران باود .ما بهات زده شاده و در دریاای
فراموشی و ناهشیاری غرق شده بودم .پس از چند لحظاه ،دوبااره هوشایاریام را
بازیافتم و مانند یک مجسمه بیحرکت رو به روی بابا نشسته و به حالت افسون و
حیرت به زیبایی بیمانند او چشم دوخته بودم .چشمانم از اشک خیس بود و قلبم
در شعلههای عشق میسوخت .در قلبم ای اشعار را دربارهی عشق حتیتای بارای
بابا میخواندم:
ای محبوبم ،خودم را گم کردهام،
اما آرزو دارم که خود را بیشتر گم کنم.
م با چشمان تو سخ میگویم و به آنها میگویم،
میخواهم مانند شما مست شوم.
م نه تاج میخواهم و نه جویای تخت هستم؛
م تنها میخواهم همچون خا گردم و در خدمت تو باشم.
چه کسی بتی دلفریب مانند م داشته است؟
چه کسی ماهی شیری همچون عسل داشته است؟
تماشای رخسارت زمی را به لرزه میاندازد
همان طوری که روز قیامت انجام خواهد داد.
پرم اشرام 460
یک اندیشه بودم ،اندیشهی محبوب الهی .روحم بدون مراقبه و تعمق ،از آرامش و
مسرت بهرهمند میگردید ،ای در حالی است که چشمانم بر چهارهی پاا و باا
شکوه او دوخته شده بود .اندکی پس از ای تجربه ،کانون تمرکزم باه طاور تماام
برقرار گردید و م در یاد دائمی او بودم .در آن روزگار ،چناان در ایا مراقباهی
طبیعی غوطهور گردیدم که اهمیت به غذا نمیدادم و برایم مهم نبود که در آفتاب
و یا زیر باران بنشینم .بیشتر روزهای م با گریسات دائمای مایگذشات .در 28
ژانویه حالت درونیام به شدت دگرگون شد .م نزدیک مرشد محبوبم نشساته و
فرو رفت خورشید را تماشا میکردم ،ناگهان شروع به شیون و جیا زدن و فریااد
کشیدن کردم .چشمان فیزیکی م بسته و چشم درونیام بااز شاد .دیادم قلابم،
قفسهی سینهام ،چهار دست و پایم ،رگها و پوست و استخوانم توسط یک هستی
الهی با چنان نور درخشانِ تابنا ِ براق و با شکوهی فراگرفته شاده و فرماانروایی
میشود که پنهانتری گوشه و کنارهای قلبم را روش میسازد .م باه انادازهای
شگفت زده و بهت زده از تماشای آن هستی نورانی و تابنا الهی گشتم که تمام
جهان و هرآنچه در آن هست را فراموش کردم .با بیخبری کامل از دنیای بیرونی
و ظاهری و مردمان اطراف خود 5 ،روز را در مستی مسارت و ناهشایاری باه سار
بردم .در ای دوران ،پیوستگی و تداوم ای بینایی بیوقفه ادامه داشت و م هایچ
چیز نمیدیدم جز نمای باشکوه و نورانی و مباار وجاود او .ما باه دلیال ایا
بینایی از او در اوج اعلی مسرت و شادی بودم .در سراسر ای 5روز ما در دل و
جان خود از ای بینایی بیهمتا از محباوب الهای و مرشدد بلناد مرتباهی خاود،
مهربابا ،دلشاد و لذت میبردم .ای تجربههای دیاداری از رخساار باشاکوه او مارا
واداشت که ندایی در درون خود بشنوم که اعالم میکرد« ،کفشهایت را درآور ،تو
روی زمی متدس هستی» .به خاطر ای بینایی پر مسرت از حقیقدت ،فهمیادم
که جهان و تمام متعلتات و داراییهای و خوش گذرانیها در آن ،تنهاا یاک رویاا
یک خیال واهی است که به راستی اسارت آمیز میباشد .م در کردم که گیار
آوردن یک مرشد کامل راستی ،علت کامیابی و آزادی ابدی و سرمدی اسات .در
پرم اشرام 462
آن روزگار به م گفته شد که مهربابا برای مندلی ها شرح داده باود کاه ما باه
آسمان ششم پیشرفت کردهام و آن زمان بود که مرا چوتا بابا نامیدند.
