Professional Documents
Culture Documents
چ ل
بائو کا وری
نام کتاب :لرد مهر جلد 5
نویسنده :بائو کالچوری
مترجم :ا .آژنگ
ناشر :انتشارات مهر اواتار
Meher Avatar Publications
c/o Avatar Meher Baba Trust, Ahamednagar, M.S. India
حق چاپ و ترجمه و هرگونه اقتباس برای ناشر و مترجم محفوظ است ،حتا به
صورت الکترونیکی و دیجیتالی.
خ ب تهس ی
تقد م هب ی ش
هس چن ب
خ
ردود خدا وند رب هستی ،رب هستی ش ،رب ره آ ه هک ت.
رهآنچه هک هست خدا وند است ،خدا وند است ،خدا وند است.
یکی شیب نیست و رد هم گان است.
پیشگفتار مترجم
لرد مهر به معنای خداوندگار مهر است و مجموعهای حماسی است که با قلم بائو
کالچوری یکی از مریدان بسییییار نکدی اواتار مهربابا و بنا بر دسیییتور ایشیییان به
نگارش در آمده و در بر گیرندهی زندگینامهی مهربابا ،اواتار زمان است و به بیست
جلد میرسد.
با سپاس بیکران از اواتار مهربابا و بائو کالچوری که مهربانی و کم آنان ،ترجمه
و چاپ جلد 5از مجموعه ی لرد مهر را امکان پذیر سییاخت ،هم چنین با سییپاس و
قدردانی از تمامی عکیکانی که در طراحی و چاپ کتاب کم نمودند.
واژگانی که با حروف پر رنگ نو شته شده اند ،ا شاره به معنای الهی آن واژه دارد.
برای مثال ،دانش = دانش الهی.
از این جلد لرد مهر به بعد به جای واژه ی اوتار ،از واژه ی اواتار که در فارسیییی
متداول است استفاده میشود.
مترجم
26شهریور 1394
17سپتامبر 2015
فهرست
453 پیوست
1 لردمهر 5
نشییده بود بابا دسییتور داد غاری در مهرآباد کنده شییود« ،من در آنجا در خلوت
خواهم نشیییسیییت و پسیییندیده خواهد بود اگر خود مندلی ها غار را بکنند» .تمام
مندلیها آماده بودند در آن کار سهیم شوند اما بابا ،پندو و چاگان و سیلُر و ویشنو
را برای کار برگکید و زال را سرپرست آنان گردانید .بابا در جنوب شرقی تپه مکانی
را برگکید و آن پنج مرد با جدیت کار را انجام دادند .چاگان هم چنین دسیییتور
داشییت غذای بابا را بپکد اما دسییت های چاگان به خاطر کندن غار ،بد جور بریده
شده و تاول زده بود .او دستور ثابت داشت که پیش از پخت غذا دستهایش را ده
بار با صییابون بشییوید .چاگان به بابا گفت« ،دسییتم بریده و زخم برداشییته ،چگونه
می توانم آن ها را پیش از پختن غذا برای شما ب شویم»؟ بابا پا سخ داد« ،نیازی به
شییسییتن نیسییت آن ها را باندپیچی و پخت را شییروک کن» .چاگان گفت« ،اما
دسییت هایم را ببینید ،آن ها چرک و کثیف اند» .بابا پاسییخ داد« ،چرکی را فراموش
کن .دسییتور من اسییت که تمامی چرک و کثافت ها را پاک می کند» .بدین ترتیب
چاگان هرروز برای بابا غذا میپخت و بابا بارها بیان مینمود چه قدر غذا خو شمکه
است .با فرارسیدن جمعه 7نوامبر ،1930بابا عجله داشت که کار کندن غار پایان
یابد و به کارکنان دستور داد حتما آن را خیلی زود تمام کنند .آنگاه بابا با چند تن
از مندلی ها راهی لوناوال شییید ،جایی که غنی محل اسیییکان آنان را در منکل خود
تدارک دیده بود .در آنجا نیک جریان دایمی حضور مردم برای گرفتن دارشان ادامه
داشییت و بابا درباره ی راه روحانی بسیییار روشیینگری نمود .در حالی که مراسییم
دارشییان در لوناوال بسیییار شییاد بود اما ورییعیت در مهرآباد بسیییار متفاوت بود.
مندلیها مانند قاطر کار می کردند آنان تمامی کارها را خود شان انجام میدادند و
برای خوردن غذا به سختی زمان پیدا میکردند .هرگاه آنان برای ا ستراحت د ست
از کار میک شیدند ،مین ش ستند و تنباکو میجویدند .روزی شماری از مردم پونا از
راه رسییییدند و دیدند که مندلی ها آخرین تنباکوهای خود را می جوند .پس از
بازگشیییت به پونا آنان مرداری تنباکو همراه مسیییافری که با ق ار از مهرآباد
میگذشت فرستادند .با نکدی شدن ق ار به مهرآباد مسافر آن بسته را به بیرون
3 لردمهر 5
پرتاب می کرد و مندلی ها آن را نکدی خ وط راه آهن برمی داشییتند .سییبد های
شیرینی نیک بدین روش برای آنان رفته رفته فرستاده شد و «کارگران» از آن لذت
می بردند .روزی هنگامی که سییاداشیییو پاتل با ق ار از مهرآباد می گذشییت چهار
بستهی بکرگ شیرینی الدو را به بیرون پرتاپ کرد که چهار مندلی که روی کندن
غار کار میکردند آن را برداشتند .از آنجایی که مردار شیرینیها بیش از اندازه بود
آنان مردار زیادی را بین ساکنین مهرآباد پخش کردند که دلخوری بواصاحب مدیر
آنجا را در پی داشیییت .زیرا خوردن چنین «کاالهای غیر مجاز» بدون اجازه ی بابا
ممنوک بود .پس از د یداری کو تاه از
نا سی ،بابا در 11نوامبر به مهرآباد
بازگشت .بواصاحب بیدرنگ دربارهی
آن چهار کارگر غار به بابا شیییکایت
کرد .بابا آنان را به باد انتراد گرفت،
«چرا بدون اجازهی من آن شیرینیها
را خورد ید؟ هیچ کس در این جا جک
بوا صاحب باوفا نی ست»! اما زال آنان
را از ی سیییرزنش تند نجات داد .او
اقرار کرد کییه الدو خورده و چون
سرپر ست آنان بوده تمام تر صیر به
گردن آنان نی ست .بابا همهی آنان را
مهربابا جلوی غار پنجواتی ،مهرآباد نوامبر 1930 بخ شید با این ه شدار که دیگر تکرار
نکنند .بابا از این خبر که کار کندن
غار پایان یافته و ی ورقه سییرف حلبی روی آن نصییب گردیده خشیینود شیید .غار
2/5متر عمق داشیییت و کف خاکی آن با ی قالی ایرانی فرش شیییده بود .ی
پارچه ی کرباس جلو ورودی غار آویکان شییده و زمین جلو غار نیک برای گرد آمدن
مندلی ها در درازای خلوتنشییینی بابا هم سیی ش شییده بود .بابا آن را غار پنچواتی
غار پنجواتی مهرآباد 4
مرداری از شیر پلیدر را نیک نوشید .سرانجام هنگامی که سیدو جیرهی بعدی شیر
را آورد ،پلیدر به سییرف اشییاره کرد و سیییدو با دیدن اندازه ی مار تلو تلو خوران به
عرب رفت .او چنان تر سیده بود که برای چند لحظه نمی توان ست کلمه ای به زبان
بیاورد .سییپس او شییروک به فریاد زدن کرد پندو و چاگان دوان دوان به کم او
شییتافتند .مار کبرا گوشییه ی الوار سییرف حلره زده و فریب دادن و پایین آوردن او
برای کشیییتنش کار سیییختی بود .پندو و چاگان پارچه ای به دور ی تکه چوب
پیچیده آن را در نفت خیس کردند و آتش زدند .با نکدی کردن م شعل به سوی
مار ،او شروک کرد به هیس کردن و پرت کردن زهر خود و کو شش کرد تا بی شتر
حلره بکند و در آن کنج ،خود را پنهان سازد اما کاشیهای سرف چنان داغ شدند
که مار پایین افتاد .پندو و چاگان با چوبد ستی به مار رربه زدند و مهره های او را
شک ستند .سپس چاگان سر مار را له کرد .مار کبرا به اندازه ای نکدی به چاگان
افتاد که او اندکی بعد غش کرد این در حالی اسییت که چاگان ی کشیینده ی مارِ
ماهر بود .در میان این سییر و صییدا ها پلیدر از اتاق بیرون نیامد و سییکوتش را نیک
نشکست و بدین ترتیب دستور استاد روحانی را مو به مو اجرا نمود.
در این زمان خبر رسید که ی روزنامهنگار خویشفرما به نام پال برانتون ،سی و
دو ساله برای دار شان گرفتن از بابا و انجام گفتوگو از انگل ستان راهی هند ا ست.
