You are on page 1of 8

‫شعر و ادبیات‬

‫مدرس دانشگاه‬
‫وب‪i‬گ اختصاصی دکتر رضا قا سم زاده ‪ -‬دبیر ادبیات و ّ‬

‫عشق در آثار مو‪1‬نا‪ .‬نویسنده رضا قاسم زاده‬


‫درباره وب‪9‬گ‬

‫به نام خدا‬

‫موضوع مقاله ‪:‬‬

‫عشق در آثار مو‪/‬نا‬

‫نویسنده ‪ :‬رضا قا سم زاده‬

‫این وب‪i‬گ شامل مطالب ادبی‬


‫همچون شعر ‪ ,‬تفسیر متون و اشعار‬
‫و خ‪i‬صه برخی داستان های ادبی‬
‫و همچنین دربرگیرنده برخی مطالب‬
‫درسی پیرامون دروس رشته ادبیات‬
‫فارسی در دوره متوسطه و دانشگاه‬
‫ها می باشد‪.‬از دوستان فاضل و‬
‫ادیب انتظار داریم با نظرات ارزنده‬
‫خود در رونق این وب سایت سهیم‬
‫باشند‪.‬ایمیل‬
‫‪reza_gasemzadeh@yahoo.com:‬‬
‫با تشکر‪ :‬رضا قاسم زاده‬
‫تلفن‪09144921502:‬‬ ‫چکیده‬

‫منوی اصلی‬

‫صفحه نخست‬ ‫عشق رکن اصلی و اساسی تصوف و در حقیقت جوهر اصلی و روح عرفان است و کلمه ای پر معناتر از آن در فرهنگ عرفان وجود‬
‫پروفایل مدیر وب‪i‬گ‬ ‫ندارد و در ادبیات فارسی کاربرد بسیاری دارد و از زمانی که انسان به وجود آمده به نوعی با عشق در رابطه است ‪ ،‬چون عشق همزاد‬
‫پست الکترونیک‬ ‫انسان است و آنچه که سبب جاودانگی و بقاء روح انسان می شود ‪ ،‬عشق است ‪ .‬انسان اولیه در فکر این بود که بتواند جسم و روح خود را‬
‫آرشیو وب‪i‬گ‬ ‫به جاودانگی و بقاء برساند‪ .‬ابتدا انسان به فکر جاودانگی جسم بود‪ ،‬ولی از آنجایی که نتوانست جسم خود را جاودان کند به فکر‬
‫عناوین مطالب وب‪i‬گ‬ ‫جاودانگی روح گردید‪ ،‬اما نمی دانست که چگونه می تواند به جاودانگی روح دست یابد‪ .‬انسان اولیه فکر می کرد که با خوردن گیاه و‬
‫نوشیدن شیره گیاه شاید بتواند به جاودانگی و بقاء دست یابد ‪،‬ولی سرانجام با تفکر و تعقل و تکامل انسان به این نتیجه رسید که آنچه او‬
‫پیوندهای روزانه‬ ‫را جاودان می کند ‪،‬عشق است ‪ .‬عشق‪ ،‬اساس زندگی و حیات است و ع‪i‬ج تمام بیماریهای جسمی و روحی انسان است ‪.‬‬
‫مقا‪/‬ت درسی‬
‫اصط‪i‬حات نجوم در دروس ادب ّيات‬
‫فارسي‬
‫ندای ارس‬ ‫کلید واژه ‪ :‬مولوی ‪ ،‬عشق ‪ ،‬جاودانگی ‪ ،‬شراب ‪ ،‬معشوق ‪ ،‬عاشق ‪.‬‬
‫سخن نو‬
‫آرشیو پیوندهای روزانه‬

‫نوشته های پیشین‬

‫آذر ‪١٣٩٩‬‬
‫مرداد ‪١٣٩٩‬‬ ‫چون به عشق آیم خجل باشم از آن‬ ‫هر چه گویم عشق را شرح و بیان‬
‫اسفند ‪١٣٩١‬‬ ‫لیک عشق بی زبان روشن ترست‬ ‫گر چه تفسیر زبان روشنگرست‬
‫آذر ‪١٣٩١‬‬
‫آبان ‪١٣٩١‬‬
‫مهر ‪١٣٩١‬‬
‫دی ‪١٣٩٠‬‬ ‫مقدمه ‪:‬‬
‫‪:‬‬
‫آذر ‪١٣٩٠‬‬
‫ج‪i‬ل الدین محمد فرزند بهاءالدین ولد سلطان العلما مشهور به مو‪/‬نا بزرگترین شاعر عارف زبان فارسی در تاریخ ششم ربیع ا‪/‬ول ‪604‬‬
‫پیوندها‬ ‫ه ‪ .‬ق برابر با ‪ 30‬سپتامبر ‪ 1207‬می‪i‬دی در بلخ به دنیا آمد و در پنجم جمادی ا‪/‬خر سال ‪ 672‬ه ‪ .‬ق برابر با سال ‪ 1273‬می‪i‬دی در قونیه‬
‫دانلود کتاب های الکترونیکی‬ ‫درگذشت ‪.‬‬
‫گنجور ‪ -‬آثار سخن سرایان پارسی‬ ‫بر اساس تذکره ها بهاءالدین ولد به سبب مناقشه ای که با خوارزمشاه ع‪i‬ءالدین محمد و فخرالدین رازی پیدا کرد ‪ ،‬در سال ‪ 609‬ه ‪ .‬ق‬
‫گو‬ ‫که فرزندش ج‪i‬ل الدین پنج ساله بود ‪ ،‬قصد حج کرد و به جانب بغداد رهسپار گردید ‪ .‬بعد از بازگشت از سفر حج به طرف شام روانه گردید‬
‫فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی‬ ‫و به گفته اف‪i‬کی در سال ‪ 614‬وارد ملطیه شده است ‪ .‬سپس در سال ‪ 616‬به سیواس رفت ‪ .‬چهار سالی در آقشهر ) نام شهری از و‪/‬یت‬
‫سهراب سپهری‬ ‫قونیه ( نزدیک ارزنجان توقف کرد و احتما‪ /‬در سال ‪ 619‬به ‪/‬رنده )شهری است در ترکیه ( رفت و هفت سال در آنجا اقامت کرد ‪ .‬در سال‬
‫هزار و یک شب‬ ‫‪ 626‬به درخواست ع‪i‬ءالدین کیقباد امیر سلجوقی روم به قونیه نقل مکان کرد و بهاء الدین ولد پدر مو‪/‬نا در ‪ 18‬ربیع ا‪/‬ول سال ‪ 628‬در‬
‫شرح غزلیات حافظ‬ ‫همانجا درگذشت ‪ .‬مو‪/‬نا ج‪i‬ل الدین در ‪ 26‬جمادی ا‪/‬خر سال ‪ 642‬ه ‪ .‬ق با درویشی سرگشته و آواره به نام شمس الدین محمد تبریزی‬
‫م‪i‬قات و گفتگو کرد و ج‪i‬ل الدین به شیوه اهل تصوف شیفته این درویش شد و ظهور و حضور شمس تبریزی نقطه عطفی در زندگی مو‪/‬نا‬
‫خ‪9‬صه آمار سایت‬ ‫شد و بعد از این م‪i‬قات بود که مو‪/‬نا ‪ ،‬مو‪/‬نا شد ]‪.[1‬‬
‫بازدید امروز‪59 :‬‬ ‫مولوی بزرگترین شاعر عارف قرن هفتم در زبان فارسی و یکی از بزرگترین شاعران غنایی سرا در ادبیات جهانی است ‪ .‬شعر او‬
‫بازدید دیروز‪152 :‬‬ ‫زمزمه عاشقانه ای است با خداوند و با کاینات و اف‪i‬ک ‪ ،‬زمزمه ای فراتر از زمزمه زمینیان ‪ ،‬چنانکه می توان گفت ‪ :‬کسی زمزمه ای از این‬
‫افراد آن‪i‬ین‪1 :‬‬ ‫دست در گوش اف‪i‬ک فرو نخوانده بوده است ‪.‬‬
‫بازدید کل‪806468 :‬‬
‫» نمایش آمار کامل «‬
‫تعریف لغوی و اصط‪i‬حی عشق‬

