You are on page 1of 474

‫لرد مهر‬

‫زندگینامهی اوتار مهربابا‬


‫جلد سوم‬
‫‪ 25‬ژانویه ‪ 1 - 1925‬فوریه ‪1928‬‬

‫چ‬ ‫ل‬
‫بائو کا وری‬
‫نام کتاب‪ :‬لرد مهر جلد ‪3‬‬
‫نویسنده‪ :‬بائو کالچوری‬
‫مترجم‪ :‬ا‪ .‬آژنگ‬
‫‪Meher Avatar Publications‬‬ ‫ناشر‪ :‬انتشارات مهر اوتار‬
‫‪c/o Avatar Meher Baba Trust, Ahamednagar, M.S. India‬‬

‫‪Printed by: Picatype Systmes Private Limited‬‬ ‫چاپ‪ :‬پایکا تایپ‬


‫‪Pune, India‬‬
‫شمارگان‪30 :‬‬
‫چاپ اول‪ :‬سال ‪ 2012‬میالدی با مجوز رسمی از بائو کالچوری رئیس تراست‬
‫اوتار مهربابا‪.‬‬

‫حق چاپ و ترجمه و هرگونه اقتباس برای ناشر و مترجم محفوظ است‪ ،‬حتا به‬
‫صورت الکترونیکی و دیجیتالی‪.‬‬
‫خ‬ ‫ب‬ ‫هس‬
‫تقدیم هب ی ش‬
‫ت‬
‫ردود خدا وند رب هستی‪ ،‬رب هستی بخش‪ ،‬رب ره آنچه هک هست‪.‬‬
‫رهآنچه هک هست خدا وند است‪ ،‬خدا وند است‪ ،‬خدا وند است‪ .‬یکی شیب نیست و رد‬
‫هم گان است‪.‬‬
‫پیشگفتار مترجم‬
‫لرد مهر به معنای خداوندگار مهر است و مجموعهای حماسی است که با قلم بائو‬
‫کالچوری یکی از مریدان بسیار نزدیک اوتار مهرباباا و بناا بار دساتور ایشاان باه‬
‫نگارش در آمده و در بر گیرندهی زندگینامهی مهربابا‪ ،‬اوتار زمان است و به بیست‬
‫جلد میرسد‪.‬‬

‫با سپاس بیکران از اوتار مهربابا و بائو کالچوری که مهربانی و کمک آنان‪ ،‬ترجمه‬
‫و چاپ جلد ‪ 1‬از مجموعهی لرد مهر را امکانپذیر ساخت‪ ،‬همچنای باا ساپاس و‬
‫قدردانی از تمامی عزیزانی که در طراحی و چاپ کتاب کمک نمودند‪.‬‬

‫کالم آخر ای که واژگانی که با حروف پر رنگ نوشته شدهاند‪ ،‬اشااره باه معناای‬
‫الهی آن واژه دارد‪ .‬برای مثال‪ ،‬دانش = دانش الهی‪.‬‬

‫مترجم‬
‫‪ 9‬تیر ماه ‪1392‬‬
‫‪ 30‬ژوئ ‪2013‬‬
‫فهرست‬
‫‪1‬‬ ‫مهرآباد ‪ -‬منزلگاه رحم و بخشش‬
‫‪51‬‬ ‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬
‫‪246‬‬ ‫لوناوال و بمبئی‬
‫‪266‬‬ ‫مدرسهی مهراشرام‬
‫‪424‬‬ ‫پرم اشرام ‪ Prem Ashram‬منزلگاه عشق الهی‬
‫‪466‬‬ ‫پیوست‬
‫هیچ دانشی به دست نمیآید و هیچ رازی آشکار نمیگردد‪ ،‬بدون‬
‫استاد حقیقت‪.‬‬
‫شک و تردید بدون مرشد از میان برداشته نمیشود‪.‬‬
‫درود بر تو‪ ،‬ای استاد خداییت‪.‬‬
‫مرشد را باید پرستید‪ ،‬که در او تمامی صفات سکنی دارند‪.‬‬

‫حافظ‬
‫‪1‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫مهرآباد – منزلگاه رحم و بخشش‬

‫همی که بابا به مهرآباد بازگشت‪ ،‬بیان نمود کاه قداد دارد بارای چناد روز در‬
‫جوپدی در خلوت باشد و وظیفهی نگهبانی بیارون چوپادی باه عهادهی پاادری‬
‫گذاشته شد‪ .‬بابا در نامهای برای غنی و رامجو چنی نوشت‪:‬‬
‫متاسفم از ای که پادری نمیتواند پیش شما بیاید‪ ،‬زیرا ما فاردا وارد جوپادی‬
‫(اتاقک) خود میشوم و تا ‪ 1‬فوریه خود را در آن جا حبس خواهم کرد؛ با خواست‬
‫خداوند‪ .‬پادری‪ ،‬بیرون اتاقک به نگهبانی خواهد نشست‪.‬‬
‫مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش‬ ‫‪2‬‬

‫در هیچ موردی دلسرد و ناامید نشوید و با ذهنی آزاد و قلبی دلیر‪ ،‬به کاار خاود‬
‫ادامه دهید‪ .‬م شما دو نفر را در فوریه خواهم دید و در مورد هماه چیاز گفتگاو‬
‫میکنیم‪ ،‬اگر زنده بیرون آیم‪.‬‬
‫مهربان‬
‫پس از آن که بابا به احمدنگر بازگشت‪ ،‬مهرآبااد را قرارگااه دائمای خاود نامیاد‪،‬‬
‫جایی که اکنون دارشانهای همگانی برگزار میکرد‪ .‬مردماان بسایاری از طبتاات‬
‫اجتماعی و کیشهای گوناگون شروع کردند به آمدن برای دارشان گرفت از باباا‪.‬‬
‫آنان نه تنهاا از ارنگاائون و احمادنگر‪ ،‬بلکاه از نتاا دور دسات نیاز باه مهرآبااد‬
‫میآمدند‪ .‬همهی مردان مندلی‪ ،‬برای زندگی به مهرآباد بازگشتند‪ ،‬از جمله پنادو‪.‬‬
‫ت کم‬
‫بچههای ارنگائون به ویژه خوشحال بودند‪ ،‬زیرا دلشان برای بابا تنگ شده بود و باا‬
‫حضور او اکنون اطمینان داشتند که یک همنشای سارگرم کنناده و هامچنای‬
‫خوراکی و شیرینیهای خوبی برای خوردن دارند‪ .‬روزی بابا از بچه ها پرسید‪« ،‬آیا‬
‫شما میتوانید فردا بعد از ظهر به اینجا بیایید»؟ یکی از پسربچهها پاسخ داد‪« ،‬ما‬
‫نمیتوانیم بیایم چون باید بزها را بچرانیم‪ .‬اگر ای کار را نکنیم‪ ،‬پدر و مادرمان ما‬
‫را کتک میزنند»‪.‬‬
‫بابا به آنان گفت به پدر و مادرتان بگویید که م شما را دعوت کردهام‪ ،‬چنانچاه‬
‫اجازه دهند‪ .‬روز بعد‪ 30 ،‬ت از پسربچههای ارنگائون به مهرآباد آمدناد‪ .‬باباا تاک‬
‫تک آنان را حمام کرد‪ ،‬رخات ناو پوشاانید و شایرینی داد‪ .‬باا خباردار شادن آن‬
‫روستاییان فتیر‪ ،‬مردان‪ ،‬زناان و کودکاان بیشاتری آمدناد و درخواسات پوشاا‬
‫داشتند‪ .‬بابا به آنان گفت که صبر کنند‪ .‬پس از مدت کوتاهی‪ ،‬بابا به اهالی روساتا‬
‫پوشا بخشید و در یک مهمانی همهی آنان را غذا داد‪ .‬پس از مدتی باا افازایش‬
‫شمار کودکان پیشنهاد شد که مدرسهای برای آنان بنیان گذاشته شود‪.‬‬
‫بابا در ‪ 25‬فوریه‪ ،‬دولتمای‪ ،‬مهرا و ناجا را برای چند روز به سااکوری فرساتاد‪.‬‬
‫پس از ورود‪ ،‬اوپاسنی ماهاراج از مهرا پرسید که اکنون کجا زنادگی مایکناد و او‬
‫پاسخ داد‪« ،‬با مهربابا»‪ .‬دورگا کارمارکار‪ ،‬یکی از مریادان زن و اصالی اوپاسانی در‬
‫‪3‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫آن روزگار‪ ،‬به مهرا بسیار عالقه داشت و او را ترغیب نمود که در سااکوری بماناد‪.‬‬
‫پس از سپری شدن چند روز‪ ،‬بابا ماساجی را با یک نامه به ساکوری فرستاد‪ .‬مات‬
‫نامه چنی بود‪« :‬اگر دوست داری که در ساکوری بماانی‪ ،‬مایتاوانی اماا اگار باه‬
‫مهرآباد برگردی م خوشحال خواهم شد»‪ .‬هنگامی که آن سه بانو‪ ،‬ماهااراج را از‬
‫تدمیم خود به تر ساکوری باخبر ساختند‪ ،‬او با سخنانی تیز و برنده‪ ،‬در حضور‬
‫دیگران گفت‪« ،‬ای یعنی چه؟ آیا ای جوانک‪ ،‬مهربان‪ ،‬یک پیر شاده اسات؟ او از‬
‫روحانیت چیزی سر درنمیآورد! شما از او چه نفعی بردهاید؟ اگر میخواهید درون‬
‫خندق بپرید‪ ،‬م جلو شما را نمیگیرم‪ .‬اگر پافشاری میکنید‪ ،‬مرا تار کنیاد و‬
‫پیش او بروید»! اما پس از چندی‪ ،‬ماهاراج آن سه بانو را برای یک دیدار خدوصی‬
‫فراخواند و با مهربانی گفت‪« ،‬شما باید اینجا را تر کنید و نزد مهربان برویاد‪ .‬باا‬
‫او بمانید‪ .‬مهربان از آن م است و م از آن او هساتم‪ .‬پاهاای او را محکام نگااه‬
‫دارید‪ .‬پس از سالیان دراز‪ ،‬جهانیان پی خواهند برد که مهربان به راستی کیست»!‬
‫روز بعد‪ ،‬دولتمای‪ ،‬مهرا و ناجا همراه ماساجی به مهرآباد بازگشتند‪.‬‬
‫‪ 18‬فوریهی ‪ ،1925‬سی و یکمی جش زادروز باباا در مهرآبااد برگازار گردیاد‪.‬‬
‫چادر بزرگی جلو ایوان پستخانه برافراشته شد و بسیار مفدل و زیباا آذیا بنادی‬
‫گردید‪ .‬پدر و مادر بابا به همراهی مانی خواهرش و برادرش بهرام و ادی‪ ،‬چند روز‬
‫پیشتر به مهرآباد امده بودند‪ .‬تمامی پیروان نزدیاک مرشد از بمبئای و پوناا نیاز‬
‫پیش از برگزاری جش آمده بودند‪ .‬مهرا‪ ،‬دولتمای‪ ،‬ناجاا‪ ،‬دوال ماسای‪ ،‬خورشاید‬
‫بزرگ‪ ،‬همسر جمشید‪ ،‬سونا ماسی و خورشید کوچک‪ ،‬پیش از ایا در سااختمان‬
‫پستخانه اقامت داشتند‪ ،‬جایی که اکنون به صورت منزلگاه مسکونی بانوان مندلی‬
‫درآمده بود‪.‬‬
‫چند آلونک حلبی موقتی برای اقامت مندلیهای مرد در آن سوی زمی هاا برپاا‬
‫شده بود‪ .‬یک انبار کاال روی ایوان ساختمان پستخانه سااخته شاده و گوساتاجی‬
‫برای ادارهی آن‪ ،‬برگماشته شده بود‪ .‬در میان ایا جشا همگاانی‪ ،‬یاک ساور و‬
‫مهمانی بزرگی تدار دیده شده بود که صدها ت باا شاادی و خوشاحالی در آن‬
‫مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش‬ ‫‪4‬‬

‫شرکت داشتند‪ .‬سراسر روز برنامهی سارودخوانی باجاان و کرتاان اجارا گردیاد و‬
‫همگان از بابا دارشان گرفتند‪.‬تمامی مهمانان پس از دو روز مهرآباد را تر کردند‬
‫و مندلیها روال کار خود را از سر گرفتند‪.‬‬

‫ت کم‬

‫مرشد‪ ،‬منزلگاههای مردان و بانوان مندلی را در اشرام هماواره جادا از هام نگااه‬
‫داشته بود‪ .‬بابا برای خواب‪ ،‬شامگاهان به جوپدی خود در مهرآباد پایی میرفت و‬
‫مردان مندلی در آن نزدیکی میخفتند‪ .‬ای در حالی است کاه باانوان منادلی در‬
‫ساختمان پستخانه در سوی دیگر جاده میخوابیدند‪ .‬بابا هر روز از باانوان منادلی‬
‫دیدار مایکارد‪ .‬او روی یاک صاندوق بازرگ چاوبی چاای روی ایاوان پساتخانه‬
‫مینشست و هرگز وارد ساختمان نمیشد‪ .‬بانوان مندلی گرد بابا مینشساتند و او‬
‫با سرود خوانی و وا داشت آنان باه گفات داساتانهاای خنادهآور باه اساتراحت‬
‫میپرداخت‪ .‬دو دختر گلمای‪ ،‬پیروجا و دالی باه هماراه مادرشاان باه دیادار باباا‬
‫‪5‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫میآمدند‪ .‬بعدا‪ ،‬دالی به جمع بانوان مندلی پیوست‪ .‬روزی یک رویداد جالاب بای‬
‫مهرا و اوپاسنی ماهاراج رخ داد‪ .‬پیش از سکنی گزیدن مهارا در اشارام مهرباباا‪ ،‬او‬
‫برای مدتی در اشرام اوپاسنی در ساکوری زندگی کرده بود‪ .‬روزی در سال ‪،1922‬‬
‫یک زن براهم از ساکوری دیدن کرد و یک حلتهی طالیای سااده باه اوپاسانی‬
‫پیشکش نمود‪ .‬ماهاراج‪ ،‬آن را نپذیرفت و به آن زن گفت‪« ،‬م تنهاا کیساههاای‬
‫گونی میپوشم‪ ،‬هیچ رختی بدن مرا نمیآراید و زینتبخش آن نیست‪ .‬چگونه ای‬
‫حلتهی طالیی پیرمرد زشتی همانند م را زیبا خواهد ساخت»؟ با ایا حاال آن‬
‫زن پافشاری نمود و ماهاراج به او گفت که حلته را به انگشت پای او بکند‪.‬‬
‫بعدا‪ ،‬پیروان اوپاسنی ماهاراج‪ ،‬مطمئ بودند که مرشد آن حلتاه را باه یکای از‬
‫بانوان مرید خواهد بخشید و طبیعی بود که هار یاک آرزو داشات‪ ،‬انگشاتر باه او‬
‫برسد‪ .‬همچنان کاه باانوان اشارام از ماهااراج دارشاان مایگرفتناد و در دل آرزو‬
‫داشتند که مرشد حلته را به او پیشکش کند اما او حلته را به مهارا داد و گفات‪:‬‬
‫«ای حلته را به دست ک و مراقب باش که آن راگم نکنی»‪ .‬مهرا تا آخر عمر آن‬
‫انگشتر را به دست داشت‪.‬‬
‫روزی در سال ‪ ،1925‬بابا به همراهی گوستاجی به ایوان ساختمان پستخانه آمد‬
‫و روی صندوق بزرگ چای نشست و برای باانوان پیاام فرساتاد کاه هارکس کاه‬
‫انگشتری دارد ان را توسط گوستاجی برای او بفرستد‪ .‬گوستاجی نزد مهارا رفات‪.‬‬
‫مهرا کوشید که انگشتری را که ماهاراج به او داده بود بیرون آورد اما نتوانست آن‬
‫را از انگشتش بیرون آورد‪ .‬خورشید بزرگ انگشتر ازدواجش را به دست داشت و از‬
‫دادن آن به گوستاجی سر باز زد‪ .‬سرانجام مهرا با تالش زیاد انگشتر را از انگشتش‬
‫بیرون آورد و آن را به دست گوستاجی داد‪.‬‬
‫خیلی زود‪ ،‬بابا انگشتری را که ماهاراج به مهرا پیشکش کارده و یاک انگشاتری‬
‫دیگر که به شکل قلب درست شده و روی آن حرف «مهر» کندهکاری شده باود‬
‫را با خود آورد و آن را به یکی از انگشتان دست چپ مهرا کرد و باه او گفات کاه‬
‫آنها را هرگز درنیاورد‪.‬‬
‫مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش‬ ‫‪6‬‬

‫مُهر شد و نام مهر تاا اباد بار قلاب‬ ‫دوران اعالم کرد‪« :‬سرنوشت آن یکتای پا‬
‫مهرا کنده شد و نتش خورد»!‬
‫در سرنوشت مهرا ای بود که بانو ‪ -‬مرید اصالیِ مرشدد شاود‪ .‬روزی در ایاوان‬
‫ساختمان پستخانه‪ ،‬بابا برای مهرا داستان رادا و کریشنا را تعریا کارد و ساپس‬
‫گفت‪« :‬عشق م به تو‪ ،‬به اندازهی عشقی است کریشنا به رادا داشت‪ .‬عشق تاو‬
‫به م ‪ ،‬مانند عشق رادا به کریشنا است»‪ .‬چند روز بعد‪ ،‬باباا پایش روی همگاان‬
‫اعالم کرد‪ « :‬مهرا‪ ،‬رادای م است‪ .‬عشق او بیهمتا است‪ .‬او بسیار خاا و بارای‬
‫م عزیزتری است»‪ .‬در درازای سالها‪ ،‬بابا بارها از مهرا به عنوان «پا تری روح‬
‫در کائنات» و کسی که بیش از همه به او عشق دارد نام برد‪ .‬بنا بار گفتاهی باباا‪،‬‬
‫ت کم‬
‫متام و جایگاه بیمانند مهرا در حلتهی او‪ ،‬با متام سایتا در حلتاهی لارد رام و یاا‬
‫متام مریم مجدلیه در حلتهی عیسی یکسان است‪.‬‬
‫چهار طرف ساختمان پستخانه را با توریهای بامبو حدار کشیدند و محوطاهای‬
‫را آنجا بنا نمودند تا بانوان بتوانند در خلوت محض‪ ،‬زندگی کنند‪ .‬هیچ یک از آنان‬
‫اجازهی بیرون رفت از محوطاه را نداشات و هایچ ماردی جاز باباا و گوساتاجی‬
‫نمیتوانست وارد آن محوطه شود‪ .‬در درازای ای دوران در مهرآباد‪ ،‬بابا برای چند‬
‫روز از مردم کنارهگیری و در خلوت روزه می گرفت‪ .‬او یاا روزهی آب و یاا روزهی‬
‫چای بدون شیر میگرفت‪ .‬در ای میان‪ ،‬با افزایش شمار بچاههاایی کاه هارروز از‬
‫ارنگائون میآمدند‪ ،‬یک مدرسهی تک اتاقی راه اندازی شد‪ .‬ای در حالی است کاه‬
‫متدمات فراهم نمودن خوابگاه برای دانش آموزان در مهرآبااد نیاز تادار دیاده‬
‫میشد‪ .‬در ای زمان‪ ،‬جمشید برادر بزرگ باباا ساخت بیماار شاده و دوال ماسای‬
‫مجبور شد که به پونا برگردد‪ .‬از آنجایی که او سرپرستی پخت و پاز را باه عهاده‬
‫داشت‪ ،‬بابا به بانوان دیگر گفت‪« :‬اگر شما میتوانید روزانه بارای ‪ 100‬تا پخات‬
‫کنید‪ ،‬اینجا بمانید‪ ،‬وگرنه باید راهی شوید»‪ .‬جز ناجا و دولتمای هیچ کس دیگار‬
‫پخت و پز بلد نبود‪ ،‬از ای رو مهرا و خورشید کوچک‪ ،‬ناجا را تشویق باه مانادن و‬
‫‪7‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫پیشنهاد کردند که دست کمک به او خواهند داد‪ .‬ناجا پذیرفت که مسئولیت پخت‬
‫و پز دوال ماسی را به عهده بگیرد که خشنودی بابا را در پی داشت‪.‬‬
‫تنها تنی چند از بچههای ارنگائون در مهرآباد اسکان داشاتند اماا شامار ماردان‬
‫مندلی که در مهرآباد زندگی میکردند‪ ،‬افزایش یافته بود‪ .‬پخت غاذا بارای شامار‬
‫زیادی از مردم در دیگهای بزرگ انجام میشد‪ .‬بابا هدر دادن غذا را منع کارده و‬
‫چنانچه ته مانده غذا را مییافت‪ ،‬ناجا مورد سرزنش قرار میگرفت‪.‬‬
‫در آن روزگار‪ ،‬یک زن جوان اهل ارنگائون به نام والو بائو پاوار که بیست و انادی‬
‫س داشت به شدت جذب مرشد شد و پس از دیدار باا مهرباباا‪ ،‬خاود را تسالیم‬
‫رهنمونهای او ساخت و همهی داراییاش را وق او نمود‪ .‬والو در ارنگائون زندگی‬
‫میکرد اما پس از تماس با بابا‪ ،‬اجازه یافات کاه در منزلگااه باانوان در سااختمان‬
‫پستخانه اسکان یابد و در آنجا به پخت نان باکری و کمک به مهرا در رسیدگی به‬
‫نیاز های بابا گماشته شد‪.‬‬
‫در درازای سال ‪ ،1925‬یک مرد ساالخورده و محتارم سااک احمادنگر باه ناام‬
‫دنیاناِشوار رامچاندرا شاهانه که نزدیک ارنگاائون مالاک زمای باود‪ ،‬بارهاا بارای‬
‫دارشان بابا به مهرآباد میآمد‪ .‬پسرش موهان‪ ،‬از بیماری رنج میبرد که باا وجاود‬
‫بهتری درمانهای پزشکی‪ ،‬بهبود نیافته بود‪ .‬روزی شاهانه به بابا التماس کرد کاه‬
‫پسرش را از آن بیماری رهایی بخشد‪ .‬بابا به او گفت که پسرش را در مهرآباد نگاه‬
‫دارد تا بهبود یاید‪ .‬رفته رفته‪ ،‬موهان تندرستیاش را بازیافت‪ .‬پس از چندی آقای‬
‫شاهانه که او را کاکا شاهانه مینامیدند به همراهی تمامی خانوادهاش باه مهرآبااد‬
‫جا به جا شد و شروع کرد به زیست بنا بر دستورات بابا و در فامیلی کوارترز‪ ،‬یک‬
‫خانهی اجارهای نزدیک روستا اسکان یافتند‪ .‬شاهانه باه طاور کامال سرساپردهی‬
‫مرشد شد و تا آخر زندگی‪ ،‬خود را تسلیم فرامی بابا گردانید‪ .‬باباا هماوراه خارج‬
‫زندگی تمامی خانواده را پرداخت میکرد و با توجه به آن که شااهانه و همسارش‬
‫مانوتای صاحب چهار دختر و سه پسر بودند‪ ،‬هزیناهی زنادگی آناان مبلاا قابال‬
‫توجهی بود‪.‬‬
‫مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش‬ ‫‪8‬‬

‫در مارس ‪ ،1925‬دو معبد هندو‬


‫بااا پوشااش حداایری بااامبو در‬
‫مهرآباااد ساااخته شااد‪ .‬یکاای از‬
‫معباادهااا ویااژهی مردمااان فتیاار‬
‫طبتاااهی هاریجاااان و دیگاااری‬
‫ویااژهی بااراهم هااا بااود کااه بااه‬
‫طبتااهی باااالی جامعااه‪ ،‬یعناای‬
‫موبدان هندو‪ ،‬تعلاق داشاتند‪ .‬بار‬
‫ت کم‬
‫دیوار ای معبدهاای سااده‪ ،‬قااب‬
‫عکااسهااایی از مرشدددان‪ ،‬ماننااد‬
‫باباجااان‪ ،‬سااای بابااا‪ ،‬اوپاساانی‬
‫ماهاااراج و مهربابااا و هاامچناای‬
‫خدایان محبوب هندوها از جمله‪ ،‬گانش‪ ،‬داتاتری و هانوماان‪ ،‬آویختاه شاده باود‪.‬‬
‫بچههای روستای ارنگائون در معبد هاریجانها‪ ،‬باجان و سرود میخواندند‪ .‬ای در‬
‫حالی است که هنگام جشنوارههای هنادوهاا‪ ،‬هار دو معباد را آذیا بنادی و باا‬
‫تشریفات و سرسپردگی زیاد آن روزهای متدس را جش میگرفتند‪.‬‬
‫شنبه ‪ 21‬مارس ‪ ،1925‬سال نو ایرانیها و پارسیها بود و نوروز با یاک مهماانی‬
‫بزرگ جش گرفته شد و بسیاری از زرتشتیان احمدنگر در آن شرکت جستند‪ .‬اما‬
‫مهمتر از آن‪ ،‬در آن روز‪ ،‬بیمارستان و درمانگاه نیکوکاری مهر گشایش یافت‪ .‬ایا‬
‫تاسیسات در سال غذا خوری معروف به دارامشال که مندلیهاا آن را یاکباار در‬
‫‪ 1923‬و بار دیگر در مرحلهی یوگای کار سخت‪ ،‬تعمیر کردند تدار دیاده شاده‬
‫بود‪ .‬بنا به درخواست بابا‪ ،‬رستم و پدرش مراسم گشایش بیمارستان و درمانگااه را‬
‫به جای آوردند‪ .‬آنان با کلیدی کاه تازیی شاده باود قفال در را بااز کردناد‪ .‬باه‬
‫روستاییان محلای کاه در آنجاا گارد آماده بودناد گفتاه شاد تماامی بیمااران و‬
‫‪9‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫دردمندان‪ ،‬صرف نظر از دی و آیی شان‪ ،‬رایگان درمان خواهند شد و کسانی کاه‬
‫نیاز به بستری شدن دارند در مهرآباد نگاه داشته شده و ترتیب غذا و پوشا آنان‬
‫داده خواهد‪ .‬بیماری چشم در میان روستاییان‪ ،‬فراوان و گسترده بود‪ .‬باباا دساتور‬
‫داد که در روزنامهی تامیز هند در بخش نیازمندیها‪ ،‬آگهی استخدام یاک چشام‬
‫پزشک به چاپ برسانند‪ .‬پس از چندی‪ ،‬یک پزشک محلی به نام وای جی کارکال‬
‫برای ادارهی بیمارستان برگزیده شد‪ .‬او و همسرش برای اقامت به مهرآباد آمدناد‪.‬‬
‫چند ت از مندلیهای مرد برای کمک به او برگزیده شدند‪ .‬آنان میبایسات بارای‬
‫چرخیدن بیمارستان و پاکیزه نگاه داشت تاسیساات‪ ،‬هار کاار راروری را انجاام‬
‫دهند‪ .‬پادری دارو ساز شد و پندو سرپرست او گردید‪.‬‬
‫پس از مراسم گشایش‪ ،‬بابا شیرینی بی همگان پخش کرد و به روستاییان گفت‪،‬‬
‫«مواظب سالمت خود باشید و تالش کنید کاه بیماار نشاوید‪ ،‬باا ایا حاال اگار‬
‫ناخوش شدید بیدرنگ برای درمان پزشکی و دارو به اینجا بیایید»‪ .‬از آن روز باه‬
‫بعد‪ ،‬آفتاب دورهی نوینی از فعالیتهای فشرده در مهرآباد برآماد‪ .‬در ابتادا شامار‬
‫بیماران سرپایی ‪ 40‬ت در روز بود اما رفته رفته شمار آناان باه ‪ 125‬تا در روز‬
‫افرایش یافت‪ .‬در ای میان‪ ،‬شمار بیماران بستری از ‪ 5‬تا باه ‪ 20‬تا رساید‪ .‬در‬
‫درازای یک سال و نیم از گشایش بیمارستان‪ 7500 ،‬بیمار‪ ،‬درماان و یاا بساتری‬
‫شدند و در برخی موارد‪ ،‬تنی چناد از بیماارانِ درماانناپاذیر‪ ،‬معجازهآساا بهباود‬
‫یافتند‪ .‬جراحیهای کوچک در بیمارستان انجام میگرفت‪ .‬پس از یک ساال اتااق‬
‫ویژهای برای جراحی آب مروارید ساخته شد و کسانی که بینایی خود را از دسات‬
‫داده بودند‪ ،‬بیناییشان را در مهرآباد باز یافتند‪ .‬فضای آرام مهرآباد شتابان در حال‬
‫دگرگونی بود‪ .‬شمار بچههای روستای ارنگائون افزایش یافت و برای ساوادآماوزی‬
‫آنان تا کالس هفتم‪ ،‬در ‪ 25‬مارس مدرسهی حضرت باباجاان‪ ،‬گشاایش یافات‪ .‬در‬
‫ابتدا‪ ،‬ارجون مدیر و ویشنو آموزگار بچههای هاریجان برگزیده شدند‪ .‬جوشی و باپو‬
‫گاهیله به بچههای ماراتا و براهم ها آموزش میدادند‪ .‬ارجون و ویشنو افازون بار‬
‫کار آموزش‪ ،‬میبایست به ورع غذا و پوشا شااگردان نیاز رسایدگی کنناد‪ .‬در‬
‫مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش‬ ‫‪10‬‬

‫ابتدا‪ ،‬دبستان از پوشش حدیری بامبو ساخته شده بود که بعدا به یک دبیرساتان‬
‫با دیوارهایی از ورقههای حلبی گسترش یافت‪ .‬بناا بار نیااز‪ ،‬آموزگااران و دبیاران‬
‫بیشتری استخدام شدند‪ .‬نام آموزگااران اولیاه باه ترتیاب زیار اسات‪ :‬پانادورانگ‬
‫دشمو (پاندوبا)‪ ،‬گایکواد جاگیردار‪ ،‬ایشوانت مِهِ دارگاه (باائو صااحب)‪ ،‬گوماا‬
‫گانش کریشنا پاتا ‪ ،‬راجوپ و ر‪ .‬ر‪ .‬شینده‪ .‬از میان مندلیهای مرد‪ ،‬چاانجی نیاز‬
‫برگزیده شد که هرگاه به مهرآباد میآید به عنوان آموزگار خدمت کناد‪ .‬سارانجام‬
‫‪ 200‬ت دانشآموز به تحدایل اشاتلال یافتناد‪ .‬بعادا‪ ،‬یاک دبساتان دختراناهی‬
‫جداگانه تاسیس و همسر هاریداس بوا به عنوان آموزگار برگزیاده شاد‪ .‬مدرساهی‬
‫حضرت باباجان اولیه‪ ،‬نزدیک پستخانه قرار داشت‪ ،‬جایی که بانوان مندلی زنادگی‬
‫ت کم‬
‫میکردند‪ .‬مدرسهی دخترانه بعدا به ارنگائون جا به جا شد‪.‬‬
‫آموزش دبستانی در سطح عالی بود و اندکی بعد‪ ،‬یک خوابگاه نیز بارای بچاههاا‬
‫راه اندازی شد‪ .‬دانش آموزان متیم خوابگاه‪ ،‬غذای خوب میخوردند‪ ،‬پوشا خوب‬
‫میپوشایدند‪ ،‬خاوب ورزش مایکردناد و کتااب و نوشات افازار رایگاان دریافات‬
‫میداشتند‪ .‬به خاطر تعدبات دینی حکمفرما در آن زمان‪ ،‬تدارکات خاصای بارای‬
‫بچههای هاریجان دیده شده بود‪ .‬آنان میبایست در اتاقهای جداگانه آموزش داده‬
‫میشدند و غذایشان را جدا از بچههای باراهم صارف مایکردناد‪ .‬گرچاه ایا‬
‫شرایط اجتماعی و فشار برای محروم نگاه داشات بچاههاای هاریجاان از حتاوق‬
‫اجتماعی و جداسازی آنان از بچههای دیگر مورد تایید بابا نبود‪ ،‬با ای حاال او باا‬
‫آن همراهی نمود‪ .‬بچهها از تمایز اجتماعی خود به طور تام بااخبر بودناد و بارای‬
‫دریافت غذا بنا بر دساتهبنادیهاای طبتااتی در صا مایایساتادند‪ .‬طبتاهی‬
‫براهم ها همیشه اول ص و هاریجانها در آخر ص میایستادند‪ .‬ایا در حاالی‬
‫است که در میان هاریجانها هم طبتات و دستهبنادیهاای اجتمااعی گونااگونی‬
‫تعری شده بود‪ .‬برای نمونه‪ ،‬پسر یک خیا ‪ ،‬از پسر یک قداب برتری داشت و بنا‬
‫بر آن رفتار میکرد‪ .‬اما رفته رفته و روز به روز‪ ،‬با آگاهی یافت پادر و ماادران از‬
‫برابری و یکسان بودن همگان‪ ،‬بابا بچهها را متحد و یکی کرد‪.‬‬
‫‪11‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫انواع گوناگون امکانات برای بازی و ورزش بچهها تدار دیده شده باود و خاود‬
‫بابا گهگاه در بازیهای فوتبال و کریکت آنان شرکت میجست‪ .‬برندگان مساابتات‬
‫ورزشی جایزه دریافت میکردند و به دانش آموزانی که در آزمونهایی که به طاور‬
‫منظم برگزار میشد میدرخشیدند‪ ،‬نشانهایی اهدا میگردید‪ .‬نگاه بابا به شایوهی‬
‫مدیریت مدرسه‪ ،‬درمانگاه و بیمارستان بود و دستیابی مندلیها به معیارهای برتار‬
‫بابا‪ ،‬همواره برای آنان پرتنش بود‪ .‬برای نمونه‪ ،‬هنگاامی کاه مرشدد از راه و روش‬
‫ویشنو در انجام وظیفههایش در مدرسه ناگزیر اشاتباهاتی ماییافات‪ ،‬او را پایش‬
‫روی دانش آموزانش سرزنش میکرد‪ .‬ای در حالی است که باباا از پنادو نیاز باه‬
‫خاطر پاکیزه نگاه نداشت بیمارستان به اندازهی کافی‪ ،‬ایراد میگرفت‪.‬‬
‫هر بامداد‪ ،‬بابا به بچهها سرکشی میکرد تا مطمئ شود که آنان به طور مناسب‬
‫شستشو کرده و رخت خاوب و تمیاز باه تا دارناد‪ .‬هامچناان کاه گفتاه شاد‪،‬‬
‫هاریجانها در میان فتیرتری بچهها قرار داشتند‪ .‬آناان بناا بار شارایط و عاادت‪،‬‬
‫بسیار چر و کثی بودناد و باباا بار شستشاو باا صاابون و پااکیزگی‪ ،‬پوشایدن‬
‫رختهای تمیز و شست دستان پیش از صرف غذا‪ ،‬پافشاری میکرد‪ .‬باباا شخداا‬
‫تک تک بچهها را دوبار در هفته حمام میکرد و روزانه در شستشاوی رخاتهاای‬
‫مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش‬ ‫‪12‬‬

‫آنان کمک مینمود‪ .‬چون پسران هاریجان‪ ،‬به ندرت موهایشان را کوتاه میکردند‪،‬‬
‫بهرامجی و گوستاجی هر از چند هفته یکبار سلمانی آنان میشدند‪ .‬هنگامی کاه‬
‫بابا سرگرم حمام کردن بچهها بود‪ ،‬اگر فرد ناشناسی به طور اتفاقی برای دارشاان‬
‫میآمد‪ ،‬بابا به او میگفت که ابتدا در آن کار او را یاری دهد‪ .‬برخای افاراد از روی‬
‫میل دست به کار میشدند اما برخی حتا در دست زدن به ایا هاریجاانهاا نیاز‬
‫درنگ میکردند‪ .‬آنگاه بابا بیان میداشت‪« ،‬اگر شما برای دارشان خداوند آمدهاید‪،‬‬
‫ای بچههای هاریجان‪ ،‬خدای م هستند‪ .‬اگر شما تمایل به خدمت به آنان دارید‪،‬‬
‫به مهرآباد خوش آمدید‪ .‬جز ای ‪ ،‬به پرستش خدای خود در خانههاا و معبادهاای‬
‫خود بپردازید‪ .‬در اینجا‪ ،‬تنها خدایی که مییابید‪ ،‬ای بچهها هستند»‪.‬‬
‫ت کم‬
‫گرچه دیدار کنندگان‪ ،‬از فراست و هوشمندی سخنان بابا‪ ،‬به شگفت میآمدند و‬
‫از درون و در دل گرایش به کمک داشتند اما از ترس ریشخند جامعاه‪ ،‬از کماک‬
‫نمودن سر باز مایزدناد‪ .‬آناان هنگاام رفات دوبااره از باباا درخواسات دارشاان‬
‫مینمودند و بابا به آنان میگفت‪ « ،‬شما مرا خداوند میپندارید و اما در خدمت به‬
‫کسانی که م به آنان خدمت میکنم‪ ،‬ناتوانید‪ .‬ای دورویی برای گارفت دارشاان‬
‫چیست؟ هرآن کس که خدای شماسات‪ ،‬بارای دارشاان نازد او برویاد‪ .‬باه شاما‬
‫میگویم‪ ،‬تنها خدایی که اینجا وجود دارد‪ ،‬ای بچاههاا هساتند کاه ما آناان را‬
‫میپرستم»‪ .‬گرچه در برون‪ ،‬متدار کاری که مهربابا برای باال کشیدن ورعیت فرو‬
‫دستان انجام داد قابل متایسه با کارهایی که موسسات نیکوکاری بازرگتار انجاام‬
‫دادهاند نیست‪ ،‬اما از دیدگاه روحاانی‪ ،‬برآیناد کاار او باا ایا بچاههاای بایناوا و‬
‫تهیدست‪ ،‬رفته رفته با گذشت زمان خود را نمایان سااخت؛ یعنای هنگاامی کاه‬
‫طبتهی اجتماعی نجسها همپایهی دیگران در جامعهی هند شادند‪ .‬کاار مهرباباا‬
‫سراسر از از هرگونه کار اجتماعی دیگر متمایز بود‪ .‬به بیان دیگر‪ ،‬کمک روحانی با‬
‫کمک مادی هرگز قابل متایسه نیست‪ .‬کار و تاالش باباا از طارف طبتاات پاایی‬
‫جامعهی هند که سختیها و گرفتاریهای آناان باه راساتی قابال دلساوزی باود‪،‬‬
‫فراسوی قلمرو انسان های دنیوی و دستآوردهای او حتمی است‪.‬‬
‫‪13‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫افزون بر برنامههای سرودخوانی و باجان در مهرآباد‪ ،‬بابا گهگاه میخواست کاه از‬
‫بمبئی فیلمهای بیصدا آورده شود و چانجی ونااوال آن را روی دیاوار سااختمان‬
‫پستخانه به نمایش درمیآوردند‪ .‬بسیاری ار روستاییان به دیدن فیلمها میآمدناد‬
‫که در فضای باز و زیار درخشاش ساتارگان روی اکاران مایرفات‪ .‬بارای بیشاتر‬
‫بینندگان‪ ،‬ای نخستی تجربهی آنان از سینما باود‪ .‬بادی روش‪ ،‬باباا گذشاته از‬
‫فراهم نمودن یک وسیلهی مدرن سرگرمی برای روستاییان‪ ،‬از ای ابازار اساتفاده‬
‫نمود تا ای مردمان ساده را به سوی خود بکشد و سعادت همنشاینی خاود را باه‬
‫آنان پیشکش کناد‪ .‬در درازای ایا دوران‪ ،‬در تماامی روزهاای تعطیال ماذهبی‪،‬‬
‫جمعیت زیادی در مهرآباد گارد مایآمدناد کاه شاکل یاک شاهر را باه آنجاا‬
‫میبخشید‪ .‬بابا برنامهریزی کرده بود که بچاههاا و بزرگسااالن باه سارود خاوانی‬
‫(کرتان) یک وکیل اهل احمدنگر به ناام د‪ .‬م‪ .‬آنگاال گاوش فرادهناد‪ .‬آنگاال هار‬
‫یکشنبه از مهرآباد دیدن میکارد و باا شاعرخاوانی و بیاان افساانههاای قاومی و‬
‫داستانهای اساطیر هندو همه را سرگرم و دلشاد میکرد‪ .‬در جشنوارههای هندو‪،‬‬
‫از آن وکیل دعوت میشد که با خواندن کرتان‪ ،‬جمعیت را سارگرم کناد‪ .‬یکای از‬
‫چنی جشنوارههایی‪ ،‬زادروز لرد رام بود که پنجشنبه ‪ 2‬آوریل ‪ ،1925‬در مهرآباد‬
‫جش گرفته شد‪ .‬از ساعت ‪ 9‬بامداد‪ ،‬برنامهی سرود خوانی باجان آغااز و تاا ظهار‬
‫ادامه یافت‪ .‬آنگاه زاده شدن رام جش گرفته شد و بابا بای همگاان شایرینی باه‬
‫عنوان پراساد پخش کرد‪ .‬بعد از ظهر‪ ،‬دکتر عبدالرحمان اهل لوناوال‪ ،‬برادر غنی‪ ،‬با‬
‫خواندن سرودهای قوالی‪ ،‬همگان را سرگرم کارد‪ .‬روز بعاد‪ ،‬یاک ساور و مهماانی‬
‫بزرگ داده شد که ‪ 5000‬تا در آن شارکت داشاتند و غاذا خوردناد‪ .‬بسایار از‬
‫روستاهای اطراف برای شرکت در آن مهمانی آمده بودند‪ .‬مسابتات کشاتیگیاری‬
‫بعد از ظهر آغاز شاد و باه برنادگان یاک دساتار باا رناگ روشا ‪ ،‬اهادا گردیاد‪.‬‬
‫شامگاهان‪ ،‬فیلم بیصدای سنت تکارام (قدیس توکارام) که زنادگی مرشاد کامال‬
‫توکارام را به تدویر میکشید به اکران درآمد‪ .‬در سنت هندوهاا‪ ،‬پنجشانبه روزی‬
‫است که شخص پیر یا مرشد خود را پرستش میکند‪ .‬هر پنجشنبه یک روساتایی‬
‫مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش‬ ‫‪14‬‬

‫به نام هاریبائو سرودهای روحانی در ستایش از خداوند سر میداد و باه مهرآبااد‬
‫میآمد در پی او مرد نابینایی به نام بائو صاحب وانجااری از اهاالی احمادنگر نیاز‬
‫روانهی میشد که بعدا به یک دیدار کنندهی منظم از مهرآباد درآمد‪ .‬وانجااری باا‬
‫صدای بلند و از ته دل باجان میخواند‪ .‬از ای رو‪ ،‬بابا آوازخاوانی او را مایساتود و‬
‫همیشه از او میخواست که سرود بخواند‪ .‬روزی وانجاری به بابا التماس کارد کاه‬
‫برای نیم دقیته بیناییاش را به او بازگرداند تا بتواند تنها پسر خود را ببیناد‪ .‬باباا‬
‫برای خشنود ساخت او قول داد‪« ،‬بله‪ ،‬م اجازه خواهم داد که ببینی‪ .‬فتط صبر و‬
‫شکیبایی پیشه ک »‪ .‬گرچه وانجاری هرگز بیناییاش را به دست نیااورد اماا یاک‬
‫زندگی همراه با ررایت خاطر را با رهنمونهاای مرشدد در پایش گرفات‪ .‬بادی‬
‫ت کم‬
‫ترتیب‪ ،‬بابا با شیوههای گوناگون‪ ،‬انواع مختل مردم را به سوی خود کشاید و باه‬
‫آنان ای فرصت را بخشید تا قلبهایشان در پرتو درخشش الهی او گرم شود‪.‬‬
‫‪ 13‬آوریل‪ ،‬بابا در آستانهی سفر به بمبئی بود که یک روستایی اهل والکای باه‬
‫نام پیراجی هراسان و سراسیمه به مهرآباد آمد‪ .‬یک سگ هار او را گاز گرفته باود‪.‬‬
‫بابا سفر خود را للو کرد و آن مرد را نزد دکتر کارکال برد‪ .‬و به او گفت که بهتری‬
‫درمان را به پیراجی ارائه دهد‪ .‬رستم به والکی فرستاده شد تا دریابد آیاا شاخص‬
‫دیگری نیز آسیب دیده است؟ رستم دریافت که آن سگ فرار کرده و هایچ کاس‬
‫دیگر آسیب ندیده است‪ .‬بابا با مهربانی به پیراجی دلاداری داد و روز بعاد دساتور‬
‫داد که او را به بیمارستان سیویک احمدنگر منتتل کنند‪ .‬بابا ترتیب همهی کارهاا‬
‫را برای درمان و مراقبت از پیراجی داد و به او اطمینان بخشید که بهبود خواهاد‬
‫یافت و نترسد‪ .‬پس از مدتی‪ ،‬پیراجی سرحال و قوی به روساتای خاود بازگشات‪.‬‬
‫روستاییان سادهی کشاورز از چنی رویدادهای پر مهر و محبتی‪ ،‬باا سرساپردگی‬
‫عاشق مهربابا شدند با ای آگاهی که مرشد از آنان خیلی خاوب مراقبات خواهاد‬
‫کرد‪ .‬هنگامی که بیمارستان ابتدا راه اندازی شد‪ ،‬دکتر کارکال نمیتوانست سر در‬
‫بیاورد چرا مرشد داروهای معینی را برای بیمااران گونااگون توصایه مایکناد‪ .‬او‬
‫اندیشه میکرد داروهایی که مهربابا در آن شرایط تجویز میکند سراسر نامناساب‬
‫‪15‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫هستند‪ ،‬زیرا مرشد داروهای عجیبی را برای گونهی معینای از بیمااریهاا تجاویز‬
‫میکرد‪ .‬گهگاه دکتر کارکال از آن ورعیت دلخور میشاد و چنای مایاندیشاید‪،‬‬
‫«آیا در اینجا مهربابا پزشک است یا م »؟ اما وقتای بیماارانی کاه روش درماانی‬
‫مرشد را دنبال میکردند‪ ،‬بهبود مییافتند‪ ،‬او مات و مبهوت میماند‪ .‬کاراکال رفته‬
‫رفته به ای باور رسید که بهبودی بیماران‪ ،‬صرفا به خاطر لط و مرحمت مهربابا‬
‫است‪ .‬از ان پس‪ ،‬کاراکال در موردهای خطرناا هرگاز درناگ نکارد کاه باا باباا‬
‫مشورت کند و نوع درمان را جویا شود‪ .‬هنگامی که بیماران از یک بیماری وخایم‬
‫بهبود مییافتند‪ ،‬جشنی به افتخار آنان برگزار میشد و بابا از دکتر کارکال‪ ،‬پادری‬
‫و پندو تعری میکرد‪ 14 .‬آوریل ‪ ،1925‬بابا راهی بمبئی شد تا متداری پارچاهی‬
‫خاکی رنگ برای اونیفرم بچههای مدرسه خریداری کند‪ .‬هنگامی که باباا پاس از‬
‫چهار روز به مهرآباد بازگشت‪ ،‬یک راست به بیمارستان رفت و با تک تک بیمااران‬
‫و کارکنان گفتگو کرد و پس از یک بازرسی دقیق از بیمارستان و مدیریت آن‪ ،‬باه‬
‫مدرسه سرکشی کرد و از تندرستی شاگردان‪ ،‬ورعیت غذا و نحوهی تحدیل آنان‬
‫جویا شد‪ .‬سپس بابا نزد مندلیها رفت و در بارهی مشکالت پیش آمده در نبود او‪،‬‬
‫با آنان مشورت کرد‪ .‬تنها پس از رسیدگی به ای موارد بود که بابا برای اساتراحت‬
‫و به در کردن خستگی سفر راهی اتاقک خود میشد‪ .‬بدی روش‪ ،‬مرشد هماواره‬
‫به فکر کوچکتری جزئیات زندگی در مهرآباد بود و کوچکتری سستی و بیدقتی‬
‫را از سوی هیچ یک از کارکنان برنمیتابید‪.‬‬
‫یک خیا محلی به نام وامان دانی برای دوخت اونیفرم دانشآماوزان اساتخدام‬
‫شد‪ .‬بابا پافشاری نمود که خیا در حضور او پارچهها را برش بزند تا مطمئ شود‬
‫که آن مرد کار را به درستی انجام میدهد‪.‬‬
‫در بمبئی‪ ،‬بابا به دیدن منشیجی نرفت چون میخواست شاتابان باه احمادنگر‬
‫برگردد‪ .‬هنگامی که منشیجی پی برد بابا به بمبی آمده و بدون دیدار از او راهای‬
‫احمدنگر شده است چنان آزرده و آشفته شد که از غذا خاوردن دسات برداشات‪.‬‬
‫خبر روزهی منشیجی ‪ 5‬روز بعد به مرشد رسید‪ .‬باباا صارفا باه خااطر وراعیت‬
‫مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش‬ ‫‪16‬‬

‫منشیجی یک بار دیگر روانهی بمبئی شد اما پیش از راهای شادن‪ ،‬از منادلیهاا‬
‫پرسید چه چیز خاصی میتواند برای آنان هدیه بیاورد‪ .‬با چنی رفتارهای پرمهر و‬
‫محبتی نسبت به یاران مرد و زن خود‪ ،‬بابا قلبهای آناان را زیار و رو مایکارد و‬
‫مندلیها را در همهی شرایط سرسپردهی خود نگاه میداشت‪ .‬بابا بارای دو روز از‬
‫منشیجی دیدار کرد و او را راری به غاذا خاوردن نماود‪ .‬پاس از بااز گشات باه‬
‫مهرآباد‪ ،‬هنگامی که باباا بااخبر شاد یکای از داناشآماوزان بیماار گشاته اسات‪،‬‬
‫بیدرنگ راهی بیمارستان شد و پس از دیدار از آن پسر‪ ،‬برای بازرسی به مدرساه‬
‫رفت‪ .‬ویشنو از بابا خواسته بود که از بمبئی ساموسا بیاورد‪ .‬بابا آن را بی همگاان‬
‫پخش کرد و لبخند بزرگ ویشنو‪ ،‬بیانگر قدردانی و سپاس او بود‪.‬‬
‫ت کم‬
‫چند روز بود که مندلیهای مرد بی خود دربارهی ارجون گفتگو میکردند‪ .‬آنان‬
‫به ای نتیجه رسیدند که مرشد‪ ،‬ارجاون را بیشاتر از دیگاران دوسات دارد‪ .‬آناان‬
‫دیده بودند که وقتی بابا غذا میخورد‪ ،‬ته ماندهی غذایش را به ارجون مایدهاد و‬
‫آشکار بود که بابا نوعی پیوند ویژه با او برقرار کرده است‪ .‬ای در حالی است که در‬
‫آن دوران بابا چیز خاصای در باارهی ارجاون باه میاان نیااورده باود‪ .‬خیلای زود‬
‫موقعیتی پیش آمد که علت احساس بابا برای ارجون را آشکار ساخت‪.‬‬
‫روزی هنگام بازرسی از مدرسه‪ ،‬بابا ناگهاان رو باه ویشانو کارد و از او خواسات‪،‬‬
‫«تکه چوبی که روی زمی افتاده را بردار و به دست ما راربه بازن»! باباا کا‬
‫دستش را به سوی ویشنو دراز کرد‪ .‬ویشنو با بهت و حیرت گفت‪« :‬اگر شما چنی‬
‫دستوری به م بدهید‪ ،‬خودکشی میکانم»‪ .‬باباا ساپس همای درخواسات را از‬
‫رستم نمود و او پاسخ داد‪« ،‬م ترجیح میدهم که مهرآباد را تر کنم تا ای که‬
‫به شما رربه بزنم»‪ .‬بابا سپس ارجون را که در آن نزدیکی ایستاده بود فراخواند و‬
‫با لح جدی گفت که به دست او راربه بزناد‪ .‬ارجاون بایدرناگ تکاه چاوب را‬
‫برداشت و به دست بابا رربه زد‪ .‬بابا سپس توریح داد‪« :‬ای عشق اسات‪ .‬آن کاه‬
‫سخنان مرا ارج مینهد و مرا بسیار دوست دارد»! او سپس رو به ویشانو و رساتم‬
‫کرد و افزود‪« :‬شما به احساسهاا و خیالباافیهاای شخدای خاود بیشاتر عشاق‬
‫‪17‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫میورزید تا ارزش کالم م ‪ .‬به ای دلیل است که م ارجون را بیشتر دوست دارم‬
‫و ای درحالی است که او به تازگی شروع به در اهمیت پیروی از دستورات م‬
‫کرده است»‪.‬‬
‫سیدو کامبله پس از یک سال کاار در بمبئای‪ ،‬بناا بار دساتور باباا‪ ،‬باه مهرآبااد‬
‫برگشت‪ .‬به محض ورود بابا از او پرسید که اکنون چه کار میخواهد انجام دهاد و‬
‫سیدو پاسخ داد‪« ،‬هرکاری که شما به م بگویید»‪ .‬بابا گفت‪« ،‬ما مایتاوانم در‬
‫اینجا برای تو کاری پیدا کنم اما تو نباید هیچ پرسشی از م داشته باشی و نبایاد‬
‫دستمزد بخواهی‪ .‬تو باید خرجی زندگیات را به تشخیص ما واگاذار کنای‪ .‬اماا‬
‫همی که به استخدام م درآمدی‪ ،‬باید کاری را که به تو واگاذار مایشاود انجاام‬
‫دهی»‪ .‬به محض ای که سیدو ای شرایط را به طور تام پذیرفت‪ ،‬بابا از او پرسید‪،‬‬
‫«آیا میتوانی به عنوان جاروکش کار کنی و توالتها را بروبی و پا کنی»؟ سیدو‬
‫پیش از پاسخ دادن اندکی درنگ کرد‪ .‬آنگاه باباگفت‪« :‬نگران نباش‪ ،‬اگر تو چنای‬
‫کاری انجام نمیدهای‪ ،‬ما آن را انجاام خاواهم داد»‪ .‬مرشدد ساپس باه ساوی‬
‫بیمارستان گام برداشت و سید و در پی او روانه شد‪ .‬هنگاام ورود باه بیمارساتان‪،‬‬
‫یکی از بیماران رختخواب خود را کثی کرده و بابا شروع به تمیز کردن آن نمود‪.‬‬
‫بابا رو به سیدو کرد و گفت‪« :‬اگر بیماری جای خود را کثی و آلوده کرد‪ ،‬نگاران‬
‫نباش‪ .‬م آن را پا خواهم کرد‪ .‬نیازی نیست تو زحمت بکشی»‪ .‬سایدو از خاود‬
‫شرمنده شد و به ای در رسید که اگر مهربابا میتواند چنی کارهای فرودستی‬
‫را انجام دهد‪ ،‬او نیز میتواند‪ .‬بابا پس از مدتی‪ ،‬سیدو را عضاو دائمای منادلی باه‬
‫شمار آورد و وظیفهی شست رخت بیماران و پاکیزه نگاه داشت بیمارستان را باه‬
‫عهدهی او گذاشت‪ .‬جوان نوزده سالهای به نام سیتارام داتاتری دشمو معروف به‬
‫چاگان‪ ،‬ساک بیناگار‪ ،‬شهرکی در حومهی احمدنگر بود و مرتب از ساکوری دیدن‬
‫میکرد‪ .‬روزی چاگان باخبر شد که مرید اصلی اوپاسنی یک زرتشاتی اسات و در‬
‫روستای ارنگائون نزدیک احمدنگر زندگی میکند‪ .‬چاگان با شنیدن ای خبر تکان‬
‫خورد زیرا او یک براهم دیندار و غرق در فلسفهی ودانت بود‪ .‬بارای مادتی او از‬
‫مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش‬ ‫‪18‬‬

‫دیدار با ای مرشد ایرانی درنگ میکرد‪ .‬پس از چندی‪ ،‬بد شانسی به چاگان روی‬
‫آورد و دست روزگار او را وادار نمود که خواهان دارشان مهرباباا شاود‪ .‬او باا یاک‬
‫درشکهی اسبی راهی مهرآباد شد و از ای که بابا او را به گرمی پذیرفت‪ ،‬آسودگی‬
‫خاطر یافت‪ .‬بابا از او پرسید چه میخواهد‪ .‬چاگان داساتانی تماام از ورشکساتگی‬
‫مالی را برای بابا شرح داد و در پایان گفت‪« :‬ورعیت مالی خانوادهام سراسار تبااه‬
‫شده و م آرزو دارم که مانند گذشته شود»‪ .‬بابا گفت‪« :‬م همه چیاز مایدانام‪.‬‬
‫نگران نباش‪ .‬رفته رفته به حالت اول باز میگردد»‪ .‬پس از چندی‪ ،‬پدر چاگان نیز‬
‫شروع کرد به دیدار از مهرآباد‪ .‬روزی بابا از چاگان پرسید‪« ،‬آیا در اینجا به عناوان‬
‫آموزگار کار خواهی کرد»؟ چاگان گفت‪« :‬م دوست دارم به شما خدمت کانم و‬
‫ت کم‬
‫هرکاری که به م واگذار کنید انجام خواهم داد»‪.‬‬
‫بابا آنگاه چاگان را راهنمایی کرد که در مهرآباد سکنی گزیند و با اجازهی پدرش‬
‫به آنجا نتل مکان کرد‪ .‬اما ای براهم دیندار که عادت داشت خوراکش با کارهی‬
‫ناب پخته شود‪ ،‬غذای سادهی بیمزه و بیادویهی برنج و دال که در مهرآباد پخت‬
‫میشد به مزاجش سازگار درنیامد‪ .‬او تنها پس از چند روز و با اجازهی مهربابا باه‬
‫خانهاش برگشت‪ .‬ای در حالی است که بابا به چاگان گفت کاه پادرش را نازد او‬
‫بفرستد‪ .‬هنگامی که پدر چاگان به مهرآباد آمد‪ ،‬باباا او را از چناد موراوع بااخبر‬
‫ساخت و بیان داشت که پسرش پیوند و بستگی روحانی شگرفی با او دارد‪.‬‬
‫هنگامی که پدر چاگان به خانه برگشت با جدیت به پسرش گفت کاه بایاد نازد‬
‫مهربابا برود‪ .‬چاگان پاسخ داد‪« ،‬م نمیتوانم بروم‪ .‬م نمایتاوانم غاذای آنجاا را‬
‫بخورم»‪ .‬پدر چاگان چنی آشکار ساخت‪« ،‬م با مهربابا پیمان بستهام کاه تاو را‬
‫روانه نمایم‪ .‬تو باید بروی»‪ .‬چاگان چارهای نداشت و با دودلی اقامت در مهرآباد را‬
‫آغاز کرد و به عنوان آموزگار‪ ،‬ویشنو و ارجون را در دبستان حضرت باباجان یااری‬
‫نمود‪ .‬روزی پدر چاگان به دیدار اوپاسنی ماهاراج رفت و او درباارهی پسارش از او‬
‫پرس و جو نمود‪ .‬پدر چاگان توریح داد که او اکنون با مهربابا در ارنگائون زندگی‬
‫میکند‪ .‬ماهاراج با شنیدن ای سخ با شگفتی گفت‪« :‬چه اشتباهی کاردی؟ تاو‬
‫‪19‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫یک براهمنی و پسرت را پیش یک ایرانی میفرستی که با طبتات فرودسات هناد‬


‫نشست و برخاست میکند و غذا میخورد؟ روانه شو و بیدرنگ او را به خانه ببار!‬
‫اگر از آمدن سر باز زد‪ ،‬او را با بند ببند و کشان کشان به خانه ببر‪ .‬تو نمایتاوانی‬
‫تدور کنی چه کاری از تو سر زده است‪ .‬تو پاکی دینی پسرت را لکه دار کردهای»!‬
‫پدر چاگان که جا خورده باود‪ ،‬باه مهرآبااد برگشات و باا فروتنای‪ ،‬مهرباباا را از‬
‫سخنان ماهاراج باخبر ساخت و درخواست نمود که چاگان به خاناه برگاردد‪ .‬باباا‬
‫پاسخ داد‪« ،‬آنچه ماهاراج میگوید درست است‪ .‬او پسر شماست و اگر میخواهیاد‬
‫او را ببرید‪ ،‬میتوانید»‪ .‬اما چاگان به طاور شاگفتآور پاا در میاان گذاشات و باه‬
‫پدرش گفت‪« :‬هنگامی که ایا‬
‫مکان را تر کاردم‪ ،‬ایا شاما‬
‫بودید که مرا بازگرداندید‪ .‬شاما‬
‫با مهربابا پیمان بستید و م به‬
‫خاطر آن قول اینجا هستم‪ .‬ما‬
‫اکنون نمیتاوانم برگاردم‪ .‬ما‬
‫مهرآباد را تر نخواهم کرد»!‬
‫چاگان تا آن زمان‪ ،‬شرابی که‬
‫در مهرآباد جاری بود را انادکی‬
‫چشیده و تشنگی بیشاتر بارای‬
‫شراب بود که از قلب او سخ برمیآورد‪ .‬در اشتیاق تجرباهی بیشاتر از عشدق و‬
‫حقیقت مرشد‪ ،‬آرزوی ثروت مادی و غذای متوی و پرچرب از حافظهی او رخات‬
‫بربرست‪.‬‬
‫پدر چاگان با ناامیدی نزد اوپاسنی برگشت و همه چیز را برای او تعری کارد‪.‬‬
‫ماهاراج او را دلداری داد و گفت‪« :‬اگر پسر تو نمیآیاد‪ ،‬نگاران نبااش‪ .‬تاو ایا را‬
‫نمیدانستی‪ ،‬اما اینک برای تو بازگو میکنم که م هم با طبتات فرودسات هناد‬
‫نشست و برخاست داشته و در میان آنان زیستهام‪ .‬چه کسی میگوید پاکی دینای‬
‫مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش‬ ‫‪20‬‬

‫با تماس آنان لکهدار میشود»؟ بعدها‪ ،‬بنا بر قاولی کاه باباا داده باود‪ ،‬خاانوادهی‬
‫چاگااان ثااروت از دساات دادهی خااود را بازیافتنااد امااا تااا آن زمااان‪ ،‬چاگااان بااه‬
‫مندلیهای مهربابا پیوسته و از آرزوهای مادی دلکنده باود‪ .‬روزی یاک هنادوی‬
‫دیگر به نام مورشوار رامچاندار داکهپالکار معروف به داکه ‪ 24‬ساله برای بررسای‬
‫فعالیتها در مهرآباد به آنجا رفت‪ .‬او آموزگار یکی از دبستانهاای احمادنگر و باا‬
‫پاندوبا یکی از آموزگاران مدرسهی باباجان دوست بود‪ .‬پاندوبا درباارهی او باه باباا‬
‫گفته بود‪ .‬بابا از داکه پرسید آیا حارر است که در مدرسهی حضارت باباجاان باه‬
‫بچهها آموزش بدهد‪ .‬داکه با شوخی گفت‪ « :‬بله‪ ،‬اگار مااهی ‪ 300‬روپای باه ما‬
‫حتوق بدهید و در تمامی روزهای تعطیل هندو‪ ،‬کار نکنم‪ .‬همچنی به شرطی که‬
‫ت کم‬
‫مرا دشنام ندهید و کتک هم نزنید‪ ،‬زیرا م عالقهای به پیشرفت روحانی ندارم»‪.‬‬
‫بابا تمامی آن شرایط را پذیرفت که شگفتزدگی کامل داکه را در پی داشت‪ .‬در‬
‫آن روزگار‪ ،‬داکه ‪ 60‬روپی در ماه حتوق آموزگاری دریافت میکرد‪ .‬داکاه باه باباا‬
‫گفت که پس از دو هفته خواهد آمد‪ .‬بابا پذیرفت و سپس افزود‪« ،‬چه زیاانی دارد‬
‫اگر با خدمت در اینجا سود روحانی ببری»؟ داکه پاسخ داد‪« ،‬ررری ندارد‪ .‬اما م‬
‫به خاطر آن به اینجا نمیآیم»‪ .‬آنگاه بدون ادای احتارام و سار فارود آوردن و یاا‬
‫جفت کردن دستههایش بابا را تر کرد و نزد خود چنی اندیشید‪« ،‬چگونه یاک‬
‫ایرانی میتواند پیر باشد؟ یک ایرانی چه میتواناد باه یاک هنادو بیااموزد؟ ایا‬
‫زرتشتی دربارهی روحانیت چه میداند؟ هیچ دینی قابال متایساه باا دیا هنادو‬
‫نیست»! دو هفته بعد‪ ،‬داکه به مهرآباد جا به جا شد‪ .‬آن روز یکشنبه بود و بابا باه‬
‫او یادآوری نمود‪« ،‬امروز تعطیل است و تو نباید تا فردا شروع به کار کنی»‪ .‬داکاه‬
‫بسیار زیر تاثیر ای سخ قرار گرفت و چنی اندیشید‪« ،‬مهربابا توافق ما را به یاد‬
‫داشت‪ .‬او به قول خود وفادار است‪ .‬نگرش م درباارهی او اشاتباه اسات»‪ .‬گرچاه‬
‫داکه به عنوان آموزگار استخدام شده بود اما با بیدار شدن آرزوی پذیرفت مهربابا‬
‫به عنوان مرشد خود‪ ،‬او به یک مرید درآمد‪ .‬یکشنبه ‪ 19‬آوریل ‪ ،1925‬یک نیروی‬
‫کار تازه به نام ب‪ .‬س‪ .‬وامان به اجتماع آناان پیوسات‪ .‬او باه باباا گفات‪« :‬ما از‬
‫‪21‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫زندگی دنیوی خستهام و آرزوی تجربهی الوهیت دارم»‪ .‬بابا به او اجازه داد کاه در‬
‫مهرآباااد بمانااد و دسااتور داد کااه هفاات روز‪ ،‬روزهی آب بگیاارد و در مدرسااه‬
‫خلوت نشینی کند‪ .‬وامان روزه را شروع کرد اما پس از چهار روز‪ ،‬کم بنیه گردید و‬
‫بابا آن دستور را للو کرد‪ .‬در عوض‪ ،‬او به عنوان آموزگار برگزیده شد و بابا او را باا‬
‫نام کیسان ماستر صدا زد‪ .‬در همان روز‪ ،‬بابا یک برنامهی سرودخوانی کرتان بسیار‬
‫جالب برای وامانرائو هاریداس بوا ترتیب داده بود‪ .‬پس از پایان مراسم آوازخوانی‪،‬‬
‫بابا از شرکت نکردن گروه زیادی از روستاییان ابراز ناامیدی و دلشکستگی کرد‪ .‬او‬
‫از بیتفاوتی آنان چنان ناراحت و آزرده شد که به مندلیها دستور داد معبد آناان‬
‫را در مهرآباد پایی بیاورند‪ .‬آنان ای کار را انجام دادند و تنها یک الوار به جا ماند‪.‬‬
‫با ای حال‪ ،‬بابا به موبد هندو دستور داد که در همان نتطه مراسم پرستش را باه‬
‫جا آورد‪.‬‬
‫پس از مدتی‪ ،‬ماروتی پاتل با التماس و البه از بابا خواسات کاه در ارنگاائون باه‬
‫روستاییان دارشان بدهد و بابا پذیرفت‪ .‬اما هنگامی که به آنجاا رفات‪ ،‬شاماری از‬
‫پیروان او در روستا حضور نداشتند‪ .‬بابا چنان برآشفته شد که بدون دارشاان دادن‬
‫به هیچ کس‪ ،‬آنجا را تر کرد‪ .‬روز بعد روستاییان ارنگائون نزد مهربابا آمدند و باا‬
‫التماس درخواست دارشان کردند اما بابا برای آنان پیام فرستاد باه آناان اجاازهی‬
‫دارشان نخواهد داد‪ ،‬مگر آن که در هر برنامهی کرتان و باجان در مهرآباد شارکت‬
‫جویند‪ .‬پس از چند روز هنگامی که همی موروع دوباره تکرار شد‪ ،‬بابا ناگهان به‬
‫بچههای هاریجان گفت روانهی خانههای خود شوند و به آنان دستور داد که هرگز‬
‫برنگردند! بچهها هراسان شده و نمیدانستند که چه کار کنناد‪ .‬آناان ایساتادند و‬
‫گریه و زاری سر دادند‪ .‬بابا به پدر و مادر آنان دستور دادکاه بچاههاا را باه خاناه‬
‫ببرند‪ .‬سپس با جدیت به آنان گفت‪« :‬اگر نمیتوانید وقت ارافی برای شارکت در‬
‫برنامههای آوازخاوانی کاه گااه بیگااه در اینجاا برگازار مایشاود بیابیاد‪ ،‬دسات‬
‫بچههایتان را بگیرید و به خانه برگردید»! بابا بسایار رنجیاده و ناراحات باود و باا‬
‫فریاد به آنان گفت‪« :‬عجله کنید‪ .‬بچههایتان را بگیرید و از مهرآباد بیرون رویاد»‪.‬‬
‫مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش‬ ‫‪22‬‬

‫برخی از روستاییان با بچههای خود به راه افتادند و در کنار جاده قدم زنان راهای‬
‫روستا شدند‪ .‬اما کسانی که قول دادند در برناماههاای آتای سارودخوانی شارکت‬
‫کنند‪ ،‬بخشوده شدند و فرزندان آنان اجازه یافتند که در مهرآباد بمانند‪.‬‬
‫بابا دلیل ویژهای برای رفتار خود داشت‪ .‬ای روستاییان بیسواد‪ ،‬عاادت داشاتند‬
‫که با نوشیدن الکل و قماربازی‪ ،‬وقتگذرانی کنند‪ .‬بابا برای آن که باه آناان درس‬
‫بدهد و وادار شان کند که به موروعات روحانی عالقهمند شوند‪ ،‬میبایست به ای‬
‫اقدامات تند و شدید دست میزد‪ .‬ای در حالی است که با وجود بیسوادی‪ ،‬فتار‪،‬‬
‫فساد و گناه در ارنگائون‪ ،‬مهربابا هرروز به پارهی جداییناپذیر زنادگی روساتاییان‬
‫درآمااده و آنااان را بااه گااام برداش ات در راه راسااتی بااه سااوی خداونااد ترغیااب‬
‫ت کم‬
‫مینمود‪ .‬بابا با پا در میانی‪ ،‬به آنان کمک میکرد که اختالفات و مشکالت شخدی‬
‫خود را از میان بردارند و به آنان کار میداد و بارها آنان را کمک مالی مینمود‪ .‬بابا‬
‫به روشهای دیگر نیز خود را به عنوان اقتدار و متام حتیتت برقرار ساخت‪ ،‬کسی‬
‫که آنان میتوانستند در تمامی امور به او تکیه و اعتماد کنند‪ .‬داستان زندگی بیوه‬
‫زنی که در ارنگائون زندگی میکرد‪ ،‬نشانگر نمونهای از رحم مرشدد اسات‪ .‬او باا‬
‫حسابدار دولت در روستا بر سر مالیاات پرداختاه نشادهی زمای هاای کشااورزی‬
‫شوهرش که درگذشته بود اختالف پیدا کرده و او را به دادگاه برده بودند‪ .‬بابا پاا‬
‫در میانی کرد و به حسابدار دولت ‪ 50‬روپی پرداخت نمود‪ .‬افزون بر ای ‪ ،‬باباا ‪15‬‬
‫روپی هم به بیوه زن در راستای هزینهی دادرسی پرداخات‪ .‬از طریاق ایا رفتاار‬
‫پرمهر و محبت‪ ،‬قلب آن زن به سوی بابا به عناوان خادای خاود دگرگاون شاد و‬
‫اشکهای او بیانگر ژرفای قدردانی و سپاسگذاری او بود که احساس میکرد و تا‬
‫آخر عمر به یاد داشت‪.‬‬
‫داستانی دیگر در بارهی پسر یک پینهدوز فتیر است‪ .‬چند سال پایش در ‪،1922‬‬
‫هنگامی که بابا در کلبهی کاهگلی در خیابان فرگوس سکنی داشت‪ ،‬گلمای یاک‬
‫جفت صندل به بابا پیشکش کرد که توسط کانوبا رائو گادِکار اهل احمدنگر دوخته‬
‫شده بود‪ .‬به دلیل نامعلومی بابا به قدری از ای دمپاییهای چرمی به ظاهر عاادی‬
‫‪23‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫مراقبت مینمود که مندلیها در ای اندیشه بودند که چارا باباا همیشاه آنهاا را‬
‫میپوشد‪ .‬ای در حالی است که او از پوشیدن هر صندل دیگر در درازای نخستی‬
‫سفر خود در سراسر هند سر باز زده بود‪ .‬یک راز روحانی در پس عالقهی باباا باه‬
‫ای صندلهای خا نهفته بود‪ .‬رامچاندرا پسر بیست و یک ساالهی آن پیناهدوز‬
‫در ‪ 29‬آوریل ‪ 1925‬برای دارشان به مهرآباد آمد‪ .‬بابا به گرمی او را پذیرفت و او را‬
‫تشویق نمود که در مهرآباد بماند‪ .‬بابا همچنی به او قاول داد کاه خارج اداماهی‬
‫تحدیل او را در پونا پرداخت خواهد کرد‪ .‬رامچاندرا برای مدتی دراز از بیماری دل‬
‫درد مزم رنج میبرد و هیچ دارویی هم آن را درمان نسااخته باود‪ .‬او بارای ادای‬
‫احترام به مهربابا و همچنی مشورت دربارهی بیماریاش که مدتهای زیااد او را‬
‫رنج میداد آمده بود‪ .‬هنگامی که او به بابا تعظیم کرد‪ ،‬مرشد از او پرساید‪« ،‬چاه‬
‫میخواهی؟ به راستی برای چه به دیدن م آمدهای»؟ در آن لحظه‪ ،‬آرزوی الهای‬
‫چنان بر رامچاندرا چیره شد که رنج و اندوه خود را فراموش کرد و خود باه خاود‬
‫گفت‪« :‬بابا م شناخت خدا را میخواهم»!‬
‫بابا با شنیدن ای سخ لبخندی زد و پیشانی او را به نشان تبار لماس کارد‪.‬‬
‫اندکی بعد بابا سالمت او را جویا شد و روش درمان معینی را باه او توصایه کارد‪.‬‬
‫پس از چند ماه بیماری معدهی او از میان رفت و رامچاندارا و همسارش از جملاه‬
‫آموزگاران مدرسهی حضرت باباجان شدند‪ .‬بعدا تماامی خاانوادهی گادِکاار‪ ،‬بارای‬
‫سکونت به مهرآباد آمدند و در اتاقهای گلی که پشت سال غذا خوری بناا شاده‬
‫بودند شروع به زندگی کردند‪ .‬کانودبا‪ ،‬پدر او نیز با تعمیر آن صاندلهاای خاا ‪،‬‬
‫خدمتش را به بابا ادامه داد‪ .‬از طریق رامچاندرا گادکار‪ ،‬ناه تنهاا ماردم فرودسات‬
‫طبتهی پینهدوز در تماس با بابا قرار گرفتند‪ ،‬بلکاه مردماان دیگاری نیاز باا باباا‬
‫آشنایی یافتند‪ ،‬زیرا در سالهای آتی هرکجا که او میرفت باه تماام کساانی کاه‬
‫برخورد میکرد پیام عشق و حتیتت بابا را میرساند‪ .‬بدی ترتیب‪ ،‬ای صندلهای‬
‫ساده حلتهی پیوند ارزشمندی بودند که خانوادهی گادکار و شمار زیادی از ماردم‬
‫را به بابا متدل ساخت‪.‬‬
‫مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش‬ ‫‪24‬‬

‫‪ 8‬می ‪ ،1925‬باوجود گرمای شادید در اوج تابساتان‪ ،‬باباا از تاب و ساینه پهلاو‬
‫شکایت داشت‪ .‬جمشید برادر بابا از پونا به دیدن او آمده بود و هنگامی که شاروع‬
‫به بحث و بگومگو با بابا کرد‪ ،‬بابا یک چوب دستی را برداشت و جمشاید را زد‪ .‬در‬
‫ای میان‪ ،‬گوستاجی و رستم هم وارد بحث و بگومگو شادند کاه باعاث شاد باباا‬
‫آن سه ت را از مهرآباد بیرون بفرستد‪ .‬اما روز بعاد هماه چیاز باه حالات عاادی‬
‫برگشت و شامگاهان‪ ،‬فیلمی با عنوان باسماسور موهینی به نمایش درآمد‪.‬‬
‫یکشنبه ‪ 10‬می ‪ ،1925‬پنجاه و پنجمی سال زادروز اوپاسنی ماهاراج با شاادی‬
‫و خوشحالی فراوان در مهرآبااد جشا گرفتاه شاد‪ .‬تهیاه و تادارکات بارای ایا‬
‫مناسبت با برپایی یک چادر که به زیبایی آذی بندی شده بود از چناد روز پایش‬
‫ت کم‬
‫آغاز گردید‪.‬‬
‫برگههای تبلیلاتی را در بی همگان و همه جا پخاش کارده بودناد و دعاوت از‬
‫مردم از هر کیش و طبتهی اجتماعی بارای شارکت در جشا ‪ ،‬در روزناماههاای‬
‫گوناگون به چاپ رسیده بود‪ .‬باالی ساختمان جوپدی‪ ،‬مدرسه و بیمارستان پارچم‬
‫برافراشته شده و بر تمامی سر درها‪ ،‬حلته های گل آویخته بودناد‪ .‬ایا در حاالی‬
‫است که در یک آشپزخانهی موقتی در مهرآباد‪ ،‬غذا برای گروه زیادی از ماردم در‬
‫دیگها و ظرفهای بزرگ پخت میشد‪.‬‬
‫جایگاه و کرسی بابا در مدرسهی حضرت باباجان بود‪ .‬در آنجا بابا به افارادی کاه‬
‫عالقه به دیدار با او داشتند گفتگو میکارد‪ .‬مرشدد در هریاک از ایا دیادارهای‬
‫خدوصی‪ ،‬به افراد پند و دستورات روحانی میداد‪ .‬برای نمونه‪ ،‬بابا به آقای رامداس‬
‫اهل بمبئی رهنمون داد که روزانه از یک پیر به نام تیپو بابا در آنجا دیادن کناد‪.‬‬
‫رامداس فرق بی یک مست الهی‪ ،‬مجذوب و یاک مرشاد کامال را پرساید و باباا‬
‫توریح جالب توجهی در ای مورد داد‪ .‬آن روز مردم از ساعت ‪ 8‬بامداد شاروع باه‬
‫گرد آمدن در مهرآباد کردند‪ .‬مندلیها بیشتر شب را بیادار بودناد‪ .‬آناان مشالول‬
‫پخت و پز بودند و تدارکات را فراهم میدیدند‪ .‬با آمدن مردم‪ ،‬بابا غذا بارای آناان‬
‫میکشید‪ .‬صدها ت بزرگسال و کود از روستاهای گوناگون باه مهرآبااد آمدناد‪.‬‬
‫‪25‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫آنان با شور و شادی سرود میخواندند و پایکوبی میکردند‪ .‬چندی هزاران ت در‬
‫ای سور و مهمانی که تا ساعت ‪ 5‬عدر ادامه داشت‪ ،‬شرکت کردند و غذا خوردند‪.‬‬
‫زیر یک چادر بزرگ‪ ،‬خوانندهای به نام هاریداس بوا‪ ،‬سارودهاای کرتاان درباارهی‬
‫زندگی کریشنا و اوپاسنی ماهاراج که حالت نمایشنامه باه آن داده باود را خواناد‪.‬‬
‫آنگال پِلیدِر بخشهایی از کتاب پوراناس (حماسههای زمان کریشنا) را پیش روی‬
‫انبوهی از مردم با صدای بلند خواند‪ .‬جلو جوپدی‪ ،‬برناماهی آوازخاوانی باجاان باا‬
‫شور و شوق فراوان توسط پیروان بابا اجرا میشاد‪ .‬در سراسار روز‪ ،‬سارود خاوانی‬
‫کرتان و باجان در جاهای گوناگون مهرآباد برگزار بود‪ .‬ای در حالی است که مردم‬
‫نشسته بودند و به موسیتی گوش میدادند و فضای متدس آکنده از فار و شاکوه‬
‫مرشد را که در سراسر مهرآباد میتابید جذب میکردند‪ .‬برنامهی آوازخوانی جلاو‬
‫چوپدی به ویاژه جالاب توجاه باود‪ ،‬زیارا دو تا ساادو باه ناامهاا بااالرام باوا و‬
‫لوتانگان بوا‪ ،‬خوانندگان اصلی بودند‪ .‬آنان ماردان روحاانی راساتینی بودناد کاه‬
‫صدای خدادادی خوبی داشتند‪ .‬سی تا چهل ت از پیروان سدوها گرد آنان نشسته‬
‫و با نواخت سنج های کوچک دستی آنان را همراهی میکردند‪ .‬هنگامی کاه باباا‬
‫آمد و در جایگاه خود نشست‪ ،‬تب و تاب عشق آناان اوج گرفات‪ ،‬باه طاوری کاه‬
‫باالرام نتواست خود را کنترل کند و با شادمانی شروع به پایکوبی کرد‪ .‬پاس از آن‬
‫که مراسم باجان خوانی آنان پایان یافت‪ ،‬هردو سادو پیش آمدناد و سرهایشاان را‬
‫بر پاهای بابا نهادند و خود بابا بر گردن آن دو ت حلتهی گل آویخت‪.‬‬
‫بعدا عبدالرحمان در پیشگاه بابا آواز سر داد و غزلهایی را به فارسی خواند‪ .‬بعاد‬
‫از ظهر در پایان مراسم آوازخوانی‪ ،‬زادروز اوپاسنی ماهاراج بنا بار سانت پرساتش‬
‫هندوها جش گرفته شد‪ .‬گروهی از روستاییان ارنگائون در یک صا دراز باه راه‬
‫افتادند و با به دوش کشیدن یک تخت روان که بسیار زیبا آذی بندی شده و قاب‬
‫عکسی از بابا روی آن قرار داشت به سوی مهرآباد گاام برداشاتند‪ .‬ایا در حاالی‬
‫است که آن دسته را گروهی از نوازندگان با نواخت ساز‪ ،‬پایکوبان و با ماوجی از‬
‫شادی همراهی میکردند‪ .‬در ای میان با آغاز برنامهی آتش بازی و انفجار ترقهها‪،‬‬
‫مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش‬ ‫‪26‬‬

‫زمی و آسمان با رنگهای گوناگون به درخشش درآمد‪ .‬هنگامی که آن دسته باه‬


‫مهرآباد رسید‪ ،‬زنگ طنی شادی و ستایش در فضا به صدا درآمد‪ .‬زادروز مرشددِ‬
‫مرشد‪ ،‬روز متدسی را رقم زد‪ .‬بابا درحالی که به کوچکتری جزئیات ای جشا‬
‫بزرگ توجه داشت‪ ،‬به هزاران ت نیز دارشان داد‪ ،‬با بسایاری از پیاروانش گفتگاو‬
‫کرد و با گام های تند به گوشه و کنار مهرآباد سر کشاید و رخادادهای آن روز را‬
‫پیوسته زیر نظر داشت‪ .‬برای پایان بخشیدن به جشنواره‪ ،‬فیلمای از زنادگی یاک‬
‫قدیسهی هندو به نام ساکوبای به نمایش درآمد‪ .‬بابا داساتان زنادگی مرشددان و‬
‫قدیسان را دوست داشات و کودکاان و بزرگسااالن را تشاویق باه خوانادن آنهاا‬
‫مینمود‪ .‬داستان زندگی ساکوبای که در ادامه میآید باید برای کسانی که مشتاق‬
‫ت کم‬
‫دانست زندگی قدیس و قدیسههای راستی هستند‪ ،‬جالب توجه باشد‪.‬‬
‫نام کوچک آن بانو‪ ،‬ساکو و از خردسالی پیرو لرد کریشنا بود‪ .‬او ساعات خدوصی‬
‫خود را در خلوت و به پرستش میپرداخات‪ .‬بادبختی باه او روی آورد‪ .‬سااکو باه‬
‫ازدواج یک مرد نامهربان که گرایش روحاانی نداشات درآماد‪ .‬ماادر شاوهر او زن‬
‫سنگدلی بود که هیچ ترسی از خدا نداشت‪ .‬او‪ ،‬ساکو را به شدت مورد آزار و اذیت‬
‫قرار میداد‪ ،‬عشق و سرسپردگیاش را تمسخر میکرد و در ادارهی خانوار بیش از‬
‫اندازه او را به کار میگرفت‪ .‬وظیفههای ساکو در خانه چنان زیاد باود کاه او حتاا‬
‫وقت غذا خوردن و خوابیدن نداشت‪ .‬روزی پس از یک تجرباهی درونای‪ ،‬سااکو از‬
‫خانه گریخات و بارای زیاارت و گارفت دارشاان از ویتاال (لارد کریشانا) راهای‬
‫پاندارپور شد‪ .‬جش بزرگی در آنجا بر پا بود و زیارت کنندگان برای آشکار شدن‬
‫کریشنا‪ ،‬نیایش به جا میآوردند‪ .‬در کشور هند ای افسانه وجاود دارد کاه هرگااه‬
‫عشق یک فرد‪ ،‬راستی و سرسپردگیاش پا و بیریا باشد‪ ،‬مجسمهها و تدااویر‬
‫خدایان و لردها جان میگیرند‪ .‬در ای میان‪ ،‬مادر شوهر ساکو حتاا نمایتوانسات‬
‫تدور کند که او خانه را تر کرده است‪ ،‬زیرا خود لرد کریشانا‪ ،‬شاکل سااکو باه‬
‫خود گرفته و کارهای خانه را انجام میداد‪ .‬هنگامی که برخی از زیارت کننادگان‬
‫به روستا برگشتند‪ ،‬به مادر شوهر ساکو گفتند که ساکو را در پاندارپور دیدهاند‪ .‬او‬
‫‪27‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫نتوانست حرف آنان را باور کند و به جستجوی ساکو پرداخت اما چون لرد کریشنا‬
‫خانه را تر کرده و هیچ کس در خانه نبود‪ .‬مادر شوهر باه جساتجوی سااکو در‬
‫روستا پرداخت و در کمال شگفتی‪ ،‬او را در کارناوال شادی یافت‪ .‬پاس از پارس و‬
‫جو‪ ،‬مردم به او گفتند که برگشت ِ ساکو همراه آنان از پااندارپاور‪ ،‬حتیتات دارد‪.‬‬
‫مادر شوهر پی برد که در نبود ساکو‪ ،‬خود لرد کریشنا تمام کارهای خانه را انجاام‬
‫مایداده اسات‪ .‬آنگااه او پشایمان شااد و توباه کارد‪ .‬از آن روز باه بعاد‪ ،‬عشااق و‬
‫سرسپردگی ساکو را عشق یک قدیسه برشمردند و از روی احتارام او را سااکوبای‬
‫نامیدند‪ .‬او شمار زیادی از هندوها را به سوی لرد کریشنا راهنمایی کرد‪.‬‬

‫از آنجایی که جمعیت زیادی برای شرکت در جش زادروز اوپاسنی ماهااراج باه‬
‫مهرآباد آمده بودند‪ ،‬برخی از میهمانان زن در یک سرپناه موقتی نزدیک ساختمان‬
‫پستخانه‪ ،‬جایی که بانوان مندلی زندگی میکردناد اساکان یافتناد‪ .‬باباا باه طاور‬
‫اتفاقی از کنار پستخانه میگذشت و از دور صدا و خندهی بلند تنی چند از بانوان‬
‫مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش‬ ‫‪28‬‬

‫را شنید‪ .‬بابا وارد حیا پستخانه شد و ناجا را صدا زد و پایش روی همگاان یاک‬
‫سیلی بر صورت او خواباند و با سرزنش گفت‪« :‬از خاودت شارمنده نیساتی؟ چارا‬
‫جلو همه دیوانهوار قاه قاه میخندی؟ آیا نمیدانی که کجا هستی؟ اینجا مهرآبااد‬
‫است‪ ،‬یک اشرام متدس‪ .‬نه یک کارناوال»‪ .‬در ای میان‪ ،‬زنی کاه باا صادای بلناد‬
‫خنده سر داده‪ ،‬عتب ایستاده و خاموشانه گواه بر آن رویداد بود‪ .‬بابا درسی به آنان‬
‫داد که هرگز نمیتوانستند آن را فراموش کنند‪ ،‬هرچند که تنبیاه و سارافکندگی‬
‫توجیه ناپذیری برای ناجای جوان در پی داشت‪.‬‬
‫به علت شمار زیادی که در مهرآباد سکنی داشتند‪ ،‬از جمله از بچههای مدرساه‪،‬‬
‫بیماران بیمارستان و تعداد زیاد مندلیها‪ ،‬ناجا میبایسات بارای ‪ 200‬تا در روز‬
‫ت کم‬
‫غذا بپزد‪ .‬دالی دختر گلمای با بانوان مندلی زندگی میکرد و ناجا را در پخت و پز‬
‫کمک مینمود ای در حالی است که بانوان دیگر همیشه به ناجا کمک نمیکردند‬
‫چون وظیفههای خود را داشتند‪ .‬روزی هنگامی که ناجا خیلی خساته باود پایش‬
‫خود اندیشید‪« ،‬به مهرا کار زیادی داده نشده است‪ .‬چرا بابا مرا وادار میسازد کاه‬
‫خیلی سخت کار کنم»؟ هرچند که ناجا دیدگاه خود را باه زباان نیااورد اماا باباا‬
‫روزی دختر خالهی خود را صدا زد و برایش چنی توریح داد‪:‬‬
‫آیا هرگز داستان زندگی دو خواهر به نامهای مری و مارتا که هردو مسیح را باه‬
‫شدت دوست داشتند شنیدهای؟ روزی مارتا در حال تهیهی غذا برای مسایح باود‬
‫در حالی که مری کنار او نشسته و به سخنانش گوش فارا مایداد‪ .‬مارتاا دوسات‬
‫نداشت که تمام روز در آشپزخانه پخت و پز کند زیرا فرصت همنشینی با مسیح را‬
‫نمییافت‪ .‬روزی مارتا در ای باره به مسیح شاکایت کارد و از او خواسات کاه باه‬
‫مریم دستور دهد به او کمک کند‪ .‬مسیح به او گفت‪« ،‬مریم با نشست کنار م به‬
‫همان اندازه به م خدمت میکند که تو باا پخات غاذای ما ‪ ،‬باه ما خادمت‬
‫میکنی»‪ .‬سانسکاراهای هر کسی با هم تفاوت دارد‪ ،‬از ای رو‪ ،‬وظیفهی هر کاس‬
‫متفاوت است‪ .‬مریم با نشست کنار مسیح‪ ،‬بیشتر به او کمک میکرد تا مارتاا کاه‬
‫برای او غذا میپخت‪ .‬با عشق وظیفهی خود را ادامه بده و در ای اندیشه نباش که‬
‫‪29‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫دیگران چه میکنند‪ .‬تو نمیتوانی تدور کنی که خدمت تو تاا چاه انادازه بازرگ‬
‫است! خدمت تو به راستی بزرگ است و در آینده تو به آن پی خواهی برد»‪.‬‬
‫سرانجام ناجا دلداری یافت و با گرفت پاسخ خود‪ ،‬از آن روز به بعد با دل و جان‬
‫کار خود را از سر گرفت‪.‬‬
‫دوارکه‪ ،‬زن جوانی بود که مشکل ذهنی داشت در بیمارستان مهرآبااد نگهاداری‬
‫میشد‪ .‬اما با گذشت تنها چند روز‪ ،‬او به طور کامل به حالت عادی درآمد و خرد و‬
‫عتالنیتش را بازیافت‪ .‬بابا بسیار به او رسیدگی کرد و با دست خود به دوارکه دارو‬
‫داد‪ .‬پس از آن که او به طور تمام و کمال حواس خود را به دست آورد و آماده بود‬
‫که با پدر خود روانهی خانه شود‪ ،‬بابا به آن مرد هشدار داد‪« :‬او را آزار نده‪ .‬اگر باه‬
‫هر روشی او را اذیت کنی‪ ،‬به یاد داشته باش که او را آزار نمیدهی‪ ،‬بلکه مرا اذیت‬
‫میکنی! رنج او‪ ،‬رنج م است‪ .‬خوب از او مراقبت ک و به فکر سالمتیاش باش»‪.‬‬
‫در آن روز‪ ،‬تنی چند از مندلیها دلسرد شده و شروع کردند باه تأمال و باازنگری‬
‫سالهایی که با مرشد سپری کرده بودند و به ایا نتیجاه رسایدند کاه از لحااظ‬
‫روحانی چیزی به دست نیاوردهاند‪ .‬در ‪ 12‬مای ‪ ،1925‬باباا در جریاان گفتگاو باا‬
‫برخی از مردان‪ ،‬ای سخنان غیر منتظره را بیان نمود‪:‬‬
‫شما غذا میخورید تا از بدن خود نگهداری کنید و با بدن خود‪ ،‬کارهای گوناگون‬
‫انجام میدهید‪ .‬غذای درون معدهی شما به مایعات درمیآید که باه نوباهی خاود‬
‫خون را میسازد‪ .‬شما ای را میدانید اما شما نمیتوانید تدور و یا تجربه کنید که‬
‫چگونه رخ میدهد‪ .‬به روش مشابه‪ ،‬کساانی کاه باا ما پیوناد و بساتگی دارناد‪،‬‬
‫پیشرفت روحانی به دست میآورناد‪ ،‬اماا آن را نمایبینناد و هایچ آگااهی از آن‬
‫ندارند‪ .‬شما که اینجا با م هستید‪ ،‬به طور کامل بیخبر از آن پیشرفت میباشید‬
‫اما به طور قطعی وجود دارد‪ .‬شخص هرچه بیشتر به مرشد کامال نزدیاک باشاد‪،‬‬
‫برای او خیلی بهتر است‪ .‬خواه عضو حلتهی او باشد یا نباشد‪.‬‬
‫‪ 15‬می‪ ،‬برنج خوب پخته نشده بود و بابا‪ ،‬دالی را سرزنش کرد‪« ،‬اگار بچاههاای‬
‫مدرسه برنجی را کاه درسات پختاه نشاده خاورده بودناد بیماار مایشادند و از‬
‫مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش‬ ‫‪30‬‬

‫درسهایشان عتب میافتادند‪ .‬آیا ای بچهها را دوسات داری؟ آیاا در تالشای کاه‬
‫آنان را بیمار سازی؟» دالی با اعتراض پاسخ داد که مشکلی نباوده و بارنج خاوب‬
‫پخته شده است‪ .‬بابا با شنیدن ای سخ ‪ ،‬یک سیلی محکم به صورت دالی و یک‬
‫سیلی هم به همان محکمی به صورت خود زد‪ .‬دالی از ای که سیلی خورده است‪،‬‬
‫ناراحت و آشفته نشد اما هنگامی که بابا به خودش سیلی زد‪ ،‬تکان خورد و اشاک‬
‫در چشمانش جمع شد‪ .‬بابا او را در آغوش گرفت و گفت که نگران آن نباشد‪.‬‬
‫بابا به برانگیخت مندلیها ادامه داد‪ .‬او روزانه از مندلیهای مرد‪ ،‬کیفیات غاذا را‬
‫جویا میشد و آنان هرروز به نوعی گلاه و شاکایت داشاتند‪ .‬باباا‪ ،‬خرساند از ر‬
‫گویی آنان‪ ،‬روزی ناجا را فراخواند و پرسید‪« ،‬چرا خاورا سابزیجاتی کاه بارای‬
‫ت کم‬
‫ناهار پخته شده‪ ،‬پرنمک بوده است؟ مردان دربارهی آن به م شکایت میکردند»!‬
‫ناجا به تندی پاسخ داد که آنان اشتباه میکنند و میزان نمک به اندازهی معماول‬
‫است‪ .‬بدی روش‪ ،‬بابا به اختالف عتیده و کشاکش بی ناجاا و منادلیهاای مارد‬
‫دام میزد‪ .‬حتا پندو‪ ،‬بردار ناجا نیز نمیتوانست دسات پخات خاواهرش را زیار‬
‫سوال نبرد‪ .‬تنها گوساتاجی باود کاه در جریاان ایا بگاو مگوهاا طارف ناجاا را‬
‫میگرفت‪.‬‬
‫بابا عمدا به چنی تنشهایی دام میزد تا هر برداشت و حساسیتهای پنهاانی‬
‫را که مندلیها در دل بههم داشتند بیرون آورد‪ .‬بابا میخواست کاه آناان بایریاا‬
‫باشند و آشکارا حتیتت را بدون دشمنی‪ ،‬پیش روی یکدیگر بیان کنند‪.‬‬
‫پس از چند بگو مگو و کشمکش‪ ،‬بابا آشاپزخانهی ماردان و باانوان از هام جادا‬
‫ساخت و یک آشپزخانهی جداگانه هم برای دانشآموزان به راه انداخت‪.‬‬
‫هنگامی که بابا و مندلیها ابتدا در مهرآباد سکنی گزیدند‪ ،‬آنان روزی دوبار برنج‬
‫و دال میخوردند‪ .‬پس از مدتی‪ ،‬آنان برای ناهار‪ ،‬برنج و دال و برای شام نان و یک‬
‫خورا سبزیجات صرف میکردند‪ .‬پس از جداسازی آشپزخانهها‪ ،‬ماردان‪ ،‬ظهرهاا‬
‫برنج و دال و غروبها‪ ،‬باکری (نان) و چای بدون شیر صرف میکردند‪.‬‬
‫‪31‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫هنگامی که مهرا غذا و چای بابا را تهیه میکرد‪ ،‬دقات و توجاه بیشاتری نشاان‬
‫میداد و ای توجه و بافکری او در خدمت به مرشد‪ ،‬سازاوار ساتایش باود‪ .‬بارای‬
‫نمونه‪ ،‬مندلیها برای نوشیدن چای معموال از لیوان آلومینیومی استفاده میکردند‪.‬‬
‫بابا از یاک مااگ آلومینیاومی (لیاوان دساتهدار بازرگ) بارای نوشایدن چاای و‬
‫همچنی حمام کردن استفاده میکرد‪ .‬هنگامی که آن ماگ با چای پر میشد‪ ،‬باه‬
‫قدری داغ بود که مهرا ابتدا آن را در یک ظرف آب خنک میگذاشت و بعد بارای‬
‫بابا میبرد تا هنگامی که بابا چای مینوشد لبهایش نسوزد‪.‬‬
‫در درازای می ‪ ،1925‬چندی جاذامی را گردآوردناد و یاک محوطاه و ساازهی‬
‫جداگانه برای آنان در مهرآباد برپا شد و آن را اشارام جاذامیان ناام نهادناد‪ .‬ایا‬
‫اشرام توسط زنی به نام پارواتی که خودش یک جذامی بود اداره میشد‪ .‬نخستی‬
‫روزی که پارواتی وارد مهرآباد شد‪ ،‬بابا به گرمی و از روی دلسوزی او را پذیرفت و‬
‫با مهربانی ترتیب اسکان و غذای او را داد‪ .‬او به دستیار و خبارچی ماورد اعتمااد‬
‫مرشد درآمد‪ ،‬زیرا هر جذامی که نافرمانی میکرد او یکراست پیش بابا میرفت و‬
‫گزارش میداد‪ .‬جذامیان دیگر‪ ،‬به بابا شکایت میکردند‪« :‬ما از شما نمیترسیم اما‬
‫از دیدن پارواتی به وحشت میافتیم»‪ .‬روزی بابا از یکی از بانوان مندلی دلخور بود‬
‫و به پارواتی دستور داد که او را با صندل بزند و پارواتی بیدرنگ آن کار را انجاام‬
‫داد‪ .‬آن بانوی مندلی نه تنها ناراحت نشد‪ ،‬بلکه برعکس از ای که چگونه پاارواتی‬
‫بدون کوچکتری درنگای دساتور مرشدد را باه جاا آورده اسات ساخ راناد و‬
‫فرمانبرداری او را ستود‪.‬‬
‫‪ 21‬می‪ ،‬پس از آن که آجوبا چند برگ از انجیل را خواند‪ ،‬بابا چنی بیان نماود‪،‬‬
‫«هرآنچه مسیح میگوید به طور کامل درست است‪ .‬زمانِ دوباره پدیادار شادن او‬
‫بسیار نزدیک است‪ .‬آنگاه شما خواهید دانست م کیستم و چه پیوندی با مسایح‬
‫دارم»‪ .‬روز بعد‪ ،‬بابا به همراهی داناش آماوزان و آموزگااران بارای گشات و گاذار‬
‫رهسپار ویساپور شد و برای آن که شناخته نشود و دارشان به کسی ندهد‪ ،‬لبااس‬
‫غربی در بر گیرندهی شلوار‪ ،‬پیراه ‪ ،‬جوراب و کفش به ت نمود و یک کاله هم به‬
‫مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش‬ ‫‪32‬‬

‫سر گذاشت‪ .‬بابا در آن منطته بسیار سرشناس شده بود و ترجیح میداد هرگاه که‬
‫مهرآباد را تر میکند و باه سافر مایرود‪ ،‬لبااس عاادی بپوشاد تاا ماردم او را‬
‫نشناسند و گهگاه حتا عینک دودی نیز میزد‪ .‬او به مندلیها دساتور مایداد کاه‬
‫هویت او را پنهان نگاه دارند و او را بابا صدا نزنند‪ .‬آنان به ایستگاه راه آه ویساپور‬
‫رسیدند و بابا بی دانشآموزان‪ ،‬آموزگاران و مندلیها‪ ،‬خوراکی ساده پخش کرد و‬
‫سپس به تماشای دریاچهی بزرگ و مخزن آبی که توسط زندانیان زندان ویساپور‬
‫در دست ساخت بود رفتند‪ .‬مرشد با دیدن مجرمی در بند که ساخت کاار مای‪-‬‬
‫کردند‪ ،‬بیان نمود‪« ،‬ای آفریدههای بیچاره‪ ،‬باید سختیها و محرومیاتهاای بای‪-‬‬
‫شماری را به جان بخرند‪ ،‬تنها به خاطر آن که قوانی کشاور و جامعاه را زیار پاا‬
‫ت کم‬
‫گذاشتهاند‪ .‬اما سرنوشت کسانی که از قوانی الهی و طبیعت سرپیچی مایکنناد‪،‬‬
‫چه باید باشد؟ بهتری راه برای در امان مانادن از شکسات قاانون الهای‪ ،‬تسالیم‬
‫شدن به طور تمام و کمال به مرشد کامل و پیروی مو به مو از دستورات اوسات»‪.‬‬
‫گروهی که با بابا بودند از ای متایسه که حتا زندانیان سختی کشیده را نیز در بار‬
‫میگرفت متاثر شدند‪.‬‬
‫در ای دوران‪ ،‬رامجو و غنی در مهرآباد نبودند‪ ،‬بلکه در لوناوال و بنا بر دستور بابا‬
‫زندگی میکردند‪ .‬رامجو به تازگی کسب و کاری به نام «برنج و آرد آسیاب مهار»‬
‫را در روستای تلگائون در نزدیکی لوناوال به راه انداخته و از بابا خواسته بود که باه‬
‫آنجا بیاید و به طور رسمی آن دکان را بگشاید‪ .‬بابا به رامجو و غنی خبر داد که در‬
‫‪ 23‬ماه می به آنجا خواهد آمد اما پس از برگشت از ویساپور‪ ،‬بابا در ‪ 22‬مااه مای‬
‫احمدنگر را تر کرد و شامگاهان به تالگائون رسید و چون دیر وقت بود‪ ،‬شاب را‬
‫با مندلیها روی سکوی ایستگاه قطار باه سار بردناد‪ .‬آناان سااعت ‪ 6‬باماداد باه‬
‫خانهی رامجو رفتند و او از دیدن گروه در آن ساعت از بامداد به شگفت آمد‪ ،‬زیرا‬
‫هیچ قطاری در آن زمان وارد روستا نمیشد‪ .‬بابا برای رامجو توریح داد کاه آناان‬
‫شب را روی سکوی ایستگاه خوابیدند‪ ،‬زیرا نمیخواست مازاحم او شاود‪ .‬ساخنان‬
‫بابا‪ ،‬رامجو را تکان داد‪ .‬در ای میان‪ ،‬او دلشوره داشت چون بابا زودتر از وقتی کاه‬
‫‪33‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫رامجو چشم انتظار آن بود از راه رسیده و ناشتایی آماده نبود‪ .‬ای در حالی اسات‬
‫که غنی برای خرید نان تازه به لوناوال رفته بود‪ .‬بابا به رامجاو گفات‪« :‬ما بارای‬
‫مهمانی به اینجا نیامدهام م برای چشیدن نانی آمدهام کاه باا آرد آسایاب مهار‬
‫پخته شده است»‪ .‬رامجو با شنیدن ای حرف‪ ،‬نفس راحتای کشاید‪ .‬ساپس بارای‬
‫ناشتایی گروه از آرد آسیاب مهر‪ ،‬چاپاتی تازه پخات شاد‪ .‬تماام روز باا اساتراحت‬
‫سپری شد مانند یک روز تعطیل‪ .‬در ای میان‪ ،‬عبدالرحمان با خواندن غازلهاایی‬
‫مرشد را سرگرم کرد‪ .‬روز بعد‪ ،‬بابا پس از دیدار با رامجو‪ ،‬غنی و خانوادههایشان به‬
‫مهرآباد بازگشت‪ .‬چندی پیش‪ ،‬بهرامجی از ایران برگشته بود‪ .‬یکی از بامادادان در‬
‫ماه می‪ ،‬بابا برای او پیام فرستاد که باید زمی جلو مدرسه را همسطح و با کماک‬
‫پسران دانشآموز‪ ،‬خا نرم روی آن پخش کند‪ .‬هنگامی کاه بهارامجای پیاام را‬
‫دریافت کرد داشت ریشش را میتراشید و برای بابا پیام فرستاد که به محض تمام‬
‫شدن کارش‪ ،‬دست به کار خواهد شد‪ .‬بابا از ای پاسخ سرسری باه خشام آماد و‬
‫خودش آن کار را با کمک بچههای مدرسه انجام داد‪ .‬بابا همچنای سارگی گااو‬
‫(در هند با آن جلو خانهها را فرش میکنند و خاصیت ردعفونی کنناده دارد) بار‬
‫سطح زمی مالید‪ .‬آنگاه بابا با حالتی جدی در بارهی اهمیت اجارای امار مرشدد‪،‬‬
‫سخنانی بیان نمود و گفت که در هیچ شارایطی نبایاد از دساتورات او سارپیچی‬
‫شود‪ .‬البته بسیار آشکار بود که سخنان بابا‪ ،‬بهرامجی را هدف قرار داده است‪.‬‬
‫‪ 25‬می ‪ ،1925‬آجوبا برای خوردن ناهار دیر آمد‪ .‬بابا دستهایش را جفت کرد و‬
‫به آجوبا گفت‪ « :‬با ادای احترام از تو درخواست میکنم که در اینجا بارای صارف‬
‫غذا سر وقت بیاایی‪ .‬حتاا اگار کاار تاو نیماه تماام اسات‪ ،‬آن را رهاا کا و بیاا‪.‬‬
‫وقت شناسی در تمامی امور‪ ،‬باید به دقت در مهرآباد رعایت شود‪ .‬از هر لحاظ نظم‬
‫و ترتیب داشته بااش»‪ .‬شاامگاه ‪ 28‬مای‪ ،‬پاس از بارنادگی شادید و توفاان‪ ،‬باباا‬
‫میخواست دانشآموزان را ببیند اما مندلیها گفتند کاه آناان را نازد او خواهناد‬
‫آورد‪ .‬بابا پذیرفت اما به آنان هشدار داد که بچهها نباید در معرض هوای سرد قرار‬
‫بگیرند و یک قطره باران هم روی آنان نریزد‪ .‬برای محافظات بچاههاا‪ ،‬منادلیهاا‬
‫مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش‬ ‫‪34‬‬

‫فرش بزرگی را باالی سر آنان گرفتند و نزد بابا بردند‪ .‬بابا خوشنود شد و باه تاک‬
‫تک پسران یک قر کوئنی (قر گیاهی) داد و آنان را روانهی نمود تا شاب را‬
‫درخانههایشان بخوابند‪ .‬در ای میان‪ ،‬مندلیهاا هام از سارما مایلرزیدناد‪ .‬باباا از‬
‫کتری چای داغی که دستور داده بود تهیه کنند یک فنجان به هریک از مندلیها‬
‫داد تا گلو و سینهی خود را در برابر سرما محافظت کنند‪ .‬در آن روزگار‪ ،‬ارنگاائون‬
‫یک روستای فتیر بود و روستاییان مجبور بودند به نزولخوارها روی بیاورند‪ .‬روزی‬
‫یکی از روستاییان که ‪ 20‬روپی بدهی به یک هاریجان داشت بدون پرداخت آن‪ ،‬از‬
‫خانه گریخت‪ .‬آن هاریجان برای انتتام گرفت ‪ ،‬به همسر مرد بدهکار حملهور شد و‬
‫او را کتک زد‪ .‬هنگامی که بابا به ای موروع پی برد‪ ،‬هر دو نفر را فراخواند و پس‬
‫ت کم‬
‫از سرزنش آن مرد‪ ،‬یک سیلی به صورت او زد‪ ،‬زیرا دستش را روی یاک زن بلناد‬
‫کرده بود‪ .‬سپس بابا به آن زن دستور داد ماهی ‪ 7‬روپی برای سه ماه باه آن مارد‬
‫بپردازد که مورد توافق مرد بستانکار قرا گرفت‪ .‬آن زن بنا بر توافتی که کرده باود‬
‫عمل نمود و خود را از زیر بار بدهی شوهرش رهایی بخشید‪.‬‬
‫آموزگاران به طور منظم گزارشی از بیتوجهی‪ ،‬کتککاری‪ ،‬رفتار ناشایست و دیر‬
‫آمدن برخی شاگردان تهیه و به بابا میدادند‪ .‬در ‪ 29‬می‪ ،‬بی چند تا از پساران‬
‫جر و بحث تلخی در گرفت‪ .‬بابا‪ ،‬غنی (از مهرآباد دیدار مینمود) را به عنوان قاری‬
‫برگزید تا آن موراوع را داوری کنادو غنای باه صاورت یاک دادگااه واقعای باه‬
‫محاکمهی شاگردان پرداخت‪ .‬اظهارات متهمای گرفتاه شاد و شاهود فراخواناده‬
‫شدند و گواهی دادند‪ .‬سپس داناشآماوزان گناهکاار باه عناوان مجاازات هشادار‬
‫دریافت کردند‪ .‬با اجرای ای نمایشنامهی دادگاهی در حضور بابا‪ ،‬مندلیهای مارد‬
‫از خندهدار بودن و خوشمزگی صحنه لذت بردند و دلشاد گشتند‪ .‬دانشآموزان نیز‬
‫تحت تاثیر قرار گرفتند و از طریق ای قانونگذاری سرگرم کننده‪ ،‬به آناان نشاان‬
‫داده شااد کااه چگونااه رفتااار خااود را بهبااود بخشااند‪ .‬اول ژوئا ‪ ،1925‬یکاای از‬
‫آموزگاران به نام جاگیردار‪ ،‬بابا و مندلیها را برای نوشیدن چاای باه منازل خاود‬
‫دعوت کرد و در آنجا بابا ای توریح را داد‪:‬‬
‫‪35‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫خدا را میتوان دید‪ ،‬گذشته از آن که شخص پایبند به چه مذهب و کیشی باشد‪.‬‬


‫هنگامی که مرشد پردهی تخیل را از میان بردارد‪ ،‬شخص‪ ،‬خدا را مایبیناد‪ .‬تنهاا‬
‫تفاوت تنها در راه روشای اسات کاه پاردهی تخیال برکناده مایشاود‪ .‬ناه تنهاا‬
‫فرمانبرداری از دستورات اهمیت دارد‪ ،‬بلکه چگونگی فرمانبرداری نیز مهام اسات‪.‬‬
‫یک مرشد ممک است دستور هار کااری باه شاما دهاد و پاس از آن کاه شاما‬
‫فرمانبرداری کردید‪ ،‬ممک است به سرزنش شما بپردازد‪ .‬او ممک اسات شاما را‬
‫نکوهش کند و بپرسد چرا شما آن کار را شما انجام دادید‪ .‬اماا شاما نبایاد پاساخ‬
‫دهید که آن کار را بنا بر دستور او انجام دادید‪ ،‬بلکه باید با خاکساری بگویید کاه‬
‫اشتباه کردید و درخواست بخشش کنید‪.‬‬
‫در ‪ 2‬ژوئ ‪ ،‬بابا دانش آموزان مدرسهی حضرت باباجان را به جوپادی راهنماایی‬
‫کرد و به مراتی و با زبانی ساده و مثاال‪ ،‬باه آناان در باارهی موراوعات روحاانی‬
‫گوناگون سخ گفت‪ .‬بابا به دانش آموزانی که آزمونهاای سااالنه را باا موفتیات‬
‫پشت سر گذاشته بودند هدایای سودمندی داد‪ .‬بعدا در آن روز‪ ،‬مرشدد درباارهی‬
‫روحهای برتر و روحهای فرودست برای مندلیها توریح داد‪:‬‬
‫روحهای برتر در حتیتت‪ ،‬کارگزاران خداوند هساتند‪ ،‬باا نیاروهاا و وظیفاههاای‬
‫معی ‪ .‬آنان از بدن فیزیکی برخوردارند تا بنا بر فرماانهاای صاادر شاده از ساوی‬
‫مرشدان کامل‪ ،‬کار کنند‪ .‬روحهای فرودست‪ ،‬آنانی هستند که بدن فیزیکی ندارند‬
‫و سانسااکاراهای باااقی ماناادهی آنااان بایااد محااو شااود‪ .‬آنااان پااس از ماارگ‬
‫نمیتوانند پیشرفت کنند مگر آن که سانسکاراهای ناتمام آنان به عمل درآید‪ .‬در‬
‫نتیجه‪ ،‬ای روحها در آسمان نیمه ‪ -‬انرژی پایی مرتبه‪ ،‬سرگردان هستند‪ .‬به ایا‬
‫دلیل آنان مایهی آزار و اذیت مردم میباشند‪ .‬فرض کنیاد کاه انساانی ‪ 40‬ساال‬
‫درازای عمر در سرنوشتش است‪ .‬اما او در ‪ 30‬سالگی دست به خودکشی مایزناد‪.‬‬
‫در نتیجه‪ ،‬روح آن شخص باید برای مدرف ‪ 10‬سال از سانسکاراهای باقی مانده و‬
‫ابراز نشده‪ ،‬در آسمان آگاهی پایی تر سکنی گزیند‪ .‬چنی روحهایی گهگاه توسط‬
‫مردم به صورت شبح دیده میشوند‪ .‬برگزاری نشسات احضاار ارواح یاا گفتگاو باا‬
‫مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش‬ ‫‪36‬‬

‫مردگان (کسانی که خودکشی کردهاند) خندهدار است‪ ،‬زیرا آنان همواره باا ماا در‬
‫ای عالم مادی هستند‪ .‬ای در یوگیها و مونیهای پیشرفتهای وجود دارند که باا‬
‫ای روحها و همچنی روحهای آسمانهای برتر آگاهی گفتگاو مایکنناد‪ .‬چنای‬
‫روحهای پیشرفتهای بدون هیج واسطهای گفتگو و ارتبا برقرار میکنند‪ .‬به بیان‬
‫دیگر آنان در هر دو سطح زندگی میکنند‪.‬‬
‫در ‪ 3‬ژوئ ‪ ،‬هنگامی که بابا‪ ،‬یوگیها را با مرشدان کامل متایساه مایکارد‪ ،‬ایا‬
‫سخنان پیامبرگونه را بیان نمود‪:‬‬
‫برخی از یوگیها در هند میتوانند آه را باه طاال تبادیل کنناد‪ .‬اماا ایا کاار‬
‫بیفایده است‪ ،‬زیرا از هدف‪ ،‬فرسنگها دور است‪ .‬حتا ای یوگیهای نیرومند بایاد‬
‫ت کم‬
‫دورانهایی از چرخههای زایش و مرگ را پشت سر بگذارند تاا باه حالات مرشاد‬
‫کامل دست یابند‪ .‬نیروهای یک مرشد کامل بیکران است اما او به ندرت از آنهاا‬
‫استفاده میکند‪ .‬نیروهای مرشد کامل چنان بزرگ است که میتواناد جهاانهاای‬
‫کامال جدیدی را پدید آورد‪ .‬در متایسه با ای ‪ ،‬تبدیل آه به طال چه ارزشی دارد؟‬
‫مرشدان کامل و متددیان امور روحانی دیگر‪ ،‬اکنون در حال کار بر یک مشاکل‬
‫هولناکی هستند‪ .‬دنیا با جنگی با دامنهای گسترده دارد تهدید میشود‪ .‬جنگی که‬
‫نمونهی آن هرگز در گذشته دیده نشده و تمامی کشورهای کرهی زمی را درگیر‬
‫خواهد کرد‪ .‬کشاکش و ستیز بر سر طال خواهد بود‪ .‬اماا ساتیز نهاایی در متیااس‬
‫بزرگ‪ ،‬پیآمد خوبی در بر خواهد داشت؛ پیامبر بزرگی با پیام الهیاش خواهد آمد‬
‫و صدها هزار ت ‪ ،‬خود را بر پاهای او خواهند افکند‪ ،‬به بیاناتش گاوش فراخواهناد‬
‫داد و آموزشهای او را خواهند خواند‪ .‬آن زمان‪ ،‬فرا خواهد رسید‪ .‬سخنانم را به یاد‬
‫داشته باشید‪.‬‬
‫در ای مدت‪ ،‬در مهرآباد‪ ،‬پندو به عنوان پرستار و همچنی سرپرست بیمارستان‬
‫کار میکرد و پادری‪ ،‬داروها را برای پزشک توزیع میکرد‪ .‬هردو باه طاور تماام و‬
‫کمال مشلول ای کار بودند‪ .‬هنگامی که بابا به بررسی کار آنان میپرداخت بسیار‬
‫نکتهبی و هر روز ایرادی از کار آنان میگرفت‪ .‬سرانجام در ‪ 3‬ژوئ ‪ ،‬هردوی آنان‬
‫‪37‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫از عیبجوییهای بابا به خروش آمدند‪ .‬پس از آن که بابا سخنان آناان را شانید‪،‬‬
‫ای پند و اندرز را داد‪:‬‬
‫مانند توپ فوتبال باشید که هنگام لگد خوردن‪ ،‬هرگز شایون و زاری و شاکایت‬
‫سر نمیدهد‪ .‬توپ اگر لگد بخورد‪ ،‬سعاتمند است‪ ،‬زیرا نیرویی که تاوپ را باه اوج‬
‫میفرستد‪ ،‬زیبایی آن را رقم میزند‪ .‬شما نیز باید بکوشید که به سطح و مرحلهای‬
‫برسااید کااه لگاادهااا (انتتااادات و عیااب جااوییهااا) را بااا خاکساااری بپذیریااد‪.‬‬
‫لگدهای م شما را باال‪ ،‬باالتر‪ ،‬بیکران باالتر و به فراسو میبرد‪ !.‬هار قادر نیاروی‬
‫رربه به توپ بیشتر باشد‪ ،‬آن را باالتر فرستاده و باه پارواز درمایآورد‪ .‬باه روش‬
‫مشابه شما نیز اوج گرفته و باالی دنیا قرار خواهید گرفت‪.‬‬
‫بابا سپس به پادری دستور داد‪« ،‬کار توزیع داروها را به دردمنادان اداماه باده و‬
‫م به تبر نمودن تو ادامه خواهم داد»‪ .‬از آن روز به بعد‪ ،‬داروهای پادری تبر‬
‫بابا را به همراه داشت‪ .‬ای در حالی است که بعدها پادری شروع به درمان بیماران‬
‫با داروهای هومیوپاتی کرد و به طور پیاپی در درمان بیمااریهاای درماانناپاذیر‬
‫موفق بود‪ .‬در آن زمان‪ ،‬بابا به بانوان و ماردان منادلی خبار داد کاه از ‪ 15‬ژوئا ‪،‬‬
‫سکوت اختیار خواهد کرد و تنها از طریق نوشات یادداشات و یاا اشااره باا آناان‬
‫گفتگو و ارتبا خواهد گرفت‪ .‬آنگاه مرشدد پارس و جاوهاای مفدالی درباارهی‬
‫درمانگاه‪ ،‬بیمارستان‪ ،‬بیماران آن‪ ،‬مدرسه‪ ،‬شاگردان و تک تک مندلیها نمود‪ .‬باباا‬
‫به همگان هشدار داد و آنان را ترغیب نمود که در انجام وظیفههای خود‪ ،‬دقیق و‬
‫نکتهبی باشند‪ .‬در ‪ 4‬ژوئ ‪ ،‬بابا اعالم نمود‪« ،‬م برای یاک ساال ساکوت خاواهم‬
‫کرد‪ .‬م به هیچ کس سخ نخواهم گفت‪ .‬اما همه باید پاهاای مارا محکام نگااه‬
‫دارند‪ .‬کسانی که تا پایان راه با م مایمانناد‪ ،‬نفاع چشامگیار و پااداش زیاادی‬
‫خواهند برد»‪ .‬برای روش سازی ای نکته‪ ،‬بابا به نمونههای معروفی اشاره کرد که‬
‫پیروان و مریدان حتا در ناگوارتری و ناساازگارتری شارایط و وراعیت‪ ،‬دسات از‬
‫دام مرشد خود برنداشتند‪ .‬آنگاه او ای داستان را شرح داد‪:‬‬
‫مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش‬ ‫‪38‬‬

‫روزی روزگاری‪ ،‬یک سادو به خاود اجاازه داد کاه چناد تا را در راه روحانیات‬
‫آموزش بدهد‪ .‬اما پس از چندی سال زحمت‪ ،‬هیچ دگرگونی در آن افاراد نیافات‪.‬‬
‫آنگاه شروع به تربیت یک حیوان کرد که به ناامیدی بیشتر او دام زد‪ .‬اما به جای‬
‫ای که آموزش انسان ها را از سر بگیرد‪ ،‬او به آموخت به یاک درخات پرداخات‪.‬‬
‫ای تالش او نیز راه به جایی نبرد و در آخر کوشید که به یک سنگ درس بدهاد‪.‬‬
‫اما سنگ در پایان روز‪ ،‬یک سنگ است‪ .‬خاواه صاخره ای در بااالی کاوه هیمالیاا‬
‫باشد خواه الماسی گران بها بر‬
‫یک انگشتری‪ .‬باوجود تالش و‬
‫کوشااش سااادو‪ ،‬او از پدیااد‬
‫ت کم‬
‫آوردن دگرگااونی در آگاااهی‬
‫سنگ‪ ،‬ناکاام ماناد‪ .‬سارانجام‪،‬‬
‫سادو تکه سنگ را برداشات و‬
‫آن را بر سر خود کوبید‪ .‬با ای‬
‫عمل‪ ،‬سنگ بیدرنگ به دانش‬
‫(شناخت) دست یافت‪.‬‬
‫بابابااا در پایااان بیااان نمااود‪،‬‬
‫«اگر آرزو دارید دست از دام‬
‫مرشد خاود برنداریاد‪ .‬مانناد‬
‫سنگ شوید و هماان طاور باا‬
‫مرشد بمانید»‪.‬‬
‫بابا در همان روز راهی بمبئی شد‪ .‬او پس از یک هفته با متداری پارچه برگشات‬
‫تا برای شاگردان مدرسه اونیفرمهای ورزشای بدوزناد‪ .‬در ‪ 13‬ژوئا رویادادی در‬
‫مهرآباد پیش آمد که باعث شد بابا سکوت خود را به عتب بیندازد‪ .‬پرندگان زیادی‬
‫در ساختمان پستخانه و موریانه ها هم در ست النه کرده بودند‪ .‬گلمای روی یک‬
‫میز ایستاده و با جارو ست را تمیز میکرد که ناگهاان باه زمای افتااد و قاوز‬
‫‪39‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫پایش به شدت رگ به رگ شد‪ .‬خود بابا بر پای ورم کاردهی او مارهم گذاشات و‬
‫روزانه باند پیچی را عوض کرد‪ .‬بعدا بابا اعالم کرد تا زمانی که گلمای به انادازهی‬
‫کافی بهبودی یابد و بتواند راه برود‪ ،‬سکوت خود را به عتب خواهد اناداخت‪ .‬پانج‬
‫شنبه‪ 18 ،‬ژوئ ‪ ،‬بابا دگربار موروع سکوت آتی خود را به میان آورد‪« :‬ظرف چند‬
‫روز‪ ،‬شروع به سکوت خواهم کرد‪ ،‬همهی شما به یاد داشته باشید کاه داما مارا‬
‫محکم نگاه دارید‪ .‬گذشته از آی که چه پیش آید»‪ .‬پنجشنبهها‪ ،‬بابا باه همراهای‬
‫مندلیها برای نوشیدن چای عدر‪ ،‬به منازل کاکاا شااهانه (فاامیلی کاوارترز) در‬
‫ارنگائون میرفت‪ .‬در آنجا‪ ،‬مردان برای تنوع‪ ،‬چاای عاالی باا شایر ماینوشایدند‪،‬‬
‫خوراکی صرف میکردند و لذت میبردند‪ .‬در ‪ 18‬ژوئ هنگام نوشایدن چاای در‬
‫منزل آقای شاهانه‪ ،‬بابا چنی بیان نمود‪« ،‬پیش از دعوت یاک فقیدر باه خاناهی‬
‫خود‪ ،‬آدمی باید دوبار بیندیشد‪ .‬یک فتیر کامل (مرشد کامل)‪ ،‬هرگز پیروان خاود‬
‫را نمیآزارد اما خرسند نگه داشت چنای روح پیشارفتهای‪ ،‬بسای دشاوار اسات‪.‬‬
‫همی که یک فقیر دعوت شد‪ ،‬هرچه خواست باید برای او فراهم شود‪ .‬پاس بهتار‬
‫است او را به حال خود رها کنیم‪ .‬بگذارید همان جا که هسات بماناد»‪ .‬باباا بارای‬
‫روش ساخت ای نکته‪ ،‬داستان زیر را تعری کرد‪:‬‬
‫روزی مردی یک فقیر و همچنی صدها ت مهماان دیگار را باه خاناهی خاود‬
‫دعوت کرد‪ .‬اما فقیر خیلی زودتر از مهماناان دیگار و زماان متارر از راه رساید و‬
‫درخواست غذا کرد‪ .‬برای او غذا آورده شد اما مرشدد پشات سار هام درخواسات‬
‫غذای بیشتر کرد تا آن که تمامی دیگها و ظرفهای غذا خالی شد‪ .‬میزبان از آن‬
‫مرد متدس درس گرفت و دریافت که با دعوت فقیر دچار اشتباه شده است اما رد‬
‫کردن درخواست او برای غذای بیشتر‪ ،‬به اشتباه بزرگتری دام مایزد‪ .‬بناابرای‬
‫تمام غذایی که برای ‪ 500‬ت مهمان تهیه کارده بودناد را بارای فقیدر کشایدند‪.‬‬
‫سرانجام او با ررایت و خرسندی راهی شد و میزبان را به خاطر مهماان ناوازی و‬
‫رفتارش تبر کرد‪ .‬در ای میان‪ ،‬میزبان از دعوت چنی شخدیت برجستهای باه‬
‫خانهاش پشیمان شد‪ ،‬زیرا میتوانست در معرض خطر نفری شدن قرار گیرد‪.‬‬
‫مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش‬ ‫‪40‬‬

‫شامگاهان بابا به همراهی جمشید و تنی چند راهی پونا شد‪.‬‬


‫یک مرد انگلیسی به نام لویی نِمِلس‪ ،‬پیشتار باباا را در دساامبر ‪ 1923‬در پوناا‬
‫دیده بود و از بابا درخواست کرده بود که در اشرام او بماند‪ .‬بابا به نملس گفته بود‬
‫که در زمان مناسب به دنبال او خواهد فرستاد‪ .‬در ‪ 19‬ژوئا باباا در پوناا مراسام‬
‫دارشان برگزار کرد و آقای نملس دوباره برای دیدار با بابا آماد‪ .‬در ایا مناسابت‪،‬‬
‫نملس دوباره آرزوی خود را بیان کرد و ای بار بابا پذیرفت‪ .‬بابا و مندلیها دیرگاه‬
‫به مهرآباد بازگشتند و نملس روز بعد از راه رسید‪ .‬او نخستی میسحی بود که باه‬
‫گروه مندلیها پیوست‪ .‬نملس ‪ 29‬سال س داشت‪ ،‬در بمبئی زاده و بزرگ شده و‬
‫از یک خانوادهی شرافتمند بود‪ .‬پدر او یک بازرس پلیس انگلیسی بود کاه همسار‬
‫ت کم‬
‫(پرستار) خود را در بمبئی دیده‪ ،‬با او ازدواج کرده بود‪ .‬آنان ‪ 5‬فرزند داشاتند کاه‬
‫نملس جوانتری در خانواده بود‪ .‬هنگامی که او در سال ‪ 1919‬باا اِلِا ناوالن در‬
‫بمبئی پیوند زناشویی بست‪ ،‬به عنوان اندازهگیر وزن کاال در اتاق بازرگانی بمبئای‬
‫کار میکرد‪ .‬آنان در محلهی‪ ،‬بایکوال زندگی میکردند و صاحب دو فرزند بودناد‪.‬‬
‫نملس به طور فوق العاده مهربان و خوش ذات بود و عشاق بزرگای باه روحانیات‬
‫(عرفان) داشت‪ .‬در جوانی‪ ،‬او بدون دیدن بابا و یا شانیدن ناامش‪ ،‬یاک تجرباهی‬
‫دیداری از مرشد در کلیسا داشت‪ .‬هنگام به جاا آوردن نیاایش‪ ،‬نملاس سارش را‬
‫بلند کرد به عکس عیسی مسیح چشم دوخت و چهرهی مهربابا را پیش روی خود‬
‫دید‪ .‬پس از آن که نملس برای نخستی بار بابا را در خانهی ساداشیو در پونا دید‪،‬‬
‫آن تجربهی دیداری را که چندی سال پیش داشت به طور روش باه یااد آورد و‬
‫برایش زنده شد‪.‬‬
‫نملس به محض ورود به مهرآباد با مندلیها زندگی کرد و به طور کامال طبیعای‬
‫با آنان درآمیخت و هماهنگ شد‪ .‬پندو به ویژه او را دوست داشت‪ .‬گرچه نملس به‬
‫آداب و رسوم انگلیسی عادت داشت اما همان غذایی را مایخاورد کاه منادلیهاا‬
‫میخوردند و آماده بود که هر کاری را انجام دهد‪ .‬برخالف توصیهی مندلیهاا‪ ،‬او‬
‫پافشاری میکرد که کار سنگی حمل آب چاه را انجام دهد‪ .‬او دو سطل پر از آب‬
‫‪41‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫را که از یک چوب بلند خیزران آویزان بود بار شاانههاایش مایگذاشات‪ ،‬آناان را‬
‫متعادل نگاه میداشت و جا به جا مایکارد‪ .‬در آن روزگاار‪ ،‬پتاوی منادلیهاا‪ ،‬دو‬
‫کیسهی گونی بود که بههم دوخته بودند‪ ،‬مانند کیسه خواب‪ .‬و ای تنهاا پوشاش‬
‫آنان در شب بود‪ .‬نملاس نیاز پوشاش فروتناناه را پاذیرفت و آرزوی چیاز دیگار‬
‫نداشت‪ .‬او مشتاق در پیش گرفت یک زندگی بسیار ساده توام با ریارت بود و به‬
‫آسانیگیاه خوار شد‪ .‬او مانند مندلیهای دیگر‪ ،‬نان باکری میخورد و چای بادون‬
‫شیر مینوشید‪ .‬گاه و بیگاه‪ ،‬ویشوانات موبد هندو‪ ،‬در به جا آوردن نیاش بامدادها‬
‫و غروبها در ساعتهای مترر‪ ،‬سهلانگاری میکرد‪ .‬در ‪ 20‬ژوئا ‪ ،‬باباا باه تنادی‬
‫موبد را نکوهش کرد و گفت که در رعایت ساعتهای مترر توسط او دقیق و مرتب‬
‫باشد‪ .‬آنگاه مرشد ای توریحات کوتاه اما تلخ و گوشهدار را بیان نمود‪:‬‬
‫گرچه آدمی‪ ،‬در باال تنه‪ ،‬ممک است چهرهای زیبا داشته باشد اما در پایی تنه‪،‬‬
‫همواره یک متعد کثی وجود دارد‪ .‬با ای حال‪ ،‬شخص باید هردو‪ ،‬یعنی خاوب و‬
‫بد را تاب بیاورد‪ ،‬زیرا هردو اجزای یک پیکر هستند‪ .‬ما نیاز همای موقعیات را‬
‫دارم‪ .‬م باید مراقب و دلواپس افراد گوناگون باشم‪ ،‬زیرا همگان از آن م هستند‪.‬‬
‫شاعر ای را به خوبی بیان کرده است‪« :‬تو گاوی‪ ،‬تو قدابی‪ ،‬تو خوارباار فروشای و‬
‫تویی که خورا میخوری»‪ .‬اگر دملی که در حال چرکی شدن است روی بازوی‬
‫شما پدید آید‪ ،‬برای بهبودی آن‪ ،‬باید دمل را شکافت‪ .‬اما برای از میاان برداشات‬
‫دمل‪ ،‬شما تمام دست را نمیبرید و اجازه هم نمیدهید کاه دمال چارکی شاود‪.‬‬
‫پس برای مدتی‪ ،‬برش کوچکی روی بازوی شما زده میشود‪ ،‬هرچند که دمال باه‬
‫بخشی از گوشت درآمده است‪ .‬در ک که م تو را به خاطر نفاع و خاوبی تاو‪،‬‬
‫مورد سرزنش قرار دادم‪.‬‬
‫یکشنبه ‪ 21‬ژوئ ‪ ،1925‬موراتی پاتل کدخدای روستا ارنگائون‪ ،‬بابا و مندلیها را‬
‫برای ناهار به منزل خود دعوت کرد‪ .‬او برای پذیرایی از باباا‪ ،‬درون منازل تادار‬
‫دیده اما برای هاریجانهای طبتهی پایی در روستا‪ ،‬در حیا فرش کرده بود‪ .‬اما‬
‫هنگامی که بابا به خانهی پاتل آماد‪ ،‬او پایش هاریجاان هاا در حیاا نشسات و‬
‫مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش‬ ‫‪42‬‬

‫غذایش را با آنان صرف کرد و به تندی گفت‪« ،‬یک مطرود کیست؟ آن که عشاق‬
‫در قلب خود برای خداوند ندارد»! پس از صرف ناهار‪ ،‬هاریجاانهاا از باباا دعاوت‬
‫کردند که از دارامشاالی آنان که در دست تعمیر بود دیدن کند‪ .‬آنان به بابا گفتند‬
‫که به خاطر کمبود پول نتوانستهاند تعمیرات را به پایان برسانند‪ .‬بابا به آنان قاول‬
‫کمک داد‪ .‬اما هنگامی که بابا از روی مهربانی‪ ،‬نه تنها از دارامشااالی آناان دیادن‬
‫کرد‪ ،‬بلکه به تک تک خانهی آن «نجسها» نیز سر زد؛ هاریجانها را با خوشحالی‬
‫غافلگیر کرد‪ .‬هنگام لزوم‪ ،‬بابا به ارنگائون میرفت و روساتاییان از ایا کاه باباا از‬
‫خانهی فتیرانهی آنان دیدن میکند به شدت به وجد میآمدند‪ .‬پدر و مادر برخای‬
‫از دانش آموزان هاریجان چنان تهیدست بودند که مرشد ترتیبی داد که هر مااه‬
‫ت کم‬
‫حبوبات دریافت کنند‪ .‬او به کسانی که از فتر و تنگ دستی رنج میبردند فهماناد‬
‫که در پیشگاه خداوند‪ ،‬توانای کلی که فراسوی همهی آرزوهاست‪ ،‬از فتر روحاانی‬
‫به دور میباشند‪ 22 .‬ژوئ ‪ ،‬دو ت از پسران دانشآموز باه زد و خاورد پرداختناد‪.‬‬
‫یکی از آنان با لوحی که با گچ روی آن مینوشتند به دیگری راربه زد و خاون از‬
‫بینی او جاری گردید‪ .‬هردو را پیش باباا بردناد و او باه شاکایت آناان گاوش داد‪.‬‬
‫گواهان‪ ،‬یکی از پسران را متدر دانستند‪ .‬بابا سپس از مندلیها و بچههاای دیگار‬
‫پرسید که چه مجازاتی برای مجرم تعیی میکنند‪ .‬آنان پیشنهاد کردند که یا آن‬
‫پسر یک ساعت جلو مدرسه بایستد و یا آن که از سوی مرشد مورد سرزنش قارار‬
‫گیرد‪ .‬پس از شنیدن پیشنهاد همگان‪ ،‬بابا از آن پسر پرسید که آیا متدر است؟ و‬
‫او با تکان دادن سرش گفت بله‪ .‬بابا از او پرسید‪« ،‬چه نتبیهیی باید برایت در نظار‬
‫گرفته شود»؟ اما آن پسر‪ ،‬هراسان خاموشانه ایستاده بود‪ .‬بنابرای بابا به او دستور‬
‫داد که برای ادای احترام‪ ،‬پای همه دانشآماوزان را لماس کناد‪ .‬آنگااه باباا باه او‬
‫هشدار دادکه در صورت تکرار رفتارش‪ ،‬از مدرسه اخراج خواهاد شاد‪ .‬آخار شاب‬
‫پسری به نام راگونات بائو گاسوامی که از بیماری حدبه رنج میبرد جان ساپرد‪.‬‬
‫ای در حالی است که برای دلداری دادن به آن جوان‪ ،‬باباا بارهاا باه دیادن او در‬
‫بیمارستان رفته و به پدر و مادرش گفته بود‪« ،‬اگر راگونات اینجا‪ ،‬در اشارام ما ‪،‬‬
‫‪43‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫جان بسپارد به آزادی دست خواهد یافت و با وجود درد و رنج بیرونای‪ ،‬او از درون‬
‫بسیار آرام و خشنود است»‪ .‬در ای میان‪ ،‬پندو و دکتار کارکاال نیاز از او وجادانا‬
‫پرستاری کرده بودناد‪ .‬روز بعاد‪ ،‬پیکار آن پسار ساوزانده و خاکساتر شاد‪ .‬باباا و‬
‫مندلیها نیز در ای تشریفات شرکت کردند‪ .‬بعدا‪ ،‬پندو و پادری با سرپرستی باباا‪،‬‬
‫درمانگاه و بیمارستان را سراسر ردعفونی کردند‪.‬‬
‫بامداد و عدر ‪ 25‬ژوئ ‪ ،‬بازیهای ورزشی و مسابتاتی برگزار گردید و رساتم باه‬
‫عنوان مدیر ورزش و داور برگزیده شده بود‪ .‬مساابتات در برگیرنادهی‪ ،‬مساابتهی‬
‫کیسه (دویدن در حالی که پای فرد در کیسه پیچیده شاده)‪ ،‬خار دوانای‪ ،‬پارش‬
‫ارتفاع‪ ،‬دوچرخه سواری و طناب کشی بود‪ .‬بابا نیز با راندن خری که جفتک میزد‬
‫در ای سرگرمی شرکت کرد و اولی نفری بود که به خط پایان رسید‪ .‬مساابتهی‬
‫طنابکشی بی بچههای هاریجان روستای ارنگائون و بچههای روستایی طبتاهی‬
‫اجتماعی ماراتا‪ ،‬بسیار سرگرم کننده از کار درآماد‪ .‬دو روز بعاد‪ ،‬جاایزههاایی باه‬
‫برندگان مسابتات و دانشآموزانی که در آزمونها نمرهی قبولی گرفته بودند اهادا‬
‫گردید‪ .‬گادی (نیمکت ‪ -‬مبل) بابا را به اتاقی در مدرسه که با گال آراساته بودناد‬
‫بردند‪ .‬مراسم با سخنرانی کوتاهی توسط ویشنو آغاز شد و سپس عبادالرحمان باا‬
‫آواز چند غزل خواند‪ .‬رستم قرار بود جایزهها را اهدا کند اما به خاطر برنده شادن‬
‫بابا در مسابتهی خر دوانی‪ ،‬او ابتدا یک حلتهی گل بر گردن بابا گذاشات‪ .‬ایا در‬
‫حالی است که در گرماگرم آن مسابته‪ ،‬یک اتفاق خنادهدار رخ داد‪ :‬گوساتاجی از‬
‫روی خر افتاده بود؛ پس از آن که دوباره سوار شاد‪ ،‬حیاوان از رفات سار بااز زد‪.‬‬
‫گوستاجی که از لجاجت و خود سری خر‪ ،‬دلخور شده بود شروع کارد باه دشانام‬
‫دادن به حیوان‪ .‬اما باز هم خر از رفت خودداری کرد‪ .‬در ای میان‪ ،‬فحاشایهاای‬
‫گوستاجی به «خر خود سر» قهته خندهی بسیاری را در پی داشات‪ .‬باباا نیاز باه‬
‫رستم به خاطر برنده شدن در مسابتهی دوِ مسافت دور‪ ،‬یاک جاایزه اهادا نماود‪.‬‬
‫آنگاه رستم بتیهی جایزهها را اهدا کرد و مراسم با صرف چاای و شایرینی پایاان‬
‫یافت‪ 26 .‬ژوئ ‪ ،1925‬بابا اعالم کرد که از ‪ 10‬ژوئیه سکوت اختیار خواهاد کارد‪.‬‬
‫مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش‬ ‫‪44‬‬

‫آنگاه ای بیانیه با رنگ روی یک تابلو نوشته شد و در ورودی مهرآباد برپا گردیاد‪.‬‬
‫در ای میان بیانیهای مبنی بر ای که مهرباباا بارای یاک ساال باا کسای ساخ‬
‫نخواهد گفت به چاپ رسید و برای افراد گوناگون پست شد‪ .‬هم چنی آگاه سازی‬
‫شد که از اول ژوئیه تا یک هفتاه‪ ،‬مرشد باه بیگانگاان دارشاان نخواهاد داد‪ .‬باباا‬
‫می خواست وقت کاافی داشاته باشاد تاا باه باانوان و ماردان پیراماون اقامات و‬
‫وظیفههایشان در مهرآباد دستورات نهایی خود را بدهد‪ .‬هنگام بحاث و گفتگاو در‬
‫بارهی یک سال سکوت پیش رو‪ ،‬شخدی دلنگرانی خود را مبنی بر آن که ممک‬
‫است بابا چنان از کسی آزرده شود که چند کالم حارف از دهاانش بپارد را بیاان‬
‫کرد‪ .‬برای جلوگیری از ای اتفاق‪ ،‬حتا پیشنهاد شد که بابا یک دستمال جلو دهان‬
‫ت کم‬
‫خود ببندد‪ .‬اما بابا به همگان اطمینان بخشید همی که سکوت را آغاز کند‪ ،‬خشم‬
‫خود را در کنترل خواهد داشت و پس از آن یک کلمه حرف هم بر زباان نخواهاد‬
‫آورد‪ .‬آنگاه بابا با چند بیت شعر به آن نشست پایان داد‪.‬‬
‫همی که از شیام سانِدر (زیبایی کریشنا) آگاهی یافتم‬
‫یک دانهی خردل پیش چشمم شکوفا شد‪،‬‬
‫آه چه گل زردی؟ آنچه دیدم وص ناشدنی است!‬
‫هنگامی که آن دانه جلو چشمم به گُل نشست‪ ،‬کوه را جا به جا کرد‪.‬‬
‫سپس بابا شعر را تشریح کرد‪:‬‬
‫شکوفا شدن دانهی خردل‪ ،‬نشانگر خدا ‪ -‬رسیدهگای اسات‪ .‬خاردل نمایاانگار‬
‫روح است و هنگامی که دانه‪ ،‬کوه را جا به جا کرد‪ ،‬م آگاهی الهای یاافتم و روح‬
‫همزمان‪ ،‬کوه نفس مجازی مرا در بر گرفته و در خود فرو برد‪ .‬زیبایی خداوناد در‬
‫کالم نمیگنجد اما دیده میشود‪ ،‬یعنی تجربه میشود»‪ .‬در سال ‪ 1925‬مردی به‬
‫نام جاگانات گانگاارام جاکاال ‪ 36‬سااله کاه او را آناا ( باه معناای بارادر بازرگ)‬
‫مینامیدند به گروه مندلیها پیوست‪ .‬آنا در اصل‪ ،‬اهال شاوالپور باود‪ ،‬جاایی کاه‬
‫خانوادهاش دارای یاک چاپخاناه بودناد و روزناماه هام منتشار مایکردناد‪ .‬آناان‬
‫‪45‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫همچنی صاحب ملک در احمدنگر بودند‪ .‬آنا در مهرآباد وظیفهی خرید از باازار را‬
‫به عهده داشت و روزانه با دوچرخه روانهی احمدنگر میشد و برمیگشت‪.‬‬
‫نیمه شب ‪ 28‬ژوئ بود و آنا هنوز به مهرآباد برنگشته باود‪ .‬باباا و منادلیهاا باا‬
‫نگرانی در جستجوی آنا راهی شدند‪ .‬در میان راه‪ ،‬ماروتی پاتل دفترچه یادداشات‬
‫آنا را پیدا کرد‪ .‬از قرار معلوم‪ ،‬در بازگشت به مهرآباد چند دزد آنا را محاصره کرده‬
‫و تمام چیزهایی را که خریده بود دزدیده بودند‪ .‬او به شادت کتاک خاورده و باه‬
‫خانهاش در احمدنگر رفته بود‪ .‬هنگامی که بابا و مردان وارد خانهی آنا شدند‪ ،‬او را‬
‫با سر و صورت باند پیچی شده یافتند که روی تخت دراز کشیده اسات‪ .‬باباا از او‬
‫پرسید‪« ،‬چه شده»؟ آنا در حالت گیجی و زل زدگی‪ ،‬باا لکنات زباان پاساخ داد‪،‬‬
‫«‪ !»104 .....104‬بابا سه تا چهار بار پرسش را تکرار کرد اما تنها جوابی که آنا باه‬
‫زبان میآورد‪ ،‬ای بود‪« ،‬بابا! ‪ !»104‬منظور آنا ای باود کاه تاب او ‪ 104‬درجاهی‬
‫فارنهایت (‪ 40‬درجه سانتیگراد) است‪ .‬بابا باه دنباال پزشاک فرساتاد و متادمات‬
‫درمان او را فراهم نمود‪ .‬پس از آن که آنا بهبود یافت‪ .‬بابا به شاوخی‪ ،‬کلمااتی را‬
‫که آنا با داشت تب و تاب زبان میآورد تکرار کرد و در پای آن‪ ،‬او را «آناا ‪»104‬‬
‫نام نهاد‪.‬‬
‫گرچه از طریق نامه به همگان خبر رسانی شده بود که هیچ بیگانهای نباید پاس‬
‫از ‪ 1‬ژوئیه به مهرآباد بیاید‪ ،‬با ای حال گروهای سیاساتمدار پارسای در ‪ 2‬ژوئیاه‬
‫برای دیدار بابا از راه رسیدند‪ .‬پس از گفتگو با آناان پیراماون وراعیت سیاسای و‬
‫روحانی هند‪ ،‬مرشد دربارهی ذه و بدن سخنانی بیان نمود‪ .‬ایا گفتاار آخاری‬
‫بیاناتی بود که مهربابا بر زبان جاری ساخت‪:‬‬
‫مدفوع انسان به طور کامل بیفایده است و تنها خو آن را میخاورد‪ .‬هنگاامی‬
‫که گوشت از الشه یا جسد بریده شود‪ ،‬تنها استخوانها باقی مایمانناد کاه آن را‬
‫جلو سگها میریزند‪ .‬شخدی گوشت (حیوانات) میخورد و آن را هضم مایکناد‪،‬‬
‫به بیان دیگر‪ ،‬آن را استفاده میکند‪ .‬اما چون اساتخوانهاا بارایش قابال خاوردن‬
‫نیستند و بیمدرفاند‪ ،‬آن را جلو سگها میریزد‪ ،‬کاه مایتوانناد آن را بجوناد و‬
‫مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش‬ ‫‪46‬‬

‫مورد استفاده قرار دهند‪ .‬آدمی باید از ذه خود مراقبت کند که قابل تشابیه باه‬
‫گوشت است‪ .‬او باید با تربیت ذه خود و با به جریان انداخت آن در کاناالهاای‬
‫درست و مناسب‪ ،‬از آن استفاده کند‪ .‬آدمی باید روزی بدن فیزیکای خاود را رهاا‬
‫کند‪ ،‬زیرا نمیتوان آن را باقی نگهداشت‪ .‬برای روش سازی‪ ،‬فرض کنید که انگشت‬
‫فردی بریده و یا آن که پایش فلج شده است‪ .‬او با آگااهی از ایا کاه روزی بایاد‬
‫تمام بدن فیزیکیاش به دور افکنده شود‪ ،‬نباید نگران باشد و یا به خاطر آن گریه‬
‫و زاری کند‪ .‬اما انسان باید بسیار مراقب ذهنش باشد که نهایت استفاده را برای او‬
‫دارد‪ .‬ذه باید به راهها و قلمروهای مناسب رهنمون شود؛ یعنی باید مهار و مورد‬
‫استفاده قرار گیرد‪ .‬اگر قرار است از بدن که باید روزی آن را ول کرد‪ ،‬برای کااری‬
‫ت کم‬
‫استفاده شود‪ ،‬باید آن را در راستای سه راه و یاا هادف باه کاار گرفات؛ خداوناد‪،‬‬
‫مرشد و خدمت به همنوع خود‪ .‬بدن ممک است از پا افتاده و فرسوده شاود و یاا‬
‫ممک است رنج و عذاب برای شما به همراه داشته باشد‪ .‬اماا چاه اهمیتای دارد؟‬
‫آدمی به عنوان یک موجود فیزیکی و مادی‪ ،‬در سرنوشتش رناج باردن اسات‪ .‬تاا‬
‫زمانی که بدن شاداب و فعال است و شخص بر آن کنترل دارد و انرژیهایش را در‬
‫هر کار شرافتمندانه و خوبی و به جریان میاندازد‪ ،‬میتوان گفت که بادن در راه‬
‫نیک به کار برده شده است‪.‬‬
‫‪ 4‬ژوئیهی ‪ ،1925‬آسیابهای دستی برای آسیاب کردن دانهها باه دسات آناان‬
‫رسید و در یک اتاق جداگانه گذاشته شد‪ .‬مردان شروع کردند باه آسایاب کاردن‬
‫ارزن و استفاده از آرد آن در پخت نان باکری که شاامگاهان سارو مایشاد‪ .‬باباا‪،‬‬
‫مردانی که نامشان در ادامه میآید را مسئول کار با آسیاب در ساعت مترر ‪ 7‬تا ‪9‬‬
‫بامداد نمود‪ :‬ارجون‪ ،‬باپو براهم ‪ ،‬باپو گاهیله‪ ،‬بهارامجای‪ ،‬مااروتی پاتِال‪ ،‬موهاان‬
‫شاهانه (پسر کاکا)‪ ،‬نِمِلس‪ ،‬ایرجشا ایرانی (مرد جوان اهل بمبئی)‪ ،‬ویشنو و رستم‪.‬‬
‫در ای میان بابا‪ ،‬ساعت معینی را برای کار با آسایاب برگزیاد و ابتادا بارای یاک‬
‫ساعت و بعدا برای دو ساعت در روز دانهها را آسیاب میکرد‪ .‬روزی هنگاامی کاه‬
‫بابا با آسیاب دستی دانهها را میسایید‪ ،‬مردی برای دارشان گرفت از او آماد‪ .‬باباا‬
‫‪47‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫به آن مرد گفت‪« ،‬م دارم ارزن آسیاب میکنم‪ ،‬اگر از م دارشان میخواهی باید‬
‫در کار م سهیم شوی»‪ .‬آن مرد که جا خورده بود پاسخ داد‪« ،‬ای بزرگاوار‪ ،‬ما‬
‫برای دارشان شما آمدهام نه برای آسیاب کردن»‪ .‬بابا با لبخند در پاسخ به او گفت‪:‬‬
‫«داشت دارشان از یک آسیابکار سادهی دانهها چاه فایادهای دارد؟ کساانی کاه‬
‫برای دارشان گرفت از م میآیند‪ ،‬م آنان را به طور کامل آسیاب میکنم‪ .‬بدون‬
‫چنی ساییده شدنی‪ ،‬چگونه انتظار دارشان داری؟ تو کوچکتری تماایلی ناداری‬
‫که بنا بر دستور م عمل کنی‪ ،‬چگونه میتوانم باه تاو دارشاان دهام»؟ آن مارد‬
‫نتوانست از سخنان بابا سر در بیاورد و گفت‪« ،‬بابا‪ ،‬اکنون که شما را دیادهام‪ ،‬ما‬
‫اینجا را تر میکنم‪ .‬ناماسکار (خاداحافظ)‪ .‬باباا گفات‪« :‬بسایار خاوب‪ ،‬دارشاان‬
‫بگیر»! آن مرد سرش را بر پاهای مرشد گذاشت و راهی شد‪ .‬آنگاه بابا به مندلیها‬
‫گفت‪ « :‬آن مرد به آرزوها و امیدهای خود سجده کرد‪ ،‬ناه باه ما ! اگار اماروز او‬
‫خواست مرا به اجرا درآوره بود‪ ،‬م دارشان راستی خاود را باه او مایدادم! ما‬
‫امروز در آن حالت خا بودم و چنانچه او به م گوش داده باود‪ ،‬مطمئناا ساود‬
‫روحانی بزرگی به دست میآورد»‪ 8 .‬ژوئیه‪ ،‬بابا نشستی با حضور مردان برگزار کرد‬
‫و برای یک ساعت به تک تک اشخا دربارهی وظیفههایشان در درازای یک سال‬
‫آتی سکوت‪ ،‬دستوراتی داد‪ .‬در ای میان‪ ،‬چناد تا از یااران نزدیاک باباا‪ ،‬مانناد‬
‫چانجی‪ ،‬ناوال و بارسوپ برای مشورت با بابا پیرامون کار معینای از بمبئای آماده‬
‫بودند‪ 9 .‬ژوئیه‪ ،‬تدمیمهای نهایی در ماورد هماهی اماور گرفتاه شاد‪ .‬افازون بار‬
‫رهنمونهای شفاهی‪ ،‬دستورات کلی نیز روی کاغذ به نگارش درآماد و بار دیاوار‬
‫مدرسهی باباجان چسبانده شد‪ .‬بهرامجی به عنوان رئیس کل و رساتم باه عناوان‬
‫دستیار او برگزیده شد و آنان با همکاری یکدیگر میبایسات مادیریت مهرآبااد را‬
‫سرپرستی کنند‪ .‬ارجون رئیس مدرسه شد و میبایست رفتار دانش آموزان را نیاز‬
‫بهبود بخشد‪ .‬گوستاجی‪ ،‬مسئول انبار گردید که غذا و چیزهای رروری و اساسای‬
‫دیگر را برای ساکنی مهرآباد فراهم مینمود‪ .‬وظیفهی پادری‪ ،‬سرپرساتی کاار در‬
‫بیمارستان و درمانگاه بود‪ .‬تنها ای پنج مرد میتوانستند در ساعات خاصی با باباا‬
‫مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش‬ ‫‪48‬‬

‫پیرامون وظیفههای خود سخ بگویند‪ .‬ای در حالی است دیگران از سخ گفت‬


‫با او منع شده بودند‪ .‬مرشد گفته بود که منادلیهاای دیگار تنهاا مایتوانناد باا‬
‫خواست او و هنگامی که از طریق اشاره دست و یادداشت باا آناان ارتباا برقارار‬
‫میکند با او گفتگو کنند‪ .‬در ای میان‪ ،‬قارار باود باباا بارای دو سااعت در روز باا‬
‫آسیاب دستی کار کند و کسانی که در کنار او کار میکردند نیز اجازه نداشتند به‬
‫او سخ بگویند‪ .‬عدر آن روز‪ ،‬بابا با پدر و مادر دانشآموزان در مدرسهی حضارت‬
‫باباجان دیدار کارد و درباارهی یاک ساال ساکوت پایشروی خاود‪ ،‬بارای آناان‬
‫روش سازی کرد‪ .‬بابا به آنان تاکید کرد که اجازه دهند بچههایشان در درازای ای‬
‫یک سال در مدرسه بمانند و اهمیت روحانی آن را گوشزد نمود‪ .‬آنان نیز به نوبهی‬
‫ت کم‬
‫خود پیمان بستند که در یک سال آتی فرزندانشان را در هیچ شرایطی از مدرساه‬
‫بیرون نبرند‪.‬‬
‫بابا سپس مردان مندلی را گرد آورد و به طور مفدل دربارهی آینده با آنان سخ‬
‫گفت‪ .‬مردان به دقت گوش دادند‪ ،‬زیرا ای آخری بیانات او برای یک سال میبود‪.‬‬
‫مندلیها میدانستند که ای آخری فرصتی است که بتوانند پاس از یاک مادتی‬
‫دراز‪ ،‬دگر بار صدای مرشد را بشنوند‪ .‬آخری گفتگوی شفاهی بابا با مندلیها ساه‬
‫موروع را در بر داشت‪ .‬پند و اندرز کلی بابا برای همگان ای بود‪« ،‬شما باید برای‬
‫دیگران زندگی کنید و بدن خود را در راستای نیکی به دیگران به کار گیرید»‪.‬‬
‫بابا توریح داد یکی از دالیلی که او دیگر سخ نخواهد گفت مربو به باباجاان‬
‫است‪« :‬م باید برای یک کار روحانی بسیار سنگی ‪ ،‬سکوت اختیار کنم که برآیند‬
‫آن در آینده هنگامی که باباجان بدنش را رها کارد روشا خواهاد شاد»‪ 173 .‬در‬
‫پایان‪ ،‬بابا توریح داد که سکوتِ خود خواستهی او مرباو باه آینادهی دنیاا نیاز‬
‫میشود‪« :‬در آینده‪ ،‬درگیریها و دشمنیهاای ماذهبی و منطتاهای‪ ،‬شاورشهاا‪،‬‬
‫جنگهای گسترده و جهانی‪ ،‬بالها و فاجعههای طبیعی وجود خواهد داشات‪ .‬ایا‬
‫رویدادها به ریخته شدن خون میلیونها انسان در سراسر جهان به طور کلی‪ ،‬و به‬
‫ویژه در سراسر هند دام خواهد زد اما پس از آن‪ ،‬آرامش و احساس بارادری باه‬
‫‪49‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫جهان باز خواهد گشت»‪ .‬گلمای یکی از چناد تا باانوانی باود کاه در آن جماع‬
‫حضور داشت‪ .‬بابا رو به او کرد و چنی افازود‪« :‬یاک جناگ جهاانی دیگار پدیاد‬
‫خواهد آمد که بسیار ویرانگر و شدیدتار از جناگ جهاانی پیشای خواهاد باود‪.‬‬
‫رودخانههای خون جاری خواهند شد! م دستار خود را در خون فرو خواهم برد و‬
‫به دور سرم خواهم بست! تا زمانی که دنیا فریاد برای خداوند سر ندهد‪ ،‬م مُهار‬
‫سکوتم را بر نخواهم داشت»! پاندوبا یکی از آموزگاران به بابا التماسکناان گفات‬
‫که اگر او سکوت اختیار کند مردم ای فرصت را نخواهناد یافات کاه بیاناات او را‬
‫بشنوند و مردم از آموزشهای او محروم خواهند ماند‪ .‬بابا پاسخ داد‪:‬‬
‫«م نیامدهام آموزش دهم‪ ،‬بلکه آمدهام بیدار کنم»‪.‬‬
‫ای ها آخری کالم بابا به هر کسی بود که بیرون از حلتهی او قرار داشت و در بر‬
‫گیرندهی جوهر و ماهیت ماموریت الهی مهربابا در جهان بود‪.‬‬
‫غروب ‪ 9‬ژوئیه‪ ،‬بابا به محل اسکان بانوان در سااختمان پساتخانه رواناه شاد تاا‬
‫آخری دستوراتش را به آنان برساند‪« :‬به آخری سخنانم گوش فرا دهیاد‪ ،‬زیارا از‬
‫فردا برای یک سال سکوت اختیار خاواهم کارد‪ .‬باا عشاق باه وظیفاههاای خاود‬
‫بپردازید و آنها را از ته دل انجام دهید‪ .‬برای بچههای مدرسه غذا بپزید‪ ،‬انگار که‬
‫بچههای خودتان هستند»‪ .‬بابا سپس ادامه داد‪ « ،‬م کار زیاادی دارم کاه بارای‬
‫دنیا انجام دهم‪ .‬هنگامی که کارم پایان یافت‪ ،‬سخ خواهم گفت»‪.‬‬
‫بابا ساعت ‪ 8‬شب‪ ،‬بانوان مندلی را تر کرد و به همراهی ماساجی راهای محال‬
‫اقامت مندلیها مرد شد تا با آنان دیدار نماید‪ .‬بابا به ماردان گفات‪« ،‬ما از فاردا‬
‫برای یک سال سکوت خواهم کرد‪ .‬همهی شما طبق معمول مراقب هماه چیاز در‬
‫مهرآباد باشید و از سالمت خود مواظبت کنید‪ .‬هرگاه شامگاهان بیرون مایرویاد‪،‬‬
‫یک فانوس با خود ببرید‪ .‬همیشه از مارها دوری کنیاد! ما شاما را از هار باال و‬
‫مدیبتی در جهان نجات خواهم داد اما اگر مار شما را نایش بزناد‪ ،‬ما باه شاما‬
‫کمک نخواهم کرد‪ .‬پس مواظاب باشاید! کاار خاود را ادماه دهیاد‪ .‬ما هماهی‬
‫وظیفهها را به شما سپردهام و تک تک شما آنها را پی گیریاد‪ .‬هایچ مشاکلی در‬
‫مهرآباد ـ منزلگاه رحم و بخشش‬ ‫‪50‬‬

‫کار پیش نخواهد آمد‪ ،‬گرچه م در سکوت خواهم بود اما همه چیاز در مهرآبااد‬
‫به نرمی و به آرامی خواهد چرخید‪ .‬شما نباید نگران باشید‪ .‬م دلیل خود را برای‬
‫سکوت کردن دارم‪ .‬ما بایاد آن را انجاام دهام»‪ .‬در سااعت ‪ 8:30‬شاامگاه‪ ،‬باباا‬
‫سخنانش را چنی به پایان رساند‪« ،‬م اینک به جوپدی میروم‪ .‬همهی شاما باه‬
‫رختخواب بروید‪ .‬نزدیک به ‪ 20‬ت مرد در اطراف بابا بودناد‪ .‬چناد تا برخای از‬
‫دیدگاههای خود را بیان نموده و پس از چند دقیته همگی پراکنده شدند‪.‬‬
‫مردان شروع کردند به په کردن رختخوابهاای خاود و پاادری بارای پیشااب‬
‫کردن بیرون رفت اما هنوز چند قدم برنداشته بود که چشمش به مار کبرای یاک‬
‫متری افتاد‪ .‬او فانوس خود را بلند کرد و فریاد برآورد‪« ،‬مار! مار»! مردان دیگار باا‬
‫ت کم‬
‫در دست داشت چوبهای بلند خیزران که برای چنی مواقعی نگه داشته بودناد‪،‬‬
‫سراسیمه خود را رساندند‪ .‬آنگاه در میان همهمه و صدای کوبیدن چوبها بر سر و‬
‫بدن مار اقدام به کشت آن کردند‪ .‬بابا با شنیدن سر و صدا از جوپدی بیرون آمد و‬
‫پرسید‪« ،‬هیاهو برای چیست»؟ آنان پاسخ دادند‪« ،‬بابا! ما یک مار را کشتیم»! باباا‬
‫پرسید‪« ،‬چه کسی آن را دید»؟ پادری گفت‪« :‬م آن را کشتم»! بابا پرسید‪« :‬آیاا‬
‫فانوس در دست داشتی»؟ پادری با تکان دادن سارش پاساخ مثبات داد و باباا از‬
‫فرمانبرداری پادری خشنود گردید‪ .‬آنگاه پادری چوب دستی را به بابا داد و او سار‬
‫مار کبرا را له کرد‪ .‬بابا به پادری دستور داد کاه پایش از باه خاا ساپردن ماار‪،‬‬
‫دستهای خود را چندی بار بشوید‪ .‬بابا دوباره تکرار کرد‪« ،‬ما دوبااره باه شاما‬
‫هشدار میدهم‪ ،‬بپایید که مارها شما را نیش نزنند همواره فانوس در دست داشته‬
‫باشید و مرافب باشید! اینک م برای خواب میروم»‪ .‬آنگاه مهربابا برای گفتگویی‬
‫کوتاه به محل سکونت بانوان مندلی گام برداشت و چنای گفات‪ « ،‬شاما چتادر‬
‫سعادتمند هستید که امروز چندی بار صدای مرا شنیدید! ای رویداد دیده شادن‬
‫مار برای ای رخ داد که شاما اجاازه یابیاد بارای آخاری باار ساخ گفات مارا‬
‫بشنوید»‪ .‬آنگاه بابا آنجا را تر کرد و ماساجی بیرون جوپدی به نگهبانی پراخت‪.‬‬
‫‪51‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫سکوت مهربابا آغاز میگردد!‬


‫تندر! صدای رعد آسای سکوت خداوند!‬

‫جمعه ‪ 10‬ژوئیهی ‪ ،1925‬مهربابا ساعت ‪ 5‬بامداد از جوپدی بیرون آمد و پس از‬


‫حمام کردن به مکان مندلیها رفت‪ .‬همگان در ای اندیشه بودند که آیا بابا پارس‬
‫و جوهای معمول خود را انجام خواهد داد؟‪ .‬اما در کمال تعجاب‪ ،‬مرشد از طریاق‬
‫نوشت ‪ ،‬از مندلیها‪ ،‬آموزگاران‪ ،‬دانشآموزان دربارهی سالمت‪ ،‬خواب و غذای آنان‬
‫پرسشهاییکرد‪ .‬بنابرای از آن روز به بعد‪ ،‬باوجود سکوتی که اختیاار کارده باود‪،‬‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪52‬‬

‫مهربابا را بسیار هشیار‪ ،‬گوش به زناگ و در فکار هماهی اماور یافتناد‪ ،‬باه ویاژه‬
‫پیرامون وظیفههای دو ت از مدیران ملک مهرآباد‪ ،‬بهرامجی و گوستاجی‪.‬‬
‫از آن روز به بعد و تا چندی ماه‪ ،‬پسری به نام بال کاه باباا باه او عالقاه داشات‬
‫همنشی جدید بابا شده بود‪ .‬او پسر جوانی بود اهل روساتای ارنگاائون کاه باا در‬
‫دست داشت کاغذ و مداد و یا یک تکه گچ‪ ،‬پیوسته مرشد را به ایا طارف و آن‬
‫طرف همراهی میکرد تا او بتواند پیامش را به هر کسی کاه تمایال دارد برسااند‪.‬‬
‫طبیعت بابا ای بود که او چنان معاشرتی و خوش زبان بود که به طور خودجاوش‬
‫آواز سر میداد و یا شعر میخواند‪ .‬از ای رو مندلیها تردید داشتند که باباا بتواناد‬
‫برای یک سال تمام‪ ،‬سکوت در پیش گیرد‪ .‬اما همچنان کاه روزهاا یکای پاس از‬
‫ت کم‬
‫دیگری گذشت و مندلیها دیدند که مرشد حتا یک بار هم لب نگشاود و سااکت‬
‫باقی ماند و نشان داد که بر خاود کنتارل تماام دارد‪ ،‬تحات تااثیر قارار گرفتناد‪.‬‬
‫هرچند که بابا در برنامههای سرودخوانی باجان شرکت میکرد‪ ،‬اما صادای زیباا و‬
‫دلنشی او دیگر هرگز شنیده نشد‪ .‬با ای حاال او در همراهای باا خواننادگان باا‬
‫دستهایش سنجهای انگشتی (قاشتک) را مینواخت‪.‬‬
‫چنانچه بابا از کوتاهی و سهلانگاری هر یک از مندلی ها به خشم میآماد‪ ،‬او باا‬
‫لوحی که در دست داشت به بازو و یا ران آن فرد رربه میزد و در ای میان‪ ،‬آنان‬
‫به خود اجازه نمیدادند کالمی اعتراض آمیز بر زبان جاری سازند و یا بپرسند چرا‪.‬‬
‫بابا سه لوح به همراه داشت؛ روزی هنگامی که از دست شخدی آزرده گشت و به‬
‫خروش آمد‪ ،‬هر سه را به سوی او پرتاب کرد! ایرجشا که در آن روزگاار خادمتکار‬
‫بابا بود بیشتری رربات ناگهانی را دریافت میکرد‪ .‬مهربابا پیشتر سه بار ساکوت‬
‫اختیار کرده بود اما سکوت ‪ 10‬ژوئیهی ‪ ،1925‬قرار بود تا آخر ادامه یابد و بابا تاا‬
‫پایان عمرش هرگز یک کالم حرف به زبان نیاورد‪.‬‬
‫گرچه بابا در سکوت بود اماا از دیاد کساانی کاه در نزدیکای او بودناد باه نظار‬
‫نمیرسید که او ابدا سااکت و خااموش اسات و یاا ایا خاموشای او را در انجاام‬
‫کارهایش با مشکل رو به رو میسازد‪ .‬برعکس کار و فعالیتهاای روزاناهی باباا در‬
‫‪53‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫مهرآباد افزایش یافت و او در کارهای روزمرهی اشرام از تاوان و پویاایی بیشاتری‬


‫برخوردار شد‪ .‬بابا دستورات‪ ،‬خواستهها و بیانات روحانیاش را با قطعیت و به طاور‬
‫روش روی لوح مینوشت و بدی ترتیب کسانی کاه در نزدیکایاش بودناد را باه‬
‫طور تمام و کمال بر خود متمرکز میساخت‪ .‬کار مندلیها‪ ،‬جارو کردن جوپدی و‬
‫سرپرستی کارکرد مدرسه و بیمارستان بود‪ .‬آناان هامچنای مسائول مراقبات از‬
‫بچهها‪ ،‬حمام کردن و شست رختهای آنان بودند‪ ،‬زیرا مرد رختشاوی هنادو از‬
‫شست لباس بچههای نجسها سر باز میزد‪ .‬بابا روزاناه باه منادلیهاا دساتورات‬
‫جدیدی میداد‪ ،‬به اشتباهات آنان اشاره میکرد و آنها را تدحیح مینمود و بدی‬
‫ترتیب مندلیها را به عنوان اعضای حلته و نزدیکتری مریدانش به روشی دقیاق‬
‫برای کار خا خود تربیت میکرد‪ .‬مرشد به طور انفرادی به هر یک از بچههاای‬
‫مدرسااه توجااه نشااان ماایداد و گاااه و باایگاااه او را ماایسااتود‪ ،‬در آغااوش‬
‫میگرفت و حتا توبیخ میکرد تا ای که آن دانشآموز را تشویق به درس خواندن‬
‫و یا اصالح رفتارش نماید‪.‬‬
‫دوران گواه بر ای نمایشنامهی الهیِ زیسات خداوناد باه عناوان انساان باود و‬
‫احساس کرد که تبر شده است‪ .‬اشکها و پریشانیهای دوران با آرامش یاافت‬
‫درد و رنج بشریت در رحم و بخشندگی خدا ‪ -‬انسان‪ ،‬رو به محو شادن گذاشات‪.‬‬
‫اکنون مردم او را به نام شِری سدگورو مهربابا‪ ،‬قدیس بزرگ میشناختند که عشق‬
‫بیپایان از وجودش جاری میگردید‪ .‬اوتار پرتوهای نور خود را پخش میکرد و در‬
‫پرتو نورش‪ ،‬سکوت او شروع به سخ گفت کرد‪ .‬قلبهای عاشاتان او باا پاژوا‬
‫سکوتش بیدار شدند‪ ،‬به طوری که آنان را در شنیدن بیشتر سرود محباوب الهای‬
‫توانمند ساخت‪.‬‬
‫‪ 13‬ژوئیه‪ ،‬سه روز پس از آغاز سکوت بابا‪ ،‬او فعالیت جدیدی را در پیش گرفت‪.‬‬
‫بابا اعالم کرد که یاک کتااب در دسات نوشات دارد‪ .‬او سااعت ‪ 5‬باماداد حماام‬
‫میکرد و پس از آن به جوپدی میرفت و از حدود ساعت ‪ 6‬تا ‪ 8:30‬بامداد شروع‬
‫به نوشت مینمود‪ .‬آنگاه اتاقک را تر میکرد تا به وظیفههای دیگرش بپاردازد‪.‬‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪54‬‬

‫او قرار بود کتاب را بیشتر به زبان انگلیسی و با واژگان و اصطالحهای گاوجراتی و‬
‫فارسی و در گوشه و کنار مهرآباد بنویسد و آن را ظرف چند ماه به پایان برسااند‪.‬‬
‫هرچند گهگاه بابا از تب باالیی رنج میبرد اما او در نوشت کتاب پشاتکار داشات‪،‬‬
‫همان طور که در همهی امور و فعالیتها سخت میکوشید‪ .‬بابا در یاک مناسابت‬
‫مندلیها را چنی ترغیب نمود‪ « ،‬برای یک یا دو سال‪ ،‬نهایت کوشش خود را باه‬
‫کار گیرید و میوهی تبر شدن که نتیجهی زحمت عشق شماست را بچینید»‪.‬‬
‫روزی دیگر بابا ای سخنان را با قافیه روی لوح نوشت‪:‬‬
‫بسیار دشوار است که ذهنم را باز دارم که از طریق زبان سخ نگویم؛‬
‫م میخواهم‪ ،‬سخ بگویم‪ ،‬سخ بگویم‪ ،‬سخ بگویم‪،‬‬
‫ت کم‬
‫و با ای حال خاموش باقی میمانم‪.‬‬
‫بعد از ظهر پنج شنبه ‪ 16‬ژوئیه‪ ،‬بابا ای شعر کوتاه را به نگارش درآورد‪:‬‬
‫گدا بدون آلونکش؛ پادشاه بدون کاخش!‬
‫امروز را نشان کنید‪ ،‬م هیچ یک را ندارم که با آن رو به رو شوم‪.‬‬
‫اینک به م بگویید که در ای صورت چه کار کنم؟‬
‫زمانی که بابا در کلبهاش در پونا زندگی میکرد‪ ،‬دربارهی شیواجی‪ ،‬پادشاه ماراتا‬
‫سخ رانده و اشاره کرده بود که شیواجی یکی از آشکارسازیهای کوچک اوتاری‬
‫او بوده است‪ .‬هنگامی که عدر آن روز ساعت ‪ 5:30‬بابا در منزل کاکا شاهانه باود‪،‬‬
‫چیزی شبیه آن بیانات را تکرار کرد و روی لوح خود نوشت‪ « ،‬گرچه تاریخنگااران‬
‫اروپایی نتش دیگری را از شیواجی به تدویر میکشند‪ ،‬اما هیچ رزمناده و دالوری‬
‫به دلیری‪ ،‬بیریایی‪ ،‬باهوشی‪ ،‬آرامی و پااکی او نباوده اسات‪ .‬او یاک سرساپردهی‬
‫کامل و مرید راستی ِ مرشد خود‪ ،‬سوامی رامداس‪ ،‬بود‪ .‬همان شیواجی اکناون در‬
‫ای بدن حضور دارد تا نتش بزرگی را در فوران روحانیِ شگرف و مهیبی که قارار‬
‫است در آینده نزدیک رخ دهد ایفا نماید»‪ .‬بابا سپس چنی بیان نماود‪« ،‬ما در‬
‫زمان مسیح هم حضور داشتم اما آن موروع دیگری است‪ .‬آن یک راز است اماا از‬
‫بخشی از آن اکنون پرده برداشتم»‪ .‬در رابطه باا شایواجی‪ ،‬ارجاون پرساید‪« ،‬آیاا‬
‫‪55‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫مردان آن روزگار اینجا حضور دارند»؟ بابا با تکان دادن سر پاسخ داد‪ ،‬بله؛ ساپس‬
‫خواستار لوحش شد و روی آن چنی نوشت‪« :‬گرچه شماری با او بودند اما ‪ 24‬ت‬
‫نتش کلیدی را در آن روزگار بازی کردند‪ 10 .‬ت از آن ‪ 24‬ت ‪ ،‬ظرف دو سال بار‬
‫دیگر به ابزار کارهای روحانی بزرگی در جهان درخواهند آمد‪ .‬یک بیگاناه نیاز در‬
‫آن روزگار نتشی کلیدی را بازی کرد کاه او نیاز یکای از برجساتهتاری اعضاای‬
‫حلتهی شیواجی خواهد بود‪ .‬شیواجی اکنون به شناخت حقیقت رسایده اسات و‬
‫توسط او در آیندهی نزدیک و در زمان مترر‪ ،‬ای یاران او نیز پی خواهند برد کاه‬
‫نتش نیرومندی را در آن طرح بازی کردهاند»‪ .‬بابا بیاناتش را چنی پایان داد‪« :‬به‬
‫آن نیندیشید‪ .‬فراموشش کنید‪ ،‬ای ها همه یک راز است‪ .‬اماا داننادگان ظارف دو‬
‫سال از ای تاریخ خواهند دانست»‪ .‬روز بعد باباا یاک بیانیاهی اسارارآمیاز دیگار‬
‫نوشت‪« :‬آن راز در سال ‪ 1927‬هویدا خواهد شد‪ ،‬هنگامی که نابیناا باار دیگار باا‬
‫تماس دست‪ ،‬بینا شود و مرده با یک دم زنده گردد»‪.‬‬
‫بابا روزی پس از بازرسی دقیق از کوزههای آب آشامیدنی‪ ،‬کرمهای پشه را در آن‬
‫معلق یافت‪ .‬آزرده از ای بیتوجهی‪ ،‬دستور داد که آن کوزهای سفالی را روزانه به‬
‫طور کامل شسته و تنها پس از آن که آب را از صافی پارچه گذراندند کوزهها را پر‬
‫کنند‪ .‬بابا دستور داد که سر کوزهای آب همیشاه پوشایده باشاد‪ .‬باباا دوبااره باه‬
‫مندلیها هشدار داد که مراقب سالمت خود باشاند و باا کوچاکتاری نشاانی از‬
‫بیماری‪ ،‬به درمان آن بپردازند‪ .‬در ای میان‪ ،‬افرادی کاه بیمااری وخایم داشاتند‬
‫میبایست به بیمارستان سیویک ‪ civic‬در احمدنگر برده شوند‪.‬‬
‫‪ 22‬ژوئیه‪ ،‬بابا در بارهی بینایی الهی چنی توریح داد‪:‬‬
‫فرض کنید ‪ 25000‬ت اینجا نشسته و یک نوع بینایی دارند و به یک شی‪ ،‬یعنی‬
‫توپ نگاه میکنند‪ .‬آن بینایی را اکنون بینایی خداوند در نظر بگیریاد‪ .‬ایا بادان‬
‫معناست که بیننده که توسط ‪ 25000‬جفت چشم میبیند‪ ،‬یکای اسات‪ .‬ساپس‬
‫روی هر جفت از چشمها‪ ،‬عینکی که رنگ شیشههایشان با هم متفاوت است قارار‬
‫دهید و در جلو همهی عینکها یک توپ بگذارید‪ .‬بینایی تک تک چشمهاا یکای‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪56‬‬

‫است و توپی را که همهی چشمها میبینند نیز یکی است‪ .‬اماا کساانی کاه رناگ‬
‫شیشهی عیناکشاان قرماز اسات ‪ ،‬تاوپ را قرماز‪ ،‬کساانی کاه رناگ شیشاهی‬
‫عینکشان زرد است‪ ،‬توپ را زرد و کسانی که رنگ شیشهی عیناکشاان سافید‬
‫است‪ ،‬توپ را سفید میبینند‪ .‬بدی ترتیاب هار کاس تاوپ را باا رناگ متفااوت‬
‫میبیند‪ .‬گرچه بینایی یکی است و توپ هم یکی است اما از دید آن ‪ 25000‬تا ‪،‬‬
‫توپ رنگهای گوناگون دارد‪ .‬ای تجربهی جور باه جاور‪ ،‬باه خااطر عیناکهاای‬
‫گوناگون است‪ .‬رنگهای گوناگون‪ ،‬نمایانگار ذها هاای گونااگون و عیناکهاای‬
‫گوناگون نمایانگر بدن های گوناگوناند‪ .‬بیننده از طریاق واساطهی شیشاههاا و‬
‫عینکهای گوناگون توپ را میبیند‪ .‬بنابرای ‪ ،‬خداوناد (بینناده)‪ ،‬رناگ (ذها ) و‬
‫ت کم‬
‫عینکها (بدنها) وجود دارند‪ .‬خداوند یکی است؛ تخیل واهای (تاوپ) هام یکای‬
‫است‪ .‬اما خداوند‪ ،‬ای تخیل را از طریق تمام ذه های گونااگون و باه روشهاای‬
‫گوناگون تجربه میکند‪ .‬شما میدانید که تمام اندیشهها‪ ،‬احساسها و تجربههاای‬
‫ناشی از بدبختی و خوشبختی‪ ،‬گوناگون هستند‪ .‬دلیل آن ای اسات کاه همگاان‬
‫ذه های گوناگون دارند‪ .‬گرچه اندیشهها‪ ،‬تجربهها ذه ها و بدنها گوناگونند اماا‬
‫آن یکتایی که در حال تجربه است‪ ،‬یکی است و توپ (تخیل) هم که خداوند خود‬
‫را به روشهای گوناگون از طریق آن و به واسطهی بدنها و ذها هاای بایشامار‬
‫تجربه میکند یکی است‪ .‬آنچه بیننده میبیند‪ ،‬نه رنگ شیشه است و نه عیناک‪،‬‬
‫بلکه او به واسطهی شیشه و عینک‪ ،‬توپ را میبیند‪ .‬خداوند که همهی ایا هاا را‬
‫تجربه میکند‪ ،‬ذه نیست‪ .‬با ای حال‪ ،‬او تخیل را از طریق واسطهی ذها هاا و‬
‫بدنها‪ ،‬تجربه اندوزی میکند‪.‬‬
‫روز بعد بابا از منزل شاهانه دیدن نمود و باا نوشات روی لاوح‪ ،‬درباارهی آزادی‬
‫چنی شرح داد‪:‬‬
‫یک طوطی از ابتدای تولدش آزاد بود‪ .‬او میتوانست از یک درخات باه درختای‬
‫دیگر پر بکشاد و از میاوهی ماورد عالقاهاش بخاورد و پاس از خاوردن میاوه در‬
‫احمدنگر به پرواز در آید و در بمبئی مدفوعش را بریزد‪ .‬گرچاه طاوطی از ابتادای‬
‫‪57‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫تولد آزاد بود اما هایچ تداوری از آزادی نداشات و همیشاه مایپرساید‪« ،‬آزادی‬
‫چیست»؟ او فریاد برمیآورد‪« ،‬مرا آزاد کنید! مرا آزاد کنید»!‬
‫بابا به برادرش بهرام اشاره کرد و ادامه داد‪:‬‬
‫فیلسوفی مانند بهرام به پرنده میگوید‪« ،‬برادر تو هم اکناون آزادی»! اماا چاون‬
‫پرنده هیچ در و آگاهی از آزدایاش نداشت‪ ،‬بهرام به او گفت‪« :‬بسیار خوب‪ ،‬م‬
‫به تو نشان خواهم داد که آزادی چیست اما ابتدا نازد ما بیاا و خاود را تسالیم‬
‫سرپرستی م ساز‪ .‬آن پرنده باهوش بود و پار کشاید و نازد بهارام آماد و گفات‪:‬‬
‫«اکنون م در دستان تو هستم‪ .‬تو می تاوانی گاردن مارا بشاکنی و یاا باه ما‬
‫تجربهی آزادی را بدهی»‪ .‬بهرام پرنده را در قفس گذاشت‪ .‬ظرف چند روز‪ ،‬پرناده‬
‫دریافت که نمیتواند پرواز کند‪ ،‬نمیتواند میوههایی را که دوست داشت بخاورد و‬
‫نمیتواند روی شاخهی درختان مورد عالقهاش بنشیند‪ .‬اکنون درهاا بار او بساته‬
‫شده بود؛ به بیان دیگر‪ ،‬پرنده در قفس قرار داشت‪ .‬آنگاه پرنده اندیشاید‪« ،‬زماانی‬
‫م آزاد بودم»! و آن دم‪ ،‬تجربهی آزادی را که پیشتر نداشات باه دسات آورد‪ .‬او‬
‫تنها زمانی به فهم و در از آزادی رسید که در حبس قرار گرفت‪ .‬به روش مشابه‪،‬‬
‫هر روح فردی یا منفرد‪ ،‬خداوند است و آزاد میباشد‪ .‬اما از آنجایی فارد از هماان‬
‫ابتدا آزاد بوده است‪ ،‬از آزادی روح هیچ در و شاناختی نادارد‪ .‬بارای باه دسات‬
‫آوردن شناخت‪ ،‬فرد باید اجازه دهد که توسط مرشد کامال شاکار شاود و باه دام‬
‫افتد‪ .‬فرد باید مانند آن پرنده‪ ،‬گردن خود را به دست مرشد کامل دهد تاا فارد را‬
‫در قفس زیر فرمانهای خود قرار دهد و تربیت کناد و سارانجام تجرباهی آزادی‬
‫حتیتی روح را به او ببخشد‪.‬‬
‫بامداد آن روز بابا از بال خدمتکار جوان خود آزرده شد و لویی نملس را برای آن‬
‫روز به جای او برگماشت‪ .‬اما ای یک تدبیری بود که مرشدد برگزیاد‪ .‬نملاس در‬
‫درازای یک ماه اقامتش در مهرآباد به خاطر رژیم غذایی ریارت کشانه‪ ،‬ناخوش و‬
‫کم بنیه شده بود‪ .‬افزون بر ای ‪ ،‬او از چند روز پیش از یک زخم چرکی در پایش‬
‫نیز رنج میبرد که در بیمارستان مورد درمان قرار گرفته و به او رسیدگی میشاد‪.‬‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪58‬‬