پدر و مادر برانتون کلیمی بودند .او در جوانی به مراقبه ،عرفان و خداشیییناسیییی
عالقه مند گردیده و مراالتی برای مجله ی اوکالت رِوییو می نوشییت و احتمال دارد
بدین و سیله با مردیت ا ستار در تماس قرار گرفته بوده ا ست .او برای دو سال به
طور منظم از کتابخانهی وزیر خارجهی هند دیدار میکرده است .برانتون همچنین
شروک به نامهنگاری با ک ج دستور کرد که بنا بر سخنان برانتون «دستور با شور و
شوق فراوان از مرشدش مینوشت ،به اندازهای که او مشتاق شد موروک را خودش
بررسییی کند» .برانتون به عنوان مشییاور تبلیتات برای سییه شییرکت سییهامی کار
میکرد اما این شتل را کنار گذاشته و بر آن شده بود که به هند ،مصر و آسیا سفر
کند و درباره ی اندی شهی یوگی ها ،سادو ها و افراد مردس و تمرینات آنان پژوهش
غار پنجواتی مهرآباد 6
نماید و شخصا در منکلگاهها ،خلوتگاهها و اشرامهای آنان زندگی کند .برانتون حتا
پیش از دیدار با بابا مرالهی ستایشآمیکی دربارهی او در مجلهی مهر مِ سِ ج ،چاپ
ماه اوت 1930به عنوان «غرب به مهربابا نیاز دارد» نوشته بود .با این وجود ،چون
بابا خلوت گکیده بود عالقه به دیدار با او نداشیییت .او به مندلی ها چنین گفت،
«ببینید چگونه مایا کار مرا با م شکل رو به رو می سازد! من نمیخوا ستم ک سی را
ببینم و این کار من به مان برخورده اسییت» .بابا به ویشیینو دسییتور داد به ادی
سینیور در نا سی نامه بنوی سد و او را باخبر سازد که به بمبئی برود و با برانتون
روی اسییکله دیدار کند و او را با خرج برانتون در ی هتل اسییکان دهد و سییپس
همراه با زال او را به مهرآباد بیاورد .بابا هم چنین به ادی دسیییتور داد به برانتون
بگوید مردار زیادی میوه با خود به مهرآباد بیاورد چون هیچ مواد خوراکیِ تازه جک
شیر در مهرآباد وجود ندارد .دستور و ادی سینیور با برانتون دیدار نمودند و سپس
در 22نوامبر 1930همراه با زال وارد مهرآ باد شییید ند .برانتون در ا تاق م یانیِ
ساختمان تان ِ آب ا سکان داده شد و سیدو برای ر سیدگی به نیاز های برانتون
برگماشته شد هرچند که انگلیسی نمیدانست.
بابا روز بعد برانتون را همراه با زال و یکی از آشنایان برانتون به نام فردری فِلِچِر
به غار فراخواند .هدف برانتون از انجام گفتوگو این بود که تعیین کند آیا بابا ی
استاد روحانی راستین است .ویشنو لوح الفبای بابا را میخواند و برانتون شروک به
یادداشییت پاسییخ ها اما چون بابا توجه کامل او را می خواسییت برانتون را از این کار
بازدا شت و بیان نمود چانچه که او مایل با شد میتواند بعدا گفتوگوها را به کم
حافظه اش به نگارش درآورد .بابا درباره ی پنج مرشیید کامل و حلره ی آنان و فرود
خودش روشنگری کرد و گفت:
اوپاسنی ماهاراج و باباجان بکرگترین شخصیتهای روحانی زمان هستند ...پیوند
و بسیییتگی گذشیییته ی من به باباجان بود که تجربهی الهی را در ی ثانیه به من
بخ شید بدون آن که برای آن بکو شم و یا م شتاق آن با شم و دوباره این پیوند و
7 لردمهر 5
ب ستگی ا ست که مرا به ق سمت کردن این گنج بی کران بین دوازده تن از مریدان
حلرهام در آینده وامیدارد...
ی مرشیید کامل که بدن فیکیکی دارد می تواند کارهای نی بسیییاری برای دنیا
انجام دهد تا آن که بدن فیکیکی نداشییته باشیید .ی مرشیید کامل پس از مرگ از
مسرت ابدی لذت میبرد و گرچه نیرو وجود دارد اما اختیار استفاده از آن را ندارد.
بنابراین هرجا که آرامگاه ی مرشیید کامل وجود دارد ،نیرو نیک هسییت اما ایمان
ا ست که وا س ه برای بهرهبرداری از آن نیرو میگردد .به این دلیل ا ست که مردم
به طور کلی از آرامگاه قدیسییان سییود می برند اما نف درونی تنها زمانی که اسییتاد
روحانی کالبد دارد بخشیده می شود .هنگامی که ی ا ستاد کامل روحانی چشم از
دنیا فرو می بندد دیگر توجه بی شتری به عالم خ شن یا خاکی ندارد ،حتا م سیش .از
اینرو آنانی که گمان میکنند ی استاد کامل «مرده» به ستایشها و دعاهایشان
پاسخ میدهد و مراقب آنان است در اشتباهاند .بدین ترتیب آرامگاهها و مربرههای
قدیسییان نیک برای کسییانی که از آن ها دیدن می کنند هیچ ارزش روحانی ندارد .با
این وجود هنگامی که ی مرید ،بی ریا دعا می کند و به شییدت بر روی ی پیامبر
مرده مانند مسیش تمرکک مینماید و او را صدا میزند و کم میجوید ،ی استاد
روحانی دیگر در جهان فریادی که بلند شده ا ست را اح ساس کرده و اگر یکدلیِ
مرید ت ضمین کننده با شد ،او شکل م سیش و یا غیره را به خود گرفته و خودش را
به مرید نشان میدهد و دعای او را برآورده میسازد.
هنگامی که برانتون ماموریت بابا را زیر سوال برد ،بابا بیان نمود:
من تاریخ ت مام ج هان را عوض خواهم نمود .ه مان طوری که مسییییش برای
بخشیییدن روحانیت به ی دورانِ مادهگرا آمد ،همین طور من برای دادن ی هل
روحانی به بشیییر امروز آمده ام .همیشیییه زمان ثابتی برای چنین کارهای روحانی
وجود دارد و هنگامی که زمان مناسیییب باشییید من ماهیت حریری خود را برای
تمامی جهان هویدا خواهم سییاخت .آموزگاران بکرگ دین ،زرتشییت ،رام ،کریشیینا،
بودا ،مسیش و محمد در روش و قوانین اصلی خود تفاوتی ندارند .تمام این پیامبران
غار پنجواتی مهرآباد 8
از سییوی خداوند آمده اند .این یکتا های الهی هنگامی در میان مردم پدیدار شییدند
که کم های آنان بسیییار مورد نیاز بود یعنی هنگامی که روحانیت به پایین ترین
سییی ش فروکش کرده و مادی گرایی در همه جا به ظاهر پیروزمند بود .بشیییریت با
شتاب در حال نکدی شدن به چنین زمانی ا ست .در زمان کنونی تمام جهان در
دام خواستههای شهوانی و هوسرانی ،تعصبات نژادی و پولپرستی گرفتار گشته و
خداوند فراموش شده است! دینِ راستین مورد سو استفاده قرار گرفته است .آدمی
زندگی را می جوید و ک شیش ها به او سنگ می دهند! بنابراین خداوند باید پیامبر
حریری خود را ی بار دیگر به میان مردم بفرسیییتد تا پرسیییتش راسیییتین را
بنیان گذارد و مردم را از بهت مادی گرایی شیییان بیدار نماید .من فرط خط این
پ یامبران پیشیییین را پی می گیرم .این مامور یت من اسیییت .پ یامبران قوانین و
رویه های معینی را بنا می نهند تا توده های مردم را یاری کنند زندگی بهتری را در
پیش گیرند و آنان را به سییوی خداوند گرایش دهند .این قوانین به اصییول مسییلم
ی مذهبِ سیییازمان یافته درمی آیند و جان و روح آرمانی و نیروی انگیکه که در
زمان زندگی پیامبران چیره شده است پس از مرگشان رفته رفته ناپدید میگردد.
به این دلیل اسییت که سییازمان ها نمی توانند حریرت روحانی را به مردم بفهمانند.
