You are on page 1of 461

‫لرد مهر‬

‫زندگینامهی اواتار مهربابا‬


‫جلد پنجم‬
‫‪ 20‬اکتبر ‪ 8 – 1930‬نوامبر ‪1932‬‬

‫چ‬ ‫ل‬
‫بائو کا وری‬
‫نام کتاب‪ :‬لرد مهر جلد ‪5‬‬
‫نویسنده‪ :‬بائو کالچوری‬
‫مترجم‪ :‬ا‪ .‬آژنگ‬
‫ناشر‪ :‬انتشارات مهر اواتار‬
‫‪Meher Avatar Publications‬‬
‫‪c/o Avatar Meher Baba Trust, Ahamednagar, M.S. India‬‬

‫‪Picatype Systmes Private Limited ،Printed by‬‬ ‫چاپ‪ :‬پایکا تایپ‬


‫‪Pune, India‬‬
‫شمارگان‪30 :‬‬
‫چاپ اول‪ :‬سال ‪ 2017‬میالدی با مجوز رسمی از بائو کالچوری رئیس تراست‬
‫اواتار مهربابا‪.‬‬

‫حق چاپ و ترجمه و هرگونه اقتباس برای ناشر و مترجم محفوظ است‪ ،‬حتا به‬
‫صورت الکترونیکی و دیجیتالی‪.‬‬
‫خ‬ ‫ب‬ ‫ت‬‫هس‬ ‫ی‬
‫تقد م هب ی ش‬
‫هس‬ ‫چ‬‫ن‬ ‫ب‬
‫خ‬
‫ردود خدا وند رب هستی‪ ،‬رب هستی ش‪ ،‬رب ره آ ه هک ت‪.‬‬
‫رهآنچه هک هست خدا وند است‪ ،‬خدا وند است‪ ،‬خدا وند است‪.‬‬
‫یکی شیب نیست و رد هم گان است‪.‬‬
‫پیشگفتار مترجم‬
‫لرد مهر به معنای خداوندگار مهر است و مجموعهای حماسی است که با قلم بائو‬
‫کالچوری یکی از مریدان بسییییار نکدی اواتار مهربابا و بنا بر دسیییتور ایشیییان به‬
‫نگارش در آمده و در بر گیرندهی زندگینامهی مهربابا‪ ،‬اواتار زمان است و به بیست‬
‫جلد میرسد‪.‬‬

‫با سپاس بیکران از اواتار مهربابا و بائو کالچوری که مهربانی و کم آنان‪ ،‬ترجمه‬
‫و چاپ جلد ‪ 5‬از مجموعه ی لرد مهر را امکان پذیر سییاخت‪ ،‬هم چنین با سییپاس و‬
‫قدردانی از تمامی عکیکانی که در طراحی و چاپ کتاب کم نمودند‪.‬‬
‫واژگانی که با حروف پر رنگ نو شته شده اند‪ ،‬ا شاره به معنای الهی آن واژه دارد‪.‬‬
‫برای مثال‪ ،‬دانش = دانش الهی‪.‬‬
‫از این جلد لرد مهر به بعد به جای واژه ی اوتار‪ ،‬از واژه ی اواتار که در فارسیییی‬
‫متداول است استفاده میشود‪.‬‬

‫مترجم‬
‫‪ 26‬شهریور ‪1394‬‬
‫‪ 17‬سپتامبر ‪2015‬‬
‫فهرست‬

‫‪1‬‬ ‫غار پنجواتی‪ ،‬مهرآباد‬

‫‪25‬‬ ‫مشهد‪ ،‬ایران‬

‫‪42‬‬ ‫لندن و دِوانشائیر انگلستان‬

‫‪129‬‬ ‫استانبول ‪ -‬ترکیه‬

‫‪143‬‬ ‫نیویورک و بوستون امریکا‬

‫‪197‬‬ ‫بازگشت به هند از راه پاریس‪ ،‬فرانسه‬

‫‪216‬‬ ‫و ناوساری‬ ‫بمبئی‪ ،‬ناسی‬

‫‪243‬‬ ‫لندن‪ ،‬دوانشایئر انگلستان‬

‫‪295‬‬ ‫لوگانو‪ ،‬سویس‬

‫‪314‬‬ ‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬

‫‪372‬‬ ‫هاوایی‪ ،‬ژاپن و چین‬

‫‪389‬‬ ‫سانتا مارگاریتا‪ ،‬اَسیسی و ونیک‬

‫‪413‬‬ ‫بازگشت به ناسی‬

‫‪453‬‬ ‫پیوست‬
‫‪1‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫غار پنجواتی ‪ panchvati‬مهرآباد‬

‫بابا و چام سگ نگهبان او‪ .‬مهرآباد سال ‪1930‬‬

‫مردان مندلی ‪ 10‬روز زودتر در ‪ 20‬اکتبر از بیجاپور به مهرآباد بازگشیییته بودند‪.‬‬


‫پلیدر نیک بازگشته بود و بابا به او دستور داد در ساختمان پستخانه خلوت گکیند و‬
‫به روزهی شیر ادامه دهد‪ .‬او هم چنین د ستور دا شت که اتاق خود را ترک نکند و‬
‫سیدو برگما شته شده بود تا برای او آب و شیر بیاورد و توالت متحرکش را تمیک‬
‫کند و به نیازهای او بپردازد‪ .‬پلیدر از خواندن و یا سییخن گفتن با دیگران نیک من‬
‫شده و روزها را خاموشانه با جاری ساختن نام بابا میگذراند‪ .‬در بیجاپور بابا تمایل‬
‫خود را برای خلوت گکینی بیان نموده و از آنجایی که جا و مکان مناسیییبی پیدا‬
‫غار پنجواتی مهرآباد‬ ‫‪2‬‬

‫نشییده بود بابا دسییتور داد غاری در مهرآباد کنده شییود‪« ،‬من در آنجا در خلوت‬
‫خواهم نشیییسیییت و پسیییندیده خواهد بود اگر خود مندلی ها غار را بکنند»‪ .‬تمام‬
‫مندلیها آماده بودند در آن کار سهیم شوند اما بابا‪ ،‬پندو و چاگان و سیلُر و ویشنو‬
‫را برای کار برگکید و زال را سرپرست آنان گردانید‪ .‬بابا در جنوب شرقی تپه مکانی‬
‫را برگکید و آن پنج مرد با جدیت کار را انجام دادند‪ .‬چاگان هم چنین دسیییتور‬
‫داشییت غذای بابا را بپکد اما دسییت های چاگان به خاطر کندن غار‪ ،‬بد جور بریده‬
‫شده و تاول زده بود‪ .‬او دستور ثابت داشت که پیش از پخت غذا دستهایش را ده‬
‫بار با صییابون بشییوید‪ .‬چاگان به بابا گفت‪« ،‬دسییتم بریده و زخم برداشییته‪ ،‬چگونه‬
‫می توانم آن ها را پیش از پختن غذا برای شما ب شویم»؟ بابا پا سخ داد‪« ،‬نیازی به‬
‫شییسییتن نیسییت آن ها را باندپیچی و پخت را شییروک کن»‪ .‬چاگان گفت‪« ،‬اما‬
‫دسییت هایم را ببینید‪ ،‬آن ها چرک و کثیف اند»‪ .‬بابا پاسییخ داد‪« ،‬چرکی را فراموش‬
‫کن‪ .‬دسییتور من اسییت که تمامی چرک و کثافت ها را پاک می کند»‪ .‬بدین ترتیب‬
‫چاگان هرروز برای بابا غذا میپخت و بابا بارها بیان مینمود چه قدر غذا خو شمکه‬
‫است‪ .‬با فرارسیدن جمعه ‪ 7‬نوامبر ‪ ،1930‬بابا عجله داشت که کار کندن غار پایان‬
‫یابد و به کارکنان دستور داد حتما آن را خیلی زود تمام کنند‪ .‬آنگاه بابا با چند تن‬
‫از مندلی ها راهی لوناوال شییید‪ ،‬جایی که غنی محل اسیییکان آنان را در منکل خود‬
‫تدارک دیده بود‪ .‬در آنجا نیک جریان دایمی حضور مردم برای گرفتن دارشان ادامه‬
‫داشییت و بابا درباره ی راه روحانی بسیییار روشیینگری نمود‪ .‬در حالی که مراسییم‬
‫دارشییان در لوناوال بسیییار شییاد بود اما ورییعیت در مهرآباد بسیییار متفاوت بود‪.‬‬
‫مندلیها مانند قاطر کار می کردند آنان تمامی کارها را خود شان انجام میدادند و‬
‫برای خوردن غذا به سختی زمان پیدا میکردند‪ .‬هرگاه آنان برای ا ستراحت د ست‬
‫از کار میک شیدند‪ ،‬مین ش ستند و تنباکو میجویدند‪ .‬روزی شماری از مردم پونا از‬
‫راه رسییییدند و دیدند که مندلی ها آخرین تنباکوهای خود را می جوند‪ .‬پس از‬
‫بازگشیییت به پونا آنان مرداری تنباکو همراه مسیییافری که با ق ار از مهرآباد‬
‫میگذشت فرستادند‪ .‬با نکدی شدن ق ار به مهرآباد مسافر آن بسته را به بیرون‬
‫‪3‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫پرتاب می کرد و مندلی ها آن را نکدی خ وط راه آهن برمی داشییتند‪ .‬سییبد های‬
‫شیرینی نیک بدین روش برای آنان رفته رفته فرستاده شد و «کارگران» از آن لذت‬
‫می بردند‪ .‬روزی هنگامی که سییاداشیییو پاتل با ق ار از مهرآباد می گذشییت چهار‬
‫بستهی بکرگ شیرینی الدو را به بیرون پرتاپ کرد که چهار مندلی که روی کندن‬
‫غار کار میکردند آن را برداشتند‪ .‬از آنجایی که مردار شیرینیها بیش از اندازه بود‬
‫آنان مردار زیادی را بین ساکنین مهرآباد پخش کردند که دلخوری بواصاحب مدیر‬
‫آنجا را در پی داشیییت‪ .‬زیرا خوردن چنین «کاالهای غیر مجاز» بدون اجازه ی بابا‬
‫ممنوک بود‪ .‬پس از د یداری کو تاه از‬
‫نا سی ‪ ،‬بابا در ‪ 11‬نوامبر به مهرآباد‬
‫بازگشت‪ .‬بواصاحب بیدرنگ دربارهی‬
‫آن چهار کارگر غار به بابا شیییکایت‬
‫کرد‪ .‬بابا آنان را به باد انتراد گرفت‪،‬‬
‫«چرا بدون اجازهی من آن شیرینیها‬
‫را خورد ید؟ هیچ کس در این جا جک‬
‫بوا صاحب باوفا نی ست»! اما زال آنان‬
‫را از ی سیییرزنش تند نجات داد‪ .‬او‬
‫اقرار کرد کییه الدو خورده و چون‬
‫سرپر ست آنان بوده تمام تر صیر به‬
‫گردن آنان نی ست‪ .‬بابا همهی آنان را‬
‫مهربابا جلوی غار پنجواتی‪ ،‬مهرآباد نوامبر ‪1930‬‬ ‫بخ شید با این ه شدار که دیگر تکرار‬
‫نکنند‪ .‬بابا از این خبر که کار کندن‬
‫غار پایان یافته و ی ورقه سییرف حلبی روی آن نصییب گردیده خشیینود شیید‪ .‬غار‬
‫‪ 2/5‬متر عمق داشیییت و کف خاکی آن با ی قالی ایرانی فرش شیییده بود‪ .‬ی‬
‫پارچه ی کرباس جلو ورودی غار آویکان شییده و زمین جلو غار نیک برای گرد آمدن‬
‫مندلی ها در درازای خلوتنشییینی بابا هم سیی ش شییده بود‪ .‬بابا آن را غار پنچواتی‬
‫غار پنجواتی مهرآباد‬ ‫‪4‬‬

‫‪ panchvati‬نام ن هاد و شییین به ‪ 15‬نوامبر در آن خلوت گک ید‪ .‬پیش از آ غاز خلوت‬


‫ن شینی‪ ،‬بابا ی برنامه ی دار شان فرط برای فررا برگکار نمود و به شمار زیادی غذا‬
‫داده شد‪ .‬آخر غروب بابا را به غار بردند‪ .‬آنان جلو غار روی زمین نشستند و همگان‬
‫برای ی ساعت ستایش سادهی هفت نام خداوند را که توسط بابا دیکته شده بود‬
‫بر زبان جاری سییاختند‪ :‬هاری‪ ،‬پاراماتما‪ ،‬اهلل‪ ،‬اهورمکد‪ ،‬گاد‪ ،‬یکدان‪ ،‬هو‪ .‬بابا دسییتور‬
‫داد که این سیییتایش را هر غروب با فرو رفتن خورشیییید همراه با آرتی او تا پایان‬
‫مدت خلوت نشیییینی اش بخوانند‪ .‬مندلی ها اجازه یافتند پس از خواندن آرتی بر‬
‫پاهای بابا سر فرود آورند‪.‬‬

‫مهربابا و مندلیهایش جلوی غار پنجواتی‪ ،‬مهرآباد‬


‫در مدت زمانی که بابا در غار پنچواتی خلوت گکیده بود پلیدر نیک در سیییاختمان‬
‫پسیتخانه در خلوت نشیسیته بود‪ .‬روزی پلیدر به باال نگاه کرد و مار کبرایی را دید‬
‫که از سییرف اتاق آویکان شییده اسییت‪ .‬او دسییتور داشییت که از اتاق بیرون نرود و‬
‫همچنین نمیتوان ست برای کم فریاد بکند چون د ستور سکوت دا شت‪ .‬گرچه او‬
‫هراسان بود اما کاری از دستش برنمیآمد جک آن که به مار کبرا چشم بدوزد و بابا‬
‫را حتا بی شتر یاد کند‪ .‬زمان زیادی سپری شد‪ .‬حتا گفته شده ا ست که مار کبرا‬
‫‪5‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫مرداری از شیر پلیدر را نیک نوشید‪ .‬سرانجام هنگامی که سیدو جیرهی بعدی شیر‬
‫را آورد‪ ،‬پلیدر به سییرف اشییاره کرد و سیییدو با دیدن اندازه ی مار تلو تلو خوران به‬
‫عرب رفت‪ .‬او چنان تر سیده بود که برای چند لحظه نمی توان ست کلمه ای به زبان‬
‫بیاورد‪ .‬سییپس او شییروک به فریاد زدن کرد پندو و چاگان دوان دوان به کم او‬
‫شییتافتند‪ .‬مار کبرا گوشییه ی الوار سییرف حلره زده و فریب دادن و پایین آوردن او‬
‫برای کشیییتنش کار سیییختی بود‪ .‬پندو و چاگان پارچه ای به دور ی تکه چوب‬
‫پیچیده آن را در نفت خیس کردند و آتش زدند‪ .‬با نکدی کردن م شعل به سوی‬
‫مار‪ ،‬او شروک کرد به هیس کردن و پرت کردن زهر خود و کو شش کرد تا بی شتر‬
‫حلره بکند و در آن کنج‪ ،‬خود را پنهان سازد اما کاشیهای سرف چنان داغ شدند‬
‫که مار پایین افتاد‪ .‬پندو و چاگان با چوبد ستی به مار رربه زدند و مهره های او را‬
‫شک ستند‪ .‬سپس چاگان سر مار را له کرد‪ .‬مار کبرا به اندازه ای نکدی به چاگان‬
‫افتاد که او اندکی بعد غش کرد این در حالی اسییت که چاگان ی کشیینده ی مارِ‬
‫ماهر بود‪ .‬در میان این سییر و صییدا ها پلیدر از اتاق بیرون نیامد و سییکوتش را نیک‬
‫نشکست و بدین ترتیب دستور استاد روحانی را مو به مو اجرا نمود‪.‬‬
‫در این زمان خبر رسید که ی روزنامهنگار خویشفرما به نام پال برانتون‪ ،‬سی و‬
‫دو ساله برای دار شان گرفتن از بابا و انجام گفتوگو از انگل ستان راهی هند ا ست‪.‬‬
‫پدر و مادر برانتون کلیمی بودند‪ .‬او در جوانی به مراقبه‪ ،‬عرفان و خداشیییناسیییی‬
‫عالقه مند گردیده و مراالتی برای مجله ی اوکالت رِوییو می نوشییت و احتمال دارد‬
‫بدین و سیله با مردیت ا ستار در تماس قرار گرفته بوده ا ست‪ .‬او برای دو سال به‬
‫طور منظم از کتابخانهی وزیر خارجهی هند دیدار میکرده است‪ .‬برانتون همچنین‬
‫شروک به نامهنگاری با ک ج دستور کرد که بنا بر سخنان برانتون «دستور با شور و‬
‫شوق فراوان از مرشدش مینوشت‪ ،‬به اندازهای که او مشتاق شد موروک را خودش‬
‫بررسییی کند»‪ .‬برانتون به عنوان مشییاور تبلیتات برای سییه شییرکت سییهامی کار‬
‫میکرد اما این شتل را کنار گذاشته و بر آن شده بود که به هند‪ ،‬مصر و آسیا سفر‬
‫کند و درباره ی اندی شهی یوگی ها‪ ،‬سادو ها و افراد مردس و تمرینات آنان پژوهش‬
‫غار پنجواتی مهرآباد‬ ‫‪6‬‬

‫نماید و شخصا در منکلگاهها‪ ،‬خلوتگاهها و اشرامهای آنان زندگی کند‪ .‬برانتون حتا‬
‫پیش از دیدار با بابا مرالهی ستایشآمیکی دربارهی او در مجلهی مهر مِ سِ ج‪ ،‬چاپ‬
‫ماه اوت ‪ 1930‬به عنوان «غرب به مهربابا نیاز دارد» نوشته بود‪ .‬با این وجود‪ ،‬چون‬
‫بابا خلوت گکیده بود عالقه به دیدار با او نداشیییت‪ .‬او به مندلی ها چنین گفت‪،‬‬
‫«ببینید چگونه مایا کار مرا با م شکل رو به رو می سازد! من نمیخوا ستم ک سی را‬
‫ببینم و این کار من به مان برخورده اسییت»‪ .‬بابا به ویشیینو دسییتور داد به ادی‬
‫سینیور در نا سی نامه بنوی سد و او را باخبر سازد که به بمبئی برود و با برانتون‬
‫روی اسییکله دیدار کند و او را با خرج برانتون در ی هتل اسییکان دهد و سییپس‬
‫همراه با زال او را به مهرآباد بیاورد‪ .‬بابا هم چنین به ادی دسیییتور داد به برانتون‬
‫بگوید مردار زیادی میوه با خود به مهرآباد بیاورد چون هیچ مواد خوراکیِ تازه جک‬
‫شیر در مهرآباد وجود ندارد‪ .‬دستور و ادی سینیور با برانتون دیدار نمودند و سپس‬
‫در ‪ 22‬نوامبر ‪ 1930‬همراه با زال وارد مهرآ باد شییید ند‪ .‬برانتون در ا تاق م یانیِ‬
‫ساختمان تان ِ آب ا سکان داده شد و سیدو برای ر سیدگی به نیاز های برانتون‬
‫برگماشته شد هرچند که انگلیسی نمیدانست‪.‬‬
‫بابا روز بعد برانتون را همراه با زال و یکی از آشنایان برانتون به نام فردری فِلِچِر‬
‫به غار فراخواند‪ .‬هدف برانتون از انجام گفتوگو این بود که تعیین کند آیا بابا ی‬
‫استاد روحانی راستین است‪ .‬ویشنو لوح الفبای بابا را میخواند و برانتون شروک به‬
‫یادداشییت پاسییخ ها اما چون بابا توجه کامل او را می خواسییت برانتون را از این کار‬
‫بازدا شت و بیان نمود چانچه که او مایل با شد میتواند بعدا گفتوگوها را به کم‬
‫حافظه اش به نگارش درآورد‪ .‬بابا درباره ی پنج مرشیید کامل و حلره ی آنان و فرود‬
‫خودش روشنگری کرد و گفت‪:‬‬
‫اوپاسنی ماهاراج و باباجان بکرگترین شخصیتهای روحانی زمان هستند‪ ...‬پیوند‬
‫و بسیییتگی گذشیییته ی من به باباجان بود که تجربهی الهی را در ی ثانیه به من‬
‫بخ شید بدون آن که برای آن بکو شم و یا م شتاق آن با شم و دوباره این پیوند و‬
‫‪7‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫ب ستگی ا ست که مرا به ق سمت کردن این گنج بی کران بین دوازده تن از مریدان‬
‫حلرهام در آینده وامیدارد‪...‬‬
‫ی مرشیید کامل که بدن فیکیکی دارد می تواند کارهای نی بسیییاری برای دنیا‬
‫انجام دهد تا آن که بدن فیکیکی نداشییته باشیید‪ .‬ی مرشیید کامل پس از مرگ از‬
‫مسرت ابدی لذت میبرد و گرچه نیرو وجود دارد اما اختیار استفاده از آن را ندارد‪.‬‬
‫بنابراین هرجا که آرامگاه ی مرشیید کامل وجود دارد‪ ،‬نیرو نیک هسییت اما ایمان‬
‫ا ست که وا س ه برای بهرهبرداری از آن نیرو میگردد‪ .‬به این دلیل ا ست که مردم‬
‫به طور کلی از آرامگاه قدیسییان سییود می برند اما نف درونی تنها زمانی که اسییتاد‬
‫روحانی کالبد دارد بخشیده می شود‪ .‬هنگامی که ی ا ستاد کامل روحانی چشم از‬
‫دنیا فرو می بندد دیگر توجه بی شتری به عالم خ شن یا خاکی ندارد‪ ،‬حتا م سیش‪ .‬از‬
‫اینرو آنانی که گمان میکنند ی استاد کامل «مرده» به ستایشها و دعاهایشان‬
‫پاسخ میدهد و مراقب آنان است در اشتباهاند‪ .‬بدین ترتیب آرامگاهها و مربرههای‬
‫قدیسییان نیک برای کسییانی که از آن ها دیدن می کنند هیچ ارزش روحانی ندارد‪ .‬با‬
‫این وجود هنگامی که ی مرید‪ ،‬بی ریا دعا می کند و به شییدت بر روی ی پیامبر‬
‫مرده مانند مسیش تمرکک مینماید و او را صدا میزند و کم میجوید‪ ،‬ی استاد‬
‫روحانی دیگر در جهان فریادی که بلند شده ا ست را اح ساس کرده و اگر یکدلیِ‬
‫مرید ت ضمین کننده با شد‪ ،‬او شکل م سیش و یا غیره را به خود گرفته و خودش را‬
‫به مرید نشان میدهد و دعای او را برآورده میسازد‪.‬‬
‫هنگامی که برانتون ماموریت بابا را زیر سوال برد‪ ،‬بابا بیان نمود‪:‬‬
‫من تاریخ ت مام ج هان را عوض خواهم نمود‪ .‬ه مان طوری که مسییییش برای‬
‫بخشیییدن روحانیت به ی دورانِ مادهگرا آمد‪ ،‬همین طور من برای دادن ی هل‬
‫روحانی به بشیییر امروز آمده ام‪ .‬همیشیییه زمان ثابتی برای چنین کارهای روحانی‬
‫وجود دارد و هنگامی که زمان مناسیییب باشییید من ماهیت حریری خود را برای‬
‫تمامی جهان هویدا خواهم سییاخت‪ .‬آموزگاران بکرگ دین‪ ،‬زرتشییت‪ ،‬رام‪ ،‬کریشیینا‪،‬‬
‫بودا‪ ،‬مسیش و محمد در روش و قوانین اصلی خود تفاوتی ندارند‪ .‬تمام این پیامبران‬
‫غار پنجواتی مهرآباد‬ ‫‪8‬‬

‫از سییوی خداوند آمده اند‪ .‬این یکتا های الهی هنگامی در میان مردم پدیدار شییدند‬
‫که کم های آنان بسیییار مورد نیاز بود یعنی هنگامی که روحانیت به پایین ترین‬
‫سییی ش فروکش کرده و مادی گرایی در همه جا به ظاهر پیروزمند بود‪ .‬بشیییریت با‬
‫شتاب در حال نکدی شدن به چنین زمانی ا ست‪ .‬در زمان کنونی تمام جهان در‬
‫دام خواستههای شهوانی و هوسرانی‪ ،‬تعصبات نژادی و پولپرستی گرفتار گشته و‬
‫خداوند فراموش شده است! دینِ راستین مورد سو استفاده قرار گرفته است‪ .‬آدمی‬
‫زندگی را می جوید و ک شیش ها به او سنگ می دهند! بنابراین خداوند باید پیامبر‬
‫حریری خود را ی بار دیگر به میان مردم بفرسیییتد تا پرسیییتش راسیییتین را‬
‫بنیان گذارد و مردم را از بهت مادی گرایی شیییان بیدار نماید‪ .‬من فرط خط این‬
‫پ یامبران پیشیییین را پی می گیرم‪ .‬این مامور یت من اسیییت‪ .‬پ یامبران قوانین و‬
‫رویه های معینی را بنا می نهند تا توده های مردم را یاری کنند زندگی بهتری را در‬
‫پیش گیرند و آنان را به سییوی خداوند گرایش دهند‪ .‬این قوانین به اصییول مسییلم‬
‫ی مذهبِ سیییازمان یافته درمی آیند و جان و روح آرمانی و نیروی انگیکه که در‬
‫زمان زندگی پیامبران چیره شده است پس از مرگشان رفته رفته ناپدید میگردد‪.‬‬
‫به این دلیل اسییت که سییازمان ها نمی توانند حریرت روحانی را به مردم بفهمانند‪.‬‬
‫سازمانهای روحانی به صورت دایرههای باستان شناسی درمیآیند که میکوشند‬
‫گذشییته را زنده کنند‪ .‬بنابراین من تالش نخواهم کرد که دین‪ ،‬فرقه و یا سییازمان‬
‫نوینی را پایه گذاری کنم‪ .‬من به اندیشیییه ی دینی تمام مردم‪ ،‬جان تازه خواهم‬
‫بخشییید و آن را دوباره جوان خواهم سییاخت و درک باالتری از زندگی را در آنان‬
‫رفته رفته ترزیق خواهم نمود‪ .‬به هر حال به خاطر داشته باشید که حریرت اصلی‬
‫تمام ادیان به را ستی یک سان ا ست زیرا تمام آنها از ی جا سرچ شمه میگیرند‬
‫یعنی خداوند‪ .‬اما اواتار پیش از آ شکار سازی همگانی خود‪ ،‬زمان‪ ،‬شرایط و ذهنیت‬
‫جاری مردم را در نظر می گیرد‪ .‬بنابراین او بهترین قوانین اصیییلی و روش هایی که‬
‫بهتر درک میشوند و برای چنین شرای ی مناسبترین هستند را آموزش میدهد‪.‬‬
‫سپس بابا نکتهی متراوتی را به آگاهی برانتون رساند‪:‬‬
‫‪9‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫آیا توجه کردی که چگونه تمام ملت ها در این دورهی نوین تاریخی در ارتباط و‬
‫تماس فوری با یکدیگر قرار گرفته اند؟ آیا نمی بینی چگونه تمام خ وط راه آهن‪،‬‬
‫ک شتیها‪ ،‬تلفن‪ ،‬تلگراف‪ ،‬رادیو و روزنامهها باعث شدهاند جهان به شکل ی واحد‬
‫درهم بافته شییده درآید؟ خبر ی رویداد مهم در ی کشییور در ظرف ی روز به‬
‫مردمان ک شور دیگری هکاران کیلومتر دورتر می ر سد‪ .‬دلیل ویژهای وجود دارد که‬
‫چرا تمامی این رشیید و توسییعه ها به تازگی رخ داده اسییت‪ .‬زمان خیلی زود دارد‬
‫فرامی رسیید که به بشییریت ی باور روحانی جهانی که در خدمت تمامی نژادها در‬
‫ت ت ک شورها خواهد بود داده شود‪ .‬به بیان دیگر‪ ،‬راه دارد هموار می شود که‬
‫مرا توانا سازد ی پیام جهانی به بشریت بدهم‪.‬‬
‫برانتون پرسییید‪« ،‬اما شییما چه زمانی درباره ی ماموریت خود به جهانیان خواهید‬
‫گفت»؟‬
‫من تنها زمانی که هرج و مرج و گیجی همهجا را فراگرفته است سکوتم را خواهم‬
‫شکست و پیام خود را خواهم رساند چون آن زمان است که بیشترین نیاز به من‬
‫وجود خواهد داشییت یعنی زمانی که جهان در آشییوب ها‪ ،‬زمین لرزه ها‪ ،‬سیییل ها‪،‬‬
‫انفجارهای آت شف شانی تکان می خورد زمانی که شرق و غرب هردو با آتش جنگ‬
‫شعلهور گشتهاند! به راستی تمام جهان باید رنج ببرد چون تمام جهان باید رهایی‬
‫یابد!‬
‫برانتون پرسید‪« ،‬آیا شما زمان جنگ را میدانید»؟ بابا بیان نمود‪« ،‬بله‪ ،‬آن خیلی‬
‫دور نیسییت اما من نمی خواهم زمان آن را آشییکار سییازم»‪ .‬برانتون با تعجب گفت‪،‬‬
‫«این پی شگویی ب سیار وح شتناکی ا ست»! بابا برای لحظهای غمگین شد و سپس‬
‫چنین روشنگری نمود‪:‬‬
‫بله‪ ،‬چنین است‪ .‬جنگ در طبیعتاش وحشتناک خواهد بود‪ ،‬زیرا نوآوری و ابتکار‬
‫علمی آن را ب سیار شدیدتر از جنگ گذ شته خواهد کرد‪ .‬اما آن تنها زمان کوتاهی‬
‫به درازا خواهد ک شید چندین ماه‪ ،‬و هنگامی که به بدترین حالت خود بر سد من‬
‫خود را برای همگان هویدا سییاخته و ماموریتم را به تمام جهان اعالم خواهم کرد‪.‬‬
‫غار پنجواتی مهرآباد‬ ‫‪10‬‬

‫پس از پایان جنگ ی دوره ی بی مانند از صیییلش‪ ،‬یعنی زمان آرامش جهان‪ ،‬به‬
‫وجود خواهد آمد‪ .‬خل سییالح‪ ،‬دیگر مورییوک سییخنرانی نخواهد بود بلکه به ی‬
‫واقعیت حریری درخواهد آمد‪ .‬کشیییمکش های نژادی و اجتماعی رخت برخواهند‬
‫بست‪ .‬تنفر و دشمنی فرقهای مابین سازمانهای مذهبی به پایان خواهد رسید‪ .‬من‬
‫به طور گسترده در سراسر جهان سفر خواهم کرد و تمامی کشورها مشتاق دیدن‬
‫من خواهند بود‪ .‬پیام روحانی من به ت ت سرزمینها‪ ،‬شهرها و روستاها خواهد‬
‫ر سید که برادری جهانی‪ ،‬صلش در میان مردمان و رحم برای فرود ستان و ک سانی‬
‫که حرشان لگدمال شده است را در پی خواهد داشت‪ .‬و از همه مهمتر‪ ،‬من عشق‬
‫به خداوند را خواهم بخشید‪.‬‬
‫برانتون پرسید‪« ،‬آیندهی هند چه خواهد بود»؟‬
‫در هند‪ ،‬تا زمانی که سی ستم زیان آور طبرات اجتماعی یک سره ری شه کن و نابود‬
‫نگردد من آرام نخواهم نشیییسیییت‪ .‬هنگامی که این رخ دهد‪ ،‬هند خود را یکی از‬
‫بانفوذترین ک شورها در جهان خواهد یافت‪ .‬هند باوجود نراط رعفی که دارد هنوز‬
‫روحانی ترین کشییور جهان اسییت‪ .‬تمام بنیان گذاران بکرگ ادیان در شییرق زاده‬
‫شدهاند و در شرق ا ست که مردم جهان باید به ج ستوجوی خود برای یافتن نور‬
‫روحانی ادامه دهند‪.‬‬
‫برانتون لحظهای به این سخنان اندیشید و گفت‪« ،‬اروپا سختگیر و شکاک است‪.‬‬
‫چگونه میتوانید عراید مردمانی متفاوت را‪ ،‬با این گونه از باور شما‪ ،‬همسو نمایید؟‬
‫ی غربی عادی به شیییما خواهد گ فت این ناممکن اسیییت و احتمال دارد به‬
‫کوششهای سخت شما بخندد»! بابا پاسخ داد‪:‬‬
‫اف سوس‪ ،‬تو نمی دانی چه قدر دوران دگرگون خواهد شد‪ .‬همین که من خودم را‬
‫به طور همگانی به عنوان اواتار معرفی کنم هیچ کس نخواهد توانسیییت در برابر‬
‫قدرت من ایسییتادگی کند! من آشییکارا معجکه خواهم کرد تا ماموریت خود را به‬
‫اث بات برسیییانم‪ .‬نه به خاطر برآوردن حس کنج کاوی مردم‪ ،‬بل که برای مت را عد‬
‫ساختن آنانی که ذهن شکاک دارند‪.‬‬
‫‪11‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫پس از پایان گفتوگو برانتون اقرار کرد که نمی فهمد چرا مهربابا خود را در ی‬
‫غار سنگی حبس کرده در حالی که ی ساختمان خوشساخت برای منکل گکیدن‬
‫وجود دارد‪ .‬اما او از آنچه بابا برایش آشییکار سییاخت تحت تاثیر قرار گرفت‪ .‬برانتون‬
‫در آخرین گفتوگوی خود در ‪ 24‬نوامبر از بابا پرسیید‪« ،‬شیما چگونه می دانید که‬
‫مسیحا هستید»؟‬
‫بابا از روی لوح دستی الفبای خود چنین دیکته کرد‪:‬‬
‫من میدانم‪ ،‬من آن را ب سیار خوب میدانم‪ .‬تو میدانی ی ان سانی و من میدانم‬
‫که اواتارم‪ .‬آن تمام زندگی من است! مسرت من هرگک بازنمیایستد! تو هرگک خود‬
‫را با ی نفر دیگر اشیییتباه نمی گیری‪ ،‬بنابراین من نمی توانم اشیییتباه کنم که چه‬
‫ک سی ه ستم‪ .‬من ی ماموریت الهی دارم که باید انجام دهم و آن را انجام خواهم‬
‫داد! آشییکارسییازی من در آینده ی نکدی رخ خواهد داد اما نمی توانم تاریخ دقیق‬
‫آن را به تو بگویم‪.‬‬
‫برانتون پرسید کسان دیگری نیک هستند که ادعا میکنند مسیحا هستند‪.‬‬
‫بابا لبخندی زد و سپس بیان نمود‪:‬‬
‫بله‪ ،‬کری شنا مورتی د ست پرورده ی خانم بِ سانت‪ .‬تیو صوفی ستها (پیروان مکتب‬
‫خدا شناسی) خود را فریب میدهند‪ .‬سرنخ آنان در دست کسی است که احتماال‬
‫در جایی در کوههای هیمالیا در تبت ا ست‪ .‬شما در آنجا چیکی نخواهید یافت جک‬
‫گرد و خاک و سنگ‪ .‬افکون بر این‪ ،‬هیچ استاد روحانی حریری هرگک نیازی به بدن‬
‫فرد دیگری برای کار خود نداشته است‪ .‬چنین اندیشهای خندهدار است!‬
‫بابا سپس دیدگاه خود را دربارهی آمریکا چنین بیان نمود‪،‬‬
‫آمریکا آیندهی شگرف و چشمگیری دارد و کشوری روحانیگرا خواهد شد‪ .‬هرگاه‬
‫که من از جایی دیدن کنم و یا آنجا بمانم‪ ،‬هرچند کوتاه مدت‪ ،‬فضییای روحانی آن‬
‫به شدت افکایش مییابد و من برآنم که از آمریکا دیدن کنم‪.‬‬
‫بابا سییپس دیدار خود را با برانتون پایان بخشییید و او را ترغیب نمود‪« ،‬به عنوان‬
‫نماینده ی من به غرب راهی شییو! نام مرا به عنوان آن پیامبر الهی که دارد می آید‬
‫غار پنجواتی مهرآباد‬ ‫‪12‬‬

‫پخش کن‪ .‬برای من کار کن و آنگاه تو برای نیکی بشیییریت در حال کار خواهی‬
‫بود»‪.‬‬
‫برانتون مات و مبهوت گ فت‪« ،‬گ مان نکنم بتوانم آن را ان جام دهم ج هان یان‬
‫احتماال مرا دیوانه خواهند پندا شت»‪ .‬بابا به او اطمینان بخ شید که ا شتباه میکند‬
‫و گفت‪« ،‬من به تو کم خواهم کرد که در غرب خدمت کنی»‪ .‬بابا سپس برانتون‬
‫و فلچر را راهنمایی کرد که در پونا به دیدار حضرت باباجان بروند‪ ،‬غار درهی ببر را‬
‫در پنچگانی ببینند و سپس از دبیر ستان کالپور و ِسنتر مادراس دیدن کنند‪ .‬در‬
‫درازای گفتوگو‪ ،‬بابا برای برانتون چنین روشنگری کرد‪:‬‬
‫پاها برای گرفتن سانسکارهای بد مردم بسیار نیرومند است در حالی که پیشانی‬
‫برای دادن سان سکاراها‪ ،‬نیرومند ا ست‪ .‬از این رو مریدان پی شانی خود را بر پاهای‬
‫مرشیید کامل می گذارند به ویژه انگشییتان که بسیییار نیرومند هسییتند و او آگاهانه‬
‫مرداری از سییانسییکاراهای آنها را می گیرد‪ .‬این روند تکرار خواهد شیید اگر اجازه‬
‫دهی که دیگران پاهای تو را لمس کنند‪ .‬بنابراین هرگک اجازه ی چنین کاری را‬
‫نده‪ .‬اما اگر رخ داد‪ ،‬بی درنگ پیشییانی ات را بر پاهای آن شییخب بگذار و فرد باید‬
‫مرداری از سانسکاراهای بد تو را در عوض بگیرد‪.‬‬
‫سیییپس برانتون به همراه دوسیییتش و زال خیلی زود برای دیدار از باباجان راهی‬
‫شدند‪ .‬در پونا عبداهلل جعفر آنان را نکد باباجان برد‪ .‬هنگامی که برانتون برای دیدن‬
‫باباجان به جلو آمد‪ ،‬باباجان د ست او را گرفت‪ ،‬به چ شمانش نگاه کرد و با صدایی‬
‫آهسیییته و نحیف گفت‪« ،‬او به هند فراخوانده شیییده اسیییت و خیلی زود خواهد‬
‫فهمید»‪.‬‬
‫پنجشنبه ‪ 25‬نوامبر ‪ ،1930‬بابا از غار پنجواتی بیرون آمد و روز بعد راهی ناسی‬
‫شیید و در آنجا با بانوان مندلی دیدار نمود‪ .‬او در ‪ 27‬نوامبر به مهرآباد برگشییت و‬
‫بیان نمود‪« ،‬خلوت نشینی من به هم خورد و این برآنم که آن را تمام کنم‪ .‬دیگر‬
‫‪13‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫نباید هیچ مانعی سییر راه کار من باشیید‪.‬‬


‫هیچ کس نباید مکان خلوتنشیییینی مرا‬
‫بداند‪ .‬از این به بعد من باید جا و مکان‬
‫خود را پنهان و سییری نگاه دارم»‪ .‬بابا دو‬
‫روز بعد به همراهی رائوصاحب‪ ،‬چانجی و‬
‫ویشنو رهسپار دهلی شد‪ .‬در درازای سه‬
‫هفته اقامت بابا در دهلی‪ ،‬مندلی ها در‬
‫ناسی و مهرآباد باخبر شدند که سالمت‬
‫و ور ی جسییمانی بابا خوب نیسییت و به‬
‫این دلیل در دهلی گیر افتاده اسییت و با‬
‫کسییی دیدار نمی کند‪ .‬اما واقعیت امر این بود که بابا به شییدت مشییتول فرسییتادن‬
‫پیام به رهبران سییییاسیییی گوناگون و برقرای تماس با آنان بود‪ .‬بابا خودش هیچ‬
‫سیاستمداری را ندید اما از چانجی به عنوان مامور سری خود استفاده نمود‪.‬‬
‫سییه شیینبه ‪ 23‬دسییامبر ‪ ،1930‬بابا به مهرآباد بازگشییت و ی هفته بعد در ‪30‬‬
‫نوامبر راهی ناسی شد‪ .‬ساخت و ساز سالن سینمای رستم رو به پایان بود و بابا‬
‫ترتیبی داد که مندلیهای مرد به ناسی جا به جا شوند و در سالن سینما سکنی‬
‫گکینند‪ .‬چانجی جداگانه به دهلی سفر کرده بود و یکشنبه ‪ 4‬ژانویهی ‪ 1931‬با بابا‬
‫در مهرآباد دیدار نمود‪ .‬پس از نوشیدن چای در آن روز بابا دوست داشت آتیا پاتیا‬
‫بازی کند و برای عوض کردن لباسیییش به جوپدی رفت و هنگامی که بازگشیییت‬
‫دریافت که مردان هیچ تدارکی برای شیییروک بازی ندیده اند مانند برگکیدن زمین‬
‫بازی و ک شیدن خ وط بازی در میدان‪ .‬سهلانگاری مندلیها رنجش شدید بابا را‬
‫در پی داشت و او آنان را به تندی سرزنش کرد‪:‬‬
‫این ی واقعیت تلخ ا ست که شما نه به من اهمیت می دهید و نه به د ستوراتم‪.‬‬
‫من مورد پرسییتش فرشییتگان‪ ،‬ولی ها و پیرانم اما رفتار شییما نسییبت به من ی‬
‫بی تفاوتی کامل اسییت‪ .‬چند روز پیش هنگامی که ادی سییی نیور نکد ی ولی در‬
‫غار پنجواتی مهرآباد‬ ‫‪14‬‬

‫ناسی رفته بود‪،‬آن ولی به او گفته بود‪« ،‬استاد شما ی شاهنشاه حریری است و‬
‫ما در برابر او سگهایی بیش نیستیم»! آن ولی از چنین کالمی برای وصف کردن‬
‫من اسییتفاده نمود در حالی که شییما مندلی های من هیچ توجهی به رهنمود های‬
‫من ندارید‪ .‬من به طور روشیین خواسییت خود را برای بازی آتیا پاتیا بیان نمودم و‬
‫این وظیفه ی شییما بود که آن را تدارک ببینید‪ .‬اما شییما حتا انگشییت خود را بلند‬
‫نکردید‪ .‬این چه قدر برای من دردناک است و چه قدر جای افسوس دارد‪.‬‬
‫سییپس برای ی سییاعت با شییور و هیجان زیاد آتیا پاتیا بازی شیید‪ .‬این در حالی‬
‫ا ست که از پ سران رو ستای ارنگائون دعوت شده بود در بازی شرکت کنند و در‬
‫مرای سه با روز های پیش تمامی مردان به طور تمام غرق در بازی بودند و با آخرین‬
‫توان بازی کردند که خشنودی بابا را در بر داشت‪.‬‬
‫روز بعد در ‪ 5‬ژانویه بابا از ریشهی آیین زرتشتی برای مندلیها پرده برداشت‪:‬‬
‫شاهنامه تفریبا سرا سر اف سانه ا ست‪ .‬آیین زرت شتی ب سیار ب سیار کهن ا ست و‬
‫دیرینه ای نکدی به ‪ 6000‬سال دارد‪ .‬فرمانروایی پاد شاهان نامداری از جمله زال‪،‬‬
‫رستم و جمشید همگی پیش از زرتشت بوده است‪ ،‬تفریبا ‪ 10000‬سال پیش! چه‬
‫ک سی می توان سته ا ست به طور معتبر چنین تاریخ کهنی را ثبت کند؟ مذهبی که‬
‫امروزه پارسیییان آن را به جا می آورند هیچ چیک در آن نیسییت‪ .‬تمامی آموزش های‬
‫زرت شت سوزانده شده و نابود گردیده ا ست‪ .‬بنابراین آنچه آنان دارند اندی شه های‬
‫سییاختگی و به طور تمام و کمال متفاوت از چیکی اسییت که زرتشییت در حریرت‬
‫گفته و آموزش داده است‪ .‬تاسف بار است اما حریرت دارد‪.‬‬
‫ر ستم آن روز از راه ر سید و بابا پیرامون سالن سینما و سایر امور با او گفتوگو‬
‫کرد‪ .‬ک ج دستور‪ ،‬شب بعد از راه رسید‪.‬‬
‫تدارکات برای ی سفر دیگر به ایران در د ست انجام بود که محرمانه نگه دا شته‬
‫شییید‪ .‬شیییامگاه ‪ 6‬ژانویه چانجی برای گرفتن گذرنامه و ویکای بابا‪ ،‬رائوصیییاحب‪،‬‬
‫بواصاحب‪ ،‬گوستاجی و آقا علی و خودش به بمبئی فرستاده شد‪ .‬بجک این پنج تن‬
‫و پودامجی که به چانجی کم میکرد هیچ کس از این سفر پیشرو خبر نداشت‪.‬‬
‫‪15‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫آقا علی با پدرش در بمبئی زندگی می کرد و از این رو خواهان رریییایت او برای‬
‫همراه شدن آقا علی به ایران شدند و حاجی موافرت نمود‪.‬‬
‫جمعه ‪ 9‬ژانویه ی ‪ 1931‬بابا از مهرآباد رهسییپار ناسییی شیید‪ .‬شییب بعد تمامی‬
‫مندلی ها و چانجی در پی او روانه شیییدند‪ .‬خیلی زود پس از آن‪ ،‬برخی افراد از‬
‫کالپور برای دیدار با بابا آمدند و جکئیات ی محاکمه ی قتل را در آنجا برای بابا‬
‫بازگو کردند‪ .‬خوی شاوند یکی از افراد گروه در آن پرونده د ست دا شته و محکوم به‬
‫مرگ شده بود‪ .‬بابا به آن شخب رهنمون داد از هیات م شاورین سل نتی فرجام‬
‫خواهی کند اما او گفت به اندازه ی کافی پول ندارد‪ .‬بابا او را راهنمایی کرد‪« ،‬اگر‬
‫به هیات م شاورین بروی کم درونی من برای تو آنجا خواهد بود»‪ .‬اما بعدا معلوم‬
‫شیید که آن شییخب دروغ گفته و به راسییتی دارایی چشییم گیری داشییته اسییت‪.‬‬
‫خویشاوند متهم او به پند و اندرز بابا گوش نکرد و اعدام گردید‪ .‬این خبر سه شنبه‬
‫‪ 13‬ژانویهی ‪ 1931‬به بابا رسید و او برای مندلیها دربارهی این که آگاهی شخصی‬
‫که اعدام میشود دستخوش چه میگردد روشنگری نمود‪:‬‬
‫اگر شخصی توسط دولت اعدام شود او وارد حالت سامادی (خلسه) میشود‪ .‬برای‬
‫نمونه هنگامی که فردی به چوبه ی دار آویخته می شییود‪ ،‬ناسییازگاری بین عملکرد‬
‫دم و بازدم ایجاد می گردد فرد‪ ،‬بیجان گ شته و وارد حالت سامادی می شود‪ .‬این‬
‫گونه سیییامادی هیچ رب ی به هیچ چیک روحانی ندارد‪ ،‬چون به محض پایان یافتن‬
‫آن حالت و بنا بر سانسکاراهای زندگی گذشتهاش‪ ،‬روح منفرد دوباره زاده میشود‪.‬‬
‫چناچه او فردی را کشته باشد باید به سکای آن سانسکاراهای کشتار برسد‪ .‬اما اگر‬
‫شخب بیگناه بوده و با این وجود اعدام گردیده است آنگاه از سانسکاراهای کشتار‬
‫رهایی می یابد‪ .‬اما در مورد افرادی که با به دار آویختن خود دسییت به خودکشییی‬
‫میزنند با این امر یک سره متفاوت ا ست‪ .‬هنگامی که سامادیِ فرد خودک شی کرده‬
‫پایان می یابد او معلق باقی مانده و مابین عالم نیمه انرژی و خاکی منتظر می ماند‪.‬‬
‫آن شییخب به صییورت شییبش درمی آید و برای دوران ها کالبد خاکی یا فیکیکی به‬
‫دست نمیآورد‪.‬‬
‫غار پنجواتی مهرآباد‬ ‫‪16‬‬

‫هنگامی که بابا درناسی بود وقت بیشتری را با بانوان مندلی میگذراند‪ .‬روزی او‬
‫بانوان را گردهم آورد و بیان نمود‪« ،‬من ع شری بکرگ برای همه ی شما دارم و آن‬
‫سرچشمهی آزار و زحمت من است»‪ .‬مهرا و ناجا و خورشید که جا خورده بودند با‬
‫تعجب و اندوه گفتند‪« ،‬بابا به خاطر ما خود را به زحمت نیندازید»! بابا لحظهای به‬
‫فکر فرو رفت و با اشیییاره بیان نمود‪« ،‬این بدان معناسیییت که شیییما عشیییق مرا‬
‫نمی خواهید»؟ همه فریاد زدند‪« ،‬نه این چنین نیسییت بابا! ما برای عشییق گرم و‬
‫سوزان شما دعا میکنیم اما نمیخواهیم که شما به خاطر ما رنج و عذاب بکشید»‪.‬‬
‫بابا رو شنگری نمود‪« ،‬من برای هر کس که دو ستش دارم نگرانم‪ .‬عا شق به خاطر‬
‫محبوب الهی در رنج اسیییت اما محبوب الهی به طور غیر قابل تصیییوری به خاطر‬
‫عا شرش بی شتر رنج میبرد‪ .‬بخت و سرنو شت من این چنین ا ست یعنی آکنده از‬
‫زحمت و ناراحتی‪ ،‬آ شفتگی و ناآرامی چون من محبوب الهی همگان ه ستم»! بابا‬
‫سپس از بانوان خوا ست ی سرود هندی بخوانند که با این بیت شروک می شد‪.‬‬
‫فاخته در جنگل می خواند محبوب الهی ما را در کودکی رها کرده اسیییت! بانوان‬
‫سرود خواندند و تالش آنان بابا را خوشحال نمود‪.‬‬
‫در این دوران‪ ،‬گلمای برای دیدار با بابا به ناسی آمده بود‪ .‬در ی موقعیت بابا از‬
‫او پرسید‪« ،‬آیا تو همیشه کنار مهرا خواهی ماند‪ ،‬چون او رادای من است»؟ گلمای‬
‫پاسخ داد برایش امکان پذیر نیست‪ .‬آنگاه بابا همین پرسش را از سوناماسی پرسید‬
‫و او بیدرنگ پذیرفت‪ .‬در آن روزگاران بانوان مندلی در ی منکل محصور‪ ،‬جداگانه‬
‫و دور از دیگران نگاه دا شته می شدند و ساری های نخی ساده و بلوزهای آ ستین‬
‫بلند می پوشیییدند‪ .‬آنان دسییتور داشییتند که رخت های بی زرق و برق بپوشییند و‬
‫سرشان را با ی روسری بپوشانند به طوری که موهایشان دیده نشود‪ .‬روزی بابا بر‬
‫آن شد که چمدان های بانوان را بازر سی کند‪ .‬در چمدان سوناما سی ی ساری‬
‫زیبای زر دوزی شده وجود داشت که از بمبئی با خود آورده بود‪ .‬او شی پوشی را‬
‫دو ست دا شت اما بابا تمام رخت و لباس های او را بردا شت و آن ها را به خور شید‬
‫‪17‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫دختر سوناماسی داد‪ .‬این در حالی است که چند روز بعد بابا آنان را نیک از خورشید‬
‫گرفت‪.‬‬
‫یاران بسیار نکدی بابا که در آن دوران در ناسی زندگی میکردند بدین ترتیب‬
‫بودند‪ ،‬ناوال و دینا تلعتی‪ ،‬رامجو و همسیییرش خدیجه و خواهر زنش هاجه و آمنه‬
‫خواهر رامجو‪ ،‬و عبداهلل جعفر شیییوهر خواهر رامجو‪ .‬این بانوان پیوسیییته به دیدار‬
‫بانوان مندلی می رفتند‪ .‬این در حالی اسییت‬
‫که فرینی و شوهرش رستم و فرزندانشان و‬
‫دو لت مای مادر فرینی نیک در ی منکل‬
‫جداگانه در ناسی زندگی میکردند‪ .‬غروب‬
‫سه شنبه ‪ 13‬ژانویه ‪ 1931‬مراسم گشایش‬
‫شیییرکت فیلم مهر که برای تولید فیلمهای‬
‫سینمایی تو سط ر ستم راه اندازی شده بود‬
‫با موسییییری و آواز خوانی برگکار گردید‪ .‬دو‬
‫روز بعد رستم با اتومبیلش‪ ،‬بابا‪ ،‬ناوال و کاله‬
‫ماما را به بمبئی برد‪ .‬چانجی و عبداهلل جعفر‬
‫با ق ار روانه شییدند‪ 17 .‬ژانویه پِسییو برای‬
‫دیدار با بابا از راه رسید‪ .‬زمان درازی بود که‬
‫بابا به عنوان لرد کریشنا و مهرا به عنوان رادا‬ ‫پسیییو‪ ،‬بابا را ندیده بود و از این که بار دیگر‬
‫مهرآباد ‪1937‬‬
‫در پی شگاه بابا ا ست خو شحال بود‪ .‬او قول‬
‫داد که در آینده ی نکدی به مندلی ها بپیوندد‪ .‬هنگامی که بابا در اوت ‪ 1929‬در‬
‫ک شمیر بود‪ ،‬کیخسرو ماسا توسط خویشاوندانش ربوده شده و در منکلی در بمبئی‬
‫حبس گردیده بود‪ .‬ماسا وادار شده بود تمام امالک خود را در چارچوب ی تِراست‬
‫به خویشییاوندانش منترل کند و پس از ی سییال (در این مدت هیچ اعترارییی به‬
‫اسناد تراست صورت نگرفت) ماسا از حبس خانگی آزاد شده بود‪ .‬سوناماسی همسر‬
‫ماس یا و دخترش خورشییید برای آوردن ماسییا به ناسییی به بمبئی رفته بودند اما‬
‫غار پنجواتی مهرآباد‬ ‫‪18‬‬

‫تندرسییتی و وریی جسییمانی‬


‫ما سا خوب نبود‪ .‬او سینه پهلو‬
‫کرده و تحییت مراقبییت هییای‬
‫پک ش قرار دا شت و وظیفهی‬
‫پر ستاری او به عهده ی پالمای‬
‫گذا شته شده بود‪ .‬بابا ساعت‬
‫‪ 10‬شیییب ‪ 17‬ژانویه با ق ار از‬
‫بمبئی راهی ناسیییی شییید و‬
‫ساعت ‪ 2‬بامداد به آنجا ر سید‬
‫و یکراسییت به منکلی که ماسییا‬
‫در آن ا قا مت داشیییت ر فت‪.‬‬
‫رختخواب خود را روی ایوان‬
‫آنجا پهن کرد و شب را سپری‬
‫کیخسرو ماسا‬
‫نمود‪ .‬بابا سرا سر شب بارها از‬
‫خواب بیدار شیید تا ورییعیت ماسییا را بررسییی کند‪ .‬او به آن مرد دردمند چنین‬
‫دلداری میداد‪« ،‬ماسا‪ ،‬نگران نباش‪ .‬من اینجا با تو هستم‪ .‬مرا یاد کن»‪.‬‬
‫بابا روز بعد به دنبال سوناما سی و خور شید فر ستاد و از خور شید خوا ست ی‬
‫غکل بخواند و بدین ترتیب ما سا را که در اتاق پهلویی بود با اندی شههای خداوندی‬
‫مشییتول نگاه داشییت‪ .‬بعد از ظهر یکشیینبه ‪ 18‬فوریه ی ‪ ،1931‬روح ماسییا برای‬
‫همیشه غرق در آرامش جاودانه گردید‪ .‬او تنها ‪ 51‬سال سن داشت‪ .‬این نخستین‬
‫بار بود که استاد روحانی در واپسین لحظات یکی از مندلیها در کنار او مانده بود‪.‬‬
‫روز بعد مراسم تشیی جنازهی کیخسرو ماسا در شهرک دئواللی در ‪ 6‬کیلومتری‬
‫نا سی در برج سکوت زرت شتیان برگکار شد و ‪ 4‬تا ‪ 5‬تن از مندلی ها در مرا سم‬
‫شرکت کردند‪ .‬سهرابجی و جم شید د سای ‪ 18‬ژانویه از ساری آمده بودند و روز‬
‫بعد پس از دیدار با بابا روانه شدند‪.‬‬
‫‪19‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫دوشنبه ‪ 26‬ژانویهی ‪ ،1931‬سروش ی هواپیمای خصوصی کوچ کرایه کرد و‬


‫آن را به دئواللی آورد‪ .‬بابا و برادرش جمشییید و ‪ 6‬تن دیگر در آن سییوار شییدند و‬
‫پرواز کردند‪ .‬مهربابا برای نخستین بار سوار هواپیما میشد‪.‬‬

‫در ساحل رودخانه ی گاداروی در ناسی ی پیرمرد روحانی هفتاد ساله در ی‬


‫پرسییتشییگاه زندگی می کرد‪ .‬مردمان محلی او را به س یادگی «آن بابا» می نامیدند‪.‬‬
‫روزی بابا در پیوند با این مرد چنین آشییکار نمود‪« ،‬گرچه او ژنده پوش و به ظاهر‬
‫مانند ی فریر است اما او ولی آسمان پنجم و مسئول روحانی ناسی است»‪ .‬کاکا‬
‫باریا دسیییتور گرفت که گاه و بی گاه به دیدن این ولی برود‪ .‬در این میان در ‪9‬‬
‫فوریه ی ‪ ،1931‬فرام ورکینگ باکس واال ‪ Feram Workingboxwal‬به ناسیییی آمد تا‬
‫برای همی شه با بابا بماند و از د ستوراتش پیروی کند‪ .‬او برای دار شان بابا چندین‬
‫بار به آپارتمان آالمای کاتراک و نوروزجی داداچانجی در بمبئی آمده و بابا به او‬
‫دسیییتور داده بود به ناسیییی بیاید و در شیییرکت سیییروش موتور ورکک به عنوان‬
‫ماشیننویس کار کند‪ .‬ی داستان خندهآور در پیوند با فِرام وجود دارد‪:‬‬
‫فرام پیشتر با اوپاسنی ماهاراج در ساکوری تماس داشت‪ .‬روزی فرام به بابا گفت‬
‫ما هاراج به او قول داده اسیییت که این آخرین ز ندگیاش خوا هد بود‪ .‬با با به او‬
‫اطمینان بخ شید که چنین ا ست و قول ماهاراج را برآورده خواهد کرد‪ .‬با این حال‬
‫غار پنجواتی مهرآباد‬ ‫‪20‬‬

‫بابا از او پر سید چرا نمی خواهد ی زندگی دیگر بازگردد‪ .‬فرام پا سخ داد‪« ،‬بابا من‬
‫از بچگی از مدر سه بیکار بودم‪ .‬اندی شه ی این که هرگک بازگردم و دوباره به مدر سه‬
‫بروم مرا به وح شت می اندازد‪ .‬من نمی خواهم دوباره بازگردم چون از مدر سه تنفر‬
‫دارم»‪ .‬بابا خندید و پاسخ فرام را برای مندلیها بازگو نمود‪.‬‬

‫برانتون پس از ی سیییفر زیارتی به مکان های زیارتی گوناگون در هند از جمله‬


‫دیدار با بابا دوسییتان در پنچگانی‪ ،‬بیچاپور‪ ،‬بنگلور‪ ،‬مادراس و کلکته‪ ،‬برای دیدار با‬
‫بابا به نا سی آمد‪ .‬در پایان این دیدار‪ ،‬بابا از او پر سید چرا ب سیار پری شان به نظر‬
‫می ر سد‪ .‬برانتون پا سخ داد‪« ،‬ذهنم آ شفته ا ست‪ .‬من به ی دوجین یا بی شتر از‬
‫مردان مردسی که در هند با آنان روبهرو شدم میاندیشم که همگی ادعای مسیحا‬
‫بودن دارند»! بابا لبخند زد و با اشیییاره پاسیییخ داد‪« ،‬من درباره ی برخی از آنان‬
‫شنیدهام»‪ .‬برانتون پر سید‪ « ،‬شما این را چگونه تو ریش میدهید»؟ بابا پا سخ داد‪،‬‬
‫«اگر آنان در ستکار با شند آنگاه صرفا گمراه گ شتهاند‪ .‬اگر ریاکار با شند آنگاه آنان‬
‫مردم فریب هسیییتند و باید به خاطر آن رنج ببرند‪ .‬نگران آن نباش‪ .‬همه ی این‬
‫مردان ناآگاهانه کم می کنند که من کارم را انجام دهم ‪ .‬من می دانم کیسیییتم‪.‬‬
‫‪21‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫هنگامی که زمان فرابر سد که من ماموریتم را برآورده سازم‪ ،‬جهانیان نیک خواهند‬


‫فهمید که من کیسییتم»‪ .‬برانتون دعوت شیید نکد مردان در اشییرام ناسییی بماند‪.‬‬
‫برانتون از کلکته برای بابا نامه نوشییته بود‪« ،‬من چشییم انتظار آن هسییتم که در‬
‫آیندهی نکدی از دست شما به آگاهی روحانی برسم‪ .‬من به آن نیاز دارم اگر قرار‬
‫باشیید با هر پیامی برای ذهن مادی گرای غربیان به غرب بازگردم»‪ .‬در درازای ی‬
‫هفته اقامت برانتون‪ ،‬بابا خود را از او دور نگاه داشیییته بود‪ .‬گرچه برانتون هرروز‬
‫دربارهی ا ستاد روحانی پرسوجو می کرد اما بابا در پذیرفتن او سییرد بود و دیدار‬
‫آنان در مرای سه با گفتوگوی دراز مدتی که بابا به او در مهرآباد ارزانی دا شته بود‬
‫عمدا کوتاه بود‪ .‬برانتون کتاب خاطرات رامجو و چانجی را برای م العه دریافت‬
‫کرد اما او روی هم رفته تحت تاثیر قرار نگرفته بود و به ادعای الوهیت مهربابا‬
‫تردید داشت‪.‬‬
‫دوران به ما یادآوری میکند‪« ،‬اواتار به روشهای اسرارآمیک کار میکند‪ .‬آنانی که‬
‫به مخالفت با او برمیخیکند نیک برایش کار میکنند»‪.‬‬
‫مهربابا انگیکه ی پنهانی برای تحری و به جوش آوردن برانتون داشییت که باعث‬
‫شد او در حمله و مخالفت با بابا قلم فرسایی کند‪ .‬واقعیت این بود‪ ،‬به همان روشی‬
‫که بابا می خوا ست کلنل ایرانی در هند مخالف او گردد‪ ،‬هم چنین می خوا ست که‬
‫ی شیییخب با نفوذ در غرب در مخالفت با او در اروپا و آمریکا بلند شیییود‪ .‬بابا‪،‬‬
‫برانتون را برای این نرش برگکید‪ ،‬چون او خواهان انجام کار معینی تو سط انترادها‬
‫و حمالت خ شمانهی برانتون بود‪ .‬زیرا سه سال بعد‪ ،‬برانتون کتاب مردمپ سندی با‬
‫عنوان جستوجو در هند اسرارآمیک به چاپ رساند که گرچه مهربابا را مورد انتراد‬
‫قرار داده بود اما به کشیده شدن توجه بسیاری از اروپاییان و آمریکاییان به مهربابا‬
‫دامن زد‪ .‬برانتون یک شنبه ‪ 8‬فوریه ی ‪ ،1931‬پیش از بازگ شت به لندن با دلخوری‬
‫از نا سی روانه ی ا شرام قدیس رامانا ماهاری شی شد‪ .‬از میان تمامی مر شدانی که‬
‫برانتون به دیدار آنان رفته بود‪ ،‬او بسیار تحت تاثیر رامانا ماهاریشی قرار گرفته بود‪.‬‬
‫زمانی که برانتون از ماها ری شی پر سید آیا هرگک درباره ی مهربابا شنیده ا ست‪ .‬آن‬
‫غار پنجواتی مهرآباد‬ ‫‪22‬‬

‫پیر پا سخ مثبت داد‪ .‬سپس برانتون از پیر پر سید آیا او سخن بی شتری دارد تا به‬
‫ادعای اواتار بودن مهربابا بیفکاید؟ ماها ریشیییی پاسیییخ داد‪« ،‬من چه چیکی برای‬
‫گفتن دارم؟ این پرسشی نیست که جویندگان حریرت الهی بخواهند مورد بررسی‬
‫قرار دهند‪ .‬افرادی که در پله های پایین نردبان هسییتند‪ ،‬انرژی خود را بر سییر این‬
‫پر سش ها به هدر می دهند»‪ .‬برانتون پر سید‪« ،‬آیا جهان از نو جوان خواهد شد»؟‬
‫رامانا ماهاریشییی پاسییخ داد‪« ،‬یکی اسییت که بر جهان فرمانروایی می کند و دل‬
‫نگرانی او مراقبت از جهان ا ست‪ .‬آن که به جهان‪ ،‬ه ستی بخ شیده ا ست می داند‬
‫چگونه آن را راهنمایی کند»‪ .‬ماهاریشییی هم چنین به برانتون گفت‪« ،‬یکتاهای به‬
‫خدا – رسیده موجهایی از نفوذ روحانی را به بیرون میفرستند که مردمان بسیاری‬
‫را به سوی شان می ک شد‪ ،‬هرچند که ممکن ا ست خامو شانه در ی غار ن ش سته‬
‫باشییند»‪ .‬چهارشیینبه ‪ 11‬فوریه ی ‪ ،1931‬بابا چند تن از مندلی ها را با خود به پونا‬
‫برد و در منکل سادا شیو پاتل سکنی گکیدند‪ .‬بابا در ج شن ازدواج دختر سادا شیو‬
‫شرکت کرد و مرا سم عرو سی به ی برنامهی بکرگ دار شان درآمد و صدها تن از‬
‫مردم برای ادای احترام نکد ا ستاد روحانی آمدند‪ .‬در میان مهمانان سییرشییناس‪،‬‬
‫ماهاراجه ی بور به چ شم می خورد و به نظر میر سید که ج شن عرو سی بهانه ای‬
‫اسییت برای بابا تا به پیروان خود‪ ،‬ثروتمند و فریر‪ ،‬به طور یکسییان در پونا دارشییان‬
‫بدهد‪ .‬سیییپس بابا به منکل پدر و مادرش معروف به «خانه ی بابا» رفت و از پدر و‬
‫مادرش و مانی دیدن کرد‪ .‬هنگامی که بابا وارد خانه شد پدرش را دید که روبهروی‬
‫عکس او به سییتایش ایسییتاده اسییت‪ .‬بابا پدرش را با مهربانی و با ادب فراوان در‬
‫آغوش گرفت‪.‬‬
‫دوران چنین بردا شت نمود‪ « ،‬شهریار ی درویش را ستین ا ست و در پا سخ به‬
‫اشتیاق شدید قلبیاش‪ ،‬آگاهی الهی به عنوان پسرش‪ ،‬کالبد انسانی به خود گرفته‬
‫اسیت تا به شیهریارجی به خاطر سیالیان دراز پرسیه زنی در جسیتوجوی حقیقت‬
‫پاداش دهد»‪.‬‬
‫‪23‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫بابا با مهربانی مانی را بوسیییید و پیرامون موریییوعات معینی با او گفتوگو کرد‪.‬‬


‫گرچه مانی تنها ‪ 12‬سال سن دا شت اما زمان آن فرار سیده بود که خیلی زود به‬
‫حلره ی بانوان مندلی بپیوندد‪ .‬در این زمان بود که بابا برای نخسیییتین بار اشیییاره‬
‫نمود که می خواهد مانی را به عنوان یکی از بانوان مندلی نکد خود نگاه دارد و این‬
‫چنین به آگاهی مادرش رسیییاند‪ « ،‬مانی از آن من اسیییت»‪ .‬اما از آنجایی که‬
‫شیرینمای خواهان نگه داشتن مانی در خانه بود این سخن بابا او را نگران ساخت‬
‫چون اگر مانی نیک به اشییرام بابا می پیوسییت دیگر هیچ ی از فرزندانشییان با او و‬
‫شیییهریارجی در پونا باقی نمی ماندند‪ .‬این در حالی اسیییت که در آن روزگار ادی‬
‫جونیور‪ ،‬بهرام و زال در ناسیییی به سیییر می بردند‪ .‬در ‪ 13‬ژانویه بابا از پونا راهی‬
‫ناسیییی شییید‪ .‬در آنجا تدارکات برای برگکاری جشییین زادروز او دیده می شییید‪.‬‬
‫شیرینمای‪ ،‬شهریارجی و مانی نیک برای شرکت در ج شن زادروز بابا به نا سی‬
‫آمدند‪ .‬سه شنبه ‪ 17‬فوریهی ‪ 1931‬سی و هفتمین سال زادروز بابا ج شن گرفته‬
‫شد‪ .‬آن سال آمنه خواهر رامجو تمامی تدارکات را دیده بود و او و شوهرش عبداهلل‬
‫تمامی مخارج جشیین را پرداخته بودند‪ .‬در سییال ‪ 1922‬هنگامی که بابا در کلبه ی‬
‫کاهگلی کنار جادهی فرگوسن در پونا سکنی داشت‪ ،‬عبداهلل برای مشورت دربارهی‬
‫اتهاماتی که در دادگاه به او وارد شییده به دیدار بابا آمده بود‪ .‬در آن زمان بابا به او‬
‫گفته بود در دادگاه برنده خواهد شد ملکش را پس خواهد گرفت و مبلغ ‪80000‬‬
‫روپی نیک دریافت خواهد کرد‪ .‬پس از ‪ 9‬سال که پی شگویی بابا به حریرت پیو ست‪،‬‬
‫عبداهلل و آمنه برای ادای احترام و قدردانی عمیق‪ ،‬ج شن زاد روز بابا را با شکوه زیاد‬
‫برگکار کردند‪ .‬آنان دوخت ی ردای زیبا را برای بابا سفارش داده بودند آن را به تن‬
‫بابا نموده و آن را با توری از گل آرسییتند‪ .‬بابا در ردای شییاهانه اش با شییکوه به نظر‬
‫می رسییید اما جشیین و شییادی با رد و بدل شییدن سییخنانی تند بین شیییرین مای و‬
‫گل مای به هم خورد‪ .‬گلمای ابتدا حلره ی گل بر گردن بابا نهاد که به رنجیده شییدن‬
‫شیرینمای دامن زد چون او میخواست نخستین فردی باشد که این افتخار نصیبش‬
‫میشود‪ .‬اما خود بابا مداخله کرد و خیلی زود هردو «مادر» خود را آرام نمود‪.‬‬
‫غار پنجواتی مهرآباد‬ ‫‪24‬‬

‫چنین ستیک و کشمکشهایی از شگفتیهای کار درونی مهربابا بود که همواره در‬
‫میان نکدیکانش وجود دا شت‪ .‬ا ستاد روحانی عمال برخی افراد را ت شویق به رفتار‬
‫خشمانه بر علیه دیگران میکرد که به برانگیخته شدن احساسات تلخ‪ ،‬فریاد و بگو‬
‫مگو های بلند باال دامن می زد‪ .‬معموال ی فضییای پرتنش و سییتیک بین گروه های‬
‫گوناگون وجود داشیییت‪ .‬به ویژه در میان مندلی ها‪ .‬اما این سیییتیک و کشیییمکش و‬
‫بگومگوهای تلخ‪ ،‬در راسیییتای اهداف گوناگون انجام می گرفت‪ .‬چون به مندلی ها‬
‫می آموخت بردبار باشییند‪ ،‬نفس آنان را درهم می شییکسییت و سییر آنان را بر پاهای‬
‫محبوب الهی که یارانش را در راه الهی پیش میبرد فرود میآورد‪ .‬زندگی با ا ستاد‬
‫روحانی هرگک آ سان نبود و ت ت مندلیها این تجربه را دا شتند که «زی ستن و‬
‫همکمان مردن» چه معنایی دارد‪ .‬بودن زیر رهنمونهای ا ستاد روحانی برابر ا ست‬
‫با ز نده مردنِ خودی دروغین‪ .‬هیچ قلمی یارای نگارش نوک زندگی که این افرادِ‬
‫حلرهی مهربابا پشت سر گذاشتند را ندارد آن باید تنها‪ ،‬تجربه شود‪.‬‬
‫آمنه جعفر مهمانی بکرگی تدارک دیده و غذای فراوانی تهیه کرده بود و بابا برای‬
‫همگان غذا کشییید‪ .‬آن روز چانجی پرارزش ترین «پراسییاد» را از بابا دریافت کرد‪.‬‬
‫هنگامی که بابا غذا سرو میکرد با اشاره از چانجی پرسید‪« ،‬آیا بیشتر میخواهی»؟‬
‫چانجی لب به سخن نگ شود‪ .‬بابا دوباره با ا شاره از او پر سید و چانجی در پا سخ‪،‬‬
‫تنها سرش را تکان داد‪ .‬بابا آزرده‪ ،‬لوح الفبای دستی خود را به سوی چانجی پرتاب‬
‫نمود که به گلویش برخورد کرد و به نفس نفس افتاد و فریاد زد آسیب دیده است‪.‬‬
‫بابا با ا شاره از او پر سید‪« ،‬آیا از پرا ساد من بی شتر میخواهی»؟ چانجی با فروتنی‬
‫پا سخ داد‪ « ،‬شما ا ستاد من ه ستید و اختیار تام بر من دارید‪ .‬من بر پاهای شما‬
‫افتاده ام و شییما می توانید هر کاری دوسییت دارید انجام دهید»‪ .‬این سییخن‪ ،‬بابا را‬
‫خشنود نمود‪.‬‬
‫‪25‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫مشهد‪ ،‬ایران‬

‫عکس گذرنامهی مهربابا‪ ،‬سپتامبر ‪1931‬‬

‫در درازای سال ‪ ،1931‬مردم از ناسی و از جاهای دور‪ ،‬روزانه برای دارشان بابا‬
‫می آمدند‪ .‬در این میان‪ ،‬بابا برای ر سیدگی به مو روعات گوناگون در پیوند با سفر‬
‫آتیاش به ایران که همچنان پنهان نگاه داشته شده بود چندین بار به بمبئی سفر‬
‫کرد‪ .‬در این زمان‪ ،‬بابا ن ش ستی با مندلیها برگکار کرد و چنین بیان نمود‪« ،‬اکنون‬
‫شرایط چنان است که دیگر پول ندارم و نیازمند نردینگیام و دیگر نمیتوانم لباس‬
‫و غذای شما را فراهم کنم‪ .‬اگر مایلید از گر سنگی بمیرید‪ ،‬با من بمانید‪ .‬از این به‬
‫بعد اگر شما با من بمانید می باید محرومیت های بی شتری را پ شت سر بگذارید‪،‬‬
‫بنابراین همهی شما باید بر این موروک بیندیشید و تصمیم خود را به من بگویید»‪.‬‬
‫مشهد ایران‬ ‫‪26‬‬

‫همگان پذیرفتند که بمانند و بابا دوباره به آنان هشییدار داد‪« ،‬من به شییما حریرت‬
‫را می گویم‪ .‬من پولی برایم باقی نمانده و چیکی هم در راه نی ست‪ .‬شما اکنون باید‬
‫بیش از هر زمان دیگر سختیها را تاب بیاورید»‪ .‬همگان حارر بودند با بابا بمانند‬
‫هرچه می خواهد پیش آید‪ .‬شنبه ‪ 28‬فوریه ی ‪ ،1931‬بابا مرا سم گ شایش سالن‬
‫سینمای جدید رستم را در ناسی برگکار نمود‪ .‬سینمای سِرکِل با دستهای استاد‬
‫سینمای جهانی گ شوده و ر سما درهایش باز شد و فیلم کمدی چارلی چاپلین به‬
‫نام دوش فنگ و ی فیلم دیگر به نمایش درآمد‪ .‬چند تن از مردان در سیییالن‬
‫سینمای رستم استخدام شده بودند‪ .‬بهرام‪ ،‬آپاراتچی و بواصاحب صندوقدار بود و‬
‫دیگران وظیفههای بدون مکد به عهده شان گذاشته شده بود‪ .‬گرچه رستم پذیرفته‬
‫بود که خورد و خوراک آنان را تهیه کند اما او برای ساخت سالن سینما چنان زیر‬
‫بدهی رفته بود که گهگاه هنگامی که درآمد برای پرداخت هکینه ها ناکافی بود‪،‬‬
‫فراهم نمودن غذای مندلیها به مشکل برمیخورد‪.‬‬
‫بابا شیینبه ‪ 18‬آوریل پس از ی سییفر چهار روزه به بمبئی به همراهی رسییتم‪،‬‬
‫وی شنو‪ ،‬چانجی و رائو صاحب‪ ،‬به بمبئی بازگ شت و ساعت ‪ 10‬بامداد روز بعد روی‬
‫صحنهی سالن سینما سِرکِل‪ ،‬نشستی با مندلیها برگکار کرد و چنین روشنگری‬
‫نمود‪« ،،‬من دارم نا سی را ترک می کنم تا در جایی خلوت گکینم‪ .‬اگر قرار با شد‬
‫لب به سخن بگشایم‪ ،‬در اکتبر باز خواهم گشت‪ ،‬اگر نه‪ ،‬برای زمان نامعینی خلوت‬
‫خواهم گکید‪ .‬بنابراین برای شما بهتر است که مسئولیتهای خود را بفهمید برای‬
‫من زندگی کنید و مرا خشییینود نگاه دارید»‪ .‬رسیییتم گفت‪« ،‬اگر همگی با من‬
‫همکاری کنند این زمانِ سخت برای من به سر خواهد آمد‪ .‬مندلی ها پذیرفتند با‬
‫ر ستم همکاری کنند و در درازای خلوتن شینی بابا در نا سی بمانند و بابا ب سیار‬
‫خشنود گردید‪.‬‬
‫روزی شخصی که با بابا آشنا بود نکد او آمد‪ ،‬سفرهی دل خود را گشود و داستان‬
‫به فرر ک شیده شدن خود را بازگو نمود‪ .‬بابا با یکدلی رو شن کرد‪« ،‬من هیچ پولی‬
‫ندارم‪ .‬مندلی های من گرسیینه هسییتند و من خودم به دنبال کسییی می گردم که‬
‫‪27‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫غذای آنان را فراهم کند‪ .‬مندلی های من چنان گوهر هایی هسیییتند که فدا کردن‬
‫زندگی خود را در راه من امری عادی می دانند»‪ .‬آن مرد خاموش ماند و سیییپس‬
‫راهی شد‪ .‬بابا به دنبال بواصاحب فرستاد و به او دستور داد‪« ،‬به دنبال آن مرد برو‬
‫و ‪ 100‬روپی به او بده»‪ .‬بوا صاحب خ شکش زد و گفت‪« ،‬ما شبانه روز به متکمان‬
‫فشییار می آوریم تا لرمه نانی به دسییت آوریم! و شییما می خواهید ‪ 100‬روپی به او‬
‫بدهید»؟ بابا بانگ زد‪ 200« ،‬روپی به او بده»‪ .‬بواصیییاحب مات و مبهوت ماند اما‬
‫زیرکی کرد و خاموش ماند و چنین اندیشیییید‪ « ،‬با شیییناختی که از بابا دارم اگر‬
‫کل مه ی دیگری بگویم‪ ،‬رقم از ‪ 200‬روپی به ‪ 500‬روپی خوا هد پر ید»‪ .‬ب نابراین‬
‫خردمندانه بیرون رفت و ‪ 200‬روپی به آن مرد داد»‪.‬‬
‫در این دوران مرد جوانی به نام مینو باروچا ‪ 25‬ساله اهل پونا در تماس با ا ستاد‬
‫روحانی درآمد‪ .‬مینو در مدرسیییه هم کالس زال بود و با بهرام و ادی جونیور نیک‬
‫دوستی داشت‪ .‬مینو در ناسی به عنوان مهندس برق کار میکرد و روزی به طور‬
‫اتفاقی بهرام را در خیابان دید‪ .‬پس از آن که مینو به طور ت صادفی از او پر سید در‬
‫ناسیییی چه می کند‪ ،‬بهرام درباره ی برادر بکرگش به او گفت و او را برای دیدار با‬
‫بابا به سینما سرکل برد‪ .‬مینو که ی پارسی بود در ابتدا هنگامی که دید مردم به‬
‫بابا کرنش میکنند گیچ شد‪ .‬اما خیلی زود به ی دیدار کنندهی همیشگی درآمد‬
‫و درباره ی مرام روحانی مهربابا بی شتر یاد گرفت‪ .‬او پس از خواندن تعدادی کتاب ‪،‬‬
‫پیرو باوفای مهربابا و همچنین اوپاسنی ماهاراج گردید‪.‬‬
‫بابا هیچ کس را از برنامه های آتی اش آگاه نسیییاخته بود‪ .‬چهارشییینبه ‪ 22‬آوریل‬
‫‪ ،1931‬او و گروه کوچکی آهسییته و بی صییدا با ق ار سییاعت ‪ 3‬بامداد از ناسییی‬
‫رهسیییپار پونا شیییدند‪ .‬پس از سیییپری کردن ی روز در آنجا و تالِگائون‪ ،‬بابا را با‬
‫اتومب یل وی تال بوک رِه به بمبئی برد ند و در ‪ 26‬آور یل او به همراهی آ قا علی‪،‬‬
‫بوا صاحب‪ ،‬چانجی‪ ،‬گو ستاجی و رائو صاحب با ق ار پ ستِ فرانتیر راهی الهور شد‪.‬‬
‫بابا پس از رسیدن به الهور در ‪ 28‬آوریل‪ ،‬بواصاحب‪ ،‬گوستاجی و رائوصاحب را در‬
‫آنجا جا گذا شت و به همراهی آقا علی و چانجی راهی کراچی شد‪ .‬روز بعد آنان به‬
‫مشهد ایران‬ ‫‪28‬‬

‫کراچی ر سیدند و در منکل پیالمای ا سکان گکیدند‪ .‬بابا برای خ شنود نمودن علی‬
‫بارها میگفت‪« ،‬در این دوران سخت‪ ،‬با شرایط ناامید کننده در همهجا‪ ،‬علی تنها‬
‫منب آرامش و آسایش برای من است»‪ .‬پنجشنبه ‪ 30‬آوریل ‪ ،1931‬جمشید مهتا‬
‫شییهردار کراچی به دیدن بابا آمد و بابا تالش های بی ریا و رفتار دلسییوزانه ی او را‬
‫نسبت به فررا و نیازمندان ستود و خدمت بدون چشمداشت او را نیک در زمینههای‬
‫دیگر مورد تحسین قرار داد‪ .‬بابا برای او چنین روشنگری نمود‪:‬‬
‫من از کار و خدمت بدون چشمداشت و بیریای تو بسیار خشنودم به ویژه در راه‬
‫افراد واقعا فریر و نیازمند‪ .‬تو آن را با فهمی که از چشمپوشی داری انجام میدهی‪،‬‬
‫حتا به بهای فدا کردن مناف خودت‪ .‬من همه چیک درباره ی فعالیت های تو در راه‬
‫خدمت به دیگران می دانم آن ها بی مانند و سییتودنی هسییتند‪ .‬تو بیریا و خالی از‬
‫خود پرسیییتی هسیییتی‪ ،‬به طوری که تنی چند از مردم جهان که در موقعیت تو‬
‫هستند توان انجام آن را دارند‪ .‬باوجود تمامی این تالشهای انسان دوستانه در راه‬
‫خدمت به دیگران‪ ،‬خدا‪-‬رسیییده گی فرسیینگها دور و خیلی دور اسییت‪ .‬نفس به‬
‫آ سانی نخواهد مرد‪ .‬برای نفس‪ ،‬ناپدید شدن نفس سختترین کار ا ست و پیش از‬
‫امکان خدا ‪-‬رسییییده گی‪ ،‬ناپدید شیییدن ذهن نفسیییانی باید انجام گیرد‪ .‬حتا در‬
‫شریفترین جویندگان حق و بیریاترین کارکنان راه نیکی به بشریت‪ ،‬این اندیشه‬
‫که «من این کار را کردم» و «آن کار را کردم» وجود دارد‪ .‬گرچه ممکن اسییت آن‬
‫را برای دیگران آشییکارا بازگو نکنند اما آن اندیشییه در ذهن شییان پایداری می کند‪.‬‬
‫خود این اندی شه که «من این خدمت را انجام دادم» چنان ویران کننده ا ست که‬
‫تمام خدمت انجام شده را خنثی کرده آن را بی ارزش و بیبها میسازد‪.‬‬
‫جمشیییید مهتا از روشییین گری بابا تحت تاثیر قرار گرفت و قلبش حریرت کالم‬
‫استت تاد رو حانی را پذیر فت‪ .‬هن گامی که آن غروب با با در د یدار از مح له های‬
‫فریر نشییین با مهتا همراه شیید او را به شییگفتی واداشییت‪ .‬در زمان اقامت بابا در‬
‫کراچی‪ ،‬نری مان دادا چانجی دگر بار به د یدار با با آ مد‪ .‬در آن روز گار نری مان در‬
‫دان شگاه تح صیل می کرد و پی شتر در بمبئی به دیدار بابا آمده بود‪ .‬از آغاز‪ ،‬نریمان‬
‫‪29‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫در ع شق خود به بابا خاموش و اح سا سات ژرف خود را هرگک به زبان نیاورده بود‪.‬‬
‫استاد روحانی چه گفتوگوهای پنهانی با درون نریمان داشت‪ ،‬تنها بابا میداند!‬
‫جم عه ‪ 1‬می ‪ ،1931‬با با به همراهی آ قا علی‪ ،‬کراچی را ترک کرد و به الهور‬
‫بازگ شت‪ .‬این در حالی ا ست که چانجی هنوز بیمار بود و تب دا شت و جا ماند تا‬
‫بعدا به آنان بپیونند‪ 11 .‬می‪ ،‬تمامی گروه در کویته در منکل خاصیییی که روسیییی‬
‫برای بابا کرایه کرده بود دیدار نمودند‪ .‬اما بابا آن جا را دوسییت نداشییت و به اتاق‬
‫پیشییین خود در منکل روسییی بازگشییت و مندلی ها در منکل مجاور آنجا اسییکان‬
‫گرفتند‪ .‬در آن زمان کیتی و گوهر دو دختر رو سی به ترتیب ‪ 11‬و ‪ 15‬ساله بودند‬
‫و باوجود سن کم ‪ ،‬ع شق زیادی برای بابا دا شتند‪ .‬هنگامی که بابا وارد منکل آنان‬
‫شییید‪ ،‬برادر کیتی او را ترغیب به دیدار با بابا کرد‪ .‬کیتی با کمرویی آهسیییته در‬
‫گوشهی اتاق بابا نشست‪ .‬بابا با اشاره به او پرسید‪« ،‬این گل کوچ کیست که در‬
‫اتاق من نشسته است»؟ مادرش خورشید گفت او کیتی است‪ .‬بابا با اشاره از کیتی‬
‫خواست که جلو بیاید و رو به روی او بایستد‪ .‬گرچه کیتی خجالت میکشید اما در‬
‫اندک زمانی رو در بایستی او برطرف شد و خیلی زود به سادگی شروک به گفتوگو‬
‫با بابا نمود‪ .‬روزی مادر کیتی مرداری گوجه به او داد که به بابا بدهد‪ .‬هنگامی که‬
‫او سبد میوه را به اتاق بابا برد‪ ،‬بابا یکی از گوجهها را برداشت و به سوی او گرفت‪.‬‬
‫کیتی بر این گمان بود که آن میوهها فرط برای ا ستاد روحانی ا ست و گفت‪« ،‬نه‪،‬‬
‫مت شکرم بابا‪ .‬این برای شما ست»‪ .‬بابا به تندی به چانجی ا شاره کرد‪ « ،‬آنچه به او‬
‫دادم را رد کرد! آیا او اهمیت پی شکش مرا نمی داند؟ آیا او نمی داند هنگامی که به‬
‫کسیییی چیکی می دهم‪ ،‬نگوید نه»؟ کیتی به گریه افتاد و بابا با اشیییاره به چانجی‬
‫گفت‪« ،‬برایش رو شن کن هنگامی که چیکی به ک سی می دهم آن فرد هرگک نباید‬
‫نه بگوید‪ ،‬حتا اگر آن را دوسییت نداشییته باشیید»‪ .‬بعدا بابا با مهربانی کیتی را در‬
‫آغوش گرفت و بیان نمود‪« ،‬این آیا به خاطر خواهی داشییت که هرچه به تو دادم‬
‫را بپذیری»؟ کیتی گفت‪« ،‬بله‪ ،‬بابا»‪ .‬بابا ی گوجه ی بکرگ برداشیییت و آن را‬
‫نکدی دهان کیتی گرفت‪ ،‬کیتی دهانش را باز کرد اما بابا میوه را در دهان خودش‬
‫مشهد ایران‬ ‫‪30‬‬

‫گذاشییت و آن را خورد‪ .‬کیتی از این شییوخی بابا به خنده افتاد و ترس او رخت بر‬
‫بسییت‪ .‬ی بار هنگامی که کیتی مشییق هایش را می نوشییت بابا وارد اتاق او شیید و‬
‫پرسید چه کار میکند‪ .‬کیتی توریش داد باید ی انشا بنویسد‪ .‬بابا مرالهی کاملی‬
‫برای او دیکته کرد‪ .‬سپس از کیتی پر سید آن مراله چه طور ا ست؟ کیتی پا سخ‬
‫داد‪« ،‬عالی اسیییت‪ .‬اما آن خیلی خوب اسیییت و آموزگارمان پی خواهد برد که آن‬
‫نوشیییته ی من نیسیییت»‪ .‬بابا با اشیییاره پرسیییید‪« ،‬تو چه خواهی گفت»؟ کیتی با‬
‫بی پروایی پاسییخ داد‪« ،‬من به خانم معلم خواهم گفت آن را خودم نوشییته ام»‪ .‬بابا‬
‫گوش او را گرفت و با اشیییاره گفت‪« ،‬هرگک دروغ نگو! بگو آن را پس از گفتوگو با‬
‫شخصی نوشتهام»‪.‬‬

‫در ی موقع یت دیگر در درازای این د یدار‪ ،‬با با با وانمود کردن به ترک منکل‬
‫کیتی‪ ،‬ناخ شنودی خود را از او ن شان داد‪ .‬بابا هنگام پایین رفتن از پلهها نگاهی به‬
‫او کرد و انگ شت کوچ خود را به سوی او گرفت که ن شانگر قهر بودن آنان بود‪.‬‬
‫(این ر سمی ا ست بین بچههای هندی که ن شانه ی قهر ا ست)‪ .‬کیتی با التماس از‬
‫بابا خواسیت که برگردد‪ .‬بابا بازگشیت و اشیاره نمود‪« ،‬بسییار خوب‪ .‬بگذار دو ست‬
‫‪31‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫باشیم»‪ .‬آنان بههم دست دادند‪ .‬سپس بابا‬


‫چنین افکود‪« ،‬همیشیییه از خواسیییت من‬
‫فرمانبرداری کن‪ .‬خواه آن را دوست داشته‬
‫باشیییی خواه نه»! گوهر نیک بسییییار مورد‬
‫توجه بابا قرار می گرفت‪ .‬هوای کویته به‬
‫شیییدت سیییرد بود و گوهر در رختخواب‬
‫خوابیده و پتویی روی خود کشییییده بود‪.‬‬
‫ی شب بابا ساعت ‪ 4‬بامداد وارد اتاق او‬
‫شیید و آهسییته پایین پتو را کشییید‪ .‬گوهر‬
‫اح ساس سرما کرد و از خواب بیدار شد و‬
‫از این که بابا را رو به روی خود یافت به‬
‫شیییگفت آمد‪ .‬بابا به او گفت‪« ،‬تو اکنون‬
‫احساس سرما میکنی‪ ،‬اما من روی زمین‬
‫آمدهام تا گرمای عشق خداوند را ببخشم‪ .‬ی بار که به طور تمام و کمال آن عشق‬
‫را به دست آوری هرگک احساس سرما نخواهی کرد»‪.‬‬
‫گروه برای قدم زدن و گردش با اتومبیل و باال رفتن از کوه های اطراف به بیرون‬
‫رفتند اما هم چنان که گفته شد هوا به طور ناخو شایندی سرد بود‪ .‬ی شب بابا‬
‫تمام خانوادهی روسی را برای دیدن فیلم به سینما برد اما آنان پس از دیدن نیمی‬
‫از فیلم به خانه برگ شتند‪ .‬اما گوهر میخوا ست بماند چون فیلم خوبی بود و از این‬
‫که بابا سالن سینما را ترک کرد به شگفت آمد‪ .‬بابا برای سرگرمی و ا ستراحت با‬
‫کیتی‪ ،‬گوهر و علی‪ ،‬کارروم ‪ carrom‬بازی می کرد‪ .‬بابا با ترلب کردن باعث می شیید‬
‫علی ببازد‪ .‬ی بار کیتی مچ بابا را در حال تلنگر زدن به ی مهره و انداختن آن به‬
‫کی سه ی کناری میک گرفت و فریاد برآورد‪« ،‬بابا شما ترلب می کنید»‪ .‬این سخن‪،‬‬
‫بابا را به خنده انداخت چون آن دختر خجالتی رویش باز شییده بود‪ .‬در درازای این‬
‫دیدار‪ ،‬بابا دگربار به رو سی تاکید کرد که او و خانواده اش باید برای همی شه کویته‬
‫مشهد ایران‬ ‫‪32‬‬

‫را ترک کنند‪ .‬روسییی شییگفتزده از لحن جدی بابا پرسییید‪« ،‬اگر ما کویته را ترک‬
‫کنیم کجا برویم؟ کار و کاسیییبی من اینجا رونق دارد»‪ .‬بابا به او پند و اندرز داد‪،‬‬
‫«کار و کاسییبی و تمام دارایی خود را بفروش و بی درنگ جا به جا شییو‪ .‬من به تو‬
‫هشییدار می دهم‪ .‬برای تو خوب نیسییت دیگر اینجا بمانی‪ .‬زمان فرارسیییده اسییت»‪.‬‬
‫روسییی به پند و اندرز بابا گوش نکرد و دچار زیان مالی بکرگی شیید‪ .‬زمین لرزه ای‬
‫کویته را در سال ‪ 1932‬تکان داد و چ شمان رو سی را به ا شارههای بابا باز کرد‪ .‬با‬
‫این حال هنگامی که او تالش کرد رسییتوران و شیییرینی پکی خود را در آن زمان‬
‫بفروشییید‪ ،‬هیچ کس حاریییر نبود آن را به بهای واقعی اش بخرد‪ .‬و به دلیل زمین‬
‫لرزههایی که به تازگی رخ داده بود روسی مجبور شد متازههایش را به مبلغ بسیار‬
‫پایینی به فروش برسیییاند‪ .‬او پس از فروش تمامی امالکش همراه با خانواده اش به‬
‫احمدنگر جا به جا شد‪ ،‬جایی که خواهرش گلمای سکنی داشت‪ .‬چند سال بعد در‬
‫سال ‪ 1935‬زمین لرزهی دیگری با نیرویی ویرانگر بسیار بیشتر کویته را با خاک‬
‫یکسییان کرد که مرگ ‪ 50000‬تن و خسییارات بکرگی را در پی داشییت و یکی از‬
‫بدترین فاجعههای تاریخ را رقم زد‪.‬‬
‫شنبه ‪ 16‬می ‪ ،1931‬بابا در کویته به مندلیها چنین گفت‪:‬‬
‫همانطوری که پیشتر هشدار داده بودم‪ ،‬بحران کنونی و ورعیت بسیار خ رناک‬
‫و ب سیار بد ت ت مندلی ها و همچنین دیگران‪ ،‬هیچ چیک نی ست جک پی آمد کار‬
‫من‪ .‬نه تنها آنان گریه می کنند بلکه من نیک باید اشییی بریکم‪ .‬هیچ کس را نباید‬
‫مر صر دان ست و هیچ خ ایی از ک سی سر نکده ا ست‪ .‬این نتیجه ی کار مر شدان‬
‫است‪ .‬این ورعیت‪ ،‬رروری بود و چیک بیشتری در راه است که بازهم بدتر خواهد‬
‫بود‪ .‬هیچ کس هرگک در خواب نمی دید و یا پیشبینی نمی کرد که چنین دوران‬
‫بدی فرابرسییید‪ .‬و امکان دارد که من نیک باید همراه برخی از مندلی ها رنج ببرم تا‬
‫اندازهای که بیمار گردم و یا شاید باید بدون غذا و آب به سر برم‪ .‬ممکن است من‬
‫گهگاه با سختی های هولناکی رو به رو شوم‪ .‬تحریر ب سیار بی شتری احتماال در راه‬
‫ا ست اما آن تو سط خودم و عمدا ایجاد خواهد گردید‪ .‬من م سئول آن ه ستم و به‬
‫‪33‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫اندازهای افکایش خواهد یافت که ممکن ا ست مرا د ستبند بکنند‪ ،‬به زنجیر بک شند‬
‫و به زندان ببرند! چه کسییی می داند چه پیش خواهد آمد! ی چیک ق عی اسییت‪،‬‬
‫من باید به تنهایی روانه شوم‪ .‬همهی مندلیها یکی یکی مرا ترک خواهند کرد‪ .‬به‬
‫دلیل ورییعیت ناامید کننده در ناسییی ‪ ،‬برخی هماکنون یکی بعد از دیگری دارند‬
‫راهی می شییوند‪ .‬تمام این ها ترصیییر هیچ کس نیسییت‪ .‬آن میوه و ثمره ی تلخ کار‬
‫درونی من است که به خاطر آن من نیک باید گهگاه گریه سر دهم‪.‬‬
‫چانجی پرسییید اگر آن نتیجه ی کار درونی شییماسییت پس چرا شییما را ناراحت‬
‫میسازد؟ بابا چنین روشن گری نمود‪:‬‬
‫چون که همگان از آن من هستند‪ .‬و من به ویژه به خاطر مندلیهای نکدیکم درد‬
‫و رنج می کشیییم که وریییعیت رقت بار آنان را خود رقم زده ام‪ .‬آنان به خاطر من‬
‫خودشییان را در رنج و سییختی می بینند و با روزگاران تیره و ناخوشییایند روبهرو‬
‫می شوند‪ .‬آن مانند پدری ا ست که در لحظه ی عمل جراحی فرزندش رنج می برد‪.‬‬
‫این پدر ا ست که ر رایت به عمل جراحی می دهد و می داند که خوبی فرزندش را‬
‫در بر دارد‪ ،‬اما رنج بچه‪ ،‬پدر را نیک درد و رنج خواهد داد‪ .‬رنج من مانند این است‪.‬‬
‫ورعیت ناگوار مندلیها به راستی سخت و ناخوشایند بود‪ .‬در ناسی ‪ ،‬بابا آنان را‬
‫وادا شت که فریر شوند! غذا پایینترین کیفیت را دا شت و همگان اف سرده شده‬
‫بودند‪.‬‬
‫در آن روزگار گذرنامه ی ایرانی تنها چهار سییال اعتبار داشییت و اعتبار گذرنامه ی‬
‫بابا به پایان رسیییده بود‪ .‬اینبار نیک بابا از امضییای نام خود برای دریافت گذرنامه ی‬
‫انگلیسیییی سیییر باز زد و در عوض درخواسیییت ی گذرنامه ی نو ایرانی کرد و اثر‬
‫انگ شت خود را زیر عک سی گذا شت که به تازگی گرفته و در آن ی کت پو ست‬
‫قهوه ای پوشییییده بود‪ .‬این گذرنامهی جدید در ‪ 24‬می ‪ 1931‬در کویته صیییادر‬
‫گردید‪ .‬دوشییینبه ‪ 1‬ژوئن ‪ ،1931‬بابا به همراهی آقا علی‪ ،‬چانجی‪ ،‬بواصیییاحب‪،‬‬
‫رائوصاحب و گوستاجی از کویته با ق ار برای سومین دیدار خود رهسپار ایران شد‪.‬‬
‫راهی که برگکیده شییده بود دگربار آکنده از رنج و سییختی ها بود‪ .‬پس از پنج روز‬
‫مشهد ایران‬ ‫‪34‬‬

‫آنان به دزداب رسییییدند از آنجا با‬


‫اتومبیل به سفر ادامه دادند و ظهر ‪6‬‬
‫ژوئن به مشیییهد رسییییدند‪ .‬در آنجا‬
‫مسییجد بسیییار بکرگی وجود دارد که‬
‫هکاران تن مسلمان برای به جا آوردن‬
‫نماز می آیند و به کانون کار بابا در‬
‫این سفر درآمد‪ .‬این مسجد ی مکان‬
‫مهم زیارتی برای مسیییلمانان شییییعه‬
‫ا ست چون در بر گیرندهی کالبد امام‬
‫رریییا‪ ،‬هشیییتمین امام اسیییت که در‬
‫مشهد کشته شد و آخرین و مهمترین‬
‫بابا و آقا علی در سال ‪1931‬‬
‫امام است که در ایران به خاک سپرده‬
‫شیییده اسیییت‪ .‬برای سیییه شیییب بابا‬
‫نیمه شب به مسجد رفت و برای دو ساعت درون مسجد در خلوت نشست‪ .‬این در‬
‫حالی اسیییت که چانجی و مندلی ها‪ ،‬بیرون مسیییجد نگهبانی می دادند‪ .‬به دلیل‬
‫باورهای جکمی مذهبی رایج در مشییهد‪ ،‬این برنامه ریکی به سییختی بسیییار فراوان‬
‫انجام گرفت و تنها با مداخله ی پیش نماز مسیییجد‪ ،‬ماندن بابا در حرم امکان پذیر‬
‫گردید‪ .‬در غیر این صیییورت‪ ،‬این کار اکیدا ممنوک بود‪ .‬آن امام جماعت در خواب‬
‫ی مرد روحانی بکرگ را دیده بود که وارد ایران شده و احساس کرد مهربابا همان‬
‫شخصی هست که خوابش را دیده است‪ .‬بابا در مشهد علی را تمام مدت کنار خود‬
‫نگاه داشیییته بود و درباره ی او به مندلی ها چنین گفت‪« ،‬اگر علی پاک باقی بماند‬
‫من او را ی رهرو خواهم ساخت»! علی اکنون به عنوان د ستیار شخ صی بابا کار‬
‫میکرد و گهگاه لوح الفبای دستی او را نیک میخواند‪ .‬بابا در مشهد روزانه قدمزنان‬
‫به ی باغ میرفت و چندین بار نیک به سینما رفت‪ .‬روزی هنگامی که در شهر قدم‬
‫میزد دو زن او را دنبال کردند‪ .‬پس از رسیدن به محل سکونتش‪ ،‬بابا با اشاره آنان‬
‫‪35‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫را به درون فراخواند و پرسییید چه می خواهند‪ .‬آنان تن فروشییانی بودند که در پی‬


‫مشتری میگشتند‪ .‬بابا برای آنان روشنگری کرد که ی زندگی پاک روحانی و با‬
‫ای مان به خداو ند را در پیش گیر ند‪ .‬هن گامی که آن ز نان به چهره ی با با‬
‫می نگریسییتند‪ ،‬ناگهان فریاد برآوردند‪« ،‬ای یکتای مقدس! ما چگونه گناهان مان را‬
‫جبران کنیم؟ زندگی ما سراسر فاسد بوده است و امیدی به رستگاری نداریم»‪ .‬بابا‬
‫به آنان دلداری داد و گفت‪« ،‬ی یکتای مقدس مانند اقیانوس اسیییت‪ .‬آن چنان‬
‫بکرگ و پهناور است که خواه شما در آن کثافت و یا چوب صندل پرت کنید هردو‬
‫را در خود جذب کرده و فرو میبرد و آبهای آن مانند گذ شته پاک باقی میماند‪.‬‬
‫به همین روش‪ ،‬آن یکتای مقدس‪ ،‬خوب و بدِ پرهیککاران و گناهکاران را به خود‬
‫می گیرد و آ نان را غرق در اق یانوس خود می سییییازد‪ .‬بدین روش ح تا بدترین‬
‫گ ناه کاران پاک می گرد ند‪ .‬پس‪ ،‬از این به ب عد از راه و روش کنونی خود پرهیک‬
‫کنید و بپذیرید بخشیییده و پاک گشییته اید‪ .‬هردو زن تن فروش قلبشییان از کالم‬
‫خاموشییانه ی بابا عمیرا زیر و رو گردید‪ .‬بابا به آنان فرمود کنارش بنشییینند و قلب‬
‫آنان فریاد زد‪« ،‬ای یکتای مقدس! ما زندگی نوین خود را با س یر سییپردگی‪ ،‬وقف تو‬
‫می کنیم»‪ .‬آنان در پی شگاه او ا ش توبه ریختند و گناهان آنان با ا ش های شان بر‬
‫پاهای محبوب الهی شسته شد‪.‬‬
‫چهارشنبه ‪ 10‬ژوئن ‪ ،1931‬بابا بسیار اندوهگین به نظر میرسید و عمال اش از‬
‫چ شمانش جاری گردید‪ .‬او گفت‪« ،‬این اندوه و غم دیگر بس ا ست! چه خواهد شد‬
‫اگر قلب من تا این حد دلشییکسییته باقی بماند؟ اکنون پرسییش پیش روی ما این‬
‫ا ست‪ ،‬کجا برویم و کی برویم؟ من باید راهی شوم اما م سئله ی ویکا همچنان ی‬
‫مشیییکل باقی می ماند»‪ .‬در این میان‪ ،‬رئیس پلیس مشیییهد تمایل داشیییت از بابا‬
‫دارشییان بگیرد‪ .‬او چانجی را باخبر سییاخت که دوسییت دارد مهربابا را به منکلش‬
‫دعوت کند‪ 18 .‬ژوئن بابا به آنجا رفت و در نهایتِ حرمت و احترام پذیرفته شییید‪.‬‬
‫همسیییر رئیس پلیس چای و غذای میان وعده سیییرو کرد و آن مرد از این که در‬
‫پی شگاه بابا ا ست ب سیار خو شحال بود‪ .‬او با فروتنی به بابا گفت‪« ،‬من دو ست دارم‬
‫مشهد ایران‬ ‫‪36‬‬

‫در گرفتن ویکا به شما کم کنم اما بدون ام ضای شما‪ ،‬ویکا در ک شورهای غربی‬
‫معتبر نخواهد بود»‪ .‬بابا آمادگی دا شت با گذرنامهی ایرانیاش یکرا ست از ایران به‬
‫اروپا و آمریکا سفر کند اما بدون ام ضای او گرفتن ویکای انگل ستان و آمریکا امکان‬
‫پذیر نبود‪.‬‬
‫در مشییهد‪ ،‬هویت بابا را برای کسییی آشییکار نکرده بودند جک رئیس پلیس‪ .‬با این‬
‫حال کسانی که به طور اتفاقی به بابا نگاه میکردند به سوی شخصیت پرجاذبهاش‬
‫کشیده می شدند و چشم از او بر نمیداشتند‪ .‬یکی از همسایگان ی مالی محلی‬
‫بود که از این مورییوک خوشییش نمی آمد و شییروک کرد به تحری مرلدان خود بر‬
‫علیه بابا‪ .‬او میگفت‪« ،‬این مرد ی هندو ستانی است! شما با رفتن به پیش او چه‬
‫سییودی خواهید برد»؟ در این میان‪ ،‬بیدول پیشییتر با علی اکبر به ایران فرسییتاده‬
‫شییده و بابا به او دسییتور داده بود تا در منکل پدر و مادر خود بماند‪ 14 .‬ژوئن‪ ،‬بابا‬
‫برای بیدول در یکد تلگراف فرستاد و به او رهنمون داد در ظرف چهار روز به دیدار‬
‫او در م شهد بیاید‪ .‬پس از آن که بیدول دگربار به مندلیها پیو ست‪ ،‬بابا با اتومبیل‬
‫‪37‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫از م شهد راهی دزداب شد‪ .‬سفر بابا به ایران در سال ‪ 1931‬با دو سفر پی شین او‬
‫سراسر فرق داشت‪ .‬در درازای این سفر‪ ،‬بابا با هیچ کس برای گفتوگو دیدار نکرد‬
‫و هیچ برنامهی دارشان نیک برگکار نگردید‪ .‬او اکیدا برای انجام کار درونی خود آمده‬
‫بود‪ .‬با این حال‪ ،‬بابا هدف خلوتگکینی خود را در ایران هویدا ن ساخت‪ .‬شامگاهان‬
‫بابا برای ی سییاعت و اندی به تنهایی می نشییسییت و غرق این کار می گردید‪ .‬در‬
‫درازای روز به نظر میرسید به ظاهر مشتول هیچ چیک خاصی نیست‪ .‬و معموال در‬
‫خیابان های م شهد پر سه می زد‪ .‬پنج شنبه ‪ 25‬ژوئن‪ ،‬پس از آن که کن سولگری‬
‫انگلستان برای آنان ویکای ورود دوباره به هند را صادر کرد‪ ،‬گروه با ق ار از دزداب‬
‫راهی کویته شیید‪ .‬پس از ده روز اقامت در کویته‪ ،‬آنان دگربار با ق ار به راه افتادند‬
‫و در ‪ 5‬ژوئیه به کراچی رسییییدند و بار دیگر در منکل پیالمای و هرمکد سیییکنی‬
‫گکیدند‪ .‬روز بعد بابا ی دور روزه را آغاز کرد که بواصیییاحب‪ ،‬بیدول و آقا علی نیک‬
‫در آن شییرکت کردند‪ .‬چهار روز بعد‪ ،‬غروب جمعه ‪ 10‬ژوئیه همزمان با شییشییمین‬
‫سالگرد سکوت بابا همگان روزهی خود را شکستند‪ .‬آن روز پیالمای آرتی بابا را به‬
‫جا آورد‪ .‬جمشییید مهتا شییهردار کراچی دگربار به دیدار بابا آمد و گفت خودش را‬
‫در میان مشکالتی میبیند که هیچ راهکار فوری ندارند‪ .‬بابا بیان نمود‪:‬‬
‫این خبر بدی نیسییت آن خبر بسیییار خوب اسییت‪ .‬تو خوش اقبالی که این همه‬
‫سختی و گرفتاری داری‪ .‬واقعیت این ا ست که هیچ سختی وجود ندارد چون همه‬
‫چیک در جهان ی صفر بکرگ است! من این را هر لحظه میبینم و تجربه میکنم‪.‬‬
‫وقتی که مرید تو سط اواتار و یا مر شد کامل آزمایش می شود اح ساس میکند در‬
‫آ ستانه ی مرگ قرار دارد! این وح شتناک ا ست این راه خدا‪ ،‬خ شن ترین و چیره‬
‫ناشدنیترین چیکِ ممکن است‪ .‬بازهم نگران نباش و ناامید نشو‪ .‬زمانهای خوب در‬
‫پیش رو ه ستند و پس از این م شکالت‪ ،‬آرامش و آ سایش در انتظار تو ا ست‪ .‬رنج‬
‫شدید و هولناک ن شانه ی خو شحالی و آرام شی ا ست که در راه ا ست‪ .‬درد و رنج‬
‫بکرگ و اندوه شییدید اشییاره به نکدی بودن سییپیدهدم دارد‪ .‬هر چیک فراسییوی‬
‫گنجایش تو‪ ،‬ناچار گنجایش تو را عوض خواهد کرد چون تا زمانی که همه چیک در‬
‫مشهد ایران‬ ‫‪38‬‬

‫مسیر سفر پنهانی به مشهد‬

‫محدوه ی تو اسییت ‪ ،‬نمی دانی فراسییوی آن‪ ،‬چه قرار دارد‪ .‬و همه چیک در پیوند با‬
‫خداوند و خدا ‪ -‬ر سیدهگی‪ ،‬فرا سوی حد و مرز ا ست! بنابراین به همین روش رنج‬
‫بکرگ و گرفتار م شکالت بکرگ شدن سودمند ا ست‪ .‬مردم به من دعا می کنند تا‬
‫م شکالت شان را حل کنم‪ .‬آنان میگویند عا شق من ه ستند اما تفاوت بکرگی بین‬
‫عشق و دعا وجود دارد‪ .‬در فارسی دعا یعنی درخواست‪ ،‬خواهش و آرزو کردن حتا‬
‫برکت و موهبت خداوند‪ .‬اما هنگامی که شخب به را ستی مهر می ورزد خودش را‬
‫به طور تمام و کمال به محبوب الهی وامیگذارد‪ .‬این عشق حریری است که در آن‬
‫هیچ درخوا ست‪ ،‬هیچ خواهش و هیچ جایی برای آرزو نمودن نی ست‪ .‬تنها ا شتیاق‬
‫برای پیوند و یکی شیییدن با محبوب الهی باقی می ماند‪ .‬عشیییق به معنای کنار‬
‫گذا شتن خودی محدود (نفس مجازی) ا ست اما دعا یعنی خودخواهی‪ ،‬گذ شته از‬
‫آن که چه قدر آن دعا واال باشد‪ .‬بنابراین تفاوت بکرگی بین آن دو وجود دارد!‬
‫‪39‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫بابا بر آن شییید تا برای چند روز در کراچی بماند‪ .‬در این زمان جمشیییید مهتا و‬
‫خوی شاوندان چانجی از جمله نریمان چندین بار فر صت هم ن شینی خودمانی با بابا‬
‫را یافتند‪ .‬بابا هم چنین از منکل خاله ی خود بانو ماسیییی دیدن کرد و مسیییایل‬
‫خانوادگی معینی را با او مورد بحث قرار داد‪ .‬هومی پ سر او می خوا ست نکد بابا در‬
‫مهرآباد بماند و بابا به او گفته بود تا به او یادآوری کند‪ .‬هنگامی که هومی مو روک‬
‫را پیش ک شید‪ ،‬بابا به او پند و اندرز داد به دنبال کار بگردد‪ ،‬پول به د ست آورد و‬
‫امور خانواده اش را بگرداند و بدین روش به بابا خدمت می کند‪ .‬بابا برای چند روز‬
‫ریش خود را نتراشیده بود و با ته ریش بر صورتش کراچی را پنجشنبه ‪ 23‬ژوئیهی‬
‫‪ 1931‬ترک کرد‪ .‬گروه‪ ،‬سه روز بعد ساعت ‪ 7‬بامداد به چالیسگائون رسید‪ .‬بابا در‬
‫‪ 27‬ژوئیه بواصاحب را برای دو روز با دستوراتی برای رستم در پیوند با بردن بانوان‬
‫مندلی به پیمپال گائون باسیییوانت (در چند کیلومتری ناسیییی ) پیش از همه به‬
‫نا سی فر ستاد‪ .‬مردان مندلی د ستور گرفتند بابا را در ‪ 29‬ژوئیه در آنجا ببینند‪.‬‬
‫‪ 27‬ژوئیه زیر بارش باران بابا با ی اتوبوس همگانی عادی از چالیس گائون راهی‬
‫چاندور شد و به مهمان سرای دولتی در پیمپال گائون با سوانت ر سید‪ .‬هنگامی که‬
‫بانوان او را دیدند‪ ،‬تکان خوردند و به گریه افتادند‪ .‬بابا خسیییته و کوفته از سیییفر‪،‬‬
‫صورتش ا صالح نکرده‪ ،‬موهایش ژولیده و پری شان و رخت هایش چرک و کثیف و‬
‫پاره پاره شده بود‪ .‬بابا به آنان گفت‪« ،‬روزهای بسیار سختی در پیش روست و شما‬
‫باید دسییتخوش سییختی ها و زحمت های بسیییار بیشییتری شییوید اگر ماندن با مرا‬
‫برمی گکینید‪ .‬زندگی ما چیکی نخواهد بود جک سیییختی و رنج‪ .‬حتا در زمان کنونی‬
‫فراهم نمودن غذا و لباس برای همگان برای من مشییکل اسییت‪ .‬در آینده چه کس یی‬
‫می داند‪ .‬حتا تا این اندازه نیک ممکن اسییت برایم امکان پذیر نباشیید! بنابراین من به‬
‫شیییما پند می دهم نکد خانواده هایتان برگردید تا در آنجا قدری راحتی و آسیییایش‬
‫داشته باشید‪ .‬بانوان خواست خود را برای ماندن با بابا ابراز داشتند‪.‬‬
‫چگونه مهرا‪ ،‬ناجا‪ ،‬خورشیییید‪ ،‬سیییوناماسیییی و یا دولت مای هرگک می توانسیییتند‬
‫خداو ند گار و لرد محبوب خود را ر ها کن ند؟ ق لب مهرا هرگک چنین جدایی را‬
‫مشهد ایران‬ ‫‪40‬‬

‫نمی پذیرفت هیچ جایی در قلبش برای هیچ کس جک بابا وجود نداشیییت‪ .‬بانوان‬
‫مندلی دیگر نیک همین اح ساس را دا شتند‪ .‬این ت صمیم بابا را بی اندازه خو شحال‬
‫نمود و آن جو سنگین و جدی به صحنهای سب و خوشدلی درآمد‪.‬‬
‫بابا غذا سرو کرد و با جِرو دختر سه ساله و خور شید پ سر پنج سالهی دینا و با‬
‫دخترهای فرینی‪ ،‬مهرو چهارسیییاله و ناگو ی سیییاله بازی کرد‪ .‬پس از شییینیدن‬
‫سییرودهایی که بانوان خواندند‪ ،‬بابا آنان را راهی ناسییی نمود‪ .‬بابا غروب رهسییپار‬
‫چاندور شد و روز بعد به مهمان سرای دولتی در پیمپال گائون با سوانت بازگ شت‪.‬‬
‫بانوان دگربار از ناسییی فراخوانده شییدند و بابا آنان را چنین باخبر سییاخت‪« ،‬من‬
‫دارم برای انجام کاری راهی می شیییوم‪ ،‬در نبود من ی برنامه ی نمایش برای من‬
‫آماده سازید»‪ .‬بابا چارچوب مو روک نمایش را به آنان داد و نرشهای م شخ صی را‬
‫برای شان تعیین نمود و افکود‪« ،‬این مراقبهی شما خواهد بود‪ .‬بنابراین با جان و دل‬
‫در آن شرکت کنید و نمایش را برای اجرا در زمان برگ شتم آماده نمایید»‪ .‬پس از‬
‫این‪ ،‬بانوان ناسیییی را ترک کردند و بابا به چاندور برگشیییت‪ .‬بابا در ‪ 29‬ژوئیه در‬
‫پیمپالگائون با سوانت در همان مهمان سرای دولتی با مردان مندلی دیدار نمود و‬
‫آنان نیک با دیدن بابا با آن سییر و وری تکان خوردند‪ .‬بابا کت کاملی ‪ Kamli‬قدیمی‬
‫خود را پوشیییده که بسیییار کهنه و کثیف شییده و شییلوار نخی اش ل برداشییته و‬
‫سییاییده شییده بود‪ .‬موهای بابا ژولیده و درهم گره خورده و لکه های تیره ی کبود‬
‫رنگ روی گونه ها و حلره های سیاه زیر چ شمانش دیده می شد‪ .‬چ شمان بابا فرو‬
‫رفته و چهرهاش اندوهگین به نظر می ر سید‪ .‬با دیدن بابا در این و رعیت‪ ،‬ر ستم و‬
‫ادی ناگهان به گریه افتادند‪ .‬بابا آنان را دلداری داد‪« ،‬اکنون این ورعیت من است‬
‫من هر دم میمیرم! من نمیدانم چه در پیش روست‪ .‬کارهای زیادی است که باید‬
‫در آینده انجام دهم اما بدنم رعیف شده ا ست‪ .‬این اگر شما می خواهید با من‬
‫بمانید‪ ،‬این کار را انجام دهید‪ ،‬وگرنه می توانید مرا ترک کنید‪ .‬اکنون نمی توانم‬
‫خرج زندگی هیچ کس را بپردازم‪ ،‬پول ما تمام شده ا ست‪ .‬چگونه هکینهی دیگران‬
‫را به عهده گیرم هنگامی که خودم در وریییعیت مالی بدی گرفتارم؟ احتمال دارد‬
‫‪41‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫بار‬ ‫فشییار کار پیش رو‪ ،‬مرا وادار به رها نمودن کالبدم سییازد‪ .‬اکنون شییما باید ی‬
‫برای همیشه تصمیم بگیرید میخواهید ادامه دهید با من بمانید یا نه»؟‬
‫اما چه ک سی میتوان ست ا ستاد روحانی را رها کند؟ آنان از و رعیت رقتبار بابا‬
‫قلب شان زیر و رو شده و م شکالت خود را فراموش کرده بودند و با التماس از او‬
‫خواهش کردند که مراقب تندرسیییتی اش باشییید‪ .‬آنان به سیییهم خود آماده بودند‬
‫هرگونه سختی که به آنان روی می آورد را به جان بخرند‪ .‬ظاهر ا سفناک بابا چنان‬
‫چشییمگیر بود که مندلی ها به کلی بهت زده شییده بودند و در حالی که اشیی از‬
‫چشمانشان روان بود بابا را از تصمیم شان آگاه ساختند‪ .‬بابا پیش از خداحافظی با‬
‫مندلیها بیان نمود‪« ،‬من کار بکرگی پیش رو دارم اما تردید دارم این بدن‪ ،‬سختی‬
‫آن را تاب بیاورد‪ .‬اگرنه‪ ،‬آن رها خواهد شد‪ .‬ممکن ا ست شما مرا برای آخرین بار‬
‫با شد که می بینید»‪ .‬مندلی ها پس از سر فرود آوردن بر پاهای بابا‪ ،‬راهی نا سی‬
‫شدند‪.‬‬
‫نه بانوان از سفر بابا به ایران باخبر گ شته بودند و نه مردان مندلی‪ .‬این در حالی‬
‫ا ست که آنان را نیک عمدا خبردار ن ساخته بودند که بابا برای نخ ستین سفرش به‬
‫غرب در آسییتانه ی سییفر با کشییتی به انگلسییتان اسییت‪ .‬همگان با حالتی گرفته و‬
‫اندوهناک به ناسییی بازگشییتند و با توجه به درد و رنج بابا‪ ،‬مشییکالت خود را به‬
‫سادگی فراموش کردند‪ .‬همچنان که گفته شد در آن روزگار غذا ناچیک و ساده بود‬
‫اما قلب شان که با دیدن بابا عمیرا زخم بردا شته بود آنان را وادا شت که درد و رنج‬
‫خود را به دسییت فراموشییی بسییپارند‪ .‬به این دلیل بود که بابا وانمود کرده بود در‬
‫چنین ورعیت زار و اسفناکی قرار دارد‪.‬‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪42‬‬

‫لندن و ِدوانشایئر انگلستان‬

‫مهربابا در لندن‪ 30 .‬سپتامبر ‪1931‬‬

‫پس از به کار بردن این ترفند‪ ،‬بابا پنجشییینبه ‪ 30‬ژوئیه ی ‪ 1931‬به همراهی‬
‫چانجی‪ ،‬ما ساجی و کریم چاندور را ترک کرد و راهی مانماد شد‪ .‬بابا دو روز را در‬
‫آنجا سپری کرد و سپس از راه اسکندرآباد به کارنول رسید‪.‬‬
‫چهارم اوت‪ ،‬بابا ریشییش را تراشییید و برای سییه روز در آنجا خلوت گکید‪ 8 .‬اوت‬
‫آنان با ق ار کارنول را ترک کردند و سیییه روز بعد‪ ،‬سیییاعت ‪ 9‬بامداد به کراچی‬
‫ر سیدند‪ .‬از آنجایی که ما ساجی و کریم‪ ،‬ناخوش و رعیف شده بودند‪ ،‬سفر ب سیار‬
‫خسییته کننده‪ ،‬طاقت فرسییا و پرزحمت شییده و خیلی اوقات بابا در حال و هوایی‬
‫افسییرده و غمناک قرار داشییت‪ .‬در کراچی‪ ،‬نریمان به پیشییواز گروه رفت‪ .‬چانجی‪،‬‬
‫برادر ا سفندیار پس از زمان زیادی که بابا را ندیده بود نکد آنان آمد و همگی با دو‬
‫درشکهی اسبی راهی منکلی شدند که از پیش برای آنان تهیه شده بود‪.‬‬
‫‪43‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫برنامه ریکی و تدارکات برای نخ ستین سفر ا ستاد روحانی به غرب دیده شد‪ .‬بابا‬
‫می خواسییت که مندلی هایش سییختی هایی را که در درازی نبود او تجربه خواهند‬
‫کرد تاب بیاورند و چنان رفتار کرده بود که آنان حا رر بودند چنانچه در کارش به‬
‫او کم میکند و از درد و رنجش می کاهد حتا با آتش جهنم رو به رو شیییوند‪.‬‬
‫پی شتر در ‪ 16‬ژوئیه‪ ،‬بابا این تلگراف را برای مردیت ا ستار در دِوان شایئر فر ستاده‬
‫بود‪« ،‬تمامی تدراکات را برای آمدن من تهیه ببین‪ .‬عشیییق‪ ،‬مرا به سیییوی غرب‬
‫میخواند»‪ .‬چانجی با ی دفتر ک شتیرانی تماس گرفته و بلیط سفر به انگل ستان‬
‫را برای ‪ 25‬اوت از بمبئی با ک شتی تیوِره ‪ Tivere‬رزرو نموده بود اما هنگامی که به‬
‫کراچی رسیییدند‪ ،‬به آنان گفته شیید که هیچ کابین درجه دوم در کشییتی موجود‬
‫نیسیییت‪ .‬چانجی از این موریییوک برآشیییفته گردید چون به او قول آن کابین ها در‬
‫کشتی داده شده بود‪ .‬در عوض‪ ،‬بابا به او گفت که بلیط کشتی دیگری را که راهی‬
‫اروپاست تهیه کند و او توانست کابینهایی در کشتی اس اس راجا پوتانا رزور کند‪.‬‬
‫چون خرید بلیط در آن زمان کوتاه برای چانجی کار بسیار دشواری بود در شگفت‬
‫بود که چرا این دردسر دقیرهی آخر سربرون آورده است‪.‬‬
‫در کراچی‪ ،‬پیالمای گفتوگوی بلند باالیی با بابا داشیییت و آرزوی خود را برای‬
‫پیوستن به اشرام ابراز نمود‪ .‬بابا‪ ،‬کار گرفتن ویکا برای خودش‪ ،‬چانجی و آقا علی را‬
‫به جم شید مهتا سپرد‪ .‬در این میان‪ ،‬گرچه ر ستم نیک بابا را در سفر به انگل ستان‬
‫همراهی می نمود اما هنوز او را باخبر ن ساخته بودند‪ .‬این در حالی ا ست که ر ستم‬
‫به خاطر سفر پیشین خود به انگلستان گذرنامه داشت‪ .‬مهتا شنبه ‪ 22‬اوت ‪،1931‬‬
‫بابا را باخبر سییاخت که امکان دارد ماهاتما گاندی نیک راهی لندن باشیید اما در آن‬
‫مرحله‪ ،‬امکان آن بسیار کم است‪ .‬بابا پاسخ داد‪« ،‬اگر من به انگلستان بروم‪ ،‬گاندی‬
‫را با خود خواهم برد‪ .‬تو تنها به گرفتن گذرنامه ها سیییرعت ببخش»‪ .‬بابا روز بعد‬
‫همین سخنان را دربارهی بردن گاندی با خودش به انگلستان تکرار نمود‪.‬‬
‫در ماه سیییپتامبر برنامه ریکی شیییده بود که کنفرانس میک گرد در لندن درباره ی‬
‫ا سترالل هند برگکار گردد اما هنوز م شخب نبود آیا ماهاتما گاندی در آن شرکت‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪44‬‬

‫خواهد جسیییت یا نه‪ .‬اما در واپسیییین لحظه ها او پذیرفت و اعالم گردید گاندی با‬
‫ک شتی اس اس راجا پوتانا ره سپار انگل ستان خواهد شد‪ .‬آنگاه چانجی و مهتا به‬
‫اهمیت سییخنان پیشییین بابا پی بردند و چانجی دریافت چرا آنان نتوانسییتند با آن‬
‫کشییتی که زودتر راهی می شیید روانه شییوند‪ .‬ماهاتما گاندی درباره ی این سییفر به‬
‫روزنامهها گفت‪« ،‬من باید به لندن بروم و خداوند تنها راهنمای من است»‪.‬‬
‫کار گرفتن ویکا ادامه یافت و مرامات انگلیسیییی در ‪ 25‬ژوئیه در گذرنامه ی بابا‪،‬‬
‫مهر ویکا زدند و مهتا را باخبر ساختند که الزم ا ست بابا رمانت نامه ای را ام ضا‬
‫کند شاید در پیوند با علی که به سن قانونی نر سیده بود‪ .‬اما حتا مهتا نیک با تمام‬
‫نفوذش به عنوان شهردار کراچی نتوان ست مرامات انگلی سی را قان کند که بدون‬
‫امضای بابا‪ ،‬تمامی مدارک سفر را به او بدهند‪ .‬سرانجام‪ ،‬بابا را ری شد اما پیش از‬
‫ام ضا بیان نمود‪« ،‬دولت انگلیس مرا وادار به ام ضای حکم اعدام خود می کند! این‬
‫پایان امپراتوری انگلستان در هند خواهد بود»‪.‬‬
‫در ساعت ‪ 4،30‬بعد از ظهر ‪ 25‬اوت‪ ،‬بابا در دفتر نماینده ی انگل ستان با چهرهای‬
‫گرفته در جایی که نامش به عنوان رییامن تایپ شییده بود امضییا نمود‪ ،‬شییهریار‬
‫مهربان ایرانی‪.‬‬
‫دولت انگلستان نادانسته گور خود را کنده بود‪ .‬در نتیجه‪ ،‬فرمانروایی آنان در هند‬
‫رفته رفته رو به سرنگونی نهاد‪.‬‬
‫در کراچی بابا به همه ی پیروان نکدی خود از جمله نریمان‪ ،‬پیالمای‪ ،‬بانوماسییی‬
‫و دیگران بدرود گفت و چهارشنبه ‪ 26‬اوت با ق ار رهسپار بمبئی شد و پس از دو‬
‫روز به آنجا رسیییید‪ .‬در آنجا بابا با هیچ ی از پیروانش دیدار ننمود‪ .‬نوروزجی به‬
‫پیشواز آنان در ایستگاه ق ار آمده بود و گروه را با خود به منکل خود و پدر و مادر‬
‫چانجی در رستم باغ در محلهی بایکوال برد‪ .‬اما سر راه‪ ،‬برای زمانی کوتاه به منکل‬
‫تلعتی در خیابان گِراند سییر زدند‪ .‬باچامای همسییر نوروزجی و خواهرش مهرا‪ ،‬غذا‬
‫آورده بودند‪ .‬پودام چی نیک همان روز به دیدار بابا آمد و گکارش داد که دسییتور در‬
‫بمبئی اسییت‪ .‬گرچه دسییتور را باخبر سییاخته بودند که بابا در شییهر اسییت و راهی‬
‫‪45‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫انگلسییتان اسییت و دسییتور گفته بود که به دیدن بابا خواهد آمد اما از این که در‬
‫گروهی که بابا را همراهی می کردند قرار ندا شت چنان خ شمگین شده بود که به‬
‫دیدن بابا نیامد‪ .‬ویشیینو و رسییتم پیش از این در بمبئی بودند و به آنان خبر داده‬
‫شد برای دیدار با بابا به نا سی بیایند‪ .‬چانجی به محض ر سیدن‪ ،‬به ر ستم تلفن‬
‫زده بود‪ .‬در این میان‪ ،‬گلمای‪ ،‬فرینی‪ ،‬سییوناماسییی و بواصییاحب رسییتم را همراهی‬
‫می کردند‪ .‬چانجی به رسیییتم خبر داد که او و چند تن دیگر بابا را در سیییفر به‬
‫انگلستان همراهی خواهند نمود‪ .‬به رستم گفته شد که بیدرنگ به دیدار بابا بیاید‪.‬‬
‫به مارکر هم تلفن زده شد و او را از ورود بابا به بمبئی باخبر ساختند‪ .‬بابا‪ ،‬وی شنو‬
‫را از سفر پیش رو به غرب باخبر ساخت و به او دستور داد که پس از راهی شدنش‬
‫با ک شتی از بمبئی‪ ،‬سایر بانوان و مردان مندلی را باخبر سازد‪ .‬در ظرف سه روز‬
‫قرار بود بابا کشور هند را برای انجام نخستین تور غربیاش ترک کند‪ .‬این در حالی‬
‫است که برگشت او ‪ 5‬ماه به درازا میکشید‪.‬‬
‫دوران‪ ،‬دید که بابا و چند تن از مندلی هایی که با او بودند به طور پنهانی ی‬
‫سییفر به خارج را برنامه ریکی کردند‪ .‬چه قدر آن هیجان انگیک بود! مرحله ی دیگری‬
‫از کار بابا در حال شکوفایی بود‪ .‬بابا در آستانهی برقراری تماس با عاشران غربیاش‬
‫قرار داشیییت‪ .‬دوران با بی قراری چشیییم به راه بود که ببیند هنگامی که لرد مهر‪،‬‬
‫خاک جهان غرب را تردیس مینماید چه رخ خواهد داد‪ .‬بابا تدارکات سفرش را به‬
‫پایان رسیییاند و ی روز پیش از سیییفر به اسیییتراحت پرداخت‪ ،‬دوران مروری بر‬
‫دامنهی فعالیتهای بابا تا آن روز انداخت و ‪ 30‬سال به عرب نگریست‪...‬‬
‫مروگ چه ب چه ی زی بایی بود‪ .‬نور او از کو چه ای بار ی در پو نا به بیرون‬
‫می درخ شید‪ ...‬دوران‪ ،‬ر شد و بکرگ شدن او را به صورت جوانی خوش چهره به‬
‫چشیییم دیده بود مهربان که در همه چیک سیییرآمد و بهترین بود‪ .‬دوران او را ی‬
‫دانشجوی جوان و باهوش در دانشکده یافت که سپس توسط مرشدِ کامل باباجان‬
‫بو سیده شد‪ .‬دوران‪ ،‬تاثیر سنگی را که اوپا سنی ماهاراج بر پی شانی مهربان پرتاب‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪46‬‬

‫کرد احساس نمود و درد و رنجی که مهربان در درازای هفت سال فرود‪ ،‬پشت سر‬
‫گذاشت را به تماشا نشست‪.‬‬
‫خیلی زود ماهی ها به سییوی او شیینا کردند و به طور سییحرآمیکی جذب تور او‬
‫شدند‪ ...‬ارجون‪ ،‬نرووس‪ ،‬منشیجی‪ ،‬سید صاحب‪ ،‬رامجو‪ ،‬غنی‪ ،‬ویشنو و دیگران‪.‬‬
‫دوران سپس خود را در زیر آ سمان پر ستاره بیرون جوپدی بابا در پونا یافت که‬
‫به نتمه های قوالی گوش می دهد‪ .‬آنگاه حوادث گوناگونی که در درازای ‪ 10‬ماه‬
‫اقامت بابا در منکل میم رخ دادند بر حافظهاش سیلآسا یورش بردند‪ .‬آن روزگاران‬
‫سخت و خ شن در ابتدای تا سیس مهرآباد‪ ...‬و چگونه مهرآباد شکوفا گردید و به‬
‫صورت جامعه ای پر جنب و جوش درآمد در بر گیرنده ی مدر سه ها‪ ،‬بیمار ستان‪،‬‬
‫دارامشییاال‪ ،‬بازدیدکنندگان‪ ،‬سییخنان عرفانی و آن سییاعت های بی پایانی که وقف‬
‫پسران پرم اشرام گردید دردسرهایی که پسران ایجاد کردند و ریختن عشق الهی‬
‫به قلب آنان‪ ...‬دوران اندیشه کرد‪« ،‬عشق در اش های آنان میسرود»‪.‬‬
‫دوران سپس نگاهش را به سوی ایران چرخاند و سختی هایی که بابا در درازای‬
‫سه سفرش به آنجا پ شت سر گذا شت‪ ...‬دوران‪ ،‬تور سال ‪ 1924‬بابا را در هند‬
‫هنگامی که بابا گفت آرزو دارد سادوها و پیران به او لگد بکنند‪ ...‬و سپس سفر بابا‬
‫را با پای پیاده به ساکوری و مکانهای دیگر به یاد آورد‪.‬‬
‫اما دوران بی شتر به ا شاره های بابا درباره ی مرام و ماموریتش اندی شید‪ .‬هنگامی‬
‫که بابا در شیندی گفت‪« ،‬اواتار این تیله انگ شتی بازی می کند» و هم چنین در‬
‫روشنگریهای کنایهداری که به تازگی به پال برانتون نمود‪ .‬دوران در این اندیشه‬
‫بود‪« ،‬آیا قرار ا ست بابا خود را به عنوان م سیش به عا شران غربیاش معرفی کند»؟‬
‫آیا آنان حرف هایش را باور خواهند نمود؟ آنان چه واکشیینی نشییان خواهند داد؟‬
‫خداوند کائنات چه بازی الهی را در نیم کره ی غربی به راه خواهد انداخت؟ دوران‬
‫اشییاره کرد هرکجا که بابا بوده و هر کاری که انجام داده‪ ،‬شییراب الهی همواره با او‬
‫بوده است‪ ،‬که مانند ردپایی او را دنبال نموده و تاثیر ماندگار و از بین نرفتنیِ خود‬
‫را بر قلب تمامی کسانی که با آنان روبهرو گردیده بر جای گذاشته است‪.‬‬
‫‪47‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫سییاقی الهی چندتا سییاغر را هماکنون لبالب پر کرده اسییت تا سییرازیر گردند؟ و‬
‫چندتا دل را با ی نگاه به پیچ و تابهای موهای طالییاش ربوده است؟‬
‫دوران اندی شه کرد‪« ،‬غرب این چه قدر سعادتمند ا ست‪ .‬آنان هیچ ت صوری از‬
‫محبوب الهی ندارند اما در آسییتانه ی چشیییدن شییراب محبوب الهی هسییتند! آنان‬
‫چهقدر سعادتمند هستند که محبوب الهی‪ ،‬خود به کشورهای آنان سفر میکند تا‬
‫در آغوششان بگیرد تا در ساغر قلب شان شراب عشق بریکد و در ذهن شان عشق و‬
‫فرمانبرداری به او را برقرار سازد‪ .‬محبوب الهی دارد میآید تا آنان را از آنِ خودش‬
‫گرداند‪ ...‬میآید تا به به آنان سرودنِ سرود جاودانه را بیاموزد»‬
‫شنبه ‪ 29‬اوت ‪ 1931‬دوران سفر مهربابا‬
‫را با کشیییتی اس اس راجا پو تا نا از ب ندر‬
‫بمبئی به همراهی آقا علی شییانکده سییاله‪،‬‬
‫چانجی سی و ه شت ساله و ر ستم سی و‬
‫دو ساله به تما شا ن ش ست‪ .‬آنان میبای ست‬
‫ساعت ‪ 7،30‬بامداد برای معاینهی پکشکی‬
‫در اسییکله حارییر باشییند‪ .‬اما با وجود سییه‬
‫سییاعت انتظار‪ ،‬بابا و یارانش را صییدا نکدند‪ .‬با‬
‫این حال آنان ساعت ‪ 11‬بامداد سوار کشتی‬
‫شدند و ‪ 1‬بعد از ظهر‪ ،‬دو ساعت بعد‪ ،‬کشتی‬
‫آب های آقیانوس را درنورید‪ .‬از آنجایی که‬
‫موهانداس کارامچاند گاندی ‪1948-1869‬‬ ‫هیچ ی از پیروان با با را در بمبئی از این‬
‫معروف به ماهاتما (روح بزرگ) گاندی‬
‫سفر دریایی باخبر نساخته بودند کسی برای‬
‫بدرود گفتن به بابا در بندرگاه حض یور نداشییت‪ .‬بابا کشییور هند را به طور پنهانی ترک‬
‫کرد حتا به مندلیها در ناسی نیک خبر نداده بودند که راهی اروپاست‪.‬‬
‫در این میان‪ ،‬در ست چند روز پیش‪ ،‬ماهاتما گاندی پذیرفته بود که در کنفرانس‬
‫میک گرد لندن در پیوند با استرالل هند از انگلستان شرکت کند و از اینرو با همان‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪48‬‬

‫ک شتی ره سپار آنجا بود بی خبر از آن که هم سفر مهربابا ا ست‪ .‬گرچه هیچ کس‬
‫برای بدرود گفتن به بابا بر روی اسیییکله نیامده بود ا ما هکاران تن از جمله جواهر‬
‫لعل نهرو برای خداحافظی آمده بودند و دسیییت تکان می دادند‪ .‬آنان بدون آن که‬
‫خود آگاه باشند به اواتار نیک بدرود میگفتند‪.‬‬
‫پیش از سفر بابا‪ ،‬ویشنو به بمبئی فراخوانده شده بود و او در همان روز که کشتی‬
‫اسییکله را ترک کرد راهی ناسییی شیید‪ .‬هنگامی که او مردان و بانوان مندلی را از‬
‫سفر بابا آگاه نمود‪ ،‬مات و مبهوت ماندند و خیلی غافلگیر شدند چون هنگامی که‬
‫ی ماه پیش بابا را در پیمپل گائون با سوانت دیده بودند او ب سیار خ سته و کوفته‬
‫به نظر میرسید‪ .‬یکی از دلیلهایی که بابا سفرش را پنهان نگاه داشته بود این بود‬
‫که اگر برخی از مردان آگاه می شدند‪ ،‬بر آن می شدند تا با او همسفر شوند‪ .1‬برای‬
‫نمونه‪ ،‬دستور پای میفشرد و میخواست با بابا همراه شود اما هنگامی که آن خبر‬
‫را شنید‪ ،‬به تلخی ناامید گردید‪ .‬اما بریه ی مندلی ها گرچه غافلگیر شده بودند اما‬
‫چون بابا با غربیها دیدار مینمود و آنان را به سوی خود میک شید خ شنود بودند‪.‬‬
‫زال با ک نا یه گ فت‪ « ،‬با با بازی زی با و پررمک و رازی را به خاطر نف ما به اجرا‬
‫درآورد»‪ .‬بواصییاحب این دیدگاه را داشییت‪« ،‬اگر بابا برنامه سییفرش را پنهان نگاه‬
‫ندا شته بود‪ ،‬بی شتر او را کالفه می کردیم تا ما را با خود ببرد»‪ .‬چنین اح سا ساتی‬
‫بین مردان رد و بدل شد و پس از سازگاری‪ ،‬از این که بابا چنان ترفند شگفتآوری‬
‫را به کار گرفته بود مات و مبهوت ماندند‪ .‬در این میان‪ ،‬دسیییتور‪ ،‬ناراحت و دلخور‬
‫باقی ماند و پیش خود چنین ان گاشیییت‪ « ،‬باورم نمی شیییود که بابا بدون من به‬
‫انگلستان رفته است‪ .‬من مدرک کارشناسی ارشد و حروق دارم‪ .‬چگونه بابا شخب‬
‫دانش آموختهای مانند مرا جا گذاشته است؟ من سردبیر مجلهی مهر مِسج هستم‬
‫و گکینه ی مناسیبی برای همراه شیدن با او به انگلسیتان بودم‪ .‬من به بابا گفتم که‬
‫تمایل دارم با او به انگلستان بروم‪ .‬باور نکردنی است که او مرا با خود نبرد»‪ .‬دستور‬
‫شییوکه شییده بود و نتوانسییت این توهین آشییکار را تاب بیاورد‪ .‬ذهن او بر علیه بابا‬
‫خروشید و نشان داد که به راستی چه گونه عشری برای استاد روحانی دارد‪.‬‬
‫‪49‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫او که روزی اعالم کرده بود پیام های اسیییتاد روحانی را با خون خواهد نوشیییت‬
‫می باید از تیر استتتاد روحانی درس بگیرد او زخم خورده بود و با قلبش اشییی‬
‫ریخت‪ ،‬ژرفتر از جریان خون‪.‬‬
‫در این میان‪ ،‬در کشتی‪ ،‬پس از صرف ناهار‪ ،‬بابا به روی عرشه آمد و اندک زمانی‬
‫قدم زد‪ .‬سییاعت ‪ 5‬عصییر‪ ،‬تمرین برای تخلیه ی اظ راری مسییافران برگکار شیید و‬
‫همگان از جمله بابا برای ده دقیره جلیرهی نجات به تن کردند‪ .‬همان عصر‪ ،‬رستم‬
‫و چانجی هردو دریا زده شدند‪ .‬ر ستم خیلی زود بهبود یافت اما چانجی برای سه‬
‫روز در ب ستر افتاد‪ .‬امواج خرو شان اقیانوس تاثیری بر بابا ندا شت و او شخ صا از‬
‫چانچی پرسییتاری نمود‪ .‬هرچند که چانجی تمایل نداشییت بابا به او خدمت کند و‬
‫این اندیشییه که ا ستاد به مریدش خدمت کند او را می آزرد‪ .‬اما خیلی زود‪ ،‬ناگکیر‬
‫«نیش زدن » بابا آغاز گردید‪ ِ.‬بابا به چانجی گفت‪« ،‬چرا من‪ ،‬تو را آوردم؟ تو هنوز‬
‫بیماری و در بستر افتادهای و رستم همیشه روی عرشه است»‪.‬‬
‫در این میان‪ ،‬حتا رسیییتم را برای ی کمیته ی ورزشیییی برگکیده بودند اما بابا‬
‫دو ست ندا شت که او با سایر م سافرها زیاد برخورد دا شته با شد‪ .‬چانجی سخنان‬
‫نیش دار بابا را برای ی روز تاب آورد اما سییرانجام از کوره در رفت و پاسییخ های‬
‫سییرد‪ ،‬بی احسییاس و کوتاهش‪ ،‬اش ی به چشییمان بابا آورد که پشیییمانی و توبه ی‬
‫چانجی را به دنبال داشت‪.‬‬
‫در ابتدا‪ ،‬نام بابا به شدت محرمانه نگاه دا شته شده و در لی ست م سافران‪ ،‬ام اس‬
‫ایرانی آمده و با این نام و نام خانوادگی ثبت گرد یده بود‪ .‬بابا از این زمان به بعد‪،‬‬
‫اسناد مهم را به صورت ام اس ایرانی ‪ M.S. Irani‬امضا مینمود‪ .‬در سراسر سفر‪ ،‬بابا‬
‫خود را از دیگران دور نگاه داشییته و در کابین خود مانده بود و برای چندین روز با‬
‫هیچ کس دیدار ننمود‪ .‬با این وجود بامدادان زود هنگام و آخر شب که کسی روی‬
‫عر شه نبود برای قدم زدن به بیرون می آمد‪ .‬بابا در کابین خود غذا صرف می نمود‬
‫و ی رژیم غذایی اکیدا گیاهی داشت‪.‬‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪50‬‬

‫ما هات ما گا ندی در درازای سیییفر‬


‫بی شتر اوقات روی عر شه ی ک شتی‬
‫بود و شامگاهان نیایش بجا می آورد‬
‫و پس از آن سخنرانی کوتاهی ایراد‬
‫می نمود‪ .‬او لنگ سفید رنگ خود را‬
‫به تن داشییت‪ .‬بابا درباره ی او چنین‬
‫گفت‪« ،‬این تنها خودبینی و عالقهی‬
‫او به نمایش دادن اسیییت که او را‬
‫وامیدارد چنین پوششی به تن کند‪.‬‬
‫ا ما در انگلسییی تان او با ید خود را‬
‫بپوشییاند و لباس گرم بپوشیید چون‬
‫هوا سرد است»‪.‬‬
‫‪ 2‬د سامبر ‪ ،1931‬بابا خوا ست که‬
‫مهربابا تختهی الفبا در دست دارد‪1931 .‬‬
‫گییانییدی را برای یی گفییتوگوی‬
‫خ صو صی فرا بخوانند‪ .‬سپیدهدم روز بعد‪ ،‬ک شتی در بندر عدن پهلو گرفت اما بابا‬
‫پیاده نشیید‪ .‬همان غروب کشییتی دوباره به راه افتاد‪ .‬بابا به روی عرشییه آمده بود و‬
‫قدم می زد که گاندی نیک روی عرشییه پدیدار گردید و بابا را از دور دید‪ .‬از آنجایی‬
‫که شمار زیادی از م سافران به بابا و یارانش پیو ستند‪ ،‬بابا‪ ،‬چانجی‪ ،‬ر ستم و علی‬
‫برای مدتی به ی گو شهی خلوت رفتند‪ .‬بابا و همراهانش پس از صرف شام برای‬
‫نیم سییاعت دوباره به باال آمده و روی عرشییه آمدند‪ .‬سییپس بابا برای اسییتراحت به‬
‫کابینش رفت و چانجی هم روانهی کتابخانه گردید تا رویدادها را در دفتر روزانهاش‬
‫بنویسد‪.‬‬
‫غروب‪ ،‬گاندی دربارهی اهمیت نیایش برای گروهی از مسافران سخن راند‪ .‬رستم‬
‫نیک در میان شنودگان بود‪ .‬گاندی تو ریش داد چگونه نیایش برای او آرامش ذهنی‬
‫به ارمتان آورده اسییت‪ .‬گاندی ادعا کرد که وجود سییه تن از بکرگترین آموزگاران‬
‫‪51‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫جهان بودا‪ ،‬م سیش و محمد‪« ،‬نمونههای انکارناپذیری ه ستند که رو شنایی آگاهی‬
‫را از راه نیایش یافته و احتماال نمیتوانستهاند بدون آن زندگی کنند»‪.‬‬
‫سخنان گاندی بعدا به بگو مگوی بلند باالیی بین چانجی و ر ستم دامن زد‪ .‬آنان‬
‫مو روک را با بابا در میان گذا شته و گفتند گاندی ا شاره نموده ا ست که ا ستادانی‬
‫مانند مسیش و محمد همیشه در حال نیایش به خداوند بودهاند‪.‬‬
‫بابا چنین پاسخ داد‪:‬‬
‫افرادی مانند گاندی را نباید به خاطر درسیییت نفمیدن چنین چیکهایی مرصیییر‬
‫دانسیییت چون آنان هیچ چیک درباره ی اواتار نمی دانند‪ .‬آنان هیچ تجربه ی حریری‬
‫ندارند‪ .‬این کج فهمی اسیییت که گفته شیییود مرام اواتاری از راه نیایش به دسیییت‬
‫می آید‪ .‬آنان حالت فنا فی اهلل یعنی من خداوند ه ستمِ اواتار پیش از آ شکار سازی‬
‫الوهیتش را حالت به جا آوردن نیایش برمی شیییمارند‪ .‬چنین اندیشیییه ای به دلیل‬
‫نادانی از حالت درونی اواتار اسییت‪ .‬اواتار پس از دسییتیابی به حالت فنا فی اهلل‪ ،‬وارد‬
‫دومین حا لت الهیِ ب را باهلل یعنی خدا ‪ -‬آ گاهی به اریییا فه ی آفرینش ‪ -‬آ گاهی‬
‫می گردد‪ .‬در این حالتِ براباهلل‪ ،‬اواتار خود را به عنوان همگان و همه چیک تجربه‬
‫می کند و هنگامی که اواتار به خداوند در حالت فرا سو نیایش می کند مردم آن را‬
‫به راستی درک نکردهاند‪.‬‬
‫اواتار برای پاکسیییازی خود نیایش نمی کند‪ ،‬او به خاطر دیگران نیایش می کند‪.‬‬
‫نیاش او سییراسییر متفاوت اسییت و برای خودش نیسییت‪ .‬به راسییتی‪ ،‬اواتار خودش‬
‫نیایشِ کامل شده ا ست‪ .‬اواتار حتا پیش از آ شکار سازیاش‪ ،‬کمال الهی ا ست که‬
‫کالبد میگیرد‪ .‬حتا پیش از آشکارسازیاش‪ ،‬اواتار کمالِ کالبد گرفته است‪.‬‬
‫گفتن این که اواتار ده‪ ،‬پانکده و یا بیست روز پیش از آشکار گشتن ماموریتش در‬
‫حالت سامادی و یا در خلوت برای پاک سازی خودش به نیایش میپردازد‪ ،‬سراسر‬
‫اشتباه است‪ .‬چه جای پرسشی برای پاکی او وجود دارد‪ ،‬آن که هرگک ناپاک نبوده‬
‫اسیییت؟ خنده دار اسیییت که گفته شیییود اواتار برای نف خودش در خلوت نیایش‬
‫می کند‪ .‬سییتایش او‪ ،‬نف و خوبی دیگران را دربر دارد و برای نف خودش نیسییت‪.‬‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪52‬‬

‫ی مرشییید کامل و یا اواتار باید به چه کسیییی نیایش کند؟ چه گونه کسیییی که‬
‫خودش را خدا می خواند‪ ،‬به کسییی یا چیکی نیایش کند؟ او خود‪ ،‬خداوند اسییت و‬
‫خود را به عنوان همگان و همه چیک میبیند‪.‬‬
‫‪ 4‬سپتامبر ‪ ،1931‬بابا بیان نمود‪« ،‬اگر گاندی به دیدار من بیاید‪ ،‬برای او و تمام‬
‫ک سانی که دلواپس ه ستند ب سیار خوب خواهد بود‪ .‬بابا درباره ی کنفرانس میکگرد‬
‫برای چانجی و رستم چنین روشنگری نمود‪:‬‬
‫حتا گاندی نیک در آنجا نفوذی نخواهد دا شت با وجود آن که ح ضور می یابد‪ .‬در‬
‫ابتدا او می باید با سییایر نمایندگانی که با حالت دو دلی راهی مولتان شییدند روانه‬
‫می شد اما در آن زمان‪ ،‬گاندی بر ا ساس شکایت های معینی که دا شت تردید از‬
‫خود ن شان داد‪ .‬آنگاه ناگهان پذیرفت که در کنفرانس شرکت نماید هرچند که به‬
‫شیمار زیادی از شیکایت ها و نارریایی ها پرداخته نشید‪ .‬نکته اینجاسیت زمانی که‬
‫گاندی به دالیل معینی از پیوسیییتن به کنفرانس سیییر باز زد می باید تا به آخر‬
‫ایستادگی کند‪ .‬او نمیباید ناگهان ررایت دهد و شرکت نماید‪ ،‬مگر آن که تمامی‬
‫شکایتهایش مورد بررسی قرار میگرفت و از میان برداشته میشد‪ .‬او باید در هند‬
‫بماند اما چون ناهماهنگ است در واپسین ساعت پذیرفت که در کنفرانس شرکت‬
‫کند‪ .‬او اعتبار خود را از دست داده و این در آنجا موفق نخواهد شد‪ .‬در کنفرانس‬
‫میکگرد‪ ،‬اختالف نظرهایی در میان گروه ها پدید خواهند آمد و هیچ کس موافرت‬
‫نخواهد کرد و نفوذ گاندی نیک راه به جایی نخواهد برد نفوذ او‪ ،‬برشیییی نخواهد‬
‫داشت‪.‬‬
‫چانجی پرسید‪« ،‬چرا»؟ در پاسخ‪ ،‬بابا روی تختهی الفبا چنین دیکته نمود‪:‬‬
‫نفوذ گاندی هم اکنون فروکش کرده ا ست‪ .‬او میخواهد تمامی حکبها و گروهها‬
‫را را ری نگه دارد‪ .‬و رعف او در همینجا ست‪ .‬او چگونه میتواند همگان را را ری‬
‫نگاه دارد هنگامی که همه دیدگاههای متضادی دارند‪ ،‬بیاندازه متضاد به یکدیگر؟‬
‫در هند‪ ،‬شییمار زیادی از حکب ها و کیش ها‪ ،‬ی هدف دارند و آن دسییتیابی به‬
‫ا سترالل ا ست‪ .‬اما حتا ی حکب وجود ندارد که بتواند با حکبهای دیگر دربارهی‬
‫‪53‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫جکئیات به سازش بر سد‪ .‬حتا کنگره ی ملی هند نیک‪ ،‬یکی از نیرومندترین حکبها‬
‫متاثر از بوی گند اختالف های مذهبی اسیییت‪ .‬نفوذ آن بر دیگران‪ ،‬رفته رفته رو به‬
‫کاهش است و با رعیف شدن نفوذش‪ ،‬نفوذ گاندی نیک در سراشیبی است‪ .‬نه تنها‬
‫دوتا از عظیم ترین و بکرگ ترین حکب ها و جامعه ها‪ ،‬یعنی مسیییلمانان و نجس ها‬
‫بیرون از نفوذ گنگره ملی قرار دارند‪ ،‬بلکه با گاندی و کنگرهی ملی هم مخالفاند و‬
‫با چنگ و دندان نیک با آنان میجنگند‪.‬‬
‫حتا در میان پیروان گاندی و یا آنانی که دستکم دربارهی موروک استرالل با او‬
‫موافق اند هدف هایشیییان فرق دارد‪ .‬ببینید سیییاروجینی نایدو و پاندیت ماالویا چه‬
‫رفتاری دارند‪ .‬گاندی برای همگان و افراد گوناگون سخن از ا ستفاده از پارچه های‬
‫نخی د ستباف میراند اما خانم نایدو رخت ابری شمی میپو شد‪ ،‬هرچند که در نبرد‬
‫برای اسییترالل‪ ،‬با گاندی در ی اردوگاه اسییت‪ .‬گاندی سییخن از برچیده شییدن‬
‫سیییسییتم طبرات اجتماعی هند و مذهب می راند و پشییتیبان آن اسییت‪ ،‬به ویژه‬
‫برچیده شییدن طبره ی نجس ها‪ ،‬اما ماالویا دسییتیار او در حکب کنگره پایبندی به‬
‫آن ندارد‪ .‬ماالویا با این گمان که خوردن خوراکیِ که خارجی ها تهیه می کنند غیر‬
‫مذهبی ا ست‪ ،‬آ شپک خود را همراه خود به انگل ستان میآورد‪ .‬هکاران تن در کنگره‬
‫ه ستند که این سخنان و اندی شههای گاندی را ابدا نمیپذیرند و به این دلیل ی‬
‫حکب قوی نیسیییت و در نتیجه در آینده‪ ،‬بدشیییگونی به بار خواهد آورد‪ .‬گاندی‬
‫هم چنین طرفدار تجرد اسیییت‪ ،‬گرچه خودش ازدواج کرده و فرزندانی دارد‪ .‬و به‬
‫تازگی نیک ترتیب ازدواج پ سرش را داده ا ست‪ .‬چیکهای زیادی از این د ست وجود‬
‫دارند که او توصیه میکند اما خودش آنها را به عمل در نمیآورد‪ .‬چرا او از چنین‬
‫چیکهایی سخن میراند که نمیتواند انجام دهد و یا آن که انجام نخواهد داد؟ این‬
‫ویژگی در شخصیت او‪ ،‬افکون بر دو نرب بکرگ دیگر یعنی ناهماهنگی و خودبینی‪،‬‬
‫به رفته رفته کم رنگ شدن نفوذ گاندی دامن خواهد زد و باعث خواهد شد آنانی‬
‫که زمانی او را می ستودند امروز به مخالفت با او برخیکند‪ .‬شوکت علی زمانی یکی‬
‫از نکدی ترین یاران گاندی بود اما این مخالف سر سخت او ست‪ .‬چرا؟ به دلیل‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪54‬‬

‫آن عامل جدایی افکن بکرگ یعنی دشیییمنی مذهبی بین هندوها و مسیییلمانان‪.‬‬
‫تندروهای مذهبی در هر دو سو به این نفرت دامن زده و آن را پرورانده تا اندازهای‬
‫که حتا در کنگره‪ ،‬مذهبیون سنتگرایی هستند که به هر کنش سیاسی و رفتاری‪،‬‬
‫رنگ و لعاب تعصیییبات مذهبی خودشیییان را می زنند‪ .‬تمام این ها با اجازه و تایید‬
‫گاندی انجام گرفته و تو سط او نیک به عمل درمیآید‪ .‬این به د شمنی و هم ستیکی‬
‫دامن میزند که این به تضعیف حکب کنگره میانجامد‪.‬‬
‫درمورد خودبینی گا ندی چه میتوانم بگویم؟ م ردار ز یادی از هر چیک همواره‬
‫آدمی را فا سد می سازد‪ .‬باال بردن ی فرد به به شت هفتم و فریاد زدن «پیروز باد‬
‫ماهتما گاندی» او را خودبین ساخته و پایین آورده است‪ .‬شوک علی با کنایه گفته‬
‫است‪« ،‬این چیکها باد در سر او ایجاد کرده و گاندی را دیوانه ساخته است»‪.‬‬
‫افکون بر این‪ ،‬د ستیاران نکدی او هر فعالیتی را با نمای شی بکرگ و هیاهو برگکار‬
‫می کنند که گویای این ا ست که گاندی آن را دو ست دارد‪ .‬این برآیندِ ستایش و‬
‫چابلو سی بیش از اندازه ا ست‪ .‬این نمایش روزانه در تمامی فعالیت های همگانی و‬
‫خصوصی به اوج خود رسیده است‪ .‬این امر بسیار برجستهتر از آن است که بتوان‬
‫از دیدگان بینندهای زیرک و یا فردی یکدل که خواهان چنین نمایشهایی نی ست‬
‫پنهان نگاه داشییت‪ .‬از این رو شییمار زیادی از او بیکار گشییته ‪ ،‬گرچه در ی برش از‬
‫زمان او را می سیییتودند‪ ،‬اما این او را ترک کرده و دسیییته دسیییته از او روی‬
‫برمی گردانند‪ .‬ی مرشییید کامل روحانی توان انجام هر چیک و همه چیک را دارد‪ .‬او‬
‫می تواند در مورد چیکهایی سیییخن براند که خودش انجام نمی دهد‪ .‬و به خاطر‬
‫اهداف روحانی اش می تواند کارهایی را بر اسییاس ورییعیت و شییرایط موجود انجام‬
‫دهد‪ ،‬چون او از تمامی بندها آزاد ا ست و میتواند پی آمدهای آنها را بیاثر سازد‪.‬‬
‫این کاری ا ست که ی شخب ناکامل هرگک توان انجام آن را ندارد‪ .‬چه بر سد به‬
‫کسی که بویی از روحانیت نبرده است مانند ی رهبر سیاسی همچون گاندی‪.‬‬
‫پی آمد های واکنش ییِ تمام این سییخنرانی های اخالقی‪ ،‬هیاهو‪ ،‬ریاکاری‪ ،‬نمایش و‬
‫خودبینی فاجعه آمیک ا ست و به فر سایش هر نفوذی که گاندی در میان هواداران و‬
‫‪55‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫پیروانش دارد دامن خواهد زد هرچند هم که زیاد باشییید‪ .‬اگر نفوذ گاندی از بین‬
‫برود‪ ،‬خیکش جوانان رخ خواهد داد و فعالیت آن شبیه سی ستم ا شتراکی رو سیه‬
‫خواهد بود‪ .‬ن شانه های آن هم اکنون سر برون آورده اند‪ ،‬چون آنان را می بینیم که‬
‫مرامهای باال را ترور کرده و در روز روشن به آنان یورش میبرند‪.‬‬
‫گرچه جواهر لعل نهرو در هدفی که گاندی برای ا سترالل دارد هم سو ا ست اما‬
‫دیدگاه‪ ،‬باورها و فعالیتهای او با گاندی سراسر متفاوتاند‪.‬‬
‫در ‪ 5‬سپتامبر بابا دربارهی انگلستان چنین گفت‪:‬‬
‫دولت انگلسییتان هیچ امتیازی بیشییتر از آنچه که در کنفرانس میک گرد پیشییین‬
‫درمورد آن سییازش شیید نخواهد داد‪ .‬دولت در حال تتییر اسییت و هیچ کس جک‬
‫نخسیییت وزیر م دونالد‪ ،‬با هدف ما احسیییاس هم دردی نمی کند‪ .‬گاندی نیک با‬
‫ح ضورش‪ ،‬هیچ چیک بی شتر از آن که پیش از این مورد توافق قرار گرفت به د ست‬
‫نخواهد آورد‪ .‬شخصیت و نفوذ او ابدا هیچ تاثیری نخواهد داشت و اگر گاندی برای‬
‫جلوگیری از ستیک‪ ،‬دوباره بکوشد که کوتاه بیاید حکب کنگره نخواهد پذیرفت‪.‬‬
‫بابا جنگ داخلی بین هندوها و مسییلمانان را در هند پیش بینی کرد‪« ،‬کشییت و‬
‫کشییی تار و خونریکی هول ناکی به راه خوا هد اف تاد که بر ارو پای یان تاثیر خوا هد‬
‫گذاشیییت‪ .‬ی جنگ داخلی به همان اندازه قوی نیک بین هندو ها و خارجی ها در‬
‫خواهد گرفت‪ ،‬به ویژه اروپاییان و بخصوص انگلیسیها‪.‬‬
‫‪ 7‬سپتامبر بابا چنین بیان نمود‪:‬‬
‫هدف م شترک ملی گرایی و هدف د ستیابی به ا سترالل‪ ،‬در را ستای خوا ست به‬
‫وحدت بین هندوها و مسییلمانان قربانی شییده اسییت و با آورده شییدن مذهب به‬
‫موریییوک‪ ،‬هدف آسییییب می بیند‪ .‬هیچ کس نمی فهمد که مذهب و تمامی این‬
‫کشییمکش ها و جر و بحث ها‪ ،‬زاییده ی بی مذهبی اسییت‪ .‬گاندی که به عنوان رهبر‬
‫برگکیدهی حکب کنگره و سخنگوی ک شور هند‪ ،‬در این زمان به انگل ستان میرود‪،‬‬
‫متا سفانه به دلیل های گوناگون نا شی از آرمان های مت ضاد و سیا ست های حکبی‪،‬‬
‫هیچ نفوذی نخواهد داشیییت‪ .‬نه تنها اثرگذاری او بر مردم انگلسیییتان راه به جایی‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪56‬‬