‫در سه روز بعد‪ ،‬ورعیت نملس رو به وخامت گذاشت‪ .‬در ای میاان‪ ،‬خاود باباا از‬
‫کمر درد و درجهی تب باال رنج میبارد و شاکایت داشات‪ .‬در شاامگاه ‪ 26‬ژوئیاه‬
‫نملس نیز دچار تب شدید شد‪ .‬هنگامی که بابا ورعیت او را دید بیان نماود‪« ،‬تاا‬
‫فراد صبح‪ ،‬نملس از تمامی درد و رنجها رهایی خواهدیافت»‪ .‬پندو و پاادری تماام‬
‫شب را از او پرستاری کردند اما بامداد روز بعد نملس جان سپرد و هامچناان کاه‬
‫بابا به درستی اشاره نموده بود‪ ،‬از همهی رنجها آزاد گردید‪.‬‬
‫بابا از بال خیلی رنجیده شده بود و نملس را برگزید بود تاا باه جاای او خادمت‬
‫کند‪ ،‬زیرا میخواست به نملس ای فرصت را بدهد که پیوسته تا آخر عمر نزدیک‬
‫بابا باشد‪ .‬دوران ای برداشت را نمود‪« ،‬مرشد‪ ،‬خداوناد و عشاق ابادی باه شاکل‬
‫ت کم‬
‫انسان است‪ .‬آیا کسی میتواند ژرفای رحم او را در کند»؟‬
‫پس از آن که پلیس و پزشک قانونی فراخواناده شادند‪ ،‬رساتم تاابوت را آورد و‬
‫پیکر نملس را پشت وانت بار گذاشتند و به گورستان مسیحیان در نزدیکی بینگار‬
‫جا به جا کردند و مراسم خاکسپاری را انجام دادند‪ .‬چند تا از منادلیهاا در آن‬
‫مراسم شرکت داشتند‪ .‬در ای میان‪ ،‬بابا تماام روز را روزه گرفات و حتاا آب هام‬
‫نیاشامید‪ .‬او به کارهای عادی روزمره خود پرداخت که در برگیرندهی پا کردن و‬
‫روبیدن جوپدی و ایوان بود‪ .‬غروب پس از بازگشت مندلیها به مهرآباد‪ ،‬بابا چنی‬
‫بیان نمود‪« :‬گرچه نملس کالبد مادی خود را تر کرده اما ذها او هناوز زناده‬
‫است‪ .‬خیلی زود او یک شکل خاکی مناسب به خود خواهد گرفت و حتما دوباره با‬
‫م تماس خواهد یافت»‪ .‬آنچه در ادامه میآید نمونهای اسات شاگرف از یکای از‬
‫روشهای کار مهربابا و همچنی نشانگر ای است که چگونه مرشد همان چیزی‬
‫را که میخواست از دست آن رها شود‪ ،‬مورد تشویق قرار مایداد‪ .‬بادی روش‪ ،‬او‬
‫مندلیها را وا میداشت که خودشان بیفایدگی برخی عادتهای مذهبی و رساوم‬
‫را تجربه کنند و به طور خودکار راه و روشهای قدیمی خود را کنار بگذارند‪ .‬مردم‬
‫از تعطیالت مذهبی به نام دی ‪ ،‬هیاهو و جنجال به راه میاندازند و جوهر آن را به‬
‫دست فراموشی میسپارند‪ .‬برای برچیدن چنی نمایشهاای بیرونای در روزهاای‬
‫‪59‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫اولیهی تاسیس مهرآباد‪ ،‬بابا‪ ،‬مندلیهای هندو را تشویق میکرد که مراسم مذهبی‬
‫خود را با شور و شوق و بسیار باشاکوه برگازار کنناد‪ .‬ایا امار باه طاور طبیعای‬
‫مندلیهای مسلمان و زرتشتی را آزرده میساخت‪ .‬بابا بر آن بود که باه ماوقعیتی‬
‫دام بزند که مندلیها خودشان‪ ،‬مابی واقعی و سااختگی را تمیاز دهناد؛ یعنای‬
‫بی روحانیت و تشریفات‪ .‬چهارشنبه ‪ 29‬ژوئیهی ‪ ،1925‬بابا به ارجون دستور داد‬
‫که جش زادروز لرد کریشنا را برای ‪ 7‬روز تدار ببیند‪ .‬آن بامداد رستم به طاور‬
‫پنهانی یک نشست بی مندلیهای پارسی و ایرانای برگازار کارد و آناان شاکایت‬
‫کردند که بابا از هنادوها در برگازاری جشانوارههاای ماذهبیشاان جاناب داری‬
‫میکند در حالی که تعطیالت مذهبی زرتشتی آنان را للو مینماید‪ .‬هنگاامی کاه‬
‫بابا به برگزاری آن نشست پی برد‪ ،‬بسیار آشفته شد و همهی مردان را به پیشاگاه‬
‫خود فراخواند‪ .‬بابا به شدت آنان را مورد توبیخ قارار داد و روی لاوح خاود چنای‬
‫نوشت‪:‬‬
‫نخست‪ ،‬شما نمیبایست بدون م نشستی برگزار مایگردیاد‪ ،‬ایا دساتور ما‬
‫نبود‪ .‬دوم‪ ،‬ای دستور م بود که آن جشنواره برای هفت روز برگازار شاود‪ .‬هایچ‬
‫کس به دستورات م توجهی ندارد‪ .‬چرا شاما باا ایا دیاد باه آن نیندیشایدید؟‬
‫برپایی جشنوارهها تنها به خاطر ای که دستور م است اهمیت دارند‪ ،‬نه آن کاه‬
‫آن جش هندوها و یا هیچ دی دیگری است‪ .‬هنگامی که شما سر ایا موراوع‪،‬‬
‫«چرا آنان تعطیالت مذهبی خود را جش میگیرند و ماا ناه »! شاروع باه دعاوا‬
‫میکنید‪ ،‬پس بهتر است که م به کوهها بروم و استراحت کنم تا آن که بی شما‬
‫اشخا کوته فکرِ دوگانگی ‪ -‬آگاه بمانم! اگر میدانستم که شاما اعضاای منادلی‬
‫م ‪ ،‬خواهان پیروی از شریعت هستید‪ ،‬به شاما اجاازه مایدادم کاه جشا هاای‬
‫مذهبی خود را برپا دارید! م بر ای اندیشه بودم که هوش و عتالنیات شاما‪ ،‬بار‬
‫ای نگرش بچگانه چیره شده است‪ .‬خدای م ! م ای جشانوارههاا را باه خااطر‬
‫بچههای اینجا که بیشتر آنان هندو هستند ترتیب میدهم‪ .‬برای آنان لذت بخاش‬
‫است که شادی و پایکوبی کنند و سرود باجان بخوانند‪ .‬م چنی اندیشاه کاردم‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪60‬‬

‫که برای آنان ما باید ای نمایش بیرونی مذهبی را برپا داریم‪ .‬اما شما مردان بایاد‬
‫دانش الهی و تجربهی درونی را داشته باشید؛ به ای دلیل است که م بیانااتی را‬
‫برای شما بازگو میکنم که پر از راز است‪ .‬اما خوب است که شما باه ما نشاان‬
‫دادید کجا دچار اشتباه شدم‪ .‬م جشا و شاادی بارای آناان در نظار داشاتم و‬
‫خدا ‪ -‬رسیدهگی برای شما‪ .‬با ای حال شما گله دارید‪« ،‬چرا آنان جش بگیرناد؟‬
‫چرا جش ما نه»؟ آیا آنان مایپرساند چارا شاما و ناه آناان شایساتهی لطا و‬
‫مرحمت م میشوید؟ م برای آنان استخوان در نظر داشتم و برای شما گوشت‪.‬‬
‫اما شما چشمان مرا باز کردید‪ .‬از امروز م برگزاری جشا هاای ماذهبی آناان را‬
‫متوق میسازم و گفتارهای روحانی را از شما باز میدارم‪ .‬آیاا مایپذیریاد؟ شاما‬
‫ت کم‬
‫میگویید که همگان باید همپایه باشند‪ .‬بسیار خوب‪ .‬بارای آناان جشانواره! ناه! و‬
‫برای شما خدا ‪ -‬رسیده گی! نه! شما ای برابری را چطور میپساندید؟ اگار شاما‬
‫قانع شدهاید که م بیشتر از شما میدانام‪ ،‬چارا در تاالش هساتید کاه باه ما‬
‫آموزش دهید؟رستم چه حتی داشت که بارای اعتاراض باه دساتور ما نشسات‬
‫برگزار کند؟ اندکی اندیشه کنید‪ :‬م به شما میگویم که کاری را انجام دهید‪ ،‬اما‬
‫شما پس از دیدار با یکدیگر‪ ،‬دستور خود را به تدویب میرسانید و توسط بهارام‪-‬‬
‫جی پیام میفرستید که دستورم را للو کانم! آیاا ایا کاار درساتی اسات؟ اگار‬
‫بخواهید که م بنا بر خواست شما کارها را انجام دهم‪ ،‬راه و روش ماردم دنیاوی‬
‫است‪ .‬اما ای گناه شما نیست‪ .‬آنان که تسلیم میشوند‪ ،‬بسیار بسیار اند هستند‪.‬‬
‫م برای بچهها سرگرمی بیرونی میخواستم و برای شما شناخت خودی حتیتای‪.‬‬
‫مسیح نیز همی کار را انجام داد‪ .‬او به تودههای مردم اعالم کرد که خداوند‪ ،‬بااال‬
‫در آسمانهاست‪ ،‬یعنی در بهشت است‪ .‬به مریدان حلتهی بیرونی خود اعالم کرد‬
‫که او خداوند است اما برای مریدان حلتهی درونی‪ ،‬آشکار ساخت که آنان خداوند‬
‫هستند‪.‬‬
‫تک تک مردان از بابا درخواست بخشش کردند‪ .‬ای طبیعی بود کاه منادلیهاا‬
‫چنی احساسی داشته باشند‪ .‬اما در نتیجهی کار باباا‪ ،‬او نزدیکاانش را از تااثیرات‬
‫‪61‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫سانسکارایی به جا آوردن مکانیکی جش هاا و رساوم ماذهبی آزاد نماود‪ .‬باباا باه‬
‫روشنی مندلیها را آگاه نمود که باید تمامی بندها را ببرند؛ مذهبی و گروهی‪.‬‬
‫آنان رهایی مییافتند که تنها آن یگاند را بپرساتند و پرساتش او باه معناای‬
‫سوخت در آتش است! او نور است و پرستش راستی او به معنی خاکستر شادن‬
‫است‪ .‬بابا از طریق ای کشاکشها و ستیزها در میاان منادلیهاا‪ ،‬در حاال بیادار‬
‫ساخت آرزوی ای گونه پرستش در آنان بود‪ .‬بابا با داما زدن باه موقعیاتهاای‬
‫خا ‪ ،‬رفته رفته ای آگاهی را بیدار نمود که تنها او را بپرساتند و از دساتوراتش‬
‫فرمانبرداری داشته باشند‪ .‬مرشد‪ ،‬دی ِ عشق را در بر گرفات و از طریاق لطا و‬
‫نظر او‪ ،‬آرزوی در بر گرفت عشق نیز در مندلیها‪ ،‬به طور خودکار شکوفا گردید‪.‬‬
‫بعد از ظهر ‪ 30‬ژوئیه‪ ،‬به ارجون ‪ 4‬روز مرخدی داده شد و او مهرآباد را به قداد‬
‫پونا تر کرد‪ .‬روز بعد فریدون ماسا‪ ،‬دایی بابا‪ ،‬از محل سکونتش در لونی که چند‬
‫ساعت از پونا فاصله داشت‪ ،‬برای دیدار با بابا به مهرآباد آمد‪.‬‬
‫‪ 1‬آگوست ‪ ،1925‬یک فتیر دوره گرد برای دارشان باباا از راه رساید‪ .‬باباا باه او‬
‫دستور داد هر یکشنبه‪ ،‬روزهی تمام بگیرد‪ ،‬روزی ‪ 5‬بار نماز بخواند و روزانه ‪5001‬‬
‫بار نام خداوند را تکرا کند‪ .‬اما فتیر روز بعد بدون آن که کسای را باا خبار ساازد‪،‬‬
‫بیدرنگ مهرآباد را تر کرد‪ .‬آن فتیر هرجا که پایشتار رفتاه باود خاوب غاذا‬
‫خورده‪ ،‬مورد احترام قرار گرفته و پول دریافت کرده بود اما در مهرآبااد‪ ،‬او روزه و‬
‫تکرار نام خداوند را بسیار سختگیرانه یافت‪ .‬چنی آشکار شد کاه آن مارد بارای‬
‫رهایی از آرزوهایش فتیر نشده‪ ،‬بلکه برای برآوردن آنها‪ ،‬فتر را پیشه کرده بود‪.‬‬
‫‪ 3‬آگوست‪ ،‬دو عدد بز که از ارنگائون منحرف شده بودند باا یاک قطاار بااری در‬
‫حرکت برخورد کردند‪ .‬بابا مندلیها را روانه نمود تا موروع را بررسی کنند‪ .‬آنان با‬
‫یکی از بزها که پایش شکسته بود برگشاتند و آن را بایدرناگ بارای درماان باه‬
‫بیمارستان بردند‪ .‬بز دیگر مرده بود و الشهی آن را پسرهای هاریجان با گاری برده‬
‫بودند تا آن را تکه تکه کرده و بخورند‪ .‬بابا همی کاه از ایا موراوع بااخبر شاد‪،‬‬
‫بیدرنگ به همراهی چند ت از مندلیها روانهی ارنگائون شد و آنان را قانع کارد‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪62‬‬

‫که الشهی بز را به خا بسپارند‪ .‬بابا آنان را واداشت کاه قاول دهناد کاه هرگاز‬
‫گوشت چنی حیوانات مردهای را نخورناد‪ .‬باباا ساپس روساتاییان را باه مهرآبااد‬
‫دعوت کرد و غذای بسیار دلچسبی به آنان داد‪ .‬در اشرام‪ ،‬مردان و باانوان منادلی‬
‫تنها اجازه داشتند غذای گیاهی صرف کنند‪ .‬ای در حالی است که خاوردن تخام‬
‫مرغ هم مجاز نبود و حتا بیسکوت و شیرینی که با تخم مرغ پختاه مایشاد نیاز‬
‫ممنوع بود‪ .‬ای ممنوعیت تتریبا به مدت ‪ 25‬سال ادامه یافت‪ .‬ای انظبات غاذایی‬
‫پس از سال ‪ 1949‬رفته رفته سست شد و کساانی غاذای گوشاتی مایخوردناد‪،‬‬
‫اجازه یافتند گهگاه گوشت مدرف کنند‪.‬‬
‫از ‪ 5‬آگوست‪ ،‬غروبها سرود باجان توسط خوانندهای به نام بیکولیا اهل پونا کاه‬
‫ت کم‬
‫پیشتر در مهرآباد برنامه اجرا کرده بود خواناده مایشاد‪ .‬در درازای برناماه در ‪7‬‬
‫آگوست بارش سنگی باران درگرفت‪ .‬بابا بهرامجی را در جمع نیافت و پرسید کاه‬
‫او کجاست‪ .‬آنگاه بابا به بهانهی یافت او‪ ،‬زیر بارش باران شادید‪ ،‬بادون در دسات‬
‫داشت چتر‪ ،‬شروع به دویدن باه ایا طارف و آن طارف کارد و پاس از چنادی‬
‫بهرامجی و آجوبا را کنار توالتها نزدیک چاه آب یافت که پنااه گرفتاه بودناد‪ .‬او‬
‫آنان را با خود آورد‪ .‬هر سه ت خیس خورده و میبایست رختهایشاان را عاوض‬
‫کنند‪ .‬بابا به مردان قر گیاهی کوینی (گنه گنه) داد‪ .‬او پس از پوشایدن پاالتو‬
‫بارانی بهرامجی‪ ،‬روی صندلی خود نشست‪ .‬برنامهی آواز خوانی ادامه یافت‪ .‬رساتم‬
‫در برنامه حضور نداشت‪ .‬بابا ناگهان خم شد و با نگاهی نگران به گلمای اشاره کرد‬
‫و دربارهی پسرش رستم به او گفت‪« :‬رستم بر زمی افتاده»‪ .‬گلمای توجه خاصی‬
‫به گفتار بابا ننمود و بابا هم شروع کرد به گوش دادن به آوازخوانی‪ .‬گلمای نمای‪-‬‬
‫دانست که رستم برای کاری از احمدنگر روانه شهر دیگری شده است‪.‬‬
‫روز بعد رستم به مهرآباد آمد و اعالم کرد که بابا زندگیاش را نجات داده اسات‪.‬‬
‫شب قبل هنگامی که او با شماری از مردم در کامیون به احمدنگر باز میگشاتند‪،‬‬
‫در میان بارش شدید باران گیر افتاده بودند‪ .‬رستم رانندگی میکارد و باا نزدیاک‬
‫شدن به رودخانهای که فکر کرد کم عمق است تدمیم گرفت که از آن بگذرد‪ .‬اما‬
‫‪63‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫کامیون در میان رودخانه در یک چالهی پر از شا فارو رفات‪ .‬رساتم از کاامیون‬


‫پیاده شد تا عمق رودخانه را بسنجد اما جریان شدید آب تتریبا بر او چیاره شاده‬
‫بود‪ .‬او در میان رودخانهای خروشان ایستاده و میکوشید که تعادلش را نگه دارد و‬
‫به زمی نیفتد‪ ،‬در ای میان‪ ،‬از بابا نیز کمک میخواسات کاه تاوان الزم را باه او‬
‫ببخشد‪ ،‬اندکی بعد رستم توانست به گلگیرهای کامیون چنگ بزند و سارانجام باا‬
‫کمک مسافران توانست خود را باال بکشد و سوار کامیون شود‪ .‬پس از مادتی یاک‬
‫کامیون دیگر از راه رسید و آنان با دشواری زیاد سوار آن شدند و به خانه رسیدند‪.‬‬
‫ای در حالی است که رستم کامیون خود را در میان رودخانهای که طلیان کارده‬
‫بود رها ساخت‪ .‬اگر رستم نتوانسته بود گلگیار کاامیون را بگیارد‪ ،‬جریاان شادید‬
‫روخانه او را از جا برمیکند و با خود میبرد‪ .‬بعدا مشخص شد که ایا رویاداد در‬
‫همان زمانی رخ داده بود که بابا در میان بارش سنگی باران به دنبال بهارامجای‬
‫میگشت‪.‬‬
‫‪ 11‬آگوست جش زادروز کریشنا در مهرآباد برپا شاد‪ .‬باباا و منادلیهاا شخداا‬
‫پسرهای مدرسه را حمام کردند‪ .‬ساعت ‪ 8‬شب‪ ،‬بیکاویال همگاان را باا سارودهای‬
‫باجان سرگرم کرد و در پی آن‪ ،‬برنامهی کرتان به اجرا درآمد‪ .‬مراسم اصلی جش‬
‫زاد روز‪ ،‬نیمه شب برگزار گردید و سپس خورا پدا بای همگاان پخاش شاد و‬
‫مندلیها چای و قهوه نوشیدند‪ .‬در آن روزگار‪ ،‬شایعاتی بر سر زبانها افتاده بود که‬
‫ویشنو با یک زن خدمتکار تماس برقرار کرده و متدر است‪ .‬دادگاه مهرآبااد بارای‬
‫داوری تشکیل شد و پرونده به صورت یک دعوی عادی باا حضاور منادلیهاا باه‬
‫عنوان قضات و توجه به تمامی جزئیات مورد بررسی قرار گرفت‪ .‬گواهان و مدار‬
‫نشانگر ای بود که ویشنو جز دادن یک نامه به دست آن زن مرتکب هیچ خالف‬
‫کاری نشده و بیگناه است‪ .‬اما حتا ای رو به رو شدنِ اتفااقی و کوتااه مادت نیاز‬
‫نافرمانی از دستورات بابا به حساب میآمد‪ .‬ویشنو که در ای مورد تردید داشت از‬
‫بابا پرسید که آیا ای رفتار‪ ،‬سرپیچی از دستورات او برشمرده میشود؟ بابا پاساخ‬
‫داد‪« :‬بله» و برای تنبیه به ویشنو دستور داد که بارای ‪ 11‬یاازده مااه در برابار او‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪64‬‬

‫کرنش نکند‪ .‬اما بابا بعدا او را مورد بخشش قرار داد‪ .‬هنگام بحاث درباارهی ازدواج‬
‫دو ت از دانشآموزان ساک ارنگائون‪ ،‬بابا ای بیانات کوتاه را روی لوح نوشت‪:‬‬
‫اگر شخص از رفتار و کردار اخالقی خوب برخوردار است و یک زندگی پا را در‬
‫پیش گیرد‪ ،‬بهتری است‪ ،‬زیرا ازدواج گهگااه باه ماوانعی در راه زنادگی روحاانی‬
‫شخص دام میزند‪ .‬اما پیوند زناشویی پساندیدهتار اسات تاا یاک زنادگی غیار‬
‫اخالقی توأم با بیبند و باری جنسی با پیامدهای هولناا آن‪ .‬پیوناد ازدواج بایاد‬
‫چنان باشد که شرکای زندگی‪ ،‬خود را درگیر و گرفتار هایچ مارد یاا زن دیگاری‬
‫نکنند‪.‬‬
‫روزی بابا به مندلیها خبر داد که از اول ساپتامبر روزه خواهاد گرفات‪ .‬در ایا‬
‫ت کم‬
‫میان‪ ،‬او بیشتر در جوپدی و در خلوت میماند‪ ،‬جایی که کتاب خود را به نگاارش‬
‫درمیآورد‪ .‬افزون بر نوشت کتاب در بامداد‪ ،‬بابا برخی از روزها از سار ظهار تاا ‪5‬‬
‫عدر روی کتاب کار میکرد‪ .‬ای در حالی است که بابا از فعالیتهای روزانهاش از‬
‫جمله آسیاب دانهها‪ ،‬رسیدگی به بیمارستان و مدرسهها دست نکشیده بود‪.‬‬
‫دوشنبه ‪ 17‬آگوست ‪ ،1925‬تاج الدی باباا‪ ،‬یکای از پانج مرشاد مهرباباا‪ ،‬پیکار‬
‫خاکی خود را در ناگپور رها کرد‪ .‬انبوهی از مردم‪ ،‬بیش از ‪ 30000‬ت ‪ ،‬در مراسام‬
‫تشییع و خاکسپاری او شرکت داشتند‪ .‬ای درحالی است که ساکنی مهرآباد پس‬
‫از چند روز توانستند خبر درگذشت مرشد را با چاپ شدن آن در روزنامهها‪ ،‬تایید‬
‫کنند‪ 22 .‬آگوست بابا از همگان خواست که به افتخاار تااج الادی باباا بارای ‪24‬‬
‫ساعت روزه بگیرند‪ .‬آنان میبایست ابتدا حمام کنند و سپس در مدرسه گرد آیند‪.‬‬
‫هنگامی که همه سر ظهر گرد آمدند‪ ،‬بابا باه کساانی کاه تنبااکو مایجویدناد و‬
‫تاحدودی سر حال نبودند‪ ،‬اندکی تنباکو داد تا لذت ببرناد و باه کساانی کاه دود‬
‫میکشیدند متداری بیدیز و یا سیگار دست پیچ هندی برای دود کردن داد‪ .‬اما به‬
‫آنان دستور داد که پیرو متررات روزهی دراز مدت‪ ،‬آناان نبایاد تاا ساپیدهدم باه‬
‫سیگار و یا تنباکو بیندیشند‪ .‬موسیتی از صفحههای گرامافون پخش شد و آنگاال‬
‫پلیدر بخشهایی از کتاب زندگینامه و آموزشهای تاج الدی بابا به نام پوراناس را‬
‫‪65‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫خواند‪ .‬ساعت ‪ 6‬عدر‪ ،‬بابا شخدا حلتاه‬


‫گلی بر تدویر تااج الادی باباا نهااد و‬
‫سپس بر تدویر مرشددان دیگارِ خاود‬
‫حلته گل نهاد‪ .‬آنگاه مندلیها و همهی‬
‫کسااانی کااه گاارد آمااده بودنااد بااه آن‬
‫مرشد که از ای دنیا رخت بربسته بود‬
‫ادای احتاارام کردنااد‪ .‬در پایااان‪ ،‬زولبیااا‬
‫بی همگاان پخاش شاد و منادلیهاا‬
‫روزهی خااود را بااا صاارف شاایرینی‬
‫شکستند‪.‬‬
‫دوران گریااه ساار داد و گفاات‪« :‬ای‬
‫تاج الدی بابا‪ ،‬ما به عشق تو به مهربان‬
‫کرنش میکنیم! تو مایدانساتی کاه او‬
‫گل سرخ بهشتی است و تاج خود را به او پیشکش کردی»‪.‬‬
‫برخی هندوها‪ ،‬نپالیها و مسلمانان به ای افسانه باور دارند کاه مسایح در هناد‬
‫زیسته و بدن خود را در آنجا تر کرده است‪ .‬یکشنبه ساعت ‪ 9:45‬شب‪ ،‬باباا در‬
‫جریان گفتگو با مندلیها ای موروع را تایید کرد‪:‬‬
‫در بارهی مسیح رازی وجود دارد که مسایحیان از آن بایخبرناد‪ .‬هنگاامی کاه‬
‫مسیح به صلیب کشیده شد‪ ،‬او در نگذشات‪ ،‬بلکاه وارد حالات ما خادا هساتم‬
‫( انالحق) شد اما آگاهی از بدن مادی خود نداشت‪ .‬پس از سپری شدن سه روز‪ ،‬او‬
‫دگربار از بدن مادی خود آگاهی یافات و باا لبااس مبادل و باه طاور پنهاانی باا‬
‫حواریون خود رهسپار هند در خاور زمی شد‪ .‬ای ‪ ،‬معنای رستاخیز مسیح است‪.‬‬
‫پس از ورود به هند‪ ،‬او بیشتر به سوی خاور رفات و بارای مادتی در رانگاون در‬
‫کشور برمه سکنی گزید‪ .‬سپس او به سوی شمال حرکت کرد و در کشمیر اقامات‬
‫نمود‪ .‬هنگامی که کار مسیح روی کرهی زمی پایان یافت‪ ،‬بدن خود را رها کرد و‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪66‬‬

‫وارد حالت م خدا هستم شاد و در آن مساتتر گردیاد‪ .‬او در کشامیر باه خاا‬
‫سپرده شد و مزار او را هنوز میتوان در آنجا دید‪ .‬پیران در هناد‪ ،‬ایا حتاایق را‬
‫دربارهی مسافرتهای مسیح تایید کردهاناد‪ .‬جهانیاان خیلای زود از ایا حتاایق‬
‫باخبر خواهد شد‪.174‬‬
‫روز بعد‪ ،‬یک مرد جوان هندو که نزدیک بیست ساال سا داشات در وراعیتی‬
‫عجیب و غریب وارد مهرآباد شد‪ .‬او سخ نمیگفت و تنها لبخند میزد‪ .‬او بسایار‬
‫الغر بود و بابا او را در بیمارستان نگه داشت‪ .‬بعدا بابا چنی روش سازی کارد‪« :‬او‬
‫دیوانه نیست‪ ،‬بلکه یک شخص پیشرفتهی روحانی است که در آسمان اول آگاهی‬
‫مستتر است»‪ .‬او نخستی مست الهی بود که در اشرام مهرآباد سکنی گزیاد و تاا‬
‫ت کم‬
‫زمان مرگش در سال ‪ 1933‬آنجا ماندگار شد‪ .‬بابا او را مستان نامید و گوستاجی و‬
‫سیدو مسئول مراقبت از او گردیدند‪ .‬آن مست جوان‪ ،‬عادتهاای عجیبای داشات‪.‬‬
‫اگر یک پتو برای رو انداز به مستان داده میشاد‪ ،‬او آن را ناخ باه ناخ از هام بااز‬
‫میکرد‪ ،‬سپس به هم گره میزد و به شکل یک بسته درمیآورد‪ .‬اگر یک توپ باه‬
‫او داده میشد آن را برای چندی ساعت به طور پیاپی به زمی مایزد تاا آن کاه‬
‫توپ از او گرفته شود‪ .‬او دست به هر کاری میزد آن را ادامه میداد مگر آن که او‬
‫را وادار به دست برداشت کنند‪.‬‬
‫میخانهی ساقی از دید مردم دنیاا پنهاان اسات اماا بارای کساانی کاه مشاتاق‬
‫نوشیدن شراب او هستند‪ ،‬آشاکار و هویداسات‪ .‬میخاند ی مهرآبااد‪ ،‬باه پناهگااه‬
‫مستهای الهی درآمد‪.‬‬
‫در ملک مهرآباد یک تابلو بزرگ چوبی کاه روی آن باا رناگ نوشاته شاده باود‬
‫مهرآباد به عنوان نشان و برای راهنمایی دیدار کنندگان و روستاییان رهگذر برپا‬
‫گردید‪ .‬پس از ندب تابلو‪ ،‬بابا به ایرجشا دستور داد تا رهروان بینوا و تهایدساتی‬
‫که وارد مهرآباد میشوند را حمام کند برای او ای تورایح را داد‪« ،‬کااری کاه در‬
‫مهرآباد انجام میگیرد پا کردن چر و کثافت است‪ .‬برای آشکار گردیدن ایا‬
‫کار‪ ،‬تو باید نیازمندان را از لحاظ بیرونی حمام کنی‪ ،‬در حاالی کاه ما از لحااظ‬
‫‪67‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫درونی آنان را پا میکنم»‪ .‬با شستشو و پا کردن فترا‪ ،‬آنان درخواهناد یافات‬
‫که در ای مکان‪ ،‬کار پا کردن فضوالت انجام میگیرد»‪ .‬به ایرجشا یک صابون و‬
‫حوله داده شد و او شروع کرد به حمام کردن شمار زیادی از زائران فتیر‪ .‬در ایا‬
‫میان‪ ،‬بابا همواره ایرادی از کار ایرجشا میگرفت و به ندرت از کار او خرسند باود‪.‬‬
‫گهگاه یک ذره و یا ذراتی آب صابون شسته نشده روی بدن ای افراد باقی میماند‬
‫و یا آن که بدن یکی از آنان به طور تمام و کمال خشک نشده بود‪ .‬روزی ایرجشاا‬
‫مرد فتیری را حمام کرد و بدن او را نیز به طاور کامال خشاک کارد‪ .‬ایا باار او‬
‫مطمئ بود که اشتباهی رخ نداده اسات کاه باباا روی آن انگشات بگاذارد‪ .‬او باا‬
‫سربلندی و غرور آن مرد را برای بررسی و معاینه‪ ،‬نزد بابا برد‪ .‬پس از چند لحظه‪،‬‬
‫بابا چند قطره آب پشت گوش آن مرد یافت که به درساتی خشاک نشاده باود و‬
‫بیدرنگ توجه ایرجشا را به آن جلب نمود‪ .‬ایرجشا با دیدن آن صحنه خشکش زد‪.‬‬
‫در ای میان‪ ،‬زائران فتیری که حمام میشدند مات و مبهوت میماندند‪ ،‬زیرا هرگز‬
‫در درازای عمرشان چنی حمام کاملی نگرفته بودند‪.‬‬
‫دقت و توجه بابا نشانگر کار شستشوی درونی او بود و گرچه ایرجشا‪ ،‬در بیرون‪،‬‬
‫کوشید که خیلی دقیق باشد اما هرگز نتوانست بابا را خشنود و یا باه طاور تماام‬
‫خرسند سازد‪ .‬در همی مدت‪ ،‬بابا توسط بچههای مدرسه دریافات کاه برخای در‬
‫خانه‪ ،‬غذای غیر گیاهی میخوردند‪ .‬بابا از ای موراوع آزرده شاد و خااطر نشاان‬
‫کرد که رفتار بچهها با وجود پندهاا و آماوزشهاایش ظارف شاش مااه گذشاته‬
‫سرسوزنی عوض نشده است‪ .‬بابا به ارجون دستور داد که از غذا دادن به بچههاای‬
‫متخل خودداری کند و از آن به بعد به آنان چیزی جز کتاب و لباس ندهد‪ .‬آنان‬
‫همچنی از شرکت در مراسم آوازخوانی باجان و سجده به بابا مناع شاده بودناد‪.‬‬
‫بچههای روستاهای اطراف اجازه یافتند که در مهرآباد غذا بخورناد اماا بچاههاای‬
‫روستای ارنگائون برای صرف غذا به خانههایشان فرستاده شدند‪ .‬پاس از برگشات‬
‫بچههای ارنگائون‪ ،‬بابا از آنان در بارهی خورا شان پرس و جو نمود‪ .‬برخای تنهاا‬
‫متداری چاتنی و باکری خورده‪ ،‬در حالی که برخی دیگر تخم مرغ و ماهی خشک‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪68‬‬

‫شده خورده بودند‪ .‬آنگاه بابا چنی بیاان داشات‪« :‬ما اماروز مایخواساتم یاک‬
‫مهمانی و سور بزرگی برپا سازم اما شما مرا چنان ناخشنود ساختید که آن را للاو‬
‫کردم»‪ .‬در ای میان‪ ،‬بچههایی که نان و چاتنی خورده بودند غذا دریافت کردند و‬
‫بتیهی شاگردان غروب به خانههایشان فرستاده شدند‪ .‬پدر و مادر ای بچهها آخار‬
‫شب نزد بابا آمدند و از او درخواست بخشش کردند‪ .‬بابا از آنان خواست که سوگند‬
‫یاد کنند که بدون اجازه او هرگز ماهی خشک شده‪ ،‬تخم مرغ و یا گوشت در خانه‬
‫مدرف نکنند‪ .‬اکثر آنان سوگند یاد کردند و بابا از ای که بیشتر پدر و مادرها با او‬
‫همکاری کردند خشنود گردید‪ .‬چند روز بعد در یک گردهمایی و مناسابت ویاژه‬
‫بابا به پدر و مادر تک تک بچهها رخت نو داد‪ ،‬ساری برای خانمها و دهوتی بارای‬
‫ت کم‬
‫مردان‪.‬‬
‫برای بابا خبر آوردند که قرار است یک نمایشنامهی رکیک و مبتذل در ارنگاائون‬
‫روی صحنه برود‪ .‬بابا به همراهی مندلیها به روستا رفت و برای روستاییان توریح‬
‫داد که چگونه با اجرای چنی نمایشهایی‪ ،‬اخالقیات خاانمهاا و بچاههاا آسایب‬
‫میبیند‪ .‬برای جبران پولی که آنان برای اثاثیاهی صاحنهی نماایش خارج کارده‬
‫بودند‪ ،‬بابا به تک تک شرکت کنندگان و بازیگران ‪ 10‬روپی پرداخت و افازون بار‬
‫آن ‪ 30‬روپی هم برای برپا ساخت بنایی با ست حلبی اهادا کارد تاا روساتاییان‬
‫بتوانند بنشینند و سرودهای باجان بخوانند‪ .‬در یکی از غروبها‪ ،‬یک پسار جاوان‬
‫هندو ‪ 22‬ساله به نام رام بیوا به مهرآباد آمد و خواهان پذیرش در مدساه باود‪ .‬او‬
‫گفت‪« ،‬م دوست دارم به اندازهای ساواد بیااموزم کاه بتاوانم کتااب رامشاواری‬
‫(زندگی رام) را بخوانم اما پدرم مرا به مدرسه نمیفرساتد و باه مایگویاد کاه در‬
‫عوض در کشتزار کار کنم‪ .‬او میگوید که س م برای درس خواندن باالسات»‪.‬‬
‫بیوا تنها با داشت چند سکه و اندکی نخود برشته در جیب‪ ،‬خاناه را تار کارده‬
‫بود‪ .‬او بر آن بود که برای زیارت راهی پاندارپور شود اما او بسیار سعادتمند بود که‬
‫رو به روی خود پانداری (خداوند) قرار گرفته بود‪ .‬بابا بیوا را در مهرآباد نگه داشت‬
‫و او را به خاطر سرشت ساده و بیگناهی که داشت‪ ،‬بوالرام نام نهاد‪ .‬غروب پس از‬
‫‪69‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫صرف شام‪ ،‬بابا از طریق اشاره شروع کرد به یاد دادن الفبای ماراتی به بوالرام‪ .‬باباا‬
‫به اهمیت ای که بوالرام نخستی پساری اسات در مهرآبااد کاه توساط او درس‬
‫خدوصی گرفته است تاکید نمود‪ .‬بابا به بوالرام اطمینان بخشید که خاواه نازد او‬
‫بماند یا نماند و با وجود محدودیت سنی‪ ،‬در تحدیالتش پیشرفت خواهد کرد‪.‬‬
‫شمار مریدان و کارکنان در مهرآباد به سرعت رو به افازایش باود‪ .‬در چناد مااه‬
‫گذشته شمار مردان مندلی به قدری افزایش یافت که محل سکونت جدیدی برای‬
‫آنان ساخته شد‪ .‬آن سازهی انباری شکل‪ 10 ،‬متر مرباع مسااحت داشات کاه باا‬
‫ورقههای حلبای سااخته شاده باود‪ .‬در ساال دراز آن سااختمان‪ ،‬باباا نتااطی را‬
‫مشخص نمود تا هر یک از مندلیها رختخواب و چمدان خاود را آنجاا بگذارناد و‬
‫خود بابا در فضای باقی ماندهی میانی‪ ،‬جایگاه خود را برگزید‪ .‬باباا ایا سااختمان‬
‫جدید را مکان خا (خانهی افراد برگزیده) نام نهاد‪.‬‬
‫جمعه ‪ 4‬سپتامبر ‪ ،1925‬ساختمان آمادهی ساکونت باود‪ .‬از ایا رو جشانی باه‬
‫مناسبت ورود به خانهی جدید برگزار و از همگان با خورا مختدر باجیا و چاای‬
‫پذیرایی شد‪ .‬مکان خا رو به روی ساختمان پستخانه و کنار سااختمان ماوقتی‬
‫که آموزگاران‪ ،‬دکتر کارکال و تنی چناد از منادلیهاا باا خاانوادههایشاان در آن‬
‫زندگی میکردند بنا شده بود‪ .‬ایوان پستخانه‪ ،‬جایی که برخی از مندلیها روی آن‬
‫میخوابیدند‪ ،‬گسترش یافت و به انبار آذوقه درآمد‪ .‬گوستاجی انباردار بود و همان‬
‫جا نیز میخوابید‪ .‬کاکا شاهانه و خانوادهاش در فامیلی کوارترز در ارنگائون زندگی‬
‫میکردند‪ .‬غنی و رامجو که در لونااوال ساکنی داشاتند مرتاب از مهرآبااد دیادار‬
‫میکردند‪ .‬ادی سینیور برای مدتی در خسرو کوارترز اقامت گزید و تتریباا هارروز‬
‫به همراه مادرش گلمای‪ ،‬به مهرآباد میآمد‪ .‬رستم و فرینی نیز در خسرو کاوارترز‬
‫زندگی میکردند و چشم به راه زاده شدن دومی فرزند خاود بودناد‪ .‬دو مارد در‬
‫ارنگائون زندگی میکردند که کارشان بیرون کشیدن روغ دانهی گلبرگ و باادام‬
‫زمینی بود‪ .‬روزی ای دو ت نزد بابا آمدند و شکایت کردند که خویشاوندان آناان‬
‫از شرکت در جش عروسی که در خانهی آنان برگزار میشد سر باز میزنند‪ ،‬زیارا‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪70‬‬

‫بنا بر دستور بابا سرو کردن گوشت مجاز نبود‪ .‬بابا رستم را روانه نمود تا هادف از‬
‫ای دستور را برای خویشاوندان آن دو مارد تورایح دهاد‪ ،‬اماا آناان سرساخت و‬
‫یکدنده بودند و گوش شنوا نداشتند‪ .‬سرانجام بابا مجبور شد که شخدا پادر میانی‬
‫کند‪ .‬تنها پس از ای مداخلهی بابا بود کاه خویشااوندان آن مارد دساتورات او را‬
‫پذیرفتند و در جش عروسی که غذای گیاهی سرو میشد شرکت کردند‪.‬‬
‫داسارا‪،‬‬
‫تعطیالت مذهبی تمامی ادیان از جمله ماه محرم و عیدهاای مسالمانان‪ِ ،‬‬
‫دیوالی و جانپاتیِ هندوها‪ ،‬کریسمس و ایساتر مسایحیان و پااپِتی زرتشاتیان در‬
‫جامعهی مهرآباد رعایت و برگزار میشد و در ای راستا مدرسهها و درمانگاه بسته‬
‫میشدند‪ .‬جش زادروز زرتشت در ‪ 14‬سپتامبر برگزار گردید و در ایا مناسابت‬
‫ت کم‬
‫بابا روی لوح دستی خود نوشت‪« :‬زرتشت مانند مسیح و محمد مرشدد روحاانی‬
‫بزرگی بود»‪ .‬غروب‪ ،‬بابا از بهرامجی که با صدای بلند صحبت میکارد آزرده شاد‪.‬‬
‫بابا در حال گفتگو با ایشوانت رائو و ساداشیو پاتل بود که آمده بودند و صدای بلند‬
‫بهرامجی ایجاد مزاحمت میکرد‪ .‬ناگهان بابا به سوی بهرامجی چرخید و یک بار با‬
‫دست به او رربه زد و بهرامجی که مردی ستبر و قوی بنیه بود باه زمای افتااد‪.‬‬
‫آنگاه خلق و خوی بابا دگرگون شد و دستور دادکه صافحهی موسایتی از طریاق‬
‫گرامافون پخش شود و توریح داد‪« :‬زرتشت درست همان لحظاهای کاه ما باه‬
‫بهرامجی رربه زدم زاده شده بود»‪ .‬شمار زیادی از گوشه و کنار هند برای دارشان‬
‫مهربابا به مهرآباد میآمدند‪ .‬پنج شنبهها و یکشنبهها مناسبتهایی بود از جش و‬
‫شادی‪ ،‬زیرا جمعیت زیادی وارد مهرآباد میشدند‪ .‬گرچه آن گردهماییهاا بسایار‬
‫باشکوه بود اما برای اسکان و فراهم آوردن امکانات و آسایش مردم‪ ،‬باباا پیشانهاد‬
‫کرد که یک دارامشاال در نزدیکی چاه آب ساخته شود‪ .‬آن ساختمان بنا شد و آن‬
‫را سرای شِری اوپاسنی نام نهادند‪ .‬زائران میتوانستند در آنجا اسکان یابناد و غاذا‬
‫صرف کنند و در صورت نیاز‪ ،‬به سالمت عمومی آنان نیز رسیدگی شود‪.‬‬
‫‪ 20‬سپتامبر‪ ،‬سرای اوپاسنی گشایش یافت و بابا به وامانِ خیا دستور داد تا به‬
‫مناسبت گشوده شدن آن سرای سخنرانی کند‪ .‬هنگامی که وامان برای ساخنرانی‬
‫‪71‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫ایستاد‪ ،‬او چنان دستپاچه بود که به شدت شروع باه عارق کاردن نماود‪ .‬ایا در‬
‫حالی است که با وجود تمام تشویقها ‪.‬امان نتوانست چیز خا بگوید و به لکنت‬
‫زبان افتاد‪ .‬سرانجام او توانست با چند مکاث کوتااه در یاک جملاه باه باباا بارای‬
‫گشایش مهمانسرا شادباش بگوید‪ .‬همگان فریاد و هلهلاه کردناد و از آن رویاداد‬
‫سرگرم کننده لذت بردند‪ .‬سپس بنا بر دستور بابا ویشنو در بارهی دلیل و هدف از‬
‫برپایی سرای زائران توریحاتی داد و از همگان با شیرینی پذیرایی شد‪.‬‬
‫در ای روزگار‪ ،‬خودو هممدرسهای بابا برای سکونت به مهرآبااد آماد‪ .‬خاودو آن‬
‫دوست نزدیک بابا بود که در سال ‪ 1915‬او را هنگام رفت به دیادار ساای باباا و‬
‫اوپاسنی ماهاراج همراهی کرده بود‪ .‬خودو ای داستان را برای مردان دیگران بازگو‬
‫میکرد‪ .‬او مسئول فراهم نمودن آب بود و با کمک دو خدمتکار آب را به ساکنی‬
‫مهرآباد برای آشامیدن‪ ،‬پخت و پز و شستشاو مایرسااند‪ .‬تاا آن زماان‪ ،‬خاودو و‬
‫همسرش ناجامای‪ ،‬بابا را به عنوان مرشد خود پذیرفته بودناد و باباا ناوزاد آناان‪،‬‬
‫دینشا را «نخساتی مریاد» ماینامیاد‪ .‬باباا در ‪ 28‬ساپتامبر خاودو را باه خااطر‬
‫مسئولیت آبرسانی‪ ،‬سِیلُر‪ Sailor‬به معنای ملوان نام نهاد که از آن روز به بعد‪ ،‬ناام‬
‫جدید او گردید‪ .‬بابا در حالت خوشی قرار داشت و به دیگران نیز نام مساتعار داد؛‬
‫ماساجی نام مستعار میجور ‪ major‬گرفت‪ .‬ایرجشا چون ذهنیت مذهبی داشت و با‬
‫خواندن ستایشهای زرتشتی و بست کشتی (نخ متدس) به دور کمرش باه طاور‬
‫اکید اصول مسلم دی خود را به جا میآورد‪ ،‬بابا نام جدید پِشاوت باه او داد کاه‬
‫بعدا مندلیهاان را کوتاه کردند و او را پِشو یا پسی نامیدند‪.175‬‬
‫‪ 30‬سپتامبر ‪ ،1925‬روز جش و شادی در مهرآباد بود‪ .‬روز پیش‪ ،‬رستم و فرینی‬
‫صاحب دومی پسر خود به نام فِرام شده بودند که بابا که او را فالو نامید‪ .‬برای ای‬
‫مناسبت‪ ،‬رستم خوراکی بسیار گرفته بود اما چنادی تا بارای شارکت در ایا‬
‫جش آمده بودند‪ .‬در جریان اجرای موسیتی‪ ،‬یک مرد مسالمان شاروع کارد باه‬
‫کوبیدن خود بر زمی ‪ ،‬انگار که مساتی الهای بار او چیاره شاده اسات‪ .‬برخای از‬
‫تماشاگران بسیار تحت تاثیر قرار گرفتند‪ ،‬زیارا گماان کردناد کاه او یاک عاشاق‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪72‬‬

‫پرشور و دلسوختهی خداوند است که بیتفاوت به آسیب بدنی خود میباشد‪ .‬پس‬
‫از پایان مراسم آوازخوانی همهی مهمانان راهی شدند‪ .‬آنگاه بابا از یک درد تحمال‬
‫نشدنی در بدن خود شکایت داشت‪ 20 .‬ت از مندلیها شروع به ماسااژ دادن باباا‬
‫کردند اما از درد او کاسته نشد‪ .‬بابا به تلخی بیان نمود‪« :‬م به خاطر باال و پایی‬
‫پریدنهای آن مرد مسلمان رنج میبرم»! پِساو از روی ساادگی پاساخ داد‪« ،‬چاه‬
‫شوریدگی عشتی بر او چیره شد»! بابا به تندی پاساخ داد‪« ،‬آن‪ ،‬عشاق نباود‪ .‬آن‬
‫ریاکاری و تظاهر بود! خودنمایی بازرگتاری گنااه اسات و خداوناد هرگاز آن را‬
‫نمیبخشد‪ .‬خداوند از ریاکاران میهراسد و خود را از آنان دور نگاه میدارد»‪ .‬پِساو‬
‫با شگفتی پرسید‪« ،‬پس عشق چیست»؟ بابا پاسخ داد‪« ،‬آتش درون اجاق! آن کاه‬
‫ت کم‬
‫عاشق خداوند است‪ ،‬نمیداند که عاشق است! م به شما دادهام که طبیعی باشید‬
‫و پرمدعا و خودنما نباشید‪ .‬نمیشود خداوند را فریب داد و گول زد؛ او میداند که‬
‫شما چه هستید! پس چه فایدهای دارد که خاود را آن چیازی وانماود کنیاد کاه‬
‫نیستید»؟ پنج شنبه ‪ 1‬اکتبر‪ ،‬بابا از ارجون بسایار رنجیاده و ناخشانود گردیاد و‬
‫اعالم کرد تا وقتی که سهل انگاری که در آنجا متداول شده متوق نگردد‪ ،‬حارار‬
‫نیست پا به مدرسه بگذارد‪ .‬ساعت ‪ 2‬بعد از ظهر‪ ،‬بابا نشستی برگازار کارد و بیاان‬
‫داشت‪« :‬یا ما باید ای سازمانها از جمله مدرسه‪ ،‬بیمارستان‪ ،‬درمانگاه و دارامشاال‬
‫را به درستی اداره کنیم‪ ،‬یا باید آنها را برچینیم‪ .‬باوجود هشدارهای پیااپی ما ‪،‬‬
‫کوتاهیها و سهل انگاری فراوانی را مییابم که به شدت مرا میآزارد»‪.‬‬
‫پیش از رسیدن به تدمیم نهایی‪ ،‬همگان طبق معمول روزهای پنجشانبه‪ ،‬بارای‬
‫صرف چای به منزل شاهانه رفتند و پس از بازی آتیا ‪ -‬پاتیاا‪ ،‬باباا سااعت ‪10:15‬‬
‫شب برای استراحت وارد جوپدی شد‪ .‬بهرام جی دو عدد از باقی ماناده شایرینی‪-‬‬
‫های الدو را که رستم به افتخار زاده شدن پسرش خریده بود به هریک از ماردان‬
‫داد‪ ،‬ای در حالی است بابا دستور داده بود هرکدام یاک عادد دریافات کنناد‪ .‬در‬
‫حالی که مندلیها در حال خوردن و لذت بردن از الدوها بودند‪ ،‬ناگهان دیدند که‬
‫بابا از جوپدی بیرون آمد و شروع کردناد باه گاام برداشات باه ساوی احمادنگر‪.‬‬
‫‪73‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫جوپدی در فاصلهی نسبتا دوری از محل سکونت مندلیها قرار داشت و هوا بسیار‬
‫تاریک بود‪ .‬بابا شتابان در جاده قدم میزد؛ ماردان دوان دوان باه دنباال او رواناه‬
‫شدند‪ .‬بابا با اشارهی دست به آنان گفت کاه برگردناد‪ .‬منادلیهاا ایساتادند و در‬
‫همی حال بابا را زیر نظر داشتند که کجا میرود‪ .‬پس از پیمودن مسافتی از میان‬
‫بستر رودخانه و کشتزارها‪ ،‬بابا برای رو به رو نشدن به مردان که درجاده گرد آمده‬
‫بودند‪ ،‬از راه غیر مستتیم برگشت و به جوپدی رفت‪ .‬بامداد روز بعد‪ ،‬بابا در خلق و‬
‫خوی خوبی بود و حال و تندرستی مردان را جویا شد‪ .‬اماا در گرماا گارم احاوال‬
‫پرسی‪ ،‬بابا دریافت کاه شاب گذشاته هار یاک از ماردان دو عادد شایرینی الدو‬
‫خورده است‪ .‬بابا بسیار رنجید و گفت‪« :‬همهی شما باید اکنون به طور کامال کاار‬
‫در مهرآباد را متوق سازید‪ .‬کار شما چه ارزشی دارد هنگامی که برای سخنان م‬
‫ارزشی قائل نیستید؟ شما مانند قاطر روزانه کار میکنید اما اگر کار بنا بر خواست‬
‫م نباشد بیمعنی است‪ .‬شمار زیادی در دنیا هستند که سخت کار میکنناد اماا‬
‫کار کردن آن طور که م میگویم‪ ،‬امری است کامال متفاوت»‪.‬‬
‫بابا با ابراز ناامیدی‪ ،‬دوباره شروع به گام برداشت به سوی احمدنگر کرد اما پاس‬
‫از پیمودن مسافت کوتاهی زیر یک درخت نیم نشست‪ .‬هنگامی که مندلیها به او‬
‫نزدیک شدند‪ ،‬بابا به آنان دستور داد که برگردند و تهدید کرد که اگار نزدیاکتار‬
‫بیایند با سنگ آنها را خواهد زد‪.‬‬
‫با متوق شدن همهی کارها‪ ،‬سکوت بر مهرآباد سایه افکند‪ .‬ساعت ‪ 3‬بعد از ظهر‬
‫بابا توسط بهرامجی پیام فرستاد که همگان کارهایشان را از سار بگیرناد‪ .‬ایا در‬
‫حالی است که او همچنان زیر درخت نشسته بود‪ .‬انادکی بعاد‪ ،‬باباا دوبااره پیاام‬
‫فرستاد که آنان باید در نبود او‪ ،‬به انجام وظیفههایشان اداماه دهناد‪ ،‬زیارا بار آن‬
‫است که غروب به تنهایی راهی متددی نامعلوم شود‪ .‬مندلیهاا باا شانیدن ایا‬
‫پیام‪ ،‬گرد هم آمدند و تدمیم گرفتند که برا ی تدحیح وراعیت نازد باباا بروناد‪.‬‬
‫مندلیها‪ ،‬آموزگاران و شاگردان مدرسه از صبح زود چشم انتظاار حضاور مرشدد‬
‫بودند و لب به آب و غذا نزده بودند‪ .‬آنان همگی نزد بابا رفتناد و باا التمااس از او‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪74‬‬

‫خواهش کردند که برگردد‪ .‬بابا با اشاره گفت‪« ،‬چرا شما از دستورات م سرپیچی‬
‫میکنید و به جای یک الدو‪ ،‬دوتا میخورید؟ اگار شاما نااتوان از پیاروی چنای‬
‫دستور سادهای هستید‪ ،‬هدف از ماندن شما نازد ما چیسات»؟ آناان باا الباه و‬
‫فروتنی از بابا در خواست بخشش کردند و او سرانجام آنان را ماورد بخشاش قارار‬
‫داد‪ .‬آرامشی درونی‪ ،‬هوا را ساکت و خاموش ساخت‪ .‬شاگردان مدرساه دوان دوان‬
‫برای آوردن سازهای موسیتیشان راهی شدند‪ .‬آنان بابا را در میان شادی و خنده‬
‫با ساز و آواز تا مهرآباد همراهی کردند‪ .‬ای درحالی است که یک ورعیت جدی به‬
‫یک ورعیت شااد درآماد و همگاان درسای در فرماانبرداری گرفتناد کاه هرگاز‬
‫فراموش نکردند‪ .‬ای نمونهای است که نشان میدهد مرشد بارای فهمانادن پیاام‬
‫ت کم‬
‫خود به مندلیها دست به چه کاری میزد‪ .‬بابا تمام روز بدون لاب زدن باه آب و‬
‫غذا زیر درخت نشست فتط برای آن که به مندلیها بیاموزد که در کوچاکتاری‬
‫موروعات از او فرمانبرداری کنند‪ .‬او چه رحم و بخشندگی دارد!‬
‫‪ 7‬اکتبر‪ ،‬به بابا خبر رسید که هاریجانهای ارنگائون الشاهی یاک گااو مارده را‬
‫خوردهاند‪ .‬بابا بیدرنگ مدرسه را تعطیل کرد و دانشآموزان هاریجاان را رواناهی‬
‫خانه کرد‪ .‬بعد از ظهر‪ ،‬بابا را با خبر ساختند که پدر و مادر بچههایی که پایشتار‬
‫سوگند یاد کرده بودند‪ ،‬گوشت مدارف نکاردهاناد‪ .‬بناابرای بچاههاا باه مدرساه‬
‫فراخوانده شدند‪ .‬بابا به ارنگائون رفت و در آنجا نام کسانی که گوشت مدرف کرده‬
‫بودند را یادداشت نمود‪ .‬روز بعد تمام کسانی که بابا نام آنان را نوشته باود نازد او‬
‫آمدند و دوباره پیمان بستند که دست به الشهی حیوانات مرده نزنند و افازون بار‬
‫آن‪ ،‬قول دادند که الشهها را بیرون از محدودهی روساتا بساوزانند‪ .‬بارای جباران‬
‫درآمد از دست رفته ناشی از نکندن پوست حیوانات و دف الشهها‪ ،‬باباا قاول داد‬
‫که برای پوست هر حیوان مرده‪ 5 ،‬روپی به تک تک آنان بپردازد‪ .‬اگر بابا بر دفا‬
‫حیوانات مرده پافشاری نکرده بود‪ ،‬هاریجانها نمیتوانستند از وسوساهی خاوردن‬
‫الشه پس از پوست کندن آن‪ ،‬خودداری کنند‪ .‬مرشد به آجوبا دستور داده بود که‬
‫یک میز بزرگ به ابعاد ‪1‬متر و سی ساانت پهناا و دو متار و سای ساانت درازا باا‬
‫‪75‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫پایههای بلند و یک کابی کوچک در زیار آن بساازد‪ .‬ایا میاز ‪ -‬کاابی چاوبی‪،‬‬
‫طوری ساخته شده بود که تنها برای یک نفر جای نشست در آن وجود داشات و‬
‫در ابتدا نزدیک ساختمان پستخانه نگه داری میشد اما در ‪ 4‬اکتبر‪ ،‬به زیر درخت‬

‫نیم روی جوپدی جا به جا شد‪ .‬گادی (نیمکت) بابا در کنار کابی و زیار ساایبانی‬
‫که روی آن بود گذاشته شد‪ .‬آسیاب دستی نزدیک کابی قرار گرفت‪ ،‬جایی که بابا‬
‫و برادرش زال روزانه غالت آسیاب میکردند‪ .‬بابا از اواسط ماه ژوئیه‪ ،‬نوشت کتاب‬
‫خود را در جوپدی آغااز کارده باود‪ .‬گرچاه باباا بامادادان پاس از کاار نظاارت و‬
‫سرپرستی بر امور‪ ،‬کتاب را مینوشت اماا گهگااه در درازای روز هام باه جوپادی‬
‫میرفت و پشت در بسته به نوشت ادامه میداد‪ .‬ای در حالی است که بابا آشاکار‬
‫نساخت که چه چیزی در کتابش مینویسد و اجازه هم نداد که کسی نوشتههایش‬
‫را در آن زمان بخواناد‪ .‬یکشانبه ‪ 11‬اکتبار ‪ ،1925‬پاس از آن کاه آنگاال پلیادر‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪76‬‬

‫بامدادان طبق معمول از کتاب پوراناس خواند‪ ،‬بابا و مندلیهاا بعاد از ظهار بارای‬
‫صرف شیرینی و چای به روستا دعوت شدند و شب هم در مهمانی شام ساالنه باه‬
‫افتخار بواجی بوا در سال مرگ او شرکت کردناد‪ .‬پاس از آن کاه باباا از ارنگاائون‬
‫برگشت‪ ،‬جوپدی را تر و شروع کرد به سپری کاردن شابهاا در گنجاهی زیار‬
‫میز ‪ -‬کابی و از آن روز به بعد‪ ،‬در فضای تنگ گنجه پیوسته به نوشت ادامه داد‪.‬‬
‫هنگامی که بابا به میز ‪ -‬خانه جا به جا شد‪ ،‬روزه را آغاز و اعالم نمود که او تنها‬
‫چای کم رنگ بدون شیر و آب برای مدت نامعینی خواهد نوشید‪ .‬او همگاان را از‬
‫نزدیک شدن به ای منزلگاه نوی بازداشت و گفت که دیگر وقت برای باازیهاای‬
‫ورزشی و یا بازی های تفریحی دیگر ندارد‪.‬‬
‫ت کم‬
‫‪ 16‬اکتبر‪ ،‬فهرستی از نام ‪ 40‬تا ‪ 50‬ت از مندلیها تهیه شد و بابا به آنان دستور‬
‫داد که برای ‪ 24‬ساعت با آب و چای کم رنگ روزه بگیرند‪ .‬جشنوارهی دیوالی باه‬
‫معنای جش نور‪ ،‬روز بعد برگزار گردید‪ .‬بامدادان‪ ،‬بابا بی دانشآموزان و مندلیها‬
‫شیرینی پخش کرد و بدی ترتیب آنان روزهی خود را پایان دادند‪ .‬بابا‪ ،‬ترقاههاا و‬
‫فشفشههایی را که گلمای آورده بود به بچهها داد‪ .‬اندکی بعد‪ ،‬در حالی که بابا یک‬
‫سدرهی ناز به ت داشت‪ ،‬بانوان و مردان مندلی با ریخت متداری آب گرم روی‬
‫بدن او‪ ،‬بابا را به طور تشریفاتی حمام کردند‪ .‬آنان بابا را پیشتر در جش دِسرا نیز‬
‫به طور تشریفاتی حمام کرده بودند‪ .‬کسانی که برای دارشان بابا آماده بودناد‪ ،‬باه‬
‫ای سعادت کمیاب نیز دست یافتند که پاهای بابا را بشویند‪ .‬در ای میان‪ ،‬متادار‬
‫چشمگیری پول خرج عطر و صابونهای عطردار شده بود‪ .‬در حالی که تاک تاک‬
‫افراد پاهای بابا را میشستند‪ ،‬گروه موسیتی هم آهنگهایی را مینواخات‪ .‬گرچاه‬
‫ای مراسم تشریفاتی برای مردم شور و شادی دربر داشت اما برای بابا رنجآور بود‪.‬‬
‫با ای حال او برای خشنودی دوستدارانش به ای کار شاق و آزار دهناده تا داد‪.‬‬
‫پس از ای حمام تشریفاتی‪ ،‬مراسم آرتی و پوجا برگازار و ساپس بخاشهاایی از‬
‫کتاب پوراناس خوانده شد‪ .‬پس از ‪ 6‬روز روزهی مایعات‪ ،‬بابا انادکی غاذا خاورد و‬
‫دلیل روزهی خود را تشریح کرد‪ .‬او آشکار ساخت که ای روزه‪ ،‬در راستای یک کار‬
‫‪77‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫روحانی خاصی رروری باوده و او را‬


‫در «تنفس معکوس» یااری نماوده‬
‫است‪ .‬بابا توریح داد که ای تنفس‪،‬‬
‫بااارعکسِ روش معماااول تااانفس‬
‫انسانهاست‪ .‬بعد از ظهر‪ ،‬مندلیهاا‬
‫به سه دسته تتسیم شدند‪ .‬دساتهی‬
‫اول میبایست برای سه مااه روزهی‬
‫آب و چای کمرنگ بگیرند‪ .‬دستهی‬
‫دوم‪ ،‬هر پنج شنبه و یکشنبه بارای‬
‫‪ 24‬سااعت روزه بگیرناد و دسااتهی‬
‫سوم هفتهای یک بار‪ ،‬پنج شانبههاا‬
‫روزه بگیرند‪.‬‬
‫در درازای دو روز برنامهی دیوالی‪ ،‬یکی از غروبها بابا ناگهاان خواسات کاه باه‬
‫جای شنیدن آواز خوانی باجان‪ ،‬به سخنرانی گوش دهد و برای ای کار‪ 7 ،‬ت مرد‬
‫را برگزید‪ .‬آنان نمیدانستند دربارهی چه موراوعی ساخ برانناد و درحاالی کاه‬
‫خشکشان زده بود‪ ،‬با چهرهای آکنده از شرمساری رو به روی گروه زیادی از مردم‬
‫ایستادند‪ .‬سپس افرادی دیگر به طور طوالنی از موراوعات چرناد ساخ راندناد‪.‬‬
‫سخنرانیها برای دو ساعت ادامه یافت و همگان سرگرم شدند‪ .‬در ای میاان‪ ،‬باباا‬
‫تک تک سخنرانان را ارزیابی و به هریک نمره داد‪ .‬بیلی و ساداشایو هام از جملاه‬
‫دیدار کنندگان در جش دیوالی بودند و در همی مدت‪ ،‬شیری مادر بابا هام باه‬
‫تازگی برای دیدار از او آمده بود‪.‬‬
‫از نه ماه گذشته‪ ،‬از زمان بازگشت بابا از بمبئی به مهرآباد‪ ،‬او ریشش را نتراشیده‬
‫بود اما در ‪ 21‬اکتبر هنگامی گانگارام آرایشگر دوران منزل مایم‪ ،‬از بمبئای بارای‬
‫دارشان آمد‪ ،‬بابا اجازه داد که صورت او را اصالح کند‪ .‬همی روز کاشاینات‪ ،‬مارد‬
‫رختشوی سابق زمان منزل میم‪ ،‬نیز از راه رسید‪ .‬او چند سال پیش از دستور باباا‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪78‬‬

‫نافرمانی کرده و بابا به او هشدار داده بود که چنانچه اعتراف به گناهش نکند‪ ،‬باه‬
‫بیماری جذام مبتال خواهد شد‪ .‬هنگامی که او وارد مهرآباد شد مردان از دیادن او‬
‫به وحشت افتادند‪ ،‬زیرا او به راستی یک جذامی بود‪ .‬کاشینات تمامی انگشتانش را‬
‫از دست داده و چهرهاش زشت و بدریخت شاده باود‪ .‬او از ایا کاه حتاا پاس از‬
‫هشدار بابا در آن زمان‪ ،‬باز هم به گناهش اعتراف نکارده باود‪ ،‬باا التمااس و الباه‬
‫درخواست بخشش نکرد‪ .‬بابا خاطر نشان کرد که او را بخشیده است‪ .‬کاشینات باا‬
‫گریه و زاری التماس کرد که از آن بیماری رهایی یاباد‪ .‬باباا باه او دلاداری داد و‬
‫گفت‪« ،‬م تو را بخشیدهام‪ .‬پس از بخشش م ‪ ،‬ای بیماری برای تو یک مرحمت‬
‫است‪ .‬ای زجر را تاب بیاور و تو تبر خواهی شد»‪ .‬کاشینات اجازه یافت کاه در‬
‫ت کم‬
‫مهرآباد سکنی گزیند و چندی سال تا زمان مرگش در آنجا زندگی کرد‪ .‬او روزی‬
‫دوبار غذا دریافت میکرد و مندلیها دستور داشتند که باا او حارف نزنناد‪ ،‬مگار‬
‫مطلتا رروری باشد‪ .‬بابا نیز بیشتر اوقات او را نادیده میگرفت‪ .‬اماا چنانچاه او در‬
‫خلق و خوی خوبی قرار داشت‪ ،‬در پاسخ باه ساالم کاشاینات‪ ،‬در مواقاع کمیااب‬
‫دست خود را بلند میکرد‪.‬‬
‫بابا از سوی دیگر بهادر‪ ،‬جاروکش طبتهی پایی جامعاه از اهاالی پوناا را خیلای‬
‫دوست داشت؛ کسی که روزی بنا بر دساتور باباا بادن باباا را باا مادفوع انساانی‬
‫پوشانیده بود‪ .‬در درازای اقامت بابا در سال ‪ 1922‬در کلبهاش در پونا‪ ،‬غزلهایی را‬
‫که بهادر میسرود با آواز به صورت باجان برای بابا میخواند‪ .‬ای در حاالی اسات‬
‫که هنگام دیدار از مهرآباد‪ ،‬او همچون گذشاته غازلهاایش را باا آواز در پیشاگاه‬
‫مرشد میخواند‪ .‬بابا آشکارا عشاق و محباتش را باه بهاادر نشاان مایداد و از او‬
‫میخواست که کنار دستش بنشایند‪ .‬باباا از او مایپرساید‪ « ،‬آیاا غازل جدیادی‬
‫سرودهای؟ آن را برای م بخوان‪ .‬بخوان»! آنگاه بهادر با آواز آخری کاارش را باه‬
‫اجرا درمیآورد‪.‬‬
‫‪ 22‬اکتبر ‪ ،1925‬گوستاجی آخر شب سوت خود را به عنوان زنگ خطر به صادا‬
‫درآورد‪ .‬همهی مردان با در دست داشات چمااق از خوابگااه باه بیارون دویدناد‪.‬‬
‫‪79‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫هنگامی از گوستاجی پرسیده شد که چه اتفاقی افتاده است‪ ،‬او پاساخ داد‪« ،‬چیاز‬
‫جدی نبوده است‪ .‬ظاهرا هنگامی که یکی از بانوان مندلی خواب بوده یاک ماوش‬
‫دوان دوان از روی او رد شده و آن خانم هم شروع کرده است به جیا زدن و ما‬
‫هم با شنیدن جیا و فریاد او‪ ،‬در سوت خود دمیادم»‪ .‬هماهی ماردان شاروع باه‬
‫خندیدن کردند و موروعی که میتوانست جدی باشد‪ ،‬به یک شوخی درآمد‪.‬‬
‫در درازای ای دوران‪ ،‬مردان متفاوتی وظیفهی نگهبانی شب داشتند‪ .‬گالبشا که‬
‫به تازگی برای سکونت به مهرآباد آمده بود به ای وظیفه برگماشته شاد‪ .‬چاگاان‬
‫نیز در ای زمینه کمک میکرد‪ .‬یک از شامگاهان هنگام نگهبانی‪ ،‬چاگان خاوابش‬
‫برد‪ .‬گالبشا از او خیلی ناراحت شد و با کنایاه باه او پناد داد‪« :‬اگار خاوابآلاود‬
‫میشوی‪ ،‬چرا پودر فلفل به چشمانت نمیمالی»؟ چاگان سخنان او را جدی گرفت‬
‫و فردا شب برای بیدار ماندن‪ ،‬اندکی پودر فلفل به چشم خود پاشاید و در هماان‬
‫آن‪ ،‬صدای جیا و فریادش از سوزش شدید بلند شد‪ .‬بابا با شانید فریااد نااراحتی‬
‫چاگان‪ ،‬خودش چشمان او را با آب سرد شستشو داد اما سوزش و تاورم تاا چناد‬
‫روز ادامه داشت‪.‬‬
‫پس از ‪ 6‬روز روزه‪ ،‬هر وقت موقعیت داشات باباا انادکی غاذا مایخاورد اماا در‬
‫روزهای دیگار هایچ چیاز نمایخاورد‪ .‬آجوباا در دفتار خااطراتش چنای شارح‬
‫میدهد‪« :‬بابا مانند همیشه بسیار شاداب و فعاال باود»‪ .‬بامادادن‪ ،‬باباا از دیگاران‬
‫کناره میگرفت و سرگرم نوشت کتااب خاود در میاز ‪ -‬کاابی باود‪ .‬شاامگاهان‪،‬‬
‫هنگامی که همگان خفته بودناد‪ ،‬باباا روی ایاوان مدرساهی حضارت باباجاان باا‬
‫گذاشت چراغ نفتی روی یک میز قابل حمل‪ ،‬به نوشت ادامه میداد‪ .‬هار منادلی‬
‫که نمیه شب برای پیشاب برمیخواست و بیرون میرفت‪ ،‬بابا را در کناار مدرساه‬
‫میدید که به تنهایی نشسته و غرق در نوشات اسات‪ .‬در ایا دوران یاک ناشار‬
‫روزنامه و دوست ثروتمندش برای دارشاان باباا آمدناد‪ .‬دوسات ناشار روزناماه از‬
‫کارهایی که در مهرآباد انجام شده چنان تحت تاثیر قرار گرفت کاه باه باباا بارای‬
‫ادامه فعالیتهایش پیشنهاد کمک مالی داد‪ .‬بابا با رد پیشنهاد او روی لوح دساتی‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪80‬‬

‫خود نوشت‪« ،‬م یک فتیرم‪ ،‬بنابرای چه کاری به پول دارم؟ خداوند برای ما بس‬
‫است»! بابا برایش روش ساخت که از او هیچ کمک مالی نخواهد پذیرفت‪.‬‬
‫درروزهای تعطیل مذهبی هندو‪ ،‬ارجون یک برنامهی حمام تشریفاتی بارای باباا‬
‫ترتیب میداد و صدها ت از روی احترام برای قداسات مناسابت‪ ،‬یاک ظارف آب‬
‫گرم روی بدن بابا میریختند‪ 31 .‬اکتبر ماه تمام میدرخشید و ارجون ای حماام‬
‫کردن تشریفاتی را به راه انداخت‪ .‬بابا لبخند زنان و با شکیبایی‪ ،‬آن مراسم را تاب‬
‫آورد‪ .‬پس از پایان مراسم‪ ،‬بابا به ارجون هشدار داد‪« :‬دیگر مرا وادار نک که پشت‬
‫سر هم به ای حمام تشریفاتی ت بدهم‪ .‬م از آن حمام تشریفاتی پیشی ‪ ،‬هناوز‬
‫سرما خوردگی دارم و سرفه میکنم»‪.‬‬
‫ت کم‬
‫رستم و فرینی و دو فرزندشان با پدر و ماادر رساتم در خسارو کاوارترز زنادگی‬
‫میکردند‪ .‬اما اکنون به بخش بازسازی شدهی خسرو کوارترز جا به جا شده بودند‪.‬‬
‫یکشنبه ‪ 8‬نوامبر‪ ،‬بابا و مندلیها برای شرکت در جش ورود باه خاناهی تاازه باه‬
‫آنجا رفتند‪.‬‬
‫باوجود آنان در فدل مانسون (باران های موسمی) قرار داشتند اماا باه انادازهی‬
‫کافی بارندگی نشده و کمبود آب وجود داشت‪ .‬در ابتدای مااه ناوامبر روساتاییان‬
‫مناطق اطراف‪ ،‬نزد بابا آمدند و درخواست باران داشتند‪ ،‬زیرا افزون بر کمباود آب‬
‫آشامیدنی‪ ،‬خطر خشک شدن و از بی رفات برداشات پااییزهی آناان باه خااطر‬
‫خشکسالی دراز مدت نیز وجود داشت‪ .‬بابا به آنان توصیه کرد که شکیبا باشند‪.‬‬
‫شامگاه ‪ 10‬نوامبر‪ ،‬پس از یک روز خسته کننده بابا نزدیک میز ‪ -‬کابی سارگرم‬
‫گفتگو با مندلیها بود که روستاییان دوباره بازگشتند و دوباره برای بارش باران به‬
‫بابا التماس کردند‪ .‬پس از خوانده شدن آرتی اوپاسنی ماهاراج‪ ،‬بابا دستور داد کاه‬
‫چالهای بکنند و دونی (آتش متدس) را برافروزند‪ .‬آتش ساعت ‪ 11‬شب برافروخته‬
‫شد‪ .‬سپس بابا به آنان گفات‪« :‬خداوناد ساتایش شاما را شانید‪ .‬ایناک یکراسات‬
‫روانهی خانه شوید»‪ .‬گرچه هنگام برافروخت آتاش دونای‪ ،‬یاک لکاه ابار هام در‬
‫آسمان دیده نمیشد اما یک ساعت بعد‪ ،‬بارش باران سنگینی درگرفت و برای ‪15‬‬
‫‪81‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫ساعت ادامه پیدا کرد و بدی ترتیب محداول کشااورزان از خطار خشاک شادن‬
‫نجات یافت‪ .‬روز بعد‪ ،‬بابا از تک تک مندلیها خواست که شاعری درباارهی دونای‬
‫بسراید‪ .‬بعد از ظهر مدرسه را تعطیل کردند و شعر همگان با صدای بلناد خواناده‬
‫شد‪ .‬رستم نفر اول شد‪ ،‬پادری نفر دوم‪ ،‬پاندوبا یکی از آموزگاران مدرسه‪ ،‬نفر سوم‪،‬‬
‫کیسااان ماسااتر کااه او هاام یکاای از آموزگاااران مدرسااه بااود‪ ،‬نفاار چهااارم شااد‪.‬‬
‫زالبای‪ ،‬برادر بابا هم شعری خوبی سروده بود که از آن تعری شد‪ .‬شانیدن ایا‬
‫شعرهای قافیهدار بسیار سرگرم کننده بود و هر یک از مردان سرودهی خود را باا‬
‫چنان آب و تابی میخواند که گویی شاعری پرآوازه است‪ .‬هر یک از ماردان شاعر‬
‫خود را تفسیر کرد اما جز سرودهی رستم و پادری‪ ،‬شعرهای دیگران معنای ژرفی‬
‫نداشت‪ .‬سرودهی پادری که بابا دوست داشت در زیر آمده است‪:‬‬
‫ای مرشد مهربابا‪ ،‬تویی پشتیبان ما!‬
‫مرشد دو عالم‪ ،‬رهایی دهندهی همهی ما!‬
‫در سال ‪ 1925‬از قرن بیستم‬
‫تو اعالم نمودی که پلیدیهای ای جهان ویران خواهند شد؛‬
‫تاریخ اعالمیهی تو‪ ،‬دهمی روز‬
‫از یازدهمی ماه سال ‪ 1925‬بود‪.‬‬
‫شامگاهان ساعت ‪ ،10:30‬تو عاشتانت را نزد خود فراخواندی‬
‫و بیان نمودی که آتش دونی را روش کنند‪.‬‬
‫تمامی تدارکات دیده شد و ما رهسپار جوپدی تو شدیم؛‬
‫ما آتش دونی را برافروختیم‪ ،‬همنشی تمامی ریشیها و مونیها‪.‬‬
‫ذه م پر از اندیشههای گوناگون بود‪،‬‬
‫اما م نمیتوانستم چیزی بفهمم‪.‬‬
‫سوای رهاندن ما از چرخهی زایشها و مرگها‬
‫که در درازای آن‪ ،‬ما رنجهای زیادی برده و از دست طبیعت رربه خوردیم‪،‬‬
‫مرشد پرتوان ما وارد زندگیمان شد تا روح ما را از نادانی برهاند‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪82‬‬

‫و دونی به منظور سوزاندن گناهان ما برافروخته گردید‪.‬‬


‫محبوب الهی دستور داد که دونی روش شود‬
‫به دلیل بار سنگی رفتار و کردار ما‪.‬‬
‫ای دونی‪ ،‬تو معنای عمیقتری را با خود ید میکشی‬
‫که م ناتوان از در آن هستم!‬

‫سِیلُر‪ sailor‬ای نظم کوتاه را سرود‪:‬‬


‫خانمها و آقایان سخنانم را به دقت گوش کنید‪:‬‬
‫شب گذشته ما دونی را روش کردیم و پس از آن‪ ،‬باران سنگینی بارید‪.‬‬
‫ت کم‬
‫تمامی رهروان‪ ،‬عاشق برافروخت دونی هستند؛ ای طبیعت آنان است‪.‬‬
‫شرح آن بسی دشوار است؛ ای ها همه فر و شکوه توست!‬
‫اکنون با اجازهی شما دست میکشم‪ ،‬زیرا دیگر یارای توریح دادن بیشتر ندارم‪،‬‬
‫سِیلُر میگوید که ای نخستی بار در زندگیاش است که او شعر میسراید‪.‬‬

‫بابا بیدرنگ ای ابیات را به زبان گوجراتی در وص دونی سرود که چند بیت آن‬
‫به زبان هندی بود‪:‬‬
‫‪83‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫قلم م توان سرودن ستایش تو را ندارد‬


‫با نخستی تابش شعلهی تو‪ ،‬بارش باران آغاز گردید!‬
‫پیشکش تو چتدر باشکوه و عالی است!‬
‫برای خنک کردن شعلهی درخشان تابنا تو‪ ،‬خود خداوند به افتخارت‬
‫ساعتهای پیاپی رگباری از باران بارید‪.‬‬
‫ایکاش تو دعای خیر فترا را دریافت کنی‬
‫و ایکاش آنانی را که دست کمک به درگاه تو دراز کردهاند پشتیبانی فرمایی‪.‬‬
‫تو صفت یک ولی را داری‬
‫آن که خود را در تو گم کند‪ ،‬مانند و همپایهی تو میگردد‪.‬‬
‫شگفتآور است اثرگذاری تو؛ شگفتآور است بازی تو!‬
‫شگفتآور است ذات و طبیعت تو!‬
‫پیشکش تو چنان است که یا میپروراند و یا ویران میسازد!‬
‫دانهای که تو به ثمر مینشانی‪ ،‬و همزمان درخت را ریشهک میکنی‪،‬‬
‫هردو لط و مرحمت توست‪.‬‬
‫کسی که از با مراقبت تو را به کار بگیرد‪ ،‬میتواند صدها خورا بپزد‪.‬‬
‫اما برای آن نادانی که با تو از روی بی توجهی رفتا کند‪ ،‬تو بال و مدیبتی‪.‬‬
‫تو مانند یک ولی هستی‪ ،‬آکنده از نیکیها و درستیها و همچنی اشتباهات‪.‬‬
‫تو یکی را به شنا و دیگری را به غرق شدن وامیداری ؛ چنی است سرشت تو!‬
‫تمامی منطتهی احمدنگر دستخوش بیآبی شده بود‬
‫اما درست به موقع و سر بزنگاه تو زحمت کشاورزان را پاداش بخشیدی‪.‬‬
‫به شکل آتش تو داغ و گداخته بودی‪.‬‬
‫هنگامی که به شکل آب درآمدی خنک بودی‪.‬‬
‫با زبانهی آتش تو‪ ،‬کسانی که در نزدیکی تو بودند گرم میشدند‬
‫و در همی حال جهان نیز با نور تو شادمان میگردید‪.‬‬
‫هنگامی که خود را تسلیم بابا نمودهای‪ ،‬مُهر بر لبانت بزن‪.‬‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪84‬‬

‫دلیران کسانی هستند که افتاده برپاهای مرشد کامل خدمت میکنند‪.‬‬


‫ای دونی‪ ،‬بیحد و مرزی‪ ،‬نشانگر بزرگی توست!‬
‫تنها ریشیها و مونی از راز تو سر درمیآورند‪.‬‬
‫تو ستارهی بهرام را وادار به خواب کردی و آسمان را به گریه‪.‬‬
‫گرمای تو هفت آسمان را گداخت و آب کرد و سدرهی مرا خیس نمود‪.‬‬
‫تو خدمتگذار راستی مرشد کاملی‪.‬‬
‫همیشه در کنار او بمان!‬
‫زیست در گرماگرم خشکسالی دشوار بود‬
‫و تو را به سختی کشیدن و عرق ریخت واداشت‪.‬‬
‫ت کم‬
‫تو بندهی حتیتی مرشد هستی‪،‬‬
‫میلهای گداخته در دستان سرد م ‪.‬‬
‫پس از پایان شعر خوانی‪ ،‬ماساجی رویدادی که شب قبل برای او پیش آمده باود‬
‫را تعری کرد‪ .‬ماساجی نگهبانی شب را به عهده داشت و نزدیک باباا کناار دونای‬
‫نشسته و بارش باران هنوز درنگرفته بود‪ .‬ماسااجی خاواب آلاوده شاد و یاک آن‬
‫خوابش برد‪ .‬در ای میان‪ ،‬شال گردن او در آتش دونی افتاد‪ .‬بابا چند بار با صدای‬
‫بلند دست زد‪ ،‬ماساجی بیدار شد و با شعلهور یافت شال گردن خاود زود آن را از‬
‫درون آتش بیرون کشید و آن را خاموش ساخت‪ .‬از آن پس باباا او را از نشسات‬
‫کنار دونی منع نمود و به او هشدار داد که هنگام نگهبانی شبانگاهی‪ ،‬بیدار بماند‪.‬‬
‫از زمان سکنی گزیدن مرشد در کلبهی کاهگلی در پونا و پس از آن‪ ،‬او همیشاه‬
‫یک نگهبان در درازای شب‪ ،‬کنار خود داشت و ای روال تاا پایاان عمار او اداماه‬
‫یافت‪ .‬در سال ‪ 1922‬در پونا‪ ،‬بیلی و ارجون به نگهباانی مایپرداختناد‪ .‬در ساال‬
‫‪ 1923‬در منزل میم در بمبئی‪ ،‬غنی و پندو ای وظیفه را به عهاده داشاتند و در‬
‫درازای ایاا دوران در مهرآباااد‪ ،‬ماساااجی و پااادری‪ ،‬بااه نگهبااانی شاابانگاهی‬
‫میپرداختند‪ .‬بابا در گنجهی کوچک ساخته شده زیر میز ‪ -‬کاابی ماینشسات و‬
‫کتابش را مینوشت اما چنانچه قرار بود نشستی با مندلیهاا داشاته باشاد راهای‬
‫‪85‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫«مکان خا » و یا ایوان مدرسه مایشاد‪ .‬از دوشانبه ‪ 16‬ناوامبر ‪ ،1925‬بناا بار‬


‫دستور بابا جایگاه جدیدی برای دیدار با مردم برگزیده شد‪ .‬ای جایگاه جدید بی‬
‫میز‪ -‬کابی و دونی قرار داشت و بابا پس از کار نوشت ‪ ،‬آنجا آن ماینشسات‪ .‬باباا‬
‫مندلیها را از برنامهی زمانبندی جدید خود که از ‪ 18‬نوامبر آغاز مایگردیاد باا‬
‫خبر ساخت‪:‬‬
‫از ‪ 8‬تا ‪ 12‬بامداد نگارش کتاب آینده‪ ،‬در گنجهی میز‪ .‬در ای ساعت همگاان از‬
‫نزدیک شدن به درخت نیم کنار میز – کابی منع میباشند‪.‬‬
‫از ‪ 12‬ظهر تا ‪ 4‬بعد از ظهر‪ ،‬بازرسی از بخشها و تشکیالت گوناگون‪ ،‬پرس و جو‬
‫و توصیه‪ .‬تمام دست انادرکاران آن بخاش بایاد درباارهی مشاکالت خاود‪ ،‬ر و‬
‫بیپرده با بابا سخ بگویند‪.‬‬
‫از ‪ 4‬عدر تا ‪ 12‬شب‪ ،‬نشست در جایگاه جدید نزدیک دونی و دارشان دادن باه‬
‫افراد بیگانه‪ .‬پخش موسیتی از گرامافون پس از مراسم آوازخوانی باجان‪.‬‬
‫بابا گفت که به خاطر شمار زیاد دیدار کنندگان در روزهای پنج شنبه و یکشنبه‪،‬‬
‫کار نگارش را در آن دو روز کنار خواهد گذاشت‪ .‬بابا دگر بار به منادلیهاا پناد و‬
‫اندرز داد که در هیچ شرایطی او را تر نکنناد‪ .‬افازون بارای ‪ ،‬باباا خااطر نشاان‬
‫ساخت که چنانچه تمام روز هم کنار دونی نشسته باود‪ ،‬آناان کاار خاود را طباق‬
‫معمول ادامه دهند‪ .‬بابا به آنان آشکارا هشدار داد‪« :‬آن زمان هولنا ممک اسات‬
‫خیلی زود فرابرسد‪ ،‬زمانی که م در یک مکان سکنی گزینم و بیشترِ شاما بارای‬
‫تر کردن م بیقرار شوید‪ .‬گرچه م به شما خواهم گفت که بمانید و با تاکید‬
‫بر اهمیتِ بودنِ شما نزد م هرچند حتا با التماس‪ ،‬شما را راری خواهم و کرد اما‬
‫بیشتر شما مرا تر خواهید نمود اما اجازه ندهیاد ایا موراوع شاما را دلسارد‬
‫نماید‪ .‬به تکرار نام م با بیریایی در دل خود‪ ،‬ادامه دهید‪ .‬بهتری تالش خاود را‬
‫به کار بندید تا دست از دام م نکشید‪ .‬بگذارید هرچه مایخواهاد پایش آیاد‪،‬‬
‫نهایت کوشش خود را بکنید که پاهای مرا رها نساازید و بتیاهی کاار را باه ما‬
‫بسپارید»‪ .‬روز بعد بابا به بهرامجی و رستم دستور داد که از بیساتم ناوامبر‪ ،‬یاک‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪86‬‬

‫روزه نیمه تمام بگیرند‪ ،‬یعنی در درازای روز نه چیزی بخورند و یا صرف کنند اماا‬
‫شامگاهان تا آنجا که دوست دارند غذا بخورند‪ .‬در ای میان‪ ،‬آناان اجاازه داشاتند‬
‫ساعت ‪ 11:30‬بامداد یک فنجان و نیم شیر بنوشند اما تا وقت شام هیچ چیز دیگر‬
‫صرف نکنند‪ .‬بابا‪ 9 ،‬روز بعد در ‪ 29‬نوامبر به آنان دساتور داد کاه روزهی خاود را‬
‫بشکنند‪ .‬یکشنبه ‪ 22‬نوامبر ‪ ،1925‬شمار زیادی از مردم برای گارفت دارشاان از‬
‫مرشد ‪،‬گرد آمدند‪ .‬همچنان که گفتاه شاد‪ ،‬روزهاای یکشانبه و پانج شانبه‪ ،‬روز‬
‫دارشان همگانی بود و برای دسترسی دیدار کنندگان به چاای و گال‪ ،‬دکاههاای‬
‫چوبی کنار خیابان برپا میشد‪ .‬در ای روز‪ ،‬رامجو‪ ،‬غنی‪ ،‬ساداشیو و سید صاحب از‬
‫راه رسیدند‪ .‬سید همراه خود یک خواننده قوالی ناشناس آورده بود اما هنگامی که‬
‫ت کم‬
‫برای اجرا در پیشگاه بابا قرار گرفت‪ ،‬به ناتوانی در آوازخوانی اعتراف نمود‪ .‬با ایا‬
‫حال او چنان بیشرم و پر روی بود کاه باا انگلیسای دسات و پاا شکساته از باباا‬
‫خواست که «جعبه» را به او بدهد‪ .‬منظاور او از «جعباه»‪ ،‬سااز هاارمونیوم درون‬
‫جعبهی چوبی بود که برای نواخت جلو او گذاشته بودند‪ .‬ساید از دسات آن مارد‬
‫الت پست به خروش آمد‪ ،‬زیرا تمام هزینهی او را پرداخت کارده و از ناسایک باه‬
‫مهرآباد آورده تنها برای آن که برای بابا برنامه اجرا کند‪ .‬سید ابراز ناامیادی کارد‪.‬‬
‫بابا‪ ،‬او را از ناسزا گفت به آن مرد باز داشت و به آن مرد قول داد که آن «جعبه»‬
‫به او داده خواهد شد‪ .‬بعدا بابا در ای راستا به مندلیها چنی گفت «باا پاشایدن‬
‫گرد و خا روی یک تکه زغال سنگ‪ ،‬رنگ آن عوض نمیشود‪ .‬باه روش مشاابه‪،‬‬
‫خواه انسانی خوب باشاد خاواه باد باشاد‪ ،‬سرشات و طبیعات او هرگاز دگرگاون‬
‫نمیشود»‪.‬‬
‫برنامهی دارشان‪ ،‬ساعت ‪ 8:30‬شب پایان یافات و چاون وسایلهی حمال و نتال‬
‫همگانی وجود نداشت‪ ،‬مردم با به دوش کشیدن بار و وسایل خود‪ ،‬پای پیاده راهی‬
‫ایستگاه قطار شدند‪ .‬ساز هارمونیوم به آن خواننده نما‪ ،‬اهدا گردیاد اماا او دوبااره‬
‫حق ویژهای برای خود قائل شد و از بابا خواست که یک کاولی (کاارگر) آن را باه‬
‫دوش بکشد‪ .‬بابا دو ت از مندلیها را در اختیار او گذاشت اما ابتدا به آنان دساتور‬
‫‪87‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫داد که به طور پنهانی‪ ،‬هارمونیوم را از درون جعبه بیرون آورند‪ .‬مندلیها جعبهی‬
‫خالی را بلند کردند و برای ای که وانمود کنند جعبه سنگی است باا شاکایت و‬
‫صدای بلند شروع به نالیدن کردند‪ .‬آنان پاای پیااده باا حمال جعباه‪ ،‬مساافت ‪9‬‬
‫کیلومتری تا ایستگاه پیمودند و آن را در کوپهی قطار گذاشتند‪ .‬هنگاامی کاه آن‬
‫مرد در کوپه جا افتاد و در جعبه را بااز کارد‪ ،‬در کماال شاگفتی و نابااوری آن را‬
‫خالی یافت‪ .‬او‪« ،‬جعبه» را خواسته بود و آن را دریافت کرد! چند روز بعد‪ ،‬باباا آن‬
‫هارمونیوم گرانبها را به عنوان پراساد خود به یک خوانندهی نابینا اهل احمدنگر به‬
‫نام ساالرام‪ ،‬پیشکش کرد‪.‬‬
‫‪ 26‬نوامبر‪ ،‬زادروز پادری بود‪ .‬بابا بر گردن او حلتهی گل نهاد و او را بوساید‪ .‬روز‬
‫بعد‪ ،‬خوانندهی سرشناسی به نام پیارو قوال در محوطهی بیمارستان برناماه اجارا‬
‫کرد‪ .‬بابا موسیتی قوالی را دوست داشت و پیارو هم که صدای استثنایی داشت باا‬
‫جان و دل آواز خواند‪ .‬مندلیها گفتند که اجرای او بهتری آوازخوانی قوالی اسات‬
‫که تا کنون شنیدهاند‪ .‬جمعیت زیادی از احمدنگر و مکانهای دیگر برای شانیدن‬
‫صدای او آمده بودند‪ .‬شمار مردمی که برای دارشان مرشد میآمدند باه انادازهای‬
‫افزایش یافت که پیدا کردن جای نشست در مراسم دشوار شده بود‪ .‬در پاسخ باه‬
‫ای نیاز‪ ،‬بابا مکانی را نزدیک ساختمان پستخانه برگزیاد و دساتور داد کاه تااالر‬
‫بزرگی را برپا سازند‪ ،‬به ابعاد ‪ 32‬متر درازا و ‪ 23‬متار پهناا‪ .‬باباا آن را باه افتخاار‬
‫مرشد خود سای بابا‪ ،‬سای دربار نام نهاد‪ .‬یکشنبه ‪ 29‬نوامبر‪ ،‬بابا در حضور صادها‬
‫ت که برای دارشان او آمده بودند‪ ،‬سنگ بنای تاالر را نهاد‪ .‬با به کار بردن حدایر‬
‫خیزران و ورقههای آه موجدار‪ ،‬سای دربار با نظارت آجوباا بناا گردیاد‪ .‬در آخار‬
‫تاالر هم یک سکو برای برای اجرای نمایشها ساخته شد‪ .‬یک ماه بعد‪ ،‬ساخت ای‬
‫بنای بزرگ پایان یافت و بابا در گردهماایی بازرگ و جشا هاا در آنجاا دارشاان‬
‫میداد‪ .‬بعدها‪ ،‬بابا آخری بخش کتاب خود را در سای دربار نوشت‪ .‬در ای دوران‪،‬‬
‫‪ 500‬ت در مهرآباد زندگی میکردند و برای فراهم نمودن غذای آنان‪ ،‬آشپزخانهی‬
‫جدیدی بنا گردید که به طور رسمی در ‪ 30‬نوامبر گشایش یافت‪ .‬در ای مناسبت‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪88‬‬

‫خود بابا اجاقها را روش نمود و در پی آن ستایش زرتشتیان توسط پسو خواناده‬
‫شد؛ سپس ساالرام سرودهای باجان خواند و صفحات موسیتی از گرامافون پخاش‬
‫گردید‪ .‬در ای میان‪ ،‬شیرینی و چای هم سرو شد‪ .‬ای در حالی است که خاورا‬
‫هندوها جداگانه پخته میشد‪ .‬آنان به قدری خشک متدس بودند که هیچ کس از‬
‫طبتات اجتماعی و ادیان دیگر حتا اجازه نداشتند باه آب آشاامیدنی آناان دسات‬
‫بزنند‪ 9 .‬دسامبر ‪ ،1925‬در روزنامه گزارشی نوشته شده بود که ماهاتما گاندی در‬
‫جستجوی یک مرشد است‪ .‬ای امر‪ ،‬بابا را بار آن داشات کاه چنای بیاان کناد‪:‬‬
‫«گاندی پیش از ای ‪ ،‬بدون آن که آگاه باشد‪ ،‬آماادگی زیاادی بارای بااال کشایده‬
‫شدن الهی به دست آورده است‪ .‬پس از دو یا سه تولد دیگر او یاک مرشاد کامال‬
‫ت کم‬
‫میشود»‪ .‬مندلیها به شدت تشویق شدند هنگامی که بابا در ادامه چنای افازود‪،‬‬
‫«اما سرنوشت شما بسایار بهتار از گانادی اسات‪ ،‬زیارا در حاالی کاه او هناوز در‬
‫جستجوی مرشدی اسات کاه بادن و جاان خاود را تسالیم او ساازد‪ ،‬شاما او را‬
‫یافتهاید»‪ .‬بابا به مندلیهای دیگر نیز وعدههای مشابهی میداد‪ .‬بابا در ‪ 11‬دسامبر‬
‫در یک نامهی دستنویس به رامجو چنی آورد‪« :‬م تو را مانند خودی حتیتیام‬
‫دوست دارم‪ .‬حتا یک ثانیه هم بیارون از قلمارو ذهنای ما نیساتی‪ .‬ایا روزهاا‬
‫توریحات‪ ،‬مندلیها را گیج و سر در گم سااخته اسات‪ .‬بلاه‪ ،‬روزی شاما دو مارد‬
‫جوان (غنی و رامجو) نیز حتیتت را خواهید دید‪ .‬اخمهایتاان را در هام نکشاید و‬
‫شکیبا باشید‪ .‬پیوسته مرا یاد کنید»‪.‬‬
‫بارسوپ برای چند روز به مهرآباد آمد‪ .‬ساداشایو روز ‪ 11‬دساامبر از راه رساید و‬
‫غروب همان روز روانه شد‪ .‬اما پیش از رفت ‪ ،‬او با و مندلیها و بابا برای صرف شام‬
‫در هوای آزاد به باالی تپهی مهرآباد نزدیک تانک آب قادم زدناد‪ .‬ایا در حاالی‬
‫است که بابا به تازگی روزه گرفته بود‪ .‬از آنجایی که خورا سبزیجات به اندازهی‬
‫کافی نبود‪ ،‬بابا خیلی برآشفته شد و بعدا ناجا را کاه غاذاهاا را پختاه باود از روی‬
‫خشم مورد سرزنش قرار داد‪ .‬سپس بابا برای تنبیه بیشتر‪ ،‬به پاارواتی‪ ،‬سرپرسات‬
‫اشرام جذامیان در مهرآباد دستور داد که با چوب بامبو ناجا را بزند‪ .‬بهرامجی نیاز‬
‫‪89‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫مورد بازخواست قرار گرفت و به خاطر کوتااهی در وظیفاهاش نکاوهش و متدار‬


‫شناخته شد‪ .‬برای سرو چای به انبوه روز افزون مردم که به مهرآباد میآمدناد‪ ،‬دو‬
‫دکه با چوبهای خیزران و کیسههای گونی برپا شد‪ .‬سیتارام بوا از اهالی ارنگائون‬
‫یکی از دکهها را میگرداند که افزون بر چای‪ ،‬نارگیل‪ ،‬عود‪ ،‬کاافور‪ ،‬خاوراکیهاای‬
‫خشک‪ ،‬برنج برشته و نخود برشته نیز میفروخت‪ .‬رامبائو مالی‪ ،‬دکهی گل فروشی‬
‫را میچرخاند؛ برای کسانی که خواهان خرید حلتهی گل بودناد‪ .‬روزی باباا بارای‬
‫گشودن دکهی سیتارام به آنجا رفت و از مندلیها خواست که در کافهی او چاای‬
‫بنوشند‪ .‬اما شمار همراهان بابا و مشتریانی که پیش از ای در کافه نشسته بودناد‬
‫چنان زیاد بود که به همهی مندلیها چای نرسید‪ .‬از ای رو بابا به یک دکهی چای‬
‫فروشی دیگر رفت که توسط یک روستایی دیگار اداره مایشاد‪ .‬در آنجاا بتیاهی‬
‫مندلیها در فنجانها و نعلبکیهای لب پریاده چاای نوشایدند‪ .‬بااوجود وراعیت‬
‫فتیرانه و فروتنانهای که آن دو دکه داشتند‪ ،‬بابا دو نام شاهانه بار آنهاا گذاشات؛‬
‫هتل راج محل و هتل تاج محل‪.‬‬
‫همان طور که پیشتار گفتاه شاد‪ ،‬هنگاام گشاایش و راهانادازی آشاپزخانه در‬
‫مهرآباد‪ ،‬بابا به خاطر ای مناسبت و برپایی جش ‪ ،‬یکی از اجاقها را روشا کارد‪.‬‬
‫اما معنای عمیقتری در پس ای کاار وجاود داشات کاه در آن زماان باه چشام‬
‫میخورد‪ .‬پاندوبا یک براهم بود و از چندی روز پیش از بابا درخواست کرده بود‬
‫که اجازه دهد با سایر افراد از طبتات اجتماعی دیگر غذا بخورد‪ .‬بابا همیشه باه او‬
‫اندرز میداد که بنا بر اصول مسلم مذهب خود رفتار کند‪ .‬اصولی که به روشنی بر‬
‫ممنوعیت درآمیخت و معاشرت با سایر طبتاات اجتمااعی تاکیاد داشات‪ .‬در ‪12‬‬
‫دسامبر پاندوبا دوباره خواستار موافتت بابا شد و ای بار بابا ررایت خاود را اعاالم‬
‫نمود‪ .‬بابا به او گفات‪« :‬ما خاودم مسائولیت تاو را باه دوش کشایدم»‪ .‬پانادوبا‬
‫نخستی فردی بود که دستورات خشک و سانتی ماذهبی را کناار گذاشات و باا‬
‫آغوش باز یگانگی را که بابا بر آن تاکید داشت پذیرفت‪ 14 .‬دسامبر‪ ،‬بابا درباارهی‬
‫بیانیهای که توسط دکتر آنی بِسانت رهبر انجم تیوصوفیکال ‪ Theosophical‬مبنی‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪90‬‬

‫بر آمدن یک «آموزگار نوی جهانی»‪ ،‬مانند مسیح و باه شاکل شااگرد و نوچاهی‬
‫جوانش کریشنا مورتی به چاپ رسیده بود‪ ،‬دیدگاهش را چنی بیان نمود‪:‬‬
‫ای ها یکسره ریا و نیرنگ است‪ ،‬تیوصوفیستها از جمله خانم بساانت و کریشانا‬
‫مورتی‪ ،‬حتا بوی حتیتت هم به مشامشان نرسیده است‪ .‬آنان مایگویناد کاه روح‬
‫آموزگار جهانی خود را از طریق واسطهی ای پسر در جهان آشکار خواهند ساخت‬
‫و ای که سرنخ ای خیمه شب بازی هم در دست سارکردهی آناان در جاایی در‬
‫کوههای هیمالیا است‪ .‬اما در آن کوهها‪ ،‬جز گرد و خاا و سانگ چیازی وجاود‬
‫ندارد‪ .‬آموزگاران راستی ‪ ،‬مانند بودا‪ ،‬کریشنا‪ ،‬مسیح و زرتشت خود را بار بلنادای‬
‫کوهها و یا اعماق جنگلها مستتر نمیسازند‪ .‬آنان با کساانی کاه در راساتای بااال‬
‫ت کم‬
‫بردن روحانیت خود کار میکنند‪ ،‬آزادانه معاشارت نماوده و درمایآمیزناد‪ .‬آناان‬
‫باوجود برخورداری از متام و حالت واالی تدور ناشدنی و در ناشدنی‪ ،‬خود را به‬
‫پایی تری سطحهای آگاهی از محیط و دانش آموزان پاایی مایآورناد‪ .‬باه طاور‬
‫مشابه‪ ،‬حتا یک مرشد روحانی هم در جهان که زیار هار عناوان بیرونای پدیادار‬
‫گردیده‪ ،‬جز استفاده از بدن خود‪ ،‬هرگز نیاز به وسیله یا واسطه نداشته است‪ .‬اگار‬
‫ای «وسیلهی» آمدن «آموزگار جهانی» در ظرف یک سال بمیرد‪ ،‬ببینیم واکنش‬
‫خانم بسانت چیست!‬
‫بابا سخنان خود را با ای جمعبندی به پایان رساند‪« :‬به راستی‪ ،‬وجود ای مرشد‬
‫دروغی (کریشنا مورتی) هم بیمعنا نیست‪ .‬برعکس‪ ،‬ای برآیند کارهای گوناگون‬
‫خود م است که راه را برای آشکارسازی خودم باز میکند»‪ .‬روز بعد‪ ،‬در اداماهی‬
‫همی موروع‪ ،‬هنگامی که بابا دربارهی ماهاتماها و پیران دروغی سخ میگفت‪،‬‬
‫با لحنی هشدار دهنده‪ ،‬چنی خاطر نشان کرد‪:‬‬
‫کسانی که وانمود میکنند‪ ،‬افراد برجستهی الهی و یاا مرشادان کامال روحاانی‬
‫هستند و چشم طمع به داراییها و زنان دیگران دارند را باید تکه تکه کارد! هایچ‬
‫گناهی در انجام ایا کاار وجاود نادارد‪ .‬بارعکس‪ ،‬باا چنای رفتااری شاماری از‬
‫روحهای دیندار بیگناه از چنگ آنان رهایی مییابند‪.‬‬
‫‪91‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫بابا دوباره سخ از گاندی به میان آورد‪:‬‬


‫گاندی در میان روح های به خادا – نرسایده در جهاان‪ ،‬بهتاری انساان اسات‪.‬‬
‫باوجود آن که مردمان بسیاری او را ماهاتما صدا میزنند اما او آشاکارا و بایپارده‬
‫میگوید که فرسنگها از هدف به دور است و در آخری نوشتههای خود باه ایا‬
‫میاندیشد که خود را به طور تمام و کمال تسلیم کسی سازد که با حقیقت‪ ،‬یکی‬
‫است‪ .‬شناخت حقیقت‪ ،‬دستیابی و پیروزی بسیار دشواری است‪.‬‬
‫‪ 17‬دسامبر ساعت ‪ 11:30‬بامداد‪ ،‬در دیدار هفتگی و نوشیدن چای هر پنج شنبه‬
‫در فامیلی کوارترز‪ ،‬بابا به مندلیها هشدار داد‪:‬‬
‫مواظب خشم باشید‪ ،‬خشم یک مرشد کامل برای کسانی که پیوند و بستگی با او‬
‫دارند و همچنی سایر افراد‪ ،‬سودمند است‪ .‬اما خشم یک انسان عادی به شدت به‬
‫او آسیب میزند‪ .‬با تمام کسانی که برای دارشان م میآیناد‪ ،‬ساوای از طبتاهی‬
‫اجتماعی‪ ،‬خلق و خوی و سرشتی که دارند با مهربانی‪ ،‬توجه و احترامِ واجب‪ ،‬رفتار‬
‫کنید‪ .‬احساسات دیگران را جریحهدار نکنید‪ .‬چنانچه شخدی از روی خشام و باه‬
‫تندی با شما سخ گفت‪ ،‬شما با فروتنای باا او برخاورد کنیاد و پاساختاان حتاا‬
‫مودبانهتر باشد‪ .‬اگر افتادگی بر آن شخص کارساز نشد و به سرپیچی از درخواست‬
‫معی شما پافشاری نمود‪ ،‬آنگاه باید به پاهای او بیفتید‪.‬‬
‫چکیدهی سخنانم ای که هرگاه احساس خشم به شما دست میدهد‪ ،‬در کنترل‬
‫و فرونشاندن آن بکوشید‪ .‬م ریارتکشی راستی را به شما میآموزم‪ .‬باه آنچاه‬
‫میگویم گوش فرادهید‪ ،‬وگرنه در پی خود خشنودی خود برآیید‪.‬‬
‫روز بعد بابا دربارهی ریاکاری‪ ،‬ای بیانات را گفت‪:‬‬
‫آدمی باید یا کالغ باشد یا قو! اما نه مرغ ماهیخوار که در برون سفید اسات و در‬
‫درون سیاه‪ .‬همچنی همواره از چشم داشت به دارایایهاا و زناان دیگاران دوری‬
‫کنید‪ .‬انتظار هرچیزی را از م داشته باشاید‪ ،‬جاز ایا دو ماورد؛ وگرناه زنجیار‬
‫بیانتهای زایشها و مرگها‪ ،‬شما را پیوسته در بند و اسارات نگاه خواهد داشت!‬
‫‪ 19‬دسامبر بابا دربارهی حالت واقعیاش اشارهای نمود و چنی آشکار ساخت‪:‬‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪92‬‬

‫شکل و حالت واقعی م در کالم نمیگنجد‪ .‬هنگامی که سخ بگویم‪ ،‬اندکی آن‬


‫را به طور درونی‪ ،‬در دل‪ ،‬تجربه خواهند کرد و همزمان شکل بیرونی ما ‪ ،‬مانناد‬
‫مسیح‪ ،‬محمد‪ ،‬بودا‪ ،‬کریشنا‪ ،‬رام و زرتشت خواهد باود‪ .‬آناان همگای‪ ،‬شابیه ما‬
‫بودند‪ ،‬با همی مو و همی چهره‪.‬‬
‫شما ذرهای هم نمیتوانید تدور کنید که در شکل فیزیکیام تا چه اندازه رناج و‬
‫عذاب میکشم‪ .‬حتا با شکم خالی‪ ،‬م در سراسر روز فعال هستم و روزی ساه تاا‬
‫چهار ساعت پشت سرهم روی کتاب کار میکنم که باعث مایشاود از کمار درد‬
‫رنج ببرم‪ .‬با ای وجود‪ ،‬برای م چیزی باقی نمانده است که که بخواهم برای خود‬
‫باه آن دساتیاابم‪ .‬ما باه هددف خاود رسایدهام! رناج کناونی ما ‪ ،‬روزههااا و‬
‫ت کم‬
‫خلوت گزینیها‪ ،‬در راستای نفع و سود دیگران است‪ .‬بیشتر شما آگاه هستید کاه‬
‫ای حتیتت دارد‪ ،‬زیرا شخدا آن را تجربه کرده و گواه بر آن بودهاید‪.‬‬
‫بابا از مندلیها خواست که تا نیمه شب ‪ 24‬ماه دسامبر‪ ،‬شب زادروز مسیح‪ ،‬بیدار‬
‫بمانند‪ .‬همگان آن شب را با سرگرمی گذراندند و هر یک در وص مسیح سخنانی‬
‫ایراد کرد‪ .‬آخری سخنران آجوبا بود که با پوشایدن یاک ردای سافید بلناد و در‬
‫دست داشت یک صلیب چوبی سه متری به طور نمایشی از راه رسید و به جماع‬
‫پیوست‪ .‬او سخنان تکان دهندهای دربارهی زنادگی مسایح و باه صالیب کشایده‬
‫شدن او ایراد کرد و پس از آن‪ ،‬چند ت از پسران روساتای ارنگاائون سارودهاای‬
‫مذهبی مسیحی را خواندند‪ .‬در ‪ 25‬دسامبر‪ ،‬برای گرامی داشات کریسامس‪ ،‬یاک‬
‫روز تعطیل کامل رعایت شد و باباا در مکاان خاا ‪ ،‬باه منادلیهاا‪ ،‬آموزگااران‪،‬‬
‫دانشآموزان‪ ،‬بیماران بیمارستان و زائران چای‪ ،‬شیرینی و خوراکی باجیا به عنوان‬
‫پراساد داد‪ .‬بازی ورزشی آتیا ‪ -‬پاتیا تا ساعت ‪ 11‬بامداد برگزار شاد و باازیهاای‬
‫دیگر بعد از ظهر انجام گرفت‪ .‬اندکی دیرتر‪ ،‬سر شاب‪ ،‬یاک خواننادهی کرتاان از‬
‫ساعت ‪ 8‬تا ‪ 10‬برنامه اجرا کرد‪ .‬برای سرپرستی و مدیریت ملاک رو باه گساترش‬
‫مهرآباد‪ ،‬یک کمیته با ویژگی و راه و روش گوتا (میکدده) در دوران منازل مایم‪،‬‬
‫بنیان گذاشته شد و آن را کمیتهی حلته نامیدند که ریاست آن را رستم به عهده‬
‫‪93‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫داشت و بهرامجی و ویشنو معاونان او بودند‪ .‬افرادی که نامشان در ادامه میآیاد‪،‬‬


‫در میان اعضا قرار داشتند‪ :‬آنا ‪ ،104‬ارجون‪ ،‬گالبشا‪ ،‬کیسان‪ ،‬زال‪ ،‬کاکاا شااهانه‪،‬‬
‫ماروتی پاتل‪ ،‬ماساجی‪ ،‬داتاتری ا‪ .‬نیسال (آموزگار)‪ ،‬پادری‪ ،‬پانادوبا‪ ،‬پنادو و پِساو‪.‬‬
‫ای در حالی است که عبادالکریم باه عناوان پاادو و طیاب علای هام باه عناوان‬
‫خدمتکار برگزیده شدند‪ .‬سپس قوانینی گذاشته شد که کمیتهی حلته موظ باه‬
‫اجرای آن بود‪ .‬بابا شخدا بازرسی از تمامی تشکیالت و ساازمانهاا را در مهرآبااد‬
‫ادامه داد‪ .‬برای نمونه‪ ،‬زمستانهاا‪ ،‬باباا مطمائ مایشاد کاه تاک تاک بیمااران‬
‫بیمارستان و مهمان در دارامشاال‪ ،‬پتو به اندازهی کافی دارند‪ .‬بچههای مدرسه نیاز‬
‫در صورت نیاز‪ ،‬جوراب و لباس گرم دریافت میکردند‪ .‬یکی از وظیفههای رستم و‬
‫بهرامجی ای بود که پیش از دارشان گرفت دیدار کنندگان‪ ،‬ابتدا میبایست با هر‬
‫یک نشستی داشته و دلیل آمدن آن شخص را معی کنناد و دریابناد کاه آیاا او‬
‫برای کمک مادی و درمان بیماری آمده و یا خواهان پاسخ به پرسشهای روحانی‬
‫است‪ .‬درخواست برای دیدار و دارشان گرفت از بابا چنان زیاد بود که اگر تک تک‬
‫افراد اجازه مییافتند با مرشد گفتگو کنند‪ ،‬وقت کافی برای دیدار بابا باا همگاان‬
‫وجود نداشت‪.‬‬
‫تودهی مردم و مندلیها‪ ،‬بابا را شِری ‪ Shri‬باه معناای حضارت ماینامیدناد کاه‬
‫عنوانی است محترمانه برای نام باردن پیاران و مرشددان در هناد‪ .‬منادلیهاا از‬
‫شاری چیازی‬ ‫دیدار کنندگان مایپرسایدند‪« ،‬چارا آمادهای؟ آیاا مایخاواهی از ِ‬
‫بپرسی»؟ آنگاه زمانی که آن فرد نزد بابا میرفت‪ ،‬رستم و یا بهرامجی‪ ،‬مرشد را از‬
‫دلیل و هدف از دیدار آن شخص با خبر میسااخت‪ .‬ایا روش آشناساازی‪ ،‬تماام‬
‫چیزیهایی که به آزردگی آن شخص دام زده بود را آشکار مینمود و به سرعت‬
‫همهی چیزهایی که فرد به آن میاندیشید را هویدا میساخت‪ .‬در آن روزگار‪ ،‬باباا‬
‫گهگاه از منزل نوشیروان ساتا در ساختمان اکبر پرس در احمدنگر دیدن میکارد‪.‬‬
‫گامای ‪ 25‬ساله خواهر نوشیروان‪ ،‬باا شاوهرش در نااگپور زنادگی مایکارد و در‬
‫تعطیالت کریسمس و تابستان به طور مرتاب باه احمادنگر مایآماد‪ .‬در تعطیال‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪94‬‬

‫کریسمس سال ‪ ،1925‬گایمای نخستی فرصت خود را بارای دیادار باا مهرباباا‬
‫یافت‪ .‬برادران او و خواهرش مانو دربارهی بابا برای او نوشته بودند و از آنجایی کاه‬
‫گایمای گرایش روحانی داشت‪ ،‬مشتاق گرفت دارشان از باباا گردیاد‪ .‬گاماای باا‬
‫فرزندانش وارد احمدنگر شدند و اندکی بعد‪ ،‬تمامی خاانوادهی سااتا باا درشاکهی‬
‫اسبی ویکتوریا راهی مهرآباد شدند‪ .‬آن زمان باباا زیار درخات کناار میاز‪-‬کاابی‬
‫نشسته بود و آمدن گروه را دید‪ .‬گایمای با نخستی نگاه‪ ،‬برایش روش شاد کاه‬
‫مهربابا در سطح باالتری از هستی کار میکرد‪ .‬در ذه جهانی مرشد‪ ،‬او با چشام‬
‫الهیاش و از دیدگاهی واال تمامی جهان را بررسی و ردیابی میکند‪.‬‬
‫بابا از همان تماس اول با خانوادهی سااتا در‬
‫ت کم‬
‫انتظار برقرای پیوند درونی خود باا خاانوادهی‬
‫جاساواال بود‪ .‬گاایماای باا ایا اندیشاه کاه‬
‫ممک است بابا از دیدن شمار زیادی که سوار‬
‫بر درشکه شادهاناد و فشااری کاه باه اساب‬
‫میآید ناخشنود شود‪ ،‬به ایرج پسر نه سالهاش‬
‫گفت که پایی بپرد‪ .‬هنگاام فارود ایارج لیاز‬
‫خورد و آرنجش خراش برداشات و شاروع باه‬
‫خونریزی نمود‪ .‬با ای حال قدم زناان در پای‬
‫درشکه روانه شد‪ .‬به محض ای که ایرج جلاو‬
‫بابا رسید‪ ،‬بابا دربارهی جراحتش از او پرسید‪ .‬آنگاه متداری خاکستر دونی بر زخم‬
‫او گذاشت و آن را با دستمال گردن خود بست‪ .‬باباا دسات ناوازش بار سار ایارج‬
‫کشید‪ ،‬او را بوسید و بر زانوی خود نشاند‪ .‬ای مهربانی و لط باباا‪ ،‬قلاب ایارج را‬
‫برای همیشه ربود‪ .‬در سرنوشت ایرج ای بود که یکی از امی تری یااران مرشدد‬
‫بشود‪ .‬او گاه و بیگاه به دیدار بابا میآمد و ‪ 11‬سال بعد در ساال ‪ 1938‬باه طاور‬
‫همیشگی به او پیوسات‪ .‬در یاک مناسابت باباا رو باه خاواهران سااتا کارد و باه‬
‫بانوماسی یک گل سرخ به عنوان پراسااد بارای خاوردن داد‪ .‬ساپس از گالماسای‬
‫‪95‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫پرسید‪« ،‬چندتا برادر داری»؟ هنگامی که پاسخ داد ‪ 5‬برادر دارد‪ ،‬بابا گفت‪« :‬ما‬
‫برادر ششم تو هستم»‪ .‬مهرجی ماما ساتا پرسید که او چگونه میتواند یک پیار را‬
‫بشناسد‪ .‬بابا روی لوح دستی خود چنی نوشت‪« :‬برای شناخت یک پیر‪ ،‬شما باید‬
‫ابتدا یک پیر باشید»! در ای میان‪ ،‬دو برادر جوان بابا‪ ،‬بهارام ‪ 17‬سااله و ادی ‪11‬‬
‫ساله نیز هنگام تعطیالت مدرسه به مهرآباد آمده بودناد و در شاامگاه ‪ 4‬ژانویاهی‬
‫‪ 1926‬همراه کاکاوبای مادر ویشنو به پونا برگشتند‪.‬‬
‫‪ 7‬ژانویه‪ ،‬بابا ای پیام را دربارهی خدمت به نیازمندان به مندلیها داد‪:‬‬
‫کمک به فترا‪ ،‬بینوایان و دردمندان خدمت به شمار میرود‪ .‬چنی اشخاصی باه‬
‫ما ای فرصت را میدهند تا به آنان خادمت کنایم و ماا بایاد از آناان سپاساگزار‬
‫باشیم‪ .‬هنگام خدمت‪ ،‬ما نباید به هیچ وجه به فکار خاود باشایم‪ .‬تنهاا آن زماان‬
‫میتوان آن را خدمت حتیتی نامید‪ .‬اگر شما فکر کنید در حق کسانی که به آنان‬
‫خدمت میکنید لط مینمایید‪ ،‬آن خادمت نیسات‪ ،‬بلکاه عملای اسات کاه باا‬
‫انگیزهی پنهانیِ خودخواهی انجام گرفته است‪.‬‬
‫اگر کسی به ما ناسزا بگوید و یا توهی کند و باعث درد و زجر ما گردد و یا اگار‬
‫ما را به هر روشی مورد آزار و اذیت قرار دهد‪ ،‬ما باید در برابر چنی شخدای سار‬
‫خم کنیم تا آن که از روی خشم واکنش نشان دهیم‪ ،‬زیرا او وسیلهای است بارای‬
‫پا کردن سانسکاراهای ما‪ .‬به ای دلیال باود کاه مسایح گفات اگار کسای باه‬
‫گونهی راست شما سیلی زد‪ ،‬گونهی چپ خود را نیز به او پیشکش کنید‪.‬‬
‫نمونهی خدمت بدون خودخواهی مندلیها در مورد یک پسار هاریجاان باه ناام‬
‫کاشینات دیده شد‪ .‬او را با درجهی تب باال در بیمارستان مهرآباد پذیرش کردناد‪،‬‬
‫زیرا از یک مورد خطرنا سینه پهلو رنج میبرد‪ .‬بابا در نخستی شب پذیرش در‬
‫‪ 7‬ژانویه‪ ،‬برای مدتی کنار تخت او نشست و ساپس باه دنباال پادر و ماادرش در‬
‫روستای دِوالگائون فرستاد‪ .‬بابا پیش از آن که برای استراحت راهی شود‪ ،‬چنای‬
‫بیان نمود‪« :‬م اقیانوس هستم و انساانهاا مانناد حباابهاای روی آبهاای آن‬
‫میباشند‪ .‬حباب با ترکیدن‪ ،‬ناپدید و در اقیانوس فرو میرود و با آن یکی میشود‪.‬‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪96‬‬

‫پدر و مادر کاشینات روز بعد از راه رسیدند و طبیعتاا نگاران وراعیت پسارخود‬
‫بودند اما بابا به آنان اطمینان بخشاید کاه آن پسار خاوب خواهاد شاد‪ .‬یکای از‬
‫مندلیها برگزیده شده بود که برای آوردن یخ باه احمادنگر بارود و ساپس آن را‬
‫روی پیشانی کاشینات بگذارد‪ .‬دیگران وظیفاه داشاتند شابانه روز کناار آن پسار‬
‫باشند‪ .‬بابا بارها به بیمارستان سر میزد تا از ورعیت کاشاینات بااخبر شاود و در‬
‫راستای مراقبت از او دستوراتی به دکتر کارکال میداد‪ .‬تشخیص دکتر کارکال ای‬
‫بود که امیدی به زنده ماندن پسر نیست پیوسته بر رهنمونهای بابا تکیه داشات‪.‬‬
‫بنا بر راهنمایی بابا‪ ،‬پادری‪ ،‬پندو و دکتار کارکاال نهایات کوشاش خاود را بارای‬
‫درمان پسر به کار بردند و به خاطر تالش آنان‪ ،‬کاشینات رفته رفته بهبودی خاود‬
‫ت کم‬
‫را بازیافت‪ .‬بابا بسیار خشنود شد و به دکتر کارکال یک گلدان نتاره و باه پنادو و‬
‫پادری هم هرکدام یک شاال پشامی پااداش داد‪ .‬آن روزِ شاادی و خوشاحالی در‬
‫مهرآباد بود و بی همگان شیرینی پخش شد‪.‬‬
‫مردی از اهالی پاتاردی که پیشتار باه شالل وکالات اشاتلال داشات باا انجاام‬
‫تمرینات معینی یک یوگی شده باود‪ .‬شانبه ‪ 9‬ژانویاهی ‪ ،1926‬او بارای گارفت‬
‫دارشان از بابا به مهرآباد آمد و تمایل داشت دربارهی روحانیت از بابا پرسشهاایی‬
‫بکند و بابا هم پذیرفت که به تمامی پرسشهای آن مرد پاسخ دهاد‪ .‬از آن جاایی‬
‫که شمار زیادی در آنجاا حضاور داشاتند و بارای اطمیناان از خدوصای مانادن‬
‫موروع‪ ،‬یوگی گفت که دوست دارد پرسشهایش را بنویسد‪ .‬بابا پذیرفت‪ .‬یک لوح‬
‫به یوگی داده شد و او شروع به نوشت نمود‪ .‬بابا که رو به روی یوگی نشسته باود‬
‫نیز همزمان نوشت بر لوح دستیاش را آغاز کارد‪ .‬پاس از آن کاه نوشات یاوگی‬
‫پایان یافت‪ ،‬او لوح خود را به بابا داد و بابا لوح خود را به یوگی داد‪ .‬یوگی خشکش‬
‫زد‪ ،‬زیرا تمام پاسخهایش را روی آن لوح یافت‪ !.‬دانایی کل بابا‪ ،‬به شدت بر یاوگی‬
‫اثر گذاشت‪ .‬پس از آن که یوگی راهی شد‪ ،‬بابا چنی بیان نمود‪« ،‬ای نخستی بار‬
‫است که م هوس کردم اندیشههای یک دیادار کنناده را بخاوانم و آن را باازگو‬
‫کنم‪ ،‬هرچند که در مورد مندلیها‪ ،‬م بارها ای کار را انجام میدهم‪ ،‬همان طاور‬
‫‪97‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫که همهی شما میدانید»‪ .‬چندی پیش موهان شاهانه یک آرتی باه زباان مااراتی‬
‫برای بابا نوشته بود که در تمامی گردهماییها خوانده میشد اما مندلیها دوسات‬
‫داشتند که یک آرتی به زبان گوجراتی داشته باشند‪ .‬بابا به آنان گفت که خودشان‬
‫یک سرود بنویسند اما هیچ یک از سرودها مورد پسند و دلخواه بابا نبود‪ .‬سرانجام‬
‫بابا در ‪ 11‬ژانویهی ‪ ،1926‬آرتی خودش را به نام بوجاو نار ‪ Bujaave Naar‬نوشت که‬
‫بعدا به نام گوجراتی آرتی شناخته شد‪ .‬اما آن روزگار‪ ،‬ای آرتی بارهاا و باه طاور‬
‫مرتب خوانده نمیشد‪.‬‬
‫ای خداوند دستور فرما که آتش نادانی خاموش گردد!‬
‫عاشتانت را نور ایمان ارزانی دار که مشتاق آنند‪.‬‬
‫ای مرشد مهربابا! ما سر خود را بر پاهای تو مینهیم‪.‬‬
‫ای مهربابا! تو آن یکتایی که حالت اصلی خداوند را میشناسد‪.‬‬
‫تویی پادشاه حقیقت‪ ،‬تویی عاشق و معشوق در حالت یگانگی!‬
‫تویی سیالب دانش بیکران و اقیانوس یکتایی‪.‬‬
‫ای محبوب الهی‪ ،‬دانش ایزدی را به ما ارزانی دار‪.‬‬
‫ای پاراماتما‪ ،‬چون تو آگاه به همه چیز و خود دانش الهی هستی!‬
‫ما را با سر کشیدن جام عشق الهی‪ ،‬مست و سرخوش ک ‪،‬‬
‫ای ساقی‪ ،‬به ما جام شراب الهی را نوید ده! ما جانماان را پیشاکش و فادای تاو‬
‫میسازیم‪.‬‬
‫با کشتی شکسته در میان اقیانوس‪ ،‬تنها اگر ساکان در دساتان تاو باشاد رهاایی‬
‫خواهیم یافت‪.‬‬
‫ای مهربابا تویی ناخدا و پشتیبان ما!‬
‫پنج شنبه ‪ 14‬ژانویه‪ ،‬چند ت از مریدان اولیه بابا از جمله ساداشیو‪ ،‬رامجو و بابو‬
‫سایکلواال از مهرآباد دیدن کردند‪ .‬گهگاه شایعاتی دربارهی مرشد پخش مایشاد‪.‬‬
‫در ‪ 23‬ژانویه‪ ،‬آنگال پلیدر‪ ،‬بائو صاحب وانجاری و چند ت از مریادان مهرباباا در‬
‫احمدنگر با شنیدن شایعاتی در مورد مرگ و یا کشته شدن او‪ ،‬به مهرآباد آمدناد‪.‬‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪98‬‬

‫بابا با شنیدن نگرانیهای آنان چنی گفات‪ « :‬در راساتای ایا هادف‪ ،‬حتاا اگار‬
‫آسمان و زمی هم به هم دوخته شوند‪ ،‬م تا ‪ 26‬سال آینده بدنم را رها نخاواهم‬
‫کرد‪ .‬پس از آن‪ ،‬خواه م بدنم را رها کنم یا نه‪ ،‬بستگی به خواست ما دارد‪ .‬اماا‬
‫م پیوند خود را با ای بدن‪ ،‬در نهایت‪ ،‬تا ‪ 90‬سالگی نگاه نخواهم داشت»‪.‬‬
‫روزی هنگامی که شهریار‪ ،‬پدر بابا در بستر بیماری افتاده و هماهی بارادران باباا‬
‫نیز در مهرآباد نزد او بودند‪ ،‬آخر شب مردی بر در خانهی شهریار و شیری کوبیاد‬
‫و به آنان خبر داد که بابا دستگیر شاده و باه زودی رواناهی زنادان خواهاد شاد‪.‬‬
‫شیری با شنیدن ای سخ ‪ ،‬بیدرنگ با قطار راهی شد و همان شب باه مهرآبااد‬
‫رسید‪ .‬در ای میان‪ ،‬شهریار نیز آن شب خواب به چشامش نرفات و یکساره ناام‬
‫ت کم‬
‫یزدان را بر زبان جاری ساخت‪ .‬پس از آن که شیری ‪ ،‬پسر محبوب خود را صحیح‬
‫و سالم یافت‪ ،‬خبر آن را از طریق تلگراف برای شهریار فرستاد‪ .‬شیری میبایسات‬
‫با مخالفتها و دشمنیهای تند و آتشینی از جامعهی ایرانی و پارسی پونا رو به رو‬
‫گردد که پیوسته او را به خاطر پسرش مورد آزار و اذیت قرار میدادند‪ .‬آنان مدعی‬
‫بودند که مهربان دیوانه شده‪ ،‬به یک قدیس دروغی درآمده و مردم را میفریباد‪.‬‬
‫آنان برای آزار و رنجاندن شیری ‪ ،‬شایعات زشت و بد سیرتی را پراکنده میکردناد‬
‫اما به خاطر منش و شخدیت قوی او‪ ،‬شیری هرگاز از پاای ننشسات و در برابار‬
‫دشمنیها سر فرود نیاورد‪.‬‬
‫سالیان پیش‪ ،‬بابا از مردی به نام موالگ در کِرکی‪ ،‬حومهی پونا دیدن کرده بود‪.‬‬
‫ای مرد در چهار ملازهی تادیفروشی که شهریار مالک آن باود شاراکت داشات‪.‬‬
‫شهریار مردی ساده دل و بیآالیش بود که به طور تام به موالگ اعتماد مایکارد‪،‬‬
‫در حالی که شیری بسیار تیز بی و از هوش و ادرا قلبی برخوردار بود کاه باه‬
‫آسانی گول نمیخورد‪ .‬روزی موالگ‪ ،‬شهریار را به خانهاش فراخواند و گفت‪« :‬شما‬
‫پا به س گذاشتهاید‪ ،‬چرا اجازه نمیدهید که ما باه ملاازههاای تاادی فروشای‬
‫رسیدگی کنم؟ آیا ای برای شما بهتر نیست؟ اما اگر میپذیرید باید ررایت خاود‬
‫را به طور نوشتاری ابراز دارید و مسئولیتهای خود را به م واگذار کنیاد‪ .‬افازون‬
‫‪99‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫بر ای ‪ ،‬م چند جریب زمی با درختان تادی خریداری کردهام که بایاد ساند آن‬
‫را امضا کنید»‪ .‬در آن روزگار‪ ،‬شهریار آماده بود که دست از کار بکشد و بازنشست‬
‫شود‪ .‬موالگ یک سند تمبردار محضری آورد و به او گفت که امضاا کناد‪ .‬گرچاه‬
‫سند سفید و جزئیات قرارداد نوشته نشده بود اما موالگ گفات کاه آن را پاس از‬
‫مشورت با وکیل‪ ،‬پر خواهد کرد‪ .‬شهریار با اعتمادی که به موالگ داشت‪ ،‬آن سند‬
‫سفید را امضا کرد‪ .‬اما موالگ یک آدم خیانتکار و دو رو از آب درآمد و آن ساند‬
‫را از توافقها و بیانیههای دروغی پر کرد‪ .‬پس از مدتی او ادعاای مالکیات چهاار‬
‫ملازهی تادی فروشی را کرد‪ .‬دعوا به دادگاه کشیده شد و تا چنادی ساال اداماه‬
‫یافت‪ .‬شیری زیر تنش عدبی بود و با یک وکیال مشاورت کارد و او باه شاهریار‬
‫میگفت که در دادگاه چه بگوید و شیری هم به نوبهی خود شهریار را وادار به از‬
‫بر کردن مشورتهای وکیل مینمود‪ .‬وکیل به شهریار گفت که در دادگااه بگویاد‬
‫که آن امضا‪ ،‬امضای او نیست‪ .‬اما شاهریار از گفات دروغ در دادگااه سار بااز زد‪.‬‬
‫سرانجام شهریار محکوم شد و جز خانهی شخدای و انادکی پاول‪ ،‬چیازی بارای‬
‫شیری و شهریار باقی نماند‪ .‬بدی ترتیب پدر و مادر مهربابا با کالهی که سرشاان‬
‫گذاشته شد‪ ،‬کسب و کار به حق خود را از دست دادند‪ .‬شهریار برای دلداری دادن‬
‫به شیری میگفت‪« :‬موالگ در زنادگیهاای بعاد بایاد آن بادهی را بپاردازد» و‬
‫شیری با کنایه و به طور نیشدار پاسخ میداد‪« :‬اما م آنجا نخواهم بود کاه آن را‬
‫ببینم»‪ .‬شهریار همیشه تسلیم خواست خداوند باود و مارد کیناه تاوزی نباود‪ .‬او‬
‫توسط یک دوست پیامی برای موالگ فرستاد‪ :‬م تو را بارای کااری کاه کاردی‬
‫میبخشم‪ .‬اگر هرگز زمانی برسد که تو خواهان بخشش م باشای‪ ،‬ممکا اسات‬
‫م دیگر زنده نباشم‪ ،‬زیرا هم اکنون م یک پیرمرد هستم‪ .‬پاس باه یااد داشاته‬
‫باش که دلیلی ندارد تو درخواست بخشش از م داشته باشی‪ ،‬زیرا امروز م تو را‬
‫به طور تمام بخشیدم‪ .‬اکنون ای موروعی است مابی تو و خداوند‪.‬‬
‫‪ 28‬ژانویهی ‪ ،1926‬زادروز حضارت باباجاان جشا گرفتاه شاد‪ .‬در ایا میاان‬
‫برنامهریزی برای جش زاد روز بابا طرف چند هفتهی آتای در دسات اقادام باود‪.‬‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪100‬‬

‫بیشتر مندلیها در آن روزگار‪ ،‬مردان جوانی بودناد و باباا روزاناه ‪ 2‬سااعت وقات‬
‫صرف میکرد و دربارهی برداشت سانسکاراهای بسیار زیاد با کردار خالف اخالق و‬
‫زشت برای مندلیها توریح میداد‪ .‬شخدی دربارهی ترشحات شبانه از بابا پرسید‬
‫و او توریح داد کاه هنگاام خاواب دیادن‪ ،‬سانساکاراهای اساارتآمیاز اندوختاه‬
‫نمیشوند‪ .‬اما حتا آن رویا نیز ناشی از اندیشههای ناپا در درازای روز است‪ .‬باباا‬
‫چنی افزود‪:‬‬
‫بنابرای اندیشههای بد را نباید به ذه راه داد‪ .‬باید با عشق و سرسپردگی‪ ،‬ذه‬
‫را سرگرم خدمت به دیگران نمود‪ .‬مدرف کردن سانسکاراها بدی روش ساودمند‬
‫است‪ ،‬نه با ت دادن به کردار زشت و ناپا ‪ .‬بارش باران‪ ،‬خوبیهای بسایار در بار‬
‫ت کم‬
‫دارد اما باران باید به روش درست ببارد‪ ،‬وگرنه به جای دام زدن به شاکوفایی و‬
‫آبادانی‪ ،‬با جاری شدن سیل‪ ،‬به محدوالت کشاوزری و حتا باه زنادگی انساانهاا‬
‫آسیب میرساند‪.‬‬
‫‪ 3‬فوریه‪ ،‬یک پمپ مکانیکی سر چاه کار گذاشته شد تا آب به آسانی در دساترس‬
‫قرار گیرد‪ .‬بابا به آجوبا و بنای سنگکار دستور داد کاه نداب پماپ بایاد در هار‬
‫شرایطی‪ ،‬آن روز انجام پذیرد‪ .‬بابا گفت‪« :‬یا پمپ را امروز نداب کنیاد و یاا آن را‬
‫دور اندازید»‪ .‬ای در حالی است که پمپ دستی قدیمی میبایست جا به جا شاود‬
‫اما بنا نمیخواست که وقت ارافی کار کند و راهی احمدنگر شد‪ .‬هنگامی که باباا‬
‫باخبر شد‪ ،‬خودش با کمک مندلیها کار را تمام کرد و پمپ نو تا سااعت ‪ 9‬شاب‬
‫ندب شد‪ .‬چانجی از خانهاش در بمبئی مرتب برای دیدار به مهرآباد میآماد و در‬
‫ای میان‪ ،‬مشلول فروش سینمای خود نیز بود‪ .‬او از ‪ 9‬فوریاه باه عناوان یکای از‬
‫اعضای دائمی مندلی شروع باه زنادگی در مهرآبااد نماود و کاارش را باه عناوان‬
‫آموزگار مدرسه ادامه داد‪ .‬ویشنو با راهنماایی چاانجی نمایشانامهای را در باارهی‬
‫زندگی شیواجی برای اجرا در جش زادروز بابا تمری کرد‪.‬‬
‫دوران چنی برداشت نمود‪« :‬مرشد که گفته باود کاه در یکای از تجسامهاای‬
‫پیشی خود‪ ،‬شیواجی بوده است و مریدانش را در جنگ رهبری کرده است‪ .‬اینک‬
‫‪101‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫در یک نبرد دیگر میجنگید اما ای کارزاری بود بر علیه نادانی و نیروهای مایا که‬
‫در جهان رایج است»‪ .‬روز بعاد‪ ،‬شایری ماای باا پسارانش‪ ،‬بهارام و ادی و دختار‬
‫کوچکش مانی‪ ،‬پیشاپیش برای جش زادروز بابا به مهرآباد آمدند‪ .‬در ایا میاان‪،‬‬
‫فعالیتها در مهرآباد با هیجان رویداد پیش رو‪ ،‬به طور چشمگیری افازایش یافتاه‬
‫بود‪ .‬آجوبا در دفترچهی خاطراتش چنی مینویسد‪:‬‬
‫بابا به تازگی به سختی و به طور نامنظم غذا صرف مایکناد‪ ....‬افازون بار شامار‬
‫دیدار کنندگان که روزانه به مهرآباد میآیند‪ ،‬شمار ساکنی و برناماه ریازیهاایی‬
‫که در پی آن میآید نیز پیوسته رو به افزایش گذاشته و دایرهی فعالیتهاای باباا‬
‫چنان گسترش یافته است که در وص نمیآید‪ .‬بازرسیها و پارس و جاوهاای او‬
‫هرگز از روی تشریفات نیست‪ .‬در هیچ موروع و یا شخدی‪ ،‬هرچند نامحسوس‪ ،‬به‬
‫ندرت یک بینظمی و یا تلییر از نگاه تیزبی او پنهان میماند‪.‬‬
‫در میان رفت و آمد و شلوغی و هیجان برگزاری ای روز بازرگ (زادروز باباا)‪ ،‬از‬
‫جمله ورود شمار زیادی از مهمانان از شهرهای دیگر بارای ایا مناسابت‪ ،‬باباا از‬
‫رفت به بیمارستان‪ ،‬دارامشاال و پناهگاه نابینایان و پرسش از تاک تاک سااکنی‬
‫دربارهی تندرستی و نیازهای آنان فروگذاری نمیکند‪ .‬باه طاور مشاابه‪ ،‬ماردان و‬
‫بانوان مندلی نیز در محل سکونت خود از توجه بابا برخوردار میباشند‪.‬‬
‫‪ 13‬فوریه‪ ،‬بابا دستور داد که یک کابی به شکل جعبه به ابعاد (‪ 2‬متار در ‪1/60‬‬
‫در ‪1/80‬متر) روی صحنهی نمایش سای دربار ساخته شود‪ .‬او خاطر نشاان نماود‬
‫که ساخت کابی باید تا زمان جش زادروز او سااخته شاود‪ .‬هنگاامی کاه تاا ‪17‬‬
‫فوریه کابی ساخته نشد‪ ،‬بابا تا نیمه شب کنار آجوبا نشست تا از پایان یافت کاار‬
‫اطمینان یابد‪ .‬برای سی و دومی جش زادروز بابا‪ ،‬تمامی سااختمانهاا از جملاه‬
‫جوپدی‪ ،‬میز ‪ -‬کابی ‪ ،‬دونی‪ ،‬سرای اوپاسنی ماهاراج‪ ،‬سای دربار و تانک آب باالی‬
‫تپهی مهرآباد با آویزان کردن حلتههای گل‪ ،‬گذاشت گلدانهای نخل و گلهاایی‬
‫با رنگهای گوناگون‪ ،‬بسیار زیبا آذی بندی شده بود‪ .‬یک روز پیش‪ ،‬صدها تا از‬
‫چهار گوشهی هند برای شرکت در جشا آماده بودناد‪ .‬در ساپیدهدم ‪ 18‬فوریاه‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪102‬‬

‫‪ ،1926‬هزاران ت دیگر با اتوبوس‪ ،‬وانت بار‪ ،‬اتومبیل‪ ،‬گاری اسابی و گااوی‪ ،‬وارد‬
‫مهرآباد شدند و دریایی از جمعیت را شکل دادند‪ .‬حرکت وسایل نتلیه پیوسته در‬
‫خیابان دوند جریان داشت و مردم را از احمدنگر به مهرآباد و برعکس‪ ،‬جا باه جاا‬
‫میکردند‪ .‬در ای میان‪ ،‬ترتیبی که برای غذا و اسکان دیدار کنندگان داده شده و‬
‫چند روز پیش بابا بر فراهم بودن آنها به مندلیها تاکید کرده بود‪ ،‬ناکاافی از آب‬
‫درآمد‪ .‬ساعت ‪ 8‬بامداد آن روز در ساختمان حمام‪ ،‬مردان و بانوان منادلی‪ ،‬باباا را‬
‫به طور تشریفاتی حمام کردند‪ .‬همگان اجازه یافتند که ظارف کاوچکی آب گارم‬
‫روی بدن بابا بریزند‪ .‬هزاران لیتر آب بر بدن بابا ریخته شد و شمار زیادی از مردم‬
‫اجازه یافتند که بدن بابا را که به لطافت گل بود لمس کنند‪ .‬ای در حاالی اسات‬
‫ت کم‬
‫که یک گاروه موسایتی از احمادنگر‪ ،‬آهناگهاای پرشاوری را باا طبال و فلاوت‬
‫مینواختند‪ .‬تا آن موقع‪ ،‬شمار مردم چنان افزایش یافتاه باود کاه منادلیهاا باه‬
‫دشواری میتوانستند مردم را کنترل کنند‪ .‬از ای رو آناان باا گارفت دساتهاای‬
‫یکدیگر حلتهای دور بابا تشکیل دادند تا جمعیت را از یورش ناگهاانی بااز دارناد‪.‬‬
‫پس از یک ساعت‪ ،‬مراسم حمام تشریفاتی متوق شد که به ناامیدی بسیاری کاه‬
‫نوبت به آنان نرسیده بود داما زد‪ .‬باباا در حاالی کاه هامچناان میاان حلتاهی‬
‫مندلیها قرار داشت روانهی سای دربار شد و در کاابی جعباه ‪ -‬شاکل نشسات‪.‬‬
‫پرتوهای خورشید الهی او بر همه جا میتابید‪ ،‬محیط را زیبا میساخت و دلهاا و‬
‫ذه های حارری را روشنایی میبخشید‪.‬‬
‫آنگال پلیادر از کتااب پورانااس خواناد و ساخنان کوتااهی درباارهی زنادگی و‬
‫ماموریت بابا ایراد کرد‪ .‬متداری پودر قرمز را به طور تشریفاتی در هوا پخش کردند‬
‫و بابا را با توده ای از گل پوشانیدند‪ .‬حلتههای گل با در بر گرفت بابا و تختی کاه‬
‫روی آن نشسته بود‪ ،‬روی هم انباشته شدند‪ .‬سپس آرتی بابا خوانده شد و هازاران‬
‫ت به صرف غذایی پرداختند که باپو براهمی پخته بود‪ .‬پاس از صارف ناهاار‪ ،‬در‬
‫حالی که بابا برای چندی ساعات به هزاران ت دارشان میداد‪ ،‬آنان به او کارنش‬
‫کردند‪ .‬ساعت ‪ 6‬عدر یک ص بزرگ جلو سای دربار تشکیل شده بود که تا باالی‬
‫‪103‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫تپه‪ ،‬کنار تانک آب ادامه مییافت‪ .‬آنگااه باباا را روی یاک تخات روان نشااندند و‬
‫آهسته آهسته با ساز و آواز به باالی تپه بردند‪ .‬در نزدیکای تاناک آب‪ ،‬باانوان باه‬
‫رهبری گلمای آرتی بابا و بار دیگر تشریفات پرستش را به جا آوردند‪.‬‬
‫در بازگشت‪ ،‬بابا قدم زنان به همراهی همگاان راهای روساتای ارنگاائون شاد‪ .‬از‬
‫آنجایی که روز پنج شنبه بود‪ ،‬بابا از فامیلی کوارترز دیدن کرد و دگربار آرتی باباا‬
‫توسط خانوادهی شاهانه خوانده شد‪ .‬بابا به سای دربار بازگشت و در کابی کوچک‬
‫نشست؛ جایی که تا نیمه شب دارشان داد‪ .‬شاید ‪ 20000‬ت آن روز از بابا دارشان‬
‫گرفتند‪ .‬شامگاهان ترقهها و فشفشهها آسمان مهرآباد را روش کردناد و باه نظار‬
‫میرسید که پژوا آنان‪ ،‬فوران عشق را در قلب تک تک عاشتان بازتاب میداد‪.‬‬
‫دوران اعالم نمود‪« :‬مهرآباد‪ ،‬شادتر از بهشت به نظر میرسید و فرشتگان از روی‬
‫حسادت گریستند‪ ،‬زیرا در بهشت‪ ،‬سیل عشق جاری نیست»‬
‫بابا سپس برای خواب به درون میز ‪ -‬کابی نزدیک دونای رفات‪ .‬سارازیر شادن‬
‫سیل مردم به مهرآباد جریان داشت و آنان شب را در سای درباار باه سار بردناد‪.‬‬
‫بامدادان به محض ای که بابا از میز ‪ -‬کابی بیرون آمد‪ ،‬انبوه جمعیت به سوی او‬
‫هجوم برد و با التماس درخواست دارشان داشتند‪ .‬بابا نزدیک به ‪ 6‬ساعت پیاپی به‬
‫مردم دارشان داد‪ .‬به تمامی شرکت کنندگان یک کتابچه به زبان ماراتی داده شد‬
‫با عنوان رور در رو با حتیتت‪ ،‬به قلم یکی از آموزگاران به ناام گوماا گاانش‪ .‬ایا‬
‫نخستی کتابچهای بود به زبان ماراتی کاه درباارهی مهرباباا و فعالیاتهاایش در‬
‫مهرآباد به چاپ رسید‪ .‬شهریار‪ ،‬پدر بابا و جمشید بردار بابا نیاز بارای شارکت در‬
‫جش زادروز بابا آمده بودند و اندکی پس از پایان مراسم‪ ،‬آنجا را تار کردناد‪ .‬از‬
‫‪ 19‬فوریه‪ ،‬بابا جایگاه خود را در کابی به شکل جعبه‪ ،‬در سای دربار برگزیاد و از‬
‫آن روز به بعد تمامی جش ها و مراسم همگانی در آنجا برپا مایگردیاد‪ .‬ایشاوانت‬
‫رائو در ‪ 23‬فوریه از ساکوری به دیدن بابا آمد‪ 25 .‬فوریه‪ ،‬نمایشنامهای به نام شاه‬
‫شیواجی به کارگردانی چانجی به روی صحنه رفت و مندلیها بسیار خاوب در آن‬
‫نتشآفرینی کردند‪ .‬ای در حالی است که سای درباار باه یاک ساال نماایش باا‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪104‬‬

‫نورافک های قوی درآمده بود‪ .‬بهرامجی رئیس جامعهی مهرآباد و آشنای قادیمی‬
‫بابا که عمال بیسواد بود عادت داشت که با دیگران با واژگان حتوقی سخ بگوید‬
‫و با کوچکتری بهانهای به حتوق مدنی و قوانی گوناگون اشاره مینمود و بارهاا‬
‫دیدگاه خود را طوری مطرح میکرد که گویی جلاو هیئات مندافه قارار دارد‪ .‬از‬
‫ای رو‪ ،‬بابا به او نام مستعار باریستر ‪ Barrister‬داد‪ ،‬به معنای وکیل‪ .‬پاس از جشا‬
‫زادروز‪ ،‬بابا به جمشید و همسرش خورشید اجازه داد که برای چند روز به خانهی‬
‫خاله خود‪ ،‬دوال ماسی و شوهرش فریدون ماسا در روساتای لاونی بروناد‪ .‬ایا در‬
‫حالی است که مانی نیز در آن زمان با دوال و فریدون زندگی میکرد‪ .‬آنان سر راه‪،‬‬
‫به باباجان در پونا ادای احترام کردناد‪ 26 .‬فوریاه‪ ،‬نیماه شاب‪ ،‬جمشاید ناگهاان‬
‫ت کم‬
‫احساس درد در قفسه سینهاش کرد‪ .‬او بدون آشکار ساخت شدت بیماریاش‪ ،‬به‬
‫پدر و مادر خواندهی خود کرنش کرد و گفت‪« :‬مرا به خاطر گناهان و اشاتباهاتی‬
‫که نسبت به شما انجام دادم ببخشید»‪ .‬او در ادامه چنی افزود‪« ،‬هرگاز فراماوش‬
‫نکنید که بابا‪ ،‬خداوند است»‪ .‬او با اشتیاق و شور فراوان خورشید را چنی ترغیب‬
‫نمود‪« ،‬هرگز بابا را در هیچ شرایطی تر نک »‪ .‬ساپس جمشاید باه رختخاواب‬
‫رفت‪ .‬درست پیش از برآمدن خورشید‪ ،‬جمشاید دچاار ساکتهی قلبای شاد و در‬
‫واپسی نفس با صدای بلند سه بار فریاد زد‪« ،‬بابا‪ ،‬بابا‪ ،‬بابا»‪ .‬شیری از ای موروع‬
‫باخبر شد و یک تاکسی جسد جمشید را به پونا آورد‪ .‬او تنها ‪ 33‬سال س داشت‪.‬‬
‫شهریار برای بابا تلگراف فرستاد و او را از مرگ جمشاید بااخبر سااخت‪ .‬بعاد از‬
‫ظهر هنگامی که بابا با شاگردان پسر کریکت بازی میکرد‪ ،‬تلگراف باه دسات باباا‬
‫رسید‪ .‬او مندلیها را در مکان گردآورد و دستور داد کاه تلگاراف باا صادای بلناد‬
‫خوانده شود‪ .‬مردان از شنیدن خبر مرگ ناگهانی جمشید آزرده و تکاان خوردناد‬
‫اما بابا زیر تاثیر آن خبر قرار نگرفت و بیان نمود‪« :‬م بارها به جمشید گفتم کاه‬
‫مهرآباد را تر نک اما او پافشاری نمود و اکنون او به راساتی رفتاه اسات»! باباا‬
‫سپس از مندلیها پرسید‪« :‬آیا از مرگ او احساس اندوه میکنید»؟ از آنجایی کاه‬
‫جمشید همیشه از مهرآباد دیدار میکرد و برادر بازرگ باباا هام باود‪ ،‬محبوبیات‬
‫‪105‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫خاصی داشت‪ .‬از ای رو مندلیها پاسخ مثبت دادند‪ .‬بابا بیان نمود‪« :‬همهی ای غم‬
‫و اندوه‪ ،‬بیمعنی است؛ ریاکاری است! درست و خالص نیست و به راساتی از روی‬
‫خودخواهی است»‪ .‬یکی از مندلیها پرسید اماا از دیادگاه دنیاوی‪ ،‬هنگاامی کاه‬
‫شخدی میمیرد‪ ،‬مردم احساس اندوه و سوگواری میکنند»‪ .‬بابا پرسید‪« ،‬اما چرا؟‬
‫اینجاست که اشتباه رخ میدهد‪ .‬مرگ‪ ،‬مجاز و غیر حتیتی است»! فردی پرساید‪،‬‬
‫«اما او برادر شما بود‪....‬آیا او درنگذشته است»؟ بابا پاسخ داد‪« ،‬بلاه‪ ،‬او باه راساتی‬
‫برادر م بود اما او نمرده است‪ ،‬برعکس او در م آرمیده و در آراماش قارار دارد‪.‬‬
‫بنابرای م از درگذشت او احساس غم و اندوه نمیکانم»‪ .‬یکای از منادلیهاای‬
‫دیگر پرسید‪« ،‬اما ما مردم دنیاوی‪ ،‬چگوناه ایا واقعیات را گرامای داشاته و ارج‬
‫بنهیم»؟ بابا پاسخ داد‪« :‬با ایمان به کسانی که راز مرگ و زندگی را میدانند»‪.‬‬
‫به خاطر مرگ جمشید‪ ،‬بابا به طور مفدل در بارهی مرگ و زندگی شرح داد‪:‬‬
‫همگان میگویند که جمشید با ت دادن به مرگ‪ ،‬از ای دنیا رفته است اما ایا‬
‫واقعا درست نیست‪ .‬تمامی ای هنگامه و سر و صدای دنیا‪ ،‬ناپایدار و گذرا اسات و‬
‫با پایان نمایش‪ ،‬فرد باید دنیا را تر کند‪ .‬حارفم را بااور کنیاد‪ .‬جمشاید نمارده‬
‫است؛ بدن او مرده است‪ .‬همگان گمان میکنند کاه او درگذشاته اسات اماا ما‬
‫می گویم که او زاده شده است! شادمانی که مردم هنگام زایش یک کاود نشاان‬
‫میدهند‪ ،‬باید هنگامی که شخص واپسی نفسهای خاود را مایکشاد نیاز اباراز‬
‫دارند‪ ،‬نه آن که نمایش غم و اندوه و دلسوزی را برپا سازند‪ .‬چنی رفتاری‪ ،‬نادانیِ‬
‫محض است و کسانی که راز مرگ و زندگی را میفهمناد‪ ،‬از ایا وانماود ساازی‬
‫ریاکارانه احساس تاس میکنند‪ .‬اگر شما بینایی الهای داشاتید‪ ،‬باه طاور کامال‬
‫متتاعد میشدید و به چشم خود میدیدید که پس از رها کردن بدن خااکی‪ ،‬روح‬
‫که ابدی است‪ ،‬همواره حضور دارد و مرگ‪ ،‬کوچکتری تفاوتی نمیکند‪ ،‬آن چنان‬
‫که شما باور دارید‪.‬‬
‫همگان احساس میکنند که جمشید در بهار عمر چشم از ای دنیا فرو بست‪ .‬اما‬
‫شخص باید دیر یا زود رخت از ای دنیا بربندد و هیچ کس جز خداوناد لحظاهی‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪106‬‬

‫دقیق آن را نمیداند‪ .‬چگونه شما میتوانید بگویید که او جوان بود؟ او هزاران سال‬
‫عمر داشت و خدا میداند چند تولد دیگر او در ای دنیا خواهاد داشات! هرآنچاه‬
‫شما پیش روی خود دیدید‪ ،‬شکل خاکی جمشاید باود و نباود آن بادن‪ ،‬شاما را‬
‫وامیدارد که برای او گریه و زاری کنید‪ .‬اگر شما آرزو دارید که م در نادانی انبوه‬
‫شما شریک شوم‪ ،‬آن را از ذه خود بیرون رانید! مرگ برای همگان امری عاادی‬
‫است و گامی رروری در راساتای پیشارفت باه ساوی زنادگی حتیتای سارمدی‬
‫میباشد‪ .‬روح فردی‪ ،‬تنها منزلگاه خود را عوض میکناد‪ .‬بناابرای ‪ ،‬مارگ چیازی‬
‫نیست جز عوض کردن ت پوش روح‪ ،‬و جمشید پس از تجربهی آن ت پاوش در‬
‫ای عالم‪ ،‬آن را عوض کرد‪ .‬ای مانند هنرپیشهای است که در یک نمایشنامه‪ ،‬چند‬
‫ت کم‬
‫نتش را بازی میکند‪ .‬او در پس پردهی نمایش لباس خود را عوض میکند تاا در‬
‫همان نمایشنامه با پوششی جدید دوباره پدیدار گردد‪ .‬مرگ را همچنی میتاوان‬
‫با خواب تشبیه نمود‪ .‬تفاوت بی مرگ و زندگی ای است کاه در حالات نخسات‪،‬‬
‫شخص در یک بدن نو بیدار میگردد‪ ،‬در حالی که در حالت دوم‪ ،‬شخص از همان‬
‫بدن آگاهی مییابد‪ .‬هنگامی که فردی شامگاهان به خاواب مایرود‪ ،‬چاون ماردم‬
‫دنیوی انتظار دارند او را بامادادان ببینناد‪ ،‬از ایا رو آزرده و دچاار هیساتری یاا‬
‫حملهی عدبی نمیشوند‪ .‬پس چرا همی بیتفااوتی را هنگاامی کاه شاخص باه‬
‫خواب مرگ فرو میرود به کار نگیریم‪ ،‬زیرا او خواه ناخواه‪ ،‬دیر یا زود در یک بدن‬
‫نو زنده شده و بیدار میگردد‪.‬‬
‫شما بارها در قطار سفر کردهاید و مسافران با بیپروایی در دنیا بار اسااس بلایط‬
‫خود در ایستگاهای گوناگون از جمله لوناوال‪ ،‬کالیان و دادار پیااده مایشاوند‪ .‬باه‬
‫روش مشابه جمشید نیز در حال سفر بود و با رسیدن به متدد و بنا بر بلیط خود‪،‬‬
‫از قطار پیاده شد؛ یعنی بدنش را تر کرد‪ .‬باه بیاان دیگار‪ ،‬ایساتگاه و متداد او‬
‫نزدیک بود‪ .‬اما از دید شما‪ ،‬او در جوانی جان سپرد‪ .‬قطارها روز و شب در حرکات‬
‫هستند و بیشمار سرنشی در آنها سفر میکنند و بنا بار بلیطای کاه در دسات‬
‫دارند در ایستگاهای گوناگون پیاده میشوند‪ .‬شما میخواهید برای چند ت از آنان‬
‫‪107‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫گریه سر دهید؟ دلیل بیتفاوت نبودن مردم ای است که آناان باا چشامان فاانیِ‬
‫معیوب خود نمیتوانند‪ ،‬پس از به اصطالح مرگ‪ ،‬شکل لطی محبوب و یا دوست‬
‫خود را که حارر و موجود است تشخیص دهند و در نتیجه از موجودیت روحاانی‬
‫آن بیخبرند‪ .‬بنابرای خودخواهی ناشی از ناکامی مردم در خرسند ساخت ذها‬
‫خود در نبود نشانی از عزیزانشان است که به گریه و شیون آنان دام میزند و نه‬
‫چندان خود مرگ‪ .‬پس از مرگ یک شخص‪ ،‬گریه و فریاد از هم جا به آسمان بلند‬
‫میشود‪« ،‬مادر محبوب و یا پدر محبوب م در گذشت!‪ ...‬سرچشامهی زنادگیام‬
‫رفت!‪ ...‬نور چشمانم کم سو شد!‪ ...‬دلدار م کجاست؟‪ ...‬پشتیبان م ور پریاد!‪.»...‬‬
‫ای فریادها و زاریها در خانهی صاحب عزا به گوش میخورد‪ .‬اما باوجود نماایش‬
‫بزرگی که از اندوه و درد به اجرا درمیآید‪ ،‬به جای توجه باه رفااه آن فاردی کاه‬
‫عمال جان سپرده است‪ « ،‬م » و «مال م » در بااالتری مرتباه از اهمیات قارار‬
‫میگیرد‪.‬‬
‫شمشیر مرگ از آغاز تاریخ بشریت هموراه آزادانه در باالی سر مردمان در نوسان‬
‫بوده است‪ .‬روزانه‪ ،‬م بدون هیچ احساس خاصای مارگ صادها و هازاران تا از‬
‫برادرانم را میبینم و به طور مشابه‪ ،‬جمشاید نیاز از ایا قاانون مساتثنا نیسات‪.‬‬
‫همگان میپذیرند که مرگ امری حتمی است‪ ،‬یعنی پایانی رروری برای همگاان‬
‫میباشد‪ .‬گرچه ای واقعیت به طور جهانی تایید و تجربه شده اسات اماا هنگاامی‬
‫که رخ میدهد‪ ،‬مردم بیدرنگ گریه سر میدهند‪ .‬ای یا دیوانگی است یاا ناساالم‬
‫بودن ذه است! هیچ چیز دوام ندارد‪ .‬همه چیز در ای دنیا نامعی است جز جان‬
‫یعنی روح فردی که دستخوش زایش و مرگ میشود‪ .‬حتا مرشدان کامل و اوتارها‬
‫نیز در پایان ماموریتشان چشم از ای جهان فرومیبندند‪ ،‬چه رسد باه روحهاای‬
‫عادی‪ .‬فهم ای بازی آمد و رفت و تجربههای یک در میان از زنادگی و انباشات و‬
‫پیاده کردن سانسکاراها‪ ،‬به راستی دشوار است‪ .‬بیشتر مردم به طور کلی باه اصال‬
‫کارما عتیده ندارند و با سرسختی باور دارند که جز ای بادن هایچ بادن دیگاری‬
‫وجود ندارد‪ .‬اندیشهی واگشت روح و گرفت یک بادن دیگار لارزه بار بادن آناان‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪108‬‬

‫میاندازد‪ .‬آنان میگویند همی‬


‫کااه فااردی درگذشاات‪ ،‬او ماارده‬
‫است و هیچ باز – تولدی وجاود‬
‫ندارد‪ ،‬همان طاوری کاه چاوب‬
‫خشک‪ ،‬دوباره سبز نمیگردد‪ .‬اما‬
‫در حتیتت‪ ،‬جمشید نمرده است‬
‫و یاااک شاااگفتی خوشاااایندی‬
‫خواهااد بااود اگاار جمشااید بااه‬
‫راسااتی ماارده باشااد‪ .‬امااا او بااه‬
‫ت کم‬
‫راستی نمارده اسات‪ .‬اگار او باه‬
‫راستی مارده باشاد ماا بایاد باه‬
‫خاطر آن شادی کنیم‪ ،‬زیرا به معنی زندگی حتیتی برای او خواهد بود‪ .‬مگار ایا‬
‫که ما به راستی بمیریم یعنی ذه نفسانی نابود گردد ما نمیتوانیم به شاناخت و‬
‫در نهایی از حتیتت دست یابیم‪ .‬بنابرای تمامی ای بیرون ریخت های سوگ و‬
‫اندوه و نگرانی‪ ،‬پوچ و توخالی است‪ .‬گرچه شما مرا در میان خود میبییند کاه باه‬
‫ای سو و آن سو میروم‪ ،‬با شما بازی میکنم و در واقع کارهایی را انجام میدهم‬
‫که از یک انسان زنده سر میزند اما م به راساتی ماردهام! ما حتیتتاا و واقعاا‬
‫مردهام‪ ،‬هرچند که از دید شما‪ ،‬زنده و فعال به نظر برسم‪ .‬اگر شما یک بار به طور‬
‫واقعی بمیرید‪ ،‬دیگر برای شما زندگی و مرگی وجود نخواهد داشت‪ ،‬چون شما باا‬
‫خداوند یکی میشوید‪ .‬چون مردهام‪ ،‬زندهام! کبیر میگوید‪:‬‬
‫همگان میگویند‪ « :‬م دارم میمیرم» اما هیچ یک نمیمیرد!‬
‫تنها آن که پیش از مردن‪ ،‬مرده است نیابد دوباره بمیرد‪.‬‬
‫ای ها سخنان کبیر است‪ ،‬چنان بمیرید کاه الزم نباشاد دوبااره بمیارد‪ .‬بمیریاد‬
‫همهی شما‪ ،‬به معنی واقعی کلمه‪ ،‬تا بتوانید جاودانه زندگی کنید‪ .‬ایستادن نفاس‬
‫و نزدن نبض‪ ،‬مرگ حتیتی نیست‪ .‬مرگ بدن خاکی شما فایدهای نادارد‪ ،‬تماامی‬
‫‪109‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫خواستها و آرزوهای شما باید بمیرند‪ .‬به بیاان دیگار‪ ،‬ابتادا خواهاان مارگ مایاا‬
‫باشید و بیسانسکارا شوید‪ .‬تنها آن زمان است که شما به طور حتیتی مردهایاد و‬
‫در ابدیت زاده شدهاید‪ .‬میتوان گفت یک موجود خاکی که باه شاناخت خداوناد‬
‫میرسد‪ ،‬به تولد حتیتی دست یافته اسات‪ .‬تماامی دانایاان‪ ،‬متدسای ‪ ،‬صاوفیان‪،‬‬
‫قدیسان‪ ،‬پیران و پیامبران با تسلیم نمودن تمام چیزهای دنیوی باه خداوناد‪ ،‬باه‬
‫هدف‪ ،‬یعنی یگانگی به خداوند رسیدهاند‪ .‬بنابرای کردار شما به گونهای باشد کاه‬
‫رهایی از چرخهی تکراری زایشها و مرگها را برایتان به ارملان آورد‪.‬‬
‫هنگامی که ای راز را مایفهمیاد‪ ،‬گریاه و زاری چاه فایادهای دارد؟ اگار بارای‬
‫مردگان عشق دارید‪ ،‬باید بدون خود خواهی باشد‪ .‬مردگان‪ ،‬بیان اندوه و سوگواری‬
‫شما را نمیخواهند‪ .‬چنان عشتی را برای آنان ابراز دارید که مردگان خشنود و در‬
‫آرامش قرار گیرند‪ .‬اگر شما میخواهید که آگاهی روح آنان پیشرفت نماید‪ ،‬عشاق‬
‫بدون خودخواهی برای آنان بیان کنید‪ .‬مردگان را با شایون و زاری نیازاریاد و در‬
‫اندوه فرو نبرید‪ .‬جمشید برادر م بود‪ .‬اما م جَم سِت باه معناای اسدتاد مدر‬
‫هستم‪ .‬همی مرگ است که جمشید را پیش مرشد خود آورده است‪ .‬جمشید باه‬
‫جَم سِت نزدیک اسات‪ .‬پاس ایا نگارش و روش دنیاوی را کناار بگذاریاد و باه‬
‫وظیفههایتان بپردازید‪ .‬گمان نکنید که چون جمشید مرده است دنیا مرده است‪.‬‬
‫آن که یتی دارد پس از مرگ‪ ،‬زایشی دوبااره رقام مایخاورد‪ ،‬هرگاز نگاران و‬
‫اندوهگی نمیشود‪ .‬غده خوردن به خاطر محدولی که در کشتزار خشکیده است‪،‬‬
‫چه فایدهای دارد؟ با مردن حتیتی (ناابودی ذها مجاازی)‪ ،‬پایش از فرارسایدن‬
‫مرگ مجازی‪ ،‬شما دو عالم را به دست میآورید‪ ،‬وگرناه در یاک چرخاهی پایاان‬
‫ناپذیر از زایش و مرگ مجازی گرفتار میگردید و راه فراری نیست‪.‬‬
‫ای ‪ ،‬موروع شانس است! در واپسی نفسها چه کاری از دست ما بر میآید؟ آن‬
‫دیگر در دستان ما نیست‪ .‬پس چه میتوان کارد؟ هماهی ماا بایاد روزی از ایا‬
‫جهان رخت بربندیم‪ .‬پس گریه و زاری چه مفهومی دارد؟ آدمی کاری نمایتواناد‬
‫بکند جز تسلیم ارادهی خداوند باشد‪.‬‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪110‬‬

‫یکی از مردان میخواست بداند که سادهتری و آسانتری راه رهاایی روحاانی و‬


‫جاودانگی چیست؟ بابا پاسخ داد‪:‬‬
‫سادهتری راه جاودانگی‪ ،‬تماس با مرشد کامال اسات و آساانتاری شار آن‪،‬‬
‫اشتیاق شدید برای خدا ‪ -‬رسیدهگی است‪ .‬برای ای هدف‪ ،‬نیاز به کوششی پایدار‬
‫و استوار است‪ .‬تمامی راههای دیگر بسیار دراز و آکناده از ساختیهاا و مشاکالت‬
‫میباشند‪ .‬گفته میشود خدمت باالتری مذهب است اما باز هم صدها هزار زایاش‬
‫و مرگ توام با خدمت نیز شما را به رهایی روحانی نزدیکتر نمایساازد‪ .‬بناابرای‬
‫سادهتری و آسانتری راه‪ ،‬همنشینی با پیران و تماس با مرشد کامال اسات‪ .‬هار‬
‫خدمتی که با دستور آنان انجام گیرد‪ ،‬آزادی درونی به شما میبخشد و پس از آن‬
‫ت کم‬
‫چیز بیشتری برای دستیابی وجود ندارد‪ .‬جز ای که شاما احسااس ژرفای بارای‬
‫خدا ‪ -‬رسیدهگی داشته باشید‪ ،‬انجام چنی کارهایی امکان ناپذیر و بسیار دشاوار‬
‫به نظر میرسند اما اگر شما آن شور و شوق شدید را داشته باشید‪ ،‬باوجود تمامی‬
‫سستیها و نتا رعفی که دارید‪ ،‬ای کار بزرگ و غیر ممک خدا ‪ -‬رسایدهگای‪،‬‬
‫امکان پذیر خواهد شد‪ .‬اگر زورق کوچکی به یک کشاتی بازرگ وصال باشاد‪ ،‬در‬
‫توفان و شرایط نامناسب کیلومترها را در اقیانوس خواهد پیمود اما اگر بنا بود باه‬
‫تنهایی سفر دریایی را آغاز کند‪ ،‬چندی سالیان به درازا میکشد تا به هدف برسد‪،‬‬
‫سوای ای که ممک است در آبهای خروشان و توفاانی اقیاانوس نیاز گرفتاار و‬
‫غاارق گااردد‪ .‬بااه روش مشااابه‪ ،‬مااردم دنیااوی ماایخواهنااد از روی نااادانی بااه‬
‫دگرگونیهایی در امور جهان دام بزنند و فعالیتهای خود را بناا بار آن رهباری‬
‫میکنند‪ .‬ای قابل تشبیه به ای است که شما با زورق کاغاذی‪ ،‬هفات دریاا را در‬
‫هوای توفانی بپیمایید که در معرض خطر غرق شدن آنی قرار دارید‪ .‬تنها مرشدان‬
‫حقیقت میتوانند شما را به گذر و رسیدن به آن سوی اقیاانوس توانمناد ساازند‪.‬‬
‫یاری آنان‪ ،‬بزرگتری لط و مرحمتی است در حق زورقهای کوچک که شتابان‬
‫به هدف برسند‪ .‬مرشدان برای جلوگیری از بیراه رفت عالم (آفرینش) و قرا دادن‬
‫‪111‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫آن در راه درست‪ ،‬روی کرهی زمی زاده مایشاوند‪ .‬آناان باه شاما مایآموزناد و‬
‫رهبری می کنند‪ .‬اما وظیفهی شماست که با آنان همکاری کنید‪.‬‬
‫پس از ای بیانات‪ ،‬مندلیها آسودگی خاطر فراوانی یافتند و در کردند که هیچ‬
‫دلیلی برای غده خوردن از مرگ جمشید وجود ندارد‪ ،‬زیارا او باه راساتی نمارده‬
‫است‪ .‬بابا درخواست کرد که شیرینی الدو بی همگان پخش شاود‪ .‬و انادکی بعاد‬
‫چند ت از نزدیکان خود را از جمله برادرش زال‪ ،‬داییاش ماساجی‪ ،‬پسر خالاهاش‬
‫پندو و دوست قدیمیاش بهرامجی را بارای شارکت در مراسام تشاییع جناازهی‬
‫جمشید‪ ،‬با اتومبیل روانهی پونا نمود‪ .‬پس از راهی شدن گروه‪ ،‬بابا نیز روانه شد تا‬
‫به بازرسی روزانهی خود بپردازد‪ .‬کمی دیرتر در همان روز‪ ،‬مجلس عدارانه بارای‬
‫صرف چای برگزار شد و پس از آن‪ ،‬آنان در سای دربار تنیس بازی کردند‪ .‬ای در‬
‫حالی است که در روزهای دیگر بابا با منادلیهاا در ساای درباار‪ ،‬کریکات باازی‬
‫میکرد‪ .‬بهرامجی‪ ،‬زال و پندو پس از شرکت در مراسم تشییع جناازهی جمشاید‬
‫بنا بر آداب و رسوم زرتشتیان در برج سکوت‪ ،‬همان شاب باه مهرآبااد برگشاتند‪.‬‬
‫ماساجی در پونا ماند تا در مراسم دیگر تشییع جنازه شرکت کند‪ .‬مادر باباا چناد‬
‫روز بعد به مهرآباد آمد و از ای که بابا پس از درگذشت جمشید به همه شایرینی‬
‫داده‪ ،‬دلخور و رنجیده بود‪ .‬شیری با لحنی کنایهآمیز از بابا پرسید‪« ،‬مروگ‪ ،‬آیا تو‬
‫میبایست پس از مرگ برادرت شیرینی پخش کنی؟ آیا مایدانای کاه ایا یاک‬
‫بیاعتنایی بزرگی به نظر میرسد و ماردم در پوناا درباارهی تاو چاه مایگویناد؟‬
‫برادرت میمیرد و تو شیرینی الدو پخش میکنای»! باباا او را آرام نماود و گفات‪:‬‬
‫«مادر اگر تو میتوانستی جمشید را آن گونه که م میبینم ببینی‪ ،‬آنگاه به جای‬
‫الدو‪ ،‬شیرینی پِدا (شیرینی بسیار گرانتر) بی همگان پخش میکردی‪!»176‬‬
‫پس از مدت کوتاهی از مرگ جمشید‪ ،‬همسر او خورشید به مهرآباد جاا باه جاا‬
‫شد و با بانوان مندلی زنادگی کارد‪ .‬او پادر و ماادر خاود را از دسات داده باود و‬
‫خالهاش میکوشید که او را راری به ازدواج مجدد کند‪ .‬بابا مداخله نمود و او را در‬
‫اشرام خود پناه داد‪ .‬خورشید و جمشید بچه نداشتند‪ ،‬جز یک پسر که هنگام تولد‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪112‬‬

‫از دنیااا رفاات‪ .‬یکاای دیگاار از‬


‫پیروان بابا به ناام جاامبو ماماا‬
‫عموی بهرامجی نیاز سرنوشات‬
‫مشابهای داشت‪ .‬او و همسارش‬
‫نیز یک نوزاد پسار را از دسات‬
‫داده بودند‪ .‬ای در حالی اسات‬
‫که جامبو ماما نیز پاس از یاک‬
‫بیماری جزیای در سا جاوانی‬
‫درگذشاات‪ .‬بیلاای در تشااییع‬
‫ت کم‬
‫جنازه جامبو ماما حضور داشت‬
‫و گااازارش داد کاااه جمعیااات‬
‫زیادی برای شرکت در مراسم او‬
‫آمده بودند‪ ،‬زیرا جامبو ماما فارد محباوبی در جامعاه باود‪ .‬بیلای چنای نوشات‪،‬‬
‫«جامبو ماما را همگان دوست داشتند و میستودند‪ ،‬خاواه فتیار یاا ثروتمناد و از‬
‫تمامی طبتات اجتماعی‪ .‬یافت فردی دلیر‪ ،‬دلسوز‪ ،‬پرشور‪ ،‬خوش خلق کاه بارای‬
‫نیازمندان و فترا همچون پدر و مادر بود‪ ،‬بسیار کمیاب است»‪ 4 .‬ماارس باباا ایا‬
‫بیانات را ابراز داشت‪ :‬حیوانات دارای غریزه و انسانها دارای عتال مایباشاند اماا‬
‫کسانی که به سوی م کشیده میشوند از راه الهام قلبی باه ساوی ما کشایده‬
‫میشوند‪ .‬آنان شمیم عطر دکان تافی فروشی (عشق) مارا مایبویناد و جاذب آن‬
‫میشوند‪ .‬اگر شما پیوندتان را از دنیا گسسته سازید‪ ،‬از تماامی نگرانایهاا رهاایی‬
‫مییابید اما اگر پیوند عمیتی با دنیا برقرار کنید نگرانیها سوار بر شما مایشاوند‪.‬‬
‫قید و بندها مانند موی سر هستند‪ ،‬هرچه بیشتر شاما آن را رشاد دهیاد‪ ،‬بیشاتر‬
‫باید آن را تمیز نگاه دارید‪ ،‬باه آن روغا بزنیاد و شاانه کنیاد‪ .‬باه روش مشاابه‪،‬‬
‫دلبستگیها و درگیریهای دنیوی نیز پر از مشکالت و گرفتاریهای غیر راروری‬
‫است که به دلشورههای دائمی دام میزنند‪.‬‬
‫‪113‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫‪ 21‬ماه مارس جش نوروز بود و تعطیلای اعاالم شاد‪ .‬سااعت ‪ 6‬باماداد باباا باه‬
‫همگان زولبیا به عنوان پراساد داد‪ .‬او در سای دربار در کابی نشسته و ابتدا بانوان‬
‫مندلی برای دارشان رفتند و در پی آنان مردان روانه شدند‪ .‬سپس چندی عکاس‬
‫گرفته شد‪ ،‬یکی از بابا با مندلیها‪ ،‬دیگری از باباا و تماامی دیدارگننادگان و یاک‬
‫عکس تکی هم از بابا گرفته شد‪ .‬پس از صرف ناهار‪ ،‬بابا همگان را بارای نوشایدن‬
‫چای به خانهی کاکا شاهانه برد و بیاناتی را اباراز داشات‪ .‬کمای دیرتار در بعاد از‬
‫ظهر‪ ،‬پیارو قوال از راه رسید و در بیمارستان تا ساعت‪ 6:30‬عدر برنامه اجرا کارد‪.‬‬
‫او برای چند روز در مهرآباد ماند و چندی برنامه اجرا نمود‪ .‬بابا بارای قادردانی از‬
‫زحمات او و نوازندهی طبله (طبال هنادی)‪ ،‬یاک دساتمال ابریشام باه هرکادام‬
‫پیشکش نمود‪ .‬گروه دیگری که سرود باجان خواند‪ ،‬کسانی بودند که پایشتار در‬
‫منزل میم برای بابا آواز خوانده بودند‪ .‬آنان برای اجرای برنامه به آ لونِر رفته و در‬
‫آنجا شنیده بودند که بابا اکنون در آن اطراف سکنی دارد‪ .‬در آن روزگار‪ ،‬افزون بر‬
‫«کمیتهی حلته»‪« ،‬کمیتهی مدرسه» نیز شکل گرفات کاه بیشاتر اعضاای آن را‬
‫خود دانشآموزان تشکیل میدادند‪ .‬در ای میان‪ ،‬پیشانهادات بارای بهیناهساازی‬
‫مدرسه‪ ،‬مرتب از ای کمیته به کمیتهی حلته فرستاده میشد تا مورد بررسی قرار‬
‫گیرد‪ 25 .‬مارس‪ ،‬در منزل شاهانه در فامیلی کوارترز‪ ،‬بابا ایا بیاناات را درباارهی‬
‫هوش ابراز نمود‪:‬‬
‫هوش‪ ،‬هنگامی کاه نمایاندیشاد‪ ،‬ناآگااه اسات و قابال تشابیه باه خاواب ژرف‬
‫میباشد‪ .‬در هوش‪ ،‬اندیشیدن و تخیل نهفته هستند‪ .‬هنگامی که هاوش باه خاود‬
‫حتیتیاش میاندیشد‪ ،‬به در نهایی و شناخت از خود میرسد و خداوند اسات‬
‫اما هنگامی که به تدوراتش میاندیشد‪ ،‬آنگاه عالم‪ ،‬ذه ‪ ،‬بدن و نادانی است‪ .‬برای‬
‫نمونه‪ ،‬به تشبیه دستگاه گرامافون توجه کنید‪ .‬هنگامی که دستگاه به راه نیفتاده و‬
‫موسیتی پخش نمیشود‪ ،‬مانند خاواب ژرف اسات‪ .‬اماا پاس از گذاشات ساوزن‬
‫دستگاه روی صفحه‪ ،‬گرامافون شروع به پخش موسیتی میکند‪ .‬ای قابال تشابیه‬
‫به اندیشیدن به تخیل است که در هوش‪ ،‬پنهان میباشد و هنگامی کاه ذها در‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪114‬‬

‫حال اندیشیدن است‪ ،‬آشکار می گردد‪ .‬یک نمونهی دیگر؛ فارض کنیاد اقیاانوس‬
‫نمایانگر هوش است و در ابتدا آرام و بدون موج میباشد‪ .‬اما باا وزش بااد یعنای‬
‫آرزوی هوش برای شناخت خود‪ ،‬حرکت و جنبش در آبهای آرام آغاز میگاردد‪.‬‬
‫به بیان دیگر‪ ،‬هوش شروع به اندیشیدن میکند‪ .‬در نتیجه در آبهاای آرام‪ ،‬ماوج‬
‫های بیشمار شکل میگیرند و به حبابهای ناشمردنی دام میزنند‪ .‬هنگامی که‬
‫هوش شروع به اندیشیدن میکند‪ ،‬موجها یعنی آفرینش یا سه عالم را میآفرینند‬
‫که به نوبهی خود حبابها یا بدنها را پدید میآورند‪ .‬اقیانوس (هوش) در حبابها‬
‫(بدنها یا تخیل) وجود دارد اما به شکل و اندازهی محدود‪ .‬بنابرای هنگامی که ما‬
‫میاندیشیم‪ ،‬هوش وجود دارد اما به اندازهی محدود‪ .‬یعنی میداند که «ما ایا‬
‫ت کم‬
‫بدنم»‪.‬‬
‫بابا سپس یک ظرف را پر از آب نمود و یک فنجاان را باه طاور واروناه روی آب‬
‫گذاشت و چنی بیان نمود‪ :‬گرچه آبی که در فنجان است با آب درون ظرف یکی‬
‫و یکسان است اما کمیت آن تفاوت دارد‪ .‬به روش مشابه اقیانوس در حباب وجاود‬
‫دارد‪ ،‬یعنی هوش در بدنها یا تخیل موجود است‪.‬‬
‫هنگامی که غروب چند ت دیدار کنندهی بیگانه به مهرآباد آمدند‪ ،‬بابا برای آنان‬
‫چنی توریح داد‪:‬‬
‫همهی جهان در دام و چنگ شهوت بارای زن و ثاروت گرفتاار آماده اسات‪ ،‬در‬
‫حالی که هدف واقعی زندگی دستیابی به حقیقت است‪ .‬اما تا زمانی که شناخت‬
‫از خداوند به دست نیامده‪ ،‬متدود از اختیار نمودن بدن انسانی‪ ،‬بینتیجه میماناد‬
‫و هدف واقعی زندگی به ناکامی میانجامد‪ .‬اما شناخت حتیتت زمانی امکان پاذیر‬
‫است که هوش‪ ،‬پا و رها از تخیل گردد‪ .‬ای امر تنها با همنشی شدن با پیاران‬
‫قابل دستیابی است‪ .‬به همی دلیل‪ ،‬تماس صمیمانه با مرشد بارای رسایدن باه‬
‫شناخت رروری است‪ .‬اما چنی قهرمانان حتیتی (یکتاهای کامل) بسیار‪ ،‬بسایار‬
‫کمیاب هستند‪ ،‬در حالی که دنیا پر از ریاکاران و مرشدان جعلی است که خاود را‬
‫‪115‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫راهنمایان الهی نشان میدهند‪ .‬کسی که هنوز حتیتات را تجرباه نکارده چگوناه‬
‫میتواند دیگران را به سوی آن راهنمون سازد‪.‬‬
‫‪ 11:30‬بامداد جمعه ‪26‬مارس‪ ،‬پس از آن که بابا چند روز روزه گرفته بود‪ ،‬اندکی‬
‫غذا خورد‪ .‬دو روز بعد یک «انجم بحث و گفتگو» برای دانشآموزان شکل گرفت‬
‫و کمیتهی حلته‪ ،‬متشکل از چهارده عضو نیز دستخوش تجدید سازمان شد‪ .‬برای‬
‫چهار ماه از ‪ 11‬نوامبر ‪ 1925‬تا ‪ 28‬مارس ‪ ،1926‬بابا شامگاهان را در میز‪ -‬کابی‬
‫سپری میکرد اما از ‪ 29‬مارس‪ ،‬بابا جایگاه خود را در کابی جعبهای شاکل‪ ،‬واقاع‬
‫در سای دربار برگزید‪ .‬او به نگارش کتاب ادامه داد و تنها ظهارهاا بارای بازرسای‬
‫روزانه آن را تر میکرد و ساعت ‪ 6‬عدر به آنجا برمیگشت‪ .‬گرچاه باباا آشاکار‬
‫نساخت که در آن کتاب چه مینویسد اماا در صاورت لازوم‪ ،‬بیانااتی خودجاوش‬
‫دربارهی روحانیت و نکات درپرده و درونی را ابراز میکرد‪ 30 .‬مارس‪ ،‬باباا هنگاام‬
‫یکی از بازرسیهای روزانه برای مندلیها چنی آشکار ساخت‪:‬‬
‫سانسکاراها بنا بر زبانی که فرد هنگام سخ راندن درباارهی موراوعی اساتفاده‬
‫میکند‪ ،‬رنگ به خود میگیرند‪ .‬برای نمونه‪ ،‬روزی روزگاری سه برادر مادر خود را‬
‫در خیابان دیدند‪ .‬یکی از آنان او را «مادر» صدا زد‪ ،‬دیگاری او را «زن پادر ما »‬
‫صدا زد و سومی او را «زنی که با پدرم همآغوش میشود» صدا زد‪ .‬گرچه منظاور‬
‫همگان واژهی مادر بود اما روش آنان برای بیان واژهی ماادر از زمای تاا آسامان‬
‫تفاوت داشت‪ .‬از ای رو‪ ،‬سخنان و برگزیدن واژگان‪ ،‬به سانسکاراهایی از رناگهاای‬
‫گوناگون و واکنشهای گوناگون دام میزند‪.‬‬
‫اندکی بعد در همان روز‪ ،‬هنگامی که بابا دربارهی آغاز آفرینش شرح میداد‪ ،‬بیان‬
‫نمود‪« :‬آفرینش از دل هیچچیز پدید آمد و هرچناد هایچ چیاز نیسات اماا یاک‬
‫چیزی هست‪ .‬در نهایت امر‪ ،‬هم چیز وجود دارد‪ .‬هنگامی که شخص میگوید که‬
‫آن هیچ چیز هست‪ .‬هیچ بودن ای هیچ چیز‪ ،‬از یک موجودیت برخوردار است»!‬
‫در درازای ای دوران‪ ،‬شک و تردید دربارهی الوهیت باباا‪ ،‬گاالبشاا را مایآزرد‪.‬‬
‫هنگامی که بابا به ای موروع پی برد‪ ،‬در ‪ 31‬مارس به دنبال گالبشا فرستاد و او‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪116‬‬

‫را چنی تدحیح نمود‪ « :‬اگر به م شک داری‪ ،‬درست نیست نزد م بمانی»‪ .‬بابا‬
‫در ادامه از او پرسید‪«:،‬آیا تو به الوهیت خواجاه صااحب چیساتی ایماان داری»؟‬
‫گالبشا پاسخ مثبت داد‪ .‬بابا او را راهنمایی کرد که باه آرامگااه خواجاه صااحب‬
‫چیستی در اجمر برود و به گالبشا هزینهی سفرش را پرداخت‪ .‬آنگااه باباا باه او‬
‫گفت‪« ،‬تو خواهی فهمید که به راستی م کیستم»! گالبشا رهسپار اجمار شاد‪.‬‬
‫اما در اجمر هرچند از بابا جدا شده بود با ای وجود نمیتوانسات باه هایچ کاس‬
‫دیگر بیندیشد‪ .‬او در آرامگاه چیستی ررایت خااطر نیافات و بارای برگشات باه‬
‫مهرآباد بی قرار شده بود‪ .‬بعدا هنگامی که برگشت به بابا چنی گفت‪« :‬اکنون باه‬
‫طور تمام و کمال میدانم که شما خداوند هستید و هیچ جای شک و تردیدی در‬
‫ت کم‬
‫دلم باقی نمانده است»‪.‬‬
‫در آن روزگار‪ ،‬برای تمری بدنی‪ ،‬به دانش آموزان مدرسه رژه رفت یاد میدادند‬
‫اما یک شایعهی دروغی در سراسر روستاها پخش شد کاه ایا کاار در راساتای‬
‫آماده سازی و نامنویسی شاگردان در ارتش انجام میگیرد‪ .‬شنبه ‪ 3‬آوریل ‪،1926‬‬
‫پدر و مادرهای دانش آموزان از طبتهی اجتمااعی ماهاار‪ ،‬سراسایمه بارای باردن‬
‫بچههایشان به مهرآباد آمدند‪ .‬گرچه دلیل ای کار را برای آنان روشا کردناد اماا‬
‫شک و تردید پدر و مادرها از بی نرفت‪ .‬بابا پرسید‪« :‬پاس از ایا مادت‪ ،‬چگوناه‬
‫شما میتوانید چنی اندیشههایی در سار بپرورانیاد؟ در اینجاا‪ ،‬تماامی کارهاا در‬
‫راستای منافع فرزندان شما انجام میشاود‪ .‬ما هماه چیاز را رایگاان در اختیاار‬
‫فرزندانتان میگذارم؛ آموزش و پرورش‪ ،‬خورا ‪ ،‬پوشا و با ای وجود هنوز شاما‬
‫تردید دارید»؟ پس از آن‪ ،‬بابا ‪ 44‬ت دانشآموز ماهار را روانهی خانههایشان نمود‬
‫و اجازه داد که ‪ 40‬ت دانشآموز ماراتا کاه از طبتاهی اجتمااعی بااال بودناد‪ ،‬در‬
‫مدرسه بمانند‪ .‬غروب‪ ،‬پدر و مادر دانشآموزان ماهار دوباره نزد بابا آمدناد و باه او‬
‫التماس کردند که آنان را به خاطر شک و تردیدی که داشتند ببخشد‪ .‬بابا پذیرفت‬
‫که آنان را با دو شر ببخشد‪ .‬نخست‪ ،‬آنان بایاد بنویساند کاه اجاازه مایدهناد‬
‫بچههایشان آزادانه نزد او بمانند و دوم ای که به خاطر بایاعتماادی و بادگمانی‪،‬‬
‫‪117‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫برای سه روز روزه بگیرند‪ .‬آنان موافتت کردناد و باباا‪ ،‬بچاههایشاان را دوبااره در‬
‫مدرسه پذیرفت‪ .‬فتر ماهارها بسیار شدید و آنان در ورعیت بهداشتی بسیار بادی‬
‫قرار داشتند‪ .‬بابا چنان رعایت حال بچههای هاریجان مدرساه را مایکارد کاه باه‬
‫دانش آموزانی که میبایست عدرها به منزل خود بروند یک بطاری آب جوشایده‬
‫شدهی تازه میداد‪ .‬ای از خطر نوشیدن آب آلوده در خانه و آسایب رسااندن باه‬
‫سالمت بچهها جلوگیری میکرد‪ .‬پس از سه روز‪ ،‬بابا قدم زنان راهی رانگائون شاد‬
‫و شخدا کسانی را که روزه گرفته بودند تا مهرآباد همراهی کرد‪ ،‬جاایی کاه آناان‬
‫ناهار مفدلی دریافت کردند‪ .‬بعد از ظهر با چای از آنان پذیرایی شاد و شاب هام‬
‫همهی هاریجانها را شام دادند‪ .‬چناد روز بادون هایچ مشاکلی ساپری شاد‪20 .‬‬
‫آوریل ‪ ،1926‬بابا سرحال بود و چند چیستان بیان نمود که مندلیها پاساخ آن را‬
‫حدس بزنند‪:‬‬
‫ای یک ستاره است با دو دهان‪ ،‬ستارهای مانند شایام ‪.shyam‬‬
‫باال هوا قرار دارد‪ ،‬همهی خوبیها پایی ‪.‬‬
‫او استثنایی است؛ او خود را کشت؛ او محبوب چه کسی است؟‬
‫کسی که معنی ای را توریح دهد مانند اسکندر و دارا خواهد بود‪.‬‬
‫هیچ یک از مندلیها نتوانست معما را حل کناد و باباا هام معنای آن را آشاکار‬
‫نساخت‪ .‬در ‪ 22‬آوریل بابا برای مندلیها چنی توریح داد‪:‬‬
‫آیا داستان طوطی را که از ابتدا آزاد بود اما نمیدانسات آزادی چیسات باه یااد‬
‫مایآوریاد؟ آن را درون قفااس گذاشاتند و در آنجاا معناای آزادی را یااد گرفاات‪.‬‬
‫هنگامی که آزاد شد و پرکشید‪ ،‬به در کامل از آزادی رساید و از آن بهارهمناد‬
‫گردید‪ .‬آزادی طوطی از او گرفته شد و به قفس افتاد‪ ،‬تنها برای آن که آگاه گردد‬
‫و به ای دانش و تجربه دست یابد که آزادی چیسات‪ .‬در پایاان‪ ،‬طاوطی باه ایا‬
‫شناخت رسید که آزادی به راستی چه معنایی دارد و از ای رو خود را شناخت‪.‬‬
‫به روش مشابه‪ ،‬بدن ما همچون قفس است و جاان (روح) ماا مانناد آن طاوطی‬
‫است‪ .‬اگر به شما بگویم که اهاورمزد (ایشاوار) یعنای ناآگااهی نامحادود خداوناد‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪118‬‬