سازمانهای روحانی به صورت دایرههای باستان شناسی درمیآیند که میکوشند
گذشییته را زنده کنند .بنابراین من تالش نخواهم کرد که دین ،فرقه و یا سییازمان
نوینی را پایه گذاری کنم .من به اندیشیییه ی دینی تمام مردم ،جان تازه خواهم
بخشییید و آن را دوباره جوان خواهم سییاخت و درک باالتری از زندگی را در آنان
رفته رفته ترزیق خواهم نمود .به هر حال به خاطر داشته باشید که حریرت اصلی
تمام ادیان به را ستی یک سان ا ست زیرا تمام آنها از ی جا سرچ شمه میگیرند
یعنی خداوند .اما اواتار پیش از آ شکار سازی همگانی خود ،زمان ،شرایط و ذهنیت
جاری مردم را در نظر می گیرد .بنابراین او بهترین قوانین اصیییلی و روش هایی که
بهتر درک میشوند و برای چنین شرای ی مناسبترین هستند را آموزش میدهد.
سپس بابا نکتهی متراوتی را به آگاهی برانتون رساند:
9 لردمهر 5
آیا توجه کردی که چگونه تمام ملت ها در این دورهی نوین تاریخی در ارتباط و
تماس فوری با یکدیگر قرار گرفته اند؟ آیا نمی بینی چگونه تمام خ وط راه آهن،
ک شتیها ،تلفن ،تلگراف ،رادیو و روزنامهها باعث شدهاند جهان به شکل ی واحد
درهم بافته شییده درآید؟ خبر ی رویداد مهم در ی کشییور در ظرف ی روز به
مردمان ک شور دیگری هکاران کیلومتر دورتر می ر سد .دلیل ویژهای وجود دارد که
چرا تمامی این رشیید و توسییعه ها به تازگی رخ داده اسییت .زمان خیلی زود دارد
فرامی رسیید که به بشییریت ی باور روحانی جهانی که در خدمت تمامی نژادها در
ت ت ک شورها خواهد بود داده شود .به بیان دیگر ،راه دارد هموار می شود که
مرا توانا سازد ی پیام جهانی به بشریت بدهم.
برانتون پرسییید« ،اما شییما چه زمانی درباره ی ماموریت خود به جهانیان خواهید
گفت»؟
من تنها زمانی که هرج و مرج و گیجی همهجا را فراگرفته است سکوتم را خواهم
شکست و پیام خود را خواهم رساند چون آن زمان است که بیشترین نیاز به من
وجود خواهد داشییت یعنی زمانی که جهان در آشییوب ها ،زمین لرزه ها ،سیییل ها،
انفجارهای آت شف شانی تکان می خورد زمانی که شرق و غرب هردو با آتش جنگ
شعلهور گشتهاند! به راستی تمام جهان باید رنج ببرد چون تمام جهان باید رهایی
یابد!
برانتون پرسید« ،آیا شما زمان جنگ را میدانید»؟ بابا بیان نمود« ،بله ،آن خیلی
دور نیسییت اما من نمی خواهم زمان آن را آشییکار سییازم» .برانتون با تعجب گفت،
«این پی شگویی ب سیار وح شتناکی ا ست»! بابا برای لحظهای غمگین شد و سپس
چنین روشنگری نمود:
بله ،چنین است .جنگ در طبیعتاش وحشتناک خواهد بود ،زیرا نوآوری و ابتکار
علمی آن را ب سیار شدیدتر از جنگ گذ شته خواهد کرد .اما آن تنها زمان کوتاهی
به درازا خواهد ک شید چندین ماه ،و هنگامی که به بدترین حالت خود بر سد من
خود را برای همگان هویدا سییاخته و ماموریتم را به تمام جهان اعالم خواهم کرد.
غار پنجواتی مهرآباد 10
پس از پایان جنگ ی دوره ی بی مانند از صیییلش ،یعنی زمان آرامش جهان ،به
وجود خواهد آمد .خل سییالح ،دیگر مورییوک سییخنرانی نخواهد بود بلکه به ی
واقعیت حریری درخواهد آمد .کشیییمکش های نژادی و اجتماعی رخت برخواهند
بست .تنفر و دشمنی فرقهای مابین سازمانهای مذهبی به پایان خواهد رسید .من
به طور گسترده در سراسر جهان سفر خواهم کرد و تمامی کشورها مشتاق دیدن
من خواهند بود .پیام روحانی من به ت ت سرزمینها ،شهرها و روستاها خواهد
ر سید که برادری جهانی ،صلش در میان مردمان و رحم برای فرود ستان و ک سانی
که حرشان لگدمال شده است را در پی خواهد داشت .و از همه مهمتر ،من عشق
به خداوند را خواهم بخشید.
برانتون پرسید« ،آیندهی هند چه خواهد بود»؟
در هند ،تا زمانی که سی ستم زیان آور طبرات اجتماعی یک سره ری شه کن و نابود
نگردد من آرام نخواهم نشیییسیییت .هنگامی که این رخ دهد ،هند خود را یکی از
بانفوذترین ک شورها در جهان خواهد یافت .هند باوجود نراط رعفی که دارد هنوز
روحانی ترین کشییور جهان اسییت .تمام بنیان گذاران بکرگ ادیان در شییرق زاده
شدهاند و در شرق ا ست که مردم جهان باید به ج ستوجوی خود برای یافتن نور
روحانی ادامه دهند.
برانتون لحظهای به این سخنان اندیشید و گفت« ،اروپا سختگیر و شکاک است.
چگونه میتوانید عراید مردمانی متفاوت را ،با این گونه از باور شما ،همسو نمایید؟
ی غربی عادی به شیییما خواهد گ فت این ناممکن اسیییت و احتمال دارد به
کوششهای سخت شما بخندد»! بابا پاسخ داد:
اف سوس ،تو نمی دانی چه قدر دوران دگرگون خواهد شد .همین که من خودم را
به طور همگانی به عنوان اواتار معرفی کنم هیچ کس نخواهد توانسیییت در برابر
قدرت من ایسییتادگی کند! من آشییکارا معجکه خواهم کرد تا ماموریت خود را به
اث بات برسیییانم .نه به خاطر برآوردن حس کنج کاوی مردم ،بل که برای مت را عد
ساختن آنانی که ذهن شکاک دارند.
11 لردمهر 5
پس از پایان گفتوگو برانتون اقرار کرد که نمی فهمد چرا مهربابا خود را در ی
غار سنگی حبس کرده در حالی که ی ساختمان خوشساخت برای منکل گکیدن
وجود دارد .اما او از آنچه بابا برایش آشییکار سییاخت تحت تاثیر قرار گرفت .برانتون
در آخرین گفتوگوی خود در 24نوامبر از بابا پرسیید« ،شیما چگونه می دانید که
مسیحا هستید»؟
بابا از روی لوح دستی الفبای خود چنین دیکته کرد:
من میدانم ،من آن را ب سیار خوب میدانم .تو میدانی ی ان سانی و من میدانم
که اواتارم .آن تمام زندگی من است! مسرت من هرگک بازنمیایستد! تو هرگک خود
را با ی نفر دیگر اشیییتباه نمی گیری ،بنابراین من نمی توانم اشیییتباه کنم که چه
ک سی ه ستم .من ی ماموریت الهی دارم که باید انجام دهم و آن را انجام خواهم
داد! آشییکارسییازی من در آینده ی نکدی رخ خواهد داد اما نمی توانم تاریخ دقیق
آن را به تو بگویم.
برانتون پرسید کسان دیگری نیک هستند که ادعا میکنند مسیحا هستند.
بابا لبخندی زد و سپس بیان نمود:
بله ،کری شنا مورتی د ست پرورده ی خانم بِ سانت .تیو صوفی ستها (پیروان مکتب
خدا شناسی) خود را فریب میدهند .سرنخ آنان در دست کسی است که احتماال
در جایی در کوههای هیمالیا در تبت ا ست .شما در آنجا چیکی نخواهید یافت جک
گرد و خاک و سنگ .افکون بر این ،هیچ استاد روحانی حریری هرگک نیازی به بدن
فرد دیگری برای کار خود نداشته است .چنین اندیشهای خندهدار است!
بابا سپس دیدگاه خود را دربارهی آمریکا چنین بیان نمود،
آمریکا آیندهی شگرف و چشمگیری دارد و کشوری روحانیگرا خواهد شد .هرگاه
که من از جایی دیدن کنم و یا آنجا بمانم ،هرچند کوتاه مدت ،فضییای روحانی آن
به شدت افکایش مییابد و من برآنم که از آمریکا دیدن کنم.
بابا سییپس دیدار خود را با برانتون پایان بخشییید و او را ترغیب نمود« ،به عنوان
نماینده ی من به غرب راهی شییو! نام مرا به عنوان آن پیامبر الهی که دارد می آید
غار پنجواتی مهرآباد 12
پخش کن .برای من کار کن و آنگاه تو برای نیکی بشیییریت در حال کار خواهی
بود».