‫نخواهد برد‪ ،‬بلکه نفوذش بر مردم خود یعنی هندوها نیک به طور چشیییم گیری کم‬
‫رنگ خواهد شد تا اندازهای که نفوذش درهم خواهد شک ست‪ .‬با از بین رفتن نفوذ‬
‫گاندی و پا گرفتن سیستم اشتراکی کمونیستی‪ ،‬جنگ داخلی درخواهد گرفت‪.‬‬
‫بیچاره مردم هند و همچنین انگلستان‪ ،‬این برایشان بسیار اندوهناک خواهد بود‪.‬‬
‫اما پیش از برآمدن دوره ی نوین صلش و شکوفایی در جهان‪ ،‬دوران های غمناک تر‬
‫هنوز در راه است چون سرنوشت چنین رقم خورده است‪.‬‬
‫ساعت سه بامداد ‪ 7‬سپتامبر ‪ ،1931‬کشتی در پورت سعید پهلو گرفت‪ .‬بابا‪ ،‬علی‪،‬‬
‫چانجی و رسییتم پیاده شییدند و برای نیم سییاعت در سییاحل قدم زدند‪ .‬روز بعد‪،‬‬
‫تِهمانکِر روزنامه نگار نکد چانجی آمد و پرسیییید‪ « ،‬بابا سیییکوتش را کِی خواهد‬
‫شکست»؟ چانجی این پرسش را به بابا منرل کرد و او در پاسخ گفت‪« ،‬اگر بادهای‬
‫سنگین در حال وزش باشند و تو بکوشی چتر خود را باز کنی‪ ،‬باد آن را به این سو‬
‫و آن سو خواهد کشید‪ .‬به همین روش هنگامی که جریان هوا وجود نداشته باشد‬
‫و من نشانههایی از گرما و یا باران ببینم‪ ،‬سکوتم را خواهم شکست»‪.‬‬
‫در درازای این سفر دریایی‪ ،‬به نظر می ر سید بابا م شتاق دیدار با گاندی ا ست و‬
‫بارها تکرار می کرد‪« ،‬همیشیییه این چنین اسیییت هنگامی که بازدیدکنندگان را‬
‫نمی پذیرم‪ ،‬مردم شییکایت دارند و می پرسییند چرا به ما اجازه نمیدهید شییما را‬
‫ببینیم؟ اما هنگامی که من بنا بر دلیل خودم خواهان دیدار با افراد معینی ه ستم‪،‬‬
‫آنان تمایلی نشییان نمی دهند‪ .‬این ما باید تالش برای تماس با گاندی را فراموش‬
‫کنیم‪ .‬اکنون خیلی دیر است»‪ .‬بعدا بابا دلواپسی خود را نشان داد و گفت‪« ،‬گاندی‬
‫مرد خوبی ا ست اما بهتر خواهد بود اگر او به دیدار من بیاید‪ .‬آن‪ ،‬بکرگترین نف او‬
‫را در پی خواهد داشت‪ .‬من او را صمیمانه دوست دارم و برای نیکی و نف خودش‬
‫دوست دارم او را ببینم»‪.‬‬
‫در این میان‪ ،‬جم شید مهتا که با گاندی آ شنایی دا شت برای گاندی در ک شتی‬
‫تلگراف فرستاد و او را به شدت ترغیب به دیدار با مهربابا نمود‪ .‬سه شنبه ساعت ‪9‬‬
‫بامداد ‪ 8‬سپتامبر‪ ،‬ماهاتما گاندی به همراه منشی خود ماهادِو دِسای به کابین بابا‬
‫‪57‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫آمد‪ .‬پس از آن که گاندی معرفی شید به بابا نگاه کرد و گفت‪« ،‬من درباره ی شیما‬
‫زیاد م العه کردم و دوسییت داشییتم روزی شییما را ببینم‪ ،‬هرگاه که خداوند اراده‬
‫مینمود‪ .‬اما هرگک انتظار آن را به این زودی نداشتم»‪.‬‬
‫بابا خوشییحالی خود را از دیدار با او نشییان داد و روی تخته ی الفبای خود چنین‬
‫دیکته نمود‪« ،‬وقت داری که بمانی»؟ گاندی‪« ،‬بله‪ ،‬آمده ام که بنشیییینم و گوش‬
‫کنم»‪ .‬گاندی درباره ی دیدارش با اوپان سی ماهاراج در ساکوری سخن گفت و بابا‬
‫به تفصیل دربارهی ماهاراج و باباجان برایش روشنگری نمود‪ .‬سپس بابا سخنانش‬
‫را چنین پایان داد‪« ،‬اوپاسنی ماهاراج مرشد من و ی ق ب است»‪.‬‬
‫همان طوری که پی شتر به آن ا شاره شد‪ ،‬بنا بر رهنمونهای بابا در سال ‪،1924‬‬
‫رسییتم ی جلد از زندگینامه ی اوپاسیینی ماهاراج به نام سییاکورینا سییادگورو را به‬
‫زبان گوجراتی برای گاندی فرسییتاده بود‪ .‬پس از خواندن کتاب‪ ،‬گاندی برای دیدار‬
‫با ماهاراج به سیییاکوری می رود اما ماهاراج در آن روز در حال و هوایی نبود که به‬
‫کسییی خوشآمد بگوید و به گاندی فحش می دهد‪ .‬گاندی آزرده از ناسییکاهایی که‬
‫میشنود و با تاثیر بدی که از آن دانای پیشرو ساکوری در خاطرهاش میماند روانه‬
‫می گردد‪ .‬راه و روش مرشیییدان کامل از دید جهانیان اسیییرارآمیک اسیییت‪ .‬پیوند و‬
‫بسییتگی گاندی با مهربابا بود‪ ،‬نه ماهاراج‪ .‬به این دلیل بود که ماهاراج او را ناسییکا‬
‫گفت و به بیرون راند‪ .‬بابا چکیده ای از زندگی خود و تجربه هایش را برای گاندی‬
‫بازگو نمود مانند کشش او به سوی باباجان‪ ،‬سخنی که سای بابا دربارهی بابا اعالم‬
‫نمود‪ ،‬دیدارش با ماهاراج در پر ست شگاه کاندوبا و شمار زیادی از دیدارهایی که با‬
‫ماهاراج در ساکوری دا شت‪ ،‬رنج وح شتناکی که در درازای فرودش ک شید‪ ،‬برقرای‬
‫ا شرام هایش در مهرآباد‪ ،‬شمار زیاد روزه ها و خلوت هایی که گکیده بود‪ ،‬سکوتش‬
‫که از شش سال پیش ادامه داشت و نگارش کتاب ویژهاش‪.‬‬
‫گفتوگوی آنان سپس به زبانهای گوچراتی و انگلیسی ادامه یافت‪:‬‬
‫گاندی‪« ،‬آن کتاب کجاست»؟ بابا به صندوقچه اشاره کرد و گفت‪« ،‬آنجاست‪.»2‬‬
‫گاندی‪« ،‬می توانم آن را بخوانم»؟ بابا دیکته کرد‪« ،‬وقت داری»؟ گاندی‪« ،‬بله‪،‬‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪58‬‬

‫می توانم وقت برای خواندن آن پیدا کنم‪ .‬چرا که نه؟ من بی درنگ آن را خواهم‬
‫خواند‪ .‬من حتما آن را خواهم خواند‪ .‬آن را به من بدهید»‪.‬‬
‫بابا موروک را عوض کرد و روی تخته الفبا چنین دیکته نمود‪:‬‬
‫در همه جا مسیییرت وجود دارد و نه هیچ چیک دیگر‪ .‬اما مردم این را نمی دانند‪.‬‬
‫گوش دادن به سخنرانیها و خواندن کتاب‪ ،‬بیهوده است‪ .‬نیاز به تجربهی مستریم‬
‫از خداوند اسییت‪ .‬آن تجربه‪ ،‬خود به خود رخ خواهد داد نمی توان آن را به زور به‬
‫دست آورد‪.‬‬
‫در پیوند با فعالیتهایش گاندی گفت‪ « ،‬هر کاری که انجام میدهم‪ ،‬م سئولیتش‬
‫را به عهده می گیرم‪ .‬هرچند که در پایان‪ ،‬همه چیک را از درون‪ ،‬به خدا می سییپارم‪.‬‬
‫نمیتوانم از زیر بار مسئولیتهایم شانه خالی کنم‪ .‬بجک مسئولیتم در برابر خداوند‪،‬‬
‫من بر این باورم که نمیتوانم مسئولیتهایم را کنار بگذارم‪.‬‬
‫بابا برای او روشیین نمود‪« ،‬اما این اندیشییه نباید وجود داشییته باشیید‪ .‬مانند «من‬
‫انجام میدهم‪ ...‬من میاندیشم‪ ...‬من چشمپوشی میکنم‪ ...‬من زجر میکشم‪ ...‬من‬
‫همه کار برای دیگران انجام میدهم»‪ .‬این اندیشهها نباید وجود داشته باشند‪ .‬اگر‬
‫کسیییی با زیان وارد کردن به دیگران در پی شیییناخت و فهمیدن خداوند باشییید‪،‬‬
‫سان سکاراهای وح شتناکی را میآفریند‪ .3‬گاندی گفت‪« ،‬خواهش میکنم هر پند و‬
‫اندرزی که دارید به من بدهید»‪ .‬بابا بیان نمود‪« ،‬پس از آنکه از بحث و گفتوگوی‬
‫کنفرانس میک گرد رهایی یافتی‪ .‬به مکان خلوتی برو و اسیییتراحت کن‪ .‬و برای ‪24‬‬
‫ساعت‪ ،‬اتوماتی وار تنها به خداوند بیندیش‪ .‬برای دستیابی به هدف الهی‪ ،‬برای تو‬
‫این بهترین‪ ،‬آسانترین و کوتاهترین راه است‪ .‬در درازای این مدت‪ ،‬بیا و چند روز با‬
‫من بمان»‪ .‬گاندی پاسیییخ داد‪« ،‬خود خداوند ترتیب آن را خواهد داد او به من‬
‫فهمیدگی خواهد داد و شرایط را فراهم خواهد نمود‪ .‬مشتاقانه چشم به راه آن روز‬
‫هستم‪ .‬آنگاه گفت‪« ،‬آرزو دارم ببینم که شما سخن میگویید»‪ .‬بابا سر خود را در‬
‫تایید تکان داد‪ .‬در پیوند با خواندن کتاب‪ ،‬گاندی به آن صندوقچه ا شاره نمود‪ .‬بابا‬
‫پا سخ داد‪« ،‬متا سفانه‪ ،‬کلید در هند جا گذا شته شده ا ست‪ .‬باید بدهم آن را باز‬
‫‪59‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫مهربابا جلوی میز‪-‬کابین در مهرآباد ایستاده است‪.‬او بخشی از کتاب خود را بین سالهای ‪-1925‬‬
‫‪ 1926‬در آن نوشت‬

‫کنند»‪ .‬بابا جعبه ی فلکی را به دسیییت گاندی داد و به او گفت‪« ،‬پس از باز کردن‬
‫جعبه‪ ،‬آن را پیش من بیاور و من آن چیکهایی را که باید بخوانی با دسیییت خودم‬
‫برایت انتخاب خواهم کرد‪.‬‬
‫گاندی پاسییخ داد‪« ،‬حتما‪ .‬خواندن آن‪ ،‬مایه ی خوشییبختی من اسییت»‪ .‬بابا به او‬
‫هشدار داد‪« ،‬مواظب باش‪ .‬تا این زمان من به کسی اجازه دیدن آن را ندادهام‪ .‬حتا‬
‫مندلی هایم‪ .‬تو تنها کسیییی هسیییتی که آن را می خوانی و من آن را تنها به تو‬
‫میدهم‪ .‬تو میتوانی آن را م العه کنی اما اجازه نده هیچ کس دیگر آن را بخواند»‪.‬‬
‫گاندی‪« ،‬م مئنا‪ .‬من با شادی فراوان آن را خواهم خواند»‪.‬‬
‫بابا مورییوک را عوض کرد و سییپس به او پند و اندرز داد‪« ،‬تو در تالشییی و برای‬
‫بهبودی ور فریران فداکاری میکنی‪ .‬تو کشاورزان را دوست داری‪ .‬این کار بسیار‬
‫شییریفی اسییت‪ .‬این خدمت واقعی اسییت‪ .‬اما گمان نکن که تو مسییئول درد و رنج‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪60‬‬

‫آنهایی‪ .‬چنین اندیشههایی‪ ،‬سانسکاراها را پدید میآورند‪ .‬با این حال‪ ،‬این اندیشه‬
‫وجود دارد و ایجاد درد سر می کند‪ .‬تو می کو شی که همه را خ شنود نگاه داری و‬
‫دوسیییت نداری که دیگران را آزرده خاطر سیییازی‪ .‬اما با توجه به حکب ها‪ ،‬طبرات‬
‫اجتماعی و باورهای گوناگون در هند‪ ،‬راریییی نگاه داشیییتن همگان برای تو امکان‬
‫پذیر نیسییت‪ .‬اگر هندوها را رارییی نگاه داری‪ ،‬مسییلمانان را از خود می رنجانی و‬
‫برعکس‪ .‬اگر بکو شی که سایر حکبها را را ری نگاه داری‪ ،‬نمایندگان حکب کنگره‬
‫آن را دوست نخواهند داشت‪ .‬بنابراین همیشه در سردرگمی به سر خواهی برد‪ .‬اما‬
‫از این پس‪ ،‬نتیجه ی اعمالت را به خداوند واگذار کن که برایت رریییایت خاطر به‬
‫ارمتان خواهد آورد‪ .‬هدف تو خوب و ب سیار ستودنی ا ست و آن شرافتمندانهترین‬
‫پاداشهاست‪ .‬گاندی اعتراف کرد‪« ،‬من کامل نیستم و پر از عیب و نرصم اما مردم‬
‫باید آن را بدانند‪ .‬من به کمال دسییت نیافته ام و اِشییکال های زیادی دارم که مردم‬
‫باید بفهمند‪ .‬ی بارکه آنان نراط رعف مرا بدانند‪ ،‬باید با آن سر کنند‪ .‬و در ست‬
‫این است که من مردم را از کمبودها و نراط رعفم آگاه سازم‪ .‬من بر این باورم که‬
‫هرچه رخ میدهد‪ ،‬خواست خداوند است»‪.‬‬
‫گاندی در پیوند با جمشید مهتا گفت‪« ،‬او شریفترین شخب در کراچی است و‬
‫ب سیار پرارزش‪ .‬من ام شب به او تلگراف خواهم زد که به دیدار شما (بابا صاحب)‬
‫آمدم و از او خواهم پرسییید چرا مرا زودتر باخبر نسییاخت تا بتوانم زمان بیشییتری‬
‫برای دیدار با شما دا شته با شم‪ .‬چنین زمانی دیگر کِی به د ست خواهد آمد؟ من‬
‫ماهنامه ی مهرمِسیییج شیییما را در زندان یِروادا (هنگامی که گاندی در آنجا زندانی‬
‫شده بود) دریافت کردم‪ .‬در آن زمان به دلیل تمام سردرگمیها‪ ،‬من وقت خواندن‬
‫آن را نداشیییتم و از روی کنجکاوی‪ ،‬تنها نگاهی به آن انداختم‪ .‬اما پس از خواندن‬
‫آن‪ ،‬آرزو داشتم که روزی با شما دیدار داشته باشم‪ .‬این آن روز فرارسیده و دیدار‬
‫انجام گرفته است‪ .‬من بسیار خوشحالم‪ .‬فردا من م مئنا آن صندوقچه را نکد شما‬
‫خواهم آورد و از نوشییی ته هایتان هرآن چه که شیییما برای خواندن من برگکینید‬
‫میپذیرم‪ .‬گاندی آنگاه دیدگاهش را دربارهی سکوت بابا بیان نمود‪:‬‬
‫‪61‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫«من از سییکوت شییما‪ ،‬مات و مبهوت مانده ام‪ .‬هفت سییال! من هفته ای ی بار‬
‫سکوت اختیار می کنم‪ .‬آن چه قدر در برابر سکوت شما ناچیک ا ست‪ .‬من اهمیت‬
‫سکوت را می فهمم‪ .‬شما برای هفت سال در سکوت بودهاید و هنگامی که لب به‬
‫سخن بگشایید‪ ،‬چه رویدادهای بیرونی پدید خواهند آمد! من در حیرتم»!‬
‫آن شامگاه پیش از راهی شدن در ساعت ‪ ،10،30‬گاندی صمیمانه از بابا دعوت‬
‫نمود تا به مکان اقامت او در لندن بیاید و بابا پذیرفت که زمانی که در لندن ا ست‬
‫از او دیدار نماید‪ .‬بابا روز بعد‪ 9 ،‬سییپتامبر ‪ ،1931‬آقا علی‪ ،‬رسییتم و چانجی را به‬
‫کابین خود فراخواند و این بیت از شعرها به زبان اردو را نرل قول نمود‪:‬‬
‫هنگامی که کالغ در پی ترلید راه رفتن قو درآمد‪ .‬صرفا راه رفتنش عوض شد‪.‬‬
‫زمانی که فرهاد بر آن شیید که ادای پادشییاه کیخسییرو را درآورد‪ ،‬کارش رییای و‬
‫لوس گردید‪.‬‬
‫ما می دانیم که سیییرانجام‪ ،‬تو ما را فریب نمی دهی‪ .‬اما زمانی که تو نگاه بر ما‬
‫افکنی‪ ،‬ما دیگر به خاکستر تبدیل گشتهایم‪.‬‬
‫بعد از ظهر‪ ،‬ک شتی در حال گذر از تنگه ی مِ سینا در ایتالیا بود و شمار زیادی از‬
‫مسافران روی عرشه گرد آمده بودند‪ ،‬از جمله گاندی و چند تن از هم حکبیهایش‬
‫و بابا به همراهی آقا علی و چانجی و ر ستم‪ .‬ی سیا ستمدار هندی به نام شوکت‬
‫علی که در عدن سوار کشتی شده بود‪ ،‬بر بابا درود فرستاد و بعدا و با احترام برای‬
‫نیم ساعت با بابا گفتوگو نمود‪ .‬گاندی با دیدن بابا‪ ،‬با دستهای جفت شده‪ ،‬برای‬
‫ادای احترام نکد بابا آمد‪ .‬هنگامی که آنان کنار یکدیگر ایسیییتاده بودند‪ ،‬عکاسیییان‬
‫شییروک به عکسبرداری کردند‪ .‬پس از چند دقیره گاندی گفت‪ « ،‬اجازه می خواهم‬
‫که راهی شوم‪ .‬عکا سان نمی گذارند لحظه ای ا ستراحت کنیم»‪ .‬این گفت و گوی‬
‫کوتاه آنان در بر گیرنده ی غذا بود و بابا درباره ی روزه گرفتن پلیدر‪ ،‬تنها با شیییر‪،‬‬
‫برای گاندی روشیین گری نمود‪ .‬آنگاه مورییوک پارچه ی نخی پیش کشیییده شیید و‬
‫گاندی پرسییید‪« ،‬من چه جرمی مرتکب شییده ام؟ من برای بهبودی ور ی فریران‪،‬‬
‫ایدهی چرخ بافندگی را به میان آوردم‪ .‬من امشب به دیدار شما خواهم آمد‪ .‬اکنون‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪62‬‬

‫کاری پیش آمده که باید به آن رسیدگی کنم‪ .‬ترتیبی خواهم داد که بتوانم امشب‬
‫به دیدار شما بیایم»‪.‬‬
‫ساعت ‪ 9‬شب‪ ،‬گاندی با جعبهای که کتاب بابا در آن بود به کابین بابا آمد‪ .‬او آن‬
‫جعبه ی فلکی را با کم خدمه ی کشییتی باز کرده بود‪ .‬بابا فصییل های معینی از‬
‫سِ یری مورییوک آفرینش در کتاب را برای خواندن به او داد‪ .‬آنگاه پیرو گفتوگویی‬
‫که بعد از ظهر داشتند بابا بیان نمود‪:‬‬
‫می خواهم نکته ای را درباره ی غذا رو شن کنم‪ .‬سال ها ست که من غذای گیاهی‬
‫می خورم‪ .‬وقتی به دانشیییگاه می رفتم‪ ،‬حتا اگر ی وعده غذا نمی خوردم‪ ،‬ناآرام و‬
‫ناراحت بودم‪ .‬اما پس از دیدارم با باباجان و بوسییه اش که دیشییب به آگاهی شییما‬
‫رساندم من نسبت به غذا به طور تمام و کمال بیتفاوت گشتهام‪ .‬ی بار برای یازده‬
‫ماه در سال ‪ ،1914‬تنها چای کمرنگ نوشیدم‪ .‬جالب است که من حتا اندی شهای‬
‫که غذا نمی خورم نداشییتم‪ .‬هیچ تصییوری نداشییتم که چه می کنم و با این حال به‬
‫طور کامل تندرسییت بودم‪ .‬افکون بر غذا نخوردن برای یازده ماه‪ ،‬ابدا نخوابیدم‪ .‬من‬
‫با چشییمان باز‪ ،‬دراز می کشیییدم و به دور و بر خود چشییم می دوختم‪ .‬پدر و مادرم‬
‫برایم ناراحت بودند‪ .‬در ابتدا‪ ،‬مادرم مرا ی دیوانه انگاشییت‪ .‬آنگاه پکشییکی به نام‬
‫باروچا فراخوانده شد تا به من مرفین تکریق کند اما فایدهای ندا شت‪ .‬در آن دوران‬
‫من ابدا به خواب نرفتم‪ .‬پس از آن‪ ،‬من شیییروک به غذا خوردن کردم و زمان ثابتی‬
‫برای غذا خوردنم وجود ندا شت‪ .‬بارها برای چند روز و بی شتر وقت ها برای چندین‬
‫ماه روزه میگرفتم‪ .‬آنگاه من یا شیر یا چای کم رنگ و یا فرط آب مینوشیدم‪ .‬من‬
‫با پای پیاده سیییفر می کردم و روزی ‪ 40‬کیلومتر راه می رفتم و گرچه گهگاه غذا‬
‫صرف می کردم اما در زمان ثابتی نبود و تنها زمانی که دو ست دا شتم می خوردم‪.‬‬
‫مندلی های من نیک سیییال هاسیییت که این تنها غذای گیاهی می خوردند‪ .‬من به‬
‫ندرت هیچ ی از آنان را وادار به گرفتن روزهی شیر می سازم‪ .‬با این حال‪ ،‬ی بار‬
‫هنگامی که تو در زندان یروادا بودی من به ‪ 20‬تن از مندلی هایم دسیییتور روزه ی‬
‫شیییر دادم و هیچ ی از آنان هیچ احسییاس ناراحتی نداشییت‪ .‬ی پارسییی به نام‬
‫‪63‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫پلیدر از دو سییال و نیم پیش خوراکش تنها شیییر بوده اسییت‪ .‬او کامال سییالم و‬
‫خوشحال است‪ .‬نه تنها او خوراکش شیر است‪ ،‬بلکه در ی اتاق هم حبس است و‬
‫با کسی حرف نمیزند و کامال سکوت اختیار کرده است‪ .‬او از خواندن و نوشتن نیک‬
‫من شده ا ست‪ .‬از همه مهمتر‪ ،‬او از دیدن و هم ن شینی با من محروم گ شته ا ست‬
‫چون من پیوسته از ی مکان به مکانی دیگر در حرکتم‪ .‬حتا در ناسی نیک من او‬
‫را نمی بینم‪ .‬در درازای این دو سییال و نیم‪ ،‬من به سییختی پلیدر را بیشییتر از ده تا‬
‫دوازده بار دیده ام‪ .‬با این وجود هنگامی که تو سط شخ صی درباره ی او می پر سم‪،‬‬
‫خاطر نشان میسازد که خوشحال است‪.‬‬
‫گاندی به میان سییخنان بابا آمد و گفت‪« ،‬زیسییتن تنها با نوشیییدن شیییر‪ ،‬هیچ چیک‬
‫نیست اما بسیار سخت است که با هیچ کس سخن نگفت و چیکی نخواند و ننوشت»‪.‬‬
‫بابا در تایید سرش را تکان داد و ادامه داد‪:‬‬
‫یکی از پیروان دیگر من به نام دیکِ ست در کوالپور که در ی مدرسه است او نیک‬
‫در درازای دوازده سییال گذشییته تنها شیییر نوشیییده اسییت‪ .‬گرچه ی موز با آن‬
‫میخورد‪ .‬او به طور کامل سالم است و سراسر روز کار میکند‪ .‬او ازدواج کرده و با‬
‫همسییرش زندگی می کند‪ .‬با این حال‪ ،‬دسییت به زنش نمی زند و ی زندگی تجرد‬
‫کامل را در پیش گرفته ا ست‪ .‬کامال شگفتآور ا ست که ی مجردِ را ستین با شی‬
‫در حالی که ازدواج کرده و با هم سرت زندگی میکنی‪ .‬از هر جهت‪ ،‬آن مرد ب سیار‬
‫نیکی است و زندگیاش را وقف خدمت به جوانان کرده است‪.‬‬
‫گاندی گفت‪ ،‬گمان میکنم نامه ای از شخ صی به نام دیک ست دریافت کردهام‪ .‬او‬
‫باید همان شخب باشد‪ .‬او از من خواسته است که خیلی زود با «مهربابا صاحب»‬
‫دیدار نمایم‪ .‬اما در آن زمان من درگیر کارهای دیگر بودم‪ .‬من نامه اش را نکد خود‬
‫نگاه داشتم تا زمانی که به آن بپردازم‪.‬‬
‫بابا با فشرده ساختن آنچه که دربارهی غذا گفته بود‪ ،‬چنین نتیجه گرفت‪:‬‬
‫چکیدهی سخنم این است‪ ،‬شیر بهترین غذا ا ست‪ .‬آن‪ ،‬بدن را میپروراند و ذهن‬
‫را پاک می سییازد‪ .‬و هرچه ذهن بیشییتر پاک گردد‪ ،‬بیشییتر قابل کنترل اسییت‪.‬‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪64‬‬

‫خواسییته ها کم می شییوند و این برای رهروان روحانی رییروری اسییت‪ ،‬چون هیچ‬
‫پیشییرفتی بدون کنترل و مهار ذهن در راه الهی به دسییت نمی آید‪ .‬بنابراین از این‬
‫دیدگاه‪ ،‬شیر بهترین غذا است‪.‬‬
‫بدن سییالم‪ ،‬نیاز به‬ ‫گاندی پاسییخ داد‪« ،‬من نیک تجربه ی مشییابهی دارم‪ .‬برای ی‬
‫شیر است»‪ .‬بابا موروک را عوض کرد و چنین بیان نمود‪:‬‬
‫این دوسییت دارم که مورییوک پارچه ی نخی را روشیین سییازم‪ .‬همان طوری که‬
‫می گویی ه مه چیک دو رو دارد یکی مادی و دیگری رو حانی‪ .‬دو نک ته در مورد‬
‫جنبهی مادی وجود دارد‪ .‬یکی آن که باید ارزان باشد و دیگر آن که باید هماهنگ‬
‫با ملیت فرد باشیید‪ .‬من همواره رخت پاک و تمیک می پوشییم لباس سییاده‪ .‬برای‬
‫چندین سال من کتی پوشیدم که از ی پتوی پشمی خشن (کاملی) دوخته شده‬
‫و پر از وصییله شییده بود‪ .‬من به خاطر پافشییاری مندلی ها آن را پس از هفت سییال‬
‫عوض کردم‪ .‬بنابراین پوشییش من سییاده‪ ،‬ارزان و تمیک اسییت و چون طبعه ی ایران‬
‫هسییتم با ملیتم هماهنگی دارد‪ .‬مرامات انگلیسییی به دلیل آن که من نام خود را‬
‫امضییا نمی کردم به من اعتراض کردند‪ .‬در این میان‪ ،‬کنسییول ایران بر این باور بود‬
‫که من به عنوان ی طبعهی ایران باید گذرنامهی ایرانی داشته باشم‪ .‬قانون کنونی‬
‫در ایران با پادشاهی ررا شاه این است که هر شهروندی باید نوک معینی از کت و‬
‫شلوار و کاله پهلوی به عنوان لباس ملی بپوشد‪ .‬این بدان معناست که من نیک باید‬
‫همان طور لباس بپوشم‪ .‬اما من ساکن هند هستم و مردم طبیعتا دوست دارند که‬
‫من مانند ی هندی ظاهر شیییوم‪ .‬مابین این دردسیییر ایرانی و هندی‪ ،‬من نوعی‬
‫پو شش برگکیده و میپو شم که دو ست دارم‪ .‬اما به را ستی هردو نوک پو شش برای‬
‫من یکسییان هسییتند‪ .‬برای آن دسییته از مندلی هایم که پارچه ی نخی را ترجیش‬
‫میدهند‪ ،‬من اجازه ی اسییتفاده ی آن را به آنان می دهم‪ .‬شییماری از پیروان من از‬
‫جمله د ستور سردبیر مهر مِ سج‪ ،‬نو شیروان ساتا در احمدنگر‪ ،‬چینچورکار‪ ،‬هیرِی‪،‬‬
‫آکول کار و دیگران درباره ی پوشییییدن پارچه ی نخی از من پرسییییده اند و من با‬
‫خوشحالی پذیرفتم‪ .‬اما من خودم آن را به کسی توصیه نمیکنم‪ ،‬چون کاری را که‬
‫‪65‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫خود ان جام نمی دهم‪ ،‬نمی توانم از دیگران بخواهم که ان جام ده ند‪ .‬برای نمو نه‪،‬‬
‫فردی ممکن ا ست معتاد به سیگار ک شیدن با شد اما به دیگران نمی گوید سیگار‬
‫نکشییند‪ .‬ترویج دادن پارچه ی نخی توسییط تو‪ ،‬کاری محترم و آبرومند اسییت‪ .‬آن‬
‫پارچه ای ارزان و افکون بر این‪ ،‬و سیله ای ا ست برای امرار معاش فریران که پارچه‬
‫را می بافند‪ .‬آن از هر جهت خوب ا ست و برای ک سانی که خواهان ا ستفاده از آن‬
‫هستند من با کمال میل اجازهی استفاده از آن را میدهم‪ .‬اما بنا بر دلیلهایی که‬
‫روشن نمودم‪ ،‬نمیتوانم از دیگران بخواهم که آن را بپوشند‪،‬‬
‫پس از درنگی کوتاه بابا ادامه داد‪:‬‬
‫این که سییر این مورییوک هسییتیم‪ ،‬بگذارید موردی را برای شییما بازگو کنم‪.‬‬
‫پارسییی ها مرا بدنام می کنند و شییی ان می نامند! تنها به خاطر این که گوشییت و‬
‫ماهی نمی خورم‪ .‬من نوشیییدنی الکلی نمی خورم و رفتار بدی ندارم‪ .‬تعریف آنان از‬
‫ی پارسییی این اسییت که غذای غیر گیاهی بخورد‪ ،‬شییراب بنوشیید و در حالی که‬
‫نماد دینی سدره و ک شتی را پو شید ا ست ی زندگی فا سد را در پیش گیرد‪ ،‬به‬
‫آت شکده برود و به سخنان موبدان توجه کند‪ .‬بنابراین آنان با رفتاری که دارند‪ ،‬به‬
‫را ستی خود شان شی ان ه ستند! خال صه‪ ،‬ی پار سی میتواند هر کاری دو ست‬
‫دارد انجام دهد و اگر صرفا سدره و ک شتی بپو شد ی دیندار را ستین بر شمرده‬
‫میشود‪.‬‬
‫ی زرتشتی به نام کلنل ایرانی روزی به مهرآباد آمد‪ .‬در آن روزگار من در کابین‬
‫کوچکی که به شییکل میک بود به سییر می بردم‪ ،‬که از دید او ی قفس مرغ بود‪ ،‬و‬
‫زندگی ساده و سخت مهرآباد او را بیکار نمود‪ .‬او برای خالی کردن خشم خود و به‬
‫بهانه ی رسییوا نمودن سییادوها و پیران قالبی و کارهای زشییت شییان‪ ،‬نام مرا نیک در‬
‫ستونی که برای روزنامه مینوشت در لیست آن افراد آورد!‬
‫اعمال و رفتار کلنل ایرانی‪ ،‬نمونه ی ی بدفهمی ا ست‪ .‬او به را ستی دو ست من‬
‫ا ست‪ ،‬چون او نیک از آن من ا ست‪ .‬تنها روح کل یکتا ست که درون ا شخاص‪ ،‬خواه‬
‫د شمن‪ ،‬خواه دو ست من با شند سکنی دارد‪ .‬همان ی روح کل در همگان ا ست‪.‬‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪66‬‬

‫اگر شخصی به نرمی گونهاش را نوازش کند و یا با همان دست‪ ،‬سیلی به صورتش‬
‫بکند از دست خود آزرده نمیشود‪ .‬چون آن دست خودش است‪ ،‬خواه به او آرامش‬
‫بخشیید خواه برنجاند‪ .‬به همین روش‪ ،‬تمامی خیرخواهان من و کسییانی که از من‬
‫انتراد می کنند‪ ،‬از آن من هسییتند‪ .‬همگان از آن من هسییتند و همگان یکسییان‬
‫هستند‪.‬‬
‫گاندی با شنیدن نام کلنل ایرانی‪ ،‬به میان سخنان بابا آمد و گفت‪« ،‬آیا او همان‬
‫کلنل ایرانی اهل بِلگام ا ست»؟ چانجی پا سخ داد که کلنل ایرانی در سال ‪1927‬‬
‫در بیمارسیییتان سییییوی ‪ civic‬در بِلگام کار می کرده اسیییت‪ .‬گاندی‪« ،‬بله‪ ،‬او را‬
‫می شناسم تصورش را بکنید»! گاندی دیدگاهش را دربارهی پارسیها چنین بیان‬
‫نمود‪« ،‬آنان از جنبش نافرمانی مدنی من پ شتیبانی و ب سیارعالی همکاری کردند‪.‬‬
‫پارسیهای بمبئی به راستی شاهکار کردند»! گاندی دربارهی زندانی شدنش سخن‬
‫به میان آورد و گفت‪« ،‬هنگامی که حکم زندان برایم بریده شد‪ ،‬از ی جهت برایم‬
‫اسییتراحت بود‪ ،‬هم بدنی و هم ذهنی‪ .‬چون از بی شییمار سییختی ها و دردسییرهای‬
‫روزانه رها شدم و زمان اندیشیدن و م العه به ورعیت هند را یافتم‪.‬‬
‫بابا به روشنگری دربارهی مخالفتهایی که با آن رو به رو بود‪ ،‬ادامه داد‪:‬‬
‫چرا کلنل و پارسیها در مخالفت با من برخاستهاند؟ تنها به دلیل آن که گوشت‬
‫نمی خورم و نوشیییدنی الکلی نیک مصییرف نمی کنم‪ .‬از دید آنان‪ ،‬مذهب شییان در بر‬
‫گیرنده ی خوردن و عیش و نوش ا ست و پو شیدن سدره و ک شتی و زی ستن ی‬
‫زندگی اشرافی در اجتماک و این برای آنان کافی ا ست‪ .‬مذهبیون م سئول تمام این‬
‫کارها هستند‪ .‬طبرهی مذهبی در تمامی کارها سنگ اندازی میکنند‪.‬‬
‫بابا به گاندی اشاره کرد و گفت‪:‬‬
‫اگر اسیییترالل به دسیییت آوردی‪ ،‬ابتدا این کار را انجام بده‪ .‬تمام موبدان هندو‪،‬‬
‫دستورها‪ ،‬مالها را دستگیر کن‪ .‬خشونت به کار نگیر اما محکم با آنان برخورد کن‪.‬‬
‫با نیروی تمام به آن ها برخورد کن‪ ،‬چون آن کار بکرگ و مهمی اسییت‪ .‬اگر آنان را‬
‫به زندان یِروادا نفرستی پیشرفت نخواهند کرد‪ .‬و برعکس‪ ،‬بدتر خواهند شد‪.‬‬
‫‪67‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫بابا چنین نتیجهگیری کرد‪،‬‬


‫صفر ا ست‪ ،‬برایش چه تفاوتی دارد این چنین‬ ‫برای آن یکتایی که همه چیک ی‬
‫باشد یا آنچنان باشد؟ برای او همگان یکسان هستند‪.‬‬
‫بابا پیرامون بحران سیاسی جاری در هند‪ ،‬به گاندی چنین گفت‪:‬‬
‫ابتدا مسییئله ی یگانگی هندوها و مسییلمانان را حل کن‪ .‬و تا حد ممکن‪ ،‬اجازه ده‬
‫که هیات انتخاب کنندگانِ خود را داشته باشند بگذار متحد شوند و در نبرد برای‬
‫قدرت باهم بجنگند‪ .‬هیات انتخاب کنندگان م شترک خوب ا ست اما م سلمانان بر‬
‫داشتن ی هیات جداگانه پای خواهند فشرد‪ .‬فعال بگذار آن را داشته باشند‪ .‬آنان‬
‫خودشییان بی درنگ طرفدار ی هیات مشییترک خواهند شیید و آنگاه اندکی ثبات‬
‫برقرار خواهد گردید‪ .‬اما اگر آنان این برای دا شتن ی هیات م شترک بکو شند‪،‬‬
‫راه به جایی نخواهند برد‪ .‬تا آنجایی که امکانپذیر است خواستههایت را محکم در‬
‫کنفرانس لندن ارایه کن‪ .‬آنچه که به آن اندی شیدی و ت صمیم بر انجام آن گرفتی‪،‬‬
‫به عنوان حق خود‪ ،‬درخواسیییت کن‪ .‬بگذار بریتانیایی ها تصیییمیم بگیرند که آن را‬
‫بدهند یا نه‪ .‬اما باید در درخواسیییت هایت سیییماجت و پایداری کنی‪ .‬بریتانیایی ها‬
‫همه ی امتیازها (وریییعیت حکومت کامل به هند) را نخواهند داد‪ .‬این جای تردید‬
‫دارد‪ ،‬چون هر تصییمیمی که در دور نخسییت کنفرانس میک گرد گرفته شیید‪ ،‬به آن‬
‫پایبند خواهند بود‪ .‬اگر آنان هیچ امتیازی ندادند و اگر باید دسیییت خالی برگردی‪،‬‬
‫دلواپس نباش چون به هر توافری که بتوانی برسی‪ ،‬خوب است‪ .‬و اگر تو این کار را‬
‫انجام ندهی‪ ،‬هیچ کس دیگر از انجامش برنخواهد آمد‪ .‬پس بگذار قدری نتیجه ی‬
‫گره گ شا به د ست آید‪ .‬وگرنه‪ ،‬باید نافرمانی مدنی را پی شنهاد دهی‪ .‬با توجه به جو‬
‫سیاسی جاری‪ ،‬ممکن است خشونت فوران کند که کنترل آن بسیار دشوار خواهد‬
‫بود‪ .‬اگر جوانان راه خشنونت را برگکینند‪ ،‬بسیار مصیبتآمیک خواهد بود و به جوهر‬
‫روحانیت در هند آ سیب خواهد ر ساند‪ .‬چنانچه د ست خالی بازگردی و مجبور به‬
‫رهبری نافرمانی مدنی بی خشیییونت شیییوی‪ ،‬بهترین خواهد بود‪ .‬هند اگر این‬
‫دستخوش رنج بیشتری گردد آسیب نخواهد دید‪ .‬این درد و رنجها به آمادگیهای‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪68‬‬

‫بی شتر دامن خواهد زد‪ .‬را ستش را بخواهید‪ ،‬ری شهی م سبب هر نتیجهی خوب به‬
‫رنج می انجامد‪ .‬هند سییرزمین عظمت روحانی انگاشییته می شییود یعنی اواتارها و‬
‫پیران‪ .‬برای پایدار نگاه داشییتن این شییکوه و بکرگی روحانی‪ ،‬باید توان تاب آوردن‬
‫این بدبختیها و بیچارگیها وجود داشته باشد‪ .‬اروپا بکرگی و شکوه مادی دارد اما‬
‫باید رخت بربندد‪.‬‬
‫م شکل ا سا سی دیگر‪ ،‬م سئله ی طبره ی نجسها تع صب در برابر هاریجان ها در‬
‫هند اسییت‪ .‬این بکرگترین پلیدی اسییت‪ .‬با براهمن ها‪ ،‬شییرارت و بدجنسییی محض‬
‫جاری است یعنی آنان سانسکاراهای گذشته با ریشهی عمیق دارند که به آسانی‬
‫پاک شییدنی نیسییتند‪ .‬علت اصییلی خرابی و تباهی هر جامعه ای در هند‪ ،‬طبره ی‬
‫مذهبیون اسییت که برای رسیییدن به هدف های خودخواهانه ی خود به دکور های‬
‫صحنه درآمدهاند تا به پایداری آداب و رسوم مذهبی دامن بکنند‪.‬‬
‫این سخنان‪ ،‬پایانبخشِ دیدار بابا با گاندی گردید‪ .‬گاندی پیش از راهی شدن‪ ،‬به‬
‫بابا یادآوری نمود که دعوت شییده اسییت در لندن با او بماند‪ .‬بابا پذیرفت روزی که‬
‫آنجا ست به دیدارش بیاید‪ .‬گاندی گفت‪« ،‬من اقامت شما را در ی سرای تدارک‬
‫خواهم دید‪ .‬چون هرکجا که می روم با مردم خودم ه ستم ی یا چهار تن بی شتر‬
‫اهمیتی ندارد‪ .‬د ست کم این فر صت را خواهم یافت که در پی شگاه شما با شم‪ .‬آیا‬
‫آن روز هرگک فراخواهد رسید»؟ بابا با اشاره پاسخ داد‪« ،‬البته»‪.‬‬
‫ساعت ‪ 10‬آن شب‪ ،‬دومین دیدار آنان به پایان ر سید‪ .‬روز بعد در ‪ 10‬سپتامبر‬
‫‪ ،1931‬بابا چندین بار چانجی را به کابین گاندی فرسییتاد تا نوشییته ها و پیام های‬
‫بی شتری به او بدهد و دیدگاهش را پیرامون آن ها بپر سد‪ .‬اما گاندی فر صتی برای‬
‫دیدار بابا در آن روز نیافت‪ .‬پس از صرف شام‪ ،‬بابا با مندلیها گفتوگویی داشت و‬
‫سپس در کابین خود به استراحت پرداخت‪ .‬اما خیلی زود‪ ،‬صدای در زدن بلند شد‪.‬‬
‫گاندی برای دیدار با بابا آمده بود و گفت‪« ،‬مرا ببخشیییید‪ ،‬امروز اندکی دیر آمدم‪.‬‬
‫اگر استراحت میکنید‪ ،‬من میروم»‪ .‬بابا با اشاره‪« ،‬بیا و بنشین‪ .‬اما خود تو چ ور؟‬
‫وقت داری»؟ گاندی‪« ،‬برای گوش دادن به شما میتوانم از کارهای دیگر بکنم‪ .‬شما‬
‫‪69‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫میتوانید بیدرنگ توریش دهید‪ .‬ببینید من سرجایم نشستم و خواهم نشست و تا‬
‫زمانی که بخواهید اینجا خواهم ماند‪ .‬کجا می توانم این فرصییت را دوباره به دسییت‬
‫آورم»؟ گاندی ب سیار خو شحال بود و بابا از او دیدگاهش را پیرامون نو شته هایش‬
‫پرسید‪ .‬گاندی پاسخ داد‪ ،‬این نوشتههای شما باید به شکل اصلی خود باشد وگرنه‬
‫شیرینی خود را از دست خواهند داد‪ .‬آنچه شما نوشتهاید از آن شماست و آنچه از‬
‫سوی دیگران است‪ ،‬از آن آنان است‪ .‬من گفتههای شما را م العه کرده و حریرت‬
‫آن ها را درک کرده ام‪ .‬تمام این ها را من هضییم و درک کردم‪ .‬من آشییکارا فهمیدم‬
‫شما می خواهید چه بگویید‪ .‬اما پی بردن به نو شته هایی که با قلم های بی تجربه و‬

‫ماهاتما گاندی در هند در حال کار با چرخ ریسندگی‬

‫خام انجام گرفته ب سیار د شوار ا ست‪ .‬د ستور تنها به دنبال د ستور زبان و ترجمه‬
‫زبان ا ست و شیرینیِ ا صل سخنان شما را از بین می برد‪ .‬ی دنیا تفاوت وجود‬
‫دارد بین چیکهایی که شییما روشیین گری می کنید و آنچه دسییتور ترجمه می کند‪.‬‬
‫تفاوت از زمین تا آسمان است! گفته ی شما‪ ،‬صرفا ی واژه نیست‪ .‬برای نمونه در‬
‫پس واژهی «برو»‪ ،‬نیروی شماست که شخب را وادار به رفتن می سازد که دستور‬
‫ندارد‪.‬‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪70‬‬

‫فرض کنید پسییر من از درختی باال رفته اسییت اما خود را در ورییعیت خ رناکی‬
‫می یابد که نمی تواند باالتر برود و نمی تواند پایین بیاید و تنها آویکان مانده اسییت‪.‬‬
‫من به او می گویم دارم میروم که ی تشییی بیاورم‪ .‬اما او تردید دارد که آیا‬
‫میتواند تا زمان برگشت من بر شاخه آویکان بماند؟ و اگر او به پایین بیفتد‪ ،‬ممکن‬
‫اسییت برای همیشییه از دسییت برود‪ .‬بنابراین با یاد خداوند‪ ،‬به او می گویم‪« ،‬بپر‪ ،‬به‬
‫پایین بپر»‪ .‬گرچه من توان گرفتن او را ندارم اما دسیت هایم را به باال دراز می کنم‬
‫و او می پرد‪ .‬و هیچ کس آسییییب نمی بیند‪ .‬اگر آن پسیییر آماده ی پریدن از چنان‬
‫ارتفاعی شیید‪ ،‬به دلیل این نبود که من به او گفتم بپر نه‪ .‬در پس آن واژگان ایمان‬
‫و ع شق پدری قرار دا شت‪ .‬بچه به این میاندی شد‪« ،‬من به آغوش پدرم میافتم و او‬
‫مرا نجات می دهد»‪ .‬آنگاه با این ایمان و اعتماد‪ ،‬پسیییر به پایین می پرد و من او را‬
‫می گیرم و او نجات می یابد‪ .‬به همین روش‪ ،‬بی نهایت تفاوت وجود دارد هنگامی که‬
‫شما واژهی «برو» را بیان میکنید تا این که من و یا هر کس دیگر آن را بیان کنیم‪.‬‬
‫در راب ه با کتابتان هر آنچه که شما با به زبان انگیسی با دست نوشتهاید و هر‬
‫آنچه که می خواهید بیان کنید‪ ،‬به انگیسییی قابل بیان نیسییت‪ .‬پیشیینهاد من این‬
‫ا ست که چنین اثری باید به سان سکریت یا گوجراتی به نگارش درآید‪ .‬در درجهی‬
‫نخست‪ ،‬واژگان مناسبی برای بیشتر اص الحها وجود ندارد که بتواند معنی واقعی‬
‫آن ها را ن شان دهد‪ .‬برای نمونه‪ ،‬آویدا به انگلی سی یعنی نادانی یا خوا ستن دانش‪.‬‬
‫اما واژه ی نادانی‪ ،‬معنی را ستین و یا معنای رمنی آویدا را ابراز نمی دارد و نمایان‬
‫نمیسازد‪ .‬آویدا‪ ،‬آویدا است‪ ،‬و نه هیچ چیک دیگر! آن ابدا قابل ترجمه نیست‪.‬‬
‫آن را به این دلیل می گویم که گرچه من میتوانم نو شتههای شما را درک کنم‬
‫اما ممکن است برای دیگران دشوار باشد‪ .‬بنابراین اگر نوشتههای شما به گوجراتی‬
‫با شد‪ ،‬بهتر ا ست چون به گوجراتی بهتر میتوان مو روک را رو شن نمود‪ .‬در اینجا‪،‬‬
‫زبان گوجراتی کارایی بیشتری دارد‪.‬‬
‫بابا بیان نمود‪« ،‬من می توانم همه ی این ها را خیلی بهتر به فار سی بنوی سم تا به‬
‫انگلی سی‪ ،‬چون در فار سی واژگان عرفانی وجود دارد و من خیلی بهتر می توانم به‬
‫‪71‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫آن زبان بنوی سم‪ .‬در انگلی سی‪ ،‬این چیکها را نمیتوان به خوبی فار سی و گوجراتی‬
‫روشیین نمود‪ .‬گاندی موافرت نمود‪« ،‬این زبان ها بهترین هسییتند‪ .‬اگر به فارسییی‬
‫بنوی سید‪ ،‬زیانی ندارد چون دان شی که ارزانی میدارید و ف سلفهای که از آن سخن‬
‫میرانید و نور جدیدی که میتابانید‪ ،‬به مشتاقان و کنجکاوانی که میتوانند فارسی‬
‫بخوانند و بفهمند یاری خواهد رساند‪ .‬اگر کتابی به این واالیی چاپ شود‪ ،‬مردم به‬
‫یاد گرفتن زبان فارسی خواهند شتافت و قادر خواهند بود آن را به درستی ترجمه‬
‫کنند‪ .‬بنابراین بهتر ا ست شما آن را به فار سی بنوی سید نه انگلی سی‪ .‬چه زیانی‬
‫دارد اگر تنها تنی چند بتوانند آن را بخوانند؟ با فرارسیدن زمان مناسب‪ ،‬ترجمهی‬
‫کتاب به چاپ خواهد رسید و آنگاه ارزش آن شناخته خواهد شد‪ .‬اگر به گوجراتی‬
‫بنویسیییید بهتر اسیییت‪ .‬نه‪ ،‬بهترین خواهد بود‪ .‬اما نه به انگلیسیییی چون فهمیدن‬
‫مو روک به آن زبان‪ ،‬سخت خواهد بود‪ .‬این روزها‪ ،‬چنین نو شته هایی به گوجراتی‬
‫ب سیار رروری ا ست‪ .‬هرچه بی شتر این دانش پخش شود‪ ،‬سودمندتر خواهد بود‪.‬‬
‫من کامال آمادهام هر کمکی از دستم برآید در این راستا انجام دهم»‪.‬‬
‫گاندی رو به چانجی کرد و گفت‪« ،‬تو می توانی در پیوند با این مورییوک هر زمان‬
‫به من نامه بنویسی»‪ .‬این دیدگاههای گاندی بیشتر اشاره به سخنان عرفانی استاد‬
‫روحانی داشت که در ماهنامهی مهر مسج توسط دستور انتشار مییافت‪ .‬زمانی که‬
‫گاندی ا شاره به د ست نو شته های بابا مینمود منظورش کتاب ا سرار آمیک بابا بود‬
‫که چند برگ از آن برای خواندن به گاندی داده شده بود‪.‬‬
‫گاندی ادامه داد‪،‬‬
‫« امروز من تمام گفته های شما را خواندم و آن ها را کامال می فهمم‪ .‬آن ها خوب‬
‫هسییتند اما سییراسییر تحریف شییده به نظر می آیند چون هنگامی که به زبان آقای‬
‫د ستور درمی آیند‪ ،‬شیرینی خود را از د ست می دهند‪ .‬هرچند که شیوه ی ا صلی‬
‫نگارش شما ممکن است ساده و از نظر دستور زبان اشکال داشته باشد اما دارای‬
‫شیرینی و اهمیتی است که نسخهی بکک شدهی آن ندارد‪ .‬من کتابهای مردس‬
‫را عمیرا خوانده و م العه کرده ام و می توانم سییر در بیاورم که در پس این واژگان‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪72‬‬

‫چه منظوری دارید‪ .‬اما آن ها به زبانی‬


‫کامال اشتباه به مردم ارایه میشود که‬
‫مفهوم دیگری به غیر از مفهوم اصییلی‬
‫را منت رل می سییییازد‪ .‬این به دل یل‬
‫خوا ست سردبیر ا ست که به سخنان‬
‫شما رنگ و لعاب بکند و آن را بی شتر‬
‫گیرا سییازد‪ .‬بنابراین با کنار گذاشییتن‬
‫ی‬
‫اصیی الحات و کلمهبندی های اصییل ِ‬
‫شما به منظور بکک کردن و زیباسازی‬
‫زبان‪ ،‬سییخنان شییما را بی مکه کرده و‬
‫واژگان زیبایی خود را از دست دادهاند‪.‬‬
‫مهربابا در دههی ‪1931‬‬ ‫نیازی نیست کالم پیران و مرشدان با‬
‫واژگان دانشگاهی زر اندود و آرایش شوند‪ .‬زیبایی آنها در سادگیشان است‪ .‬آنها‬
‫معنی ژرف تر درونی دارند‪ .‬عمر خیام به دلیل ترجمه های رباعیاتش به زبان های‬
‫غربی‪ ،‬بد نام و هرزه گشییته اسییت‪ .‬طالی خالب‪ ،‬خالب اسییت‪ .‬و ناپاک و ناخالب‪،‬‬
‫پست و فاسد است! چه نیازی به آراستن واژگان است‪ ،‬هنگامی که از دهان دانای‬
‫الهی همچون شیییما بیرون می آید! بنابراین‪ ،‬این پیام ها را هم چنین باید به زبان‬
‫ساده بیان نمود چون مفهومی که در چنین گفتارهای کوتاه و پرمتکی وجود دارند‬
‫را تنها زمانی می توان فهمید و بر آن ارج نهاد که اصییالت شییان نگاه داشییته شییود‪.‬‬
‫اصیییالت گفتار‪ ،‬به ترلید تبدیل می گردد و اگر زبان بکک و آرایش شیییود ارزش‬
‫سخنان از بین می روند‪ .‬به را ستی بهتر خواهد بود اگر شما آنها را به فار سی و یا‬
‫گوجراتی بنویسید»‪.‬‬
‫گا ندی به چانجی‪ 4‬که تخ ته ی الف بای با با را می خوا ند ن گاهی افک ند و گ فت‪،‬‬
‫«نامه ای به دسیییتور بنویس از سیییوی من بنویس و بگو وقتی سیییخنان‪ ،‬گفتار و‬
‫پیامهای بابا را منت شر می سازی کمتر به ساختار زبان بپکدارد‪ .‬همچنین به او بگو‬
‫‪73‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫بیشیتر به پایدار نگاه داشیتن واژگان و عبارت های اصیلی توجه کند تا به زیبایی و‬
‫دسیییتور زبان‪ .‬چه نیازی به بکک کردن این سیییخنان اسیییت؟ انجام چنین کاری‪،‬‬
‫بیان صافی به این نو شتههای عالی ا ست‪ .‬اگر د ستور‪ ،‬سخنانم را بپذیرد باید هر بار‬
‫که سخنان بابا را تتییر میدهد‪ ،‬در پانویس مجله آن را به چاپ برساند‪ .‬نوشتههایی‬
‫که خواننده درک می کند و سیییودمند می یابد‪ ،‬از آن بابا اسیییت و آنانی را که به‬
‫سختی می فهمد‪ ،‬از آن د ستور ا ست‪ .‬با نو شتن پانویسِ در ست‪ ،‬خواننده میتواند‬
‫بفهمد که د ستور ترجمه را انجام داده ا ست و به شکل ا صلی که بابا بیان نموده‬
‫نیست‪ .‬این شفافسازی باید وجود داشته باشد‪ .‬از سوی من برایش نامه بنویس که‬
‫این کار را بی درنگ انجام داده و در چاپ بعدی بازتابش دهد‪ .‬تو باید همین حاال‬
‫برای او نامه بنویسی چون پست شبانه خیلی زود راهی میشود»‪.‬‬
‫پس از گفتوگوی بی شتر‪ ،‬پیرامون تالش ک شور هند برای ا سترالل‪ ،‬بابا ن ش ست‬
‫خود را با گاندی با این سخنان به پایان ر ساند‪« ،‬بکوش که تا حد ممکن‪ ،‬آنچه به‬
‫تو گفتم را انجام دهی»‪ .‬گاندی ی بار دیگر دعوت مهرآمیک خود برای دیدار با او‬
‫در لندن ابراز نمود‪ .‬و بابا‪ ،‬دیدار با او را پذیرفت‪ .‬قرار بود بابا و یارانش روز بعد در‬
‫مارسی ‪ Marseilles‬از کشتی پیاده شوند‪ .‬گاندی پیش از ترک کابین بابا به او گفت‪،‬‬
‫«اگر فردا بتوانم خود را از د ست انبوه مردم در مار سی آزاد سازم‪ ،‬به دیدار شما‬
‫خواهم آمد»‪ .‬او سپس از بابا پرسید‪ « ،‬شما کِی سکوتتان را خواهید شکست؟ من‬
‫ب سیار م شتاقم که نخ ستین کالمی را که بیان میکنید ب شنوم‪ .‬آیا به زودی سخن‬
‫خواهید گفت؟ امیدوارم خیلی به درازا نک شد‪ .‬اگر نفوذ شما چنان بکرگ ا ست که‬
‫می توانید بدون آن که سخن بگویید عمیرا بر مردم اثرگذار با شید‪ .‬میتوانم ت صور‬
‫کنم هنگامی که لب به سخن بگشایید چه خواهید کرد! شما باید خیلی زود سخن‬
‫بگویید»! بابا در پا سخ‪ ،‬چنین دیکته نمود‪« ،‬من تنها منتظر آن ه ستم‪ .‬من خیلی‬
‫زود سخن خواهم گفت‪ .‬زمان آن نکدی است»‪.‬‬
‫کشییتی راجاپوتانا در سییاعت های اولیه ی جمعه ‪ 11‬سییپتامبر ‪ ،1931‬در مارسییی‬
‫فرانسییه پهلو گرفت و در سییاعت ‪ 8‬بامداد‪ ،‬مهربابا برای نخسییتین بار قدم بر خاک‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪74‬‬

‫اروپا گذاشیییت‪ .‬مِردیت اِسیییتار و هِربِرت‬


‫دی وی ‪ Herbert Davey‬بییرای خییوش‬
‫آ مدگویی روی اسیییک له آ مده بود ند‪ .‬با با‬
‫سییدره ی سییفید و ی کت خک قهوه ای به‬
‫تن داشییت و ی شییال گردن صییورتی به‬
‫دور سر و گردنش ب سته بود‪ .‬از زمانی که‬
‫مردیت ا ستار چهل و یک ساله در د سامبر‬
‫‪ ،1928‬سییه سییال پیش‪ ،‬هند را ترک کرد‬
‫نا مه ن گاری های ز یادی ان جام گر فت و‬
‫بدین سان پیوند و ارتباط استاد روحانی با‬
‫غرب توسییط او برقرار گردید‪ .‬بابا‪ ،‬رسییتم‪،‬‬
‫چانجی و آقا علی پس از پیاده شیییدن از‬
‫کشتی برای استراحت و تازه شدن به هتل‬
‫مهربابا در لندن‪ ،‬انگلستان ‪1931 -‬‬
‫جِنیوا ‪ Geneva‬که مردیت ا ستار برای آنان‬
‫رزرو کرده بود رفتند‪ .‬بابا کشیییتی را شیییتابان ترک کرد و هیچ دیدار دیگری بین‬
‫گاندی و او رخ نداد‪.‬‬
‫مردیت پس از بازگ شتش از هند در حدود ژوئیه ی ‪ ،1929‬ی ا ستراحتگاه برای‬
‫مراقبه در کومب مارتین در دوان شایئر انگل ستان راه اندازی کرده و به نام مهربابا‬
‫تاسیس نموده بود‪.‬‬
‫در این باغِ پنهانی در انگل ستان‪« ،‬پرندگان» گرد آمده بودند‪ .‬این سرود سوزناک‬
‫اشتیاق آنان بود که اواتار شنیده و با آمدن به غرب به آن پاسخ داده بود‪.‬‬
‫بعد در آن روز در سییاعت ‪ 1:30‬بعد از ظهر‪ ،‬بابا‪ ،‬چانجی‪ ،‬رسییتم‪ ،‬علی‪ ،‬مردیت و‬
‫هربرت با پوشش غربی‪ ،‬مارسی را با ق ار به مرصد لندن ترک کردند‪ .‬در ق ار‪ ،‬در‬
‫حالی که بابا به هربرت نگاه میکرد بیان نمود که چهره و ساختار فیکیکی او شبیه‬
‫واجیفدار اسییت‪ .‬هربرت با یکدلی‪ ،‬سییخت کار کرده بود تا برنامه ی سییفر گروه و‬
‫‪75‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫راحتی آنان را تدارک ببی ند‪ .‬هربرت برای با با و مندلی ها‪ ،‬غذای گ یاهی تدارک‬
‫دیده بود و بدین سان به ت ت خوا ستهای ویژهی ا ستاد روحانی توجه دقیری‬
‫داشت‪.‬‬
‫‪ 12‬سییپتامبر‪ ،‬سییاعت ‪ 5:30‬بامداد آنان به پاریس رسیییدند‪ .‬در آنجا ی بانوی‬
‫انگلیسی به نام اینید کورفه ‪ Enid Corfe‬سی و دوساله‪ ،‬کارمند شرکت نفت تککاکو‬
‫در اروپا که دوست مردیت و مارگارت استار بود به دیدن آنان آمد‪ .‬گروه سفر خود‬
‫را با ق ار و سپس ک شتی بیاریتک از راه بولونیه ‪ Boulogne‬و فول استون پی گرفت‬
‫و ساعت ‪ 4:15‬عصر در همان روز سرد و بارانی به ایستگاه ق ار ویکتوریا در لندن‬
‫رسیدند‪ .‬ماهتما گاندی نیک با همان ق ار تا فول استون سفر کرده بود اما از آنجا‬
‫به طور پنهانی با اتومبیل راهی لندن شییده بود‪ .‬انبوه بکرگی از مردم در ایسییتگاه‬
‫ق ار لندن به پیشواز گاندی آمده بودند اما برای خوشآمدگویی به خدای آفرینش‬
‫که به طور ناشناس سفر میکرد تنها چند تن حضور داشتند‪.‬‬
‫اما این چند تن با به صییدا درآمدن سییرود عشییق در قلب شییان آمده بودند و تنها‬
‫قهرمانان الهی واقعی هسییتند که با سییرود های عاشییرانه به آنان خوش آمد گفته‬
‫می شود‪ .‬بابا از دیدن آنان خوشحال بود و به آنان دست داد‪ .‬کیتی دِیوی‪ ،‬دی و‬
‫آدرِی اینسیییه با آنچه دیدند و احسیییاس کردند مات و مبهوت ماندند مانند کب‬
‫هندی که به ماه چشم دوخته و غرق آن گشته است! هیچ ی از آنان نمیتوانست‬
‫تصیییور کند در حالی که به اواتار خیره شیییده اند‪ ،‬او چند برگ از کتاب زندگی‬
‫گذ شته شان را مرور می کند و قلب شان را با پژواک سرودِ خود بیدار می سازد‪.‬‬
‫سکوت بابا در قلبشان سخن میگفت و آن گفتوگو را تنها دلها میتوانند ربط و‬
‫درک کنند‪ .‬دوران ت ت جکئیات را جذب کرد اما آن را هرگک نمی توان به طور‬
‫مناسب بر زبان جاری سازد‪.‬‬
‫هِربِرت دِی وی سی و دو ساله‪ ،‬دان شجوی ر شتهی پک شکی‪ ،‬دربارهی ا ستراحتگاه‬
‫دِوان شییایئر از دوسییت دانشییجوی خود شیینیده و در مارس ‪ ،1931‬در پایان ترم‬
‫دانشگاهی خود از آنجا دیدن کرده بود‪ .‬به ظاهر به دلیل آن که مکانی را که خواهر‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪76‬‬

‫بکرگش کاترین بتوا ند برای بهبودی‬


‫ب یمییاری آمییاس ریییه اش در آ نجییا‬
‫اسیییتراحت ک ند بررسیییی کند‪ .‬او با‬
‫مردیت و مار گارت د یدار کرد و آنان‬
‫در باره ی با با برایش تورییییش داد ند‪.‬‬
‫هربرت از زمییان خییدمتش در ارتش‬
‫انگلسیییتان در هند در جنگ جهانی‬
‫اول‪ ،‬عالقه به مراقبه و عرفان داشت و‬
‫کتابهایی دربارهی مرشدان گوناگون‬
‫در شرق خوانده بود و از اینرو مشکلی‬
‫با باور کردن با با نداشیییت‪ .‬او برای‬
‫مهربابا با هربرت دیوی‪ .‬دوان شایئر‪ .‬سپتامبر‪1931‬‬ ‫خییواهییرش کییاتییرییین دربییاره ی آن‬
‫اسیییتراحتگاه و مهربابا نامه نوشیییت‪ .‬کاترین لورا دی وی‪ ،‬چهل سیییاله معروف به‬
‫«کیتی» به عنوان آموزگار موسیری کار میکرد و خیلی زود پس از دریافت نامهی‬
‫هربرت‪ ،‬او نیک از آن ا ستراحتگاه دیدن نمود‪ .‬هردوی آنان در ژوئیه در دِوان شایئر‬
‫بودند هنگامی که تلگراف رسیییید بابا قصییید دیدار از آنجا را در پاییک دارد‪ .‬هربرت‬
‫چنان مجذوب مردیت و بابا گشته بود که بر آن شد از تحصیل در رشتهی پکشکی‬
‫ان صراف دهد و به عنوان ا ستاد زبان انگلی سی در جامعه ی ملل در چین کار کند‪.‬‬
‫آنگاه می توانسیییت حروق باالیی دریافت کند و نیمی از آن را بابت اسیییتراحتگاه‬
‫شاالکومب و راه بابا هکینه کند‪.‬‬
‫کیتی در ایسییتگاه ق ار ویکتوریا چشییم به راه گروه بود‪ .‬در حالی که هکاران تن‬
‫دیگر در انتظار بودند که عبور گاندی را ببینند اما کیتی چشم انتظار محبوب خود‬
‫بود تنها یاری که در دلش س یکنی داشییت‪ .‬ا ستاد روحانی‪ ،‬او را از درون آماده ی‬
‫بیداری سییاخته بود که در آسییتانه ی رخ دادن بود‪ .‬هربرت ترتیب اقامت بابا را در‬
‫منکل پدر مادر خود‪ ،‬به شماره ‪ 32‬خیابان را سل در محله ی کِنکینگتون داده بود‪.‬‬
‫‪77‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫بابا با تاکسییی سییرراسییت از ایسییتگاه ق ار رااهی منکل دی وی شیید‪ .‬در این میان‪،‬‬
‫کیتی در کارِ سختِ بار زدنِ رختخوابها و چمدانها به ر ستم کم کرد و با ی‬
‫تاکسییی دیگر به دنبال آنان روانه شییدند‪ .‬ای نید هم راهی شیید تا تدراک فرسییتاده‬
‫شدن برخی از اسباب و اثاث به ایست شاالکومب ‪ East Challacombe‬را ببیند‪ .‬مردم‬
‫در دو طرف خیابان صیییف کشییییده و در انتظار دیدن گاندی بودند اما مرامات‬
‫انگلیسییی به تازگی و پنهانی‪ ،‬مسیییر عبور اتومیل گاندی را عوض کرده بودند تا از‬
‫بروز تظاهرات جلوگیری کنند‪.‬‬
‫دوران گذر نمودن شاه شاهان با اتومبیل را که از جلو آنان رد می شد به تما شا‬
‫نشست‪ .‬این در حالی است که مردم تالش میکردند نگاه آنی به شخصی بیندازند‬
‫که گمان می کرند ماهاتما گاندی اسیییت‪ .‬چه کسیییی یارای شیییناختن امپراتور را‬
‫دا شت؟ برای شناختن او‪ ،‬نیاز به فدا کردن شمار زیادی زندگی ا ست‪ .‬آدمی باید‬
‫همه چیک را تسلیم او کند و مانند ی فریر در درگاهش بایستد‪ .‬به این دلیل‪ ،‬تنها‬
‫چند تن فریر کنار امپراتور هسیییتند که به او اتکا دارند‪ .‬نه به دلیل آن که چیکی‬
‫به آنان بدهد‪ ،‬بلکه آنان را از تمام چیکهایی که برایشیییان بسییییار گرامی و نکدی‬
‫ا ست محروم سازد‪ .‬این فریران نیاز به چیکی ندارند‪ .‬برعکس‪ ،‬در پی خالی نمودن‬
‫خورجین خود و سب نمودن باری ه ستند که به دوش می ک شند و بدین سان با‬
‫بندگی او‪ ،‬پو شش تخیل را برای همی شه به دور میافکنند‪ .‬اواتار همواره در ج ست‬
‫و جوی چنین بندگانی است‪ .‬او در میان آنان فرود میآید و دوست آنان میشود تا‬
‫آن فریران را بنده ی خود سیییازد‪ .‬آشیییکار نمودن خود به آنانی که از آن او بودند‪،‬‬
‫دلیل راستینی است که بابا پا به خاک غرب گذاشت‪.‬‬
‫دوران روزی از دیدن صحنهی تناقضآمیکی که اتومبیل مهربابا به آرامی از میان‬
‫خیابانهای لندن گذشت‪ ،‬در شگفت خواهد ماند‪« ،‬ای مردم جهان که چشم به راه‬
‫نگاه آنی به گاندی ه ستید‪ ،‬شما هنوز آماده نی ستید که با امپراتور دو ست شوید‪.‬‬
‫زمان شییما هنوز فرانرسیییده اسییت‪ .‬امپراتور از آن شییماسییت اما شییما از آن او‬
‫نگشتهاید‪ .‬چشمبند بر چشمان شماست‪ ،‬بنابراین شما نمیتوانید او را ببینید‪.‬‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪78‬‬

‫تاک سی که بابا در آن ن ش سته بود راهی محلهی کنکینگتون شد و عمدا از م سیر‬


‫غیر مسیییتریمی که از جلو سیییاختمان وزارت خارجه و خیابان داونینگ ‪،Downing‬‬

‫محل سییکونت نخسییت وزیر می گذشییت عبور کرد‪ .‬در درازای مسیییر‪ ،‬هربرت کاخ‬
‫باکینگهام و ساختمان مجلس را نشان داد‪ .‬پس از این گشت و گذار کوتاه‪ ،‬بابا به‬
‫‪،Margaret Craske‬‬ ‫منکل دیوی ر سید و ی «فریر» دیگر به نام مارگارت کِرا س‬
‫در منکل را به آرامی گشیییود و هم چنین دروازه ی قلب خود را جایی که استتتاد‬
‫روحانی هماکنون بر تخت پادشاهی نشسته بود‪.‬‬
‫مارگارت سییی و نه سییاله نیک در پایان مارس آن سییال در جسییتوجوی مکانی‬
‫سییاکت و آرام به اسییتراحتگاه دِوان شییایئر رفته بود و بدین ترتیب درباره ی مهربابا‬
‫شنید‪ .‬او ع ضو پی شین گروه رقب باله ی دیاگیلِف ‪ Diaghilev‬رو سیه و رق صندهای‬
‫برج سته بود که با یکی از همکارانش به نام میبل رایان ‪ Mable Ryan‬ی آموز شگاه‬
‫رقب باله را در لندن مدیریت میکرد‪.‬‬
‫آنچه در ادامه می آید‪ ،‬خاطراتی اسیییت که مارگارت کراسییی به یاد می آورد‬
‫رویدادهایی که دیدار او را با بابا را رقم زد‪:‬‬
‫من نوشتههای گوردیجِف‪ ،‬اوسپِنسکی و سایر نویسندگان عرفانی را خوانده اما‬
‫نتوانسییتم آنچه در جسییتوجویاش بودم را بیابم‪ .‬بین سییال های ‪ 1929‬و ‪1931‬‬
‫تمام چیکهایی که برایم محترم و ارزشییمند بودند از بین رفتند پدرم درگذشییت‪.‬‬
‫مارم درگذ شت‪ .‬مردی که عا شرش بودم درگذ شت‪ .‬دیاگیلِف درگذ شت‪ .‬آنا پاولوفا‬
‫درگذشیییت‪ .‬بنابراین در حالت بسییییار بدی به سیییر می بردم‪ .‬من زندگیام را در‬
‫جستوجوی خداوند گذرانده بودم و این در این اندیشه بودم که آن سراسر پوچ‬
‫و بیمعنی بوده است‪ .‬دیگر نمیخواستم جستوجو کنم کارد به استخوانم رسیده‬
‫بود! بر آن شییدم به جایی برم که اسییتراحت کنم تا اندازه ای که بتوانم تصییمیم‬
‫بگیرم دیگر چه کار کنم‪ .‬سر راه به سوی هاستینگک در جنوب انگلستان‪ ،‬جایی که‬
‫قرار بود ی رقابت رقب را به داوری بنشییینم‪ ،‬به بانویی به نام دروتیا آشیینا شییدم‬
‫که در ای ستگاه ق ار ویکتوریا نکد من آمد و پر سید راهی کجا ه ستم‪ .‬من مر صدم‬
‫‪79‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫را به او گفتم و او گ فت‪،‬‬


‫« چه قدر عالی! من ماه‬
‫عسلم را در آنجا گذراندم»‪.‬‬
‫آن زن می خوا ست به آنجا‬
‫برود اما پول نداشیییت‪ .‬در‬
‫ی ی آن‪ ،‬پول بلیط او را‬
‫پرداختم و مییا همسیییفر‬
‫شدیم‪ .‬در درازای سفر به او‬
‫گ ف تم می خوا هم برای‬
‫تع یالت ایسییتر به مکانی‬
‫بروم‪ ،‬به دور از دو ستان‪ .‬او‬
‫مارگارت کراسک با مهربابا در دوان شایئر ‪1931‬‬
‫در باره ی «م کانی بسییی یار‬
‫عالی» در دوان شییایئر برایم گفت که مردیت اسییتار آن را می گرداند‪ .‬او به مردیت‬
‫نامه نوشییت و رفتن من تدارک دیده شیید‪ .‬آن بانو درباره ی روحانی بودن آن مکان‬
‫سخنی به میان نیاورد اگر میدانستم نمیرفتم‪ .‬روزی که داشتم به آنجا میرفتم‪،‬‬
‫او دو باره آ مد تا به من خدا حافظی ک ند‪ .‬در حال رفتن بودم که به من گ فت‪،‬‬
‫«راستی‪ ،‬ی چیک دیگر‪ .‬باید روزی چهار ساعت در آنجا مراقبه کنی»! من در سال‬
‫‪ 1931‬برای تع یالت ایسییتر به ایسییت شییاالکومب رفتم و با مردیت اسییتار دیدار‬
‫نمودم‪ .‬برای رسیدن به آن استراحتگاه که ی ساختمان سنگی روی تپه بود باید‬
‫‪ 3‬کیلومتر در ی جاده ی خاکی از میان ک شتکار ها و چاله ها می گذ شت پیاده راه‬
‫رفت‪ .‬هنگامی که وارد اتاق ن شیمن شدم‪ ،‬در سمت را ست خود‪ ،‬روی دیوار قاب‬
‫عک سی از بابا دیدم و پر سیدم‪« ،‬او کی ست»؟ و مردیت درباره ی بابا برایم گفت‪ .‬دو‬
‫هفته در دوان شییایئر ماندم و نکدی به پایان اقامتم‪ ،‬مردیت گفت‪« ،‬اگر برای پنج‬
‫سییال سییخت بکوشییی و هرروز مراقبه کنی‪ ،‬آمادگی دیدار با مهربابا را هنگامی که‬
‫می آید پیدا خواهی کرد»‪ .‬اما بابا در ظرف پنج ماه آمد! گرچه من ت صمیم به ترک‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪80‬‬

‫خداوند گرفته بودم اما او بر آن شیید که نکد من آید‪ .‬مارگارت به روشیینی لحظات‬
‫نخست دیدارش با بابا را در منکل دیوی به یاد آورد‪:‬‬
‫زنگ به صدا درآمد و من در را باز کردم‪ .‬در پایین پلهها‪ ،‬جذابترین چهرهای که‬
‫آدمی میتواند همیشه در آرزوی دیدارش باشد ایستاده بود‪ .‬هیچ نشانهای از قدرت‬
‫وجود ندا شت‪ .‬تنها چ شم اندازی از مهربانی‪ ،‬وقار و ع شق وجود دا شت که قلب را‬
‫بیحد زیر و رو میکرد‪ .‬او از پلهها به باال آمد و نگاهی آنی به من افکند و در حالی‬
‫که مردیت و چانجی و دیگران در پی او روانه بودند از پله ها باال رفت و وارد اتاقش‬
‫شد‪ .‬من در سالن ماندم‪ .‬پس از چند دقیره‪ ،‬مردیت از پله ها پایین آمد و با لحنی‬
‫پر ابهت گفت‪ « ،‬مهربابا مایل است شما را ببیند»‪ .‬من با دستپاچگی گفتم‪« ،‬آیا او‬
‫دوسیییت ندارد کس دیگری را در ابتدا ببیند»؟ مردیت با جدیت به چشیییمان من‬
‫نگریسییت و گفت‪« ،‬مهربابا می خواهد تو را ببیند»‪ .‬من برگشییتم و برای مهمترین‬
‫لحظه ی زندگی ام از سییه پله باال رفتم لحظه ی دیدار با ا ستادم‪ .‬او به آرامی روی‬
‫صندلی ن ش سته بود و به چانجی ا شاره کرد که ی صندلی دیگر بیاورد و آن را‬
‫نکدی و رو به رویاش بگذارد‪ .‬بابا سپس به من ا شاره کرد که بن شینم‪ .‬برای ی‬
‫آن‪ ،‬سکوت شدید جاری شد‪ .‬آنگاه احساس قوی داشتم که به چشمانش نگاه کنم‪.‬‬
‫شییهامت به من روی آورد و من این کار را کردم‪ .‬عمیرا نگریسییتم‪ ،‬تا اندازه ای که‬
‫می توانسیییتم عمیرا نگاه کردم‪ .‬درباره ی آنچه که دیدم‪ ،‬چیکی ندارم بگویم‪ .‬به‬
‫راستی نمیدانم‪ .‬تنها چیکی که میدانم‪ ،‬این است که از آن لحظه به بعد و با توجه‬
‫به هر رفتار سخت و خشنی که ممکن است نشان داده باشد‪ ،‬هیچ تردیدی وجود‬
‫نداشته که او تجسم عشق و زندگی است‪.‬‬
‫مارگارت بعدا برای چانجی چنین نوشت‪:‬‬
‫لحظه ای دیدار با بابا چنین به نظر آمد که تمام زندگی آدمی به آن لحظه و حتا‬
‫به لحظهای که ما را در پناه خود از میان مِه‪ ،‬ابر و توفانها راهنمایی میکرده است‬
‫میانجامیده تا بتوانیم او را ببینیم‪ .‬نخستین دیدار با او‪ ،‬به ایستادن زمان دامن زد‪.‬‬
‫‪81‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫درسیییت مان ند این بود که چیکی هرگک رخ نداده و هیچ چیک دیگری هرگک رخ‬
‫نخواهد داد‪.‬‬
‫نگاه ا ستاد روحانی چه شگفتی هایی می تواند بیافریند! این ا ستاد ب سیار محترم‬
‫رقب با له از آن لح ظه به ب عد م جذوب محبوب خود گشیییت و برای همیشیییه‬
‫سرسپردهاش باقی ماند‪ .‬روزی فراخواهد رسید که او رقب عالم هستی را به تماشا‬
‫بنشیند رقب شیوا‪.‬‬
‫اتاق کیتی برای استفادهی بابا آماده شده بود و در ظرف چند دقیره پس از ورود‬
‫به منکل دی وی‪ ،‬لباس نه چندان راحت انگلیسییی را که در درازای سییفر به لندن‬
‫پوشیده بود از تن درآورد و سدرهی همیشگیاش را پوشید‪ .‬هنگام ناهار‪ ،‬برای بابا‬
‫و یارانش غذای برنج و سییبکیجات و میوه سییرو شیید‪ .‬بابا‪ ،‬کیتی و مارگارت را به‬
‫اتاقش فراخواند و به هری ی دانه انگور داد و اهمیت پراسیییاد خود را برای آنان‬
‫رو شن نمود‪ .‬او به نرمی به مارگارت نگاه کرد و گفت‪« ،‬این ع شق تو بود که مرا به‬
‫اینجا (انگلستان) آورد‪ .‬بابا به مارگارت گفت باید به دِوانشایئر بیاید و او از مریدان‬
‫حلره اش ا ست‪ .‬مارگارت در ابتدا نپذیرفت و گفت باید ی آموز شگاه رقب باله را‬
‫بگرداند‪ .‬اما بابا بر خواسیییت خود پافشیییاری نمود‪ .‬کیتی ی پارگی کوچ در‬
‫سدرهی بابا دید و خواست که آن را بدوزد اما از بیان آن خجالت کشید‪ .‬بابا به آن‬
‫شکاف اشاره کرد و بیان نمود‪ « ،‬سدرهی من پاره شده است تو باید آن را بدوزی»‪.‬‬
‫تو سییعادتمندی که این فرصییت خدمت به من را یافتی‪ .‬این سییرآغاز خدمت های‬
‫بیشتری است که باید برای من انجام دهی»‪.‬‬
‫امپراتور در ردای پاره‪ ،‬چه تناقضییی! اما زیبایی او در این اسییت‪ .‬آن که بی نهایت‬
‫ثروتمند ا ست و دارایی های ناگفتنی در اختیار دارد از پو شیدن لباس پاره دل شاد‬
‫اسییت‪ .‬این یعنی‪ ،‬او که به هیچ چیک نیازی ندارد و به طور تمام‪ ،‬کامل اسییت گنج‬
‫خود را همیشه به دیگران ارزانی میدارد و شکوه او در این نهفته است‪.‬‬
‫در ابتدا‪ ،‬کیتی و دیگران در پی شگاه بابا‪ ،‬خجالت می ک شیدند اما چه چیک در آنجا‬
‫وجود دا شت که از آن خجالت بک شند؟ آنان روی صندلی خود در ق ار ن ش سته و‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪82‬‬

‫م شتاق سفر بودند‪ .‬اما در درازای سفر نیک آدمی نیاز به غذا خوردن دارد‪ .‬هنگامی‬
‫که بابا از کیتی خوا ست سدرهاش را بدوزد‪ ،‬به را ستی دا شت به او غذا میداد‪ .‬این‬
‫ع شق او بود‪ .‬نیازی نبود که فرد از عمیق ترین ا شتیاق خود شرمنده با شد‪ .‬کیتی‬
‫این را فهمید‪ ،‬چون نگاه امپراتور او را به درک چیکها واداشیییت و در حالی که‬
‫پارگی سدره را میدوخت‪ ،‬قلبش لبریک از بیکران شور و شوق گردید‪.‬‬
‫در نخسییتین روز شییمار زیادی از مردم به دیدن مهربابا آمدند‪ .‬در میان آنان‪ ،‬این‬
‫افراد به چشیییم می خوردند‪ .‬مَگی بارتون‪ ،‬مارتا می کلوزه خواهر بکرگتر کیتی و‬
‫هربرت‪ ،‬هورس فلمینگ (ی نراش)‪ ،‬و کویزومی ی ا ستاد ژاپنی جوجیت سو که‬
‫در تهیه ی غذا های گیاهی کم می کرد‪ .‬بابا با ت ت آنان دیدار نمود و سییپس‬
‫از دیدار با بازدید کنندگان دسییت کشییید و بر آن شیید که دیداری خصییوصییی با‬
‫هربرت‪ ،‬مردیت‪ ،‬کیتی‪ ،‬مارگارت و چند تن دیگر داشییته باشیید‪ .‬در این مناسییبت‪،‬‬
‫آهنگهای پال روبسون از صفحهی گرامافون نواخته شد‪.‬‬
‫مردیت به این «مریدان جدید»‪ ،‬آنطور او آنان را مینامید‪ ،‬اهمیت مراقبه‪ ،‬تمرکک‬
‫و ذهن ی جهته را تاکید نموده بود‪ .‬او هم چنین تاکید به داشیییتن حال و هوایی‬
‫غمانگیک و جدی‪ ،‬و کم سخن راندن در پیشگاه ا ستاد روحانی داشت‪ .‬در نتیجه با‬
‫وجود آن که بابا به گرمی به آنان خوش آمد گفته بود اما آنان محتاط و کم حرف‬
‫بودند‪ .‬چون آن تنها نخستین شبی بود که با بابا دیدار داشت و بامداد روز بعد باید‬
‫به کومب مارتین میرفتند‪ ،‬بابا برای آنان روشنگری نکرده بود که ترجیش میدهد‬
‫رک گو باشند و دل و زبانشان یکی باشد‪.‬‬
‫بابا به ورعیت جهانی اشاره نمود و گفت‪« ،‬جنگ اجتناب ناپذیر است و در ظرف‬
‫هفت ماه به راه افتاد»‪ .‬بابا به هربرت اشیییاره کرد و گفت‪« ،‬تو باید همراه من به‬
‫چین بیایی و در آنجا زیر فرمان مسییتریم من کار کنی»‪ .‬بابا به مردیت نگاه کرد و‬
‫چنین روشنگری نمود‪« ،‬تو باید در کومب مارتین کار کنی‪ .‬مراکک روحانی باید باز‬
‫شوند‪ ،‬به ویژه در آمریکا‪ ،‬ترکیه‪ ،‬روسیه‪ ،‬ایران و انگلستان و مرکک دوان شایئر یکی‬
‫از چنین مرککهایی ا ست»‪ .‬بابا آن شب را در اتاق کیتی‪ ،‬با آقا علی که در نکدیکی‬
‫‪83‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫او روی زمین خفت به سییر برد‪ .‬چانجی و رسییتم در اتاق هربرت ماندند‪ .‬آنان بنا بر‬
‫دسیییتور بابا رختخواب های خود را آورده بودند آن را روی زمین پهن کردند و به‬
‫خواب رفتند‪ .‬ژیال دختر نوجوان می کلوزه‪ ،‬به هربرت دایی خود‪ ،‬گفت که دوسییت‬
‫دارد این «هندی» را ببیند‪ .‬در ابتدا‪ ،‬هربرت بر این گمان بود که ی دختر پانکده‬
‫ساله خیلی جوان ا ست که در تماس با ا ستاد روحانی قرار بگیرد‪ .‬با این وجود‪ ،‬او‬
‫بامداد روز بعد‪ ،‬سییر صییبحانه از بابا پرسییید و بابا با خوشییحالی پذیرفت که ژیال را‬
‫ببیند‪ .‬اما چون هنوز خیلی زود بود‪ ،‬بابا بر‬
‫آن شیید که پاورچین به اتاق ژیال برود‪ .‬او‬
‫در خوابی ژرف بود‪ .‬بابا باالی سییر ژیال خم‬
‫شد او چ شمانش را گ شود و به بابا چ شم‬
‫دوخت‪ .‬هیچ ی سیییخنی نگفت و تنها به‬
‫یکدیگر لبخند زدند‪ .‬بیرون اتاق ژیال‪ ،‬بابا‬
‫رو به کیتی کرد و در باره ی ژیال چنین‬
‫گفت‪« ،‬من همه ی گذ شته و آینده ی او را‬
‫می بینم‪ .‬او کار بکرگی دارد که با ید برای‬
‫من انجام دهد‪ .‬او باید سه شنبه همراه تو‬
‫به ای ست شاالکومب بیاید»‪ .‬این در حالی‬
‫اسیییت که خود کیتی چنان از دیدار بابا‬
‫مردیت در کنار مهربابا در دوان شائیر‪1931 .‬‬ ‫قلبش زیر و رو شده بود که برای خوابیدن‬
‫با مشیییکل رو بهرو شیییده بود‪ .‬او هماتاقی‬
‫مارگارت بود و روی تشیی روی زمین می خوابید و مارگارت روی تخت در کنار او‬
‫به رختخواب می رفت‪ .‬نیمه شییب‪ ،‬کیتی یا دسییت مارگارت را می کشییید و یا او را‬
‫تکان می داد و نیمه بیدار می سییاخت و می گفت‪« ،‬بابا خیلی شییگفت انگیک اسییت‬
‫خیلی دو ست دا شتنی»! اما بامدادان چون کیتی هنوز غرق در اندی شههای رویایی‬
‫خود بود‪ ،‬از آنچه نیمه شب گذشته بود چیکی به یاد نمیآورد‪.‬‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪84‬‬

‫سییاعت ‪ 7‬بامداد سییه شیینبه ‪ 13‬سییپتامبر ‪ ،1931‬بابا به همراه گروه با اتومبیل‬


‫کرایه ای راهی کومب مارتین در فا صله ی ‪ 370‬کیلومتری شد‪ .‬هم چنان که بابا از‬
‫منکل کیتی بیرون می رفت از او پرسیییید آیا چیکی هسیییت که بخواهد؟ کیتی‬
‫بیدرنگ پاسخ داد‪« ،‬تنها‪ ،‬گنجایش بیشتر برای دوست داشتن و فرصتهایی برای‬
‫خدمت»‪ ،‬و پس از اندکی درنگ گفت‪« ،‬و بله‪ ،‬نیکیِ خودجوش‪ .‬بابا پا سخ داد‪« ،‬تو‬
‫تمام آنها را در ظرف چند روز خواهی داشت»‪.‬‬
‫در درازای سفر‪ ،‬شگفت آور بود که خور شید از پ شت ابرها بیرون آمده و میتابد‪.‬‬
‫به طوری که راننده گفت‪« ،‬امروز عالیترین روز سال است‪ .‬درخشش خورشید در‬
‫ماه سپتامبر در انگل ستان کمیاب ا ست و فر صتی ا ست که باید به آن خوشآمد‬
‫گفت»‪.‬‬
‫اما دوران دید که خور شید با آن ها ست‪ ،‬چگونه امکان دارد که نور نتابد‪ .‬دوران‬
‫اعالم نمود‪« ،‬حتا در پاییک‪ ،‬خور شید کره ی زمین از روی احترام با تابیدن نور خود‬
‫در نخستین روز از ورود پادشاه الهی به انگلستان‪ ،‬به او کرنش کرد»‪.‬‬
‫آنان از مسییییرهای‪ ،‬گریت وسیییت رود‪ ،‬اسیییالو‪ ،‬ریدینگ‪ ،‬نیوبِری‪ ،‬مارل بورو‪،‬‬
‫چیپین هام‪ ،‬بات‪ ،‬وِلک‪ ،‬گِال ستون بِری‪ ،‬بریج واتر‪ ،‬تان تون و ساوت مولتون گذ شتند‪.‬‬
‫بابا‪ ،‬مردیت و آقا علی روی صندلی عرب آن تاکسی بکرگ نشسته بودند و هربرت‬
‫و چانجی روی دو صندلیِ تا شو‪ ،‬رو به روی آنان نشسته بودند‪ .‬رستم با چمدانها‬
‫و اسباب و اثاث‪ ،‬کنار راننده در جلوی تاکسی نشسته بود که با ی جدار شیشهای‬
‫از سرن شینان عرب جدا می گردید‪ .‬در درازای راه‪ ،‬بابا خود را با ی د ستار و ی‬
‫فرش پوشانید‪ .‬او بعدا روشنگری کرد که در حال انجام کار روحانیاش بوده است‪.‬‬
‫گرچه دسییتهای بابا زیر فرش پنهان بودند اما دسییت ها و انگشییتان او به سییرعت‬
‫تکان میخوردند و این از ویژگی بابا بود‪.‬‬
‫در شهر بات‪ ،‬مردیت‪ ،‬بابا را برای چند دقیره به دیدن دکتر ویتبی ‪ Whitby‬برد و‬
‫آن مرد ب سیار تحت تاثیر قرار گرفت‪ .‬آنان سپس از گال ستون بری که در پیوند با‬
‫اف سانهی جام مردس ا ست جام شرابی که م سیش در آخرین شام از آن ا ستفاده‬
‫‪85‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫کرد دیدن کردند‪ .‬مردم بر این باورند که آن جام در آن مکان در زیر خاک قرار‬
‫دارد‪ .‬پس از ‪ 10‬ساعت سواری با تاک سی‪ ،‬بابا و گروه ساعت ‪ 5‬به کومب مارتین‬
‫رسیدند و به مل ‪ 60‬جریبیِ ایست شاالکومب که چند کیلومتر دورتر قرار داشت‬
‫رفتند‪ ،‬جایی که چند تن از پیروان غربی چشییم به راه ورود ا ستاد روحانی بودند‪.‬‬
‫نام آنان بدین ترتیب است‪ :‬استر راس و برادر جوانترش کِنِت‪ ،‬مایلو شاتاک‪ ،‬ریچارد‬
‫مایر‪ ،‬مارگارت استار‪ ،‬تام شارپلی‪ ،‬خانم هِلمِر‪ ،‬چارلک پِردام‪ ،‬اینید کورفه و دوروتی‬
‫کازینک‪ ،‬که همگی برای سفر بابا به انگلستان کم مالی کرده بودند‪.‬‬
‫بابا‪ ،‬خسته از آن سفر‪ ،‬تنها نگاهی به گروه افکند و برای دیدار با کسی بازنایستاد‬
‫جک مارگارت استار که چشمانش پر از اش شده و نمیتوانست جلو اش هایش را‬
‫بگیرد‪ .‬این در حالی اسییت که در درازی بازدید بابا‪ ،‬اشیی های او از جاری شییدن‬
‫بازنایستادند‪.‬‬
‫جاری شییدن اشیی ها‪ ،‬به منظور روشیین کردن آتش بود و در پی آن‪ ،‬کار او در‬
‫زندگی‪ ،‬سوز و گداز شد! آب اش هایش‪ ،‬قلب او را به آتش میکشید اما چه کسی‬
‫میدان ست؟ این آب‪ ،‬دربرگیرنده ی شادی و رنج ا ست که درهم آمیختهاند‪ .‬از رنج‬
‫نمیتوان گریخت‪ ،‬چون رنجِ اشتیاق است و حضور آن‪ ،‬شادی بکرگی به دنبال دارد‪.‬‬

‫مهربابا با مریدان غربی‪ .‬دوان شایئر‪ ،‬سپتامبر ‪1931‬‬


‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪86‬‬

‫در میان کسیییانی که برای خوش آمد گویی به بابا گرد آمده بودند‪ ،‬مرد آمریکایی‬
‫سالخوردهای بود به نام توماس آگو ستوس وات سون‪ 77 ،‬ساله اهل بو ستون که به‬
‫همراه همسر ‪ 75‬سالهاش به انگلستان سفر کرده بود‪ .‬آن زوج در ماه اوت به مدت‬
‫ی هفته در آن ا ستراحتگاه به سر برده و این برای دیدار با بابا بازگ شته بودند‪.‬‬
‫واتسون در اختراک تلفن با الکساندر گراهام بِل کار کرده بود و از زمان بازنشستگی‬
‫در جسییتوجوی دانش روحانی بود‪ .‬بابا هنگام ورود به اسییتراحتگاه و باال رفتن از‬
‫پله ها و ورود به اتاقش‪ ،‬لحظه ای ای ستاد و د ست خود را بر سر وات سون قرار داد‪.‬‬
‫لمس الهی بابا‪ ،‬چنان تاثیر ژرفی بر وات سون گذا شت که آن پیرمرد مانند ی بچه‬
‫گری ست به نظر می ر سد که قلبش از ع شق لبریک گ شته ا ست‪ .‬وات سون دربارهی‬
‫نخستین گفتوگوی خصوصیاش با بابا‪ ،‬در دفتر خاطراتش چنین نوشت‪:‬‬
‫هنگام ورودم به اتاق‪ ،‬بابا نشییسییته بود‪ .‬او به من نگاه کرد و به من لبخند زد و با‬
‫مهربانی شانه ام را لمس کرد‪ .‬من برق آ سا فهمیدم که ع شق چی ست‪ ...‬ع شق چه‬
‫می تواند باشیید‪ ...‬عشییق خداوندی چه می تواند باشیید! و تمام عشییری که همیشییه‬
‫احساس کرده بودم‪ ،‬چیکی ابتداییِ بی ارزش‪ ،‬ناتوان و بیچاره به نظر آمد‪ .‬احساس‬
‫کردم ی بچهام‪ .‬چه چیک بیشتری در این جهان برایم وجود دارد که یاد بگیرم؟‬
‫چانجی با دیدن رویدادهای م شابه در درازای این تور‪ ،‬وات سون را به کتابخانه برد‬
‫و از او خوا ست که بن شیند‪ .‬وات سون برای پانکده دقیره پیو سته گری ست و سپس‬
‫آرام گردید‪ .‬واتسون با چشمانی پر از اش ‪ ،‬به آرامی پرسید‪« ،‬چه مدت است با او‬
‫هستی»؟ چانجی پاسخ داد‪« ،‬هفت سال»‪ .‬واتسون با شنیدن این‪ ،‬دست خود را با‬
‫احسییاس پدری بر پشییت چانجی گذاشییت و گفت‪« ،‬پسییرم‪ ،‬متوجه ای چه قدر‬
‫سعادتمندی که تا این حد نکدی به چنین شخ صیتی زندگی می کنی»؟ چانجی‬
‫پاسییخ داد‪« ،‬بله قربان‪ ،‬من خود را سییعادتمند می دانم‪ .‬این ل ف اوسییت که من‬
‫کنارش هستم»‪ .‬پس از چند لحظه سکوت‪ ،‬واتسون چنین آشکار نمود‪« ،‬من هفتاد‬
‫و هفت سال زندگی کردهام و امروز برای نخستین بار عشق الهی را تجربه میکنم‪.‬‬
‫‪87‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫من این را تنها با ی لمس مهربابا دریافتم»‪ .‬چانجی گفت‪« ،‬چنین امتیاز ویژه ای‬
‫تنها به اندکی ارزانی میشود»‪.‬‬
‫دوران به خاطر آورد‪« ،‬وات سون بدون آن که درخوا ست کرده با شد‪ ،‬بابا ا ساس‬
‫هستی او را تکان داده بود‪ .‬قلب واتسون شکوفا گردید و او نور نوینی را دید‪ .‬نوری‬
‫که تاریکی دوران ها را برمی چیند‪ .‬شییگفت آور بود که کار استتتاد روحانی چگونه‬
‫آشیییکار می گردید‪ .‬بابا در حال پایه ریکی حلره ی پیوندی با واتسیییون بود‪ ،‬برای‬
‫نرشهای که تا آن زمان پنهان نگاه داشته بود‪ .‬او برنامهریکی میکرد از انگلستان به‬
‫آمریکا برود و واتسون واس های گردید برای تدارک دیدن آن سفر‪.‬‬

‫از سمت چپ‪ ،‬مارگارت‪ ،‬مهربابا‪ ،‬کیم تولهرست با دوان شایئر سال ‪1931‬‬

‫اتاق کوچ بابا‪ ،‬باالی ورودی سییرسییرا و رو به جنوب قرار داشییت با چشییم انداز‬
‫دره ی کومب مارتین‪ .‬مردیت بازدیدکنندگان را برای گفتوگویی کوتاه به اتاق بابا‬
‫راهنمایی میکرد‪ .‬این در حالی است که بنا بر روال معمول او بر روزی چهار ساعت‬
‫مراقبه پای میفشرد‪ .‬با وجود این واقعیت که استاد روحانی‪ ،‬یعنی موروک مراقبه‪،‬‬
‫در کالبد خاکی در کنارشییان حضییور داشییت مراقبه ورزی ادامه یافت‪ .‬با وجود این‬
‫برنامه ی خ ش و دلگیر مردیت‪ ،‬بابا می توان ست هرجور ه ست یوا شکی سری به‬
‫انبار غله بکند و با مندلیها‪ ،‬یعنی رستم و چانجی که در آنجا سکنی داشتند دیدار‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪88‬‬

‫ک ند هرچ ند که مرد یت تالش کرد‬


‫جلوی آن را نیک بگیرد‪ .‬سییپدهدم روز‬
‫بعد بابا به انبار غله رفت و روی یکی‬
‫از تختخوابهای ی نفره ن ش ست و‬
‫پیرامون مورییوعاتی با آنان گفتوگو‬
‫نمود‪ .‬هربرت‪ ،‬رستم و پانجی هماتاقی‬
‫بودند اما علی نکد بابا در سیییاختمان‬
‫اصیییلی مانده بود‪ .‬بعدا‪ ،‬در آن بامداد‬
‫در حالی که با با با هر شیییخب‪،‬‬
‫جداگانه دیدار می نمود باران بارید‪.‬‬
‫چارلک بن جامین پردام ‪ 48‬سییییا له‪،‬‬
‫شخصیتی پر استعداد بود ی منترد‬
‫تئاتر‪ ،‬ح سابدار و سردبیر مجله ای به‬
‫مهربابا با مارگارت کراسک‪ .‬دوان شایئر ‪1931‬‬
‫نام «فرد عادی» که پیشیییتر در آن‬
‫سیییال هنگام گذراندن تع یالت‪ ،‬از کومب مارتین دیدن کرده بود و با مردیت‬
‫نامه نگاری داشییت‪ .‬او در دیدار با بابا گفت‪« ،‬احسییاس میکنم چیکی مانند سیینگ‬
‫وارد قلبم شییده و گیر کرده اسییت بدون آن که حل شییود‪ .‬من به طور وحشییتناک‬
‫سردرگم شدهام که آن چیست»؟ بابا روی تختهی الفبا دیکته نمود‪« ،‬آن نتیجهی‬
‫جریان روحانی و نورهای فضیییای روحانی اینجاسیییت»‪ .‬بابا به پردام اشیییاره نمود‬
‫کنارش بن شیند‪ .‬پس از چند دقیره‪ ،‬بابا از او پر سید حالش چه طور ا ست و پردام‬
‫گفت‪« ،‬در آرامش و آرامتر اسیییت»‪ .‬بعدا پردام پیرامون تجربه هایش با بابا‪ ،‬در‬
‫مجله ی فرد عادی‪ ،‬چنین نو شت‪« ،‬به نظر می ر سد من به طور اتفاقی‪ ،‬هرچند که‬
‫بی تردید شای سته ی نام دیگری ا ست‪ ،‬در تماس با ی مر شد کامل از شرق قرار‬
‫گرفتهام‪ ...‬او چشمان درشت و درخشانی دارد که رخسارش را که خوشحالی از آن‬
‫میبارد‪ ،‬نورانی می سازد‪ .‬او طبیعتی شوخ دارد و گفته می شود ی کریکتباز تراز‬
‫‪89‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫اول اسییت‪ .‬او سییادگی بچه ها را با خرد و داناییِ دوران ها درمی آمیکد‪ .‬او سییخن‬
‫نمی گوید اما به و سیله ی ی تخته ی الفبا ارتباط برقرار می کند‪ .‬من چندین بار با‬
‫او گفتوگو داشتهام‪ .‬با این حال‪ ،‬حرف زدن با او‪ ،‬موروک مهمی نیست‪ .‬تنها کافی‬
‫است که در همان مکان باشید»‪.‬‬

‫مهربابا در استراحتگاه دوان شایئر سال ‪1931‬‬


‫در ‪ 14‬سیییپتامبر‪ ،‬بابا برای واتسیییون به مدت نیم سیییاعت پیرامون مرحله های‬
‫گوناگون گسییترش و پیشییرفت تدریجی ذهن‪ ،‬روشیین گری نمود و شییرح داد که‬
‫چگونه ذهن‪ ،‬کائنات را تجربه میکند‪ .‬بابا خاطر نشان ساخت‪« ،‬هنگامی که دید ما‬
‫به سییوی درون می چرخد‪ ،‬جسییتوجو برای خدا آغاز می گردد‪ .‬برای رسیییدن به‬
‫خداییت‪ ،‬نیاز به دو چیک اسییت‪ .‬نخسییت‪ ،‬رفتار و کردار پاک و دوم‪ ،‬خدمتی دلخواه‬
‫که بدون خودخواهی و چ شم دا شت انجام گیرد»‪ .‬وات سون پر سید‪« ،‬چه کاری از‬
‫دسیییت من برمی آید؟ من خیلی پیر و ناتوانم که بتوانم کار زیادی انجام دهم‪ .‬اما‬
‫می توانم از راه دیگری که شیییما پیشییینهاد کنید کم نمایم»‪ .‬بابا گفت‪« ،‬نگران‬
‫نباش‪ .‬من به تو رهنمون خواهم داد»‪ .‬پس از صیییرف ناهار‪ ،‬بابا برای قدم زدن در‬
‫امتداد صخرهها به کنار ساحل دریا رفت‪ .‬چند تن از افراد گروه‪ ،‬تخته پارههایی را‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪90‬‬

‫که آب به سیییاحل آورده بود برای یادگاری گردآوری کردند‪ .‬هنگام غروب‪ ،‬مردیت‬
‫شعرهایش را با صدای بلند میخواند و در پی هر شعر‪ ،‬چند دقیره سکوت میکرد‪.‬‬
‫کاترین آنا تول هِرسییت ‪ 26 Tolhurst‬سییاله معروف به کیم‪ ،‬ی پیرو سییعادتمند‬
‫دیگری بود که در آن روز با استاد روحانی دیدار نمود‪ .‬او ی بانوی جوان هوشمند‬
‫مو قرمک بود که به آیین بودا عالقه داشیییت و ورزش جودو را زیر نظر کویکومی‪،‬‬
‫اسیییتاد هنرهای رزمی‪ ،‬که با بابا در لندن دیدار نموده بود فرامی گرفت‪ .‬کویکومی‬
‫دربارهی مهربابا‪ ،‬مردیت استار و اشرام دوان شایئر با کیم سخن گفته و به او چنین‬
‫اطمینان بخ شیده بود‪« ،‬این چیکی ا ست که مورد عالقه ی تو قرار خواهد گرفت»‪.‬‬
‫کیم برای مرد یت نامه نوشیییت که جوینده ای اسیییت که همیشیییه امیدوار بوده‬
‫پاسخهای حریری زندگی را بیابد‪ .‬روزی کیم رشته رویدادهایی که آن نامه نوشتن‬
‫در پی داشت را چنین به خاطر آورد‪:‬‬
‫مردیت‪ ،‬در پا سخ نو شت که اح ساس میکند من آمادگی دریافت آنچه که ا شرام‬
‫ارایه میکند را دارم و به طور سرب سته نو شت که ی ا ستاد روحانی دارد به آنجا‬
‫می آید‪ .‬به هر حال من م لرا بدون هیچ آمادگی از آنچه که قرار بود رخ دهد‪ ،‬به‬
‫آنجا رفتم‪ .‬شبی که بابا وارد شد شور و هیجانهای زیادی وجود داشت هرچند که‬
‫بابا و هیچ ی همراهانش را ندیدم‪ .‬شب بعد‪ ،‬مردیت به من گفت‪ِ « ،‬شری مهربابا‬
‫آمده اند و من دو ست دارم که بروی و او را ببینی‪ .‬خب‪ ،‬من به طبره ی باال رفتم و‬
‫وارد اتاق کوچ او که شباهت به ی اتاق کوچ در دیر دا شت شدم‪ .‬آن منکل‬
‫رو ستاییِ در مکرعه‪ ،‬ساختمانی بود با دیوارهای چندین فوتی‪ .‬بابا با ردایی سفید‬
‫روی تخته نشسته بود‪ .‬من نمیدانم چه رخ داد‪ .‬هرگک نخواهم دانست چه رخ داد‪.‬‬
‫تنها چیکی که می دانم این ا ست که دیدم جلو پاهای بابا زانو زده و گریه می کنم‬
‫فکر میکنم هرگک اینچنین گریه سر نداده بودم‪ .‬ا ش ها از صورتم جاری شده و‬
‫به پایین می ریختند‪ .‬گمان می کنم نه بدبخت بودم و نه خوشییحال‪ .‬شییاید به نظر‬
‫می ر سید ا ش ها آنچه در گذ شته بر من گذ شته ا ست را می شویند یعنی تمام‬
‫چیکهایی که برای شان اح ساس پ شیمانی میکردم‪ .‬خود را تا اندازهای خالی یافتم‬
‫‪91‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫اما سییرشییار از نور و آغازی نوین ی زندگی تازه‪ .‬احسییاس کردم پاک و سییب‬
‫شییده ام‪ .‬نمی دانم این گریسییتن تا کی ادامه یافت‪ .‬از گفتنش ناتوانم‪ .‬آن‪ ،‬بی زمان‬
‫بود‪ .‬بابا روی تختهی الفبا دیکته کرد که شنیدم چانجی آن را چنین میخواند‪« ،‬او‬
‫باید کنار من بماند»‪ .‬شخصی مرا بلند کرد و به رختخواب برد و به خوابی سنگین‬
‫فرو رفتم‪ .‬نمیتوانم توریش دهم چه رخ داد‪ .‬خیلی از آن زمان گذشته اما تاثیر آن‬
‫هنوز عمیرا بر من به جا مانده است‪ .‬من همیشه مسیش را دوست داشتم‪ .‬به نظرم‬
‫آمد که بابا مانند م سیش ا ست که من از کودکی در نرا شی هایی که از او ک شیده‬
‫بودند می شناختم‪ .‬من ع شری شگرف و رحمی شگرف را اح ساس کردم‪ .‬گرچه‬
‫چیکهای زیادی در من بود که باید مورد انتراد قرار می گرفت و حتا به تندی به‬
‫آنها برخورد میشیید‪ .‬م مئنا من آن شییخب خوب یا مهربانی که همیشییه باید‬
‫باشییم نبوده ام‪ .‬در چشییمان او چیکی نبود جک فهمیدگی و رحم و هیچ اعتراض و‬
‫محکوم سازی وجود ندا شت‪ .‬به گمانم این ویژگی بود که مرا فریفته ی او ساخت‪.‬‬
‫هرقدر که فرد هوس ران‪ ،‬وظیفه نا شناس‪ ،‬نا سپاس و بی توجه با شد و یا هر خ ای‬
‫دیگری که از او سر زده بود‪ ،‬بابا آن را می دید و به نظر می آمد انگار او می دان ست‬
‫فرد چه می تواند با شد و آن را شکوفا می ساخت‪ .‬به را ستی این تمام چیکی ا ست‬
‫که میتوانم بگویم‪.‬‬
‫روز بعد کیم به حالت عادی ذهنی از خواب بیدار شییید و از آن پس تالش کرد‬
‫پیوسته در کنار بابا باشد‪ .‬سه شنبه ‪ 15‬سپتامبر ‪ ،1931‬بابا از چارلک پردام پرسید‬
‫در چه حال اسییت و او پاسییخ داد‪« ،‬احسییاس می کنم همه چیک از سییرم وارد قلبم‬
‫شده ا ست‪ .‬و در سینه ام اح ساس سوزش دارم»‪ .‬بابا با ا شاره بیان نمود‪« ،‬خوب‬
‫است»‪ .‬آنگاه دربارهی سه گونه ایمان‪ :‬ایمان عرالنی و ایمان از راه دیدن و ایمان از‬
‫راه تجربه‪ ،‬برای پردام روشیین گری نمود‪ .‬پس از این گفتوگو های خصییوصییی‪ ،‬بابا‬
‫برای قدم زدن به همراه گروه راهی دره شد و در آنجا مردیت و مارگارت سرودهایی‬
‫در ستایش از او خواندند‪ .‬بابا در حال و هوای ب سیار عالی بود و برای نخ ستین بار‬
‫دربارهی ماموریتش برای جهان سخن گفت و آشکار نمود که اواتار است‪.‬‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪92‬‬

‫در تاریخ شییناخته شییده ی جهان‪ ،‬این نخسییتین بار بود که اواتار خاک نیم کره ی‬
‫غربی را با حضییورش تردیس می نمود‪ .‬برای رها سییاختن پرندگان باغ خود‪ ،‬او با‬
‫سفر به سرزمیننشان‪ ،‬آنان را در قفس عشق خود زندانی نمود‪ .‬بابا برای نخستین‬
‫بار برای پیروانش در غرب‪ ،‬بیپرده آشکار نمود که اواتار‪ ،‬یعنی مسیحا است مسیش‬
‫که از دیر باز جهان چشم به راهش بوده است‪ .‬این در حالی است که در هند‪ ،‬تمام‬
‫پیروان بابا‪ ،‬او را مر شد کامل می نامیدند‪ .‬گرچه خداوند نخ ست در شرق در کالبدِ‬
‫فیکیکی پدیدار گردید اما خود را نخست در غرب به عنوان اواتار آشکار ساخت‪.‬‬
‫آن روز دکتر وات سون به بابا گفت‪« ،‬آمریکا ک شوری ا ست برای کارکنان روحانی‬
‫بکرگی همچون شیییما‪ .‬شیییما باید به آنجا بروید‪ ،‬اگر به من اجازه دهید من تمامی‬
‫تدارکات را برای شیییما و همراهانتان خواهم دید تا به دیدار ما بیایید‪ .‬من از طرف‬
‫مردم آمریکا از جان و دل از شما دعوت میکنم به ایاالت متحده آمریکا بیایید»‪.‬‬
‫بابا خشنودی خود را از عشق واتسون ابراز نمود اما دعوت او را نپذیرفت‪ .‬بابا گفت‬
‫بر آن است که نخست‪ 5 ،‬یا ‪ 6‬استراحتگاه در اروپا بنیان گذارد و سپس در آمریکا‬
‫ساکن شود‪ .‬وات سون کو شش کرد که بابا را را ری به عوض کردن نظر خود کند‪.‬‬
‫سرانجام در پی التماسهای پیاپی او‪ ،‬بابا موافرت کرد به آمریکا برود‪ .‬به راستی بابا‬
‫در تمام مدت می خواسیییت از آمریکا دیدن نماید اما روش های او گهگاه آشیییکار‬
‫نی ست‪ .‬پس از آن که بابا دعوت او را پذیرفت‪ ،‬وات سون و هم سرش آماده شدند تا‬
‫راهی آمری کا شیییو ند و ه مه ی تدار کات الزم را برای د یدار استت تاد رو حانی از‬
‫کشورشان تهیه ببینند‪ .‬در آن روز واتسون در دفتر خاطراتش چنین نوشت‪:‬‬
‫ما بر آن شدیم که جمعه ‪ 18‬سپتامبر از اینجا روانه شویم‪ .‬اح ساس میکنم اگر‬
‫برای ی سیییال هم پیش بابا بمانم‪ ،‬بازهم نخواهم توانسیییت او را بهتر از آنچه در‬
‫ثانیهی اول که او را چهره به چهره دیدم بشناسم‪ .‬آنگاه فهمیدم که منظور او عشق‬
‫جهانی است یعنی خداوند‪...‬‬
‫هنگامی که بابا به آمریکا میآید باید موهایش را کوتاه و پوشش عادی به تن کند‬
‫وگرنه نمیتواند آن نفوذی را که باید و شاید‪ ،‬بر رهبران صنعت داشته باشد‪ .‬او در‬
‫‪93‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫شییکل و شییمایل کنونی اش خود را از سییایرین جدا می سییازد و تنها شییعر باف ها‪،‬‬
‫احساساتیها و کوته اندیشها با هیجاناتی نو گرداگرد او خواهند آمد‪.‬‬
‫ی حلره ی پیوند دیگر برای کار ا ستاد روحانی در آمریکا‪ ،‬آلبرت مایلو شییاتاک‬
‫ی شاعر جوان ‪ 25‬ساله اهل وُرسِستِر از ایالت ماساچوست بود که در سال ‪1928‬‬
‫پس از دانش آموختگی از دانشییگاه هاروارد به عنوان منشییی برای ی سییخنرانِ‬
‫جهانگرد سرشناس به نام ریچارد هالیبرتون کار کرده و همراه او سراسر آمریکا را‬
‫گ شته بود‪ .‬پس از گذراندن ی ترم از کار شنا سی ار شد در دان شگاه هاروار‪ ،‬ی‬
‫نمایشنامه نویس به نام تورانتون وایلدِر مبلغ ‪ 1000‬دالر به او پول داد تا به هرکجا‬
‫که دوسیییت دارد برود و ی مرد برگردد‪ ...‬به آنجایی برو که می خواهی‪ .‬من راهی‬
‫شییدم‪ ،‬به فراسییوی آنچه قابل پیشبینی بود‪ .‬روز اول آوریل (روز دروغ و شییوخی)‬
‫وارد منکل مردیت اسییتار در نورت ِدوان شییدم با ی حالت سییردرگمی‪ .‬در آنجا‬
‫زندگی من شییکل گرفت و تمامی تجربه های گذشییته و آینده ام صییرفا نمادین و‬
‫روشیینگرایانه شییدند‪ .‬مایلو شییاتاک برای دو ترم به مدت ی سییال و نیم به عنوان‬
‫آموزگار در ی مدر سه ی خ صو صی پ سرانه در دِوان کار کرد‪ .‬مردیت در تاب ستان‬
‫‪ 1931‬مایلو شییاتاک را راهی آمریکا نمود تا به افراد عالقه مندِ معینی تماس بگیرد‬
‫و دربارهی سفر مهربابا به انگلستان در آن پاییک‪ ،‬سخن بگوید‪.‬‬
‫این مایلو بود که نخسییت درباره ی بابا به واتسییون گفته بود‪ .‬او هم چنین به ی‬
‫زوج با ایمان به نام های مالکوم شِیییالس و نامکدش جین آدری یِل در مکرعه ای در‬
‫شیهر هانکاک از ایالت نیو هامپ شیایئر به مالکیت کاترین گاردنِر دیدار نمود‪ .‬او به‬
‫مالکوم و جین درباره ی سیییفر آتی بابا به غرب سیییخن گفت‪ .‬مالکوم و جین در‬
‫اندیشهی راه اندازی ی استراحتگاه روحانی بودند‪« ،‬جایی که مردم بتوانند گهگاه‬
‫به آنجا بیایند با این دیدگاه که امکانات درونی خود را در ف ضای سکوت و مراقبه‬
‫بیایند»‪ .‬آنان عالقه مند و مشییتاق بودند که برای دیدار با بابا به انگلسییتان بروند و‬
‫ا ستراحتگاه مردیت را تجربه کنند اما شرایط مالی از رفتن آنان جلوگیری کرد‪ .‬با‬
‫این حال‪ ،‬برای مردیت نامه نوشتند و او آن را به بابا نشان داد و بابا با لبخند گفت‪،‬‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪94‬‬

‫«آنان از آن من هسییتند‪ .‬رییروری اسییت که با من دیدار کنند»‪ .‬آنان توانسییتند با‬


‫کم دوستان و کم مالی که واتسون به طور ناشناس انجام داده بود به اندازهی‬
‫کافی پول پس انداز کنند تا بتوانند در اکتبر ‪ 1931‬به انگلستان سفر کنند‪ .‬در این‬
‫میان‪ ،‬ی تلگراف از مریدت رسیییید که به انگلسیییتان نیایند چون بابا به آمریکا‬
‫خواهد آمد و آنان باید میکبان او با شند‪ .‬بنابراین هنگامی که وات سون پس از دیدار‬
‫با بابا به آمریکا برگشیییت‪ ،‬جین و مالکوم سیییفر بابا را تدارک می دیدند‪ .‬در ‪60‬‬
‫کیلومتری نیویورک و در کرا نه ی رود خا نه ی کراتون‪ ،‬آ نان م کانی را به نام‬
‫اسیییتراحتگاه هارمون برای اقامت بابا و همراهانش یافتند و ‪ 350‬فرد با ایمان را از‬
‫آمدن ا ستاد روحانی باخبر ساختند‪ .‬جین و مالکوم با شور و شوق فراوان این کار‬
‫و فعالیت را به عهده گرفتند و نامه نگاری منظم با مردیت پیرامون دیدار بابا آغاز‬
‫گردید‪.‬‬
‫در این میان‪ ،‬کیتی و ژیال ساعت ‪ 9‬آن شب به دوان شایئر ر سیدند و برای چند‬
‫دقیره با بابا دیدار داشییتند‪ .‬روز بعد در ‪ 16‬سییپتامبر ‪ ،1931‬بین سییاعت ‪ 6‬و ‪7‬‬
‫بامداد‪ ،‬بابا درباره ی آینده ی هربرت به او رهنمون هایی داد‪ .‬همان طوری که گفته‬
‫شد‪ ،‬هربرت شتلی را به عنوان استاد زبان انگلیسی زیر نظر جامعهی ملل در چین‬
‫پذیرفته بود و بابا به او د ستور داد بی درنگ راهی چین شود‪ .‬هربرت به پاهای بابا‬
‫افتاد و مانند ی بچه گریسییت‪ .‬او به بابا گفت‪« ،‬من نتوانسییتم کاری برای شییما‬
‫انجام دهم‪ .‬من به شما قول دادم اما نتوان ستم به عهد خود وفا کنم»‪ .‬بابا او را آرام‬
‫کرد و به او اطمینان بخشیییید که همه چیک درسیییت خواهد شییید‪ .‬آنگاه به او این‬
‫د ستورات را داد‪« ،‬گیاهخوار باش‪ ،‬م شروبات الکی ننوش و دود نکش‪ .‬روزی ی یا‬
‫دو ساعت مراقبه کن و در وقت آزاد خود با چینی ها دمخور و با آنان دو ست شو‪.‬‬
‫افکون بر این هر کار دیگری که تو باید در پیوند با آنان انجام دهی‪ ،‬از درون وادار‬
‫به انجام آن خواهی شد‪ .‬هرگک تریاک مصرف نکن‪ .‬با انگلیسیها و چینیها مهربان‬
‫باش‪ .‬ی زندگی ساده در پیش بگیر‪ .‬تو باید دستکم هر دوهفته ی بار نشستی‬
‫‪95‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫برگکار کنی و درباره ی من‪ ،‬با افراد عالقه مند سییخن بگویی‪ .‬نگران نباش و از روی‬
‫وجدان به وظیفههایت عمل کن‪ .‬من برای دیدن تو به چین خواهم آمد»‪.‬‬
‫بعد از ظهر‪ ،‬بابا به همراهی هربرت‪ ،‬مردیت‪ ،‬مارگارت‪ ،‬کیتی‪ ،‬ژیال‪ ،‬رسییتم‪ ،‬علی و‬
‫چانجی به کنار دریا رفت‪ .‬آنان برای چند ساعت به بازی کریکت و بازی های دیگر‬
‫مشتول شدند‪ .‬هنگام عصر آنان برای نوشیدن چای در محوطهی رو باز گرد آمدند‬
‫و عکسهایی گرفته شد‪ .‬هوا بسیار عالی بود چون در مدت زمان دیدار بابا هر روز‬
‫هوا آفتابی بود‪ .‬بابا با ی بچه گربه بازی کرد و عشیییق او به حیوانات و طبیعت‬
‫همه ی افراد گروه را تحت تاثیر قرار داد‪ .‬برخی از بانوان برای آن که راحت با شند‪،‬‬
‫به طور غیر عمدی پای خود را در پیشگاه بابا دراز کردند که در شرق‪ ،‬ی بیادبی‬
‫و بیاحترامی به مر شد بر شمرده می شود‪ .‬مندلیها میباید سکوت اختیار کنند و‬
‫بابا هم در پی تصحیش بانوان برنیامد‪ .‬ساعت ‪ 7:45‬شب‪ ،‬بابا چند تن از افراد گروه‪،‬‬
‫هربرت‪ ،‬کیتی‪ ،‬ژیال‪ ،‬مرد یت و مار گارت اسییی تار را به بیرون برد و در هوای باز‬
‫نشستند و به صدای برخورد امواج به ساحل در دور دست گوش دادند و از زیبایی‬
‫و آرامشِ خلوتِ پیرامون خود لذت بردند‪ .‬در پیشگاه باشکوه استاد روحانی‪ ،‬در آن‬
‫محیط ایدهال و سکوت زیبای طبیعت این پنج تن خیلی زود گریه را آغاز کردند و‬
‫برای سه ساعت از ‪ 8‬تا ‪ 11‬شب دست برنداشتند‪ .‬گاهی بابا دست آنان را میگرفت‬
‫و بارها از آنها میپر سید به چه میاندی شند‪ .‬بامداد روز بعد‪ ،‬هربرت همراه با آقا و‬
‫خانم واتسون‪ ،‬دوان شایئر را ترک کردند‪ .‬بابا و چند تن دیگر تا فاصلهای قدم زنان‬
‫آنان را بدرقه کردند‪ .‬بابا شیییال گردن خود و ی پرترال به هربرت داد تا در ق ار‬
‫بخورد‪ .‬بعدا در ق ار‪ ،‬او پرترال را با پوست و همه چیک خورد‪.‬‬
‫در درازای اقامت آنان‪ ،‬مردیت به عنوان مدیر اسیییتراحتگاه‪ ،‬بازدیدکنندگان را به‬
‫طور سییفت و سییخت زیر فرمان و خواسییت های خود درآورده بود‪ .‬حتا رسییتم و‬
‫چانجی نیک از فرامین و گفتههای او درامان نبودند‪ .‬برخی از دوستداران بابا از رفتار‬
‫مردیت بیکار بودند‪ ،‬چون خود استتتاد روحانی با آنان بود‪ .‬ی بار کیتی از بابا‬
‫پرسید‪« ،‬چرا برای دیدن خداوند نیاز به واس ه است»؟ بابا دیکته کرد‪« ،‬بیشتر از‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪96‬‬

‫ی ساعت به درازا خواهد کشید تا آن را برای تو روشن سازم‪ .‬مردیت هیچ تفاوتی‬
‫با ت ت شما ندارد و ی واس ه هم نیست آن طور که تو فکر میکنی نیست‪.‬‬
‫نیاز به هیچ شخب سومی نیست که شما را به سوی هدف ببرد»‪.‬‬
‫با وجود مخالفت مردیت‪ ،‬بابا با پیروان خود وقت صیییرف کرد و همراهشیییان در‬
‫سییاحل قدم زد‪ ،‬از صییخره ها باال رفت و کریکت‪ ،‬کارروم‪ ،‬پینگ پنگ و ی بازی‬
‫شبیه دومینو با علی‪ ،‬ژیال‪ ،‬کیتی و کِنِت راس بازی کرد‪ .‬همگان از بودن در پیشگاه‬
‫بابا افسییون شییده بودند‪ .‬افکون بر این نکدیکان که در اسییتراحتگاه اقامت داشییتند‪،‬‬
‫بیگانگان نیک اجازه ی ورود و دیدار با استتتاد روحانی را در درازای ‪ 10‬روز اقامتش‬
‫در کومب مارتین یافتند‪ .‬با این حال‪ ،‬دیدار بابا بی شتر پنهان نگاه دا شته شده بود و‬
‫هیچ برنامه ای مانند دارشیییان های همگانی برگکار نگردید‪ .‬بازدید کنندگان یا از‬
‫خویشاوندان و یا از آشنایان کسانی بودند که پیش از این پیرو بابا بودند‪.‬‬
‫روزی بابا به تفصیل دربارهی آفرینش‪ ،‬تولد دوباره‪ ،‬و خدا‪ -‬رسیدهگی روشنگری‬
‫نمود و سخنانش را چنین به پایان رساند‪:‬‬
‫نگذارید این مو روعات به شما سردرد بدهند‪ .‬تمام این ها تنها از راه تو ریحات‬
‫ا ست‪ .‬در مورد آنها به متک خود ف شار نیاورید‪ .‬ع شق برترین ا ست و تنها ع شق به‬
‫ح ساب می آید‪ .‬هر قدر هم که زیاد درباره ی روحانیت بخوانید‪ ،‬ب شنوید و بفهمید‪،‬‬
‫شما را به دانش نمیر ساند‪ .‬دانش‪ ،‬چیکی است سرا سر متفات و تنها از راه عشق‬
‫میتوان آن را به دست آورد عشری پاک و پایدار‪.‬‬
‫جمعه ‪ 18‬سیییپتامبر ‪ ،1931‬بابا به همراهی گروه برای گردش و قدم زدن‪ ،‬روانه‬
‫شد و از ی غار دیدن کرد‪ .‬آنگاه صحبت عکس گرفتن به میان آمد و ی عکس‬
‫از بابا گرفته شییید که بره ای را در آغوش گرفته اسیییت‪ .‬مردیت گفت که باید ی‬
‫عکس دیگر از بابا در حالت طبیعی‪ ،‬در حالی که تنها سیدره پوشییده اسیت و ی‬
‫عکس هم از بابا و گروه گرفته شود‪ .‬با وجود تابش آفتاب در دوان شایئر‪ ،‬هوا سرد‬
‫بود و همگان کت های پشییمی به تن داشییتند‪ .‬آنان از روی سییادگی گمان کردند‬
‫چون بابا‪ ،‬اواتار‪ ،‬خداوندِ کالبد گرفته ا ست‪ ،‬از سرما در امان ا ست‪ .‬بابا درخوا ست‬
‫‪97‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫آنان را برآورده ساخت و با پو شیدن ی سدرهی نازک ململ‪ ،‬بیش از ی ساعت‬


‫در هوای سییرد ایسییتاد تا عکس ها گرفته شییود‪ .‬همگان خشیینود بودند اما حتا به‬
‫فکرشان هم نمیرسید که بابا زجر میکشد‪.‬‬
‫دوران می خواسییت برایشییان توریییش دهد که اواتار به عنوان ی مرد در کالبد‬
‫انسانی فرود میآید‪ .‬و چون خواست اوست‪ ،‬رویدادهای طبیعت بر او اثر گذار است‬
‫و مانند هر ان سان دیگر گرما و سرما را اح ساس می کند‪ .‬در پیوند با طبیعت‪ ،‬او از‬
‫بدنش مانند هر ان سان دیگر ا ستفاده میکند و از نیروی خود برای برتری یافتن بر‬
‫آن ا ستفاده نمیکند‪ .‬اواتار‪ ،‬خداوند بیکران ا ست که به شکل مرد فرود میآید‪ .‬او‬
‫ی انسان است و کاریهایی که ی انسان عادی انجام میدهد را انجام میدهد و‬
‫همکمان‪ ،‬به طور تمام و کمال از همه چیک در سییه عالم آگاه اسییت‪ .‬در این راز که‬
‫خداوند انسیییان می گردد‪ ،‬لیالی ‪( Leila‬بازی الهی) او و بازی او در یگانگی‪ ،‬نهفته‬
‫است‪.‬‬
‫میبل ‪ 41‬سیییاله‪ ،‬ی رقصییینده ی باله اهل آفریرای جنوبی و شیییری مارگارت‬
‫کرا س در آموز شگاه رقب باله بود‪ .‬میبل در ‪ 19‬سپتامبر وارد ای ست شاالکومب‬
‫شد‪ .‬بابا آن روز با گروه قدم زنان از میان علفکارهای دره گذ شت و به صخره های‬
‫کنار سیییاحل دریا رفت‪ .‬مارگارت و میبل هنر رقب خود را به اجرا گذاشیییتند و‬
‫دیگران آواز خواندند‪ .‬بابا همنشینی صمیمانهی خود را به این نکدیکان داد و با آنان‬
‫کریکت بازی کرد‪.‬‬
‫بابا‪ ،‬قلب شان را با ع شرش بو سید و آن بو سه وا س ه ای گردید برای پاره شدن‬
‫برگ های کتاب داسییتان زندگی گذرای آنان‪ .‬بوسییه ای پرمهر با چنان نیرویی که‬
‫کافی بود ت ت برگ های کتاب زندگی شیییان را ی زندگی پس از ی زندگی‪،‬‬
‫پاره کند‪.‬‬
‫دوران در شگفت ماند‪« ،‬آن بو سه چه قدرتی باید دا شته با شد! نیروی آن هرگک‬
‫در تصیییور نمی گن جد‪ ،‬چون هیچ نیرویی در ج هان برای پاک کردن ی ت‬
‫سانسکارا هم بسنده نیست تنها بوسهی او یارای آن را دارد»‪.‬‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪98‬‬

‫بوسهی بابا‪ ،‬خاک جهان غرب را از اش خیس کرد‪ .‬هر کسی که نکد بابا میآمد‬
‫اشیی می ریخت و تنها آن اشیی ها بودند که ی رنگی و همدلی ژرف او را در بر‬
‫دا شتند‪ .‬زبان دل سرا سر متفاوت ا ست آن را تنها از راه ا ش میتوان بیان نمود‪.‬‬
‫پس از به آتش کشیدن دل‪ ،‬اش ها خودشان ذوب می شوند و به آتش درمیآیند‬
‫و دیگر نمی توانند گرفتاری دل را تاب بیاورند‪ .‬آتش‪ ،‬بر لب ها مُهر می زند و شییروک‬
‫به آوازخواندن از درون می کند‪ ،‬که هیچ کس جک دلبر الهی توان شییینیدن آن را‬
‫ندارد‪ .‬عاشران غربی بابا‪ ،‬خواندن این سرود را میآموختند‪.‬‬
‫بابا تا پاسییی از شییب بیدار می ماند و بیرون در هوای باز زیر نور سییتارگان با آنان‬
‫می نشییسییت‪ .‬با این حال هنگامی که بابا آنان را بامدادان زود هنگام از خواب بیدار‬
‫می کرد‪ ،‬سرحال و تازه بودند‪ 20 .‬سپتامبر ‪ ،193‬پس از صرف ناهار‪ ،‬کیتی و ژیال‬
‫راهی لندن شیییدند و ای نید روز بعد روانه شییید‪ .‬خانم آن پاوِل ‪ Ann Powell‬که در‬
‫هم سایگی و با دو ستانش زندگی میکرد در ‪ 21‬سپتامبر گفتوگویی خ صو صی با‬
‫بابا داشت‪ .‬او عالقهمند به خداشناسی بود و در درازای اقامتی که پیشتر در ایست‬
‫شاالکومب داشت‪ ،‬با مردیت دیدار نموده بود‪ .‬خانم آن‪ ،‬اهل ویلک بود و از اینرو بابا‬
‫او را وِلش آن ‪ Welsh Ann‬می نامید‪ .‬سییی سییال بعد‪ ،‬او درباره ی نخسییتین دیدارش‬
‫چنین نوشت‪:‬‬
‫بابا با مریدانش در باغچه مشیییتول بازی میخ و حلره بود‪ .‬او بازی را ترک کرد و‬
‫روی نیکمتی در باغچه ن ش ست‪ .‬سپس نگاهی به من افکند و مرا به سوی خودش‬
‫فراخواند و اشییاره کرد کنار دسییتش بنشییینم‪ .‬آنگاه دسییتش را روی دسییت من‬
‫گذا شت‪ ...‬در آن لحظه‪ ،‬بار ذهنی ام بردا شته و خودی حریری ام به من ن شان داده‬
‫شد‪ .‬هنگامی که بابا را دیدم داشتم گریه میکردم و به گریستن در پیشگاه او ادامه‬
‫دادم‪ .‬یکی از مریدان در صیییدد آرام کردن من بر آمد اما بابا گفت‪« ،‬او را تنها‬
‫بگذارید‪ .‬او ب سیار به من صمیمی و یکدل خواهد شد»‪ .‬من به خاطر نمی آورم که‬
‫ح ضور فیکیکی او را ترک کرده با شم آن تجربه ای بی زمان بود‪ .‬انگار فرا سوی ‪6‬‬
‫کیلومتر م سافتی که پای پیاده به ساوت دِوان برگ شتم بودم‪ .‬پس از بازگ شت به‬
‫‪99‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫خا نه‪ ،‬دوسیییتانم از من پرسییی ید ند درباره ی با با چه فکر می کنم؟ تالش کردم‬


‫اندیشههایم را به زبان آورم اما دریافتم که تجربهام فراسوی کالم است و نمیتوان‬
‫شرح داد‪ .‬آن آرامش و سکوت در سراسر سالها تا امروز با من باقی مانده است‪.‬‬
‫بابا عصییرگاه ‪ 21‬سییپتامبر‪ ،‬کیم و مارگارت کراس ی و مارگارت اسییتار را به طور‬
‫خصییوصییی فراخواند و به تفصیییل و با ی نمودار‪ ،‬فرایند آفرینش‪ ،‬سیییر تکامل‪،‬‬
‫واگشت روح و سیر دروننگری آگاهی را برایشان رو شنگری نمود‪ .‬بابا در پایان‪ ،‬و‬
‫با خوشحالی مارگارت از پایان یافتن توریحات‪ ،‬به آنان گفت‪« ،‬خیلی به هیچ ی‬
‫از این جکئیات نیندیشیییند عشیییق‪ ،‬بکرگتر از هر چیکی اسیییت یعنی هر دانش و‬
‫توریحات کالمی»‪.‬‬
‫تلگرافی در روز ‪ 22‬سپتامبر از جانب وی شنو در نا سی به کومب مارتین ر سید‬
‫مبنی بر آن که حضیرت باباجان دوشینبه ‪ 21‬سیپتامبر حدود سیاعت ‪ 4:30‬عصیر‬
‫کالبدش را در پونا رها کرد و روز ‪ 18‬سپتامبر هم یکی از انگشتانش در بیمارستان‬
‫ساسون پونا‪ ،‬مکانی که بابا در آن زاده شد‪ ،‬عمل جراحی شده بود‪.‬‬

‫مراسم تششیع جنازه باباجان‪ ،‬پونا‪ .‬این عکس در روزنامهی ‪ 23‬سپتامبر ‪ 1931‬هند به چاپ رسید‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪100‬‬

‫بابا در این راستا چنین بیان نمود‪« ،‬اکنون که باباجان کالبدش را رها کرده است‪،‬‬
‫م شکالت بی شماری سر برون خواهند آورد و شرایط خیلی زود دگرگون خواهد‬
‫شد‪ .‬به این دلیل بود که من ناگهان برنامه ی سفر خود را به ایران و سپس به هند‬
‫عوض کردم و این بر آن شده ام که در عوض‪ ،‬به آمریکا بروم‪ .‬کنفرانس میک گرد‪،‬‬
‫اقتصییاد بحرانی انگلسییتان‪ ،‬هرج و مرج در روسیییه‪ ،‬ژاپن و چین و شییایعات جنگ‪،‬‬
‫همگی اشاره به این دارند که این اوراک به سرعت دگرگون خواهد شد»‪.‬‬
‫پستتر محبوب باباجان‪ ،‬تلگرافی برای غنی فرسییتاد و به او رهنمون داد که مبلغ‬
‫‪ 4000‬روپی از جانب او در راستای ساخت ی آرامگاه از سنگ مرمر بپردازد‪.‬‬
‫در درازای ا قامتش در کو مب مارتین به نظر می آ مد که با با وقتش را بین‬
‫دو ستداران ب سیار نکدی خود تر سیم کرده ا ست‪ .‬بابا دو روز نخ ست را با هربرت‬
‫گذراند سه روز بعد را با کیتی و ژیال و چهار روز آخر را با نشان دادن توجه خاص‪،‬‬
‫با مارگارت کراس و کیم سپری کرد‪ .‬هنگامی که اشخاص گوناگون برای دیدار با‬
‫با با از راه می رسییی ید ند‪ ،‬علی اعالم می کرد‪« ،‬کیم و کم پانی (یعنی همرا هان)»‬
‫آمدهاند و پس از این‪ ،‬بابا تمامی گروه را «کیمکو» نامید‪.‬‬
‫بابا ترریبا هرروز چانجی و رسیییتم را به اتاقش فرامی خواند و پیرامون سیییفر به‬
‫آمریکا با آنان به گفتوگو مینشست که آزردگی زیاد مردیت را در پی داشت چون‬
‫او ترجیش میداد که مریدان هندی نرش کم اهمیتی در مرایسه با خودش که خود‬
‫را نکدی با بابا تصور کرده بود داشته باشند‪.‬‬
‫ش یامگاه‪ ،‬پس از آن که همه به رختخواب می رفتند‪ ،‬چانجی روی تخت یکنفره ی‬
‫خود می ن ش ست و در دفتر خاطرات روزانه اش رویدادها را به نگارش درمی آورد و‬
‫به خاطر اوست که ما این اسناد را داریم‪.5‬‬
‫پس از ده روز بابا بر آن شیید که زمان ترک کومب مارتین فرارسیییده اسییت و به‬
‫همراهی آقا علی‪ ،‬چانجی‪ ،‬تام‪ ،‬مارگارت‪ ،‬کیم و آدرِی اینس در ‪ 24‬سپتامبر ‪1931‬‬
‫با ق ار راهی لندن شد‪ .‬بابا دوباره در منکل کیتی دی وی سکنی گکید و ر ستم و‬
‫مردیت در منکلی در آن نکدیکی اقامت کردند‪ .‬هربرت و جان دیوی پدر کیتی‪ ،‬در‬
‫‪101‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫گرداندن چاپخانهای که محل کسییب شییان بود کم می کردند‪ .‬جان و همسییرش‬


‫هِلِنا سیییعادتمند بودند که این فرصیییت را یافتند تا در تماس نکدی با بابا قرار‬
‫بگیرند ‪ .‬در ی موقعیت‪ ،‬بابا با جان پینگ پنگ و کریکت بازی کرد‪ .‬روزی هلنا‬
‫نکد بابا آمد و پر سید‪« ،‬من چگونه باید شما را بفهمم؟ چگونه باید شما را دو ست‬
‫بدارم»؟ بابا به او رهنمون داد‪« ،‬هنگامی که سیییتایش می خوانی‪ ،‬عکس مرا رو به‬
‫روی خود بگذار»‪ .‬او پا سخ داد‪« ،‬هنگام خواندن نیایش‪ ،‬من همی شه عکس م سیش‬
‫را پیش روی خود دارم»‪ .‬بابا گفت‪« ،‬به تصویر او خیره شو‪ .‬او با من‪ ،‬یکی و یکسان‬
‫ا ست‪ .‬ع شق م سیش‪ ،‬واالترین آرمان ها ست‪ .‬من از درون به تو کم خواهم کرد»‪.‬‬
‫بابا به او قول داد‪.‬‬
‫کیتی روز بعد بابا را به تماشییای جاهای دیدنی شییهر لندن برد‪ .‬مانند ویکتوریا‪،‬‬
‫موزه ی آلبرت‪ ،‬باغ وحش در پارک ریجنتس‪ ،‬کلیسییای وسییت مینسییتر و آرامگاه‬
‫سییرباز ناشییناس‪ .‬در وسییت مینسییتر‪ ،‬بابا بیان نمود‪« ،‬آنانی که در اینجا به خاک‬
‫سپرده شدهاند‪ ،‬سعادتمند هستند که من به اینجا آمدهام‪.»6‬‬
‫بابا همین سخنان را در مورد مردگان در آرامگاه سرباز ناشناس تکرار کرد‪ .‬کسانی‬
‫که آنجا به خاک سیپرده شیده اند‪ ،‬سیعادتمند هسیتند که بابا از آنان دیدار نموده‬
‫است هرچند که روح آنان ممکن است در مکان دیگری باشد اما بابا آنان را میدید‪.‬‬
‫به نظر می ر سید که بابا از تجربهی تازه ی سواری با مترو لذت می برد‪ .‬بابا سرا سر‬
‫لندن را با مترو گ شت و به مکانهایی مانند‪ ،‬خیابان لیورپول‪ ،‬آک سفورد سیرکاس‪،‬‬
‫شِ یپِرد بوش و پیکادلی رفت‪ .‬هنگامی که بابا در لندن بود زود هنگام در سییاعت ‪6‬‬
‫بامداد از خواب برمی خا ست‪ ،‬صبحانهاش را ساعت ‪ 7:30‬صرف می کرد و پس از‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪102‬‬

‫نگاهی کوتاه به روزنامه ها‪ ،‬در سیییاعت ‪9‬‬


‫آماده ی پذیرفتن بازدیدکنندگان میشیید‪.‬‬
‫کیم‪ ،‬شیییوهرش را بییه نییام دِسیییمونیید‬
‫تول هِرسیییت و دو دخترش را به نام های‬
‫فوبه آن و سوزان جین را در ‪ 25‬سپتامبر‬
‫برای دیدار با بابا آورد‪ .‬دِسیییموند با بابا‬
‫گ فت‪« ،‬من ی رومن کاتول ی و فادار‬
‫هسیییتم و می خواهم درسیییتکاری را در‬
‫زندگی در پیش گیرم اما گهگاه احسییاس‬
‫میکنم دچار خ ا و وسوسه می شوم‪ .‬من‬
‫اشییتباهاتم را بارها و بارها تکرار می کنم‪.‬‬
‫مهربابا در دوان شایئر‪ ،‬سپتامبر ‪1931‬‬ ‫من ی فرد مذهبی هسییتم و می خواهم‬
‫به خداوند و کلیسا وفادار باقی بمانم»‪ .‬بابا‬
‫پاسییخ داد‪« ،‬مذهبی باش‪ .‬آن خوب اسییت‪ .‬اما سییرانجام باید به فراسییوی شییریعتِ‬
‫مذهب بروی»‪ .‬دسموند آنگاه پرسید‪« ،‬آیا پیران راستین و یا کشیشهای مردسی‬
‫در م سیحیت وجود دارند»؟ بابا بیان نمود‪« ،‬پیرانی وجود دا شتند‪ .‬اما ک شیشهای‬
‫مسیییحی همانند مذهبیون ادیانِ دیگر در سییراسییر جهان هسییتند‪ .‬کشیییش ها و‬
‫مذهبیون از روی خودخواهی‪ ،‬سیینت ها‪ ،‬مراسییم و باورهای مذهبی خود را پخش‬
‫میکنند و بدان وسیله به فلج شدن دین دامن میزنند‪ .‬تمامی این آداب و رسوم و‬
‫تشریفات دینی‪ ،‬تنها پوستهی خش ذرت هستند‪.‬‬
‫همان بعد از ظهر‪ ،‬بازدیدکننده ی جدید دیگری به نام کوئنتین تاد ‪Quentin Tod‬‬

‫چهل و شش ساله برای دیدار با بابا آمد‪ .‬او ی بازیگر انگلی سی‪ ،‬رق صنده و طراح‬
‫رقب بود که در لندن و نیویورک کار می کرد و همی شه به روحانیت عالقه دا شت‪.‬‬
‫او سال پیش با مارگارت کرا س و میبل رایان دیدار نموده و با آنان دو ست شده‬
‫بود‪ .‬هنگامی که مارگارت در بهار ‪ 1931‬از دوان شائیر بازگ شت دربارهی مهربابا به‬
‫‪103‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫کوئنتین گفت و مشییتاق دیدار با بابا گردید‪ .‬کوئنتین آن روز هنگام صییرف ناهار با‬
‫مارگارت و میبل‪ ،‬با مایلو شاتاک آ شنا میگردد‪ .‬مایلو‪ ،‬کوئنتین را به منکل دیوی‬
‫میبرد‪ .‬کوئنتین هنگام باال رفتن از پلهها برای دیدار با بابا دلشوره داشت‪ .‬هنگامی‬
‫که وارد اتاق شد‪ ،‬بابا را دید که چهارزانو روی تخت کنار پنجره ن ش سته ا ست و آقا‬
‫علی و چانجی نیک در کنارش ه ستند‪ .‬با این حال‪ ،‬آنقدر کوئنتین جذب دیدن بابا‬
‫گردید که بعدا بازگو نمود کامال فراموش کرده بود دیگران نیک کنار بابا ه ستند‪ .‬بابا‬
‫لبخند زد و به او ا شاره کرد کنارش بن شیند‪ .‬بابا د ست کوئنتین را گرفت و سپس‬
‫شییانه ی او را نوازش کرد‪ .‬کوئنتین عشییق بسیییار زیادی را احسییاس کرد که از بابا‬
‫جاری می گردید و همچنین اح ساس شناختن ی دو ست که از دیر باز گم کرده‬
‫است را داشت‪ .‬پس از اندک زمانی‪ ،‬بابا دست چپ کوئنتین را گرفت و در ی آن‪،‬‬
‫احسیییاس کرد که ی جریان الکتریکی از عشیییق پاک از او می گذرد‪ .‬کوئنتین‬
‫بیدرنگ احسیییاس کرد که باید به گونه ای به بابا خدمت کند‪ .‬ذهن او در برابر‬
‫سییکوت بابا خاموش گردید و تمام پرسییش ها به نظر نامهم آمدند و رنگ باختند‪.‬‬
‫پس از این دیدار‪ ،‬کوئنتین دربارهی بابا چنین به یاد آورد‪،‬‬
‫«آن چه که مرا بیشییتر تحت تاثیر قرار داد‪ ،‬نما و رخسییار او بود که به ی نحوی‬
‫بکر و آزاد بود‪ .‬ان گار چیکی طبیعی و ر ها در او ز نده بود و هم چنین چشییی مان‬
‫بینظیرش»‪ .‬از آن پس‪ ،‬کوئنتین هرروز به دیدار بابا آمد‪ .‬در ی موقعیت‪ ،‬بابا به او‬
‫اطمینان بخشیییید که کار بکرگی در آینده برایش انجام خواهد داد‪ .‬کیتی یکی از‬
‫شاگردانش را که پیانو به او میآموخت به دیدار بابا آورد‪ .‬پس از آن که بابا چندین‬
‫بار از آن دختر درخواست کرد آنچه که در سر دارد را به زبان آورد‪ ،‬او با دستپاچگی‬
‫زیاد چیکی در گوش بابا پچ پچ کرد‪ .‬بابا به او دلداری داد و از او خوا ست کنارش‬
‫بنشیند و او برای ی ساعت نکد بابا نشست‪.‬‬
‫بابا به بانوی دیگری که گفت ی مسیییحی اسییت بیان نمود‪« ،‬تو تنها از مسیییش‬
‫پیروی میکنی اما او را دوست نداری‪ .‬تو باید او را نیک دوست داشته باشی»‪ .‬گرچه‬
‫آقا و خانم واتسون در هتلی در لندن اقامت داشتند اما به دیدار بابا نیامدند‪ .‬از قرار‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪104‬‬

‫معلوم‪ ،‬توماس واتسون پس از ترک شاالکومب دربارهی بابا دچار تردید گشته بود‪.‬‬
‫چارلک پردام به او تلفن زد و از او خواهش کرد معرفی نامه ای به کنسیییول آمریکا‬
‫بنویسیید مبنی بر آن که بابا و همراهانش برای دیدن واتسییون و دوسییتان دیگر به‬
‫آمریکا می آیند‪ .‬مردیت از واتسیییون پرسیییید آیا بابا می تواند در منکل او بماند؟‬
‫واتسون پاسخ داد‪ ،‬اتاق ارافی ندارد‪.‬‬
‫فهم واتسیییون‪ ،‬محدود از کار درآمد و ایمانش بی دوام‪ .‬گرچه او واکنش اولیه ی‬
‫مثبتی در دیدار با بابا نشان داد اما بعدا اشتیاقش را از دست داد‪ .‬واتسون در دفتر‬
‫خاطراتش در آن زمان چنین نوشت‪:‬‬
‫آیا پر ستش نمودن ی ان سان‪ ،‬خوب ا ست؟ آیا بابا سد راه پر ستشگران خود به‬
‫سییوی شییناخت خداوند نمی گردد‪ ،‬همان طوری که قوانین مذهبی کلیسییا انجام‬
‫میدهند؟‪ ...‬پرستشی که آن مردم در ایست شاالکومب از بابا نمودند مرا به خشم‬
‫میآورد‪ .‬من م مئنا نه او را میپرستم و نه هیچ تاثیر خوبی از او احساس میکنم‪.‬‬
‫گرچه هفته ی پیش‪ ،‬مردیت و مهربابا در لندن بودند اما من کوچ ترین تمایلی‬
‫برای دیدن آن ها ندا شتم‪ .‬فکر می کنم آنچه که آنان می توان ستند به من بدهند را‬
‫از آنان را گرفتم‪ .‬من باید راه رهایی خود را به روش خودم بیابم‪ .‬این بامداد‪ ،‬این‬
‫اندی شه در سرم می آید که چرا ِشری مهربابا برایم دلچ سب نبود‪ .‬این بدان دلیل‬
‫است که من با بیریایی و خود به خود دیدم که او مرا به سوی راه روشنایی آگاهی‬
‫راهنمایی می کند که از آن من نبود یعنی راه درسیییتی برای من نبود که دنبال‬
‫کنم‪ .‬من باید راه خود را در پی گیرم!‬
‫همان طوری که گفته شیید چالرز پردام مراله های گوناگونی را از جمله «مرشیید‬
‫کامل» و «نیاز به داشتن آموزگار» در مجلهی «فرد عادی» دربارهی بابا قلم میزد‬
‫که با خواندن آن ها شمار بی شتری از مردم مهربابا را شناختند‪ .7‬یکی از دو ستان‬
‫پردام در ‪ 26‬سیییپتامبر برای دیدار با بابا آمد و گفت پس از خواندن مراله ها در‬
‫مجلهی «فرد عادی» اح ساس کردم باید شما را ببینم‪ .‬آن ی اندی شهی س حی‬
‫نبود من به دیدن شما برانگیخته شدم»‪.‬‬
‫‪105‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫بابا خشنودیاش را از دیدن او نشان داد و بیان نمود‪:‬‬


‫در چارچوب عرل نمی گنجد که کمال روحانی را به داوری بنشییییند و یا وارد‬
‫قلمروهای آن یکتای الهی بشییود که به کمال دسییت یافته اسییت‪ .‬این‪ ،‬تنها از راه‬
‫عشق که فراسوی عرل است به دست میآید‪ .‬چنین عشری‪ ،‬تنها در قلب پاک ی‬
‫عا شق را ستین خداوند زاده می گردد و در قلب آنانی که زیر نفوذ د ست یابی های‬
‫عرل هستند هرگک شکوفا نمیگردد‪ .‬به این دلیل است که چهرههای الهی هنگامی‬
‫که درباره ی خود‪ ،‬روشییین گری می کنند بیشیییتر بر انگیکش و نیروی الهام تکیه‬
‫میکنند تا عرل و من ق‪ .‬هنگامی که مر شد کامل تماس خود را به افراد شای سته‬
‫ارزانی می دارد در آنان انگیکه و نیروی جنبش می آفری ند‪ .‬ژرفای وجود انسیییان‪،‬‬
‫خانهی خداوند است و هنگامی که تماس با ی موجود الهی برقرار میگردد‪ ،‬آوای‬
‫سرود شیریناش در قلب میپیچد‪ .‬این پژواک‪ ،‬ارمتان مر شد ا ست که با آفریدن‬
‫ی انگیکش خاموش در دل‪ ،‬آن را به طنین وامیدارد‪.‬‬
‫آن مرد پر سید‪« ،‬باید چه کار کنم»؟ بابا او را ترغیب نمود‪« ،‬بر واالترین آرمان ها‬
‫که عشق است مراقبه کن‪ .‬من به تو کم خواهم کرد»‪.‬‬
‫کریسییمس هام فِری مدیر انجمن بودایی های لندن توسییط کیم نام بابا را شیینیده‬
‫بود‪ .‬روزی او و چند تن دیگر از اعضیییای انجمن برای دیدار با بابا آمدند‪ .‬در درازی‬
‫آن نشست‪ ،‬بابا برای آنان چنین روشنگری نمود‪:‬‬
‫مذهب دارای چند سو ا ست‪ ،‬شریعت‪ ،‬طریرت‪ ،‬معرفت و حریرت‪ .‬آدمی باید به‬
‫فرا سوی شریعت برود یعنی سوی بیرونی مذهب‪ .‬م سلمان ها رفتن به فرا سوی‬
‫مذهب را غیر قانونی می دانند‪ .‬با این حال‪ ،‬ی مرشیید کامل چنان نیروهایی دارد‬
‫که اگر اراده کند میتواند در ی دقیره‪ ،‬شخب را به ی به خدا – رسیده تبدیل‬
‫سازد‪ .‬بابا به یکی از بازدیدکنندگان که پس از شنیدن سخنانش غرق در اندی شه‬
‫گردیده بود نگاهی افکند و از او پرسید به چه میاندیشد‪ .‬آن مرد پرسید‪« ،‬چگونه‬
‫امکان دارد شخب در ی دقیره شناخت خداوند را به د ست آورد»؟ بابا بی شتر‬
‫روشنگری نمود‪:‬‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪106‬‬

‫حتا در ظرف ی ثانیه تمامی اعمال و کردار را می توان نابود سیییاخت و در ی‬


‫آن‪ ،‬تجربه از خداوند را بخشییید‪ .‬وابسییتگی به مایا (تخیل) همیشییه وجود دارد و‬
‫کارما ( در بند بودن) به علت اعمال و کنش هاسییت‪ .‬پس از نابودی اعمال و کردار‪،‬‬
‫اسارتی وجود ندارد‪ .‬آیا فکر میکنی میتوانی در این زندگی به شناخت برسی؟‬
‫مرد پاسییخ داد‪« ،‬نمی توانم در مورد کارما با شییما موافق باشییم‪ .‬چگونه می توان‬
‫اثرات اعمال و کردار را در ی زندگی از میان برداشت»؟‬
‫بابا با لبخند‪« ،‬چرا که نه؟ آن ها با ل ف و نظر مرشییید کامل نابود می گردند‪ .‬اگر‬
‫این چنین نباشد‪ .‬پس مرشد به چه دردی میخورد؟ و اگر هر کسی باید در انتظار‬
‫نوبت و زمان خود باشد‪ ،‬ارزش ل ف و نظر چیست»؟‬
‫آنگاه بابا داستانی از دوران جوانی خود دیکته نمود‪:‬‬
‫من در کالج تحصیییل می کردم و تصییوری از حریرت روحانی یا آگاهی بی کران‬
‫نداشییتم‪ .‬اما بانوی کهنسییالی به نام باباجان آن را در ی در آغوش گرفتن‪ ،‬به من‬
‫ارمتان داد! پیش از آن‪ ،‬من نمی توان ستم حتا برای ی روز روزه بگیرم‪ .‬پس از آن‬
‫که او مرا در آغوش گرفت‪ ،‬برای یازده ماه تنها آب نوشیدم و سراسر بیخواب بودم‪.‬‬
‫اما در این اندیشه نبودم که روزه گرفتهام و یا نمیخوابم‪ .‬آن تماما خود به خود بود‬
‫و من اندیشهای از آن نداشتم»‪.‬‬
‫آنگاه بابا تاکید کرد‪« ،‬من آن تجربه را دارم و با آن تجربه‪ ،‬تایید میکنم ریشهکن‬
‫سییاختن تمامی کردار و اعمال گذشییته‪ ،‬برای مرشیید کامل‪ ،‬کار ی ثانیه اسییت‪.‬‬
‫بودای زند و یا مر شد کامل‪ ،‬میتواند آن را در ی چ شم بههم زدن انجام دهد! اما‬
‫به آن نیندیش‪ ،‬تو تمام این ها را رفته رفته خواهی فهمید و پی خواهی برد همگی‬
‫حریرت دارند‪ .‬برگرد بیا و برای شش ساعت در نوامبر با من باش»‪.‬‬
‫بابا دربارهی یوگا ‪ -‬سامادی چنین روشنگری کرد‪:‬‬
‫درک حریری و رو شنایی آگاهی‪ ،‬پایدار و دایمی ا ست و تنها ل ف و نظر مر شد‬
‫کامل‪ ،‬آگاهی فرد را روشن می سازد‪ .‬شمار زیادی هستند که یوگا تمرین میکنند‬
‫و توسط آن به حالت سامادی (خلسه) میروند‪ .‬اما این حالت‪ ،‬موقتی است چون به‬
‫‪107‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫محض بیرون آمدن یوگی از حالت سییامادی‪ ،‬مانند هر انسییان عادی از جهان آگاه‬
‫میگردد‪ .‬روشنایی آگاهی دایمی است و دانش حریری از آن سرچشمه میگیرد‪ .‬از‬
‫آنجایی که اندکی هستند کسانی که به روشنایی آگاهی یعنی دیدن خداوند دست‬
‫می یابند‪ .‬پس در مورد پیوند نهایی با خداوند یعنی شیییناخت خودی حریری چه‬
‫میتوان گفت؟‬
‫کریسییمس هام فِری بسیییار تحت تاثیر بابا قرار گرفت‪ .‬او بعدا مراله ای زیر عنوان‬
‫تجسم عشق نوشت که گکیدهای از آن در زیر میآید‪:‬‬
‫برای نخسیییتین بار در زندگی‪ ،‬و من هرگک کسیییی را مانند او ندیدم‪ ،‬خودم را در‬
‫هالهی مردی دیدم که به معنی واقعی کلمه‪ ،‬نور عشق از او میدرخشید‪ ...‬او ژرفیِ‬
‫تجربه ی عرفانی را با سییادگی و رک گویی ی کودک در آمیخته و لبخند او چنان‬
‫مسییری بود که کالمی که اسییتفاده کرد اهمیتی نداشییت‪ ...‬در تمام مدت‪ ،‬او چنان‬
‫مهرِ پاکی را بازتاب داد که آدمی به شیییگفت می آمد چرا‪ ،‬هنگامی که تمام ادیان‬
‫ارزش ع شق پاک را می ستایند‪ ،‬دیدار فردی که آن را در عمل ن شان می دهد باید‬
‫تجربه ای به یاد ماندنی با شد‪ .‬اگر مهربابا های بی شتری امروز در جهان بودند‪ ،‬آنگاه‬
‫به خاطر خوا ستن مرام اخالقی‪ ،‬جنگ پایان مییا فت‪ .‬این مردِ ع شق‪ ،‬برای همگان‬
‫ی سرمشق است!‬
‫گرچه هام فِری از دیدار با بابا قلبش عمیرا زیر و رو گشیییته بود اما چنان درگیر‬
‫آیین بودا بود که نمی توانسییت آن راه را کنار بگذارد و به دنبال استتتاد روحانی و‬
‫با راهنمایی مسیییتریم او گام بردارد‪ .‬افراد دیگری نیک از دیدار با استتتاد‪ ،‬تجربه ی‬
‫م شابهی دا شتند‪ .‬خانم ماد مَ کارتی فولدز که از بیماری آ سم رنج می برد روزی‬
‫تجربهاش را از نخستین دیدار با بابا چنین بازگو نمود‪:‬‬
‫من هرگک انسیییانی را ندیده ام که مانند بابا به طور طبیعی و بسییییار خالب‪ ،‬نور‬
‫درونی را با چنین ق عیتی و خیلی آسییان ببخشیید‪ .‬من برای او ی بیگانه ی تمام‬
‫بودم‪ .‬دو کالم اولیه ی او‪ ،‬اشیییاره به بیبنیه گی و حمله های پیدرپی و دراز مدت‬
‫آسم من داشت‪ .‬من تنها ‪ 35‬دقیره نکد او بودم و از او نخواستم که مرا شفا بخشد‪.‬‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪108‬‬

‫با این حال‪ ،‬آن شییب من با دشییواری زیاد نکد او رفته بودم‪ ،‬چون از بیماری آسییم‬
‫رنج می بردم که چند هفته پیش ناگهان به من حمله کرده و مرا با خ ر از دسییت‬
‫دادن شتلم رو به رو ساخته بود‪ .‬به راستی من زنی بیمار بودم‪ .‬آن شب پس از آن‬
‫که به منکل برگشیییتم و به رختخواب رفتم‪ .‬با بوی خوش ی ع ر شیییرقی که در‬
‫اتاقم پیچیده بود از خوابی ژرف بیدار شدم‪ .‬من کف اتاق ن ش ستم و ح ضور مهربابا‬
‫را تجربه کردم‪ .‬تنها می توانم آن را به عنوان احسییاس نیرویی ترریبا تهدیدآمیک در‬
‫اتاق شرح دهم‪ .‬چنین به نظر ر سید که د ست های ی جراح دارد روی شش ها‪،‬‬
‫ستون فررات و بخشهای دیگر از بدنم جراحی میکند‪ .‬در تمامی مدت‪ ،‬من از آن‬
‫نیروی فوق العاده و بکرگی که وارد استخوانها و بافتهای بدنم شده و زندگیام را‬
‫همچنان که آنجا نشسته بودم دگرگون میساخت آگاه بودم‪.‬‬
‫خانم ماد احساسهای عجیب دیگری نیک داشت و روز بعد برای شرح دادن آنها‬
‫نکد بابا میرود‪ .‬هنگامی که او لب به سخن گ شود‪ ،‬بابا او را باز نگاه دا شت و گفت‪،‬‬
‫«میدانم‪ .‬می دانم‪ .‬من به تو ک م کردم»‪ .‬پس از این تجر به‪ ،‬بی ماری او بهبود‬
‫یافت‪ .‬شخب دیگری بعدا برای چانجی نو شت‪« ،‬بله چانجی من موافرم که ی بار‬
‫که بابا را ببینی‪ ،‬به نظر می رسیید گویی سییراسییر زندگی فرد‪ ،‬پیشدرآمد آن ی‬
‫دقیره بوده است‪ .‬انگار او ما را به سالمت از میان ابرها و توفانها راهنمایی میکرده‬
‫است تا بتوانیم با او دیدار داشته باشیم»‪.‬‬
‫در ی موقعیت دیگر‪ ،‬مرد پا به سیین گذاشییته ای به نام آقای آدری با همسییر و‬
‫فرزندش برای دریافت دعای خیر بابا‪ ،‬به خیابان راسییل آمدند‪ .‬او عاشییق فلسییفه و‬
‫مردی خوش قلب بود و بابا او را دو ست دا شت‪ .‬بابا پ سر ادری را روی زانوی خود‬
‫گذاشیییت و بوسیییید‪ .‬با دیدن این‪ ،‬قلب آدری لبریک از عشیییق گردید و هرچند که‬
‫کوشش کرد از بروز احساساتش جلوگیری کند اما اش از چشمانش سرازیر شد‪.‬‬
‫بابا برای دلداری او چنین روشنگری نمود‪« ،‬آموختن دانشِ کتابی و فلسفه‪ ،‬تنها‬
‫ر رایت خاطر عرالنی در پی دارد اما همه چیک نی ست‪ .‬آن چیک حریری‪ ،‬اندی شیدن‬
‫به خداوند‪ ،‬احسییاس نمودن خداوند و تجربه نمودن خداوند اسییت‪ .‬باید احسییاس‬
‫‪109‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫واقعی‪ ،‬دیدن واقعی و تجربه ی واقعی به دسییت آید‪ ،‬چون این ها حریری هسییتند‪.‬‬
‫باور عرالنی‪ ،‬نخ ستین گام ا ست که از آن ایمان زاییده می شود اما پی شرفت باید‬
‫پی در پی با شد»‪ .‬بابا به آدری رهنمون داد که روزی نیم ساعت بر خداوند مراقبه‬
‫ورزد‪ .‬درباره ی همین مورییوک بابا به طور فشییرده گفت‪« ،‬فلسییفه بدون تجربه ی‬
‫خداییت‪ ،‬سرا سر بی معنی ا ست»‪ .‬هری اِ ستِراتون سردبیر مجله ی اوکالت رِوییو‬
‫‪ ،Occult Review‬برای دیدار با بابا آمد‪ .‬او توسط مردیت دربارهی بابا شنیده بود و در‬
‫ژوئیهی ‪ 1929‬به بابا نامه نوشت‪.‬‬
‫بابا دربارهی نرش عرل و دل چنین بیان نمود‪:‬‬
‫تفاوت ب سیار گ سترده ای بین عرل و دل وجود دارد‪ .‬اگر هردوی آن ها در را ستای‬
‫باالترین خوبی ها به کار برده می شییدند بسیییار عالی می بود اما داشییتن تنها عرل‪ ،‬و‬
‫دلی خش و بی احساس‪ ،‬بیفایده است‪ .‬برتری دل بر عرل بهترین است‪ .‬در مرایسه‬
‫با ی فرد مذهبی ریاکار‪ ،‬ی خدا ‪ -‬ناباورِ بی ریا برتری دارد‪ .‬کتاب‪ ،‬تنها پوسییته ی‬
‫بیرونی را به ان سان میدهد‪ .‬دانش حقیقی از کتاب به د ست نمیآید‪ .‬دانش حقیقی‬
‫ارمتان مر شد اسییت که بدون پرداخت بهای آن‪ ،‬که عشییق اسییت ارزانی نمی گردد‪.‬‬
‫عشییق باالترین نیروها را دارد و تنها عشییق‪ ،‬کوتاه ترین و آسییان ترین راه شناخت‬
‫خودی حقیقی است‪ .‬تنها از راه عشق میتوان به شناخت دست یافت‪.‬‬
‫بابا به همراهی دسموند و کیم‪ ،‬مارگارت کراس ‪ ،‬مردیت و کیتی‪ ،‬رستم‪ ،‬چانجی‬
‫و آقا علی را در شییامگاه ‪ 26‬سییپتامبر به دیدن ی نمایش کمدی موزیکال به نام‬
‫مهمانسرای اسب سفید در استادیوم ورزشی لندن برد‪ .‬ی بازیگر زن ‪ 31‬ساله به‬
‫نام کوردِلیا دِلیون ‪ Cordelia Deleon‬معروف به دلیا به بابا معرفی شییید و به او گفته‬
‫شد‪« ،‬این م سیش در کالبد ا ست»‪ .‬دلیا جذب مهربابا شد و کنارش ن ش ست‪ .‬از آن‬
‫پس‪ ،‬دلیا هرروز در لندن به دیدن بابا میآمد‪ .‬دلیا و برادرش ج که نمایشییینامه‬
‫نویس بود تئاتر ‪ Q‬را در لندن به طور آزمایشییی راه اندازی کرده بودند‪ .‬دلیا پیشییتر‬
‫در تابسییتان ‪ 1931‬در ورییعیت بد روحی‪ ،‬با افسییردگی ذهنی و بدنی‪ ،‬به ایسییت‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪110‬‬

‫شاالکومب رفته بود‪ .‬در آنجا هربرت پس‬


‫از آن که با مهر با با د یدار نموده بود با‬
‫شور و شوق فراوان به دلیا میگوید‪« ،‬تو‬
‫هرگک چنین شییخصیییتی را ندیده ای»‪.‬‬
‫دیدار با مهربابا‪ ،‬زندگی دلیا را دگرگون‬
‫ساخت‪ .‬او نخستین دیدارش را با مهربابا‬
‫چنین به یاد میآورد‪:‬‬
‫من کنار بابا در استادیوم ورزشی لندن‬
‫نشستم‪ .‬اما او خیلی زیاد توجهای به من‬
‫نکرد‪ .‬بابا به طور خیلی درخشییینده زیبا‬
‫بود‪ .‬در ابتدا‪ ،‬من کم رو و د ستپاچه بودم‬
‫و نمی دانسیییتم چگونه باید رفتار کنم‪.‬‬
‫احساس کردم شخصی چکش برداشته و‬
‫مارگارت کراسک‪ ،‬دلیا و کیتی دیوی‪ .‬دههی‬
‫بر سیییرم کوبیده اسیییت‪ .‬من از زیبایی‬
‫‪1931‬‬ ‫شیییگفت انگیک بابا مات و مبهوت مانده‬
‫بودم‪ .‬در ست از زمانی که او را دیدم‪ ،‬هیچ چیک دیگر برایم وجود ندا شت‪ .‬در همان‬
‫نخستین دیدار‪ ،‬من ایمان بیچون و چرا به او داشتم‪ .‬من هیچ چیک نپرسیدم‪ .‬هیچ‬
‫چیک از او نخواستم‪ .‬من عاشرش بودم‪ ،‬همان گونه که حواریون مسیش عاشق مسیش‬
‫بودند‪ .‬بنابراین زندگیام را به دستهای او سپردم و میدانستم که جستوجویم به‬
‫پایان رسیده است‪.‬‬
‫ی نمایشیینامه ی عاشییرانه در صییحنه ی قلب دلیا به اجرا درمی آمد و او برای‬
‫همیشییه تسییلیم بابا گردید‪ .‬او اکنون مشییتاق تماشییای نمایش از درون بود و برای‬
‫تمامی مدت بر پاهای بابا سر نهاد‪ .‬چه قدر شگفت انگیک بود این دیدار با ستارهی‬
‫نمایش جهانی در سییالن تئاتر! در سییرنوشییت دلیا نرشآفرینی در درام الهی رقم‬
‫‪111‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫خورده بود‪ .‬او قرار بود نرش راسیییتین خود را به عنوان یکی از اعضیییای حلره در‬
‫سینمای جهانی استاد روحانی بازی کند مانند کیتی و مارگارت‪.‬‬
‫بعدا دلیا خواهر جوانتر خود را به نام آمینتا تولیدانو ‪ 23‬سیییاله و ج برادر ‪28‬‬
‫سالهاش و همچنین مادرش را برای دیدار با بابا آورد‪ .‬این در حالی است که پدر او‬
‫سالیان پیش درگذ شته بود‪ .‬روزی خواهر دلیا که او را مینتا می نامیدند نخ ستین‬
‫دیدارش را با مهربابا چنین به یاد آورد‪:‬‬
‫خواهرم دلیا‪ ،‬بابا را در سیییالن تئاتر دیده بود و کامال فریفته شیییده بود‪ .‬او از من‬
‫پر سید آیا دو ست دارم او را ببینم و من گفتم بله‪ .‬گرچه من مانند او ی جوینده‬
‫نبودم اما وقتی به من گفت چه احساسی به بابا داشته است‪ ،‬گفتم من هم دوست‬
‫دارم او را ببینم‪ .‬زمانی که او را برای نخسیییتین بار در منکل کیتی دیدم‪ ،‬قلبم به‬
‫شییدت زیر و رو شیید‪ .‬نمی توانم بگویم چرا‪ ،‬اما به گریه افتاده بودم و نمی توانسییتم‬
‫دسییت بردارم‪ .‬ناگهان بابا برای یکی از مندلی ها روی تخته ی الفبا دیکته کرد‪« ،‬از‬
‫او بپرس چرا گر یه می ک ند»؟ من خود به خود گفتم‪« ،‬چون شییی ما خیلی زی با‬
‫هسییتید»‪ .‬از آن زمان به بعد‪ ،‬من تنها می خواسییتم به او چشییم بدوزم تنها روی‬
‫زمین بنشیییینم و به او نگاه کنم‪ .‬من نمی خواسیییتم هیچ چیک بپرسیییم‪ .‬بابا ردای‬
‫سفیدی پو شیده و موهایش بلند بود‪ .‬رخ سار او ب سیار ب سیار زیبا و هاله ای از نور‬
‫گرداگر او بود که در بیان نمیگنجد‪ .‬در پی شگاه او‪ ،‬من نمی توان ستم به ک سی و یا‬
‫چیک دیگری بیندیشییم‪ .‬مادر و برادرم نیک بابا را در همان زمان دیدند‪ .‬ج دیدگاه‬
‫عرالنی دا شت و بابا ابدا در آن س ش کار نمیکند یا پر سشهای تئوری را پا سخ‬
‫نمیدهد‪ .‬در نتیجه برادرم‪ ،‬زده شد‪ .‬مادرم نیک ب سیار شکاک بود و نتوان ست به بابا‬
‫گرایش پیدا کند‪ .‬اما من به راستی شیفتهی او شده بودم‪ .‬به من گفته شد میتوانم‬
‫دوباره بازگردم و من هرگاه که امکان داشت به آنجا بابا رفتم‪.‬‬
‫در نخستین دیدار و گفتوگویِ خصوص دلیا‪ ،‬بابا به او گفت‪« ،‬این‪ ،‬شانس نیست‬
‫که تو را به اینجا آورد»‪ .‬ویرجینیا (جنی)‪ ،‬خواهر هشیییت سیییاله ی ژیال کلوزه با‬
‫معصومیتی بچگانه به خالهی خود کیتی گفت‪ « ،‬این چند روز گذشته من دوست‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪112‬‬