‫هستید‪ ،‬شما باور نخواهید کرد‪ ،‬زیرا برداشت مسخرهی شما از خداوند ایا اسات‬
‫که او پیرمردی است با ریش سفید که روی مبل خود در بهشت نشسته و شاما را‬
‫میپاید! شما پیش خود چنی میاندیشید‪« ،‬چگونه م به عنوان یک انسان ناچیز‬
‫کوچک میتوانم خود خداوند باشم»؟ شما از خود اندیشهی خدا بودن میهراسید!‬
‫اما ای حتیتت است‪ .‬نادانی (نتوش غیر حتیتی ذه ) شما از آن دانش است کاه‬
‫شما را از تجربهی ای که خداوند هستید باز میدارد‪.‬‬
‫برای نمونه‪ ،‬در بیداری شما میتوانید اشیا را ببیند اما درخواب‪ ،‬شما نمیبینیاد‪،‬‬
‫هرچند که چشم دارید‪ .‬چون هنگام خاواب‪ ،‬شاما نمایتوانیاد ببینیاد‪ ،‬آیاا بادان‬
‫معناست که چشم ندارید؟ نه! ای واقعیت که شما چشم دارید پابرجاسات‪ ،‬خاواه‬
‫ت کم‬
‫در بیداری‪ ،‬خواه در خواب‪ ،‬اما فرق دیدن در حالات بیاداری و ندیادن در حالات‬
‫خواب‪ ،‬اشاره به تفاوت بی کارکرد حالت ذه دارد‪ .‬فرض کنید شاما یاک کارور‬
‫(ده میلیون) روپی دارید اما آن را در جیب خود نگذاشتهاید‪ ،‬ای بدان معنا نیست‬
‫که شما صاحب آن پول نیستید و فتیر میباشید‪ .‬بنابرای میخاواهم بدانیاد کاه‬
‫تک تک شما خداوندید اما تنها‪ ،‬شما آن را نمیدانید‪ .‬یک هفته بعد‪ ،‬در ‪ 26‬آوریل‬
‫‪ ،1926‬بابا از تشبیه فنجان و نعلبکی استفاده نمود تا شارح دهاد کاه بادن تنهاا‬
‫وسیلهای برای رسیدن به رهایی روحانی است‪ .‬بابا چنی بیاان نماود‪ :‬باه راساتی‬
‫زندگی آسودهای برای خود و خانوادهتان در دنیا داشته باشاید‪ .‬وظیفاهی خاود را‬
‫صادقانه نسبت به خانوادهتان انجام دهید‪ .‬اما بلنادپروازی بارای باه دسات آوردن‬
‫ثروت بیشتر و آرزوی درآمد بیشتر را در برآوردن خشانودی حاواس پنچگاناه در‬
‫خود نپرورانید‪ .‬به اندازهای درآمد داشته باشید که برای ادارهی زندگی شما به طور‬
‫تمام الزم است و در راستای ای هدف سخت بکوشید و ت آساایی نکنیاد‪ .‬اماا باا‬
‫داشت درآمدی بیشتر از آنچه که مورد نیاز شماسات و خارج کاردن آن و زیااده‬
‫روی در برآوردن لذات دنیوی‪ ،‬خاود را بنادهی هاوسهاای بادنی و ماادی خاود‬
‫نسازید‪ .‬به خاطر داشته باشید که باید ای بدن را تر کرد و به کنار گذاشت‪ .‬آن‬
‫تنها به ای دلیل به شما ارزانی شده است که وسایلهای باشاد بارای رسایدن باه‬
‫‪119‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫شناخت خود‪ ،‬یعنی شناخت خودی حتیتی‪ .‬مورد اساتفادهی‪ ،‬فنجاان و نعلبکای‬
‫برای نوشیدن چای‪ ،‬آب و یا شیر است و آنها تنها ابزار یا وسیلهای برای نوشیدن‬
‫چای هستند‪ .‬به محض ای که شما چاای را نوشایدید و در معادهی شاما جاای‬
‫گرفت‪ ،‬آن وسیلهها (فنجان و نعلبکی) را کنار میگذارید‪ .‬به روش مشاابه همای‬
‫که شما به شناخت دست یافتید‪ ،‬آنگاه باید ای بدن را که وسیلهای برای رسیدن‬
‫به آن هدف است رها کرد‪ .‬زیرا پس از شناخت‪ ،‬ای بدن چاه فایادهای دارد؟ ‪30‬‬
‫آوریل‪ ،‬گروهی از زائران هندو قدم زنان از کنار مهرآباد مایگذشاتند و باا صادای‬
‫بلنااد و بااا آواز ماایخواندنااد‪،‬‬
‫«توکارام‪...‬توکااارام‪ ...‬توکااارام‪.»...‬‬
‫آن رهسپار بانادارپور بودناد‪ .‬باا‬
‫شنیدن آهنگ صدای آناان باباا‬
‫چنی گفات‪« ،‬اگار ایا ماردم‬
‫برای صد سال هم سرود باجاان‬
‫بخوانند و پایکوبی کنناد‪ ،‬ارزش‬
‫ندارد‪ .‬آنچه الزم اسات‪ ،‬عشاق و‬
‫سرسااپردگی ژرف ماایباشااد و‬
‫بدون آن‪ ،‬همهی کارهای دیگار‬
‫بیهااوده و باایارزشااند»‪ .‬واژهی‬
‫توکااارام از دهااان آنااان بیاارون‬
‫ماایآیااد امااا او در قلااب آنااان‬
‫نیست»‪.‬‬
‫با ای حال‪ ،‬بابا به مندلیها دستور داد که به زائاران غاذا بدهناد‪ .‬سالیور بادون‬
‫باخبر ساخت ناجا‪ ،‬متداری از غذایی را که برای شاگردان مدرسه پخته شده باود‬
‫به آن گروه داد‪ .‬بعدا هنگام غذا خاوردن بچاههاا‪ ،‬غاذا ناکاافی باود‪ .‬باباا‪ ،‬ناجاا را‬
‫فراخواند و با زخم زبان او را به خاطر سهلانگاریاش مورد سرزنش قرار داد‪ .‬ناجاا‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪120‬‬

‫مات و مبهوت‪ ،‬توریح داد که او همان متداری غذای همیشگی را پخته اسات‪ .‬او‬
‫نمیتوانست سر در بیاورد که چرا متدار غذا آنتدر کم آمده است‪ .‬آنگااه باباا جلاو‬
‫همه او را به کنار هل داد‪ .‬اندکی بعد سِیلُر از راه رسید و تورایح داد کاه گنااه او‬
‫بوده است‪ ،‬زیرا متداری از غذا را به زائران دورهگارد داده اسات‪ .‬باا شانیدن ایا‬
‫سخنان‪ ،‬خشم بابا متوجهی سِیلُر شد و روی لوح دساتی خاود دیکتاه کارد‪« :‬باه‬
‫خاطر خدا چرا به ناجا نگفتی که بیشتر غذا بپزد‪ ،‬ای ایرانی احمق»؟ سِیلُر از ایا‬
‫که فراموش کرده بود ناجا را باخبر سازد با سرافکندگی پاوزش خواسات‪ .‬باباا باه‬
‫مندلیها دستور داد که سِیلُر را برای سه روز به یک ستون ببندند و سه شبانه روز‬
‫به او آب و غذا ندهند‪.‬‬
‫ت کم‬
‫بااااااااه نظاااااااار‬
‫ماایرسااید کااه ایاا‬
‫تنبیااه مهیباای باارای‬
‫سِ ایلُر باشااد‪ ،‬زیاارا در‬
‫وسط فدال تابساتان‬
‫بودند‪ ،‬با آفتابی داغ و‬
‫سوزان‪ .‬آنگااه بناا بار‬
‫دستور بابا‪ ،‬سِیلُر را به‬
‫ستون بستند اما پاس‬
‫از یک ساعت و خردهای خود بابا او را آزاد کرد‪ ،‬متداری شیرینی به سِیلُر داد و از‬
‫او دلجویی نمود‪ .‬بعدا گوستاجی دیگاهش بر ای بود که بابا بیدلیل ناجا را تاوبیخ‬
‫کرده است‪ .‬بابا از سخنان گوستاجی خوشش نیامد و توریح داد‪« ،‬م هیچ کاس‬
‫را توبیخ نمیکنم! آنچه تنبیه به نظر میرسد‪ ،‬به راستی پراسااد ما اسات‪ .‬ناجاا‬
‫امروز پراساد مرا دریافت کرد‪ .‬اگر چنی نشاده باود‪ ،‬سالیور حتیتات را باه زباان‬
‫نمیآورد‪ .177‬نزدیک به ‪ 5‬هفته از ‪ 29‬مارس تاا ‪ 2‬مای ‪ 1926‬باباا شابهاا را در‬
‫جعبه ‪ -‬کابی سای دربار به سر برد‪ .‬سپس خواست که از آنجا به اتاق غربی تانک‬
‫‪121‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫آب سنگی مترو در باالی تپهی مهرآباد جا به جا شود‪ .‬ایا تاناک‪ ،‬مخازن آب‬
‫ارتش انگلیس در دوران جنگ جهانی اول بوده است‪ .‬بابا قداد خاود را از ساکنی‬
‫گزیدن در آن مکان به طور مفدل شارح داد و در بعاد از ظهار دوشانبه ‪ 3‬مای‪،‬‬
‫مندلیها و بچههای مدرسه به طور دستهجمعی در پی باباا باه بااالی تپاه رواناه‬
‫شدند‪ .‬در آنجا آوازهای باجان خواند شد و بابا به همگاان شایرینی داد‪ .‬باباا بارای‬
‫هفاات شاابانه روز بابااا از ساااختمان تانااک آب بیاارون نیامااد امااا پااس از آن بابااا‬
‫بازرسیهای روزانهی خود را در مهرآباد پایی ‪ ،‬از سر گرفت‪ .‬بابا از بامداد تا نیمروز‬
‫به نگارش کتاب اسرارآمیز خود در تانک میپرداخت و سپس غروبها دوباره برای‬
‫کار کردن روی آن به آنجا میرفت‪ .‬بابا دربارهی محتویات و نوشاتههاای خاود در‬
‫کتاب‪ ،‬هیچ چیز آشکار نساخت جز آن که کتاب دربرگیرندهی «رازهای روحاانی»‬
‫است‪ .‬در درازای ای اقامت بابا در تانک‪ ،‬او ریش خود را نتراشیده بود‪ .‬بارای ورود‬
‫به ساختمان تانک‪ ،‬چون راه دسترس به اتاق غربی وجود نداشت‪ ،‬بابا میبایست از‬
‫یک پلهی آهنی باال برود تا به پنچرهای که ‪ 3/5‬متر از زمی فاصله داشت برسد‪.‬‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪122‬‬

‫‪ 14‬می‪ ،‬بابا برای مندلیها چنی آشکار ساخت‪:‬‬


‫پیش از آن که پرده شکافته شد و م خدا ‪ -‬آگاه شدم‪ ،‬بزرگتری شو (مانند‬
‫شو الکتریکی) را تجربه کردم که برای مدتی به ارتعاشات طاقتفرسا و نیرومند‬
‫وص ناشدنی دام زد‪ .‬در پی آن‪ ،‬تاریکی شدید و پررنگ پدید آماد و سارانجام‪،‬‬
‫نور پدیدار گردید‪ .‬بزرگتری و گستردهتری تدورات از در ایا معناای ندور و‬
‫درخشندگی‪ ،‬ناکام میماند؛ که در پیشگاه آن‪ ،‬نور خورشاید دنیاوی‪ ،‬ساایهای از‬
‫یک قطرهی اقیانوس نور تابنا مدهوش کننده است‪ .‬به روش مشابه‪ ،‬تاریکی که‬
‫م تجربه کردم در کالم نمیگنجد‪ .‬جهان تاریکی و روشنایی را تجربه میکند‪ .‬اما‬
‫آنچه که م از آن سخ میگویم هیج شاباهتی باه تااریکی و روشانایی دنیاوی‬
‫ت کم‬
‫ندارد‪ .‬بسیار اند هستند کسانی که توانایی دیدن تاریکی حتیتی و نور حتیتای‬
‫را دارند‪ .‬به روش مشابه‪ ،‬بسیار اند هساتند کساانی کاه درد و رناج حتیتای را‬
‫تجربه میکنند که با اشتیاق برای تجربهی حالت خداوندی و رنج شدید ناشای از‬
‫جدایی او رقم میخورد‪ .‬درد و بدبختی دنیوی‪ ،‬جز برآیند راع و بای بنیاهگای‬
‫ذهنی هیچ چیز دیگر نیست‪ .‬در حتیتت‪ ،‬در جهان هیچ کاس باه راساتی رناج و‬
‫عذاب نمیکشد جز افرادی که تشنهی دیدن محبوب الهی هستند‪ .‬احساس آناان‬
‫شباهت به ماهی دارد که بیرون از آب افتاده و جان میدهد‪.‬‬
‫یکشنبه ‪ 16‬می ‪ ،1926‬بنا بر روال یکشنبهها‪ ،‬آنگال پلیدر از مهرآباد دیدن کارد‬
‫و از کتاب پوراناس برای بابا‪ ،‬مندلیها و پسران خواند‪ .‬آنگال بیان نماود کاه او باه‬
‫تازگی به کدگائون رفته و با نارایان ماهاراج دیدار نموده اسات‪ .‬نارایاان باه آنگاال‬
‫گفته بود که مرید مهربابا است و همچنی گفته بود‪ « :‬م و او یکی هساتیم‪ .‬باا‬
‫خدمت به او‪ ،‬به م خدمت میکنی‪ .‬او یک سات پوراش (یکتاای کامال) اسات و‬
‫پیشتر به دیدن م آمده است»‪ .‬کسانی که در تماس باا مهرباباا بودناد‪ ،‬هنگاام‬
‫دیدار از اوپاسنی ماهاراج‪ ،‬نارایان ماهااراج و حضارت باباجاان باا شانیدن چنای‬
‫سخنانی از ای سه مرشد کامل‪ ،‬ایمانشان به مهربابا عمیاقتار مایشاد‪ .‬اوپاسانی‬
‫ماهاراج حتا با تاکید به برخی میگفت‪« :‬چیزی در م باقی نمانده اسات؟ اینجاا‬
‫‪123‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫چیزی باقی نمانده است؟ برو پیش مهربابا»! در مواقع گوناگون‪ ،‬همهی سه مرشاد‬
‫کامل به مردمی که پیش آنان میرفتند‪ ،‬پند و اندرز میدادند که نزد مهربابا بروند‬
‫و از او پیروی کنند‪ .‬در دههی ‪ 1920‬مهربابا آشکارا اعالم نمیکرد که اوتار اسات‪.‬‬
‫اما مرشدان او‪ ،‬حضرت باباجان و اوپاسنی ماهاراج‪ ،‬اوتاری او را برای مریدان خاود‬
‫آشکار نمودند که آنان نیز دیگران را باخبر ساختند‪ .‬چناد هفتاه بعاد باباا چنای‬
‫توریح داد‪:‬‬
‫برخی از مرشدان برای عموم مردم شناخته شدهاند و برخی ناشناساند اماا ایا‬
‫تاثیری در وظیفههای آنان و کارهایشان نمیگذارد و کارها مانناد همیشاه اداماه‬
‫ادامه مییابد‪ .‬به طور کلی موروع شهرت بستگی به شرایط زنادگی مرشدد دارد‪.‬‬
‫برای نمونه به زندگی باباجان‪ ،‬اوپاسنی ماهاراج و م نگاه کنید‪ .‬تفاوتهای بزرگی‬
‫وجود دارند‪ .‬باباجان از طریق کتاب هیچ شهرتی به دست نیاورد و ماهاراج هم تاا‬
‫زمان چاپ زندگینامهاش هیچ شهرتی نداشت‪ .‬اما م از همان سال نخست که در‬
‫میان مردم در مهرآباد حضور پیدا کردم شهرت یافتم‪ .‬هر مرشدی دست کم یاک‬
‫مرشد دارد‪ .‬اما در مورد م ‪ ،‬م دوتا مرشد اصلی داشتم؛ یکی مسلمان و دیگری‬
‫هندو‪ .‬م به ای دلیل دوتا مرشد داشتم که در یاک خاانوادهی زرتشاتی ایرانای‬
‫زاده شاادم‪ .‬زاده شاادن در یااک خااانواده و جامعااهی معاای و غیااره‪ ،‬بااه علاات‬
‫سانسکاراهای پیشی است‪ .‬سانسکاراهای یک زرتشتی برابر است با سانساکاراهای‬
‫یک مسلمان و یک هندو‪ .‬ماهاراج نیز ای را بیان کرده و خواهیم دید چرا‪.‬‬
‫برای نمونه‪ ،‬یک فرد هندو که به یک خدا ایمان دارد‪ ،‬هرچند کاه ناام خادایان‬
‫(دوا ‪ deva‬و دوی ‪ )devi‬گوناگون و دیگر نیروهای برتار در شاساتراهای هنادوها و‬
‫کتاب متدس آنان آمده است‪ ،‬اگر در ای زندگی به شناخت خدا نرسد‪ ،‬در زندگی‬
‫بعدی خود در یک خانوادهی مسلمان‪ ،‬زاده خواهد شد و مسلمانی خواهد بود کاه‬
‫در ایمانش به یک خداوند و پبامبر او‪ ،‬بسیار پایبند است‪ .‬در یاک نموناهی دیگار‪،‬‬
‫هندویی را در نظر بگیرید که عالقه به گوشت خوردن دارد و آیی و دکتری دی‬
‫هندو را در ای راستا به چالش میکشد و بر ای باور است که چرا مدرف گوشت‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪124‬‬

‫باید برای هندوها ممنوع باشد و خوار گیاهی به آنان تحمیل شاود‪ .‬از ایا رو او‬
‫شروع به خوردن گوشت میکند و اوقاتش را بیرون از جامعهی هندوها میگذارند‪.‬‬
‫او نیز سانسکاراهایی را گردآوری میکند که در زندگی بعدیاش به زاده شادن او‬
‫در یک خانوادهی مسلمان دام میزند‪ .‬اکنون ببینیم چگونه سانساکاراهای یاک‬
‫زرتشتی برابر است با سانسکاراهای یک هندو و یک مسلمان‪ .‬زرتشتیان به آتش و‬
‫خورشید ایمان دارند‪ ،‬آنها را محترم شمرده و ادای احترام میکنند‪ .‬ای در حالی‬
‫است که خورشید و آتش‪ ،‬هردو عناصر متدسی در باور هندوها هستند که برآیناد‬
‫آن سانسکاراهای هندو است‪ .‬گرچه زرتشتیان عناصر طبیعت را محترم شامرده و‬
‫ادای احترام میکنناد اماا در ایماان خاود باه وجاود یاک اهاورامزدا باه عناوان‬
‫ت کم‬
‫آفرینندهی تمامی کیهانها استوار هستند‪ ،‬همان طاوری کاه مسالمانان باه یاک‬
‫آفریدگار ایمان دارند و برآیند آن‪ ،‬انباشت سانسکاراهای مسلمانی است‪ .‬ای بادان‬
‫معناست که در ای دوره‪ ،‬نیاز به مرشدی بود که به شاکل یاک زرتشاتی آشاکار‬
‫گردد‪ ،‬با سانسکاراهایی که آمیخته از نتوش هندو و مسلمانی است و برای بیارون‬
‫راندن و پا کردن هر دو گونهی ای سانسکاراها‪ ،‬نیاز به دو مرشدد اسات؛ یاک‬
‫هندو و یک مسلمان‪.‬‬
‫‪ 17‬می‪ ،‬ساعت ‪ 10‬بامداد بابا از تپه پایی آمد و نشستی با مندلیها تشکیل داد‪.‬‬
‫چند روز پیش‪ ،‬پندو بر سر یک اختالف‪ ،‬با دلخوری مهرآباد را تر کرده و مدتی‬
‫به درازا کشیده بود تا او را راری به بازگشت به مهرآباد کنند‪ .‬در ای نشست‪ ،‬باباا‬
‫به طور مفدل بر متدس بودن راه و هدف آنان و نیاز به ثابت قدم و گوش به زنگ‬
‫بودن در وظیفه و همچنی کنترل آرزوها و هیجانهای شخدی تاکید نماود‪ .‬باباا‬
‫چنی بیان داشت‪:‬‬
‫م تا زمانی که مریدان حلته را به خدا ‪ -‬رسیدهگای نرساانم‪ ،‬مهرآبااد را تار‬
‫نخواهم کرد‪ .‬اما با بیتوجهی و سهل انگاری در دستوراتم مرا زودتر وادار باه ایا‬
‫کار نکنید‪ .‬م به پاهای همهی شما مایافاتم و باا دساتهای جفات شاده و ادای‬
‫احترام خواهش میکنم که از اینجا نروید و مرا تر نکنید؛ تا زماانی کاه ساخ‬
‫‪125‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫بگویم‪ .‬حتا اگر شما را سرزنش کنم و ناخشنودی و بیزازی نشاان دهام‪ ،‬از انجاام‬
‫وظیفه بنا بر دستورات م دست نکشید‪ .‬از اندیشهها و کردارهاای شاهوانی‪ ،‬تناد‬
‫خویی و خشم دوری کنید‪ .‬گوش جان به پند و اندرزهای م بسپارید ‪ ،‬ای بارای‬
‫شما خوبی در بر خواهد داشت و به نفع شما تماام خواهاد شاد‪ .‬تمااس باا پیار‪،‬‬
‫خدمت به بشریت و یاد دائمی خداوند‪ ،‬ایا ساه ماورد روی هام رفتاه‪ ،‬بااالتری‬
‫گونهی یوگا و برآوردن مراسم دینی است که اگر انجام شود‪ ،‬برابر است با باه جاا‬
‫آوردن تشریفات و رسوم تمامی ادیاان‪ .‬هنگاامی کاه باه دردمنادان و ناتواناان و‬
‫معلولی در بیمارستان و دارامشاال خدمت میکنید‪ ،‬تک تک آنان را بابا انگارید‪ .‬از‬
‫ته دل به آنان خدمت کنید و شما به م خدمت کردهاید‪.‬‬
‫بابا به مردان جوان مندلی هشدار داد که از کردارهای شهوانی دوری کنند و باه‬
‫آنان گفت که اگر شخدی زیاد هوسرانی و شاهوت پرساتی کناد‪ ،‬سانساکاراهای‬
‫گردآوری شده در ایا زنادگی‪ ،‬در تولاد بعادیاش او را باه شاکل یاک خاروس‬
‫درخواهند آورد‪ ،‬زیرا شکل خاروس پار از شاهوت اسات؛ ایا امار واقعیات دارد‪.‬‬
‫بنابرای اگر پر از سانسکاراهای شهوت شدید‪ ،‬مطمئنا به آگاهی پایی تار حیاوانی‬
‫افتاده و به شکل خروس جسم خواهید گرفت‪ .‬اما سالها بعد‪ ،‬بابا روشا سااخت‬
‫که وقتی آگاهی روح فردی به بدن انسانی دست یافت‪ ،‬برگشت به قلمارو و عاالم‬
‫حیوانی هرگز وجود ندارد‪ .‬بعد از ظهر بابا دربارهی غزلیات حافظ چنی بیان نمود‪:‬‬
‫«دیوان حافظ بهتری کتاب در جهان است‪ ،‬زیرا احساساسهایی را برمیانگیزد که‬
‫به نیروی الهام و آفرینندگی دام میزند»! بابا با چند ت از منادلیهاا سااعت ‪8‬‬
‫شب به باالی تپه برگشت‪ .‬او گهگاه به جای پیاده راه رفت در مهرآباد‪ ،‬سوار یاگ‬
‫گاری گاوی کوچک معروف به چاکادا میشد که بعدا از روی شوخی و به یاد باود‬
‫قطار هند‪ ،‬آن را پست پنجاب نام نهاد‪.‬‬
‫‪ 18‬می‪ ،‬بابا به ویشنو دستور داد به چانجی بگوید که به پسر دارو ساز بیمارستان‬
‫دو ساعت درس دهد‪ .‬ویشنو ای کار را انجام داد و گمان کرد که دستور بابا را باه‬
‫جا آورده است‪ .‬غروب‪ ،‬بابا از او پرسید‪« :‬آیا دستور مرا اجارا کاردی»؟ ویشانو باا‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪126‬‬

‫اطمینان پاسخ مثبت داد‬


‫اما پاس از پارس و جاو‪،‬‬
‫بابا دریافات کاه چاانجی‬
‫تنها برای یک ساعت باه‬
‫آن پسر درس داده است‪.‬‬
‫بابااا بااه ساارزنش ویشاانو‬
‫پرداخاات و گفاات‪« :‬تااو‬
‫اشاااااتباه بزرگااااای در‬
‫فرمااانبرداری از دسااتور‬
‫ت کم‬
‫م کاردی»‪ .‬ویشانو باا‬
‫اعتااراض گفاات کااه بااه‬
‫راستی او اشاتباه نکارده‪،‬‬
‫بلکااه چااانجی کوتاااهی‬
‫کرده است‪ .‬ای ساخنان‪،‬‬
‫بابا را آزرد‪ .‬آنگاه او به کیسان دستور داد که او (بابا) را به خاطر خطای ویشنو سه‬
‫بار با چوب بزند‪ .‬دستور مرشد میبایست اجرا گردد و گرچه کیسان دودل بود اما‬
‫سه بار با چوب بر ک دست بابا که آن را دراز کرده بود رربه زد‪ .‬در ایا میاان‪،‬‬
‫ویشنو ایستاده بود و در کمال ناباوری از دیدن آنچه گواه بار آن باود زباانش بناد‬
‫آمده و به وحشت افتاده بود‪ .‬او دیگر تاب دیدن آن صحنه را نداشت و پا باه فارار‬
‫گذاشت و مانند شخدی که دیوانه شده است اشک میریخات و زاری مایکارد و‬
‫نمیتوانست احساسات خود را کنترل کند‪ .‬بابا و ارجون دوان دوان در پی او رواناه‬
‫شدند و زمان زیادی به درازا کشید تا ویشنو را بگیرند و برگردانند‪ .‬بابا باه ویشانو‬
‫دلداری داد تا آن که آرام گرفت‪ .‬در آن روزگار‪ ،‬هیچ یک از مندلیها باه انادازهی‬
‫ویشنو توبیخ نشده و کتک نخورده بودند‪ .‬گرچه ویشنو آموزگار باود اماا باباا جلاو‬
‫شاگردانش او را تنبیه و خوار و کوچک میکرد‪ .‬حتا هنگامی که از آموزگاران دیگر‬
‫‪127‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫اشتباه سرمیزد‪ ،‬بابا‪ ،‬ویشنو را به باد انتتاد میگرفت‪ .‬مدرسهی مهرآباد‪ ،‬دو دساته‬
‫آموزگار داشت‪ .‬یک دسته کسانی که تسلیم مهربابا بودند و جز حلتهی مرشد باه‬
‫شمار میآمدند و دستهی دیگر کسانی بودند که دستمزد مایگرفتناد و تادریس‬
‫میکردند‪ ،‬چون ای کار شللشان بود‪ .‬اما به خاطر حضور مهربابا‪ ،‬آنان نیز شاروع‬
‫به دوست داشت او کردند و در پایان‪ ،‬مرید او شدند‪ .‬در مدرسه چنانچاه یکای از‬
‫آموزگاران غایب بود‪ ،‬خود بابا سر کالس میآمد و به شاگردان درس مایداد و در‬
‫صورت لزوم‪ ،‬آزمون شاگردان را سرپرستی میکرد‪ .‬شامگاه ‪ 18‬می‪ ،‬بابا از مندلیها‬
‫پرسید‪« :‬آیا م به چیزی نیاز دارم»؟ برخی پاسخ دادند‪« ،‬نه شما به چیازی نیااز‬
‫ندارید»! و دیگران نمیدانستند چه بگویند‪ .‬بابا پاسخ داد‪« :‬اگار ما چیازی نیااز‬
‫داشته باشم‪ ،‬اگر چیزی بخواهم‪ ،‬چیزی الزم داشته باشم‪ ،‬آن عشق است و نه هیچ‬
‫چیز دیگر»!‬
‫روز بعد بابا از چاگان پرسشی نمود اما هنگامی که او بیدرنگ پاساخ ناداد‪ ،‬باباا‬
‫عمال به پاهای او افتاد و گفت‪« :‬از ای پس هیچ کاری انجام نده‪ ،‬تنها بخور‪ ،‬بنوش‬
‫و ای طرف و آن طرف لم بده»‪ .‬چاگان نیز مانند ویشانو از ایا کاه مرشدد بار‬
‫پاهای او افتاده بود‪ ،‬چند لحظه مات و مبهوت ماند و سپس شروع باه دویادن باه‬
‫سوی زمی های اطراف کرد‪ .‬بابا به مندلیها دستور داد که او را برگردانند‪ .‬همهی‬
‫مندلیها با داد و فریاد به چاگان میگفتند که بایستد و دساتور باباا اسات کاه او‬
‫برگردد‪ .‬اما چاگان حتا برنگشت که نگاهشان کند‪ .‬در واقع چاگان چناان شاتابان‬
‫دوید که مردان‪ ،‬دیگر او را ندیدند‪ .‬مندلیها همه جا را جستجو کردند اما از یافت‬
‫او ناکام ماندند‪ .‬خود بابا سوار بر یک درشکهی کوچک باه جساتجو پرداخات اماا‬
‫درشکه به دشواری میتوانست از میان زمی های سخت و نااهموار مهرآبااد گاذر‬
‫کند‪ .‬از ای رو پس از مدتی‪ ،‬اسب را از درشکه جدا کردند و بابا باه رساتم دساتور‬
‫داد که سواره به جستجوی چاگان بپردازد‪ .‬سرانجام با سختی فراوان‪ ،‬چاگان را در‬
‫فاصلهی ‪ 4‬یا ‪ 5‬کیلومتری پیدا کردند و او را پیش بابا آوردند‪ .‬پس از آن کاه باباا‬
‫برخی موروعات را برای او شرح داد‪ ،‬چاگان آرام گرفت و ورعیت به حالت عادی‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪128‬‬

‫برگشت‪ .‬همگان از جمله چاگان به خاطر دوندگی زیاد‪ ،‬خسته و کوفتاه بودناد‪ ،‬از‬
‫ای رو بابا به مردان گفت که بتیهی روز را استراحت کنناد‪ .‬بعاد از ظهار‪ ،‬باباا باا‬
‫مندلیها کریکت بازی کرد و پس از آن سوار بابا بر یک اتومبیل بزرگ به همراهی‬
‫شمار زیادی از مردان به شیندهوادی در نزدیکی مهرآباد رفت‪.‬‬
‫هنگامی که بابا‪ ،‬سانسکاراها را توریح میداد چنی بیان نمود‪:‬‬
‫با همنشینی با یک شخص به خدا ‪ -‬رسیده‪ ،‬سانسکاراهای یاک شاخص دنیاوی‬
‫توسط گرمای روحانی مرشد سوزانده میشوند‪ .‬به همی دلیل کسانی که نزدیاک‬
‫یک مرشد کامل هستند‪ ،‬بزرگتری سود روحانی را میبرند و شایستگی کساانی‬
‫که به مرشد خدمت میکنند به راستی زیاد است‪ .‬اما تماس با آنان تنها هنگاامی‬
‫ت کم‬
‫شکل میگیرد که شما سانسکاراهای خاوب و عشاق و سرساپردگی ژرف داشاته‬
‫باشید که الزمهی آن آمادگی از زندگیهای گذشته است‪ .‬هرآنچه که ما هستیم به‬
‫دلیل سانسکاراهای ماست و زمانی کاه باه طاور تماام و کماال از بناد و اساارت‬
‫سانسکاراها آزاد شویم‪ ،‬به شناخت خداوناد مایرسایم‪ .‬بارای نموناه‪ ،‬یاک تاوپ‬
‫ریسمان که گرهها و پیچ خوردگیهای زیادی دارد را در نظر بگیرید‪ .‬خود ریسمان‬
‫نماد تخیل است‪ ،‬زیرا خود را در اسارت گرهها و پیچ خوردگیها مییاباد‪ .‬گارههاا‬
‫نماد سانسکاراها هست ‪،‬د و ریسمان‪ ،‬نمااد روح فاردی اسات‪ .‬ازآنجاایی کاه روح‬
‫فردی از خود به عنوان خداوند‪ ،‬ناآگاه است‪ ،‬کانون توجاهاش روی گارههاا و پایچ‬
‫خوردگیها متمرکز میشود‪ .‬برای آزاد کردن ریسمان باید آن را از دو سر گرفت و‬
‫در جهت مخال پیچاند‪ ،‬آنگاه تمامی گرهها و پیچخوردگیها به طور خودکاار بااز‬
‫میشوند‪ .‬درست لحظهای که ریسمان از گرهها باز شد‪ ،‬از ای واقعیت که ریسمان‬
‫(روح) است و نه گرهها و پیچ خوردگیها (سانسکاراها) که تلهای از بدن و ذه را‬
‫ساخته بودند‪ ،‬آگاه میگردد‪.‬‬
‫آن کیست که میتواناد ریسامان را از دو سار بگیارد و آن را در جهات مخاال‬
‫بچرخاند و از گرهها و پیچشها برهاند؟ آن یک مرشاد کامال اسات‪ .‬اگار فاردی‬
‫ریسمان را بگیرد و بخواهد به زور و با کشیدن آن‪ ،‬گرهها و پیچش خوردگیهایش‬
‫‪129‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫را بگشاااید‪ ،‬خطاار پاااره شاادن رساایمان وجااود دارد‪ .‬باارای فاارود‪ ،‬پااس از بااه‬
‫خدا ‪ -‬رسیدهگی‪ ،‬ریسمان (تخیل) باید دست نخورده و سالم بااقی بماناد‪ ،‬وگرناه‬
‫پاره کردن ریسمان به طور ناگهانی و اتفاقی‪ ،‬در یک قسمت و قسمت دیگر‪ ،‬بارای‬
‫صاف کردن پیچ خوردگیها‪ ،‬فرد را پس از شناخت‪ ،‬ناآگاه و مدهوش میسازد و او‬
‫به یک مجذوب الهی درمیآید؛ یعنی آگاه از خداوند اما ناآگااه از تخیال‪ .‬بناابرای‬
‫بهتری کار تسلیم نمودن خود باه مرشاد کامال اسات کاه مایتواناد مسائولیت‬
‫ریشهک کردن سانسکاراهای شما را به عهده بگیرد و شما را آزاد سازد‪ .‬یکبار که‬
‫تسلیم او شدید‪ ،‬رهنمون نمودن شما به سوی دانش الهی و به خدا ‪ -‬رسیدهگای‪،‬‬
‫وظیفهاش میشود و به گردن او میافتد‪.‬‬
‫یکی از مندلیها پرسید‪« ،‬چرا شما کاری ملموس برای ما انجام نمیدهید»؟ باباا‬
‫پاسخ داد‪:‬‬
‫کار م همواره برای شما در جریاان اسات و آساانتاری راه بارای رسایدن باه‬
‫حقیقت‪ ،‬تسلیم شدن به مرشد کامل و گسست تمامی پیوندها با دنیاست‪ .‬هماان‬
‫طوری که مسیح گفت‪« :‬همه چیز را رها کنید و از م پیروی کنید»‪.‬‬
‫کار مرشد در راستای گسست گرفتارهای دنیاوی کساانی کاه در پیوناد باا او‬
‫هستند‪ ،‬پیوسته انجام میگیرد‪ .‬کار درونای و اسارارآمیز مرشدد باا کااری کاه او‬
‫آشکارا انجام میهد قابل متایسه نیست‪.‬‬
‫بابا دربارهی معجزات چنی توریح داد‪:‬‬
‫مرده را زنده ساخت برای یک مرشد کامل بازی بچگانه است و اهمیتای بارایش‬
‫ندارد‪ ،‬زیرا او برای سه عالم کار میکند‪ .‬یک سکهی یک روپی را به بچهای که تب‬
‫دارد نشان میدهند و میگویند اگر قر مسک کاوینی بخاورد آن ساکه از آن‬
‫اوست‪ .‬با وسوسهی گرفت پول‪ ،‬بچه به خوردن قار مساک تا مایدهاد اماا‬
‫همی که دستش را برای برداشت سکه دراز میکند‪ ،‬آن را از جلو او برمایدارناد‪.‬‬
‫زیرا سکهی پول وسیلهای بود برای واداشت بچه به خوردن دارو تا آن کاه تابش‬
‫پایی بیاید‪ .‬به روش مشابه‪ ،‬انجام معجزات برای جلب انسانهای دنیوی به ساوی‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪130‬‬

‫حقیقت‪ ،‬رروری است و تنها برای نیکی و نفع دنیوی رخ میدهناد‪ .‬لطا ‪ ،‬نظار‪،‬‬
‫سخنان و تدویر مرشد کامال بسایار پرباار اسات اماا درباارهی تمااس واقعای و‬
‫همنشینی او چه میتوان گفت؟ کسی که فرصت مییایاد کناار او بنشایند باا او‬
‫سخ بگوید و به بیاناتش گوش فرادهاد‪ ،‬بسایار ساعادتمند اسات‪ .‬ایا از چناان‬
‫اهمیتی برخوردار است که شما هرگز باه طاور کامال آن را در نخواهیاد کارد‪.‬‬
‫هرچند در متایسه با مردم دنیا شما ممکا اسات خاود را در موقعیات دشاواری‬
‫بیابید اما ای هنوز تنها راه آسان‪ ،‬مطمئ و قطعی اسات؛ و آن راهای اسات کاه‬
‫مرشد شما را به ساوی آزادی روحاانی رهنماون مایساازد و شاما را از دام مایاا‬
‫میرهاند‪.‬‬
‫ت کم‬
‫شما با دهان غذا میخورید و از طریق متعد‪ ،‬شکم خود را خالی میکنیاد‪ .‬شاما‬
‫ای را میدانید اما آیا یک سنگ هم میداند که دهان و متعد چیست؟ شما هرگز‬
‫تالش نمیکنید که با متعد غذا بخورید؛ چنی کاری‪ ،‬زننده و نکوهشپذیر خواهد‬
‫بود‪ .‬به روش مشابه‪ ،‬یک مرشد کامل به طور تمام کمال میداند که از چاه راهای‬
‫شما را به سوی خدا ‪ -‬رسیدهگی پیش ببرد‪ .‬پس او میداناد شاما بایاد چاه ناوع‬
‫«غذایی» بخورید‪ ،‬چه موقع به شما غذا بدهاد و کجاا باه شاما غاذا بدهاد‪ .‬شاما‬
‫کوچکتری تدوری از ای گوناه چیزهاا نداریاد و از ایا جهات بهتار از سانگ‬
‫نیستید! یکبار که شما دستتان به دام یک مرشد کامل رسید‪ ،‬باید نهایت تالش‬
‫خود را به کار گیرید تا دام او از دستان شما رها نشود‪ .‬تنها آن زمان شما ام و‬
‫امان خواهید بود‪ .‬خداوند دست راست مرشد کامل است و مایا دست چپ او‪ .‬خدا‬
‫‪ -‬رسیدهگی در پای راست مرشد کامل و معجزات (تخیل) درپای چپ اوست‪ .‬اگر‬
‫مرشد پاشنهی پای راست خود را بر زمی فشار دهد‪ ،‬نتطاهی ام بایدرناگ زیار‬
‫تاثیر آن قرار خواهد گرفت‪ .‬اگر مرشد دسات راسات خاود را باه منظاور اهادای‬
‫خدا ‪ -‬رسیدهگی بر سر کسی قرار دهد‪ ،‬او در همان لحظاه باه آن دسات خواهاد‬
‫یافت‪.‬‬
‫‪131‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫روز بعد‪ ،‬در ‪ 20‬می‪ ،‬بابا در منزل شاهانه درباارهی نشاانههاای بیرونای کارهاای‬
‫درونی مرشد کامل برای مندلیها بیشتر توریح داد‪:‬‬
‫هنگامی که دست راست و پای راست مرشد کامل فعال هستند‪ ،‬نشانگر کماک‬
‫روحانی به فرد مورد نظر و دساتگیری از او در راه رسایدن باه شدناخت خداوناد‬
‫است‪ .‬به روش مشابه اگر دست چپ و پای چپ مرشد کامل فعال باشد‪ ،‬اشاره باه‬
‫خوشبختی و معجزات دارند‪ .‬برای کسانی که به مرشد کامل ایمان دارند‪ ،‬معجزات‬
‫به طور خودکار از طریق واسطهی مایا رخ میدهند‪ .‬اما مریدان حلته نباید چشام‬
‫امید به چنی معجزاتی داشته باشند‪ ،‬زیرا خود مرشد در حال کاار بارای رهاایی‬
‫آنان است‪.‬‬
‫بعدا در ساعت ‪ 8:30‬شب‪ ،‬هنگامی که بابا قدم زنان به باالی تپه میرفت‪ ،‬سر راه‬
‫توق کوتاهی در «اقامتگاه تابساتانی» گوساتاجی کارد و درباارهی آسامانهاا و‬
‫بهشتهای روحانی ای توریحات را داد‪:‬‬
‫آسمانها و بهشتهای روحانی به طور تمام و کمال متفاوتند‪ .‬آسمانهای آگاهی‬
‫(طبتات آگاهی) رنگ ندارند اما بهشتها (آسمانها) از ای رناگهاا برخوردارناد‪:‬‬
‫بهشت اول آبی‪ ،‬بهشت دوم زرد‪ ،‬بهشت سوم قرمز‪ ،‬بهشت چهاارم سافید‪ ،‬بهشات‬
‫پنجم مشکی‪ ،‬بهشت ششم سبز و بهشت هفتم بایرناگ اسات‪ .‬در واقاع آسامان‬
‫هفتم و بهشت هفتم یکی و یکسان هستند‪.‬‬
‫یوگیها‪ ،‬مستهای الهی‪ ،‬ولیها و پیران از راه بهشتها گام برمیدارند اما آن که‬
‫در سرنوشتاش مرشد کامل یا قطب شدن است از راه آسمانها پیش میرود‪ .‬گام‬
‫برداشت آنان در پرده یا «تاریکی» انجاام مایگیارد‪ .‬ایا یعنای کساانی کاه راه‬
‫آسمانها میگذرند‪ ،‬از پیشروی خود آگاهی ندارناد‪ .‬کساانی کاه از راه بهشاتهاا‬
‫میگذرند‪ ،‬با چشم باز یا در «روشنایی» گام میدارند و از پیشروی خود آگاهناد و‬
‫در درازای راه از تجربههای عالی و شگفتانگیز و نیروهای نفسگیر وپرهیبتی کاه‬
‫از پیشرفتشان سرچشمه میگیارد بهارهمناد مایشاوند‪ .‬اماا آسامانهاا‪ ،‬بسایار‬
‫بلندمرتبهتر از بهشتها هستند‪ .‬کسانی که در آسمانهای خاصی قرار دارند‪ ،‬اگار‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪132‬‬

‫آرزو کنند میتوانند وارد بهشتهای مربوطهی آن آسمانها شاوند‪ .‬بارای نموناه‪،‬‬
‫یک ولی (رهرو آسمان پنجم) میتواند وارد بهشت آسمان پنجم شود اما یوگیها‬
‫و مستهای الهی که در بهشتها مستتر هستند نمیتوانند وارد آسمانهاا شاوند‪.‬‬
‫اما ای به شما ارتبا پیدا نمیکند‪ .‬فتط به یاد داشته باشید که خداوند سارجمع‬
‫و ذات همه چیز و همگان است‪.‬‬
‫بعد از ظهر ‪ 27‬می‪ ،‬توفان ش مهرآبااد را درنوردیاد‪ .‬وزش باادهاای نیرومناد و‬
‫سهمگی درها و پنجرهها را تکان میداد و به تلق تلق انداخته و خا و ش را در‬
‫همه جا پخش و پراکنده کارده باود‪ .‬منادلیهاا نگاران بودناد کاه سات حلبای‬
‫ساختمانهای موقتی ممک است با درگرفت ای گردباد خشم آلود از جاا کناده‬
‫ت کم‬
‫شوند‪ .‬هیچ یک تا کنون چنی توفانی را ندیده بود‪ .‬سرانجام چند ورقهی حلبی از‬
‫روی ست ها کنده شد و در دور دست پایی افتاد‪ .‬در میان آشفتگی و غوغاا باباا‬
‫خواست که گرامافون نواخته شود و در کمال شگفتی باا نواختاه شادن نخساتی‬
‫صفحه‪ ،‬تند باد فروکش کرد‪ .‬یکشنبه ‪ 26‬می ‪ ،1926‬ساعت ‪ 4:30‬بعد از ظهر‪ ،‬بابا‬
‫با اتوبوس به همراه ‪ 14‬ت از مندلیها‪ ،‬سوار بر اتوبوس بارای شارکت در جشا‬
‫عروسی خویشاوند یکی از مریدان براهم باباا از اهاالی احمادنگر باه ناام س‪ .‬ن‪.‬‬
‫نگرکار‪ ،‬راهی راهوری شدند‪ .‬بابا به ماردان گفات کاه روزه بگیرناد و تورایح داد‪:‬‬
‫«شما در راهوری الدوهای زیادی خواهید خورد‪ ،‬پس بهتر پیش از رسیدن به آنجا‬
‫چیزی نخورید»‪ .‬اما در میان راه‪ ،‬بابا نظرش را عوض کرد و دستور داد که اتوبوس‬
‫در روستای دِهره توق کوتاهی کند‪ ،‬جایی که ارجون را روانه نمود تا متداری غذا‬
‫گدایی کند‪ .‬ارجون تالش کرد اما در گرفت غاذایی چشامگیار ناکاام ماناد‪ ،‬جاز‬
‫متداری چاپاتی‪ .‬با ای حال یک مرد فتیر مسیحی متداری برنج و دال برای آناان‬
‫آورد‪ .‬بابا اندکی از آن را خورد و بتیهی را به خود مرد داد که تماام کناد‪ .‬ماردان‬
‫سپس به دکان یک مرد از طبتهی اجتماعی مارواری رفتند و او متداری ترشی به‬
‫آنان داد‪ .‬مندلیها ترشی را با چاپاتی که ارجون گدایی کرده بود خوردند‪ .‬باباا باه‬
‫شوخی به آنان گفت‪« :‬زیاد نخورید‪ .‬به یاد داشته باشید‪ ،‬ما باید در جش عروسی‪،‬‬
‫‪133‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫حسابی الدو بخوریم»! آنان هنگام برگزاری جش عروسی به راهوری رسیدند و بابا‬
‫با احترام فراوان مورد استتبال قرار گرفت‪ .‬اما در درازای جش و مهماانی‪ ،‬از الدو‬
‫هیچ خبری نبود‪ ،‬هرچند پیش از آن که بابا راهی شود‪ ،‬با احترام فاراوان حلتاهی‬
‫گل بر گردن او نهادند و تک تک مندلیها هم یک دسته گل دریافت کردند‪.‬‬
‫گروه سوار اتوبوس شد و بابا رو به داکه کرد و با تعجب پرساید‪« :‬شایرینیهاای‬
‫الدو چه شد»؟ همهی مردان به خنده افتادند‪ .‬داکه باه باباا گفات کاه او ترتیاب‬
‫غذای آنان را خواهد داد‪ .‬یکی از خویشاوندان داکه به نام دکتار چوباه ‪ chobhe‬در‬
‫راهوری زندگی میکرد‪ .‬داکه نزد او رفت و خواهش کرد که ظرف یک ساعت برای‬
‫گروه شام تهیه کند و دکتر چوبه با دل و جان پذیرفت‪ .‬آنان به خانهی دکتر چوبه‬
‫رفتند و مندلیها نه تنها غاذای بسایار خوشامزه صارف کردناد ‪ ،‬بلکاه الدو هام‬
‫خوردند‪ .‬به نظر میرسید بابا عمال تنها برای دیدار باا ایا شاخص‪ ،‬یعنای دکتار‬
‫چوبه‪ ،‬که او را به گرمی و با مهر فراوان پذیرفت به راهوری آمده بود‪.‬‬
‫گرچه خان صاحب شوهر گلمای‪ ،‬زیاد به سوی باباا کشایده نشاده باود اماا از‬
‫سرسپردگی همسر و فرزنداش به مرشد هم جلاوگیری نمایکارد‪ .‬اماا کیخسارو‬
‫بزرگ برادر زن او یعنی پدر سروش‪ ،‬هرچند در ابتدا برخورد صمیمانهای داشت اما‬
‫بعدا با سرسختی و یکدندگی در مخالفت با بابا برخاست و بار ایا بااور باود کاه‬
‫تماس و ارتبا با بابا چیزی جز دردسر و مشکالت برای خانوادهاش در بر نداشاته‬
‫است‪ .‬اگر سروش به دیدار بابا میرفت‪ ،‬پدرش به شدت دلخور میشد‪ .‬از ای رو‪ ،‬در‬
‫آن روزگار‪ ،‬سروش میبایست دیادارهایش را پنهاان نگااه دارد‪ .‬اماا پادر ساروش‬
‫توسط خبرچی خود‪ ،‬مردی که در مهرآباد کار میکرد باه دیادارهای ساروش از‬
‫مهربابا پی برد‪ .‬در آن زمان هیچ کس نمیدانست که چه کسای ایا خبار را باه‬
‫کیسخرو بزرگ رسانده است‪ .‬اما با سرنخی که بابا به مندلیها داد‪ ،‬آنان از یک مرد‬
‫روستایی محلی به نام جمادار پرس و جو کردند و او حتیتت را به زباان آورد‪ .‬باباا‬
‫اجازه داد که جمادار ‪ 39‬ساله در مهرآباد اقامت گزیند و او را باه عناوان شاب پاا‬
‫استخدام کرد و بدی ترتیب ارتبا او را پدر سروش پایان یافات‪ .‬جماادار چناان‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪134‬‬

‫کارگر باوفایی از کار درآمد که از سال ‪ 1925‬باه بعاد بارای ‪ 45‬ساال درمهرآبااد‬
‫خدمت کرد‪ .‬ای درحالی است که زن او نیز بعدا به خدمت گزاری بانوان گماشاته‬
‫شد‪ .‬در سال ‪ 1922‬در پونا‪ ،‬بابا به سروش گفته بود که او را یک «پادشاه» خواهد‬
‫کرد‪ .‬پس از تر منزل میم‪ ،‬بابا باه ساروش پناد و انادرز داد کاه یاک ملاازهی‬
‫اتومبیل فروشی در احمدنگر باز کند‪ .‬او ایا کاار را رانجاام داد و کاار و کاسابی‬
‫سروش بسیار رونق گرفت و چندی بار نیز به عناوان شاهردار احمادنگر برگزیاده‬
‫شد‪ .‬اما گذشته از ای که چتدر او با نفوذ گشته بود‪ ،‬سروش در سراسر زندگی‪ ،‬از‬
‫ایمان و وفاداریاش به بابا دست نکشاید و در خادمت باه او از هایچ کااری فارو‬
‫نگذاشت‪ .‬روزی یک مرد مسلمان ریشو اهل احمدنگر که رخت فتر به تا داشات‬
‫ت کم‬
‫به مهرآباد آمد و وانمود میکرد یک روح پیشرفته است‪ .‬او بابا گفات‪« :‬اگار شاما‬
‫اجازه دهید که خان صاحب یک اتومبیل به ما بدهاد‪ ،‬ما راه درماان بیمااران‬
‫جذامی را در مهرآباد به شما نشان خواهم داد»‪ .‬آن قدیسنما به خاطر گستاخی و‬
‫جسارتش مورد نکوهش قرار گرفت و بابا روی لوح دستی خود نوشت‪« :‬م دکتار‬
‫همه چیز و همگان هستم یعنی دکتر تمامی بیماریها‪ .‬بیمار به هر دارویای نیااز‬
‫داشته باشد م آن را تجویز میکنم‪ .‬م ‪ ،‬جذامیان با موفتیت زیاد درمان میکنم‪،‬‬
‫تو چگونه میتوانی ای را بفهمی»؟ فتیر پرسید‪« :‬اگر شما آنان را درمان میکنید‬
‫پس چرا خوب نمیشود»؟ بابا پاسخ داد‪« ،‬تو چگونه میتوانی بدانی که آنان بهبود‬
‫مییابند یا نه؟ درون بدنهای زشت و بدشکل آنان‪ ،‬نور میدرخشد‪ .‬تو توان دیدن‬
‫آن نور را نداری‪ .‬تو تنها قفسهای ناخوشایند و کریه بدن آنان را میبینی»‪.‬‬
‫آن مرد شارالتان زبانباز با گستاخی پافشاری کرد که بابا باه مریادانش دساتور‬
‫دهد به او یک اتومبیل بدهند‪ .‬بابا به تندی او را توبیخ کرد و اشاره نماود کاه دور‬
‫شود‪ .‬اندکی بعد‪ ،‬بابا خودش به احمدنگر رفت و با کاوازجی (یکی از پیاروان باباا)‬
‫در گاراژ خان صاحب به نام سروش موتور ورکز‪ ،‬دیدار نمود‪ .‬آن مرد ساده دل باه‬
‫شدت زیر نفوذ آن فتیر قرار گرفته و بابا به طاور جادی باه او هشادار داد کاه از‬
‫چنی افراد الت و ناباب دوری کند‪ .‬دکتر کارکال کاه در مهرآبااد کاار و زنادگی‬
‫‪135‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫می کرد از رفتار بابا که از روی رحم و مهربانی بود قلبش زیر رو رو شد و به شدت‬
‫مجذب مرشد گردیاد و بادون خودخاواهی و چشام داشات باه درماان بیمااران‬
‫بیمارستان و کسانی که از بیماری چشم رنج میبردند پرداخت‪ .‬بیماری چشام در‬
‫میان پسران مدرسه و بیماران درمانگاه پیوسته دیده میشد‪ .‬یکبار پیرمردی کاه‬
‫چشمش آب آورده بود به مهرآباد آمد‪ .‬دکتار کارکاال‪ ،‬باباا را بااخبر سااخت کاه‬
‫چنانچه وسایل جراجی در اختیارش قرار گیرد مایتواناد عمال جراحای را انجاام‬
‫دهد‪ .‬بابا پذیرفت که وساایل جراحای را فاراهم کناد‪ .‬در ایا میاان‪ ،‬پیرمارد در‬
‫مهرآباد ماند و غذای مناسب دریافت کرد تا بنیهاش برای جراحای تتویات گاردد‪.‬‬
‫وسایل جراحی به دست آنان رسید و در ‪ 25‬می‪ ،‬یک بیمارستان چشام جداگاناه‬
‫در مهرآباد گشایش یافت و پادری و پندو باه عناوان دساتیاران پزشاک برگزیاده‬
‫شدند‪ .‬پس از عمل جراحی آب مروارید‪ ،‬پیرمرد بیناییاش را دوباره به دست آورد‬
‫و نخستی چیزی که پرسید ای بود‪« :‬مهربابا کیست»؟ هنگامی که برای او شرح‬
‫دادند‪ ،‬پیرمرد دوان دوان روانه شد و بر پاهای مهربابا افتاد و از روی سپاس‪ ،‬اشک‬
‫ریخت‪ .‬عدرها او جلو سال غذاخوری کنار پادری و پندو مینشست و آناان بارای‬
‫آزمایش بینایی پیرمرد که به تازگی ترمیم شده بود از او میپرسیدند‪ ،‬چندتا گاری‬
‫گاوی در جاده است و یا قطار در حال گذر چند واگ دارد و پیرمرد با خوشحالی‬
‫پاسخ میداد‪ .‬او دیگر در مهرآباد نماند تا عینکهایی را که برای سفارش داده شده‬
‫بود دریافت کند و خیلی زود راهی شد و گفت‪« :‬م اکنون میتاوانم ببیانم ما‬
‫میبینم»‪ .‬مردمان زیادی از امکانات درمانی که در مهرآباد ارائاه مایشاد بهرمناد‬
‫شدند و شماری نیز بینایی خود را بازیافتند‪ .‬با سپاس از مهربابا‪.‬‬
‫در ‪ 22‬و ‪ 27‬می‪ ،‬بابا چنی توریح داد‪:‬‬
‫اگر کسی از م بپرسد کدام یک واال متامتر از است‪ ،‬توکارام یا اشوار (خداوناد)‪،‬‬
‫زرتشت یا اهورامزدا‪ ،‬مسیح یا خدای پدر‪ ،‬م به طور روش و قاطع خواهم گفت‪،‬‬
‫توکارام و زرتشت و مسیح بزرگتر و واال متامترند‪ .‬باه راساتی آناان بازرگتاری‬
‫بزرگترها هستند‪ ،‬زیرا به عنوان مرشد کامل و یا اوتار‪ ،‬خدمات بیکرانای باه ساه‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪136‬‬

‫عالم (کائنات) ارائه میدهند و به طور نامحدود زجار و عاذاب مایکشاند تاا باار‬
‫سنگی و نامحدود سانسکارهای جهان را به دوش گیرند‪ ،‬کاری کاه کاه خداوناد‬
‫انجام نمیدهد‪ ،‬زیرا او از جهان و آفرینش ناآگاه اسات‪ .‬یاک شاخصِ آگااه الهای‪،‬‬
‫مانند توکارام یا زرتشت در متایسه با ایشوار یا اهورمزد بیشکل و بیصورت که از‬
‫آفرینش ناآگاه است‪ ،‬بیگمان و مطمئنا بزرگتر و بلند مرتبهتر است‪ .‬در حتیتت‪،‬‬
‫زرتشت خداوند در شکل انسانی بود و برای کار در عالم تخیل‪ ،‬میبایست به عنوان‬
‫انسان در میان آدمهای بیسواد‪ ،‬تندرو و تندخو فرود آید‪ .‬اگار زرتشات باه آناان‬
‫گفته بود که او را بپرستند‪ ،‬مردم او را مورد اعتراض قرار مایدادناد‪ ،‬آزار و اذیات‬
‫میکردند و میکشتند‪ ،‬زیرا او را بزرگتاری خودپرسات و یاک دیواناهی مطلاق‬
‫ت کم‬
‫میپنداشتند‪ .‬از ای رو او به آنان آموخت که خداوند بیشکل را پرستش کنند‪ .‬اماا‬
‫در واقع با پرستش خداوند بیشکل آنان او را میپرستیدند‪ .‬در نتیجه آنان چنای‬
‫پنداشتند که اهورمزد بزرگتر و واال متاامتار از زرتشات اسات‪ .‬باه روش مشاابه‪،‬‬
‫مسیح نه تنها اعالم کرد‪« :‬م و پدرم یکی هستیم»‪ ،‬بلکه امکان پیوندِ و یگاانگی‬
‫پرسعات الهی را به کسانی نوید داد که بتوانناد از شاهوت و حار و آز و خشام‬
‫دست بشویند‪ .‬او همچنی مراقبه با عشق را بر خداوند بزرگ توصیه نمود‪.‬‬
‫سپس بابا برای روش ساخت «راههاای رسایدن باه خداوناد»‪ ،‬از تشابیه درس‬
‫خواندن در سطحهای گوناگون تحدیل استفاده نمود و چنی شرح داد‪:‬‬
‫بهتری و باالتری هدف در زندگی‪ ،‬شخدا خدمت کردن باه مرشدد و تسالیم و‬
‫سرسپردگی کامل به اوست‪ .‬هیچ کار دیگری برای بااالرفت و پیشارفت روحاانی‬
‫شخص در متایسه با آن وجود ندارد‪ .‬دوم مراقبهی دائمی بر یک نام الهای اسات‪،‬‬
‫سوم خدمت بدون خودخواهی است و چهاارم باه جاا آوردن ساتایش مایباشاد‪.‬‬
‫خدمت به مرشد کامل و پیروی مو به ماو از دساتوراتش در تماامی اماور‪ ،‬مانناد‬
‫تحدیل برای کارشناسی ارشد است‪ .‬تکرار دائمی نام خداوند بزرگ‪ ،‬مانند تحدیل‬
‫برای کارشناسی است و همی که فرد مدر کارشناسی را گرفت زمان زیادی به‬
‫درازا نمیکشد که به کارشناسی ارشد دست یابد‪ .‬ارائه خدمت بدون خود خاواهی‬
‫‪137‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫به بشریت بدون هیچ کوچکتاری انگیازهی خودخواهاناه‪ ،‬مانناد گارفت دیاپلم‬
‫دبیرستان است‪ .‬به جا آوردن ستایش و به پا داشات مراسام و تشاریفات دینای‪،‬‬
‫تمری احکام مذهبی یا شریعت‪ ،‬مانند آموخت الفبا است‪ 22 .‬می‪ ،‬بابا همچنای‬
‫برای مندلیها توریح داد‪:‬‬
‫برای کسانی که مرشد دارند‪ ،‬آنان تنها باید باا جاان و دل تسالیم او شاوند و از‬
‫دستوراتش فرمانبرداری کنند و آنها را مو به مو اجرا کنند! ای برای آناان کاافی‬
‫است‪ .‬هرچند که انجام آن بسیار دشوار است‪ ،‬زیرا چنی افرادی به طاور کلای در‬
‫موقعیت بسیار حساس و سختی قرار دارند‪ .‬از یک سو وابستگیهای مادی دنیاوی‬
‫و از سوی دیگر‪ ،‬مرشد آنان را به سوی خود میکشد‪ .‬حالت آنان قابل تشابیه باه‬
‫مردی است که دو تا زن دارد‪ .‬البته همواره مرشد است که پیروز میادان اسات و‬
‫مریدان را از چنگ مایا بیرون میکشد و آزاد میسازد‪ .‬با ای وجود‪ ،‬نیروهای مایاا‬
‫نیز بسیار سهمگی و زبردست هستند‪ .‬به راستی عشوههاا و اغواهاای مایاا بسایار‬
‫شگرف و چشمگیر و به ساختی مایشاود بار آنهاا چیاره شاد‪ .‬بااوجود تماامی‬
‫توریحات و هشدارهای م ‪ ،‬اگر ناگهان یک خانم زیبا به اینجاا بیایاد و کناار در‬
‫بایستد‪ ،‬همهی شما با دهان باز به او چشم خواهید دوخت‪ .‬ای اکنون بخشاودنی‬
‫است‪ ،‬زیرا شما زیر کنترل مایا هستید‪ .‬شما همگی بادن داریاد و باه ساوی مایاا‬
‫کشیده میشوید‪ ...‬اما م به شما میگویم‪ ،‬نهایت تالش خود را به کار گیرید تا از‬
‫بند و چنگال مایا رهایی یابید‪.‬‬
‫فرض کنید به مردی که دندان ندارد یک نی شکر بدهند‪ .‬او چاه خواهاد کارد؟‬
‫هرچند که او نمیتواند از جویدن و خوردن نی شکر لذت ببرد‪ ،‬دست کم میتواند‬
‫در آرزوی چشیدن آن باشد و از ته دل بگوید‪« :‬ایکااش خادایا دنادان داشاتم»!‬
‫همی طور پیرمردی که نمیتواند بهرهمند گرددد‪ ،‬دست کام مایتواناد مجاذوب‬
‫بانوی زیبایی که کنار او ایستاده است بشود‪ .‬او خواهد گفت‪« :‬ایکاش خدایا جوان‬
‫بودم»! ای نیز نشانگر گرفتار آمدن در تلهی دل فریبیها و جذابیتهای مایاست‪.‬‬
‫اما انسان چگونه میتواند از از چنگال مایا رهایی یابد؟ تنها با لط و نظار مرشاد‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪138‬‬

‫کامل‪ .‬اگر فردی تسلیم مرشد کامل گردد و با دل و جان به او خدمت کند‪ ،‬مرشد‬
‫تمامی سانسکاراهای آن فرد را در یک آن‪ ،‬سوزانده و نابود خواهد کرد‪ .‬ای کار به‬
‫اندازهی روش کردن و سوزاندن یک چوب کبریت زمان میبارد‪ .‬مرشادان کامال‬
‫چنی نیروهایی دارند! اما شخص باید آمادگی داشته و شایستهی چنای لطا و‬
‫نظری باشد! وگرنه شما به چرخهی زایش و مرگ خود برای دورانها ادامه خواهید‬
‫داد و هیج نسیمی از حقیقت بر شما نخواهد وزید! نه تنها مرشد تمامی مایا را در‬
‫شما نابود و ریشهک خواهد ساخت‪ ،‬بلکه شما را از چرخهی بیپایاان زایاشهاا و‬
‫مرگها آزاد خواهد کرد و در یک چشم بههم زدن و با یک دسات گذاشات روی‬
‫سر شما‪ ،‬توانایی دیدن خداوند را به شما ارزانی خواهد داشت! شما چه تداوری از‬
‫ت کم‬
‫نیروهای یک مرشد کامل میتوانید داشته باشید؟ ابدا هیچ چیز! دستهاای شاما‬
‫اکنون با بندها و چنگهای مایا بسته شدهاند و باید آزاد گردند‪ .‬خاو بیشاتر باا‬
‫خوردن آشلال و پس ماندهها به زندگی ادامه میدهد‪ .‬حتا اگر شاما جلاو او چیاز‬
‫پرارزش را بریزید‪ ،‬او باز هم کثافت و فضوالت را ترجیح میدهد‪ .‬به بیاان دیگار او‬
‫بهتری چیزها را در آخر ترجیح میدهد‪ .‬حتا اگر مروایاد جلاو او بریزیاد خواهاد‬
‫گفت‪ ،‬بگذارید نخست م کثافت و آشلال را بخاورم‪ ،‬بعاد باه ساراغ مرواریادهاا‬
‫خواهم رفت»‪ .‬در اینجا‪ ،‬مروارید نمایانگر راه شناخت خداوند است‪ .‬حالت انسانی‬
‫شما قابل تشبیه به آن خو است که فضوالت را باه مرواریاد تارجیح مایدهاد‪.‬‬
‫هرچنااد کااه ماا «مرواریاادهااای» راه خاادا ‪ -‬رساایدهگاای را بااه شااما نشااان‬
‫میدهم اما شما هنوز به سوی کثافتهای مایا کشیده میشوید‪ .‬ایا مرواریاد در‬
‫سرنوشت و قسمت چه کسی است؟ غازهای سلطنتی!‬
‫شما همگی در راه مستتیم گام برمایداریاد! شاناخت خداوناد باه کساانی کاه‬
‫شایستهی آن هستند و زمان آن فرارسیده بخشیده خواهد شد! اگار لطا و نظار‬
‫مرشد بر شما ببارد‪ ،‬ارزانی داشت شدناخت‪ ،‬کاار یاک لحظاه اسات یعنای یاک‬
‫رربهی آهسته روی سر و آه‪ ،‬مسرت‪ ،‬مسرت الهی‪ .‬حتا اگر م برای دورانها ای‬
‫‪139‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫را شرح دهم‪ ،‬شما حتا نمیتوانید تدور کنید که آن مسدرت چیسات! در ایا‬
‫حالت بدون تجربه نمودن آن امکان پذیر نیست‪.‬‬
‫بابا نمونههای دیگری را با نوشت روی لوح دستی خود برای مندلیها شرح داد‪:‬‬
‫ای مکانی را که در آن نشستهایم به عنوان خاناهی خادا ‪ -‬رسایدهگای در نظار‬
‫بگیرید‪ .‬در اینجا جعبهها‪ ،‬ظرفها‪ ،‬فانوسهای نفتی و چیزهای دیگار وجاود دارد‪.‬‬
‫اکنون فرض کنید که شما هیچ یک از ای چیزها را ندیده و هیچ تدوری از آنها‬
‫نیز ندارید‪ .‬شما چگونه میتوانید به آگاهی برسید که آنها چیستند؟ دو راه وجود‬
‫دارد؛ یا با توریح و یا با دیدن اشیا‪ ،‬یعنی تجربه نمودن آنها‪ .‬راه تشریح و توریح‬
‫بسیار دراز و دشوار است‪ .‬اما اگر شما را چشمبسته به ای مکان بیاورناد و پاس از‬
‫ورود به خانه چشمبند را باز کنند‪ ،‬آنگاه تمامی چیزها را به چشام خاود خواهیاد‬
‫دید و میدانید که درون خانه چه چیزهایی وجود دارند‪ .‬باه یاک نموناهی دیگار‬
‫توجه کنید‪ ،‬اگر یک شما یک روستایی بیسواد اهل رانگائون را به چشمان بساته‬
‫به شهر نیویور ببرید‪ .‬از چیزهایی که میبیند مات و مبهوت خواهد ماند‪ .‬یعنای‬
‫چیزهایی که تدورش را هم نمیکرد که ببیند‪ .‬درشکهها‪ ،‬اتوموبیلها‪ ،‬قطار و مترو‬
‫و تمامی چیزهای تجمالتی یک زندگی شهری او را وادار میسازد که با بهتزدگی‬
‫به اطرف خود چشم بدوزد‪ .‬اگر شما بخواهید ای ها را در ارنگاائون بارای او شارح‬
‫دهید‪ ،‬نتش بر آب زدن است‪ ،‬هرچند که سالیان دراز‪ ،‬ای را برای او تعری کنید‪.‬‬
‫اما با دیدن نیویور ‪ ،‬او بیدرنگ آگاه خواهد شد‪ .‬به روش مشابه اگر م خودم را‬
‫بکشم و همه چیز را برای شما توریح دهم‪ ،‬باز شما همان جایی خواهید باود کاه‬
‫امروز هستید‪ .‬اما تجربه‪ ،‬آن دانش را به شما خواهاد بخشاید‪ .‬خادا ‪ -‬رسایدهگای‬
‫امکان پذیر است اما چشمبند بر چمشان شماست و شما نمیتوانید تدور کنید که‬
‫معنای آن چیست‪ .‬زیرا گرچه م به شما مرواریدهای بسیار پرارزش راه حقیقدت‬
‫را پیشکش میکنم اما شما میروید و دهان خود را در کثافات فارو مایکنیاد‪ .‬از‬
‫ای رو وظیفهی مرشد کامل‪ ،‬نخست بریدن بندها و چنگهای زهرآگی مایا و آزاد‬
‫کردن شماست و پس از آن‪ ،‬بخشیدن تجربهی شناخت خداوند میباشد‪.‬‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪140‬‬

‫همه چیز را رها کنید‪ ،‬مراقبه‪ ،‬تمرینات روحانی‪ ،‬تکرار نام خداوناد و هار چیازی‬
‫دیگری که شما را به زحمت میاندازد‪ .‬ای گونه تمرینات تنهاا شاما را ساردرگم‬
‫میسازند‪ .‬رفت نزد یک مجذوب که در مسرت الهی فرو رفته و از دنیا و کاار آن‬
‫ناآگاه اسات‪ ،‬چاه فایادهای دارد؟ بادون لطا و نظار مرشاد کامال‪ ،‬هایچ چیاز‬
‫امکانپذیر نیست‪ .‬یکبار که خود را تسلیم مرشد سااختید‪ ،‬او بایاد وظیفاهاش را‬
‫برای شما انجام دهد‪ .‬پس از آن‪ ،‬عشق بیحد و مرز و ایمان اساتوار شاما الزامای‬
‫است که به تشویق و دلگرمای او بارای انجاام وظیفاهاش نسابت باه شاما داما‬
‫میزند‪ .‬بنابرای مرشد خود را خدای خود انگارید و با عشق و ایمان تمام خاود را‬
‫تسلیم او سازید و به او خدمت کنید‪ .‬آنگاه رهایی ازآن شماست‪ .‬آنچاه شاما نیااز‬
‫ت کم‬
‫دارید که توشهی راه خود سازید‪ ،‬عشق و ایمان است‪.‬‬
‫شنبه ‪ 26‬می‪ ،‬پنجاه و ششمی سال زادروز اوپاسنی ماهاراج باا احتارام فاراوان‬
‫جش گرفته شد‪ .‬مدرسه برای سه روز تعطیل اعالم گردید و نزدیک به ‪ 4000‬ت‬
‫به احترام ماهاراج غذا دریافت کردند‪ .‬پس از آن که بابا را حمام کردند‪ ،‬او شیرینی‬
‫به عنوان پراساد به همگان داد‪ .‬آنگال پلیدر مانند همیشاه‪ ،‬بخاشهاایی از کتااب‬
‫پوراناس را خواند و ساالرام باه خوانادن آوازهاای باجاان پرداخات‪ .‬غاروب‪ ،‬یاک‬
‫تختروان را به صورت کارناول و حرکت دسته جمعای باه بااالی تپاهی مهرآبااد‬
‫بردند و آنگاه برنامه آتش بازی آغااز گردیاد‪ 30 .‬مای‪ ،‬باباا یکای از منادلیهاا را‬
‫سرزنش کرد اما به جای سکوت‪ ،‬او به تندی به بابا سخ گفت‪ .‬ای باعث شد کاه‬
‫بابا برای همهی مندلیها چنی توریح دهد‪:‬‬
‫چرا شما بارها به خشم میآیید؟ شما پیوسته از دستورات م سرپیچی میکنید‬
‫و اگر بخواهم دربارهی آن چیزی بگویم‪ ،‬آزرده میشوید‪ .‬ای نگرشِ شاما‪ ،‬باه باار‬
‫سنگینی که به دوش میکشم میافزاید‪ .‬درجهی پیوند و بستگی شخص به مرشد‬
‫کامل از زندگیهای گذشته او را شایستهی ورود به حلتهی مرشد میکند‪ ،‬خاواه‬
‫فرد مایل به مرشد فرمانبرداری باشد خواه نباشد‪ .‬اما برای سبک کردن بار سنگی‬
‫مرشد‪ ،‬شخص باید از دستورات او فرمانبرداری کند‪ .‬اما با نگارش نادرسات خاود‪،‬‬
‫‪141‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫شما به رنج و زحمت مرشد میافزایید‪ .‬فرض کنید میخواهم دو ت از شما با م‬


‫همسفر شوید‪ .‬یکی حارر نیست راهی شود و یک سانت هم تکان نمیخاورد‪ .‬اماا‬
‫دیگری از روی میل به راه میافتد‪ .‬ای در حالی است که هر دو نفر باید همزماان‬
‫به یک مکان برده شوند‪ .‬گرچه یکی را به آسانی میتوان همراه نمود اما دیگری را‬
‫باید به سختی و زحمت حرکت داد‪ .‬گاه و بیگاه چنی رخ مایدهاد؛ یعنای ما‬
‫برای انجام کارم باید شخدی را که مخالفت و ایستادگی میکند به دوش کشایده‬
‫و به زور او را ببرم‪ .‬برای نمونه‪ ،‬هنگامی که سلمانی ریش شما را میتراشاد‪ ،‬بایاد‬
‫سر شما را به چپ و راست حرکت دهد و شما اجازهی ای کار را میدهیاد‪ ،‬زیارا‬
‫نیاز به یک اصالح خوب دارید‪ .‬به روش مشابه اگر شما خداوند را میخواهید‪ ،‬باید‬
‫جان و بدن خود را تسلیم مرشاد کامال نماییاد و تماامی ساخنان او را باه اجارا‬
‫درآورید‪ .‬آب رودخانهها برای استفادهی همگان است و ظرفهایی که مردم بارای‬
‫بردن آب با خود دارند بنا بر نیاز آنان‪ ،‬بزرگ و یا کوچک میباشد‪ .‬به روش مشابه‪،‬‬
‫مرشدان کامل برای انجام وظیفه و بخشاش‪ ،‬در کماال نیکوکااری‪ ،‬از گنجیناهی‬
‫پایان ناپذیر مسرت‪ ،‬دانش و تجربه بیحد و مرز الهی که آناان استاد آن هساتند‪،‬‬
‫به ای دنیا فرود میآیند‪ .‬آنان انبار و مخزنهایی هستند از دانش و لط و برکات‬
‫بیکران‪ .‬آنان که شایستگی دارند میتوانناد نازد آناان بروناد و تاا انادازهای کاه‬
‫ظرفشان گنجایش دارد بردارند‪.‬‬
‫رامچاندرا گادِکار‪ ،‬که در آن روزگار در مهرآباد زنادگی مایکارد‪ ،‬باه تاازگی در‬
‫آزمون ورود به کالج شرکت کرده بود‪ 31 .‬می‪ ،‬بابا به او خبار داد‪« :‬تاو در آزماون‬
‫قبول نشدی»! آن مرد جوان سرافکنده شد و اشاک در چشامانش حلتاه زد‪ .‬باباا‬
‫برای دلداری او‪ ،‬دستور داد که شیرینی بیاورند و آن را بی همگان پخش کارد و‬
‫گفت‪ « :‬ای برای جش گرفت قبول نشدن گادکار در آزمون ورود به کالج است»!‬
‫اما اندکی بعد از احمدنگر خبر رسید که او به راستی در آزمون قبول شاده اسات‪.‬‬
‫آنگاه بدبختی گادکار به لبخند و آسودگی خاطر تبدل شد‪ .‬بعد از ظهر همان روز‪،‬‬
‫هنگام نوشیدن چای در مدرسهی دخترانه‪ ،‬بابا معنی پنهان آداب و رسوم پیشکش‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪142‬‬

‫روحانی در فرهنگ هندوها را چنای شارح داد‪:‬‬ ‫کردن نارگیل به پیران و اشخا‬
‫نارگیل را میتوان به چهار بخش تتسیم کرد‪ .‬سه بخش از پوشش بیرونی و بخش‬
‫دیگاار آب درون نارگیاال اساات و هاار بخااش‪ ،‬نمایااانگاار مورااوعی متفاااوت‬
‫میباشد‪ .‬الیهی ریشهدار و الیاف بیرونی‪ ،‬نماد بدن خاکی است‪ .‬پوسته یاا بدناهی‬
‫سخت نارگیل‪ ،‬نماد بدن لطی است و ملز نارگیل‪ ،‬الیهی سفید رنگ درونی‪ ،‬نماد‬
‫ذه است‪ .‬آب درون نارگیل نماد خدا ‪ -‬رسیدهگی است‪ .‬چهار مرحله برای بیرون‬
‫آوردن آب نارگیل وجود دارد‪ .‬مرحلهی نخست کندن الیااف اسات‪ ،‬دوم شکسات‬
‫پوستهی سخت نارگیل‪ ،‬سوم باز کردن ملز نارگیل و چهارم بیرون کشیدن آب آن‬
‫میباشد‪ .‬برای باز کردن نارگیل‪ ،‬مردم به طور عادی ای روناد را آهساته و پشات‬
‫ت کم‬
‫سرهم انجام میدهند اما در اجرای تشریفات و مراسم متدس‪ ،‬هنگام پاشیدن آب‬
‫نارگیل پرستش‪ ،‬آن را با یک رربه و کوبیدن آن به زمی و یا دیوار خارد و تکاه‬
‫تکه میکنند‪ .‬تک تک مرحلهها از اهمیت روحانی برخوردار هستند‪ .‬کندن پوشش‬
‫ریشهدار نارگیل‪ ،‬نماد به دور افکندن بدن خاکی و سانسکاراهای خاکی آن اسات‪.‬‬
‫اما با از میان برداشت بدن خاکی‪ ،‬بدن لطی (انرژی) فعال میگردد‪ .‬بدن لطیا‬
‫قابل پوستهی سخت نارگیل است که خرد و تکه تکه میشود‪.‬‬
‫با کنار زدن بدن خاکی و لطی (الیهی ریشهدار و پوستهی سخت)‪ ،‬ذه بااقی‬
‫میماند و سرانجام با از میان برداشت ذه ‪ ،‬آب (خداوناد) یافات مایشاود‪ .‬جادا‬
‫کردن همهی الیاف نارگیل‪ ،‬قابل تشبیه به پا کردن و از بای باردن تاک تاک‬
‫منشها و صفات فردی مایا است‪ .‬با ای حال حتا پس از پا کردن تماام الیااف‬
‫روی نارگیل‪ ،‬مایا به شکل و قالب بدن لطی (پوسته) و بدن ذهنای (ملاز) بااقی‬
‫میماند‪ .‬حتا پس از خرد کردن پوستهی سخت (ریشهک کردن بدن لطی )‪ ،‬ملز‬
‫باقی میماند (ذه به تجربهی عالم آفرینش ادامه میدهد) و با پاا کاردن و از‬
‫میان برداشت ذه ‪ ،‬تنها آب (خدا ‪ -‬رسیدهگی) باقی میماند‪ .‬برای دساتیابی باه‬
‫خدا ‪ -‬رسیدهگی‪ ،‬از میان رفت پیاپی سه پوشش خاکی‪ ،‬لطی و ذهنی راروری‬
‫است که به معنای نابودی کل سه گونه سانسکاراها است‪ .‬ای پا شدن و از بای‬
‫‪143‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫رفت پیاپی سه پوشش‪ ،‬در فرایند سیر دروننگری رفته رفته انجام میگیارد‪ ،‬ناه‬
‫تنها در درازای قرنها‪ ،‬بلکه پس از نسلها و دورانها‪ .‬تنها مرشدان کامل قدرت و‬
‫توان دارند که بیدرنگ‪ ،‬در یک آن و در یک چشام باه هام زدن‪ ،‬شخدای را باه‬
‫شناخت خداوند برسانند‪ .‬تنها او میتواند تمام نارگیل را با یک رربه خارد کناد و‬
‫مایا و ذه را نابود سازد‪ .‬بنابرای پیشکش کردن نارگیل‪ ،‬اشاره به تسالیم کاردن‬
‫کامل بدن و جان از سوی کسی است که نارگیل را پیشکش میکند‪ .‬ایکاش تمام‬
‫کسانی که سنت و آیی پیشکش نارگیل را به جا میآورند‪ ،‬معناا و اهمیات آن را‬
‫در کنند و با جان و دل خود را تسلیم پیر و یا مرشد خود سازند‪.‬‬
‫در ادامه‪ ،‬بابا آنچه را که پیشتر دربارهی ساهاواس ‪ Sahavas‬یعنی همنشاینی باا‬
‫مرشد کامل بیان کرده بود تکرار نمود‪:‬‬
‫بنا بر بیانات پیران و دانایان‪ ،‬سه راه رسیدن به شناخت خداوناد وجاود دارد‪ .‬راه‬
‫نخست که کوتاهتری ‪ ،‬آسانتری و سریعتری اسات‪ ،‬از طریاق تمااس باا مرشاد‬
‫کامل میباشد‪ .‬ای به معنی هامنشاینی (سااهاواس) باا مرشدد‪ ،‬فرماانبرداری و‬
‫خدمت به اوست و قابل تشبیه باه یاک قطاار پرسارعت ویاژه اسات کاه شاما را‬
‫سرراست به متدد میرسااند‪ .‬راه دوم کاه در نباود مرشاد کامال و یاا راهنماای‬
‫روحانی میتوان برگزید و آسانتر از راهکارهای دیگر است‪ ،‬تکرار دائمی هر یک از‬
‫نامهای خداوند با عشق و صمیمیت‪ ،‬و نهایت تالش در خدمت بادون خودخاواهی‬
‫به بشریت است‪ .‬ای قابل تشبیه به قطاری است که تتریبا در هر ایساتگاه توقا‬
‫کوتاهی میکند‪ .‬راه سوم را نیز میتوان در نبود مرشد کامل و یا راهنمای روحانی‬
‫برگزید که البته از همهی راهها سختتر و درازتر و در بر گیرندهی اجارای دقیاق‬
‫تمامی قوانی و آیی و متررات شریعت (قوانی مذهبی هر دیا ) اسات‪ .‬ایا باه‬
‫معنی به جا آوردن تمامی مناسک و تشریفات مذهبی است‪ ،‬نه به طور مکاانیکی‪،‬‬
‫بلکه از صمیمدل و از روی بیریایی میباشد‪ .‬ای را میتوان به قطار باری تشابیه‬
‫نمود که به سختی و آهسته حرکت میکند‪ .‬اوتاارهاا و مرشادان کامال‪ ،‬مریادان‬
‫خا خود را در قطار پرسرعت با خاود مایبرناد و شدناخت را باه آناان ارزانای‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪144‬‬

‫میدارند و از چرخههای زایش و مرگ میرهانند‪ .‬ای سعادت خوب برای چند ت‬
‫از مریدان حلتهی درونی ‪ ،‬رزرو و در نظر گرفتاه شاده اسات‪ .‬بارای کساانی کاه‬
‫گرایش دارند راه سرسپردگی و خدمت را در پیش گیرناد‪ ،‬مرشددان راه خادمت‬
‫بدون خودخواهی و تکرار نام خداوند را نشان میدهند و برای جهانیاان و تاودهی‬
‫مردم‪ ،‬آنان راه به جا آوردن مناسک و تشاریفات را پیشانهاد مایکنناد‪ .‬اماا ایا‬
‫سنتهای مذهبی و تشریفات که مرشدان ارائه کردهاناد سرشاار از معاانی عمیاق‬
‫است‪ .‬سرودهای تال باجان هندوها کاه هماراه باا باه صادا درآوردن زناگ انجاام‬
‫میگیرد و یا نماز مسلمانان‪ ،‬چیزی نیستند جز روشهایی برای از میان برداشات‬
‫سانسکاراهایی که بزرگتری بازدارنده در راه خدا – رسیدهگی است‪.‬‬
‫ت کم‬
‫برای نمونه‪ ،‬کُشتی نخ متدس زرتشتیان را در نظار بگیریاد‪ .‬ساه گاره ایا ناخ‬
‫متدس اشاره به سه اصل بنیادی زرتشتیان دارد‪ :‬اندیشهی نیاک‪ ،‬گفتاار نیاک و‬
‫کردار نیک دارد‪ .‬اینک‪ ،‬معنی تکان دادن و تکاندن کشتی پیش از بسات آن هار‬
‫روز چیست؟ ای ‪ ،‬نماد تکاندن گرد و خاکی (سانسکاراهای) است که از روز پایش‬
‫روی نااخ گااردآوری شااده اساات‪ .‬امااا مراساام بساات کشااتی بایااد بااا یکاادلی و‬
‫بیریایی اجرا شود‪ ،‬وگرنه بست هزاران کشتی که صرفا از روی عادت انجام گیارد‬
‫و ستایشهایی که زیر لب به طور مکانیکی تکرار شوند‪ ،‬هیچ فایده ندارند‪ .‬به روش‬
‫مشابه‪ ،‬آواز باجان هندوها و نماز مسلمانان وسیلهای برای متمرکز ساخت ذه بر‬
‫روی یک هدف است؛ یعنی خداوند‪ .‬آنان توسط پیران و دانایان تنها با ایا هادف‬
‫به بشریت داده شدهاند تا ذه ما را از نگرانیهای دنیاا دور ساازند و ذها ماا را‬
‫روی پادشاه الهی یکتا‪ ،‬یعنی خداوند متمرکز نمایند‪ .‬شما میتوانیاد ایا طارف و‬
‫آن طرف روانه شوید و نام توکارام را برای هزاران سال بر زبان جااری ساازید اماا‬
‫همگی بیفایده خواهند بود‪ .‬دِواها (خدایان) و پیران‪ ،‬نیازی به آواز خواندنها و به‬
‫صدا درآوردن زنگهای شما ندارند‪ ،‬آنچه الزم است‪ ،‬سرسپردگی و عشق شماست‪،‬‬
‫نه تکرار نام خداوند به طور ذهنی‪ ،‬در حالی که دلتان پیوسته در پای آرماانهاا و‬
‫آرزوهای دنیوی میدود‪.‬‬
‫‪145‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫بعد از ظهر پنج شنبه ‪ 3‬ژوئ ‪ ،1926‬اتفااقی افتااد کاه باباا را آزرده سااخت و‬
‫تهدید که مهرآباد را به تنهایی را تر خواهد کرد‪ .‬کمی دیرتر در بعد از ظهر باباا‬
‫برای مندلیها چنی توریح داد‪ :‬به م گوش کنید و ای سخنان را به یاد داشته‬
‫باشید‪ :‬اگر کسی در حال جان سپردن باشد و حتا اگر جان هم بساپارد‪ ،‬احسااس‬
‫بد نمیکنم و آزرده نمیشوم اما اگر از م نافرمانی کنید‪ ،‬آنگااه باه شادت درد و‬
‫رنج میکشم‪ .‬امروز بعد ظهر‪ ،‬بسیار دلخور و آزرده بودم و گفتم که آهناگ تار‬
‫مهرآباد را دارم‪ .‬شما غمگی و گرفته به نظر رسیدید و سکوت کردید‪ .‬آنچه گفتم‬
‫به دلیل سهلانگاری شما بود‪ .‬برای یک مرشد کامل و یا اوتار تار بادن خااکی‬
‫پیش از تمام کردن کار آمادهسازی مریدان حلته امکان پذیر نیست‪ .‬امروز بعاد از‬
‫ظهر اوقات م تلخ شد اما نمیتوانستم بگویم که به خاطر شماست‪ .‬م پایشتار‬
‫به شما گفته بودم که دلخوری و بیحوصلهگیام‪ ،‬دلیل مستتل بیرونی و زودگاذر‬
‫دارد‪ .‬برای نمونه‪ ،‬مردی که یک چشم دارد را در نظر بگیرید که با یک چشم خود‬
‫به چیزی نگاه کند اما شما گمان میکنید که به شما چشم دوخته است‪ .‬کار ما‬
‫نیز چنی است‪ .‬م سرگرم کار خود هساتم و رفتاار بیرونای و ظااهریام چناان‬
‫عجیب و غریب است که شما یارای در آن را ندارید‪ .‬شاما درباارهی نیاروهاای‬
‫مرشدان کامل چه میدانید که به خاطر انجام وظیفاه بارای بشاریت‪ ،‬از بااالتری‬
‫حالت بیکرانگی خود به ای عالم فرودست فارود مایآیناد و دردهاا و رناجهاای‬
‫تدورناپذیری را به جان میخرند‪ .‬شما حتا نمیتوانید تدور کنیاد کاه ایا چاه‬
‫مسرت تلخ وحشتناکی است!‬
‫بابا سپس به مندلی ها چنی پند و اندرز داد‪:‬‬
‫سنگ در هر شرایطی‪ ،‬هیچ چیز بر آن اثر گذار نیست‪ .‬شما میتوانید به آن لگاد‬
‫بزنید‪ ،‬آب دهان بریزید و یا آن را بپرستید اما همهی ای هاا هایچ تااثیری بار آن‬
‫ندارد‪ .‬تا زمانی که شما «دوست داشت » و «دوست نداشات هاای» خاود را کناار‬
‫نگذارید و همچنی تا زمانی که به لگد خاوردن‪ ،‬آب دهاان روی شاما اناداخت ‪،‬‬
‫ریشخند شدن و مورد بادگویی و تهمات قارار گارفت ‪ ،‬بایتفااوت نشاوید‪ ،‬شاما‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪146‬‬

‫نمیتوانید امیدی به خدا ‪ -‬رسیدهگی داشته باشید‪ .‬شما باید ذه نفسانی خود را‬
‫در آتش بسوزانید‪ .‬شما باید به خا تبدیل شوید! تنها تماس با مرشد کامل ایا‬
‫را امکانپذیر میسازد‪ .‬اینک فردی را در نظر بگیرید که عطار زده و باوی خاوش‬
‫میدهد‪ ،‬اگر او در میاان جمعای قارار بگیارد‪ ،‬حضاورش‪ ،‬پیراماون او را خوشابو‬
‫میسازد‪ .‬به روش مشابه اگر فردی در میان جمع باشد و بادی از او در برود‪ ،‬باوی‬
‫گند همه جا میپیچد و مردم بینی خود را میگیرناد‪ .‬باه ایا دلیال شاما بایاد‬
‫همنشینی با پیران را برگزینید که فضای پیرامون آنان برای شما ساودمند اسات‪.‬‬
‫اگر شما خود را غرق و آلودهی چر و کثافت جهاان ساازید‪ ،‬باه طاور منفای و‬
‫زشتی بر سالمت روحانی شما اثر میگذارد‪.‬‬
‫ت کم‬
‫‪ 5‬ژوئ ‪ ،‬بابا به مندلیها گفت که هرگز از تخیل بیم و هراس نداشته باشاند و از‬
‫ای تشبیه استفاده کرد‪:‬‬
‫برای نمونه‪ ،‬فیلمی را در نظر بگیرید که در آن آدم پست تبهکاری یک بچه و یاا‬
‫زن بیگناهی را مورد آزار و اذیت قرار داده و بر آنان ستم روا میدارد‪ .‬هنگامی که‬
‫او دست و پای آن افراد بیچاره را میبندد و میخواهد در آتش بسوزاند و یا آن که‬
‫زیر اتومبیل و یا قطار له کند‪ ،‬به چه نگرانی و دلشورهای در همگان دام میزناد‪.‬‬
‫اما اگر یک قهرمان سر بزنگاه از راه برسد و بر آن شود کاه ایا بنادگان خادا را‬
‫نجات دهد‪ ،‬همگان مشتاق میشوند و بسیار به هیجان میآیناد‪ .‬اگار قربانیاان از‬
‫تنگنایی که در آن قرار گرفته رهایی یابند‪ ،‬تماشاگران خوشحال میگردند اما اگار‬
‫فرد تبهکار دست باال و برتری بیابد‪ ،‬آنان دلشکسته میشوند‪ .‬چکیدهی بیاناتم ای‬
‫است‪ :‬شما بنا بر آنچه در فیلم روی پرده رخ میدهد احسااس مایکنیاد! اماا باه‬
‫محض پایان یافت نمایش‪ ،‬شما در میکنید که آن تنها یک فیلم باوده اسات؛‬
‫تدویرهایی بر روی یک پرده! و احساسی کاه هنگاام نماایش در شاما ماوج زد و‬
‫شدت گرفت‪ ،‬بی پایه و اساس بوده است‪ ،‬زیارا آن یاک نماایش درام باوده‪ ،‬یاک‬
‫خیال پردازی که شما را مجذوب خود ساخته است‪ .‬درست باه همای شایوه‪ ،‬باه‬
‫زندگی ما و آفرینش و کائنات بیندیشاید‪ .‬ماا همگاان بار روی صاحنهی نماایش‬
‫‪147‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫جهان‪ ،‬نتشهای خود را بازی میکنیم و تنها هنگامی که نمایش زنادگی باه سار‬
‫آید ما به ای شناخت میرسیم که ای ها همگی یک رویا بوده است‪ .‬ایا فیلمای‬
‫است که به هیچ وجه جوهر و پایهای ندارد‪ ،‬زیرا دروغی و ساختگی اسات‪ .‬تماام‬
‫چیزهایی که شما پیرامون خود میبینید‪ ،‬به طور مطلق هیچ هساتند‪ .‬هماه چیاز‬
‫دروغی و مجازی است‪ ،‬یعنی یک خیال واهی‪ ،‬نمایشنامه‪ ،‬فیلم و یا سراب اسات‪.‬‬
‫بنابرای م به شما و همگان تکرار و تاکید میکنم که مجذوب و فریفتاهی مایاا‬
‫نشوید‪ .‬نام خداوند را جاری سازید و تسلیم کساانی شاوید کاه باا خداوناد یکای‬
‫شدهاند‪ .‬آنان میتوانند شما را پند و اندرز دهند و در امنیات تماام در راه درسات‬
‫راهنمایی کنند‪.‬‬
‫گرچه گادکار در آزمون کالج قبول شده بود اما نگران ادامهی تحدایالتش باود‪.‬‬
‫شامگاه ‪ 5‬ژوئ ‪ ،‬بابا ای پند را به گادکار داد‪« :‬نگران نباش‪ .‬ای کائنات پدید آماد‬
‫و هستی به خود گرفت و اکنون انسانها یارای شاناخت خاودی حتیتایشاان را‬
‫ندارند‪ ،‬زیرا ذه خود را درگیر نگرانی ساختهاند‪ .‬م به تو پند میدهام کاه آرام‬
‫باشی و در برابر هر دلشوره‪ ،‬بال و نگرانی‪ ،‬بیقراری نکنای‪ .‬اجاازه ناده کاه چنای‬
‫اندیشههایی به ذه تو راه یابند‪ .‬آنها را به بیرون ران و به م واگاذار کا و باه‬
‫آنها بگو‪ :‬بروید پیش بابا‪ .‬اگر از پند و اندرز م پیروی کنی‪ ،‬همه چیاز خاوب از‬
‫کار در خواهد آمد»‪.‬‬
‫‪ 9‬ژوئ بابا برای مندلیها چنی بیان کرد‪:‬‬
‫شمار پیروان م زیاد است اما شمار مریدان م بسیار اند میباشند‪ .‬یک پیرو‪،‬‬
‫خواهان لذت پرستشهای خود است‪ ،‬در حالی که تنها وظیفهی مریاد‪ ،‬پیاروی از‬
‫دستورات مرشد است که انجام آن بسیار دشوار میباشد‪ .‬خود پیاروان‪ ،‬مرشدد را‬
‫برمیگزینند و تسلیم او میشوند‪ .‬اما مرشد‪ ،‬مریدان خود را برمیگزیند‪ .‬بناابرای‬
‫شمار زیادی میتوانند پیرو گردند اما تنها شمار اندکی میتوانند مرید شوند‪.‬‬
‫هنگامی که بابا و مندلیها هر پنجشنبه به منزل کاکا شاهانه در فامیلی کاوارترز‬
‫در ارنگائون میرفتند‪ ،‬از آنان با شیر‪ -‬چای و همچنی یک خوراکی باجیا پذیرایی‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪148‬‬

‫میشد‪ .‬پنجشنبه ‪ 10‬ژوئ ‪ ،1926‬بابا چنی بیان نمود‪« :‬باجیاهای کاکا خوشمزه‬
‫هستند و ما از خوردن آنانها خوشحالیم‪ ،‬اما لذت واقعی در خوردن آن باجیاهایی‬
‫است که با آرد سانسکاراها درست شده و در روغ سرسپردگی و روی آتش عشق‪،‬‬
‫سرخ شوند»‪ .‬آن بعد از ظهر در منزل شاهانه‪ ،‬موروع اصلی بحث درباارهی هادف‬
‫مذهب بود و بابا چنی بیان داشت‪« :‬معنی واقعی مذهب‪ ،‬دانست وجود خداوناد‪،‬‬
‫دیدن خداوند و یکی شدن با اوست‪ .‬تمامی چیزهای دیگر پیرامون مذهب‪ ،‬به جاا‬
‫آوردن رسوم و تشریفات است‪.‬‬
‫آجوبا در دفتر یادداشتهایش روزانهاش چنی نوشت‪« ،‬باباا سااعتهاای پیااپی‬
‫دربارهی موروعات روحانی با چنان جذابیتی ساخ مایگفات کاه منادلیهاا را‬
‫ت کم‬
‫شیفتهی بیانات خود میساخت و توجه آنان را جلب مینمود»‪ .‬ای در حالی است‬
‫که چانجی نیز در یک دفتر یادداشت جداگانه‪ ،‬بیانات و توریحات بابا را به نگارش‬
‫درمیآورد‪.‬‬
‫بابا سپس از همگان خواست که آواز بخوانند و ابتدا به اشاره شاهانه کارد‪ .‬اماا او‬
‫جا خورده و دستپاچه شده بود‪ .‬با ای حال همگان از خواندن او که با لکنت زباان‬
‫انجام گرفت سرگرم شدند‪.‬‬
‫یک سیر به احمدنگر آمده بود و کشتیگیر ممتاز آن به نام راماامورتی در ‪10‬‬
‫ژوئ برای دارشان بابا آمد‪ .‬بعدا بابا موافتت کرد که مندلیهاا باه دیادن سایر‬
‫بروند‪ .‬اما ادی سینیور نتوانست ترتیب آمدن یک اتوبوس را بدهد‪ .‬بعادا باباا بیاان‬
‫کرد‪« ،‬خوب شد‪ .‬تمام هستی دنیوی مانند یک سیر است‪ .‬اگار کسای بخواهاد‬
‫چهرهی واقعی آن را ببیند‪ ،‬به خود زحمت رفت و دیدن ای به اصطالح سیر را‬
‫نمیدهد و دنیا را یک سیر خواهد پنداشت»! اما روی هم رفته‪ ،‬مندلیهاا یاک‬
‫غروب سرگرم کننده را از دست ندادند و بابا ساعت‪ 8:30‬شب آناان را فراخواناد و‬
‫گفت که هرکدام به زبانی که کمتر میدانند‪ ،‬ساخنرانی کنناد‪ .‬ساخنان درهام و‬
‫برهم و خندهآور و بریده بریدهی آنان و همچنی دستپاچی و شرمندگی درتالش‬
‫برای به زبان آوردن جمالت‪ ،‬همگان را دلشاد نمود‪ .‬دو روز بعد بابا برای مندلی ها‬
‫‪149‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫چنی توریح داد‪ :‬شما باید بفهمیاد کاه شاادمانی و بادبختی مرکاب و مخاتلط‬
‫عالمهای خاکی‪ ،‬لطی و ذهنی‪ ،‬تنها برابر است با قطارهای از اقیاانوس نامحادود‬
‫مسرت‪ .‬آه چه مسرت واالیی؛ چه گنجینهای از زیبایی پایان ناپذیر خداوند‪.‬‬
‫از چندی ماه پیش باباجان میگفت‪« ،‬هفت ماه و سیزده روز م ‪ ،‬به سار آماده‬
‫است»! معنای سخنان او چتدر باید ژرف باشد! شاید ایا بادان معناسات هماان‬
‫طوری که یک بچه ‪ 9‬ماه به درازا میکشد تا زاده شود‪ ،‬یک ماه و ‪17‬روز هام باه‬
‫تمام کردن برخی از کارهای بسیار مهم او باقی مانده است‪.‬‬
‫بابا با اشاره به دیداری که ناوال به تازگی از او داشت چنی بیان نمود‪:‬‬
‫ناوال نزد باباجان رفت و به او گفت که از سوی م آمده است‪ .‬باباجان بیدرناگ‬
‫پاسخ داد‪« :‬او ملازهدار م است»‪ .‬ای بادان معناسات کاه باباجاان سرچشامهی‬
‫تمام نیروهای روحانی است که اکنون دارند کار میکنناد و ما تنهاا کاارگزار او‬
‫هستم که «انبارش» پر از گنجهای وص ناشدنی است‪ .‬باباجان بارها ایا بیات را‬
‫تکرار میکرد‪ .‬ملازهی م در هیچ ساختمان و یاا جهاانی قارار نادارد‪ .‬عاالم ما‬
‫دربرگیرندهی یزدان یا مهربان است‪.‬‬
‫دکتر کاراکال روز شنبه ‪ 12‬ژوئ ‪ ،1926‬بابا‪ ،‬مندلیها و بچهها را برای نوشایدن‬
‫چای دعوت کرد‪ .‬اما بابا ناگهان ساعت ‪ 9‬بامداد‪ ،‬پایش از آن کاه دکتار کاراکاال‬
‫تمامی تدارکات را دیده باشد‪ ،‬به خانهی او رفت‪ .‬بابا مایل نبود که منتظر بماناد و‬
‫هرآنچه خوراکی تهیه شده بود را بی همگان پخش کرد‪ .‬در ای میان چاای نیاز‬
‫شتابان آماده شد و بابا به همه یک فنجان چای داد‪ .‬آنگاه به کاراکال چنی گفت‪:‬‬
‫«ببی چه قدر همه چیز به سرعت انجام میگیرد»‪ .‬کارکال گفت‪« :‬بابا شما کلیاد‬
‫را در دست دارید»‪ .‬در پاسخ‪ ،‬بابا چنی بیان نمود‪:‬‬
‫کلید عالم تنها یکی است و در دست مرشدان کامل است‪ .‬برای نمونه‪ ،‬یاک گااو‬
‫صندوق تنها یک کلید دارد و هیچ کلید دیگری نمیتواند آن را باز کناد‪ .‬یکای از‬
‫مرشدان کلیددار است که بدون آن‪ ،‬گاوصندوق بااز نمایشاود‪ .‬دومای مرشدد‪،‬‬
‫نگهبان گاوصندوق است که بدون ررایت قبلی او‪ ،‬نمیتوان گاوصندوق را باز کرد‪.‬‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪150‬‬

‫سومی مرشد اختیار دارد که از کلید استفاده کرده و قفل گاوصندوق را باز کند‪.‬‬
‫چهارمی مرشد ای حق را دارد که داراییها و گنجها را تتسیم کناد و پنجمای‬
‫مرشد‪ ،‬قدرت دادن اجازهی پخش ثروتها را دارد‪ .‬بنابرای تنهاا یاک یاک کلیاد‬
‫برای عالم وجود دارد که پنج مرشد کامل به طور مساوی در آن سهیم هستند‪.‬‬
‫افزون بر ‪ 5‬مرشد کامل‪ 51 ،‬روح به خدا ‪ -‬رسیدهی دیگر‪ ،‬در بر گیرندهی ‪ 3‬تا‬
‫مجذوب و ‪ 48‬ت آزاد مطلق‪ ،‬نیز وجود دارند که کلید را کنترل میکنند‪ .‬ای ‪51‬‬
‫ت ‪ ،‬اعضای پارلمان ‪ 5‬مرشد کامل را تشکیل میدهند‪ 5 .‬ت به اراافهی ‪ 51‬تا‬
‫برابر است با ‪ 56‬ت ‪ .‬ای شمارهی ‪ 56‬هرگز تلییر نمایکناد‪ .‬تاک تاک مرشادان‬
‫کامل‪ ،‬حلتهای متشکل از ‪ 12‬تا مریاد دارناد و بادی روش‪ ،‬باازی دنیاا اداماه‬
‫ت کم‬
‫مییابد‪ .‬ای سخنی را که به شما میگویم یک راز است‪.‬‬
‫غروب آن روز بابا با‪ 10‬ت از مندلیها برای دیدن سیر روانه شاد اماا پاس از‬
‫پیمودن آن راه دراز به احمدنگر‪ ،‬تنها ‪ 15‬دقیته باه تماشاای نماایش نشسات و‬
‫آنگاه بلند شد و گفت که وقت رفت است‪ .‬روز بعد‪ ،‬یکشنبه ‪ 13‬ژوئ ‪ ،‬هنگامی که‬
‫همگان به دیدن یک نمایشنامه رفتند‪ ،‬بابا درسات کااری مشاابهای را انجاام داد‪.‬‬
‫گروه تئاتر پارسی بمبئای بارای اجارای نمایشانامهی باکتاا ساورداس (درباارهی‬
‫سورداس یک شاعر نابینا مرید کریشنا) به احمدنگر آماده باود‪ .‬باباا باه همراهای‬
‫همهی ساکنی مهرآباد‪ ،‬یک گروه ‪ 150‬نفری که دانش آموزان را نیز در بر داشت‬
‫برای تماشای اجرای ویژهی نمایشنامه روانهی احمدنگر شد‪ .‬رستم‪ ،‬دایای مهرباباا‬
‫یکی از بازیگران گروه تئاتر پارس بمبئی بود‪ .‬پس از پایان پردهی اول‪ ،‬بابا از سال‬
‫بیاارون رفاات و در درازی بتیااهی نمااایش هاام بیاارون مانااد‪ .‬درایا میااان‪ ،‬او در‬
‫راهروهاای تماشااخانه از طریاق اشاااره و یاا نوشات روی لااوح دساتی باا مااردم‬
‫سخ گفت‪ .‬ساعت ‪ 5:30‬عدر آنان دسته دسته باه مهرآبااد برگشاتند‪ .‬بعادا باباا‬
‫دربارهی داستان نمایش پرسید و چانجی تمام آن را با گوجراتی برای باباا تعریا‬
‫کرد‪ .‬بابا گفت که نمایشنامه خوب بود زیرا ای حتیتت را کاه باا از میاان رفات‬
‫شهوت‪ ،‬خداوند پدیدار میشود‪ ،‬بیان میداشت‪ .‬آنگاه بابا باه صاورت نظام چنای‬
‫‪151‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫نوشت‪ :‬وقتی شهوت رفت‪ ،‬خداوند آمد‪ .‬در جریان نمایش‪ ،‬شخدی باه منادلیهاا‬
‫پان تعارف کرد و آنان پذیرفته و خورده بودند‪ .‬هنگامی که بابا به ای موروع پای‬
‫برد‪ ،‬دل آزرده شد و آنان را نکوهش نمود و گفت‪« :‬تا زمانی که با م هستید‪ ،‬غذا‬
‫و یا هر چیز دیگر را که از بیرون به شما داده میشود نخورید‪ .‬کسانی کاه چنای‬
‫خوراکیهایی را صارف مایکنناد از شاخص اهادا کنناده سانساکاراهای زیاادی‬
‫میگیرند و به سانسکارهای خود ارافه میافزایند»‪ 16 .‬ژوئ ‪ ،‬سالمارگ زرتشات‬
‫برگزار شد‪ .‬بابا بیان داشت‪« :‬م تا پایان فوریهی ‪ ،1927‬روزه خواهم گرفت‪ ،‬زیارا‬
‫میخواهم به طور معکوس تنفس کنم برای آن که آخری کارهای تکمیلیِ آمااده‬
‫سازی مریدان حلته را سر و سامان دهم‪ .‬ایا واروناه نفاس کشایدن بارای پاا‬
‫کردن و از میان برداشت سانسکاراهای باقی ماندهی اعضای حلته الزم است‪ .‬پس‬
‫از آن‪ ،‬سانسااکاراهای آنااان بااه سانسااکاراهای پراراباادا ‪( prarabdha‬سانسااکاراهای‬
‫رهاییبخش) دگرگون خواهد شد»‪ .‬روز بعد یک سادو نزد بابا آمد و آرزوی خود را‬
‫برای دیدن خداوند بیان داشت‪ .‬بابا از او خواست که برای یک سال سکوت اختیار‬
‫کند و با خوردن روزی یک وعده غذا‪ ،‬روزه بگیرد‪ .‬سادو پذیرفت اماا از هماان روز‬
‫نخست شروع به شکوه و شکایت دربارهی روزه گرفت کرد‪ .‬بابا او را توبیخ نمود و‬
‫گفت‪« :‬خداوند میوهی ارزان قیمتی نیست که به محض درخواست دریافت شود»!‬
‫برای دستیابی به او‪ ،‬شکیباییِ ابر انسانی و رنج الزم است‪ .‬آنگاه در منزل شاهانه به‬
‫سادو غذا داده شد و بابا او را روانه کرد که به دیدار نارایان ماهاراج در اشرامش در‬
‫کدگائون برود‪.‬‬
‫ساتیا مانگ یک تبهکار بدنام اهل احمدنگر‪ ،‬به همراه دار و دستهی جنایت کاار‬
‫خود به طور اتفاقی برای دارشان بابا به مهرآباد آمد‪ .‬او به ای امید آمده بود که با‬
‫مرحمت و پشتیبانی مرشد‪ ،‬پیشهای را که برگزیده همچناان بارایش ساودبخش‬
‫باشد و دستگیر نشود‪ .‬هنگامی که از راه رسید‪ ،‬بابا با ‪ 50‬ت از مندلیها در مکاان‬
‫خا در حال گفتگو بود‪ .‬بابا را از آمدن آن گروه بااخبر سااختند‪ .‬ایا درحاالی‬
‫است که هیچ کس نمیدانست که اعضای آن گروه در واقع چاه کساانی هساتند‪.‬‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪152‬‬

‫ساتیا مانگ و نوچههایش پس از آن که جلو پاهاای باباا بارای ادای احتارام روی‬
‫زمی دمر دراز کشیدند‪ ،‬رو به روی بابا روی زمای نشساتند‪ .‬باباا ناگهاان حالات‬
‫جدی به خود گرفت و برای چند دقیته هیچ واکنشی نشاان ناداد‪ .‬آنگااه پرساید‪:‬‬
‫« اهل کجایی و به کجا میروی»؟ ساتیا پاسخ داد‪ .‬اما هویتش را آشکار نسااخت‪.‬‬
‫بابا مستتیم به او نگاه کرد و با اشاره گفت‪« :‬تو باید النگو به دست کنای»! سااتیا‬
‫نتوانست سر در بیاورد بابا چه میگوید و از مندلیهاا منظاور باباا را پرساید‪ .‬باباا‬
‫دوباره تکرار کرد‪« :‬تو باید النگو به مچ دست خود کنی! چرا به دست نکردی»؟‬
‫یکی از مندلیها برای ساتیا مانگ توریح داد و او پرسید‪« ،‬چارا؟ ما چاه کاار‬
‫کردم»؟ بابا اعالم کرد‪« ،‬تو یک بزدلی»! ساتایا پرسید‪« ،‬منظور شما چیست»؟ بابا‬
‫ت کم‬
‫پاسخ داد‪« ،‬مرد قوی و گردن کلفتی مانند تو میتواند شیرهی سنگ را بدوشد‪ .‬اما‬
‫در عوض‪ ،‬تو یک دزد و راهزنی که مردم را میچاپی‪ .‬اسم تو وحشت باه دل زن و‬
‫بچههای مردم میافکند و هرگاه به تو فکر میکنند از ترس خوابشان نمیبرد‪.‬‬
‫تا آن زمان‪ ،‬مندلیها نمیدانستند که آن مرد کیست‪ .‬اما پس از شنیدن سخنان‬
‫بابا‪ ،‬مطمئ شدند که او‪ ،‬همان ساتیا مانگ بدنام است که پلیس با وجاود نهایات‬
‫تالش خود در دستگیری او‪ ،‬ناکام مانده است‪ .‬بابا ادامه داد‪« ،‬تو زندگیات را از راه‬
‫درآمدهای غیر قانونی تامی میکنی‪ .‬آیا شرمنده نیستی که سبیل گذاشتهای؟ تو‬
‫مرد نیستی! تو یک زنی»! ستا مانگ پاسخ داد‪« ،‬م ای حرفه را به ارث باردهام‪.‬‬
‫اگر آن را ادامه ندهم‪ ،‬چگونه زندگی خود و خانوادهام را تامی کانم»؟ باباا پاساخ‬
‫داد‪« ،‬آیا نمیتوانی شلل دیگری جز دزدی و غارت مردم پیدا کنی»؟ بتیهی مردم‬
‫دنیا چه کار میکنند؟ منظور تو ای است که همگان در دنیاا از راه دزدی اماوال‬
‫دیگران گذران زندگی میکنند»؟ گفت چنی بیاناتی به ای جانی خطرنا ‪ ،‬بای‬
‫سابته بود‪ ،‬زیرا حتا پلیس از ساتیا مانگ و دار و دستهاش بیم و هراس داشت‪ .‬اماا‬
‫ای گرگ در پیشگاه مهربابا به یک بره تبدیل شد و با فروتنی پرساید‪« :‬ماهااراج‪،‬‬
‫مرا راهنمایی کنید که چه کار کنم‪ .‬م آمادهام که راه و روش زندگیام را عاوض‬
‫کنم‪ ،‬چنانچه بتوانم برای تامی خانوادهام کاری دست و پا کانم»‪ .‬باباا پاساخ داد‪:‬‬
‫‪153‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫« بیدرنگ میتوان ترتیب آن کاار را داد‪ .‬اماا چگوناه مایتاوانی از دزدی دسات‬
‫برداری؟ تک تک سلولهای بدنت آلوده به میکروبهای آن اسات»! ساایتا پاساخ‬
‫داد‪« ،‬نه‪ ،‬ماهاراج‪ ،‬م از چنی زندگی روی برخاواهم گرداناد‪ ،‬چنانچاه فرزنادانم‬
‫تامی شوند و همی که زندگیشان تامی شود‪ ،‬م هرگز دست به دزدی نخواهم‬
‫زد»‪ .‬بابا به طور جدی پرسید‪« ،‬میدانی در پیشگاه چه کسای داری ساوگند یااد‬
‫میکنی؟ میتوانی تدور کنی که به چه کسی داری پیمان میبندی؟ اگر تاو باه‬
‫عهدی که با خدا بستی وفا نکنی‪ ،‬زندگیات ویران خواهد شد‪ .‬خداوند هماه چیاز‬
‫میداند‪ .‬میفهمی»؟ ساتیا پاسخ داد‪ « :‬بلاه ماهااراج‪ ،‬ما هرگاز کاردار و رفتاار‬
‫گذشتهام را تکرار نمیکنم‪ .‬م زیر قول خود نخواهم زد»!‬
‫بابا با شنید ای سخ ‪ ،‬دستش را دراز کرد و با اشاره گفت‪« ،‬به م قاول باده»!‬
‫ساتیا بیدرنگ جلو آمد و دست بابا را فشرد‪ .‬بابا دگربار به او هشدار داد‪« ،‬اگر باه‬
‫پیمانی که بستی وفا نکنی‪ ،‬به طور کامل فلج خواهی شد‪ ،‬ایا را باه یااد داشاته‬
‫باش»‪ .‬بابا سپس ترتیبی داد که خانوادهی ساتیا تامی شود و او را راهنمایی کرد‬
‫که هفتهای یکبار به مهرآباد بیایاد‪ .‬از آن روز باه بعاد خطار دزدی از منطتاهی‬
‫احمدنگر رخت بر بست و مردم از ای رویداد معجزهآسا به شگفت آمدند‪ .‬همگاان‬
‫از اقدام بابا متحیر شده بودند‪ ،‬زیرا تسالیم شادن دزد و غاارتگری همانناد سااتیا‬
‫مانگ که توانسته بود چندی سال از دست پلیس فرار کند‪ ،‬به یک مرشد روحانی‬
‫و ت دردادن به فرامی او امری بیسابته بود‪ .‬ساتیا مانگ به عهد خود وفا کارد و‬
‫تا مدتی پایبند به حرف خود ماند‪ ،‬اما خیلی زود دستانش در آرزوی دزدی‪ ،‬شروع‬
‫به خارش نمود‪ .‬یکی از شامگاهان‪ ،‬ساتیا پنهانی و دزدکی برای دستبرد به خانهای‬
‫وارد آن شد و در آستانهی برداشت چند قلم شی گرانبهاا باود کاه ناگهاان دیاد‬
‫مهربابا رو به روی او ایستاده است! هراسان‪ ،‬سخنان باباا را باه یاادآورد‪« :‬خداوناد‬
‫همیشه حارر است‪ .‬او همه چیز را میبیند و هیچ چیز از دید او پنهاان نیسات»!‬
‫ناگهان همه چیز به تاریکی گرایید‪ ،‬انگار که نابینا شده است‪ .‬رناگ از روی سااتیا‬
‫پرید؛ او چشمانش را بست و پس از گشودن آن‪ ،‬بابا ناپدید شده بود‪ .‬ساتیا اماوال‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪154‬‬

‫دزدی را رها کرد و برای یافت بابا‪ ،‬شتابان به مهرآباد رفت‪ .‬هنگامی که با مهرباباا‬
‫رو به رو شد‪ ،‬اشک از چشمان او جاری گردید و لب به اعتاراف گشاود‪« :‬ماهااراج‬
‫خواهش میکنم همی یکبار مرا ببخشید‪ .‬م زیر قول خاود زدم»‪ .‬باباا وانماود‬
‫کرد که چیزی نمیداند و پرسید‪« ،‬دربارهی چه حرف میزنی؟ چه شده»؟ ساتیا با‬
‫گریه و زاری گفت‪« :‬شما همه چیز میدانید‪ ،‬مرا ببخشید»! و بر پاهای بابا افتاد‪.‬‬
‫بابا او را به خاطر ای که از ته دل توبه کرده بود بخشید و هشدار داد‪« :‬هرگز آن‬
‫کار را انجام نده‪ .‬پاراماتما (اهلل) همه چیز میداند و همه چیز میبیناد»‪ .‬از آن روز‬
‫بعد‪ ،‬ساتیا هرگز دست به دزدی و جنایت نزد و حتا در ردیابی جنایتکاران دیگار‪،‬‬
‫پلیس را راهنمایی کرد‪ .‬ساتیا برنامهریزی کرده بود که هر پنج شانبه در مهرآبااد‬
‫ت کم‬
‫باشد و در گردهمایی آن روز شرکت کند‪ .‬ایمان به خداییت مهربابا در او پا گرفت‬
‫و ساتیا را به کلی دگرگون ساخت‪ .‬او با شنیدن یک کلماه از مهرباباا‪ ،‬آمااده باود‬
‫زندگیاش را فدا سازد‪ .‬در یک مناسبت‪ ،‬ساتیا به مرشد التماس کرد کاه فرصات‬
‫خدمت به او بدهد و بابا پاسخ داد‪«:،‬هنگامی که زمان مناسب فرا برسد‪ ،‬م حتماا‬
‫به تو فرصت خواهم داد که به م خدمت کنی»‪.‬‬
‫بومان ایرانی‪ ،‬با تهمینه خواهر بیلی ازدواج کرده بود‪ .‬بومانجی مرید مهربابا شده‬
‫بود و با همسر و دو دخترش از سال ‪ 1925‬در مهرآباد زندگی میکرد‪ .‬چند ساال‬
‫بعااد‪ ،‬هنگااامی کااه بابااا در سااال ‪ 1929‬بااه ایااران ساافر کاارد‪ .‬بومااانجاای و‬
‫خانوادهاش به تنهایی در مهرآباد زندگی میکردند‪ .‬در ای میان‪ ،‬او با ساتیا ماناگ‬
‫دوست شد که خانوادهاش را بسیار کمک کرد‪ .‬ساتیا مانگ نیز برای چندی ساال‬
‫در مهرآباد نگهبان بود‪ .‬در آن روزگار‪ ،‬بابا شروع کرد به روزه گارفت و روزی یاک‬
‫وعده غذا‪ .‬او ساعت سه بعد از ظهر غذایش را صارف مایکارد‪ .‬باباا بارای آن کاه‬
‫مندلیها را در کار روزهی خود که گفته بود تاا فوریاهی ‪ 1927‬باه درازا خواهاد‬
‫کشید سهیم کند‪ ،‬به آنان دستور داد که برنامه ریزی کنناد و باه طاور چرخشای‬
‫روزه بگیرند‪ .‬به بیان دیگر‪ ،‬مندلیها میبایست یکی پس از دیگری روزه بگیرناد و‬
‫از ساعت ‪ 8‬شبِ ‪ 19‬ژوئ ‪ 1926‬شروع کنند تا ‪ 3‬بعد از ظهر روز بعد‪ ،‬و باه طاور‬
‫‪155‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫چرخشی و به نوبت برای ‪ 19‬ساعت در روز روزه بگیرند‪ .‬موهان به عناوان «مادیر‬
‫روزه» برگزیده شد‪ .‬او میبایسات بارای روزهی منادلیهاا‪ ،‬برناماه ریازی کناد و‬
‫اطمینان یابد که آنان در درازای شش ماه سر نوبت خود روزه میگیرند‪ 21 .‬ژوئ ‪،‬‬
‫عید قربان‪ ،‬روز تعطیل مسلمانان بود‪ .‬ای روز تعطیل در مهرآباد رعایات شاد و از‬
‫دو ت از مندلیها‪ ،‬بارسوپ و کریم خواسته شد که بایستند و دربارهی اهمیت ای‬
‫روز به بهتری وجه ممک توریح بدهند‪ .‬بابا دربارهی سنت قرباانی کاردن باز در‬
‫ای روز توسط مسلمانان چنی بیان داشت‪« :‬آنان احساس میکنند چون پیاامبر‬
‫در ای روزی یک بز را سر برید‪ ،‬آنان نیز باید ای کار را انجام دهند‪ .‬آنان باید باه‬
‫جای بز‪ ،‬ذه خود را بکشند‪ .‬سر بریدن حیوانات بیدفاع چه فایدهای دارد»؟ باباا‬
‫در ادامه چنی افزود‪« :‬اگر به مندلیها دستور بدهم وقتی بیارون مایروناد‪ ،‬زیار‬
‫آفتاب سوزان‪ ،‬کاله به سر بگذارند‪ ،‬پس از چندی سال‪ ،‬کال باه سار گذاشات در‬
‫آفتاب به یک تشریفات مذهبی درخواهد آمد»‪ .‬در آغاز تاسیس مهرآباد‪ ،‬تعطیالت‬
‫مذهبی همهی ادیان به طور اکید رعایت و رسیدند‪ ،‬روزهای جش نادیده انگاشته‬
‫شد‪ .‬در ای دوران اولیه‪ ،‬بابا به مندلیها دربارهی اهمیت ماذهبی تعطایالت آناان‬
‫توریحاتی میداد و بدی ترتیب‪ ،‬مندلیها را از معنی روحانی حتیتای تعطایالت‬
‫آگاه میساخت‪.‬‬
‫مندلیها تنها پس از چشیدن و لذت بردن از شراب عشق پی بردناد کاه عشاق‬
‫تنها مذهب است و به جا آوردن آن‪ ،‬در بر گیرندهی سار فارود آوردن بار پاهاای‬
‫باباست‪ .‬بابا در یک مناسبت شوخ طبعی خود را با ای سخنان نشان داد‪:‬‬
‫آجوبااا بساایار پیاار اساات‪ .‬او بچااه و خااانواده دارد و در حااال خاارج کااردن‬
‫سانسااکاراهایش در ایا زناادگی اساات‪ .‬فاارض کنیااد کااه او در زناادگی و کالبااد‬
‫بعدیاش به شکل یک دختر بچه درآید‪ ،‬البته خدا نکند‪ .‬اکنون م ای پیرمرد را‬
‫میبینم و همچنی او را به شکلی که در تولد بعدیاش خواهد بود میبینم و ایا‬
‫مرا به خنده میاندازد! آیا شوخ طبعیام توجیه پذیر نیست؟ م تمامی چیزهاایی‬
‫که میبینم‪ ،‬آنها را به صورت یک رویا میبینم! با ای وجود‪ ،‬احساس دل آزردگی‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪156‬‬

‫دارم‪ ،‬زیرا باید برای دیگران کار کنم تا آنان نیاز بتوانناد هماه چیاز را یاک رویاا‬
‫ببینند‪.‬‬
‫اوپاسنی ماهاراج در تولد و کالبد قبلیاش یک زن بوده و دیگر زاده نخواهد شاد‪.‬‬
‫خدا ‪ -‬رسیدهگی معموال هنگام زیست در کالبد انسانی قابل دستیابی اسات و باا‬
‫داشت کالبد انسانی‪ ،‬اختیار نیز به دست میآید‪ .‬ای در حالی اسات کاه داشات‬
‫کالبد مرد‪ ،‬با یک اختیار ویاژه هماراه اسات‪ .‬یاک مرشاد کامال‪ ،‬حلتاهای در بار‬
‫گیرندهی ‪ 12‬ت مرد و دو زن به عنوان «پیوست» دارد‪ .‬از چهارده مرید‪ ،‬همگاان‬
‫مرد میباشند جز ‪ 2‬ت که زن هستند و نتش ماادر و خاواهر روحاانی مرشدد را‬
‫بازی میکنند‪ .‬باباجان یک قطب است یکی از پنج اقطاب ایا دوره‪ .‬از میاان ‪56‬‬
‫ت کم‬
‫ت خدا ‪ -‬رسیدگان‪ ،‬یک بانو قطب میشود‪ .‬البته یک بانوی کامل دیگر نیز وجود‬
‫دارد که به صورت آزاد مطلق و یا مجذوب میباشد و آن بانو اکنون در تبت است‪.‬‬
‫او گروهی مرید دارد و معموال در کوهستان زندگی میکند‪ .‬شمار کسانی که هرگز‬
‫بتوانند او را بینند بسیار بسیار اند است‪ .‬بتیهی ‪ 54‬ت انسان به خدا ‪ -‬رسایده‬
‫مرد هستند‪ .‬شمارهی روحهای به خدا ‪ -‬رسیده روی کرهی زمی ‪ ،‬روی رقم ‪ ،56‬تا‬
‫ابد ثابت است و هرگز دستخوش تلییر نمیشود‪ ،‬جز در دوران اوتاری که خداوناد‬
‫به عنوان انسان بر کرهی زمی فرود میآید و ای رقم به ‪ 57‬افزایش میباید‪.‬‬
‫‪ 22‬ژوئ ‪ ،1926‬بابا چنی آشکار ساخت‪:‬‬
‫یک مرشد کامل (قطب) مانند اقیانوس است؛ گساترهای از آب بایکاران‪ .‬ذها‬
‫خود را از تمامی آرزوهای مایایی خالی کنید و آبهای اقیاانوس‪ ،‬یعنای آبهاای‬
‫دانش‪ ،‬نیرو و مسرت بیکران‪ ،‬باه درون ذها شاما راه خواهناد یافات‪ .‬آزادهاای‬
‫مطلق‪ ،‬مجذوبها و دیگر موجودات در سلساله مراتاب روحاانی‪ ،‬قابال قیااس باه‬
‫خطهای لوله برای رساندن آبهای شناخت الهی هستند‪ .‬آنان آب اقیانوس را بی‬
‫نامزدانی که شایستهی خدا ‪ -‬رسیدهگی هستند و آمادگی دارناد و یاا در دسات‬
‫آماده شدن هستند پخش میکنند‪.‬‬
‫بابا در ادامهی تمثیل آب چنی افزود‪:‬‬
‫‪157‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫آب بخار میشود و به شکل گاز‪ ،‬ابرها را شکل میدهند‪ .‬اما شما نمیتوانید از ای‬
‫گاااز یااا بخااار در ابرهااا باارای بااه راه انااداخت موتااور قطااار و یااا هاار وساایلهی‬
‫نتلیهی دیگر که با بخار رانده میشود استفاده کنید‪ .‬برای ای منظور شما باید آب‬
‫را از اقیانوس‪ ،‬رودخانه‪ ،‬شرکت آب و یا هر جای دیگر پمپ کرده و تانک موتور را‬
‫با آب را پر کنید و با تولید بخار‪ ،‬موتور را به راه اندازیاد‪ .‬ابرهاای فشاردهی بخاار‪،‬‬
‫قابل تشبیه به مجذوبها هستند‪ .‬مجذوبها مانند بخاارهاای آب مایباشاند کاه‬
‫شکل میگیرند و توسط مرشدان کامل برای کار در دنیا استفاده قرار میگیرند‪ .‬به‬
‫بیان دیگر‪ ،‬جان یا ماهیت چیزی باید آمده باشد که شکل خود را دگرگون ساازد‪.‬‬
‫از سوی دیگر‪ ،‬یخ و برف مانند انسانهای دنیوی هساتند کاه هایچ گرایشای باه‬
‫روحانیت ندارند‪ ،‬یعنی آنان خیلی یخ زده هستند‪.‬‬
‫دو روز بعد‪ ،‬هنگامی که بابا درباارهی مجاذوبهاای باه خادا ‪ -‬رسایده تورایح‬
‫میداد چنی آشکار ساخت‪:‬‬
‫مجذوبان غرق وجد و سرخوشی زیاد خود هستند و از دید جهانیاان‪ ،‬دیواناه باه‬
‫نظر میرسند‪ .‬آنان مانند درشکههایی گریزان هستند؛ درشکهای که اسبهاای آن‬
‫بدون سوار‪ ،‬چهار نعل میتازند‪ .‬آن درشکه قابل تشبیه باه خاود مجاذوب اسات؛‬
‫اسبها‪ ،‬نماد نتوش کمرنگِ ته نشستهای ذه او هستند؛ یعنی خاکی‪ ،‬لطیا و‬
‫ذهنی‪ .‬سوار نماد هوش یا نفس است‪ .‬یک مجاذوب‪ ،‬ذها نفساانیِ سانساکارایی‬
‫ندارد‪ .‬از ای رو «درشکهی» او بدون «سوار» است‪.‬‬
‫برای چند روز بحث و گفتگوی زیادی دربارهی انجم تیوصاوفیکال باه رهباری‬
‫خانم آنی بسانت که برای کریشنا مورتی به عنوان «آموزگار دنیای ناوی » تبلیاا‬
‫میکرد انجام شده بود‪ .‬در ‪ 26‬ژوئ ‪ ،‬بابا به برخی از دیدارکنندگان تیوصوفیها که‬
‫برای دارشان او آمده بودند‪ ،‬چنی بیان داشت‪« ،‬همیشه در جساتجوی حقیقدت‬
‫باشید‪ ،‬حتیتت واقعی‪ .‬هرکجا که یافت میشود‪ ،‬بادون تماایز طبتااتی و تعداب‪.‬‬
‫هوی و هوس خود را مهار کنید‪ ،‬مایا را پس بزنیاد و رهاا کنیاد و آتاش اشاتیاق‬
‫دیدن خداوند توانای مطلق را در دل برافروزید»‪.‬‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪158‬‬

‫پس از آن که آنان راهی شدند‪ ،‬بابا دربارهی تیوصوفیها چنی توریح داد‪:‬‬
‫زمانی فراخواهد رسید که جهانیان به کسانی که نظر م بار آناان خواهاد افتااد‬
‫کرنش خواهند کرد‪ .‬آنان به اینجا میآیند (برای دارشان)‪ .‬اما کریشانا ماورتی باه‬
‫عنوان «آموزگار جهان نوی »؟ خدا نکند! راما کریشنای کلکته را با کریشنا مورتی‬
‫متایسه کنید‪ .‬کریشنا مورتی بسیار با شکوه‪ ،‬شاهانه و با تجمال و قادرت زنادگی‬
‫میکند و در انگلستان به طور اشرافی و با آخری مد روز به ای طرف و آن طرف‬
‫میرود‪ ،‬تنیس و گل بازی میکند و زندگی بسایار آساان و راحتای را در پایش‬
‫گرفته است‪ .‬او حتا کوچکتری و سرسوزنی در از حتیتت ندارد‪ .‬تیوصوفیهای‬
‫خودنما و مشکل پسند نیز از ای دست هستند‪ .‬بزرگی آنان تنها در زبردستیشان‬
‫ت کم‬
‫در شیوهی سردربیری است؛ یعنی نوشات و ساخنرانی باا کالمای عاوام فریباناه‬
‫دربارهی آسمانهای آگاهی‪ ،‬نیروها‪ ،‬رنگها‪ ،‬جامعه و کیش‪ ،‬با دانشای ساطحی از‬
‫سایهی حتیتت و با رفتاری که مردم تنها بزرگی آنان را باور کنند و نه هیچ کاس‬
‫دیگر‪ .‬اما حقیقت دور است‪ ،‬فرسنگها فراسوی ای چیزهاسات‪ .‬باباا ساپس یاک‬
‫بیت از شعر حافظ نتل قول نمود و معنی را شارح داد‪ :‬اگار شاما ارزوی شاناخت‬
‫خداوند را دارید‪ ،‬شما باید جانتان را ک دست خاود بگیریاد و آمااده باشاید هار‬
‫لحظااه آن را تساالیم نماییااد! تنهااا آن زمااان شااما شایسااتگی و توانااایی دیاادن‬
‫دروازههای حقیقت را پیدا خواهید کرد‪.‬‬
‫آنگاه موروع بحث به دو ساازمان‪ ،‬یکای هیاات تبلیلاات مسایحی آمریکاایی و‬
‫دیگری سالویش آرمی ‪ Salvation Army‬به معنای ارتش نجاات‪ ،‬کشایده شاد کاه‬
‫نهایت تالش خود را برای تلییر دی مردم به مسیحیت به کار میگرفتند و اعاالم‬
‫میکردند که آن تنها روش و ام تری راه برای رسیدن به رهایی است‪ .‬بابا پرسید‪،‬‬
‫«ای کارها برای چیست»؟ چرا پایههای ایمان مردم به ادیاان دیگار را بلرزانیاد و‬
‫آنان را تشویق به دست برداشت از باورهای خود کنید؟ آیا ماذهب‪ ،‬حقیقت و یاا‬
‫راه حقیقت است»؟ آنگاه چنی روش سازی کرد‪:‬‬
‫‪159‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫حقیقت ابدا هیچ پیوندی با مذهب ندارد و فرسنگها دور و فراساوی آیای هاا و‬
‫دستورات بنیادی مذهب است‪ .‬حقیقت آشکار و ساده است و شر و الزمهی آن‬
‫ای است که شما مایا را تر و بیرون رانیاد؛ باه ویاژه شاهوت‪ ،‬خشام و حار ‪.‬‬
‫هرکسی میتواند آرزو و اشتیاق دستیابی به حقیقت را داشته باشد و در ای راستا‬
‫هیچ گونه تمایز طبتاتی اجتماعی و تعدبات وجود نادارد‪ .‬مسالمانان مایگویناد‬
‫شناخت را تنها از راه اسالم میتوان به دست آورد و بحثهای نابخردانهی قوانی‬
‫شریعت را پیش میکشند و پافشاری بر ختنه کاردن و چیازهاایی از ایا دسات‬
‫دارند‪ .‬چه قدر مسخره و خندهآور است! آیا میدانید چرا مسالمانان رسام و آیای‬
‫ختنه کردن را به پا میدارند؟ زیرا پیامبر بزرگ و بلندمرتبهی آنان‪ ،‬قوانی اصالیِ‬
‫«بریدن و برچیدن ذه ‪ ،‬مایا و سانسکاراها» را ترویج و گساترده مایسااخت‪ .‬باه‬
‫بیان دیگر‪ ،‬کنترل نگاه داشت ذه که همیشه در مایای دنیوی سرگردان اسات‪.‬‬
‫او به آنان گفت که از چنگالهای مایا دوری و پرهیز کنند و تا آنجا که امکان دارد‬
‫سانسکاراهای خود را نابود سازند‪ .‬اما چون آنان یاری در معنای ژرف ای قانون‬
‫اصلی الهی را که پیامبرشان داد نداشتند‪ ،‬آنان و یا چند تا از ماذهب شناساان‪،‬‬
‫مداخله کردند و در راستای «بریدن پوست ختنهگااه» و چیزهاایی از ایا دسات‬
‫موعظه کردند‪ .‬مردم هم کورکورانه ای قوانی را پذیرفتند و از آن پیروی کردناد‪،‬‬
‫انگار که پیامبرشان به آنان داده است و تاکید ویژهای بر اجرای آن گذاشتند‪ .‬چاه‬
‫قدر ای قانون به طور مسخره آمیزی‪ ،‬مخال روش و قانون اصلی است که پیامبر‬
‫بلندمرتبهیشان به آنان آموخت!‬
‫ای نمونه‪ ،‬در بارهی همهی مذهبها حتیتت دارد‪ .‬پارسیها و اجرای آیی بست‬
‫سدره و کشتی‪ ،‬مسیحیها و اجارای آیای غسال تعمیاد و هامچنای فلسافه و‬
‫اندیشهای که امروزه توسط به اصطالح کشیشهای کنونی پشتیبانی میشود‪ ،‬در‬
‫بر گیرنده ای است که «نجات و رهایی» تنها از راه ایمان آوردن و پذیرفت مسیح‬
‫و اجرای غسل تعمید امکان پذیر است و ایا کاه تماام نابااوران باه میسایحیت‪،‬‬
‫کافرند‪ .‬معنای تمامی ای آیی ها و سنتها به نام متدس مذهب چیست»؟ اگر به‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪160‬‬

‫شک و تردید انداخت مردم نسبت ماذهبشاان گنااه برشامرده نشاود‪ ،‬مطمئناا‬
‫رعفی بزرگ و یا بزدلی به حساب میآید‪ .‬با افزایش شامار مردمای کاه باه یاک‬
‫مذهب خا ایمان دارند و به رخ کشیدن آن در برابر دنیا کاه دیا آناان دارای‬
‫چند صد هزار پیرو است‪ ،‬چه فایدهی دنیوی دارد؟ آیا شایستگی یاک ماذهب باا‬
‫شمار باورمندان و پیروان آن سنجیده میشود؟ اگر شما به میلیونهاا تا فتیار‪،‬‬
‫نیازمند و بینوا و پا برهنه در هند اندکی خورا خاوب‪ ،‬پوشاا و پاول بدهیاد‪،‬‬
‫آنان آمادگی دارند که با آغوش باز هار کایش و آیینای را بپذیرناد! و اگار کسای‬
‫مشوقهای بهتری به آناان ارزانای داشات‪ ،‬دوبااره حارارند یاک کایش دیگار را‬
‫بپذیرند‪ .‬اهمیت و بزرگی ای کار در چیست؟ هیچ!‬
‫ت کم‬
‫بابا پند و اندرزهای خود را ادامه داد‪:‬‬
‫بنابرای به شما میگویم‪ :‬ذه خود را کنترل کنید‪ ،‬یک زندگی پاا ‪ ،‬خاالص و‬
‫پرهیزکارانه را در پیش گیرید‪ .‬آرزوها و خواسته های فرومایه را از دل بیرون رانید‪.‬‬
‫از کسی پیروی کنید که به شناخت خدا رسیده است‪ ،‬آنگاه شما در امان هساتید‪.‬‬
‫«پیروی» بدی روش‪ ،‬به معنای کنار گذاشت آیی و مذهبتان نیسات‪ .‬ذها را‬
‫باید پس زد و از آن پرهیز نمود‪ .‬اگر شما بکوشید که عل تر و تازه را آتش بزنید‪،‬‬
‫نخواهد سوخت اما اگر شعلهی کبریت را به یک توده عل خشک بگیرید‪ ،‬در یک‬
‫آن آتش خواهد گرفت و خاکستر خواهاد شاد‪ .‬تاودهی علا خشاک نمایاانگار‬
‫سانسکاراهای انباشته شده است‪ .‬برای خشک کردن عل تار‪ ،‬بایاد آن را نزدیاک‬
‫آتش نگاه دارید‪ .‬ای بدان معناست که برای نابود کردن سانسکاراها‪ ،‬فارد بایاد باا‬
‫مرشد کامل بماند‪ ،‬کسی که در او آتش دانش الهی همیشاه برافروختاه اسات‪ .‬در‬
‫تماس و همنشاینی باا مرشدد‪ ،‬سانساکاراها انباشاته مایشاوند اماا خشاک هام‬
‫میگردند‪ .‬سرانجام‪ ،‬او با آتاش لطا و نظارش‪ ،‬سانساکاراهای فارد را باه آتاش‬
‫میکشد و ریشهک میسازد‪ .‬حتا سانسکاراهای قرماز رناگ شاهوت و خشام کاه‬
‫شتابان افزایش مییابند و ریشهی عمیق دارند نیز جاای نگرانای نادارد‪ ،‬چنانچاه‬
‫همنشنی مرشد کامل باشید‪ .‬چه روزگاری (کالی یوگا) ما در آن زندگی میکنیم!‬
‫‪161‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫ریخت خون مردم با سنگدلی و وحشیگری به ناام ماذهب از یاک ساو و «اوتاار‬
‫تحمیلیِ» کریشنا مورتی و تعدابات وابساته باه آن از ساوی دیگار! خشانونت و‬
‫بیرحمی به نام مذهب را ببینید‪ .‬نگاه کنید به آشوبها و شورشهایی که همگای‬
‫به نام مذهب به تازگی از روی نادانی و ستمکاری بی هندوها و مسلمانان بر سار‬
‫چیزهای بایارزش و بچگاناه در دهلای رخ داده اسات‪ .‬در ایا میاان‪ ،‬پیاامبران‬
‫دروغی پدیدار شده و ریاکاری رواج یافته اسات‪ .‬ماردم اماروزه مایخواهناد کاه‬
‫قوانی اصلی مذهب به دهان آنان مزه کند و بنابر اندیشهها و انگاارههاای آناان از‬
‫زندگی باشد و در ای میان‪ ،‬رهبران حیلهگر ای را میبینند و در آن راستا موعظه‬
‫میکنند و هزاران ت پیرو مییابند‪ .‬ایا در حاالی اسات کاه کارکناان واقعای و‬
‫باورمندان بیریا به حقیقت و «مذهب» به معنی خا کلمه‪ ،‬بارای خااطر نشاان‬
‫کردن آرمانهای عالی خود و رساندن آن به گاوش شانوندگانشاان و چرخانادن‬
‫آنان به سوی آن آرمانها‪ ،‬با مشکل رو به رو هستند‪ .‬چنی است قرن بیستم و آن‬
‫چه که به اصطالح «تمدن» مینامند‪ ،‬با پیشارفت هاای روزاناه و اختراعااتش در‬
‫زمینههای علم و دانش‪.‬‬
‫بابا سپس برای نمونه‪ ،‬از اروبیندو گوساه ‪ Aurobindo Ghose‬باه عناوان شخدای‬
‫فرهیخته‪ ،‬اهل مطالعه که در راه نیز گام برمیدارد نام برد‪ 28 .‬ژوئ ‪ ،1926‬یاک‬
‫ماارد هناادو پیاارو بابااا باارای دیاادن آمااد‪ .‬بابااا معمااوال بااه او اجااازهی دارشااان‬
‫میداد‪ ،‬پرسشهایش را پاسخ داده و چند راهنمایی نیز به او مایکارد اماا آن روز‬
‫بابا از دیدن او سر باز زد‪ .‬بعدا روش شد که او برای گفتگو دربارهی امور مالی باه‬
‫دیدن بابا آمده است‪ .‬بابا توریح داد‪« :‬سرشات و طبیعات آن مارد خاوب اسات‪.‬‬
‫هنگامی که ابتدا به مهرآباد آمد م از او پرسایدم کادامی را تارجیح مایدهاد‪.‬‬
‫خداوند و یا دنیا؟ و او پاسخ داد خداوند‪ .‬بنابرای آمدن به اینجا و درخواست از م‬
‫برای یاری نمودن او در حل مشکالت مالیاش‪ ،‬پشت پا زدن به کالم و قولش بود‪.‬‬
‫از آنجایی که او فردی پا دل و بیریا است‪ ،‬برای جلوگیری از پیمان شاکنی او‪،‬‬
‫از دیدنش سر باز زدم»‪ .‬ای مرد همچنی میخواست ازدواج کند و مشتاق بود که‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪162‬‬

‫بابا به او دلگرمی دهد‪ .‬اما بابا آن را تایید نکرد و برایش چنی توریح داد‪« :‬ازدواج‬
‫برای تو به للزش تو در راه خدا ‪ -‬رسیدهگی دام خواهد زد و داشت رابطه با زنی‬
‫بیرون از پیوند زناشویی‪ ،‬بدتری چیز تدورشدنی است‪ .‬با ایا وجاود‪ ،‬ازدواج نیاز‬
‫بازدارنده و سنگ بزرگی در راه از کار درخواهد آمد‪ .‬باباا او را آن طاور کاه امیاد‬
‫داشت تشویق به ازدواج نکرد‪ .‬ای در حالی است که در مناسبتهاای دیگار‪ ،‬باباا‬
‫پیشنهاد میکرد که افراد معینی ازدواج کنند‪ 28 .‬ژوئ ‪ ،‬بابا درباارهی ازدواج ایا‬
‫سخنان را بیان نمود‪:‬‬
‫واقعیت ای است که اگر فردی به اندازهی کافی سعادت ندارد کاه باه شدناخت‬
‫برسد‪ ،‬یا به یک مرشد کامل تسلیم نشده است و یا بنا بار دساتور خاا مرشدد‬
‫ت کم‬
‫خود ازدواجش نکرده باشد‪ ،‬آنگاه ازدواج عادی چیزی نیسات جاز سانگی بسایار‬
‫بزرگ و یک بازدارناده در راه او؛ چاه رساد باه داشات ساکس بیارون از پیوناد‬
‫زناشویی‪ .‬تر به معنای پرهیز از ایا مایاسات‪ :‬انجاام دادن کاار‪ ،‬بادون دساتور‬
‫مرشد کامل‪ .‬هیچ مردی که زن دارد هرگز کامل روحاانی نخواهاد باود و باا ایا‬
‫وجود‪ ،‬برخی مرشدان ازدواج کردهاند‪ .‬اماا بارای انساانهاای عاادی بازرگتاری‬
‫بازدارنده و تاخیر در شناخت‪ ،‬ازدواج است‪ .‬خاوش شانسای افاراد در رسایدن باه‬
‫شناخت‪ ،‬پس از ازدواج‪ ،‬مانند ماهاراج نیاز برآیناد آمااده ساازی از زنادگیهاای‬
‫گذشته میباشد‪ .‬چنانچه ماهاراج ازدواج نکرده بود‪ ،‬میبایسات دوبااره زاده شاود‪،‬‬
‫زیرا یک مرشد پیش از رسیدن به شناخت خداوند باید رها از سانسکاراها باشد‪.‬‬
‫بعدا بابا دربارهی خدا ‪ -‬رسیدهگی قطعی مریدان حلتهاش چنی بیان داشت‪:‬‬
‫اگر م بخواهم‪ ،‬میتوانم بیدرنگ شناخت را به اعضای حلتهام پیشاکش کانم‪.‬‬
‫اما با بخشیدن ای تجربه به طور ناگهانی به مریدان‪ ،‬آنان توانایی فرود برای انجام‬
‫وظیفه را از دست میدهند‪ .‬آنگاه چه کسی آن کار را انجام دهد؟ فرض کنید کاه‬
‫شما «دست» خود را به شناخت برسانید و سپس در کمال شگفتی‪ ،‬مانند گذشته‬
‫کار نکند‪ .‬کار آن را چه کسی انجام خواهد داد؟ به ای دلیل است کاه مرشددان‪،‬‬
‫مریدان حلتهی خود را رفته رفته آماده میسازند و آناان از آنچاه برایشاان انجاام‬
‫‪163‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫میشود‪ ،‬یعنی باال کشیده شدن برای رسیدن به شناخت‪ ،‬بیخبرند‪ .‬هنگاامی کاه‬
‫در ‪ 29‬ژوئ بابا سخنان روحانی بیان مینمود‪ ،‬شخدی پرسید‪« ،‬چرا در هار دوره‬
‫‪ 56‬روح به خدا ‪ -‬رسیده در جهان وجود دارند»؟ بابا پاسخ داد‪ :‬شمارهی ‪ ،56‬نماد‬
‫کمال است‪ .‬ای شماره از دید کسانی که کارکردهای روحانی را مدیریت میکنند‪،‬‬
‫کامل به نظر میرسد‪ .‬چون یک وجود اعلی به تنهایی نمیتواناد تماامی اماور را‬
‫دست تنها بگرداند‪ ،‬نیاز به دستیار دارد و شمار آناان روی رقام ‪ ،56‬ثابات اسات‪.‬‬
‫برای نمونه‪ ،‬یک مدیر تادی فروشی به چند نیرو نیاز دارد‪ ،‬یکی برای آماده کاردن‬
‫تادی‪ ،‬دیگری برای سرو کردن آن و یکی دیگر برای برای دریافت پول و غیره‪ .‬اما‬
‫اگر دکانی وجود نداشته باشد‪ ،‬نیاازی باه دساتیار نیسات‪ .‬باه روش مشاابه‪ ،‬اگار‬
‫آفرینش برای فرد وجود نداشته باشد‪ ،‬مانناد حالات مجاذوبان کاه باه شدناخت‬
‫رسیدهاند اما از آفرینش و اموراتش آگاه نیستند‪ ،‬برای آنان کاری وجود ندارد‪.‬‬
‫در بازگشت به پرسش اولیه‪ ،‬باید گفت که کائنات (آفرینش) باید مدیریت شود و‬
‫برای گرداندن آن به روشی مرتب و منظم‪ ،‬نیاز به ‪ 56‬فرد به خدا ‪ -‬رسیده است‪.‬‬
‫شمارهی ‪ 56‬ثابت است‪ ،‬زیرا یک شماره کامتار‪ ،‬آناان نمایتواناد تماام کارهاا و‬
‫وظیفهها را انجام دهد‪ .‬فردی را در نظر بگیرید یک چشام خاود را از داسات داده‬
‫است‪ .‬گرچه او هنوز میتواند با چشم دیگر خود ببیند اما باه دشاواری مایبیناد‪.‬‬
‫بنابرای به تک تک انسانها دو چشم داده شده است تاا بتوانناد باه طاور کامال‬
‫ببینند‪ .‬به روش مشابه برای انسانها دو گوش یک بینی دو دست و دو پاا فاراهم‬
‫شده است‪ .‬چکیدهی سخنانم ای است که همه چیز در طبیعات بناا بار قاوانی ‪،‬‬
‫متررات و اصولی پیش میروند که توسط دانایان به خدا ‪ -‬رسیده و «با تجرب ها»‬
‫پایهگذاری شدهاند و هیچ چیز به طور اتفاقی رخ نمیدهد‪ .‬تماام ایا تورایحات‪،‬‬
‫فراسوی در هوش شماست‪ .‬چنی فهمیدگی عمال بیفایده اسات‪ ،‬مگار آن کاه‬
‫شخص تجرب ی واقعی از شناخت داشته باشد‪ .‬شما هر قدر هم که به ذه خاود‬
‫فشار آورید‪ ،‬دست آخر ای هاا همگای مانناد زوزه کشایدن و عاو عاو ساگهاا و‬
‫گربههاست‪ ،‬مگر زمانی که شما نسیم حقیقت را تجربه کنیاد‪ .‬داناش و تجرباهی‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪164‬‬

‫یک مرشد کامل از راه هوش‪ ،‬سنجش ناپذیر است‪ ،‬زیارا یکساره فراساوی هاوش‬
‫است‪ .‬حافظ می گوید‪ :‬کمند صید بهرامی بیفک ‪ ،‬جام جم بردار‪ .‬یعنی‪ ،‬ای دانش‬
‫توسط کمند هوش در نمیشود‪ ،‬کمند را بگشا و آن را به دست خواهی آورد‪.‬‬
‫‪ 30‬ژوئ ‪ ،‬بابا بیانات خود را دربارهی مایا چنی تشریح نمود‪:‬‬
‫خداوند به عنوان اهورمزد (ایشوار) از مایا و صفات و ویژگیهایش برای چرخاندن‬
‫امور آفرینش استفاده میکند‪ .‬ای در حالی است کاه یازدان (اهلل)‪ ،‬فرسانگهاا و‬
‫فرسنگها فراسوی اهورمزد است و از دانش‪ ،‬یعنی آن نیروی همهجا گسترده‪ ،‬آن‬
‫سرچشددم ای کااه تمااامی نیروهااای دیگاار از آن جاااری ماایگردنااد اسااتفاده‬
‫میکند‪ .‬مرشد کامل از مایا استفاده میکند تا دیگران را از بند مایا آزاد سازد‪.‬‬
‫ت کم‬
‫فرض کنید که ارجون‪ ،‬یزدان است و چوبدستی او اهورمزد است‪ .‬آنگاه شما یک‬
‫نخ هفت رنگ (مایا) به دور چوبدستی بپیچید‪ .‬آن نخ تنها چوبدستی (اهورمزد) را‬
‫لمس کرده است نه ارجون (یزدان) که درگیر نیست و دور است‪.‬‬
‫بابا یک نمونهی دیگر از سرود آنگال پلیدر که یکشنبهی پیش خوانده بود آورد‪:‬‬
‫فرض کنید سر راه‪ ،‬شما یک تکه نخ را به جای مار اشتباه میگیرید‪ .‬ای اشاتباه‬
‫به پیدیدار شدن مایا دام میزند‪ .‬اما اگر ببینید که نخ‪ ،‬تنها یک تکه نخ اسات و‬
‫چیزی دیگر‪ ،‬آیا مایا از بی رفته است؟ نه! زیرا گمانها و ترسهای وابسته به آن‪،‬‬
‫از جمله آن چه نوع ماری است؟ درازی آن چه اندازه است؟ آیا نایش خواهاد زد؟‬
‫هنوز وجود دارد؛ ای ها مایاست‪ .‬دست آخر هنگامی که روش شاد آن تنهاا یاک‬
‫تکه نخ است‪ ،‬نه چیزی دیگر‪ ،‬شما به گمانه زنی و پیش انگاریهای دروغی خاود‬
‫میخندید‪ ،‬زیرا ترس شما از میان رفته‪ ،‬یعنی تخیل واهی برچیده شده است‪ .‬باه‬
‫روش مشابه هنگامی که فرد به شناخت دست مییابد‪ ،‬به ای پندارها و باورهاای‬
‫دورغی ناشی از مایا یعنی جهان و تمامی پیوندها و وابستگیهای آن مایخنادد‪،‬‬
‫زیرا میداند که آنان یکسره دروغی ‪ ،‬مجازی و غیر حتیتای هساتند‪ .‬هرگااه هار‬
‫هوی و هوس و یا خشامی باه ذها شاما راه یافات‪ ،‬آن را مایاا انگاریاد‪ ،‬یعنای‬
‫سرچشمهی تمامی نگرانیها‪ ،‬دل آزردگیها‪ ،‬مشکالت و دلشورهها‪ .‬به محض ورود‬
‫‪165‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫ای اندیشهها به سر شما‪ ،‬آنها را به بیرون رانید! ابدا آن را درون ذه خود نگااه‬
‫ندارید! اگر یک سگ دیواناه باه طاور اتفااقی وارد اتااق شاما شاود‪ ،‬شاما از جاا‬
‫برمیخیزد و با داد و فریاد آن را بیرون خواهید راند‪ .‬اما از سوی دیگر اگار باه آن‬
‫نان و شیر دهید‪ ،‬همان جا پرسه خواهد زد و بیرون نخواهد رفت‪ .‬به روش مشابه‪،‬‬
‫مایا مانند یک سگ دیوانه است‪ .‬آن را هرچه زودتر و با نیروی هرچه شدیدتار باه‬
‫بیرون رانید‪ ،‬انگار که آن یک سگ هار است! تنها آن زمان شما از چنگال مایاا در‬
‫امان خواهید بود!‬
‫بابا در ادامه چنی توریح داد‪:‬‬
‫مردم میگویند خداوند‪ ،‬مایا را آفرید‪ .‬اما چنی نیست‪ .‬برای نمونه‪ ،‬ماوی سار را‬
‫در نظر بگیرید‪ .‬موی سر‪ ،‬نماد مایا است و سر‪ ،‬نمااد خداوناد یاا آفریادگار اسات‪.‬‬
‫گرچه مو روی سر رشد میکند‪ ،‬اما سر نمیداناد چگوناه‪ ،‬چارا و از کجاا پدیادار‬
‫میشود‪ .‬آنگاه چگونه میتوان گفت که سر‪ ،‬مو را آفرید و یا آن که خداوند مایاا را‬
‫آفرید‪ .‬اما از جهتی‪ ،‬خود آفرینش مایا وابسته به خداوند است‪ .‬مایا‪ ،‬تخیل و فریب‬
‫مطلق است؛ به بیان دیگر نیروی تداورپاردازی اسات‪ .‬جاایی کاه شاهوت اسات‪،‬‬
‫مایاست‪ .‬جایی که خشم است‪ ،‬مایاست‪ .‬جایی که حر اسات‪ ،‬مایاسات‪ .‬آن کاه‬
‫مایا را تر کند‪ ،‬همه چیز را مییابد! بندهی مایا نشوید‪ .‬مایا را زیار فرماان خاود‬
‫آورید و خداوند را در اوج کمالش ببینید‪ .‬اما رسیدن باه شاناخت خداوناد تتریباا‬
‫ناممک است‪ .‬فرد برای رسیدن به ای حالت باید بمیرد‪ ،‬نه با غرق نمودن خاود و‬
‫یاااا خودکشااای‪ ،‬بلکاااه باااا پرهیاااز از مایاااا و آزاد نماااودن خاااود از بناااد‬
‫وسوسههای گمراه کنندهی آن‪ .‬مایا چنان نیرومند و ستمگر است که حتا بهتری‬
‫افراد به دام عشوهگریهای آن میافتند‪ .‬قهرمانان واقعای کاه او را ببلعناد بسایار‬
‫کمیاب هستند‪ .‬پس محکم به پاهای م بچسبید تا راه را بر خاود آساان ساازید‪،‬‬
‫وگرنه شما کمتری بویی از حتیتت نخواهیاد بارد و تاالشهاای پرزحمات شاما‬
‫دورانها پس از دورانها برای رسیدن به هدف راه به جایی نخواهد بارد و شاما را‬
‫حتا نزدیک به آن نخواهد ساخت‪.‬‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪166‬‬

‫در پاسخ به پرسش شخدی دربارهی انجام یوگا‪ ،‬بابا چنی توریح داد‪:‬‬
‫برای شما نه یوگا و نه بوگا «لذات دنیوی)! شما همه باهم با چشامان بساته و‬
‫سراسر در تاریکی بدون آن که آگاه باشید به باال برده میشوید‪ .‬کاری کاه مرشاد‬
‫کامل برای اعضای حلتهاش انجام میدهد‪ ،‬ای است که پایههاای هاوش و ذها‬
‫نفسانی آنان را رفته رفته سست و از سر راه برمیدارد تاا ناابودی نهاایی هاوش و‬
‫نفس را همیشگی سازد‪ .‬او اجازه میدهد که ذه مریدان حلتاهاش بااقی بماناد‪،‬‬
‫زیرا کار مرشد هموراه در پاس ذها آناان پیوساته در جریاان اسات‪ ،‬اگرچاه او‬
‫مریدان را در تاریکی نگاه میدارد‪.‬‬
‫بابا سپس تمایز بی مایا و سانسکاراها را چنی بیان نمود‪:‬‬
‫ت کم‬
‫فرض کنید‪ ،‬شما مورد یورش خشم‪ ،‬شهوت‪ ،‬حر و یاا هار گوناه احساساات و‬
‫هیجانات ناشایست و ناخوشایند قرار گرفتهاید‪ .‬ای کار مایاست‪ .‬اماا فارض کنیاد‬
‫شما احساس گرسنگی‪ ،‬تشنگی و یا خواب میکنید‪ .‬ای کار سانسکاراهاست‪ .‬اگار‬
‫شما بخورید‪ ،‬بنوشید و بخوابید‪ ،‬مهم نیست‪ ،‬زیرا ای هاا بارای زنادگی راروری و‬
‫اساسی است‪ .‬اما خشم‪ ،‬شهوت و حر ‪ ،‬به محض ورود به ذها بایاد باه بیارون‬
‫رانده شوند‪ .‬بگویید‪« :‬مایا‪ ،‬برو! گم شو! م تو را نمیخواهم»!‬
‫در جریان توریحاتی که بابا میداد‪ ،‬شانکارنات وارد شاد‪ .‬باباا باه شاوخی باه او‬
‫گفت‪« :‬شانکارنات‪ ،‬تبدیل به کانکار (سنگ) شو تا فریب حیلههاای مایاا‪ ،‬ایا زن‬
‫جادوگر را نخوری»! بابا سپس چنی افزود‪ « :‬میتوان به سنگ گل پیشکش کارد‬
‫و آن را پرستید و یا آن که با مدفوع‪ ،‬آن را آلوده کرد اما سنگ زیر تاثیر هیچ یک‬
‫قرار نمیگیرد‪ .‬به یاد داشته باشید‪ ،‬یوگی واقعی کسی است که هیچ چیز دنیا بر او‬
‫اثرگذار نیست‪ .‬او در میان همهی شرایط و ورعیتهاا‪ ،‬بایتفااوت و یکادل بااقی‬
‫میماند»‪ 1 .‬جوالی ‪ ،1926‬روز پنج شانبه باود و بناا بار معماول‪ ،‬کا اقامتگااه‬
‫مندلیها با سارگی گااو پوشاانیده شاد‪ .‬تتریباا یاک ساال از آغااز ساکوت باباا‬
‫میگذشت و همگان امیدوار بودند که در سالگرد آن روز‪ ،‬بابا لب به سخ بگشاید‬
‫اما در عوض‪ ،‬بابا خاطر نشان کرد که تا فوریهی ‪ 1927‬سکوت اختیار خواهد کرد‪.‬‬
‫‪167‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫بابا در توریح تفاوت بی یک مجذوب‪ ،‬مرشد کامل و یک انسان معماولی‪ ،‬ایا‬


‫تشبیه را به کار برد‪:‬‬
‫مردی را در نظر بگیرید که با قایق بادبانی روی اقیانوس گردش میکند و از ای‬
‫که روی آب و در وزش نسیم دریا است لذت میبارد‪ .‬اماا اگار آن مارد باه خاودِ‬
‫اقیانوس تبدیل شود‪ ،‬آن قاایق چاه فایادهای دارد؟ هنگاامی کاه مارد‪ ،‬داناش از‬
‫اقیانوس و بزرگیاش نداشت‪ ،‬الزم بود که برای لذت بردن از قایقرانی از قایق باه‬
‫عنوان یک وسیله استفاده کند‪ .‬اما هنگامی که خودش به اقیاانوس تبادیل شاود‪،‬‬
‫چه نیازی به قایق دارد؟ ای نمایانگر حالت مجذوب است که نیازی بارای قاایق‬
‫(بدن) ندارد و در پناه اقیانوس به ای سو و آن سو شناور است‪ .‬اما مرشد کامل به‬
‫استفاده و به کاربردن قایق اهمیت میدهد‪ .‬او میتواند قایق را در هر زمان و به هر‬
‫جا که دوست دارد‪ ،‬با گرفت ته قایق از زیر آب‪ ،‬به حرکت درآورد‪ .‬اما انسانهاای‬
‫عادی‪ ،‬بیهدف به ای سو و آن سو در حرکتاند؛ بدون هیچ پیشارفتی باه ساوی‬
‫هدف الهی‪ .‬ای است تفاوت بی مجذوب‪ ،‬مرشد کامل و انسان عادی‪ .‬گرچه ایا‬
‫تفاوت بسیار ناچیز به نظر میرسد اما به راستی بسیار بزرگ و شگرف و فراساوی‬
‫تدور است‪.‬‬
‫باالمرتبهتری حالت دانش‪ ،‬مسرت و نیرو‪ ،‬در برگیرندهی حالت فراساوی تداور‬
‫است و به راستی قطعیتر‪ ،‬گیراتر و حتیتیتر از ای واقعیت است که شما اکناون‬
‫به م حرف میزنید‪ ،‬صدای مرا میشنوید و حتا حتیتیتر از وجود مجازی خاود‬
‫شماست که درست در ای لحظه با م هستید‪ .‬واقعی بودن شناخت‪ ،‬هزاران باار‬
‫حتیتیتار از واقعیات بیرونای و ظااهری زنادگی کناونی و موجودیات شماسات‪.‬‬
‫پذیرفت ای موروع برای شما انسانها دشوار است‪ ،‬اما برای ماا کاه حقیقدت را‬
‫تجربه میکنیم‪ ،‬تمامی ای چیزها‪ ،‬تنها یک رویا است‪ .‬ای واقعیت چناان آشاکارا‬
‫کامل است که فردی که به راستی با خداوند یکی شده است و او را تجربه میکند‪،‬‬
‫نمیتواند تجربهاش را بر زبان جاری سازد‪ .‬واژگاان بارای بیاان و وصا بااالتری‬
‫حالت‪ ،‬وسیلهای ناچیزند‪ .‬با ای حال‪ ،‬نیروهای آن یکتایی را در نظار بگیریاد کاه‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪168‬‬

‫میتواند ای دانش‪ ،‬مسرت و نیرو را به دیگاران ببخشاد‪ .‬ساوای ایا ‪ ،‬شاما چاه‬
‫میاندیشید هنگامی که ما یکتاهای کامل بیان میکنیم که ما با باالتری داندش‪،‬‬
‫مسرت و نیرو که صفتهای کمال یا حقیقدت هساتند باازی مایکنایم؟ وگرناه‬
‫چگونه گمان میکنید که ما یارای بخشیدن تجربهی حقیقت را به دیگران داریم؟‬
‫چگونه ذه محدود شما یارای در ای موراوعهاا را دارد‪ ،‬زیارا ایا فراساوی‬
‫توانایی و نیروهای هوش مجازی است‪ .‬بنابرای چگونه ماا مایتاوانیم آن را بارای‬
‫هوش شما که محدود است و مایتواناد داناش را تاا نتطاهی معینای در کناد‬
‫توریح دهیم‪ .‬مرشد کامل باید هوش شما را از حالات محادود کناونیاش بیارون‬
‫آورد و آن را نامحدود سازد‪ .‬چکیدهی ساخنانم ایا اسات کاه او بایاد تجرباهی‬
‫ت کم‬
‫شناخت را به شما پیشکش کند‪ ،‬آنگاه شما در یک آن‪ ،‬خواهید فهمید‪.‬‬
‫م پراباهو ‪( prabahu‬لرد) هستم‪ .‬م دانش‪ ،‬مسرت و نیروی کل هساتم‪ .‬شاما‬
‫مرا میبینید‪ ،‬به م حرف میزنید‪ ،‬مرا لمس میکنیاد‪ .‬اماا ما در بدیکرانگدی‬
‫سکنی دارم‪ .‬حالت م در وص نمیگنجد‪.‬‬
‫بابا بعدا دربارهی حالتهای گوناگون مسرت توریح داد‪:‬‬
‫اگر مسرت یک روح به خدا ‪ -‬رسیده قابل متایسه به کالبد انساانی باشاد‪ .‬آنگااه‬
‫مسرت یک یوگی قابل متایسه به سایهی آن کالبد است و لذتی کاه یاک انساان‬
‫دنیوی مایبارد قابال متایساه باا دیادن بازتااب آن ساایه در اساتخر آب اسات‪.‬‬
‫بنابرای مردم عادی حتا نمیتوانند تدور کنند که مسرت حتیتی چیست؟‬
‫ساعت ‪ 8‬شب بابا به باالی تپه رفت و وارد ساختمان تانک آب شد‪ .‬اما اندکی بعد‬
‫با به دوش کشیدن رختخواب خود به پایی تپه آمد و از آن شب به بعد شروع به‬
‫استراحت روی سکوی بلندی کرد که جلو کابی در سای دربار قرار داشت‪ .‬اقامت‬
‫بابا در تانک آب‪ ،‬دو ماه به درازا کشید‪ ،‬از ‪ 3‬مای تاا ‪ 30‬ژوئا ‪ .‬اکناون او دومای‬
‫اقامت خود را در سای دربار آغاز کرده بود‪ .‬جایی که او به نگارش کتاب اسرارآمیز‬
‫خود که خاطر نشان کرد ناتمام است ادامه داد‪ .‬گوستاجی مسئول انبار آذوقه باود‬
‫که روی ایوان ساختمان پستخانه قرار داشت‪ .‬چنانچاه ناجاا‪ ،‬ماسااجی‪ ،‬چااوداریِ‬
‫‪169‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫آشپز و یا بانوان ساک فامیلی کوارترز به موادی نیاز داشتند‪ ،‬فهرسات آن را روی‬
‫یک تکه کاغذ مینوشتند و برای او میفرستادند‪ ،‬گوستاجی برای بررسی دقیاق و‬
‫تایید‪ ،‬آن را نزد بابا میفرستاد‪ .‬سپس بابا‪ ،‬حروف اول نام و نام خانوادگیاش را زیر‬
‫فهرست درخواستی مینوشت و برای گوستاجی پس میفرستاد و او آن اقالم را به‬
‫افراد میداد‪ .‬بدی روش‪ ،‬کنترل سخت و دقیتی روی موادی که از انبار آذوقاه در‬
‫مهرآباد بیرون میرفت به کار برده میشد‪ .‬در آن روزگار‪ ،‬بابا شخداا باه ساالمت‬
‫بانوان مندلی توجه داشت‪ .‬هنگامی که بابا روی ایاوان اقامتگااه باانوان منادلی در‬
‫ساختمان پستخانه استراحت میکرد‪ ،‬از حال و رفاه تاک تاک آناان پارس و جاو‬
‫مینمود‪ .‬بنا بر دستور بابا‪ ،‬هنگامی که او در خلوت بود‪ ،‬بانوان میبایست درباارهی‬
‫تندرستی و سالمت خاود باا نوشات یاک یادداشات باباا را بااخبر ساازند‪ .‬روزی‬
‫خورشید برای بابا یک یادداشت فرستاد که سردرد شدیدی دارد‪ .‬بابا در پاسخ یک‬
‫یادداشت برای او فرستاد و او را راهنمایی کرد که بایدرناگ یاک قار دارویای‬
‫کوینی بخورد و یکی هم پیش از خوابیدن بخاورد‪ .‬ایا درماان بارای خورشاید‬
‫کارساز شد و تندرستیاش را بازیافت‪.‬‬
‫بابا در سراسر زندگیاش‪ ،‬به حیوانات مهر میورزید و دوست نداشت کاه آناان را‬
‫در رنج ببیند‪ 7 .‬ژوئیهی ‪ ،1926‬بابا در جاده یک کولی را دید که با کشیدن افسار‬
‫خر خود که زخم بر پای عتبش داشت روانه است‪ .‬بابا کار خود را زمی گذاشت و‬
‫برای دیدن کولی راهی شد‪ .‬پس از آن که بابا دست نوازش بار خار کشاید‪ ،‬مارد‬
‫کولی را راری کرد که اجازه دهد حیوان را به بیمارستان مهرآباد ببرد‪ .‬درآنجا بابا‬
‫خودش زخم پای خر را تمیز کرد‪ ،‬مرهم بر آن گذاشت و آن را باندپیچی کرد‪.‬‬
‫از چند ماه پیش‪ ،‬افزون بر کار بدنی آسیاب کردن گندم و ارزن برای نیم سااعت‬
‫در روز‪ ،‬بابا رخت ‪ 5‬ت از پسران را نیز هر روز عدر میشست‪ 7 .‬ژوئیاه‪ ،‬هنگاامی‬
‫که بابا دریافت مردان با بیپروایی غالت را آسیاب میکنند و برنامهیریزی مترر و‬
‫منظم را دنبال نمیکنند‪ ،‬آنان را از ادامهی کار بازداشت‪ .‬اما خودش به کار کاردن‬
‫ادامه داد‪ .‬در همی روز‪ ،‬بابا به افتخار زادروز گلمای و نارایان ماهاراج‪ ،‬به همگاان‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪170‬‬

‫پراساد داد‪ .‬گروهی از آندراپرادش از جنوب هند برای دارشان مرشد آمده بودند و‬
‫سرودی به زبان تِلگو برای او خواندند‪ .‬بابا از گوپال سوامی یکی از ساکنی مهرآباد‬
‫که او نیز به زبان تلگو صحبت میکرد خواست که با آنان همخوانی کناد‪ .‬پاس از‬
‫اجرای برنامه‪ ،‬بابا چند بیت از شعرهای کبیر را برای آنان تشریح کرد‪:‬‬
‫یک خداوند خانهی شاه داسارات را میآراید و زینت میبخشد = بادن = جاان =‬
‫یزدان (اهلل) به شکل روح فردیِ کالبد گرفته‪.‬‬
‫یک خداوند در قلب همگان میتپد = ذهن ناآگاه = اهورمزد = خداوند به عناوان‬
‫آفریدگار‪.‬‬
‫یک خداوند در تمامی آفرینش گسترده اسات = روح کد = جاندان = شدیوا =‬
‫ت کم‬
‫یزدان (اهلل) با آگاهی از خودی حتیتیاش‪.‬‬
‫یک خداوند فراسوی سه عالم است = خود (نفس الهی) = دادار اهاورمزد کاه در‬
‫حالت فراسو ‪ -‬فراسو (ورا الورا) از خودش ناآگاه است‪.‬‬
‫خداوند برای شناخت خود‪ ،‬به حالت روح فردی درمیآید و بدی وسیله از طریق‬
‫کردار و اعمال (کارما) در بند و اسارت قرار میگیرد‪ .‬هیچ کس از پیآمد کاردار و‬
‫رفتار نمیتواند بگریزد‪ .‬اما کردارها باید به گونهای باشند که تا سانسکاراهای عادی‬
‫را از طریااق سانسااکاراهای متضاااد یااا «معکااوس» بااه تعااادل و موزانااه برسااانند‪.‬‬
‫سرسپردگی‪ ،‬دادن صدقه‪ ،‬خواندن باجان و کرتان‪ ،‬به جاا آوردن ساتایش و تکارار‬
‫نام خداوند‪ ،‬سانسکاراهایی را میآفرینند که سانسکاراهای عادی را میسوزانند‪ .‬اما‬
‫توبه‪ ،‬روزه و تمرینات یوگا و ریارتکشی به بندها واساارتهاای بیشاتری داما‬
‫ماایزننااد‪ .‬روزهی واقعاای بااه معنااای گرساانگی دادن ذهاا اساات نااه باادن‪.‬‬
‫خدا ‪ -‬رسیدهگی به معنی تجربه نمودن حالت خواب ژرف در حالت بیداری است‪.‬‬
‫بهتری روش برای آفریدن سانسکاراهای متضاد (معکوس)‪ ،‬تسلیم شدن به مرشد‬
‫کامل و اجرای مو به مو از دستورات اوست‪.‬‬
‫بابا دوباره به موروع یوگا پرداخت و دربارهی حالت جذبه (سامادی) یوگیها ای‬
‫توریح را داد‪ :‬حالت جذبهی ناشی از تمرینات یوگا‪ ،‬فرد را توانمند میسازد که در‬
‫‪171‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫ساافر در راه الهاای تااا‬


‫اندازهای آساانتار گاام‬
‫بردارد‪ .‬برای نمونه‪ ،‬شما‬
‫راه میرویاد (پیشارفت‬
‫ماایکنیااد) و سااپس‬
‫استراحت میکنید (باه‬
‫حالت خاواب ژرف فارو‬
‫ماااایرویااااد)‪ .‬ایاااا‬
‫استراحت تنها باه شاما‬
‫انرژی و نیرو میبخشاد‬
‫کااه بیشااتر پیشاارفت‬
‫کنیااد‪ ،‬هماای و بااس‪.‬‬
‫چکیدهی ساخ اسات‬
‫که گرچه حالات جذباه‬
‫(سامادی) به شما انرژی‬
‫و توان مایبخشاد کاه‬
‫بیشتر پیشرفت کنید اما تنها شر الزم برای پیشروی نیست‪ .‬راههای بهتر‪ ،‬آسان‬
‫تر و پرشتاب تری وجود دارند‪ ،‬از جمله همنشینی با مرشد کامل‪.‬‬
‫‪ 10‬ژوئیه ‪ ،1926‬نخستی سالگرد سکوت بابا رقم خورد و رعایت شد‪ .‬درمانگاه و‬
‫مدرسه تعطیل گردید و مندلیها به همراه باباا ‪ 24‬سااعت روزه گرفتناد‪ .‬در ایا‬
‫میان بابا از ساعت ‪ 9‬تا ‪ 10‬بامداد کنار جایگااه دونای نشسات‪ .‬دو یاا ساه تا از‬
‫مندلیها گزارش دادند که در خواب درگذشت باباجان را دیدهاند‪ .‬آنگاه بابا توریح‬
‫داد‪« :‬از امروز باباجان از تمامی فعالیتها و وظیفههای روحانیاش دست کشاید و‬
‫آنها به دیگران منتتل شدند‪ .‬او در ظرف ‪ 10‬تا ‪ 20‬روز و حد اکثر ‪ 200‬روز دیگر‬
‫کالبد خود را رها خواهد کرد‪ .‬آنگاه برای دو یا سه سال‪ ،‬خیزشهای مردمی‪ ،‬هرج‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪172‬‬

‫و مرجها و سردرگمیها و آشوبهای بزرگی در جهان به راه خواهند افتاد‪ .‬پاس از‬
‫آن‪ ،‬دورهای از آرامش و پیشرفت روحاانی برقارار خواهاد شاد و خیلای زود یاک‬
‫دگرگونی نیز در روش زندگی م رخ خواهد داد»‪ .‬ساعت سه بعد از ظهار ماردان‬
‫روزهی خود را در منزل شاهانه باز کردند‪ .‬اندکی بعد‪ ،‬ساداشایو باورکر‪ 52 ،‬سااله‬
‫اهل احمدنگر با شاماری از پساران پرورشاگاه آناات اشارام کاه آن را تاسایس و‬
‫مدیریت میکرد برای دارشان بابا از راه رسیدند‪ .‬مهرباباا پاس از آغااز ساکوتش‪،‬‬
‫افزایش چشمگیری در شمار بیاناات روحاانی کاه داده باود و هامچنای تشادید‬
‫فعالیتهای روزانه و کارهای بدنیاش به چشم میخورد‪ .‬کار و فعالیتهای باباا در‬
‫آن روزگار در برگیرنادهی‪ ،‬آسایاب کاردن ارزن‪ ،‬حماام کاردن بچاههاا‪ ،‬شسات‬
‫ت کم‬
‫رختهای آنان‪ ،‬نگارش کتاب‪ ،‬خدمت باه فتارا‪ ،‬بیچارگاان و دردمنادان‪ ،‬شانیدن‬
‫گالیههای روستاییان طبتاهی پاایی جامعاه و کماک نماودن باه آناان در حال‬
‫مشکالتشان‪ ،‬سرپرستی تمام تدراکات و برنامهریزیها در مهرآباد‪ ،‬دارشاان دادن‬
‫به هزاران ت و راهنمایی آنان در حل مشالتشان و پرداخت به نامهنگاری روزانه‬
‫بود‪.‬‬
‫پرداخت به ای وظیفهها ناه تنهاا زماانبار‪ ،‬بلکاه انجاام آن در ساکوت تماام‪،‬‬
‫چشاامگیر و شااگفت انگیااز بااود‪ .‬گرچااه مهربابااا خشاام و بخشااش‪ ،‬ناخشاانودی‬
‫وخرسندی‪ ،‬جدیت و شوخ طبعی خود را نشان میداد اما کنتارل تماام بار آنهاا‬
‫داشت و اجازه نداد یک کاالم از دهاانش بیارون آیاد‪ .‬او از تاه دل در باازیهاای‬
‫ورزشی شرکت میجسات اماا حتاا در اوج هیجاان باازی‪ ،‬کالمای هام باه زباان‬
‫نمیآورد‪ .‬بعد از ظهر آن روز در منزل شاهانه‪ ،‬بابا بی همه پراساد پخش کرد اماا‬
‫وامان کشاو سوبنیس‪ ،‬یکی از ساکنی مهرآباد به طور اتفاقی از قلام افتااد‪ .‬بعادا‪،‬‬
‫غروب هنگام خواندن باجان‪ ،‬دیده شد که بابا به طور خاصی به او نگاه مایکناد و‬
‫آخر شب هم هنگام خداحافظی‪ ،‬وامان فراموش کرد که به بابا ادای احترام کند‪.‬‬
‫شامگاهان ساعت ‪ ،10‬وامان ناگهان دستخوش هیجان عدبی یا هیستری شاد و‬
‫فریاد برآورد‪« :‬سدگورو‪ ،‬مهربابا ماهاراج کی جی»‪ ،‬سپس تکرار کرد‪« :‬بابا! بابا! بابا»‬
‫‪173‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫و شروع کرد به سیلی زدن به صورت خود‪ .‬مندلیها کوشیدند که او را آرام سازند‪،‬‬
‫اما وامان آنها را به کنار راند و به سیلی زدن به صورت خود ادامه داد و با صدای‬
‫بلند‪ ،‬بابا را صدا میزد‪ .‬او گریه و زاری میکرد و از ای که از پراساد و دارشان باباا‬
‫پیش از رفت به رختخواب‪ ،‬محروم شاده اسات شاکایت داشات‪ .‬او در آن حالات‬
‫آشفته و دیوانهوار تا نیمه شب باقی ماند‪ ،‬تا سرانجام آرام گرفت و ساکت شد‪ .‬روز‬
‫بعد‪ 11 ،‬ژوئیهی ‪ ،1926‬مرشد یک روال کار جدید را برای هفت مااه آتای از ‪12‬‬
‫ژوئیه تا ‪ 7‬فوریهی ‪ ،1927‬برای خود و مندلیها اعالم نمود‪:‬‬
‫بابا از خوردن روزی یک وعده غذای جامد دست خواهد کشید و تنها شیر‪ ،‬چای‬
‫و دال مدرف خواهد کرد‪.‬‬
‫تک تک مندلیهایی که در روزه گرفت بابا شرکت میکنند نیز باید تنها مایعات‬
‫مدرف کنند‪.‬‬
‫بابا در هیچ بازی ورزشی شرکت نخواهد کرد‪.‬‬
‫بابا بیانات روحانی برای آنان بیان نخواهد نمود‪.‬‬
‫بابا هفتهای یکبار یا دوبار برای بازرسی‪ ،‬به مهرآباد خواهاد آماد و بیشاتر وقات‬
‫خود را در یک جای ثابت و در خلوت خواهدگذراند‪.‬‬
‫بابا طبق ای برنامه از روز بعد روزهی خود را آغاز کرد و بیشاتر اوقاات روز را در‬
‫نزدیکی میز ‪ -‬کاابی کناار دونای گذراناد‪ .‬روز چهارشانبه ‪ 14‬ژوئیاه در جریاان‬
‫دارشان یک خداجو از راه رسید و به بابا التماس کرد که به او خادا ‪ -‬رسایدهگای‬
‫ارزانی دارد‪ .‬بابا به او دستور داد که در کلبهی کوچک رو به روی میز ‪ -‬کابی باباا‬
‫زیر درخت نیم‪ ،‬برای یک سال بنشیند و روزی یک وعده غذا صرف کناد‪ .‬تتریباا‬
‫پس از پانزده دقیته‪ ،‬بابا از آن مرد که رو به رویش نشسته بود پرسید‪ « ،‬باه چاه‬
‫میاندیشی»؟ او پاسخ داد‪« ،‬م دوست دارم در عوض به شیردی بروم»‪ .‬بابا باه او‬
‫اجازه داد و آن مرد بیدرنگ روانه شد‪ 16 .‬ژوئیه‪ ،‬در مکاان خاا ‪ ،‬رساتم از باباا‬
‫دربارهی حلتهی مرشد پرسید‪ .‬باباا درباارهی آمادن اوتاارهاا باه طاور دورهای و‬
‫حلتههای آنان چنی توریح داد‪ :‬هر مرشدی باید مریدان حلتاهاش را باه کماال‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪174‬‬