‫عشق در لغت به معنای از حد درگذش‡ در دوستی و شیفته شدن و دیوانه شدن از غایت دوستی است ‪ .‬عشق از عشقه گرفته شده و‬
‫عشقه نوعی از لب‪i‬ب است به عربی و به فارسی عشق را پیچان خوانند ‪[2] .‬‬
‫در غیاث اللغات رامپوری آمده است ‪ » :‬عشق مأخوذ از عشقه و آن نباتی است که آن را لب‪i‬ب گویند چون بر درختی بپیچد آن را خشک‬
‫کند همین حالت عشق است بر هر دلی که طاری شود صاحبش را خشک و زرد کند ‪[3]« .‬‬
‫و در اصط‪i‬ح اهل سلوک بذل همه چیز و تحمل همه چیز است و گفته اند عشق آخرین مرتبه محبت است و محبت اولین درجه عشق است‬
‫‪.‬‬
‫بعضی گفته اند ‪ :‬عشق آتشی است که در دل افروخته شود تا هر چه جز محبوب است بسوزاند و عشق عبارت از محبت مفرط است ‪ .‬پس‬
‫عشق از محبت اعلی و اخص باشد ‪.‬‬
‫سهروردی در » رساله فی حقیقه العشق « می گوید ‪» :‬محبت چون به غایت رسد آن را عشق خوانند » العشق محبه مفرط « و عشق خاص‬
‫تر از محبت است زیرا که همه عشقی محبت باشد اما همه محبتی عشق نباشد و محبت خاص تر از معرفت است زیرا که همه محبتی‬
‫معرفت باشد اما همه معرفتی محبت نباشد ‪ .‬پس اول پایه معرفت است و دوم پایه محبت و سوم پایه عشق ‪[4]« .‬‬
‫عزیزالدین نسفی در کتاب » انسان کامل « می نویسد ‪ » :‬ای درویش عشق براق سالکان و مرکب روندگان است ‪ .‬هر چه عقل به پنجاه‬
‫سال اندوخته باشد عشق در یک دم آن جمله را بسوزاند و عاشق را پاک و صاف گرداند ‪ .‬سالک به صد چله آن مقدار سیر نتواند کرد که‬
‫عاشق در یک طرفه العین کند ‪ .‬ای درویش هر که از عشق خدای بمیرد شهید است و خون بهای وی خداست ‪ .‬بعضی از اهل بهشت را در‬
‫هر سال یک بار دیدار بود ‪ ،‬اینها اهل میل اند ‪ .‬بعضی را در هر ماهی یک بار دیدار بود ‪ ،‬اینها اهل ارادتند و بعضی را هر روزی یک بار‬
‫دیدار بود و اینها اهل محبت اند ‪ .‬بعضی را دایم دیدار بود ‪ ،‬اینها اهل عشق اند ‪ .‬عشق از مسائل مهم تصوف بلکه رکن و اساس این مکتب‬
‫عظیم است ‪ .‬همانطور که حکما عقل را م‪i‬ک تشخیص و شناسایی و معرفت انسان می دانند ‪ .‬صوفیان عشق را تنها م‪i‬ک تشخیص و‬
‫شناسایی و معرفت انسان می دانند و عشق را تنها م‪i‬ک معرفت و در نتیجه شهود به معنی خاص خودشان می دانند ‪[5] .‬‬
‫ابوعلی سینا در کتاب » قانون « در باره عشق گفته است ‪ » :‬عشق مرضی است از نوع وسواس و شبیه به مالیخولیا که آدمی به وسیله‬
‫مسلط کردن فکر خود به بعضی صور آن را به نفس خویش جلب می کند و شهوات نفسانی نیز به آن کمک می کنند ‪ .‬ع‪i‬مت این مرض‬
‫گودی و خشکیدن چشم است و بی آبی آن مگر هنگام گریه و حرکت دائمی پلک چشم است ‪ .‬چشم عاشق چنان است که کسی به چیز‬
‫جالبی نگرد یا خبری خوش شنود ‪ .‬بنفش و خونش کثیرا‪/‬نقطاع است و از این جهت آه فراوان کشد و با یک فرح و خنده ای و یا اندوه و‬
‫گریه ای حالش دگرگون شود ‪ ،‬خاصه هنگام شنیدن شعری یا غزلی که مضمونش در باره هجران و فراق باشد ‪ .‬عاشق روز به روز ‪/‬غر می‬
‫شود جز چشمش که به علت بیدار خوابی و کثرت گریه بزرگتر می شود ‪[6]«...‬‬
‫برای عشق درجاتی قائل شده اند و عشق را به سه گونه تقسیم کرده اند چنانکه عین القضات همدانی در کتاب » تمهیدات « به سه گونه‬
‫عشق اشاره می کند ‪ » :‬عشق صغیر و کبیر و میانه که عشق صغیر همان عشق ما بندگان است با خدا و عشق کبیر عشق خداست با‬
‫بندگان خود و عشق میانه عشق به رسول اکرم ) ص ( است که آیینه ای است بین خالق و خلق و بنده و خدای که در آن جزکبریا ا‘ و‬
‫عظمت خدای تعالی منعکس نشود ‪[7]« .‬‬
‫عموم صوفیه و از آن جمله مو‪/‬نا عشق را صفت حق و لطیفه انسانیت و میزان س‪i‬مت عقل و حس و وسیله تهذیب اخ‪i‬ق و تصفیه باطن‬
‫شمرده اند ‪ .‬عشق روح را لطیف و قلب را صافی و مستعد کشف و حصول معرفت می ساز د و محور اصلی سخن مو‪/‬نا در مثنوی و دیوان‬
‫شمس و فیه ما فیه عشق است ‪.‬‬
‫استاد ج‪/i‬لدین همایی در باره مو‪/‬نا و شعر او می نویسد ‪ » :‬مو‪/‬نا تمام نشیب و فرازهای راه عشق را از اولین منزل سرمستی ‪ ،‬نشاط و‬
‫وصال و پای کوبی و دست افشانی وجد و حال تا آخرین درجه سوز و گداز هجران و فراق همه را پیمود ‪.‬‬
‫عشق رکن اصلی و اساسی تصوف و با‪/‬ترین و عالی ترین حالی است که صوفی را به سر منزل مقصود می رساند ‪ .‬عشق در حقیقت‬
‫جوهر اصلی و روح عرفان است و کلمه ای پر معنی تر از آن در فرهنگ عرفان وجود ندارد ‪ .‬اگر بخواهیم همه معانی بلند و مفاهیم تابناک‬
‫عرفانی را در یک کلمه خ‪i‬صه کنیم و بگنجانیم جز عشق کلمه ای دیگر تاب آن را ندارد ‪.‬‬
‫آنچه صوفیان اولیه در باره عشق گفته اند و شرح و بسطی که مو‪/‬نا در آثار خود در باره این مطلب نموده است تفاوت بسیار است ‪.‬‬
‫عشقی که مو‪/‬نا از آن دم می زند چیزی است که قابل تعریف نیست و در دایره لغات و الفاظ نمی گنجد و چیزی است که قلم در شرحش بر‬
‫‪:‬‬
‫خود می شکافد و پای عقل در شرحش در گل می ماند ‪ .‬این عشق بزرگترین رمز و سر الهی است که باعث قوام عالم و بقای هستی است‬
‫اگر عشق را از عالم هستی حذف کنند سیل نیستی تمام وجود را فرا خواهد گرفت ‪.‬‬
‫مو‪/‬نا عشق را سبب جاودانگی و پایندگی بشر می داند و معتقد است که شراب عشق و باده معرفت سبب پایندگی و بی مرگی می شود و‬
‫این تفکر مو‪/‬نا ریشه در فرهنگ ایرانیان با ستان دارد که می فرماید ‪:‬‬
‫دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم‬ ‫مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم‬
‫) دیوان کبیر ‪،‬غزل ‪( 1393‬‬
‫هر که این آتش ندارد نیست باد‬ ‫آتش است این بانگ نای و نیست باد‬
‫) مثنوی ‪ ،‬دفتر اول ‪،‬بیت ‪(9‬‬
‫که آن یک دم بود این جاودانی‬ ‫شراب عشق جوشانتر شرابی است‬
‫) دیوان کبیر ‪ ،‬غزل ‪( 2703‬‬
‫همان معشوق را می دان و می رو‬ ‫تو جام عشق را بستان و می رو‬
‫لطیف و صاف همچون جان و می رو‬ ‫شرابی باش بی خاشاک صورت‬
‫)دیوان کبیر ‪ ،‬غزل ‪(2179‬‬
‫در سر مست من فکن جام شراب احمری‬ ‫ساقی جان فزای من بهر خدا ز کوثری‬
‫)دیوان کبیر ‪ ،‬غزل ‪( 2490‬‬
‫شدم معمور و در صورت خرابی‬ ‫بخوردم از کف دلبر شرابی‬
‫) دیوان کبیر ‪ ،‬غزل ‪(2645‬‬
‫برای ارتباط شراب عشق با شرابی که در ادیان و فرهنگ اقوام پیش از اس‪i‬م مرسوم بوده است تاریخچه ای از باده نوشی ذکر می شود ‪.‬‬