برانتون مات و مبهوت گ فت« ،گ مان نکنم بتوانم آن را ان جام دهم ج هان یان
احتماال مرا دیوانه خواهند پندا شت» .بابا به او اطمینان بخ شید که ا شتباه میکند
و گفت« ،من به تو کم خواهم کرد که در غرب خدمت کنی» .بابا سپس برانتون
و فلچر را راهنمایی کرد که در پونا به دیدار حضرت باباجان بروند ،غار درهی ببر را
در پنچگانی ببینند و سپس از دبیر ستان کالپور و ِسنتر مادراس دیدن کنند .در
درازای گفتوگو ،بابا برای برانتون چنین روشنگری کرد:
پاها برای گرفتن سانسکارهای بد مردم بسیار نیرومند است در حالی که پیشانی
برای دادن سان سکاراها ،نیرومند ا ست .از این رو مریدان پی شانی خود را بر پاهای
مرشیید کامل می گذارند به ویژه انگشییتان که بسیییار نیرومند هسییتند و او آگاهانه
مرداری از سییانسییکاراهای آنها را می گیرد .این روند تکرار خواهد شیید اگر اجازه
دهی که دیگران پاهای تو را لمس کنند .بنابراین هرگک اجازه ی چنین کاری را
نده .اما اگر رخ داد ،بی درنگ پیشییانی ات را بر پاهای آن شییخب بگذار و فرد باید
مرداری از سانسکاراهای بد تو را در عوض بگیرد.
سیییپس برانتون به همراه دوسیییتش و زال خیلی زود برای دیدار از باباجان راهی
شدند .در پونا عبداهلل جعفر آنان را نکد باباجان برد .هنگامی که برانتون برای دیدن
باباجان به جلو آمد ،باباجان د ست او را گرفت ،به چ شمانش نگاه کرد و با صدایی
آهسیییته و نحیف گفت« ،او به هند فراخوانده شیییده اسیییت و خیلی زود خواهد
فهمید».
پنجشنبه 25نوامبر ،1930بابا از غار پنجواتی بیرون آمد و روز بعد راهی ناسی
شیید و در آنجا با بانوان مندلی دیدار نمود .او در 27نوامبر به مهرآباد برگشییت و
بیان نمود« ،خلوت نشینی من به هم خورد و این برآنم که آن را تمام کنم .دیگر
13 لردمهر 5
ناسی رفته بود،آن ولی به او گفته بود« ،استاد شما ی شاهنشاه حریری است و
ما در برابر او سگهایی بیش نیستیم»! آن ولی از چنین کالمی برای وصف کردن
من اسییتفاده نمود در حالی که شییما مندلی های من هیچ توجهی به رهنمود های
من ندارید .من به طور روشیین خواسییت خود را برای بازی آتیا پاتیا بیان نمودم و
این وظیفه ی شییما بود که آن را تدارک ببینید .اما شییما حتا انگشییت خود را بلند
نکردید .این چه قدر برای من دردناک است و چه قدر جای افسوس دارد.
سییپس برای ی سییاعت با شییور و هیجان زیاد آتیا پاتیا بازی شیید .این در حالی
ا ست که از پ سران رو ستای ارنگائون دعوت شده بود در بازی شرکت کنند و در
مرای سه با روز های پیش تمامی مردان به طور تمام غرق در بازی بودند و با آخرین
توان بازی کردند که خشنودی بابا را در بر داشت.
روز بعد در 5ژانویه بابا از ریشهی آیین زرتشتی برای مندلیها پرده برداشت:
شاهنامه تفریبا سرا سر اف سانه ا ست .آیین زرت شتی ب سیار ب سیار کهن ا ست و
دیرینه ای نکدی به 6000سال دارد .فرمانروایی پاد شاهان نامداری از جمله زال،
رستم و جمشید همگی پیش از زرتشت بوده است ،تفریبا 10000سال پیش! چه
ک سی می توان سته ا ست به طور معتبر چنین تاریخ کهنی را ثبت کند؟ مذهبی که
امروزه پارسیییان آن را به جا می آورند هیچ چیک در آن نیسییت .تمامی آموزش های
زرت شت سوزانده شده و نابود گردیده ا ست .بنابراین آنچه آنان دارند اندی شه های
سییاختگی و به طور تمام و کمال متفاوت از چیکی اسییت که زرتشییت در حریرت
گفته و آموزش داده است .تاسف بار است اما حریرت دارد.
ر ستم آن روز از راه ر سید و بابا پیرامون سالن سینما و سایر امور با او گفتوگو
کرد .ک ج دستور ،شب بعد از راه رسید.
تدارکات برای ی سفر دیگر به ایران در د ست انجام بود که محرمانه نگه دا شته
شییید .شیییامگاه 6ژانویه چانجی برای گرفتن گذرنامه و ویکای بابا ،رائوصیییاحب،
بواصاحب ،گوستاجی و آقا علی و خودش به بمبئی فرستاده شد .بجک این پنج تن
و پودامجی که به چانجی کم میکرد هیچ کس از این سفر پیشرو خبر نداشت.
15 لردمهر 5
آقا علی با پدرش در بمبئی زندگی می کرد و از این رو خواهان رریییایت او برای
همراه شدن آقا علی به ایران شدند و حاجی موافرت نمود.
جمعه 9ژانویه ی 1931بابا از مهرآباد رهسییپار ناسییی شیید .شییب بعد تمامی
مندلی ها و چانجی در پی او روانه شیییدند .خیلی زود پس از آن ،برخی افراد از
کالپور برای دیدار با بابا آمدند و جکئیات ی محاکمه ی قتل را در آنجا برای بابا
بازگو کردند .خوی شاوند یکی از افراد گروه در آن پرونده د ست دا شته و محکوم به
مرگ شده بود .بابا به آن شخب رهنمون داد از هیات م شاورین سل نتی فرجام
خواهی کند اما او گفت به اندازه ی کافی پول ندارد .بابا او را راهنمایی کرد« ،اگر
به هیات م شاورین بروی کم درونی من برای تو آنجا خواهد بود» .اما بعدا معلوم
شیید که آن شییخب دروغ گفته و به راسییتی دارایی چشییم گیری داشییته اسییت.
خویشاوند متهم او به پند و اندرز بابا گوش نکرد و اعدام گردید .این خبر سه شنبه
13ژانویهی 1931به بابا رسید و او برای مندلیها دربارهی این که آگاهی شخصی
که اعدام میشود دستخوش چه میگردد روشنگری نمود:
اگر شخصی توسط دولت اعدام شود او وارد حالت سامادی (خلسه) میشود .برای
نمونه هنگامی که فردی به چوبه ی دار آویخته می شییود ،ناسییازگاری بین عملکرد
دم و بازدم ایجاد می گردد فرد ،بیجان گ شته و وارد حالت سامادی می شود .این
گونه سیییامادی هیچ رب ی به هیچ چیک روحانی ندارد ،چون به محض پایان یافتن
آن حالت و بنا بر سانسکاراهای زندگی گذشتهاش ،روح منفرد دوباره زاده میشود.
چناچه او فردی را کشته باشد باید به سکای آن سانسکاراهای کشتار برسد .اما اگر
شخب بیگناه بوده و با این وجود اعدام گردیده است آنگاه از سانسکاراهای کشتار
رهایی می یابد .اما در مورد افرادی که با به دار آویختن خود دسییت به خودکشییی
میزنند با این امر یک سره متفاوت ا ست .هنگامی که سامادیِ فرد خودک شی کرده
پایان می یابد او معلق باقی مانده و مابین عالم نیمه انرژی و خاکی منتظر می ماند.
آن شییخب به صییورت شییبش درمی آید و برای دوران ها کالبد خاکی یا فیکیکی به
دست نمیآورد.
غار پنجواتی مهرآباد 16
هنگامی که بابا درناسی بود وقت بیشتری را با بانوان مندلی میگذراند .روزی او
بانوان را گردهم آورد و بیان نمود« ،من ع شری بکرگ برای همه ی شما دارم و آن
سرچشمهی آزار و زحمت من است» .مهرا و ناجا و خورشید که جا خورده بودند با
تعجب و اندوه گفتند« ،بابا به خاطر ما خود را به زحمت نیندازید»! بابا لحظهای به
فکر فرو رفت و با اشیییاره بیان نمود« ،این بدان معناسیییت که شیییما عشیییق مرا
نمی خواهید»؟ همه فریاد زدند« ،نه این چنین نیسییت بابا! ما برای عشییق گرم و
سوزان شما دعا میکنیم اما نمیخواهیم که شما به خاطر ما رنج و عذاب بکشید».
بابا رو شنگری نمود« ،من برای هر کس که دو ستش دارم نگرانم .عا شق به خاطر
محبوب الهی در رنج اسیییت اما محبوب الهی به طور غیر قابل تصیییوری به خاطر
عا شرش بی شتر رنج میبرد .بخت و سرنو شت من این چنین ا ست یعنی آکنده از
زحمت و ناراحتی ،آ شفتگی و ناآرامی چون من محبوب الهی همگان ه ستم»! بابا
سپس از بانوان خوا ست ی سرود هندی بخوانند که با این بیت شروک می شد.