‫داشتم بابا را در آغوش بگیرم و ببوسم اما سبیلهای او مرا اذیت میکنند‪ .‬من بابا‬
‫را دوست دارم اما سبیل او را دوست ندارم»‪ .‬کیتی این را به بابا گفت و او از جنی‬
‫خوا ست بیاید و کنارش بن شیند آن دختر ب سیار مورد توجه بابا قرار گرفت‪ .‬روزی‬
‫بابا از او پر سید‪« ،‬آیا من باید سبیل هایم را کوتاه کنم»؟ و او پا سخ داد بله‪ .‬از آن‬
‫به بعد‪ ،‬بابا سبیلهای خود را کوتاه نگاه داشت‪ .‬پس از گذشت سالهای دراز‪ ،‬جنی‬
‫کلوزه در دههی ‪ ،1960‬نخستین دیدارش را با بابا چنین شرح داد‪:‬‬
‫‪ 30‬سییال پیش‪ ،‬به روشیینی همین امروز بود که بابا به من گفت برای ی دقیره‬
‫کامال بیحرکت جلوی او بایستم‪ .‬و بابا ی ساعت جلوی خود نگاه داشته بود‪ .‬من‬
‫نمی بایسیت سیخن بگویم‪ .‬هنگامی که زمان به پایان رسیید‪ ،‬بابا به من گفت روانه‬
‫شوم اما من نمیخوا ستم و گریه سر دادم‪ .‬آن چ شمان شگفتانگیک و حالت آنها‬
‫را هرگک از یاد نبردهام‪.‬‬
‫چون آن روز یکشییینبه بود‪ ،‬ژیال اجازه یافت از مدرسیییه نکد بابا آورده شیییود و‬
‫عصییرگاهان را با او بگذراند‪ .‬آنگاه همگان از بازی کردن و شیینیدن موسیییری که از‬
‫گرامافون پخش می شیید لذت بردند‪ .‬آن بعد از ظهر کوئنتین دوباره آمد‪ .‬گرچه بابا‬
‫اعالم کرده بود که هیچ بازدیدکنندهای را نمیپذیرد اما برای او که شخصیتی گیرا‬
‫داشت‪ ،‬بابا استثنا قایل شد و برای نیم ساعت با او دیدار نمود‪.‬‬
‫دو شنبه ‪ 28‬سپتامبر ‪ ،1931‬بابا از هِلِنا مادر کیتی پر سید آیا چیکی ه ست که‬
‫دو ست دا شته با شد بپر سد؟ و او پر سید‪« ،‬چگونه شما را به نامم؟ به عنوان لرد‬
‫بابا»؟ بابا با لبخند گفت‪ ،‬خوب ا ست‪ .‬آنگاه خانم دی وی پر سید‪« ،‬من من شی ی‬
‫موسسهی نیکوکارانهام که برای فررا‪ ،‬نیازمندان و سالمندان سرپناه فراهم میکند‪.‬‬
‫من میکوشم به آنان خدمت کنم و یاری برسانم»‪ .‬بابا با اشاره گفت‪« ،‬خیلی خوب‬
‫اسیییت‪ .‬آن کار را ادامه بده»‪ .‬هلنا گفت‪« ،‬آرزو دارم آنانی که در پناهگاه هسیییتند‬
‫بتوانند شما را ببینند و دعای خیر شما را دریافت کنند»‪ .‬بابا‪« ،‬اگر آنان بتوانند مرا‬
‫ببینند‪ ،‬ب سیار به نف آنان تمام خواهد شد‪ .‬من به آنان خواهم فهماند»‪ .‬هلنا‪« ،‬اما‬
‫آن ها بسیییار سییالخورده و بیشییتر آنان ناتوان و بی بنیه هسییتند»‪ .‬آنگاه بابا او را به‬
‫‪113‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫شگفتی واداشت هنگامی که خاطر نشان‬


‫سییاخت به دیدار آنان خواهد رفت‪ .‬خانم‬
‫دی وی پرسیییید‪« ،‬آیا واقعا؟ اما برخی از‬
‫آنان کر و الل هستند و واداشتن آنان به‬
‫شنیدن و فهمیدن آنچه شما میخواهید‬
‫شیرح دهید بسییار سیخت خواهد بود»‪.‬‬
‫بابا به او اطمینان بخ شید‪« ،‬من حتما به‬
‫دیدن آن ها خواهم رفت وقتی را معین‬
‫کن»‪ .‬هلنا‪ « :‬این نهایت ل ف و مهربانی‬
‫شماست‪ .‬من از شما بسیار سپاسگکارم»‪.‬‬
‫دیگران نیک از آن که بابا موافرت به رفتن‬
‫کرده بود‪ ،‬غافلگیر شیییدند‪ .‬اما بابا چنین‬
‫مهربابا در دوان شایئر‪ ،‬سپتامبر ‪1931‬‬
‫رو شن گری نمود‪« ،‬قبل از هر چیک دیگر‬
‫فررا سیییکاوار توجه من هسیییتند‪ .‬زمانی که به مادراس رفتم‪ ،‬افراد بانفوذ‪ ،‬مرفه و‬
‫دیندار برای دارشیییان من آمدند اما من آن ها را رها کردم و به دیدن طبره ی‬
‫نجس های آن محل رفتم و مردم هنگامی که مرا در میان هاریجان های فرودسییت‬
‫یافتند‪ ،‬با شگفتی به من چشم دوختند»‪ .‬بامداد‪ ،‬بابا در پیوند با سفرش به ترکیه و‬
‫آمریکا به کنسولگری ایران در لندن رفت و هردو مدرک را در زمانی کوتاه و بدون‬
‫هیچ مشیییکلی دریافت کرد‪ .‬او سیییاعت ‪ 2:30‬بعد از ظهر به همراهی مردیت و‬
‫مارگارات استار به دیدن مادر مردیت رفت‪ .‬در بازگشت‪ ،‬بابا از آموزشگاه رقب باله‬
‫مارگارت و میبل به نام کراسیی ‪-‬رایان اسییتودیو به شییماره ‪ 26‬خیابان وسییت در‬
‫نکدیکی کمبریج سیرکاس دیدن نمود‪ .‬هنرجویان جوان به بابا خیره شده بودند و‬
‫دربارهی او میپر سیدند و میگفتند چه چهرهی با شکوه و عالی بابا دارد‪ .‬آن شب‪،‬‬
‫بابا به دیدن فیلمی به نام بابا لنگ دراز رفت دربارهی ی دختر یتیم و سرپرست‬
‫او‪ .‬اما بابا پیش از پایان نمایش‪ ،‬سالن سینما را ترک کرد‪ .‬روز بعد در ‪ 29‬سپتامبر‪،‬‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪114‬‬

‫شیییمار زیادی از اهالی لندن برای دیدار با بابا به منکل دی وی آمدند‪ .‬از جمله‪،‬‬
‫دان شمندان‪ ،‬شاعران‪ ،‬سیا ستمداران‪ ،‬مو سیری دانان و دیگران‪ .‬در میان این افراد‪،‬‬
‫ی سردبیر سرشناس به چشم میخورد به نام آقای ویوییان ‪ .Vivian‬بابا پس از‬
‫ی خوشآمدگویی گرم و مهربانانه به همگان‪ ،‬گفت‪« ،‬در آینده‪ ،‬مردم آغاز به‬
‫فهمیدن چیکها آن گونه که واقعا هسیییتند خواهند کرد‪ ،‬نه آن گونه که آن ها را‬
‫میبینند»‪ .‬وی وی یان شییروک به پرسییش های زیادی نمود و بابا با دیکته کردن از‬
‫روی تختهی الفبای خود پاسخ داد‪:‬‬
‫وی وی یان‪ « ،‬ما در دوران بکرگی ز ندگی می کنیم و دگرگونی های بکرگی در‬
‫زندگی انجام گرفته است‪ .‬من دوست دارم تا آنجا که امکان دارد کم کنم»‪.‬‬
‫بابا‪« ،‬اندیشییه های شییریفی داری‪ .‬آنچه که می گویی به خودی خود به تو کم‬
‫خواهد کرد‪ .‬حتا بدون آن که آگاهانه بدانی‪ .‬وی وی یان‪« ،‬من باور دارم اگر تمامی‬
‫کشورهای اروپا گرد هم آیند و ایاالت متحدهی اروپا را تشکیل دهند‪ ،‬بسیار خوب‬
‫پذیرفته خواهد شد»‪ .‬بابا‪« ،‬این ایده ی ب سیار خوبی ا ست»‪ .‬وی وی یان‪« ،‬با ورود‬
‫ماهتما گاندی به اینجا‪ ،‬امکان ایجاد ف ضای همب ستگی و روحانیت وجود دارد‪ .‬نظر‬
‫شما درباره ی ماهاتما گاندی چی ست»؟ بابا‪« ،‬او مرد خوبی ا ست و در ک شتی نکد‬
‫من آمد و خواهان پند و اندرز من شد‪ .‬من به او گفتم پس از فعالیتهای سیا سی‬
‫باید بیاید و با من بماند و بدین وسییییله خود را در خلوت نگاه دارد و گاندی گفت‬
‫کوشیییش خواهد کرد»‪ .‬وی وی یان‪« ،‬آیا خوب اسیییت که کارکنان روحانی درگیر‬
‫سیا ست شوند»؟ بابا‪ « ،‬تا اندازهای‪ .‬تنها در ابتدای ج ستوجوی شان‪ .‬هدف الهی‬
‫ب سیار دور‪ ،‬فر سنگ ها به دور و فرا سوی ت صور و عرل ا ست‪ .‬برای کامل شدن و‬
‫رسییییدن به شیییناخت خداوند‪ ،‬آدمی باید به فراسیییوی عرل برود‪ .‬هدف زندگی‬
‫د ستیابی به خودی حریری ا ست و تنها اندکی قهرمان یارای ر سیدن به هدف را‬
‫دارند‪ .‬ویوییان‪« ،‬آیا امکان دارد راه و رو شی به ما ن شان دهید تا بر ا شتباهات و‬
‫نراط رییعف مان چیره گردیم»؟ بابا دیکته کرد‪ « ،‬از راه خدمتِ بدون خودخواهی‪،‬‬
‫پرستش و عشق‪.‬‬
‫‪115‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫وی وی یان‪ « ،‬اما فردی که بسیییار درگیر فعالیت های گوناگون اسییت و نمی داند‬
‫کدام فعالیت مهم تر ا ست و کدام را کنار بگذارد‪ ،‬چه باید انجام دهد؟ گهگاه آدمی‬
‫نگران می شود‪ ،‬حتا اگر نیت اش خوب با شد»! بابا او را ترغیب کرد‪« ،‬اما فرد نباید‬
‫ابدا نگران شود‪ .‬هنگامی که وظیفههایتان را بدون خودخواهی و چشمداشت انجام‬
‫می دهید‪ ،‬تالش کنید به فراسییوی قلمرو عرل بروید‪ .‬برای الهام گیری یا احسییاس‬
‫الهی‪ ،‬دیدن الهی و تجربه نمودن آگاهی بی کران‪ ،‬تشیینگی به دسییت آورید و غرق‬
‫شوید در اقیانوس الوهیت»!‬
‫وی وی یان‪« ،‬چگونه می توانم به چنین حالتی برسییم»؟ بابا‪« ،‬از راه خدمت بدون‬
‫خودخواهی‪ ،‬منش پاک و پر ستش و ع شق به خداوند»‪ .‬وی وی یان‪« ،‬آیا می توانید‬
‫راه آن را به ما نشان دهید‪ .‬آیا کاری هست که ما خودمان بتوانیم انجام دهیم؟ آیا‬
‫دسییتوری درباره ی غذا دارید»؟ بابا با پیشیینهاد مردیت گفت‪« ،‬اگر احتماال بتوانی‬
‫خوردن گوشیییت را کنار بگذاری‪ ،‬آن را انجام بده‪ .‬اما نگذار فعالیت های روزانه و‬
‫تندرستی تو را بههم ریکد»‪ .‬ویوییان‪« ،‬آیا دستوری دارید که روزانه انجام دهم»؟‬
‫بابا روی تخته ی الفبا دیکته کرد‪« ،‬صییبش پس از شییسییتن صییورت خود‪ ،‬برای پنج‬
‫دقیره بر من مراقبه کن‪ .‬به تنهایی مراقبه کن در خلوت و بیمکاحمت‪ .‬من به طور‬
‫روحانی به تو کم خواهم کرد نه با کالم‪ .‬تو حضورم را احساس خواهی کرد»‪.‬‬
‫در درازای این موقعیت‪ ،‬مو سیری دانی به نام هُلک چون گهگاه نمی توان ست آهنگ‬
‫بسازد پریشان و ناراحت بود‪ .‬بابا به او دلداری داد‪« ،‬تو نباید دربارهی آن‪ ،‬نگرانی و‬
‫دلشوره داشته باشی‪ .‬حریرت این است که هیچ چیک در جهان نیست که بخواهی‬
‫نگرانش باشییی‪ .‬این ی عیب اسییت‪ .‬هرگک نگران نباش‪ .‬من به طور روحانی به تو‬
‫کم خواهم کرد نه با کالم»! پس از این‪ ،‬همسیییر هُلک برای گفتوگو فراخوانده‬
‫شد‪ .‬او گفت‪« ،‬من ی آدم شکاک بودم اما پس از دیدن شما‪ ،‬بیماریام که سالیان‬
‫دراز مرا رنج می داد از بین رفت‪ .‬گهگاه اح ساس سردرگمی ذهنی دارم و از لحاظ‬
‫بدنی‪ ،‬مانند چوب خ ش می شوم‪ .‬شاید به این دلیل ا ست که گو شت میخورم»‪.‬‬
‫بابا به او خاطر ن شان ساخت‪« ،‬این مو روک نوک غذا یا خوردن گو شت نی ست‪ .‬تو‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪116‬‬

‫کار انجام بده‪.‬‬ ‫میتوانی گو شت بخوری‪ .‬قلب تو پاک ا ست همین کافی ا ست‪ .‬ی‬
‫نگران نباش‪ .‬من به تو و شوهرت کم خواهم کرد»‪.‬‬
‫همان طوری که گفته شد‪ ،‬می کلوزه ‪ 42‬ساله دختر بکرگ آقا و خانم دیوی نیک‬
‫چندین بار از بابا دیدن نمود اما برخالف هربرت و کیتی‪ ،‬می به بابا ش دا شت و‬
‫در این مورد با او رو به رو شد‪« ،‬من به م سیش ایمان دارم و همچنین باور دارم که‬
‫مسییییش دیگری وجود ندارد و ی چنین موجودی نیک در آی نده وجود نخواه ند‬
‫داشییت‪ .‬مسیییش‪ ،‬تنها یکی بود و برای همیشییه صییرفا مسیییش باقی خواهد ماند‪ .‬از‬
‫آنجایی که م سیحیت در غرب گ سترده ا ست‪ ،‬از لحاظ مذهبی و جوهر‪ ،‬بر شرق‬
‫برتری دارد»‪.‬‬
‫بابا در پاسخ‪ ،‬به آرامی چنین دیکته نمود‪« ،‬روشن نمودن همه چیک‪ ،‬نیاز به زمان‬
‫دارد‪ .‬اما من تو را قان خواهم کرد که به حالت م سیحایی د ست یافته ام و این که‬
‫من آن م سیش ه ستم»‪ .‬می از روی تعجب فریاد زد‪« ،‬امکان ندارد! حرف های تو را‬
‫باور ندارم‪ .‬منظورت را نمی فهمم»‪ .‬بابا‪« ،‬اگر برایت تورییییش دهم‪ ،‬تو همه چیک را‬
‫خواهی فهمید‪ .‬حقیقت‪ ،‬باالتر از مذهب است‪ .‬حقیقت‪ ،‬فراسو و فرسنگها فراسوی‬
‫عرل اسییت و تنها از راه عشییق دسییت یافتنی اسییت‪ .‬من در همان حالت هسییتم و‬
‫تجربهی آن را دارم‪ .‬من همواره در حالت مسیحایی مسرت سرمدی هستم»! پاسخ‬
‫بابا و لبخندش‪ ،‬مردار زیادی از ش و تردید می را از میان برداشت‪.‬‬
‫در لندن شیییمار زیادی برای دیدار با بابا آمدند و او همگان را با عشیییق پذیرفت‪.‬‬
‫افراد نکدی به بابا سوالی نپرسیدند‪ ،‬چون آنان غرق در خواندن سرودی بودند که‬
‫او با لمس درونی اش به آنان آموخته بود‪ .‬آنانی که سییرودن نمی دانسییتند‪ ،‬سییوال‬
‫میپرسیدند و بابا با شکیبایی به آنان پاسخ میداد‪ .‬در این میان‪ ،‬کسانی بودند که‬
‫سییوالی نپرسیییدند اما آرزویی برای س یرودن نیک نداشییتند آنان تنها از حضییور در‬
‫پیشگاه استاد روحانی و سرودن دیگران لذت بردند و «سهم» خود را گرفتند‪.‬‬
‫پرندگان باغ او در غرب که سیییرودن را آغاز کردند در بر گیرنده ی‪ ،‬مارگارت‪،‬‬
‫کیتی‪ ،‬ژیال‪ ،‬مینتا‪ ،‬پردام‪ ،‬میبل‪ ،‬کوئنتین‪ ،‬کیم‪ ،‬تام و ای نید بود‪ .‬روزی بابا برای‬
‫‪117‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫گروه چنین آشکار نمود‪« ،‬من سرچشمهی تمام دانش‪ ،‬عشق و مسرت هستم‪ .‬به‬
‫من مهر بورزید که سییرچشییمه ی تمامی عشییق ها هسییتم‪ .‬و شییاد باشییید و نگران‬
‫نباشید»‪.‬‬
‫از میان صییید ها تن که برای دیدار با بابا در لندن آمدند‪ ،‬او تنها به این چند تن‬
‫سرودن را آموخت‪ ،‬بابا در قلب آنان اشتیاق شنیدن سرود را برافروخت‪ .‬گروه بارها‬
‫در سییکوت تمام گرداگرد بابا می نشییسییت‪ .‬آن زمان‪ ،‬دوران عالی بود‪ ،‬هم چنان که‬
‫کیم به یاد می آورد‪« ،‬ما تنها در نور و ع شقِ وجود شگفت انگیکش می زی ستیم و‬
‫آن سکوت‪ ،‬کامل تر از هر مو سیری‪ ،‬شعر و کتاب مرد سی بود سکوتی لبریک از‬
‫عشییق و نور که معنای زندگی را هویدا می سییاخت‪ .‬عشییق بود که کالبد به خود‬
‫گرفته و در میان ما سکنی دا شت»‪ .‬سالیان بعد‪ ،‬کیم چنین بازگو نمود‪ « ،‬سخت‬
‫اسییت بازگو کردن و منترل سییاختن تاثیری که بابا بر نخسییتین مریدان انگلیسییی‬
‫داشییت‪ .‬نما و چهره ی او همه چیک را محو میسییاخت‪ .‬گمان کنم افالطون چیکی‬
‫مانند این گفته ا ست که هنگام درخ شش خور شید‪ ،‬فرد ستارگان را نمی بیند‪ .‬ما‬
‫همگی در دنیایی افسون شده و دلباختگی به سر میبردیم که در آن هیچ چیک جک‬
‫محبوب الهی اهمیت نداشت»‪.‬‬
‫عکاس ژاپنی به نام کینیه ایمای ‪Kinye‬‬ ‫‪ 30‬سپتامبر ‪ ،1931‬بابا به استودیوی ی‬
‫‪ Imai‬رفت تا عکسهایی از او گرفته شود‪ .‬شش عکس از بابا گرفته شد که همگی‬
‫ب سیار عالی از کار درآمدند و گنجینهای برای عا شرانش شدند‪ .‬یکی از شبها‪ ،‬بابا‬
‫را به دیدن کنسییرت سییمفونی بی بی سییی در کویین هال لندن بردند اما او از‬
‫موسیری کالسی لذت نبرد‪.‬‬
‫در میان پرده‪ ،‬بابا را برای دیدن رهبر ارکسییتر سِیر هنری وود ‪ 62‬سییاله که برای‬
‫سیییر هنری را‬ ‫دیدن بابا ابراز عالقه کرده بود به پشیییت صیییحنه بردند‪ .‬کیتی‪ِ ،‬‬
‫میشناخت چون به دو دخترش آموزش پیانو میداد‪ .‬بامداد ‪ 1‬اکتبر بابا به همراهی‬
‫گروه به دیدن باغ وحش لندن رفت و شییامگاهان برای دیدن نمایشیینامه ای به نام‬
‫«خردمند بودن ابلهی است» به سالن تئاتر پیکادلی رفتند‪ .‬می همچنان نسبت به‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪118‬‬

‫بابا شیییکاک باقی مانده بود و به‬


‫کیتی گفت‪« ،‬اش های تو نشانهی‬
‫دورویی تو ست‪ .‬تو بی دلیل گریه و‬
‫زاری می کنی تا فرط عشییرت را به‬
‫بابا ن شان دهی‪ .‬این عشیق نیسیت‬
‫بلکه نمایش و فریبکاری است‪ .‬آن‬
‫سرا سر نیرنگ ا ست! دیدن چنین‬
‫ریاکاری مرا آشیییفته می سیییازد»‪.‬‬
‫کیتی‪ ،‬آزرده از ات ها مات خواهرش‪،‬‬
‫آنها را با بابا در میان گذا شت‪ .‬بابا‬
‫در اول اکتبر‪ ،‬می را فراخوانیید و‬
‫برایش چنین روشییین نمود‪« ،‬این‬
‫ی وانمودسازی نیست‪ .‬اش هایی‬
‫کییه می ب ی نی از عشیییق ک ی تی‬
‫مهربابا در لندن‪ 30 .‬سپتامبر ‪ .1931‬استودیوی اِمای‬
‫سرچ شمه می گیرند و او نمی تواند‬
‫جلوی آن ها را بگیرد»‪ .‬بابا با شی نت به می ه شدار داد‪« ،‬تو نیک در ظرف دو روز‬
‫شییروک به دوسییت داشییتن من خواهی کرد»‪ .‬می‪ ،‬به خنده افتاد و حرف بابا را باور‬
‫نکرد‪ .‬اما همان شب‪ ،‬هنگامی که می همراه دیگران کنار بابا نشسته بود‪ ،‬ناگهان به‬
‫گریه افتاد و برای سه ساعت نتوان ست جلوی آن را بگیرد‪ .‬این تجربه ی غیر قابل‬
‫توریش‪ ،‬می را فروتن ساخت‪.‬‬
‫روز بعد بابا با تاکسی در شهر گشتی زد و به همراهی آقا علی و چانجی و مردیت‬
‫چند کار شخ صی انجام دادند‪ .‬آنان ابتدا برای گرفتن ویکا به سفارت آمریکا رفتند‪.‬‬
‫در آنجا چون بابا ترجیش میداد نامش را امضا نکند از او خواسته شد که نشان ‪ x‬را‬
‫پای فرم درخواست ویکا بگذارد‪ .‬در فرم درخواست ویکا‪ ،‬شتل بابا به عنوان آموزگار‬
‫روحانی‪ ،‬چانجی به عنوان منشی و آقا علی به عنوان خدمتکار بابا آورده شده بود‪.‬‬
‫‪119‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫بابا سپس به ا ستودیوی رقب بالهی‬


‫مارگارت و میبل بازگشیییت‪ .‬در آنجا‬
‫با با‪ ،‬هنرجو یان رقب با له را که‬
‫آموزش میدیدند به تماشا نشست و‬
‫سییپس برای نوشیییدن چای در آنجا‬
‫ماند‪ .‬در این موقعیت‪ ،‬بابا به مارگارت‬
‫گفت‪« ،‬رقب تو از آن من است»‪.‬‬
‫بابا در پیوند با پیمانی که به هل نا‬
‫مادر کیتی ب سته بود به همراهی او و‬
‫مارگارت به خانه ی نیازمندان رفت و‬
‫از سیییالمندان آنجا دیدن کرد‪ .‬همان‬
‫طوری که خانم دی وی گف ته بود‪،‬‬
‫شیییمار زیادی از آنان کور‪ ،‬کر و الل‬
‫بود ند‪ .‬استت تاد رو حانی راه و روش‬
‫مهربابا در لندن‪ 30 .‬سپتامبر ‪ .1931‬استودیوی اِمای‬ ‫خود را دارد‪ .‬با با با دیک ته کردن‬
‫پیامهایی روی تختهی الفبا‪ ،‬برای مدت زمان درازی به این افراد سالخورده « سخن‬
‫گفت»‪ .‬آنچه او آشکار ساخت‪ ،‬عشرش بود‪ .‬آنچه گفته شد کم اهمیتتر از عشری‬
‫بود که ارزانی داشیییت یعنی گفتوگوی آنان به زبان واژگان نبود‪ .‬در سیییکوت‪،‬‬
‫چیکهای زیادی منترل می شییوند که نوشییتنی نیسییتند‪ .‬بابا‪ ،‬فرم یا بدن گرفته بود‬
‫تنها به خاطر آن که به آن زبان سخن بگوید و آنچه الزم بود را تو سط آن منترل‬
‫سیییاخت‪ ،‬بدون آن که هرگک کالمی به ز بان آورد‪ .‬زبان او از آن خودش بود که بر‬
‫قلب اثر میگذاشت و تنها آنانی که مورد هدف بودند سخنانش را میفهمیدند‪.‬‬
‫مارگارت گواه بر آن بود که چه قدر هلنا خوشییحال اسییت و چه قدر آن مردان و‬
‫بانوان سالخورده در پناهگاه‪ ،‬سعادتمند هستند‪ .‬این مردمانِ به کنار رانده شده‪ ،‬به‬
‫را ستی واب سته بودند واب سته به رحم خداوند‪ .‬و خود خداوند به دیدار آنان رفت و‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪120‬‬

‫بیچارگی شیییان با آمدن او در‬


‫میان آنان سیییامان گرفت‪ .‬بابا‬
‫سخنان آرامش دهنده ای برای‬
‫ت ت آنان دا شت و چند تن‬
‫د ستوراتی داد‪ .‬بابا به پیرمردی‬
‫کر و کور چنین رهنمون داد‪،‬‬
‫« شامگاهان ی لیوان آب گرم‬
‫بنوش و هنگییام نوشییییییدن‪،‬‬
‫احسییییاس دسییییت مرا بر‬
‫دستهایت به یاد آور و تو بهتر‬
‫خواهی شد»‪ .‬بعدها همین مرد‬
‫به اندازهای خوب شد که بتواند‬
‫رختخوابش را ترک ک ند و به‬
‫منکل برود‪ .‬بابا به ی بانو‪ ،‬ی‬
‫مهربابا در لندن‪ 30 .‬سپتامبر ‪ .1931‬استودیوی اِمای‬ ‫گلبرگ گل سرخ داد و د ستور‬
‫داد آن را زیر بالش خود نگاه دارد‪ .‬پس از بازگشییت به منکل دی وی‪ ،‬بابا به کیتی‬
‫گفت‪« ،‬من از تمام کارهایی که در غرب انجام داده ام‪ ،‬از دیدار منکل نیازمندان‬
‫بیشترین لذت را بردم»‪.‬‬
‫ماهاتما گاندی پیشتر در ‪ 28‬سپتامبر ‪ 1931‬به چانجی چنین نوشته بود‪:‬‬
‫«وقت من چنان پر شده است که رفتن به خیابان راسل برایم امکان پذیر نیست‪.‬‬
‫آیا مهربابا به دیدن من به آدرس شییماره ‪ 88‬نایتس بریج خواهد آمد؟ اگر می آید‪،‬‬
‫خواهش می کنم برای تعیین و قت مال قات‪ ،‬یا ب یا یا ت ماس تلفنی بگیر‪ .‬کار‬
‫کنفرانس‪ ،‬خیلی از وقتم را گرفته ا ست‪ .‬به را ستی می توان گفت تمام وقتم گرفته‬
‫شیییده اسیییت‪ .‬اما من باید مهربابا را ببینم حتا اگر فرط به او نگاه کنم تنها اگر او‬
‫زحمت بکشییید و به اینجا بیاید»‪ .‬گاندی بعدا به چانجی تلفن زد و گفت‪« ،‬من‬
‫‪121‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫م شتاق دیدار با بابا ه ستم‪ .‬اگر فرط برای پنج دقیره با شد من خو شحال خواهم‬
‫شد‪ .‬حتا اگر باید او را به دوش بکشی و به اینجا بیاوری فرط او را بیاور»!‬
‫جمعه ‪ 2‬اکتبر ‪ ،1931‬بابا بر آن شیید که زمان دیدار دوباره با گاندی فرارسیییده‬
‫اسیییت‪ .‬سیییاعت ‪ 8:15‬شیییب‪ ،‬بابا به همراهی پانجی و رسیییتم به کینگک لی هال‬
‫کامیتونیتی سنتر‪ ،‬رفت در محلهی براملی بای بو واق در شرق لندن‪ .‬هنگامی که‬
‫وارد شدند دیدند که مردم گرداگرد گاندی هستند‪ .‬گاندی با دیدن بابا‪ ،‬برخاست و‬
‫او را با احترام فراوان پذیرفت و سپس به حا ررین معرفی کرد‪ .‬گاندی خواهان آن‬
‫بود که گفتوگوی خ صو صی با بابا دا شته با شد‪ .‬اما دیدار آنان در آن سالن و در‬
‫حضور همگان برگکار شد‪ .‬گفتوگوی آنان بدین ترتیب پیشرفت‪:‬‬
‫بابا بیان نمود‪« ،‬من برای دوازده روز در استراحتگاهی در دوانشائیر اقامت داشتم‬
‫و فردا راهی ترکیه هستم»‪ .‬گاندی که غافلگیر شده بود پرسید‪« ،‬چرا»؟‬
‫بابا پاسخ داد‪« ،‬به دلیلهای روحانی‪ .‬جو و فضای روحانی ترکیه بسیار بد است و‬
‫مردم بیشتر و بیشتر به مادیات گرایش مییابند‪ .‬برای من رروری است که به آنجا‬
‫بروم و آن را دگرگون سازم»‪ .‬آنگاه بابا پیرامون سفرش به غرب چنین گفت‪« ،‬من‬
‫این مردم را در انگلسییتان بسیییار دلنشییین می یابم‪ .‬تمام کسییانی که به دیدار من‬
‫آمدند عالی بودند‪ .‬برخی از مردم هند با سرزنش کردن انگلی سی ها می گویند آنان‬
‫اهمیتی به روحانیت نمیدهند اما کسانی که نکد من آمدند اشخاصی بسیار یکدل‬
‫و بی ریا بودند‪ .‬برخی با دیدن من اشیی ریختند و برخی پس از تماس با من‪ .‬ی‬
‫بانوی طبره ی باالی جامعه هنگامی که می خوا ستم به او د ست بدهم‪ ،‬د ستش را‬
‫پس کشید اما پس از شنیدن سخنانم‪ ،‬جلو آمد و دستم را گرفت و گریه سر داد‪.‬‬
‫ی بانوی هنرمند نکد من آمد و گفت چردر شیییما زیبا هسیییتید! من دوسیییتدار‬
‫زیبایی ام اما ایمان به خدا ندارم‪ .‬واقعیت همین زندگی اسیییت آرمان زندگی من‪.‬‬
‫زندگی پس از مرگ وجود ندارد‪ .‬آنگاه من به او درباره ی وجود خداو ند گفتم و‬
‫پرسیییدم‪« ،‬پس چرا خداوند را که زیبایی تمام زیبایی هاسییت را دوسییت نداشییته‬
‫با شی»؟ اما چون او خداوند را باور ندا شت‪ ،‬چگونه می توان ست خداوند را دو ست‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪122‬‬

‫بدارد؟ «آنگاه پرسیدم آیا میتواند مرا دوست داشته باشد»؟ او بیدرنگ پاسخ داد‪،‬‬
‫چه کسی میتواند پس از آن که شما را دید‪ ،‬دوستتان نداشته باشد‪.‬‬
‫بابا از گاندی پرسید‪« ،‬چرا اینچنین است»؟ آنگاه بابا این روشنگری را نمود‪:‬‬
‫«مردم با دیدن من گریه و زاری میکنند و درمییابند که عاشق من هستند‪ ،‬حتا‬
‫باوجود آن که می گویند خداوند را دوسییت ندارند‪ .‬این به دلیل آن اسییت که من‬
‫سییراسییر بی آرزو و تنها پر از عشییق هسییتم از سییر تا پا‪ .‬این الهام بخش همگان‬
‫میگردد تا مرا دوست بدارند‪ .‬آنان تفاوتهای طبراتی‪ ،‬کیش و رنگ پوست خود را‬
‫به د ست فراموشی سپرده و مرا دوست دارند‪ .‬تو نمیتوانی این را انجام دهی چون‬
‫آرزو و خواسیییته داری خواه بکرگ یا کوچ باشیییند‪ .‬و همگام با آن‪ ،‬دارای ذهن‬
‫نفسانی هستی که مردم را به سوی تو نمیکشد‪ .‬خواستهها‪ ،‬عشق را میکشند‪ .‬من‬
‫خودِ ت صویر ع شق و تنها ع شق ه ستم‪ .‬ع شق از سر تا پا! من چیکی نی ستم جک‬
‫عشییق‪ .‬افکون بر این‪ ،‬من از ابدیت پر از مسییرت بی حد و مرز هسییتم و از آن لذت‬
‫میبرم‪ .‬بنابراین مشکلی ندارم‪ .‬مشکل هنگامی پیش میآید که میخواهم آن را به‬
‫دیگران منترل و ارزانی دارم‪ .‬من در این اندی شه ام که پس از بازگ شت از ترکیه در‬
‫اینجا (انگلسیییتان) بمانم چون مردم باید از راه این عشیییق بیدار گردند‪ .‬گرچه‬
‫روحانیت در هند با اهمیت تر اسییت اما پاندیت ها (موبدان) در آنجا سییخنان شییان‬
‫خریدار زیادی دارد‪ .‬نه تنها عشییق به کنار رانده شییده‪ ،‬بلکه جسییتوجو نیک نادیده‬
‫گرفته شده است‪ .‬افکون بر این‪ ،‬در هر جادهای در هند‪ ،‬به سادوهایی برمیخورید که‬
‫به راه و روش زندگیشیییان می بالند و همان طوری که می دانید‪ ،‬ترلب در میان این‬
‫مرشییدان دروغین بسیییار گسییترده اسییت‪ .‬در انگلسییتان نیک چنین دغل بازانی وجود‬
‫دارند‪ .‬مردم در حال تجربه با همه چیک هستند‪ ،‬حتا مرگ!‬
‫گاندی به این موروک اشاره نمود‪« ،‬چنین چیکهایی به دلیل آیینِ دینی برخی از‬
‫این پاندیتهاست»‪.‬‬
‫بابا موافرت نمود‪« ،‬کامال در ست ا ست‪ .‬من همی شه گفتهام هیچ کس به اندازهی‬
‫مذهبیون به مذهب آ سیب نر سانده ا ست‪ .‬در اینجا نیک ک شیش های زیادی وجود‬
‫‪123‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫دارند اما مردمی که به دیدارم آمدند‪ ،‬با ایمان و پرمهر ه ستند و من از گفتوگو با‬
‫آنان بسیار خشنودم‪ .‬بنابراین دوست دارم به اینجا بیایم و برای مدتی بمانم»‪.‬‬
‫بابا مو روک را تتییر داد و از گاندی پر سید‪« ،‬نتیجه ی نخ ستین گفتوگوهای ما‬
‫چه بوده است»؟ گاندی‪« ،‬دربارهی چه موروعی»؟‬
‫بابا‪« :‬یگانگی مسییلمانان و هندوها و درباره ی هیات انتخاب کنندگان مشییترک یا‬
‫جداگانه»‪ .‬گاندی‪« :‬من در آن راستا کار میکنم اما تردید دارم به هرگونه سازشی‬
‫برسیییم‪ .‬من نگران آن هسییتم و بیمناک‪ .‬اما از این که بعد چه باید کرد سییردرگم‬
‫نیستم»‪.‬‬
‫بابا دیکته کرد‪ « ،‬چه زیانی دارد اگر به داشیییتن ی هیات انتخاب کنندگانِ‬
‫جداگانه سیییازش شیییود؟ حتما در آینده ی حکب و یا دیگران‪ ،‬هیات انت خاب‬
‫کنندگانِ مشترک درخواست خواهند کرد»‪.‬‬
‫گاندی‪« ،‬من نیک آن را میخواهم‪ .‬اما همه باید ابتدا با من موافرت کنند آنگاه من‬
‫می توانم کار را انجام دهم‪ .‬من اعالم کرده ام با ذهنی باز به خواسییته های آنان نگاه‬
‫میکنم تا همپیمان شان کنم‪ .‬اما ابتدا همهی آنان باید نشستی باهم داشته باشند‬
‫و سپس نکد من آیند اما آن ها می گویند در اقلیت اند‪ .‬با این وجود‪ ،‬گرچه آن ها در‬
‫اقلیت اند اما از حق هایی برخوردارند و رهبران شییان معتبر هسییتند‪ .‬ببینیم بعد چه‬
‫پیش می آید‪ .‬آن که دلیر ا ست از هیچ چیک نمی هرا سد‪ .‬آن ها نیک به خاطر ک شور‬
‫رنج برده و به زندان افتاده اند‪ .‬چگونه می توانیم ناگهان آن ها را به کنار بگذاریم؟ به‬
‫این دلیل‪ ،‬من دکتر ان صاری را فراخوانده ام و او دارد می آید‪ .‬اگر او دعوت نمی شد‬
‫مشیییکالتی سیییر راه ایجاد پیش میآمد‪ .‬او را به شیییرط آن که ی هیات انتخاب‬
‫کنندگان مشییترک را درخواسییت کند فراخوانده ام»‪ .‬گاندی چنین نتیجه گرفت‪،‬‬
‫«فردی که خوابیده اسیییت را می توان با پاشییییدن آب سیییرد بر روی او و یا تکان‬
‫دادنش بیدار کرد اما با فردی که بیدار ا ست و نمیخواهد بلند شود چه باید کرد؟‬
‫این بی فایده اسییت! این ی رسییوایی اسییت! آنان هیات انتخاب کنندگان جداگانه‬
‫میخواهند اما بازیچهی دست انگلیسیها هستند»‪.‬‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪124‬‬

‫بابا پا سخ داد‪« ،‬اما در پایان‪ ،‬نباید به گونه ای شود که انگلی سی ها هیچ امتیازی‬
‫ندهند و بدان وسیییله رهبران هند را مرصییر بدانند و متهم سییازند که به توافری‬
‫فراگیر دسییت نیافته اند‪ .‬پس چه امیتازی باید داده شییود و چگونه؟ این که هیچ‬
‫کس موافق نیست‪ ،‬چنین خواهد شد‪ ،‬چه میتوان کرد؟»‬
‫بابا از گاندی پرسید‪« ،‬ذهنیت مردم را اینجا در انگلستان چگونه میبینی»؟‬
‫گاندی‪« ،‬دولتی ها و م سئولین‪ ،‬مانند دار و د سته ی راهکنانی حیله گر ه ستند اما‬
‫مردم عادی رفتار خوبی دارند‪ .‬دسیییت کم تا این اندازه رریییایت بخش اسیییت‪ .‬ما‬
‫چشمانشان را به کارهایی که در هند میگذرد باز کردهایم و دانههایی کاشته شده‬
‫است‪ .‬اما به ثمر نشستن آن‪ ،‬زمان خواهد برد و هیچ راهی نیست باید تا آن زمان‬
‫شکیبا بود‪ .‬اگر دست خالی برگردیم‪ ،‬رهبران انگلیسی به این نتیجه خواهند رسید‬
‫که ما برای گشت و گذار آمده بودیم‪ .‬ما باید شکیبا باشیم تا زمان مناسب فرابرسد‬
‫چون دولتی ها‪ ،‬بی مرام هسییتند‪ .‬اما سییرانجام‪ ،‬آنان باید قدرت بکرگی به ما واگذار‬
‫کنند‪ .‬پس از برگشت به هند‪ ،‬ما بیکار نخواهیم نشست دست روی دست نخواهیم‬
‫گذا شت‪ .‬برخی فعالیتها و تحریکات پا خواهند گرفت و ما رنج خواهیم ک شید اما‬
‫شکیبا خواهیم بود»‪.‬‬
‫بابا روی تخته ی الفبا برای گاندی چنین دیکته نمود‪« ،‬آنچه که می خواهم بدانی‬
‫این است که هند باید خیلی بیشتر رنج ببرد اما از دیدگاه روحانی‪ ،‬سودمند است‪.‬‬
‫هرچه رنج بیشتر باشد‪ ،‬سود بیشتری به بار خواهد آورد»‪.‬‬
‫گاندی‪« ،‬درسییت اسییت‪ .‬من هم چنین فکر میکنم‪ .‬چون آنگاه مردم حریرت را‬
‫خواهند دان ست و خواهند فهمید که خود شان مر صر ستیک و پرخاش های داخلی‬
‫بودهاند‪ ،‬آنگاه کسی باقی نمیماند که با او بجنگند»‪.‬‬
‫بابا بیان نمود‪ « ،‬کامال حریرت دارد‪ ،‬آنگاه وحدت‪ ،‬پایدار خواهد بود‪ .‬بازهم از‬
‫جانب خودت نهایت تالش ات را بکن تا یگانگی بین هندوها و مسیییلمانان پدید‬
‫آوری‪ .‬اگر ایجاد شیید‪ ،‬خوب اسییت‪ .‬در غیر این صییورت هیچ چیک رخ نخواهد داد و‬
‫ترصیرها هم بیجهت به گردن تو نخواهند افتاد»‪.‬‬
‫‪125‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫گاندی‪« ،‬من دارم آن را ان جام می دهم و در آن راه تالش خواهم کرد و نها یت‬
‫تالش خود را خواهم کرد‪ .‬ما باید هر کاری از دسیییت مان برمی آید انجام دهیم‪ .‬ما‬
‫هیچ اختیاری نداریم‪ ،‬حتا به اسم‪ .‬همه چیک بستگی به خواست خداوند دارد»‪.‬‬
‫بابا سرش را در تایید تکان داد‪« ،‬جهان از هیجان ی مو روک یا مو روعی دیگر‬
‫دیوانه می شییود مانند حکومت مسییترل دولت هند که برای شییما همگی اهمیت‬
‫اسییاسییی دارد‪ ،‬در حالی که برای من‪ ،‬آن سییراسییر نمایشییی گذرا اسییت‪ .‬من از آن‬
‫بهرهمند هستم چون «مرگ» را تجربه کردهام‪ .‬پس جای نگرانی نیست‪ .‬حتا چنین‬
‫مو روکهای ا سا سی که موجودیت ی جامعه یا ک شور را تهدید می کنند نیک به‬
‫ویژه کم اهمیت اسییت و جای نگرانی اندکی دارد مگر آن که بر پیشییرفت روحانی‬
‫ی فرد یا فردی دیگر تاثیر بگذارد‪.‬‬
‫زندگی روحانی‪ ،‬زندگی حریری اسییت‪ .‬در همه جا مسییرت گسییترده اسییت و هیچ‬
‫چیک جک مسیییرت وجود ندارد‪ .‬هر لحظه‪ ،‬هر سیییاعت‪ ،‬هر روز‪ ،‬من آن را به طور‬
‫پیوسیییته و پایدار تجربه می کنم‪ .‬این مسیییرت در همگان وجود دارد و من در این‬
‫اندی شه ام چگونه جهانیان را م شتاق چ شیدن این م سرت سازم‪ .‬اما ی «قفل» بر‬
‫آن زده شده ا ست و من « کلید» را دارم‪ .‬به این دلیل ا ست که من بر تمامی این‬
‫هیجانات در جهان لبخند میزنم»‪.‬‬
‫گاندی پرسید‪« ،‬پس امکان دارد به من ل ف کنید و یکی از کلیدها را بدهید»؟‬
‫بابا‪« ،‬من آن را خواهم داد»‪ .‬گاندی‪« ،‬قول میدهید»؟‬
‫بابا‪« ،‬در واق آن از آن توسییت و تو روزی آن را خواهی فهمید‪ .‬هرچه زودتر و با‬
‫چشمپوشی از تمام چیکهای دیگر‪ ،‬در پی آن سخت بکوشی‪ ،‬زودتر آن را به دست‬
‫خواهی آورد‪ .‬من به تو در کوششهایت کم خواهم کرد و آن را به تو خواهم داد‬
‫هنگامی که پس از بازنشییسییته شییدن از سیییاسییت‪ ،‬نکد من بیایی که بمانی‪ .‬همان‬
‫طوری که پیشتر توصیه کرده بودم‪.‬‬
‫اما قسمت خندهدار این است که گرچه مسرت‪ ،‬درون همگان وجود دارد‪ .‬اما هیچ‬
‫کس نمیتواند آن را پیدا کند‪ .‬آنان آن را در بیرون می جویند! من در این اندیشییه‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪126‬‬

‫هسییتم که چگونه مردم را آماده نمایم تا مسییرت را از درون ببینند و چگونه از آن‬
‫لذت ببرند‪ .‬برای انجام این کار‪ ،‬زمانی که سخن بگویم چیک نوینی خواهم گفت»‪.‬‬
‫گاندی پرسید‪« ،‬آیا آن به طوری خواهد بود که خواهم فهمید»؟‬
‫مردم و‬ ‫ت‬ ‫بابا دیکته کرد‪« ،‬من آن گونه سیییخن خواهم گفت که برای ت‬
‫همگان فهمیدنی و باورکردنی باشد»‪.‬‬
‫گاندی‪« ،‬اما کِی؟ هماکنون شش سال گذشته است»‪.‬‬
‫بابا دیکته کرد‪« ،‬ام سال در ظرف شش ماه»‪ .‬گاندی‪« ،‬هنوز شش ماه دیگر؟ آن‬
‫خیلی طوالنی است»؟‬
‫بابا با هجی کردن بر تخته ی الفبا‪« ،‬در ظرف شیییش ماه‪ .‬اما پیش از آن نه‪ .‬در‬
‫مدت زمانِ دو تا شش ماه»‪ .‬گاندی‪« ،‬اگر امکان دا شته با شد شما در ظرف دو ماه‬
‫سخن بگویید‪ ،‬من با آن موافرم و بسیار خوب است‪ .‬بابا‪ ،‬من بسیار مشتاق شنیدن‬
‫سخنان شما هستم»‪.‬‬
‫بابا بیان نمود‪« ،‬هنگامی که من یازده سال پیش در سال ‪ 1920‬باباجان را دیدم‪،‬‬
‫او به من اشیییاره کرد و به مردمی که گرد او بودند گفت‪ ،‬این فرزند من در آینده‬
‫جهان را تکان خواهد داد! باباجان هرگک آشکارا سخن نمیگفت‪ .‬او همیشه در پرده‬
‫سخن میگفت‪ .‬با این وجود‪ ،‬او این را بسیار روشن به مردم گفت‪ .‬او کالبد خود را‬
‫به تازگی رها کرد او نکدی به ‪ 120‬سال سن داشت‪.‬‬
‫گاندی پرسید‪ ،‬آیا شما حتما از ترکیه به اینجا باز خواهید گشت»؟‬
‫بابا‪« ،‬فکر کنم این چنین با شد پس من حتما شما را دوباره خواهم دید‪ .‬در این‬
‫میان‪ ،‬از هر تالش ممکن در را ستای متحد کردن هندوها و م سلمانان که هرکدام‬
‫هیات انتخاب کنندگان جداگانه ی خود را داشییته باشییند فرو نگذار‪ .‬ی تصییمیم‬
‫ق عی بگیر‪ .‬هنگامی که بازگردم با تو دیدار خواهم نمود و پیرامون موریییوعات‬
‫معینی با تو گفتوگو خواهم کرد»‪.‬‬
‫گاندی به طور خصوصی به بابا گفت‪« ،‬من به عهدهی شما میگذارم که مرا از بار‬
‫تمام مسئولیتهایم به خاطر هند که با حل مشکل و راری کردن همگان به دوش‬
‫‪127‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫گرفته ام رهایی بخ شید‪ .‬آنگاه خواهم توان ست با شما بمانم و در گو شه ای خلوت‬


‫بازنشسته شوم و واپسین روزهای زندگیام را با یاد خداوند بگذرانم»‪.‬‬
‫بابا روی تختهی الفبا دیکته کرد‪« ،‬آن گونه که درخواست میکنی خواهد شد‪ .‬تو‬
‫نهایت تالش خود را بکن اما به یاد داشییته باش که نتیجه را به خداوند بسییپاری و‬
‫نگران آن نباش‪ .‬کوشیییش های بی ریای تو در به خرج دادن بهترین تالش هایت‬
‫بسنده است‪ .‬کاری بیشتر از این از دست تو برنمیآید‪ .‬نتیجهها همیشه به خداوند‬
‫واگذار می گردد‪ .‬از اینرو به شما می گویم نگران نباش‪ .‬پیمان خود را با من به یاد‬
‫داشته باش‪ .‬من به بریهی کارها رسیدگی خواهم کرد»‪.‬‬
‫گاندی گفت‪ « ،‬شما می دانید من با چه روبهرو ه ستم یعنی زیر ف شار کاری که‬
‫روزافکون است‪ .‬من دیشب ساعت ‪ 2‬بامداد به رختخواب رفتم و چون با شما دیدار‬
‫داشتم ی موروک را کنار گذاشته و به عرب انداختم»‪.‬‬
‫بابا پاسخ داد‪« ،‬من هم نکدی به ساعت ‪1‬یا ‪ 2‬بامداد به خواب میروم»‪.‬‬
‫گاندی‪« ،‬اما شییما نیاز به خواب ندارید‪ .‬پس چه مشییکلی وجود دارد؟ ما آدم های‬
‫فانی باید نگران بیخوابی باشیم»‪.‬‬
‫بابا دیدارش را با گاندی با این سخنان به پایان ر ساند‪« ،‬پس از آن که بازگ شتم‬
‫تو را باخبر خواهم ساخت»‪.‬‬
‫گاندی‪« ،‬حتما‪ .‬سپاسگکارم‪ .‬و اگر امکانپذیر باشد‪ ،‬شما را خواهم دید»‪.‬‬
‫بابا‪« ،‬حتما‪ .‬من بسیار خوشحال خواهم شد‪ .‬شما از اینجا راهی کجا هستید»؟‬
‫گاندی‪« ،‬من تا پایان اکتبر اینجا در انگلستان هستم و سپس راهی می شوم‪ .‬من‬
‫باید با رومین روالند در سییوئیس دیدار کنم‪ .‬هم چنین دعوت شییده ام که به برلین‬
‫بروم‪ .‬و اگر امکان داشیته باشید راهی ترکیه خواهم شید اما دعوتی از آنجا دریافت‬
‫نکردهام‪ .‬قصد دارم از مصر و فلس ین نیک دیدن کنم»‪.‬‬
‫بابا او را ترغیب کرد‪« ،‬حتما به فلس ین برو»‪ .‬گاندی‪« :‬در این اندیشه هستم که‬
‫به آنجا بروم‪ .‬از پورت سعید‪ ،‬ک شتی باید از آنجا گذر کند‪ .‬اگر وقتم اجازه دهد به‬
‫لندن و دوانشایئر انگلستان‬ ‫‪128‬‬

‫فلسیی ین خواهم رفت‪ .‬من پس از بازگشییتِ شییما تنها برای ‪ 10‬تا ‪ 12‬روز اینجا‬
‫خواهم بود‪ .‬آیا در آن زمان مرا خواهید دید»‪.‬‬
‫بابا‪« ،‬بسیار خوب‪ .‬در بازگشت‪ ،‬من تو را باخبر خواهم نمود‪ ،‬پیش از آن که بیایم و‬
‫سییپس باهم دیدار خواهیم داشییت‪ .‬این باید راهی شییوم‪ .‬آیا دلواپس هسییتید که‬
‫جایی بروید»؟‬
‫گاندی‪« ،‬بله بابا‪ .‬من باید بروم‪ .‬اما چون شما میآمدید منتظرتان ماندم»‪.‬‬
‫هنگامی که بابا در حال بیرون رفتن بود‪ ،‬گاندی از جا برخاسیییت و با دسیییت های‬
‫جفت شییده (ناماسییکار) ادای احترام نمود‪ .‬آنگاه به چانجی و رسییتم دسییت داد و‬
‫خداحافظی نمود‪ .‬گاندی به ویژه از دیدن بابا خو شحال بود چون آن روز ش صت و‬
‫دومین سال زادروزش بود‪.‬‬
‫‪129‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫استانبول – ترکیه‬

‫مهربابا در لندن‪ 30 .‬سپتامبر ‪ .1931‬استودیوی اِمای‬

‫پس از این دیدار با ماهتما گاندی‪ ،‬بابا و چانجی به منکل دی وی بازگشییتند‪ .‬این‬
‫آخرین شییبی بود که بابا با پیروان انگلیسییی خود می گذراند‪ ،‬چون قرار بود بامداد‬
‫روز بعد راهی استانبول ترکیه شود‪ .‬پیش از راهی شدنِ بابا یکی از خدمتکاران زن‬
‫به نام الِسی خواهان دیدار با بابا شد و بابا اجازه داد‪ .‬پس از آن که بابا با مهربانی او‬
‫را در آغوش گرفت‪ ،‬به بابا گفت‪« ،‬شییما ی آقای محترم شییگفتانگیکی هسییتید!‬
‫من شما را خیلی دوست دارم‪ .‬آیا مرا دوست دارید»؟ بابا سرش را به نشانهی تایید‬
‫تکان داد و به او گفت فرد خوش قلبی ا ست که خو شحال ال سی را در پی دا شت‪.‬‬
‫استانبول‪-‬ترکیه‬ ‫‪130‬‬

‫ی خدمتکار زن دیگر به نام اِدنا برایان نیک که جذب بابا شیییده بود از ته دل به او‬
‫خدمت کرد‪ .‬می کلوزه خواهر کیتی دیوی در کمال بهت و حیرت و با غم و اندوه‬
‫گریست‪ .‬آن شامگاه او سرش را روی شانهی بابا گذاشت و به مدت دوساعت گریه‬
‫سییر داد و سییپس به پاهای بابا افتاد‪ ،‬آن ها را بوس یید و با پیشییانی و با گونه هایش‬
‫آنها را لمس کرد‪ .‬او از بابا قول گرفت اگر به آمریکا سفر کرد از خانهاش در کانادا‬
‫دیدن کند‪ .‬در درازای این آخرین شیییب‪ ،‬کیتی‪ ،‬می‪ ،‬دلیا‪ ،‬مارگارت‪ ،‬کیم‪ ،‬مینتا‪،‬‬
‫کوئنتن و پردام تا ساعت ‪ 1‬بامداد با بابا ماندند و در بیشتر آن زمان در پیشگاه بابا‬
‫گریستند‪ .‬بابا خیلی زیبا به نظر میرسید و آنها از راهی شدن بابا بسیار اندوهگین‬
‫بودند‪ .‬آنها رو به مندلیها کردند و گفتند‪« ،‬شما دارید محبوب الهی ما را از پیش‬
‫ما می برید سنگدل نبا شید! او را با خود نبرید‪ .‬بگذارید اینجا با ما بماند»‪ .‬پس از‬
‫نواخته شییدن آهنگ پال رابسییون از دسییتگاه گرامافون‪ ،‬بابا گروه را روانه کرد‪ .‬بابا‬
‫اندکی بعد کیتی را به اتاق خود فراخواند و روی تخته ی الفبا چنین هجی کرد‪،‬‬
‫«کدام مهمتر و بکرگتر است‪ .‬عشق تو برای من یا عشق من برای تو»؟ کیتی پس‬
‫از اندکی درنگ گفت‪ ،‬عشق بابا مهمتر است‪ .‬آنگاه بابا لبخندی از روی تایید زد‪.‬‬
‫ی ساعت بعد‪ ،‬جِنی از درد زانو و تپش آن شکایت داشت‪ .‬کیتی به طبرهی باال‬
‫ر فت و به با با گ فت و او برای د یدن جنی به طب ره ی پایین آ مد‪ .‬آن دخترب چه‬
‫موروک را روز پیش به کیتی گفته بود‪ .‬بابا رو به کیتی کرد و گفت‪« ،‬چرا زودتر به‬
‫من نگفتی»؟ کیتی توریش داد بر این گمان بوده که ی استاد روحانی وقت برای‬
‫چنین کارهایی ندارد‪ .‬بابا پا سخ داد‪« ،‬در آینده‪ ،‬همی شه درباره ی هر چیک ناگواری‬
‫که رخ میدهد به من بگو»‪.‬‬
‫‪ 9:30‬بامداد شییینبه ‪ 3‬اکتبر‪ ،‬بابا به همراهی آقا علی‪ ،‬چانجی‪ ،‬رسیییتم و مردیت‬
‫راهی استانبول شد‪ .‬او عکیکان خود را ترک میکرد و اش هایشان نتمههایی بودند‬
‫برای خواندن ستترود او‪ .‬مارگارت اسییتار که ی روز پیش از ایسییت شییاالکومب‬
‫فراخوا نده شیییده بود و دلیا‪ ،‬با با و گروه را تا دُوِر ‪ Dover‬همراهی کرد ند‪ .‬با با در‬
‫کاالایس سییوار بر ق ار مجلل سیییم پِلون اورینت اکسییپرس شیید و پس از گذر از‬
‫‪131‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫تنگه ی انگلیس با کشیتی‪ ،‬سیفرش را با ق ار ادامه داد و روز بعد وارد میالن شید‪.‬‬
‫این در حالی ا ست که بابا و علی در ی کوپه‪ ،‬چانجی و مردیت در کوپهی دیگر و‬
‫رستم در کوپهی سوم بود‪ .‬در ایستگاه میالن‪ ،‬اینید با آوردن میوه‪ ،‬بیسکوت‪ ،‬پنیر‬
‫و کی به پیشییواز آنان آمده بود تا پیش از ادامه ی سییفر‪ ،‬میل کنند‪ .‬ق ار پس از‬
‫گذر از ونیک‪ ،‬تِریاِسته‪ ،‬بلگراد و صوفیه‪ ،‬در نیمروز ‪ 6‬اکتبر وارد استانبول شد‪ .‬آنان‬
‫از ایسییتگاه ق ار ی تاکسییی گرفتند و راهی هتل کنتینانتال که قرار بود در آن‬
‫اقامت کنند شدند‪ .‬آن روز به طور اتفاقی روز تع یل ملی در ترکیه بود و نیروهای‬
‫ارتش در ی صف بلند در خیابان های ا ستانبول رژه می رفتند‪ .‬تاک سی حامل بابا‬
‫که آهسته‪ ،‬آهسته در پشت صف رژه روندگان حرکت میکرد به هتل رسید‪.‬‬
‫در اینجا نیک مانند لندن‪ ،‬انبوه مردم بدون آن که بدانند‪ ،‬ورود استتتاد روحانی را‬
‫خوش آمد گفتند‪ .‬این بابا در شرق بود و کاله به سر نداشت و موهای باز او توجه‬
‫مردم را جلب کرده بود‪.‬‬
‫دوران چنین دریافت‪ ،‬هیچ ی از ترک ها نمی دانسییت که امپراتور در میان آنان‬
‫است گرچه کسانی که او را دیدند از رخسار و شمایل زیبای او شگفتزده و حیران‬
‫شده بودند‪.‬‬
‫آن شییب آنان به دیدن ی نمایشیینامه رفتند اما نمایش به زبان فرانسییه از کار‬
‫درآمد که هیچ ی از جمله مردیت نتوانسییت بفهمد‪ .‬روز بعد رسییتم برای خریدن‬
‫کراوات و ی نیم شلواری برای چانجی به بازار رفت‪ .‬هنگامی که بابا به این موروک‬
‫پی برد چانجی را مورد سیییرزنش قرار داد و او در د فاک از خود گ فت آن ها را‬
‫درخوا ست نکرده بوده ا ست‪ ،‬بلکه ر ستم میخوا سته تنها چیکیهایی را که پی شتر‬
‫قرض گرفته بوده‪ ،‬خریداری کند و به من برگرداند‪ .‬اما بابا‪ ،‬چانجی را نکوهش کرد‪،‬‬
‫«تو غیر مسیییتریم آن ها را میخواسیییتی‪ .‬آرزو ها یت را پن هان نکن تو آن ها را‬
‫میخواستی و با وجود آن که آن را توسط رستم به دست آوردی‪ ،‬باز هم میگویی‬
‫آن ها را درخوا ست نکرده بودی»؟ سرزنش های بابا‪ ،‬تاثیر بدی بر چانجی گذا شته‬
‫بود او به ستوه آمده و دیگر نمیتوان ست د ست انداختنهای بابا را تاب بیاورد‪ .‬بابا‬
‫استانبول‪-‬ترکیه‬ ‫‪132‬‬

‫از ز مان ورودش به اروپا‪ ،‬بدون آن که غربی ها بدانند‪ ،‬چانجی را بیشیییتر مورد‬
‫سرزنش قرار داده بود و با ع صبانی شدن از د ست او با کوچکترین بهانه‪ ،‬قلبش را‬
‫زخم زده بود‪ .‬در ی موقعیت‪ ،‬کیتی از بابا پرسید چرا رستم و چانجی با وجود آن‬
‫که همیشه با او هستند‪ ،‬بسیار غمگین به نظر میرسند‪ .‬بابا برای بیاهمیت نشان‬
‫دادن موروک پاسخ داد‪« ،‬به خاطر عشق عمیقشان‪ .‬آنها غمگین نیستند آن درد‬
‫عشق است‪ .‬عشق آنان برای من‪ ،‬برایشان تحملناپذیر است»!‬
‫برای ی بیگانه‪ ،‬سییفر با مهربابا به غرب ممکن اسییت ی «تع یالت خوش» به‬
‫شییمار آید‪ .‬اما زندگی با ا ستاد روحانی‪ ،‬برای مریدانش‪ ،‬زندگیِ مرگ بود‪ .‬درسییت‬
‫چند روز پیش‪ ،‬هنگامی که ق ار در پاریس توقف کرد و آن ها برای نوشیییدن قهوه‬
‫پیاده شدند‪ ،‬سخنان کنایه دار بابا آغاز گردید بود‪ .‬چانجی بعدا در دفتر خاطراتش‬
‫چنین نوشت‪« ،‬همه میخواهند با بابا باشند اما اندکی هکینهی آن را میدانند»‪.‬‬
‫کار واقعی بابا‪ ،‬له کردن خودی مجازی یا ذهن نفسیییانی مریدان حلره اش بود و‬
‫این فرایندی دردناک و بارها تحریر آمیک بود‪ .‬برای نمونه‪ ،‬هنگامی که بابا به خاطر‬
‫رخت های نو چانجی‪ ،‬او را سییرزنش کرد‪ ،‬چانجی آن ها را از تن درآورد و بر زمین‬
‫کوبید و به تلخی شکایت کرد‪ « ،‬دیگر نمیتوانم با شما بمانم‪ .‬من دارم میروم»‪.‬‬
‫بابا به تندی پاسخ داد‪« ،‬برو! چه کسی به تو نیاز دارد؟ اما مرا تحری به جنگ و‬
‫تهدید نکن تا باعث شوی همه چیک روحانی را به دور افکنی‪ .‬مهم نیست اگر بروی‪.‬‬
‫من می توانم همه چیک را اداره می کنم‪ .‬من سییکوتم را خواهم شییکسییت تا نیازی‬
‫نباشیید که کسییی تخته ی الفبا را بخواند‪ .‬من خودم از تمام این دیکته کردن ها به‬
‫سیییتوه آمده ام‪ .‬من نه به آمریکا و نه به هیچ جای دیگر خواهم رفت! من به هند‬
‫بازخواهم گشییت! اکنون نمی خواهم به آنجا بروم اما اگر برخالف میل و برنامه هایم‬
‫بروم به خاطر رفتار اوسیییت (چانجی)»‪ .‬چانجی به گریه افتاد و مانند ابر بهار‬
‫گریست و از این که اصال به مهربابا پیوسته است به خود ناسکا میگفت‪ .‬بابا از اتاق‬
‫به بیرون رفت اما پس از اندک زمانی بازگ شت و کو شش کرد او را با این سخنان‬
‫آرام کند‪ « ،‬آیا نمی دانی من دلیل های خودم را برای چنین رفتاری با تو دارم»؟‬
‫‪133‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫چانجی به گریسییتن ادامه داده و میگفت‪« ،‬بابا‪ .‬این غیر قابل تحمل اسییت‪ .‬هرروز‬
‫این ادامه دارد‪ .‬خواهش می کنم به من رحم کنید من دیگر تحمل آن را ندارم»‪.‬‬
‫بابا در پاسیخ گفت‪« ،‬این رحم اسیت‪ .‬این ل ف من اسیت‪ .‬این آرام باش و به آن‬
‫فکر نکن»‪ .‬آنگاه با با با مهر بانی چانجی را در آغوش گر فت و به او گ فت برود و‬
‫صورتش را بشوید‪ .‬سپس بابا صورت چانجی را با حوله خش کرد‪ .‬پس از آن که‬
‫چانجی آرامش خود را به دست آورد از بابا درخواست بخشش نمود و بابا سرش را‬
‫در تای ید ت کان داد و لبخ ند زد‪ .‬چنین رو یداد هایی بار ها و بار ها برای ت ت‬
‫کسانی که با مهربابا مانده بودند تکرار میشد‪.‬‬
‫در استانبول‪ ،‬جستوجو برای یافتن ی «پسر خوب» دوباره ادامه یافت‪ .‬بابا برای‬
‫کار ویژه ی خود ی پسییر ترک می خواسییت‪ .‬در ‪ 8‬اکتبر ‪ 1931‬پس از سییه روز‬
‫جسییتوجو در شییهر‪ ،‬سییرانجام پسییر جوانی را یافتند‪ .‬او ی پسییر خوش چهره ی‬
‫شانکده ساله بود که چندین زبان می دان ست‪ ،‬انگلی سی‪ ،‬ترکی‪ ،‬فران سه‪ ،‬عبری و‬
‫یونانی‪ .‬پدر او بازرگانی واردات و صییادرات داشییت‪ .‬آن پسییر به محض دیدن بابا به‬
‫شدت جذب او شد‪ .‬از آن پ سر دعوت شد برای صرف شام با بابا و مندلی ها به‬
‫طبره ی پایین بیاید و به آنان بپیوندد‪ .‬برای بابا و مندلی ها غذای گیاهی سییفارش‬
‫داده شد اما بابا به رستم اشاره کرد که برای آن پسر غذای با گوشت سفارش دهد‪.‬‬
‫اما آن پسر گفت‪« ،‬اگر بابا گوشت نمیخورد من هم گوشت نمیخورم»‪ .‬بابا منش‬
‫آن پسییر را پسییندید‪ .‬آن روز در هتل هنگامی که پیرامون اهمیت دیدار با ماهاتما‬
‫گاندی به گفتوگو نشسته بودند‪ ،‬بابا چنین آشکار نمود‪« ،‬این نیروی من به عنوان‬
‫ی استاد روحانی بود که گاندی را وادار به درخواست کلید کرد»‪.‬‬
‫پس از دو روز‪ ،‬آن پسییر دوسییت جوان تر خود را به نام هولفون برای دیدار با بابا‬
‫آورد‪ .‬بابا به همراهی آن دو پ سر‪ ،‬چانجی‪ ،‬آقا علی و ر ستم به دیدن م سجد حاجیا‬
‫سوفیه که بعدا ایا صوفیه نام گرفت رفتند‪ .‬هولفون در شرف نشان دادن مسجد به‬
‫بابا بود که یکی از نگهبانان از دست او به خشم آمد و شروک به ناسکا گفتن به او به‬
‫ترکی کرد‪ .‬سپس پلیس را خبر کرد و شکایت داشت که هولفون خود را به عنوان‬
‫استانبول‪-‬ترکیه‬ ‫‪134‬‬

‫راهنمای تور جا زده ا ست‪ .‬پلیس‪ ،‬هولفون را د ستگیر کرد‪ .‬از آنجایی که آن پ سر‬
‫بسیار ترسیده بود‪ ،‬بابا و گروه همراه او به کالنتری رفتند‪ .‬در آنجا به پلیس گکارش‬
‫دادند که آن پسر را به عنوان راهنما استخدام نکردهاند‪ ،‬بلکه خدمتکار آنان است و‬
‫در هتل با آنان اقامت دارد و تنها برای تماشیییای بناهای تاریخی آنان را همراهی‬
‫کرده اسیییت‪ .‬پلیس هولفون را آزاد کرد‪ .‬پس از آن‪ ،‬بابا به آن مسیییجد نرفت و در‬
‫عوض راهی دیدن ی موزه‪ 8‬شیید اما بسییته بود‪ .‬همچنانکه آن ها در تاکسییی در‬
‫شهر می گ شتند‪ ،‬راننده پی شنهاد کرد از ی کلی سا که به م سجد تبدیل شده بود‬
‫دیدن کنند‪ .‬گرچه آن در فا صله ی دور قرار دا شت اما بابا بر آن شد از آنجا دیدن‬
‫کند‪ .‬بی شتر بنای صومعه ی چورا به ی خرابه درآمده بود اما در سر سرای ا صلی‪،‬‬
‫نرش موزایی کاری مسیش و دوازده تن از حواریونش دست نخورده باقی مانده بود‪.‬‬
‫در آنجا موازیی کاری از مریم مردس که نوزادش مسییییش را در آغوش گرفته بود‬
‫نیک به چشییم می خورد‪ .‬سییپس بابا از راننده تاکسییی خواسییت آنان را به محله ی‬
‫فریرنشییین اسییتانبول ببرد‪ .‬آن محله‪ ،‬پر بود از تنگ دسییت ترین مردم شییهر‪ .‬بابا از‬
‫روی رحم بیکرانش در چند خیابان قدم زد و پس از آن به هتل بازگشت‪.‬‬
‫یک شنبه ‪ 11‬اکتبر ‪ ،1931‬در حالی که بابا پیرامون مو روعات معینی با ر ستم و‬
‫چانجی گفتوگو میکرد‪ ،‬هدفش را از آمدن به ترکیه آشکار نمود‪:‬‬
‫من برای کار بسییییار مهمی به اینجا آمده ام و گرچه با هیچ کس به طور بیرونی‬
‫دیدار نداشیییته ام اما از درون کارهای بکرگ و زیادی انجام می دهم‪ .‬ترکیه روزی‬
‫کشور بکرگ و باشکوهی بوده است اما این یکی از فرودستترین کشورها گشته‬
‫است و امروزه در زمینهی روحانیت هیچ جایگاهی ندارد‪ .‬این کشور از لحاظ نظامی‬
‫و مادی پی شرفت کرده ا ست اما به سرزمین شمار زیادی از افراد ریاکار و فا سد‬
‫درآمده اسیییت‪ .‬برای برخورد با این نیروهای اهریمنیِ نیرومند که در اینجا کار‬
‫می کنند‪ ،‬نیاز به ی نیروی نیرومند روحانی اسییت‪ .‬به این دلیل‪ ،‬من شییخصییا به‬
‫اینجا آمدهام‪.‬‬
‫‪135‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫روز ب عد چانجی به دفتر‬


‫آژانس مسییییافرتی تو ماس‬
‫کوک رفت تا برای سییفر به‬
‫آمریکا جا رزرو کند و چون‬
‫با با نمی خواسییییت از راه‬
‫انگلسییتان به آمریکا سییفر‬
‫کند‪ ،‬از اینرو م سیر دیگری‬
‫می باید برنامه ریکی شیییود‪.‬‬
‫رسییتم نیک برای سییفرش به‬
‫اسیییکندریه بلیت خریداری‬
‫مهربابا در اروپا‪ .‬دههی ‪1931‬‬ ‫کرد و بامداد روز بعد روانه‬
‫شد زیرا بابا او را برای انجام‬
‫کار معینی از راه م صر به هند می فر ستاد‪ .‬بابا میباید برای گرفتن اجازه ی سفر به‬
‫ایتالیا‪ ،‬در ‪ 13‬اکتبر به کن سولگری ایران و سپس ایتالیا مراجعه کند‪ .‬در این میان‪،‬‬
‫مدیر هتل آقای بالنت در تهیه و تدارک کارها برای بابا و هم سفرانش ب سیار مفید‬
‫واق شد‪.‬‬
‫روز سییییکدهم‪ ،‬بابا درباره ی کار روحانی اش به ویژه در پیوند با جنگی که در راه‬
‫بود چنین گفت‪« ،‬جنگ کوتاه اما بسیار ویرانگر خواهد بود و محو خواهد شد‪ .‬من‬
‫آن را برنامه ریکی کرده ام‪ .‬همه باید رنج ببرند از جمله انگلسییتان‪ .‬اما آمریکا دوباره‬
‫پیرامون مورییوک نهایی تصییمیم خواهد گرفت‪ .‬در هند جنگ داخلی به راه خواهد‬
‫افتاد»‪.‬‬
‫ساعت ‪ 5:35‬ع صر چهار شنبه ‪ 14‬اکتبر‪ ،‬بابا و یارانش از ا ستانبول با ق ار راهی‬
‫شدند و دو روز بعد‪ ،‬در بعد از ظهر ‪ 16‬اکتبر به میالن ر سیدند‪ .‬ای نید قرار بود به‬
‫پی شواز آنان در ای ستگاه ق ار بیاید اما چون آنجا ح ضور ندا شت بابا به آپارتمان او‬
‫رفت‪ .‬اینید با پوزش فراوان از آن که سر موق حارر نبوده ابراز تاسف کرد‪ .‬سپس‬
‫استانبول‪-‬ترکیه‬ ‫‪136‬‬

‫بابا و یارانش را به هتل البرگو امپریال برد‪ ،‬جایی که برای ‪ 9‬روز در طبره ی دهم‬
‫برای آنان اتاق‪ 9‬رزرو کرده بود‪ .‬سییپس ای نید آنان را برای شییام به رسییتورانی که‬
‫غذای گیاهی سرو میکرد برد‪.‬‬
‫بعد از ظهر روز بعد‪ ،‬بابا و گروه به دیدن کلیسیییای سِیییرتوسیییا که مکانی آرام و‬
‫خلوت بود رفتند و بابا آن را ب سیار دو ست دا شت‪ .‬گروه سپس با اتوبوس روانهی‬
‫دیری در آن نکدیکی شیییدند و پس از نکدی به ی سیییاعت رانندگی به آنجا‬
‫رسیدند‪ .‬بابا آن مکان ساکت و خلوت را بسیار دوست داشت و از سراسر دیر بازدید‬
‫کرد و اتاق های انفرادی مراقبه را بیشییتر از همهجا دوسییت داشییت‪ .‬سییپس برای‬
‫نیم ساعت روی یکی از ایوانهای روبهروی حیاط سر باز ن ش ست و ف ضای روحانی‬
‫آنجا را ستود‪ .‬چانجی چنین نو شت‪ ،‬برخالف مکانهای همگانی دیگر که بابا عجله‬
‫به ترک آن ها داشییت‪ ،‬این بار برای رفتن پا فشییاری نکرد و حال و هوای غمگین او‬
‫که از زمان ورودش به میالن آغاز شده بود‪ ،‬به نظر میآمد دگرگون شده است‪ .‬بابا‬
‫در آنجا و سپس بعدا پیرامون کار روحانیاش برای اینید و دوستش تیاو که آنان‬
‫را همراهی میکرد چنین روشنگری نمود‪:‬‬
‫فهمیدن کار من برای ی انسیییان عادی م لرا امکان پذیر نیسیییت‪.‬من با ذهن‬
‫جهانی ام برای کائنات (سیییه عالم) در مریاس نامحدود کار می کنم‪ .‬به بیان دیگر‪،‬‬
‫فهمیدن کاری که من انجام می دهم در گسیییتره ی عرل انسیییان نمی گنجد‪ .‬من‬
‫همیشییه برای کائنات کار می کنم‪ ،‬نه برای خود‪ .‬چرا نیاز باشیید که من برای خودم‬
‫کار کنم؟ من کارم را توسط واس ههای گوناگون انجام میدهم‪ .‬با چنین هدفی در‬
‫ذهن‪ ،‬من از مکان های گوناگون دیدن می کنم‪ ،‬جا های دیدنی گوناگون را می بینم‬
‫یا به تماشای ی نمایشنامه یا فیلم میروم و یا صدها کار دیگر انجام میدهم‪ .‬اما‬
‫من از رفتن به تئاتر و سینما مانند شما لذت نمیبرم‪ .‬من از آنها به عنوان واس ه‬
‫برای کار روحانی درونی خود اسیییتفاده می کنم‪ .‬ت ت نَفَس هایم این کار را‬
‫پیوسییته به طور دایمی انجام می دهند‪ .‬در حالی که به طور بیرونی شییما می بینید‬
‫که من هیچ کاری (خاص) انجام نمی دهم‪ .‬شما یارای درک آن راز و ا سرار درونی‬
‫‪137‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫را ندارید‪ .‬من باید کار بکرگ و مهمی برای رفاه و آ سایش ب شریت انجام دهم این‬
‫وظیفهی جهانی من ا ست‪ .‬روزگار خ رناک و ح سا سی ا ست و به علت بحرانهای‬
‫معینی‪ ،‬بار مسئولیت من نیک متناسب با اوراک و شرایط جاری افکایش یافته است‪.‬‬
‫من شاهن شاه قلمرو روحانی هسییتم و هر ثانیه «گکارش ها» و پیام های درونی از‬
‫گوشه و کنار کائنات (سه عالم) دریافت می کنم‪ .‬چون با روزگار سخت و دشواری‬
‫روبهرو ه ستیم من همواره گکارش های بد و نگران کننده از درون دریافت می کنم‪.‬‬
‫مانند ستیک مابین ژاپن و چین‪ .‬چنین گکارشهایی هر لحظه سیلآ سا میر سند و‬
‫من باید دستوراتِ درونی به کارگکارانم بدهم‪ .‬شما نمیتوانید این را به طور بیرونی‬
‫بینید‪ .‬من بدون آن که ک سی بداند‪ ،‬هم زمان چیکهای بی شماری را از درون اداره‬
‫می کنم‪ .‬برای نمونه‪ ،‬شییما ناگهان و به تندی مرا در خلق و خوی بد می یابید‪ .‬ی‬
‫آن‪ ،‬من خوشییحال و شییاد به نظر می رسییم و لحظه ی بعد جدی‪ ،‬دمدمی مکاج و‬
‫غمگین‪ .‬تمامی اینها بسته به گکارشهایی است که دریافت میکنم و باید کارم را‬
‫بر ا ساس آن ها برنامه ریکی کنم‪ .‬یا فرض کنید که با شادمانی در کنار شما چای‬
‫می نوشییم و ناگهان در آن لحظه به من خبر داده می شییود که شییخصییی در هند‬
‫دستخوش بحران بکرگی شده است‪ .‬طبیعتا در آن لحظه در پاسخ‪ ،‬پیام میفرستم‬
‫که چگونه باید با آن ورعیت کنار آمد و یا راه چاره را نشان میدهم و در حالی که‬
‫این را انجام می دهم‪ ،‬حال و حوصیییله ی من نیک دگرگون می گردد‪ .‬به طوری که‬
‫ممکن است از محیط پیرامون خود غایب به نظر برسم‪.‬‬
‫شما با دیدن این دگرگونیهای ناگهانی در حال و حو صلهی من‪ ،‬هکار و ی فکر‬
‫به سرتان راه می یابد‪ .‬اما نادانی شما از درک ماهیت کار من یا علت دگرگونی در‬
‫حال و حوصلهی من جلوگیری میکند‪ .‬شما از رفتار من رنجیده خواهید شد و به‬
‫فکر فرو میروید و در ی آن‪ ،‬هکار و ی اندیشه در ذهن شما میگذرد! اما تمامی‬
‫اینها فراسوی عرل است و شما هرگک نمیتوانید با ذهن کنجکاو و استداللگر آن‬
‫را بفهمید‪.‬‬
‫استانبول‪-‬ترکیه‬ ‫‪138‬‬

‫یک شنبه ‪ 18‬اکتبر ‪ ،1931‬بابا گروه را با ق ار برای گردش به کوه های آلپ ایتالیا‬
‫برد‪ .‬در وار سِ ه ‪ Varese‬آنان ق ار را عوض کردند و سوار ی ق ار کابلی شدند و از‬
‫سراشیبی تند کوهستان باال رفتند و از چشمانداز زیبا و حیرتآور آنجا لذت بردند‪.‬‬
‫آن شب پس از بازگ شت به شهر‪ ،‬آنان برای دیدن ی فیلم یا اپرای ایتالیایی و یا‬
‫نمایشییینامه به تئاتر اودیان رفتند و دو روز بعد برای ی اقامت کوتاه دلپذیر با‬
‫اتومبیل راهی دریاچهی کومو شدند‪ .‬در ‪ 23‬اکتبر بابا ی تلگراف از مالکوم و جین‬
‫شالس در هارمون‪ ،‬جایی که پی شتر در ‪ 19‬اکتبر به آنجا رفته بودند‪ ،‬دریافت کرد‬
‫مبنی بر آن که تمامی تدارکات برای ورود بابا دیده شیییده اسیییت‪ .‬بابا به مردیت‬
‫دربارهی سفر به آمریکا و نرشی که قرار بود در کار بابا بازی کند صحبت کرده بود‪.‬‬
‫بابا بارها و بارها و به طور موثر به او گفته بود‪« ،‬در آمریکا تو اسیییتراحت نخواهی‬
‫داشییت و باید مانند من کار کنی و به این طرف و آن طرف بروی‪ ،‬بسیییار سییری ‪.‬‬
‫کارهای زیادی اسیییت که باید در آنجا انجام گیرد‪ .‬نگاه کن ببین در آنجا من چه‬
‫شییگفتی خواهم آفرید»‪ .‬مردیت عالقه به خوردن میوه داشییت بارها تالش میکرد‬
‫بابا را به خوردن میوه تشیییویق کند‪ .‬اما بابا به او گفت‪ « ،‬نه من‪ ،‬نه باباجان‪ ،‬نه‬
‫اوپاسیینی ماهاراج و نه سییای بابا‪ ،‬میوه دوسییت داریم‪ .‬راماکریشیینا نیک هرگک به آن‬
‫دست نمیزد»‪ .‬مردیت دلیل آن را پرسید و چنین گمانهزنی کرد‪« ،‬شاید مرشدان‬
‫هماکنون بهترین کیفیت ها را که در میوه ها هسییتند در خود دارند و از این رو نیاز‬
‫به خوردن آن ها ندارند‪ .‬آیا این چنین ا ست»؟ بابا پا سخ داد‪« ،‬بله»‪ .‬و سپس افکود‬
‫که میوهها برای سالمتی مفید و برای خون خوب هستند‪.‬‬
‫عصییرگاه ‪ 25‬اکتبر‪ ،‬پس از مهمانیِ نوشیییدن چای در منکل ای نید در پانسیییون‬
‫آگوستینی‪ ،‬بابا و همراهانش ساعت ‪ 6:40‬با ق ار میالن را ترک کردند‪ .‬آنان پس از‬
‫دو ساعت به شهر جنوا رسیدند و در هتل میالنو ترمینوس اتاق گرفتند‪.‬‬
‫مردیت در تالش برای مهم نشیییان دادن خود به کارکنان هتل می گفت مهربابا‬
‫دو ست او ست و چانجی و آقا علی خدمتکاران شخ صیاش ه ستند‪ .‬رفتار مریدت‬
‫برای بابا درد سر ساز شده بود‪ ،‬چون حالی که بابا میخوا ست نا شناس باقی بماند‬
‫‪139‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫اما او بی دلیل درباره ی بابا به مردم می گفت و در نتیجه به آزار و اذیت چانجی که‬
‫با پرس و جو های زیاد از سیییوی مردم کنجکاو روبهرو شیییده دامن زده بود‪ .‬با این‬
‫وجود‪ ،‬بابا رفتار مردیت را تاب آورده بود تا از او در را ستای اهدافش ا ستفاده کند‪.‬‬
‫توسییط ارتباطات مردیت‪ ،‬افراد مهم و کلیدی معینی در انگلسییتان در تماس با بابا‬
‫قرار گرفته بودند و آن کار ترریبا کامل شده بود‪ .‬با این حال تا زمان پایانیابی آن‪،‬‬
‫حضور مردیت الزم بود و تحمل میشد‪.‬‬
‫ی مهمانی چای دیگر در عصیییر گاه ‪ 26‬اکتبر به افتخار بابا برگکار گردید که در‬
‫آنجا بابا با چند تن از پیروان پرمهر محلی دیدار نمود‪ .‬بابا درباره ی مردی به نام‬
‫داگالس گفت‪ ،‬او به پادری ‪ Padri‬شباهت دارد‪.‬‬
‫بابا‪ ،‬مردیت‪ ،‬چانجی و علی ساعت ‪ 10‬شامگاه سه شنبه ‪ 27‬اکتبر سوار بر کشتی‬
‫اس اس روما راهی نیویورک شدند‪ .‬در کابینهای شمارهی ‪ 400‬و ‪ 421‬که به آنان‬
‫داده شییده بود جا تنگ و ناراحت کننده بود اما روز بعد پس از گذر از ناپل آنان را‬
‫به دو کابین جا دار بکرگ که رو به بیرون باز می شد جا به جا کردند‪ .‬مردیت‪ ،‬ی‬
‫بانوی کانادایی به نام لویک اسییکی را به بابا معرفی نمود‪ .‬لویک بسیییار تحت تاثیر بابا‬
‫قرار گرفته بود و چندین بار برای دیدار با بابا به کابین او آمد‪ .‬افکون بر رفتار آزار‬
‫دهندهی مردیت‪ ،‬آقا علی نیک بارها در درازای این سفر مانند ی بچهی لوس رفتار‬
‫می کرد‪ .‬ی شییب علی به جوش آمد و در کابین بابا ایجاد آشییوب کرد‪ .‬در نتیجه‬
‫بابا‪ ،‬چانجی را خوب کت زد‪ .‬علی از دیدن کت خوردن چانجی ترسیییید و به‬
‫اشییتباهش پی برد‪ .‬گرچه علی ابراز پشیییمانی نمود و پوزش خواسییت اما چانجی‬
‫هم چنان گریه سر داد‪ .‬پس از چند دقیره از سپری شدن این رویداد‪ ،‬لویک از راه‬
‫رسید و با دیدن گریه و زاری چانجی‪ ،‬از بابا علت را پرسید‪ .‬بابا از روی حیله گفت‪،‬‬
‫«ببین چانجی چه عشییری برای من دارد! هرگاه او مرا تنها می یابد‪ ،‬نمی تواند جلو‬
‫ا ش هایش را بگیرد‪ .‬شور ا شتیاق او وح شتناک ا ست‪ .‬بنابراین او ا ش ِ ع شق‬
‫می ریکد‪ .‬این ها ا ش های ا شتیاق او ه ستند»‪ .‬این سخنان‪ ،‬قلب خانم ا سکی را‬
‫سخت زیر و رو کرد و او نیک به گریه افتاد‪ .‬بابا از چانجی خواست که آن بانو را آرام‬
‫استانبول‪-‬ترکیه‬ ‫‪140‬‬

‫خوردن چانجی بیچاره‬ ‫سازد‪ .‬آن بانو چگونه میتوان ست واقعیتها را در پس کت‬
‫بداند؟ قلب چانجی از عشق ترسیده بود!‬
‫پس از ترک انگلسیییتان‪ ،‬چانجی آن دسیییته از نکدیکان را از فعالیت های استتتاد‬
‫روحانی باخبر ساخت و نامههای او ب سیار پرارزش از کار درآمدند‪ ،‬چون آن نامهها‬
‫و سیله ای شدند تا بابا را در درازای رنج جدایی ‪ ،‬نکدی به خود نگاه دارند‪ .‬در ‪10‬‬
‫اکتبر‪ ،‬کیتی در پاسخ به یکی از نامههای چانجی چنین نوشت‪« ،‬به راستی‪ ،‬زندگی‬
‫بنا بر روال معمول پیش می رود اما نه به روش عادی‪ .‬همه چیک به گونهای متفاوت‬
‫است‪ .‬همه چیک اکنون برای بابا است‪ .‬خواه کار‪ ،‬بازی‪ ،‬استراحت یا خواب‪ .‬کیتی به‬
‫راسیتی آغاز به تسیلیم نمودن همه چیک به بابا کرده بود‪ .‬این پیام که در ‪ 27‬اکتبر‬
‫‪ 1931‬نوشت‪ ،‬نشانگر آن است‪:‬‬
‫ای عکیکترین و بابای محبوب‬
‫بله‪ ،‬عشق ما برای شما شگفتآور است اما چه کسی توانایی عشق ورزیدن به آن‬
‫عمیری را به ما بخشیده است؟ ما را هرچه بیشتر و بیشتر شایستهی آن فرما‪ .‬حتا‬
‫در این مدت کوتاه‪ ،‬به نظر می آید که ی دقیره در روز نبوده اسیییت که میل به‬
‫اندی شیدن به شما و دو ست دا شتن شما‪ ،‬بی شتر و بی شتر و کاملتر وجود ندا شته‬
‫باشیید‪ .‬من همیشییه از شییما سییپاسییگکارم‪ ،‬همیشییه برای بکرگی و شییکوه تمامی‬
‫ارمتانهای خداوند دوست داشتن خداوند و خدمت به او‪.‬‬
‫کیم نیک که از دیدار با بابا قلبش عمیرا زیر و رو گشیییته بود در ‪ 29‬اکتبر برای‬
‫چانجی چنین نوشت‪:‬‬
‫ما چگونه می توانیم برای نامه ی زیبایی که برای کیتی‪ ،‬کیم و کمپانی نو شتید به‬
‫ا ندازه ی کافی از شییی ما تشیییکر کنیم؟ چانجی عکیک‪ ،‬من تن ها می توانم بگویم‬
‫سییپاسییگکارم‪ ،‬بارها و بارها‪ .‬و به شییما بگویم در حالی که که نامه را می خواندیم‬
‫ق رهای اش آمیخته با شادی و اندوه بر روی نامه میچکید‪ .‬اش های شادی به‬
‫خاطر موهبتی که توسیییط رحم بی کران بابای محبوب مان به ما ارزانی شییید و‬
‫ا ش های اندوه به خاطر این که شای سته ی چنین شادمانی بکرگی نی ستیم و این‬
‫‪141‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫که عشق ما برای او بسیار رعیف‬


‫اسیییت‪ .‬ما تن ها می توانیم از او‬
‫بخواهیم که اجازه پ یدا کنیم تا‬
‫او را بیشتر دوست بداریم و آتش‬
‫عشیییق او ت مام چیک هایی که‬
‫خودمییان (مجییاز) را تشیییکیییل‬
‫میدهد بسوزاند‪ .‬به طوری که در‬
‫پایان‪ ،‬چیکی جک بابا باقی نماند‪.‬‬
‫ما با چه شور و شوقی در اشتیاق‬
‫یکی شییییدن بییا محبوب مان‬
‫هستیم!‬
‫‪ 30‬اکتبر‪ ،‬کیتی در نامه ای به‬
‫بابا‪ ،‬پرسید آیا او و ژیال میتوانند‬
‫بابا را هنگام بازگ شت از چین در‬
‫مهربابا در سال ‪1931‬‬ ‫ماه دسیییامبر در پاریس ببینند‪.‬‬
‫کیتی می دان ست که از آنِ بابا ا ست‪ .‬تاثیر ع شق بابا را می توان از نامه ای که به او‬
‫نوشت دید‪:‬‬
‫بابای عکیک‪ ،‬ع شق شما مرا در سرا سر روز‪ ،‬در کار و ا ستراحت‪ ،‬ب سیار خو شحال‬
‫می سازد‪ .‬تمام کارها اکنون برای شما انجام میگیرد و نتیجهی آن کار و همچنین‬
‫دل و ذهن و اراده از آنِ شییما اسییت‪ .‬همه به عنوان امانت برای شییما نگاه داشییته‬
‫می شوند تا به شما برگردانده شوند و یا هرگاه به آنها نیاز داشتید در خدمت شما‬
‫به کار برده شییوند‪ .‬آیا عشییق هرگک می تواند غیرفعال باشیید؟ اما به نظر می رسیید‬
‫میخواهد ببخشد‪ ،‬ببخشد و ببخشد تا همه را در تسلیم به استاد روحانی از دست‬
‫بدهد‪ .‬فعال خداحافظ با تمامی عشییری که هماکنون بیدار نموده اید و تمام عشییری‬
‫که نهفته و پنهان است‪.‬‬
‫استانبول‪-‬ترکیه‬ ‫‪142‬‬

‫در این میان‪ ،‬بابا روزانه برای قدم زدن به روی عرشییهی کشییتی می رفت و گاهی‬
‫شبها فیلم و یا برنامه ی مو سیری که برگکار می شد را می دید‪ .‬م سافران کنجکاو‬
‫بودند که او کیست و از پسری به نام امیلیو که بابا پیشتر با او تماس گرفته بود در‬
‫این مورد می پر سیدند و او به انگلی سی د ست و پا شک سته می گفت‪« ،‬ی مرد‬
‫بکرگ و سرشناس»‪.‬‬
‫سه شنبه ‪ 3‬نوامبر ‪ ،1931‬در میان یکی از چند تن افرادی که به طور خ صوصی‬
‫با بابا دیدار داشییت‪ ،‬ی اسییتاد اقتصییاد ایتالیایی بود با شییخصیییتی آرام که برای‬
‫سخنرانی به آمریکا دعوت شده بود‪ .‬آن استاد برای دیدار با بابا به کابین او آمد‪ .‬بابا‬
‫از آن مرد باهوش و خوشقلب‪ ،‬خشیینود بود و در پایان گفتوگو‪ ،‬به او پند و اندرز‬
‫داد‪« ،‬در دنیا باش اما از آنِ آن نباش‪ .‬از زیر بار مسئولیتهایت شانه خالی نکن اما‬
‫در چنگ مایا گرفتار نگرد‪ .‬هرگک نگران نباش و بکوش که در گیر و دار مشیییکالت‬
‫شاد باشی حتا در روبهرو شدن با مصیبتها و بیچارگیها‪ ،‬خوشحال باش»‪ .‬بابا او‬
‫را راهن مایی کرد تا روزا نه برای پنج دقی ره بر حری رت الهی مراق به ک ند و به او‬
‫اطمینان بخشید از درون به او کم خواهد کرد‪.‬‬
‫در ‪ 4‬نوامبر‪ ،‬کار بابا ایجاب کرد تا دگربار چانجی را مورد سیییرزنش قرار دهد‪ .‬آن‬
‫شب‪ ،‬ی مهمانی شام و برنامهی رقب با لباسهای باشکوه در کشتی برگکار شده‬
‫بود‪ .‬بابا‪ ،‬علی‪ ،‬چانجی و مردیت به آن مهمانی رفتند‪ .‬اما پس از اندک زمانی‪ ،‬بابا از‬
‫مورییوعی آزرده شیید و ناگهان مهمانی را ترک کرد و به کابین خود رفت چانجی‬
‫در پی او روانه گردید‪ .‬بابا پیشیییتر درباره ی «توفان» در درازای سیییفر دریایی‬
‫پیشبینی کرده بود اما چانجی هیچ ت صوری ندا شت که معنای آن چی ست‪ .‬او در‬
‫دفترچه خاطراتش نوشییت‪ « ،‬بیچاره سییرنشییینان کابین بابا چه ورییعیت ناگوار و‬
‫اندوهناکی داشتند! بینهایت وحشتناک‪ .‬آدمی توفان واقعی اقیانوس و دریازدگی و‬
‫سیییرگیجه را به توفانی هولناک از کالم و خشیییم و خروش که در کابین او تجربه‬
‫میشد ترجیش میدهد»‪.‬‬
‫‪143‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫نیویورک و بوستون آمریکا‬

‫مهربابا‪ .‬نیویورک سال ‪1931‬‬

‫جمعه ‪ 6‬نوامبر ‪ ،1931‬ک شتی روما از کنار مج سمه ی آزادی گذ شت و ساعت ‪2‬‬
‫بعد از ظهر وارد بندر شهر نیویورک شد و در ا سکله ی خیابان پنجاه و هفتم پهلو‬
‫گرفت‪ .‬اما دو ساعت به درازا کشید تا به بابا و یارانش اجازهی پیاده شدن داده شد‬
‫زیرا در کشییتی ی مامور گسییتاخ اداره ی مهاجرت بحث و بگو مگو با گروه به پا‬
‫کرده بود و پیاده شدن آنان را بیدلیل به تاخیر انداخته بود‪ .‬او از پاسخهای مردیت‬
‫به پر سشهایش را ری ن شده و به سکوت بابا و تختهی الفبای او م شکوک بود‪ .‬او‬
‫بابا و گروه را با پر سشهایش مع ل نمود و حتا کو شش کرد خودش تختهی الفبا‬
‫را بخواند اما نتوانست‪ .‬او مستریما از بابا پرسید‪ « ،‬شما بدون آن که سخن بگویید‬
‫نیویورک و بوستون آمریکا‬ ‫‪144‬‬

‫آمده اید به مردم آمریکا آموزش دهید؟ چه قدر احمرانه! چه کسیییی به شیییما این‬
‫ایدهی ابلهانه را داده است»؟ بابا دیکته کرد‪« ،‬من نیامدهام آموزش دهم بلکه بیدار‬
‫سازم»‪ .‬مامور در واکنش‪ ،‬خندهی بلندی سر داد‪ .‬بابا رو به چانجی کرد و گفت‪« ،‬او‬
‫اکنون به این مو روک می خندد اما من به او ن شان خواهم داد‪ .‬مردِ بیچارهی نادان‬
‫دلم برای او می سییوزد»! مامور سییپس به آنان هشییدار داد‪« ،‬من نمی توانم اجازه ی‬
‫پیاده شدن به شما بدهم مگر آن که شخصی در نیویورک رامن شما شود»‪.‬‬
‫از آنجایی که سفر بابا به آمریکا به آگاهی همگان نر سیده بود‪ ،‬شمار زیادی خبر‬
‫نداشییتند و تنها سییه تن در بندرگاه چشییم به راه بابا بودند که از ورود آنان نیک به‬
‫ک شتی جلوگیری شد و ک سی نبود که از سوی بابا سند رمانت بگذارد‪ .‬و رعیت‬
‫زشییت و پیچیده ای ایجاد شییده بود که بازی ا ستاد روحانی بود‪ .‬با این حال‪ ،‬بابا‬
‫خونسییرد و آرام باقی ماند و با فروتنی به بازجویی های توهین آمیک مامور مهاجرت‬
‫پاسخ داد‪ .‬ناگهان یکی از افسرهای کشتی با پوشش سفید از راه رسید و از مامور‬
‫مهاجرت پرسید‪« ،‬چرا این افراد را اینجا مع ل کردهای در حالی که مسافران دیگر‬
‫همه پیاده شییده اند»؟ او توریییش داد که به مدارک سییفر آنان اطمینان ندارد و از‬
‫آنها رامن میخواهد‪ .‬افسر کشتی نگاهی به مدارک سفر بابا و گروه انداخت و از‬
‫مامور پرسییید‪« ،‬مدارک چه اشییکالی دارند!؟ بگذار بروند»‪ .‬مامور با اعتراض گفت‪،‬‬
‫«اما کسییی اینجا نیسییت که رییامن آن ها شییود»‪ .‬چانجی توریییش داد که آنان‬
‫معرف های بسییییار خوبی دارند‪ .‬سیییپس افسیییر به مامور اداره ی مهاجرت گفت‪،‬‬
‫«راسیییتش من هیچ دلیلی برای رفتار تو نمی بینم‪ .‬آن ها معرف دارند اما اگر هنوز‬
‫نیاز به ت ضمین داری من رمانت آنها را به گردن می گیرم‪ .‬من زود برمی گردم و‬
‫میخواهم ببینم که اجازهی ورود آنان را آماده کردهای»‪ .‬گرچه این سرزنش‪ ،‬مامور‬
‫را به خشییم آورد اما او کارت های پاده شییدن از کشییتی را صییادر کرد‪ .‬هنگامی که‬
‫چانجی روانه شد تا از آن افسر تشکر کند‪ ،‬کسی را نیافت و هیچ کس نمیدانست‬
‫او کیست‪.‬‬
‫‪145‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫استراحتگاه هارمون‪ .‬سال ‪ .1931‬از سمت چپ‪ ،‬مالکوم شالس‪ ،‬چانجی‪،‬‬


‫مهربابا‪ ،‬آقا علی‪ ،‬مردیت استار‬
‫این رو یداد به آن آمری کایی طع نهزن و عیبجو‪ ،‬ثا بت کرد چه نیرویی در پس‬
‫تختهی الفبای استاد روحانی قرار دارد‪.‬‬
‫شییالس به پیشییواز گروه در اسییکله آمده بود‪ .‬هنگامی که بابا از پله های‬ ‫مالکوم ِ‬
‫کشییتی به پایین آمد ی کاله سییبک زیتونی پشییمی به سییر داشییت که موهایش را‬
‫پو شانیده و ی کت بارانی بلند نیک به تن دا شت که روی سدره اش پو شیده بود‪.‬‬
‫مالکوم با دلتنگی نخسیییتین دیدارش را با اواتار زمان هنگامی که قدم بر خاک‬
‫آمریکا گذاشت‪ ،‬چنین به یاد میآورد‪:‬‬
‫من عکسییی از مهربابا ندیده بودم و در ابتدا او را نشییناختم و مردیت نیک عجله ای‬
‫در معرفی او ندا شت‪ .‬اما هنگامی که بابا با چ شمان در شت قهوای درخ شانش به‬
‫من لبخند زد و دسییتش را به سییویم دراز کرد در ی آن فهمیدم او کیسییت‪ .‬با‬
‫دودلی به او د ست دادم‪ .‬دا ستان نخ ستین دیدار شِ ری راماکری شنا با ویوکاناندا را‬
‫خوانده بودم که راماکریشنا مرشد کامل‪ ،‬با پای خود زانوی دیدارکنندهاش را لمس‬
‫میکند و در ی آن اتاق مانند فرفره میچرخد و ناپدید میگردد و ویوکاناندا تمام‬
‫آگاهی اش را از د ست می دهد‪ ،‬جک م سرتِ یگانگی با خداوند‪ .‬خدا می داند من نیک‬
‫این مسرتِ یگانگی الهی را میخواستم اما به نظر نمیرسید که اسکله دقیرا جای‬
‫نیویورک و بوستون آمریکا‬ ‫‪146‬‬

‫مناسبی برای تجربهی آن مسرت باشد و بابا هم ظاهرا این دیدگاه را داشت‪ .‬چیک‬
‫فوق العادهای رخ نداد و من نیمآسوده خاطر و نیمناامید گشتم‪.‬‬
‫بابا با لبخند گفت‪« ،‬مالکوم خوش قلب اسییت»‪ .‬مالکوم دو اتومبیل با خود آورده‬
‫بود‪ ،‬یکی به رانندگی کاترین گاردنر و دیگری لیلیان واردآل‪ .‬آنان ‪ 60‬کیلومتر در‬
‫امتداد رودخانهی هودسون به بیرون از نیویورک به سوی شمال و به شهر کوچکی‬
‫به نام کراتون ‪ -‬بر کرانه ی ‪ -‬هود سون رانندگی کردند‪ .‬در آنجا تدراک برای اقامت‬
‫بابا تهیه دیده شده بود‪ .‬گروه ساعت ‪ 5:30‬بعد از ظهر به آنجا رسیدند و وارد منکل‬
‫استراحتگاه شدند‪ .‬مالکوم شالس ‪ 37‬ساله‪ ،‬شاعر و جویندهی پرشور حقیقت بود‪.‬‬
‫او صیییاحب کتابفروشیییی نورت ناد در شیییهر نیویورک بود که کتاب های روحانی‬
‫می فروخت‪ .‬این کتابفرو شی بارها افراد صاحب نظر در مو روعات روحانی را برای‬
‫سخنرانی دعوت کرده یا کالسهایی در این راستا برگکار نموده بود‪ .‬همسر او جین‬
‫‪ 38‬سییاله نیک مانند او جوینده ای پرشییور و مشییتاق بود او روزنامه نگار و دسییتیار‬
‫سردبیر مجلهای در مان هاتان بود‪ .‬ریچارد ای ساک می یور اهل بو ستون نخ ستین‬
‫ک سی بود که در پاییک ‪ 1930‬در کتابفرو شی‪ ،‬نام مهربابا را به گوش مالکوم ر ساند‪.‬‬
‫می یور ‪ 59‬ساله ی مهاجر آلمانی مجرد و بازرگان پنبه درباره ی مردیت ا ستار و‬
‫اسییتراحتگاه دوان شییایئر به مالکوم گفته و ی کپی از نامه ای که روش زندگی در‬
‫آن اشییرامِ مراقبه را شییرح می داد به او داده بود‪ .‬می یور ی جلد از کتاب اشییعار‬
‫مالکوم را برای مردیت فرستاد و مردیت اشعار خود را برای مالکوم فرستاد‪ .‬در می‬
‫‪ ،1931‬مالکوم باردیگر مییور را در بوستون دید‪ .‬او همچنین با توماس واتسون که‬
‫همراه مییور با ک شتی راهی انگل ستان شده بود دیدار نمود‪ .‬مییور میخوا ست به‬
‫عنوان ی بازیگر سب شکسپیر از انگلستان دیدن کند‪ .‬واتسون نیک بر آن بود که‬
‫مدت ز مانی را در اسیییتراحت گاه مرد یت ب گذرا ند‪ .‬در ماه ژوئن‪ ،‬مالکوم و جین‪،‬‬
‫کتابفروشییی خود را فروختند و به شییهر هَنکاک در ایالت نیوهامپشیییر جا به جا‬
‫شدند تا به طور مشترک با گروهی از جویندگان روحانی ِخدا شناسیِ همفکر اهل‬
‫بو ستون زندگی کنند‪ .‬در ماه ژوئیه دو ست آنان ی نوی سنده ی سر شناس به نام‬
‫‪147‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫مری آنتین تلفنی تماس گرفت و گفت مایلو شاتاک از انگل ستان بازگ شته ا ست‪.‬‬
‫واتسون از مایلو خواسته بود به مری آنتین که دوست شخصی او بود تماس بگیرد‪.‬‬
‫شییاتاک هنوز با مهربابا دیدار نکرده اما درباره ی او از مردیت شیینیده بود‪ .‬مالکوم و‬
‫جین به شدت تحت تاثیر قرار گرفتند‪ .‬شاتاک برای بار دوم به هَنکاک برگ شت تا‬
‫به آن ها و دیگران از جم له دین راده یار‪ ،Dane Rudhyar‬کاترین گاردنِر‪ ،‬مَکس و‬
‫لیلیان واردال که همگی ع ضو گروه خدا شنا سی بودند درباره ی بابا حرف بکند‪ .‬در‬
‫آن زمان بود که جین و مالکوم بر آن شدند از ا ستراحتگاه دوان شایئر دیدن کنند‬
‫اما با دریافت تلگرافی که بابا به زودی وارد آمریکا می شود برنامهی آنان عوض شد‬
‫و با پولی که برای سفرشان اندوخته بودند و کم مالی واتسون‪ ،‬اقامت بابا و گروه‬
‫را در هارمون تدارک دیدند‪ .‬آنها به ‪ 350‬تن دربارهی سفر بابا نامه نوشتند و آنان‬
‫را دعوت به دیدار با استتتاد روحانی نمودند‪ .‬در ‪ 7‬اکتبر ‪ ،1931‬مالکوم و جین به‬
‫پیشواز توماس واتسون و همسرش که از انگلستان برمیگشتند رفتند و در اسکله‬
‫منتظر آنان بودند‪ .‬سیییپس همراه آنان به هتل محل اقامتشیییان رفتند‪ .‬در آنجا‬
‫واتسیییون برای مری آنتین و جین و مالکوم از روی دفترچه ی خاطرات روزانه اش‬
‫خواند و از روزهایی که در ای ست شاالکومب گذراندند سخن گفت‪ .‬مارگارت مِییو‬
‫نمایشیینامه نویس ثروتمند تئاتر برادوی و مال اسییتراحتگاه هارمون هنگامی که‬
‫دریافت به چه دلیل جین و مالکوم می خواهند مل او را اجاره کنند‪ ،‬آن را برای‬
‫ا ستفاده ی بابا پی شکش کرد‪ .‬خانه ی ویالیی سنگیِ بکرگ ا ستراحتگاه چهار اتاق‬
‫خواب دا شت با قاب پنجرههای قرمک در امتداد رل شرقی رودخانهی کراتون که‬
‫در ی ناحیه ی خلوتِ پوشیییده از درختان قرار داشییت‪ .‬به نشییانی شییماره ‪180‬‬
‫جاده ی اولد آلبانی پُسیییت جنوبی‪ .‬اتاق بابا در طبره ی دوم و اتاق ماسیییتر بود و‬
‫تمامی طول خانه را که لب رودخانه قرار داشییت در بر می گرفت با ی ایوان که از‬
‫روی آن‪ ،‬نوک درختان را میشد دید‪ .‬در هارمون‪ ،‬جین برای خوشآمدگویی چشم‬
‫به راه بابا بود و مردیت آنان را معرفی کرد‪ .‬جین به بابا گفت‪ « ،‬از آمدن شما بسیار‬
‫خوشییحالم»‪ .‬بابا به گرمی گفت‪«،‬خوشییحالم که اینجا هسییتم» و سییپس او را در‬
‫نیویورک و بوستون آمریکا‬ ‫‪148‬‬

‫آغوش گرفت‪ .‬جین‪ ،‬بابا را به منکل‬


‫و سیییپس به اتاقش راهنمایی کرد‪.‬‬
‫بابا نگاهی به انگشیییت باندپیچی‬
‫شدهی جین انداخت و از او پر سید‬
‫چه شییده اسییت‪ .‬جین گفت اندکی‬
‫بریده ا ست‪ .‬بابا با ا شاره گفت‪« ،‬تا‬
‫فردا خوب خواهد شد»‪ .‬بامداد روز‬
‫ب عد‪ ،‬آن بر یدگی به طور کا مل‬
‫بهبود یاف ته بود‪ .‬در ی موقع یت‬
‫جین چنین به یاد آورد‪:‬‬
‫برجسیییته ترین برداشیییتی که از‬
‫نخسیییتین د یدار با با با داشیییتم‬
‫مهربابا در استودیوی گِنته‪ .‬نیویورک سال ‪1931‬‬ ‫هنگامی که چشییمم به چشییمان او‬
‫افتاد نگریسییتن به دریایی بسیییار‬
‫ژرف از ع شق و مهربانی بود‪ .‬قلبم از روی شوق و هیجان به شدت میتپید و برای‬
‫مدتی نمی توان ستم سخن بگویم‪ .‬بدون آن که قابل شرح با شد‪ ،‬اح ساس کردم او‬
‫دلیل هسییتی من اسییت و آن که تا آن لحظه آن را به راسییتی هرگک زندگی نکرده‬
‫بودم‪ .‬او برایم ب سیار آ شنا و گرانردر و گرامی بود و حتا من نیک برای او ب سیار عکیک‬
‫بودم و ناآشنا نبودم‪.‬‬
‫در نخ ستین شامگاه هنگام صرف شام‪ ،‬چند تن از افرادی که ح ضور دا شتند از‬
‫بودن در پیشگاه استاد روحانی مات و مبهوت مانده بودند‪ .‬بابا سر میک نشست در‬
‫حالی که نور شییم به آرامی می تابید‪ .‬مالکوم او را چنین توصیییف کرد‪« ،‬درسییت‬
‫مانند نراشی رامبراند از مسیش اما زنده»‪.‬‬
‫سیییاعت ‪11‬بامداد روز بعد‪ ،‬بابا از جین جکئیات را درباره ی اسیییتراحتگاه هارمون‬
‫پرسییید و او تمام سییختی هایی که برای تدارک اقامت بابا کشیییده بودند را تعریف‬
‫‪149‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫کرد و این که با وجود موان سیییر راه‪ ،‬مصیییمم بود کار به پایان برسییید‪ .‬بابا به او‬
‫اطمینان بخشید‪« ،‬نگران نباش همه چیک درست خواهد شد‪ .‬من از تو خشنودم و‬
‫به طور روحانی به تو کم خواهم کرد»‪ .‬جین شییخب هوشیمندی بود و پیش از‬
‫انجام هر کاری‪ ،‬به دقت به آن میاندیشید‪ .‬در ادامه‪ ،‬بابا برای او چنین روشنگری‬
‫نمود‪« ،‬خوب اسییییت که در ت مام کار ها تدبیر را به کار گر فت‪ .‬پیش از هر‬
‫تصیییمیم گیری‪ ،‬بیشیییتر به دل اهمیت بده تا به ذهن‪ .‬رای دل باید برتری یابد‪ .‬تو‬
‫خوش قلبی و همیشییه مشییتاقی به دیگران کم کنی و پس از گرفتن «نور» از‬
‫سییوی من‪ ،‬خواهی توانسییت همه چیک را بهتر انجام دهی»‪ .‬مالکوم عادت داشییت‬
‫بامدادان زود از خواب برخیکد و مراقبه کند و تمرین های تنفسییی انجام دهد اما او‬
‫برنامه ی روزانه اش را کنار گذا شت و به کراتون رفت تا برای مهمانان مواد خوراکی‬
‫خریداری کند‪ .‬آن بامداد پس از بازگشییت همسییرش جین را در حال گریه و هق‬
‫هق یافت‪ .‬جین با لکنت زبان گفت‪« ،‬من به معنی واقعی کلمه گریه نمی کنم‪ .‬من‬
‫االن نخستین گفتوگوی خصوصیام را با بابا داشتم و او از من خواست برای چند‬
‫دقیره با او در سییکوت باشییم‪ .‬نمی توان با کالم گفت چه رخ داد‪ .‬تو خودت خواهی‬
‫دید‪ .‬بابا چیکی را در ژرفای وجودم تکان داد‪ .‬آنگاه دیدم بدون هیچ علت آ شکاری‬
‫گریه می کنم گریه ی شییادی‪ ،‬گریه ی وجد‪ .‬تو خودت آن را تجربه خواهی کرد»‪.‬‬
‫جین به مالکوم گفت که بابا به دنبال هردوی آن ها فرسیییتاده بود و او برای بابا‬
‫توریییش می دهد که مالکوم برای خرید آذوقه رفته اسییت‪ .‬اما بابا بیان نمود که از‬
‫ابتکار عمل مالکوم خشنود نیست‪ .‬چانجی برای جین توریش داد که فرد باید پیش‬
‫از انجام هر کاری ابتدا با ا ستاد روحانی مشییورت کند‪ .‬این نخسییتین درس برای‬
‫مالکوم و جین بود که چگونه ا ستاد را خشیینود سییازند‪ .‬مالکوم تا دیر وقت هنگام‬
‫غروب در حال شییکسییتن هیکم بود‪ .‬بابا به همراهی چانجی و مردیت و علی برای‬
‫قدم زنی در جنگل از کنار او گذ شتند و او نیک به آنان پیو ست‪ .‬فرو رفتن خور شید‬
‫و رودخانهی آرام آبی و درختان سرو سبک در پیشگاه استاد صحنهی نفسگیری را‬
‫به نمایش گذاشییته بودند‪ .‬بابا ی آن ایسییتاد‪ ،‬تخته ی الفبایش را بیرون آورد و رو‬
‫نیویورک و بوستون آمریکا‬ ‫‪150‬‬

‫به مالکوم نمود و دیک ته کرد‪« ،‬من خداو ند هسیییتم»‪ .‬مالکوم به آرامی گ فت‪،‬‬
‫«می دانم»‪ .‬بابا به دیکته کردن ادامه داد‪« ،‬من یکتای قدیمی هسییتم»‪ .‬بابا سییپس‬
‫به آسییمان که با رنگ های درخشییان پر شییده بود اشییاره کرد و بیان نمود‪« ،‬تمام‬
‫اینها خیال واهی ا ست‪ .‬همه چیک درون تو ا ست»‪ .‬مالکوم به بابا گفت که چندین‬
‫تجربه ی درونی داشییته اسییت و می تواند باور کند‪ .‬بابا دیکته کرد‪« ،‬آن ها نگاه های‬
‫آنی بودهاند باید آنها را دایمی سازی‪ .‬من به تو کم خواهم کرد»‪.‬‬
‫چندین تن در اسیییتراحتگاه هارمون و مکان هایی که در آن نکدیکی تدارک دیده‬
‫شده بود اقامت داشتند‪ .‬ماکس واردال و همسرش لیلیان که بابا را در اسکله دیده‬
‫بودند از جمله این افراد بودند‪ .‬ماکس ‪ 52‬سیییاله ی وکیل دادگسیییتری بود با‬
‫گرای شات ژرف برای راه روحانی و چندین مراله و کتاب درباره ی اندی شه ی شرق‬
‫نو شته بود‪ .‬در نخ ستین دیدار‪ ،‬بابا به آرامی د ست او را گرفت و برای اندک زمانی‬
‫فشرد و سپس از او پرسید چه احساسی دارد ماکس پاسخ داد‪« ،‬احساس میکنم‬
‫با کائنات یکی ه ستم‪ .‬من پدر‪ ،‬مادر و تمامی آدم هایی را که می شنا سم در شما‬
‫می بینم! همه چیک در شییماسییت‪ .‬از زمان ورودتان تتییر زیادی در خود احسییاس‬
‫میکنم خیلی بهتر شدهام‪ .‬حضور شما خیلی آرامش دهنده است»‪.‬‬
‫در ی موقعیت‪ ،‬بابا برای ماکس چنین روشییین گری کرد‪« ،‬چهار مرحله در راه‬
‫الهی وجود دارد‪ ،‬ابتدا‪ ،‬ایمان سییپس چشییم پوشییی و پس از آن تجربه و چهارم به‬
‫دسیییت آوردن آگاهی عادی خاکی‪ .‬آخرین حالت پس از رسییییدن به شتتناخت‬
‫(تجربه) در بر گیرنده ی وظیفه برای سه عالم ا ست همان طور که م سیش وظیفه‬
‫داشت‪.‬‬
‫ماکس به طور منظم برای مجله ی «پیامبر خداشییناسییان» مراله می نوشییت و با‬
‫کریشنا مورتی و آنی بِسانت و چارلک لیدبیتر در سراسر هند سفر کرده بود‪ .‬بابا در‬
‫این مورد چنین بیان نمود‪« ،‬کریشنا مورتی به اندازهای که برخیها گمان میکنند‬
‫پیشییرفته نیسییت‪ .‬او کار نی انجام مید هد و روزی نکد من خواهد آمد»‪ .‬ماکس‬
‫پا سخ داد‪« ،‬بله‪ .‬او به کم شما نیاز دارد»‪ .‬بابا به او اطمینان بخ شید‪« ،‬من به او‬
‫‪151‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫کم خواهم کرد که در راه پی شرفت کند»‪ .‬فرقه ی تیو صوفی ها (خدا شنا سان)‪،‬‬
‫کریشییینا مورتی را در جوانی به عنوان مسییییحای مدرن اعالم کرده بودند‪ .‬این در‬
‫حالی ا ست که او د ستخوش خود ‪ -‬فریبی ن شده و چنین ادعاهای الهی ن سبت به‬
‫خود را رد کرده بود‪ .‬در سپتامبر ‪ ،1931‬مالکوم برای کری شنا مورتی نامه نو شت و‬
‫او را از دیدار بابا از آمریکا باخبر سیییاخت‪ .‬کریشییینا مورتی در ‪ 1‬اکتبر به نامه ی‬
‫مالکوم پاسخ داد و از او قدردانی کرد و ابراز داشت که بسیار مشتاق دیدار با مهربابا‬
‫در آمریکا است‪ .‬او همچنین درود خود را به بابا فرستاد‪.‬‬
‫کَت گاردنر ‪ 46‬ساله برای پخت و پک و تمیککاری در هارمون اقامت دا شت‪ .‬یکی‬
‫از دوستان او به نام آلیس گرین اهل بوستون نیک برای ی هفته در آنجا ماند‪ .‬کَت‬
‫و آلیس و شوهرش چِستر با گروه خداشناسان کروتونا در اوهای کالیفرنیا همکاری‬
‫داشیییتند با این هدف که موریییوعات روحانی را م العه کرده و دسیییتورهایی در‬
‫راستای این که چگونه ی زندگی ساده را در پیش گیرند بدهند‪ .‬زحمتی که آنها‬
‫سالیان دراز کشیده بودند چندان به ثمر ننشسته و کَت در جستوجوی ی مرشد‬
‫بود‪ .‬پس از آن که کَت در پی شگاه بابا قرار گرفت با تعجب فریاد زد «من چ شم به‬
‫راه ی استتتاد روحانی بودم و این او را یافتم»! روزی بابا برای ک َت درباره ی‬
‫زیستن ی زندگی ساده چنین روشن گری نمود‪:‬‬
‫مردم هنگامی که درباره ی زیسییتن ی زندگی سییاده سییخن می گویند همیشییه‬
‫دچار اشتباه می شوند‪ .‬در پیش گرفتن ی چنین زندگانی‪ ،‬بینهایت سخت است‪.‬‬
‫فرد ممکن از است در ظاهر‪ ،‬رخت ساده به تن کند و غذای ساده بخورد اما این به‬
‫معنی زیسیییتن ی زندگی سیییاده نیسیییت! زندگی روحانی زمانی در پیش گرفته‬
‫میشود که فرد از تمام آرزوها آزاد باشد و بدینسان به طور تمام و کمال بیآالیش‬
‫و بی حیله گردد‪ .‬زیسیییتن ی زندگی سیییاده در ظاهر چه فایده دارد هنگامی که‬
‫آدمی رخت پر زرق و برق آرزوها را به تن دارد همراه با ی ذهن نفسانی با ررایت‬
‫خاطر کامل!؟ معنای واقعی زیسییتن ی زندگی سییاده‪ ،‬بی آرزویی تمام اسییت و‬
‫بیآرزویی‪ ،‬بدون داشتن عشق به خداوند امکان پذیر نیست‪.‬‬
‫نیویورک و بوستون آمریکا‬ ‫‪152‬‬

‫ی چهرهنگار به نام جولیان المار ‪ 38‬سییاله و دوسییت نکدی جین و مالکوم نیک‬
‫در میان افرادی بود که در هارمون اقامت دا شتند‪ .‬او به محض دیدن بابا با صدای‬
‫بلند گفت‪« ،‬چ شمان شما چه قدر نورانی ا ست! چه درخ ش شی رخ سار شما دارد‪.‬‬
‫چگونه می توان این درخشییندگی و تابناکی را روی فیلم گرفت‪ .‬دوربین عکاسییی‬
‫نمی تواند عکس شییما را بگیرد‪ .‬چگونه این درخشییندگی و تابناکی را می توان روی‬
‫عکس ربط کرد؟ عکس شما‪ ،‬هرگک زیبایی راستین شما را بازتاب نخواهد داد‪ .‬اگر‬
‫بپذیرید‪ ،‬من دوسییت دارم چهره ی شییما را در ی نشییسییت‪ ،‬نراشییی کنم»‪ .‬بابا به‬
‫خودش ا شاره و دیکته کرد‪« ،‬این تصویر اصلی نیست! عکس چهرهی حریری من‪،‬‬
‫چیکی سراسر متفاوت است و برای نشان دادن آن‪ ،‬باید تصویر خود را پاک کنی»‪.‬‬
‫منظور بابا‪ ،‬نابود ساختن ذهن نفسانی محدود بود‪ .‬المار اعتراف کرد‪« ،‬این فراسوی‬
‫درک من است‪ .‬من تنها میتوانم آن طور که شما را میبینم‪ ،‬نراشی کنم و نیاز به‬
‫ررایت شما برای این کار دارم»‪ .‬بابا به او اجازه داد و المار خشنود گردید‪.‬‬
‫پس از سیییپری شیییدن دو روز‪ ،‬بابا در ‪ 8‬نوامبر شیییروک کرد به دیدن چند تن از‬
‫بازدیدکنندگان بیگانه‪ .‬در ‪ 9‬نوامبر گراهام فِلپس ا ستوکک ‪ 58‬ساله اهل نیویورک و‬
‫هم سرش لِتیس ‪ 38‬ساله در میان نخ ستین ک سانی بودند که به دیدار بابا آمدند‪.‬‬
‫مالکوم و جین به شییمار زیادی از آشیینایان خود که گمان می کردند عالقه مند به‬
‫دیدار با بابا باشییند تماس گرفته بودند‪ .‬اِس یپِنسییر کِالگ جونیور وارث ثروت بکرگ‬
‫خانواده ی کِالگ یکی از این افراد بود‪ .‬خانم آن کالرک‪ ،‬منشیییی او با خانواده ی‬
‫استوکک آشنایی داشت و او بود که به خانوادهی کِالگ دربارهی آمدن خدا – انسان‬
‫به آمریکا گفته بود‪ .‬با این حال نه آن کالرک و نه اِ سپن سر کالگ در سفر ‪1931‬‬
‫بابا به آمریکا‪ ،‬به دیدن او آمدند‪ .‬آقا و خانم ا ستوکک از سال ‪ 1927‬م شتری دایمی‬
‫کتابفروشیییی جین و مالکوم بودند‪ .‬گراهام اسیییتوکک با وجود آن که فرزند یکی از‬
‫خانواده های بانکدار بسیییار سییرشییناس و ثروتمند نیویورک بود اما ی آرمان گرا و‬
‫ا صالح طلب اجتماعی پی شین بود‪ .‬او الغر اندام‪ ،‬قامتی بلند و بدنی ورزیده دا شت‬
‫چیکی شبیه آبراهام لینکلن که با رز پا ستور بانوی سر شناس کلیمی ا صالح طلِب‬
‫‪153‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫اجتماعی و طرفدار حروق زنان ازدواج کرده بود‪ .‬گراهام اسییتوکک پکشیی بود و در‬
‫آن روز گار به فریران کم میکرد و پشیییتیبان تالش های اولیه ی جنبش مدنی‬
‫بوکِر واشییینگتن بود و در هیات مدیره ی انجمن تاس کِگی در کنار ی فرد بشیییر‬
‫دوست دیگر به نام اندرو کارنِگی و دیگران عضویت داشت‪ .‬نکدی به سال ‪،1905‬‬
‫استوکک عالقهمند به اندیشهی شرقی گردید و به شاخهی آمریکاییِ جامعهی وِدانتا‬
‫پیوست‪ .‬او به مدت ‪ 25‬سال به طور منظم نشستهای ماهانه در منکلش داشت و‬
‫در آنجا با همفکران و جویندگانِ روحانیاش به سخنرانی عرفانی گوش میدادند و‬
‫مراقبه می کردند‪ .‬در سییال ‪ 1926‬رابعه مارتین نماینده ی عنایت خان‪ 18‬در آمریکا‬
‫برای او درس های پیشییرفته در عرفان فرسییتاد‪ .‬در سییال ‪ ،1931‬او پیشییگفتار کتاب‬
‫مراالتِ سییتونهای زندگی نوشییتهی ویشوانات کِشییکار را به نگارش در آورده و چنین‬
‫نوشته بود‪« ،‬نُت اساسی که توسط تمامی آموزگاران شرقی به صدا درمیآید این است‬
‫که هسییتی یکی اسییت درک از این یکتایی‪ ،‬نشییانه ی برآورده شییدن منظور زندگی و‬
‫رسیدن به هدف است»‪ .‬او از دیدار با بابا قلبش بسیار زیر و رو شده و او را دعوت نمود تا‬
‫هرگاه از شهر نیویورک دیدن می کند در منکلش در دهکدهی گرینویچ بماند‪ .‬بابا دعوت‬
‫او را پذیرفت‪.‬‬
‫شاه شاهان در بارگاه‪ ،‬پذیرای دوستدارانش بود و با حضورش‪ ،‬ع ری شرینتر از‬
‫هر ع ری در هوا پراکنده گردید و شاهکاده خانمی را به سوی خود جلب کرد‪.‬‬
‫ی بازدیدکننده ی سیییرشیییناس دیگر در آن روز شیییاهکاده خانم نورینا ماتچابلی‬
‫‪ Norian Matchabelli‬بود که ‪ 51‬سال سن داشت و همسر ایتالیایی شاهکاده جورج‬
‫ماتچابلی ‪ 46‬ساله قهرمان ملی کشور گرجستان بود که پس از انرالب روسیه برای‬
‫کشییورش جنگیده بود‪ .‬در دسییامبر ‪ ،1932‬آن زوج به آمریکا کوچ کردند‪ .‬در آنجا‬
‫نورینا بر روی صحنهی تئاتر نرشآفرینی میکرد و جورج شرکت ع ر ماتچابلی را‬
‫پایه گذاری نمود‪ .‬نورینا‪ ،‬با نام هنری ماریا کارمی‪ ،‬در جوانی توسییط ی کارگردان‬
‫تئاتر اتریشی به نام ماکس راینهارت برگکیده شده بود تا نرش مادانا را در نمایش‬
‫پانتومیم خود به نام معجکه بازی کند که توسییط نویسیینده ی آلمانی کارل ولمِر و‬
‫نیویورک و بوستون آمریکا‬ ‫‪154‬‬

‫شوهر اول نورینا نو شته شده‬


‫بود‪ .‬آن نمییایش بییا چنییان‬
‫استربال شگفتانگیکی روبهرو‬
‫گردید که بیش از هکار بار بر‬
‫روی صییحنه رفت‪ .‬نورینا ی‬
‫کاتول ی رومی بود و ح تا با‬
‫پییاپ نیک دیییدار نموده و در‬
‫بیش از ‪ 25‬فیلم بی صیییدای‬
‫ای تال یایی نرش آفرینی کرده‬
‫بود‪ .‬در آمریکا نورینا به بازی‬
‫مهربابا در دههی ‪ .1931‬نورینا ماتچابلی در سمت چپ بابا‬
‫در نمایش معجکه ادامه داد و‬
‫با اجرای این نرش‪ ،‬اشیییتیاق ژرف روحانی در او پا گرفت و به ی جسیییتوجوگر‬
‫درآمد‪ .‬نورینا دوسیییت قدیمی جین بود‪ .‬ی روز پیش از رفتن به هارمون برای‬
‫تدارک ورود بابا‪ ،‬جین به دیدن نورینا به آپارتمان او در نیویورک رفت‪ .‬نورینا رک‬
‫و را ست از او پر سید‪« ،‬این ا ستاد کی ست که شما بر پایش ستایش می کنید»؟‬
‫جین کوشید دربارهی مهربابا و تجربهی ژرفی را که توماس واتسون در انگلستان با‬
‫بابا داشییت برایش توریییش دهد اما نورینا قان نشیید و از جین پرسییید‪« ،‬چگونه‬
‫می توانی بر پای هر مردی سییتایش کنی‪ ،‬حتا اگر او خود را ا ستاد بنامد؟ زنانی با‬
‫تجربه ها ی ژرف درونی‪ ،‬مانند ما‪ ،‬نیازی نداریم که ی مرد راه را به سیییوی خدا به ما‬
‫نشییان دهد‪ .‬چگونه می توانی به خودت اجازه دهی که به سییوی چنین نادانی کشیییده‬
‫شوی»؟ جین دا شت روانه می شد که نورینا با کنایه گفت‪« ،‬خُب عکیکم هنگامی که‬
‫استاد شما وارد شد من باید او را ببینم‪ .‬من هم دوست دارم مانند واتسون پیرِ گرامی‬
‫گریه کنم»!‬
‫تو ریحات جین برای نورینا گرچه عجیب به نظر می ر سید و جذابیت دا شت اما‬
‫گیج کنند بود‪ .‬سه روز پس از ورود بابا‪ ،‬نورینا به جین در هارمون تلفن زد و گفت‪،‬‬
‫‪155‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫«ات فاق عجیبی برایم اف تاده‪ .‬از لح ظه ی ورود با با به نیویورک من یکسیییر گر یه‬
‫کرده ام‪ .‬تو باید ترتیب دیدار مرا با او فراهم کنی»‪ .‬هنگامی که نورینا در هارمون با‬
‫بابا رخ به رخ شیید اش ی های شییوق و شییعف از چشییمانش جاری گردید و حالت‬
‫شییاهکادگی خود را به دسییت فراموش سییپرد‪ .‬زندگی او از آنِ بابا گردید و به طور‬
‫تمام سرسپردهی او شد‪ .‬نورینا بعدا نخستین دیدارش را با بابا چنین بازگو نمود‪:‬‬
‫تردید دارم آن تجربه (دیدار با مهربابا) را بتوان به کالم درآورد‪ .‬من درباره ی او‬
‫شنیده بودم اما تردید داشتم‪ .‬من از آموزگاران گوناگونی پیروی کرده بودم اما هیچ‬
‫ی هرگک نتوان سته بود مرا از راه الهی م مئن سازد‪ .‬سرانجام را ری شدم با یکی‬
‫از دوسیییتانم به هارمون بروم‪ .‬وارد اتاقی شیییدم که بابا نشیییسیییته بود و مریدان و‬
‫پیروانش گرداگرد او بودند‪ .‬در همان لحظه‪ ،‬ی تجربه برایم پیش آمد سییرشییار از‬
‫شییگفتی و زیبایی‪ .‬ناگهان می باید به آن سییوی اتاق بدوم‪ .‬خود را روی زمین یافتم‬
‫که بر پای بابا گریه می کنم و های های گریه کردم! اوه‪ .‬چگونه گریه کردم! اما‬
‫هم زمان به خنده افتادم‪ .‬آنگاه سیییل اشیی ها که از گونه ام جاری بود با هیجانات‬
‫خنده هایم یکی گردید‪ .‬سرم را روی د ست بابا گذا شتم و تمام بدنم از شدت هق‬
‫هقهای رهاییبخش میلرزید سرانجام آرام گرفتم‪ .‬بابا صورتم را بین دو د ستش‬
‫گرفت و برای مدت درازی به یکی از چشیمانم نگاه کرد و سیپس به چشیم دیگرم‬
‫خیره شد و دوباره به چشم اول نگریست‪ .‬سپس توسط تختهی الفبا به من سخن‬
‫گفت و نخستین گفتارش این بود‪« ،‬من مردم‪ ،‬زنم و بچهام‪ .‬من بیجنسیتم»‪.‬‬
‫بابا اندکی درنگ کرد‪ ،‬آنگاه چهره اش را به چهره ی من نکدی تر آورد و سیییپس‬
‫هجی کرد‪« ،‬هراس ندا شته باش»‪ .‬ی شادی باورنکردنی در سرا سر وجودم موج‬
‫زد‪ .‬من به اتاق کناری رفتم و روی مبل دراز ک شیدم اما هنوز از روی شوق ا ش‬
‫می ریختم‪ .‬ناگهان در اتاق باز شییید و بابا به درون آمد‪ .‬من می دانسیییتم زندگی ام‬
‫سییراسییر بی معناسییت اگر وقف ی مرشیید کامل نگردد از این رو به او گفتم‪« ،‬بابا‬
‫خواهش می کنم مرا با خود ببر»‪ .‬بابا با اشیییاره گفت‪« ،‬هنوز خیلی زود اسیییت»‪.‬‬
‫هنگامی که سخنان او را حس کردم میخواستم از غم و اندوه بمیرم‪.‬‬
‫نیویورک و بوستون آمریکا‬ ‫‪156‬‬

‫موقعیت‪ ،‬آن را چنین به‬ ‫در کودکی‪ ،‬نورینا تجربه ای از خداوند داشیییت و در ی‬
‫یاد آورد‪:‬‬
‫از بچگی‪ ،‬دربارهی خدا میدانستم‪ .‬در دوازده سالگی‪ ،‬او به صورت عیسی مسیش‬
‫خود را به من نشییان داد و با من سییخن گفت‪ .‬او با کالم بسیییار خردمندانه برایم‬
‫رو شن ساخت آن ع شری که در قلبم شروک به موج زدن کرده ا ست برای ر سیدن‬
‫به باالترین ع شق روحانی‪ ،‬الکامی ا ست و با این کالم فراموش ن شدنی به من گفت‪،‬‬
‫«من اولین و آخرین عشق تو هستم»‪.‬‬
‫اهمیت این سیییخنان را زمانی نورینا به طور تمام و کمال درک کرد که با مهربابا‬
‫دیدار نمود و او را به عنوان تجسم مسیش شناخت‪ .‬گرچه نورینا هرگک کالمی از این‬
‫رویداد با بابا به میان نیاورده بود اما او روی تخته ی الفبا دیکته کرد‪« ،‬من همان‬
‫ک سی ه ستم که به شکل م سیش خودم را به تو ن شان دادم تا تو را به سوی هدف‬
‫راهنمایی کنم»‪.‬‬
‫از همان نخ ستین دیدار‪ ،‬ا ستاد روحانی در نورینا ایمانی م لق برقرار ساخت که‬
‫تا پایان زندگیاش دوام داشت‪.‬‬
‫مری آنتین نوی سنده ی کتاب پرفروش سرزمین موعود‪ ،‬به جین در کارهای خانه‬
‫در استراحتگاه کم میکرد‪ .‬او ی جویندهی بیریا و مهربان بود که پیشتر برای‬
‫سییالیان دراز از لحاظ ذهنی رنج برده و در آسییایشییگاه های گوناگون در پی درمان‬
‫بود‪ .‬مری چنین به خاطر می آورد‪« ،‬در پایان ‪ 1923‬زمانی که از لحاظ روحانی به‬
‫شدت درهم کوبیده شده بودم‪ ،‬پک شکان را رها کردم و وارد ی زندگی آکنده از‬
‫نیایش شدم»‪ .‬هنگامی که مری تو سط مایلو درباره ی مهربابا شنید برای مردیت‬
‫نامه نوشت و پاسخ دلگرم کنندهای دریافت نمود‪ .‬در درازای اقامت بابا‪ ،‬او بدون آن‬
‫که بتواند توریش دهد خود را خوشحال یافته و اش شادی از چشمانش روان بود‪.‬‬
‫روزی او به جوزِفین گاربو دختر ‪ 24‬سیییاله اش تلفن زد و گفت او نیک باید بابا را‬
‫ببیند‪ .‬جوزفین نیک بارها با آشییوب های ذهنی دسییت و پنجه نرم کرده و به خاطر‬
‫آن ها پیشییتر برای چندین سییال در بیمارسییتان بسییتری شییده بود‪ .‬در ‪ 10‬نوامبر‬
‫‪157‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫هنگامی که جوزفین به اتاق بابا راهنمای شیید دودل گردید‪ .‬اما چانجی به او گفت‬
‫نترسد‪ .‬بابا دستهایش را به سوی جوزفین دراز کرد و او کنار پای بابا زانو زد‪.‬‬
‫جوزفین آن دیدار را چنین به یاد آورد‪« ،‬من در چشییمان قهوه ای و درخشییانش‬
‫گم شدم‪ .‬ترریبا در ی آن‪ ،‬احساس کردم او را می شناسم‪ .‬مسیشِ در کالبد‪ ،‬اینجا‬
‫بود‪ .‬تردیدی در ذهنم وجود نداشیییت‪ ...‬دیدار با مهربابا‪ ،‬مانند رفتن به بهشیییت و‬
‫دیدن خداوند بود‪ .‬او آرام‪ ،‬مهربان‪ ،‬زیبا‪ ،‬مردس و از همه مهمتر طبیعی بود»‪.‬‬
‫بابا با ا شاره از او پر سید آیا او دو ست دارد چیکی بپر سد‪ .‬جوزفین گفت دو ست‬
‫دارد به مردم کم کند‪ .‬بابا با مهربانی پاسیییخ داد‪« ،‬ابتدا باید یاد بگیری چگونه‬
‫کم کنی»‪ .‬جوزفین که او را جو می نامیدند اجازه یافت در اسییتراحتگاه هارمون‬
‫بماند و به مادرش در کارهای خانه کم کند‪ .‬اتاقی در منکل ویژه ی مهمانان در‬
‫آن نکدیکی به او داده شد اما در نخستین شب‪ ،‬منکل آتش گرفت و خاکستر شد‪.‬‬
‫با این حال سییایر مهمانان دلخور نشییدند چون این فرصییت را یافتند که به منکل‬
‫ا صلی که بابا در آنجا سکنی دا شت جا به جا شوند و توان ستند شب را زیر ی‬
‫سیییرف با بابا سیییپری کنند‪ .‬روز بعد‪ ،‬چهارشییینبه ‪ 11‬نوامبر‪ ،‬بابا آنان را به اتاقش‬
‫فراخواند و پر سید آیا ک سی آ سیب دیده ا ست‪ .‬پس از آن که آنان به بابا اطمینان‬
‫دادند همگی سییالم هسییتند‪ ،‬بابا چنین روشیین گری نمود‪« ،‬در مکان هایی که من‬
‫می روم‪ ،‬آتش سییوزی بارها رخ می دهد»‪ .‬بابا سییپس روانه شیید تا از خرابه ای که‬
‫خاکسییتر شییده و دود می کرد بازدید کند‪ .‬او از جین پرسییید‪« ،‬آیا میکبان ما دچار‬
‫زیان مالی خواهد شد»؟ جین پا سخ داد‪« ،‬نه! برعکس شرایط او طوری ا ست که‬
‫بیشییتر به پول نیاز دارد تا به ی منکل برای مهمانان‪ .‬او از پولی که بیمه پرداخت‬
‫خواهد کرد سود خواهد برد»‪ .‬بابا خ شنود گردید و سپس پا سخ داد‪« ،‬پس هیچ‬
‫کس از این تجربه به شییدت رنج نخواهد برد‪ .‬ما باید از رخ دادن این آتش سییوزی‬
‫شادمان باشیم‪ .‬این نشانهی خوبی است‪ .‬آنانی که وسایل خود را در آتش سوزی از‬
‫د ست دادند‪ ،‬زندگی نوینی را آغاز خواهند کرد و ک سانی که توان ستند و سایل و‬
‫دارایی خود را حفظ کنند باید در انتظار زندگی نوین شان بمانند»‪ .‬به آن د سته از‬
‫نیویورک و بوستون آمریکا‬ ‫‪158‬‬

‫مهمانانی که پول خود را در آتش سییوزی از دسییت داده بودند بابا گفت‪« ،‬مسیییش‬
‫خیلی بیشتر از این خواست و به آنانی که نکد او آمدند گفت‪ ،‬همه چیک را رها کنید‬
‫و مرا دنبال کنید»‪.‬‬
‫‪ 10‬نوامبر ی رمان نویس و فیلمنامه نویس موفق به نام پِرلی پور شیییی هان ‪56‬‬
‫سییاله به دیدار بابا آمد‪ .‬روز بعد شییش تن دیگر از بابا دیدار نمودند‪ .‬از جمله نورینا‬
‫که ی دختر جوان ‪ 19‬ساله با ا ستعداد در ر شته ی نرا شی به نام آنیتا دِکارو (او‬
‫بعدا با راجر ویارد ازدواج کرد) که به او عالقهمند شده بود و کم مالی میکرد به‬
‫همراه داشت‪ .‬آنیتا نخستین دیدارش را با بابا چنین به یاد آورد‪:‬‬
‫من به صورت ی کاتولی بکرگ شده بودم‪ .‬هرچند می دان ستم باید او را ببینم‬
‫اما ناگهان هراسان شدم و چنین پنداشتم‪ ،‬اگر او چنین مرد مذهبی بسیار بکرگی‬
‫ا ست رفتارم باید چگونه با شد؟ من نمیتوانم به او د ست بدهم تنها کار این ا ست‬
‫که جلو او زانو بکنم‪ .‬من با د ست ن شان صلیب خواهم ک شید و خواهم گفت‪ ،‬مرا‬
‫تبرک کنید پدر‪ .‬و دست او را خواهم بوسید‪ .‬قلبم از ترس میتپید‪ .‬در باز شد‪ .‬بابا‬
‫چارزانو ن ش سته بود‪ .‬به او نگاه کردم و با صدای بلند به خنده افتادم‪ .‬من با خنده‪،‬‬
‫خودم را روی او انداختم و فریاد کشیییدم‪« ،‬ای داد این تویی‪ .‬تو مرا واداشییتی که‬
‫د چار این ه مه ترس و نرش بازی کردن بشیییوم‪ ،‬در حالی که این تو هسیییتی‪.‬‬
‫باورنکردنی است»! آنگاه خندیدم و خندیدم‪ .‬بابا آغوشش را باز کرد من سراسر به‬
‫وجد آمده بودم و از شدت شادی ژرف‪ ،‬سر از پا نمی شناختم‪ .‬احساس کردم تمام‬
‫وجودم در کوره ا ست و می گدازد‪ .‬کالم‪ ،‬یارای بیان و شرح این دیدار را ندارد‪ .‬آن‬
‫تجربه مانند دیدن شخ صی بود که همی شه می شناختم‪ ،‬انگار به خانهی حریریام‬
‫آمده بودم‪ .‬من زیبایی بکرگ و شادی بکرگی را تجربه کردم‪.‬‬
‫در پایان نخستین دیدار‪ ،‬بابا از آنیتا پرسید‪« ،‬میدانی من کیستم»؟ او پاسخ داد‪،‬‬
‫« شما سرچ شمهی همهی خوبیها ه ستید»‪ .‬نورینا پی شتر دربارهی بابا برای آنیتا‬
‫زیاد توریش داده بود‪ .‬آنیتا سپس ادامه داد‪« ،‬من پرسشهای زیادی داشتم که به‬
‫آنها فکر کرده بودم‪ ،‬اما هنگامی که کنار شما هستم‪ ،‬ابدا نمیتوانم چیکی بپرسم‬
‫‪159‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫و به نظر نمی ر سد نیازی هم به آن با شد»‪ .‬بابا پا سخ داد‪« ،‬بله‪ ،‬من می توانم برای‬
‫ساعت ها تو ریش دهم اما واژگان و تو ریحات برای ک سی مانند تو که چیکها را به‬
‫طور عمیق احساس میکند رروری نیست»‪ .‬آنگاه بابا دربارهی عالقههای او پرسید‬
‫و هنگامی که آنیتا گفت ی چهره نگار اسیییت بابا به شیییوخی اشیییاره کرد‪ « ،‬آیا‬
‫میتوانی شکل مرا بکشی»؟ او پاسخ داد‪ « ،‬شما بسیار زیبا هستید و نراشی کردن‬
‫چهره ی شییما بسیییار دشییوار خواهد بود»‪ .‬دو روز بعد در ‪ 18‬نوامبر او با نورینا به‬
‫هارمون آمد و بنا بر خوا ست بابا او شروک کرد به ک شیدن چهرهی بابا‪ .‬اما با وجود‬
‫چندین ن ش ست‪ ،‬آنیتا دریافت که حالت چهرهی بابا پیو سته دگرگون می شود و او‬
‫بدون تمام کردن نراشی دست کشید و از پشت بوم بلند شد‪ .‬آنیتا بعدا خاطراتش‬
‫را چنین به یاد آورد‪:‬‬
‫من به راسیییتی چهرهنگاری م العه نکرده بودم اما بابا مرا در انجام آن‪ ،‬راهنمایی‬
‫کرد‪ .‬کشیییدن چهره ی بابا تجربه ی بکرگی بود چون دریافتم آدمی نمی تواند آنچه‬
‫که همیشییه دسییتخوش تتییر اسییت را نراشییی کند‪ .‬برای شییرح آنچه که هنگام‬
‫کشیدن چهرهی بابا رخ داد نیاز به صفحات زیادی است‪ .‬نمیتوانم بگویم چه مدت‬
‫به درازا کشییید چون در پیشییگاه او‪ ،‬زمان معنا نداشییت‪ .‬بابا به من نگاه کرد و من‬
‫احساس زمان را سراسر از دست دادم‪ .‬همه چیک دربارهی او همیشهِ‪ -‬دگرگون بود‬
‫چشیمان بابا‪ ،‬رنگ پوسیت و حالت های او‪ .‬این برای من همواره ی راز باقی مانده‬
‫اسیییت‪ .‬من به بابا گفتم‪« ،‬آدمی نمی تواند چهره ی شیییما را نراشیییی کند چون‬
‫حالتهای شما هر دم دگرگون می شوند‪ .‬شما هرگک یکسان نیستید»! بابا با لبخند‬
‫گفت‪« ،‬در ست می گویی من همی شهِ ‪ -‬دگرگون ه ستم»‪ .‬من بعدا پس از سالیان‬
‫دراز به معنی همیشه ‪ -‬دگرگون پی بردم‪ .‬چون آن خودِ زندگی است یعنی نمایش‬
‫الهی‪.‬‬
‫در ی موقعیت دیگر در هارمون‪ ،‬بابا به گروه گفت‪« ،‬من جاودانه شادم‪ .»...‬آنیتا‬
‫به میان سخن بابا آمد و گفت‪« ،‬آه‪ ،‬نیازی نیست آن را به ما بگویید‪ .‬با چهرهای که‬
‫دارید باید خوشحال باشید‪ .‬چه مسرتی! به چشمانش نگاه کنید‪ .‬روشنتر از کالم‪،‬‬
‫نیویورک و بوستون آمریکا‬ ‫‪160‬‬

‫سخن می گویند ب سیار درخ شان‪ ،‬ب سیار با نفوذ‪ ،‬چه قدر با اح ساس و چه قدر با‬
‫رحم‪ .‬بی تردید‪ ،‬شما جاودانه‪ ،‬شاد ه ستید»‪ .‬آنیتا که به گروه ا رافه شده بود با‬
‫خوشییحالی پذیرفته شیید چون طبیعت شییاد و سییر زنده اش بابا را سییرگرم نگاه‬
‫می دا شت‪ .‬دیدار کنندگانی که پنج شنبه ‪ 12‬نوامبر ‪ 1931‬به هارمون آمدند بدین‬
‫ترتیب بودند‪ ،‬لویک اِسیییکی‪ ،‬ی دختر جوان کانادایی اهل رم‪ ،‬ی نویسییینده و‬
‫وا س ه ی ارتباط با روح به نام نان سی فول وود (که تجربیاتی شبیه ادگار کی سی‬
‫دا شت)‪ ،‬ی غیب گو و ی تیو صوفی دیگر به نام دورا وان گِل دِلر کانتک ‪ 27‬ساله‪.‬‬
‫در ‪ 13‬نوامبر ی کارشیییناش تتذیه به نام نورمن واکر ‪ 45‬سیییاله و دوروتی لویک‬
‫نوریس و خانم پِرسی استوارت به دیدن بابا آمدند‪ .‬او روز بعد ‪ 9‬تن بازدیدکنندهی‬
‫دیگر را در هارمون پذیر فت از جم له آنجال المبرت خواهر جوان تر کیتی که‬
‫نتوانسته بود در لندن به دیدار بابا بیاید‪ .‬در همان روز هنری استینگِر نیک به دیدن‬
‫بابا آمد‪ .‬یکشنبه ‪ 15‬نوامبر‪ ،‬بابا در پیوند با مدارک مسافرت برای بازگشت به اروپا‬
‫و هند با اتومبیل رهسییپار مان هاتان شیید‪ .‬در ابتدا بابا به منکل رئیس کالج شییهر‬
‫نیویورک به نام دکتر فردری رابینسون به شماره ‪ 280‬خیابان کانوِنت رفت و در‬
‫آنجا چند تن با بابا د یدار داشیییت ند‪ .‬سیییپس بابا برای دو روز اقامت راهی منکل‬
‫خانوادهی استوکک شد‪ ،‬به شماره ‪ 88‬خیابان گِراو‪ .‬در میان افرادی که در نیویورک‬
‫به دیدار بابا آمدند‪ ،‬مایلو شیییاتاک‪ ،‬گریس مان‪ ،‬جولیان المار و آنیتا و مادرش‬
‫ژاکلین دِکارو نیک حضور داشتند‪ .‬گرچه ژاکلین ی کاتولی سفت و سخت بود اما‬
‫هنگامی که بابا را شخ صا دید چیک خا صی در او اح ساس نمود‪ .‬او به شدت بیمار‬
‫بود و از مرگ می هرا سید‪ .‬او بعدا به آنیتا گفت‪« ،‬از زمانی که با بابا دیدار دا شتم‪،‬‬
‫میفهمم که روح چیست»‪ .‬آنیتا برای بابا نامه نوشت‪« ،‬دگرگونی روحانی در مادرم‬
‫شگفت آور است‪ .‬نام شما همواره بر زبانش جاری است و عکس شما همیشه روی‬
‫بالش اوست»‪.‬‬
‫کیتی درباره ی دو تن از دوسیییتان موسییییری دان نکدی به خود و هربرت در‬
‫نیویورک به نامهای خانم واالن تاین و دیوید شِری برای چانجی نامه نوشت‪ .‬آن دو‬
‫‪161‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫تن هنگامی که بابا در نیویورک بود به دیدار او آمدند‪ .‬بابا حتا در آمریکا نیک امید‬
‫یافتن «پسییر خوب» را از دسییت نداده بود‪ .‬ی پسییر دوازده سییاله به نام جیمی‬
‫باراسییتو جونیور که همراه پدر و مادرش به منکل اسییتوکک آمده بود به بابا معرفی‬
‫شد‪ .‬بابا ناگهان از آن پ سر آمریکایی ب سیار خو شش آمد و بعدا خوا ستِ خود را‬
‫برای آن که آن پسییر برای دو هفته نکد او بماند ابراز نمود‪ .‬گرچه به علت مدرسییه‬
‫رفتن آن پسییر‪ ،‬ماندن او امکان پذیر نبود اما در ‪ 19‬نوامبر در هارمون به دیدن بابا‬
‫آمد و بار آخر در منکل ا ستوکک هنگامی که بابا ق صد ترک نیویورک را دا شت از او‬
‫دیدن نمود‪ .‬کارهای مربوط به گذرنامه و ویکا در ‪ 16‬نوامبر انجام گرفته بود‪.‬‬
‫بامداد ‪ 17‬نوامبر‪ ،‬مری آنتین در گفتوگوی خ صو صی با بابا ع شری که در سینه‬
‫داشییت را ابراز نمود و خدمات خود را به عنوان ی نویسیینده در راه بابا پیشییکش‬
‫کرد‪ .‬بابا از فداکاری و خدمت او خ شنود گردیده و ی جلد از کتاب او را به عنوان‬
‫سرزمین موعود پذیرفت‪ .‬مری در نامهای به تاریخ ‪ 24‬نوامبر ‪ 1931‬به آلیس گرین‬
‫چنین نوشت‪:‬‬
‫‪ ...‬هنگامی که من باالترین اعتراف خود را به بابا نمودم چهرهی او قلبم را به آتش‬
‫کشید و برای همیشه بر آن نرش بست‪ .‬در ی شامگاه هنگامی که همه گرداگرد‬
‫بابا بودیم سکوتی به مراتب مردستر از هر کلیسای خالی وجود داشت‪ .‬و آنچه آن‬
‫شیییب دیدم‪ ،‬نرش و نگارهای آشییینای مردس هنرهای مسییییحیت را برایم هویدا‬
‫سییاخت‪ .‬بجک اشییاراتی کوتاه‪ ،‬من درباره ی آن شییب با کسییی سییخن نگفتم حتا با‬
‫کسانی که در آن شری بودند‪.‬‬
‫‪ ...‬آیا هرگک دوسییتی ها و پیوندهایی به این نکدیکی و در مدت زمانی کوتاه ایجاد‬
‫شده ا ست؟ پیوند هایی که ما را باهم نگه می دارد ما که نخ ستین هفته از ح ضور‬
‫کوتاه بابا را در آن شری بودیم زمانهای مردسی که در پیشگاهش با هم شری‬
‫شییدیم‪ .‬نکدی تر و گرامی تر از خواهر و برادرهای تنی باهم گشییتیم‪ ...‬احسییاس‬
‫برادری از این که از آن بابا هستی‪.‬‬
‫نیویورک و بوستون آمریکا‬ ‫‪162‬‬

‫نورینا یکی از پایه گذاران انجمن هنرهای نمایشیییی بین المللی در بروکلین بود و‬
‫در آنجا فن بازیگری آموزش می داد‪ .‬دو تن از هنرجویانش به نام های آیلین بِرنک‬
‫‪ 17‬سیییاله و بیترس گرام در بامداد ‪ 17‬نوامبر به دیدن بابا آمدند‪ .‬گرچه آیلین‬
‫دختری کمرو و ترسو بود اما بابا بیریایی و احساس عمیرش را ستود‪ .‬آیلین بدون‬
‫آنکه سخنی به زبان آورد برای چند دقیره روبهروی بابا نشست چند ق ره اش‬
‫از چ شمانش جاری گردید که بابا آن ها را پاک نمود‪ .‬او به چ شمان بابا نگری ست و‬
‫بابا از او پر سید در آن جا چه می بیند‪ .‬آیلین پا سخ داد‪« ،‬داناییِ بکرگ الهی که در‬
‫فرا سو ا ست»‪ .‬بابا پر سید‪« ،‬چه اح سا سی داری»؟ آیلین‪« ،‬کالم یارای شرح آن را‬
‫ندارد‪ .‬دوسییت دارم با شییما به هند بیایم‪ .‬من درباره ی اسییتراحتگاه ها در هیمالیا و‬
‫مکانهای دیگر بسیار شنیدهام و حتا خواب آنها را دیدهام»‪ .‬بابا پرسید‪« ،‬آرزویت‬
‫در زندگی چیسییت»؟ آیلین‪« ،‬دوسییت دارم ی کار هنری بیافرینم که از شییکل‬
‫متداول امروزی بسییییار متفاوت باشییید کاری نو‪ ،‬با نوآوری و طبیعی»‪ .‬بابا او را‬
‫ت شویق نمود‪« ،‬بله‪ .‬تو به دیگران الهام خواهی بخ شید که با شادی برق صند‪ .‬آن به‬
‫واس هی عشق تو سرشار از الهام الهی خواهد بود‪ .‬آیا بازیگری هم کردهای»؟‬
‫آیلین که حتا در آن سن پایین در ی نمایش به طور حرفهای بازیگری کرده بود‬
‫پاسخ داد‪ « ،‬بازی کردهام اما تا زمانی که کامل نشدهام نمیخواهم ادامه دهم»‪.‬‬
‫الیکابت شاپن پاتر سون ‪ 35‬ساله با ی دالل سر شناس سهام شرکت ها به نام‬
‫کِنِت پاترسییون ازدواج کرده و خودش نیک ی مدیر موفق شییرکت بیمه بود‪ .‬او که‬
‫توان مالی باالیی دا شت به سرا سر جهان از جمله هند سفر کرده و همچنین ی‬
‫سفر ماجراجویانه به ق ب شمال داشته بود‪ .‬الیکابت از بچگی ذهنیتی دینی داشت‬
‫و مشییتری کتابفروشییی جین و مالکوم بود‪ .‬او برای نخسییتین بار در نامه ای که از‬
‫جین دریافت کرد درباره ی مهربابا شیینید‪ .‬بامداد ‪ 17‬نوامبر‪ ،‬جین به الیکابت تلفن‬
‫زد تا به او خبر دهد که مهربابا وارد امریکا شده ا ست و او را دعوت به دیدار با بابا‬
‫نمود‪ .‬او به الیکابت گفت‪« ،‬مهربابا می خواهد تو را ببیند»‪ .‬جین به او آدرس داد و‬
‫الیکابت همان روز به همراه دوسییتش خانم شییاتک آدامک ویکر که از پیش قرار ناهار‬
‫‪163‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫باهم داشتند به سوی هارمون رانندگی کردند‪ .‬پس از صرف ناهار گیاهی هر ی از‬
‫آنان به طور جداگانه برای دیدار با بابا به طبره ی باال راهنمایی شیییدند‪ .‬مردیت‪،‬‬
‫الیکابت را به اتاق بابا راهنمایی کرد‪ .‬الیکابت نخ ستین دیدارش را با ا ستاد روحانی‬
‫چنین توصیف نمود‪:‬‬
‫در ی آن‪ ،‬اح ساس کردم او را می شنا سم‪ .‬بابا در انتهای اتاق ن ش سته بود‪ .‬از آن‬
‫فاصلهی دور تالش کردم به یاد آورم پیشتر او را کجا دیدهام‪ .‬احساس ی آشنایی‬
‫با او داشییتم‪ ،‬مانند دیدن دوسییتی در سییرزمینی بیگانه دوسییتی که از بچگی او را‬
‫خوب می شنا سی اما با این تفاوت که از آن زمان تا به حال چهرهی او تتییر کرده‬
‫اسییت‪ .‬در حالی که هنوز داشییتم به بیاد می آوردم‪ ،‬به جایی که بابا نشییسییته بود و‬
‫خورشید بر موهای زیبایش میتابید و صندلهایش که جلوی او جفت شده بودند‬
‫گام برداشییتم‪ .‬چشییمان شییگفت آور او مرا به یاد نراشییی های ایرانی انداخت‪ .‬آن‬
‫چشمها با هکاران شعلهای که در آنها زبانه میکشیدند و میرقصیدند چنان زنده‬
‫بودند که دریافتم هرگک ک سی را همانند بابا ندیده ام‪ .‬در سفر هایی که به گو شه و‬
‫کنار جهان دا شتم در هیچجا ک سی را شبیه او ندیده بودم و به نظر نمیر سید که‬
‫از آنِ ملیت خا صی با شد‪ .‬با این برر سی دقیق‪ ،‬فرایند شنا سایی او پایان یافت‪ .‬اما‬
‫در حالی که بابا با لبخند به من اشاره کرد روی مبل نارنجی رنگ کنارش بنشینم‪،‬‬
‫با او به طور تمام و کمال احساس آرامش داشتم انگار در خانهام هستم‪ .‬سکوت او‬
‫عجیب و ناهنجار به نظر نمی ر سید‪ .‬سکوت بابا چنان خل سالح کننده ا ست که‬
‫آدمی را در حالتی راحت قرار میدهد‪ .‬من بیخبر از هر شخصیتی بودم که ما را از‬
‫هم جدا میساخت خواه شخصیت او یا من‪.‬‬
‫من تنها می توانم بودن در پی شگاه او را به ن ش ستن کنار ا ستخری در پایین ی‬
‫کوه بکرگ ت شبیه نمایم‪ .‬تنها با اح ساس آرامش در طبیعت‪ ،‬از نو زاده شدن‪ .‬این‬
‫احساس هرگک مرا ترک نکرده است‪.‬‬
‫بابا دیکته کرد (مردیت تخته ی الفبا را خواند) از دیدن او خشیینود اسییت‪ .‬الیکابت‬
‫پاسییخ داد‪« ،‬دارم سییعی می کنم به یاد آورم شییما را قبال کجا دیده ام»‪ .‬مریدت به‬
‫نیویورک و بوستون آمریکا‬ ‫‪164‬‬

‫میان سخنان او آمد و گفت‪« ،‬این فرایند به یاد آوری‪ ،‬برای بیشتر کسانی که برای‬
‫نخستین بار با بابا دیدار میکنند رخ میدهد چون آنان دارای راب ههای قدیمی از‬
‫زندگی های گذ شته ه ستند‪ .‬مردیت سپس از الیکابت پر سید آیا سوالی دارد که از‬
‫بابا بپرسد؟ الیکابت دربارهی دوستش فلورانس لی ‪ 43‬ساله اهل نیویورک که بیمار‬
‫بود به بابا گفت و بابا به او اطمینان بخشییید جای نگرانی نیسییت و او باید آن را به‬
‫بابا بسپارد‪ .‬بابا سپس به او رهنمون داد دفعهی بعد که به هارمون میآید فلورانس‬
‫را به همراه بیاورد‪ .‬الیکابت که احسییاس راحتی بیشییتر می کرد شییروک به پرسییش‬
‫نمود‪ .‬او بعدا چنین بازگو نمود‪« ،‬پر سش های ب سیاری از دهانم به بیرون پریدند و‬
‫بابا با فهمیدگی لبخند زد‪ .‬این اح ساس را دا شتم که پا سخ های او را م ستریم در‬
‫ذهنم دریافت می کنم‪ .‬این در حالی اسیییت که اطالعاتی که او با حرکت سیییری‬
‫انگشت خود روی تختهی الفبا منترل میساخت و توسط مردیت خوانده میشدند‪،‬‬
‫پژواک سخنان او به نظر میآمدند»‪.‬‬
‫پس از ده دقیره‪ ،‬نخسیییتین گفتوگوی الیکابت با بابا به پایان رسیییید و برای‬
‫خداحافظی به بابا دست داد‪ .‬او احساسش را چنین بیان نمود‪« ،‬هنگام پایین آمدن‬
‫از پلهها‪ ،‬به نظر نمیر سید که پایم پلهها را لمس میکرد و من خودم را به سبکی‬
‫خودِ شیییادی احسیییاس می کردم»‪ .‬الیکابت تنها برای دریافت دعای خیر استتتاد‬
‫روحانی آمده بود اما با دیدن بابا به دام عشق او افتاد‪ .‬ی بار الیکابت گفت‪« ،‬تنها با‬
‫آمدن در تماس فیکیکی بابا‪ ،‬من جان گرفتم»‪ .‬سه روز بعد‪ ،‬شاتک ویکر به او تلفن‬
‫زد و از الیکابت خواست به هارمون بروند‪ .‬او پذیرفت و فلورانس لی را نیک با خود به‬
‫همراه آورد‪.‬‬
‫از نخسییتین روز ورود بابا به امریکا‪ ،‬ت ت کسییانی که در اسییتراحتگاه هارمون‬
‫اقامت داشتند به طور انفرادی به اتاق بابا فراخوانده شده و برای سه دقیره با استاد‬
‫روحانی در سیکوت می نشیسیتند‪ .‬اشی ناگکیک از چشیمانشیان روانه می گشیت و‬
‫ب سیاری ف ضا را سر شار از م سرت می یافتند‪ .‬مالکوم درباره ی آن لحظات کمیاب‬
‫چنین به خاطر آورد‪:‬‬
‫‪165‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫هر ی از ما برای ی ‪ ،‬دو یا سییه دقیره با او در سییکوت می نشییسییتیم‪ .‬در زمان‬