‫برساند‪ .‬اعضای حلته کسانی هستند که از گذشتههای بسیار دور‪ ،‬با مرشد پیوند و‬
‫بستگی داشته و در دورهای که قرار است شناخت را برای آناان باه ارملاان آورد‪،‬‬
‫گرد او حلته میزنند‪ .‬شمار کسانی که شیره یا شربت حتیتی (دانش) را مینوشند‬
‫اند است و تنها یکی از میان ده میلیون ت ‪ ،‬مرشد کامل میشود‪ .‬رستم پرسید‪،‬‬
‫«پس چرا برای ای فرصت کمیاب بکوشیم؟ ای مانند بردن بلایط بخات آزماایی‬
‫است و به نظر نمیرسد شانسی وجود داشته باشد»! بابا پاسخ داد‪« ،‬با م ‪ ،‬نتیجاه‬
‫قطعی است‪ ،‬هرچند که آهسته انجام گیارد‪ .‬هرآنچاه بارایش بکوشاید‪ ،‬آن را باه‬
‫دست خواهید آورد‪ .‬در پایان‪ ،‬هدف و متدود نهایی تک تک افراد و همگان یافت‬
‫حقیقت است»‪ .‬رستم گفت‪« ،‬پس اگر آن را مطمئنا به دست خاواهیم آورد‪ ،‬چارا‬
‫ت کم‬
‫تالش کنیم»؟ بابا پاسخ داد‪ « ،‬کشاکش و کوششی که به کار میگیرید‪ ،‬شما را به‬
‫هدف نزدیکتر میسازد‪ .‬حتا اگر ‪ 99‬بار شکست بخورید اما در صدمی بار پیاروز‬
‫گردید‪ ،‬به طوری که شما را به نتطهای برساند که شایستهی باریدن لطا و نظار‬
‫مرشد شوید‪ ،‬زحمتی که کشیدهاید توجیه شدنی است‪ .‬از زمانی که شاما مرشدد‬
‫خود را مییابید‪ ،‬به واسطهی کار پنهانی و نیروهای مرشد‪ ،‬پیوسته به سوی هدف‬
‫هل داده شده و دستگیری میشوید‪ .‬برای نمونه‪ ،‬به پرتوهای خورشید که از ست‬
‫مکان خا نفوذ میکنند بنگرید و آن را متایسه کنید با فضای اتاق کاه تاریاک‬
‫است‪ ،‬زیرا شکافهای ست کوچک هستند و اندکی نور میتواناد باه درون نفاوذ‬
‫کند‪ .‬ای تشبیه‪ ،‬نشانگر ورعیت مردم در جهان اسات‪ .‬بیشاتر آناان بایخبار از‬
‫دانش الهی هستند؛ تنها تنی چند‪ ،‬اندکی نور از یکتاهای به خدا ‪ -‬رسیده دریافت‬
‫کردهاند که مانند پرتوهای نور است و نه خود خورشید که دانش حتیتی است‪.‬‬
‫شامگاه ‪ 19‬ژوئیه‪ ،‬مردی پس از دارشان گرفت از بابا راهی احمدنگر شد‪ .‬پس از‬
‫پیمودن ‪ 1/5‬کیلومتر‪ ،‬صدای ناله و فریاد از چالهای نزدیک جاده به گوشش رسید‪.‬‬
‫برای بررسی بیشتر‪ ،‬او نزدیک چاله رفت و در تاریکی شب سه ت را در تاه چالاه‬
‫یافت‪ .‬ساعت ‪ 9‬شب‪ ،‬او سراسیمه‪ ،‬دوان دوان روانهی مهرآباد شد و با چناد تا از‬
‫مندلیها و ماروتی پاتل‪ ،‬کدخدای روستای ارنگائون‪ ،‬با اتومبیال رساتم باه محال‬
‫‪175‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫حادثه برگشتند‪ .‬مندلیها آن سه تا را غارق در خاون یافتناد؛ چنای باه نظار‬


‫میرسید که آنان قربانی دزدی و راهزنی شدهاند‪ .‬یکی از آن افراد مارده باود و دو‬
‫ت دیگر در مرز جان سپردن قرار داشتند و از شدت درد مینالیدند‪ .‬رستم شتابان‬
‫رهسپار ایستگاه قطار شد تا پلیس را باخبر سازد و پس از بازگشت‪ ،‬بر آن شد کاه‬
‫دو ت دیگر ذا به بیمارستان مهرآباد ببرد اما تدمیم او باا مخالفات منادلیهاای‬
‫دیگر که نگران پیآمدهای قانونی آن کار بودند‪ ،‬رو به رو شد‪ .‬با ایا حاال رساتم‬
‫همهی مسئولیتها را به گردن گرفت و آن ماردان غارق در خاون را باه مهرآبااد‬
‫آورد‪ .‬در آنجا‪ ،‬او نه تنها با سرزنش تند مندلیها رو به رو شد‪ ،‬بلکاه باباا هام کاار‬
‫رستم را تایید نکرد‪ ،‬زیرا نمیخواست درگیری مداخلهی پلیس شود‪ .‬بابا به تنادی‬
‫گفت‪« :‬کار رستم مانند اجاره کردن خانهای است که آتش گرفته اسات»! انادکی‬
‫بعد پلیس از راه رسید و ورعیت برای آنان تورایح داده شاد‪ .‬آنگااه پلایس کاار‬
‫انسان دوستانهی رستم را ستود‪ .‬بامداد روز بعد‪ ،‬هر دو زخمی را به بیمارستانی در‬
‫احمدنگر منتتل کردند و سرانجام آنان بهبود یافتند‪ .‬بعدا‪ ،‬بابا تدمیم قاطع رساتم‬
‫را با وجود مخالفتهایی که انجام گرفته بود مورد ستایش قارار داد‪ .‬باا توجاه باه‬
‫تعطیالت پیش رو‪ ،‬تدمیم گرفته شاد کاه نزدیاک صاحنهی جنایات جاایی کاه‬
‫معروف بود دزدان پنهان میشوند‪ ،‬یک گشت نگبهانی پلیس راه انادازی شاود‪ .‬در‬
‫ای میان‪ ،‬برخی از مندلیها نیز به نگهبانی شب گمارده شدند‪ .‬در گرماگرم گفتگو‬
‫دربارهی رخ دادن جنایت‪ ،‬موروع به سوی مرگ چرخید و بابا ایا تورایحات را‬
‫داد‪:‬‬
‫چرا ما مرشدان کامل از دیدن زخمها و قطع عضو بدن که زشت و تکان دهناده‬
‫هستند‪ ،‬احساس بدی داشته باشیم؟ آیا شما هنگام کشات مورچاه‪ ،‬حشاره و یاا‬
‫پشه احساسی دارید؟ حتا یک ذره هم ندارید! آیا هنگامی که قدااب باا سانگدلی‬
‫سر یک مرغ را میبرد‪ ،‬احساس بدی دارید؟ نه! پس چارا از ایا جنایات انساانی‬
‫یعنی از خون و زخم و درد‪ ،‬باید ترسید و لرزید؟ مورچه‪ ،‬مگس‪ ،‬مرغ و بز‪ ،‬مانند ما‬
‫انسانها جان دارند‪ .‬چرا برای یکی احساس داشاته باشایم و بارای دیگاری‪ ،‬ناه؟‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪176‬‬

‫درست همان طوری که شما جان ای حیوانات را در متایساه باا جاان انساانهاا‬
‫بیاهمیت میپندارید‪ ،‬مرشدان کامل نیاز جاان انساانهاا را نااچیز و بایاهمیات‬
‫برمیشمارند‪ .‬برای آنان تمام عالم یک چیز کوچک است‪ ،‬درست مانند یک نتطاه‪.‬‬
‫پس چرا از مرگ یک انسان نگران باشیم؟ افزون بر ای ‪ ،‬از دید مرشدان کامل‪ ،‬رها‬
‫کردن کالبد به هیچ وجه مرگ به شمار نمیآید‪ .‬آن تنها‪ ،‬رها کردن یاک قالاب و‬
‫برگرفت یک قالب نو است‪ .‬کالبد مانند یک کت است که روح فردی را میپوشاند‪.‬‬
‫صدها هزار از چنی کالبدهایی روزانه میمیرند و همزمان صدهاا هازار کالباد ناو‬
‫چشم به جهان میگشایند‪ .‬از دید مرشدان کامل‪ ،‬تخیل واهای باه راساتی مارده‬
‫است و از ای رو‪ ،‬آنان در ابدیت زندگی میکنند‪ .‬پس ایا رهاا شادن کالبادهای‬
‫ت کم‬
‫انسانی و پوشانیدن کتهای نو به آنان چه اهمیتای دارد؟ ذها بایاد بمیارد‪ ،‬ناه‬
‫کالبد‪ .‬کالبد ممک است هزاران مرگ را تجربه کند‪ .‬اما روح فردی (جاان) وجاود‬
‫دارد و زنده است‪ .‬آن هرگز نمیمیارد‪ .‬حتاا هنگاام شدناخت کاه کالباد و ذها‬
‫میمیرند‪ ،‬روح فردی وجود دارد و برای همیشه زنده است‪.‬‬
‫کالبد برای ذه کار میکند و رنج میبرد و ذه برای جان زندگی میکند‪ .‬برای‬
‫نمونه‪ ،‬پارچه را نماد کالبد برشامارید؛ کالباد را نمااد ذها و ذها را نمااد روح‬
‫انگارید‪ .‬اینک فرض کنید که یک دوشیزهی شیک پوش جوان از راه برسد و جلاو‬
‫شما بایستد‪ .‬تا زمانی که پارچه تمامی اجزای کالباد او را پوشاانیده اسات‪ ،‬ذها‬
‫توجه خاصی به آن دوشیزه ندارد و در کنترل است‪ .‬اما فرض کنید که با وزش باد‬
‫گوشهای از پارچه کنار برود و برای یک لحظه پای او نمایان گردد‪ ،‬ای بیدرنگ بر‬
‫ذه اثر میگذارد و اندیشههای زشت و ناشایست در آن اوج میگیرند‪ .‬اکنون چه‬
‫کسی ای کار را کرد؟ پارچه یعنی کالبد‪ .‬به روش مشابه‪ ،‬رابطهی پارچاه و کالباد‬
‫مانند رابطهی کالبد به ذه است‪ .‬به بیان دیگر‪ ،‬ذه زیر تاثیر کالبد است هماان‬
‫طوری که کالبد زیر تاثیر پارچه است‪.‬‬
‫‪ 21‬و ‪ 22‬ژوئیه دو روز تعطیل مذهبی هندوها بود‪ .‬در جریان برگزاری جش در‬
‫ای دو روز متدس‪ ،‬بابا را در یک حرکت دسته جمعی به آرامگاه قدیس بواجی بوا‬
‫‪177‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫در معبدش در ارنگائون بردند‪ .‬آن شب در مهرآباد به ‪ 700‬ت غذا داده شد که تاا‬
‫ساعت ‪ 1‬بامداد به درازا کشید‪ 23 .‬ژوئیه بابا از ادامهی روزهی مایعات خود دسات‬
‫کشید و گفت‪« :‬م روزی یک وعده غذا خواهم خورد و بی ساعت ‪ 3‬تاا ‪ 8‬عدار‬
‫آب و چای خواهم آشامید»‪ .‬تاثیر روش کردن اجاق توسط بابا در دساامبر ساال‬
‫پیش به مناسبت گشودن آشپزخانهی جدید برای منادلیهاای هنادو‪ ،‬شاروع باه‬
‫آشکار شدن کرده بود‪ .‬نشستی برگزار گردید تا پیشانهادی را باه بحاث و گفتگاو‬
‫بگذارند دربارهی ای که تمام مردان یک نوع غذا صرف کنند و به جاای ایا کاه‬
‫سر سفرههای جداگانه بنشینند‪ ،‬به عنوان گاروه بااهم باشاند‪ .‬بای منادلیهاای‬
‫هندوی سنتی از یک سو و مسلمانان و زرتشتیان پیشارو از ساوی دیگار‪ ،‬بحثای‬
‫جدی در گرفت که سودبخش نبود‪ .‬برای پایان دادن به بگومگو‪ ،‬بابا تدمیم گرفت‬
‫که روال پخت و پز و صرف غذا به طور جداگانه ادامه یابد‪ .‬آنگاه چنی بیان نمود‪:‬‬
‫برای م ‪ ،‬همهی ادیان یکی هستند و داد و بیداد بر سار باورهاای تعداب آمیاز‬
‫دینی و اجرای آنها امری بیهوده است‪ .‬تمامی رسوم و سنتهای دینی‪ ،‬تنها مشق‬
‫و عادت روزانه هستند‪ .‬با ای حال احساسهای دینی یکدیگر باید به طاور جادی‬
‫مورد احترام قرار گیرد و در هیچ شرایطی نباید احساس کسای جریحاهدار شاود‪.‬‬
‫برعکس‪ ،‬پیروان وفادار هر دینی را باید تشویق کرد و تمامی امکانات در دساترس‬
‫آنان گذاشته شود‪.‬‬
‫بابا آن بحث و گفتگو را پایان داد و آن را نشست گارودی ‪ Garudi‬نامید‪ .‬به معنای‬
‫کسی که مارگزیدگی و زهر آن را با افسون از میان برمیدارد‪.‬‬
‫با توجه به رویدادهایی که به تازگی رخ داده بود‪ ،‬مندلیها بسیار هوشیار و گوش‬
‫به زنگ شده بودند به ویژه شبها‪ 23 .‬ژوئیه‪ ،‬نیماههاای شاب‪ ،‬بارساوپ نزدیاک‬
‫بیمارستان صدای پا شنید و سوت هشدار خاود را باه صادا درآورد‪ .‬منادلیهاا از‬
‫خواب بیدار شدند و چوب به دست به بیرون دویدند‪ .‬بابا نیاز بیادار شاده باود و‬
‫میخواست ببیند چه چیزی به آن سروصدا دام زده است‪ .‬آنگاه بر آن شد که باا‬
‫مندلیها شوخی کند و هشدار داد‪« :‬دزد در آن سمت است‪ ،‬اندکی پیش‪ ،‬صدایش‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪178‬‬

‫را شنیدم»‪ .‬مردان با احتیا به سمتی کاه باباا‬


‫اشاره کارده باود رفتناد و دو اساب را در حاال‬
‫چریدن یافتند‪ .‬ای رویداد نیز مانند زماانی کاه‬
‫گوستاجی سوت خود را به خاطر یک ماوش باه‬
‫صدا درآوده بود به صورت شوخی درآمد و پاس‬
‫از ردیابی «دزد»‪ ،‬آن دو اسب را یافتند‪ .‬یکشنبه‬
‫‪ 25‬ژوئیهی ‪ ،1926‬مراسم گورو پوریماا‪ ،‬یعنای‬
‫شب ماه تمام‪ ،‬برگزار شد‪ .‬بابا به مندلیهاا پناد‬
‫داد‪« :‬مانند بچههای کوچک بیگناه‪ ،‬سر خود را‬
‫ت کم‬
‫روی پای مرشدتان بگذارید و سوگند یاد کنیاد‬
‫که تا زمانی که سکوتم را نشکستهام هایچ یاک‬
‫مرا تر نخواهید کرد»‪ .‬آن شب بابا برای نیم ساعت دهلک نواخت که با خواندن‬
‫پر شور نام «ویتال»‪ ،‬خداوند به زبان ماراتی‪ ،‬همراهی شد‪ .‬سپس بابا به کسانی که‬
‫دم گرفته بودند چنی گفت‪« ،‬جز آن که شما از جان و دل‪ ،‬از آن ویتال باشاید و‬
‫مانند بچهای که برای مادرش گریه و زاری میکند او را فریاد بزنید‪ ،‬امکان ای که‬
‫ویتال صدای شما را بشنود وجود ندارد‪ .‬ای را به یاد داشته باشاید‪ ،‬وگرناه فریااد‬
‫زدن های شما‪ ،‬تنها تمری تارهای آوای شما به حساب خواهند آمد»‪ .‬یاک پیارو‬
‫محلی به نام رایا ماروتی ساکاره که پیشهاش برپا نمودن چادر بود‪ ،‬ساعت ‪ 4‬عدار‬
‫‪ 26‬ژوئیه‪ ،‬جش ویژهای برای ساکنی مهرآباد برگزار نمود‪ .‬همگان در سای دربار‬
‫گرد آمدند‪ .‬در آنجا چای سرو شد و بابا به همگان خوراکی سِو‪ ،‬باجیا و زولبیا داد‪.‬‬
‫اما پیش انجام ای کار ابتدا یک کبریت را روش کارد و آن را در ظارف تا دان‬
‫خود (پس از جویدن تنباکو) انداخت‪ .‬غروب ‪ 27‬ژوئیاه‪ ،‬بیاناات مرشدد درباارهی‬
‫وظیفهی روحانی مرشد کامل‪ ،‬دربارهی مایا بود‪:‬‬
‫پس از خدا ‪ -‬رسیدهگی‪ ،‬مرشد کامل‪ ،‬تنها برای انجاام وظیفاهاش باه آفارینش‬
‫(کائنات) برمیگردد‪ .‬ای به دلیل مایاست‪ ،‬هرچند که او به طور تمام و کمال رهاا‬
‫‪179‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫از مایا میباشد‪ .‬او باید در مایا کار کند تا دیگران را همپایهی خود سازد و به ایا‬
‫دلیل‪ ،‬او تا اندازهای وابسته به مایاست‪ .‬برای نمونه‪ ،‬هنگام نوشیدن چاای‪ ،‬شاما از‬
‫فنجان و نعلبکی اساتفاده مایکنیاد‪ ،‬اماا پاس از نوشایدن چاای‪ ،‬آنهاا را کناار‬
‫میگذارید‪ .‬به بیان دیگر فرد باید برای انجام یک کار و یا تجربهی آن‪ ،‬از وسیلهها‬
‫یا ابزارهایی استفاده کند و همی که کار انجام گرفت‪ ،‬دیگر نیازی به ابزار نیست‪.‬‬
‫به روش کامال مشابه‪ ،‬ای کالبد انسانی را نیز که وسیلهای الزم برای دستیابی به‬
‫کمال و شناخت خداوند پنداشته میشود‪ ،‬باید پس از رسیدن باه شدناخت و باه‬
‫دست آوردن کمال‪ ،‬کنار گذاشت و رها کرد‪ ،‬زیرا آنگاه دیگر نیازی به آن نیست‪.‬‬
‫به روش مشابه‪ ،‬هنگامی که نیاز باشد یکتاهای کامل از جمله اقطااب‪ ،‬اوتارهاا و‬
‫مسئوالن روحانی‪ ،‬دیگران را مانند خود کامل سازند‪ ،‬باید به خااطر ایا وظیفاه‬
‫شکل انسانی بگیرند‪ .‬آنان پس از انجام وظیفه‪ ،‬کالبد خود را رها میکنند‪.‬‬
‫پنچ شنبه ‪ 5‬اوت ‪ ،1926‬هنگام گفتگو باا نوشایروان سااتا و ویانکااتش سایردار‬
‫چینچورکار معروف به کاکا (یکی از پیاروان اهال احمادنگر)‪ ،‬مرشدد بارای آناان‬
‫دربارهی آرزوها و استتالل و روحانی در متایسه با اساتتالل سیاسای تورایح داد‪.‬‬
‫سپس بابا با تاکید بر بیانات زیر‪ ،‬به گفتگو پایان داد‪:‬‬
‫باکتی (سرسپردگی) حتیتی‪ ،‬یعنی‪ « ،‬هزاران بار مردن در روز»‪ .‬از ای رو‪ ،‬شااعر‬
‫میگوید‪« ،‬اگر اشتیاق دریافت زخم پیکان را داری‪ ،‬ابتدا دلی را بیافری که دست‬
‫به چنی ماجراجویی خطرناکی بزند‪ ،‬ساختیهاای آن را برتاباد و دلیراناه رناج و‬
‫عذابهای آن را به جان بخرد»‪ .‬ای نتل قول‪« ،‬دلای بیاافری »‪ ،‬ناه تنهاا معناای‬
‫بیرونی و خا واژگان را بیان میکند‪ ،‬بلکه حس درونی را نیز نشان میدهد‪ ،‬کاه‬
‫باید درد رنج ناشی از زخم را بدون آن که کسای از آن بااخبر شاود‪ ،‬باه آرامای و‬
‫کوچکتری زمزمه و یا نشانهای از درد برتابید‪ .‬گرچه ممک است کاه شاخص از‬
‫زخمهای کشنده‪ ،‬قلبش ریش ریش و تکه تکه شده باشد اماا هرگاز نبایاد هایچ‬
‫نمایش بیرونی از آن را به اجرا درآورد‪ .‬آه‪ ،‬چه سوزشی! چه عشتی‪ ،‬چاه آرزویای!‬
‫گرمای هولنا خورشید در متایسه با حس دلسوختگی درونی‪ ،‬هیچ اسات! تماام‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪180‬‬

‫ای سوز و گدازها و دیگر تجربههای کشندهی و پررنج سر راه جویندهی مساتتل‬
‫حقیقت‪ ،‬یعنی آن که مرشد یا راهنمایی ندارد‪ ،‬قرار دارند‪ .‬اما کسانی کاه مرشاد‬
‫کامل را یافتهاند‪ ،‬جز وق کردن زندگی خود با فرمانبرداری بی چون و چارا‪ ،‬کاار‬
‫دیگری ندارند‪ .‬حتا اگر دستورات مرشد‪ ،‬در نشدنی و زننده هم باشند‪ ،‬شما باید‬
‫با سری خمیده آن را به اجرا درآورید‪ .‬آنچه را که مرشد کامل به شاما مایگویاد‬
‫انجام دهید‪ ،‬حتا اگر فرامینش برخالف خواست و یا فراسوی فهم شما باشاد‪ .‬ایا‬
‫آسانتری راه رسیدن به خداوند است‪ .‬زیرا اگر شخص ابدا در آرزوی رسایدن باه‬
‫ای هدف حقیقت است‪ ،‬باید خود را در آن آرزو بسوزاند و ویاران و خاراب کناد‪،‬‬
‫بدون هیچ توجهی به ذه ‪ ،‬بدن و یا جاان و ایا دشاوارتاری کاار اسات‪ .‬شاما‬
‫ت کم‬
‫سعادتمند هستید که چنی مرشدی را در م یافتهاید‪.‬‬
‫‪ 7‬اوت‪ ،‬موروع گفتگو به حرکتهای دست مرشد که خیلای متماایز بودناد و از‬
‫ژوئیه بابا شروع به استفاده از آنها نموده بود کشیده شد‪ .‬بابا از آغاز ساکوتش باا‬
‫انگشتِ نشان خود‪ ،‬روی زمی مینوشت‪ .‬سپس از ویژگی بابا ای شد که حرکات‬
‫معینی از دست خود را در هوا تکرار کند‪ ،‬حتا هنگام حمام کردن بچهها‪ ،‬خواندن‪،‬‬
‫گفتگو و یا گوش کردن به سخنان افراد‪ .‬در جریان ای حرکتهای دست‪ ،‬به نظار‬
‫میرسید که بابا از محیط و پیرامون خود بیخبر است و انگار نتشهایی نادیادنی‬
‫را میبافد‪ .‬همچنی در درازای ای دوران در ساال ‪ ،1926‬خلاق و خاوی باباا در‬
‫متایسه با دوران آتشی منازل مایم‪ ،‬هنگاامی کاه او یاک «آتاش زناده» باود و‬
‫مندلیها را به خاطر نافرمانی‪ ،‬کتک و یا سیلی میزد‪ ،‬به طور چشمگیری آرامتر و‬
‫مالیمتر شده بود‪ .‬آن شب‪ ،‬هنگاامی کاه باباا کناار دونای نشساته باود درباارهی‬
‫سرگردانیهای کنونی اوپاسنی ماهاراج و باباجان به گفتگو پرداخت‪:‬‬
‫هنگامی که م در سراسر هند در حال سفر بودم و سپس رهسپار ایاران شادم‪،‬‬
‫ماهاراج در ساکوری بود‪ .‬اما اکنون که م در مهرآباد سکنی گزیادهام ماهااراج از‬
‫یک مکان باه مکاانی دیگار سافر مایکناد‪ .‬باباجاان در زمارهی بازرگتاری و‬
‫سرشناستری مرشدان کامل است‪ .‬همچنان که افراد مهم و بلندپایاهی کشاوری‬
‫‪181‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫هنگام سفر توسط اشراف و افراد برجسته جامعه مورد استبال میگیرناد‪ ،‬باباجاان‬
‫نیز در درازای سفرها و پرسهزنیهایش با باالتری احترامها و افتخاارهاا پذیرفتاه‬
‫میشد و اشخا بلندپایهی روحانی در چنی موقیتهایی در پیشگاهش حضاور‬
‫مییافتند و مانند راه روش دنیوی‪ ،‬هنگامی که باباجان میخواست از قرارگاه خود‬
‫بیرون برود‪« ،‬تلگرافهای روحانی» زمزمه میشاد تاا هنگاامی کاه او باه شاهر و‬
‫شهر های آنان سفر میکند‪ ،‬تمامی اعضای سلسله مراتب روحانی در پیشاگاه او‬
‫حضور یابند‪ .‬گفته میشود تاج الدی بابا که معموال برهنه باه ایا ساو و آن ساو‬
‫سفر میکرد‪ ،‬یکبار در دیدار با باباجان برای ادای احترام به او‪ ،‬دهوتی پوشید‪.‬‬
‫نوشیروان هر یکشنبه برای دارشان بابا میآماد‪ .‬یکشانبه ‪ 8‬اوت‪ ،‬او بناا بار روال‬
‫معمول به مهرآباد آمد‪ .‬هنگام بازگشت‪ ،‬چون دوچرخهاش خراب شده باود‪ ،‬باباا و‬
‫چهار ت و از مندلیها او را با پای پیاده تا ایستگاه قطار همراهی کردند و ساپس‬
‫ساعت ‪ 9:30‬شب با درشکهی اسبی به مهرآباد برگشتند‪ .‬قلب نوشایروان لبریاز از‬
‫عشق و مهربانی مرشد شد و تمامی خانوادهی ساتا‪ ،‬بابا را به عنوان تجسم خداوند‬
‫پرستش کردند‪ .‬بابا باه یاک دیادار کننادهی دائمای از منازل سااتا‪ ،‬معاروف باه‬
‫ساااختمان اکباار پاارس‪ ،‬درآمااده بااود در ایاا میااان‪ ،‬باارادران نوشاایروان بااه‬
‫نامهای پیلو ماما‪ ،‬مهرجی ماما و جِمای ماماا‪ ،‬هماراه خاواهر خاود گالماسای باه‬
‫مهرآباد میآمدند‪ .‬یک روز‪ ،‬بعد از ظهر‪ ،‬هنگامی که گالماسی به دیدار بابا آماد‪ ،‬او‬
‫سرگرم آسیاب کردن گندم و ارزن بود‪ .‬بابا به گالماسی اشاره کرد که به او کماک‬
‫کند و گالماسی بیدرنگ دست به کار شد‪ .‬اندکی بعد‪ ،‬گردباد شادید و ترساناکی‬
‫مهرآباد را درنوردید‪ ،‬ست حلبی برخی از ساختمانها را از جا کناد و باه اطاراف‬
‫پرتاب کرد و در پی آن‪ ،‬توفان ش درگرفت‪ .‬تنگ غروب بود و گردبادها هناوز در‬
‫حال چرخش بودند‪ ،‬گالماسی به ای میاندیشید که چگونه میتواند به احمادنگر‬
‫برگردد‪ .‬بابا نگاهی به او کرد و سپس ظرف فلزی کنار دست خود را برداشت و آن‬
‫را نیرومندانه به دور پرتاب کرد‪ .‬بیدرنگ‪ ،‬چرخش گردبادها فروکش کرد و هوا به‬
‫حالت عادی برگشت! گالماسی شگفت زده شد و پس از بازگشت به احمدنگر ایا‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪182‬‬

‫ت کم‬

‫رویداد را برای برادرانش تعری کرد که نشانگر نیرو و برتری مرشد بر نیروهاای‬
‫طبیعت بود‪ .‬کیخسرو افسری بابا را ابتدا در سال ‪ 1924‬در بمبئی دیده بود و آرزو‬
‫داشت که به طور همیشگی با بابا بماند‪ .‬یک سال بعد‪ ،‬بابا او را به مهرآباد فراخواند‬
‫و با مندلیها شروع به زندگی کارد و نگهباانی شاب را در بیمارساتان باه عهاده‬
‫داشت‪ .‬بابا همچنی به افسری اجازه داد که شرح کوتاهی دربارهی او باه فارسای‬
‫بنویسد‪ .‬در آن روزگار‪ ،‬مهرآباد پر از مار و عترب بود‪ .‬روزی مندلیها یک مار را که‬
‫به طور غیر عادی دراز بود نزدیک ساختمان پستخانه کشتند و بابا برای دیدن آن‬
‫آمد‪ .‬افسری‪ ،‬الشه ی مار را برداشت که به بابا نشان بدهد‪ ،‬بابا به او اشاره کرد کاه‬
‫مار را به دور افکند‪ ،‬سپس به او دستور داد که دستهایش را ‪ 24‬بار بشوید‪.‬‬
‫در آن روزگار برای محافظت از ملک مهرآباد‪ ،‬داشت چند سگ نگهبان رارورت‬
‫یافت‪ .‬بابا نیاز به آوردن یک سگ نگهبان جدید را بیان نمود‪ .‬مادهاو رائاو یکای از‬
‫ساکنی مهرآباد‪ ،‬سگ عموی خود را به مهرآباد آورد اما پس از چند روز‪ ،‬بابا به آنا‬
‫‪ 104‬دستور داد که سگ را به صاحبش در احمدنگر بازگرداند‪ .‬گرچاه منادلیهاا‬
‫تمایل به نگاه داشت سگ داشتند اما به خواست بابا احترام گذاشاتند و خااموش‬
‫ماندند‪ .‬هنگامی که آنا سگ را برگرداند‪ ،‬دلیل پس فرستادن سگ روش شاد‪ .‬زن‬
‫‪183‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫عموی مادهاو به آنا گفت که او دلش برای سگش تنگ شده بوده و از ابتدا با بردن‬
‫سگ به مهرآباد موافق نبوده است‪ .‬عموی مادهاو برای آنا و بابا در ای ماورد ناماه‬
‫فرستاده بود اما مادماو از روی شرمندگی نامه را به بابا نشان نداده بود‪.‬‬
‫دوران دیدگاهش چنی را بیان نمود‪« :‬یک مرشد خدا ‪ -‬آگااه‪ ،‬از ذها جهاانی‬
‫برخوردار است‪ .‬چه تفاوتی داشت که بابا نامه را بخواند یا نه؟ هیچ موروعی هرگز‬
‫از دید او پنهان نمیماند‪ .‬او در هر آن میدانست که تک تک افراد در جهان به چه‬
‫میاندیشند و ای که پس از هزاران ساال باه چاه خواهناد اندیشاید‪ .‬هار کاردار‬
‫مهربابا‪ ،‬بیانگر مهربانی بیکران بود»‪.‬‬
‫سه شنبه ‪ 10‬آوت ‪ ،1926‬نوروز‪ ،‬سال نو ایرانی جش گرفته شد‪ .‬تمام مندلیهاا‬
‫سپیده دم از خواب برخاستند و ساعت ‪ 5‬بامداد حمام کردند‪ .‬بانوان مندلی‪ ،‬بابا را‬
‫به طور تشریفاتی حمام کردند و پس از آن‪ ،‬بابا به تک تک مندلیها عطر زد‪ .‬بعدا‬
‫آنان برای ناشتایی‪ ،‬چای و انگور صرف کردناد و در درازای روز باه باازی کریکات‬
‫پرداختند‪ .‬دو روز بعد‪ ،‬ارجون مدیر مدرسه بیمار شد و نتواست کار کند‪ .‬از ایا رو‬
‫بابا خودش وظیفههای ارجون را به عهده گرفت و غذای بچه را تدار دید‪ ،‬آناان‬
‫را حمام کرد و رختهای آنان را شست‪ .‬بعادا در ‪ 15‬اوت‪ ،‬زادروز زرتشات جشا‬
‫گرفته شد و بابا دربارهی اوتارهای دوران گذشته برای منادلیهاا تورایح داد‪16 .‬‬
‫اوت‪ ،‬بابا دربارهی پیامبر حضرت محمد‪ ،‬چنی آشکار ساخت‪:‬‬
‫بیایمانان‪ ،‬دندان پیامبر حضرت محمد را شکستند و او حتا یک آه هام نکشاید!‬
‫روش ما مرشدان با راه و روش دنیوی باه طاور کامال تفااوت دارد‪ .‬ماا باه طاور‬
‫بیرونی‪ ،‬کسانی که ما را دوست دارند آزار و اذیت میکنیم اما به کسانی که از ماا‬
‫بیزارند‪ ،‬کاری نداریم‪ .‬ما دشمنان خود را میپرورانیم و دوساتانمان را مایکشایم!‬
‫حضرت محمد یکی از ما بود و دندانهای او با رربهی سنگ شکسته شد‪ .‬ببینیاد‬
‫بر مسیح چه روا داشتند؛ او را به صلیب میخ کردند‪ .‬ما تخم چشام عاشاتانمان را‬
‫زیر پاشنهی پا له میکنیم اما مخالفاان و دشامنانمان را نادیاده مایانگااریم‪ .‬ماا‬
‫با بیرحمی بر عاشتانمان ستم روا میداریم و حتا آنان را میکشیم اما هایچ کاس‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪184‬‬

‫شهامت و یا حق پرسش از ما را ندارد‪ .‬هنگامی که فردی در تماس با مرشد کامل‬


‫قرار میگیرد‪ ،‬انجام یوگا بیمعنی و به طور کامل بیفایده است‪ .‬روزه گرفت حتاا‬
‫برای ‪ 100‬سال به منظور دستیابی به خداوند چه فایدهای دارد؟ مردن به صاورت‬
‫فیزیکی برای خداوند‪ ،‬چه فایدهای دارد؟ تنها یک دستور را به یاد داشاته باشاید‪:‬‬
‫در برابر خواست م سر فرود آورید و تسلیم باشید‪ .‬شما باید مانند خا زیر پای‬
‫م شوید‪ .‬آرزوی به دست آوردن نیروهای اوکالت (‪ )occult‬یعنی ماورای طبیعی یا‬
‫جادوگری را در سر نپرورانید؛ آنان بازدارندههای راه الهی هستند‪ .‬برای نموناه باه‬
‫یک عنکبوت بنگرید‪ ،‬تا زمانی که آرام ایستاده است‪ ،‬مشکلی نیست‪ .‬اما همی که‬
‫شروع به تنیدن تار میکند‪ ،‬چنان در آن گیر میافتد که نمایتواناد خاود را آزاد‬
‫ت کم‬
‫سازد و هرچه بیشتر دست و پا بزند‪ ،‬بیشتر در کمند تارهای خود گرفتار میگردد‪.‬‬
‫روز بعد یک یوگی که رخت تمیز به ت داشت و انگلیسی هم صاحبت مایکارد‬
‫به مهرآباد آمد و در برابر بابا کرنش کرد و از او درخواست کمک الهی نمود‪ .‬بابا او‬
‫را راهنمایی نمود که در مهرآباد بماند و ای بیت شعر عجیب را به گوجراتی بیاان‬
‫کرد‪ :‬ماتاال‪ ،‬گاتاال‪ ،‬گوتاال‪ ،‬ساتاال ‪ -‬واتاال‪ ،‬چوتاال اور پوتاال‪ .‬در ای باره‪ ،‬بابا بیان کرد‬
‫که یک یوگی برای گدایی نباید چیزی بیشاتر از یاک کیساهی پارچاهای و یاک‬
‫چوب دستی داشته باشد‪ .‬او نباید چیزی اندوخته کند‪ ،‬باید از تمامی آسایشهاا و‬
‫ت آسایی دوری جوید و نباید برای نمایش موی بلند بگذارد‪ .‬او نباید به هیچ چیاز‬
‫وابسته باشد و از ای پند پیروی کند‪« :‬یوگی سرگردان دوره گرد‪ ،‬آب روان»‪ .‬اماا‬
‫پس از یازده روز‪ ،‬یوگی نزد بابا آمد و خواست که مهرآباد را تر کند‪ .‬پاس از آن‬
‫که بابا دلیل رفتنش را جویا شد‪ ،‬او پاساخ داد کاه غاذای آنجاا بارایش دلچساب‬
‫نیست‪ .‬بابا ناامید از نگرش او‪ ،‬اجازه داد که راهی شود و در حاالی کاه رفات او را‬
‫به تماشا نشسته بود‪ ،‬با تاس گفت‪« ،‬برای خدا آمد‪ ،‬بارای ناان رواناه شاد»! ‪17‬‬
‫اوت‪ ،‬غنی و رامجو وارد مهرآباد شدند‪ 19 .‬اوت‪ ،‬شامگاهان سااعت ‪ ،9:30‬بحاث و‬
‫بگومگویی تند پیرامون مذهب و بیانات بابا دربارهی راه خداوند‪ ،‬بی سید صاحب‪،‬‬
‫رامجو و غنی در ساختمان مدرسه درگرفت‪ .‬بابا به طور اتفاقی از راه رسید و آناان‬
‫‪185‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫را در حالت بحث و گفتگو یافت‪ .‬سید صاحب ادعا کارد هنگاامی کاه قارآن و یاا‬
‫کتاب مذهبی هندوها را میخواند‪ ،‬آنها را با توریحات بابا همسان ماییاباد‪ ،‬اماا‬
‫رامجو میگفت آنها ابدا یکسان نیستند‪ .‬از آنجایی کاه آنهاا نتوانساتند تعیای‬
‫کنند حق با چه کسی است و از بابا درخواست کمک کردند و او بیان نمود‪:‬‬
‫بیانات و توریحات م به طور کامل از محتوای کتابهای متادس هار ماذهبی‬
‫متتاوت است و هیچ پیوندی با جنبهی شریعت مذهبها ندارد‪ .‬اگار ماا بخاواهیم‬
‫بیانااات روشاانایی بخشای را در میااان کتااابهااای مااذهبی بیااابیم‪ ،‬آن در کتاااب‬
‫شاسترای هندوهاست اما آنها نیز تنها سایهای از توریحات م هستند‪.‬‬
‫هیچ یک از مرشدان بزرگ دوران گذشته‪ ،‬چنی توریحاتی را کاه ما دادهام‪،‬‬
‫آشکار نساختهاند‪ .‬آنان مرشدان و اوتارهای بزرگی بودند و روحهای بسیاری را باه‬
‫شناخت خداوند رساندند‪ .‬با ای حال آنچه آنان برای جهانیان به ارملان آوردناد و‬
‫به جا گذاشتند تنها شریعت یا شربتی شیری بود‪ .‬آنان دانش درونای را تنهاا باه‬
‫مریدان نزدیک خود که بسیار بسیار اند بودند بخشیدند‪ .‬آنچاه مرشددان بیاان‬
‫داشتند و آنچه در کتابها نوشته شد‪ ،‬تنها دانش و قوانی به جا آوردن مراسام و‬
‫تشریفات بود که برای ذه انسانهای آن روزگار جذابیت داشت‪ .‬اشاتباه بزرگای‬
‫که تودهی مردم میکنند ای است که آنان شریعت را به عناوان هادف شدناخت‬
‫برمیشمارند‪ ،‬در حالی که باید آن را راه رسیدن به شناخت به حساب آورند‪.‬‬
‫از سوی دیگر‪ ،‬م دانش الهی را توریح میدهم که فراسوی قلمرو هوش عاادی‬
‫انسانی است‪ .‬هوش انساانی یاارای در و فهام ایا داندش را نادارد‪ .‬حتاا ایا‬
‫توریحات نیز تنها سایههایی از دانش حتیتی هستند و ذه عاادی‪ ،‬یاارای در‬
‫آن را ندارد‪ .‬آنچه م توریح میدهم‪ ،‬موروعی است فراسوی در ذه مجاازی‬
‫و تنها برای کسانی کاربرد دارد کاه آماادگی هضام آن را دارناد و بارای همگاان‬
‫نیست! زیرا تودهی مردم نه نمیتوانناد آن را بفهمناد‪ ،‬ناه مایتوانناد آن را تااب‬
‫بیاورند و حتا تحمل گوش کردن آن را ندارند‪ .‬برای نموناه‪ ،‬ما مایگاویم شاما‬
‫همگی خداوند هستید‪ ،‬در حالی که اسالم و ادیان دیگر میگویناد شاما بنادگان‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪186‬‬

‫خداوند هستید‪ .‬م میگویم محمد تجسم خداوند با آگاهی تمام وکمال باود اماا‬
‫پیروان محمد میگویند که او تنها یک «فرستاده» و پیامبر باود‪ .‬تورایحات ما‬
‫دربارهی زرتشت و مسیح هم حتیتت دارد‪ .‬م میگویم کاه تماام کا زدنهاا‪،‬‬
‫باجان خواندها‪ ،‬کُشتی بست پارسیها و نمااز خوانادن مسالمانهاا مانناد مشاق‬
‫نوشت است‪ .‬در حالی که تنها کاری که الزم است‪ ،‬یاد دائمی یاک ناام خداوناد‪،‬‬
‫کنار گذاشت شهوت‪ ،‬خشم و حر میباشد‪ .‬اما بخشهای سنتی هر مذهبی اگر‬
‫بشنود که م چنی سخنانی را بیان میکنم‪ ،‬ملز مرا له خواهند کرد! با ای حال‪،‬‬
‫م دلم برای همهی آنان میسوزد‪ .‬چرا؟ زیرا آنان بسیار کوتاه فکار و تناگ نظار‬
‫هستند و نه آرزوی بیرون آمدن از ای چارچوب ذهنی را دارند و نه در ای راساتا‬
‫ت کم‬
‫میکوشند‪ .‬م به شما میگویم‪ :‬مانند آنان بزدل و ترسو نباشاید کاه از جهانم و‬
‫خشم خداوند برای پذیرفت ای حتیتاتهاا کاه حقیقدتهدای واقعای هساتند‬
‫میترسند‪ .‬اساس و بنیاد تمامی توریحات م ‪ ،‬سانسکاراها است که هیچ ماذهبی‬
‫آن را توریح نداده است‪ .‬م آن را به طور روش و منطتی برای شما باه ارملاان‬
‫آوردهام‪ .‬در هیچ جای دیگر موراوع سانساکاراها چنای اساتادانه‪ ،‬باه روشانی و‬
‫کالمی شیوا بیان نشده است‪.‬‬
‫‪ 21‬اوت‪ ،‬غنی و رامجو راهی خانهی خاود در لونااوال شادند‪ .‬غاروب هماان روز‪،‬‬
‫ساعت ‪ ،7‬بابا به حالتی دوستانه و میل به گپ و گفت‪ ،‬در مکان خا نشسته بود‪،‬‬
‫در میان کسانی که در اتاق نشسته بودند‪ ،‬نگاه بابا به گوپاال ساوامی افتااد‪ .‬او در‬
‫ژانویهی ‪ 1926‬برای اقامت به مهرآباد آمده و پذیرفته بود که بارای یاک ساال از‬
‫دستورات بابا پیروی کند و با رهنمون بابا ساعتهای معینی در روز سکوت اختیار‬
‫میکرد و دستور داشت در حالی که زیار درخات کناار جااده نشساته اسات ناام‬
‫خداوند را تکرار کند‪ .‬بابا از گوپال پرسید‪« ،‬به م بگو‪ ،‬باالتری آرزویت چیست»؟‬
‫او پاسخ داد‪« ،‬هیچ چیز»‪ .‬بابا با پافشاری گفت‪« :‬از م بخواه‪ ،‬هرچه دوست داری‬
‫بخواه‪ ،‬آرزوهایت را اکنون به م بگو و م آنها را برآورده خواهم کارد»! گوپاال‬
‫خاموشانه نشسته بود و تنها به بابا لبخند میزد‪ .‬بابا با اشاره به او گفت‪« ،‬ذها و‬
‫‪187‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫دلت را پیش م بیرون بریز! اکنون وقت آن است‪ .‬م به خواست و دلخواه خود از‬
‫تو میخواهم که آرزوهایت برآورده شوند‪ .‬اکنون وقتش است که م در آن حالات‬
‫هستم»‪ .‬در ای میان‪ ،‬مندلیهای دیگر او را تشویق میکردند که لاب باه ساخ‬
‫بگشاید‪ .‬گوپال سرانجام یک کاالم از دهاانش بیارون آماد«آزادی روحاانی»! باباا‬
‫لبخند زد و با اشاره بیان نمود‪« ،‬بخشیده شد»! باباا ساپس باه منادلیهاا گفات‪:‬‬
‫«گوپال یک پیرو بسیار خوب‪ ،‬بیریا و یکدل است‪ .‬او تنها فرمانباردار وفاادار باه‬
‫دستورات م است‪ .‬در میان شمار زیادی از یاوگیهاا‪ ،‬ساادوها‪ ،‬ریاراتکشاان و‬
‫فتیرها که برای پیشرفت روحانی به اینجا آمدهاند‪ ،‬او تنها کسای اسات کاه تااب‬
‫آورده و به بهانههاای گونااگون نگریختاه اسات‪ .‬گوپاال بایچاون و چارا از ما‬
‫فرمانبرداری دارد و هرگونه خوراکی که به او داده شود‪ ،‬از روی میل میپذیرد»‪.‬‬
‫بابا ادامه داد و به گوپال گفت‪« :‬م آرزوی تو را در ای زندگی بارآورده خاواهم‬
‫ساخت»‪ .‬بابا سپس او را آزمایش کرد و پرسید‪« ،‬اما فرض ک بنا شاد در زنادگی‬
‫بعدیات‪ ،‬م به تو شکل یک خر‪ ،‬یک جذامی و یا یک چالق را بدهم»؟ گوپال با‬
‫فروتنی پاسخ داد‪« ،‬هر طور که شما بخواهید‪ ،‬باباا‪ ،‬اگار موجاب خشانودی شاما‬
‫میشود»‪.‬‬
‫شیونات ویبوتی گادهمالی یک سوامی ریشوی کوتاه قد بود که او هم در مهرآبااد‬
‫سکنی داشت و از دستورات مشابهی پیروی میکرد‪ .‬بابا رو به او کرد و گفات کاه‬
‫تعری کند چگونه به مهرآباد آمده است‪ .‬او بازگو کرد که هنگام دیادار از آرامگااه‬
‫یک پیر در گانگاپور‪ ،‬رویایی دید که در آن‪ ،‬ندایی او را تشویق کارد و گفات‪« :‬باه‬
‫سوی دوند حرکت ک و کار تو تمام خواهد شد»‪ .‬بامداد روز بعاد او راهای جااده‬
‫دوند شد و پس از رسیدن به ارنگائون تدمیم گرفت که از مهربابا دارشان بگیرد و‬
‫از آن روز به بعد‪ ،‬در مهرآباد ماندگار شد‪ .‬ساپس گوپاال ساوامی باازگو کارد کاه‬
‫چگونه او ابتدا به مهرآباد آمد‪ .‬او پیشتر به دیدار از اوپاسنی ماهاراج در ساکوری و‬
‫نارایان ماهاراج در کدگائون رفته بود‪ .‬روزی هنگاامی کاه در جاادهی دوناد گاام‬
‫برمیداشت‪ ،‬شخدی به او گفت که یک مرشاد کامال دیگار در ارنگاائون زنادگی‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪188‬‬

‫میکند و او روانهی آنجا شد‪ .‬در میان راه تشنگی شدیدی به او دست داد‪ .‬پاس از‬
‫چندی یک پیرمرد روستایی را دید که از چاه آب بیرون میکشاد و نازد او رفات‪.‬‬
‫پیرمرد برای مدت زیاادی باا او گفتگاو کارد و هنگاامی کاه دریافات گوپاال در‬
‫جستجوی مرشد است‪ ،‬یک میوهی هندی به او پیشکش کرد و گفت‪« ،‬ای میوه‪-‬‬
‫ای است که مرشدان میخوردند»‪ .‬گوپال بیدرناگ آن میاوهی خاا را خاورد‪.‬‬
‫پیرمرد سپس به او گفت‪« ،‬به ارنگائون برو و نه هیچ جای دیگر‪ .‬او آنجاست‪ .‬نزد او‬
‫برو و آرزوی تو برآورده خواهد شد‪ .‬مرشدی که تو را راهنمایی خواهد کرد و آنچه‬
‫را که میخواهی در ارنگائون به تو خواهد بخشید»‪ .‬گوپال از پند و انادرز پیرمارد‬
‫پیروی کرد و روز بعد مهربابا را دید‪ .‬بابا با شنیدن ای داساتان باه گوپاال گفات‪،‬‬
‫ت کم‬
‫«میدانی که آن پیرمرد که بود؟ آن م بودم با چهرهی مبدل»!‬
‫بامداد روز بعد‪ ،‬هنگامی که بابا دریافت یکی از پسران مدرسه ناپدید شده اسات‪،‬‬
‫مندلیها را ساعت ‪ 8‬گردآورد و علت رفت آن پسر را جویا شد‪ .‬آنگاه بابا‪ ،‬ارجاون‬
‫مدیر مدرسه‪ ،‬مبدرها و آموزگاران را به خاطر سهل انگاری‪ ،‬مسئول فرار آن پسار‬
‫دانست‪ .‬بابا یک مجازات نو برای آنان در نظر گفت‪ .‬او به آنان دستور داد که پاودر‬
‫تلخ قر کوینی در دهان خود نگه دارند‪ ،‬بدون آن که آن را ببلعند و یاا بیارون‬
‫ت کنند‪ .‬هنگامی که آنان دیگر نتوانستند مزهی تلخ دارو را تاب بیاورند‪ ،‬باباا باه‬
‫آنان اجازه داد که آن را به بیرون ت کنند و برای از بی بردن مزهی تلخ دارو باه‬
‫آنان شیرینی داد‪ .‬یک هفته پیش‪ ،‬نامهای از بابو سایکلواال خوانده شد کاه در آن‬
‫دربارهی تجربهی دیداریِ شیری ماای نوشاته باود‪ .‬شایری ماای‪ ،‬دوال ماسای و‬
‫پیروجااا (فیااروزه)‪ ،‬خااواهر شااهریار پااس از ادای احتاارام بااه باباااجااان بااه خانااه‬
‫برمیگشتند‪ ،‬در میان راه‪ ،‬آنان بابا را دیدند که در یک درشکهی ویکتوریا نشساته‬
‫است‪ .‬اندکی بعد پایی آمد و روانهی یک کوچهی تاریاک شاد و باا وجاود صادا‬
‫زدنهای شیری که بایستد‪ ،‬او به گام برداشت خود ادامه داد‪ .‬بابابو نوشت‪« ،‬تمام‬
‫بانوان سوگند یاد میکنند که بابا را به روشنی دیدهاند»‪ .‬البته بابا در آن زماان در‬
‫مهرآباد بود‪ .‬گرچه بابا دربارهی ای رویداد دیدگاهش را بیان نکرد اماا منادلیهاا‬
‫‪189‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫یتی داشتند که آن رویدادی مافوق طبیعی بوده است‪ .‬هنگامی کاه یاک ناماهی‬
‫دیگر دریافت شد مبنی برای که گل اندام‪ ،‬مادرِ مادر بابا‪ ،‬به طور ناگهانی چشم از‬
‫دنیا فرو بسته و مادرش نیز بیمار است‪ ،‬بابا بازهم دیدگاهش را بیان نکرد‪ .‬بعدا در‬
‫‪ 29‬اوت ‪ ،1926‬هنگامی که حال شیری مای بهبود نیافت‪ ،‬باباا ویژگای مرشادان‬
‫کامل را چنی آشکار ساخت‪« ،‬مرشدان کامل‪ ،‬همه چیز به جهانیان میدهند اماا‬
‫به خویشاوندان خود هیچ چیز نمیدهند»‪ .‬ماساجی به پونا فرستاد شاد و پاس از‬
‫بازگشت به مهرآباد در ‪ 23‬اوت‪ ،‬او ای داستان را تعری کرد‪ .‬یکای از شاامگاهان‪،‬‬
‫شیری مای با یک حلته گل به دیدار باباجان رفته بود و میخواست آن را به گردن‬
‫او بیاویزد اما هنگامی که رو به روی آن بانوی کهنسال قرار گرفت‪ ،‬باباجاان باه او‬
‫گفت که حلتهی گل را به گردن خودش بیاویزد‪ .‬شیری ابتادا دودل باود اماا باا‬
‫ترغیب دیدار کنندگان‪ ،‬او حلتهی گل را به گردن خود نهااد اماا بایدرناگ آن را‬
‫درآورد و به باباجان داد‪ .‬قاب عکس مهربان کنار باباجان قرار داشات و او حلتاهی‬
‫گل را گرداگرد آن آویخت و دست خود را روی عکاس گذاشات و گریاه سار داد‪.‬‬
‫آنگاه به شیری مای گفت‪« :‬پسر م روزی دنیا را تکان خواهد داد»! سپس اداماه‬
‫داد‪« :‬تو امروز غافلگیر و شگفت زده خواهی شدی»! هنگامی که شایری ماای باه‬
‫خانه برگشت‪ ،‬صدای فریاد دخترش مانی را شنید‪ .‬شیری شتابان پایش او رفات‪.‬‬
‫مانی از روی تعجب فریاد زد‪« ،‬ببی ‪ ،‬یک ریسمان به دور پای م پیچیده و کنده‬
‫نمیشود! آن میجنبد»! شیری در کمال حیرت و وحشت‪ ،‬یک مار کوچک را دید‬
‫که به دور پای مانی پیچیده است‪ .‬در ای میان‪ ،‬مار شتابان فرار کرد‪ .‬بعدا شیری‬
‫به مانی گفت که آن ریسمان نبوده‪ ،‬بلکه یک مار بوده است‪.‬‬
‫مرشدان مهربابا‪ ،‬عشق و مهربانی خود را آشکارا برای او بیاان مایکردناد‪ .‬در آن‬
‫روزگار از پونا خبر میرسید که باباجان سر خود را روی عکاس باباا مایگاذارد و‬
‫میگرید‪ .‬از ساکوری نیز خبر میرسید که اوپاسنی ماهاراج به پیروانش میگویاد‪:‬‬
‫«هیچ چیز اینجا نیست‪ .‬نزد مهربان در ارنگائون بروید»‪ .‬باه روش مشاابه‪ ،‬پیاروان‬
‫نارایان ماهاراج نیز که از او دارشان میگرفتند به مهرآباد فرستاده میشادند‪ .‬ایا‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪190‬‬

‫امر نشاانگار ایا‬


‫بود که نارایان نیاز‬
‫بااه طااور همگااانی‬
‫الوهیت مهرباباا را‬
‫تایید و باه تاازگی‬
‫او را پیوسااته یاااد‬
‫میکناد‪ .‬روزی در‬
‫درازای ای دوران‪،‬‬
‫نارایان ماهاراج باه‬
‫ت کم‬
‫مهرآباااااد آمااااد‪.‬‬
‫نارایان بارها به گوشه و کنار هند سفر مایکارد‪ .‬یاکباار هنگاامی کاه نارایاان از‬
‫کدگائون راهی شمال هند بود‪ ،‬قطار از مسایر احمادنگر مایگذشات‪ .‬سار راه در‬
‫ارنگائون‪ ،‬ناگهان قطار از حرکت ایستاد‪ .‬نارایان از مریدان حلته کاه باا او همسافر‬
‫بودند علت را جویا شد‪ .‬آنان بر ای گمان بودند که ممک است به عالمات ایسات‬
‫برخورده کرده و یا مشکلی در خطو راه آه پیش آمده باشد‪ .‬اما نارایان گفات‪،‬‬
‫«نه! اینجا اشرام مهربابا است‪ .‬بروید ببیند»‪ .‬هنگامی که مریدانش در را باز کردناد‬
‫و به بیرون نگریستند‪ ،‬در کمال شگفتی مهرباباا را دیدناد کاه زیار یاک درخات‬
‫ایستاده و با دستهای جفت شده ادای احترام میکند‪ .‬ای در حالی است کاه در‬
‫امتداد راه آه ‪ ،‬شماری از مندلیهای بابا نیز با دستهاای جفات شاده ایساتاده‬
‫بودند‪ .‬به نارایان خبر دادند که مهرباباا در آن نزدیکای اسات‪ .‬او از کوپاهی قطاار‬
‫بیرون آمد و خاموشانه به بابا نگاه کرد‪ .‬چند ت از مندلیهای بابا جلو آمدند و باه‬
‫ماهاراج کرنش کردند‪ .‬در ای میان چند ت از مریدان نارایان نیاز از قطاار پیااده‬
‫شدند و در برابر بابا سر فرود آوردند‪ .‬پس از چند دقیته‪ ،‬نارایان به بابا اشاره کارد‪:‬‬
‫«اجازه میدهید بروم»؟ و بابا برای او دست تکان داد که راهی شود‪ .‬انگاار تماامی‬
‫ای رویداد از پیش برنامهریزی شده بود‪ .‬سپس‪ ،‬همی که نارایان پاا باه کوپاهی‬
‫‪191‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫خود گذاشت‪ ،‬موتور قطار دوباره روش شد‪ .‬ای درحالی است که مریادان نارایاان‬
‫هیچ مشکلی در خطو راه آه گزارش نکردند و راننده و مامورهای قطار نیاز در‬
‫شگفت بودند که قطار چگونه از حرکت ایستاده است‪ .‬در ای میاان‪ ،‬نارایاان تنهاا‬
‫لبخند میزد‪ .‬بعدها چنی دیده شد که هرگاه نارایان با قطار از احمدنگر میگذرد‪،‬‬
‫قطااار همیشااه بااه طااور ناگهااانی باارای ماادت کوتاااهی در ارنگااائون از حرکاات‬
‫میایستد و نارایان از مریدانش میپرساد آیاا در ارنگاائون هساتند؟ و مریادان در‬
‫کمال تعجب‪ ،‬تپهی مهرآباد را از پنجرهی قطار میدیدند‪ .‬آنگاه پس از چند لحظه‬
‫قطار به طور اسرارآمیزی به راه میافتاد‪ .‬یکشنبه ‪ 29‬آوت ‪ ،1926‬بابا و منادلیهاا‬
‫به بیتسی باغ واقع در احمدنگر رفتند و پاس از آن از کاانونی بارای نیازمنادان و‬
‫بینوایان دیدن کردند و بابا در آنجا یک فنجان چای نوشید‪ .‬یک پسار نابیناا کاه‬
‫مرتب برای دارشان بابا به مهرآباد میآمد‪ ،‬در آن کانون زندگی میکرد و بابا باا او‬
‫پیمان بسته بود هنگامی که سخ گفت خود را از سر گرفت‪ ،‬بیناییاش را باه او‬
‫باز گرداند‪.‬‬
‫خیاطی به نام‪ ،‬مورلیدار‪ ،‬اهل لوناوال‪ ،‬به تازگی در مهرآباد سکنی گزیاده باود‪ .‬در‬
‫‪ 29‬اوت‪ ،‬بگو مگویی بی او بهرامجی که گمان میکرد مورلیدار کارش را درسات‬
‫انجام نمیدهد درگرفت‪ .‬بهرامجی چنان برآشفته شد که به مورلیدار گفت مهرآباد‬
‫را تر کند‪ .‬مورلیدار کارش را زمی گذاشت و روانه شد و تا عدر زیر یک درخت‬
‫نشست‪ .‬سارانجام او بارای شاکایت از بهارامجای نازد باباا رفات‪ .‬باباا در حضاور‬
‫مندلیهای دیگر بیان کرد‪« :‬هردو گناهکارند‪ .‬مورلیدار با دست کشیدن از خیاطی‬
‫و تر کردن دکان‪ ،‬از دستور م نافرمانی کرده است‪ ،‬زیرا م به او گفتاه باودم‬
‫که رختها را بدوزد‪ .‬با وجود تهدید بهرامجی‪ ،‬او میبایست به کارش اداماه دهاد‪.‬‬
‫البته اگر بهرامجی او را از دکانش به بیرون پرت کرده بود‪ ،‬موروع تفاوت داشت»‪.‬‬
‫سپس بابا به بهرامجی هشدار داد که بدون ررایت او کسی را از کار برکنار نکند و‬
‫به او یادآوری کرد که هرگونه سرپیچی از دساتوراتش را یکراسات باه او گازارش‬
‫دهد‪ 31 .‬اوت‪ ،‬زادروز کریشنا با به راه افتادن یک دساته کارانااول در سااعت ‪10‬‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪192‬‬

‫بامداد از روستای ارنگائون‪ ،‬جش گرفته شد‪ .‬پسرها در ساای درباار باه شاادی و‬
‫پایکوبی پرداختند و بابا بی همگان پراساد پخش کرد‪ .‬آنگاه در سااعت ‪ 2‬بعاد از‬
‫ظهر‪ ،‬بابا در یک نشست خدوصی به مندلیها گفت که قداد دارد از روزهی یاک‬
‫وعده غذای خود در روز دست بکشد و در عوض تنها چای‪ ،‬شیر و یا قهوه بنوشاد‪.‬‬
‫بابا همچنی توریح داد که در بخش پایانی روزهی خود‪ ،‬تنها آب مدرف خواهاد‬
‫کرد و بیان داشت‪« ،‬در پایان ای روزه در ماه فوریه‪ ،‬م بارای ‪ 70‬سااعت مانناد‬
‫یک جنازه خواهم بود و هنگامی که برخیزم‪ ،‬دیگران را نیز با خود برمیخیزانم‪ .‬به‬
‫راستی م یک جنازه هستم اما برای نیکی و نفع مریدان حلتاهام‪ ،‬کالباد ما در‬
‫فوریه برای ‪ 70‬ساعت به راستی مانند یک جسد خواهد بود»‪ .‬در پایاان‪ ،‬باباا روی‬
‫ت کم‬
‫لوح دستی خود نوشت‪« ،‬چه قدر مریدان حلته سعادتمند هستند که در آن زمان‬
‫در یک آن‪ ،‬به شناخت دست خواهند یافت»! بابا پیش از آغاز روزهی خاود بیاان‬
‫نمود که او دیگر سخنان روحانی برای مندلیها بیان نخواهد کرد و در هیچ باازی‬
‫ورزشی نیز با بچهها شرکت نخواهد جست‪ .‬اما پس از سه روز‪ ،‬بابا بیاناات خاود را‬
‫برای مندلیها و همچنی شرکت در بازی بچهها را همچون گذشته از سر گرفات‪.‬‬
‫چهارشنبه ‪ 1‬سپتامبر ‪ ،1926‬بابا ای خبر را به مندلیها داد‪« :‬از فردا‪ ،‬م برای ‪5‬‬
‫یا ‪ 6‬ماه غذای جامد مدرف نخواهم کرد‪ .‬پس باا دساتهاای خاود‪ ،‬اماروز بارایم‬
‫خورا های گوناگون بپزید‪ ،‬زیرا ای آخری غذای م پایش از شکسات ساکوتم‬
‫خواهد بود»‪ .‬آشپزها خورا های خوشمزهای برای بابا پختند که تا ظهر آماده شد‪.‬‬
‫بابا تک تک خور ها را چشید‪ ،‬سپس آن را بی مندلیها تتسایم کارد‪ .‬باباا روز‬
‫بعد روزهی خود را تنها با نوشیدن چای کم رنگ آغاز کرد‪.‬‬
‫به علت شمار زیاد ساکنی مهرآباد و نیاز به مدرف زیاد شیر روزانه‪ ،‬چندی گاو‬
‫و گاو میش در مهرآباد نگهداری میشدند و یک شیر فاروش نیاز اساتخدام شاده‬
‫بود‪ .‬اما مرد شیر فروش از راه روشهای مرشد بیخبر بود و پیوسته از دستور باباا‬
‫مبنی بر تر نکردن مهرآباد نافرمانی میکرد‪ .‬او به طور پیااپی از دساتورات باباا‬
‫سرپیچی میکرد و در نتیجه سالمت او آسیب دید‪ .‬یکباار هنگاامی کاه او بادون‬
‫‪193‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫اجازه در آستانهی تر سرحد مهرآباد بود‪ ،‬به شدت بیمار شد و برای بخشش باه‬
‫بابا التماس کرد‪ .‬بابا او را به خاطر اشتباهات گذشتهاش بخشید اماا باه او هشادار‬
‫داد که در هیچ شرایطی نباید بدون اجاازه مهرآبااد را تار کناد‪ .‬تانش زنادگی‬
‫گروهی و سخت کار کردن زیر فرامی اکید و محکم مرشد و گهگاه کنار آمدن با‬
‫خورد و خوراکی اند ‪ ،‬به موقعیتهایی دام میزد که برخی از مندلیها مهرآباد‬
‫را به قدد ای که هرگز برنگردند تر کنند‪ .‬ای در مورد پنادو‪ ،‬بهارامجای و باه‬
‫تازگی بارسوپ رخ داد‪ .‬در ای میان‪ ،‬مندلیهای دیگر در پی آنان روانه میشدند و‬
‫پس از گفتگویی دراز‪ ،‬شخص را راری باه برگشات ماینمودناد‪ .‬اماا بارساوپ باا‬
‫سرسختی به نادیده گرفت دساتورات باباا اداماه داد تاا سارانجام در ‪ 2‬ساپتامبر‬
‫مهرآباد را برای همیشه تر کرد و در پونا سکنی گزید‪.‬‬
‫‪ 9‬سپتامبر‪ ،‬سال نو پارسیها بود‪ .‬ساعت ‪ 7:30‬بامداد یک مسابتهی کریکت بای‬
‫سه تیم به رهبری بابا‪ ،‬رستم و چانجی برگزار گردید و در پایاان‪ ،‬جایزهاایی اهادا‬
‫شد‪ .‬برنامهی باجان تا ساعت ‪ 9‬شب ادامه یافت‪ .‬پس از پایان برنامهی آوازخاوانی‪،‬‬
‫بابا ناگهان اعالم کرد که دوست دارد غذایی بخورد‪ .‬همگان شگفت زده شدند‪ ،‬زیرا‬
‫بابا برآن بود که برای چندی ماه روزه بگیرد‪ .‬بابا بیان کارد کاه خاورا را باا دو‬
‫شر خواهد پذیرفت‪« :‬م تنها غذای معینی را صرف خواهم کرد و در ظرف ‪17‬‬
‫دقیته‪ ،‬خورا باید آماد شود»‪ .‬مندلیها کارهایشان را زمی گذاشاتند و شاتابان‬
‫راهی تهیهی غذا شدند‪ .‬برخی از مندلیهاا بارای آوردن متاداری ماواد اولیاه باه‬
‫خانهی شاهانه رفتند‪ .‬در ای میان‪ ،‬به بانوان مندلی خبر داده شد که بابا میل باه‬
‫خوردن باجیا دارد‪ .‬اما از آنجایی که ناجا آرد نخود آمااده نداشات‪ ،‬شاتابان متادار‬
‫نخود خام را جوشاند و پس از آن مهرا و خورشید آن را آسیاب کردند‪ .‬ناجا و دالی‬
‫شروع به سرخ کردن باجیاها کردند و سوناماسی پیازهای را خرد کارد‪ .‬ظارف ‪17‬‬
‫دقیته‪ ،‬باجیاها آماده و به قسمت مردان فرستاده شد‪ .‬بابا از کوشاش آناان بسایار‬
‫خوشحال گردید و پس از آن اندکی از آن را خورد‪ ،‬بتیهی را بی مندلیها پخاش‬
‫کرد‪ .‬شانبه ‪ 11‬ساپتامبر ‪ ،1926‬باه مناسابت برگازاری جشا هنادوی گاانش‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪194‬‬

‫چاتورتی‪ ،‬که به جانپاتی ‪ Ganpati‬نیز معاروف اسات‪ ،‬مجسامهی گاانش (یکای از‬
‫خدایان با سر فیل) در سای دربار قرار داده شد؛ بابا مورد پرستش قرار گرفت و او‬
‫شخدا غذا برای بچهها سرو کرد‪ .‬مندلیها وظیفه داشتند که هار شاامگاه سارود‬
‫کرتان بخوانند‪ .‬ارجون‪ ،‬موهان‪ ،‬سید صاحب و ویشنو هرکدام برنامه اجرا میکردند‬
‫و همگان لذت می بردند‪ .‬در آن روزگار‪ ،‬کاکوبای مادر ویشنو و خاواهرش باه ناام‬
‫یامونا در مهرآباد زندگی میکردند‪ .‬کاکوبای هرگز به پونا برنگشت و تا آخار عمار‬
‫در مهرآباد زیست‪.‬‬
‫‪ 11‬سپتامبر‪ ،‬چانجی رهسپار بمبئی شد و در ‪ 13‬ساپتامبر باه هماراه بارادرش‬
‫نوروزجی و خانوادهاش و یک ماشی تایپ برگشت‪ .‬هرگااه باباا بیاناات روحاانی و‬
‫ت کم‬
‫توریحاتی به بچهها و یا مندلیها میداد‪ ،‬چانجی آن را با به صورت تناد نویسای‬
‫یادداشت میکرد و بعدا به صورت تمام نویسای درمایآورد‪ .‬او گهگااه بارای ایا‬
‫منظور تا نیمههای شب بیدار میماند و روز بعاد دسات نوشاتههاایش را باه باباا‬
‫میداد‪ .‬بابا پس از خواندن و بررسی دقیق‪ ،‬نکاتی را برای روش سازی روی دسات‬
‫نوشتهها یادداشت میکرد‪ .‬آنگاه چانجی بیانات بابا را به شکل نهایی تایپ میکرد‪.‬‬
‫از ‪ 11‬ژوئیهی ‪ ،1926‬چانجی یک دفتر یادداشت خاطرات جداگانه از رویادادهای‬
‫روزانه در مهرآباد را به نگارش درآورد‪ .‬کاری که پیشتر آجوباا‪ ،‬نادرشاا دساتور و‬
‫پاندوبا و هر یک برای تعداد روزهای معینی انجاام داده بودناد‪ .‬اساساا باه خااطر‬
‫کوششهای چانجی است که شرح فعالیتهای مهرباباا باه نگاارش درآماده و باه‬
‫فراوانی در دسترس ما قرار دارد‪ .‬تالشهای آکنده از عشق او‪ ،‬اساس و جوهر بازی‬
‫محبوب الهی را برای آیندگان حفظ کرده و به ارملان میآورد‪ 19 .‬ساپتامبر‪ ،‬باباا‬
‫چنی گفت‪« :‬یک لحظه از عمر آدمی که با همنشیمی مرشد کامل سپری شود‪ ،‬با‬
‫ارزشتر از صدها سال تاپا ‪ -‬چاپا (تکرار نام خدا همراه با تسبیح انداخت ) اسات و‬
‫یا همچنان که ویوکاناندا میگوید‪« :‬روش کردن قلیان مرشد کامل‪ ،‬بهتر از صدها‬
‫سال مراقبه است»‪ .‬در آن روزگاار‪ ،‬باانوان منادلی هناوز در سااختمان پساتخانه‬
‫زندگی میکردند‪ ،‬مکانی که باباا دساتور داده باود آن را باا حدایرهای خیازران‬
‫‪195‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫محدور و به محیطی خدوصی درآورند‪ .‬بابا به بانوان گفت که در حیا پساتخانه‬


‫کریکت بازی کنند و خود نیز گهگااه در آن شارکت مایجسات‪ .‬بارادر جاوانتار‬
‫دولتمای به نام کلنل مهربان سهراب ایرانی به عناوان پزشاک در ساپاه پزشاکی‬
‫هند و باالمرتبهتری افسر هندی در ارتش انگلیس در جنگ جهاانی اول مشالول‬
‫بااه کااار بااود‪ .‬پااس از ماارگ شااوهر دولااتمااای‪ ،‬کلناال ایراناای مساائولیت‬
‫دولتمای و دخترش که او را بسیار دوست داشت پذیرفته بود و از اماورات ماالی‬
‫خانواده مراقبت میکرد‪ .‬اما کلنل نگران پیوناد و تمااس دولاتماای باا اوپاسانی‬
‫ماهاراج و بعدا با مهربابا بود‪ .‬او بایم داشات کاه مهرباباا از دولاتماای باه خااطر‬
‫سرسپردگیاش سوء استفاده کند‪ .‬هنگامی که دولتمای و مهرا به مهرآباد جا باه‬
‫جا شدند‪ ،‬کلنل از ای که خواهرش و دختر او با یک مرشد (گورو) در مکانی کاه‬
‫یک بیابان مترو شباهت داشت زندگی میکنند برآشفته شده بود‪ .‬کلنل از لحظ‬
‫حرفهای مردی موفق و امیدوار بود که دولتمای و مهرا با او در پونا زندگی کنند و‬
‫جای خانوادهای را که او کم داشت بگیرند‪ .‬هنگامی که دولتمای از ماندن در پونا‬
‫سر باز زد‪ ،‬کلنل به تلخی ناامید شد و به ای نتیجاه رساید کاه باباا خاواهرش را‬
‫فریب داده و پول و امال او را باال کشیده است‪.‬‬
‫کلنل به یک مخال سرسخت و خشم آلود مهربابا درآمد و از قدرت و نفوذ خود‬
‫برای خراب کردن کار بابا استفاده کرد‪ .‬کلنل مسئول به چاپ رسیدن داستانهایی‬
‫گمراه کننده و ساختگی در روزنامههای پارسی بود که در ابتدا به شک و بدگمانی‬
‫دربارهی ادعای مهربابا از ای که یک مرشدد باه خادا ‪ -‬رسایده اسات در میاان‬
‫جامعهی زرتشتیان دام زد‪ .‬دوشانبه ‪ 20‬ساپتامبر ‪ ،1926‬سااعت ‪ 7:30‬باماداد‬
‫کلنل همراه با دینشا کاپادیا استاد ریاریات کالج دِکان و یکی از خویشاوندانش به‬
‫نام ج کاپادیا وارد مهرآباد شدند‪ .‬رستم با مهربانی آن آقایان را به تور مهرآباد برد‪،‬‬
‫بیخبر از آن که کلنل دایی زنش‪ ،‬یعنی فرینی است‪ .‬رستم شنیده بود کاه کلنال‬
‫برای سالیان دراز به طور فعال بابا را متهم کرده و متاالت افترا آمیزی بار علیاه او‬
‫نوشته است‪ .‬هنگامی که بهرامجی دید برای آن گروه تاور مهرآبااد گذاشاتهاناد‪،‬‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪196‬‬

‫بیدرنگ کلنل ایرانای را شاناخت و باه‬


‫رستم هشدار داد که مواظب ساخنانش‬
‫باشد‪ .‬پرفسور کاپادیا‪ ،‬موهان شااهانه را‬
‫از زمانی که سالیان پیش در کالج دکان‬
‫تحدیل میکرد مایشاناخت‪ .‬هنگاامی‬
‫که کاپادیا‪ ،‬موهان را در اشارام دیاد‪ ،‬از‬
‫روی انتتاد گفت‪« :‬خوب نیسات جاوان‬
‫باهوشاای ماننااد تااو وقااتش را بااا ای ا‬
‫خرافات چرند بگذراند‪ .‬موهان باه طاور‬
‫ت کم‬
‫گوشهدار دربارهی مهربابا برای او توریح‬
‫داد‪ .‬اما کاپادیا خیلی خوشش نیامد و با‬
‫بدبینی و بدگمانی گفت‪« :‬پول ای کارها از کجا تامی میشاود»؟ موهاان پاساخ‬
‫داد‪« ،‬م کاری به آن ندارم‪ ،‬تنها میدانم که در اینجا به فترا‪ ،‬بیچارگان و بیماران‬
‫خدمت و رسیدگی میشود»‪ .‬کلنل ایرانی به میان حارف آماد و گفات‪« :‬ایا هاا‬
‫همگی خود ‪ -‬تبلیلی است! نمایشی از یک بزرگواری روحانی دروغی است»! ای‬
‫سخنان تلخ‪ ،‬به بگومگویی ناخوشایند بی مندلیها و آن دیدار کننادگان ناسااز و‬
‫ناجور دام زد‪ .‬اما مندلیها هنگامی که شنیدند کلنال و کاپادیاا ادعاا مایکنناد‬
‫زرتشت‪ ،‬بودا و مسیح‪ ،‬مردانی عادی بوده که افسانهها از آنان مردانی بزرگ ساخته‬
‫است‪ ،‬دست از بحث و جدل کشیدند‪.‬‬
‫باوجود ای درگیریها و بحثها‪ ،‬دیدار کنندگان بازهم میخواساتند باا مرشدد‬
‫دیدار کنند‪ .‬بابا معموال بامدادن زود هنگام از اقامتگاه خود بیرون میآماد اماا آن‬
‫روز به طور غیر معمول دیر و ساعت ‪ 10:30‬بامداد بیرون آماد‪ .‬اماا هنگاامی کاه‬
‫رستم از آن مردان مودبانه خواهش کرد که پیش از ورود به اتاق کفشهایشاان را‬
‫درآورند‪ ،‬آن دو مرد احساس کردند که به آنان اهانت شده است و بااوجود آن کاه‬
‫برای سه ساعت چشم انتظار نشسته بودند‪ ،‬بیدرنگ مهرآبااد را تار کردناد‪ .‬در‬
‫‪197‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫سرنوشت و ندیب کلنل دیدار رو در رو با مهربابا نبود؛ نه در آن زمان و ناه هایچ‬


‫وقت دیگر‪ .‬خواهر بزرگتر کلنل‪ ،‬فرینی ماسی‪ ،‬مادر پادری بود که در چاار باادی‬
‫نزدیک جایگاه باباجان زندگی میکرد‪ .‬کلنل به طور مسااوی نگاران سرساپردگی‬
‫فرینی ماسی نیز به باباجان بود و دیگر ای که چگونه او اجازه داده اسات پسارش‬
‫به اشرام مهربابا بپیوندد‪ .‬آن بامداد‪ ،‬پادری دلافسرده و سرحال نباود و اندیشاهی‬
‫تر مهرآباد را در سر میپروراند‪ .‬هنگامی که کلنل را به تور مهرآبااد بردناد او از‬
‫کنار درمانگاه گذشت‪ ،‬جایی که پادری دارو تجویز مایکارد اماا آناان یکادیگر را‬
‫ندیدند و ای مایهی خوش شانسی پادری شاد‪ ،‬زیارا اگار او در آن حالات شادید‬
‫افسردگی دایی خود را دیده بود‪ ،‬امکان داشت همراه او روانهی پونا شاود‪ .‬پاس از‬
‫راهی شدن کلنل‪ ،‬بابا دربارهی انسانهای دنیوی و مادی اندیش چنی بیان نمود‪:‬‬
‫برای آن دسته از افراد که شبانه روز به دنبال میگساری‪ ،‬زن و زر هستند‪ ،‬خرده‬
‫گرفت از حقیقت و یا سخ رانادن درباارهی حقیقدت‪ ،‬سراسار ریاکااری اسات‪.‬‬
‫چگونه چنی افرادی میتوانند کوچکتری آگاهی و تداوری داشاته باشاند کاه‬
‫حتیتت چیست‪ ،‬هنگامی که نمیتوانند یک لحظه وقت آزاد برای اندیشیدن به آن‬
‫بیابند و همواره در پی ثروت مادی و خوشبختی هساتند؟ ویژگای ذها انساانی‬
‫طوری است که فرد را وادار به چنگ زدن و چسبیدن به اندیشههایش میکند تاا‬
‫اندازهای که حتا در زمینهی مذهب نیز تک تک افراد گمان میکنند کاه ماذهب‬
‫آنان بهتری است‪ .‬پارسیها مذهب خود را باالتری میپندارناد و بیشاتر مردماان‬
‫دیگر را دوروند (نجس) مینامند‪ .‬مسلمانان نیز در همی دسته بندی قرار دارناد‪.‬‬
‫از دیدگاه آنان تنها اسالم و محمد حتیتی هستند و همهی مردمان دیگر کافرناد‪.‬‬
‫مسیحیهاا نیاز در وراعیت بهتاری قارار ندارناد‪ .‬از دیادگاه آناان میساح تنهاا‬
‫رهایی دهندهی بشریت است و دیگر انسانها بتپرست و بیدی هستند‪.‬‬
‫مایهی تاس است کاه کلنال نتوانسات مارا ببیناد‪ ،‬وگرناه درس زنادگیاش را‬
‫دریافت میکرد‪ .‬م چنان پاسخ مناسبی به او میدادم که خود بینی و گساتاخی‬
‫را از سر او بیرون راند‪ .‬با ای حال‪ ،‬آن سه ساعتی را که در انتظاار دیادار باا ما‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪198‬‬

‫نشست و عیبجوییهای زشت و نیت بد او‪ ،‬به هادر نخواهناد رفات و بارای ایا‬
‫زیارت ناخواستهاش پاداش خواهد گرفت‪ .‬او و دیگران مطمئنا سود خواهناد بارد‪.‬‬
‫هنگامی که او برای دیدار با اوپاسنی ماهاراج به ساکوری رفته باود‪ ،‬باا توجاه باه‬
‫گرایشهای ذهنیاش‪ ،‬او حتا اجازهی نیافت که قطرهای آب از آن مکان متدس را‬
‫بچشد و ماهاراج با او دیدار نکارد و کلنال باا دشانامهاایی کاه زیار لاب مایداد‬
‫روانه شد‪.‬‬
‫کلنل به راستی یک زرتشتی دیندار باود‪ .‬او کتاابی را زیار عناوان برتاری آیای‬
‫زرتشتی به نگارش در آورده و چاپ کرده و در آن به ساتایش و باشاکوه سااخت‬
‫آموزشهای زرتشت پرداخته بود‪ .‬در ای کتاب او به شادت باه طبتاهی روحاانیِ‬
‫ت کم‬
‫دستورها و آداب و رسومی را که برپا میداشتند تاخته باود‪ .‬رساتم چنای باازگو‬
‫نمود‪« :‬نو پیکان انتتادات و نکوهشهای کلنل‪ ،‬به ویژه فعالیاتهاایی را کاه در‬
‫مهرآباد انجام میگرفت نشانه گرفته بود‪ .‬او گفات کاه درباارهی زنادگی زرتشات‬
‫مطالعات زیادی داشته و با چیزهایی که در مهرآباد دیده قلابش زیار و رو نشاده‬
‫است»‪ .‬بابا در پاسخ چنی بیان نمود‪« :‬زرتشات در درازای عمارش کااری را کاه‬
‫احساس کرد در شرایط جاری آن روزگار مناسب است انجام داد‪ .‬اکنون م کاری‬
‫را انجام میدهم که به گمان م بهتری است و به شما دستوراتی را میدهم کاه‬
‫احساس میکنم مناسب هستند‪ .‬اگر شما خواهاان فرماانبارداری هساتید‪ ،‬آن را‬
‫انجام دهید‪ ،‬وگرنه راهی شوید‪ .‬م نگران ای نیستم که دنیا بپاذیرد یاا ناه‪ .‬اگار‬
‫دوست دارید‪ ،‬از م پیروی کنید وگرنه همگاان مایتوانیاد از اینجاا برویاد! چاه‬
‫تفاوتی برای م دارد که دوستان‪ ،‬خویشاوندان و یا تمام جهانیاان از ما پیاروی‬
‫کنند یا نه؟ م همان آن هستم که هستم»‪ .‬بابا پیشتر پیشگویی کرده بود کاه‬
‫پارسیها و ایرانیها مسبب مرگ او خواهند بود‪ .‬اما ای به معنی مرگ فیزیکای او‬
‫نبود‪ ،‬بلکه اشاره به مخالفتهای تلخ و آزار دهندهای باود کاه باه او و کاارهاایش‬
‫انجام میشد‪ .‬ای در حالی است که هیچ کس در آن روزگار نمایدانسات کاه آن‬
‫مخالفتها در راستای اهداف ژرفتر مهربابا رروری هستند‪.‬‬
‫‪199‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫در سرنوشت کلنل ایرانی چنی رقم خوده بود که برای ‪ 35‬سال پیاپی‪ ،‬نارواتری‬
‫و بدتری تبلیلات دروغی را در مخال با مهربابا پخش کند‪ .‬اماا ایا دشامنی و‬
‫مخالفت‪ ،‬واسطه و ابزاری شد برای انجام کار درونی مرشد‪ ،‬زیارا شامار زیاادی از‬
‫مردم با خواندن نوشتههای کلنال‪ ،‬باباا را شاناختند‪ .‬گرچاه اطالعاات داده شاده‬
‫سراسر دروغی بود اما در بسیاری از مردم ای کنجکاوی را برانگیخت که سرانجام‬
‫برآن شوند خود به دیدار مهربابا بیایند‪ .‬هنگامی که آنان دارشان او را میگرفتناد‪،‬‬
‫با شیرینی شهد عشق حضور بابا پذیرفته میشدند‪ .‬در ای میان‪ ،‬در شمار زیاادی‬
‫از ایرانیها و پارسیها‪ ،‬ایمانی استوار به الوهیت بابا بیدار شد که بعادا باه پیاروان‬
‫ثابت قدم او درآمدند‪ .‬بنابرای ‪ ،‬کاری شگرف و بزرگی از طریق مخالفتهای کلنال‬
‫انجام گرفت و سرانجام مردم دیدند که به چه نتیجههای پرباری داما زد‪ .‬کلنال‬
‫ایرانی‪ ،‬ندانسته خدمات زیاد و چشمگیری برای مهربابا انجام داد‪ .‬باباا حتاا گفات‪،‬‬
‫«کلنل سعادتمند است که مرا یاد میکند‪ ،‬مهم نیست که چگونه»‪.‬‬
‫در ای میان‪ ،‬مادر بابا نیز در پونا با ریشخندها و نکوهشهای زرتشتیان رو به رو‬
‫شده و هر کجا که پا میگذاشت‪ ،‬مورد تمسخر قرار میگرفت‪ .‬ای در حالی اسات‬
‫که دوستان و آشنایانش که او را میستودند‪ ،‬از بیم آن کاه در جامعاهی بساتهی‬
‫زرتشتیان به کنار رانده شوند در دفاع از او برنیامده و خاموش شده بودند‪ .‬باا ایا‬
‫حال‪ ،‬شیری مای خود را در خانه حبس نکرد و از اجتمااع کنااره نگرفات‪ .‬او باه‬
‫دیدن نمایش و کنسرت میرفت که بسیار از آن ها لذت مایبارد‪ .‬روزی یاک زن‬
‫ایرانی به همسایهی شیری مای رشوه داد و از او خواسات کاه بارای آزار و اذیات‬
‫شیری ‪ ،‬آخر شب محکم بر در خانهی آنان بکوبد‪ .‬شیری با ای اندیشه یک مست‬
‫یا دزد بر در خانه کوبیده است‪ ،‬مانی را به منزل خواهر شوهرش‪ ،‬پیروجا برد‪.‬‬
‫در سراسر هند شمار زیادی از سادوها و سانیاسیها را میتوان یافت کاه دنیاا را‬
‫تر کرده و برای زیارت به ای سو آن سو سرگردانند و باا گادایی بارای صادقه‬
‫زندگی را سپری میکنند‪ .‬بامداد ‪ 21‬سپتامبر ‪ ،1926‬بابا در پیوند با ساانیاس‪ ،‬باه‬
‫معنای تر دنیای فانی‪ ،‬چنی بیان نمود‪:‬‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪200‬‬

‫آن که از لحااظ ماادی ترساو و بازدل اسات در راه روحاانی باه یاک قهرماان‬
‫درمیآید‪ .‬شاید شما چنی میاندیشید که در متایسه با مادیگرایای‪ ،‬تار دنیاا‬
‫کاری ساده و پیش پا افتاده است اما آن دشوارتری مایباشاد‪ .‬تنهاا کساانی کاه‬
‫خواهان مرگ هستند باید آهنگ تر دنیا کنند‪ .‬تر بیرونی هیچ معنایی ندارد‪.‬‬
‫آن باید درونی باشد‪ .‬اگر اشتیاق و عالقهای برای تار خاودی محادود یاا نفاس‬
‫وجود نداشته باشد‪ ،‬عشتی نیز برای خداوند موجود نخواهد بود‪.‬‬
‫سپس مندلیها سفری را که چند ساال پایش باا باباا باه گاوجرات داشاتند‪ ،‬و‬
‫دیگر سفرهایشان را با پای پیاده و تورهای دیگر را به یاد آوردند‪ .‬برخی پیشانهاد‬
‫کردند که یک سفر با پای پیاده را آغاز کنند تا تازه واردها در میان آناان نیاز باه‬
‫ت کم‬
‫همان تجربهها دست یابند‪ .‬بابا بیان نمود که در یک سفر دیگر شرکت خواهد کرد‬
‫به شر آن که کسی با خود پول نداشته باشد و برای خورد و خورا هم گادایی‬
‫کند‪ .‬با توافق همگان‪ ،‬تدمیم گرفته شد که همان بامداد به راه افتند و به یک تور‬
‫هفت روزه بروند! مردان مشتاق بودند که راهی شاوند اماا ناگهاان باباا نظارش را‬
‫عوض کرد و تدمیم گرفت که به جای هفت روز‪ ،‬آنان تنها برای یاک روز بیارون‬
‫بروند و غروب برگردند‪ .‬صادای زناگ سار سااعت ‪ 10‬باماداد‪ ،‬هماان روز در ‪21‬‬
‫سپتامبر‪ ،‬در مهرآباد پیچید‪ .‬بابا ‪ 20‬ت از مندلیها را برگزید و پای پیاده به طرف‬
‫روستای والکی ‪ walki‬در ‪ 10‬کیلومتری به راه افتادند‪ .‬تک تک مندلیها کیساهای‬
‫برای گدایی بر دوش داشتند و با روحیهای خوب‪ ،‬در هوای عالی با تنها چند لکاه‬
‫ابر در آسمان‪ ،‬از راه پیمایی لذت میبردند‪ .‬سروش ساز دهنی میزد و دیگران آواز‬
‫میخواندند‪ .‬در ای میان‪ ،‬مردانی که کنار دست بابا گام بر میداشتند او را از بلند‬
‫میکردند و راه میرفتند‪ .‬در سر راه‪ ،‬بابا سه تا چهار بار توقا کوتااهی کارد و از‬
‫مردان پرسید که میخواهند ادامه دهند و یا آن که به مهرآبااد برگردناد‪ .‬بیشاتر‬
‫مردان خواهان ادامهی تور بودند و از ای رو به حرکت خود ادامه دادند‪ .‬در حومهی‬
‫والکی‪ ،‬آنان زیر سایهی یک درخت توق کوتاهی کردند‪ .‬سِیلُر و چناد تا دیگار‬
‫‪201‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫برای اردو زدن و یافت مکانی خنکتر مانند یک بوستان و یا یک باغ راهی شدند‪.‬‬
‫کاکا شاهانه نیز برای سفارش دادن چای به یک دکهی کنار جاده فرستاده شد‪.‬‬
‫در نزدیکی روستا‪ ،‬یک زن فتیر‪ ،‬بابا را شناخت و برای گرفت دارشان جلو آماد‪.‬‬
‫بابا از او خواست که اگر امکانپذیر است غذا بیاورد‪ .‬مندلیها سخنان بابا را به یااد‬
‫آوردند‪« ،‬تنها آن چیزی را بخورید که با گدایی به دسات آماده اسات»‪ .‬بناابرای‬
‫چند ت از مردان برای گدایی رهسپار روستا شادند‪ .‬روساتاییان از دیادن چنای‬
‫گاادایان شااک برانگیاازی‪ ،‬باادگمان و‬
‫بیمنا بودند‪ .‬تنهاا زناان و بچاههاا در‬
‫خانه بودند‪ ،‬زیرا شوهرانشان در کشاتزار‬
‫کار میکردند‪ .‬برخی به آنان غذا دادناد‪،‬‬
‫برخاای دشاانام و برخاای گفتنااد کااه از‬
‫روستا بیرون بروند‪ .‬یاک زن ساالخورده‪،‬‬
‫پندو و سید صاحب که مردانای تنومناد‬
‫بودند را باه بااد سارزنش گرفات‪ « ،‬باه‬
‫جای گادایی از روساتاییان فتیار روزی‬
‫خود را با کار سخت باه دسات آوریاد»!‬
‫آنانی که توانسته بودند غذا گدایی کنند‪،‬‬
‫آنچه را دریافات کارده بودناد نازد باباا‬
‫آوردند‪ .‬آنگاه او هماه غاذاهاا را باا هام‬
‫مخلو و بی همگان پخش کارد و تاه‬
‫مانده را نگاه داشت‪ .‬اندکی بعد‪ ،‬روستاییان پی بردند که ای فترا باه راساتی چاه‬
‫کسانی هستند و شماری از آنان برای دارشان گرفت از بابا آمدناد‪ .‬کساانی کاه از‬
‫پیشکش کردن غذا به مریدان مرشد سر باز زده بودند از فرصت از دست رفتاهی‬
‫خود هنگامی که خداوند در شکل انسانی‪ ،‬درست در آستانهی در خانهی آنان بود‬
‫ابراز پشایمانی کردناد‪ .‬روساتاییان والکای بارای آوردن غاذا بارای باباا پافشااری‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪202‬‬

‫میکردند‪ .‬یک مرد بابا را به خانهاش دعوت کرد و بابا که یکرنگی و یکدلی او را‬
‫در چشمانش دید‪ ،‬پذیرفت‪ .‬در آنجا چای سرو شد و پس از آن که همگاان چاای‬
‫نوشیدند‪ ،‬ساعت ‪ 3‬بعد از ظهر رهسپار مهرآباد شدند‪.‬‬
‫بابا از دانش آموزان هاریجان مدرسه که در مهرآباد زندگی میکردند خواسته بود‬
‫که هیچ ارتبا و پیوندی با ارنگائون نداشته باشند اما آنان گوش شانوا نداشاته و‬
‫به دیدار از پدر و مادرهای خود میرفتند‪ .‬آنان دوباره از دستور بابا نافرمانی کردند‬
‫و از ای رو از مدرسه اخراج شدند‪ .‬در نشستی که غاروب برگازار گردیاد‪ ،‬تدامیم‬
‫گرفته شد که از ورود آن دسته از هاریجانهایی که مخال بابا هستند و دیگاران‬
‫را نیز به مخالفت برمیانگیزند‪ ،‬به محدودهی مهرآباد جلوگیری کنناد‪ .‬هماان روز‬
‫ت کم‬
‫بابا به والکی رفته بود‪ .‬هاریجانها عمدا یک گاو نر را کشته و گوشت آن را خورده‬
‫بودند‪ ،‬تنها برای آن که واکنش بابا را ببینند‪ .‬روز بعد شانکار واسکِر که سر حیوان‬
‫را بریده بود‪ ،‬سوار بر است به سوی احمدنگر میتاخت‪ .‬همی کاه او باه نزدیکای‬
‫بیمارستان مهرآباد رسید به طور اتفاقی از اسب افتاد و بیهوش گردید‪ .‬چند ت از‬
‫مندلیها برای کمک دوان دوان به سوی او شتافتند و چند ت دیگر بارای بااخبر‬
‫ساخت بابا راهی شدند‪ .‬بابا خیلی زود به محل حادثه آمد و باوجود دشامنی کاه‬
‫شانکار آشکارا نشان داده بود‪ ،‬بابا دستور داد که او را در بیمارستان بستری کنند‪،‬‬
‫جایی که در کمال آسایش و راحتی از او پرستاری شد و با مهربانی رفتار گردید‪.‬‬
‫پیشتر یک مرد میانسال هندو گهگاه به دیدن بابا میآمد‪ .‬همسر آن مرد سخت‬
‫بیمار بود و هرچند که او به مکانهای زیارتی رفته و به نام همسرش نیکوکااری و‬
‫بخشش کرده بود اما همسرش بهبود نیافته بود‪ .‬بابا به او اطمینان بخشید کاه ناه‬
‫تنها همسرش بهبودی خود را باز خواهد یافت‪ ،‬بلکه برایش یاک فرزناد پسار نیاز‬
‫خواهد آورد‪ .‬چند ماه گذشت‪ .‬آنگاه در ساعت ‪ 9‬شب ‪ 22‬سپتامبر‪ ،‬ناگهان ماردی‬
‫سر زده با در دست داشت شیرینی و گل وارد مهرآباد شد و خبر آورد که صاحب‬
‫یک نوازد پسر شده است‪ .‬او در حالی که اشاک از گوناههاایش مایریخات بارای‬
‫سپاسگذاری برپاهای بابا بوسه زد‪ .‬پس از راهی شدن آن مرد‪ ،‬بابا دربارهی حالات‬
‫‪203‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫پس از مرگ برای مندلیها چنی شرح داد‪ :‬شخص هنگامی کاه سانساکاراهایش‬
‫مدرف شد‪ ،‬به طور کامل خرج شد‪ .‬شخص جان میسپارد‪ ،‬یعنی سانساکاراهایش‬
‫پیوند ذه با بدن خاکی را بریده و گسسته میسازد‪ .‬در آن لحظاه او دساتخوش‬
‫چنان شو و تکانی میشود که تک تک رویادادهای زنادگی خااکی خاود را باه‬
‫دست فراموشی میسپارد‪ .‬با ای حال‪ ،‬هرچند که بدن خاکی کنار گذاشاته شاده‬
‫است اما ذه و کالبد انرژی‪ ،‬پر از سانسکاراها باقی میماند‪ .‬آنگاه ‪ 49‬تا ‪ 70‬ساعت‬
‫پس از مرگ‪ ،‬آگاهی و کانون توجه سانسکارها بیشتر متمرکز بر مکانی مایگاردد‬
‫که جسد در آنجا قرار دارد‪ .‬پس از آن‪ ،‬دیگر به هیچ وجه هیچ پیوندی بی فردی‬
‫که درگذشته و آن مکان وجاود نادارد‪ .‬در ظارف ‪ 8‬تاا ‪ 10‬روز بعاد‪ ،‬جاان (روح)‬
‫شخص درگذشته بر اساس سانسکاراهایش حالت لطی (انرژی) بهشت و جهنم را‬
‫تجربه میکند و سپس دگربار زاده میشود‪ .‬پس از آن که شخص چشم از جهاان‬
‫فرو بست‪ ،‬بیشتر مردم بارای مادت زیاادی مراسام و تشاریفات ماذهبی باه جاا‬
‫میآورند اما تمام ای کارها بیهوده و نتش بر آب زدن است‪ .‬با ای حاال‪ ،‬بهتاری‬
‫راه‪ ،‬غذا دادن به سگ و یا کالغ نزدیک جسد است‪ ،‬زیرا آنان بینایی لطی دارند و‬
‫میتوانند جان (روح) شخص مرده را ببیند‪ .‬سگها و کالغها لطی ‪ -‬آگاه نیستند‬
‫اما دارای توانایی ادرا و بینش لطی هستند و سانساکاراهای فارد مارده را باه‬
‫سوی خود میکشند‪ .‬بابا سپس توریح داد که بهتری روش بارای از بای باردن‬
‫جسد‪ ،‬به خا سپردن آن است‪.‬‬
‫‪ 24‬سپتامبر‪ ،‬ماهارها (هاریجانها) در ارنگائون دوباره به آشوب و مزاحمت دام‬
‫زدند‪ .‬ای بار آنان تکه تکههای گوشت حیواناات را رو باه روی اوپاسانی سارای و‬
‫ساختمان حمام آویزان کردند‪ .‬پس از پرس و جو‪ ،‬مندلیها دریافتند که برخای از‬
‫بچههای ماهار که پیشتر در مهرآباد سکنی داشتند‪ ،‬به ویژه یک پسر چالق به نام‬
‫هارینات به طور پنهانی به ای مزاحمتها دام میزنند‪ .‬پیش از دسات زدن باه‬
‫هر واکنش‪ ،‬بابا در نشستی که همان شب برگزار شد‪ ،‬چهار گزینهی زیر را مطارح‬
‫کرد تا مندلیها یکی را برگزینند‪.‬‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪204‬‬

‫‪ -1‬بتیهی ماهارا را باید وادار به تر مهرآباد نمود‪.‬‬


‫‪ -2‬سه یا چهار ت از سرکردگان ماهارها را باید دستگیر و باه خااطر ورود غیار‬
‫قانونی به ملک مهرآباد و تخریب عمدی اموال در دادگاه محاکمه کرد‪.‬‬
‫‪ -3‬دو ت کدخدا را که با مندلی ها زندگی میکنند باید وادار به تار مهرآبااد‬
‫کرد‪.‬‬
‫‪ -4‬ما باید همه چیز را به خدا واگذار کنیم و تماشاگرانی غیر فعال و پذیرا بااقی‬
‫بمانیم و امیدوار باشیم‪.‬‬
‫پس از بحث و گفتگو‪ ،‬مندلیها به اتفاق آرا گزینهی چهارم را تایید کردناد‪ .‬باباا‬
‫خشنود شد زیرا ای گزینهی دلخواه خودش نیز بود‪ .‬اما بابا به آن هشدار داد کاه‬
‫ت کم‬
‫بر تدمیم خود استوار باشند‪ ،‬زیرا آن روستاییان بیساواد بار آن هساتند کاه دِوا‬
‫(نامی که بر بابا گذاشته بودند) را آزمایش و آزمایش کنند‪ .‬بابا سپس چنی اباراز‬
‫عتیده کرد‪ « ،‬مزاحمتهای آنان حتا ممک است تا اندازهای باشد کاه تکاههاای‬
‫گوشت خام درون چاههای آب ریزند و بادان وسایله آن را بارای هنادوهاا آلاوده‬
‫سازنند و دیگر شرارتهایی از ای دست‪ .‬بنابرای آمااده ی رو باه رو شادن و باا‬
‫شکیبایی ت دادن به آشوبها‪ ،‬مزاحمتها و تحریکهای بیشتر باشید»‪.‬‬
‫بابا به ویژه به مندلیهای هندو پند داد که با توجه باه تدامیم گرفتاه شاده در‬
‫تدمیم خود ثابت قدم باشند‪ .‬هندو میبایست چنانچه ماهارهاا چااه آب را آلاوده‬
‫کردند با خونسردی از آب برای آشامیدن و پخت و پز استفاده کنند‪ .‬هنگامی کاه‬
‫همه چیز آرام گرفت‪ ،‬بابا ای سه دستور زیر را صادر کرد‪:‬‬
‫‪ -1‬هیچ یک از مندلیها باه ویاژه ماهاراهاا نبایاد هایچ ارتباا یاا پیونادی باا‬
‫هاریجانهای ارنگائون داشته باشند‪ .‬چنانچه دیده شد کسی از ای دستور نافرمانی‬
‫میکند‪ ،‬بی درنگ بابا را باخبر سازید‪.‬‬
‫‪ -2‬ماروتی پاتل کدخدای روستا‪ ،‬باید روزانه از ارنگائون گوشت بخرد و آن را جلو‬
‫سگها بریزد و برای ای منظور باید به او پول داده شود‪.‬‬
‫‪205‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫‪ -3‬برای روزی یک دقیته‪ ،‬همگان باید در مهرآبااد ساتایش باه جاا آورناد کاه‬
‫خداوند ادرا خوب و دانایی به ماهارهای ارنگائون ارزانی دارد‪.‬‬
‫بابا سپس چنی بیان نمود‪:‬‬
‫اگر یک یوگی به جای م در مهرآباد سکنی داشت و رفتاری را کاه روساتاییان‬
‫ارنگائون انجام میدهند‪ ،‬انجام داد بودند‪ ،‬مطمئنا ‪ 6‬تا ‪ 7‬ت از آنان را با نیروهاای‬
‫مافوق طبیعیاش (اوکالت) میکشت و با به وحشات افکنای در دلشاان‪ ،‬آناان را‬
‫وا میداشت که دست از رفتار فرومایه و شرمآور خود بردارند‪ .‬اما مرشادان کامال‬
‫هرگز چنی کاری انجام نمیدهند‪ .‬شیوه و روش آنان مهربانی و آشتی است‪ .‬او به‬
‫جای ای که هرگز از چنی افرادی خشمگی باشد‪ ،‬برایشاان احسااس دلساوزی‬
‫دارد‪ .‬از دید ما مرشدان‪ ،‬همگان برابر هستند و روستاییان همپایه و همسطح شما‬
‫میباشند‪.‬‬
‫بابا برای روش سازی ای نکته‪ ،‬داستان زیر را بازگو کرد‪:‬‬
‫روزی روزگاری یک یوگی کنار روستایی زندگی میکرد و پیروان زیادی داشات‪.‬‬
‫مردم از گوشه و کنار و مساافتهاای دور باه دیادن او مایآمدناد و از نیروهاای‬
‫معجرهآسای او شگفت زده میشدند‪ .‬آوازهی او در همه جا پیچید و مردم به امیاد‬
‫رسیدن به منافع مادی کنار او ماندند‪.‬‬
‫کنار روستا رودخانهای جریان داشت و در کرانهی دیگر‪ ،‬یک مرشد کامل در یک‬
‫کلبهی بسیار کوچک زندگی میکرد اما از آنجایی که او دست به معجزات نمیزد‪،‬‬
‫تنی چند از او دیدار میکردند‪ .‬او دل مردم را با عشق میرباود و آناان را باه گاام‬
‫برداشت در راه خداوند رهمنون میساخت‪ .‬پس از مادتی شامار پیاروان مرشدد‬
‫افزایش یافت و حسادت بر یوگی چیره شد‪ .‬او آهنگ بدنام کردن مرشد را کرد تا‬
‫مردم از او روی برگردانند‪ .‬روزی او به یک روسپی را فراخواند و به او گفات‪« ،‬بارو‬
‫به کلبهی آن پیرمرد در آن سوی رودخانه و با عشوهگری او را فریفتهی خود ساز‬
‫و او را میگساری و خوردن گوشت وادار و با زیباییات او را شیفته و باه بنادگی‬
‫خود درآور‪ .‬آن زن هرزهی پیرو یوگی به آسانی پذیرفت که بناا بار دساتور رفتاار‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪206‬‬

‫کند‪ .‬آنگاه تنگ غروب‪ ،‬با شراب و کبااب باه دیادن مرشاد کامال رفات و گفات‪:‬‬
‫«سرورم به م فرصت دهید به شما خدمت کانم‪ .‬ما آرزو دارم بارای شاما آواز‬
‫بخوانم‪ ،‬شما را سارگرم کانم و باه شاما غاذا بادهم»‪ .‬مرشاد کامال‪ ،‬هماه چیاز‬
‫میدانست و چون ای بازی خودش بود پذیرفت‪ .‬او با مریدانش نشساته باود و آن‬
‫روسپی او را به میگساری و کباب خوردن وادار داشت و در ای میان‪ ،‬برای مرشد‬
‫میرقدید و آواز میخواند‪ .‬ای در حالی است که در تمامی مدت مرشد لبخند زد‬
‫و خندید و وانمود کرد که سرخوش است و لذت مایبارد‪ .‬روز بعاد‪ ،‬آن زن هارزه‬
‫همه چیز را برای یوگی بازگو کرد و یوگی نیز با گرد آوردن پیاروانش باه نوباهی‬
‫خود چکیدهی تمامی رویداد را برای آنان شرح داد‪ .‬یوگی گفت که خاوب نیسات‬
‫ت کم‬
‫یک پیر دروغی در نزدیکی آنان باشد‪ ،‬زیرا اخالق تمام روستا را منحرف و آنان را‬
‫به فساد میکشد‪ .‬آنگاه شماری زیاد از مردم خشمگی گرد آمدند و پذیرفتند کاه‬
‫مرشد را از روستای خود بیرون رانند‪ .‬بناابرای ‪ ،‬یاوگی ساوار اساب خاود شاد و‬
‫پیروانش او را دنبال کردند‪ .‬آنان در حال گذر از رودخانه بودند که ناگهان اسب در‬
‫وسط رودخانه ایستاد و شروع به ادرار کرد‪.‬‬
‫مرشد از کرانهی دیگر‪ ،‬یوگی را دید و فریاد زد‪« ،‬آهای‪ ،‬چه کار میکنی؟ اساب‬
‫تو دارد آب ای رودخانه را آلوده میکناد»؟ یاوگی خناده سار داد و گفات‪« :‬ای‬
‫پیرمرد احمق! تو گمان میکنی کاه آب رودخاناه باا ادرار اساب‪ ،‬آلاوده و ناپاا‬
‫میگردد»؟ مرشد پاسخ داد‪« ،‬اگر اندکی ادرار‪ ،‬رودخانه را آلوده نمیسازد‪ ،‬چگونه‬
‫یک اقیانوس با اندکی شراب و یک تکه گوشت‪ ،‬ناپاا مایشاود؟ آن دم‪ ،‬یاوگی‬
‫بیدار شد‪ ،‬به اشتباه خود پی برد و تشخیص داد که آن پیرمرد یک مرشاد کامال‬
‫است‪ .‬یوگی بیدرنگ تسلیم او شد و زندگی خود را وق خدمت به مرشد نمود‪.‬‬
‫بابا چنی نتیجه گرفت‪« ،‬خداوند همه چیز اسات؛ یکای اسات و بخاشناشادنی‬
‫است و به چشم او همگان یکسان و برابرند»‪.‬‬
‫‪ 25‬سپتامبر ‪ ،1926‬بابا ساعت ‪ 3‬بعد از ظهر به باالی تپه رفت و غروب ساعت ‪7‬‬
‫به پایی برگشت‪ .‬در درازای ای چهار ساعت‪ ،‬باران به شدت میبارید و هاوا سارد‬
‫‪207‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫شد‪ .‬بابا به خاطر سهل انگاری مندلیها در اجرای دستور باباا مبنای بار پوشایدن‬
‫رخت گرم در چنی آب و هوایی‪ ،‬دستور اکید داد که آنان کت گرم خود را تماام‬
‫شبانه روز حتا هنگامی که به رخت خواب میروناد بپوشاند! اماا پاس از چنادی‬
‫مندلیها از بابا پوزش خواهی کردند و بابا آنان را بخشاید و دساتور خاود را پاس‬
‫گرفت‪ .‬مندلیهای براهم آشپزخانه و امکانات آب جداگاناهی خاود را داشاتند و‬
‫اجازه نمیدادند کسی به آب آشامیدنی آنان دست بزناد‪ .‬باماداد ساپتامبر ‪،1926‬‬
‫مندلی ها تدمیم گرفتند که یک ترتیب برای آب آشامیدنی همگان وجود داشاته‬
‫باشد و از تمایزها دوری شود‪ .‬اما براهم ها آمادگی چنی پیشنهادی را نداشتند با‬
‫امکان فراهم آوردن یک تاسیسات آب برای همگان‪ ،‬دانش آموزان باراهم آمااده‬
‫بودند که راهی خانه شوند‪ .‬از ای رو بابا همگان را گرد آورد تا دیدگاههای خاود را‬
‫بیان کنند‪ .‬آنان به بحث و گفتگویی دراز پرداختند و در پایان‪ ،‬رای گیری شد که‬
‫آیا یک دگرگونی ایجاد شود یا آن که همه چیز را به همان حالتی که هسات رهاا‬
‫کنند‪ .‬نتیجهی آرا‪ ،‬برابر از آب در آمد؛ ‪ 28‬رای موافق و ‪ 28‬رای مخال دگرگونی‪.‬‬
‫همگان روی به بابا آوردند و او رای سرنوشت ساز خود را به نفع هندوهای سانتی‬
‫اعالم کرد و اجازه داد آنان به استفاده از امکانات جداگانه ادامه دهناد‪ .‬آنگااه باباا‬
‫چنی بیان نمود‪:‬‬
‫کسانی که در راه مردمان‪ ،‬فتیر و بینوای طبتات اجتمااعی دیگار ماانع تراشای‬
‫کرده و آنان را وامیدارند که بر خالف اعتتاد و ایمانشان رفتار کنند‪ ،‬نباید تنها بار‬
‫مسئلهی آب آشامیدنی انگشت بگذارند‪ .‬ای تنها موروع آب آشامیدنی نیست؛ ماا‬
‫باید در همهی زمینهها‪ ،‬از جمله خورا ‪ ،‬پوشا ‪ ،‬مذهب‪ ،‬باورها و غیره‪ ،‬همپایه و‬
‫هم تراز باشیم‪ .‬خواه براهم و خواه کسانی از طبتهی اجتماعی «نجسهاا»‪ .‬ایا‬
‫دعوی باید یک بار برای همیشه از میان برداشته شود‪ .‬همگان باید کفنای دوختاه‬
‫شده از کیسهی گونی بپوشند و نمادهای بیرونی مذاهب مربوطاهی خاود را کناار‬
‫بگذارنند‪ .‬بگذارید پارسیها سدره و کشتی‪ ،‬هندوها نخ متدس و مسالمانان ریاش‬
‫گذاشت خود را تر کنند‪ .‬اگر شما آرزو دارید به پیشرفت و بهسازی دام بزنید‪،‬‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪208‬‬

‫آن باید به طور کامل در تماامی زمیناههاا انجاام گیارد‪ ،‬وگرناه خاوب نیسات از‬
‫درماندگی مردمان بیچارهای که به ما پناه آوردهاند سو استفاده کنیم‪ .‬به ای دلیل‪،‬‬
‫اینک ای تجربهی تلییر و دگرگونی را کنار بگذارید و بگذارید کاارهاا باه هماان‬
‫روالی که اکنون هستند پیش بروند‪ .‬پدید آوردن آگاهی از وحدت و یگانگی نسبی‬
‫بی همگان اساسا فراسوی کوشش انسانی است و در زمان مناسب توسط نیروهای‬
‫الهی که فراسوی نیروی بشری است رخ خواهد داد‪.‬‬
‫دوران دید که آن توریحات و بیانات زیبا‪ ،‬فهم مندلیهاای هنادو را عمیاقتار‬
‫نمود و نور آگاهی از یگانگی خداوند در قلب آنان شروع به درخشش کرد‪.‬‬
‫بعدا در آن روز بابا از مندلیها خواست که ای چیستان را حل بکنند‪ « ،‬یک فرد‬
‫ت کم‬
‫به خدا – رسیده چه وجه مشترکی با تک تک ای چیزها دارد‪ :‬یک مادیگرا‪ ،‬یک‬
‫حیوان‪ ،‬کسی که خدا را باور ندارد‪ ،‬یک بچاه و یاک احماق»؟ چاون هایچ کاس‬
‫نتوانست پاسخی بیابد‪ .‬از ای رو بابا خودش توریح داد‪:‬‬
‫دو ت دلواپس مذهب نیستند؛ یک فرد مادیگرا و یک به خدا ‪ -‬رسیده‪.‬‬
‫دو ت دلواپس پول نیستند؛ یک حیوان و یک شخص به خدا – رسیده‪.‬‬
‫دو ت خداوند را پرستش نمیکنند؛ شخدی که خدا را بااور نادارد و یاک فارد‬
‫به خدا ‪ -‬رسیده‪.‬‬
‫دو ت از شهوت آزاد هستند؛ یک بچه و یک فرد به خدا – رسیده‪.‬‬
‫دو ت ‪ ،‬خشم در آنها نیست؛ یک احمق و یک شخص به خدا ‪ -‬رسیده‪.‬‬
‫‪ 29‬سپتامبر‪ ،‬یک مرد هندو که پسرش گم شده بود نزد بابا آمد و باا خاود یاک‬
‫آگهی دستی داشت که توصی پسرش را روی آن چاپ کرده بود‪ .‬گرچه او از تاه‬
‫دل عالقه داشت که پسرش را پیدا کند اما در همی حال میخواسات کاه باباا را‬
‫نیز در بوتهی آزمایش بگذارد‪ .‬او از بابا پرسید‪« ،‬پسرم کجاست و کی او را خاواهم‬
‫یافت»؟ بابا پاسخ داد‪ ،‬پسر تو فردا پیدا خواهد شد و بارای ایا منظاور تاو بایاد‬
‫بیدرنگ راهی شوالپور شوی»؟ آن مرد در آستانهی رفت بود که بابا او را صدا زد‬
‫و با سرزنش گفت‪« ،‬تو فکر میکنی م که هستم؟ اگر مرا یک پیر میانگاری‪ ،‬چه‬
‫‪209‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫نیازی به پرسش است و اگر مرا یک پیشگو میپنداری‪ ،‬دستمزد م کو»؟ آن مرد‬
‫به اشتباه خود اعتراف نمود‪ .‬آنگاه بابا او را راهنمایی کرد که نزد نارایان ماهاراج در‬
‫کدگائون برود و از او دارشان بگیرد‪ .‬بابا همچنی به او پیشنهاد کرد که ساری باه‬
‫مدرسهی مبللی مسیحی بزند و دربارهی پسرش پرس و جو کند‪ .‬در پایاان‪ ،‬باباا‬
‫به او اطمینان بخشید که پسرش را خواهد یافت‪.‬‬
‫روزی شخص دیگری که چهار پسر داشت با همان نیت ناپسند آزمودن بابا نزد او‬
‫آمد و گفت‪« ،‬خواهش میکنم یک فرزند به م مرحمت کنید»‪ .‬مرشد خدا آگاه‪،‬‬
‫دانای کل است اما وانمود کرد که دربارهی چهار پسر او خبر ندارد‪ .‬بابا او را تبر‬
‫کرد و گفت‪« ،‬تویک پسر خواهی داشت»‪ .‬آن مرد در برابار باباا سار فارود آورد و‬
‫وانمود کرد که خرسند است‪ .‬آنگاه در روستای خود به مردم گفت که مهربابا یاک‬
‫حته باز است و تشریح کرد کاه چگوناه آن مرشدد ایرانای را گاول زده و دسات‬
‫انداخته است اما ظرف چند روز‪ ،‬سهتا از پسران او جان سپردند‪ .‬آنگاه او به پیآمد‬
‫شوم و بدشگون آزمودن یک مرشد کامل پی برد و به تلخی و با درد و اندوه توباه‬
‫کرد‪ .‬او مرحمت بابا را برای داشت یک فرزند درخواست کرد و اکنون یک فرزناد‬
‫برایش زنده باقی ماند بود‪.‬‬
‫بعدا‪ ،‬شامگاهان زیر ست آسمان پرستاره‪ ،‬بابا غذای خیلی خوشمزهای را در پرتو‬
‫یک چراغ نفتی برای مندلیها کشید‪ .‬در ای میان‪ ،‬آنان شروع به گفتگو درباارهی‬
‫غذا کردند و موروع به پرخوری براهم ها در بنارس کشیده شد‪ .‬بابا روزگااری را‬
‫که در سال ‪ 1919‬با اوپاسنی ماهاراج به بناارس رفتاه باود باه یااد آورد و بارای‬
‫مندلیها بازگو کرد که هیچ کس جز براهم ها اجازهی ورود به معبد را نداشت و‬
‫برای آن که بتواند وارد معبد شود میبایست لباس خود را عوض کرده و دوهاوتی‬
‫بپوشد و با براهم ها همرنگ شود‪ .‬درون معبد‪ ،‬ماهاراج به جمع براهم هاا گفات‬
‫که به مهربان کرنش کنند و اعالم کرد‪ « ،‬او جاگات نارایان است (پادشاه کائنات)‪،‬‬
‫به پاها او دست بزنید»‪ .‬براهم ها بنا بر دستور ماهاراج رفتار نمودند‪.‬‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪210‬‬

‫در اواخر‪ ،‬سپتامبر‪ ،‬یک میمون پوزه دراز و یک آهو به مهرآباد آورده شدند و بابا‬
‫مسئولیت نگهداری از آنان را به سِیلُر سپرد‪ .‬ای کار مشکلی از آب درآمد‪ ،‬زیرا آن‬
‫میمون فرار میکرد و سِیلُر میبایست ساعتها به جستجوی آن بپردازد‪.‬‬
‫‪ 30‬سپتامبر‪ ،‬بابا از روی شوخی آهو را دادا به معنای تپش و میمون پوزه دراز‬
‫را دوجورا به معنای لرزه نامید‪ .‬ای به خاطر سختیها و فشارهای عدبی باود کاه‬
‫حیوانات برای سِیلُر در بر داشتند‪ .‬آن روز بابا ای داستان را تعری کرد‪:‬‬
‫روزی یک یوگی نزد یک مرشد کامل رفت و از او خواست که چیزی به او نشاان‬
‫دهد‪ ،‬از جمله خداوند‪ ،‬بهشتها و یا آسمانهای آگاهی‪ .‬مرشد به یوگی گفت کاه‬
‫نزد او بایستد و تنها برای یک ساعت نام سیتارام را تکرار کند‪ .‬یوگی ای آزماایش‬
‫ت کم‬
‫را بسیار پیش پا افتاده انگاشت و در ای اندیشه بود کاه ایا آزماون نااچیز چاه‬
‫پاداش بزرگی در بر خواهد داشت‪ .‬ای در حالی است که ماندن در پیشگاه مرشاد‬
‫کامل‪ ،‬بسیار دشوار و عمال امکانپذیر نیست‪ .‬مرشدد ذها او را خواناد و گفات‪،‬‬
‫«بازهم م یک راه سادهتری برایت دارم‪ .‬برو زیر یک درخت برای ‪ 12‬سال بنشی‬
‫و یک روزهی سخت و محکم بگیر‪ .‬آنگاه آنچه را که میخواهی به تو نشان خواهم‬
‫داد»‪ .‬ای پیشنهاد‪ ،‬یوگی را خرسند ساخت‪ ،‬زیرا او اندیشه کارد کاه گرچاه ایا‬
‫آزمون سختتر است اما دست کم آن مطمئنا پاداش خوب و چشامگیری در پای‬
‫خواهد داشت‪ .‬فشردهی ای داستان به معنای ای است که ماندن نزد یک قادیس‬
‫که قابل تشبیه به آتش است‪ ،‬بسیار دشوار میباشد‪ .‬گذشته از ای ‪ ،‬باوجود تدمیم‬
‫قوی در آغاز برای «ماندن» در پیشگاه مرشد به هر قیمتی‪ ،‬فرد احسااس خواهاد‬
‫کرد و مجبور میشود چنانچه مرشد به طور درونای کلیاد را بچرخاناد‪ ،‬در اولای‬
‫فرصت روانه شود‪ ،‬هرچند که او به طور بیرونی برای نگاه داشات شاخص تمایال‬
‫نشان دهد‪.‬‬
‫ظهر جمعه ‪ 1‬اکتبر ‪ ،1926‬نشست ویژهی مندلیها برگزار شد و برای نخساتی‬
‫بار بابا اشاره به پایان بخشیدن به تمامی فعالیتها در مهرآباد کرد‪ .‬دلیل او ممک‬
‫است در پیوند با کار روحانیاش بوده و یا آن که هشداری به مندلیها برای دقات‬
‫‪211‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫بیشتر در انجام وظیفههایشان باشد‪ .‬بابا آشکارا دلآزرده بود هنگامی که بیان کرد‪،‬‬
‫«م از خلق و خوی مندلیها؛ از دوست داشت ها و دوست نداشت هایشاان و باا‬
‫توریحات درازی که باید بنویسم به ستوه آمدهام»‪ .‬بابا آنگاه ارجون‪ ،‬بهارامجای و‬
‫پادری را به خاطر سستی و بیعالقگی در انجام وظیفههایشان توبیخ کرد‪ .‬پاس از‬
‫یک گفتگوی دراز‪ ،‬مندلیها آرزوی خود را برای ماندن در مهرآباد‪ ،‬به طور روشا‬
‫برای بابا بیان کردند‪ .‬از ای رو‪ ،‬موروع تر مهرآباد به طور موقات کناار گذاشاته‬
‫شد‪ .‬بابا بعدا دربارهی مهرآباد چنی گفت‪« ،‬ای مکاان مهامتاری اسات و بارای‬
‫کسانی که در راه روحانی قرار دارند بهتری جاست‪ .‬باوجود آن که بارای کارهاایم‬
‫به مکانهای گوناگون سفر میکنم اما برگشت به اینجا همیشه بهتری کار است‪.‬‬
‫بعد از ظهر‪ ،‬موقع نوشیدن چای‪ ،‬بابا دربارهی ترس‪ ،‬چنی بیان نمود‪:‬‬
‫از هیچ کس و هیچ چیاز نترساید و همیشاه کاار درسات را انجاام دهیاد‪ ،‬اگار‬
‫وجدانتان آن را میپذیرد‪ .‬هرگز از خدواند نهراسید‪ ،‬چون اگر از او بیمنا باشاید‬
‫چگونه میتوانید به او مهر ورزید؟هرگز از خودی حتیتیتان نترسید‪ ،‬زیرا خاودی‬
‫حتیتی هرگز مستتل و جدا از شما نیست‪ .‬شما خودتان خودی حتیتای هساتید‪،‬‬
‫یعنی جانان‪ ،‬یزدان‪ ،‬اهلل و یا پارامِشوار‪ .‬از ای رو‪ ،‬ترسیدن از او دلیلی ندارد‪.‬‬
‫از دنیا و تجسمهایش یعنی مایا بهراسید‪ .‬دنیای مادی بر آرزوها و امیاال اساتوار‬
‫است‪ ،‬یعنی امیال خشم و شهوت و حر ‪ .‬از ای ها بترسید و تا حد ممک خود را‬
‫از ای امیال دور نگه دارید‪ .‬آیا به راستی مردم از خداوند میترساند؟ ناه! آناان از‬
‫خطر رفت به جهنم میهراسند‪ ،‬جایی که چنانچه کردارشان نیک نباشد‪ ،‬خداوند‬
‫آنان را در آن قرار میدهد‪ .‬به روش مشابه‪ ،‬آیا دانشآموزان از ارجون میترسند یا‬
‫چوبدستیاش‪ .‬البته چوبدستی‪ .‬زیرا ارجون عمال با بچهها بازی میکند و آنان نیاز‬
‫گهگاه از روی میل با او بازی میکنند‪.‬‬
‫دو روز بعد‪ ،‬بابا به مندلیها دستور داد که تا سااعت ‪ 10‬باماداد تماام وساایل و‬
‫اثاث خود را از مکان (اقامتگاه) بیرون ببرند و زیر نور آفتاب قرار دهند تا سااس و‬
‫حشرات دیگر را دور سازند‪ .‬آنگاه پاندوبا ساختمان را سمپاشی کرد‪ .‬ای در حاالی‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪212‬‬

‫است که وسایل آنان که محوطه را باه یاک باازار عجیاب و غریاب درآورده باود‪،‬‬
‫سراسر روز بیرون زیر نور آفتاب قرار داشت‪ .‬مندلیها همه وسایل خود را سااعت‬
‫‪ 3‬بعد از ظهر به درون «مکان» بردند‪ .‬پنج شنبه ‪ 7‬اکتبر‪ ،‬در گرماگرم گفتگو میان‬
‫مندلیها فردی از بابا پرسید‪« ،‬چرا خداوند‪ ،‬همهی ای چیزها را آفرید»‪ .‬بابا پاسخ‬
‫داد‪« ،‬آن به طور خودکار آغاز گردید‪ .‬در ابتدا تنها خداوناد باود و ناه هایچ چیاز‬
‫دیگر‪ .‬در خداوند همه چیز وجود داشت؛ تجربه دانش‪ ،‬نیرو و هستی‪ .‬اما او آگاهی‬
‫نداشت که خداوند است‪ .‬تمامی ای زحماتهاا و دردسارهاا کاه پیراماون خاود‬
‫میبینید برای به دست آوردن آن آگاهی میباشد»!‬
‫عدر‪ ،‬گروهی کوچکی از کارمنادان پرانارژی و مشاتاق ساواراج ‪( swaraj‬اعضاای‬
‫ت کم‬
‫حزب استتالل هند) از جمله شیورام پارانجاپه که روزناماه نگااری ناامی و یاک‬
‫انتالبی آزادیخواه بود از راه رسایدند‪ .‬آناان مشاتاقانه خواهاان باه دسات آوردن‬
‫پشتیبانی بابا در راستای اهداف خود بودند‪ .‬بابا توریح داد‪« ،‬سیاست چیست‪ ،‬جز‬
‫ریاکاری و تتلب؟ هرقدر که اندیشه و دیدگاه شما پا و بیریا باشد‪ ،‬با ای حاال‬
‫باید بر اساس باورها و ایدئولوژیهای حزب رفتار کنید و بارها ندای وجدان را زیار‬
‫پا بگذارید و بدی سان برای اعمال و رفتار خاود وابساته باه دیگاران باشاید کاه‬
‫یکسره در تضاد با اصل اساسی حتیتت قرار دارد»‪ .‬یکی از کارمندان پرسید‪« ،‬آیاا‬
‫هند به خودگردانی دست خواهد یافت‪ ،‬اگر چنی است کی»؟ بابا پرسید‪« ،‬منظور‬
‫شما از خودگردانی چیست»؟ مرد پاسخ داد‪ « ،‬استتالل از بریتانیا»‪ .‬بابا روی لاوح‬
‫دستی خود نوشت‪« ،‬اگر منظور شما از خودگردانی‪ ،‬دستیابی باه حقیقدت اسات‪،‬‬
‫آن‪ ،‬یعنی استتالل روحانی‪ ،‬پیش از ای حق و دارایی همگان است‪ .‬اما در پیوند با‬
‫استتالل سیاسی‪ ،‬بیتردید کشور هند آن را در آینده به دست خواهد آورد‪ .‬نگران‬
‫آن نباشید‪ .‬استتالل سیاسی را میتوان به آسانی به دست آورد اماا دساتیابی باه‬
‫استتالل حتیتی روحانی‪ ،‬بسیار دشوار میباشد‪ .‬پند و اندرز م به شما ای اسات‪:‬‬
‫«حتیتت را بجویید که به شما مسرت و شادی ابدی و دانش حتیتی را میبخشد‬
‫و شما را توانمند می ساازد کاه آگااهی دیگاران را نیاز بااال بکشاید و آناان را از‬
‫‪213‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫درگیریها و گرههای دنیوی آزاد سازید»‪ .‬آنگاه باباا پیشاگویی کارد‪« ،‬ظارف ‪10‬‬
‫سال هند از آزادی شگفتآوری بهرهمند خواهد شد»‪.‬‬
‫آن شامگاه از ساعت ‪ 9‬تا نیمه شب‪ ،‬مردان یک نمایش کمدی به عناوان دنیاای‬
‫خودخواه‪ ،‬به بازیگری‪ ،‬رستم‪ ،‬پادری‪ ،‬پندو‪ ،‬موهان و سید‪ .‬به اجرا درآوردند‪ .‬پاس‬
‫از نمایش چند ت سخنرانی کردند و سرانجام یک برنامهی رقص نیز توسط پنادو‬
‫و سِیلُر اجرا شد‪ .‬بنا بر برنامهای که بابا پیشتر اعالم کرده بود‪ ،‬او دوباره روزه را در‬
‫‪ 8‬اکتبر ‪ ،1926‬آغاز کرد و از فعالیتهایش در مهرآباد کاست‪ .‬بابا به تنهایی و دور‬
‫از همگان در نتطهای نزدیک ساختمان مدرسه مینشست و در تماام روز جاز آب‬
‫چیزی مدرف نمیکرد‪ .‬روز بعد‪ ،‬بابا روزهی خود را اداماه داد و غاروب تنهاا یاک‬
‫فنجان شیر و آب نوشید‪ .‬روزهای دوشنبه‪ ،‬سه شنبه و جمعه‪ ،‬ویژهی مندلیها بود‬
‫که کریکت بازی کنند و شنبهها و یکشنبهها‪ ،‬اختدا به پسرها داشات‪ .‬در ایا‬
‫میان‪ ،‬بابا خود را از تمام آن فعالیتها دور نگاه داشته و به ماندن نزدیک مدرساه‬
‫ادامه داد‪ .‬آن روز بابا از ای که تابلو اعالمیهها و جدول برناماههاا کثیا هساتند‬
‫دلز ده شد و چانجی را راهنمایی کرد که از سوی او‪ ،‬آموزگااران‪ ،‬داناش آماوزان و‬
‫فعالیت های مدرسه را سرپرستی کند‪ .‬روز بعاد‪ ،‬باماداد یکشانبه ‪ 10‬اکتبار‪ ،‬باباا‬
‫دوباره از مندلیها رنجیده شد‪ ،‬زیرا گرچه به آنان دستور داده بود که هر یکشانبه‬
‫رختخوابهای خود را در آفتاب په کنند تا ساس و دیگر حشرات را دور ساازند‬
‫امااا چنااد ت ا از آنااان در فرمااانبرداری از دسااتور بابااا سااهلانگاااری کاارده و از‬
‫ای رو‪ ،‬بابا بر آن شد که آنان را تنبیه کند و با چوبدستی به ک دست بهرامجی و‬
‫دیگر کسانی زد که از دستورش سرپیچی کرده بودند‪ .‬سپس کسانی که چوب ک‬
‫دستشان خورده بود به بابا شکایت کردند که به ناحق تنبیه شده‪ ،‬زیرا بهرامجای‬
‫دستور بابا را به آنان رسانده بود‪ .‬بنابرای بابا در ساعت ‪ 11‬بامداد نشستی برگازار‬
‫کرد و ای بیانیه را صادر نمود‪:‬‬
‫پس از ای رویداد‪ ،‬فعالیتها در مهرآباد به روش زیر جریان خواهاد یافات‪ :‬اگار‬
‫اشتباهی از هر یک از مندلیها در اجرای وظیفههایش سر بزند‪ ،‬افزودن بار چاوب‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪214‬‬

‫زدن او‪ ،‬خود را نیز ‪ 10‬بار چوب خواهم زد‪ .‬طبیعی است که شاما ایا را دوسات‬
‫ندارید‪ .‬پس جدیت الزم در پیروی از دساتوراتم را باه یااد داشاته باشاید‪ .‬ایناک‬
‫دیدگاه خود را آشکارا و بیپرده در بارهی چهار پیشنهاد زیر بیان نمایید‪.‬‬
‫‪ -1‬یا از روی وفاداری به فرامینم و بدون هیچ عاذر و بهاناهای‪ ،‬فعالیاتهاا را در‬
‫مهرآباد ادامه دهید و یا از همهی کارها دست بکشیم و یک بار بارای همیشاه باه‬
‫اقامتمان در ای مکان پایان بخشیم‪.‬‬
‫‪ -2‬در صورتی که شاما باه پیشانهادی کاه در بااال آماده موافاق نیساتید‪ ،‬آیاا‬
‫میپذیرید که در چهار ماه آینده با م باشید و به همان دشواری مرحلهی یوگای‬
‫کار سخت‪ ،‬زحمت بکشید؟ باه یااد داشاته باشاید‪ ،‬شاما وادار خواهیاد شاد کاه‬
‫ت کم‬
‫کوچکتری تجربههای تلخ و دردنا را پشت سر بگذارید و در ایا میاان‪ ،‬باا بار‬
‫روال معمول چیزی از م دریافت نخواهید کرد جز رخت و غذا‪.‬‬
‫‪ -3‬به عنوان یک گزینهی جایگزی ‪ ،‬آیا شما ترجیح میدهید که به خانههایتاان‬
‫برگردید‪ ،‬کاری برای خود دست و پا کنید و شلل خود را از سر بگیریاد؟ در ایا‬
‫صورت‪ ،‬ممک است م با تنی چند از مندلیهایی که برمیگزینم به کشاورهاای‬
‫بیگانه سفر کنیم‪.‬‬
‫‪ -4‬و یا آن که شما مرا در یک سافر همراهای مایکنیاد و باا گادایی‪ ،‬خاورد و‬
‫خورا خود را به دست می آورید‪.‬‬
‫آنگاه بحث درازی درگرفت و مندلیها به بابا التماس کردند که کوتااهی آناان را‬
‫ببخشد و اجازه دهد که کارها همان طوری که هست پایش بروناد‪ .‬باباا دگار باار‬
‫تاکید کرد‪« ،‬بکوشید که از م فرمانبرداری کنید و دست از دامنم برندارید‪ .‬م از‬
‫دیدن شکسته شدن دستوراتم به طور پیاپی‪ ،‬خساته شادهام‪ .‬آن مارا درد و رناج‬
‫میدهد‪ .‬مندلیها پذیرفتناد و گفتناد‪« :‬ماا نهایات تاالش خاود را در پیاروی از‬
‫دستورات شما به کار خواهیم بارد و آماادهایام هرگوناه تنبیهای را کاه پایآماد‬
‫اشتباهات و خطاهای ما باشد بپاذیریم»‪ .‬باباا دگرباار هشادار داد‪« ،‬شاما بایاد باا‬
‫سختیها و مشالت زیادی دست و پنجه نارم کنیاد‪ .‬سارهاا و دلهاای شاما باه‬
‫‪215‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫چرخش خواهد افتاد و شما گیج و سردرگم خواهید شد»‪ .‬مندلیها گفتند‪« ،‬مهم‬
‫نیست؛ ما میکوشیم که خود را کنترل کنیم‪ .‬ما با شما خواهیم ماناد‪ ،‬گذشاته از‬
‫ای که چه پیش آید»‪ .‬بابا نتیجه گرفت‪ « ،‬بسایار خاوب‪ ،‬مشاکلی نیسات»‪ .‬باباا‬
‫سپس یک اصطالح گوجراتی را بیان نمود‪ « ،‬مراقب باش که پاهایات باا تاو فارار‬
‫نکنند و تو را به تر مهرآبااد را وا ندارناد»‪ .‬آنگااه درباارهی آن چهاار پیشانهاد‬
‫رایگیری شد؛ ‪ 22‬ت از مندلیها موافق رفت باه سافر و گادایی بارای خاورد و‬
‫خورا شدند؛ ‪ 17‬ت از گزینهی دوم‪ ،‬چهاار مااه یوگاای کاار ساخت پشاتیبانی‬
‫کردند و تنها ‪ 5‬ت ترجیح دادند که به خانه برگردند و کاری برای خود دست و پا‬
‫کنند‪.‬‬
‫هنگامی که از ‪ 44‬ت مندلی با رای گیری پرسش شد که آیا مایلناد طباق روال‬
‫معمول در مهرآباد ادامه دهند و یا آنجا را تر کنند‪ ،‬بیشتر آنان رای باه مانادن‬
‫دادند‪ .‬بدی سان تعیی شد که همه چیز مانند گذشته پیش برود اما باباا بار ایا‬
‫عتیده بود که چاون از تماامی فعالیاتهاا در مهرآبااد باه دالیال روحاانی خاود‬
‫کنارهگیری کرده‪ ،‬پسندیده است که شخدی را به جای خود برگمارد تا باه اماور‬
‫روزمره رسیدگی کند و همچنی اطمیناان یاباد کاه از دساتوراتش فرماانبرداری‬
‫میشود‪ .‬رستم‪ ،‬بهرامجی و گستاجی نامزد ای پسات شادند‪ .‬پاس از رایگیاری‪،‬‬
‫رستم ‪ 17‬آرا به دست آورد و بهرامجی و گوستاجی هار کادام ‪ 4‬رای‪ .‬رساتم باه‬
‫ریاست تمام بخشها برگزیده شد و بارا صاحب (رئیس کل) نام گرفت و اختیار تام‬
‫به او داده شد که در همهی امور تدمیم گیاری کناد و از روی وفااداری‪ ،‬تماامی‬
‫قوانی و مترارتی را که توسط بابا پایهگذاری شده به اجرا درآورد‪ .‬در ایا میاان‪،‬‬
‫باوجود تمام تدمیمهای توافق شده‪ ،‬یک نشست دیگر در سااعت ‪ 2‬بعاد از ظهار‬
‫برگزار گردید و از همگان پرسیده شد که آیا ترجیح میدهند که باه شایراز سافر‬
‫کنند و یا به رانگون در برمه! بابا بیان نمود که ممک است با هفت مارد برگزیاده‬
‫به هر یک از دو مکان سفر کند‪ .‬اما هنگامی که شمار زیادی از مردان آرزوی خود‬
‫را برای همسفر شدن با بابا بیان نمودند‪ ،‬از آنان نام نویسی شد‪.‬‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪216‬‬

‫‪ 30‬مرد آمادهی راهی شدن با بابا بودند و پس از رای گیری که به کدامی شهر‬
‫سفر کنند‪ 20 ،‬ت شیراز و ‪ 10‬ت رانگون را برگزیدناد‪ .‬اماا هنگاامی کاه دگرباار‬
‫پرسیده شد که درمهرآباد بمانند یا راهی سفر شوند همهی مردان به طاور قااطع‬
‫رای به ماندن در مهرآباد دادند‪ .‬بابا چنی نتیجهگیری کرد‪« ،‬بگذارید دسات کام‬
‫‪ 10‬روز صبر کنیم تا ببینیم کارها با مدیریت نو‪ ،‬چگونه پیش میروند»‪ .‬روز بعاد‪،‬‬
‫هنگامی که بابا کنار دونی نشسته بود یک وعده غذا صرف کرد و متداری از آن را‬
‫به عنوان پراساد به چانجی داد‪ .‬بابا سپس از او یادداشتهایی را کاه باه تاازگی از‬
‫بیانات و توریحاتش نوشته بود خواست‪ .‬بابا آنها را خواند و تدحیح کرد و ‪ 9‬روز‬
‫بعد به چانچی پس داد‪ .‬چانجی از بابا اجازهی تایپ کردن دست نوشتهها را گرفت‬
‫ت کم‬
‫و بابا به او اجازه داد‪ .‬پس از آن‪ ،‬بابا یک مسابتهی کریکت را بی مندلیهاا داوری‬
‫کرد‪.‬‬
‫تا ای مدت‪ ،‬بابا در درازای روز کتاب خود را در کابی ِ جعبه ‪ -‬شاکل‪ ،‬در ساای‬
‫مینوشت و شامگاهان در میز ‪ -‬کابی به نگارش ادامه مایداد‪ .‬اماا در ‪ 12‬اکتبار‪،‬‬
‫بابا دوباره تدمیم گرفت که به تانک آب در باالی تپه جا به جا شود و خاطر نشان‬
‫کرد که ای برای انجام یک کار خا ‪ ،‬به مادت ‪ 100‬روز اسات‪ .‬داناشآماوزان و‬
‫مندلیها‪ ،‬ساعت ‪ 8:30‬شب‪ ،‬بابا را در یک حرکت دسته جمعی به باالی تپه بردند‬
‫و پس از خواندن باجان‪ ،‬چای سرو شد‪ .‬بابا بیان نمود که پس از یک هفتاه بارای‬
‫‪ 100‬روز از صرف هرگونه غذا دست خواهد کشید و در نتیجه به اندازهای الغار و‬
‫رعی خواهد شد که به پوست و استخوان درخواهد آمد‪ .‬بابا دگربار تاکیاد کارد‪،‬‬
‫«در مرحلهی پایانی روزه‪ ،‬م برای ‪ 70‬ساعت‪ ،‬مرده به نظر خواهم رسید اما پس‬
‫از آن‪ ،‬م دوباره جان خواهم گرفت و نه تنها شروع به غذا خوردن خاواهم کارد‪،‬‬
‫بلکه لب به سخ نیز خواهم گشود و با شکست سکوتم‪ ،‬آشکارسازی کاار درونای‬
‫م پدید خواهد آمد که به زیر و رو شدن جهان دام خواهد زد»‪.‬‬
‫در سال ‪ ،1926‬به خاطر بارش کم باران و شمار زیاد ساکنی مهرآبااد‪ ،‬آناان باا‬
‫مشکل بزرگِ کمبود آب رو به رو شده بودند‪ .‬رستم از بابا اجازه گرفت که یک چاه‬
‫‪217‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫دیگر نزدیک راه آه بکنند و بابا اجازه داد‪ .‬او برای یافت مکانی مناسب‪ ،‬از چناد‬
‫کارشناس و شخدی که با در دست داشات یاک وسایله مایتواناد محال آب را‬
‫پیشگویی کند‪ ،‬کمک گرفت‪ .‬کار کندن چااه در نزدیکای خطاو راه آها آغااز‬
‫گردید و باوجود آن که در عمق هم زیاد فرو رفتند اماا نتوانساتند باه آب دسات‬
‫یابند‪ .‬بابا دربارهی کمبود شدید آب به تلخی بیان نمود‪« :‬ایا تنااقض را ببینیاد‪،‬‬
‫هنگامی که بیگانگان برای دارشان ما مایآیناد باا مرحمات ما ‪ ،‬آرزوهایشاان‬
‫برآورده میشود‪ .‬حتا چاههای آنان‪ ،‬با خواست لط و نظر م ‪ ،‬پرآب میگردد‪ .‬اما‬
‫در مهرآباد هر سه چاه با کمبود آب رو به روست»‪ .‬بابا سپس داستان مرشد کامل‬
‫خواجه صاحب چیستی اهل اجمر را برای مندلیها بازگو کرد که سالیان دراز زیار‬
‫یک درخت نشست‪ .‬او سپس چنی نتیجه گرفت‪« ،‬آن درخت نه تنها از ثمر افتاد‪،‬‬
‫بلکه پژمرده و خشکیده شد»‪.‬‬
‫در آن روزگار‪ ،‬یکی از کشاورزان روستایی در نزدیکی مهرآباد‪ ،‬با اندوه و پریشانی‬
‫نزد بابا آمد‪ .‬هنگامی که بابا دلیل گرفته بودن او را پرسید‪ ،‬مارد روساتایی پاساخ‬
‫داد‪« ،‬م مرد بسیار فتیری هستم که یک قطعه زمی کوچک دارم اما باه خااطر‬
‫کمبود آب نمیتوانم آن را زیر کشت ببرم‪ .‬م برای کندن چاه پول وام گرفتم اما‬
‫به آب نرسیدم و اینک در تنگنای بسیار دشواری قرار دارم»‪ .‬بابا پرسید‪« ،‬تاو چاه‬
‫ماایخااواهی»؟ روسااتایی پاسااخ داد‪« ،‬شااما یااک بزرگواریااد‪ ،‬م ا آمااادهام کااه‬
‫از شما در خواست آب کنم‪ .‬اگر م به آب برسم مشکالتم از بای خواهناد رفات‪.‬‬
‫م ایمان کامل دارم که شما ای لط و بخشش را در حق م خواهید کرد»‪.‬‬
‫بابا پرسد‪« ،‬تا چه اندازه پایی رفتی»؟ مرد پاسخ داد‪ 15« ،‬متر»‪ .‬بابا گفت‪« :‬باه‬
‫کندن ادامه بده و سه متر دیگر پایی برو‪ ،‬خدا بزرگ است؛ او به تو کمک خواهاد‬
‫کرد»‪ .‬مرد روستایی‪ ،‬خرسند از پند و اندرز بابا روانه شد‪ .‬آنگاه باباا باه منادلیهاا‬
‫گفت‪ « :‬امروز م اشتباه بزرگی کردم و نمیدانم چگونه آن را انجام دادم! م باه‬
‫آن مرد گفتم که سه متر دیگر بکند‪ ،‬اگر به آب نرسد چه خواهد شد؟ او ایماانش‬
‫به م و خداوند سست خواهد شد‪ .‬در اینجا شما در حال کندن هساتید و آب در‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪218‬‬

‫چاه م پیدا نشده است‪ .‬آنگاه او چگونه آب باه دسات خواهاد آورد؟ اماروز یاک‬
‫اشتباه جدی از م سار زد»‪ .‬پاس از یاک هفتاه‪ ،‬آن مارد باه هماراه شاماری از‬
‫روستاییان دیگر با در دست داشت تمام وسایل اجارای پوجاا و آرتای باباا‪ ،‬از راه‬
‫رسیدند‪ .‬آن مرد بسیار سرخوش به نظر میرسید‪ .‬هنگامی که بابا علات شاادمانی‬
‫زیاد او را جویا شد‪ ،‬مرد پاساخ داد‪« ،‬باا لطا و مرحمات شاما‪ ،‬در چااه باه آب‬
‫رسیدیم»‪ .‬او آرتی بابا را به جا آورد و حلتهی گل به گردن باباا نهااد‪ .‬پاس از آن‪،‬‬
‫بابا بی همهی روستاییان پراساد پخش کرد و آنان در حالی که سرود ساتایش او‬
‫را میخواندند‪ ،‬مهرآباد را تر کردند‪.‬‬
‫بابا به مندلیها گفت‪« ،‬باور کنید‪ ،‬م حتیتت را به شما مایگاویم‪ .‬ما کااری‬
‫ت کم‬
‫نکردم‪ .‬ایمان آن مرد بود که او را به آب رساند»‪ .‬شنیدن ای سخنان برای رساتم‬
‫سخت بود و پرسید‪« ،‬پاس ماا چای؟ ماا نیاز داریام چااه مایکنایم اماا باه آب‬
‫نمیرسیم»! بابا پاسخ داد‪« ،‬م خداوند هستم و از تو خواستم که برای ما یاک‬
‫چاه آب بکنی‪ .‬برای داشت ایمان‪ ،‬باید کسی وجاود داشاته باشاد کاه ما باه او‬
‫پیمان ببندم‪ .‬اما م تنها هستم؛ کسی جز م وجود ندارد‪ .‬م میدانم که ایماان‬
‫چاره ساز است اما باید کسی وجود داشته باشد که م به او ایمان ببخشام و ما‬
‫کسی را ندارم؛ به ای دلیل شما به آب نمیرسید»‪ .‬رستم گفت‪« ،‬اما ماا باه شاما‬
‫ایمان داریم‪ ،‬پس چرا ما آب پیدا نمیکنیم»؟ باباا پاساخ داد‪« ،‬ما درباارهی آن‬
‫چیزی نمیدانم اما تا ای اندازه میدانم‪ :‬آن روستایی به خااطر ایماانش آب پیادا‬
‫کرد‪ .‬م برای او کاری نکردم»‪ .‬بابا ای سخنان را بارها و بارها تکرار کارد کاه باه‬
‫رنجیده شدن رستم دام زد‪ .‬رستم به بحث و جدل پرداخت و گفت‪ « ،‬ماندن باا‬
‫شما بیفایده است‪ .‬از قرار معلوم شما گمان میکنید که ما به شما ایماان ناداریم‪.‬‬
‫ما از شام تا بام با شما هستیم اما به نظر میرسد که ایمان نداریم‪ ،‬در حالی که آن‬
‫روستایی که تازه از راه میرسد‪ ،‬چنان ایمان محکمی دارد که به آب برسد»‪.‬‬
‫بابا خاموشانه و با دهان بسته خندید و سپس توریح داد‪« ،‬شما در نمیکنید‪.‬‬
‫آن مرد برای آب آمد‪ .‬باه بیاان دیگار‪ ،‬ایماان او در گارو آب باود‪ .‬اگار او باه آب‬
‫‪219‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫نمیرسید‪ ،‬به مردم میگفت‪« ،‬مهربابا به م گفت ‪ 3‬متر بکنم و م انجام دادم اما‬
‫آب پیدا نکردم‪ .‬رفت پیش او‪ ،‬چیزی جز هدر دادن پول و وقت انارژی نباود و او‬
‫مرا گول زد»‪ .‬در ادامه بابا گفت‪« ،‬اما شما اینجا هستید و ایمان شما در گرو هایچ‬
‫چیز نیست‪ .‬خواه شما به آب برسید یا نه؛ خواه آرزوهای شما برآورده شود‪ ،‬یا ناه‪،‬‬
‫ایمان شما یکسان باقی میماند‪ .‬از ای رو‪ ،‬ایمان شما به م پیوند خاورده اسات و‬
‫نه هیچ چیز دیگر‪ .‬بنابرای میتوانم به شما اعتماد کنم‪ ،‬در حالی که نمیتوانم باه‬
‫آن مرد که تنها برای آب آمد اعتماد کنم‪ .‬شاما باه راساتی چاه قادر ساعادتمند‬
‫هستید که م میتوانم به شما اعتماد کنم‪ .‬اماا اگار شاما مایخواهیاد مانناد او‬
‫باشید‪ ،‬به آب خواهید رسید‪ .‬تدامیم بگیریاد کاه شاما آب مایخواهیاد یاا مارا‬
‫میخواهید»‪ .‬مندلیها با شنیدن ای بیانات‪ ،‬احساس خرسندی کردند‪ .‬آنگااه باباا‬
‫چنی نتیجهگیری کرد‪ « ،‬حتا اگر م جلو شما لخت و برهنه به پایکوبی بپردازم‪،‬‬
‫ایمان شما به م محکم و استوار باقی خواهد ماند‪ ،‬زیرا شما مرا به عنوان خداوند‬
‫پذیرفتهاید‪ .‬ایمان آن روستایی بر اساس بت و خدای امید بود و خداوند امید او را‬
‫برآورده ساخت زیرا دلش برای او سوخت‪ .‬خداوند برای شما نیز دلسوزی دارد اماا‬
‫شما را به صورت گوشت ریز ریز درمیآورد! م شما را اینجا نگاه نداشتهام که بت‬
‫امیدهای شما را برآورده سازم‪ ،‬بلکه آن بت را شکسته و خرد کنم»‪.‬‬
‫از زمانی که بابا برای استراحت و خلوت به اتاق غربای تاناک آب در بااالی تپاه‬
‫میرفت‪ ،‬برنامهی جدیدش ای بود که هر بعد از ظهر به پاایی تپاه آیاد و کناار‬
‫دونی بنشیند و از آنجا فعالیتهای مهرآباد را بررسی کند‪ .‬چنی دیده شاده باود‬
‫که هنگام باال و پایی رفت از تپه‪ ،‬بابا در درازای راه‪ ،‬دو یا سه بار توق کوتااهی‬
‫کرده و به روشی متمایز و مشخص رفتار میکند‪ .‬گاه و بیگاه او باه زمای چشام‬
‫میدوخت و گهگاه روی خا نتشهایی را میکشید و یا ای که فتط میایستاد و‬
‫به دور دست مینگریست‪ ،‬انگار اندیشههایش فرسنگها دور و در دور دست سایر‬
‫میکرد‪ .‬دوران توریح میدهد‪« :‬بابا قطب بود‪ ،‬محور و نتطاهی اتکاای آفارینش‪.‬‬
‫از ای رو تک تک کردار بیرونی او‪ ،‬بازتاب کار درونی‪ ،‬روحانی و ناپیدای او به شمار‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪220‬‬

‫ماایآمااد‪ .‬اوتااار بااار مساائولیت‬


‫برنامهریزی سرنوشت عاالم را باه‬
‫دوش میگیرد و هامگاام باا آن‬
‫مساائولیت‪ ،‬زجاار و درد روحااانی‬
‫رقاام خااورده اساات کااه او بایااد‬
‫هنگام کار در متایس جهانی‪ ،‬باه‬
‫جااان بخاارد‪ .‬آن زجاار در اکتباار‬
‫‪ ،1926‬هنگامی که بابا شامگاهان‬
‫اسااتراحت کاارده بااود‪ ،‬آشااکار‬
‫ت کم‬
‫گردید‪ .‬ادی برای چند ساعت نزد‬
‫بابا کشیک شامگاهی داشات کاه‬
‫در درازای آن میبایسات پاهاای‬
‫بابااا را ماساااژ بدهااد‪ .‬یکاای از‬
‫شامگاهان هنگام کشیک شابانه‪،‬‬
‫ادی گواه بر اشک ریخت خاموشانهی بابا بود‪ .‬ادی هیچ چیز نگفت و در ای میان‪،‬‬
‫بابا گریست و در حتیتت اشک از گونههایش جاری شد‪ .‬یک شاب دیگار‪ ،‬هنگاام‬
‫نگهبانی‪ ،‬بابا از ادی خواست که از ماساژ دادن پاهای او دست بکشاد‪ .‬ناگهاان درد‬
‫بر بابا چیره شد به طوری که او نتوانست بنشایند و بایساتد‪ .‬باباا روی سانگفرش‬
‫اتاق‪ ،‬دراز کشیده و از درد و رنج شدید به خود مایپیچیاد‪ .‬عارق از پیشاانی باباا‬
‫جاری و دست و پاهایش سرد شد‪ .‬ای وراعیت بارای ‪ 20‬دقیتاه اداماه یافات و‬
‫تحمل تماشای آنچه جلو چشمان ادی رخ میداد‪ ،‬تتریبا برایش امکان پذیر نباود‪.‬‬
‫او نمیدانست که برای آرامش بخشیدن به بابا چه کااری بایاد انجاام دهاد‪ .‬ادی‪،‬‬
‫عرق پیشانی بابا را پا کرد و اندکی بعد‪ ،‬بابا سرش را روی زانوی ادی گذاشت و‬
‫بیحرکت دراز کشید‪ .‬بعدا بابا به ادی گفت‪« :‬امروز تو گواه بودی و و نشاانههاای‬
‫فراوانی را از ای که معنای زجر جهانی م چیست به تماشا نشستی»!‬
‫‪221‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫‪ 16‬اکتبر‪ ،‬روز داسارا جشنوارهی هندو بود اما آن روز با فرخندگی آغاز نگردیاد‪،‬‬
‫زیرا بابا نشستی را برگزار کرد و بیتدبیری و مدیریت نادرست مدرساه را باه درازا‬
‫مورد بحث قرار داد‪ .‬او به ناهنجاریهایی که به تازگی رخ داده بود اشااره کارد‪ ،‬از‬
‫جمله زد و خوردی که بی شماری از دانش آموزان در گرفتاه‪ ،‬زیارا کسای بارای‬
‫کنترل کردن آنان حضور نداشت‪ .‬باباا‪ ،‬رساتم را ترغیاب نماود کاه فعالیاتهاای‬
‫مهرآباد را به همان دقت و موشکافانه سرپرستی کند که او خودش انجام میداد‪.‬‬
‫بابا به مندلیها هشدار داد‪« ،‬اگر خبر چنی بدرفتاریهایی دوباره به گاوش ما‬
‫برسد‪ ،‬منتظر یک نشست و یا همایش دیگر نخواهم شد و همهی فعالیتهاا را در‬
‫مهرآباد متوق خواهم کرد‪ .‬اگر شما خسته شده و یا به تناگ آمادهایاد‪ ،‬لاب باه‬
‫سخ بگشایید و م درب بیمارستان‪ ،‬مدرسه‪ ،‬دارامشااال و هماه چیاز را خاواهم‬
‫بست»! ارجون‪ ،‬ویشنو و گوستاجی برای پاسخ دادن به برخی پرسشها فراخواناده‬
‫شدند‪ .‬سپس بابا آنان را بخشید اما با لحنی جدی گفت‪« ،‬ای آخری بااری اسات‬
‫که به شما هشدار میدهم»‪ .‬آن روز مدرسه تعطیل شد و بچاههاا هااکی میادانی‬
‫بازی کردند‪ .‬بعد از ظهر‪ ،‬بابا را استحمام و مراسم پوجا و آرتای او در ساای درباار‬
‫برگزار شد‪ .‬زال چندی عکس از بابا گرفت‪ ،‬سپس بابا به باغچهی نزدیک جوپادی‬
‫خود رفت‪ ،‬متداری گل چید به سای دربار برگشت و دو حلتهی گل درست کارد‪.‬‬
‫آنگاه یکی را بر قاب عکس اوپاسنی ماهاراج گذاشت و دیگاری را بار قااب عکاس‬
‫حضرت باباجان قرار داد‪ .‬بابا سپس هار دوقااب عکاس را برداشات و روی گاادی‬
‫(نیمکت) خود که به طور ویژه برای او آراسته شده بود قرار داد‪ ،‬سپس دستور داد‬
‫که آن را روی یک تخت روان قرار داده و غروب در یک حرکت دسته جمعای باه‬
‫گردش درآورند‪ .‬بعدا مندلیها کریکت بازی کردند‪ .‬زال و رستم کاپیتان هر یک از‬
‫تیم ها بودند و در ای میان‪ ،‬بابا در هر دو تیم باازی کارد‪ .‬غاروب‪ ،‬صافی دراز از‬
‫کارناول شادی با ساز و آوازخوانی و پایکوبی به باالی تپه رواناه شادند‪ .‬روی تپاه‪،‬‬
‫دگربار پوجا و آرتی بابا خوانده شد‪ .‬مردان مندلی نیاز باه نوباهی خاود باباا را در‬
‫حالی که با دستهای خود یک «صندلی» درست کرده بودند به سای دربار‪ ،‬پایی‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪222‬‬

‫تپه بردند‪ .‬آنگاه بابا چند ساعتی را بانوان منادلی در محال سکونتشاان گذراناد و‬
‫‪ 9:30‬شب برای استراحت به باالی تپه رفت‪ .‬در آنجا نشست کمیتهی حلته برگزار‬
‫و تدمیم گرفته شد که ناوال دستیار رساتم شاود‪ .‬روز بعاد‪ ،‬یکشانبه ‪ 17‬اکتبار‬
‫‪ ،1926‬غنی و رامجو وارد مهرآباد شدند‪ .‬مندلیها به بابا خبر دادند که سگ هاری‬
‫را در مهرآباد دیدهاند که به ای طرف و آن طرف میدود‪ .‬بابا دستور داد که به آن‬
‫سگ سم داده شود‪ .‬با ای حال هشدار داد که احتیا کنند هیچ ساگ دیگار یاا‬
‫حیوانی از آن سم نخورد‪ .‬تنگ غروب‪ ،‬پیرمردی بارای دارشاان باباا از راه رساید؛‬
‫آشکار بود که حال او خوب نیست‪ .‬بابا با مهربانی او را پذیرفت و هنگامی که حال‬
‫و ورعیت او را جویا شد‪ .‬پیرمرد از پاسخ دادن طفره رفت و تنهاا شاادمانی زیااد‬
‫ت کم‬
‫خود را از دیدار با مرشد بیاان نماود‪ .‬باباا ترتیاب درماان او را داد و پاس از آن‪،‬‬
‫پیرمرد به اوپاسنی سرای راهنمایی شد تا شب را در آنجا سپری کند‪ .‬بابا ساه یاا‬
‫چهار بار در درازای شب از او دیدن کرد و آخری بار که به دیادار پیرمارد رفات‪،‬‬
‫انگار او منتظر بابا بود‪ ،‬چشمانش را گشود و برای مدت زیادی به بابا نگاه کارد تاا‬
‫کامیاب شد‪ .‬بابا دست خود را روی پیشانی پیرمارد گذاشات و اشاک از چشامان‬
‫پیرمرد لبریز و از گونههایش فرو ریخت‪ .‬پس از چند لحظه‪ ،‬پیرمرد واپسا نفاس‬
‫خود را کشید‪ .‬بابا گفت‪« :‬او به ویژه برای دیدن م آمده بود‪ .‬سفر او اکنون پایان‬
‫یافت»‪.‬‬
‫بامداد روز بعد‪ ،‬بابا کالبد پیرمرد را با مالفهی خود پوشانید و مراسم خاکساپاری‬
‫او در پیشگاه بابا انجام شد‪ .‬بابا کمک کرد که تابوت پیرمرد را با طنااب در پاایی‬
‫مزار قرار دهند‪ ،‬آنگاه مشتی خا روی آن ریخت و سپس متاداری گال روی آن‬
‫پخش کرد‪ .‬ساعت ‪ 5‬عدر ‪ 18‬اکتبر‪ ،‬بابا به همراهای ‪ 14‬تا از منادلیهاا بارای‬
‫دارشان دادن رهسپار بینگار شهرکی در ‪ 3‬کیلومتری احمدنگر شد‪ .‬گروه زیادی از‬
‫مردم خش و پرشور و شوق گرد آمده بودند و مادهاو مراسام پوجاا باه جاا آورد‪.‬‬
‫انبوه مردم به اندازهای زیاد بود که باوجود کوشاش منادلیهاا در برقاراری نظام‪،‬‬
‫جمعیت برای گرفت دارشان یورش بردند و از کنترل خارج شدند‪ .‬هرج و مارج و‬
‫‪223‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫سردرگمی درگرفت و در و گیر و دار ای نابساامانی‪ ،‬چاانجی و ارجاون در میاان‬


‫جمعیت گم شدند‪ .‬بابا بر آن بود که بماند اما متامات پلیس از باباا خواساتند کاه‬
‫برای جلوگیری از له شدن مردم زیر دست و پا‪ ،‬هرچه زودتر آنجا را تر کند‪ .‬ای‬
‫در حالی است که تنی چند در میان جمعیات باه طاور خدوصای جشا گرفتاه‬
‫بودند‪ ،‬به ویژه یک مرد مست که در دور دسات ایساتاده باود و تتریباا بارای ‪20‬‬
‫دقیته سالم نظامی به بابا میداد‪ .‬تنها هنگامی که بابا فرصت یافت به سوی او نگاه‬
‫کند و سالم او را پاسخ دهد‪ ،‬آن مرد دست خود را پایی آورد‪ .‬بابا به او لبخناد زد‬
‫و بدن سان‪ ،‬مرشد مزهی شراب الهی را نیز به او بخشید‪.‬‬
‫پس از بازگشت به مهرآباد‪ ،‬بابا روی لوح دستی خاود نوشات‪ « ،‬بااوجود تماامی‬
‫اشتباهات و عادتی که در زیاده روی در نوشیدن الکل دارند‪ ،‬م ای طبتاهی باه‬
‫اصطالح فرودست ماهارها و مانگها را دوست دارم‪ ،‬زیرا آنان نسبت به مردمان باا‬
‫تربیت و تحدیل کردهی خودبی طبتهی باالی جامعه‪ ،‬بسیار افتاادهتار هساتند‪.‬‬
‫طبتهی تهیدست جامعه که زیر فشار قرار دارند‪ ،‬با تمامی خطاها و اشتباهاتشان‪،‬‬
‫فروت و مهربان هستند‪ .‬ای خاکساری و سرسپردگی آناان اسات کاه بارای ما‬
‫جذابیت دارد»‪ .‬ساعت ‪ 3‬بعد از ظهر روز بعد‪ ،‬بابا برای گرد آوردن منادلی هاا باه‬
‫مکان خا ‪ ،‬زنگ را به صدا درآورد ‪ .‬گفت‪ « ،‬تک تک شما اماروز بایاد چیازی از‬
‫م بخواهید و م کاری را که اکثریات بخواهاد انجاام خاواهم داد»‪ .‬ساپس باه‬
‫همگان یک تکه کاغذ داده شد تا درخواستهایشاان را بنویساند و پاس از آن در‬
‫سایلُر‬‫پیشگاه بابا خوانده شد‪ .‬موهان نوشت‪« ،‬بابا باید امروز سکوتش را بشاکند»؛ ِ‬
‫درخواست کرد‪« ،‬بابا باید امروز غذا بخورد»؛ بهرامجی با البه از بابا خواست‪« ،‬باباا‬
‫باید مندلیها را به خاطر تمامی گناهانشان ببخشد»؛ چاانجی نوشات‪« ،‬باباا بایاد‬
‫سخنان روحانی برایمان بیان کنند»؛ رامجو نوشت‪« ،‬بابا باید به همگان یک فنجان‬
‫چای‪ ،‬یک بسته پان و سیگار بدهد» و غنی نوشت‪« ،‬بابا باید بیدرنگ به ما‪ ،‬شایر‬
‫چای و غذای فراوان بدهد»‪ .‬افزون بر ای درخواستهاا‪ ،‬برخای از ماردان پاول و‬
‫دیگران شلل خواسته بودند‪ ،‬با ای حال‪ ،‬بیشتر آنان برای تنوع‪ ،‬تنها خواهان یاک‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪224‬‬

‫غذای خوب و خوشمزه بودند‪ .‬بابا روی لوح دستی خود نوشت‪« ،‬ای آخری روزی‬
‫است که م غذا میخورم و از فاردا ‪ 20‬اکتبار ما بارای ‪ 100‬روز روزه خاواهم‬
‫گرفت‪ .‬از آنجایی که اکثریت خواهان خورا لذیذ هستند و دوست دارند که ما‬
‫نیز به آنان بپیوندم‪ ،‬م راریام اما با یک شر ‪ :‬که شما خورا ها را خاود تهیاه‬
‫کرده و امشب تا ساعت ‪ 8‬آماده باشد»‪ .‬ای تدمیم بابا‪ ،‬با فریادهاای شاادی بلناد‬
‫که گوش آدمی را کر میکرد‪ ،‬مورد استتبال قرار گرفت‪ .‬آشپزهای کاار کشاتهای‬
‫مانند‪ ،‬سید صاحب‪ ،‬ماساجی و بومانجی‪ ،‬بیشتر پخات و پاز را انجاام دادناد اماا‬
‫مندلیهای دیگر نیز برای تهیهی خورا های جور به جاور دیگار باه گاروههاای‬
‫مختل تتسیم شدند‪ .‬پخت و تهیه خوار ها سه ساعت به درازا کشید و هنگامی‬
‫ت کم‬
‫که همه چیز روی میز چیده شد‪ ،‬آنان به راستی یک سور با غذاهای خوشمزه باه‬
‫راه انداخته بودند‪ .‬سید صااحب و گاروهش چلاو‪ ،‬کااری و چااتنی‪ ،‬بوماانجای و‬
‫دستیارانش پلو و خورشتِ باگوان؛ موهان و گروهش نان باکری و چاپااتی و گاروه‬
‫ماساجی‪ ،‬اسفناج با سبزیجات ترش و شیری پخته بودند‪ .‬خاانوادهی شااهانه نیاز‬
‫باجیا سرخ و تهیه کرده بودند‪ .‬ای در حالی است که رامجو و غنای‪ ،‬فلفال کبااب‬
‫کرده و چون عجله داشتند آنها را سوزانده و مجبور شدند دور بریزند‪.‬‬
‫ای نخستی بار نبود که مندلیها اجازه مییافتناد خاورا خاوب در مهرآبااد‬
‫مدرف کنند‪ .‬گهگاه بابا برای ای که در خورد و خورا مندلیها تنوع ایجاد کند‪،‬‬
‫بامدادان پیش مندلیها میرفت و اعالم میکرد‪« ،‬امروز ما یک مسابتهی آشاپزی‬
‫بی ماساجی و چاودهاری خاواهیم داشات»‪ .‬بارای نموناه اگار چاودهااری بارای‬
‫مندلیهای هندو غذا میپخت‪ ،‬آنگاه او و ماساجی‪ ،‬که برای دیگر مندلیهاا پخات‬
‫میکرد‪ ،‬در رقابتی تنگاتنگ میکوشیدند که غذای گیاهی بهتر و لذیذتری را تهیه‬
‫کنند‪ .‬آنگاه ظهر‪ ،‬سر سفرهی ناهار‪ ،‬مندلیها باه داوری ماینشساتند‪ .‬باباا غاذا را‬
‫میکشید و میپرسید که کدامی خورا خوشمزهتار اسات»؟ منادلیهاا پاساخ‬
‫میدادند‪« ،‬غذا خیلی خوشمزه است اما سخت میتوان پاسخ داد‪ ...‬ما باید یک باار‬
‫دیگر امتحان کنیم تا بتوانیم تدمیم بگیریم»‪.‬‬
‫‪225‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫چهارشنبه ‪ 20‬اکتبر‪ ،‬بنا بر خواسات باباا‪،‬‬


‫جایگاه جدیدی بارای او زیار درخات نایم‬
‫درست شد‪ .‬بابا توریح داد‪« :‬برای م بااال‬
‫و پااایی رفاات از تپااه هنگااامی کااه روزه‬
‫هستم دشوار است‪ .‬بنابرای برای م بهتار‬
‫اسااات کاااه در مهرآباااادِ پاااایی بماااانم‪.‬‬
‫همچنی با ماندن در یک مکان مایتاوانم‬
‫فعالیتهارا در اینجا زیر نظار داشاته و باه‬
‫شااکایت کسااانی کااه مساائول هسااتند‬
‫رساایدگی کاانم»‪ .‬روز پاایش‪ ،‬بخشاانامهای‬
‫صادر و در آن بیان شده باود کاه دارشاان‬
‫گرفت از بابا ممنوع است‪ .‬میز ‪ -‬کابی که‬
‫در نزدیک دونی قرار داشت به مکان جدیدی منتتل شد و در پی آن بارای ایجااد‬
‫فضا‪ ،‬الزم شد که دکان خیاطی و انبار جا باه جاا شاوند‪ .‬سااعت ‪ 4‬عدار باباا در‬
‫جایگاه جدید خود نشست‪ .‬در اینجا بود که بابا نگارش کتاب اسرارآمیز خود را باه‬
‫پایان رساند‪ .‬چنی انگاشته شده بود که کار نوشت کتاب در دومی اقامت بابا در‬
‫سای دربار پایان یافته است اما چند نکتهی دیگر هنگام اقامت بابا در باالی تپه به‬
‫کتاب افزوده شد و نگارش نهایی در میز ‪ -‬کابی کوچک تکمیل گردید‪.‬‬
‫آن روز‪ ،‬یک نافرمانی کوچکی از یکی از کارگران سر زده بود که ماسااجی آن را‬
‫به بابا گزارش کرد‪ .‬بابا به دنبال بهرامجی فرستاد و او را به تندی تاوبیخ نماود و‬
‫گفت‪« :‬تو اکنون به کار خود عالقه نشان نمیدهی‪ ،‬زیرا به پست ریاست برگزیاده‬
‫نشدی»‪ .‬در حالی که بهرامجی خاموشانه ایساتاده باود‪ ،‬باباا رساتم را فراخواناد و‬
‫گفت‪« :‬بهتر است تو از متام ریاست کنارهگیری کنی و زیر دسات بهارامجای باه‬
‫عنوان معاونش مشلول به کار شوی»‪ .‬رساتم پاذیرفت‪ .‬بعادا‪ ،‬پایش از رفات باه‬
‫رختخواب‪ ،‬جر و بحث بی رستم و ماساجی به جوشش درآمد‪ .‬رستم‪ ،‬ماساجی را‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪226‬‬

‫به خاطر گزارش کردن چیزهای کوچک و پیش پا افتاده باه باباا‪ ،‬متدار دانسات‪.‬‬
‫صدای بگو مگوی تلخ آنان چنان بلند بود که بابا آن را از دور شنید‪ .‬بابا به خوابگاه‬
‫مندلیها آمد و پس از جدا کردن آن دو نفر‪ ،‬تهدید کرد که تمام مهرآباد را خواهد‬
‫بست‪ .‬دو روز پیش یک یادداشت روی تابلو اعالنات نوشته شده بود‪ ،‬مبنی بر ایا‬
‫که هیچ کس بدون اجازهی بابا نباید به او درود گفته و یاا کارنش و ادای احتارام‬
‫کند‪ .‬بامداد ‪ 21‬اکتبر‪ ،‬بابا دل آزرده بود‪ ،‬زیرا باا وجاود هشادارهای پیااپی او باه‬
‫مندلیها‪ ،‬آنان همچنان با جفت کردن دستهایشان جلو او ادای احترام میکردند‬
‫و به او نیز مستتیما حرف میزدند‪ .‬ساعت ‪ 10‬بامداد‪ ،‬بابا گروهای از منادلیهاا را‬
‫برگزید و به آنان گفت‪« ،‬پیش از ‪ 1‬نوامبر‪ ،‬از شما میخواهم که مدرسه‪ ،‬درمانگاه‪،‬‬
‫ت کم‬
‫بیمارستان‪ ،‬سای دربار‪ ،‬اوپاسنی سرای‪ ،‬پناهگاه جذامیان را برچینم و تنهاا مکاان‬
‫خا را دست نخورده باقی بگذارم»‪ .‬بابا توریح داد‪« ،‬تمامی ایا هاا تنهاا مانناد‬
‫داربست برای کار م است و پس از پایان یافت کار ساختمان نیازی به داربسات‬
‫نیست»‪ .‬بابا چنی نتیجه گرفت‪« ،‬م با تنی چند که برخواهم گزید‪ ،‬آهنگ رفت‬
‫به ایران را دارم و تاا فوریاه آنجاا خاواهم ماناد و باه محاض ایا کاه درباارهی‬
‫فعالیتهای آیندهام تدمیم گرفتم‪ ،‬رساتم‪ ،‬ادی‪ ،‬غنای‪ ،‬رامجاو و دیگاران را صادا‬
‫خواهم زد»‪.‬‬
‫فهرستی از نام ‪ 20‬ت برای همسفر شدن با بابا تهیه گردید و باه نااوال دساتور‬
‫داده شد که برای گرفت گذرنامههای مورد نیاز کمک کند و تاا ‪ 25‬اکتبار آمااده‬
‫باشند‪ .‬مندلیهایی که گذرنامه نداشتند اجازه یافتند که برای گرفت مدار مورد‬
‫نیاز راهی پونا و بمبئی شوند‪ .‬همهی کارها باا چناان جدیادیتی دنباال شاد کاه‬
‫همگان بر ای باور بودند که بابا تدمیم قطعی دارد که رهسپار ایران شود‪ .‬اماا دو‬
‫ساعت بعد‪ ،‬نشستی با حضور هماهی سااکنی مهرآبااد تشاکیل شاد‪ .‬اکثریات از‬
‫تدمیم بابا برای تر مهرآباد ناامید و دلسرد شده بودناد اماا باباا یاک برناماهی‬
‫جایگزی را پیشنهاد کرد و روی لوح دستی خود نوشت‪ « :‬گرچه قرار است تمامی‬
‫‪227‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫سازمانها تعطیل شوند اما موافتت میکند که با سه شر تا فوریه در مهرآباد نزد‬


‫مندلی ها بماند‪.‬‬
‫‪ -1‬نباید هیچ تمایزی در شیوهی زندگی‪ ،‬رفتار و خورا بی مندلیها باشد‪.‬‬
‫‪ -2‬همگان باید برای ناهار‪ ،‬برنج و دال و برای شام و ناشتایی‪ ،‬چای بدون شایر و‬
‫نان باکاری صرف کنند‪ .‬باپو براهم به عنوان آشپز برگماشته خواهد شد تاا ایا‬
‫غذاها را بدون تمایز و برتری در طبتات اجتماعی و کیش تهیه کند‪.‬‬
‫‪ -3‬کسی‪ ،‬یک ریال هم به عنوان دستمزد در هیچ شرایطی دریافت نخواهد کرد‪.‬‬
‫هنگامی ای پشنهاد به رای گذاشته شد‪ ،‬بیشتر مندلیهاا بار آن شادند کاه باا‬
‫شرایط بابا در مهرآباد بمانند و فهرستی از نام آنان تهیه شد‪ .‬یک فهرست دیگر نیز‬
‫از نام کسانی که آماده بودند مهرآباد را تر کنند تهیه شد‪ .‬ای لیست‪ ،‬بیشتر در‬
‫برگیرندهی آموزگارانی بود که حتوق میگرفتند‪ .‬تدارکات الزم برای دانشآماوزان‬
‫و کسانی که در بیمارستان و پناهگاه جذامیان بودند دیده شد و هیچ کس دلیلای‬
‫برای شکایت نداشت‪ 25 .‬ت از دانشآموزان مایل بودند در مهرآباد نزد بابا بمانناد‬
‫و بتیهی بچهها روز بعد روانهی خانههایشان شادند‪ .‬تماامی داروهاای درمانگااه و‬
‫بیمارستان با قیمت توافتی و تخفی به دکتر کارکال فروخته شد‪ .‬روز بعد در ‪22‬‬
‫اکتبر‪ ،‬دارامشاال و بیمارستان تا غروب تخلیاه شاد و بیماارانی کاه بیماارییهاای‬
‫آمیزشی داشتند و بستری بودناد در بیمارساتان ماندناد‪ .178‬داناش آماوزان اهال‬
‫ناسیک و پونا توسط هارینات و یک مرد دیگر به شهرهای مربوطاهی خاود بارده‬
‫شدند‪ .‬شیری مای و فرینی ماسی‪ ،‬ظهر آن روز با قطار رسیدند‪.‬‬
‫رستم به ویژه از ای تدمیم بابا آشفته و دلخور بود و به طور خدوصای پرساید‪،‬‬
‫« سرنوشت کسانی که با یکدلی‪ ،‬به خاطر شما به اینجا آمدند و چشم امید به شما‬
‫داشتند چه میشود؟ همچنی سرنوشت کسانی که با آنان پیمان بستید به آزادی‬
‫روحانی دست خواهند یافت‪ ،‬چنانچه تا زمان سخ گفت شما با شما بمانند‪ ،‬چاه‬
‫میشود»؟ بابا ای توریح دراز را روی لوح دستی خود نوشات‪ :‬تماامی بچاههاا از‬
‫مزایای آموزش و پروش و خیلی بیشتر به طور چشمگیری هال روحاانی دریافات‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪228‬‬

‫کردند که در سراسر دنیا هرگز در هیچ جاا باه آن دسات نماییافتناد‪ .‬حتاا اگار‬
‫بپذیریم که آنان با شنیدن نام م به اینجا آمدند‪ ،‬آیا ای بدان معناست کاه ما‬
‫پایبند هستم که آنان را برای همیشه آموزش دهم و نزد خود نگاه دارم؟ ما تاا‬
‫زمانی که سودمند باشد آنان را نزد خود نگه داشته و راهنمایی میکنم‪ .‬آیا منظور‬
‫تو ای است که م باید به خاطر آنان همه چیز یعنی تمامی وظیفههای بیرونی و‬
‫درونی را کنار بگذارم؟ آیا کارهایی که م انجام میدهم بستگی به دراز مادت و‬
‫یا کوتاه مدت بودن اقامت آنان نزد م دارد؟ اگر م توانایی دارم که ذه همگان‬
‫را هر کجا و هرگاه که اراده کنم بخوانم و رهبری کنم‪ ،‬آیا نمیتوانم مانند هنگامی‬
‫که نزدیک م هساتند‪ ،‬برایشاان از راه دور کاارکنم؟ آناان اینجاا ماندناد‪ ،‬درس‬
‫ت کم‬
‫خواندند و چیزها و قوانینی را تمری کردند که حتماا در دنیاا برایشاان خاوبی و‬
‫نیکی زیاد در بر خواهد داشت‪ .‬اگر جنبهی روحانی را کنار بگذاریم که امر کوچکی‬
‫نیست‪ ،‬آنان خورا ‪ ،‬پوشا ‪ ،‬پراساد دریافت کردند و م حتا با دستهای خاودم‬
‫آنان را حمام کردم! افزون بر ای ‪ ،‬بیشتر کسانی کاه در ابتادا ما باه آناان قاول‬
‫(آزادی روحانی) دادم‪ ،‬بارها و بارهاا زیار حارف خاود زدنناد و از دساتورات ما‬
‫نافرمانی کردند و نه تنها م آن را بخشیدم‪ ،‬بلکه تشاویقشاان کاردم کاه اینجاا‬
‫بمانند تا از همنشینی با م سود ببرند و همان طوری که گفتم ای امار کاوچکی‬
‫نیست‪ .‬اینک دربارهی کسانی که م به آنان پیمان بستم‪ .‬آنان باه طاور ماادی و‬
‫روحانی سود زیاد خواهند برد اما اگر خودشان از دستورات م سارپیچی کنناد و‬
‫ول کنند و بروند چه باید کرد؟ برای نمونه‪ ،‬چند ت از پسرانی که باه آناان قاول‬
‫دادم اما خودشان پایبند به پیمانشان نشدند و به بهانههای گونااگون ول کردناد و‬
‫رفتند‪ ،‬آیا اکنون اینجا هستند؟ تنها ‪ 3‬یا ‪ 4‬ت ‪ .‬بیمارانی که م به آنان قول دادم‪،‬‬
‫کدام یک اینجا ماندند؟ و چند ت راهی شدند؟ همه اینجا را تر کردناد و تنهاا‬
‫یک ت ماند و م هنگامی که سخ بگویم‪ ،‬به آن رسیدگی خواهم کرد‪.‬‬
‫افزون بر ای ‪ ،‬م چاه کااری باه ایا ساازمانهاا از جملاه مدرساه‪ ،‬درمانگااه‪،‬‬
‫بیمارستان و دارامشاال دارم؟ ای تاسیسات‪ ،‬نخست برای ما خادمت کردناد تاا‬
‫‪229‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫کسانی را که میخواستم هل روحانی بسیار بزرگی بدهم‪ ،‬از ثروت و دارایی خاالی‬
‫کنم و دوم ای که وسیلهی خدمت کردن بارای کساانی شادند کاه ما آناان را‬
‫برگزیدم و اعتماد کردم که وظیفههای معینی را به آنان بسپارم‪ .‬از آنجایی که ای‬
‫اهداف برآورده شدهاند؛ یعنی داراییها به طور تمام خارج شاده اسات و شاماری‬
‫زیادی نیز از انجام خدمت سود بردهاند‪ ،‬به ویژه مندلیها‪ ،‬پنداشتم که نیاازی باه‬
‫ادامهی بیشتر کار ای تاسیسات نیکوکاری و خدمت نیست‪ .‬م چه کاری با ثروت‬
‫و داراییهای دنیوی دارم که برای م هیچ هستند و ما نهایات تاالش خاود را‬
‫میکنم که مردم را از چنگهای آن رها سازم؟ چگونه از م انتظار داریاد ثاروت‬
‫ببخشم به کسانی که با چنی آرزوییهایی نزد م میآیند؟ چگونه مایتاوانم باه‬
‫آنان اجازه دهم که در چنگال مایا گرفتار آیند‪ ،‬در حاالی کاه وظیفاهی ما آزاد‬
‫نمودن آنان از کمند مایاست؟ همان طوری که آشکارا میبینیاد و برداشات مای‪-‬‬
‫کنید‪ ،‬م ترجیح مایدهام کاه عاشاتان راساتی خاود و کساانی کاه را آرزوی‬
‫پیشرفت روحانی دارند از تمامی داراییهای دنیوی و نام و متامشان محروم ساازم‬
‫و به حالت یک فتیر درآورم تا آنان را محکمتر در مشت خود داشته باشم‪.‬‬
‫رستم پرسید‪« ،‬سخنان شما همگی درست است اما جهانیان دربارهی رفتار شاما‬
‫و پایان دادن همه چیز به طور ناگهانی و جا گذاشت همگان در گرفتاری‪ ،‬به ویژه‬
‫تهیدستان و نیازمندان که چشم امیدشان باه شاما و پشاتیبانی شاما باود‪ ،‬چاه‬
‫خواهند گفت»؟ بابا چنی بیان نمود‪:‬‬
‫جهانیان سخنان زیادی دربارهی بسته شدن ناگهاانی تماامی ایا ساازمانهاای‬
‫نیکوکاااری خواهنااد رانااد‪ .‬مااردم دنیااا خواهنااد گفاات کااه پسااندیده نبااود م ا‬
‫در سازمانها را ببندم و فترا‪ ،‬بیچارگان و دیگر وابستگان را به حالت واماندگی رها‬
‫کنم‪ .‬اما مردم دنیا حتا نمیتوانند کوچکتری تدوری داشته باشند کاه چارا ما‬
‫ای برنامهها را در چنی متایس بزرگی انجام دادم و آنگاه به طور ناگهانی آنها را‬
‫پایان بخشیدم‪ .‬اما از دید ما مرشدان کامل‪« ،‬باز و بسته شدن»‪ ،‬یاک باازی اسات‬
‫که در پس پرده از معنای بزرگی برخوردار است‪ .‬ایا ساازمانهاا هامچناان کاه‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪230‬‬

‫میدانید فایدهی خاصی برای م ندارند‪ .‬م از آنها باه عناوان وسایله اساتفاده‬
‫میکنم برای رقم زدن به پیشرفت روحانی و دادن هال باه مریادان حلتاه کاه از‬
‫زندگیهای گذشته شایستگی و آمادگی آن را به دست آوردهاند‪ .‬از ای رو متدود و‬
‫هدف برآورده شده و م آن سازمانها را بستم‪.‬‬
‫برای نمونه‪ ،‬آیا شما میدانید که چگونه ناقوس میسازند؟ ابتادا قاالبی از خاا‬
‫رس تهیه و مایع اکسید برنج در آن ریخته میشود‪ .‬پس از سارد و محکام شادن‬
‫مایع اکسید برنج‪ ،‬ناقوس برنجی که اکنون آماده اسات را از قالاب بیارون آورده و‬
‫سپس قالب را چون دیگر نیازی به آن نیست‪ ،‬یاا مایشاکنند و یاا آن را باه دور‬
‫میریزند‪ .‬دلیل ساخت قالب از خا رس‪ ،‬شاکل دادن مناساب و ماورد نیااز باه‬
‫ت کم‬
‫ناقوس بود و پس از ساخته شد ناقوس‪ ،‬چه نیاز بیشتری به قالب اسات؟ باه روش‬
‫مشابه‪ ،‬کار م با ای سازمانهای نیکوکاری در مهرآبااد‪ ،‬تنهاا وسایلهی پیشابرد‬
‫نتشههای در راستای آزادی بخشیدن و دادن هل روحانی به برخی افراد باود و باا‬
‫رسیدن به آن هدف م ای سازمان های نیکوکاری را بستم‪ .‬جهان و مردم جهان‬
‫از انجام ای کارهای روحانی چه چیزی سر درمیآورند؟ آنان قالب خا رس را با‬
‫خود ناقوس اشتباه میگیرند؛ به بیان دیگار‪ ،‬وسایله را باه جاای نساخهی اصالی‬
‫میگیرند‪ .‬بنابرای آنان ادامهی کار ای سازمانها را که تنها یک وسایله هساتند‪،‬‬
‫به عنوان ماموریت و وظیفهی واقعی و اصلی م برمیشمارند‪ ،‬که چنای چیازی‬
‫نیست‪ .‬وظیفهی واقعی و اصلی یک مرشد کامل‪ ،‬سوزاندن و ناابود کاردن تماامی‬
‫سانسکاراهای پیروان و عاشتانش است و برای ای منظور‪ ،‬کسانی که آرزو دارند به‬
‫شمار پیروان او درآیند‪ ،‬باید با دل و جان تسلیم او شوند‪ ،‬مانناد یاک تکاه چاوب‬
‫خشک که بدون هیچ متاومتی در آتش میسوزد‪ .‬آنان نباید مانند تکههای چاوب‬
‫تر باشند که به جای آن که زود آتش بگیرند‪ ،‬فضا را پردود و به مزاحمت و رنجش‬
‫دام میزنند‪ .‬مریدان مرشد کامل باید خود را آماده سازند که هرگاه و هرجا نیاز‬
‫است به طور تمام و کمال فرمانبردار‪ ،‬سرسپرده و در خدمت مرشد باشند و اجازه‬
‫دهند که سانسکاراهایشان را به هر روشی که دوست دارد نابود و از میاان باردارد‪.‬‬
‫‪231‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫جان کالم ای است که وقتی مرشد کامل وظیفهاش را در راستای آمااده سااخت‬
‫مرید انجام میدهد‪ ،‬مرید نباید مطلتا هیچ گونه متاومت و ماانع تراشای در راه او‬
‫ایجاد کند و در عوض باید تسلیم و سرسپردگی خود را به مرشد ارزانی دارد‪.‬‬
‫بابا چنی نتیجهگیری کرد‪:‬‬
‫بگذارید مردم دنیا هرچه دوسات دارناد بگویناد‪ ،‬آناان در باارهی کاار روحاانی‬
‫مرشدان کامل که در راه پیشرفت همگان انجام میدهند چه میدانند؟ به محاض‬
‫ای که معجزات بزرگی انجام بگیرد‪ ،‬تمام دنیا با دیوانگی هنگامه به پا خواهد کرد‪.‬‬
‫آنگاه اندیشهی داوری دربارهی کارهای م ‪ ،‬یعنی گرداندن یا بست ساازمانهاای‬
‫نیکوکاری‪ ،‬خاموش و بیاهمیت خواهد شد‪ .‬مردم تنها به معجازات و نیرویای کاه‬
‫توان انجام آن را دارد خواهند اندیشاید! آن زماان فارا خواهاد رساید‪ .‬چکیادهی‬
‫سخنانم ای است که بزرگتری وظیفاهی اوتاار‪ ،‬نخسات ایا اسات کاه مریادان‬
‫حلتهاش را آماده سازد و خدا – رسیدهگی را به آن افراد ارزانی دارد‪ .‬م نمیتوانم‬
‫ای کار را به عتب بیندازم و باید اطمینان یابم که آماده ساازی مریادان حلتاهی‬
‫درونی تکمیل است‪ .‬دوم ای که م باید هل روحانی به دیگران که بیرون از حلته‬
‫هستند بدهم و سوم ای که م باید مزایای مادی برای کسانی به ارملان آورم که‬
‫شایستگی کمک مرا دارند‪.‬‬
‫رستم‪ ،‬خشنود و آسودگی خاطر بسیار یافت‪ .‬او بعدا نزد چانجی لاب باه اعتاراف‬
‫گشود که وقتی بابا برنامههای جدید خود را اعالم نمود‪ ،‬احساس کارد کاه شامار‬
‫زیادی گیر افتاده و بیخانمان و بیچاره خواهند شد‪ .‬درپایاان‪ ،‬رساتم گفات‪« ،‬اماا‬
‫توریحات بابا مرا الل و شگفت زده ساخت»‪.‬‬
‫‪ 26‬اکتبر ‪ ،1926‬بابا از مردان خواست که ‪ 4‬چیستان را حل کنند‪ .‬آنگااه دو روز‬
‫به آنان فرصت داده شد تا پاسخ را بیابند و پاداش کسانی که پاسخ درست را پیادا‬
‫میکردند‪ ،‬زولبیا و شیر بود‪ .‬چیستانها به ترتیب زیر بودند‪:‬‬
‫‪ -1‬چه کسی چیزی میگوید و کار دیگر انجام میدهد؟‬
‫‪ -2‬اگر سه برود‪ ،‬یک میآید‪.‬‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪232‬‬