فاخته در جنگل می خواند محبوب الهی ما را در کودکی رها کرده اسیییت! بانوان
سرود خواندند و تالش آنان بابا را خوشحال نمود.
در این دوران ،گلمای برای دیدار با بابا به ناسی آمده بود .در ی موقعیت بابا از
او پرسید« ،آیا تو همیشه کنار مهرا خواهی ماند ،چون او رادای من است»؟ گلمای
پاسخ داد برایش امکان پذیر نیست .آنگاه بابا همین پرسش را از سوناماسی پرسید
و او بیدرنگ پذیرفت .در آن روزگاران بانوان مندلی در ی منکل محصور ،جداگانه
و دور از دیگران نگاه دا شته می شدند و ساری های نخی ساده و بلوزهای آ ستین
بلند می پوشیییدند .آنان دسییتور داشییتند که رخت های بی زرق و برق بپوشییند و
سرشان را با ی روسری بپوشانند به طوری که موهایشان دیده نشود .روزی بابا بر
آن شد که چمدان های بانوان را بازر سی کند .در چمدان سوناما سی ی ساری
زیبای زر دوزی شده وجود داشت که از بمبئی با خود آورده بود .او شی پوشی را
دو ست دا شت اما بابا تمام رخت و لباس های او را بردا شت و آن ها را به خور شید
17 لردمهر 5
دختر سوناماسی داد .این در حالی است که چند روز بعد بابا آنان را نیک از خورشید
گرفت.
یاران بسیار نکدی بابا که در آن دوران در ناسی زندگی میکردند بدین ترتیب
بودند ،ناوال و دینا تلعتی ،رامجو و همسیییرش خدیجه و خواهر زنش هاجه و آمنه
خواهر رامجو ،و عبداهلل جعفر شیییوهر خواهر رامجو .این بانوان پیوسیییته به دیدار
بانوان مندلی می رفتند .این در حالی اسییت
که فرینی و شوهرش رستم و فرزندانشان و
دو لت مای مادر فرینی نیک در ی منکل
جداگانه در ناسی زندگی میکردند .غروب
سه شنبه 13ژانویه 1931مراسم گشایش
شیییرکت فیلم مهر که برای تولید فیلمهای
سینمایی تو سط ر ستم راه اندازی شده بود
با موسییییری و آواز خوانی برگکار گردید .دو
روز بعد رستم با اتومبیلش ،بابا ،ناوال و کاله
ماما را به بمبئی برد .چانجی و عبداهلل جعفر
با ق ار روانه شییدند 17 .ژانویه پِسییو برای
دیدار با بابا از راه رسید .زمان درازی بود که
بابا به عنوان لرد کریشنا و مهرا به عنوان رادا پسیییو ،بابا را ندیده بود و از این که بار دیگر
مهرآباد 1937
در پی شگاه بابا ا ست خو شحال بود .او قول
داد که در آینده ی نکدی به مندلی ها بپیوندد .هنگامی که بابا در اوت 1929در
ک شمیر بود ،کیخسرو ماسا توسط خویشاوندانش ربوده شده و در منکلی در بمبئی
حبس گردیده بود .ماسا وادار شده بود تمام امالک خود را در چارچوب ی تِراست
به خویشییاوندانش منترل کند و پس از ی سییال (در این مدت هیچ اعترارییی به
اسناد تراست صورت نگرفت) ماسا از حبس خانگی آزاد شده بود .سوناماسی همسر
ماس یا و دخترش خورشییید برای آوردن ماسییا به ناسییی به بمبئی رفته بودند اما
غار پنجواتی مهرآباد 18
بابا از او پر سید چرا نمی خواهد ی زندگی دیگر بازگردد .فرام پا سخ داد« ،بابا من
از بچگی از مدر سه بیکار بودم .اندی شه ی این که هرگک بازگردم و دوباره به مدر سه
بروم مرا به وح شت می اندازد .من نمی خواهم دوباره بازگردم چون از مدر سه تنفر
دارم» .بابا خندید و پاسخ فرام را برای مندلیها بازگو نمود.
پیر پا سخ مثبت داد .سپس برانتون از پیر پر سید آیا او سخن بی شتری دارد تا به
ادعای اواتار بودن مهربابا بیفکاید؟ ماها ریشیییی پاسیییخ داد« ،من چه چیکی برای
گفتن دارم؟ این پرسشی نیست که جویندگان حریرت الهی بخواهند مورد بررسی
قرار دهند .افرادی که در پله های پایین نردبان هسییتند ،انرژی خود را بر سییر این
پر سش ها به هدر می دهند» .برانتون پر سید« ،آیا جهان از نو جوان خواهد شد»؟
رامانا ماهاریشییی پاسییخ داد« ،یکی اسییت که بر جهان فرمانروایی می کند و دل
نگرانی او مراقبت از جهان ا ست .آن که به جهان ،ه ستی بخ شیده ا ست می داند
چگونه آن را راهنمایی کند» .ماهاریشییی هم چنین به برانتون گفت« ،یکتاهای به
خدا – رسیده موجهایی از نفوذ روحانی را به بیرون میفرستند که مردمان بسیاری
را به سوی شان می ک شد ،هرچند که ممکن ا ست خامو شانه در ی غار ن ش سته
باشییند» .چهارشیینبه 11فوریه ی ،1931بابا چند تن از مندلی ها را با خود به پونا
برد و در منکل سادا شیو پاتل سکنی گکیدند .بابا در ج شن ازدواج دختر سادا شیو
شرکت کرد و مرا سم عرو سی به ی برنامهی بکرگ دار شان درآمد و صدها تن از
مردم برای ادای احترام نکد ا ستاد روحانی آمدند .در میان مهمانان سییرشییناس،
ماهاراجه ی بور به چ شم می خورد و به نظر میر سید که ج شن عرو سی بهانه ای
اسییت برای بابا تا به پیروان خود ،ثروتمند و فریر ،به طور یکسییان در پونا دارشییان
بدهد .سیییپس بابا به منکل پدر و مادرش معروف به «خانه ی بابا» رفت و از پدر و
مادرش و مانی دیدن کرد .هنگامی که بابا وارد خانه شد پدرش را دید که روبهروی
عکس او به سییتایش ایسییتاده اسییت .بابا پدرش را با مهربانی و با ادب فراوان در
آغوش گرفت.
دوران چنین بردا شت نمود « ،شهریار ی درویش را ستین ا ست و در پا سخ به
اشتیاق شدید قلبیاش ،آگاهی الهی به عنوان پسرش ،کالبد انسانی به خود گرفته
اسیت تا به شیهریارجی به خاطر سیالیان دراز پرسیه زنی در جسیتوجوی حقیقت
پاداش دهد».
23 لردمهر 5
چنین ستیک و کشمکشهایی از شگفتیهای کار درونی مهربابا بود که همواره در
میان نکدیکانش وجود دا شت .ا ستاد روحانی عمال برخی افراد را ت شویق به رفتار
خشمانه بر علیه دیگران میکرد که به برانگیخته شدن احساسات تلخ ،فریاد و بگو
مگو های بلند باال دامن می زد .معموال ی فضییای پرتنش و سییتیک بین گروه های
گوناگون وجود داشیییت .به ویژه در میان مندلی ها .اما این سیییتیک و کشیییمکش و
بگومگوهای تلخ ،در راسیییتای اهداف گوناگون انجام می گرفت .چون به مندلی ها
می آموخت بردبار باشییند ،نفس آنان را درهم می شییکسییت و سییر آنان را بر پاهای
محبوب الهی که یارانش را در راه الهی پیش میبرد فرود میآورد .زندگی با ا ستاد
روحانی هرگک آ سان نبود و ت ت مندلیها این تجربه را دا شتند که «زی ستن و
همکمان مردن» چه معنایی دارد .بودن زیر رهنمونهای ا ستاد روحانی برابر ا ست
با ز نده مردنِ خودی دروغین .هیچ قلمی یارای نگارش نوک زندگی که این افرادِ
حلرهی مهربابا پشت سر گذاشتند را ندارد آن باید تنها ،تجربه شود.
آمنه جعفر مهمانی بکرگی تدارک دیده و غذای فراوانی تهیه کرده بود و بابا برای
همگان غذا کشییید .آن روز چانجی پرارزش ترین «پراسییاد» را از بابا دریافت کرد.
هنگامی که بابا غذا سرو میکرد با اشاره از چانجی پرسید« ،آیا بیشتر میخواهی»؟
چانجی لب به سخن نگ شود .بابا دوباره با ا شاره از او پر سید و چانجی در پا سخ،
تنها سرش را تکان داد .بابا آزرده ،لوح الفبای دستی خود را به سوی چانجی پرتاب
نمود که به گلویش برخورد کرد و به نفس نفس افتاد و فریاد زد آسیب دیده است.