‫سکوت‪ ،‬ما به ژرفایی در درونمان می ر سیدیم که هرگک نر سیده بودیم‪ .‬ا ش های‬
‫شعفی که خامو شانه از چ شمان ما جاری میگ شت‪ .‬آن لحظات گرانبهای فراموش‬
‫نشدنی‪ ،‬اش هایی را به ارمتان داشت که به طور اسرارآمیکی از ژرفایی سرچشمه‬
‫می گرفتند که ما هرگک کاوش نکرده بودیم‪ .‬در حالی که مسییرت سییر تا پایمان را‬
‫فراگرفته بود قلب هایمان رو به گسییترش نهاده بود تا آنجا که به نظر می رسییید به‬
‫مرز انفجار رسیده است‪ .‬صدای رربهای آهسته که بابا بر تختهی الفبایاش میزد‬
‫ما را دگربار به دنیای زمان و فضای گذرا فرامیخواند یعنی دوباره در دست گرفتن‬
‫نخ علت و معلول و بافتن نرش و نگارهای فردیِ خود بر دستگاه بافندگیِ دگرگونی‬
‫و تتییر‪ .‬من هرگک در زندگیام با خشنودی از کسی دستور نگرفته بودم با این حال‬
‫کوچ ترین خواست بابا مانند امانتی مردس بود دستوری که گریکی از آن وجود‬
‫نداشت‪ .‬و این پیش از آن بود که من به ایدهی راب هی استاد‪ -‬مرید آشنا شوم‪.‬‬
‫در ‪ 17‬نوامبر بابا به جین که گویا نگران این بود که ع شق بی شترِ بابا را اح ساس‬
‫نمیکند گفت‪« ،‬دلواپس خش بودن دل یا ذهن‪ ،‬یا خش نبودن آن نباش‪ .‬بهتر‬
‫اسییت که «خش ی » باشیید‪ ،‬چون ذهن و دل باید از تمام ناپاکی ها خالی شییوند و‬
‫دگربار با جریان تازه ی عشیییق الهی پر گردند»‪ .‬آن شیییامگاه همگان به اتاق بابا‬
‫فراخوانده شییدند و برای ده دقیره گرداگرد بابا در سییکوت به مراقبه نشییسییتند‪.‬‬
‫چانجی این ن ش ستها را ی «تکریق روحانی» تو صیف میکند که دو ستداران بابا‬
‫دریافت می کردند‪ .‬و به راسییتی پس از چند دقیره انگار بسیییاری از تاثیر آن‪ ،‬غش‬
‫می کردند‪ .‬بابا در درازای این اقامت و پس از روشییینگری برخی نکات روحانی به‬
‫آنان‪ ،‬پند و اندرز داده بود‪« ،‬پیش از خفتن‪ ،‬آخرین اندیشیییه در ذهن شیییما باید‪،‬‬
‫اندیشهی من باشد»‪ .‬سه شنبه شب ‪ 17‬نوامبر ‪ ،1931‬مردیت به اتاق مالکوم آمد‬
‫و دوباره پیام بابا را به آنان رساند که از همگان میخواهد درست پیش از خفتن بر‬
‫او مراقبه کنند‪ .‬مالکوم که هنوز درباره ی راب ه ی استتتاد‪ -‬مرید دودل بود‪ ،‬پیمان‬
‫بسییت به آن دسییتور تن ندهد‪ .‬با این حال‪ ،‬هنگامی که خواب به چش یمان مالکوم‬
‫نیویورک و بوستون آمریکا‬ ‫‪166‬‬

‫آمد آخرین اندیشهی ه شیارانهی او دربارهی بابا بود‪ .‬آنچه بعد رخ داد از زبان خود‬
‫او بهتر توصیف میشود‪:‬‬
‫باید نکدی نیمهشییب بوده باشیید که از خواب بیدار شییدم‪ ،‬در حالی که اشی از‬
‫چشیییمانم جاری بود در ذهنم به ذات حریری مهربابا و ماموریت او پی برده بودم‪.‬‬
‫من هرگک نتوانسیییته بودم این را در کالم بیان کنم‪ ،‬آن گونه که کبیر بیان نموده‬
‫است‪ ،‬آن را نمیتوان با زبان بیان نمود‪ ،‬آن را نمیتوان هرگک روی کاغذ آورد‪.‬‬
‫بابا به من شکل جهانی خود را نشان داد‪ ،‬همانگونه که کریشنا به ارجون نشان‬
‫داد و با این دریافت‪ ،‬تمامی تردیدهایم رخت بربسیییتند و من گردن نهادم‪ .‬من‬
‫دان ستم بابا چی ست‪ ،‬دان ستم ماموریتش چی ست و دان ستم خدمت به او‪ ،‬سرنو شت‬
‫من ا ست‪ .‬بامداد روز بعد پس از صرف صبحانه و هنگام گپ و گفت‪ ،‬بابا آغاز ی‬
‫جنگ جهانی دیگر را پیش بینی کرد‪« ،‬جنگ‪ ،‬پیش درآمد رییروریِ آشییکارسییازی‬
‫من ا ست که تولد تازه و بهتر جهان را در پی خواهد دا شت»‪ .‬گروه در این مورد از‬
‫بابا پرسشهایی نمودند و در حالی که نشست آنان رو به پایان میرفت مالکوم وارد‬
‫اتاق شیید‪ .‬بابا او را در آغوش گرفت و سییپس چشییمکی زد و پرسییید آیا او خوب‬
‫خوابیده اسییت‪ .‬مالکوم سییرش را در تایید تکان داد و سییپس گفت‪« ،‬بابا چرا شییما‬
‫خودتان را آن گونه که دیشب به من نشان دادید به همگان نشان نمیدهید؟ آنگاه‬
‫دیگر نیازی به جنگها نیست»! بابا لبخند زد و دوباره مالکوم را در آغوش گرفت‪.‬‬
‫دسییتور سییاده ی بابا مبنی بر یاد کردن او پیش از خفتن‪ ،‬به تجربه های روشیین‬
‫گرایانهی م شابه در میان افرادی که در هارمون بودند دامن زد‪ .‬جین گکارش داد با‬
‫انرژی که سراسر روز به درون او جاری شده بود سرشار از عشق گشته بود‪ .‬بابا به‬
‫او گفته بود که در ‪ 18‬نوامبر در اتاقش به اسییتراحت بپردازد‪ .‬جین گفت بابا را در‬
‫سراسر آن روز کنار خود احساس کرده و میتوانسته بابا را با چشمان باز یا بسته‬
‫ببیند‪ .‬با داشتن تجربهای از این دست‪ ،‬مری به بابا گفت‪« ،‬بابا شما مسیش هستید‪،‬‬
‫خداوندگار آفرینش نوین»! بابا در تایید سرش را تکان داد و پاسخ داد‪« ،‬بله‪ .‬من او‬
‫هسیییتم»‪ .‬در این میان‪ ،‬بازدیدکنندگان دیگر برای دیدار با استتتاد روحانی از راه‬
‫‪167‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫رسیدند‪ .‬ی چهرهی سرشناس اجتماعی به نام هَری بارنهارت دوست خانوادهی‬
‫شالس و پایه گذار و رهبر گروه کُر نیویورک بود که بی شتر اع ضایش سیاهپو ست‬
‫بودند‪ .‬او عالقه ی شدیدی به ادارک فراح سی دا شت و ظاهرا از توانایی غیب دانی‬
‫نیک تا اندازه ای برخوردار بود به طوری از بچگی به طور دقیق می توانسیییت ذهن‬
‫مردم را بخواند‪ .‬در یازده نوامبر او به دیدن بابا آمده و ی هفته بعد در ‪ 18‬نوامبر‬
‫همراه با هم سرش بازگ شت تا برای دو روز در هارمون بماند‪ .‬بارن هارت بعدا بازگو‬
‫نمود که تالش کرد ذهن بابا را بخواند اما به طور شگفتآوری آن را «خالی» یافت‪.‬‬
‫او در درازای این دیدار در ‪ 18‬نوامبر از بابا پر سید‪« ،‬حال شما چه طور ا ست‪ .‬آیا‬
‫اینجا با شما خوب رفتار می شود؟ من می بینم که شمار زیادی از ک سانی که به‬
‫اینجا میآیند شما را درک نمیکنند و من رفتار (بیادبانهی) آنان را با شما دوست‬
‫ندارم‪ .‬مردم اینجا خیلی عجیب و غریب ه ستند‪ .‬آن ها درک ندارند دودل ه ستند‬
‫و شکاک‪ .‬شمار زیادی از آموزگاران روحانی از هند به امریکا آمدهاند اما هیچ کاری‬
‫انجام ندادهاند‪ .‬شما تنها کسی هستید که می شناسم کاری انجام داده است برای‬
‫روشن ساختن فضای اینجا‪ .‬من آن را احساس میکنم آن را میفهمم‪ .‬من نیرویی‬
‫که از شما جاری است را احساس میکنم‪ .‬نیروهای بسیار بکرگی در اینجا در حال‬
‫کار هسییتند و چیکی بسیییار وحشییتناک در راه اسییت‪ .‬هیچکس نمی داند شییما‬
‫کیسیییتید برای چه اینجا هسیییتید و چه کاری انجام می دهید‪ .‬اما من می دانم‪ .‬از‬
‫کمکی که به من کردید بسیار سپاسگکارم‪ .‬من در خدمت به شما‪ ،‬هر آن آمادهام‪.‬‬
‫در ‪ 18‬نوامبر ی منترد‪ ،‬اسیییتاد دانشیییگاه و چهره ی رادیویی به نام اِدگار وایت‬
‫باریل و هم چنین ی هنرپیشیییه ی تئاتر به نام آنا کازتانت و ی رماننویس و‬
‫نمایشییینامهنویس به نام زونا گیل‪ 57 Zona Gale 10‬سیییاله به هارمون آمد ند‪ .‬ی‬
‫چهرهی سرشناس دیگر که تا آخر عمر تماس خود را با استاد روحانی نگاه داشت‬
‫نادیا تول ستوی عروسِ لیو تول ستوی نوی سندهی نامی رمان جنگ و صلش بود‪ .‬نادیا‬
‫‪ 48‬سییال داشییت و با شییوهرش ایلیا در آن محل زندگی می کردند‪ .‬او ی مهاجر‬
‫روس و دانش آموخته ی دان شگاه پتروگراد در ر شته ی مو سیری بود و با چند زبان‬
‫نیویورک و بوستون آمریکا‬ ‫‪168‬‬

‫سخن میگفت او عالقه به ادبیات عرفانی و فل سفهی ا سوتری ‪( esoteric‬ا سرامیک)‬


‫تیوصوفیها داشت‪ .‬نادیا جویندهی بیریای حقیقت بود و صرفا خواندن کتابها او‬
‫را راری نکرده و در جستوجوی ی مرشد زنده بود‪.‬‬
‫هنگامی که مالکوم و جین که از دوسییتانش بودند درباره ی دیدار مهربابا برای او‬
‫نو شتند‪ ،‬نادیا پنج شنبه ‪ 19‬نوامبر به همراه دو ستش مارتا هِنت شِ ل برای دار شان‬
‫بابا به هارمون آمد ند‪ .‬نادیا به محض آن که چشیییمش به بابا افتاد فریاد برآورد‪،‬‬
‫«جستوجویام به پایان رسید»! نادیا تولستولی بعدا توسط بابا نادین نام گرفت تا‬
‫با ناجا دختر خالهی بابا اشتباه گرفته نشود‪ .‬آنچه در زیر میآید خاطرات نخستین‬
‫دیدار او با بابا است‪:‬‬
‫در حالی که از پله ها باال می رفتم تا به اتاق بابا در طبره ی دوم بروم‪ ،‬به یاد دارم‬
‫که «اُم» را بر زبان جاری میسییاختم‪ .‬وارد اتاق شییدم‪ .‬روی مبل در آخر اتاق‪ ،‬آن‬
‫وجود اسییرامیک که بسیییار چشییم براهش بودیم‪ ،‬آن معمای الهی‪ ،‬یگانه ی حقیقی‬
‫نشسته بود‪ .‬او ساده‪ ،‬شاد‪ ،‬درخشان و جوان سرزنده به نظر میرسید‪ ،‬بسیار فروتن‬
‫اما به طور عجیبی اسرارآمیک و روشنگر‪ .‬او چهرهای ترریبا پسرانه داشت با نگاهی‬
‫که از دورد ست و باال می آمد و به طور درک نا شدنی ژرف و لبخندی از نور خالب‬
‫با چشمانی درخشان‪ .‬او درک نشدنی بود با شفافیت فراانسانی و پاکی!‬
‫او مرا به یاد چیکی یا شییخصییی می انداخت در جایی فرسیینگ ها دور‪ .‬من یارای‬
‫دیدن چهری او را نداشتم‪ .‬احساسکردم حافظهی درونم را به چالش گرفته است‪.‬‬
‫تمام حالت بدنی او و فضای موجود‪ ،‬این را میپرسید‪« ،‬نمیتوانی به یاد آوری؟ آیا‬
‫مرا از گذشیته به یاد نمی آوری»؟ احسیاس کردم او زندگی من اسیت یعنی جانی‬
‫دوباره گرفتن‪.‬‬
‫بابا روی تخته ی الفبا دیکته کرد‪« ،‬تو زمان درازی در انتظار من بودی و این‬
‫من آمده ام‪ .‬من به تو کم خواهم کرد»‪ .‬نادین شیییروک کرد به گفتن درباره ی‬
‫خودش اما بابا به میان سخن او آمد و گفت‪« ،‬من همه چیک میدانم»‪ .‬سپس تنها‬
‫تکرار کرد‪« ،‬من به تو کم خواهم کرد»‪ .‬نادین ان ضباط های روحانی معینی را به‬
‫‪169‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫نام کِریا یوگا زیر نظر سوامی یوگاناندا به کار گرفته بود‪ .‬بابا با نگاهی ب سیار جدی‬
‫برای او رو شن نمود‪« ،‬آن به درد غرب نمیخورد برای تو نی ست»‪ .‬بابا سپس از او‬
‫خوا ست برای چند دقیره در سکوت کنارش بن شیند‪ .‬آنچه در زیر می آید تجدید‬
‫خاطرات نادین است‪:‬‬
‫در درازای مراقبه ی کوتاه با بابا‪ ،‬می دانسیییتم که او دارد به من کم می کند و‬
‫درونم را میخواند‪ .‬در تمامی مدت‪ ،‬چشمان ژرف ‪ -‬بینِ او را احساس میکردم که‬
‫فراسییوی آنچه ما یارای دیدن آن را داریم می دید کتاب باز درونم را می خواند‪ .‬او‬
‫در درونم کار میکرد‪ .‬من دانستم که او استاد روحانی من است‪ .‬او بیدرنگ روحم‬
‫را شناخت و به ی احساس اعتماد م لق در من دامن زد‪ .‬خیالم راحت شد چون‬
‫پیش از این می دانسییتم که او یکتای حقیقی اسییت که می داند و می تواند کم‬
‫کند‪ .‬او مانند خورشیدِ درخشان بود که ما آن را زیر سوال نمیبریم‪ .‬او به آسانی و‬
‫به طور طبیعی وارد زندگی و وجود پنهانم شییید‪ .‬در حالی که آن مکان را ترک‬
‫میکردم ناگهان برایم رو شن شد که او کری شنا ا ست‪ .‬چهره ی خو شحال و آرام و‬
‫تمامی رفتار و منش او و چیکی تعریف ناپذیر‪ ،‬مرا به این درک رسیییاند‪ .‬حریرتِ‬
‫فهمیدگی مهربان او و بی درنگیِ پا سخ م ستریم او‪ ،‬همراه با ع شق ب سیار فراوان و‬
‫دسییتورات عملی که به من داد تا از آن ها پیروی کنم ارمتان خداوند به من بود و‬
‫قلبم را به آرامش ر ساند‪ .‬اطمینان م لق دا شتم که این راهم را یافتهام و برترین‬
‫مرشد اینجاست‪.‬‬
‫نادین‪ ،‬الیکابت و نورینا بی درنگ سیییر بر پای بابا نهادند و زندگی شیییان را وقف‬
‫خدمت به او نمودند‪.‬‬
‫دوران چنین دریافت نمود‪« ،‬با ی نگاه آنی به محبوب الهی شان‪ ،‬دروازه ی قلب‬
‫آنان برای شنیدن سرود او گ شوده شد‪ .‬گرچه سخن اندک گفته شد اما چهرهی‬
‫تابناک بابا‪ ،‬آغاز به گفتوگو با قلب آنان نمود‪ .‬این «سییخن» از راه نگاه‪ ،‬شییگفت‬
‫انگیک اسییت و تنها آنانی که «می بینند» یعنی او را می شییناسییند‪ ،‬می توانند آن را‬
‫نیویورک و بوستون آمریکا‬ ‫‪170‬‬

‫بفهمند‪ .‬کالم‪ ،‬توانایی بیان آنچه که تجربه شیید را ندارد‪ .‬آن ها در برابر چنین فر و‬
‫شکوهی مانند پوستههای توخالی‪ ،‬رنگ میبازند»!‬
‫مِی کلوزه خواهر کیتی دی وی که در کا نادا ز ندگی می کرد و هم چنین خانم‬
‫بی لند در ‪ 19‬نوامبر به دیدن بابا آمدند‪ .‬میکبان محلی‪ ،‬خانم مارگارت مایو روز‬
‫بعد وارد هارمون شد‪ .‬بابا از لی ست افرادی که قرار دیدار با او دا شتند شماری را‬
‫برگکیده بود تا مالکوم و نورینا نکد آنان بروند و برای کار او در هند درخواسیییت‬
‫کم مالی کنند‪ .‬نورینا تردید به خود راه نداد اما مالکوم دربارهی انجام دستور بابا‬
‫پریشان گشته بود و چنین اندیشید‪« ،‬درخواست پول از دوستانمان‪ ،‬آن هم اندکی‬
‫پس از دیدار با بابا‪ ،‬کج سلیری و بی حد خجالت آور ا ست‪ .‬هنگامی که بابا‪ ،‬مالکوم‬
‫را برآشفته دید برای او روشن نمود‪« ،‬آنچه مهم است پول نیست‪ ،‬بلکه فرمانبرداری‬
‫بیچون و چرا و بیدرنگ تو از من است‪ ،‬همان طوری که کریشنا به ارجون دستور‬
‫کشتار خویشاوندان او را داد و ارجون از کریشنا فرمانبرداری نمود»‪.‬‬
‫ما بر این گمان بودیم بابا بیشییتر اوقات خود را در خلوت و مراقبه خواهد گذراند‬
‫اما به را ستی او را م شتول فعالیت های ف شرده یافتیم‪ .‬گرچه ما را راهنمایی کرده‬
‫بودند تا پیش بینی کنیم که بابا با چند تن در روز دیدار خواهد داشییت اما او از بام‬
‫تا شام مردم را برای گفتوگوی خ صو صی می پذیرفت‪ .‬دیدارکنندگان از سرا سر‬
‫آمریکا و کانادا سرازیر شده و به خانهی محل سکونت بابا آمدند‪ .‬نامهها‪ ،‬تلگرافها‬
‫و تلفنها شتابان به سرا سر جهان رد و بدل می شد‪ .‬مهماننوازی ما پیو سته رو به‬
‫افکایش گذا شته بود یعنی ا سکانِ مهمانان بی شتر که از شهرهای دور د ست آمده‬
‫بودند و نیاز به سییرپناه داشییتند و هم چنین تهیه ی غذای بیشییتر‪ .‬چون از دعوت‬
‫شدگان خواسته می شد که برای صرف شام و ناهار نیک بمانند‪ .‬غذا برای ‪ 25 ،20‬یا‬
‫‪ 30‬نفر روی اجاق چوبی تهیه میگردید که گاه روشن میشد و گاه نمیشد‪.‬‬
‫گرچه بابا در سکوت بود اما حتا ی توفان دریایی نیک نمیتوانست فعالتر و یا به‬
‫گو نه ای خرابی آفرین تر از او باشییید‪ .‬مردان و بانوانی که پس از ‪ 5‬یا ‪ 10‬دقیره‬
‫گفتوگو از اتاق این موجود خاموش اهل کشیییور هند بیرون می آمدند از چنان‬
‫‪171‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫حالت واالیی برخوردار بودند که در آن لحظه چیکی نمی خواسیییتند جک آن که در‬


‫گوشهای با تجربههایشان تنها باشند‪.‬‬
‫یکی از دوسییتان کَت گاردنر به نام آسییتا فِلمینگ کیس‪ ،‬هنرپیشییهی ‪ 37‬سییاله‬
‫زادهی نروژ که در بوسییتون زندگی می کرد و بابا را دو سییال پیش در رویای خود‬
‫دیده بود او را به بوسییتون دعوت کرد‪ .‬بابا شیینبه ‪ 21‬نوامبر راهی آنجا شیید‪ .‬خانم‬
‫کت‪ ،‬اتومبیلی را که بابا در آن ن ش سته بود از هارمون رانندگی کرد‪ .‬جین کنار بابا‬
‫نشست و می کلوزه نیک یکی دیگر از سرنشینان بود‪ .‬چانجی و آقا علی و مالکوم نیک‬
‫با اتومبیلی که جولیان المار آن را می راند راهی شدند‪ .‬آن گروه در هتل وندوم در‬
‫بوسیتون سیکنی گکیدند‪ .‬روز بعد بابا به دیدن آسیتا رفت به شیماره ‪ 279‬خیابان‬
‫نیوبِری‪ .‬این بانو با مخالفت شیییوهرش پال کیس که با نیروهای مافوق طبیعی‬
‫(جادوگری) سییر و کار داشییت‪ ،‬و دیگران روبهرو شییده بود‪ .‬بابا او را ترغیب نمود‪،‬‬
‫«پیوسته مرا یاد کن و نگران نباش‪ .‬من با تو هستم»‪ .‬بابا قول داد به او و همسرش‬
‫کم کند‪ .‬بابا را برای ی ساعت با اتومبیل به گو شه و کنار شهر بردند و ساعت‬
‫‪ 11‬بامداد او به هتل بازگشییت‪ .‬در این میان در هتل‪ 25 ،‬تن از اهالی بوسییتون در‬
‫انتظار دیدار با ا ستاد روحانی بودند از جمله‪ ،‬چِ ستر گرین‪ ،‬نیکالس بِ ساراباف ‪37‬‬
‫ساله که به عنوان ی مرد جوان‪ ،‬اثر اُ سپِنس کی را به انگلی سی برگردانده بود‪ .‬آن‬
‫روز‪ ،‬کورت نی بی لور ‪ 61‬ساله روانکاو مذهبی و رئیس جنبش اِمانوئل و کار شناس‬
‫اعتیاد به مصیییرف الکل‪ ،‬و هم چنین جرج کُلمن ی بازرگان اهل بوسیییتون و‬
‫بنیان گذار تاالر فورد به منظور سییخنرانی های همگانی با بابا دیدار نمودند‪ .‬همسییر‬
‫آقای ادوارد وِلچ که بانوی نیکوکاری بود و از کیش کوایکر نیک یکی از دعوتشدگان‬
‫دیگر بود‪ .‬بابا برای همه ی آن ها درباره ی یگانگی و بخش ناپذیری روح سخن گفت‬
‫و به آنان تاکید کرد‪« ،‬هیچ چیک جک خداوند وجود ندارد او به طور تمام و کمال‬
‫در همگان است‪ .‬و آنچه او برای شما انجام میدهد را درک نمیکنید»‪.‬‬
‫بابا در عصییرگاه ‪ 22‬نوامبر‪ ،‬بین سییاعت ‪ 2‬تا ‪ ،5‬با افراد گوناگونی در هتل وندوم‬
‫دیدار نمود‪ .‬از جمله‪ ،‬ماکس و آنا گی سی‪ ،‬ی طال بین و نوی سنده ی ‪ 36‬ساله به‬
‫نیویورک و بوستون آمریکا‬ ‫‪172‬‬

‫نام دینه رودیار‪ ،‬و ی آهنگ ساز به نام ویلیام آرمک فی شر‪ .‬ریچارد مایر ک سی که در‬
‫ابتدا درباره ی بابا به مالکوم گفته بود نیک ح ضور دا شت و به بابا گفت‪« ،‬تنها شما‬
‫میدانید که چه قدر رنج میبرید»‪ .‬درپا سخ‪ ،‬بابا دیکته کرد‪« ،‬من جاودانه شادم‪ ،‬با‬
‫این حال برای تمام ک سانی که رنج می ک شند اح ساس دل سوزی دارم و آنان را با‬
‫دانش و نیرویم کم می کنم‪ .‬بدین سییان‪ ،‬بخشییندگی و رحم من‪ ،‬به معنای رنج‬
‫بردن من است»‪.‬‬
‫ی یوگی ‪ 47‬سالهی هندی به نام سوامی پاراماناندا همراه با برادر زاده و سه تن‬
‫از شاگردانش برای دیدار با بابا از راه رسیدند‪ .‬او به عنوان جوانترین شاگرد سوامی‬
‫ویوکاناندا در سال ‪ 1906‬به امریکا آمده و سه سال بعد کانون ودانتا را در بوستون‬
‫پایه گذاری کرده بود‪ .‬در درازای گفتوگو‪ ،‬پاراماناندا از بابا دعوت نمود تا از اشییرامِ‬
‫اناندا‪ ،‬استراحتگاهی ‪ 120‬جریبی که در سال ‪ 1923‬به عنوان شاخهی دیگر کانون‬
‫ودانتای بو ستون در جنوب کالیفرنیا تا سیس شده بود دیدن کند‪ .‬بابا پا سخ داد‪،‬‬
‫«در این سفر امکان آن وجود ندارد‪ .‬پس از شش ماه که به امریکا بازگردم‪ ،‬ممکن‬
‫اسییت بتوانم از آنجا دیدن کنم»‪ .‬برادر زاده ی پاراماناندا نیک از بابا خواهش کرد به‬
‫کالیفرنیا بیاید و قول داد برای او غذای هندی تهیه کند‪ .‬بابا لبخند زد و با اشیییاره‬
‫گفت‪« ،‬پس از شش ماه»‪ .‬پاراماناندا ی قوطی ع سل برای ا ستاد به ارمتان آورده‬
‫بود و پس از پیشیییکش آن‪ ،‬بابا روی تخته ی الفبا چنین دیکته نمود‪« ،‬هیچ چیک‬
‫نیسیت جک ی ه ستی بی کران‪ ،‬و من با آن یکی هسیتم‪ .‬من پیوسیته از مسیرت‬
‫سیییرمدی لذت می برم و خودم را در همه چیک و همگان می بینم‪ .‬ایمان عرالنی‬
‫محض‪ ،‬کافی نی ست‪ .‬حریرت الهی مو روکِ رو شن شدن آگاهی ا ست یعنی بینایی‬
‫درونی و سپس تجربه است‪ .‬همهی آن‪ ،‬درون شماست اما برای به دست آوردنش‪،‬‬
‫نیاز به «مرگ» است‪ .‬یعنی مردن در مایا تا بتوان در حقیقت زنده شد»‪.‬‬
‫پس از شییینیدن این سیییخنان‪ ،‬پاراماناندا چند جلد کتابی را که درباره ی دانش‬
‫روحانی نوشته بود روی میکی در آن نکدیکی گذاشت‪ .‬آن یوگی بر آن بود که آنها‬
‫را به بابا پیشییکش کند اما به ایده ی ابلهانهاش پی برد و گفت‪« ،‬گرچه من فلسییفه‬
‫‪173‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫میدانم و شاید بتوانم چیکها را برای دیگران شرح دهم اما تمام این کتابها کاغذ‬
‫پارههای بیارزشی هستند‪ ،‬مگر آن که بیکرانگی تجربه شود»‪ .‬او با فروتنی گفت‪،‬‬
‫«من به این د ست نیافته ام‪ ،‬من نیاز به ی مر شد کامل مانند شما و ل ف شما‬
‫دارم‪ ،‬بابا‪ .‬من در پی شگاه شما سر فرود میآورم‪ .‬مرا به جلو هل دهید‪ ،‬بابا»‪ .‬یوگی‬
‫رو به شاگردانش کرد و گفت‪« ،‬آدمی نمیتواند بدون مرشد کامل به کمال روحانی‬
‫بر سد‪ .‬مهربابا ی مر شد کامل ا ست و این کتابها را ا سباب بازی میانگارد‪ .‬آنچه‬
‫که ما به طور عرالنی مسرت مینامیم‪ ،‬بابا آن را پیوسته تجربه میکند»‪ .‬پاراماناندا‬
‫ی رهبر روحانی و پذیرفته شده تو سط صدها تن امریکایی باورمند به ودانت بود‬
‫و با بیان چنین سخنانی‪ ،‬پیروانش به مرام روحانی مهربابا پی بردند‪.‬‬
‫توماس واتسون و همسرش الیکابت ساعت ‪ 3‬عصر با بابا دیدار نمودند اما واتسون‬
‫اح ساس خا صی ندا شت‪ .‬او در دفتر خاطراتش چنین نو شت‪« ،‬بابا مانند زمانی که‬
‫برای نخسییتین بار او را در انگلسییتان دیدم کوچکترین تاثیری بر احسییاسییات من‬
‫ندارد»‪ .‬وات سون دربارهی شور و شوق مالکوم‪ ،‬جین و مری آنتین نو شت‪« ،‬آنان به‬
‫طور تمام و کمال شیفته ی بابا شدهاند و میگویند همه ی ک سانی که با بابا دیدار‬
‫میکنند همین واکنش را دارند‪ .‬اما این‪ ،‬هیپنوتیکم به نظر میآید»‪.‬‬
‫کت گاردنر میخواست ‪ 100‬جریب زمین جنگلی در گرینفیلد ایالت نیوهامپشیر‬
‫را برای اسییتفاده به عنوان اسییتراحتگاه به ا ستاد روحانی ببخشیید‪ .‬این مل در‬
‫نکدیکی مکرعه ی او در هانکاک بود‪ ،‬جایی که مالکوم و جین سییکنی داشییتند‪ .‬بابا‬
‫آن ایده را پسندید و در ‪ 23‬نوامبر ‪ 1931‬برای دیدن هر دو مل در فاصلهی ‪120‬‬
‫کیلومتری‪ ،‬با اتومبیل به آنجا برده شد‪ .‬آنجا مکانی زیبا بود که با کوهها و علفکارها‬
‫در بر گرفته شده بود‪ .‬در مِل هانکاک ی خانه ی رو ستایی قدیمی وجود دا شت‬
‫با ده اتاق خواب‪ .‬گرچه ایده ا صلی این بود که ی سِ نتر (مرکک) برای بابا تا سیس‬
‫شود اما هرگک عملی نگردید‪ .‬بابا ع صرگاهان به بو ستون برگ شت و ساعت ‪ 5‬ع صر‬
‫سوار بر کشتی جورج واشنگتن‪ ،‬ی سفر شامگاهی را به سوی نیویورک آغاز کرد‪.‬‬
‫بابا و گروه ساعت ‪ 10‬بامداد روز بعد به نیویورک رسیدند و در هتل اَ ستور واق در‬
‫نیویورک و بوستون آمریکا‬ ‫‪174‬‬

‫خیابان برادوی که نورینا برای آنان اتاق رزرو کرده بود اقامت گکیدند‪ .‬آن هتل‬
‫ب سیار گران قیمتی بود با م شتریانی ثروتمند و بانفوذ‪ .‬اما چه مهمانی می توان ست‬
‫برجستهتر و سرشناستر از بابا باشد؟ این در حالی است که نورینا مجبور شده بود‬
‫برای رزور اتاق از نفوذ خود ا ستفاده کند چون صاحب هتل برای کرایه دادن اتاق‬
‫به ی استاد روحانی هندیِ در سکوت‪ ،‬تردید داشت‪.‬‬
‫سر ک شیش کلی سای بارتاالمیو‪ ،‬دکتر رابرت نوروود ‪ Norwood‬در ‪ 24‬نوامبر برای‬
‫دیدار با بابا به هتل اَسییتور آمد‪ .‬نوروود ‪ 57‬سییاله ی شییاعر نامی کانادایی بود با‬
‫مدرک دکترا در رشییته ی خداشییناسییی‪ .‬او فردی دیندار و جویای حریرت بود که‬
‫نوشتههای بسیاری داشت‪ ،‬و سخنرانی پویا که میتوانست هر هفته جمعیت زیادی‬
‫را به کلیسا بیاورد‪ .‬گرچه نوروود پست برجستهای در کلیسای بارتاالمیو داشت اما‬
‫از مذهب سیییازمان یافته سیییرخورده بود و ایمان اندکی به هر گونه فرقه و احکام‬
‫دینیِ جکمی و باورهای مذهبی دا شت‪ .‬بابا گفتوگوی بلند باالیی با نوروود دا شت‬
‫که در زیر میآید‪:‬‬
‫بابا او را چنین آگاه ساخت‪« ،‬عشق‪ ،‬تنها مذهب واقعی است‪ .‬مردم از احکام دینی‬
‫جکمی و اصول دینی به ستوه آمدهاند‪ .‬آنان چیکی حریری میخواهند که توریش و‬
‫تفسیییر هرگک نمی تواند آن را به مردم بدهد‪ .‬آنان باید حقیقت را احسییاس کنند‪،‬‬
‫حقیقت را ببینند و حقیقت را تجربه کنند‪ .‬تنها آن زمان فرد می تواند خودش را‬
‫با همگان و همه چیک هماهنگ احسیییاس کند‪ .‬تنها آن زمان فرد می تواند هرچند‬
‫که در جهان زندگی میکند اما از آنِ آن نباشد‪ .‬من جاودانه شادم‪ .‬من خودم را در‬
‫همگان و همه چیک میبینم»‪.‬‬
‫نوروود پر سید‪« ،‬آیا شما از احکام ویژ ه ای سخن می رانید و یا به کیش خا صی‬
‫تعلق دارید»؟‬
‫بابا پاسخ داد‪« ،‬م لرا نه‪ .‬مذاهب‪ ،‬سیستم طبرات اجتماعی‪ ،‬فرقهها‪ ،‬احکام دینی‬
‫جکمی‪ ،‬کیش ها‪ ،‬احکام دینی و مرا سم همگی سنگ هایی ه ستند در راه حقیقت‪.‬‬
‫حقیقت در همه جا گسترده و بیکران است‪.‬‬
‫‪175‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫نوروود پرسید‪« ،‬آیا رفتن به کلیسا‪ ،‬کم میکند»؟‬


‫بابا‪« :‬تا اندازه ی معینی اما زیاد نه‪ .‬کلی سایی که از فرقه گرایی پ شتیبانی می کند‬
‫نمیتواند کم کند‪ .‬حقیقت‪ ،‬از آنِ تمامی کلیساها‪ ،‬پرستشگاها و مسجدهاست‪.‬‬
‫برای رسیییدن به حریرت‪ ،‬نباید هیچ مانعی سییر راه هیچ فردی گذاشییته شییود‪،‬‬
‫همچنان که مذهبها و آیینها امروزه بدان دامن میزنند»‪.‬‬
‫نوروود پرسییید‪« ،‬بله‪ ،‬حریرت دارد‪ .‬در ابتدا من در کلیسییا فعال بودم اما چون در‬
‫ج ستوجوی مذهب دل بودم‪ ،‬کلی سا را رها کردم‪ .‬این مذهب وفرقه گرایی برایم‬
‫خو شایند نی ست‪ .‬من همی شه م مئن بودم اگر چیکی برتر از مذهب وجود دا شته‬
‫باشد که امروزه تبلیغ و به جا آورده میشود‪ ،‬عشق برای دیگران است»‪.‬‬
‫بابا ادامه داد‪« ،‬دقیرا‪ .‬من پیوسییته همین نکته را تکرار می کنم‪ .‬من دارم راهی را‬
‫برای مردم آماده می سییازم تا بتوانند زندگی برخاسییته از حقیقت را زندگی کنند‪.‬‬
‫هیچ مذهبی باالتر از عشییق نیسییت‪ .‬عشییق‪ ،‬تنها راه رسیییدن به حقیقت و خدا –‬
‫ر سیدهگی ا ست‪ .‬ذهن و عرل تنها درکی س حی را در د سترس قرار میدهد آن‬
‫ی دانش خشییی اسیییت‪ .‬آدمی باید خدا را ببیند و او را تجربه کند‪ .‬آن حریری‬
‫است آنگاه یگانگی را میتوان تجربه نمود‪ .‬آن زمان زیادی میبرد راه‪ ،‬فرسنگها‬
‫دور است‪ .‬کوتاهترین و سری ترین راه شناخت حقیقت‪ ،‬راه عشق است»‪.‬‬
‫نوروود‪« :‬خوشحالم که با هم موافریم‪.‬آیا میتوانم چند سوال دیگر بپرسم»؟‬
‫بابا‪« :‬حتما»‪.‬‬
‫نوروود‪« :‬دربارهی گاندی چه فکر میکنید»؟‬
‫بابا‪« :‬او ی مرد عالی و روح بسیییار خوبی اسییت و به من قول داده اسییت پس از‬
‫بازنشستگی از سیاست‪ ،‬برای پیشرفت روحانی بیاید و با من بماند‪.‬‬
‫نوروود با موافرت گفت‪« ،‬این چیکی اسیییت که گاندی به آن نیاز دارد‪ .‬او برای‬
‫مردم هند سخت زحمت و رنج کشیده است‪ .‬برای سیاست ‪،‬او مردی بسیار ساده و‬
‫قابل اعتماد ا ست»‪ .‬نوروود پر سید‪« ،‬نظر شما دربارهی تیو صوفیها‪ ،‬آنی بِ سانت و‬
‫چارلک لیدبیتر چیست»؟‬
‫نیویورک و بوستون آمریکا‬ ‫‪176‬‬

‫بابا‪« :‬آنان کمی کار خوب انجام داده اند‪ .‬اما هنوز باید کارهای زیادی انجام گیرد‪.‬‬
‫آنان تا حدودی روحهای پیشرفته هستند اما در مرحلهی معینی از پیشرفت‪ ،‬بدون‬
‫راهنمایی و دسییتگیری استتتاد روحانی‪ ،‬نیروهای مخالف آفریده می شییوند که به‬
‫توهم دامن می زند‪ .‬آنگاه همه چیک درهم آمیخته می شییود و به گیجی و پریشییانی‬
‫میانجامد»‪ .‬نوروود‪« ،‬آنان زیاد می نوی سند و سخن میرانند‪ .‬اما بابا‪ ،‬شما نمونهی‬
‫بارز زیبایی هسییتید»‪ .‬هنگامی که نوروود پس از پایان گفتوگو از اتاق بیرون آمد‬
‫به چانجی گفت‪« ،‬احسیییاس کردم در پیشیییگاه ی موجود نیرومند هسیییتم و به‬
‫ناچیکی ام پی بردم»‪ .‬چند روز بعد‪ ،‬بابا این پیام را دیکته کرد تا به رابرت نوروود‬
‫برسانند‪:‬‬
‫به او بگو من گفته ام او مرا خواهد شییناخت و این که من افراد زیادی را دیده ام و‬
‫قلب همهی آنان عمیرا زیر و رو شده است اما در او من فردی را دیدم که میتواند‬
‫کار مرا تا حد زیادی انجام دهد‪ .‬به او بگو او نباید این منظورم را بد بفهمد‪ .‬با‬
‫روراسییتی به او درباره ی نیاز به پول گفته شیید‪ ،‬چون آن کار برای باالبردن آگاهی‬
‫روحانی بشریت است‪ ،‬یعنی برای روشن شدن آگاهی روحانیشان‪ .‬او که هم اکنون‬
‫به طور روحانی پی شرفته ا ست باید نخ ستین فردی با شد که هرچه در توان دارد‬
‫انجام دهد‪ .‬با نخسییتین گفتوگو‪ ،‬او مرا به طور روشیین و م مئنا به اندازه ی کافی‬
‫شناخته ا ست که گیج ن شود‪ .‬او باید اطمینان کامل دا شته با شد که من بازخواهم‬
‫گ شت و سخن خواهم گفت و خواهم ماند تا تمام ب شریت را از راه تجربهی واقعی‬
‫به این شناخت برسانم که یک خودی بیکران در همگان است‪.‬‬
‫دوروتی نوریس و دوسییتش جولیانا دِتاورنا دو بانویی بودند که پیشییتر به هارمون‬
‫آمده بودند‪ .‬هردوی آنان در ‪ 25‬نوامبر ‪ 1931‬برای دیدن بابا به هتل ا ستور آمدند‪.‬‬
‫جولیانا بیکار بود و در این موقعیت تایید کرد که سخنان بابا در مورد این که به او‬
‫پی شنهاد کار خواهد شد در ست از کار در آمده ا ست‪ .‬دوروتی نیک به نوبهی خود‬
‫گفت که او نیک از درون‪ ،‬کم بابا را تجربه می کند‪ .‬یعنی دلشییوره اش از بین رفته‬
‫و این آمده بود تا چیک بی شتری از بابا بگیرد‪ .‬او گفت اح ساس می کند خ ش و‬
‫‪177‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫بی احسیاس اسیت‪ .‬بابا دیکته کرد‪« ،‬خیلی خوب اسیت‪ .‬پیش از پر کردن ی جام‬
‫ابتدا باید آن را خالی نمود‪ .‬نی بختی تو در این اسییت که برای به دسییت آوردن‬
‫آن‪ ،‬تنها باید به آرامی کنار من بنشییینی»‪ .‬پس از انجام این کار‪ ،‬او با خوشییحالی‬
‫روانه شد‪ .‬هم سر ی بنگاه دار امالک سر شناس به نام تِن بروک تِرهیوم همراه با‬
‫ی هنرمند نراش و نوی سنده ی جوان به نام اوهارا کازگریو به دیدار بابا آمدند و او‬
‫به طور مفصل پیرامون سیر تکامل برایشان روشنگری نمود‪ .‬لیوپُلد استوکاوسکی‬
‫‪ 49‬ساله رهبر سرشناس ارکستر سمفونی نیویورک نیک آن روز به دیدن بابا آمد‪.‬‬
‫آنچه در زیر میآید گفتوگویی است که آنان داشتند‪.‬‬
‫ا ستو کاو سکی از بابا پر سید‪« ،‬چگونه اتحاد بین غرب و شرق میتواند به د ست‬
‫آید‪ ،‬به ویژه هنگامی که شرایط جاری به طور کامل متضاد یکدیگرند»؟‬
‫بابا دیکته نمود‪« ،‬آشییتی و سییازش امکان پذیر اسییت و می تواند به دسییت آید به‬
‫د ست خواهد آمد‪ .‬من آن را انجام خواهم داد‪ .‬حالت درونی ا ست که اهمیت دارد‬
‫نه بیرونی‪ .‬اگر روح از راه تجربهی حقیقت به شناخت آگاهی د ست یابد‪ ،‬گذ شته‬
‫از آن که شییرایط چیسییت‪ ،‬همه چیک هماهنگ خواهد بود‪ .‬هرقدر هم که شییرایط‬
‫گوناگون باشند‪ ،‬همه چیک‪ ،‬یکی دیده میشود و تجربه میگردد»‪.‬‬
‫استوکاوسکی گفت‪« ،‬منهم چنین فکر کردم‪ .‬من از افراد بسیاری همین سوال‬
‫را پرسیدم اما هیچ ی نتوانست مانند پاسخ روشن شما‪ ،‬مرا قان کند»‪.‬‬
‫بابا پاسییخ داد‪« ،‬این مورییوک اندیشییه و احسییاس نیسییت‪ .‬من می دانم و انجام‬
‫می دهم»! ا ستوک او سکی پر سید‪« ،‬آیا زیبایی بیرونی برای دا شتن زیبایی درونی‬
‫الزم است»؟ بابا‪« ،‬از دیدگاه ی هنرمند‪ ،‬شما درست میگویی‪ .‬شما آنچه را که به‬
‫طور بیرونی در طبیعت زیبا ست می بینید و تو سط آن‪ ،‬زیبایی درون را‪ .‬این خوب‬
‫اسییت اما با به دسییت آمدن درک درونی‪ ،‬زیبایی یا زشییتیِ بیرونی اهمیت ندارد‪.‬‬
‫همگان یکسان هستند‪ .‬تو روح خوبی هستی و در آینده کارهای نی انجام خواهی‬
‫داد‪ .‬تو با موسیییری ات الهام بخش دیگران خواهی شیید‪ .‬من به طور روحانی به تو‬
‫کم خواهم کرد و کم مرا احساس خواهی کرد»‪.‬‬
‫نیویورک و بوستون آمریکا‬ ‫‪178‬‬

‫یکی از دوسییتان کوئنتین تاد مشییتول م العه ی اندیشییهی تیوصییوفی ها بود و‬


‫میخواست بداند آیا با آمدن نکد بابا کار درستی انجام داده است؟ بابا‪« ،‬تو با آمدن‬
‫به اینجا بهترین کار ممکن را انجام دادی» سییپس به او اطمینان ق عی بخشییید‪،‬‬
‫«من به تو کم خواهم کرد»‪ .‬سپس آیلین بِرنک ساعت ‪ 4‬عصر به دیدار بابا آمد‪.‬‬
‫زمانی که بابا در مانهاتان بود‪ ،‬شامگاهان معموال به تئاتر یا سینما میرفت‪ .‬شب‬
‫گذشته او همراه با نورینا و آنیتا به سینما رفت‪ ،‬هرچند که ثبت نشده است که چه‬
‫فیلمی را دیدند‪ .‬شیییامگاه ‪ 25‬نوامبر بابا به همراهی نورینا‪ ،‬آیلین‪ ،‬آنیتا و سیییه تن‬
‫دیگر برای دیدن فیلم کمدی برادران مارکک به نام دلر بازی‪ ،‬به سییینمای بسیییار‬
‫زیبای راکسی که مانند کلیسا بود رفتند‪.‬‬
‫افراد عالقه مند دیگری نیک برای دیدار با بابا به هتل اَسییتور آمدند و او با ت ت‬
‫آنان دیدار نمود این در حالی ا ست که گفتوگوها خ صو صی بودند و در این مدت‬
‫بابا اجازه نداد توجه عموم به فعالیتهای او ک شیده شود‪ .‬اقامت پنج روزهی بابا در‬
‫نیویورک به منظور این بود که آن دسیییته از افراد که نتوانسیییته بودند به هارمون‬
‫بیایند بتوانند او را ببینند‪ .‬ی مددکار اجتماعی به نام خانم اسییتفانسییون در ‪26‬‬
‫نوامبر به دیدن بابا آمد و پرسییید‪« ،‬هدف زندگی چیسییت»؟ بابا به طور فشییرده‬
‫گفت‪« ،‬دستیابی به حقیقت و شناخت خود»‪ .‬خانم استفانسون‪« ،‬این بهترین راه‬
‫برای مردم بیچاره ی رنج ک شیده چی ست»؟ بابا پا سخ داد‪ « ،‬ستایش‪ .‬و مراقبه بر‬
‫رنجی که می کشییند و آرزویی که برای کم به آنان داری‪ .‬هم زمان نهایت تالش‬
‫خود را به کار بگیر تا از لحاظ مالی به آنان کم کنی تا از رنج آنان بکاهی‪ .‬اما‬
‫را ستش را بخواهی درد و رنج های بی شتری در راه ه ستند‪ .‬آن الزم و خوب ا ست‬
‫آنگاه صلش و آرامش پایدار پدیدار خواهد گشت‪ .‬آن زمانی خواهد بود که من سخن‬
‫خواهم گفت‪ .‬من جاودانه شادم اما اح ساس دل سوزی و رحم دارم بر رنج هایی که‬
‫این مردم بیچاره می کشییند»‪ .‬خانم اسییتفانسییون اعالم کرد‪« ،‬البته احسییاس رحم‬
‫دارید خیلی بیشییتر از ت ت ما»‪ .‬بابا به او قول داد‪« ،‬هر شییامگاه پیش از رفتن‬
‫به رختخواب به من بیندیش من به تو کم خواهم کرد»‪ .‬یکی از آشنایان مالکوم‬
‫‪179‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫به نام هنری فورمن ‪ 51‬ساله‪ ،‬نوی سنده ی روزنامه ی نیویورک تایمک‪ ،‬در ‪ 11‬نوامبر‬
‫در هارمون به دیدار بابا آمده بود و در ‪ 26‬نوامبر همسیییر خود را برای دیدار با بابا‬
‫آورد‪ .‬خانم فورمن بابا را دوبار در خواب دیده بود و بسییییار جذب او شیییده بود‪.‬‬
‫هنرمندی به نام آرتور لِرنِد که همسییرش پیشییتر در هارمون به دیدار بابا آمده بود‬
‫در ‪ 26‬نوامبر دوباره همراه با پسرش به دیدن بابا آمد‪ .‬خانم مری رابرتس ‪ 67‬ساله‬
‫ی روزنامه نگار سییرشییناس که دسییت اندر کار هنرهای شییهر و گروه های ادبی و‬
‫شییپِرد ‪ 60‬سییاله‪ ،‬اسییتاد تاریخ‬ ‫تئاتری بود نیک در آن روز به دیدار بابا آمد‪ .‬ویلیام ِ‬
‫دانشییگاه کلمبیا و متخصییب رسییم نرشییه نیک در آن روز با بابا دیار نمود‪ .‬او فردی‬
‫دان شگاهی و با این حال فروتن بود که در هند‪ ،‬چین و ژاپن‪ ،‬زمانی را سپری کرده‬
‫بود‪ .‬او پرسیییید‪« ،‬آیا در غرب‪ ،‬روحانیت وجود دارد»؟ بابا پاسیییخ داد‪« ،‬بله‪ .‬من‬
‫واکنش های بسیییار خوبی در انگلسییتان و امریکا دیده ام‪ .‬در اینجا روحانیت وجود‬
‫دارد اما نهان ا ست‪ .‬و نیاز به تماس ی ا ستاد دارد تا آ شکار گردد‪ .‬آن خیلی زود‬
‫رخ خواهد داد‪ ...‬ی بار که روشنایی آگاهی به دست آید‪ ،‬آدمی میتواند آرامش و‬
‫سییکوت ی جنگل در هند را هنگام زندگی در نیویورک بیابد‪ .‬اسییتوکک دوباره به‬
‫دیدن بابا آمد و گکارش داد پس از ماندن بابا در منکل آنان او و هم سرش از لحاظ‬
‫روحانی اوج گرفته اند‪ .‬بابا‪ ،‬اسییتوکک را باخبر سییاخت پس از آن که امریکا را ترک‬
‫کرد او و همسرش تجربههای بیشتری خواهند داشت‪ .‬بابا واژهای را به آقای استوکک‬
‫داده بود تا شیییامگاهان پیش از خفتن‪ ،‬در ذهنش تکرار کند و این بار به او گفت‬
‫می تواند آن را در مواق خاصِ کم به دیگران تکرار کند‪ .‬بابا به او هشیییدار داد‪،‬‬
‫«هرگک آن را با صدای بلند بر زبان جاری نساز»‪.‬‬
‫شیییاهکاده جورج ماتچابلی شیییوهر نورینا نیک در این زمان با بابا دیدار نمود اما‬
‫نتوانست بابا را به عنوان خدا ‪ -‬انسان بپذیرد‪ .‬بابا به جورج گفت‪« ،‬درست پیش از‬
‫آن که بمیری‪ ،‬تجربه خواهی کرد که بابا کیست‪.»11‬‬
‫نیویورک و بوستون آمریکا‬ ‫‪180‬‬

‫الیکابت پاتر سون نیک در ‪ 26‬نوامبر دوباره به دیدن بابا آمد‪ .‬بابا دگربار قلب او را با‬
‫پرتوهای درخشش لبخندش زخمی کرد‪ .‬بابا او را همراه با مالکوم و جین به اتاقش‬
‫فراخواند‪ .‬الیکابت آن دیدار را چنین شرح داد‪:‬‬
‫«بابا با چنان شیییادمانی ما را پذیرفت که خیلی بیشیییتر از ی لبخند بود مانند‬
‫تابیدن نور خور شید به درون اتاقی تاری ‪ .‬بابا ا شاره کرد کنار او بن شینیم و از ما‬
‫خواسیییت برای چند دقیره مراقبه کنیم‪ .‬من به جای آن که به مراقبه فرو روم‪،‬‬
‫دریافتم که ناگهان اشیی بر گونههایم جاری گشییته اسییت که در آن زمان‪ ،‬معنا‬
‫ندا شت چون نه اح ساس شادی دا شتم و نه غم‪ .‬تنها امیدوار بودم پیش از آن که‬
‫دیگران چ شمان شان را باز کنند‪ ،‬جاری شدن ا ش هایم را مهار کنم‪ .‬این در حالی‬
‫است که کوچکترین تصوری نداشتم که بابا در حال آب کردن یخ درونم است»‪.‬‬
‫آن شییامگاه‪ ،‬بابا به سییینمای هنری میلِر رفت و ی فیلم کمدی دید به نام پریِ‬
‫خوب به بازیگری هلن هایک و والتر کولونی که ادای داستان سیندرال را در میآورد‪.‬‬
‫هنگام اقامت بابا در هتل اسییتور‪ ،‬اخبار ناراحت کننده ای از هند رسییید که ک ج‬
‫دسییتور شییروک به چاپ مراالتی بر علیه بابا کرده اسییت‪ .‬هنگامی که بابا را از رفتار‬
‫مخالفت آمیک دسییتور باخبر نمودند‪ ،‬با خنده ای خاموشییانه به چانجی پاسییخ داد‪،‬‬
‫«دستور خیلی خوب است اما رفتارش مانند بچههای لوس است‪ .‬این او بود که مرا‬
‫پادشییاه الهی می نامید‪ .‬اگر این در مخالفت با من برخاسییته اسییت‪ ،‬چه اهمیتی‬
‫دارد؟ کار مسیش توسط یهودا انجام گرفت‪ .‬بنابراین دستور‪ ،‬دوست ماست‪ .‬درست‬
‫همان طور که یهودا نتوانست راز این راه الهی را بفهمد‪ ،‬هرچند که چندین سال با‬
‫مسیش بود‪.‬‬
‫جمعه ‪ 27‬نوامبر ‪ ،1931‬چانجی این نامه را برای مندلیها در ناسی نوشت‪:‬‬
‫با افسییوس فراوان پیرامون تبلیتات مخالفت آمیک برادر دسییتور‪ ،‬از هند به ما خبر‬
‫ر سید‪ .‬شِ ری مهربابا در تمامی مدت آن را می دان ست و هرچند به را ستی این امر‬
‫رخ داد اما او کوچ ترین نگرانی نداشت‪ .‬چون از دیدگاه بابا هرآنچه که هکاران تن‬
‫مانند دستور و یا دیگران بنویسند و یا از آن سخن برانند‪ ،‬تتییری در آنچه که بابا‬
‫‪181‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫هست به وجود نمیآورد‪ .‬با این حال‪ ،‬بابا نگران مردم شد‪ .‬آن دسته از افراد بیچاره‬
‫و نادان که با این نو شته ها و سخنرانی ها گمراه می گردند و از ی راه و از راه های‬
‫دیگر رنج خواهند ک شید‪ .‬با این وجود‪ ،‬بابا به کار خود ادامه داد‪ .‬او ا ستادی ا ست‬
‫که اطمینان کامل دارد تمام بره های گمشیییده ی گله را سیییر موق در پناه خود‬
‫خواهد آورد‪ .‬او چیکی ندارد جک رحم و بخشیییش برای همگان‪ ،‬به ویژه برای آن‬
‫د سته که به رو شی گمراه گ شته و رنج میبرند‪ .‬این به را ستی مایهی تا سف ا ست‬
‫که زمانی که بابا در اینجا در غرب با موفریت عالی کار می کند و بر تمام کسیییانی‬
‫که نکد او آمده اند اثرگذار بوده اسیت‪ ،‬مردمان خودش در هند میکوشیند که لجن‬
‫بر خور شید پرتاب کنند‪ .‬البته هکاران دسییتور نیک یارای از میان بردن تاثیری که‬
‫بابا آفریده ا ست را ندارد‪ .‬اما این شی نت بچگانه تنها به ف شار بار کاری که او باید‬
‫به دوش بکشیید می افکاید به این دلیل اسییت که ما احسییاس بدی به این مورییوک‬
‫داریم‪ .‬وگرنه‪ ،‬آن کاری پیش پا افتاده‪ ،‬احمرانه و بچگانه است‪.‬‬
‫دو ست دارم به طور ف شرده پیرامون تاثیر ب سیار بکرگی که بابا بر غرب گذا شته‬
‫ا ست برایتان بنوی سم‪ .‬تمام ک سانی که با بابا دیدار نمودند او را دو ست دا شتند‪،‬‬
‫سییتودند و پرسییتیدند مرد و زن‪ ،‬پیر و جوان‪ ،‬همگی به طور یکسییان‪ .‬گوناگونی‬
‫افرادی که با او دیدار داشییتند نیک بسیییار زیاد اسییت مردم از قشییرهای گوناکون‬
‫جامعه آمدند‪ ،‬با بابا دیدار نمودند و با تابناکی اثرگذاری الهی او‪ ،‬قلب هایشیییان‬
‫سرا سر زیر و رو گ شت و روانه شدند‪ .‬شماری زیادی از آنان در پی شگاه مردس او‬
‫نتوانسته کالمی به زبان آورند و تنها بیحس‪ ،‬شیدا و حیران گشتند‪ .‬خیلی‪ ،‬خیلی‬
‫از آنان اش ها ریختند که از عشق الهی سرچشمه میگرفت و دگربار آمدند تا در‬
‫این شستوشوی الهی شرکت کنند‪ .‬زندگی آنان سراسر دگرگون گردید و همگی‬
‫تجربه های شیییگفت انگیکی داشیییتند که هرگک تجربه نکرده و انتظار آن را نیک‬
‫ندا شتند‪ .‬تجربه های غریبی که باعث شد از ع شق بدرخ شند‪ .‬نامههای پرمهر آنان‬
‫سیییل آسییا به دسییت مان می رس یید که گواه زنده بر خداییت شِ یری مهربابا و نفوذ‬
‫ظریف او بر کسانی است که تاثیرناپذیر انگاشته میشدند‪ ،‬اینها دلیلهای محکمی‬
‫نیویورک و بوستون آمریکا‬ ‫‪182‬‬

‫هستند که هکاران تهمت را از سوی دستور و دیگران به دست فراموشی میسپارد‪.‬‬


‫ما با واژگانی مانند‪« ،‬شییگفت انگیک‪ ،‬عالی‪ ،‬زیبا‪ ،‬حیرت انگیک» و غیره‪ ،‬چنان عادت‬
‫کرده ایم که جذابیت شیییان را برای ما از دسیییت داده اند‪ .‬چون هر کس که پس از‬
‫دیدار چند دقیره ای از اتاق بابا بیرون می آید‪ ،‬فریاد میزند‪« ،‬آه عالی‪ ،‬او چه قدر‪،‬‬
‫شگفت انگیک است! حیرت انگیک است‪ ،‬فریبنده! و زیبا»!‬
‫از این گکارش کوتاه‪ ،‬تصیییور کنید بابا اینجا چه کار کرده اسیییت‪ .‬برای آن که به‬
‫دیگران تصیوری از آنچه که او انجام داده اسیت بدهم‪ ،‬واژگانی نمی یابم‪ .‬باید آن را‬
‫شخصا دید و تجربه کرد‪ .‬برخی میگویند‪« ،‬او سرچشمهی عشق و مسرت ا ست»‪.‬‬
‫برخی او را به عنوان عیسیییی مسییییش دیدها ند‪ .‬برخی او را «لرد آفرینش نوین»‬
‫می نامند‪ .‬آنان به بابا می گویند‪« ،‬امریکا به شییما نیاز دارد و با حضییور شییما تبرک‬
‫شییده اسییت» و همگان از ته دل از او می خواهند و به او التماس می کنند تا اینجا‬
‫بماند‪ .‬آنان با قلبی اندوهناک‪ ،‬بازگشییت او را به هند پذیرفته اند‪ .‬و بابا به آنان قول‬
‫امیدبخشی داده است که خیلی زود بازگردد و در میان آنان باشد‪.‬‬
‫شمار زیادی از نیویورکیهای سرشناس در ‪ 27‬و ‪ 28‬نوامبر ‪ 1931‬در هتل استور‬
‫به دیدن بابا آمدند‪ ،‬از جمله ی شاهکاده خانم رومانیایی به نام هِنریت ساوا گوایو‬
‫که میکبان نشستهای شعرخوانی در آپارتمانش بود که توسط خلیل جبران شاعر‬
‫لبنانی که پی شتر در آن سال درگذ شته بود انجام میگرفت‪ .‬افراد نامی دیگر بدین‬
‫شییلدون تین لی مخترک اتومبیل دکتر آلبرت گری یِر ‪ 67‬سییاله که‬ ‫ترتیب بودند‪ِ :‬‬
‫کشیش بیریای «دوران نو» بود‪ .‬و مینِتِه هِرست شاعر اُپرا‪ .‬برخی از افرادی که به‬
‫دیدار بابا آمدند‪ ،‬پیشیییتر برای ی بار یا دو بار آمده بودند‪ .‬مانند ی بانوی بازیگر‬
‫تئاتر به نام مِرله مادِرن ‪ 44‬سییاله‪ ،‬خواهر زاده ی رمان نویس نامی ج لندن ی‬
‫بانوی نیکو کار به نام اِلن دانلوپ هاپکینک و بنیانگذار آموزشگاه نراشی و طراحی‬
‫کاربردی برای بانوان‪ .12‬ی شاهکاده خانم و نوی سنده ی منچوری به نام دِر لینگ‬
‫خانم کُنتِس کاسیییتِلی که دوبار از بابا دیدن نمود و ی چهره ی رادیویی به نام‬
‫آقای بریل که برای بار دوم به دیدن بابا آمد‪ .‬در ‪ 28‬نوامبر ی متخصییب اعصییاب‬
‫‪183‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫سرشناس به نام دکتر فردری پیترسون ‪ 72‬ساله که شاعر هم بود همراه با دکتر‬
‫هنری میلر پایه گذار مجله ی معروف روانشییناسییی که تمرکک آن بر خود – کمکی‬
‫بود به دیدن بابا آمدند‪ .‬ی عکاس به نام آرنولد گِنته در هر دو روز به هتل آمد و‬
‫در ‪ 28‬نوامبر چند عکس از بابا گرفت‪ .‬سه عک سی که او از بابا گرفت و ی عکس‬
‫از علی‪ ،‬خوب از کار درآمدند و دوست داران بابا آنها را به عنوان یادگار دیدار او از‬
‫نیویورک گرامی دا شتند‪ .‬شامگاه شنبه ‪ 28‬نوامبر بابا راهی هارمون شد و ساعت‬
‫‪ 11‬شب به آنجا رسید‪ .‬این در حالی است که جین رانندگی اتومبیلی که اسباب و‬
‫چمدانها و مالکوم در آن بودند را به عهد داشت‪ .‬ظهر روز بعد‪ ،‬آیلین بِرنک همراه با‬
‫بیترِس گراهام به هارمون آمدند و برای سییه سییاعت در آنجا ماندند‪ .‬خانم برنک در‬
‫‪ 30‬نوامبر به تنهایی روانه شد‪ .‬نورینا و آقا و خانم ا ستوکک در ‪ 1‬د سامبر به دیدن‬
‫بابا آمدند‪ .‬یکی یا دو روز بعد‪ ،‬بابا خواست که با اتومبیل او را نکدی زندان سینگ‬
‫سینگ در شهرک او سینگ در فا صلهی ‪ 5‬کیلومتری ببرند‪ .‬آنان ساعت ‪ 10‬شب‬
‫راهی شدند‪ .‬بابا خاطر نشان ساخت که قصد تماس درونی با ی زندانی مرد دارد‬
‫که کار آتی برای او انجام خواهد داد‪ .‬اتومبیل گرداگرد زندان می چرخید و بابا در‬
‫حالی که به دیوار زندان خیره شده بود بوسه میفرستاد‪ .‬بابا خواست که اتومبیل را‬
‫نکدی دروازه ی ورودی زندان نگه دارند آنگاه گفت‪« ،‬من به شییما نشییان خواهم‬
‫داد چگونه کار می کنم»‪ .‬پس از مدتی سیییکوت‪ ،‬بابا گفت‪« ،‬مردی در این زندان‬
‫اسیییت که ابدال (کارگکار) من اسیییت‪ .‬او برای من خوب کار می کند هنگامی که‬
‫سیییخن بگویم‪ ،‬او را آزاد خواهم نمود»‪ .‬در حالی که آنان مسیییتریم به هارمون‬
‫برمی گشییتند حال و هوای بابا غمناک شیید و گفت‪« ،‬برای من مهم نیسییت که به‬
‫طور فیکیکی به درون زندان سییینگ سییینگ بروم‪ ،‬چون من هماکنون با او تماس‬
‫برقرار نمودم»‪ .‬بابا سییپس روشیین گری نمود‪« ،‬برخی در زندان هسییتند که خوب‬
‫هستند و بیگناهاند جرمی از آنان سر نکده است»‪ .‬پس از بازگشت به استراحتگاه‪،‬‬
‫بابا اندکی بیسکوت و پنیر و قهوه صرف نمود‪.‬‬
‫نیویورک و بوستون آمریکا‬ ‫‪184‬‬

‫در استراحتگاه هارمون‪ ،‬بابا در ‪ 2‬دسامبر ‪ ،1931‬وظیفههایی به عهدهی ت ت‬


‫افراد گذا شت و برنامهای به آنان داد تا پس از رفتن او‪ ،‬در ا ستراحتگاه دنبال شود‪.‬‬
‫مارگارت مایو که بسییییار تحت تاثیر بابا قرار گرفته بود‪ ،‬پذیرفت که منکلش برای‬
‫یکسال مورد استفاده قرار گیرد و آن خانه مهر اشرام نامیده شد‪.‬‬
‫نورینا و آنیتا سییرشییار از عشییق بابا گشییته بودند و نادین‪ ،‬الیکابت‪ ،‬مالکوم و جین‬
‫همگی سرود او را شنیده بودند و مشتاق سرودن آن بودند‪ .‬هدف بابا از دیدارش از‬
‫امریکا به پایان رسیییده بود چون او خودش را به کسییانی که از آن او بودند نشییان‬
‫داد‪ .‬دوران از سییرسییپردگی بی درنگ این مریدان «جدید» غربی به شییگفت آمد‪.‬‬
‫دوران چنین بازگو نمود‪ ،‬قلب ها شکوفا شده و مانند گلبرگ های گل رُز بر پاهای‬
‫استاد روحانی پخش شدند‪.‬‬
‫در هارمون برای نخ ستین بار پیرامون ساخت فیلمی با مو روک روحانی سخن به‬
‫میان آمد و موروعی شد که در چند سال آتی توجه بابا را جلب کرد‪ .‬موروک فیلم‬
‫باید بر اساس روشنگریهای بابا از آفرینش‪ ،‬پیدایش کائنات و سفر روحانی باشد‪.‬‬
‫سه شنبه ‪ 3‬دسامبر ‪ ،1931‬مارگارت مایو دربارهی دوستش هری ایتکِن که ی‬
‫تولید کننده ی فیلم بود و با کارگردان سر شنا سی به نام دی دبلیو گریفیت ‪D.W.‬‬

‫‪ Griffith‬کار کرده بود‪ ،‬با مالکوم و جین صیییحبت کرد‪ .‬مارگارت پیشییینهاد کرد که‬
‫گریفیت شخب منا سبی برای تدارک دیدن تمام کارها برای ساخت فیلم خواهد‬
‫بود و افکون بر این‪ ،‬به روحانیت عالقه داشت‪ .‬سپس او برای بابا توریش داد که اگر‬
‫نکاتی دربارهی فیلم به او داده شود‪ ،‬میتواند فیلمنامهای با جکئیات تمام بنوی سد‪.‬‬
‫بابا بی درنگ پی شنهادش را پذیرفت و شروک به دیکته کردن نکاتی به او‪ .‬در ظرف‬
‫نکدی به ی ساعت‪ ،‬بابا تمام خط داستان فیلم را به او دیکته کرد‪ .‬آغاز آفرینش‪،‬‬
‫مراحل پیشرفت و گسترش سیر تکاملی و واگشت روح و سپس پیگیری داستان‬
‫سه شخصیت در پنج زندگی تا رسیدن آنها به شناخت‪.‬‬
‫پس از خواندن آن برای گروه‪ ،‬همگان آن را سییتودند و سییپس تایپ شیید‪ .‬اندکی‬
‫دیرتر در ه مان غروب‪ ،‬هَری ا یت کِن را به هارمون دعوت کرد ند‪ .‬پس از آن که‬
‫‪185‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫داستانِ بابا را برایش خواندند‪ ،‬با شگفتزدگی گفت که آن ایدهی بسیار عالی است‪.‬‬
‫بابا پرسید‪« ،‬آیا میتوان آن را به طور مناسب به ی فیلم درآورد»؟ ایتکِن به بابا‬
‫اطمینان بخشیییید و گفت‪« ،‬م مئنا»‪ .‬آنگاه موریییوک فیلم بیشیییتر مورد بحث و‬
‫گفتوگو قرار گرفت‪ .‬ایت کِن پیشیینهاد کرد که فیلم در هند فیلم برداری شییود و‬
‫شروک فیلم نیک با حضور بابا‪ ،‬در آنجا باشد‪.‬‬
‫طرح فیلمنامهای با عنوان «گوشهای از مایا» که مهربابا دیکته کرد و دستمایهی‬
‫چندین فیلمنامه قرار گرفت در ادامه میآید‪:‬‬
‫زندگی اول‪ ،‬نرش بازیگران‪:‬‬
‫‪ x‬مرد آدمخواری است که ی زن آدمخوار عاشرش میشود‪.‬‬
‫‪ y‬زن آدمخوار‪.‬‬
‫‪ z‬مرد آدامخوار حسود که کشته میشود‪.‬‬
‫گروهی از آدمخواران در جنگل گرد آتش نشییسییته و در حال خوردن جسیید ی‬
‫انسییان هسییتند‪ x .‬چشییم به چشییم ‪ y‬ی زن آدمخوار جوان می دوزد آنان به هم‬
‫لبخند میزنند و مرد تکه گو شت خو شمکهای به سوی او پرت میکند و زن آن را‬
‫برمیدارد و به دندان میک شد‪ .‬مرد دیگری به نام ‪ z‬ح سادت میورزد و جنگ بین‬
‫آن دو مرد درمیگیرد‪ x .‬برنده میشود و ‪ z‬را میکشد‪.‬‬
‫زندگی دوم‪:‬‬
‫‪ z‬آن مرد آدمخواری که کشته شده اکنون پادشاه ستمگری است‪.‬‬
‫‪ x‬معشوق زن آدمخوار اکنون ی مرد خارجی است‪.‬‬
‫‪ y‬زن آدمخوار اکنون همسییر پادشییاه اسییت‪ .‬او دلش به حال ‪ x‬می سییوزد و از‬
‫شوهرش خواهش میکند که جان او را نجات دهد‪.‬‬
‫‪ z‬آن پادشاه بکرگ و ستمگر در ترکیه فرمانروایی میکند و هر فرد خارجی که به‬
‫د ستش می افتد را می ک شد‪ x .‬ی ایرانی ا ست که پاد شاه او را ا سیر و شکنجه‬
‫می کند او را به درختی ب سته و شالق می زنند سوزن به زیر ناخن های د ست او‬
‫فرو میکنند او را وارونه آویکان کرده و کف پایش را شالق میزنند‪.‬‬
‫نیویورک و بوستون آمریکا‬ ‫‪186‬‬

‫‪ y‬هم سر پاد شاه دلش به حال ‪ x‬آن مرد ایرانی می سوزد و از شوهرش خواهش‬
‫میکند که به خاطر او ‪ x‬را ببخ شد‪ .‬چون ‪ z‬همسرش را خیلی زیاد دوست دارد‪x ،‬‬
‫را میبخشد‪ x .‬سپس به یکی از افراد محبوب دربار تبدیل می شود‪ .‬سرانجام ملکه‬
‫‪ y‬عاشق آن مرد خارجی می شود پادشاه به این موروک پی میبرد و هردوی آنان‬
‫را میکشد‪.‬‬
‫زندگی سوم‪:‬‬
‫‪ y‬ملکه که توسییط شییوهرش کشییته شییده اکنون ی بازرگان درسییتکار در چین‬
‫است‪.‬‬
‫‪ z‬پادشاه ستمگر اکنون پسر بازرگان شده و ی عیاش ولخرج است‪.‬‬
‫‪ x‬آن مرد خارجی معشوقِ ملکه اکنون زن بازرگان شده و پسرش را بسیار دوست‬
‫دارد‪.‬‬
‫‪ y‬ی بازرگان در چین است و با زنش ‪ x‬دارای سه دختر و ی پسر است‪ .‬آنها‬
‫میلیونر هستند و زندگی پرزرق و برقی دارند‪ .‬بازرگان مرد بسیار درستکاری است‬
‫اما پ سرش ‪ z‬فا سد و سرکش ا ست و تنها به م شروبات الکلی و مواد مخدر عالقه‬
‫دارد‪ .‬او به طور پنهانی از پول پدرش به نف خودش استفاده میکند‪ z .‬امضای ‪ y‬را‬
‫روی یکی از چ های او جعل و مبلغ باالیی برداشت میکند ‪ y‬به این موروک پی‬
‫میبرد اما او به جای کم به پسرش او را به زندان میاندازد‪.‬‬
‫‪ x‬زن بازر گان‪ z،‬را دوسیییت دارد و عمی را ا ندوهگین می گردد و رف ته رف ته از‬
‫دلشکستگی و غم جان می سپارد‪ .‬خیلی زود ‪ y‬بازرگان‪ ،‬از زندگیاش متنفر گشته‬
‫و می میرد‪ z .‬در زندان رنج فراوان می برد و پس از آزاد شدن از زندان توبه کرده و‬
‫زندگی خوبی در پیش میگیرد‪ .‬او بعدا با آرامش چشم از جهان میبندد‪.‬‬
‫زندگی چهارم‪:‬‬
‫‪ x‬زن بازرگان چینی اکنون ی شاهکادهی فرمانروا در هند شده است‪.‬‬
‫‪ y‬بازرگان چینی اکنون زن شاهکاده است‪.‬‬
‫‪ z‬آن پسر هرزه اکنون بردهی شاهکاده است و گرایش روحانی دارد‪.‬‬
‫‪187‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫‪ x‬شاهکاده ای ا ست که در هند فرمانروایی می کند و ‪ y‬هم سر او ست‪ z .‬برده ی ‪x‬‬


‫اسیییت با ذهنیتی روحانی و هر روز روانه می شیییود و کنار پاهای ی یوگی بکرگ‬
‫می نشیییند که سییراسییر روز را در زیر درختی در بناراس می گذراند‪ .‬شییاهکاده و‬
‫شاهکاده خانم عاشرانه یکدیگر را دوست دارند‪.‬‬
‫روزی زن آن برده می میرد و با این حال او آرام باقی می ماند‪ .‬شیییاهکاده به این‬
‫میاندیشد که چرا‪ .‬و از ‪ z‬میپرسد‪« ،‬چگونه میتوانی آرام باشی هنگامی که زن تو‬
‫مرده است»؟ ‪ z‬پاسخ میدهد استاد من راز مرگ و زندگی را به من یاد داده است‪.‬‬
‫‪ x‬با شنیدن این‪ ،‬مشتاق دیدن استاد می شود و برده او را به دیدن استاد میبرد‪.‬‬
‫شاهکاده با دیدن استاد قلبش عمیرا زیر و رو می شود و میگوید‪« ،‬ای استاد‪ ،‬من‬
‫خودم را ت سلیم شما می سازم و بی چون و چرا از شما فرمانبرداری خواهم کرد»‪.‬‬
‫ا ستاد پاسییخ می دهد‪« ،‬همه چیک را رها کن و نکد من بیا»‪ .‬شییاهکاده ‪ x‬از قلمرو‬
‫پاد شاهی خود و همه چیک در آن چ شم پو شی می کند ی ردای زرد می پو شد و‬
‫همراه همسرش ‪ y‬به استراحتگاه استاد میروند و منتظر دستور او میمانند‪.‬‬
‫ا ستاد به شییاهکاده دسییتور می دهد از رعایای خود گدایی کند‪ .‬و او فرمانبرداری‬
‫میکند‪ .‬استاد سپس به ‪ x‬دستور میدهد برای ی سال در جنگل پرسه بکند‪.‬‬
‫‪ x‬و ‪ y‬باهم روانه می شوند‪ .‬آنان با خوردن میوهها و دانهها روزگار را میگذرانند و‬
‫پیوسته بر استاد مراقبه میورزند‪ .‬روزی ببری در جنگل به آنان نکدی می شود‪x .‬‬
‫تنها به او نگاه می کند و نام ا ستاد را بر زبان جاری می سیازد‪ .‬بی درنگ‪ ،‬ببر تتییر‬
‫شکل میهد به صورت ا ستاد درمیآید و پس از آن که آنان را تبرک نمود ناپدید‬
‫می گردد‪ .‬پس از تبرک شدن‪ ،‬شاهکاده به حالت خل سه فرو می رود و پنج آ سمان‬
‫آگاهی را پشت سر میگذارد‪.‬‬
‫شاهکاده در آ سمان اول‪ ،‬درمی یابد که بدن خ شن یا خاکی اش گ س سته و کنار‬
‫گذا شته شده ا ست و تو سط بدن انرژی یا ل یف اش که در هر شکل و جکئیات‬
‫مانند بدن خاکیاش ا ست اما بخار – گونه و شفاف ا ست به تجربهی انرژی د ست‬
‫می یابد‪ .‬با گوش های ل یف اش او جریان پیوسییته ی آهنگ ها و آواها و ریتم های‬
‫نیویورک و بوستون آمریکا‬ ‫‪188‬‬

‫زیبا‪ ،‬شیرین‪ ،‬دلن شین‪ ،‬سحرآمیک‪ ،‬دلچ سب و عالی را که هرگک در رویا هم ندیده‬
‫ا ست می شنود‪ .‬با بینی ل یف اش ع رهای ب سیار شیرین و شاداب کننده ای را‬
‫می بوید که به طور تمام و کمال احسیییاس جوانی و تازگی می کند‪ .‬با چشیییمان‬
‫ل یف اش‪ ،‬فرا ‪ -‬ر نگ های گو ناگون‪ ،‬درخشییی نده و دایره های ثا بت کو چ نور‬
‫بی شییمار که تصییویر بکرگی از ا ستاد او در آن ها پدیدار اسییت را می بیند‪ .‬او این‬
‫می بیند که بدن خاکی اش دوباره به او متصیییل اسیییت‪ ،‬بنابراین به آگاهی خاکی‬
‫برمیگردد‪ .‬با این حال‪ ،‬خاطرههای شگرف و بکرگ تجربههای ل یف چنان تاثیری‬
‫بر او گذاشته است که او را مات و مبهوت میسازد‪.‬‬
‫در آسییمان دوم مانند آسییمان اول‪ ،‬شییاهکاده بدن خاکی خود را به کنار افتاده‬
‫میبیند و تو سط بدن ل یفاش تجربههای ل یف بی شتری دارد‪ .‬او دایرههای ثابت‬
‫کوچ نور بی شیییمار را ی توده ی نورِ خرد شیییده ی بی کران می بیند‪ .‬او تجربه‬
‫می کند که کالبدش از میان آن توده ی نور خرد شده گذر کرده و گردش می کند‬
‫در این سییفر‪ ،‬او احسییاس می کند که آن نور نکدی او و با اوسییت‪ .‬بنابراین در این‬
‫سیر‪ ،‬هیجان وصف ناشدنیِ وجد را احساس میکند‪ .‬گهگاه او در مییابد که در نور‬
‫حل شییده اسییت‪ .‬او میلیون ها روح را می بیند که بدن های انبوه و متراکم ندارند‬
‫یعنی آنها دارای شکلهای بخار – گونه‪ ،‬دود مانند و شفاف هستند‪ .‬آنها شتابان‬
‫در حرکت اند و به یکدیگر ا شاره هایی می کنند‪ .‬سپس این روح ها را در حال رقب‬
‫می بیند‪ .‬این رقب روح ها چنان شگفت انگیک و چنان خارق العاده ا ست که زبانش‬
‫یکسیییره بند آمده و شییییفته و شیییوریده می گردد‪ .‬او اکنون از درون خود از تمام‬
‫چیکهایی که در جهان رخ می دهد دانش کامل به دسییت می آورد‪ .‬او به واس ی ه ی‬
‫حسهای ل یف خود‪ ،‬اکنون موجودیت دارد و هرگاه که دو ست دا شته با شد تمام‬
‫امور جهان را می بیند‪ .‬هنگام گردش با بدن ل یف اش در عالم ل یف‪ ،‬او از ی‬
‫گوشهی جهان میداند که در گوشهی دیگر چه رخ میدهد‪.‬‬
‫سرانجام احساس میکند که کالبد خاکیاش دگربار به او متصل است و بنابراین‬
‫به آگاهی عادی در میان مردمِ با ذهنیت خاکی پایین می آید‪ .‬این خاطرات ژرف‬
‫‪189‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫آسییمان دوم به او چنان نیروهایی داده اسییت که بتواند ذهن هرکسییی که دوسییت‬
‫دارد را بخواند چنانچه در نکدیکی او باشد‪.‬‬
‫در آسمان سوم‪ ،‬او دوباره کالبد خاکیاش را جدا شده از خود میبیند و درمییابد‬
‫که کالبد ل یف اش چنان در آن توده ی نورِ خرد شده در بر گرفته شده ا ست که‬
‫خود را بخ شی از نور آن میبیند‪ .‬وجدی که اح ساس میکند ب سیار شدیدتر از آن‬
‫اسیییت که در آسیییمان دوم تجربه کرد‪ .‬او اکنون میلیون ها بدن ذهنی روح های‬
‫پی شرفته ی دیگر را به شکل ه ستههای بخار – گونه میبیند و میکو شد با کالبد‬
‫ل یف اش به آنان اشییاره هایی بکند و اشییاره های آنان را بفهمد‪ .‬او با احسییاس های‬
‫ل یفاش شور و هیجانهایی وصف ناشدنی را احساس میکند‪.‬‬
‫دیری نمیگذرد که او دوباره بدن خاکیاش را متصل به خود میبیند و به آگاهی‬
‫خاکی پایین می آید‪ .‬خاطرات مافوق طبیعی آسیییمان سیییوم به او چنان نیروهایی‬
‫بخشیییده اسییت که بتواند معجکاتی مانند شییفا دادن با لمس کردن‪ ،‬اندیشیییدن و‬
‫دیدن را انجام دهد و بتواند ذهن هر شخصی را صرف نظر از فاصلهی او در جهان‬
‫و همچنین ذهنهای روحهای دیگر در عالم ل یف بخواند‪.‬‬
‫در آسیییمان چهارم‪ ،‬شیییاهکاده دوباره کالبد خاکی اش را جدا از خود می یابد و با‬
‫چشییمان ل یف اش آن توده ی نور بی کرانِ خرده شییده را به عنوان ی اقیانوس‬
‫کاملِ یکپارچه از نور ثابت می بیند‪ .‬او بدن های ل یف بی شیییمار روح های دیگر را‬
‫می بیند و هم چنین ارتباط مسیییتریم با روح هایی که کالبد ذهنی دارند برقرار‬
‫می سازد‪ .‬وجد او اکنون به میکان ب سیار زیادی شدیدتر ا ست‪ .‬هنگامی که کالبد‬
‫خاکی اش دگربار به او مت صل می گردد‪ ،‬به س ش روح های خاکی آگاه دیگر پایین‬
‫می آید اما خاطرات فرا انرژی آسیییمان چهارم به او چنان نیروهای مافوق طبیعی‬
‫بخشیییده اسییت که بتواند مرده را زنده کند‪ ،‬بینایی به نابینا ببخشیید و هم چنین‬
‫شکلهای خاکی موقتی بیافریند‪.‬‬
‫در آسییمان پنجم‪ ،‬شییاهکاده درمی یابد که هردو کالبد خاکی و ل یف اش به کنار‬
‫گذا شته شده اند و کالبد ذهنی (دانه‪-‬گونه و بخار‪-‬گونه) او وا س ه ی تجربه هایش‬
‫نیویورک و بوستون آمریکا‬ ‫‪190‬‬

‫اسییت‪ .‬در چهار آسییمان پایین تر آگاهی‪ ،‬او کالبد خاکی اش را به کنار می گذارد و‬
‫تجربه میکند که کالبد ل یفاش از میان نور سیر میکند‪ .‬در آ سمان پنجم او هر‬
‫دو کالبد خاکی و ل یف اش را به کنار می گذارد و همه چیک را با کالبد ذهنی اش‬
‫تجربه میکند‪ .‬او اکنون درمییابد که کالبد ذهنیاش در اقیانوس نور سیر میکند‬
‫و با روحهای آسمان ذهنی در ی س ش زندگی میکند‪ .‬او نه تنها ارتباط مستریم‬
‫با آنان دارد بلکه اح ساس می کند که به آنان مت صل و پیوند خورده ا ست‪ .‬وجد او‬
‫به شدت تشدید شده است و وجودِ ذهنی خود را ی جریان منظم از شادی الهی‬
‫می یابد‪ .‬ی بار دیگر او بدن خاکی و ل یف خود را اختیار می کند و خاطرات و‬
‫نروش پایدار آسییمان پنجم به او چنان نیروهایی بخشیییده اسییت که بتواند تمامی‬
‫امور و ا ندیشیییه های خاکی‪ ،‬ل یف و ذهنی را بدا ند ا ما او آن نیرو ها را به کار‬
‫نمی گیرد آن چنان که هنگام بیرون آمدن از آسیییمان چهارم اسیییتفاده می کرد‪.‬‬
‫سرانجام شاهکاده ‪ x‬و زنش ‪ y‬چشم از جهان فرو میبندند‪.‬‬
‫آسمان پنجم‪ ،‬بازیگران‪:‬‬
‫‪ x‬شاهکادهی پیشین‪ ،‬این برادر بکرگتری شده است که ی رهبر روحانی است‪.‬‬
‫‪ y‬زن پیشین شاهکاده این برادری شده است که از ‪ x‬پیروی میکند‪.‬‬
‫‪ z‬بردهی پیشین شاهکاده این برادری شده است که از ‪ x‬پیروی میکند‪.‬‬
‫‪ y ،x‬و ‪ z‬در ی خانواده زاده شیده و اکنون برادر و پسیران ی میلیونر بکرگ در‬
‫امریکا هسیییتند‪ .‬آنان تحصییییالت خوبی دارند و ‪ x‬رهبر برادران اسیییت‪ .‬او گرایش‬
‫روحانی دارد و همواره پیرامون موریییوعات روحانی و زندگی پیران و استتتادان‬
‫م العه می کند و به فریران کم مالی می رسییاند‪ .‬دو برادرش نیک گرایش روحانی‬
‫دارند و همیشه از خواست او فرمان میبرند‪ .‬مرشد کاملی از هند به امریکا میآید‪.‬‬
‫مردم عمیرا تحت تاثیر او قرار گرفته‪ ،‬گرد او میآیند و توسط او دگرگون میشوند‪.‬‬
‫‪ x‬دربارهی مرشد کامل می شنود و به جستوجوی او میرود‪ .‬مرشد کامل با دیدن‬
‫‪ x‬ب سیار خ شنود گ شته و فریاد برمی آورد‪ « ،‬سرانجام یار من اینجا ست»‪ .‬مر شد‬
‫کامل ‪ x‬را در آغوش میگیرد و به او روشنایی آگاهی میبخشد‪ .‬و او آسمان ششم‬
‫‪191‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫را تجر به می ک ند‪ .‬او می بی ند که کال بد های خاکی‪ ،‬ل یف و ذهنی اش به ک نار‬
‫گذاشته شدهاند و کالبد روحانیاش ی نر هی نور درک ناشدنی است‪ .‬او با کالبد‬
‫روحانی اش که چ شم و گوش و بینی آن یکی ه ستند‪ ،‬اقیانوس حقیقی نور‪ ،‬یعنی‬
‫خداوند را می بیند‪ .‬وجد وشییعف او به اوج می رسیید‪ .‬او کالبدهای خاکی و ل یف و‬
‫ذهنی را دوباره به خود نمی گیرد و بدین سان جهان و امور آن را نادیده می انگارد‪.‬‬
‫او تنها از خداوند و فرط از خداوند آگاهی دارد‪ .‬کالبد خاکی‪ ،‬ل یف و ذهنی او در‬
‫هستیِ روحانی حل شدهاند‪.‬‬
‫‪ x‬برای چهار روز در حالت خلسییه در حالت آگاهی برتر غرق می شییود و دوباره‬
‫آگاهی کیهانی را همراه با روشییینایی آگاهی ناقب بازمی یابد‪ x .‬با ی دگرگونی‬
‫دایمی به خا نه می رود‪ .‬پدر و مادرش و دیگران او را نمی فهم ند و دیوا نه اش‬
‫می پندارند‪ .‬اما برادرانش او را درک و با او همدردی می کنند‪ x .‬نه خوراک دارد و‬
‫نه خواب اما همی شه به طور درخ شانی شاد ا ست‪ .‬پدر و مادرش به دنبال پک ش‬
‫می فرسیییتند و او به ‪ x‬آمپول ترزیق می کند و درمان های دیگری برای او در پیش‬
‫گرفته می شیییود‪ .‬اما ‪ x‬در همان حالت باقی می ماند‪ .‬روزی آن دو برادر درباره ی‬
‫مر شد کامل اهل هند به پدر شان می گویند و از او خواهش میکنند که ‪ x‬را پیش‬
‫او ببرد‪ x .‬را نکد مرشیید کامل می برند و او برای بار دوم‪ x ،‬را در آغوش می گیرد و‬
‫به او دانش الهی (آگاهی آسمان هفتم) میدهد‪ .‬در اینجا‪ ،‬او با اقیانوس نور بیکران‬
‫الهی یکی است‪ .‬این او خداوند است یعنی بیکران‪ .‬او مرشد کامل می شود و دو‬
‫برادرش از مریدان بسیار سرسپردهی او میشوند‪.‬‬

‫پس از پنج روز اقامت در هارمون‪ ،‬بابا سییاعت ‪ 8‬بامداد جمعه ‪ 4‬دسییامبر ‪،1931‬‬
‫روانه شد‪ .‬آیلین برای رانندگی اتومبیل بابا و بردن او به مانهاتان‪ ،‬شب را در آنجا‬
‫به سییر برده بود‪ .‬نورینا و مالکوم نیک با اتومبیل آنان راهی شییدند‪ .‬کت‪ ،‬با رانندگی‬
‫ی اتومبیل دیگر‪ ،‬دیگران را به مانهاتان برد‪ .‬آنان سر راه در شهر‪ ،‬توقف کوتاهی‬
‫در منکل کورین اینگرهام به نشانی شماره ‪ 49‬خیابان ‪ 83‬شرقی نمودند‪ .‬او دوست‬
‫نیویورک و بوستون آمریکا‬ ‫‪192‬‬

‫نورینا بود و به تازگی پایش شییکسییته بود‪ .‬کورین بعدا به نورینا گفت که ی روز‬
‫پس از دیدار و گفتوگویش با بابا‪ ،‬ورم پایش بهبود یافته و برای سیییه روز هم در‬
‫وجد و سییرور بوده اسییت‪ .‬گروه نکی ظهر به منکل اسییتوکک در محله ی گرینویچ‬
‫ویلِج رسیدند‪ .‬گرچه بابا خاطر نشان ساخته بود که با کسی دیدار نخواهد کرد اما‬
‫نظرش را عوض کرد و با ‪ 25‬تن دیدار نمود که چند تن از آنان برای نخسییتین بار‬
‫با بابا در نیویورک دیدار داشییتند‪ .‬در میان آنان‪ ،‬الیوت و الیکابت هولت نیک حضییور‬
‫داشتند‪ .‬پس از پایان یافتن گفتوگوی آنان‪ ،‬چانجی دید که الیوت از پشت پنجره‬
‫به آ سمان خیره شده ا ست و فریا می زند‪« ،‬خدایا‪ ،‬من باید با چنین ان سانی دیدار‬
‫داشته باشم»! الیکایت پاترسون و نادین تولستوی و همچنین بارونس وان میلتیتک‪،‬‬
‫بیوه ی ی بانکدار به نام آدلف الندبِرگ و دکتر جیمک کازینک و هم سرش مارگارت‬
‫(ی تیو صوفی که مدتی در هند و ژاپن به سر برده بود)‪ ،‬دوروتی نوریس‪ ،‬کانتِس‬
‫کاسییتِلی و نراشییی به نام گارفیلد و چالرز و ورجینیا کراکر در آن روز با بابا دیدار‬
‫داشییتند‪ .‬روز بعد پیش از ترک نیویورک‪ ،‬بابا خواسییت که او را با اتومبیل به بازار‬
‫بورس و من ره ی مالی نیویورک به نام وال اسییتریت ببرنند‪ .‬آن روز شیینبه بود و‬
‫عمال کسی در خیابانها نبود‪ .‬جین در اتومبیل چنین در ذهنش گذشت‪« ،‬چه قدر‬
‫این دیوانگیِ پول‪ ،‬غیر واقعی و گذرا اسییت»! لحظه ی بعد بابا به آسییمان خراش ها‬
‫اشییاره کرد و با لبخند به او گفت‪« ،‬تمام این ها ی حباب اسییت و خیلی آسییان‬
‫می توان آن ها را ترکاند»! در آخرین روز اقامت بابا در شیییهر نیویورک‪ ،‬الیکابت و‬
‫نادین برای بدرود گفتن به بابا باهم از راه رسیدند‪ .‬عشق بابا قلب آن دو بانو را زیر‬
‫و رو نموده بود و از آن به بعد‪ ،‬مرید او باقی ماندند‪.‬‬
‫پیش از بازگشت به هند‪ ،‬بابا کتاب دست نوشتهی خود را برای پنج سال آتی نکد‬
‫فردی در امریکا گذا شت‪ .‬جکئیات دقیق از آنچه بر سر این «کتاب گم شده» آمد‪،‬‬
‫ی راز باقی مانده است‪.‬‬
‫بابا در سال ‪ 1931‬شخصا با بیش از ‪ 350‬تن در من رهی نیویورک تماس برقرار‬
‫نمود‪ .‬او به مالکوم و جین دسیییتور داد در هارمون بمانند و روشییین نمود که آنجا‬
‫‪193‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫نخسییتین اسییتراحتگاه از پنج اسییتراحتگاه روحانی اسییت که قصیید دارد در امریکا‬


‫پایه گذاری نماید‪ .‬هارمون این ویژگی را دارد که نخ ستین ا ستراحتگاهی ا ست که‬
‫مهربابا در امریکا آن اقامت داشییته اسییت‪ .‬آنجا هم چنین مکانی اسییت‪ ،‬بجک سیینتر‬
‫مِرت ِل بیچ‪ ،‬که بابا در امریکا بیشیییتر وقت خود را در آن به طور فیکیکی گذرانده‬
‫اسییت‪ .‬بی تردید‪ ،‬نسییل های آینده تمایل خواهند داشییت که این مکان تاریخی و‬
‫مردس را نگهداری کرده و گرامی دارند‪.‬‬
‫مالکوم برای شمار زیادی از دوستان و همکارانش چنین نوشت‪:‬‬
‫در یکی دو ماه گذ شته بی شتر اوقات به فکر شما بودم‪ ،‬چون من و جین و تمامی‬
‫دوسییتانی که با ما بودند توانسییتیم یکی از ژرف ترین تجربه ی زندگی مان را با هم‬
‫ق سمت کنیم‪ .‬آن تجربه ای ا ست که ما دو ست داریم با تمام دو ستانمان ق سمت‬
‫کنیم و آن را به گو نه ای قسیییمت خواهیم کرد تا بتوان زی بایی و و قار آن را در‬
‫حالت های زندگی خودمان منترل سیییازیم‪ ...‬همان طور که می دانید‪ ،‬واژگان توان‬
‫بیان این تجربه ها را ندارند‪ .‬با این وجود‪ ،‬صیییرف نظر از آن که ما با حالت های‬
‫خود مان چه می توانیم به دیگران منت رل ن ماییم‪ ،‬این تن ها راهی اسیییت که ما‬
‫می توانیم قسیییمت کردن آنچه که تجربه کردیم را ارائه دهیم‪ .‬چند نکته درباره ی‬
‫شِری مهربابا و راب هاش با ما را برای شما میگویم‪ ،‬تنها به خاطر آن که زیبایی را‬
‫که توسیط آن پیوند از آن بهره مند گشیتیم با شیما قسیمت کنم‪ .‬و من می دانم با‬
‫درک ژرفی که شیییما دارید می توانید خیلی بیشیییتر از آنچه که واژگان می توانند‬
‫منترل کنند برداشییت خواهید کرد‪ .‬با ی رشییته از رویدادهایی که ظاهرا در بهار‬
‫گذشییته آغاز گردیدند و ماهیتی معجکه آسییا داشییتند‪ ،‬من و جین برای چند ماه‬
‫میکبان شِ ری مهربابا شدیم که در شرق به عنوان مر شد کامل او را می شنا سند و‬
‫شیییماری هم چه در شیییرق و چه در غرب او را به عنوان اواتار نظم الهی نوین‬
‫می شنا سند‪ ...‬از لحظهای که شِ ری مهربابا به آن خانه در هارمون پا گذا شت‪ ،‬از او‬
‫پیوسییته عشییری جاری بود که تنها می توان آن را الهی نامید و در میان ما و تمام‬
‫کسییانی که او به آنان تماس گرفت مانند ی عشییق مسییری پخش شیید‪ .‬آن ی‬
‫نیویورک و بوستون آمریکا‬ ‫‪194‬‬

‫عشییق الهی فوق العاده و وصییف ناپذیر بود که به ذات هر چیک که تماس یابد نفوذ‬
‫می کند‪ ،‬آن را دگرگون و همانند خودش زیبا می سیییازد‪ .‬آن مانند ی شیییعله ی‬
‫مرککی ا ست که سرچ شمهی تمام نورها و زندگی ا ست‪ .‬ما که با او زندگی کردیم‬
‫شییروک کردیم به فهمیدن آنچه که هرگک توانایی درک آن را نداشییتیم و آن وفور‬
‫عشری بود که مسیحیانِ نخستین تجربه کردند و این که چگونه میتوانسته باشد‪.‬‬
‫بارها توسیییط رویدادهای زندگی روزمره مان راب ه ی بین مسییییش و حواریونش‪،‬‬
‫کریشنا و مریدانش و همچنین رویدادهای گوناگون در ماهاباراتا به ما یادآوری شد‬
‫و تمام اینها در ی پس زمینهی مدرن دوباره به نمایش درآمد‪.‬‬
‫عشییری ژرف تر از آنچه که ما تا به حال می شییناختیم در قلبمان فروزان گردید‪.‬‬
‫مسیییرتی بکرگ تر از آن چه که ما تجر به کرده بودیم م حدود یت های خودی‬
‫شخصیمان را حل کرد و ما را به سوی آگاهی جهانی رهنمون ساخت‪ .‬عادتها در‬
‫اندی شه و اح ساس و کردار که سالیان دراز برای از بین بردن آن ها د ست و پنجه‬
‫نرم می کردیم‪ ،‬ی شبه بدون هیچ تال شی ناپدید گردیدند‪ .‬ما با شرای ی که در‬
‫زندگی روزمره رخ میداد‪ ،‬هم از نراط قوت و هم از نراط رعف خود آگاه شدیم و‬
‫به روش غریبی به ما توان اسییتفاده از قدرت ها برای چیره شییدن بر رییعف ها داده‬
‫شد‪ .‬ما پیو سته گواه بر آ شکار شدن شدن حالت کمال در هر بخش از زندگی در‬
‫خود شِری مهربابا بودیم یعنی ی نیرویی که شتابان و پیوسته و به طور گوناگون‬
‫در حرکت بود تا به هر رییرورت زندگی پاسییخ دهد‪ .‬آدمی احسییاس می کند انگار‬
‫تمام نیروها در کائنات در بدن کوچ بابا که وسیلهی فیکیکی اوست سکنی دارد‪.‬‬
‫با این حال آدمی درمی یابد که آن نیرو در پا سخ کامل به هر نیاز فرد‪ ،‬ب سیار آرام‬
‫آزاد می گردد‪ .‬ما شییروک به این درک کردیم که در اینجا موجودی اسییت به عنوان‬
‫م سیش‪ ،‬کری شنا‪ ،‬که دوباره کالبد گرفته ا ست و ح ضورش روح آدمی را سر شار از‬
‫ع شری میکند که فرا سوی درک ان سان ا ست و این که آمدنش در جهان در زمان‬
‫کنونی‪ ،‬دوباره مانند زمان مسیش و کریشنا‪ ،‬به منظور پدید آوردن ی آگاهی نوین‬
‫ا ست که تو سط آن‪ ،‬ی نظم نوین از ه ستی رقم میخورد‪ .‬دلیل دیدار کوتاه او از‬
‫‪195‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫این کشور در این زمان‪ ،‬برقراری تماسهای معینی در اینجاست تا راه را برای سفر‬
‫دوم او هموار سازد که در زمان آشکارسازیاش در بهار ‪ 1932‬انجام خواهد گرفت‬
‫ز مانی که بحران های فکای نده ی کنونی در امور دن یا در باالترین نر ه ی خود‬
‫خواهند بود‪ .‬شما‪ ،‬من و شمار زیادی در آن آگاهی ر شد کردهایم یعنی برای مدت‬
‫درازی در حال کار برای برقراری ی نظم نوین از هسییتی بوده ایم‪ .‬این میوه های‬
‫د سترنج م شترکمان‪ ،‬در آ ستانه ی به ثمر ن ش ستن ه ستند و آن زمانی ا ست که‬
‫شِری مهربابا در بهار به این کشور برگردد و شروک به سخن گفتن نماید و سکوت‬
‫‪ 7‬سالهی خود را بشکند و آشکارسازیِ همگانی خود را آغاز نماید و آنچه که ما در‬
‫مریاس کوچ تجربه کردیم در مریاس بسییییار بکرگی تکرار گردد‪ .‬ی انرژی و‬
‫تکان بسیییار بکرگ روحانی به تمام بشییریت داده خواهد شیید و بیداری جهانی رخ‬
‫خواهد داد‪ .‬نیازی نی ست به شما بگویم چه افتخاری ا ست که ما بتوانیم با فروتنی‬
‫در کار هموار نمودن راه برای رخ دادن این چیکها شیییرکت کنیم‪ .‬ما احسیییاس‬
‫میکنیم این چیکی است که ما آگاهانه و ناآگاهانه خود را در تمام زندگی برای آن‬
‫آماده می کرده ایم‪ ...‬امیدوارم بتوانم شیییما را در تماس با شیییری مهربابا قرار دهم‬
‫هنگامی که در این بهار به امریکا برمیگردد‪.‬‬
‫تجربه ی نادری که در این زندگی و احتماال زندگی های بیشییتر‪ ،‬بکرگترین خواهد‬
‫بود در انتظار شماست‪.‬‬
‫جوزفین گاربو در ‪ 11‬دسیییامبر ‪ 1931‬پس از راهی شیییدن بابا‪ ،‬نامهای برای او‬
‫نوشت که بازتاب احساسی است که بیشتر ما داشتیم‪:‬‬
‫مانند شیییعله ای که در محراب هکاران هکار قلب می سیییوخت‪ ،‬تو آمدی‪ .‬و از هر‬
‫محراب بوی شیرین سوختن عود به هوا برخا ست‪ .‬هرجا که رفتی‪ ،‬تو نور با خود‬
‫بردی و زندگی مردم با زیبایی نوینی شکوفا گردید‪ .‬سرانجام فهمیدیم ع شق چه‬
‫بوده اسییت‪ .‬سییرانجام فهمیدیم چرا مسیییش بر قلب های مردم فرمانروایی می کرده‬
‫است‪ .‬با نگریستن به تو‪ ،‬ما مسیش را دیدیم و با دوست داشتن او‪ ،‬ما تو را بیشتر و‬
‫بیشتر دوست داشتیم‪ .‬عشق‪ ،‬شادی‪ ،‬زیبایی‪ ،‬آرامش‪ ،‬نور و زندگی‪ ،‬تجسم آن را‬
‫نیویورک و بوستون آمریکا‬ ‫‪196‬‬

‫در تو دیدیم و ایمان ما به یرین تبدیل شیید‪ .‬تا کنون ما به خداوند ایمان داشییتیم‬
‫اما این میدانیم او وجود دا شته ا ست چون او را در تو یافتیم‪ .‬زندگی تبدیل شد‬
‫به روزهای پی در پی از شیییکوه فروزان و زیبایی درخشیییان‪ ،‬و تو آن زیبایی و آن‬
‫شکوه بودی‪ .‬هر لحظه لبریک از شادی الهی بود و تو آن شادی بودی‪ .‬قلبهای ما از‬
‫عشری می سوخت و میگداخت که ما به سختی آن را میفهمیدیم و تو آن عشق‬
‫بودی‪ .‬تو کانون جهان بودی خورشییییدی که ما به طور طبیعی به سیییوی آن‬
‫چرخیدم مانند گل ها که در تاب ستان به سوی خور شید می چرخند‪ ،‬تو ما را گرم‬
‫کردی و به روح های گرسیینه مان با زیبایی پاک که ذات هسییتی تو اسییت خوراک‬
‫دادی‪ .‬ما در آغوشییت پناه گرفتیم و در پیشییگاهت قداسییت را یافتیم‪ .‬آنگاه مانند‬
‫شیییعله ای که باد آن را خاموش می سیییازد‪ ،‬تو رفتی و ما را در تاریکی نادانی مان‬
‫تنهایی گذاشییتی تا کورمال کورمال دسییت و پنجه نرم کنیم‪ .‬ما ی رویای زیبا را‬
‫خواب دیدیم و به جهانی بیدار شدیم که نجات دهنده و زندگی اش را که بدون تو‬
‫کمتر از هیچ ا ست گم کرده ا ست‪ .‬این ما زندگی میکنیم تنها برای اینکه تو را‬
‫یاد کنیم‪ .‬هنگامی که نور زندگیِ درونمان سیییو سیییو می زند و شیییعله اش رو به‬
‫خاموشی میرود‪ ،‬ما آن را با آتش یاد تو دوباره شعلهور میسازیم‪ .‬بدون تو‪ ،‬ما هیچ‬
‫هستیم‪ .‬با این حال مشتاقیم که به زیبایی تو باشیم و بازگردیم به عشری هکار الیه‬
‫که تو ما را با آن تبرک نمودی‪.‬‬
‫‪197‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫بازگشت به هند از راه پاریس‪ ،‬فرانسه‬

‫مهربابا در لباس ناشناس‪ .‬دههی ‪ ،1930‬هنگام سفر به اروپا‬

‫پس از ی ماه اقامت در امریکا‪ ،‬درست در نیمه شب شنبه ‪ 5‬دسامبر ‪ ،1931‬بابا‬


‫به همراهی چانجی‪ ،‬علی‪ ،‬مردیت با ک شتی شرکت ک شتیرانی نورت جِرمن لوید به‬
‫نام اس اس بِرمراهی فرانسییه شیید‪ .‬این در حالی اسییت که آنیتا همراه با گروهی‬
‫کوچ بابا را با اتومبیل به اسییکله بردند‪ .‬در درازای سییفر با کشییتی‪ ،‬بابا در کابین‬
‫خود ماند و خلوت گکینی را بر رفتن روی عر شه ترجیش داد تا مبادا شناخته شود‪.‬‬
‫بابا بارها با انگشییتانش روی تخته ی الفبا‪ 13‬نام دوسییتداران امریکایی اش را هجی و‬
‫آنان را یاد می کرد و شییاید به طور درونی عشییق خود را برای آنان می فرسییتاد‪ .‬در‬
‫بازگشت به هند از راه پاریس‪ ،‬فرانسه‬ ‫‪198‬‬

‫درازای دو روز نخسیییت سیییفر و گذر از اقیانوس اطلس‪ ،‬بیشیییتر مسیییافران در‬
‫کابینهایشان ماندند چون امواج خروشان و سهمگین بر روی عرشهها میکوبیدند‪.‬‬
‫از آنجایی که کابین بابا و مندلیها در میانهی ک شتی قرار دا شت‪ ،‬تاثیر نا شی از به‬
‫هم خوردن تعادل کشتی بسیار کم بود‪ .‬آن سفر پنج روزه‪ ،‬فرصت استراحت برای‬
‫بابا از کار ب سیار سختی که در امریکا انجام داده بود را فراهم آورد‪ .‬بابا کابین خود‬
‫را دوست داشت و از غذا نیک راری بود‪.‬‬
‫در آخرین روز سفر در ‪ 10‬دسامبر‬
‫‪ ،1931‬چند روزنامه نگار‪ ،‬عکاس و‬
‫ی ن راش به حضیییور مهر با با پی‬
‫بردند و اجازه خواسییتند از او عکس‬
‫بگیر ند‪ .‬با با به آنان اجازه داد و در‬
‫حالی که گروه ارکستر روی عرشهی‬
‫کشتی مینواخت چند عکس و فیلم‬
‫کوتییاهی از او گرفتییه شیییید‪ .‬این‬
‫نخسیییتین بار بود که از استت تاد‬
‫روحانی فیلم گرفته میشد‪ .‬اما تمام‬
‫عکس ها و آن فیلم گم شدند‪ .‬اِمیل‬
‫برونلِ ‪ 57‬سییاله نراشییی که هنگام‬
‫عکس برداری از بابا حضییور داشییت‬
‫بعدا به همراه دو ست ارمنی خود به‬
‫مهربابا در سفر به اروپا با دلیا دلیون‪ .‬ونیز سال ‪1932‬‬ ‫نام فیلیبوسییییان‪ ،‬بازرگان فرش در‬
‫لوس آنجلس‪ ،‬به کابین بابا آمد‪ .‬برون ِل که نراش سیییرشیییناس چهره و عکاس‬
‫هنرمندان در نیویورک بود درخواست کرد که نراشی بابا را با ردای سفیدی که به‬
‫تن داشت بکشد و بابا به طور غافلگیر کنندهای پذیرفت‪ .‬در حالی برونِل نراشی بابا‬
‫را در دفتر خود میکشید‪ ،‬بابا به او پیرامون موروعات روحانی و دینی سخن گفت‪.‬‬
‫‪199‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫در این میان‪ ،‬برونل به چانجی گفت‪« ،‬می دانی‪ ،‬او مانند مسیییش اسییت‪ .‬هیچ چیک‬
‫«انسییانی» در او نیسییت چیکی بیشییتر و ماورای طبیعی وجود دارد‪ .‬آن همه چیک‬
‫اسییت‪ .‬زیبایی چهره و اندامش برای ی نراش ی رویاسییت»‪ .‬برونل از بابا دعوت‬
‫کرد از ا ستودیوی او در خیابان پنجم نیویورک دیدن کند‪ .‬او دو ست دا شت بابا را‬
‫در پاریس نیک دوباره ببیند اما بابا مایل نبود که با بیگانگان در پاریس دیدار دا شته‬
‫باشیید و به نرمی درخواسییت او را رد کرد‪ .‬جمعه ‪ 11‬دسییامبر و‪ ،1931‬بابا در بندر‬
‫شِ یربورگ از کشییتی پیاده شیید و همان شییب به پاریس رسییید و در هتل پاورز به‬
‫شماره ‪ 52‬خیابان فرانسوا اقامت کرد‪ .‬مارگارت استار‪ ،‬مارگارت کراس ‪ ،‬دلیا‪ ،‬کیم‬
‫و جان کازینک ‪ 12‬ساله که روز پیش به پاریس آمده بودند به بابا پیوستند‪ .‬عصرگاه‬
‫روز بعد‪ ،‬کیتی و خواهر زاده اش ژیال از راه رسیییدند‪ .‬شییامگاهان آنان برای دیدن‬
‫فیلم چراغ های شییهر به بازیگری چارلی چاپلین به سییینمای آبرت پاالس رفتند و‬
‫شب بعد فیلمی از لورل و هاردی دیدند‪ .‬گرچه کوئنتین به پاریس دعوت شده بود‬
‫اما به خاطر تمرینات نمایش کری سمس در لندن نتوان سته بود بیاید‪ .‬با این حال از‬
‫مارگارت کرا س خواهش کرده بود هرروز سه عدد گل گاردینیای سفید بخرد و‬
‫آن ها را از سیوی او به بابا پیشیکش کند با پیام «دوسیتت دارم»‪ ،‬و گل ها نماد آن‬
‫بودند‪ .‬در پاریس هنگامی که بابا چیکی می گفت‪ ،‬مردیت پیوسییته به میان سییخن‬
‫بابا می آمد و تف سیر خود را از سخنان بابا به گروه میگفت‪« ،‬مهربابا منظورش این‬
‫اسییت‪ .»...‬این برای بابا آزار دهند بود‪ .‬این در حالی اسییت که هرگاه که گروه با بابا‬
‫به بیرون میرفت‪ ،‬مردیت و هم سرش مارگارت در دو سمت بابا گام برمیدا شتند‪.‬‬
‫سرانجام بابا بر آن شد که به کار آنان پایان دهد و به مردیت گفت‪« ،‬تو دستخوش‬
‫دگرگونی در آ گاهی شیییده ای و در پاریس نیرو ها (روح هایی) وجود دار ند که‬
‫میتوانند به تو آسیب برسانند برای تو خ رناک است که اینجا بمانی»‪.‬‬
‫بابا بدین ترتیب در ‪ 13‬دسییامبر‪ ،‬مردیت و مارگارت اسییتار را روانه ی انگلسییتان‬
‫نمود‪ .‬با وجود رفتار تحمل ناپذیر مردیت‪ ،‬بابا به نرمی به او رفتار کرده و او را مورد‬
‫نکوهش قرار نداده بود‪ .‬در ی موقعیت‪ ،‬مردیت صیییندل های بابا را پوشییییده و با‬
‫بازگشت به هند از راه پاریس‪ ،‬فرانسه‬ ‫‪200‬‬

‫آنها راه رفته بود‪ .‬با این حال بابا بدون آن که سخنی بگوید راه رفتن او را از روی‬
‫غرور نگاه کرده بود‪ .‬صندلهای استاد روحانی در هند مردس انگاشته می شوند و‬
‫رفتار بی ادبانه ی و توهین آمیک مردیت‪ ،‬به جوش و خروش چانجی از درون دامن‬
‫زده بود‪ .‬اما برای بابا تنها کارش اهمیت داشییت و برای انجام آن‪ ،‬به دلیل خود‪ ،‬به‬
‫مردیت نیاز دا شت‪ .‬اما به محض تمام شدن کار بابا‪ ،‬مردیت دیگر نتوان ست تماس‬
‫خود را با بابا نگاه دارد به طوری که در ادامه خواهیم دید‪.‬‬
‫با رفتن مردیت‪ ،‬ف ضا گرم و کمتر ر سمی شد و اع ضای گروه در پی شگاه ا ستاد‪،‬‬
‫آزاد و خودمانی گردیدند‪ .‬بابا با راه و روش شگفتانگیکش این حالت را پدید آورد‪.‬‬
‫یکشنبه ‪ 13‬دسامبر‪ ،‬پیش از راهی شدن برای دیدن مکانهای دیدنی در شهر‪ ،‬بابا‬
‫از مارگارت پر سید‪« ،‬چرا امروز رُژ لب نکدهای»؟ در ابتدا مارگارت نتوان ست منظور‬
‫بابا را بفهمد اما پس از آن که بابا سیییه بار با اشیییاره به او گفت‪ ،‬مارگارت فهمید و‬
‫بدین ترتیب آن حالت رسمی که مردیت به آن دامن زده بود رخت بر بست‪ .‬گرچه‬
‫بابا هرگک چیک خا صی درباره ی رفتار مردیت به میان نیاورده بود اما با این ا شارهی‬
‫کوچ ‪ ،‬فضیییا به حالت عادی درآمد و گروه دریافت که بابا می خواهد رفتارشیییان‬
‫طبیعی با شد‪ .‬آن روز عکس بابا به همراهی گروه در جلوی برج ایفل گرفته شد و‬
‫سپس آنان کنار رودخانهی سِن قدم زدند‪ .‬در درازای دو روز بابا با چند تن از افراد‬
‫محلیِ جویای حریرت که مالکوم با آنان تماس گرفته بود دیدار نمود و از موزه ی‬
‫لوور‪ ،‬طاق پیروزی‪ ،‬کلی سای نوتر دام دیدن نمود و با اتومبیل از خیابان شانکه لیکه‬
‫گذشییت‪ .‬در فروشییگاه بکرگ گالریک الفیات بابا ی کت نو خرید‪ .‬در شییامگاه ‪13‬‬
‫دسامبر آنان برای دیدن فیلم سوداگر عاج به سینما مادلین رفتند‪.‬‬
‫پس از بازگ شت به هتل‪ ،‬بابا تا نیمه شب در اتاق کیتی و ژیال ماند‪ .‬در این میان‬
‫در یکی از اتاق های دیگر هتل‪ ،‬چیکی غریب در حال رخ دادن بود‪ .‬هنگامی که‬
‫دلیا و کیم سخن بابا را به مردیت دربارهی وجود نیروهای جادوی سیاه در پاریس‬
‫شییینیدند پیش خود چنین اندیشییییدند‪ « ،‬باید بابا را از تاثیر تمام این نیروهای‬
‫اهریمنی محافظت کنیم‪ .‬خود کیم‪ ،‬کاری که انجام دادند را چنین بازگو میکند‪:‬‬
‫‪201‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫دلیا و من‪ ،‬دو شاهکادهی دیندار‪ ،‬سراسر شب بیدار ماندیدم و ستایش و سرودهای‬
‫مذهبی خواندیم‪ .‬هنگامی که بامداد روز بعد مورییوک را به بابا گفتیم به شییدت به‬
‫خود میبالیدیم‪ .‬البته بابا با مهربانی به سخنان ما گوش داد‪ .‬مارگارت بر این گمان‬
‫بود که ما کامال دیوانهایم‪ .‬و به را ستی ما دیوانه بودیم‪ .‬گرچه کار ما ب سیار م سخره‬
‫بود اما آن را از روی عشق انجام داده بودیم‪.‬‬

‫نشسته‪ ،‬ژیال‪ ،‬مهربابا‪ ،‬مارگارت استار و جان کازینز‪ .‬ایستاده‪ ،‬چانجی‪ ،‬کیتی‪ ،‬علی‪ ،‬مردیت‪ ،‬مارگارت کراسک‪،‬‬
‫کیم و دلیا دلیون‪ .‬پاریس سال ‪.1931‬‬

‫در ‪ 15‬دسیییامبر ‪ ،1931‬بابا و گروه سیییوار بر اتومبیل رولک رویس به دیدن کاخ‬
‫باشکوه ورسای در حومهی پاریس رفتند‪ .‬آنان از تاالر آینه‪ ،‬جایی که پیمان ورسای‬
‫امضییا شییده و درپی آن جنگ جهانی اول پایان یافته بود دیدن کردند‪ .‬سییپس از‬
‫جاهای دیگر کاخ از جمله اتاق ماری آنتوانت دیدن کردند‪ .‬در محوطهی باغ کاخ‪،‬‬
‫جوانترها د ستهای یکدیگر را گرفته و به ج ست و خیک پرداختند‪ .‬سپس آنان در‬
‫ی ر ستوران چای نو شیدند‪ ،‬جایی که دلیا به طور اتفاقی چایش روی میک ریخت‬
‫که موجب خندهی بابا شد‪ .‬در آخرین شب با بابا‪ ،‬آنان سراسر شب در هتل ماندند‪.‬‬
‫بازگشت به هند از راه پاریس‪ ،‬فرانسه‬ ‫‪202‬‬

‫با با با علی و دو تن از ب چه های‬


‫دیگر جان و ژیال‪ ،‬به بازی کاروم‪،‬‬
‫تی له انگشیییتی و ت یدلی وینکس‬
‫نشست‪ .‬این برگکیدگان‪ ،‬برای ی‬
‫هفتییه از فضییییای بییاز و بییدون‬
‫م حدودیتی که در پیشییی گاه با با‬
‫داشتند و از همنشینی با او نهایت‬
‫اسیییتفیاده و لیذت را بردنید‪ .‬در‬
‫پاریس‪ ،‬بابا برای نخستین بار برای‬
‫گروه انگلی سیها پیرامون واگ شت‬
‫روح‪ ،‬سییییر تکاملی و درون نگری‪،‬‬
‫روشییین گری نمود ا ما با نکد ی‬
‫شییدن سییاعت جدایی از استتتاد‬
‫مهربابا در سفر به اروپا با کیتی دیوی‪ .‬ونیز سال ‪1932‬‬ ‫روحانی‪ ،‬شیییادی آنان رو به اندوه‬
‫گرایید‪.‬‬
‫در این جدا شیییدن دردناک‪ ،‬شیییادی نهان بود اما بدون درد و رنج‪ ،‬نمی توان به‬
‫شناخت از شادی رسید‪ .‬قلبِ شکسته‪ ،‬روح را بیدار مینماید‪ .‬رنج کشیدن به خاطر‬
‫عشق‪ ،‬زندگی را برای زیستن ارزشنمد میسازد‪.‬‬
‫با با در ‪ 16‬سیییپ تامبر در آخرین روز ا قامتش در پاریس چ ند تن را به ا تاقش‬
‫فراخواند و در حالی که کنار پنجره ایسیییتاده بود روی تخته ی الفبا چنین دیکته‬
‫کرد‪« ،‬شییما مرا آن گونه که در حریرت هسییتم نمی بینید‪ .‬من این بدن نیسییتم‬
‫خودی حقیقی من بسیار بسیار زیباتر است‪ .‬من حریرت بیکران‪ ،‬عشق بیکران و‬
‫نیروی بی کران هسییتم»‪ .‬بابا سییپس ادامه داد‪« ،‬من زندگی سییرمدی هسییتم‪ .‬من‬
‫کریشییینا‪ ،‬بودا‪ ،‬مسییییش بودم و این مهربابا هسیییتم»‪ .‬آن بعد از ظهر بابا به آنان‬
‫گکینه ی ماندن در هتل یا گشییت و گذار در بیرون را داده بود‪ .‬آنان ماندن در هتل‬
‫‪203‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫را برگکیدند و چانجی داسیییتان هایی از زندگی بابا برای آنان بازگو کرد‪ .‬پس از آن‬
‫که چند آهنگ از صییحفه ی گرامافون پخش شیید‪ ،‬بابا آنان را روانه نمود و سییپس‬
‫یکی یکی آنان را فراخوا ند و به هر ی پیام و دسیییتور ویژه ای داد که در نبود او‬
‫اجرا کنند‪ .‬بابا به آنان رهنمون داد‪« ،‬شییاد باشییید‪ ،‬نگران نباشییید‪ .‬هر ده روز برای‬
‫من نامه بنوی سید‪ .‬من در بهار باز خواهم گ شت‪ .‬به دو ست دا شتن بی شتر و بی شتر‬
‫من ادامه دهید»‪ .‬مارگارت که زبان فرانسیییه می دانسیییت بابا‪ ،‬علی و چانجی را به‬
‫ایسییتگاه ق ار همراهی کرد و سییاعت ‪ 6‬همان عصییر آنان از پاریس راهی مارسییی‬
‫شدند‪ .‬تمامی گروه برای بدورد گفتن به بابا به ایستگاه گاره دِلیون آمده بودند‪.‬‬
‫در این نامه از کیم به چانجی‪ ،‬می توان تا اندازه ای به احسییاسییات کسییانی که در‬
‫پاریس جا مانده بودند پی برد‪:‬‬
‫پس از آن که ق ار ایسییتگاه را ترک کرد شییما می توانید حدس بکنید که ما چه‬
‫اح سا سی دا شتیم‪ .‬ا ش هایی که هنگام خداحافظی جلوی آن را گرفته بودیم‪ ،‬به‬
‫محض آن که بابا دیگر نتوانسییت چهره ی ما را ببیند‪ ،‬آزادانه روان گشییتند‪ .‬من از‬
‫بازگ شت مان به هتل و این که چگونه به رو شی راه خود را به اتاق بابا یافتیم هیچ‬
‫چیک به یاد نمی آورم‪ .‬هنوز مدت زیادی از نشییسییتن ما در آنجا نگذشییته بود که‬
‫ح ضور بابا را نکد خود به شدت اح ساس کردیم‪ .‬آنگاه ا ش هایمان را پاک کردیم‪،‬‬
‫لبخند زدیم و شیییروک کردیم به صیییحبت کردن درباره ی او‪ .‬در این میان به نظر‬
‫می ر سید بابا آنجا ست و به را ستی او واقعا آنجا بود‪ .‬من می توان ستم چهره ی او را‬
‫که به ما لبخند می زند و چشییمانش را که با عشییری ژرف به ما می نگرد ببینم‪ .‬ما‬
‫می دان ستیم که او نمی خواهد گریه کنیم‪ ،‬بنابراین برای خ شنود ساختن او‪ ،‬شروک‬
‫کردیم به خواندن آهنگ های مورد عالقه اش و گفتوگو درباره ی رویدادهایی که‬
‫در آن هفته رخ داده بود و سپس برنامه های شادی برای آینده چیدیم‪ .‬همه ی ما‬
‫زود به رختخواب رفتیم چون می دانسییتیم بابا از ما می خواهد که اسییتراحت کنیم‬
‫اما دلیا و من از این که در اتاق بابا و در رختخواب خود او خوابیدهایم چنان هیجان‬
‫زده شده بودیم که خیلی طول کشید بتوانیم بخوابیم‪.‬‬
‫بازگشت به هند از راه پاریس‪ ،‬فرانسه‬ ‫‪204‬‬

‫ساعت ‪ 6:45‬بامداد ما از خواب بیدار شدیم وسایلمان را جم کردیم و ناشتایی‬


‫خوردیم و در ست پیش از ساعت ‪ ،8‬هتل پاورز را ترک کردیم‪ .‬خو شحال بودیم از‬
‫این که بعد از رفتن بابا راهی می شیییویم‪ .‬پاریس مانند جعبهی جواهرات بدون‬
‫جواهر بود مانند گل سرخی بدون ع ر و بو‪.‬‬
‫کیم بعدا دربارهی زمانی که با بابا در پاریس سپری کردند چنین بازگو نمود‪:‬‬
‫ی بار بابا به ما گفت‪« ،‬در شرق‪ ،‬مردم مرا می پر ستند اما در غرب‪ ،‬مردم به من‬
‫مهر میورزند»‪ .‬با بابا‪ ،‬پاریس فضایی بسیار بسیار دوست داشتنی داشت‪ .‬پیش از‬
‫رفتن به بیرون‪ ،‬ما مو های بابا را جم می کردیم و کالهش را روی آن گذاشیییتیم‪.‬‬
‫آن فرط عشیییق بود من نمی گویم او را مورد احترام قرار نمی دادیم البته احترام‬
‫میگذاشتیم‪ .‬اما عشق کامل‪ ،‬ترس را به دور میافکند و برای ما او فرط عشق بود‪.‬‬
‫کسی بود که میتوانستیم به او شوخی کنیم و بگوییم‪« ،‬اوه‪ ،‬بابا شما در آن کاله‪،‬‬
‫بامکه به نظر میرسید» و چیکهایی از این دست‪ .‬خیلی از مردم ممکن است این را‬
‫بد بردا شت کنند اما این فرط ع شق بود و بازی‪ .‬و بابا آن را دو ست دا شت چون‬
‫میتوانست با ما اوقات راحتی را بگذراند و به طور کامل شاد باشد‪.‬‬
‫دیگر نیازی به مراقبه نبود تنها کافی بود به آرامی در اتاق با او باشییییم‪ .‬آن ی‬
‫مهمانی عشق بود‪ .‬تو دلباخته بودی بابا عشق بود و این تنها چیکی بود که اهمیت‬
‫دا شت‪ .‬اما این ع شری بود که گمان کنم شمار اندکی از مردم چنانچه ما را باهم‬
‫می دیدند‪ ،‬می فهمیدند که داریم شییوخی و بازیگوشییی می کنیم و سییر به سییر هم‬
‫می گذاریم‪ .‬ما سییروده های کوچکی را می سییاختیم مانند‪« ،‬اوه‪ ،‬سییاد (غمگین) –‬
‫گورو‪ ،‬ی شاد گورو است»‪ .‬چیکهای مسخرهی کوچکی از این دست‪ .‬آنگاه رخسار‬
‫او می درخ شید و نگاهش درخ شان می گ شت‪ .‬گمان کنم او از ما خ شنود بود‪ .‬پس‬
‫از روانه شییدن بابا‪ ،‬من ترریبا هر روز برای او شییعر می فرسییتادم که بیان گر غم و‬
‫اندوه جدایی بود‪ .‬بازگ شت به خانه برایم ب سیار د شوار بود واقعا ما در دنیایی دیگر‬
‫بودیم‪ .‬برایم بسیییار دشییوار بود که رشییته ی امور را به دسییت بگیرم و کاری را که‬
‫‪205‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫می باید انجام دهم انجام دهم‪ .‬یعنی‬


‫نگ هداری از شیییوهر و خانواده ام و‬
‫فرود آمییدن بییه زنییدگی روزمره ی‬
‫دنیوی‪.‬‬
‫بابا به من گفته بود باید وظیفه ام‬
‫را ان جام دهم‪ ،‬ب نابراین من ن ها یت‬
‫تالش خود را کردم‪ .‬گرچییه کییار‬
‫آسانی نبود اما میدانستم که درست‬
‫اسیییت‪ .‬من می باید در خانه بمانم و‬
‫گره از مشکالت زندگی بگشایم‪.‬‬
‫در ی موقعیت‪ ،‬بابا برای دلداری‬
‫دادن به کیم این پیام شیییاعرانه را‬
‫برای او تلگراف کرد «در تالش برای‬
‫مهربابا در سفر به اروپا با مارگارت کراسک‪ .‬ونیز‬
‫سال ‪1932‬‬ ‫خ شنود ساختن خدایش‪ ،‬قلب مِری‬
‫ماگدالِن بیچاره دارد میشکند»‪.‬‬
‫در این میان‪ ،‬در ق ار به سیییوی مارسیییی‪ ،‬پیش از رفتن به کوپه های خود برای‬
‫خفتن‪ ،‬بابا به مارگارت گفت اگر بیدار باشد سه بار با دست بر دیوار کوپهی مجاور‬
‫خواهد زد و اگر مارگارت بیدار باشیید باید در پاسییخ‪ ،‬سییه بار بر دیوار کوپه رییربه‬
‫بکدند‪ .‬چرا؟ بابا خاطر نشییان سییاخت آن به معنای «دوسییتت دارم اسییت»‪ .‬این‬
‫«بازی» چندین بار در سراسر شب بین آنان انجام گرفت‪.14‬‬
‫روز بعد در مار سی‪ ،‬پس از بردن چمدان ها به ک شتی و صرف نا شتایی‪ ،‬مارگارت‬
‫بابا را برای دیدن ی کلیسای قدیمی به نام بانوی دریای ما‪ ،‬بر فراز تپهای مشرف‬
‫به مدیترانه برد‪ .‬بیرون کلیسییا گدایی بود که مارگارت خواسییت به او مرداری پول‬
‫بدهد‪ ،‬بابا او را باز نگه داشت و چنین روشنگری نمود‪ « ،‬از سوی من ببخش‪ .‬اگر‬
‫از سوی خودت پول بدهی ممکن از او سان سکاراها بگیری»‪ .‬در کلی سا تندی سی از‬
‫بازگشت به هند از راه پاریس‪ ،‬فرانسه‬ ‫‪206‬‬

‫مریم مردس که نوزادش م سیش را در آغوش گرفته وجود دا شت‪ .‬همان طوری که‬
‫بابا جلو آن تندیس ای ستاده بود‪ ،‬مارگارت پیش خود اندی شید که آیا بابا به صلیب‬
‫ک شیده خواهد شد‪ .‬بابا بیدرنگ با دیکته کردن روی تخته ی الفبا پا سخ داد‪« ،‬در‬
‫این دوره رخ نخواهد داد اما من مورد آزار و اذیت ذهنی قرار خواهم گرفت»‪.‬‬
‫بعدا در مارسیییی آنان به دیدن فیلم خانه ی بکرگ به بازیگری واالس بِری رفتند‪.‬‬
‫این فیلم به زبان فرانسه دوبله شده بود و دربارهی زندانیان ی زندان بود‪ .‬مارگارت‬
‫با ترجمه نمودن آن به انگلیسی‪ ،‬بابا را در جریان داستان فیلم میگذاشت‪ .‬ناگهان‬
‫دریافت که بابا در صندلیاش فرو رفته است و به نظر میرسید که گوش نمیدهد‪.‬‬
‫از این رو او سکوت کرد‪ .‬پس از چندی‪ ،‬بابا به حالت عادی در صندلی نشست و به‬
‫چانجی گفت‪« ،‬من در وین بودم»‪.‬‬
‫در همان روز در ‪ 17‬دسییامبر‪ ،‬مارگارت به پاریس فرسییتاد شیید‪ .‬او بعدا برای بابا‬
‫چنین نوشت‪:‬‬
‫چه ‪ 24‬ساعت شگفت انگیک و فراموش نشدنی با شما داشتم‪ ،‬من تمامی آن زمان‬
‫توان ستم شما را برای خودم دا شته با شم‪ .‬ترریبا غیر ممکن به نظر میر سد که آن‬
‫روز سرشار از الوهیت وجود داشته باشد‪ .‬هرچند که بکرگترین خوشحالی من این‬
‫است که ببینم تمام جهان شما را دوست دارند و شما را با آنان سهیم شوم‪ .‬خیلی‬
‫عالی بود که طم کار باشییم و برای ی روز شییما را بدزدم و از آن خود سییازم‪ .‬تا‬
‫زمانی که زندهام یاد آن روز و آن شب در حافظهی من پابرجا خواهد ماند‪.‬‬
‫جمعه ‪ 18‬د سامبر ‪ ،1931‬بابا‪ ،‬چانجی و آقا علی سوار بر ک شتی نارکاندا ‪ 15‬راهی‬
‫هند شدند‪ .‬کیمکو این تلگراف را در ‪ 22‬د سامبر فر ستاد‪« ،‬رها شدن از د ست ما‬
‫امکان پذیر نیست‪ .‬ما هنوز با شما هستیم» بابا تلگراف را در پورت سعید دریافت‬
‫کرد‪ .‬بابا صیییحفه های آهنگ های پال روب سیییون را با خود به همراه برده بود و‬
‫درخوا ست می کرد که آنها در کابینش نواخته شوند‪ .‬در ‪ 23‬د سامبر چانجی دید‬
‫هنگامی که بابا به یکی از آهنگ های پال روب سیییون به نام به فرزندانم خوراک‬
‫بدهید گوش می دهد و اشیی از چشییمانش جاری گشییته اسییت‪ .‬شییاید به دلیل‬
‫‪207‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫اندی شیدن به دو ستدارانش بود که جا مانده بودند و غمی که از جدایی او در سینه‬


‫دا شتند با شد‪ .‬در ک شتی‪ ،‬بابا این پیام را برای دو ستدارانش در انگل ستان و امریکا‬
‫فرستاد‪ .‬بابا برای جین و مالکوم این پیام را فرستاد «من به امریکا بازخواهم گشت‬
‫تا ع شرم را بر شما ببارم و امریکا را روحانی سازم»‪ .‬در این میان در ک شتی ی‬
‫پک ش م سلمان بابا را به عنوان ی چهره ی روحانی بکرگ شناخت‪ .‬این در حالی‬
‫ا ست که ا ستاد روحانی هنوز به طور نا شناس و به نام ام اس ایرانی سفر میکرد‪.‬‬
‫این مرد گهگاه بابا را می پایید و روزی که بابا روی عرشیییه بود‪ ،‬نکدی آمد و به‬
‫سیییخنان کوتاه روحانی بابا به چانجی گوش فراداد‪ .‬این مرد نتوانسیییت از در میان‬
‫گذاشتن این فرصت به دیگران خودداری کند و پافشاری نمود که بابا برای گروهی‬
‫از مسییافرها در کشییتی سییخنرانی کند‪ .‬با وجود توریییحات پی در پی که مهربابا‬
‫نمی خواهد در میان مردم بیاید‪ ،‬اما آن مرد هم چنان پای می ف شرد که اگر ا ستاد‬
‫خود نمی خواهد برای تمام مسییافرها سییخنان روحانی بیان نماید دسییت کم برای‬
‫گروه کوچکی «سخن» بگوید‪ .‬به راستی این پکش چنان سمج بود که تنها زمانی‬
‫کوتاه آمد که بابا درخواسیییت او را پذیرفت‪ .‬سیییپس او برنامه ای را تدارک دید اما‬
‫چانجی در کمال ناباوری دریافت که به جای ی نشست خصوصی کوچ ‪ 6‬یا ‪7‬‬
‫نفره‪ 100 ،‬تن در سالنی که برنامه تدارک دیده شده بود ح ضور خواهند یافت‪ .‬بابا‬
‫در غرب در هیچ ن ش ست همگانی شرکت و سخنرانی نکرده بود اما با دیدن شمار‬
‫زیادی که م شتاق شنیدن سخنان او بودند‪ ،‬از جمله خود آن پک ش ‪ ،‬پذیرفت که‬
‫برای آنانی که گرد آمده بودند «سییخن» بگوید‪ .‬در اندک زمانی‪ ،‬گروه به ‪ 300‬تن‬
‫افکایش یافت‪ ،‬چون سایر م سافرها نیک شنیده بودند ی مر شد هندی قرار ا ست‬
‫پیرامون راه روحانی سخنرانی کند‪ .‬بیرون روی عر شه‪ ،‬شمار زیادی ای ستاده بودند‬
‫و تالش می کردند که به سخنان بابا گوش کنند‪ .‬بابا پذیرفته بود که تنها برای ‪15‬‬
‫دقیره سییخن بگوید و بر این اسییاس‪ ،‬شییروک به دیکته کردن بر روی تخته ی الفبا‬
‫نمود و چانجی آنها را بر زبان جاری می ساخت‪ .‬چندین تن پر سشهایی دا شتند‬
‫و از اینرو سخنان بابا برای ی ساعت تمام به درازا کشید‪ .‬آنگاه از بابا درخواست‬
‫بازگشت به هند از راه پاریس‪ ،‬فرانسه‬ ‫‪208‬‬

‫شد برای م سافرهای ق سمت درجه ی که در این ن ش ست شرکت نکرده بودند‬


‫سخن بگوید اما بابا درخوا ست شان را نپذیرفت که نومیدی آنان را در پی دا شت‪.‬‬
‫شب کریسمس با شادی تمام برای مسافران اروپایی در کشتی جشن گرفته شد‪.‬‬
‫در این میان‪ ،‬از بابا درخوا ست شد پیامی از طریق رادیو برای جهانیان بفر ستد اما‬
‫ازآنجایی که خواسیییت بابا بر آن بود که بدون هیچ گونه تبلیتاتی سیییفر کند‪،‬‬
‫درخواست آنان را نپذیرفت‪.‬‬

‫مهربابا در بندگاره بمبئی سال ‪ .1932‬شیرینمای در پسزمینه است‬

‫جمعه اول ژانویهی ‪ ،1932‬ک شتی به هند ر سید و در ا سکلهی باالرد پهلو گرفت‬
‫و سیییاعت ‪ 8‬بامداد بابا به همراهی چانجی و آقا علی بمبئی پا به خاک بمبئی‬
‫گذاشت‪ .‬او در اسکله توسط رستم و مادرش گلمای‪ ،‬سوناماسی‪ ،‬شیرینمای‪ ،‬غنی‪،‬‬
‫رامجو‪ ،‬خاک صییاحب‪ ،‬کاله ماما‪ ،‬نوشیییروان‪ ،‬چینچورکار و شییماری از پیروان مورد‬
‫خوشآمدگویی ب سیار گرم و پر شوری قرار گرفت و سپس با اتومبیل به آپارتمان‬
‫‪209‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫خواهر کاکا باریا و شیییوهرش مان جی و بانومای در خیابان فِرِر (جایی که بابا در‬
‫سال ‪ 1930‬اقامت کرده بود) برده شد‪.‬‬
‫بابا برای پنج ماه به سفر رفته بود‪ .‬با این حال در درازای اقامت استاد روحانی در‬
‫امریکا‪ ،‬نامهنگاری بین گاندی و بابا ادامه دا شت‪ .‬بابا به ر ستم و رامجو د ستور داده‬
‫بود با گاندی دیدار داشته باشند و او ابراز عالقه کرده بود به محض برگشتن بابا به‬
‫هند‪ ،‬او را ببیند‪ .‬بابا نیک خاطر نشییان سییاخته بود که او نیک مایل اسییت گاندی را‬
‫ببیند‪ .‬و رعیت سازمانهای سیا سی و اجتماعی در هند بحرانی شده بود و انتظار‬
‫میرفت که گاندی به دلیل دامن زدن به تحریکات سیاسی بازداشت شود‪ .‬از اینرو‬
‫بیدرنگ ترتیب ی نشست داده شد‪ .‬آخر شب‪ ،‬ساعت ‪ 11:30‬یکشنبه ‪ 3‬ژانویهی‬
‫‪ ، 1932‬بابا به همراهی چانجی به منکل ماهاتما گاندی به نام مانی باوان واق در‬
‫محله ی گام دِوی بمبئی رفت‪ .‬گاندی با مهربانی به بابا خوشآمد گفت و او را در‬
‫آغوش گرفت‪ .‬هردو در ی نشست ی ساعته پیرامون موروعاتی گفتوگو کردند‬
‫که در ادامه میآید‪:‬‬
‫گاندی‪« :‬از دیدن شما بسیار بسیار خوشحالم»‪.‬‬
‫بابا پاسخ داد‪« ،‬من هم از این که توانستیم دیدار کنیم خوشحالم‪ .‬من سراسر روز‬
‫گرفتار بودم اما میباید دستکم ی بار شما را ببینم»‪.‬‬
‫گاندی‪« :‬بله‪ ،‬رستم پیام شما را برایم آورد و من هم پیام فرستادم که باید شما را‬
‫ببینم»‪.‬‬
‫بابا‪« :‬به این دلیل است که آمده ام»‪.‬‬
‫گاندی با شیوخی گفت‪« ،‬اگر شیما نیامده بودید‪ ،‬گالیه ی بکرگ من در زندگی از‬
‫شما میشد»‪.‬‬
‫بابا‪« :‬شییاید اگر شییما بازداشییت می شییدید‪ ،‬که متاسییفانه در یکی دو روز آینده‬
‫خواهید شد‪ ،‬این ن ش ست لتو می شد‪ .‬گرچه دیر هنگام و آخر شب ا ست اما چون‬
‫بازداشت شما حتمی است‪ ،‬من آمدهام‪ .‬من درک میکنم که شما نمیتوانستید نکد‬
‫من بیایید»‪.‬‬
‫بازگشت به هند از راه پاریس‪ ،‬فرانسه‬ ‫‪210‬‬

‫گاندی‪« :‬این ل ف شماست که اینجا آمدید»‪.‬‬


‫بابا‪« :‬حاال‪ ،‬خبر جدید چیست»؟‬
‫گاندی‪« :‬شما همه چیک را میدانید‪ .‬این مردم (دور و بر من)‪ ،‬آستینها را باال زده‬
‫و آمادهاند‪ .‬ما تا به آخر با انگلیسیها خواهیم جنگید»‪.‬‬
‫با با‪« :‬خیلی بهتر خوا هد بود اگر فر مانفر مای کل (لرد اروین) را ی بار دیگر‬
‫ببینی‪ .‬آنگاه هیجاناتی که این به شییدت اوج گرفته به طور چشییم گیری فروکش‬
‫خواهد کرد و بهتر میتوان اوراک را اداره کرد»‪.‬‬
‫گاندی‪« :‬من دوسیییت دارم فرمانفرمای کل را ببینم اما او چنان شیییرط هایی‬
‫می گذارد‪ ،‬مانند دربارهی این موریییوک نمی توان گفتوگو کرد‪ ،‬اجازه ی آن کار‬
‫نیسییت و چیکهایی از این دسییت که برایم غیر ممکن اسییت آنها را بپذیرم تازه‬
‫اجازهی گفتوگو پیرامون قوانین هم وجود ندارد و آن نکتهی مهم و اساسی است‪.‬‬
‫اگر آنان دوسیییت ندارند که درباره ی قوانین گفتوگو کنند‪ .‬دیدار با آنان معنی‬
‫ندارد‪ .‬آن مانند‪...‬‬
‫با با سیییخ نان او را ق کرد‪« :‬ا ما باوجود ت مام این ها‪ ،‬اگر بیدر نگ به د یدن‬
‫فرمانفرمای کل بروی می توانی در ف ضای آرامتری کار کنی‪ .‬شور و هیجان کنونی‬
‫(آشییوب در سییراسییر هند) فروکش میکند و فضییا آرامتر خواهد بود‪ .‬وگرنه‪ ،‬فضییا‬
‫برعکس خواهد شد (به خ شنونت خواهد گرایید)‪ .‬بابا ادامه داد‪« ،‬بگذار برای شما‬
‫روشن کنم‪ .‬دکترین و فرمان پرهیک از خشونت‪ ،‬از هر جهت بهترین است و من نیک‬
‫آرزو دارم که این نگرش پرهیک از خشییونت‪ ،‬دنبال و به آن عمل شییود‪ .‬اما می دانم‬
‫که آن بسیار بسیار مشکل‪ ،‬اما ممکن است‪ .‬به این دلیل است که پی در پی از شما‬
‫میخواهم که برای ی بار فرمانفرمای کل را شخ صا ببینی تا روحیهی آ شتی بین‬
‫فرمانروا و فرمانبر رقم بخورد‪ .‬بگذار بار دیگر به شییما بگویم اگر این دیدار صییورت‬
‫نگیرد اوریییاک از بد به بدتر خواهد گرایید‪ .‬مردم رو به خشیییونت خواهند آورد و‬
‫ی بار که خشونت به کار گرفته شد از هر سو ویرانگر خواهد بود‪.‬‬
‫‪211‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫گیا ندی پذیر فت و گ فت‪،‬‬


‫«احت ماال این رخ خوا هد داد‪.‬‬
‫ما نیک از چنین خشیینونتی بیم‬
‫داریم اما ما باید برای آنچه که‬
‫درسیییت اسیییت بجنگیم و ما‬
‫هن گام جنگ یدن (در مت را عد‬
‫کردن انگلیسییی ها برای بیرون‬
‫رفتن از هند) پایبند به پرهیک‬
‫از خشونت بوده و آن را توصیه‬
‫کردهایم‪ .‬نتیجهی آن با خداوند‬
‫بکرگ است»!‬
‫آنگاه بابا برای او چنین روشن‬
‫نمود‪« ،‬هر آنچییه کییه ممکن‬
‫است رخ دهد‪ ،‬ی چیک حتمی‬
‫اسیییت‪ ،‬هند باید زجر زیادی‬
‫مهربابا در بمبئی در سال ‪1932‬‬
‫بک شد‪ .‬من پیش از این‪ ،‬این را‬
‫به شما گفته بودم و امروز آن را دوباره تکرار می کنم‪ .‬اما این «زجر» برکتی ا ست‬
‫در نهان‪ .‬هرقدر هند از لحاظ مادی بیشتر زجر بکشد‪ ،‬از لحاظ روحانی بهتر خواهد‬
‫بود‪ .‬و ما ا ستادان روحانی‪ ،‬تنها به سود روحانی نگاه میکنیم‪ .‬اگر هند بدون هیچ‬
‫گونه تالش سیییخت‪ ،‬زجر و فداکاری‪ ،‬به خود – فرمانفرمایی برسییید‪ ،‬خ ر بکرگتر‬
‫گرایش به ماد یات را بر خود فرامی خوا ند‪ .‬و این خود ‪ -‬اسیییتراللی مادی ی‬
‫بازدارنده و مان بر سر راه پیشرفت روحانی خواهد بود که پسندیده نیست‪.‬‬
‫گاندی‪« :‬حق با شما ست‪ .‬قدرت روحانی باید همراه با نیروی روحانی با شد‪ .‬این‬
‫بکرگیِ راستین است»‪.‬‬
‫بازگشت به هند از راه پاریس‪ ،‬فرانسه‬ ‫‪212‬‬

‫بابا‪« :‬برای آن‪ ،‬شخب باید زجر ببرد و فداکاری کند اما با نگرش بدون خ شونت‪.‬‬
‫به این دلیل اسییت که من به طور پیاپی به شییما می گویم و اندرز می دهم که ی‬
‫بار دیگر و با فرمانفرمای کل شخصا دیدار کنی»‪.‬‬
‫آنگاه مو روک گفتوگوی آنان به دیداری که بابا به تازگی از اروپا و امریکا دا شت‬
‫کشیده شد‪:‬‬
‫گاندی‪« :‬با تجربهای که شما از تور اروپا و امریکا دا شتید‪ ،‬نظرتان در مورد غرب‬
‫چیست»؟‬
‫بابا‪« :‬در امریکا ت شنگی روحانی شدید ا ست‪ .‬به این دلیل‪ ،‬من به آنجا رفتم و ی‬
‫ماه ماندم‪ .‬در آنجا ه مه چیک مادی وجود دارد‪ .‬ثروت هسیییت متکها وجود دارند و‬
‫عشق هست‪ .‬به بیان دیگر آمادگی کافی برای رشد روحانی و پیشرفت وجود دارد»‪.‬‬
‫آنگاه چانجی جکئیات سفر بابا‪ ،‬دیدار او با مردم از تمامی ادیان و پیشهها و امید و‬
‫آرزوی بی ریایی آنان را برای دانسییتن حقیقت و تشییکیل گروه برای پخش نمودن‬
‫هدف بابا بازگو نمود‪.‬‬
‫گاندی پرسید‪« ،‬پس‪ ،‬بیداری و عالقه برای روحانیت در امریکا وجود دارد»؟‬
‫بابا‪« :‬بله‪ .‬خیلی زیاد‪ .‬اما امریکایی ها چراغ راه و راهنمای درسیییت و مناسیییبی‬
‫(توسط ی استاد) در این را ستا نداشتهاند‪ .‬اگر آنان این را به دست آورند‪ ،‬بسیار‬
‫زیبا واکنش نشان خواهند داد»‪.‬‬
‫گاندی‪« :‬در مورد انگلستان چه طور»؟‬
‫بابا‪« :‬در انگل ستان نیک عالقه و ا شتیاق وجود دارد اما نه به شدت ا شتیاقی که در‬
‫امریکا ا ست‪ .‬واکن شی که امریکایی ها دادند چنان شگفت آور بود که این من نیک‬
‫در این اندیشییه ام که دوباره به به آنجا بروم و بمانم‪ .‬آنان نمی گذاشییتند که راهی‬
‫شوم و از من قول گرفتند که زود برگردم تنها آن زمان بود که گذاشتند من روانه‬
‫شوم‪ .‬من بازگ شتم (به هند) چون کارهای زیادی ا ست که باید اینجا انجام گیرد‪.‬‬
‫من به پیروانم (در غرب( دسیییتور هایی دادم که در نبودن من‪ ،‬انجام دهند‪ .‬این‬
‫من باید به تمام امور در این سو رسیدگی کنم»‪.‬‬
‫‪213‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫گاندی‪« :‬نیاز بیشییتری اسییت که شییما اینجا در هند باشییید و به همه ی اورییاک‬
‫رسیدگی کنید‪ .‬اگر بازداشت شوم شما باید از همهی امور اینجا مواظبت کنید»‪.‬‬
‫بابا قول داد‪« ،‬به آن رسییییدگی کند و انجام خواهد شییید‪ .‬من تعهد می کنم که‬
‫کشاکش برای این خود ‪ -‬فرمانفرمایی را سامان دهم اما به ی شرط‪ ،‬پس از حل‬
‫این موروک‪ ،‬شما باید همراه من به امریکا بیایید»‪.‬‬
‫گاندی بیدرنگ دستش را به سوی بابا دراز کرد و گفت‪« ،‬قول میدهم»‪.‬‬
‫گروهی از همکاران نکدی گاندی کمی دور ای ستاده بودند و به گفتوگوها گوش‬
‫میدادند‪ .‬واالآبای پاتل‪ ،‬به میان گفتوگوی بابا و گاندی آمد و گفت‪« ،‬باپوجی (نام‬
‫مستعار پاتل برای گاندی) هنگامی که این قولها را میدهید آیا به فکر ما هستید‬
‫و در این موردها نظر ما را پرسیدهاید»؟‬
‫گاندی‪« :‬زمانی که کشاکش برای استرالل سامان گرفت‪ ،‬چه کسی دلواپس تو یا‬
‫من خواهد بود؟ آن موروعی است بین بابا و من‪ .‬من هم اکنون قول دادهام! گاندی‬
‫رو به بابا کرد و گفت‪ ،‬درست است»؟‬
‫بابا‪« :‬البته‪ .‬شما قول دادید‪ .‬شما همچنین پیشتر ی بار پیمان بستید که پس از‬
‫بازنشسته شدن از سیاست نکد من خواهید آمد و با من خواهید ماند»‪.‬‬
‫گاندی آهی ک شید و گفت‪« ،‬اما تنها پس از پایان یافتن ستیک و ک شمکشها‪ .‬آه‪،‬‬
‫آیا آن روز خواهد ر سید»؟ گاندی سپس از بابا پر سید‪« ،‬از اینجا شما راهی کجا‬
‫هستید‪ ،‬ناسی »؟‬
‫بابا‪« :‬بله‪ ،‬ناسی »‪.‬‬
‫گاندی‪« :‬پس‪ ،‬من خواهشییی از شییما دارم‪ .‬گمان کنم شییمار زیادی از طبره ی‬
‫نجس ها برای دیدن شیییما خواهند آمد‪ .‬آیا ل فا به آنان خواهید گفت که جوش و‬
‫خرو شی که برای ورود به پر ست شگاه به راه انداختهاند بیهوده ا ست‪ .‬دکتر آمبِدکار‬
‫خود را رهبر آنان نموده ا ست‪ .‬او مردی تح صیل کرده ا ست اما به دلیل نر صی که‬
‫از دوران کهن در تع صب ها و سی ستم های طبراتی اجتماعی وجود دارد جامعه ی‬
‫هندوها از او پشییتیبانی و با او همدردی نمی کنند و تالش میکنند که او را بیرون‬
‫بازگشت به هند از راه پاریس‪ ،‬فرانسه‬ ‫‪214‬‬

‫نگاه دارند‪ .‬او برای اثبات ا شتباه آنان این کارزار را به خاطر طبره ی نجس ها به راه‬
‫انداخته اسییت و می کوشیید که احسییاسییات آنان را بر علیه هندوها (براهمن ها)‬
‫برانگیکد»‪ .‬من تا واپیسییین نفس به خاطر «نجس ها» خواهم جنگید و بر آنم که‬
‫تعصب برعلیه «نجسها» را از میان بردارم ریشه و شاخه‪.‬‬
‫من میخواهم که آنان را با جامعه و دین هندوها یکی کنم (آنان را با طبرات‬
‫دیگر درهم آمیکم)‪ .‬اما اکنون آنان در پی آن هسیییتند که خود را در ی طبره ی‬
‫دیگر سیییازمان دهند و خواهان انتخابات و چیکهای دیگر از دولت هسیییتند و این‬
‫همان چیکی که من میخواهم به آن پایان دهم»‪.‬‬
‫بابا‪« :‬من پیش از این به این نجسها و رهبران شان که نکد من آمدند پند و اندرز‬
‫دادم‪ .‬من بر آن هسیییتم که به آنان پند دهم که با بی خشیییونتی برای حروق خود‬
‫بجنگند‪ .‬هردو رهبران براهمنها و نجسها نکد من آمدند»‪.‬‬
‫گاندی‪« :‬به این دلیل است که من این را از شما میخواهم‪ .‬من م مئنم که آنان‬
‫به شما گوش خواهند کرد و از نصیحتهایتان پیروی خواهند نمود‪ .‬بنابراین من از‬
‫شییما خواهش می کنم که برایشییان توریییش دهید و از آن راه برگردانید‪ .‬این کار‬
‫بکرگی است و من م مئن هستم که دکتر آمبِدکار به شما گوش خواهد داد»‪.‬‬
‫بابا به گاندی اطمینان بخشید که آن را انجام خواهد داد‪.‬‬
‫بابا سپس گاندی را در آغوش گرفت‪ .‬سپس بر سیاستمداران دیگر درود فرستاد‬
‫و روانه شد‪ .‬ی روز پس از دیدار با بابا‪ ،‬گاندی و سردار پاتل تو سط انگلی سی ها‬
‫دستگیر و روانهی زندان یِروادا شدند‪ .‬در درازای سالهای بعد تا زمان ترور ماهاتما‬
‫گاندی در سییال ‪ ،1948‬بابا پیوسییته چانجی و یا رامجو را با پیام های خاصییی نکد‬
‫گاندی روانه می کرد‪ .‬گاندی نیک به فرسیییتادن پیام به بابا ادامه داد اما هیچ دیدار‬
‫شیییخصیییی دیگر هرگک بین آنان انجام نگرفت‪ .‬هرگاه که چانجی به دیدار گاندی‬
‫می رفت‪ ،‬هر اندازه که گاندی در آن زمان گرفتار بود دسیییت از کار می کشیییید و‬
‫دربارهی مهربابا و فعالیتهایش پرس و جو میکرد‪.‬‬
‫‪215‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫دنیا هرگک چیکی در مورد عشیییق ماهاتا گاندی به بابا و نگاه مراقبِ بابا بر گاندی‬
‫پی نبرد‪ .‬در پایان‪ ،‬بابا‪ ،‬گاندی را ترغیب نمود که نکد او آید و به گاندی ه شدار داد‬
‫که زندگی اش در معرض خ ر اسییت‪ .‬اما تردیر چنین بود که گاندی در واپسییین‬
‫نفس در حالی که گلولههای تفنگ زندگیاش را فرومیپا شیدند فریاد برآورد‪« ،‬آه‪،‬‬
‫خدایا‪ ،‬خدایا»‪ .‬سرنو شتِ با شکوهی برای این روح‪ ،‬یعنی گاندی رقم خورده ا ست‬
‫او پس از سه زندگی‪ ،‬مرشد کامل خواهد شد‪.‬‬
‫بکرگ تر و باشیییکوه تر از رهایی میلیون ها انسیییان از بند بردگی‪ ،‬رهایی ی روح‬
‫هنگام رسیدن به شناخت خداوند است‪ .‬باشکوهتر از آفریدنِ سه عالم و کهکشانها‪،‬‬
‫تکامل ان سان و ر سیدن به حالت خداوندی ا ست‪ .‬بکرگ تر و با شکوه تر از تکامل‬
‫انسان‪ ،‬سازندهی مرشدان کامل است یعنی اواتار جاودانه و سرمدی‪.‬‬
‫بمبئی‪ ،‬ناسیک و ناوساری‬ ‫‪216‬‬

‫بمبئی‪ ،‬ناسیک و ناوساری‬

‫مهربابا در بمبئی‪ .‬سال ‪1932‬‬

‫پس از این دیدار مهم و سییرنوشییت سییاز با ماهتما گاندی در ‪ 3‬ژانویهی ‪،1932‬‬
‫مهربابا بر آن شد که برای مدتی در بمبئی بماند‪ .‬بابا برنامه هایش را برای تا سیس‬
‫سنتر های (مراکک) گوناگون در غرب گ سترده نمود و در بازگ شت به هند‪ ،‬آقا علی‬
‫را نیک برای تهیه زمین و مل برای تاسیییس اسییتراحتگاهی در ایران روانه ی آنجا‬
‫نمود‪ .‬به علی دسییتور داده شیید پس از انجام کار در ایران‪ ،‬به بمبئی برگردد و در‬
‫آنجا نکد پدرش بماند تا زمانی که بابا او را صیییدا بکند‪ .‬چانجی‪ ،‬علی را تا کراچی‬
‫همراهی نمود و پس از دیدار با پیالمای‪ ،‬جال کراواال و دیگران‪ ،‬ده روز بعد نکدی‬
‫به ‪ 16‬ژانویه ‪ ،1932‬به بمبئی بازگشت‪.‬‬
‫‪217‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫بابا برای دو هفته در منکل بانوبای در بمبئی سییکنی گکید و به شییمار زیادی از‬
‫دوسیییتدارانش در آنجا فرصیییت دیدار داد‪ .‬او هم چنین از منکل برخی از پیروانش‬
‫مانند منشییی جی و پودام جی دیدار نمود‪ .‬ی بار در بمبئی بابا ناگهان به کاکا باریا‬
‫گفت‪« ،‬من سینه پهلو کردهام‪ .‬مرداری پماد سالیسیالت رد ورم تهیه کن و آن را‬
‫به سییینه ام بمال»‪ .‬کاکا از این مورییوک کامال جا خورد چون بابا سییر حال به نظر‬
‫می رسیییید‪ .‬با این حال او دسیییتور بابا را انجام داد‪ .‬دو روز بدون هیچ پیشیییامدی‬
‫گذشت‪ .‬آنگاه باچامای داداچانجی به دیدن بابا آمد و او را باخبر ساخت که دو روز‬
‫پیش‪ ،‬دارا نوزادشان سینه پهلوی بسیار شدید کرده و سخت بیمار بوده است‪ .‬بابا‬
‫بیان نمود‪« ،‬من هم سیییینه پهلو کرده بودم و اگر من به آن بیماری مبتال نشیییده‬
‫بودم دارا می مرد»‪ .‬این در حالی ا ست که دارا هنوز به شدت بیمار بود و درجه ی‬
‫تب باال و خ رناکی دا شت و پک شکان امیدی به او ندا شتند‪ .‬بابا به دیدن او رفت و‬
‫روز بعد تب دارا پایین آمد و عادی شد‪ .‬اما دیده شد که بابا از درجهی تب باال رنج‬
‫می برد‪ .‬باچامای از بابا پر سید‪« ،‬بابا‪ ،‬چرا شما این کار را می کنید؟ حال دارا خوب‬
‫ا ست اما حاال شما تب کردهاید‪ .‬شما درد و رنج او را به خود گرفتید‪ .‬بابا‪ ،‬بگذارید‬
‫او بمیرد‪ ،‬شییما نباید رنج ببرید»‪ .‬بابا به سییخنان دالورانه ی آن بانو لبخند زد و از‬
‫عشق و ناوابستگی او خشنود گردید‪.‬‬
‫سییهراب جی دِسییای همراه با مانسییاری خواهر زاده اش و شییماری از بسییتگان‪ ،‬از‬
‫ناو ساری آمدند‪ .‬روزی مان ساری از بابا خوا ست که کاری به او بدهد تا تو سط آن‬
‫بتواند به بابا خدمت کند‪ .‬بابا به او فرمان داد‪ « ،‬به بازار برو و مرداری آلو برایم‬
‫بیاور اما خیلی دور نرو‪ .‬مرداری آلو در این نکدیکی پیدا کن و برگرد»‪.‬‬
‫مانسییاری راهی بازار شیید اما نتوانسییت آن میوه را بیابد‪ ،‬چون فصییل آن نبود‪ .‬با‬
‫وجود د ستوری که از بابا دا شت‪ ،‬مان ساری برای چندیدن ساعت در گو شه و کنار‬
‫شهر و در محلههای دور به ج ستوجو پرداخت اما د ست خالی برگ شت‪ .‬او گمان‬
‫کرد اگر بتواند چند تا آلو پیدا کند بابا را خشیینود کرده اسییت‪ .‬اما بابا به او گفت‪،‬‬
‫«فرمانبرداری از دستور من‪ ،‬مهمتر از آوردن میوه است همیشه به یاد داشته باش‬
‫بمبئی‪ ،‬ناسیک و ناوساری‬ ‫‪218‬‬

‫که از من فرمانبرداری کنی‪ .‬با چسییبیدن به آنچه که به تو می گویم‪ ،‬مرا خشیینود‬


‫خواهی کرد»‪.‬‬
‫دستور از این که به سفر غرب برده نشده بود‪ ،‬به غرورش برخورده بود و همچنان‬
‫که گفته شد شروک کرد به نو شتن و سخنراندن بر علیه بابا تا نر های که خ شم‬
‫خود را نیک با نوشتههایش در مجلهی مهر مِسِج خالی کرد‪ .‬اما زمانی که بابا به هند‬
‫برگشت‪ ،‬دستور بیدرنگ به دیدن او آمد و از کردار خود و بدفهمی که به آن دامن‬
‫زده بود ابراز پشیمانی نمود‪.‬‬
‫خیلی زود پس از بازگشیییت بابا‪ ،‬شییییرینمای به همراه مانی از پونا آمدند‪ .‬مانی‪،‬‬
‫پرتو الهی بابا را احساس کرده و این مشتاق بود که همیشه کنار خورشید بماند‪.‬‬
‫اما هنوز ی سییال باقی مانده بود تا بتواند به اش یرام بانوان مندلی جا به جا شییود‪.‬‬
‫این در حالی ا ست که شیرین مای آ شکارا خاطر ن شان ساخت که عالقه ای ندارد‬
‫تنها دخترش را به بابا پیشکش کند‪.‬‬
‫پیش از راهی شیییدن از بمبئی‪ ،‬بابا در ‪ 16‬ژانویه ‪ 1932‬ی گذرنامه ی جدید‬
‫ایرانی گرفت بدون آن که نیاز به امضیییا یا اثر انگشیییت باشییید‪ .‬حرفه ی بابا در‬
‫گذرنامهاش به عنوان استاد روحانی نوشته شده بود‪.‬‬
‫‪ 18‬ژانویه‪ ،‬بابا از بمبئی راهی ناسیییی شییید و در آنجا‪ ،‬بانوان و مردان مندلی به‬
‫گرمی و شییادی به او خوش آمد گفتند‪ .‬اعضییای اشییرام بانوان‪ ،‬دربرگیرنده ی مهرا‪،‬‬
‫دولت مای‪ ،‬فرینی‪ ،‬ناجا‪ ،‬سوناما سی‪ ،‬خور شید کوچ ‪ ،‬گلمای و دخترانش دالی و‬
‫خورشیییید بکرگ برای خوش آمدگویی به بابا رخت های زیبایی پوشییییده بودند و‬
‫برخی از آنان برای خوش آمد گویی‪ ،‬سییاز موسیییری نواختند‪ .‬دینا تلعتی‪ ،‬خدیجه‬
‫عبداهلل و آمنه جعفر نیک همراه با رسیییتم و فرینی و فرزندان شیییان مهرو‪ ،‬ناگو و‬
‫برادرانشان و همچنین دختر و پسر ناوال و دینا به نامهای جِرو و کارشِد در جشن‬
‫خوش آمدگویی به بابا شرکت جستند‪ .‬در این میان‪ ،‬مهرو و خواهر و برادرش با بابا‬
‫بازی کردند‪ .‬مهرو از بچگی عاشییق بابا بود و او گنجینه ی قلبش بود‪ .‬مهرو پس از‬
‫پایان تحصیالتش قرار بود به بانوان مندلی بپیوندد‪ .‬بنا بر دستور بابا‪ ،‬بانوان مندلی‬
‫‪219‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫در ناسییی بلوزهای نخی آسییتین بلند می پوشیییدند و سییربندهای سیینتی به سییر‬
‫میبستند‪ .‬پس از بازگشت بابا از غرب‪ ،‬از سفت و سختی این دستور کاست‪ .‬بانوان‬
‫برای سرگرمی بابا نمایشی به اجرا درآوردند که داستان آن را بابا پیش از رفتنش به‬
‫انگلستان به آنان داده بود‪ .‬بابا نمایش آنان را چنان دوست داشت که مردها را نیک به‬
‫دیدن آن دعوت کرد و روز بعد نیک تکرار شیید‪ .‬مردان پس از این‪ ،‬مهرا را هرگک برای‬
‫سیییالیان دراز ندیدند‪ .‬این افراد در میان مردان مندلی بودند که در نبودن بابا‪ ،‬در‬
‫مهرآباد زندگی میکردند‪ ،‬باال تامبات‪ ،‬گوستاجی‪ ،‬کریم‪ ،‬پلیدر‪ ،‬رائوصاحب و سیدو‪.‬‬
‫دو پسر به نامهای کالینگاد و بیوا که پیشتر در مهر اشرام بودند پس از بسته‬
‫شدن مدرسه نکد مندلیهای مرد در ناسی مانده بودند‪ .‬کریم در درازای دیدار بابا‬
‫از غرب‪ ،‬مهرآباد را ترک کرد و هرگک برنگشت‪ .‬هنگامی که بابا از ناسی به مهرآباد‬
‫آمد دستور داد که چمدان کریم را به درون چاه پرت کنند‪.‬‬

‫مهربابا با خانواده و خویشاوندان رامجو عبداهلل‪ .‬ناسیک‪ ،‬هند اوایل دههی ‪1930‬‬
‫بمبئی‪ ،‬ناسیک و ناوساری‬ ‫‪220‬‬