یکی از پسرهای دیگر در پرم اشرام که مورد عالقاهی مرشد باود آقاا علای ناام
داشت و او نیز نگاههای آنی به الوهیت بابا را تجربه مایکارد .سرشات و طبیعات
روحانی علی برای فردی به آن جوانی بسیار چشامگیار باود .عشاق او بارای باباا
ستودنی و به راستی الهام بخش بود .مندلی ها متوجه شادند کاه از هفتاهی دوم
ژانویهی ،1928بابا خود را از علی کاه تنهاا آرزو داشات کناار او باشاد دور نگااه
میداشت .اگر بابا ،علی را صدا میزد او را تنها پس از یک دقیته رواناه ماینماود.
علی به خاطر ای رفتار بابا احساس بیقراری شدید در او باال گرفته و تشویش بار
ت کم
او چیره شده بود .بابا در 17ژانویه ،علی را 10بار در درازای روز صدا زد و هر بار
او را به بهانههای گوناگون روانه نمود .سپس هنگامی که بابا دریافت علی چگونه از
درون به جوش و خروش درآمده است بیان نمود« ،حتا در مستی الهی ،سر عاشق
باید بر پاهای مرشد باشد» 29 .ژانویه بابا آشکار نمود« ،علی اکنون آمادهی نگااه
و نوازش م است» .بابا آن غروب در میان جمع از علی انتتاد کرد و گفت« ،ایا
روزها علی بیشتر به درسهایش میپردازد و مرا فراموش کرده اسات .او تنهاا باه
پدرش میاندیشد و مشتاق است که دوباره باه او بپیونادد .علای باا شانیدن ایا
سخنان احساس دلشکستگی کرد و شروع به گریست نمود و سرگشته به ای سو
و آن سو میدوید .بابا به رائوصاحب گفت که علی را بگیرد و بازگرداند .بابا او را در
آغااوش گرفاات و نااوازش کاارد و ساارش را بوسااد و بااه او دلااداری داد امااا علاای
نتوانست جلو اشکهایش را بگیرد و برای چند ساعت زار زار با تشنج گریست.
سرانجام بابا دو و یا سه بار سارش را روی قفساهی ساینهی علای گذاشات و او
بیدرنگ آرام گردید و بیقراریاش فروکش کرد و به نظر رسید که خفتاه اسات.
پس از 15دقیته بابا به رائوصاحب دستور داد که علای را بیادار ساازد .اماا علای
چشمانش را نگشود و تکان هم نخورد .هنگامی که پلکهاای علای را بااز کردناد
مردمک چشمانش بیجان به نظر میرسیدند .آنگاه چند پرسش از او شد اما علای
463 لرد مهر 3
پاسخ نداد .خود بابا او را تکان داد اما او هیچ واکنشی نشان نداد .سپس بابا سرش
را روی سینهی علی گذاشت تا رربان قلبش را بشنود .پس از چندی باا اشاارهی
بابا ،رائوصاحب از علی پرساید« ،چاه احساسای دارد»؟ علای انگاار از جاایی کاه
فرسنگ ها به دور است سخ میگوید و با صدایی که به سختی شنیده مایشاد
زیر لب پاسخ داد « ،خوش ،خوشحال» .رائو صاحب پرسید« ،تو چاه مایبینای»؟
علی پاسخ داد« ،بابا» .رائوصاحب« :کجا» ،علی« :همه جا» .بابا دستور داد کاه او
را به بیمارستان ببرند و یکی از مردان برای مراقبت از او برگزیده شد .آن شامگاه،
بابا تا ساعت 2بامداد در قسمت باالی سردابه نشسته بود و پیوسته حاال علای را
جویا میشد .همچنان که گفته شد ،بابا 20ت از پسران را برگزیاده و آناان را در
سراسر روز نزد خود در اتاقک سردابه نگاه مایداشات .اماا دیگاران دساتور اکیاد
داشتند که به مدرسه بروند و سر وقت در تمام برنامهها شرکت کنند و پاابناد باه
برنامههای زمانبندی شده باشند وگرنه با تنبیاه رواناه شادن باه خاناه رو باه رو
میشدند .پادری هر کاری که از دستش برمیآمد انجام داد تا علی در بیمارساتان
راحت باشد .روز بعد در 30ژانویه ،1928علی شروع کرد به حرکت کردن و قدم
زدن به ای طرف و آن طرف اما او از حالات طبیعای فرسانگ هاا باه دور باود و
چشمانش خالی و بیجان به نظر میرسید.
رائو صاحب از بابا پرسید چرا او در راستای پیشکش کردن لط و نظر خاود باه
چوتا بابا و راجارام یک جانبداری آشکار نشان میدهد .بابا پاسخ داد:
در مورد راجارام ،او خودش کوشید و بیناایی الهای را باه دسات آورد .او خیلای
خیلی سخت و با بیریایی و یکادلی کوشاید و آن را باه دسات آورد .ما خاودم
چیزی به او ندادم .در حتیتت ،ای سرنوشت اوست و م نمیتوانم مداخله کانم.