بابا با ا شاره از او پر سید« ،آیا از پرا ساد من بی شتر میخواهی»؟ چانجی با فروتنی
پا سخ داد « ،شما ا ستاد من ه ستید و اختیار تام بر من دارید .من بر پاهای شما
افتاده ام و شییما می توانید هر کاری دوسییت دارید انجام دهید» .این سییخن ،بابا را
خشنود نمود.
25 لردمهر 5
مشهد ،ایران
در درازای سال ،1931مردم از ناسی و از جاهای دور ،روزانه برای دارشان بابا
می آمدند .در این میان ،بابا برای ر سیدگی به مو روعات گوناگون در پیوند با سفر
آتیاش به ایران که همچنان پنهان نگاه داشته شده بود چندین بار به بمبئی سفر
کرد .در این زمان ،بابا ن ش ستی با مندلیها برگکار کرد و چنین بیان نمود« ،اکنون
شرایط چنان است که دیگر پول ندارم و نیازمند نردینگیام و دیگر نمیتوانم لباس
و غذای شما را فراهم کنم .اگر مایلید از گر سنگی بمیرید ،با من بمانید .از این به
بعد اگر شما با من بمانید می باید محرومیت های بی شتری را پ شت سر بگذارید،
بنابراین همهی شما باید بر این موروک بیندیشید و تصمیم خود را به من بگویید».
مشهد ایران 26
همگان پذیرفتند که بمانند و بابا دوباره به آنان هشییدار داد« ،من به شییما حریرت
را می گویم .من پولی برایم باقی نمانده و چیکی هم در راه نی ست .شما اکنون باید
بیش از هر زمان دیگر سختیها را تاب بیاورید» .همگان حارر بودند با بابا بمانند
هرچه می خواهد پیش آید .شنبه 28فوریه ی ،1931بابا مرا سم گ شایش سالن
سینمای جدید رستم را در ناسی برگکار نمود .سینمای سِرکِل با دستهای استاد
سینمای جهانی گ شوده و ر سما درهایش باز شد و فیلم کمدی چارلی چاپلین به
نام دوش فنگ و ی فیلم دیگر به نمایش درآمد .چند تن از مردان در سیییالن
سینمای رستم استخدام شده بودند .بهرام ،آپاراتچی و بواصاحب صندوقدار بود و
دیگران وظیفههای بدون مکد به عهده شان گذاشته شده بود .گرچه رستم پذیرفته
بود که خورد و خوراک آنان را تهیه کند اما او برای ساخت سالن سینما چنان زیر
بدهی رفته بود که گهگاه هنگامی که درآمد برای پرداخت هکینه ها ناکافی بود،
فراهم نمودن غذای مندلیها به مشکل برمیخورد.
بابا شیینبه 18آوریل پس از ی سییفر چهار روزه به بمبئی به همراهی رسییتم،
وی شنو ،چانجی و رائو صاحب ،به بمبئی بازگ شت و ساعت 10بامداد روز بعد روی
صحنهی سالن سینما سِرکِل ،نشستی با مندلیها برگکار کرد و چنین روشنگری
نمود« ،،من دارم نا سی را ترک می کنم تا در جایی خلوت گکینم .اگر قرار با شد
لب به سخن بگشایم ،در اکتبر باز خواهم گشت ،اگر نه ،برای زمان نامعینی خلوت
خواهم گکید .بنابراین برای شما بهتر است که مسئولیتهای خود را بفهمید برای
من زندگی کنید و مرا خشییینود نگاه دارید» .رسیییتم گفت« ،اگر همگی با من
همکاری کنند این زمانِ سخت برای من به سر خواهد آمد .مندلی ها پذیرفتند با
ر ستم همکاری کنند و در درازای خلوتن شینی بابا در نا سی بمانند و بابا ب سیار
خشنود گردید.
روزی شخصی که با بابا آشنا بود نکد او آمد ،سفرهی دل خود را گشود و داستان
به فرر ک شیده شدن خود را بازگو نمود .بابا با یکدلی رو شن کرد« ،من هیچ پولی
ندارم .مندلی های من گرسیینه هسییتند و من خودم به دنبال کسییی می گردم که
27 لردمهر 5
غذای آنان را فراهم کند .مندلی های من چنان گوهر هایی هسیییتند که فدا کردن
زندگی خود را در راه من امری عادی می دانند» .آن مرد خاموش ماند و سیییپس
راهی شد .بابا به دنبال بواصاحب فرستاد و به او دستور داد« ،به دنبال آن مرد برو
و 100روپی به او بده» .بوا صاحب خ شکش زد و گفت« ،ما شبانه روز به متکمان
فشییار می آوریم تا لرمه نانی به دسییت آوریم! و شییما می خواهید 100روپی به او
بدهید»؟ بابا بانگ زد 200« ،روپی به او بده» .بواصیییاحب مات و مبهوت ماند اما
زیرکی کرد و خاموش ماند و چنین اندیشیییید « ،با شیییناختی که از بابا دارم اگر
کل مه ی دیگری بگویم ،رقم از 200روپی به 500روپی خوا هد پر ید» .ب نابراین
خردمندانه بیرون رفت و 200روپی به آن مرد داد».
در این دوران مرد جوانی به نام مینو باروچا 25ساله اهل پونا در تماس با ا ستاد
روحانی درآمد .مینو در مدرسیییه هم کالس زال بود و با بهرام و ادی جونیور نیک
دوستی داشت .مینو در ناسی به عنوان مهندس برق کار میکرد و روزی به طور
اتفاقی بهرام را در خیابان دید .پس از آن که مینو به طور ت صادفی از او پر سید در
ناسیییی چه می کند ،بهرام درباره ی برادر بکرگش به او گفت و او را برای دیدار با
بابا به سینما سرکل برد .مینو که ی پارسی بود در ابتدا هنگامی که دید مردم به
بابا کرنش میکنند گیچ شد .اما خیلی زود به ی دیدار کنندهی همیشگی درآمد
و درباره ی مرام روحانی مهربابا بی شتر یاد گرفت .او پس از خواندن تعدادی کتاب ،
پیرو باوفای مهربابا و همچنین اوپاسنی ماهاراج گردید.
بابا هیچ کس را از برنامه های آتی اش آگاه نسیییاخته بود .چهارشییینبه 22آوریل
،1931او و گروه کوچکی آهسییته و بی صییدا با ق ار سییاعت 3بامداد از ناسییی
رهسیییپار پونا شیییدند .پس از سیییپری کردن ی روز در آنجا و تالِگائون ،بابا را با
اتومب یل وی تال بوک رِه به بمبئی برد ند و در 26آور یل او به همراهی آ قا علی،
بوا صاحب ،چانجی ،گو ستاجی و رائو صاحب با ق ار پ ستِ فرانتیر راهی الهور شد.
بابا پس از رسیدن به الهور در 28آوریل ،بواصاحب ،گوستاجی و رائوصاحب را در
آنجا جا گذا شت و به همراهی آقا علی و چانجی راهی کراچی شد .روز بعد آنان به
مشهد ایران 28
کراچی ر سیدند و در منکل پیالمای ا سکان گکیدند .بابا برای خ شنود نمودن علی
بارها میگفت« ،در این دوران سخت ،با شرایط ناامید کننده در همهجا ،علی تنها
منب آرامش و آسایش برای من است» .پنجشنبه 30آوریل ،1931جمشید مهتا
شییهردار کراچی به دیدن بابا آمد و بابا تالش های بی ریا و رفتار دلسییوزانه ی او را
نسبت به فررا و نیازمندان ستود و خدمت بدون چشمداشت او را نیک در زمینههای
دیگر مورد تحسین قرار داد .بابا برای او چنین روشنگری نمود:
من از کار و خدمت بدون چشمداشت و بیریای تو بسیار خشنودم به ویژه در راه
افراد واقعا فریر و نیازمند .تو آن را با فهمی که از چشمپوشی داری انجام میدهی،
حتا به بهای فدا کردن مناف خودت .من همه چیک درباره ی فعالیت های تو در راه
خدمت به دیگران می دانم آن ها بی مانند و سییتودنی هسییتند .تو بیریا و خالی از
خود پرسیییتی هسیییتی ،به طوری که تنی چند از مردم جهان که در موقعیت تو
هستند توان انجام آن را دارند .باوجود تمامی این تالشهای انسان دوستانه در راه
خدمت به دیگران ،خدا-رسیییده گی فرسیینگها دور و خیلی دور اسییت .نفس به
آ سانی نخواهد مرد .برای نفس ،ناپدید شدن نفس سختترین کار ا ست و پیش از
امکان خدا -رسییییده گی ،ناپدید شیییدن ذهن نفسیییانی باید انجام گیرد .حتا در
شریفترین جویندگان حق و بیریاترین کارکنان راه نیکی به بشریت ،این اندیشه
که «من این کار را کردم» و «آن کار را کردم» وجود دارد .گرچه ممکن اسییت آن
را برای دیگران آشییکارا بازگو نکنند اما آن اندیشییه در ذهن شییان پایداری می کند.