‫خیلی زود بابا تمامی مندلیها را به ناسی جا به جا نمود‪ .‬آن زمان‪ ،‬این مردان با‬
‫در بابا ناسی زندگی میکردند‪ ،‬ادی سی نیور ‪ 29‬ساله‪ ،‬بواصاحب ‪ ،40‬چانجی ‪،40‬‬
‫چاگان ‪ ،26‬گوستاجی ‪ ،43‬زالبای ‪ ،30‬ماساجی ‪ ،65‬پادری ‪ ،29‬رائوصاحب نکدی‬
‫‪ ،30‬رستم ‪ ،33‬سیدو ‪ ،30‬و ویشنو ‪ 29‬ساله‪ .‬این در حالی است که افراد دیگر مانند‬
‫غنی‪ ،‬رامجو و ساداشیو پاتل که در تماس نکدی با بابا بودند‪ ،‬میرفتند و میآمدند‪.‬‬
‫رامجو و ناوال با خانوادهی خود در ناسی در سروش موتورز زندگی میکردند‪ .‬کاکا‬
‫باریا نیک در آنجا زندگی میکرد‪ .‬بیدول به ایران برگشته بود و مدرسهای را در آنجا‬
‫اداره میکرد‪.‬‬
‫در درازای این مدت‪ ،‬ی بازدید کننده گاه و بیگاه سر میزد‪ ،‬نام او مینو کاراس‬
‫‪ 22‬ساله اهل کراچی بود که او را مینو مینامیدند‪ .‬او برای دیدن دوره در آموزشگاه‬
‫تربیت پلیس‪ ،‬به ناسیییی آمده بود‪ .‬مینو همیشیییه عالقهمند به یافتن خدا بود و‬
‫پرسیییش های زیادی پیرامون معنای زندگی داشیییت‪ .‬گرچه مینو به عنوان ی‬
‫زرتشییتی بکرگ شییده بود اما در اتاقش‪ ،‬عکس مسیییش‪ ،‬رام‪ ،‬بودا و مردان مردس‬
‫گوناگونی را گذاشته بود‪.‬‬
‫در ژانو یه ی ‪ ،1932‬یکی از با مدادان آرایشیییگری برای تراشییی یدن ریش او به‬
‫آموزشیییگاه تربیت پلیس آمد و با دیدن آن عکس ها که دور و بر اتاق مینو بود‬
‫پرسیییید‪« ،‬تو در این آموزشیییگاه چه کار می کنی»؟ آنگاه به مکانی دور از خوابگاه‬
‫مینو اشیییاره نمود و به او پیشییینهاد کرد از مرد مردس معینی که در آن نکدیکی‬
‫سکنی دارد دیدن کند‪ .‬مینو پرسید‪« ،‬به چه کسی اشاره میکنی»؟ آرایشگر پاسخ‬
‫داد‪ « ،‬شِری مهربابا»‪ .‬مینو این نام را چندین سال پیش در کراچی شنیده و عکس‬
‫بابا را نیک در ی روزنامه ی گوجراتی زبان دیده بود‪ .‬یکشیینبه ‪ 17‬ژانویه ی ‪،1932‬‬
‫مینو راهی محل سکونت بابا در سِرکِل سینما شد‪ .‬در آنجا رامجو‪ ،‬ویشنو و چانجی‬
‫را دید و آنان به بابا خبر دادند که ی دیدار کننده آمده است‪.‬‬
‫مینو بعدا دربارهی نخستین دیدارش چنین نوشت‪:‬‬
‫‪221‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫در ظرف چند دقیره‪ ،‬مردی که او را مهربابا می نامیدند ناگهان از سییاختمان وارد‬
‫حیاط شد و رو به روی من ای ستاد‪ ...‬آنگاه و آنجا‪ ،‬در درون اح ساس کردم صدایم‬
‫می گوید‪« ،‬مینو‪ ،‬اینجا خداوند اسییت که در جسییتوجوی اش بودی»‪ .‬و پس از آن‬
‫لحظه ی شادی و م سرت خودجوش‪ ،‬ج ستوجویم پایان یافت‪ ...‬در آن دم که نگاه‬
‫بابا به من افتاد‪ ،‬برای نخستین بار در زندگیام احساسی غریب و وصف ناشدنی را‬
‫در ت ت سلول های بدنم اح ساس کردم‪ .‬و آن ع شق در نخ ستین نگاه بود‪ .‬بابا‬
‫پرسید‪« ،‬چه میخواهی»؟ مینو ساکت بود اما پیش خود اندیشید‪« ،‬اگر تو حریری‬
‫هستی‪ ،‬نیازی نیست که من حرفی برنم‪ .‬تو میدانی که آرزویم چیست‪ .‬در واق تو‬

‫مهربابا در هند اوایل دههی ‪1930‬‬

‫همه چیک میدانی»‪ .‬بابا روی تختهی الفبا هجی کرد‪« ،‬من به طور کامل حرفهایت‬
‫را شنیدم‪ .‬از زمان تولدت این غریکه (یافتن خداوند) در تو بوده است‪ .‬نگران نباش‪.‬‬
‫دستوری را که میدهم انجام بده‪« .‬من» (ذهن نفسانی) را فراموش کن و هر شب‬
‫که به رختخواب میروی با یاد من (مهربابا) بخواب‪ .‬تو از زندگیهای گذ شته با من‬
‫پیوند و ب ستگی دا شتهای و باید بدهکاریام را به تو بپردازم‪ .‬نه تنها تو مرا دو ست‬
‫بمبئی‪ ،‬ناسیک و ناوساری‬ ‫‪222‬‬

‫داری‪ ،‬بلکه من نیک تو را دوسیییت دارم»‪ .‬بدین ترتیب مینو کاراس در تماس با بابا‬
‫قرار گرفت و تا آنجایی که میتوانست به دیدن بابا میآمد‪.‬‬
‫جمعه ‪ 5‬فوریه ی ‪ ،1932‬بابا مراسییم نامکدی برادرش بهرام ‪ 24‬سییاله با نامکدش‬
‫پَرین ‪ 14‬سییاله دختر دختر عموی اش‪ 16‬که از خویشییاوندان شییهریارجی و اهل‬
‫سییرکل سییینما و‬ ‫بمبئی بود را به جا آورد‪ .‬در ‪ 9‬فوریه بابا با مندلی ها و کارمندان ِ‬
‫سیییروش موتور ورکک فوت بال بازی کرد‪ .‬پس از پا یان بازی با با ب یان نمود‪« ،‬من‬
‫امپراتور جهان روحانی امروز ه ستم‪ .‬جهان برای من همانند توپ فوتبال ا ست من‬
‫می توانم آن را هرجا که دوسیییت دارم پرتاب کنم»‪ .‬در این میان‪ ،‬فرام ورکینگ‬
‫باکس واال ‪ 32‬ساله‪ ،‬بنا بر د ستور بابا برای ماندن به نا سی آمده بود و با رامجو و‬
‫اِدکه در دفتر سروش موتور ورکک شروک به کار نمود‪ .‬در این دوران در نا سی ‪ ،‬بابا‬
‫روزی زندگی فرام را نجات داد‪ .‬فرام‪ ،‬آن داستان را چنین بازگو مینماید‪:‬‬
‫روزی برای قدم زدن به سییاحل رودخانه رفتم‪ .‬به یاد دارم گرسیینه بودم و چون‬
‫ناهار آماده نبود‪ ،‬در آنجا از روی حماقت از درختی مرداری دانه ی روغن کرچ‬
‫کندم و خوردم و دانه ها هم خو شمکه بودند‪ .‬پس از بازگ شت ناهار خوردم‪ .‬ناگهان‬
‫شروک به ا ستفراغ نمودم و خیلی زود ا سهال گرفتم و به طور چ شم گیری رعیف‬
‫شدم‪ .‬کف زمین پخش گ شتم چنان بیجان بودم که حتا نمیتوان ستم انگ شتم را‬
‫بلند کنم‪ ،‬با این حال کامال هشیار بودم‪ .‬بابا در ِسرکِل سینما و در اتاقش به نام اُم‬
‫بود‪ .‬این اتاق معروف به رختکن‪ ،‬جایی بود که هرگاه بابا مندلی ها را فرامی خواند‬
‫در آنجا گرد می آمدند‪ .‬هنگامی که او درباره ی ورییعیت من شیینید‪ .‬مندلی ها را به‬
‫دنبال من فرستاد و آنان مرا به دوش گرفتند و آنجا بردند‪ .‬بابا از من پرسید کجا و‬
‫چه مردار دانه خوردهام اما من نمیتوانستم حرف بکنم‪ .‬بابا به ادی سینیور دستور‬
‫سییرُم ‪ 200‬میلی لیتری آب‬ ‫داد مرا به بیمارسییتان سییی ویل ببرد‪ .‬در آنجا به من ِ‬
‫نم زده شیید‪ .‬پس از آن‪ ،‬تشیینگی ام شییدید و تحمل ناپذیر گردید‪ .‬اما آب به من‬
‫داده نشد تا غروب‪ ،‬آن هم تنها به اندازهی ی یا دو قاشق چای خوری! نکدی به‬
‫نیمهشییب مردار آب را زیاد کردند و پس از ‪ 24‬سییاعت حالم خیلی بهتر شیید و از‬
‫‪223‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫بیمارسیییتان مرخب شیییدم‪ .‬هنگامی که پای پیاده به محل سیییکونتم در خوابگاه‬


‫مندلی ها در سینما برمی گ شتم بر آن شدم که از رد شدن از روبهروی ر ستوران‬
‫سینما دوری کنم چون بابا به احتمال زیاد با مندلی ها در آنجا بود و نمی خوا ستم‬
‫او مرا ببیند‪ .‬اما موفق نشدم و بابا مرا دید و با اشاره فریاد زد‪« ،‬اوه‪ ،‬او زنده برگشته‬
‫است»! بابا مرا صدا زد و به ادی دستور داد برای جشن گرفتن‪ ،‬برای همگان چای‬
‫و شیرینی بخرد‪ .‬مندلیها از این دعوت ناگهانی خوشحال بودند اما من دستپاچه و‬
‫شرمنده بودم‪.‬‬
‫در این دوران‪ ،‬د ستور نیک در نا سی زندگی می کرد‪ .‬فرام گاه و بی گاه مراله های‬
‫خ شم آلودی را که د ستور مینو شت تایپ میکرد چون بر این باور بود که د ستور‬
‫آن را به نام بابا انجام می دهد و بنابراین باید به او کم شیییود‪ .‬اما فرام به عنوان‬
‫یکی از اع ضای جدید مندلی ها به طور کامل از آنچه در گذ شته رخ داده بود خبر‬
‫نداشیت‪ .‬سیرانجام روزی بابا‪ ،‬فرام را صیدا زد و پرسیید‪« ،‬چه کسیی کارهای تایپ‬
‫دستور را انجام میدهد»؟ فرام پاسخ داد که او انجام میدهد‪ .‬بابا پرسید‪« ،‬چرا این‬
‫کار را می کنی»؟ فرام‪« :‬چون او دارد کار شییما را انجام می دهد»‪ .‬بابا پاسییخ داد‪،‬‬
‫«بله او انجام می دهد اما به طور برعکس! آیا تو هم می خواهی از او الگو برداری‬
‫کنی‪ ،‬ای احمق»؟ فرام نتوانسییت منظور بابا را بفهمد و از این رو بابا او را روانه کرد‬
‫و به او گفت‪« ،‬بسیار خوب‪ .‬وظیفهات را انجام بده»‪.‬‬
‫‪ 11‬فوریه‪ ،‬دسییتور به فرام گفت‪« ،‬برو ببین چرا چابو (یکی از پسییرها) از کارگاه‬
‫اخراج شییده اسییت‪ .‬فرام از ویشیینو و بواصییاحب پرس و جو نمود‪ .‬آن ها هم نکد بابا‬
‫رفتند و همین که علت اخراج چابو را پرسیییدند‪ ،‬بابا صییندل خود را برداشییت و به‬
‫صورت هردوی آنان زد و خاطر نشان ساخت‪« ،‬این پاسخ من به پرسش شماست‪.‬‬
‫چند روزی ا ست که شما این پرا ساد را میخوا ستید و امروز آن را به شما دادم»!‬
‫بابا سپس افکود‪ « ،‬شما چندین سال است که با من هستید و هنوز نمیفهمید که‬
‫چون و چرا دربارهی کار من وجود ندارد‪ .‬حتا اگر فرام هم از شما پرسیده بود‪ ،‬باید‬
‫پا سخ می دادید آن خوا ست بابا ا ست‪ .‬شما ا شتباه بکرگی کردید و من باید آن را‬
‫بمبئی‪ ،‬ناسیک و ناوساری‬ ‫‪224‬‬

‫اصییالح می کردم‪ .‬دیگر این کار را انجام ندهید و بگذارید این درسییی باشیید برای‬
‫دیگران»‪ .‬آنگاه بابا بواصاحب و ویشنو را در آغوش گرفت و سپس فرام را صدا زد و‬
‫او را مورد سیییرزنش قرار داد‪« ،‬بهتر بود آن روز که دا نه های روغن کر چ را‬
‫خوردی‪ ،‬می مردی‪ .‬چون تو از این سان سکارهای پلید‪ ،‬هرچند سب ‪ ،‬که این به‬
‫دلیل توریش خواستن از من به خود گرفتی رهایی مییافتی‪ .‬اکنون این سانسکارها‬
‫برای زندگی های پیاپی تا روز قیامت با تو باقی خواهند ماند»‪ .‬بابا چنین نتیجه‬
‫گرفت‪« ،‬بر علیه من بنویس‪ ،‬اگر دوسیییت داری‪ .‬ادامه بده‪ .‬من خوشیییحال خواهم‬
‫بود»‪ .‬فرام با الت ماس گ فت‪« ،‬ا ما من کار دسیییتور را نمی خواسیییتم و حاال هم‬
‫نمیخواهم‪ .‬او به من گفت که این کار شماست»‪ .‬بابا پاسخ داد‪« ،‬برایم مهم نیست‬
‫که آن را انجام دهی‪ .‬حتا اگر تمام دنیا بر علیه من بنویسیید‪ ،‬چگونه می تواند هرگک‬
‫بر من اثرگذار باشیید؟ من آنچه که هسییتم‪ ،‬هسییتم! تنها پند و اندرز من به تو این‬
‫اسیییت که به ندای قل بت گوش کنی»‪ .‬تن ها آن ز مان بود که فرام به تبلی تات‬
‫د شمنیآلود د ستور بر علیه بابا پی برد‪ .‬او از کم به د ستور د ست ک شید و برای‬
‫سییاده لوحی اش توبه کرد‪ .‬دسییتور با وجود پشیییمانی که به تازگی در بمبئی ابراز‬
‫نمود اما همین که تاختن بر بابا را آغاز کرد دیگر د ست نک شید‪ .‬به را ستی‪ ،‬بابا در‬
‫واق هکینهی مالی کار او را میپرداخت‪ .‬تا زمانی که دستور در ناسی بود‪ ،‬هر ماه‬
‫از بابا دستمکد میگرفت‪ .‬حتا زمانی که دستور از ناسی رفت و خود را در ورعیت‬
‫بد مالی مییافت‪ ،‬ترید به خود راه نمینداد که به بابا تلگراف بکند و درخواست پول‬
‫کند و بابا نیک درخواست او را میپذیرفت‪ .‬دستور‪ ،‬نه تنها کارزار تبلیتات خشمآلود‬
‫خود را از طریق مجلهی مهرم سج ادامه داد‪ ،‬بلکه با نامهنگاری با ک شورهای بیگانه‬
‫نیک آن را پی گرفت‪ .‬مخالفتهای او‪ ،‬به بدفهمیها دامن زد و جم آوری پول برای‬
‫کار بابا در هارمون و هنکاک توسط مالکوم‪ ،‬استوکک و دیگران را با مشکل رو به رو‬
‫سییاخت‪ .‬بعدا آشییکار گردید که این دسییتور بوده که در تحری روزنامه نگار پال‬
‫برانتون بر علیه بابا دست داشته است‪.‬‬
‫‪225‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫اندیشییه ها و درک محدود از خداوند و ا ستادان روحانی‪ ،‬مانند سییفال تو خالی‬


‫هسیتند‪ ،‬اما ظرفهای سیفالی و بت ها دوام ندارند و هرگک پایدار نیسیتند و ناگکیر‬
‫خرد شده و به خاک تبدیل می شوند‪ .‬دستور مانند خاک کوزهگری بود که به طور‬
‫مناسب در کورهی استاد روحانی «پخته» شده بود‪.‬‬
‫مخالفت های دسیییتور‪ ،‬نه تنها بازدارنده نبودند‪ ،‬برعکس کار بابا را اسیییتحکام‬
‫میبخشیدند‪ .‬دستور در ی یادداشت سردبیری در آخرین چاپ مجلهی مهرمِسج‪،‬‬
‫(اکتبر ‪ )1931‬نوشییت که او اکنون مهربابا را ی شییارالتان می انگارد‪« ،‬در آوریل‬
‫این سییال (‪ )1931‬من به این نتیجه رسیییدم که مهربابا حریری نیسییت و تمامی‬
‫سخنان او برای آشکارسازی خودش به عنوان اواتار‪ ،‬چرند بوده است»‪.‬‬
‫برای آن که ایده ای از مکخرف بودن اتهامات دسییتور بر علیه بابا داشییته باشیییم‬
‫گکیدهی نامهی او به یکی از پیروانش در ادامه آورده شده است‪:‬‬
‫به نظر من‪ ،‬پیرامون شییخصیییت پر جاذبه ی بابا و در اختیار داشییتن نیروی های‬
‫مافوق طبیعی‪ ،‬او ادای ی مر شد کامل و یا اواتار را در آورده ا ست‪ .‬دلیل های من‬
‫برای این که دیگر او را با آن عنوانها در نظر نگیرم بدین ترتیب هستند‪:‬‬
‫زیر پا گذا شتن شمار زیادی از قول هایی که برای پی شرفت روحانی به مریدانش‬
‫داده است و تعداد آنان قابل شمارش نیست‪.‬‬
‫او پرخاشگر است و مانند هر انسان عادی از آن رنج میبرد‪ .‬افکون بر این‪ ،‬برخالف‬
‫هر انسان عادی او بر سر موروعات پیش پا افتاده به جوش میآید‪ .‬به نظر میرسد‬
‫او کمتر از ما بر ذهنش کنترل دارد‪ .‬او به مریدانش نیرنگ می زند و برخی از آنان‬
‫را به این باور می ر ساند که پی شرفته ه ستند و آنگاه پ شت سر شان از آنان انتراد‬
‫می کند‪ .‬و هم چنین به هردوی سییادو لی و مردیت اسییتار ی چیک را می گوید‪،‬‬
‫«شییما تنها مریدان اروپایی عضییو حلره ی درونی من هسییتید»‪ .‬برآورده نسییاختن‬
‫پیشگوییهای گوناگونی که پیرامون موروعات مهم و نامهم نموده است‪.‬‬
‫اذیت به پسران و بکرگساالن‪ ،‬به نام عشق الهی‪ .‬بابا با استفاده و شاید سو استفاده‬
‫از نیروهای مافوق طبیعی و به ویژه هیپنوتیکم و خواب متناطیسی‪ ،‬در قلب پسران‬
‫بمبئی‪ ،‬ناسیک و ناوساری‬ ‫‪226‬‬

‫مدرسهی اشرام و افراد معین دیگری عشق به خودش را پدید آورده و برای اهداف‬
‫خود‪ ،‬آنان را دسیییتخوش رنج های گوناگون نموده اسیییت‪ .‬پرت کردن مریدان و‬
‫هم چنین بیگانگان در مایا‪ ،‬به جای آن که آنان را از آن رها نماید‪ .‬به طوری که او‬
‫سییرکِل سییینما نموده اسییت که او امسییال‬ ‫چند تن از مریدانش را وادار به کار در ِ‬
‫مال آن شیید و در آن‪ ،‬فیلم های زشییت و هوس برانگیک نمایش می دهد‪ .‬در پایان‪،‬‬
‫وجدانم به من میگوید که مهربابا کالهبردار و فریبکار است‪.‬‬
‫واکنش بابا به تمام این نوشتههای دستور‪ ،‬متانت و خویشتنداری کامل بود‪ .‬ویشنو‬
‫در نامهای از سوی ا ستاد روحانی به دستور که به تازگی به بمبئی جا به جا شده‬
‫بود‪ ،‬چنین نوشت‪:‬‬
‫پیرامون نظر تو دربارهی مهربابا‪ ،‬او میگوید که اکنون تو را با همان عشری دوست‬
‫دارد که در ابتدا دو ست دا شت‪ .‬تو می توانی او را دو ست دا شته با شی‪ ،‬از او تنفر‬
‫داشییته باشییی و یا به او مخالفت ورزی‪ .‬در هر صییورت‪ ،‬او تو را همان طوری که‬
‫دوست داشت‪ ،‬دوست دارد‪.‬‬
‫بابا به دسیییتور کم کرد تا دشیییمنی اش را تا اندازه ی زیادی نشیییان دهد اما‬
‫نمی خوا ست که فرام در بازی د ستور شری شود و زیر نفوذ او قرار گیرد‪ .‬بابا به‬
‫طور غیر مسییتریم به فرام هشییدار داد و از گام برداشییتن در پی دسییتور رهایی‬
‫بخشییید‪ .‬دسییتور نیک مانند کلنل ایرانی زرتشییتی‪ ،‬دشییمن بکرگ مهربابا‪ ،‬نمونه ی‬
‫بارزی از روش کار ا ستاد روحانی بود که د شمن بدان و سیله کم م ستریم او را‬
‫دریافت نموده و حتا تشویق به انجام فعالیتهای شریر بر علیه او شده بود‪.‬‬
‫در ‪13‬فوریهی ‪ ،1932‬زیبایی مو روعی بود که هنگام گفتوگو در ح ضور چند تن‬
‫از بیگانگان پیش کشیده شد و بابا برای روشنگری بیشتر چنین حجی نمود‪:‬‬
‫من زیبایی را در همه چیک دوست دارم‪ ،‬اما زیبایی چیست؟ آن زیبایی که هرگک از‬
‫بین نمی رود و جاودانه است‪ ،‬زیبایی حریری است‪ .‬به بدن انسان نگاه کنید‪ .‬آن پر‬
‫از چرک و کثافت اسیییت‪ .‬دهان‪ ،‬بینی‪ ،‬مرعد و مجاری ادرار‪ ،‬در آن ها چیسیییت؟‬
‫کثافت! و باز هم مردها در پی زنان زیبا می دوند‪ .‬این زیبایی نیسییت‪ .‬آن شییهوتِ‬
‫‪227‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫ناپاک اسیییت‪ .‬فرض کنید شیییما‬


‫عاشیییق زن زیبایی هسیییتید و‬
‫چهره اش به دلیل پا شیده شدن‬
‫اسیییید بر آن‪ ،‬شیییکل خود را از‬
‫د ست بدهد و ز شت شود‪ .‬آنگاه‬
‫چه بر سر «ع شق» شما خواهد‬
‫آمد؟ اگر قلب و ذهن شیییما به‬
‫طور تمام و کمال پاک باشییید‪،‬‬
‫تحت تاثیر قرار نخواهید گرفت‪.‬‬
‫حتا اگر هکاران زن زیبا گرد شما‬
‫باشییند‪ ،‬آن هیچ تاثیری بر شییما‬
‫نخواهد داشت و خواهید توانست‬
‫مهربابا در ناوساری هند‪ .‬مارس ‪1932‬‬
‫زی بایی را ارج نه ید‪ .‬ا ما اکنون‬
‫شما زیبایی را دو ست ندارید‪ ،‬بلکه کثافت را دو ست دارید‪ ،‬چون خود شما ناپاک‬
‫هسییتید‪ .‬از شییر پلیدی خود رها شییوید آنگاه دریابید که زیبایی چیسییت! بدون‬
‫ریشهکن کردن کثافت نمیتوان از زیبایی بهرهمند گردید‪.‬‬
‫آمد‪ .‬بابا در‬ ‫‪ 16‬فوریه‪ ،‬غنی ‪ 38‬ساله برای شرکت در جشن زادروز بابا به ناسی‬
‫جریان گفتوگو با او‪ ،‬با غم و اندو بیان نمود‪:‬‬
‫من هیچ کس را نیافتهام که به اینجا بیاید و در فراز و نشیبها‪ ،‬دست از دامنم بر‬
‫ندارد‪ .‬شیییمار زیادی می گویند که می آیند اما هیچ کس به آن عمل نمی کند‪ .‬اما‬
‫باید آنان را وادار نمود که د ست نک شند‪ .‬اگر ی آموزگار مدر سه در نخ ستین روز‬
‫دانشآموزی را با چوب دستی بکند و او را به بیرون براند‪ ،‬ترصیر دانشآموز نیست‪.‬‬
‫در اینجا‪ ،‬من زندگی ت ت شیییما را تامین می کنم و کوچکترین نیاز شیییما را‬
‫برآورده می سازم و از هر جهت از شما مراقبت می کنم‪ .‬اما باز هم پا سخ از ته دل‬
‫نیسیییت‪ .‬هیچ کس دلواپس من نیسیییت هرچند که من همگان را به یاد دارم و‬
‫بمبئی‪ ،‬ناسیک و ناوساری‬ ‫‪228‬‬

‫دلواپس شان هستم‪ .‬اما بودن در نکیکیِ پیرانِ پیر (مرشد مرشدان) آسان نیست‪.‬‬
‫شما صدها هکار تولد را پشت سر گذاشتهاید‪ ،‬بنابراین تنها ی زندگی دیگر را نیک‬
‫تاب بیاورید‪ .‬به پلیدر و گوسیییتاجی نگاه کنید‪ .‬آنان چه قدر مورد آزار و اذیت قرار‬
‫گرفتند و کت خوردند و تا چه اندازه زجر برده اند! اما باز هم دسیییت از دامن من‬
‫نکشیدهاند‪ .‬در غرب‪ ،‬من قولهای دروغین زیادی دادم و آنان پذیرفتند‪ .‬با توجه به‬
‫هوشییمندی مردم آنجا‪ ،‬این کاری اسییتادانه اسییت‪ .‬من در غرب کار دارم که باید‬
‫انجام دهم و آن را با راه و روش خود انجام خواهم داد‪ .‬اما این تازه آغاز پیوند شرق‬
‫و غرب اسییت‪ .‬من مندلیهای هندی ام را به آنجا خواهم برد و مندلی های غربی را‬
‫به این جا خواهم آورد‪ .‬در پا یان‪ ،‬ه مه چیک به حا لت سیییردرگمی و هرج و مرج‬
‫درخواهد آمد و آن زمان‪ ،‬من سخن خواهم گفت‪.‬‬

‫مهربابا در برنامهی دارشان‪ ،‬ناسیک سال ‪ .1932‬ماساجی‪ ،‬کاکا باریا و مینو کاراس نزدیک او نشتهاند‬

‫‪ 17‬فوریه ی ‪ ،1932‬سییی و هشییتمین زادروز بابا به آرامی و با برنامه ای سییاده از‬


‫خواندن باجان‪ ،‬آرتی و سپس حمام کردن بابا و پخش پرا ساد تو سط بابا‪ ،‬ج شن‬
‫گرفته شد‪ .‬بابا هنگام گفتوگو با دو ستدارانش‪ ،‬ناگهان از یکی از آنان پر سید‪« ،‬به‬
‫چه میاندیشی»؟ آن مرد پاسخ داد‪« ،‬بابا‪ ،‬شما میدانید»‪ .‬بابا با اشارهی سر پاسخ‬
‫‪229‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫داد‪« ،‬بله‪ ،‬من می دانم‪ ،‬با این حال به من بگو»‪ .‬در این میان‪ ،‬غنی پرسییید چرا بابا‬
‫همی شه از مردم می پر سد که فکر شان را به او بگویند و آیا بهتر ا ست آدمی آن را‬
‫«به زبان آورد» یا سکوت کند‪ .‬بابا پاسخ داد‪:‬‬
‫«به زبان آوردن»‪ ،‬همی شه بهتر ا ست‪ .‬من به س ش شما فرود آمدهام تا در میان‬
‫شما با شم‪ .‬من می دانم شما به چه می اندی شید و چه سختی هایی را پ شت سر‬
‫گذا شتهاید‪ .‬اما هنگامی که از شما میپر سم که آن را به زبان آورید‪ ،‬شما آ سایش‬
‫خاطر خواهید دا شت و به نف شما تمام خواهد بود‪ .‬به این دلیل من به تو د ستور‬
‫دادم که سخن بگویی که به نف تو ا ست‪ .‬حتا اگر خاموش بمانی و سخن نگویی‬
‫من میدانم‪ .‬اما با به زبان آوردنش‪ ،‬به سود و نف تو تمام خواهد شد‪.‬‬
‫ذهن جهانی من مانند ی ایسیتگاه مرککی اسیت که ت ت ذهن های انفرادی‬
‫به آن متصل است‪ .‬بنابراین شخب هرآنچه که ممکن است باشد‪ ،‬من میدانم که‬
‫هر لحظه او به چه میاندی شد و چه میکند‪ .‬در هر آن‪ ،‬من همزمان اندی شهی ت‬
‫ت افراد و اندی شهی تمام جهانیان را میدانم‪ .‬افکون بر این‪ ،‬من همچنین میدانم‬
‫که تو فردا به چه فکر میکنی و یا هکار سال بعد به چه خواهی اندی شید و هکاران‬
‫سال پیش به چه اندی شیدی‪ .‬این دانش ا ست بیکران و بخشنا شدنی و فرا سوی‬
‫تصور شما‪.‬‬
‫پیشتر در ژانویهی ‪ ،1932‬کیتی و چند تن دیگر در انگلستان از بابا دعوت نموده‬
‫بودند که در بهار‪ ،‬برای ی هفته به آنجا برود تا جبران آن ی هفته ای که در‬
‫پاریس با بابا نبودند را بکنند و بابا بی درنگ تلگراف زده بود‪« ،‬خوشیییحال شیییدم‬
‫دعوت کیمکو را برای ی هفته میپذیرم»‪.‬‬
‫نخسیییتین دیدار بابا از غرب در سیییال ‪ ،1931‬تاثیر ژرفی بر آن افراد برگکیده و‬
‫سیییعادتمندی داشیییت که در تماس با بابا قرار گرفتند‪ .‬آنچه در ادامه می آید‪،‬‬
‫گکیدههایی است از شماری از نامههای آنان‪:‬‬
‫«برترین روز‪ ،‬روزی که شما را دیدم‪ ،‬همی شه پا برجا ست‪ .‬آن زیبایی که ِشری‬
‫مهربابا اسییت‪ ،‬حتا در عادی ترین چیکها نفوذ کرده اسییت‪ .‬من هنوز زبانم بند آمده‬
‫بمبئی‪ ،‬ناسیک و ناوساری‬ ‫‪230‬‬

‫گل سرخ فروزان بر درخت‬ ‫ا ست و زمانی که به فکر فرو می روم‪ ،‬شما مانند ی‬
‫زندگی با شعلهی زرد کهربایی پدیدار میگردید»‪.‬‬
‫«مهربابا‪ ،‬محبوب الهی ا ست که ع شق مانند رودخانه ای از طال از او جاری ا ست‪.‬‬
‫هنگامی که ع شق شما قلبم را لمس کرد‪ ،‬مرا وادا شت که بدانم دیگر نمیتوانم در‬
‫اندی شه ی ت ضادافکن نا شی از جدایی‪ ،‬سکنی دا شته با شم و ایکاش‪ ،‬به من آن‬
‫دالوری را ببخشیید تا در آتش شییعله های حقیقت؛ یعنی عشییق کاملِ آگاه‪ ،‬غرق‬
‫گردم‪ .‬خواهش میکنم کمکم کنید!‬
‫«ای محبوب الهی گرامی واال مرام‪ ،‬شییما در آسییتانه ی ترک ایاالت متحده ی ما‬
‫هستید‪ .‬من احساس میکنم ممکن است بتوانم با کسانی که افتخار دیدار شما را‬
‫دا شتهاند بگویم امریکا با آمدن و ماندن شما تبرک شده ا ست‪ .‬ایکاش شما زود‬
‫بازگردید و در میان ما برای مدت زیادی زندگی کنید»‪.‬‬
‫«ما در درازای ‪ 10‬روزی که به سییوی غرب پرواز می کردیم‪ ،‬حتا ی سییاعت هم‬
‫شیییما در ذهن و دل ما غایب نبودید‪ .‬و آن تصیییویر‪ ،‬زینت بخش دیوار هر مکانی‬
‫گردید که در آن توقف کردیم با تجدید خاطر‪ ،‬عشق و قدردانی»‪.‬‬
‫«من تنها می خواهم بدانید که بدون کوچکترین تردیدی می دانم شما کی ستید‬
‫یعنی خداوند عشق الهی در کالبد‪ .‬شما قلب من هستید و میدانم که شما مرا در‬
‫قلب خود نگاه داشتهاید»‪.‬‬
‫«ی بار دیگر‪ ،‬پیش از آغاز سفر دریایی تان‪ ،‬می خواهم به شما بگویم دو ستتان‬
‫دارم و از ژرفای جانم م شتاقم که وارد قلبِ ع شق ب شوم یعنی به رو شنایی آگاهی‬
‫بر سم تا بتوانم از این به بعد تنها آن ع شق را بازتاب دهم‪ .‬شما راهی خواهید شد‬
‫اما در قلبم باقی خواهید ماند و ایکاش شما زود برگردید‪ .‬جهان به شما نیاز دارد‪،‬‬
‫چون دارد از گرسیینگی عشییق می میرد‪ .‬شییما می دانید که رویای قلبم چیسییت‪،‬‬
‫بنابراین همی شه در فکر شما ه ستم تا بتوانم روزی با آن ع شقِ روحانیِ درخ شان‬
‫یکی شییوم و آن را بازتاب دهم آن عشییق جهانی که تمامی بشییریت را روشیین‬
‫میسازد و سیراب میگرداند‪ .‬با ژرفترین سپاسها»‪.‬‬
‫‪231‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫«این که گُل بشییریت را دیده ام‪ ،‬می دانم که هدف زندگی چیسییت‪ .‬و هرگک در‬
‫راه‪ ،‬به زمین نخواهم خورد و وقت را تلف نخواهم کرد‪ .‬خواه ما در زمان و فضیییا‬
‫بیاییم و خواه برویم‪ ،‬میدانیم که عشق شما ما را در بر گرفته است و از این به بعد‬
‫اندیشه و عشق ما پیوسته به یاد شما خواهد بود»‪.‬‬
‫نورینا و آنیتا در نامهای مشترک به تاریخ ‪ 15‬ژانویهی ‪ ،1932‬چنین نوشتند‪:‬‬
‫ما همین حاال داشیییتیم به شیییما فکر می کردیم انگار شیییما با ما در اتاق بودید‪.‬‬
‫احسییاس حضییور شییما با این درک که تمامی مشییکالت زندگی روزمره صییرفا به‬
‫نمایشهایی درآمدهاند که ما بازیگرانش ه ستیم ب سیار رو شن ا ست‪ .‬در چه دوران‬
‫باشکوهی زندگی میکنیم! و هر ساعت‪ ،‬مرحلهی مهمی در جادهی زندگی ماست‪.‬‬
‫آه‪ ،‬بابا ما شییروک به فهمیدن کرده ایم‪ ،‬جهان آفرینش شییما برای ما اکنون چیکی‬
‫ا ست که پیآمد نهاییاش به معنی ر شد‪ ،‬فهمیدگی و ر ستاخیک ا ست‪ .‬هنگامی که‬
‫آن موج الهی ع شق‪ ،‬سرود پیو سته اش را در دل ما پخش و گ سترده سازد ما در‬
‫شییما زندگی خواهیم کرد چون سییر راهش تمام زندگی ما قرار گرفته اسییت‪ ،‬انگار‬
‫زندگانی که شاهن شاهش شما ه ستید‪ ...‬ما تنها از شما می گوییم ما در برابر این‬
‫موروک گرامی زانو میزنیم این موروک گرامی‪ ،‬پرستشگاه ما شده است‪.‬‬
‫ما هردو قلبمان را بر قلب شما میگذاریم‪...‬‬
‫کیم در ‪ 24‬فوریهی ‪1932‬چنین نوشت‪:‬‬
‫ذهن های بیچاره ی ما نتوانسییت چیکی به باشییکوهی و شییگفت آوریِ بابا را درک‬
‫کند اگر ما تنها می توانسییتیم ذره ای از مهربانی شییما را ببینیم چشییمانمان از‬
‫گرمایش می سوخت‪ .‬ما با دو ست دا شتن شما را ری ه ستیم‪ ،‬حتا اگر شما ما را‬
‫دوست نداشته باشید‪ ،‬ما تالش میکنیم به شما خدمت کنیم‪ ،‬نه برای پاداش بلکه‬
‫برای خشیینوی شییما‪ .‬مهم نیسییت که مردم کوردل و احمق درباره ی شییما چه‬
‫می گویند‪ .‬ما شییما را به خاطر این که ا ستاد روحانی هسییتید دوسییت نداریم‪ .‬ما‬
‫نمی خواهیم که شییی ما دسیییت به معجکات بکن ید چون چه معجکه ای می توا ند‬
‫شییگفت آور تر از عشییق و بخشییایش گری شییما باشیید که بتواند حتا آفریده های‬
‫بمبئی‪ ،‬ناسیک و ناوساری‬ ‫‪232‬‬

‫بیچاره ای مانند ما را در آغوش بگیرد و ببخ شد؟ ما شما را دو ست داریم چون بابا‬
‫هستید‪.‬‬
‫از گراهام اسییتوکک‪ ،‬مالکوم شِ یالس و دیگران در نیویورک خواسییته شییده بود که‬
‫مبلغ ‪ 3000‬دالر برای تامین هکی نه ی ته یه ی اسیییتراحت گاه ها ی گو ناگون در‬
‫انگل ستان و امریکا و هم چنین اقامت بابا برای یک سال در امریکا جم آوری کنند‪.‬‬
‫چانجی در نامهای به استوکک در تاریخ ‪ 23‬ژانویهی ‪ ،1932‬چنین نوشت‪« ،‬موروک‪،‬‬
‫تهیه ی بودجه نیسییت که اهمیت دارد‪ ،‬چون بابا کار بکرگ خود را در امریکا انجام‬
‫خواهد داد‪ ،‬خواه پول آن جم آوری شود خواه نه‪ .‬اما این تنها به دلیل های ب سیار‬
‫مهمی اسیییت که او خودش می داند و به خاطر نف بکرگ خود کارکنان در این‬
‫ماموریت بکرگ است که او از آنان میخواهد بنا بر دستورش کار کنند»‪.‬‬
‫در ژانویه ی ‪ ،1932‬مالکوم در اعالمیه ای به افرادی که عالقه مند به کم مالی‬
‫در راه بابا بودند چنین نوشت‪:‬‬
‫« شِ ری مهربابا ق صد دارد به این ک شور بازگردد چون اح ساس می کند که اینجا‬
‫بکرگترین زمینه ی کار او را فراهم می کند‪ .‬یعنی آگاهی نوین در امریکا نخسییتین‬
‫شیییکوفه ها را خواهد داد و تمدن نوینی از این آگاهی برخواهد خاسیییت که زایش‬
‫خواهد کرد‪ .‬او در آوریل خواهد آمد چون آن زمان ما باید به لحظه ی بکرگترین‬
‫بحران های خود ر سیده با شیم‪ .‬احتماال جنگ دیگری درخواهد گرفت که م مئنا‬
‫سرآغاز پایان یافتن نظم کهنه و باز شدن راه برای آ شکار شدن نظم نوین خواهد‬
‫بود‪ .‬اسیییتراحتگاه هایی که برای شیییری مهربابا در امریکا آماده خواهند شییید در‬
‫بازگشییت او مورد اسییتفاده قرار خواهند گرفت تا به شییرکت کنندگان در تاسیییس‬
‫تمدن نوین‪ ،‬رو شنایی آگاهی و نیروی مورد نیاز پی شکش کند‪ ...‬نگرانی کنونی ما‪،‬‬
‫افکون بر آماده ساختن ا ستراحتگاه ها در زمان بازگ شت بابا‪ ،‬جم آوری پول مورد‬
‫نیاز و کم به بابا برای پایهگذاری زیربنای مادی الزم برای کاری است که آگاهی‬
‫بشییریت را دگرگون خواهد سییاخت و از این رو اهمیت جهانی خواهد داشییت و در‬
‫سراسر جهان گسترده خواهد شد‪ .‬این امر باید با کم های مالی دلبخواه‪ ،‬از سوی‬
‫‪233‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫افرادی که با بابا دیدار داشییته اند انجام گیرد‪ .‬آن دسییته که نه تنها خودشییان نف‬
‫بردهاند بلکه با تماس با بابا‪ ،‬اهمیت آمدن او را میفهمند»‪.‬‬
‫در این میان‪ ،‬بابا هنوز جستوجو برای یافتن «پ سر ایدهال» را کنار نگذاشته بود‬
‫و می خواسییت که جوان مناسییبی او را به غرب همراهی کند‪ .‬بابا دسییتور داد ی‬
‫آگهی در روزنامه ی تایمک هند به چاپ برسییید‪ .‬در تاریخ ‪ 27‬ژانویه ی ‪ ،1932‬این‬
‫آگهی چاپ شد‪« ،‬نیازمند ی پ سر ه ستیم که باالی ‪ 16‬سال سن ندا شته با شد‪،‬‬
‫پرانرژی‪ ،‬تندر ست و خوش چهره با شد تا به عنوان خدمتکار شخ صی با ا ستادی‬
‫که برنامه ی تور جهانی دارد همراه شییود‪ .‬با دسییتمکد مناسییب و خورد و خواب»‪.‬‬
‫سپس با شمار زیادی از درخواست کنندگان مصاحبه شد اما هیچ ی مورد تایید‬
‫قرار نگرفتند‪ .‬در نتیجه بابا برنامه اش را عوض کرد و بر آن شییید که ی دختر‬
‫هو شمند او را به غرب همراهی کند‪ .‬با کیتی ایرانی در کویته تماس گرفته شد اما‬
‫مادرش به او اجازه نداد که به سییفر غرب برود‪ .‬سییپس جسییتوجو در ناسییی و‬
‫جاهای دیگر ادامه یافت اما هیچ دختری مناسب با شرایط بابا یافت نشد‪ .‬سرانجام‬
‫در ‪ 18‬فوریه‪ ،‬بابا برای مندلیها چنین روشنگری نمود‪:‬‬
‫شییما هرگک به کار جهانی من پی نخواهید برد‪ .‬در این دوره ی اواتاری ام‪ ،‬من باید‬
‫جهان را به طور تمام و کمال پاک و تمیک سازم‪ .‬این «پاک سازی ا سا سی» برای‬
‫‪ 1000‬سال دوام خواهد آورد‪ .‬در این دورهی اواتاری‪ ،‬بکرگترین کارها انجام خواهد‬
‫گرفت یعنی پیوند غرب و شیرق‪ .‬من اواتار جهانی ام‪ .‬و نه اواتار شیرق و یا غرب به‬
‫طور جداگانه‪ ،‬همچنان که در آشکارسازیهای گذشتهام صورت گرفته است‪ .‬من از‬
‫آنِ تمامی جهان ه ستم! برای همین ا ست که غربیها به آ سانی به تور من افتادند‬
‫و توان ستند شروک به دو ست دا شتن من کنند‪ .‬من تور را پرت کردم و ماهی ها را‬
‫گرفتم‪ .‬و اکنون آن ماهی ها نمی خواهند خود را از تور برهانند‪ .‬این همه ی آن ها‬
‫مرا دوست دارند و آمادهاند در راه من کار کنند‪.‬‬
‫شما تمام این فعالیتهای مرا به طور بیرونی میبینید اما هرگک نخواهید توانست‬
‫بفهمید از درون چه میکنم‪ .‬به این دلیل است که میگویم دست از دامنم نکشید‪،‬‬
‫بمبئی‪ ،‬ناسیک و ناوساری‬ ‫‪234‬‬

‫با تمام سختیها و آزار و اذیتها بسازید و به فرمانبرداری از دستوراتم ادامه دهید‪.‬‬
‫من تو سط برخی وا س هها کار میکنم و برای کار من‪ ،‬نیاز به وا س ه ا ست‪ .‬شما‬
‫هرگک نخواهید توانسییت این را بفهمید‪ .‬از دید شییما ممکن اسیت دختری مناسییب‬
‫با شد اما از دیدگاه من‪ ،‬منا سب کارم نبا شد‪ .‬چون من خواهان وا س هی منا سبی‬
‫برای کار معینی ه ستم از این رو باید آنانی را که شما آوردید روانه کنم‪ .‬ی دختر‬
‫پاک دامن با عشییق و ایمان و قلبی پاک برای من بیاورید‪ .‬روز بعد بابا چنین افکود‪،‬‬
‫«جهان اکنون به نر ه ای ر سیده ا ست که نیاز به ی تعمیر ا سا سی در سرا سر‬
‫سیستم کارکرد ماشین دارد و این امر با‬
‫تتییر وظیفه هایی که بر دوش ولی ها و‬
‫پیران گذاشییته شییده اسییت هماکنون در‬
‫دست اجرا است»‪.‬‬
‫در نخسییتین سییفر خارجی بابا‪ ،‬شییمار‬
‫زیادی از بانوان غربی در تماس با او قرار‬
‫گرفتند و بابا می خواسییت که ی دختر‬
‫هندی را به عنوان وا س ه برای کارش با‬
‫خود به غرب ببرد‪ .‬ویشیینو دختر خاله ی‬
‫خود را به نام یامونا هال دانکار معروف به‬
‫ای ندو‪ ،‬را آورد که مورد تای ید با با قرار‬
‫گرفت‪ .‬اما درست پیش از سفر‪ ،‬بیمار شد‬
‫و جا ماند‪ .‬یکشیینبه ‪ 21‬فوریه ی ‪،1932‬‬
‫مهربابا کنار مادرش شیرین نشسته است‪.‬پیالمای‬ ‫با با به همراه گل مای‪ ،‬غنی‪ ،‬کا کا و‬
‫در پشت ایستاده است‬ ‫رانندگی ادی سی نیور راهی بمبئی شد‪.‬‬
‫این در حالی است که سایر مندلیها با ق ار روانه شدند‪.‬‬
‫در درازای اقامت بابا در بمبئی‪ ،‬پیالمای همراه با دخترش سییییال در ‪ 25‬فوریه از‬
‫راه رسیدند‪ .‬پیالمای بر آن بود که در ناسی نکد بانوان مندلی بماند‪ .‬او در مهرآباد‬
‫‪235‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫و توکا با بابا مانده بود و بابا هم چندین بار در کراچی در منکلش اقامت نموده بود‪.‬‬
‫سرانجام پیالمای برای چندین سال با بابا ماند و تا واپی سین نفس‪ ،‬با شور و شوق‬
‫دست از دامن بابا برنکشید‪.‬‬
‫جسییتوجو برای یافتن کاندیدای مناسییب برای همراه شییدن با بابا به غرب ادامه‬
‫یافت‪ .‬ی آگهی دیگر در روزنامه ی دیلی میل به چاپ رسیییید که در آن به افراد‬
‫عالقه مند راهنمایی شده بود به هتل ماجِ ستی مراجعه کنند‪ .‬در آنجا اتاقی برای‬
‫گفتوگو با آنان کرایه شییده بود‪ .‬ادی سییی نیور و ادی جونیور جلو در هتل منتظر‬
‫ایسییتاده بود اما هیچ کس نیامد‪ .‬در این میان زال ‪ ،‬پندو و رائوصییاحب برای یافتن‬
‫پسییر خوب و یا بد به بیرون رفته بودند و چند تن را نیک آوردند اما هیچ ی مورد‬
‫تایید قرار نگرفتند‪ .‬ر ستم نیک از نا سی فراخواند شد تا با کم بهرام در ج ستو‬
‫جو شرکت کند‪ .‬گوستاجی به شخصی در وای ام سی ا ‪ YMCA‬تماس گرفت غنی‬
‫به لوناوال فرسییتاده شیید اما دسییت خالی برگشییت‪ .‬در ‪ 25‬فوریه دو بانوی جوان به‬
‫عنوان «جویندگان روحانی» و کاندیداهای احتمالی برای سفر با بابا آورده شدند و‬
‫بابا پیرامون عشق برای آنان روشن گری نمود‪:‬‬
‫هدف زندگی‪ ،‬رسیییدن به شناخت خداوند اسییت‪ .‬چگونه؟ از راه رفتار بر اسییاس‬
‫باالترین آرمان دین در زندگی‪ .‬این ایده ال شریف‪ ،‬ع شق نام دارد‪ .‬تنها راه ع شق‪،‬‬
‫بهترین و آسانترین راه است یعنی عشقورزی به خداوند و نه هیچ کس دیگر‪.‬‬
‫عشییق مادی و دنیوی خوب اسییت اما باید از روی از خودگذشییتگی و بی آرزویی‬
‫با شد‪ .‬در آن نباید سر سوزنی از آرزو و خوا سته با شد‪ .‬ع شق باید به طور م لق از‬
‫شهوت پاک و باید پایدار و دگرگونناپذیر باشد‪ .‬اگر میل داشته باشید‪ ،‬شما امروز‬
‫در پی ی مرد میروید و فردا مردی دیگر و روز سوم در پی مردی دیگر‪.‬‬
‫این ع شق نی ست این شهوت ا ست‪ .‬گرایش ذهن چنان ا ست که سر سختانه به‬
‫دنبال تتییر و دگرگونی میرود از ی چیک به چیک دیگر‪ ،‬از ی شخب به شخب‬
‫دیگر از ی مکان به مکان دیگر‪ .‬به ی نفر و تنها به ی نفر عشق بورزید‪.‬‬
‫بمبئی‪ ،‬ناسیک و ناوساری‬ ‫‪236‬‬

‫گرچه آن دختران‪ ،‬برگکیده نشدند اما چندین بار برای دیدار با بابا آمدند‪ .‬روز بعد‬
‫آنان تردید خود را از حالت الهی بابا ابراز نمودند و بابا آنان را ترغیب نمود که آن‬
‫را رک و راسییت به زبان آورند‪ .‬یکی از آنان پرسییید‪« ،‬چرا شییما بارها می گویید که‬
‫مردم دوستتان داشته باشند و چیکهایی مانند آن»؟‬
‫بابا چنین روشنگری نمود‪:‬‬
‫چرا نباید این چنین بگویم؟ آ شکارا بیان کردن واقعیت ها چه زیانی دارد؟ من صور‬
‫گفت‪« ،‬انالحق» مسیییش گفت‪« ،‬من و پدرم یکی هسییتیم» کریشیینا گفت‪« ،‬آهام‬
‫براهماسی»‪ .‬منصور گردن زده شد‪ .‬مسیش به صلیب کشیده شد و سخنان کریشنا‬
‫بد فهمیده شد که ناشی از خودبینی و خود ستایشگری آنان بود‪ .‬همهی آنان‪ ،‬آن‬
‫را آ شکارا به جهانیان اعالم کردند‪ .‬من هم آن را می گویم‪ .‬شما دو نفر‪ ،‬ک شش به‬
‫راه روحانی دارید‪ .‬و اما در مورد ش و تردید بگذارید بیایند و بروند‪ .‬تا زمانی که‬
‫ذهن وجود دارد ش و تردید نیک وجود خواهد دا شت‪ .‬ذهن همی شه بدین شیوه‬
‫کار می کند‪ ،‬ابتدا در ی راه حرکت می کند سیییپس به راه دیگر می رود‪ .‬پس از‬
‫آنکه شما تا اندازه ای ایمان آوردید آنگاه ذهن متعادل خواهد گ شت‪ .‬مندلی های‬
‫من سالیان دراز ا ست که با من بودهاند و اکنون آمادهاند تا گلوی خود را به خاطر‬
‫من ببرند‪ .‬چون سالهاست که همنشین من بودهاند و تا اندازهای ایمان دارند‪ .‬شما‬
‫نیک روزی ایمان خواهید آورد و آنگاه همه چیک خوب خواهد بود‪.‬‬
‫آنان پرسیییدند‪« ،‬چرا ما پیش از دیدار با شییما ایمان زیادی داشییتیم اما پس از‬
‫دیدار با شما ایمان خیلی کمی داریم»؟ بابا پاسخ داد‪:‬‬
‫در مورد کسانی که پیش از دیدار با من عشق و ایمان خیلی زیاد دارند این چنین‬
‫ا ست که پس از دیدار با من سرد می شوند تا آن که تا اندازهای به یرین بر سند و‬
‫ایمانشان به طور اتوماتی وار و جریان طبیعی به حالت اولیه بازگردد‪ .‬آنگاه پس از‬
‫بازگشییت ایمان به حالت اولیه‪ ،‬دیگر لتکش وجود ندارد‪ .‬شییما به دلیل آمادگی تان‬
‫روزی آن را به دست خواهید آورد‪ .‬نترسید و نگران نباشید‪ .‬به خاطر داشته باشید‪،‬‬
‫خواه شما مرا از روی تایید و خواه از روی مخالفت یاد کنید برایم یکسان است‪ .‬در‬
‫‪237‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫هر صورت شما به من میاندیشید‪ .‬و آن چیکی است که من میخواهم‪ .‬من خودم‬
‫را در هم گان می بینم پس چگو نه می توانم کسیییی را که از روی تای ید به من‬
‫می اندی شد دو ست دا شته با شم اما کس که از روی مخالفت به من می اندی شد را‬
‫مورد تنفر قرار دهم؟ همگان از دید من‪ ،‬برابر ه ستند‪ .‬بنابراین نگران نبا شید‪ .‬فرط‬
‫تنها به من بیندیشید‪ ،‬خواه از روی تایید‪ ،‬خواه مخالفت‪.‬‬
‫آنان گفتند‪« ،‬اما بابا هر قدر هم‬
‫که ما زیاد تالش میکنیم اما افکار‬
‫ناخوشیاند دیگر مداخله میکنند»‪.‬‬
‫بابا بیان نمود‪:‬‬
‫اهم یت نده ید‪ .‬ب گذار ید اف کار‬
‫بیایند و بروند‪ .‬دستکم این کار را‬
‫انجام دهید هر شب پیش از رفتن‬
‫به رختخواب‪ ،‬برای پنج دقیره مرا‬
‫یاد کنید فرط به من بیندیشییید‪.‬‬
‫ت صویر چهره ی مرا پیش چ شمان‬
‫خود بیاورید و من به طور روحانی‬
‫به شما کم خواهم کرد‪.‬‬
‫دوشیینبه ‪ 29‬فوریه ‪ ،1932‬بابا از‬
‫بمبئی راهی بارودا شییید و در اول‬
‫مهربابا در ناوساری سال ‪ .1932‬سهرابجی دسای سمت‬
‫مارس از آنجا رهسییپار ناوسییاری‬
‫راست بابا نشسته است‬ ‫گردید‪ .‬آن ی دیدار غافلگیرکننده‬
‫بود چون نیم ساعت پیش از ورود‬
‫بابا‪ ،‬به خانواده دسییای تلگراف زده شیید و همگان شییتابان مشییتول تهیه و تدارک‬
‫شیییدند از تمیک کردن خانه و پخت و پک گرفته تا آماده کردن جای خواب که به‬
‫صییحنه ی پر هرج و مرجی دامن زده بود‪ .‬سییهراب جی دسییای برای دیدار با بابا‪،‬‬
‫بمبئی‪ ،‬ناسیک و ناوساری‬ ‫‪238‬‬

‫شتابان راهی ای ستگاه ق ار شد و هم زمان با ورود ق ار به ای ستگاه به آنجا ر سید‪.‬‬


‫چهار در شکهی ا سبی برای آوردن بابا و گروه به منکل د سای کرایه شده بود و بابا‬
‫با عشق و احترام فراوان مورد خوشآمدگویی تمامی خانوادهی دسای که وفادار به‬
‫بابا بودند قرار گرفت‪ .‬مانساری و کیرباد دستور نیک حضور داشتند‪ .‬سهرابجی که‬
‫خوشحال بود و سر از پا نمی شناخت بر پاهای بابا افتاد و احساسش را چنین بیان‬
‫نمود‪« ،‬من و خانواده ام امروز در زندگی به شادی و آرزوی خود ر سیدیم‪ .‬ت ت‬
‫ذرات این خانه‪ ،‬ت ت نهالهای باغچه سرشار از شور و شادی گشتهاند‪ .‬با روی‬
‫آوردن نسیییم سییعادت به سییوی ما‪ ،‬زندگی مان ع ر و بوی نوینی به خود گرفته‬
‫ا ست‪ .‬ا ستاد‪ ،‬هیچ چیک در جهان وجود ندارد جک ل ف شما! با پ شتیبانی شما ما‬
‫همه چیک به دسییت آورده ایم‪ .‬خداوندا‪ ،‬سییر ما را همواره بر پاهای خودت نگه دار!‬
‫ایکاش در واپیسن نفس‪ ،‬نام مردس شما بر زبانما جاری باشد‪ .‬این تنها ستایش‬
‫من است»‪.‬‬
‫بابا‪ ،‬سییهراب جی را در آغوش گرفت و اشیی از چشییمان پیرمرد جاری گردید‪.‬‬
‫تمامی خانواده با دیدن آن صحنه قلب شان زیر و رو شد و با اح سا سی سر شار از‬
‫مهر در قلبشان‪ ،‬اش از چشمانشان روان شد‪.‬‬
‫اندکی پس از آن که آنان در منکل جا افتادند‪ ،‬بابا از کاکا خواست که ناخنهایش‬
‫را برایش کوتاه کند‪ .‬پس از آن‪ 9 ،‬س ل آب برای ا ستحمام درخوا ست کرد‪ .‬بابا با‬
‫سییدره ی نوئی که پوشییید بود و وارد اتاق نشیییمن شیید و از باپای‪ ،‬خواهر زاده ی‬
‫سهراب جی‪ ،‬پر سید «چه طور به نظر می ر سم»؟ او پا سخ داد‪« ،‬ب سیار زیبا»‪ .‬بابا‬
‫پاسیخ داد‪« ،‬چون من از همگان عشیق دریافت می کنم»‪ .‬بعد از ظهر‪ ،‬بابا به پارک‬
‫لون سیکیوای رفت جایی که بچههای شهر برای بازی کریکت و خرید خوراکی از‬
‫فروشییندگانی که انواک گوناگون خوراک ها را عررییه می کنند به آنجا می آمدند‪ .‬بابا‬
‫سیییپس از بندر ناوسیییاری دیدن کرد‪ .‬بعدا در آن روز‪ ،‬بابا دیداری با همه ی افراد‬
‫خانواده ی د سای دا شت‪ .‬باپای بردارزادهی سهراب جی تو سط بابا به نامکدی مینو‪،‬‬
‫برادر مانساری درآمد و خود بابا حلره را به دست باپای کرد‪.‬‬
‫‪239‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫آفریننده ی کهکشییان ها افکون بر کار جهانی اش باید مواظب ت ت عاشییرانش‬


‫با شد‪ .‬برای ایجاد ت شنگی برای حقیقت‪ ،‬او شخ صا به ت ت افراد و مو روعات‬
‫جمعی توجه و رسیدگی کند‪.‬‬
‫مانند شمار زیادی از مردم ناو ساری‪ ،‬ادِر ارد شیر د سای نیک تو سط سهرابجی‪،‬‬
‫یکی از بستگان دور خود‪ ،‬نام استاد روحانی را شنیده بود‪ .‬در درازی اقامت بابا در‬
‫منکل سهراب جی‪ ،‬ادر به همراه ی خواننده به نام باچوبای جیرام سونی به آنجا‬
‫آمد و باچوبای چند باجان اجرا کرد‪ .‬در سرنوشت او و کِکی برادر کوچ ادر چنین‬
‫رقم خورده بود که تا آخر عمر دوستدار مهربابا باقی بمانند‪.‬‬

‫مهربابا در ناسیک با اعضای خانوادهی دسای و شماری از پیروان پارسی‪ .‬مارس ‪1932‬‬

‫سییاعت ‪ 7‬بامداد روز بعد‪ ،‬در ‪ 2‬مارس ‪ ،1932‬بابا و یارانش با ق ار از ناوسییاری‬


‫راهی بمبئی شدند‪ .‬در ای ستگاه دادارِ بمبمئی گروه به طور اتفاقی با واجیفدَر یکی‬
‫از آ شنایان قدیمی برخورد کرد‪ .‬هنگامی که واجیفدر (بازیکن سابق کریکت که در‬
‫منکل میم مانده بود) بابا را پس از هفت سال جدایی دید‪ ،‬به صحنه ای که قلبها‬
‫را زیر و رو میکرد تبدیل گردید‪ .‬بابا ی بار دیگر در منکل خواهر کاکا سیییکنی‬
‫گکید‪ .‬شامگاهان بابا و مردان به مدت ی ساعت برای قدم زدن به پل کارناک در‬
‫بمبئی‪ ،‬ناسیک و ناوساری‬ ‫‪240‬‬

‫محله ی بوری بانِدر که بازار کرافورد را به خیابان فِرره مت صل می سازد روانه شدند‬
‫و پس از خوردن بستنی به خانه برگشتند‪.‬‬
‫غروب روز بعد‪ ،‬واجیفدار به همراه خانواده اش به منکل مان جی آمد و بابا را به‬
‫منکلش دعوت کرد‪ .‬جمشییید دسییای نیک برای ادای احترام به منکل مان جی آمد‪.‬‬
‫بابا در ‪ 4‬مارس برای صییرف ناهار دان سییاک به منکل واجیفدار رفت و یکشیینبه ‪6‬‬
‫مارس ‪ 1932‬به همراه کاکا و ادی سینیور راهی ناسی شد‪.‬‬
‫در ناسی برنامهریکی برای سفر دوم بابا به غرب رقم خورد‪ .‬در سفر نخست‪ ،‬تنها‬
‫رستم و چانجی بابا را همراهی نموده بودند اما این بار قرار بود ‪ 12‬تن از مندلیها‪،‬‬
‫بابا را همراهی کنند‪ .‬مردان به دو گروه شش نفره ترسیم شدند‪ .‬ی گروه میباید‬
‫راهی چین و دیگری با بابا ره سپار انگل ستان و سپس امریکا شود‪ .‬بابا به گروهی‬
‫که راهی چین بودند توریییش داد که هنگام ورود به امریکا آنان را فراخواهد خواند‪.‬‬
‫گوستاجی‪ ،‬زال‪ ،‬پندو‪ ،‬رائوصاحب‪ ،‬رستم و ویشنو راهی چین شدند‪ .‬بابا دو برادرش‬
‫ادی جونیور و بهرام و هم چنین ادی سیییی نیور‪ ،‬چانجی‪ ،‬غنی و کاکا را با خود به‬
‫همراه داشییت‪ .‬در آن زمان ادی جونیور تنها ‪ 17‬سییال داشییت و برای آنکه بتواند‬
‫گذرنامهاش را بگیرد بابا به او رهنمون داد تا تاریخ تولدش را به تاریخ ‪ 18‬سپتامبر‬
‫‪ 1912‬بنویسد و بدین سان سنش ی سال بکرگتر شد‪ .‬بابا برای هر دو گروه این‬
‫مرررات را پایهگذاری نمود‪:‬‬

‫‪ -1‬فرمانبرداری بیچون و چرا‪.‬‬


‫‪ -2‬دسیییت به کار غیر اخالقی نکنند تا تاثیر عشیییق که هماکنون در غرب ایجاد‬
‫شده بود را پاس دارند‪.‬‬
‫‪ -3‬کار بابا را در آنجا با بداخالقی و رفتار ناشایست خراب نسازند‪.‬‬

‫بابا به مردان تاکید کرد که در این سیییفر به هیچ زنی از روی بی خالقی دسیییت‬
‫نکنند و از ت ت آن ‪ 12‬مرد قول رسیییمی گرفت تا از دسیییتوراتش فرمانبرداری‬
‫کنند و سپس از آنان خوا ست که با سوزن زدن بر انگ شت ش ست شان و با خون‬
‫‪241‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫خود پای قراردادی که بر این اساس نوشته شده بود را امضا کنند‪ .‬بابا برای این که‬
‫سییر به سییر برادرش بهرام بگذارد از او خواسییت که پای قرارداد دیگری را مبنی بر‬
‫آنکه به هیچ زنی از روی هرزگی دسیییت نکند‪ ،‬با خونش اثر انگشیییت بکند و به او‬
‫هشدار داد‪« ،‬اگر به هر دختری دست زدی بیدرنگ خودکشی کن»‪ .‬ادی سینیور‬
‫به خاطر می آورد که پیش از راهی شیییدن‪ ،‬با چه جدیدتی در این زمینه به آنان‬
‫د ستور داده شد‪ .‬پیش از آنکه راهی غرب شویم‪ ،‬ما ن ش ست های ب سیاری با بابا‬
‫پیرامون چگونگی رفتارمان داشیییتیم‪ .‬آمدن به غرب‪ ،‬مانند انرالبی بود در ذهن و‬
‫قلب ما‪ .‬آن ب سیار عجیب و غریب و از ب سیاری جهات تازه و نو مانند ف ضا‪ ،‬غذا و‬
‫رفتار بابا با ما‪.‬‬
‫به عنوان مردهای جوان‪ ،‬به ما گفته شد که به بانوان جوان نه زیاد نکدی شویم و‬
‫نه زیاد از آنان دور باشیم‪ .‬به بیان دیگر‪ ،‬قلب آنان را نشکنید و از لحاظ عاطفی نیک‬
‫با آنان درگیر نشییوید‪ .‬آن سییختر از آن بود که اگر بابا به ما گفته بود روی خود را‬
‫برگردانید‪.‬‬

‫مهربابا در لباس غربی با چند تن از پیروان هندو در هند‬


‫بمبئی‪ ،‬ناسیک و ناوساری‬ ‫‪242‬‬

‫‪ 9‬مارس بابا به منکل مارکر که برای دو هفته پیش از راهی شییدنش در شییهر در‬
‫اختیار او گذاشییته بود رفت‪ .‬آن خانه مورد تایید بابا قرار نگرفت‪ .‬بنابراین مندلی ها‬
‫منکل دیگری را به نام راندِر در محله ی چاوپاتی پیدا کردند و روز بعد بابا در آن‬
‫سکنی گکید‪.‬‬
‫بابا پیش از راهی شدن به غرب در ‪ 20‬مارس در ساعت ‪ 10‬شب‪ ،‬به گکار شگری‬
‫به نام میلک‪ ،‬روزنامه نگار اَسیییوسیییییتِد پرس ‪ ،Associated Press‬به مدت ‪ 25‬دقیره‬
‫گفتوگو نمود‪ .‬آن مراله در بیشیییتر روزنامه های مهم امریکا زیر عنوان پیشبینی‬
‫کننده و پیامبر هندی‪ ،‬تور امریکا را آغاز می کند به چاپ رسیییید‪ .‬خبرنگار به بابا‬
‫گفت‪« ،‬پیروان شما معجکه های زیادی را به شما ن سبت می دهند»‪ .‬بابا در پا سخ‪،‬‬
‫روی تخته الفبا چنین هجی کرد‪« ،‬هرکس که با حقیقت یکی شیییود می تواند به‬
‫انجام هرکاری دسیییت یابد‪ .‬اما انجام معجکه صیییرفا برای نشیییان دادن قدرت های‬
‫روحانی‪ ،‬رییعف شییخب به حسییاب می آید‪ .‬عیسییی مسیییش که بینایی به نابینا‪ ،‬و‬
‫شنوایی به ناشنوا بخشید و مرده را زنده نمود‪ ،‬هیچ کاری برای رهایی خود از درد‬
‫و رنج جهان نکرد‪ .‬تنها معجکه ای که مرشییید کامل انجام می دهد این اسیییت که‬
‫دیگران را نیک به کمال برساند‪ .‬من میخواهم که امریکاییها را به شناخت از حالت‬
‫بیکران الهی برسانم که خود از آن بهرهمند هستم»‪.‬‬
‫‪243‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫لندن‪ ،‬دوان شایئر انگلستان‬


‫روح خداوند بر روی زمین جسم گرفته بود‬
‫و با آن روح‪ ،‬هنگامهی سفر‪ ،‬توفانی در جهان به پا کرده بود‬
‫و اینک بر دریاها یورش آورد‬

‫مهربابا در بمبئی‪ .‬دهی ‪1932‬‬

‫چهارشنبه ساعت ‪ 9‬شب ‪ 24‬مارس ‪ ،1932‬مهربابا به همراهی گروه کوچکی از ‪6‬‬


‫تن مندلی‪ ،‬با کشیییتی ایتالیایی کانته روسیییو با ‪ 800‬مسیییافر از بمبئی رهسیییپار‬
‫انگلسییتان شیید‪ .‬گروهی که راهی چین بود نیک همان روز از کلومبو در سیییالن با‬
‫کشیتی فرانسیوی شییمان سیه او راهی شیدند‪ .‬آنان قرار بود در نانگین جایی که‬
‫لندن‪ ،‬دوان شایئر انگلستان‬ ‫‪244‬‬

‫هربرت دی وی تدارک اسکان گروه را دیده بود اقامت کنند‪ .‬تمامی دوستداران بابا‬
‫در بمبئی برای ی بدرقه ی صمیمانه و پرمهر به بندرگاه آمده بودند‪ .‬شیرین مای‬
‫و مانی نیک حضور داشتند اما شهریار پدر بابا تمایلی به حضور در بندرگاه نداشت‪.‬‬
‫با این حال‪ ،‬بابا در پونا به منکل پدری خود رفته و شییهریار‪ ،‬مروگ پسییر محبوب‬
‫خود را پیش از سفر دیده بود‪ .‬این آخرین دیدار آنان را رقم زد‪.‬‬
‫نگاه پرنفوذ پسرش‪ ،‬به قلب شهریار آرامش بخشید و نور خداوند را در آن نهاد تا‬
‫با درخشییندگی شییعله ور گردد‪ .‬زندگی او شییعله های زنده از آنچه که اهمیت دارد‬
‫بود یعنی جاودانگی‪.‬‬

‫مهربابا با مریدان و پیروانش در بندر بمبئی‪ 24 ،‬مارس ‪ .1932‬از چپ‪ ،‬پسر بچه‪ ،‬مهروان‪،‬‬
‫ناشناس‪ ،‬کاکا باریا‪ ،‬بانو شیرین‪ ،‬مانکجی‪ ،‬مهربابا‪ ،‬علی‪ ،‬گلمای‪ ،‬دو تن ناشناس‪ ،‬ماساجی‬

‫مادر شییییرین‪ ،‬گلمای‪ ،‬سیییروش‪ ،‬پودام جی‪ ،‬واجیفدار‪ ،‬هیال‪ ،‬آالمای کات راک و‬
‫شوهرش‪ ،‬خانواده ی داداچانجی‪ ،‬بانوبای و مان جی‪ ،‬خانواده ی جِ ساواال‪ ،‬خواهران‬
‫نامدار‪ ،‬مان ران جی‪ ،‬سادا شیو پاتل و چند صد تن دیگر از پیروان بابا از بمبئی و‬
‫پونا و ناسی در لنگرگاه از روی اسکله برای بابا دست تکان میدادند و به او بدرود‬
‫میگفتند‪ .‬بابا در نخستین سفرش‪ ،‬بی سر و صدا بدون آن که کسی را باخبر سازد‬
‫‪245‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫روانه شده بود اما این بار اجازه داد که دوستدارانش در بندرگاه حضور یابند‪ .‬گرچه‬
‫از دستور نیک دعوت شده بود اما از آمدن سر باز زد چون این بار نیک در گروهی که‬
‫بابا را همراهی میکردند قرار ندا شت و از این رو آتش د شمنی در قلبش با شدت‬
‫بی شتری زبانه ک شید‪ .‬پیش از فر ستادن ر ستم به انگل ستان در سال ‪ ،1928‬بابا‬
‫نخسیییت از دسیییتور خواسیییته بود که روانه شیییود اما او سیییر باز زده بود و این‬
‫می خواسییت که همراه بابا روانه شییود‪ .‬بابا از بردن او با خود به هرجا بیکار بود و از‬
‫مندلی های ناسییی نیک او را دور نگاه داشییته بود‪ .‬پس از این سییفر‪ ،‬دسییتور برای‬
‫همیشه از ناسی به بمبئی رفت و رفته رفته ارتباطش را با بابا بریده شد‪.‬‬
‫بابا و ادی سینیور در ی کابین درجه دو‪ ،‬ابتدا به شمارهی ‪ 107‬و سپس ‪120‬‬
‫در کشتی سکنی داشتند‪ .‬بهرام و ادی جونیور در ی کابین دیگر و چانجی و کاکا‬
‫باریا و دکتر غنی نیک در ی کابین جداگانه بودند‪ .‬افکون بر این مردان که بابا را‬
‫همراه میکردند‪ ،‬ادی جونیور ی دختر ‪ 24‬سالهی انگلیسی ‪ -‬هندی به نام آیلین‬
‫نِتِل تون با پو ست رو شن را پیدا کرده بود که پدر و مادرش در ست پیش از راهی‬
‫شییدن گروه به غرب به دخترشییان اجازه داده بودند که با آنان همراه شییود اما بابا‬
‫بعدا بیان نمود که آن دختر منا سب نی ست‪ .‬با این حال‪ ،‬آیلین با آنان همراه شد و‬
‫مندلیها میباید در درازی سفر‪ ،‬او را دربارهی بابا آگاه سازند‪.‬‬
‫آنان روزهای گرمی را در ک شتی پ شت سرگذا شتند‪ .‬در درازای سفر‪ ،‬بابا روزی‬
‫دو بار با آیلین و م ندلی ها پی نگ پ نگ بازی میکرد‪ .‬با با مو های بل ندش را باز‬
‫گذاشته بود و برای قدم زدن روزها روی عرشه میآمد‪ .‬شامگاهان آنان گهگاه فیلم‬
‫می دیدند‪ .‬اما بی شتر اوقات بابا در کابین خود می ماند‪ .‬گرچه مندلی ها به ویژه ادی‬
‫سیییی نیور غذاهای ایتالیایی را با لذت می خورند اما بابا اندکی از آن غذا صیییرف‬
‫مینمود و بر آن شیید که ی روزه ی چهار روزه را پیش از پیاده شییدن از کشییتی‬
‫آغاز کند‪ .‬بابا مانند همیشییه ترجیش داد ناشییناس باقی بماند و در خلوت باشیید و‬
‫بدین سییان نخسییتین دسییتور بابا به مندلی ها این بود‪« ،‬مصییاحبه در کشییتی داده‬
‫نمی شود» و به آنان د ستور داده شد که درباره ی بابا به ک سی سخن نگویند مگر‬
‫لندن‪ ،‬دوان شایئر انگلستان‬ ‫‪246‬‬

‫آن که از آنان پرسیده شود و به طور کلی هویت او را آشکار نسازند‪ .‬باوجود رعایت‬
‫و نگاه داشتن حریم خصوصی بابا‪ ،‬شخصیت او چنان پرنفود بود که بیدرنگ تمام‬
‫کسییانی که نگاه شییان به بابا می افتاد و یا از کنار او رد می شییدند تحت تاثیر قرار‬
‫میگرفتند‪ .‬به راسییتی هیچ کس با او بیگانه نیسییت‪ .‬ترریبا تمام کسییانی که او را‬
‫میدیدند می خوا ستند بدانند که او کی ست و پاف شاری می کردند که به آنان گفته‬
‫شود‪ .‬مندلی ها اجازه ندا شتند زیاد تو ریش دهند و می باید پیرامون آنچه به زبان‬
‫می آورند مراقب با شند‪ .‬در درازی این سفر دریایی‪ ،‬شمار زیادی بودند که کنجکاو‬
‫شده و یا صرفا با نگاه کردن به بابا قلب شان زیر رو رو شده بود‪ .‬در میان آنان ی‬
‫ملبغ مسیحی بود که نوشتجاتی دربارهی بابا درخواست نمود و به او داده شد‪ .‬مرد‬
‫جوانی که برای تحصییییل راهی دانشیییگاه آکسیییفورد بود هنگامی که از کنار بابا‬
‫می گذشییت همیشییه مراقب بود که ادای احترام کند‪ .‬تمامی خدمه ی مرد و زن و‬
‫ملوانان و افسییران ایتالیایی کشییتی بوی ع ر حضییور بابا را به ویژه احسییاس کرده‬
‫بودند و با فروتنی و از روی احترام با بابا رفتار می کردند‪ .‬آنان برای ارایه خدمت به‬
‫بابا باهم رقابت دا شتند و هرگاه فر صت پیش می آمد تالش می کردند به بهانههای‬
‫گوناگون نکد بابا آیند‪ .‬با ادامه ی سییفر و با وجود تالش مندلی ها برای سییری نگاه‬
‫داشتن هویت بابا‪ ،‬بیشتر مسافران‪ ،‬خدمه و افسران کشتی به هویت او پی بردند و‬
‫با دید احترامآمیک به بابا مینگری ستند‪ .‬هرچند که نمیتوان ستند تو ریش دهند چرا‬
‫چنین اح ساس ژرفی دارند‪ .‬در ‪ 29‬مارس‪ ،‬پس از آن که بابا د ستوراتی در درازای‬
‫ی گ فتوگوی کلی به م ندلی ها داد‪ ،‬پیرامون برخی از آموزه ها و کار هایش‬
‫روشنگری نمود‪:‬‬
‫من میخواهم ی روش از اندی شه که منا سب شرق و غرب ا ست را پایه گذاری‬
‫کنم‪ .‬اگر شما مروری بر فعالیتهای گذشتهی من‪ ،‬آموزشها و کارهای من داشته‬
‫با شید درمی یابید که عنا صر تمامی ادیان را به گونه ای دربردارند‪ .‬آنها آمیختهای‬
‫از آموزشهای پیامبران بکرگ گذشته مانند مسیش‪ ،‬زرتشت‪ ،‬بودا‪ ،‬کریشنا‪ ،‬موسی و‬
‫محمد هستند‪ .‬شما در آموزشها و فعالیتهایم‪ ،‬چشمپوشی از دنیا و درگیر شدن‬
‫‪247‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫با آن و امور آن را می یابید یعنی بازیهای ورزشییی‪ ،‬ریارییتکشییی‪ ،‬گیاه خواری و‬


‫گهگاه گیاه خوار نبودن همچنین پو شیدن لباسهای غربی و مدرن در غرب‪ ،‬و به‬
‫تن کردن رخت درویشییی در شییرق‪ .‬مادی گرایی و روحانیت‪ ،‬هردو درهم آمیخته‬
‫شدهاند‪ .‬من این آزادی را میدهم که لباسهای شی غربی بپوشید و حتا اجازهی‬
‫هم نشییینی با بانوان را می دهم اما با این دسییتور اکید‪ ،‬که بدون پرسیییدن از من‬
‫دست به آنان نکنید که مجازات مرگ را در پی دارد و غیره‪ .‬من میتوانم بر شرق و‬
‫غرب تاثیرگذار باشییم‪ .‬نگاه کنید به موج صییمیمیت و هواخواهی که برای دیدن و‬
‫نکدی بودن با من در ناو ساری ایجاد شده ا ست‪ .‬چنین ا شتیاق و صمیمیتی نیک‬
‫برای دیدن من در غرب وجود دارد‪ .‬به راسییتی آنان برای دیدار با ما ثانیه شییماری‬
‫میکنند‪ .‬ک سانی که پیش از این با من دیدار دا شتند و قلب شان به شدت زیر و رو‬
‫شیید و تحت تاثیر قرار گرفتند‪ ،‬مانند راهبها و راهبه ها و کسییانی که در تماس و‬
‫ارتباط با دنیا نبا شند نی ستند‪ ،‬بلکه افرادی ه ستند با جایگاهی خوب در جامعه با‬
‫مرام و منکلت و نفوذی باال آنان جذابیت بکرگی دارند و در شییهرهایی مانند لندن‬
‫و نیویورک از ی زندگی شیییاد و خوش بهر ه مند هسیییتند‪ .‬هنگامی که به غرب‬
‫ر سیدیم به یاد دا شته با شید که ب سیار گوش به زنگ و فعال و آماده با شید که با‬
‫کوچکترین اشاره برای انجام وظیفه وارد عمل شوید‪ .‬به عنوان یاران من‪ ،‬در همهی‬
‫شرایط‪ ،‬محیطها و ورعیتها شاد باشید‪ .‬اگر به شما خوراک و جای خواب خوب‬
‫داده شد خو شحال با شید‪ .‬اگر مجبور شدید روزه بگیرید و اگر اجازه ندادم برای‬
‫خوابیدن‪ ،‬رختخواب داشته باشید بازهم خوشحال باشید‪ .‬کار بکرگی در پیش است‬
‫که شما یارای ت صور آن را ندارید‪ .‬شما آن چند تن از برگکیدگان ه ستید که برای‬
‫کار بکرگ در غرب انتخاب شییده اید سییرزمینی که مردمانش به سییرعت داوری‬
‫مینشینند و بسیار باهوش و زیرک هستند‪.‬‬
‫دو روز بعد در ‪ 31‬مارس‪ ،‬بابا چنین بیان نمود‪:‬‬
‫سییه گونه مرید وجود دارد آنانی که کم می کنند‪ ،‬آنانی که سییربار‪ ،‬و آنانی که‬
‫مان راه هسیییتند‪ .‬آنانی که مرا بلند می کنند به دوش می کشیییند بهترین کم‬
‫لندن‪ ،‬دوان شایئر انگلستان‬ ‫‪248‬‬

‫کنندگان هسییتند‪ .‬آنانی که ممکن اسییت نتوانند مرا بلند کنند اما یار و هم نشییین‬
‫من میشوند‪ ،‬خوب به کار من کم میکنند و مرا نیک یاری میرسانند‪ .‬اما مریدی‬
‫که توان بلند کردن مرا ندارد و یکدندگی میکند و اجازه نیک نمیدهد که او را بلند‬
‫کنم‪ ،‬سربار است و از انجام کارم جلوگیری میکند‪.‬‬
‫مرید مکاحم و کار شیییکن فردی اسیییت که اجازه نمی دهد که او را بلند کنم و‬
‫همن شین و همراه نیک با من نمی شود و برعکس‪ ،‬د ستهایم را از پ شت میک شد و‬
‫بدین سان در راه سنگاندازی میکند و حتا هنگامی که میکوشم او را بلند کنم با‬
‫من میجنگد‪.‬‬
‫بعدا در ساعت ‪ 7‬آن شب‪ ،‬بابا و مندلی ها در پورت سعیدِ م صر‪ ،‬از ک شتی پیاده‬
‫شدند و در سیتی هتل شام صرف نمودند‪ .‬ک شتی کانتهرو سو روز بعد ساعت ‪8‬‬
‫بامداد اول آوریل از پورت سعید آبها را درنوردید‪.‬‬
‫به خاطر اخباری که اسییوسییییتد پرس از گفتوگو با بابا در بمبئی به بیرون داده‬
‫بود‪ ،‬سییفر بابا اینبار به طور گسییترده مورد پوشییش قرار گرفته و شییمار زیادی در‬
‫کشتی مشتاق دیدار با او بودند‪ .‬گرچه چندین شخب در کشتی بابا را میشناختند‬
‫اما او با هیچ کس دیدار ننمود و تنها با پرفسور اِرنِست وود که تئوصوفیست بود و‬
‫در جامعه ی تئوصییوفیسییت ها در مادارس کار می کرد دیدار و پیرامون روحانیت به‬
‫طور مفصیییل برای او روشییین گری نمود‪ .‬بابا به خاطر اخباری که او را به عنوان‬
‫م سیحای هندی معرفی کرده بودند به سرعت به ی چهره ی برج سته ی عمومی‬
‫درآمد‪ .‬شرکتهای فیلم سازی فاکس‪ ،‬هِرست و پارامونت‪ ،‬توسط مالکوم شِالس به‬
‫بابا تلگراف زدند و درخواسیییت اجازه برای فیلمبرداری از بابا هنگام ورود به ونیک‬
‫کردند‪ .‬با این حال‪ ،‬بابا بدون هیچ تو ریحی پا سخی به آنان نداد‪ 4 .‬آوریل‪ ،‬پس از‬
‫پیاده شدن از ک شتی در ونیک‪ ،‬بابا و گروه بی درنگ راهی هتل اینترنا شنال شدند‪،‬‬
‫جایی که اینید کورفه ترتیب اسیییکان آنان را داده بود‪ .‬هنگام ورود به ونیک‪ ،‬بابا بر‬
‫آن شییید که آیلین نِتِلتون را به بمبئی برگرداند‪ ،‬چون تندرسیییتی او خوب نبود و‬
‫همچنین برای کار بابا نیک مناسب نبود‪.‬‬
‫‪249‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫پیشیییتر در کشیییتی‪ ،‬هنگامی که بابا‬


‫خاطر نشییان سییاخت که آیلین باید به‬
‫بمبئی بازگردد‪ ،‬ادی جونیور به دفاک از‬
‫آیلین برخاسییت و گفت که او مسییئول‬
‫اسییت و به بابا گفت‪« ،‬شییما دارید چه‬
‫کار می کن ید؟ شییی ما به آن دختر‬
‫قول های گوناگونی دادید به او گفتید‬
‫او را به دور دنیا می برید‪ ...‬در ابتدا پدر‬
‫او به همه چیک مشیییکوک بود و مادر‬
‫آیلین چون مرا قابل اعتماد دانسیییت‬
‫موافرت نمود‪ .‬این کار‪ ،‬در ست نی ست‪.‬‬
‫دسییت کم اجازه دهید او چیکی از اروپا‬
‫مهربابا با برادرش ادی جونیور‪ .‬روی عرشهی‬
‫ببیند»‪ .‬ادی با چنان شور و جو شی به‬
‫کشتی در سفر به اروپا‬
‫با با سیییخن گ فت که در پا یان‪ ،‬با با‬
‫پذیرفت و پر سید‪« ،‬کجای اروپا»؟ ادی پا سخ داد‪« ،‬د ست کم پاریس‪ ،‬پیش از آن‬
‫که او را بازگردانید»‪.‬‬
‫چانجی که مسییئول گرفتن بلیط در درازای سییفر بود‪ ،‬ادی جونیور و آیلین را به‬
‫ایسیییتگاه ق ار برد و به آنان اطمینان بخشیییید که ق ار مسیییتریما و بدون هیچ‬
‫تتییری راهی پاریس است‪.‬‬
‫بعدا ادی جونیور خاطراتش را چنین بازگو نمود‪:‬‬
‫نخسییتین تجربه ی نکدی به فاجعه را در ایسییتگاه میالن که بسیییار بکرگ بود‬
‫تجربه کردم‪ .‬ما هردو احساس سرما و بیچارگی میکردیم‪ .‬آیلین از من خواست که‬
‫از ر ستوران سکوی ای ستگاه ی فنجان قهوه برایش خریداری کرده و بیاورم‪ .‬من‬
‫پیاده شیییدم اما هنگامی که سیییفارش قهوه دادم‪ ،‬ق ار شیییروک به حرکت و ترک‬
‫ایسییتگاه نمود‪ .‬ناگهان احسییاس کردم قلبم ایسییتاد‪ .‬خدایا‪ ،‬آن دختر در ق ار من‬
‫لندن‪ ،‬دوان شایئر انگلستان‬ ‫‪250‬‬

‫مسییئول او هسییتم‪ .‬تمام چمدان ها با اوسییت گذرنامه ی من آنجا بود‪ .‬من پولی با‬
‫خود نداشتم ی کلمه ایتالیایی بلد نبودم حاال نکد چه کسی بروم؟»‬
‫روی سکو نشستم و گریه سر دادم‪ .‬در اوج نومیدی به بابا گفتم‪« ،‬داری با من چه‬
‫کار می کنی؟ من مسییئول آن دختر هسییتم و حاال او رفته اسییت‪ ،‬همراه با پول و‬
‫چمدان ها‪ .‬درکمال شیییگفتی‪ ،‬پس از ‪ 10‬تا ‪ 15‬دقیره ی جهنمی‪ ،‬ناگهان ق ار به‬
‫ایستگاه برگشت‪ .‬گویا ق ار برای بردن مرداری اسباب و وسایل و کوپه و چیکهای‬
‫دیگر‪ ،‬تتییر خط داده و این بازگشته بود‪ .‬بعدا در درازای سفر ما مجبور به عوض‬
‫کردن سه تا چهار ق ار شدیم و من سراسر به بیکفایتی چانجی ناسکا میگفتم‪.‬‬
‫پس از آن که ادی جونیور گوشه و کنار پاریس را به آیلین نشان داد‪ ،‬او را با ق ار‬
‫به مارسی برد‪ ،‬سوار کشتی به مر صد هند نمود و خودش به بابا در لندن پیوست‪.‬‬
‫آیلین نتلتون دیگر هرگک بابا را ندید‪.‬‬
‫در این میان در ‪ 5‬آوریل‪ ،‬بابا در ونیک به دیدن جاهای تاریخی رفت و سیییوار بر‬
‫قایق های معرف به گاندوال شیید‪ .‬بهرام برادر بابا که دوربین عکاسییی اش را با خود‬
‫آورده بود چندین عکس از بابا‪ ،‬کاکا باریا‪ ،‬ادی سینیور و اینید کورفه گرفت‪.‬‬

‫مهربابا سوار بر قایق گاندوال به همراهی اینید کورفه‪ ،‬کاکا باریا و ادی ک ایرانی‪ .‬ونیز‪،‬‬
‫ایتالیا سال ‪1932‬‬
‫‪251‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫بابا در بامداد ‪ 6‬آوریل با ق ار‬


‫از ونیک راهی میالن شییید‪ .‬این‬
‫در حالی اسیییت که اینید نیک‬
‫گروه را همراهی می کرد‪ .‬در‬
‫ایسیییتگاه میالن بانویی به نام‬
‫خانم کانِک همراه با پسیییرش‬
‫برای دیدن بابا آمده بودند‪ .‬او‬
‫به با با گ فت‪ « ،‬من هرگک این‬
‫روز بییکرگ را در زنییدگییی ام‬
‫فراموش نخواهم کرد و هرگک‬
‫این فرصیییت را به جای هیچ‬
‫مکانهای کلیدی در انگلستان که بابا از آنها دیدار نمود‬
‫چیک دیگر در دن یا از دسییییت‬
‫نمی دادم»‪ .‬پس از آن که بابا با‬
‫اتومبیل شیییتابان به گوشیییه و‬
‫کنار شهر سر کشید‪ ،‬ساعت ‪ 4‬عصر همان روز سفرش را با ق ار از سر گرفت‪.‬‬
‫‪ 7‬آوریل‪ ،‬بابا و گروه به دووِر انگلستان رسیدند‪ .‬کیتی دیوی و بردارش اِرنِست و‬
‫کوئنتِن تاد به پیشییواز آنان آمده بودند‪ .‬بابا برنامه سییفر خود را با ق ار به لندن به‬
‫طور ناگهانی تتییر داد چون شیییرکت فیلم برداری پارامونت برنامه ریکی کرده بود‬
‫که در ایسیییتگاه ق ار ویکتوریا از بابا فیلم برداری کند‪ .‬از این رو بابا برای دوری از‬
‫آنان بر آن شد از دووِر با اتومبیل ره سپار لندن شود‪ .‬در لندن بابا در منکل کیتی‬
‫دیوی سیییکنی گک ید‪ .‬در درازای راه‪ ،‬بابا به تاد گفت‪« ،‬در آینده کارهای زیادی‬
‫داری که برای من انجام دهی»‪ .‬تاد پرسیییید آیا به راسیییتی رخ خواهد داد و چه‬
‫زمانی؟ بابا به او اطمینان داد‪« ،‬خیلی زود»‪.‬‬
‫سییر راه برای رف خسییتگی‪ ،‬اتومبیل توقف کوتاهی جلوی ی متازه نمود‪ .‬تاد از‬
‫فرصت استفاده نمود و دربارهی تنشی که مردیت استار با دیگران بر سر مسئلهی‬
‫لندن‪ ،‬دوان شایئر انگلستان‬ ‫‪252‬‬

‫اقامت بابا در لندن و یا به طور انح صاری در ا ستراحتگاه ای ست شاالکومب ایجاد‬


‫کرده بود توریییش داد‪ .‬بابا به طور محکم و روشیین گفت‪« ،‬برای هفت روز در منکل‬
‫کیتی دی وی و دو روز در منکل کیم تول هِرسییت اقامت خواهد نمود و پس از آن‬
‫در ‪ 17‬آوریل‪ ،‬راهی دوان شایئر خواهد شد و در ا ستراحتگاه ای ست شاالکومب‬
‫سکنی خواهد گکید‪ .‬آنان ساعت ‪ 7‬شب به لندن ر سیدند و بابا یکرا ست روانهی‬
‫منکل کیتی دیوی در خیابان راسل شد‪.‬‬
‫روح ها مشییتاق بودند‪ ،‬تمام پرندگان پرکشیییدند و به آشیییانه آمدند‪ .‬در مکان و‬
‫جایی که مهربانی و زیبایی محبوب الهی وجود دارد‪ ،‬بالهای روح پدیدار میگردند‬
‫و پرندگان همیشه وجود دارند!‬
‫کیتی دی وی‪ ،‬ژیال کلوزه‪ ،‬مارگارت کراسیی ‪ ،‬دِلیا دِلیون و کیم تول هِرسییت در‬
‫منکل سیییکنی داشیییتند و دیگران از جمله مینتا تولیدانو‪ ،‬میبل رایان‪ ،‬کِنِت راس‪،‬‬
‫چارلک پردام‪ ،‬تام شیییارپلی و کوئنتن تاد‪ ،‬بازدیدکنندگان روزانه بودند‪ .‬روزی دلیا‪،‬‬
‫اسیییتفانی و هال هاگارد پسیییر کوچ شیییان جان را به دیدن بابا آورد‪ .‬اسیییتفانی‬
‫همکالسی کیتی و دوست دلیا‪ ،‬عمیرا قلبش زیر و رو شد و آنجا را ترک کرد‪.‬‬
‫هم چنان که پرندگان گرد آمده و ستترود محبوب الهی را سیییر می دادند نوای‬
‫موسیری در فضای باغ انگلستان پیچیده شد راز سکوت در آن سرود‪ ،‬نهان است‪.‬‬
‫گرچه بابا هنگام ورود به لندن از آن که از او فیلمبرداری شییود دوری جسییت اما‬
‫شرکت پارامونت د ست بردار نبود‪ .‬سرانجام بابا درخوا ست آنان را برای گفتوگو‬
‫جلوی دوربین پذیرفت‪.‬‬
‫در ‪ 8‬آوریل‪ ،‬بین سیییاعت ‪ 5‬تا ‪ 6‬عصیییر با بابا در باغچه ی حیاط کیتی دی وی‬
‫گفتوگو و از او فیلمبرداری شد‪ .‬بابا ردای سفیدی را که دو ستداران آمریکای اش‬
‫نوامبر گذشییته هنگام دیدارش از هارمونِ نیویورک برایش دوخته بودند پوشیییده‬
‫بود‪ .‬هنگام فیلمبرداری چالرز پردام کنار بابا ن ش سته بود و پیامی که را بابا از روی‬
‫تخته ی الفبا دیکته می کرد می خواند‪ .‬پردام می باید آن پیام را سیییه بار بخواند‪.‬‬
‫‪253‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫هم چنان که از بابا فیلم برداری می شید بهرام و ادی جونیور در پس زمینه سییتار و‬
‫هارمونیوم مینواختند‪ .‬پیام بابا به خبرنگاری پارامونت به شرح زیر است‪:‬‬
‫آمدنم به غرب با هدف پایهگذاری کی شی نوین و جامعههای روحانی و سازمانها‬
‫نیسییت‪ ،‬بلکه به منظور این اسییت که مردم را به فهمیدن جوهره ی دین به معنای‬
‫راسییتین آن وادارم‪ .‬دین راسییتین دربرگیرنده ی ایجاد آن نگرش ذهنی اسییت که‬
‫سرانجام به دیدن ی هستی بیکران که در سراسر عالم گسترده است بینجامد‬
‫زمانی که فرد بتواند در دنیا زندگی کند اما از آنِ آن نبا شد و هم زمان هماهنگ با‬
‫همگان و همه چیک باشییید زمانی که فرد بتواند به تمامی وظیفه ها و امور دنیوی‬
‫بپردازد و با این حال به طور تمام و کمال دلبسته به پیآمدهای آنان نباشد زمانی‬
‫که فرد بتواند همان الوهیت را در هنر و علم ببیند و برترین آگاهی و مسیییرت‬
‫بخشناشدنی را در زندگی روزمره تجربه کند‪ .‬من میبینم که ساختار تمامی ادیان‬
‫بکرگ و ر سمی و کیش های جهان رو به تکلکل ا ست‪ .‬غرب به ویژه بی شتر گرایش‬
‫به جن به های مادیِ چیک ها دارد که از دوران های دور به همراه خود ج نگ ها‪،‬‬
‫بیماری های کشیینده و بحرانهای مالی را به دنبال داشییته اسییت‪ .‬این نباید چنین‬
‫برداشت شود که من مادیگرایی را به دور میافکنم و یا از آن بیکارم‪ .‬منظورم این‬
‫اسییت که مادی گرایی را نباید به خودی خود ی هدف انگاشییت‪ ،‬بلکه وسیییله ای‬
‫برای هدف اسییت‪ .‬تالش های سییازمان یافته همچون جامعه ی ملل دارند به منظور‬
‫حل مشکالت جهان ایجاد میشوند تا دورهی هکار ساله را رقم برنند‪ .‬در بخشهایی‬
‫از غرب‪ ،‬به ویژه امریکا تالش به فهم عرالنی از حقیقت و واقعیت‪ ،‬بدون جوهره ی‬
‫راستین مذهب میشود‪ .‬این مانند کورمالی در تاریکی است‪.‬‬
‫من بر آن ه ستم که تمامی ادیان‪ ،‬آیین ها را مانند دانه های ت سبیش روی ی نخ‬
‫گرد هم آورم و برای ن یاز های فردی و جمعی‪ ،‬جانی تازه در آن ها بدمم‪ .‬این‬
‫ماموریت من به غرب اسییت‪ .‬صییلش و هماهنگی که از آن سییخن خواهم راند و بر‬
‫چهرهی این جهان نگران مسترر خواهد شد‪ ،‬خیلی دور نیست‪.‬‬
‫لندن‪ ،‬دوان شایئر انگلستان‬ ‫‪254‬‬

‫مهربابا در منزل کیتی دیوی در خیابان راسل‪ .‬لندن‪ ،‬آوریل ‪1932‬‬

‫پیام مهربابا تو سط بخش خبری پارامونت در گو شه و کنار جهان پو شش خبری‬


‫گرفت و با به نمایش درآمدن در سالن های سینما‪ ،‬شمار زیادی از مردم با نام و‬
‫پیام او آشییینا شیییدند‪ .‬شیییامگاه ‪ 8‬آوریل‪ ،‬کیتی‪ ،‬مارگارت‪ ،‬دلیا‪ ،‬کیم‪ ،‬مینتا‪ ،‬تاد و‬
‫دیگران ی نمایش کوتاه کمدی برای بابا اجرا کردند‪ .‬برای سرگرمی بابا‪ ،‬مارگارت‬
‫برنامه ی رقب اجرا کرد و دیگران کارهای گوناگونی انجام دادند و نهایت تالش‬
‫خود را برای خ شنود ساختن او به خرج دادند‪ .‬روز بعد چارلک پردام نکد بابا چنین‬
‫اعتراف نمود‪ « ،‬پس از دیدار با شییما‪ ،‬من سییراسییر ی شییخب دیگر شییده ام‪ .‬من‬
‫می بینم که با دیگران مودبانه رفتار می کنم در حالی که در شرایط معمولی ممکن‬
‫بود به خشم آیم و حرفهای ناشایست بکنم‪ .‬این تجربهای سراسر نو برای من است‬
‫و به نظر میرسد که پس از بودن با شما به طور خودکار رخ داده است»‪ .‬بابا پاسخ‬
‫داد‪« ،‬من همیشه با تو بودهام در تمامی مدت‪ ،‬از زمانی که سال گذشته مرا دیدی‪.‬‬
‫تو برای من کار خواهی کرد‪ .‬تو پیوند و بسیییتگی ژرف و نکدیکی با من داری و به‬
‫این دلیل بود که تنها شییخصییی بودی که هنگام فیلم بردای دیشییب کنار من قرار‬
‫داشیییتی»‪ .‬در درازای این دیدار‪ ،‬روزنامه ها روزهای پرخبری داشیییتند و هرروز‬
‫‪255‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫مراله هایی را پیرامون م سیحای هندی قلم می زدند‪ .‬برخی از روزنامه ها خبرنگاران‬
‫خود را برای انجام گفتوگو و گرفتن عکس نکد بابا میفرستادند‪.‬‬
‫جیمک داگالس سردبیر سر شناس روزنامه ی لندن ساندی اک سپرس و دو ست‬
‫چارلک پردام پرسیییش های بلند باالی نیرنگآمیکی را به منظور آزمودن بابا تهیه‬
‫کرده بود‪ .‬او پیش خود چنین اندیشیییید‪« ،‬خیلی بهتر خواهد بود که من بدون آن‬
‫که مهربابا را باخبر سازم‪ ،‬سرزده نکد او بروم‪ .‬در نتیجه او غافلگیر شده و نمیتواند‬
‫پاسخ به پرسشهای مرا از پیش آماده نماید‪ .‬من او را پیش مردم رسوا خواهم کرد‬
‫تا در دام او گرفتار نشوند و نسبت به افراد به اص الح عارف‪ ،‬هوشیار باشند»‪.‬‬
‫بنابراین در ‪ 9‬آوریل‪ ،‬او به طور کامال سییرزده به منکل کیتی دی وی رفت‪ .‬بابا در‬
‫طبره ی اول و در آ ستانهی بیرون رفتن و دیدار از بخشهای فریرن شین لندن بود‪.‬‬
‫این دیدار از پیش برنامهریکی شیییده و اتومبیل ها جلوی در منکل برای بردن بابا و‬
‫گروه آمادهی حرکت بودند‪.‬‬
‫بابا هنگام بیرون رفتن از منکل‪ ،‬لباس های غربی می پوشیییید اما در خانهی کیتی‬
‫دیوی‪ ،‬پوشش هندی خود‪ ،‬یعنی سدره و شلوار نخی به تن داشت‪ .‬در این میان‪،‬‬
‫جان داگالس به جلو منکل کیتیدیوی ر سیده بود و خوا ستار دیدار با بابا شد اما‬
‫به او گفتند چون بابا در شرف بیرون رفتن است درخواست وقت مالقات کند و روز‬
‫بعد برگردد‪ .‬اما داگالس گفت‪« ،‬من تنها می خواهم او را برای ی دقیره ببینم»‪.‬‬
‫بابا را باخبر سییاختند و در کمال تعجب‪ ،‬بابا پذیرفت که با آن خبرنگار دیدار کند‪.‬‬
‫بابا لباس غربی خود را عوض کرد و با پوشیییدن لباس خانه و بسییتن شییال گردن‬
‫ابری شم آبی به دور گردنش در اتاق خود ن ش ست‪ .‬هنگامی که داگالس به طبرهی‬
‫باال آمد‪ ،‬در آ ستانه ی در اتاق بابا ای ستاد و به این سو آن سو نگری ست‪ .‬چانجی که‬
‫برای خواندن تختهی الفبا کنار بابا بود داگالس را به درون فراخواند‪ .‬ناگهان چیکی‬
‫بر داگالس چیره شیید‪ ،‬به نظر می رسییید تکان خورده اسییت‪ .‬او بعدا بازگو نمود که‬
‫انگار شوک الکتریکی از بدنش گذ شته ا ست‪ .‬داگالس مات و مبهوت به د شواری‬
‫وارد اتاق شیید و به سییوی بابا گام برداشییت‪ .‬او شییروک به عرق کردن نموده بود و‬
‫لندن‪ ،‬دوان شایئر انگلستان‬ ‫‪256‬‬

‫پیدرپی پی شانیاش را پاک میکرد‪ .‬در آن زمان‪ ،‬هوا ب سیار سرد بود و عجیب بود‬
‫که کسییی در آن سییرما عرق کند‪ .‬چانجی او را دگربار به نکد بابا فراخواند‪ .‬داگالس‬
‫تالش کرد لب به سخن بگشاید اما لبهایش تنها لرزید‪ .‬او به تالش خود ادامه داد‬
‫تا سرانجام پس از پاک کردن پی شانیاش توان ست زیر لب بگوید‪« ،‬چه اتفاقی دارد‬
‫برایم میافتد؟ میتوانید به من بگویید چه چیکی اینجاست»؟ بابا با اشارهی دست‪،‬‬
‫داگالس را به نشییسییتن روی صییندلی دعوت کرد و با لبخند دیکته کرد‪« ،‬نترس‪.‬‬
‫نکدی تر بیا و بنشین»‪.‬‬
‫ی لبخند از سییوی خور شید‪ ،‬در ذهن لرزه به راه انداخت و آن مرد خود را در‬
‫پیشگاه نیروی آغازین فراموش نمود‪.‬‬
‫از دهان او این جمله بیرون پرید‪« ،‬در اینجا نیروی شیییگرف و بسییییار زیادی را‬
‫احسیییاس می کنم! خواهش می کنم به من بگویید اینجا چه اتفاقی دارد می افتد؟‬
‫این نیرو از کجا سرچ شمه میگیرد و جاری ا ست»؟ بابا دوباره به او ا شاره کرد که‬
‫روی صندلی روبهروی او بنشیند و داگالس دوباره تکرار نمود‪« ،‬در اینجا چه اتفاقی‬
‫دارد برای من میافتد‪ ،‬ممکن اسییت به من بگویید»؟ بابا با لبخند پاسییخ داد‪« ،‬من‬
‫بعدا به تو نشان خواهم داد‪ .‬فرط بنشین و به من بگو آیا مایلی چیکی بپرسی‪ .‬من‬
‫همه چیک را برای تو روشن خواهم نمود‪ .‬اما ابتدا به من بگو چرا آمدهای»‪.‬‬
‫داگالس گفت‪« ،‬من برای گفتوگویی طوالنی با شیییما آمده ام و پیرامون برخی‬
‫پرسشها درخواست روشنگری دارم‪ .‬اما چه اتفاقی دارد برایم میافتد»؟‬
‫بابا روی تخته ی الفبا هجی کرد‪« ،‬نترس‪ ،‬هرآنچه که باید بپرسییی را بدون ترس‬
‫بپرس»‪ .‬جیمک داگالس با شنیدن این سخنان مهرآمیک بابا آسوده خاطر شد و روی‬
‫صندلی نشست و پس از آنکه آرامشش را به دست آورد‪ ،‬گفتوگویی که در ادامه‬
‫میآید انجام گرفت‪:‬‬
‫داگالس‪« :‬نام شناسنامهای شما‪ ،‬ل فا»؟‬
‫بابا‪« :‬مهربان شهریار ایرانی»‪.‬‬
‫‪257‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫داگالس به چانجی گفت‪« ،‬خواهش می کنم‪ ،‬لوح الفبا را نخوانید‪ .‬اجازه دهید من‬
‫بخوانم‪ .‬من میخواهم به طور مستریم بدانم بابا چه میگوید»‪.‬‬
‫چانجی‪«:،‬خواهش می کنم»‪ .‬آنگاه به کنار رفت و بابا انگشیییتش را آهسیییته روی‬
‫حروف تختهی الفبا حرکت داد و هجی کرد ام اس ایرانی ‪ M S Irani‬داگالس تالش‬
‫کرد که آنها را بخواند‪ .‬سپس گفت‪« ،‬ی اشتباهی وجود دارد»‪ .‬چانجی با لبخند‪،‬‬
‫«چه ا شتباهی؟ بابا دارد نامش را روی تخته الفبا هجی می کند‪ ،‬ام اس ایرانی‪ .‬چرا‬
‫مشیییکوکی»؟ داگالس‪« :‬بگذارید ی بار دیگر تالش کنم حروف را بخوانم»‪ .‬بابا‬
‫دوباره نامش را روی تخته ی الفبا هجی کرد اما داگالس دوباره نتوانسیییت آن را‬
‫بخواند‪ .‬بنابراین بلند شد و پشت سر بابا ایستاد تا بار دیگر تالش به خواندن حروف‬
‫کند‪ .‬اما بازهم ناکام ماند‪ .‬چانجی با صیییدای بلند‪« ،‬ام اس ایرانی»‪ .‬داگالس به بابا‬
‫گفت‪« ،‬خواهش میکنم ی جملهی دیگری هجی کنید تا من بخوانم»‪.‬‬
‫بابا هجی کرد‪ « ،‬نام من‪ .»...‬اما ذهن داگالس بجک خواندن نام‪ ،‬بازهم از خواندن‬
‫تمام جمله ناتوان ماند‪ .‬چانجی از فاصییله ی دور تکرار کرد‪« ،‬نام من‪ .»...‬داگالس از‬
‫چانجی پر سید‪« ،‬چه طور از آن فا صله می توانی حرف را بخوانی»؟ چانجی پا سخ‬
‫داد‪« ،‬تمرین کرده ام»‪ .‬داگالس ک نار چانجی ر فت و دو باره تالش کرد حروف را‬
‫بخواند اما بازهم از پس آن برنیامد‪ .‬بابا با شکیبایی زیاد انگ شتش را آه سته روی‬
‫تخته ی الفبا حرکت داد تا داگالس فرصیییت خواندن حروف را بیابد اما چندین‬
‫دقیره سپری شده و داگالس هنوز سر جای اول بود‪ .‬بابا به او خاطر ن شان کرد‪،‬‬
‫«این ‪ ،‬بدون تلف کردن وقت برای خواندن تخته ی الفبا‪ ،‬برو سیییر اصیییل م لب‬
‫زمان اندکی باقی مانده است»‪.‬‬
‫داگالس‪« :‬طبرهی اجتماعی شما چیست»؟‬
‫بابا‪« :‬ایرانی»‪.‬‬
‫داگالس‪« :‬کجا زاده شدهاید»؟‬
‫بابا‪« :‬پونا»‪.‬‬
‫لندن‪ ،‬دوان شایئر انگلستان‬ ‫‪258‬‬

‫ایرانی یا پِرشیییین‬ ‫داگالس‪« :‬این یعنی در ه ند‪ .‬پس چه طور می توان ید ی‬


‫باشید»؟‬
‫بابا‪« :‬پدر و مادر من ایرانی هستند»‪.‬‬
‫داگالس‪« :‬آیا شما زرتشتی هستید»؟‬
‫بابا‪« :‬من از ی پدر و مادر زرتشتی زاده شدهام»‪.‬‬
‫داگالس‪« :‬امروزه کدام مذهب باالترین انگاشته میشود»؟‬
‫بابا‪« :‬من تمامی مذهب ها را هم پایه و برابر می دانم‪ ،‬چون همگی راه های ر سیدن‬
‫به شناختِ ی خداوند هستند»!‬
‫داگالس‪« :‬دیدگاه شما دربارهی دین مسیحی چیست»؟‬
‫بابا‪« :‬مسیش روح بکرگی بود که به شناخت خداوند رسیده بود‪ .‬بنابراین دینی که‬
‫از چنین موجود الهی سرچشمه بگیرد‪ ،‬باید بکرگ باشد»‪.‬‬
‫داگالس‪« :‬شما به کدام دین ایمان دارید»؟‬
‫بابا‪« :‬من فراسوی طبرهی اجتماعی و دین هستم‪ .‬تمامی ادیان از آنِ من هستند‪.‬‬
‫اما من هیچ راب هی خا صی با هیچ طبرهی اجتماعی و جامعه و مذهبی ندارم‪ .‬من‬
‫با خداوند یکی هستم و خداوند در همه چیک و همگان است»‪.‬‬
‫داگالس‪« :‬آیا شما ی ماهاتما هستید»؟‬
‫بابا‪« :‬معنی ماهتما چیسییت؟ به من بگو چه کسییی را ماهتما می نامند؟ آن که به‬
‫شتتناخت از روح یا حریرت رسییییده اسیییت را ماهاتما می نامند‪ .‬من حقیقت را‬
‫می شییناسییم‪ .‬من تجربه از حقیقت دارم‪ .‬تو به خاطر سییکونت در شییهر لندن برای‬
‫چندین سال‪ ،‬آن را می شنا سی و تجربه از آن داری‪ ،‬اما فردی که لندن را ندیده‬
‫است و میخواهد آن را بشناسد باید به طور غیرمستریم توسط ی واس ه انجام‬
‫دهد‪ .‬اما تو در لندن زندگی میکنی و از آن تجربه داری و آن را خوب می شناسی‪.‬‬
‫به این دلیل‪ ،‬نیازی نیست که به ی واس ه یا وسیله متوسل شوی‪ .‬آیا منظورم را‬
‫میفهمی»؟‬
‫داگالس‪« :‬بله‪ ،‬خیلی خوب‪ .‬آیا شما گاندی را میشناسید»؟‬
‫‪259‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫بابا‪« :‬بله‪ .‬ما در کشتی راجپوتانا با هم دیدار داشتیم»‪.‬‬


‫داگالس‪« :‬آیا شما به سیاست عالقه دارید»؟‬
‫بابا‪« :‬من به فکر هیچ علم اخالقی‪ ،‬علم و سیا ست نی ستم‪ .‬چون دا شتن دانش از‬
‫خودی حریری‪ ،‬دربرگیرندهی همه چیک ا ست‪ .‬ک سی که دانش از خودی حریری را‬
‫به دست آورده‪ ،‬همه چیک به دست آورده است»‪.‬‬
‫داگالس‪« :‬نظرتان در مورد گاندی چیست»؟‬
‫بابا‪« :‬او روح خوبی اسییت و در پی دانش گیتا اسییت یعنی ی جوینده ی دان ِ‬
‫ش‬
‫خودی حریری»‬
‫داگالس‪« :‬آیا شما ی موجود الهی هستید»؟‬
‫بابا‪« :‬من در خداوند غرق شییده ام‪ ،‬به همان شیییوه که بودا‪ ،‬مسیییش و کریشیینا در‬
‫خداوند غرق گ شته و با او یکی شده بودند‪ .‬به همین روش‪ ،‬من در خداوند زندگی‬
‫میکنم‪ .‬همان طوری که آنان خداوند را میشناختند‪ ،‬من هم او را شناختهام! خود‬
‫شما و دیگران میتوانید به همین روش‪ ،‬خداوند را بشناسید و با او یکی گردید»!‬
‫داگالس دوباره عرق پیشییانی اش را پاک کرد و از آنجایی که پرسییش های او به‬
‫سرعت پا سخ داده می شدند و پا سخها دقیق و هو شمندانه بودند او شگفت زده و‬
‫گیج شده بود‪ .‬پس از اندک زمانی‪ ،‬داگالس پرسشهایش را از سر گرفت‪.‬‬
‫داگالس‪« :‬آیا پلیدی و زشتی در جهان وجود دارد»؟‬
‫بابا روی تختهی الفبا دیکته کرد‪« ،‬نه‪ ،‬چیکی مانند پلیدی وجود ندارد»‪.‬‬
‫داگالس‪ :‬مات و مبهوت‪« ،‬منظور شما چیست»؟‬
‫بابا‪« :‬در همهجا‪ ،‬چیکی جک مسرت وجود ندارد»‪.‬‬
‫داگالس هیجان زده از جایش بلند شد و پرسشهایش را از سر گرفت و پرسید‪،‬‬
‫«چه طور این امکانپذیر است»؟‬
‫بابا به او اطمینان بخشید‪« ،‬به راستی‪ ،‬این امر حریرت دارد»‪.‬‬
‫داگالس خودش را جم و جور کرد و سپس روی صندلی نشست و پرسشنامهی‬
‫دیگری را بیرون آورد و شروک کرد‪« ،‬پس‪ ،‬هکار و ی پلیدی و ز شتی در جهان را‬
‫لندن‪ ،‬دوان شایئر انگلستان‬ ‫‪260‬‬

‫چگونه توریییش می دهید؟ مانند دزدی‪ ،‬آدم کشییی‪ ،‬تجاوز‪ ،‬نارو و خیانت‪ ،‬ریاکاری‪،‬‬
‫فساد اخالقی و شکنجه؟ آیا این نابکاریها و شرارتها را میتوان به عنوان پلیدی‬
‫و زشتی انگاشت»؟‬
‫بابا‪« :‬الکاما‪ ،‬نه»!‬
‫داگالس‪« :‬بنابراین شما آنها را چه مینامید؟ آنها را چه باید انگاشت»؟‬
‫بابا‪« :‬آنها درجههای زیاد و یا کم از خودِ خوبی هستند»‪.‬‬
‫داگالس شگفت زده با شنیدن این اندی شه‪ ،‬د ستش را روی پی شانیاش گذا شت‪.‬‬
‫سپس دوباره بلند شده و ای ستاد پس از اندکی به آرامی در صندلیاش ن ش ست و‬
‫گفت‪« ،‬خدایا‪ ،‬چه قدر عالی ا ست‪ .‬چرا شاعران و متافکی دانان نتوان ستهاند بدین‬
‫شیوهی روشن و قابل فهم آن را شرح دهند‪ .‬او مدتی نشست در اندیشه فرو رفت‪.‬‬
‫بابا سپس افکود‪« ،‬همچنان که گفتم چیکی جک مسرت در عالم وجود ندارد‪ .‬آنچه‬
‫که جهانیان پلیدی و زشتی مینامند‪ ،‬پایینترین حد جنبهی خوبی و نیکی است»‪.‬‬
‫داگالس اعالم کرد‪« ،‬البته‪ ،‬البته‪ .‬چه قدر آسان! شگفتآور است چرا مردم جهان‬
‫چیک به این سادگی را نمیفهمند! آیا میتواند ما را روشن کنید که جهانیان کِی به‬
‫این حریرت ساده پی خواهند برد»؟‬
‫بابا‪« :‬زمانی که زاویهی دید آنان تتییر کند»‪.‬‬
‫داگالس‪« :‬اما چه زمانی»؟‬
‫بابا‪« :‬آن به طور درونی در حال انجام گرفتن است»‪.‬‬
‫داگالس‪ « :‬سپاس از خداوند! در مورد و رعیت ح ساس و خ رناکی که جهان با‬
‫آن روبهرو است چه میگویید؟ شرایط مالی جهان طوری است که کشورها آمادهاند‬
‫تا یکدیگر را خفه کنند! بی قراری در همه جا گسییترش یافته اسییت‪ .‬چه زمانی این‬
‫دوره از این بال و مصیبت به سر خواهد آمد؟ این ورعیت کی بهبود خواهد یافت‪.‬‬
‫بابا‪« :‬تا زمانی که احساس دلها و نگرشها تتییر نکند امکانپذیر نیست»‪.‬‬
‫داگالس‪« :‬تتییر اح ساس دل ها و ذهنیت ها‪ ،‬چه راهکار و درمان واال مرتبه ای! اما‬
‫این احساس دلها کِی دگرگون خواهد شد»؟‬
‫‪261‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫بابا‪« :‬پس از نکدی به ی سال‪ ،‬آن دگرگونی رقم خواهد خورد»‪.‬‬


‫داگالس‪ « :‬سه سال به درازا کشید تا مسیش کارش را به پایان برساند‪ ،‬تکمیل کار‬
‫شما چند سال به درازا خواهد کشید»؟‬
‫بابا‪« :‬سی و نه سال»‪.‬‬
‫داگالس‪« :‬پیام ژرف شما و یا پند و اندرز ویژهی شما چیست»؟‬
‫بابا‪« :‬از میان برداشتن نفس مجازی یا ذهن نفسانی»‪.‬‬
‫داگالس مات و مبهوت بیرون رفت تا با دوسیییتش سِیییر دِنیسیییون راس که او را‬
‫همراهی کرده و در طبره ی پایین منتظرش بود مشییورت کند‪ .‬پس از بازگشییت‪،‬‬
‫داگالس گفت هنوز پرسییش هایی که به راسییتی قصیید پرسیییدن آن ها را داشییته‬
‫نپر سیده ا ست‪ .‬اما پیش از آغاز نمودن‪ ،‬دوباره پر سید‪« ،‬این نیروی ا سرار آمیک در‬
‫این اتاق چیست و از کجا سرچشمه میگیرد»؟‬
‫بابا‪« :‬نخ ست پر سشهایت را بپرس و تمام کن‪ .‬در پایان‪ ،‬آن پر سش تو را پا سخ‬
‫خواهم داد»‪.‬‬
‫داگالس‪« :‬آیا پرسش دیگری را پاسخ خواهید داد»؟‬
‫بابا‪« :‬با کمال میل»‪.‬‬
‫داگالس‪« :‬شییما می خواهید رسییتگاری و رهایی جهان را پدید آورید‪ .‬آیا انجیل‪،‬‬
‫قران‪ ،‬یا کتاب دیگری که برای‪»...‬‬
‫بابا به میان سیییخنان او آمد و گفت‪« ،‬من پند و اندرز میدهم و مردم‪ ،‬مرا ی‬
‫اسیییتاد روحانی می انگارند‪ .‬اما من هیچ اهمیتی برای دانش کتابی و آموختن قائل‬
‫نیستم‪ ،‬چون من روحانیِت نهان در ت ت افراد را بیدار میسازم»‪.‬‬
‫داگالس‪« :‬آیا شما به بودا و ‪ 8‬اصل اخالقی او باور دارید و در آن‪.»...‬‬
‫دوباره بابا به میان سییخنان او آمد و گفت‪« ،‬بله‪ .‬هر مذهبی‪ ،‬گامی اسییت در راه‬
‫پیشرفت به سوی دانش از خودی حریری‪ .‬تو میخواهی دربارهی مسیش و کریشنا‬
‫بپر سی‪ ،‬اما پا سخ یکی ا ست»‪ .‬این باعث شد که داگالس از روی تعجب از جایش‬
‫بلند شود‪ .‬اما بابا با اشاره به او گفت که بنشیند و پرسشهایش را ادامه دهد‪.‬‬
‫لندن‪ ،‬دوان شایئر انگلستان‬ ‫‪262‬‬

‫داگالس‪ « :‬به کدامین خدا شیییما ایمان دارید؟ خدای مسییییحیان‪ ،‬هندوها و یا‬
‫مسلمانان»؟‬
‫بابا‪« :‬خداوند‪ ،‬یکی برای همگان است»!‬
‫داگالس‪« :‬کدام مذهب نکدی تر به مذهب مورد قبول شیییماسیییت؟ یعنی کدام‬
‫مذهب شایستهی پذیرفته شدن است»؟‬
‫بابا‪« :‬تمامی ادیان از آن خداوند هستند و بنابراین همگی یکی هستند»‪.‬‬
‫داگالس‪« :‬آیا زندگی پس از این زندگی وجود دارد»؟‬
‫بابا‪« :‬بله‪ ،‬اما تنها برای بدن ل یف‪ .‬روح یکی ا ست و هرگک نمی میرد‪ .‬و به گرفتن‬
‫ی بدن پس از ی بدن دیگر ادامه می دهد ی زندگی پس از ی زندگی دیگر‪.‬‬
‫و تا زمانی که با خداوند یکی نشده است‪ ،‬روح به دوباره زاده شدن ادامه میدهد»‪.‬‬
‫داگالس‪« :‬آیا این نیروانا است»؟‬
‫بابا‪« :‬بله‪ ،‬اما واگشت روح‪ ،‬آسیبی به هستی بسیار پاک و بکر روح وارد نمیکند»‪.‬‬
‫داگالس بر آن بود که پرسش دیگری بپرسد اما بابا او را از سخن گفتن بازداشت‬
‫و چنین رو شن گری نمود‪« ،‬ذات ه ستی روح‪ ،‬جاودانه ا ست و این ه ستی ابدی با‬
‫خداوند یکی ا ست‪ .‬این ه ستیِ ابدی که روح ا ست را نباید با ذهن یا عرل ا شتباه‬
‫گرفت‪ .‬روح‪ ،‬عرل و هوش را به کار وامی دارد‪ .‬اما هیچ چیک روح را کنترل نمی کند‪.‬‬
‫روح به طور م لق‪ ،‬مسییترل‪ ،‬و بر خود اسییتوار اسییت‪ .‬عرل و هوش مجازی بر روح‬
‫تکیه دارد اما روح سراسر بر خود استوار است‪ .‬نیروی هوش مجازی ابکار و وسیلهی‬
‫روح است‪ .‬یعنی آن وسیلهای برای دستیابی به هستی ابدی اصلی و تجربه نمودن‬
‫آن است‪ .‬عشق‪ ،‬خدمت‪ ،‬پرستش و اشتیاق‪ ،‬شخب را به شناخت خداوند وامیدارد‪.‬‬
‫داگالس‪ « :‬شییما این دانش را از کجا به دسییت آورده اید؟ چون پیش از آن که‬
‫پرسشی وارد ذهنم شود‪ ،‬شما آن را میدانید»!‬
‫بابا‪« :‬تمام اینها را من خیلی آسانی میفهمم»!‬
‫داگالس‪« :‬اما شما به پرسش آخر من پاسخ ندادید‪ .‬چگونه شما همهی چیکها را‬
‫میفهمید و میدانید»؟‬
‫‪263‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫بابا با لبخند‪« ،‬چون من با هستیِ ابدی یکی هستم»‪.‬‬


‫داگالس‪« :‬ماموریت شما چیست»؟‬
‫بابا‪« :‬تولد تازهی روحانی بشریت یعنی همگان‪ ،‬شرق و غرب»‪.‬‬
‫داگالس‪« :‬آیا اطمینان دارید که آن را به ویژه در غرب انجام میدهید»؟‬
‫بابا‪« :‬به همان اندازه اطمینان دارم که تو اطمینان دارای با من سخن می گویی و‬
‫باور داری که این کار را انجام میدهی! به راستی‪ ،‬من با هدفِ رقم زدن تولد تازهی‬
‫روحانی بشریت زاده شدهام‪ .‬من برای این هدف‪ ،‬کالبد انسانی به خود گرفتهام»‪.‬‬
‫داگالس‪« :‬چه ک سی شما را برای منفعتر سانی به ب شریت برگما شته ا ست؟ چه‬
‫کسی شما را فرستاده است»؟‬
‫بابا‪« :‬من آن را میدانم‪ .‬این زندگی من است»‪.‬‬
‫داگالس گیج و سیییردرگم‪ ،‬سیییخنان بابا را باورنکردنی یافت‪ .‬با این حال‪ ،‬بابا با‬
‫نوازش کردن داگالس با مهربانی‪ ،‬به او آرامش بخشییید‪ .‬بابا سییپس دسییت های آن‬
‫مرد را در د ست گرفت و آنان بههم چ شم دوختند و اندکی زمانی ساکت ماندند‪.‬‬
‫بابا در حالی که به او مینگریست لبخندی زد‪ .‬سپس داگالس از روی تعجب فریاد‬
‫برآورد‪« ،‬آیا شما همیشه این چنین هستید؟ در مسرت»؟‬
‫بابا‪« :‬من از مسرت ابدی بهرهمند هستم‪ .‬این زندگی و هستیِ دایمی من است»‪.‬‬
‫داگالس‪« :‬چرا من این مسرت را تجربه نمیکنم»؟‬
‫بابا‪« :‬چون در این عالم خیال‪ ،‬تو از ذهن نفسییانیِ خود آزاد نیسییتی و نمی توانی‬
‫چنین مسیییرتی را تجربه کنی‪ .‬به خاطر نادانی اسیییت که جهان در رنج و بدبختی‬
‫است‪ .‬به راستی در چهار گوشهی جهان چیکی وجود ندارد‪ ،‬جک مسرت»‪.‬‬
‫داگالس‪« :‬خداوند کیست؟ او کیست؟ آیا او شخب است یا نیرو»؟‬
‫بابا‪« :‬خداوند هم در شکل است هم بیشکل است‪ .‬او در هر موجودی سکنی دارد‬
‫و در همه چیک نفوذ کرده است‪ .‬در تمامی جنبههای زندگی هنر‪ ،‬ادبیات و زیبایی‬
‫به بیان دیگر‪ ،‬او هست!‬
‫لندن‪ ،‬دوان شایئر انگلستان‬ ‫‪264‬‬

‫داگالس با شییینیدن این‪ ،‬بر آن شییید که از بابا چیک دیگری بپرسییید‪ .‬اما بابا او را‬
‫بازنگاه داشییت و خاطر نشییان سییاخت که ابتدا باید به چیکی که می خواهد بیان‬
‫نماید گوش کند‪ .‬بابا سخنانش را با دیکته کردن‪ ،‬چنین پی گرفت‪:‬‬
‫«نباید از سخنانم چنین برداشت شود که من ی پانتهایست (کسی که فرریهی‬
‫نیروی طبیعت را با خداوند یکی می داند) هسییتم‪ .‬من صییرفا از لحاظ نظری این را‬
‫نمی گویم‪ .‬در حریرت‪ ،‬من همه چیک را از راه تجربه می دانم‪ .‬تو همه ی این ها را‬
‫زمانی که خداوند را شیییناختی خواهی فهمید‪ .‬باالترین تجربه‪ ،‬شیییناخت خودی‬
‫حریری است‪ .‬این عالیترین تجربه است و به معنی یکی شدن با خداوند است»‪.‬‬
‫داگالس سپس پرسید‪« ،‬آیا شما ازدواج کردهاید»؟‬
‫بابا‪« :‬من فراسوی سکس و جنسیت هستم‪ .‬مرد و زن تفاوتی برایم ندارد»‪.‬‬
‫داگالس‪« :‬شبها چند ساعت میخوابید»؟‬
‫بابا‪« :‬سه ساعت»‪.‬‬
‫داگالس‪« :‬برنامهی شما پس از دیدار از اینجا چیست»؟‬
‫بابا‪« :‬پس از اقامتی کوتاه در استراحتگاه دوانشائیر‪ ،‬راهی امریکا میشوم»‪.‬‬
‫داگالس‪« :‬ممکن است به پرسش اولم پاسخ دهید و به دلشورهام پایان بخشید»؟‬
‫بابا با لبخند به چانجی اشاره کرد تا به او بگوید‪« ،‬تو خیلی خوش اقبالی»‪.‬‬
‫داگالس‪« :‬این ل ف و مهربانی شماست»‪.‬‬
‫داگالس برخا ست که اتاق را ترک کند و دوباره پر سید‪« ،‬پا سخِ پر سش اول من‬
‫دلیل نیرویی که در این اتاق نفوذ کرده چیست؟ آن از کجا جاری است»؟‬
‫بابا‪« :‬آن به خاطر حضور من است»‪.‬‬
‫داگالس د ست بابا را در د ست گرفت و آن را بر چ شمان خود ف شرد‪ ،‬و بابا او را‬
‫تبرک نمود‪ .‬او بعدا نوشیییت «من هرچند که بسییییار محتاط بودم اما زیر نیروی‬
‫افسون او آب شدم»‪.‬‬
‫قلب آن مرد سر شار از ع شق بابا گردیده بود و پس از کرن شی احترام آمیک‪ ،‬روانه‬
‫شد‪ .‬دیداری که برای ی دقیره او پیشبینی میکرد به ی گفتوگوی دراز مدت‬
‫‪265‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫ی سیییاعته در آمد‪ .‬روز بعد در ‪ 10‬آوریل‪ ،‬جیمک داگالس متن تمامی گفتوگو با‬
‫بابا را روزنامه ی لندن ساندی تایمک اک سپرس به چاپ ر ساند که تاثیر شگرفی بر‬
‫خوانندگان زیادی داشت و شمار زیادی از مردم در مورد مهربابا شنیدند‪.‬‬
‫بعدا در آن شییب‪ ،‬بابا برای دیدن اجرای بازیگری مینتا‪ ،‬به تئاتر کیو ‪ Q‬رفت‪ .‬این‬
‫در حالی است که همان شب‪ ،‬ادی جونیور خسته و کوفته از پاریس رسید‪.‬‬

‫مهربابا در منزل کیتی دیوی‪ .‬آوریل ‪1932‬‬

‫در ‪ 10‬آوریل‪ ،‬عصیییرگاهان‪ ،‬کیتی دی وی با آویکان کردن بادکن ها و تهیه ی‬


‫کی ‪ ،‬جشییینی برای کودکان در حیاط خلوت منکل خود تدارک دید‪ .‬بابا آمد و‬
‫کی را برید‪ .‬سیپس مرداری اسیباب بازی به آنان هدیه داد با بچه ها بازی کرد و‬
‫سرگرم شان نمود‪ .‬بابا در میان حدود ‪ 8‬تن از بچهها که در ج شن شرکت دا شتند‬
‫روی زمین ن ش سته بود و با آنان دومینو بازی کرد و بچهها زمان خو شی را سپری‬
‫کردند‪ .‬پس از نوشییییدن چای در اتاق مهمانخانه‪ ،‬مردی آمد و آنان را با نواختن‬
‫موسیری سرگرم کرد‪ .‬بابا و مندلیها هم به او پیوستند و موسیری هندی نواختند‪.‬‬
‫لندن‪ ،‬دوان شایئر انگلستان‬ ‫‪266‬‬

‫در این میان‪ ،‬ی پسر شش ساله به نام جان شروک به اذیت نمود و از بابا پرسیده‬
‫شییید آیا آن وروج را از اتاق بیرون ببرند و او پاسیییخ داد‪« ،‬نه‪ ،‬تنهایش بگذارید‪.‬‬
‫تنها انرژی زیادی اوست‪ .‬او بسیار به من نکدی است‪ .‬من برای او کار در نظر دارم‬
‫که بعدا باید انجام دهد»‪.‬‬
‫ج شن‪ ،‬ساعت ‪ 6‬ع صر به پایان ر سید‪ .‬هنگام غروب‪ ،‬بابا را با اتومبیل برای دیدن‬
‫کاخ شییاه هنری هشییتم به هامپتون کورت بردند‪ .‬از سییاعت ‪ 2‬تا ‪ 3:30‬بعد از ظهر‬
‫‪ 11‬آوریل‪ ،‬بابا را به استودیوی پیکره سازی به نام ادوارد مِررِت بردند تا تندیسی از‬
‫او سییاخته شییود‪ .‬این نخسییتین بار بود که بابا اجازه می داد ی پیکره سییاز از او‬
‫تندی سی ب سازد‪ .‬مِررِت‪ ،‬کندهکاری های اولیه را روی سنگ انجام داد و دو روز بعد‬
‫بابا می باید برای تکمیل و پرداخت کار دوباره بازگردد‪ .‬عصیییرگاه ‪ 12‬آوریل‪ ،‬بابا و‬
‫مندلیها به منکل خانم ماد فولدز رفتند‪ .‬او بانویی م شتاق و جویندهی حریرت بود‬
‫و عالقه داشت که دیداری بین بابا و کریشنا مورتی فراهم آورد اما سرنوشت چنین‬
‫رقم نخورده بود‪ .‬هنگامی که بابا در ‪ 13‬آوریل برای نشییسییت آخر به اسییتودیوی‬
‫مرِرِت رفت ی خبرنگار روزنامه برای نگاه کردن آمده بود و شییروک به پرسییش از‬
‫بابا نمود‪ .‬خبرنگار‪« :‬گفته میشود زنان مانعی سر راه مردان برای دستیابی به ل ف‬
‫الهی هستند‪ .‬تمامی پیران‪.»...‬‬
‫بابا به میان سخنان او آمد و با دیکته کردن روی تختهی الفبا بسیار محکم گفت‪،‬‬
‫«نه! ی زن میتواند نرش مهمی در رقم زدن ل ف الهی بازی کند‪ .‬زن همپایهی‬
‫مرد ا ست و تا زمانی که با خودش رو را ست با شد‪ ،‬همه چیک خوب خواهد بود‪ .‬اما‬
‫زمانی که محیط بر او چیره گردد‪ ،‬کارایی ازدواج به شیییکسیییت می انجامد‪ .‬در این‬
‫زمان است که طالق رخ میدهد»‪.‬‬
‫خبرنگار‪« ،‬پس‪ ،‬پیمان تجرد که پیران بستهاند چه نرشی دارد»؟‬
‫بابا‪« ،‬اهمیت ندارد‪ ،‬برخی مردان ازدواج می کنند و برخی مجرد می مانند‪ .‬اما ی‬
‫مرد به خاطر آن که ازدواج کرده‪ ،‬ع رب نی فاده اسیییت‪ .‬زن می توا ند با عشیییق‪،‬‬
‫‪267‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫الهامبخش شوهرش با شد تا حریرت را ب شنا سد‪ .‬اما او باید ع شق را بپروراند و نه‬


‫شهوت‪.‬‬
‫از آن جایی که این گ فتوگو در کار ادوارد مِرِرت ای جاد مکاحمت کرده بود او به‬
‫میان سییخنان آنان آمد و به بابا گفت‪« ،‬خواهش می کنم به باال نگاه کنید»‪ .‬که به‬
‫پایان دادن گفتوگوی خبرنگار با بابا دامن زد‪ .‬آنگاه مِرِرت از بابا اجازه خواست که‬
‫ی قالب گچی از دست بابا تهیه کند‪ ،‬و بابا پذیرفت‪.17‬‬

‫موروک تجرد دگربار هنگام گفتوگوی خصوصی دی و آدری اینسه با بابا پیش‬
‫آمد‪ .‬مردیت اسیییتار به آقا و خانم اینسیییه گفته بود که سیییکس تنها برای زاییدن‬
‫فرزندان ا ست و آنان نباید به هیچ وجه راب ه ی جن سی دا شته با شند‪ .‬آنان برای‬
‫مدتی از این پ ند و ا ندرز پیروی کرد ند و در نتی جه‪ ،‬ازدواج آ نان در آسییی تا نه ی‬
‫فروپاشیییی قرار گرفت‪ .‬بابا ادعای مردیت را رد کرد و به آنان گفت هنگامی فرد‬
‫ازدواج کرده اسییت باید زندگی عادی زناشییویی را پی گیرد‪ .‬از سییوی دیگر‪ ،‬کیم‬
‫تولهِرست دیگر عاشق شوهرش نبود و دیگر سکس برایش جذابیت نداشت‪ .‬او در‬
‫این مورد به بابا گفت و او با کنایه به کیم گفت‪« ،‬تو هماکنون ی قدیسه هستی»‪.‬‬
‫سالها بعد‪ ،‬کیم بازگو نمود که سخنان بابا چه معنایی برایش داشت‪:‬‬
‫از زمانی ی دختربچه بودم همیشه میخواستم ی قدیسه باشم و امیدوار بودم‬
‫که روزی ب شوم‪ .‬غرور ب سیار زیادی در من بود و پا سخی که بابا داد‪ ،‬به گونهای آن‬
‫را درهم شک ست‪ .‬بابا روش ا سرارآمیکی دارد که به و سیله ی آن‪ ،‬آنچه باید در تو‬
‫شکسته شود را میپروراند‪ .‬اگر تو نکد او میرفتی و میگفتی‪« ،‬این و آن و چنان»‪.‬‬
‫بابا می گفت‪« ،‬در سته‪ ،‬برو و انجام بده»‪ .‬و با انجام آنچه که تو خیلی می خوا ستی‬
‫انجام دهی و اندیشییییدن به آنچه که خیلی می خواسیییتی به آن بیندیشیییی‪ ،‬پی‬
‫میبردی که به راستی اشتباه کردی و باید فرسنگها به فراسوی آن گام برداری و‬
‫به چیکی کامال متفاوتی بپردازی‪ .‬من بعدها دریافتم که به کلی بابا چهقدر در ست‬
‫میگوید‪ .‬من میبایست در میان زندگی روزمره باشم ی زن واقعی شوم‪.‬‬
‫لندن‪ ،‬دوان شایئر انگلستان‬ ‫‪268‬‬

‫کیم پیرامون دیگاه مردم نسبت به مهربابا در آن روزگار چنین شرح داد‪:‬‬
‫بابا اوج اعلی پاکی بود‪ .‬سایر مردم به را ستی نمی توان ستند درک کنند که ما چه‬
‫گونه عشییری به او داشییتیم‪ .‬پیش از راهی شییدن به سییوی پاریس‪ ،‬به یاد دارم که‬
‫شیییوهرم به من گفت‪« ،‬آیا م مئنی که همه چیک بسییییار خوب خواهد بود»؟ من‬
‫گفتم‪« ،‬ببین‪ ،‬اگر به هر شکلی‪ ،‬بابا ن شان داد آنکه فکر میکنم او ه ست‪ ،‬نی ست‪،‬‬
‫چنان دل شک سته خواهم شد که د ست به خود ک شی می زنم»‪ .‬برای من‪ ،‬او پاکی‬
‫م لق بود‪ .‬اگر هر نشانهای از نانجیبی وجود میداشت‪ ،‬که البته هرگک نبوده است‪،‬‬
‫من از غم و اندوه جان می سپردم‪ .‬برای من‪ ،‬بابا همان ن سبتی را دا شت که م سیش‬
‫میباید با مریم مجدلیه داشته باشد‪.‬‬
‫‪ 13‬آور یل‪ ،‬با با از دفتر کار چارلک پردام نیک د یدن کرد و به او رهنمون داد‬
‫زندگینامهی او را بنویسد که بعدا به عنوان «مرشد کامل» به چاپ رسید‪.‬‬
‫بابا و مندلیها سپس به منکل کیم تولهِرست در بیرون شهر رفتند و بابا در آنجا‬
‫چای نو شید و به بازی های سرگرم کننده پرداخت‪ .‬بابا آن مکان را ب سیار دو ست‬
‫سیینترهای (مراکک)‬ ‫داشییت و بیان نمود‪« ،‬من بر آن هسییتم که اینجا را به یکی از ِ‬
‫خود در انگلستان درآورم‪ .‬با حضور من‪ ،‬اینجا بهشت روی زمین خواهد شد»!‬
‫ی زن و شوهر سالمند‪ ،‬به نام مری و ویل باکِت‪ ،‬در ابتدا نام مهربابا را در سال‬
‫‪ 1931‬از مردیت ا ستار شنیده بودند اما در دیدار نخ ست مهربابا از انگل ستان او را‬
‫ندیده بودند‪ .‬هردوی آنان در دههی ‪ 1920‬توسط عنایت خان‪ 18‬در راه صوفیگری‬
‫وارد شیییده و تا پایان مرگش در سیییال ‪ 1927‬از او پیروی کرده بودند‪ .‬آقا و خانم‬
‫باکِت این م شتاق دیدار با مهربابا بودند و در این سفر بابا به لندن‪ ،‬فر صت آن را‬
‫به دست آوردند‪ .‬مِردیت استار آنان را در منکل کیتی دیوی به بابا معرفی نمود‪.‬‬
‫ویل مرداری انگور برای بابا آورده بود و هنگامی که مردیت به بابا گفت که ویل‬
‫از ناخوشی رنج میبرد‪ ،‬بابا ی دانه انگور کند و به دست ویل داد تا بخورد و به او‬
‫اطمینان داد که سالمتاش بهبود خواهد یافت‪.‬‬
‫ویل باکِت دیدارش را با بابا بعدا چنین به خاطر آورد‪:‬‬
‫‪269‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫مهربابا در انگلستان با میبل رایان و مری باکِت با دسته گل در دست‬

‫با نگاه به آن لحظات در روزگار گذشیییته‪ ،‬من بابا را می بینم که بسییییار آرام روی‬
‫نیمکت نشسته است که در نگاه اول برای بینندهای که او را به طور اتفاقی مینگرد‬
‫ممکن ا ست بی انرژی به نظر بر سد‪ .‬اما چیکی نیرومند و مبهوت کننده در و ر و‬
‫حالت او بود‪ ،‬آن ت صویری که مانند برج سته کاری جواهر بر ذهن من نرش ب سته‪،‬‬
‫چنین ا ست‪ :‬پاکی‪ ،‬آزاد در دنیا‪ ،‬سکون کامل‪ ،‬پرنده ای در پرواز که به طور موقت‬
‫در دنیایی که در هیچ جا بازتابی مانند آن وجود ندارد اسیر شده است‪.‬‬
‫لندن‪ ،‬دوان شایئر انگلستان‬ ‫‪270‬‬

‫مری نیک که به طور مراومت ناپذیری به سییوی ا ستاد روحانی کشیییده شییده بود‬
‫خاطراتش را چنین به یاد آورد‪:‬‬
‫هنگامی که وارد اتاق شییدیم‪ ،‬بابا با چنان چابکی‪ ،‬نیرو و وقاری از جا برخاسییت و‬
‫شتابان به جلو آمد که از م شخ صهی تمامی حرکتهای او ست‪ .‬سپس با ا شاره به‬
‫من گفت که کنار او بن شینم و د ستم را با لم سی آرام در د ست گرفت‪ .‬با اح ساس‬
‫لمس او‪ ،‬بی درنگ باال رفتن آگاهی ام را به طور زیاد‪ ،‬احسییاس کردم به طوری که‬
‫این تجربه را با هیچ کس نداشییتم‪ .‬من برای سییالیان دراز در جسییتوجو بودم و‬
‫عمیرانه م العه می کردم آنگاه فهمیدم که این استتتاد روحانی را یافتهام و‬
‫جستوجوی دراز مدتم پایان یافته است‪ .‬بابا به من بیشتر و خیلی بیشتر در ظرف‬
‫سه دقیره بخ شید که در درازای سی سال ج ستوجوی جدی خودم و تو سط‬
‫دیگران به د ست آورده بودم‪ .‬من ارمتان آ شکار و رو شن ل ف و ع شق الهی را که‬
‫بابا به من ارزانی کرد تجربه کردم‪ ،‬این در حالی اسییت که دیگران تنها پیرامون آن‬
‫سخن رانده بودند‪ .‬من دانستم که بابا کیست‪.‬‬
‫مری و ویل باکِت‪ ،‬دیدار کنندگان همیشگی منکل کیتی دیوی در خیابان راسل‬
‫شدند‪ .‬آنان هم چنین از بابا در آپارتمان مارگارت کرا س که یکی از ع صرها برای‬
‫نوشیدن چای رفته بود دیدن کردند‪ .‬آقا و خانم باکِت از آن زمان به بعد‪ ،‬از پیروان‬
‫وفادار بابا شدند و بابا به آنان به عنوان «مالی خود» اشاره میکرد‪.‬‬
‫کیتی دی وی از بام تا شام درگیر تهیه و تدارک اقامت بابا بود از جمله سرکشی‬
‫به پخت و پک و جکئیات دیگری که در پی دا شت‪ .‬بابا در طبره ی دوم در اتاق خود‬
‫به تنهایی غذا صرف میکرد و سپس به طبرهی اول پایین میآمد و کنار شومینه‬
‫مینشست و دیگران را که دورهم غذا میخوردند نگاه میکرد‪ .‬ادی جونیور و بهرام‬
‫هردو نوازندگان چیره دسیییتی بودند و روزانه برنامه هایی اجرا می کردند و بابا در‬
‫مابین ق عات مو سیری که نواخته می شد مو روعات روحانی را برای پیروان خود‬
‫رو شن گری مینمود‪ .‬پدر و مادر کیتی دی وی برای آن که ف ضای کافی برای بابا و‬
‫‪ 6‬تن م ندلی مرد وجود داشییی ته باشییید از منکل بیرون رف ته بود ند و از خانم‬
‫‪271‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫گُرئر‪ Guerrier‬دو ست هِلنا دی وی دعوت شده بود تا به عنوان مراقب برای بانوان و‬
‫مردان جوان‪ ،‬در آنجا ح ضور دا شته با شد‪ .‬گرچه جان و هلنا دیوی در منکل خود‬
‫ساکن نبودند اما هردو این فرصت را داشتند که بابا را در درازای اقامتش ببینند‪.‬‬
‫ی بار هلنا دیوی نکد بابا اعتراف کرد که احساس میکند «گناهکار» است چون‬
‫ورقبازی را دوست داشت و گهگاه سر پول بازی میکرد‪ .‬بابا خاموشانه خندید و با‬
‫اشاره گفت‪« ،‬من تو را دوست دارم چون خیلی بیریا هستی» و به او خاطر نشان‬
‫کرد که اگر دوسییت دارد می تواند به ورقبازی ادامه دهد‪ .‬هلنا دی وی سییعادتمند‬
‫بود که آن ساعت ها را با بابا بگذراند‪ ،‬چون در سپتامبر سال بعد جان سپرد‪ .‬جان‪،‬‬
‫پدر کیتی دربارهی کریکت و پینگ پنگ با بابا گپ و گفت داشت‪ .‬با به میان آمدن‬
‫موروک پینگ پنگ‪ ،‬گروه ی میک بازی تهیه کرد و بابا گهگاه با آنان بازی میکرد‪.‬‬
‫این در حالی است که بابا برای برد و باخت بازی نمیکرد‪.‬‬
‫اعضای گروه در زمانهای دیگر تنها در سکوت مینشستند‪ .‬کیم چنین به خاطر‬
‫می آورد‪« ،‬من می توانم ی یا دو مورد را به یاد آورم که بابا نشییسییته بود و ما در‬
‫سکوت کامل گرد او نشسته بودیم و چنان عشری جاری بود که انگار هوا میلرزید‬
‫و تو ترریبا میتوانستی به آن دست بکنی‪ .‬دورانِ بسیار بسیار عالی بود»‪.‬‬
‫وصف شراب محبوب الهی‪ ،‬فراسوی کالم است‪ .‬تنها قلب کسانی که با آن اشباک‬
‫میشود آن را میداند‪ .‬پرندگان‪ ،‬نوشیدند و نوشیدند این شراب را و سرود و چهچه‬
‫آنان سرشار از شیرینی آن گشت‪.‬‬
‫بسیییاری از دل شییکسییتگان‪ ،‬اینبار به دیدن بابا آمدند و فرصییت یافتند به طنین‬
‫سرود او گوش فرادهند‪،‬که بالهایشان را جان بخشیده و قلبهایشان را درمان‪.‬‬
‫‪ 15‬آویل‪ ،‬استودیوی فیلم پارامونت دو اتومبیل فرستاد تا بابا و گروه را برای دیدن‬
‫فیلمی که از بابا گرفته بود ند و در آن‪ ،‬بابا از روی تخته ی الفبا دیکته می کرد و‬
‫چارلک پردام آن را میخواند به محلهی ویلکدِن ببرند‪ .‬گرچه شرکتهای فیلمبرداری‬
‫دیگر هم برای گرفتن فیلم از بابا ابراز عالقه کرده بودند اما بابا درخواسیییت آنان را‬
‫نپذیرفته بود‪ .‬پس از دیدن فیلم‪ ،‬بابا برای مدیر سینما پیام فر ستاد که از نتیجهی‬
‫لندن‪ ،‬دوان شایئر انگلستان‬ ‫‪272‬‬

‫کار خ شنود ا ست‪ .‬هنگامی که آنان در حال ترک آن مکان بودند‪ ،‬مدیر سینما نکد‬
‫بابا آمد و گفت‪« ،‬اگر ماهاتما گاندی نیک با شما در این فیلم ح ضور دا شت ب سیار‬
‫خوب بود اما او دوسییت نداشییت هنگامی که در انگلسییتان اسییت از او فیلم برداری‬
‫شود‪ .‬او مخالف تمام چیکهای مدرن ا ست»‪ .‬بابا به آن مرد پا سخ داد‪« ،‬مدرن و یا‬
‫باستانی تنها یک هستی بیکران در همه جا گسترده است در هنر‪ ،‬علم‪ ،‬زیبایی‪،‬‬
‫طبیعت و در هر مرحله از زندگی»‪ .‬بعد از ظهر‪ ،‬بابا برای اقامت به منکل دِزمنود و‬
‫کیم تولهرست واق در من رهی پِن (هامپ اِستِد) در بیرون شهر بازگشت‪ .‬بابا به‬
‫همراهی ژیال‪ ،‬کیتی و دو تن از مندلیها شب را در آنجا سپری کرد‪ .‬بابا در حال و‬
‫هوای شاد قرار داشت همگان فوتبال بازی کردند و تیم بابا همیشه برنده بود‪.‬‬
‫آنگاه مسییابره ی دو برگکار شیید و پس از آن‪ ،‬در سییالن بکرگ خانه که باغبان در‬
‫شومینه ی آن آتش رو شن کرده بود چای دلچ سبی نو شیدند‪ .‬سپس بابا پی شنهاد‬
‫کرد که در آن خانه ی بکرگ غایب موشییی بازی کنند‪ .‬بابا پنهان شییید و آنان‬
‫میبایست بابا را پیدا کنند که بازی شاد و سرگرم کنندهای از کار درآمد‪ .‬از آنجایی‬
‫که کیم نمی دانسییت چگونه غذای هندی بپکد‪ ،‬از کریشیینا ویر صییاحب رسییتوران‬

‫مهربابا هنگام دیدار از باغ وحش لندن سال ‪1932‬‬


‫‪273‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫هندی درخواسییت کرد که غذا برای بابا و گروه تهیه کند‪ .‬این در حالی اسییت که‬
‫کیم بامدادان زود از خواب بیدار میشد تا برای بابا چای درست کند‪.‬‬
‫در لندن‪ ،‬بابا از کیو گاردنک و باغ وحش نیک دیدن کرد‪ .‬او هم چنین به موزه ی لندن‬
‫رفت اما تنها برای پانکده دقیره‪.‬‬

‫مهربابا هنگام دیدار از باغ وحش لندن‪ .‬سال ‪1932‬‬

‫در درازای این سفر‪ ،‬بابا دوباره از سوار شدن در متروی لندن لذت برد‪ .‬یکی از‬
‫غروبها او برای دیدن نمایشنامهی دِربی دِی‪ ،‬به تئاتر لِری هامر اسمیت رفت اما‬
‫غروب های دیگر برای دیدن فیلم در سیییینما میرفت‪ .‬در آن روزگار‪ ،‬با مارگارت‬
‫کراسیی و کوئنتن تاد قرارداد بسییته شییده بود تا صییحنه های کوتاهی از تاریخ‬
‫انگل ستان را برای اجرا به صورت رقب باله طراحی کنند و این برنامه در آن زمان‬
‫در آلبرت هال روی صحنه اجرا می شد‪ .‬آنان از بابا دعوت کردند تا به آنجا بیاید و‬
‫کارشان را ببیند‪ .‬بابا پذیرفت که یکی از شبها به دیدن آن برنامه برود‪.‬‬
‫بابا هنگام تماشییای نمایش‪ ،‬گفت می خواهد با دیردرا ‪ Deirdra‬سییرگروه ایرلندی‬
‫رقصندگان دست بدهد اما شرط کرد‪« ،‬او نباید بداند من کیستم»‪ .‬این کار آسانی‬
‫نبود چون تمام کسیییانی که با مارگارت و تاد کار می کردند بابا را می شیییناختند‪.‬‬
‫ازاینرو چگونه میتوانستند بابا را به آن زن معرفی کرده و کاری کنند که او نتواند‬
‫لندن‪ ،‬دوان شایئر انگلستان‬ ‫‪274‬‬

‫بابا را بشناسد؟ این در حالی است‬


‫که روزنامهها پر از گکارش از دیدار‬
‫بابا شییده بود‪ .‬در پایان نمایش‪ ،‬بابا‬
‫را به پ شت صحنه بردند و دیردرا‬
‫را صدا زدند‪ .‬آنگاه مارگارت به طور‬
‫جییدی بییه او گییفییت‪« ،‬دیییردرا‪،‬‬
‫می دانی‪ ،‬آقییای تییاد و من دیگر‬
‫نمی توانیم کییار دیگری بییه تو‬
‫بدهیم‪ .‬اجرای تو امشییییب روی‬
‫صحنه خیلی بد و ناپسند بود»! آن‬
‫دختر بی در نگ دگرگون شییید و‬
‫شروک به گریه و زاری نمود‪.‬‬
‫در این میان‪ ،‬مارگارت به سییرعت‬
‫گفت‪« ،‬راسییتی‪ ،‬ما می خواهیم که‬
‫تو با دوست ما آقای مهربان ایرانی‬
‫آ شنا شوی»‪ .‬دیردرا چنان ناراحت‬
‫مهربابا با مارگارت کراسک‪ .‬چانجی و کیم در پس زمینه‬
‫بود کییه در حییالی کییه اشیییی‬
‫می ریخت به بابا د ست داد و به را ستی به بابا نگاه نکرد‪ .‬آنگاه بابا روانه شد‪ .‬آنگاه‬
‫تاد به دیردرا دلداری داد‪« ،‬آه‪ ،‬بسیار خوب‪ ،‬اگر تو سخت بکوشی میتوانی کارت را‬
‫نگاه داری»‪ .‬سالها بعد‪ ،‬مارگارت دربارهی آن ترفند به دیردرا گفت‪.‬‬
‫آنچه در ادامه می آید‪ ،‬مراالت و گکارش هایی اسیییت که در روزنامه های محلی‬
‫دربارهی دیدار مهربابا از انگلستان در ماه آوریل به چاپ رسد‪،‬‬
‫دیلی هِرالد‪ 4 ،‬آوریل ‪1932‬‬
‫روزنامه نگار دیلی هرالد در گکارشیییی دیدارش را از اشیییرام مریدان سیییدگورو در‬
‫دوانشائیر چنین قلم زد‪:‬‬
‫‪275‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫بابا فیلسییوف ایرانی تباری اسییت که به مدت ‪ 7‬سییال لب به سییخن نگشییوده و‬


‫خواسیییت های روحانی خود را از راه پیام هایی که روی ی تخته ی الفبا دیکته‬
‫می کند به پیروانش می رسیاند‪ .‬او از دیدگاه بسییاری افراد‪ ،‬روشینفکری اسیت که‬
‫ریشه در الوهیت دارد‪ .‬من وارد اشرام این دانای هندی شدم که در خانهای در ی‬
‫مکرعه ی ترریبا دور از دسترس در نکدیکی این روستای دوان شایئر زیبا واق شده‬
‫ا ست‪ .‬این ا شرام شاخهی ا شرام ا صلی ا ست که در د شت آفتاب خوردهی دِکان‪،‬‬
‫هکاران کیلومتر دورتر واق شده ا ست‪ .‬اما در اینجا به جای پچ پچ اهالی رو ستای‬
‫هند و انبوه دانش آموزان زیر سایه ی درختان بائوباب‪ ،‬بره های سرگردان و مرغان‬
‫دریایی که در آسییمان می چرخند به چشییم می خورد‪ .‬من پس از قدم زدن در ی‬
‫جادهی نامشخبِ گلآلود به درازای دو کیلومتر به آن خانه در مکرعه رسیدم‪ .‬چیک‬
‫نامتعارفی نه در منکل و نه در اتاقی که با مردیت اسییتار در آن دیدار داشییتم دیده‬
‫می شد او ی نردگر انگلی سی و شاعر ا ست که ا شرام را پایه گذاری نموده ا ست‪.‬‬
‫مردیت ترجیش می دهد که آن مکان را اسییتراحتگاه بنامد‪ .‬او به من گفت‪« ،‬تمامی‬
‫ایده ها و اندی شهها برای ایجاد این مکان‪ ،‬از این مرد شگفتآور که من شاگردش‬
‫بودم سییرچشییمه می گیرند‪ .‬سییه سییال پیش در هند او پیش گویی کرد که تمامی‬
‫جهان غرب بحران م صیبآمیکی را پشت سر خواهد گذاشت و بر این گمان است‬
‫که پس از گذار از بحران‪ ،‬مردم آماده ی ی هل بکرگ در راسیییتای تولد دوباره ی‬
‫روحانی خواهند بود‪ .‬و برای هموار ساختن راه‪ ،‬این مکان راه اندازی شده است»‪.‬‬
‫به من گفته شد که نام این فرد دانا‪ ،‬شِری سدگورو مهربابا است‪ .‬آقای استار گفت‪،‬‬
‫«میلیون ها تن در هند او را ی پیر می انگارند و برای بوسییییدن ردای او هجوم‬
‫می آورند‪ .‬مهربابا سییی و هشییت سییال سیین دارد و ایرانی تبار اسییت اما از کیش و‬
‫طبره ی اجتماعی خاصیییی طرفداری نمی کند‪ .‬برخی از ثروتمند ترین افراد هند از‬
‫پیروان او هستند و در میان مریدانش‪ ،‬از هردو طبرهی براهمنها و نجسها‪ ،‬حضور‬
‫دارند‪ .‬از هفت سال گذ شته او هرگک لب به سخن نگ شوده ا ست و با دیکته کردن‬
‫روی ی تختهی الفبا ارتباط برقرار میکند»‪ .‬آقای استار ارافه کرد‪« ،‬بابا سپتامبر‬
‫لندن‪ ،‬دوان شایئر انگلستان‬ ‫‪276‬‬

‫گذ شته برای نخ ستین بار هند را ترک کرد و به دیدن ما به اینجا آمد‪ .‬در ک شتی‪،‬‬
‫او خلوتگکینی کرد زیرا چهره‪ ،‬ظاهر و سخنان او چنان شگفتآور ا ست که مردم‬
‫بی درنگ گرد او می آیند‪ .‬در آن ک شتی‪ ،‬ماهاتما گاندی نیک سفر می کرد‪ .‬شهردار‬
‫کراچی که پیرو مهربابا اسیییت به گاندی تلگراف زد که به دیدار بابا برود و گاندی‬
‫هرروز به کابین بابا می رفت و سییاعت ها با او به گفتوگو می کرد‪ .‬گاندی هم چنین‬
‫به دیدن بابا در لندن رفت»‪ .‬آقای ا ستار در ادامه گفت‪« ،‬گاندی مانند هر شخب‬
‫دیگری‪ ،‬قلبش عمیرانه توسط این مرد شگفتآور زیر رو شده است‪ .‬عنوان هندیِ‬
‫سدگورو به معنی مرشد کامل است که بیانگر او و شخصیت مسیحایی اوست که‬
‫برای هرکسی که نگاه به او میافکند آشکار است‪ .‬حتا رانندهی تاکسی که ما را به‬
‫آن سیییوی لندن برد هنگام دریافت کرایه‪ ،‬به من گفت‪« ،‬آن مرد شیییگفت انگیکی‬
‫است‪ .‬افتخار میکنم که رانندهی او بودم»‪.‬‬
‫آقای اسییتار گفت که آموزش های بابا چیکی بیش نیسییت جک کم به مردم برای‬
‫رهایی از چنگِ بی هدفی در زندگی‪ ،‬و هیچ رمک و رازی در آن نی ست‪ .‬هیچ آیین و‬
‫مراسییمی وجود ندارد و هیچ اندیشییه ی شییرقی برای پیوند خوردن با زندگی غربی‬
‫طراحی ن شده ا ست‪ .‬ما تنها به مردم کم می کنیم تا خود شان را پیدا کنند و ما‬
‫آن را به رو شی که مهربابا آموزش می دهد انجام می دهیم با کار و روش مراقبهای‬
‫که تعیین شده ا ست‪ .‬از زمان راه اندازی این ا ستراحتگاه دوان شایئر در سه سال‬
‫پیش‪ ،‬بیش از صد تن برای چند روز و یا چند هفته در آن اقامت داشتهاند‪ .‬به من‬
‫گفته شد که کسی ناخرسند نبوده است جک افراد دون مایه‪.‬‬
‫به من لی ست شگف انگیکی از افرادی که در این ا ستراحتگاهِ بیرون از شهر اقامت‬
‫نمودهاند نشان داده شد که در میان آنان‪ ،‬هنرپیشهی زن‪ ،‬آرایشگر‪ ،‬رقصندهی باله‪،‬‬
‫نوازنده ی پیانو‪ ،‬پرفسییور دانشییگاه‪ ،‬مخترک سییرشییناس وسییایل الکتریکی‪ ،‬مربیِ‬
‫جوتیت سو‪ ،‬سردبیر روزنامه و شمار دیگری از افراد سر شناس در جامعه و صنعت‬
‫به چ شم میخورد‪ .‬آقای ا ستار گفت‪« ،‬اقامت کنندگان‪ ،‬هرگونه اختالفات طبراتی‬
‫و حرفه ای که دارند را پس از چند روز اقامت در اینجا به کنار میگذارند»‪ .‬به من‬
‫‪277‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫گفته شد‪« ،‬از هیچ کس حق شارژ دریافت نمی شود جک اندکی پول برای خورد و‬
‫خواب و به هیچ کس هم قوانین دگم و تعصییب آمیک تحمیل نمی شییود‪ .‬در اینجا ما‬
‫کاتولی های دیندار داشتهایم که آنان نیک مانند همهی کسانی که به اینجا آمدهاند‬
‫سود بردهاند‪ .‬تنها کاری که ما خواستار آن هستیم کم به مردم است تا درست و‬
‫با خوشیییحالی زندگی کنند و آنان نیک به نوبه ی خود به شیییمار نیکی ها در جهان‬
‫خواهند افکود»‪.‬‬
‫من گفته شد که ماموریت مهربابا متحد کردن تمامی ادیان و د ستیابی به صلحی‬
‫پایدار در میان تمامی کشورهاست‪.‬‬
‫روزنامهی اِمپایر نیوز‪ ،‬منچستر‪ 10 ،‬آوریل ‪1932‬‬
‫عارف پارسی‪ ،‬سدگورو مهربابا که پیشبینی می شود خود را به عنوان «مسیحای‬
‫نوین» اعالم نماید‪ ،‬این هفته از هند وارد انگل ستان شده و ره سپار ا ستراحتگاهی‬
‫در کومب مارتین در داون شایئر شده ا ست‪ .‬بابا سکوت خودخوا ستهای را به مدت‬
‫هفت سال اختیار کرده و آن پیمان سکوت را هنگام ورود به دووِر نشکسته است‪.‬‬
‫در میان گروهی که او به همراه خود از هند آورده ا ست چندین تبعه ی انگل ستان‬
‫نیک به چ شم میخوردند‪ .‬آقای مردیت ا ستار به عنوان مدیر ا ستراحتگاه در ای ست‬
‫شاالمومب‪ ،‬می خواهد که مردم را از این بردا شت غلط که آنجا مکانی برای گرفتن‬
‫حمام آفتاب اسییت آگاه نماید‪ .‬او در نامه ای به روزنامه ی امپایر می نویسیید‪« ،‬آنجا‬
‫ا ستراحتگاهی روحانی ا ست که در آن‪ ،‬اندی شهی در ست و زندگی در ست آموزش‬
‫داده می شود و در تاب ستان‪ ،‬دیدارکنندگان چنانچه دو ست دا شته با شند میتوانند‬
‫با پو ش شی که بتوانند حمام آفتاب بگیرند‪ ،‬زیر نور خور شید بن شینند‪ ،‬همان گونه‬
‫که مردم در کنار ساحل دریا انجام می دهند‪ .‬بی شتر بازدیدکنندگان مرد ه ستند‪،‬‬
‫نه زن‪ .‬بسیاری از مردانِ کارآزموده که شتلهای مهمی در بخش بازرگانی دارند به‬
‫اینجا میآیند‪ .‬کار ما‪ ،‬پایه و ا ساس روان شنا سی سالم و در ستی دارد»‪ .‬آقای ا ستار‬
‫هم چنین به این جکئیات می پردازد‪« ،‬در اینجا‪ ،‬فرد می تواند اسیییتراحت کند و با‬
‫لندن‪ ،‬دوان شایئر انگلستان‬ ‫‪278‬‬

‫نیروهایی آشیینا شییود که هنگام آزاد شییدن‪ ،‬جوینده را توانمند به فهم توانایی های‬
‫بکرگتر خود و کار آیندهاش بر اساس قوانین درونی طبیعت و زندگی بکند»‪.‬‬
‫اسییتراحتگاه با مسییئولیت مردیت اسییتار و همسییرش که فرصییت داشییتهاند زیر‬
‫رهنمون های دانای بکرگ‪ ،‬ی پیر زنده‪ ،‬در هند زندگی کنند اداره می شییود‪ .‬آنان‬
‫اکنون از شرق بازگشته و خواهان کم به جویندگان بیریایی هستند تا به آگاهی‬
‫باالتر دست یابند‪ .‬استراحتگاه به شیوهی غربی اداره می شود‪ .‬بنیانگذار این مکان‪،‬‬
‫بر این باور ا ست که راه و روشهای شرقی برای غربی ها‪ ،‬سرا سر منا سب نی ست‪.‬‬
‫آنانی که از روند تمدن اروپایی و یا از خودشییان خرسییند نیسییتند و دوسییت دارند‬
‫خدمت بکرگ تری در راه بشیییریت بنمایند‪ ،‬می توانند دوسیییتان همدل خود را در‬
‫اینجا بیابند‪ .‬کم های فردی‪ ،‬د ستورهای مراقبه و روان شنا شیِ کاربردی از سوی‬
‫بنیان گذار اسیییتراحتگاه ارایه می شیییود‪ .‬وقت بازدیدکنندگان معموال بین مراقبه‪،‬‬
‫م العه‪ ،‬ورزش و بنابر نیاز فردی تر سیم می شود‪ .‬م شکل ی جوینده ی یکدل‪ ،‬با‬
‫تماس شییخصییی با بنیان گذار این مکان که بیش از بیسییت سییال مراقبه گر بوده و‬
‫روانشناسی م العه نموده است به آسانی برطرف میشود‪ .‬تنها زمانی امکان آموزش‬
‫چیکی وجود دارد که آن را‪ ،‬زندگی کرده با شیم‪ .‬کنترل و جهت دهی به اندی شه و‬
‫کردار که به هماهنگی بدن و روح و ذهن میانجامد آموزش داده می شییود‪ .‬شییمار‬
‫زیادی از مردم در اسییتراحتگاه به س ی ش باالتری از آگاهی دسییت یافته اند‪ .‬بدن و‬
‫ذهن آنان‪ ،‬با کیفیت و هماهنگ شد‪ ،‬افق روحانی آنان گ سترش یافته‪ ،‬سرکوبها‬
‫از میان رفته ا ست و انرژیهای آزاد شده‪ ،‬به جهتیابی مثبت و م شتاقانهی نوینی‬
‫از زندگی دامن زده اسییت‪ .‬چگونه این مسیییحای عرفانی خودش را آشییکار خواهد‬
‫نمود پیروانش نمی دانند‪ .‬آنان او را به عنوان «مر شد کامل» خود پذیرفته و بر این‬
‫باور ند که توا نایی ان جام معجکه ها را دارد که به و قت خود‪ ،‬آن را هو یدا خوا هد‬
‫ساخت‪.‬‬
‫در دوان شیییایئر‪ ،‬من ا تاق انفرادی با با را که هیچ ام کا ناتی ندارد و همچنین‬
‫تختخواب سادهاش را که از چوب سخت ساخته شده است دیدهام‪.‬‬
‫‪279‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫دیلی هرالد در ‪ 11‬آوریل ‪ ،1932‬چنین تیتر زد‪:‬‬