‫‪ -3‬اگر چهار بمیرد‪ ،‬یک میترسد‪.‬‬


‫‪ -4‬دو‪ ،‬دروغی (مجاز) است؛ یک‪ ،‬حتیتی است‪.‬‬
‫پس از دو‪ ،‬روز بابا مندلیها را گرد آورد اما هیچ یک نتوانست پاسخ چیستانهاا‬
‫را به دلخواه بابا بدهد‪ .‬از ای رو خودش پاسخها را داد‪:‬‬
‫«کسی که یک چیز میگوید و کار دیگر انجام میدهاد‪ ،‬ریاکاار اسات‪ .‬اگار ساه‬
‫برود‪ ،‬یک میآید‪ ،‬یعنی اگر شهوت‪ ،‬خشم و حر ساوزاند شاوند‪ ،‬آنگااه خداوناد‬
‫میآید‪ .‬اگر چهار بمیرد‪ ،‬یک میترسد‪ ،‬یعنی اگر شاهوت‪ ،‬خشام‪ ،‬حار و امیاد‬
‫بمیرند‪ ،‬مایا میترسد‪ .‬اگر دو‪ ،‬دروغی است و یک حتیتی است‪ ،‬یعنای دوگاانگی‬
‫دروغنی و مجازی است و حالت یگانگی حتیتی میباشد»‪.‬‬
‫ت کم‬
‫از ‪ 100‬نمره امتیاز‪ ،‬بابا ‪ 10‬نمره به داکه و ‪ 4‬نمره باه رساتم داد‪ .‬آنگااه از آناان‬
‫خواست که پاساخ ایا چساتان ریارای را بیابناد‪ ،16 - 100= 0 :‬دوبااره آناان‬
‫نتوانستند پاسخ دهند و بابا چنی گفت‪« ،‬اگر سو ‪( so‬به هندی یعنای ‪ )100‬را از‬
‫سوال ‪( sola‬به هندی یعنی ‪ )16‬کم کنیم ال (به عربی یعنی هایچ یاا صافر) بااقی‬
‫میماند»‪ .‬چند هفته بعد در ‪ 10‬نوامبر‪ ،‬بابا ای چیستان روحاانی را از منادلیهاا‬
‫پرسید‪« :‬چگونه ‪»5 - 7 = 12‬؟ اندکی بعد بابا چنی توریح داد‪« ،‬کالباد انساانی‬
‫که از ‪ 5‬عندر اصلی طبیعت‪ ،‬یعنی هوا‪ ،‬آتش‪ ،‬خا ‪ ،‬آب و آسمان تشاکیل شاده‬
‫است از ‪ 7‬آسمان آگاهی میگذرد‪ .‬ایا معناای ‪ 5 - 7‬اسات‪ .‬باا انجاام ایا کاار‪،‬‬
‫شخص مرشد کامل میشود و همیشه باه ‪ 12‬بخاش تتسایم شاده کاه مریادان‬
‫حلتهی او را در بر میگیرند‪ .‬از ای رو ‪. »5 - 7 = 12‬‬
‫‪ 26‬اکتبر‪ ،‬کار پیاده کردن ساختمانها در مهرآبادِ پایی با سرپرستی ناوال آغااز‬
‫گردید‪ .‬دارامشال (اوپاسنی سرای) و بخش پناهگاه جذامیان‪ ،‬دو ساختمانی بودناد‬
‫که ابتدا خراب شدند و کار آن در یک روز پایان یافت‪ .‬آن شب بابا در خلق خاوبی‬
‫قرار نداشت‪ .‬کاکا شاهانه برخی از اشارت دست بابا را نفهمید و بابا برآشفته گشت‪.‬‬
‫بابا او را هل داد و شاهانه روی زمی افتاد و سرش به یک سنگ خورد‪ ،‬پس از آن‪،‬‬
‫بابا به او دستور داد که روانهی خانه شود‪ .‬مردان روزانه از ساعت ‪ 5‬بامداد تا شاب‬
‫‪233‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫مشلول پیاده کردن ساختمانها بودناد و طبیعای اسات کاه خساته مایشادند‪.‬‬
‫گزارشی به بابا رسید که دیده شده مردان پیش از زمان مترر‪ ،‬ساعت ‪ 9‬شاب‪ ،‬باه‬
‫رختخواب رفتهاند‪ .‬بابا مندلیها را صدا زد و چند ت به اشتباه خود اعتراف کردند‪.‬‬
‫با ای حال بابا‪ ،‬راری نشد و دستورات ویژهای صادر کرد که از روز بعد‪ ،‬مندلیهاا‬
‫باید ساعت ‪ 11‬شب به رختخواب بروند و ‪ 5‬بامداد برخیزند‪ .‬آنگااه باباا روی لاوح‬
‫دستی خود چنی نوشت‪« ،‬آنان که میل به ماندن دارند‪ ،‬میتوانند بمانناد وگرناه‬
‫میتوانند بروند‪ ،‬م اهمیت نمیدهام»‪ .‬ظارف دو روز بعاد‪ ،‬آلوناکهاای نزدیاک‬
‫پناهگاه جذامیان و مدرسهی حضرت باباجان را پیاده کردند و دانش آماوزان را در‬
‫محوطهی بیمارستان آموزش دادند‪ .‬پسرها در سال غاذا خاوری (مِاس کاوارترز)‬
‫بسیار پرجمعیت بودند و از ارجون خواسته شد که کوچکترها را راونه سازد تاا از‬
‫تراکم جمعیت بکاهد‪ .‬شمار دانشآموزان رفته رفته کاهش یافت و تنها چناد تا‬
‫باقی ماندند‪ .‬با ای حال‪ ،‬همچنان که ساختمانها را در مهرآباد خراب میکردناد‪،‬‬
‫بابا خاطر نشان کرد که کار آموزش در مدرسه باید ادامه یاباد‪ ،‬هرچناد کاه تنهاا‬
‫اندکی دانشآموز باقی مانده بود‪ .‬در ای میان‪ ،‬افزون بر مسئولیتهای دیگری کاه‬
‫رستم داشت‪ ،‬وظیفهی آموزش شاگردان کالس سوم و چهارم نیاز باه عهادهی او‬
‫گذاشته شد‪ ،‬زیرا چهار ت از آموزگااران‪ ،‬گایاکواد‪ ،‬پاتاا ‪ ،‬جااگیردار و شاینده‪،‬‬
‫مهرآباد را تر کرده بودند‪ .‬تنها سه آموزگاار‪ ،‬داکاه‪ ،‬راجاوپ و مِنگارگاه‪ ،‬رارای‬
‫بودند بدون دستمزد کار کنند و در مهرآباد ماندند‪.‬‬
‫‪ 2‬نوامبر ‪ ،1926‬کار پیاده کردن سای دربار آغاز گردید و روز بعاد پایاان یافات‪.‬‬
‫دور روز بعد‪ ،‬بابا به مندلیها اجازه داد که برای شام‪ ،‬به جای ای که هر شب‪ ،‬نان‬
‫باکری و چای بخوردند‪ ،‬یک روز در میان برنج و دال صرف کنند‪ .‬ای باه زحمات‬
‫باپو افزود‪ ،‬زیرا اکنون میبایست به جای یکباار پخات بارنج و دال در روز‪ ،‬دوباار‬
‫پخت کند‪ .‬مشکل گرفت نیرو برای کار ارافی در آشپزخانه مورد بحث قرار گفت‪.‬‬
‫در ای میان‪ ،‬سِیلُر نیز مشکالت خود را پیش کشید و درخواست کارد کاه چناد‬
‫مرد بیشتر برای بیرون کشیدن آب از چاه به او کمک کنند‪ .‬آناان از چناد هنادو‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪234‬‬

‫درخواست کردند که داوطلب شوند اما هیچ یک نپذیرفتند‪ .‬آنگاه بابا تورایح داد‪،‬‬
‫هرچند که دودل است اما وادار خواهد شد یک غیر براهم را به انجام ای وظیفه‬
‫بگمارد و هیچ اعتراری از سوی هندوها پذیرفتنی نیست‪ .‬با ای وجود هیچ کاس‬
‫واکنش نشان نداد‪ .‬در پایان‪ ،‬یک براهم که برای کمک باه بااپو در آشاپزخانه و‬
‫یک نفر هم از طبتهی «نجسها» برای کمک به سِیلُر برای بیرون کشیدن آب از‬
‫چاه برگزیده شدند‪ .‬چانچی در دفتر خاطراتش چنی توریح میدهاد‪« :‬چناد روز‬
‫پیش در تالش برای از میان برداشت محدودیتهای طبتاتی‪ ،‬مندلیهاای هنادو‬
‫مخالفت شدیدی کردند که به جر و بحثهای پرجوش و خروشی دام زد و بابا را‬
‫بر آن داشت که موروع را کنار بگذارد‪ .‬اما اینک با ساپاس از باباا بارای مادیریت‬
‫ت کم‬
‫استادانهی ورعیت‪ ،‬مندلیهای هندو خودشان به دلخاواه طرفادار همای تلییار‬
‫شدند‪ ،‬هرچند در شرایطی متفاوت‪ .‬به بیان دیگر‪ ،‬اگر آنان درنبود کارگرهایی کاه‬
‫مزد میگرفتند‪ ،‬بر اجرای تمایزهای طبتات اجتماعی پافشاری میکردند‪ ،‬خودشان‬
‫میبایست زحمت ای برنامهریزی پردردسر را به دوش بکشند»!‬
‫با ای حال‪ ،‬شامگاهان‪ ،‬یادداشتی به نمایندگی مندلیهای براهم به دسات باباا‬
‫داده شد مبنی بر آن که گرچه آنان مخالفتی در سرو کار داشت یک غیر براهم‬
‫با آب مدرفیشان ندارند اما به خاطر مرشد و برای آن که مردم دربارهی او سخ‬
‫ناشایست نرانند‪ ،‬آنان از برقرای محدودیتهاای پیشای پشاتیبانی مایکنناد‪ .‬در‬
‫پاسخ بابا با گوشه و کنایه گفت‪« :‬شما هنگامی میتوانیاد نگاران ما باشاید کاه‬
‫همهی شما را به یک داور تبدیل کنم‪ ،‬نه اکنون»‪ .‬گروه هندوها از انجام بازیهای‬
‫ورزشی و مسابتات که جایگزی برنامهی آرتی بابا شده بود پشتیبانی نمیکردناد‪.‬‬
‫آنگاه بابا دستور داد‪ ،‬اینک که آنان بسیار پارسا و دیندار هستند‪ ،‬آرتی او باید ساه‬
‫بار در روز اجرا و از ساعت ‪ 4‬بامداد آغااز شاود‪ .‬باباا انجاام باازیهاای ورزشای و‬
‫مسابتات را برای آنان للو و اعالم کرد‪« ،‬اکنون مانند یوگیهاا بشاوید! ساپیدهدم‬
‫برخیزید و آرتی مرا بخوانید و م رو باه روی شاما خاواهم نشسات تاا آن را در‬
‫پیشگاه م اجرا کنید‪ ،‬نه تدویرم»‪ .‬اکنون ساعت ‪ 10‬شب بود و بابا پافشاری کرد‬
‫‪235‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫که آنان آرتی او را بخوانناد و منادلیهاای هنادو انجاام دادناد‪ .‬تعطیلای دیاوالی‬
‫(جشنوارهی ناور) بارای ‪ 5‬و ‪ 6‬ناوامبر زماان بنادی شاده باود‪ .‬باماداد ‪ 5‬ناوامبر‬
‫منشیجی با آخری خبرهای بمبئی از راه رسید‪ .‬بعد از ظهر‪ ،‬شیرینی بی بچههاا‬
‫و مندلیها در «مکان» پخش شد و سپس برنامهی ویژهای برای بچهها اجرا گردید‬
‫و در پایان نخستی روز تعطیلی‪ ،‬برنامه آتش بازی در حیا مدرسه برگازار شاد‪.‬‬
‫جش و شادی روز بعد نیز ادامه یافت‪ .‬شامگاهان چند ت از مندلیهای هنادو از‬
‫اجرای برنامهی آرتی در سپیده دم به بابا شکایت کردند‪ .‬بابا از نگرش آناان آزرده‬
‫شد و دستور داد که خواندن آرتی را کنار بگذارند اما گفت که به بیادار شادن در‬
‫ساعت ‪ 4‬بامداد ادامه داده و برای ‪ 2‬ساعت سکوت مطلق اختیار کنند‪ .‬آنگاه بابا بر‬
‫آن شد که ای دستور را برای همهی مندلیها اجرایی سازد‪ .‬آنان دستور داشاتند‬
‫که شامگان ساعت ‪ 9‬به رختخواب بروند و ‪ 4‬باماداد برخیزناد و اگار کسای را در‬
‫حال چرت زدن مییافتند او را باا آب سارد خایس کنناد‪ .‬هایچ کاس‪ ،‬از جملاه‬
‫بیگانگان‪ ،‬اجازه نداشت از بابا دارشان بگیرد وگرنه بابا خودش را میزد‪.‬‬
‫سپیده دم ساعت ‪ ،4‬سید صاحب زنگ را با صدای بلند به صدا درآورد و همگاان‬
‫را بیدار کرد‪ .‬آنان دو ساعت پیشرو را با بیحوصلگی و به حالتی خسته کننده در‬
‫سکوت پشت سر گذاشتند‪ .‬همگان در مکان ماندند و ای در حاالی اسات کاه در‬
‫هوای سرد در حال یخ زدن بودند! ارتبا برقرار کردن مردان با اشارات دسات در‬
‫هوای تاریک و روش ‪ ،‬چنان بود که انگار نشسات انجما خدوصای ناشانوایان و‬
‫اللها برگزار شده است‪ .‬تک تک منادلیهاا یاک پتاو دور خاود پیچیاده و روی‬
‫رختخوابهایشان نشسته بودند‪ .‬چانجی بعدا به باباا گفات‪« ،‬ماا مانناد مردگاانی‬
‫بودیم که روز قیامت برمیخیزند»‪ .‬سارانجام دو سااعت ساکوت (ماون) آناان در‬
‫ساعت ‪ 6‬بامداد با فریاد‪« ،‬شِری مهربابا کی جی» شکسته شد‪.‬‬
‫از یکشنبه ‪ 7‬نوامبر ‪ ،1926‬بابا تنها روزهی آب گرفت و هیچ چیاز دیگار صارف‬
‫نکرد‪ .‬مدالح و کاالهای ساختمانی به چند دسته تتسیم شدند و قرار شد در یاک‬
‫حراجی که توسط خان صاحب‪ ،‬پدر ادی‪ ،‬ترتیب داده شده بود روز بعد به فاروش‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪236‬‬

‫برسند‪ .‬در ای میان‪ ،‬آگهیهای دستی برای تبلیا ای حراجی در احمدنگر چاپ و‬
‫پخش شده بودند‪ .‬در حالی که حراج کاالها جریان داشات‪ ،‬باباا در مِاس کاوارترز‬
‫(سال غذا خوری) نشسته بود و پس از پایان مراسم‪ ،‬وارد «مکان» شد‪.‬‬
‫خان صاحب نیز در ای مزایده شرکت کرد و بسیاری از کالهایی را که به حاراج‬
‫گذاشته شده بود خریداری کرد‪ .‬او هنگامی که دریافت بیشتر اقالم حراجی متعلق‬
‫به خانوادهی خودش است‪ ،‬ابتدا غافلگیر و سپس سرگرم شاد و باه خناده افتااد‪.‬‬
‫گلمای گاه و بیگاه چیزهایی را برای استفاده در مهرآباد‪ ،‬بدون اجازهی همسارش‬
‫به آنجا فرستاده بود و اکنون خان صاحب دریافت که دارد اموال و دارایی خاود را‬
‫بازخرید میکند! در مکان‪ ،‬بابا به داکه هشدار داد که تا آخر راه‪ ،‬دام او را محکم‬
‫ت کم‬
‫نگاه دارد و او را ترغیب نمود که تا شکسات ساکوتش در مهرآبااد بماناد‪ .‬گرچاه‬
‫دارشان گرفت از بابا برای مدتی متوق شده بود‪ ،‬باا ایا حاال‪ ،‬گاروه زیاادی از‬
‫دیدار کنندگان به مهرآباد میآمدند‪ 9 .‬نوامبر گروهی از راه رسیدند و بابا به آناان‬
‫اجازه داد که دارشان بگیرند‪ .‬هنگامی که بابا دید پانادوبا در گاوش کاکاا شااهانه‬
‫چیزهایی زمزه میکند‪ ،‬پرسید که چه میگوید‪ .‬پاندوبا پاسخ داد‪« ،‬م مایگفاتم‬
‫که در شگفتم که چرا دست زدن به پای بابا برای بیگانگان آزاد است اما بارای ماا‬
‫قدغ میباشد»؟ بابا پاسخ داد‪« ،‬تو میخواهی به پاهای م دسات بزنای‪ ،‬بسایار‬
‫خوب‪ ،‬بیایید شیر یا خط کنیم‪ ،‬شیر برنده و خط بازناده»‪ .‬پانادوبا دودل باود اماا‬
‫پدرش‪ ،‬داکه و شاهانه او را تشویق کردند که از فرصت استفاده کند‪ .‬سکه پرتااب‬
‫شد و شیر آمد‪ .‬آنگاه همگی بدون تایید اجازهی بابا‪ ،‬فریاد برآوردند بابا کای جای‪،‬‬
‫جلو دویدند و در پیشگاه بابا کرنش و بر پاهای او بوسه زدند‪ .‬آن روز یک کشااورز‬
‫نزد بابا آمد و از ورعیت بد مانسون (بارانهاای فدالی) شاکایت داشات و از باباا‬
‫درخواست کرد که باران به آنان مرحمات دارد‪ .‬باباا گفات‪« :‬نگاران نبااش‪ .‬بااران‬
‫فراوانی خواهد بارید‪ .‬آنچه نیاز است‪ ،‬چرخاندن کلید اسات‪ .‬آن طاور کاه تاو آرزو‬
‫داری‪ ،‬رخ خواهد داد»‪ .‬بابا هنوز ای جمالت را روی لوح دستی خود ننوشته باود‬
‫که بارش سنگی باران آغاز گردید‪ .‬از آنجایی که ورقاهی آهنای سات «مکاان»‬
‫‪237‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫پیاده شده و در حراجی به فروش رفته و سپس با حدیر خیزران جاایگزی شاده‬
‫بود‪ ،‬آب وارد ساختمان مکان شد‪ .‬شامگاهان مندلیها به دشواری توانساتند یاک‬
‫جای خشک برای په کردن رختخوابهایشان بیابند و بخوابناد اماا بااران بارای‬
‫کشاورزان یک ارملان الهی بود و بدی سان محدول آنان از خشک شدن در اماان‬
‫ماند‪ 10 .‬نوامبر‪ ،‬بابا موروع راهی شدن به بمبئی و اقامت گزیدن تاا فوریاه را باه‬
‫میان آورد‪ .‬ای درحالی است که قرار شد مسئولیت مهرآباد به دست رستم سپرده‬
‫شود‪ .‬نام مندلیهایی که بابا را همراهی میکردند نوشاته شاد‪ .‬بعادا غاروب‪ ،‬باباا‬
‫کاربردهای پشتیبانی مالی را باموهان و داکه مورد بحث و گفتگو قرار داد‪ .‬در میان‬
‫توریحات بابا‪ ،‬موهان که دوست داشت بارها دربارهی فلسفه باه باباا بحاث کناد‪،‬‬
‫دربارهی وابسته بودن شخص به خودش‪ ،‬ایستادن رو پاهای خود و استتالل ماالی‬
‫پرسید‪ .‬بابا پاسخ داد‪:‬‬
‫در جهان‪ ،‬افراد باید برای چیزهای گوناگون به یکدیگر تکیه کنند تا اندازهای که‬
‫حتا برای نفس کشیدن ما به برخی نیروهای طبیعت وابسته باشایم‪ .‬چیزهاایی را‬
‫که شما بارای پیشارفت روحاانی‪ ،‬بازرگ و راروری مایانگاریاد‪ ،‬درسات هماان‬
‫چیزهایی هستند ما مرشدان آن را زیانبار میدانیم و احتمال دارد که از پیشرفت‬
‫شما جلوگیری و به پس رفت شما دام بزنند‪ .‬به ای دلیل است که نه ماا اجاازه‬
‫میدهیم شما به دنبال امورات مالی بروید و نه خودمان به آنها توجه مایکنایم‪.‬‬
‫در ای شرایط بهتری کار ممک ای است که به آن یکتایی تکیه کنایم کاه باه‬
‫هیچ کس و هیچ چیز وابسته نیست!‬
‫در جش یادبود نخستی سالگرد دونای‪ ،‬آتاش دونای سااعت ‪ 7‬غاروب روشا‬
‫گردید‪ .‬آرتی گوجراتی که شعر و آهنگش توسط بابا ساخته شده بود خوانده شاد‬
‫و خیلی زود بارش سنگی باران درگرفت‪ ،‬همچنان که یک سال پایش‪ ،‬هنگاامی‬
‫که آتش دونی برای نخستی باار برافروختاه شاد رخ داده باود‪ .‬دوبااره «مکاان»‬
‫مندلیها غرق آب باران شد و بابا به آنان گفت کاه باه ساال غاذا خاوری (مِاس‬
‫کوارترز) جا به جا شوند که به تازگی از آن به عنوان بیمارستان استفاده مایشاد‪.‬‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪238‬‬

‫آنگاه بابا کنار در مس کوارترز ایستاد تا اطمینان یابد کسی با پاهای گل آلود وارد‬
‫ساختمان نشود زیرا کالس درس بچهها هنوز در آنجا برگزار میشد‪ .‬بابا برای تک‬
‫تک مندلیها جای په کردن رختخواب و وسایلشان را معی نمود و سپس بای‬
‫آنان و شاگردان‪ ،‬شیر چای با شیرینی و حلوا پخش نماود‪ .‬پاس از آن‪ ،‬باباا بارای‬
‫دیدار با بانوان مندلی راهی ساختمان پستخانه شد و پس از چندی به جایگاه خود‬
‫زیر درخت نیم برگشت‪ .‬پنج شنبه ‪ 11‬نوامبر ‪ ،1926‬بابا مردان را ترغیب نمود که‬
‫ذه خود را در تدمیم برای پیروی از او‪ ،‬محکم نگاه دارند‪« ،‬ذه شما باید مانند‬
‫کوه محکم باشد» سپس چنی بیان نمود‪:‬‬
‫دلواپس مسائل خرد و پیش پا افتاده نباشید و در اندیشهی آنهاا فارو نرویاد و‬
‫ت کم‬
‫ذه خود را خسته و فرسوده نسازید‪ .‬ای اندیشدن و اندیشیدن پی در پی‪ ،‬ذها‬
‫شما را ازهم گسیخته میسازد و برای شما نگرانی و دلشوره به ارملان میآورد؛ به‬
‫خاطر هیچ چیز‪ .‬اجازه ندهید که هیچ گونه اندیشهی مادی و یا نگرانی‪ ،‬ذه شما‬
‫را آشفته و پریشان سازد و آن را مانند خوره بخورد‪ .‬بگذارید مردمان هرچه دوست‬
‫دارند بگویند‪ .‬شما مانند کوه‪ ،‬استوار باشید که بیتفاوت به رربههای باد و توفاان‪،‬‬
‫محکم ایستاده و یک سانتی متر هم تکان نمیخورد‪ .‬مانند برگ درخت نباشید که‬
‫با کوچکتری وزش باد‪ ،‬باال و پایی میشود و سرانجام کنده شده و میافتد‪.‬‬
‫مورد یک حشرهی کوچک و یا پشه را در نظر بگیرید که شاما را بارهاا اذیات و‬
‫آشفته میسازد‪ .‬برای دور راندن او چه کار میکنید؟ شما تنها دست خود را بلناد‬
‫کرده و آن را تکان میدهید و حشره وزوز کنان دور میشود‪ .‬به روش مشابه شاما‬
‫باید حرفهای پوچ مردم را که به گوش شما میخوردند‪ ،‬دور ساخته و نسبت باه‬
‫آنها بیتفاوت باشید‪ .‬تنها به یک چیز چنگ بزنیاد‪ ،‬حقیقت سرمدی و جاویدان‪.‬‬
‫م آن را دیدهام‪ ،‬تجربه کردهام و با تجرباهی خاود باه شاما مایگاویم کاه جاز‬
‫حقیقت‪ ،‬هیچ چیز‪ ،‬مطلتا هیچ چیز در ای جهان و در جای دیگار وجاود نادارد‪.‬‬
‫گذشتهای وجود نداشته‪ ،‬زمان حالی وجود ندارد و آیندهای وجود نخواهد داشات‪.‬‬
‫هیچ چیز وجود ندارد جز یک رویای بیهوده و پیش پا افتاده‪ .‬کساانی کاه رویاای‬
‫‪239‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫پدر‪ ،‬مادر‪ ،‬فرزندان‪ ،‬دارایی‪ ،‬ملک و غیره را در سر مایپرورانناد‪ ،‬رویاهاای پاوچ و‬


‫توخالی را رویاپردازی میکنند‪ ،‬زیرا چیزی مانند ای ها وجود ندارد‪ .‬تماام جهاان‪،‬‬
‫تمام کائنات و یا تمام ای چیزها را که شما «هستی» مینامید‪ ،‬هیچ چیز نیسات‬
‫جز یک رویا‪ .‬ای ها مانند صحنههایی هستند که در یاک رویاای پاوچ و توخاالی‬
‫دیده میشوند و تنها هنگامی که شخص از خواب بیدار شد درمییابد کاه پاوچ و‬
‫غیر حتیتی بودهاند‪ .‬از ای رو تنها به حتیتت چنگ بزنید‪ ،‬تنها هددفی کاه بارای‬
‫هریک و همگان است و در راستای آن متدود‪ ،‬با بیپروایی دلیراناه بشاتابید حتاا‬
‫اگر باید رو در روی همهی جهاان بایساتید‪ .‬ایا حقیقدت‪ ،‬یعنای یازدان‪ ،‬اهلل یاا‬
‫پاراماتما‪ ،‬جایی نیست که بخواهید دنبال آن بگردید‪ ،‬زیارا آن خیلای نزدیاک باه‬
‫شماست‪ ،‬بسیار نزدیکتار از پیکار خاود‪ .‬آن هماراه شاما و درون شماسات و باه‬
‫اندازهای نزدیک است که حتا شما نمیتوانید تدور کنید؛ یعنی نزدیکتر از نفس‪.‬‬
‫پس چرا او را در جای دیگر بجویید؟ او را درون خود جستجو کنید‪ .‬شما میتوانید‬
‫او را به آسانی ببیند اما چهار «شیطان» بزرگ که سر راه شما ایستادهاند‪ ،‬اجازهی‬
‫ای کار را به شما نمیدهند‪ .‬ای چهار شیطان بدی ترتیب هستند؛ نفس مجازی‪،‬‬
‫شهوت‪ ،‬خشم و حر ‪ .‬در میان ای ها‪ ،‬خواخواهی و خاودبینی بادتری اسات‪ .‬از‬
‫زمان کودکی تا کهنسالی‪ ،‬ای «م » بزرگتری سنگ راه پیشرفت روحانی است‪.‬‬
‫بدتری شیطان بزرگ بعدی‪ ،‬شهوت است‪ ،‬به ویژه هوس باازی و زیااده روی در‬
‫سااکس کااه یکاای از زشااتتااری و باادتری شاایطانهااای جهااان و یکاای از‬
‫بزرگتری سادهای راه حقیقدت اسات‪ .‬همگاان بایاد باا چشامان کاامال بااز از‬
‫دلبریها‪ ،‬فریبندگیها و کمند آن دوری کنند‪ .‬شهوت چنان نیرومند است که فرد‬
‫حتا نباید به آن بیندیشید‪ ،‬چه رسد به ای که آن را باه عمال درآورد‪ ،‬زیارا حتاا‬
‫اندیشهی آن‪ ،‬شما را نامناسب و ناشایسات بارای آمااده ساازی بازرگ پیشارفت‬
‫روحانی میسازد‪ .‬در ماورد کساانی کاه در دنیاای ماادی هساتند و در آن سایر‬
‫میکنند‪ ،‬به راستی بسیار بسیار دشوار اسات کاه باه طاور دقیاق و اکیاد از ایا‬
‫شیطان بزرگ دوری کنند اما ای پرهیز شایسته و برازندهی اشخاصای اسات کاه‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪240‬‬

‫خواهان پیشرفت روحانی هستند و آنان نباید حتا به شاهوت بیندیشاند‪ .‬اهمیات‬
‫ندهید اگر خیال و اندیشهی آن به سر شما میآید‪ ،‬همچنان که به راستی به ذه‬
‫همگان راه مییابد‪ ،‬دست کم آن را به عمل درنیاورید‪ .‬هرچند که ای بسنده است‬
‫با ای حال‪ ،‬کوشش در نیندیشیدن به شهوت تا حد ممک ‪ ،‬بهتری اسات‪ .‬گرچاه‬
‫چیره شدن بر ای چهار شیطان‪ ،‬بسیار بسیار دشوار است‪ ،‬باا ایا وجاود‪ ،‬ناامیاد‬
‫نشوید‪.‬‬
‫بابا برای آن که یک نمونه روش به آنها نشان دهد یکی از مندلیها را صادا زد‬
‫و خواست که جلو او بایستد‪ .‬سپس چهار نوار دور چشامان او پیچیاد و باه طاور‬
‫کامل آنان را پوشانید‪ .‬آنگاه بابا گفت‪:‬‬
‫ت کم‬
‫تو اکنون نمیتوانی مرا ببینی‪ ،‬زیرا چهار کالف چشمان تو را پوشانده اسات‪ .‬تاو‬
‫چشم داری‪ ،‬یعنی وسیله دیدن‪ ،‬و م همی جا رو به روی تو نشساتهام‪ .‬هار دوی‬
‫ای ها واقعیت است و بازهم تو نمیتوانی مرا ببینی! تو وسیلهی دیدن داری و «آن‬
‫چیزی» که باید دیده شود را نیز داری‪ ،‬پس چرا نمیتوانی ببینی؟ به خاطر چهاار‬
‫کالفی که دور چشمان تو پیچیده شدهاند‪ .‬ای چهار پوشاش را از روی چشامانت‬
‫بردار و تو بیدرنگ مرا خواهی دید‪ .‬به روش مشابه‪ ،‬شما چشم درونی دارید که با‬
‫آن اهلل یا یزدان و یا خودی حتیتی یا حتیتت را ببیند‪ ،‬خودی حتیتی یا حتیتات‬
‫همواره نزدیک شما‪ ،‬با شما و درون شماست اما شما نمیتوانید آن را ببینید‪ ،‬زیارا‬
‫پوشش ناشی از چهار جزو ترکیبی یا صفات مایا از آن جلو گیاری مایکناد‪ .‬ایا‬
‫چهار پوشش را بردارید و شما بیدرنگ اهلل یاا یازدان را خواهیاد دیاد‪ .‬اماا شاما‬
‫چگونه میتوانید ای چهار پوشش را کنار بزنید‪ .‬ای کار مرشاد کامال اسات کاه‬
‫پردهی تخیل را بکند و دور انداز و توانایی دیدن حتیتت یا خودی حتیتی را برای‬
‫شما به ارملان آورد‪ .‬تنهاا کسای کاه از پاس ایا کاار برمایآیاد‪ ،‬یاک روح باه‬
‫خدا ‪ -‬رسیده است‪ ،‬یکتایی که حقیقت را دیده و از آن شناخت دارد‪ .‬هر راهنمای‬
‫دیگر‪ ،‬از جمله آنانی که بینایی لطی دارند‪ ،‬یوگیهاا و غیاره‪ ،‬شاما را بیشاتر در‬
‫تاریکی فرو خواهند برد‪ .‬بنابرای ‪ ،‬نیروهای ای یوگیها چه ارزشد دارند؟‬
‫‪241‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫آن روز تدمیم قطعی برای جا به جا شدن به بمبئی گرفته شاد و فهرسات ناام‬
‫کسانی که با بابا همراه میشدند و آنان که در مهرآباد میماندند نهایی گردیاد‪ .‬در‬
‫ای راستا‪ ،‬بخشانامهای تهیاه و باه افاراد مربوطاه فرساتاده شاد‪ .‬سارخوردگی و‬
‫ناخرسندی در برخی مندلیها دیده شد و با پرس و جوهای بابا آنان آرزوی خاود‬
‫را برای همراه شدن با او بیان نمودند‪ ،‬ای در حالی است که دیگران‪ ،‬تدمیم را به‬
‫خود بابا واگذار کردند‪ .‬آنگاه کسانی که مایل بودند با بابا رهسپار بمبئی شاوند باه‬
‫آن لیست افزوده شدند‪ ،‬سپس بابا به کسانی که در مهرآباد میماندند‪ ،‬پند و اندرز‬
‫داد که با ایمان تمام که او همیشه با آنهاست‪ ،‬به انجام وظیفههایی که باه آناان‬
‫واگذار شده ادامه دهند‪ .‬غروب یک نشست با مندلیها برگزار شد که در آن‪ ،‬ماادر‬
‫بابا‪ ،‬گلمای و سونا ماسی شرکت داشتند‪ .‬بابا دربارهی جا به جا شادن باه بمبئای‬
‫چناای توراایح داد‪ « ،‬ماادت زیااادی اساات کااه احساااس خسااتگی ماایکاانم؛ از‬
‫یک نواختی چیزها‪ ،‬به ویژه ماندن در یک مکان و اختیار نمودن سکوت‪ .‬م سه یا‬
‫چهار روز باالی تپه میمانم و پس از آن دربارهی رفت به بمبئی تدمیم خاواهیم‬
‫گرفت‪ .‬اما یک چیز قطعی است؛ م پیش از ‪ 20‬نوامبر مهرآبااد را تار نخاواهم‬
‫کرد»‪ .‬بابا به سونا ماسی گفت که خوشحال خواهد شد به دادار بیاید‪ ،‬چنانچه جاا‬
‫و مکانی برای آنان فراهم شود وگرنه در سانتا کاروز ساکنی خواهاد گزیاد‪ .‬او باه‬
‫مادرش پند و اندرز داد که همراه او به بمبئای بیایاد و نگاران درس و مدرساهی‬
‫مانی نباشد‪ .‬شیری مای به بابا گفت هنگامی که از محل اقامتش با خبر‪ ،‬او را آگاه‬
‫خواهد نمود‪.‬‬
‫‪ 13‬نوامبر‪ ،‬بابا ساعت ‪ 9:15‬شب به باالی تپه رفت و سومی روز اقامات خاود را‬
‫در اتاق تانک آغاز نمود‪ .‬یک یادداشت روی تابلو اعالنات گذاشته شده بود مبنای‬
‫بر ای که بابا‪ ،‬چهار تا پنج روز آینده را باالی تپه سپری خواهد کرد و ‪ 28‬نوامبر‬
‫راهی بمبئی نخواهد شد‪ .‬چانجی برای دیدن خاانوادهاش و برناماه ریازی الزم باه‬
‫بمبئی فرستاده شد‪ .‬روز بعد‪ ،‬بابا به مهرآباد پایی نیامد اما بامداد یک روز پاس از‬
‫آن‪ ،‬بابا ناگهان ساعت ‪ 11‬بامداد به پایی تپه آمد و بهرامجای و بوماانجای را در‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪242‬‬

‫حال بگومگو یافت‪ .‬بابا آنان را آرام نمود‪ ،‬هرچند از جار و بحاث آناان در نباود او‬
‫رنجیده بود‪ .‬بابا که به تنگ آمده بود اعالم کرد‪« ،‬از امروز ساکیا‪ ،‬یکی از ماهارهاا‪،‬‬
‫برای همگان غذا خواهد کشید و همه باید با نادیاده انگاشات اندیشاهی طبتاات‬
‫اجتماعی و جامعهای که به آن تعلق دارند‪ ،‬آن را صارف کنناد‪ .‬کساانی کاه ایا‬
‫دستور را دوست ندارند میتوانند مهرآباد را تر کنناد»! بادی ترتیاب‪ ،‬باباا باه‬
‫بهانهی رنجیده شدن از بهرامجی و بومانجی‪ ،‬آخری جزئیات را در کار ریشه ک‬
‫ساخت تمایزات و تعدبات و اختالفات طبتاتی و اجتماعی تکمیل کرد‪.‬‬
‫دستور جدید بابا‪ ،‬مندلیهای هندو را در شو فرو برد و بعاد از ظهار نشساتی‬
‫برگزار شد تا ای دستور جدید را مورد بررسی قرار دهند‪ .‬هندوها از احتماال ایا‬
‫ت کم‬
‫که شخدی از طبتهی پایی تر به آنان خدمت کناد خشانود نبودناد اماا از درون‬
‫آمادگی پیدا کرده بودند که از دستور بابا فرمانبرداری کنند‪ .‬تنها کیساان ماساتر‪،‬‬
‫آشکارا اعتراض کرد اما او نیز تا زمان صرف شام موافتت کرد به دستور بابا ت در‬
‫دهد‪ .‬بابا ساعت ‪ 8:30‬شب راهی باالی تپه شد‪ .‬آگاهی و فهمیادگی سارانجام باه‬
‫سراغ آنان آمد و برایشان روش شد که فرمانبرداری از دستورات مرشد‪ ،‬از جملاه‬
‫شرکت در بازیهای ورزشی‪ ،‬جارو کردن ک اتاقها‪ ،‬تماشای فایلم‪ ،‬تمیاز کاردن‬
‫توالتها و هر کار دیگری که خواست او باود‪ ،‬باه مراتاب واالتار از باه جاا آوردن‬
‫باالتری آداب و رسوم مذهبی است‪ .‬آنان دریافتند که جز کردارهاایی کاه بناا بار‬
‫دستور او انجام می گیرند‪ ،‬هماه چیاز دیگار برآیناد و پایآماد گارههاا و درهام‬
‫پیچیدگیهای سانسکاراهای آنان است‪ .‬اینک ماهارها اجازه یافتند که از چااه آب‬
‫بیرون بکشند و ای نکتهای بود که پیشتر برایشان به ویژه اهانت آمیز برشامرده‬
‫میشد و دلیل اصلی مخالفت پیشی آنان بود‪.‬‬
‫در آن روزگار‪ ،‬استفاده کردن مردم طبتهی پاایی جامعاه از هماان چااهی کاه‬
‫براهم ها آب بیرون میکشیدند بیسابته بود‪ .‬گرچه ایا کاار مرشدد نسابتا در‬
‫متیاسی کوچک انجام گرفت اما پیآمد کار درونی او که در سالهای نخست آن را‬
‫در مهرآباد به انجام رساند در سراسر هناد احسااس شاد‪ .‬ظارف مادت کوتااهی‪،‬‬
‫‪243‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫اعترارات در سراسر کشور به راه افتاد و محروم کاردن طبتاهی پاایی از حتاوق‬
‫اجتماعیشان مورد نکوهش و تتبیح قرار گرفت‪ .‬سه شنبه ‪ 16‬ناوامبر ‪ ،1926‬باباا‬
‫نزدیک ‪ 11‬بامداد از باالی تپه به پایی آمد‪ .‬آن روز روزه گرفت هندوها بود به نام‬
‫اکاداشی‪ .‬بابا از مندلیها هندو پرسید کدام یک قدد روزه گارفت دارد اماا چاون‬
‫کاکا شاهانه تمایل به ای کار داشت‪ ،‬بابا برآن شد که او خودش برای همگان روزه‬
‫بگیرد‪ .‬ای در حالی است که او از یک روز پیش‪ ،‬لب به غذا نزده بود‪.‬‬
‫بحث و گفتگو دربارهی سفر آتی و تر مهرآباد ادامه یافات‪ .‬باباا گفات در ایا‬
‫اندیشه است که در ‪ 25‬نوامبر به بمبئی و لوناوال برود و ‪ 4‬دسامبر بازگردد‪ .‬او بیان‬
‫ساایلُر دعااوت شاادهام کااه در نزدیکاای‬ ‫نمااود‪« ،‬م ا توسااط ساداشاایو پاتاال و ِ‬
‫چاتورسینگجی (محلهای در پونا که پیشتر محل جوپدی بابا بود) باا منادلیهاا‬
‫اسکان یابم اما همی که مهرآباد را تر کنم‪ ،‬ای اندیشهام که باه پوناا‪ ،‬بمبئای‪،‬‬
‫لوناوال و سپس راهی کراچی شوم»‪ .‬آنگاه بابا نامهای مستعار عجیب و غریبای باه‬
‫برخی ماردان داد‪ :‬باوریبانادر (محلاهای در بمبئای)‪ ،‬بااندِر (میماون)‪ ،‬سایلندر‬
‫(سیلندر موتور)‪ ،‬دالی دار (ناامید)‪ ،‬گارای دِر (آسایاب)‪ ،‬پِاالندِر (چپااول)‪ ،‬واندِر‬
‫(اندیشه کردن)‪ ،‬اسکندر و نامهای دیگر‪ .‬در ای میان‪ ،‬یکی از مندلیها نیز برووس‬
‫نام گرفت و در پایان‪ ،‬بابا نام مستعار سمندر‪ ،‬به معنای اقیانوس‪ ،‬را بر خود نهاد‪.‬‬
‫‪ 17‬نوامبر‪ ،‬بابا دیر هنگام از تپه به پایی آمد‪ ،‬حدود ‪ 12:45‬ظهار و تماام روز را‬
‫در مهرآباد پایی نزدیک میز کابی سپری کرد و شب نیز همان جا خوابید‪ .‬ایا‬
‫در حالی است که در آن روز به افتخار پسر ارجون که باه تاازگی زاده شاده باود‪،‬‬
‫زولبیا بی همگان پخش شد‪ .‬شامگاهان باباا از دور صادای پانادوبا را شانید کاه‬
‫میگوید هیچ چیز در ای جهان مهم یا ارزش دار نیست‪ .‬آنگاه بابا چنی گفت‪:‬‬
‫ای کامال درست است‪ .‬امورات دنیوی اهمیتی ندارند‪ .‬برای یک یکتای باه خادا‬
‫رسیده‪ ،‬تمامی دنیا کمتر از یک رویاست‪ .‬حتا یک «غول» روشنفکر و شاعر بزرگی‬
‫مانند شکسپیر کوچکتری تدوری حتا از سایهی هستی حتیتی و مسرت نداشته‬
‫است‪ .‬حالت اصلی خداوند‪ ،‬حالت خواب ژرف است‪ .‬دستیابی باه حالات خاداییت‬
‫سکوت مهربابا آغاز میگردد‬ ‫‪244‬‬

‫یعنی بهرهمند شدن و لذت بردن از ای خواب ژرف‪ ،‬در حالی کاه فارد هامزماان‬
‫بیدار است‪ .‬ای حالت به راستی وص ناشدنی است‪ .‬حافظ میگوید‪« ،‬ای جهاان‬
‫هیچ اندر هیچ است»‪ .‬ساعت ‪ 6‬بامداد ‪ 19‬نوامبر‪ ،‬بابا به «مکان» آماد و باا دیادن‬
‫چند ت از مندلیها که هنوز خفته بودند‪ ،‬دستور داد که آنان را با آب سرد خیس‬
‫کنند‪ .‬در درازای روز‪ ،‬نشستهای بیشتری برگزار گردید و بازیهای کریکت و آتیا‬
‫پاتیا نیز انجام شد‪ .‬در ای میان‪ ،‬سید صاحب به ناسیک و شایری و دوال ماسای‬
‫به پونا برگشتند‪ .‬یک هفته سپری شد و در ای میان‪ ،‬مندلیها برای تر مهرآباد‬
‫برنامهریزی کردند‪ 24 .‬نوامبر‪ ،‬بابا به طور اتفاقی برنامهی جدیدی را عناوان کارد‪،‬‬
‫«تمامی مردان و بانوان مندلی و بچهها اگر راری باشند که در هر شرایطی با ما‬
‫ت کم‬
‫بمانند‪ ،‬میتوانند مرا همراهی کنند و در مورد برگشتمان‪ ،‬هیچ چیز قطعی نیست‪.‬‬
‫ما فردا رهسپار لوناوال و پس از چند روز اقامت در آنجا راهی بمبئی خواهیم شد»‪.‬‬
‫همگان خوشحال شدند و با میل پذیرفتند که با او همراه شوند‪.‬‬
‫از زمان بازگشت بابا به مهرآباد در ژانویهی ‪ ،1925‬او روزانه نامههای بسایاری از‬
‫عموم مردم در سراسر هند دریافت کرده که بیشتر آنها حفظ شده بود اما آن روز‬
‫بابا دستور داد که انبوه زیاد آن نامهها را از بی ببرند‪ .‬با وجود اعتاراض برخای از‬
‫مندلیها برای حفظ نامهها دستور اجرا شد و صدها نامه سوزانده شد‪ .‬آن روز باباا‪،‬‬
‫گوپال سوامی را ستود و به او دساتور داد کاه ساکوتش را اداماه دهاد‪ .‬روز بعاد‪،‬‬
‫سوامی تجربهی دیداری خود را که شامگاه از بابا دیاده باود باازگو نماود‪ .‬او یاک‬
‫گردهمایی از حوریان و فرشتگان را در بهشت دیده بود که باه افتخاار یاک متاام‬
‫بلندپایهی الهی که از قرار معلوم بابا بود ایستاده بودند‪ .‬چانجی در دفتر خاطراتش‬
‫نوشت‪« ،‬مندلیها‪ ،‬گوپال را بیریا‪ ،‬در سکوت‪ ،‬فرمانبردار و شکیبا و بدون داشات‬
‫هیچ گونه شکایتی یافتند‪ .‬ای تجربهی دیداری‪ ،‬در آستانهی تر مهرآباد‪ ،‬کاه او‬
‫از مهربابا در یک گردهمایی بهشتی دیده بود‪ ،‬نشانگر عشق و ایمان گوپال به بابا‬
‫بود که خاطر نشان ساخته لط و نظرش را بر چنی مرید ارزانی خواهد داشت»‪.‬‬
‫بابا بعدا چنی بیان نمود‪« ،‬یک گوناهی دیگار دیادن وجاود دارد باه ناام سااکار‬
‫‪245‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫دارشان‪ ،‬به معنی دارشان مرشدد در شاکل»‪ .‬ساپس آشاکار سااخت‪ « ،‬یکای از‬
‫مریدان حلتهی بیرونی م در آمریکا است که در ای زمان مرا هر روز بدی گونه‬
‫میبیند‪ .‬ای آمریکایی مرا با همی قیافه و پوشش عادی مایبیناد‪ .‬او هامچنای‬
‫میتواند مرا بدی روش هرگاه که دوست دارد ببیند»‪.‬‬
‫پنچ شنبه ‪ 25‬نوامبر ‪ ،1926‬گرچه همگان سرگرم بستهبندی وسایل خود بودند‪،‬‬
‫با ای حال‪ ،‬برنامهی نوشیدن چای بنا بر روال معمول پنج شنبهها در خانهی کاکا‬
‫شاهانه در فامیلی کوارترز در نزدیکی ارنگائون برگزار گردید‪ .‬چاانجی‪ ،‬ماسااجی و‬
‫افسری‪ ،‬پیشاپیش با چمدانها و اسباب و اثاث به ایستگاه قطار رفته بودند‪ .‬گرچه‬
‫اقدامهای احتیاطی برای پنهان نگاه داشت ای سفر انجام گرفتاه باود‪ ،‬ماردم در‬
‫احمدنگر از ای موروع باخبر شده و گروه زیادی روی سکوی ایستگاه قطار بارای‬
‫دارشان بابا گرد آمدند‪ .‬بابا برای دوری از انبوه جمعیات‪ ،‬هماراه منادلیهاا باا دو‬
‫اتوبوس بزرگ‪ ،‬یکراست راهی لوناوال شد که به ناامیادی پیاروانش در احمادنگر‬
‫دام زد‪.‬‬
‫لوناوال و بمبئی‬ ‫‪246‬‬

‫لوناوال و بمبئی‬

‫ت کم‬

‫آن زمان‪ ،‬بیش از ‪ 20‬ت مرد و زن‪ ،‬بابا را همراهی میکردند‪ .‬در میان مردان که‬
‫بابا را همراهی میکردند‪ ،‬بهرامجی‪ ،‬بائو چیما‪ ،‬چاگان‪ ،‬داکه‪ ،‬گالبشا‪ ،‬گوساتاجی‪،‬‬
‫زال‪ ،‬موهان‪ ،‬پادری‪ ،‬پاندوبا‪ ،‬پندو‪ ،‬سِیلُر‪ ،‬شانکارنات‪ ،‬سیدو‪ ،‬ویشنو و نادرشا‪ ،‬بودناد‬
‫و گروه بانوان در بر گیرندهی دولتمای‪ ،‬مهرا‪ ،‬فرینای‪ ،‬ناجاا‪ ،‬خورشاید کوچاک و‬
‫خورشید بزرگ بود‪ .‬پیش از تر مهرآباد‪ ،‬بابا باه رساتم دساتور داد کاه پاس از‬
‫اسکان یافت آنان در لوناوال‪ ،‬به همراه چند ت از بچههای مدرسه که بااقی ماناده‬
‫بودند به آنجا بیاید‪ .‬رامجو و غنی‪ ،‬خانهی یک مرد مسلمان را در روساتای والاوان‬
‫‪247‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫در ‪ 3‬کیلومتری لوناوال برای بابا و مندلیها اجاره کرده بودناد‪ .‬برناماهریازیهاای‬
‫انجام شده مورد پسند بابا قرار نگرفت و او دستور داد که همگان بیدرناگ راهای‬
‫بمبئی شوند‪ .‬بابا خودش به همراه باانوان منادلی باه ساوی ایساتگاه قطاار گاام‬
‫برداشت‪ ،‬در ای میان‪ ،‬غنی و رامجو‪ ،‬باباا را رارای کردناد کاه برگاردد‪ .‬غاروب‪،‬‬
‫چانجی‪ ،‬ماساجی و افسری با اسباب و اثاث از راه رسیدند و نخساتی چیازی کاه‬
‫بابا از آنان پرسید ای بود که آیا در میان راه‪ ،‬غذا خوردهاناد؟ چاانجی و ماساجی‬
‫اعتراف به آن کار کردند اما افسری پاسخ مستتیمی نداد و شروع کرد باه حاشایه‬
‫رفت ‪ .‬بابا گریبان او را که ‪ 2‬متر و ‪ 10‬سانت قد داشات‪ ،‬گرفات و باه تنادی و از‬
‫روی خشم تکان داد‪ .‬سپس رو به ماساجی و چانجی کرد و گفت‪« :‬دساتور ثابات‬
‫م ای بوده که بیرون از مهرآباد هیچ چیاز نخوریاد‪ ،‬مگار باا اجاازه‪ .‬چارا از آن‬
‫فرمانبرداری و حرف شنوی نکردید»؟‬
‫ماساجی در دفاع از خودشان برآمد و گفت که از آن دستور سرپیچی نکرده زیرا‬
‫بر ای باور بودهاند که با تار مهرآبااد دساتور للاو شاده اسات‪ .‬باباا برآشافته و‬
‫خشمگی ‪ ،‬ماساجی را با چنان شدتی گرفت و هل داد که پیراهنش پاره شد‪ .‬باباا‬
‫سپس او را بلند کرد و سه متر به دور پرتاب نمود‪ .‬ماردان منادلی کاه گوشاهای‬
‫ایستاده بودند از ای که دیدند کسی به الغری بابا بتواند مردی را باه تنومنادی و‬
‫ستبری ماساجی را بلند کرده و به کناری پرتااب کناد‪ ،‬خشاکشاان زد‪ .‬در ایا‬
‫میان‪ ،‬چانجی نیز از خشم بابا در امان نماند و چند سیلی دریافت کرد‪ .‬آنگاه بابا به‬
‫آنان دستور داد بیدرنگ از آنجا بیرون بروند‪ .‬اندکی بعد بابا آنان را فراخواناد و باا‬
‫خلق و خوی خوبی و لبخند بر لبانش گفت‪« ،‬آیا امروز گوشهای از نیرو و توان مرا‬
‫دیدید»؟ آن سه مرد به خنده افتادند‪ .‬آنگاه بابا با مهرباانی از آناان پرساید‪« ،‬آیاا‬
‫کسی از شما آسیب دیده است»؟ هیچ کس آسیب ندیده بود اما چانجی به قدری‬
‫ترسیده که شلوارش را خیس کرده بود‪ .‬در درازای ‪ 10‬روز اقامات در لونااوال‪ ،‬باباا‬
‫محدودیت رژیم غذایی مندلیها را برداشت و اجازه داد هرگوناه خاوراکی گیااهی‬
‫که دوست دارند تهیه کنند‪.‬‬
‫لوناوال و بمبئی‬ ‫‪248‬‬

‫ت کم‬

‫پس از آن که بابا کار نگارش کتاب خود را به پایان رساند‪ ،‬هرکجا که مایرفات‪،‬‬
‫آن دست نوشته را که در یک جعبهی آهنی قرار داشت و در آن قفل بود با خاود‬
‫میبرد‪ .‬یکی از مندلیها مسئول نگهداری جعبه بود و هرجا کاه باباا مایرفات‪ ،‬او‬
‫میبایست جعبه را حمل کند‪ .‬ای در حالی است که بابا کلید را به نخی گره زده و‬
‫‪249‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫به گردن خود آویخته بود‪ .‬در آن روزگار هیچ کس از آنچه بابا نوشته باود چیازی‬
‫نخوانده بود‪ .‬بعدها بابا چند برگ از دست نوشته را به ادی نشاان داده باود اماا او‬
‫بعدا نتوانست به یاد آورد که چه خوانده‪ ،‬گرچه به خاطر داشت که باه زباانهاای‬
‫گوناگون نوشته شده است‪ 26 .‬نوامبر ‪ 1926‬در لوناوال هنگامی که بابا‪ ،‬چاانجی را‬
‫در حال ماشی نویسی بیانات جدید او دید‪ ،‬دربارهی مت و موراوع کتااب خاود‬
‫چنی بیان نمود‪:‬‬
‫شما ای بیانات و توریحات را جالب میانگارید اما در متایسه با آنچه که م در‬
‫کتاب خود در مهرآباد نوشتهام‪ ،‬هیچ هستند‪ .‬آن دست نوشته‪ 300 ،‬برگ دارد که‬
‫تنها در برگیرندهی نکات کاوچکی اسات و هنگاامی کاه باه طاور تماام و کماال‬
‫گساترده‪ ،‬بازنویسای و پرداختاه شاد‪ ،‬آن نکاات باه چنادی جلاد کتااب باازرگ‬
‫درخواهند آمد‪ .‬آن کتاب پر از راز و اسرار است که هیچ پیر و یا پیامبری تا کنون‬
‫آنها را هویدا و آشکار نساخته است‪.‬‬
‫بعدا در آن روز‪ ،‬چند ت از مندلیهای دیگر‪ :‬بارسوپ‪ ،‬چاودهاری‪ ،‬جمادار و سید‬
‫صاحب از پونا برای دیدن بابا آمدند‪ .‬شیری مای نیز چند روز بعد همراه باا ماانی‪،‬‬
‫ادی جونیور و بهرام از راه رسیدند‪ .‬ای در حالی است که وانمانِ خیا از احمدنگر‬
‫به گروه پیوسته بود‪ 27 .‬نوامبر‪ ،‬بابا و چند ت از مندلیها با اتومبیل راهی کانداال‪،‬‬
‫یک محل توریستی در آن نزدیکی شدند‪ .‬در مسیر برگشت‪ ،‬بابا به «خانهی درمان‬
‫طبیعی» دکتر بیوالکار‪ ،‬یکی از پیروانش‪ ،‬اشاره کرد‪ .‬آنجا یک مرکز درمانی باود‬
‫که از دارو استفاده نمیشد و دکتر بیوالکار‪ ،‬آن را به تازگی راه اندازی کرده بود‪.‬‬
‫بابا اشاره کرد که اتومبیل توق کند‪ .‬سپس از دکتر پرسید که آیا میتواناد بارای‬
‫دیدن درمانگاه وارد شود؟ دکتر بیوالکار از خوشحالی در پوست نمایگنجیاد‪ .‬او‬
‫پیشتر باخبر شده بود که بابا راهی کانداال است و سر راه از جلو محال ساکونتش‬
‫خواهد گذشت‪ ،‬از ای رو‪ ،‬او و خانوادهاش چشم به راه بودند که نگااه آنای باه باباا‬
‫داشته باشند‪ .‬بابا به تک تک اتاقها سر کشید و حتا دفتر دیدارکننادگان را امضاا‬
‫کرد‪ .‬بامداد یکشنبه ‪ 28‬نوامبر‪ ،‬پسر صاحب خانه با سه ت از دوساتانش آمدناد و‬
‫لوناوال و بمبئی‬ ‫‪250‬‬

‫پافشاری کردند که به قسمت شمالی خانه بروند‪ ،‬جایی که بانوان منادلی ساکنی‬
‫داشتند‪ .‬پِسو کوشید که آنان سه مرد جوان را از رفت به آنجا بااز دارد‪ .‬اماا آناان‬
‫گوش شنوا نداشتند و به نظر میرسید که از اجااره رفات خاناه بایخبار بودناد‪.‬‬
‫مندلیهای دیگر نیز گرد آمدند و موقعیت را برای آنان توریح دادند اما ساه تا‬
‫مزاحم حارر به رفت نبودند‪ .‬مندلیها دور آن جوانان حلته زدناد و از ورودشاان‬
‫جلوگیری کردند‪ .‬در ای میان‪ ،‬پسرها شروع کردند به ناسزا گفت به منادلیهاا و‬
‫آنان را بزدل نامیدند‪ .‬بنا بر دستور بابا‪ ،‬مندلیها اجازه نداشتند دسات روی کسای‬
‫بلند کنند و از ای رو نتوانستند به ای جوانان اوباش درس خوبی بدهناد‪ .‬پاس از‬
‫یک در گیری کالمی دیگر‪ ،‬آن سه پسر جاوان رواناه شادند‪ ،‬درحاالی کاه هناوز‬
‫ت کم‬
‫غرولند و گله میکردند و به مندلیها فحش میدادند‪.‬‬
‫بابا از اتاقش گواه بر تمامی ای ماجرا بود و همای کاه آن جواناان رواناه شادند‬
‫مندلیها را فراخواند که در حیا ‪ ،‬تیله بازی کنند‪ .‬موقعیت بسیار پارتنش باود و‬
‫بیشتر مردان از خشم سرکوب شاده در جاوش و خاروش بودناد‪ .‬پاس از آن کاه‬
‫اندکی بازی کردند‪ ،‬بابا چنی بیان کرد‪« ،‬اگر شما مردان که همیشه با م هستید‬
‫و به بسیاری از بیانات م گوش فرا دادهاید‪ ،‬هنگام برانگیخته شدن به جوش آیید‬
‫و خشمگی شوید‪ ،‬چگونه میتوان مردم دنیوی را هنگامی که به خشم مایآیناد‬
‫سرزنش کرد؟ برادران! آنان ناادان هساتند‪ .‬بیاییاد بایادبای و گساتاخی آناان را‬
‫ببخشیم‪ ،‬زیرا آنان نمیدانند چه میکنند‪ .‬با ای حاال‪ ،‬آناان بااوجود بادرفتای و‬
‫ناسزاگویی‪ ،‬از ای که در نزدیکی م آمدناد‪ ،‬ساود خواهناد بارد»‪ .‬تاا آن زماان‪،‬‬
‫رنجش و تنفر مندلیها فروکش نکرده بود اما سخنان آرامشبخش بابا به نتیجهی‬
‫دلخواه رسید و مردان به حتیتات پشات آن ساخنان پای بردناد‪ .‬آن روز هنگاام‬
‫نوشیدن چای روی ایوان منزل‪ ،‬بابا و مندلیها درباارهی تراشایدن ریاش گفتگاو‬
‫میکردند‪ .‬یکی از مردان گفت‪« ،‬تراشیدن ریش برای ما یاک دردسار و مایاهی‬
‫زحمت است‪ .‬هرچه بیشتر ریش را میتراشید‪ ،‬موهای صورت بیشتر رشد میکنند‪.‬‬
‫‪251‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫به جاای تراشاید ریاش‪ ،‬بایاد آنهاا را ریشاه کا کارد تاا دیگار سار بیارون‬
‫نیاورند»‪ .‬بابا با شنیدن ای سخنان‪ ،‬دربارهی سانسکاراها چنی بیان نمود‪:‬‬
‫ای قابل تشبیه به سانسکاراهاست‪ .‬تک تاک اندیشاههاا‪ ،‬گفتارهاا و کردارهاای‬
‫انسان‪ ،‬سانساکاراها را مایآفرینناد‪ .‬اندیشاههاا‪ ،‬گفتارهاا و کردارهاای نیاک‪ ،‬باه‬
‫لوناوال و بمبئی‬ ‫‪252‬‬

‫سانسکاراهای خوب دام میزنند و اندیشهها‪ ،‬گفتارها و کردارهای ناشایسات باه‬


‫سانسکاراهای بد دام میزنند‪ .‬در هر دو حالت‪ ،‬سانساکاراها آفریاده مایشاوند و‬
‫نمیتوان آنها را نابود ساخت مگر فرد به اندازهای سعادتمند باشد که سزاوار لط‬
‫و نظر مرشد کامل شود و به شناخت برسد‪ .‬حتا بزرگتاری یاوگیهاا باا تحمال‬
‫سالیان دراز از ریارت و توبه و حتا کسانی که به آسمان ششم رسیدهاند‪ ،‬توان رها‬
‫نمودن خود از نتوش سانسکاراهایشان را ندارند‪ .‬آنچه آنان میتوانند هنگام مراقبه‬
‫و فاارو رفاات بااه خلسااه (سااامادی) انجااام دهنااد‪ ،‬جلااوگیری از تولیااد و رشااد‬
‫سانسکاراهای جدید است‪ .‬اما آن سانسکاراهایی که بارای ساالیان دراز و دورانهاا‬
‫انباشته و گرد آمدهاند چه میشوند؟ آنها دست نخورده باقی میمانند! حتاا یاک‬
‫ت کم‬
‫یوگی بزرگ (ماها یوگی) آسمان چهارم با توانایی و نیروهای بسیار بزرگی که در‬
‫اختیار دارد نمیتواند سانسکاراها را نابود سازد‪ .‬سانسکاراها تنهاا باا لطا و نظار‬
‫مرشد به خدا ‪ -‬رسیده نابود میگردند؛ او با ریشهک ساخت ذه ‪ ،‬سانساکارها را‬
‫از میان برمیدارد و شخص را به شناخت میرساند‪.‬‬
‫هنگامی که چنی یوگی بزرگی نمیتواند از پس نابود ساخت سانسکاراهای خود‬
‫برآید‪ ،‬شما انسانهای معمولی چه کاری از دستتان برمیآید؟ به ای دلیل اسات‬
‫که یک شاعر ایرانی میگوید‪« ،‬اگر پند و اندرز مرا میخواهی‪ ،‬به تو میگویم کاری‬
‫نک و اگر کاری میخواهی انجام دهی بادون اهمیات دادن باه پایآمادش آن را‬
‫انجااام ده»‪ .‬در درازای دوران‪ ،‬شااما آمیاازهای از سانسااکاراهای خااوب و بااد را‬
‫اندوختهاید‪ ،‬مانند موهای سفید و سیاه سر و یاا ریاشهاای یاک نفار‪ .‬یاوگیهاا‬
‫میتوانند آن موها را به طور سطحی و بیرونی تراشیده و پا کنند‪ ،‬مانند هنگامی‬
‫که شما ریشهایتان را میتراشید اما مرشدان کامل مایتوانناد آنهاا را باه طاور‬
‫کامل ریشهک کنند و هنگامی که سانسکارها از ریشه بیرون آمدند‪ ،‬پیشاروی در‬
‫راه الهی امکانپذیر میگردد‪ .‬تمامی سانسکاراها باید از بیخ و با در ذها کناده‬
‫شوند تا امکان بازتولید دوباره نداشته باشند‪ .‬بنابرای برای جلوگیری از پدید آمدن‬
‫سانسکاراهای نو و نابود ساخت سانسکارهای انباشته شده از دورانهاای گذشاته‪،‬‬
‫‪253‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫همنشینی و همدمی مرشد کامل را که به شناخت خادا رسایده‪ ،‬برگزینیاد‪ .‬یاک‬


‫مرشد‪ ،‬خدا ‪ -‬آگاه‪ ،‬مانند کورهای است زنده که همه چیز را میساوزاند‪ ،‬خاوب و‬
‫بد‪ ،‬گذشته و حال‪ ،‬یعنی تمامی سانسکاراها‪.‬‬
‫بابا دربارهی ای که یوگیهای واقعی با نیروهای مرتاضگری خود چه میتوانناد‬
‫بکنند توریح داد که سرچشمهی نیروی آنان الکتریسیته یا برق اسات‪ ،‬باه بیاان‬
‫دیگر‪ ،‬انرژی کیهانی الکتریکی‪ .‬در ادامه بابا چنی توریح داد‪:‬‬
‫در هوا الکتریسیته (برق) وجود دارد که دارای ‪ 7‬الیههای تو در تو است‪ .‬نیاروی‬
‫که یک یوگی از آن استفاده میکند از ای سرچشمهی نامحدود انرژی در هوا باه‬
‫دست میآید‪ ،‬از سومی الیهی درونی‪ .‬آنان منبع انرژی محدود در بدن خود را از‬
‫طریق تنفس با ای انرژی نامحدود کیهانی درمیآمیزند و آمیازهی ایا دو نیارو‪،‬‬
‫یوگی را توانمند میسازد هر آرزویی را که دارند به دست آورند‪ .‬پس از درآمایخ‬
‫ای دو نیرو‪ ،‬یعنی نیروی محدود و نامحدود‪ ،‬یوگی تنها باید به موروع مورد نظار‬
‫بیندیشد و با به کار گرفت ف مرتاضگری به نتیجاههاایی مانناد مارده را زناده‬
‫کردن‪ ،‬خواندن ذه دیگاران‪ ،‬دیادن چیزهاا در فاصالههاای بسایار دور و غیاره‪،‬‬
‫دست یابد‪ .‬برای نمونه‪ ،‬اگر یک یوگی میخواهد هنگامی که در کشور هند نشسته‬
‫است مردهای را زنده کند و یا مکانهای معینای را در آمریکاا ببیناد‪ ،‬باا باه کاار‬
‫گرفت ف و تمری های مرتاضگری او تنها باید نیروهای انرژی درون خودش را با‬
‫نیروی کیهانی که در هواست درآمیزد و سپس به آن خواست و یا آرزوی ویژهیای‬
‫که خواهان برآوردن آن است بیندیشد‪.‬‬
‫از سوی دیگر‪ ،‬یک مرشد کامل الزم نیست با تکنیک تنفس و یا ف های دیگری‬
‫که یوگیها به کار میگیرند‪ ،‬به خود فشار آورد‪ .‬او تنها باید به آنچه ارادهی اوست‬
‫بیندیشد و نتیجه را به دست میآورد‪ .‬برای مرشد کامل چه تفاوتی دارد اگر کسی‬
‫مرده یا زنده است؟ برای او هر دو حالت به طور مساوی دروغی و مجازی هستند‪،‬‬
‫زیرا هر دو حالت‪ ،‬رویا و یا تخیل واهی بیش نیستند‪ .‬ای عالم‪ ،‬هماان اسات کاه‬
‫مرشد میخواهد و اراده کرده است‪ ،‬که در مورد یوگیهاا چنای نیسات‪ .‬از دیاد‬
‫لوناوال و بمبئی‬ ‫‪254‬‬

‫یوگیها حالتها و ورعیتهایی که وجود دارند واقعی هستند و بنابرای بایاد بناا‬
‫بر آرزوی آنان‪ ،‬از یک حالت به حالت دیگری درآیند‪ .‬یوگیها برای دام زدن باه‬
‫ای تلیرات و دگرگونیهاست که خود را سخت درگیر انجام روزههاا‪ ،‬مراقباههاا و‬
‫دیگر تمرینات و ف ها میسازند‪ .‬گرچه نیروهایی که باه دسات مایآورناد بسایار‬
‫بزرگ است اما در آخر راه‪ ،‬آن نیروها تنها پرتوهایی از خورشید هستند و نه خود‬
‫خورشید که مرشد کامل است‪.‬‬
‫آن روز بابا برایشان بسیار توریح داد‪ .‬سپس در یک برهاه‪ ،‬باه آناان گفات کاه‬
‫خانه و اتاقی را که در آن نشستهاند‪ ،‬آسمان هفتم تدور کنند و شش پلاهی جلاو‬
‫خانه را نماد شش آسمان انگارند‪ .‬آنگاه بابا از همگاان خواسات کاه بلناد شاوند و‬
‫ت کم‬
‫دنبال او به بیرون روی ایوان بروند‪ .‬بابا از پلهها پایی رفت و روی زمی ‪ ،‬پشت باه‬
‫پلهها و خانه‪ ،‬یعنی درجهت مخال نشست و چنی بیان نمود‪:‬‬
‫مردم عادی به خانههایی که در همسایگی است و چشم اندازهایی کاه پیراماون‬
‫آنهاست نگاه میکنند‪ .‬بی خبر از آن که چه انبار و گنجینهای از دانش‪ ،‬مسارت‬
‫و نیروی ابدی در پشت سرشان قرار دارد‪ .‬چنی مردم دنیوی به اندازهای در کمند‬
‫و افسون فریبندگی های مایا‪ ،‬گیر افتادهاند که حتا نمیاندیشند که پشت سر آنان‬
‫چه چیزی (خانه) قرار دارد‪ ،‬چه رسد به ای که اهمیت دهند که تالشی راساتی‬
‫برای شناخت آن انجام دهند‪ .‬از ای رو‪ ،‬آنان همیشه کورکورانه در تاریکی دست و‬
‫پا میزنند و به سایهها میچسبند و ذات را به دست فراموشی میسپارند‪.‬‬
‫یوگیها تا انادازهی معای و محادودی از هساتی مجاازی و غیار حتیتای ایا‬
‫آفرینش آگاهی مییابند و به علت سانسکارهای گذشتهی خود‪ ،‬دنیا را تر کرده‬
‫و به سمت و سویی که انسان های عادی ماینگرناد‪ ،‬نگااه نمایکنناد‪ .‬یاوگیهاا‬
‫چشمان و روی خود را از دیدن مایا برمیگردانند و به شدت مشتاقند کاه ببینناد‬
‫در جهت مخال چه چیزی وجود دارد‪ .‬ای چارخش باه ساوی حقیقدت واقعای‬
‫همراه با آمیزهای از اشتیاق و کوشش و تکاپو از روی بیریاایی‪ ،‬آناان را توانمناد‬
‫میسازد که کم و بیش پیشرفت کنند‪ .‬ای به معنای دستیابی به قادری داناش و‬
‫‪255‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫تجربه از آسمانها است که هنگام پله پله باال آمدن به آن میرسند‪ ،‬هم چنان که‬
‫ما از ای پلهها باال میرویم‪.‬‬
‫با ای سخنان‪ ،‬بابا شروع کرد به باال رفت از پلهها و چنی ادامه داد‪:‬‬
‫سرانجام پس از پشت سر گذاشت آزمونهای شگرف و سختیها و دشواریهاای‬
‫وص ناشدنی‪ ،‬آنان در نهایت میتوانند به آسمان ششم برسند‪ ،‬نتطهای که از آنجا‬
‫توانایی دیدن حقیقت واقعی یعنی سرچشم ی نور سرمدی را مییابند‪ ،‬همچنان‬
‫که ما میتوانیم از پلهی ششم درون اتااق را ببینایم‪ .‬هماان طاوری کاه باه یااد‬
‫میآورید‪ ،‬اتاق نماد آسمان هفتم (ساد چت آناندا) است‪ .‬پلاهی ششام یاا آسامان‬
‫ششم‪ ،‬خد و مرزی است برای یوگیها و آنان باید تنها از دیدن حقیقدت خرساند‬
‫باشند‪ .‬از ای نتطه به بعد‪ ،‬آناان نمایتوانناد باا کوشاش خاود پیشارفت کنناد‪،‬‬
‫همچنان که تا کنون پیش روی میکردهاند‪ .‬آنان تنها میتوانناد باا لطا و نظار‬
‫مرشد کامل که به شناخت و تجربهی حتیتت رسیده پیشرفت کنناد‪ .‬آن کاه ناه‬
‫تنها حقیقت را دیده‪ ،‬بلکه با حقیقت یکی شده و توانسته است از بلند مرتبهتری‬
‫حالت الهی برای انجام وظیفه فرود آید و دیگاران را نیاز از هماان تجرباهای کاه‬
‫خودش دارد برخوردار سازد تا توانایی یکای شادن باا ندور و حقیقدت را بیابناد‪.‬‬
‫بنابرای حد و مرزی که یوگیها توانایی رسایدن باه آن را دارناد‪ ،‬آسامان ششام‬
‫است‪.‬‬
‫‪ 29‬نوامبر‪ ،‬بابا رهسپار تالگائون شد تا از آسیاب آرد مهر کاه باه رامجاو و غنای‬
‫تعلق داشت دیدن کند‪ .‬در ای سافر‪ ،‬زال‪ ،‬بهارامجای‪ ،‬ارجاون و گوساتاجی او را‬
‫همراهی کردند و ظهر همگی به لوناوال برگشتند‪ .‬آناان بارای گذشات و گاذار باا‬
‫اتومبیل راهی شدند و پاس از گاذر از منطتاهی لوهااگِ و دژهاای ویسااپور در‬
‫نزدیکی روستای کارال‪ ،‬بابا برای آنان توریح داد که آن منطته‪ ،‬تفریحگاه شیواجی‬
‫بوده است‪ .‬بعدا بابا دربارهی حلتهی مرشد چنی آشکار نمود‪:‬‬
‫هنگامی که یک مرد یا زنی جان میسپارد‪ ،‬او در زندگی بعد یاک بادن انساانی‬
‫دیگر اختیار میکند که شکل آن با شکل بدن گذشته هرگز شباهتی ندارد‪.‬‬
‫لوناوال و بمبئی‬ ‫‪256‬‬

‫ت کم‬

‫حتا در میان صدها و هزاران بدن انسانی‪ ،‬دو شکل انسانی کاه توساط یاک روح‬
‫اختیار شده یکسان نیست‪ .‬اما حتا ای قانون نیز از یاک اساتثنا برخاوردار اسات‪.‬‬
‫شخدی که وارد حلتهی مرشد کامل میشود‪ ،‬هنگاام خادا ‪ -‬رسایدهگای‪ ،‬هماان‬
‫شکلی را دارد که ابتدا هنگام ورود به حلتاه داشات‪ .‬پاس از آن کاه شاخص باه‬
‫عضویت حلته درآمد‪ ،‬آن مرد یا زن‪ ،‬در درازای ‪ 100‬تاا ‪ 200‬ساال باه شدناخت‬
‫خداوند دست مییابد‪ .‬در ای مدت‪ ،‬افراد بنا بار سانساکارهای پراراباداهای خاود‪،‬‬
‫یعنی خرج کردن سانسکارهای باقی مانده پس از ورود به حلته‪ ،‬باید یک بدن‪ ،‬دو‪،‬‬
‫سه و یا چهار بدن دیگر بگیرند تاا باه شدناخت برساند‪ .‬اماا هنگاامی کاه زماان‬
‫شناخت فرا مایرساد‪ ،‬شاکل و جنسایت آن شاخص‪ ،‬یکساان اسات باا شاکل و‬
‫جنسیتی که ابتدا هنگام ورود به حلته داشت‪ .‬دانهی حلتهی کنونی ما نزدیاک‬
‫‪ 400‬سال پیش در زمان شیواجی کاشته شد‪ .‬سوامی راماداس مرشد شایواجی و‬
‫یکی دیگر از پنج مرشد کامل زمان‪ ،‬دانهی حلتهای که میبایست در آینده شاکل‬
‫‪257‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫گیرد را کاشتند‪ .‬به روش مشابه‪ ،‬م نیز دانههای حلتهی نوینی را کاه در آیناده‬
‫شکل خواهد گرفت کاشتهام که به طور تمام و کماال ‪ 400‬تاا ‪ 500‬ساال آیناده‬
‫هویدا و آشکار خواهد گردید‪ .‬شکل و جنسیتی که مرشدان کامل و اعضای حلتاه‬
‫هنگام آشکارسازی شدن اختیار میکنند‪ ،‬یکسان اسات باا زماانی کاه داناهی آن‬
‫کاشته شد‪ .‬برای نمونه‪ ،‬م همان قاامتی را دارم کاه وقتای باه عناوان شایواجی‬
‫آشکار شدم داشتم‪ ،‬یعنی زمانی که دانهی ای حلتهی کنونی کاشاته شاد‪ .‬شاکل‬
‫کنونی م ‪ ،‬در چهره‪ ،‬ریخت و استخوانبندی با شایواجی شابیه و یکساان اسات‪.‬‬
‫بهرامجی‪ ،‬کپی و شبیه افضل خان (سرتیپ لشکر دشم که باه دسات شایواجی‬
‫کشته شد) است‪ .‬به روش مشابه‪ ،‬تمامی اعضای حلتهی کنونی م درست هماان‬
‫شکلی هستند که زمان شیواجی بودند‪.‬‬
‫بابو سایکلواال تمایل داشت که با یک برنامهی موسیتی بابا را سرگرم کند‪ .‬بابا به‬
‫او اجازه داد که خوانندهای را از پونا بیاورد‪ .‬آن بعد ظهر هنگام اجارای برناماه‪ ،‬دو‬
‫سادو سرزده از راه رسیدند و بابا با مهرباانی آناان را پاذیرفت‪ .‬در میاان برناماهی‬
‫آوازخوانی‪ ،‬بابا آن را متوق ساخت و بیانات و توریحات درازی را به آنان داد‪:‬‬
‫ایمان داشت به خداوند و بیان ای که خداوند وجود دارد‪ ،‬ریاکاری نیست‪ .‬اما به‬
‫زبان آوردن «م خدا هستم» بدون رسیدن به شناخت‪ ،‬ریاکاری مطلق است‪ .‬کل‬
‫ایمان بر اساس خرد پایهگذاری شده است و بدون یک یتی خردمنداناه‪ ،‬ایماانی‬
‫وجود ندارد‪ .‬اما چیزهای فراساوی خارد را نمایتاوان از راه خارد کاه محادود و‬
‫کراندار است در کرد‪.‬‬
‫پیش از کوشش برای در حالت فراسو و یا تالش برای آن که تدوری خردمند‬
‫از آن داشت‪ ،‬ابتدا باید پذیرفت و تایید کرد که حالت فراسو هسات و آن کاه باه‬
‫طور مطلق وجود دارد‪ ،‬گویی که مفرورات و داداههای یک قضیه است‪ .‬باه بیاان‬
‫دیگر‪ ،‬نخستی گام‪ ،‬پیش از آن که فرد بتواند به حالت بیکرانی و بیحد و مرزی‬
‫نزدیک شود‪ .‬برای نمونه‪ ،‬ما نمیدانیم که خداوند کیست و کجاست و یا ایا کاه‬
‫آیا او به راستی وجود دارد یا نه‪ .‬با ای حال برای فهمیدن و یا داشت انگاارهای از‬
‫لوناوال و بمبئی‬ ‫‪258‬‬

‫خداوند و کارهایش‪ ،‬همان طوری که در کتابهای مذهبی و توسط دانایان توریح‬


‫داده شده است‪ ،‬باید ابتدا فرض و باور کرد که او هست و ایا کاه موجاوی واال و‬
‫برتر به عنوان خداوند هستی دارد‪ .‬با ای آغاز و اعتماد به او‪ ،‬به جستجوی خداوند‬
‫بپردازید‪ .‬مردم جهان و تودهها به راستی به وجود خداوند ایمان ندارند‪ .‬آنان تنهاا‬
‫از خداوند به عنوان یک موجود ناشناختهی پرتوان هراس دارند‪ ،‬آن کاه خوباان و‬
‫پرهیزکاران را پاداش و گناهکاران و نابکاران را مجاازات و تنباه مایکناد‪ .‬ماردم‬
‫بیشتر از ترس مجازات جهنم که توسط خداوند پایهگاذاری شاده اسات بیمناا‬
‫هستند تا از خود خداوند‪ ،‬زیرا اگار باه راساتی آناان باه او و موجاودیتش ایماان‬
‫داشتند و از او میترسیدند‪ ،‬رفتارشاان باا آنچاه اماروزه هسات‪ ،‬یعنای ریاکااری‪،‬‬
‫ت کم‬
‫خودخواهی‪ ،‬تتلب و فریبکاری‪ ،‬فساد و هرزگی‪ ،‬متفاوت بود‪ .‬اگر مردم به راستی از‬
‫خداوند هراس داشتند‪ ،‬همواره گوش به زنگ و هشیار بودند که کاری از آنان سار‬
‫نزند که او را ناخشنود سازد و یا آن که او دوست نداشته باشد‪ .‬اگر آنان به راستی‬
‫به خداوند اعتماد و وجودش را باور داشتند‪ ،‬آنان یکباره‪ ،‬جستجو برای او را آغااز‬
‫و تا زمانی که او را نمی یافتند از پا نمینشستند‪ .‬زیرا هنگامی که عشق به او پدید‬
‫آید‪ ،‬ترس از او رخت بر میبندد و هنگامی که عشاق باه اوج اعلای خاود برساد‪،‬‬
‫عاشق درمییابد که او خودش معشوق الهی است‪.‬‬
‫هیچ پیشرفتی در ای راه امکان پذیر نیست‪ ،‬اگر شاخص وجاود خداوناد را بااور‬
‫نداشته و بیایمان باشد‪ .‬اگر همهی مردم جهان‪ ،‬بیخدا گرایی را دنبال میکردند‪،‬‬
‫هیچ پیشرفتی در راه حقیقت وجود نداشت‪ .‬اما اگر شخص از درون‪ ،‬وجود خداوند‬
‫را باور نداشته باشد و در بیرون و به ظاهر خود را با ایمان نشان دهد‪ ،‬فرومایهتری‬
‫گونهی ریاکاری است‪ .‬ایمانی که با دانش خردمند به دست میآید و توسط شخص‬
‫به خدا ‪ -‬رسیده اهدا میگردد‪ ،‬خالی از هر گونه ریاکاری اسات و چنای ایماانی‪،‬‬
‫کمک در راستای پیشرفت به سوی هدف برشمرده میشود‪.‬‬
‫بابا در سراسر زندگیاش با دقت زیاد بهداشتی بود و سخت رعایت مایکارد کاه‬
‫تمام وسایل شخدیاش پاکیزه‪ ،‬مرتب و منظم است‪ 30 .‬نوامبر‪ ،‬از یک کتری کاه‬
‫‪259‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫به درستی لحیم نشده بود برای بابا چای ریخته شد‪ .‬بابا از ای موروع باه خشام‬
‫آمد و دستور داد که چای را دور بریزند و سپس مندلیها را به درازا توبیخ کرد‪:‬‬
‫شما همیشه باید به شدت مراقب پاکیزگی در همهی زمینهها باشید‪ ،‬به ویاژه در‬
‫مورد غذا و آشامیدنی م ‪ .‬برای م پاکیزگی و ناپاکیزگی یکسان اسات و تفااوتی‬
‫ندارند‪ .‬اما یکای از ایا دو گزیناه بایاد باه طاور کامال رعایات شاود‪ .‬اگار شاما‬
‫میخواهید که م پاکیزه باقی بمانم‪ ،‬بنابرای بایاد بیشاتری توجاه ممکا را در‬
‫پاکیزه نگاه داشت خورا ‪ ،‬آب و لباسهای م داشته باشید‪ .‬وگرنه اگر م خاود‬
‫را چر و کثی نگاه دارم‪ ،‬به اندازهای چر‬
‫خواهم بود که مردم پیش از نزدیک شدن به‬
‫م ‪ ،‬دوبار اندیشاه کنناد! ما مایتاوانم باا‬
‫روشهااای بساایار چاار زناادگی کاانم‪ ،‬در‬
‫محیطهایی کامال نابهداشتی که مردم هرگاز‬
‫توان چنی کاری را ندارید‪ .‬پاس ایا را باه‬
‫خاطر داشته باشید‪.‬‬
‫آن روز ‪ 5‬ت از مندلیهای دیگر به لونااوال‬
‫آمدند‪ .‬پس از صرف شام‪ ،‬بابا با مندلیها ورق‬
‫بازی کرد و بازندگان وادار شدند که به طاور‬
‫پیاپی روی زانوهایشان بنشینند و بلند شوند‪.‬‬
‫چهارشنبه ‪ 1‬دسامبر ‪ ،1926‬رستم همراه باا‬
‫‪ 12‬ت از بچههای مدرسه که باقی مانده بودند و بتیهی ساکنی مهرآباد به لوناوال‬
‫آمد‪ .‬اما بابا روز بعد بچهها را با نیسال به احمدنگر فرستاد و به او دستور داد که از‬
‫آنان مراقبت کند‪ ،‬انگار بچههاای خاودش هساتند‪ .‬هامچنای قارار شاد نیساال‬
‫سرپرست بچهها باشد تا آنان بتوانند در مدرسههای شبانه روزی احمدنگر ادامهی‬
‫تحدیل دهند‪ .‬بابا‪ ،‬نیسال را آگاه نمود که تمامی هزینههای راروری را پرداخات‬
‫خواهد کرد و او را راهنمایی کرد که پدر و مادر بچهها را بااخبر ساازد و مطمائ‬
‫لوناوال و بمبئی‬ ‫‪260‬‬

‫شود که آنان موافق هستند‪ .‬آن شب‪ ،‬عبدالرحمان برادر غنی با صدای بسیار خوب‬
‫و دلنشی خود بابا و گروه مندلیها را سرگرم نمود‪.‬‬
‫در لوناوال‪ ،‬ارجون به شدت بیمار شد و او را به درمانگاه دکتر بایوالکاار بردناد‪.‬‬
‫بابا چندی بار از او دیدن کرد و دکتر را ترغیب نمود که از هیچ کاری در درماان‬
‫او فرو نگذارد‪ .‬دکتر بیوالکار که از عشق عمیق ارجون به مرشد خبار داشات باا‬
‫جان و دل به مراقبت از او پرداخت‪ .‬بابا عشق خود را به ارجون نشان داد و بارها از‬
‫او در درمانگاه دیدن نمود‪ .‬گرچه گروه زیادی در ‪ 3‬و ‪ 4‬دسامبر برای دارشان گرد‬
‫آمده بودند‪ ،‬با ای حال‪ ،‬بابا برنامهی دارشان را برای مدت کوتاهی متوقا کارد و‬
‫به دیدن ارجون رفت و دستورات مفدلی دربارهی مراقبت از او به دکتر بیوالکار‬
‫ت کم‬
‫داد‪ .‬پس از ‪ 10‬روز اقامت در لوناوال‪ ،‬بابا در یکشنبه ‪ 5‬دسامبر ‪ ،1926‬به همراهی‬
‫مندلیها با قطار بعد از ظهر‪ ،‬راهی بمبئی شد‪ .‬منزلی برای اقامت باباا در محلاهی‬
‫سانتا کروز در شمال بمبئی توسط یکی از مریدانش به نام رامداس کاه باباا را در‬
‫سال ‪ 1925‬در مهرآباد دیده اجاره شده بود‪ .‬پیش از راهی شدن‪ ،‬بابا دوباره با غنی‬
‫و دکتر بیوالکار مشورت کرد و دستورات نهایی را برای مراقبت از ارجون به آنان‬
‫داد‪ .‬بابا به کاریم و واماان ساوبنیس دساتور داد کاه نازد ارجاون بمانناد و از او‬
‫پرستاری کنند و پس از بهبودی او را به بمبئی بیاورند‪ .‬بابا یک بار دیگر از ارجون‬
‫در درمانگاه دیدن کرد و او را برای آخری بار بوسید‪ .‬هیچ کس نمیدانست که باا‬
‫آن آخری بوسه‪ ،‬برگهای کتاب زندگی ارجون پاره پاره مایشاد‪ .‬در ایا میاان‪،‬‬
‫زندگی ارجون به هستی دگرگونی مییافت! بابا و مندلیها ساعت ‪ 5‬بعاد از ظهار‬
‫به ایساتگاه قطاار دادار رسایدند و از آنجاایی کاه آن روز یکشانبه و روز تعطیال‬
‫مذهبی هندوها (اماوایاسا) نیز بود‪ ،‬ناوال و رامداس نتوانستند ترتیب حمل و نتال‬
‫بابا و مندلیها را به محلی که برای سکونت آنان اجاره کرده بودند بدهند‪ .‬سرانجام‬
‫یک درشکهی اسبی ویکتوریا کرایه شد و بابا و چند ت از مندلیها با آن رواناهی‬
‫منزل در سانتا کروز شدند‪ .‬ای در حالی است که بانوان مندلی همراه ناوال با قطار‬
‫راهی آن محله شدند‪.‬‬
‫‪261‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫در ای میان در ایستگاه دادار‪ ،‬بهرامجی از مندلیهای مرد خواست که چمدانها‬


‫و بارهای سنگی و بزرگ را به سکویی که رو به روی آنان اما در فاصلهای دور قرار‬
‫داشت جا به جا کنند و سوار قطار محلی شوند‪ .‬با توجاه باه شامار چمادانهاا و‬
‫اسباب و اثاث‪ ،‬ای کاری بسیار سخت و دشوار بود‪ .‬در ای میان‪ ،‬انبوهی از ماردم‬
‫گرد آمده و به ای کولیهای مشکو زل زده بودند‪ .‬مسئولی راه آها و پلایس‬
‫نیز از راه رسید و پافشاری میکردناد کاه آن وساایل را هرچاه زودتار از سار راه‬
‫بردارند‪ ،‬زیرا محل رفت و آمد را سد کرده بود‪ .‬یک گاری بارکش را کرایه کردند و‬
‫بار و چمدان را روی آن گذاشتند اما هنگام گذر از روی راه آه ‪ ،‬یکی از چارخهاا‬
‫گیر افتاد‪ .‬ای در حالی است که دو قطار‪ ،‬شتابان به ایستگاه نزدیک میشادند‪ .‬در‬
‫ای گیر و دار همگان با آخری تالش و توان خود میکوشیدند تا چرخ گاری را از‬
‫پشت خط راه آه آزاد کنند‪ .‬آنان همی کاه توانساتند گااری را بیارون بکشاند‪،‬‬
‫قطارهای بخاری از کنار آنها رد شدند‪ .‬آنها در تنگنا و ورعیت خطرنااکی قارار‬
‫داشتند و در تمامی مدت نام بابا را بر زبان جاری میساختند‪ .‬گاروه سارانجام باه‬
‫سختی فراوان و خسته و کوفته ساعت ‪ 10:30‬شب به خانهی رامداس رسیدند‪.‬‬
‫روز بعد‪ ،‬بابا برنامهای را که میخواست مندلیها در درازای اقامتشان در بمبئی‬
‫دنبال کنند به آگاهی آنان رساند‪ .‬آنان میبایسات بامادادان سااعت ‪ 6‬برخیزناد و‬
‫شامگاهان ساعت ‪0‬ا به رختخواب بروند‪ .‬برای ناشتایی‪ ،‬آنها میبایست شیر چایی‬
‫و نان صرف کنند‪ ،‬برای ناهار‪ ،‬برنج و دال‪ ،‬عدرها دوباره شیر و چای و شامگاهان‪،‬‬
‫یک خورا گیاهی و نان‪ .‬گوپال ساوامی و موهاان عدار از راه رسایدند‪ .‬ایا در‬
‫حالی است که سِیلُر روانهی پونا شد و سید صاحب برای یک گفتگاوی خدوصای‬
‫با بابا آمد و نیسال نیز پس از آن که مسئولیت بچهها را باه کاکاا شااهانه واگاذار‬
‫کرده برگشته بود‪ .‬پس از چند روز‪ ،‬در ‪ 10‬دسامبر‪ ،‬بابا برای مندلیها تورایح داد‬
‫که آنان باید کاری برای خودشان دسات و پاا کنناد و بیاان نماود‪« ،‬بایکااری و‬
‫نداشت یک فعالیت منظم به ساالمت شاما آسایب مایرسااند و هامچنای باه‬
‫بیعالقگی و رخوت شما برای کار در آینده دام میزند که برای م دسات و پاا‬
‫لوناوال و بمبئی‬ ‫‪262‬‬

‫گیر خواهد بود»‪ .‬مردان در ابتدا بحث یافت کار در چایخانه و یاا کارخانجاات را‬
‫پیش کشیدند اما گالبشا و افسری پیشنهاد کردند کاه در محال ساکونت خاود‪،‬‬
‫قوطی کبریت درست کنند‪ ،‬زیرا کارخانهی کبریت ساازی آنادری در آن نزدیکای‬
‫بود و خرد خرد و تکه تکه کار بیرون از کارخانه را میپذیرفت‪ .‬بابا موافتت کرد اما‬
‫افزود که اگر کار موجود نبود‪ ،‬دست کم ‪ 12‬ت از ماردان بایاد کارهاای دیگاری‬
‫بیابند و حتا اگر نتوانستند هیچ کاری پیدا کنند باید به عنوان یک کاولی (کاارگر‬
‫ساده) مشلول کار شوند‪ .‬گالبشا‪ ،‬افسری و بهرامجی به کارخاناه کبریات ساازی‬
‫رفتند و مواد الزم برای ساخت ‪ 1000‬عدد قوطی کبریات باا برچساب روی آن را‬
‫خریداری کردند‪ .‬روز بعد آنان دست به کار شدند اما در ابتادا چاون کسای روش‬
‫ت کم‬
‫ساخت قوطی کبریت را نمیدانست‪ ،‬کار کند پیش میرفت‪ .‬بابا دساتور داده باود‬
‫که آنان باید ظرف دو روز‪ ،‬روش ساخت قوطیها را یاد بگیرناد و خاودش نیاز در‬
‫ای کار آنان را یاری داد که به ورعیت جدی در آن کار کسل کننده دام زد‪.‬‬
‫‪ 12‬دسامبر‪ ،‬بابا بیان نمود‪ « ،‬روزانه بایاد ‪ 8000‬قاوطی کبریات درسات شاود‬
‫وگرنه باید کار دیگری برای خود دست و پا کنید‪ .‬مردان از بابا خواساتند کاه باه‬
‫آنان اجازه دهد که آنان کار را ادامه دهند و او پذیرفت‪ .‬باباا باه افساری و دو تا‬
‫دیگر دستور داد که روزانه به کارخانه بروند و مواد الزم را برای سااخت آن تعاداد‬
‫قوطی کبریت تهیه و با خود بیاورند و پس از پایان کاار‪ ،‬قاوطی کبریاتهاا را باه‬
‫کارخانه بازگردانند‪ .‬ای در حالی است که آنان میبایست مسیر رفت و برگشات را‬
‫با پای پیاده بپیمایند‪ .‬ادی سینیور ‪11‬دسامبر از احمدنگر برای دیدن باباا آماده و‬
‫بال‪ ،‬برادر ارجون نیز همان روز از پونا رسیده بود‪ .‬بابا به بال دستور داد کاه راهای‬
‫لوناوال شود و به جای کریم و وامان سوبنیس از ارجون مراقبت کند‪ ،‬زیرا بااوجود‬
‫ارائهی بهتری مراقبتهای پزشکی‪ ،‬حال ارجون بهبودی نمییافات‪ .‬شایری ماای‬
‫همراه با ادی جونیور و مانی به دیدن بابا در بمبئی آمدند‪ .‬بابا با برادر ‪ 12‬سااله و‬
‫خواهر ‪ 8‬سالهاش بازی میکرد و از سخنان شیری آنان لذت میبارد‪ .‬در بمبئای‪،‬‬
‫بابا برنامهی سفر آتی را به بحث و گفتگویی آزاد گذاشات‪ .‬ایاران‪ ،‬بناارس‪ ،‬اجمار‪،‬‬
‫‪263‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫ناسیک و تالگائون به عنوان متددهای احتمالی پیشنهاد شدند‪ .‬همگاان تالگاائون‬


‫در نزدیکی لوناوال را ترجیح دادند و نامهای به رامجو نوشته شد تا اقدامات الزم را‬
‫انجام دهد‪ 13 .‬دسامبر ‪ ،1926‬نادرشا راهی پونا و موهان راهای کالپاور شاد‪ .‬روز‬
‫بعد‪ ،‬کریم و سوبنیس به سانتا کروز آمدند و به بابا گزارش دادند که حال ارجاون‬
‫رو به وخامت گذاشته و او در ورعیتی خطرنااکی قارار دارد‪ .‬نیماه شاب باباا باه‬
‫همراهی ادی سینیور و افسری به سوی ساحل قدم زدند‪ .‬روز بعاد باباا از سااعت‬
‫‪ 5:30‬عدر تا ‪ 8‬شب با اتومبیل به همراهی سروش‪ ،‬بهرامجی‪ ،‬زال‪ ،‬پندو و ناوال‬
‫به گشت کوتاهی رفتند‪ 16 .‬دسامبر‪،‬کاکا شاهانه برای دیدن بابا از احمادنگر آماد‪.‬‬
‫‪ 18‬دسامبر‪ ،‬گوپال سوامی‪ ،‬مارتاند‪ ،‬راجارام و وامان سوبنیس راهی شهرهای خاود‬
‫شدند‪ .‬گلمای و ادی نیز همان روز به احمدنگر برگشتند‪ .‬یکشنبه ‪ 19‬دسامبر باباا‬
‫به همراهی گوستاجی‪ ،‬بهرامجی‪ ،‬زال‪ ،‬ناوال و پِسو بارای چناد سااعت باه دیادن‬
‫منشیجی رفت‪ .‬ای در حالی است که مادر بابا‪ ،‬ادی جونیور و مانی بامداد هماان‬
‫روز به پونا برگشتند‪ .‬از پونا اخبار عجیب و غریبی میرسید که روزانه انبوه زیادی‬
‫از مردم گرداگرد حضرت باباجان میآیند‪ .‬آن بانوی کهنسال بسایار فعاال شاده و‬
‫جمعیت را که معموال زیر درخت تنومند نیم در باند گاردنز گرد او حلته میزدناد‬
‫میپذیرفت‪ .‬او به طور پیاپی با گردش در شهر با درشکه‪ ،‬خود را به چشام ماردم‬
‫درمیآورد‪ .‬بابا با شنیدن ای خبر گفت‪« ،‬ای نشانگر رهاا شادن کالباد باباجاان‬
‫است و م باید تا اندازهای که امکانپذیر است نزدیک سرحد کار او باشم»‪ .‬او باه‬
‫مندلیها یادآوری کرد وقتی سای باباا در ساال ‪ ،1918‬در آساتانهی چشام فارو‬
‫بست از جهان بود‪ ،‬اوپاسنی ماهاراج ناگهان ادامهی سفر خود را باه بنگاال نیماه‬
‫کاااره گذاشاات و بااه ساااکوری در ‪ 5‬کیلااومتری شاایردی بازگشاات‪ .‬در ‪ 20‬و ‪21‬‬
‫دسامبر‪ ،‬روز و شب‪ ،‬شمار زیادی از افراد جدیاد بارای دارشاان گارفت از باباا در‬
‫خانهی رامداس پذیرفته شدند‪ .‬در ای مناسبت بود که بابا خواست خاود را بارای‬
‫جا به جا شدن به پونا بیان نمود‪ .‬یکی از پیروان سرشناس و با نفوذ بابا به نام خان‬
‫بهادر پودامجی در خواست بابا را مبنی بر سکنی گزیدن در خاناهاش در سایناگاد‬
‫لوناوال و بمبئی‬ ‫‪264‬‬

‫با خوشحالی پذیرفت و چشم انتظار تدمیم نهایی بابا شد‪ .‬بابا‪ ،‬باال سوپِکار را برای‬
‫پرستاری از بردارش‪ ،‬ارجون‪ ،‬راهی لوناوال نموده و ویشنو نیاز در ‪ 19‬دساامبر باه‬
‫لوناوال فرستاده شد‪ .‬غنی از ورعیت ارجون که رو به بدتر شدن گذاشاته‪ ،‬روزاناه‬
‫برای بابا گزارش میفرستاد‪ .‬فشار خون ارجون باال رفته و او سکتهی نااقص کارده‬
‫بود‪ .‬با احساس مسئولیت‪ ،‬دکتر بیوالکار یک پزشک متخدص به نام دکتر نانجی‬
‫را برای درمان ارجون آورد‪ .‬او ورعیت امیدوار کنندهای نداشت و به نظر میرسید‬
‫که در حالت بیهوشی و بهتزدگی قرار دارد‪.‬‬
‫ساعت ‪ 5‬بامداد چهارشنبه ‪ 22‬دساامبر ‪ ،1926‬ارجاون واپسای نفاس خاود را‬
‫کشید و چشم از جهان فروبست‪ ،‬ای در حالی است که او تا پایان‪ ،‬بابا را یاد کرد‪.‬‬
‫ت کم‬
‫ای مالک سادهی یک دکان تنباکو فروشای در کازباا پات‪ ،‬زنادگیاش را تسالیم‬
‫محبوتری مشتری خود نمود و تا آخری نفس با جان و دل باه او خادمت کارد‪.‬‬
‫ارجون تنها ‪ 31‬سال س داشت و پدر یک نوزاد پسر بود‪ .‬گرچه ارجون به تاازگی‬
‫مشکل معده داشت اما هیچ یک از مندلیها گمان نمیکردند که او جان بسپارد و‬
‫از ای رو عمیتا اندوهگی شدند‪ .‬هنگامی که بابا تلگاراف غنای را درباارهی مارگ‬
‫ارجون دریافت کرد‪ ،‬به مندلیها چنی گفت‪« ،‬از دیدگاه م ‪ ،‬خاوب اسات کاه او‬
‫جان سپرد‪ .‬ارجون سه روز پیش از مرگ‪ ،‬چهرهی واقعی مرا میدید و اکنون با م‬
‫است‪ .‬او یک هل بزرگ روحانی را دریافت کرد»‪ .‬بابا برای غنی تلگاراف فرساتاد و‬
‫دستوراتی را برای مراسم خا سپاری به او داد‪ .‬بنا برآن دستور‪ ،‬غنی پیکر ارجون‬
‫را به پونا منتل کرد و در آنجا مراسم تشییع انجاام گرفات‪ .‬بناابر خااطرات دکتار‬
‫دانکی ‪ 15 ،‬سال بعد در می ‪ ،1941‬هنگامی که پسر سیدو که به بیمااری صارع‬
‫مبتال بود به حالت کما فرو رفت و در بنگلور درگذشات‪ ،‬باباا گفات کاه آن پسار‪،‬‬
‫ارجون بوده است که اکنون دوباره با او بود‪.‬‬
‫روزی که ارجون جان سپرد‪ ،‬دکتر بیوالکار شخدا برای گزارش جزئیات آخری‬
‫ساعات زندگی ارجون با اتومبیل به بمبئی آمد و با بابا دیدار نماود‪ .‬هنگاامی کاه‬
‫بیوالکار از راه رسید‪ ،‬پیش از آن که بتواناد چیازی بگویاد‪ ،‬باباا پرساید‪« ،‬حاق‬
‫‪265‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫ویزیت دکتر نانجی چه قدر بود»؟ دکتر بیوالکار از ای پرسش به شگفت آماد و‬
‫هنگامی که بابا دلیل بهتزدگایاش را پرساید‪ ،‬او پاساخ داد‪« ،‬باباا شاما مرشدد‬
‫هستید و همه چیز میدانید‪ .‬هیچ چیز از دید شما پنهان نیست‪ .‬م باه ایا امار‬
‫ایمان کامل دارم‪ .‬واقعیت ای است که درست پیش از تر لوناوال‪ ،‬دکتر نانجی از‬
‫م دربارهی دستمزدش پرسید و اکنون م هنوز پا به اینجا نگذاشتهام کاه شاما‬
‫دربارهی آن از م میپرسید‪ .‬م دودل بودم که آن را با شما در میان بگذارم‪ ،‬زیرا‬
‫برای آگاه نمودن شما از واپسی روزهای ارجون آمدهام»‪ .‬آنگاه او جزئیاات مارگ‬
‫ارجون را برای بابا بازگو نمود‪ .‬بابا از آن که او تا آخری لحظات زندگی ارجاون باا‬
‫مهربانی از او مراقبت کرده بسیار خشنود باود و دساتور داد کاه دساتمزد دکتار‬
‫نانجی از طریق حواله پستی به او بازگردانده شود‪.‬‬
‫رامجو نتوانست خانهی دلخواه را در تالگائون فراهم کناد‪ .‬در ایا میاان‪ ،‬در ‪23‬‬
‫دسامبر‪ ،‬رستم از احمدنگر آمد و به بابا پیشنهاد کرد که به مهرآباد برگردد‪ .‬بابا باا‬
‫پذیرفت پیشنهاد او همگان را شگفت زده کرد و بدی سان تدار برای بازگشت‬
‫آنان دیده شد‪ .‬چانجی در خاطراتش نوشت‪« ،‬آن تنها جایی باود کاه هایچ کاس‬
‫هرگز گمان نمیکرد که به آن برگردیم»‪ .‬کار ساخت قوطی کبریت پایان یافات و‬
‫افسری نیز از حمل سبدهای قوطی کبریت بر سر به کارخانه رهایی یافت‪.‬‬
‫ساعت ‪ 10‬شب ‪ 24‬دسامبر‪ ،‬بابا به همراهی مردان و بانوان مندلیها‪ ،‬پس از ‪20‬‬
‫روز اقامت در بمبئی با قطار دهلی اکسپرس به راه افتادند و سااعت ‪ 9‬باماداد روز‬
‫بعد به احمدنگر رسیدند‪ .‬پس از جا افتادن در مهرآباد‪ ،‬عدر همان روز به بابا خبار‬
‫رسید که دکتر کارکال که بیمارستان را میگرداند به خاطر بیماری سینه پهلو در‬
‫گذشت‪ .‬ظرف یک ماه از تر مهرآباد دو ت از مریدان نزدیاک‪ ،‬ارجاون و دکتار‬
‫کارکال‪ ،‬برای همیشه نزد بابا آمدند‪.‬‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪266‬‬

‫مدرسهی مهر اشرام‬

‫ت کم‬

‫در مهرآباد‪ ،‬مرشد دگربار در جوپدی خود سکنی گزید؛ مردان منادلی در مِاس‬
‫کوارترز (سال غذا خوری) و بانوان مندلی در ساختمان پستخانه اقامت کردند‪ .‬هر‬
‫یک از مردان‪ ،‬وظیفههای ویژهای به عهدهی آنان گذاشاته شاد و در ‪ 31‬دساامبر‬
‫‪ ،1926‬مدرسهی پسرانه دوباره تاسایس شاد‪ .‬از آنجاایی کاه مدرساهی حضارت‬
‫باباجان پایی آورده شده و مردان مندلی نیز در مِس کوارترز زنادگی مایکردناد‪،‬‬
‫‪267‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫مدرسهی جدید در فامیلی کوارترز در ارنگاائون برپاا شاد‪ ،‬جاایی کاه خاانوادهی‬
‫شاهانه پیشتر زندگی میکردند‪ .‬پاندوبا‪ ،‬رامچاندرا‪ ،‬گادِکار و نیسال توسط بابا باه‬
‫عنوان آموزگاران مدرسه برگزیده شادند‪ .‬در آن روزگاار دو داناشآماوز دیگار باه‬
‫مدرسه افزوده شدند‪ .‬رامچاندرا باپو کاله‪ 50،‬ساله‪ ،‬دایی زن کاکا شاهانه باود و در‬
‫دالیا به عنوان مهندس کار میکرد‪ .‬او ابتادا ‪ 6‬مااه پایش در مااه مای‪ ،‬باباا را در‬
‫مهرآباد دیده بود‪ .‬کاله همچنی از سای بابا و نارایان ماهاراج نیز دیدن کرده باود‪.‬‬
‫او با چنان شور و شوق فراوانی به سوی بابا کشیده شده که دو پسر خود‪ ،‬باپو ‪15‬‬
‫ساله و مورلی ‪ 13‬ساله را برای تحدیل در مدرسه به مهرآباد فرستاد‪ .‬خود او نیاز‬
‫پس از چند سال برای ماندن نزد بابا به مهرآباد جا به جاا شاد و از روی مهرباانی‬
‫کاله ماما به معنی دایی کاله نام گرفت‪ .‬در ‪ 31‬دسامبر بابا آخری بیانات نوشتاری‬
‫خود را به مندلیها داد‪:‬‬
‫عشق در سراسر کائنات گسترده و پخش است اما انواع آن متفاوت است‪ .‬عشاق‬
‫در چیزهای بیجان در آفرینش صرفا کشش و جاذبه است مانند آهنربا‪ .‬در قلمرو‬
‫جانوران‪ ،‬بی حیوانات و پرندگان عشق وجود دارد اماا هاوس آلاود اسات‪ ،‬یعنای‬
‫آکنده از امیال و شهوانی است‪ .‬شهوانیت نشانگر خواستههای بدنی است از جمله‪،‬‬
‫خوردن‪ ،‬آشامیدن‪ ،‬تولید مثل و ترس است‪ .‬فرض کنید که ببری ناگهاان بار سار‬
‫آهویی فرود میآید‪ ،‬آن را دریده و میخورد‪ .‬ای نیز یک گونه عشاق اسات اماا از‬
‫فرومایهتری گونه‪ .‬ببینید عشق تا چه سطح بیرحمانه و وحشیانهای پایی میآیاد‬
‫که در حیوانی گرسنه‪ ،‬میخواهد یک حیوان بی گناه دیگر را بکشد و شکم خود را‬
‫سیر کند‪ .‬همچنی ببینید تا چه مسافتی عاشق (ببر) مخفیانه معشاوق (قرباانی‪،‬‬
‫آهو) را دنبال و شکار میکند‪ .‬در انسانها نیز عشق گاه و بیگاه هوس آلود اسات‪.‬‬
‫شخدی گرسنه‪ ،‬ابتدا به غذای دلخواهش میاندیشد‪ ،‬سپس دهانش آب میافتد و‬
‫آرزوی خوردن آن را میکند‪ .‬اگر شیرینی الدوی خوشامزه وجاود داشاته باشاد‪،‬‬
‫شخص میخواهد شکم خود را تا گلو پر کند‪ .‬ای را «عشق الدو» مینامند‪ .‬اما به‬
‫محض ای که سیر شد و شکمش باد کرد‪ ،‬او دست میکشد و پس از یاک یاا دو‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪268‬‬

‫آروغ زدن خوب‪ ،‬نه خبری از گرسنگی است و نه «عشق الدو»‪ .‬مردماانی هساتند‬
‫که آرزوی دستیابی به نام و شهرت و ثاروت‪ ،‬چناان بار عتال و خردشاان چیاره‬
‫میشود که نه خواب دارند و نه خورا ‪ .‬بنابرای حر نیز گونهای از عشق است؛‬
‫عشق پول‪ ،‬عشق نام و شهرت و عشق به بزرگی‪ .‬اما حیوانات چنی ویژگایهاایی‬
‫ندارند‪.‬‬
‫یک قهرمان به شدت مشتاق شهد عشق الهی است و او یاک اساتثنا مایباشاد‪.‬‬
‫چنی عشق پاکی در میان آدمهای معمولی پیدا نمیشود‪ .‬ای عشق‪ ،‬درون زادی‬
‫و موروثی نیست‪ .‬ای عشق توسط مرشد ارزانی و بخشیده میشود‪.‬‬
‫بنابرای گرچه عشق یکی است اما اناواع گونااگون دارد‪ .‬پاایی تاری آن نیاروی‬
‫ت کم‬
‫کشش یا جاذبه است که با پیشروی در سیر تکامل گسترده و باه عشاق حتیتای‬
‫دگرگونی مییابد و مانند جویباری کاه خااموش‪ ،‬آرام و خاالی از هاوا و هاوس و‬
‫سرمدی است‪ ،‬کامل و پا جریان دارد‪ .‬عشق الهی باالتری و اوج اعاالی تماامی‬
‫عشقهاست اما خاموش و ساکت نیست‪ .‬آن‪ ،‬اشتیاق شدید و دردناکی دارد‪ ،‬یعنی‬
‫دیگر آرام نیست‪ .‬بادهای سیر تکامل‪ ،‬واگشت روح و دروننگری‪ ،‬بر جویبار کشش‬
‫و جاذبه در سراسر جهان غیر جنبندهها و بیجانهاا مایوزناد و آن را در جهاان‬
‫حیوانات و انسانها به یک رودخانه درمیآورند و سرانجام آن را هنگام رسیدن باه‬
‫شناخت به اقیانوس عشق الهی دگرگون میسازند‪.‬‬
‫شنبه ‪ 1‬ژانویهی ‪ ،1927‬بابا کارتهای شادباش بسایاری باه مناسابت ساال ناو‬
‫دریافات کاارد‪ ،‬از جملاه کااارتی کاه توسااط یاک امریکااایی باه نااام ژوزف ناتااان‬
‫اولدن بِرگ که از تلوراید کلورادو فرستاده شده بود‪ .‬او در ایالت ایلینوی زاده شاده‪،‬‬
‫سامت کشایش در‬ ‫‪ 54‬سال س داشت و از تبار ایرلندی و آلمانی بود و روزگاری ِ‬
‫یک کلیسای کاتولیک داشت‪ .‬او بی سالهای ‪ ،1931 - 1928‬چندی نامه بارای‬
‫بابا نوشت اما هیچ یادداشت و مدرکی در دست نیست که او چگوناه باا باباا آشانا‬
‫شده است‪ .179‬امکان دارد که او یکی از آشنایان در تماسهای اولیه در امریکا بوده‬
‫است‪ .‬بابو سایکلواال در ای زمان‪ ،‬در نامهای به بابا‪ ،‬از ناخوشی باباجاان نوشات و‬
‫‪269‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫توریح داد که او بسیار رعی شده و حتا برای رفت به توالت توان بلند شادن از‬
‫جایگاه خود را ندارد‪ .‬بابا بیان نمود‪« ،‬ای مردم سالخورده بدنشان خیلای خشاک‬
‫است»‪ .‬از زمانی که مرشد سکوت خود را آغاز کرده بود یک ساال و نایم ساپری‬
‫میشد‪ .‬بابا در نشستی که ساعت ‪ 2‬بعد از ظهر برگزار شد‪ ،‬روی لوح دستی خاود‬
‫ای پیام را نوشت‪« ،‬م قدد دارم از فردا نوشت را کنار بگذارم‪ .‬مشاخص نیسات‬
‫که م کی نوشت و سخ گفت را از سر بگیرم‪ .‬امکان دارد که پس از چند روز‪،‬‬
‫چند ماه و حتا چندی سال آن را آغاز کنم‪ .‬هماهی ایا هاا بساتگی باه باباجاان‬
‫دارد»‪ .‬گزارشی از یک روزنامه دربارهی تالش مسلمانان برای نوکیش ساخت هار‬
‫چه بیشتر هندوها‪ ،‬برای بابا خوانده شد‪ .‬بابا در ای مورد چنی توریح داد‪:‬‬
‫ای کشاکشهای مذهبیِ خسته کننده و یکنواخت در هند‪ ،‬پیآماد کاار درونای‬
‫مرشدان کامل کنونی است که دنیا آن را نمیفهمد‪ .‬ای کار‪ ،‬ناپیدا و در پرده است‬
‫اما در آینده تمامی کشور را به کام ناساازگاری و ساتیز فارو خواهاد بارد‪ .‬گرچاه‬
‫اکنون همه چیز‪ ،‬باوجود کشته شدن یک هندوی سرشناس‪ ،‬آرام به نظر میرساد‬
‫اما زمانی فراخواهد رسید که در یک آن‪ ،‬همه چیز حتا با کوچکتاری بهاناه‪ ،‬در‬
‫یک چرخش ناگهانی رو به وخامت خواهد گذاشت و آنگاه هیچ چیز یارای کنتارل‬
‫و مهار آن را ندارد‪ .‬چون همه چیز در اینجا (مهرآباد) سااکت و آرام اسات‪ ،‬بادان‬
‫معنا نیست که کاری انجام نمیشود‪ .‬کارهای روحانی را هرگز نمیتوان در تدور و‬
‫گمان آورد چه رسد به آن که آنها را توسط نشانههای بیرونی سنجید که اناد‬
‫هستند و باز امکان در آن توسط افراد عادی وجود ندارد‪.‬‬
‫بابا ای تشبیه و نمونه را به کار برد‪:‬‬
‫و‬ ‫کارخانهی برق‪ ،‬جایی که تمام الکریسیته تولید میشود نسبتا تاریک‪ ،‬متارو‬
‫خالی از مردم است اما در یک تماشاخانه‪ ،‬نورهای درخشان و خیره کننادهای کاه‬
‫کارخانه تولید میکند شب را به روز روش درمیآورد و انبوهی از مردمان شااد و‬
‫سرزنده را مجذوب میسازد‪ .‬اگر کارخانهی برق تاریک است‪ ،‬بدان معنا نیست کاه‬
‫برق تولید نمیشود‪ .‬بنابرای ‪ ،‬همه شما به کارخانهی برق (مرشد) بچسبید‪.‬‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪270‬‬

‫غروب‪ ،‬بابا از مندلیها پرسید‪« ،‬چه کسی حارر به کار نگهباانی شاب بیارون از‬
‫جوپدی است»؟ باوجود سرمای زمستان‪ ،‬بسیاری آمادگی خود را بیان کردناد اماا‬
‫بابا‪ ،‬ماساجی و شانکارانات را برای ای وظیفه برگزید‪ .‬چند روز پیش هنگامی کاه‬
‫یکی از مندلیها دربارهی هوای سرد مهرآباد شکایت داشت‪ ،‬بابا به شوخی گفات‪،‬‬
‫«م از هوای سرد میخواهم که فروکش کند»‪ .‬جالب است که برای چند روز هوا‬
‫گرمتر شد‪ .‬از یکشنبه ‪ 2‬دسامبر‪ ،‬بابا به طاور کامال دسات از نوشات برداشات و‬
‫شروع کرد به رساندن پیام و احساسهای خود از طریق اشارهی انگشت و یا اشاره‬
‫کردن به حروف الفبای انگلیسی در روزنامه‪ .‬تا ای زمان به خاطر منش پر جنب و‬
‫جوش بابا‪ ،‬مندلیها تتریبا فراموش کرده بودند که او در سکوت است‪ .‬اما هنگامی‬
‫ت کم‬
‫که بابا دست از نوشت کشید‪ ،‬آنان به شدت از سکوت بابا آگاهی یافتند‪ .‬رستم باا‬
‫اتومبیل نو خود‪ ،‬نوع هادسون‪ ،‬به مهرآباد آمد و بابا برای گشت کوتاهی به اطاراف‬
‫برد‪ .‬عدر کریکت بازی شد و شامگاهان ساعت ‪ 9‬آرتی گوجراتی خواناده شاد‪ .‬از‬
‫آن روز به بعد بابا دستور داد که آن آرتی هر شب خوانده شود‪ .‬ای در حالی است‬
‫که بابا تمامی روز را روزه گرفته و هیچ چیز نخورده و نیاشامیده بود‪.‬‬
‫بارسوپ از جمله کسانی بود که به تازگی از بابا در لوناوال دیدار کارده اماا مادت‬
‫زیادی نمانده بود‪ .‬چانچی در دفتر خاطراتش چنی مینویسید‪« :‬بارساوپ باا سار‬
‫سختی و لجاجت‪ ،‬از رفت به پونا بنا بر دستور بابا سر باز زده باود کاه آزردگای و‬
‫رنجش خاطر زیاد بابا را در بر داشت‪ .‬بارسوپ همچنی احساس میکرد که از یک‬
‫فهم مافوق طبیعی برخوردار است»‪ .‬ای در حالی است که بابا شکیبایی و تحمال‬
‫فراوانی در سر و کار داشت با او از خود نشان میداد با ای حال‪ ،‬کله خر باودن و‬
‫خود سری بارسوپ در تفسیر فرامی بابا و فرمانبرداری از آنها چنانچه متناساب‬
‫با خواسته هایش بود و نادیده انگاشات آنهاا چنانچاه بارخالف تماایالتش باود‪،‬‬
‫تتریبا به تنفر شدید مندلیها از او دام زده بود‪ .‬اما باا ایا وجاود‪ ،‬باباا رفتااری‬
‫بسیار آرام و متی با او داشت»‪ 3 .‬ژانویه بارساوپ از پوناا باه مهرآبااد آماد و بااز‬
‫دردسر و مزاحمت زیادی به پا کرد‪ .‬او میخواست ‪ 5000‬روپی به زور از بابا بگیرد‪.‬‬
‫‪271‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫او حتا ادعا کرد که باباجان او را برای ای کار روانه نموده است‪ .‬بابا به تنهایی روی‬
‫ایوان با او نشسته و برای چندی ساعت دربارهی در تنگنا قرار داشات خاودش و‬
‫کمبود پول و همچنی پیمانی که تمامی مندلیها بسته بودند در راستای ای که‬
‫هیچ چیز نخواهند مادی و یا روحانی‪ ،‬برایش توریح داد‪ .‬اما بارسوپ گوش شانوا‬
‫نداشت‪ .‬بابا سپس به مندلیها دستور که به کار بارسوپ رسیدگی کنند و خودش‬
‫روانهی سال غذا خوری شد‪ .‬هنگامی که بارسوپ کوشید که در پی بابا روانه شود‪،‬‬
‫مندلیها جلو او را گرفتند و اجازه ندادند‪ .‬آنگاه او به تندی و از روی خشام رواناه‬
‫شد و زیر درختای کناار جااده نشسات‪ .‬در ساال غاذا خاوری‪ ،‬باباا دردسارها و‬
‫زحمتهای بارسوپ را با مندلیها مورد بحث و گفتگو قرار داد‪ .‬چاگان خدمتکاار‬
‫بابا شده و روز قبل سهل انگاری کرده بود که بنا بر دستور بابا در هماان روز لاوح‬
‫دستی بابا‪ ،‬گچ و دیگر وسایل نوشت را از کناار جایگااه باباا باردارد‪ .‬باباا ناگهاان‬
‫چیزی روی لوح دستی خود با شتاب نوشت‪ .‬اندکی بعد بابا به چاگان یادآوری کرد‬
‫که او اعالم کرده که از نوشت دست خواهد برداشت‪ .‬از ای رو از چاگان به خااطر‬
‫بر نداشت وسایل نوشت به شدت به خشم آمد و شتابان از سال بیارون رفات و‬
‫بتیهی روز خود را در جوپدی حبس کرد‪ .‬پس از آن‪ ،‬پسری به نام بیوا خدمت کار‬
‫بابا شد‪.‬‬
‫درآغاز سکوت بابا‪ ،‬به طور کلی چنی انگاشته میشد کاه باباا سارانجام اشاتباه‬
‫کرده و کلمهای از زبانش در خواهد رفت‪ .‬اما چنی چیزی حتاا یاک باار هام رخ‬
‫نداد‪ .‬اما ظرف دو روز بعد از آن که بابا از نوشات دسات کشایده باود‪ ،‬باه خااطر‬
‫مزاحمتهاای بارساوپ و ساهل انگااری چاگاان‪ ،‬دچاار اشاتباه شاد و روی لاوح‬
‫دستیاش چیزی نوشت‪ .‬پس از آن کاه بارساوپ بارای مادتی تنهاا زیار درخات‬
‫نشست‪ ،‬به احمتی و نابخردی خود پی برد و برای بابا پیام فرستاد تا او را ببخشد‪.‬‬
‫بابا‪ ،‬بارسوپ را به جوپدی فراخواند‪ ،‬او را بخشید و ‪ 100‬روپی به او پاول داد‪ .‬ایا‬
‫در حالی است که بابا او را آگاه ساخت که از ای به بعد هیچ پیوند و بستگی به او‬
‫ندارد و نباید به دیدنش بیاید‪ .‬بارسوپ‪ ،‬مهرآبااد را تار کارد و هرگاز مهرباباا را‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪272‬‬

‫ندید‪ .180‬روز بعد‪ 4 ،‬ژانویه‪ ،‬هنگامی که بابا دربارهی آفرینش توریح مایداد‪ ،‬ایا‬
‫بیت را نتل قول کرد‪:‬‬
‫م آن هستم که آغاز شد‬
‫از م آفرینش و انسان پدید آمد!‬
‫بابا سپس چنی افزود‪« ،‬ای م هساتم کاه هماه چیاز را آغااز کاردم‪ ،‬از ما‬
‫خداوند‪ ،‬انسان و تمام عالم به بیرون جوشید»‪ .‬بابا سپس ای شعر را سرود‪:‬‬
‫هستی روی سرچشمههای م‬
‫در ابتدا شناور و شناگر گردید‪.‬‬
‫از دل م تمام نیروهایی میجوشند‬
‫ت کم‬
‫که آن را رهایی میبخشند و یا ویران میسازند!‬
‫از دل م ‪ ،‬مردان و زنان‪،‬‬
‫و پرندگان و جانوران پدیدار گشتند‪.‬‬
‫پیش از خداوند‪ ،‬م بودم‪.‬‬
‫در کنار و در باالی سر م‬
‫جایی برای رفت نیست‪.‬‬
‫عاشتم باش یا نباش‪،‬‬
‫مرا نشناس یا بشناس‪.‬‬
‫م همانم که عاشتم نیست و عاشتم هست‪.‬‬
‫م همانم که رربه میخورد‬
‫و م ‪ ،‬رربه هستم‪.‬‬
‫پس از آن که بابا از نوشت دست کشید‪ ،‬برای بیان منظور خود‪ ،‬در ابتدا روزنامه‬
‫را برمیداشت و به حروف الفبا و واژگان مناسب با انگشات اشااره مایکارد اماا از‬
‫آنجایی که ای روش دشوار‪ ،‬پیچیاده و زماان بار از آب درآماد‪ ،‬چاانجی حاروف‬
‫انگلیسی را روی یک تکه کاغذ تایپ کرد و بابا از آن استفاده نماود‪ .‬اماا چاون آن‬
‫حروف نیز بسیار کوچک بودند‪ ،‬پندو به ویشنو پیشنهاد کرد که نموداری از حروف‬
‫‪273‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫الفبا را درست کنند تا بابا آنها را دیکته کند‪ .‬آن نمودار ابتدا باه صاورت حاروف‬
‫جدا و درشت انگلیسای روی کاغاذ نوشاته شاد و ساپس روی یاک تکاه متاوا و‬
‫سرانجام روی یک لوح دستی کوچک چوبی با رنگ نوشاته شاد‪ .‬باباا از جمعاه ‪7‬‬
‫ژانویهی ‪ 1927‬شروع به استفاده از آن لوح کرد و بنا بر خواست خودش اعاداد ‪0‬‬
‫تا ‪ 9‬نیز به آن افزوده شد‪ .‬توسط ای لوح دستی‪ ،‬سکوت بابا یکبار دیگر شروع به‬
‫سخ گفت کرد‪ .‬انگشتان بابا چنان شتابان روی ای حروف به حرکت درمیآماد‬
‫که رشتهی کالم گسسته نمیشد‪.‬‬
‫دوران دریافت‪« ،‬انگشتان او با نوای الهی باه رقاص درمایآماد و جااری شادن‬
‫حروف‪ ،‬مانند جریانی بلوری بود»‪.‬‬
‫بامداد ‪ 11‬ژانویه‪ ،‬بابا از خانهی کاکا شاهانه در احمدنگر دیدن نمود‪ .‬و پس از آن‬
‫از خانهی چند ت از مریدان دیگر از جمله رایا ساکاره‪ ،‬چینتامان رائاو‪ ،‬الکسامان‬
‫چاودری و ادی سینیور و گلمای در خسرو کوارترز نیز دیدن کرد‪ .‬بسایاری بارای‬
‫دارشان بابا آمدند و بدی سان پیروان او در احمادنگر از ورود باباا باه تاازگی باه‬
‫مهرآباد باخبر شدند‪ .‬بابا برای گرفت عکس به استودیوی گالب چاند ام شاه رفت‪.‬‬
‫ای عکس بابا با دستار سفید بر سر و کت کاملی و حلتهی گال برگاردن‪ ،‬خیلای‬
‫خوب درآمد و یکی از محبوبتری عکسهای بابا از خودش شاد‪ .‬باباا بارهاا یاک‬
‫کپی از ای عکس را به دوستداران نزدیک خود میداد تا در منزلشان بگذارند‪.‬‬
‫بابا ساعت ‪ 3‬بعد از ظهر به مهرآباد برگشت‪ .‬مردان مندلی همراه بابا به انادازهای‬
‫غذا خورده بودند که بابا به آناان دساتور داد بتیاهی روز را روزه بگیرناد‪ .‬ایا در‬
‫حالی است کاه باه منادلیهاایی کاه در مهرآبااد ماناده بودناد‪ ،‬باباا شایرینی و‬
‫خوراکیهای دیگر که با خود آورده بود داد‪ .‬بامداد روز بعد‪ ،‬بابا به همراهی رستم‪،‬‬
‫بهرامجی‪ ،‬پادری‪ ،‬زال‪ ،‬پِسو‪ ،‬دولتمای و مهرا راهی پونا شد‪ .‬در آنجا او در خاناهی‬
‫عبداهلل جعفر ناهار صرف کرد و سپس به دیدن مادر‪ ،‬پادر‪ ،‬ماانی و بارادرانش در‬
‫«خانهی بابا» رفت‪ .‬بعدا او از خانهی ساداشیو پاتل در کازبا پت‪ ،‬در طبتهی بااالی‬
‫دکان تادی فروشی پیشی دیدن کرد‪ ،‬جایی که شامار زیاادی از پیاروانش بارای‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪274‬‬

‫دارشان به آنجا میآمدند‪ .‬دولتمای و مهرا به پونا برده شده بودند‪ ،‬زیرا دولتمای‬
‫بر آن بود که ملک خود را به بابا پیشکش کند اما بخشی از آن به اسم مهارا باود‪.‬‬
‫رستم آنان را به ادارهی ثبت اسناد راهنمایی کرد و در آنجا مهرا اساناد قاانونی را‬
‫امضا کرد‪ .‬بابا و همهی همراهان همان شب به مهرآباد برگشاتند و ایا در حاالی‬
‫است که در میان راه چند بار اتومبیل پنچر شد‪.‬‬

‫ت کم‬

‫در آن روزگار‪ ،‬مندلیها دستور داشتند که هر بامداد برای یاک سااعت مراقباه‬
‫کنند‪ .‬اما در ساعت ‪ 2‬بعد از ظهر ‪ 14‬ژانویه‪ ،‬باباا باه آناان چنای گفات‪« :‬خاوب‬
‫نیست که بیکار و بیهوده در مهرآباد بمانید‪ .‬آدمی باید به گونهای سارگرم کااری‬
‫باشد»‪ .‬بابا از آنان خواست دربارهی ای که در اوقات فراغات‪ ،‬سارگرم چاه کااری‬
‫باشند پیشنهاد دهند اما هیچ پیشنهادی ارائه نشد‪ .‬سپس بابا از آنان پرسید که آیا‬
‫پیشنهاد او را میپذیرند؟ همگان موافق بودند‪ .‬آنگاه بابا باه آناان دساتور داد کاه‬
‫روزی سه ساعت مراقبه کنند‪ .‬با شنیدن ای سخنان‪ ،‬پنادو ناگهاان از زباانش در‬
‫رفت و گفت‪« ،‬بابا‪ ،‬حتا روزی یک ساعت مراقبه بارای ما خیلای دشاوار اسات‪.‬‬
‫‪275‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫چگونه میتوانم روزانه سه ساعت مراقبه کنم؟ ای پاسخ بابا را آزرده ساخت و باه‬
‫پندو دستور داد که مهرآباد را تر کند‪ .‬اما پاس از مادتی بحاث و گفتگاو ایا‬
‫دستور للو شد‪ 15 .‬ژانویه‪ ،‬داکه به مهرآباد جا به جا شد و با مندلیها زندگی کرد‪.‬‬
‫گرچه او هنوز دربارهی الوهیت بابا شک و تردید داشت اما سه رویداد‪ ،‬تاثیر ژرفی‬
‫روی او داشت‪ .‬بابا روزی کرمی را در کوزهی آب آشاامیدی یافات‪ ،‬زیارا در کاوزه‬
‫پوشانیده نشده بود‪ .‬او از همگان خواست که در یک ص بایستند و از روی خشام‬
‫پرسید‪« ،‬چرا از دستور م سرپیچی کردید؟ چه کسی مسئول خواهد بود هنگامی‬
‫که کرم در آب پیدا میشود؟ چاه اتفااقی خواهاد افتااد اگار یکای از بچاههاا باا‬
‫آشامیدن آب در اینجا جان بسپارد»؟ آنگاه برای تنبیه مندلیهاا شاروع کارد باه‬
‫چوب زدن بر ک دست تک تک آنان‪ .‬داکه نیز در ص ایستاده و بیمنا بود که‬
‫طبیعت تحریکپذیر و خون ایرانی بابا به جوش آید و او پیمان خود را در نزدن او‬
‫فراموش کند‪ .‬بابا ای قول را در سال ‪ 1925‬به داکه هنگامی کاه او را باه عناوان‬
‫آموزگار پذیرفت‪ ،‬داده بود‪ .‬بابا همچنان که از باالی ص به پایی حرکت میکارد‬
‫به ک دست تک تک مندلیها با چوب رربه میزد اما هنگامی که با داکه رو باه‬
‫رو شد‪ ،‬تنها لبخند زد و لبخند بابا او را در آغوش گرفت‪ .‬لحظهای بعد‪ ،‬بابا دوبااره‬
‫اخمهایش را درهم کشید و همچنان که در امتداد ص حرکت میکرد‪ ،‬به چاوب‬
‫زدن ادامه داد‪ .‬داکه پیش خود چنی اندیشه کرد‪« ،‬بابا در نهایات امار باباا اسات‬
‫یعنی مرشد است‪ .‬و هیچ کس دیگار جاز او نمایتوانسات در گرمااگرم تاوبیخ و‬
‫نکوهش دیگران‪ ،‬چنی لبخند مسرتبخشی بر لب بیاورد»‪.‬‬
‫داکه گواه بر رویداد دیگری شد که بر او تاثیر گذاشت‪ .‬یک مارد هنادو از اهاالی‬
‫کِراال برای دارشان بابا آمد و چنی بازگو کرد‪« ،‬م یک سفر زیاارتی را در پایش‬
‫گرفته و از بنارس میآیم اما به خاطر شرایطی ناگوار اکنون بیپول شدهام‪ .‬بناا بار‬
‫مذهبم‪ ،‬م باید به محض پایان یافت سفر زیارتیام به براهم ها سور و مهماانی‬
‫بدهم‪ .‬دیشب همچنان که روی سکوی ایستگاه احمدنگر دراز کشیده بودم‪ ،‬خوابم‬
‫برد و خدا را در خواب دیدم و او مرا راهنمایی کرد کاه باه اشارام مهرآبااد بارو و‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪276‬‬

‫مهربابا نیازهای تو را برآورده خواهد کرد‪ .‬م ‪ ،‬شاد و سرخوش از خواب بیدار شدم‬
‫و به ای دلیل م با فروتنی امروز نزد شما آمدهام و درخواست میکنم که مرا در‬
‫برآوردن مسئولیت های مذهبیام کمک کنید»‪ .‬بابا پاسخ داد‪« ،‬آنچاه مایگاویی‬
‫درست است‪ .‬غذا دادن به براهم ها در پایان سفر زیارتی‪ ،‬بر اساس عتاید مذهبی‬
‫آیی هندو واجب و اجباری است‪ .‬اما دیشب م نیز خدا را در خواب دیدم و او به‬
‫م گفت که یک الت ولگرد دروغگو به اینجا خواهد آمد و تالش میکند که تو را‬
‫فریب داده و سر کیسه کند‪ .‬او به م دستور داد که نه تنها یک پایساا هام باه او‬
‫ندهم‪ ،‬بلکه او را کتک بزنم تا دو پا دارد دو پا هم قرض کند و بگریازد»! آن مارد‬
‫باشنیدن ای سخنان‪ ،‬خشکش زد و دریافت که در فریبکااری دساتش رو شاده‬
‫ت کم‬
‫اسااات‪ .‬گرچاااه باباااا از آغااااز ساااکوتش دسااات باااه پاااول نمااایزد اماااا باااه‬
‫بهرامجی گفت که باه آن مارد چناد روپای بدهاد‪ .‬آن مارد پاول را گرفات و در‬
‫آستانهی راهی شدن بود که بابا به او گفت‪« ،‬به یاد داشته باش که خداوند عاشاق‬
‫یکدلی و بیریایی است‪ .‬هیچ چیز از دید او پنهان نیست»‪.‬‬
‫در ای میان‪ ،‬داکه در شگفت بود که چرا بابا به آن مارد پاول داد هنگاامی کاه‬
‫میدانسات او یاک ریاکاار اسات! باباا تورایح داد‪« ،‬آن مارد فهمیاد کاه ما از‬
‫فریبکاریاش آگاه شدم و آنچه امروز رخ داد را همیشه باه یااد خواهاد داشات و‬
‫فراموش نخواهد کرد که مهربابا به او پول داد‪ ،‬گرچه دست او را خوانده باود‪ .‬چارا‬
‫م ای کار را کردم؟ برای آن که دفعهی دیگر که او میخواهد کسی را سر کیسه‬
‫کند‪ ،‬مرا به یاد خواهد آورد‪ ،‬خودداری خواهد کرد و رفتارش بهتار خواهاد شاد»‪.‬‬
‫دانایی و فرزانگی مرشد‪ ،‬تاثیری ژرف بر داکه گذاشت‪ .‬باباا ساپس باه منادلیهاا‬
‫چنی گفت «همگان یکی هستند و ای یگانگی بخشناشدنی است‪ .‬اگر شما مارا‬
‫آن طور که باید دوست داشته شوم دوست بداریاد‪ ،‬ما شاما را باه تجرباهی آن‬
‫یگانگی خواهم رساند»‪ .‬پس از آن‪ ،‬مندلیها خم شدند و به پای بابا دست زدند و‬
‫از او دارشان گرفتند‪ .‬داکه دودل بود که جلو یک ایرانی سر فارود آورد و بار ایا‬
‫باور بود که چنی کاری فایدهای ندارد‪ .‬اما اندکی بعد پیش خود اندیشید‪« ،‬گرفت‬
‫‪277‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫دارشان بابا چه زیانی دارد»؟ با ای کشاکش ذهنی‪ ،‬داکه آهسته جلاو رفات‪ ،‬خام‬
‫شد و به پاهای دست بابا زد و همی که سرش را بلناد کارد و باه باباا نگریسات‪،‬‬
‫ناگهان اشک از چشامانش جااری شاد؛ تماامی شاک و تردیادها از دل او رخات‬
‫بربست و او بر پاهای بابا افتاد‪ .‬بابا به مندلیها اشاره کرد که به او کمک کنند کاه‬
‫به پا ایستد‪ .‬بعدا داکه در شگفت بود که چگونه نگرش ذها شاکا او دگرگاون‬
‫شد و چگونه ای قدر به الوهیت مهربابا یتی آورد‪.‬‬
‫پس از بازگشت بابا به مهرآباد‪ ،‬برنامهی دارشان یکشنبهها و پنج شنبهها دگرباار‬
‫از سر گرفته شد و انبوه زیاادی از ماردم را باه مهرآبااد مایکشااند‪ .‬نتطاهی اوج‬
‫برنامااههااای دارشااان‪ ،‬هنگااام آواز خواناادن ساارودهای کرتااان و باجااان توسااط‬
‫بائو صاحب وانجاری و دیگران بود‪.‬‬
‫دوران چنی دریافت‪« ،‬پژوا ِ سرود در مهرآباد بلندتر از هر زمان دیگر بود»!‬
‫یکشانبه ‪ 17‬ژانویاهی ‪ ،1927‬در جریاان دارشااان‪ ،‬باباا در حاال دیکتاه کااردن‬
‫اطالعاتی به نوشیروان ساتا بود که ناگهان چنی خاطر نشان کرد‪« ،‬م باید فاردا‬
‫چالهای به عمق یک متر تا یک متر و نیم بکنم»‪ .‬بابا سر حرف را به سرعت عوض‬
‫کرد و به موروعات دیگر پرداخت‪ ،‬از ای رو نوشیروان و دیگران از ای بیاناات باباا‬
‫سر در نیاوردند‪ .‬اما روز بعد‪ ،‬وزیر‪ ،‬پیرمرد نابینای مسلمان که به تاازگی باه او در‬
‫مهرآباد پناه داده شده بود‪ ،‬درگذشت‪ .‬اکنون معنای ساخنان باباا آشاکار گردیاد‪.‬‬
‫مراسم تشییع آن مسلمان در پیشگاه بابا انجام گرفت‪ .‬پس از شست جسد‪ ،‬آن را‬
‫با مالفههای بابا پوشانیدند‪ .‬سپس خود بابا نیز در به دوش کشیدن تاابوت کماک‬
‫کرد و آن را تا مزار حمل کردند‪ .‬آنگاه هنگام پایی برد شدن جسد‪ ،‬باباا از کاریم‬
‫خواست که نماز مسلمانان را به جاا آورد‪ .‬پاس از آن‪ ،‬باباا دساتور داد کاه تماام‬
‫رختهای پیرمرد و وسایل اند او و تابوت را بسوزانند و در پایان‪ ،‬مندلیها دست‬
‫و صورت خود را با صابون بشویند‪.‬‬
‫مندلیها‪ ،‬ناسازگاریها و کشمکشهایی که روزاناه در مهرآبااد رخ مایدادناد را‬
‫«نسیمها» نام نهاده بودند‪ .‬ای ناسازگاریها یا بی دو ت از مندلیها باود‪ ،‬بارهاا‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪278‬‬

‫بی بهرام جی و پسو رخ میداد و یا بی مندلیها و بابا‪ .‬ای در حاالی اسات کاه‬
‫گهگاه ای اختالفها با داد و فریاد همراه باود‪ 19 .‬ژانویاه‪ ،‬هنگاام برگازاری یاک‬
‫نشست برای برنامهریزی جش زاد روز بابا که در پیش بود‪ ،‬اختالف نظارهاا بای‬
‫مندلی ها باال گرفت که به بر پا شدن یکی از ای هنگامهها و نسیمها در مهرآبااد‬
‫دام زد‪ .‬بهرامجی چنان برآشفته و خشمگی شاد کاه باباا بارای دو سااعت در‬
‫جوپدی خود به ساکت کردن و آرام نمودن او برآمده بود‪ .‬بعد از ظهر روز بعد‪ ،‬بابا‬
‫نشست دیگری برگزار کرد و چنی بیان نماود‪« ،‬ما از هماهی شاما باه خااطر‬
‫بیپروایی و بیدقتی در لح گفتار و نگرش نادرست در انجام کارها‪ ،‬بسیار ناامیاد‬
‫گشتهام‪ .‬م نمیخواهم هیچ کس را نزد خود نگه دارم‪ .‬بهتر است شما همگی باه‬
‫ت کم‬
‫خانههایتان برگردید‪ .‬م نمیخواهم کسی را وادار کنم که با م بماند‪ .‬م هرجاا‬
‫که دوست داشته باشم خواهم رفت و کامال خوشحال خواهم بود که تنها باشم»‪.‬‬
‫بابا زمان و تاریخ رفت همگان را برگزید و رساتم را رواناه کارد تاا ترتیاب رزرو‬
‫بلیطهای قطار را بدهد‪ .‬مندلیها دستپاچه و هراسان شده و به خاطر بیخاردی و‬
‫بیمالحضگی که از آناان سارزده پاوزشخاواهی و درخواسات بخشاش کردناد و‬
‫التماس کردند که اجازه دهد که با او بمانند‪ .‬بابا درخواست آنان را با شارایط زیار‬
‫پذیرفت‪.‬‬
‫همهی شما باید تا زمانی که سکوتم را میشکنم با ما بمانیاد‪ .‬ما ساکوتم را‬
‫هرگاه که دوست داشته باشم خواهم شکسات و هایچ کاس نبایاد امیاد و چشام‬
‫انتظار باشد که م کی سکوتم را خواهم شکست‪ .‬آن ممکا از پاس از یاک روز‪،‬‬
‫یک سال و یا یک دهه رخ دهد‪ .‬در ای میان‪ ،‬هیچ یک از شما که با ما هساتید‬
‫نباید در هیچ شرایطی از م پول بخواهید‪.‬‬
‫پس از آن که مندلیها ای شارایط را پذیرفتناد‪ ،‬از آناان خواسات کاه بروناد و‬
‫متداری چوب صندل بیاورند و پس از آن دستور داد که آتش بیفزوزند‪ .‬آنگاه باباا‬
‫از مندلیها خواست که با نماد انداخت یک قطعه چوب در آتش‪ ،‬سوگندِ پذیرفت‬
‫یاد کنند‪ .‬بدی روش‪ ،‬بابا آنان را بخشید و مندلیها تسلیم بودن خود را در راه او‪،‬‬
‫‪279‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫تازه کرده و از سر گرفتند‪ .‬رستم نیز تا آن زمان برگشته باود و هماه چیاز را باه‬
‫حالت عادی یافت‪ .‬او پس از ای مراسم‪ ،‬بابا و ‪ 6‬ت دیگر را با اتومبیل برای دیدن‬
‫آب انبار و دریاچهی پیمپاالگاائون ‪ pimpalgaon‬در ‪ 25‬کیلاومتری مهرآبااد بارد‪.‬‬
‫زیست در کنار مهربابا با چنی تضادی همراه بود‪ :‬یاک آن باه آناان دساتور داده‬
‫میشد که وسایلشان را جمع کنند بروند و لحظهی دیگر آنان را باا اتومبیال باه‬
‫یک گردش لذتبخش میبرد‪ .‬بابا روزهی خود را در درازای روز ادامه داد و اندکی‬
‫پس از بازگشت از آن گردش‪ ،‬بابا گفت‪« ،‬م اینک روزهای بسیاری را در خلاوت‬
‫خواهم گذراند»‪ .‬سپس او به سمت چوپدی گام برداشت‪ ،‬وارد شد و در را بست‪.181‬‬
‫در روزگار برقراری مدرسهی حضرت باباجان‪ ،‬مندلیها افزون بر آموزش بچاههاا‬
‫کارهای نوکر مابانهی گوناگون را نیز انجام میدادند‪ ،‬از جمله روفت و روبیدن‪ ،‬پر‬
‫کردن کوزههای آب و شست رختهای بچهها‪ .‬اما آموزگاران حتوق بگیر تنها باه‬
‫کار آموزش اشتلال داشتند‪ 21 .‬ژانویه‪ ،‬بابا چانجی را به جوپدی فراخواند و پس از‬
‫یک دست بازی داراوتس ‪( draughts‬نوعی بازی چکارز) باا او‪ ،‬تورایح داد‪« ،‬ما‬
‫قدااد دارم مدرسااهی شاابانه روزی را در مهرآباااد دوباااره راه اناادازی کاانم امااا‬
‫نمیخواهم مندلیها را راری و وادار به انجام همهی کارها ساازم»‪ .‬آنگااه باباا در‬
‫پایان چنی گفت‪« ،‬م از تدمیم مندلیها برای ماندن با ما خشانودم‪ .‬همای‬
‫بس است که آنان از دو وسوسه و فریبندگی مایا‪ ،‬یعنی زر و زن دوری مایکنناد‪،‬‬
‫امری که عمال غیر ممک بود در هیچ جای دیگر بتوانند از پس انجام آن برآیند‪.‬‬
‫کالهماما از اهالی دالیا با ‪ .‬مانِکار که پیرو ماهاتما گاندی بود تماس گرفات و او‬
‫را ترغیب کرد که از مهربابا دارشان بگیرد‪ 22 .‬ژانویه‪ ،‬او وارد مهرآباد شد و گرچاه‬
‫بابا در خلوت به سر میبرد اما به مانِکار اجازه داد که از پشات پنجارهی جوپادی‬
‫دارشان بگیرد‪ .‬پس چند لحظه از دیدن بابا‪ ،‬مانکار بیان کرد‪« ،‬م جاذب در ناور‬
‫خداوند شدم که از پنجره به بیرون میتابید»‪ .‬با ای تجربهی درونی‪ ،‬او به الوهیت‬
‫بابا ایمان آورد و پس از مدتی در مهرآباد شروع به زندگی کرد‪ .‬پس از آن که باباا‬
‫خود را برای دو روز در چوپدی پنهان ساخت‪ ،‬در ‪ 23‬ژانویاه از آن اتاقاک بیارون‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪280‬‬

‫آمد و روزهی خود را باز کرد‪ .‬او نشستی به مدت دو ساعت و نیم برگزار کارد کاه‬
‫در آن به موروع مدرسه‪ ،‬بیمارستان و درمانگاه پرداخت و درپایان چنای گفات‪،‬‬
‫«ای طرح و برناماههاا باه طاور دائام انجاام خواهناد گرفات‪ .‬در مدرساه‪150 ،‬‬
‫دانشآموز متیم پذیرفته خواهند شد که باید برای آنان یک خوابگاه شابانه روزی‬
‫تدار دیده شود»‪ .‬هنگامی که فردی موروع کم آبی شدید در مهرآباد را به میان‬
‫آورد‪ ،‬بابا گفت‪« :‬نگران آن نباشید‪ .‬م به شما قول میدهم که آب فاراوان وجاود‬
‫داشته باشد‪ .‬م به شما تضمی میدهم که آب مورد نیاز تمامی ساکنی مهرآباد‬
‫در هر شرایط و ورعیتی به وفور در دساترس باشاد»‪ .‬در اداماه‪ ،‬موراوع گارفت‬
‫مجوزهای دولتی برای گشایش مدرسهای که به رسمیت شناخته شده است ماورد‬
‫ت کم‬
‫بحث قرار گرفت‪ .‬مندلیها بر ای گمان بودند که حتا با گرفت مجوزهای رسامی‬
‫نیز اهداف بابا برآورده نخواهند شد‪ ،‬زیرا برنامههای آموزشی رسمی دولتی با آنچه‬
‫بابا در نظر دارد تفاوت خواهند داشت‪ .‬بابا به آنان دستور داد کاه تماامی مراحال‬
‫قانونی و متررات دست و پا گیر را بررسی و در راستای برآوردن شرایط مورد نیااز‬
‫دولت اقدام کنند‪ .‬روز بعد‪ ،‬برادر پاندوبا نتشهی ساخت یک مدرسه را تهیه کارده‬
‫بود که بابا پس از بررسی و کنترل دقیق‪ ،‬دستور داد که آن را کنار جاده سر جای‬
‫سای دربار سابق بنا کنند‪ .‬در ای میان‪ ،‬رستم تدار کندن یک چاه نو را میدید‪.‬‬
‫بامداد سه شنبه ‪ 25‬ژانویه ‪ ،1927‬در حالی که برنامههای مدرسهی جدیاد ماورد‬
‫بحث و گفتگو قرار داشت‪ ،‬خبر فرستادن سربازان و یگانهاای هناد در جناگ باا‬
‫چی توسط دولت انگلستان پیش کشیده شد‪ .‬بابا ای عمل را ناپسند شامرد و رد‬
‫کرد و چنی پیش بینی کرد‪:‬‬
‫فرستادن ارتش هند در جنگ با یک کشور بیگانه‪ ،‬سیاست بدی از جانب دولات‬
‫انگلستان است‪ .‬اگر انگلستان به چنی کارهایی ادامه دهد‪ ،‬آبرو و حیثیت خاود را‬
‫در سراسر جهان از دست خواهد داد‪ .‬اگر ای کشمکشها و دشمنیها در چی به‬
‫زودی پایان نیابد و آشتی صورت نگیرد‪ ،‬انگلیسیها بزرگتری رنجها و زیاانهاا را‬
‫خواهند دید و همه چیز را از دست خواهند داد؛ نام‪ ،‬آوازه و امپراتوری خاود را در‬
‫‪281‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫سراسر جهان‪ .‬معامالت و مذاکرات پنهانی و پرنیرنگ و سیاستهای دساتگاههاای‬


‫دیپالماسی شان تمامی جهان را به دشمنی با آنان واداشته است‪ .‬آناان باه خااطر‬
‫بیعدالتیها و بیدادهایی که با دسیسهها و سیاستهای خود بر مردم بایشامار و‬
‫کشورهای بسیار روا داشتهاند رنج خواهند بارد‪ .‬اماا کشاور چای کاه رو در روی‬
‫انگلستان برخاسته‪ ،‬به راستی کار دو بهم زنی و شرارت روسیهی بلشاویک اسات‪.‬‬
‫روسیه گرچه وانمود میکند که آرام سر جای خود نشسته است اما نو سوزن را‬
‫به بدنهی چی فرو برده و آن را تحریک میکند‪.‬‬
‫چند روز بعد بابا چنی افزود‪« ،‬اگر انگلساتان سیاساتهاای خاود را خیلای زود‬
‫عوض نکند‪ ،‬ویران شده و فرو خواهد ریخت»‪ .‬در ‪ 25‬ژانویه شخدای اشااره کارد‬
‫ممک است در صورت به راه افتادن جنگ‪ ،‬انگلیسیهاا ملاک مهرآبااد را تدارف‬
‫کنند‪ ،‬بابا با خوش خلتی پاسخ داد‪« ،‬نگران آن نباش‪ .‬ساختمان مدرساهی جدیاد‬
‫را هرچه زودتر برپا سازید و بتیه را به م بسپارید‪ .‬م ای مکان را تر نخاواهم‬
‫کرد‪ .‬م تضمیم میکنم ای مسئولیت را به عهده بگیرم که هایچ کاس اینجاا‬
‫نیاید‪ .‬م به انگلیسیها خواهم گفت از اینجا نمیروم‪ .‬ببینیم آنان چه مایکنناد؟‬
‫کلید جهاان و اماورات آن در دساتان ما اسات‪ .‬هنگاامی کاه کلیاد را از درون‬
‫بچرخانم‪ ،‬آتش بزرگی در جهان برافروخته خواهد شاد و در عای حاال باه نظار‬
‫میرسد که م اینجا آرام نشستهام‪ .‬سای بابا‪ ،‬پادشاه مرشادان کامال باود و ما‬
‫مرشد مرشددان هسدتم هنگاامی کاه ساای باباا در شایردی نشساته و قلیاان‬
‫میکشید‪ ،‬انگار هیچ چیز نمیدانست اما به راساتی جناگ جهاانی اول را کنتارل‬
‫میکرد‪ .‬هیچ کس ای را نمیداند‪ .‬به روش مشابه م اینجا هستم و با شما گفتگو‬
‫میکنم اما در حالی که اینجا نشستهام‪ ،‬تمامی کائنات (سه عالم) و هرآنچه در آن‬
‫وجود دارد را کنترل میکنم»‪.‬‬
‫موبد موبدان آتشکدهی زرتشتیان پونا به نام دساتور کیتبااد آدربااد باه تاازگی‬
‫درگذشته و مرگ او در روزنامهها گزارش شده بود‪ .‬هنگامی که دربارهی مرگ ای‬
‫دستور سخ به میان آمد‪ ،‬ای واکنش بابا را در پی داشت‪:‬‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪282‬‬

‫تمامی ای کشیشها‪ ،‬پاندیتها‪ ،‬دستورها و مولویها کاری نمیکنناد جاز دعاا‬


‫خواندن‪ ،‬موعظه کردن و پول به جیب زدن که مردم ساده دل و بیتدبیر به دام‬
‫آنها میریزند‪ .‬آنان صرفا برای به دست آوردن پول موعظه میکنند‪ .‬آناان متدار‬
‫نیستند‪ ،‬زیرا مردم پول میدهند و آنان میپذیرند‪ .‬آنگاه مردم غرولند میکنند که‬
‫آنان فریبکار و کالهبردارند‪ .‬مردم باید دل و جرات داشته باشاند کاه از پرداخات‬
‫پول به آنان خوداری کنند‪ .‬اما اگر ما باه ماردم بگاویم تماامی ایا آیای هاا و‬
‫تشریفاتی که کشیشها و مالیان توصیه میکنند بیهوده و پول هادر دادن اسات‪،‬‬
‫آنان با چماق به م یورش میبرند! برای نمونه‪ ،‬مراسام عتاد و ازدواج را در نظار‬
‫بگیرید‪ .‬کشیشها و مالیان‪ ،‬مراسم ازدواج را بناا بار آداب و رساوم ماذهبی اجارا‬
‫ت کم‬
‫میکنند و سپس مرد و زن را تبر میکنناد‪ .‬اماا پاس از چنادی‪ ،‬زن و شاوهر‬
‫شروع به دعوا و ستیز میکنند‪ .‬پس آن تبر و دعای کشایش و ماال چاه شاد؟‬
‫آن کارها بیهوده و بیفایده هستند‪ .‬به راستی کشیشها و مالیان‪ ،‬زمزمه کنندگان‬
‫دعای اجارهای و اعطا کنندگان تبر ِ پولی هستند‪ .‬آنان پول را در جیب گذاشاته‬
‫و پی کار خود میروند‪ ،‬بگذار زندگی آن زن و شوهر از هم بپاشد!‬
‫زوجی که تازه ازدواج کردهاند برای آن که با همدلی و هماهنگی زنادگی کنناد‪،‬‬
‫نیاز عشق دوجانبه‪ ،‬فهمیدگی و مهربانی به یکدیگر دارند‪ .‬ماردم بارای باه دسات‬
‫آوردن تبر کشیشها و مالیان پاولهاای هنگفتای پرداخات مایکنناد و آناان‬
‫سخنان نامفهمومی را سرهم میکنناد! ماردم سااده لاوح از اجارای ایا مراسام‬
‫خشنود میگردند و ای آنان هستند که به طاور یکساان در تاداوم بخشایدن باه‬
‫چنی مزخرفات دام میزنند‪ .‬مهمانان میآیند‪ ،‬کشیشها و مالیان تبر خود را‬
‫اعطا میکنند و سپس از همگان با یک سور و مهمانی پرخارج عروسای پاذیرایی‬
‫میشود‪ .‬اما پس از مدت کوتاهی کشاکش و دعوا بی تازه عروس و داماد سر برون‬
‫میآورد‪ .‬ای چه گونه تماشاا و ریاکااری اسات‪ .‬کشایشهاا و مالیاان مناساک و‬
‫تشریفات را به نام مذهب پایهگذاری میکنند تا جیابهاای خاود را پار کنناد و‬
‫جوهر راستی مذهب نابود میشود‪.‬‬
‫‪283‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫بابا سپس چنی بازگو نمود‪« ،‬دیشب بی ساعت ‪ 12‬تا ‪ 2‬بامداد‪ ،‬ناگهاان سامت‬
‫چپ بدنم خشک شد و جریان خون در بدنم باه طاور کامال ایساتاد؛ انگاار فلاج‬
‫شده بودم و به دشواری توانستم ماساجی را صدا بزنم‪ .‬آنگاه او و کیخسرو افساری‬
‫بدن مرا ماساژ دادند‪ ،‬چای درست کردند و برای دو ساعت انواع درمانها را به کار‬
‫گرفتند‪ .‬هرچند که درمانهای آنان چارهساز شد اما هنوز سمت چپ بدنم بسایار‬
‫رعی و به طور کامل حالت عادی ندارد»‪ .‬با ای وجود‪ ،‬بابا ساعت ‪ 9‬همان شاب‬
‫برای پیادهروی شامگاهی خود به همراهی مندلیها روانه شاد و پاس از پیماودن‬
‫یک و نیم کیلومتر باه ساوی احمادنگر باه مهرآبااد برگشات‪ 28 .‬ژانویاه‪ ،‬زادروز‬
‫حضرت باباجان بود و پاندوبا فراموش کرد که بچهها را باخبر سازد کاه آن روز باه‬
‫افتخار باباجان مدرسه تعطیل است‪ .‬از ای رو شاگردان مانند همیشاه باه مدرساه‬
‫آمدند اما ظهر به خانه فرستاده شدند‪ .‬اما عدر هیچ کس از روستا برای شرکت در‬
‫جش نیامد و بابا از آن فضای خالی از شور و شادی‪ ،‬دلگیر و رنجیده شد‪ .‬او از ای‬
‫که جش زادروز خودش پرشورتر از جشا زادروز مرشدد خاود کاه او را بسایار‬
‫احترام میکرد برگزار شده آزرده بود و دستور داد که غذای سابزیجات ویاژهای را‬
‫که تهیه کرده بودند دور بریزند! دستور بابا با دودلی انجام شد اما بعادا منادلیهاا‬
‫فراخوانده شدند و بابا به آنان نان باکری خشک داد که گفت میتوانند با آب میل‬
‫کنند‪ .‬پس از صرف ای خورا اند و ناچیز‪ ،‬بابا از منش ارجاون و سرساپردگی‬
‫او یاد کرد‪« ،‬درست پیش از هر جشا و برناماهای‪ ،‬ارجاون تماام شاب را بیادار‬
‫میماند و تدرا همه چیز را میدید و برای آماده نمودن کارها‪ ،‬سرشار از شاور و‬
‫شوق بود»‪ .‬پس از چندی‪ ،‬با برطرف شدن بایحوصالهگای و کاج خلتای باباا‪ ،‬او‬
‫همگان را بخشید و بی آنها شیرینی پخش کرد‪ .‬آنگاه چای سرو شد و از طریاق‬
‫گرامافون موسیتی پخش گردید؛ برخیها آواز خواندند و برخی نیز باه باازیهاای‬
‫سرگرم کنندهای پرداختند‪ .‬اول فوریهی ‪ ،1927‬بابا غذا نخورد و تنها آب آشامید‪.‬‬
‫آن روز در پیشگاه بابا موروع راه اندازی یک مدرسهی جدید مورد بحث و گفتگو‬
‫قرار گرفت‪ .‬رستم‪ ،‬بهرامجی‪ ،‬چانجی‪ ،‬ویشنو و افسری آماده بودند که مسئولیت را‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪284‬‬

‫به عده بگیرند‪ .‬آنگاه به بحث دربارهی هزینههای بازتاسایس مدرساه پرداختناد و‬
‫همگان پذیرفتند که مدرسه باید خیلی زود و با ورقاههاای آها سااخته شاود و‬
‫بدون آن که ررورتی داشته باشد پول برای ساخت یک بنای دائمی هادر ندهناد‪.‬‬
‫پندو پرسید آیا رستم با ای طرح و نتشه موافتات خواهاد کارد‪ ،‬زیارا او از طارح‬
‫ساخت یک بنای بزرگ پشتیبانی میکرد‪ .‬بابا لبخندی زد و شارع کارد باه پارت‬
‫کردن یک توپ الستیکی به سمت دیوار‪ .‬ابتدا آرام؛ سپس با شدت بیشاتر‪ .‬آنگااه‬
‫چنی توریح داد‪:‬‬
‫توپی که به سمت دیوار پرتاب میشود با همان شدت پرتاب به ساوی شاما بااز‬
‫میگردد‪ .‬دیوار محکم و استوار و نافعال است یعنی کاری انجام نمیدهد‪ .‬و از ایا‬
‫ت کم‬
‫جهت شباهت به مرشد کامل دارد‪ .‬ای به تدمیم شاما بساتگی دارد کاه باا چاه‬
‫شتاب و نیرویی توپ را به سمت دیوار پرتاب کنید که در برگشات‪ ،‬بتوانیاد آن را‬
‫بگیرید‪ .‬به روش مشابه‪ ،‬پیش از هر اقدام و کرداری شما باید ابتدا پیآمادهایی را‬
‫که در پی خواهد داشت بسنجید‪ .‬شما باید پی ببرید و دریابید که باه راساتی باه‬
‫چه چیزی نیاز است و بر اساس آن عمل کنید‪ .‬اینجا در مورد ساخت یک بنا اگار‬
‫به ریز جزئیات‪ ،‬بیشتر توجه کنید‪ ،‬مانند نمای بیرون و زیبایی ساختمان‪ ،‬طبیعای‬
‫است که هزینهها باال میروند ابتدا به پول و امکانی که در دسترس دارید بنگریاد‪.‬‬
‫اگر توان و نیروی زیادی را صرف به پا کردن یک بنای خوش ساخت و پار زرق و‬
‫برق کرده و بیش از توان مالیتان خرج کنید‪ ،‬بار هزینه های آن باه گاردن شاما‬
‫میافتد‪ .‬م درست مانند آن دیوار هستم یعنی کاری انجام نمیدهام‪ .‬شاما بایاد‬
‫توپ را پرتاب کنید و آن را بگیرید‪ .‬پس به روشی توپ را پرت کنید که بتوانید آن‬
‫را بگیرید و از پا نیفتید‪ .‬با یاد داشته باشید پیش از پریادن‪ ،‬جلاو پایتاان را نگااه‬
‫کنید‪ ،‬به بیان دیگر‪ ،‬گز نکرده پاره نکنید»!‬
‫در درازای ای دوران‪ ،‬پسرهای بزرگ خانوادهی هاریجانها به کاار در احمادنگر‬
‫مشلول شدند و پسرهای کوچک در فامیلی کوارترز باه مدرساه رفتناد‪ .‬اماا ایا‬
‫پسرهای کوچک‪ ،‬بازیگوش بودند و پیوسته از دستورات بابا سرپیچی میکردناد و‬
‫‪285‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫روزانه از آنان شکایت میشد‪ .‬بنابرای در اول فوریه‪ ،‬بنا بر دساتور باباا‪ ،‬بچاههاای‬
‫هاریجانها به خانههایشان فرستاده شدند و مدرسه از ارنگائون به مهرآباد جاا باه‬
‫جا شد‪ .‬تنها ‪ 5‬دانش آموز باقی مانده که دو ت از آنان پسران کاله ماما بودند‪ ،‬باه‬
‫نامهای مورلی و بابو‪ .‬اما پسرهای هاریجان‪ ،‬بعدا بخشیده شدند و اجازه یافتند سر‬
‫کالس بروند‪ .‬اول فوریه‪ ،‬موناهار تادیواال و خویشاوندانش برای دارشان باباا از راه‬
‫رسیدند‪ .‬زن موناهار به تازگی چشم از جهان برو بسته و از او پرسیده شد که آیا از‬
‫مرگ همسرش اندوهگی است؟ موهار ادعا کرد که نیست و آرزوی خاود را بارای‬
‫در پیش گرفت یک زندگانی دور از دنیا بیاان کارد‪ .‬باباا باه او پناد و انادرز داد‪،‬‬
‫«دوباره ازدواج ک ‪ .‬تو صاحب پسری خواهی شد‪ ،‬خوش قیافه و با سعادت‪ .‬اما چرا‬
‫نگران ازدواج بود و عجلاه کارد؟ ازدواج کاردن و در پایش گارفت یاک زنادگی‬
‫خانوادگی‪ ،‬اسارتآمیز نیست‪ .‬ذه باید وابسته نباشد و در هر حالات و وراعیتی‬
‫بیحرکت و ساک باقی بماند‪ .‬بسیار آسان مایتاوان درباارهی آزاد باودن از یاک‬
‫زندگی خانوادگی سخ راند اما دل کندن از دنیا بسیار دشوار است‪ .‬آن تنها برای‬
‫«قهرمانان» امکانپذیر است‪ .‬پس بهتر است کاه دوبااره ازدواج کنای و اندیشاهی‬
‫تر دنیا را از سر بیرون رانی‪ .‬هنگامی که چند روز پیش از درگذشات همسارت‬
‫از خانهی شما دیدن کردم و او آرتی مرا به جا آورد‪ ،‬تبر شد»‪.‬‬
‫روز بعد‪ ،‬چند مورد دزدی نزدیک ارنگائون گزارش شاده باود‪ .‬از ایا رو‪ ،‬پاادری‬
‫نگهبانی شب را بیرون خوابگاه مندلیها آغاز نمود‪ .‬ای درحالی است که ماسااجی‬
‫و شانکارانات بیرون چوپدی شاامگاهان باه نگهباانی مایپرداختناد‪ .‬روزگااری در‬
‫مهرآباد سه مرد به نامهای گالبشا‪ ،‬ویبوتی و گوپال سوامی دستور داشاتند زیار‬
‫درخت کنار جاده بنشینند و نام خداوند را تکرار کنند‪ .‬گالبشا و ویبوتی از ساال‬
‫‪ 1925‬در مهرآباد زندگی میکردند و گوپال سوامی از سال ‪ .1926‬هنگامی که بابا‬
‫در نوامبر ‪ 1926‬راهی لوناوال و بمبئی شد‪ ،‬گوپال سوامی به بمبئی و ویباوتی باه‬
‫ناسیک رفت‪ .‬گوپال سوامی در ‪ 2‬فوریهی ‪ 1927‬به مهرآباد برگشت‪ .‬بابا نشستی را‬
‫برگزار کرد و دربارهی رفتار و فعالیتهای ویبوتی سخنانی را بیان داشت‪ .‬ویباونی‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪286‬‬

‫در ناسیک به مردم گفته بود که او «مرید اصلی» مهربابا است و از آناان خواساته‬
‫بود که به او سجده کرده و از او دارشان بگیرند‪ .‬بابا از او بسیار آزرده و رنجیده بود‬
‫و دربارهی چنی دروغپردازیها و ریاکاریهایی هشدار داد‪:‬‬
‫گمراه کردن و فریب مردم و وادار کردن دیگران به ای باور که شخدی ماهاتماا‬
‫(روح پیشرفته)‪ ،‬مرشد و یا یک پیر است چه ساودی ممکا اسات در بار داشاته‬
‫باشد؟ برای بیان چنی ادعاهایی‪ ،‬شخص باید با خداوند یکی باشد‪ ،‬یعنی بایاد باه‬
‫خدا ‪ -‬رسیده باشد‪ .‬از دیدگاه روحانی‪ ،‬وادار کردن دیگران به ای باور که شخدی‬
‫پیر و مرشد است‪ ،‬در حالی که او چنی تجربهای ندارد‪ ،‬بزرگتری گناه و جنایت‬
‫به شمار میآید‪ .‬ای گمراه کردن و فریب مردم است و بزرگتری کالهبارداری و‬
‫ت کم‬
‫شیادی ممک برشمرده میشود‪ .‬خداوند بشوید و بعد مرشد بشوید‪ .‬ابتدا خداوناد‬
‫باشید و الوهیت را تجربه کنید‪ ،‬آنگاه شایسته است که مرشد نام بگیرید اماا اگار‬
‫بدون داشت تجربهی الوهیت خود را مرشد وانمود کنید‪ ،‬چنان گناه بزرگی است‬
‫که تدور ناشدنی است‪ .‬با چنی رفتارهایی‪ ،‬شخص هرگز نمیتواناد باه شدناخت‬
‫حقیقت برسد‪ ،‬هرچند که اشتیاق شدیدی بارای شدناخت داشاته باشاد‪ .‬چنای‬
‫شخدی به جای دریافت لطا و نظار مرشدد خاود‪ ،‬ناخشانودی و رنجاش او را‬
‫برانگیخته و خشم مرشد را برخود فرامیخواند که در پایان‪ ،‬برای او بسیار گران و‬
‫هولنا تمام خواهد شد‪ .‬چنی وانمودگرها و مدعییان ریاکاار را بایاد تکاه تکاه‬
‫کرد!‬
‫بابا موروع را عوض کرد و با مالیمت گوپاال ساوامی را تاوبیخ کارد‪« ،‬چارا تاو‬
‫برخالف دستور م به بیماران دارو میدهی؟ ممک است تو به منظور خدمت ای‬
‫کار را انجام دهی اما خدمت به دیگران برخالف خواست م چه فایدهای دارد»؟‬
‫گوپال سوامی با التماس گفت که او به کسی دارو نداده است‪ .‬او تنها درخواسات‬
‫اجازه کرده بود که بکوشد بدون هیچ خودخواهی و سود شخدی‪ ،‬به مردم خدمت‬
‫کند‪ .‬بابا او را بخشید و از او پرسید‪« ،‬تو میخواهی در مهرآباد بماانی یاا از اینجاا‬
‫‪287‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫بروی» ؟ گوپال آرزوی خود را برای ماند بیان کرد و بابا باه او اجاازه داد‪ .‬آنگااه او‬
‫راهی بمبئی شد تا وسایل خود را بیاورد‪.‬‬
‫یکشنبه ‪ 6‬فوریهی ‪ ،1927‬بابا پس از ‪ 6‬روز روزه گرفت ‪ ،‬غاذا خاوردن را از سار‬
‫گرفت‪ .‬نوشیروان ساتا آن روز به مهرآباد آمد و بابا از او خواست کاه پایش ناویس‬
‫برگهی تبلیلاتی دربارهی تاسیس یک دبیرستان را تهیه کند و در آن به مزیتها و‬
‫منافعی که دانش آموزان پذیرفته شده دریافت مایکنناد و هامچنای شارایط و‬
‫روابط نامنویسی اشاره کند‪ .‬بابا توریح داد‪« ،‬اندیشهی ارائاهی آماوزش‪ ،‬خوابگااه‬
‫شاابانه روزی‪ ،‬خااورا ‪ ،‬پوشااا ‪ ،‬دفتاار و کتاااب و غیااره‪ ،‬بااه طااور رایگااان تنهااا‬
‫انگیزهای است برای ای که نخست مرا توانا سازد که تا اندازهی ممکا پساران را‬
‫در راه روحانی قرار دهم‪ ،‬دوم‪ ،‬به پسران سود و نفع تماس باا خاودم را ببخشام و‬
‫سوم‪ ،‬به اخالقیات و منش آنان شکل دهم»‪ .‬بابا تاکید نمود کاه پادران و ماادران‬
‫باید در کنند تنها آن دانش آماوزانی کاه باا جادیت آماادگی دارناد تاا پایاان‬
‫دورهی آموزش در مدرسه بمانند در مدرسه پذیرفته میشوند‪ .‬ای دورهی اجباری‬
‫ممک است از ‪ 2‬سال تا ‪ 7‬سال به درازا بکشد‪ .‬برای آن که بچهها بیشتری ساود‬
‫را از همنشینی با مرشد ببرند‪ ،‬صالح دیده نمیشد کاه بچاههاا اجاازه رفات باه‬
‫خانههایشان را بیابند‪ ،‬مگر در مواقع رروری‪ .‬ای درحالی اسات کاه در برناماهی‬
‫درسی‪ ،‬آموزش موروعات روحانی در اولویت قرار داشت‪.‬‬
‫نوشیروان پیش نویس را همان روز به نگارش درآورد و پس از آماده شدن‪ ،‬باباا و‬
‫مندلیها آن را خواندند و تدحیح کردناد‪ .‬روز بعاد باباا اعاالم کارد‪« ،‬آموزگااران‬
‫مدرسهی جدید حتوق دریافت نخواهند کرد‪ .‬آنان بارای خاورا و پوشاا کاار‬
‫خواهند کرد»‪ .‬مندلیها اعتراض کردند و بر ای باور بودند کاه یاافت آموزگااران‬
‫واجد شرایط که گرایش به تر و دل کندن از دنیا داشته باشند غیر ممک است‪.‬‬
‫رستم دیدگاه خود را چنی بیان کرد‪« ،‬ای مدرسهی نیکوکارانه‪ ،‬تاثیر خوبی بار‬
‫مردم خواهد گذاشت و نام و آوازهی بابا در پهنای جهان پخش خواهد شد‪ .‬گرچاه‬
‫ممک است اشخا دانا و دانشمندی وجود داشته باشند که آماده باشند به ازای‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪288‬‬

‫همنشینی با مرشد‪ ،‬رایگان خدمت کنند‪ .‬اماا مسائله ایا اسات کاه چگوناه ماا‬
‫میتوانیم ای ایمان را در آنان بیافرینیم که باباا مرشاد کامال اسات؟ بارای ایا‬
‫منظور‪ ،‬خود بابا باید به طور درونی کار کند‪ ،‬وگرنه یافت آموزگاران خاوب بسایار‬
‫دشوار خواهد بود»‪ .‬بنابرای چنی نتیجهگیری شد که ابتدا به آموزگااران حتاوق‬
‫پرداخت شود و رفته رفته افراد از خود گذشتهی جویای حتیتات را کاه حارارند‬
‫بدون حتوق آموزش دهند بیابند‪ .‬باه نظار مایرساید کاه باباا دیادگاه رساتم را‬
‫میپذیرد‪ ،‬زیرا او سرش به نشان تایید تکان داد که گویای موافتت او با اساتخدام‬
‫آموزگاران بود‪ .‬البته مانند هر کاری که بابا انجام میداد‪ ،‬دلیل اصلی او برای نگااه‬
‫داشت بچهها و آموزگاران در مهرآباد نیز سود روحانی آنان را در بر داشت‪ .‬هادف‬
‫ت کم‬
‫بابا ای بود که آموزگاران به خاطر پول نیایند‪ ،‬زیرا کسانی که تنها برای پول کاار‬
‫میکنند از ته دل خدمت نخواهند کرد‪ .‬بابا بنا بر سخنانی که به طور اتفاقی بیاان‬
‫کرد اشاره نمود که از دیدگاه روحانی به نظر میرسد اگر باه کارمنادان دساتمزد‬
‫پرداخت شود‪ ،‬سود و نفعی را که بابا در نظر داشت برای آناان باه ارملاان بیااورد‬
‫خنثی میشود‪ .‬پس از دوساعت بابا دگربار مردان گردآورد و بیان کرد‪:‬‬
‫گفتگوی پیشی ما‪ ،‬چشمان مرا گشود‪ .‬شما پرسیدید که جهان چگونه بداند م‬
‫یک مرشد کامل یا یک متام بزرگ روحانی هستم و شما چگونه دیگران را به ایا‬
‫ایمان برسانید‪ .‬با شنیدن ای سخنان‪ ،‬م درمییابم که م نه یک خدا و نه یاک‬
‫مرشد کامل هستم که تاکنون ادعای آن را داشتم‪ .‬ما ایا کاار را تنهاا باا ایا‬
‫دیدگاه انجام دادم که مردم به م ایمان آورند‪ .‬م یک انسان عادی هستم! آنانی‬
‫که چشم امید به پیشرفت روحانی دوخته و یا به انتظار تبر شدن نشساته اناد‪،‬‬
‫هیچ نفعی از ای دست از سوی م دریافت نخواهند کرد‪ .‬هنگامی که م خاودم‬
‫خداوند را تجربه نکردهام‪ ،‬چگونه میتوانم دیگران را به داشت دارشان او وادارم‪.‬‬
‫بنابرای آنانی که در میان شما میخواهند با م بمانناد‪ ،‬بایاد باه دلخاواه خاود‬
‫بمانند‪ ،‬با اعتتاد و درکی روش که از دستان م کاری برنمایآیاد و هایچ نفعای‬
‫نخواهند برد‪ .‬م بدی وسیله تماامی موافتات ناماههاای نوشاتاری‪ ،‬پیماانهاای‬
‫‪289‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫شفاهی و سوگندهای متدسی را که از شما دریافت کردهام‪ ،‬کنار گذاشته و شما را‬
‫از تمامی بندها و محدودیتهایی که از ساوی ما روی شاما گذاشاته شاده آزاد‬
‫میسازم‪ .‬بدی ترتیب شما نباید کوچکتری چشامداشاتی خاواه روحاانی خاواه‬
‫مادی که سودی از سوی م به شما برساد داشاته باشاید‪ .‬شاما تنهاا خاورا و‬
‫پوشا دریافت خواهید کرد و نه هیچ چیز دیگر‪ .‬اما با وجود هر آنچاه کاه بیاان‬
‫کردهام اگر شما برمیگزینید کاه باا ما بمانیاد‪ ،‬فرماانبرداری اکیاد و محکام از‬
‫دستوراتم هنوز الزامی است‪.‬‬
‫تمام مندلیها آرزوی خود را برای ماندن با بابا بیان نمودند و برای جش گرفت‬
‫تدمیم خود‪ ،‬یک بازی کریکت برگزار شد‪ .‬پس از آن‪ ،‬بابا به همگاان چاای سارو‬
‫کرد‪ .‬در ای میان‪ ،‬کیخسرو ماسا و همسرش سونا ماسی و دخترشان خورشاید از‬
‫بمبئی به مهرآباد آمدند و شروع باه اقامات در آنجاا نمودناد‪ 8 .‬فوریاهی ‪،1927‬‬
‫مندلیها یک موافتت نامهی جدید با بابا امضا کردند و پیمان بستند کاه بارای ‪3‬‬
‫سال با بابا بمانند‪ .‬روز بعد‪ ،‬گروهی از مسیحیان هندی نزد بابا آمدند و درخواسات‬
‫کردند که برای کالج جدیدشان در احمدنگر پول اهدا کند‪ .‬بابا باا لبخناد از آناان‬
‫پرسید‪« ،‬آیا شما از دستورات مسیح پیروی میکنید»؟ آنان پاسخ دادند که پیروی‬
‫میکنند‪ .‬بابا به آنان یادآوری کرد‪« ،‬آموزش مسیح ای است که همه چیز را رهاا‬
‫کرده و از او پیروی کنید‪ .‬ای بدان معناست کاه شاما بایاد از خشام و شاهوت و‬
‫حر دل بکنید‪ .‬آیا ای کار را انجام دادهاید»؟ آنان با راستگویی پاسخ دادند کاه‬
‫انجام نمیدهند‪ .‬آنگاه بابا دیکته کرد‪« ،‬در ای صورت‪ ،‬م یک مسایحی راساتی‬
‫هستم‪ ،‬چون م همه چیز را تر کردهام»‪ .‬بیانات سادهی بابا تاثیر ژرفای بار آن‬
‫گروه گذاشت و آنان از او دعوت کردند که از مدرسهی آنان دیدن کند‪ 10 .‬فوریه‪،‬‬
‫بابا دگربار دیدگاه مندلیها را پرسید که آیا دبیرستان را راه اندازی کند یا نه‪ .‬هیچ‬
‫یک از مندلیها شور و شوق زیادی برای ایا اندیشاه نشاان ندادناد‪ .‬باباا چنای‬
‫دریافت‪« ،‬م یک نیروی کار عالقهمند در میان مندلیهاای خاود نماییاابم کاه‬
‫بخواهد بار ای مسئولیت را به دوش بکشد‪ .‬احساس میکنم که کل ای اندیشه را‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪290‬‬

‫به دست فراموشی بسپارم و اجازه دهم که تنها مدرسهی ابتدایی به کار خود ادامه‬
‫دهد‪ .‬افزون بر ای دبیرستان‪ ،‬برنامهی دیگر م ای است که یک درمانگاه رایگان‬
‫را برای اهالی روستاهای اطراف‪ ،‬راه اندازی کنم»‪ .‬واقعیتِ ای که مندلیها اشتیاق‬
‫چندانی به امکان گشایش و گرداندن یک مدرساهی دیگار نداشاتند‪ ،‬باا در نظار‬
‫گرفت مشکالت کاربردی و عملی مربوطه و خلق و خوی همیشه در تلییار باباا و‬
‫زندگی سخت و ریارت کشانه در مهرآباد بود که مردم دنیوی هماهنگ شادن باا‬
‫آن را دشوار مییافتند‪ .‬هنگامی که مدرسهی حضرت باباجان ناگهان تخریب شاد‪،‬‬
‫مندلیها تکان خورده بودند و احساس میکردناد کاه اگار مدرساهی پیشانهادی‬
‫جدید تاسیس شود‪ ،‬آن نیز سرانجام ویران خواهد شد‪ .‬به ای دلیل آنان عالقاهای‬
‫ت کم‬
‫نداشتند که در ای راستا قدم بردارند‪.‬‬
‫‪ 5:30‬بامداد ‪ 11‬فوریه‪ ،‬بابا و مندلیها پای پیاده به سوی آکولنِر گام برداشاتند‬
‫تا در جشا عروسای ساوماتی خاواهر زن چاگاان شارکت کنناد‪ .‬هنگاامی کاه‬
‫میخواستند به راه افتند‪ ،‬بابا به چاگان دستور داد‪« ،‬تو جلو حرکت ک و ما باه‬
‫دنبال تو روانه میشوم»‪ .‬چاگان سر باز زد اما بابا به او هشدار داد‪« ،‬مراقاب بااش‬
‫که سیالب مایا تو را با خود نبرد»‪ .‬سپس بابا رو به همهی مندلیها کرد و گفات‪،‬‬
‫«در میان مندلیها‪ ،‬یک مرد که الزمهی ای راه است وجود ندارد‪ .‬گاام برداشات‬
‫در راه بسیار بسیار سخت و پر از مشکالت گونااگون بسایاری کاه اسات سار راه‬
‫گسترده شده است‪ .‬مردی آهنی با قلبی به سختی سنگ میتواند از آزمونهاای‬
‫آن سر بلند بیرون آید»‪ .‬بعدا مندلیها دریافتند که آن سخنان به راستی اشاره به‬
‫چاگان بوده است‪ .‬هنگامی که بابا باه خاناهی عماوی زن چاگاان رساید‪ ،‬جایگااه‬
‫ویژه ای برای بابا تدار دیده نشده بود و بابا به آرامی و آهسته در گوشاهای روی‬
‫یک صندلی معمولی نشست‪ .‬بنا بر سنت هندوها‪ ،‬چاگان چنادی ساال پایش در‬
‫بچگی در یک ازدواج از پیش ترتیب داده شده‪ ،‬ازدواج کرده اما از زمانی که با باباا‬
‫مانده بود‪ ،‬با همسرش که بسیار جوان بود هنوز زنادگی نکارده باود‪ .‬در آکاولنِار‬
‫خویشاوندان چاگان دربارهی ای موروع به او برخورد کردند و باا اهانات و خاوار‬
‫‪291‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫شمردن او پرسیدند‪« ،‬آیا همسرت را دوست نداری؟ اگر نمیخواستی با او باشای‪،‬‬


‫چرا با او ازدواج کردی؟ با پیروی از ای بوا (پیر) چه سودی به تو میرسد»؟ شانتا‪،‬‬
‫زن چاگان با پدر و مادرش زندگی میکرد‪ .‬پادر شاانتا‪ ،‬تریمباا باادوه ‪Trimbak‬‬