خود این اندی شه که «من این خدمت را انجام دادم» چنان ویران کننده ا ست که
تمام خدمت انجام شده را خنثی کرده آن را بی ارزش و بیبها میسازد.
جمشیییید مهتا از روشییین گری بابا تحت تاثیر قرار گرفت و قلبش حریرت کالم
استت تاد رو حانی را پذیر فت .هن گامی که آن غروب با با در د یدار از مح له های
فریر نشییین با مهتا همراه شیید او را به شییگفتی واداشییت .در زمان اقامت بابا در
کراچی ،نری مان دادا چانجی دگر بار به د یدار با با آ مد .در آن روز گار نری مان در
دان شگاه تح صیل می کرد و پی شتر در بمبئی به دیدار بابا آمده بود .از آغاز ،نریمان
29 لردمهر 5
در ع شق خود به بابا خاموش و اح سا سات ژرف خود را هرگک به زبان نیاورده بود.
استاد روحانی چه گفتوگوهای پنهانی با درون نریمان داشت ،تنها بابا میداند!
جم عه 1می ،1931با با به همراهی آ قا علی ،کراچی را ترک کرد و به الهور
بازگ شت .این در حالی ا ست که چانجی هنوز بیمار بود و تب دا شت و جا ماند تا
بعدا به آنان بپیونند 11 .می ،تمامی گروه در کویته در منکل خاصیییی که روسیییی
برای بابا کرایه کرده بود دیدار نمودند .اما بابا آن جا را دوسییت نداشییت و به اتاق
پیشییین خود در منکل روسییی بازگشییت و مندلی ها در منکل مجاور آنجا اسییکان
گرفتند .در آن زمان کیتی و گوهر دو دختر رو سی به ترتیب 11و 15ساله بودند
و باوجود سن کم ،ع شق زیادی برای بابا دا شتند .هنگامی که بابا وارد منکل آنان
شییید ،برادر کیتی او را ترغیب به دیدار با بابا کرد .کیتی با کمرویی آهسیییته در
گوشهی اتاق بابا نشست .بابا با اشاره به او پرسید« ،این گل کوچ کیست که در
اتاق من نشسته است»؟ مادرش خورشید گفت او کیتی است .بابا با اشاره از کیتی
خواست که جلو بیاید و رو به روی او بایستد .گرچه کیتی خجالت میکشید اما در
اندک زمانی رو در بایستی او برطرف شد و خیلی زود به سادگی شروک به گفتوگو
با بابا نمود .روزی مادر کیتی مرداری گوجه به او داد که به بابا بدهد .هنگامی که
او سبد میوه را به اتاق بابا برد ،بابا یکی از گوجهها را برداشت و به سوی او گرفت.
کیتی بر این گمان بود که آن میوهها فرط برای ا ستاد روحانی ا ست و گفت« ،نه،
مت شکرم بابا .این برای شما ست» .بابا به تندی به چانجی ا شاره کرد « ،آنچه به او
دادم را رد کرد! آیا او اهمیت پی شکش مرا نمی داند؟ آیا او نمی داند هنگامی که به
کسیییی چیکی می دهم ،نگوید نه»؟ کیتی به گریه افتاد و بابا با اشیییاره به چانجی
گفت« ،برایش رو شن کن هنگامی که چیکی به ک سی می دهم آن فرد هرگک نباید
نه بگوید ،حتا اگر آن را دوسییت نداشییته باشیید» .بعدا بابا با مهربانی کیتی را در
آغوش گرفت و بیان نمود« ،این آیا به خاطر خواهی داشییت که هرچه به تو دادم
را بپذیری»؟ کیتی گفت« ،بله ،بابا» .بابا ی گوجه ی بکرگ برداشیییت و آن را
نکدی دهان کیتی گرفت ،کیتی دهانش را باز کرد اما بابا میوه را در دهان خودش
مشهد ایران 30
گذاشییت و آن را خورد .کیتی از این شییوخی بابا به خنده افتاد و ترس او رخت بر
بسییت .ی بار هنگامی که کیتی مشییق هایش را می نوشییت بابا وارد اتاق او شیید و
پرسید چه کار میکند .کیتی توریش داد باید ی انشا بنویسد .بابا مرالهی کاملی
برای او دیکته کرد .سپس از کیتی پر سید آن مراله چه طور ا ست؟ کیتی پا سخ
داد« ،عالی اسیییت .اما آن خیلی خوب اسیییت و آموزگارمان پی خواهد برد که آن
نوشیییته ی من نیسیییت» .بابا با اشیییاره پرسیییید« ،تو چه خواهی گفت»؟ کیتی با
بی پروایی پاسییخ داد« ،من به خانم معلم خواهم گفت آن را خودم نوشییته ام» .بابا
گوش او را گرفت و با اشیییاره گفت« ،هرگک دروغ نگو! بگو آن را پس از گفتوگو با
شخصی نوشتهام».
در ی موقع یت دیگر در درازای این د یدار ،با با با وانمود کردن به ترک منکل
کیتی ،ناخ شنودی خود را از او ن شان داد .بابا هنگام پایین رفتن از پلهها نگاهی به
او کرد و انگ شت کوچ خود را به سوی او گرفت که ن شانگر قهر بودن آنان بود.
(این ر سمی ا ست بین بچههای هندی که ن شانه ی قهر ا ست) .کیتی با التماس از
بابا خواسیت که برگردد .بابا بازگشیت و اشیاره نمود« ،بسییار خوب .بگذار دو ست
31 لردمهر 5
را ترک کنند .روسییی شییگفتزده از لحن جدی بابا پرسییید« ،اگر ما کویته را ترک
کنیم کجا برویم؟ کار و کاسیییبی من اینجا رونق دارد» .بابا به او پند و اندرز داد،
«کار و کاسییبی و تمام دارایی خود را بفروش و بی درنگ جا به جا شییو .من به تو
هشییدار می دهم .برای تو خوب نیسییت دیگر اینجا بمانی .زمان فرارسیییده اسییت».
روسییی به پند و اندرز بابا گوش نکرد و دچار زیان مالی بکرگی شیید .زمین لرزه ای
کویته را در سال 1932تکان داد و چ شمان رو سی را به ا شارههای بابا باز کرد .با
این حال هنگامی که او تالش کرد رسییتوران و شیییرینی پکی خود را در آن زمان
بفروشییید ،هیچ کس حاریییر نبود آن را به بهای واقعی اش بخرد .و به دلیل زمین
لرزههایی که به تازگی رخ داده بود روسی مجبور شد متازههایش را به مبلغ بسیار
پایینی به فروش برسیییاند .او پس از فروش تمامی امالکش همراه با خانواده اش به
احمدنگر جا به جا شد ،جایی که خواهرش گلمای سکنی داشت .چند سال بعد در
سال 1935زمین لرزهی دیگری با نیرویی ویرانگر بسیار بیشتر کویته را با خاک
یکسییان کرد که مرگ 50000تن و خسییارات بکرگی را در پی داشییت و یکی از
بدترین فاجعههای تاریخ را رقم زد.
شنبه 16می ،1931بابا در کویته به مندلیها چنین گفت:
همانطوری که پیشتر هشدار داده بودم ،بحران کنونی و ورعیت بسیار خ رناک
و ب سیار بد ت ت مندلی ها و همچنین دیگران ،هیچ چیک نی ست جک پی آمد کار
من .نه تنها آنان گریه می کنند بلکه من نیک باید اشییی بریکم .هیچ کس را نباید
مر صر دان ست و هیچ خ ایی از ک سی سر نکده ا ست .این نتیجه ی کار مر شدان
است .این ورعیت ،رروری بود و چیک بیشتری در راه است که بازهم بدتر خواهد
بود .هیچ کس هرگک در خواب نمی دید و یا پیشبینی نمی کرد که چنین دوران
بدی فرابرسییید .و امکان دارد که من نیک باید همراه برخی از مندلی ها رنج ببرم تا
اندازهای که بیمار گردم و یا شاید باید بدون غذا و آب به سر برم .ممکن است من
گهگاه با سختی های هولناکی رو به رو شوم .تحریر ب سیار بی شتری احتماال در راه
ا ست اما آن تو سط خودم و عمدا ایجاد خواهد گردید .من م سئول آن ه ستم و به
33 لردمهر 5
اندازهای افکایش خواهد یافت که ممکن ا ست مرا د ستبند بکنند ،به زنجیر بک شند
و به زندان ببرند! چه کسییی می داند چه پیش خواهد آمد! ی چیک ق عی اسییت،
من باید به تنهایی روانه شوم .همهی مندلیها یکی یکی مرا ترک خواهند کرد .به
دلیل ورییعیت ناامید کننده در ناسییی ،برخی هماکنون یکی بعد از دیگری دارند
راهی می شییوند .تمام این ها ترصیییر هیچ کس نیسییت .آن میوه و ثمره ی تلخ کار
درونی من است که به خاطر آن من نیک باید گهگاه گریه سر دهم.