‫جشن بابا برای بچهها بازی دومینو با ده مریدش‬
‫شِری مهربابا‪ ،‬عارف هندی که از سوی شمار زیادی به عنوان مسیحا مورد احترام‬
‫اسیت دیروز در اتاق نشییمن خود جشینی برای بچه ها برگذار کرد‪ .‬او راهی امریکا‬
‫است و در آنجا سکوت هفت سالهاش را خواهد شکست و پیامش را خواهد رساند‬
‫او بر این باور است که پیآمد آن‪ ،‬دگرگونی و خیکش بکرگ مذهبی خواهد بود‪.‬‬
‫شری مهربابا‪ ،‬آن خدا – مانند‪ ،‬دیروز کف اتاقش ن ش ست و با ده بچه ی کوچ‬
‫انگلیسی دومینو بازی کرد‪ .‬او سخنی به زبان نیاورد‪ ،‬هرچند که با دلشادی فراوان‪،‬‬
‫بارها و بارها خندید‪ .‬تخته ی الفبای سیییاه کوچ او با حروف سییفید رنگش کنار‬
‫دسییتش اسییت و با اشییاره به حروف آن‪ ،‬بیان می کند آنچه که پیمان سییکوتی که‬
‫ب سته ا ست اجازه به زبان آوردنش را نمیدهد‪ .‬در گو شهای از اتاق ظرفی ا ست که‬
‫مرداری اسییباب بازی در آن پنهان شییده و در کنج دیگر دسییته ای از بادکن های‬
‫رنگارنگ قرار دارد‪ .‬کودکان که پسران و دختران مریدان انگلیسی او هستند‪ ،‬آنها‬
‫را دوست داشتند و همینطور شِری مهربابا‪ .‬انگشتان ظریف او مهرهها را به حرکت‬
‫در میآورند‪ ،‬این در حالی که چشمان مهربان او از خرسندی برق میزد‪.‬‬
‫زمانی که بابا را در جنوب کِنکینگتن دیدم‪ ،‬او برای من روی کاناپهاش جا باز کرد‪.‬‬
‫سییس گوجه فرنگی در ظرفش روی میک بود که باقیمانده ی‬ ‫مرداری نان تُسییت و ُ‬
‫صبحانهی او را بود‪ .‬من به او گفتم‪« ،‬مردم مذهبی میگویند شما با اجازه دادن به‬
‫پسران جوان به زیستن در غار‪ ،‬آنان را خراب و فاسد میکنید و اجازه میدهید که‬
‫پرندگان به آنان حمله کنند»‪ .‬او خنده ی بلندی کرد‪ ،‬نه تنها لب و چهره ی او‬
‫حرکت داشییت‪ ،‬بلکه تمام ذهن اش می خندید‪ .‬او با حرکت سییری انگشییتش روی‬
‫تختهی الفبا با ی روش تندنویسییی عجیب‪ ،‬چنین نوشییت‪ D R S L S ،‬که یکی از‬
‫لندن‪ ،‬دوان شایئر انگلستان‬ ‫‪280‬‬

‫مر یدان آن را چنین ترج مه نمود‪،‬‬


‫«روح های عکیک‪ ،‬آ نان نمی فهم ند‪،‬‬
‫من باید کارم را انجام دهم و انجام‬
‫خواهم داد»‪.‬‬
‫برای ا قا مت با با در اسیییتراحت گاه‬
‫دِوان شییییایئر‪ ،‬بییه طور مفصییییل‬
‫برنامه ریکی شیییده بود‪ .‬سیییاعت ‪6‬‬
‫بامداد ‪ 16‬آوریل‪ ،‬مردیت اسیییتار به‬
‫دیدن بابا آمد و سیییاعت ‪ 11‬بامداد‬
‫روانهی دِوان شایئر شد‪ .‬همان عصر‪،‬‬
‫ادی جونیور‪ ،‬بهرام‪ ،‬چانجی‪ ،‬کا کا و‬
‫غنی زودتر از دیگران به دوان شایئر‬
‫فرستاده شدند‪ .‬آن شب بابا به دیدن‬
‫ی فیلم کمدی‪ ،‬سیییاخته ی رالف‬
‫لین رفت‪ .‬سییاعت ‪ 6:30‬بامداد روز‬
‫بعد بابا به همراهی ادی سیییی نیور‪،‬‬
‫مهربابا با تختهی الفبا در دست‪ .‬انگلستان‪ .‬آوریل ‪1932‬‬ ‫کیتی‪ ،‬ژیال‪ ،‬کیم‪ ،‬دِل یا‪ ،‬مار گارت‪،‬‬
‫مین تا‪ ،‬مِیب ِل‪ ،‬اسیییت فانی و کوئنتن‬
‫ره سپار ا ستراحتگاه شد‪ .‬پیش از آن که مندلی های دیگر روانه شوند‪ ،‬بابا به آنان‬
‫دسییتور داده بود که با هر آنچه مردیت می گوید و انجام می دهد بسییازند و به آنان‬
‫ه شدار داد که به هیچ وجه ایجاد درد سر نکنند‪ .‬مندلی ها به محض قدم گذا شتن‬
‫به خاک اسییتراحتگاه برنامه ی مفصییلی را برای بابا‪ ،‬خودشییان و دیگران یافتند که‬
‫تو سط مردیت نو شته و روی دیوار منکل ن صب شده بود‪ .‬برنامه ی بابا از ساعت ‪6‬‬
‫بامداد تا آخر شب مشخب شده بود ت ت مندلیها میباید در اتاق خود مراقبه‬
‫کنند و برای بازدید کنندگان‪ ،‬برنامه ی سکوت و مراقبه در نظر گرفته شده بود‪ .‬با‬
‫‪281‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫این وجود‪ ،‬هرچ ند م ندلی ها آن بر نا مه را نارا حت کن نده یاف ته بود ند ا ما ب نابر‬


‫خواست بابا‪ ،‬دم برنیاوردند‪.‬‬
‫پس از آن که مندلی ها در اسییتراحتگاه جا افتادند‪ ،‬مردیت به آنان گفت هنگامی‬
‫که برای خوش آمدگویی به پیشیییواز بابا می رود‪ ،‬او را همراهی نکنند و تنها در‬
‫فا صله ای دور بای ستند‪ .‬گکار شگران و عکا سان جلوی در ا ستراحتگاه‪ ،‬چ شم به راه‬

‫مهربابا با مریدان شرقی و غربی در استراحتگاه دِوان شایئر‪ .‬آوریل ‪1932‬‬

‫ورود بابا بودند و مردیت نمیخواست کسی جک خودش در کانون توجه قرار گیرد و‬
‫تالش میکرد افراد زیر نظرش را ت حت تاثیر قرار د هد که ح تا مر یدان شیییرقی‬
‫مهربابا هم زیر فرمان او هسییتند‪ .‬اما زمانی که مردیت سییرگرم کشیییدن تمام این‬
‫نرشهها بود‪ ،‬بابا ساعت سه عصر‪ ،‬خیلی زودتر از آنچه انتظار میرفت به استراحتگاه‬
‫رسییید و وارد منکل شیید و بدین ترتیب تمام برنامه ریکی های مردیت نرش بر آب‬
‫شییید‪ .‬کِن ِت راس برای خوشآمدگویی به اواتار زمان‪ ،‬از روی شیییور و هیجان و‬
‫مشتاقانه شروک به نواختن نی انبان اسکاتلندی خود نمود و در پس زمینه‪ ،‬سایرین‬
‫خاموشانه در سالن نشسته و سکوت اختیار کرده بودند‪ .‬بابا ناگهان وارد سالن شد‬
‫و به این سو و آن سو گام بردا شت و بدین ترتیب‪ ،‬ف ضای ک سلکنندهی جاری را‬
‫درهم شکست‪.‬‬
‫لندن‪ ،‬دوان شایئر انگلستان‬ ‫‪282‬‬

‫از‬ ‫قلب آنان با نسیم عشق که در اتاق پیچید شاد و خوشحال گردید و اش‬
‫چشمانشان فروریخت‪.‬‬
‫بابا به کیتی رهنمون داد که ژیال را تا لندن همراهی کند و روز بعد‪ ،‬به ایست‬
‫شاالکومب برگردد‪ .‬بابا سپس رو به خبرنگاران کرد و از روی تختهی الفبا چنین‬
‫دیکته نمود‪:‬‬
‫بازگشتن به استراحتگاه اینجا مانند آمدن به خانه است‪ .‬روحانیت اینجا کاربردی‬
‫شده است‪ .‬فضای اینجا و آموزشی که داده میشود آرمانها را برآورده خواهد ساخت‪.‬‬
‫ذهن و دل باید باهم هماهنگ باشند‪ .‬برای رسیدن به نتیجههای دایمی‪ ،‬تراز و‬
‫تعادل فیکیکی‪ ،‬ذهنی و روحانی باید به دست آید‪ .‬برای گذر از بحرانهای کنونی و‬
‫بازگشت دوبارهی امور به حالت عادی‪ ،‬غرب باید اهمیت رشد و گسترش روحانی را‬
‫بفهمد و باید الوهیت را در هر مرحله از زندگی درک کند در هنر‪ ،‬علم و کارهای‬
‫روزمره‪ .‬آگاهی بیکران باید گسترده شود‪ .‬تنها آن زمان است که صلش به معنی‬
‫واقعی کلمه به دست خواهد آمد‪ .‬اما اگر دوباره‪ ،‬مانند زمان کنونی‪ ،‬همچنان تنها‬
‫به جنبههای مادی پرداخته شود‪ ،‬بازهم ناسازگاری و کشمکش بیشتر وجود خواهد‬
‫داشت که به رنجهای شدید و بکرگ ناگفتنی دامن خواهد زد‪.‬‬
‫در این فصل از سال‪ ،‬هوا در انگلستان بسیار سرد است‪ .‬غنی منصف چنان احساس‬
‫سرما می کرد که لباسهایش را برای هشت روز عوض نکرد و با کفش و لباسهایی‬
‫که به تن داشت میخوابید‪ .‬او بدون آنکه بخواهد شوخی کند به بابا گفت‪« ،‬احساس‬
‫میکنم سرم مانند یخچال شده است»!‬
‫مردیت به مندلیها گفته بود در اتاقشان بمانند مراقبه کنند اما غنی در را از تو‬
‫قفل کرده و به سرگرمی مورد عالقهاش یعنی خوابیدن‪ ،‬پرداخته بود‪ .‬روزی غنی‪،‬‬
‫پنهانی اجازه یافت رویدادهایی پیرامون زندگی بچگی بابا و روزگاران قدیم را برای‬
‫کیتی و سایر دوستداران یکدلِ بابا بازگو کند‪ ،‬چون او یکی از پیروان اولیهی استاد‬
‫روحانی بود و با او به ی مدرسه رفته بود‪.‬‬
‫‪283‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫مهربابا در استراحتگاه دوان شایئر‪ .‬آوریل ‪ .1932‬مارگارت استار و کوئنتین کنار بابا‬
‫نشسته اند‪ .‬دلیا دلیون‪ ،‬غنی منصف‪ ،‬ادی جونیور و چانجی در پس زمینه هستند‬
‫لندن‪ ،‬دوان شایئر انگلستان‬ ‫‪284‬‬

‫مهربابا توسط مارگارت استار و یک بانوی انگلیسی‪ ،‬از روی بازیگوشی‪ ،‬روی دست گرفته‬
‫شده است‪ .‬چانجی‪ ،‬ادی جونیور‪ ،‬بهرام‪ ،‬غنی منصف و کیم تول هرست در پس زمینه‪ .‬آوریل‬
‫‪ 1932‬دوان شایئر‪ ،‬انگلستان‬
‫‪285‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫بابا به گروه انگلیسی پافشاری‬


‫نمی کرد که غذای گیاهی صرف‬
‫کن ند و گروهِ کیم کو را باخبر‬
‫سییاخته بود که از دسییتور اکید‬
‫مراقبه ی روزانه معاف هسیییتند‪.‬‬
‫این در حییالی اسییییت کییه در‬
‫سیییا عت های مراق به‪ ،‬مرد یت‬
‫د ستور اکید سکوت در منکل و‬
‫محو طه داده بود‪ .‬روزی با با در‬
‫این سیییاعت و برای بودن کنار‬
‫آنان به دیدن گروه آمد و به طور‬
‫اتفاقی کتابی را از قفسیییه بندی‬
‫بیرون آورد و با نشییان دادن نام‬
‫کتاب‪« ،‬همگی در جبههی غربی‬
‫مهربابا در استراحتگاه دوان شایئر‪ .‬آوریل ‪1932‬‬
‫ساکت»‪ ،‬گروه به خنده افتاد‪.‬‬
‫روزی دیگر‪ ،‬بابا به طبره ی دوم و به اتاق کیم کو آمد تا در سییاعت مراقبه‪ ،‬با آنان‬
‫با شد‪ .‬او از پنجره به بیرون نگری ست و دید که کوئنتِن تاد از روی وظیفه شنا سی‪،‬‬
‫بیرون ن ش سته و مراقبه می کند‪ .‬بابا از روی شی نت چند دانه قند بردا شت و آنان‬
‫را یکی پس از دیگری پرت کرد و به دقت به پشیییت او زد‪ .‬کوئنتن دلخور از این‬
‫شوخی‪ ،‬برگ شت و هنگامی که بابا و دیگران را دید که از پ شت پنجره می خندند‪،‬‬
‫او نیک به خنده افتاد و به آنان در مراقبهی راستین بر محبوب الهی پیوست‪.‬‬
‫هوا برای آن فصل در کومب مارتین به طور غیر معمول سرد بود و مردیت نه تنها‬
‫هیچ قدمی برای آنکه گروه شییدت سییرما را احسییاس نکند برنداشییته بود‪ ،‬بلکه‬
‫لندن‪ ،‬دوان شایئر انگلستان‬ ‫‪286‬‬

‫برعکس‪ ،‬بابا دوباره وادار کرد‬


‫که با به تن داشتن سدرهاش‬
‫در سرمای سخت‪ ،‬روی تپه‬
‫بایسییتد و از او عکس گرفته‬
‫شیییود‪ .‬با این حال‪ ،‬با با از‬
‫نمایش مردیت لذت برد‪.‬‬
‫‪ 18‬آوریل‪ ،‬بابا به مندلی ها‬
‫گفت‪« ،‬من آب و هوای اینجا‬
‫را ا بدا دوسیییت ندارم‪ .‬من‬
‫خسییی ته و بیکارم‪ .‬این ی‬
‫اسییارت دایمی و هیچ رهایی‬
‫نیست‪ .‬سراسر روز‪ ،‬نشستها‬
‫بابا با مریدان شرقی و غربی در استراحتگاه دوان شایئر‪ ،‬آوریل ‪1932‬‬ ‫و گفتوگوها پیوسیییته ادامه‬
‫دارد و هوا هم بسیییار سییرد‬
‫است‪ .‬اما هرجور هست باید ادمه دهیم‪ .‬من پیش از آن که سخن بگویم باید ‪ 9‬روز‬
‫استراحت کامل داشته باشم‪.‬‬
‫نخ ستین سخنم این خواهد بود‪ ،‬من کری شنا ه ستم‪ ،‬من بودا ه ستم‪ ،‬من م سیش‬
‫هستم»‪.‬‬
‫زمانی که بابا و مندلی ها در دوان شییایئر بودند روزنامه های محلی پیرامون اقامت‬
‫بابا چنین قلم زدند‪ .‬در ‪ 18‬آوریل‪ ،‬منچستر گاردین چنین تیتر زد‪:‬‬
‫عارف ه ندی در دوان شیییایئر‪ ،‬خوش آ مد گویی با نی ان بان اسییی کاتل ندی در‬
‫شاالکومب ناسازگاری از راه مادهگرایی‪.‬‬
‫ساعت‪ 3:20‬ع صر دیروز‪ ،‬زمانی که شری مهربابا عارف هندی وارد کومب مارتین‬
‫شیید‪ ،‬تند بادی از مه دریا درگرفت‪ .‬او زودتر از زمان مررر از راه رسییید و از توجه‬
‫تماشییاگران کومب مارتین گریخت‪ .‬شییری مهربابا همراه با منشییی و یاران خود در‬
‫‪287‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫حالی که پای پیاده در جادهی گلآلود به سوی ا ستراحتگاه ای ست شاالکومب گام‬


‫برمیدا شت‪ ،‬از روی تح سین به گلهای وح شی در پرچینها مینگری ست‪ .‬پس از‬
‫رسیدن به ساختمان استراحتگاه‪ ،‬اعضای گروه به او کم نمودند‪ .‬در سمت غربی‬
‫شاالکومب‪ ،‬ی گذرگاه ویژه ساخته شده بود که از جاده عادی جدا میشد‪.‬‬
‫آقا و خانم مردیت اسییتار در هردو سییمت مهربابا گام برمی داشییتند و او را یاری‬
‫مینمودند‪ .‬زمانی که مهربابا به استراحتگاه رسید‪ ،‬صحنهای تماشایی را رقم خورد‪.‬‬
‫کنت راس نوازنده ای چیره د ست‪ ،‬و برادر زن آقای ا ستار برای خوش آمد گویی به‬

‫گروه در استراحتگاه دوان شایئر‪ ،‬آویل ‪ .1932‬ایستاده دیک اینسه‪ ،‬سخ النوی ناشناس‪ ،‬استر راس‪ ،‬بانوی‬
‫ناشناس‪ ،‬ادی سی نیور‪ ،‬بهرام‪ ،‬تام شارپلی‪ ،‬کاکا باریا و غنی منصف‪ .‬روی زمین‪ ،‬ناشناس‪ ،‬ادی جونیور‪ ،‬آن پاول‪،‬‬
‫والتر مادورو (پسر خاله ی دلیا) مرگارت استار‪ ،‬بانوی ناشناس کنار بابا‪ ،‬ادری اینسه‪ ،‬مردیت استار‪ ،‬مارگارت‬
‫کراسک‪ ،‬کیم تولهرست‪ ،‬آیاال بنتوویم‪ ،‬دلیا دلیون‪ ،‬مینتا تولدانو و چانجی منشی مهربابا‬
‫لندن‪ ،‬دوان شایئر انگلستان‬ ‫‪288‬‬

‫بابا با پسر و دختربچهی انگلیسی در انگلستان‪ ،‬آوریل ‪1932‬‬

‫مهربابا‪ ،‬روی تراس ساختمان استراحتگاه در میان مکرعهی پوشیده از علف‪ ،‬به باال‬
‫و پایین میرفت و ساز مینواخت‪ .‬سپس در نوک تپه‪ ،‬از تمامی گروه عکس گرفته‬
‫شد‪ ،‬این در حالی است که موهای مشکی و بلند مهربابا در باد پریشان شده بود و‬
‫پالتو کلفتی که به تن داشت او را از سرمای سخت محافظت میکرد‪.‬‬
‫شاخه گلهایی زیبا فضای سادهی درون ساختمان را زینت بخشیده بودند جایی‬
‫که پیروان این کیش چشم به راه ورود رهبرشان بودند‪ .‬خبرنگارانی که خواستار‬
‫گفتوگو با شری مهربابا بودند‪ ،‬باخبر شدند که او با آنان دیدار نخواهد کرد‪ .‬اما‬
‫هنگامی که از شری مهربابا پرسیده شد آیا به مناسبت ورودش به دوانشایئر پیامی‬
‫خواهد داد‪ ،‬او توسط تختهی الفبا و مترجمش اعالم کرد‪« ،‬بازگشتن به استراحتگاه‬
‫اینجا مانند آمدن به خانه است‪ .‬اینجا‪ ،‬روحانیت کاربردی شده است‪ .‬فضای اینجا و‬
‫آموزشی که داده میشود‪ ،‬آرمانها را برآورده خواهد ساخت‪ .‬ذهن و دل باید باهم‬
‫هماهنگ باشند‪ .‬برای رسیدن به نتیجههای دایمی‪ ،‬تراز و تعادل فیکیکی‪ ،‬ذهنی و‬
‫روحانی باید به دست آید‪ .‬برای گذر از بحرانهای کنونی و بازگشت دوبارهی امور‬
‫‪289‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫به حالت عادی‪ ،‬غرب باید اهمیت رشد و گسترش روحانی را بفهمد و باید الوهیت‬
‫را در هر مرحله از زندگی درک کند در هنر‪ ،‬علم و کارهای روزمره‪ .‬آگاهی بیکران‬
‫باید گسترده شود‪ .‬تنها آن زمان است که صلش به معنی واقعی کلمه به دست خواهد‬
‫آمد‪ .‬اما اگر دوباره‪ ،‬مانند زمان کنونی‪ ،‬همچنان تنها به جنبههای مادی پرداخته‬
‫شود‪ ،‬بازهم ناسازگاری و کشمکش بیشتر وجود خواهد داشت که به رنجهای شدید‬
‫و بکرگ ناگفتنی دامن خواهد زد»‪.‬‬

‫مهربابا با مریدان غربی و شرقی در استراحتگاه دوانشایئر انگلستان‪ ،‬آوریل ‪1932‬‬

‫روزنامهی دیلی میرور ‪ Daily Mirror‬در ‪ 21‬آوریل چنین قلم زد‪:‬‬


‫موجییودی آرام کییه قامییت او بییه ‪168‬سییانتی متییر میییرسیید‪ ،‬بییا موهییای بلنیید‬
‫خرمایی رنیگ تییره کیه روی شیانههیایش ریختیه اسیت‪ ،‬بیا چهیرهای بیه رنیگ‬
‫قهییوهای روشیین‪ ،‬بینییی عرییابی شییکل نییوک تیییک‪ ،‬چشییمانی زیییرک و مشییتاق و‬
‫ابروهییایی پرپشییت‪ .‬اییین اسییتاد روحییانی اسییت کییه روزی در تابسییتان گذشییته‪،‬‬
‫دسییتهییایم را در اسییتراحتگاه کومییب مییارتین در دسییت گرفییت و بییا اشییاره بییه‬
‫حروف الفبا روی ی تختهی چیوبی سییاه رنیگ از مین پرسیید آییا خوشیحالم‪.‬‬
‫نام او شیری مهربابیا اسیت‪ .‬برداشیت مین از بابیا‪ ،‬هیوش و قیدرت بیود و حسیی‬
‫لندن‪ ،‬دوان شایئر انگلستان‬ ‫‪290‬‬

‫غریب که انگار تمیام اندیشیههیای شیخب‪ ،‬تفریبیا پییش از آن کیه فیرد بیه آن‬
‫بیندیشد خوانده میشوند‪...‬‬
‫ایلفِراکومب کرانیکال در ‪ 22‬آوریل چنین تیتر زد‪:‬‬
‫ی صحنهی انجیلی عارف هندی وارد کومب مارتین میشود پیام مهربابا‪.‬‬
‫یکشنبهی عادی و سرد و بیجنب و جوش اهالی دهکدهی کومب مارتین با ورود‬
‫شیری مهربابا که پیروانش او را مسییحای هندی میانگارند‪ ،‬دگرگون شید‪ .‬یکی از‬
‫نمایندگان روزنامه‪ ،‬افتخار دعوت شدن به مکرعهی ای ست شاالکومب را پیدا کرده‬
‫بود تا گواه بر ورود شری مهربابا و آن رویداد باشد‪ .‬این در حالی است که با نکدی‬
‫شدن گروه‪ ،‬صحنه بسیار جذابتر و زیبا شده و بیشتر صحنههایی از انجیل را به‬
‫یاد میآورد تا ی مکرعهی پرورش گوسفند در دوان شایئر‪ .‬رنگ خاک ستری منکل‬
‫قدیمی استراحتگاه به طور غریبی در تضاد با رنگها در گروه بود و با نکدی شدن‬
‫آنان‪ ،‬دیده شد که مهربابا همراه با منشی شخ صیاش که ی هندی است و آقا و‬
‫خانم ا ستار‪ ،‬رهبران ا ستراحتگاه که د ستهای او را گرفتهاند در جادهی گلآلود و‬
‫زمین خیس استراحتگاه گام برمیدارند‪.‬‬
‫با نکدی شییدن شییری مهربابا به خانه‪ ،‬آقای کِنِت راس‪ ،‬ی اسییکاتلندی و برادر‬
‫زن مردیت استار‪ ،‬شتابان به تراس جلوی ساختمان دوید و با شور و هیجان شروک‬
‫به نواختن نی انبان اسییی کاتلندی نمود‪ .‬در درازای قرن ها در تاریخچه ی ایسیییت‬
‫شاالکومب‪ ،‬هرگک چنین شخب عجیب و ناشناسی به درگاه آن پا نگذاشته است‪.‬‬
‫پس از گرفتن عکس روی تراس‪ ،‬همه ی گروه به درون منکل رفت ند‪ .‬این در حالی‬
‫است که شمار زیادی از پیروان فرقه برای گرفتن دستهای بابا هجوم آورده بودند‪.‬‬
‫او ظاهرا از شییکوه و آن بکرگی که در خوش آمدگویی از او نشییان داده شییده بود‬
‫خشنود به نظر میرسید‪ ،‬چون لبخند میزد و دست همگان را در دست میگرفت‪.‬‬
‫موهای بلند و م شکی او که به شانهاش می ر سید‪ ،‬در باد شمال شرقی به حرکت‬
‫درآمده بود‪ .‬او رخساری بسیار اثرگذار‪ ،‬مهربان و با فرهنگ دارد‪ .‬نگاه او در هرکس‪،‬‬
‫بجک افراد نادان‪ ،‬چیکی بیشتر از ی احترام کوچ را برمیانگیکد‪ .‬چیکی که توجه‬
‫‪291‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫ن مای نده ی ما را ج لب کرد‪ ،‬ی بی ر یایی‬


‫آ شکار و مهربانی تمامی ک سانی بود که در‬
‫این استراحتگاه اقامت داشتند‪.‬‬
‫از آنجایی که هوا در انگلستان بسیار سرد‬
‫بود پیشیینهاد شیید راهی سییویس که هوا‬
‫گرم تر ا ست ب شوند‪ .‬کیم به بابا گفت‪« ،‬اگر‬
‫شیما مرا با خود نبرید‪ ،‬خودکشیی می کنم‪،‬‬
‫چون شییما را باالتر از همه می دانم»‪ .‬بابا او‬
‫را جلوی همه سیییرزنش نمود‪« ،‬اگر چنین‬
‫ا ست‪ ،‬پس خوا ست مرا به طور کامل انجام‬
‫بده‪ .‬مرا زیر سیییوال نبر و چیکی هم به من‬
‫پی شنهاد نکن‪ .‬گرچه من ا ستاد ه ستم اما‬
‫دسییتورهای مردیت را دنبال می کنم و اگر‬
‫تو هم مانند او رفتار کنی چه زیانی دارد؟‬
‫مهربابا با کاله فرانسوی و در دست داشتن یک‬
‫کره در کشتزارهای دوان شایئر‪ .‬آوریل ‪1932‬‬ ‫مرد یت هیچ ز مانی را برای گ فتوگو با‬
‫مندلیها برای من معین نکرده است‪ .‬با این‬
‫وجود ساعت ‪ 5‬بامداد به دیدن آنان میروم تا برای برنامهی ‪ 6‬بامدادِ مردیت آماده‬
‫باشم»!‬
‫روزی خانم آن پاوِل که بابا او را «وِلش آن» می نامید به دیدن بابا در دوان شایئر‬
‫آمد اما زود استراحتگاه را ترک کرد و با ذهنی آشفته به خانهاش در ویلک بازگشت‪.‬‬
‫بابا بعدا به ویل و مری باکت گفت‪« ،‬او بیشتر از همه به من رو راست خواهد بود»‪.‬‬
‫هنگام غروب‪ ،‬مردیت اسیییتار سیییروده هایش را با آب و تاب برای بابا و گروه‬
‫میخواند‪« ،‬من خاک پای مر شدم‪ .»...‬مینتا و دو ستش آیاال بنتوویم که نتوان ستند‬
‫بودند جلوی خنده و هیجان شییدید خود را بگیرند‪ ،‬صییورتشییان را با دسییت خود‬
‫پوشیییا نده و می خ ند ید ند و می خ ند ید ند‪ .‬مرد یت بر این گ مان که آ نان گر یه‬
‫لندن‪ ،‬دوان شایئر انگلستان‬ ‫‪292‬‬

‫سیییرداده اند گفت‪« ،‬فرزند‪ ،‬گریه کن‪،‬‬


‫اگر دوست داری گریه کن»‪ .‬در سراسر‬
‫ا قا مت با با‪ ،‬مرد یت از روی غرور به‬
‫مندلی ها دسییتور می داد و آنان چنان‬
‫وانمود می کردنیید کییه انگییار از روی‬
‫فر مانبرداری دسیییتورات او را به اجرا‬
‫درمی آوردند‪ .‬این صیییحنه ی بسییییار‬
‫لذت بخشیییی برای بابا بود‪ .‬گرچه آن‬
‫نمایش‪ ،‬جک دردسیییر چیکی برای بابا‬
‫نداشیییت ا ما او آن را تاب می آورد و‬
‫برایش خوشییییای ند بود ت مام آن به‬
‫راستی برای کارش بود‪.‬‬
‫در ‪ 20‬آوریل‪ ،‬مردیت با پافشییاری از‬
‫بابا خواسییت‪« ،‬من خدا ‪ -‬رسیییده گی‬
‫می خواهم اما پول هم می خواهم»! بابا‬
‫مهربابا و مارگارت استار – دوان شایئر آوریل ‪1932‬‬ ‫تن ها لبخ ندی زد و چیکی نگ فت‪ .‬با با‬
‫تنها به خاطر برخی از دوسیییتدارانش رفتار مردیت را در آنجا تحمل می کرد‪ .‬در‬
‫نخ ستین دیدار بابا از انگل ستان‪ ،‬تنها شمار زیادی به او وفادار شده بودند اما بعدا‬
‫تنی چند از افراد جدید که توسییط مردیت درباره ی بابا شیینیده بودند زیر نفوذ بابا‬
‫قرار گرفتند‪ .‬بابا دگربار به دوان شییایئر سییفر کرده بود تا با آنان تماس بگیرد‪ .‬این‬
‫آخرین دیدار بابا از ایست شاالکومب بود‪ ،‬هرچند که در آن زمان خبر نداشتند بابا‬
‫دیگر هرگک به خاک آنجا قدم نخواهد نگذاشت‪.‬‬
‫در ‪ 21‬آوریل‪ ،‬بابا پس از صییرف ناهار برای قدم زدن به کنار سییاحل رفت‪ .‬او به‬
‫اقیانوس اشیییاره کرد و به گروه گفت‪« ،‬مرا که رو به روی خود می بینید‪ ،‬مانند‬
‫اقیانوس هسیییتم همواره آماده ام تا هرچیک خوب و یا بد را دریافت کنم‪ .‬تمامی‬
‫‪293‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫اندیشییه ها‪ ،‬احسییاس ها‪ ،‬همه و همه چیک را بر دامان من بریکید و آزاد باشییید‪ .‬من‬
‫مانند خورشیییدم که به طور برابر بر همه چیک می تابم‪ .‬اما اگر شییخب چتر باالی‬
‫سرش نگاه داشته باشد‪ ،‬از نور خور شید بهرهمند نمیگردد‪ .‬چتر‪ ،‬شما را از دریافت‬
‫نور از مرشتتد بازمی دارد‪ .‬شیییما باید برای دریافت نور از استتتاد روحانی این چتر‬
‫سانسکارایی را ببندید‪ .‬تنها در آن زمان شما به طور ملموس نور به دست خواهید‬
‫آورد‪ .‬این کار را انجام دهید‪ ،‬تنها به من بیندی شید و مرا در اندی شه های خود نگاه‬
‫دارید‪ .‬چتر (سانسکاراها) با نظر (نور) من رفته رفته بسته خواهد شد‪.‬‬

‫بابا پالتو پوشیده است‪ .‬انگلستان آوریل ‪ 1932‬از چپ به راست‪ ،‬والتر مادورو‪ ،‬جان و دوروتی کازینز و پسرشان‬
‫مینتا تولدانو‪ ،‬ادی سی نیور و یک بانوی ناشناس‬

‫پس از ی هفته اقامت در دوان شییایئر‪ ،‬بابا سییاعت ‪ 6‬بامداد یکشیینبه ‪ 24‬آوریل‬
‫‪ 1932‬راهی لندن شیید و به همراهی ادی سییی نیور‪ ،‬مینتا‪ ،‬کیم‪ ،‬میبل‪ ،‬مارگارت و‬
‫کیتی در منکل دیوی سکنی گکید‪ .‬مندلیهای دیگر که ی روز جلوتر روانه شده‬
‫بودند‪ ،‬در منکل استفانی هاگارد اسکان یافتند‪ .‬تمامی روحهای دیرینه به سوی بابا‬
‫پرکشیدند تا در او پناه گیرند از جمله بانویی به نام فیلیس که سال پیش بابا را در‬
‫دوان شایئر دیده بود‪ .‬بابا در ‪ 25‬آوریل برای هربرت دیوی در چین این تلگراف را‬
‫لندن‪ ،‬دوان شایئر انگلستان‬ ‫‪294‬‬

‫فرسییتاد‪« ،‬کار بکرگی اینجا انجام گرفت کار بکرگ تر در امریکا در پیش روسییت»‪.‬‬
‫مادرِ تام شیییارپلی‪ ،‬در ‪ 26‬آوریل به دیدار بابا آمد و بابا در موردش گفت او روح‬
‫سادتمندی است و آشکار ساخت‪« ،‬دو هکار سال پیش‪ ،‬او برای دو روز مسیش را در‬
‫خانهاش پناه داده بود»‪.‬‬
‫سیییاعت ‪ 11‬بامداد ‪ 27‬آوریل‪ ،‬بابا به همراهی ادی جونیور‪ ،‬بهرام‪ ،‬چانجی‪ ،‬غنی‪،‬‬
‫کاکا باریا‪ ،‬ادی سینیور‪ ،‬کیتی‪ ،‬مینتا‪ ،‬کیم‪ ،‬دلیا‪ ،‬با ق ار به مرصد لوگانو در سویس‬
‫راهی شد‪ .‬پس از ورود به پاریس‪ ،‬آنان ساعت ‪ 6:15‬ع صر همان روز به دیدن برج‬
‫ایفل رفتند‪ ،‬سپس به ایستگاه ق ار بازگشتند تا از فرانسه راهی سویس شوند‪.‬‬

‫مهربابا در محلهی چینیها لندن ‪ .‬آوریل ‪1932‬‬


‫‪295‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫لوگانو‪ ،‬سویس‬

‫مهربابا در سویس‪ .‬دهی ‪1930‬‬

‫مدت زمانی بود که مینتا و کیم هردو میخوا ستند خدمتکار شخ صی بابا با شند‬
‫که به کشاکش بین آنان دامن زده بود‪ ،‬گرچه بابا به هر ی وظیفهی جداگانه داده‬
‫بود اما حسادت شان فروکش نکرده بود‪ .‬این در حالی است که طبیعت آنان نیک در‬
‫ت ضاد با هم بود‪ .‬شخ صیت سرگرمکننده ی کیم برای بابا جذاب بود در حالی که‬
‫مینتا بارها برای ابراز ع شرش بابا را می بو سید و در آغوش می گرفت‪ .‬سرانجام در‬
‫پاریس این پریشانی درونی به جنگ و ستیکی پر سر و صدا دامن زد به طوری که‬
‫بابا مجبور شد آنان را آرام نماید‪ .‬هر ی از آنان میخوا ست که دیگری در کار بابا‬
‫دخالت نکند‪ .‬وقتی مینتا دریافت که کیم کارهای شخصی بابا را انجام میدهد و او‬
‫کنار گذاشییته شییده اسییت چنان احسییاس سییرخوردگی کرد که به طبره ی سییوم‬
‫ایستگاه ق ار رفت و بر آن بود که از پنجره به بیرون بپرد! هیچی از افراد گروه از‬
‫این مورییوک خبر نداشییت اما آن یکتای دانای کل‪ ،‬ادی سییی نیور را روانه نمود که‬
‫مینتا را پیدا کند‪ .‬ادی درست هنگامی که او میخواست خودکشی کند به طبرهی‬
‫لوگانو‪ ،‬سویس‬ ‫‪296‬‬

‫سیییوم رسیییید مینتا را گرفت و او را نکد بابا برد‪ .‬بابا او را آرام نمود و در حالی که‬
‫مینتا میگریست برایش چنین روشنگری نمود‪:‬‬
‫حسادت روحانی به پیشرفت میانجامد اما حسادت مادی به تباهی و نفرت دامن‬
‫می زند‪ .‬همیشییه به یاد داشییته باش‪ ،‬تاثیرات محبوب الهی‪ ،‬خواه در عشییق مادی‪،‬‬
‫خواه در عشق الهی بر شما اثرگذار است‪ .‬اگر تو عاشق ‪ A‬باشی‪ ،‬تاثیرات او بدون آن‬
‫که بدانی به ذهن تو خواهند چسبید‪ .‬و اگر تو به شخصی حسادت بورزی‪ ،‬تاثیرات‬
‫هردوی شما بر او اثرگذار خواهند بود‪ .‬یعنی اگر کیم مرا دوست بدارد‪ ،‬تاثیرات من‬
‫که الهی است بر او تاثیر خواهد گذاشت و اگر تو به او حسادت بورزی آنگاه تاثیرات‬
‫بیکران من به ارافهی تاثیرات عشق او برای من‪ ،‬هردو بر تو اثر خواهند گذاشت‪.‬‬
‫بنابراین‪ ،‬ح سادت در ع شق دنیوی‪ ،‬خوب نی ست اما ح سادت در ع شق الهی نیکی‬
‫دربر دارد‪ .‬هرجا که عشییق هسییت‪ ،‬حسییادت نیک وجود دارد‪ .‬یکی به طور خودکار‬
‫دیگری را دنبال می کند‪ ،‬نیازی به آفریدن آن نی ست‪ .‬برای نمونه‪ ،‬وقتی عا شق من‬
‫هستی‪ ،‬میخواهی برای همیشه مال تو باشم‪ .‬اگر از تو دور شوم و به مکان دیگری‬
‫بروم و یا نکد مع شوق دیگری بروم‪ ،‬تو رنج خواهی برد‪ .‬نکتهی مهم دیگر این ا ست‬
‫که آنانی که عاشق من هستند‪ ،‬با من رنج خواهند کشید‪ .‬بحثی در آن نیست‪ .‬آنان‬
‫میتوانند ذره ای از رنج های مرا تو سط ع شق شان بکاهند‪ .‬این طور نی ست که من‬
‫میخواهم شما رنج ببرید اما هنگامی که عاشق من هستی‪ ،‬شما رنج خواهید برد و‬
‫این به طور اتوماتی وار از رنج من میکاهد‪ .‬پیتر‪ ،‬یکی از حواریون‪ ،‬مسیش را بسیار‬
‫دوست داشت اما هر بامداد مسیش یکی از حواریون دیگر به نام جان را میبوسید و‬
‫پیتر به جان حسادت میورزید‪.‬‬
‫بابا با لحنی اسییرارآمیک چنین نتیجه گرفت‪« ،‬روی کوه‪ ،‬روزی برای شییما روشیین‬
‫خواهم نمود که کیسیییتم و چگونه کیهان ها را آفریدم‪ .‬در هند چیک دیگری بود اما‬
‫من شییرق و غرب‪ ،‬هردو را به دیدار با یکدیگر واخواهم داشییت»‪ .‬مینتا پاسییخ داد‪،‬‬
‫«بار درد و رنج شییما در امریکا بسیییار کم خواهد بود چون شییمار زیادی در آنجا‬
‫عا شق شما خواهند بود»‪ .‬بابا به تندی پا سخ داد‪« ،‬تو هیچ ت صوری از رنج من که‬
‫‪297‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫بی کران اسیییت نداری‪ .‬این دیگر‬


‫زمان اسیییتراحتی مانند این برایم‬
‫وجود نخوا هد داشیییت‪ .‬ز مانی که‬
‫سیییخن بگویم‪ ،‬کییار برایم وجود‬
‫خواهد داشت‪ ،‬کاری بسیار بکرگ»‪.‬‬
‫در ق ار به سیییوی لو گانو‪ ،‬با با‬
‫چهره ی خود را می پوشیییانید و کار‬
‫درو نی اش را ا نجییام می داد‪ .‬کیم‬
‫سراسر شب عمال سرش روی پاهای‬
‫بابا گذا شت و خوابید‪ .‬او گفت‪« ،‬این‬
‫مسرتی وصفناپدیر است»‪.‬‬
‫آنان سیییاعت ‪ 11:30‬بامداد ‪28‬‬
‫آوریل به لوگانو رسیییدند و در هتل‬
‫ایدن ‪ Eden‬اقامت نمودند‪ .‬روز بعد‬
‫با با و گروه با اتومبیل به نر ه ای‬
‫مهربابا در لوگانو سویس‪ .‬آوریل – می ‪ .1932‬نشسته‪ ،‬از‬
‫چپ‪ ،‬کیم تولهرست‪ ،‬بابا‪ ،‬کیم‪ ،‬مینتا تولدانو و دلیا‬ ‫رفتند که پیمان صلش لوکارنو ام ضا‬
‫دلیون‪ .‬ایستاده‪ :‬چانجی‪ ،‬غنی منصف و زال‬ ‫شیییده بود‪ .‬سیییپس از آن جا راهی‬
‫کلیسییایی در باالی کوه شییدند و بابا برای ده تا پانکده دقیره در آنجا نشییسییت‪.‬‬
‫تابلو های نرا شی از عی سی و مریدانش روی دیوارهای کلی سا به چ شم می خورد و‬
‫ی صلیب بکرگ باالی محراب در جلوی کلیسا قرار داشت‪ .‬بابا چنین روشنگری‬
‫نمود‪« ،‬این من هستم که بر صلیبم و به این دلیل‪ ،‬هنگام ورود به کلیسا کالهم را‬
‫از سیییر برنداشیییتم»‪ .‬بابا سیییپس پیرامون ویژگی های گوناگون حواریون مسییییش‬
‫رو شن گری نمود و دربارهی توبه ی مریم مجدلیه و ع شرش به عی سی تو ریش داد‪.‬‬
‫بابا هنگامی که به تابلو نراشی شام آخر مسیش در کلیسا نگاه میکرد چنین گفت‪:‬‬
‫لوگانو‪ ،‬سویس‬ ‫‪298‬‬

‫بارها مرا به یاد جان (یوحنا) و جودا (یهودا) می اندازند‪ ،‬گرچه من عشییق بکرگی‬
‫به پیتر داشییتم‪ .‬چیکهای زیادی درباره ی عیسییی و مریدان حلره اش (حواریونش)‬
‫هسیت که مردم هنوز نمی دانند‪ ،‬چون کتاب هایی مانند انجیل عوض شیده اند‪ .‬من‬
‫بعدا بیشییتر توریییش خواهم داد‪ .‬زمانی که من در هند با به تن داشییتن سییدره ام‬
‫سکوتم را بشکنم‪ ،‬مردم مرا به عنوان عیسی خواهند دید‪ .‬من همان مسیش هستم‬
‫که به صلیب میخ شد‪ .‬من برای نف دیگران رنج وحشتناکی را به دوش میکشم و‬
‫به طور بیکران‪ ،‬رنج میبرم‪ .‬من هر لحظه به صلیب کشیده میشوم‪ ،‬حتا این !‬
‫من رویداد خنده آوری را از زندگی عیسیی به یاد می آورم‪ .‬زمانی که عیسیی را بر‬
‫صلیب‪ ،‬به دوش می ک شیدند ی مرد ستبر تالش کرد به او (من) لگد بکند اما در‬
‫این تکاپو به زمین افتاد! من آن را خوب به خاطر میآورم‪ .‬زمانی که من به عنوان‬
‫عی سی برای به خاک سپردن یکی از مریدان حلره ام د ستور کندن ی گودال را‬
‫دادم‪ ،‬پیتر آن گودال را با اسییتفاده از انگشییتانش کند و در نتیجه به آن ها بسیییار‬
‫آسیب رسید‪ ،‬به اندازهای که یکی از انگشتانش ترک برداشت و گوشتش پاره شد‬
‫اما روز بعد هنگامی که من به آن فوت کردم درمان یافت!‬
‫پس از بیرون آمدن از کلیسیییا‪ ،‬آنان پیرمردی را با ریش سیییفید دیدند که روی‬
‫نیمکت ن ش سته ا ست‪ .‬بابا کنارش ن ش ست و د ست او را گرفت‪ .‬بابا به افراد معینی‬
‫د ستور داد مرداری پول به پیرمرد بدهند و سپس گفت‪« ،‬او روح خوبی ا ست‪ .‬من‬
‫او را خوب می شنا سم»‪ .‬در درازای این سفر‪ ،‬کیتی دی وی تمام جکئیات تدارکات‬
‫برای خورد و خواب و سفر بابا و مندلی ها را به دقت سرپر ستی می کرد‪ .‬او نهایت‬
‫تالش خود را برای خ شنود ساختن بابا به کار میبرد و تمامی م سئولیتهای سفر‬
‫به سویس را به دوش گرفته بود‪ .‬او با یکدلی در خدمت به بابا زحمت میکشید‪.‬‬
‫باوجود این‪ ،‬یکشیینبه اول می‪ ،‬بابا به کیتی اشییاره کرد و برای افرادی که حضییور‬
‫داشتند روی تختهی الفبا هجی کرد‪« ،‬جین‪ ،‬مرا خیلی دوست دارد‪ .‬چون هنگامی‬
‫که دیروز می خواسییتم اینجا بنشییینم‪ ،‬کیتی‪ ،‬مرا ترک کرد و برای قدم زدن بیرون‬
‫رفت»‪ .‬کیتی که ب سیار رنجیده شده بود‪ ،‬نتوان ست جلو ا ش هایش را بگیرد‪ .‬بابا‬
‫‪299‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫آنگاه از او دلجویی کرد‪« ،‬چرا گریه می کنی؟ آن فرط ی شیییوخی بود‪ .‬اینجا در‬
‫لوگانو‪ ،‬خور شید بیرون نمی آید‪ ،‬پیو سته باران می بارد و آب و هوا سرا سر مایه ی‬
‫اف سردگی ا ست‪ .‬من آن را دو ست ندارم اما ع شق تو مرا وادا شت که اینجا بمانم‪،‬‬
‫وگرنه در این شیییرایط حتا ی سیییاعت هم اینجا نمی ماندم‪ .‬در این آب و هوای‬
‫نام ساعد‪ ،‬ع شق تو برای من همه چیک ا ست‪ .‬من می دانم چه قدر همه ی شما مرا‬
‫دو ست دارید و من همه ی شما را به خاطر آن دو ست دارم‪ .‬اما پاره ای از کار من‬
‫نیک این است که تیرم را از کمان رها کنم که به نف شماست‪ .‬من با این کنایهها و‬
‫دست انداختنها‪ ،‬عشق بیشتری را درون شما شعلهور می سازم‪ .‬شما نباید به دل‬
‫بگیرید و آزرده شییوید»‪ .‬در این میان‪ ،‬مارگارت کراسیی از راه رسییید و به گروه‬
‫پیوست‪ .‬هنگام اقامت در هتل‪ ،‬ی میک پینگ پنگ خریداری شد و بابا چند دست‬
‫بازی پر شور و جوش با غنی بازی کرد‪ .‬پس از آن‪ ،‬آنان به موسیری که از گرامافون‬
‫پخش شییید گوش کردند‪ .‬بابا ریتم آهنگ رومبا را دوسیییت داشیییت و از مارگارت‬
‫خواسییت که درجا در راهرو هتل برقصیید‪ .‬کیم‪ ،‬ی خواننده ی حرفه ای اپرا چند‬
‫آهنگ روحانی سیاه پوستی خواند‪ .‬شامگاهان آنان به سینما و یا دیدن نمایشهای‬
‫دیگر میرفتند‪ .‬ی بار آنان به دیدن رقب گروهی از رقصندگان اسپانیایی رفتند و‬
‫بابا به ویژه از دیدن هنرنمایی آنان لذت برد‪.‬‬
‫روز بعد در ‪ 2‬می‪ ،‬بابا برای آنان چنین روشنگری نمود‪:‬‬
‫راه ع شق با گل های سرخ پو شیده ن شده‪ ،‬بلکه پر از خار ا ست و با ورود به آن‪،‬‬
‫بو سیدن خارها به رنج بی شتری دامن میکند‪ .‬این به شدت رروری ا ست‪ .‬اگر روی‬
‫بدن شما کورک باشد‪ ،‬جراح آن را با تیغ باز میکند که درد و رنج بیشتری به شما‬
‫می دهد اما این درد به نف خود شییماسییت‪ .‬از این رو پکشی ‪ ،‬به رنج شییما اهمیت‬
‫نمی دهد‪ .‬من نیک همین شییییوه را دارم‪ .‬من می خواهم که همه ی شیییما جاودانه‬
‫خو شحال با شید‪ .‬من به روش خودم در را ستای آن هدف کار می کنم‪ .‬کار من به‬
‫این رنج و حسادت دامن میزند‪ .‬هرگک انتظار نداشتم که کیم این را نفهمد‪ .‬اکنون‬
‫که این ورعیت را میبینم‪ ،‬مانند همیشه کار نخواهم کرد چون شما نمیفهمید‪.‬‬
‫لوگانو‪ ،‬سویس‬ ‫‪300‬‬

‫گروه کیمکو پاسخ داد‪« ،‬اما بابا ما آن را میفهمیم و میخواهیم که خواست شما‬
‫را برآورده سازیم‪ .‬ما خ شنودی شما را آرزو داریم‪ ،‬نه خودمان»‪ .‬بابا با شنیدن این‬
‫سییخنان به همگان اشییاره کرد که روانه شییوند‪ ،‬جک مینتا‪ .‬آنگاه بابا دوباره زحمت‬
‫ک شید و تمام آن پند و اندرز ها را برای مینتا رو شن نمود‪ .‬آ شکار بود مینتا و کیم‬
‫هنوز به یکدیگر ح سادت میورزیدند‪ ،‬چون هردو خوا ستار انجام کارهای شخ صی‬
‫بابا بودند‪ .‬مانند شستن رختها و تمیک کردن اتاق و شانه کردن موهای بابا‪.‬‬
‫بابا دیگران را فراخواند و گفت‪« ،‬من ت ت شیییما را اینجا برای کارهای آینده‬
‫دارم به نوبت آزمایش می کنم‪ .‬من دارم نگاه می کنم هنگامی که اسیییتاد از شیییما‬
‫میخواهد که رنج ببرید چگونه رفتار میکنید»‪.‬‬
‫بابا به کیتی آسیییودگی خاطر بخشیییید و گفت‪« ،‬تو از آزمایش سیییربلند بیرون‬
‫آمدی»؟‬
‫هوا در لوگانو دلتنگ کننده و چند روز بود که خورشیییید از پشیییت ابرها بیرون‬
‫نیامده بود‪ .‬بابا چنین برداشییت نمود‪« ،‬به نظر می رسیید که من آب و هوای بد را با‬
‫خود میآورم‪ .‬مایا دارد نهایت تالش خود را می کند تا از لذت بردن من در زمان‬
‫اسییتراحتم جلوگیری کند‪ .‬اما من کلیدم را خواهم چرخاند و خورشییید را واخواهم‬
‫داشت که دستکم برای ی روز بتابد»‪.‬‬
‫برای ر هایی از هوای ابری لو گانو‪ ،‬کیتی سیییفری با قایق را به کوه جِنِروِسیییو‬
‫‪ Generoso‬تدراک دید‪ .‬گروه ساعت ‪ 9‬بامداد روز بعد هتل را ترک کرد‪ .‬چ شم انداز‬
‫باشکوه کوهستان و دریاچه زیبا بود‪ .‬در قایق‪ ،‬ی کارگر فروتن سویسی نکدی به‬
‫ی ساعت روبهروی بابا نشست و هنگامی که قایق در بندرگاه کوچکی پهلو گرفت‬
‫به بابا لبخندی زد و از قایق پیاده شیید‪ .‬بابا بعدا از گروه پرسییید آیا چیک غیر عادی‬
‫در آن پیرمرد دیدند‪ ،‬و چون ندیده بودند‪ ،‬بابا چنین روشنگری نمود‪:‬‬
‫او کارگکار من بود‪ .‬من برای ا ستراحت کامل آمدم و برای انجام آن‪ ،‬باید کار را به‬
‫د ست شخب دیگری ب سپارم‪ .‬این بامداد‪ ،‬من این کار را با آن مرد انجام دادم‪ .‬من‬
‫‪301‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫می باید او را از بین آ سمان دوم و سوم باال ک شیده و بین آ سمان چهارم و پنجم‬
‫مسترر سازم‪ ،‬تا بتواند از پس کاری که به عهدهی او میسپارم برآید‪.‬‬
‫انترال کارم باید یا در جنگلی انبوه‪ ،‬یا روی کوه‪ ،‬یا روی آب و یا در میان جمعیت‬
‫انجام گیرد‪ .‬به این دلیل بود که او لبخند زد‪ ،‬نگاهی به من افکند و روانه شد‪ .‬شما‬
‫باید متوجه می شدید چگونه او صدای رربه های د ستم را با چوب د ستی اش در‬
‫قایق پاسخ میداد‪ .‬او در پاسخ به رربههای دستم‪ ،‬رربههایی را با زمانبندیهای‬
‫مناسب با چوب دستیاش میزد‪.‬‬

‫کوه جنرسو سویس می ‪ .1932‬مهربابا پالتو پوشیده و کنار مریدان غربی و شرقی خود است‪ .‬بهرام‪ ،‬کاکا‬
‫باریا‪ ،‬ادی سی نیور‪ ،‬دلیا دلیون‪ ،‬غنی‪ ،‬مارگارت کراسک‪ ،‬کیتی دی وی‪ ،‬چانجی و مینتا تولدانو‬

‫بابا برای نمایش دادن این رویداد‪ ،‬چوبد ستی غنی را قرض گرفته بود‪ .‬گرچه آن‬
‫مرد به بابا نگاه نمیکرد اما او رربههایی که بابا میزد را سه بار دقیرا کپیبرداری‬
‫کرد‪ .‬بابا هم چنین یکی از اعضییای گروه را روانه نموده بود تا مرداری نان و کره به‬
‫آن مرد بدهد که او بعدا خورد‪.‬‬
‫بابا ادامه داد‪:‬‬
‫لوگانو‪ ،‬سویس‬ ‫‪302‬‬

‫این کارگکار من ازدواج کرده است اما هیچ ی از اعضای خانوادهاش هیچ تصوری‬
‫از مرام روحانی او ندارند‪ .‬در اروپا شییمار اندکی اَدِپت ‪( Adept‬زبردسییت) که مابین‬
‫آسمان سوم و ششم هستند وجود دارند‪ .‬تنها ی شخب آسمان هفتم وجود دارد‬
‫و او یکی از ‪ 56‬تن روح خدا‪-‬آگاه روی زمین است‪ .‬تنها ی روح آسمان ششم در‬
‫اروپا وجود دارد‪ .‬اما این ادپتها در مرایسه با مریدان حلرهام هیچ هستند‪ .‬مریدان‬
‫حلرهام از آنِ آ سمان هفتم خواهند بود‪ ،‬دورانها ست که آنان از د ستوراتم پیروی‬
‫کردهاند‪ .‬چهار روز گذ شته‪ ،‬من به طور جهانی و شتابان کار میکردم تا کارم را در‬
‫اروپا برای نوامبر آینده پایه گذاری کنم و سیییاعت ‪ 2‬بامداد پایان یافت‪ .‬اکنون‬
‫خورشییید بیرون آمده اسییت و به این بدان خاطر اسییت که چهار روز گذشییته از‬
‫سختی و دلتنگی به سر آمده ا ست‪ .‬اما من بازهم غمگینم‪ .‬چرا؟ چگونه می توانم‬
‫خو شحال با شم هنگامی که خودم را در میلیون ها روح که به شناخت نر سیده اند‬
‫در بند میبینم؟ من تا زمانی که آخرین ق ره – روح‪ ،‬به شناخت نرسد خوشحال‬
‫نخواهم بود!‬
‫کوهستان چشمانداز باشکوه و زیبایی داشت و بابا در حالی که از آن لذت میبرد‬
‫آن را با کشمیر مرایسه نمود‪ .‬سرانجام آنان به قلهی ‪ 1500‬متری پوشیده از برف‬
‫کوه جِنِرو سو ر سیدند‪ .‬سرانجام ع شق دو ستداران بابا‪ ،‬خور شید را وادار به بیرون‬
‫آمدن نمود‪ .‬بابا ب سیار خو شحال و سرزنده و شوخ بود و گلوله های برف به سوی‬
‫ه مه پر تاب کرد‪ .‬سیییپس آ نان در ه تل باالی کوه‪ ،‬نا هار صیییرف کرد ند که در‬
‫برگیرندهی تربچه‪ ،‬پنیر و چیپس سیبزمینی بود‪ .‬بابا در حال و هوای خوبی بود و‬
‫روشیین گری های بیشییتری پیرامون آسییمان های درونی روحانی برای گروه نمود‪.‬‬
‫سپس در هتل شوایتکرهاف پینگ پنگ بازی کردند و از تپههای اطراف باال رفتند‬
‫و گ شت و گذار شگفت آوری با بابا دا شتند و او آ شکارا ن شان داد که از آن لذت‬
‫می برد‪ .‬آنان با گردش بیرون شییهر‪ ،‬تازه و شییاداب شییدند و هنگام غروب به لوگانو‬
‫برگ شتند‪ .‬اما روز بعد‪ 4 ،‬می روز شادی نبود چون به آنان خبر ر سید که پدر بابا‬
‫در ‪ 30‬آوریل چشم از جهان فرو بسته است‪ .‬رامجو عبداهلل در اول می این تلگراف‬
‫‪303‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫را به لندن فرستاد‪« ،‬پدر‪ ،‬شهریارجی دیشب در بمبئی جان سپرد»‪ ،‬و کوئنتن تاد‬
‫تلگراف را به لوگانو فرسیتاده بود‪ .‬پیشیتر در نیمه ی شیب ‪ 30‬آوریل‪ ،‬بابا ناگهان با‬
‫صدای د ست خود‪ ،‬ادی سی نیور را به اتاقش فرخوانده بود‪ .‬بابا به چانه اش ا شاره‬
‫نموده و دسییت هایش را به باال پرتاپ کرده بود اما ادی نتوانسییته بود منظور بابا را‬
‫بفهمد‪ .‬بابا ناراحت از آنکه ادی نتوانسییته منظورش را بفهمد او را روانه ی اتاقش‬
‫مینماید‪ .‬اما زمانی که خبر درگذ شت پدر بابا ر سید‪ ،‬ادی به ا شارههای د ست بابا‬
‫در آن شب پی برد‪ .‬ا شاره به چانه‪ ،‬ن شانه ی ریش و ا شاره ی بابا به چانه به معنی‬
‫پیرمرد بود‪.‬‬
‫با با برادارنش‪ ،‬بهرام و ادی جونیور را به ک ناری فراخوا ند و با د لداری به آ نان‪،‬‬
‫درباره ی مرگ برای شان رو شن گری نمود‪« ،‬مرگ‪ ،‬رروری و مانند خواب ا ست‪.‬‬
‫زمانی که فرد از خواب بیدار می شود‪ ،‬خودش را همان گونه که بوده ا ست می یابد‪.‬‬
‫اما پس از مرگ‪ ،‬شییخب خودش را در فضییا و بدنی متفاوت می یابد‪ .‬مرگ و تولد‪،‬‬
‫هردو رویا ه ستند‪ .‬چه معنایی دارد که به خاطر ی رویا رنجیده و یا شاد با شیم‪.‬‬
‫اما مرگ پدر‪ ،‬ی خواب نی ست‪ .‬او به فرا سوی آن رفته ا ست و برای همی شه بیدار‬
‫است! او از بند سانسکاراها آزاد گشته و به او رهایی روحانی بخشیده شده است»‪.‬‬
‫به شیرین‪ ،‬مادر بابا‪ ،‬این تلگراف فرستاده شد‪ « ،‬شهریارجی‪ ،‬پدر‪ ،‬نکدی من است‪.‬‬
‫نگران نباش‪ .‬مواظب تندرستیات باش‪ .‬میخواهی که ادی را بیدرنگ روانه سازم؟‬
‫بابا» زمانی که پدر بابا‪ ،‬جان سیییپرد‪ ،‬ادی جونیور و بهرام با بابا بودند و زال با‬
‫شماری از مندلیها در چین بود‪ .‬تنها شیرین و مانی در بمبئی کنار شهریارجی که‬
‫در سن هفتاد و نه سالگی در گذشت با او بودند‪.‬‬
‫این پ سر محبوب شهریار‪ ،‬جاودانه با او بود‪ .‬این شهریار پاداش الهی اش را به‬
‫خاطر در پیش گرفتن ی ز ندگی درویشیییی در یا فت نمود و سیییختی های‬
‫ریارییت کشییانه ی او برای همیشییه پایان یافته اسییت‪ .‬شییهریار گرامی‪ ،‬تمام جهان‬
‫همیشه تو را به یاد خواهد داشت و از زندگی تو همراه با چشمپوشی درس خواهد‬
‫لوگانو‪ ،‬سویس‬ ‫‪304‬‬

‫گرفت‪ .‬با ترک ایران و کوچ به هند و سیییرانجام با شییینیدن ندای الهی و پدر اواتار‬
‫شدن‪ ،‬زندگی فریری تو همه چیک را برایت به ارمتان آورد‪.‬‬
‫تو به آن چیکی د ست یافتی که در سرا سر زندگی برایش بی تاب بودی یکدان‪،‬‬
‫یکدان یکدان!‬
‫درود قلبی ما بر تو باد‪ ،‬شهریار‪ .‬تو برنده شدی! ابدیت و بیکرانگی الهی از آن تو‬
‫است‪ .‬تو به رستگاری رسیدی و همه چیک یعنی خداوند را به دست آوردی!‬
‫گل ع رآگین عشق را بر پاهایت میریکیم!‬
‫نامهای نیک از بواصاحب از ناسی در لوگانو به دست آنان رسید که قصد برگشتن‬
‫به ایران را دارد‪ .‬بابا در نامه ای به هربرت دی وی در چین به او رهنمون داد که‬
‫ویشنو و رائوصاحب را روانهی ناسی نماید تا در گرداندن سِرکِل سینما و سروش‬
‫موتور ورکک به رسییتم کم کنند‪ .‬بابا همچنین از ادی سییینیور خواسییت به جای‬
‫همراه شدن با او به امریکا راهی ناسی شود‪.‬‬
‫هرگاه که ا ستاد روحانی در اتاق ا ستراحت می کرد‪ ،‬هیچ صدایی نمی باید ایجاد‬
‫شود‪ .‬از همان آغاز که مهربابا خودش را به عنوان مر شد کامل م سترر و مریدانش‬
‫را گردآوری نمود‪ ،‬همی شه ی نگهبان شامگاهان کنار بابا بود تا مراقب با شد که‬
‫کسی مکاحمتی ایجاد نکند‪ .‬نخست ماساجی این وظیفه را در هند به عهده داشت‬
‫و سییپس چاگان‪ .‬در درازای سییفرهای زیاد بابا‪ ،‬هر ی از مندلی ها ممکن بود به‬
‫انجام این وظیفه برگما شته شوند و وظیفهی نگهبانی این تو سط کاکا باریا انجام‬
‫می گرفت‪ .‬برخی از پیروان غربی بابا در شیییگفت بودند که آیا بابا شیییب ها ابدا‬
‫می خوابد؟ در ‪ 5‬می‪ ،‬بابا ناگهان همه ی آنان را به اتاقش فراخواند و در حالی که به‬
‫نظر میرسید حالت بهتزدگی قرار دارد چنین روشنگری نمود‪:‬‬
‫من نمی خوابم اما در نر ه ی معینی اسییتراحت می کنم‪ .‬این نر ه مابین آسییمان‬
‫ش شم و هفتم ا ست و بارها پایین آمدن از آن حالت جاودانه ب سیار د شوار ا ست‪.‬‬
‫هنگام اسییتراحت در این نر ه‪ ،‬کوچ ترین صییدا نباید ایجاد شییود چون زیان بار‬
‫خواهد بود‪ .‬روزی در مهرآباد به خاطر ی مکاحمت‪ ،‬مجبور شدم رنج فراوانی ببرم‪.‬‬
‫‪305‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫چشییمانم پر از اش ی بود و روی زمین می غل یدم و درد و اندوه مرا فراگرفته بود‪.‬‬
‫برای فرود از حالت سییامادی نیرواکالپ (انالحق) من خدا هسییتم به حالت آگاهیِ‬
‫عادی انسییانی‪ ،‬من باید درد و رنج فیکیکی و ذهنی فراوانی ببرم‪ .‬رسیییدن به حالت‬
‫سیییاهاج سیییامادی یا براباهلل‪ ،‬یعنی خدا آگاهی یا آگاهیِ بی کران از همه چیک به‬
‫اریییافه ی تمامی آفرینش ‪ -‬آگاهی‪ ،‬به خودی خود ی درد و رنج بی حد و مرز‬
‫ا ست‪ .‬هیچ آرزویی برای فرود آمدن‪ ،‬ابدا وجود ندارد اما به خاطر وظیفه ی جهانی‪،‬‬
‫فرود الزم است‪ .‬ذهن من به همهی ذهنها متصل است‪ .‬من توسط ذهن جهانیام‪،‬‬
‫بی نهایت رنج می برم و به خاطر م سرت بی کران‪ ،‬در آرامش بی کران قرار دارم‪ .‬رنج‬
‫بردن به معنی کار در راه ر ستگاری و رهایی ب شریت و فرود برای انجام آن وظیفه‬
‫اسیییت‪ .‬یعنی پایین آمدن از حالت من خدا هسیییتم به آگاهی عادی‪ .‬فرود من در‬
‫راسییتای این هدف اسییت‪ .‬این نمایش از ابدیت ادامه داشییته اسییت‪ .‬اما تاثیر رنج‬
‫بینهایت من توسط مسرتِ بیکران من که در پسزمینه است به حداقل میرسد‪.‬‬
‫باوجود این مسییرت بی کران من باید بی نهایت رنج ببرم‪ .‬من باید به طور بی نهایت‬
‫رنج ببرم‪ .‬من باالتر و فراسوی هردوی آنها هستم‪.‬‬
‫بابا در ادامه‪ ،‬جکئیات تجربه ی پنج سییالگی اش را بازگو نمود که دایره های نور را‬
‫درون دایرههای نور و رنگهای گوناگون درخشان را پیش روی خود میدیده است‬
‫که او را بهتزده میساخته و غش میکرده است‪ .‬بابا چنین نتیجه گرفت‪:‬‬
‫من تجربهی واقعی از همهی آنها را امروز دارم و احساس میکنم که کهکشانها‬
‫و آفرینش از من سرچ شمه میگیرند و بیرون میآیند‪ .‬من آنچه را که تنها نگاهی‬
‫به آنها داشتم‪ ،‬امروز سراسر احساس میکنم‪ .‬آفرینش‪ ،‬فرط دربرگیرندهی دوباره‬
‫از نو شکوفا شدن ا ست‪ .‬این بازی را هرگک پایانی نی ست! من همه ی این ها را به‬
‫طور مف صل در کتابم رو شن گری کردهام‪ .‬حتا دان شمندان وقتی به ا سراری که در‬
‫آن کتاب روشن نمودهام پی ببرند شگفتزده خواهند شد‪ .‬چون آنها تنها سخنانی‬
‫مبهم و سرب سته نخواهند بود‪ ،‬بلکه واقعیت هایی با دلیل و مدرک که با بحث های‬
‫لوگانو‪ ،‬سویس‬ ‫‪306‬‬

‫علمی پشیییبانی می شییوند‪ .‬آن کتاب‪ ،‬انجیل آینده خواهد بود‪ ،‬نه به مفهوم ادبی‪،‬‬
‫بلکه کتابی درکشدنی برای تمامی ادیان‪.‬‬
‫در پیوند با این کتاب که گم شده ا ست‪ ،‬بابا در سال ‪ 1931‬آن کتاب را با خود‬
‫به غرب برد و به ما هات ما گا ندی ا جازه داد چ ند برگ از آن را بخوا ند‪ .‬پیش از‬
‫بازگشت به هند در آن سال‪ ،‬بابا آن کتاب را نکد شخصی در امریکا گذاشت و برای‬
‫پنج سال در آنجا ماند‪.‬‬

‫مهربابا در لوگانو سویس‪ ،‬آوریل – می ‪ .1932‬نشسته از چپ‪ ،‬مارگارت‬


‫کراسک‪ ،‬دلیا دلیون و مینتا تولدانو‪ .‬ایستاده از چپ‪ ،‬چانجی و غنی منصف‬

‫هنگامی که بابا در ‪ 6‬می درباره ی مورییوعاتی با دوسییتدارانش گفتوگو می کرد‪،‬‬


‫همگی پیام بابا به بخش خبری شییرکت فیلم پارامونت که در روزنامه های لندن به‬
‫چاپ رسیده بود را خیلی ستودند‪ .‬پیامِ «مانند دانههای ی تسبیش» با صدای بلند‬
‫خوانده شیید‪ .‬پس از خوانده شییدن پیام‪ ،‬خبر رسییید که پال دومِر رئیس جمهور‬
‫فران سه تو سط گورگولوف ی کمونی ست روس ترور شده ا ست‪ .‬بابا در این مورد‬
‫گفت‪ « ،‬به نظر می رسییید که کارگکاران من به کارها سیییرعت بخشییییده اند»‪.‬‬
‫گفتوگوهای بیشییتری پیرامون امکان به راه افتادن جنگ انجام گرفت و بابا گفت‪،‬‬
‫‪307‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫« ی ج نگ ج هانی خونین به راه خوا هد اف تاد‪ .‬از رنج های فیکیکی آن‪ ،‬مان ند‬
‫ک شتارهای د سته جمعی جلوگیری خواهد شد اگر من رنج ها را به خود بگیرم‪ .‬در‬
‫این صورت‪ ،‬بدن من دستخوش بیماریهای گوناگون خواهد شد و به ی ویرانهی‬
‫فیکیکی درخواهد آمد‪ .‬به هر حال‪ ،‬نتیجهی کارم یکسییان خواهد بود‪ .‬من باید رنج‬
‫هم گان را به خود بگیرم‪ .‬اگر چنین نکنم‪ ،‬رنج ها برای مردم ج هان به شیییدت‬
‫تحملناپذیر خواهند بود»‪.‬‬
‫ن شانه ها هماکنون‪ ،‬بی شتر و بی شتر رو شن می شد که از زمانی که بابا بمبئی را‬
‫ترک کرده بود دل درد ها و رنج های فیکیکی او هم زمان شیییده بود با باالگرفتن‬
‫ک شمکش بین چین و ژاپن که در آن روزگار جریان دا شت‪ .‬این در حالی ا ست که‬
‫از چند روز گذشته‪ ،‬اگکمای بابا نیک دوباره بازگشته بود‪ .‬سخنان بابا‪ ،‬اش به چشم‬
‫دو ستدارانش آورد‪ .‬آنان برای چند روز در این مورد گفتوگو کردند و مینتا و کیم‬
‫از بابا خواهش کردند که تمام بار و ف شار رنج ها را به دوش نک شد‪ ،‬بلکه اجازه دهد‬
‫مرداری از آن را آنان تحمل کنند‪ .‬بابا پا سخ داد‪« ،‬تنها من یاری به دوش ک شیدن‬
‫رنج هایم را دارم‪ .‬هیچ کس نمی تواند در آن سییهیم شییود»‪ .‬دوسییتداران بابا تکان‬
‫خوردند و قلب پر مهر و سوزان آنان زخم بردا شت‪ .‬بابا آنان را آماده می ساخت که‬
‫محکم بای ستند و پابرجا با شند به طوری که چیکی بر آنان اثر نگذارد‪ .‬بابا در ادامه‬
‫بیان نمود‪« ،‬بخشیییی از رنج ها را من باید به خودم بگیرم‪ .‬بخش دیگر در پیوند با‬
‫تبلیتات نادر ست و پیچاندن واقعیتها دربارهی من صرف خواهد شود و برخی از‬
‫رنجهایم صرف ستیک و اختالفهای کوچ اینجا و آنجا خواهد گردید»‪.‬‬
‫این سخنان آرامش بخش‪ ،‬دو ستداران بابا را دلداری داد‪ .‬آنان هنوز هیچ ت صوری‬
‫نداشیییتند که در هر حال‪ ،‬بار درد و رنج تمام بشیییریت بر دوش ظریف بابا افتاده‬
‫ا ست‪ ،‬چون او از ذهن جهانی برخوردار ا ست‪ .‬کیمکو گفت‪« ،‬بابا خواهش میکنیم‬
‫بخش عمده ی رنج خود را به مخالفت برعلیه خودتان درآورید و باقی مانده را به‬
‫روش دیگری مصییرف کنید»‪ .‬بابا لبخند زد اما دوسییتداران او نمی دانسییتند که به‬
‫راستی دشمنیها هماکنون آغاز گردیده است‪ .‬در روزنامههای لندن مراالت زیادی‬
‫لوگانو‪ ،‬سویس‬ ‫‪308‬‬

‫پیرامون شکوه و بکرگی بابا نوشته شده بود‪ .‬اما آیا این میتوانست خرسندی بابا را‬
‫در پی داشته باشد؟ نه! چون برای محکم نمودن عشق دوستدارانش‪ ،‬نیاز به برخی‬
‫انترادات و دشمنیها بود‪ .‬این در حالی است که شالودههای آن پیش از این ریخته‬
‫شییده بود‪ .‬در ظرف ی سییاعت از گفتوگوی آنان‪ ،‬کیتی دی وی نامه ای از پدرش‬
‫دریافت کرد مبنی بر آن که گکارشهای ناخوشایند و رسواییآوری دربارهی بابا در‬
‫برخی از روزنامههای لندن قلم زده شده است و بر این باور بود که آنها را میباید‬
‫رد کرد‪ .‬این پال برانتون بود که با تحری های دستور‪ ،‬مراالت اشتباه و نادرستی را‬
‫در مجله ی جان بال ‪ John Bull‬که شییهرت مشییکوکی پیرامون افشییای فریب کاری‬
‫دا شت به نگارش درآورده بود‪ .‬برانتون به رو شی افترا آمیک قلم زد که مهربابا مال‬
‫ی سییالن سییینما و تعمیرگاه اتومبیل اسییت و هم چنین صییاحب ی دکان تادی‬
‫فروشی است و بانوانی اجیر را به عنوان همنشینانش کنار خود نگاه داشته است‪.‬‬
‫بابا با شیینیدن این گکارش‪ ،‬آنان را دلداری داد‪« ،‬نگران نباشییید‪ .‬این چیک خوبی‬
‫اسیییت‪ .‬این ی جنبه از بازی من اسیییت و من از روبهرو شیییدن با این وریییعیت‬
‫خوشحالم‪ .‬این مخالفت و دشمنی عمدا از سوی من به آن دامن زده شده است تا‬
‫به کارم در غرب و هم چنین به زلکله ی روحانی و آشییوبی که قرار اسییت رخ دهد‪،‬‬
‫نیرو و تاثیر بیشییتری ببخشییم‪ .‬اما آنچه که من از شییما می خواهم این اسییت که‬
‫کوچ ترین توجهی به آن نکنید‪ .‬مندلیهایم‪ ،‬روش من و بازیهایم را میشناسند‪،‬‬
‫بنابراین دلواپس نمی شوند‪ .‬اما به همهی شما میگویم که نباید ذرهای هم برنجید‪.‬‬
‫درسییت لحظه هایی پیش شییما به من می گفتید که بخش عمده ی از رنجم را به‬
‫سوی د شمنی آ شکار بر علیه خودم‪ ،‬ق سمت کنم و این که رخ داده ا ست‪ ،‬شما‬
‫نگران شدهاید‪ .‬نگذارید این موروک‪ ،‬شما را آشفته سازد‪ .‬این نمایش خود من است‬
‫و میدانم چه کسی مسئول آن است»‪ .‬مارگارت کراس پرسید‪« ،‬آیا به ما خواهید‬
‫گفت چه کسی آن را انجام داده است؟ در روزنامهها نامی از نویسنده نیاورده شده‬
‫است»‪ .‬بابا لبخند زد و روی تختهی الفبا برای او هجی کرد‪:‬‬
‫‪309‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫چون می خواهی بدانی‪ ،‬به تو خواهم گفت‪ .‬او رافایل هِر ست (پال برانتون) ا ست‪.‬‬
‫او به دشیییمنی ها برعلیه من در لندن دامن می زند‪ .‬باید به حال آن مرد بیچاره‬
‫اف سوس خورد‪ .‬باید برای او دل سوزی کرد تا او را مر صر بدانیم‪ .‬او نادان سته‪ ،‬به ابکار‬
‫د ست د ستور در هند درآمده ا ست‪ .‬او از و رعیت واقعی‪ ،‬جکییات درونی و هدف‬
‫خبر ندارد‪ .‬دستور علت تمامی این دشمنیهاست‪ .‬چه ریاکاری! این چه فریبکاری‬
‫ا ست! او به تبلیتات دروغین بر علیه من دامن میزند و میگوید من ا شرامهایی را‬
‫تنها برای نمایش میگردانم‪ ،‬بانوان مستخدم مکد بگیر را نگاه میدارم و با مندلیها‬
‫سخن می گویم اما در میان مردم تنها وانمود می کنم که سکوت اختیار کرده ام تا‬
‫آنان را فریب دهم‪ .‬اما واقعیتهای دیگری وجود دارد که در اینجا من از روی عشق‬
‫برای شما روشن خواهم نمود‪.‬‬
‫رسیییتم‪ ،‬مرید نکدی من سیییینما و تعمیرگاه اتومبیل خود را در هند وقف من‬
‫نموده اسییت تا درآمد آن را برای کارهایم اسییتفاده کنم‪ .‬اما در مورد دو اتهام دیگر‬
‫که من بانوان مکد بگیر را به عنوان هم نشییین نگاه می دارم و به طور خصییوصییی با‬
‫مردم خود سخن میگویم‪ ،‬در پاسخ تنها میتوانم لبخندی از روی ترحم بکنم»‪.‬‬
‫مندلی های مرد و زن من دربرگیرنده ی چه گونه افرادی هسییتند‪ .‬آنان با ترک و‬
‫چشییم پوشییی از همه چیک‪ ،‬آمده و نکد من مانده اند‪ .‬آیا خدمت گذارهای مکد بگیر‬
‫میتوانند آنچه که آنان انجام میدهند را انجام دهند؟ با اشارهای از سوی من‪ ،‬آنان‬
‫آمادهاند تا زندگی خود را فدا کنند‪ .‬هیچ کس هیچ تصوری از فداکاریشان ندارد‪.‬‬
‫در مورد این که آیا من به راستی سکوت کردهام‪ ،‬همهی شما میدانید و میبینید‬
‫که چگونه من سکوت اختیار کردهام‪ .‬برای ک سانی که به چنین شایعات نادر ستی‬
‫دامن میزنند باید دل سوزی نمود‪ .‬در مورد د ستور در پ شت همهی این کارها ست‪،‬‬
‫ورییعیت او از همه بیشییتر رقت انگیک اسییت چون او مرا به عنوان همه چیک خود‬
‫پذیرفته و آشکارا اعالم کرده بود که آماده است پاهای مرا با خون خود بشوید‪ .‬اما‬
‫اکنون ببینید او چه میکند! دستور مرا دوست دارد اما نرش یهودا را بازی میکند‪.‬‬
‫لوگانو‪ ،‬سویس‬ ‫‪310‬‬

‫نامه های او نکد من ا ست و مندلی ها می دانند که او در آن ها چه نو شته ا ست‪ .‬اگر‬


‫کسی نامهها را بخواند‪ ،‬با دیدن رفتار کنونیاش به خنده خواهد افتاد‪.‬‬
‫پال برانتون‪ ،‬آن مرد نادان‪ ،‬توسییط دسییتور به ی احمق و ابکار درآمده اسییت‪.‬‬
‫برانتون به هند سییفر کرده‪ ،‬به ناسییی آمده و همه چیک را با چشییم خودش دیده‬
‫است‪.‬‬
‫زمانی که او پند و اندرز مرا خواست‪ ،‬به برانتون گفتم به مکانهای معینی در هند‬
‫سفر زیارتی کند‪ .‬او آن را انجام نداد و زیر نفوذ دستور قرار گرفت و در اینجا شروک‬
‫به پخش دروغ برعلیه من نموده است‪ .‬و نتیجه این است‪.‬‬
‫اما شییما می توانید چنین برداشییت کنید که انتظار چنین نتیجه ای می رفت که‬
‫توسییط من رقم زده شییده اسییت‪ .‬تنها ی سییاعت پیش‪ ،‬ما درباره ی مخالفت و‬
‫دشمنی و سخن میگفتیم و اکنون شما در مورد آن می شنوید‪ .‬بنابراین هیچ ی‬
‫از شما نباید دل نگران آن با شید‪ .‬چنین شایعاتی نباید شما را آ شفته سازد‪ .‬این‬
‫بازی من است و من مراقبم که چگونه اجرا خواهد شد‪.‬‬
‫‪ 7‬می‪ ،‬پس از ده روز اقامت در لوگانو‪ ،‬گروه سیییاعت ‪ 9‬بامداد روز بعد رهسیییپار‬
‫پاریس شد‪ .‬آنان در طبرهی پنجم هتل پاورز سکنی گکیدند‪ .‬کیم و مینتا احساس‬
‫ح سادت شان دوباره باال گرفت و در اتاق های شان تنها ماندند‪ .‬مینتا دگربار ت صمیم‬
‫به خودکشیییی گرفت‪ ،‬اما جلو او را گرفتند و بابا با او برخورد کرد‪ .‬در آن روز بابا و‬
‫چند تن از یارانش برای مدتی دراز با تاک سی در سرا سر شهر پاریس گ شت زدند‪.‬‬
‫آن شیییب بابا به همراهی گروه غربی به نمایش فولی بِرژِق ‪ Folly Bergere‬رفتند و‬
‫مندلیهای شرقی به سینما‪ .‬آنان در سپیدهدم ‪ 9‬می از پاریس راهی بولونیا شدند‬
‫و از آنجا با ک شتی به دوور ‪ Dover‬و پس از آن ره سپار لندن شدند و ساعت سه و‬
‫نیم بعد از ظهر به آن جا رسییییدند‪ .‬در این میان‪ ،‬کیم‪ ،‬مینتا و دلیا‪ ،‬پیوسیییته در‬
‫اندیشیییه ی دوری از بابا گریسیییتند‪ .‬کیتی و مارگارات جلوتر از دیگران از لوگانو‬
‫روانهی لندن شده بودند تا اقامت را در فِلوشیپ کِالب به نشانی شماره ‪ 46‬خیابان‬
‫لنکسییتر گیت تدارک ببینند‪ .‬پدر و مادر کیتی به خاطر گکارش های دروغینی که‬
‫‪311‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫درباره ی بابا در روزنامه ها به چاپ‬


‫ر سیده بود‪ ،‬ت صمیم گرفتند که این‬
‫بار بهتر اسیییت بابا در جایی دیگر‬
‫سییکنی گکیند‪ .‬کیتی با بابا در دوور‬
‫دیدار نموده بود‪ .‬کیتی و مارگارات‬
‫و مندلی ها با بابا در طبره ی پنجم‬
‫ه تل در لنکسیییتر گ یت ا قا مت‬
‫نمودند‪.‬‬
‫در درازای اقامت بابا در لندن‪ ،‬با‬
‫وجود تبلی تات م خالف برعل یه با با‬
‫هنگامی که در سیییویس به سیییر‬
‫می برد‪ ،‬مردم دو باره برای د یدار با‬
‫بابا آمدند‪ .‬مردیت و مارگارت ا ستار‬
‫برای همراه شدن با بابا به امریکا از‬
‫مهربابا سینیور با ادی سینیور در اروپا ‪1932‬‬ ‫دوان شایئر فرخوانده شدند و بابا از‬
‫کوئنتن تاد نیک خواسیییت که به گروه بپیوندد‪ .‬در درازای این اقامت بابا‪ ،‬ی دیدار‬
‫کننده و روزنامه نگار ایتالیایی به نام روم الندا همراه کوئنتن به دیدار بابا آمد‪ .‬یکی‬
‫از بامدادن او را به اتاق بابا بردند‪ .‬بابا با به تن داشیییتن لباس خانه‪ ،‬کفش و شیییال‬
‫گردن‪ ،‬در میان اتاق روی ی صیییندلی راحتی نشیییسیییته بود‪ .‬ال ندا در درازای‬
‫گفتوگوی چهل و پنچ دقیرهای خود با بابا چند سوال پرسید و بابا پیوسته پاسخ‬
‫داد‪« ،‬پر سش تو نیاز به پا سخی مف صل و گفتوگویی طوالنیتر دارد‪ .‬باید پا سخ را‬
‫در ظرف یکی‪ ،‬دو روز برای تو بنویسم»‪ .‬در حالی که الندا روانه میشد‪ ،‬بابا او را باز‬
‫نگاه داشیییت و روی تخته ی الفبا دیکته کرد‪« ،‬من به تو در آینده کم خواهم‬
‫کرد»‪ .‬چند روز بعد‪ ،‬بابا از یکی از مندلیها خوا ست که نامهای به روم الندا نو شته‬
‫شود و چنین دیکته کرد‪:‬‬
‫لوگانو‪ ،‬سویس‬ ‫‪312‬‬

‫تولد دوباره و بهبودی روحانی که تو دربارهی آن میپرسی خیلی دور نیست و در‬
‫این راسییتا‪ ،‬من آن را در آینده ی نکدی ‪ ،‬با به کار گرفتن انرژی بسیییار زیادی که‬
‫امریکا دارد و آن را به طور نادر ست به کار برده ا ست رقم خواهم زد‪ .‬چنین فوران‬
‫روحانی که من در نظر دارم‪ ،‬معموال هر هفتصد تا هشتصد سال در پایان و یا آغاز‬
‫ی دوره رخ میدهد و تنها ی مر شد کامل که به حالت آگاهی م سیحایی دست‬
‫یافته است میتواند به طور جهانی چنین جاذبهای داشته باشد و کار کند‪ .‬کار من‬
‫همه چیک را در بر خواهد گرفت‪ .‬آن بر تمامی مراحل زندگی اثر گذا شته و آنها را‬
‫کنترل خواهد نمود‪ .‬در هل همگانی جهانی که به دنیا خواهم داد‪ ،‬مسیییایلی مانند‬
‫سیییاسییت‪ ،‬سییکس و اقتصییاد به طور اتوماتی حل و تنظیم خواهد شیید‪ .‬تمامی‬
‫جنبشهای جمعی و مذاهب بر محور ی شخصیت که نیروی انگیکه را میبخشد‬
‫خوا هد چرخ ید‪ .‬و بدون این نیروی گریک از مرکک ت مامی جنبش ها‪ ،‬ناگکیر به‬
‫شکست خواهند انجامید‪ .‬اینها همگی‪ ،‬ارادهی واالی من است‪ .‬همه چیک به خاطر‬
‫این وجود دارد که من اراده می کنم‪ .‬هیچ چیک فرا سوی دانش من وجود ندارد‪ .‬من‬
‫در همه چیک ه ستم برای من زمان و ف ضا وجود ندارد‪ .‬این من ه ستم که به آنها‬
‫موجودیت نسبیشان را میبخشم‪ .‬من گذشته و آینده را به همان روشنی و شفافی‬
‫میبینم که شما چیکهای مادی پیرامون خود را میبینید‪.‬‬
‫الندا سه سال بعد‪ ،‬شرحی از این دیدار را در کتابش‪ ،‬خداوند ماجراجویی من است‬
‫به چاپ رسییاند و آن را «چهره ی مرشیید کامل شییری مهربابا» نامید‪ .‬این کتاب‬
‫بی درنگ به یکی از پرفروش ترین کتاب ها درآمد‪ .‬الندا در کتاب خود شیییرحی از‬
‫دیدار بعدیاش را در نیویورک با نورینا ماتچابلی را آورده بود‪ .‬او توسط کوئنتن تاد‬
‫به نورینا معرفی شیییده بود‪ .‬بنابر گفته های نورینا‪ ،‬الندا ی فرد هوشییینمد به نظر‬
‫میرسید و الندا را جویندهای راستین انگاشته و به خاطر دوستی خصوصیاش با‬
‫تاد‪ ،‬تا اندازهای با الندا صمیمی شده بود و بخشی از تجربههای زندگیاش را پیش‬
‫از دیدار با اسیییتاد روحانی و پس از آن‪ ،‬برای الندا تعریف کرده بود‪ .‬نورینا بعدا‬
‫پشیمان شد چون الندا ی آدم شکاک به مهربابا از کار درآمد‪.‬‬
‫‪313‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫در لندن‪ ،‬بابا به کیتی دسییتور داده بود ی پسییر انگلیسییی مناسییب را بیابد تا با‬
‫خود به امریکا ببرد‪ .‬از آنجایی که چنین پسیییری پیدا نشییید‪ ،‬بابا در عوض به آنیتا‬
‫دکارو دستور داد تا روانه شود و ی توله سگ بخرد‪ .‬آن توله سگ سیاه رنگ بود‬
‫و بابا آن را میکو نامید‪ .‬بابا آن را ی شب نکد خود نگاه داشت و سپس میکو را به‬
‫دلیا دلیون داد تا از او نگهداری کند‪ .‬شش ماه بعد‪ ،‬ی اتومبیل به میکو زد و او را‬
‫ک شت‪ .‬با این حال‪ ،‬بابا پیش از این به دلیا نامه نو شته بود‪« ،‬لیال به خاطر دا شته‬
‫باش هیچ کس نباید نگران میکو باشییید‪ .‬این ها همگی کار من اسیییت و به خاطر‬
‫چرخاندن کلیدم است»‪.‬‬
‫روزی بابا برای صرف چای به منکل مردیت استار در هامپ استد دعوت شده بود‪.‬‬
‫سیییپس از آنجا او دوباره از اسیییتودیوی رقب مارگارت کراسییی و میبل رایان و‬
‫هم چنین از یکی از کالس های رقب باله دیدن نمود‪ .‬ی بامداد دیگر‪ ،‬بابا و گروه‬
‫به دیدن گالری ملی و باغ وحش رفتند‪ .‬شیییامگاه ‪ 12‬می‪ ،‬بابا با اکراه به همراهی‬
‫دو ستداران غربیاش به دیدن مجلس نمایندگان رفت‪ .‬مجلس پر از نمایندگان بود‬
‫و بابا نام خود را در لیست بازدیدکنندگان امضا نمود‪ .‬بابا بیان نمود‪« ،‬این نخستین‬
‫بار ا ست که من در ی چنین ساختمانی بوده ام و نامم را در چنین چیکی ام ضا‬
‫کرده ام»‪ .‬در ی موقعیت‪ ،‬یکی از مسیییئولین دولت انگلسیییتان به دیدن بابا در‬
‫فلو شیپ کالب آمد و پر سید‪« ،‬چرا شما می خواهید سنتر (مرکک) روحانی خود را‬
‫امریکا بنا نمایید»؟ بابا پاسخ داد‪« ،‬زیرا در آنجا سیلی از انرژی مییابم که در زمان‬
‫کنونی در به گمراهی کشیده شده است»‪.‬‬
‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬ ‫‪314‬‬

‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬

‫مهربابا هنگام ورود به شهر نیویورک در کشتی بِرمن‪ ،‬می ‪1932‬‬

‫در ‪ 13‬می‪ ،‬هم چنان که از قبل برنامه ریکی شیییده بود ادی ک ایرانی به هند‬
‫فر ستاده شد‪ .‬سپیددم روز بعد‪ ،‬مهربابا به همراهی کوئنتن تاد‪ ،‬مردیت و مارگارت‬
‫اسیییتار و مندلی ها دربرگیرنده ی ادی جونیور‪ ،‬بهرام‪ ،‬چانجی‪ ،‬کاکا باریا و غنی‬
‫منصییف سییوار بر کشییتی اس اس بِرمِن و رهسییپار نیویورک شییدند‪ .‬کیتی‪ ،‬کیم‪،‬‬
‫مارگارت و دلیا برای بدرود گفتن به بابا از لندن به سیییاوت هامپتون رفتند و در‬
‫حالی که از او خداحافظی میکردند اش از چشمانشان جاری بود‪ .‬در کشتی‪ ،‬بابا‬
‫و ادی جونیور در ی کابین سیییکنی گکیدند و بهرام‪ ،‬چانجی‪ ،‬کاکا و غنی در ی‬
‫کابین دیگر‪ .‬در درازای این سفر دریایی‪ ،‬بابا ترجیش داد در خلوت با شد و شناخته‬
‫نشییود‪ .‬بابا بارها دوسییتدارانش را که در لندن باقی مانده بودند با هجی کردن نام‬
‫‪315‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫آنان بر روی تخته ی الفبا به یاد می آورد و هرگاه به آن فرد می اندیشییید اشیی از‬
‫چشمانش سرازیر میگشت‪ .‬در این میان‪ ،‬در حالی که کشتی اقیانوس آتالنتی را‬
‫درمی نوردید تلگراف هایی روزانه مابین بابا و کسییانی که در انگلسییتان بودند رد و‬
‫بدل شییید که نوای سیییرود محبوب الهی را بازتاب می داد‪ .‬بابا گهگاه بامدادان و‬
‫شامگاهان به بیرون از کابینش میآمد و برای ی ساعت روی عرشه قدم میزد و‬
‫سپس با یکی از یارانش پینگ پنگ بازی میکرد‪ .‬بابا هر شامگاه یا به سالن سینما‬
‫در کشییتی می رفت و یا در اتاقش می ماند و با مندلی ها پیرامون برنامه های آینده‬
‫گفتوگو می کرد و یا به آهنگهای پال روبسیییون که از گرامافون پخش می شییید‬
‫گوش میداد و یا با تاد‪ ،‬مردیت و مارگارت نشستهای خصوصی داشت‪ .‬با نکدی‬
‫شیییدن به سیییاحل امریکا‪ ،‬بابا پیام جدیدی دیکته کرد و دسیییتور داد آن را در‬
‫چاپخانه ی ک شتی چاپ کنند‪ .‬در ابتدا هیچ ی از مندلی ها نتوان ستند درک کنند‬
‫چرا هنگامی که هنوز روی آبهای اقیانوس هستند‪ ،‬بابا این زحمت را به خود داده‬
‫است‪ .‬اما در ‪ 19‬می‪ ،‬هنگامی که کشتی بخاری به ‪ 60‬کیلومتری نیویورک رسیده‬
‫بود خبرنگاران روزنامه ها به کابین بابا هجوم آوردند و درخوا ست گفتوگو نمودند‪.‬‬
‫بابا با آن ها دیدار نداشییت اما توسییط چانجی و تاد ی کپی از آن پیام را داد‪ .‬تنها‬
‫آن زمان بود که آنان به هدف بابا پی بردند‪ .‬پیامی که مهربابا دسیییتور چاپ آن را‬
‫داد چنین بود‪:‬‬
‫من نیامده ام که هیچ کیش‪ ،‬جامعه و یا سیییازمانی را تاسییییس کنم و نه مذهب‬
‫نوینی را پایه گذاری نمایم‪ .‬مذهبی که من ارائه خواهم داد‪ ،‬دانش از یکتای الهی‬
‫را آموزش خواهد داد که در پشییتِ بی شییمار (کثرت) قرار دارد‪ .‬کتابی را که من‪،‬‬
‫مردم را به خواندن آن واخواهم داشت‪ ،‬کتاب دل است که کلید اسرار زندگی را در‬
‫بر خواهد دا شت‪ .‬پیرامون ت شریفات مذهبی‪ ،‬من به ب شریت خواهم آموخت که آن‬
‫را ت شخیب دهند‪ ،‬آ شکار سازند و زندگی کنند تا آن که آن را به زبان آورند‪ .‬من‬
‫ترکیبی شییاد از ذهن و دل را رقم خواهم زد‪ .‬جامعه ها و سییازمان ها در نکدی تر‬
‫آوردن حریرت هرگک موفق نبودهاند‪ .‬شناخت حریرت‪ ،‬تنها دلواپسی شخب است‪.‬‬
‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬ ‫‪316‬‬

‫هر موجودی در نر های است که حرکت به سوی اقیانوس بیکران عشق‪ ،‬مسرت‪،‬‬
‫دانش و نیکی که هماکنون درون اوسییت را می تواند از آن آغاز نماید‪ .‬هیچ اسییتاد‬
‫رو حانی‪ ،‬مذهبی را برای ج هان یان نمی آورد که مردم سیییران جام آن را درپیش‬
‫میگیرند‪ .‬خود حضییور او‪ ،‬برکت اسییت و نور روحانیت را می تاباند و آن را توسییط‬
‫تماس شییخصییی اش به دیگران منترل می سییازد‪ .‬آنچه به اص ی الح مذهب نامیده‬
‫می شود‪ ،‬کوشش برای به یادگار نگاه داشتن پیوستگی با ی استاد روحانی بکرگ‬
‫و حفظ فضا و نفوذ آن است که مانند ی دایرهی باستان شناسی است که در پی‬
‫حفظ چیکها می کوشیید و تنها گذشییته را زنده نگاه می دارد‪ .‬با نبود آن مرشیید در‬
‫ج سم‪ ،‬مذاهب و سازمانها جذابیت خود را از د ست میدهند‪ .‬پیآمد آن‪ ،‬شورش‬
‫برعلیه مذهب سییازمان یافته اسییت‪ .‬چیکی اسییاسییی تر و کاربردی تر برای آشییکار‬
‫ساختن زندگی روح مورد نیاز ا ست‪ .‬در زمان کنونی‪ ،‬ی نار رایتی و ناخ شنودی‬
‫جهانی و اشیییتیاقی وصیییف ناشیییدنی برای چیکی وجود دارد که به هرج و مرج و‬
‫بدبختی که جهان را در چنگ خود دارد پایان دهد‪ .‬من این خواسیییته را برآورده‬
‫خواهم ساخت و با وادار ساختن مردم به نگری ستن ژرف به چیکها که تا کنون به‬
‫آن ها می نگریسییته اند‪ ،‬جهان را به سییوی خوشییحالی راسییتین و آرامش رهنمون‬
‫خواهم نمود‪ .‬معموال استتتادان روحانی‪ ،‬مریدان را به طور انفرادی و بنا بر خلق و‬
‫خویش و آمادگی اش کم می کنند‪ .‬اما چون این دوره ی اواتاری اسیییت که به‬
‫معنی پایان دوره ی گذشیییته و آغاز ی دوره ی نوین اسیییت‪ ،‬کم روحانی ام به‬
‫بشیییریت‪ ،‬هم فردی و هم جمعی خواهد بود‪ .‬روزگاری که دوره ی کهنه و نوین را‬
‫بهم می پیوندد‪ ،‬ا شاره به آ شکار شدن و آمدن ا ستاد روحانی دارد که اندی شه ی‬
‫مذهبی را شییاداب می سییازد و معنا و جانی تازه به نظم قدیمی چیکها می دمد‪ .‬او‬
‫افکون بر بخ شیدن باالترین حالت آگاهی به اندکی از برگکیدگان‪ ،‬ی هل همگانی‬
‫نیک به تمام جهان می دهد‪ .‬غرب از دیدگاه من ق و اسییتدالل به چیکها می نگرد و‬
‫به چیکهایی که عرل و هوش را به حیرت وامیدارد ش میکند‪ .‬عرل‪ ،‬پایینترین‬
‫درجه از فهم ا ست که صرفا از راه خواندن‪ ،‬شنیدن‪ ،‬ا ستدالل و من ق‪ ،‬گ سترش‬
‫‪317‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫می یابد‪ .‬این فرایندها‪ ،‬توهم دانش را می آفرینند‪ .‬باالترین درجه ی درک‪ ،‬شناخت‬
‫دایمی اسییت و فردی که به شناخت رسیییده اسییت تمامی چیکها را آن گونه که‬
‫هسییتند تجربه می کند و می بیند‪ .‬در این حالت‪ ،‬فرد خود را هماهنگ با همگان و‬
‫ه مه چیک می بی ند‪ ،‬و الوه یت را در هر مرح له از ز ندگی درک می ک ند و توا نایی‬
‫بخشیدن خوشحالی به دیگران را دارد‪ .‬ی بار که این حالت به دست آمد‪ ،‬شخب‬
‫به تمامی وظیفه ها و امور دنیوی می پردازد و با این حال‪ ،‬به طور ذهنی از همه ی‬
‫جهان دلبریده است‪ .‬این‪ ،‬چشمپوشی راستین است‪.‬‬
‫آخرین و باالترین حالت درک‪ ،‬غرق شییدن و یکی شییدن روح منفرد در اقیانوس‬
‫بی کران مسیییرت‪ ،‬دانش و نیروی نامحدود اسیییت‪ .‬یکتای کاملی که خودش این‬
‫آزادی را به دست آورده است میتواند هکاران تن را مانند خودش سازد‪ .‬من ق صد‬
‫دارم بازسازی روحانی بسیار بکرگی را در آیندهی نکدک رقم بکنم و انرژی شگرف و‬
‫بکرگی را که امریکا دارد در راسیییتای این هدف به کار ببرم‪ .‬جاری شیییدن چنین‬
‫سیلی از انرژی که من در نظر دارم‪ ،‬در آغاز و یا پایان ی دوره رخ میدهد و تنها‬
‫آن یکتای کامل که به حالت مستتیحایی آگاهی رسییییده اسیییت می تواند چنین‬
‫درخواسیییت جهانی بنماید‪ .‬کار من همه چیک را در بر خواهد گرفت و در تمامی‬
‫مراحل زندگی نفوذ خواهد کرد‪ .‬کمال الهی‪ ،‬اگر چیکی را در بر گیرد و از دیگری‬
‫دوری کند‪ ،‬ایده ال و آرمانش را زیر پا گذاشییته اسییت‪ .‬هل روحانی همگانی که من‬
‫به سراسر جهان خواهم داد‪ ،‬به طور اتوماتی وار‪ ،‬مسایلی مانند سیاست‪ ،‬اقتصاد و‬
‫سکس را تنظیم و تعدیل خواهد نمود‪ ،‬هرچند که اینها در پیوند با موروک اصلی‬
‫قرار ندارند‪ .‬ارزش ها و اهمیت نوینی به چیکها بخشیییده خواهد شیید که در زمان‬
‫کنونی راهچاره را بینتیجه گذاشته است‪ .‬هنگامی که من دگرگونی آشکار مذهبی‬
‫را رقم بکنم‪ ،‬نفعی که ن صیب ک شورها و ملتهای گوناگون می شود ب سته به مردار‬
‫انرژی ا ست که هری دارا ست‪ .‬هرچه انرژی بی شتر با شد‪ ،‬هرچند که نادر ست به‬
‫کار برده شده باشد و یا نادرست جهت دهی شده باشد‪ ،‬واکنش بیشتر و بکرگتری‬
‫را در بر خواهد داشت‪.‬‬
‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬ ‫‪318‬‬

‫استاد روحانی تنها جریان را به مسیر درست راهنمایی میکند‪ .‬یکی از بکرگترین‬
‫معجکههای من آشتی دادن و مخلوط نمودن غرب واق گرا و شرق آرمانگرا خواهد‬
‫بود غرب در بلندای دسییتیابی مادی و عرالنی‪ ،‬و شییرق در اوج اعلی آشییکارسییازی‬
‫روحانی به شیییکل اواتار‪ ،‬با یکدیگر دیدار خواهند نمود بدون آن که یکدیگر را‬
‫شیییرمنده سیییازند و یا به دیده ی تحریر به یکدیگر بنگرند‪ .‬من تکرار می کنم‪،‬‬
‫ماده گرایی و روحانیت باید دسییت در دسییت هم دهند‪ .‬تعادل و توازنِ ذهن و دل‬
‫باید برقرار گردد‪ .‬ذهن برای تمایک و تشخیب‪ ،‬و دل برای احساس‪ ،‬که بدان وسیله‬
‫شییناخت آگاهی بی کران در هنر‪ ،‬علم و طبیعت در هر مرحله از زندگی امکان پذیر‬
‫می گردد‪ .‬من با سییرچشییمه ی بی کران همه چیک یکی شییده ام‪ .‬این حالت آگاهی‬
‫م سیحیایی ا ست‪ .‬اگر مردم مرا م سیحا‪ ،‬ناجی و رهایی بخش بنامند بر من تاثیری‬
‫نخواهد گذاشت‪ .‬عبارتها و نامها اهمیت ندارند‪ .‬آنچه به راستی اهمیت دارد حالت‬
‫آگاهی م سیحیایی ا ست که من جاودانه از آن بهرهمندم و تمام ک سانی که نکد من‬
‫می آیند را به سییوی آن رهنمون خواهم سییاخت‪ .‬هنگامی که سییخن بگویم‪ ،‬پیام‬
‫اصیییلی من به جهانیان خواهد رسیییید و پذیرفته خواهد شییید‪ .‬توانایی در انجام‬
‫معجکات‪ ،‬الکاما اشاره به درجهی باال از روحانیت ندارد‪ .‬هرکسی که به حالت آگاهی‬
‫مسیحیایی رسیده باشد میتواند آنها را انجام دهد‪ .‬مردم نباید تنها برای دریافت‬
‫کم مادی و رهایی از ناتواناییهایشان نکد من آیند‪ .‬من بنابر نیاز زمان و موقعیت‬
‫د ست به معجکه خواهم زد‪ ،‬نه صرفا برای را برآورده ساختن حس کنجکاوی پوچ‪.‬‬
‫بهبودی و درمان روحانی به مراتب بکرگترین بهبودی ا ست و این چیکی ا ست که‬
‫قصییید ارزانی آن را دارم‪ .‬باالترین حالت آگاهی در همگان نهان اسیییت باید هویدا‬
‫گردد‪.‬‬
‫گرچه خبرنگاران خواهان عکس گرفتن از بابا بودند اما در آن زمان اجازه ی آن را‬
‫نداد‪ .‬سییاعت ی بعد از ظهر همان روز هنگام پیاده شییدن از کشییتی در بندرگاه‬
‫نیویورک‪ ،‬عکس هایی از او هنگام دیکته کردن روی تخته ی الفبا گرفته شیید‪ .‬چند‬
‫تن که در کشییتی تماشییگر این صییحنه بودند زمانی که بابا به آهسییتگی از روی‬
‫‪319‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫تخته ی ورود به ک شتی‪ ،‬پیاده می شد و راهش را از میان جمعیت باز می کرد گرد‬
‫او آمده بودند‪.‬‬
‫خور شید بر روی زمین شییکل انسییانی به خود گرفته بود و لبخند زد! نیویورک‬
‫نخسییتین شییهری در امریکا بود که خورشتید خندان را ببیند و این خورشتید‪،‬‬
‫همواره در قلب این سرزمین آزادی‪ ،‬خندان باقی خواهد ماند‪.‬‬
‫نورینا ماتچابلی‪ ،‬جین و مالکوم‬
‫شالس‪ ،‬گراهام فِلپس ا ستوکک‪،‬‬
‫آنیتا دِ کارو‪ ،‬نادین تولسیییتوی‪،‬‬
‫الیکابت و شوهرش‪ ،‬کِنِت اسکیو‬
‫پاترسیییون و چ ند تن دیگر از‬
‫دوسیییییتییداران بییابییا بییرای‬
‫خوشآمدگویی به او روی اسکله‬
‫آمده بودند‪ .‬آقای پاترسییون‪ ،‬بابا‬
‫را با اتومبیل به منکل گراهام و‬
‫لِتیس اسیییتوکک در دهکییده ی‬
‫گرین ویچ برد‪ .‬این در حییالی‬
‫ا ست که دیگران با تاک سی آنان‬
‫مهربابا سوار بر کشتی برمن در حال دیکته کردن به‬
‫را دن بال نمود ند‪ .‬ادی جونیور‪،‬‬
‫مردیت‪ ،‬چانجی و برادرش بهرام‪ ،‬می ‪1932‬‬
‫کوئنتن تاد‪ ،‬مردیت و مارگارت‬
‫اسییتار نیک در منکل اسییتوکک با بابا اقامت داشییتند‪ .‬مندلی های دیگر‪ ،‬کاکا‪ ،‬غنی‪،‬‬
‫شیییالس برای دومین‬ ‫چانجی و بهرام در آلبرت هتل اقامت نمودند‪ .‬مالکوم و جین ِ‬
‫دیدار استاد روحانی به امریکا‪ ،‬مشتاقانه کار و تبلیغ کرده بودند‪ .‬آنان برای نکدی‬
‫به ه شت صد تن در لی ستنگاری های شان که در کتاب فرو شی نورت ناد بودند نامه‬
‫نوشیییتند و آمدن بابا را اعالم کرده بودند‪ .‬دو هفته پیش از دیدار بابا‪ ،‬مجله ی تایم‬
‫مراله ای همراه با عکس بابا را به چاپ ر ساند با این تیتر‪ ...« ،‬آوردن حالت بیکران‬
‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬ ‫‪320‬‬

‫به هارمون»‪ .‬مراله ی مجله ی تایم که در ‪ 2‬می ‪ 1932‬به چاپ رسیییید در ادامه‬
‫میآید‪:‬‬
‫در هارمون‪ ،‬جایی که ق ارهای مرککی نیورک از الکتریکی به موتورهای بخاری‬
‫عوض می شوند و خیلی دور از برایارکلیف ‪ Briarcliff‬نیست‪ ،‬جایگاه و استراحتگاهی‬
‫ا ست به نام مهرا شرام‪ ،‬مکانی که پرهیککاران از تمامی فرقه ها ممکن ا ست خیلی‬
‫زود با غیبگویی به نام شِری (آقا)‪ ،‬سدگورو (مرشد کامل)‪ ،‬مهر (رحم)‪ ،‬بابا (پدر) با‬
‫موهایی بلند و سیییبیلی مخملی دیدار نمایند‪ .‬پارسیییی های هندی و هم مذهبیِ‬
‫مهربابای ‪ 38‬ساله بر این باورند که او ی خدا – انسان یا مسیحا است‪ .‬شماری از‬
‫پیروان دیگر‪ ،‬بر این باورند که او صیییرفا ی مرشییید کامل اسیییت‪ .‬مالکوم و جین‬
‫شالس‪ ،‬رامن های امریکای اش که چ شم به راه او در هارمون ه ستند نام او را با‬
‫حروف بکرگ می نویسییند‪ .‬خدا ‪ -‬انسییان قرار اسییت هفته ی آینده از انگلسییتان با‬
‫کشتی سفر کند و ‪ 16‬می‪ ،‬وارد مهراشرام شود‪ .‬مهربابا در سن ‪ 19‬سالگی با بانوی‬
‫کهن سالی به نام باباجان دیدار نمود که به تازگی در ‪ 130‬سالگی در پونا چ شم از‬
‫جهان فروبست‪ .‬خیلی زود مهربابا بینشی از سرشت الهیاش داشت‪ .‬او برای ‪ 9‬ماه‬
‫در کما به سییر برد و پس از بیرون آمدن‪ ،‬غرق در خداوند بود‪ .‬چنین توریییش داده‬
‫می شود که شمار زیادی از مردم در چنین حالت ابر آگاهی هستند اما تنها اندکی‬
‫تماس خود را با جهان نگاه می دارند‪ ،‬مانند مهربابا‪ ،‬و به دیگران کم می کنند تا‬
‫به آن دسییت یابند‪ .‬ترریبا برای هفت سییال‪ ،‬مهربابا ی کلمه هم به زبان نیاورده‬
‫است‪ .‬هنگامی که او وارد استراحتگاه امریکایاش می شود‪ ،‬مُهر از لبان او با مراسم‬
‫و ت شریفات زیاد گ شوده خواهد شد‪ .‬در این میان‪ ،‬او تخته ی الفبای کوچکی را با‬
‫خود حمل میک ند که هر گاه می خواهد چیکی بیان ک ند به حروف آن اشیییاره‬
‫می کند‪ .‬او بر آن ا ست که ا ستراحتگاهایی در نیو هامپ شایئر و کالیفرنیا تا سیس‬
‫کند‪ .‬مهربابا باید معجکه های زیادی انجام داده با شد اما اکنون خوا ستار این ا ست‬
‫که امریکاییها را به درک حالت بیکرانی که از آن بهرهمند است وادارد‪ .‬روشی که‬
‫‪321‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫او این را به انجام می ر ساند در پرده ا ست اما اطمینان می بخ شد‪« ،‬بگذار خداوند‬
‫روح را غرق سازد آنچه که من هستم‪ ،‬شما هستید»‪.‬‬
‫گرچه مهربابا تنها برای سه روز در نیویورک اقامت دا شت اما صدها تن خواهان‬
‫دیدار با او بودند‪ .‬نورینا ماتچابلی مسئول تدارک و تهیهی برنامههای بابا بود‪ .‬شمار‬
‫بی شتری از خبرنگاران برای گفتوگو با بابا آمدند و مراالت بی شتری دربارهی او در‬
‫روزنامه های محلی به چاپ رسیییید که عالقه مندی بیشیییتر مردم را به بابا در پی‬
‫داشت‪ .‬با این حال‪ ،‬بابا با تمامی مردم دیدار نکرد و تنها به اندکی که برگکیده شده‬
‫بودند گفتوگوی خصوصی داشت و به آنان دارشان داد‪ .‬فردری کالینک که مالکوم‬
‫شالس به او تماس گرفته بود خبرنگاری بود که بابا اجازهی دیدار به او داد‪ .‬یکی از‬
‫عصرگاهان از او دعوت شد برای نوشیدن چای با بابا به منکل استوکک بیاید‪ .‬در آغاز‬
‫گفتوگو‪ ،‬کالینک از بابا پرسیییید که آیا ازدواج کرده اسیییت؟ آنچه در ادامه می آید‬
‫پاسخ بابا و گفتوگوی آنان است‪:‬‬
‫کالینک‪ :‬ازدواج کردهاید؟‬
‫بابا‪ :‬نه‪ .‬سکس برای من وجود ندارد‪ .‬ازدواج مدرن و امروزی‪ ،‬بی شتر امری تجاری‬
‫ا ست‪ .‬جای تعجب نی ست که بارها به طالق میانجامد‪ .‬زن و شوهر باید یکدیگر را‬
‫مردم بدانند‪ .‬برای داشتن ی زندگی خانوادگی شاد‪ ،‬رروری است که عشق بدون‬
‫خودخواهی و چشمداشت بر شهوت چیره باشد‪.‬‬
‫کالینک به میان سییخنان بابا آمد و گفت‪« ،‬ما در امریکا‪ ،‬افکون بر مشییکل سییکس‪،‬‬
‫مشکالت دیگری داریم»‪.‬‬
‫بابا‪ :‬بله‪ ،‬چیکها در اینجا به خاطر نفهمیدگی به طور چشمگیری بهم ریخته است‪.‬‬
‫کالینک‪ :‬شما برای این کشور بهم ریختهی ما چه کار میخواهید بکنید؟‬
‫بابا با لبخند دیکته کرد‪« ،‬این ک شور من هم ه ست»‪ .‬سپس پیرامون آمدنش به‬
‫غرب روشنگری نمود‪.‬‬
‫کالینک‪ :‬زمانی که شما سکوت تان را ب شکنید‪ ،‬چگونه آن را انجام خواهید داد به‬
‫وسیلهی رادیو؟‬
‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬ ‫‪322‬‬

‫مردیت اسیییتار که از شییینیدن ایده ی رایو به وحشیییت افتاده بود فریاد زد‪« ،‬به‬
‫وسیلهی رادیو‪ ،‬م مئنا نه»!‬
‫بابا روی تختهی الفبا دیکته کرد و از مردیت پرسید‪« ،‬چرا نه»؟‬
‫وقتی کالینک پیرامون م شکالت امریکا از بابا پر سید‪ ،‬بابا بیان نمود‪« ،‬امریکا انرژی‬
‫بسیییار بکرگی دارد‪ ،‬اما مردار زیادی از آن نادرسییت هدایت می شییود و انرژی که‬
‫نادر ست هدایت شود به عردههای ویران گر دامن می زند که به نوبهی خود‪ ،‬ترس‪،‬‬
‫حرص‪ ،‬شهوت و خشم را تولید میکنند و به فساد اخالقی و روحانی میانجامند»‪.‬‬
‫کالینک‪ :‬آیا هدف شما کم به مشکالت روحانی یا مشکالت کاربردی ما است»؟‬
‫بابا‪ :‬مشکالت روحانی ما‪ ،‬مشکالت کاربردی ما است!‬
‫کالینک‪ :‬شما چگونه قصد کم دارید؟‬
‫بابا‪ :‬کمکی که من میکنم‪ ،‬به دگرگونی احساس قلبی در هکاران تن دامن خواهد‬
‫زد و آنگاه اندیشهی درست به طور اتوماتی وار به دست خواهد آمد‪.‬‬
‫کالینک‪ :‬آیا آن‪ ،‬مشکل افسردگی را حل خواهد کرد؟‬
‫بابا‪ :‬آن همهی مشکالت را حل خواهد نمود‪.‬‬
‫کالینک‪ :‬حتا مشکل قانون ممنوعیت نوشیدن مشروبات الکلی؟‬
‫بابا‪ :‬بله! و هم چنین م شکلی که در پ شت آن ممنوعیت ه ست‪ .‬آن قانون را نباید‬
‫به آن شکل به اجرا در میآوردند‪.‬‬
‫کالینک‪ :‬همه در ی زمان؟‬
‫بابا‪ :‬بله‪ .‬مشروبات الکلی قوی و سنگین را باید ممنوک میکردند‪ ،‬نه شراب و آبجو‪.‬‬
‫آنگاه قانونی دا شتیم که امکان اجرای آن وجود دا شت‪ .‬در و رعیت کنونی‪ ،‬قانونی‬
‫وجود دارد که برای م سئولین ریاکار پول می سازد و به گ سترش ف ساد در همهجا‬
‫دامن می زند‪ .‬من به خود – کنترلی باور دارم‪ ،‬نه اسییتفاده از زور‪ .‬اجبار‪ ،‬ریشییه در‬
‫سیییرکوب دارد که به ترس و نفرت می انجامد‪ .‬خود – کنترلی‪ ،‬نیاز به شیییهامت و‬
‫دلیری دارد و از راه عشق میتوان به آن دامن زد‪ .‬ی شخب ممکن است کارهایی‬
‫برای کسانی که دوستشان دارد انجام دهد که معموال انجام نمیدهد‪ ،‬کارهایی که‬
‫‪323‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫معموال از نیروی ذهنی و قدرت انجام آن برخوردار نی ست‪ .‬چند تا عادت را شخب‬
‫توانسییته اسییت از راه عشییق کنار بگذار که بدون عشییق هرگک قدرت ترک آن را‬
‫ندا شته ا ست؟ هنگامی که ع شق جهانی با شد‪ ،‬عادت هایی که برای فرد و یا نظم‬
‫اجتماعی زیانبخش باشند در پرتو آن حل خواهند شد‪.‬‬
‫این امر در مورد ورعیتهای اقتصادی که پیشتر دربارهی آن پرسیدی نیک کاربرد‬
‫دارد‪ .‬پیوند نکدیکی بین شخصیت انسان و شرای ش‪ ،‬بین محیط درونی ذهنیاش‬
‫از اندی شه ها و آرزوها و محیط بیرونی اجتماعی اش وجود دارد‪ .‬بنابر قانون‪« ،‬همان‬
‫طوری که درون ا ست‪ ،‬بیرون نیک ه ست»‪ .‬اگر ان سان از محی ش ناخر سند با شد‪،‬‬
‫معموال به دلیل آن اسیییت که نمی داند چگونه خود را به طور درسیییت با محیط‬
‫سازگار و تنظیم کند‪ .‬به جای اندی شیدن به این که چگونه از این و رعیت بیرون‬
‫آیم‪ ،‬و افسییرده و دلسییرد گردد ‪ ،‬فرد باید بیندیش ید‪ ،‬درسییی که باید از این تجربه‬
‫بگیرم چی ست؟ فرر و تهی د ستی اگر با خوش رویی تاب آورده شود‪ ،‬به شرط آن‬
‫که شیییخب نهایت تالش خود را برای یافتن کار به کار برده باشییید‪ ،‬به فروتنی و‬
‫شکیبایی دامن میزند که می تواند به طور چ شم گیری به پی شرفت روحانی کم‬
‫نماید‪ .‬این ی آزمایش شخصیت است‪ .‬من میدانم هنگامی که داری از گرسنگی‬
‫میمیری‪ ،‬خوشرو بودن سخت است اما تمام چیکهای ارزشمند سخت هستند‪.‬‬
‫بابا چنین نتیجه گرفت‪ ،‬حتا میلیونر ها هم غمگین و دل شک سته ه ستند‪ ،‬مگر آن‬
‫که یاد گرفته باشند چه گونه به طور درست بیندیشند و زندگی کنند‪.‬‬
‫کالینک‪ :‬آیا پذیرش خط مشیی یا دکترین عشیق شیما به طور همگانی به ترسییم‬
‫متساوی بیشتر پول خواهد انجامید؟‬
‫بابا با تاکید‪ :‬باید‪ .‬فرض کنید که ما همگی یکدیگر را اکنون به همان عمق که‬
‫شخ صی را که بی شتر از همه دو ست داریم دو ست داریم‪ .‬طبیعی ترین خوا ست‬
‫عشییق این اسییت که چیکی را که فرد دارد با مجبوبش قسییمت کند‪ .‬خواسییت و‬
‫آرزوی قسمت کردن و سهیم شدن با همگان به ورعیتی دامن خواهد زد که فرد‬
‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬ ‫‪324‬‬

‫به جای افتخار نمودن به این که بیشیییتر از دیگران دارایی دارد موجب ننگ او‬
‫خواهد شد‪.‬‬
‫کالینک که تکان خورده بود‪ ،‬پر سید‪« ،‬آیا شما انتظار دارید همهی این کارها را در‬
‫ی آن انجام دهید»؟‬
‫بابا‪ :‬نه‪ ،‬اما زودتر از آنچه که گمان میکنی‪ .‬مردم واکنش نشان خواهند داد‪.‬‬
‫کالینک‪ :‬چرا؟‬
‫بابا‪ :‬آنها مجبور خواهند شد‪.‬‬
‫کالینک پس از اندیشیییدن به سییخنان بابا‪ ،‬پرسییید‪« ،‬ابتدا شییما چه کار خواهید‬
‫کرد»؟‬
‫بابا‪ :‬به چین سفر خواهم کرد‪ .‬اما بیدرنگ برمیگردم‪ .‬من تنها برای ی روز آنجا‬
‫خواهم ماند‪ .‬من میخواهم ی کابل کامل بین شرق و غرب بکشم‪.‬‬
‫فردری کالینک عمیرا قلبش زیر و رو شد و جذب بابا گردید‪ .‬هرچند که در ابتدا‬
‫ش دا شت‪ .‬بردا شت های کالینک از دیدارش با بابا بعدا در مجله ی آزادی به چاپ‬
‫رسید‪ 18 .‬می‪ ،‬روز گفتوگوی کالینک با بابا‪ ،‬نادین تولستوی برای دارشان بابا آمده‬
‫بود‪ .‬سرانجام پس از زمان زیادی که منتظر ماند‪ ،‬نوبت گفتوگوی او رسید‪ .‬پس از‬
‫این دیدار دوباره‪ ،‬پایهی ایمان نادین به بابا محکم شد و بابا را به عنوان استاد خود‬
‫برای همیشییه پذیرفت‪ .‬او در خاطراتش نوشییت‪« ،‬پرسییشییی برای ادارک قلبی من‬
‫وجود ندا شت من م مئن بودم‪ .‬من م سیش را پیش روی خود دیدم که روی مبل‬
‫ن ش سته بود با تمام نورانیت الهی که بدن و چهره ی او دا شت چ شمان او با ع شق‬
‫می درخشییید‪ ...‬این سییرانجام دیداری بود که زمان طوالنی در انتظارش بودم اوج‬
‫اعلی زندگیام»‪ .‬نادین هنگام بیرون رفتن از اتاق فریاد برآورد «عی سی م سیش»! و‬
‫تماشاگران این رویداد‪ ،‬برگشتند و به او خیره شدند‪.‬‬
‫نادین درباره ی تجربه اش بعدا چنین تو ریش داد‪« ،‬چیکی درونم‪ ،‬تج سم عی سی‬
‫مسیش ناصریه را به شکلِ عکیک و گرامی مهربابا تشخیب داد‪ ،‬آنچه باورنکردنی بود‬
‫به واقعیتی هویدا درآمد‪ .‬من ارادهام را به ارادهی الهی او سپردم‪ ،‬زندگیام را در راه‬
‫‪325‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫حریرت و عشق او گذاشتم‪ ،‬با این دانش که عشق ورزیدن به حقیقت‪ ،‬زیستن آن‬
‫اسیییت»‪ .‬هنگامی که بابا به سیییختی ها و رنج های نادین پی برد‪ ،‬به او گفت‪« ،‬من‬
‫پاداش تمام رنج هایی که ک شیده ای را خواهم داد‪ .‬من به تو م سرت دایمی خواهم‬
‫بخشییید‪ .‬و چیکها را آن گونه که هسییتند خواهی دید‪ ،‬همان طوری که چیک ها را‬
‫اکنون میبینی‪ ،‬یعنی در این تج سم و زندگی‪ .‬تو روح زیبایی ه ستی و روزی آنچه‬
‫پدر بکرگت در اشتیاقش بود یکی شدن با خداوند‪ ،‬را دریافت خواهی کرد»‪ .‬نادین‬
‫روز بعد شییوهرش الیا‪ ،‬پسییر لیو تولسییتوی‪ ،‬که خودش نیک ی نویسیینده بود را به‬
‫همراه آورد‪ .‬الیا پر سید‪« ،‬چگونه شخب می تواند دو ست دا شته با شد هنگامی که‬
‫زشییتی و پلیدی زیادی در این جهان اسییت»؟ بابا پاسییخ داد‪« ،‬تو باید عشییق را به‬
‫درون قلبت ببری‪ .‬تو مرد عالی هستی خیلی زود خواهی فهمید»‪ .‬الیا نیک با دیدن‬
‫بابا قلبش زیر و رو شیییده بود و گریه سیییر داد‪ .‬پس از بازگشیییت به خانه‪ ،‬او برای‬
‫دوسیییتانش به طور محرمانه چنین بازگو نمود‪« ،‬برای نخسیییتین بار در زندگی ام‬
‫شخصی را در کالبد دیدم که مانند عیسی بود‪ .‬من نفوذ و تاثیر الهی او را احساس‬
‫کردم و از کم او اطمینان یافتم‪ .‬نخستین بار در زندگیام بود که با انسانی دیدار‬
‫نمودم که ع شق الهی دا شت! الیا در سرنو شتش این بود که ی سال و نیم بعد‬
‫چشم از جهان فرو بندد و مرگ او‪ ،‬به نادین این آزادی را داد که به هند سفر کند‬
‫و با بابا باشد‪ ،‬در این میان‪ ،‬پیوند مریدیِ نکدی او با استاد رشد یافت‪.‬‬
‫بانوی دیگری که در نیویورک با بابا دیدار نمود‪ ،‬اگنِس بورنه ‪ Agnes Bourne‬نام‬
‫داشیت‪ .‬او بعدا چنین به خاطر آورد‪« ،‬آن لحظه ی عشیق بکرگی بود»‪ .‬هنگامی که‬
‫به دیدن بابا رفت‪ ،‬بابا مرداری گل بنفشییه در دسییت داشییت‪ .‬بابا با خواندن ذهن‬
‫اگنِس‪ ،‬گلها را او به هدیه اد‪ .‬در درازای گفتوگو بدون آن که اگنس متوجه باشد‪،‬‬
‫د ستکشهایش روی زمین افتاده بود‪ .‬پس از آن که اگنس بلند شد تا راهی شود‪،‬‬
‫بابا او را صدا زد‪ ،‬دستکشها را بوسید و به او داد‪.‬‬
‫در ‪ 20‬می‪ ،‬بابا به همراه مندلی ها با اتومبیل برای دیدن مکان های تاریخی در‬
‫شهر روانه شد و از امپایر استیت بیلدینگ ‪ Empire State Building‬دیدن نمود‪ .‬شمار‬
‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬ ‫‪326‬‬

‫زیادی با بابا دیدن نمودند و در میان آنان‪ ،‬پدر و مادر الیکبت پاترسییون به نام آقا و‬
‫خانم سیمون چاپمن و جان بَس که توسط نورینا به بابا معرفی شده بود شایان نام‬
‫بردن هستند‪ .‬سیمون چاپمن در سرنوشتش بود که یکی از روزها‪ ،‬چندین جریب‬
‫زمین در کارولینای جنوبی برای اسییتفاده به عنوان سیینتر (مرکک) برای کار ا ستاد‬
‫روحانی پیشکش کند و جان بَس به یکی از مریدان بابا درآمد و تا واپسین نفس با‬
‫او ماند‪ .‬هنگام غروب‪ ،‬بابا برای قدم زدن به خیابان برادوی ‪ Broadway‬در میان شهر‬
‫در محله ی مان هاتان رفت‪ 21 .‬می‪ ،‬الیرابت پاتر سون با اتومبیل بابا را برای گ شت‬
‫و گذار برد و از میان سنترال پارک گذ شت‪ .‬این نخ ستین بار بود که الیکابت برای‬
‫بابا رانندگی می کرد‪ .‬در این میان‪ ،‬جولیان المار با اتومبیل در پی آنان روانه شییده‬
‫بود‪ .‬جولیان به خاطر آن که شییب گذشییته کسییی به اتومبیل او دسییتبرد زده و‬
‫چمدان او را ربوده بود دلخور بود و پیوسیییته این حادثه را برای بابا تکرار می کرد‪.‬‬
‫بابا از او پرسیییید‪ « ،‬این تمام چیکهایی نبود که در دنیا داشیییتی‪ ،‬بود»؟ جولیان‬
‫پذیرفت که نبوده است‪ .‬سپس بابا گفت‪« ،‬من در تو هستم و در دزد نیک هستم»!‬
‫هنگامی که اتومبیل آنان از میان پارک می گذ شت‪ ،‬بابا به الیکابت ا شاره کرد که‬
‫نکدی دریاچهی پارک در خیابان ‪ 110‬توقف کند‪ .‬همگی پیاده شدند و به رهبری‬
‫بابا به سوی دریاچه قدم زدند‪ .‬هیچ کس در آن اطراف نبود جک پر ستاری که ی‬
‫کالسیییکه ی بچه را هل می داد‪ .‬تنها پس از نگاهی آنی به آن زن‪ ،‬بابا به اتومبیل‬
‫برگشییت‪ .‬هیچ کس به اهمیت پیاده روی بابا در آن روز پی نبرد تا ی سییال بعد‬
‫هنگامی که جوزفین گاربو در بیمارسیتان بود و زن جوانی از او پرسیید‪ ،‬عکس چه‬
‫ک سی کنار تخت خوابش ا ست و جوزفین گفت او مهربابا ا ست‪ .‬آن زن گفت‪« ،‬من‬
‫می دانم‪ ،‬این همان مردی ا ست که شبیه م سیش بود و سال گذ شته هنگامی که‬
‫کنار دریاچه قدم میزدم او را دیدم‪ ،‬من هرگک چهرهاش را فراموش نکردهام»‪.‬‬
‫آن شب بابا تمایل داشت به سینما در خیابان برادوی برود و با برنامهریکی نورینا‬
‫ی گروه ‪ 18‬نفره با بابا روانه شدند‪ .‬بابا در میان دیدن فیلم بی قرار شد و آنجا را‬
‫ترک کرد و گروه نیک در پی او روانه شدند‪ .‬بابا قدم زنان از میان خیابانهای شلوغ‬
‫‪327‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫نیویورک گذشیییت و چ ند بلوک دورتر به ی سیییینمای دیگر رفت‪ .‬در میان راه‪،‬‬
‫مردی در پیاده رو ایستاد و درست به چشمان بابا خیره شد‪ .‬پس از آن که از کنار‬
‫بابا گذر نمود پیو سته برمیگ شت و به بابا چ شم میدوخت‪ .‬شاید به خاطر او بوده‬
‫است که بابا سالن سینما را ترک کرده بود‪.‬‬
‫ادی جونیور سییراسییر روز تخته ی الفبای بابا را خوانده بود و از این کار دشییوار‪،‬‬
‫بسیار خسته بود‪ .‬او به محض ورود به سالن سینما و جا افتادن در صندلیها راحت‬
‫آنجا‪ ،‬خوابش برد و هیچ بخ شی از فیلم را ندید‪ .‬پس از بازگ شت به منکل ا ستوکک‪،‬‬
‫بابا شییروک کرد به پرسیییدن از ت ت مندلی ها‪« ،‬آیا فیلم عالی نبود»؟ بابا عمدا‬
‫این سوال را پیش روی نورینا میپرسید‪.‬‬
‫غنی پاسیییخ داد‪« ،‬عالی»‪ ،‬چانجی موافق بود و گفت‪« ،‬زیبا»‪ ،‬کاکا گفت‪« ،‬خیلی‬
‫خوب» و هنگامی که نوبت ادی جونیور رسییید‪ ،‬گفت‪« ،‬خُب‪ ،‬خیلی متاسییفم بابا‪،‬‬
‫من خوابم برد و آن را ندیدم»‪ .‬بابا چنان نگاه مایوس کننده ای به او افکند که ادی‬
‫جونیور فهمید به درد سیییر افتاده اسیییت‪ .‬لحظه ای که نورینا به بیرون از اتاق قدم‬
‫گذاشییت‪ ،‬بابا دسییتش را بلند که ی سیییلی محکم به صییورت به ادی بکند‪ ،‬ادی‬
‫تالش کرد جا خالی بدهد اما دسیییت بابا به گوش او خورد‪ .‬و از آن زمان به بعد‬
‫شنوایی ادی آسیب دیده است‪.‬‬
‫ادی فریاد زد‪« ،‬برای چه منو زدی»؟ بابا‪« ،‬تو باید میگفتی فیلم خوب بود‪ .‬نورینا‬
‫باید با شنیدن حرف تو بی حد ناامید شده با شد»‪ .‬ادی‪ « ،‬ببیند‪ ،‬بابا شما از من‬
‫سوالی پرسیدید آیا باید به شما دروغ میگفتم؟ من حریرت را گفتم»! بابا‪« ،‬مهمتر‬
‫این است که دیگران را خشنوند کنی تا آنچه که به اص الح حریرت است را بیان‬
‫کنی‪ .‬آنچه تو میدانی تنها نیمی از حریرت است»‪.‬‬
‫یکی از غروب ها‪ ،‬بابا به منکل آنیتا دکارو رفت تا از مادر بیمارش که سیییرطان‬
‫دا شت دیدن کند‪ .‬آنیتا به خاطر آورد‪« ،‬آن دیداری از درک خامو شانه بود»‪ .‬بابا به‬
‫خانم دکارو اطمینان بخشییید که جای هیچ نگران برای بیماری اش نیسییت‪ ،‬چون‬
‫خیلی زود آزاد خواهد شد‪ .‬بابا مادر آنیتا را در آغوش گرفت و او گریست‪ .‬بابا به او‬
‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬ ‫‪328‬‬

‫د لداری داد‪« ،‬پر ند گان آزاد‪ ،‬درکی از آزادی ندار ند‪ .‬تن ها پر ند گانی که در قفس‬
‫ه ستند قدر آن را میدانند‪ .‬تو خیلی زود آزاد خواهی شد»‪ .‬آن بانو هیچ تر سی از‬
‫مرگ نشییان نداد‪ .‬آنیتا اکنون تنها به بابا وفادار شییده بود‪ .‬بابا به او دسییتور داد نکد‬
‫مادرش بماند تا زمانی که او را فراخواند‪ .‬نورینا به فکر باز کردن دانشیییکده ی‬
‫هنرهای مدرن بود و آنیتا در این اندیشه بود که در ی کالج نامنویسی کند‪ ،‬یا در‬
‫کالج نورینا و یا ی کالج هنر دیگر‪ .‬بابا او را باخبر سیییاخت که پس از مدتی به او‬
‫رهنمون خواهد داد که چه کار کند»‪.‬‬
‫در این میان‪ ،‬وقت بابا با انجام گفتوگو های متعدد و ن ش ست های خ صو صی‪ ،‬در‬
‫درازای این اقامت کوتاه در نیویورک بسییییار پر بود‪ .‬یکشییینبه ‪ 22‬می‪ ،‬آقا و خانم‬
‫ا ستوکک ی مهمانی شام به افتخار بابا در منکل شان در دهکده ی گرینویچ دادند‬
‫که بیش از ‪ 300‬تن شرکت نمودند‪ .‬شماری افراد سیاهپو ست در میان مهمانان‬
‫بودند و یکی از بانوان از بابا خواهش کرد که به مردم هم نژاد او کم کند و بابا‬
‫پاسخ داد‪« ،‬کم خواهم کرد»‪ .‬در آن جشن‪ ،‬بابا این پیام را داد که توسط مردیت‬
‫استار با صدای بلند خواند‪:‬‬
‫من از دیدن دوباره ی شما ب سیار خ شنودم‪ .‬در میان شما‪ ،‬ب سیاری از نخ ستین‬
‫امریکایی هایی حضیییور دارند که آخرین بار که اینجا بودم با آنان دیدار داشیییتم‪.‬‬
‫بنابراین بسییییاری از شیییما را دوسیییتان دیرینه می دانم‪ .‬برخی از شیییما بی تردید‬
‫گکارش های گوناگون روزنامه ها را درباره ی من و کارهایم دیده اید‪ .‬گرچه بسیییاری‬
‫از آن ها فریب کارانه هسییتند اگر روزنامه نگاران کار مرا نمی فهمند و یا تمایل دارند‬
‫به جنجال گرایی دامن بکنند جای شگفتی نی ست‪ .‬من ق صد تا سیس هیچ مذهب‪،‬‬
‫فرقه‪ ،‬کیش و یا جامعهای را ندارم‪ .‬هم اکنون شمار ب سیار زیادی از این سازمانها‬
‫وجود دارند‪ .‬من آمدهام به مردم کم کنم به آرمانهای شان در زندگی روزمره پی‬
‫ببرند‪ .‬ناخر سندی گ سترده در زندگی مدرن به خاطر شکاف بکرگی ا ست که بین‬
‫تئوری و ع مل وجود دارد بین آرمان و درک آن روی زمین‪ .‬جنبه های روحانی و‬
‫مادی زندگی به جای آن که به طور نکدی به هم پیوند بخوردند بسیار زیاد از هم‬
‫‪329‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫فا صله گرفتهاند‪ .‬هیچ د شمنی و مخالفت ا سا سی بین روح و ماده وجود ندارد و یا‬
‫اگر دوست دارید مابین شکل و زندگی‪ .‬دشمنی و مخالفت ظاهری‪ ،‬به خاطر نادانی‬
‫و اندی شه ی ا شتباه ا ست‪ .‬از این رو راه چاره در گرو به کار گرفتن دایمیِ اندی شهی‬
‫در ست ا ست که به درک دایمی که پی آمد توازن ذهن و دل ا ست میانجامد‪ .‬من‬
‫قصد بخشیدن این درک نهایی را دارم‪ .‬بکرگترین صوفیها با تجربهی شخصی به‬
‫درک نهایی رسیدهاند که خداوند تنها حریرت است و خداوند همه چیک است‪ .‬این‬
‫بدان معناست که گرچه ممکن است شما از آن آگاه نباشید اما باالترین حالت‪ ،‬در‬
‫ت ت شییما نهان اسییت و برای آن که آن را زندگی کرد و آگاهانه تجربه نمود‪،‬‬
‫با ید هو یدا گردد‪ .‬تن ها درک عرالنی از حری رت کافی نیسییییت‪ .‬دانش حریری‬
‫دربرگیرنده ی روشییینایی آگاهی اسیییت که در اوج خود به پیوند با حریرت نهایی‬
‫میانجامد‪ .‬این آخرین منکلگاه‪ ،‬حالت الهی آگاهی مسیحایی است که حالت دایمی‬
‫ا ست‪ .‬مان هایی که سر راه درک نهایی ا ست‪ ،‬دربرگیرنده ی گرایش های ذهنی و‬
‫آرزوها در پیوند با خودخواهی هسییتند که در شییرق‪ ،‬آن را سییانسییکارا می نامند‪.‬‬
‫سیییرجم تمامی این آرزوها و گرایش های ذهنی‪ ،‬توهم ی زندگی جداگانه را‬
‫می آفری ند که در ج نگ با خودی های دیگر اسیییت و یا مجکا از آن ها خود را‬
‫میانگارد‪ .‬سیر تکامل یعنی فرو افتادن ناگهانی در ماده‪ ،‬آفریده شدن چنین خودی‬
‫جداگانه را رروی ساخت‪ .‬در غیر این صورت‪ ،‬رسیدن به آگاهی روحانی در کالبد‪،‬‬
‫هرگک قابل دستیابی نبود‪ .‬در آغاز‪ ،‬پیش از آغاز سیر تکامل‪ ،‬ما با سرچشمهی همه‬
‫چیک یکی بودیم اما ناآگاهانه‪ .‬این مانند ماهی اسیییت که در دریا زندگی میکند‬
‫بدون آن که از دریا باخبر با شد‪ ،‬چون هرگک از آن بیرون نیامده ا ست‪ .‬سیر تکامل‬
‫دربرگیرندهی جدایی از سرچشمهی همه چیک است و سپس اشتیاق آگاهانه برای‬
‫بازگشییت به آن‪ ،‬از راه زندگی ها و شییکل های پیدرپی اسییت‪ .‬بازگشییت آگاهانه به‬
‫سرچ شمه‪ ،‬در درازای بدن گرفتنهای فیکیکی‪ ،‬تنها زمانی امکان پذیر گردید که‬
‫آگاهی مجازی به تعادل و توازن در ماده ی خشیین و خاکی رسییید‪ .‬امریکا ی نژاد‬
‫سییفید سیینتکی یا ترکیب شییده و پیشییگام را نمایندگی می کند و از این رو دارای‬
‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬ ‫‪330‬‬

‫بهترین شالوده برای دگرگونی روحانی است که در آیندهی نکدی رقم خواهم زد‪.‬‬
‫امریکا انرژی بسیار بکرگی دارد اما بیشتر آن انرژی به مسیر نادرست هدایت شده‬
‫اسییت و من قصیید دارم آن را به کانال های روحانی و خالق جهت دهی کنم‪ .‬اکنون‬
‫من آهنگ رفتن به کالیفرنیا را برای چند روز دارم‪ .‬از آنجا باید برای ی روز به‬
‫دالیل روحانی به خاور دور بروم‪ .‬اما در پایان ژوئن به کالیفرنیا بازخواهم گشیییت و‬
‫در ‪ 29‬ژوئن سخن خواهم گفت‪ .‬اما اگر آمدنم به تاخیر افتاد‪ ،‬من بازخواهم گ شت‬
‫و در ‪ 13‬ژوئیه سییخن خواهم گفت‪ .‬زمانی که سییخن بگویم‪ ،‬نشییان ها و دلیل های‬
‫ب سیار زیادی برای نیروهای روحانی و توانای من برای بخ شیدن درک نهایی وجود‬
‫خواهد دا شت‪ .‬مردم آنگاه درک خواهند کرد که حقیقت که سرچ شمه ی همه ی‬
‫ع شق و ه ستی ا ست به طور اعلی در تمامی دایرههای زندگی فرمانروایی میکند‪.‬‬
‫کار و هدفهای من به شدت کاربردی است‪ .‬تاکید بیش از حد بر جنبهی مادی به‬
‫بهای جنبه ی روحانیِ عملی‪ ،‬تمام نمیشییود‪ .‬داشییتن آرمان های روحانی بدون به‬
‫عمل درآوردن آنها‪ ،‬عملی نی ست‪ .‬عملگرا بودن به معنی واقعی کلمه یعنی درک‬
‫آرمان در زندگی روزمره‪ ،‬دادن شکلی زیبا و منا سب به روحی که کالبد دارد و به‬
‫واقیعت درآوردن احسییاس برادری‪ ،‬و نه آن را در تئوری نگاه داشییتن هم چنان که‬
‫اکنون اسییت‪ .‬کار من به اشییتیاقی بکرگ و مردار معینی مخالفت و دشییمنی دامن‬
‫خواهد زد‪ .‬این اجتناب ناپذیر اسییت‪ .‬اما کار روحانی با مخالفت و دشییمنی محکم‬
‫می شود و این شامل کار من نیک می شود‪ .‬این مانند رها نمودن تیر از کمان ا ست‪.‬‬
‫هرچه شما زه کمان را بیشتر به سوی خود بکشید‪ ،‬تیر با شتاب بیشتری روانهی‬
‫هدف میشود‪.‬‬
‫هم چنان که مردم برای ادای احترام به بابا در صیییف ایسیییتاده بودند‪ ،‬او ناگهان‬
‫برنامه را متوقف کرد و یکی از مندلی ها را صیییدا زد‪ .‬بابا به بانویی که در قسیییمت‬
‫عرب سالن و پ شت سر جمعیت ای ستاده بود ا شاره کرد و د ستور داد او را برای‬
‫دیدار با بابا به جلو بیاورند‪ .‬فرمان بابا توسیط نورینا ماتچابلی به روشییی خجالتآور‬
‫به آن بانو رسییید‪ ،‬چون هیچ ی از آن دو نفر همدیگر را نمی شییناختند‪ .‬آن بانو با‬
‫‪331‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫پوزش خواهی تو ریش داد که صرفا برای همراهی دو ستش آمده ا ست و تمایلی به‬
‫دیدار با بابا ندارد‪ .‬در این میان‪ ،‬بابا اشیییاره می کرد که آن بانو باید نکد او بیاید‪ .‬با‬
‫دیدن این‪ ،‬او دیدگاهش عوض شید و به سیوی بابا گام برداشیت‪ .‬بابا دسیتش را با‬
‫شییادی آشییکار به سییوی او دراز کرد‪ .‬او ی روح نیازمند را یافته بود که به دلیلی‬
‫مبهم‪ ،‬بدون آن که باخبر باشییید زمان دیدارش با بابا فرارسییییده بود‪ .‬او جلوی بابا‬
‫ایستاد و شرمساریاش به سردرگمی تبدیل شد اما بابا بیدرنگ آن را رف کرد و‬
‫به او گفت‪« ،‬نگران نباش‪ ،‬من همه چیک میدانم‪ ،‬من از تو مراقبت و به تو کم‬
‫خواهم کرد»‪ .‬اش بیاختیار از چشمانش آن بانو روانه شد‪ .‬سپس با ناپدید شدن‬
‫آن بانو در میان جمعیت‪ ،‬مهمانی ادامه یافت‪ .‬نام آن بانو مریآن و دختره خواندهی‬
‫آلبرت انیشتین دانشمند بود‪ .‬نکدی به ی هفته بعد‪ ،‬پیش از آن که نورینا همراه‬
‫با الیکابت رانندگی کنند و به دیدار بابا در کالیفرنیا بروند‪ ،‬شخ صی نا شناس به او‬
‫تلفن زد و به نورینا گفت‪« ،‬من همان زنی هسیییتم که شیییما از روی مهربانی مرا‬
‫واداشتید با استاد دیدار کنم‪ .‬میتوانم به دیدار شما بیایم‪ .‬چیک بسیار شگفتآوری‬
‫برایم اتفاق ا ست»؟ نورینا با او قرار مالقات گذا شت‪ .‬آن بانو به آپارتمان نورینا آمد‬
‫و ماجرای اندوهناک خانوادگی که به دلیل نفرت بین او و دخترش پیش آمده بود‬
‫را شرح داد‪ .‬مریآن برای نورینا چنین تعریف نمود‬
‫من و دخترم برای بی ست سال یکدیگر را با نفرت آزار و اذیت کردهایم‪ .‬من هرگک‬
‫نتوان ستهام بفهمم چرا‪ ،‬چون او با ع شق به دنیا آمده ا ست‪ .‬همچنین نتوان ستهام بر‬
‫نفرت فیکیکی از فرزندم چیره شوم‪ .‬من حتا او را نبو سیدهام! هنگامی که ا ستاد از‬
‫من خواست با او دیدار نمایم‪ ،‬نمیدانستم چرا او مرا صدا میزند‪ .‬بدبختی و اندوهم‬
‫چنان بخشی از زندگیام گشته بود که حتا نمیدانستم نیاز به کم دارم‪ .‬هنگامی‬
‫که ا ستاد با چنان مهربانی مرا پذیرفت‪ ،‬هرگک به یاد ندارم ک سی قلبم را به چنین‬
‫شیییوه ای زیر و رو کرده باشیید من حتا نتوانسییتم خوب به او نگاه کنم‪ .‬من مانند‬
‫ک سی بودم که خواب میدید و ناگهان بیدار شدم‪ ،‬انگار دو ستی نادیدنی به دلیلی‬
‫خوب مرا به جایی میبرد‪ .‬نمیتوانستم بفهمم چه اتفاقی برایم افتاده است‪.‬‬
‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬ ‫‪332‬‬

‫بامداد روز بعد‪ ،‬از خوابی به طور غیر معمول ژرف‪ ،‬بیدار شدم و خودم را در وجد‬
‫ناشی از عشق و مسرت غوطهور یافتم! آن‪ ،‬با چنان نیرویی درونم فعال بود که مرا‬
‫بدون آن که اراده ای دا شته با شم و بدون آن که بیندی شم وادار به عمل نمود‪ .‬من‬
‫با ع شری که مرا می ک شید یکرا ست به اتاق دخترم که هنوز در خواب بود رفتم و‬
‫کنار آن بچه که از او نفرت داشییتم دراز کشیییدم‪ .‬برای نخسییتین بار در زندگی‪،‬‬
‫هردوی ما اح ساس دلب ستگی کردیم‪ ،‬دلب ستگی که بی شتر از ع شق مادر و دختر‬
‫بود! آن تجربه ای ترریبا ابر انسیییانی بود‪ .‬آن تجربه‪ ،‬قلب هردوی ما را به هم مُهر‬
‫کرد و زندگی نوینی برای ما آغاز گردید‪ .‬تجربه ی من به طور مسیییری توسیییط او‬
‫احسیییاس شییید و ی راب ه ی ظریفی وجود دارد که امروز برای تمام خانواده‬
‫خوشییحالی را بازتاب می دهد‪ .‬دوسییت من‪ ،‬این مرد کیسییت؟ من داسییتان های‬
‫مشابهی را در مورد عیسی به خاطر میآورم که چنین ل ف عشری بخشیده است‪.‬‬
‫نورینا اندکی دربارهی مهربابا به مریآن گفت‪.‬‬
‫در ی موقعیت دیگر‪ ،‬یکی از دوستان نورینا که ی الکلی شدید بود در نیویورک‬
‫به دیدار بابا آمد‪ .‬آن زن برای سالیان دراز از ی پناهگاه به پناهگاه دیگر رفته بود‪.‬‬
‫او از مادرش که با او زندگی میکرد تنفر داشت و هر بامداد با این کالم ستمکارانه‬
‫به او درود میفرستاد‪« ،‬چرا هنوز نمردهای»؟‬
‫نورینا حس کنجاوی او را درباره ی بابا برانگیخت و آن دوسییت سییرانجام پذیرفت‬
‫«آن مرد» را ببیند‪ .‬هنگامی که آن زن را نکد بابا آوردند‪ ،‬نورینا تالش کرد دربارهی‬
‫سییابره ی آن زن به بابا بگوید‪ .‬بابا به میان سییخنان او آمد و گفت‪« ،‬من او را خوب‬
‫می شییناسییم»‪ .‬آن زن کنار پاهای بابا نشییسیت و پس از سییپری شییدن لحظاتی از‬
‫گفتوگوی دوستانه‪ ،‬بابا موروک نوشیدن مشروبات الکلی و می را با عالقهی فراوان‬
‫پیش کشید‪ .‬آنان پیرامون انواک گوناگون نوشیدنیهای الکلی گفتوگو کردند و بابا‬
‫حتا درباره ی شییرابی که شیینیده بود خوب اسییت صییحبت کرد‪ .‬آن زن از آن که‬
‫دربارهی موروعی که برایش بسیار آشنا بود گفتوگو میکرد سر از پا نمیشناخت‬
‫دیدار او با بابا شاد و سرگرم کننده و سرشار از شوخی بود‪.‬‬
‫‪333‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫پس از مدتی‪ ،‬آن زن نکد نورینا رفت و گفت‪« ،‬می دانی‪ ،‬بابای تو به آن بدی که‬
‫فکر میکردم نیسییت او ی انسییان واقعی اسییت»! آن زن ی هفته بعد‪ ،‬نورینا را‬
‫دعوت به نوشییییدن چای نمود‪ .‬او در آپارتمانش را باز کرد و نورینا برای اولین بار‬
‫متوجه شد که او نو شیدنی الکلی م صرف نکرده ا ست‪ .‬آن زن بیدرنگ ت صمیماش‬
‫را برای عوض کردن زندگیاش با نورینا در میان گذا شت‪« ،‬من دیگر الکل م صرف‬
‫نمیکنم‪ ،‬و دیگر هرگک لب به آن نخواهم زد‪ .‬من دیگر نمیتوانم نفرت بورزم‪ .‬بسیار‬
‫متاسییفم که آنقدر باعث رنج مادرم شییدم‪ .‬حاال من دوسییتش دارم و زندگیام را‬
‫وقف خوشحالی او خواهم کرد»‪ .‬گرچه نامی از بابا به میان نیامد‪ ،‬اما نورینا دانست‬
‫که نظر با با به ذهن تار ی این زن نفوذ کرده و او را از ا ندوه و بدبختی بیرون‬
‫کشیده و وارد ی زندگی بهتر نموده است‪.‬‬
‫پیش از ورود بابا‪ ،‬مرالهای به قلم هنری جیمک فورن در روزنامهی نیویرک تایمک با‬
‫این سر تیتر به چاپ رسید‪:‬‬
‫ی پیشگو که در سکوت است برای بیدار کردن امریکاییها میآید‪ ،‬شِری مهربابا‬
‫که برای هفت سال غرق در اندی شه‪ ،‬زندگی کرده ا ست مریدان را تو سط ا شاره‬
‫آموزش میدهد‪.‬‬
‫راهنماهای روحانی‪ ،‬آموزگاران‪ ،‬سوامیها و به اص الح یوگیهای هند‪ ،‬پدیدههای‬
‫غیرعادی در امریکا نیسییتند‪ .‬اما به ندرت ی پیتام تلگرافی آمدن آنان را از پیش‬
‫اعالم می دارد‪ .‬اما در ی پیام تلگرافی به ما‪ ،‬از آمدن شیییری مهربابا از بمبئی با‬
‫ک شتی خبر داد‪ .‬او ی رهبر روحانی ا ست که مریدان و پیروان بی شمارش او را با‬
‫عنوانهای واالیی مانند مسیحا‪ ،‬اواتار‪ ،‬سد گورو و مرشد کامل نام میبرند‪ .‬او همراه‬
‫با برخی از مریدانش در راه ایاالت متحده ی امریکا ست با هدفِ «درهم شک ستن‬
‫مادیگرایی امریکا» و سییرعت بخشیییدن و هماهنگ کردن تمامی کیش ها و بیدار‬
‫کردن ک شور به ی زندگی روحانی نوین که پیمان به انجام آن بسته است‪ .‬انتظار‬
‫می رود او در هفته ی آخر آوریل وارد نیویورک شیییود و یکراسیییت به اشیییرام یا‬
‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬ ‫‪334‬‬

‫ا ستراحتگاهی برود که پیش از این در هارمون لب رودخانهی هاد سون آماده شده‬
‫است و در آنجا ماموریتی که خود برگکیده است را آغاز نماید‪.‬‬
‫تو ریشِ انگاره و پایه ی فکری‪ :‬یکی از مریدان پایه ی فکری ا ستاد را به طور کلی‬
‫چنین تو ریش میدهد که هر ‪ 2200‬سال خور شید وارد ی برج دیگر می شود و‬
‫اکنون ما وارد آغاز ف صل جدید خور شیدی می شویم‪ ،‬و و رعیت بحرانی جهان به‬
‫دلیل این واقعیت اسییت‪ .‬دوران قدیمی رو به مرگ اسییت و دوره ای نوین در حال‬
‫زاده شییدن اسییت‪ .‬جهان از درد زایمان این تمدن نوین دسییتخوش تکان و تشیینج‬
‫شده ا ست‪ .‬اکنون نیک مانند همی شه‪ ،‬هنگامی که فریاد ب شریت بلند شده ا ست و‬
‫نیاز به ر سیدگی فوری دارد ی هل بکرگ به جهان داده می شود اما ابتدا تاریکی‬
‫بکرگی جهان را میپوشاند‪ .‬اما این تاریکی‪ ،‬سایهی نور بکرگی است که افکنده شده‬
‫اسییت‪ .‬این دوران هم بسیییار عالی و هم وحشییتناک اسییت بسییته به این دارد که‬
‫چگونه به آن بنگرید‪ .‬همه جا‪ ،‬شییکل ها و قالب های قدیمیِ ذهنی و فیکیکی درهم‬
‫شییکسییته می شییوند‪ .‬ی فرد دانا‪ ،‬در این دگرگونی ها‪ ،‬ترکیدن و به دونیم شییدن‬
‫شفیره را میبیند که پروانهی طالیی را رها میسازد‪.‬‬
‫در درازای ‪ 2000‬سال گذشته‪ ،‬بخش پایین ذهن انسانی رشد و گسترش یافته و‬
‫به اوج خود رسیییده اسییت‪ .‬اکنون ذهن الهی یا جهانی از در حال تکان خوردن و‬
‫بیدار شییدن از خواب سییبکی اسییت که ی دوران به درازا کشیییده اسییت‪ .‬دوره ی‬
‫نوینی که در آ ستانه ی ورود به آن ه ستیم‪ ،‬سرآغاز شکوفایی و بیداری ذهن الهی‬
‫ا ست‪ .‬این ا شاره به فوران و جاری شدن انرژی روحانی ب سیار زیاد و شگرفی دارد‬
‫که به حرکت و انگیکش زندگی در مریاسییی جهانی‪ ،‬سییرعت می بخشیید و گونهی‬
‫نوینی از آگاهی و هشیاری هویدا میگردد یعنی ترکیب باالتری از دل و ذهن‪.‬‬
‫در سراسر هند‪ ،‬شری مهربابا را به عنوان سدگورو یا مرشد کامل میانگارند‪ .‬او از‬
‫استراحتگاهی که توسط یکی از مریدانش در انگلستان تاسیس گردیده دیدن نمود‬
‫و در درازای یازده روز اقامتش‪ ،‬همگان به طور دایمی دگرگون گ شتند‪ ،‬تابان و در‬
‫صلش با خود و جهان‪.‬‬
‫‪335‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫تجربه ی ی مرید‪ ،‬مریدی که‬


‫در اینجا از او نرل قول می شیییود‬
‫نامش مردیت اسیییتار اسیییت‪ .‬او‬
‫همچنین ی شاعر است و کسی‬
‫که پس از رفتن به هند و دیدار با‬
‫شری مهربابا‪ ،‬استراحتگاهی را در‬
‫شییمال دوان شییایئر پایه گذاری‬
‫نموده ا ست‪ .‬آقای ا ستار شرحی‬
‫کوتاه از دیدارش با «اسیییتاد » را‬
‫بازگو میکند‪.‬‬
‫او میگوید سییین بابا نکدی به‬
‫‪ 35‬سییال به نظر می رسیید‪ .‬رنگ‬
‫پو ستش رو شن مانند هر اروپایی‬
‫اواتار مهربابا در نیویورک ‪ .1931 -‬این عکس در چندین‬
‫روزنامهی امریکایی و همچنین در مجلهی تایم چاپ شد‬ ‫دیگر اسییت‪ .‬رنگ مو و سییبیلش‬
‫قهوه ای تیره و در ت ضاد آ شکار با‬
‫رنگ چهره اش اسییت‪ .‬او چشییمان درشییت و درخشییان و قهوه ای دارد‪ .‬بیریایی و‬
‫قدرت حضییورش به بیرون می تابید و رخسییارش نورانی اسییت‪ ،‬انگار با ی چراغ‬
‫درونی روشین شیده اسیت‪ .‬او به ما گفت‪ ،‬نگران هیچ چیک نباشییم‪ ،‬بلکه تنها به او‬
‫اعتماد و از دستوراتش پیروی کنیم و اگر ما این کار را انجام دهیم‪ ،‬در راه پیشرفت‬
‫نمیتوانیم شک ست بخوریم‪ .‬در ظرف چند روز ما به طور کامل اح ساس کردیم که‬
‫در خانه خودمان هسییتیم‪ .‬نکدی به ‪ 300‬تن‪ ،‬در برگیرنده ی ‪ 70‬پسییر در اشییرام‬
‫بودند‪ .‬شییری مهربابا از من خواسیت که سییکوت کنم و تمام روز را عمال در مراقبه‬
‫بگذرانم‪ .‬من برای شش ماه سکوت اختیار کردم و فرط روزی که راهی بمبئی بودم‬
‫دوباره لب به سخن گ شودم‪ .‬ا ستاد نکدی به هفت سال در سکوت بوده ا ست‪ .‬او‬
‫به وسیلهی اشاره و تختهی الفبا ارتباط برقرار میکند‪.‬‬
‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬ ‫‪336‬‬

‫نتیجههای مراقبهی آقای ا ستار‪ :‬پس از چند هفته‪ ،‬ه شیاریم را از زمان و ف ضا از‬
‫دسیییت دادم‪ .‬دنیای بیرونی دیگر برایم وجود نداشیییت و من یورش های درونی از‬
‫آگاهی کیهانی را تجربه کردم‪ .‬عشییری بسیییار ژرف سییرتاپای وجودم را فراگرفت و‬
‫من برای سه ماه پیوسته گریستم‪ ،‬این در حالی است که من ی مرد احساساتی‬
‫نی ستم‪ .‬ژرفترین چ شمههای زندگی در قلبم بیدار شدهاند‪ .‬زندگیام از شعلههای‬
‫آتش عشق الهی که پیوسته از استاد روحانی میتابد فروزان گشته و بهار آفرینش‬
‫از نو در روحم شیییکوفا گردیده اسیییت‪ .‬آگاهی کهنه و قدیمیام مانند مه در برابر‬
‫خور شیدی که در حال برآمدن ا ست حل شد و با به شت و زمینی نوین جایگکین‬
‫گرید‪ .‬زندگی ام مانند ی هم نوایی دایمی نا شی از الهام بود‪ .‬من میتوان ستم برای‬
‫ماههای بیپایان‪ ،‬شبانه روز شعر بسرایم‪ .‬زیارتکنندگان از سراسر هند روزانه برای‬
‫برداشتن خاک پای استاد روحانی میآمدند‪ ،‬شمار آنان بارها در ی زمان به بیش‬
‫از ‪ 50‬تن می رسییید و پیشییکش های میوه‪ ،‬شیییرینی جات و گل با خود به همراه‬
‫دا شتند‪ .‬گهگاه کل گروه با حرکت د سته جمعی با آواز خواندن و پایکوبان‪ ،‬با زدن‬
‫طبل و سنج و نی از راه میرسیدند‪ .‬همگان در آنجا اعالم میکردند که آقای استار‬
‫زندگیاش را به پای استاد خواهد ریخت‪.‬‬
‫پس از شش ماه آقای استار به انگلستان بازگشت و استراحتگاه نورت دوان شایئر‬
‫را تاسیس نمود‪.‬‬
‫آخر پاییک‪ ،‬هنگامی که گاندی با کشتی از هند راهی کنفرانس میک گرد لندن شد‪،‬‬
‫مهربابا همسییفر مردی بود که شییرقی ها او را ماهاتما می نامند‪ .‬گفته می شییود که‬
‫گاندی درخواسییت اجازه ی اقامت موقت در اشییرام مهربابا در هند نموده اسییت‪ .‬اما‬
‫پاسخ این بوده است که زمانی که فعالیتهای سیاسیاش پایان یافته و یا آنها را‬
‫کنار گذاشته است پذیرفته خواهد شد‪.‬‬
‫پس از اقامتی چند روزه در انگلسیییتان‪ ،‬مهربابا ناگهان آهنگ آمدن به امریکا در‬
‫نوامبر را نمود‪ .‬او می خوا ست دیدارش بی سر و صدا با شد‪ ،‬و تا زمان حرکتش در‬
‫دسییامبر بی سییر و صییدا نیک ماند‪ .‬او از نیویورک و بسییتون و هم چنین سییالن های‬
‫‪337‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫سیییینما و تئاتر آنجا‪ ،‬خیابان های شیییلوغ برادوی‪ ،‬خیابان پنجم و یا هرجایی که‬
‫زندگی امریکایی‪ ،‬شلوغ ترین حالت را دا شت دیدن نمود‪ .‬با این حال‪ ،‬او بی شترین‬
‫زمان اقامتش را در ی خانه ی کوچ سییینگی در هارمون که مالکش آن را برای‬
‫استفادهشان قرض داده بود گذراند‪.‬‬
‫ارتباط و گفتوگوی او با کسییانی که به دیدارش آمدند سییراسییر در سییکوت و‬
‫خاموشانه بود‪ .‬چند کالمی که منترل شد با شاره نمودن انگشت اشارهاش به ی‬
‫تختهی الفبای کوچ که در دست داشت انجام گرفت‪.‬‬
‫تهیه و تدارک برای برگشییتن‪ ،‬پیروان و مریدان مهربابا بر این باور هسییتند که او‬
‫ی موجود مسیحایی است که قصد انجام خدمت بکرگی به بشریت در حال رکود‬
‫و اف سرده دارد‪ .‬او برای خدمت هایش پول دریافت نمی کند اما برخی از ک سانی که‬
‫او در دیدارش از امریکا با آنان دوسییت شییده اسییت هکینه ی برگشییت او را فراهم‬
‫میآورند‪ .‬افکون بر استراحتگاه هارمون‪ ،‬اشرامهای دیگری در نیوانگلند و کالیفرنیا‬
‫نیک در دست آماده سازی است‪ .‬مردم ایالتهای جنوبی که دربارهی او شنیدهاند به‬
‫اسیییتراحتگاه هارمون نامه نوشیییته و منکل خود را برای دیدار و اقامت های کوتاه‬
‫مهربابا پی شکش کردهاند‪ .‬مریدان او بیان میکنند که او در پی تا سیس هیچ فرقه‪،‬‬
‫کیش و جامعه ای نیسییت‪ .‬مردم از تمامی کیش ها‪ ،‬طبرات اجتماعی و نژادها پیش‬
‫او میآیند تا کمکی که به آن نیاز دارند را دریافت کنند‪ .‬به ما می گویند‪ ،‬کم او‬
‫در کالم و تو ریحات نی ست‪ ،‬بلکه پی آمد ل ف‪ ،‬ع شق و نیروی روحانی ا ست که‬
‫پیوسته از او جاری است‪.‬‬
‫ح ضرت قلبه‪ :‬مهربابا در پونا که از بمبئی دور نی ست‪ ،‬در ‪ 25‬فوریه ‪ 1894‬از پدر‬
‫و مادری پارسی که اشاره به زرتشتی بودن آنها دارد چشم به جهان گشوده است‪.‬‬
‫او بنا بر شرحهای محلی‪ ،‬پ سری سبکبار و بیخیال‪ ،‬دانشجوی خوب و ی بازیگر‬
‫کریکت عالی بوده ا ست‪ .‬در سال ‪ 1914‬ی بانوی قدی سهی کهن سال م سلمان به‬
‫نام حضرت باباجان از اهالی پونا که سال پیش چشم از جهان فروبست در سنی که‬
‫گفته می شود باالی ‪ 130‬سال است‪ ،‬آن دانشجوی جوان را میبیند و چنین بازگو‬
‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬ ‫‪338‬‬