‫عشق و جاودانگی ‪:‬‬

‫اندیشه جاودانگی ریشه ای کهن و قدیمی دارد و آرزوی بشر این بوده است که همواره آسیب ناپذیر بماند و به دنبال بی مرگی و عمر‬
‫جاوید باشد و انسان از آغاز آفرینش می خواسته است تا آن جایی که مقدور است عمر خود را طو‪/‬نی گرداند و درصورت امکان به صورت‬
‫ابدی درآورد ‪.‬‬
‫حتی در قدیمی ترین اثر ادبی جهان یعنی حماسه گیل گمش که حدود چهار هزار سال قدمت دارد و مربوط به سومریان است ‪،‬‬
‫ماندگاری و جاوید بودن به وضوح مشاهده می شود ‪ .‬جوهر حماسه گیل گمش این بوده است که بتواند برای رهایی از مرگ که در پایان‬
‫سرنوشت همه آدمیان است چاره ای بیندیشد ‪.‬‬
‫پس انسان همواره می خواسته است که جاوید بماند و برای رسیدن به جاودانگی و بی مرگی به هر چیزی متوسل شود‪[8].‬‬
‫داستان سفر گیلگمش یکی از حماسه های کامل و ادبی تاریخ باستان است که از اساطیر قدیم بابل به جای مانده است‪ .‬گیلگمش‪،‬‬
‫حکمران شهر اوراک‪ ،‬پس از آنکه از بر و بحر می گذرد و انواع مخاطرات و شداید را تحمل می کند‪ ،‬در آن سوی دریای مغرب )مدیترانه( به‬
‫سرزمین مردگان می رسد‪ .‬در آنجا به منزلگاه جد اع‪i‬ی خویش یعنی )ئوت نه پیش تیم( )نوح بابلی( قدم می گذارد‪ .‬پس از آن بار دیگر‬
‫به اوراک باز می گردد‪ .‬در مراجعت نیز دچار مشک‪i‬ت و مصایب فراوان می شود و گیاه زندگی جاوید را‪ ،‬که به یاری جد اع‪i‬ی قدیم به‬
‫دست آورده بود‪ ،‬در زورقی می نهد‪ ،‬ولی ماری آن را می دزدد‪ ،‬وی در برابر مرگ‪ ،‬مانند همۀ آدمیان‪ ،‬به نومیدی و حرمان دچار می شود‪.‬‬
‫سرانجام گیل گمش به شهر خود بازمی گردد و به این نتیجه می رسد که درد مردن را جز به گذرانیدن عمر به عیش و نوش درمان نتوان کرد‪.‬‬
‫وقتی که می خواسته است بر فراز دریای مغرب کشتی براند‪ ،‬دوشیزۀ ساکن دریا به نام » سابیتو« به او چنین می گوید‪:‬‬
‫» ای گیلگمش ‪ ،‬با این شتاب کجا می روی؟‬
‫زندگانی جاوید را ‪ ،‬که در طلب آنی‪ ،‬هرگز نخواهی یافت‪.‬‬
‫روز ازل که خدایان انسان را آفریدند‪،‬‬
‫مرگ را برای او مقرر داشتند و حیات ابد را برای خود نگاهداشتند‪.‬‬
‫ای گیلگمش! خوش باش‪ ،‬شکم خود را سیر کن‪،‬‬
‫و شبانه روز به شادی بگذران!‬
‫همه دم در عیش و نوش به سر آور‪،‬‬
‫به رقص‪،‬پای بکوب و شادمانی کن!‬
‫و جامه های ظریف بر تن خود بیارای‪،‬‬
‫در آب پاک سر و اندام خود را بشوی!‬
‫به روی کودکی که دامن ترا گرفته تبسم کن‪،‬‬
‫با زنی که در کنار تو زندگانی می کند به سعادت بگذران! «]‪[9‬‬