‫‪ Badve‬از ای موروع دلخور بود و همی که چشمش به بابا افتاد‪ ،‬رفتار بسیار بدی‬
‫به او داشت و با اهانت گفت‪« ،‬تو چگونه جرات می کنی که یک زن و شاوهر را از‬
‫هم جدا سازی‪ .‬تو یک پیر نیستی‪ ،‬بلکه یک قدیس نمایی»! ای در حالی است که‬
‫چنی اتهامات تندی نیز توسط دیگران در جش عروسی در مخالفت با باباا بیاان‬
‫شده بود‪ .‬در ای میان‪ ،‬بابا آنان را نادیده انگاشته و تنها با لبخناد باه آناان پاساخ‬
‫میداد‪ .‬پس از پایان مراسم‪ ،‬بابا اشاره کرد که آمادهی رفت است‪ .‬اما هنگامی کاه‬
‫او روانه شد هیچ کس برای ادای احتارام دساتهاایش را جفات نکارد‪ .‬در کماال‬
‫تعجب‪ ،‬چاگان با بابا و مندلیها همراه نشد و در عوض نزد خویشاوندان همسارش‬
‫ماند‪ .‬در راه برگشت به مهرآباد‪ ،‬بابا ای ررب المثل را بیان نماود‪« ،‬راه حقیقدت‪،‬‬
‫بستری از گلهای رز نیست»‪ .‬سپس چنی توریح داد‪:‬‬
‫راه حقیقت‪ ،‬به راستی بستری از گلهای رز نیست و به سختی میتوان کسی را‬
‫یافت که یارای کمر خم نکردن در برابر آزمونهای سخت مرشد را داشاته باشاد‪،‬‬
‫چااه رسااد بااه ایاا کااه آن هااا را بااا سااربلندی پشاات ساار بگااذارد‪ .‬همگااان‬
‫شکست می خوردند و ناکام میمانند یکای پاس از دیگاری‪ .‬از ایا رو‪ ،‬مایگاویم‬
‫استوار بایستید! تنها به مرشد خود و راه حقیقت بچسبید‪ .‬مانناد یاک بادنماا‪ ،‬باا‬
‫وزش باد نچرخید‪ .‬در حالی که از مرشد خاود پشاتیبانی مایکنیاد و دامانش را‬
‫محکم در دست دارید‪ ،‬با دلیری و شجاعت‪ ،‬با مخالفتهای همهی جهان رو به رو‬
‫شوید‪ .‬هرچند که احتمال موفتیت کم باشد اما او را تر نکنید‪ .‬نیاروی مایاا باه‬
‫راستی بسیار‪ ،‬بسیار نیرومند است و بارها فریبناده و متاومات ناپاذیر‪ ،‬حتاا بارای‬
‫قهرمانان و سربازان آب دیدهی راه حقیقت‪ .‬بنابرای مانند کاوه اساتوار بایساتید‪،‬‬
‫بگذارید توفانهای شدید سختیها و مشکالت بر شما بوزند‪ ،‬بدون آن که بر شاما‬
‫اثرگذار باشند‪ .‬به خاطر داشته باشاید کسای کاه هادف دارد خاود را در ایا راه‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪292‬‬

‫مستتر سازد و با یکدلی و بایریاایی‪ ،‬آرزوی پیشارفت را دارد‪ ،‬بایاد در هار قادم‬
‫سختیها را تجربه کند‪ .‬برای نمونه‪ ،‬اگر فردی در آرزوی تسلیم نماودن خاود باه‬
‫یک مرشد است‪ ،‬او با مشکالت و سختیهایی رو به رو مایگاردد کاه در ابتادا از‬
‫سوی خانواده و جامعهی خودش است‪ .‬اگر او از پس آن مشکالت برآید‪ ،‬مشکالت‬
‫دیگری سر برون میآورند یعنی مشکالت پاولی و ماالی‪ ،‬حتاا اگار شخداا بارای‬
‫خودش پیش نیاید برای خانواده و بستگانش رخ میدهناد‪ .‬حتاا اگار شاخص‪ ،‬باا‬
‫تدبیر نیز ای مشکل را از سر راه بردارد‪ ،‬مشکل سوم به صورت مشکالت بدنی که‬
‫او را ناتوان و دلسرد میکنند آماده و در کمی نشستهاند‪ .‬بدی ترتیب مشکالت و‬
‫سختی ادامه مییابند‪ .‬تنها کسانی که در خود یک بیاحساسی و بیعالقهگی کلی‬
‫ت کم‬
‫به مایای مادی پدید آورده‪ ،‬توانایی تاب آوردن و پشت سر گذاشت ایا مواناع و‬
‫سختی ها را دارند‪ .‬با ای وجود‪ ،‬آنان در پیوند با حتیتت‪ ،‬همان جایی قارار دارناد‬
‫که هستند؛ فرسنگها دور میباشند‪ .‬به راستی اگر باه آزماونهاا و ساختیهاای‬
‫استثنایی که مرشد شما را با آنها محک میزناد بیندیشاید‪ ،‬سرساپرده تاری و‬
‫ثابت قدمتری مریدان را به فرار وامیدارد‪.‬‬
‫بابا دربارهی چاگان چنی گفت‪:‬‬
‫چاگان برای ماندن با م و دل کندن و تر همه چیز بسایار اساتوار‪ ،‬پابرجاا و‬
‫مدمم بود‪ .‬اما او واقعا از یک سری از دستورات م نافرمانی کرد‪ ،‬به ویژه هنگامی‬
‫که به او دستور داده شد که پیشاپش نزد زن و خانواده اش برود‪ ،‬پیش از آن کاه‬
‫مهمانان عروسی از راه برساند‪ .‬بادی گوناه او باه طاور ساتودنی از پاس تماامی‬
‫سختیها و آزمایشهایی که او را با آنها رو به رو ساختم برآمد‪ .‬اما باوجود اراده و‬
‫قدد محکم او برای ماندن با م ‪ ،‬زیر فشار خانوادهی زنش سرانجام تسلیم شد‪ .‬به‬
‫هر دلیلی‪ ،‬خوب یا بد‪ .‬نبایست ای چنی میشد‪ .‬او باید به یک حرف‪ ،‬یک نگرش‬
‫و یک هدف چنگ بزند‪ ،‬حتا اگر همهی دنیا در مخالفت با او برخیزد‪ .‬م از دیرباز‬
‫به مندلیها هشدار میدادم که تدمیمی محکم بگیرند‪ ،‬یا با م بمانند یا نمانند و‬
‫چاگان بر آن شد که با م بماند‪ ،‬یعنی همه چیز را تر کناد‪ .‬او مایبایسات بار‬
‫‪293‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫تدمیم خود استوار میایستاد‪ ،‬به ویژه هنگامی که او مرا به منزل پدر زنش دعوت‬
‫کرد‪ .‬او نمیبایست و در خانهی خویشاوندان همسرش عتب میماند‪ .‬اگار او هایچ‬
‫فهمی داشت میبایست مرا تا مهرآباد همراهی میکارد‪ .‬او هناوز خاام و نپختاه و‬
‫بیتجربه است‪ .‬به ای دلیل بود که بامداد امروز‪ ،‬توجه شما را به سوی ای واقعیت‬
‫کشاندم که یک مرد واقعی در میان شما وجود ندارد‪ .‬ای اشاارهای باود کلای باه‬
‫همهی شما و به ویژه به چاگان‪.‬‬
‫در ای رویداد اماروز‪ ،‬چاگاان ممکا اسات کاه باا انگیازهای از روی یکادلی و‬
‫بیریایی و دلواپسی واقعی برای م به ای کار ت در داده باشد‪ ،‬زیرا ممک است‬
‫او تاب و تحمل شنیدن سخنان مخالفتآمیز دیگران‪ ،‬خانوادهاش و بیگانگان را بار‬
‫علیه م و مندلیها نداشته است‪ .‬اما ای ساخنان تمساخرآمیاز‪ ،‬سارزنشآمیاز و‬
‫توهی آمیز چیستند؟ از دیادگاه ماا مرشادان کامال‪ ،‬آناان مانناد جیاک جیاک‬
‫گنجشکانند و بس‪ .‬از ای رو شاما انساانهاای عاادی نیاز بایاد باا ریشاخندهاا و‬
‫کنایههای مردم جهان باا خونساردی کامال برخاورد کنیاد و باه راساتی چنای‬
‫سخنانی را به طور کامل‪ ،‬نشنیده بگیرید‪ ،‬به ویژه آن دساته از شاما کاه خواهاان‬
‫ورود به راه روحانی هستید‪.‬‬
‫در پایان‪ ،‬بابا چنی نتیجهگیری کرد‪:‬‬
‫سایهی خود را نگاه کنید‪ ،‬به نظر میرسد خیلی نزدیاک باه شاما اسات‪ .‬ایناک‬
‫بکوشید که سایهی خود را با دست بگیرید‪ ،‬هر بیشتر کوشش کنید‪ ،‬آن بیشتر پاا‬
‫به فرار میگذارد و دور میشود‪ .‬حتا اگر شما تا آخر زمان هم در پی آن بدوید‪ ،‬باز‬
‫هم به چنگ شما نمیآید‪ .‬به روش مشابه‪ ،‬خداوند نه تنها به شاما پیوناد خاورده‪،‬‬
‫بلکه درون شماست‪ ،‬بسیار نزدیک به شما‪ .‬اما خیلای عجیاب اسات کاه خداوناد‬
‫بسیار دور‪ ،‬بسیار دشوار و بسیار دسترس ناپذیر اسات! زیارا گرچاه او نزدیاک باه‬
‫شماست‪ ،‬شما حتا نمیتوانید او را ببینید‪ ،‬چه رسد به ای که او را به چنگ آورید‪.‬‬
‫دیدن و رسیدن به شناخت خداوند‪ ،‬به آسانی که مردم گمان میکنند نیسات‪ .‬آن‬
‫در حتیتت‪ ،‬مرگ است‪ .‬مرگ به معنی خا کلمه‪.‬‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪294‬‬

‫بابا سپس رو به داکه کرد و دربارهی چای و ناشتاییشان پرسید‪ ،‬زیرا چیازی در‬
‫جش عروسی به آنان تعارف نشده بود‪ .‬داکه گفت که یک مرد باراهم را کاه در‬
‫ان نزدیکی زندگی میکند میشناسد و شتابان به خانهی او رفت‪ .‬آن مارد عکاس‬
‫مهربابا را در خانهاش داشت و از یافت ای فرصت کمیاب که شخداا باه مرشدد‬
‫خدمت کند سر از پا نمیشناخت‪ .‬بابا با حضور خاود‪ ،‬خاناهی او را تبار کارد و‬
‫همگان از یک ناشتایی دلچسب پیش از راهی شدن به ساوی مهرآبااد در سااعات‬
‫‪ 11‬بامداد لذت بردند‪ .‬در ای میان‪ ،‬بابا از رفتار چاگان آزرده خاطر شده و چنای‬
‫برداشت نمود‪« ،‬م باید آن برهی گمشده را بازیابم»‪ .‬بابا ویشنو را با ای پیاام باه‬
‫آکولنِر روانه نمود که چاگان پس از صرف غذا باید به مهرآباد برگردد‪.‬‬
‫ت کم‬
‫بابا دربارهی چاگان به مندلی ها چنی گفت‪« ،‬چاگان‪ ،‬شخدای بسایار مهرباان‪،‬‬
‫یکدل و بیریا است و تا کنون مرا خشنود و متتاعاد سااخته باود کاه باه او هال‬
‫روحانی بدهم‪ .‬اما رفتار امروز او باوجود تمامی هشدارها و اشارات م ‪ ،‬بسیار ناامید‬
‫کننده بود»‪ .‬فردی به ای نکته اشااره کارد کاه چاگاان ممکا اسات باه دلیال‬
‫جلوگیری از توهی های بیشتر به بابا پذیرفته باوده کاه نازد خاانوادهاش بماناد و‬
‫انگیزهی خودخواهانه نداشته است‪ .‬و به راستی چاگان بعادا تاییاد کارد کاه ایا‬
‫چنی بوده است‪ .‬او بیان کرد که به منظور جلوگیری از گسترش دامنهی انتتادات‬
‫به بابا مانده بود‪ .‬بابا پیشنهاد کرد که چاگان و همسرش در یاک کلباهی کوچاک‬
‫خدوصی در مهرآباد اسکان داده شوند‪ .‬ای در حالی است که چاگان نمیبایسات‬
‫به زنش دست بزند‪ ،‬جز ای که روزانه یاک حلتاهی گال گذاشات باه گاردن او‬
‫بیاویزد‪ .‬ویشنو با ای پیام نزد خانوادهی زن چاگان روانه شد‪« ،‬چاگان باید اکناون‬
‫به بابا بپیوندد‪ .‬او ‪ 10‬روز دیگر بر میگردد تا همسرش را با خود به اشرام ببرد»‪.‬‬
‫ساعت ‪ 7‬همان شب‪ ،‬بابا بارای شارکت در جشا عروسای رامچانادرا گاادهکاار‬
‫رهسپار احمدنگر شد‪ .‬بابا در انتظار چاگان بود که هنوز از آکولنِر بازنگشته بود اما‬
‫از آنجایی که داشت دیر میشد‪ ،‬او با مندلیها به راه افتااد تاا در جشا عروسای‬
‫شرکت کند‪ ،‬جایی که با احترام فراوان پذیرفته شد‪ .‬کانوبا رائو از خوشحالی سر از‬
‫‪295‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫پا نمیشناخت؛ مهمانان برای گرفت دارشان به سوی بابا یاورش بردناد و جشا‬
‫عروسی را که پیش از ای آغاز شده بود تر کردند‪ .‬بابا از حلتههای گل پوشانیده‬
‫شد و مهمانان اشک شادی ریختند‪ .‬بیشتر دعوت شدگان از طبتهی پاایی پیناه‬
‫دوزها بودند که از افتخار داشت چنی مهمان نامی و ناورانی‪ ،‬قلبشاان زیار و رو‬
‫شده بود‪ .‬ای نخستی فرصت کانوبا بارای میزباانی منادلیهاای باباا باود کاه از‬
‫براهم های طبتهی باالی جامعه بودند و او با یک سور و مهمانی پر خرج و مجلل‬
‫از آنان پذیرایی کرد‪ .‬کانوبا هنگامی که دید بابا صندلهاایی را پوشایده کاه او در‬
‫سال ‪ 1922‬دوخته بود‪ ،‬روزگاری که بابا در کنار جادهی فرگوس در پونا ساکنی‬
‫داشت‪ ،‬قلبش لمس شد‪ .‬پس از پایان عروسی‪ ،‬بابا به مهرآباد برگشات و در میاان‬
‫راه پیوسته از چاگان نام میبرد که نشانگر عشق او به چاگان بود‪ .‬محباوب الهای‬
‫همه چیز برای عاشتانش انجام میدهاد و آناان بارای جباران عشاق او حتاا اگار‬
‫زجرآورتری ریارتها را تاب بیاورند و شادیدتری توباههاا را در درازای هازاران‬
‫زندگی انجام دهند‪ ،‬بازهم ناکام میمانند‪.‬‬
‫چاگان بنا بر دستور بابا برگشته بود اما رویادادهایی کاه پایشتار در آن روز رخ‬
‫داده بود او را از لحاظ روحی و احساسی تکان داده بود‪ .‬چاگان به خاطر نافرماانی‬
‫پس از آن که بابا پذیرفته بود که پای پیاده به آکولنِار بارود و ساپس باه خااطر‬
‫اهانتهایی که در عروسی به بابا شد‪ ،‬عمیتا افسرده و دلشکسته شده و از خاودش‬
‫پرسید‪« ،‬زنده بودن چه فایدهای دارد‪ ،‬هنگامی کاه ما باعاث آزار و رناج شادید‬
‫مرشد خود شدهام»؟ چاگان باه جاای برگشات باه مهرآبااد در ارنگاائون ماناده‪،‬‬
‫لباسهای خود را درآورده‪ ،‬آنها را به پلیس تحویال داده و تنهاا باا بسات یاک‬
‫النگوتی به دور کمرش به قدد خودکشی روانهی کشتزارها شده بود‪ .‬در ای میان‪،‬‬
‫برخی از مندلیها به جستجوی او فرستاده شاده بودناد‪ .‬چاگاان باه آناان گفات‪،‬‬
‫«گرچه بر آن بودم تا زندگیام را پایان بخشم اما نزدیک تانک آب صدایی شنیدم‬
‫که به م گفت خودم را کنترل کنم و مرا به خود آورد»‪ .‬مندلیهاا چاگاان را باه‬
‫ارنگائون بردند‪ ،‬او را راری کردند تا لباسهای خود را بپوشد و سپس او را سااعت‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪296‬‬

‫‪ 8‬شب به مهرآباد آوردند‪ .‬هنگامی که بابا از احمدنگر برگشت و شنید کاه چاگاان‬
‫برگشته است‪ ،‬دنبال او فرستاد و به توریحاتش گوش فراداد‪ .‬چاگان گفات‪« ،‬ما‬
‫کاااری نکااردم جااز صااحبت بااا زناام‪ .‬شااانتا شااکایت داشاات کااه پاادر و مااادر و‬
‫خویشاوندانش او را دست انداخته و او را زیاد آزار میدهند‪ .‬او آرزو دارد که با ما‬
‫زندگی کند و میپذیرد که م در راه روحانی گام بردارم و مرا وادار به یک زندگی‬
‫دنیوی نخواهد کرد‪ .‬او نیز یک زندگی سادهی روحانی را در پیش خواهد گرفات»‪.‬‬
‫بابا گرچه خشنود شده بود اما از شنیدن ای سخنان شگفتی خود را نشاان داد و‬
‫چاگان را بخشید‪ .‬آنگاه او را واداشت که دگر بار سوگند یاد کند که از دستوراتش‬
‫فرمانبرداری خواهد کرد‪ .‬چاگان قول داد و سرش را بار پاهاای باباا گذاشات‪ .‬باباا‬
‫ت کم‬
‫متداری از خاکستر دونی را بر پیشانی او مالید‪ ،‬انگار مُهر بر پیمانی که او میبندد‬
‫میزند‪ .182‬چاگان به جوپدی رفت و در آنجا وظیفاهی خاود را دوبااره باه عهاده‬
‫گرفت و بنا بر روال معمول رختخواب باباا را بارای آن شاب پها کارد‪ .‬بناابرای‬
‫باوجود رگباری از توهی هایی که بر بابا باریده شاده باود‪ ،‬مریاد او باه جایگااه و‬
‫سِمت خود در حلته برگشاته و ایا هماان چیازی باود کاه مرشدد باه راساتی‬
‫دلواپسش بود‪.‬‬
‫ماهاتما گاندی در تور ایالت ماهاراشترا‪ ،‬برنامه ریزی کرده بود کاه خیلای زود از‬
‫احمدنگر دیدن کند و نهادهای نیکوکاری جدیدی را اهدا کند‪ .‬چاانچی پیشانهاد‬
‫کرد که او را به مهرآباد بیاورند‪ .‬بابا با بیتفاوتی واکنش نشان داد و ای بیاناات را‬
‫دیکته کرد‪:‬‬
‫چرا باید به ویژه تالش کرد که ماهاتماا گانادی را باه اینجاا آورد‪ .‬او بایاد و باه‬
‫دلخواه خود بیاید‪ ،‬به خاطر عشق به حقیقت‪ .‬در ای راه‪ ،‬تنها عشق اهمیات دارد‬
‫و به حساب میآید‪ .‬عشق تنها شر الزم برای ورود به ای راه است‪ .‬خواه شخص‬
‫امپراتور باشد‪ ،‬خواه یک پادشاه‪ ،‬هیچ کس نمیتواند بدون عشق در راه الهای گاام‬
‫بردارد‪ .‬داشت یک موقعیت مادی باال یا متامی بلندپایاه‪ ،‬نمایتواناد باه شاخص‬
‫کمک کند که وارد راه روحانی شود و یا در آن پیشرفت کند‪.‬‬
‫‪297‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫دو روز بعد‪ ،‬بابا بر یکدلی و بیریایی گاندی ارج نهاد و دربارهی او چنای آشاکار‬
‫نمود‪ :‬در میان کارکنان سیاسی و خدمت گذاران مردم در زماان کناونی‪ ،‬گانادی‬
‫بهتری فرد است‪ .‬او بسیار بیریا و در اندیشهی فریبکاری نیست و در هیچ یاک‬
‫از رفتارها و اعمالش روحیهی بدجنسی و ستمگری وجود ندارد و از ذهنیتی عالی‬
‫و پا برخوردار است؛ به طوری که او در سومی زندگی بعد از زندگی کناونیاش‬
‫به شناخت خدا میرسد‪ ،‬یعنی بعاد از ‪ 170‬ساال‪ .‬او در میاان ‪ 300‬تا دیگاری‬
‫خواهد بود که تا آن زمان به شناخت خداوند خواهند رسید‪.‬‬
‫‪ 13‬فوریه‪ ،‬هنگامی که بابا درباارهی ذها ‪ ،‬سانساکاراها و روش کاارکرد آنهاا‬
‫سخ میگفت‪ ،‬چنی توریح داد‪:‬‬
‫فرایند مدرف کردن سانسکاراها و آفریدن و انباشت سانسکاراهای نو‪ ،‬شامل حال‬
‫مردم عادی یا تودهی انسانها میشود‪ .‬اما برای آنانی که در حلتهی مرشد کامال‬
‫هستند‪ ،‬او از آفرینش سانسکاراهای نو جلوگیری کرده و رفته رفتاه سانساکارهای‬
‫کهنه و گذشته را پا و نابود میسازد‪ .‬هنگامی که سانساکاراها زدوده و از میاان‬
‫برداشته شدند‪ ،‬شناخت بیدرنگ پیشکش میگردد‪ .‬کارکرد ذها مریادان عضاو‬
‫حلتهی مرشد کامل‪ ،‬شبیه چرخی است که در راستای فرایند زدودن و پا کردن‬
‫سانسکاراها‪ ،‬در یک سمت میچرخد اما ذه انسانهای عادی شبیه چرخی است‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪298‬‬

‫که ابتدا در یک سمت و سپس در سمت مخاال باه چارخش درمایآیاد؛ مانناد‬
‫رقاصک ساعت مچی یا پاندولی‪ .‬چکیدهی سخ ای است که نابودی تمام و کمال‬
‫سانسکاراها‪ ،‬کهنه و نو‪ ،‬فرد را توانمند میسازد که آمادهی شناخت شود‪.‬‬
‫بابا برای روش سازی نکتهی خود‪ ،‬شکل دو دایره را با تیرهایی پیرامون آناانهاا‬
‫کشید که نماد ذه انسانهای عادی باود کاه در دو سامت‪ ،‬باه عتاب و جلاو و‬
‫میچرخند‪ .‬اما در متایسه‪ ،‬ذه مریدان عضو حلته تنها در یک سمت میچرخد‪.‬‬
‫تا آنجایی که به خدا ‪ -‬رسیدگان‪ ،‬مربو میشود‪ ،‬تنها آنان که پس از دساتیابی‬
‫به شناخت برای انجام وظیفه به آفرینش فرود میآیند‪ ،‬پی به کاار کارد عاالم و‬
‫ذه میبرند و آن را میشناسند‪ .‬در متایسه‪ ،‬افراد عادی مانند بچههاایی هساتند‬
‫ت کم‬
‫که به آنان آینه داده شده است‪ .‬یک بچه چه کار می کند؟ او در آینه ماینگارد و‬
‫چون از ای واقعیت که آن‪ ،‬تدویر خودش است به طور کامل ناآگاه و نادان است‪،‬‬
‫میکوشد که به چهرهی درون آینه رربه بزند‪ ،‬چون فکر میکند کاه آن چهارهی‬
‫شخص دیگری است‪ .‬اما یک شخص بزرگ سال که به رشد فکری رسایده‪ ،‬هرگاز‬
‫چنی رفتاری از او سر نمیزند‪ .‬او تدویر چهرهی خود را در آیناه خواهاد دیاد و‬
‫در میکند و شناخت دارد که تدویر خودش‪ ،‬تنها به دلیل آیناه بازتااب دارد و‬
‫تدویری است غیر حتیتی و مجازی‪ .‬و خودش حتیتی است؛ یعنای هساتی دارد‪.‬‬
‫ای حالت مانند کسانی که به خاطر انجام وظیفه باه کاینات فارود مایآیناد و از‬
‫دیدگاه آنان شما همگی همچون بچهها هستید‪.‬‬
‫‪ 17‬فوریه‪ ،‬بابا ‪ 150‬پسر فتیر را در مهرآباد باال رو به روی تانک آب حمام کرد و‬
‫با دست خود برای آنان غذا کشید‪ .‬مندلیها نیز هماان غاذا را دریافات کردناد و‬
‫ساعت ‪ 1‬بعد از ظهر به مهرآباد پایی آمدند‪ .‬بهرامجی مسئول تدارکات باود و باه‬
‫بابا شکایت کرد که برخی از مندلیها از او سرپیچی کرده و وسایل به جا مانده در‬
‫پایان برنامه را به پایی نیاوردهاند‪ .‬بابا شروع کرد به پیااده رفات باه بااال تپاه تاا‬
‫خودش در انجام آن کار کمک کند‪ .‬اماا هنگاامی کاه منادلیهاا‪ ،‬باباا را دیدناد‪،‬‬
‫با نگرانی به خاطر سو تفاهم پس آمده‪ ،‬پوزش خواهی کردند‪ .‬آنان به تپه برگشتند‬
‫‪299‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫و تمام وسایل را به مهرآباد پایی آوردند‪ .‬روز بعد‪ ،‬بارای تادارکات دیادن جشا‬
‫زادروز بابا‪ ،‬کارهای زیادی بود که میبایست انجام گیرد و همگان تا پاسی از نیمه‬
‫شااب کااار کردنااد‪ .‬همااهی مناادلیهااا خیلاای زود در بامااداد ‪ 18‬فوریااهی ‪1927‬‬
‫برخاستند و ساعت ‪ 4‬حمام کردند‪ .‬ای سی و سومی سال زادروز بابا بود‪ ،‬زنگ به‬
‫صدا درآمد و همگان گرد بابا آمدند و او شیرینی راوا و دو قر گیاهی کوینی به‬
‫آنان داد‪ .‬بعدا بابا به مکان بانوان مندلی در ساختمان پستخانه رفت‪ ،‬جایی که از او‬
‫دعوت شد در یک تاب موقتی بنشیند و او را به عتب و جلو حرکت دادند و در ای‬
‫میان‪ ،‬بانوان مندلی سرود گهوارهی کریشنا را خواندند‪.‬‬
‫هنگامی که بابا از محل سکونت بانوان مندلی بیرون آمد‪ ،‬رایا ساکاره به بابا گفت‬
‫که ماهتما گاندی را دیده است که به سمت مهرآباد پیاده میآید‪ .‬بابا بیاان نماود‪،‬‬
‫«وقت او هنوز فرا نرسیده است‪ .‬او به اینجا نخواهد آمد‪ .‬اگر بیاید‪ ،‬ما شاروع باه‬
‫نوشت خواهم کرد و چیزهای بسیاری را برای او شرح خاواهم داد»‪ .‬ویشانو لاوح‬
‫دستی بابا و گچ را آماده نگاه داشته بود‪ ،‬چنانچه گاندی سرزده وارد مهرآباد شود‪.‬‬
‫گاندی به منظور سخنرانی برای گروه زیادی از هواداران خود و همچنی وقا و‬
‫تبر راستریا پاتاساال به احمدنگر آمده بود‪ .‬او مشلول پیاده روی بامادادی خاود‬
‫در جاده به سوی مهرآباد باود‪ .‬نوشایروان و کاکاا چینچورکاار هماراه او بودناد و‬
‫دربارهی مهربابا برای او توریح دادند و بیان کردند کاه او مریاد اصالی اوپاسانی‬
‫ماهاراج است‪ .‬گاندی با شنیدن نام ماهاراج تکاان خاورد و موراوع را باه سارعت‬
‫عوض کرد و اشتیاقی برای دیدار با مهرباباا نشاان ناداد‪ .‬دلیلای بارای خاودداری‬
‫گاندی از دیدار با بابا وجود داشت‪ .‬در سال ‪ ،1924‬بنا بر دستور باباا‪ ،‬رساتم یاک‬
‫جلد از زندگینامهی اوپاسانی ماهااراج نوشاتهی بیلای و ساوما دساای باه زباان‬
‫گوجراتی به نام ساکورینا سدگورو را برای گاندی پست کرده بود‪ .‬پس از خوانادن‬
‫کتاب‪ ،‬گاندی برای دیدار با ماهاراج راهی ساکوری شد‪ .‬اما رفتار و مانش مرشدی‬
‫مانند اوپاسنی ماهاراج بارها اسرارآمیز و توریح ناپذیر بود‪ .‬در آن روزگار ماهااراج‬
‫خلق و خوی جاللی وحشتناکی داشت و به کسانی که در پیشگاه او بودند و یا نزد‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪300‬‬

‫و آتشای‬ ‫او میآمدند ناسزا میگفت‪ .‬از آنجایی کاه گانادی از حالات خشامنا‬
‫ماهاراج خبر نداشت از دیدن برهنگی و رفتار ناخوشایند او خشکش زد‪.‬‬
‫بعدا هنگامی که نوشیروان بابا را از گفتگوی خود با گانادی بااخبر سااخت‪ ،‬باباا‬
‫برای دلسرد و ناامید نشدن نوشیروان از ناکام ماندن در آوردن گاندی به مهرآبااد‪،‬‬
‫تکرار کرد که زمان آمدن گاندی هنوز فرا نرسیده است‪ .‬در ای میان‪ ،‬بارای آغااز‬
‫برپا داشت جش زادروز بابا‪ ،‬مراسم حمام تشریفاتی به جا آورده شد‪ .‬بابا در یاک‬
‫اتاق کوچک حمام‪ ،‬نزدیک چاه آب‪ ،‬روی یاک چارپایاهی پها چاوبی نشسات و‬
‫اجازه داد تک تک پیروانش یک لیوان آب گرم روی او بریزند‪ .‬پس از آن کاه باباا‬
‫ردای سفید درخشندهای به ت نمود‪ ،‬برنامهی دارشان را شروع کرد‪ .‬شمار زیاادی‬
‫ت کم‬
‫از روستاهای اطراف و از شهر احمدنگر آمده بودند و بیشتر آنان حلتههای گال در‬
‫دست داشتند که آنها را رویهم بر گردن بابا نهاده و بدن او از گردن به پایی با‬
‫گل پوشانیده شده بود‪ .‬رویدادی رخ داد که نشانگر درد و رنجی بود که او آمااده‬
‫بود به خاطر دوستدارانش تاب بیاورد‪ .‬یکی از افراد ندانسته حلته گلی را بر گردن‬
‫بابا نهاد که مورچهها در آن النه داشتند‪ .‬مورچهها شروع به نیش زدن بابا کردند و‬
‫چهره او را به رنگ قرمز روش درآمد‪ .‬اما بابا برنامهی دارشان را متوق نکرد و هم‬
‫چنان که تک تک افراد به او کرنش میکردند به لبخند زدن ادامه داد‪.‬‬
‫شخدی در میان جمعیت فریاد برآورد‪« ،‬به بابا نگاه کنید‪ ،‬چه رخسار باشاکوهی‬
‫دارد! چهره او مانند خورشید تابان است‪ .‬شخص دیگری دیدگاهش را چنی بیاان‬
‫کرد‪« ،‬گونههای بابا مانند گلهای رز صورتی رنگ هستند»!‬
‫تنها هنگامی که مندلیها انبوه حلتههای گل را از گردن برداشتند مورچاههاا را‬
‫یافتند‪ .‬آنگاه بابا بیان نمود‪« ،‬چهرهی م به خاطر نیش مورچهها قرمز شده و ورم‬
‫کرده بود‪ ،‬نه به خاطر پرتو و درخشندگی الهی‪ .‬ببیند از دست دوست دارانم‪ ،‬ما‬
‫باید چه چیزهایی را تحمل کنم‪ .‬آنان همواره آرزو دارند که بر گردن م حلتاهی‬
‫گل بگذارند و م به خاطر خوشحالی آنان‪ ،‬اجازه میدهم‪ .‬با ای حاال‪ ،‬ما رناج‬
‫میبرم‪ .‬سرنوشت م ای طور است»‪.‬‬
‫‪301‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫اوایل بامداد‪ ،‬درسات پایش برگازاری آرتای‪،‬‬


‫شیری مای به بابا نگاه کرد و گفات‪« ،‬ماروگ‪،‬‬
‫امروز تو در روز تولدت‪ ،‬به عنوان خداوند روی‬
‫زمی پرستش مایشاوی‪ .‬از آنجاایی کاه ما‬
‫مادرت هستم‪ ،‬م نیز باید مورد احتارام قارار‬
‫گیرم‪ .‬و م به تو میگویم‪ ،‬تنها یاک چیاز در‬
‫ای دنیا باقی مانده که م میخواهم؛ تو بایاد‬
‫ازدواج کنی! چه قدر آرزو دارم که تو تشاکیل‬
‫خااانواده دهاای و بچااهدار شااوی و آنااان روی‬
‫پاهااای ماا بنشااینند و بااازی کننااد»‪ .‬بابااا‬
‫خاموشانه لبخند زد و در پاسخ چنای دیکتاه‬
‫کرد‪« ،‬آنچه میگویی کامال درسات اسات‪ .‬تاو‬
‫همپایااهی مااریم‪ ،‬مااادر مساایح و هاامچناای‬
‫یاشودا‪ ،‬دایهی کریشنا هستی‪ .‬تو بایاد احتارام‬
‫شوی و روزی پرستیده خواهی شد‪ ،‬زیرا از رحم تو خداوند زاده شده است‪ .‬م به‬
‫عنوان پسرت‪ ،‬هرگز از شما نافرمانی نخواهم کرد‪ .‬م به آرزویهای شاما احتارام‬
‫میگذارم‪ .‬اما برای بست پیوند زناشویی‪ ،‬باید دو نفر وجود داشته باشد؛ یک مرد و‬
‫یک زن‪ .‬م باید چه کنم؟ خداوند مرا به آن حالت از آگاهی باال برده است که در‬
‫عالم کسی جز خود را نمییابم! م خودم را در همگان تجربه میکنم‪ .‬خداوند مرا‬
‫به ای شناخت رسانده است که تنها م وجود دارم و تمامی چیزهای دیگر تخیل‬
‫است‪ .‬هنگامی که مردی به سینما میرود و زن زیبایی را روی پرده میبیناد‪ ،‬آیاا‬
‫می تواند با او ازدواج کند؟ نه‪ ،‬زیرا او تنها یک تدویر دو بعدی روی پرده است‪ .‬به‬
‫روش مشابه م همهی شما را روی پردهی مایا میبینم‪ .‬چگونه مایتاوانم ازدواج‬
‫کنم»‪ .‬از آنجایی که مادر بابا در آرزوی خود یکدل بود‪ ،‬پاساخ باباا او را باه گریاه‬
‫انداخت‪ .‬بعدا ناهار در سال غذا خوری سرو شد و سپس برنامهی آوازخاوانی اجارا‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪302‬‬

‫گردید‪ .‬بعد از ظهر در سااعت‬


‫‪ ،5:30‬برناماااه پایاااانی روی‬
‫تپهی مهرآباد به اجرا درآمد‪.‬‬
‫یک تخت روان آذیا بنادی‬
‫شده و یک گروه دستهجمعای‬
‫بااه صااورت کارناااوال شااکل‬
‫گرفت‪ .‬اما بابا روی جایگااه در‬
‫تخت روان ننشست و تارجیح‬
‫داد که پای پیاده همراه گاروه‬
‫ت کم‬
‫به باالی تپاه گاام باردارد‪ .‬در‬
‫آنجا برنامهی باجان برگزار شد‬
‫و آنگال پِلیادر‪ ،‬داساتاهایی از‬
‫پوراناس را بازگو نمود‪ .‬بعدا بابا‬
‫پراساااد باای همگااان پخااش‬
‫کرد‪ .‬در پایاان‪ ،‬باا درخواسات‬
‫پرشور و شدید مردم‪ ،‬بابا هنگام پاایی رفات از تپاه روی تخات روان نشسات و‬
‫مراسم جش پایان یافت‪.‬‬
‫همچنان که گفته شد‪ ،‬مهرا نتش ویژه و بیهمتاایی را در میاان باانوان منادلی‬
‫بازی میکرد‪ .‬مهرا به عنوان یک بانوی جوان‪ ،‬عالقه باه خوانادن کتااب داشات و‬
‫هنگامی که ابتدا برای اقامت به مهرآباد آمد‪ ،‬چند کتاب رمان را با خود آورده بود‪.‬‬
‫در آن روزگار‪ ،‬بابا او را از خواندن و نوشت هر چیزی منع کرده و از ای رو‪ ،‬مهرا‬
‫تمام کتاب هایش را بسته بندی کرده و نزد خواهرش در خسرو کوارترز فرساتاده‬
‫بود‪ .‬دستور بابا به قدری محکم و اکید بود که حتا برچسبهاای روی بطاریهاا و‬
‫قوطیهای حلبی را میبایست با یک تکه کاغذ سفید بپوشانند تا از ای که مهرا به‬
‫طور اتفاقی آنها را بخواند جلوگیری شود‪ .‬او همچنی دستور داشات کاه ناه باه‬
‫‪303‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫مردی حرف بزند‪ ،‬نه نگاه کند و یا دست بزند‪ ،‬جز بابا‪ .‬گرچه ممنوعیت خوانادن و‬
‫دستور منع سخ گفت با مردان بعدا برداشته شد‪ .‬اماا دساتور دسات نازدن باه‬
‫مردان‪ ،‬همیشه پا برجا ماند‪.‬‬
‫شنبه ‪ 19‬فوریهی ‪ ،1927‬مرشد در حالتی خوش‪ ،‬سااعت ‪ 3‬بعاد از ظهار بارای‬
‫یک ساعت به منزل شاهانه در احمدنگر رفت‪ .‬غنی از ای موقعیت استفاده کارد و‬
‫از بابا پرسید که چه موقع سکوتش را خواهد شکست‪ .‬بابا با ای پاسخ‪ ،‬همگاان را‬
‫به شگفتی واداشت‪« ،‬م ظارف ‪ 5‬روز ساخ خاواهم گفات»! و ساپس از غنای‬
‫خواست که آن را یادداشت کند‪ .‬سادشیو بورکر‪ ،‬مدیر دبیرستان ناشنال احمادنگر‬
‫که بابا را یک سال پیش دیده بود‪ ،‬به تازگی در نامهای برای بابا نوشت‪« ،‬م برای‬
‫‪ 25‬سال مراقبه کردم و هیچ چیز به دست نیاوردم‪ .‬اما با پیروی از باباا دریافتاهام‬
‫که به تنهایی نمیتوانم به هیچ چیز دست یابم‪ .‬اکناون ما مهرباباا را باه عناوان‬
‫مرشد خود پذیرفته و از او درخواست دارم که به م یک هل روحانی بدهد و ای‬
‫تنها هدف زندگی م است»‪ .‬بورکر به طرح تاسایس یاک دبیرساتان در مهرآبااد‬
‫بسیار عالقهمند بود و در ای پروژه کمک مینمود‪ .‬در ای میان‪ ،‬رستم چند چااه‬
‫متهای زده بود اما هنوز به آب فراوان نرسیده بودند‪ .‬هنگامی کاه یکای از ماردان‬
‫گله کرد و گفت که دیگران در آن نزدیکی به آب رسیدهاند‪ ،‬بابا بیان نمود که باه‬
‫خاطر بخشش و گشاده دستی اوست که به کمبود آب در مهرآباد دام زده است‪.‬‬
‫بابا سپس چنی آشکار ساخت‪« ،‬م کلیاد عاالم را در دسات دارم اماا وظیفاهی‬
‫تامی آب در اینجا به یکی از کارگزاران واگذار شده است که شما نمیتوانیاد او را‬
‫ببیند»‪ .‬بابا سپس راهنمایی کرد که به عمق ‪ 33‬متار پاایی بارود و اگار باه آب‬
‫نخوردند‪ ،‬یک نتطهی دیگر را آزمایش کند‪.‬‬
‫‪ 22‬فوریه‪ ،‬بابا دگربار دربارهی متدار بسیار زیاد و هنگفت سانسکاراهای گذشاته‬
‫که فرد در درازای سیر تکامل و دروننگری میاندوزد‪ ،‬چنی سخ گفات‪« ،‬حتاا‬
‫مرشد کامل نیز برای ناابود کاردن و از میاان برداشات سانساکاراهای گذشاته و‬
‫انباشته شدهی مریدان حلتهاش و رساندن آنان به شناخت‪ ،‬نیاز به زمان دارد»‪.‬‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪304‬‬

‫بابا سپس ای تشبیه را برای آنان بیان نمود‪:‬‬


‫اگر قرار باشد از رویایی که در آن از یک گردش دلچسب با اتومبیل لذت میبرید‬
‫بیدار شوید‪ .‬شما نیاز به پدیدار شدن یک ببر و یا دیو در رویا داریاد کاه سایمای‬
‫وحشت انگیز آن شما را ترسانده و تکان داده و بیدار ساازد‪ .‬و هنگاامی کاه شاما‬
‫بیدار شدید درمییابید که نه گردش باا اتومبیال و ناه ببار وجاود داشاته اسات‪.‬‬
‫چکیدهی سخ ای است که «ببر» باید پدیدار گردد که به معنای ای اسات کاه‬
‫برای نابود شدن سانسکاراها‪ ،‬آنها باید معکوس گردند‪.‬‬
‫سانسکاراها مانند یک کالف نخ است کاه ناخهاای آن باه چناان روش زشات و‬
‫خشنی درهم بافته شده و پیچ خوردهاند که باز کردن گرههاا بسایار دشاوار و در‬
‫ت کم‬
‫برخی نتا و مراحل امکان ناپذیر است‪ .‬اگر شما بخواهید آن را به زور بااز کنیاد‪،‬‬
‫خطر پاره شدن نخ وجود دارد‪ .‬اگر شخدی که به شناخت رسیده باید از آفرینش‬
‫آگاه گردد و برای انجام وظیفاه پاایی آورده شاود‪ ،‬ناخ آگااهی الهای در حالات‬
‫شناخت و کمال‪ ،‬باید به طور کامل‪ ،‬سالم و دست نخورده و پاره نشده باقی بماند‬
‫و در امتداد درازای آن‪ ،‬رها از هر گرهیی باشد‪ .‬پاره کردن و از هم گسیخت نخهاا‬
‫به طور اتفاقی و ناگهانی در یک نتطه و یا نتطهای دیگر در تالش برای باز کاردن‬
‫گرهها و پیچ خوردگیها و یا نابودی ساخت کل کالف نخ با سوزاندن آن‪ ،‬فردِ باه‬
‫خدا ‪ -‬رسیده را ناآگاه از آفرینش سااخته و او را مادهوش و باه حالات مجاذوب‬
‫درمیآورد‪ ،‬زیرا نخ اصلی آگاهی بدان وسیله نابود میگردد‪.‬‬
‫بابا با یک تشبیه دیگر بیاناتش را ادامه داد‪:‬‬
‫اگر شما در یک روز آفتابی چتری باالی سر خود بگیرید و سپس فریاد برآوریاد‬
‫«خورشید کجاست؟ آن را به م نشان دهید»؟ چه قدر پوچ و بایمعنای خواهاد‬
‫بود! زیرا خورشید عمال وجود دارد و بر شما و همگان میتابد حتا هنگامی که شما‬
‫داد و فریاد میزنید‪ .‬تنها آن چتری کاه شاما باا دسات محکام بااالی سار خاود‬
‫گرفتهاید شما را از دیدن خورشید بازمیدارد‪ .‬درست هماان طاور چتاری کاه در‬
‫دساات داریااد شااما را از دیاادن خورشااید بااازمیدارد‪ ،‬بااه روش مشااابه‪« ،‬چتاار»‬
‫‪305‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫سانسکاراهایتان‪ ،‬شما را از دیدن خورشید حقیقت بازمیدارد‪ .‬و ببینید چه تضاد و‬


‫ملایرتی وجود دارد! یک چتر کوچک و بیارزش‪ ،‬چه اهمیتای دارد هنگاامی کاه‬
‫جلو چنی گوی بزرگی از نور مانند خورشید که بر تمامی گیتی مایتاباد و آن را‬
‫روش میسازد گرفته میشود! و باا ایا وجاود‪ ،‬چتار از رسایدن پرتوهاای ناور‬
‫خورشید به چشمان جلوگیری میکند‪ .‬برای باز کردن چتری که شاما محکام در‬
‫مشت خود گرفتهاید نیاز به زبردستی و زمانهاای بسایار دراز اسات و تنهاا یاک‬
‫مرشد کامل توانایی انجام ای کار را دارد‪ .‬تنها یک مرشد کامل میتواند با تسالیم‬
‫و فرمانبرداری مطلق شما از دستوراتش‪ ،‬کمک کند که ای چنگ زدن محکم شما‬
‫را به چتر سست کند‪.‬‬
‫روزی در گرماگرم یک گفتگو‪ ،‬بابا از مندلیها پرسید‪« ،‬بزرگتری زندان در هند‬
‫کجاست»؟ برخی پاسخ دادناد‪ ،‬ساابارماتی در گاوجرات‪ ،‬دیگاران گفتناد‪ ،‬زنادان‬
‫وسیارپور در ناحیهی احمدنگر و برخی دیگر بیان کردند‪ ،‬زندان یِروادا در پونا‪ .‬باباا‬
‫لبخندی زد و گفت‪« ،‬بزرگتری زندان روی کرهی زمی کالبد انسان است»!‬
‫بعدا بابا دربارهی مذهب چنی بیان نمود‪:‬‬
‫مذهبیون مسلمان و هندو بر علیه مذهب یکدیگر سخ میرانند اما نمایدانناد‬
‫مذهب چیست؟ مذهب مانند قفس است و کسانی که از آن پیروی میکنند قابال‬
‫تشبیه به پرندگانی هستند که در قفس حابس شادهاناد‪ .‬از ایا رو تار کاردن‬
‫مذهب خود و برگزیدن مذهبی دیگر‪ ،‬بیمعنی است و مانند رفت از یک قفس به‬
‫قفسی دیگر میباشد‪ .‬باید سیمهای آهنینی که بالهای پرنده را بسته است بریاد‪.‬‬
‫هر فردی باید زنجیر اسارت خود را پاره کند‪ .‬برای نمونه با تر و بیتفاوت بودن‬
‫به خورا و آشامیدنی‪ .‬اما از همه باالتر‪ ،‬باید با تالش از راه عشق در کوشش برای‬
‫بریدن طناب اسارت برآمد‪ .‬عاشق خداوند باشید‪ ،‬زیرا هنگاامی کاه مرشاد کامال‬
‫بیاید او بند را پاره کرده و پرنده را آزاد میسازد‪ .‬در پایان بابا چنی گفت‪:‬‬
‫م مسیح هستم و تمام آفرینش به دلیل م هستی دارد! زمان‪ ،‬فضا‪ ،‬دوگانگی‪،‬‬
‫علت و معلول و یا هیچ چیز دیگر وجود ندارد‪ ،‬تنها یگانگی وجود دارد‪.‬‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪306‬‬

‫‪ 26‬فوریه‪ ،‬با دعوت بورکر‪ ،‬بابا به همراهای چناد تا از منادلیهاا از دبیرساتان‬


‫ناشانال احمدنگر دیدن نمود‪ ،‬جایی که به گرمی پذیرفته شد‪ .‬در ای زمان‪ ،‬بورکر‬
‫آشکارا تاسیس مدرسهی مهر اشرام را اعالم نمود و در سخنرانی خوشآمد گویی‪،‬‬
‫چنی گفت‪:‬‬
‫در آینده نزدیک‪ ،‬یک مدرسهی شبانه روزی برای بچهها در مکان متدس مهرآباد‬
‫تاسیس خواهد شد‪ ،‬جایی که پوشا و خورا رایگان برای آناان فاراهم خواهاد‬
‫گردید‪ .‬ای موسسه مهر اشرام نام خواهد گرفت و بچههایی که در مدرسه پذیرفته‬
‫میشوند بهتری آموزش و پرورش ممک را دریافات خواهناد کارد‪ .‬اماا بااالتری‬
‫سودی که برای بچهها به ارملان میآورد‪ ،‬همنشینی متدس شِری سدگورو مهربابا‬
‫ت کم‬
‫است که اهمیت آن‪ ،‬فراسوی در ماست‪ .‬مهربابا بزرگتری مرشد روحانی زمان‬
‫است و ظیفهی بزرگ او‪ ،‬هل شگرف و چشمگیر رو به جلاویی اسات کاه بایاد در‬
‫راستای پیشرفت مادی و روحانی تمامی عالم به آن بدهد‪.‬‬
‫سه شنبه اول مارس ‪ ،1927‬در بخشی از مس کوارترز (سال غذا خاوری)‪ ،‬یاک‬
‫مدرسهی ابتدایی برای روستاییان و چند تا بچاههاایی کاه در مهرآبااد اقامات‬
‫داشتند بازگشایی شد‪ .‬داکه به مدیریت مدرسه‪ ،‬چانجی معاون و مِندارگه‪ ،‬نیسال‪،‬‬
‫ویشنو و گایکواد( یکی از آموزگااران پیشای )‪ ،‬توساط باباا باه عناوان آموزگاار‬
‫برگزیده شدند‪ .‬پس از یک هفته‪ ،‬نیسال به دبیرستان ناشنال در احمدنگر منتتال‬
‫شد و چاگان به عنوان آموزگار جای او را گرفت‪ .‬چانجی‪ ،‬ویشانو و چاگاان کاه از‬
‫اعضای مندلی بودند‪ ،‬حتاوق دریافات نمایکردناد اماا آموزگااران دیگار حتاوق‬
‫میگرفتند‪ .‬آن مدرسه رفته رفته گسترش یافت و شاگردان را از کالس ابتدایی تا‬
‫دبیرستان را آموزش میداد‪.‬‬
‫‪ 7‬مارس‪ ،‬غنی و رامجو از لوناوال به مهرآباد آمدند‪ .‬بعدا در آن روز‪ ،‬چانجی بارادر‬
‫خود را به نام نوروزجی داداچانجی و خانوادهی او را به مهرآباد آورد‪ .‬نوروزجی یک‬
‫پیمانکار ساختمانی بود و قراردادی برای ساخت یک خوابگاه شبانه روزی پسرانه‬
‫پارسی در پونا ‪ ،‬جایی که او و خانوادهاش برای مدتی زندگی میکردند‪ ،‬بسته بود‪.‬‬
‫‪307‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫خانوادهی نوروزجی از همسرش باچامای و سه ت از دخترانش به نامهاای ارناواز‪،‬‬


‫نرگس و رودا و یک پسر چهار ماهه به نام تهمت تشکیل مایشاد‪ .‬هنگاامی کاه‬
‫خانوادهی داداچانجی وارد مهرآباد شدند از درخشش و تابش چهارهی مرشدد باه‬
‫شدت قلبشان زیر و رو گردید‪ .‬آنان چنی رخساری را هیچ جا ندیاده و ایا در‬
‫حالی است که چشمان او به ژرفای قلب آنان نفوذ کرد بود‪.‬‬
‫یکی از خویشاوندان جوان خاانوادهی داداچاانجی کاه در مجتماع آناان در پوناا‬
‫زندگی میکرد و برای همراه شدن با آنان تا اندازهای دودل بود و او را با انگیازهی‬
‫رفت به پیک نیک در احمدنگر آورده بودند‪ ،‬مهرجی اردشیر کارکاریا ناام داشات‪.‬‬
‫گرچه دست زدن به پاهای مرشد برای احترام بای زرتشاتیان مرساوم نباود اماا‬
‫خانوادهی دادچانجی با خم شدن و دست زدن به پاهای بابا‪ ،‬او را احترام گذاشتند‪.‬‬
‫اما مهرجی‪ ،‬پسر یک دستور زرتشتی در ناوساری‪ ،‬از دور با دستهای جفت شاده‬
‫به بابا درود فرستاد‪ .‬پس از آن که بابا از تاک تاک آناان احاوال پرسای کارد‪ ،‬باه‬
‫مهرجی اشاره کرد و پرسید‪« ،‬کار تو چیست»؟ مهرجی پاسخ داد که او دانشجوی‬
‫علوم و مهندسی است‪ .‬بابا پرسید‪« ،‬پس از پایان درسهایت چاه خاواهی کارد»؟‬
‫مهرجی پاسخ داد که مدر کارشناسی خود را در رشتهی علوم خواهد گرفت‪ .‬بابا‬
‫لبخند زد و پرسید‪« ،‬چرا به مدرسهی م نمیآیی و به عنوان آموزگار کار کنی»؟‬
‫مهرجی از ای پیشنهاد خوشنود به نظر نرساید‪ ،‬از ایا رو باباا چنای اداماه داد‪،‬‬
‫«بسیار خوب در امتحانات خود شرکت ک اما اگر مردود شدی به اینجا برگارد»‪.‬‬
‫مهرجی هیچ چیز نگفت‪ .‬بابا سپس به تهمت چشم دوخت و آن کود را بوساید‬
‫و برای مدت زیادی در آغوش گرفت‪ .‬بعد از ظهر نوروزجی و خانوادهاش به هماراه‬
‫مهرجی راهی پونا شدند اما چانجی در مهرآباد ماند‪ .‬از آن روز باه بعاد خاانوادهی‬
‫داداچانجی جذب عشق الهی مرشد شدند‪.‬‬
‫از زمان بازگشت بابا به از بمبئی در پایان سال ‪ ،1926‬او در جوپدی در مهرآبااد‬
‫پایی سکنی داشت‪ .‬اما از ‪ 9‬مارس ‪ ،1927‬بابا شبها را در میز ا کاابی ‪ ،‬نزدیاک‬
‫دونی به سر میبرد‪ .‬آسیاب دستی جلو ورودی میز ـ کابی کار گذاشته شد و باباا‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪308‬‬

‫دگربار آسیاب کردن ارزن را برای چند ساعت در روز از سر گرفت‪ .‬هنگامی که بابا‬
‫جایگاه خود را به میز ‪ -‬کابی تلییر داد‪ ،‬به مندلیهاا چنای گفات‪« ،‬ما بارای‬
‫‪ 1200‬سال اینجا خواهم بود»! دو روز بعاد هنگاام آسایاب کاردن ارزن‪ ،‬میلاهی‬
‫دستهی آسیاب بیرون آمد و بابا چنی بیان نمود‪« ،‬باوجود داشت سه خدمتکار‪،‬‬
‫سرنوشت م ای چنی است‪ .‬ای بخت م است»‪ .‬آنگااه باباا دساتور داد کاه باا‬
‫متدار کمی آرد که توانسته بود آسیاب کند‪ ،‬نان باکری پخت کنند‪ .‬بعادا میلاهی‬
‫دستهی آسیاب محکم متدل شد و آسیاب دوباره قابل بهرهبردای گردید‪ .‬بعادا در‬
‫همان روز ‪ 11‬مارس‪ ،‬بحاث و گفتگاو درباارهی آینادهی مهار اشارام و تبلیلاات‬
‫پیرامون آن آغاز گردید‪ .‬بابا تمایل داشت که مت تبلیا موسسه که برای روزناماه‬
‫ت کم‬
‫نوشته شده بود بازنویسی شده و به جای تاکیاد بار جنباهی بشردوساتانه و نفاع‬
‫مادی که دانش آموزان از آن بهرهمند مایشادند‪« ،‬آماوزش روحاانی» کاه آناان‬
‫دریافت میداشتند مورد تاکید قرار گیرد‪ .‬او گفت‪« ،‬نه یادگیری دنیوی و نه آرمان‬
‫عشق جهانی اهمیت دارد»‪ .‬سپس منظور خود را چنی روش نمود‪« ،‬ما بار آن‬
‫هستم که آموزش و پرورش روحانی اهدا کنم که بدون درس خوانادن باه دسات‬
‫میآید‪ .‬م مدرسه را واسطه و ابزار انجام ای کار قرار خواهم داد»‪.‬‬
‫بابا توریحات روحانی را که به مندلیها و گهگااه باه بازدیاد کننادگان مایداد‬
‫همچنان ادامه داد‪ .‬ای در حالی است که بیانات بابا‪ ،‬گاه و بیگاه ساعتها به درازا‬
‫میکشید‪ .‬یکی از مندلیها در دفترچهی خاطراتش چنی نوشات‪« ،‬باباا همیشاه‬
‫مندلیها را با توریحات خود افسون و به شگفتی وامیدارد»‪ 13 .‬مارس‪ ،‬باباا زیار‬
‫مهتاب تا آخر شب با مندلیها به گپ زدن پرداخت‪ .‬چانجی خااطراتش را چنای‬
‫یادداشت نمود‪« ،‬بسیاری از مندلیها آن فضای خنک نترهای فام را آرام و آرامش‬
‫بخش یافتند»‪.‬‬
‫ماداری‪ ،‬سگ دست آموزی که اوپاسنی ماهاراج برای بابا فرستاده بود بارها دیده‬
‫شده که نزدیک جایگاه بابا نشسته است‪ .‬هنگامی که ظهرها زناگ ناهاار باه صادا‬
‫درمیآمد‪ ،‬ماداری نخستی نفری بود که دوان دوان مایآماد و غاروبهاا نیاز در‬
‫‪309‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫برنامهی آواز خوانی آرتی حضور داشت‪ .‬اما در شامگاه ‪ 14‬مارس‪ ،‬هنگامی که باباا‬
‫با مندلیها نزدیک دونی نشسته و به غزلهای حافظ که اردشیر میخواناد گاوش‬
‫فرا میداد‪ ،‬ماداری ناگهان به سمت جاده دویاد و باه چارخ عتاب یاک اتومبیال‬
‫بارکش در حال گذر برخورد کرد‪ .‬او بیدرنگ جان سپرد و سپس در پیشاگاه باباا‬
‫به خا سپرده شد‪ .‬بابا بعدا برای مندلیها چنی آشکار ساخت‪« ،‬ماداری خیلای‬
‫خوش اقبال بود‪ .‬او در شکل بعدیاش به عنوان انسان زاده خواهد شد»‪.‬‬
‫صدای بلند زنگ تنها برای صرف غذا به صدا درنمیآمد‪ ،‬بلکاه بارای فراخوانادن‬
‫مندلیها هرگاه که بابا اراده میکرد نیز نواخته میشد‪ .‬بابا بارهاا منادلیهاا را در‬
‫درازای روز صدا میزد و آنان هر کاری داشتند باید زمی میگذاشتند و بیدرنگ‬
‫نزد او بروند‪ .‬گهگاه بابا میگفت‪« ،‬م اجرای یک نمایش کوتاه میخاواهم‪ ،‬حتماا‬
‫خندهدار باشد»‪ .‬و گاه و بیگاه بابا آنان را برای بازی کریکت‪ ،‬فوتبال و یا آتیا پاتیا‬
‫فرامیخواند‪.‬‬
‫یک سانیاسی (درویش) دورهگرد جاوان باه ناام نارایاان از دو هفتاه پایش زیار‬
‫درختی در مهرآباد نشسته و بنا بر دستور باباا ناام خداوناد را تکارار مایکارد‪ .‬او‬
‫مشتاق و بیتاب برای خدا ‪ -‬رسیدهگی بود‪ .‬بابا به نارایان اطمینان بخشید و قاول‬
‫داد که اگر از او فرمانبرداری کند‪ ،‬به آن دست خواهاد یافات‪16 .‬ماارس‪ ،‬هنگاام‬
‫صرف غذا نارایان گفتگوی مندلیها را از اتاق مجاور شنید‪ .‬یکی از آنان با غرولناد‬
‫گفت‪« ،‬ما از ‪ 5‬سال گذشته خون دل خورده و او حتا یک نگاه آنی باه خداوناد را‬
‫هم به ما نشان نداده است! چگونه آن سانیاسی انتظار دارد که ظرف ‪ 6‬ماه خادا را‬
‫تجربه کند‪ .‬او باید خودش سرش باه سانگ بخاورد»‪ .‬سانیاسای باا شانیدن ایا‬
‫سخنان‪ ،‬دربارهی بابا دوبار اندیشه کرد و بیخبر گریخت و پس از آن هرگز کسای‬
‫از او با خبر نشد‪ .‬بعد از ظهر همان روز‪ ،‬دو سانیاسای دیگار وارد مهرآبااد شاده و‬
‫اجازه یافتند که چند روز در مهرآباد بمانند‪ .‬پنج شانبه ‪ 17‬ماارس‪ ،‬روز برگازاری‬
‫هولی‪ ،‬جشنوارهی هندوها بود و انبوه زیادی از مردم برای دارشاان باباا گردآماده‬
‫بودند‪ .‬غروب یک چاله کنده شد و یک هولی (آتشی بازرگ) برافروختناد‪ .‬پاس از‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪310‬‬

‫آن‪ ،‬آتیا پاتیا بازی شد اما از آنجایی که مندلیها با شور و هیجان بازی نمیکردند‪،‬‬
‫بابا چنی گفت‪« ،‬هرکاری که انجام میدهید از ته دل انجام دهید؛ آن را باا دل و‬
‫جان انجام دهید‪ .‬خواه هنگام بازی‪ ،‬خواه هنگام کار»‪ 18 .‬فوریه‪ ،‬رستم از مهرآبااد‬
‫به احمدنگر جا به جا شد تا با همسر و فرزندانش در خسرو کوارترز بماند‪ .‬بابا به او‬
‫پند و اندرز داد که به طور منظم به مهرآباد بیاید‪ .‬رستم از روز بعد شروع به دیدن‬
‫از مهرآباد نمود‪ .‬ای در حالی اسات کاه معماوال همسار و فرزنادانش را باا خاود‬
‫میآورد‪ .‬در ای زمان‪ ،‬ادی سینیور برادر جوانتر او نیز در خسرو کاوارترز زنادگی‬
‫میکرد‪.‬‬
‫روز بعد‪ ،‬بورکر برای دیدار با باباا آماد و در پای آن گفتگاوی درازی بای آناان‬
‫ت کم‬
‫صورت گرفت‪ .‬بورکر آمادگی داشت که مهر اشرام را بنا بر رهنمودهاای باباا اداره‬
‫کند‪ .‬بابا به بورکر پیشنهاد کرد که چنانچه بتوان نوشیروان را راری کرد که دست‬
‫از سیاست بردارد‪ ،‬او معاون بورکر خواهد شد‪ .‬در ای میان‪ ،‬به بورکر راهنمایی شد‬
‫که تمامی وابستگیها و پیوندهاای دیگار خاود را باا موسساههاای نیکوکااری و‬
‫آموزشی ببرد‪ .‬یکشانبه ‪ 20‬ماارس ‪ ،1927‬باباا باا ‪ 18‬تا از منادلیهاا رواناهی‬
‫احمدنگر شد‪ .‬بابا و ‪ 6‬ت از مندلی ها با اتومبیل شاورلت رساتم رفتناد و بتیاهی‬
‫مندلیها با وانت‪ ،‬آنان را دنبال کردند‪ .‬بابا ابتدا به منزل رایا سااکاره رفات‪ ،‬جاایی‬
‫که که ابتدا آرتی بابا برگزار گردید و در پی آن با یک ناهار و سور پرخرج و عاالی‬
‫به افتخار ازدواج دختر رایا از آنان پذیرایی شد‪ .‬سهرابجی دساای‪ ،‬دانشاور ادبای‬
‫گوجراتی اهل ناوساری برای دیدن بابا به آنجا آمده و از ای که دگربار در پیشگاه‬
‫مرشد است قلبش به شدت زیر و رو شد‪ .‬بابا از خانهی بائو صاحب وانجاری‪ ،‬داکه‪،‬‬
‫کاندوبا گادهکار دیدن نمود و سارانجام پایش از بازگشات باه مهرآبااد‪ ،‬از خسارو‬
‫کوارتز دیدن کرد‪ 21 .‬مارس‪ ،‬سال نو ایرانی و جش نوروز بود‪ .‬به ایا مناسابت‪،‬‬
‫بابا را حمام کردند و مورد پرستش قرار گرفات و پاس از باه جاا آوردن آرتای او‪،‬‬
‫عکااسهااای گروهاای گرفتااه شااد‪ .‬هنگااام گااام برداشاات پشاات ساار بابااا‪،‬‬
‫سهرابجی دسای که عادت به گردآوری «گنجینهها» از مرشدان گونااگون باود‪،‬‬
‫‪311‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫شروع کرد به برداشت خا زیر پای بابا‪ .‬اما هنگام ای کار پایش خاود اندیشاید‬
‫که ممک است از دید دیگران خنده دار به نظر برسد‪ .‬بابا ایستاد و گفت‪« :‬اهمیت‬
‫خا زیر پای مرشد‪ ،‬فراسوی تدور و گمان است‪ .‬مانند خا که زیر پا لگد ماال‬
‫میشود و زبان به شکایت نمیگشاید‪ ،‬همی طور کسانی که زیر پاهای م هستند‬
‫به اوج اعلی برخواهند خاست‪ .‬نادانی‪ ،‬خودخواهی و غرور شما باید به خا درآید‬
‫و تنها آن زمان‪ ،‬خا شما با درخشش تمام خود دیده خواهد شد»‪.‬‬
‫سخنان بابا‪ ،‬سهرابجی را دلشاد کرد و به وجد آورد‪ .‬آرزوی داشت یک عکس از‬
‫بابا در دل او موج زد اما سهرابجی از درخواست آن خجالت میکشید‪ .‬بادون آن‬
‫که سهرابجی آرزوی خود را به زبان آورد‪ ،‬بابا یک عکس از خودش را به دست او‬
‫داد که نشانگر دانایی کل مرشد بود‪ .‬سهرابجی جلو بابا به خاا افتااد و دمار‬
‫خوابید و در حالی که سرش بر پاهای او بود و اشک از چشمانش جااری و قلابش‬
‫لبریز از عشق بود گفت‪« :‬ای یکتای دانای کد ‪ ،‬شاکوه خداوناد در شماسات! ای‬
‫کاش زندگیام با یاد شما به سر شود و سرانجام ایکاش با شما یکی بشوم‪ .‬شاکوه‬
‫خداوندی از آن شماست‪ ،‬شماست و تماما از آن شماسات»! باباا باا اشااره گفات‪،‬‬
‫«همانطور که آرزو داری خواهد شد‪ .‬به تو قول میدهام‪ .‬ساپس باه او اطمیناان‬
‫بخشید که همیشه با او خواهد بود»‪ .‬آنگاه سهرابجی دربارهی دوساتش کیتبااد‬
‫دستور‪ ،‬یک دستور (موبد) زرتشی‪ ،‬به بابا گفت و توریح داد که او یک جوینادهی‬
‫یکدل و بیریای حقیقت است‪ .‬بابا بیان نمود‪« ،‬کیتباد خیلی زود نزد م خواهاد‬
‫آمد»‪ .‬آن شب‪ ،‬یک نمایشنامهی کوتاه خنادهدار‪ ،‬باا باازیگری بهارامجای‪ ،‬داکاه‪،‬‬
‫پادری‪ ،‬پندو‪ ،‬رستم و سِیلُر به اجرا درآمد که تمامی ساکنی مهرآبااد از آن لاذت‬
‫بردند‪ .‬روز بعد‪ ،‬پیش از تر مهرآباد‪ ،‬سهرابجی‪ ،‬بابا را به ناوساری دعوت کارد و‬
‫بابا قول داد که به آنجا برود‪ .‬رائو صاحب شعری به مناسبت سال نو نوشته بود که‬
‫خواند و همه آن را دوست داشتند‪ .‬چند روز بعد‪ ،‬هنگامی که بابا تفاوت بی دانش‬
‫حقیقی و درکی صرفا عتالنی از روحانیت را توریح میداد او یک شاعر فارسای را‬
‫به رائو صاحب دیکته کرد که او روی تابلو نوشت‪ .‬مندلیها از ای که بابا باه طاور‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪312‬‬

‫خود جوش و به آسانی شعری را دیکته کرده که نکتهی بسیار ظری موروع مورد‬
‫بحث را در بر داشت به شگفت آمدند‪.‬‬
‫‪ 23‬مارس ‪ ،1927‬همسر چاگان به مهرآباد آماد و زنادگی مشاتر خاود را باا‬
‫چاگان در قسمتی از ساختمان پستخانه که با یک تیله جدا شده بود‪ ،‬آغااز کارد‪.‬‬
‫برای جش گرفت ای مناسبت‪ ،‬یک مهماانی در محال ساکونت جدیاد آناان در‬
‫ساعت ‪ 2‬بعد از ظهر برگزار شد‪ .‬از آنجایی که سروش‪ ،‬پسر عماوی رساتم و ادی‪،‬‬
‫هم در آن روز ازدواج میکرد‪ ،‬ای مناسبت به صاورت دو جشا و شاادی از کاار‬
‫درآمد‪ .‬هنگامی که بابا در ‪ 26‬فوریه از احمدنگر دیدن کرد‪ ،‬قطعه زمینای نزدیاک‬
‫بازار پنبه برای تاسیس مهر اشرام برگزیده بود‪ .‬سپس ای پیشنهاد ماورد بحاث و‬
‫ت کم‬
‫گفتگو قرار گرفت که در عوض‪ ،‬مدرسه در مهرآباد برپا شود‪ .‬ایا در حاالی اسات‬
‫که بورکر احمدنگر را ترجیح میداد‪ 25 .‬مارس‪ ،‬سرانجام تدمیم گرفتاه شاد کاه‬
‫مدرسهی مهر اشرام را در مهرآباد برقرار سازند‪ ،‬زیرا بچهها از همنشینی دائمی بابا‬
‫سود خواهند برد‪ .‬افراد زیر به سمتهای گوناگون برگزیده شادند‪ .‬باورکر مسائول‬
‫مهر اشرام شد‪ .‬داکه مدیر و سرپرست آموزش و پرورش‪ ،‬بهرامجی مسئول بخاش‬
‫خوابگاه و اسکان دانش آماوزان و ویشانو معااون داکاه و بهارامجای شاد‪ .‬آنگااه‬
‫مدرسهی کنونی در مس کوارترز که تنهاا چناد بچاهی روساتایی در آن شارکت‬
‫داشتند میبایست به فامیلی کوارترز در ارنگائون جا به جا شاود و در عاوض مهار‬
‫اشرام سر جای آن آغاز به کار کند‪ .‬هم چنی قرار شاد کاه یاک محال ساکونت‬
‫جدید برای مندلیهایی که در مِس کوارترز سکنی داشتند نزدیک چاه آب و دونی‬
‫ساخته شود‪ .‬در پایان‪ ،‬بابا چنی نتیجهگیری کرد‪« ،‬شمار زیادی آموزگار با مدر‬
‫تحدیلی برای خدمت در مهر اشرام خواهند آمد‪ .‬اگر هر یاک از منادلیهاا دودل‬
‫هستند و یا بیمیلی خود را برای انجام هر کااری بیاان کناد‪ ،‬او از انجاام وظیفاه‬
‫معاف و بدون داشت هیچ کار و مسائولیتی تنهاا دو وعاده غاذا در روز دریافات‬
‫خواهد کرد»‪ .‬در ای میان‪ ،‬رستم مشلول خرید مدالح ساختمانی برای برپا کردن‬
‫یک ساختمان بسیار بزرگ برای مدرسه بود‪ .‬بابا‪ ،‬پادری را به احمدنگر فرساتاد تاا‬
‫‪313‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫رستم را از تلییر برنامه آگاه سازد‪ .‬در درازای مدتی که بحث و گفتگو بارای مهار‬
‫اشرام جریان داشت‪ ،‬افراد بسیاری در تمااس باا مرشدد قارار گرفتناد‪ .‬پیشانهاد‬
‫تاسیس مدرسه در احمدنگر‪ ،‬بورکر و نوشایوان سااتا را باه ویاژه باه باباا نزدیاک‬
‫ساخت‪ .‬روش کار بابا عالی و بیهمتا بود‪ .‬آگهی همگانی در بارهی تاسیس مدرسه‬
‫جدید‪ ،‬باعث شد که چندی آموزگار و چند تا داناشآماوز درخواسات پاذیرش‬
‫کنند‪ .‬بابا خاطر نشان کرد که پیش از آن که کسی را برای مداحبه فراخواند‪ ،‬باید‬
‫ابتدا برای درخواست کنندگان فهرستی از قوانی و مترارت اجرایی فرستاده شود‪.‬‬
‫در ای زمان‪ 6 ،‬دانش آموز در مهرآباد زندگی میکردند‪ :‬بابو‪ ،‬ماورلی کالاه و داتاو‬
‫مِندِگاره (پسر یکی از آموزگاران)‪ ،‬ویتال ایرانی (پسر پیالمای)‪ ،‬بابان شاهانه و یک‬
‫پسر دیگر‪ .‬بابا به افسری دستور داد که به شیری مای‪ ،‬نامه بنویسد که اگر دوست‬
‫دارد ادی جونیور را در راه روحانی قرار دهاد‪ ،‬او را در مدرساهی مهار اشارام ناام‬
‫نویسی کند‪.‬‬
‫نیسال‪ ،‬یکی از آموزگاران‪ ،‬برای کمک به بورکر به طور موقت به احمدنگر منتتل‬
‫شده و چاگان به جای او درس میداد‪ .‬نیسال نیز مانند داکه در احمدنگر زنادگی‬
‫میکرد و روزانه به مهرآباد میآمد‪ .‬نیسال با پافشاری خانوادهاش از ‪ 26‬مارس باه‬
‫مهرآباد نیامد‪ .‬بابا از ای موروع خشنود نبود اماا در همای حاال باه منادلیهاا‬
‫اطمینان بخشید که او خواهد آمد و پس از چند هفته نیسال دوبااره باه مهرآبااد‬
‫آمد‪ .‬نوشیروان حارر نبود که دست از سیاسات باردارد و از ایا رو‪ ،‬ارتباا او باا‬
‫مدرسهی جدید پیشنهادی گسسته شد‪ 26 .‬مارس‪ ،‬باباا باه تاک تاک منادلیهاا‬
‫دستور داد که شب بعد دربارهی شرکت در جش عروسی دختر یک افسر پلایس‬
‫سابق به او یادآوری کنند‪ .‬آن مرد چند روز پیش صرفا به خاطر دعاوت از باباا باه‬
‫مهرآباد آمده بود‪ .‬آن مرد زندگی بسیار تاثرآوری داشت‪ .‬او مبتال باه جاذام شاده‪،‬‬
‫شلل خود را از دست داده و با مشکالت مالی شدیدی دسات باه گریباان باود‪ .‬او‬
‫برای رهایی از ورعیت شوم و مهلاک خاود‪ ،‬از موباد شاانکاراچاریا (موباد بازرگ‬
‫هندوها) و ماهاتما گاندی با التماس درخواست یاری کرده اما هیچ کمکی از آناان‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪314‬‬

‫دریافت نکرده بود‪ .‬سرانجام در اوج سرخوردگی‪ ،‬او به دیدار مهربابا آمد و تورایح‬
‫داد که دخترش به س ازدواج رسیده اما یافت ماردی کاه حارار باشاد باا یاک‬
‫خانوادهی جذامی پیوند زناشویی ببندد به شدت دشوار است‪ .‬بابا باران رحم خاود‬
‫را بر آن مارد باریاد و ترتیاب ازدواج آن دختار و پاول جهیاز او را داد‪ .‬روز بعاد‬
‫مندلیها دربارهی عروسی به بابا یادآوری کردند و او به همراه ‪ 6‬ت از منادلیهاا‬
‫برای شرکت در جش راهی احمدنگر شد‪ .‬افسر پلیس از دیدن بابا قلبش زیر و رو‬
‫شد و مراسم ازدواج با شادی و خوشحالی در پیشگاه او برگزار گردید‪ .‬مرد بیچااره‬
‫فریاد برآورد‪« ،‬ای لرد! تنها لط شما بود که ای رویداد شاد را پدید آورد‪ ،‬وگرنه‬
‫چه کسی با دختر یک جذامی ازدواج میکرد»! بابا پاسخ داد‪« ،‬در قفس زشت تو‪،‬‬
‫ت کم‬
‫روح زیبایی سکنی دارد‪ .‬نگران ورعیت خود نباش‪ .‬چیزی وجود نادارد کاه از آن‬
‫بترسی»‪.‬‬
‫پس از پایان جش عروسی‪ ،‬بابا با مندلیها برای نوشیدن چای باه خاناهی کاکاا‬
‫شاهانه رفت‪ .‬در آنجا یک سادوی ستبر تنومند نزدیک بابا آمد و برای سافر قطاار‬
‫به هاردوار از او پول گدایی کرد‪ .‬بابا گفت‪:‬‬
‫سادو یعنی کسی که در راستای کنتارل ذها خاود‪ ،‬تمریناات روحاانی انجاام‬
‫میدهد‪ .‬اما از آنجایی که تو نمیتوانی ذه خود را مهار و کنترل کنی‪ ،‬با رفت به‬
‫هاردوار چشم امید به دریافت چه سود روحانی دوختهیی؟ اگر عشق خداوند چنان‬
‫بر تو چیره شده که میخواهی به هیمالیا بروی‪ ،‬پس پای پیاده راهی شو و تمامی‬
‫رنجها و سختیها را برای رسیدن به شناخت خداوند به جان بخار‪ .‬ایا ساادانای‬
‫(تمااری روحااانی) تااو خواهااد بااود و باادان وساایله خااواهی توانساات باار تمااامی‬
‫اندیشههای فریبنده و اغواگرایانهی مادی ذه خود پیروز شوی‪ .‬یاک ساادو بایاد‬
‫همواره فراسو و باالتر از هرگونه آرزویی باشد‪.‬‬
‫بعدا در مهرآباد بابا برای مندلیها چنی توریح داد‪:‬‬
‫برای دستیابی به خدا ‪ -‬رسیدهگی‪ ،‬هایچ راه و روش آساانتاری جاز تمااس یاا‬
‫همنشینی با پیران و مرشدان نیست‪ .‬اما شما مریدان حلتاهی ما ‪ ،‬نگرانای و یاا‬
‫‪315‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫ترسی از شکست در رسایدن‬


‫به شدناخت نداشاته باشاید‪.‬‬
‫ساعت کو شده و زناگ آن‬
‫برای ساعت مترر تنظیم شده‬
‫است‪ .‬باا فارا رسایدن زماان‪،‬‬
‫زنگ ساعت به طاور خودکاار‬
‫به صدا درخواهد آماد‪ .‬خاواه‬
‫آن نزدیک ما باشاد‪ ،‬خاواه‬
‫دور از م باشد‪.‬‬
‫امااا چاارا خااود را دور نگاااه‬
‫داریااد؟ هاامنشاای حقیقددت‬
‫شوید‪ .‬باا فارا رسایدن زماان‬
‫مناسب نور در یک چشم باه‬
‫هاام زدن پدیاادار ماایگااردد‪.‬‬
‫چشم به راه باشید و ببینیاد‪.‬‬
‫با شکیبایی‪ ،‬تنها منتظر بمانید‪ ،‬مانند داستان آن مرید واقعی که برای دوازده سال‬
‫منتظر ماند و فرماان مرشدد خاود را باه جاا آورد‪ .‬بناا بار دساتور باباا‪ ،‬چاانچی‬
‫زندگینامهی کوتاهی از بابا را در دست نوشت داشات‪ .‬او سااعت ‪ 10:30‬آن شاب‬
‫برای بحث و گفتگویی خدوصی دربارهی آن به جوپدی فراخوانده شد و میبایست‬
‫افزون بر برخی از بیانات روحانی بابا‪ ،‬چند شعری را که بابا سروده بود در آن کتاب‬
‫بگنجاند‪ .‬بابا دربارهی آن اشعار گفت‪« ،‬در آینده‪ ،‬ای اشعار به عنوان ستایشهایی‬
‫متدس خوانده خواهند شد»‪.‬‬
‫در آن روزگار آنا ‪ ،104‬داستان کتک خوردن خود را سال پیش از دسات دزدان‪،‬‬
‫ربوده شدن پولهایش و زخمهای عمیتی که برداشته و چگونه معجزه آسا باا باه‬
‫زبان آوردن نام مهربابا و مالیدن پودر آهک بر زخمهاش درمان شده باود را بارای‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪316‬‬

‫مردمان محلی بارها بازگو میکرد‪ .‬آنا دو زن دردمند و رنجور را نزد بابا آورد‪ .‬یکی‬
‫از آنان چالق و چندی ماه بود که به خاطر یک کج شدگی عضو و ناهنجاری درد‬
‫و رنج میکشید‪ .‬او تعادل خود را از دست داد و بر پاهای بابا افتاد‪ .‬بابا او را دلداری‬
‫داد و گفت‪« ،‬رنج تو بر پاهای م افتاد»‪ .‬روز بعد آن زن توانست باه طاور کاامال‬
‫طبیعی راه برود و به آنا اعتراف کرد که او را نزد یک بوا (پیر) خوب برده است‪ .‬آن‬
‫زن دیگر در تنگنای مالی و قانونی بود و اندکی پاس از دارشاان باباا مشاکالت او‬
‫برطرف شد‪ .‬غروب سه شنبه ‪ 29‬مارس‪ ،‬بورکر دستیار خود را که مردی سالخورده‬
‫و یکدل و بیریا و قرار بود برخی از وظیفههای بورکر را در دبیرستان احمدنگر باه‬
‫عهده بگیرد با خود به همراه داشت‪ .‬بابا به او چنی پند و اندرز داد‪« ،‬در هر کاری‬
‫ت کم‬
‫که عهدهدار میشوی‪ ،‬تمامی دل و ذه خود را متوجه آن ک و آن را با بیریایی‬
‫و از ته دل انجام بده‪ .‬هیچ کاری را برای رفع تکلی انجام نده و یا آن را نیمه کاره‬
‫رها نساز‪ .‬ذهنی مردد نداشته باش که بخواهد دو کار را در یک آن انجام دهد‪ .‬یک‬
‫کار را برگزی و آن را به انجام برسان»‪ 30 .‬مارس‪ ،‬بهرامجی به بابا شاکایت کارد‬
‫که پادری خود را در اتاقش حبس و دِراتس (نوعی چکرز) بازی میکند‪ .‬باباا ساه‬
‫تدمیم گرفت‪ :‬بازی دِراتس ممنوع است؛ کسی بدون اجازهی پادری وارد اتااق او‬
‫نشود و پادری از تمامی مسئولیتها و قراردادهاای الزم کاه هماهی منادلیهاای‬
‫دیگر متید به آن هستند‪ ،‬جز گوستاجی و زال‪ ،‬معاف است‪ .‬باا ایا حاال‪ ،‬باباا از‬
‫رفتار و اعمال پادری دلخور و آزرده بود و روز بعاد تماامی منادلیهاا را تاوبیخ و‬
‫سرزنش نمود‪« ،‬به ای مکان متدس و خداوند آن بیاحترامی نکنید‪ .‬بارای تلییار‬
‫دادن نگرش همهی شما‪ ،‬م باید خود را برای چند روز در جوپدی حبس و شاما‬
‫را به حال خود رها کنم‪ .‬آن هنگام خواهم دید که چگونه رفتار خواهید کرد‪ .‬ما‬
‫هیچ دستوری صادر نخواهم کرد و خود را دور نگاه خواهم داشت‪ .‬شما میتوانیاد‬
‫هرجا که دوست دارید بروید و هر کاری که آرزو داریاد انجاام دهیاد‪ .‬آیاا ایا را‬
‫دوست دارید»؟ پس از پایان بحث‪ ،‬مندلیها موافتت کردند که دستورات بهرامجی‬
‫را انجام دهند‪ ،‬زیرا او به عنوان مدیر برگزیده شده بود‪ .‬افزون بر ای ‪ ،‬آنان موافتت‬
‫‪317‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫کردند که نافرمانی هر یک از مندلیها را در ای راستا‪ ،‬او به بابا گازارش دهاد‪ .‬در‬


‫ای میان‪ ،‬قرار شد مندلیها وظیفههایی را که به عهده داشاتند اداماه دهناد اماا‬
‫اینک از قوانی جزیی دیگر آزاد شده و میتوانستند هرجا در سراسر مهرآبااد کاه‬
‫دوست دارند بروند جز محل سکونت بانوان مندلی‪ .‬پاادری‪ ،‬گوساتاجی و زال نیاز‬
‫ای را پذیرفتند و بابا از تدمیمات آنان خشنود گردید‪.‬‬
‫غروب ‪ 31‬مارس‪ ،‬پس از بازگشت از برنامهی آواز خوانی کِرتان در باغ گوراه واقع‬
‫در مجتمع راه آه ‪ ،‬بابا مندلیها را نزدیک دونی گرد آورد و چنی توریح داد‪:‬‬
‫نگرانیها و بیچارگیهای جهان همگی به خاطر «اندیشدن» اسات‪ .‬اندیشاههاا و‬
‫اندیشهها‪ .‬اندیشیدن باید متوق شود‪ .‬خیلای زود ما اندیشایدن (نگرانایهاای)‬
‫جهان را به خود خواهم گرفت که به شدت بر سالمت ما اثار خواهاد گذاشات‪.‬‬
‫زمانی فراخواهد رسید که م چنان ناتوان خواهم شد که مندلیها باید به م غذا‬
‫بدهند و آب در دهان م بریزند‪ .‬شما خواهید دید چه رخ خواهاد داد‪ .‬رناج ما‬
‫چنان شدید خواهد بود که به دشواری شما میتوانید گواه بار آن باشاید‪ .‬هماهی‬
‫شما نگران م خواهید بود‪ ،‬به اندازهای کاه جاز انادکی‪ ،‬بیشاتر شاما مارا تار‬
‫خواهید کرد‪ .‬شما تاب و توان دیدن آن منظره را نخواهید داشت‪ ،‬زیرا م در واقع‬
‫به یک جسد تبدیل خواهم شد‪ .‬اما پس از ای رنج و غذاب بیحد و مارز‪ ،‬ما باا‬
‫دردی وحشتنا و بدنی درهم شکسته و نیمه جان‪ ،‬دهان خود را برای آن هادف‬
‫بیهمتا باز خواهم کرد و تک تک بیانات م پرستش خواهاد شاد‪ .‬ساخنان ما‬
‫چنان متدس خواهند بود که شگفتی خواهند آفرید!‬
‫هنگامی که مندلیها از بابا پرسیدند چه لزومی دارد که او چنی رنج دردناکی را‬
‫تاب بیاورد‪ ،‬بابا پاسخ داد‪:‬‬
‫آن فراسوی در عتل و هوش شماست‪ .‬ای رنج برای کار آتیاهی ما راروری‬
‫است که بسیار بزرگ و بر تمامی جهان اثر خواهد گذاشت‪ .‬وظیفاهی ساالکان باه‬
‫خدا ‪ -‬رسیده‪ ،‬دادن هل بیرونی و ظاهری به کائنات (عالم) لطیا اسات‪ .‬اماا آن‬
‫مرشد باید مریدان حلتهاش را نیز آماده سازد و هام چنای یاک هال بیرونای و‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪318‬‬

‫ظاهری نیز به کائنات (عالم) خااکی بدهاد‪ .‬برخای از ایا باه خادا ‪ -‬رسایدگان‪،‬‬
‫وظیفهای به عهدهی آنان گذاشته می شود که فرود آیند و کسانی را کاه در دنیاا‬
‫شایستگی باال بردن دارند را به اوج اعلی ببرند‪ ،‬یعنی کسانی را که آماادگی دارناد‬
‫به شناخت برسانند‪ .‬ای آمادگی با بیتوجهی و سهلانگاری‪ ،‬به سرعت و به آسانی‬
‫به دست نمیآید‪ .‬آن نیاز به پشت سرگذاشت دورانها و دورانها رنج و فاداکاری‬
‫و پیوند و بساتگی باه یاک مرشاد باه خادا ‪ -‬رسایده دارد‪ .‬پاس از آن‪ ،‬شاخص‬
‫شایستهی پذیرش به حلته برای شناخت خداوند انگاشته مایشاود‪ .‬شدناخت باه‬
‫معنی نابودی مطلق سانسکاراها است‪ .‬به بیان دیگر‪ ،‬حالت ذه (اندیشایدن) کاه‬
‫به ایست مطلق درآمده است‪ .‬البته ای امری بسیار بسیار سخت و دشوار میباشد‪.‬‬
‫ت کم‬
‫اگر ذه در کوشش به متوق ساخت اندیشیدن برآید‪ ،‬به حالت خواب ژرف فارو‬
‫میرود؛ یعنی بیهوشی‪ .‬حتا یوگیهای بزرگ نیز از دستیابی به ای حالت ناتوانند‪.‬‬
‫آنان حداکثر میتوانند از شکلگیری و آفریده شدن سانسکاراهای نو هنگام مراقبه‬
‫یا سامادی (جذبه) جلوگیری کنند‪ .‬اما به محض ای که آناان از حالات ساامادی‬
‫پایی میآیند‪ ،‬در هماان آن کاه ذها شاان دگرباار باه کاار مایافتاد‪ ،‬آفریادن‬
‫سانسکاراها را آغاز میکند و به انبوه بزرگ و کالن سانسکاراهای گذشاته و ناابود‬
‫نشده میافزایند‪.‬‬
‫حافظ بدن را تشبیه به دیاگ‪ ،‬روح (جاان) را تشابیه باه بخاار و سانساکاراها را‬
‫تشبیه به سنگی بسیار بزرگی میکند که روی سر دیگ گذاشاته شاده اسات‪ .‬باا‬
‫تمام کوششی که سنگ میکند‪ ،‬چگونه بخار میتواناد سانگ را باردارد و باه دور‬
‫افکند‪ .‬برای ای منظور یک دانا باید از راه برسد و سانگ را بلناد کارده و باه دور‬
‫اندازد‪ .‬به روش مشابه‪ ،‬پرندهای که در قفس حبس شده ممک است تاالش کناد‬
‫که قفس را که از بیرون قفل است باز کند اما هرگز موفق نخواهد شد‪ ،‬مگر آن که‬
‫از بیاارون بااه او کمااک برسااد‪ .‬چیکاادهی سااخ ایا اساات آنااان کااه در آرزوی‬
‫دستیابی به چیزی در راه روحانی هستند‪ ،‬حتا یک سود کام‪ ،‬بایاد ساینهای باه‬
‫محکمی آه داشته باشند تا رربات شدید را تاب بیاورند‪.‬‬
‫‪319‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫ساعت ‪ 10‬بامداد یکشنبه ‪ 3‬آوریل ‪ ،1927‬به مناسبت گادی پادوا‪ ،‬جش سال نو‬
‫هندوها بابا به همراهی مندلیها باه منازل کاکاا چینچورکاار در احمادنگر رفات‪.‬‬
‫گرچه بابا پیشتر بارها به منزل چینچورکار سر زده بود‪ .‬اما ای دیدار برای آن که‬
‫درس معینی به او داده شود‪ ،‬همیشه به یاد او خواهد ماند‪ .‬همی که بابا به خانهی‬
‫او گام نهاد‪ ،‬درخواست غذا کرد اما غذا آماده نبود؛ سپس درخواست چاای کارد و‬
‫چای نیز آماده نبود‪ ،‬ای امر بابا را آزرده ساخت و از جا برخاست که راهای شاود‪.‬‬
‫چینچورکار با التماس و البه از بابا خواهش کرد که چند دقیتهی دیگر صبر کناد‪.‬‬
‫بابا پذیرفت اما او را تحدیح کرد و گفت‪« ،‬پیش از دعوت کردن م ‪ ،‬مایبایسات‬
‫مطمئ شوی که همه چیز آماده است»‪.‬‬
‫شااماری از ساااکنی خانااههااای مجاااور و‬
‫همسایگان دیگر برای ادای احترام به باباا گارد‬
‫آمده که بیشتر آنان زن بودند‪ .‬باباا بارای یاک‬
‫ساعت بیاناتی را ایراد و رویدادهایی از زنادگی‬
‫باباجان را برای آنان باازگو نماود‪ .‬باباا آناان را‬
‫تشویق کرد‪« ،‬بانوان بسیاری قدیساه و مرشاد‬
‫کامل شدهاند‪ .‬حتا پس از ازدواج هم در آروزی‬
‫پیشرفت روحانی باشید»‪ .‬به شدت بکوشید که‬
‫مشااتاق خداونااد باشااید‪ .‬هنگااام ظهاار‪ ،‬ناهااار‬
‫کشیده شد و مهمانان در دو ردی متمایز نشستند‪ .‬یکی هاریجاانهاا و دیگاری‪،‬‬
‫براهم هاا‪ ،‬ماراتاهاا و زرتشاتیان‪ .‬باباا در ردیا اول‪ ،‬سار سافرهی هاریجاانهاا‬
‫(نجسها) نشست اما چینچورکار با التماس از بابا خواهش کارد کاه سار سافرهی‬
‫دیگر بنشیند‪ .‬بابا با اکراه و بیمیلای پاذیرفت‪ ،‬هرچناد کاه آشاکارا از هماهی آن‬
‫برنامهریزی خشنود نبود‪ .‬پس از صرف غذا‪ ،‬بابا از آناات اشارام یاک پرورشاگاه در‬
‫محلهی اردوگاه دیدن نمود‪ .‬بابا یک پسر نابینا را نزد خود فراخواناد و پاس از آن‬
‫دست نوازش بر سر او کشید‪ ،‬از آن پسر خواست که یک سرود بخواند‪ .‬او شروع به‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪320‬‬

‫آواز خواندن نمود و در ای میان‪ ،‬پسران دیگر نیز با او همخوانی کردند‪ .‬در پایاان‪،‬‬
‫یک حلتهی گل به گردن بابا نهاده شد و مدیر پرورشگاه و یتیمها از دیاداری کاه‬
‫بابا از آنان نموده خشنود بودند‪ .‬بابا و مندلیها ساعت ‪ 4‬بعاد از ظهار باه مهرآبااد‬
‫برگشتند‪ .‬افزون بر تاخیر در فراهم نمودن غذا و ص جداگانه برای هاریجاانهاا‪،‬‬
‫دلیل دیگری نیاز بارای آزرده شادن باباا در خاناهی چینچورکاار وجاود داشات‪.‬‬
‫چینچورکار با مشکالت مالی دست و پنجه نرم میکرد و بسیار نگران بود‪ .‬هنگامی‬
‫که بابا وارد خانهی او شد و شروع به سرزنش او نمود‪ ،‬چینچورکار چنان غارق در‬
‫فراهم نمودن راحتی و آسایش مرشد شد که فراماوش کارد درباارهی تنگناهاا و‬
‫مشکالت خود به بابا بگوید‪ .‬اما پس از چناد سااعت از رفات باباا‪ ،‬آن اندیشاههاا‬
‫ت کم‬
‫دگربار به ذه او یورش بردند‪ .‬او احساس افسردگی و بدبختی داشات و هایچ راه‬
‫چارهای برای گرهگشایی از مشکالتش به ذهنش نمیرسید‪ .‬او بیرون خانهی خود‬
‫نشسته و در اندیشهای ژرف فرو رفته بود که ویشنو سوار بر دوچرخه از راه رساید‬
‫و پاکتی به او دست داد‪ .‬درون پاکت چینچورکار چند اسکناس روپی یافت‪ .‬ویشنو‬
‫پیام بابا به او را رساند که مهربابا آن پول را باه عناوان پراسااد عشاق خاود باه او‬
‫پیشکش میکند‪ .‬اشکهای قلب او از مهربانی مرشد جاری گردید‪ .‬چینچورکار در‬
‫شگفت بود که چه کسی ورعیتش را برای باباا آشاکار سااخته اسات‪ ،‬زیارا حتاا‬
‫خانوادهاش دلیل کج خلتی او را در ای روزها نمیدانست‪ .‬او با ای در که هایچ‬
‫کس از ورعیت نابسامان و گرفتاری او خبر نداشته است‪ ،‬به دانایی کل بابا و رحم‬
‫او اعتتاد یافت‪.‬‬
‫احساس قدردانی و سپاس چنان سراپای چینچورکار را فراگرفت که احساس کرد‬
‫نباید آن پول را از بابا بپذیرد‪ .‬در همی حال‪ ،‬ویشنو به سرعت به او گفت‪« :‬م از‬
‫بابا دستور دارم که پس رساندن پاکت به دست تو‪ ،‬بیدرنگ راهی مهرآباد شاوم»‪.‬‬
‫وشینو راهی شد و چینچورکار از رحم و مهربانی باباا زباانش بناد آماد‪ .‬او هرگاز‬
‫انتظار چنی عشتی را نداشت و اکنون به او فرصتی نو در زندگی اهدا شده بود تا‬
‫بتواند ای عشق را گرامی داشته و رشد دهد‪.‬‬
‫‪321‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫دوران اعالم کرد‪« ،‬محبوب الهی هرگز دوستداران خود را فراماوش نمایکناد»‪.‬‬
‫دو شنبه ‪ 4‬آوریل‪ ،‬جش ماه رمضان به جا آورده شد و یک فضای تعطیلی مذهبی‬
‫بر مهرآباد حکمفرما گردید‪ .‬شماری زیاادی از ماردم بارای دارشاان باباا آمدناد و‬
‫غروب یک مسابتهی مشاعره بی ویشنو و چاگان برگزار شد‪ .‬بابا آن مساابته را را‬
‫به شوخی رقابت بامیه نامید‪ ،‬زیرا برخی از شعرها معنی و قافیه نداشت‪.‬‬
‫‪ 5‬آوریل‪ ،‬مدرسهی دخترانهی حضرت باباجان در محوطهی منزل ماروتی پاتِال‬
‫کدخدای ارنگائون تاسیس گردید‪ .‬ای در حالی است که ماروتی پاتل در مهرآبااد‬
‫با مندلی ها زندگی میکرد‪ .‬آن زن مسیحی که پیش از ای به عنوان آموزگاار در‬
‫مدرسه اولیهی مهرآباد استخدام شده بود به عناوان آموزگاار مدرساهی دختراناه‬
‫برگزیده شد‪ .‬او هنوز در مهرآباد و با خانوادهی بومانجای در سااختمان پساتخانه‬
‫زندگی میکرد‪ .‬بعد از ظهر‪ ،‬بابا هنگام سرکشی از مدرسه با تهدیاد باه چاانجی و‬
‫داکه گفت‪« :‬شما چنان که شایسته و مناسب است توجهی به مدرسه ندارید و م‬
‫اینک میخواهم آن را ببندم‪ .‬بچهها چر و کثی هستند و ما باینظمایهاا و‬
‫ناهماهنگیهای زیادی در گرداندن مدرسه میبینم»‪ .‬سپس بابا به دنباال افساری‬
‫فرستاد و پس از آن او را به خاطر کریکت بازی کردن باا بچاههاا سارزنش کارد‪.‬‬
‫ناگهان او را به سرپرستی بچهها هنگامی که سر کالس نیستند برگزید‪.‬‬
‫در پی گزارشی از یک سخنرانی‪ ،‬زیر عنوان «راه رهاایی» کاه در روزناماه چااپ‬
‫شده و سخنران اشاره کرده بود «گاندی و تاگوره شکست خورده و تنهاا روزناهی‬
‫امید برای هند‪ ،‬اکنون آیی بهایی است»‪ ،‬بابا چنی شرح داد‪« ،‬تنها آنانی کاه باه‬
‫شناخت رسیدهاند کامال هساتند‪ .‬کساانی کاه درباارهی فرقاه و ماذهب ساخ‬
‫میرانند حتا نمیتوانند تدور کنند که حتیتت چیست و هرگز نمیتوانناد کامد‬
‫باشند»‪ 6 .‬آوریل‪ ،‬بابا چنی بازگو نمود‪« ،‬م دل درد شدیدی دارم‪ .‬دیشب اصاال‬
‫نتوانستم بخوابم‪ .‬م هنوز شکمم جاری است و زیاد کار مایکناد‪ .‬باا ایا حاال‪،‬‬
‫پیروانم پافشاری میکنند که غذا بخورم و م به خاطر خشنود ساخت آنان بایاد‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪322‬‬

‫ت در دهم و در نتیجه بیشتر رنج ببرم»‪ .‬ای درست هماان چیازی باود کاه روز‬
‫پیش‪ ،‬هنگام دیدار بابا از خانهی چند ت از پیروانش در احمدنگر رخ داد‪.‬‬
‫یااکبااار ادی جونیااور‪ ،‬پاادرش شااهریارجی را بااه عنااوان گشاااده دسااتتااری و‬
‫مهربانتری مردی توصی کرد که هرگز شناخته است‪ .‬ای در حالی است که پدر‬
‫بابا را همگان بسیار دوست داشتند و احترام میگذاشتند‪ .‬شامگاه ‪ 6‬آوریل‪ ،‬بنا بار‬
‫درخواساات بابااا‪ ،‬بومااانجاای سرگذشاات ‪ 18‬سااال ساارگردانی و پرسااهزناایهااای‬
‫شهریارجی را در سراسر ایران و هند در جستجوی خدا شرح داد‪ .‬پاس از آن‪ ،‬باباا‬
‫چنی بیاان نماود‪« ،‬باه خااطر‬
‫زجرهااا و غااذابهااای وصاا‬
‫ت کم‬
‫ناشدنی کاه شاهریارجی در راه‬
‫رسیدن به دانش روحانی کشید‬
‫و چون او یک رهارو واقعای در‬
‫راه الهی بود‪ ،‬م به عنوان پسر‬
‫او زاده شدم‪ .‬او تنها مردی باود‬
‫که نه تنها در میاان خاانواده و‬
‫جامعهی خود‪ ،‬بلکه در سراسار‬
‫جهان‪ ،‬شایستگی داشت که پدر‬
‫آن یکتایی شود که در آیندهی‬
‫بسیار نزدیک جهاان را از پایاه‬
‫تکان خواهد داد»‪ .‬در هفتهی اول ماه آوریل‪ ،‬سروش ‪ .‬ایرانی که در منزل مایم‬
‫با بابا بود و اکنون در احمدنگر کار و کاسبی داشت باه هماراه عاروس جاوان ‪16‬‬
‫سالهی خود به نام ویلو‪ ،‬برای دیدن بابا به مهرآباد آمد‪ .‬ای نخستی فرصت ویلاو‬
‫برای دیدار با مرشد بود‪ .‬در آن روزگار‪ ،‬سروش و ویلو در خسارو کاوارترز زنادگی‬
‫میکردند و گهگاه بابا آنان را به مهرآبااد فرامایخواناد‪ .‬ساروش یکای از مریادان‬
‫محکم و پا برجای مرشد و یکی از مندلیها بود‪ ،‬هرچند کاه باا کارهاای دنیاوی‪،‬‬
‫‪323‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫زیاد سرو کار داشت‪ .‬در ای میان‪ ،‬شمار پسران در مدرسه پیوسته رو باه افازایش‬
‫گذاشته و اکنون به ‪ 70‬ت میرسیدند که ‪ 15‬ت از آنان در شابانه روزی ساکنی‬
‫داشتند‪ 8 .‬آوریل‪ ،‬ساعت ‪ 5‬بابا نشستی با مندلی ها برگازار کارد و دوبااره امکاان‬
‫تاسیس یک اشرام جداگانه برای پسران را به میان آورد‪ .‬بابا سخنانش را چنای را‬
‫آغاز کرد‪« ،‬هر پرسشی که از شما کردم‪ ،‬باید دیدگاه خود را ر و بیپارده بیاان‬
‫نمایید»‪ ،‬سپس به شوخی ادامه داد‪« ،‬وگرنه در زنادگی بعاد‪ ،‬باه عناوان قورباغاه‬
‫چشم به جهان خواهید گشود و در جنگی که قرار است به زودی به راه افتد و دنیا‬
‫هرگز شبیه آن را ندیده توسط چینیها به عناوان ترشای بلعیاده خواهیاد شاد»‪.‬‬
‫برآیند بحث و گفتگوی آنان به ترتیب زیر است‪:‬‬

‫اشرامی به نام مهر اشرام برای بچهها گشوده خواهد شد که ابتدا در ارنگاائون در‬
‫فامیلی کوارترز و در بخشی که کاکا شاهانه سکنی داشت راه اندازی میشود‪ .‬پس‬
‫از آن‪ ،‬ساختمان جدیدی برای آن ساخته خواهد شد‪ .‬بچهها نباید هچ ارتباطی باا‬
‫هاایچ کااس و هاایچ چیااز بیاارون از اشاارام داشااته باشااند‪ ،‬ایا در باار گیرناادهی‬
‫مندلیهایی نیز که میشود که به طاور مساتتیم در گردانادن مدرساه دخاالتی‬
‫ندارند‪.‬‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪324‬‬

‫بنابر قوانینی که توسط بابا به اجرا گذاشاته شاد‪ .‬فعالیاتهاا و مادیریت اشارام‬
‫میبایست توسط بهرامجی با کمک پندو‪ ،‬سیدو و چاگان برنامهریزی شود‪ .‬رساتم‬
‫به عنوان مدیر مندلی ها برگزیده شد و از ای پس آنان میبایست ای عنوانهاای‬
‫رسمی را به کار گیرند‪ :‬بهرامجی را میبایست بوا صاحب بنامند؛ به معناای مادیر‬
‫اشرام؛ داکه را پرینسیپال صاحب ‪ principal saheb‬نام نهادناد؛ او باه عناوان مادیر‬
‫مدرسهی حضرت باباجان برگزیده شد‪ .‬رستم یک عنوان نو گرفات و باارا صااحب‬
‫(رئیس بزرگ) نام گرفت و به عنوان مدیر مندلیهاا برگزیاده شاد‪ .‬افساری‪ ،‬رائاو‬
‫صاحب نام گرفت و به عنوان مدیر مدرسهی شابانه روزی برگزیاده شاد‪ .‬زال باه‬
‫عنوان خدمتکار شخدی باباا برگزیاده شاد‪ .‬پاادری افازون بار کاار در درمانگااه‪،‬‬
‫ت کم‬
‫وظیفه داشت روزی سه ساعت در مدرسه تدریس کند‪ .‬ایا در حاالی اسات کاه‬
‫رستم و ویشنو به عنوان آموزگاران تمام وقات برگزیاده شادند‪ .‬باباا وظیفاههاای‬
‫گوناگونی به تک تک مندلیها واگذار کرد و قوانینی را بارای رهباری و گردانادن‬
‫مدرسه و برنامهی زمانی آن تهیه کرد که میبایست از اول ماه می اجرایی گردد‪.‬‬
‫هنگام ظهر‪ ،‬بابا از خسرو کاوارترز و اکبار پارس دیادن نماود‪ .‬روز بعاد باباا باه‬
‫مندلیها رهنمون داد که سه کالس دیگر به برنامهی درسی مدرسه افازوده شاود‬
‫که نیاز به استفاده از هردو سال مِس کوارترز داشت‪ .‬مردان میبایست تا اول می‪،‬‬
‫مس کوارترز را تخلیه کنند تا جا برای کالسهای جدید باز شود‪ .‬آنان میبایسات‬
‫به محل سکونت جدیدی که قرار شد نزدیک چاه آب ساخته شود جا به جا شوند؛‬
‫جایی که پیشتر ساختمان اوپاسنی سرای قرار داشت‪ .‬بابا همراه با باوا صااحب و‬
‫چانجی به فامیلی کوارترز در ارنگائون رفت تا ببیند بارای بهتارساازی سااختمان‬
‫مدرسه به چه چیزهایی نیاز است‪ .‬در ایا میاان‪ ،‬رایاا مشالول برپاا کاردن یاک‬
‫سایبان اطراف چوپدی به مناسبت برگزاری جش زادروز لرد رام بود کاه یکای از‬
‫کارگران روی ست چوپدی رفت و به طور اتفااقی یکای از سافالهاای سات را‬
‫شکست‪ .‬ای امر بابا را در خلق و خویی تند قرار داد و برگزاری جش را للو کرد‪.‬‬
‫‪325‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫روز بعد‪ ،‬هنگامی که بابا‪ ،‬مندلیها را از تدمیمی که گرفتاه باود دلسارد یافات‪،‬‬
‫اجازه داد که آنان جش را در محل سکونت مندلیهاا (منادلی کاوارترز) برگازار‬
‫کنند‪ .‬آنگال پلیدر داستانهایی را از پوراناس و رامایانا خواند و سپس باباا پراسااد‬
‫بی حارری پخش کرد‪ .‬در ای میان‪ ،‬بابو سایکلواال و رامجو نیز آمده بودند‪.‬‬
‫بابا از رامجو پرسید آیا او حارر است به مهرآباد جا به جاا شاود؟ باابو باه میاان‬
‫حرف آمد و گفت‪« ،‬م در پونا راحت هستم» که خندهی همگان را در پی داشت‪.‬‬
‫بابا گفت‪« ،‬اگر م کلید را بچرخانم‪ ،‬نه تنها بابو همه چیز را رها کرده و به اینجاا‬
‫خواهد آمد‪ ،‬بلکه حتاا اگار او را از اینجاا برانناد‪ ،‬مهرآبااد را تار نخواهاد کارد‪.‬‬
‫ساداشیو از ترس ای که مبادا او را به طور دائام باه اینجاا فراخاوانم ایناک حتاا‬
‫اهمیت نمیدهد که برایم نامه بنویسد‪ ،‬او نیز اگر کلید را بچرخانم به اینجا خواهد‬
‫آمد»‪ .‬بابا سپس گفت‪« ،‬زمانی فراخواهد رسید کاه ما بایاد جهاان را زیار و رو‬
‫کنم»‪ .‬بابو روزگاری را به یاد آورد که باباجان به مهربان اشاره کارد و باه همگاان‬
‫اعالم کرد‪« ،‬روزی پسر م نیمی از جهان را تکان خواهد داد»‪ .‬بعد از ظهر‪ ،‬آناان‬
‫دربارهی سخنان ماهاتما گاندی که در روزنامه چاپ شده مبنی بر ای کاه تاالش‬
‫برای متحد کردن هندوها و مسلمانان را کنار گذاشته و آن را «به نیرویی برتار از‬
‫خودش» واگذار کرده به بحث پرداختند‪ .‬بابا در بارهی آن چنی توریح داد‪:‬‬
‫ای م هستم که همبستگی بی تمامی طبتات اجتماعی و کیشها را در جهان‬
‫به ویژه در هند پدید خواهم آورد اما تا آن زمان گاندی رخت از جهاان بار بساته‬
‫است‪ .‬گاندی پیش از شکست سکوتم جان خواهد ساپرد‪ .‬در سرنوشات او نیسات‬
‫که آن را بشنود‪ .‬گاندی آمادگی برای آن را ندارد‪ .‬او هنوز آماده نیست‪ ،‬وگرناه تاا‬
‫کنون نزد م آمده و یا آن که خود را به هر مرشد کامل دیگری تسلیم کرده بود‪.‬‬
‫او آن شهامت و دلیری را ندارد و یاران او نیز اجازهی ای کار را به او نمیدهند‪.‬‬
‫‪ 11‬آوریال‪ ،‬بحاث درباارهی وراعیت سیاسای کناونی هناد اداماه یافات و باباا‬
‫دیدگاهش را چنی بیان نمود‪ :‬آموزشی و پرورشی که در اشرام به بچهها آموختاه‬
‫و اهدا خواهد شد‪ ،‬در راستای رهایی سیاسی هند نیاز یاک پیشارفت باه حسااب‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪326‬‬

‫خواهد آمد‪ .‬بدی سان‪ ،‬کشور هند افزون بر پیشرفت روحانی‪ ،‬از لحاظ ماادی نیاز‬
‫بهرهمند خواهد شد‪ .‬ای پسران با تکمیل و باه پایاان رسااندن دورهی آموزشای‪،‬‬
‫هرگز تعدب و تبعیضی بر علیه هیچ مذهب بخدوصی آن چنان که امروزه جاری‬
‫است و به ستیز و زد و خورد کشت و کشاتار در سراسار کشاور داما زده اسات‬
‫نخواهند داشت‪ .‬در ای پسران‪ ،‬بذرهای تنفر و کینه و افرا گرایی و کوته فکری‬
‫نابود و برچیده خواهند شد و به جای آن‪ ،‬شکیبایی واقعی و تحمل تمامی مذهب‪-‬‬
‫ها و باورها آفریده و برپا خواهد گردید‪.‬‬
‫ای پسران‪ ،‬مذهب جهانی را به همگان خواهند آموخت‪ ،‬نه تنها با سخ رانی که‬
‫امروزه انجام میگیرد‪ ،‬بلکه با تبدیل شدن به یک سرمشق زنده‪.‬‬
‫ت کم‬
‫کمی دیرتر در آن روز‪ ،‬موروع چاپ آگهی برای مهر اشرام مورد بحث و گفتگاو‬
‫قرار گرفت‪ .‬پیشتر به چانجی دستور داده شده بود که در روزنامههاای گاوجراتی‬
‫زبان‪ ،‬در بمبئی و در کراچی آگهی چاپ کند‪ .‬غنی نیز دستور داشات کاه همای‬
‫کار را روزنامههای اردو زبان انجام دهد‪ .‬داکه قرار شد مت تبلیلات و آگهایهاای‬
‫آن دو نفر را ترکیب کرده و به صورت یک متاله در روزنامههای انگلیسی زبان باه‬
‫چاپ برساند‪ .‬بابا بر آن شد که شماری از پسران از سرزمینی دور مانند ایران بایاد‬
‫در مدرسه حضور داشته باشند‪ .‬او به رائو صاحب دستور داد که به بیدول که هنوز‬
‫بنا بر دستور بابا در ایران بود و به بچهها درس میداد‪ ،‬در ای راستا نامه بنویساد‪.‬‬
‫بوا صاحب و رائو صاحب در اصل اهل ایران بودند و ایا ایاده و اندیشاهی باباا را‬
‫بسیار دوست داشتند و رائو صاحب بنا بر دستور بابا نامه را نوشت‪ .‬اردشیر به ایران‬
‫فرستاده شد تا در آوردن بچهها به مهرآباد‪ ،‬بیدول را یااری دهاد‪ .‬ایا در حاالی‬
‫است که تمامی هزینهی سفر بچهها به هناد توساط باباا پرداخات شاد‪ .‬یکای از‬
‫ساکنی مهرآباد به نام فرام به تازگی در یک آزمون رسم و نتاشای قباول شاده و‬
‫شامگاهان هنگام نگهبانی شب جلو جوپدی‪ ،‬تدویری از بابا را با مداد طراحی کرد‬
‫و کشید و بعدا به بابا نشان داد‪ .‬بابا بر کار و تاالش او ارج نهااد و ساپس او را باه‬
‫عنوان آموزگار رسم و نتاشی مدرسه برگزید‪ .‬ناوال تلعتی به تازگی اشرام مهرآبااد‬
‫‪327‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫را تر کرده و در بمبئی با خانوادهاش زندگی میکرد‪ .‬ای در حالی است که باباا‬
‫نمیخواست او از مهرآباد برود اما تلعتی احساس کرد که میتواند در بمبئی پاول‬
‫درآورد و در راه فعالیتهای بابا کمک کند‪ .‬تدمیم تلعتی مشکل ساز شد و بابا تاا‬
‫مدتی برای او پول میفرستاد‪ .‬بابا همچنای مایخواسات کاه باابو ساایکل واال و‬
‫ساداشیو پاتل در مهرآباد سکنی گزینند اما آنان آرزوی خود را برای ماندن در پونا‬
‫بیان کردند‪ .‬در ای میان‪ ،‬به رامجو دستور داده شد که ‪ 20‬روز در مهرآباد بماند و‬
‫‪ 10‬روز با خانوادهاش در لوناوال‪ .‬بیلی دستور داشت که با پیروی از ای دساتورات‬
‫در پونا بماند‪« ،‬خاود را درگیار تعهادات دنیاوی نکا ‪ .‬کاار و کاسابی و زنادگی‬
‫خانوادگی‪ ،‬برای تو نیست‪ .‬چیز دیگری برای تو در نظر گرفته شده است»‪ .‬هنگامی‬
‫که بیلی در فوریه برای شرکت در جش زادروز بابا به مهرآباد آمده بود‪ ،‬بابا باه او‬
‫رهنمون داد که به پیروی از آن دستورات ادامه دهد‪ .‬بیلی یک آرتی ساروده باود‬
‫که آن را خواند و ساپس تداحیح شاد‪ .‬آن آرتای مایبایسات در کتااب چاانجی‬
‫دربارهی بابا‪ ،‬گنجانده شود‪ .‬شخدی از بابا دلیل تداوم ساکوت او را پرساید و باباا‬
‫توریح داد‪:‬‬
‫بیدلیل و بدون اهمیت روحانی نیست که م برای مدت زیادی ساکوت اختیاار‬
‫کردهام‪ .‬سکوت م برای کاهش سختیها و به دوش کشیدن بار درد و رنج اعضای‬
‫حلتهام است که در سرنوشت آنها است که به شدناخت خداوناد برساند‪ ،‬وگرناه‬
‫آنان باید رنج و عذابهای بدنی معینی را تاب آورده و پشت سر بگذارند‪.‬‬
‫م سکوتم را ادامه داده و سرانجام چناان از لحااظ فیزیکای نااتوان و درماناده‬
‫میشوم که توان غذا خوردن و آشامیدن را نخواهم داشت‪ .‬م باه قادری راعی‬
‫خواهم شد که چهرهام به شکل یک جمجمهی آب رفته و پار چای و چارو در‬
‫خواهد آمد و دستها و پاهایم چنان به نظر خواهند رسید که انگاار فلاج شادهام‪.‬‬
‫ای آخری مرحلهی درد و رنج م خواهد بود و پس از آن‪ ،‬دهان خواهم گشود و‬
‫شروع به سخ گفت میکنم‪.‬‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪328‬‬

‫از چند روز پیش‪ ،‬بابا از گرفتگی گردن و سردرد رنج میبرد و به دور سر و گردن‬
‫خود یک دستمال پشمی پیچیده‪ ،‬هرچند که آن زمان در فدل تابستان هند بود‪.‬‬
‫شدت گردن درد او به اندازهای بود که حتا نمیتوانست آن را اندکی تکان دهاد و‬
‫برای نگاه کردن به یک سمت خا میبایست تمام بدنش را به آن سو بچرخاناد‪.‬‬
‫بابا از طریق اشارات دست منظورش را بیان میکرد‪ .‬کوچکتری حرکت فک باباا‪،‬‬
‫برایش به شدت دردنا بود و از ای رو میکوشید کاه سار و گاردنش را تاا حاد‬
‫ممک ثابت و بی حرکت نگاه دارد‪ .‬در ‪ 12‬آوریل‪ ،‬درد او چنان شدید شاد کاه باا‬
‫شکایت گفت‪« :‬احساس میکنم که اعداب و رگهاای سارم بیارون و باه پاایی‬
‫کشیده میشوند‪ .‬گرفتگی گردنم به اندازهای است که خشک شده است»‪.‬‬
‫ت کم‬
‫یک پزشک جوان به نام دکتار سااته اهال احمادنگر باه عناوان پزشاک اشارام‬
‫جایگزی دکتر کارکال که درگذشته بود شده اما او نیز نتوانست درمانی برای درد‬
‫و رنج بابا بیابد‪ .‬بعدا بابا دستور داد بخشی از زندگینامهی مرشد کامل‪ ،‬راما کریشنا‬
‫بازخوانی شود که رنجی را که او برای دیگران کشیده شرح داده بود‪.‬‬
‫بابا به جای نشست در جایگاه معمول خود کنار دونی‪ ،‬باه خااطر وزش بادهاای‬
‫شدید در جوپدی ماند‪ .‬در ‪ 14‬آوریل‪ ،‬بابا از ساعت ‪ 8‬بامداد تاا ظهار در درمانگااه‬
‫نشست و سپس به چوپدی رفت و تا غروب درآنجا ماند‪ .‬آن روز پنجشانبه باود و‬
‫دیدار کنندگان بیگانه برای ادای احترام آمده بودند؛ آنان در جوپدی از بابا دارشان‬
‫گرفتند که یک امر غیر عادی بود‪ .‬ساعت ‪ 8‬شب‪ ،‬کاکا شاهانه با همسرش مانوتای‬
‫و بچههایشان برای دارشان بابا سرزده از راه رسیدند‪ .‬بابا باه مانوتاای دساتور داده‬
‫بود که چای صرف نکند اما از آنجاایی کاه او بارای دیادن خویشااوندانش راهای‬
‫کوالپور بود و امکان داشت که آنان بر چای نوشیدن او پافشاری کنند‪ ،‬مانوتاای از‬
‫بابا درخواست کرد که اجازه دهد هنگامی که آنجاست چای بنوشاد‪ .‬باباا رراایت‬
‫داد اما مانوتا را چنی تدحیح نمود‪« ،‬یکبار که دساتور ما باه شاما داده شاد‪،‬‬
‫درخواست تلییر آن اشتباه است‪ .‬هنگامی که م دستوری به شما میدهم باید به‬
‫هر بهایی از آن فرمانبرداری تا زمانی که خودم آن را للو کنم‪ .‬ای در بر گیرندهی‬
‫‪329‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫همهی دستورات است که باید در هر شرایطی انجاام گیرناد‪ .‬ساخنان ما نبایاد‬


‫نادیده انگاشته شوند‪ .‬م هرگز درخواست تلییر دستور اولیه را رد نمایکانم اماا‬
‫مطمی باشید که تاثیر و نیروی سخنان اولیه یا دستور م به محض تلییر از بی‬
‫خواهد رفت و در پی آن‪ ،‬فرد یا افراد مربوطه باید لزوما رنج ببرند»‪.‬‬
‫جمعاه ‪ 15‬آوریاال‪ ،‬چااانجی داکااه و دیگاران توسااط بابااا فراخوانااده شاادند و او‬
‫ناخشنودی خود را از مدیریت مدرسه بیان نمود‪ .‬داکه با اعتراض گفت‪ « ،‬دلسارد‬
‫شدهام از ای که درمییابم شما از کار م آزرده شدهاید‪ ،‬باوجود ای واقعیات کاه‬
‫م با دل و جان وقت صرف میکنم»‪ .‬بابا سخنان داکه را باه معنای اساتعفای او‬
‫برشمرد و از ای رو از چانجی‪ ،‬ویشنو‪ ،‬پادری و نیسال پرسید که کادامیک حارار‬
‫است به عنوان مدیر خدمت کند اما آنان سر باز زدنند و گفتند که داکاه بهتاری‬
‫فرد برای ای کار است و او قدد کناره گیری ندارد‪ .‬بابا از نگرش آنان آزرده شد و‬
‫به جوپدی رفت‪ .‬بعدا او‪ ،‬چانجی و داکاه را صادا زد و آناان را بااخبر سااخت کاه‬
‫مدرسه باید بسته شود اما چانجی‪ ،‬شاید در گرماگرم آن لحظه‪ ،‬پیشانهاد داد کاه‬
‫در ای صورت تمامی فعالیتها در مهرآباد پایان یابند و مندلیها و دانشآموزان به‬
‫خانههایشان فرستاده شاوند‪ .‬باباا باا شانیدن ایا ساخنان‪ ،‬پاساخ داد‪« ،‬ما باه‬
‫مندلیها پیمان بسته ام که آنان را در اینجا نگاه دارم‪ ،‬خواه مدرساه باشاد‪ ،‬خاواه‬
‫نباشد‪ .‬م میخواهم که فعالیتها در مهرآباد خشنودی مرا فراهم کنند»‪ .‬چانجی‬
‫گفت‪« ،‬تنها داکه شخص مناسبی است که مدیر باشاد او بسایار واجاد شارایط و‬
‫خیلی خوب از پس مدیریت مدرسه برمیآید»‪ .‬آنگاه بابا به داکه گفت که درکارش‬
‫بیشتر دقت کند و به یکی دو مورد از اشتباهات او اشاره کرد و سپس به او اجاازه‬
‫داد که مانند گذشته به کار ادامه دهد‪ .‬بنا بر درخواسات آناان‪ ،‬باباا پاذیرفت کاه‬
‫هرروز به محل سکونت مندلیها بیاید هم چنان که پیشتر میآمد‪ .‬ای در حاالی‬
‫است که از چند روز گذشته بابا به آنجا سر نازده باود‪ .‬ساه روز بعاد‪ ،‬باباا دگرباار‬
‫ناخشنودی خود را از مادیریت مدرساه بیاان نماود‪ .‬او چاانجی و داکاه را متدار‬
‫میدانست و از آنان توریح خواست‪ .‬آنان پاسخ دادند‪« ،‬خشنود نمودن شما‪ ،‬مطلتا‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪330‬‬

‫امکان ناپذیر است‪ ،‬زیرا شما کامل هستید و ما نیستیم! فرمانبرداری مو باه ماو از‬
‫دستورات شما در رابطه با کار مدرسه دشوار است‪ .‬ما در گرداندن مدرسه آن طور‬
‫که مناسب میبینیم دستمان باز نیست‪ .‬وظیفه و کار ما مشرو باه دساتورات و‬
‫بررسیها شماست و چون ما کامل نیستیم‪ ،‬شما ناخشنود باقی میمانید»‪ .‬ایا در‬
‫حالی است که چانجی و داکه مسئولیتهای خود را که جدی میپنداشتند وجدانا‬
‫انجام میدادند‪ .‬آنان پیوسته زیر فشار بودند و به شدت مراقب بودند کاه کااری از‬
‫آنان سر نزند که بابا را آزده خاطر سازد‪ .‬اما از آنجایی که بابا‪ ،‬باباا اسات‪ ،‬همیشاه‬
‫اشتباهاتی در کارشان مییافت و به آنان گوشزد میکرد‪ .‬بابا با روش بیمانند خود‪،‬‬
‫کار مندلیها را سرزنش و همزمان بر آنها ارج مینهاد‪ .‬او دربارهی مهار اشارام و‬
‫ت کم‬
‫کار مندلیها به درازا پاسخ داد‪:‬‬
‫ای مدرسه مانند مدرسههایی که در دنیا میبیند نیست‪ .‬آن موسسات آموزشای‬
‫توسط دولت‪ ،‬شهرداری و تراست های نیکوکاری چرخانده میشاوند‪ .‬هادف مهار‬
‫اشرام به طور کامل متفاوت است و آن آموزش و پرورش روحانی اسات و در ایا‬
‫راستا هرچه بیشتر شما با مشکالت و سختیها دست و پنجه نرم کنید و رنجها را‬
‫پشت سر بگذارید‪ ،‬بیشتر بهره خواهید برد‪ .‬رنجی که میبرید بسیار خوب اسات و‬
‫از دیدگاه روحانی حتا رروری است‪ .‬اما ای رنج و عذاب نبایاد حاواس شاما را از‬
‫پرداخت به مسئولیتهایتان پرت کند و نباید به سنگ راه در انجام وظیفه درآید‬
‫و یا در آن ایجاد اختالل کند‪ .‬از سوی دیگر‪ ،‬ای «ناراحتی و نداشت آزادی عمال‬
‫ذه » باید شما را در راه انجام وظیفههایتان بیشتر تشویق و دلگرم کند‪.‬‬
‫وظیفهی خود را از روی وفاداری و با بیریاایی و وجادانی انجاام دهیاد و آن را‬
‫باالتر از همه چیز برشمارید؛ آنگاه مرا خشنود خواهید ساخت‪ .‬ناه ساتایش و ناه‬
‫سرزنش باید حواس شما را از راه انجام وظیفه پرت کند‪ .‬تمام تعهدات و مالحظات‬
‫دیگر را کنار بگذارید‪ .‬اگر وجدان شما میگوید که وظیفهی خود را درسات انجاام‬
‫دادهاید‪ ،‬همی بس است‪ .‬وجدان شما بهتری داور مایباشاد‪ .‬آدمای دچاار خطاا‬
‫میشود و اشتباهات از او سر میزنند‪ .‬شما تنها میتوانید به بهتری نحاو کوشاش‬
‫‪331‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫کنید‪ .‬وقت شناس باشید و همیشه سر وقت بیایید‪ .‬شخدا مراقاب تماام کارهاای‬
‫خود باشید و به آنها رسیدگی کنید‪ .‬هیچ چیزی را به دیگران واگذار نکنیاد و در‬
‫ای راستا حتا اگار اشاتباهاتی رخ دهاد‪ ،‬آنهاا نادیاده گرفتاه شاده و بخشایده‬
‫میشوند‪ .‬اگر م شما را به خاطر اشتباهاتتان به سختی نکوهش کاردم‪ ،‬باه دل‬
‫نگیرید‪ .‬اگر وجدانتان به شما میگوید که به بهتری نحاو کاار را انجاام دادهایاد‪،‬‬
‫همی کافی است‪.‬‬
‫یکشنبه ‪ 17‬آوریل ‪ ،1927‬بابا با یک مست الهی جوان به نام مساتان بارای کاه‬
‫مدتی در مهرآباد زندگی میکرد‪ ،‬بازی کرد‪ .‬آنگاه باباا باه چاانجی گفات کاه باه‬
‫سرگرم کردن آن مست ادامه دهد‪ .‬در ای میان‪ ،‬بابا با برخی از دیدارکنندگان که‬
‫از راه رسیده بودند دیدار کرد؛ از جمله با چینتامان رائو و خاانوادهاش‪ .‬زن جاوان‬
‫چینتامان و کود خردسال او هردو بیمار بودند و بابا از آناان پرساید کاه آیاا از‬
‫دستورات پیشی او فرمانبرداری کردهاند؟ هنگامی که آن زن جوان اقرار کرد کاه‬
‫دستورات او را به طور کامل اجرا نکرده‪ ،‬بابا چنی بیان نمود‪« ،‬تو یکبار پیشتار‬
‫از فرمانبردای از دستوراتم کوتاهی کردی و در نتیجه تتریبا در بستر مرگ افتادی‪.‬‬
‫آنگاه به جای جدی گرفت سخنانم‪ ،‬تاو دوبااره هماان اشاتباه را تکارار کاردی و‬
‫از ای رو تو و فرزندت باید رنج ببرید»‪ .‬بابا سپس به آناان هشادار داد‪« ،‬یاا پناد و‬
‫اندرز مرشد را نپرسید و اگر میپرسید‪ ،‬به طور اکید بنا بر آن دستور رفتار کنیاد‪.‬‬
‫سرپیچی از دستورات آن یکتایی که سر تعظیم در برابرش فرود مایآوریاد و او را‬
‫بااه خاادا ‪ -‬رساایده ماایانگاریااد‪ ،‬تنبی اه و مج اازات شاادیدی در پاای دارد‪ .‬شااما‬
‫نمیتوانید تدور کنید که پیآمدهای آن چه قدر شدید است‪ ،‬به ای دلیال اسات‬
‫که به شما هشدار میدهم»‪ .‬ظهر‪ ،‬ادی سینیور راه رسید‪ .‬او چند هندوانه با خاود‬
‫آورده بود که بی مندلیها و بچهها تتسیم شد‪ .‬بعدا در جریان نشستی که بعد از‬
‫ظهر برگزار شد‪ ،‬بابا پِسو را در حال چرت زدن یافت و چنی بیان نمود‪« ،‬به ایا‬
‫مرد نگاه کنید‪ .‬او چه ذه سبکبار و بیخیالی دارد که میتواند در پیشگاه م در‬
‫میان بحث و گفتگو بخوابد‪ .‬او مانند ناپائون است که سوار بار اساب عماال چارت‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪332‬‬

‫میزد»‪ .‬از آنجایی که ادی سینیور با پادر و ماادرش در خسارو کاوارترز زنادگی‬
‫میکرد‪ ،‬از قوانی اکید در پیوند باا رفتاار‪ ،‬غاذا و غیاره‪ ،‬کاه منادلیهاای دیگار‬
‫میبایست از آنها پیاروی کنناد آزاد باود‪ .‬ظااهرا هنگاام دیادار ادی از مهرآبااد‬
‫سخنانی را به یکی از مندلیها گفته بود که بابا به شوخی چنی بیان نمود‪« ،‬ادی‬
‫اکنااون بااه اناادازهای آزاد اساات کااه هاار چیاازی را در هاار زمااان بااه هاار کساای‬
‫میگوید اما روزی او را چنان ساخت کتاک خاواهم زد کاه تاا واپسای لحظاات‬
‫زندگیاش آن را بیاد داشته باشد‪ .‬حتا اگر پلیس مرا متهم باه حملاه و آزار بادنی‬
‫کرده و روانهی زندان کند‪ ،‬م دورهی حبس را خواهم گذراند و سپس به مهرآباد‬
‫برگشته و فعالیتهای خود را از سر خواهم گرفت»‪ 19 .‬آوریل‪ ،‬رائو صاحب از یکی‬
‫ت کم‬
‫از بچههای ارنگائون به نام راماجی ریوجی کامبله شکایت داشت‪ .‬بابا به دنباال آن‬
‫پسر فرستاد و از او پرسید‪« ،‬تو میخواهی اینجاا بماانی یاا باه خاناه برگاردی»؟‬
‫راماجی میخواست به خانه برگردد‪ ،‬از ای رو بابا پدرش را فراخواند و باه او گفات‬
‫راماجی را راری ک که اینجا بماند‪ .‬اما راماجی یکدنده باود و لجاجات مایکارد‪.‬‬
‫هنگامی که بابا از آن پسر علت ناخشنودیاش را پرسید او لب باه ساخ نگشاود‪.‬‬
‫بابا سپس او را راهنمایی کرد که به جاای مانادن در خوابگااه پساران‪ ،‬باه محال‬
‫سکونت مندلیها جا به جا شود‪ .‬راماجی ای پیشنهاد را پذیرفت‪ .‬آنگااه باباا باه او‬
‫گفت‪« ،‬تو پسر خوبی هستی اماا خیلای غارور داری‪ .‬هماهی شاما پساران بایاد‪،‬‬
‫فروتنی‪ ،‬احترام و ادب را در خود پرورش دهید که نشانهی بارز یک آقای محترم و‬
‫تحدیل کرده است‪ .‬بابا به نمونهی دادابویی نوروزجی یاک سیاساتمادار ناامی و‬
‫نخستی پارسی که به عضویت مجلس عوام انگلیس درآمده اشااره کارد و چنای‬
‫بیان نمود‪ « ،‬چه قدر او افتاده و فروت بود‪ .‬هنگامی که او دانشاجو باود تاا نیماه‬
‫شب زیر نور چراغ خیابان درس میخواند و حتا پس از آن که یاک مارد بازرگ و‬
‫سرشناس شد‪ ،‬همچنان فروت باقی ماند»‪ 20 .‬آوریل‪ ،‬کاار سااخت و سااز محال‬
‫سکونت جدید مندلیها آغاز گردید‪ .‬روز بعد رایا ساکاره صاحب یک فرزند شد‪ .‬بابا‬
‫به او قول یک بچه داده بود‪ .‬رایا اعالم کرد‪« ،‬باباا ایا بچاه پراسااد شماسات»‪ .‬و‬
‫‪333‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫سپس برای نشان دادن قدردانی خود‪ ،‬جشنی بعد از ظهر در مهرآباد برگازار و باا‬
‫سرو کردن باجیا از مهمان پذیرایی کرد‪ .‬شانکارانات میبایست برای کااری راهای‬
‫احمدنگر شود‪ ،‬از ای رو رایا به طور غیر عمدی به او چای سرو کرد‪ .‬ایا موراع‬
‫بابا را آزرده ساخت‪ ،‬زیرا رایا ابتدا میبایست به مرشد چای تعارف کند و سپس به‬
‫دیگران‪ .‬هنگامی که بابا دریافت رایا از اشتباه خود پشیمان شده به او دساتور داد‪،‬‬
‫«هنگامی که پسرت ‪ 30‬روزه شد یک جش دیگر برگزار ک و به یاد داشته باش‬
‫که نخست به م چای تعارف کنی‪ .‬ای برای رشد یافت پسر تو به پسری خوب و‬
‫سعادتمند‪ ،‬شگون خواهد داشت»‪.‬‬
‫مراسم گشایش رسمی مهر اشرام در اول می ‪ 1927‬برگزار گردید‪ .‬ساعت ‪ 3‬بعاد‬
‫از ظهر یک کاراناول با ساز و آواز به رهبری گروه موسیتی روساتا و گاروه رقاص‬
‫لِزیم به سوی فامیلی کوترارز راه افتاد و بابا و مندلیها و دانش آموزان نیاز باه آن‬
‫پیوستند‪ .‬در آنجا پس از خواندن باجان و باه جاا آوردن مراسام آرتای‪ ،‬باباا بای‬
‫همگان پراساد پخش کرد‪ .‬آنگاه یک عکس گروهی گرفته شد و همگی به مهرآباد‬
‫برگشتند‪ .‬بابا پیشتر به رامجو دستور داده بود که ‪ 20‬روز در ماه در مهرآباد باشد‬
‫و ‪ 10‬روز باقی مانده را در شاهرش در تلگاائون ساپری کناد‪ .‬رامجاو آن روز وارد‬
‫مهرآباد شده و او نیز در آن جش شرکت کرد‪ .‬هنگامی که مدرسهی شبانه روزی‬
‫مهر اشرام در ابتدا راه اندازی شد‪ 10 ،‬دانش آموز داشت‪ :‬بابان شاهانه‪ ،‬بابو‪ ،‬مورلی‬
‫کاله‪ ،‬داتو مندگاره‪ ،‬مادهو شینده‪ ،‬بانسی‪ ،‬بالچاندرا‪ ،‬بیوا‪ ،‬چابو و هاری‪ .‬مدرسه در‬
‫فامیلی کوارترز قرار گرفته بود‪ ،‬جایی کاه کارمنادان اشارام نیاز در بخشای از آن‬
‫سکنی داشتند‪ .‬ای در حالی است که سیدو و آن جوان مست باه ناام مساتان در‬
‫بخش دیگری از فامیلی کوارترز میزیستند‪ .‬مدرسهی دخترانهی حضرت باباجاان‬
‫از ارنگائون به ساختمان پستخانه جا باه جاا شاده و الزم شاد باانوان منادلی باه‬
‫ساختمان حمام جا به جا شوند‪ ،‬جایی که پیشتر برای مدت کوتاهی زندگی کرده‬
‫بودند‪ .‬بابا بر تمامی تدارکاتی که برای پسرهای مهر اشرام دید میشد توجه داشت‬
‫و به آنها رسیدگی میکرد از جمله‪ ،‬خورا ‪ ،‬پوشا و شیر‪ .‬تک تک بچهها یاک‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪334‬‬

‫جفت صندل‪ ،‬یک کاله مشکی‪ ،‬یک پیراه خاکی رنگ‪ ،‬یک کت نخای‪ ،‬شالوار و‬
‫زیرپوش و یک چمدان آهنی برای نگاهداری وسایل شان و همچنای یاک حولاه‪،‬‬
‫دستمال‪ ،‬پتو‪ ،‬مالفه‪ ،‬متکا و دو عدد شال گردن دریافت میکردند‪.‬‬
‫چاگان مسئولیت پخت غذای گیااهی را بارای پساران باه عهاده داشات‪ .‬بارای‬
‫ناشتایی‪ ،‬چای با شیر و نان چاپاتی‪ ،‬برای ناهار برنج و دال و سبزیجات و چاپاتی و‬
‫برای شام‪ ،‬چاپاتی با دو نوع خورا سبزیجات سرو مایشاد‪ .‬اتااق گوساتاجی در‬
‫مِس کوارترز تخلیه گردید تا داکه به عنوان مدیر مدرسه در آنجاا اساکان یاباد و‬
‫مکانی زندگی گوستاجی روی ایوان جوپادی باباا تادار دیاده شاد‪ .‬گوساتاجی‬
‫دستور داشت که تنها زندگی کند و از مندلیهای دیگر به دور باشد‪ .‬بابا چنان باه‬
‫ت کم‬
‫گوستاجی سختگیری میکرد که او اجازه نداشت محوطهی جوپدی را تر کند‪،‬‬
‫مگر برای رفت به توالت‪ .‬گوستاجی داستان سرایی زبردسات و پرحارف باود کاه‬
‫گنجینهای از داستان از روزگارانی که با سای بابا‪ ،‬اوپاسنی ماهاراج و حضارت باباا‬
‫جان سپری کرده بود داشت‪ .‬او چنان پرحرف و پرچانه بود که منادلیهاا گهگااه‬
‫آرزو داشتند ساکت شود‪ .‬روزی بوا صاحب اندکی سر به سر گوستاجی گذاشات و‬
‫او چنان برآشفته شد که برای دو ساعت پیاپی بوا صاحب را سرزنش کرد‪ .‬خبر ای‬
‫رجزخوانی و سخنرانی دراز و تند به گوش بابا رسید و او نیز که به نظر میرساید‬
‫از دست گوستاجی به ستوه آمده بود در اول می به او دستور داد‪« ،‬از امروز تو باید‬
‫ساکت باقی بمانی»‪ .‬بناا بار روش باباا‪ ،‬او عمادا توساط باوا صااحب باه ساتیز و‬
‫کشمکشی دام زد تا بهانهای شود برای آن که به گوستاجی دستور سکوت دهد‪.‬‬
‫بابا برای گوستاجی تو ریح داد‪« ،‬سکوتی که تو اختیار مایکنای بارای کاار ما‬
‫بسیار سودمند خواهاد باود‪ ،‬بناابرای باه خااطر ما در ساکوت بااش»‪ .‬گرچاه‬
‫گوستاجی طبیعتی پرگو و وراج داشت‪ ،‬با ای حال تا زمان مرگش در سال ‪1957‬‬
‫سکوت خود را ادامه داد‪ .‬او از طریق اشارات دست‪ ،‬منظور و اندیشاههاای خاود را‬
‫بیان میکرد‪ .‬پس از مدتی‪ ،‬بابا از دولتمای نیز خواست که سکوت اختیار کند که‬
‫او تا واپسای نفاس انجاام داد‪ .‬بعادا باباا باه بااال تامباات‪ ،‬یکای از منادلیهاای‬
‫‪335‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫کازبا پت که از سال ‪ 1925‬در مهرآباد زندگی میکرد نیز دستور داد کاه ساکوت‬
‫اختیار کند و او تا آخر عمر سکوت اختیار کرد‪ .‬بدی ترتیب‪ ،‬افزون بر مهربابا‪ ،‬سه‬
‫مونی (یوگیهایی که سکوت میکنند) دیگر نیز در سال ‪ 1927‬در مهرآباد زندگی‬
‫میکردند‪ .‬اما تفاوت بزرگ و بیکرانای بای ساکوت مریادان مهرباباا و او وجاود‬
‫داشت‪ .‬سکوت آنان به نفع خودشان تمام میشد‪ ،‬در حالی که ساکوت مهرباباا در‬
‫راستای غرق نمودن عالم در اقیانوس سکوت خاود باود‪ .‬هنگاامی کاه مدرساهی‬
‫موقتی در مس کوارترز آغاز به کار کرد‪ ،‬هیچ کس جز کارمندان اجازهی ورود باه‬
‫محوطهی مدرسه را نداشتند‪ .‬در ‪ 5‬می‪ ،‬شانکارنات به عنوان نگهبان برگزیده شاد؛‬
‫او میبایست نزدیک مدرسه بنشیند و از نزدیک شدن دیدار کننادگان جلاوگیری‬
‫کند‪ .‬آنان میبایست کنار دونی منتظر بمانند و تنها زمانی کاه باباا آنجاا نشساته‬
‫است نزد او بروند‪ 9 .‬می‪ ،‬شیری مای و مانی برای چند هفته باه مهرآبااد آمدناد‪،‬‬
‫زیرا مانی در تعطیالت تابستانی مدرسه به سر میبرد‪.‬‬
‫در ای زمان‪ ،‬در جریان یکی از نشستها ‪ ،‬بابا دوباره اندیشه و ایدهی ساخت یک‬
‫بنای بزرگ برای اشرام را به میان آورد و چنای بیاان نماود‪ « ،‬بناای بزرگای باا‬
‫گنبدی که در قسمت میانی قرار دارد ساخته و نشان و نماد تماام ماذاهب اصالی‬
‫روی آن (درون ساختمان) نتاشی شود‪ ،‬مانند معبد هنادوهاا‪ ،‬مساجد مسالمانان‪،‬‬
‫آتشکدهی پارسیها و کلیسای مسیحیان»‪ .‬سپس قرار شد برآورد هزینهی ساخت‬
‫و تهیه نتشهها به یک معمار سرشناس در بمبئی سپرده شود‪ .‬گرچاه هایچ کاس‬
‫خبر نداشت اما بابا به آرامگاه خود که ‪ 10‬سال بعد در مهرآباد ساخته شد اشااره‬
‫داشت و آن را توصی میکرد‪ 11 .‬می‪ ،‬بابا به طور خدوصی به رساتم گفات کاه‬
‫کار ساخت بنای پیشنهادی او باید پیش از سخ گفت او پایان یابد و چنی بیان‬
‫نمود‪« ،‬به محض شکست سکوتم‪ ،‬کارهای مهمتری باید انجام گیرند‪ ،‬از جمله باه‬
‫کمال رساندن مریدان حلتهام‪ .‬اما تا زمانی که باباجان زنده اسات‪ ،‬کاار باه کماال‬
‫رساندن حلتهام امکانپذیر نیست‪ .‬بنابرای بسایار مشاتاقم کاه مهار اشارام را باه‬
‫سطحی برسانم که پس از سخ گفتنم‪ ،‬موسسه توسط افراد قابل اعتمادی مانناد‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪336‬‬

‫بورکر به درستی به کار خود ادامه داده و مدیریت شود تا م بتوانم آزاد باشم و به‬
‫سفر بپردازم»‪ .‬در ای میان‪ ،‬باا افازایش روزاناهی شامار داناش آماوزان مدرساه‪،‬‬
‫موروع گسترش بنا و ساخت کالسهای درس بیشتر مورد بحث قارار گرفات اماا‬
‫هیچ تدمیم قطعی گرفته نشد‪ .‬با ای حال بابا چنی گفت‪« ،‬مندلیهاا و پسارانی‬
‫که در مهرآباد اقامت دارند به راستی سعاتمند هستند‪ .‬با ماندن دراینجاا‪ ،‬همگاان‬
‫در راه رسیدن به هدف الهی بسیار کمک میشوند و حتا اگر در ای زندگی بارای‬
‫پسرها سودی برایشان در پی نداشته باشد‪ ،‬مطمئنا در چند زندگی دیگر به هادف‬
‫خود دست خواهند یافت»‪.‬‬
‫بعدا در آن روز‪ ،‬بابا به شدت داکه و نیسال را باه خااطر مراقباه نکاردن بناا بار‬
‫ت کم‬
‫دستورش به شدت توبیخ کرد و خشامگی گفات‪« ،‬هاردوی شاما پاس از شاام‪،‬‬
‫وسایلتان را جمع کنید و راهی شوید»‪ .‬آنگاه بابا به تندی اداماه داد‪ « ،‬اگار آناان‬
‫بخواهند از دستورات م سر پیچی کنند‪ ،‬ماندن آنها دراینجا بیفایده و برایشاان‬
‫زیانبخش است‪ .‬هر کدام از شما چنانچه دستوری دریافات کردیاد و آن را انجاام‬
‫ندادید‪ ،‬رنج خواهید برد‪ .‬بهتر اسات کاه اینجاا نمانیاد و از دساتورات ما عمادا‬
‫سرپیچی نکنید‪ ،‬چون پیآمدهای سانگی و خطرنااکی در بار دارد‪ .‬اگار داکاه و‬
‫نیسال نمیخواهند مراقبه کنند‪ ،‬باید آن را به زبان آورند‪ ،‬از ما اجاازه بگیرناد و‬
‫خود را از بند آن رها سازند‪ ،‬آنگاه مراقباه نکنناد‪ .‬چنای کااری‪ ،‬بسایار خاوب و‬
‫پسندیده خواهد بود»‪ .‬آنان هردو از بابا درخواست بخشش کردند‪ .‬داکه توریح داد‬
‫که او صرفا فراموش کرده بود‪ .‬در حتیتت او دوست نداشت کاه مراقباه کناد اماا‬
‫اکنون چارهای نداشت‪ .‬داکه پیش از پیوست به باباا‪ ،‬اهمیات زیاادی باه مراقباه‬
‫کردن میداد اما اکنون دریافته بود که بهتاری مراقباه فرماانبرداری از خواسات‬
‫مرشد است‪ .‬بابا آنگاه به رامجو اشاره کرد که به جای داکه مراقبه کند‪ .‬اما رامجاو‬
‫از بابا درخواست کرد که او را از آن دستور آزاد سازد‪ .‬بابا در پایان‪ ،‬داکه‪ ،‬پادری و‬
‫رامجو را از مراقبه معاف کرد اما به آنان دستور داد که هر شب برای یاک سااعت‬
‫یکی از داستانهای کارآگاهی سِکستون بِلیک را بازگو کنند‪ ،‬که آنان با خوشنودی‬
‫‪337‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫پذیرفتند‪ .‬پنج شنبه ‪ 12‬می ‪ ،1927‬گایمای و تنی چند از خاانوادهی سااتا وارد‬
‫مهرآباد شدند‪ .‬بابا پرسید‪« ،‬شما از کجا میآیید»؟ گایمای توریح داد که از شهر‬
‫خود‪ ،‬ناگپور آمده است‪ .‬بابا به او گفت‪ « ،‬شما بسیار سعادتمند هستید‪ ،‬خیلی زیاد‬
‫سعادتمند هستید! میدانید چرا؟ چون تاج الدی بابا یکی از پانج مرشدد ما در‬
‫ناگپور میزیست‪ .‬آیا شما هرگز او را دیدهاید»؟ گامای پاسخ داد هنگامی که آناان‬
‫ابتدا به ناگپور جا به جا شدند‪ ،‬تاج الدی به خانهی بردار او میآماد و روی ایاوان‬
‫مینشست و گهگاه توجه ویژهیی به تک تک اعضاای خاانواده مایکارد باه ویاژه‬
‫پسرش ایرج‪ .‬بابا بیان نمود «شما بازهم بیشتر سعادتمند هستید»‪ .‬گایمای از بابا‬
‫دعوت کرد تا در جش مراسم «نخ متدس» بارای دختارانش در سااختمان اکبار‬
‫پِرِس شرکت کند‪ .‬بابا پذیرفت و پرسید‪« ،‬آیا میتوانم خودم مراسم را اجرا کنم»؟‬
‫گایمای از خوشحالی سر از پا نمیشناخت‪ .‬آنگاه بابا دستور داد‪« ،‬دو عدد سادره‬
‫تهیه کنید‪ .‬بگذارید ابتدا موبد مراسم را انجام دهد‪ ،‬آنگاه ما مراسام را خاودم را‬
‫انجام خواهم داد»‪ .‬گایمای بنا بر خواست بابا عمل نمود و پنج شنبهی بعد دوباره‬
‫برای دیدن بابا آمد‪.‬‬
‫سهرابجی دسای در بارهی دوستش کیتباد فرام دستور به بابا گفته بود و بابا به‬
‫او اطمینان بخشیده که کیتباد سرانجام نزد او خواهد آماد‪ .‬آن زماان کیتبااد ‪38‬‬
‫سال س داشت و به عنوان یک دستور (موبد) پارسی فعالیت مایکارد‪ 14 .‬مای‪،‬‬
‫کیتباد با تشویق سهرابجی از ناوساری برای دارشان گرفت از بابا با قطاار راهای‬
‫احمدنگر شد‪ .‬ادی سینیور در ایستگاه به پیشاباز کیتبااد رفات و ساپس او را باا‬
‫اتومبیل به مهرآباد برد‪ .‬پس از مخالفتهای تلخی که بابا از جامعهی زرتشتیان باا‬
‫آن رو به رو شده و متاالت تندی که در روزنامههاای گاوجراتی زباان بار علیاه او‬
‫نوشته شده بود‪ ،‬مندلیها مشتاق بودند که باه یاک جوینادهی روحاانی راساتی‬
‫پارسی که به گروه آنان میپیوست خوشآمد بگویند‪ .‬در درازای مداحبه‪ ،‬بابا چهار‬
‫حالت خداوند و چهار گونه ایمان را برای کیتباد توریح داد‪ .‬آنگاه بابا به او پیماان‬
‫بست‪« ،‬اگر دستورات مرا مو به مو اجرا کنی‪ ،‬نه تنها بیانااتم را از لحااظ نظاری و‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪338‬‬

‫تئوری خواهی فهمید‪ ،‬بلکه واقعا چیزهای معینی را خواهی دید»‪ .‬کیتباد به شدت‬
‫تحت تاثیر قرار گرفت‪ .‬بابا متوجه زخم پای کیتباد شد و پس از معاینهی آن به او‬
‫سفارش کرد که متداری خاکستر دونی روی آن بمالد و برای ای منظور متاداری‬
‫خاکستر به او داد‪ .‬او شب را در محال ساکونت ماسااجی در سااختمان پساتخانه‬
‫گذراند و غروب روز بعد به ناوساری برگشت و از آن روز به بعد‪ ،‬بارها به دیدن بابا‬
‫در مهرآباد آمد‪ .‬پیش از آن که کیتباد دربارهی بابا چیزی بداند‪ ،‬روزی او به همراه‬
‫خانوادهاش بارای گارفت دارشاان از اوپاسانی‬
‫ماهاراج به ساکوری رفته بود‪ .‬ماهاراج باه آناان‬
‫در میان جمعیات اشااره کارد و گفات‪« :‬شاما‬
‫ت کم‬
‫همگی از آن م نیستید‪ ،‬بلکه به مهربان تعلق‬
‫دارید‪ .‬اینک بروید»‪ .‬کیتباد اکنون دریافت کاه‬
‫مهربااان کیساات و ایاا کااه او و خااانوادهاش‬
‫زندگیشان را در پیاروی از او ساپری خواهناد‬
‫کرد‪.‬‬
‫یک دختری جوان ‪ 18‬ساله به نام مانی بهرام‬
‫دسای‪ ،‬برادرزادهی سهرابجی دساای‪ ،‬کیتبااد‬
‫را همراهی میکرد‪ .‬او بعدا توسط باباا باه اسام‬
‫مستعار َمنساری نام نهاده شاد‪ .‬ایا نخساتی‬
‫دیدار منساری از مرشد نیز بود و باا نخساتی‬
‫نگاهی که در مهرآباد به بابا افکند‪ ،‬به طور کامل تسلیم او شد‪ .‬بدی ترتیب در ‪17‬‬
‫می‪ ،‬دو ت از مریدان اعضای حلته وارد زندگی درونی با مهرباباا شادند و ساالیان‬
‫بعد هردوی آنان از ساکنی مهرآباد درآمدند‪ .‬منساری در سال ‪ 1938‬و کیتباد در‬
‫سال ‪ 1945‬به اشرام پیوست‪ .‬منساری در سال ‪ 1927‬برادر خود را باه ناام میناو‬
‫برای دیدار با بابا آورد‪ 15 .‬می‪ ،‬پیالمای و خورشید بانو پاستاکیا باا چناد پسار از‬
‫کراچی به مهرآباد آمدند و چند روز در اشرام ماندند‪ .‬در میان ای پسران‪ ،‬دو تا‬
‫‪339‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫به نامهای مهربان و هومی‪ ،‬پسر خالههای بابا (پسران بانو ماسی) بودند‪ .‬آن پسرها‬
‫در کراچی زندگی میکردند که برای تحدیل به مهرآباد آورده شده بودند‪ .‬پاس از‬
‫آن‪ ،‬بانو ماسی گهگاه برای دیدن پسرانش به مهرآباد میآمد‪ 17 .183‬مای ‪،1927‬‬
‫در نشستی با شرکت همهی آموزگاران مدرسهی مهر اشرام‪ ،‬ای تدمیمها گرفتاه‬
‫شد‪:‬‬
‫مدرسه باید یک زبان مشتر برای آموزش بچهها از کیشها و طبتات اجتماعی‬
‫گوناگون برگزیند‪ .‬از ای رو از کاالس چهاارم دبساتان هماهی درسهاا باه زباان‬
‫انگلیسی تدریس و زبان فارسی و سانسکریت نیز به عنوان زبانهاای دوم آماوزش‬
‫داده خواهند شد‪ .‬برای آزمون تر مدرسه‪ ،‬همگان باید انگلیسای عماومی را باه‬
‫عنوان یک امتحان اختیاری برگزینند‪ .‬برای آموزش تا کاالس چهاارم‪ ،‬زباانهاای‬
‫گوجراتی‪ ،‬اردو و ماراتی به کار گرفته خواهند شد‪.‬‬
‫تا آن زمان‪ ،‬درسها تنها به زبان ماراتی آموزش داده میشدند اماا از آن روز باه‬
‫بعد‪ ،‬زبان گوجراتی نیز مورد استفاده قرارگرفت و پادری به عنوان آموزگار برگزیده‬
‫شد‪ .‬بعدا درآن روز‪ ،‬بابا به همراهی برخای از منادلیهاا بارای شارکت در جشا‬
‫عروسی در راهوری‪ ،‬با وانت شورلت بارکشی که ادی سینیور کرایه کرده بود راهی‬
‫شدند‪ .‬در درازای راه‪ ،‬بابا بسیار بیقرار بود‪ .‬او ابتدا در پشت وانت بار دراز کشید اما‬
‫پس از چند کیلومتر‪ ،‬جا به جا شد و روی صندلی جلو کنار ادی نشسات‪ .‬بااوجود‬
‫گرمای شدید تابستان‪ ،‬بابا از آن خواست که همهی پنجارههاا را ببندناد‪ .‬پاس از‬
‫رسیدن به راهوری‪ ،‬آنان به خوبی پذیرفته شدند و خلق خوی بابا به شادی گرایید‪.‬‬
‫غروب هنگامی که بابا در آن فضای روستایی در گادی (جایگاه) خاود روی ایاوان‬
‫نشسته و به ستارگانی که در حال پدیدار شادن در آسامان بودناد ماینگریسات‪،‬‬
‫چنی بیان نمود‪« ،‬هر یک از ستارگان که تنهاا یاک نتطاهی درخشاان باه نظار‬
‫میرسد‪ ،‬تنها یک جهان نیست‪ ،‬بلکه خورشید بسیار بزرگی است با یک منظومهی‬
‫خورشیدی از سیارههای در حال تکامل‪ ،‬مانند سیارهی ما‪ .‬آن سایارههاا از بسایار‬
‫جهات شبیه کرهی زمی هستند و تنها به خاطر فاصالهی بایکاران و غیار قابال‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪340‬‬

‫اندازهگیری که بی ما و آنان است آن سیارهها بسیار کوچک باه نظار مایرساند‪.‬‬


‫کرهی زمی ما نیز تنها یک نتطهی نورانی است برای کساانی کاه از سایارههاای‬
‫خود به آن مینگرند»‪.‬‬
‫برادر زن داکه در راهوری یک پزشک بود و آنان را برای صرف شام به منزل خود‬
‫دعوت کرد‪ .‬بابا و گروه به آنجا رفتند و ساعت ‪ 11‬شب به مهرآباد بازگشاتند‪ .‬باباا‬
‫برای مدتی در دفتر مدرسه استراحت کرد و سپس به مندلیها دستور داد که باه‬
‫رختخواب بروند‪ .‬بابا به تنهایی برای رسیدگی به پخت و پز و تدارکاتی کاه بارای‬
‫جش زادروز اوپاسنی ماهاراج و مهمانی بزرگی که برای روز بعد تهیه دیده شاده‬
‫بود به آشپزخانه سرزد‪ .‬پس از آن که بابا اطمینان یافات کاه برناماهریازیهاا باه‬
‫ت کم‬
‫درستی پیش میروند و کسانی را که در آشپزخانه بودناد ماورد تشاویق قارار داد‬
‫برای استراحت به جوپدی رفت‪ .‬باوجود آن کاه شاب پایش همگاان دیار هنگاام‬
‫خوابیده بودند‪ ،‬اما ساعت ‪ 5‬بامداد چهارشنبه ‪ 18‬می برای برگزاری جش پنجاه و‬
‫هفتمی سال زادروز اوپاسنی مااراج برخاساتند‪ .‬یاک حماام باا رناگهاای شااد‬
‫آذی بندی و نزدیک دونی برپا شده و در آن نزدیکی‪ ،‬جایی که پیشتر سای دربار‬
‫قرار داشت‪ ،‬یک چادر بزرگ نیز که با پارچم و تزیناات دیگار آراساته شاده برپاا‬
‫گردیده بود‪ .‬مهرآباد سراسر با یک فضای تعطیلی مذهبی به درخشاش درآماده و‬
‫در ای میان‪ ،‬گروه موسیتی روستا سرودهای پرشوری را با صدای بلند مینواخت‪.‬‬
‫ساعت ‪ 8‬بامداد بابا به حمام آمد‪ ،‬جایی که ابتدا بانوان مندلی پاهای او را شستند‪،‬‬
‫سپس پسران اشرام و در پی آنان مندلیها و سرانجام مهمانان گوناگون به شست‬
‫پاهای بابا پرداختند‪ .‬پس از پایان مراسم‪ ،‬بابا خود حمام کرد و در ایا میاان‪ ،‬باه‬
‫مندلی ها اجازه داد که او را کمک کنند‪ .‬آنگاه او یک سدرهی نو پوشید‪ .‬رستم بابا‬
‫را بلند کرد و در حالی که بابا را روی شانههای خود گذاشته در میاان هلهلاهی و‬
‫فریاد بلند مردم او را به چادر اصلی برد‪ .‬درآنجا بابا روی گاادی کاه باه زیباایی و‬
‫باشکوه آذی بندی شده بود نشست‪ ،‬جایی که پوجا و آرتی برگزار شد‪ .‬حلتههاای‬
‫گل که بر گردن بابا نهاده شد به اندازهای بود که او را یکسره پوشانید‪ .‬باباا اشااره‬
‫‪341‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫کرد که غذا کشیده شود‪ ،‬ای در حالی است که گروههای گوناگون موسیتی سااز‬
‫میزدند‪ ،‬از جمله ادی سینیور که هارمونیوم مینواخت‪ .‬تتریبا باه ‪ 4000‬تا کاه‬
‫بیشتر آنان روستاییان فتیر بودند به افتخار اوپاسنی ماهااراج غاذا داده شاد و آن‬
‫مهمانی بزرگ تا تنگ غروب ادامه یافت‪ .‬بائو صاحب وانجااری بای سااعت ‪ 4‬تاا‬
‫‪ 5:30‬بعد از ظهر باجان خواند و پس از او‪ ،‬آنگال پلیدر یک سخنرانی پرشور ایاراد‬
‫کرد‪ .‬بعدا بابا را روی یک تخت روان به باالی تپه بردند‪ .‬خان صاحب شوهر گلمای‬
‫نیز برای آن مناسبت آمده بود و در کارناوالی که در پی تخت روان حرکت میکرد‬
‫پیوست‪ .‬پس از برگزار شدن آرتی و پوجا‪ ،‬بابا را با همان شور و شاادی باه پاایی‬
‫آوردند‪ .‬بعد از ظهر‪ ،‬در جریان سور و مهمانی یک پسار جاوان در شارایطی قابال‬
‫ترحم وارد مدرسه شد‪ .‬او چر و کثی و رختهای پاره به تا داشات و مانناد‬
‫یک گدا بود‪ .‬پس از پرس و جو‪ ،‬آن پسر گفت که یک پارسی است‪ .‬او را نازد باباا‬
‫بردند و بابا از او خواست که دربارهی خودش برای او بگوید‪ .‬آن پسر گریه سار داد‬
‫و گفت که نامش بورجور سارکاری است‪ .‬او ادعا کرد که خانوادهاش با خشنونت به‬
‫او رفتار کرده و او را رها کردهاند و اکنون بیخانمان و بیپول است‪.‬‬
‫سایلُر ماماا‬ ‫بابو سایکلواال از پونا آمده بود و آن پسر را شناخت‪ .‬او کسی بود که ِ‬
‫به او کمک کرده بود تا بتواند کاری پیدا کند‪ .‬پس از آن که بابا از آن پسر دقیقتر‬
‫پرس و جو نمود او لب به اعتراف گشود و گفات کاه از پوناا آماده‪ ،‬جاایی کاه از‬
‫کارفرمای پیشی خود پول دزدیده است‪ .‬بابا او را تشویق کرد که نازد کارفرماای‬
‫خود برگردد و حتیتت را بازگو و از او درخواست بخشش کند‪ .‬اما آن پسر از ترس‬
‫رو به رو شدن با رئیس سابق خود درهم شکست و دوباره گریه سار داد‪ .‬باباا او را‬
‫دلداری و سپس چند انجیر به او داد و او را راهنمایی کرد که حمام کند و رخات‬
‫نو بپوشد‪ .‬آنگاه بابا اجازه داد که او در مهرآباد بماند و به عبداهلل جعفر که او نیز به‬
‫مهرآباد آمده بود گفت که به صاحب ملازه و همچنی سِیلُر تماس گرفته و بیشتر‬
‫پی ببرد که چه رخ داده است‪ .‬پس از ساه روز ناماهای از پوناا دریافات شاد کاه‬
‫جزئیات شرارت و دزدی بورجور در آن نوشته شده باود‪ .‬باباا باه دنباال آن پسار‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪342‬‬

‫فرستاد و او را تهدید کرد که به دست پلیس خواهد داد‪ .‬آن پسر یکسره به گنااه‬
‫خود اقرار نمود و با التماس و البه از بابا خواست که اجازه دهد در مهرآبااد بماناد‪.‬‬
‫بابا او را بخشید و به او اجازهی ماندن داد اما خیلی جدی و محکام باه او هشادار‬
‫داد‪« ،‬هرگز به تکرار چنی اعمالی نیندیش‪ ،‬حتا در رویاهایت! ممک است جاهای‬
‫دیگر بتوانی سرپوش روی جرم و تبهکاریهایت بگذاری و از هر جاایی موفاق باه‬
‫فرار شوی اما در ای مکان اجازه نخواهی یافت‪ .‬حتا اگر خاود را در ژرفاای زمای‬
‫پنهانسازی‪ ،‬م تو را پیدا میکنم‪ .‬جایی نیست که چشامان ما نتواناد آنجاا را‬
‫نبیند! افزون بر ای ‪ ،‬اگر در اینجا دست به چنی کارهایی بزنی‪ ،‬در یک آن چالق‬
‫و فلج خواهی شد»! آن پسر که یکسره از سخنان بابا ترسیده باود بایدرناگ و از‬
‫ت کم‬
‫روی میل پذیرفت که هرآنچه بابا میگوید انجام دهاد‪ .‬باباا از یکای از منادلیهاا‬
‫خواست که آنچه برای بال‪ ،‬خدمتکار پیشی او‪ ،‬رخ داده است را بازگو کند‪ .‬باال‬
‫پافشاری مینمود که مندلیها را تر کند و در کارگاه مکانیکی ساروش باه ناام‬
‫«سروش موتور ورکس» شروع به کار کرد‪ .‬ای در حالی است کاه باباا او را انادرز‬
‫داده و از انجام دادن آن کار برحذر داشته بود‪ .‬اما پاس از چناد روز‪ ،‬دسات او باا‬
‫لبهی تیز یک ورقهی حلبی عمیتا برید و تا مرز مرگ خونریزی کرد‪.‬‬
‫همانطوری که پیشتر بازگو شد‪ ،‬بابا به تازگی به چاانجی اجاازه داده باود کاه‬
‫زندگینامهاش را به نگارش درآورد و چانجی روی آن کار میکرد‪ .‬بیلی برای کمک‬
‫به چانجی از پونا فرخوانده شده و او ‪ 18‬می وارد مهرآباد شد‪ .‬بیلی برای یاک روز‬
‫آنجا ماند و چند رویداد از سالهای اولیاهی باباا را باازگو کارد‪ .‬باباا گفات کاه او‬
‫خودش جزئیات بیشتری به آن خواهد افزود‪ .‬آنگاه بیانات و توریحات الهایاش را‬
‫نیز که قرار بود در کتاب گنجانده شود‪ ،‬مورد تایید قرار داد‪ .‬بابا به چانجی دساتور‬
‫داد که آن کتاب را به پدر و ماادرش‪ ،‬شاهریارجای و شایری ماای اهادا کارده و‬
‫اختدا دهد‪.‬‬
‫یکی از دوستان نزدیک ویشنو‪ 24 ،‬ساله اهل پوناا باه ناام وینایاا نیالکاناات‬
‫گودسه ‪ Vinayak Nilkanath Godse‬معاروف باه نیلاو از یاک خاانوادهی شارافتمند‬
‫‪343‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫براهم بود که در دبیرستان نیو انگلیش در پونا تحدیل مایکارد‪ ،‬جاایی کاه باا‬
‫ویشنو آشنا شده بود‪ .‬گرچه ویشنو ناگهان از ادامهی تحدیل دست کشایده و باه‬
‫مهربابا پیوسته بود اما نیلو به کالج رفته و سپس وارد دانشکدهی پزشاکی گرانات‬
‫در بمبئی شده بود‪ .‬آنها هرگاه یکدیگر را میدیدناد‪ ،‬ویشانو تنهاا از باباا ساخ‬
‫میگفت و بارها به نیلو نامه مینوشت که به مهرآباد بیاید‪ .‬نیلو در جشنی کاه باه‬
‫افتخار زادروز اوپاسنی ماهاراج برگزار شده بود‪ ،‬تنها به منظور دیدن دوست خاود‬
‫به مهرآباد آمده بود‪ ،‬زیرا عالقهای به یافت مرشد (گورو) و یا روحانیت نداشت‪.‬‬
‫هنگامی که او با مرشد دیدار نمود‪ ،‬بابا بیدرنگ نیلو را راهنمایی کرد که ویشنو‬
‫را پیدا کرده و تا زمانی که دوست دارد با‬
‫او گفتگو نماید‪ .‬نیلو با شنیدن ای سخ‬
‫بااه شااگفت آمااد و قااانع شااد کااه بابااا‬
‫اندیشههای او را خوانده است‪ .‬نیلو به باباا‬
‫گفت‪« ،‬م باه آن نیات آماده باودم اماا‬
‫اکنااون نظاارم عااوض شااده و ماا نیااز‬
‫ماایخااواهم از شااما پیااروی کاانم»‪ .‬بابااا‬
‫خشنود شد و به او پند داد‪« ،‬اگر بتاوانی‬
‫وقت ارافی از درس خواندن پیادا کنای‪،‬‬
‫به م بیندیش‪ .‬به م مانند یک دوسات‬
‫و یا برادر‪ ،‬بیندیش»‪.‬‬
‫نیلو از انرژی و اشتیاق مندلیها مات و مبهوت شاده و دیادگاهش را بارای باباا‬
‫چنی بیان کرد‪« ،‬کار و فعالیت یاران شما به راستی چشمگیر و شگفتآور اسات‪.‬‬
‫ای تتریبا مافوق طبیعی است‪ ،‬با توجه به اند غذایی کاه مایخورناد و زنادگی‬
‫سادهای که دارند‪ .‬در ای جش زاد روز اوپاسنی ماهاراج آنان برای ساعتهاا زیار‬
‫آفتاب سوزان‪ ،‬بدون هیچ احساس خستگی و ناراحتی برای همگان غاذا کشایدند‪.‬‬
‫ماا هرگااز تااوان چناای کاااری را ناادارم‪ .‬اناارژی و اشااتیاق آنااان از کجااا‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪344‬‬

‫میآید»؟ بابا با لبخند پاسخ داد‪« ،‬از م سرچشمه میگیرد‪ .‬ای م هستم که به‬
‫آنان از درون نیرو میبخشام‪ .‬مرشدد هماواره کاارش را توساط مریادانش انجاام‬
‫میدهد»‪ .‬در سرنوشت نیلو نیز پیوست به حلتهی مرشد رقم خاورده باود اماا او‬
‫ابتدا میبایست تحدیالتش را به پایان برساند‪ 20 .‬می‪ ،‬چند ت از داناش آماوزان‬
‫دیر به سر کالس آمدند‪ ،‬زیرا سر راه سرگرم بازی بودند‪ .‬برای تنبیه باباا باه آناان‬
‫گفت که روزه بگیرند و به کارمندان دستور داد که شاب باه آناان شاام ندهناد و‬
‫بامداد روز بعد نیز چای داده نشود‪.‬‬
‫روز بعد‪ ،‬مردان داد و فریادهای بسیار بلندی را شنیدند کاه از ساوی سااختمان‬
‫پستخانه بیرون میآمد‪ .‬همگان از جمله بابا شتابان برای بررسای‪ ،‬باه آنجاا رواناه‬
‫ت کم‬
‫شدند‪ .‬در آنجا شیری مای‪ ،‬بومانجی و ماسااجای‪ ،‬باا جاوش و خاروش ساخنان‬
‫درشتی به یکدیگر رد و بدل میکردند‪ .‬هنگامی که بابا از راه رساید منادلیهاا را‬
‫روانه کرد‪ .‬آنگاه با نادیده انگاشت سخنان زنندهای که هوا را میشکافت‪ ،‬نشست و‬
‫شروع کرد به بازی با تهمت ‪ ،‬پسر خردسال پیالمای‪ .‬هنگامی که آن سه ت دیدند‬
‫که بابا با مهربانی در حال بازی با آن کود است‪ ،‬خشم خود را فراموش کارده و‬
‫رفته رفته آرام گرفتند‪ .‬بابا دربارهی مشکلی که پیش آمده پرس و جو نمود و پس‬
‫از مدت کوتاهی همدلی را بی آنان برقرار کرد و با کاردانی و زبردستی تاک تاک‬
‫آنان را تا اندازهای به احساس آرامش و آشتی رساند‪ .‬یکشنبه ‪ 27‬می‪ ،‬بابا یادی از‬
‫گذشته کرد و چند داستان از باباجان بارای آناان باازگو نماود‪« ،‬او هرگاز حماام‬
‫نمیکرد و دست و روی خود را نمیشست‪ .‬او لباس خود را تنها یک بار یاا دو باار‬
‫در سال عوض میکرد و آن به خاطر پافشاری و ترغیب زیااد از ساوی مریادانش‬
‫بود‪ .‬با ای وجود بدن او بوی عطر گل مایداد»‪ .‬باباا بارای مراسام نااوجوت (ناخ‬
‫متدس) مهرو و مانو دو دختر جاساواال با اتوباوس باه اکبار پارس رفات‪ .‬هماهی‬
‫خانوادهی ساتا پیرو بابا شده و در راه او استوار و ثابت قدم بودند و اخمهای درهم‬
‫کشیده و پرکنایهی دیگر مهمانان پارسی که بابا را در نمیکردند و حتا مخاال‬
‫او بودند نادیده گرفتند‪ .‬بابا و مندلیها دیر هنگام و در میان اجارای مراسام از راه‬
‫‪345‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫رسیدند و به یک اتاق خدوصی راهنمایی شدند‪ .‬پس از آن که موبد ستایشهاا را‬


‫خواند‪ ،‬مانو و مهرو نزد بابا آمدند و او کُشتی (نخ متدس) را به کمر آناان بسات و‬
‫آن دو ت را با النگوها و گردنبندهای نو و زیبا آراست‪ .‬گرچه آن دو دختار عالقاه‬
‫داشتند که زود به جش و مهمانی برگردند اما بابا از آنان خواست که اندکی آنجاا‬
‫بمانند و پاهای او را ماساژ دهناد‪ .‬منادلیهاا ناهاار عاالی‪ ،‬فاراوان و خوشامزهای‬
‫خوردند و سپس بائو صاحب برای بابا آواز خواند‪.‬‬
‫روز بعد‪ ،‬در مدت زمان کار مدرسه‪ ،‬گادی (جایگاه) بابا جلو دفتر مادیر در مِاس‬
‫کارترز گذاشته شد و سپس ساعت ‪ 2:30‬بعد از ظهر به مندلی کوارترز جا باه جاا‬
‫گردید‪ .‬چانجی برای کمک به پادری در آموزش زبان گوجراتی به شاگردان کالس‬
‫‪ 5‬و ‪ 6‬ابتدایی برگزیده شد‪ .‬یک کتابخانه به محوطهی مدرساه افازوده شاد و باباا‬
‫شخدا ‪ 4‬ساعت برای مرتب کردن کتابهایی که بیشتر توسط رساتم اهادا شاده‬
‫بود وقت گذاشت‪ .‬غروب ‪ 23‬می‪ ،‬ادی سینیور و پدرش خانصاحب برای دیدار باا‬
‫بابا آمدند و متدار زیادی نیز بستنی برای مندلیها باه هماراه داشاتند‪ .‬منطتاهی‬
‫احمدنگر در تابستان دستخوش کمبود آب شده و شماری بیمنا بودند که بارش‬
‫باران در فدل مانسون پیش رو نیز اند باشد‪ .‬شمار زیادی از روستاییان روزاناه‬
‫به مهرآباد میآمدناد و درخواسات باارش بااران داشاتند‪ 25 .‬مای‪ ،‬هنگاامی کاه‬
‫مندلیها دربارهی ورعیت بحرانی آب گفتگو میکردند‪ ،‬بابا چنی بیان نمود‪« ،‬اگر‬
‫‪ 100‬ت براهم به مهرآباد بیایند و به م ستایش کنند‪ ،‬م قول مایدهام کاه‬
‫امسال باران فراوان در احمدنگر ببارد و همگان خرساند خواهناد شاد»‪ .‬برخای از‬
‫مندلیها احساس کردند فراخواندن ‪ 100‬ت براهم ممک اسات باه ساو تفااهم‬
‫دام زده و به عنوان یک برنامهی تبلیلاتی انگاشته شود‪ .‬دیگران بر ای باور بودند‬
‫که ممک آن را کوشاش در راساتای بنیاان گذاشات متاام الهای باباا در میاان‬
‫تودههای مردم برشمارند‪ .‬ای در حالی است که دیگران آن را یک چالش دانسته و‬
‫بر ای گمان بودند که باید آن را آزمود‪ .‬بابا در پاسخ چنی دیکته کرد‪:‬‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪346‬‬

‫منظور م از آمدن ‪ 100‬ت براهم به اینجا‪ ،‬تبلیلات برای نام و نشان نبود‪ ،‬چه‬
‫خواسته که چالشی برای همگان باشد‪ .‬یک مرشد راستی هرگاز چنای رفتااری‬
‫ندارد‪ .‬هدف م از فراخواندن آنان به اینجا تنهاا در راساتای پدیاد آوردن عشاق‬
‫الهی‪ ،‬ایمان و اشتیاق برای راه روحانی در قلب آنان است‪ .‬یکباار کاه آناان قاانع‬
‫شوند یک پیر در حتیتت فرمانروایی و استادی بر طبیعت دارد‪ ،‬آنگاه یک احتارام‬
‫طبیعی و ذاتی برای افراد روحانی در آنان پا میگیرد و گرایش مییابند که جویای‬
‫تماس متدس پیران و مرشدان کامل باشند‪ .‬آناان باا چنای کااری تبار شاده‬
‫بهرهمند میگردند‪.‬‬
‫گرچه مندلیها اطمینان و اعتتاد تمام به گفتار بابا داشتند اما برخی ابراز عتیده‬
‫ت کم‬
‫کردند که تودهی مردم انگیزهای اصلی از کار غیر عادی بابا را بد تفسیر کرده و آن‬
‫را یک حتهی تبلیلاتی قلمداد خواهند کرد‪ .‬بابا بر آن شد که بحث را ادامه ندهد‪.‬‬
‫پادری به طور طبیعی فردی کم حرف بود اما به خاطر گرمای شادید و توفاان و‬
‫گرد و خا ‪ ،‬ناامیدانه آروزی بارش بارن داشت‪ .‬پاادری پیشاهاد کارد کاه دونای‬
‫قدیمی را خراب کنند و یک دونی نو جای آن بسازند‪ ،‬زیرا در گذشته هنگامی که‬
‫آن را روش میکردند‪ ،‬باران فراوان شروع به بارش میکرد‪ .‬بابا با شنیدن التمااس‬
‫و البهی پادری گفت‪ « ،‬براهم ها بیایند یا نیایند‪ ،‬از ‪ 8‬ژوئ باران خواهد باریاد»‪.‬‬
‫پادری به میان حرف بابا آمد و گفت‪« :‬با توجه به ای که هوار بسیار گارم اسات‪،‬‬
‫باید از اول ژوئ باران ببارد»‪ .‬بابا دیدگاه پادری را پذیرفت و تایید و اعالم «اگر تا‬
‫اول ژوئ باران نبارید‪ ،‬دونی قدیمی را در هم بشکنید و یاک دونای ناو جاای آن‬
‫بسازید»‪ .‬اما ‪ 3‬روز بعد در ‪ 28‬می برای ‪ 20‬دقیته باران بارید و بدی ترتیب‪ ،‬دونی‬
‫قدیمی حفظ گردید‪ .‬شامگاه ‪ 26‬می‪ ،‬یک ساعت پس از آن که بابا برای استراحت‬
‫به جوپدی رفته بود‪ ،‬ماساجی را صادا زد و پرساید‪« ،‬بیارون چاه کسای اسات»؟‬
‫ماساجی صدایی نشنیده بود و گفت شاید شماری در جاده در حال گاذر هساتند‪.‬‬
‫بابا او روانه نمود تا ببیند آیا کسی آنجاست‪ .‬اندکی بعد ماساجی در کمال تعجاب‪،‬‬
‫پادری‪ ،‬ویشنو و زال را دید که دارند از سبد انباه در نزدیکای گاای باباا در مِاس‬
‫‪347‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫کوارترز‪ ،‬انبه کِش میروند‪ .‬آنان با دیدن ماساجی پا به فرار گذاشتند‪ .‬هنگامی کاه‬
‫ماساجی بابا را باخبر ساخت‪ .‬بابا لبخند زد و گفات‪« ،‬آن گرباههاای دوپاا دوبااره‬
‫دزدکی در پی شکار برآمدند»‪ .‬چند سال پیش بابا مچ آنان را در حال دزدیدن انبه‬
‫گرفته بود و ای بار نیز دست آن دزدان حرفهای انبه رو شد‪.‬‬
‫جمعه ‪ 27‬می‪ ،‬بابا پیشنهاد یک روز تعطیل برای خودش داد؛ یک روز استراحت‬
‫و سرگرمی با مندلیها در روستای شیندی با چشم اندازی زیبا‪ ،‬در ‪ 10‬کیلومتری‬
‫شهر‪ .‬بابا توسط کدخدای روستا به آنجا دعوت شده بود‪ .‬از آنجایی پرورشگاه بورکر‬
‫به نام آنات اشرام در آنجا نیز یک شعبه داشت‪ ،‬بابا‪ ،‬بورکر و پاتل را باخبر نمود که‬
‫دیدار او باید اکیدا خدوصای باشاد و او در شایندی دارشاان نخواهاد داد‪ .‬باباا و‬
‫مندلیها ساعت ‪ 7:30‬بامداد‪ ،‬سوار بر بارکشی که با تراکتور کشیده میشد باه راه‬
‫افتاند‪ .‬آنان ابتدا به ایستگاه قطار رفتند‪ ،‬جایی که بابو سایکلواال و بیلی سارزده از‬
‫پونا آمده بودند و به گروه پیوستند‪ .‬سپس به منزل شاهانه رفتند و پاس از صارف‬
‫ناشتایی از آنجا رهساپار شایندی شادند‪ .‬ایا در حاالی اسات کاه باورکر‪ ،‬رایاا‪،‬‬
‫نوشیروان و تنی چند از پیروان بابا از احمدنگر سوار بر چناد درشاکهی اسابی در‬
‫پی آنان روانه بودند‪ .‬خانهی کدخدای روستا در یک مکان خناک و ساایهدار قارار‬
‫داشت و به نظر میرسید که مکان مناسبی است برای بابا که بتواناد آن روز را باه‬
‫طور خدوصی با مریدان خاود باه اساتراحت بپاردازد‪ .‬اماا هناوز باباا روی فارش‬
‫مخدوصی که برای او په شده ننشسته بود که گروه زیادی برای گرفت دارشان‬
‫گاارد آمدنااد‪ .‬بابااا ناخشاانودی خااود را بااا پاشاادن از روی فاارش نشااان داد و بااه‬
‫مندلیها دستور داد تا سوار بارکش شده و راهی مهرآباد شوند‪ .‬کدخدای روستا از‬
‫بابا درخواست بخشش کرد‪ .‬بابا پاسخ داد‪« ،‬م از خانهی تو دیدن و آن را تبار‬
‫کردم اما دیگر نمیتوانم اینجا بمانم‪ .‬م روزی بازخواهم گشت‪ .‬نگران نباش»‪ .‬بابا‬
‫سپس سوار بارکش شد و راهی گردید‪ .‬ابتدا هنگامی که آنان وارد شیندی شادند‪،‬‬
‫رستم از بابا پرسید از آنجایی که قرار است تمام روز را در شایندی ساپری کنناد‬
‫آیا میتواند آن بارکش را راهی احمدنگر کند و سپس بعاد از ظهار برگاردد؟ باباا‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪348‬‬

‫خواست که آن بارکش آنجا بماند و اکنون دلیل تدمیم او آشکار شاده باود‪ ،‬زیارا‬
‫میخواست بیدرنگ راهی شود‪ .‬پس از پیمودن نزدیک باه ‪ 15‬کیلاومتر آناان باا‬
‫درشکه ی حامل بورکر و شاهانه رو به رو شدند‪ .‬بابا آن دو ت را به خاطر سرپیچی‬
‫از دستورش که مطمئ شوند بیگانگان در منزل پاتل حضور نخواهند یافت ماورد‬
‫سرزنش قرار داد‪ .‬بورکر از بابا درخواست بخشش کرد و گفت با اجازهی بابا راهای‬
‫شیندی خواهد شد و با کدخدای ترتیبی خواهد داد که مردم برای ایجاد مزاحمت‬
‫نکنند‪ .‬بابا اجازه داد و بورکر روانه شد‪ .‬در ای میان‪ ،‬بابا و مندلیها برای مدتی زیر‬
‫یک درخت تنومند در انتظار نشستند‪ .‬هنگامی که باباا و منادلیهاا باه شایندی‬
‫بازگشتند‪ ،‬برنامهریزی را به دلخواه خود یافت‪ .‬در آنجا بابا با مندلیها تا ساعت ‪11‬‬
‫ت کم‬
‫بامداد ورق بازی کرد‪ ،‬سپس ناهار در برگیرندهی بااکری‪ ،‬دال گارم و انباه صارف‬
‫کردند‪ .‬بعد از ظهر‪ ،‬بابا برای مدتی با داکه و مانِکار تیله بازی کرد‪ .‬در جریان بازی‪،‬‬
‫بابا با حال و هوایی خوش‪ ،‬بیان کرد‪« ،‬یک اوتار بزرگ روی کرهی زمی زاده شده‬
‫است و خیلی زود بر دنیا آشکار خواهد شد‪ .‬او اکنون در حاال تیلاه باازی کاردن‬
‫است»‪ .‬بیلی داستانهایی از دوران بچگی بابا بازگو نمود‪ .‬سپس باباا بایش از یاک‬
‫ساعت با مندلیها گیلای دانادا باازی کارد‪ .‬چاانجی در دفتار خااطراتش چنای‬
‫یادداشت نمود‪« ،‬شِری بازی استادانهای را تا باه آخار باازی کارد»‪ .‬تاا آن زماان‬
‫کدخدا توانسته بود انبوه جمعیت را که خواهان دارشان بودناد دور نگااه دارد اماا‬
‫هنگامی که بابا به نزدیکی بارکش رسید و قدد سوار شدن را داشت‪ ،‬مردم دور او‬
‫حلته زدند اما ای بار بابا ناخشانود نشاد و باه آناان اجاازه داد کاه از او دارشاان‬
‫بگیرند‪ .‬پس از آن بابا مهماننوازی بیریای کدخدا را ستود و به او پراساد داد‪ .‬باباا‬
‫سپس از خانهی روستایی بائو صاحب وانجاری نیز که در شیندی بود دیدن نماود‪.‬‬
‫پیش از ورود به خانهی او‪ ،‬بابا دستور داد که تراکتور توق کند و به دنبال کدخدا‬
‫فرستاد تا آنان را همراهی کند‪ .‬در ای میان‪ ،‬بابا ای سخنان روحانی را بیان نمود‪:‬‬
‫تا پیش از دستیابی به خدا ‪ -‬رسیدهگی‪ ،‬عالم هساتی مجاازی مانناد ورق باازی‬
‫است‪ .‬در جریان ورق بازی‪ ،‬شما بنا بار بارد و یاا باخات‪ ،‬احسااس خشانودی یاا‬
‫‪349‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫ناامیدی میکنید‪ .‬شما چنان هیجان زده و غرق در بازی میشوید که همه چیز را‬
‫به دست فراموشی میسپارید‪ .‬اما همی که شما دست از بازی میکشید و دگرباار‬
‫درگیر کارهای روزمرهی زندگی میشوید‪ ،‬آنگاه ورق بازی و تمامی خشنودیهاا و‬
‫ناامیدیها‪ ،‬دلشورهها و نگرانیهای آن را فراموش میکنید‪ .‬در ماورد یکتاهای باه‬
‫خدا ‪ -‬رسیده نیز ای چنی است‪ .‬برای آنان خود زندگی و هساتی مجاازی دنیاا‬
‫صرفا یک ورق بازی است‪ .‬پیاروزیهاا و شکساتهاای دنیاوی‪ ،‬خوشابختیهاا و‬
‫بدبختیها‪ ،‬هیچ یک با دوامتر و مهمتر از احساسات و هیجاناتی که در جریان ورق‬
‫بازی تجربه میکنید نیستند‪.‬‬
‫کدخدا به آنان پیوست و بورکر خوش ذاتی و گرایش ذهنی او را برای روحانیات‬
‫ستود‪ .‬بابا گفت‪« ،‬م همه چیز را میدانم‪ ،‬به همی دلیل است که م دعاوت او‬
‫را پااذیرفتم و ای ا همااه راه باارای دیاادن او آماادم‪ .‬چناای پیرواناای باارای م ا‬
‫گرامیتر از افراد به اصطالح ثروتمند و باانفوذی مایباشاند کاه صارفا «خادایان‬
‫حلبی» بیش نیستند»‪ .‬پس از دیدن از وانجاری و خاانوادهاش‪ ،‬باباا سااعت ‪5:30‬‬
‫بعد از ظهر به مهرآباد برگشت‪ .‬آن شاب‪ ،‬باه یاک بحاث کلای درباارهی اماورات‬
‫روستای ارنگائون پرداخته شد‪ .‬برخی از روستاییان ماروتی پاتل را به خاطر اقامات‬
‫در مهرآباد و خوردن غذا که توسط «یک پارسی پختاه شاده» و ناه یکای از هام‬
‫طبتاتیهای خود‪ ،‬به تلخی سرزنش کرده و مورد آزار و اذیت قرار میدادند‪ .‬بابا به‬
‫او دلداری داد و گفت‪« ،‬مطمئ باش‪ .‬روزی م تمام ای ماهارها (هاریجانهاا) را‬
‫سر یک سفره با تو خواهم نشاند تا دست پخت همان کسی را بخورند کاه توساط‬
‫طبتهی اجتماعی تو منع شده است»‪ .‬غروب ‪ 29‬می‪ ،‬شیری مای و ماانی باه پوناا‬
‫برگشتند‪.‬‬
‫بامداد چهارشنبه اول ژوئ ‪ ،1927‬بابا به همراهای منادلیهاا بارای شارکت در‬
‫جش عروسی والو پاوار راهی ارنگائون شدند‪ .‬یک کارناوال شادی بابا را تاا روساتا‬
‫همراهی کرد و در مهمانی به خوبی مورد پذیرایی قرار گرفت‪ .‬بابا خیلی زود پاس‬
‫از سرو غذا به مهرآباد برگشت اما پیش از راهی شدن چنای تورایح داد «اماروز‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪350‬‬