‫می شود که تنها با ی نگاه‪ ،‬ابر آگاهی الهی را به او اع ا کرده ا ست‪ .‬از آن روز به‬
‫بعد‪ ،‬آن جوان خود را وقف زندگی عرفانی کرد تا آن که با کم ی پیر دیگر به‬
‫شیری سیدگورو اوپاسینی ماهاراج‪ ،‬بینایی کامل به او بخشییده شید‪ .‬مریدان و‬ ‫نام ِ‬
‫پیروان شروک به گرد آمدن به دور او در اشرامش در من رهی احمدنگر نمودند‪ ،‬به‬
‫نیت خدا ‪-‬رسیییده گی که ی رسییم هندی اسییت‪ .‬سییال گذشییته ‪ 3000‬تن برای‬
‫برگکاری جشن زاد روز او گرد آمدند‪.‬‬

‫مهربابا در هارمون کنار روخانهی هودسون‪ .‬نیویورک می ‪ .1932‬از سمت چپ‪ ،‬ادی جونیور‪،‬‬
‫نورینا ماتچابلی‪ ،‬مهربابا‪ ،‬آنیتا دکارو‪ ،‬غنی منصف‪ ،‬بهرام‪ ،‬کاکا باریا و چانجی‬

‫پنج سال پیش مهربابا ی مدر سه ی رایگان که شاید در دنیای کنونی بی همتا‬
‫باشیید را باز کرد تا به پسییران زندگی روحانی آموزش دهد‪ .‬این در حالی اسییت که‬
‫آموزش غیر روحانی نادیده گرفته نشده و به طور کلی به پسران انگلی سی‪ ،‬ریاری‬
‫و ادبیات آموزش داده شده ا ست‪ ،‬همان طوری که در سایر مدر سه های بومی تا‬
‫کالسهای معینی آموزش داده می شود‪ .‬اما تفاوت دبیر ستان ح ضرت باباجان در‬
‫این زمینه ا ست که آموزش روحانی با ماهیتی غیر فرقهای‪ ،‬از ویژگی مهم برنامهی‬
‫آموزشی است‪.‬‬
‫‪339‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫غنی منصییف از نیویورک به هند فرسییتاده شیید و تنها چانجی‪ ،‬کاکا باریا‪ ،‬بهرام و‬
‫ادی جونیور با بابا باقی مانده بودند‪ .‬در ‪ 23‬می‪ ،‬بابا را با اتومبیل به هارمون بردند‬
‫و بابا با شادی و یکدلی توسط مالکوم و جین مورد خوش آمد گویی قرار گرفت‪ .‬در‬
‫این میان‪ ،‬کوئنتن در مان هاتان ماند تا تدارک برنامه ی سییفر با ق ار و خرید بلیط‬
‫به کالیفرنیا را ببیند‪ .‬پیشیییتر به جین و مالکوم خبر داده بودند که بابا برای ی‬
‫سییال تمام در هارمون اقامت خواهد داشییت و از این رو آنان بر این اسییاس برای‬
‫اسکان او برنامهریکی کرده بودند‪ .‬در این میان‪ ،‬به آنان توصیه شد تا زمانی که قول‬
‫حتمی از بابا نگرفته ا ست نباید به طور دایمی تهیه و تدارک ببیند‪ .‬اما بابا به جای‬
‫ی سال تنها دو روز در آنجا سکنی گکید و بدین ترتیب‪ ،‬دو ستداران امریکایاش‬
‫را مورد آزمایش انع افپذیری قرار داد‪.‬‬
‫در هارمون نمایندگان کمپانی فیلم سییازی پارامونت نکد بابا آمدند و درخواسییت‬
‫پیامی به جهانیان نمودند‪ .‬بابا پیامی به آنها داد که مالکوم با صدای بلند برای شان‬
‫خواند و خیلی زود آن پیام توسط سرویس خبری فیلم پارامونت در سراسر جهان‬
‫غرب پخش شد‪ .‬در هارمون نکدی به ‪ 20‬تن برای دیدار با بابا آمدند‪ .‬هر ع صرگاه‬
‫بهرام برادر بابا سییییتار می نواخت و جوزفین راس می رقصیییید‪ .‬جوزفین هم چنین‬
‫شعرهای دلن شینی برای بابا می سرود‪ .‬شعری که در آن روزگار تو سط جوزفین‬
‫سروده شد در ادامه میآید‪:‬‬
‫مانند شعلهای که بر محراب هکاران هکار قلب میدرخشد‪ ،‬تو آمدی‬
‫و از هر قلب‪ ،‬ع ر شیرین ابرهایی از عود در هوا پیچید‪.‬‬
‫هرجا که رفتی‪ ،‬تو نور با خود بردی و زندگی مردم در ی زیبایی نو شکوفا شد‬
‫سرانجام دانستیم که عشق چیست سرانجام فهمیدیم‬
‫چرا عیسی با چنین نیرویی بر دلها فرمانروایی میکرد‪.‬‬
‫با نگریستن به تو‪ ،‬ما عیسی را دیدیم‬
‫و با دوست داشتن او‪ ،‬ما تو را بیشتر دوست داشتیم‪.‬‬
‫عشق و شادی و زیبایی صلش و نور و زندگی‬
‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬ ‫‪340‬‬

‫ما تبلور اینها را در تو یافتیم و ایمان ما به یرین درآمد‪.‬‬


‫تا کنون ما به به خدا ایمان داشتیم‬
‫اما اکنون میدانیم که او وجود دارد چون او را در تو یافتیم‪.‬‬
‫زندگی به روزهای پیاپی از شکوهی فروزان و زیبایی تابان درآمد‬
‫و تو آن زیبایی و شکوه بودی‪.‬‬
‫هر لحظه لبریک از شادی الهی بود و تو آن شادی بودی‪.‬‬
‫قلبهای ما از عشق که به سختی میفهمیدیم میسوخت و میگداخت‬
‫و تو آن عشق بودی‪.‬‬
‫تو کانون کهکشانها بودی‪ ،‬خورشیدی که به سویاش رو آوردیم‪،‬‬
‫مانند گلها که به طور طبیعی در تابستان انجام میدهند‪.‬‬
‫و تو به ما گرما بخشیدی و روحهای گرسنهی ما را خوراک دادی‬
‫با زیبایی ناب که ذات و سرشت هستی توست‪.‬‬
‫در آغوشت پناه گرفتیم و در حضورت قداست را یافتیم‪.‬‬

‫مالکوم شالس هم که ی شاعر بود‪ ،‬در ستایش از مهربابا شعرهایی می سرود‪.‬‬


‫سرودهای که در ادامه میآید با عنوان سرود استاد‪ ،‬بیانگر برتری بر ماده است که‬
‫جنبهای از آشکارسازی و ماموریت مهربابا در جهان است‪:‬‬
‫من آمدهام تا چیکی را ارزانی دارم که خریدنی نیست‬
‫اگر شما به راحتی و آسایش خود چنگ بکنید‪ ،‬مرا از دست دادهاید!‬
‫راه من‪ ،‬راهی است که پیران در آن گام برداشتهاند‬
‫راهی بیزمان به سوی خداوندِ بیفضا‪.‬‬
‫من آمدهام تا چیکی را ارزانی دارم که خریدنی نیست‪.‬‬
‫دلیری و شهامتی که زندگی کنی و ایمانی که بمیری‬
‫مردن در حالی که زندهای و زیستن در حالی که مردهای‬
‫کنار گذاشتن دنیا پیش از آن که نَفَس از تو روی برگرداند‪.‬‬
‫‪341‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫من آمدهام تا چیکی را ارزانی دارم که خریدنی نیست‪.‬‬


‫دانایی که زاییدهی عشق و فراسوی اندیشه است‬
‫مسرتی که زاییدهی صلش است و امیال و آرزوها را کیمیاگری میکند‬
‫نیرویی که زاییدهی شادی است و هرگک از پای نمیافتد‪.‬‬
‫هنگامی که بابا در هارمون بود‪ ،‬مالکوم را کنار خود نگاه داشیییته بود تا هنگام‬
‫گفتوگو ها تخته ی الفبا را بخواند و در ایجاد ارتباط با کسیییانی که خواهان پند و‬
‫اندرزهای بابا بودند کم کند‪ .‬اما نکدیکی مالکوم به بابا برای مردیت اسیییتار که‬
‫نمی توان ست خود را در کانون توجه نبیند تکان دهند بود‪ .‬در این سفر‪ ،‬مردیت به‬
‫طور نادرست به مردم نشان داده بود که دست راست باباست و همه چیک در مورد‬
‫استتتاد روحانی و راه و روش ها و الوهیت های او می داند‪ .‬اما هنگامی که زمان آن‬
‫فرابرسیید‪ ،‬بابا آنکه را به باالترین مرتبه رسییانده اسییت درهم شییکسییته و به پایین‬
‫میکشاند و این زمان مردیت فرارسیده بود‪ .‬در ابتدا بابا به او میدان داد تا جوالن‬
‫دهد اما اکنون افسییار او را محکم گرفته بود که بر نفس مردیت زخم می زد‪ .‬بابا از‬
‫ناز پرورده کردن مردیت دسیییت برداشیییته بود و پس از این سیییفر‪ ،‬مردیت برای‬
‫همیشه بابا را ترک کرد‪.‬‬
‫بامداد سییه شیینبه ‪ 24‬می‪ ،‬الیکابت پاترسییون‪ ،‬نورینا ماتچابلی و آنیتا دِکارو وارد‬
‫هارمون شیییدند و آن روز را در آنجا سیییپری کردند‪ .‬پس از صیییرف نا هار‪ ،‬بابا‬
‫دوسیییتدارانش را به بیرون‪ ،‬روی تراس سییینگی برد و پس از گذشیییتن از میان‬
‫گذرگاهی‪ ،‬به صحرایی پر از گلهای وحشی رسیدند‪ .‬برخی برای چیدن گل به این‬
‫سو و آن سو رفتند اما الیکابت نکدی بابا ای ستاد‪ .‬بابا به آرامی خم شد‪ ،‬ی گل‬
‫صییورتی رنگ کوچ چید و به دسییت الیکابت داد‪ .‬کاکا باریا تخته ی الفبای بابا را‬
‫در دست داشت و نکدی بابا ایستاده بود‪ .‬بابا به او اشاره کرد که آن را به دست او‬
‫بدهد و سییپس شییروک به هجی کردن نمود و از کاکا باریا خواسییت که آن را برای‬
‫الیکابت بازگو کند‪« ،‬همی شه این گل را نکد خود نگه دار و تاریخ امروز را یاددا شت‬
‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬ ‫‪342‬‬

‫مهربابا با الیزابت پاترسون‪ .‬هند سال ‪.1937‬‬


‫کن‪ .‬روزی تو معنی آن را خواهی فهمید»‪ .‬هنگامی که الیکابت آن شیییب به خانه‬
‫برگشییت‪ ،‬آن را در کتاب انجیل عهد جدید خود چسییباند و نوشییت «بابا‪ 24 ،‬می‬
‫‪.»1932‬‬
‫سییال ها بعد هنگامی که الیکابت یکی از چمدان هایش را باز می کرد متوجه کتاب‬
‫انجیل شیید و دوباره آن یادداشییت را خواند و اهمیت آن‪ ،‬بی درنگ برایش آشییکار‬
‫گردید بابا آن گل را ‪ 20‬سییال پیش از تصییادفش با اتومبیل در پراگ اوکالهما در‬
‫‪ 24‬می ‪ 1954‬به او داده بود‪ .‬در آن زمان‪ ،‬الیکابت اتومبیل را رانندگی میکرد‪.‬‬
‫این روزها‪ ،‬سییرشییار از وجد و مسییرت بود و قلب مردم لبریک از هیجانی بکرگ از‬
‫ح ضور خدا – ان سان در سرزمین امریکا‪ .‬امریکایی ها حتا ت صور نمی کردند که در‬
‫سییرنوشییت اواتار‪ ،‬شییکسییتن اسییتخوان ها و ریخته شییدن خونش در آن خاک رقم‬
‫خورده است‪.‬‬
‫در ‪ 25‬می‪ ،‬مهربابا به همراهی جین و مالکوم شییالس‪ ،‬مردیت و مارگارت اسییتار‪،‬‬
‫کا کا‪ ،‬چانجی‪ ،‬ادی جونیور‪ ،‬بهرام‪ ،‬با ق ار هارمون را ترک کرد‪ .‬کوئنتن طوری‬
‫برنامه ریکی کرده بود که او هماکنون سوار ق ار بود‪ .‬بابا ساعت ‪ 7:20‬شامگاه ‪26‬‬
‫می‪ ،‬از راه کلیولند اوهایو به شیکاگو رسید‪ .‬در آنجا آنان میباید ق ارشان را عوض‬
‫‪343‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫کنند که مسییتلکم ی سییاعت توقف در ایسییتگاه شیید و در این مدت‪ ،‬خبرنگاران‬


‫گرداگرد بابا جم شییدند‪ .‬بابا به آنان پیام کوتاهی داد و سییپس از او عکسبرداری‬
‫شیید‪ .‬در نیویورک‪ ،‬گهگاه نکدی به ‪ 48‬تن خبرنگار همراه با فیلمبرداران خود‪ ،‬در‬
‫ی نشست خبری گرد بابا آمده بودند‪.‬‬
‫بابا و مندلیها با تاک سی‪ ،‬گ شت کوتاه و سریعی در شیکاگو زدند‪ .‬آنان از خیابان‬
‫کنار دریاچه به نام لی شور درایو ‪ Lake shore Drive‬و خود شهر گذشتند و سپس‬
‫به ایسییتگاه برگشییتند و سییفر خود را از سییر گرفتند‪ .‬هنگام عکس گرفتن جلوی‬
‫خبرنگاران‪ ،‬مردیت و مالکوم‪ ،‬هردو میخواستند کنار بابا باشند که به ی بگو مگو‬
‫انجامید‪ .‬اما بابا از کوئنتن خوا ست که کنارش بای ستد که نفس باد کردهی مردیت‬
‫را بی شتر شکافت‪ .‬توقف بعد در ایالت میکوری بود‪ .‬بابا دوباره ساعت ‪ 9‬بامداد ‪27‬‬
‫می‪ ،‬با خبرنگاران در کانکاس سیتی دیدار نمود و عکسهایی از او گرفته شد‪ .‬ق ار‬
‫به مدت ‪ 40‬دقی ره در آن جا توقف داشیییت‪ .‬با با با خبرنگاران همراهی کرد و به‬
‫پرسشهایشان پاسخ داد‪ .‬سپس برای نیم ساعت در بیرون ایستگاه قدم زد‪.‬‬
‫نمونه ای از پوشییش های خبری از بابا که در آن روزگار در روزنامه ها انجام گرفته‬
‫بود در مرالهای که آن ع صرگاه در صفحهی اول روزنامهی کانکاس سیتی ایونینگ‬
‫استار ‪ Kansas City Evening Star‬به چاپ رسید به چشم میخورد‪:‬‬
‫بابا قرار ا ست گفتن «ها»‪ 19‬را کنار بگذارد‪ .‬چند ماه دیگر‪ ،‬و سکوت هفت ساله‬
‫شکسته خواهد شد! او در هالیوود مسیحا خواهد شد و انگشت او استراحت خواهد‬
‫گرفت‪.‬‬
‫آن که به فراسوی جهان خیاالت واهی گذر نموده و از آنِ خداوند و بهشت است‪،‬‬
‫امروز با کالبد خاکی در ای ستگاه یونیون ا ستی شن ا ست با ی د ست کت و شلوار‬
‫سییاده به ارزش احتمالی ‪ 15‬دالر‪ ،‬با کمرویی و لبخند و با سییبیلی که به اندازه ی‬
‫سبیل آقای بوفالو‪ ،‬پرپشت و به سیاهی رنگ خال پی در ورق بازی است‪.‬‬
‫شری سدگورو مهربابا‪ ،‬آن مردس یکتا‪ ،‬مرشد کامل و پدر مهربان در راه هالیوود‬
‫کالیفرنیا است تا سکوت هفت سالهاش را بشکند و بدان وسیله تمامی مردم را به‬
‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬ ‫‪344‬‬

‫شییادی و صییلش رهنمون سییازد‪ 13 .‬ژوئیه سییاعت هفت شییب‪ ،‬بابا از اشییاره کردن‪،‬‬
‫ب شکن زدن و درآوردن صدای «ها» به خبرنگاران در واکنش به پر سش ها د ست‬
‫خواهد ک شید‪ .‬آنگاه او به طور تمام و کمال م سیحا خواهد شد و با سخنرانی اش‬
‫آگاهی تمام بشریت را دگرگون خواهد کرد‪.‬‬
‫دیگران صحبت کردن را انجام میدهند‪:‬‬
‫بابا امروز برای قدم زدن در هوای خن و تازه از اتاق مهمانخانه ی ق ار به بیرون‬
‫آمد‪ .‬پیروان او که شییمارشییان به ‪ 9‬تن می رسییید و در همان کوپه او را همراهی‬
‫میکردند نیک به بیرون آمدند و با زبانی شیرین‪ ،‬تمام چیکهایی که شخب بخواهد‬
‫درباره ی یکتای خاموش بداند را بی شتر و بی شتر تو ریش دادند‪ .‬آقا و خانم ا ستار‬
‫گفتند‪« ،‬او درخ شش ع شق الهی ا ست»‪ .‬آنها مریدان انگلی سی بابا که ی ایرانی‬
‫هندی زاده ا ست ه ستند‪ .‬پدر بابا سالیان دراز در ج ستوجوی راه و حریرت در‬
‫جنگل ها سرگردان بود تا سرانجام ندای الهی به او گفت که د ست از سرگردانی‬
‫بردارد و به جامعه بازگردد‪ ،‬چون پسییر دومش‪ ،‬بابای کنونی‪ ،‬مردر شییده اسییت که‬
‫پرچمدار حقیقت باشد‪.‬‬
‫آقای اسییتار گفت‪« ،‬او هیچ مذهب‪ ،‬فرقه و کیشییی را بنیان نخواهد گذاشییت‪ .‬او‬
‫جهانی ا ست مانند عی سی‪ ،‬بودا‪ ،‬زرت شت و کری شنا‪ .‬هیچ ی از آنان خوا ستار برپا‬
‫کردن کیش‪ ،‬فرقه و جامعه ها که مردم را از هم جدا می سیییازند نبودند‪ .‬آنچه آنان‬
‫آموزش دادند تمامی مردم برای تمامی مدت و در تمامی مکانها دربرمیگیرد‪.‬‬
‫او آنان را از حریرت آگاه میسازد‪:‬‬
‫بابا صیییرفا مردم را کم می کند تا حریرتی که هماکنون میدانند را به عمل‬
‫درآورند‪ .‬او آنان را از حریرت آگاه می سازد‪ .‬ی مرید انگلی سی دیگر و من شی بابا‬
‫به نام کوئنتن تاد در مورد رئیس خود چنین گفت‪« ،‬او صیییرفا ی مرشییید کامل‬
‫اسیییت که به مردم میآموزد که به مذهبی که دارند عمل کنند»‪ .‬موهای بلند‬
‫قهوه ای بابا روی شانههای نحیفاش که اندکی خم شده اند افتاده ا ست‪ .‬لباس او‬
‫یره نداشییت و در عوض‪ ،‬ی شییال گردن کلفت قهوهای زیر چانهاش بسییته بود‪ .‬او‬
‫‪345‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫کت و شییلوار قهوهای پوشیییده بود و کفشهای جیر قهوه ای تیره به پا داشییت‪ .‬او‬
‫موروک ی پژوهش قهوهای و سکوت بود‪.‬‬
‫او ی بشکن زد‪ ،‬که نشانهی تتییر موروک گفتوگو بود‪.‬‬
‫دو تن از برادران بابا که از سیییوی خداوند برگکیده نشیییده اند‪ ،‬بلکه مردان جوان‬
‫معمولی ایرانی هستند با کت و شلوار از پیش دوخته شدهی امریکایی‪ ،‬همراه او در‬
‫ق ار بودند و به نظر میرسید از سفرشان لذت میبرند‪.‬‬
‫آیا بابا راه چاره ای برای مشییکالت اقتصییادی دارد‪ ،‬چون او قرار اسییت جهان را به‬
‫صییلش و شییادمانی رهنمون سییازد؟ او چگونه میخواهد گره از مشییکالت بیکاری‪،‬‬
‫سرمایهداری و کمونیکم و ممنوعیتِ نوشیدن مشروبات الکلی بگشاید ؟‬
‫او راه و روش دارد‪:‬‬
‫آ قا و خانم شیییالس ا هل هارمونِ نیویورک نیک از جم له مر یدان راهی هالیوود‬
‫هستند و با اشتیاق چنین پاسخ میدهند‪« ،‬تمام مشکالت اجتماعی از نف شخصی‬
‫سرچشمه میگیرند و نف شخصی بر پایهی دانشِ ناکامل از سرشت راستین خود‪،‬‬
‫که حریرت جاودانه‪ ،‬نیروی بیکران و مناب ا ست بنیان گذا شته شده ا ست‪ .‬آنگاه‬
‫راه کار تمام مشیییکالت از درون به بیرون خواهد بود نه از بیرون به درون‪ .‬هنگامی‬
‫که شییما یکسییانی خود را با کل هسییتی درک می کنید و این که نیروی های شییما‬
‫نامحدود هستند‪ ،‬نه محدود‪ ،‬آنگاه شما ترس و حرص ندارید و دلیلی برای دشمنی‬
‫و سیییتیک با هیچ چیک و هیچ کس در زندگی ندارید و مردم به جای رقابت‪ ،‬دیدگاه‬
‫همکاری خواهند داشت‪ .‬انسانها به جای گرفتن‪ ،‬آنچه را دارند را خواهند بخشید‪.‬‬
‫نف همگان به همان اندازه ی نف خودتان حیاتی خواهند بود‪ ،‬چون ما ی خودی‬
‫جهانی بکرگ هستیم»‪.‬‬
‫بخشی از خداوند‪:‬‬
‫آقای شییالس در ادامه‪« ،‬بابا را اواتار تعریف می کند‪ ،‬یعنی بخشییی از خداوند که‬
‫روی زمین کالبد گرفته است‪ .‬بابا ‪ 38‬سال دارد‪ ،‬ازدواج نکرده و با تجربهی سکس‬
‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬ ‫‪346‬‬

‫بیگانه اسییت‪ .‬او مانند عارفان هندی نیسییت که برای سییالیان دراز در گوشییه ای‬
‫بنشیند و بر درون خود اندیشه کند‪ .‬اما به روزههای دراز مدت و سکوت باور دارد»‪.‬‬
‫آقای شییالس چنین نتیجه گرفت‪« ،‬او به انگلیسییی و فارسییی و چهار زبان هندی‬
‫خوب صحبت میکند‪ .‬او مسیحای امروزی است‪ ،‬همپایهی عیسی‪ ،‬بودا‪ ،‬زرتشت و‬
‫کریشیینا‪ .‬او افکون بر بخشیییدن باالترین حالت آگاهی به اندکی برگکیده‪ ،‬ی هل‬
‫کلی روحانی به تمام جهان خواهد داد‪ .‬او خداوند است»‪.‬‬
‫ق ار در آ ستانه ی حرکت بود‪ .‬شری مهربابا شانه هایش را باال انداخت‪ ،‬به موتور‬
‫ق ار اشاره کرد و رفت و سوار شد‪.‬‬
‫تیتر باالی عکس همراه مراله چنین بود‪« :‬بابا‪ ،‬مسییحای ایرانی‪ ،‬در راه هالیوود»‪،‬‬
‫و زیر عکس چنین نو شته شده بود‪ « :‬شری سدگورو مهربابا که ادعا میکند از آن‬

‫سفر مهربابا با قطار از نیویورک به کالیفرنیا در امریکا‪ 25 .‬می تا ‪ 29‬می ‪ 1932‬به درازای ‪4500‬‬
‫کیلومتر‪ .‬قطار در شهرهای کلیولند‪ ،‬شیکاگو ‪ ،‬کانزاس سیتی‪ِ ،‬الپاسو و توسان توقف کوتاهی نمود‬

‫خداوند ا ست‪ ،‬به همان مفهوم که عی سی‪ ،‬بودا‪ ،‬زرت شت‪ ،‬کری شنا و صوفیان دیگر‬
‫ادعا کرده و آموزش دادهاند‪ ،‬امروز در کانکاس سیتی بود و به سوی هالیوود حرکت‬
‫کرد‪ .‬در آنجا در ‪ 13‬ژوئیه‪ ،‬او قرار ا ست سکوتی که ادعا می شود هفت سال ادامه‬
‫‪347‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫داشته است را بشکند تا کالمی را به زبان آورد که صلش و شادی را دوباره به جهان‬
‫برگرداند‪ 9 .‬تن مرید با بابا سفر میکنند»‪.‬‬
‫ق ار ساعت ‪ 8:45‬دقیره ی بامداد روز بعد به اِلپا سو ‪ El Paso‬تککاس ر سید و بابا‬
‫در ایستگاه پیاده شد و برای بیست دقیره قدم زد‪ .‬سپس ق ار راهی توسان آریکونا‬
‫شد و ساعت ‪ 5:20‬عصر به آنجا رسید‪.‬‬
‫سییییا عت ‪ 8:30‬با مداد‬
‫یکشیینبه ‪ 29‬می‪ ،‬ق ار به‬
‫لس آنجلس ر سید و بابا از‬
‫آنجا راهی منکل پریسیییال‬
‫و مارک ادموند جونک شیید‬
‫به شمارهی ‪ 2400‬خیابان‬
‫نورت گییاور در هییالیوود‪.‬‬
‫آقییای جونک بییه حرفییه ی‬
‫طال بینی ا شتتال دا شت‬
‫و دوسییت مالکوم شییالس‬
‫بود‪.‬‬
‫چییا ن جی‪ ،‬کو ئ ن تن و‬
‫مهربابا در هالیوود کالیفرنیا ‪ .‬می ‪ -‬ژوئن ‪1932‬‬ ‫مردیت همراه بابا در منکل‬
‫جونک سییکنی گکیدند‪ .‬کاکا‪ ،‬ادی جونیور و بهرام در خانه ای در آن نکدیکی به سییر‬
‫بردند‪ .‬جین‪ ،‬مالکوم‪ ،‬مارگارت استار و دیگران که از سوی بابا دعوت شده بودند در‬
‫میشییین ا قا مت کرد ند‪ .‬با با برای ه فت روزِ پرهرج و مرج و گیج کن نده در‬ ‫ه تل ِ‬
‫هالیوود به سیییر برد‪ .‬وقت بابا هر روز پر بود از انجام گفتوگو و رفتن به مهمانی‪.‬‬
‫این در حالی اسییت که نورینا ماتچابلی و الیکابت برای زمان بندی برنامه های بابا‪ ،‬با‬
‫اتومبیل از نیویورک رانندگی کرده و به هالیوود آمده بودند‪.‬‬
‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬ ‫‪348‬‬

‫هم زمان با ورود بابا‪ ،‬م سابرات تاب ستانی المپی ‪ 1932‬در لس آنجلس با شرکت‬
‫سی و هفت ک شور و رقابت ‪ 1500‬تن ورز شکار و شرکت روزانه نکدی به یک صد‬
‫هکار تماشاگر برگکار شده بود‪.‬‬

‫مهربابا در لس آنجلس کالیفرنیا‪ .‬می ‪ -‬ژوئن ‪1932‬‬

‫چون روزنامه ها ورود بابا را پیشبینی کرده بودند‪ ،‬ی ن ش ست خبری در ساعت‬
‫‪ 1‬بعد از ظهر در روز ورود بابا برگکار گردید‪ .‬و مهربابا این پیام را داد‪:‬‬
‫پیرامون باالترین حالت آگاهی الهی و خدا – رسیییده گی به قدری سییخن رانده‬
‫شده و به نگارش درآمده ا ست که مردم در مورد روش در ست‪ ،‬و امکان د ستیابی‬
‫فوری به آن‪ ،‬سردرگم شدهاند‪ .‬ذهن فلسفی که به سختی و دشواری از میان چنین‬
‫ادبیاتی می گذرد‪ ،‬تنها چند حرکت ژیمناسیییتی عرالنی را یاد می گیرد‪ .‬باالترین‬
‫حالت آگاهی‪ ،‬در همگان نهان ا ست‪ .‬پ سرِ خداوند در همگان ا ست اما باید آ شکار‬
‫گردد‪ .‬روش دسییتیابی به این آگاهیِ بکرگ باید بسیییار عملی و سییازگار با شییرایط‬
‫ذهنی و مادی کنونی جهان باشد‪ .‬آداب و رسومی که توسط کلیساهای کشیش –‬
‫زده‪ ،‬بنیاد نهاده شدهاند‪ ،‬روش و فرایند دستیابی را بسیار خش و بیروح ساخته‬
‫‪349‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫که به طور کلی به کمبود عالقه به چیکهای مذهبی در سییراسییر جهان دامن زده‬
‫اسیییت‪ .‬هند باوجود آنکه باالترین حالت روحانیت را دارد اما در زمان کنونی‪ ،‬به‬
‫دلیل اجرای بیش از حد آداب و رسیوم توسیط فرقه ها‪ ،‬بسییار طبرات اجتماعی –‬
‫زده شده ا ست‪ ،‬که شکل و پو سته را نگاه می دارد اما روح را می کُ شد‪ .‬قالب ها و‬
‫روش ها و تشییریفات مذهنی‪ ،‬به جای کاسییتن از ذهن نفسییانی‪ ،‬آن را مسییتحکم‬
‫می سییازند‪ .‬هرقدر که ذهن نفسییانی نیرومند تر شییود‪ ،‬بیشییتر پرخاشییگر می شییود‪.‬‬
‫شخب در دل واپ سی برای برای آگاه شدن از ی خودی جداگانه از راه پندا شت‬
‫به چنین اندی شههایی مانند‪« ،‬من حق دارم»‪ ،‬یا «من محبوبترین ه ستم»‪« ،‬تنها‬
‫من حق زندگی دارم»‪ ،‬ویرانگر میشود‪.‬‬
‫مسییابره ی خشییمناک جنگ افکاری جهان مسیییحیت که نشییان گر نادیده گرفتنِ‬
‫محضِ فرمان عی سی ا ست که می گوید اگر سیلی به صورت تو زده شد‪ ،‬گونه ی‬
‫دیگر را به جلو بیاور‪ ،‬آ شکارا بیانگر منظور من از ذهن نف سانی ا ست‪ .‬ذهنِ نهفته‪،‬‬
‫در فرایند تکامل و پی شرفت آگاهی از حالت معدنی‪ ،‬گیاهی و زندگی حیوانی‪ ،‬رفته‬
‫رفته گ سترده شده‪ ،‬ر شد می کند تا آنکه در شکل ان سانی به آگاهی و ه شیاری‬
‫تمام و کمال د ست یابد‪ .‬برای آفریدن این آگاهی و ه شیاری‪ ،‬جهان و سه عالم از‬
‫اقیانوس بی کران دانش و م سرت یعنی خداوند م لق‪ ،‬به بیرون درخ شید و هویدا‬
‫شییید‪ .‬با این حال‪ ،‬گرچه در شیییکل و کالبد انسیییانی‪ ،‬ذهن به طور تمام و کمال‬
‫پیشرفت نموده است اما به مشکلی دامن زده است که پیامبران و استادان روحانی‬
‫الهی که به صییورت دوره ای از این کره ی خاکی دیدن می کنند باید آن را از میان‬
‫بردارند‪ .‬این در حالی ا ست که افکون بر ر شد و گ سترش تمام و کمالِ ه شیاری و‬
‫آگاهی در شییکل و کالبد انسییانی که برایند شییرایط قبلی زندگی و موجودات بوده‬
‫است‪ ،‬ذهن نفسانی یعنی «من»‪ ،‬به رشد تکاملی رسیده است‪ .‬نفس دربرگیرندهی‬
‫خوا ستهها و آرزوهای برآورده شده و برآورده ن شده ا ست و به توهم محدود بودن‪،‬‬
‫رعیف بودن و بدبخت بودن دامن میزند‪ .‬از این رو روح منفرد تنها از راه سرکوب‬
‫کلی و از پای درآوردن این نفس محدود و دگرگونی آن به نفس الهی یعنی خودی‬
‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬ ‫‪350‬‬

‫نامحدود یکتا‪ ،‬با نگاه داشییتن کالبد انسییانی می تواند پیشییرفت کند‪ .‬هنگامی که‬
‫انسییان به شییناخت از این حالتِ آگاهی الهی برسیید‪ ،‬خود را در همگان می یابد و‬
‫تمامی پدیده ها را شییکل هایی از خودی حریری اش می بیند‪ .‬بهترین و آسییان ترین‬
‫فرایند چیرگی بر نفس و دستیابی به آگاهی الهی‪ ،‬پرورش دادن عشق و خدمت به‬
‫ب شریت ا ست در هر شرای ی که در آن قرار گرفتهایم‪ .‬تمام ا صول اخالقی و به جا‬
‫آوردن مراسییم مذهبی سییرانجام به این می انجامند‪ .‬هرچه ما بیشییتر برای دیگران‬
‫زندگی کنیم و کمتر برای خود‪ ،‬خوا ستهها و امیال پ ست بی شتر زدوده می شوند و‬
‫این به نوبه ی خود بر نفس تاثیر می گذارد‪ ،‬آن را سییرکوب و خنثی و به تناسییب‪،‬‬
‫دگرگون میسازد‪.‬‬
‫نفس تا واپ سین نفس ای ستادگی می کند‪ .‬زمانی که نفس شش تا از هفت مراحل‬
‫یا منکلگاههای راه الهی که به حالت خدا – آگاهی میانجامد را پشت سر گذاشت‪،‬‬
‫به طور کامل زدوده و محو می شود و دوباره در آسمان هفتم به عنوان «من» الهی‬
‫پدیدار می گردد‪ .‬این به معنی حالت م سیحایی ا ست که عی سی به آن ا شاره کرد‪،‬‬
‫هنگامی که گفت‪« ،‬من و پدرم یکی هسییتیم» و برابر اسییت با حالت زیسییتن به‬
‫صییورت یکتایی و هم زمان‪ ،‬در نامحدود الهی و محدود‪ .‬این راه و روشییی معمولی‬
‫اسییت برای کسییی که با تالش خود کار می کند و مرشیید کاملی سییر راهش قرار‬
‫نگرفته است‪ .‬اما با دستگیری و کم مرشد کامل‪ ،‬تمام ماجرا به طور چشمگیری‬
‫ساده میگردد‪ .‬تسلیم شدن به طور تمام و کمال به ارادهی ی یکتای کامل زنده‬
‫و آمادگی از روی شییور و شییوق برای فرمان برداری از دسییتوراتش‪ ،‬چنان نتیجه ی‬
‫سریعی در پی دارد که حتا با به کار گرفتن سختترین ا صول اخالقی جهان برای‬
‫هکاران سال‪ ،‬امکان پذیر نی ست‪ .‬نتیجه های شگفت آور و فوق العاده ای که تو سط‬
‫ی مرشد کامل به دست میآید به دلیل این واقعیت است که آنان با ذهن جهانی‬
‫یکی ه ستند‪ ،‬او در ذهن ت ت ان سان ها حا رر ا ست و می تواند در ست همان‬
‫کم ویژه ی مورد نیاز را بدهد تا باالترین آگاهی نهفته در هر فرد را بیدار نماید‪.‬‬
‫‪351‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫با این حال‪ ،‬کمال الهی برای آن که بتواند به بکرگ ترین نتیجه ها در عالم خاکی‬
‫دست یابد‪ ،‬باید دارای تماس انسانی و شوخ طبعی شدید باشد‪.‬‬
‫من جاودانه از حالت آگاهی مسییییحایی بهره مندم و زمانی که سیییخن بگویم که‬
‫قصیید دارم در آینده ی نکدی انجام دهم‪ ،‬من خودی حریری ام را آشییکار خواهم‬
‫نمود‪ .‬افکون بر دادن ی هل روحانی به تمام جهان‪ ،‬من تمام کسیییانی که نکد من‬
‫می آیند را به سییوی نور و حقیقت رهنمون خواهم سییاخت‪ .‬چکیده ی سییخنم این‬
‫است که این ماموریت من برای این جهان است‪.‬‬
‫از آنجایی که کوئنتن هنرپیشهی سرشناسی بود با نفوذ خود برای تماس بابا با‬
‫چهرههای هالیوود استفاده نمود‪ .‬آن شامگاه پیش از خفتن‪ ،‬بابا به کوئنتن گفت‪،‬‬
‫«من در اینجا خوشحال نیستم»‪ .‬بر حسب ظاهر‪ ،‬بابا بیررار و ناراحت بود احساس‬
‫راحتی نمیکرد‪ ،‬و چیکی که به ناراحتیاش میافکود‪ ،‬پافشاری مردیت برای‬
‫خوابیدن در اتاق بابا بود‪ .‬با این حال هرچند که بابا دوست نداشت‪ .‬اما برای دو شب‬
‫به او اجازه داد‪.‬‬
‫برای رها شدن از دست مردیت‪ ،‬بابا بعدا او را برای مراقبه راهی محلی به نام دونک‬
‫در یکی از ساحلهای اقیانوس اطلس نمود‪ .‬با این ترفند‪« ،‬برای کسی مانند تو که‬
‫از لحاظ روحانی حساس است‪ ،‬هالیوود تاثیر بدی دارد»‪.‬‬
‫درادامه‪ ،‬ف شرده ای از برنامهیزمانی ی هفته ای بابا در هالیوود می آید‪ ،‬یک شنبه‬
‫‪ 29‬می‪ 8:30 ،‬بامداد ورود به اَل هَمبرا‪ ،‬رفتن با اتومبیل به هالیوود‪ 1 .‬بعد از ظهر‪،‬‬
‫مه مانی برای خبرن گاران و گروه خبری ‪ 7‬شیییب‪ ،‬پذیرایی از رهبران گروه های‬
‫محلی‪ .‬دوشنبه ‪ 30‬می‪ 9:30 ،‬بامداد تا ظهر‪ ،‬گفتوگوی خ صوصی ‪ 2‬بعد از ظهر‪،‬‬
‫مهمانی برای دانشجویان رشتهی فلسفه‪ .‬شب‪ ،‬دیدار از منکل دکتر فرید‪ .‬سه شنبه‬
‫‪ 31‬می‪ 9:30 ،‬تا ‪ 10:30‬گفتوگوی خصوصی ‪ 11‬بامداد دیدار از استودیوی فیلم‬
‫پارامونت‪ 3:30 ،‬بعد از ظهر‪ ،‬مهمانی برای ک شیش های محلی و رهبران مذهبی‪8 .‬‬
‫شب‪ ،‬مهمانی همگانی در هتل نیکرباکر ‪ .Knickerbocker‬چهارشنبه اول ژوئن‪9:30 ،‬‬
‫بامداد تا ظهر‪ ،‬گفتوگوی خ صو صی ‪ 2‬بعد از ظهر دیدار از ا ستودیوی فیلم مترو‬
‫گ لدن مایر‪ 3:30 ،‬عصیییر مه مانی برای آموز گاران محلی‪ 8:30 ،‬شیییب مه مانی‬
‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬ ‫‪352‬‬

‫خصییوصییی در کاخ ویالی ‪ 18000‬جریبی پی فِر ‪ Pickfair‬در محله ی بورلی هیلک‪.‬‬


‫پنج شنبه ‪ 2‬ژوئن‪ 9:30 ،‬بامداد تا ظهر م صاحبه ی خ صو صی‪ 2 ،‬بعد از ظهر تا ‪4‬‬
‫ع صر م صاحبه ی خ صو صی‪ 4 .‬ع صر رانندگی با اتومبیل به محله ی سانتا مونیکا‬
‫شامگاه صرف شام در منکل ی هنرپی شه ی سر شناس زن به نام تالوال بَن هد‬
‫‪ 8 Tallulah Bankhead‬شییب دیدن از سییینمای چینی ها در هالیوود‪ .‬جمعه ‪ 3‬ژوئن‪،‬‬
‫سراسر روز گفتوگو و شامگاهان گشت با اتومبیل در شهر لس آنجلس‪.‬‬
‫شنبه چهار ژوئن‪ ،‬صرف ناهار با هنری شه ی زن به نام ماری دِر سلِر‪ .‬شب راهی‬
‫شدن از هالیوود به سوی مانتِرِی ‪.Monterey‬‬
‫مهربابا در درازی دیدار کوتاهش‬
‫از هالیوود چنان وقتش پر بود که‬
‫مندلیهایی که با او بودند به ندرت‬
‫بیش از ‪ 4‬سییاعت در شییب خواب‬
‫داشیییت ند‪ .‬در ‪ 30‬می‪ ،‬با با برای‬
‫گشیییت‪ ،‬با اتومبیل راهی حومه ی‬
‫شهر شد‪ .‬او به ویژه اشتیاق داشت‬
‫با چهره های سر شناس هالیوود در‬
‫صییینعت فیلمسیییازی دیدار کند‪.‬‬
‫نخسیییتین فرد با نفوذی که با بابا‬
‫مهربابا با تالوالبنکهد‪ .‬هالیوود سال ‪1932‬‬ ‫دییدار نمود می بیتی ‪May Beatty‬‬

‫دوسییت کوئنتن تاد بود که با تجارت در فیلمسییازی سییر و کار داشییت‪ .‬بعدا در آن‬
‫روز‪ ،‬روزنامهی لس آنجلس تایمک با بابا گفتوگو نمود و گکارشیییگر از او پرسیییید‪،‬‬
‫«شیییما امیدوارید چه کاری در امریکا انجام دهید»؟ بابا پاسیییخ داد‪« ،‬ی بیداری‬
‫همگانی که بر تمام بشییریت تاثیر خواهد گذاشییت و افسییردگی و ناخرسییندی که‬
‫امروزه در جهان وجود دارد را از میان خواهد برد‪ .‬روز بعد بابا از اسیییتودیوی فیلم‬
‫پارامونت دیدن کرد‪ .‬در بخشییی از محوطه بکرگ شییرکت پارامونت و در هوای باز‪،‬‬
‫‪353‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫فیلم ابلیس و ژرفنا را فیلمبرداری می کردند‪ .‬تاد که از لندن با خانم تالوال بن هد‬
‫و هنرپیشییه ی مرد چالرز الفتون ‪ Charles Laughton‬آشیینایی داشییت آنان را به بابا‬
‫معرفی کرد و آنان نیک به نوبه ی خود‪ ،‬بابا را با هنرپیشیییه مرد گَری کوپر معرفی‬
‫نمودند‪ .‬بابا به تماشییای چند صییحنه که فیلمبرداری می شیید ایسییتاد و پس از آن‬
‫عکس او را با تاالوال بن هد گرفتند‪.‬‬
‫پس از صیییرف ناهار‪ ،‬بابا و چند تن‬
‫دیگر به استودیوی فیلمسازی فاکس و‬
‫به همراهی اللچاند میرا‪ ،‬دو ست آقا و‬
‫خانم جونک‪ ،‬به اسییتودیوی یونیورسییال‬
‫رفتند‪ .‬در آنجا بابا با تام میکس که در‬
‫ن رش گییاو چران بییازی می کرد و‬
‫هنرپیشیییه ی دیگری به نام اِزرا میر‬
‫دیدار نمود و ی سیییاعت و نیم را در‬
‫آنجا سپری کرد‪ .‬تاد برای آوردن تالوال‬
‫بن هد که سییاعت ‪ 5،30‬عصییر با بابا‬
‫وقت گفتوگو دا شت راهی ا ستودیوی‬
‫مهربابا و تالوال بنکهد هنرپیشه هالیو در استودیوی‬
‫پارامو نت شیییید‪ .‬تالوال پس از ی‬
‫فیلمبرداری‪ .‬می – ژوئن ‪1932‬‬ ‫گفتوگوی طوالنی در حالی که روانه‬
‫شییده بود تا با هنرپیشییه ی زن گِرتا گاربو ‪ Gerta Garbo‬دیدار نماید‪ ،‬گفت در مورد‬
‫بابا با او صحبت خواهد کرد‪.‬‬
‫سییاعت ‪ 8:30‬آن شییب ی مهمانی بکرگ که نکدی به هکار تن در آن شییرکت‬
‫داشییتند در هتل نیکرباکر در هالیوود برگکار شیید‪ .‬شییمار زیادی از لس آنجلس و‬
‫شهرهای اطراف به آن گردهماییِ «روحانی» و یا «عشق» آمدند‪ .‬شمار مهمانان به‬
‫اندازهای زیاد بود که مجبور به برداشتن مبلمان در تاالر شدند‪ .‬مرد و زن و بچه در‬
‫انتظار دیدار با بابا صف کشیده بودند‪ .‬با ی طراحی هنری‪ ،‬بابا را روی سکو باالتر‬
‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬ ‫‪354‬‬

‫نشیانده بودند‪ ،‬و پایین پای او چهار مندلی شیرقی در ی سیمت بابا و غربی ها در‬
‫سمت دیگر به طوری نشسته بودند که ی نیمدایره را تشکیل میدادند‪ .‬پشت سر‬
‫بابا دو بانو مانند دو فرشییته به آرامی چنگ مینواختند‪ .‬مهمانان را یکی یکی برای‬
‫دیدار با بابا از در کناری به درون تاالر میفرستادند به بابا معرفی می شدند و بابا با‬
‫لبخندی زیبا و شییاد به آنان دسییت می داد‪ .‬آنگاه دور می زدند و از ی در کناری‬
‫دیگر به بیرون راهنمایی میشدند که در آنجا با نوشیدنی از آنان پذیرایی میشد‪.‬‬
‫بابا با ردای سفیدی که به تن داشت و موهایش که روی شانههایش ریخته شده‬
‫بود‪ ،‬زیر درخ شندگی چراغهای تاالر‪ ،‬ب سیار الهی و زیبا به نظر میر سید چهرهای‬
‫که دل همگان را ربوده بود‪ .‬د ستور بابا این بود که هیچ کس سوالی نپر سد و پس‬
‫از دست دادن با او روانه شوند‪ .‬اما شمار زیادی چنان شیفته و مانند مستها شده‬
‫بودند که از جا تکان نمیخوردند‪ .‬سخنانی که آنان با شگفتزدگی بیان میکردند‬
‫در ادامه میآید‪:‬‬
‫اگر مسیش امروز زنده بود‪ ،‬به شکل او بود‪.‬‬
‫چه چهرهی نوری دارد!‬
‫به نظر نمیرسد که از آن این دنیا باشد‪.‬‬
‫آیا ی مرد میتواند این قدر زیبا باشد؟‬
‫او مسیش زنده است!‬
‫کشش الهی او چه قدر عالی و شگفتآور است‪.‬‬
‫دوست دارم همیشه به او نگاه کنم!‬
‫چشمانم از زیبایی نور او جایی را نمیبیند‪.‬‬
‫من اصال نمیتوانم راهی شوم برای اولین بار در زندگیام‪ ،‬خداییت را دیدهام!‬
‫چه رخسار شیرینی! پاکی الهی او چهقدر مردس است!‬
‫نمیتوان چیکی دربارهی او گفت زبانم بند آمده است‪.‬‬
‫دسییت دادن او چه قدر پر انرژی بود‪ .‬احسییاس کردم شییوک الکتریکی از درونم‬
‫گذشت‪ .‬خدای من! بیحس شده بودم‪.‬‬
‫‪355‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫چه اتفاقی دارد برای قلبم میافتد؟‬


‫چه نورانیتی! چه زیبایی! چه لبخندی!‬
‫با دیدنش حیران شدهام‪.‬‬
‫افراد دست داد‪ ،‬آنگاه پیام زیر با صدای‬ ‫دو ساعت به درازا کشید تا بابا با ت ت‬
‫بلند برای آنان خوانده شد‪:‬‬
‫از زمان ورودم به امریکا بارها از من پرسیییده شییده اسییت چه راه کارهایی برای‬
‫مشییکالت اجتماعی که با آن دسییت به گریبان هسییتید آورده ام‪ ،‬یعنی چه چیکی‬
‫دارم که پیشییکش کنم تا بتواند مشییکالت بیکاری‪ ،‬ممنوعیت نوشیییدن مشییروبات‬
‫الکلی و جنایت را حل کند و کشییمکش و سییتیک بین افراد و کشییورها را از میان‬
‫بردارد و مرهم صلش را بر جهان در رنج و عذاب بریکد؟ پا سخ چنان ساده بوده که‬
‫درک آن را مشکل ساخته است‪ .‬ریشهی تمام سختیها و دشواریهای ما‪ ،‬فردی و‬
‫یا اجتماعی در نف شییخصییی اسییت‪ .‬این نف شییخصییی اسییت که باعث میشییود‬
‫سیاستمداران رشوه خوار‪ ،‬رشوه بگیرند و به مناف آنانی که انتخابشان کردهاند تا‬
‫برایشیییان خدمت کنند‪ ،‬خیانت نمایند‪ .‬و این به نوبه ی خود باعث می شیییود که‬
‫سازندگان و فروشندگان مشروبات الکلیِ قاچاق برای سود خود‪ ،‬قانونی که خوب یا‬
‫بد‪ ،‬برای کم به تمام ک شور ت صویب شده است را زیر پا بگذارند و بدین سان به‬
‫بیاحترامی به قانون‪ ،‬به طور کلی دامن بکنند و جرم و جنایت را به شییدت افکایش‬
‫دهند‪ .‬نف شخصی به گونههای دیگر‪ ،‬به بهرهکشی از تودهای مردم توسط افراد و‬
‫یا گروهی از افراد جویای سود شخ صی دامن میزند که جلوی پی شرفت تمدن را‬
‫می گیرد زیرا اختراعاتی که به رفاه کل بشیییریت کم می کنند کنار گذاشیییته‬
‫می شوند‪ ،‬چون این به معنی به دور انداختن تجهیکات نامرغوب کنونی خود ا ست‬
‫و یا هنگامی که مردم از گرسنگی دارند میمیرند‪ ،‬گستاخانه مردار زیادی از غذا را‬
‫از بین می برند‪ ،‬صییرفا برای حفظ قیمت های بازار که باعث میشییود مردار زیادی‬
‫طال احتکار شود در حالی که رفاه جهان نیاز به چرخهی آن دارد‪.‬‬
‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬ ‫‪356‬‬

‫اما زدودن نف شخصی‪ ،‬هرچند که فرد با بیریایی آرزوی انجامش را داشته باشد‪،‬‬
‫آسیان نیسیت و هرگک به طور تمام و کمال به دسیت نمی آید مگر با کم مرشید‬
‫کامل‪ ،‬چون نف شییخصییی از انگاشییت نادرسییت از سییرشییت حریری خود حریری‬
‫سرچ شمه میگیرد اما پیش از آنکه زدودن نف شخ صی امکان پذیر با شد این‬
‫انگاشت باید ریشهکن و حریرت الهی تجربه شود‪ .‬من قصد دارم هنگامی که سخن‬
‫بگویم‪ ،‬یکتا خودی حریری برتر که در همگان اسییت را آشییکار نمایم‪ .‬با انجام این‪،‬‬
‫انگاشیییت و باور این که خودی حریری ی موجودیت و نهاد مجکاسیییت ناپدید‬
‫می گردد و نف شخ صی را محو می سازد‪ .‬همکاری جای رقابت را می گیرد‪ ،‬باور و‬
‫یرین جای ترس را می گیرد‪ ،‬گشییاده دسییتی جای حرص را می گیرد و بهرهکشییی‬
‫ناپدید میگردد‪.‬‬
‫پیو سته از من پر سیده شده ا ست چرا برای هفت سال سکوت کردهام و تنها به‬
‫و سیلهی تختهی الفبا ارتباط برقرار میکنم و چرا به زودی ق صد شکستن سکوتم‬
‫را دارم‪ .‬و امکان دارد که این سیییوال در پرتو آنچه که اکنون گفته شییید به خوبی‬
‫پرسیده شود که سخن گفتنم چه ارتباطی با دگرگونی آگاهی انسانی دارد‪.‬‬
‫بشریت آن طور که در زمان کنونی ساخته شده است‪ ،‬از سه وسیله برای آشکار‬
‫نمودن و بیان اندیشییه ها اسییتفاده میکند و سییه حالت از آگاهی را تجربه می کند‪.‬‬
‫این سه و سیله در برگیرنده ی ‪ -1‬بدن ذهنی (ذهن) ا ست که اندی شه ها به علت‬
‫تاثیرات تجربه های زندگی های گذشییته در آن برمی خیکند‪ .‬این اندیشییه ها ممکن‬
‫است به صورت دانهها در بدن ذهنی نهفته بمانند و یا سر برآورند و آشکار گردند‪.‬‬
‫‪ -2‬اگر آنها آشکار و بیان شوند‪ ،‬شکل خواستهها و آرزوها را به خود میگیرند و‬
‫ابتدا از بدن ل یف یا بدن آرزوها میگذرند که دربرگیرنده پنج حس ذهنی اسییت‪.‬‬
‫آنها ممکن در آنجا ا ستراحت کنند‪ ،‬به صورت رویاها و یا آرزوهای برآورده ن شده‬
‫باقی بمانند و یا خود را ‪ -3‬توسط بدن فیکیکی بیشتر بروز دهند و از راه حسهای‬
‫فیکیکی به عمل درآیند‪.‬‬
‫‪357‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫سه حالت از آگاهی در پیوند با سه و سیله ای که نام برده شد دربرگیرندهی‪-1 ،‬‬


‫ناآگاهی یا ناهشیییاری (اسییتراحت بدن ذهنی) مانند خواب ژرفِ بی رویا ‪ -2‬نیمه‬
‫آگاهی (انرژی بدن ل یف) مانند رویاها و یا آرزوهای مبهم و در پرده‪ ،‬شکل نگرفته‬
‫و برآورده نشییده ‪ -3‬آگاهی یا هشیییاری در حالت بیداری (حرکت بدن فیکیکی)‬
‫مانند فعالیت های روزانه که دربرگیرنده ی ی فرایند درونی ا ست که بدان و سیله‬
‫اندی شه از بدن ذهن و بدن انرژی گذر میکند و بیان فیکیکی میگیرد که میتوان‬
‫آن را ارادهی انسانی نامید‪.‬‬
‫برای آنکه اندی شه به طور موثر بیان و آ شکار شود‪ ،‬تمام سه و سیلههایی که در‬
‫بیان آن به کار برده می شییوند باید به طور کامل پاک و شییفاف و اثر مترابل مابین‬
‫آنها هماهنگ باشد‪ .‬ذهن و دل باید متحد‪ ،‬عرل و احساس توزان داشته باشند و‬
‫باید فهمیده شود که بیان مادی یا خاکی‪ ،‬میوه یا ثمرهی شناخت روحانی است‪.‬‬
‫خدا – انسییان‪ ،‬نه می اندیشیید و نه خواسییته و آرزو دارد‪ .‬توسییط او اراده ی الهی‬
‫ناگکیر به صییورت آشییکارسییازیِ کامل جاری می گردد که به طور مسییتریم از بدن‬
‫روحانی‪ ،‬که در ان سانها ایجاد ن شده ا ست‪ ،‬میگذرد و بیان فیکیکی میگیرد‪ .‬برای‬
‫او‪ ،‬ابر آگاهی‪ ،‬حالت عادی آگاهی است و از او پیوسته عشق‪ ،‬دانش و شادی و صلش‬
‫و قدرت بی کران جاری اسیییت‪ .‬هنگامی که او سیییخن می گوید‪ ،‬حقیقت با نیروی‬
‫بیشیییتری بیان و آشیییکار میگردد‪ ،‬تا زمانی که از دیدگان و یا لمس برای منترل‬
‫سیییاختن حقیقت اسیییتفاده می کند‪ .‬به همین دلیل‪ ،‬اواتارها معموال مدت زمانی‬
‫سکوت اختیار میکنند که چندین سال به درازا میکشد و تنها زمانی که خواستار‬
‫آشکار ساختن حقیقت به تمام کائنات هستند‪ ،‬سکوت شان را می شکنند‪ .‬بنابراین‬
‫هنگامی که من سخن بگویم‪ ،‬ارادهی الهی را هویدا خواهم نمود و دگرگونی آگاهی‬
‫و هشیاری جهانی رخ خواهد داد‪.‬‬
‫پس از این پیام‪ ،‬از انبوه مردم که گرد آمده بودند خواسته شد تا متفرق شوند اما‬
‫هیچ کس تکان نخورد و به مهربابا زل زده بودند انگار به حالت خل سه فرو رفته اند‪.‬‬
‫از آنها پیوسته خواسته شد تا روانه شوند تا آنکه سرانجام جمعیت با دلسوختگی‬
‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬ ‫‪358‬‬

‫و آه سته در حالی که رو به عرب گام برمیدا شتند و نگاه شان بر بابا دوخته شده‬
‫بود تاالر را ترک کردند‪ .‬در این میان‪ ،‬این سخنان با صدای بلند شنیده می شد‪،‬‬
‫«آه‪ ،‬کی این چهره را دوباره خواهیم دید؟»‪« ،‬ان سان تنها ی بار در زندگی چنین‬
‫تجربهی فوق العادهای را به دست میآورد»‪.‬‬
‫«بابای محبوب‪ ،‬آیا اجازه خواهی داد دوباره شما را ببینیم»؟‬
‫اول ژوئن‪ ،‬کَت گاردنر‪ ،‬مکس و لیلیان واردال از نیویورک رسیییدند‪ .‬بابا همان روز‬
‫از اسیییتودیوی مترو گلدن مایر دیدن کرد و بازیگری لویس اسیییتون را به تماشیییا‬
‫ن ش ست‪ .‬آنگاه با ویرجینیا بروس دیدار نمود و از صحنه ی فیلمبرداری ماتا هاری‬
‫که گِرِتا گاربو ‪ Greta Garbo‬به تازگی در آن نرش آفرینی کرده بود دیدن کرد‪ .‬بابا‬
‫هم چنین با کارگردان فیلم ونوس بلوند به نام فون اسیییتِرن بِرگ ‪ Von Sternberg‬به‬
‫بازیگری مارلین دیتر ی ‪ Marlene Dietrich‬د یدار نمود‪ .‬با با ب عدا گ فت که نرش‬
‫مارلین دیتریش را دوست ندارد اما وان استرنبرگ را به عنوان ی شخب دوست‬
‫دارد‪ .‬بابا در درازای دیدارش از هالیوود با چند تن دیگر از سییتارگان سییینما دیدن‬
‫کرد‪ ،‬از جمله بوریس کارالف‪ ،‬جان گیل برت‪ ،‬بروس اِوانک ‪ ،‬فلورنس ویدور‪ ،‬چارلک‬
‫فارِل‪ ،‬جانی ماک براون و کَری گرانت‪.‬‬
‫شماری از این هنرپیشگان بعدا در شامگاه اول ژوئن هنگامی که داگالس فِربَن‬
‫‪ Douglas Fairbank‬و مری پی فورد ‪ Mary Pickford‬بابا را به کاخ ویالی بیسییت و دو‬
‫اتاق خوابه ی خود به شیییماره ‪ 1143‬سیییامیت درایو به مهمانی دعوت کردند نیک‬
‫همراه با چند تن از چهرههای صنعت فیلمسازی حضور داشتند‪ .‬مارک جونک ساعت‬
‫‪ 8‬آن شییب بابا را با اتومبیل به همراهی مردیت‪ ،‬مارگارت‪ ،‬پریسیییال و تاد به بورلی‬
‫هیلک برد و مندلی ها همراه با نورینا والیکابت با ی اتومبیل دیگر به دنبال آنان‬
‫راهی شدند‪.‬‬
‫زمانی که مندلیها از هند حرکت بودند‪ ،‬ت ت آنان اجازه دا شتند تا دو د ست‬
‫کت و شییلوار سییاده و ارزان قیمت و ی جفت کفش به همراه بیاورند که آن ها را‬
‫‪359‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫پیوسیییته می پوشییییدند‪ .‬اما بابا‬


‫بییارهییا پوشیییش خود را عوض‬
‫می کرد و برای مه مانی در کاخ‬
‫ویالی پی فورد‪ ،‬ی دست کت‬
‫شلوار بسیار شی مدل پام بیچ‬
‫پوشیده بود‪.‬‬
‫در مرایسییه با بابا‪ ،‬مندلی ها به‬
‫فررا شییباهت داشییتند‪ .‬افکون بر‬
‫کت و شیییولوار های بد دوخت‬
‫آنان‪ ،‬کف کفش ادی جونیور نیک‬
‫شکافته و جدا شده بود و هنگام‬
‫راه رفتن باال و پایین می رفت و مهربابا با هنرپیشه زن ویرجینیا بروس و یک مرد بازرگان در‬
‫استودیوی فیلمبرداری‪ .‬می – ژوئن ‪1932‬‬ ‫چلپ‪ ،‬چلپ صدا می کرد‪ .‬با این‬
‫وجود‪ ،‬بابا به او اجازه نداده بود‬
‫که کفش نو بخرد‪ .‬بنابراین ادی جونیور‪ ،‬نخ به دور کفشییش بسییته بود تا پاشیینه و‬
‫کف کفش را محکم نگه دارد‪ .‬در این میان‪ ،‬شییمار زیادی از سییتارگان سییینما با‬
‫لباس های ر سمی در کاخ ویال ح ضور دا شتند و باهم خوش و بش می کردند‪ ،‬ادی‬
‫جونیور ناچار در گو شهای ن ش سته و در خودش فرورفته بود و با شرم ساری تالش‬
‫میکرد کفشهای پارهاش که نخ به دور آن پیچیده بود را پنهان سازد‪.‬‬
‫در میان ک سانی که به مهمانی دعوت شده بودند‪ ،‬گری کوپر‪ ،‬چارلک فارل و لوتی‬
‫پی فورد بانویی که فیلمنامه برای مری پی فورد نوشته بود‪ ،‬به چشم میخوردند‪.‬‬
‫کُنتس دِنتیسه دی فراسو نیک در مهمانی دیده می شد‪ .‬بابا برای دوساعت و نیم در‬
‫مهمانی ماند‪ .‬مری پی فورد جلو در کاخ ویالی پی فِر به بابا خوشآمد گفت و او‬
‫را به سالن بسیار بکرگی راهنمایی کرد‪.‬‬
‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬ ‫‪360‬‬

‫هم چنان که تاریکی شب با برآمدن خور شید در سپیده دم رخت برمی بندد‪ ،‬به‬
‫همین روش آن کاخ نیک با ح ضور بابا‪ ،‬نورانی شده بود‪ .‬آن نوری که از لو سترهای‬
‫با شکوه کری ستال می تابید‪ ،‬نور نبود بلکه تاریکی بود! حتا نور درخ شان خور شید‪،‬‬
‫در مرایسه با نور حریری اواتار‪ ،‬تاریکی است!‬
‫مری پی فورد از بابا خواهش کرد که روی مبل بنشیییند و خودش پایین پای او‬
‫روی فرش نشست‪ .‬دیگران نیک گرد بابا روی فرش نشستند‪ ،‬و شراب عشق شروک‬
‫به سخن گفتن به تمامی قلبها نمود‪ .‬داگالس فربنکس نیک به همسرش پیوست و‬
‫روی فرش کنار بابا نشست‪ .‬بابا به او چنین گفت‪:‬‬
‫تمام سه عالم یا کائنات و ساختار آن را من آفریدهام‪ .‬کائنات‪ ،‬سینمای من است‪.‬‬
‫درست همان طور که تماشاگران جذب نمایش روی پردهی سینما میشوند و فیلم‬
‫احسییاسییات آنان را درگیر می سییازد و با نفوذش احسییاس های آنان را به حرکت‬
‫درمی آورد و باعث می شییود که فراموش کنند‪ ،‬آن واقعی نیسییت‪ ،‬به همین روش‪،‬‬
‫تماشاگران دنیا نیک با دیدن نمایش فیلم جهانی‪ ،‬فریفته و افسون می شوند‪ ،‬خود را‬
‫فراموش میکنند و آن را واقعی می پندارند‪ .‬بنابراین من آمده ام به آنان بگویم که‬
‫سییینمای جهانی که جذب آن گشییته اند‪ ،‬واقعی و حریری نیسییت‪ .‬من آمدهام که‬
‫کانون تمرکک آنان را به سوی حقیقت بچرخانم‪ .‬تنها خداوند حریری ا ست و تمام‬
‫چیکهای دیگر صرفا عکسهای متحرک یا فیلم هستند!‬
‫مری پی فورد گرایش روحانی دا شت و پیش از صرف شام‪ ،‬بابا با او افراد دیگر در‬
‫حرفهی سینما به مدت ‪ 40‬دقیره دیدار داشت‪ .‬بابا بر قدرت نفوذ فیلم و ارزش آن در‬
‫چرخاندن ذهنیت مردم به سوی هدفهای روحانی تاکید نمود‪ .‬بابا چنین بیان نمود‪:‬‬
‫من به ویژه از آمدن به کالیفرنیا خوشییحالم‪ .‬چون این فرصییت را فراهم آورد تا با‬
‫فیلمسیییازان و بازیگران دیدار نمایم‪ .‬از این که امشیییب امکان تدارک دیدن این‬
‫گردهمایی به دست آمد خشنودم‪ .‬نیازی نیست به شما که دست اندر کار تولید و‬
‫پخش فیلم ه ستید بگویم چه نیرویی در د ست دارید‪ ،‬هم چنین ش ندارم که از‬
‫مسییئولیتی که در به کاری گیری آن قدرت دارید به طور کامل باخبر هسییتید‪ .‬آن‬
‫‪361‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫که تصیییورات توده ی مردم را تحری و برانگیخته می کند می تواند آنان را به هر‬
‫سیییمت و سیییویی که برگکیند به حرکت درآورد و هیچ وسییییله ای برای تحری‬
‫تصورات آنان نیرومندتر نیست بجک فیلم‪.‬‬
‫مردم به سییالن سییینما می روند تا سییرگرم شییوند‪ .‬اگر نمایش قوی باشیید‪ ،‬آنان‬
‫دگرگون شده بیرون می آیند و قلب و ذهن خود را ت سلیم نوی سنده‪ ،‬تولید کنند‪،‬‬
‫کارگردان و سیییتاره ها می نمایند و خیلی بیشیییتر از آن که خودشیییان بدانند از‬
‫سرمشری که جلوی چشم آنان به تصویر کشیده شده است پیروی میکنند‪ .‬گرچه‬
‫روزنامه ها و رادیو نیک بر اندیش ها اثرگذار هسییتند اما قدرت سییرمشییق رسییانهی‬
‫دیداری و یا دیدن که بکرگترین محرک برای عمل ا ست را ندارند‪ .‬و در این را ستا‪،‬‬
‫اکنون فیلم از هر رسانهی دیگر بهتر است‪.‬‬
‫امروزه ما خود را در میان ی رکود اقتصادی شدید میبینیم که سراسر جهان را‬
‫فراگرفته و بر همگان اثر گذاشییته اسییت ثروتمند و فریر به طور یکسییان‪ ،‬و همه‬
‫برای رهایی از آن‪ ،‬در تاریکی کور مال کورمال دسیییت و پا می زنند‪ .‬کمپانی های‬
‫فیلم سازی‪ ،‬سالنهای سینما و ستارگان نیک از این رکود شدید رنج میبرند و اگر‬
‫توانایی پایان بخشیدن به آن را داشتند‪ ،‬م مئنم که از انجام آن خوشحال خواهند‬
‫شد‪ .‬اما چگونه فیلم سینمایی میتواند در این راستا کم کند؟ ابتدا باید فهمیده‬
‫شود که رکود اقت صادی نه ی حادثه ا ست و نه صرفا برآیند تولید بیش از حد و‬
‫تورم است‪ .‬آنها هرچند که علتهای فوری هستند اما تنها وسیلههایی برای دامن‬
‫زدن به رکود شدید اقت صادی بوده اند‪ .‬خود رکود شدید اقت صادی تو سط ک سانی‬
‫ایجاد شده که سکان تکامل بشریت به دست آنان سپرده شده است‪ .‬انسان باید از‬
‫دارایی های مادی اش بریده شیییود تا از راه تجربه ی واقعی درک کند که بنیاد‬
‫حریری اش روحانی اسیییت نه مادی‪ .‬آنگاه آماده خواهد بود تا حریرتی را که من‬
‫برای آوردن آن آمده ام دریافت کند‪ .‬این حقیقت دربرگیرنده ی دانشییی اسییت که‬
‫انسیییان به جای آن که ی فرد محدود‪ ،‬مجکا و به طور تمام و کمال در بند توهم‬
‫زمان‪ ،‬فضا و سنتها باشد‪ ،‬بداند در ذات جاودانه و در مناب ‪ ،‬نامحدود است‪ .‬توهم‬
‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬ ‫‪362‬‬

‫جهان‪ ،‬رویایی ا ست که در ت صوراتش پدید آمده اند‪ ،‬نمای شی ا ست که در سالن‬


‫نمایش آگاهیاش‪ ،‬بر روی صحنه رفته است‪ ،‬ی نمایش خندهدار است که در آن‪،‬‬
‫او هم زمان نویسیینده‪ ،‬تولید کننده‪ ،‬کارگردان و بازیگر اسییت اما به خاطر فرو رفتن‬
‫در نرشییی که بازیگری آن را پذیرفته‪ ،‬خودی حریری اش را فراموش کرده اسییت و‬
‫اکنون به عنوان ی موجود در راهی که خودش سیییاخته اسیییت تلوتلو می خورد‪.‬‬
‫انسیییان باید بیدار به ذات حریری خود شیییود‪ .‬او باید ببیند که تمام حالت ها و‬
‫آ شکار سازی های مادی‪ ،‬ب سته به ی وجود روحانی دارد و از آن جاری می گردد‪.‬‬
‫تنها آن زمان اسییت که او در هر شییرای ی‪ ،‬اسییتوار و آرام خواهد بود‪ .‬آنگاه دیگر‬
‫نیازی به رکود اقتصادی نخواهد بود و ناپدید خواهد گشت‪.‬‬
‫این ی فیلم چگونه میتواند به انسان کم کند تا به این درک برسد؟ ماهیت‬
‫و ساختار فیلم نباید عوض شود‪ .‬زیرا ع شق‪ ،‬راز و شکوهِ ع شق و ماجراجویی‪ ،‬به‬
‫خودی خود ا سا سی ه ستند‪ .‬اما باید تا حد ممکن‪ ،‬هیجان انگیک‪ ،‬سرگرم کننده و‬
‫الهامبخش به تصویر کشیده و نمایش داده شوند‪ .‬هرچه فیلم بیشتر جذابیت داشته‬
‫باشد‪ ،‬بهتر است‪.‬‬
‫آنچه که باید تتییر کند‪ ،‬برجسته ساختن یا تاکید بر ی نکته است‪ .‬برای نمونه‪،‬‬
‫دالوری ی مکیت بکرگ اسییت اما اگر نادرسییت به کار برده شییود‪ ،‬به ی عیب‬
‫درمیآید‪ .‬عشق که سرچشمه و انگیکهی اصلی زندگی ماست نیک همین گونه است‪.‬‬
‫آن می تواند ما را به باالترین شتتناخت برسیییاند و یا در ژرفنای ناامیدی فرو برد‪.‬‬
‫نمونهی بهتری برای نشان دادن دو ق ب متضاد عشق و پیآمدهایش وجود ندارد‪،‬‬
‫داستان جک مریم مجدلیه‪ ،‬پیش از و پس از دیدار با عیسی‪.‬‬
‫مابین این دو حد متضییاد‪ ،‬گونه های بی شییمار عشییق وجود دارند که همگی خوب‬
‫هستند اما برخی بسیار بهتر از دیگری است‪ .‬من واژگان «خوب» و «بهتر» را به کار‬
‫می برم تنها به دلیل آن که درجه هایی از آزادی را که می بخشییند مشییخب نمایند‪.‬‬
‫حتا عشری که خود را از راه هوس فیکیکی‪ ،‬بیان میکند تا این اندازه خوب است که‬
‫‪363‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫فرد را از بندگی دوسیت داسیتن و دوسیت نداشیتنهای شیخصیی آزاد می سیازد و‬


‫میخواهد به ویژه به معشوق خود خدمت کند‪.‬‬
‫هر راب هی انسانی‪ ،‬به گونهای بر پایهی عشق استوار است و تداوم و از بین رفتن‬
‫آن ب سته به این دارد که آن ع شق ابدی ا ست یا موقتی‪ .‬برای نمونه‪ ،‬ازدواج بنا بر‬
‫ع شری که از آن نا شی می شود و ادامه مییابد‪ ،‬یا شاد ا ست یا بدبخت‪ ،‬محترمانه‬
‫اسییت یا خفتبار‪ ،‬پایدار اسییت یا گذرا‪ .‬عشییری که تنها بر پایه ی جاذبه ی سییکس‬
‫است نمیتواند دوام بیاورد و ناگکیر به طالق یا چیک بدتر میانجامد‪ .‬از سوی دیگر‪،‬‬
‫ع شری که بر پایهی آرزوی مترابل برای خدمت و الهام بخ شیدن ا ست پیو سته در‬
‫پرمایگی و زیبایی رشد میکند و برکتی است برای آنانی که آن زوج را میشناسند‪.‬‬
‫برای رهنمون ساختن مردان و زنان به اوج شناخت‪ ،‬ما باید به آنان کم کنیم‬
‫تا بر ترس‪ ،‬حرص‪ ،‬خشم و شهوت چیره گردند‪ .‬اینها پیآمد نگریستن به خود به‬
‫عنوان ی نهاد یا موجودیت فیکیکی محدود‪ ،‬مجکا ست که ی آغاز فیکیکی معین‬
‫و ی پایان فیکیکی معین دارد‪ ،‬با عالقه و دلب ستگی هایی که جدا از سایر زندگی‬
‫است و نیاز به نگهداری و محافظت دارد‪ .‬خودی‪ ،‬به راستی ی ذات روحانیِ بخش‬
‫ناشییدنی و نامحدود اسییت که در سییرشییت جاودانه و در مناب نامحدود اسییت‪.‬‬
‫باشکوه ترین داستان عاشرانه در زندگی‪ ،‬یافتن و پی بردن به این حریرت جاودان‪،‬‬
‫در میان بی نهایت دگرگونی ا ست‪ .‬ی بار که شخب این را تجربه کرد‪ ،‬خودش را‬
‫در تمام چیکها که زندگی می کنند می بیند و درمی یابد که تمام زندگی ‪ ،‬زندگی‬
‫اوست و عالقهی همگان‪ ،‬عالقههای خودش هستند‪ .‬آنگاه ترس از زندگی‪ ،‬خواست‬
‫به حفظ براء‪ ،‬میل به اندوختن مادیات‪ ،‬تضاد مناف و خشم ناشی از برآورده شدن‬
‫آرزوها از بین رفته اند‪ .‬شخب‪ ،‬دیگر در بند عادت های گذ شته نی ست و دیگر زیر‬
‫نفوذ امیدهای به آینده قرار نمی گیرد‪ .‬فرد در ت ت لحظه های کنونی زندگی‬
‫می کند و از آن به طور تمام و کمال لذت می برد‪ .‬هیچ وسییییله ی بهتری برای به‬
‫تصییویر کشیییدن آن‪ ،‬جک فیلم وجود ندارد‪ .‬نمایش هایی که به تماشییاگران الهام‬
‫می بخ شد تا به درکی بکرگ تر‪ ،‬اح ساس های واقعی تر و زندگی بهتر بر سند‪ ،‬الکاما‬
‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬ ‫‪364‬‬

‫نباید با آنچه به اصی الح مذهب گفته می شیود ربط داشیته باشید‪ .‬کیش‪ ،‬مراسیم‬
‫مذهبی‪ ،‬عراید جکمی و تعصبآمیک‪ ،‬انگاشتهای متداول از بهشت و جهنم‪ ،‬و گناه‪،‬‬
‫بییه انحراف حقی قت دامن می زننیید و گیج کننییده هسیییتنیید تییا آن کییه‬
‫روشین گر و الهام بخش باشیند‪ .‬روحانیت راسیتین در داسیتان هایی از عشیق پاک‪،‬‬
‫خدمت بدون خودخواهی و شناخت حقیقت و به کار بردن آن در شییرایط بسیییار‬
‫فروتنانه در زندگی روزمره ی ما به تصیییویر کشییییده می شیییود که در حالت های‬
‫گوناگون در خانه و ک سب و کار‪ ،‬مدر سه و دان شگاه‪ ،‬ا ستودیو و آزمای شگاه خود را‬
‫نمایان میسیییازد و در همه جا‪ ،‬باالترین شیییادی ها‪ ،‬پاکترین عشیییق ها‪ ،‬بکرگترین‬
‫قدرت ها را برمیانگیکد و همنوایی دایمی از م سرت را ارائه می دهد‪ .‬این اوج اعلی‬
‫عمل گرایی اسییت‪ .‬نمایش چنین شییرای ی بر پردهی سییینما‪ ،‬مردم را به این درک‬
‫واخواهد داشت که زندگی روحانی چیکی است که باید زیست‪ ،‬نه آن که دربارهاش‬
‫سییخن راند و آن و تنها آن‪ ،‬صییلش و عشییق و هماهنگی را که ما در جسییتوجوی‬
‫برقراری آن به عنوان حالت ثابت زندگیمان هستیم ارائه میدهد‪.‬‬
‫پس از صرف شام‪ ،‬بابا سه بار برخا ست تا راهی شود اما مری پی فورد خواهش‬
‫کرد بابا آنجا را ترک نکند‪ .‬سرانجام هنگامی که بابا بلند شد همگی گرد او آمدند و‬
‫در حالی که ایسییتاده بود از روی تخته ی الفبا با آنان به گفتوگو پرداخت‪ .‬پس از‬
‫چند دقیره نگاه بابا به دختر جوانی افتاد که به تنهایی در آنسییوی اتاق ایسییتاده و‬
‫پشیییتش به او بود‪ .‬بابا خواسیییت که او را صیییدا بکنند و نکد او بیاورند‪ .‬هنگامی که‬
‫خواسیییت بابا را به آن دختر رسیییاندند‪ ،‬او روی خود را به سیییوی بابا برگرداند اما‬
‫هم چنان در دوردسییت ایسییتاده بود‪ .‬دوباره او را فراخواندند و آن دختر آهسییته به‬
‫جلو آمد‪ .‬اما دور از بابا ایسییتاد‪ .‬نورینا به او گفت‪« ،‬بیا و به بابا دسییت بده‪ ،‬فرزند»‪.‬‬
‫ا ما آن دختر مح تاط باقی ما ند‪ .‬آن گاه الیکا بت گ فت‪« ،‬چرا می ترسیییی عکیکم؟‬
‫نکدی تر بیا و با بابا دیدار کن»‪ .‬او پرسییید‪« ،‬چه طور می توانم به او دسییت بکنم»‪.‬‬
‫نورینا پر سید‪« ،‬چرا نه؟ همه میتوانند با بابا دیدار کنند»! این باعث شد که ا ش‬
‫از چشمان آن دختر روانه شود و به طور رقتانگیکی گفت‪« ،‬اما من ی گناهکارم‪،‬‬
‫‪365‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫چگونه می توانم به موجود مردسییی مانند او دسییت بکنم»؟ سییپس بابا به سییوی او‬
‫رفت و دست بر سر و شانههای او کشید‪ .‬آن دختر گریه سر داد و بابا با اشاره به او‬
‫گفت‪« ،‬من پاک ترین پاکان هسییتم‪ .‬من می توانم بدترین گناهکاران را پاک نمایم‪.‬‬
‫تو به ا شتباهات گذ شته ات پی برده ای و با بی ریایی جلوی دیگران اعتراف کردی و‬
‫بنابراین بخشیییده شییدی‪ .‬این توبه که از ژرفای قلبت انجام دادی کافی اسییت و تو‬
‫اکنون پاک شییدهای‪ .‬این هیچ ترسییی به خود راه نده و اشییتباهات گذشییته ات را‬
‫تکرار نکن‪ .‬نظر من بر تو اسییت»! آن دختر دوباره به گریه افتاد و بابا با مهربانی او‬
‫را در آغوش گرفت‪ .‬اش هایی که بابا از دل او بیرون کشیده بود تمامی گناهان آن‬
‫دختر را شست‪.‬‬
‫کسانی که گواه بر این صحنه بودند قلب شان به شدت زیر و رو شد‪ .‬دلهای آنان‬
‫لبریک از احسییاس و اشی از چشییمان شییان جاری گردید‪ .‬پیش از آن که بابا راهی‬
‫شییود دوباره همه ی مهمانان را در آغوش گرفت و دسییتش را روی سییر آن دختر‬
‫گذا شت و به او دلداری داد‪« ،‬تو برای همه چیک مورد بخ شش قرار گرفتی! گذ شته‬
‫را فراموش کن‪ .‬ابدا نگران نباش»‪ .‬آن دختر چشمانش را بر دستهای بابا ف شرد و‬
‫آنها را بو سید‪ .‬همچنان که بابا آنجا را ترک می کرد همه ی چ شمها به بابا دوخته‬
‫شده بودند‪ .‬مری پی فورد و داگالس فربنکس در فیلمهایشان صحنههایی از عشقِ‬
‫ژرف انسانی را به تصویر کشیده بودند اما با دیدن این صحنه از عشق پاکِ مهربابا‪،‬‬
‫که به راستی تجربهای نادر بود‪ .‬قلبهای آنان لبریک از عشق گردید‪.‬‬
‫جهان‪ ،‬تنها پس از سیییپری شیییدن دوران ها چنین فرصیییتی را می یابد‪ .‬چه قدر‬
‫خوشنصیییب هسییتند کسییانی که محبوب الهی را می شییناسییند دسییت از دامن او‬
‫نمیکشند و به او کرنش میکنند نه دنیا‪.‬‬
‫دوم ژوئن‪ ،‬بابا دوباره به اسیییتودیوی پارامونت رفت و با موریس شیییوالیر که فیلم‬
‫امشییب مرا دوسییت داشییته باش به بازیگری جِن نِت مکدونالد را می سییاخت دیدار‬
‫نمود‪ .‬تالوال بن هد نیک آنجا بود و دوان دوان به سیییوی بابا رفت و او را در آغوش‬
‫گرفت و بوسیییید‪ .‬بعدا در سیییاعت ‪ 3‬عصیییر‪ ،‬مری پی فورد برای ی گفتوگوی‬
‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬ ‫‪366‬‬

‫خصییوصییی به دیدار بابا آمد و برای‬


‫پنج دقی ره در پیشییی گاه او مراق به‬
‫نمود‪ .‬پس از آن‪ ،‬کارگردان ارنسیت‬
‫لوبیتش‪ ،‬بابا و کوئنتن را با اتومبیل‬
‫برای نوشییییدن چای به منکلش در‬
‫سیییانتا مونیکا برد‪ .‬رام لَندا معرفی‬
‫نامه ای برای تاد به لوبیتش و وان‬
‫استرنبرگ نوشته بود‪ .‬غروب‪ ،‬بابا به‬
‫همراهی کوئنتن برای صرف شام به‬
‫منکل تالوال بن هد رفت و قرار بود‬
‫با گِرتا گاربو نیک دیدار دا شته با شد‬
‫مهربابا در لس آنجلس‪ .‬او روزنامهی تایمز را در دست‬ ‫اما در آخرین دقایق گِرتا تلفن زد و‬
‫دارد‪ .‬می – ژوئن ‪1932‬‬
‫گ فت که برای آ مدن به ا ندازه ی‬
‫کافی حالش خوب نیست‪.‬‬
‫بابا از این که نتوانسته است با او دیدار داشته باشد‪ ،‬آشکارا ناامیدی خود را نشان‬
‫داد چون او ا شاره نمود بود که گِرتا از تمامی ستارگان هالیوود «روحانیتر» ا ست‪.‬‬
‫گرچه مندلی ها بارها در حاشییه قرار داشیتند اما آن شیب بابا آنان را به سیینمای‬
‫چینی ها برد که توسیییط مدیرش سییی یدنی گرا مان دعوت شیییده بود‪ .‬با با از‬
‫هنرنماییهای گوناگون که در پی فیلم آمد و اجرای کمدین ویل ماهونی را دوست‬
‫داشیییت‪ .‬آخرین فیلم گرتا گاربو‪ 20‬در سیییینما روی پرده به نمایش درآ مد و بابا‬
‫نرشآفرینی او را ستود‪.‬‬
‫کاکا باریا انگلی سی نمی دان ست و به بابا التماس کرده بود که او را با امریکایی که‬
‫با پر سشهای شان دربارهی بابا‪ ،‬او را آزار میدادند تنها نگذارد‪ .‬ی رویداد خندهدار‬
‫در ادامه میآید‪ .‬ی بار هنگامی که بابا با گروهی از دوستدارانش بود‪ ،‬کاکا در حال‬
‫لذت بردن از قدم زدن در باغچه بود‪ .‬بابا به گروه اسیییتراحت کوتاهی داد و آنان‬
‫‪367‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫مهربابا در استودیوی پارامونت‪ .‬هالیوود‪ .‬می ‪ -‬ژوئن ‪ .1932‬از چپ‪ ،‬ادی جونیور‪ ،‬تاد‪ ،‬بهرام‪،‬‬
‫تالوال بنکهد‪ ،‬چانجی و کاکا باریا‬

‫راهی باغچه شییدند و با دیدن آن مندلیِ بابا‪ ،‬گرد کاکا آمدند و شییروک به پرسییش‬
‫نمودند‪ .‬او که نمی دانسیییت آن ها چه می گویند‪ ،‬تنها این فکر به سیییرش افتاد که‬
‫چ شمانش را ببندد‪ ،‬انگار به حالت خل سه فرو رفته ا ست! با دیدن او در این حالت‪،‬‬
‫دوسیییتداران بابا بیشیییتر تحت تاثیر قرار گرفتند و گرد او ایسیییتادند‪ .‬یکی از آنان‬
‫آه سته گفت‪« ،‬او مرداری نیروی ماورای طبیعی یوگیها را دارد‪ ...‬او باید پی شرفته‬
‫باشیید»‪ .‬کاکا از آن که در چنین موقعیت آزار دهندهای قرار گرفته بود خیس عرق‬
‫شیییده بود‪ .‬در این میان‪ ،‬دوسیییتداران بابا منتظر بودند ببینند کی کاکا از حالت‬
‫خلسیییهاش بیرون می آید‪ .‬آنان کاکا را می سیییتودند اما او در دلش به آنان ناسیییکا‬
‫می گفت! او تا کی می توان ست مانند ی مج سمه آنجا بای ستد؟ پس از چند دقیره‬
‫بابا به دنبال او فر ستاد و کاکا به درون ساختمان رفت‪ .‬غربیهای سادهدل به طور‬
‫کامل تحت تاثیر قرار گرفته بودند اما کاکای بیچاره گیج و سردرگم شده بود‪ .‬روز‬
‫بعد کاکا و بهرام برای فرار از پاسخ دادن به پرسشها‪ ،‬خود را در اتاق حبس کردند‬
‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬ ‫‪368‬‬

‫و از پنجره به بیرون نگاه کردند تا م مئن شیییوند پیش از آن که خ ر کنند و از‬


‫اتاق شان بیرون بروند‪ ،‬کسی در آنجا نیست‪ 4 .‬ژوئن‪ ،‬بابا برای صرف ناهار به منکل‬
‫ماری درسیییلر به نشیییانی شیییماره ‪ 801‬آلپین درایو رفت‪ .‬ماری هنرپیشیییه ی زن‬
‫سر شناس‪ ،‬در ب سیاری از فیلم های چارلی چاپلین بازی کرده و سال گذ شته به‬
‫عنوان بهترین بازیگر زن برندهی جایکه ی آکادمی شیییده بود‪ .‬او دوباره در سیییال‬
‫‪ 1932‬نیک نامکد دریافت جایکه گردید‪ .‬ماری بسیییار تیک هوش و شییوخ بود و بابا از‬
‫همنشینی او بسیار لذت برد‪ .‬آنان مانند دوستان قدیمی خیلی زود شروک کردند به‬
‫تعریف داستانها و شوخی کردن‪ .‬هنگام صرف ناهار او به بابا گفت‪« ،‬بابا‪ ،‬اگر شما‬
‫اجازه دهید‪ ،‬دوست دارم شما را به جنگل ببرم و با شما برقصم و اگر دوست دارید‬
‫چند کالمی با من حرف بکنید قول میدهم به کسی نگویم»!‬
‫بابا روی تخته ی الفبا چنین آ شکار نمود‪« ،‬پیش از شک ستن سکوتم‪ ،‬رروری‬
‫اسیییت که من به چین بروم‪ .‬پس از بازگشیییت‪ ،‬من سیییکوتم را در ‪ 13‬ژوئیه در‬
‫اسیتادیوم هالیوود بال خواهم شیکسیت»‪ .‬ماری گفت‪« ،‬هنگامی که سیکوت تان را‬
‫بشکنید‪ ،‬من کنار شما خواهم بود»‪.‬‬
‫ادی جونیور دا ستان های ب سیاری از سفرش با بابا دا شت‪ .‬دا ستانی که در ادامه‬
‫می آید‪ ،‬بردا شت های ا شتباه ستارگان هالیوود که با مهربابا آ شنا شدند را ن شان‬
‫می دهد‪ .‬در مهمانی که در پی فر برگکار شیید‪ ،‬ادی جونیور به تنهایی دور از همه‬
‫پ شت میک ن ش سته و کفشهای کهنه و پارهاش را پنهان ساخته بود‪ .‬تالوال بن هد‬
‫از راه رسید و نکدی او نشست‪ .‬ادی به تالوال هشدار داد که به او دست نکند‪ .‬تالوال‬
‫توریییش داد که تنها میخواهد صییحبت کند‪ .‬در میان گپ و گفت‪ ،‬گری کوپر نکد‬
‫آنان آمد و تالوال‪ ،‬ادی را به آن هنرپیشهی سرشناس معرفی کرد‪ .‬ادی که دست و‬
‫پای خود را گم کرده بود تنها گفت چه قدر فیلمهای آقای کوپر را دوست دارد‪ .‬در‬
‫این میان‪ ،‬سیییتارگان دیگری نیک نکد آنان آمدند که تالوال به ادی معرفی کرد و او‬
‫مودبانه اما با کمرویی به آنان دست داد‪ .‬هنگامی که اعالم شد بابا قصد راهی شدن‬
‫دارد تالوال از ادی پرسییید آیا امکان دارد که روز بعد برای صییرف ناهار به منکلش‬
‫‪369‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫برود‪ ،‬چون موریییوعی اسیییت که‬


‫میخواهد درباره اش صحبت کند‪.‬‬
‫ادی گ فت گ مان ک ند ام کان آن‬
‫وجود دارد ا ما با ید از با با ا جازه‬
‫بگیرد‪ .‬ادی نکد با با ر فت و با با‬
‫گفت‪« ،‬خوب اسییت» اما با لحنی‬
‫محکم به او دوباره هشدار داد‪« ،‬اما‬
‫به او دسییت نکن و اجازه نده به تو‬
‫دسییت بکند»‪ .‬بعد از ظهر روز بعد‪،‬‬
‫ادی به منکل تالوال رفت و هنگامی‬
‫که با او رو بهرو شییید ناگهان این‬
‫مهربابا به ادی جونیور که چمدان او را بستهبندی‬ ‫جملییه از دهییانش بیرون پرییید‪،‬‬
‫میکند اشاره میکند‪ .‬لس آنجلس کالیفرنیا‪،‬‬ ‫«خوشییحالم که اینجا هسییتم اما‬
‫می – ژوئن ‪1932‬‬ ‫خواهش می کنم به من دسییییت‬
‫نکن»‪ .‬تالوال چهره اش از خ جا لت‬
‫سییرخ شیید و گفت او را در آغوش نخواهد گرفت‪ .‬هنگام صییرف ناهار ادی از تالوال‬
‫پر سید درباره ی چه می خوا سته با او صحبت کند‪ .‬تالوال گفت که عا شق ی مرد‬
‫معینی شده است اما او تالوال را دوست ندارد و عالقهای هم نشان نمیدهد‪.‬‬
‫او از ادی خواست برادرش (بابا) را راری کند که آن مرد را «جادوی عشق» کند‬
‫و بدان وسیله عاشق تالوال و مال او شود‪ .‬ادی جا خورد و به او اطمینان بخشید بابا‬
‫چنین کارهایی انجام نمیدهد و در مورد موروعات روحانی که بابا آموزش میدهد‬
‫دچار اشتباه شده است‪ .‬با این حال‪ ،‬تالوال پافشاری کرد که ادی از برادرش بپرسد‬
‫آیا چنین جادویی انجام خواهد داد‪ .‬ادی پاسخ داد خواهد پرسید اما دوباره توریش‬
‫داد شییی دارد بابا چنین کاری انجام دهد‪ .‬پس از آن که ادی به منکل آقا و خانم‬
‫جونک برگ شت از دیدارش با تالوال ب سیار آ شفته بود اما هیچ چیک نگفت تا آن که با‬
‫نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا‬ ‫‪370‬‬

‫بابا دیدار نمود و بابا به تندی پرسید‪« ،‬آیا به او دست زدی»؟ ادی با التماس گفت‬
‫که بی گناه ا ست و تو ریش داد به چه دلیل تالوال او را دعوت نموده و می خوا سته‬
‫که بابا ی مرد معینی را جادو کند تا عا شق تالوال شود‪ .‬بابا انکجار آ شکار خود را‬
‫نشان داد و گفت‪« ،‬هالیوود»!‬
‫برداشیت کلی در میان بسییاری از سیتارگان سیینما این بود که بابا ی یوگی یا‬
‫سییوامی بلند پایه اسییت با نیروهای اوکالت (جادوگری) که می تواند بر ذهن نفوذ‬
‫دا شته با شد‪ .‬به این دلیل بود که تالوال چنین درخوا ستی را دا شت‪ .‬هنرپی شگان‬
‫هالیوود اشخاص سرشناسی بودند که دربارهی زندگیشان در رسانهها بسیار نوشته‬
‫و سخن رانده می شد و از آنجایی که روزنامه ها بابا را ب سیار مورد پو شش خبری‬
‫قرار دادند‪ ،‬هنرپیشگان‪ ،‬بابا را به عنوان چهرهای که به اندازهی خودشان سرشناس‬
‫و مشییهور اسییت پذیرفتند‪ .‬با این حال‪ ،‬فهم آنان از روحانیت حریری‪ ،‬و به راسییتی‬
‫اواتار بودن مهربابا چه معنایی دارد‪ ،‬عمری نداشت‪.‬‬
‫سخن هایی زیادی با شور و هیجان پیرامون شک ستن سکوت بابا که انتظار آن‬
‫میرفت هماکنون در همه جا پیچیده بود‪ ،‬چو بابا در درازای سفرش به امریکا بارها‬
‫به آن ا شاره نموده بود‪ .‬این مو روک که بابا به را ستی لب به سخن خواهد گ شود‬
‫اح ساس ها را بر انگیخته بود و تدارکاتی تهیه دیده می شد که صدای بابا هنگامی‬
‫که سخن می گوید بتواند در سرا سر جهان از رادیو شنیده شود‪ .‬کوئنتن تاد که‬
‫شییخب متراعد کننده ای بود با شییور و هیجان بیش از خود‪ ،‬حتا بانوان معینی را‬
‫متراعد نمود بود که برای این مناسییبت‪ ،‬دوخت رخت های بسیییار شییی ِ خدا ‪-‬‬
‫رسیییده گی سییفارش بدهند و به آنان اطمینان داده بود که بابا در آن زمان به آنان‬
‫خدا – ر سیده گی پی شکش خواهد نمود‪ .‬این در حالی ا ست که بابا خودش هرگک‬
‫چنین چیکی نگفته بود‪.‬‬
‫ادی جونیور می دانسییت بابا هرگک چنین کاری نمی کند‪ ،‬با حالتی شییکاک به بابا‬
‫گفت‪« ،‬ببین بابا‪ ،‬شما که سکوتتان را استادیوم هالیوود بال نخواهید شکست! چرا‬
‫این همه هیاهو با رادیو و روزنامه به راه انداخته شود؟ شما مردم را وادار می کنید‬
‫‪371‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫این قدر به زحمت بیفتند‪ .‬اگر شییما سییخن نگویید‪ ،‬مردم از دسییت شییما بسیییار‬
‫ناراحت و ع صبانی خواهند شد‪ .‬و من می دانم که شما آن را انجام نخواهید داد»!‬
‫بابا با آ شفتگی ادی را سرزنش نمود‪« ،‬نه‪ ،‬نه‪ ،‬تو اکنون نمیدانی! ساکت شو ! این‬
‫بار‪ ،‬من آن را انجام خواهم داد»‪ .‬ادی دیگر چیکی نگفت‪ ،‬هرچند که او باور نکرد‪،‬‬
‫بابا چنین کاری بکند و به راسیییتی می ترسیییید هنگامی که مردم پی ببرند بابا‬
‫برنامه ای دیگر دارد‪ ،‬آنان را کت بکنند و یا بک شند‪ .‬این چه بازی بود که بابا انجام‬
‫می داد‪ .‬مردم هالیوود اگر سیییاده لوح نبودند‪ ،‬اما چه قدر زود باور بودند‪ .‬آیا لکومی‬
‫داشت که از ابکار مادی و مکانیکی برای شنیده شدن صدای اواتار در سراسر جهان‬
‫ا ستفاده شود؟ آیا سکوت مهربابا واب سته به علت های مادی و یا مکانیکی بود‪ .‬اما‬
‫این روش از کار مهربابا‪ ،‬بازی الهی اوسیییت و در این لی ال ‪( Leela‬بازی الهی) که او‬
‫بازی می کند‪ ،‬شیییادی وجود دارد! باوجود آن که او همه چیک می داند اما وانمود‬
‫می کند که هیچ چیک نمی داند و بدین ترتیب چنین حیله ی شیییگفتانگیکی را به‬
‫کار برد‪ .‬کار مهربابا شییگرف اسییت و با این وجود‪ ،‬درک ناشییدنی اسییت‪ .‬در کار‬
‫الهی اش او هرگک کاری که مرداری هدف پ شت آن نبا شد انجام نمی داد عالقه ای‬
‫که سخنانش در هالیوود برانگیخت‪ ،‬شاید به دلیل این بود که مردم را به راستی از‬
‫اواتار و مرام او باخبر سیییازد و آنان را وادارد که دسیییت از دامنش برندارند‪ ،‬خواه‬
‫سخنانش جامه عمل به خود بیگرند یا نه‪.‬‬
‫مسلم است که بابا در هالیوود « سخن» خواهد گفت‪ ،‬از جایی که نتمهی کالم او‬
‫تو سط فیلم ها در سرا سر جهان پخش خواند شد‪ .‬تنها هالیوود می تواند دا ستان‬
‫زندگی بابا را به تصییویر بکشیید و نمایش دهد و به این دلیل به پژواک ستترود او‬
‫گوش فرا خواهند داد‪ .‬سرود او گرچه بیپژواک است‪ ،‬تمام پژواکهای جهان را در‬
‫خود غرق میسازد‪.‬‬
‫هاوایی ژاپن و چین‬ ‫‪372‬‬

‫هاوایی ژاپن و چین‬

‫مهربابا در چین‪ ،‬ژوئن ‪1932‬‬

‫مهربابا در درازای سفرش به هالیوود‪ ،‬مریدانش را به جستوجوی پسری مناسب‬


‫فرسییتاده بود که درخور ایدهالِ او باشیید مانند پسییر هایی که در هند جسییتوجو‬
‫میشدند‪ .‬او مشتاق بود که در بازگشت به هند آن پسر را با خود ببرد‪ .‬بابا پیرامون‬
‫هدفش از یافتن چنین پسری‪ ،‬روشن نمود‪« ،‬برای پیوند دادن شرق و غرب)‪ .‬شمار‬
‫زیادی از نوجوان های امریکایی را برای گفتوگو با بابا به منکل آقای جونک آوردند‪.‬‬
‫سییرانجام بابا پسییری را به نام کارل فیلپس برگکید اما گرفتن گذرنامه برای او در‬
‫فاصیییله زمانی کوتاه تا بتواند همراه بابا به چین سیییفر کند امکان پذیر نبود‪ .‬اما از‬
‫آنجایی که هنولولو ‪ Honolulu‬بخ شی از خاک امریکا به ح ساب می آمد اجازه یافت‬
‫‪373‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫تا آنجا با بابا سییفر کند‪ .‬پیش از راهی شییدن‪ ،‬بابا درباره ی کارش با دوسییتداران‬
‫غربی اش دسییتوراتی داد و آنان را روانه ی خانه هایشییان نمود‪ ،‬بجک کوئنتن تاد که‬
‫قرار شیید برای مراقبت از کارل فلیپس با او و مندلی ها همسییفر شییود‪ .‬بابا سییفر از‬
‫پیش برنامه ریکی شده اش به سان فران سی سکو‪ ،‬جایی که جین و مالکوم شالس‬
‫فرستاده شده بودند را لتو کرد و آمادهی سفر به چین شد‪.‬‬
‫عصییرگاه ‪ 4‬ژوئن‪ ،‬مارک جونک با اتومبیلش بابا و مندلی ها را به بندرگاه برد‪ .‬تاد و‬
‫ادی جونیور با اتومبیل ِسلِست دوماال روانه شدند‪ .‬سلست پسر خالهی جونک بود و‬
‫در این سفر بابا‪ ،‬به او ب سیار نکدی و مفید واق شده بود‪ .‬هلن خواهر مارک جونک‬
‫نیک کم بکرگی در همراه شدن با برنامهی شلوغ بابا بود‪ .‬گروه زیادی برای بدرود‬
‫گفتن به بابا در پی او روانه شییدند‪ .‬بابا سییوار کشییتی نو مانتری ‪ Monterey‬شیید و‬
‫ساعت ‪ 11‬شب ک شتی آب های اقیانوس را به سوی هنولولو درنوردید‪ .‬بابا و کارل‬
‫فلیپس در ی کابین بودند‪ ،‬تاد ی کابین به تنهایی داشییت که ره به روی کابین‬
‫بابا بود و چانجی‪ ،‬کاکا‪ ،‬ادی جونیور و بهرام نیک ی کابین نکدی آن ها داشیییتند‪.‬‬
‫کارل فیلیپس بیدرنگ دریا زده شد و ی درد سر و بالی واقعی از آب درآمد‪ .‬آن‬
‫پسیییر نافرمان و سیییرکش و افراط کار بود و هنگامی که بابا او را فرامی خواند‪ ،‬تاد‬
‫میبایست برای آوردن کارل فلیپس نکد بابا از ی سوی کشتی تا آن سوی کشتی‬
‫و از سالن ورزش تا استخر در پی آن پسر بدود‪ .‬کارل تنها ی فکر در سر داشت و‬
‫آن حداکثر لذت بردن به از دور از چشیییم پدر و مادرش از آن سیییفر مجانی و‬
‫تع یالتش بود‪ .‬بابا چنان از د ست شی نت های آن پ سر وازده شده بود که بر آن‬
‫شد در اولین فر صت‪ ،‬به محض پیاده شدن از ک شتی در هنولولو او را به خانه اش‬
‫برگرداند‪ .‬اگرچه کارل فلیپس را برای کار بابا آورده بودند اما کوئنتن تاد میبایست‬
‫شبانه روز در خدمت او با شد! این نیک مانند همهی موردهای دیگر «پ سر ایده ال»‬
‫بود که مندلی ها میبایست از پسرها مراقبت کنند‪.‬‬
‫شمار زیادی در کشتی به دیدن بابا آمدند و او به طور شگفت آوری با آنان دیدار‬
‫نمود‪ .‬پس از ‪ 4‬روز روی آب‪ ،‬کشیییتی در ‪ 8‬با مداد ‪ 9‬ژوئن در ب ند هنولولو پهلو‬
‫هاوایی ژاپن و چین‬ ‫‪374‬‬

‫گرفت و آنان پس از پیاده شییدن برای دو روز در هتل موآنا اقامت نمودند‪ .‬رسییتم‬
‫که از چین فراخوانده شده بود با آنان در اسکله دیدار نمود‪ .‬پس از ی گفتوگوی‬
‫خصییوصییی با رسییتم‪ ،‬بابا تصییمیم گرفت که او را همان روز به اسییترالیا و نیوزلند‬
‫بفرسییتد‪ .‬این برای ایجاد حلره ی پیوند بیشییتر با غرب بود و پیآمد آن چند سییال‬
‫بعد آشکار گردید هنگامی که شمار زیادی از استرالیاییها به مهربابا گرویدند‪ .‬این‬
‫در حالی ا ست که ر ستم به دلیل قوانین سفت و سخت مهاجرتی اجازهی ورود به‬
‫سیدنی را نیافت‪.‬‬
‫پس از دو سییاعت اسییتراحت در هتل‪ ،‬بابا و گروه به ی درختسییتان نارگیل در‬
‫باغ های رویال هاووایی هتل کنار هتل موآنا رفتند و به تماشییای اجرای عالی رقب‬
‫و آواز های محلی هووایی نشییسییتند‪ .‬سییپس بابا و گروه با اتومبیل به ی گشییت‬
‫طوالنی در بیرون شییهر رفتند و از درختسییتان آناناس دیدن کردند و مردار زیادی‬
‫آب آناناس نوشییییدند‪ .‬بعدا در هتل‪ ،‬بابا‪ ،‬کوئنتن تاد را به اتاقش صیییدا زد و روی‬
‫تخته ی الفبا هجی کرد‪« ،‬رفتار کارل فلیپس دارد بدتر می شود‪ .‬من دارم شنبه او‬
‫را به لس آنجلس می فرسییتم‪ .‬او برمی گردد و بر علیه ما حرف خواهد زد‪ .‬من از تو‬
‫میخواهم به کالیفرنیا برگردی و همگان را از تتییر برنامهام باخبر سازی‪ .‬من قصد‬
‫دارم از چین به هند برگردم و سپس به ایتالیا بروم‪ .‬از تو میخواهم به ایتالیا بروی‬
‫و در آن جا ی ویال برای ا قامتم پ یدا کنی‪ .‬من آخر ژوئ یه به آن جا خواهم آ مد‪.‬‬
‫مریدان زن را در آنجا گرد آور‪ .‬برای مردیت ی بلیط برگشییت به نیویورک بخر و‬
‫پانصد دالر هم به مردیت و مارگارت برای سفر با کشتی به انگلستان بده‪ .‬به او بگو‬
‫من از او میخواهم که کارش را در دوان شایئر ادامه دهد‪ .‬و به همگان در کالیفرنیا‬
‫بگو من سییکوتم را در اسییتادیوم هالیوود بال‪ ،‬هم چنان که اعالم شییده بود نخواهم‬
‫شک ست»‪ .‬این وظیفه ی د شواری برای کوئنتن تاد بود اما ایمانش به بابا عمیقتر‬
‫شد‪ .‬او پیش خود چنین اندی شید‪« ،‬هیچ ان سان عادی مانند این رفتار نمی کند»‪.‬‬
‫هنگامی که تاد خبر را به آنان رسیییاند‪ ،‬نتیجه قابل پیشیییبینی بود‪ .‬گرچه ناامید و‬
‫دلشکستگی وجود داشت به ویژه برای مردیت و مارگارت استار و خانوادهی جونک‪،‬‬
‫‪375‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫اما هیچ س ستی ایمان در میان آنانی که‬


‫یکدل و بیریا بودند مانند جین و مالکوم‬
‫شالس دیده ن شد‪ .‬دلیل ا صلی این بود‬
‫که عشیییق بابا افراد معینی را به سیییوی‬
‫خود کشییی یده بود و این عشیییق ا جازه‬
‫نمیداد که سرگردان و گمراه شوند‪ .‬آن‬
‫شب‪ ،‬پس از بدرود گفتن با ر ستم که با‬
‫کشییتی مانتری راهی اسییترالیا بود‪ ،‬بابا و‬
‫مندلی ها دیگر شام صرف کردند و پس‬
‫از آن‪ ،‬برای دیدن فیلم به سییینما امپایر‬
‫رفتند‪ 10 .‬ژوئن‪ ،‬دوست الیکابت پاترسون‬
‫به نام خانم هات چینک و خواهرش برای‬
‫دیدار با بابا آمدند‪ .‬عصیییرگاه بابا برای‬
‫مهربابا در چین‪ .‬ژوئن ‪ .1932‬مرد ناشناس است‬ ‫گردش در هنولولو راهی شیید‪ ،‬سییپس به‬
‫هیومالو هتل و پس از آن از ی آکواریوم‬
‫بکرگ ماهی دیدن کرد‪ .‬شیییامگاه‪ ،‬آنان برای دیدن نرش آفرینی گالدیس جورج در‬
‫نمایشییینامه ی موش کلیسیییا به تئاتر رفتند‪ 11 .‬ژوئن سیییاعت ‪ 7:45‬بامداد بابا به‬
‫همراهی چانجی و تاد برای صرف نا شتایی به ویالی خانم والتر دیلینگ هام به نام‬
‫الپیترا روی تپه ای نکدی به محله ی دایموند ه ِد رفتند‪ .‬آنان سیییاعت ‪ 9‬بامداد‬
‫برگشتند تا کارل فلیپس را سوار کشتی کنند و تاد میبایست با آن پسر سفر کند‪.‬‬
‫گرچه کارل هنگام بدرود گفتن به بابا غمگین به نظر می رسیییید اما آنان دریافتند‬
‫که او پس از بازگشیییت به لس آنجلس همان طور که بابا پیشیییگویی کرده بود‪ ،‬بر‬
‫علیه بابا سخن رانده بود‪.‬‬
‫خیلی زود پس از آن‪ ،‬هنگام ظهر بابا‪ ،‬کاکا‪ ،‬چانجی‪ ،‬بهرام و ادی جونیور با کشتی‬
‫اِمپرس ژاپن ره سپار چین شدند‪ .‬به محض ورود کوئنتن تاد به کالیفرنیا‪ ،‬مرالهای‬
‫هاوایی ژاپن و چین‬ ‫‪376‬‬

‫که در ادامه می آید در ‪ 14‬ژوئیه در روزنامه به چاپ رسییید‪ .‬سییرتیتر مراله چنین‬
‫بود‪:‬‬
‫هندوی خاموش‪ ،‬گفتوگوی رادیویی را به تاخیر میاندازد‪.‬‬
‫لس آنجلس‪ 13 ،‬ژوئیهی ‪( ،1932‬اسوشیتد پرس)‬
‫شیییری مهربابا که به تازگی اینجا آمد و اعالم شیییده بود که مرد مردس هندی‬
‫شرقی ا ست و ت صور می شود به مدت هفت سال ی کلمه حرف به زبان نیاورده‬
‫اسییت‪ ،‬پیام خود را فردا با پخش رادیویی ملی از هالیوود به جهان نخواهد رسییاند‪.‬‬
‫کوئنتن تاد‪ ،‬من شی عارف‪ ،‬از سانتا باربارا تلگراف زده ا ست که بابا ت صمیم گرفته‬
‫شک ستن روزه ی سکوت خود را تا فوریه ی آینده به تاخیر بیندازد‪ ،‬چون شرایط‬
‫هنوز مناسب نیست‪.‬‬
‫در این میان‪ ،‬بابا که پی شبینی چنین واکن شی را از سوی روزنامهها می کرد برای‬
‫دوسییتدارانش پیام فرسییتاد نگران تبلیتات مخالف نباشییند‪« ،‬هنگامی که سییخن‬
‫بگویم تمام جهان مرا به عنوان عیسییی که بازگشییته اسییت خواهند شییناخت و‬
‫پذیرفت»‪.‬‬

‫مندلیهای مهربابا در چین‪ .‬سال ‪ . 1932‬رستم‪ ،‬رائوصاحب‪ ،‬مرد و زن پارسی که بابا را در چین‬
‫همراهی کردند‪ .‬یک مرد ناشناس انکلیسی‪ .‬زال‪ ،‬پندو و گوستاجی‬
‫‪377‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫ترریبا تمام خدمه ی کشییتی‪ ،‬ژاپنی بودند‪ .‬هم چنان که کشییتی بخاری بندرگاه را‬
‫ترک می کرد ی گروه ارکسییتر جاز شییروک به نواختن نمود و زنان محلی هاووایی‬
‫آواز میخواندند و می رقصیییدند و دسییتمال هایی که در دسییت داشییتند را تکان‬
‫میدادند و گلهایی را روی عرشه میریختند‪.‬‬
‫آنها هیچ تصوری نداشتند که شاهنشاه آفرینش در کشتی است و به طور ناپیدا‬
‫در حال کار در عوالم باالتر است به خاطر آنکه شرق و غرب را به هم بپیوندد‪.‬‬
‫پس از آنکه بابا در کابین خود جا افتاد‪ ،‬دستور داد که نامههای کیمکو را بارها و‬
‫بارها با صدای بلند برایش بخوانند‪ .‬هم چنان که بابا به کالم عا شرانه ی آنان که از‬
‫دل سوختگی جدایی شان می گفت گوش فرامیداد ا ش از چ شمانش روان شده‬
‫بود‪ .‬یک شنبه ‪ 19‬ژوئن‪ ،‬ک شتی ساعت ‪ 6‬بامداد در بندر یوکوهاما پهلو گرفت‪ .‬بابا و‬
‫مندلی ها از ک شتی پیاده شدند و خود را تر و تازه ساختند‪ .‬ساعت ‪ 10‬بامداد آنان‬
‫به تور دومین شهر بکرگ ژاپن رفتند‪ .‬پس از ی ساعت سواری در تاک سی‪ ،‬آنان‬
‫پیاده شدند و غذای مختصری صرف کردند و سپس پای پیاده از میان خیابانهای‬
‫شلوغ گ شت زدند‪ .‬هنگام ظهر بابا و گروه به ک شتی برگ شتند و ساعت ‪ 2‬بعد از‬
‫ظهر کشتی اسکله را ترک کرد‪ .‬ساعت ‪ 8‬بامداد ‪ 20‬ژوئن‪ ،‬کشتی به کوبه رسید و‬

‫مهربابا و شماری از مندلیها در چین‪ .‬ژوئن ‪ .1932‬از چپ‪ ،‬گوستاجی‪ ،‬بهرام‪ ،‬چانجی‪ ،‬ادی جونیور‪ ،‬پندو و زال‬
‫هاوایی ژاپن و چین‬ ‫‪378‬‬

‫پس از پیاده شدن بابا و گروه در شهر چرخیدند‪ .‬سپس ساعت ‪ 1‬بعد از ظهر به‬
‫کشتی برگشتند و دو ساعت بعد کوبه را ترک کردند‪.‬‬
‫پس از ی سفر دریایی هفت روزه‪ ،‬ساعت ‪ 2:30‬بعد از ظهر ‪ 22‬ژوئن‪ ،‬کشتی در‬
‫بندر شیییانگ های چین پهلو گرفت‪ .‬هربرت دی وی و زال برادر بابا در اسیییکله به‬
‫پیشواز آنان آمده بودند‪ .‬بابا که کت و شلواری بسیار شی پوشیده بود و ی کاله‬
‫پانامایی به سر دا شت از ک شتی پیاده شد‪ .‬آنگاه با اتومبیل او را به هتل پاالس با‬
‫چشم انداز رودخانهی هوانگپو در فاصلهی چند کیلومتری بردند‪ .‬پس از نوشیدن‬

‫مهربابا در چین‪ .‬ژوئن ‪1932‬‬


‫چای‪ ،‬بابا به هربرت گفت‪« ،‬من میخواهم به بیرون بروم و در میان چینیها باشم‪،‬‬
‫بنابراین مرا به جایی ببر که انبوه جمعیت آنجا باشد»‪.‬‬
‫هربرت بابا را به چند مکان برد اما آن ها به اندازه ی کافی شیییلوغ و پرجمعیت و‬
‫منا سب هدف بابا نبودند‪ .‬آنگاه بابا سوار بر ریک شای د ستی‪ ،‬به محلهی فریرن شین‬
‫ک شیده شد اما به خاطر باری بودن خیابان ها ریک شا نتوان ست جلوتر برود و بابا‬
‫برای سه ساعت با پای پیاده در آن محله گ شت‪ .‬بابا با گام های بلند از کوچه های‬
‫چرک و کثیف به باال و پایین میرفت که باعث شییده بود سییاکنین فروتن آنجا با‬
‫شیفتگی به او زل بکنند‪.‬‬
‫‪379‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫پس از پیادهرویهای سری در کوچههای شانگهای‪ ،‬هربرت بسیار خسته و قدری‬


‫سییردرگم شییده بود‪ .‬او هنوز خام بود و با راه و روش های بابا آشیینایی نداشییت‪ .‬در‬
‫درازای اقامت بابا در چین‪ ،‬او تمایل داشیییت کارها را بنا برسیییلیره ی خود تدارک‬
‫ببیند که بابا همیشییه دوسییت نداشییت‪ .‬بابا هم چنین رای و نرشییه هایش را عوض‬
‫میکرد که اگر برای هربرت تکان دهنده نبود اما غافلگیر کننده بود و را آشیییفته‬
‫می ساخت‪ 23 .‬ژوئن‪ ،‬برخی از افرادی که هربرت برای دیدار با بابا دعوت کرده بود‬
‫برای دیدن بابا به هتل آمدند اما چون بابا مشتول برنامهریکی سفر برگشت به هند‬
‫بود‪ ،‬هربرت و چانجی را برای تهیه بلیط روانه نمود این در حالی است که نخستین‬
‫برنامه برای بازگ شت به کالیفرنیا از هفته ها پیش ریخته شده بود‪ .‬پس از رفتن از‬
‫ی آژانس مسافرتی به آژانسی دیگر‪ ،‬هربرت که به خشم آمده بود در راه بازگشت‬
‫به هتل‪ ،‬با دلخوری از چانجی پرسیییید‪« ،‬چرا بابا این طور رفتار می کند؟ مایه ی‬
‫تا سف ا ست که او حتا رای خود را نمی داند‪ .‬آیا از ابتدا نمی دان ست که می خواهد‬
‫چه کار کند؟ این تتییر برنامه چه دردسییر و زحمتی ایجاد کرده اسییت‪ .‬بابا متوجه‬
‫نیسیییت که من باید برای روزی ام کار کنم و آنکه قرار مالقاتهای بسییییار مهم‬
‫دیگری هم دارم که لتو کردن آن ها ترریبا امکان پذیر نیسیییت»‪ .‬چانجی کلمه به‬
‫کلمه ی سخنان هربرت را به بابا گکارش داد و بابا هربرت را مورد سرزنش قرار داد‬
‫و گفت‪« ،‬اگر این چنین در مورد من فکری می کنی‪ ،‬فایده ای ندارد که برایم کار‬
‫کنی»! هربرت با هو شمندی ساکت ماند و بابا او را بخ شید‪ .‬سپس هنگام غروب‪،‬‬
‫بابا و مندلیها برای صرف شام به رستوران آقای چانگ که آنان را دعوت کرده بود‬
‫رفتند‪ .‬بابا وقت خوب و سیییرگرم کننده ای در آنجا داشیییت چون همگان تالش‬
‫میکردند با میله های چوبیِ چینی ها غذا بخورند‪ .‬سیییپس‪ ،‬آنان برای دیدن فیلم‬
‫جانور شییهر به سییینما کات ای‪ Cathay‬رفتند‪ .‬و بعدا راهی ایسییتگاه ق ار شییدند و‬
‫سییاعت ‪ 11‬شییب به سییوی نان کینگ حرکت کردند‪ .‬بابا‪ ،‬هربرت و کاکا در کوپه ی‬
‫درجه ی نشستند و بهرام‪ ،‬زال‪ ،‬ادی جونیور و چانجی در کوپهی درجه دو‪ .‬ساعت‬
‫هاوایی ژاپن و چین‬ ‫‪380‬‬

‫‪ 7‬بامداد روز بعد‪ ،‬ق ار به ایسیییتگاه نان کینگ رسیییید‪ .‬پندو و گوسیییتاجی برای‬
‫خوشآمد گویی روی سکو ایستاده و چشم به راه آنان بودند‪ .‬همگان راهی خانهی‬
‫هربرت در فاصییله ی ‪ 3‬کیلومتری ایسییتگاه شییدند‪ .‬پندو‪ ،‬گوسییتاجی و زال بنا بر‬
‫دستور بابا سه ماه بود که در چین اقامت داشتند و در انتظار بودند که بابا آنان را‬
‫به امریکا فراخواند‪ .‬پیش از ورود بابا به چین‪ ،‬بابا به ویشیینو و رائو صییاحب دسییتور‬
‫داده بود راهی ناسی شوند‪.‬‬
‫پس از صرف نو شیدنی و رف خ ستگی‪ ،‬هربرت‪ ،‬بابا را به دیدن دیوار بکرگ چین‬
‫در نان کینگ برد‪ .‬دریاچه ای در آن نکدیکی بود که بابا با پای پیاده م سافت زیادی‬
‫را کنار آن قدم زد‪ .‬نان کینگ شیییهر دلچسیییبی بود و بابا و مندلی ها را به یاد پونا‬
‫سیین‪ ،‬رهبر‬ ‫میانداخت‪ .‬عصییرگاهان بابا را برای دیدن بنای یاد بود سییان یات – ِ‬
‫انرالبی‪ ،‬با اتومبیل به باالی کوه بنفش بردند‪ ،‬گرچه جاده ها ناهموار بودند اما بابا‬
‫محیط اطراف و چ شم انداز آنجا را دو ست دا شت‪ .‬شامگاهان‪ ،‬همگی گرد بابا در‬
‫اتاقش نشییسییتند و به موسیییری گوش دادند‪ .‬پس از آن‪ ،‬بابا متن تلگراف هایی را‬
‫درباره ی تتییر برنامه اش به چانجی دیکته نمود تا به امریکا‪ ،‬انگلسیییتان و هند‬
‫بفر ستد‪ .‬شمار زیادی از دان شجویان چینی‪ ،‬زنان و مردان سالخورده در نانکینگ‬
‫برای دیدار با بابا آمدند‪ .‬در این شیییهر نیک‪ ،‬بابا در کوچه های کثیفِ محروم ترین و‬
‫فریر ترین محله های نان کینگ پای پیاده گشیییت زد‪ .‬این در حالی اسیییت که‬
‫کشییاورزان چینی با شییگفتی به او چشییم دوخته بودند‪ .‬هربرت خواسییت که به بابا‬
‫خدمت کند و گفت‪« ،‬اگر از من بخواهید که در مسیر به لندن از دایرِن (تالیاِن)‪،‬‬
‫استان منچوری‪ ،‬سربستان‪ ،‬مسکو و ورشو دیدن کنم‪ ،‬انجام خواهم داد»‪ .‬بابا پاسخ‬
‫داد‪« ،‬بسیار خوب‪ ،‬از راه استان منچوری و روسیه راهی مارسی شو و در ‪ 20‬ژوئن‬
‫در آنجا با من دیدار کن»‪ 26 .‬ژوئن‪ ،‬بابا از سالن سینمای ملی دیدن کرد و سپس‬
‫با اتومبیل از میان کوچه های شییلوغ و پر ازدحام شییهر گذشییت و از پرسییتشییگاه‬
‫کنف سیوس دیدن کرد‪ .‬بابا قرار بود در آن روز راهی شود و هربرت ی مج سمهی‬
‫الک و ال کلزده ی میلو فو ( نامی که چینی ها به بر بودا که دو باره باز می گردد‬
‫‪381‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫گذاشتهاند) پیشکش کرد‪ .‬پس از سه روز در نانکینگ‪ ،‬بابا با ق ار ساعت ‪ 11‬شب‬


‫رهسپار شانگهای شد‪ .‬بابا و گروه ساعت ‪ 8‬بامداد ‪ 28‬ژوئن به شانگهای رسیدند‬
‫و سییاعت ‪ 4‬عصییر همان روز با کشییتی کایکرِ هند به سییوی بمبئی حرکت کردند‪.‬‬
‫هربرت دیوی شش روز بعد در مسیر روسیه راهی دایرن شد‪.‬‬
‫ساعت ‪ 7‬بامداد اول ژوئیه‪ ،‬بابا وارد هنگ کنگ شد و ی فرد پار سی به نام ر ستم‬
‫د سای در ا سکله با بابا دیدار نمود و به او خوشآمد گفت‪ .‬بابا و مندلی ها به منکل‬
‫او رفتند و همسیییر رسیییتم برای گروه غذای هندی تهیه کرد‪ .‬پس از صیییرف غذا‪،‬‬
‫همگی برای دیدن شهر به بیرون رفتند‪ .‬ع صرگاهان آنان برای دیدن فیلم ا سکین‬
‫دیپ به معنی ظاهری‪ ،‬به سیییینما کویین رفتند‪ .‬پس از دیدن فیلم بابا و مندلی ها‬
‫به کشتی بازگشتند‪ .‬روز بعد کشتی در کولوون ‪ kowloon‬در شمال هنگکنگ پهلو‬
‫گرفت‪ .‬در آنجا رستم پستانجی دوست آقای دسای به پیشواز گروه آمد و آنان را‬
‫به منکل خود برد‪ .‬آنگاه پس از ی گ شت ی ساعته با اتومبیل در شهر‪ ،‬گروه به‬
‫ک شتی کایکرِ هند بازگ شت و سفر دریایی را ادامه دادند‪ .‬ساعت ‪ 7‬بامداد ‪ 6‬ژوئیه‬
‫آنان به سنگاپور رسیدند و پس از آن با تاکسی در شهر چرخی زدند‪ .‬سپس برای‬
‫دیدن فیلم آقای جَکل و هاید به سیییینما کاپیتال رفتند‪ .‬سیییپس در کافه مادراس‬
‫شام صرف کردند و ساعت ‪ 11‬شب به ک شتی بازگ شتند‪ .‬روز دوم را نیک گروه در‬
‫سنگاپور سپری کرد و در ‪ 8‬ژوئیه با ک شتی ره سپار کلومبو در سری النکا شدند‪.‬‬
‫ک شتی در ‪ 9‬ژوئیه در پِن آنگ لنگر انداخت‪ .‬پس از پیاده شدن‪ ،‬بابا از دو زیارتگاه‪،‬‬
‫پرستشگاه بودا و پرستشگاه مار‪ ،‬دیدن نمود‪ 8 .‬بامداد ‪ 13‬ژوئیه‪ ،‬بابا و مندلیها به‬
‫کلومبو پایتخت سری النکا رسیدند و پس از پیاده شدن‪ ،‬بابا برای ادی ک ایرانی و‬
‫نوروجی داداچانجی در بمبئی ی تلگراف فرسییتاد‪ .‬در کلومبو آنان با تاکسییی در‬
‫شهر گشت زدند‪ .‬پس از دو روز روی آب‪ ،‬کشتی در ‪ 11:45‬بامداد جمعه ‪ 15‬ژوئیه‬
‫‪ ،1932‬در ب ندر بمبئی پهلو گر فت‪ .‬پس از پ یاده شیییدن‪ ،‬با با‪ ،‬چانجی‪ ،‬کا کا‪،‬‬
‫گوسییتاجی و ادی جونیور به منکل نوروجی در رسییتم باغ رفتند اما برادر بابا زال‪،‬‬
‫بهرام و پندو شییب را در کشییتی به سییر بردند‪ .‬ادی ک ایرانی‪ ،‬بواصییاحب‪،‬رامجو‪،‬‬
‫هاوایی ژاپن و چین‬ ‫‪382‬‬

‫رائوصییاحب و ویشیینو با اتومبیل از ناسییی آمده بودند و با بابا در منکل نوروجی‬


‫دیدار نمودند‪ .‬بعدا همان شب‪ ،‬بانوان مندلی که در ناسی زندگی میکردند همراه‬
‫با فرینی و ماساجی از راه رسیدند و از دیدن خداوند محبوب خود سرشار از شادی‬
‫شیییدند‪ .‬گفته می شیییود که بابا به ویژه مشیییتاق دیدار با مهرا بود تا درباره ی تور‬
‫جهانیاش برای او تعریف کند‪ .‬سیلُر‪ ،‬سیدو و چاگان که ق صد دا شتند برای مدتی‬
‫در سفر باشند‪ ،‬بامداد روز بعد با بابا دیدار نمودند‪ .‬بابا چند روز بعد را با دستوراتی‬
‫که به ت ت مندلیهای مرد و زن داد سپری کرد‪.‬‬
‫بابا بنا بر برنامه ی زمان بندی‪ ،‬سفر خود را از سر گرفت و بمبئی را روز دو شنبه‬
‫‪ 18‬ژوئیه ‪ ،1932‬با ک شتی کایکرِ هند به ق صد مار سی فران سه ترک کرد‪ .‬در این‬
‫سفر تنها کاکا باریا و چانجی او را همراهی میکردند‪ .‬برای مندلیها‪ ،‬سفر با بابا به‬
‫اروپا‪ ،‬امریکا و کشورهای خاوری‪ ،‬پرشتاب بود مانند سرعت گردباد و آنان را گیج و‬
‫آشفته میساخت‪ .‬بابا در ظرف چهار ماه گذشته به دور دنیا سفر کرده و این ی‬
‫بار دیگر راهی اروپا بود!‬
‫کائنات و کهکشانها به دور ق ب ارشاد میگشتند! با سفر دریایی شاهنشاه الهی‬
‫به دور جهان‪ ،‬کرهی زمین میچرخید و تکان میخورد و تازه میگشت‪.‬‬
‫دوران ما از دیدن آغاز پیوند شییرق و غرب به شییگفت آمد چگونه محبوب الهی‬
‫دل عاشرانش را در غرب اسیر ساخته و چگونه سرودن را به آنان یاد داده بود!‬
‫در این دوران‪ ،‬سیییامپات آیان گار از اهالی مادراس مجله ای به نام مهر گازِت که‬
‫وقف مهربابا بود را منتشیییر می کرد‪ .‬چانجی در ‪ 20‬ژوئیه‪ ،‬در نامهای از عدن برای‬
‫آیان گار‪ ،‬برخی از رویدادهای چ شم گیر در پیوند با سفر چند ماه گذ شته به اروپا‪،‬‬
‫امریکا و کشورهای خاوری را نوشت که در ادامه میآید‪،‬‬
‫رویدادهای بکرگ و پرمعنی و مهمی در پیوند با حرکت ها و فعالیت های بابا در‬
‫چهار ماه گذ شته رخ داده ا ست‪ .‬این بار من حتا نتوان ستهام دفتر خاطرات روزانهام‬
‫‪383‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫را به روز نگه دارم‪ ،‬چون برنامه های‬


‫زمانبندی شییده ی زیادی در ترریبا‬
‫تمامی مکان ها تدارک دیده شییده و‬
‫حرکت از ی مکان به مکانی دیگر‬
‫سری ا ست‪ .‬ت صور کن که در ظرف‬
‫حدود چهار ماه‪ ،‬بابا ی سفر به دور‬
‫دنیا داشییته و از ایتالیا‪ ،‬انگلسییتان‪،‬‬
‫فرانسه‪ ،‬سویس‪ ،‬نیویورک‪ ،‬کالیفرنیا‪،‬‬
‫هنولولو‪ ،‬ژاپن و چین دیدن کرده و‬
‫به هند برگ شته ا ست و اکنون پس‬
‫از تنها ‪ 12‬سیییاعت برای کار مهمی‬
‫دوباره راهی اروپاسیییت و دوباره به‬
‫مهربابا در بمبئی ‪1932 -‬‬
‫در اوایل سپتامبر به هند باز خواهد‬
‫گشت‪ .‬تکرار میکنم‪ ،‬این ی سفر تفریحی نیست‪ ،‬بلکه برای کار است‪ ،‬کاری که‬
‫همه ی جهان را دربرمی گیرد‪ .‬آماده سییازی برای دگرگونی و آشییوب بکرگی که در‬
‫آینده ی نکدی از راه خواهد رسییید‪ .‬در درازای این دیدار پرشییتاب به تمامی این‬
‫مکان ها‪ ،‬بابا با هکاران تن به طور خصییوصییی دیدار داشییته اسییت در جشیین های‬
‫همگانی که تو سط پیروان و هواداران پر شورش که به افتخار او برگکار می شد نیک‬
‫همین طور بوده است‪ .‬او روزی دوازده ساعت دیدار و گفتوگوی خصوصی با افراد‬
‫سر شناس در انگل ستان و امریکا دا شته ا ست به طوری که عمال هیچ وقتی برای‬
‫خودش‪ ،‬برای غذا خوردن و اسییتراحت نداشییته و آن ها را نادیده گرفته اسییت‪ .‬ما‬
‫پیوسییته در حرکت و سییفر بوده ایم و به سییختی بیش از چند روز در ی مکان‬
‫بودهایم جک در انگلستان و لوگانو و آن هم برای تدارک برنامههای آینده بوده است‪.‬‬
‫شخصی در لندن نیک شرارت کرده است و این امر از گکارشهای نادرستی که در‬
‫مجله ی جان بول به نگارش درآمده آ شکار ا ست‪ .‬اما خو شبختانه این شرارت در‬
‫هاوایی ژاپن و چین‬ ‫‪384‬‬

‫انگلستان و امریکا زیانی به بار نیاورده است چون همگان میدانند که مجلهی جان‬
‫بول چهقدر چرندبافی میکند‪ .‬و این که سردبیرش به خاطر چنین تهمتهایی به‬
‫افراد بلندپایه‪ ،‬چندین بار محکوم شییده اسییت‪ .‬مردمی که عرل در سییر دارند آن‬
‫مجله را حتا نمیخوانند! اما متاسفانه مردم در هند این را نمیدانند و اینجا افرادی‬
‫هسییتند که تنها کار و زندگیشییان شییرارت بر علیه بابا و ماموریت اوسییت‪ .‬آنان با‬
‫مراالتی که به قلم افرادی مانند دسییتور به نگارش درمی آیند تحری میشییوند و‬
‫برای بهره برادی از چنین گکارش های در بد نام کردن و م سموم کردن ذهن شمار‬
‫زیادی از انسییان ها دسییت به هر کاری می زنند‪ .‬با این حال‪ ،‬بابا نه تنها توجهی به‬
‫این کارها نمی کند‪ ،‬بلکه به روش خود از آن ها نیک لذت می برد‪ ،‬رو شن تر بگویم او‬
‫چنین مخالفت هایی را فرامی خواند و می آفریند‪ .‬در ماه آوریل که ما در لوگانو‬
‫سویس بودیم‪ ،‬یکی از عصرها او برای برخی از پیروان نکدی خود روشن گری کرد‬
‫که او خواهان جلوگیری از ی فاجعه ی بکرگ اسییت یعنی آغاز ی جنگ جهانی‬
‫که آمادهسیییازی آن از تمامی طرف ها انجام گرفته اسیییت که رهایی بشیییریت از‬
‫سنگدلی و خونخواری و خرابی را در بر دارد که با انهدام و ویرانی که چنین جنگی‬
‫به آن دامن میزند به بار میآید‪ .‬برای جلوگیری از این جنگ‪ ،‬سه چیک الزم بود‪،‬‬
‫ابتدا‪ ،‬دامن زدن به ی مخالفت بر علیه خودش در مرایسی گسترده‪.‬‬
‫دوم‪ ،‬وارد کردن درد و رنج بدنی به خودش‪.‬‬
‫سوم‪ ،‬اجازه دادن به پا گرفتن نبردها و زد و خورد های کوچ در گو شه و کنار‪،‬‬
‫بجای شعلهور شدن آتش ی جنگ جهانی ویرانگر‪.‬‬
‫در مورد رنج بردن خودش‪ ،‬او رو شنگری نمود که آماده ا ست هر چیکی بر خود‬
‫بپذیرد اما در پیوند با مخالفت و دشیییمنی که باید به آن دامن بکند‪ ،‬به همه ی‬
‫پیروانش هشدار داد که از هیچ چیکی دلخور نشوند و گمراه نگردند‪ .‬بیدرنگ پس‬
‫از ه شداری که او به همگان داد‪ ،‬در ست روز بعد مراله ای در مجله ی جان بول به‬
‫چاپ رسیییید که بر هیچ کس تاثیری نداشیییت‪ .‬آنگاه بابا همه را در ی بوته ی‬
‫آزمایش دیگر گذا شت‪ .‬او آ شکارا به همگان در انگل ستان و امریکا اعالم کرد که در‬
‫‪385‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫‪ 13‬ژوئیه ی ‪ ،1932‬سییکوتش را در هالیوود خواهد شییکسییت‪ .‬در بیشییتر موارد‬


‫تبلیتات و پوشش خبری خوبی به شکستن سکوت بابا پس از هفت سال داده شده‬
‫بود که ترریبا همگان آن را رویدادی بکرگ میپنداشتند و آماده سازیهای مفصلی‬
‫در مریاس بسیییار بکرگ برای جشیین گرفتن این موقعیت انجام گرفته بود‪ .‬یکی از‬
‫شرکتهای بکرگ خبر رسانی جهان در امریکا پیشنهاد کرد نخستین سخنرانی و‬
‫پیام بابا به جهان را به وسیلهی شبکهی جهانی رادیویی خود پخش کند‪.‬‬
‫با این حال‪ ،‬در بیانیه ای به قلم ی پک ش و دان شمند سر شناس که در روزنامه‬
‫به چاپ رسییید‪ ،‬آمده بود که برای ی انسییان‪ ،‬سییکوت کردن برای هفت سییال و‬
‫سییپس شییکسییتن آن‪ ،‬از لحاظ فیکیکی غیر ممکن اسییت و بحث خود را بر پایه ی‬
‫پژوهشهای علمی و پکشکی قرار داده بود و به شدت ابراز ش و تردید نموده بود‬
‫که آیا بابا توانایی سخن گفتن را خواهد داشت تا کسی سخنانش را بشوند؟ همگی‬
‫با شور و شوق چشم انتظار آن رویداد و مناسبت سرنوشت ساز در ‪ 13‬ژوئیه بودند‪.‬‬
‫و آنگاه همه چیک فروریخت‪ .‬بابا که قول داده بود از چین که برای کار بسیار مهمی‬
‫رفته بود باز خواهد گ شت‪ ،‬ازآنجا تلگرافی فر ستاد و به سردی بیان نمود به دالیل‬
‫روحانی‪ ،‬سخن گفتن را تا زمان زادروزاش در فوریهی آینده به عرب انداخته است‪.‬‬
‫شما خوب میتوانید احساسها و ناامیدیهای کسانی که در امریکا بودند‪ ،‬و تمام‬
‫پیروان‪ ،‬هواداران‪ ،‬دوستداران بابا و عموم مردم را تصور کنید‪ .‬برای کسانی که ش‬
‫و تریدی ژرف داشتند و هیچ چیک روحانی را باور نمیکردند‪ ،‬این امر بهانهی خوبی‬
‫به دست افراد داد که هر چیکی در نبود او و پشت سرش بنویسند‪ .‬کسانی که بابا‬
‫را دوست داشتند و از او پیروی میکردند در موقعیتی اگر خ رناک نه‪ ،‬اما حساس‬
‫قرار گرفته بودند‪ .‬با این وجود‪ ،‬این موقعیتی بود که باید مسئولیت قبول میکردند‬
‫و به تمام پرسشهای احمرانه در کشوری مانند امریکا که به آنان هجوم آورده بود‬
‫پاسخ دهند و سخنی از کنار آمدن با ناامیدی خود به میان نیاورند‪.‬‬
‫بابا همهی اینها را از همه بهتر میدانست اما بازهم آن را عمدا انجام داد و از آن‬
‫لذت برد! چون همان طور که بابا تو ریش میدهد‪ ،‬این مخالفت و موقعیت ح ساس‬
‫هاوایی ژاپن و چین‬ ‫‪386‬‬

‫که برای کار بکرگش رییروی بود را می خواسییت‪ .‬و از این رو آن را پدید آورد و به‬
‫خوبی آن را پروراند که همگان را خجالت داد‪ .‬او گفت‪« ،‬هرچه زه کمان بیشییتر به‬
‫عرب ک شیده شود نیروی بی شتری برای به پرواز دراوردن تیر ایجاد می کند و این‬
‫دقیرا مانند آن اسییت‪ .‬هرچه مخالفت بکرگ تر باشیید‪ ،‬نیروی بکرگ تری به کار من‬
‫میبخشد که در راستای رفاه بشریت است همان طور که تمام کارهای من است‪.‬‬
‫و آن مخالفت ابدا برایم مهم نیست»‪ .‬بدین سان‪ ،‬بابا به همهی ما سخن میگفت و‬
‫تمام کارهایی که انجام داد برای کارش بود‪ .‬او خاموشییانه و به آرامی از چین راهی‬
‫اروپا شده است تا کارها را برای آینده تدارک ببیند‪.‬‬
‫سر راه‪ ،‬بابا در هند توقف نمود‪ .‬این در حالی ا ست که تنها بجک ی روز پیش از‬
‫ورودش به بمبئی هیچ کس از آمدنش خبر نداشیییت‪ .‬در آنجا بابا تنها مندلی های‬
‫نکدیکش را صدا زد تا م سایلی را برای شان رو شن کند‪ .‬اح سا سات آنان با دیدن بابا‬
‫در م یان خود‪ ،‬به طور ناگ هانی به طور شیییگ فت آوری فوران کرده بود‪ .‬پس از‬
‫درودهای سرشار از عشق که به بابا گفته شد‪ .‬در پی آن‪ ،‬صحنههایی از سوز و گداز‬
‫جدایی آ مد که ق لب را زیر و رو میکرد و بسییی یار دلخراش بود‪ .‬ا ما او در اوا یل‬
‫سپتامبر بازمیگشت‪ .‬آنگاه در حالی بابا راهی می شد‪ ،‬آنان با اندیشهی برگشت او‬
‫که آ سودگی خاطر برای شان دا شت به خود دلداری دادند‪ .‬آنان روزها و لحظه ها را‬
‫برای بازگشت بابا میشمردند‪.‬‬
‫هرجا که بابا قدم گذاشیییته بود‪ ،‬لندن‪ ،‬نیویورک و یا هالیوود‪ ،‬خودِ حضیییور بابا‬
‫قلبها را به آتش ک شیده بود و صحنههایی پراح ساس از درودهای عا شرانه به بابا‬
‫که به دنبال آن سوز و گداز جدایی را در پی دا شت در همهجا به چ شم میخورد‪.‬‬
‫هکاران تن او را دیدند‪ ،‬سییتودند‪ ،‬پرسییتیدند و به او عشییق ورزیدند‪ ،‬به طوری که‬
‫پیشییتر به هیچ کس این چنین عشییق نورزیده بودند‪ .‬پیکر باوقار او‪ ،‬شییخصیییت‬
‫دلفریبش و روحانیتی که از وجودش می درخشیییید همه ی دل ها را اسییییر خود‬
‫سییاخته اسییت‪ .‬این ی شیییفتگی گذرا نبود‪ ،‬بلکه ی الهام الهی بود که به معنی‬
‫واقعی کلمه‪ ،‬زندگی و امور همهی کسانی که با بیریایی و گشودن دلهایشان نکد‬
‫‪387‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫او آمدند را دگرگون ساخت‪ .‬تجربههای آنان با کالم و در نامههایی آکنده از ع شق‬
‫الهی به طوری بازگو و نو شته شد که هر خواننده ای را با شنیدن ژرفای اح ساس‬
‫عشق آنان به گریه میانداخت‪ .‬مردم ترریبا از تمامی حرفهها و قشرها میآمدند‪ ،‬از‬
‫کشیییاورزان فروتن گرف ته تا هنرم ندان‪ ،‬شیییاعران‪ ،‬فیلسیییو فان‪ ،‬دانشیییم ندان‪،‬‬
‫سییییاسیییتمداران و روزنامه نگاران‪ .‬آنان همگی از دیدار و گفتوگو با بابا بی حد‬
‫سپاس گذار بودند‪ .‬شماری در سکوت‪ ،‬بدون کالم‪ ،‬با او ن ش ستند و دیدار کردند‪.‬‬
‫افراد بسیاری با احساسی ژرف از عشق و ستایش و قلبهایی که به شدت زیر و رو‬
‫شده و انگیکه گرفته بود روانه شدند‪ .‬و برخی او را عیسی زنده نام نهادند‪.‬‬
‫کسان دیگر‪ ،‬او را خداوند آفرینش نوین نامیدند‪ .‬برای شمار زیادی او بت قلبهای‬
‫آنان یا محبوب الهی شییده بود‪ .‬عبارتها به خودی خود گویای احسییاس های ژرف‬
‫الهی هستند که در آنها دمیده شده است‪ .‬شاید این صفتها به هیچ موجودی در‬
‫دوران کنونی ن سبت داده ن شده با شد‪ .‬حتا روزنامههای انگلی سی و امریکایی که به‬
‫سیییختی چیک های مربوط به روحانیت را فهمیدهاند نیک از دیدار بابا از غرب دیوانه‬
‫شدهاند‪ .‬روزنامهها از آموزشها‪ ،‬دیدارها و فعالیتهایش ب سیار خوب او قلم زدهاند‪.‬‬
‫گکار شگران پس از گفتوگوی خ صو صی با او ب سیار تحت تاثیر قرار گرفته بودند و‬
‫ک سانی که ذهنیت و نگرش گکار شگران را می شنا سند‪ ،‬در شگفت بودند چگونه‬
‫آنها با دیدگاهی مثبت دربارهی بابا و فعالیتهایش قلمفرسایی کرده و پیوسته در‬
‫درازای سیییه ماه گذشیییته گکارشهایی از گفتوگوهایش همراه با عکس منتشیییر‬
‫کرده اند‪ .‬همه ی ما در شییگفت بوده ایم که آیا چنین تبلیتات و پوشییش خبری به‬
‫هیچ شخب روحانی در گذشته داده شده است و آیا هیچ شخ صی توسط همهی‬
‫طبرات مردم از تمامی ک شورها به این گ ستردگی شناخته شده ا ست‪ .‬اگرچه بابا‬
‫سیییخن نگفت اما آن عاملی بازدارنده نبود‪ .‬هنگامی که ما مندلی ها برای برخی‬
‫تورییییش دادیم بابا برای هفت سیییال لب به سیییخن نگشیییوده اسیییت‪ ،‬آنان فریاد‬
‫برمی آوردند‪« ،‬اما نیازی نیسییت او سییخن بگوید! به چشییمانش نگاه کن! آن ها به‬
‫اندازهی چند جلد کتاب سخن می گویند! به رخ سارش نگاه کن‪ ،‬چردر با تو حرف‬
‫هاوایی ژاپن و چین‬ ‫‪388‬‬

‫می زند»! هنگامی که به مردم می گفتیم او برای هکاران تن به وسییییله ی تخته ی‬


‫الفبای اش سییخرانی کرده اسییت آنان نمی توانسییتند باور کنند و با شییگفتی فریاد‬
‫برمی آوردند‪« ،‬چه قدرحیرت آور‪...‬شیییگفت انگیک‪ ...‬عجیب و بسییییار عالی»‪ .‬تمامی‬
‫این ها عبارت های مشییترکی بودند که توسییط همگان بیان می شییدند‪« ،‬عارفان و‬
‫اسییتادان از شییرق به اینجا آمده اند اما هیچ ی مانند او نیسییت‪ .‬آنان آمده اند و‬
‫رفته اند‪ ،‬اما شیییما بابا‪ ،‬آمده اید که بمانید‪ ،‬در قلب هایمان تا ابد بمانید‪ .‬ما هرگک‬
‫نمیتوانیم شییما را فراموش کنیم به ویژه چهره ی شییما‪ ،‬آن بر قلبهای ما نرش‬
‫بسته است»‪ .‬اینها برخی از بیانات خودجوش برخاسته از دلهای افرادی است که‬
‫او را دیدند و دلباخته اش شدند‪ .‬شخ صی گفت‪« ،‬اگر ک سی دل دا شته با شد‪ ،‬با‬
‫دیدن او‪ ،‬عا شرش می شود» برای شمار زیادی از جویندگان بیریای خداوند‪ ،‬در‬
‫تالشی که برای رسیدن به باالترین حالت میکنند‪ ،‬او ی دوست و راهنمای کامل‬
‫شد‪ .‬چند دقیره مراقبه‪ ،‬بنا بر د ستور بابا‪ ،‬شمار زیادی را در تالش برای پی شرفت‬
‫در راه رالهی یاری نمود‪ .‬آنان توانسییتند رشیید درک روحانی شییان را با کم بابا‬
‫احساس کنند‪ ،‬و سپاسگکار از این که آماده بودند زندگیشان را فدا کنند و چنانچه‬
‫نیاز باشد‪ ،‬در پیروی از او به صلیب کشیده شوند‪.‬‬
‫‪389‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫سانتا مارگاریتا‪ ،‬اَسی سی و ونیز‬

‫مهربابا در پورتوفینو ایتالیا‬


‫پس از پشت سر گذاشتن یازده روز روی آب‪ ،‬کشتی کایکرِ هند در ‪ 29‬ژوئیه وارد‬
‫بندر مار سی شد‪ .‬کیتی دیوی‪ ،‬و برادرش که از چین از راه رو سیه آمده بود ‪،‬در‬
‫ا سکله به پی شباز بابا آمده بودند‪ .‬روز بعد کوئنتن تاد پی برد که ق ار بابا زودتر از‬
‫برنامه ی زمانبندی شییده به سییانتا مارگاریتا واق در کنار سییاحل ریوی یرا ‪Riviera‬‬

‫رسیده است‪ .‬کوئنتن ویالیی به نام فیورنِکا ‪ Fiorenza‬مابین شهرهای سانتا مارگاریتا‬
‫و پِراگی را برای بابا اجاره کرده بود و بابا آن را بسیییار دوسییت داشییت‪ .‬مارگارت‬
‫کرا س ‪ ،‬میبِل رایان و ادری ویلیامک‪ ،‬پیش از ورود بابا در ‪ 25‬ژوئیه ر سیده بودند‬
‫دلیا دلیون‪ ،‬مینتا تولِدانو‪ ،‬اسییتفانی هاگارد و کیم تولهِرسییت در ‪ 28‬ژوئیه از راه‬
‫رسیییدند‪ .‬آدری ویلیامک ی دختر ‪ 18‬سییاله ی با اسییتعداد بود که در کالس رقب‬
‫مارگارت کراس ی آموزش می دید‪ .‬بابا به ویژه برای مارگارت تلگراف فرسییتاده بود‬
‫سانتا مارگاریتا‪ ،‬اَسی سی و ونیز‬ ‫‪390‬‬

‫مهربابا در کنار شماری از ایتالیایی ها در ساحل سانتا مارگاریتا‪ .‬ژوئیه – اوت ‪1932‬‬
‫که بیاد و در ایتالیا همراه با او باشییید‪ .‬پیشیییتر زمانی که مارگارت با بابا با ق ار از‬
‫لندن به ساوت هامپتون می رفت و بابا در راه سفر به امریکا بود در مورد آدری به‬
‫او گفته بود و بابا پاسیییخ داده بود‪« ،‬بله‪ ،‬او فردی اسیییت که تو می باید نکد من‬
‫میآوردی! او فردی اسیییت که من باید ببینم»‪ .‬یکی دیگری از دلیل های حضیییور‬
‫آدری این بود که بابا میخوا ست شمار ک سانی که با او در سانتا مارگاریتا ه ستند‬
‫به دوازده تن برسییید‪ .‬آدری ویلیامک گرچه تازه نکد بابا آمده بود اما خیلی زود در‬
‫مدار عشق عشق محبوب الهی قرار گرفت‪ .‬او بعدا چنین به خاطر آورد‪« ،‬نخستین‬
‫بردا شت من از مهربابا‪ ،‬مهربانی زیاد و آمادگی برای خ شنود و خو شحال ساختن‬
‫دیگران بود‪ .‬در او ی نفوذ هپینوتیسیییمی وجود داشیییت گر چه با با هرگک امر‬
‫نمیکرد‪ ،‬اما تو خودت را موظف به انجام خواسیییت او میدیدی‪ .‬او به من گفت هر‬
‫شب ساعت ‪ 10‬به رختخواب بروم و من آن را اتوماتی وار انجام دادم»‪.‬‬
‫گوپیها ‪( Gopy‬مریدان زن)‪ ،‬در سوز و گداز برای کری شنای محبوب خود بودند و‬
‫هنگامی که با بابا دیدار نمودند پژواک دلنشین سرود آنان در سراسر حومهی شهر‬
‫ایتالیا پیچید‪.‬‬
‫‪391‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫مردم ایتالیا که در مورد بابا باخبر شیییده بودند به منکل ویالیی میآمدند تا به‬
‫آرامی و خاموشییانه در پیشییگاهش بنشییینند‪ .‬هنگامی که گاندوال رانان (قایق های‬
‫ونیکی) در مورد او شنیدند مشتاق شدند بابا را برای قایق سواری ببرند‪.‬‬
‫آب و هوا و جو سانتا مارگاریتا در درازی اقامت بابا خوب و زیبا بود هوای آفتابی‬
‫گرم‪ ،‬دریای آبی‪ ،‬و چشییماندازی شییگفت انگیک از خط سییاحلی‪ .‬در پشییت خانه ی‬
‫ویالیی‪ ،‬تپههای سبک وجود داشت با گذرگاهایی با سایهبان که از میان تاکسانها و‬
‫جنگل میگذشیییت‪ .‬بامدادان‪ ،‬همه ی گروه همراه با بابا در امتداد پرتگاههای گالتو‬
‫پِداله کنار دریا به ساحل میرفتند و در حالی که دیگران شنا میکردند‪ ،‬کاکا چتر‬
‫بکرگی روی سیییر بابا میگرفت‪ .‬روزی دوبار بابا را با قایق بر روی آب میبردند و‬
‫همگی گرد او شیینا میکردند‪ .‬در مناسییبتهای دیگر‪ ،‬آنان دوبار با قایق بادبانی بر‬
‫روی آب رفتند و ی بار با قایق موتوری‪.‬‬

‫مهربابا‪ ،‬کاکا باریا سمت راست و چانجی سمت چپ‪ .‬روی صخرههای کنار دریا‪ .‬سانتا مارگاریتا‬

‫ی بالکن خ صو صی بکرگ بیرون اتاق بابا بود و او هرروز آنجا میای ستاد و ک سانی‬
‫که پیش از صرف نا شتایی در دریا شنا میکردند را نگاه میکرد‪ .‬شبها او بارها‬
‫روی بالکن مین ش ست و به پخش مو سیری از صفحه ی گرامافون گوش میکرد و‬
‫شیییاراید (بازی معما) و کاروم بازی میکردند‪ .‬بابا از آنان میخواسیییت که با او به‬
‫سانتا مارگاریتا‪ ،‬اَسی سی و ونیز‬ ‫‪392‬‬

‫سییینمای محلی بروند‪ ،‬هرچند که فیلمها به زبان ایتالیایی بودند‪ .‬اما بابا دلیلهای‬
‫خودش را برای رفتن به سییینما داشییت چون همیشییه ترجیش میداد در صییورت‬
‫امکان‪ ،‬در میان جمعیت باشییید‪ .‬در ز مان های دیگر آنان به کا فه لی نا که ی‬
‫ر ستوران سر باز بود میرفتند و بابا قهوه مینو شید و یا ب ستنی میخورد‪ .‬بابا در‬
‫درازای این سفر‪ ،‬کاکا و چانجی را وادا شت تا پس از سال ها گیاهخواری سفت و‬
‫سخت‪ ،‬ماهی بخورند‪.‬‬
‫دلیا به خاطر آورد که آن ی تع یالت بسییییار خودمانی بود‪ ،‬به راسیییتی ی‬
‫ساهاواس (همنشینی)‪ .‬چانجی گفت‪« ،‬آن فضا چنان خودمانی و بیریا بود که او را‬
‫به شگفتی وادا شت‪ ،‬چون تا آن زمان‪ ،‬تنها اندکی از بانوان چنین راب ه ی نکدیکی‬
‫با بابا داشتند»‪ .‬مارگارت کراس به یاد آورد‪ « ،‬همه چیک برای ما مانند ی رویای‬
‫اف سونگر بود»‪ .‬مارگارت کرا س در این مورد چنین به خاطر آورد‪« ،‬ن ش ستن با‬
‫بابا روی شیینها‪ ،‬پرسییه زدن روی تپههای پوشیییده از درخت و افکون بر این ها‪،‬‬
‫زیبایی آبهای زالل دریای مدیترانه بود مانند رویایی سرشار از شیرینی وجود بابا»‪.‬‬
‫بابا در این سفر به طور استثنایی خوشحال بود و پیوسته به گروه تکرار میکرد‪،‬‬
‫«مرا دوست بدارید و نگران نباشید»‪ .‬او عاشرانش را به روشهای گوناگون به خودش‬
‫نکدی تر میساخت او همبازی‪ ،‬دوست‪ ،‬فرزند و پدر آنان شد و همزمان‪ ،‬موفق شد‬
‫به ت ت آنان این احساس را بدهد که برای او «خاص و استثنایی» هستند‪.‬‬
‫مینتا چنین به خاطر آورد‪« ،‬گمان میکنم این روشی بود که او احساس خواهر و‬
‫برادری را در آنان خیلی خوب برانگیخته بود»‪ .‬مینتا همیشه شتابان به طبرهی باال‬
‫میرفت تا پیش از آنکه دیگران بیایند‪ ،‬چند دقیره با بابا تنها باشد‪ .‬او جوانترین‬
‫فرد در گروه بود و در این سفر‪ ،‬اندکی زیاده خواه شده بود‪ .‬برای نمونه او پیوسته‬
‫به بابا نق میزد تا شبها کنار بابا و همراه با کاکا نگهبان شب باشد‪ .‬سرانجام بابا‬
‫پذیرفت اما آن شب مینتا خیلی زود خوابش برد‪ .‬بابا نشسته بود و با کاکا گفتوگو‬
‫میکرد و مینتا تالش میکرد خود را بیدار نگه دارد اما نمیتوانست و چرت میزد‪.‬‬
‫پس از چند ساعت بابا از او خواست به اتاقش برگردد‪ .‬او احساس کرد از امتیاز‬
‫‪393‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫ویژهای برخوردار است و این همان چیکی بود که همیشه آرزو داشت‪ .‬بابا درخواست‬
‫نمود برای ‪ 24‬ساعت در جایی در ایتالیا در خلوت باشد و برای این منظور‪ ،‬اَسیسی‬
‫‪ Assisi‬سرزمین سنت فرانسیس را برگکید‪ .‬بابا در اول اوت‪ ،‬هربرت را در جستوجوی‬
‫غاری برای خلوتگکینی روانه نمود‪ .‬در این میان‪ ،‬بابا از راپالو‪ ،‬پورتوفینو و مکانهای‬
‫دیگر نکدی سانتا مارگاریتا دیدن نمود‪ .‬کیتی برنامهی سفر بابا با اتومبیل به‬
‫اسیسی را تدارک دید‪ .‬آغاز سفر‪ ،‬نیمه شب ‪ 5‬اوت بود‪ .‬اما اتومبیل فیات کوچ‬
‫دیر هنگام آمد و آنان مجبور شدند ساعت ‪ 2،30‬بامداد ‪ 6‬اوت به راه افتند‪ .‬همراه‬
‫بابا در اتومبیل‪ ،‬چانجی‪ ،‬کاکا‪ ،‬کوئنتن بودند و سینیور پاوِسِه مال ویال که رانندگی‬
‫میکرد‪ .‬و مانند همیشه مردار زیادی اسباب و چمدان‪.‬‬

‫در حال خواندن نامه روی صخره های کنار دریا در سانتامارگاریتا‪ .‬اوت ‪1932‬‬
‫تا زمانی که مهربابا به راه نیفتاده بودند بابا لحظهای اسیییتراحت به کسیییی نداد‪.‬‬
‫چندین دستور بود که او میباید به ت ت افراد گروه بدهد‪ .‬پیش از راهی شدن‪،‬‬
‫بابا همه را به اتاقش فراخواند و به آنان گفت کنارش بیدار بمانند‪ .‬بابا با نگاهی که‬
‫انگار در این دنیا نیسیییت‪ ،‬دراز کشییییده بود و با دسیییتش‪ ،‬در هوا نشیییانههایی را‬
‫میکشییید‪ .‬او پیشییتر توریییش داده بود هنگامی که انگشییتانش این چنین حرکت‬
‫سانتا مارگاریتا‪ ،‬اَسی سی و ونیز‬ ‫‪394‬‬

‫میکنند‪ ،‬اشییاره به «مهر کردن دسییتورتش دارد»‪ .‬بابا برای کسییانی که حضییور‬
‫داشییتند روشیینگری نموده بود پیش از آنکه بتواند کارش را در اسیییسییی انجام‬
‫د هد‪ ،‬یکی از دو چیک رخ خوا هد داد‪ « ،‬یا تو فان درخوا هد گر فت و یا من بی مار‬
‫خواهم شد»‪ .‬گفتار بابا به حریرت پیو ست و او دچار دل دردهایی شد که سرا سر‬
‫شییب او را بیررار نموده بودند‪ .‬او از شییدت درد و رنج در رختخواب از ی سییو به‬
‫سوی دیگر میچرخید‪.‬‬

‫مهربابا با هربرت و دیوی و کوئنتن تاد در ساحل سانتا مارگاریتا ژوئیه – اوت ‪1932‬‬
‫رنجهای اواتار تو ریش داده شدنی نی ستند! چگونه فرد میتواند تو ریش دهد که او‬
‫به خاطر کائنات رنج میبرد؟ گرچه این ی راز ا ست اما بازهم چ شمان عا شق با‬
‫دیدن رنج محبوب الهیاش لبریک از اش میگردد‪.‬‬
‫رنج و عذاب با با افکایش یا فت‪ ،‬و او گ فت‪« ،‬دردی که من تاب میآورم مان ند‬
‫مادری اسیییت که دارد میزاید‪ .‬حالتهای چهرهی بابا‪ ،‬آنان را به یاد نراشییییهای‬
‫دلخراشی انداخت که در آنها عیسی بر صلیب رنج میکشید‪ .‬برخی از افراد گروه‬
‫فریاد براوردند‪« ،‬آه بابا‪ ،‬مرداری از رنج و عذاب خود را به ما بدهید‪ ،‬اجازه دهید ما‬
‫برای شما رنج بکشیم»‪.‬‬
‫‪395‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫اما تنها اوا تار میتوا ند چنین دردی را تاب ب یاورد‪ .‬این به دوش کشییییدن بار‬
‫م سئولیت تمام آفرینش ا ست! اما این ا شتیاق برخا سته از دل آنان‪ ،‬او را خ شنود‬
‫ساخت و با احساس نمودن عشرشان‪ ،‬شدت درد و رنج او را آرام گرفت‪.‬‬

‫مهربابا به طور ناشناس‪ .‬از سمت ‪ ،‬دلیا دلیون‪ .‬مینتا تولدانو‪ ،‬مارگارت کراسک و میبل رایان‬
‫در درازی سیییفر با اتومبیل‪ ،‬رنج بابا رفته رفته کاهش یافت اما کوئنتن تاد و‬
‫چانجی بیمار شدند‪ .‬این در حالی ا ست که با ل ف بابا‪ ،‬چندین بار از بروز ت صادف‬
‫جلوگیری شد‪ .‬بامداد ‪ 6‬اوت آنان به پیکا ر سیدند و پس از ا ستراحت و تازه شدن‬
‫در هتل نتییون ‪ ،Nettion‬آنان دگر بار به راه افتادند و پس از گذر از کنار برج کجِ‬
‫پیکا‪ ،‬ساعت ‪ 2‬بعد از ظهر به سینا ر سیدند و در آنجا ناهار صرف کردند‪ .‬کاکا در‬
‫پیادهرو ُسر خورد و به زمین افتاد‪ .‬گرچه در ابتدا گمان کردند او به شدت آ سیب‬
‫دیده اسییت اما کاکا آسیییب دیدگی جدی نداشییت‪ .‬سییاعت ‪ 5‬بعد از ظهر‪ ،‬آنان به‬
‫اسیییسییی رسیییدند و هربرت با آنان دیدار نمود‪ .‬او غار بیرون از شییهر‪ ،‬روی کوه‬
‫سوبا سیو ‪ ،Subasio‬که سنت فران سیس در آن به سر برده بود را یافته کرده بود‪ .‬از‬
‫سانتا مارگاریتا‪ ،‬اَسی سی و ونیز‬ ‫‪396‬‬

‫آنجایی که غارهای دیگری نیک در آن کوهسیییتان بودند هربرت برای شیییناسیییایی‬


‫دوباره ی این غار بخصییوص‪ ،‬و محفوظ نگاه داشییتنش از دسییت دیگران‪ ،‬آن را با‬
‫شاخههای درخت پوشیانده بود‪ .‬او دسیتور داشیت پیش از ورود بابا روزانه برای ‪4‬‬
‫ساعت مراقبه ورزد و و ی روز پیش از ورود بابا‪ ،‬برای ‪ 8‬ساعت‪.‬‬
‫پس از صییرف خوراکی مختصییر در سییاعت ‪ 6:30‬آنان راهی غار شییدند و پس از‬
‫پیمودن مسافتی دراز با اتومبیل‪ ،‬باقی ماندهی راه را به باالی کوه با قدری دشواری‬
‫با پای پیاده پیمودند‪ .‬هربرت آنان را به محل غار راهنمایی کرد و سیییاعت ‪7:30‬‬
‫شییب به آنجا رسیییدند‪ .‬بابا قرار بود بیدرنگ وارد غار شییود اما پیش از این کار‪ ،‬به‬
‫یارانش دسیییتور داد به او نگاه نکنند و از همه مهمتر به او دسیییت نکنند‪ .‬بابا با در‬
‫د ست دا شتن ی ت سبیش دعای کاتولی های مرید سنت فران سیس وارد غار شد‪.‬‬
‫قرار بر این شیید که چانجی و هربرت‪ ،‬شییب را بیرون از غار به نگهبانی بنشییینند و‬
‫بامدادان کوئنتن و کاکا با آنان تعویض نگهبانی کنند‪ .‬بابا به کاکا و کوئنتن د ستور‬
‫داد به شهر برگردند و ساعت ‪ 7‬بامداد به مراسم کاتولی ها در سردابهی کلیسای‬
‫بسیییار بکرگ و مهم باسیییلیکا ‪ Basilica‬بروند و مکار سیینت فرانسیییس را ببوسییند و‬
‫ساعت ‪ 9‬بامداد راهی غار شوند‪ .‬آقای پاوِ سه قرار شد اسباب و اثاث آنان را بپایید‪.‬‬
‫بریه د ستور دا شتند لب به غذا نکنند و زمانی که بابا از غار بیرون آمد روزهی خود‬
‫را ب شکنند‪ .‬نیمه شب‪ ،‬هربرت و چانجی برای بابا چای تهیه کردند و آن را نکدی‬
‫ورودی غار گذاشتند‪ .‬روز بعد‪ ،‬یکشنبه ‪ 7‬اوت‪ ،‬کاکا و کوئنتن به محل غار رفتند تا‬
‫از سیییاعت ‪ 10‬بامداد نگهبانی دهند‪ .‬چانجی و هربرت برای اسیییتراحت به هتل‬
‫بازگ شتند‪ .‬نکدی ظهر‪ ،‬تاد صدایی شنید و چون د ستور بابا را فراموش کرده بود‬
‫ناخواسییته به سییمت غار نگاه کرد‪ .‬در آنجا بابا را دید که با چشییمان بسییته‪ ،‬رو به‬
‫خورشییید اسییت و صییداهای عجیبی درمیآورد‪ .‬ارتعاشییات شییگفتانگیکی در هوا‬
‫پیچیده بود‪ .‬تاد با به یاد آوردن دستور بابا‪ ،‬ناگهان رویاش را برگرداند‪ .‬هنگام ظهر‬
‫همه چیک ساکت و آرام بود‪ .‬اما ساعت ‪ 1‬بعد از ظهر صدای دست زد بابا بلند شد و‬
‫کاکا و تاد شییاخههای درخت را از جلو غار برداشییتند‪ .‬بابا به کاکا دسییتور داد به‬
‫‪397‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫ا سی سی بروند و چانجی و هربرت بگویند ساعت ‪ 4:30‬بعد از ظهر به غار بیایند‪.‬‬