‫عشق و شراب ‪:‬‬

‫ارتباط این گونه کلمات با اندیشه های صوفیانه و درویشی و کاربرد اسرار آمیز آنها در ادب صوفیانه آن چنان بوده است که باده‬
‫پرستی در ادبیات صوفیانه برابر با خداپرستی است ‪ .‬بدین گونه که دین داران بزرگ که پیرو مذهب رندی و عاشقی نبوده اند و شراب را‬
‫ناشایست می دانسته اند هرگاه که می خواستند از احوال درویشی و تجربیات صوفیانه سخن بگویند همین واژه ها را به کار برده اند و به‬
‫» قال« را با » حال « و » برون « را با »‬ ‫زبان باده خواران سخن گفته اند به عنوان مثال ‪ :‬حاج م‪ i‬احمد نراقی وقتی که می خواهد‬
‫درون « بسنجد از همین زبان استفاده می کند و به طور نمادین » مدرسه « را در برابر » میکده « قرار می دهد ‪:‬‬
‫صد میکده از خاک من آباد توان کرد‬ ‫» مستم ز می عشق چنان کز پی مرگم‬
‫‪:‬‬
‫جایی که در آن میکده بنیاد توان کرد ! «]‪[10‬‬ ‫انصاف کجا رفت ؟ ببین مدرسه کردند‬
‫سابقه این تفکر و عقیده که در ادبیات صوفیانه و قلندرانه از آن به نام » باده پرستی « یاد شده است ‪ ،‬به زمانهای بسیار دور و به‬
‫فرهنگ باستانی آریایی برمی گردد ‪ .‬باده در این فرهنگ پدیده ای رازآمیز و آیینی و نمادین شمرده می شده است و برای آن ویژگی و‬
‫قدرت استثنایی و جادویی قائل بودند ‪.‬‬
‫هندوان کهن شراب آیینی و دینی داشتند که به آن سومه یا سوما می گفتند ‪ .‬نوشیدن شراب سوما در محفل عبادت هنگام قربانی تکلیفی‬
‫واجب شمرده می شد ‪ .‬فشاندن شراب سوما بر چمن و نوشیدن آن شربت جزء اعمال و مناسک دینی امری اساسی و حتمی بوده است ‪.‬‬
‫برهمنان برگهای این گیاه را نیمه شب در روشنایی ماه ‪ ،‬در کوهسارها چیده و در بزم قربانی حاضر ساخته اند ‪ .‬آنگاه آن را ما بین دو‬
‫سنگ می کوفتند و بر آن اندکی آب افشانده و شیره آن را گرفته ‪ ،‬سپس آن را با شیر آمیخته آن را به عنوان شرابی مقدس و الهی به‬
‫حاضران می نوشاندند و اثر سکرآمیز آن را در دماغ ایشان به ظهور قوه مقدس الهه در آن نبات منسوب می دانستند ‪ .‬حتی خدایان هم از‬
‫آن شربت مقدس می نوشیدند که در آن صحن چمن به نام هر یک از ایشان جامی نثار می کرده و سرودهایی را که به نام » سوما « در‬
‫ریگ ـ ودا‪ 1‬مذکور است ‪ ،‬می خواندند ‪.‬‬
‫ما شراب سوما نوشیده جاودانی شده ایم ‪.‬‬
‫ما به نوری که خدایان افروخته اند منور شده ایم ‪.‬‬
‫اینک چه خصومتی بر ضد ما توان کرد ؟‬
‫فناپذیران با خدای جاودانی چه می توانند کرد ؟‬
‫ایرانیان باستان نیز آن را » هئومه « می خوانده اند ‪ .‬هئومه اوستایی که ساخت دیگری از سومه سانسکریت است در پهلوی و فارسی‬
‫دری به » هوم « تبدیل شده است ‪ .‬هوم نوشابه ای سپند بوده است که از گیاهی به همین نام به طریق آیینی و اسرارآمیز درست می شد ‪.‬‬
‫هوم بر دو نوع بوده است ‪ .‬هوم زرد یا هوم زمینی که نشان هوم آسمانی پنداشته می شد ‪ .‬هوم سپید که نماد بی مرگی و جاودانگی بوده‬
‫است ‪) .‬دیر مغان ‪ ،‬میر ج‪i‬ل الدین کزازی‪ ،‬ص ‪( 44‬‬
‫هوم را دشمن دیوان و ستیز کننده با مرگ می دانسته اند و حتی گاه آن را به مردگان می نوشاندند تا سبب جاودانگی آنان گردد ‪ ).‬فرهنگ‬
‫پهلوی ‪ ،‬ص‪(218‬‬
‫همان طوری که برهمنان معتقد بودند که هر کس شیره سومه را بنوشد به جاودانگی دست خواهد یافت ‪.‬ایرانیان باستان گیاه هوم را به‬
‫شیوه ای اعتقادی و نمادین گرامی می داشتند و نوشابه ای مست کننده و اسرارآمیز از آن می ساخته اند و در بعضی آیین ها و نیایشها و‬
‫مراسم قربانی آن را می نوشیده اند و معتقد بودند که بدین وسیله از سختی ها و مشک‪i‬ت جهان رهایی می یابند و به سوی بهشت خواهند‬
‫رفت و با جهان معنوی و با ایزدان و با نیروهای عالم الهی و بهشتی ارتباط برقرار خواهند ساخت و به جاودانگی خواهند رسید ‪.‬‬
‫پیدا کردن گیاه هوم و پروردن نوشابه آیینی و نمادین کاری دشوار بوده است که هر کس شایستگی و توان انجام آن را نمی داشته است ‪.‬‬
‫تنها موبدان بزرگ که آنها را » موبدان هوم « می نامیدند شایستگی آن را داشته اند که این نوشابه را تهیه نمایند و نخستین کسی که‬
‫نوشابه هوم را بدین سان درست کرد و یونگهان پدر جمشید بود و دیگر موبدانی که گیاه هوم را فشرده و از آن باده می ساخته اند آبتین پدر‬
‫فریدون اثرت ) اترت ( پدر گرشاسب و پورشسب ) دارنده اسب دو رنگ یا اسب پیر ( پدر زرتشت بوده اند ‪) .‬دانشنامه مزدیسنا ‪ ،‬ص ‪( 58‬‬
‫» نان و نبید« را در دین مسیح پدید‬ ‫‪.‬به نظر می رسد که این باده آیینی به دین مسیح نیز راه یافته است و رسم نمادین و اسرارآمیز‬
‫آورده است که این رسم و راه را کاتولیکان هنوز بر پای می دارند‪.‬آنان معتقدند که نبید یعنی شراب خون مسیح است و نان خجسته گوشت‬
‫تن اوست و بر این عقیده اند که با برگزاری آی• » نان و نبید« گوشت و خون عیسی را به خود در می کشند و بدین طریق به شیوه ای‬
‫اسرار آمیز و جادویی با وی در می آمیزند‪ .‬در انجیل مت ّی‪ ،‬در آخرین شامی که عیسی با یاران خود خورده ‪ ،‬آورده شده است‪:‬‬