‫م ا وادار بااه شاارکت در ای ا جش ا عروساای شاادم و ای ا ب اه خاااطر عشااق و‬


‫سرسپردگی والو به م است»‪ .‬والو با بانوان مندلی زندگی میکرد و تنها زنی باود‬
‫که در ارنگائون به عضویت حلتهی نزدیک بانوان مندلی بابا درآمد‪.‬‬
‫رامجو پس از یک غیبت ‪ 10‬روزه از راه رسید‪ .‬بعادا در آن ورز‪ ،‬خاانوادهی سااتا‬
‫برای دارشان بابا آمدند‪ .‬در میان همراهان آنان‪ ،‬بیرامشا دوراب جاساواال ‪ 42‬ساله‪،‬‬
‫شوهر گایمای که همگان او را پاپا مینامیدند به چشم میخورد‪ .‬هنگامی که باباا‬
‫دربارهی پیران به ویژه حضرت باباجان برای او توریح میداد‪ ،‬چنی بازگو نمود‪:‬‬
‫باباجان دوتا از انگشتان خود را به خاطر ای کاه اجاازه داد کارم حشارات آن را‬
‫بخورند از دست داد‪ .‬روی زخم انگشتان او به اندازهای حشاره گارد آماده کاه باه‬
‫ت کم‬
‫پایی میافتادند اما او آنها را برداشته و دوباره روی زخم میگذاشت بدون آن که‬
‫توجهیی به درد وحشتنا آن داشته باشد‪ .‬او به جای درمان انگشتانش‪ ،‬باه کارم‬
‫حشرات خورا میرساند! باباجان عمادا از دردی تداور ناشادنی رناج بارد و در‬
‫پایان‪ ،‬هردو انگشت خود را از دست داد‪ .‬اکنون یک تاول در دهانم زده اسات کاه‬
‫به شدت مرا درد و رنج میدهد اما دلواپس آن نیستم؛ به آن توجه نمیکنم‪ .‬پیران‬
‫همیشه خوشحالند‪ ،‬حتا هنگام درد و رنج‪.‬‬
‫از اول ژوئ آموزش زبان فارسی در مهر اشرام آغااز و رساتم موسائول آماوزش‬
‫دستور زبان فارسی برای ساه سااعت در هفتاه و رائاو صااحب مسائول آماوزش‬
‫گفتگوی زبان برای یک ساعت در هفته گردید‪ .‬روز بعد به خاطر ازدواج داکه‪10 ،‬‬
‫روز مرخدی به او داده شد‪ .‬یکی از آشنایان براهم کاکا شاهانه به نام پاداکه برای‬
‫به عهده گرفت مسئولیتهای داکه استخدام گردید‪ .‬سااعت ‪ 10‬باماداد روز بعاد‪،‬‬
‫بحث و اختالف نظر بی دو ت از آموزگاران به نامهای پاندوبا و رام کریشنا گیتاه‬
‫درگرفت‪ .‬پاندوبا ادعا میکرد که آموزش و پروش ناوی ‪ ،‬سیساتم آماوزش سانتی‬
‫فنی و حرفهای هند را از کار انداخته است‪ .‬مانند پسر یک خیا یا پیناه دوز کاه‬
‫حرفهی پدرش را در پیش میگرفت‪ .‬اما گیته طرفدار آموزش و پروش نوی بود و‬
‫‪351‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫بر ای نکته پافشاری میکرد که برای کشور بسیار سودمند بوده است‪ .‬هنگامی که‬
‫بابا سخنان آنان را شنید چنی توریح داد‪:‬‬
‫آموزش و پرورش هر اندازه که نتص و معایب خود را داشته باشد‪ ،‬همیشه بهتر از‬
‫نادانی است‪ .‬آن سودمند است و نیکی بسیار در بر دارد‪ .‬گرچاه آماوزش و پاروش‬
‫ممک است از لحاظ ماالی ساودمند نباشاد اماا باه یاک آماوزش ذهنای خاوب‬
‫میانجامد و از لحاظ ذهنی یک گام به جلاو در راساتای پیشارفت انساانی‪ ،‬بهتار‬
‫سازی و باال رفت سطح اندیشه به حساب میآید‪ .‬تحت هر شرایط و در هر مکانی‬
‫م تکرار و اعالم خواهم کرد که آماوزش و پاروش مفیاد و خاوب اسات‪ .‬گرچاه‬
‫ممک است دستگاه آموزش و پرورش ناکارآمد و ناقص و حتا باد باشاد اماا شاما‬
‫نباید یکی را به خاطر دیگری سرزنش کنید‪ ،‬یعنی آموزش و پرورش را باه خااطر‬
‫دستگاه آموزشی متدر بدانید‪.‬‬
‫آن شب یک فانوس نفتی جدید پترو ماکس برای نخستی بار در میاان فریااد و‬
‫هلهلهی بلند و سوت زدنهای دانش آموزان و آموزگااران روشا شاد و باه ایا‬
‫مناسبت و برای خوش بختی متداری نارگیل شکسته شد و ای رویاداد را جشا‬
‫گرفتند‪ .‬در ای میان‪ ،‬باد تندی میوزید و بابا به رائو صاحب هشدار داد کاه از آن‬
‫فانوس پترو ماکس نو به خوبی مراقب کند و هشدار داد و تهدید کارد‪« ،‬چنانچاه‬
‫اتفاقی برای آن بیفتد م شتابان از مهرآباد به یک مکان نامعلوم خواهم رفت»‪.‬‬
‫از چند روز گذشته هوا ابری و خورشید نتابیده بود‪ 3 .‬ژوئ ‪ ،‬هنگامی که بابا نازد‬
‫مندلیها آمد میخواست استراحت کند اما به نظر مایرساید کاه هاوای سارد و‬
‫توفانی بر او اثر گذاشته و آزرده است‪ .‬بابا چنی توریح داد‪:‬‬
‫م اینجا برای استراحت آمدهام‪ .‬برای م استراحت به معنی توقا کامال کاار‬
‫روحانیام است‪ .‬پس از چندی سال تدمیم گرفتم که امروز به خاودم اساتراحت‬
‫دهم‪ .‬اما طبیعت که خودم آن را آفریدهام‪ ،‬اجازه نمیدهد‪ .‬چگوناه ایا نیروهاای‬
‫تخیلی‪ ،‬سد راه کار م هستند را می تواند از توریحات زیر فهمید‪ :‬به طاور کلای‬
‫برای انجام کار روحانیام‪ ،‬ذه جهاانی ما باه عاالم خااکی‪ ،‬انارژی و ذهنای و‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪352‬‬

‫همچنی خداوند پیوند خورده است‪ .‬هنگامی کاه از کاارم دسات بکشام‪ ،‬ذهنای‬
‫جهانیام میخواهد خود را از تخیل‪ ،‬یعنی عالم خاکی‪ ،‬انارژی و ذهنای‪ ،‬گسساته‬
‫ساخته و در الوهیت استراحت کند‪ .‬برای از میان برداشت ای سد راه و همزماان‬
‫استراحت کردن‪ ،‬م نیاز به کوه نوردی‪ ،‬فعالیت بدنیِ دویدن‪ ،‬بازی ورزشای و یاا‬
‫دراز کشیدن زیر نور خورشید دارم تا خود را خوشحال نگاه دارم‪ .‬از ایا رو‪ ،‬دو راه‬
‫وجود دارد یکی ای که استراحت نکنم و دیگری شکست قانونی است که خاودم‬
‫گذاشتهام‪ .‬اگر ارداه کنم میتوانم در ظرف ‪ 5‬ثانیه خورشید را از پشت ابار بیارون‬
‫آورده و به درخشش وادارم اما ای بارخالف قاانونی خواهاد باود کاه بار تماامی‬
‫آفرینش فرمانروایی میکند‪ .‬کسی متدر نیست؛ هیچ کس نمیتواند کماک کناد‪.‬‬
‫ت کم‬
‫حتااا یااوگیهااای باازرگ و مرشاادان کاماال کااه عناصاار و آب و هااوا را کنتاارل‬
‫و همچنی مرده را زنده میکنند‪ ،‬نمیتوانند هوا را آفتابی و خورشاید را وادار باه‬
‫درخشش کنند و یا کاری دربارهی آن انجام دهند‪ ،‬زیرا م به عنوان اوتار شخداا‬
‫در ای کار دخالت دارم‪ .‬در جریان عادی کارها‪ ،‬مرشادان کامال تاوان هار کااری‬
‫دارند جز شکست قانون‪ .‬قانون گزاران نمیتوانند قانون شکننان باشند!‬
‫از میان ‪ 56‬روح به خدا ‪ -‬رسیده روی زمی ‪ 5 ،‬مرشد کامل مهمتری هستند و‬
‫آن که از همه واالتر است‪ ،‬اوتار است‪ ،‬یعنی خودم‪ .‬ما هار ‪ 700‬تاا ‪1400‬ساال‬
‫میآیم و بیگمان ای خوش اقبالی و سعات بسیار کمیابی است که تک تک شاما‬
‫فرصت یافتهاید مرا دوست داشته باشید‪ ،‬چون حتاا مرشادان کامال نیاز اشاتیاق‬
‫دارند که اوتار را به طور فیزکی لمس کنناد‪ .‬هنگاامی کاه دنیاا در چناگ درد و‬
‫بدبختی و رنج و هرج و مرج است‪ ،‬م خود را آشکار مینمایم‪ .‬آنگاه روحانیت باه‬
‫اوج و ماده گرایی به پایی تاری درجاه مایرساد و دگار باار باا گذشات زماان‪،‬‬
‫روحانیت کاهش یافته و ماده گرایی افزایش مییابد‪ .‬از آغااز زماان ایا باازی در‬
‫جریان باوده و تاا ابادیت اداماه خواهاد داشات‪ .‬ما بارای ادارهی اماور کائناات‬
‫(آفرینش) قانون خود را دارم‪ .‬اما هنگامی که سخ میگویم‪ ،‬قانون کنار گذاشاته‬
‫خواهد شد‪ ،‬چون هل روحانی جهانی خواهد بود‪ .‬از ایا رو قاانونی کاه ما بارای‬
‫‪353‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫کائنات آفریدهام‪ ،‬کنار گذاشته خواهد شد‪ .‬اما دگربار قانون خود را برقرار میسازد‬
‫و نیروی روحانی رفته رفته فروکش کرده و ماده گرایی افزایش ماییاباد‪ ،‬درسات‬
‫مانند اهلل کلنگ‪ .‬بابا برای روش سازی‪ ،‬لوح دستی خود را مانند اهلل کلنگ بااال و‬
‫پایی برد‪ .‬نابسامانی و آشوب مادی و هرج و مارج بایاد باه اوج و بااالتری نتطاه‬
‫برسد‪ .‬آنگاه م آشکار و نمایان خواهم شد‪ .‬هنگامی که آشکار می شوم‪ ،‬روحانیت‬
‫در باالتری درجه است‪.‬‬
‫هنگامی که شخدی از بابا پرسید چرا رسیدن به شناخت خداوند نیاز باه مادت‬
‫زمان بسیار زیاد دارد‪ ،‬بابا پاسخ داد‪:‬‬
‫هنگامی که شما با م یکی میشوید‪ ،‬زمان وجود ندارد‪ .‬یعنی هیچ چیز‪ .‬مریدان‬
‫حلته چه قدر سعادتمند هستند که هنگامی که در جسم هستم مرا دوست دارند‪.‬‬
‫اما در عشق الهی به مرشد‪ ،‬درد و رنج و دلسوختگی به شادت زیااد وجاود دارد‪.‬‬
‫جدایی بیشتر احساس میشود و دردسرها و دلشکستگیها عمیاقتار و شادیدتر‬
‫هستند‪ .‬مانند پروانه که به دور شمع مایگاردد‪ ،‬عاشاق دیواناهی محباوب الهای‬
‫میشود‪ .‬حافظ مرشد خود را به اندازهای دوست داشت که نمیتوانسات ‪ 5‬دقیتاه‬
‫بدون او زنده بماند‪ .‬او همیشه موهای مرشد خود را میبوساید! فارد بایاد چنای‬
‫چنی عشق سوزانی داشته باشد‪ .‬چنان اشتیاقی که در نبود مرشد‪ ،‬نتواند آرامش‬
‫و قرار داشته باشد‪ .‬م میخواهم استراحت کنم اما طبیعت اجازه نمیدهاد‪ .‬اگار‬
‫خورشید نتابد‪ ،‬باران میبارد‪ .‬چرا؟ مایا یعنی کشش و جاذبهی تخیلی که همه جا‬
‫گسترده و سایه افکنده است و نیروهای خود را بر علیه روحانیت به کار میگیارد‪.‬‬
‫اکنون که کار نمیکنم‪ ،‬نیروهای روحانی‪ ،‬نا فعاال و در اساتراحت هساتند و مایاا‬
‫نیرومندتر میگردد‪ .‬اگر اکنون در متابل مایا ایستادگی کنم‪ ،‬قاانونی کاه بار مایاا‬
‫فرمانروایی میکند‪ ،‬شکسته خواهد شد‪.‬‬
‫بابا با دلشادی و خوش خلتی چنی نتیجهگیری کرد‪:‬‬
‫«شما خواهید دید‪ ،‬فردا اتفاقی رخ خواهد داد که مرا به استراحت وامایدارد‪ .‬ماا‬
‫آهنگ او یک مرد شاد و خوشرویای اسات را روی گراماافون خاواهیم نواخات و‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪354‬‬

‫ببینیم چه پیش خواهد آمد»‪ .‬از ‪ 28‬می که برای ‪ 20‬دقیته باران بارید‪ ،‬دیگر هیچ‬
‫بارشی نشده و هوا به شدت گرم بود‪ 4 .‬ژوئ ‪ ،‬بابا به ادی سینیور دساتور داد کاه‬
‫بیرون بایستد و فریاد بزند‪« :‬باران ببار‪ ،‬ببار»! ادی‪ ،‬دستور را انجام داد اما آن را باا‬
‫لح عادی بیان کرد‪ .‬بابا به او دستور داد که فرمان خود را با فریاد و تماام تاوان‬
‫بیان کند‪ .‬پس از انجام آن‪ ،‬وزش بادهای سنگی آغاز گردید و ابرهای تیاره گارد‬
‫آمده و شکل گرفتند و پس از نیم ساعت بارش بارن شروع شد‪.‬‬
‫یکشنبه بعد‪ 5 ،‬ژوئ ‪ ،1927‬بابا باوجود ناخوشی و بای میلای‪ ،‬باا تنای چناد از‬
‫مندلیها ساعت ‪ 5:30‬بامداد مهرآباد را تار کردناد و پایش از آن کاه رهساپار‬
‫اورنگ آباد شوند سر راه برای صرف ناشاتایی در خسارو کاوارترز توقا کوتااهی‬
‫ت کم‬
‫داشتند‪ .‬در اورنگآباد آنان در خانهی «اینسپکش » اقامات گزیدناد‪ ،‬باباا بااوجود‬
‫گردندرد و سردرد خلق و خوی شاد و خوبی داشت‪ .‬پس از ناهاار و چناد دسات‬
‫بازی با ورق‪ ،‬رامجو پیشنهاد کرد که به دیدن غارهای الورا بروند‪ .‬آنان سار راه در‬
‫دولتآباد فورت توق کردند و بابا از معبد کایالش و چند غار دیگر در الورا دیدن‬
‫کرد و آنها را دوست داشت‪ .‬هنگام نوشیدن چای در خلدآباد باباا چنای آشاکار‬
‫نمود‪« ،‬آرامگاه زرزری زربخش مرشد سای بابا در خلدآباد است»‪ .‬هنگاامی کاه از‬
‫بابا پرسیده شد چگونه امکان آن وجود دارد‪ ،‬چون زرزری زربخاش صادهاا ساال‬
‫پیش از سای بابا میزیسته است‪ .‬بابا پاسخ داد‪« ،‬شما نمیتوانید تدور کنیاد کاه‬
‫لط و نظر مرشد کامل تا چه اندازه بزرگ است‪ .‬هنگامی که زرزری زربخش زنده‬
‫بود‪ ،‬سای بابا در یکی زندگیهای پیشی ‪ ،‬مرید او بود‪ .‬لطا و نظار مرشاد بار او‬
‫بارید و در چند زندگی ادامه یافت تا ای که پس از ‪ 700‬ساال او را کامال نماود‪.‬‬
‫زرزری زربخش به معنی پیشکش کنندهی گنجِ گنجهاسدت و او آن را باه ساای‬
‫بخشید‪ .‬گروه ساعت ‪ 8‬شب به مهرآباد برگشت‪ .‬ای در حالی است که سار راه در‬
‫خسرو کوارترز اقامت کوتاهی داشتند و شام صرف کردند‪ .‬بعد از ظهر روز بعد هوا‬
‫داغ و سوزان بود‪ .‬در ای موقعیت‪ ،‬بابا از ویشنو و وامان خیا ‪ ،‬خواست که بیارون‬
‫بروند تا آنجایی که در توان دارند فریاد بزنند‪« ،‬ببار‪ ،‬ببار باران‪ .‬خورشاید دور شاو‬
‫‪355‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫دور شو»‪ .‬آنان هردو‪ ،‬فرمان بابا را با صدای بلند رو به آسمان صاف فریااد زدناد و‬
‫در ساعت ‪ 4‬بعد از ظهر باران بارید‪.‬‬
‫یک دوست سالخوردهی خانوادهی جاساواال به نام نوشیوانجی باروچا‪ ،‬به تاازگی‬
‫بابا را در مراسم جش ناوجوت در اکبر پارس دیاده باود‪ .‬او چناان از ایا دیادار‬
‫قلبش به حرکت آمده بود که از آن روز به بعد‪ ،‬پیوسته برای دارشان گرفت از بابا‬
‫پای پیاده به مهرآباد میرفت‪ .‬بابا همیشه دست خود را بر سر او قرار میداد و او را‬
‫تبر و تشویق میکرد که مشتاق عشق خداوند باشد‪ .‬بعدا در آن روزگار‪ ،‬گزارش‬
‫شد که نوشیروانجی مانند دیوانهها رفتار مایکناد؛ باا بادن نیماه لخات باه راه‬
‫میافتد و هر کسی را که در تالش برای آرام کردن او برمیآید کتک میزند‪.‬‬
‫‪ 6‬ژوئ ‪ ،1927‬بابا با اشاره به نوشیروانجی و کسانی دیگر که مانناد او خلاق و‬
‫خوی هیجانی نامتعادلی دارند چنی بیان و روش سازی نمود‪:‬‬
‫خوب نیست که شخدی احساسات و هیجانات خود را با چنی شیوهی خشاونت‬
‫آمیزی بیان کند‪ .‬ای ربطی به حتیتت ندارد‪ .‬برای آن که فرد بتواند وارد راه شود‪،‬‬
‫جوشش هیجانات و احساسات باید کنترل و مهار شده و زیر فرمان درآیند‪ .‬چنی‬
‫فوران افسار گسیختهای از شور و هیجانات‪ ،‬شاخص را در موقعیاتهاای زشات و‬
‫نامناسبی قرار داده و نه تنها سر سوزنی در راه پیشرفت نخواهد کرد‪ ،‬بلکه خود را‬
‫مایهی خنده در جهان میسازد‪ .‬اگر احساسات و هیجانات به موقاع مهاار نشاوند‪،‬‬
‫امکان دیوانه شدن شخص به راستی وجود دارد و او باید بتیاهی عمار خاود را در‬
‫تیمارستان به سر برد‪ .‬کسانی که دساتخوش چنای فاورانی از شاور و هیجاناات‬
‫میشوند سرشتی مهربان و گرایش ذهنی به سوی حقیقت دارند اما هم چنان که‬
‫گفته شد‪ ،‬احساسات باید کنترل و مهار شوند‪ ،‬وگرنه به مرور زمان‪ ،‬تنهاا نمایشای‬
‫پوج و توخالی درخواهد آمد؛ همان طوری که در مورد وامان ساوبنیس و کیساان‬
‫ماستر ای چنی شد‪ .‬هردو دستخوش جوشش و فوران هیجانات شدند که از پس‬
‫مهار آن برنیامدند و نمایش بزرگی از عشق و ریارت کشی به نمایش گذاشتند اما‬
‫خیلی زود به حالت اولیهی خود بازگشتند و دگربار درگیر امور دنیوی شدند‪.‬‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪356‬‬

‫بابا به گوستاجی که روی ایوان جوپدی زندگی میکرد دستور داد کاه گرداگارد‬
‫جوپدی باغی درست کند به نام باغ مهر‪ .‬از ‪ 10‬ژوئ ‪ ،‬گااری گااوی کاه دو چارخ‬
‫داشت و باباا گهگااه باا آن باه اطاراف مهرآبااد سرکشای مایکارد بارای آوردن‬
‫گلدانهای گل برای باغ پیشنهادی مورد استفاده قرار گرفت‪ .‬بابا پیشتر آن گاری‬
‫را پست پنجاب مینامید اما اکنون اسم جدیدی بار آن گذاشات و آن را مهرآبااد‬
‫اسپشیال نامید‪ .‬بابا در آن روز سوار آن شد و تا مهر اشرام در فامیلی کوارترز با آن‬
‫رفت‪ .‬او حتا یکبار با آن راهی احمدنگر شاد‪ .‬در آن روزگاار باازی آتیاا پاتیاا در‬
‫شامگاهان‪ ،‬یکی از ویژگیهای عادی زندگی در مهرآباد بود‪ .‬مندلیها و بابا گهگااه‬
‫تا ساعت ‪ 10‬شب در پرتو نور فانوس پترو ماکس بازی میکردند‪ .‬جمعه‪ 10‬ژوئ‬
‫ت کم‬
‫‪ ،1927‬بابا برای شرکت در مراسم نخ متدس یکی از خویشاوندان دکتار سااته در‬
‫احمدنگر به خانهی او رفت با حضورش آنجا را تبر نمود‪ .‬باباا پاس از آن راهای‬
‫خانهی رایا شد‪ .‬مادر زن ساداشیو‪ ،‬کاکوبای مادر ویشنو و روپامای کارانی مادر زن‬
‫ناوال‪ ،‬سه ت از بانوان پیرو بابا بودند که بامداد هماان روز وارد مهرآبااد شادند و‬
‫شب را در آنجا سپری کردند‪ .‬پساران روپاماای باه ناامهاای بانااجی ‪ 15‬سااله و‬
‫دینسی ‪ 12‬ساله در مدرسهی مهر اشرام پذیرفته شده بودند‪ 11 .‬ژوئ عید قربان‬
‫مسلمانان جش گرفته شد‪ .‬مدرسه برای نیم روز تعطیل شد‪ .‬بابا ساعت ‪ 3‬بعاد از‬
‫ظهر پوشا نو به دانش آموزان مسلمان هدیه داد و سپس بای هماهی بچاههاا‬
‫شیرینی پخش کرد‪ .‬ساعت ‪ 2‬بعد از ظهر روز بعد‪ ،‬بابا به زال گفت‪« :‬هنگامی کاه‬
‫بارش باران متوق شد م از جوپدی بیرون خواهم آمد»‪ .‬در آن زمان هوا صاف و‬
‫آفتابی بود و هیچ لکه ابری در آسمان دیده نمیشاد اماا پاس از مادت کوتااهی‪،‬‬
‫بارش باران آغاز گردید و بیش از یک ساعت ادامه یافت‪ .‬ای در حاالی اسات کاه‬
‫شب نیز بارندگی دوباره ادامه پیدا کرد‪ 13 .‬ژوئ ‪ ،‬بانو ماسی خالهی بابا از کراچای‬
‫وارد مهرآباد شد و با دو پسر خود‪ ،‬مهربان و هاومی کاه در مهار اشارام تحدایل‬
‫می کردند دیدار نماود و از ایا کاه حاال آناان خاوب باود‪ ،‬خوشانود گردیاد و‬
‫شامگاهان راهی بمبئی شد‪ .‬آن روز داکه به مهرآباد برگشت و مسئولیتهاایش را‬
‫‪357‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫از سر گرفت‪ .‬دوباره نوشیروانجی باروچا را در ‪ 12‬و ‪ 13‬ژوئ نزد بابا آوردند‪ ،‬زیرا‬
‫رفتار عجیب و غریب او هنوز ادامه داشت‪ .‬بابا به او گفت‪« ،‬گرچه فوران هیجاناات‬
‫تو ربطی به روحانیت ندارد اما چون بیریایی و رناج باردهای و مشاتاق حقیقدت‬
‫هستی‪ ،‬م به پیشرفت روحانی تو رسیدگی خواهم کارد‪ .‬در ایا میاان‪ ،‬خاود را‬
‫کنترل ک وگرنه دیگران را ناخشنود خواهی کرد‪ ،‬در حالی که خوشاحال کاردن‬
‫دیگران‪ ،‬نکتهی اصلی آموزش تمام مرشدان بزرگ است‪ ،‬از جمله خاود زرتشات‪.‬‬
‫بابا اجازه داد که آن مرد کهنساال چناد روز در مهرآبااد بماناد و او را باه دسات‬
‫چانجی سپرد‪ .‬روز بعد بابا به رستم و رائو صاحب دستور داد که هر شب ساعت ‪،8‬‬
‫او را به مهر اشرام همراهی کنند‪ ،‬زیرا میخواست موروعات روحانی را برای بچهها‬
‫بیان کند‪ .‬رستم میبایست بیانات بابا را به ماراتی و گاوجراتی و رائاو صااحب باه‬
‫فارسی برگرداند‪ .‬هنگامی که یکی از مندلیها با شور و شوق به ورود تنی چناد از‬
‫زرتشتیان سرشناس و ثروتمند پونا اشاره کرد‪ ،‬باباا عالقاهی زیاادی باه کشایدن‬
‫چنی افرادی به سوی خود نشان نداد و چنی گفت‪:‬‬
‫شکیبا باشید و ببینید چه رخ میدهد‪ .‬بسیاری از مردم سرشناش‪ ،‬رهبران و افراد‬
‫نامی به مرور زمان نزد م خواهند آمد‪ ،‬آن در زمان مناسب رخ خواهد داد‪ ،‬بدون‬
‫آن که دعوت ویژهای از آنان شده و یا ای وعده و یا آن وعده به آناان داده شاده‬
‫باشد‪ .‬چرا اکنون نگران آن باشیم؟ هرکسی‪ ،‬خواه نامی خواه گمنام‪ ،‬اگر به دلخواه‬
‫خود اینجا بیاید پذیرفته میشود‪ .‬آوازه و نام و نشاان‪ ،‬معیاار راساتی سانجش و‬
‫داوری دربارهی کساانی کاه باه راساتی بازرگ هساتند نیسات‪ .‬سیاساتمداران و‬
‫کارکنان اجتماعی که صرفا در ای راه میکوشند‪ ،‬معموال برای ای که جهان آنان‬
‫را افرادی بزرگ و چهرههایی سرشناس به شمار آورد تمایل به بلندآوازگی دارناد‪.‬‬
‫با ای حال‪ ،‬هزاران و هزاران ت از کارکنان راستی و زحماتکشاان خااموش در‬
‫گوشه و کنار وجود دارند که از دید جهانیان ناشاناس هساتند اماا هازاران مرتباه‬
‫عالیتر و بزرگتر از ماهاتما گاندی و واالبای پاتل هستند که باهم کار مایکنناد‪.‬‬
‫ای کارکنان خاموش‪ ،‬گوهرهای راستی هستند که میتوانند روزههایی بگیرند ده‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪358‬‬

‫بار دراز مدتتر از گاندی‪ ،‬بدون هیاهو و جنجال و حتا با خوشرویی بیشتر‪ .‬با ای‬
‫وجود‪ ،‬راه و روش دنیا چنی است که اگر گاندی یا پاتال تنهاا بارای ‪ 5‬روز روزه‬
‫بگیرند‪ ،‬جنجال در سراسر کشور برپا میشود و روزنامههاا باا سارخط درشات باه‬
‫هیاهو دام میزنند‪ ،‬صرفا به خاطر ای که آناان سیاساتمدارانی ناامی و در دیاد‬
‫مردم هستند‪.‬‬
‫سپس بحث و گفتگو دربارهی یک زن آلمانی پیش آمد که نزد گاندی رفتاه باه‬
‫گمان ای که او یک مرشد روحانی است اما دلسرد و سارخورده گشاته باود‪ .‬باباا‬
‫دیدگاهش چنی را بیان کرد‪:‬‬
‫اگر او نزد اوپاسنی ماهاراج رفته بود‪ ،‬ساود فاراوان مایبارد‪ .‬اماا دلساردیهاا و‬
‫ت کم‬
‫ناامیدیها خوب هستند‪ .‬چنی تجربههایی نیکی فراوان در بر دارند‪ .‬خُرد شادن و‬
‫درهم شکست خِرد و عتال راروری اسات‪ .‬چنای سارخوردگیهاایی گرچاه از‬
‫اندیشیدن بسیار زیاد میکاهد اما آرزو و امید از میان نمیرود و از راههاای دیگار‬
‫پیش روی میکند‪ ،‬از درون‪ ،‬آهسته و پیوسته و حتا پس از شمار زیادی ناامیدی‪،‬‬
‫سرانجام با در تماس قرار گرفت به یک یکتای کام راستی که میتواند شاخص‬
‫را به درستی راهنمایی و رهبری کند‪ ،‬روزی به هدف خود میرسد‪.‬‬
‫‪ 15‬ژوئ ‪ ،1927‬آهنگ سرود سادهی هفت ناام خداوناد‪ :‬هااری‪ ،‬پاراماتماا‪ ،‬اهلل‪،‬‬
‫اهورمزد‪ ،‬گاد‪ ،‬یزدان‪ ،‬هو‪ ،‬توسط بابا برای پسران اشرام نوشته شد که میبایست هر‬
‫بامداد بخوانند‪ .‬درست مانند آنچه که در سال ‪ 1924‬برای مندلی ها دیکته کارده‬
‫بود‪ .‬آنگاه هفت نام خداوند روی یک تابلو نوشته شد تا در دید همگان قرار گیرد‪.‬‬
‫بامدادان یکی از پسران ابتدا نامهای خداوند را باه تنهاایی مایخواناد و ساپس‬
‫همگان به او میپیوستند و برای ‪ 15‬دقیته و یا نیم ساعت دم میگرفتند‪ .‬پسرها با‬
‫دستهای جفت شده رو به خورشید میایستادند و ای ستایش را ‪ 5‬دقیته پایش‬
‫از شروع و پس از پایان کالسها میخواندند‪ .‬روز بعد‪ ،‬غنای و تاایبااال از لونااوال‬
‫آمدند‪ .‬آن روز یک شخص جدیدی برای دارشان بابا آمد که در سرنوشتش ای بود‬
‫که تماس زیادی با مرشد داشته و برای کار او سودمند درآمد‪ .‬او وکیلی بود اهال‬
‫‪359‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫بمبئی به نام کیخسرو جمشید دستور که در اواخر ‪ 20‬سالگی یا اوائل ‪ 30‬سالگی‬


‫قرار داشت‪ .‬دستور از بابا درخواست کرد که او را تبار کارده و از یاک تنگناای‬
‫مالی برهاند‪ .‬بابا درخواست دستور را پذیرفت به شر آن که در مهرآبااد بماناد و‬
‫در مدرسه آموزش بدهد و افزون بر آن‪ ،‬متداری کار نوشتاری را نیز بنا بر دساتور‬
‫بابا به انجام برساند‪ .‬بابا همچنی به دستور گفات پایش از آن کاه پیشانهاد او را‬
‫بپذیرد‪ ،‬باید به طور تمام و کمال به آن بیندیشد و باا خاانوادهاش مشاورت کناد‪.‬‬
‫دستور راهی بمبئی شد تا شرایط بابا را مورد بررسی قرار دهد‪.‬‬
‫‪ 16‬ژوئ ‪ ،1927‬سالروز درگذشت زرتشت برگزار شد و بابا خودش ایوان جوپدی‬
‫را که به خاطر بارندگی‪ ،‬گل آلود شده بود جارو کرد‪ .‬در درازای ماه ژوئ ‪ ،‬بابا بارها‬
‫شش ساعت در روز را در مهر اشرام میگذراند و شخدا باه هماه چیاز رسایدگی‬
‫میکرد‪ .‬اما ساعت ‪ 11‬بامداد شنبه ‪ 18‬ژوئ ‪ ،‬بابا‪ ،‬غنای و رامجاو و تنای چناد از‬
‫مندلیها را همراه خود باه بااالی تپاه بارد‪ ،‬جاایی کاه او مایخواسات یاک روز‬
‫«تعطیل» را سپری کرده و از کارهای عادی روزمره دوری جوید‪ .‬آنان تا ساعت ‪8‬‬
‫شب در آنجا ماندند و بیشتر وقت خود را در اتاقهای تانک آب به بازی پرداختند‪.‬‬
‫یک میز پینگ پنگ در یکی از اتاقها گذاشته شده بود و باباا بارای تفاریح چناد‬
‫سِت بازی کرد‪ .‬آن روز برای ناهار و شام غذای ویژه برای بابا و مندلی ها به بااالی‬
‫تپه آورده شد‪ .‬غنی به یکی از مردان گفت که اگر چنی غذای خوشمزهای هر روز‬
‫به او داده میشد‪ ،‬بدش نمیآید همیشه در مهرآباد بماند‪ .‬رامجو سخنان غنی را از‬
‫فاصلهی دور شنید و حرفهای او را به گوش بابا رساند‪ .‬بابا به غنی قاول داد کاه‬
‫همی کیفیت غذا را هرروز دریافت خواهد کرد و به او دستور داد که دو هفته در‬
‫ماه به مهرآباد بیاید‪ ،‬همان طوری که رامجو انجام میداد‪ .‬در ابتدا غنی کوشید که‬
‫جا بزند اما بابا او را توبیخ کرد که پایبند به حرفش نیست‪ .‬پس از مادتی بحاث و‬
‫گفتگو غنی با پیشنهاد بابا موافتت کرد‪ .‬از آنجایی که پیش بینی میشاد پاس از‬
‫پخش برگههای تبلیلاتی و چاپ آگهای در روزناماه‪ ،‬پساران بیشاتری باه اشارام‬
‫بپیوندند‪ ،‬بابا پیشنهاد کرد که اشرام پسران را از فامیلی کاوارترز در ارنگاائون باه‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪360‬‬

‫ساختمان تانک آب جا به جاا کنناد‪ .‬ساپس وظیفاهی سرپرساتی برخای از کاار‬


‫بازسازی رروری در یکی از اتاقهای بزرگ در ساختمان تانک آب به عهدهی غنی‬
‫گذاشته شد که از روز بعد آغاز گردید‪ .‬بعد از ظهر‪ ،‬بابا چنی پیشگویی کرد‪:‬‬
‫جنگ وحشتناکی در آینده در خواهد گرفت که بسیار ویرانگرتر و مهیابتار از‬
‫جنگ پیشی خواهد بود‪ .‬آمریکا نتش اصلی را در ای خونریزی بازی خواهد کارد‬
‫و میلیونها ت انسان جان خواهند سپرد‪ .‬ای جنگ چنان وحشتآور خواهد باود‬
‫که حتا وقت برای به خا سپردن تل انبار جسدها وجود نخواهد داشت‪ .‬آن زمان‬
‫است که م خود را به عنوان اوتار آشکار خواهم نمود‪.‬‬
‫سه روز بعد‪ ،‬بابا شخدا برای سرپرستی کار بازسازی بخشای از سااختمان تاناک‬
‫ت کم‬
‫آب به باالی تپه رفت‪ .‬مندلیها به کمک چند کارگری که اساتخدام شاده بودناد‬
‫سخت میکوشیدند که برای کار گذاشت یک درب‪ ،‬سوراخی در دیوار په سنگی‬
‫تانک آب ایجاد کنند‪ .‬آن دیوار سنگی به اندازهای په بود که کندن بخشی از آن‬
‫چندی روز به درازا کشید‪ .‬یک در برای اتاق شرقی ندب شد و یک در برای اتااق‬
‫غربی‪ .‬ای در حالی است که پیش از ای ‪ ،‬برای ورود به هر یک از ای اتاقها فارد‬
‫میبایست از یک نردبان سه متر باال برود و سپس از میان پنجارهی کاوچکی کاه‬
‫باالی دیوار قرار داشت به درون بخزد‪ .‬ساعت ‪ 6‬بامداد ‪ 21‬ژوئ ‪ ،‬غنی و طیب علی‬
‫مهرآباد را تر کردند‪ .‬یک تلگراف از بیدول در ایران دریافت شد مبنی بر ای که‬
‫‪ 14‬پسری را که با خود برای رفت به مدرسهی اشرام به هماراه داشات در بنادر‬
‫عباس گیر افتادهاند و اجازهی خروج و رفت به هند به آناان داده نمایشاود‪ .‬باباا‬
‫دستور داد که اقدامات الزم برای گرفت اجازهی خاروج از کشاور انجاام شاود‪ .‬او‬
‫دستور داد که به روسی ایرانی در کویتاه تلگرافای زده شاود تاا مداخلاه کارده و‬
‫موروع را به سرعت حل و فدل کند‪ 22 .‬ژوئ ‪ ،‬بابا و مندلیها به مناسبت ازدواج‬
‫اخیر داکه‪ ،‬مهمان او در شهر بودند‪ .‬در برگشت به مهرآباد‪ ،‬ماشی ادی پنچر شد‪،‬‬
‫از ای رو بابا پای پیاده به منزل کاکا شاهانه رفت و منتظار ماناد تاا تاایر ماشای‬
‫پنچرگیری شود‪ .‬بابا روز بعد برای صرف ناهار به منزل چینچورکار رفت و پاس از‬
‫‪361‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫آن راهی ارنگائون شد تا گواه بر یک مراسم هنادو در معباد آنجاا باشاد‪ .‬پاس از‬
‫بازگشت به مهرآباد در ‪ 22‬ژوئ ‪ ،‬بابا دربارهی «کارگزاران زبردست» سخ گفت و‬
‫آشکار نمود که شمار آنان ‪ 13‬ت در جهان است‪ .‬بابا در ادامه بیان نمود‪« ،‬یکی از‬
‫آنان در انگلستان است و از نیروی بزرگی برخوردار میباشد که حتاا زن او نیاز از‬
‫آن خبر ندارد‪ .‬گرچه برخی از نیروها به آنان داده میشود‪ ،‬با ای وجاود آناان باه‬
‫خدا ‪ -‬رسیده نیستند اما پس از رها کردن بدن به شناخت مایرساند‪ .‬آناان زیار‬
‫سرپرستی مستتیم م قرار دارند و اکنون م در تماس و گفت و شنود درونی باا‬
‫آنان هستم و آنان را راهنمایی میکنم‪ .‬به ای دلیل است که ای موروع به میاان‬
‫آمد»‪ .‬بابا چنی بیان نمود‪« ،‬نزد هر پیری بروید و از او دارشان بگیریاد‪ ،‬باه نفاع‬
‫شما تمام میشود اما خواهان پند و اندرز آنان نباشید و گرناه بایاد از آن پیاروی‬
‫کنید‪ .‬دیدن و در تماس قرار گرفت با یک ولی و یاا پیار بسایار ساودمند اسات‪.‬‬
‫پیران مانند حیوانات دست آموز خداوند میباشند‪ .‬گهگااه از طریاق تبار آناان‪،‬‬
‫«غیر ممک »‪ ،‬توسط خداوند ممک میگردد»‪ .‬بابا همچنان در مدرسه وقت صرف‬
‫میکرد و با بچهها بازیهای ورزشی میکرد از جمله‪ ،‬هاکی‪ ،‬کریکت و آتیا پاتیاا‪.‬‬
‫یک شب بابا چند دست درات ( مانند چکرز) با مندلیها بازی کرد‪.‬‬
‫پنج شنبه ‪ 30‬ژوئ ‪ ،1927‬مهراشرام از فامیلی کوارترز به تپهی مهرآباد جاا باه‬
‫جا شد‪ .‬به ای مناسبت‪ ،‬جشنی برپا گردید و بابا‪ ،‬چای و شایرینی بارای همگاان‬
‫سرو کرد‪ .‬پس از خواندن باجاان‪ ،‬چناد باازی ورزشای انجاام گرفات‪ .‬باه منظاور‬
‫دسترسی ام و آسان به تپهی مهرآباد‪ ،‬درخواستی برای ساخت یک گذر همسطح‬
‫روی خطو راه آه در نزدیکی پستخانه به مسئولی راه آه داده شد‪ .‬چند روز‬
‫بعد موروع ساخت یک زمی تنیس درمهرآباد و آماده سازی یک زمای کریکات‬
‫در باالی تپه مورد بحث و گفتگو قرار گرفت‪ .‬پس از پشات سار گذاشات مراحال‬
‫اداری گرفت پروانهی اعتبار از دانشگاه بمبئی برای تاسیس دبیرستان‪ ،‬اول ژوئیاه‬
‫مدرسه آغاز به کار کرد و مرشد آن را به طور رسمی دبیرستان حضارت باباجاان‬
‫نام نهاد‪ .‬آن دسته از پسرانی که وارد مهر اشرام نشده و در مکان مندلیها نزدیک‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪362‬‬

‫چاه آب زندگی میکردند و در مِس کاوارترز باه مدرساه مایرفتناد‪ ،‬باه فاامیلی‬
‫کوارترز که اکنون تخلیه شده بود جا به جا شدند و مسئولیت آنان به رائو صااحب‬
‫واگذار شد‪.‬‬
‫پیشتر در ماه می‪ ،‬بابا مکانی را روی تپهی مهرآباد‪ ،‬سمت غربی ساختمان تانک‬
‫آب‪ ،‬برای ساخت یک کابی کوچک حلبی برگزیده که در ‪ 30‬ژوئ تکمیال شاد‪.‬‬
‫پس از آن بابا تنها یک شب را در آنجا سپری کرد‪ ،‬به پایی مهرآباد آمد و دگرباار‬
‫در جوپدی بسکنی گزید‪ .‬در ای میان‪ ،‬تالشهای روسی در کویته به بار نشست و‬
‫در یکشنبه ‪ 3‬ژوئیهی ‪ ،1927‬نخستی گروه از دانش آموزان ایرانی در برگیرندهی‬
‫‪ 12‬پسر زرتشتی و ‪ 2‬پسر مسلمان همراه بیادول از راه رسایدند‪ .‬ایا در حاالی‬
‫ت کم‬
‫است که ‪ 2‬پسر بزرگسال نیز گروه را همراهای مایکردناد‪ .‬بیادول توانساته باود‬
‫پسران را بدون پاسپورت به هند بیاورد؛ یک دستیابی که بدون کمک درونای باباا‬
‫هرگز امکان پذیر نبود‪ .‬به محض ورود بچهها‪ ،‬گرچه آنان از یک سافر بسایار دراز‬
‫بسیار خسته بودند‪ ،‬بیدول پسرها را به ترتیب قد ردی کرد و از آنان عکس گرفت‬
‫تا شکل و شرایط ورود آنان را مستند سازد‪ .‬آنگاه بابا آمد و دست ناوازش بار سار‬
‫تک تک پسرها کشید و با مهربانی ورود آنان را به مهرآباد خوش آمد گفات‪ .‬یاک‬
‫پسر نوجوان ایرانی مسلمان دیگر به نام عباداهلل رکا الادی پااکروان کاه در آن‬
‫روزگار از اسم فامیل اهوازی استفاده میکرد و پدرش را از دسات داده باود‪ ،‬یاک‬
‫هفته بعد در ‪ 9‬ژوئیه وارد مهرآباد شد‪ .‬پاکروان آگهی مدرسهی مهار اشارام را در‬
‫روزنامه دیده و به منظور پیشرفت و ادامه دادن به تحدایالتش رسامیاش آماده‬
‫بود‪ .‬او هیچ گرایشی به یافت مرشدد و روحانیات نداشات و چاون در خاانوادهی‬
‫سنتی مسلمان بزرگ شده بود تنها اسالم برای او معنای خاصای داشات‪ .‬باا ایا‬
‫حال‪ ،‬بابا او را در دبیرستان حضرت باباجان پذیرفت‪ .‬پس از مدت کوتاهی‪ ،‬ذهنیت‬
‫مذهبی سنتی عبداهلل دگرگون گردید و بابا نام جدید چوتا بابا‪ ،‬باه معناای باباای‬
‫کوچک را بر او نهاد‪ .‬در ای میان‪ ،‬شخص دیگری به نام شهریار رشید مهربانپاور‬
‫به جمع ساکنی مهرآباد افزوده شد‪ .‬او ابتدا دربارهی بابا از بیدول در ایران شنیده‬
‫‪363‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫و‬
‫خیلی زود پول وام گرفته و به مهرآباد آمده بود‪ .‬مهربانپور یک مرد جوان قاوی و‬
‫جویندهای یکدل و بیریا بود‪ .‬بابا به او اجازه داد که به مندلیهاا بپیونادد و باه او‬
‫دستور سکوت داد و مسئولیت نگهبانی کنار درب بزرگ بااالی تپاه باه او واگاذار‬
‫گردید‪ .‬او وظیفه داشت که از ورود بیگانگان باه محوطاهی مهار اشارام روی تپاه‬
‫جلوگیری کند‪ 4 .‬ژوئیه بابا اشارههایی به آینده نمود‪« :‬م باید برای ‪ 6‬ماه روزهی‬
‫آب بگیرم‪ .‬هنگامی که ای کار را انجام دهم‪ ،‬بدانید که م دوباره ساخ خاواهم‬
‫گفت‪ .‬م خودم را حبس خواهم کرد اما تادارکات بایاد پایش انجاام آن کاار در‬
‫اشرام آماده باشد‪ .‬یک جوشش و فاوران روحاانی در مهرآبااد رخ خواهاد داد کاه‬
‫بسیاری از دانایان پیشاپیش از آن آگاهند‪ .‬یکی از ای «دانایان» یک سادو جاوان‬
‫اهل سایکِد با موهای بلند با چشمانی خواب آلود که از سوی یک روح پیشارفته‬
‫به نام دونی ماال بابا فرستاده شده بود همان روز برای دارشان بابا از راه رساید‪ .‬آن‬
‫سادو پیش از ای نزد باباجان و نارایان ماهاراج رفته و اکنون راهی سااکوری باود‪.‬‬
‫بابا چندی عکس و الکت (گردن آویز) باا عکاس خاودش را باه او ارزانای نماود‪.‬‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪364‬‬

‫هنگامی که از آن سادوی جوان پرسیده شد که چرا شهر دونیواال را تر کرده و‬


‫یک سفر زیارتی را در پیش گرفته‪ ،‬او پاسخ داد‪« ،‬دونی واال به م گفت که راهی‬
‫شوم و رودخانههایی که را با اقیانوس یکی شدهاند را ببیانم»‪ .‬یکای از منادلیهاا‬
‫پرسید‪« ،‬چگونه ای روخانههای خا را شناختی؟ آیا نامهای معینی به تو گفتاه‬
‫شد»؟ ساادو پاساخ داد‪« ،‬ناه‪ ،‬ما درباارهی دیادن شخدایتهاای خاا و یاا‬
‫مکانهای خا نپرسیدم و به م نیز گفته نشد‪ .‬م در ای راستا با ادرا درونی‬
‫راهنمایی میشوم»‪ .‬بابا به رامجو دساتور داد کاه آن جاوان را باه ایساتگاه قطاار‬
‫راهنمایی کرده و برای او بلیط به متدد ساکوری خریاداری کناد‪ .‬در ایساتگاه‪ ،‬او‬
‫سوار قطار شد و به رامجود چنی پند داد‪« :‬تو کنار ساحل رودخانهای نشساتهای‬
‫ت کم‬
‫که در آستانهی طلیان قرار دارد‪ .‬در هر شرایطی به آن بچسب‪ .‬آدمی نمیداند که‬
‫رودخانه کی طلیان میکند‪ .‬ناگهان سادو ساکت شد و سرش را به پنجرهی کوپاه‬
‫تکیه داد و چند ثانیه خاموش و بیحرکت نشست‪ .‬اندکی بعد با لبخند بر لبانش و‬
‫چشمانی که میدرخشیدند‪ ،‬سادو سرش را بلند و کرد و باه رامجاو گفات‪« ،‬هام‬
‫اکنون احساس کردم که یک پیام از سوی بابا دربارهی ورودم باه سااکوری مانناد‬
‫برق از مهرآباد به ساکوری فرستاده شد»‪ .‬هنگامی که ای رویداد به بابا گفته شد‪،‬‬
‫او توریح داد‪« ،‬او یک سادو راساتی اسات و در راه گاام برمایدارد و مایتواناد‬
‫چیزهایی از عالم نادیدنی را ببیند‪ .‬سه روز بعد‪ ،‬سادو به دستور ماهاراج ناگهان باه‬
‫مهرآباد برگشت‪ .‬بابا به نوبهی خود به او دستور داد که نزد باباجان برود و پیش از‬
‫برگشت به مهرآباد به سه روز در خدمت او باشد و در ای میاان‪ ،‬ساکوت اختیاار‬
‫کند‪ 4 .‬ژوئیه‪ ،‬کیخسرو ماسا و سونا ماسی به طور موقت به بمبئی برگشتند‪ .‬ایا‬
‫در حالی است که دخترشان با بانوان مندلی ماند‪ .‬روز بعاد خاانوادهی شااهانه باه‬
‫فامیلی کوارترز در ارنگائون بازگشاتند و باباا دگرباار برناماهی صارف چاای را در‬
‫روزهای پنج شنبه در آنجا از سر گرفت‪ .‬ای در حالی است که بابا در مواقع دیگار‬
‫نیز به آنجا سر مایزد‪ .‬شاانکارنات باه کارمنادان مهار اشارام پیوسات و بورجاور‬
‫‪365‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫سارکاری‪ ،‬آن دزد جوان اهل پونا‪ ،‬به کار دفتاری در دبیرساتان حضارت باباجاان‬
‫برگماشته شد‪.‬‬
‫با شنیدن گزارشهایی دربارهی آشوبها و هرج و مرجهای اجتمااعی در کلکتاه‬
‫که در روزنامهها چاپ شده بود‪ ،‬بابا دیدگاهش را چنی بیان کرد‪:‬‬
‫ای صرفا یک دیوانگی و احمتی محض از سوی هندوها و مسلمانان است که باه‬
‫نام مذهب‪ ،‬سر یکدیگر را بشکنند و زخمی کنند و به مذهب یکدیگر توهی کنند!‬
‫هر مذهبی که اجازه دهد به عتیدهی متادس ماذاهب دیگار بایاحترامای شاود‪،‬‬
‫شایستگی نام خود را ندارد‪ .‬کوشش در راستای تلییر مذهب هندوها باه اساالم و‬
‫برعکس نیز همی طور احمتانه و بی معنی اسات‪ .‬افازایش پیاروان یاک ماذهب‬
‫خا ‪ ،‬نشانگر بزرگای و ارزش آن نیسات‪ .‬کشامکش بارای رسایدن باه برتاری‬
‫مذهبی‪ ،‬چیزی جز بیمذهبی محض و آشکار نیست‪ .‬دلیل واقعی که در پس ایا‬
‫آشوبهای اجتماعی و همچنی بیقراری و نابسامانیهای همگانی کاه در سراسار‬
‫جهان قرار دارد‪ ،‬نزدیک شدن فوران و طلیان روحانی است که در راه مایباشاد و‬
‫در هر فاصلههای زمانی دراز مدت رخ میدهد‪ .‬همهی ای رویدادها به یک وحدت‬
‫و آرامش خواهد انجامید‪ .‬برای نمونه‪ ،‬شاما پایش از یاک تخلیاهی شاکم بسایار‬
‫مناسب و ررایت بخش‪ ،‬از درد شکم و ناراحتی فراوان رنج میبرید! ای آشوبها و‬
‫هرج و مرجها‪ ،‬خود نشانگر آمدن صلح و آرامش است‪ .‬شخدیت م که ترکیبای‬
‫از ادیان اسالم‪ ،‬هندو و زرتشتی است‪ ،‬نه تنها امری اتفاقی نیست‪ ،‬بلکه بسیار مهم‬
‫و پرمعنی میباشد‪.‬‬
‫‪ 10‬ژوئیهی ‪ ،1927‬گالبشا از موروعی ناراحت و آزرده بود و نمیخواست غاذا‬
‫بخورد‪ .‬بابا با ای سخنان دلگرم کنناده‪ ،‬او را آرام نماود‪« ،‬هنگاامی کاه از دسات‬
‫دیگران رنجیدهای آن را به دل نگیر‪ .‬به طور عادی بخور و بنوش‪ .‬راماکریشنا روزی‬
‫پاهای مردی را که به او‪ ،‬آن مرشد بزرگ‪ ،‬لگد زده بود شست‪ .‬مانند یک مارد در‬
‫برابر خشمهای آنی و گذرا ایستادگی ک ‪ .‬مانند درختی سست و راعی در برابار‬
‫یک تند باد قویِ گذرا به لرزه نیفت و از جا کنده نشو‪.‬‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪366‬‬

‫‪ .‬جی دستور‪ 8 ،‬ژوئیه از بمبئی برگشت و بابا را باخبر نمود کاه آمااده اسات‬
‫برای شش ماه با دستمزد ‪ 1000‬روپی در مهرآباد کار کند‪ .‬بابا بیدرنگ پذیرفت و‬
‫دستور داد که مبلا ‪ 200‬روپی به عنوان پیش پرداخت باه او داده شاود‪ .‬دساتور‬
‫دوباره راهی بمبئی شد و پس از سه روز به مهرآباد برگشت‪ 11 .‬ژوئیه روز عاشورا‬
‫در ماه محرم بود‪ ،‬شهریارجی‪ ،‬بیلی و بابو ساایکل واال از پوناا آمدناد؛ آن ساادوی‬
‫جوان اهل سایکِد با گوپال سوامی نیز از راه رسیدند‪ .‬همچنی در آن روز‪ ،‬رساتم‬
‫و پدرش خانصاحب به دیدار بابا در مهرآباد آمدند‪ 12 .‬ژوئیه‪ ،‬غنی با چاوبهاای‬
‫کریکت و توپهای نو برای مدرسه‪ ،‬به مهرآباد آمد و باه عناوان آموزگاار یکای از‬
‫درسهای فارسی گماشته شد‪ .‬بابا هنگام بحاث درباارهی پایاهگاذاری نهاادهاای‬
‫ت کم‬
‫گوناگون در مهرآباد چنی آشکار نمود‪« ،‬کار م در مهرآباد مانند کندن آبراههای‬
‫بیشمار و قرار دادن هرچه بیشتر افراد در ساحلهای آن است‪ ،‬به طوری که وقتی‬
‫سیل روحانی جاری گردید‪ ،‬لبریز شدن عشق الهی در دسترسشاان باشاد و ساود‬
‫ببرند»‪ .‬روز بعد در فامیلی کوارترز هنگامی که بابا دربارهی آمااده ساازی مریادان‬
‫حلته توریح میداد‪ ،‬چنی پیشگویی کرد‪:‬‬
‫کار م برای مریدان حلته تتریبا پایان یافته و اندکی کار برای تماام کاردن آن‬
‫باقی مانده است؛ پس از انجام آن‪ ،‬م به اروپا و آمریکا سفر خاواهم کارد‪ .‬بیاناات‬
‫روحانی‪ ،‬تنها برای افراد برگزیدهای بیان خواهد شد که با اشتیاق آرزوی پیشارفت‬
‫روحانی دارند‪ .‬با ای حال‪ ،‬م با انجام معجزات بزرگ‪ ،‬انبوهی از مردم را به سوی‬
‫خود خواهم کشاند و پیروان بسیار بزرگی که مانند پروانه گرداگرد شمع خواهناد‬
‫چرخید‪ ،‬مجذوب م خواهند شد‪.‬‬
‫یکشنبه ‪ 17‬ژوئ ‪ ،1927‬بیلی با یکی از هم مدرسهایهای پیشی خودش و بابا‪،‬‬
‫پسر دینشا مهربان ایرانی به مهرآباد آمد‪ .‬دینشا ایرانی همان مارد ثروتمناد اهال‬
‫پونا بود که خرج اجرای نمایش نامههای بابا را میپرداخت‪ .‬او به تازگی باه هماراه‬
‫همسرش به مهرآباد آمده و پس از بازدید از امکانات مدرسه‪ ،‬پسرشاان را در مهار‬
‫اشرام نام نویسی کرده بودند‪ .‬بعدا بیلی در ‪ 21‬ژوئیاه‪ ،‬سااعت ‪ 5‬بعاد از ظهار باه‬
‫‪367‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫همراه رامجو مهرآباد را تر کرد‪ .‬بعد از ظهر همان روز در ‪ 17‬ژوئ ‪ ،‬یک مسابته‬
‫بی تیم کریکت مهرآباد و احمدنگر برگزار گردید‪ .‬پس از پایان مسابته‪ ،‬بابا شخدا‬
‫چیدمان اسباب و اثاث نو مدرسه را سرپرساتی کارد‪ .‬کاالسهاا دارای یاک میاز‬
‫نوشت و یک صندلی برای دبیر‪ ،‬یک جعبهی چوبی بسیار بزرگ برای کتاابهاای‬
‫درسی و لوازم مطالعه و یک تخته سیاه که روی سه پایه قرار داشت و جلو کالس‬
‫گذاشته شده بودند‪ .‬ای در حالی است که میز و نیمکتهاا بناا بار شامار داناش‬
‫آموزان کالس ردی و چیده شده بودند‪ .‬دیوارهای کاالسهاای درس باا دوغااب‬
‫آهک پوشانیده شده و رویهمرفته بابا از ظاهر و ترکیب مدرسه خشانود باه نظار‬
‫میرسید‪ .‬برای آن که دانش آموزان ایرانی آسانتر و راحتتر به اشارام بپیوندناد‪،‬‬
‫بابا دستور داد که نان ایرانی پخت شود و برای ای منظور دستور ساخت یک تنور‬
‫آجری را داد‪ .‬کار ساخت تنور در ‪ 18‬ژوئیه پایان یافت و ای نان جدید به تماامی‬
‫ساکنی مهرآباد داده شد‪ .‬آن روز هنگام بحث و گفتگو دربارهی موروعات روحانی‬
‫بابا چنی آشکار نمود‪:‬‬
‫یک مرشد کامل میتواند در کار آفریدگار مداخله کند اما او به ندرت ای کاار را‬
‫انجام میدهد‪ .‬او به طور کلی آفریدگار و آفرینش او را به حال خود رها میکند تا‬
‫امور خود را بی خودشان حل و فدل و اداره کنند‪ .‬به بیان دیگر‪ ،‬یک مرشد کامل‬
‫از آفرینش کناره گیری کرده‪ ،‬جز در رابطه با میدان حلتهاش‪.‬‬
‫بابا در پیوند با مریدان حلتهی خود‪ ،‬چنی تکرار کرد‪:‬‬
‫م آهنگ پایان دادن به کار آمادهسازی مریدان حلتهام را در ظارف یاک ساال‬
‫دارم و پس از آن سخ خواهم گفت‪ .‬تمام درد و رنجهای گوناگونی که میبرم باه‬
‫خاطر اعضای حلتهام است‪ .‬تمامی معجزات به اصطالح بزرگ‪ ،‬مانند مرده را زناده‬
‫کردن‪ ،‬در متایسه با کاری که برای مریدان حلتهام انجام میدهم‪ ،‬ارزشای ندارناد‪.‬‬
‫اما پیش از آن که آغاز سخ گفت نمایم‪ ،‬میخواهم ببیانم کاه تماام اماورات و‬
‫برنامهریزیهای مربو به اشرام تکمیل و پایان یافته است‪.‬‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪368‬‬

‫‪ 20‬ژوئیه‪ ،‬شیری مای به همراه بهرام ‪ 19‬ساله و ادی جونیور ‪ 13‬ساله و مانی ‪9‬‬
‫ساله از پونا به مهرآباد آمدند‪ .‬بابا به ادی پیشنهاد کرد که بهتر اسات در مهرآبااد‬
‫بماند و در مدرسهی مهر اشرام به تحدیالتش ادامه دهاد‪ .‬ادی از اندیشاهی رهاا‬
‫کردن دوساتانش در پوناا تکاان خاورد‪ .‬افازون بار ایا ‪ ،‬او باه دقات از وراعیت‬
‫ریارت کشانهی ساکنی شبانه روزی مهرآباد خبر داشت‪ .‬ای که آنان میبایسات‬
‫بامداد زود برخیزند و غذای ساده دریافت میکردناد‪ .‬ادی پاساخ داد‪« ،‬چاه؟ ما‬
‫مدرسهی خوب خود را در پونا رها کنم و در ای مکان مترو و ویران به مدرسه‬
‫بروم»؟ بابا نگاه تند و سرزنش آمیزی به او افکند و ادی پا به فرار گذاشت‪ .‬باباا در‬
‫پی ادی دوید و پس از آن که او را گرفت‪ ،‬یک سیلی محکم به صاورت او زد‪ .‬باباا‬
‫ت کم‬
‫برای او توریح داد‪« ،‬تو برادر م هستی و بارای ایا کاه سرمشاق خاوبی قارار‬
‫بگیری‪ ،‬میبایست نخستی نفر باشی که اینجا نام نویسی کنی‪ .‬اگر اینجاا نیاایی‪،‬‬
‫مردم جهان چه خواهند گفت؟ تو نمیتوانی تدور کنی که چه آموزشی در اینجاا‬
‫ارائه خواهد شد‪ .‬چنی آموزشی در هیچ جا روی کرهی زمی عرره نمایشاود و‬
‫دانش آموزانی که اینجا تحدیل میکنند به راستی سعادتمند هستند»‪.‬‬
‫سرانجام پس از تشویق و ترغیاب بسایار‪ ،‬ادی رارای شاد و چهاار روز بعاد در‬
‫مدرسه پذیرفته شد‪ .‬بهرام نیز برای مدتی به گاروه ماردان پیوسات و باه عناوان‬
‫دستیار بواصاحب کار کرد‪ .‬بدی ترتیب‪ ،‬زال‪ ،‬بهرام و ادی جونیور‪ ،‬سه بارادر باباا‪،‬‬
‫اکنون در مهرآباد زندگی میکردند‪ .‬مانی با پدر و مادرش در پونا ماند و هرگاه که‬
‫میتوانست به دیدار بابا در مهرآباد میآمد‪ .‬شهریارجی نیز گاه و بیگاه به مهرآبااد‬
‫سر میزد‪ .‬ای در حاالی اسات کاه او در خاناهاش در پوناا ناام خداوناد را تکارار‬
‫و خاموشانه عکس بابا را ستایش میکرد‪ 22 .‬ژوئیه‪ ،‬پدر کهنسال پِسو به مهرآبااد‬
‫آمد و از بابا درخواست کرد که اجازه دهد پسرش به خانه برگردد تا او را در کسب‬
‫و کاری که قدد راه اندازی آن را داشت یاری نماید‪ .‬پسو تمایلی به رفت نداشات‬
‫اما بابا او را پند داد که برای چند روز به بمبئی بارود و پاس از خشانود سااخت‬
‫پدرش به مهرآباد برگردد‪ .‬در ای میان‪ ،‬رستم سرگرم کمک باه پادر خاود‪ ،‬خاان‬
‫‪369‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫صاحب‪ ،‬در اقدامات بازرگانی گوناگون بود‪ .‬آن خاانواده پایش از ایا مالاک یاک‬
‫تعمیرگاه اتومبیل به نام سروش موتور ورکز باود و رساتم در ‪ 23‬ژوئیاه پاادری و‬
‫غنی را برای مراسم گشایش دفتر نمایندگی دستگاه رادیو به همراه خود برد‪.‬‬
‫در ای میان‪ ،‬رستم در تماس با کریشنا جاگانات تاالی‪ ،‬یاک نویسانده و ناشار و‬
‫جویندهی روحانی در بمبئی قرار داشت که از ساال ‪ 1912‬کتاابهاایی درباارهی‬
‫شاری سانتاساانگا پوساتا مااال باه نگاارش درآورده و‬ ‫قدیسان در هند از جملاه ِ‬
‫همچنی کتابهایش دربارهی زندگی سای بابا‪ ،‬نارایان ماهاراج و اوپاسنی ماهاراج‬
‫نیز مطالبی نوشته بود‪ .‬در سال ‪ ،1927‬بخش چهاارم کتااب منتشار و در آن باه‬
‫شرح کوتاهی از زندگی باباجان و مهربابا همراه با تدویرهای آناان پرداختاه شاده‬
‫بود‪ .‬ای نخستی نشریهی انگلیسی زبان بود که در آن اطالعاتی دربارهی مهرباباا‬
‫به چاپ رسایده باود‪ 24 .‬ژوئیاه‪ ،‬مهرجای کارکاریاا یکای از خویشااوندان جاوان‬
‫خانوادهی داداچانجی دوباره از مهرآباد دیدن نمود‪ .‬مهرجهی باه طاور فزاینادهای‬
‫جذب مرشد شده و بابا او را راهنمایی کرد که به بمبئی برگردد و کار کنونی خود‬
‫را ادامه داده و برای امتحانات کالج که در پیش داشت سخت مطالعه کند‪.‬‬
‫یکی از شرایط ورود به مهر اشرام ای بود که پسران برای ‪ 5‬سال در آنجا بمانند‬
‫تا بابا بتواند کاری را که برای آنان در نظر داشت انجام دهد‪ .‬از ای رو پدر و مادرها‬
‫میبایست یک موافتتنامهای را در ای راستا امضاا کنناد‪ .‬باا ایا وجاود در ‪30‬‬
‫ژوئیه‪ ،‬تتریبا پس از یک ماه از گشایش مهر اشرام‪ ،‬یک پادر مسالمان درخواسات‬
‫کرد که پسران خود را از مدرسه بیرون ببرد و رژیم غذایی نامناسب را علت اصلی‬
‫شکایت خود برشمرد‪ .‬او مایخواسات غاذا و آذوقاهی مخداو بارای پسارانش‬
‫بفرستد‪ .‬ای در حالی است که بابا اجازه نمیداد بارای هایچ یاک از پساران حاق‬
‫ویژهای در نظر گرفته شود‪ .‬بابا خشنود نبود و خود پسران نیاز آرزوی تار مهار‬
‫اشرام را نداشتند‪ .‬بابا دستور داد که پسران را با قطار باه بمبئای بفرساتند‪ ،‬آنگااه‬
‫آنان اشک ریزان راهی شدند‪ .‬بابا به آنان گفت‪« :‬اگر شما اینجاا را خیلای دوسات‬
‫دارید‪ ،‬آن را به پدر خود بگویید و او را راری کنید که اجازه دهد شما بدون هایچ‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪370‬‬

‫شر و تدارکات ویژهای اینجا بمانید‪ .‬آنگاه به اینجا برگردیاد»‪ .‬باباا باا بیازاری و‬
‫خشم به مندلیها گفت‪« ،‬م از فرستادن پسران‪ ،‬خشنود نیستم‪ .‬متنفارم از ایا‬
‫که کسی به پیمان خود پایبند نباشد‪ .‬اکنون بر آن شدهام که دیگار هایچ بچاهی‬
‫ملول را اینجا نپذیرم‪ ،‬زیرا ای ملولها بد قول هساتند»‪ .‬چناد روز بعاد‪ ،‬بانااجی‬
‫کارانای بیمیلی خود را برای ماندن در مهر اشرام بیان کرد و به خانه برگشت‪ .‬اما‬
‫پااس از تتریبااا یااک ماااه بعااد‪ ،‬او دوباااره بااه مهاار اشاارام پیوساات‪ .‬از اول اوت‬
‫ساعتهای کار مدرسه اندکی تلییر کرد و اکنون از ساعت ‪ 7:15‬تا ‪ 12:15‬باماداد‬
‫بود‪ .‬آموزگار کیسان ماستر در ‪ 5‬اوت به همراه همسر و فرزندانش به مهرآبااد جاا‬
‫به جا شد و بابا به او دستور داد که به رائو صاحب در مراقبت از بچههاای مدرساه‬
‫ت کم‬
‫کمک کند‪ .‬یکشنبه ‪ 7‬اوت‪ ،‬فرینی ماسی‪ ،‬مادر پاادری از باباا دیادار نماود و او را‬
‫خبر ساخت که کلنل ایرانی برادر کوچک آنان‪ ،‬رستم را باه تیمارساتان فرساتاده‬
‫است‪ .‬بابا به فرینی ماسی اطمینان بخشید که حالت ذهنی ماوقتی رساتم جادی‬
‫نیست اما اگر در تیمارستان بماند‪ ،‬دیوانه خواهد شد‪ .‬باباا دساتور داد ناماهای باه‬
‫دینشا م‪ .‬ایرانی نوشته شود مبنی بر ای که از نفوذ خود برای آزاد نماودن رساتم‬
‫استفاده کند‪ .‬سپس بابا از فرینی ماسی دربارهی پسرش روسای‪ ،‬بارادر بازرگتار‬
‫پادری‪ ،‬که در آمریکا تحدیل میکرد پرسید‪ .‬بابا در پیوند با پیشنهاد چاپ بیانات‬
‫او در مجلههای ماهیانهی گوناگون چنی توریح داد‪:‬‬
‫صالح نیست که یادداشتها‪ ،‬سخنرانیهاا و بیاناات ما باه هار نویسانده و یاا‬
‫ویرایشگری که دور از م است فرستاده شود‪ .‬برای اطمینان یافت از درست بودن‬
‫مطلب‪ ،‬نویسنده باید اینجا باشد‪ .‬برای نمونه‪ ،‬دستور برخی از توریحات مرا چناد‬
‫روز پیش یادداشت کرد اما هنگامی کاه آن را باه زباان خاودش برگرداناد‪ ،‬آن را‬
‫سرهم بندی کرد و بههم ریخت! توریحات مرا میتوان با روشی شیوا و باه زباان‬
‫روز‪ ،‬بازنویسی کرد اما جاان کاالم و معناای ساخ نبایاد از میاان بارود‪ .‬چنای‬
‫نویسندهای به مرور زمان پیدا خواهد شد‪ .‬دستور خوب مینویسد اما به دلیل لح‬
‫‪371‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫و واژگان سخت و خشک او‪ ،‬احتمال دارد برخای از جامعاههاا ماورد اهانات قارار‬
‫گیرند‪.‬‬
‫بابا در پایان سخنش‪ ،‬در اشاره به کتاب خود که هیچ کس اجازهی خواناد آن را‬
‫نیافته بود چنی بیان کرد‪:‬‬
‫ای کتابی که نوشتهام‪ ،‬قرآن‪ ،‬انجیل‪ ،‬اوستا و ودای آینده خواهد باود و باه طاور‬
‫جهانی توسط تمامی کیشها و طبتات اجتماعی پذیرفته خواهد شد‪ .‬ما پاس از‬
‫نوشت ای اثر ادبی روحانی بزرگ‪ ،‬از نوشت دست کشیدم و از ای رو‪ ،‬ای اثار از‬
‫نیروی بسیار بزرگی برخوردار است‪.‬‬
‫سه هفته بعد بابا به دستور چنی گفت‪:‬‬
‫هرگز در گذشته‪ ،‬رازهای روحانی باه روشای کاه ما آنهاا را نوشاتهام آشاکار‬
‫نگردیدهاند‪ .‬کتاب متدس هندوها بیگمان به برخی از ای نکات‪ ،‬تا اندازهی کام و‬
‫بیش اشاره میکند که در کتابهاای آسامانی دیگار یافات نمایشاوند اماا ما‬
‫روحانیت را با واژگانی بیپرده و روش بیان کرده و آنها را با زبانی ساده تورایح‬
‫دادهام‪ .‬ای اثر در آینده کتاب متدس جهانی خواهد شد‪.‬‬
‫‪ 8‬اوت ‪ ،1927‬نخستی گوشه از دگرگونیهایی که قرار بود در بچههای مدرساه‬
‫رخ دهد‪ ،‬هنگامی آشکار گردید که یکی از پسرانی که بیدول با خود از ایران آورده‬
‫به نام اسفندیار وصالی ‪ 16‬ساله از بابا درخواست کرد‪« :‬خاواهش مایکانم مارا از‬
‫درس خواندن معاف کنید‪ ،‬م نمیتوانم به درسهایم توجه کانم‪ .‬جلاو چشامانم‬
‫تنها بابا را میبینم‪ .‬در رویاهایم تنها بابا را میبینم‪ .‬جز شما م عالقاهی دیگاری‬
‫در زندگی ندارم‪ .‬میخواهم راه خدا را بروم؛ راه شناخت خدا»‪ .‬مندلیهاا ساخنان‬
‫اسفندیار را تایید کرده و گفتند که بارها دیده شده آن پسر گریه سرمیدهد بدون‬
‫آن که بتواند هیچ دلیلی برای آن داشته باشاد‪ .‬باباا باا مهرباانی در پاساخ گفات‪،‬‬
‫«بسیار خوب‪ ،‬م آن را به تاو پیشاکش مایکانم‪ ،‬اماا تنهاا باه شارطی کاه باه‬
‫حرفهایم گوش کرده و از م فرمانبرداری کنی»‪ .‬بابا اسفندیار را تشویق کرد که‬
‫بر درسهایش تمرکز نموده و سکوت را آغاز کند»‪.‬‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪372‬‬

‫ت کم‬

‫‪ 10‬اوت‪ ،‬بابا ای قیاس و تمثیل را دربارهی به خدا ‪ -‬رسیدهگی داد‪:‬‬


‫فرض کنید که اقیانوس‪ ،‬یکسان با خداوند است‪ .‬اما در آغاز‪ ،‬اقیانوس نمیدانست‬
‫که آن اقیانوسی بزرگ و نیرومند است‪ .‬ای خواست و آرزوی شناخت خود‪ ،‬قابال‬
‫تشبیه به وزش باد است که حباب را پدید آورد‪ .‬یک حباب برابر با یک اتم اسات‪.‬‬
‫آب درون حباب‪ ،‬روح فردی یا جان است‪ .‬پس از پیشرفت تدریجی‪ ،‬حباب به موج‬
‫‪373‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫تبدیل میشود که نمایانگر شکل و کالبد انسانی است‪ .‬اینک باد‪ ،‬به کالبد انسانی‬
‫یک قایق کوچک ارزانی میدارد‪ ،‬یعنی زندگیهای بایشامار و وزش بااد بار روی‬
‫دریا نماد سانسکاراها است‪ .‬حالت انسان در قایق مانند کسی است که دستهایش‬
‫با بند بسته شدهاند و از ای رو نمیتواند شرکتی فعال در به حرکت درآوردن قایق‬
‫(زندگیاش) داشته باشد‪ .‬او تنها دم و بازدم دارد‪ .‬به بیان دیگار‪ ،‬او سانساکاراها را‬
‫میآفریند که قایق را به حرکت درمیآورند‪ .‬اگر او به روش خاوب نفاس بکشاد و‬
‫سانسکارهای خوب بیافریند‪ ،‬باد به سمتی میوزد که قایق را به سوی یک قایقران‬
‫(ناخدا یا مرشد کامل) رهنمون مینماید‪ .‬ناخدا کسی است که به دل دریا شیرجه‬
‫زده و دوباره شنا کرده و اکنون بر روی آب آمده است و سکان قایقهاایی کاه باه‬
‫سویش آمدهاند را در دست میگیرد‪ .‬ناخدا بندها را از دستان شخدی که در قایق‬
‫است میگشاید و او را عمال در اقیانوس غرق میکند‪ .‬در همان آن که شخص غرق‬
‫میشود به در نهایی و به شناخت میرسد که «ما خاودم اقیاانوس هساتم»‪.‬‬
‫اکنون به جای آن که در اقیانوس باقی بماند‪ ،‬روی آب میآید و سکان قایتی را که‬
‫پیشتر بر آن کنترلی نداشت اکنون زیر کنترل خود درآورده و آن را به هرجا کاه‬
‫دوست دارد به حرکت درمایآورد‪ .‬در ایا حالات از شدناخت‪ ،‬روح (جاان) نیااز‬
‫بیشتری به قایق ندارد‪ ،‬زیارا هادف و متداود او بارآورده شاده اسات‪ .‬اماا بارای‬
‫راهنمایی انسانهای نگون بخت دیگری که در قایقها هستند و هنوز در اقیاانوس‬
‫غرق نشدهاند‪ ،‬ای شناگر زبردست با تجرب ‪ ،‬ته قاایقهاای آناان را از زیار آب باا‬
‫دست گرفته و آن را به روشی راهنمایی و رهبری میکند که تک تاک قایتراناان‬
‫دیگری که مچ دستهای آنان با بند بسته شده و هنوز خام و بایتجرباه هساتند‪،‬‬
‫بتوانند غرق و به سوی او کشیده شوند؛ بدی روش او میتواند آنان را آزاد نمایاد‪.‬‬
‫بعدا بابا مندلیها را چنی راهنمایی کرد‪:‬‬
‫هرگاز اشخاص کام را از روی ریخات و ظااهر و کردارشاان ماورد داوری قارار‬
‫ندهید‪ .‬کریشنا نه تنها به ارجون دستور داد که با خویشاوندان خود بجنگد و آنان‬
‫را از پای در بیاورد‪ ،‬بلکه او را تحریک به خشنونت ماینماود‪ .‬کشات یاک ساگ‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪374‬‬

‫دیوانه‪ ،‬رحم واقعی است‪ ،‬زیرا آن سگ را از انادوخت سانساکارهای گااز گارفت ِ‬


‫دیگران که به باز دارندگی او در سیر تکاملی داما مایزناد رهاایی مایبخشاد‪.‬‬
‫کشت چنی جنبندهای به معنی پیشرفت دادن اوست‪.‬‬
‫بابا دربارهی ماهاتما گاندی‪ ،‬دیدگاهش را چنی بیان کرد‪:‬‬
‫گاندی به دلیل فعالیتهای سیاسی و به راه اناداخت جنابشهاای اجتمااعی از‬
‫جمله تظاهرات بر علیه ملازههای مشروب فروشی و کارهای دیگر از ای دست که‬
‫به رنج و سختی شمار زیادی دام زده است در زندگی بعدیاش به شادت درد و‬
‫رنج خواهد کشید‪ .‬سانسکاراهای کسانی که اکنون از او پیروی میکنند و کساانی‬
‫که با پیروی از او رنج خواهند کشید‪ ،‬دلیل درد و رنج گاندی در زندگیاش خواهد‬
‫ت کم‬
‫بود‪ .‬اما گاندی با نیت خوب دست به ای کارها میزند و از ای رو در ساه زنادگی‬
‫بعد‪ ،‬پس از زندگی کنونی‪ ،‬به شناخت خدا میرسد‪.‬‬
‫جش سال نو ایرانی در آن روز برگزار گردید‪ .‬مدرساههاا تعطیال شادند و بای‬
‫ساعت ‪ 8‬تا ‪ 9‬بامداد آتیا پاتیا و سپس بی ساعت ‪ 10:30‬بامداد تا ظهار کریکات‬
‫بازی شد و دوباره بی ساعت ‪ 4‬تا ‪ 6‬عدر کریکت بازی شد‪ .‬ای در حالی است که‬
‫بابا نیز در بازی شرکت داشت‪ .‬غروب‪ ،‬جشنی در خسرو کوارترز برگزار شده و باباا‬
‫و همگان با اتوبوس راهی احمدنگر شدند‪ .‬پس از صرف شام‪ ،‬بابا به موسیتی که از‬
‫رادیو پخش میشد گوش داد اما به خاطر فدال بارنادگی مانساون و اخاتالل در‬
‫دریافت صدا‪ ،‬موسیتی صاف و شفاف پخش نمیشد‪ .‬پانج شانبه ‪ 11‬آوت ‪،1927‬‬
‫رامجو به خاطر بیماری همسرش ناگهان برای چند روز راهای تالگاائون شاد‪ .‬روز‬
‫بعد‪ ،‬غنی‪ ،‬عبداهلل جعفر و بابو سایکلواال از راه رسیدند و با باباا درباارهی مناقشاه‬
‫درمورد طبتهی اجتماعی شیواجی که به تازگی به راه افتاده باود گفتگاو کردناد‪.‬‬
‫برخی ادعا میکردند که شیواجی به راستی یک مسلمان بوده است‪ .‬در پاسخ‪ ،‬باباا‬
‫گفت‪« ،‬گرچه ای سخ که شیواجی از خون ملول‪ ،‬زاده شده‪ ،‬یکسره دروغ است‬
‫اما ای درست است که شیواجی اکنون از خون ایرانای زاده شاده اسات»! ساپس‬
‫گفتگو به موروع جنگ کشیده شد و بابا چنی بیان نمود‪« ،‬متادمات و تادارکات‬
‫‪375‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫جنگ در سراسر دنیا دیده میشود‪ .‬ایران بلژیک دوم خواهد شد و به شدت رنج و‬
‫سختی خواهد کشید‪ .‬انگلستان نیز دستخوش رنج خواهد شد‪ .‬روسها دسات بااال‬
‫را خواهند داشت»‪ 13 .‬اوت‪ ،‬مراسم نخ متدس برای پسران هنادو در مهار اشارام‬
‫برگزار گردید و بابا شخدا ای دو پسر را حمام کرد‪ .‬دو روز بعد‪ 6 ،‬تا از پساران‬
‫زرتشتی ایرانی توسط بواصاحب‪ ،‬بیدول‪ ،‬چانجی و رستم به آتشاکدهی زرتشاتیان‬
‫در احمدنگر برده شدند تا در مراسم ناوجوت که توسط خان صاحب برای پساران‬
‫ترتیب داده شده بود شرکت جویند‪ .‬آن روز همچنی به مناسبت «خرداد ساال»‪،‬‬
‫زاد روز زرتشت جش گرفته شد‪.‬‬
‫پس از ‪ 5‬روز‪ ،‬جش زاد روز کریشنا نیز برپا گردیاد‪ .‬چناد مااه پایش در ژوئا‬
‫‪ ،1927‬بابا دستور داده بود که روی تپهی مهرآباد بارای او یاک کاابی از حدایر‬
‫خیزران‪ ،‬با چارچوب چوبی و ستفی از یک ورقهی حلبی و ندب یک در و پنجاره‬
‫در رلع شرقی بسازند‪ .‬در هفتهی آخر ماه ژوئیه‪ ،‬بابا دستور داد که ک ای کابی‬
‫کوچک‪ ،‬سردابه گونه‪ ،‬به اندازههای ‪ 1/80‬متر بلندا‪ 1/20 ،‬متر پهناا و ‪ 1/80‬متار‬
‫گودی بکنند‪ .‬اما در آن زمان‪ ،‬بابا هدف از آن کار را هویدا نکرد‪ .‬سپس سردابه باا‬
‫سنگ و آجر شکل دائمی به خود گرفت‪ .‬ای درحالی اسات کاه چناد پلاه بارای‬
‫پایی رفت به سردابه نیز ساخته شد کاه روی آن را باا الاوار پوشاانیدند‪ .‬بعادها‬
‫دیوارهای حلبی با دیوارهایی از سنگ سخت و مالت و افزودن دو پنجرهی دیگار‪،‬‬
‫جایگزی گردیدند‪ .‬پنجرههای شمالی و غربی از چشم انداز زمی بازی مهر اشارام‬
‫برخوردار بودند‪ .‬روی همهی پنجرهها یک توری فلزی ندب گردید‪ .‬در جلو پنجره‬
‫در رلع شرقی یک سکو ساخته شد تا هنگامی که دانش آموزان و دیدار کنندگان‬
‫برای شنیدن سخنان روحانی بابا گرد میآیند روی آن بنشینند‪ .‬از پنجشانبه ‪16‬‬
‫اوت ‪ ،1927‬بابا در ای اتاقک سردابه که منادلیهاا آن را اتااق ‪ -‬کاادا (گاودال)‬
‫مینامیدند سکنی گزید‪ .‬بابا اعالم کرد که بر آن است چندی ماه در آنجاا خلاوت‬
‫گزینی کند‪ .‬سالیان بعد بابا آشکار نمود که ایا اتاقاک ‪ -‬ساردابه قارار اسات در‬
‫آینده آرامگاه او گردد‪.‬‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪376‬‬

‫در ای میان‪ ،‬آن سادوی جوان اهل سایکِد معروف به گانجا سوامی‪ ،‬از ماه پیش‬
‫در مهرآباد زندگی میکرد‪ .‬بابا به او دستور داد واژهی سانسکریت اُم را پیوسته باا‬
‫صدای آرام ‪ 24‬ساعت در روز تکرار کند‪ ،‬جز هنگام خواب و صرف غذا‪ .‬بابا چنای‬
‫بیان نمود‪« ،‬اگر ای دستور را برای ‪ 5‬یا ‪ 6‬ماه مو به مو اجرا کنی‪ ،‬ای تکرار خاود‬
‫به خود انجام خواهد شد‪ .‬آنگاه بدن تو با آن تکرار خواهد لرزید‪ ،‬بدون آن کاه تاو‬
‫هیچ تالشی کنی»‪ .‬دو هفته پس از آن که سادو به مهرآباد آمد باباا باه او دساتور‬
‫داد که روزهی نیمه کامل آب و نان در هر ‪ 24‬ساعت بگیرد‪ .‬بابا به او هشادار داد‪،‬‬
‫«اگر ای دستور را بشکنی‪ ،‬تو را بیرون خواهم راناد و چناان «برچسابی» بار تاو‬
‫خواهم زد که هیچ جا نتوانی پناهگاه بیابی»‪ .‬سادو همچنی دستور داشات کاه از‬
‫ت کم‬
‫دیگران دوری گزیند و پیوسته واژهی ام را تکرار کند‪ .‬سادو زود هنگام باه خاواب‬
‫میرفت و هنگامی که مندلیها خفته بودند برمیخاست و یکنفس شروع میکرد‬
‫به تکرار «ام‪...‬ام‪ .»...‬ای زمزمههای او به طور طبیعی به آزردگی مردان مندلی که‬
‫در درازای روز بنا بر وظیفههای خود سخت کار مایکردناد و نیااز باه اساتراحت‬
‫داشتند دام میزد‪ .‬شامگاه ‪ 25‬اوت‪ ،‬هنگامی که سادو شروع باه تکارار ام کارد‪،‬‬
‫رامجو بیدار شد و روی رختخواب خود نشست و زمزمهی غیر معمول خود را آغاز‬
‫نمود‪ .‬سادو میگفت‪« ،‬ام» و رامجو انگار به او پاسخ میدهد و باا متابلاه باه مثال‬
‫میگفت‪« ،‬ماربوم»‪ ،‬به معنای بلندتر فریاد بزن‪ .‬دوباره سادو زمزمه میکرد‪« ،‬ام» و‬
‫رامجو نیز پاسخ میداد‪« :‬ماربوم»‪ .‬هنگامی که ای جریان چندی بار تکرار گردید‪،‬‬
‫سادو آشفته و ناراحت شد‪ .‬باماداد‪ ،‬ساادو پاس از درگیاری باا یکای از کارکناان‬
‫آشپزخانه سر یک فنجان چای‪ ،‬کاسهی صبرش لبریز شد و اعالم کرد کاه آهناگ‬
‫تاار مهرآباااد را دارد‪ .‬بابااا بااا شااگفت زدگاای از او پرسااید«آیااا تااو باارای‬
‫به خدا ‪ -‬رسیدگی به اینجا نیامدی؟ تو میخواهی بدون آن از اینجا بروی»؟ سادو‬
‫با تاس گفت‪« ،‬اینجا اشرام نیست‪ ،‬بلکه خانهی یک مشت افراد سرکش و اوبااش‬
‫است! م از دست مریدان شما به ستوه آمدهام‪ ،‬اگر نمیتوانید آناان را تداحیح و‬
‫پیشرفت دهید‪ ،‬چگونه میخواهید به م خدا ‪ -‬رسیدهگی ارزانی دارید»؟ بابا او را‬
‫‪377‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫ترغیب به ماندن کرد اما سادو نظرش عوض نشد‪ .‬باباا باه او دساتور داد کاه نازد‬
‫دونیواال برگردد اما سادو راه خود را در پیش گرفات‪ .‬او هنگاام تار باباا گریاه‬
‫سرداد زیرا او فردی یکدل و بیریا باود کاه باه اشاتباه خاود از ناکاام مانادن در‬
‫فرمانبرداری از دستور بابا پی برده بود‪ .‬سپس بابا‪ ،‬مندلیها را سرزنش کارد و باه‬
‫رامجو دستور داد وسایلش را جمع کند و راهی شود و هرگز برنگاردد‪ .‬بارای یاک‬
‫ساعت فضای پرتنشی حکمفرما بود و به نظر میرسید که باباا مطمئناا رامجاو را‬
‫روانهی خانه خواهد نمود‪ .‬اما پس از چندی بابا رامجاو را صادا زد و باه او گفات‪،‬‬
‫«دیگر به آن نیندیش‪ ،‬اگر آن سادو به خاطر شنیدن «ماربوم» آزرده شد و اینجاا‬
‫را تر کرد‪ ،‬چگونه میتوانست به شناخت دست یاباد‪ .‬شناخت بارای قهرماناانی‬
‫است که گرچه کارد گلوی آنان را میبرد اما از دردِ جان دادن لذت میبرند‪ .‬بابا در‬
‫پایان چنی گفت‪« :‬شما مردان باید یاد بگیرید که با بیگانگاانی کاه کام و بایش‬
‫گرایش روحانی دارند‪ ،‬از روی ادب رفتار کنید‪ .‬ایا ماردم هنگاامی کاه باا افاراد‬
‫وحشی و بیادبی مانند شما رو به رو میشوند‪ ،‬تکان میخوردند‪ .‬باید باا آناان باه‬
‫نرمی رفتار کرده و وارد راه نمایید‪ .‬به چشم آنان شاما باه راساتی مانناد مشاتی‬
‫سرکش و یاغی به نظر میرسید»‪.‬‬
‫دبیرستان حضرت باباجان به تازگی راه اندازی شده و بابا توجاه بسایاری صارف‬
‫معرفی مهر اشرام به عنوان یک مدرساهی شابانه روزی نماوده و بارهاا درباارهی‬
‫گسترش فعالیتهای آن سخ رانده بود‪ .‬اما در ‪ 26‬اوت ‪ ،1927‬بااوجود آن کاه‬
‫بابا تمام روز را صرف سرپرستی متدمات مهر اشرام کرده باود‪ ،‬چاانجی را باا ایا‬
‫گفتار به شگفت آورد‪« ،‬م دوست ندارم که به باالی تپه و در مهار اشارام بیاایم‪.‬‬
‫میخواهم به تمامی امور پایان بخشم‪ ،‬همان طوری که در پایان اقامت در مهرآباد‬
‫(نوامبر ‪ )1926‬انجام دادم»‪ .‬در ای میان‪ ،‬خشمهای گاه و بیگاه بابا ادامه داشت‪،‬‬
‫هنگامی که او اشتباه مندلیها و آموزگاران را در گردانادن مدرساه مایگرفات و‬
‫ناخشنودی شدید خود را به آنان نشان میداد‪ .‬اما پس از آن که بابا افراد خطاکاار‬
‫را به تندی سرزنش میکرد‪ ،‬خشم بابا فروکش میکرد و مندلیها کارهایشان را با‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪378‬‬

‫ت کم‬

‫دقت و کوشش بیشتر از سر میگرفتند‪ .‬در ماه اوت‪ ،‬گاه و بیگاه بابا برای دیادار‬
‫از مریدانش به احمدنگر میرفت‪ 27 .‬اوت‪ ،‬بابا به دعاوت دوساتان و خویشااوندان‬
‫شانکارنات به منطتهی اردوگاه رفت‪ .‬بابا با فریاد و هلهله پذیرفته و به یک جایگاه‬
‫ویژه راهنمایی گردید‪ ،‬جایی که به ‪ 600‬ت دارشان داد‪ .‬غروب پیش از برگشت به‬
‫مهرآباد‪ ،‬بابا یک معبد نوساز را در آن نزدیکی مورد تبر قرار داد‪.‬‬
‫‪379‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫در درازای ماه اوت‪ ،‬بابا بارها سخنان روحانی بیان میداشت و در یک مناسابت‬
‫در ‪ 30‬اوت تفاوت بی نیروهای یک مرشد به خدا ‪ -‬رسیده و یک یوگی را چنی‬
‫بیان نمود‪:‬‬
‫روی هم رفته‪ ،‬معجزات به اوتارها‪ ،‬مرشدان کامل و انسانهای به خادا ‪ -‬رسایده‬
‫نسبت داده میشوند‪ ،‬در حالی که نیارویهاای مااواری طبیعای (اوکالات ‪)occult‬‬
‫از آنِ یوگیها یاا مرتاراان اسات‪ .‬اولای پایآماد انگیازههاای فاوق العااده واال و‬
‫بیخودخواهانه است اما برای دومی‪ ،‬شاه فنر و انگیزهی اصلیاش همواره بدتری و‬
‫زشتتری گونهی خودخواهی است اوتار یا مرشد کامل هنگامی که بر آن که دنیا‬
‫را به سوی روحانیت هل بدهد دست به معجزات میزند اما یک یوگی‪ ،‬نیرویهای‬
‫مافوق طبیعی خود را در راستای اهداف خودخواهانهاش به کار میبندد‪.‬‬
‫برای نمونه‪ ،‬کودکی را در نظر بگیرد که گردن یک طاوطی را چناان محکام در‬
‫دست گرفته که در آستانهی خفه کردن آن است‪ .‬اینک برای نجات جان طاوطی‪،‬‬
‫قاپیدن پرنده از دست کود ‪ ،‬خردمندانه نیست‪ ،‬زیرا ای امکان وجود دارد کاه او‬
‫مشت خود را فشردهتر سازد‪ .‬از ای رو باید به کود یک سکه داد تا او را اغوا باه‬
‫رها نمودن طوطی نماید‪ .‬در ای نمونه‪ ،‬پیشاکش کاردن ساکه نمایاانگار انجاام‬
‫معجزه است و نجات دادن پرنده از چنگ کود به معنای نجات بخشیدن ذه از‬
‫نادانی و از چنگ مایاست‪ .‬ای است راه و روش اوتارها و مرشدان کامال‪ .‬اماا اگار‬
‫یک یوگی‪ ،‬زن بسیار زیبایی را ببیناد و او را هاوس کناد‪ ،‬بارای جلاب او طاال و‬
‫جواهرات پدید خواهد آورد‪ .‬آشکار است که یک عالم تفاوت بی انگیزههای اوتارها‬
‫و مرشدان کامل و یک یوگی وجود دارد‪.‬‬
‫در آن روزگار بابا دستور داد که یک زمی تنیس در مهرآباد ساخته شود و او در‬
‫‪ 28‬اوت و همچنی عدر روز بعد در آن زمی بازی کرد‪ .‬باباا باه طاور مانظم در‬
‫بازی آتیا پاتیا و مسابتات کریکت با مندلیها شرکت میجست‪ .‬ای در حالی است‬
‫که او بدون ساقبند بازی میکرد و یکبار در یکی از مسابتات پس از آن که تاوپ‬
‫دوبار به ساق پایش برخورد کرد‪ ،‬بابا مجبور شد از زمی بیرون بیایاد‪ .‬غاروب ‪30‬‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪380‬‬

‫اوت‪ ،‬سالمسون برادر گوستاجی‪ ،‬فرصت یک گفتگوی خدوصی با باباا را دریافات‬


‫کرد‪ .‬روز بعد‪ ،‬ناجا همسر سِیلُر به منظور نام نویسی پسارش دینشاا در مدرساهی‬
‫مهر اشرام از پونا آمد‪ .‬باباا‪ ،‬دینشاا را پاس از زاده شادن در دسات گرفتاه و او را‬
‫«مرید» خود نامیده بود‪ 31 .‬اوت‪ ،‬یک مرد جوان هندوی غیر عادی به نام باابو از‬
‫راه رسید‪ .‬او پیشتر بارها در مهرآباد سکنی گزیده و بابا به مندلیها اشااره کارده‬
‫بود که او «در راه» است‪ .‬چشمان آن مرد جوان خالی از هر احساسی بود و به نظر‬
‫میرسید که از بدن و پیرامون خود ناآگاه است‪ .‬هنگامی که پرسشی از بابو میشد‬
‫او ساکت میماند تا آن که پرسش چندی بار تکرار شود و تنها آن زمان بود که او‬
‫پاسخ خود را به طور خودکار دو یا سه بار تکرار میکرد‪ .‬بابا دستور داد تاا زماانی‬
‫ت کم‬
‫که آن مرد جوان تمایل به ماندن در مهرآباد دارد باه او یاک سارپناه و غاذا داده‬
‫شود‪ .‬بامداد پنجشنبه اول سپتامبر ‪ ،1917‬بابا سوار خری شد که خا بارای پار‬
‫کردن زمی تنیس با آن میآوردند و اندکی آن را راند‪ .‬ساعت ‪ 3‬بعد از ظهر بنا بر‬
‫روال معمول‪ ،‬برای صرف چای به خانهی شاهانه رفتناد و باواصااحب آواز خواناد‪.‬‬
‫ساعت ‪ 6:30‬عدر‪ ،‬بابا شاگردان و آموزگاران را فراخواند و به طور جدی برایشاان‬
‫توریح داد که قوانی باید به طور اکید رعایت شوند و خااطر نشاان سااخت کاه‬
‫«کالس درس ویژه» از تمامی کالسهای مدرسه مهمتر است‪ .‬غروب بابا به منازل‬
‫آنا ‪ 104‬در احمدنگر رفت و در آنجا شام صرف کرد‪ .‬هنگامی که غذا برای بابا سرو‬
‫میشد او چنی توریح داد‪« ،‬غذایی کاه توساط یاک باه خادا ‪ -‬رسایده صارف‬
‫میشود و یا در تماس با او قرار میگیرد‪ ،‬یک هل شگرف و چشامگیاری دریافات‬
‫مینماید‪ .‬برای نمونه‪ ،‬ماهاراج روزی پس از خوردن یک انبه گفات‪« :‬ناه تنهاا آن‬
‫انبه سود خواهد برد‪ ،‬بلکه کسانی که میوهی درخت آن هسته را میخوردناد نیاز‬
‫سود روحانی زیادی خواهند برد»‪.‬‬
‫در ظرف سه ماه بعد‪ ،‬بابا بیشتر فعالیتهای دبیرساتان حضارت باباجاان و مهار‬
‫اشرام را سرپرستی میکرد که اکنون ‪ 170‬ت دانش آموز پسر در آن به تحدایل‬
‫میپرداختند‪ .‬در ای میان‪ ،‬بابا با پسرها بازیهای ورزشی میکرد و با دیکته کردن‬
‫‪381‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫بر روی لوح الفبای خود به آنان فارسی درس میداد‪ .‬غروبها رامجو بارها برای بابا‬
‫از داستانهای ساختگی کارآگاه انگلیسی‪ ،‬سِکستون بلیک‪ ،‬برای بابا میخواند‪.‬‬

‫گهگاه بابا با مندلیها شطرنج بازی میکرد و گاه و بیگاه دو تیم تشکیل میداد‪،‬‬
‫یکی در بر گیرندهی خودش‪ ،‬داکه و کاکا شاهانه و دیگری در بر گیرنادهی غنای‪،‬‬
‫رامجو و چانجی‪ ،‬و در برابر هم بازی میکردند‪ .‬در ای میان‪ ،‬بتیهی منادلیهاا باا‬
‫توجه به تماشای ای مسابتات شطرنج مینشستند‪ .‬اردشیر و دو ت از پساران باه‬
‫نامهای بورجور و جمشید خان بارها برای بابا آواز میخواندناد‪ .‬باباا باا روشهاا و‬
‫بهانههای گونان‪ ،‬از راه مسابتات ورزشی‪ ،‬بحاث و گفتگاو و داساتان سارایی‪ ،‬هار‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪382‬‬

‫غروب مندلیها را در پیشگاه خود نگاه میداشت‪ .‬تتریبا هر شاامگاه باباا باه مهار‬
‫اشرام در ساختمان تانک آب میرفت تا مطمئ شود که روی بچهها به طور کامل‬
‫با پتو پوشیده شده و چنانچه یکی از خردساالن هنگام خواب پتوی خود را باا پاا‬
‫کنار زده بود روی او را میپوشانید‪ .‬دو نگهبان در خوابگاه پساران گماشاته شاده‬
‫بودند تا با دستور اکید که به دقت به نیازهای پسران توجاه و رسایدگی کنناد‪ .‬از‬
‫آنجایی که گهگاه هنوز مار در محوطه یافت میشد نگهبانان دساتور داشاتند کاه‬
‫چنانچه یکی از پسران نیمه شب برای پیشاب به بیرون ساختمان میرود یکای از‬
‫آنان او را همراهی کند‪ .‬افزون بر سرپرستی فعالیتهای مدرسه‪ ،‬روال کاار روزاناه‬
‫مرشد در بر گیرندهی دارشان دادن به عموم مردم و شرکت در برنامههای کرتان و‬
‫ت کم‬
‫باجان ادامه یافت‪.‬‬
‫دوران چنی دریافت که چگونه مهرآباد به باغی پرجنب و جوش تبدیل گردیده‬
‫که با فعالیتهای چند صد ت ساکنی اش سرشاار از شاور و هیجاان باود‪ .‬آنگااه‬
‫دوران چنی برداشت کرد‪« ،‬نسیمهای الهی در سراسر مهرآباد میوزید و به آرامی‬
‫و نرمی قلب ساکنی آنجا را نوازش میکرد‪ ،‬کسانی که اشاکهاای خنادان آناان‬
‫عطر زیبایی را درهمه جا پراکنده میساخت»‪.‬‬
‫برنامهی زمانی پسران در مهر اشرام به ترتیب زیر بود‪:‬‬
‫‪ 5‬بامداد‪ :‬از خواب برخاست ‪ .‬پسران پس از شست دست و روی خود میبایسات‬
‫هفت نام خداوند را زمزمه کنند‪ .‬ای ستایش همچنی در سال غذا خوری پایش‬
‫از صرف غذا خوانده میشد‪ 6:30 .‬بامداد‪ :‬صرف ناشتایی در بر گیرندهی چند عدد‬
‫چاپاتی‪ ،‬چای و شیر‪.‬‬
‫‪ 7:15‬بامداد‪ :‬پس از مرتاب کاردن رختخاوابهاای خاود و بار داشات کیا و‬
‫کتابهای درسی‪ ،‬مدرسه آغاز به کار میکرد‪.‬‬
‫‪ 12‬ظهر‪ :‬ناهار در بر گیرندهی برنج و دال بود‪ .‬تک تک پسران بشاتاب‪ ،‬قاشاق و‬
‫لیوان خود را داشتند که روی آن یک شمار نوشته شده بود‪ .‬گهگاه اگر هوا مناسب‬
‫و خوب بود‪ ،‬پسرها در شست ظرفها کمک میکردند‪.‬‬
‫‪383‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫بعد از ظهرها‪ :‬پسرها مایبایسات در خوابگااه درس بخوانناد و مشاقهایشاان را‬


‫بنویسند‪.‬‬
‫یک روز درمیان پسرها حمام و رختهایشان را عوض میکردند‪ .‬تک تک پوشا‬
‫پسرها‪ ،‬یک شماره داشت‪.‬‬
‫‪ 2‬تا ‪ 5‬بعد از ظهر‪ :‬چند ساعت کالس درس و پاس از آن باازیهاای ورزشای از‬
‫جمله هاکی‪ ،‬کریکت‪ ،‬پینگ پنگ‪ ،‬گیلی دانادا و آتیاا پاتیاا انجاام مایشاد‪ .‬از ‪3‬‬
‫سپتامبر پسرها اجازه یافتند که در زمی تنیس که به طاور رسامی در سااعت ‪4‬‬
‫عدر گشایش یافت بازی کنند‪ .‬بابا ابتدا یک دور با پسرها بازی کارد و ساپس باه‬
‫تماشای بازی آنان و مندلیها نشست‪.‬‬
‫بابا به تمامی ‪ 170‬دانش آموز به طور یکسان رفتاار مایکارد‪ ،‬ثروتمناد و فتیار‬
‫تفاوتی نداشت‪ .‬برای نمونه‪ ،‬هنگامی که پسران ثروتمند بستههاای شایرینی و یاا‬
‫شوکوالت از خانه دریافت میکردند بابا دستور میداد که آن را بی تمامی پسران‬
‫قسمت کنند‪ .‬چنانچه متدار بستهی دریافتی به انادازهی کاافی نباود‪ ،‬آن را کناار‬
‫میگذاشتند تا بستههای دیگر دریافت شود تا تک تک پسرها بتوانند باه انادازهی‬
‫یکسان شیرینی و یا شوکوالت دریافت کنند‪ .‬برنامههای آموزشی در مهر اشرام باا‬
‫مترارات دانشگاهی سازگاری داشت‪ .‬ای در حالی است که کاار درونای باباا‪ ،‬روی‬
‫دانش آموزان نیز همزمان انجام میگرفت‪ .‬افازون بار درسهاای عاادی از جملاه‬
‫انگلیسی‪ ،‬تاریخ‪ ،‬جلرافی‪ ،‬ریاریات و موروعات روحانی‪ ،‬از کتاابهاای متادس و‬
‫نوشتجات عرفانی گوناگون نیز آموزش داده میشد‪ .‬برنامهی زمانبندی سه گاروه‬
‫از دانش آموزان ماراتی زبان‪ ،‬گوجراتی زبان و فارسی زبان به ترتیب زیر بود‪:‬‬
‫دوشنبهها‪ :‬خواندن بیانات روحانی بابا به زبانهای فارسی و گوجرانی و ماراتی‪.‬‬
‫سه شنبهها‪:‬‬
‫گروه ماراتی؛ خواندن گفتار قدیساان و مرشادان کامال گونااگون‪ :‬دِنیااناِشاوار‪،‬‬
‫سوامی رامتِرت‪ ،‬سوامی رامداس از اهالی داسبودا‪ ،‬توکارام و ویوِکاناندا‪.‬‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪384‬‬

‫گروه گوجراتی؛ خواندن گفتار مرشدان کامل گوناگون‪ :‬قوس علای شااه‪ ،‬ساوامی‬
‫رامتِرت‪ ،‬ویوِکاناندا و زندگینامهی ماهاراج به نام ساکورینا سادگورو‪.‬‬
‫گروه فارسی؛ خواندن گفتار صوفیان و دیگر مرشدان کامل‪ :‬جالل الادی رومای‪،‬‬
‫قوس علی شاه‪ ،‬ابراهیم ادهم‪ ،‬محمد غزالی‪ ،‬سوامی رامتِرت‪ ،‬ویوکاناندا و نوشتجات‬
‫فارسی دیگر‪.‬‬
‫چهارشنبهها‪:‬‬
‫گروه ماراتی؛ خواندن بخشهاایی از بااگواد گیتاا‪ ،‬اوپانیسااد‪ ،‬ادبیاات عرفاانی و‬
‫سرودههای زرتشت‪.‬‬
‫گروه گوجراتی؛ خواندن بخشهایی از دَساتیر (کتابی که در دوران صفویه توسط‬
‫ت کم‬
‫پیروان حضرت آذر کیوان به نگارش درآمد و توسط فیروز در زمان شاه عباس اول‬
‫به هند برده شد)‪ ،‬علم کاشنوم و سرودههای زرتشت دربارهی اصول زندگی‪.‬‬
‫گروه فارسی؛ خوانادن بخاشهاایی از دسااتیر‪ ،‬حاافظ‪ ،‬غزناوی‪ ،‬شامس تبریاز‪،‬‬
‫وَشادانیات و کتاب متدس زرتشتیان‪.‬‬
‫پنجشنبهها‪:‬‬
‫گااروه ماااراتی؛ خواناادن دانااش روحااانی از جملااه دانااش اساارار آمیااز مساایحی‬
‫(گِنوستیگ)‪ ،‬دانش اسرار آمیز اسالمی (عرفان) و گوهر گاتا و ادبیات عرفانی‪.‬‬
‫گروه گوجراتی؛ دانش روحاانی از جملاه‪ :‬داناش اسارار آمیاز مسایحی‪ ،‬ادبیاات‬
‫عرفانی‪ ،‬دانش اسرار آمیز اسالمی‪ ،‬یاگواد گیتا‪ ،‬علم ایزد‪ ،‬اشعار کبیر‪.‬‬
‫گروه فارسی؛ دانش روحانی از جمله تدوف اِسبی‪ ،‬تدوف اسالم‪ ،‬تعلیمات صوفی‬
‫و علم الهی‪.‬‬
‫جمعهها‪ :‬مانند برنامهی پنجشنبهها است‪.‬‬
‫شنبهها‪:‬‬
‫گروه ماراتی‪ ،‬گوجراتی و فارسی؛ خواندن زندگینامهی اوتارها و یا مرشدان کامل‪:‬‬
‫زرتشت‪ ،‬بودا‪ ،‬مسیح‪ ،‬محمد‪ ،‬چایتانیاا‪ ،184‬خواجاه صااحب چیساتی‪ ،‬راماکریشانا‪،‬‬
‫توکارام‪ ،‬سنت فرانسیس هاوییر‪ ،‬حضرت آذر کیوان (مرشد کامل زرتشتی)‬
‫‪385‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫فتط گروه ایرانی؛ خواندن اشعار ناصار خسارو‪ ،‬ساالوی‪ ،‬زندگیناماهی افاراد باه‬
‫خدا ‪ -‬رسیده از جمله‪ ،‬نگار شَت خدا‪ ،‬رسیدگان و شرح خواجه‪.‬‬
‫یکشنبهها‪:‬‬
‫ماراتی‪ ،‬گوجراتی و فارسی؛ مطالعهی مذاهب گوناگون جهان‪.‬‬
‫فتط فارسی زبانان؛ خواندن فلسفهی مذاهب عالم‪.‬‬
‫ای برنامهی زمانی در واقع تنها امری سطحی و ظااهری و صارفا یاک برناماهی‬
‫آموزشی بیرونی و راهی بود برای دستیابی به هدفی ژرف که آموزش روحانی را در‬
‫بر داشت‪ .‬آموزش راساتی از طریاق شاخص مهرباباا‪ ،‬هامنشاینی و تمااس باا او‬
‫بخشیده میشد که واسطهی آن سکوتش بود‪ .‬ای آموزش که در ساکوت او نهاان‬
‫بود زبان ندارد یعنی بیان شدنی نیست و همچنی نوشتنی و یاد گرفتنی نیسات‪.‬‬
‫ای آموزش را باید احساس کرد کاه توساط یاک مرشدد خادا ‪ -‬آگااه پیشاکش‬
‫میشود‪.‬‬
‫از آنجایی بارانهای مانسون هنوز در احمدنگر آغاز به باریدن نکرده بود‪ ،‬جمعه ‪9‬‬
‫سپتامبر ‪ ،1927‬گروهی از مردم نزد مهربابا در مهرآبااد آمدناد و از او درخواسات‬
‫باران کردند‪ .‬ادی سینیور به بابا گفت‪« :‬در سراسر هند سیالب جاری شاده اسات‬
‫چرا در احمدنگر باران نمیباارد»؟ باباا تنهاا لبخناد زد و پاساخی ناداد‪ .‬روز بعاد‬
‫هنگامی که کنار دونی نشسته بودند‪ ،‬ادی دوباره پرسش خاود را تکارار کارد و از‬
‫بابا خواهش کرد که باران ایجاد کند‪ .‬بابا بیدرنگ کت «کاملی» پشمی خاود را از‬
‫ت به درآورد‪ .‬ای درحالی است که او ای کار را برای مدتی دراز انجام نداده و آن‬
‫کت را حتا در اوج گرمای تابستان در ماه می پوشیده بود‪ .‬آنگاه باباا چنای بیاان‬
‫نمود‪« :‬تمامی گرما بیرون آورده شد و اکنون سرما پدید خواهاد آماد»‪ .‬باه بیاان‬
‫دیگر‪ ،‬باران خواهد بارید‪ .‬به محض ای کاه باباا ایا کاار را انجاام داد‪ ،‬ابرهاا در‬
‫آسمان گرد آمدند و باران سنگینی شروع به باریدن کرد که در سراسر شب اداماه‬
‫یافت‪ .‬بابا دوباره آن کت را بامدادان پوشید و هرچند هوا ابری بود اما آن روز باران‬
‫نبارید‪ .‬در درازای روز بابا یا در جوپدی بود یا روی گادی کناار میاز کاابی مای‪-‬‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪386‬‬

‫نشست و یا آن که قدم زنان به باالی تپه میرفت‪ .‬در ای میان‪ ،‬او به کوچکتری‬
‫جزئیات کار چند صد ت از ساکنی مهرآباد رسیدگی میکرد‪.‬‬
‫غذایی که در دبیرستان حضرت باباجان سرو میشد بسیار ساده و یکنواخت بود‪.‬‬
‫روزی ادی جونیور به پسرخالهاش پندو که مدیر آشپزخانه بود‪ ،‬شکایت کرد‪« ،‬ماا‬
‫هرروز همان برنج و دال را میخوریم‪ ،‬آیا میتوانی متداری ترشی و یا چااتنی باه‬
‫م بدهی»؟ پندو به او گفت که او ترشی ندارد اما میتواند یاک عادد پیااز باه او‬
‫بدهد‪ .‬گرچه آن چیز چشمگیری نبود اما ادی پذیرفت و آن روز سر ناهار آن را باا‬
‫لذت خورد‪ .‬به روشی‪ ،‬بابا به ای موروع پیبرد و از پندو و ادی آزرده و خشمگی‬
‫بود‪ .‬پندو کوشید که تتدیر را به گردن ادی نیندازد و گفت که گناه او نیست‪ .‬اما‬
‫ت کم‬
‫بابا پیوسته میپرسید‪« ،‬چرا او آن پیاز را خورد»؟ سپس بابا ادی جونیاور را صادا‬
‫زد و او را توبیخ نمود‪« ،‬آیا شرمسار نیستی از ای که پیاز میخوری هنگاامی کاه‬
‫پسرهای دیگر آن را دریافت نمایکنناد؟ تاو داری از مزیتای نااروا بهاره بارداری‬
‫میکنی‪ ،‬چون برادر م هستی‪ .‬برادر م بودن‪ ،‬تو را یک استثنا نمیسازد‪ .‬تو باید‬
‫همان غذایی را بخوری که پسران دیگر میخوردند‪ .‬تو کیستی که یک پیاز ارافی‬
‫دریافت کنی؟ ای کار برازندهای نیست»‪ .‬بابا تماامی پساران را صادا زد و ادی را‬
‫جلو آنان مورد نکوهش قرار داد‪ .‬بابا ادی را وادار کرد که رو باه روی او بایساتد و‬
‫گفت‪« ،‬او برادر م است اما یک دزد میباشاد! او بادون اجاازهی ما یاک پیااز‬
‫خورده است»‪ .‬بابا سپس به داتو‪ ،‬دوست نزدیک و هم اتاقی ادی‪ ،‬اشااره کارد کاه‬
‫جلو بیاید و به صورت ادی آب دهان پرتاب کند‪ .‬داتو چنان جاا خاورده باود کاه‬
‫نمی دانست چه کار کند‪ .‬بابا به تندی به او اشاره کرد که آن را انجام دهد‪ .‬داتو باا‬
‫نگرانی جلو آمد و دستور بابا را به جا آورد‪ .‬ادی به شدت شرمنده و خرد شده بود‪.‬‬
‫ادی جونیور بعدا چنی بازگو نمود‪« ،‬شما نمایتوانیاد تداور کنیاد چاه بار ما‬
‫گذشت‪ .‬آرزو داشتم زمی دهان باز کند و مرا ببلعاد»‪ .‬باباا ادی را دلاداری داد و‬
‫گفت‪« ،‬اکناون بارادر ما شادهای‪ .‬کساانی کاه از ما فرماانبرداری مایکنناد‪،‬‬
‫خویشاوندان م هستند و نه هیچ جور دیگر»‪.‬‬
‫‪387‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫چهارشنبه ‪ 14‬سپتامبر ‪ ،1927‬یک روز تعطیلی مذهبی زرتشتی بود و بابا را باه‬
‫طور تشریفاتی حمام کردند‪ .‬روز بعد‪ ،‬بابا با گروهی از مندلیها به منازل داکاه در‬
‫احمدنگر و سپس روانهی بینگار شد تاا ملکای را کاه رساتم در منطتاهی کماپ‬
‫خریداری کرده بود ببیند‪ .‬در منزل داکه بابا در بارهی مریدان حلته و آماده سازی‬
‫آن چنی توریح داد‪:‬‬
‫اعضای حلتهی مرشد کامل در یک آن به شناخت خداوند میرساند‪ ،‬بادون آن‬
‫که مجبور باشند آگاهانه از آسمانهای اگاهی گذر کنناد و باا خطار وامانادن در‬
‫میان راه رو به رو شوند‪ ،‬چون مرشد کامل آنان را از آسمانهای درونی آگااهی در‬
‫تاریکی یعنی ناآگاهی پیش میبرد‪ .‬آن افراد در حلته که وظیفه دارند و قرار است‬
‫فرود آیند‪ ،‬باید ابتدا تمامی سانسکارهایشان پا و نابود گردد‪ ،‬وگرنه خطر ای که‬
‫از عالم مجازی ناآگاه گردند و به حالت مجذوب درآیند وجود دارد‪.‬‬
‫یکی از مندلیهاا از باباا پرساید چارا آماادهساازی مریادان حلتاه را باه عتاب‬
‫انداخته و خدا ‪ -‬رسیدهگی را بیدرنگ به آنان ارزانی نمیدارد‪ .‬بابا توریح داد‪:‬‬
‫زمان آن فراخواهد رسید اما آن زمان بستگی به یکسره سوزانده شدن و از میاان‬
‫رفت سانسکاراهای آنان دارد که فرایندی است تدریجی‪ .‬گرچه مرشد کامل مانند‬
‫یک کوره است و میتواند تمامی سانسکاراها را در یک چشم بههم زدن بساوزاند‪.‬‬
‫اما او ای کار را به دالیل آشکار انجام نمیدهد و آن دالیل بسیار منطتی هستند‪.‬‬
‫شخدی از بابا پرسید چرا اجازه نمیدهد که هیچ کس کتابش را بخواند که گفته‬
‫است در آن حتیتتهای روحانی را که تا کنون پوشایده و در پارده باوده آشاکار‬
‫ساخته است‪ .‬بابا توریح داد‪:‬‬
‫فرد باید برای خواندن آنچه نوشتهام آماده شاده باشاد‪ .‬خوانادن آن باه جهتای‬
‫خطرنا خواهد بود‪ ،‬زیرا اگر دانش عتالنی در دسترس گذاشته شود‪ ،‬گهگاه آرزو‬
‫و اشتیاق به خدا ‪ -‬رسیدهگی و تجربه نمودن آن حالت سرد و ناپدید میگاردد و‬
‫رهرو تنها با آنچه میداند و میبیناد خرساند اسات‪ .‬آنگااه آرزو و اشاتیاق بارای‬
‫یگانگی با خداوند مانند گذشته سوزان بااقی نمایماناد‪ .‬فارض کنیاد یاک گانج‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪388‬‬

‫بیکران و یا چیزی که از باالتری ارزش برخاوردار اسات و در تداور نمایگنجاد‬


‫وجود دارد و پردهای مابی اتاق شما و آن کشیده شده است‪ .‬خواندن آن مطالب و‬
‫دانش عتالنی برابر است با توریحات و تفسیر ادبی کسی است کاه آن چیازهاا را‬
‫دیده و تجربه کرده است‪ .‬اما خود شما چیزهای پشت پرده را نمایبینیاد و تنهاا‬
‫دربارهی آن خوانده و یا شرح آن را شنیدهاید‪.‬‬
‫روز بعد در مهرآباد هنگامی که بابا توریح میداد چرا اوتاار یاا مسایح همیشاه‬
‫شخدی مانند یهودا در میان مریدانش دارد‪ ،‬دایرهای با انگشت روی زمی کشید و‬
‫در حالی که انگشت خود را روی محیط دایره نگاه داشته چنی هویدا نمود‪:‬‬
‫لرد رام‪ ،‬راوانا را داشت و مسایح یهاودا‪ .‬یکای از ‪ 12‬مارد مریاد اعضاای حلتاه‪،‬‬
‫ت کم‬
‫همیشه آن نتش را دارد‪ .‬فرض کنید انگشت م پرگار بود‪ .‬م به عنوان مرشد در‬
‫مرکز دایره هستم و دایرهی بیرونی حلتهی م است‪ .‬اکنون ببینید هنگاامی کاه‬
‫دایره کامل میشود و پرگار ثابث باقی میماند چه رخ میدهد‪ .‬چاون ماداد هناوز‬
‫روی یک نتطه از محیط دایره قرار دارد‪ ،‬فردی که زیر آن نتطه است فریاد میزند‬
‫و آن «یهودا» است‪ 11 .‬ت از مریدان حلته‪ ،‬در درازای عمر م باه شناخت خادا‬
‫میرسند و نفر دوازدهم پس از آن که جان سپردم‪ .‬او که «نیمهی تاریاک» ما‬
‫است‪ ،‬پس از آن که کالبد خاکیام را تر کردم به شناخت خداوند میرسد‪.‬‬
‫‪ 19‬سپتامبر ‪ ،1927‬بیلی برای دیدار با بابا آمد و چند روز در مهرآباد ماند‪ .‬بیلی‬
‫از بابا اجازه گرفت که متاالتی دربارهی او برای چندی مجله و روزنامهی انگلیسی‬
‫زبان و محلی بنویسد‪ .‬روز بعد یک ریکشای نو که با دست کشیده میشد دریافت‬
‫شد و آن را برای استفادهی بابا روی تپه بردند‪ .‬از بابا درخواست شد که بارای باه‬
‫راه انداخت آن در ریکشا بنشیند و یک گشت آزمایشی با آن بزند‪ .‬بابا پاذیرفت و‬
‫بیلی را به عنوان نخستی فردی که ریکشا را بکشد برگزید‪ .‬بیلی بی دودساتهی‬
‫ریکشا ایستاد‪ ،‬آنها از روی را بلند کرد و شتابان تا خطو راه آه در پایی تپاه‬
‫دوان دوان رفت و دوباره به با باالی تپه برگشت‪ ،‬جایی کاه دیگاران منتظار آناان‬
‫بودند‪ .‬عکاسی به نام ج م شاه اهل احمدنگر فراخوانده شد تا از هنگامی که مرشد‬
‫‪389‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫در ریکشا نشسته است عکس بگیرد‪ .‬شااه هامچنای از سااختمان مهار اشارام و‬
‫پسران مدرسه عکس گرفت‪ .‬گهگاه یک عکاس محلی دیگر به نام اس اس دی که‬
‫نزدیک خسرو کوارترز سکنی داشت نیاز بارای عکاس بارداری از باباا فراخواناده‬
‫میشد‪ 22 .‬سپتامبر‪ ،‬خا صاحب برای یک روز از مهرآباد دیدن نماود و برجاور‬
‫دایواال اهل بمبئی سه روز بعد از راه رسید‪ .‬رائو صاحب برای انجام کاری رواناهی‬
‫بمبئی شده بود‪ .‬از ای رو‪ ،‬خود بابا تک تک پساران را در آن روز حماام کارد‪28 .‬‬
‫سپتامبر‪ ،‬ج دستور روانه بمبئی شد‪ .‬روزی یک بسته و هدیهی بزرگ شیرینی‬
‫به دست آنان رسید‪ .‬بابا اندکی شیرینی به سیدو داد و از او خواست که پسارها را‬
‫گرد آورد‪ .‬در حالی که سیدو به دنباال گارد آوردن پسارها باود‪ ،‬شایرینی ساهم‬
‫خودش را خورد‪ .‬هنگامی کاه او باا پسارها برگشات‪ ،‬باباا از سایدو پرساید‪« ،‬آن‬
‫شیرینی که به تو دادم کجاست»؟ سیدو با بیگناهی پاسخ داد کاه آن را خاورده‬
‫است‪ .‬بابا با تعجب فریاد زد‪« ،‬احمق بیشرم! هنگامی که هناوز بچاههاا شایرینی‬
‫دریافت نکرده بودند تو سهم خود را خوردی؟ آن را به بیرون استفراغ ک »! بارای‬
‫انجام ای کار‪ ،‬سیدو دوتا از انگشتان خود را در دهانش گذاشت‪ .‬بابا باا دیادن آن‬
‫صحنه به خنده افتاد و به او گفت که دست بردارد‪ ،‬زیرا شوخی میکرده است‪.‬‬
‫شنبه اول اکتبر ‪ ،1927‬شهریارجی و بهرام برای یک دیدار کوتااه مادت از پوناا‬
‫آمدند‪ .‬روز بعد‪ ،‬سهراب هانسوتیا برادر بزرگ گوساتاجی از راه رساید‪ .‬سالمساون‬
‫(اردشیر) برادر کوچک گوستاجی از چند سال پیش با مندلیها زنادگی مایکارد‪.‬‬
‫سهراب نیز اجازه یافت که برای دراز مدت با مندلیها زندگی کند‪ 4 .‬اکتبر‪ ،‬فرینی‬
‫زن رستم که باردار و نه ماهه بود‪ ،‬برای دیدار هفتگی خود با بابا به مهرآبااد آماد‪.‬‬
‫خیلی زود پس از آن که فرینی به احمدنگر برگشت‪ ،‬نوزاد دختری به دنیا آورد که‬
‫او را به افتخار خواهرش مهرا نامید‪ .‬اما آن کود بعدا مهرو نام نهاده شد‪ .‬موهاان‬
‫شاهانه نیز در ‪ 4‬اکتبر به دیدن بابا آمده بود‪ .‬روز بعد جش داسارا با به راه افتادن‬
‫یک کارناول شادی و رفت به باالی تپه برگزار گردید و در آنجا شیرینیهایی کاه‬
‫رستم به افتخار زاده شدن دخترش فرستاد بود بای همگاان پخاش شاد‪ .‬بیلای‪،‬‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪390‬‬

‫بامدادان از راه رسید‪ .‬پادری و ادی سینیور و سروش که باه بمبئای رفتاه بودناد‬
‫همان شب به مهرآباد برگشتند‪ .‬جمعه ‪ 7‬اکتبر‪ ،‬بابا از ظهر تا ‪ 6‬عدر باه مادت ‪6‬‬
‫ساعت در باالی تپه سپری کرد و از تمامی بخشها بازرسی و اشتباهاتی را که سر‬
‫زده بود گوشزد نمود‪ .‬ورزش هاکی دوباره به دستور بابا بازی شد‪ .‬چند روز بعاد را‬
‫بابا بیشتر باالی تپه گذراند‪ .‬او حدود ساعت ‪ 10‬بامداد به باالی تپاه مایرفات و‬
‫بی ساعت ‪ 5‬تا ‪ 6‬عدر به مهرآباد پایی برمیگشات‪ 8 .‬اکتبار‪ ،‬یکای از آشانایان‬
‫قدیمی بابا‪ ،‬دکتری از دِکان کالج که هنگام تحدیل باباا در آن کاالج‪ ،‬بارهاا او را‬
‫دیده بود‪ ،‬برای دیدار با بابا به مهرآباد آمد و دربارهی خادایان و اساطوره شناسای‬
‫پرسشهایی داشت‪ .‬روزی یک تلگراف فوری از کراچی دریافت شد مبنی بار ایا‬
‫ت کم‬
‫که پیالمای روزه آب گرفته است‪ .‬دلیل او ای بود که بابا هناوز از کراچای دیادن‬
‫نکرده‪ ،‬با وجود پیمانی که بسته بود‪ .‬بابا‪ ،‬تلگرافی برای او فرستاد و دستور داد که‬
‫بیدرنگ غذا خوردن را آغاز کند اما پیالمای سر باز زد‪ .‬آنگاه باباا ایا تلگاراف را‬
‫برای او فرستاد‪ :‬تو خواهر روحانی م هستی‪ .‬م فراسوی عهد و پیمانم و آن کاه‬
‫میکوشد مرا در چارچوب عهد و پیمان قرار دهد‪ ،‬نه برادر و نه خواهر ما اسات‪.‬‬
‫م تنها زمانی خشنود هستم که کوچکتری خواست و فرمان ما ‪ ،‬بای چاون و‬
‫چرا انجام شود‪ .‬م به تو دستور میدهام کاه غاذا بخاوری و خاواهیم دیاد اگار‬
‫مبادرت به انجام آن نکنی!‬
‫با دریافت ای پیام‪ ،‬پیالمای بیدرنگ روزهی خود را شکسات و بارای باباا ناماه‬
‫نوشت و درخواست بخشش کرد‪ 15 .‬اکتبر‪ ،‬بابا‪ ،‬گالبشا را همراه هارینات روانهی‬
‫ناسیک کرد و پیامی را توسط او برای ویبوتی فرستاد که هناوز در ناسایک باود و‬
‫وانمود میکرد که مرید اصلی بابا است و از ماردم دهاشهاا و هادایای گونااگون‬
‫دریافت مینمود‪ .‬روز بعد‪ ،‬غنی‪ ،‬سِیلُر و بابو سایکلواال از پونا به مهرآباد آمدند‪18 .‬‬
‫اکتبر‪ ،‬گالبشا از ناسیک آمد اما در ‪ 22‬اکتبر بابا او را دوباره به ناسایک فرساتاد‪.‬‬
‫در همان روز خان صاحب از بابا دیدار نماود‪ 17 .‬اکتبار‪ ،‬یاک تلگاراف مبنای بار‬
‫درگذشت سهراب برادر روسی در کویته دریافت شد‪ .‬در سال ‪ ،1924‬زمانی که بابا‬
‫‪391‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫از کویته دیدار نمود او عکس های زیادی از بابا گرفته بود‪ .‬هنگامی کاه باباا خبار‬
‫درگذشت او را شنید‪ ،‬تشبیه شخص یا اشخاصی را که با دوچرخه راهی احمادنگر‬
‫(نماد هدف) هستند و در درازای راه چندی بار پنچر میشوند برای مندلیها بیان‬
‫کرد‪ « :‬آنان ممک است مجبور شوند از دو‪ ،‬سه و حتا چهاار دوچرخاه (زنادگی)‬
‫برای رسیدن به احمدنگر استفاده کنند اماا اگار آناان باا پشاتکار در راه درسات‬
‫حرکت کنند‪ ،‬سرانجام موفق خواهند شد»‪ .‬دوشنبه ‪ 10‬اکتبار‪ ،‬رامکریشانا گیتاه‬
‫یکی از آموزگاران‪ ،‬از سمت خود استعفا داد‪ .‬پانج شانبه ‪ 20‬اکتبار‪ ،‬آزماونهاای‬
‫نیمسال تحدیلی برگزار گردید‪ .‬آن روز بابا بنا بار روال معماول سااعت ‪ 3‬بعاد از‬
‫ظهر به منزل شاهانه رفت‪ .‬بعدا هنگامی که در «مکاان خاا » باا غنای گفتگاو‬
‫میکرد‪ ،‬اشاره نمود که بیشتر آنچه از حضرت محمد تفسایر شاده‪« ،‬باد فهمیاده‬
‫شده و اشتباه گزارش شده است و تنهاا بخاش معینای از گفتاار حضارت محماد‬
‫درست در شده است»‪ .‬بابا در ادامه چنی گفت‪« ،‬ایا گنااه نویسانده نیسات‪،‬‬
‫بلکه به خاطر نادانی است‪ ،‬زیرا چگونه مایتاوان نوشاتجات و متداود افدراد باه‬
‫خدا ‪ -‬رسیده را در کرد»؟ از ‪ 23‬تا ‪ 27‬اکتبر تعطیالت جش دیوالی اعالم شد‪.‬‬
‫در ایا ‪ 4‬روز مدرساه تعطیال باود و فعالیاتهاای گونااگونی توساط چاانجی و‬
‫آموزگاران دیگر برای بچهها ترتیب داده شد‪ .‬مسابتات کریکت ساازماندهی شاد و‬
‫برنامههای آوازخوانی و هنرهای نمایشای‪ ،‬آناان راسارگرم نماود‪ .‬در یاک نماایش‬
‫پانتومیم خندهآور‪ ،‬پندو و پادری نتش فاردی را کاه هیپناوتیزم مایشاود باازی‬
‫کردند‪ .‬ساخت یک زمی تنیس نو تتریبا پایان یافته بود و بچهها روی آن تماری‬
‫کردند‪.‬‬
‫سه شنبه ‪ 25‬اکتبر‪ ،‬بابا به همراه پسران و مندلیها برای گشت و گذار به محلی‬
‫در ‪ 3‬کیلومتری ارنگائون رفتند‪ .‬در آنجا چای سرو شد و باباا بارای اساتراحت باا‬
‫چانجی شطرنج بازی کرد‪ .‬در ای میان‪ ،‬گلمای از راه رسید و بابا و همگان را برای‬
‫صرف شام در همان شب به خسرو کاوارترز دعاوت کارد‪ .‬روز بعاد‪ ،‬سااعت ‪9:30‬‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪392‬‬

‫بامداد بابا را حمام کردند‪ .‬عدر یک خوانندهی کرتان برنامه اجرا کرد و سار شاب‬
‫برنامهی آتش بازی به نمایش درآمد و یک نمایشنامه نیز روی صحنه رفت‪.‬‬
‫‪ 2‬نوامبر‪ ،‬شهریارجی و مانی که برای چند روز تعطیل دیوالی باه مهرآبااد آماده‬
‫بودند به پونا برگشتند‪ .‬غنی و طیب علی نیز راهی لونااوال شادند‪ .‬آن روز باباا باه‬
‫تمام پسران دستور داد که با هیچ کس سخ نگویند‪ ،‬جز آموزگاران خاود و تنهاا‬
‫سر کالسهای درس‪ .‬از آن روز به بعد‪ ،‬بورکر شروع کرد باه درس داد باه داناش‬
‫آموزان‪ .‬یک صندلی ویژه برای او در نظر گرفته شده و یک چتر نیز بااالی سار او‬
‫گرفته میشد‪ .‬بورکر با روش و لحنی پرشکوه سخنرانی میکرد و آموزش میداد و‬
‫همچنی از خدمات ویژهای مانند پذیرایی با میاوه و غاذای مخداو بهارهمناد‬
‫ت کم‬
‫میشد‪ .‬ای رفتار ویژه نسبت به بورکر نمونهی لیالی ‪ Leela‬مرشد بود به معناای‬
‫بازی مرشد‪ .‬گهگاه بابا به یک شخص به روشی محترمانه آن گونه که آن شاخص‬
‫آرزو داشت رفتار میکرد‪ ،‬چون میخواسات مطمائ شاود کاه ذها نفساانی او‬
‫جریحه دار نشود‪ .‬در واقع بابا بارها چنی افرادی را تشویق میکرد تا نفس آنان را‬
‫پروار کند‪ .‬با ای حال‪ ،‬بابا همچنی رفته رفته موقعیتهایی را پیش مایآورد کاه‬
‫اشخا به طور خودکار به خودبینی و غرور فزایندهی خود پی ببرند‪ .‬در ای زمان‬
‫بود که یورش به ذه نفسانی آغاز میگردید‪ .‬ای همان چیزی بود کاه در ماورد‬
‫بورکر رخ داد‪ .‬بدی ترتیب برای مدتی غرور و خود ‪ -‬احترامیاش شکوفا شاد اماا‬
‫پس از یک ماه آموزش‪ ،‬آنگال پلیدر به سمت او برگزیده شد‪ .‬آنگال پلیادر فاردی‬
‫آرام‪ ،‬فروت و بیادعا و شخدیتی برعکس بورکر داشت‪ .‬در ایا میاان‪ ،‬باورکر باا‬
‫دیدن رفتار پلیدر‪ ،‬کم حرف و از خود ‪ -‬محوریاش کاسته شد‪ .‬در پس تمامی ای‬
‫جریانها بابا قرار داشت که پیوسته هردوی آنان را در راه راهنمایی میکرد‪ .‬بورکر‬
‫نیز سرانجام فروت گردید و با پرتوهای آگاهی روحانی پاداش خود را گرفت‪.‬‬
‫‪ 3‬نوامبر‪ ،‬گالبشا دوباره به ناسیک فرستاده شد‪ .‬ای باار باا پیاامی بارای گوماا‬
‫گانش (یکی از آموزگاران پیشی ) که از بابا برای شرکت در یک هماایش ماذهبی‬
‫سایلُر چناد‬ ‫دعوت کرده بود‪ .‬بعدا گالبشاا در ‪ 27‬ناوامبر باه مهرآبااد برگشات‪ِ .‬‬
‫‪393‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫صندوق بزرگ چوبی در بر گیرندهی کتاب های درسی را برای داناش آماوزان باا‬
‫خود آورد که بابا آن ها را کنار جایگاه خود در باالی تپهی مهرآباد نگاه داشت‪ .‬بابا‬
‫به سِیلُر دستور داد که راهی پونا شود و از ماادر ساالخوردهاش پرساتاری کناد‪ .‬و‬
‫پس از ‪ 5‬ماه به مهرآباد برگردد‪ .‬سِیلُر همان شب روانه شد‪ .‬آن شب بابا کتابها را‬
‫در چند ردی و در دسته بندیهای گوناگون رویهم چید و همگاان را از دسات‬
‫زدن به آنها منع کرد‪.‬‬
‫دوران چنی انگاشت که بابا کتابها را با شراب عشق الهی خود خیساانده و در‬
‫تک تک کتابها به اندازهی الزم برای هر یک از بچاه ریختاه باود‪ .‬روز بعاد‪ ،‬باباا‬
‫شخدا به هر یک از دانش آموزان یک سری کتاب داد و بادان وسایله‪ ،‬یاک هال‬
‫درونی به ذه آنان برای دانش اندوزی‪ ،‬و یک هل به قلب آناان در راه مهارورزی‬
‫به خداوند داد‪ .‬بعدا در بامداد آن روز موروع ادبیات به میان آورده شد و دستور از‬
‫بابا پرسید که نویسندگان محبوب او به ویژه شاعران چاه کساانی هساتند‪ .‬باباا از‬
‫نویسندگان محبوبش چنی نام برد‪:‬‬
‫حافظ در زبان فارسی‪ .‬ویلیام شکسپیر‪ ،‬جان میلتون‪ ،‬پرسلای بایش و ِشالی در‬
‫زبان انگلیسی‪ .‬شکسپیر اکنون در هند جسم گرفته و یک براهم است که نتاش‬
‫عمده در سیاست دارد و یکی از یکدل و بیریاتری کارکنان بادون خاود خاواهی‬
‫برای کشور است‪ .‬نیروی اندیشهی او در گذشته‪ ،‬اکنون دگرگون شده و باه عمال‬
‫درآمده است‪ .‬او یک نابله بود و تمامی ای بحث و مجادلهها بر سر ای کاه آیاا او‬
‫نویسندهی اصلی آثارش بوده‪ ،‬پوچ و بیمعنی است‪ .‬او تمامی نمایشانامههاایش را‬
‫خودش نوشت و نه هیچ کس دیگر‪ .‬آن آثار سراسر برآیند هوش بسیار زیاد او بود‪.‬‬
‫گرچه نمایشنامههای پرماجرا و اشعار او هیچ عطار و باوی روحاانی ندارناد اماا او‬
‫فردی درست و یکدل بود‪ .‬کالیداس را میتوان شکسپیر هند نامید‪.‬‬
‫میلتون از لحاظ روحانی پیشرفته بود اما از آسمان دوم آگاهی جلاوتار نرفات‪ .‬او‬
‫می توانست حالتهای بهشت و جهنم را ببیند و از ای رو توانسات کتااب بهشات‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪394‬‬

‫گمشده و بهشات بازیافتاه را بنویساد‪ .‬کتاابهاای او درباارهی بهشات و جهانم‪،‬‬


‫پیآمد چیزهایی است که او شخدا دیده و آنها را به تدویر میکشد‪.‬‬
‫شِلی گرچه از لحاظ روحانی پیشرفته نبود اما او یک آقای محتارم تماام عیاار و‬
‫دوستدار خداوند و طبیعت بود‪ .185‬حافظ نه تنها در نوشتجات خود‪ ،‬بلکاه در وزن‬
‫شعر و سبک نیز سرآمد دیگران بود زیرا او به کمال رسیده بود؛ بهتر از فردوسی و‬
‫یا شیخ سعدی‪ .‬شمس تبریز و جالل الدی رومی نیز به خدا ‪ -‬رسایده بودناد اماا‬
‫عمر خیام نبوده است‪.‬‬
‫بامداد روز بعد بحث و گفتگو در مکان اقامت مندلیها اداماه یافات و در درازای‬
‫آن‪ ،‬بابا دربارهی برخی چهرههای تاریخی چنی شرح داد‪:‬‬
‫ت کم‬
‫شیواجی برتری جنگجویان و دالوران در میان همهی آنان باود‪ .‬نااپلئون گرچاه‬
‫شجاع و زیر اما ملرور‪ ،‬آزمند‪ ،‬خونریز و سنگدل بود‪ .‬شایواجی دلیار باود اماا‬
‫کمتر از ناپلئون زیرکی داشت‪ .‬با ای حاال‪ ،‬شایواجی ملارور و آزمناد نباود و در‬
‫همهی اعمالش مرشدش سوامی رامداس او را راهنمایی میکرد‪ .‬او توان مدیریتی‬
‫بسیار باال‪ ،‬انگیزههایی پاا و رفتااری پرهیزکاراناه داشات‪ .‬از ایا رو در هماهی‬
‫زمینهها واال و بزرگ بود‪ .‬او تنها پادشاه بزرگ هندو بعد از آشوکا است‪.186‬‬
‫منش و رفتار اکبر به طور کامل متفاوت بود‪ ،‬مانند دینشا مهربان‪ ،‬فارد نیکوکاار‬
‫پونا‪ .‬بزرگی روح و پرهیزکاری و شرافتمندی اکبر‪ ،‬از او شخدیتی بازرگ سااخت‪.‬‬
‫شکیبایی زیادی که او در برابر احساسات مذهبی دیگران نشاان مایداد‪ ،‬بیاانگار‬
‫بشردوستی و خوش قلبی اوست‪.187‬‬
‫کارتیکا اکاداشی‪ ،‬روز مهم روزه گرفت در آیی هندو‪ ،‬برابر شد با شنبه ‪ 5‬نوامبر‬
‫‪ .1927‬ساعت ‪ 2‬بعد از ظهر‪ ،‬ابتدا بانوان منادلی‪ ،‬باباا را نزدیاک دونای بازرگ باا‬
‫لیوانهای آب حمام کردند و در پی آنان‪ ،‬مندلیهای مارد و داناش آماوزان پسار‬
‫کالس رائو صاحب یک لیوان آب روی بدن بابا ریختند‪ .‬سپس بابا جورابهای گرم‬
‫پشمی بی پسران پخش کرد و ترتیبی داد که یک جفت صندل و یا کفش بارای‬
‫تک تک پسران دوخته شود‪ .‬سه روز پیش یاک پسار دیگار باه ناام شایونارایاان‬
‫‪395‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫‪ Shivnarayan‬که چندی سال نزد دونیواال اهل ساایکِاد زنادگی کارده باود وارد‬
‫مهرآباد شد‪ ،‬هرچند که ‪ 15‬سال س داشت اما بسیار سرسپرده بود‪ .‬هنگامی کاه‬
‫بابا را حمام میکردند‪ ،‬شیونارایان سر خود را در آبی که از حمام کردن بابا سرریز‬
‫میشد فرو میبرد‪ .‬او در پاسخ به ای پرسش که چرا چنی کاری انجام مایدهاد‬
‫گفت‪« ،‬م گناهان خود را در آب حمام شری مهربابا میشویم»! بابا آن پسر را از‬
‫آن کار باز داشت و از او خواست که کنارش بنشیند تا آن کاه آبای کاه روی باباا‬
‫ریخته می شود روی شیونارایان نیز پاشیده شود‪ .‬آن شاب شایونارایاان پافشااری‬
‫کرد که نزدیک بابا بخوابد‪ .‬بابا به او اجازه داد که برای یک ساعت کنار او بخواباد‪.‬‬
‫پس از آن او نزدیک صندلهای بابا روی زمی به خواب رفت‪ .‬روز بعاد باباا باه او‬
‫دستور داد برای مدتی سکوت اختیار کند‪ 8 .‬نوامبر‪ ،‬شهریارجی پدر بابا‪ ،‬همراه باا‬
‫برادر بزرگ خود‪ ،‬خداداد کاکا وارد مهرآباد شدند‪ .‬خاداداد کاکاا (عماو) دو تا از‬
‫نوههای خود را برای نام نویسی در مهار اشارام باه هماراه داشات‪ .‬بادی ترتیاب‬
‫شماری از خویشاوندان جوان بابا زیر نظار و راهنماایی روحاانی او قارار گرفتناد‪.‬‬
‫خداداد‪ ،‬قامتی کوتاه داشت با یک ریش سفید کوتاه و چشمانی ریاز و درخشاان‪.‬‬
‫او مردی فروت بود و نوههایش را دوست داشت و احترام میگذاشت‪ .‬او عادت باه‬
‫پیاده راه رفت داشت‪ ،‬چنانچه میتوانست موفق به انجام آن شود‪ .‬برای نموناه‪ ،‬او‬
‫فاصلهی ‪ 10‬کیلومتری از ایستگاه را آه تا مهرآباد را با پای پیاده میآمد‪ .‬هنگام‬
‫تر مهرآباد‪ ،‬بابا برای او درشکه کرایه کرد اما خداداد ترجیح داد که پیاده به راه‬
‫افتد‪ .‬ای درحالی است که او را راری کردند چمدانهایش را با درشکه به ایستگاه‬
‫بفرستند‪ .‬بامداد همان روز‪ ،‬دستور زود هنگام از راه رسید‪ .‬او به کدگائون رفته بود‪،‬‬
‫جایی که نارایان ماهاراج او را برای سه روز نگاه داشته و از ای رو نتوانسته بود بناا‬
‫بر برنامهریزیاش رهسپار بمبئی شود‪ .‬بابا دستور داده بود که هر کاس از فنجاان‬
‫خود بنوشد و از بشتاب خود غذا بخورد‪ .‬روزی باپو براهم با فنجاان پنادو بارای‬
‫دریافت چای نزد اردشیر رفت‪ ،‬زیرا برای بردن بچههاا دیار شاده باود‪ .‬اردشایر از‬
‫ریخت چای برای او سر باز زد و فنجان پنادو را روی تاقچاه گذاشات‪ .‬بااپو ایا‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪396‬‬

‫موروع را به گوش پندو رساند‪ .‬هنگامی که پندو نزد اردشیر رفت و پرساید چارا‬
‫چای به باپو نداده است‪ ،‬اردشیر دستور بابا را به او گوشزد نمود‪ ،‬مبنی بر ای کاه‬
‫نباید از فنجان دیگری استفاده شود‪ .‬پندو سپس پرسید چرا فنجان را پس ناداده‬
‫است‪ ،‬اردشیر پاسخ داد که او دلش نمیخواهد آن را پس بدهد که به برآشافتگی‬
‫پندو دام زد‪ .‬در ای گیر و دار بواصاحب نیز از راه رسید و از اردشایر طرفاداری‬
‫کرد‪ .‬یک بگو مگوی بسیار تند و آتشینی در گرفت و پندو در اوج خشم فریاد زد‪،‬‬
‫«شما ایرانیها به راستی جنگلی هستید؛ نادان و وحشی»! ای ناسزاهاا بواصااحب‬
‫را آزرده ساخت و به بابا شکایت کرد و سپس افزود که باا دساتیاری مانناد پنادو‬
‫امکان ای که به عنوان مدیر انجام وظیفه کند وجود ندارد‪ .‬بابا پنادو و اردشایر را‬
‫ت کم‬
‫صدا زد‪ .‬پندو توریح داد که آنها همیشه از فنجاان و بشاتاب یکادیگر اساتفاده‬
‫میکنند‪ ،‬پس چرا امروز اردشیر از ریخت چای برای باپو در فنجان م سر باز زد‪.‬‬
‫بابا رو به اردشیر کرد و پرسید‪« ،‬چارا شاما از فنجاانهاا و ظارف هاای یکادیگر‬
‫استفاده میکنید»؟ اردشیر با بیشرمی و بیپروایی پاسخ داد که حتیتت نادارد و‬
‫او هرگز چنی کاری نکرده است»‪ .‬پندو با شنیدن ایا دروغ آشاکار‪ ،‬از کاوره در‬
‫رفت و مالقهای را که در یک گوشه افتاده بود برداشت تا اردشیر را بزناد‪ .‬در ایا‬
‫میان‪ ،‬بهرام برادر بابا‪ ،‬میانجی گری کرد و مالقه را از دست پنادو گرفات‪ .‬باباا باه‬
‫شدت از پندو به خاطر نیت روش و آشاکار او ناراحات و آزرده گردیاد و او را باه‬
‫خاطر به خشم آمدن‪ ،‬به تندی توبیخ و سرزنش کرد‪ .‬اما پس از چند لحظه بابا باا‬
‫لحنی آرام برای پندو توریح داد‪« ،‬شایسته نیست که باه ایا شادت خشامگی‬
‫شوی؛ آن که در کنترل و مهار خشم خود شکست میخاورد‪ ،‬یاک بازدل سسات‬
‫عندر است‪ .‬چیره شدن بر خشم‪ ،‬شجاعت و دالوری راستی اسات‪ .‬یاک فرماناده‬
‫ارتش ممک است بر یک کشور فرمان روایی کند اما ممکا اسات نتواناد خشام‬
‫خود را در کنترل آورد»‪ .‬سپس بابا پندو را از دستیاری بواصاحب در باالی تپه باه‬
‫دستیاری رستم در پایی تپه‪ ،‬جایی که رستم مدیر مندلیها بود‪ ،‬جا به جا نمود‪.‬‬
‫‪397‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫از پنج شنبه ‪ 10‬نوامبر ‪ ،1927‬بابا یک روزهی دراز مدت در برگیرندهی قهاوه و‬
‫شیر را آغاز کرد که پنج ماه و نیم به درازا کشید‪ .‬آن غروب ساالگرد برپاا نماودن‬
‫دونی جش گرفته شد و مندلیها و پسران برای روش کاردن آتاش دونای گارد‬
‫آمدند‪ .‬بواصاحب جلو میز کابی ‪ ،‬جایی که باباا زیار آن نشساته باود‪ ،‬سارودهای‬
‫باجان خواند‪ .‬پس از پایان مراسم و پس از آن که برای مدتی بارندگی نشاده باود‬
‫برای سه روز پیاپی باران بارید و پیشگویی چند روز پیش بابا به واقعیت درآمد‪.‬‬
‫بارش سنگی باران در آن روز باعث شد که بابا اندکی دیر به باالی تپه بارود‪ .‬در‬
‫ای میان‪ ،‬بابا در ساال غاذا خاوری نشسات و از ایا فرصات اساتفاده کارد تاا‬
‫اشتباهاتی را که از شمار زیادی سر زده بود بگیرد‪ .‬چانجی‪ ،‬یکی از افرادی که باباا‬
‫از او خرده گرفته بود‪ ،‬در دفترچه خاطراتش چنی یادداشت کرد‪« ،‬بابا مانند یاک‬
‫مارمولک عمل میکرد؛ او در کمی شکار مینشست و آن را میپاییاد تاا در یاک‬
‫حرکت غافلگیرانه به آن یورش ببرد و در میان آروارههای خود بگیرد»‪ 12 .‬نوامبر‪،‬‬
‫پسران را در گروههای کوچک نزد بابا بردند‪ .‬از آنجایی کاه بااران مایباریاد‪ ،‬باباا‬
‫پاهای آنان را شست و با حولاه خشاک کارد و ساپس بارای جلاوگیری از سارما‬
‫خوردگی به آنان قر گیاهی کوینی داد‪ .‬نسیال به دلیل آن کاه پساران بازرگ‬
‫سال را ابتدا نیاورده بود مورد توبیخ قرار گرفت و بابا به او دساتور داد باه صاورت‬
‫خود سیلی بزند‪ .‬در آن روز رستم دی یار ایرانی با دو دانش آموز پسر باه مهرآبااد‬
‫آمد که هردوی آنان در مهر اشارام پذیرفتاه شادند‪ .188‬در ایا میاان‪ ،‬دساتور از‬
‫آموزگاران دیگر شکایت داشت مبنی بر ای که کالسهای آنان چنان پرسر و صدا‬
‫است که او را هنگام درس دادن سر کالس خودش با مشکل رو به رو میسازد‪ .‬بابا‬
‫دستور داد که کالس او را به محلی دور از کالسهای دیگر جا به جا کنند‪.‬‬
‫مهرجی کارکاریا در کمال تعجب در آزمون مهندسی مردود شد‪ .‬از ای رو در ‪14‬‬
‫نوامبر برای برای اقامت به مهرآبااد آماد و باباا او را باه عناوان آموزگاار انگیسای‬
‫برگماشت‪ .‬بیلی نیز روز وارد مهرآباد شد و برای ‪ 5‬روز اقامت نمود‪ .‬در آن روز باباا‬
‫پادری را از آموزش فارسی مرخص و خودش باه جاای او شاروع باه آماوزش آن‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪398‬‬

‫کالس نمود‪ .‬بابا از طریق لوح الفبا که رائوصاحب آن را برای شاگردان مایخواناد‬
‫آموزش میداد‪ .‬گرچه به نظر میرسید که بابا زبان فارسی آماوزش مایدهاد اماا‬
‫اهمیت بسیار بزرگی در پشت نتشی که او به عنوان آموزگار فارسی بازی میکارد‬
‫نهفته بود‪ .‬مرشد با نگاههایش در قلب شاگردان‪ ،‬شراب الهی میریخت و تشانگی‬
‫برای خداوند را در آنان پدید میآورد‪ .‬شااگردان افازون بار دریافات عشاق الهایِ‬
‫مرشد‪ ،‬از کیفیت باالی آموزش دنیوی نیز بهرهمند میگشتند‪ ،‬باه طاوری کاه در‬
‫ظرف یک ماه مطالبی یاد گرفتند که آموخت آنها در جای دیگر به طور معمول‬
‫یک سال به درازا میکشاید‪ 19 .‬ناوامبر یاک ساادوی الغار انادام کاه پوسات و‬
‫استخوانی بیش نبود‪ ،‬ساعت ‪ 2‬بعد از ظهر وارد مهرآباد پایی شاد و پاس از قادم‬
‫ت کم‬
‫زدن به دور سال غذا خوری کیسهی وسایلش را زمی گذاشت و شروع کارد باه‬
‫رقدیدن و آواز خواندن‪« ،‬اینجا آتش اسات‪ .‬ما در اینجاا و آنجاا و هماه جاا در‬
‫جستجوی او بودم»‪ .‬بابا را باخبر ساختند و او دستور داد که متاداری خاورا باه‬
‫آن سادو داده شود و سپس او را روانه نمایند‪ .‬پس از راهی شدن سادو‪ ،‬بابا چنای‬
‫بیان کرد‪:‬‬
‫او یک مرد واقعی است و نخستی در نوع خود میباشد که تا کنون اینجاا آماده‬
‫است‪ .‬او روح بسیار باال و پیشرفتهای دارد‪ .‬او همچناان بایقارار خواهاد ماناد تاا‬
‫آنچه را که میخواهد بیابد‪ .‬او آگاهی از بدن و عالم ندارد و در عشاق و آرزو بارای‬
‫پاراماتما (یزدان) گم شاده اسات‪ .‬بسایار اناد هساتند کساانی کاه خداوناد را‬
‫مییابند اما او به خداوند دست خواهد یافت و آنهم در ای زنادگی‪ .‬او باه اینجاا‬
‫آمد تا حضور خود را اعالم نماید‪ .‬مانند حارر و غایب کردن سر کالس‪ .‬از اینجا او‬
‫راهی کدگائون خواهد شد تا با نارایان ماراهاج دیدن نماید و از آنجا امکان دارد به‬
‫دیدار باباجان برود‪ .‬روزی یکی از آنان لط و نظر خود را بر او خواهند باریاد و او‬
‫خداوند را خواهد دید‪ .‬در احمدنگر مردم برای گرفت دارشان دور او گرد آمدناد و‬
‫غذای بسیار به او دادند‪ .‬او کار آناان را دوسات نداشات‪ ،‬زیارا آرزویای نادارد جاز‬
‫‪399‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫خداوند‪ .‬مردم انتظار داشتند از او بهره ببرند اما هنگامی که او خداوند را نمیبیند‪،‬‬
‫چگونه میتواند آن را به دیگران نشان دهد؟‬
‫بعدا در اشرام‪ ،‬بابا ای بیانات ویژه را ایراد نمود‪« ،‬م ندور و درخشدندگی کد‬
‫هستم‪ .‬اما پردهی مایا مردم را از دیدن م باز میدارد»‪.‬‬
‫بابا باوجود آن که روزه گرفته بود اما با پسارهاا باازیهاای ورزشای مایکارد و‬
‫همهی امور مدرسه را به دقت زیر نظر داشت‪ .‬در ای زمان‪ ،‬بابا تمایل خود را برای‬
‫به راه انداخت یک بخش باکتی ‪ bhakti‬یعنی بخش سادا ها (جوینادگان الهای)‬
‫بیان نمود‪ .‬کار برپا کردن ای بنا مجاور سردابه ‪ -‬کابی بابا در باالی تپه مهرآبااد‬
‫بیدرنگ آغاز گردید‪ .‬بابا توریح داد که آن تنهاا بارای ‪ 6‬تا مارد برگزیاده کاه‬
‫آرزوی در پیش گرفت یک زندگی توام با مراقبه را دارند در نظر گرفته شده است‪.‬‬
‫اما برای دیگران که بیرون حلتهی مرشد قرار دارند بابا توریح داد که کارما یوگا‪،‬‬
‫یعنی یوگای کار و خدمت‪ ،‬بهتری روش است‪ .‬رستم آرزوی خود را بارای آن کاه‬
‫در میان افراد برگزیده باشد ابراز داشت‪ .‬اما بابا دوباره بیان نماود‪« ،‬بارای مریادان‬
‫حلته ای امر ررورت ندارد‪ .‬آنان مطمئنا در زمان مناسب باه شدناخت خواهناد‬
‫رسید‪ .‬از ای رو‪ ،‬باید با وظیفههایی که م باه عهادهی آناان گذاشاتهام مشالول‬
‫باشند‪ :‬بواصاحب مشلول هردو اشرام باشد‪ .‬رساتم مشالول مهرآبااد و گوساتاجی‬
‫مشلول باغ‪ .‬ای سه ت و چانجی باید تا زمان خدا ‪ -‬رسیدهگی با م باشند‪ .‬دیگر‬
‫مریدان حلته میتوانند هرجا باشند اما کار با آنان برای م آسانتار خواهاد شاد‬
‫چنانچه در مهرآباد سکنی داشته باشند‪.‬‬
‫ورود ‪ 14‬ت پسر از ایران درماه ژوئیه‪ ،‬به ورود پسران مسلمان ایرانی دیگر اهال‬
‫بمبئی دام زد‪ .‬از جمله یک پسر یازده ساله به نام علی اکبر شاپور زمان که بعدا‬
‫بابا او را الوبا نام نهاد‪ .‬در میان ‪ 14‬ت پسر اهل ایران یکی از آنان نیز علی اکبر نام‬
‫داشت که از طبیعت روحانی شدیدی برخوردار بود‪ .‬در آن روزگار او شروع کرد به‬
‫بیان عشق شدید و سرسپردگی به مهربابا و بعدا مجناون ناام نهااده شاد‪ .‬در ‪21‬‬
‫نوامبر یک پسر مسلمان که نزدیک ‪ 13‬سال س داشت به نام سید علای حااجی‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪400‬‬

‫محمد که بعدا آقا علی نام گرفت‪ ،‬توسط پدرش به مهرآبااد آورده شاد‪ .‬باباا ابتادا‬
‫نمیخواست آن پسر را در مدرسه بپذیرد اما پس از خاواهش و التمااس پادر آقاا‬
‫علی‪ ،‬بابا پذیرفت‪ .‬دلیلی برای دودلی بابا در پذیرفت آن پسر وجود داشت که بعدا‬
‫آشکار گردید‪ .‬بعدا از ظهر آن روز مردی به نام ب ف باروچا که چندی ماه پایش‬
‫دربارهی بابا شنیده بود برای دیدار با «مرشد بازرگ» از راه رساید و گفتگاو را باا‬
‫پرسشهایی تند و بیپرده آغاز کرد و پاسخهایی با همان لح شنید‪:‬‬
‫«آیا در آیندهی نزدیک جنگ بزرگی برپا خواهد شد»؟ باباا دیکتاه کارد‪« ،‬بلاه‪،‬‬
‫جنگی بسیار بزرگتر از جنگ پیشی ‪ ،‬با خونریزی وحشتنا »‪ .‬باروچا‪« ،‬چرا شما‬
‫اجازه میدهید که جناگ باه راه افتاد و اداماه یاباد»؟ باباا دیکتاه کارد «بارای‬
‫ت کم‬
‫خشنودی»‪ .‬باروچا‪« ،‬چرا شما باید اجازه دهید که چنی کشتار دساته جمعای از‬
‫مردم انجام شود»؟ بابا پاسخ داد‪« ،‬ای اراده و خواست م است‪ .‬یاک دیاوانگی»!‬
‫باروچا‪» ،‬چرا شما ای قدر ساکت هستید؟ چرا سخ نمیگویید»؟ باباا پاساخ داد‬
‫«ای گزینه و دلخواه م است»‪ .‬پاسخهای کوتاه بابا‪ ،‬آن مرد را آشفته نماود و باا‬
‫ناامیدی از «مرشد بزرگ» پا شد تا روانه شود‪ .‬بابا او را آرام نمود و از او پرسید که‬
‫آیا وقت دارد به آنچه که میخواهد توریح دهد گوش کند‪ .‬باروچا پذیرفت و گفت‬
‫با قطاری که بعدا حرکت میکند راهی خواهد شد‪ .‬بابا نزدیک به دو ساعت به طور‬
‫خدوصی و با حضور رائوصاحب و نوشیروان سااتا باا او دیادار کارد و بسایاری از‬
‫مطالب را برای او توریح داد که سرانجام خوشنودی باروچا را در پی داشت‪.‬‬
‫روز بعد در ‪ 22‬نوامبر‪ ،‬بیلی دوست دوران جوانی بابا با تمام اسباب و وسایلش از‬
‫پونا رسید و در مهرآباد سکنی گزید و بدی ترتیب‪ ،‬پس از مدت بسیار درازی باه‬
‫مندلیها پیوست‪ .‬پنج شنبه ‪ 24‬نوامبر ‪ ،1927‬بابا برای نوشیدن چاای باه منازل‬
‫کاکا شاهانه رفت سپس خاطر نشان ساخت که از هفتهی آینده‪ ،‬پنچ شنبههاا باه‬
‫خانهی او نخواهد رفت‪ .‬بابا ساعت ‪ 3:30‬بعد از ظهر به باالی تپه رفت و تا سااعت‬
‫‪ 6‬آنجا ماند و با پسرها کریکت بازی کرد‪ .‬بابا ساعت ‪ 7‬عدر باه پاایی برگشات و‬
‫ساعت ‪ 7:30‬زنگ به صدا درآمد تا همگان آنجا را تر کنند‪ .‬بابا متوجه شاد کاه‬
‫‪401‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫بواصاحب و بورکر نشستهاند و بیهوده وقت میگذرانند‪ .‬بابا بواصاحب را باه تنادی‬
‫سززنش کرد و با انتتاد از او گفت‪« :‬تو از رائوصاحب و دیگران شکایت میکنی که‬
‫قوانی را زیر پا میگذارند در حالی که خودت قانون را میشکنی»!‬

‫بعدا بابا دربارهی بورکر چنی بیان نمود‪« :‬بورکر یک مرد روحانی نیست‪ .‬او تنهاا‬
‫تمرینات یوگا (حالتهای بدنی) را انجام مایدهاد و خاود را روحاانی مایانگاارد‪.‬‬
‫بگذارید آنگال پلیدر به جای او برگزید شود و به پسرها آموزش دهد»‪ .‬ای جا باه‬
‫جایی در ‪ 1‬دسامبر انجام گرفت‪ .‬هر بامداد آنگال با درشکه راهی مهرآباد میشاد‪.‬‬
‫نزدیک خانهی او مرد جوانی که ‪ 20‬سال س داشت به نام ج پ اِدکه ‪G P Edke‬‬

‫زندگی میکرد که میدید هر بامداد آنگال با درشکه راهی مایشاود‪ .‬روزی او از‬
‫درشکهچی پرسید که آنگال به کجا میرود و او پاسخ داد‪ « ،‬به مهرآباد‪ ،‬جایی که‬
‫یک قدیس ایرانی زندگی میکند»‪ .‬ادکه به تازگی کاارت پساتالی دریافات کارده‬
‫مبنی بر ای که شللی در یک شهر دیگر برای او پیدا شده است‪ .‬یکی از بامادادان‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪402‬‬

‫ادکه از درشکه چی پرسید که آیا میتواند او را هماراه آنگاال باه مهرآبااد ببارد؟‬
‫درشکهچی پذیرفت‪ .‬آنگاه ادکه جلو درشکه نشست و آنگال در عتب و درشکه باه‬
‫حرکت درآمد‪ .‬هنگام ورود به مهرآباد‪ ،‬بابا کنار جوپدی نشسته بود و به ادکه اشاره‬
‫کرد که جلو بیاید‪ .‬بابا از او پرسید که او کیست و به چه کاری مشلول است‪ .‬ادکه‬
‫کارت پستال را از جیب خود بیرون آورد و به دست بابا داد‪ .‬بابا از ویشنو خواسات‬
‫که آن را با صدای بلند بخواند‪ .‬پس از آن که ویشنو موروع را خواند‪ .‬بابا به ویشنو‬
‫دستور داد‪« :‬کارت پستال را در نفت خیس ک و بسوزان»! بابا به ادکه اطالع داد‪:‬‬
‫« ما در اینجا یک دبیرستان داریم و نیاز به یک آموزگار اسات‪ .‬اگار تمایال داری‬
‫میتوانی از فردا شروع به کار کنی»‪ .‬ادکه بیدرنگ و با خشنودی پذیرفت‪.‬‬
‫ت کم‬
‫از آن روز به بعد‪ ،‬ادکه از خانهاش تا مهرآباد با پای پیاده میرفت‪ .‬ادکه نخستی‬
‫روز نزدیک ساعت ‪ 7‬بامداد بابا را هنگامی که کاکا شاهانه باالی سار او یاک چتار‬
‫گرفته بود و از تپه پایی میآمد دید‪ .‬بابا به او دستور داد‪« ،‬دست روی هیچ یاک‬
‫از شاگردان بلند نک ‪ .‬به آنان ناسزا نگو و تنها از تاه دل باه آناان آماوزش باده و‬
‫نگران نباش اگر به تو گوش نمیکنناد»‪ .‬ادکاه آماوزش انگلیسای و مااراتی را در‬
‫مدرسه آغاز کرد اما خیلی زود دریافت که پسران نام بابا را بارها و به طاور پیااپی‬
‫در دفترهای یادداشت خود و همچنی با گچ روی لوح دستی خود مینویسند‪ .‬ای‬
‫در حالی است که به نظر نمیرسید حتا یکی از دانش آماوزان باه درسهاا توجاه‬
‫دارند که از دید ای آموزگار جدید امری عجیب بود‪.‬‬
‫در آن روزگار یک رویداد غم انگیز و مدیبتبار در بارای یکای از آموزگااران در‬
‫مهرآباد رخ داد‪ .‬رامچاندرا گادهکار و زنش یاشودا برای اقامت به مهرآباد جا به جاا‬
‫شده و هردوی آنان به عنوان آموزگار در مدرسهها خدمت میکردند‪ .‬بابا باه گااده‬
‫کار دستور داده بود که رابطهی زناشویی با زنش نداشته باشد‪ .‬یاشودا بامدادان زود‬
‫از خواب بیدار میشد و تمام روز را کار میکرد‪ .‬او بسایار سرساپردهی باباا باود و‬
‫برای احترام و به جا آوردن دستورش‪ ،‬نام بابا را بارها در اتاق کاوچکی کاه در آن‬
‫زندگی میکردند بر زبان جاری میساخت‪ .‬اما پاس از ‪ 9‬مااه‪ ،‬یاشاودا باه شادت‬
‫‪403‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫پریشان حواس شد‪ .‬او پس از جنگ و دعوای بسیار زشتی با شوهرش‪ ،‬آخر شب از‬
‫خانه فرار کرد و با پریدن در چاه آب نزدیک خطو راه آه خودکشی کرد‪.‬‬
‫هرروز تنگ غروب از ‪ 23‬نوامبر ‪ ،1927‬بابا برای پساران ساخنان روحاانی بیاان‬
‫میکرد‪ .‬بابا نزدیک به دو ساعت یکسره «سخنرانی» و نکاتی را روی تختهی الفباا‬
‫دیکته میکرد‪ .‬بابا در قسمت باالی اتاقک سردابه مینشست و پسران و مندلیهاا‬
‫روی سکوی کنار پنجرهی شرقی گرد میآمدند‪ .‬گهگاه بابا بارای رسااندن پیاام و‬
‫اندیشههای خود از اشارههای دست استفاده میکرد‪ .‬هر یک از کالم خاموشاانهی‬
‫او تک تک قلبها را زیر و رو میکرد‪ ،‬زیرا کالم او با شراب الهی اشباع شده بود‪.‬‬
‫بیانات روحانی بابا موروعات زیر در بر داشت‪ :‬هدف آفرینش‪ ،‬مراحل سیر تکامل‬
‫و دروننگری‪ ،‬آسمانهای لطی (انرژی) و ذهنی و همچنی بهشتها (بخشای از‬
‫آسمانها)؛ خورشیدها‪ ،‬ماهها و سیارههای کهکشانهای بیشمار؛ مراحال در حاال‬
‫تکامل شکل گازها‪ ،‬سنگها‪ ،‬فلزات‪ ،‬گیاهان‪ ،‬کرمها‪ ،‬ماهیها‪ ،‬پرندگان‪ ،‬حیوانات تا‬
‫شکل انسانی؛ حالتهای پس از مارگ در بار گیرنادهی حالات بهشات و جهانم؛‬
‫یوگیها‪ ،‬پیران (قدیسان)‪ ،‬مرشدان کامل و اوتار؛ مستی الهی و مستان؛ عشق الهی‬
‫و سرسپردگی و نکات روحانی بسیار دیگر‪ .‬بابا همه چیز را باا چناان روش سااده‪،‬‬
‫آسان و جذابی توریح میداد که ناه تنهاا پسارها آن را باه طاور تماام و کماال‬
‫میفهمیدند‪ ،‬بلکه همزمان دلهایشان در غوغای عشق به تب و تاب میافتاد‪ .‬رفته‬
‫رفته مستی الهی بر آنان چیره گردید و از دیدگاه دنیوی رفتار عجیب و غریبای را‬
‫آغاز کردند‪ .‬دانش آموزان‪ ،‬تفاوت بیکرانی را آشکارا بی ساخنرانیهاای باورکر و‬
‫آنگال پلیدر و آنچه مهربابا بیان مینمود یافتند‪ .‬در نتیجه آنان شروع کردند به آن‬
‫که توجه کمتری به سخنرانیهای آموزگارانشان نشان دهند و تنهاا آرزو داشاتند‬
‫که نزدیک مرشد باشند و بر آنچه او آشکار میسازد تمرکز نمایند‪ .‬در ظرف چناد‬
‫روز‪ ،‬فضای مهرآباد دستخوش یک دگرگونی کامل شاد‪ .‬باه بیاان دیگار‪ ،‬باا آغااز‬
‫بیانات روحانی خاموشانهی شامگاهی مهربابا‪ ،‬شراب شروع به «سخ » کرد‪ .‬بابا با‬
‫استفاده از تشبیهات و نمونهها برای روش نمودن نکات خود برای بچههاا بیاناات‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪404‬‬

‫روحانی ایراد میکرد‪ .‬روزی در ‪ 18‬دسامبر ‪ ،1927‬بابا یک عروسک آورد و توسط‬


‫آن پیشرفت سیر تکاملی را توریح داد‪ .‬بابا سر عروسک را رو به پایی خم نمود و‬
‫چهار دست و پای آن را به درون تا کرد و سپس چنی گفت‪« :‬ایا حالات اشایا‬
‫بیجان در جهان است‪ ،‬مانند سنگها‪ ،‬صخرهها و مواد معدنی‪ .‬گرچه زندگی وجود‬
‫دارد اما مانند ای عروسک درهم پیچیاده شاده اسات و شاما نمایتوانیاد آن را‬
‫ببینید‪ .‬همه چیز‪ ،‬پنهان است»‪ .‬بابا سپس دست و پای عروسک را باه بیارون بااز‬
‫کرد و پاهای آن را رو به آسمان نمود و چنی توریح داد‪« :‬ای حالت روح فردی‬
‫در شکل گیاهان است‪ .‬دهان آن در ریشهها قرار دارد و پاها و یا شاخههای آن در‬
‫آسمان هستند»‪ .‬بابا پاهای عروسک را پایی آورد و عروسک را روی چهار دست و‬
‫ت کم‬
‫پا گذاشت و اشاره کرد که عروسک اکنون در حالت حیوانی به سار مایبارد‪ .‬باباا‬
‫عروسک را روی دوپا نگاه داشت و توریح داد‪« ،‬روح فردی اکنون به حالت انسانی‬
‫رسیده است‪ .‬ایا آخاری و بااالتری شاکل اسات»‪ .‬باباا بارای آن کاه کاارکرد‬
‫سانسکاراها را با مثال روش نماید‪ ،‬روزی یک آینه از جیب کت خود بیرون آورد و‬
‫توریح داد‪:‬‬
‫فرض کنید ای آینه نمااد سانساکاراهای ذها اسات و چاینانیدا (آگداهی یدا‬
‫هوشیاری) برابر است با آگاهیِ ناآگاه‪ .‬اکنون به محض ای کاه چاینانیا (آگداهی‬
‫ناآگاه) در ذهن ناآگاه آفریده میشود‪ ،‬خداوند را از خواب ژرف بیدار نموده و او را‬
‫برمیخیزاند تا خودی حتیتیاش را بشناسد‪ .‬ای در حالی است که در هماان آن‪،‬‬
‫سانسکاراها پدیدار و به جنبش درمیآیند‪ .‬آینه که کنار گذاشاته شاده و حرکتای‬
‫نداشت‪ ،‬اکنون شروع به حرکت به سوی چشمان میکند‪.‬‬
‫بابا برای آن که نکتهی خود را با مثال روش کند‪ ،‬با گاچ شاکل آیناهای را روی‬
‫تخته سیاه کشید که ابتدا در حالت تخت و افتی قرار داشت و سپس رفتاه رفتاه‬
‫بلند شده و حالت عمودی و ایستاده به خود میگرفت‪ .‬آنگاه بابا چنی توریح داد‪:‬‬
‫یکی از حرکتهای آگاهی مجازی‪ ،‬آینه را به شکل سنگ میبرد‪ ،‬جایی که تنهاا‬
‫گوشهای از آینه در میدان دید فرد (تماشاگر) قرار میگیرد؛ یعنی آیناه انادکی از‬
‫‪405‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫سطح زمی بلند میشود‪ .‬حرکت بعدی آگاهی مجازی به سوی شکل گیاه است و‬
‫سطح بیشتری از آینه قابل دیدن میشود‪ .‬حرکتهای بعدی به سوی شکل کارم‪،‬‬
‫ماهی‪ ،‬پرنده و قلمرو حیوانات به نوبهی خاود ساطحهاای بیشاتری از آیناه را در‬
‫دسترس دید قرار میدهد‪ ،‬تا سرانجام‪ ،‬آگاهی مجازی در حرکت نهاایی‪ ،‬آیناه باه‬
‫سوی شکل انسان میبرد‪ ،‬مرحلهای که تمامی سطح آینه رو به روی چشمان قرار‬
‫میگیرد و فرد بازتاب یا عکس خاود را در آیناه مایبیناد و آن را یعنای ساایهی‬
‫خودی حتیتی را باور می کند و آن را خودی حتیتی یا «من» می انگارد که البته‬
‫حتیتت ندارد‪.‬‬
‫بنابرای آینه که با آغاز سیر تکاملیِ شکلها کج بود و زاویه داشت‪ ،‬با بااال رفات‬
‫آگاهی مجازی‪ ،‬رفته رفته به حالت عمودی و ایستاده درمیآید و به جاای آن کاه‬
‫برون را نبیند و به بدن خود نگاه بیفکند‪ ،‬به بازتاب یا عکس خود نگریسته و آن را‬
‫وارسی میکند و آنچه میبیند مجازی و تخیلی است‪.‬‬
‫اما اینک برای دیدن خودی حتیتیاش باید چه کاری کند؟ او باید آیناه را کناار‬
‫بگذارد و نه تنها آن را کنار بگذارد‪ ،‬بلکه آینه را نابود کند! به بیان دیگر‪ ،‬فرد بایاد‬
‫سانسکاراها را که پدید آورندهی تخیل یا مجاز هساتند را ناابود ساازد‪ .‬اگار شاما‬
‫آنها را نابود نکنید‪ ،‬سانسکاراها دست نخورده باقی میمانند و هرگاه که شما زاده‬
‫میشوید‪ ،‬خود را دوباره و دوباره بیان و ارائه میکنند‪ .‬به بیان دیگر‪ ،‬حتا هنگاامی‬
‫که شما بدنهای خود را یکی پس از دیگری تر کرده و بدنهای نو میگیریاد‪،‬‬
‫آینه سر جای خودش هسات‪ .‬بناابری آیناهی سانساکاراها را از میاان برداریاد و‬
‫خودی حتیتیتان را ببینید‪.‬‬
‫بدی ترتیب‪ ،‬گرچه مهربابا ساکت بود و لب به سخ نمیگشود اما او به زیبایی‪،‬‬
‫آفرینش و موروعات دیگر را به روشی برای بچهها توریح داد که آنان باه آساانی‬
‫مطالب را در کرده و به خاطر بسپارند‪ .‬در یک موقعیت‪ ،‬مرشد به بچهها تاکیاد‬
‫کرد‪« ،‬به یاد داشته باشید که شما بدن نیستید؛ یعنی شما روح یا جان هساتید»‪.‬‬
‫بابا آن را به ای باور ترغیب کرد‪« ،‬بکوشید تا از اندیشیدن به ای کاه شاما بادن‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪406‬‬

‫هستید دست بردارید؛ بکوشید تا از ای اندیشه که شما انرژی هساتید جلاوگیری‬


‫کنید و بکوشید تا از اندیشیدن به ای که شما ذها هساتید دسات بشاویید‪ .‬در‬
‫عوض‪ ،‬بیندیشید‪ :‬م روح فردی یا جان هستم»‪ .‬ای در حالی است که بچهها باه‬
‫راستی کوشیدند‪ .‬روزی یکی از بچهها را دیدند که به بدن خود فریاد میزناد کاه‬
‫حتیتی نیست‪ .‬در یک واقعیات دیگار‪ ،‬باباا از آناان پرساید‪« ،‬چاه چیاز بااالتر از‬
‫ابرهاست»؟ بچهها مات و مبهوت به یکدیگر نگاه کردند و نتوانستند پاسخ دهند‪.‬‬
‫بابا پاسخ داد‪« ،‬عشق مادر بسیار باالتر از ابرهاست اما عشق م ‪ ،‬بینهایت بااالتر‬
‫است»‪ .‬با آغاز گفتار روحانی بابا در ‪ 23‬نوامبر‪ ،‬اثر بخشی شراب الهی مرشد آشکار‬
‫گردید به طوری که بچهها بیشتر و بیشتر باه ساوی باباا کشایده شادند و توجاه‬
‫ت کم‬
‫کمتری به درس نشان میدادند‪ .‬اکنون آنان ترجیح میدادند به مراقبه بنشینند و‬
‫یا تنها باشند و به بابا بیندیشند‪ .‬ای در حالی است که اشتهای آنان هنگام صارف‬
‫غذا به طور چشمگیری کاسته شده بود‪ .‬بابا در پایان سخنان روحانی خود‪ ،‬بچههاا‬
‫را تشویق میکرد‪« :‬به م عشق بورزید و شما مرا خواهید شناخت‪ .‬ما آماادهام‬
‫که شما را همانناد ویوکانانادا‪ ،‬رامتِریات‪ ،‬علای و ارجاون ساازم‪ .‬بهاایی کاه ما‬
‫میخواهم‪ ،‬تنها عشق است‪ .‬روحانیت در اینجا به تاراج میرود اما تنها عشق‪ ،‬قفل‬
‫انبار گنج را باز میکند‪ .‬شناخت خداوند در اینجا به حاراج گذاشاته شاده اسات‪.‬‬
‫آماده باشید تا برای به دسات آوردناش‪ ،‬دار و نادار خاود را در مزایاده پیشانهاد‬
‫کنید»‪.‬‬
‫بیانات بابا تاثیر ژرفی بر آقا علی گذاشات‪ .‬او در دفترهاای تکلیا درسای خاود‬
‫چنی مینوشت‪« :‬مهربابا مرشد م است‪ ...‬آقا علی پسر مهرباباا‪ ...‬ایا دفتار باه‬
‫بندهی خاکسارِ شِری سَدگورو مهربابا تعلق دارد»‪ .‬آن پسر پیاام قلاب خاود را باا‬
‫سنگریزهها روی زمی مینوشت و عالقهی ویژهای به گردآوری وسایل وچیزهاایی‬
‫که بابا استفاده میکرد داشت‪ .‬او خرده ناخ ها‪ ،‬موها و پنبهای را که بابا شامگاهان‬
‫هنگااام خااواب در گااوش ماایگذاشاات جمااع ماایکاارد‪ .‬روح از اشااتیاق‪ ،‬درد‬
‫‪407‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫میکشید‪ .‬آنچه در قلب او به فوران در آمده و بر لبانش جاری‪ ،‬سرود مرشد باود؛‬
‫آن محبوب الهی و عشق ابدی‪.‬‬

‫‪ 25‬نوامبر بابا برای پسران در اشرام دربارهی عشق خداوند ای گفتار روحاانی را‬
‫بیان نمود‪:‬‬
‫خداوند درون شماست و بایاد او را از درون بجوییاد‪ .‬اماا چگوناه مایتوانیاد باه‬
‫جسااتجو بپردازیااد؟ بااا کوشااش بااه‬
‫پدید آوردن عشق در قلب خاود‪ .‬باه‬
‫محض ای که گامهاای فارد در راه‬
‫استوار گشتند‪ ،‬او باه ساوی هددف‬
‫پیش میرود‪ .‬عشاق را مایتاوان باا‬
‫نمونهی زیر‪ ،‬باه گرسانگی متایساه‬
‫نمود‪ .‬گرسنگی را نماد عشاق فارض‬
‫کنید‪ .‬اندیشهی غذا خوردن را نماادِ‬
‫یاد دائمی خدواناد انگاریاد و تاالش‬
‫باارای بااه دساات آوردن غااذا را بااا‬
‫بیقرای و اشتیاق شدید باه خداوناد‬
‫متایسه نمایید‪ .‬کمک مادر و یا آشپز‬
‫نماد مرشد کامال و خاوردن غاذا را‬
‫نماد دستیابی به خدا ‪ -‬رسایدهگای‬
‫برشمارید همان گوناه کاه پایش از‬
‫صرف غذا اشتها الزم است‪ ،‬پیش از آن که شخص بتواند به شناخت دسات یاباد‪،‬‬
‫عشق باید پدید آید‪ .‬همی که اشتها وجود داشاته باشاد‪ ،‬اندیشاهی غاذا خاوردن‬
‫بیدرنگ آغاز میگردد‪ .‬به روش مشابه‪ ،‬هنگامی که عشق به خداوند در دل شکوفا‬
‫گردید‪ ،‬فرد پیوسته به او میاندیشد‪ .‬در هردو حالت‪ ،‬کوشش و تاالش آغااز مای‪-‬‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪408‬‬

‫گردد‪ .‬پسر به دنبال غذاست و عاشق در پی دلدار میگردد‪ .‬زحمتها و تکاپوهای‬


‫آنان‪ ،‬اولی را در تماس با مادر و یا آشپز و دومی را دردایرهی یک مرشد کامل قرار‬
‫میدهد و به وقت خود هردو به اهداف مربوطهی خود دست مییابند‪ .‬ای نمونهی‬
‫مناسبی است اما در نهایت امر یک تشبیه است‪ .‬عشق را نمیتوان به آسانی اشتها‬
‫پدید آورد و یک مرشد کامل را نیز نمیتوان به آسانی یک آشپز پیادا کارد! شاما‬
‫چگونه عشق را پدید خواهید آورد؟ به جای گریه کردن برای عشق‪ ،‬شاما بایاد در‬
‫راه معشوق الهی و در تاب آوردن سختیها و رنجها‪ ،‬خونتاان ریختاه شاود‪ .‬ایا‬
‫عشق است‪ ،‬یعنی باالتری حالت عشق‪ .‬آیا کسی در میان شما ای ویژگی را دارد؟‬
‫هیچ یک! اما نگران نباشید‪ .‬کوشش کنید‪ .‬عشاق‪ ،‬راه خادا ‪ -‬رسایدهگای اسات و‬
‫ت کم‬
‫هنگامی که شعله کشید‪ ،‬شما به طور طبیعی به خدا میاندیشید و نه هایچ چیاز‬
‫دیگر‪ ،‬که در پی آن شما را به تالشهای سختِ ابر انسانی در دیدن و یکی شدن با‬
‫خداوند رهنمون میسازد‪ .‬ای در حالی است که عشق بیدار شده برای شما آرام و‬
‫قرار نمیگذارد! آن پیوسته شما را در راه رسایدن باه هددف برمایانگیازد و باه‬
‫حرکت درمیآورد!‬
‫پس از پشت سر گذاشت ناکامیها‪ ،‬دلسردیها‪ ،‬رناجهاا و ساختیهاای شادید‪،‬‬
‫شخص مطمئنا در مدار یک مرشد کامل قرار میگیرد و با دستگیری و کمک او به‬
‫هدف میرسد‪ .‬بدی ترتیب باالتر و مهمتر از هر چیز دیگر عشق است که از شاور‬
‫و اشتیاق شدید و برانگیخته شدنهای آنی دل سرچشمه میگیرد‪ .‬ای جرقههاای‬
‫آنی از شور و اشتیاق و برانگیخته شدن‪ ،‬با گذشت زمان به طبیعت دوم آدمی و به‬
‫عادت درمیآید‪ .‬آنگاه اندیشههای پیوسته و پیاپی به خداوند‪ ،‬رفته رفته به اشتیاق‬
‫دام میزنند که پس از شدت گرفت به عشق دگرگون میشوند‪.‬‬
‫بابا سپس دربارهی سنت فرانسیس سخ گفت‪:‬‬
‫سنت فرانسیس اهل اَسیسی‪ ،‬مرد بزرگی در تر دنیا‪ ،‬تالش و تکاپوی بیمانناد‬
‫خود را در یک انگیزش آنی آغاز کرد‪ .‬او به اشتیاق خود به دقت چناگ زد تاا آن‬
‫که پس از پشت سر گذاشت چهار سال درد و رنجهای بیاندازه شدید‪ ،‬در تمااس‬
‫‪409‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫با یک ولی اروپایی قرار گرفت که با یک نظر لط خود‪ ،‬آتش عشق الهی را در دل‬
‫او برافروخت‪ .‬شخدیتهای پیشرفتهی روحاانی‪ ،‬مانناد ولایهاا و پیاران‪ ،‬از ایا‬
‫ویژگی برخوردارند که در یک انگیزش آنی‪ ،‬جرقاهی عشاق را در هار کسای کاه‬
‫دلخواه آنان باشد میکارند‪ .‬پس از سپری کردن سه سال در حالت عشق ‪ -‬زدگی‪،‬‬
‫سنت فرانیس در جستجوی خدا به هند آمد‪ ،‬جایی که سرانجام در تماس با یاک‬
‫مرشد کامل هندو قرار گرفت و او به فرانسیس خدا ‪ -‬رسیدهگی ارزانی نمود‪ .‬پس‬
‫از آن که او به اوج الهی کشیده شد‪ .‬فرانسیس به محل خود بازگشت‪ ،‬جاایی کاه‬
‫صدها هزار ت پیرو او شدند‪.‬‬
‫پس از پایان یافت بیانات بابا‪ ،‬او دربارهی حافظ چنی توریح داد‪:‬‬
‫حافظ که در جهان ادبی به عنوان یک شاعر بزرگ نامی شهرت دارد‪ ،‬یک قطاب‬
‫یا مرشد کامل زمان خود نیز بود‪ .‬صدها هزار ت در ایران و هند بارای راهنماایی‬
‫الهی به دیوان او تکیه میکنند‪ .‬نمونههای بیشماری در سراسر تاریخ وجاود دارد‬
‫که پس از مشورت با دیوان حافظ‪ ،‬تدمیمهای مهمی گرفته شده است‪ .‬رجوع باه‬
‫دیوان حافظ برای پند و اندرز امروزه نیز رایج است‪ .‬حتا تدمیم در باارهی خاا‬
‫سپاری حافظ با رجوع به دیوانش گرفته شد‪ .‬با ایا حاال‪ ،‬بسایار اناد هساتند‬
‫کسانی که رازهای روحانی را که حاافظ در اشاعارش آشاکار سااخته بفهمناد‪ .‬در‬
‫حتیتت‪ ،‬خواجه (مرشد) حافظ تک تاک مراحال راه روحاانی را در اشاعارش باه‬
‫روشنی شرح داده و سروده است‪ .‬برای کسی که بفهمد‪ ،‬هر غزل از ابتدا تاا پایاان‬
‫به حالتها و منزلگاههای روحانی معینی اشاره میکند‪.‬‬
‫شب بعد‪ ،‬بابا ای گفتار روحانی را برای مندلیها بیان نمود‪:‬‬
‫کودکی‪ ،‬دوران ایده ال و دلخواهی است برای عالقهمندی به روحانیات‪ .‬تااثیرات‬
‫دریافت شده در س جوانی‪ ،‬عمیتا نتش میبندناد‪ .‬زیباایی الهای‪ ،‬فار و شاکوه و‬
‫مسرت باید همواره برای بچهها تاکید شود‪ ،‬تا انادازهای کاه آتاش تداورات آناان‬
‫دربارهی خداوند و بزرگی اش به باالتری درجه زبانه بکشد‪ .‬اشتیاق پسارها بارای‬
‫خداوند هر اندازه که سرکش باشند‪ ،‬نباید مهار گردد و برعکس بایاد بارای داما‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪410‬‬