در مواردی که م شخدا چیزی ارزانی داشتهام ،مانند مورد چوتا بابا ،هنگامی که
نمیتوانم به دلیل معینی دخالت کنم ،چگونه میتوانم در مورد راجارام که تمامی
کوششها از آن خودش بودهاند دخالت کنم؟ البته م مایتاوانم از او دساتگیری
کنم و به او یک هل بدهم و نیکی بسیار در حق او انجام دهم اما م تنها دلنگران
پرم اشرام 464
تندرستی او هستم ،زیرا او ممک است بدنش را هار آن رهاا کناد کاه پساندیده
نیست .او باید تا اندازهای که ممک است هشیار باقی بماند و به همی دلیل است
که در مورد او نیز م بسیار دلواپس هستم .در چنی مواردی ،فرد یا بدنش را رها
میکند یا دیوانه میشود و یا پرده پس میرود .پرده باید با تالشهای خودش بااز
شود ،زیرا او بدون دخالت م کوشید که ببیند .باه پساران دیگار ،ممکا اسات
بینایی الهی را ببخشم؛ م میتوانم آنان را یاری رسانم .با ای حال ،حتاا در ایا
چند مورد نیز دست کم برای دو روز نمیتاوانم مداخلاه کانم .باه هار روی ،اگار
راجارام اکنون بمیرد و یا در آینده ،او در م خواهد بود .م پیشااپیش در ماورد
راجارام دو تا سه بار کوشیدهام که او را به حالت هوشیاری مناسب درآورم اماا باا
ت کم
دیدن بدن خیلی رعی شدهی او ،مجبور شدم دست بکشم.
هیچ کس نمیتواند تدور کند که مهربابا در 30ژانویه چه رنجی کشید تا علای،
عبداهلل و راجارام را از آن حالات روحاانی فارود آورد .چاانجی در دفتار خااطرات
روزانهاش چنی یادداشت نمود « ،حالت عبداهلل رو به بدتر شدن رفته و وخایم و
خطرنا شده بود .رربان قلب او بسیار تناد شاده و ماردم مایگفتناد اگار ایا
ورعیت ادامه یابد قلب او خواهد ایستاد .سراسر شب بابا بیدار ماند و تمام مدت و
همچنی فردای آن روز باالی سر عبداهلل نشست .بابا تا ساعت چهار بعاد از ظهار
درگیر عبداهلل بود .ای حالت چنان حساس و شکننده بود که خود بابا بیمار شاد؛
او آن بار را به دوش خودش گرفت .سه شنبه 31ژانویه ،1928بابا چنان خسته و
کوفته بود که حتا کنار پنجرهی اتاقک سردابه نیز نیامد و بیشتر روز را در سردابه
به سر برد .رائوصاحب نزد بابا و چوتا بابا که سالمتش هنوز بهباود نیافتاه باود در
سردابه ماند .در ای میان ،رستم به وظیفههای رائوصاحب در مدرسه پرداخت.
آن روز بابا گفتگویی خدوصی با رستم داشت .گلمای نیز آن روز باه دیادار باباا
آمد و اجازه یافت روی سکوی بیرون اتاقک بابا برای مدتی بنشیند .چوتاا باباا آن
روز بیشتر هشیار شد و در پیشگاه بابا گریست و با التماس به او گفت« :خاواهش
می کنم به م زبانی بدهید تا بتوانم سخنرانی و به جهانیان اعالم کانم کاه ما
465 لرد مهر 3
شما را همیشه در همه جا دیدهام .م با نیروی تجربهی راستی که از دیدن شما
داشتهام سخ خواهم راند» .اما بابا به او گفت که در زمان حال« ،آرام و خاموش»
باشد و او بعدا تدمیم خواهد گرفت ،هنگامی که چوتا بابا نیرومندتر است .روز بعد
به آن جوان برنج و شیر داده شد و پس از نزدیک به 20روز او برای نخستی باار
غذا خورد.
به علی دستور داده شد که درس خواندنش را ادامه دهد .او با تنی چند از پسران
دیگر که به مدرسه نمایرفتناد از اول فوریاه کاالس هاای درس خاود را از سار
گرفتند .بابا به راجارام دستور داد که از آن روز در محل سکونت کارمندان ساکنی
گزیند و همان جا بخوابد .مهرجی نامهای دریافت کرد مبنی بار ایا کاه پادرش
بیمار است و او اجازه یافت که غروب با قطار راهی ناوساری راهی شود.