‫و چون ایشان غذا می خوردند ‪ ،‬عیسی نان را گرفته برکت داد و پاره کرد ‪ ،‬به شاگردان داد و گفت‪ » :‬بگیرید و بخورید‪ ،‬این است بدن‬
‫من‪ «.‬و پیاله را گرفته‪ ،‬شکر نمود و به ایشان داده‪ ،‬گفت‪ » :‬همۀ شما از این بنوشید ‪ ،‬زیرا که این است خون من در عهد جدید که در راه‬
‫بسیاری به جهت آمرزش گناهان ریخته می شود‪«.‬‬
‫بر اساس آنچه که به طور مختصر نوشته شد‪ ،‬باده پرستی آیینی باستانی است و در فرهنگهای آریایی به ویژه در فرهنگ ایرانی جایگاهی‬
‫بس بلند داشته است و می توان نتیجه گرفت که در طول تاریخ این عقیده در شکل های گوناگون و به ویژه در آیین های اسرارآمیز باقی‬
‫مانده است تا اینکه سرانجام به فرهنگ ایران پس از اس‪i‬م رسیده است و در ادبیات صوفیانه فارسی بازتابی گسترده یافته است و از‬
‫آنجایی که انسان از ابتدای آفرینش تا به امروز به دنبال جاودانگی و بی مرگی بوده است ‪ ،‬این باده را می نوشیده است و همواره به دنبال‬
‫شیره گیاهان بوده است تا به جاودانگی برسد و یا غم و اندوه حاصل از زندگی دنیوی را با نوشیدن شراب گیاهان از خود دور کند تا اینکه‬
‫انسان در آیین تصوف و عرفان به این نتیجه رسیده است که آن شراب جاودانگی همین عشق بوده است که هر کس از این شراب عشق و‬
‫باده معرفت بنوشد جاوید خواهد شد و مو‪/‬نا می فرماید ‪:‬‬
‫هر که این آتش ندارد نیست باد‬ ‫آتش است این بانگ نای و نیست باد‬
‫) مثنوی ‪ ،‬دفتر ‪ ، 1‬ب ‪( 9‬‬
‫همچنین حافظ معتقد است که رمز جاودانگی و بی مرگی به دست آوردن جام باده عشق و عاشق شدن است و کسی که از این شراب بی‬
‫بهره است در حکم مرده است تا جایی که می فرماید ‪:‬‬
‫هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق‬
‫بر او نمرده به فتوای من نماز کنید‬
‫مو‪/‬نا مانند بعضی از مشایخ صوفیان به عشق مجازی معتقد است و آن را نفی نمی کند و در بسیاری از موارد هم آن را مقدمه عشق‬
‫حقیقی می داند و عشق مجازی را پلی می داند که انسان را از راه واقعیت محسوس که عشق انسانی است به حقیقت معقول که عشق‬
‫الهی است می برد و می گوید عاشق مجازی به صورت و ظاهر معشوق عشق نمی ورزد بلکه به معنایی که در محبوب وجود دارد عشق می‬
‫ورزد ‪ .‬چنانکه در کتاب» فیه ما فیه «آورده است ‪:‬‬
‫» هر که محبوب است خوب است و ‪/‬زم نیست که هر که خوب باشد محبوب باشد خوبی جزو محبوبی است و محبوبی اصل است ‪ ،‬چو‬
‫محبوبی باشد البته خوبی باشد ‪ .‬در زمان مجنون خوبان بودند از لیلی خوبتر ‪ ،‬اما محبوب مجنون نبودند ‪ .‬مجنون را می گفتند که از لیلی‬
‫خوبتران هستند ‪ ،‬بر تو بیاوریم ‪ .‬او می گفت که آخر لیلی را به صورت دوست نمی دارم و لیلی صورت نیست ‪ ،‬لیلی به دست من همچون‬
‫جامی است که من از آن جام شراب می نوشم ‪ ،‬پس من عاشق شرابم که از او می نوشم و شما را نظر بر قدح است از شراب ‪ .‬اکنون شوق‬
‫‪:‬‬
‫حاصل کن تا صورت بین نباشی و در کون و مکان همه معشوق بینی ‪ .‬پس صورت فرع عشق آمد که بی عشق این صورت را قدر نبود ‪ ،‬فرع‬
‫آن باشد ‪[11] « .‬‬
‫در مثنوی نیز آورده است ‪:‬‬
‫عاقبت ما را بدان سر رهبرست‬ ‫عاشقی گر زین سر و گر زان سرست‬
‫چون به عشق آیم خجل باشم از آن‬ ‫هر چه گویم عشق را شرح و بیان‬
‫لیک عشق بی زبان روشن ترست‬ ‫گر چه تفسیر زبان روشن گرست‬
‫چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت‬ ‫چون قلم اندر نوش‡ می شتافت‬
‫شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت‬ ‫عقل در شرحش چو خر در گل بخفت‬
‫گر دلیلت باید از وی رو متاب‬ ‫آفتاب آمد دلیل آفتاب‬
‫) مثنوی ‪ ،‬دفتر ‪ ، 1‬ابیات ‪ 116‬ـ ‪(111‬‬
‫در مثنوی عشق از جنس معانی است و مو‪/‬نا نیز همانند مجنون عاشق صورت نبود و معانی از حدود صورت خارج است ‪ .‬وقتی‬
‫معشوقی می میرد عاشق پس از مدتی سوز و گداز خود را از دست می دهد حتی در عشقهای ظاهری اموری که باعث زیاد شدن عشق‬
‫عاشق می شود از جنس صورت نیست ‪ .‬به عنوان مثال محبت و وفای معشوق ‪ ،‬عشق عاشقان را بیشتر می کند و وفا از جنس معانی است‬
‫‪ .‬بنابراین عشق از امور صوری و مادی نیست بلکه از امور معنوی و موهبتی الهی است که خداوند در وجود انسان در روز ازل به ودیعه‬
‫گذاشته است ‪ .‬عشق امری معنوی است انسان آن را از عالم الهی به عالم ماده می آورد تا به وسیله آن آرامش یابد و بدین وسیله‬
‫بیماریهای روحی و جسمی خود را با آن درمان می کند ‪ ،‬زیرا آنچه در عالم ماده هست روح انسان عاشق را سیر نمی کند و هستی را در‬
‫برابر خویش اندک و پست می یابد ‪.‬‬
‫نیست بر صورت نه بر روی ستی‬ ‫هین رها کن عشقهای صورتی‬
‫خواه عشق این جهان خواه آن جهان‬ ‫آنچه معشوق است صورت نیست آن‬
‫چون برون شد جان ‪،‬چرایش هشته ای ؟‬ ‫آنچه بر صورت تو عاشق گشته ای‬
‫عاشقا وا جو که معشوق تو کیست ؟‬ ‫صورتش برجاست این سیری ز چیست ؟‬
‫عاشقستی هر که او را حس هست‬ ‫آنچه محسوس است اگر معشوقه است‬
‫کی وفا صورت دگرگون می کند‬ ‫چون وفا آن عشق افزون می کند‬
‫) مثنوی ـ دفتر ‪، 2‬ابیا ت ‪ 707‬ـ ‪( 702‬‬