‫بابا در حالی که از غار بیرون میآمد به آنان د ستور داد نکدیکش نیایند و به او هم‬
‫دست نکنند‪ .‬پیش از بازگشت به غار‪ ،‬بابا برای نیم ساعت در دامنهی کوه قدم زد و‬
‫دراین میان‪ ،‬تاد در پی او روانه بود‪ .‬در آن روز بسیار گرم تابستان هوا ساکن بود و‬
‫باد نمیوزید‪ .‬کاکا‪ ،‬چانجی و هربرت ساعت ‪ 4:30‬ع صر از راه ر سیدند‪ .‬پس از ی‬
‫ساعت‪ ،‬بنابر د ستور بابا‪ ،‬تاد با صدای بلند بابا را صدا زد‪ .‬بابا از غار به بیرون گام‬
‫نهاد و گیج و بهت زده به نظر میرسیییید انگار از بدنش خبر ندارد‪ .‬پس از چند‬
‫لحظه‪ ،‬بابا به سوی آنان گام بردا شت و با ا شاره گفت‪« ،‬چهقدر شما سعادتمندید که‬
‫اولین نفرهایی ه ستید که پس از خلوتگکینیام با من حرف زدهاید»‪ .‬آنگاه بابا آنان را‬
‫به درون غار فراخواند و برایشان این روشنگری را نمود‪:‬‬
‫به طور روحانی‪ ،‬ن شست بکرگی از شخ صیتهای روحانی در اینجا برگذار شد که‬
‫نمونهی آن هرگک برگذار نگردیده اسییت‪ .‬این به دلیل آشییوب و دگرگونی بسیییار‬
‫بکرگی ا ست که قرار ا ست بر جهان وارد شود‪ .‬این بکرگترین آ شوب و دگرگونی‬
‫همهی دورانها را رقم خواهد زد‪ .‬در این نشییسییت تصییمیم گرفته شیید که من به‬
‫عنوان خودی اصییلی حریریام آشییکار خواهم شیید و فوریهی آینده سییخن خواهم‬
‫گفت‪ .‬تتییرات گسییتردهای در همهجا رخ خواهند داد‪ .‬مریدان حلرهام که پیش از‬
‫این تشیییکیل شیییدهاند‪ ،‬به شتتناخت من خواهند رسیییید و وظیفههاییشیییان در‬
‫جهت های گوناگون آغاز خواهند گردید‪ .‬و دگرگونی ها در سیییراسیییر جهان به‬
‫آ شوبهایی دامن خواهند که هرگک تجربه ن شدهاند چون بکرگترین انرالب روحانی‬
‫زمان رخ خواهد داد‪ .‬گوستاجی یکی از مریدان حلرهام هنگام رسیدن به شناخت‪،‬‬
‫کالبدش را رها خواهد نمود‪ .‬مرشیدان کامل و اواتارها‪ ،‬همگی مریدان حلرهی خود‬
‫را دارند‪ .‬حلرهی اواتار همیشه ی گونهی یکسان دارد که در درازای دوران اواتاری‬
‫گذشییته پدیدار گشییته و با او کار کردهاند‪ ،‬درسییت همان طور که اواتارها پدیدار‬
‫گ شته و کار کردهاند‪ .‬برای نمونه‪ ،‬زمانی که عی سی بودم‪ ،‬دو تن نرشهایی را بازی‬
‫میکردند که تاد و هربرت اکنون دارند‪ .‬زمانی که کری شنا بودم‪ ،‬این دو تن‪ ،‬ناراد و‬
‫سانتا مارگاریتا‪ ،‬اَسی سی و ونیز‬ ‫‪398‬‬

‫سوداما نام دا شتند‪ .‬مریدان معینی از اع ضای حلره از شخ صیت‪ ،‬چهره و شکلی‬
‫یکسان برخوردارند اما نامهای آنان در دورانهای اواتاری گوناگون تفاوت دارد‪.‬‬
‫اما حلره ی مرشیییدان کامل همیشیییه متفاوت اسیییت‪ .‬حلرهی مرشیییدان کامل‬
‫دربرگیرندهی ‪ 12‬تن است اما حلرهی اواتار دربرگیرندهی ‪ 13‬عضو است و آن فرد‬
‫ارییافی‪ ،‬سییمت تاری اوسییت‪ .‬اواتار و کسییی که در نرش سییمت تاری اوسییت‪،‬‬
‫شخصیتهای متفاوتی دارند اما وظیفهها و کارشان یکسان است‪ .‬افکون بر این‪ ،‬در‬
‫میان حواریون اواتار در واق ‪ 5‬تن وجود دارند اما یکی از آن ها ی جفت دوقولو‬
‫اسیییت (بابا به هربرت و تاد اشیییاره کرد)‪ .‬این حواریون دوقولو در تجربه‪ ،‬دو فردِ‬
‫متفاوت و جداگانه ه ستند اما در کار شان یکی و یک سان ه ستند‪ .‬یعنی آنان کار و‬
‫وظیفههای یکسییان دارند‪ .‬در حلرهی مرشیید کامل و همچنین حلرهی اواتار‪ ،‬چهار‬
‫حواری و ه شت ع ضو وجود دارد‪ .‬سه تن از حواریونم اکنون با من ه ستند‪ .‬کاکا‪،‬‬
‫چانجی برابر با دو تن ه ستند و هربرت و تاد باهم‪ ،‬ی تن به شمار میآیند‪ ،‬چون‬
‫دوقلوها را نمایندگی میکنند‪.‬‬
‫طبیعتا‪ ،‬رو شنگری بابا به شدت باعث دلگرمی تاد و هربرت در وفاداری‪ ،‬ع شق و‬
‫خدمتی که در راه بابا انجام میدادند گردید‪ .‬اما باید به درسییتی فهمیده شییود که‬
‫منظور بابا این نبود که همان روحها به عنوان اع ضای حلرهاش دوباره بازمیگردند‪،‬‬
‫بلکه همان نمونه یا تیپ از روح هاب بازمیگردند‪ .‬بابا بعدا روشییینگری نمود که‬
‫حلرهی اواتار دربرگیرندهی دوازده رربدرِ ده ا ست که برابر ا ست با ‪ 120‬ع ضو به‬
‫ارافهی دو که جمعا ‪ 122‬عضو میشوند‪.‬‬
‫بابا پیرامون آن که چگونه استتتادان روحانی قول میدهند و به آن وفا میکنند‬
‫برای آنان روشن گری نمود‪،‬‬
‫پیمانهایی که ا ستادان روحانی میبندند هرگک مبهم نیسییتند و برآورده نشییده‬
‫باقی نمیمانند‪ .‬آنها در زمان مناسیییب همیشیییه به حریرت میپیوندند و برآورده‬
‫میگردند‪ .‬اما م سیلهی زمان ب سته به و رعیت و شرای ی دارد که آن قولها داده‬
‫شدهاند‪ .‬هنگامی که استادان روحانی قول میدهند‪ ،‬آنها را از عوالم ذهنی‪ ،‬ل یف‬
‫‪399‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫و خاکی میدهند و بنابراین بر اسییاس آنها قولها برآورده میشییوند‪ .‬برای نمونه‪،‬‬
‫ق اری که با سیییرعت تمام در حرکت اسیییت اگر ترمک ها بگیرد‪ ،‬به دلیل نیروی‬
‫حرکتی‪ ،‬بیدرنگ به طور کامل نمیایسییتد‪ ،‬بلکه رفته رفته از حرکت میایسییتد‪.‬‬
‫مدت زمان برآورده شدن قول من نیک در ست مانند این نیروی حرکتی ا ست‪ .‬اگر‬
‫قولی بدهم که از عالم خاکی است‪ ،‬درست در همان زمانی که قول داده شدهاند به‬
‫حریرت میپیوندد برآورده میشیییود‪ .‬اگر قول از عالم ل یف داده شیییود‪ ،‬نیروی‬
‫حرکتی یا نیروی برآورده شدن‪ ،‬ن صف می شود یعنی چون آن قول از عوالم باالتر‬
‫داده شده است‪ ،‬برآورده شدن آن مدت زمان معینی به درازا میکشد‪ .‬اگر قولی از‬
‫عالم ذهنی داده شییود‪ ،‬مدت زمان برآورده شییدن آن حتا بیشییتر میشییود‪ .‬مانند‬
‫زمانی که ق ار با آخرین سیییرعت به پیش میرود و ترمکها گرفته شیییوند‪ .‬به این‬
‫دلیل است که قولهایی که از سوی من در زمانهای گوناگون داده میشوند‪ ،‬زمان‬
‫برآورده شدن آنها و جکئیات شان نیک متفاوت ا ست‪ .‬شما از روی نادانی محض و‬
‫ناتوانی در درک راز پشیییت آن قول‪ ،‬در مورد روش کار من‪ ،‬بد داوری میکنید‪ .‬به‬
‫این دلیل است که شماری از مردم در مورد قدرت من و توانایی در برآورده نمودن‬
‫قولی که دادهام تردید دارند‪ .‬آنان در خلوت و به طور علنی مرا مرصیییر میدانند‪،‬‬
‫متهم میکنند و به من تهمت میزنند‪ .‬اما من به انجام کارم به روش خودم ادامه‬
‫میدهم و از تو ریش دادن یا آ شکار نمودن رو شی که آن را انجام میدهم سر باز‬
‫میزنم‪.‬‬
‫بابا موروک را عوض کرد و چنین بیان نمود‪:‬‬
‫هنگامی که ی مرشییید کامل و یا ی اواتار از ی مکان به مکانی دیگر حرکت‬
‫میکند‪ ،‬او خوا ستار تماس بین ا شخاص و مکانها ا ست و آن را برقرار می سازد و‬
‫در حالی که آنها را بارها به طور روحانی انجام میدهد اما آنها را به طور فیکیکی‬
‫نیک از راه ارتباطات مانند تلگرافها و نامهها انجام میدهد‪ .‬به این دلیل اسیییت که‬
‫من تلگرافهای بلند باالیی از ی مکان به مکانی دیگر میفرستم‪ ،‬هرچند که شما‬
‫سانتا مارگاریتا‪ ،‬اَسی سی و ونیز‬ ‫‪400‬‬

‫نمیتوان ید نظم و دلیلی و یا لکومی برای آن ببین ید و گ مان میکن ید که این ها‬
‫سراسر هدر دادن پول است‪ .‬اما چه کسی معنی واقعی در پشت آن را میداند؟‬
‫آنان در بیرون غار به صرف نان‪ ،‬کره‪ ،‬پنیر‪ ،‬ساالد‪ ،‬ساردین و میوه نشستند‪ .‬سپس‬
‫چالهای کندند و همانند دونی‪ ،‬آتش روشن نمودند و پس از آن خاکسترها را جم‬
‫کردند‪ .‬آنان همچنین شییاخ و برگها و سیینگهای درون غار را بیرون آوردند و با‬
‫خود بردند‪ .‬بابا پس از انجام کار روحانیاش ب سیار خ سته شده و تحلیل رفته بود‪.‬‬
‫او اعالم کرد‪« ،‬در غار‪ ،‬من با تمامی مرشدان کامل و پیران نشست داشتم و اکنون‬
‫پایین آمدن برایم د شوار ا ست»‪ .‬بابا بر شانههای هربرت و تاد تکیه نمود و آه سته‬
‫از کوه پایین آمد انگار که مست است‪ .‬در درازای راه‪ ،‬هربرت و تاد میباید بابا را در‬
‫هر دو سمت نگاه دارند و این دلیل کافی بود که سختی کار روحانی بابا چهقدر بر‬
‫او تاثیر گذاشته است‪ .‬کم های هربرت و تاد از درد بابا نکاست و او به آنان گفت‪،‬‬
‫«الزم است که پاهای من زمین را لمس کنند و من گام بردارم چون در این صورت‬
‫ا ست که میتوانم از باالترین آ سمان به پایینترین س ش فرود آیم»‪ .‬بابا در حالی‬
‫که از حالت برتر خود فرود میآمد و به سییوی شییهر گام برمیداشییت بهت زده به‬
‫نظر میر سید اما زمانی که به ا سی سی ر سیدند‪ ،‬بابا حالت عادیاش را به د ست‬
‫آورده بود‪ .‬هربرت‪ ،‬بابا را به گوشه و کنار شهر برد و مکانهایی را در پیوند با سنت‬
‫فرانسیییس به بابا نشییان داد‪ .‬بابا هنگام گذر از جلو خانهی برناردو نخسییتین مرید‬
‫فرانسیس‪ ،‬به سنگ جلو منکل اشاره کرد و چنین آشکار نمود‪« ،‬این نر های است‬
‫که سنت فران سیس مین ش سته و بر من «م سیش»‪ ،‬مراقبه میکرده و از ع شرش‬
‫برای م سیش سرا سر شب میگری سته ا ست‪ .‬ساعت ‪ 9:30‬بامداد‪ ،‬در هتل ویندزور‬
‫ساوویا‪ ،‬در نکدیکی کلیسای بکرگ سنت فرانسیس‪ ،‬آنان خستگی شان را در کردند‬
‫و بابا حمام کرد‪ .‬پس از نو شیدن قهوه‪ ،‬آنان ا سی سی را ترک کردند‪ .‬در بازگ شت‪،‬‬
‫هربرت نیک آنان را همراهی میکرد و این افکون بر چمدان های پرحجم‪ ،‬شیییمار‬
‫سرنشینان اتومبیل کوچ فیات به شش تن میرسید‪ .‬با این وجود‪ ،‬آنان توانستند‬
‫در اتومبیل جا بگیرند و راهی شیییوند‪ .‬به دلیل رفتار های عجیب و غریب آقای‬
‫‪401‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫پاوِسیییه‪ ،‬بابا او را «مرغ خیس» به معنی عصیییبی می نامید‪ .‬در جادهی باری‬
‫کوه ستانی م سیر برگ شت‪ ،‬ناگهان اتومبیلی با سرعت باال از روبهرو به سوی آنان‬
‫آمد و تصیادفی هولناک در آسیتانهی رخ دادن بود و اگر نظر بابا شیامل حالشیان‬
‫نشده بود‪ ،‬با آن اتومبیل شاخ به شاخ می شدند‪ .‬پس از گرفتن ترمک‪ ،‬هردو اتومبیل‬
‫در فاصییلهی نیم متری از یکدیگر از حرکت باز ایسییتادند‪ .‬سییینیور پاوسییه از این‬
‫تصییادف احتمالی بسیییار ترسیییده و تکان خورده بود اما با دلگرمی بابا‪ ،‬او دوباره‬
‫رانندگی را از سر گرفت‪ .‬ساعت ‪ 5‬بامداد ‪ 8‬اوت آنان به فلورانس ر سیدند‪ .‬پس از‬
‫نو شیدن چای در ی هتل‪ ،‬بابا گفت‪« ،‬من میخواهم مکانی که سنت فران سیس‬
‫تجربهی دیداریاش از مسیییش را در کنار ی چشییمه داشییته اسییت بیابم»‪ .‬بابا‬
‫درخواست نرشه کرد و نر های را در نرشه نشان داد و گفت‪« ،‬من میخواهم راهی‬
‫رو ستای بورگانتو شوم»‪ .‬آنان به پاو سه که از رانندگی در سرا سر شب خ سته بود‬
‫گفتند بماند و اسییتراحت کند‪ .‬پس از کرایه کردن ی تاکسییی‪ ،‬بابا‪ ،‬کاکا‪ ،‬چانجی‪،‬‬
‫هربرت و تاد رهسییپار بورگانتو شییدند و سییاعت ‪ 10‬بامداد به آنجا رسیییدند‪ .‬بابا از‬
‫تاکسییی پیاده شیید و با گامهای سییری از کوهی بلند باال رفت‪ ،‬انگار آن من ره را‬
‫می شناسد و میداند دقیرا کجا برود‪ .‬آن کوه ِس سِری ‪ Cecri‬نام دارد و از نوک آن‪،‬‬
‫شهر فلورانس قابل دیدن است‪ .‬از قلهی کوه‪ ،‬بابا به نر های اشاره کرد و به هربرت‬
‫دستور داد‪« ،‬پس از آنکه راهی هند شدم‪ ،‬تو باید برگردی و برای پنج روز در آنجا‬
‫بمانی»‪ .‬آنگاه بابا برگشت و به نر هی دیگری اشاره کرد و چنین آشکار نمود‪« ،‬در‬
‫زمان سنت فران سیس‪ ،‬ی چ شمه ی بکرگ که آب فراوانی از آن میجو شیده در‬
‫آنجا وجود داشته است»‪ .‬آنگاه آنان به سوی تاکسی گام برداشتند و پس از پایین‬
‫آمده از کوه‪ ،‬ج ست و جو برای یافتن مکانی منا سب برای اقامت هربرت آغاز شد‪.‬‬
‫آنان در آسیییتانهی سیییوار شیییدن در تاکسیییی بودند که پیرمردی از ویالیی در‬
‫نکدیکیشان بیرون آمد‪ .‬بابا‪ ،‬تاد را روانه نمود تا با او صحبت کند و در کمال تعجب‬
‫پیرمرد به او گفت که آن ویال ‪ ،‬به نام ویال آلپاین‪ ،‬برای اجاره اسیییت‪ .‬بابا وارد‬
‫ساختمان شد نگاهی به اطراف انداخت و آن را تایید کرد‪ .‬آنگاه ترتیبی داده شد‬
‫سانتا مارگاریتا‪ ،‬اَسی سی و ونیز‬ ‫‪402‬‬

‫که پس از راهی شدن بابا از اروپا‪ ،‬هربرت برای پنج روز در آنجا بماند‪ .‬سپس آنان‬
‫بیدرنگ یکرا ست راهی فلورانس شدند و از آنجا با اتومبیل پاو سه به سوی سانتا‬
‫مارگاریتا حرکت کردند و سییاعت ‪ 7:30‬شییب به آنجا رسیییدند‪ .‬در این میان‪ ،‬گروه‬
‫بانوان کیمکو مشتاقانه چشم به راه آنان نشسته و برایشان شام پخته بودند‪ .‬پس از‬
‫صرف شام‪ ،‬گرچه بابا خ سته بود اما با آنان ن ش ست و تا پا سی از شب برای شان‬
‫روشیینگریهای روحانی نمود‪ .‬روز بعد بابا با تمامی گروه از شییهر سیینت فراتوسییو‬
‫دیدن نمود و در آنجا با قایق سییراسییر روز روی دریا گردش نمودند‪ .‬روز بعد برای‬
‫گ شت و گذار و پی نی راهی پورتو وتا شدند و با در شکهای که دو ا سب آن را‬
‫میک شید به باالی کوه رفتند‪ .‬همگان از جمله بابا در حال و هوای شاد و خو شی‬
‫قرار داشتند‪.‬‬
‫گرچه او لرد‪ ،‬پادشاه الهی‪ ،‬استاد روحانی الهی و اواتار است اما یار و دوست ما نیک‬
‫ه ست که به عنوان ی ان سان همنوک‪ ،‬با ما وارد همه چیک می شود‪ .‬او با روشهای‬
‫بیشمار‪ ،‬بیشتر از ما انسان است!‬
‫آ نان راه میرفت ند و آواز میخوا ند ند و گه گاه ک نار جاده میایسییی تاد ند و گل‬
‫میچیدند‪ .‬در ی مکان‪ ،‬بابا اشییاره کرد که دوسییت دارد برای صییرف ناهار توقف‬
‫کنند اما تاد از روی حماقت مخالفت کرد و گفت باید به قدم زدن ادامه دهند‪ .‬بابا‬
‫آزرده خاطر از بیمالحظهگی تاد‪ ،‬برای مدتی از حال و هوای خوشییی که داشییت‬
‫بیرون آمد‪ .‬دلیا چنین به خاطر آورد‪« ،‬این نخسییتین اشییارهی کوچ و آرامی بود‬
‫که ما دربارهی فرمانبرداری گرفتیم‪ .‬به را ستی یکی از ا سا سیترین چیکها که بابا‬
‫در ایتالیا تالش میکرد به ما ن شان دهد این بود که فرمانبرداری از ا ستاد روحانی‬
‫به طور م لق ریییروی اسیییت‪ .‬ما موردهای دیگری نیک داشیییتیم که نشیییان داد‬
‫فرمانبرداری از او باید در اولویت باشییید»‪ .‬آنان دسیییتگاه گرامافون به همراه آورده‬
‫بودند و آهنگهایی را از صفحههای مو سیری هاووایی و ا سپانیایی و پال روب سون‬
‫پخش کردند‪ .‬بابا به آنان شراب داد تا بنو شند و به گروه گفت هنگامی که ا ستاد‬
‫روحانی شراب پیشکش میکند از اهمیت ویژهای برخوردار است‪ .‬در ‪ 11‬اوت‪ ،‬آنان‬
‫‪403‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫به ی پی نی دیگر در پورتوفینو رفتند‪ .‬دورانی را که بانوان مندلی با بابا در‬


‫سانتامارگاریتا گذراندند روزهای شاد و دلچسب و زمانی بسیار خودمانی و صمیمانه‬
‫بود که در پیشگاه محبوب الهی برایشان رقم خورد‪ .‬بابا هرروز روی صخرههای کنار‬
‫ساحل مین ش ست و اع ضای گروه حمام آفتاب میگرفتند و حرف میزدند‪ .‬ی بار‬
‫هنگامی که آنان پیرامون کتابها گفتوگو میکردند بابا لبخند زد و با اشاره گفت‪،‬‬
‫«یاد بگیرید که مرا بخوانید‪ ،‬چون هرگاه که شما مرا بفهمید‪ ،‬همه چیک را خواهید‬
‫فهمید»‪ .‬در ی موقعیت دیگر‪ ،‬عصرگاهان در حالی که همگان برای انجام کارهای‬
‫مربوط به گذرنامههایشییان به شییهر رفته بودند‪ ،‬دلیا و مارگارت در حیاط محصییور‬
‫پ شت ویالی فیورنِکا ن ش سته بودند‪ .‬آنان انتظار دیدن بابا را ندا شتند اما ناگهان بابا‬
‫به همراهی چانجی از راه رسیییید و با لبخند و حالتی شیییاد و سیییرزنده‪ ،‬بر کول‬
‫مارگارت پرید و او برای فاصلهای کوتاه به بابا کولی داد‪ .‬آنگاه بابا خاطر نشان نمود‬
‫که ی بازی انجام دهند‪ .‬بابا وانمود کرد پسیییر بچهی کوچکی اسیییت که برای‬
‫نخسیییتین درس رقب خود‪ ،‬نکد مارگارت آمده اسیییت‪ .‬چانجی بنا بر رهنمون بابا‪،‬‬
‫دسییت بابا را گرفت و به کالس آورد و او را تاماس پسییر خود معرفی نمود که قرار‬
‫ا ست آموزش رقب ببیند‪ .‬مارگارت چنین به خاطر آورد‪ « ،‬من د ست او را گرفتم‬
‫و گفتم‪ ،‬بیا جلو تاماس‪ .‬من ی گام به جلو بردا شتم و به او شمردن ی ‪ ،‬دو‪ ،‬سه‬
‫و روی ی پا جستن ساده را نشان دادم‪ .‬ی ‪ ،‬دو‪ ،‬سه و جستن روی ی پا‪ .‬هیچ‬
‫مشییکلی پیش نیامد و او بیدرنگ آن حرکت را یاد گرفت‪ .‬آنگاه دسییت در دسییت‬
‫یکدیگر دور و بر باغچه پرواز کردیم‪ .‬و به معنی واقعی کلمه میگویم‪ ،‬پرواز کردیم!‬
‫او چ نان حر کت کرد که هیچ کس دیگر هرگک اینچنین حر کت نکرده بود با‬
‫شادی و آزادگی و با ریتم و موزون‪ .‬گرچه برداشتن این گامهای رقب‪ ،‬ساده بودند‬
‫اما بابا ریتم شگفتانگیکی دا شت‪ .‬آن ی ع صرگاه واقعا دو ست دا شتنی عالی و‬
‫کامال فوق العاده بود و من بدون تجکیه و تحلیل عرالنی‪ ،‬فهمیدم که رقب‪ ،‬بخشی‬
‫از خداوند بوده‪ ،‬هست و خواهد بود»‪ .‬در درازای اقامت شان‪ ،‬بابا خواست به ساحلی‬
‫در دور د ست قدم بکند‪ .‬پس از به راه افتادن‪ ،‬اع ضای گروه پخش شدند که رنجش‬
‫سانتا مارگاریتا‪ ،‬اَسی سی و ونیز‬ ‫‪404‬‬

‫بابا را در پی داشت‪ .‬بابا ایستاد آنان را صدا زد و‬


‫گرد هم آورد‪ .‬سپس بیان نمود که میخواهد به‬
‫کرانهی دریا برود و به جهتی خاص ا شاره نمود‪.‬‬
‫هربرت از باالی دیوارهای که کشیییده شییده بود‬
‫ن گاه کرد و گکارش داد‪ « ،‬این ی سییییا حل‬
‫خ صو صی ا ست و به نظر میر سد صاحبش هر‬
‫لح ظه از راه برسیییید و اگر از دیوار باال برویم‪،‬‬
‫ورودمان غیر قانونی است و چنین رفتاری از هیچ‬
‫شییخب محترم انگلیسییی سییر نمیزند»‪ .‬در این‬
‫میییان‪ ،‬خواهرش کیتی دلیرانییه گفییت کییه از‬
‫کوچکترین خواسییت بابا باید پیروی نمود و چه‬
‫می شود اگر صاحب مل بازگردد؟ اما هربرت با‬
‫اوقات تلخی تمام از دستور بابا مبنی بر پیوستن‬
‫کاترین لورا دیوی معروف به کیتی‬ ‫به دیگران در باال رفتن از دیوار و ورود به ساحل‬
‫سر باز زد‪ .‬آنان در ساحل خ صو صی کنار دریا گام برمیدا شتند که پیرمردی را با‬
‫موهای بلند و ریش که دسییت پسییر بچهای را در دسییت داشییت و از رو به رو به‬
‫سوی شان میآمد دیدند‪ .‬در کمال تعجب آنان‪ ،‬پیرمرد به روش هندی و با دستان‬
‫جفت شده‪ ،‬به کاکا درود فرستاد و گفت‪« ،‬ناماسته»‪ .‬آنگاه پیر مرد‪ ،‬جلوی آنان به‬
‫عرب و جلو گام برداشییت و پیوسییته به بابا نگاه میکرد‪ .‬هربرت سییرانجام به گروه‬
‫پیوسیت و بابا جلو همگان او را سیرزنش و توبیخ نمود و گفت‪« ،‬تو گمان کردی از‬
‫تو خواسییتم که صییرفا تو را برای لذت بردن خودت بیایی؟ هنگامی که کنار جاده‬
‫نشسته بودی یکی از کارگکاران من که میخواستم او را ببینی آمد و رفت‪ .‬او شکل‬
‫و شمایلی شبیه کارگکار من در شهر وَرشو ادارد که سر راه رفتن به روسیه میباید‬
‫او را ببینی‪ .‬اما چون نتوانستی او را ببینی‪ ،‬کار تو به طور چشمگیری بسیار دشوار‬
‫خواهد بود»‪ .‬هربرت اشیییتباهش را پذیرفت و گفت‪« ،‬یرینا ما باید عرل خود را به‬
‫‪405‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫کار گیریم و هن گامی که احت مال‬


‫دارد در غرب خود را بییه خ ر‬
‫اندازید به شما ه شدار دهیم»‪ .‬بابا‬
‫موا فرییت ن مود و گفییت‪ « ،‬ا ین‬
‫وظیفهی تو بود که به من هشییدار‬
‫دهی امییا هنگییامی کییه بر کییاری‬
‫پافشاری میکنم‪ ،‬باید بپذیری»‪.‬‬
‫پس از دو هفته در کنار ناحیهی‬
‫سیییاحلی ریوییِرا ‪ ،Riviera‬با با به‬
‫هییمییراهییی گییروه در ‪ 17‬اوت از‬
‫سانتامارگاریتا با ق ار ره سپار ونیک‬
‫مکانهای اصلی در ایتالیا که بابا از آنها دیدن کرد‬
‫شد‪ .‬کیتی تمام برنامهی سفر گروه‬
‫را به طور مفصیییل مدیریت میکرد‪ .‬در جِنوآ ‪ ،Genoa‬آنان ق ار عوض کردند‪ .‬در‬
‫میالن‪ ،‬انِید کورفه به گروه پیو ست‪ .‬این در حالی ا ست که کوپه ق ار پر از م سافر‬
‫بود‪ .‬روز بعد‪ ،‬بامدادان آنان به سالمت به ونیک ر سیدند و در هتل اینترنا شنال اتاق‬
‫گرفتند‪ .‬بابا از همگان خواسییت پس از حمام کردن اسییتراحت کنند اما هیچ کس‬
‫تمایل به اسیییتراحت نداشیییت‪ .‬آنان پیرامون موریییوعات گوناگون به گفتوگو‬
‫پرداختند‪ .‬آنگاه بابا به آنان دسییتور داد به ویژه مراقب باشییند که تا حد امکان در‬
‫ظرف دو روز آینده در ونیک کنارش بمانند و آنان قول به انجام آن دادند‪.‬‬
‫گروه در سییاعت ‪ 11:30‬بامداد از میدان سیینت مارک دیدن کرد و با پیشیینهاد‬
‫بانوان مندلی‪ ،‬بر آن شییدند که وارد کلیسییا شییوند‪ .‬در بیرون کلیسییا‪ ،‬بابا پیرامون‬
‫معماری آن بنا و اهمیت روحانیاش روشییینگری نمود و از آنان خواسیییت تعداد‬
‫ستونها‪ ،‬گنبدها و طاقها را شمرده و یاددا شت کنند‪ ،‬که شماری آن دقیرا ‪122‬‬
‫بود‪ .‬بابا خاطر ن شان نمود‪« ،‬این کلی سا یکی از چهار مرکک بکرگ روحانی اروپا ست‪.‬‬
‫ت مامی سیییازه در پیو ند با دوازده مر ید حل رهی درونی اوا تار و ‪ 108‬تن مر ید‬
‫سانتا مارگاریتا‪ ،‬اَسی سی و ونیز‬ ‫‪406‬‬

‫حلرههای بیرونی او ست»‪ .‬بابا سپس‬


‫چنین آشییی کار نمود‪«،‬من به عنوان‬
‫عیسییی با دو تن از حواریونم در اینجا‬
‫بودم ی ماه پیش از به صیییل یب‬
‫کشییییده شیییدنم‪ ،‬و دقیرا در همان‬
‫نر های ن ش ستم که کلی سای سنت‬
‫مارک بعدا ساخته شد»‪ .‬بابا با مریدان‬
‫مرد وارد کلیسا شد‪ ،‬چون قوانین آنجا‬
‫از ورود بییا نوان ج لو گ یری می کرد‪.‬‬
‫سپس گروه برای صرف ناهار به هتل‬
‫بازگشیت و دگربار سیاعت ‪ 4‬عصیر به‬
‫میدان سییینت مارک رفتند‪ .‬بابا بنا بر‬
‫درخوا ست دو ستدارانش در حالی که‬
‫مهربابا با مینتا تولدانو‪ .‬میدان سنت مارک‪ .‬اوت ‪1932‬‬ ‫به کبوترها دانه میداد به طور انفرادی‬
‫با آنان با عکس گرفت‪ .‬هنگامی که به هتل رسیییدند مشییخب بود که بابا خشیینود‬
‫نیسیییت‪ .‬او پس از گرد آوردن گروه‪ ،‬پرسیییید «چرا شیییما پیمان خود را زیر پا‬
‫گذاشییتید»‪ .‬آنان که جا خورده بودند به یکدیگر نگاه کردند تا به اشییتباه خود پی‬
‫ببرند‪ .‬بابا ادامه داد‪« ،‬من به شما د ستور دادم که پیو سته با من با شید اما هنگام‬
‫بازگشیییت به هتل‪ ،‬عرب افتادید تا زیباییهای ونیک و چیکهای زیبا درون ویترین‬
‫متازهها را ببیند‪ .‬شما به د ستورات من اهمیت ندادید و من مجبور شدم بیش از‬
‫چندین بار فردی را برای صدا زدن شما بفرستم‪ .‬چند بار من به شما گفتم در دنیا‬
‫باشییید اما دلبسییتهی آن نباشییید؟ اما دنیا چنان جذابیتی برای شییما دارد که حتا‬
‫خواستههای مرا نادیده میگیرید‪ .‬و ما اندکی زمان داریم که با هم باشیم»!‬
‫سرزنش بابا‪ ،‬ا ش به چ شمان بانوان مندلی و درد نافرمانی به قلبهای شان آورد‪.‬‬
‫آنگاه او با مهربانی روشییینگری نمود‪« ،‬نگران نباشیییید و شیییاد باشیییید اما چنین‬
‫‪407‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫اشییتباهاتی را تکرار نکنید‪ .‬چون جذب‬


‫دنیا شدن مانند سرک شیدن جام زهر‬
‫اسیییت بنابراین من شیییما را مجبور به‬
‫نوشیدن آب شور (اش هایتان) میکنم‬
‫تا شما را از تاثیر کشندهی زهر‪ ،‬رهایی‬
‫بخشم»‪ .‬بابا ادامه داد‪« ،‬من مندلیها را‬
‫در هند چنان سرزنش کردهام که یکی‬
‫از آنییان یکبییار ل یوا نی پر از زهر را‬
‫سییرکشییید‪ .‬پکشییکان گفتند که او در‬
‫ظرف پنج سییاعت جان خواهد سییپرد‪.‬‬
‫من نکدش رفتم و چنان به او زخم زبان‬
‫زدم که بسییییار به خشیییم آمد‪ .‬پس از‬
‫مهربابا با آدری ویلیمامز‪ .‬میدان سنت مارک‪،‬‬ ‫آن که نیروی تازهای بدین روش به او‬
‫اوت ‪1932‬‬ ‫دادم به او توصییییه کردم که ی لیوان‬
‫آب نم بنوشییید و این باعث شییید که تمامی زهر را باال بیاورد و از مرگ‪ ،‬رهایی‬
‫یابد‪ .‬من همه چیک میدانم و در حالی که همه چیک میدانم بنا بر روش خود کار‬
‫میکنم‪ .‬به راستی هیچ چیک مرا خشنود و یا غمگین نمی سازد‪ .‬من میدانستم که‬
‫آن مریدم جان نخواهد سییپرد‪ .‬با اینحال این بازی را برای رهایی او از مرگ انجام‬
‫دادم‪ .‬من هرگک دلواپس هیچ چیک نیسیییتم و تحت تاثیر چیکی قرار نمیگیرم‪ .‬من‬
‫ذهن جهانی دارم و هر لحظه از مسرت ابدیِ بیکران بهرهمند هستم‪ .‬این مسرت‪،‬‬
‫ت مامی درد و رنجی را که به دوش خود گرف تهام جبران میک ند و به توازن‬
‫میرسییاند‪ .‬من فراسییوی همه چیک هسییتم و به هیچ چیک وابسییته نیسییتم‪ .‬بنابراین‬
‫شییادی و غم آنچنان که بر شییما تاثیر میگذارد بر من اثر گذار نیسییت»‪ .‬در ‪19‬‬
‫اوت‪ ،‬هنگامی که آنان راهی لیدو‪ ،‬سییاحل و تفریحگاهی بسیییار شییی بودند‪ ،‬بابا‬
‫دوباره همان دستور که «کنارش بمانند» را تکرار نمود‪ .‬بابا با گروه دستور داده بود‬
‫سانتا مارگاریتا‪ ،‬اَسی سی و ونیز‬ ‫‪408‬‬

‫در آنجا شنا نکنند اما چون هوا ب سیار گرم بود تاد و میبل رایان از بابا درخوا ست‬
‫کردند به آنان اجازهی شییینا بدهد‪ .‬بابا با بیمیلی به آنان اجازه داد‪ .‬آنان برای دو‬
‫ساعت بابا را تنها گذا شتند و هنگامی که برگ شتند دریافتند که او با افرادی دیگر‬
‫آنجا را ترک کرده اسییت‪ .‬بابا در حال و هوای ناامیدانهای قرار داشییت‪ .‬هنگامی که‬
‫همگان به هتل بازگشتند بابا سر خود را از روی ناخرسندی تکان داد و روی تخته‬
‫ی الفبا چنین هجی کرد‪ « ،‬شرق‪ ،‬شرق است و غرب‪ ،‬غرب است‪ .‬شرق آماده است‬
‫تا فرمانبردار من باشییید اما غرب از من میخواهد که فرمانبردارش باشیییم‪ .‬من‬
‫میخواسیییتم که غرب برایم کار کند اما اکنون باید برنامه هایم را عوض کنم و از‬
‫هیچ ی از شما ا ستفاده نکنم‪ .‬من نمیتوانم از غرب انتظار دا شته با شم که مانند‬
‫شرق رفتار کند‪ .‬این ترصیر شما نیست‪ .‬گرچه شما مرا دوست دارید و می ستایید‬
‫اما نمیتوانید دستوراتم را انجام دهید‪ .‬من باید به روش دیگری کار کنم‪ .‬من کاری‬
‫را که باید انجام دهم انجام خواهم داد اما در ی آن و به شیوهای سراسر متفاوت»‪.‬‬
‫آنگاه بابا چنین نتیجه گرفت‪ « ،‬شما میتوانید فردا ا ستراحت کنید اما تمام روز را‬
‫با من با شید»‪ .‬سخنان بابا تاثیر شگرفی بر آنان گذا شت‪ .‬آنگا او به آنان د ستور داد‬
‫برای خواب به اتاقهایشیییان بروند‪ .‬دلیا و مارگارت در اتاق خود به گریه افتادند‪ .‬بابا‬

‫مهربابا و یکی از مندلیهایش سوار بر گاندوال در ونیز‪ .‬سال ‪1932‬‬


‫‪409‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫نکد آنان رفت و خیلی سری دلداری شان داد و آنان را دگربار به خنده و لبخند زدن‬
‫واداشت‪ .‬اما تنها پس از آنکه به آنان درس پرارزش فرمانبرداری دایمی را یاد داد‪.‬‬
‫شامگاهان گروه برای دیدن مردم و شنیدن کنسرت به میدان سنت مارک رفتند‪.‬‬
‫بابا به زبانی اسرامیک بیان نمود‪« ،‬من ششصد و بیست سال پیش اینجا بودم»‪ .‬بابا‬
‫سپس با اندوه چنین بیان نمود‪« ،‬من جاودانه به صلیب ک شیده می شوم‪ .‬هنگامی‬
‫که رنجی که بر دوش دارم به ویژه ب سیار سنگینی میکند گهگاه به مریدانم اجازه‬
‫میدهم در آن سییهیم شییوند و به هرکس به اندازهی توان تحملش رنج میدهم»‪.‬‬
‫حال و هوای بابا عوض شییید و آنان به دیدن فیلمی از چارلی چاپلین به نام یورش‬
‫برای طال رفتند‪ .‬در ونیک‪ ،‬بابا به ت ت دوسییتدارانش ی نام شییرقی داد‪ ،‬آدری‪،‬‬
‫شییییرین‪ -‬میبل‪ ،‬فیروزه‪ -‬دلیا‪ ،‬لیال‪ -‬مارگارت‪ ،‬ذلیخا‪ -‬هربرت‪ ،‬سیییوداما‪ -‬مینتا‪،‬‬
‫شیییالیمار‪ -‬کیم‪ ،‬عایشیییه‪ -‬تاد‪ ،‬ناراد‪ -‬کیتی‪ ،‬سیییروجه و ژیال‪ ،‬ممتاز‪ .‬بعدا نورینا‬
‫نورجهان‪ ،‬الیکابت‪ ،‬دلربا و آنیتا چهچولی نام گرفتند‪ .‬بابا همیشیییه این مریدان‬
‫نکد ی را با این نام ها می نام ید و یا اشیییاره میکرد و آ نان نیک به نو بهی خود‬
‫نامههایشییان را با همین نامها امضییا میکردند‪ .‬در ‪ 20‬اوت‪ ،‬بابا به همراهی هبرت‬
‫سییوار بر قایق گانودوال راهی اسییتگاه ق ار شیید‪ .‬بابا به او دسییتور داد راهی ورشییو‪،‬‬
‫له ستان شود و در آنجا با یکی از کارگکان بابا که شکل و شمایلی شبیه پیرمردی‬
‫که در سانتا مارگاریتا دیده بودند داشت تماس بگیرد‪ .‬هنگامی که هربرت به ورشو‬
‫رسید برای یافتن آن پیرمرد با مشکل روبهرو شد چون فرصت دیدن پیرمرد شبیه‬
‫آن کارگکار را از د ست داده بود‪ .‬او در گو شه و کنار شهر به ج ستوجو پرداخت تا‬
‫سیییرانجام فریری را یافت که با نشیییانههایی که بابا به او داده بود جور درمیآمد‪.‬‬
‫هربرت چندتا سیییکه و مرداری کافی نیک به او پول داد تا رخت و لباسیییی نو برای‬
‫خود بخرد‪ .‬با با خیلی زود به همراهی کا کا و چانجی از ونیک با کشیییتی راهی‬
‫ا سکندریه م صر شد‪ .‬هنگامی که بابا در ساعت ‪ 4‬ع صر سوار ک شتی آ سونیا شد‪،‬‬
‫دوستدارانش که برای بدرود گفتن به اسکله آمده بودند از رفتن او اش ریختند و‬
‫با به راه افتادن ک شتی‪ ،‬چ شمان بابا پر از ا ش گردید‪ .‬کاکا و چانجی هرگک بابا را‬
‫سانتا مارگاریتا‪ ،‬اَسی سی و ونیز‬ ‫‪410‬‬

‫هنگام ترک ی مکان چنین غمگین ندیده بودند‪ .‬دوستداران انگلیسی بابا برای او‬
‫در ک شتی ی تلگراف فر ستادند و او آن را بر لبها و چ شمانش ف شرد و آن را با‬
‫اش هایش خیس کرد‪ .‬این در حالی است که چشمان بابا تا ساعت ‪ 10‬شب که به‬
‫رخت خواب رفت همچنان لبریک از اش بود‪ .‬بابا سراسر شب بیررار بود و نتوانست‬
‫بخوابد‪ ،‬انگار درد و رنج دارد‪ .‬کاکا و چانجی در شیییگفت بودند که چرا بابا باید‬
‫اینچنین رنج ببرد‪ .‬چه گونه عشری میتوانست استاد مسرت که فراسوی تمامی‬
‫شادیها و بدبختیها است را دستخوش رنج و بیررار سازد‪ .‬آن عشق چه قدر باید‬
‫بکرگ و باشکوه باشد!‬
‫در ظرف سییه روز بعد‪ ،‬بابا هیچ عالقهای به دیدن کسییی نشییان نداد و برای قدم‬
‫زدن بر روی عر شه و اطراف ک شتی هم بیرون نرفت‪ .‬او پیو سته ت ت افرادی را‬
‫که جا گذشیییته بود و راه روش آنان را به یاد میآورد‪ .‬بابا روی تختهی الفبا چنین‬
‫دیکته کرد‪« ،‬کیمکو‪ ،‬قلب من‪ .‬چهقدر آنان مرا دوست دارند»! و این شعر را دیکته‬
‫کرد تا برایشان فرستاده شود‪،‬‬
‫کیمکو‪ ،‬قلب من‪ .‬اکنون مانند همیشییه و همیشییه مانند اکنون‪ .‬چهقدر شییما را‬
‫دوست دارم! چهقدر دلتنگ شما هستم‪ .‬تنها چهار ماه شکیبا باشید تا بیایم و شما‬
‫را ببوسم!‬
‫ک شتی ساعت ‪ 5‬ع صر ‪ 23‬اوت در بندر ا سکندریه پهلو گفت‪ .‬بابا‪ ،‬کاکا و چانجی‬
‫یکراست به ایستگاه ق ار رفتند و راهی قاهره شدند و ساعت ‪ 10:30‬شب به آنجا‬
‫ر سیدند و در هتل لونا سکنی گکیدند‪ .‬در ‪ 24‬اوت‪ ،‬بابا سوار بر االغ به دیدن اهرام‬
‫مصییر و مجسییمهی ابوالهول در جیکه رفت و سییپس از باغ وحش محلی نیک دیدن‬
‫نمود‪ .‬در قاهره بابا آشکار نمود‪« ،‬کلیسای قب ی ‪ Coptic‬دارای غاری است که مریم‬
‫و یوسییف پس از فرار از دسییت هرودیس به آنجا پناه بردند‪ .‬دلیل آمدنم به مصییر‬
‫دیدن از این کلیسیییا بود»‪ .‬روز بعد به رهبری بابا‪ ،‬آنان از کلیسیییای قب ی دیدن‬
‫کردند‪ .‬بابا همچنان که در کلیسیا قدم میزد چهرهی از شیادی میدرخشیید انگار‬
‫دگربار خاطراتش به عنوان عی سی زنده شده بودند‪ .‬بابا چنین به خاطر آورد‪« ،‬این‬
‫‪411‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫مکان عکیک قدیمی من اسییت»! سییپس خاطر نشییان سییاخت که عیسییی همراه با‬
‫حواریونش به آنجا آمده و سکنی گکیده بوده ا ست»‪ .‬بابا از اتاق تاری کوچ غار‬
‫پایین رفت‪ .‬نگهبان کلیسا در ابتدا نمیخواست در آن اتاق را باز کند اما باپافشاری‬
‫بابا‪ ،‬سرانجام پذیرفت‪ .‬به آنان گفته شد که کلی سا ‪ 930‬سال پس از زمان م سیش‬
‫روی غار سییاخته شییده اسییت‪ .‬سییپس بابا از موزهی مصییر که دربرگیرندهی برایای‬
‫فرعونها بود و همچنین از ارگ و مسییجدهای سییل انها در قاهره دیدن نمود‪ .‬در‬
‫این میان‪ ،‬در ‪ 26‬اوت هنگام ظهر ی تلگراف از کیمکو به دسیییت آنان رسیییید‪،‬‬
‫«محبوب الهی و یار ما‪ ،‬دل و روح همهی ما را ربود‪ .‬با عشق تمام‪ .‬کیمکو»‪.‬‬

‫بابا سوار بر االغ در قاهره با کاکا باریا‪ .‬پسر مصری افسار را در دست دارد‬

‫بابا هنگام خواندن تلگراف‪ ،‬آن را با عشییق‪ ،‬بر لبها و چشییمانش که پر از اشیی‬
‫شییده بودند فشییرد‪ .‬کاکا و چانجی که بابا را در آن حالت شییاد و باشییکوه یافتند از‬
‫فر صت ا ستفاده کردند تا در آغوش پرمهر ا ستاد محبوب خود قرار بگیرند‪ .‬در ‪27‬‬
‫اوت‪ ،‬بابا از قاهره راهی بندر سییعید شیید‪ .‬بابا‪ ،‬کاکا و چانجی پس از پنج روز اقامت‬
‫در م صر با ک شتی ویکتوریا در ‪ 29‬اوت ره سپار هند شدند‪ .‬ک شتی از کابینهای‬
‫عالی برخوردار بود و آنان سفری راحت را پ شت سر گذ شتند‪ ،‬با این حال بابا در‬
‫سانتا مارگاریتا‪ ،‬اَسی سی و ونیز‬ ‫‪412‬‬

‫بی شتر اوقات در کابین خود ماند‪ .‬او نمیخوا ست انگ شتنما با شد و یا آنکه ک سی‬
‫او را بشناسد‪ .‬در درازای این سفر دریایی‪ ،‬بابا در ساعتهایی که کسی روی عرشه‬
‫نبود از کابین خود بیرون میآمد و پس از چند دقیره بازمیگشت‪ .‬به نظر میرسید‬
‫بابا در اتاقش و در خلوت‪ ،‬حواسش در جایی دیگر است و هرگاه گفتوگویی داشت‬
‫پیو سته پیرامون یاد کردن بانوان مندلی غربی‪ ،‬هربرت و تاد بود‪ .‬ی هفته بعد در‬
‫‪ 5‬سپتامبر بابا به بمبئی ر سید و تمامی دو ستدارانش در آنجا با شادی و ع شق‬
‫بسیار فراوان به او خوشآمد گفتند‪.‬‬
‫‪413‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫بازگشت به ناسیک‬

‫مهربابا به همراهی مهرا جهانگیر ایرانی مرید زن اصلی‬


‫خود‪ .‬لینگ ماال‪ ،‬هند‪ .‬اواخر دههی ‪1930‬‬
‫بابا‪ ،‬کاما و چانجی پس از چند روز اقامت در بمبئی راهی ناسییی شییدند و در ‪7‬‬
‫سپتامبر ‪ 1932‬به آنجا ر سیدند‪ .‬بازگ شت ا ستاد روحانی شادی مندلیها به ویژه‬
‫بانوان را در پی داشت‪ .‬بانوان مندلی از شش ماه گذشته بجک زمانی کوتاه در ژوئیه‬
‫در بمبئی‪ ،‬در پیشیییگاه بابا نبودند و از اینرو مشیییتاق بازگشیییت و دیدار او بودند‪.‬‬
‫زندگی مهرا‪ ،‬ناجا‪ ،‬خورشید بکرگ‪ ،‬سوناماسی‪ ،‬خورشید کوچ و دولتمای تنها از‬
‫آنِ بابا بود‪ .‬این بانوان به طور تمام و کمال به بابا تعلق داشیییتند و زندگیشیییان را‬
‫بنابر خواسییت او میزیسیتند‪ .‬بانوان صییمیمانه به بابا خوشآمد گفتند و او را پذیرا‬
‫شدند و برای جشن گرفتن آن مناسبت‪ ،‬ی نمایش کمدی کوتاه اجرا کردند‪.‬‬
‫محبوبِ محبوب الهی! هیچ کس نمیتواند تصییور کند او چگونه در دوری و جدایی‬
‫از بابا‪ ،‬چگونه تاب آورد و زنده ماند‪ .‬عشق او فراسوی مستی شراب بابا بود‪.‬‬
‫بازگشت به ناسیک‬ ‫‪414‬‬

‫مهرا‪ ،‬ناجا‪ ،‬خور شید بکرگ‪ ،‬سوناما سی و‬


‫خورشید کوچ که در اشرام ناسی در‬
‫خلوت بودند ی زندگی ریا رتک شانه و‬
‫خورد و خوراکی سییاده داشییتند‪ .‬این در‬
‫حالی اسیییت که آ نان از خانواده های‬
‫ثروتمند بودند و تنها عشیییق به محبوب‬
‫الهیشان آنان را به زیستن چنین زندگی‬
‫توانمند ساخته بود‪ .‬به خاطر ع شق‪ ،‬به‬
‫خییاطر محبوب الهی‪ ،‬آدمی می توانیید‬
‫هرگو نه خوشییی حالی دن یا را فدا ک ند‬
‫بکرگترین لذتهای مادی‪ ،‬در برابر ع شق‬
‫مهربابا با خواهرش مانی‪ .‬مهرآباد ‪1934‬‬
‫ازرشییی ندارد‪ .‬سییوناماسییی مدیر اشییرام‬
‫بانوان بود اما چون تجربهای در حسابداری نداشت پیوسته دچار اشتباه می شد‪ .‬او‬
‫هنگام خرید در بازار و نگاه دا شتن ح سابها‪ ،‬با چنان م شکل روبهرو می شد که‬
‫باعث سرگرمی سایر بانوان شده بود و آنان این موروک را با شوخی برای بابا تعریف‬
‫کردند‪ .‬شیرینمای مادر بابا و مانی نیک برای دیدن بابا از پونا به ناسی آمدند‪ .‬آنان‬
‫پیرامون مرگ شییهریار و اینکه چگونه در نبود او از شیییرینمای نگهداری شییود به‬
‫گفتوگو نشیییسیییتند‪ .‬بابا میخواسیییت مانی را نکد خود در اشیییرام نگاه دارد اما‬
‫شیرینمای اندی شهی دیگری در سر دا شت و میخوا ست یکی از اع ضای خانواده‬
‫نکد او در پونا با شد‪ .‬در نتیجه بابا به برادرش بهرام د ستور داد با پرین ازدواج کند‪.‬‬
‫گرچه بهرام تردید دا شت اما پذیرفت که ازدواج کند و در منکل پدری نکد شیرین‬
‫بماند‪ .‬این باعث شد که مانی آزاد باشد و بتواند به بانوان مندلی در اشرام بپیوندد‪.‬‬
‫پس از ساکن شدن در ناسی ‪ ،‬بابا با فرزندان رستم به نامهای‪ ،‬مهرو‪ ،‬ناگو‪ ،‬مهلو و‬
‫فالو و همچنین فرزندان ناوال تلعتی به نامهای جِرو و کارشِد‪ ،‬کریکت‪ ،‬گلیلی داندا‬
‫و بازیهای دیگر را بازی میکرد‪ .‬روزی هنگام بازی کریکت‪ ،‬بابا رربهی سختی به‬
‫‪415‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫توپ زد که به صورت مهرو برخورد کرد و موجب خونریکی شد‪ .‬فرنی دریافت که‬
‫آن حادثه پراسییاد باباسییت اما مهروی کوچ گریه و زاری سییر داد‪ .‬بابا با مهربانی‬
‫خون را از صییورت مهرو پاک کرد و او را روانهی بیمارسییتان نمود‪ .‬به راسییتی آن‬
‫رربه‪ ،‬پراساد بابا بود چون از میان فرزندان رستم و فرنی تنها مهرو برگکیده شد تا‬
‫پس از پایان یافتن تحصیییالتش به عنوان عضییو دایمی مندلیهای ا ستاد روحانی‬
‫درآید‪ .‬ی بار بابا میخواسییت ی خودنویس به مهرو بدهد و ی مداد به فالو‪ .‬اما‬
‫چون آنها چهارتا برادر و خواهر بودند قرعه کشییی شیید و مهرو خودنویس را برد‪.‬‬
‫سیییپس ی بار دیگر قرعه کشییییدند و فالو برندهی مداد گردید‪ .‬بابا بدین روش از‬
‫حضور بچهها لذت میبرد و تماس گرانردر خود را به آنان ارزانی میداشت‪.‬‬
‫بابا بارها با بچههای رسیییتم بازی میکرد‪ .‬بابا انگشیییتانش را میگرفت و آنها را‬
‫میچرخاند به صورت م شت درمیآورد سپس از بچهها میخوا ست که انگ شتان‬
‫میانی را پیدا کنند‪ .‬از آنجایی که تنها نوک انگشتان نمایان بود گمانه زنی در مورد‬
‫انگشییت میانی دشییوار بود و بچهها در یافتن پاسییخ درسییت معموال دچار اشییتباه‬
‫میشدند‪ .‬بابا آن را گول میزد و بچهها از حیلهی بابا به خنده میافتادند‪.‬‬

‫برخی از بانوان مندلی مهربابا در ناسیک‪.1933 -1932 ،‬از چپ‪ ،‬سوناماسی‪ ،‬دولتمای‪،‬‬
‫فرنی که مهرو را نگاه داشته و خدمتکار‪ .‬ردیف جلو‪ ،‬پیالمای همراه با بچههای بانوان اشرام‬
‫بانوان مندلی مهربابا در اشرام ناسیک‪ .1933 .‬از چپ‪ ،‬خدیجه عبداهلل‪ ،‬خورشید کوچک‪ ،‬مهرا ایرانی‪ ،‬منیژه خواهر مهربابا‪ ،‬فرنی (خواهر مهرا)‪،‬‬
‫خورشید بزرگ‪ ،‬سونا ماسی‪ ،‬گلمای‪ ،‬آیسو (خواهر خدیجه)‪ ،‬دینا تلعتی‪ ،‬ناجا‪ ،‬دالی ایرانی و هیرجا‪.‬‬
‫ایستاده از چپ‪ ،‬والو پاوار‪ ،‬هیرجا‪ ،‬مانی‪ ،‬خورشید کوچک‪ ،‬مهرا ایرانی‪ ،‬فرنی‪ ،‬دالی ایرانی‪ ،‬ناجا‪ ،‬خورشید بزرگ‪ ،‬دینا تلعتی و آیسو‪ .‬نشسته از چپ‪،‬‬
‫سِوانتی (خدمتکار‪ ،‬سوناماسی‪ ،‬خدیجه عبداهلل (همسر رامجو)‪ ،‬گلمای‪ ،‬ناجا مای همسر سیلُر‪ ،‬دولت مای‪ ،‬باگومای‪ ،‬جنی (دختر ناجا مای) و پسر‬
‫(فرزند آیسو)‬
‫بازگشت به ناسیک‬ ‫‪418‬‬

‫در این میان در ‪ 6‬سپتامبر‪ ،‬بابا به نیلو دستور داد تا روانه شود و با دکتر امبِدکار‬
‫رهبر و سیییخنگوی طبرهی نجسها که ماهاتما گاندی بابا را به ترغیب دیدار با او‬
‫نموده بود دیدار کند‪ .‬در آن زمان نیلو در بمبئی در دانشکدهی پکشکی مشتول به‬
‫تح صیل بود و گهگاه به دیدار بابا در نا سی میآمد‪ .‬هنگامی که نیلو دربارهی بابا‬
‫به دکتر امبدکار گفت او بیدرنگ پذیرفت که با بابا دیدار کند‪ .‬بابا در ‪ 12‬سپتامبر‬
‫برای دیدن او ره سپار بمبئی شد‪ .‬ساعت ‪ 7‬شب روز بعد گفتوگویی که در ادامه‬
‫مابین بابا و دکتر امبِدکار رخ داد‪:‬‬
‫بابا‪ :‬از دیدن شییما بسیییار خوشییحالم‪ .‬مدت زمانی اسییت که میخواسییتم شییما را‬
‫ببینم‪.‬‬
‫امبدکار‪ :‬من هم مشتاق دیدار با شما بودم اما فرصت نمییافتم‪.‬‬
‫بابا‪ :‬بگذارید به طور رو شن و مف صل برای شما شرح دهم از شما میخواهم چه‬
‫کار کنید‪ .‬نخسیییت بگذارید کامال روشییین کنم که من کاری با سییییاسیییت ندارم‪.‬‬
‫دلواپ سی من در این مو روک صرفا از دیدگاه روحانی و از روی احترام و اح سا سی‬
‫ا ست که برای طبرهی فرود ست دارم‪ .‬جدا از سیا ست‪ ،‬زمانی که در مهرآباد بودم‬
‫کار های ز یادی برای آ نان ان جام دادم من براهمن های طب رهی باالی جام عه را‬
‫وادا شتم تا در ا شرام من با نجسهای طبرهی پایین زندگی کنند و سر ی سفره‬
‫غذا بخوردند‪ .‬افکون بر این‪ ،‬من مریدانِ براهمن خود را واداشییتم که پسییران نجسِ‬
‫طبرهی پایین را حمام کنند‪ .‬من از مشکالت طبرهی نجسها متاثرم و تالش شما‬
‫را از جانب آنان به طور کامل درک میکنم و ارج مینهم‪ .‬این وریییعیت طوری‬
‫است که مصالحهی خود گردانی حکومت برای هند بسته به موروک حساس هیت‬
‫انتخاب کنندگان مشیییترک یا انفرادی برای طبرهی نجس ها دارد‪ .‬اکنون زمان و‬
‫مکان منا سبی ا ست برای ک سانی که در را ستای هدف طبرهی نجسها میجنگند‬
‫تا از فرصییت اسییتفاده کنند و تا حد ممکن برایشییان امتیاز بگیرند‪ .‬بنابراین ی‬
‫فرصت طالیی برای نجسهای بیچاره فرارسیده است‪ .‬من به شما اندرز میدهم تا‬
‫به دالیلی که میخواهم برای شما تو ریش دهم با هیت انتخاب کنندگان م شترک‬
‫‪419‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫و شمار کرسیهای ذخیره و حق و حروقهای دیگر و جکئیاتی که همراه با ماهاتما‬


‫گاندی و سایر رهبران مصالحه خواهد شد موافرت کنید‪.‬‬
‫ی روز پیش از بازداشییت ماهاتما گاندی‪ ،‬من نشییسییت طوالنی با او داشییتم‪ .‬او‬
‫کارها را برایم تورییییش داد و از من خواسیییت به شیییما و سیییایر رهبران طبرهی‬
‫فرودستها بگویم که هیت انتخاب کنندگان مشترک را بپذیرید‪ .‬او به من قول داد‬
‫که اگر شییما و دیگر رهبران موافرت کنید او با شییما دیدار خواهد نمود و با حق و‬
‫حروق نجسها بسیار همدردی خواهد داشت و از نفوذش بر تمام رهبران سیاسی‬
‫ا ستفاده خواهد کرد تا در آرایش جدید‪ ،‬عدالت برقرار شود‪ .‬دالیلی وجود دارند که‬
‫من از شما میخواهم که با هیت انتخاب کنندگان مشترک موافرت کنید و در این‬
‫راسییتا به گاندی بپیوندید‪ .‬اگر دولت به شییما کم کند تا هیت انتخاب کنندگان‬
‫جداگانه برای طبرات فرود ست دا شته با شید شما با خ ر درگیری و ک شمکش با‬
‫جامعهی هندوها روبهرو خواهید شیید و برای همیشییه بر شییما برچسییب نجسها و‬
‫نام لوبها زده خواهد شد‪ .‬این لکهی ننگِ «نجس بودن» باید ی بار برای همیشه‬
‫ریشهکن گردد و تمامی طبرهها متحد شوند‪ .‬این زمان و مکان مناسبی است برای‬
‫چنین فر صت طالیی تا به برادران غیر هندوی خود بگویید که طبرهی رنجدیده و‬
‫تمامی حروق قانون آنان را در جم خود بیاورید وگرنه آنان خواهند باخت و برای‬
‫همی شه د شمن شما خواهند شد و هیچ فرد خیرخواه ا سرالل هند خواهان چنین‬
‫چیکی نی ست‪ .‬بنابراین د ست همکاری به گاندی بدهید و با او برای برگکیدن هیت‬
‫انتخاب کنندگان مشیییترک همگام شیییوید‪ .‬او هماکنون قول داده اسیییت که برای‬
‫نمایندگی کردن آنان و حروقشیان در دولت جدید نهایت کوشیش خود را بنماید‪.‬‬
‫گاندی بیریا اسیییت و به قولش وفا خواهد کرد و نفوذش بر طبرات دیگر تاثیر‬
‫خواهد گذاشت‪ .‬من نیک به طور درونی به شما در نبرد برای حروق طبرات رنجدیده‬
‫که مشکل آنان همیشه در قلبم است کم خواهم نمود‪.‬‬
‫دکتر امب ِدکار‪ :‬من منظور شیییما را میفهمم و دوسیییت دارم آن طور که شیییما‬
‫میگوی ید ان جام دهم ا ما با ید تورییییش دهم که من به تن هایی از ع هدهی آن‬
‫بازگشت به ناسیک‬ ‫‪420‬‬

‫برنمیآیم‪ .‬من پیش از آن که تصیییمیم بگیرم‪ ،‬باید با تمام همکارانم در حکب در‬
‫س ش استان و سراسر کشور هند مشورت کنم‪.‬‬
‫بابا‪ :‬شیییما هنوز هم میتوانید از نفوذ خود بر آنها اسیییتفاده کنید و من به طور‬
‫دورنی کم خواهم کرد‪.‬‬
‫دکتر ام بد کار‪ :‬من آن را میتوانم ان جام دهم ا ما نمیتوانم بگویم که آ یا آن ها‬
‫خواهند پذیرفت یا نه‪.‬‬
‫بابا به او اطمینان بخشید و گفت‪ :‬نیازی نیست شما نگران باشید‪ .‬تنها کافی است‬
‫آنچه به شما گفتم را به خاطر داشته باشید‪ .‬شما کوشش کنید افراد حکب را راری‬
‫کنید و با نفوذ خود نظرشییان را جلب کنید‪ .‬من به بریهی کارها رسیییدگی خواهم‬
‫کرد‪ .‬آیا این کار را انجام خواهید داد؟‬
‫دکتر امبدکار به طور شفاهی قول داد‪ :‬بله انجام خواهم داد‪.‬‬
‫بابا چنین نتیجهگیری نمود‪ :‬من بسیییار خوشییحالم‪ .‬شییما بکرگترین خدمت را به‬
‫مردمان خود خواهید کرد‪ .‬پس به خاطر دا شته با شید که من از دیدن شما ب سیار‬
‫بسیار خشنودم‪.‬‬
‫دکتر امبدکار‪ :‬من هم همینطور‪.‬‬
‫دکتر امبدکار روانه شییید‪ .‬او پس از بحث و گفتوگو با پیروانش‪ ،‬همگی موافرت‬
‫کردند که هیت انتخاب کنندگان م شترک را بپذیرند اما همچنان فرایند ا سترالل‬
‫هند شکوفا میگردید‪ ،‬اجرایی شدن آن‪ ،‬زمان زیادی به درازا کشید‪.‬‬
‫پس از دیدار با امبدکار در بمبئی‪ ،‬بابا به ناسییی بازگشییت‪ .‬پس از چند روز بابا‬
‫رسییتم را روانه نمود تا کوشییش کند که ماهاتما گاندی را در زندان یِروادا در پونا‬
‫ببیند اما موفق نشد چون در آن زمان دیدار خصوصی با زندانیان امکان پذیر نبود‪.‬‬
‫خیلی زود دولت انگل ستان قانون محدودیت بر مالقاتهای خ صو صی را بردا شت و‬
‫بابا به چانجی و رامجو دستور داد تا از ناسی روانه شوند و در بامداد ‪ 21‬سپتامبر‬
‫با گاندی د یدار کن ند‪ .‬آنان گاندی را در حیاط ز ندان یافت ند که پشیییت چرخ‬
‫‪421‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫بافندگیاش معروف به چرخه ن ش سته و پنبهها را به نخ تبدیل میکند‪ .‬گفتوگوی‬


‫آنان در ادامه میآید‪:‬‬
‫گاندی‪ :‬پس‪ ،‬مهربابا برگشته است! من امروز صبش آن را از طریق روزنامه کِرانیکل‬
‫دریافتم‪ .‬من روزنامهها را خیلی با دقت نمیخوانم اما سردار پاتل که آنها را مو به‬
‫مو میخواند دربارهی آن به من گفت‪ .‬مهربابا دقیرا کی برگشت؟‬
‫رامجو‪ :‬بابا در ‪ 5‬سپتامبر به هند بازگشت‪.‬‬
‫گاندی‪ :‬چرا برای مدتی دراز هیچ خبری دربارهی او در روزنامهها چاپ نشد و حتا‬
‫خبر بازگشییت او نیک منتشییر نگردید؟ اما هنگامی که بابا راهی اروپا شیید من در‬
‫روزنامههای هند دربارهی آن خواندم‪.‬‬
‫چانجی پا سخ داد‪ :‬دلیل آن این ا ست که تاریخ بازگ شت به هند خ صو صی نگاه‬
‫داشته شد‪.‬‬
‫رامجو به میان حرف آنان آمد‪ :‬حتا خبرهای روزنامهی کرانیکل نیک مورد تایید بابا‬
‫نبود‪ .‬رستم آنها را همان روزی که در دیدار با شما ناکام ماند به چاپ رسانده بود‪.‬‬
‫گاندی‪ :‬من از اطرافیان خود بارها میپرسیییم که چرا هیچ خبری دربارهی مهربابا‬
‫وجود ندارد؟ در اینجا ترریبا هرروز صیییحبتهایی دربارهی او به میان میآید و در‬
‫گفتوگوهایمان از او نام برده میشود‪ .‬آیا او شروک به سخن گفتن کرده است؟‬
‫رامجو‪ :‬او قرار بود سکوتش را در امریکا بشکند اما نشکست‪.‬‬
‫چانجی‪ :‬تدارکات گ ستردهای برای پخش نخستین سخنان او در رادیو دیده شده‬
‫بود اما بابا آن را به عرب انداخت و سکوتش را نشکست‪.‬‬
‫رامجو‪ :‬این ه شتمین سال سکوت او ست‪ .‬او هفتمین سال سکوتش را در ژوئیه‬
‫پشت سر گذاشت‪.‬‬
‫گاندی‪ :‬بله‪ ،‬من دربارهی تدارکاتی که برای شییکسییتن سییکوتش دیده شییده بود‬
‫خواندم‪ .‬اما به راستی‪ ،‬اکنون او آن را خیلی زیاد پیش برده و بسیار به درازا کشیده‬
‫است‪.‬‬
‫رامجو‪ :‬مهربابا به چین و ژاپن نیک سفر کرده است‪.‬‬
‫بازگشت به ناسیک‬ ‫‪422‬‬

‫گاندی با تعجب‪ :‬آه‪ ،‬پس او به سرا سر امریکا‪ ،‬چین و ژاپن نیک سفر کرده ا ست؟‬
‫چند روز او در امریکا بود؟‬
‫چانجی پس از آنکه توریش داد بابا را همراهی میکرده است گفت‪ :‬بابا برای ‪15‬‬
‫روز در آنجا اقامت کرد و تنها برای ی روز در ژاپن بود و ی هفته را در چین‬
‫سپری کرد‪ .‬او به جای بازگ شت به امریکا بر آن شد که راهی اروپا شود و پس از‬
‫اقامتی کوتاه در بمبئی راهی ناسی شد‪.‬‬
‫رامجو به گاندی گفت‪ :‬شییما به خاطر دارید زمانی که در ژانویهی گذشییته بابا را‬
‫درسیییت پیش از بازداشیییتتان دیدید‪ ،‬او به شیییما قول داد که با رهبران طبرهی‬
‫نجسها دیدار و از نفوذش ا ستفاده کند تا آنان هیت انتخاب کنندگان م شترک را‬
‫بپذیرند‪ .‬بر این اسییاس‪ ،‬او پیش از سییفر با برخی از رهبران محلی دیدار نمود و به‬
‫دکتر امبِدکار که نمیتوان ست ح ضور دا شته با شد تلگراف زد‪ .‬آنگاه بابا راهی اروپا‬
‫شد‪ .‬او در بازگشت‪ ،‬از بازداشت شما باخبر شد و به دنبال امبدکار فرستاد و برای‬
‫نیم سییاعت با او دیدار نمود‪ .‬بابا به او گوشییکد کرد که گرچه خودش در سیییاسییت‬
‫شییرکت نمیکند اما میخواهد طبرهی فرودسییت و درمانده را متراعد سییازد که‬
‫پذیرفتن گکینهی هیت انتخاب کنندگان مشییترک و کرسیییهای ذخیره و سییایر‬
‫حروق به نف خود شان ا ست و گرنه آنان به د ست خود‪ ،‬خود شان را برای همی شه‬
‫در گروه نجس ها سیییازماندهی خواهند کرد و این که بابا دیر یا زود میخواهد‬
‫براهمنها و به اصیی الح نجسها را باهم برابر ببیند نه تنها در سیییاسییت بلکه در‬
‫مذهب و روحانیت‪ .‬آنگاه امبدکار پاسیییخ داد که پند و اندرز بابا را در نظر خواهد‬
‫داشییت اما ابتدا باید با اعضییا کمیته گفتوگو کند و بعدا نتیجه را به بابا بگوید‪ .‬بابا‬
‫میگوید که این مصالحه و برطرف کردن مشکل هیت انتخاب کنندگان که شما به‬
‫خاطر آن روز گرفتهاید خیلی زود حل و فصییل خواهد شیید و او دوسییت ندارد که‬
‫شما برای چهل روز روزه بگیرید‪ .‬در پیوند با درخوا ست شما برای آنکه ی شب‬
‫را نکد بابا سپری کنید و گرفتن «کلید»‪...‬‬
‫گاندی سخنان او را ق کرد‪ :‬کلید؟‬
‫‪423‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫چانجی تو ریش داد‪ :‬ا شارهی رامجو به دیدار شما با بابا در لندن ا ست زمانی که‬
‫شما از او خواهش کردید «کلید» را به شما بدهد‪.‬‬
‫رامجو سخنانش را چنین به پایان ر ساند‪ :‬در پایان چهل روز‪ ،‬شما باید چهلمین‬
‫شب را با بابا سپری کنید و او شما را خدا – رسیده خواهد ساخت‪.‬‬
‫گاندی‪ :‬من این روزه را با این شرط آغاز کردهام که اگر م صالحه انجام گرفت آن‬
‫را پایان دهم‪ .‬اما اگر به روزه گرفتن ادامه دهم چون از قبل اعالم نکردهام که در‬
‫هر شرای ی روزهام را ادامه خواهم داد زیر حرف خود زدهام‪.‬‬
‫رامجو‪ :‬شاید به این دلیل ا ست که از ما خوا سته شده به شما بگوییم اگر ممکن‬
‫است به روزه گرفتن ادامه دهید‪.‬‬
‫گاندی‪ :‬این را میتوان دو جور تفسیر کرد‪ .‬ابتدا اگر بدن توان‪...‬‬
‫رامجو به میان سخن گاندی آمد‪ :‬به ما د ستور داده شده ا ست به شما اطمینان‬
‫دهیم اگر شییما بنا بر توصیییهی بابا روزهی خود را طوالنی کنید‪ ،‬مورییوک آسیییب‬
‫دیدن بدن فیکیکی م رح نیست‪ .‬پلیدر یکی از مندلیهای بابا از سه سال گذشته‬
‫روزهی مایعات گرفته است‪ .‬دوازده روز پیش ی مرید دیگر روزهاش را شروک کرد‬
‫و بابا به او دستور داده است برای چهل روز تنها آب بنوشد‪ .‬هرچند که این دستور‬
‫ی هفته پیش از طوالنی شدن روزهی شما اعالن شود به او داده شد اما اکنون‬
‫مهم به نظر میرسد‪.‬‬
‫گاندی‪ :‬مرید بابا باید از روزه گرفتن خود ب سیار خ شنود با شد‪ .‬البته من میدانم‬
‫اگر شخ صی با این نیت روزه بگیرد که آن را به پایان بر ساند‪ ،‬مانند ‪ 90‬روز و در‬
‫این میان‪ ،‬بدنش را رها کند روزهاش قبول می شود‪ .‬اما در این مورد‪ ،‬میتوان گفت‬
‫هنگامی که فرد آخرین نفس را بک شد او تا ابد روزه گرفته ا ست‪ .‬شخب در تولد‬
‫بعد و یا جهان بعد م مئنا از خواست به خوردن برای همیشه آزاد خواهد بود‪.‬‬
‫ی معنای دیگر‪ ،‬در صییورت امکان‪ ،‬این اسییت که باید ی انگیکهی درونزادی‬
‫وجود داشته باشد و یا آن که شخب باید احساس کند آنچه را تا کنون انجام داده‬
‫سرا سر بیهوده بوده ا ست و یا آن که بگوید خود خداوند در گو شش شخب نجوا‬
‫بازگشت به ناسیک‬ ‫‪424‬‬

‫کرده ا ست تا بنابر خوا ست بابا روزه بگیرد و یا کاری را در را ستای هدف روحانی‬
‫انجام دهد‪ ،‬آنگاه میتوان آن را انجام داد‪ .‬هنگامی که به م صالحه د ست یابیم‪ ،‬که‬
‫تردید دارم‪ ،‬و در اینجا و لندن هم تایید شییود حتا اگر این روزه را بشییکنم من به‬
‫همهی گروهها خبر دادهام که اگر مصیییالحه به معنی واقعی کلمه و جانانه اجرایی‬
‫ن شود من به روزه گرفتن ادامه خواهم داد و اگر مرا فریب بدهند‪ ،‬بازهم این کار را‬
‫انجام خواهم داد‪ .‬من نه تنها مشییتاق مورییوک هیت انتخابکنندگان هسییتم بلکه‬
‫میخواهم کار طبرهی رنجدیده و بیچاره را ی بار برای همیشییه به پایان برسییانم‪.‬‬
‫«نجسگری» باید باید از میان برود‪ .‬من روزه خواهم گرفت و اگر سرنو شت چنین‬
‫باشد روزههای بیشتری خواهم گرفت‪.‬‬
‫رامجو‪ :‬از ز مانی که با با در کشیییتی راجپو تا نا و در لندن با شیییما د یدار نمود‬
‫گکارشهای نادرسییت بسیییاری در روزنامهها نوشییته شییده اسییت‪ .‬احتماال به خاطر‬
‫خبرنگاران بوده که پیوسییته دربارهی ارتباطش با شییما او را سییوال پیچ میکردند‪.‬‬
‫گرچه در برخی موارد باید دربارهی شما به خبرنگاران گفته میشد اما آنچه که بابا‬
‫بیان نموده مورد کج فهمی قرار گرفته است‪.‬‬
‫چانجی سیییخنان او را ق کرد‪ :‬من به خاطر دارم که بابا پیش از ترک هند در‬
‫گفتوگویی با خبرنگاران به ویژه از آنان خوا سته بود که ا شارهای به شما نکنند‪ .‬با‬
‫این حال‪ ،‬از راه اطالعات خصیییوصیییی و نه به منظور چاپ‪ ،‬از سیییخنان بابا چنین‬
‫بردا شته شده بود که شما به او قول دادهاید در پایان کار سیا سیتان‪ ،‬با بابا راهی‬
‫امریکا خواهید شد‪.‬‬
‫رامجو‪ :‬روزنامهها این مورییوک را پیچانده و ی سییرتیتر پرهیاهو از آن سییاختند‬
‫مانند‪ ،‬مرشییید روحانی گاندی و چیکهایی از این دسیییت‪ ،‬که میتوان آن را در این‬
‫کتابی که از بریدههای مراالت روزنامهها دربارهی سییفر بابا به خارج درسییت شییده‬
‫دید‪.‬‬
‫گاندی در حالی که به مرالهی روزنامهها نگاه میکرد گفت‪ :‬میبینم که اینها از‬
‫سوی روزنامههای انگیسی است‪.‬‬
‫‪425‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫چانجی تایید کرد و گفت‪ :‬بله‪ .‬اما بریدهی روزنامههای امریکایی در اینجا نیسییت‪.‬‬
‫اما تحری های زیادی نیک در آن کشور انجام گرفت‪.‬‬
‫رامجو ارییافه کرد‪ :‬حتا در هالیوود که مادیگرایی در اوج اسییت سییتارگانی مانند‬
‫مری پی فورد‪ ،‬داگالس فِربَنکس‪ ،‬تالوال بَن هِد و دیگران به شدت جذب بابا شده‬
‫بودند‪ .‬مرالهی مجله لیبرتی بسیار خوب و بیطرفانه نوشته شده است‪ .‬اما فردری‬
‫کالینک نویسندهاش‪ ،‬در پیوند با شما از روی کجفهمی نوشته است‪ .‬من دوست دارم‬
‫شما آن را بخوانید و ی کپی تایپ شدهی آن را برای شما خواهم فرستاد‪.‬‬
‫گاندی‪ :‬بله‪ .‬آن را خواهم خواندهام و نیازی به نسخهی تایپ شده نیست‪ .‬مراله را‬
‫نکد من بگذارید و پس از خواندن‪ ،‬آن را به شما بازخواهم گرداند‪.‬‬
‫رامجو ا رافه کرد‪ :‬در راب ه با گکارشهای نادر ست روزنامهها‪ ،‬به محض آنکه بابا‬
‫متوجه آنها شیید او به چانجی دسییتور داد که آن را تصییحیش نماید‪ .‬من از لندن‬
‫تلگرافی دریافت کردم که شیییما را در جریان بگذارم و بر اسیییاس آن‪ ،‬برای شیییما‬
‫نوشتم‪.‬‬
‫گاندی‪ :‬من نامهی شما را دریافت نکردم‪ .‬آیا پاسخی از من دریافت کردید؟‬
‫رامجو‪ :‬نه! اما من انتظار پاسخ نداشتم چون تنها به منظور اطالک رسانی آن را به‬
‫شما نوشتم‪.‬‬
‫گاندی‪ :‬اما آن نامه هرگک به د ست من نر سید‪ .‬این گونه سیاهنماییها به دو گونه‬
‫صورت میگیرند‪ .‬برخی با این دانش که آنچه که مینوی سند دروغین ا ست د ست‬
‫به قلم میبرند و برخی را نادانسیییته قلم میزنند و به راسیییتی گمان میکنند که‬
‫تمامی واقعیتهای درست را بازتاب میدهند‪ .‬انگلیسیها بسیار مشتاق هستند که‬
‫شکست مرا ببینند و میخواهند به آن دامن بکنند اما با این روش نمیتوان سروط‬
‫کسیییی را فراهم آورد‪ .‬اگر میخواهم خودم را کوچ کنم به خاطر هدفم اسیییت‪،‬‬
‫همینطور اگر بخواهم خودم را باال ببرم آن را در راسییتای کارم انجام خواهم داد و‬
‫به منظور رسیدن به هدف است‪.‬‬
‫بازگشت به ناسیک‬ ‫‪426‬‬

‫سییاعت ‪ 6‬عصییر بود و چانجی و رامجو احسییاس کردند دیگر چیکی برای گفتن‬
‫وجود ندارد‪ .‬در این میان‪ ،‬زندان بان نکد آنان آمد و با لبخند گفت امیدوار اسیییت‬
‫گفتوگویشان پایان یافته باشد‪ .‬گاندی نیک لبخندی زد و آن دو تن بلند شدند که‬
‫راهی شوند‪.‬‬
‫رامجو به گاندی گفت‪ :‬ما پیام بابا را به شما ر سانیدم و پیام شما را در مورد این‬
‫که در زندان هرروز گفتوگویی از بابا به میان میآید را نیک به او میرسانیم‪.‬‬
‫گاندی در حالی دستهای آنان را میفشرد گفت‪ :‬حتما آن را به او بگویید‪.‬‬
‫رامجو و چانجی به ناسییی بازگشییتند و بابا را از جکئیات دیدارشییان با گاندی با‬
‫خبر ساختند‪.‬‬
‫در درازای سیییپتامبر‪ ،‬اکتبر و نوامبر ‪ ،1932‬بابا بعضیییی اوقات به مهرآباد‪ ،‬پونا‪،‬‬
‫بمبئی میرفت و ی بار هم راهی پنجگانی شیید و با دوسییتدارانش دیدار نمود‪ .‬در‬
‫نا سی مردم بی شتر و بی شتر برای دار شان بابا میآمدند‪ .‬افکون بر این‪ ،‬بابا میباید‬
‫تو جه ویژهای به ن یاز ها و خواسیییت های انفرادیِ م ندلی هایش بک ند‪ .‬او می با ید‬
‫م شکالتی که در زمان نبودش رخ داده بودند را حل کرده و د ستوراتی را نیک برای‬
‫سفر آتیاش در نوامبر به غرب صادر کند‪ .‬در این میان‪ ،‬روزانه تلگرافها و نامههایی‬
‫از پیروان انگیسییی و امریکای بابا که تشیینهی دیدارش بودند دریافت و فرسییتاده‬
‫میشد‪.‬‬
‫چهار نامهای که در ادامه میآیند توسییط چانجی به دوسییتداران گوناگون بابا در‬
‫غرب نوشته شدهاند‪:‬‬
‫‪ 18‬سپتامبر ‪ ،1932‬ناسی‬
‫جینکو ‪ Jeanco‬گرامی‬
‫از زمانی که بابا به اینجا ر سیده م شتول ر سیدگی به کارها بوده ا ست‪ .‬او بر آن‬
‫است که پیش از راهی شدن به غرب برای انجام کار بکرگش‪ ،‬کارها را در اینجا سر‬
‫و سامان بخ شد‪ .‬او تا چه اندازه م شتول ا ست‪ ،‬شما به سختی میتوانید حدس‬
‫بکنید‪ .‬اما او با چهرهی همی شه خندانش همهی کارها را انجام میدهد‪ .‬صرف نظر‬
‫‪427‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫از زمان‪ ،‬روز یا شیییب‪ ،‬او به انبوه مردم که به دیدارش میآیند و خواهان حمایت و‬
‫پند و اندرز هستند میپردازد‪ .‬اما باوجود فشار بکرگ تمام کارهایش و اینکه روزانه‬
‫صدها تن گرد او میآیند‪ ،‬بارها دیده شده ا ست که توجهاش به جایی دورد ست‬
‫ا ست جایی که در پا سخ به فراخوان ع شق در آن سوی آبها ا ست و از سوی‬
‫ک سانی ا ست که برایش ب سیار گرامی و در قلبش نکدیکترین ه ستند و همواره به‬
‫آنان میاندیشد‪ .‬او مانند مادری که هنگام درد و پریشانی بچههایش که حمایت او‬
‫را فریاد میزنند به سوی شان میدود‪ ،‬باید به روحی که با ع شق او را فریاد میزند‬
‫واکنش ن شان دهد‪ ،‬حتا اگر در آن سوی قارهها با شد‪ .‬و او این کار را با مهربانی زیاد‬
‫انجام میدهد تا به قلب هایی گرما بخشییید و روح هایی را که از رنج جدایی فریاد‬
‫میزنند آرام سازد‪ .‬آنان کی ستند‪ ،‬تنها او و ک سانی که گرمای ع شق او را اح ساس‬
‫میکنند میدانند‪.‬‬
‫این امر بارها رخ میدهد‪ ،‬چون به نظر میرسیید ارتباط فیکیکی از طریق نامهها و‬
‫پیام ها از اهمیت کمی برخوردار باشییید‪ .‬با این حال‪ ،‬از آنجایی که شیییما جینکو‬
‫همیشه در اندیشهی بابا هستید او از من خواسته است که برای شما عکیکان نامه‬
‫بنوی سم که او از شما ب سیار را ری و خ شنود ا ست به ویژه از ت سلیم خامو شانهی‬
‫شما به خوا ست او در شرای ی که برای شما ب سیار سخت ا ست و باوجود آرزوی‬
‫قلبیتان که با او با شید و رنج جدایی او را به شدت اح ساس میکنید‪ .‬او از اینکه‬
‫میبیند شما از آزمون سربلند بیرون آمدهاید بسیار خوشحال است‪ .‬شما با تسلیم‬
‫شیدن خود به خواسیت او به طور تمام و کمال‪ ،‬و پیروی از دسیتوراتش در همهی‬
‫زمینهها به او آسییایش خاطر زیادی میبخشییید‪ .‬او چه قدر شییما را برای این کار‬
‫دوست دارد! چه قدر او پیوسته شما را یاد میکند و پیاپی از شما و عشق شما به‬
‫مندلیهایش در اینجا سخن میگوید‪ .‬کیمکو از انگل ستان و جینکو از امریکا برای‬
‫همیشه در قلبش باقی ماندهاند‪.‬‬
‫جینکو نام مسییتعار جین ادریل و مالکوم شِ یالس و گروهی از مردم اهل هارمون‬
‫نیویورک بود‪ .‬اما در این زمان‪ ،‬جین و مالکوم در کالیفرنیا زندگی میکردند‪.‬‬
‫بازگشت به ناسیک‬ ‫‪428‬‬

‫چانجی در نامهای به انید کورفه چنین نوشت‪:‬‬


‫‪ 18‬سپتامبر ‪ ،1932‬ناسی‬
‫انید گرامی‬
‫شما اکنون یکی از عکیکترین افراد و نکدی ترین در قلبش ه ستید که همواره به‬
‫شما میاندیشد و این به خاطر عشری است که شما به بابا دارید‪ .‬او خوشحال است‬
‫که شما با عشری که دارید چه قدر رشد کرده و به او نکدی شدهاید باوجود تمام‬
‫نربهای موجود که شما از آن آگاه هستید و اینکه شما از قلبی روراست و بیریا‬
‫برخوردارید که آشکارا شکایت میکنید‪ .‬این از خصوصیات شخصیت انسانی است‬
‫که او آن را همیشییه بسیییار دوسییت دارد‪ .‬به این دلیل اسییت که او شییما را بسیییار‬
‫دوسییت دارد و با مهربانی از شییما به عنوان یکی از کسییانی که از آن او هسییتید‬
‫خوا ست تا سهم خود را در کار بکرگ باالبردن آگاهی ب شریت که همواره در قلب‬
‫اوسیت بپردازید‪ .‬اگر جرات کنم که تورییش دهم انید عکیک بگذارید به شیما بگویم‬
‫که عشییق تنها چیکی اسییت که بابا همیشییه میخواهد و ارج مینهد‪ .‬با اینحال او‬
‫مرداری فداکاری میخواهد که از روی ازخودگذشییتگی و عشییق پاک اسییت و در‬
‫راسییتای هدف بشییریت اسییت که همیشییه در قلب بابا جای دارد و تنها ماموریت‬
‫بکرگ او در زندگی ا ست‪ .‬به این دلیل ا ست که باوجود تمام ع شری که بهترین و‬
‫بیر یاترین دوسییی تدارانش به او میورز ند او آن فدا کاری را از ت ت هم گان‬
‫میخواهد که شیییخب را به طور کامل ازخودگذشیییته سیییازد و او را به اوج قلهی‬
‫دستیابی روحانی و به قلمرو پا شاهی خداوندی که هدف بشریت است باال ببرد‪ .‬او‬
‫باید ری س بکرگترین سو تفاهمها و حتا تردیدها را از سوی بهترین دو ستدارانش‬
‫در این راسییتا بکند‪ .‬چون عشییری که از قلب روحی که خیرخواه و ازخودگذشییته‬
‫اسییت و برای افرادی که بیشییتر نیازمند هسییتند به بیرون میدرخشیید بسیییار‬
‫پرارزشتر از سالها یوگا و مراقبه در کوهها و خلوتگاهها ست‪ .‬این به ویژه هنگامی‬
‫رخ میدهد که درخواسییت فداکاری از سییوی ی مرشیید کامل انجام بگیرد‪ .‬ی‬
‫ا ستاد روحانی هرگک درخواسییت چنین هدیههایی را از هیچ کس نمیکند مگر از‬
‫‪429‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫ک سانی که از دیرباز با او پیوند و ب ستگی ب سیار ژرف دا شته با شند و میخواهد با‬
‫نظر خاص خود‪ ،‬آنان را به باالترین جایگاه ویژه برسییاند که بسیییار بسیییار کمیاب‬
‫است و تنها بر کسانی که شایستهی آن هستند‪ ،‬آن نظر فرود میآید‪.‬‬
‫شما یکی از این افراد ه ستید‪ ،‬بنابراین درخوا ست ع شری زیاد از شما می شود‪.‬‬
‫امیدوارم اکنون درک کنید‪.‬‬
‫در ی نامهی دیگر‪ ،‬در ‪ 2‬اکتبر‪ ،‬چانجی به بانوان مندلی انگلیسیییی معروف به‬
‫گوپیها ‪ Gopis‬چنین نوشت‪:‬‬
‫گوپیهای گرامی‬
‫ی هفتهی دیگر از تعهدات که به لیست بلند آنهایی که در دست اقدام هستند‬
‫میافکایند سییپری شیید‪ .‬روزها و شییب ها میآیند و میروند چگونه و کِی‪ ،‬ما وقت‬
‫فکر کردن به آن را نداریم‪ .‬نامهها و تلگرافها از اروپا و امریکا ترریبا هرروز سرازیر‬
‫می شوند با همان لحن و آهنگ همی شگی که در همگان ا ست «آهنگ دل»‪« ،‬آه‬
‫بابا‪ ،‬ما چه قدر شما را دوست داریم و آرزو داریم با شما باشیم‪ ...‬تا در زحمت ناشی‬
‫از خدمت‪ ،‬فداکاری و رنجی که میبرید سییهیم شییویم‪ ...‬ما درد و رنج جدایی را به‬
‫شییدت احسییاس میکنیم و با این حال حضییور شییما را در تمامی مدت در ژرفای‬
‫قلبمان احساس میکنیم‪ .‬ما آرزو داریم با شما باشیم و از همنشینی فیکیکی شما‬
‫بهرهمند گردیم و نکدی شما و در آغوش شما با شیم‪ .‬اما بازهم با اندی شهی این‬
‫که دیگران با شما همنشین هستند و بهرهمند میگردند راری هستیم و خشنودیم‬
‫با این اندی شه که دیگران بی شتر شای ستهاند تا از آن م سرت لذتبخش به جای ما‬
‫بهرهمند گردند‪.»...‬‬
‫اما از تمام این نامهها و تلگرافها‪ ،‬او تنها آنهایی که شیییما فرسیییتادهاید را نگه‬
‫میدارد یعنی کیمکوی خودش‪ .‬اکنون دربارهی کار بابا در اینجا چه میشود گفت‪.‬‬
‫نیازی به جکئیات نیسییت‪ .‬بسیینده اسییت که بگویم‪ ،‬چون شییما اکنون اعضییای‬
‫مندلیهای خودش ه ستید‪ ،‬او برای دیگران کار میکند‪ .‬هکاران تن نکد او می آیند‬
‫و با التماس درخواسییت رسییتگاری میکنند‪ .‬این در حالی اسییت که او باید مراقب‬
‫بازگشت به ناسیک‬ ‫‪430‬‬

‫امور مندلیهای خودش با شد و پیش از سفرش به غرب و انجام ماموریت بکرگش‪،‬‬


‫همه چیک را در اینجا سیییامان دهد‪ .‬تمام اینها دربرگیرندهی فشیییارهای بسییییار‬
‫شییدیدی اسییت‪ .‬اما او دارای نیروهای بیکرانی اسییت وگرنه هرکس دیگر زیر بار‬
‫فشارها خرد میشد‪ .‬او با همهی این کارها‪ ،‬روزی نیست که از کیمکو نام نبرد‪.‬‬

‫مهربابا در لباس غربی‪ ،‬با مندلیهایش‪ .‬هنگام سفرهایش به دور جهان در دههی ‪ .1930‬ایستاده از‬
‫سمت چپ‪ ،‬ویشنو‪ ،‬ادی جونیور‪ ،‬پندو‪ ،‬کاکا (تختهی الفبا را در دست گرفته است)‪ ،‬چانجی و‬
‫زال‪ .‬بانوان غربی ناشناس در جلوی عکس دیده میشوند‬

‫این نام عکیک و گرامی‪ ،‬روزانه موریییوک بحث و گفتوگوهای شییییرین و دوسیییت‬
‫دا شتنی ا ست‪ .‬این گفتوگویهای شیرین و سرزنده دربارهی شما عکیکان بابا و‬
‫عشق روزافکونتان نوعی سرگرمی در میان کارهای روزمرهی ما به حساب میآید‪.‬‬
‫ما دو ست داریم با بابا دربارهی مو روک کیمکو و افراد شیرینی که این نام به آنان‬
‫اشاره میکند به گفتوگو بنشینیم‪ .‬بله شما به راستی بسیار خوش اقبال هستید و‬
‫و سکاوار تمام اندیشههایی که بابای عکیک دربارهی شما دارد او شما را دوست دارد‬
‫و شما نیک او را دوست دارید‪ .‬ایکاش شما بازهم بیشتر و بیشتر شایستهی ع شق‬
‫بکرگی شوید که او به شما ارزانی داشته است و بیشتر و بیشتر در عشق خود برای‬
‫‪431‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫پاکترین پاکان و محبوبترین محبوبها در قلبتان برای آن گل الهی بشریت رشد‬


‫کنید‪ .‬در پایان نامه باید به شما خبر خوش دیدار آتی او را از غرب به شما بدهم‪.‬‬
‫به نظر میرسیید که او ممکن اسییت در اوایل نوامبر راهی ایتالیا شییود و سییپس‬
‫رویاهای شیییرین ژانویه تحرق یابند‪ .‬بنابراین میگذارم که شییما غرق آن رویاهای‬
‫باشکوه عشق شوید هنگامی که محبوب الهی عکیکِ قلب شما‪ ،‬به طور فیکیکی رو به‬
‫روی همهی شما بایستد و شما کوشش کنید تا لحظهی متبرکی را که شما را در‬
‫آغوش میگیرد بیابید و همی شه به چیکهایی بیندی شید که او را خو شحال سازد و‬
‫غافلگیر کند و‪ ...‬و‪ ...‬آه بگذارید آن رشتهی مسرتآمیک و باشکوه افکار را پاره نکنم‪.‬‬
‫بنابراین تا زمانی که دوباره یکدیگر را ببینیم‪.‬‬
‫با عشق فراوان از سوی عاشق عاشران و با احترام صمیمانه از سوی تمام پسران‬
‫شرقی‪.‬‬
‫دو هفته بعد چانجی دوباره برای بانوان انگلیسی نامه نوشت‪:‬‬
‫‪ 15‬اکتبر ‪ ،1932‬ناسی‬
‫کیمکوی بسیار عکیک‬
‫جهان ی یار الهی میخواهد و دوسییت آن یکتایی را داشییته باشیید که واقعی و‬
‫حریری ا ست‪ .‬آنان ب سیار کمیاب ه ستند و نمیتوان به آ سانی ردیابی شان نمود‪.‬‬
‫هن گامی که چنین یک تایی پ یدا میشیییود میلیون ها تن در پی چنین محبوب‬
‫شتتیرینی دوان دوان میروند‪ .‬گرچه همگان در تماس با او قرار میگیرند اما تنها‬
‫اندکی انگ شت شمار به قلب محبوب الهی راه مییابند و در تماس نکدی با او قرار‬
‫میگیرند‪ .‬حتا در میان این افراد نیک اندک هسیییتند کسیییانی که بازهم در قلب او‬
‫نکدیکترین هسییتند و میتوانند آن چیک حریری را که جهان تشیینهی آن اسییت را‬
‫بیابند یعنی عشییق‪ .‬شییما کیمکوی عکیک در میان خوش اقبالترین افراد بودید که‬
‫دیدید محبوب شیرین الهی آمده و بر در منکل شما میکوبد‪ .‬او با مهربانی و ل ف‪،‬‬
‫خشنود بود که بهترینها را به شما پیشکش کند عشق بیحد و مرز خود‪.‬‬
‫بازگشت به ناسیک‬ ‫‪432‬‬

‫او نرمترین گو شهی قلبش را به شما ارزانی نمود و همهی شما به زیبایی پا سخ‬
‫دادید‪ .‬همهی شما با تمام قلبتان دوستش داشتید و عاشق این بودید که برای او‬
‫بمیرید و زنده بمانید با این نتیجه که باوجود تمام فعالیتها و جنب و جوشهای‬
‫گوناگونی که بابا در اینجا دارد شیییما همواره در دل و ذهن او بودهاید‪ .‬چه طور‬
‫میتوان به شما گفت که گرچه او هر ثانیه ب سیار م شتول ا ست و ا ستراحت ندارد‬
‫اما همیشه نام شیرین کیمکو را در قلب دارد‪ .‬این تنها نام و موروک بیگانهای است‬
‫که بارها مو روک بحث و گفتوگوی بابا ست و او و همهی ما از آن لذت میبریم‪ .‬او‬
‫خیلی دقیق اسیییت که ما هر هفته نامهها را با پسیییت هوایی از اینجا برای شیییما‬
‫بفرستیم و هنگامی که برای دو یا سه هفته نامهای از شما دریافت نمیکند ب سیار‬
‫دلگیر می شود‪ .‬بابا از اینکه می شنود شیرین (آدری ویلیامک) و ممتاز (ژیال کلوزه)‬
‫سیییردتر شیییده و کمتر واکنش نشیییان میدهند و بیتفاوت گشیییتهاند به اندوه او‬
‫میافکاید‪ .‬آن‪ ،‬چه درد و اندوهی به بابا میدهد شما نمیتوانید تصور کنید!‬
‫با این حال‪ ،‬شالیمار (مینتا تولدانو) هر هفته در نامه مینویسد که چه قدر دلتنگ‬
‫باباسیییت و زندگی را بدون او پوج و بیمعنی مییابد‪ .‬وفاداری و عشیییق لیال (دلیا‬
‫دلیون) از نامههایی که هر هفته میفر ستد جاری ا ست‪ .‬ذلیخا (مارگارت کرا س )‬
‫و فیروزه (میبل رایان) چیکی جک عشییق ندارند که به بابا پیشییکش کنند و آن در‬
‫کالمی که او را بسیییار خوش یحال میسییازد‪ .‬عشییق سییروجه (کیتی دیوی) مانند‬
‫همیشه بدون خودخواهی است که باید باشد‪ .‬او سرشار از عشق و اشتیاق است‪.‬‬
‫این نکتهها را در نظر داشته باشید که سخنان شاد و آرامشبخش‪ ،‬او را به راستی‬
‫شاد و آسوده خاطر میسازد‪.‬‬
‫مارگارت‪ ،‬دلیا و کیتی پس از آنکه بابا را در ونیک ترک کردند به لندن بازگشیییته‬
‫بودند‪ .‬کوئنتن تاد از سییوی بابا به سییییِنا ‪ Siena‬ایتالیا فرسییتاده شییده بود تا در‬
‫دانشییگاه کار کند و میباید تا زمان ورود نورینا ماتچابلی از امریکا در آنجا باشیید‪.‬‬
‫نورینا و تاد دستور داشتند راهی آلمان و شهرهای دیگر اروپا شوند و کوشش کنند‬
‫که مردم را به بابا عالقهمند سازند‪ .‬در ‪ 26‬سپتامبر نورینا وارد جِنوا شد و از آنجا او‬
‫‪433‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫و تاد‪ ،‬باهم یا جدا گا نه از ونیک‪ ،‬فلورانس‪ ،‬آرجِن تا‪ ،‬وِرو نا‪ ،‬مونیخ‪ ،‬ها له‪ ،‬برلین و‬
‫بوداپست دیدن کردند و در پایان دسامبر به ونیک بازگشتند وبه گروه بابا پیوستند‪.‬‬
‫قرار بود بابا به تمام آن مکان ها در اروپا سیییفر کند اما از آنجا که عوض شیییدن‬
‫برنامهها با بابا بارها رخ میدهند‪ ،‬سییفر به آن مکانها لتو گردید‪ .‬برای کشییورهایی‬
‫که مریدان بابا از آن دیدن کردند‪ ،‬پیام خاموشییانهی بابا هسییتهی آگاهی را درون‬
‫خود حمل میکرد‪ .‬تاد‪ ،‬نورینا و رسییتم (که روانهی اسییترالیا و نیوزلند شییده بود)‬
‫حرکت های بیرونی کار درونی بابا بودند‪ .‬بابا توسیییط آنان حلرهی پیوندی را برای‬
‫کار روحانیاش با کشییورهای گوناگون بنیان گذاشییت‪ .‬از تماسها مهم نورینا و تاد‬
‫در آن سفر اروپایی‪ ،‬دیدار با روان پک ش دکتر کارل گو ستاو یونگ در پایان اکتبر‬
‫در سیییویس و همچنین دیدار با تولید کنندهی تئاتر ماکس رایناهارت و فیکیکدان‬
‫آلبرت انی شتین بود‪ .‬نورینا با ماریآن دختر خواندهی انی شتین دو ست بود‪ .‬نورینا‬
‫دیدارش را با انیشتین چنین شرح داد‪:‬‬
‫با ل ف و مهربانی پرفسور لودرز‪ ،‬پرفسور سرشناس سانسکریت در دانشگاه برلین‬
‫بود که توان ستم این فر صت کمیابِ دیدار با انی شتین را بیابم‪ .‬من میگویم کمیاب‬
‫چون او از هرگونه دیدار کنندهی کنجکاو بیکار اسیییت مگر آن که دیدار آنان در‬
‫را ستای عالقهی او و برایش ارز شمند با شد‪ .‬پرف سور لودرز که قرار بود میکبان بابا‬
‫در برلین با شد در ظرف دوازده ساعت ترتیب دیدار با انی شتین را داد‪ .‬گمان کنم‬
‫واژهی «بابا» برای انجام آن دیدار‪ ،‬به طور جادویی در را گشیییود چون شیییخصیییا‬
‫بهانهای برای آنکه جالب با شم ندا شتم‪ .‬ساعت ‪ 2‬بعد از ظهر روز بعد من جلو در‬
‫منکل یکی از باهوشترین مردان جهان ای ستادم‪ .‬از میان در شی شهای منکل ب سیار‬
‫مدرن او در شیییهر کاپوت‪ ،‬توانسیییتم او را پشییییت میک باریکی که انبوهی از‬
‫دسییتنوشییتهها روی آن انباشییته شییده بود در دفتر کارش ببینم‪ .‬او که به شییدت‬
‫مشتول نوشتن بود با به صدا درآمدن زنگ از جا بلند شد و در را باز کرد‪ .‬دیدار ما‬
‫بیدرنگ خودمانی و گرم شد‪ .‬او گفت‪(« ،‬مریآن)‪ ،‬دختر من‪ ،‬شما را بسیار دوست‬
‫دارد و من نام شیییما را پیشتر از لودرز شییینیدهام‪ .‬او به من گفته اسیییت شیییما‬
‫بازگشت به ناسیک‬ ‫‪434‬‬

‫میخواهید دربارهی ی مرد روحانی بکرگ با من صحبت کنید»‪ .‬اشارهی انیشتین‬


‫به نکتهی ا صلیِ دیدارمان‪ ،‬به من آ سودگی خاطر بخ شید و پس از چند ثانیه بابا‬
‫مو روک گفتوگو گردید‪ .‬تکرار نمودن روش بحث و ا ستالل انی شتین به طور لفظ‬
‫به لفظ بسیار دشوار بود‪ ،‬چون دقیق‪ ،‬در س ش باال و پیچیده بود‪ .‬نخستین نکتهای‬
‫که به نظر میرسییید او را شییگفتزده کرده اسییت این بود که چگونه ممکن اسییت‬
‫مردی که سییکوت اختیار کرده اسییت بر دیگران تاثیرگذار باشیید‪ .‬او گفت‪« ،‬تمام‬
‫دستاوردهای من در علم و فلسفه به واس هی نیروی اندیشه که با زبان بیان شده‬
‫بوده است‪ .‬او بر چه چیک میتواند اثر بگذارد جک ذهن افراد؟ عیسی‪ ،‬بودا‪ ،‬کریشنا و‬
‫افالطون‪ ،‬در ذهن ان سان سخن به جا گذا شتند و این سخنان اندی شه را آفرید و‬
‫اندیشه‪ ،‬انسان را می سازد»‪ .‬من به آرامی پاسخ دادم‪« ،‬آیا انسان هرگک به شناخت‬
‫خدای ذاتی و درونی رسییییده اسیییت؟ آیا او هرگک حقیقت را از راه کتاب‪ ،‬کالم و‬
‫مکتبهای فکری تجربه کرده اسیییت»؟ گرچه او از این سیییخن دیرینه که خداوند‬
‫هسییت و باید به شییناخت او رسییید تا اندازهای بهتزده به نظر رسییید اما برای آن‬
‫احترام قائل شیید‪ .‬انیشییتین پس از چند ثانیه تمرکک خاموشییانه ادامه داد‪« ،‬چگونه‬
‫میتوان چنین ان سانی را شناخت؟ آیا عی سی در روزگار خود‪ ،‬چهرهی سر شنا سی‬
‫بود»؟ من پاسیییخ دادم‪« ،‬چنین انسیییانی حقیقت را بیان میکند‪ .‬این انسیییانها‬
‫واقیعتهایی ژرف از نظمی که دگربار مردر شییده اسییت را میآفرینند‪ .‬واقعیتها‬
‫نتیجه ه ستند‪ .‬نتیجههایی که این ان سانهای پاک که دارای نیروی بیکران و آگاه‬
‫به همه چیک ه ستند آفریدهاند با دوام بودهاند‪ .‬حقیقت‪ ،‬شاهد خودش ا ست‪ .‬شوخ‬
‫طبعی انیشتین ناگهان جریان گفتوگو را عوض کرد و مانند ی کودک زیرک که‬
‫میداند چگونه از عرصههای خ رناک بگریکد لبخندی زد و گفت‪« ،‬خوب‪ ،‬از سوی‬
‫من به او بگو اگر بتواند آگاهی گربهی مرا که غریکهی زشیییت خوردن پرندگان را‬
‫دارد دگرگون کند به او ایمان میآورم»‪ .‬ما اندکی بیشییتر پیرامون مورییوکهایی از‬
‫این دسییت سییخن راندیم اما هنگامی که انیشییتین دریافت هرآنچه که وجود دارد‬
‫توسط عشق خداوند آفریده شده است و هیچ کس از نیروی پاکِ همه جا حارر و‬
‫‪435‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫آگاه به همه چیک برخوردار نیسییت مگر آن که در خداوند غرق شییده باشیید‪ ،‬درک‬
‫موریییوک را سییینگین یافت‪ ،‬ناگهان رو به من کرد و با پوزشخواهی گفت که باید‬
‫آخرین برگ از کتاب جدیدش را به پایان برسیییاند‪ .‬اما پیش از ترک اتاقش افکود‪،‬‬
‫«اگر ما هرگک افتخار اینکه در ی مکان‪ ،‬در ی شهر در گوشهای از جهان باشیم‪،‬‬
‫گمان میکنی مهربابا به دیدن من بیاید»؟ من پا سخ دادم‪« ،‬هرگاه شما بخواهید‪،‬‬
‫او خواهد آمد»‪ .‬آنگاه اِل سا خانم انی شتین و من برای ی ساعت نکد هم ماندیم و‬
‫دربارهی مو روکهایی که خیلی سنگین نبودند اما برایم گرامی بود سخن راندیم‪.‬‬
‫ما روزگاری را به یاد آوردیم که ماریآن فرزند بسیییار عکیک انیشییتین (هرچند که‬
‫دختر خواندهی او بود) و من دوستان بسیار نکدیکی بودیم‪.‬‬
‫مهربابا از و رعیت هند که تالش میکرد ا ستراللش را از زیر حکمرانی انگل ستان‬
‫به دسییت آورد به طور تمام و کمال آگاه بود‪ .‬گرچه ماهاتما گاندی اکنون به زندان‬
‫افتاده بود اما بارهم رهبر جنبش اسییترالل بود‪ .‬در سییپتامبر‪ ،‬اکتبر و نوامبر ‪1932‬‬
‫مردار چ شمگیری نامهنگاری بین بابا و گاندی انجام گرفت که چانجی با آن سر و‬
‫کار دا شت‪ .‬در ست دو روز پس از آن که رامجو و چانجی با گاندی در زندان دیدار‬
‫نمودند‪ ،‬چانجی این نامه را برای گاندی نوشت‪:‬‬
‫‪ 23‬سپتامبر ‪ ،1932‬ناسی‬
‫گاندیجی گرامی‬
‫بابا از شنیدن گفتوگوی ما با شما بسیار خشنود گردید‪ .‬به ویژه دربارهی پیامی‬
‫که شما برایش فرستادید در مورد این که ترریبا هرروز در آنجا که زندانی هستید‪،‬‬
‫از بابا سخن به میان میآید بابا گفت این کامال طبیعی است چون او همیشه شما‬
‫را به عنوان یکی از عکیکترینهایش یاد میکند‪ .‬بابا در ادامه افکود‪« ،‬من او را بسیار‬
‫دوست دارم»‪ .‬در پیوند با صحبت شما دربارهی سکوت او که گفته بودید «او آن را‬
‫خیلی ادامه داده ا ست»‪ ،‬بابا با لبخند گفت‪« ،‬گاندی به من قول داد که در نو شتن‬
‫کتابم به گجراتی به من کم کند و هنگامی هم که اح ساس کرد کار سیا سی و‬
‫خدمات اجتماعیاش پایان یافتهاند همراه من به امریکا خواهد آمد»‪ .‬به هرحال‪،‬‬
‫بازگشت به ناسیک‬ ‫‪436‬‬

‫بابا دو ست دارد که هرگاه که شما میتوانید ی بار دیگر او را ببینید‪ .‬هنگامی که‬
‫دربارهی نگرانی شیییما در مورد «نجسگری» به طور کلی سیییخن گفتیم‪ ،‬جدا از‬
‫موروک هیت انتخاب کنندگان مشترک‪ ،‬او گفت‪« ،‬ریشه و شاخ و برگ نجسگری‬
‫دیر یا زود برچیده خواهد شیید باید چنین شییود»‪ .‬من پیرامون روزهای که بابا به‬
‫شما پی شنهاد کرده ا ست گفتوگویی طوالنی و جالب با آن ح ضرت دا شتم‪ .‬تنها‬
‫درنگ من در نوشتن آن در اینجا‪ ،‬نگرانی از سالمت شماست‪ .‬با اینحال‪ ،‬من آن را‬
‫تا حد ممکن کوتاه خواهم نو شت و از شما خواهش میکنم هرجور راحت ه ستید‬
‫آن را انجام دهید‪.‬‬
‫در درازای ده سیییال که بابا را همراهی کردهام‪ ،‬او را در حال و هوای گوناگون‬
‫دیدهام و چیکهای عجیبی که گفته ا ست را شنیدهام اما بازهم نتوان ستم پیرامون‬
‫اهمیت پیشنهاد مستریم و روشن «ایشوار ‪ -‬دارشان» (بینایی خداوندی) و ارزانی‬
‫داشتن آن به شما در عوض چهل روز روزه‪ ،‬از بابا نپرسم‪ .‬انگار آن معاملهی کاله و‬
‫کت در فروشییگاه اسییت‪ .‬چکیدهی اشییارههای دسییت خاموشییانهی او در جریان‬
‫گفتوگویی که در پی این پرسیییش تحری آمیک آمد و همچنین موریییوک روزهی‬
‫پیشنهادی او که در تضاد با روزهی کنونی شماست در ادامه میآید‪،‬‬
‫د ستیابی به ای شوار ‪ -‬دار شان (بینایی خداوندی) ب سیار د شوار ا ست‪ .‬تنها ی‬
‫قهرمان یارای به دسیییت آوردن آن را دارد‪ .‬در چهل روز روزه چه چیک وجود دارد!‬
‫قانونی وجود ندارد که خدا ‪ -‬رسیدهگی را از راه روزه میتوان به دست آورد‪ .‬آیا در‬
‫میان شما مندلیها کسی وجود ندارد که سالیان دراز روزه گرفته باشد؟ آن صرفا‬
‫ب ستگی به روزه‪ ،‬آیین پر ستش و ت شریفات و چنین ا صولی ندارد‪ .‬نتیجهی دلخواه‬
‫تو سط پایبندی سفت و سخت به ا صولی معین‪ ،‬زیر رهنمونهای مر شد کامل که‬
‫تجربهی الهیِ خدا – رسیدهگی را به دست آورده است و میتواند آن را به دیگران‬
‫ببخشیید به دسییت میآید‪ .‬واقعیت این اسییت که گاندی در میان تمامی جنب و‬
‫جوشهای سیاسی و اجتماعیاش در ژرفای قلبش مشتاق «بینایی الهی» است‪ .‬او‬
‫بیچون و چرا‪ ،‬درستکارترین و بیریاترین است‪ .‬بنابراین هنگامی که به من گفت‬
‫‪437‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫میخواهد ی شب را در لندن کنار من سپری کند و دیگر این که میخواهد کلید‬


‫(بینایی الهی) را به او بدهم‪ ،‬او به راسیییتی خواهان آن بود‪ .‬گاندی آمادگی قبلی‬
‫برای آن را نیک دارد‪ .‬هنگامی که دربارهی بینایی الهی برای او پیام فر ستادم‪ ،‬جدی‬
‫بودم‪ .‬ماموریت من این اسیییت که خدا ‪ -‬رسییییدهگی را به ارمتان بیاورم‪ .‬پس چرا‬
‫دربارهی آن و به طور روشییین سیییخن گفتن درنگ کنم؟ بگذارید دیگران هرچه‬
‫دوسییت دارند بیندیشییند‪ .‬اما گاندی این را میفهمد‪ ،‬بنابراین چه زیانی در گفتن‬
‫حریرت وجود دارد؟ م مئنا منظور من این نبوده اسیییت که او باید پیمان خود را‬
‫پیرامون روزهای که پیش از این آغاز کرده ا ست ب شکند‪ .‬پذیرفتن پی شنهاد من به‬
‫معنی این اسییت که مورییوک طبرهی رنجدیده بینتیجه و بیسییامان باقی میماند‪.‬‬
‫اگر روزهی کنونیاش برای چهلمین روز ادامه یابد از او انتظار دارم که آن شییب را‬
‫کنار من سپری کند اما اگر آن را پیش از چهل روز پایان داد‪ ،‬باید روزهی جدیدی‬
‫را برای چهل روز آغاز کند‪ .‬پیام من پیرامون بینایی الهی‪ ،‬الکاما بسییتگی به روزهی‬
‫کنونیاش ابدا ندارد‪ .‬بلکه برای آینده نیک اجرایی اسیییت‪ .‬یعنی اگر و هنگامی که‬
‫گرفتن آن روزه امکان پذیر باشیید‪ .‬زمانی که میگویم «اگر امکان پذیر باشیید» به‬
‫معنی این ا ست که هیچ خ ری سالمت فیکیکی را تهدید نکند و پی شنهاد من با‬
‫این تض یمین م لق اسییت که کوچکترین گکندی به بدن وارد نشییود‪ .‬وقتی گاندی‬
‫میگوید انجام هر کاری در را ستای هدف روحانی ب ستگی به انگیکهی درون زادی‬
‫دارد‪ ،‬حق با او ست‪ .‬اگر قرار با شد بینایی الهی آ شکار گردد‪ ،‬ممکن ا ست در ی‬
‫آن‪ ،‬آ شکار گردد! وگرنه آ شکار سازی الهی‪ ،‬مو روعی کامال متفاوت ا ست و الکاما‬
‫تنها بستگی به آیین پرستش و تشریفات و خدمت و یا حتا پرستش برای سالیان‬
‫دراز و روزه ندارد»‪.‬‬
‫در پیوند با سخن شما در گفتوگوی پی شین که چرا از ر سیدن اخبار دربارهی‬
‫مهربابا از رسییانهها و عموم مردم جلوگیری میشییود اجازه میخواهم که ورییعیت‬
‫را ستین را شرح دهم‪ .‬نخ ست‪ ،‬شری مهربابا مخالف تبلیتات ا ست‪ .‬دوم اینکه دو‬
‫هفته پس از ورودش به هند او چنان مشییتول امور و کارهای گوناگون و پیامدهای‬
‫بازگشت به ناسیک‬ ‫‪438‬‬

‫طبیعی شان بود که پیروان و ک سانی که او را می ستایند در انتظار شنیدن خبری‬


‫دربارهی او و سییفرهایش به ویژه به غرب بودند‪ .‬از آنجایی که حجم اخبار دربارهی‬
‫او و فعالیتهایش در انگل ستان و امریکا هرروز افکایش مییافت ت صمیم گرفته شد‬
‫که شرح سفر روحانی او به غرب چاپ شود و به دیدار شما با شری مهربابا نیک‬
‫ا شاره شود‪ ،‬چون آن اکنون رازی ا ست که پرده از آن بردا شته شده ا ست‪ .‬جهان‬
‫پیرامون معنا و اهمیت راستین پیوند و ارتباط شما با بابا در گمانه زنی نگاه داشته‬
‫شده است‪ .‬ما با دقت زیاد از درز کردن این اخبار به تودهی مردم جلوگیری کردیم‬
‫و چون بر این گمان بودیم که شما ممکن است آن را دوست نداشته باشید‪ .‬اکنون‬
‫که همه چیک آ شکار شده ا ست و خود شما هم از خاموش ماند روزنامهها در این‬
‫زمینه ابراز تعجب کردهاید‪ ،‬بنابراین گکارشییی درسییت و مفصییل از پیوند و ارتباط‬
‫شما با شِ ری مهربابا در اولین فر صت به چاپ خواهد ر سید‪ .‬با اینحال‪ ،‬هیچ چیک‬
‫دربارهی شما بدون تایید و ت صحیش شما نمیتواند به روزنامهها راه یابد و در این‬
‫راستا‪ ،‬م الب نوشته شده به طور درست تسلیم شما خواهد گردید‪.‬‬
‫خالصانه‬
‫فرامرز داداچانجی‬

‫دو هفته بعد‪ ،‬چانجی نامهی دیگری به گاندی نوشت‪:‬‬


‫‪ 8‬اکتبر ‪1932‬‬
‫توسط عبداهلل هارون جعفر ‪ -‬پونا خیابان سیفی‪ ،‬کوچهی شرقی‬
‫ماهاتماجی بسیار گرامی من‬
‫من کارت پ ستال شما را به تاریخ ‪ 6‬اکتبر دریافت کرده و متوجه شدم که ق صد‬
‫دارید در ظرف دو یا سیییه روز آینده به نامهی طوالنی من به تاریخ ‪ 23‬سیییپتامبر‬
‫پاسخ دهید‪ .‬در این میان‪ ،‬بنا بر توصیهای که در کارت پستال خود نمودید من نکد‬
‫یکی از اعضای وزارت کشور رفتم و پس از گفتوگو با او دریافتم که دادن اجازهی‬
‫مصییاحبه‪ ،‬با دولت هند اسییت‪ .‬از آنجایی که مایل نیسییتم سییخن به درازا بکشیید‪،‬‬
‫مو روک پیام شری بابا را کنار گذا شتهام تا د ستورات بی شتری از سوی او دریافت‬
‫‪439‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫کنم‪ .‬من نسیییخهای از موریییوک تبلیتات را که در آخرین پاراگراف از نامهی ‪23‬‬


‫سپتامبرم به آن ا شاره شده ا ست برای بازنگری و تایید شما پیش از آن که در‬
‫روزنامهها به چاپ برسید پیوسیت نمودهام‪ .‬شیما میتوانید هرگونه تتییراتی در آن‬
‫بدهید و یا هر موروک دیگری را که مناسب میدانید به آن بیفکایید‪.‬‬
‫من باید ارییافه کنم که خود شییری مهربابا مخالف هرگونه تبلیتات اسییت اما زیر‬
‫فشییار درخواسییت روزنامهها و مردم‪ ،‬دوباره باید بگویم که بسیییار الزم اسییت که‬
‫بدفهمیهای ایجاد شیییده در ذهن مردم به واسییی هی گکارشهای نادرسیییتی که‬
‫هماکنون در روزنانهها به چاپ سیییده اسییت را باید از میان برداشییت‪ .‬بنابراین ما‬
‫چاپ شرح کوتاهی از گفتوگوی شری مهربابا با جامعهها‪ ،‬روزنامهها و عموم مردم‬
‫را در اروپا و امریکا در درازای تورغربیاش و همچنین دیدار و گفتوگویهای شما‬
‫با او را پیرامون موریییوک های رو حانی که روز نا مه ها آن را مهم و پراهم یت‬
‫برمی شمارند به صالح پندا شتیم‪ .‬اما پیرامون او راعی که قابل پی شگیری نبودند‬
‫همان گونه که به خوبی درک میکنید من هرگک این زحمت را به شیییما نمیدادم‬
‫که به خاطر آن مرا باید ببخ شید‪ .‬اگر ل ف کنید هرگاه برای شما منا سب با شد‬
‫برگهها را پس بفرستید سپاسگذار میشوم‪ .‬با آرزوی بهترینها‬
‫خالصانه‬
‫فرامرز داداچانجی‬
‫ریییمنا چون من فردا پونا را ترک میکنم خواهش می کنم تمامی نامه ها را به‬
‫آدرس سروش موتور ورکک در ناسی پست کنید‪.‬‬

‫گاندی این پاسخ را به زبان گوجراتی از زندان مرککی یِروادا پست کرد‪:‬‬
‫‪ 10‬اکتبر ‪1932‬‬
‫توسط سرپرست‬
‫زندان مرککی یروادا‪ ،‬پونا‬
‫برادر داداچانجی‬
‫بازگشت به ناسیک‬ ‫‪440‬‬

‫این پاسیخ به نامهی ‪ 23‬سیپتامبر شیماسیت‪ .‬من دوسیت دارم نظرم را در بارهی‬
‫مهربابا روش سازم‪ .‬باور کردن این مو روک که شخ صی بتواند به شخب دیگری‬
‫کم کند که خداوند را ببیند دشیییوار مییابم‪ .‬با اینحال‪ ،‬هنگامی که بابا چنین‬
‫ادعایی میکند‪ ،‬من تنها میتوانم به او بگویم که اگر میتواند باعث شیییود که من‬
‫خداوند را ببینم‪ ،‬من آن را میپذیرم‪ .‬نیازی نیسییت که باور کنیم شییخصییی الکاما‬
‫خداوند را دیده اسییت فرط به خاطر آن که میگوید دیده اسییت‪ .‬شییمار زیادی از‬
‫افرادی که چنین ادعاهایی میکنند‪ ،‬دیده شیییده اسیییت که از فریبکاری یا پندار‬
‫بیهوده رنج میبرند‪ .‬در بیشییتر موارد‪ ،‬آن ادعا تنها پژواک یا بازتاب خواسییتهای‬
‫خود شییخب اسییت‪ .‬من م مئنا باور ندارم که دیدن خداوند به معنی دیدن برخی‬
‫نیروها در بیرون ما ست‪ .‬چون باور دارم که او در قلب همهی ما سکنی دارد‪ .‬اما از‬
‫میان هکاران تن‪ ،‬تنها ی نفر او را تو سط دل می شنا سد‪ .‬شناخت خداوند تنها از‬
‫راه عرل خود شییخب کافی نیسییت‪ .‬و من به راسییتی احسییاس میکنم که هیچ‬
‫شخ صی نمیتواند در را ستای دیدن خداوند به دیگری کم کند‪ .‬آدمی نمیتواند‬
‫با پافشیییاری شیییخب دیگری به منظور دیدن خداوند روزه بگیرد‪ .‬من آن را تنها‬
‫هن گامی که انگیکهاش را از دورن ببینم ان جام خواهم داد و با پ یدایش چنین‬
‫انگیک شی به ک سی اجازه نخواهم داد که مرا ی قدم از آن راه دل سرد سازد‪ .‬هیچ‬
‫دلیلی م اقا وجود ندارد که گمان کنم روزه گرفتن به من کم خواهد کرد که‬
‫خداوند را ببینم‪ .‬نمیتوانم باور کنم که اگر بپذیرم برای چهل روز روزه بگیرم‪ ،‬بابا‬
‫به من کم خواهد کرد که خداو ند را ببینم‪ .‬اگر آدمی بتوا ند به این آسیییانی‬
‫خداوند را ببیند‪ ،‬آن داد و سییتدی بیزحمت خواهد بود و آن تجربه‪ ،‬ارزشییی برایم‬
‫نخواهد دا شت‪ .‬من گمان میکردم که بابا زندگی را به بخشهای گوناگون تر سیم‬
‫نمیکند‪ .‬از دیدگاه شیییخصیییی مانند من که زندگیاش را وقف دارما ‪،Dharma‬‬

‫(پرهیککاری)‪ ،‬سیا ست‪ ،‬اقت صاد و غیره نموده ا ست همه چیک جنبههایی از دارما‬
‫است و نمیتوان هیچ ی از آنها را نادیده گرفت‪ .‬از دیدگاه من‪ ،‬شخصی که دارما‬
‫را تنها یکی از فعالیت های بیشیییمار زندگی میانگارد‪ ،‬نمیداند دارما چیسیییت‪.‬‬
‫‪441‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫بنابراین برایم باورکردنی نیسیییت که روزی از سییییاسیییت ‪ ،‬دگرگونی اجتماعی و‬


‫فعالیتهای دیگر مانند آن‪ ،‬دست بشویم‪ .‬من به خاطر دارما وارد میدان سیاست و‬
‫خدمت اجتماعی و غیره شدهام‪.‬‬
‫من به بابا قول ندادم که د ست نو شتههای او را به گجراتی ترجمه کنم‪ .‬برعکس‪،‬‬
‫من به بابا پی شنهاد کردم که باید از زیر جادوی زبان انگلی سی بیرون بیاید و به آن‬
‫زبان ننویسد و از کسی هم نخواهد که برایش بنویسد‪ .‬او باید ایدهها و اندیشههایش‬
‫را به گجراتی که زبان مادریاش است و یا فارسی که او میگوید آن را خیلی خوب‬
‫میداند بنویسیید‪ .‬بله‪ ،‬م مئنا من هر ی از دسییت نوشییتههایش را به گجراتی که‬
‫برایم بسیییار دلپذیر اسییت ترجمه خواهم کرد‪ .‬خالصییه‪ ،‬من شییاگرد اندیشییههای‬
‫مهربابا هسییتم‪ .‬من دیدم که بابا از جمشییید مهتا که او را ی روح پاک میانگارم‬
‫تلگراف دریافت میکند‪ .‬من همی شه در ج ستوجوی باکتاهای (عا شران) خداوند‬
‫هستم و هنگامی که بابا را دیدم او را یکی از آنان پنداشتم‪.‬‬
‫با درود به سرزمین مادری‬
‫موهانداس گاندی‬

‫ی هفته بعد‪ ،‬چانجی نامهی دیگری از گاندی دریافت نمود‪:‬‬


‫‪ 18‬اکتبر ‪ ،1932‬پرستشگاه یروادا‬
‫برادر داداچانجی‬
‫نامه و تلگراف شما را دریافت کردم‪ .‬خوشبختانه برادر ماهادو (دسای) نسخهای از‬
‫پاسخ من به نامهی شما به تاریخ ‪ 23‬سپتامبر را نگاه داشته است‪ .‬بنابراین میتوانم‬
‫به پیو ست‪ ،‬ن سخهی پا سخ خود را برای شما بفر ستم‪ .‬از آنجایی که شما با من‬
‫موافق هستید که گکارش مفصلی به روزنامهها ندهیم‪ .‬بنابراین چیک بیشتری ندارم‬
‫که در این راسییتا برای شییما بنویسییم و اکنون چیکی نیسییت که به عنوان جعل‬
‫واقعیتها در گکارش مف صلی که برای بازنگری و تایید من فر ستادید به آن ا شاره‬
‫کنم‪ .‬اما روزی هنگامی که یکدیگر ببینیم تالش خواهم کرد دربارهی احسیییاس و‬
‫منظور خود پیرامون ج عل واقع یت ها در گکارش مفصیییلی که شییی ما زیر عنوان‬
‫بازگشت به ناسیک‬ ‫‪442‬‬

‫دیدارهای مهربابا و گاندی گرد آوردید برای شییما توریییش دهم‪ .‬خواهش میکنم‬
‫آنچه که میگویم را بد برداشت نکنید‪ .‬من نمیگویم که کسی را برای چنین جعل‬
‫واقعیتهایی مر صر میدانم‪ .‬اما منظورم این ا ست که م مئنا سو تفاهمها و جعل‬
‫واقعیتها رخ دادهاند‪ .‬اما این امری طبیعی ا ست و بارها تجربه کردهام که هنگامی‬
‫که شخب کو شش میکند با کم حافظه گفتوگویهای بین دو نفر را بازتولید‬
‫کند سو تفاهمها پیش میآیند‪ .‬ل فا دریافت این نامه را تایید کنید‪.‬‬
‫با درود به سرزمین مادری‬
‫موهانداس گاندی‬

‫نامهی سوم گاندی نیک روز بعد دریافت شد‪:‬‬


‫‪ 9‬اکتبر ‪1932‬‬
‫برادر داداچانجی‬
‫من نامهی ‪ 8‬اکتبر شیییما و برگه های پیوسیییت آن را دریافت کردم‪ .‬من نامه را‬
‫خواندم و فکر نمیکنم که باید منت شر شود‪ .‬مو روعات ب سیاری از قلم افتادهاند و‬
‫آنچه باقی مانده است به شکلی است که به آسانی به سو تفاهم و جعل واقعیتها‬
‫دامن میزند‪ .‬بنابراین بر این گمانم که هیچ بخ شی از آن نباید منت شر گردد‪ .‬آنچه‬
‫الزم ا ست بیان شود این ا ست که راب هی بین بابا و من‪ ،‬راب هی مر شد و مرید‬
‫نیست‪ ،‬بلکه راب هی بین دو دوست معمولی است و بیشتر گفتوگوهایی که مابین‬
‫ما رخ داد در پیوند با موریییوعات روحانی بود‪ .‬بنابراین‪ ،‬نیازی نیسیییت که تودهی‬
‫مردم در اینجا و یا غرب برای دیدار ما و گفتوگوهایمان ارزش قائل شوند‪.‬‬
‫من نیازی نمیبینم پیرامون آنچه که چاپ شده و همچنین در باال به آن ا شاره‬
‫است چیک بیشتری گفته شود‪.‬‬
‫موهانداس گاندی‬

‫روز بعد چانجی در پاسخ به گاندی چنین نوشت‪:‬‬


‫‪ 24‬اکتبر ‪1932‬‬
‫‪443‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫گاندی گرامی‬
‫نامهی ‪ 19‬اکتبر شما هم اکنون در بمبئی به د ست من ر سید و خواندن پا سخ‬
‫شییما خوشییحال شییدم چون آن نیک برای من مفید واق خواهد شیید هنگامی که‬
‫میخواهم برای دیگران که نگران هسییتند بگویم شییما نیک ایدهی عمومی سییاختن‬
‫این موروک را دوست ندارید‪.‬‬
‫البته هیچ مخالفتی از سییوی شییری مهربابا در این راسییتا نمیتواند وجود داشییته‬
‫باشییید‪ ،‬چون او خواهان هیچ تبلیتاتی در این مورد و هیچ مورد دیگری نیسیییت‪.‬‬
‫بنابراین در شرایط کنونی اح ساس میکنم بهتر ا ست که مو روک را کنار بگذاریم‪.‬‬
‫اما دربارهی نکاتی که در نامهی کنونی به آن اشییاره کردید‪ ،‬قصیید دارم آنها را در‬
‫نامهی بعد رو شن سازم‪ .‬در این میان‪ ،‬میخواهم بدانید که پا سخ شما را به نامهی‬
‫پیشین خود را که به نظر میرسد اشاره کردهاید پاسخ دادید دریافت نکردهام‪.‬‬
‫به احتمال زیاد بابا در ماه آینده راهی تور اروپا و امریکا خواهد شد و در را ستای‬
‫ماموریت روحانیاش از مکان های گوناگون دیدار خواهد نمود‪ .‬برنامهریکی برای‬
‫این تور در دست اقدام است‪ .‬همین اندازه را توانستم با عجله برایتان بنویسم‪.‬‬
‫خالصانه‬
‫فرامرز داداچانجی‪.‬‬

‫برای روشین سیاختن موریوعاتی که پیش آمده بود‪ ،‬سیه روز بعد چانجی نامهی‬
‫بلند باالیی به گاندی نوشت‪،‬‬
‫‪ 27‬اکتبر ‪ ،1932‬ناسی‬
‫گاندی گرامی‬
‫نامهی شییما به تاریخ ‪ 19‬اکتبر‪ ،‬در بمبئی به دسییت من رسییید‪ .‬همان طور که‬
‫پیشتر نوشتم‪ .‬از دریافت نامهی شما خوشحال شدم چون محتوای آن برای پاسخ‬
‫دادن به افرادی که جویای اطالعات ه ستند مفید واق خواهد شد‪ .‬این میتوانم‬
‫آشکارا به آنان بگویم که شما عمومی شدن گفتوگوهایتان را با بابا اکنون مناسب‬
‫نمیدانید‪ .‬البته بابا نیک غیر از این نمیخواهد‪ .‬شیییکی در مورد دیدگاه بابا در این‬
‫بازگشت به ناسیک‬ ‫‪444‬‬

‫مورد نی ست او ن سبت به آنچه که روزنامهها چاپ میکنند بیتفاوت ا ست‪ ،‬افکون‬


‫بر این که تبلیتات را نیک دوست ندارد‪ .‬اندک اطالعاتی که تا این تاریخ به روزنامهها‬
‫داده شده به خاطر این بوده ا ست تا از د ست روزنامه نگارانی که برای گرفتن خبر‬
‫بر در منکل ما میکوبیدند و تعریب مان میکردند و مکاحم بابا بودند رهایی یابیم‪.‬‬
‫همچنین به خاطر این است که چون برخی از دوستدارانش بسیار مشتاق هستند‬
‫که پیام عشق و حریرت او را پخش کنند‪ ،‬بابا را زیر فشار قرار دادند تا با خبرنگاران‬
‫در غرب و بمبئی گفتوگو کند‪ .‬تمامی این تبلیتات به ی آشیییفتگی دامن زده‬
‫اسیییت‪ ،‬چون خبرنگاران واقعیت ها را بد جلوه دادهاند که به کج فهمی انجامیده‬
‫اسییت‪ .‬بابا با دانسییتن شیییوهی خبرنگاران و عادت آنان در پیچاندن واقعیتها در‬
‫راسییتای مناف خود‪ ،‬پیش از ورود به هند انجام تمامی گفتوگوها را با خبرنگاران‬
‫من کرد‪ .‬بنابراین مردم نتوان ستند حرکتهای بابا را بدانند‪ .‬شما نیک در نخ ستین‬
‫دیداری که چند وقت پیش داشیییتیم‪ ،‬در این مورد اشیییارههایی نمودید‪ .‬بابا این‬
‫محدودیتها را برقرار نمود چون نمیخواسییت با بدفهمیهایی که روزنامهها به آن‬
‫دامن زدهاند مردم بیشیییتر به بیراهه بروند‪ .‬اکنون بابا مجبور شیییده اسیییت از‬
‫محدودیتهای سفت و سختی که پی شتر دربارهی تبلیتات به وا س هی روزنامهها‬
‫برقرار نموده بود به دالیل زیر بکاهد‪:‬‬
‫‪ -1‬خیلی زود پس از بازگشیییت بابا از غرب‪ ،‬پیروانش بر او فشیییار آوردند تا در‬
‫منتشییر نمودن برنامههای زمانبندیاش و به خاطر سییایر دوسییتدارانش‪ ،‬به‬
‫آنان آزادی عمل بدهد‪.‬‬
‫‪ -2‬خبرن گار های روز نا مه ها به د یدن با با آ مد ند و برای گرفتن اطال عات به او‬
‫التماس کردند‪.‬‬
‫‪ -3‬نیاز فوری برای رو شن سازی به وجود آمد چون برخی از روزنامهها کو شش‬
‫کردند پس از پیوند زدن بابا و سخنانش با شما و دکتر امبدکار او را یکراست‬
‫وارد سیاست کنند‪.‬‬
‫‪445‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫‪ -4‬همچنین این نیاز وجود داشیییت به مردم بگوییم که دیدارها و گفتوگوهای‬


‫مهربابا و گاندی راب هی مرشییید و مرید نیسیییت یعنی نه گفتوگوها بر این‬
‫اساس بوده و نه هیچی از شما در آن زمان در این راستا سخن گفتید‪.‬‬
‫‪ -5‬اینکه گفتوگوهای شما بیشتر ماهیت روحانی داشته است‪.‬‬
‫‪ -6‬همچنین ما به بابا گفتیم که شییما در آخرین دیدارمان اشییاره کردید‪« ،‬چرا‬
‫روزنامهها اخبار دربارهی بابا را این روزها منت شر نمیکنند»؟ آنگاه بابا آزادی‬
‫عمل مورد نظرش را داد تا از روزنامهها به عنوان وسیییله اسییتفاده شییود و تا‬
‫خبر ها را به دوسیییتدارانش برسیییان ند‪ .‬بابا به ما گفت‪ « ،‬آن کاری که فکر‬
‫میکنید بهتر اسیییت را انجام دهید‪ .‬اما به روزنامهها ی کالم حرف دربارهی‬
‫گاندی نکنید‪ ،‬پیش از آن که نخست او آنها را خواند باشد»‪ .‬بدین ترتیب بابا‬
‫همراه با دستورات سفت و سخت به ما اجازه داد‪.‬‬
‫بر این اساس‪ ،‬در گکارش مفصلی که قرار است برای ارائه به روزنامهها آماده شود‪،‬‬
‫پیروان بابا فکر کردند که بهتر است دیدارهای شما از بابا و گفتوگوهایی که انجام‬
‫دادید و همچنین گکارشهایی از سفر بابا به غرب را با رو شن سازیهای معینی در‬
‫آن بگنجانیم‪ .‬از آنجایی که این پیروان اطالعاتی دربارهی سه دیدار شما با بابا در‬
‫ک شتی راجپوتانا و پیامدهایش ندا شتند طبیعتا نکد من آمدند و من بخش کوچکی‬
‫از گفتوگوها را به آنان دادم چون تمام چیکهایی که در آن ن ش ست رد و بدل شد‬
‫به منظور چاپ در روزنامه ها نبود‪ .‬پیروان بابا بر اسیییاس اطالعاتی که به دسیییت‬
‫آوردند پیشنوی سی از گکار شی مف صل برای روزنامهها آماده نمودند و من تنها آن‬
‫بخش از گکارش را برای تایید‪ ،‬تصییحیش و بازنگری شییما فرسییتادم که در پیوند با‬
‫دیدارهای مهربابا و گاندی بود‪ .‬اکنون شیییما از این م الب پی خواهید برد که‬
‫هرآنچه تصیییمیم گرفته شییید به عنوان گکارش به روزنامهها داده شیییود از دیدگاه‬
‫روشیینسییازی سییو تفاهمهایی تنظیم شییده بود که در تمام این مدت از سییوی‬
‫روزنامهها به آن دامن زده شده بود‪ .‬منظور ما بسیار ساده و روشن بود! اما از نامهی‬
‫شما چنین بردا شت میکنم که آن را بد تعبیر کردهاید و یا به گونهای سو تفاهم‬
‫بازگشت به ناسیک‬ ‫‪446‬‬

‫پیش آمده ا ست‪ .‬شما در نامه نو شتید‪« ،‬ب سیاری م الب از قلم افتادهاند»‪ .‬من با‬
‫این موافرم‪ ،‬چون شایسته نیست تمام چیکهایی که در درازای آن دیدار رخ داد به‬
‫آگاهی همگان برسییید و گنجاندن همه چیک در آن گکارشِ کلی امکان پذیر نبود‪.‬‬
‫هنگامی که اشاره میکنید معنا عوض شده است‪ ،‬نمیتوانم نشانهای از آن بیایم و‬
‫گمان نمیکنم چنین باشیید‪ .‬من زحمت زیادی کشیییدم که به ویژه مراقب باشییم‬
‫چیکی در آن گکارش‪ ،‬ت صویری اغراقآمیک از رویدادها را ن شان ندهد‪ ،‬چه بر سد به‬
‫این که دسییتکاری در معنا و یا جعل واقعیتها را تحمل کنم! با این وجود‪ ،‬چون‬
‫شما تردید دارید من از ارائهی گکارش به روزنامه ها دست کشیدهام‪ .‬اگر روزی در‬
‫آینده یکدیگر را ببینیم‪ ،‬ما شخصا به حریرت امر این نکته پی خواهیم برد تا تا نور‬
‫بهتری بر مو ر بتاباند‪ .‬در این میان‪ ،‬م صلحت را در این میبینم که در این مورد‬
‫سییکوت کنم‪ .‬بنا بر خواسییت شییما در نامه‪ ،‬خواهش میکنم م مئن باشییید که ما‬
‫هیچ گکارشییی در اختیار روزنامهها قرار نخواهیم داد‪ .‬در حال حارییر ما مشییتول‬
‫برنامهریکی و تدارک سفر بابا به غرب ه ستیم که تاریخ آن ب سیار نکدی ا ست یا‬
‫در ابتدا و یا در آخر ماه بعد‪.‬‬
‫شما در نامه اشاره کردید‪« ،‬تو باید تا کنون آنچه که در پاسخ به نامهات نوشتم را‬
‫دریافت کرده باشی»‪ .‬من پاسخ شما را دریافت نکردهام و پیوسته چشم انتظار آن‬
‫ه ستم‪ .‬چون شما در یکی از کارت پ ستالهایتان نو شتید‪« ،‬من پا سخ را در ظرف‬
‫دو یا سه روز خواهم نوشت»‪ .‬از آنجایی که پاسخ شما را دریافت نکردم‪ ،‬امروز این‬
‫تلگراف را برای شما فرستادم‪« ،‬نامهی شما را به تاریخ ‪ 18‬اکتبر‪ ،‬دریافت کردم اما‬
‫پاسخ به نامهی ‪ 23‬سپتامبر را دریافت نکردم‪ .‬نامه را برای پست شما کرده بودم»‪.‬‬
‫امیدوارم که این تلگراف را دریافت کردهاید‪.‬‬
‫چانجی برای پیگیری این موروک‪ ،‬نامهی دیگری برای گاندی نوشت‪:‬‬
‫اول نوامبر ‪ ،1932‬ناسی‬
‫گاندجی گرامی‬
‫‪447‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫نامهی ‪ 28‬اکتبر را همراه با نسخهای از نامهی ‪ 10‬اکتبر شما به پیوست‪ ،‬دریافت‬


‫کردم‪ .‬پس از خواندن ‪ ،‬نتوانستم از نشان دادن آنها به بابا خودداری کنم‪ .‬او هردو‬
‫نامه را خواند و با لبخند چنین دیکته کرد‪« ،‬این حریرت دارد هنگامی که ی‬
‫شخب سوم واقعیتها را با به یاد آوردن و نوشتن‪ ،‬جعل میکند‪ ،‬ناگکیر سو تفاهم‬
‫رخ خواهد داد‪ .‬به ویژه هنگامی که آن شخب دیگر‪ ،‬خودش در جریان گفتوگوی‬
‫انجام شده نبوده است‪ .‬اکنون آنچه که دیکته میکنم را بنویس»‪.‬‬
‫بابا روی تخته ی الفبای خود با گجراتی چنین دیکته کرد‪:‬‬
‫« شمار زیادی هستند که دچار توهم شده که به شناخت خداوند رسیدهاند‪ .‬پس‬
‫از خواندن کتاب ودانتا و یا کتابهای مربوط به صوفیگری‪ ،‬شمار زیادی به راستی‬
‫باور میکنند که به حالت من «خداوند هسییتم‪ ،‬انالحق یا آم براهماس یمی» دسییت‬
‫یافتهاند‪ .‬با این حال‪ ،‬چنین توهمهایی به مراتب بهتر و قابل تحملترند تا آن فرض‬
‫و گمان بشریت که این جهان و امور آن پایدار و واقعی است‪ .‬آنچه که میگویم این‬
‫اسیییت که به مراتب بهتر اسیییت به این باور راهنمایی شیییویم که «من چیکی جک‬
‫خداوند یا پاراماتما نیستم» تا آنکه در این باور مسترر گردیم که «من تنها ذرهای‬
‫خاک هستم‪ ،‬من گناهکارم و من رعیفم‪ .‬اما برخی از قهرمانان نیک وجود دارند که‬
‫پیوسییته درون خود و همگان آن یکتای جاویدان را تجربه میکنند و ی بار برای‬
‫همیشیییه از تمامی توهم ها رها گشیییتهاند‪ .‬این افرادی که به شتتناخت حقیقت‬
‫رسییییدهاند و تجربهی دایمی از آن دارند میتوانند به دیگران تجربهی آن یکتای‬
‫جاویدان که درون آنان سکنی دارد را ببخشند چون آنان که به شناخت حقیقت‬
‫رسیییدهاند بجک از پرده برون آوردن و نمایان سییاختن آن یکتای جاویدان و ارزانی‬
‫داشییتن آن‪ ،‬نه کار دیگری دارند و چیک دیگری میبخشییند‪ .‬آنان آن را با از میان‬
‫بردا شتن پردهی جدایی نا شی از نادانی که روی روح جاویدان یکتای الهی ک شیده‬
‫شده است و به طور یکسان در خودشان و دیگران سکنی دارد انجام میدهند»‪.‬‬
‫بازگشت به ناسیک‬ ‫‪448‬‬

‫در این نر ه‪ ،‬شیییری بابا با لبخند روی تختهی الفبا خاطر نشیییان سیییاخت‪« ،‬از‬
‫دِ ساجی (آن پیرمرد‪ ،‬نام م ستعار بابا برای گاندی) بپرس که گجراتی من چه طور‬
‫است»‪.‬‬
‫بابا ادامه داد‪ « :‬سیا ست‪ ،‬رفاه اجتماعی‪ ،‬اقت صاد و غیره همگی چیکی نی ستند جک‬
‫جن به های گو ناگون ی ذات و جوهر یعنی رو حان یت‪ .‬چون ت ت این ها در‬
‫دانش آن یکتای الهی دربرگرفته شدهاند‪ .‬روحانیت دربرگیرندهی همه چیک ا ست‬
‫سیییاسییت‪ ،‬اقتصییاد‪ ،‬اخالق‪ ،‬رفاه اجتماعی‪ ،‬شیییوهی کشییورداری و هرگونه خدمات‬
‫گوناگون دیگر‪ .‬درسیییت همان گونه که پرتوهای خورشیییید از خورشیییید متفاوت‬
‫نیسییتند‪ ،‬تمامی این بخشها و دسییته بندیها نیک چیکی نیسییتند جک شییاخههای‬
‫همان یکتای جاویدان‪ .‬بنابراین به طور غیر مسیییتریم‪ ،‬از دیدگاه روحانیت‪ ،‬من‬
‫همیشیییه نرش خود را در ت مام این چیک ها بازی میکنم و اینچنین میگویم و‬
‫همیشه دیگران را وامیدارم که اینچنین کنند‪ .‬تفاوت تنها در این است‪ ،‬در حالی‬
‫که فرد نادان‪ ،‬مایا را تجربه میکند و این چیک و آن چیک را در مایا میخواهد‪ ،‬اما‬
‫فرد به خدا رسییییده حتا مایا را بیان خداوند میانگارد و آن را همان گونه تجربه‬
‫میکند‪.‬‬
‫روزنامهی معینی در غرب به ایدهی راب هی مرشییید‪ -‬مرید بین ما دامن زد اما‬
‫توجه آنان را به آن جلب کردیم و بیدرنگ تصحیش فرستاده شد‪ .‬اما از سوی دیگر‪،‬‬
‫شما مینوی سید که شاگرد بابا ه ستید‪ .‬من این دو چیک را کامال متفاوت میبینم‪.‬‬
‫من شما را پِرِمی میترا ‪ premi mitra‬میانگارم‪ ،‬ک سی که دو ست مهربان من ا ست‬
‫چون در هر فرد‪ ،‬کسی جک خودم نمیبینم‪ .‬بنابراین مرشدِ چه کسی میتوانم باشم‬
‫و مرید کجا میتواند باشیید! از دید من‪ ،‬در میان دوسییتان‪ ،‬تنها آن کسییی گرامیتر‬
‫است که بینهایت بیقرار حقیقت باشد!‬
‫اما به دسییاجی بگویید که نمیتواند از پیمانی که بسییته اسییت تا مراالت مرا به‬
‫گجراتی برگرداند طفره برود‪ ،‬چون هنگامی که پیشییینهاد او را پذیرفتم تا تمام‬
‫مراالتم را به گوجراتی برگردانم‪ ،‬او گفت آنها را از نر ه نظر دستور زبان بررسی و‬
‫‪449‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫تصیییحیش خواهد کرد و همچنین گفت در این کار‪ ،‬م مئنا هر کمکی از دسیییتش‬
‫برآید تا حد ممکن انجام خواهد داد‪ .‬بنابراین نمیتوان سته ا ست که این را فراموش‬
‫کند‪.‬‬
‫وقتی همدیگر را دوباره ببینیم‪ ،‬زمان خوش بیشتری را با هم خواهیم داشت»‪.‬‬
‫این پا سخ که کلمه به کلمه تو سط من نو شته شد دقیرا همان ا ست که شری‬
‫مهربابا توسط تختهی الفبای خود دیکته کرد‪ .‬اکنون از سوی خودم‪ ،‬درخواستی از‬
‫شییما دارم‪ ،‬و آن این اسییت که خواهش میکنم به این نامه پاسییخ دهید چون باور‬
‫دارم که درگذشییته هنگام تبادل نامهنگاریهای طوالنی‪ ،‬بین ما سییو تفاهم پیش‬
‫آمده است‪ .‬من احساس میکنم که این موروک‪ ،‬بابا را رنجانده است‪ .‬گرچه بابا حتا‬
‫اشارهای به آن نداشته و مرا نیک مرصر ندانسته است اما مدتی است که این موروک‬
‫مرا ناراحت ساخته و باور دارم که پا سخ شما به این نامه مرا آ سوده خاطر خواهد‬
‫نمود‪ .‬ی زمانی‪ ،‬هنگامی که موقعیت گفتوگوی شخصی بین ما پیش آمد‪ ،‬هردو‬
‫فرصت روشنگریها را خواهیم داشت‪.‬‬
‫ل فا توجه کنید که شیییری مهربابا در ظرف ‪ 15‬تا ‪ 20‬روز از هند راهی غرب‬
‫خواهد شد‪.‬‬
‫خالصانه‬
‫فرامرز داداچانجی‬
‫مهربابا عالقهی عمیری به گاندی داشییت و نام مسییتعار «دسییاجی» برای گاندی‪،‬‬
‫نشییانهی مهر و محبتش بود‪ .‬گاندی که از احسییاس و عالقهی بابا تحت تاثیر قرار‬
‫گرفته بود نام مستعار جدیدش را پذیرفت و این پاسخ را برای چانجی فرستاد‪:‬‬

‫‪ 3‬نوامبر ‪1932‬‬
‫پرستشگاه یروادا‬
‫برادر داداچانجی‬
‫نامهی شییما را امروز دریافت کردم‪ .‬شییما نوشییتید‪« ،‬بابا گفت» و ی خط قرمک‬
‫ب سیار کلفت زیر کلمهی «گفت» ک شیدید‪ .‬اگر بابا تو سط تختهی الفبا نگفته بود‬
‫بازگشت به ناسیک‬ ‫‪450‬‬

‫اما با زبان گفته بود‪ ،‬آیا نمیتوانم فرض کنم که نامهام قدرت وادار کردن بابا به‬
‫شک ستن سکوتش را دارد؟ بدین ترتیب میتوان پذیرفت که دوران معجکات هنوز‬
‫نگذ شته ا ست! ل فا به بابا بگویید که نام م ستعار د ساجی که روی تخته الفبایش‬
‫دیکته کرده است به راستی ل ف و مهربانی او را میرساند! ممکن است من با تمام‬
‫چیکهایی که بابا به واسییی هی تخته الفبا به گجراتی «گفت» موافق نباشیییم و‬
‫امیدوارم روزی که همدیگر را به امید خداوند شییخصییا ببینیم‪ ،‬بحث و گفتوگویی‬
‫پرشور داشته باشیم‪ ،‬چون چنین چیکی از راه نامهنگاری امکان پذیر نیست‪.‬‬
‫همچنین به بابا بگو که قول دسیییاجی بیپایه و اسیییاس نخواهد بود‪ .‬اگر بابا به‬
‫گجراتی نوشیییت و من هم آن را تایید کردم آنگاه من م مئنا نوشیییته هایش را‬
‫ویرایش خواهم کرد‪ .‬آیا این شرط ما نبود؟‬
‫شنیدن این سخنان از سوی شما که روحانیت دربرگیرندهی همه چیک ا ست‬
‫سیاست‪ ،‬اقتصاد‪ ،‬اخالق‪ ،‬خدمات اجتماعی‪ ،‬مدنی و تمامی خدمات گوناگون دیگر‪،‬‬
‫برای من سیراسیر کافی اسیت‪ .‬گرچه من ادعای دوسیتی که شیما پیش آوردید را‬
‫دو ست دارم اما اح ساس میکنم که آرا ستنِ دو ستی با واژهی «دو ست مهربان»‬
‫کامال غیر رروری ا ست چون دو ستی که خالی از ع شق با شد دوام نخواهد آورد‪.‬‬
‫نیازی نی ست که شما اح ساس دل سری کنید‪ .‬کج فهمیها بارها پیش میآیند اما‬
‫هنگامی که ارادهی پاک کردن تمامی کج فهمیها وجود داشته باشد‪ ،‬هیچ مشکل‬
‫پیش نخواهد آمد و زیانی وارد نخواهد شد‪.‬‬
‫در این سیییفر غرب‪ ،‬به کجا خواهید رفت و برای چه مدت؟ و حتما به بابا بگو که‬
‫من این تورهای پرشتاب و فشرده را دوست ندارم!‬
‫موهانداس گاندی‬
‫در پاسخ چانجی چنین نوشت‪:‬‬
‫‪ 8‬نوامبر ‪1932‬‬
‫ناسی‬
‫ماهاتماجی گرامی‬
‫‪451‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫نامهی ‪ 3‬نوامبر شیییما را دریافت کردم‪ .‬شیییری مهربابا از خواندن آن خوشیییحال‬


‫گردید‪ .‬در پاسخ‪ ،‬بابا به من دستور داد به اطالک شما برسانم که موروعات جالبی‬
‫که او میخواهد دربارهی شما منترل نماید‪ ،‬زمانی که دیدار با شما شخ صا انجام‬
‫گردید بهتر امکان پذیر ا ست‪ .‬م الب از راه نامهنگاری‪ ،‬خ ش به نظر میر سند و‬
‫جذابیت کالم هنگامی که بر روی کاغذ می آید از بین میرود و مانند زمانی که‬
‫شخصا بیان میشوند شیرین نیستند‪ .‬بنابراین بابا نیک با شما موافق است و میگوید‬
‫زمانی که با شیییما دیدار نماید موقعیت خوبی پیش خواهد آمد که زمان بسییییار‬
‫خوبی را باهم سپری کنید‪.‬‬
‫اینبار امکان این که تور غربی ما به شش ماه به درازا بکشد وجود دارد‪ .‬بابا بر آن‬
‫ا ست که در ‪ 21‬نوامبر راهی ایتالیا‪ ،‬آلمان و انگل ستان شود و سپس ق صد دارد از‬
‫امریکا دیدن کند‪ .‬علت چنین تورهای پرشییتاب و فشییرده را شییاید بتوان به خاطر‬
‫این واقعیت دانست که آنها با توجه به عشق روزافکون و وفاداری پیروان شرقی و‬
‫غربی که به طور یک سان نیاز به ح ضور فیکیکی بابا دارند م لرا رروری گ شتهاند‪.‬‬
‫قانون ع شق م لرا متفاوت و بیمانند اسییت‪ .‬بابا مجبور خواهد شیید شییش ماه در‬
‫شرق و شش ماه را در غرب سپری کند‪ .‬و از تمام نشانهای بیرونی به نظر میرسد‬
‫که در را ستای ماموریت برقراری حلرهی پیوند روحانی بین شرق و غرب و محکم‬
‫سیییاختن این باهم بودن به عنوان پایهی کار روحانیاش این ناگکیر انجام خواهد‬
‫شد‪ .‬ی بار دیگر به خاطر نو شتن کلمهی «بابا گفت» در نامهی پی شین خود سو‬
‫تفاهمی پیش آمده ا ست‪ .‬این نباید به این معنا انگا شته شود که بابا با زبان خود‬
‫سخن گفت‪ ،‬بلکه با استفاده از تختهی الفبا بیان نمود‪.‬‬
‫چگونه امکان دارد بدون شک ستن سکوت‪ ،‬سخن گفت؟ در درازای این سالها‬
‫هنگام گفتوگو یا نامهنگاری با دیگران در بارهی بابا‪ ،‬گفتن یا نوشیییتن این که‬
‫«شری بابا گفت یا شری مهربابا میگوید» اکنون به ی جریان عادی درآمده است‬
‫که همیشییه به عنوان بابا توسییط تختهی الفبایش گفت فهمیده میشییود‪ .‬برعکس‬
‫آنچه شما در نامهی خود نوشتید‪ ،‬هیچ ی از ما در اینجا با مداد قرمک زیر کلمهی‬
‫بازگشت به ناسیک‬ ‫‪452‬‬

‫گفت خط نک شیده ا ست‪ .‬از سوی دیگر‪ ،‬ما همی شه لکههای جوهر و خطهایی را‬
‫میبینیم که با مداد قرمک و آبی روی نامههایی کشیده شده است که از سوی شما‬
‫دریافت میکنیم‪ .‬ما م سلم دان ستیم که امکان ندا شته آنها از سوی شما انجام‬
‫گرفته باشیییند‪ .‬اکنون ما درک میکنیم که شیییما کلمهی « بابا گفت» را مهم‬
‫برشمردید‪ ،‬به ویژه آن که شما دیدید زیر کلمهی «گفت» خط قرمک کشیده شده‬
‫است‪ .‬تمام این توریحات‪ ،‬شما را به طور روشن به درک این نکات واخواهد داشت‪.‬‬
‫خالصانه‬
‫فرامرز داداچانجی‬

‫رمنا‪ ،‬در نامهای که به شما نوشته شد‪ .‬بابا شما را پِرِمی میترا (دوست مهربان)‬
‫نامید‪ .‬بابا در این باره میگوید که گجراتی بسییی یار عالی او اکنون به دو کلمهی‬
‫انگلی سی ‪ dear firend‬به معنی دو ست عکیک‪ ،‬ترجمه شده ا ست‪ .‬بابا میگوید از این‬
‫پس او شییما را با این عنوان خواهد نامید‪ .‬و از آنجایی که او شییما را دوسییت خود‬
‫میداند‪ ،‬او شما را پِرمِی (دوستدار خداوند) میانگارد‪.‬‬
‫‪453‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫پیوست‬
‫‪ -1‬مهرا بعدها بازگو نمود که بابا پیش از ترک هند‪ ،‬او را از برنامه ی سیییفرش به‬
‫غرب باخبر ساخته بود‪.‬‬
‫‪ -2‬گرچه بابا به هیچ کس اجازه نمیداد کتابِ دست نوشته را بخواند اما بارها آن‬
‫را در سفرهایش به همراه دا شت‪ .‬کتاب د ست نو شته‪ ،‬بنا بر د ستور خاص بابا در‬
‫این سفر به غرب به همراه آنان آورده شده بود‪.‬‬
‫‪ -3‬گاندی از راه کارما یوگا یعنی خدمت‪ ،‬در تالش برای دیدن و شناختن خداوند‬
‫بود که ستودنی ا ست‪ .‬اما به عنوان ی رهبر سیا سی‪ ،‬ایده هایی مانند ا ستفاده از‬
‫چرخ بافندگی برای تهیه ی پارچه ی نخی و هم چنین همکاری نکردن و نافرمانی‬
‫مدنی را پیشییین هاد می داد که پیروانش به اجرا درمی آورد ند و در پی آن رنج‬
‫میبردند‪ .‬در نتیجه‪ ،‬بار آنان سانسکاراها بر دوش گاندی میافتاد‪.‬‬
‫‪ -4‬در این زمان‪ ،‬چانجی منشی بابا بود و افکون بر خاطرات روزانهاش به انگلیسی‪،‬‬
‫فارسیییی و گجراتی‪ ،‬کپی نامه های بابا را بایگانی کرده و نگاه می داشیییت‪ .‬به دلیل‬
‫تالش ها و زحمت های اوسییت که ما اسییناد و بایگانی این گفتوگو ها بین مهربابا و‬
‫ماهاتما گاندی را داریم‪.‬‬
‫‪ -5‬از دفتر خاطرات روزانهی چانجی چنین به نظر میرسد که راب هی او و رستم‬
‫خیلی دوستانه نبوده است‪ .‬هنگام صرف شام‪ ،‬رستم جلو بازدیدکنندگان چانجی را‬
‫دست میانداخته که چانجی را میرنجانده است‪ .‬چانجی این احساس را داشت که‬
‫رستم میخواست با کوچ کردن او‪ ،‬خود را باهوش و زیرک نشان دهد‪ .‬در کشتی‬
‫راج پوتانا هنگامی که چانجی جکئیات گفتوگو های بابا را در زمانی که چانجی‬
‫ح ضور ندا شته ا ست از ر ستم میخواهد‪ ،‬او آنها را ارائه نمیدهد‪ .‬آنها در ای ست‬
‫شییاالکومب در ی مکان و هم اتاقی بودند اما رسییتم به ندرت با چانجی سییخن‬
‫می گفت‪ .‬افکون بر این‪ ،‬رسییتم از بابا درخواسییت کرده بود که با او و هربرت عکس‬
‫بگیرد‪ ،‬اما چانجی را دعوت نکرده بود‪ .‬واتسیییون و دیگران متوجه می شیییوند و از‬
‫چانجی میپر سند چرا با آنها عکس نگرفته ا ست‪ .‬چانجی از آنچه که از دیدگاه او‬
‫بیتفاوتی خودخواهانهی رستم به احساساتش بود دلخور و شرمشار بود‪.‬‬
‫پیوست‬ ‫‪454‬‬

‫‪ -6‬کلیسای وست مینستر به سب معماری گوتی ‪ ،‬مکان به خاک سپرده شدن‬


‫پادشییاهان انگلسییتان‪ ،‬نویسییندگان نامی و چهره های سییرشییناسییی مانند دیوید‬
‫لوینگاستون‪ ،‬ساموئل جانسون‪ ،‬چارلک دیکنک‪ ،‬اسحاق نیتون و چالرز داروین است‪.‬‬
‫‪ -7‬چانجی کپی این مراالت را با خود داشت و به افرادی که در مورد بابا کنجکاو‬
‫بودند می داد‪ .‬مانند م سافرانی که در ک شتی بخاری با آنان هم سفر بودند‪ ،‬ماموران‬
‫اداره ی مهاجرت و دیگران‪ .‬پردام بعدها دو زندگینامه از مهربابا به نگارش درآورد‪.‬‬
‫نخسییتین زندگینامه به عنوان مرشیید کامل و دیگری به عنوان خدا ‪ -‬انسییان بود‪.‬‬
‫گرچه لیلیان همسر پردام سالیان سال ش گرا باقی ماند‪ .‬اما او نیک در سال ‪1931‬‬
‫دراشان بابا را داشت‪.‬‬
‫‪ -8‬موزهای که بابا قصد دیدن آن را داشت ممکن است موزهی توپکاپی استانبول‬
‫بوده باشد که آثار مردسی از حضرت محمد‪ ،‬مانند ردا‪ ،‬نرش یا جای پاها‪ ،‬کمان او‬
‫و موهای سرش در آن نگهداری میشوند‪.‬‬
‫‪ -9‬سه اتاق برای آنان رزرو شده بود‪ .‬اتاقهای ‪ 123 ،122‬و ‪ .124‬یکی برای بابا‬
‫و علی یکی برای چانجی و دیگری برای مرد یت‪ .‬این در حالی اسیییت که با با‬
‫می خوا ست برای کم شدن هکینه ها‪ ،‬مردیت با چانجی در ی اتاق با شد اما او از‬
‫پذیرفتن آن سر باز زده بود‪.‬‬
‫‪ -10‬زونا گیل نخستین بانویی است که جایکهی پولیتکر را برده است‪.‬‬
‫‪ -11‬نورینا و جورج در سال ‪ 1933‬طالق گرفتند‪ .‬جورج ماتچابِلی شکایت داشت‬
‫که مهربابا همسییر محبوبش را از او گرفته اسییت و به دیگران گفت که دیدارش با‬
‫بابا‪ ،‬دیدگاه ناخو شایند پی شین او را درباره ی بابا تعییر نداد‪ .‬در روزنامهها از او نرل‬
‫قول شد‪« ،‬هنگامی که شاهکاده خانم به این فکر افتاد که وارد مذهب «بابا» شود‪،‬‬
‫بر آن شد که او باید راه خودش را برود و مراه خودم را‪.‬‬
‫‪ -12‬رانو گیلی ‪ Rano Gayley‬که سیییرنوشیییتش این بود که یکی از بانوان مندلی‬
‫نکدی به مهربابا گردد‪ ،‬از سال ‪ 1924‬تا ‪ 1928‬در این آموزشگاه طراحی و نراشی‬
‫کاربردی تحصیل کرده بود‪.‬‬
‫‪455‬‬ ‫لردمهر ‪5‬‬

‫‪ -13‬پندو ی تخته ی الفبای تا شو به اندازهی گذرنامه ساخته بود که بابا از آن‬


‫برای سفر در هند و به خارج استفاده میکرد‪.‬‬
‫‪ -14‬مارگارت در نامه های بعدی خود به بابا‪ ،‬در باالی صییفحه می نوشییت‪« ،‬سییه‬
‫رربهی بکرگ بر دیوار» و یا آنها را «سه رربه با صدای بلند» امضا میکرد‪.‬‬
‫‪ -15‬کشییتی نارکاندا در سییال ‪ 1942‬در جنگ جهانی دوم توسییط نیروی هوایی‬
‫آلمان بمباران و عرق گردید‪.‬‬
‫‪ -16‬ماسییل ان مادر بکرگ پرین و خواهر شییهریارجی پدر بابا بود که او را موتی‬
‫مینامیدند‪.‬‬
‫‪ -17‬شماری از تندیس های د ست را ست بابا بعدا تو سط مِرِرت ساخته شد که‬
‫بین دو ستداران بابا پخش گردید‪ .‬اما تندیس باال تنه ی بابا در ابتدای سال ‪1934‬‬
‫برای بابا به هند فرستاد که بعدا شکست‪.‬‬
‫‪ -18‬عنایت خان ی ولی یا مر شد آ سمان پنجم‪ ،‬بود که در دهه ی ‪ 1910‬برای‬
‫بنیاد نهادن صوفیگری‪ ،‬از هند به انگلستان و آمریکا فرستاده شد‪ .‬افکون بر آن که‬
‫او ی استاد راستین صوفیگری بود‪ ،‬ی موسیریدان و خوانندهی شگفتآور نیک‬
‫بود‪ .‬آن راه و اندیشییه ای که عنایت خان سییرانجام در امریکا پایه گذاری نمود‪ ،‬زیر‬
‫رهنمون مهربابا از نو بازسییازی شیید و صییوفیکِم ری اورینتِد ‪ Sufisim Reorinted‬نام‬
‫گرفت و در کالیفرنیا و واشنگتن دی سی واق شده است‪.‬‬
‫‪ -19‬خبرنگار آن روزنامه در این مورد که بابا در پاسخ به پر سش خبرنگاران از ته‬
‫گلو «ها» گفته است گکافهگویی کرده بود‪.‬‬
‫‪ -20‬گرتا (گوسییتافسییون) گاربو ‪ )1905 -1990( Gerta (Gustafson) Garbo‬ی‬
‫هنریشهی زن سویدی امریکایی بود که به خاطر زیبایی و بازیهای قوی دراماتی‬
‫خود مورد سیییتایش قرار گرفته بود‪ .‬معروف ترین فیلم هایش دربرگیرنده ی‪ ،‬ملکه‬
‫کریستینا ساخته شده در سال ‪ 1933‬و آنا کارنینا ساخته شده در سال ‪ 1935‬و‬
‫کامیل ساخته شده در سال ‪ 1936‬ا ست‪ .‬فیلم گراند هتل که بابا به تما شای آن‬
‫ن ش ست در آن سال برنده جایکه ی آکادمی شد‪ .‬گفته می شود که گرتا گاربو در‬
‫زندگی گذشتهاش ی یوگی بکرگ بوده است‪.‬‬

You might also like