پیوست 466
پیوست
-173در 13ژوئ ،1925نامهای از رامجو در پونا دریافت کاه پلایس درشاکهی
اسبی باباجان را باز نگاه داشته اما پس از مدتی آن را آزاد نماوده اسات .باباجاان
چنی بیان نموده بود« :ما دوست داریم برای گشت و گذار برویم ،م دارم پارس
و جو میکنم».
-174در هند و تبت نام افسانهای مسیح ،عیسا آص است .هام چنای در قاران
آمده است که مسیح بر صلیب جان نسپرد.
-175پَشوتَ pehsotanمرید اصلی زرتشات باود و در کتااب زرتشاتیان از او باه
ت کم عنوان شخدیتی مسیحایی نام برده شده است.
-176در سال ،1956بابا چنی آشکار ساخت« ،برادر ما جمشاید ،مارا بسایار
دوست داشت و دیوانهی عشق م بود .قلب او چنان لبریز از عشق ما باود کاه
دیگر تاب نمیآورد .رگ سر او پاره شد و او بدن خود را رها کرد اما درست پایش
از جان سپردن با صدای بلند فریاد زد« ،بابا» .اکنون او نزد م آمده است .ایناک
او جاودانه و برای همیشه با م است».
-177بابا یکبار دربارهی دوست خود ،خودو گفته بود« :به خاطر کردارهای نیک
خودو در زندگیهای گذشتهاش و خدماتی که در راه خداوند انجام داده است حتا
اگر مرتکب 7جنایت هم بشود ،خداوند او را خواهد بخشید».
-178یکبار بابا به پادری گفت که جهان هرگز از بیماریهاای آمیزشای رهاایی
نخواهد یافت به ویژه سفلیس.
-179نامهی اولدنبرگ به بابا در آوریل 1931از هولی کالرادو فرستاده شده بود.
او در سال 1935به هند سفر کرد اما سند و پیشینهای از دیدار او با بابا در دست
نیست.
-180باوجود نافرمانیهای بارسوپ ،نام او به لیست مریدانی که جاان ساپردهاناد
(بنا بر دستور بابا) ارافه شد تا روی برج یادبود در مهرآباد نوشته شود.
467 لرد مهر 3
-181یک هدف پنهانی در پشت سفر مهرباباا باه آب انباار پیمپاالگاائون قارار
داشت و آن پس از 20سال آشکار شد ،هنگامی که بابا مکاانی را در آن نزدیکای
که مهرآزاد نام نهاده شد برای اقامت دائمی خود برگزید.
-182بابا از ژانویهی 1927برای چند روز خاکستر دونی بار پیشاانی منادلیهاا
مالیده بود.
-183خداداد ماسا شوهر بانو ماسی عالقه به قمار داشت .از ای رو بانو ماسای بار
آن شد که امکان تحدیالت چهار پسر و دو دخترش را خود فراهم کناد .یکای از
پسران او پس از دریافت بورس تحدیلی روانهی آمریکا شد.
-184چایتانیا مرشد کامل ( 1088 - 1004میالدی) اهل ناوادویپ بنگال ،تاکید
بر راه عشق برای رسیدن به شناخت خداوند داشت و یاد «هاری کریشانا ،هااری
رام» را ارائه نمود.
-185یک سال بعد در 3سپتامبر ،1928چانجی در دفترچه خااطراتش نوشات
که بابا چنی گفت« ،در میاان شااعران انگلیسای ،تنهاا وودزورت Woodswothو
شلی در راه قرار داشتند .بابا به پاال برانتاون در ساال 1930گفات« ،فرانسایس
بیک هرگز از مرز عالم خاکی پا فراتر نگذاشت .وودزورت و شلی از آسامان اول و
دوم آگاهی بهرمند بودند .فیثاغورث یوگی آسمان چهارم بوده است.
-186آشوکا ( 272 -232پیش از مسیح) امپراتور هند از خانادان موریاا باود .او
یکی از بزرگتری فرمانروایان کها باوده کاه تتریباا تماامی هناد را یکپارچاه
ساخت .با ای حال او از جنگ خسته شد و از آیی هندو به آیی بودا گروید و در
پی آن ،پایبند به عدم خشنوت گردید .او فرستادههای باودایی را از هناد رواناهی
دور دستتری نتا از جمله یونان و مدر نمود و در تبدیل آموزشهای باودا باه
یکی از مذاهب رایج جهان سهم بزرگی داشت.
-187اکباار ( 1602 -1542ماایالدی) امپراتااور ملااول در هنااد و یااک سااردار
برجستهی ارتشی بود .او افلانستان ،بلوچستان و شامال هناد را باه قلمارو خاود
پیوست 468