‫یا در رباعیات می فرماید ‪:‬‬


‫آن را که وفا نیست ز عالم کم باد‬ ‫اندر دل بی وفا غم و ماتم باد‬
‫جز غم که هزار آفرین بر غم باد‬ ‫دیدی که مرا هیچکسی یاد نکرد‬
‫) رباعیات ـ ‪( 435‬‬
‫مو‪/‬نا معتقد است وقتی انسان پا به عرصه هستی نهاد دچار فراق معشوق گشت و این سوز و گداز و عدم آرامش انسان به خاطر عشق‬
‫معشوق ازلی است که از او دور مانده است و در کتاب بزرگ جاودانه خود از »نی« برای درویشان نغمه ساز کرده است ‪ .‬نغمه نی نشان از‬
‫عشق به حق است ‪ .‬چنانکه می گوید ‪:‬‬
‫وز جدائیها شکایت می کند‬ ‫بشنو از نی چون حکایت می کند‬
‫از نفیرم مرد و زن نالیده اند‬ ‫کز نیستان تا مرا ببریده اند‬
‫) مثنوی ‪ ،‬دفتر ‪ ، 1‬ابیات ‪ 2‬ـ ‪( 1‬‬
‫به نظر مو‪/‬نا عشق از در ودیوار عالم بر او فرو می ریزد مانند خورشید وجود او را گرم می کند وعشق بنیاد کا ئنات و عالم هستی است‬
‫از این رو آسمان وخورشید وزمین وکوه و دریا را عاشق می بیند و معتقد است در کلیه ذرات جهان جاذبه وکشش وعشق وجود دارد وتحقق‬
‫هستی بسته به این عشق است وعشق در همه موجودات عالم هستی شور و هیجانی ایجاد کر ده است‪.‬‬
‫زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا‬
‫چه نغز است وچه خوب است چه زیباست خدایا ‪...‬‬
‫چه گرمیم چه گرمیم ازاین عشق چو خورشید‬
‫چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا‬
‫)غزلیات شمس ‪ ،‬ب ‪ 1060‬ـ ‪( 1059‬‬
‫******‬
‫و یا ‪:‬‬
‫و هر جزو جهان مست لقایی ‪...‬‬ ‫همه اجزای عالم عاشقانند‬
‫نبودی سینه او را صفایی‬ ‫اگر این آسمان عاشق نبودی‬
‫نبودی در جمال او ضیایی‬ ‫وگر خورشید هم عاشق نبودی‬
‫نرستی از دل هر دو گیایی‬ ‫زمین و کوه اگر نه عاشقندی‬
‫قراری داشتی آخر به جایی ؟‬ ‫اگر دریا ز عشق آگه نبودی‬
‫) غزلیات ‪ ،‬ابیات ‪ 28372‬ـ ‪( 28365‬‬

‫یا در مثنوی ‪:‬‬


‫******‬
‫جوشش عشق است کاندر می فتاد‬ ‫آتش عشق است کاندر نی فتاد‬
‫)مثنوی ‪ ،‬دفتر ‪ ، 1‬ب ‪( 10‬‬
‫آدمی نیز جزیی از این عالم است و از این موهبت الهی برخوردار است و این موهبت کلید فهم و ادراک همه رموز و حل همه مشک‪i‬ت و‬
‫‪:‬‬
‫اسرار است و هر کس از این عشق برخوردار شود ‪ ،‬به رموز و اسرار عالم واقف گشته و به حقایق عالم هستی پی می برد ‪.‬‬
‫عاشق همیشه از لطف و مرحمت معشوق برخوردار است و هر چه محبت معشوق زیادتر گردد ‪ ،‬میل عاشق به او نیز زیادتر می شود و آنچه‬
‫سبب حیات و حرکت عاشق می شود توجه معشوق به اوست ‪.‬‬
‫او چو مرغی ماند بی پر وای او‬ ‫چون نباشد عشق را پروای او‬
‫) مثنوی ‪ ،‬دفتر ‪ ، 1‬ب ‪( 31‬‬
‫در نظر مو‪/‬نا عشق عاشق با سوز و گداز و بی قراری همراه است و خواست معشوق مخفی و پنهان است و صورت پرده دری ندارد ‪.‬‬
‫میل عاشق با دو صد طبل و نفیر‬ ‫میل معشوقان نهان است و ستیر‬
‫)مثنوی ‪ ،‬دفتر ‪ ، 3‬ب ‪(4603‬‬
‫مو‪/‬نا عشق را درمان کننده همه بیماریهای روحی و جسمی بشر می داند و می گوید عشق اف‪i‬طون و جالینوس است ‪ .‬بزرگترین طبیب‬
‫است طبیبی که بیماری نخوت و ناموس را درمان می کند ‪ ،‬زیرا نخوت و ناموس را بزرگترین بیماری آدمی می داند و معتقد است که عاشق‬
‫واقعی هیچگونه بیماری روحی و روانی ندارد و حتی عشق تمام بیماریهای جسمی بشر را نیز درمان می کند و ریشه بیماریهای جسمی را‬
‫در بیماریهای روحی می داند ‪.‬‬
‫او ز حرص و جمله عیبی پاک شد‬ ‫هر که را جامه ز عشقی چاک شد‬
‫ای طبیب جمله علتهای ما‬ ‫شاد باش ای عشق خوش سودای ما‬
‫ای تو اف‪i‬طون و جالینوس ما‬ ‫ای دوای نخوت و ناموس ما‬
‫)مثنوی ‪ ،‬دفتر ‪ ، 1‬ابیات ‪ 24‬ـ ‪( 22‬‬
‫******‬
‫بیمار غمم عین دوایی تو مرا‬ ‫من ذره و خورشید لقایی تو مرا‬
‫من که شده ام چو کهربایی تو مرا‬ ‫بی بال و پر اندر پی تو می پرم‬
‫) رباعیات ‪ ، 27 ،‬ص ‪( 5‬‬
‫همچنین مو‪/‬نا عقل جزوی را در شناخت حق عاجز و ناتوان می داند و معتقد است که وقتی عشق وارد دل انسان شد عقل از سر انسان‬
‫می گریزد ‪.‬ا و عشق را ازلی و انگیزه آفرینش و تنها ابزار شناخت حق و حقیقت می داند ‪.‬‬
‫شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت‬ ‫عقل در شرحش چو خر در گل بخفت‬
‫چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت‬ ‫چون قلم اندر نوش‡ می شتافت‬
‫) مثنوی ‪ ،‬دفتر ‪ ، 1‬ابیات ‪ 115‬ـ ‪( 114‬‬
‫*******‬
‫زاهد کشوری بدم صاحب منبری بدم‬
‫کرد قضا دل مرا عاشق کف زنان تو‬
‫صبر پرید از دلم ‪ ،‬عقل گریخت از سرم‬
‫تا به کجا کشد مرا ‪ ،‬مستی بی امان تو‬
‫شیر سیاه عشق تو می کند استخوان من‬
‫نی تو ضمان من بدی ‪ ،‬پس چه شد این ضمان تو ؟‬
‫)غزلیات شمس ‪ ،‬ابیات ‪ 22787‬ـ ‪( 22784‬‬
‫مو‪/‬نا معتقد است که شرف هر عاشقی به قدر شرف معشوق اوست ‪ .‬معشوق هر که لطیف تر و ظریف تر و شریف جوهر تر ‪ ،‬عاشق او‬
‫عزیزتر است ‪ .‬بنابراین نهایت شرف عشق و عاشق در عشق به خدا تجلی می کند و مقام او از مقام فرشتگان با‪/‬تر و معراج او بام سلطان‬
‫جمال دوست یعنی خداوند است ‪.‬‬
‫عشق معراجی است سوی بام سلطان جمال‬
‫از رخ عاشق فروخوان قصه معراج را‬
‫)غزلیات شمس ‪ ،‬ب ‪( 1531‬‬