‫زدن بااه اشااتیاقی ژرف بااا‬


‫ریشااههااای عمیااق باارای‬
‫رساایدن بااه اوج الهاای در‬
‫آنان‪ ،‬بهتری تاالشهاا باه‬
‫کااار گرفتااه شااوند‪ .‬نگااران‬
‫نباشید اگر تمامی پسران باا‬
‫اشتیاق و انگیزشهای آنایِ‬
‫مهاااار نشااادنی‪ ،‬دیواناااهی‬
‫موروعات روحانی شوند‪.‬‬
‫ت کم‬
‫هدف ای موسسه‪ ،‬بیشتر‬
‫آفریاادن دیوانااههااای الهاای‬
‫اساات تااا تولیااد ماادار‬
‫تحدیلی‪ ،‬و م اولای را باه‬
‫دومی ترجیح میدهم‪ .‬البته‬
‫انتظار نمایرود کاه تماامی‬
‫پسران قدیس شاوند‪ ،‬مانناد درووا و پاراالد اماا مطمئناا برخای از آناان بعادا در‬
‫زندگیشان‪ ،‬یک زندگی روحانی را در پیش خواهند گرفت و دیگر پسران نیز پس‬
‫از چند زندگی و شاید هم زودتر راه روحانی را در پیش میگیرناد‪ .‬نتیجاهی ایا‬
‫آموزش کنونی در مورد همهی پسران به بار خواهاد نشسات‪ .‬حتاا انگیازشهاای‬
‫موقتی و جرقههای اشتیاق برای خدا ‪ -‬رسیدهگی نیز سودمند خواهند باود‪ ،‬ایا‬
‫مانند پول نتد در حساب بانکی شخص است که در یک زماان یاا زماان دیگار در‬
‫پیوند با پیشرفت روحانی فرد به طور مفید از آن بهره برداری میشود‪ .‬بزرگساالن‬
‫به ندرت به شور و اشیاق بادوامی دست مییابند‪ .‬هنگامی که م گفتار دلکاش و‬
‫یا توریحات منطتی خود را دربارهی بزرگی و شکوهمندی الهی و مسرت روحاانی‬
‫بیان میدارم‪ ،‬حتا در بزرگساالن نیز تب و تاب اشاتیاق جساتجو بارای خداوناد و‬
‫‪411‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫در رازهای کائنات باال میگیرد اما بدبختانه گرمای اشاتیاق آناان دوام چنادان‬
‫ندارد‪ ،‬زیرا انگیزشهای آنی با دست نیافت به نتایج فوری‪ ،‬افزایش و کاهش می‪-‬‬
‫یابند‪ .‬اما اگر قرار بود انسان به سوی حقیقت پیشرفت کند و همزمان جنباههاای‬
‫گوناگون و تازگیهای راه را تجربه کند‪ ،‬اشتیاق و گرمی او در همان سطح‪ ،‬پایادار‬
‫باقی میماند‪ .‬گرچه دیدن منظرهها و تجربههای شگفتآور اشتیاق برای حتیتات‬
‫را تداوم میبخشند اما سنگهای بزرگی سر راه پیشرفت واقعی برجای میگذارند‪.‬‬
‫یک فنجان چای سنگی و قوی محر بسیار خوبی برای اعدااب خساته فاراهم‬
‫میکند اما به بهتر شدن تندرستی نمیانجامد و سالمت عمومی با مدرف محر ‪-‬‬
‫های قوی آسیب میبیند‪ .‬بنابرای شخص نباید سخت در پی تاازگیهاا‪ ،‬نورهاا و‬
‫نیروهای راه که شمار آنان زیاد اسات تکااپو کناد‪ .‬هادف زنادگی کاه شدناخت‬
‫حقیقت است باید تنها اشتیاق و آرزوی همگان باشد‪ .‬با ای حال‪ ،‬حتاا انگیازش‪-‬‬
‫های موقتی بزرگساالن را نباید بیاهمیت برشمرد‪ .‬تاالش در پیوناد باا حقیقدت‪،‬‬
‫خواه فیزیکی یا ذهنی‪ ،‬هرچند کم باشد‪ ،‬دارایی ارزشمندی را به وجاود مایآورد‪.‬‬
‫تاثیرات گوناگونِ گناه و پرهیزکاری‪ ،‬مدرف و خرج میشوند اما تااثیرات روحاانی‬
‫دست نخورده باقی میمانند و به ستون بستانکاری شخص وارد میشوند و همواره‬
‫افزایش مییابند و هرگز از میزان آن کاسته نمیشود‪ .‬از ای رو بایاد حتاا بهتاری‬
‫کوششها برای بیان انگیزشهای موقتی نیز انجام گیرد‪ .‬اند هستند کسانی کاه‬
‫باوجود س باال از طریق تامل و اندیشه به طور اتفاقی به یک اشتیاق دائمی دست‬
‫یابند‪ .‬اشتیاق‪ ،‬انگیزشهای درونی و حتا شور و شوقهای موقتی را بایاد پاذیرفت‬
‫زیااارا آنهاااا قااادمهاااای اولیاااه در راه عشاااق حتیتااای باااه حسااااب‬
‫میآیند‪ 26 .‬نوامبر ‪ ،1927‬زادروز پادری جش گرفته شد و ساعت ‪ 3‬بعد از ظهار‬
‫شیرینی بی همگان پخش گردید‪ .‬آن شب به مناسبت سپری شدن یاک ساال از‬
‫تر مهرآباد و سفر به لوناوال‪ ،‬بابا با یک جش موافتت نمود و آن شب تاا ‪10:30‬‬
‫صفحهی گرمافون نواخته شد‪ .‬بامداد روز بعد‪ ،‬بابا ناگهاان خواسات خاود را بارای‬
‫رفت به هپی ولی اعالم کرد‪ .‬بابا به رستم دستور داد که اتومبیل را بیااورد‪ .‬آناان‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪412‬‬

‫ساعت ‪ 10:30‬بامداد به راه افتادند اما در میان راه موتور اتومبیل دچار مشکل شد‬
‫و آن را جلو ساختمان اکبر پرس متوق کردند‪ .‬خانوادهی ساتا فراخوانده شادند و‬
‫آنان از فرصت پیش بینی نشده اما خوشایند برای دارشان استفاده کردند‪ .‬پاس از‬
‫آن که آنان دوباره راهی شدند‪ ،‬بابا نظرش را عوض کرد و بر آن شاد کاه تنهاا تاا‬
‫دریاچهی پیمپالگائون ‪ pimpalgaon‬سفر کند‪ .‬در میان راه بابا سخنی را در پرده و‬
‫به طور معما بیان کرد‪« ،‬تاریخ امروز را به خااطر بساپارید‪ .‬اماروز روز مارگ ما‬
‫است»! بابا به چانجی دستور داد کاه آن را در دفترچاه یادداشات خاود بنویساد‪.‬‬
‫گرچه به نظر میرسید که بابا شوخی میکند با ای حال‪ ،‬منادلیهاا باه وحشات‬
‫افتادنااد‪ .‬هنگااامی کااه چااانجی منظااور بابااا را پرسااید‪ ،‬او توراایحی نااداد‪ .‬در‬
‫ت کم‬
‫پیمپالگائون‪ ،‬بابا دربارهی موروع مورد عالقهی خود‪ ،‬یعنی شعر‪ ،‬ساخنانی بیاان‬
‫نمود و بیشتر دربارهی حافظ و برخی شاعران بزرگ دیگر توریح داد‪:‬‬
‫حافظ هرگز عمال شعر ننوشت‪ .‬او تنها هنگامی که سر حال بود آن را باا صادای‬
‫بلند میسرود‪ .‬شمس نیز هرگز شعر ننوشت اما رومی شعر ماینوشات‪ .‬حاافظ در‬
‫غزلیات خود با زیبایی شاعرانه‪ ،‬فریبندگی و افسون جهان‪ ،‬آسمانها و راه را شرح‬
‫میدهد و اسرار را هویدا مایساازد‪ .‬توکاارام‪ ،‬کبیار‪ ،‬شامس و رومای همگای باه‬
‫خدا ‪ -‬رسیده (مرشد کامل) بودند اما هیچ یک در زبان و گزینش واژگان شاعرانه‪،‬‬
‫به اندازهی حافظ باشکوه و عالی نبودهاند‪.‬‬
‫در برگشت‪ ،‬بابا سر راه در خسرو کوارترز توق کرد و از ادی سینیور که از چند‬
‫روز گذشته بیمار و دچار یرقان شده بود دیدار نمود‪ .‬ساداشیو پاتل و ویتال باوکره‬
‫‪ bohkre‬آن روز از پونا به مهرآباد آمدند‪ .‬ساعت ‪ 10:30‬بامداد روز بعد‪ ،‬بابا نشستی‬
‫در زمی تنیس برگزار کرد و برای پسرها چنی توریح داد‪:‬‬
‫ابتدا قدد داشتم که شما را رفته رفته در راه پیشرفت دهم اما با در نظر گارفت‬
‫فوران و طلیان نیروهایی روحانی که در دورانهای معینی در جهان رخ میدهناد‬
‫م نظرم را عوض کردم‪ ،‬زیرا وقت بسیار نزدیک است‪ .‬از میان شاما پساران‪ ،‬ما‬
‫برآن هستم که چند ت را که آماده هستید تا در نور عشق حل شاوید‪ ،‬پیشارفت‬
‫‪413‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫دهم! بنابرای قلبهای خود را برای چشیدن ای عشق‪ ،‬بیقرار سازید‪.‬با ای حال‪،‬‬
‫تالشهای شما نباید به زور انجام گیرد‪ ،‬بلکه باید طبیعی باشد‪.‬‬
‫در وقتهای ارافی‪ ،‬جز هنگام درس خواندن‪ ،‬غذا خاوردن‪ ،‬اساتراحت و هنگاام‬
‫بازی با یاد م عشق را در خود شکوفا سازید‪ .‬از خود بارها و بارها بپرسید‪ ،‬مرشد‬
‫کی مرا در راه قرار میدهد؟ کی م خدا را خواهم دید و با او یکی مایشاوم؟ در‬
‫راه چه چیزهایی وجود دارند‪.‬‬
‫در درازای روز‪ ،‬بابا چندی بار پسران را در آغوش می گرفت‪ ،‬آنان را میبوسید و‬
‫دست نوازش بر سرشان میکشید‪ .‬بابا با آنان بازیهای ورزشی میکرد‪ ،‬برای آناان‬
‫غذا میکشید و شامگاهان از خوابگاه آنان دیادن مایکارد و چنانچاه پتاو از روی‬
‫پسری پس رفته بود‪ ،‬او را میپوشانید‪ .‬بابا دربارهی مدرسه و اشرام بارای چاانجی‬
‫توریح داد «چرا ای همه دردسر؟ تنها به خاطر ای که چناد تا عاشاق واقعای‬
‫خداوند و یک قهرمان واقعی پدید آورم‪ .‬و تنها به آن دلیل است کاه ایا دردسار‬
‫بزرگ ایجاد شده است! شما هرگز نخواهید توانسات آن را در کنیاد‪ .‬از ایا رو‪،‬‬
‫همگان باید تنها از دستورات م فرمانبرداری کنید و آنچه فرمان میدهم را انجام‬
‫دهید‪ ،‬مانند رستم کاه هماه چیاز را رهاا کارده و در اینجاا وظیفاهاش را انجاام‬
‫میدهد‪ ،‬تنها به خاطر ای که خواست و فرامی مرا برآورده سازد»‪.‬‬
‫گرچه بابا بیشتر وقت خود را با بچههای مدرسه سپری میکرد اما مراقب انجاام‬
‫وظیفهی تک تک اعضای مندلی بود و همه چیز را به دقت سرپرستی میکرد‪ .‬در‬
‫آن روزگار بانوان مندلی که در مهرآباد سکنی داشتند به ترتیب زیر بود‪ :‬دولتمای‬
‫و دخترش مهرا‪ ،‬ناجا‪ ،‬سونا ماسی و دخترش خورشید‪ ،‬دالی و زن برادر بابا به ناام‬
‫خورشید بزرگ‪ .‬ای در حالی است که گلمای روزانه از احمدنگر میآمد تا در کاار‬
‫با آنان سهیم شود‪ .‬همچنان که گفته شد‪ ،‬در آن روزگار بابا روزهی مایعات گرفته‬
‫بود و مهرا یک فالکس قهوه و یا شیر را آماده میکرد و توسط پسر سیزده سالهای‬
‫به نام الهو برای بابا به باالی تپه میفرستاد‪ .‬به خاطر روزههای دراز مدت بابا‪ ،‬مهرا‬
‫به او التماس کرد که خودش را با پیاده رفت به باال و پایی تپه خسته نکند‪ ،‬ای‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪414‬‬

‫در حالی است که باباا در‬


‫آن زمان شامگاهان بارای‬
‫اسااتراحت و خااواب بااه‬
‫جوپاادی در پااایی تپااه‬
‫میآمد‪ .‬بابا به درخواسات‬
‫مهرا ت در داد و هنگامی‬
‫که از تپه پایی مایآماد‪،‬‬
‫سوار ریکشایی میشد که‬
‫با دست کشیده مایشاد‪.‬‬
‫ت کم‬
‫در کمال ناباوری همگاان‪،‬‬
‫هنگامی که بابا روی تپاه‬
‫بود‪ ،‬او را بسیار پرانرژی و‬
‫نیرومند و فعال میدیدناد‬
‫که از یک مکان به مکاان‬
‫دیگر در رفت و آمد است‬
‫و حتا با شادابی و توان باال با بچهها کریکت و سایر بازیهای ورزشی دیگار باازی‬
‫میکند‪ .‬در اواخر ماه نوامبر‪ ،‬غروب‪ ،‬بابا ای گفتار را درباارهی خادا ‪ -‬رسایدهگای‬
‫مریدان اعضای حلتهی مرشد کامل برای مندلیها و پسرها بیان نمود‪:‬‬
‫یک مرشد کامل حلتهای در بر گیرندهی ‪ 12‬تا مارد و ‪ 2‬تا زن کاه حاداقل‬
‫بستانکاری الزم روحانی را در حساب خود دارند تشکیل میدهاد‪ .‬در ایا میاان‪،‬‬
‫سمتها و متامهای مربوطهی آنان نیاز متناساب باا سانساکاراهای روحاانیشاان‬
‫تخدیص داده میشود به طوری که یکی از آنان که مسئول روحانی است در زمان‬
‫معی ‪ ،‬یک مرشد کامل میشود‪ .‬به محض شکلگیری حلته‪ ،‬کوششهای سخت و‬
‫واقعی روحهای فردی پایان مییابد و آنان هیچ سانساکارای جدیاد ماادی دیگار‬
‫پس از آن به خود نمیگیرند‪ .‬در درازای چندی قرن و توساط چنادی زنادگانی‪،‬‬
‫‪415‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫مانده و تتمهی سانسکاراهای مادی خرج مایشاوند در حاالی کاه سانساکاراهای‬


‫روحانی دست نخورده باقی میمانند‪ .‬ای فرایند‪ ،‬پِرارابدا ‪ prarabdha‬یاا سرنوشات‬
‫الهی نام دارد‪ .‬در درازای ای ‪ 3‬تاا ‪ 4‬زنادگانی‪ ،‬پیشارفت در خارج کاردن کامال‬
‫پرارابدا‪ ،‬به طور گروهی و توسط تمامی مریدان حلته انجام میگیرد‪ .‬ای در حالی‬
‫است که آنان از اندوختاه شادن سانساکاراهای پراررابادا باه طاور مشاتر و در‬
‫پیوندی نزدیک بیخبر هستند‪ ،‬چون شکلگیری آنها بادون آگااهی آناان انجاام‬
‫گرفته شده است‪ .‬در ای میان‪ ،‬ناآگاهی از پیشرفت بزرگی کاه مریادان دارناد تاا‬
‫پایان راه ادامه مییابد‪ .‬حتا شکل گیری حلته و کارکرد آن تا زمان به خدا رسیدن‬
‫مسئول روحانی به طور خودکار ادامه مییابد‪.‬‬
‫باوجود آمااده ساازی بسایار بازرگ‪ ،‬گواتماا باودا هنگاام خارج کاردن آخاری‬
‫سانسکاراهای پرارابدا در اوایل زندگیاش به عنوان یک شاهزاده در نپال‪ ،‬از حالات‬
‫خود یکسره ناآگاه بود‪ .‬اما با فرا رسیدن زمان معای ‪ ،‬گواتماا تماامی زرق و بارق‬
‫سلطنتی و فر و شکوه دنیوی را به دور افکند و خیلای زود باه شدناخت خداوناد‬
‫دست یافت و به بودا دگرگون شد‪ .‬هنگامی که پس از خدا ‪ -‬رسیدهگی‪ ،‬مرشد به‬
‫عااالم خاااکی برماایگااردد و یاااران خااود را هنااوز در بنااد و اسااارت خاارج کاارد‬
‫سانسکاراهای پرارابداهای خود میبیناد‪ ،‬آن زماان اسات کاه کاار بازرگ او آغااز‬
‫میشود‪ .‬مرشد به روشی اسرار آمیز تمامی امور را سازمان دهی مایکناد و درد و‬
‫رنجها و تکاپوهای گوناگونی را به جان میخرد تا آن کاه سانساکارهای پرارابادای‬
‫گوناگون مریدان خرج شوند‪ .‬به محض خرج شدن همهی سانسکاراهای آنان‪ ،‬تمام‬
‫اعضای حلته در آن و هم زمان به خدا ‪ -‬رسیدهگی دست مییابناد‪ ،‬هرچناد کاه‬
‫پرارابداهای آنان در کیفیت و کمیت به طور چشمگیر و گستردهای تفاوت دارناد‪.‬‬
‫ای مرحله از کار مرشد بزرگتری و دشوارتری است که در متایسه باا آن‪ ،‬حتاا‬
‫دادن یک هل بزرگ به تمامی آفرینش به سوی حقیقت‪ ،‬کاری آسان و بیزحمت‬
‫است‪ .‬افزون بر کار روحانی‪ ،‬رنجها و سختیهایی که مرشد باید در پیوند با پایاان‬
‫دادن به پرارابداهای مریدان حلته تاب بیاورد نیز بسیار دشوار و پرزحمت است‪ .‬او‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪416‬‬

‫شخدا دستخوش آن اعمال فیزیکی الزم میشود تا یک ترازنامهی مشتر ِ پاا‬


‫از سانسکاراهای مادی مریدان حلتاه را پدیاد آورد‪ .‬بادی ترتیاب گرچاه او یاک‬
‫انسان کام (آزاد) است و نیاز به در بند بودن و هیچ حرکت و کرداری ندارد اماا‬
‫ظاهرا کارما دارد و کارهای کارمایی انجام میدهد‪ .‬اماا آن رفتاارهاا و کردارهاای‬
‫مرشد‪ ،‬او را دربند قرار نمیدهند‪ .‬او ممک است بر اساس بایستگیهاا و الزاماات‬
‫پرارابااداهای فااردی مریاادان حلتااه‪ ،‬روزه بگیاارد و توبااه و سااکوت اختیااار کنااد‪.‬‬
‫در درازای مدتی که مرشد کامل مریدان حلتهاش را آماده میسازد‪ ،‬اعضای حلتاه‬
‫به طور کامل تا آخری لحظه‪ ،‬یعنی زمانی که کلید روشنایی ناگهان زده شاود‪ ،‬از‬
‫پیشرفت های الهی خود در تاریکی و بیخبری به سر میبرند‪ .‬در یک چشم بههم‬
‫ت کم‬
‫زدن‪ ،‬آن دگرگونی درونی که در اندیشه و کالم نمیگنجد و تدور ناشادنی اسات‪،‬‬
‫با یک اشارهی بیرونی و پیش پا افتاده از سوی مرشد‪ ،‬مانند یک رفتار سااده و یاا‬
‫بیان یک واژه رخ میدهد‪ .‬ای که دقیتا یک مرشد کامال چگوناه از پاس باه دور‬
‫افکندن سانسکاراهای پرارابدای فردی به طور دسته جمعی برمیآید را نمایتاوان‬
‫هویدا نمود‪ ،‬زیرا آنانی که در حلته نیستند‪ ،‬اما گمان میکنند که هساتند ممکا‬
‫است گمراه شوند و دست به کارهایی بزنند که دستخوش رنج وحشتناکی شاوند‪.‬‬
‫اما ای اطمینان وجود دارد‪ :‬کسانی که در حلته هستند‪ ،‬هرکاری که انجام دهناد‬
‫حتا بدتری و زشتتری رفتار‪ ،‬هیچ سانسکارای مادی برداشات نمایکنناد‪ ،‬زیارا‬
‫مرشد باید رناج و عاذاب بکشاد‪ .‬پیونادهاا چناان شاکل گرفتاهاناد کاه تماامی‬
‫سانسکاراهای مادی نو افرادی که به مرشد پیوند خوردهاند به طور خودکاار باه او‬
‫منتتل میشوند و مرشد آنها را ریشه ک و نابود میساازد‪ .‬بادی ساان اگار آن‬
‫افرادی که به مرشد پیوند خوردهاند دست به بدتری جنایتهاای ممکا بزنناد‪،‬‬
‫هیچ تلییری در باال کشیده شدن روحانی آنان در لحظهی درست و مناسب ایجاد‬
‫نمیکند‪ .‬اما زیبایی راستی در فرمانبرداری مو به ماو از دساتورات مرشاد کامال‬
‫است‪ ،‬هرچند که شخص بداناد در حلتاهی او قارار دارد‪ .‬زیارا ایا فرماانبرداری‪،‬‬
‫مرشد را در وظیفهی بزرگی که به دوش دارد و برای تمامی مریدان حلتاه انجاام‬
‫‪417‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫میدهد‪ ،‬به طور چشمگیری یاری میرساند‪ .‬فرامی و دستورات مرشد بایاد جازو‬
‫متدسات و قوانی انگاشته شوند حتا در کاربرد آنها در زندگی روزمره؛ یعنای باا‬
‫میل غذا خوردن هنگامی که او دستور میدهد و یا غذا نخوردن تا واپسی نفاس‪.‬‬
‫به راستی به کار بردن تسلیم کامل به ابر ‪ -‬ادارهی او باید تنها هدف شخص باشد‪،‬‬
‫زیرا او را از یک دلشکستگی بزرگ نجات میدهد‪ .‬چون پس از رسیدن باه تجرب ‪،‬‬
‫بزرگتری خدمات مرید به مرشد در متایسه با لط بینهایت بزرگی کاه مرشاد‬
‫برای فرد انجام داده رنگ باخته و ناچیز و بیاهمیت میگردند‪.‬‬
‫‪ 28‬نوامبر‪ ،‬چاگان به عنوان خادمتکار باباا برگزیاده شاد و ویشانو وظیفاههاای‬
‫جدیدی در اشرام به عهده گرفت‪ .‬روز بعد‪ ،‬بابا به بیلی دستور داد که در یک اتااق‬
‫در باالی تپه خلوت گزیند‪ .‬سه شنبه ‪ 29‬نوامبر‪ ،‬بیدول توسط بابا به عنوان پلیس‬
‫مخفی او برگماشته شد و به او دستور داد که پسرها را به طور پنهانی و با مهربانی‬
‫زیر نظر داشته باشد‪ .‬او همچنی به عنوان مدیر پسرها برگزیده شد و مایبایسات‬
‫مراقب آنان باشد و ترتیبی دهاد کاه آناان در عشاقشاان بارای مرشدد تشاویق‬
‫شوند‪ .‬بیدول سمت جدید خود را با شور شوق به عهده گرفات و شاروع کارد باه‬
‫سخنرانی و اندرز دادن به بچهها تا از فرصت به دست آماده بارای باودن در مهار‬
‫اشرام و مدرسه استفاده کرده و روی بابا مراقباه کنناد‪ .‬اشاتیاق و عالقاهی او باه‬
‫اندازهای جدی بیان میشد که آن دسته از پسرانی که تنها توجه به درس خواندن‬
‫داشتند با آمدن بیدول مراقبه را آغاز میکردناد‪ .‬اماا باه محاض راهای شادن او‪،‬‬
‫مراقبهی ساختگی آنان پایان مییافت‪ .‬با ای حال‪ ،‬برخی از پسران به راستی تاب‬
‫و تاب عشق داشتند و به تجربههای درونی شگفت آوری دست یافته بودند‪ .‬بیدول‬
‫همچنی دستور داشت که منادلیهاا را زیار نظار داشاته باشاد و کوچاکتاری‬
‫کاستیها را در ساعت کاری مدرسه در مهرآباد گازارش دهاد‪ .‬بیادول هامچنای‬
‫دزدکی به خوابگاه مندلیها میرفات و خاموشاانه پشات تیلاهی جاداگر حدایر‬
‫خیزران میایستاد و به سخنان آنان گوش میداد و هر گوناه راز‪ ،‬بایاحتیااطی و‬
‫گالیههایی را که شنیده بود به بابا گزارش میداد‪ .‬بعدا باباا افارادی کاه اشاتباه از‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪418‬‬

‫آنان سر زده بود را سرزنش میکرد‪ .‬یکی از شامگاهان رستم با پنادو و چناد تا‬
‫دیگر در محل سکونت خود گفتگو میکردند‪ .‬بیدول دزدکی آماد و پشات حدایر‬
‫خیزران ایستاد‪ .‬تا ای موقع مندلیها میدانستند که چه کسای باه آناان خیانات‬
‫میکند‪ .‬رستم یک ساطل آب برداشات و روی صاندلی ایساتاد و از بااالی دیاوار‬
‫حدیری خیزران روی سر بیادول ریخات‪ .‬بادی ترتیاب ماردان در مخالفات باا‬
‫«خائ » هم دست شدند‪ .‬با ای حاال‪ ،‬بیادول از روی وفااداری وظیفاهی پلایس‬
‫مخفی بودن خود را پی گرفت‪ .‬در فرمانبرداری از دستورهای بابا‪ ،‬فرد مایبایسات‬
‫در رو به رو شدن با تمامی سختیها و مخالفتها استوار بایستد‪ .‬تک تاک ماردان‬
‫زیر برخی فشارها و مشکالت کار میکردند و زیست در چنای فاصالهی نزدیاک‬
‫ت کم‬
‫هم‪ ،‬مانند زندگی مرگبار نفس بود‪ .‬اما بازهم در چنی شرایطی عشق شکوفا بود و‬
‫گرچه امکان داشت فرد برای مدتی با فرد دیگر در تضاد باشاد و حتاا یکادیگر را‬
‫دشم بدانند‪ ،‬اما از درون ما در پیشگاه خداوند مهربانمان همیشه برادر بودیم‪.‬‬
‫ساعت ‪ 8‬شامگاه جمعه ‪ 2‬دسامبر ‪ ،1927‬بابا به طاور گساترده درباارهی جهاان‬
‫هستی و ماهاپراالیا به معنی انحالل جهان (قیامت) توریح داد‪:‬‬
‫جهااان چگونااه آفریااده شااد؟ آن بااه طااور خودکااار آفریااده شااد‪ .‬جهااانهااای‬
‫بیشماری وجود دارند که درهم پیچیده و بافته شدهاناد و ایا جهاانهاا چناان‬
‫بیشمارند که حتا مرشدان کامل نیز نمیتوانند آنها را بشمارند‪ .‬یکبار هنگاامی‬
‫که م در ساکوری نزد اوپاسنی ماهاراج باودم‪ ،‬کوشایدم کاه آنهاا را بشامارم‪.‬‬
‫شگفت انگیز اسات کاه گرچاه زنجیارهی ایا جهاانهاا از مرشاد کامال پدیاد‬
‫می آیند و در او حل میشوند اما توسط چشمان فیزیکی او قابل شمارش نیستند‪.‬‬
‫یکی از شب ها در ساکوری‪ ،‬م و اوپاسنی ماهاراج در کلبهاش نشسته باودیم و‬
‫موروع شمردن جهانها پیش آمد‪ .‬ابتدا ماهاراج کوشید که آنها را بشمارد‪ .‬برای‬
‫شمردن جهانها‪ ،‬ابتدا او میبایست جریان دائمیِ رنجیرهی سانسکارایی را متوق‬
‫سازد تا بتواند تا اندازهای که امکان دارد آنها را بشمارد‪ .‬بارای ایا کاار‪ ،‬نیاروی‬
‫ذهنی او و تمام نیروی آفرینش میبایست بر متوق سااخت پیادایش جهاانهاا‬
‫‪419‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫متمرکز گردد‪ .‬ای کاری بسیار دشوار و خطرنا است‪ .‬از یکتایی الهی‪ ،‬دوگاانگی‬
‫آفریده میشاود و ایا دوگاانگی ممکا اسات گهگااه کشانده باشاد‪ .‬کشاش و‬
‫کشمکشی که از چنی تمرکزی پدید میآید میتواناد باه رهاا شادن بادن فارد‬
‫بینجامد‪ .‬بنابرای ماهاراج مرا از متوق نمودن جریان رنجیارهی سانساکاراها بااز‬
‫نگه داشت‪ ،‬زیرا یکبار در تالش برای انجام ای کار‪ ،‬به راستی جانم به خطر افتاد‪.‬‬
‫ماهاراج به م گفت‪« ،‬هیچ مرشد کاملی هرگز در شمردن جهانها موفاق نباوده‬
‫است‪ ،‬زیرا جریان مستتیم دانش از خود مرشد کامل سرچشمه میگیرد‪ .‬اگر جلاو‬
‫ای جریان به خاطر شمردن جهانها گرفته شود‪ ،‬بر عالم دوگانگی تاثیر میگذارد‬
‫و با واکنش عالم دوگانگی‪ ،‬جان مرشد کامل به خطر مایافتاد‪ .‬ایا جهاانهاا از‬
‫مرشد کامل پدید میآیند و پس از دورانهای متمادی به درون او برگشته و حال‬
‫میشوند‪ .‬ای فرایند‪ ،‬ماهاپراالیا (قیامت) نام دارد‪ .‬هنگاامی کاه در زماان قیامات‬
‫جهانها ناپدید میگردند‪ ،‬آنها دیگر به شکل خاکی (فیزیکی) نیستند و در ذه‬
‫جهانی باقی میمانند‪ .‬تک تک ذه های فردی خاکی در ذه جهانی قرار دارناد‪.‬‬
‫گرچه تمامی ای چیزها تخیل و مجاز است‪ ،‬اما روحهای فردی تمامی موجاودات‬
‫که در جهانها سکنی دارند در ذه جهانی باقی میمانناد‪ .‬و پاس از دورانهاای‬
‫متمادی‪ ،‬دگر بار سیر تکاملی آغاز میگردد و تک تک جانها (روحهای در جسم)‪،‬‬
‫رفته رفته بنا بر آگاهی مجازی که پیش از رخداد کیهانی قیامت داشته اند‪ ،‬شکل‬
‫و بدن به خود میگیرند‪ .‬برای نمونه‪ ،‬شما هنگام خواب ژرف‪ ،‬از بدن و دنیا‪ ،‬ناآگاه‬
‫هستید‪ .‬برای شما ای به معنی انحالل (قیامت کوچک) است‪ .‬هنگاامی کاه شاما‬
‫بیدار میشوید‪ ،‬آفرینش دگربار برای شما آغاز میگردد‪ .‬شما به ایا دنیاا برمای‪-‬‬
‫گردید و ای دنیا برای شما موجودیت دارد‪ .‬ای فرایند را انحاالل فاردی (قیامات‬
‫کوچک) مینامند‪ .‬اما ماهاپراالیا (قیامت) رخ دادی جهانی است‪ .‬آن مانند انحاالل‬
‫فاااردی اسااات اماااا باااا ایااا تفااااوت کاااه تماااامی جهاااانهاااا حااال‬
‫میشوند که ماهاپراالیا نام دارد‪ .‬ماها به معنی بزرگ است‪ .‬به ای دلیل اسات کاه‬
‫در قرآن گفته شده‪« :‬در روز قیامت‪ ،‬همگان از قبرهای خود برمیخیزند»‪.‬‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪420‬‬

‫اکنون م دربارهی ایشوار ‪ Ishwar‬بارای شاما تورایح مایدهام‪ .‬ایشاوار‪ ،‬یعنای‬


‫آفریدگار‪ ،‬پروردگار و فناکار‪ ،‬به عنوان یکتای الهی‪ .‬ای ایشاوار خداوناد اسات اماا‬
‫خود را نمیشناسد‪ ،‬چون در حالت ناآگاهی نامحدود است‪ .‬با ای حال‪ ،‬مایداناد‬
‫که چگونه آفرینش را بیافریند‪ ،‬بپروراند و فنا سازد‪ .‬ای چگونه امکانپذیر است؟‬
‫هنگامی که شما در یک بادکنک میدمید‪ ،‬چشمان شما بر بااد کاردن بادکناک‬
‫دوخته شده است و بنابرای شما به آن نگاه میکنیاد‪ ،‬ناه باه خودتاان‪ .‬باه روش‬
‫مشابه‪ ،‬چشمان ایشوار نیز بر آفرینش خود دوخته شده است‪ ،‬نه بر خود‪.‬‬
‫در مجاور اتاقک ‪ -‬سردابه‪ ،‬باالی تپه‪ 6 ،‬اتاقک انفرادی با چارچوب چوب خیزران‬
‫ساخته شد و بابا ای سازههاای سااده را ساادا (رهارو) اشارام نامیاد کاه در ‪2‬‬
‫ت کم‬
‫دسااامبر ‪ 1927‬تاساایس گردیااد و بابااا بااه گوپااال سااوامی‪ ،‬شااانکارنات‪ ،‬شااهریار‬
‫مهربانپور‪ . . ،‬مانکار و گالبشا دستور داد که هر کدام یکی از آن اتاقکهاای‬
‫انفرادی را اشلال کنند و یکی از اتاقکها خالی باقی ماناد‪ .‬آن پانج مارد دساتور‬
‫داشتند که مراقبه کنند و روزهی مایعات بگیرند‪ .‬آنان نمیبایست در هیچ شرایطی‬
‫از اتاقک ها بیرون بیایند‪ ،‬حتا برای رفت به توالت‪ .‬ای در حالی است که باه هار‬
‫یک از آنان یک ظرف بیمارستانی برای دستشویی کردن داده شد و ویشنو مسئول‬
‫تمیز کردن آن ظرفها گردید‪ .‬سیدو وظیفه داشت که روزانه برای آن ‪ 5‬ت مارد‬
‫شیر و آب بیاورد‪ .‬درست دو روز پس از راه اندازی سادا اشرام‪ ،‬بازی شراب الهی‬
‫مرشد آغاز گردید و گوپال سوامی نخستی فردی بود که قلبش زیر و رو شاد‪ .‬او‬
‫ناگهان به گریه افتاد و برای سه ساعت پیوسته اشک ریخت! تنها سخ و واکنش‬
‫بابا ای بود‪« ،‬ای نشانهی خوبی است»‪ .‬بعدا آن ‪ 4‬ت دیگر نیز عمیتاا زیار تااثیر‬
‫عشق قرار گرفتند و به تجربههای ژرف درونی دست یافتند‪ .‬ساعت ‪ 3‬بعد از ظهار‬
‫‪ 4‬دسامبر‪ ،‬بابا دربارهی مذاهب گوناگون جهان چنی توریح داد‪:‬‬
‫ای مذاهب را چه کسی برای دنیا آورده است؟ اوتارها! آنان برای چه ای کاار را‬
‫انجام دادهاند‪ .‬برای پایهگذاری اصول اخالقی برای مردم و آوردن آنان به نتطاهای‬
‫‪421‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫که چهرهی آنان به سوی خداوند بچرخد‪ .‬محمد و بودا‪ ،‬هردوی آناان دساتورات و‬
‫احکام دینی را ارائه دادند اما هریک بر اساس شرایط و ذهنیت مردمان زمان خود‪.‬‬
‫آنگاه بابا نمودار راه روحانی را که از آسمانهای آگاهی میگذرد کشید و مراحال‬
‫گوناگون تدوف را که به یگانگی یا وصل با خداوند میانجامد شارح داد‪ :‬حقیقدت‬
‫(شناخت)‪ ،‬معرفت (دانش درونی)؛ طریتت (بیناایی درونای) و شاریعت (پیاروی‬
‫ظاهری از آداب و احکام مذهبی)‪ .‬بابا با تشبیه آب در زیر ادامه داد‪:‬‬
‫برای نمونه‪ ،‬تشبیه آب را در نظر بگیرید‪ .‬اندیشیدن به ایا کاه آب وجاود دارد‪،‬‬
‫بدون آن که آن را هرگز دیده و یا آشامیده باشید‪ ،‬برابر است با شریعت‪ .‬دست باه‬
‫کار شدن برای کندن چاه آب‪ ،‬برابر است با طریتت‪ .‬پس از مدتی کنادن و پاایی‬
‫رفت و رسیدن به آب؛ ای دیدن آب برابر است با معرفت‪ .‬عمال آشامیدن آب برابر‬
‫است با حتیتت‪.‬‬
‫شریعت را همچنی میتوان با داشت دانش از یک شهر‪ ،‬مانناد بمبئای‪ ،‬از روی‬
‫نتشه متایسه کرد‪ .‬فعالیت های گوناگون و سختیهایی که فرد بارای رسایدن باه‬
‫بمبئی پشت سر میگذارد مانند فراهم کردن پول برای بلیط راه آه ‪ ،‬رسیدن باه‬
‫ایستگاه و سفر در قطار را میتوان با طریتت تشبیه کرد‪ .‬هنگامی کاه شاخص باه‬
‫نزدیکی بمبئی میرسد و از دور دست شهر را میبیند‪ ،‬قابل قیاس با معرفت است‬
‫و خود ورود به شهر برابر است با حتیتت‪.‬‬
‫یک نمونه دیگر را در نظر بگیریم‪ :‬فرض کنید که دیدن تداویر یاک گااو برابار‬
‫است با شریعت‪ .‬سختی ها و دشواری ها در به دست آوردن پول و خریدن یک گاو‬
‫واقعی برابر است با طریتت‪ ،‬آنگاه دوشایدن گااو برابار اسات باا معرفات‪ ،‬و عماال‬
‫نوشیدن شیر برابر است با حتیتت‪.‬‬
‫دی کسانی که در تماس با مرشد کامل و یا اوتار هستند‪ ،‬فرمانبرداری از اوست‪.‬‬
‫ای باالتری گونهی دی است‪ .‬م روزانه به شما گفتاهام کاه وقات تناگ اسات؛‬
‫هوشیار‪ ،‬محتا و آماده باشید‪ .‬م اگر بخواهم میتوانم ‪ 5‬شخص‪ 50 ،‬شخص و یا‬
‫مدرسهی مهراشرام‬ ‫‪422‬‬

‫نیمی از مردم جهان را به سوی راه رهنمون سازم اماا ایا بساتگی باه آماادگی‬
‫شخص دارد‪.‬‬
‫م پرستشگار هساتم؛ ما پرساتش هساتم و ما آن یکتدایی هساتم کاه‬
‫شایستهی درود و مهرورزی هستم‪ .‬ما آتاش هساتم؛ ما جرقاه هساتم و دود‬
‫هستم؛ م همه چیز هستم! م ای را هر شب تکرار میکنم‪ .‬م به خود ستایش‬
‫میکنم و به خودم سجده میکنم‪ .‬چرا؟ باه خااطر ماردم جهاان؛ بارای ایا کاه‬
‫خداوند آنان را شایستهی رستگاری و آزادی نماید و خداوند کیست؟ خود م !‬
‫‪ 8‬دسامبر ‪ ،1927‬دیدار کنندگان معمول پنج شنبه‪ ،‬از جملاه خاانوادهی سااتا‪،‬‬
‫سید صاحب‪ ،‬رامجو و بابو سایکلواال به مهرآبااد آمدناد‪ .‬روز بعاد‪ ،‬فیاروزه دختار‬
‫ت کم‬
‫گلمای با سهراب ایرانی پیوند زناشویی بست و شاامگاهان‪ ،‬عاروس و دامااد بارای‬
‫دارشان بابا آمدند‪ 9 .‬دسامبر‪ ،‬بابا دربارهی مرشد کامل چنی توریح داد‪:‬‬
‫اگر سانسکاراها یکسره نابود نشوند‪ ،‬آزادی روحانی به دست نمیآید‪ .‬برای رهایی‬
‫از شر سانسکاراها‪ ،‬فرد باید سانسکاراهای «معکاوس» کاه مااهیتی متضااد دارناد‬
‫بیافریند‪ .‬تاثیرات متضاد‪ ،‬ساختار سانسکارایی ذه را معکاوس مایساازند‪ .‬بارای‬
‫پا کردن یک لکه‪ ،‬به صابون یا متداری عدارهی لیمو ترش نیاز است‪ .‬اما ذها‬
‫به خودی خود نمیمیرد‪ .‬برای نمونه فرض کنید که دسات شاما شکساته اسات‪.‬‬
‫پیچیدن دست خود به اندازهای که آن را بشکنید‪ ،‬تتریبا غیر ممک است‪ .‬اما اگار‬
‫فرد ساتبر و تنومنادی از راه برساد و دسات شاما را بپیچاناد در یاک آن تار‬
‫ماایخااورد‪ .‬آن ف ارد سااتبر تنومنااد کااه الزم اساات بااه تمااامی شاایطنتهااا و‬
‫شرارتهای ذه سر و کار داشته باشد و از پس آن برآید‪ ،‬مرشد کامل اسات‪ .‬اماا‬
‫یک مرشد کامل به آسانی پیدا نمیشود‪ .‬الزمهی آن عشق است‪ .‬جستجو و تکااپو‬
‫باارای حقیقددت در میااان تمااام سااختیهااا و رنااجهااا و پشاات ساار گذاشاات‬
‫دشواریها و گرفتااریهاای ناشامردنی‪ ،‬مرشاد کامال را باه ساوی چنای افاراد‬
‫شایستهای میکشد‪ .‬اگر با آسیب رساندن باه فاردی باه طاور موقات‪ ،‬او را بارای‬
‫همیشه درمان نمایید‪ ،‬آنگاه ای رفتار به ظاهر ستمکارانهی شما باه راساتی یاک‬
‫‪423‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫لط الهی است‪ .‬به روش مشابه‪ ،‬فرض کنید که شما با ارائهی یک درمان موقات‪،‬‬
‫به یک آسیب دائمی دام بزنید؛ ای رفتار به ظاهر خجستهی شما به راستی یک‬
‫نفری است‪ .‬پزشکی که یک کور را با تیا جراحی باز مایکناد و موجاب رناج‬
‫شدید بیمار میشود‪ ،‬به عنوان دشم شناخته میشاود کاه فارد را آسایب و آزار‬
‫رسانده است اما هنگامی که چر برداشته شد و بیماار درماان شاد‪ ،‬پزشاک باه‬
‫عنوان یک دوست راستی برشمرده میشود که کمک کرده است‪.‬‬
‫از ای رو‪ ،‬در ابتدا هنگامی که مرشد کامل با به کاار باردن یاک نظام و ترتیاب‬
‫سخت گیرانه از جمله‪ ،‬کنارهگیری و غیره میکوشد گناهان مریاد را پاا کناد و‬
‫آرزوها و سانسکاراها را نابود سازد‪ ،‬ظاهرا یک دشم به حساب میآید اما هنگامی‬
‫که مسرت یگانگی با محبوب الهی توسط لط و نظر مرشد کامل به دسات آماد‪،‬‬
‫آنگاه او یک دوست راستی برشمرده خواهد شد‪.‬‬
‫پرم اشرام‬ ‫‪424‬‬

‫منزلگاه عشق الهی‬ ‫پرم اشرام ‪Prem Ashram‬‬

‫ت کم‬

‫شنبه ‪ 10‬دسامبر ‪ ،1927‬چند ت از پسران اشرام که قلبشاان عمیتاا باا عشاق‬


‫مهربابا زیر و رو شده و مراقبه را بر درس خواندن ترجیح میدادند‪ ،‬برگزیده شدند‬
‫و از بتیهی پسران جدا نگااه داشاته شادند‪ .‬رائاوصااحب مسائول آناان گردیاد و‬
‫تدارکات ویژهی غذایی برای پسران دیده شد‪ .‬ای آغاز آن چیزی بود که آن را پِرِم‬
‫‪( prem‬عشق) اشرام نامیدند‪ .‬ابتدا ای پسرانِ پارم اشارام‪ ،‬باا پساران ایرانای نگااه‬
‫داشته میشدند اما پس از ‪ 5‬روز‪ ،‬همگان به باالی تپه جا به جا شدند‪ ،‬جاایی کاه‬
‫بابا اقامت داشت‪ .‬گرچه گاه و بیگااه پساران دیگار در مهار اشارام نیاز باه نظار‬
‫میرسید مانند پسرانی که اکنون جدا سازی شده و در پرم اشارام قارار داشاتند‪،‬‬
‫عمیتا زیر تاثیر عشق بابا قرار گرفتهاند‪ .‬اما پسران مهر اشارام بیشاتر گارایش باه‬
‫درس خواندن داشتند تا آن که مراقبه کنند‪ 12 .‬دسامبر‪ ،‬کِکای ایرانای ‪keki irani‬‬

‫اهل گاتکوپار پس از مدتهای زیاد به دیدار بابا در مهرآباد آمد‪ 15 .‬دساامبر‪ ،‬در‬
‫‪425‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫منزل شاهانه‪ ،‬رستم متالهای را در روزنامه برای بابا خواند دربارهی ای که چگوناه‬
‫یک خرچنگ زنده از تکه فلزی آفریده شده است‪ .‬ای امر باعث شد کاه باباا ایا‬
‫توریح ر و بیپرده را بیان نماید‪:‬‬
‫ای رویداد برآیند به کار گرفت نیروهای اوکالت ‪( occult‬مافوق طبیعی) است اما‬
‫به یاد داشته باشید که ربطی به اشباح ندارد‪ .‬عملکرد اشباح در متایسه با نیروهای‬
‫اوکالت یا جادوی سیاه یکسره تفاوت دارد‪ .‬جان (ذه و انرژی) به خاودی خاود‪،‬‬
‫مانند اشباح‪ ،‬یک نیرو است که در اصال نیاروی علات و پدیاد آورناده اسات اماا‬
‫‪189‬‬
‫نیروهای اوکالت‪ ،‬نیروهای درپرده و سرپوشیده هساتند‪ .‬یاک تانتریاک ‪tantric‬‬

‫جویای نیروهای اوکالت است و با دستیابی به چنی نیروهایی یاک جاان یاا روح‬
‫تانتریک سانسکاراهای بسیار بدی به خود میگیرد‪ .‬سانسکاراهایی کاه باه مراتاب‬
‫بدتر از سانسکاراهای زشتتری گناهان است و باید بر اساس آن‪ ،‬کشتهی خود را‬
‫درو کند‪ .‬م به شما اندرز میدهم که در دام چنی دیاوانگی نیفتیاد‪ .‬ایا هایچ‬
‫ربط و پیوندی با راه روحانی به سوی خداوند ندارد‪ .‬برعکس‪ ،‬فردی که در چنای‬
‫راهی گام برمیدارد‪ ،‬فرسنگها و فرسنگها از راه روحاانی باه دور اسات‪ ،‬زیارا او‬
‫بدتری گونهی سانسکاراهای ممک را گردآورری میکند که به سنگ بزرگی سار‬
‫راه پیشرفت او در راه درمیآید‪ .‬هرچه کمتر دربارهی نیروهای اوکالت گفته شاود‪،‬‬
‫بهتر است‪ .‬ای گونه از جان (روح) تانتریکی‪ ،‬در متایسه با جاان (روح) آناانی کاه‬
‫خودکشی کردهاند‪ ،‬بسیار بدتر و وحشتنا تر است‪ .‬چنای فاردی ناه از کوشاش‬
‫های خود بهره میبرد و نه بهاره مایبخشاد‪ .‬او نیروهاای اوکالات را باا مطالعاات‬
‫گوناگون و برخی تمرینات و شیوههای ناشایست مانند خوردن مادفوع‪ ،‬آشاامیدن‬
‫خون و کردارهای زشت دیگری از ای دست‪ ،‬به دست مایآورد‪ .‬چنای تمریناات‬
‫تانتریکی مدت زیادی به درازا میکشد و شخص تنها به نیاروی کوچاک و بازرگ‬
‫ساخت بدنش دست مییابد‪ .‬او میتواند بدنش را کوچکتار از بادن یاک مورچاه‬
‫سازد و دگربار بدن انسانی اختیار کند‪ .‬او برای سود و هدف مادی از یک شکل به‬
‫شکل دیگر خود را دگرگون میسازد‪ .‬گرچه یک تانتریک میتواند با بدن کوچاک‬
‫پرم اشرام‬ ‫‪426‬‬

‫خود وارد بدن شخص دیگری شود اما سانسکاراهای خاکیاش در آن شکل ریز باا‬
‫او باقی هستند‪ .‬اما اشباح (جان افرادی است که دست باه خودکشای زده و بادن‬
‫خاکی ندارند) با تانریکها تفاوت دارند‪ .‬آنان میتوانند وارد بادن دیگاری شاده و‬
‫بدن آن فرد را به هر کاری که آرزو دارند وادارند‪ .‬اما فردی که به نیاروی اوکالات‬
‫دسته یافته است چنی کاری انجام نمیدهد و تنها بدنش را کوچک و یاا بازرگ‬
‫میسازد و بدی ترتیب سانسکاراهایش همیشه با او باقی میمانند‪ .‬در ایا میاان‪،‬‬
‫همواره ای خطر وجود دارد که وقتی او دست به چنی کرداری میزند‪ ،‬شخدای‬
‫به طور اتفاقی او را در آن بدن ریزش زیر پا له کند‪ .‬در پایان باید گفت که چنای‬
‫تانتریکهایی پس از یک مطالعهی سخت و دراز مدت نه تنها به هیچ وجاه ساود‬
‫ت کم‬
‫نخواهند برد‪ ،‬بلکه برعکس با خطر گرفت بدتری سانساکاراهای ممکا رو باه رو‬
‫میگردند‪ .‬بنابرای دست زدن به چنی بازی پوچ و بیمعنی فایدهای ندارد‪.‬‬
‫‪ 17‬دسامبر‪ ،‬هنگام گفتگو دربارهی روحهای پیشرفته در سایر نتاا جهاان باباا‬
‫چنی آشکار نمود‪« ،‬سه روح به خدا ‪ -‬رسیده در ایران و یکی در مدر وجود دارد‪.‬‬
‫یک روح بسیار پیشرفته در لندن است که بای آسامان چهاارم و پانجم مساتتر‬
‫و یک «گیرندهی تلگراف» است و بر اساس دستور رفتار میکناد اماا گرچاه ما‬
‫مرشد او هستم با ای حال مرا نمیشناسد‪ .‬یک روح پیشرفتهتر در آمریکاست اما‬
‫او میداند که م مرشد او هستم»‪ .‬روز بعاد‪ ،‬پاس از ‪ 16‬روز خلاوت نشاینی در‬
‫سادا اشرام‪ ،‬گوپال سوامی و مانکار هردو نور درخشانی دیدناد‪ .‬مانکاار در آغااز‬
‫جستجو برای حقیقت به اشرام ماهاتما گاندی رفته و از آنجا روانهی مهرآباد شده‬
‫بود‪ .‬ای در حالی است که هرگز چنی چیزی در زندگی بارای او رخ ناداده باود‪.‬‬
‫اکنون او میدانست که هدف زنادگیاش تنهاا فرماانبرداری از مهرباباا اسات‪19 .‬‬
‫دسامبر‪ ،‬بابا به گوستاجی و برادرش سهراب دستور داد که در دو اتاق ماوقتی کاه‬
‫نزدیک اتاقک ‪ -‬سردابهی او ساخته شده بمانند‪ .‬گوستاجی به تنهاایی روی ایاوان‬
‫جوپدی در مهرآباد پایی زندگی میکرد و از باغچهی آنجا نگهداری میکرد‪ .‬ایا‬
‫‪427‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫وظیفهی او اکنون به ماساجی داده شد‪ .‬یکای از شاامگاهان باباا درباارهی فرایناد‬
‫مرگ برای مندلیها چنی توریح داد‪:‬‬
‫شما غذا میخورید که خود را سالم و تندرست نگاه دارید و ساپس تفالاه را باه‬
‫عنوان مدفوع تخلیه میکنید‪ .‬اما آیاا شاما هرگاز از تخلیاهی شاکم خاود اشاک‬
‫میریزید؟ آیا شما هرگز به آن میاندیشید و یا احساس پشیمانی میکنید؟ ابدا نه!‬
‫پس چرا هنگامی که یکی از عزیزانتان چشم از جهان فرو میبندد‪ ،‬شما به خااطر‬
‫بدنی که مانند غذا برای جان است و به دور افکنده شده گریه و زاری میکنید؟‬
‫شما از بدن حفظ و نگهداری میکنید تا به جان (روح فردی خود) خورا دهید‪.‬‬
‫هنگامی که مدفوعتان از شکم تخلیه شد‪ ،‬شما غاذای تاازه مایخوریاد‪ .‬باه روش‬
‫مشابه‪ ،‬با به دور افکنده شدن یک بدن کهنه‪ ،‬شما بدنی نو به خود میگیرید‪ .‬پس‬
‫چرا نگران قانون طبیعت باشید که تلییر ناپذیر است و به خاطر آن گریاه و زاری‬
‫کنید؟ مرشدان کامل و اوتار مرگ انسان را کامال بیاهمیت و ناامهم مایانگارناد‪.‬‬
‫آنان دربارهی مرگ هیچ کاس احسااس غام و انادوه ندارناد‪ .‬بارای آناان تماامی‬
‫آفرینش و کائنات چیز بسیار بسایار کاوچکی اسات؛ یاک نتطاهی ریاز و بسایار‬
‫کوچک‪ .‬بدن انسان قابل قیاس با الیافهای روی پوساته بیرونای نارگیال اسات و‬
‫صدها نخ از چنی الیافی از روی پوستهی نارگیلها میریزند اما آب نارگیل درون‬
‫پوسته‪ ،‬سالم و دست نخورده باقی میماند‪ .‬به روش مشابه هزاران ت انسان ممک‬
‫است بمیرند اما روح جاویدان است‪ .‬آن هرگز نمایمیارد و هماواره زناده و ابادی‬
‫است‪.‬‬
‫‪ 20‬دسامبر‪ ،‬چهل و یکمی روز از روزهی دراز مدت بابا رقم خورد‪ .‬بابا ساوار بار‬
‫ریکشایی که با دست کشیده میشد به باالی تپه برده شد و در آنجاا در اتاقاک ‪-‬‬
‫سردابه خلوتگزید‪ .‬بابا بیشتر غروبها به باالی تپه میرفت و بیانات عرفانی برای‬
‫پسران بیان مینمود و سپس به پایی تپه میآمد و پس از برگزاری آرتی‪ ،‬او بای‬
‫ساعت ‪ 10‬تا ‪ 10:30‬شب بارای اساتراحت باه جوپادی مایرفات‪ .‬باباا از آن روز‬
‫شبها را در اتاقک ‪ -‬سردابه سپری میکرد و روزها را در قسمت باالیی اتاقک‪.‬‬
‫پرم اشرام‬ ‫‪428‬‬

‫امااا ساااعت ‪ 9‬همااان‬


‫شب‪ ،‬نخست بابا ناگهاان‬
‫بااا ریکشااای دسااتی بااه‬
‫پااایی تپااه و «مکااان»‬
‫منااادلیهاااا آماااد‪ .‬ادی‬
‫سینیور که از احمادنگر‬
‫آمده بود پاس از صارف‬
‫شام آمادهی راهی شدن‬
‫با اتومبیل خود بود‪ .‬باباا‬
‫ت کم‬
‫با رستم‪ ،‬رامجو و دستور‬
‫گفتگو کرد و ای دستور را داد‪« ،‬هیچ آموزگار و حتا مدیر مدرسهی اشرام نباید به‬
‫پسرها دست بزند»‪ .‬گرچه ای دستور بسیار عادی به نظر میرساید اماا در پشات‬
‫آن‪ ،‬معنی ژرفی قرار داشت‪ .‬ای بدان منظور باود کاه پساران را هنگاام تجرباهی‬
‫حالت پیشرفتهی روحانی از دریافت هرگونه شو و تکانی توسط دیگران حفاظت‬
‫کند‪ .‬پس از یک ساعت بابا با اتومبیل ادی به همراهی مندلیها به باالی تپه رفت‪.‬‬
‫پس از ای ‪ ،‬بابا برای دو ماه و هشت روز از اتاقک (که بعدا به سامادی تبدیل شد)‬
‫بیرون نیامد‪ .‬در ای میان‪ ،‬او روزهی خود را تنها با نوشیدن روزی نیم لیتار قهاوه‬
‫ادامه داد و آخری روز‪ ،‬بابا تنها روزهی آب گرفت‪ .‬مهرا قهوهی بابا را با آب گرم و‬
‫با دل و جان تهیه میکرد‪ .‬آنچه بابا را در آن روزگاار پایادار نگاه داشات‪ ،‬چیازی‬
‫فراسوی قهوه بود‪ ،‬آن عشق پا مهارا باود‪ .‬در درازای یاک مااه و نایم گذشاته‪،‬‬
‫مرشد برای پسرها کاه روی ساکوی رو باه روی پنجارهی رالع شارقی ساردابه‬
‫مینشستند روزانه گفتار روحانی بیان مینماود‪ .‬تورایحات او درباارهی آفارینش‪،‬‬
‫عالمهای گوناگون‪ ،‬خورشیدها‪ ،‬کهکشانها‪ ،‬سانسکاراها و سیر تکاملی شکلها بود‪.‬‬
‫چهارشنبه ‪ 21‬دسامبر ‪ ،1927‬بابا هنگام توریح سیر تکاملی آگاهیِ مجازی‪ ،‬ایا‬
‫تشبیه را بیان و نمودار آن را رسم نمود‪.‬‬
‫‪429‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫چهار مرحلاه از ناور یاا روشانایی وجاود دارد‪ .‬در مرحلاهی ا‪ 2 ،‬و ‪ 3‬باه خااطر‬
‫سانسکاراهای تاریکی‪ ،‬خورشید دیده نمیشود‪ .‬اما در مرحلهی انساانی‪ ،‬خورشاید‬
‫برآمده است و میتوان آن را دید اما به خاطر تودههای ابرِ سانساکاراهای انساانی‪،‬‬
‫خورشید پشت ابرها پنهان شده است‪ .‬بنابرای چه باید کرد؟ ابرها را باید از میاان‬
‫برداشت‪ ،‬اما چگونه؟ برای از میان برداشات ابرهاا‪ ،‬سانساکاراهایتان را بساوزانید؛‬
‫یعنی مرا دائم یاد کنید و دوست داشته باشید! و برای یاد کردن م ‪ ،‬شاما هرگاز‬
‫نباید به خودتان‪ ،‬یعنی نفس خود‪ ،‬بیندیشید‪.‬‬

‫بابا در ‪ 23‬دسامبر‪ ،‬بیدول را به هانومان تشبیه کرد‪ .‬آن غروب‪ ،‬بابا هنگام بیان‬
‫سخنان روحانی برای نشان دادن پیشرفت روح (جان) در فرایند سیر تکامل‪ ،‬به‬
‫دایی خود‪ ،‬ماساجی به عنوان نمونه اشاره کرد‪:‬‬
‫م برای شما یک نمونهی دیگر میآورم که به طور روش نشاان مایدهاد روح‬
‫فردی (جان) یکسان باقی میماناد اماا شاکلهاا و هاوش و فهمیادگی دگرگاون‬
‫میشود‪ .‬برای نمونه هنگامی که ماساجی به تازگی زاده شده‪ ،‬او یک سنگ اسات‪.‬‬
‫هنگامی که ‪ 7‬ساله است فرض کنید او باه شاکل فلاز و ساپس باه شاکل گیااه‬
‫درمیآید‪ .‬در ای میان‪ ،‬شکل عوض میشود و هاوش و فهمیادگی هرباار انادکی‬
‫افزایش مییابد اما ماساجی یکسان باقی میماند‪ .‬اکناون او ‪ 14‬سااله اسات و باه‬
‫پرم اشرام‬ ‫‪430‬‬

‫شکل و قالب حیوانی درمیآید که در آن‪ ،‬هوش و فهمیادگیاش دگرباار افازایش‬


‫مییابد‪ .‬هنگامی که ‪ 56‬ساله میشود او بدن انسانی به دست میآورد‪ .‬با ای حال‪،‬‬
‫شما میتوانید مطمئ باشید که از دید مرشدان کامل‪ ،‬ماساجی هناوز زاده نشاده‬
‫است! اما روزی که او چشمانش به سوی درون بگرداند‪ ،‬از دید مرشدان کامال‪ ،‬آن‬
‫روز‪ ،‬زادروز حتیتی اوست‪ .‬بنابرای اکنون تمامی شما مانند جساد هساتید‪ .‬شاما‬
‫ممک است از لحاظ دنیوی زیاد بدانید اما از دیدگاه ما مرشدان کامل‪ ،‬شما مارده‬
‫هستید‪ .‬اگر میخواهید به راستی زنده باشید‪ ،‬توجه ذه خود را باه ساوی درون‬
‫بگردانید‪ .‬چگونه توجه ذه را بگردانید؟ ای امار در دسات مرشاد کامال اسات‪.‬‬
‫کمک مرشد را به قیمت عشق خود برای او‪ ،‬بخرید‪ .‬بنابرای ایا رقام را باه یااد‬
‫ت کم‬
‫داشته باشید‪.‬‬
‫‪ 1+7+14+28+56=106‬و ‪ ، 1+0+6=7‬یعنی ‪ 6‬در یک سو و ‪ 1‬در سوی دیگر‪.‬‬
‫شب کریسمس‪ ،‬همگان نزدیک بابا چای نوشیدند و صفحههای گرامافون از ساعت‬
‫‪ 8:30‬تا ‪ 10‬شب نواخته شد‪ .‬آجوبا که یک مسیحی بود‪ ،‬سخنرانی خوبی دربارهی‬
‫مسیح کرد‪ .‬ظهر ‪ 25‬دسامبر‪ ،‬پاهای بابا شسته شد و یک برنامهی ویژهی موسیتی‬
‫از ساعت ‪ 10‬شب برگزار شد‪ .‬ای در حالی است که خوانندهی اصلی گروه هنگاام‬
‫اجرا در پیشگاه بابا‪ ،‬اشک میریخت‪ ،‬در پایان مراسم‪ ،‬بابا شال گردن خود را باه او‬
‫پیشکش کرد‪ .‬دیدار کنندگان اجازه یافتند که به مهرآباد بیایند و از اشارام دیادن‬
‫کنند‪ .‬روز بعد‪ ،‬هنگامی که بابا توریحات روحانی میداد چنی آشکار نمود‪:‬‬
‫همچنان که پیشتر توریح داده شد‪ ،‬شمار بینهایتی از سیارهها وجود دارند که‬
‫سرد شدهاند‪ .‬برای سرد شدن هریک از ایا سایارههاا دوران ودورانهاا باه درازا‬
‫میکشد‪ .‬تدور کنید که مدت آن تا چه اندازه اسات! اماا هنگاامی کاه فارد باه‬
‫شناخت خداوند میرسد و به آگاهی آسمان هفتم باال میرود‪ ،‬احساس میکند که‬
‫تنها یک ثانیه سپری شده است‪ .‬یعنی در حتیتت در درازای عوض کردن و پشت‬
‫سر گذاشت شکلهای بیشمار در برگیرنادهی ‪ 8،400،000‬زنادگی هایچ مادت‬
‫زمانی سپری نشده است‪ .‬اکنون م میدانم که ای امر از دید شما بیلیونها سال‬
‫‪431‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫به درازا میکشد و هیچ حد و مرزی برای شمارش نیز وجود ندارد اما تجربهی م‬
‫ای است که هیچ چیز رخ نداده و هیچ زمانی سپری نشده است‪.‬‬
‫در پیوند با شمارهی ‪ 7‬بابا چنی توریح داد‪:‬‬
‫هفت سیاره‪ ،‬هفت آسمان‪ ،‬هفت خورشید‪ ،‬هفات مااه در سایر تکااملی و هفات‬
‫آسمان آگاهی و هفت بهشت در سیر درون نگری وجود دارند‪ .‬چرا ایا شامارهی‬
‫هفت؟ و سانسکاراها نیز از هفات رناگ برخوردارناد‪ ،‬چارا؟ چاون در هماان آغااز‬
‫هنگامی که انرژی (پِران) با ماده (آکاش) برخورد کرد‪ ،‬هفت بخاش را پدیاد آورد‪.‬‬
‫هر انسانی خودش یک کهشکان است‪ .‬در سر هفت دهانه یا سوراخ وجود دارد‪ :‬دو‬
‫چشم‪ ،‬دو گوش‪ ،‬دو سوراخ بینی و یک دهان‪ .‬در بدن هفت عضاو وجاود دارد‪ :‬دو‬
‫بازو‪ ،‬دو ساق پا‪ ،‬دو دهانه(یکی در جلو و یکی در عتب) و یک باال بدناه‪ .‬اماا ایا‬
‫توریحات دربارهی کائنات و آفرینش تنها در پیوند با موی سر است و نه خود سر‪.‬‬
‫بنابرای بکوشید تا سر را به دست آورید‪ ،‬زیرا از آن همه چیز پدید میآید‪.‬‬
‫بابا شکل سر انسان با موهای روی آن را رسم کرد و چنی افزود‪:‬‬
‫کار یک سلمانی تراشیدن سر است‪ .‬در ایا ماورد‪ ،‬سالمانی کیسات؟ماهاپراالیا‬
‫یعنی قیامت! زیرا هنگامی که رخ میدهد تمامی موها ( کهکشانها و عوالم) روی‬
‫سر خداوند تراشیده میشود‪ .‬گفته میشود که کهشکانها و عوالم از سار خداوناد‬
‫به بیرون تراوش میکنند‪ .‬آنان مانند موهای خداوند هستند‪ .‬میتوان سار شاما را‬
‫نماد خداوند و موهای شما را نماد کهکشانها و عوالم انگاشت‪.‬‬
‫از آنجایی که جی دستور روی نوشت زندگینامهی بابا کار میکارد‪ ،‬متاداری‬
‫یادداشت و مطلب به او داده شده بود‪ .‬آن شب هنگامی که بابا گفتار روحانیاش را‬
‫بیان میکرد‪ ،‬ادی سینیور کنار پنجرهی اتاقک ‪ -‬سردابه نشسته و باه بیاناات باباا‬
‫گوش فرامیداد‪ .‬دستور از راه رسید و به تندی به ادی گفت که اندکی جا باه جاا‬
‫شود تا او بنشیند‪ .‬ادی که از لح صدای او خوشش نیامد‪ ،‬پرسید که چرا باید جا‬
‫به جا شود‪ .‬دستور پاسخ داد‪« ،‬چون ای جای م است»‪ .‬ادی پرسید‪« ،‬آیاا آن را‬
‫خریدهای»؟ هنگامی که بابا متوجه شد سخنان ادی‪ ،‬دستور را رنجانده است‪ ،‬ادی‬
‫پرم اشرام‬ ‫‪432‬‬

‫را به دلیل به راه انداخت بگومگو سررنش کرد‪ .‬بابا سپس به ادی دستور داد که با‬
‫دست زدن به پاهای دستور از او پوزش خواهی کند و ادی ای کار انجام داد‪ .‬ادی‬
‫به خاطر سر فرود آوردن جلو دستور احساس کوچکی کرد و غارورش خارد شاده‬
‫بود اما پس از ای رویداد‪ ،‬هنگامی دستور از آنجا رفت بابا برای ادی چنی توریح‬
‫داد‪« ،‬تو باید مانند خا شوی‪ .‬م نکوهشت کردم تا تو را مانناد خاا ساازم»‪.‬‬
‫سپس بابا ادامه داد‪« ،‬تو چیزی از دست ندادی‪ .‬آنچه که تو زیان خود میانگااری‪،‬‬
‫به راستی سود توست‪ .‬سود جایی است که زیان وجود دارد‪ ،‬و بدون زیان‪ ،‬سود به‬
‫دست نمیآید‪ .‬چگونه انسان میتواند ابتدا بدون به دور افکندن نفس سود ببارد و‬
‫به شناخت خداوند برسد‪.‬‬
‫ت کم‬
‫‪ 27‬دسامبر‪ ،‬بابا اشاره به آنچه در آغاز آفرینش رخ داد نمود‪:‬‬
‫هنگامی که انرژی با ماده برخورد نمود‪ ،‬چهار چیز شتابان و به طور پیاپی پدیاد‬
‫آمد؛ آتش‪ ،‬آب‪ ،‬هوا و زمی ‪ .‬سنگها‪ ،‬فلزات و گیاهان با زمی پیوند دارند‪ .‬کرمهاا‬
‫با زمی و آب؛ ماهی با آب؛ پرندگان با هوا؛ حیوانات با آتش و انسان ها با تماامی‬
‫عناصر‪ .‬آتش به معنی برق یا آذرخش است‪ .‬برق همه جا وجود دارد اما با یک الیه‬
‫اتر پوشیده شده است‪ .‬برق در پیوند مستتیم با حیوانات است و از ای رو نیروهای‬
‫گوارشی آنها نیرومند است و زیاد غذا میخورند‪ ،‬تا اندازهای که انگاار تنهاا زاده‬
‫شده اند که غذا بخورند‪ .‬در باغ وحش بمبئی یک فیل وجود دارد که اگر شما آن‬
‫را ببینید‪ ،‬درمییابید که تمام وقتش را صرف خوردن میکند‪.‬‬
‫نخستی کرم پس از جهان گیاهان‪ ،‬به طور کامل سبز رنگ است‪ .‬آخری شاکل‬
‫کرمی‪ ،‬خرچنگ است‪ .‬آن در خا مرطوب یافت میشود و در آب نیز میرود‪ .‬آن‬
‫باید به شکل ماهی درآید و از ای رو در جستجوی آب اسات‪ .‬پاس از ایا شاکل‪،‬‬
‫شکل قورباغه است که آخری شکل ماهی میباشد و میخواهد آب را تر کناد‪.‬‬
‫قورباغه شکلی دارد که یک نتطهی چرخش را در سیر تکامل رقم میزند‪ .‬پاس از‬
‫قورباغه‪ ،‬شکل جالکاکدی ‪( jalkukdi‬مرغ آبی) اسات‪ .‬در میاان پرنادگان‪ ،‬برخای‬
‫کشش و نزدیکی به آب دارند‪ .‬ای پرندگان‪ ،‬نخستی شکل پس از شکل ماهیهاا‬
‫‪433‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫هستند‪ .‬گونهی پیشرفتهتر پرندگان کشش و نزدیکی با هوا دارند و آخاری شاکل‬
‫پرنده هستند‪ ،‬مانند خروس که کشش و نزدیکی به زمی دارد‪ .‬پس از آن‪ ،‬شاکل‬
‫کانگورو پدید میآید که نخسیت شکل حیاوانی اسات و آخاری شاکل حیاوانی‬
‫همان طور که میتوانید گمانهزنی کنید‪ ،‬بوزینه یا میمون انسان نماست‪.‬‬
‫چهارشنبه ‪ 28‬دسامبر ‪ ،1927‬پس از سپری کردن ‪ 26‬روز در اتاقک انفرادی در‬
‫سادا اشرام‪ ،‬گالب شا ناگهان فرار کرد‪ .‬ای زندگی خلوت گزینی اکیاد و روزهی‬
‫شیر بارای او محادودیت بسایار ساختی باود کاه از زنادگی مساتتل دلخاواهش‬
‫جلوگیری میکرد‪ .‬با ای حال‪ ،‬رفت ناگهانی او تاثیری بر مهربانپاور‪ ،‬شاانکارنات‪،‬‬
‫گوپال سوامی و مانکار نگذاشت و آناان باه خلاوت نشاینی خاود در اتاقاکهاای‬
‫انفرادی ادامه دادند‪ .‬در همی روز زنی برای دارشان بابا آمد و او را یکتای داناایی‬
‫کل و آگاه به همه چیز نامید‪ .‬در پی ای سخ ‪ ،‬بابا دربارهی ‪ 4‬گونه دانش بیاناتی‬
‫ایراد نمود‪ :‬دانش دنیوی‪ ،‬دانش درونی از آسمانها‪ ،‬داناش از خاودی حتیتای در‬
‫آسمان هفتم و دانش کل که تنها اوتارها و مرشدان کامل از آن برخوردارند‪ ،‬برای‬
‫آن که در سه عالم (خاکی‪ ،‬انرژی و ذهنی) و برای آن کار کنند‪ .‬آنگاه بابا دربارهی‬
‫‪ 7‬آسمان و ‪ 7‬بهشت توریح داد‪:‬‬
‫‪ -1‬آسمان اول‪ ،‬ناف‪ -2 .‬آسمان دوم‪ ،‬بخش سمت چپ قفسه سینه‪ -3 .‬آسامان‬
‫سوم‪ ،‬بخش سمت راست قفسه سینه‪ -4 .‬بخاش پاایی گلاو‪ -5 .‬مرکاز گلاو‪-6 .‬‬
‫چشم سوم که بی دو ابرو قرار دارد‪ -7 .‬فرق یا مرکز سر‪ .‬اما آن اعضای بادن کاه‬
‫در پیوند با هفت بهشت هستند به کلی متفاوت و در پشت باال تنه قرار دارند‪.‬‬
‫بهشت اول در پشت ناف؛ بهشت دوم در پشت سمت چپ قفسه سینه‪ ،‬و به همی‬
‫ترتیب تا بهشت هفتم که پشت سر قرار دارد‪ .‬اما آن اعضایی که در پیوند و موازی‬
‫با آسمانهای آگاهی هستند در جلو باال تنه قرار دارند‪ .‬یاوگیهاا راهای را کاه از‬
‫میان بهشتها میگذرد در پیش میگیرند اما ایا راه‪ ،‬آکناده از دام هاا و مواناع‬
‫فراوان است که چیره شدن و گذر از آنها تتریبا امکان ناپذیر است‪ .‬در بهشاتهاا‬
‫فر و شکوه عالی و پر زرق و برق و حیرت آور وجود دارد کاه کشایده نشادن باه‬
‫پرم اشرام‬ ‫‪434‬‬

‫سااوی آنهااا عمااال امکااان پااذیر نیساات‪ .‬جویناادهی الهاای‪ ،‬افسااون و فریفتااهی‬
‫زیباییهایی میشود که به یک ایست فرسایشی و خرد کننده دام میزنناد‪ .‬هار‬
‫آسمان آگاهی قابل قیاس با ایستگاه راه آه یک شهر اسات و هار بهشات‪ ،‬قابال‬
‫قیاس با خود شهر میباشد‪ .‬باه‬
‫ای دلیل‪ ،‬راه از میان بهشتها‬
‫زمان بیشتری به درازا میکشد‬
‫و افزون بر ای ‪ ،‬خطر مادهوش‬
‫و افسااون شاادن جوینااده در‬
‫جااذابیتهااا و فریبناادگیهااای‬
‫ت کم‬
‫شهر وجاود دارد‪ .‬بارای نموناه‪،‬‬
‫فااااااااااارد فتیااااااااااار و‬
‫تهیدستی را در نظر بگیرید که‬
‫‪ 45‬فرزند دارد! در حالی کاه او‬
‫همراه خانوادهاش پرسه میزناد‬
‫در ای اندیشه است که اگر یک‬
‫دالر پیدا مایکردمایتوانسات‪،‬‬
‫شکم بچاههاایش را در آن روز‬
‫سیر کند‪ .‬اندکی بعد‪ ،‬او سر راه به یک کوپه از جواهر برخورد میکند‪ .‬اکناون باه‬
‫م بگویید آیا او از حرکت خواهد ایستاد؟ او نمیتواند نایستد! اما اگر یاک مرشاد‬
‫کامل از جوینده دستگیری کند‪ ،‬او را به جای رفت به شهر باه ایساتگاه راه آها‬
‫رهنمون خواهد نمود‪.‬‬
‫شما هرقدر بکوشید که یک فرد مست را راری کنید که یک گودال آب چیازی‬
‫نیست‪ ،‬او حرف شما را باور نکرده و آن را یک اقیانوس میبیند‪ .‬یک مست هنگاام‬
‫راه رفت با ای توهم که پرواز میکند‪ ،‬تلو تلاو مایخاورد‪ .‬او چیازهاا را بازرگ و‬
‫گسترده میبیند‪ ،‬به طور دوبرابر و یا سهبرابر‪ .‬شما هر اندازه که تاالش کنیاد او را‬
‫‪435‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫متتاعد سازید که تنها یک چیز وجود دارد اماا او اشایا را دوتاا و گهگااه چنادتاا‬
‫میبیند‪ .‬به روش مشابه‪ ،‬شما بر ای باورِ اشتباه هستید که جهان‪ ،‬حتیتی است‪ .‬و‬
‫هنگامی که به شما میگویم همه چیز دروغی و مجاز است؛ یک تخیال واهای و‬
‫رویا است‪ ،‬شما نمیتوانید ای حتیتت‪ ،‬ای واقعیت را هضم کنید‪ .‬اما به م ایمان‬
‫داشته باشید‪ ،‬به م گوش کنید و مرا دوست داشته باشید و روزی ای آگااهی را‬
‫خواهید یافت که خداوند تنها هستی و واقعیت است‪ .‬او حقیقت است و همه چیزِ‬
‫دیگر تخیلی و مجازی است‪.‬‬
‫‪ 29‬دسامبر‪ ،‬بابا اشاره به درگذشات کانادیرام‪ ،‬یاک از منادلیهاای اولیاه دوران‬
‫کازبا پت کرد و سپس دربارهی اوتار ای بیانات را ایراد نمود‪:‬‬
‫اوتار میتواند تمام کارهایی را که یک مرشد کامل انجام میدهاد‪ ،‬انجاام دهاد‪ .‬او‬
‫مانند یک مرشد کامل دارای مریدان حلته است و آنان را آماده میساازد‪ ،‬باا ایا‬
‫حال‪ ،‬او یک کار ویژه انجام میدهد‪ .‬اوتار میتواند حتا فردی را کاه در حلتاهی او‬
‫قرار ندارد و گرایشش به سوی خداوند (آسمانهای آگاهی) نچرخیده است به یک‬
‫سالک به خدا ‪ -‬رسیده درآورد؛ با یک وظیفهی ویژه‪ .‬اگر هوس کنم‪ ،‬ممک است‬
‫چند ت از پسران برگزیده در اشرام را در یک آن به شدناخت خداوناد برساانم و‬
‫سااپس آنااان را باارای وظیفااهی ویااژه فاارود آورم‪ .‬امااا باارای ای ا کااار‪ ،‬زمااان و‬
‫همچنی هوس آن باید فرا برسد‪ .‬کریشنا اوتار باود و او ‪ 17‬تا را کاه بیارون از‬
‫حلتهاش قرار داشتند به شناخت خداوناد رسااند و باه پاایی آورد‪ .‬ایا ‪ 17‬تا‬
‫سالکان به خدا ‪ -‬رسیدهی ارافی بودند‪ .‬ببینم چه کسی ای چیاز گرانبهاا را باه‬
‫دست میآورد! ای ها همه بستگی به عشق دارد‪ .‬بنابرای گریه و زاریهای جدایی‬
‫را کنار بگذارید و تنها یک کار انجام دهید؛ مرا دوست داشته باشید‪ .‬آنگاه م کار‬
‫ویژه ای انجام خواهم داد‪ ،‬نه تنها برای ‪ 17‬ت ‪ ،‬بلکه برای شمار زیادی‪ ،‬هر تعاداد‬
‫که دوست داشته باشم‪ .‬م آن توان و نیرو را دارم‪ .‬شکی در آن نیسات‪ .‬از ایا رو‬
‫عشق را پدید آورید و آن را افزایش دهید‪ .‬معنی عشق چیست؟ آن تنها یک معناا‬
‫دارد؛ اندیشیدن به م و نه هیچ چیز دیگر‪.‬‬
‫پرم اشرام‬ ‫‪436‬‬

‫بامداد روز بعد‪ ،‬کیتباد دستور باار دیگار از ناوسااری بارای دیادار از باباا آماد‪ .‬او‬
‫میخواست ‪ 51‬روپی پول بخشش کند اماا باه او گفتاه شاد کاه بخشاش ماالی‬
‫پذیرفته نمیشود اما شیرینی‪ ،‬پذیرفتنی اسات‪ .‬کیتبااد ‪ 5‬روز بعاد هنگاامی کاه‬
‫دوباره برگشت متداری شایرینی هدیاه آورد‪ .‬سایلو و ساداشایو ‪ 31‬دساامبر وارد‬
‫مهرآباد شدند‪ .‬غروب ‪ 30‬دسامبر‪ ،‬بابا برای مندلیها چنی آشکار نمود‪:‬‬
‫خواست و ارادهی م در ای زمان پیشرفت دادن پسرها و تبادیل آناان باه یاک‬
‫سالک است‪ .‬م بیشتر دلنگران پسرها هستم و همهی ای سختیهاا (مدرساهی‬
‫اشرام) در همی راستا است‪ .‬شما خواهید دید که چند ت از ای پساران‪ ،‬قادیس‬
‫(پیر) خواهند شد! زمان خیلی نزدیک است و پس از پایان کار‪ ،‬م آشکار خاواهم‬
‫ت کم‬
‫شد‪ .‬اما آن هوس باید بیاید و آمدن آن بسیار دشوار است‪ .‬اما به محاض رخ دادن‬
‫آن‪ ،‬همه چیز به طور خودکار انجام میپذیرد‪ .‬م خداوند را به برخی نشان خواهم‬
‫داد و برخی را خداوند خواهم ساخت! بخت پسرها به انادازه ای خاوب اسات کاه‬
‫نزدیک م آمدهاند‪ .‬یوگیهای بزرگ‪ ،‬سالیان دراز است کاه بارای دیادن و یکای‬
‫شدن با خداوند با صدای بلند پافشاری میکنند‪ .‬برخی برای ‪ 10‬سال روزه گرفته‪،‬‬
‫برخی بارای ‪ 20‬ساال‪ ،‬خاود را واروناه آویازان کارده اماا باازهم ما نازد آناان‬
‫نمیروم‪ .‬م به شما میگویم برخی از پسران مرا آن گونه که در حتیتات هساتم‬
‫خواهند دید‪ .‬بنابرای آنان را تشویق کنید که مرا بیشتر و بیشتر دوست بدارناد و‬
‫آن را ادامه دهند و شایستهی آن باشند‪.‬‬
‫خیلی زود پسران پرم اشرام شبانه روز شروع کردند به اشک ریخت ‪ ،‬برای بیارون‬
‫ریخت احساسهایی که بر آنان چیره شده و سبک کردن دلسوختگی که بر قلاب‬
‫شان سنگینی میکرد‪ .‬آنان ناگهان در مدرسه‪ ،‬هنگامی بازی و یا غذا خاوردن باه‬
‫گریه میافتادند‪ ،‬ای در حالی است که خودشان نیز نمیدانستند چارا گریاه سار‬
‫میدهند‪ .‬یکشنبه اول ژانویاهی ‪ ،1928‬پنجااه و دومای روز از روزهی مرشدد و‬
‫دوازدهمی روز از خلوت گزینیاش رقم خورد‪ .‬بابا در قسمت باالی اتاقک سردابه‬
‫نشسته بود و به افتخار جش زادروز مهرا (بنا بر سالنامهی زرتشاتیان) باه رساتم‬
‫‪437‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫اجازه داد که مهرا و دیگر بانوان مندلی را برای دارشان‪ ،‬ساعت ‪ 11‬بامداد‪ ،‬به باالی‬
‫تپه بیاورد‪ .‬ای در حاالی اسات کاه رساتم و شایری ماای نیاز آناان را همراهای‬
‫میکردند‪ .‬بانوان مندلی آرتی را به جا آوردند و سپس شیرینی را که رساتم آورده‬
‫بود بی همگان پخش کردند‪ .‬پس از چندی گروه دوم بانوان به بااالی تپاه آورده‬
‫شدند که در میان آنان‪ ،‬پیالمای و همسر بومانجی نیز به چشم میخوردند‪.‬‬
‫یک تابلو که نام مهرآباد با رنگ روی آن نوشته شده بود بعد از ظهر ندب گردید‬
‫(احتماال نزدیک دونی)‪ .‬پسران اجازه یافتناد کاه آن روز نزدیاک باباا باه مراقباه‬
‫بنشینند‪ .‬فضای مهرآباد چنان بود که حتا فرشتگان به ای بچههای کوچک رشک‬
‫میبردند‪ .‬پس از فرستادن درود بار باباا‪ ،‬پرنادگان در الناهی خاود آرام گرفتاه و‬
‫خورشید به زیر افق فرو رفت‪ .‬پسران در اشرام بودند و همه چیز ساکت و آرام بود‪.‬‬
‫به نظر میرسید بابا تنها به خاطر پسرها خلوت گزینی کرده بود‪ ،‬زیرا در آن لحظه‬
‫که نسیم عشق از ژرفای سرادبهاش شروع به وزش نمود آن را در بر گرفت و برای‬
‫نخستی بار در درازای عمر کوتاهشان‪ ،‬عشق خداوند را احسااس و مازهی شاراب‬
‫الهی را چشیدند! تمام پسران پرم اشرام با چنان صدای بلندی باهم نالاه و شایون‬
‫میکردند که صدای اشکشان از فاصلهی یک کیلومتری شنیده میشد‪ .‬ساکنی‬
‫مهرآبادِ پایی ‪ ،‬دوان دوان به باالی تپه رفتند و روساتاییان بارای وارسای صادای‬
‫گریههایی که شنیده میشد از راه رسیدند‪ .‬مندلیهاا و آموزگااران نهایات تاالش‬
‫خود را برای آرام ساخت و دلداری دادن به پسران به کاار گرفتناد اماا کااری از‬
‫دست آناان برنمایآماد‪ ،‬چاون در حتیتات مشاکلی وجاود نداشات‪ .‬آنچاه آناان‬
‫میشنیدند اشتیاق روح آنان برای خداوند باود کاه در کاالم نمایگنجیاد‪ .‬از دل‬
‫مرشد‪ ،‬شراب جاری گردیده و ای خود عشق بود که میگریست!‬
‫برای نیم ساعت‪ ،‬تتریبا تا حدود ‪ 7:30‬شب‪ ،‬فوران عشق در بچهها بااال گرفتاه و‬
‫ادامه داشت و تمامی تالشها برای ساکت و آرام نمودن آنان شکست خورد‪ .‬قلاب‬
‫پسرها با صدای بلند میگریست و میگفت‪« ،‬بابا! بابا! بابا»! و جز بابا چیزی بارای‬
‫آنان وجود نداشت‪ .‬رستم و غنی به ویژه فراخوانده شدند تا گواه بر صحنه باشاند‪.‬‬
‫پرم اشرام‬ ‫‪438‬‬

‫آنگاه بابا تمام پسران را به اتاقک سردابه صدا زد و با دیدن او‪ ،‬هق و هق گریههای‬
‫آنان متوق شد‪ .‬دوران ای برداشت را کرد‪« ،‬به نظر مایرساید‪ ،‬انگاار عشاق در‬
‫اشکهای آنان میسرود و با تماشای یار الهی‪ ،‬اشتیاقش برآورده شده بود»‪.‬‬
‫بابا در پیوند با فوران عشق برای بچههاا تورایح داد‪« ،‬ما از ایا حالات شاما‬
‫خشنودم و گریهی بیریای شما نشانگر عشق است اما هنگامی که به شما دستور‬
‫میدهم گریه نکنید باید فرمانبرداری کنید‪ .‬گریست شما به معنی عشق است اما‬
‫شما باید از دستورات نیز فرمانبرداری کیند‪ .‬عشق خاود را متوقا نکنیاد‪ ،‬آن را‬
‫افزایش دهید و از فرامی م پیاروی کنیاد‪ .‬در فرماانبرداری از ما ثابات قادم‬
‫باشید‪ ،‬هرقدر که در عشق م سیراب باشید‪ .‬اگر تمام روز گریه کنید‪ ،‬زیانی ندارد‬
‫ت کم‬
‫اما از دستوراتم پیروی کنید‪ .‬هنگامی که میگویم‪ ،‬بس است‪ ،‬بیدرنگ دست نگه‬
‫دارید‪ .‬آنانی که در عشق م تا واپیس نفس زندگی میکنناد‪ ،‬لطا و نظار مارا‬
‫دریافت خواهند کرد»‪ .‬آنگاه بابا برای پسران داستانهایی از رامتریت و ویوکاناندا و‬
‫عشتی که برای مرشد خود داشتند بازگو نمود‪ .‬یکی از پسران پرم اشارام باه ناام‬
‫واسانت ب کیمبونه ‪ 14 vasant b. kimbune‬ساله‪ ،‬سراسر روز گریاه سار داده باود‪.‬‬
‫بابا گفت اگر جلاو او را بگیرناد دیواناه مایشاود‪ .‬باباا تورایح داد کاه دارد کاار‬
‫میکند تا چند ت از پسرانی که از همه بیشتر یکدل و بایریاا هساتند را آمااده‬
‫سازد که «به آگاهی باال هل داده» شوند؛ یعنی با خداوند یکی گردند‪ .‬باباا چنای‬
‫نتیجهگیری کرد‪« ،‬مرشد کامل دارای نیروهای بیکران است و میتواناد فاردی را‬
‫در کسری از ثانیه به شناخت برساند»! روز بعد در ‪ 2‬ژانویه‪ ،‬در درازای ‪ 20‬دقیته‬
‫وقت تنفس در زمی بازی‪ ،‬دگربار گریهها از سر گرفته شد اما هنگامی کاه زناگ‬
‫رفت به کالس به صدا درآمد‪ ،‬همه چیز آرام گرفت‪ .‬پسارهاا سار کاالسهایشاان‬
‫رفتند و ساکت بودند‪ .‬گرچه عشق هنوز در قلب آنان مانند تندر مایغریاد و بارق‬
‫میزد اما توانستند احساسهای خود را به روشی مهار کنند‪ .‬برای دو تاا ساه روز‪،‬‬
‫عشق الهی با صدای بلند در بچهها گریست‪ .‬ایا عشاق حتاا بار باانوان و برخای‬
‫مندلیها اثر گذاشت و آن را نیز به گریه انداخت‪ .‬ساپس ایا گریاه ساردادنهاا‬
‫‪439‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫همچنان که ناگهان مانند آتشفشان فوران کرده بودند فروکش کرد‪ .‬هرچند برخی‬
‫از پسران دیده میشدند که گوشهای نشسته و خاموشانه اشک مایریزناد‪ .‬عشاق‪،‬‬
‫خاموشانه شروع به سرودن در قلاب پساران نماود و سرخوشای عشاق از طریاق‬
‫سکوت اشکهایشان خود را نشان داد‪.‬‬
‫‪ 4‬ژانویه‪ ،‬بابا دارشان دادن به پسران را آغازکرد و به مندلیها چنی بیان نماود‪،‬‬
‫«م برخی از پسران را به خاطر قلبشان برگزیده و برخی را باه خااطر هوششاان‪.‬‬
‫‪ 20‬ت از آنان یکدل و بیریا و وفادار هساتند و عشاق آناان روز باه روز افازایش‬
‫مییابد و مرا خشنود میسازد»‪ 6 .‬ژانویهی ‪ 12 ،1928‬ت سارباز هنادی از جلاو‬
‫مهرآباد قدم رو میرفتند و راهی ویساپور بودند‪ .‬آناان از باباا درخواسات دارشاان‬
‫کردند و بابا با مهربانی پذیرفت‪ .‬زال آناان را سااعت ‪ 7:45‬باماداد باه بااالی تپاه‬
‫راهنمایی کرد و سربازان با سالم نظامی به بابا درود فرستادند‪ .‬پس از راهی شادن‬
‫سربازان‪ ،‬بابا پسران را فراخواند و چنی آشکار نمود‪« ،‬ای نشانهی جناگ بزرگای‬
‫است که در آیندهی خیلی نزدیک بر پا خواهد شاد»‪ .‬باباا ساپس بارای زال پیاام‬
‫فرستاد که مدرسه را سااعت ‪ 11‬باماداد تعطیال کناد‪ .‬نایم سااعت بعاد بناا بار‬
‫درخواست بابا‪ ،‬او را به طور تشریفاتی‪ ،‬ابتدا توسط پسران و سپس مندلیها‪ ،‬حمام‬
‫کردند‪ .‬بابا دستور داد بیانیهای را به برادرش بهرام دیکته کرده بود خواناده شاود‪.‬‬
‫در آن بیانیه‪ ،‬بابا آشکار ساخته بود که ساعت ‪ 2‬بامداد یاک نشسات و کنفارانس‬
‫محرمانه از مرشدان کامل در اتاقک سردابهی او برگزار گردیده و در آنجا تدامیم‬
‫گرفته شده است که جنگ بزرگی خیلی زود آغاز گرد‪ .‬آمدن ناگهانی و سارزدهی‬
‫پرسنل ارتش در بامداد اشاره به همی موروع داشت‪ .‬بابا بیانیهاش را با تکرار ای‬
‫گفتار به پایان رساند‪ « ،‬جنگ بزرگی به زودی آغاز خواهد شد و هنگامی که آتش‬
‫آن دیوانهوار زبانه میکشد‪ ،‬م جلو خواهم آمد و به عناوان اوتاار آشاکار خاواهم‬
‫شد»‪ .‬سپس گزیدهای از بیانات بابا ماشی نویسی و برای پسران در ساال شاماره‬
‫‪( 2‬اتاق میانی تانک آب) توسط ویشنو‪ ،‬رائوصاحب و دستور به ترتیب به زبانهای‬
‫ماراتی‪ ،‬فارسی و گوجراتی خوانده شد‪ .‬بابا توریح داد‪« ،‬امروز بهتاری روز اسات‪،‬‬
‫پرم اشرام‬ ‫‪440‬‬

‫روزی که فعالیتهای کار جهانی م در ای دورهی اوتاری بنیاانگاذاری شاد‪ .‬از‬


‫ای رو م دستور دادم که مدرسه تعطیل شود و مراسم حماام متادس را باه جاا‬
‫آوردم و آن بیانیه را به بهرام دیکته کردم»‪ .‬بابا در بارهی آن نشست محرمانه برای‬
‫رستم و مندلیها چنی آشکار نمود‪« ،‬پیش از برگزاری نشست‪ ،‬م از گوساتاجی‬
‫و سپس از رامجو خواستم که ببینند آیا کسی در آن نزدیکای هسات‪ ،‬و باه آناان‬
‫هشدار دادم که مطمئ شوند هیچ کس نزدیک اتاقک سردابهی ما نیایاد‪ ،‬زیارا‬
‫هنگام برگزاری نشستِ مرشدان که با بدن لطی (انرژی) انجاام مایگیارد‪ ،‬اگار‬
‫کسی از ای اطراف گذر کند‪ ،‬میتواند آسیب ببیند‪ .‬پیران (قدیسان)‪ ،‬گهگاه بارای‬
‫نگهبانی‪ ،‬ببر نزد خود نگاه میدارند تا از محدودهی آنان محافظات کناد و کسای‬
‫ت کم‬
‫خطر نکند و وارد نشود‪ .‬تا یکشنبه ‪ 8‬ژانویاهی ‪ ،1928‬تاک تاک پساران در یاک‬
‫نتطهی خلوت تنهاا ماینشساتند و گریاه سار مایدادناد‪ .‬واساانت نزدیاک باباا‬
‫مینشست‪ ،‬سرش را روی پاهای بابا میگذاشات و مایگریسات‪ .‬شایری ماای‪،190‬‬
‫پیالمای و خورشید بزرگ برای دیدار از بابا آمده و دیدن بیرون ریخات و فاوران‬
‫عشق پسران‪ ،‬عمیتا بر آنان اثر گذاشته بود‪ .‬کیتباد نیز برای دیدار آمده بود و باباا‬
‫عشق او را ستود‪ .‬یک دیادار کننادهی دیگار کاه دو روز بعاد از راه رساید‪ ،‬نیلاو‪،‬‬
‫دانشجوی رشتهی پزشکی و دوست ویشنود بود‪ 8 .‬ژانویه‪ ،‬باباا ایا بیات شاعر را‬
‫سرود‪:‬‬
‫کسی که برای عشق گریه میکند‪ ،‬بهتری است‪.‬‬
‫کسی که برای هر چیز دیگر اشک میریزد‪ ،‬یک ژست است‪.‬‬
‫بعدا هنگامی که بابا برای پسران بیانات روحانی ایاراد ماینماود‪ ،‬از تشابیه کااخ‬
‫استفاده کرد‪:‬‬
‫فرض کنید کاخی وجود دارد و در آن یک پادشاه است‪ .‬کااخ یاک درب دارد‪ ،‬از‬
‫هیچ پنجرهای برخوردار نیست و روی ‪ 3‬ستون قرار دارد‪ .‬کاخ داری ‪ 7‬دیوار است‪:‬‬
‫دیوار اول از آه ‪ ،‬دیوار دوم از فلز روی‪ ،‬دیوار سوم از نتره‪ ،‬دیاوار چهاارم از طاال‪،‬‬
‫دیوار پنجم از سنگ‪ ،‬دیوار ششم از چوب و دیوار هفتم از مروارید‪ .‬جلو کااخ یاک‬
‫‪441‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫حیا وجود دارد با سه برکه‪ :‬اولی با آب پر شده‪ ،‬دومی با شیر و سومی با گاالب‪.‬‬
‫اندکی جلوتر از ای سه برکه یک راه وجود دارد و ‪ 7‬ببر از راه حفاظت مایکنناد‪.‬‬
‫در پایان راه باغی است پر از گلهای عطر آگی و خوشبو‪ .‬روی هر بخش از گلها‬
‫ی ک سایبان زده شده و روی سر هر سایبان یک مار چنبره زده است‪ .‬وقتی از بااغ‬
‫بیرون میآیید با صحرایی رو به رو هستید که باید آن را پشت سر بگذارید و پاس‬
‫از گذر از صحرا به یک رودخانه رو به رو میشوید که بایاد از آن نیاز بگذریاد‪ .‬آن‬
‫سوی رودخانه شهری است و اینجا پایان است؛ شما به آخر راه و هدف میرسید‪.‬‬
‫بابا چنی نتیجهگیری کرد‪« ،‬اگر شما ای نمونه را در کنیاد‪ ،‬تماام فلسافهی‬
‫ودانت را از لحاظ عتالنی برای شما روش خواهد شاد»‪ .‬اماا از آنجاایی کاه دیار‬
‫هنگام بود بابا دربارهی نمادهای آن چشم انداز طبیعی تورایحی ناداد‪ .‬نماادگریِ‬
‫ای تدویرهای تشبیهی به ترتیب زیر است‪ :‬کاخ‪ ،‬نماد آسمان هفتم؛ ساه ساتون‪،‬‬
‫نماد سه عالم (خاکی‪ ،‬انرژی و ذهنی)؛ هفت دیوار‪ ،‬نماد هفت آسمان؛ ساه برکاه‪،‬‬
‫نماد درجات گوناگون پا سازی و خالص ساخت آگاهی؛ هفت ببر‪ ،‬نماد بلعیدن‬
‫سانسکاراها؛ راه‪ ،‬نماد راه روحانی؛ گلها‪ ،‬نماد چاکراها؛ مارها‪ ،‬نماد نیروهاای مایاا؛‬
‫صحرا‪ ،‬نماد فنا (نیروان) یعنی هیچ چیز؛ رودخاناه‪ ،‬نماادِ فاصاله یاا شاکاف بای‬
‫آسمان ششم و هفتم؛ شهر‪ ،‬نماد مکانی کاه روح هاای باه خادا ‪ -‬رسایده در آن‬
‫سکنی دارند‪.‬‬
‫هر بامداد‪ ،‬بابا توریحات خاود را درباارهی آفارینش بارای پساران اداماه داد‪9 .‬‬
‫ژانویه‪ ،‬بابا به جای تشکیل کالس در وقت مترر ساعت ‪ 9‬باماداد‪ ،‬آن را زودتار در‬
‫ساعت ‪ 7:15‬برگزار کرد‪ .‬پس از آن که ‪ 15‬دقیتهی نخست کالس با گفتگاوهاای‬
‫کلی سپری شد‪ ،‬آنگاه بابا موروع را از آنجایی که روز قبل نیمه تماام گذاشاته از‬
‫سر گرفت اما پس از چند دقیته ناگهان دست نگه داشت و توریح داد در حاالتی‬
‫نیست که موروع را ادمه دهد و به طور اسرا آمیزی بیان نمود‪ « ،‬ارتبااطی باا آن‬
‫که در لندن است برقرار شده‪ ،‬آن که در راه است (بی آسمان چهارم و پانجم) و‬
‫دستورات به او داده میشود و نیاز به توجه ما دارد»‪ .‬آن روز گوپاال ساوامی در‬
‫پرم اشرام‬ ‫‪442‬‬

‫اتاقک انفرادیاش در سادا اشرام‪ ،‬بازهم نورهای خیره کنندهی بیشتر دیاد کاه‬
‫بعدا ادعا کرد او را تتریبا کور کرده بود‪ .‬او در حالت مسرت به سر میبرد و به طور‬
‫خودجوش نام بابا را با آواز سرمیداد‪ .‬یکی از شاگردان بزرگتر مهر اشرام باه ناام‬
‫عبداهلل پاکروان‪ ،‬تنها به دلیل ادامهی تحدیل در مدرسه نام نویسی کرده بود‪ .‬اماا‬
‫تماس با بابا در او به یک دگرگونی تمام دام زد و کارکرد مرشد رفتاه رفتاه بار‬
‫درون او اثرگذار گردید‪ .‬هنگامی که در سرنوشت عبداهلل نگاه آنی باه فار و شاکوه‬
‫خداوند رقم خورد‪ ،‬شراب عشق الهی در رگهای او شتابان به جریان افتاد و جهان‬
‫تخیلی پیش روی خود را نادیده گرفات‪ .‬بناا بار‬
‫یادداشت های چانجی‪« ،‬عبداهلل در چنان حالتی‬
‫ت کم‬
‫قرار داشت که اگر شِری مهربابا از فنجاان چاای‬
‫خود را به او نداده بود کاه بنوشاد‪ ،‬تاب و تااب‬
‫عشق در او فروکش نمیکرد»‪ 11 .‬ژانویه‪ ،‬بابا در‬
‫سراسر بعد از ظهر سرحال نبود‪ .‬در ایا میاان‪،‬‬
‫بواصاحب به شدت مورد سارزنش قارار گرفات‪.‬‬
‫هنگامی که بابا برای پسرها و مندلیها کاه روی‬
‫سکوی بیرون اتاقک سردابه نشسته بودند بیانات‬
‫روحانی ایراد مینماود‪ ،‬چنای آشاکار سااخت‪،‬‬
‫«آنانی را که شایسته ببینم‪ ،‬به سوی دلبر عشق‬
‫الهاای ماایکشاام و بااه آنااان اکساایر زناادگی را‬
‫پیشکش خواهم کرد‪ .‬بچهها‪ ،‬تنها حقیقت‪ ،‬واقعی است و همهی چیازهاای دیگار‬
‫پوچ و بیارزش است‪ .‬سخت بکوشید و پشتکار داشته باشید‪ .‬م از ناخالدایِ فلاز‬
‫وجود شما‪ ،‬طالی خالص میسازم»‪.‬‬
‫ناگهان عبداهلل برق نور شگفت آوری را دید که از پنجرهی اتاقک باباا باه بیارون‬
‫درخشید و او را از خود بیخود کرد و بیهوش روی زمی افتااد‪ .‬باا راهنماایی باباا‪،‬‬
‫عبداهلل را به بیمارستان منتتل کردند‪ .‬بابا کت خود را درآورد و گرچه هاوا بسایار‬
‫‪443‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫سرد بود اما قفسه سینهی بابا خیس عرق بود‪ .‬بابا همچنان که به طور درونی کاار‬
‫میکرد تا آگاهی عبداهلل را دگرگون سازد‪ ،‬به طور بیرونی عرق میریخت‪ .‬بابا بعدا‬
‫توریح داد که او داشت کار میکرد تا آگاهی عبداهلل را به آسمان ششم باال ببارد‪.‬‬
‫عبداهلل روی تخت بیمارستان استراحت میکرد و چشمان او خالی و بایجاان باه‬
‫نظر میرسیدند؛ او آگاهی عادیاش را از دست داده بود‪ .‬او باه راساتی خداوناد را‬
‫میدید و برای ‪ 4‬روز در ایا حالات واالی روحاانی باه سار بارد‪ .‬در روز ساوم از‬
‫دگرگونی حالت عبداهلل‪ ،‬یکی از پسران ایرانی دیگر به نام اسافندیار وصاالی بارای‬
‫دیدار از او به بیمارستان رفت‪ .‬وصالی پرسید‪« ،‬عبداهلل‪ ،‬مرا میشناسای»؟ عباداهلل‬
‫نیمه هوشیار‪ ،‬چشمانش را باز کرد و به آرامی پاسخ داد‪« ،‬بلاه»‪ .‬وصاالی پرساید‪،‬‬
‫«م کیستم»؟ عبداهلل‪« ،‬تو بابا هستی»‪ .‬کنار دست وصالی یک قوطی کبریت قرار‬
‫داشت‪ ،‬او یکی از چوب کبریتها را بیرون آورد و پایش روی او گرفات و پرساید‪،‬‬
‫«ای را میبینی؟ ای چیست»؟ عبداهلل پاسخ داد‪« ،‬ای باباا اسات»‪ .‬هار آنچاه از‬
‫عبداهلل پرسیده میشد‪ ،‬او تنها با یک واژه پاسخ میداد‪« ،‬بابا»‪ .‬او باباا را هماه جاا‬
‫می دید‪ .‬روز پنجم بابا دستور داد که عبداهلل را تنتیه کنند‪ .‬پس از آنجام ای کاار‪،‬‬
‫او رفته رفته‪ ،‬آگاهی از محیط خود را کم و بیش بازیافت‪ .‬در روز چهارم یا پانجم‪،‬‬
‫عبداهلل به تلخی و به طور کنترل نشده گریست‪ .‬دردی که اشاکهاای او را لبریاز‬
‫میساخت‪ ،‬وص ناشدنی است و آن را با هیچ رنج و دلسوختگیِ شناخته شده در‬
‫جهان نمیتوان متایسه نمود‪ .‬عبداهلل پس از دیدن خداوند شروع کارد باه پاایی‬
‫آمدن از آسمان نور و مسرت‪ .‬ذه او از آسمان ششم آگاهی‪ ،‬دگر بار وارد جهاان‬
‫زمخت خاکی میشد و ای تجربهی فرود‪ ،‬قلب او را ریاش ریاش مایکارد و او را‬
‫وامی داشت که به طور رقت آوری گریه سردهد‪ .‬بعدا‪ ،‬آشکار گردید که بابا بار آن‬
‫شده بود که عبداهلل به اگاهی عادی برگردد و خود او آن را رقم زده بود‪.‬‬
‫شنبه ‪ 14‬ژانویهی ‪ ،1928‬در جریان مراسم خواندن آرتی شامگاهی‪ ،‬آتش عشاق‬
‫بر پسری به نام راجارام چیره شد و او بیهاوش گردیاد‪ .‬اماا پاس از چناد سااعت‬
‫آگاهیاش به حالت عادی برگشت‪ .‬روز بعد‪ ،‬عبدالوهاب کالینگاد ناگهان باا صادای‬
‫پرم اشرام‬ ‫‪444‬‬

‫بلند به هق هق و گریه افتاد و از خوردن و آشامیدن سر باز زد‪ ،‬حتا از دستان بابا‪.‬‬
‫سه ت از پسران دیگر به نامهای راماجی‪ ،‬لوباجی و راجارام با التماس و البه از بابا‬
‫درخواست کردند که آنان را کنار خودش نگاه دارد‪ ،‬زیرا نمیتوانستند نبود مرشد‬
‫را تاب بیاورند‪ .‬بابا به خواهشهای پرهیزکارانه و پرالتماس آنان ت در داد و از ‪16‬‬
‫ژانویه آنان با بابا ماندند‪ .‬بابا در همی روز بیدول را از سِمت قبلایاش باه عناوان‬
‫مدیر پرم اشرام منتتل کرد و به عنوان رئیس پرم برگزید‪ .‬بابا به بیلی که در یکای‬
‫از اتاقهای در روی تپه سکنی داشت دستور داد که با خوردن تنها یک وعده غاذا‬
‫در ظهر‪ ،‬روزهی غذا بگیرد‪ 16 .‬ژانویه‪ ،‬موهان شاهانه یک گفتگوی خدوصی با بابا‬
‫داشت‪ .‬در همان روز‪ ،‬ناجامای زن سِیلُر ماما‬
‫ت کم‬
‫برای دیدار از بابا و همچنی پسرش دینشاا‬
‫که در مدرسه تحدیل میکارد باه مهرآبااد‬
‫آمد اما چون دیر رسایده باود‪ ،‬مجباور شاد‬
‫بادون دارشاان گارفت از باباا راهای شااود‪.‬‬
‫ساعت ‪ 5‬بامداد ‪ 17‬ژانویه‪ ،‬دستور ناگهان بر‬
‫پنجرهی اتاقک سردابهی بابا کوبید و مزاحم‬
‫بابا شد‪ .‬بابا معموال باا خادمتکارانش چناان‬
‫مترراتی بود که حتا صدای پای آنان گهگااه‬
‫موجب مزاحمت او میشد‪ ،‬با ایا حاال باه‬
‫دالیل خودش‪ ،‬رفتار دستور را تاب آورد‪ .‬ساعت ‪ 2‬بعاد از ظهار هنگاامی کاه باباا‬
‫سرگرم گفتگو با مندلیها و پسران بود‪ ،‬بیدول یک فنجان پر از برنج آورد و به بابا‬
‫گزارش داد‪« ،‬بابا به ای نگاه کنید‪ ،‬برنج ها درست پخته نشادهاناد‪ .‬ایا نموناهی‬
‫غذایی است که چاگان پخت میکند»‪ .‬بابا به دنبال چاگان فرستاد و از او پارس و‬
‫جو کرد‪« ،‬چرا برنج خام و نپخته است؟ آیا کمر به کشت پساران ما بساتهای؟‬
‫شرمنده نیستی؟ نمیخواهم کال موه ‪ kala mooh‬تو را (ناسازای هنادی باه معنای‬
‫چهرهی سیاه) ببینم! تو به انادازهی یاک درخات نارگیال دراز شادهای و فهام و‬
‫‪445‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫شعورت هم در حد همان درخت است»! بابا باه رساتم دساتور داد کاه باا چاوب‬
‫دستی چهار رربه به چاگان بزند‪ .‬پس از ان کاه رساتم تنبیاه را اجارا کارد‪ ،‬باباا‬
‫چاگان را بیشتر مورد سرزنش قرار داد‪« ،‬اینک از جلو چشمم دور شو‪ ،‬مانند یاک‬
‫مجسمه نایست»‪ .‬چاگان راهی شد و همگان گمان کردند که ای پایان ماجراسات‬
‫اما چنی نبود‪.‬‬
‫بابا اندکی بعد‪ ،‬چانجی و دو ت از مردان دیگر را به دنبال چاگان فرستاد تا او را‬
‫نزد بابا بیاورند‪ .‬آنان همه جا را گشتند اماا او را نیافتناد‪ .‬باباا بعادا باه تنادی باه‬
‫رائوصاحب و مهرجی گفت‪« ،‬چرا شما دونفر اینجا نشستهایاد؟ برویاد و چاگاان را‬
‫پیدا کنید»! آنان شروع به جستجوی او نمودند و سرانجام او را در اتاق انبار یافتند‬
‫که پنهان شده است‪ .‬او یک تیا در دست داشت و آماده باود کاه گلاوی خاود را‬
‫ببرد‪ .‬مهرجی و رائوصاحب شتابان به ساوی او دویدناد و سار بزنگااه دسات او را‬
‫گرفتند و سپس او را همراهی کردند و نزد باباا بردناد‪ .‬هنگاامی کاه مهرجای آن‬
‫صحنه را در اتاق انبار توصی کرد‪ ،‬بابا به نکوهش چاگاان پرداخات‪« ،‬تاو بایاد از‬
‫خودت شرمسار باشی‪ ،‬هنگامی که جانت را به م تسلیم کردهای‪ ،‬چه حتی داری‬
‫که آن را بگیری؟ زندگیات دیگر از آن تو نیست‪ .‬آن به م تعلق دارد! تو چه حق‬
‫داری آنچه از آن م است را نابود سازی»؟ رفتارت خجالات آور اسات‪ .‬ماردن باا‬
‫چنی روشی چه سودی دارد؟ مردم ترسو و بزدل ای چنی میمیرند‪ .‬دلیری‪ ،‬در‬
‫زیست هنگام مردن رقم میخورد؛ یعنای تااب آوردن تنبیهای کاه ما در نظار‬
‫ماایگیاارم»‪ .‬آنگاااه بابااا‪ ،‬چاگااان را بخشااید و در آغااوش گرفاات‪ .‬چاگااان اناادوه و‬
‫دلشکستگی خود را در گرمای آغوش مهرآمیز مرشد به دست فراموشای ساپرد و‬
‫وظیفههایش را با دلشادی از سر گرفت‪ ،‬با ای آگاهی کاه زنادگیاش باه راساتی‬
‫دیگر از آن خودش نیست‪ .‬ای رویداد یک سرمشق و درسی بود عینی بارای تاک‬
‫تک مندلیها‪ .‬بامداد روز بعد‪ ،‬بابا به طاور غیار معماول دیار از خاواب برخاسات‪،‬‬
‫نزدیک ساعت ‪ .7‬تمامی پسرها با شور و شوق چشم به راه دارشان گارفت از باباا‬
‫بودند‪ .‬سالمت بابا خوب نبود و بیشتر روز را در ساردابه گذراناد‪ .‬آن شاامگاه باباا‬
‫پرم اشرام‬ ‫‪446‬‬

‫برای پسرها «سخنرانی» نکرد و در حالی که موسایتی از صافحههاای گراماافون‬


‫پخش میشد‪ ،‬بابا در کنار آنان نشست‪ .‬اندکی زودتر در آن روز‪ ،‬دستور هنگام باال‬
‫آمدن از تپه غش کرد و بیهاوش روی زمای افتااد‪ .‬او را باا اتااق بردناد و سایدو‬
‫مسئول مراقبت از او شد‪ .‬هنگامی که حال دستور بهتر شد‪ ،‬او را نزد بابا به اتاقاک‬
‫سردابه آوردند و بابا دربارهی مدرسه با او گفتگو کرد و یک ایده و اندیشهی جدید‬
‫را اعالم نمود‪ .‬بابا گفت که چند ت از بچههاای غربای بایاد در مدرساه پذیرفتاه‬
‫شوند‪ .‬آنگاه به دستور فرمان داد که راهی انگلستان شاود و تنای چناد از پساران‬
‫انگلیسی را برای اقامت در مهر اشرام با خود بیاورد‪ .‬دستور با عزمای اساتوار آن را‬
‫رد کرد و پاسخ داد ‪«،‬م میخواهم نزد شما باشم‪ ،‬بابا‪ .‬م شما را حتا برای یاک‬
‫ت کم‬
‫لحظه تر نخواهم کرد‪ .‬م ترجیح میدهم بمیرم تا آن که از شما دور شوم»‪ .‬بابا‬
‫سپس رستم را برای ای ماموریت برگزید‪.‬‬
‫شدت تجربههای درونی ‪ 4‬مردی که در سادا اشرام بودناد و اکناون ‪ 2‬مااه از‬
‫گوشه نشینی آنان میگذشت پیوسته رو به افزایش بود‪ .‬جمعه ‪ 20‬ژانویاه ‪،1928‬‬
‫مانکار با دیدن پرتو نوری درخشنده و باراق در اتاقاک انفارادیاش حیارت زده و‬
‫مدهوش شد و در حالت نیمه مبهوت اتاقکش را تر کرد و راهی اتاقاک ساردابه‬
‫شد و بیهوش بر پاهای او افتاد‪ .‬ای در حالی است که بابا درست چند لحظه پیش‬
‫به بیرون از سردابه قدم گذاشته بود‪ .‬پس از آن که مانکار به هوش آماد‪ ،‬باباا از او‬
‫پرسید چرا اتاقکش را تر کرده است؟ مانکار اعالم کارد‪« ،‬مرشدد‪ ،‬شانیدم کاه‬
‫صدایم میزنید»! بابا به او دستور داد که به اتاقک انفرادیاش برگاردد و در هایچ‬
‫شرایطی آن را تر نکند‪ .‬چهار روز بعد‪ ،‬شانکارنات از اتاقکش ناگهان بیرون آمد و‬
‫با سرگشتگی شروع کرد به ای طرف و آن طرف رفت و با صدای بلند ناام باباا را‬
‫فریاد میزد‪ .‬مهربان پور نیز در ای دوران بسیار تحت تااثیر قارار گرفتاه و بارهاا‬
‫میگریست و پیوسته نام بابا را فریاد میزد‪ .‬تجربههای درونی پرقادرت و سانگی‬
‫مانکار و گوپال سوامی ادامه یافت و آنان را از الوهیت بابا متتاعاد سااخت‪ .‬مانکاار‬
‫نیز نوری را در اتاقک تاریکش تجربه نموده و ادعا میکرد که مایتوانساته باا آن‬
‫‪447‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫کتاب بخواند‪ .‬هنگامی که ای موروع را برای بابا تعری کردند او خوشنودی خود‬
‫را ابراز نمود اما برای مندلیها توریح داد‪« ،‬ای روحانیت نیسات‪ .‬چنای پدیاده‪-‬‬
‫هایی تنها وسیلههایی برای جلب و کشیدن رهرو به سوی راه هستند‪ .‬فارد نبایاد‬
‫فریب بخورد و در دام افتد‪ .‬در حالات ایا سرخوشای و افساون خطار در کمای‬
‫است»‪.‬‬
‫گروه بانوان مندلی همواره از مردها جدا بودند‪ .‬در ای روزگار از خلوتگزینی بابا‬
‫که او پیوسته در باالی تپه بود و از بانوان مندلی در مهرآباد پایی دیدن نمیکرد‪،‬‬
‫مهرا‪ ،‬ناجا و خورشید کوچک‪ ،‬اندیشه کردند که چگونه میتوانند توجاه باباا را باه‬
‫سوی خود جلب کنند‪ .‬آنان شروع کردند به درست کردن حلتههایی از گالهاای‬
‫صورتی و زرد برای بابا و آنها را توسط کیخسارو ماساا (پادر خورشاید) بارای او‬
‫میفرستادند‪ .‬آنان ای کاار را شاامگاهان انجاام مایدادناد‪ ،‬چاون در درازای روز‬
‫سرگرم کارهای روزمرهی خود بودند که در بر گیرندهی پخت و پز برای چند صاد‬
‫ت در مهرآباد و ‪ 170‬ت از پساران در اشارام باود‪ .‬روزی باباا از کیخسارو ماساا‬
‫پرسید بانوان چه ساعتی خوابیدند؟ ماسا پاسخ داد‪ ،‬نیمه شب‪ ،‬چون بیادار بودناد‬
‫تا حلتههای گل را درست کنند‪ .‬بابا برای آنان پیام فرستاد که حلتاههاای گال را‬
‫درست نکنند و در عوض زود بخوابند‪ .‬کیخسرو ماسا بابا را از سالمت بانوان باخبر‬
‫میساخت‪ ،‬ای در حالی است که بابا همیشه و حتما از حال و سالمت آنان جویاا‬
‫میشد‪ .‬گرچه در خلوت‪ ،‬اما مرشد بانوان مندلی را در حد و مرز فرامی خود نگه‬
‫داشته بود و آنان نیز مانناد ماردان‪ ،‬آزادی انتخااب نداشاتند‪ .‬ماردان دسات کام‬
‫میتوانستند برای کار به باالی تپه بروند اما بانوان دستور داشتند که از محوطاهی‬
‫سکونت خود در ساختمان حمام که با حدیر خیزران محداور شاده باود بیارون‬
‫نروند‪ .‬افزون بر ای حالتِ در قفس بودن اکید‪ ،‬مهرا اجازه نداشات کاه بخواناد یاا‬
‫بنویسد‪ .‬با ای حال‪ ،‬او حتا در ای شرایط ساخت و محادود‪ ،‬رراایت خاود را در‬
‫خشنود ساخت لرد و خداوندگار محباوبش ماییافات‪ 23 .‬ژانویاه‪ ،‬باباا دسات از‬
‫نوشیدن قهوه و چای کشید و ‪ 28‬روز بعد را تنها روزهی آب گرم و چای کم رنگ‬
‫پرم اشرام‬ ‫‪448‬‬

‫گرفت که مهرا آنها را در فالکس تهیه میکرد و توسط پسری به نام الهاو بارای‬
‫بابا میفرستاد‪ .‬بابا اکنون برای بیش از دو ماه روزه گرفته بود‪ .‬چناد روز پایش در‬
‫‪ 19‬ژانویه‪ ،‬رائو صاحب و چند ت از پسران به اتاقک سردابه فراخوانده شده بودند‪.‬‬
‫رائو صاحب چند بیت از اشعار شمس تبریز را با صدای بلند به فارسی خواند و آن‬
‫روز‪ ،‬عبداهلل‪ ،‬راجارام و لوباجی بیهوش شدند‪ .‬واسانت نیز پیوسته گریاه مایکارد‪.‬‬
‫دربارهی واسانت بابا توریح داد م او را در آینده یک کماال (پسار فاوق العااده)‬
‫میسازم‪ .‬هنگامی که بابا پسران را برای یک سااعت رواناه نماود تاا باا دساتور و‬
‫دیگران گفتگو کند‪ ،‬عبداهلل بسیار پریشان و ناراحت بود‪ .‬او حتا نیمه شب از خواب‬
‫برخاست و با سرگشتگی‬
‫ت کم‬
‫شروع کرد به ای ساو و‬
‫آن سو پرسهزدن بیخبر‬
‫از آن که چه میکند‪ .‬باا‬
‫توجه به حالت حساس و‬
‫شاااکنندهی فیزیکااای‬
‫پسااران‪ ،‬بابااا دسااتورات‬
‫اکیااد خااود را در مااورد‬
‫سااخ نگفاات و دساات‬
‫نزدن به آنان تکرار کرد‪.‬‬
‫‪ 21‬ژانویه‪ ،‬بابا‪ ،‬عبداهلل را چوتا (کوچک) بابا‪ ،‬نام نهاد‪ .‬بابا به ویژه نگران چوتا باباا‬
‫و راجارام بود که تجربههای شگفتآور درونی داشتند‪ 23 .‬ژانویه‪ ،‬راجارام تمام روز‬
‫را در بیمارستان سپری کرد ای در حالی است که چوتا بابا را از ساعت ‪ 2:30‬تا ‪4‬‬
‫بعااد از ظهاار ناازد بابااا آوردنااد‪ .‬سااپس غااروب‪ ،‬هااردو پساار را باارای قاادم زدن و‬
‫هواخوری به بیرون بردند‪ .‬در آن روز هنگامی که پندو به راجام کمک می کرد که‬
‫به توالت برود از او پرسید‪« ،‬مرا مایشناسای»؟ راجاارام پاساخ داد‪« ،‬ناه»؟ پنادو‬
‫پرسید‪« ،‬چه میبینی»؟ راجارام‪« ،‬بابا»‪.‬‬
‫‪449‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫در آن روزگااار کااه چوتااا بابااا و دیگااران در آن حالاات واال قاارار داشااتند‪ ،‬یااک‬
‫برنامهی موسیتی تدار دیده شده بود اما بابا ان را للو کرد و دل نگرانی خاود را‬
‫چنی ابراز داشت که اگر چوتا بابا در ای حالات کناونی گریاه ساردهد‪ ،‬نخواهاد‬
‫توانست جلو خود را بگیرد و در نتیجه ممک است حتا جان بساپارد‪ 24 .‬ژانویاه‪،‬‬
‫بابا دستور داد که راجارام و چوتا بابا را تنتیه کنند‪ .‬ساعت ‪ 11‬بامداد‪ ،‬رائو صاحب‬
‫را فراخواند تا در درمانگاه به آنان رسیدگی کند‪ .‬همچنان کاه چوتاا باباا را تنتیاه‬
‫میکردند‪ ،‬با صدای بلند شروع کرد به گریاه و زاری‪« ،‬آه‪ ،‬ایا دیگار چاه کااری‬
‫است؟ ای را نمیخواهم‪ .‬م ای جهان و تمامی ای چیزها را نمیخواهم‪ .‬آه‪ ،‬باه‬
‫خاطر خدا بگذارید م در حالت عاالی مسارت خاود باشام! ما ایا چیازهاا را‬
‫نمیخواهم! چرا آنان بی م و بابا میآیند؟ چرا آنان تاوان بیناایی مارا از باباای‬
‫محبوبم از بی مایبرناد؟ ایا وساایل را از ما دور کنیاد‪ ،‬ما ایا چیزهاا را‬
‫نمیخواهم! خدایا»! در جریان ای کار‪ ،‬بابا برای پندو توریح داد که چوتا باباا باه‬
‫آگاهی خاکی‪ ،‬پایی آورده میشود‪ .‬چانجی گریه و زاری چوتا بابا را چنی توصی‬
‫کرد‪« ،‬مانند بچهای که اسباب بازی دلخاواهش را از او گرفتاه باشند‪...‬اشاکهاای‬
‫اندوه و دلسوختگی واقعی که هنگام از دست دادن چیازی بسایار گرامای ریختاه‬
‫میشوند»‪ .‬رائو صاحب از دیدن اشکهای چوتا بابا شگفت زده شده و هنگامی که‬
‫آن را برای بابا بازگو نمود‪ ،‬بابا دوباره سخنانش را تکرار کارد‪« ،‬او نمایخواهاد باه‬
‫عالم خاکی بازگردد‪ ،‬حتا اگر به معنی ای باشد کاه بادنش را رهاا کناد‪ .‬بارای او‬
‫توریح دهید که نباید از هیچ چیز بترسد‪ .‬بگویید که شِری به همه چیز رسیدگی‬
‫خواهد کرد‪ .‬همه چیز درست خواهد شد»‪ .‬بابا به رائو صاحب دستور داد که چوتاا‬
‫بابا و راجارام را ‪ 15‬دقیته برای قدم زنی ببرد‪ .‬آنگاه برای مندلیها توریح داد‪:‬‬
‫گریست عبداهلل به دلیل فرود آمدن او از عالم ذهنی به عالم خاکی اسات‪ .‬او باه‬
‫طور کامل از آن حالت بهرهمند و خوش است‪ .‬او هرگز نمیخواهد که از آن حالت‬
‫بیرون آید حتا به بهای قربانی کردن بدن خاکیاش که کمتری آگاهی از آن دارد‪.‬‬
‫در ای مرحله‪ ،‬بدن او چنان حساس و شکننده است که تاب هیچ فشار بیشتری را‬
‫پرم اشرام‬ ‫‪450‬‬

‫ندارد‪ .‬کوچکتری شو و تکان میتواند به مرگ او دام بزند‪ .‬با ای فرایند پا‬
‫کردن رودههای او‪ ،‬م تالش میکنم که او را به عالم خاکی پایی بیااورم‪ .‬اماا او‬
‫نمیخواهد که آن خوشی و مسرت‪ ،‬پایان یابد و از ای رو میگرید‪ .‬حالات کناونی‬
‫عبداهلل مانند یک پیر یا قادیس آسامان ششام اسات‪ .‬او اکناون مارا در همگاان‬
‫میبیند‪ .‬گرچه ای دستاوردی کوچک نیست اما تمام آن چیزی نیست که باید به‬
‫آن دست یافت‪ .‬آخری و مهمتری گام هنوز باقی مانده است‪ .‬او با خداوناد یکای‬
‫نیست؛ یعنی به شناخت نرسیده است‪ .‬ای شناخت خداوند را نمیتوان باه هایچ‬
‫کس جز مریدان حلته بخشید‪ ،‬مگر در دورانهای اوتاری که چند ت افراد ارافی‬
‫برای خدا ‪ -‬رسیدهگی برگزیده میشوند‪ .‬م در نظر دارم که دو یا سه فرد ارافی‬
‫ت کم‬
‫را برای خدا ‪ -‬رسیدهگی آماده سازم‪ .‬م بر آن هستم که به ‪ 20‬تا ‪ 30‬ت بینایی‬
‫ببخشم و آنان را به پیر یا قدیس تبدیل نمایم‪ .‬اما خدا ‪ -‬رسیدهگی را تنها به چند‬
‫ت پیشکش میکنم‪ ،‬و عبداهلل یکی از آن افراد اسات‪ .‬گرچاه او اکناون بیناایی از‬
‫خداوند را دارد اما به دالیل معینی او نمیتواند بیدرنگ خدا رسیده شود‪ .‬نخسات‬
‫تاب آوردن بار و فشار حالت شناخت برای بدن او که پیش از ای از پای درآمده و‬
‫تضعی شده و از دو تا سه ماه پیش در معرض خطر بوده اسات‪ ،‬بسایار شادید و‬
‫سنگی خواهد بود‪ .‬بدن او ممک است با کوچکتری شو و تکاان هار آن فارو‬
‫ریزد‪ .‬با سختی فراوان او از عالم ذهنی به کالبد خااکی پاایی آورده شاده اسات‪،‬‬
‫همچنان که از نشانههای بیرونی ‪ 5‬تا ‪ 6‬روز گذشته به خوبی باخبر هستید‪ .‬دلیال‬
‫مهمتر دیگر و دشواری که در پایی آوردن فرد پس از خدا ‪ -‬رسیدهگای دخالات‬
‫دارد ای است کاه فارد را وادار کنیاد کاه آگااهی کامال عاادی را بازیاباد‪ .‬ایا‬
‫سختتری و دشوار تری کار است‪ .‬مجذوب ها را به آسانی میتاوان سااخت اماا‬
‫سالکان به خدا رسیده و مرشدان کامل بسیار دشوار است‪ .‬عبداهلل و دو تا دیگار‬
‫برای خدا ‪ -‬رسیدهگی در «رزرو» نگاه داشته شدهاند تا همزمان با مریدان حلته به‬
‫پایی آورده شوند‪ .‬زیرا هنگامی که هل بزرگ را رو به جلو به سوی در نهایی و‬
‫شناخت و سپس رو به عتب برای پایی آوردن آنان انجام میدهم‪ ،‬ای دو یا ساه‬
‫‪451‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫ت افراد ارافی نیز به درون و بیرون هل داده خواهند شد‪ .‬در ای میاان‪ ،‬عباداهلل‬
‫ممک است با دستیابی به بیندایی ممکا اسات آرام و آساوده باشاد‪ .‬در حالات‬
‫کنونیاش او حتا شایستهی پرستش است‪ .‬او شایستگی دارد که یوگیها بتوانند او‬
‫را بپرستند و برپاهایش بیفتند و سود فراوانی از آن خود سازند‪ ،‬بدون آن که زیانی‬
‫به او برسد‪ ،‬زیرا او اکنون از تمامی بندها آزاد شده اسات‪ .‬اگار او کالبادش را رهاا‬
‫کند‪ ،‬او در م خواهد بود‪ ،‬یعنی آزاد از چرخههای زایش و مرگ‪ .‬چنانچه او جاان‬
‫سالم به در ببرد‪ ،‬به شناخت خداوند خواهد رسید و به عناوان نماینادهی ویاژهی‬
‫م در عربستان‪ ،‬سرمایهی بزرگی برای جامعهی اسالمیاش خواهد بود‪.191‬‬
‫راجارام در حالت بسیار پایی تری از عبداهلل قرار دارد و گرچه او مارا در همگاان‬
‫میبیند اما در ای حالت باقی خواهند ماند اما قرار نیست که او به خدا ‪ -‬رسایده‬
‫شود‪ .‬اکنون در میان ای پیرانی که آماده خواهم نمود دو یا سه ت باه شدناخت‬
‫خواهند رسید و در زمان آماده سازی مریدان حلته به پایی آورده خواهند شاد و‬
‫وظیفهی ویژهی سخنرانی برای جهانیان را به عهده خواهند گرفت‪ .‬آنان مریادان‬
‫حلته نخواهند داشت و نمیتوانند به هیچ شخدی نیارو بدهناد و حتاا باه کسای‬
‫آسیب برسانند‪ .‬تنها سودی که مردم میتوانند از آناان ببرناد‪ ،‬دارشاان گارفت و‬
‫شنیدن سخنرانیهای آنان است‪ .‬آنان خدارسیدگانی از گونهی سالک خواهند بود‬
‫و از ای رو آگاه میباشند‪ .‬مجذوبها گرچه به خدا ‪ -‬رسیده هستند اما چون ناآگاه‬
‫از جهان و آفرینش هستند کمک اندکی از دست آنان برمیآیاد کاه بارای ماردم‬
‫انجام دهند‪ .‬مردم تنها میتوانند با خدمت به آنان سود ببرند‪ ،‬زیرا مجذوبهاا باه‬
‫خدا ‪ -‬رسیده هستند‪ .‬مریدان حلته پس از آن که به شناخت رسیدند و به پاایی‬
‫آورده شدند وظیفههای ویژهی درونی و بیرونی به عهده خواهند گرفت‪ .‬آنان تنهاا‬
‫میتوانند توجه افراد را به سوی آسمانها بچرخانند اماا نمایتوانناد کسای را باه‬
‫شناخت خداوند برسانند‪ .‬مردم جهان میتوانند از همنشینی‪ ،‬بیانات و تبر هاای‬
‫آنان سود ببرند‪ .‬آنان همچنی میتوانند در نشستهای محرمانهی مرشدان کامل‬
‫شرکت کنند‪ .‬جز مرشدان کامل هیچ کس دیگار مریادان حلتاه نادارد‪ .‬باه طاور‬
‫پرم اشرام‬ ‫‪452‬‬

‫فشرده باید گفت که راجارام و عبداهلل‪ ،‬بینایی الهی را دریافت کردند و بادنهاای‬
‫خاکی آنان در ظرف دو تا سه مااه آیناده در معارض خطار قارار دارد و بایاد باا‬
‫حساسیت محافظت شود‪ .‬کوچکتری شو ناشی از شور و هیجان ممکا اسات‬
‫زندگیشان را به خطر اندازد و حتا میتواند به فلج شدن آنان دام بزناد‪ .‬یکای از‬
‫دلیلهایی که وظیفهی ما مرشدان را در پایی آوردن فردی از آسمانهای بااالتر‬
‫آگاهی قرار دارد با مشکل رو به رو میسازد ای است که هنگام چرخیدن بیناایی‬
‫چشم به سمت درون‪ ،‬فشار خون در بدن انسان که معموال به سمت پایی جریان‬
‫دارد باید معکوس شده و به سمت باال بچرخد‪ .‬هنگام پایی آوردن شخدی از عالم‬
‫انرژی به عالم خاکی‪ ،‬به دلیل متاومتهاای ویاژهای کاه وجاود دارد بایاد بسایار‬
‫ت کم‬
‫مراقب بود‪ ،‬زیرا روح آرزو ندارد از آگاهی باالتر خود به آگاهی پایی خااکی فارود‬
‫آید‪ ،‬همچنان که در مورد عبداهلل و راجارام اکنون تجربه شد‪ ،‬آنگاه در جریان ای‬
‫متاومت و کشمکش‪ ،‬کالبد یا قالب خاکی هر آن ممک است به دور افکنده شود‪.‬‬
‫چوتا بابا از ساعت ‪ 2‬تا ‪ 4:30‬بعد از ظهر کنار بابا ماند و پس از ان به نظر رساید‬
‫که اندکی بیشتر حالت عادی دارد‪ .‬مادر و برادر اردشیر وارد مهرآباد شادند و از او‬
‫خواستند که با آنان راهی پونا شود‪ .‬اردشیر با سرساختی نپاذیرفت اماا باباا باه او‬
‫گفت که موروع را در پونا حل و فدل کرده و بازگردد و او ای کار را سه روز بعد‬
‫انجام داد‪ 25 .‬ژانویه‪ ،‬بابا به چوتا بابا و راجارام کفنیهای سفید داد که بپوشاند و‬
‫جایی برای آنان در اتاقک سردابه در نظر گرفت‪ .‬ای در حالی که جایگاه بابا با یک‬
‫پرده از آنان جدا شده بود‪ .‬چوتا بابا اکنون اجازه داشت که آنجاا بخواباد؛ لطا و‬
‫افتخار ویژه و کمیابی که تنها به او پیشکش شده بود‪ .‬حتا گوساتاجی نیاز اجاازه‬
‫نیافته بود که ای چنی نزدیک به مرشد بخوابد‪ .‬او همیشه بیرون اتاقی خوابیاده‬
‫بود که بابا از آن استفاده میکرد‪ .‬چوتا بابا اکناون شالوار نخای و مالفاهی باباا را‬
‫دریافت کرده و آنها را مانند شال به دور سرش میبست‪ .‬چوتا بابا شبانه روز کنار‬
‫بابا در سردابه مینشست‪ .‬بعدا راجارام و لوباجی نیز اجازه یافتند که روزها کنار بابا‬
‫در سردابه بنشینند‪ .‬دستورات اکید صادر شده بود که هیچ کس جز رائو صااحب‪،‬‬
‫‪453‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫به عنوان خدمتکار‪ ،‬اجازهی ورود به محوطهی جدید را ندارد‪ .‬ای در حاالی اسات‬
‫که بهرام‪ ،‬پندو و بواصاحب تنها زمانی که برای یک کار ویژه فراخوانده میشادند‪،‬‬
‫اجازهی ورود داشتند‪ .‬ساعت ‪ 9:30‬بامداد ‪ 25‬ژانویه‪ ،‬پاس از آن کاه از چوتاا باباا‬
‫پرسیده شد که آیا میتواند لوح الفبای متوایی بابا را بخواند‪ ،‬پاسخ داد‪« ،‬بله»‪.‬‬
‫بابا از او پرسید‪ « ،‬آیا هنگام خواندن لوح الفبا مرا میبینی»؟ عباداهلل پاساخ داد‪،‬‬
‫«بله‪ .‬با ای چشمان فیزیکی م چیزهای دیگر را میبینم اما هامزماان باا چشام‬
‫درونی (سوم) شما را نیز میبینم‪ .‬حتا هنگامی که کسانی را میبینم و او را فالنای‬
‫تشخیص میدهم‪ ،‬میتوانم شما را همزمان در او ببیانم‪ .‬ما پیوساته شاما را در‬
‫همه چیز میبینم‪ ،‬حتا هنگام خواب‪ .‬چندی شب نتوانستم بودم بخوابم اما دیشب‬
‫هنگامی که خوابیدم حتا با چشمان بسته توانستم شما را ببینم‪.‬‬
‫بابا پرسید‪« ،‬آیا هیچ آرزویی داری؟ هیچ اندیشهای»؟ عبداهلل‪« ،‬نه‪ ،‬به هیچ وجه‪.‬‬
‫تنها‪ ،‬همیشه دیدن شما»!‬
‫راجارام نیز بابا را پیوسته میدید اما نمیتوانست هیچ کاس را بشناساد‪ .‬پنادو از‬
‫راجارام پرسید آیا میداند او کیست؟ راجارام پاسخ داد «بابا» و پندو را در آغاوش‬
‫گرفت‪ .‬راجا رام حتا هنگامی که با بابا بود پاهای او را میگرفت و برای ‪ 15‬دقیتاه‬
‫یکسره میگریست‪ .‬بورکر برای دیدار هفتگی معمول خود آماده باود و باا دیادن‬
‫حالت آن دو پسر شگفت زده شد‪ .‬بواصاحب و رائوصاحب هردو به چوتا بابا کرنش‬
‫کردند اما تعجب آور بود که بابا ناخشنود نشد‪ ،‬با ای حال‪ ،‬به آنان گفت که دیگار‬
‫تکرار نکنند‪ .‬روز بعد‪ ،‬بابا به بواصاحب و رائوصاحب دستور داد که بهتری پسارانی‬
‫را که خوش رفتار و گرایشات روحانی داشتند و عشق واقعی برای باباا نشاان داده‬
‫بودند برگزینند‪ .‬نام ‪ 20‬ت از پسران نوشته و تدمیم گرفته شد کاه آناان باا باباا‬
‫بمانند اما دیگران میبایست حتما و باه طاور مانظم باه مدرساه بروناد و بناا بار‬
‫برنامهی زمانبندی سر کالسهای درس حارر باشاند‪ ،‬باازی کنناد و باه مراقباه‬
‫بنشینند‪ .‬آنان میبایسات همچاون گذشاته باا ساعی و پشاتکار درس بخوانناد و‬
‫کسانی که کوتاهی میکردند مجازات میشدند‪ .‬بابا تعیی کرد کاه ‪ 20‬تا پسار‬
‫پرم اشرام‬ ‫‪454‬‬

‫برگزیده به طور جداگانه و در ساختمان سال شامارهی ‪ 3‬تاناک آب اساکان داده‬


‫شوند‪ .‬آنان اجازه داشتند که برای ساعت معینی در روز کنار باباا باشاند‪ .‬چنانکاه‬
‫دیده شد‪ ،‬از مندلیها تنها رائوصاحب اجازه داشت که همراه با ایا گاروه پساران‬
‫نزدیک بابا در سردابه بنشیند‪ .‬بابا خشانودی خاود را از خادمت رائوصااحب اباراز‬
‫داشت و به او دستور داد که مانند قبل بیرون سردابه نماند‪ ،‬بلکه کناار باباا‪ ،‬چوتاا‬
‫بابا‪ ،‬راجارام و لوباجی در سردابه بماند‪ .‬در یک برهه‪ ،‬راجارام شروع کرد باه دیادن‬
‫شکل فیزیکی بابا در همه جا و به حالت شور و از خاود بیخاودی درآماد‪ .‬در ایا‬
‫میان‪ ،‬واسانت نیز شروع کرد به گریه و زاری برای روزهای پیاپی و تنها باباا مای‪-‬‬
‫توانست به او دلداری دهد‪ .‬از ‪ 26‬ژانویه‪ ،‬اسفندیار وصالی و یک پسر ایرانای دیگار‬
‫ت کم‬
‫نیز اجازه یافتند که کنار بابا در اتاقک سردابه بنشینند‪ .‬بابا درباارهی آناان چنای‬
‫بیان نمود‪« ،‬هردوی آنان عاشتانی برگزیده هساتند‪ .‬اسافندیار نخساتی فارد در‬
‫مدرسه است که «بیرون آید» و راه را به دیگران نشان دهد و ای امتیاز به حساب‬
‫او گذاشته میشود»‪.‬‬
‫پس از برگزاری آرتی شامگاهی در ‪ 26‬ژانویه‪ ،‬باباا بارای رساتم و تنای چناد از‬
‫مندلیهای دیگر دربارهی حالت فنا و بتاا تورایح داد‪ 27 .‬ژانویاهی ‪ ،1928‬یاک‬
‫زرتشتی به نام کیخسرو جمشیدجی پلیدر ‪ 29 ،Pleader‬ساله برای نخستی بار به‬
‫دیدار بابا آمد‪ .‬او زندگینامهی اوپاسنی ماراهارج را خوانده و بسیا تحت تااثیر قارار‬
‫گرفته و در پی آن به دیدار اوپاسنی ماهاراج‪ ،‬نارایان ماهاراج و باباجان رفته بود‪ .‬او‬
‫که بعدا با نام پلیدر معروف شد‪ ،‬در آن روزگاار ازدواج نکارده و در یاک باناک در‬
‫بمبئی کار میکرد‪ .‬او آشکارا آرزوی خود را برای ماندن در مهرآباد بیان نمود‪ .‬اماا‬
‫بابا درخواست پلیدر را نپذیرفت و او را روانه کرد‪ .‬پندو ساعت ‪ 2‬بعد از ظهر بابا را‬
‫حمام کرد‪ .‬بابا یک ساعت بعد‪ ،‬رستم‪ ،‬پادری و چانجی را به ساردابه فراخواناد‪ .‬او‬
‫آنان را همراه با رائوصاحب و بواصاحب در اتاقک خود پذیرفت و با آنان گفتگاویی‬
‫خدوصی داشت‪ .‬چوتا بابا کنار مرشد نشسته بود‪ .‬بابا ناگهان باا دیکتاه کاردن از‬
‫روی لوح الفبا شروع به پرسش از او نمود‪ .‬ای پرسشها روز بعد نیز ادامه یافت‪:‬‬
‫‪455‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫بابا پرسید‪« ،‬آیا ذه داری»؟ چوتا بابا گفت‪« ،‬نه‪ ،‬آن از میان رفتاه اسات»‪ .‬باباا‬
‫«به طور موقت»؟ چوتا بابا «برای همیشه»‪ .‬بابا «آیا آرزویی داری»؟ چوتا بابا «ناه‪.‬‬
‫به هیچ وجه»‪ .‬بابا «آیا مرا همه جا میبینی»؟ چوتا بابا «همه جا‪ ،‬حتا در ریزتری‬
‫ذرهها»‪ .‬بابا «آیا لذت و یا درد در بدن احساس میکنی»؟ چوتا بابا «نه‪ .‬ابدا هایج‬
‫احساسی در بدن ندارم‪ .‬برایم مهم نیست که پایدار باشد یا رها شود‪ .‬برایم تفاوتی‬
‫ندارد‪ .‬بینایی الهی در خواب و بیداری و تمامی حالتهاا برقارار اسات‪ .‬همیشاه»‪.‬‬
‫بابا«آیا مرا همیشه میبینی»؟ چوتا بابا «پیوسته‪ ،‬بدون یک لحظه وقفه»‪ .‬بابا «تاا‬
‫کی مرا خواهی دید»؟ چوتا بابا «تا ابد»‪ .‬بابا «آیاا خوشاحالی»؟ چوتاا باباا «بلاه‪،‬‬
‫کامال‪ .‬در خوشی و مسرت بیکران»‪ .‬بابا «تا کی از ایا حالات مسارت بهارهمناد‬
‫خواهی شد»؟ چوتا بابا «تا زمانی که شما (بابا) هستید؛ تا ابد‪ .‬اگر شما همه جاا و‬
‫همیشه هستید‪ ،‬م نیز همواره هماه جاا و همیشاه باا شاما هساتم‪ ،‬چاون ما‬
‫همیشه‪ 24 ،‬ساعت‪ ،‬شما را میبینم و نه هیچ چیز دیگر»‪ .‬بابا «آیا میتاوانی چیاز‬
‫دیگری ببینی»؟ چوتا بابا «چه چیزی برای دیدن وجود دارد جز شِری (بابا)؟ حتا‬
‫در کوچکتری ذره چیزی جز بابا وجود ندارد»‪ .‬بابا «اگر تو را به حال خودت رها‬
‫کنند‪ ،‬کجا خواهی رفت»؟ چوتا بابا «هنگام راهی شدن‪ ،‬هار جاا مایروم‪ .‬ما باا‬
‫شری همه جا هستم»‪ .‬بابا «آیا هنگامی که به ای سو و آن ساو مایروی و یاا از‬
‫اتاقت به اینجا میآیی و بر میگردی چیزی احساس میکنای»؟ چوتاا باباا «ابادا‬
‫هیچ چیز‪ .‬همه چیز خودکار انجام میگیرد»‪.‬‬
‫بابا سپس چوتا بابا را نوازش کرد‪ .‬آنگاه او به آن بخشی در سردابه که جداساازی‬
‫شده بود رفت‪ .‬بابا رو به مندلی ها کارد و چنای آشاکار ساازی نماود‪« ،‬او هایچ‬
‫احساسی از ای حرکتها‪ ،‬رفت از اینجا (جایگاه بابا) به اتاقک مجاور نادارد‪ .‬ایا‬
‫حالت‪ ،‬فنا (نابودی ذه یا نیستیِ روحانی) نامیده میشود‪ .‬در چند کالم‪ ،‬او بادن‬
‫نیست‪ .‬او ذه نیست‪ .‬او جان جانان را میبیند»‪ .‬سپس بابا چنی شرح داد‪:‬‬
‫دو حالت از فنا وجود دارد‪ .‬یکی مانند حالت راجارام است که برای او هماه چیاز‬
‫چیزی جز چشم انداز الوهیت نیست‪ .‬او هیچ چیز نمیبیند جز م ‪ .‬او از بدن خود‬
‫پرم اشرام‬ ‫‪456‬‬

‫و آفرینش و همه چیز ناآگاه است جز چشم اناداز الوهیات‪ .‬ایا تجرباهی حالاتِ‬
‫دیدن مجذوبها را رقم میزند‪ ،‬یعنای آناان خداوناد را هماه جاا مایبینناد‪ .‬اماا‬
‫مجذوبهایی که به شناخت خود رسیدهاند‪ .‬خود را در همه جا میبینناد‪ .‬حالات‬
‫راجام با حالت عبداهلل (چوتا بابا) تفاوت دارد‪ .‬هنگامی که راجاارام مایبیناد‪ .‬او از‬
‫بدنش آگاه است و جهان را میبیند‪ .‬او آن چشم انداز الوهیت را همزمان نمیبیند‪،‬‬
‫زیرا هنوز ذه دارد‪ .‬گرچه او بیشتر جذب نور است که میبینند اما گهگااه ذها‬
‫هنگام گفتگو و یا دیدن چیزهای دیگار در جهاان‪ ،‬پاایی آورده مایشاود‪ .‬در آن‬
‫زمان او نور را نمیبیند‪ .‬او او میتواند بیدرنگ توجه ذه خود را از جهان بیارون‬
‫بکشد و به طور دلخواه نور را ببیند‪ .‬حالت دوم فنا‪ ،‬مانند حالت عبداهلل اسات کاه‬
‫ت کم‬
‫در او ذه یکسره نابود شده است و آن چشم اناداز (ناور) الوهیات را همیشاه در‬
‫همگان میبیند با ای تفاوت که روح تماشگر‪ ،‬آن شی یا چیز را که میبیند همان‬
‫طوری که هست تشخیص میدهد اما دوباره در آن شی نیز نور الهی را به عناوان‬
‫م ‪ ،‬یعنی بابا میبیند‪ .‬بدی ترتیب حالات او مانناد یاک ساالک اسات؛ تنهاا باا‬
‫بینایی‪ .‬اما شناخت ندارد‪ .‬به بیان دیگر او خداوند را میبیند در حالی کاه ساالک‬
‫به خدا ‪ -‬رسیده‪ ،‬خود را در همگان و همه چیز میبیند‪.‬‬
‫حالت بتا نیز بر دو نوع است‪ ،‬حالات ناآگااه و آگااه‪ .‬حالات ناآگااه مانناد حالات‬
‫مجذوب است و حالت آگاه مانند حالت سالک میباشد‪ .‬ای تنها در بار گیرنادهی‬
‫دیدن نیست‪ .‬بلکه یگانگی و یکی شدن با سرچمش ی همگان را در بر دارد‪.‬‬
‫بابا توریح داد که حالتهای گوناگون چوتا بابا و راجارام را خاود رقام نازدهاناد‪،‬‬
‫بلکه بابا ای حالتها را به آنان بخشیده است‪ .‬پرستش و سرسپردگی جاانساوز و‬
‫و عشق باوفا و استوار راجارام‪ ،‬ای حالات را بارایش باه ارملاان آورد‪ .‬او اکناون از‬
‫نگرانیها و دلشورههای دنیا آزاد است و هنگامی که بدنش را رها کند از چرخاهی‬
‫زایشها و مرگها رهانیده شده و در م خواهد بود»‪ .‬بابا دگربار تکارار کارد کاه‬
‫بدن چوتا بابا ظرف دوماه آینده در معرض خطر رها شدن قرار دارد‪ .‬هنگامی که از‬
‫بابا پرسیده شد که چرا ازآن پسر محافظت نمیکند‪ ،‬بابا توریح داد‪« ،‬پاس از آن‬
‫‪457‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫که هل روحانی دادم‪ ،‬به دالیل معی نمیتوانم به طور درونی دخالت کنم‪ .‬با ایا‬
‫حال‪ ،‬باید برای حفاظت و نگهداری از بدن او تماامی تادبیرهاا و پیشاگیریهاای‬
‫بیرونی انجام گیرند»‪ 28 .‬ژانویه‪ ،‬پس از پرس و جو از بابا دربارهی چوتا بابا فاردی‬
‫از بابا پرسید‪ « ،‬چگونه عبداهلل میتواند بدون ذه به پرسشها پاسخ دهد و یا باه‬
‫توالت برود»؟ بابا پاسخ داد‪« ،‬ای م هستم که درون او تمام ای کارهاا را انجاام‬
‫میدهم»‪ .‬بابا دربارهی چوتا بابا بیشتر توریح داد‪:‬‬
‫ذه سراسر از میان رفته است‪ .‬او ذه ندارد و از ای رو آرزویی ندارد‪ .‬گرچاه او‬
‫بدن دارد اما آگاهی از آن ندارد‪ .‬هنگامی که از او پرسش شود‪ ،‬سخ میگوید اماا‬
‫بدون ای که از او پرسش شود لب به سخ نمیگشاید‪ .‬در مورد بادنش‪ ،‬بارای او‬
‫اهمیت ندارد اگر ‪ 24‬ساعت بدون خواب گوشهای بنشیند‪ .‬حتا م نیاز اگار ایا‬
‫چنی بنشینم خسته میشوم‪ ،‬اما او خسته نمیشود‪ ،‬زیرا او آگاهی از بدنش ندارد‬
‫و نمیخواهد داشته باشد‪ .‬برای او مهم نیست اگر هزاران ت برای دارشان او بیایند‬
‫و یا آن که او را در اتاقی تنها نگاه دارند‪ .‬برای او تفاوتی ندارد‪ .‬حالت و ورعیت او‬
‫بسیار کامل و ویژه است‪ .‬هیچ یک از پسران دیگر مانند او نخواهند شد و اگر زنده‬
‫بماند در راستای کار م برای مریدان حلته کمک بزرگی خواهد بود‪.‬‬
‫شنبه ‪ 28‬ژانویه‪ ،‬جش زادروز باباجان برگزار شاد‪ .‬بامادادان‪ ،‬مدرساهی پساران‬
‫تعطیل اعالم گردید تا به بازی های ورزشی و تفریح بپردازند‪ .‬ظهر مندلیها پاهای‬
‫بابا را شستند و آرتی او را خواندند‪ .‬بومانجی و خانوادهاش پس از غیبتی کوتاه به‬
‫مهرآباد برگشتند‪ .‬روز بعد‪ ،‬شیری مای برای دیدن بابا از راه رسید و از او درباارهی‬
‫ادی جونیور که شنیده بود حالش خوب نیست پرسید‪ .‬او گفتگاوی درازی باا باباا‬
‫داشت دربارهی ای که یکی از پسرانش‪ ،‬زال یا بهرام را به خانه بفرستد تاا دسات‬
‫کم یکی از آنان ازدواج کرده و آنجا باشد تا از شهریارجی و خاودش در کهنساالی‬
‫مراقبت نماید‪ .‬بابا هیچ تعهدی نداد و شیری مای غروب بدون دریافت پاسخ راهی‬
‫شد‪ .‬آن روز راماجی با گریه و زاری نزد بابا آمد و با تاسا و انادوه گفات کاه آن‬
‫اند نور از بابا را که میدیده از میان رفته است‪ .‬او با التماس و البه مایپرساید‪،‬‬
‫پرم اشرام‬ ‫‪458‬‬

‫«چرا؟ چرا آن را از م گرفتی»؟ بابا سر راماجی را روز زانویش قرار داد‪ ،‬سپس آن‬
‫را بلند کرد و انگشت خود را روی پیشانی او گذاشات و گفات‪« :‬یاا اکناون آن را‬
‫میبینی؟ راماجی از خوشی فریاد زد‪« ،‬بله‪ ،‬بله»‪ .‬بابا توریح داد که راماجی اندکی‬
‫باز شدن چشم (سوم) درونی را تجربه میکند‪ .‬آن روز از چوتاا باباا پرساشهاای‬
‫بیشتری دربارهی حالتش شد‪ .‬وقتی از او پرسیدند هنگامی که بیهوش گردید چاه‬
‫چیزی به یاد میآورد؟ پاسخ داد‪ ،‬او به خاطر میآورد که بابا «وارد» بدنش شد‪ .‬او‬
‫دربارهی هنگامی که از عالم انرژی به آگاهی خاکی پایی آورده میشد (از طریاق‬
‫تنتیه)‪ ،‬گفت که احساس میکرد‪« ،‬انگار شِری داشت آن مسرت را میربود»‪ .‬آنچه‬
‫در ادامه میآید سخنانی است مستتیم و دست اول از چوتاا باباا کاه آنچاه بار او‬
‫ت کم‬
‫گذشت را سالیان بعد هنگامی که مرشد او را به آسمان ششم باال برد بازگو نمود‪:‬‬
‫روزی پس از پایان یافت بیانات بابا‪ ،‬او به طور ژرف به چهرهی تک تک بچاههاا‬
‫نگریست و گفت‪« :‬آنانی را که م شایسته بیابم به سوی دلبر عشق خواهم کشید‬
‫و به آنان اکسیر زندگی را پیشکش خواهم نمود‪ .‬بچهها‪ ،‬تنها حقیقت واقعی اسات‬
‫تمامی چیزهای دیگر بیارزش است»‪ .‬گرچه م توان نگاه کردن باه رخساارنورانی‬
‫بابا را نداشتم و به پایی نگاه کردم اما او به م گفات‪« ،‬تاالش کا کاه ساخت‬
‫بکوشی‪« ،‬م از فلز ناخالص تو‪ ،‬طالی خالص پا و خالص خواهم ساخت»‪ .‬تاثیر‬
‫ژرفی که سخنان او بر م گذاشات مارا آن شاب و روز بعاد در حالات گیجای و‬
‫سرگشتگی شدید فرو برد‪ .‬هنگام بازی هاکی‪ ،‬همکالسیهاایم از روش ایساتادن و‬
‫دویدن و همچنی دگرگون شدن رنگ رخسارم شگفت زده شاده بودناد‪ .‬پاس از‬
‫ناهار؛ پس از خوردن چند لتمه غذا‪ ،‬ناگهان یک دگرگونی سراپایم را فارا گرفات‪.‬‬
‫شروع کردم به احساس یک گرمای فوق العاد و شگفتآور و همه چیز دور و بر م‬
‫رفته رفته تاریک گردید؛ چیزهاا عماال شاروع باه ناپدیاد شادن کردناد‪ .‬ناگهاان‬
‫بیاختیار گریه از ژرفای وجودم به بااال فاوران کارد و گریاه و زاری سار دادم‪ .‬در‬
‫ظرف چند لحظه هشیاریام را از مردمی که دور و برم بودند یکسره از دست دادم‬
‫و بیخبر و ناهشیار شدم‪ .‬اندکی بعد‪ ،‬خود را دوباره هشیار یافته و تکرار میکردم‪،‬‬
‫‪459‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫«م دورم‪ .‬م دورم‪ .‬او کجاست؟ و م کجا هستم»؟ بواصاحب با یاد آوری آنچه‬
‫که بابا قول داده بود برای م انجام دهد‪ ،‬کوشید مرا آراماش بخشاد‪ .‬اماا گریاه و‬
‫زاری خودجوش م بلندتر و بلندتر گردید‪ ،‬ای در حالی است کاه ماهیچاههاایم‬
‫میلرزیدند و نفس کشیدن مرا عمیق و شتابان ساخته بود‪ .‬م برای مدت کوتاهی‬
‫آرام میگرفتم اما پس از چند لحظه دوباره گریه و زاری را آغاز میکردم‪.‬‬
‫پس از نزدیک به یک ساعت‪ ،‬رفته رفته آرام گرفتم‪ .‬احساس کردم بایتکلیا و‬
‫میان خواب و بیداری معلتم؛ حالت مسرت و خوشی سراپایم را فرا گرفت‪ .‬سارم را‬
‫بلند کردم و دیدم بابای محباوبم رو باه رویام نشساته اسات‪ .‬حضاور او و دیادن‬
‫چهرهی پاکش مرا دوباره به گریه اناداخت‪ ،‬ناگهاان بار پاهاای متدساش افتاادم‪.‬‬
‫همچنان که به م نگاه میکرد دلنگاران باود‪ .‬ما بهات زده شاده و در دریاای‬
‫فراموشی و ناهشیاری غرق شده بودم‪ .‬پس از چند لحظاه‪ ،‬دوبااره هوشایاریام را‬
‫بازیافتم و مانند یک مجسمه بیحرکت رو به روی بابا نشسته و به حالت افسون و‬
‫حیرت به زیبایی بیمانند او چشم دوخته بودم‪ .‬چشمانم از اشک خیس بود و قلبم‬
‫در شعلههای عشق میسوخت‪ .‬در قلبم ای اشعار را دربارهی عشق حتیتای بارای‬
‫بابا میخواندم‪:‬‬
‫ای محبوبم‪ ،‬خودم را گم کردهام‪،‬‬
‫اما آرزو دارم که خود را بیشتر گم کنم‪.‬‬
‫م با چشمان تو سخ میگویم و به آنها میگویم‪،‬‬
‫میخواهم مانند شما مست شوم‪.‬‬
‫م نه تاج میخواهم و نه جویای تخت هستم؛‬
‫م تنها میخواهم همچون خا گردم و در خدمت تو باشم‪.‬‬
‫چه کسی بتی دلفریب مانند م داشته است؟‬
‫چه کسی ماهی شیری همچون عسل داشته است؟‬
‫تماشای رخسارت زمی را به لرزه میاندازد‬
‫همان طوری که روز قیامت انجام خواهد داد‪.‬‬
‫پرم اشرام‬ ‫‪460‬‬

‫اما در بهشت زیباییات‬


‫چه کسی از آتش جهنم خواهد هراسید؟‬
‫آنگاه قلبم به بابا به عنوان خداوندگار التماس کرد‪:‬‬
‫ای جان و زندگی روحم بدون تو‬
‫نه خوشی و شادی مرا شادمان میسازد‬
‫و نه شور و شع مرا مست مینماید‪.‬‬
‫تو عمر و زندگی منی‪ ،‬بدون تو نمیدانم چگونه به سر برم‪.‬‬
‫تو چشمان منی‪ ،‬بدون تو بینایی ندارم‪.‬‬
‫پس از گذر زمان و هفتهها‪ ،‬عشق محبوبم‪ ،‬مرشد بلندمرتباهام‪ ،‬بیشاتر آشاکار و‬
‫ت کم‬
‫آتش آن گرمتر و سوزانتر گردید‪ .‬ای عشق تا اندازهای شدت و اوج گرفت که حتا‬
‫هنگام انجام کارهای عادی‪ ،‬مانند خوردن و حمام کردن‪ ،‬غارق در اندیشاهی باباا‬
‫میگشتم و لحظهای نبود که بتوانم او را فراموش کنم‪ .‬هفتهها سپری شد‪ ،‬ای در‬
‫حالی است که در مستی عشق او ویران میشدم‪ .‬سپس در دسامبر ‪ ،1927‬چاون‬
‫هوشیاری از محیط و پیرامون خود را یکسره به دست فراموشی سپرده بودم میال‬
‫غذا را سرانجام از دست دادم و توجاه و مراقبات از بادن و پوشاش خاود را کناار‬
‫گذاشتم‪ .‬م غرق در مراقبه و اشاتیاق دیادن زیباایی بابدای خاود باودم‪ .‬ناام او‬
‫مراقبهی م و اندیشهی او یاد خداوند برای ما باود‪ .‬یکای از شاامگاهان هماان‬
‫طوری که بنا بر روال معمول بچهها و مندلیها گرد باباا نشساته و بیانااتی را کاه‬
‫دیکته میکرد گوش میدادند‪ ،‬خود را دگرگون دریافتم و شروع کاردم باه دیادن‬
‫نوری درخشان در اطراف خود که جاری و ارتعاش داشت و درخشندگی خورشاید‬
‫را شرمسار میکرد‪ .‬نام محبوب الهی را فریاد زدم و بیدرنگ بیهوش شدم و بارای‬
‫‪ 5‬ساعت ناهشیار بودم‪ .‬هنگامی که هشیاریام را بازیافتم مرا نزد بابا بردند و او مرا‬
‫دلداری داد و از م خواست که بخوابم‪ .‬پس از آن تجربه‪ ،‬هنگامی که در پیشاگاه‬
‫بابا بودم ابتدا پاهای باباا را مایبوسایدم و باا ایا وجاود هارقادر پاهاای باباا را‬
‫میبوسیدم و سرم را بر آنها میفشردم‪ ،‬قلب سوزان مرا آرام نمیکرد‪ .‬ما غارق‬
‫‪461‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫یک اندیشه بودم‪ ،‬اندیشهی محبوب الهی‪ .‬روحم بدون مراقبه و تعمق‪ ،‬از آرامش و‬
‫مسرت بهرهمند میگردید‪ ،‬ای در حالی است که چشمانم بر چهارهی پاا و باا‬
‫شکوه او دوخته شده بود‪ .‬اندکی پس از ای تجربه‪ ،‬کانون تمرکزم باه طاور تماام‬
‫برقرار گردید و م در یاد دائمی او بودم‪ .‬در آن روزگار‪ ،‬چناان در ایا مراقباهی‬
‫طبیعی غوطهور گردیدم که اهمیت به غذا نمیدادم و برایم مهم نبود که در آفتاب‬
‫و یا زیر باران بنشینم‪ .‬بیشتر روزهای م با گریسات دائمای مایگذشات‪ .‬در ‪28‬‬
‫ژانویه حالت درونیام به شدت دگرگون شد‪ .‬م نزدیک مرشد محبوبم نشساته و‬
‫فرو رفت خورشید را تماشا میکردم‪ ،‬ناگهان شروع به شیون و جیا زدن و فریااد‬
‫کشیدن کردم‪ .‬چشمان فیزیکی م بسته و چشم درونیام بااز شاد‪ .‬دیادم قلابم‪،‬‬
‫قفسهی سینهام‪ ،‬چهار دست و پایم‪ ،‬رگها و پوست و استخوانم توسط یک هستی‬
‫الهی با چنان نور درخشانِ تابنا ِ براق و با شکوهی فراگرفته شاده و فرماانروایی‬
‫میشود که پنهانتری گوشه و کنارهای قلبم را روش میسازد‪ .‬م باه انادازهای‬
‫شگفت زده و بهت زده از تماشای آن هستی نورانی و تابنا الهی گشتم که تمام‬
‫جهان و هرآنچه در آن هست را فراموش کردم‪ .‬با بیخبری کامل از دنیای بیرونی‬
‫و ظاهری و مردمان اطراف خود‪ 5 ،‬روز را در مستی مسارت و ناهشایاری باه سار‬
‫بردم‪ .‬در ای دوران‪ ،‬پیوستگی و تداوم ای بینایی بیوقفه ادامه داشت و م هایچ‬
‫چیز نمیدیدم جز نمای باشکوه و نورانی و مباار وجاود او‪ .‬ما باه دلیال ایا‬
‫بینایی از او در اوج اعلی مسرت و شادی بودم‪ .‬در سراسر ای ‪ 5‬روز ما در دل و‬
‫جان خود از ای بینایی بیهمتا از محباوب الهای و مرشدد بلناد مرتباهی خاود‪،‬‬
‫مهربابا‪ ،‬دلشاد و لذت میبردم‪ .‬ای تجربههای دیاداری از رخساار باشاکوه او مارا‬
‫واداشت که ندایی در درون خود بشنوم که اعالم میکرد‪« ،‬کفشهایت را درآور‪ ،‬تو‬
‫روی زمی متدس هستی»‪ .‬به خاطر ای بینایی پر مسرت از حقیقدت‪ ،‬فهمیادم‬
‫که جهان و تمام متعلتات و داراییهای و خوش گذرانیها در آن‪ ،‬تنهاا یاک رویاا‬
‫یک خیال واهی است که به راستی اسارت آمیز میباشد‪ .‬م در کردم که گیار‬
‫آوردن یک مرشد کامل راستی ‪ ،‬علت کامیابی و آزادی ابدی و سرمدی اسات‪ .‬در‬
‫پرم اشرام‬ ‫‪462‬‬

‫آن روزگار به م گفته شد که مهربابا برای مندلی ها شرح داده باود کاه ما باه‬
‫آسمان ششم پیشرفت کردهام و آن زمان بود که مرا چوتا بابا نامیدند‪.‬‬
‫یکی از پسرهای دیگر در پرم اشرام که مورد عالقاهی مرشد باود آقاا علای ناام‬
‫داشت و او نیز نگاههای آنی به الوهیت بابا را تجربه مایکارد‪ .‬سرشات و طبیعات‬
‫روحانی علی برای فردی به آن جوانی بسیار چشامگیار باود‪ .‬عشاق او بارای باباا‬
‫ستودنی و به راستی الهام بخش بود‪ .‬مندلی ها متوجه شادند کاه از هفتاهی دوم‬
‫ژانویهی ‪ ،1928‬بابا خود را از علی کاه تنهاا آرزو داشات کناار او باشاد دور نگااه‬
‫میداشت‪ .‬اگر بابا‪ ،‬علی را صدا میزد او را تنها پس از یک دقیته رواناه ماینماود‪.‬‬
‫علی به خاطر ای رفتار بابا احساس بیقراری شدید در او باال گرفته و تشویش بار‬
‫ت کم‬
‫او چیره شده بود‪ .‬بابا در ‪ 17‬ژانویه‪ ،‬علی را ‪ 10‬بار در درازای روز صدا زد و هر بار‬
‫او را به بهانههای گوناگون روانه نمود‪ .‬سپس هنگامی که بابا دریافت علی چگونه از‬
‫درون به جوش و خروش درآمده است بیان نمود‪« ،‬حتا در مستی الهی‪ ،‬سر عاشق‬
‫باید بر پاهای مرشد باشد»‪ 29 .‬ژانویه بابا آشکار نمود‪« ،‬علی اکنون آمادهی نگااه‬
‫و نوازش م است»‪ .‬بابا آن غروب در میان جمع از علی انتتاد کرد و گفت‪« ،‬ایا‬
‫روزها علی بیشتر به درسهایش میپردازد و مرا فراموش کرده اسات‪ .‬او تنهاا باه‬
‫پدرش میاندیشد و مشتاق است که دوباره باه او بپیونادد‪ .‬علای باا شانیدن ایا‬
‫سخنان احساس دلشکستگی کرد و شروع به گریست نمود و سرگشته به ای سو‬
‫و آن سو میدوید‪ .‬بابا به رائوصاحب گفت که علی را بگیرد و بازگرداند‪ .‬بابا او را در‬
‫آغااوش گرفاات و نااوازش کاارد و ساارش را بوسااد و بااه او دلااداری داد امااا علاای‬
‫نتوانست جلو اشکهایش را بگیرد و برای چند ساعت زار زار با تشنج گریست‪.‬‬
‫سرانجام بابا دو و یا سه بار سارش را روی قفساهی ساینهی علای گذاشات و او‬
‫بیدرنگ آرام گردید و بیقراریاش فروکش کرد و به نظر رسید که خفتاه اسات‪.‬‬
‫پس از ‪ 15‬دقیته بابا به رائوصاحب دستور داد که علای را بیادار ساازد‪ .‬اماا علای‬
‫چشمانش را نگشود و تکان هم نخورد‪ .‬هنگامی که پلکهاای علای را بااز کردناد‬
‫مردمک چشمانش بیجان به نظر میرسیدند‪ .‬آنگاه چند پرسش از او شد اما علای‬
‫‪463‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫پاسخ نداد‪ .‬خود بابا او را تکان داد اما او هیچ واکنشی نشان نداد‪ .‬سپس بابا سرش‬
‫را روی سینهی علی گذاشت تا رربان قلبش را بشنود‪ .‬پس از چندی باا اشاارهی‬
‫بابا‪ ،‬رائوصاحب از علی پرساید‪« ،‬چاه احساسای دارد»؟ علای انگاار از جاایی کاه‬
‫فرسنگ ها به دور است سخ میگوید و با صدایی که به سختی شنیده مایشاد‬
‫زیر لب پاسخ داد‪ « ،‬خوش‪ ،‬خوشحال»‪ .‬رائو صاحب پرسید‪« ،‬تو چاه مایبینای»؟‬
‫علی پاسخ داد‪« ،‬بابا»‪ .‬رائوصاحب‪« :‬کجا»‪ ،‬علی‪« :‬همه جا»‪ .‬بابا دستور داد کاه او‬
‫را به بیمارستان ببرند و یکی از مردان برای مراقبت از او برگزیده شد‪ .‬آن شامگاه‪،‬‬
‫بابا تا ساعت ‪ 2‬بامداد در قسمت باالی سردابه نشسته بود و پیوسته حاال علای را‬
‫جویا میشد‪ .‬همچنان که گفته شد‪ ،‬بابا ‪ 20‬ت از پسران را برگزیاده و آناان را در‬
‫سراسر روز نزد خود در اتاقک سردابه نگاه مایداشات‪ .‬اماا دیگاران دساتور اکیاد‬
‫داشتند که به مدرسه بروند و سر وقت در تمام برنامهها شرکت کنند و پاابناد باه‬
‫برنامههای زمانبندی شده باشند وگرنه با تنبیاه رواناه شادن باه خاناه رو باه رو‬
‫میشدند‪ .‬پادری هر کاری که از دستش برمیآمد انجام داد تا علی در بیمارساتان‬
‫راحت باشد‪ .‬روز بعد در ‪ 30‬ژانویه ‪ ،1928‬علی شروع کرد به حرکت کردن و قدم‬
‫زدن به ای طرف و آن طرف اما او از حالات طبیعای فرسانگ هاا باه دور باود و‬
‫چشمانش خالی و بیجان به نظر میرسید‪.‬‬
‫رائو صاحب از بابا پرسید چرا او در راستای پیشکش کردن لط و نظر خاود باه‬
‫چوتا بابا و راجارام یک جانبداری آشکار نشان میدهد‪ .‬بابا پاسخ داد‪:‬‬
‫در مورد راجارام‪ ،‬او خودش کوشید و بیناایی الهای را باه دسات آورد‪ .‬او خیلای‬
‫خیلی سخت و با بیریایی و یکادلی کوشاید و آن را باه دسات آورد‪ .‬ما خاودم‬
‫چیزی به او ندادم‪ .‬در حتیتت‪ ،‬ای سرنوشت اوست و م نمیتوانم مداخله کانم‪.‬‬
‫در مواردی که م شخدا چیزی ارزانی داشتهام‪ ،‬مانند مورد چوتا بابا‪ ،‬هنگامی که‬
‫نمیتوانم به دلیل معینی دخالت کنم‪ ،‬چگونه میتوانم در مورد راجارام که تمامی‬
‫کوششها از آن خودش بودهاند دخالت کنم؟ البته م مایتاوانم از او دساتگیری‬
‫کنم و به او یک هل بدهم و نیکی بسیار در حق او انجام دهم اما م تنها دلنگران‬
‫پرم اشرام‬ ‫‪464‬‬

‫تندرستی او هستم‪ ،‬زیرا او ممک است بدنش را هار آن رهاا کناد کاه پساندیده‬
‫نیست‪ .‬او باید تا اندازهای که ممک است هشیار باقی بماند و به همی دلیل است‬
‫که در مورد او نیز م بسیار دلواپس هستم‪ .‬در چنی مواردی‪ ،‬فرد یا بدنش را رها‬
‫میکند یا دیوانه میشود و یا پرده پس میرود‪ .‬پرده باید با تالشهای خودش بااز‬
‫شود‪ ،‬زیرا او بدون دخالت م کوشید که ببیند‪ .‬باه پساران دیگار‪ ،‬ممکا اسات‬
‫بینایی الهی را ببخشم؛ م میتوانم آنان را یاری رسانم‪ .‬با ای حال‪ ،‬حتاا در ایا‬
‫چند مورد نیز دست کم برای دو روز نمیتاوانم مداخلاه کانم‪ .‬باه هار روی‪ ،‬اگار‬
‫راجارام اکنون بمیرد و یا در آینده‪ ،‬او در م خواهد بود‪ .‬م پیشااپیش در ماورد‬
‫راجارام دو تا سه بار کوشیدهام که او را به حالت هوشیاری مناسب درآورم اماا باا‬
‫ت کم‬
‫دیدن بدن خیلی رعی شدهی او‪ ،‬مجبور شدم دست بکشم‪.‬‬
‫هیچ کس نمیتواند تدور کند که مهربابا در ‪ 30‬ژانویه چه رنجی کشید تا علای‪،‬‬
‫عبداهلل و راجارام را از آن حالات روحاانی فارود آورد‪ .‬چاانجی در دفتار خااطرات‬
‫روزانهاش چنی یادداشت نمود‪ « ،‬حالت عبداهلل رو به بدتر شدن رفته و وخایم و‬
‫خطرنا شده بود‪ .‬رربان قلب او بسیار تناد شاده و ماردم مایگفتناد اگار ایا‬
‫ورعیت ادامه یابد قلب او خواهد ایستاد‪ .‬سراسر شب بابا بیدار ماند و تمام مدت و‬
‫همچنی فردای آن روز باالی سر عبداهلل نشست‪ .‬بابا تا ساعت چهار بعاد از ظهار‬
‫درگیر عبداهلل بود‪ .‬ای حالت چنان حساس و شکننده بود که خود بابا بیمار شاد؛‬
‫او آن بار را به دوش خودش گرفت‪ .‬سه شنبه ‪ 31‬ژانویه ‪ ،1928‬بابا چنان خسته و‬
‫کوفته بود که حتا کنار پنجرهی اتاقک سردابه نیز نیامد و بیشتر روز را در سردابه‬
‫به سر برد‪ .‬رائوصاحب نزد بابا و چوتا بابا که سالمتش هنوز بهباود نیافتاه باود در‬
‫سردابه ماند‪ .‬در ای میان‪ ،‬رستم به وظیفههای رائوصاحب در مدرسه پرداخت‪.‬‬
‫آن روز بابا گفتگویی خدوصی با رستم داشت‪ .‬گلمای نیز آن روز باه دیادار باباا‬
‫آمد و اجازه یافت روی سکوی بیرون اتاقک بابا برای مدتی بنشیند‪ .‬چوتاا باباا آن‬
‫روز بیشتر هشیار شد و در پیشگاه بابا گریست و با التماس به او گفت‪« :‬خاواهش‬
‫می کنم به م زبانی بدهید تا بتوانم سخنرانی و به جهانیان اعالم کانم کاه ما‬
‫‪465‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫شما را همیشه در همه جا دیدهام‪ .‬م با نیروی تجربهی راستی که از دیدن شما‬
‫داشتهام سخ خواهم راند»‪ .‬اما بابا به او گفت که در زمان حال‪« ،‬آرام و خاموش»‬
‫باشد و او بعدا تدمیم خواهد گرفت‪ ،‬هنگامی که چوتا بابا نیرومندتر است‪ .‬روز بعد‬
‫به آن جوان برنج و شیر داده شد و پس از نزدیک به ‪ 20‬روز او برای نخستی باار‬
‫غذا خورد‪.‬‬
‫به علی دستور داده شد که درس خواندنش را ادامه دهد‪ .‬او با تنی چند از پسران‬
‫دیگر که به مدرسه نمایرفتناد از اول فوریاه کاالس هاای درس خاود را از سار‬
‫گرفتند‪ .‬بابا به راجارام دستور داد که از آن روز در محل سکونت کارمندان ساکنی‬
‫گزیند و همان جا بخوابد‪ .‬مهرجی نامهای دریافت کرد مبنی بار ایا کاه پادرش‬
‫بیمار است و او اجازه یافت که غروب با قطار راهی ناوساری راهی شود‪.‬‬
‫پیوست‬ ‫‪466‬‬

‫پیوست‬
‫‪ -173‬در ‪ 13‬ژوئ ‪ ،1925‬نامهای از رامجو در پونا دریافت کاه پلایس درشاکهی‬
‫اسبی باباجان را باز نگاه داشته اما پس از مدتی آن را آزاد نماوده اسات‪ .‬باباجاان‬
‫چنی بیان نموده بود‪« :‬ما دوست داریم برای گشت و گذار برویم‪ ،‬م دارم پارس‬
‫و جو میکنم»‪.‬‬
‫‪ -174‬در هند و تبت نام افسانهای مسیح‪ ،‬عیسا آص است‪ .‬هام چنای در قاران‬
‫آمده است که مسیح بر صلیب جان نسپرد‪.‬‬
‫‪ -175‬پَشوتَ ‪ pehsotan‬مرید اصلی زرتشات باود و در کتااب زرتشاتیان از او باه‬
‫ت کم‬ ‫عنوان شخدیتی مسیحایی نام برده شده است‪.‬‬
‫‪ -176‬در سال ‪ ،1956‬بابا چنی آشکار ساخت‪« ،‬برادر ما جمشاید‪ ،‬مارا بسایار‬
‫دوست داشت و دیوانهی عشق م بود‪ .‬قلب او چنان لبریز از عشق ما باود کاه‬
‫دیگر تاب نمیآورد‪ .‬رگ سر او پاره شد و او بدن خود را رها کرد اما درست پایش‬
‫از جان سپردن با صدای بلند فریاد زد‪« ،‬بابا»‪ .‬اکنون او نزد م آمده است‪ .‬ایناک‬
‫او جاودانه و برای همیشه با م است»‪.‬‬
‫‪ -177‬بابا یکبار دربارهی دوست خود‪ ،‬خودو گفته بود‪« :‬به خاطر کردارهای نیک‬
‫خودو در زندگیهای گذشتهاش و خدماتی که در راه خداوند انجام داده است حتا‬
‫اگر مرتکب ‪ 7‬جنایت هم بشود‪ ،‬خداوند او را خواهد بخشید»‪.‬‬
‫‪ -178‬یکبار بابا به پادری گفت که جهان هرگز از بیماریهاای آمیزشای رهاایی‬
‫نخواهد یافت به ویژه سفلیس‪.‬‬
‫‪ -179‬نامهی اولدنبرگ به بابا در آوریل ‪ 1931‬از هولی کالرادو فرستاده شده بود‪.‬‬
‫او در سال ‪ 1935‬به هند سفر کرد اما سند و پیشینهای از دیدار او با بابا در دست‬
‫نیست‪.‬‬
‫‪ -180‬باوجود نافرمانیهای بارسوپ‪ ،‬نام او به لیست مریدانی که جاان ساپردهاناد‬
‫(بنا بر دستور بابا) ارافه شد تا روی برج یادبود در مهرآباد نوشته شود‪.‬‬
‫‪467‬‬ ‫لرد مهر ‪3‬‬

‫‪ -181‬یک هدف پنهانی در پشت سفر مهرباباا باه آب انباار پیمپاالگاائون قارار‬
‫داشت و آن پس از ‪ 20‬سال آشکار شد‪ ،‬هنگامی که بابا مکاانی را در آن نزدیکای‬
‫که مهرآزاد نام نهاده شد برای اقامت دائمی خود برگزید‪.‬‬
‫‪ -182‬بابا از ژانویهی ‪ 1927‬برای چند روز خاکستر دونی بار پیشاانی منادلیهاا‬
‫مالیده بود‪.‬‬
‫‪ -183‬خداداد ماسا شوهر بانو ماسی عالقه به قمار داشت‪ .‬از ای رو بانو ماسای بار‬
‫آن شد که امکان تحدیالت چهار پسر و دو دخترش را خود فراهم کناد‪ .‬یکای از‬
‫پسران او پس از دریافت بورس تحدیلی روانهی آمریکا شد‪.‬‬
‫‪ -184‬چایتانیا مرشد کامل (‪ 1088 - 1004‬میالدی) اهل ناوادویپ بنگال‪ ،‬تاکید‬
‫بر راه عشق برای رسیدن به شناخت خداوند داشت و یاد «هاری کریشانا‪ ،‬هااری‬
‫رام» را ارائه نمود‪.‬‬
‫‪ -185‬یک سال بعد در ‪ 3‬سپتامبر ‪ ،1928‬چانجی در دفترچه خااطراتش نوشات‬
‫که بابا چنی گفت‪« ،‬در میاان شااعران انگلیسای‪ ،‬تنهاا وودزورت ‪ Woodswoth‬و‬
‫شلی در راه قرار داشتند‪ .‬بابا به پاال برانتاون در ساال ‪ 1930‬گفات‪« ،‬فرانسایس‬
‫بیک هرگز از مرز عالم خاکی پا فراتر نگذاشت‪ .‬وودزورت و شلی از آسامان اول و‬
‫دوم آگاهی بهرمند بودند‪ .‬فیثاغورث یوگی آسمان چهارم بوده است‪.‬‬
‫‪ -186‬آشوکا (‪ 272 -232‬پیش از مسیح) امپراتور هند از خانادان موریاا باود‪ .‬او‬
‫یکی از بزرگتری فرمانروایان کها باوده کاه تتریباا تماامی هناد را یکپارچاه‬
‫ساخت‪ .‬با ای حال او از جنگ خسته شد و از آیی هندو به آیی بودا گروید و در‬
‫پی آن‪ ،‬پایبند به عدم خشنوت گردید‪ .‬او فرستادههای باودایی را از هناد رواناهی‬
‫دور دستتری نتا از جمله یونان و مدر نمود و در تبدیل آموزشهای باودا باه‬
‫یکی از مذاهب رایج جهان سهم بزرگی داشت‪.‬‬
‫‪ -187‬اکباار (‪ 1602 -1542‬ماایالدی) امپراتااور ملااول در هنااد و یااک سااردار‬
‫برجستهی ارتشی بود‪ .‬او افلانستان‪ ،‬بلوچستان و شامال هناد را باه قلمارو خاود‬
‫پیوست‬ ‫‪468‬‬

‫پیوست‪ .‬نشانهای فرمانروایی او در برگیرندهی باز ساخت مدیریتی‪ ،‬آزادی ادیان‬


‫و پذیرش آنان و همچنی شکوفایی هنر و ادبیات است‪.‬‬
‫‪ -188‬رستم دی یار ایرانی باباا را چنادی ساال پایش در پوناا‪ ،‬در دکاان تاادی‬
‫فروشی و همچنی بعدا در منزل میم دیده بود‪.‬‬
‫‪-189‬تانتریااک ‪ ،tantric‬فااردی اساات کااه بااا انجااام تمرینااات و بااه کااار گاارفت‬
‫تکنیکهای معینی‪ ،‬به طور موقت باه خارده نیاروهاای اوکالات دسات ماییاباد‪.‬‬
‫تمرینات تانتریکی بر اساس کتاب متدسی به نام تانترا ‪ tantra‬که ظااهرا از زماان‬
‫شیوا منتتل شده است‪.‬‬
‫‪ 13 -190‬ژانویه‪ ،‬شیری مای به پونا برگشت اما پیالمای در اشرام با بانوان مندلی‬
‫ت کم‬
‫ماند‪.‬‬
‫‪ -191‬عبداهلل پاکروان‪ ،‬ایرانی تبار و پیش از مهاجرت به هند در عربستان زنادگی‬
‫کرده بود‪.‬‬

You might also like