‫هر نفس آواز عشق می رسد از چپ و راست‬


‫ما به فلک می رویم عزم تماشا که راست ؟‬
‫ما به فلک بوده ایم یار ملک بوده ایم‬
‫باز همانجا رویم جمله ‪ ،‬که آن شهر ماست‬
‫خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم‬
‫زین تو چرا نگذریم منزل ما کبریاست‬

‫گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا‬


‫بر چه فرود آمدید ؟ بار کنید این چه جاست ؟‬
‫) غزلیات شمس ‪ ،‬ابیات ‪ 4914‬ـ ‪(4911‬‬
‫مو‪/‬نا چنین عشقی را از شمس تبریزی هدیه گرفته بود ‪ .‬شمس خانواده ‪ ،‬مطالعه کتاب و شغل اجتماعی و تدریس و افتاء و نشست و‬
‫برخاست با دوستان و شاگردان و حتی پاره ای از قیود مذهبی را از مو‪/‬نا جدا کرد و در این دیدار عجیب و بی نظیر بود که مو‪/‬نا را از‬
‫مرگ به زندگی ‪ ،‬از غم به شادی ‪ ،‬از خار به گل ‪ ،‬از عقل به عشق ‪ ،‬از علم به معلوم ‪ ،‬از عرض به جوهر ‪ ،‬از شب به روز و از خزان به بهار‬
‫می دارد ‪:‬‬ ‫جاودان آورد ‪ .‬مو‪/‬نا حاصل و نتیجه م‪i‬قات خود با شمس را در غزلی با وزن خیزابی اینچنین بیان‬
‫مرده بدم زنده شدم ‪ ،‬گریه بدم خنده شدم‬
‫دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم‬
‫دیده سیرست مرا جان دلیرست مرا‬
‫‪:‬‬
‫زهره شیرست مرا ‪ ،‬زهره تابنده شدم‬
‫گفت که دیوانه نه ای ‪/‬یق این خانه نه ای‬
‫رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم‬
‫گفت که سرمست نه رو که از این دست نه‬
‫رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم‬
‫گفت که تو کشته نه ای در طرب آغشته نه ای‬
‫پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم‬
‫گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی‬
‫جمع نیم ‪ ،‬شمع نیم ‪ ،‬دود پراکنده شدم‬
‫گفت که شیخی و سری ‪ ،‬پیشرو و راهبری‬
‫شیخ نیم ‪ ،‬پیش نیم ‪ ،‬امر ترا بنده شدم‬
‫گفت که با بال و پری ‪ ،‬من پر و بالت ندهم‬
‫در هوس بال و پرش بی پر و پرکنده شدم ‪...‬‬
‫) غزلیات شمس ‪ ،‬ابیات ‪ 14750‬ـ ‪(14741‬‬
‫مو‪/‬نا حاصل زندگی خود با شمس را این گونه بیان می کند که قبل از عاشقی مرده ای بیش نبوده است و حیات واقعی و ابدی خود را‬
‫مرهون عشق می داند و قبل از عشق در غم و اندوه بسر می برد و بعد از عاشق شدن غم و خوف را از وجود خود دور کرده است ‪ .‬قبل از‬
‫عاشقی اهل قبض بوده و حال اهل بسط شده است ‪.‬‬
‫مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم‬
‫که رمز جاودانگی عاشق‬ ‫دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم او معتقد است‬
‫شدن است و عشق به او شجاعت و جرأت داده است و چشم و جان او از گرسنگی رهایی یافته است زیرا عشق به آدم سیری می بخشد و‬
‫گرسنگی را از او می ستاند ‪.‬‬
‫دیده سیرست مرا جان دلیرست مرا‬
‫زهره شیرست مرا ‪ ،‬زهره تابنده شدم‬
‫شمس به مولوی گفت که شرط ورود به میدان معرفت دست کشیدن از عقل عرفی و مصلحت اندیشی و تعلقات ظاهری است و مولوی قبول‬
‫می کند که از عقل دست بکشد و دیوانه شود ‪ .‬تقابل دیوانه و هشیار همان تعارض عشق ایثارگر و عقل خویش‡ دار و مرددست که عارف‬
‫تسلیم عشق را برتر از پرهیز عقل می داند ‪.‬‬
‫وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم‬
‫بند را بر گسلیم از همه بیگانه شویم‬
‫سخن راست تو از مردم دیوانه شو‬
‫تا نمیریم مپندار که مردانه شویم‬
‫) غزلیات ‪ ،‬ب ‪ 17269‬ـ‪( 17266‬‬
‫مو‪/‬نا می گوید شمس از او می خواهد که سرمست شود و به طرب آکندگی و مرحله فنا و استغراق برسد ‪ ،‬زیرا ‪/‬زمه عشق سرمستی است ‪.‬‬
‫سرمستی از باده عشق ‪ .‬مستی معادل مجذوبیت و نشانگر احوال اهل جذبه و حال و عرفان عاشقانه است و چنین مستی و پریشانی که‬
‫مستلزم درهم شکس‡ ظاهر و صفای باطن است مطلوب و پسندیده است ‪.‬‬
‫گفت که سرمست نه ای رو که از این دست نه ای‬
‫رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم یا ‪:‬‬
‫اول شرابی درکشی ‪ ،‬سرمست گردی از خوشی‬
‫بی خود شوی آنگه کنی آهنگ ما ‪ ،‬آهنگ ما‬
‫)غزلیات شمس ‪ ،‬ب ‪( 70‬‬
‫خ‪i‬صه شمس در پایان از مو‪/‬نا می خواهد که کشته شود و در طرب آغشته گردد و در نزد دم مسیحایی و رخ زنده کننده حیات بخش‬
‫شمس به مرگ اختیاری برسد و بدین وسیله بتواند هوای نفس خود را سرکوب کند و از لذایذ جسمانی و مشتهیات نفسانی اعراض کند و به‬
‫اصط‪i‬ح عرفان به مرگ سرخ یا مرگ اختیاری که خاص انسان است برسد و مو‪/‬نا به این نتیجه رسید که تسلیم محض به خواست محبوب‬
‫و کشته شدن برای او موجب طرب و زندگی جاوید خواهد شد ‪.‬‬
‫گفت که تو کشته نه ای در طرب آغشته نه ای‬
‫پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم‬
‫******‬
‫و یا ‪:‬‬
‫بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید‬
‫در این عشق چو مردید همه روح پذیرید‬
‫بمیرید بمیرید وزین مرگ مترسید‬
‫کز این خاک برآییدسماوات بگیرید‬
‫بمیرید بمیرید وزین نفس ببرید‬
‫که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید‬
‫یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان‬
‫چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید‬
‫بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا‬
‫بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید‬
‫‪:‬‬
‫)غزلیات ‪ ،‬ابیات‪( 6628،6632‬‬

‫نتیجه گیری ‪:‬‬

‫در نهایت به این نتیجه می رسیم که تفکر جاودانگی که در ذات و سرشت انسان وجود دارد ‪ ،‬به وسیلهء عشق دست یافتنی است و انسان‬
‫عارف و کامل ‪ ،‬سرانجام عامل جاودانگی انسان را در عشق یافت و پی برد که عشق به انسان بقاء و جاودانگی می بخشد و همهء‬
‫بیماریهای جسمی و روحی او را درمان می کند و هر که در عشق مرد ‪،‬به حیات جاودان دست یافت ‪.‬‬

‫فهرست منابع و مآخذ ‪:‬‬

‫‪ 1‬ـ انسان کامل ‪ ،‬عزیزالدین نسفی ‪ ،‬ترجمه و مقدمه دکتر ضیاءالدین دهشیری ‪ ،‬انتشارات طهوری ‪ ،‬چاپ هفتم ‪1384‬‬
‫‪ 2‬ـ برهان قاطع ‪ ،‬محمد حسین بن خلف تبریزی ‪ ،‬به اهتمام دکتر محمد معین ‪ ،‬جلد سوم ‪ ،‬انتشارات امیرکبیر ‪ ،‬تهران ‪1362‬‬
‫‪ 3‬ـ تاریخ جامع ادیان ‪ ،‬جان بایرناس ‪ ،‬ترجمه علی اصغر حکمت ‪ ،‬انتشارات علمی و فرهنگی ‪ ،‬چاپ اول ‪1345‬‬
‫‪ 4‬ـ تحفه های آن جهانی ‪ ،‬علی دهباشی ‪ ،‬انتشارات سخن ‪ ،‬چاپ اول ‪1382 ،‬‬
‫‪ 5‬ـ تمهیدات ‪ ،‬عین القضات همدانی ‪ ،‬مقدمه و تحشیه و تعلیق عفیف عسیران ‪ ،‬انتشارات منوچهری ‪ ،‬چاپ چهارم ‪1374 ،‬‬
‫‪ 6‬ـ داستان داستانها ‪ ،‬محمد علی اس‪i‬می ندوشن ‪ ،‬انتشارات آثار ‪ ،‬چاپ ششم ‪1376 ،‬‬
‫‪ 7‬ـ دانشنامه مزدیسنا ‪ ،‬جهانگیر اوشیدری ‪ ،‬نشر مرکز ‪ ،‬چاپ دوم ‪1383‬‬
‫‪ 8‬ـ دیوان م‪ i‬احمد نراقی ‪ ،‬اختر نراقی ‪ ،‬انتشارات جاویدان ‪1348 ،‬‬
‫‪ 9‬ـ رساله فی حقیقه العشق ‪ ،‬شرح رسائل فارسی سهروردی ‪ ،‬سید جعفر سجادی ‪ ،‬انتشارات حوزه هنری سازمان تبلیغات اس‪i‬می ‪ ،‬چپ‬
‫اول ‪1376 ،‬‬
‫‪ 10‬ـ ریگ ودا ‪ ،‬دکتر سید محمد رضا ج‪i‬لی نایینی ‪ ،‬نشر نقره ‪ ،‬چاپ سوم ‪1372 ،‬‬
‫‪11‬ـ شرح اصط‪i‬حات تصوف ‪ ،‬دکتر سید صادق گوهرین ‪ ،‬جلد هفتم و هشتم ‪ ،‬انتشارات زوار ‪ ،‬چاپ دوم ‪1376 ،‬‬
‫‪ 12‬ـ غیاث اللغات ‪ ،‬غیاث الدین محمد بن ج‪i‬ل الدین بن شرف الدین رامپوری ‪ ،‬به کوشش دکتر محمد دبیر سیاقی ‪1242 ،‬‬
‫‪ 13‬ـ فرهنگ پهلوی ‪ ،‬دکتر بهرام فره وشی ‪ ،‬انتشارات بنیاد فرهنگ ایران ‪1346 ،‬‬
‫‪ 14‬ـ فیه ما فیه ‪ ،‬مو‪/‬نا ج‪i‬ل الدین محمد ‪ ،‬تصحیح بدیع الزمان فروزانفر ‪ ،‬انتشارات امیرکبیر ‪ ،‬چاپششم ‪1369 ،‬‬
‫‪ 15‬ـ قانون ‪ ،‬شیخ الرئیس ابوعلی سینا ‪ ،‬ترجمه عبدالرحمن شرفکندی ‪ ،‬جلد سوم ‪ ،‬انتشارات سروش ‪ ،‬چاپ پنجم ‪1383 ،‬‬
‫‪ 16‬ـ کتاب مقدس ‪ ،‬چاپ انجمن پخش کتب مقدسه در میان ملل ‪1977 ،‬‬
‫‪ 17‬ـ مثنوی معنوی ‪ ،‬مو‪/‬نا ج‪i‬ل الدین محمد بلخی ‪ ،‬رینولد الین نیکلسون ‪ ،‬چاپ چهارم ‪1365 ،‬‬

‫]‪ [1‬زندگانی مو‪/‬نا ج‪i‬ل الدین محمد ‪ ،‬به تلخیص صص ‪ 56‬ـ ‪3‬‬
‫]‪ [2‬برهان قاطع ص ‪1375‬‬
‫]‪ [3‬غیاث اللغات ‪ ،‬ج ‪ ، 2‬ص ‪83‬‬
‫]‪ [4‬رساله فی حقیقه العشق ‪ ،‬ص ‪286‬‬
‫]‪ [5‬انسان کامل ‪ ،‬ص ‪467‬‬
‫]‪ [6‬قانون ‪ ،‬ص ‪ 37‬به بعد‬
‫]‪ [7‬تمهیدات ‪ ،‬ص ‪101‬‬
‫]‪ [8‬داستان داستانها ‪ ،‬ندوشن‪.‬‬
‫]‪ [9‬صص‪74‬ـ‪ ، 73‬تاریخ جامع ادیان‪.‬‬
‫]‪ [10‬دیوان م‪ i‬احمد نراقی ‪ ،‬ص ‪48‬‬
‫]‪ [11‬فیه ما فیه ‪ ،‬به اختصار صص ‪ 139‬ـ ‪72‬‬
‫|‪ |+‬نوشته شده در جمعه بیست و هشتم آذر ‪١٣٩٩‬ساعت ‪ 18:57‬توسط رضا قا سم زاده | نظر بدهید‬
‫‪:‬‬

You might also like