چانجی پرسییید اگر آن نتیجه ی کار درونی شییماسییت پس چرا شییما را ناراحت
میسازد؟ بابا چنین روشن گری نمود:
چون که همگان از آن من هستند .و من به ویژه به خاطر مندلیهای نکدیکم درد
و رنج می کشیییم که وریییعیت رقت بار آنان را خود رقم زده ام .آنان به خاطر من
خودشییان را در رنج و سییختی می بینند و با روزگاران تیره و ناخوشییایند روبهرو
می شوند .آن مانند پدری ا ست که در لحظه ی عمل جراحی فرزندش رنج می برد.
این پدر ا ست که ر رایت به عمل جراحی می دهد و می داند که خوبی فرزندش را
در بر دارد ،اما رنج بچه ،پدر را نیک درد و رنج خواهد داد .رنج من مانند این است.
ورعیت ناگوار مندلیها به راستی سخت و ناخوشایند بود .در ناسی ،بابا آنان را
وادا شت که فریر شوند! غذا پایینترین کیفیت را دا شت و همگان اف سرده شده
بودند.
در آن روزگار گذرنامه ی ایرانی تنها چهار سییال اعتبار داشییت و اعتبار گذرنامه ی
بابا به پایان رسیییده بود .اینبار نیک بابا از امضییای نام خود برای دریافت گذرنامه ی
انگلیسیییی سیییر باز زد و در عوض درخواسیییت ی گذرنامه ی نو ایرانی کرد و اثر
انگ شت خود را زیر عک سی گذا شت که به تازگی گرفته و در آن ی کت پو ست
قهوه ای پوشییییده بود .این گذرنامهی جدید در 24می 1931در کویته صیییادر
گردید .دوشییینبه 1ژوئن ،1931بابا به همراهی آقا علی ،چانجی ،بواصیییاحب،
رائوصاحب و گوستاجی از کویته با ق ار برای سومین دیدار خود رهسپار ایران شد.
راهی که برگکیده شییده بود دگربار آکنده از رنج و سییختی ها بود .پس از پنج روز
مشهد ایران 34
در گرفتن ویکا به شما کم کنم اما بدون ام ضای شما ،ویکا در ک شورهای غربی
معتبر نخواهد بود» .بابا آمادگی دا شت با گذرنامهی ایرانیاش یکرا ست از ایران به
اروپا و آمریکا سفر کند اما بدون ام ضای او گرفتن ویکای انگل ستان و آمریکا امکان
پذیر نبود.
در مشییهد ،هویت بابا را برای کسییی آشییکار نکرده بودند جک رئیس پلیس .با این
حال کسانی که به طور اتفاقی به بابا نگاه میکردند به سوی شخصیت پرجاذبهاش
کشیده می شدند و چشم از او بر نمیداشتند .یکی از همسایگان ی مالی محلی
بود که از این مورییوک خوشییش نمی آمد و شییروک کرد به تحری مرلدان خود بر
علیه بابا .او میگفت« ،این مرد ی هندو ستانی است! شما با رفتن به پیش او چه
سییودی خواهید برد»؟ در این میان ،بیدول پیشییتر با علی اکبر به ایران فرسییتاده
شییده و بابا به او دسییتور داده بود تا در منکل پدر و مادر خود بماند 14 .ژوئن ،بابا
برای بیدول در یکد تلگراف فرستاد و به او رهنمون داد در ظرف چهار روز به دیدار
او در م شهد بیاید .پس از آن که بیدول دگربار به مندلیها پیو ست ،بابا با اتومبیل
37 لردمهر 5
از م شهد راهی دزداب شد .سفر بابا به ایران در سال 1931با دو سفر پی شین او
سراسر فرق داشت .در درازای این سفر ،بابا با هیچ کس برای گفتوگو دیدار نکرد
و هیچ برنامهی دارشان نیک برگکار نگردید .او اکیدا برای انجام کار درونی خود آمده
بود .با این حال ،بابا هدف خلوتگکینی خود را در ایران هویدا ن ساخت .شامگاهان
بابا برای ی سییاعت و اندی به تنهایی می نشییسییت و غرق این کار می گردید .در
درازای روز به نظر میرسید به ظاهر مشتول هیچ چیک خاصی نیست .و معموال در
خیابان های م شهد پر سه می زد .پنج شنبه 25ژوئن ،پس از آن که کن سولگری
انگلستان برای آنان ویکای ورود دوباره به هند را صادر کرد ،گروه با ق ار از دزداب
راهی کویته شیید .پس از ده روز اقامت در کویته ،آنان دگربار با ق ار به راه افتادند
و در 5ژوئیه به کراچی رسییییدند و بار دیگر در منکل پیالمای و هرمکد سیییکنی
گکیدند .روز بعد بابا ی دور روزه را آغاز کرد که بواصیییاحب ،بیدول و آقا علی نیک
در آن شییرکت کردند .چهار روز بعد ،غروب جمعه 10ژوئیه همزمان با شییشییمین
سالگرد سکوت بابا همگان روزهی خود را شکستند .آن روز پیالمای آرتی بابا را به
جا آورد .جمشییید مهتا شییهردار کراچی دگربار به دیدار بابا آمد و گفت خودش را
در میان مشکالتی میبیند که هیچ راهکار فوری ندارند .بابا بیان نمود:
این خبر بدی نیسییت آن خبر بسیییار خوب اسییت .تو خوش اقبالی که این همه
سختی و گرفتاری داری .واقعیت این ا ست که هیچ سختی وجود ندارد چون همه
چیک در جهان ی صفر بکرگ است! من این را هر لحظه میبینم و تجربه میکنم.
وقتی که مرید تو سط اواتار و یا مر شد کامل آزمایش می شود اح ساس میکند در
آ ستانه ی مرگ قرار دارد! این وح شتناک ا ست این راه خدا ،خ شن ترین و چیره
ناشدنیترین چیکِ ممکن است .بازهم نگران نباش و ناامید نشو .زمانهای خوب در
پیش رو ه ستند و پس از این م شکالت ،آرامش و آ سایش در انتظار تو ا ست .رنج
شدید و هولناک ن شانه ی خو شحالی و آرام شی ا ست که در راه ا ست .درد و رنج
بکرگ و اندوه شییدید اشییاره به نکدی بودن سییپیدهدم دارد .هر چیک فراسییوی
گنجایش تو ،ناچار گنجایش تو را عوض خواهد کرد چون تا زمانی که همه چیک در
مشهد ایران 38
محدوه ی تو اسییت ،نمی دانی فراسییوی آن ،چه قرار دارد .و همه چیک در پیوند با
خداوند و خدا -ر سیدهگی ،فرا سوی حد و مرز ا ست! بنابراین به همین روش رنج
بکرگ و گرفتار م شکالت بکرگ شدن سودمند ا ست .مردم به من دعا می کنند تا
م شکالت شان را حل کنم .آنان میگویند عا شق من ه ستند اما تفاوت بکرگی بین
عشق و دعا وجود دارد .در فارسی دعا یعنی درخواست ،خواهش و آرزو کردن حتا
برکت و موهبت خداوند .اما هنگامی که شخب به را ستی مهر می ورزد خودش را
به طور تمام و کمال به محبوب الهی وامیگذارد .این عشق حریری است که در آن
هیچ درخوا ست ،هیچ خواهش و هیچ جایی برای آرزو نمودن نی ست .تنها ا شتیاق
برای پیوند و یکی شیییدن با محبوب الهی باقی می ماند .عشیییق به معنای کنار
گذا شتن خودی محدود (نفس مجازی) ا ست اما دعا یعنی خودخواهی ،گذ شته از
آن که چه قدر آن دعا واال باشد .بنابراین تفاوت بکرگی بین آن دو وجود دارد!
39 لردمهر 5
بابا بر آن شییید تا برای چند روز در کراچی بماند .در این زمان جمشیییید مهتا و
خوی شاوندان چانجی از جمله نریمان چندین بار فر صت هم ن شینی خودمانی با بابا
را یافتند .بابا هم چنین از منکل خاله ی خود بانو ماسیییی دیدن کرد و مسیییایل
خانوادگی معینی را با او مورد بحث قرار داد .هومی پ سر او می خوا ست نکد بابا در
مهرآباد بماند و بابا به او گفته بود تا به او یادآوری کند .هنگامی که هومی مو روک
را پیش ک شید ،بابا به او پند و اندرز داد به دنبال کار بگردد ،پول به د ست آورد و
امور خانواده اش را بگرداند و بدین روش به بابا خدمت می کند .بابا برای چند روز
ریش خود را نتراشیده بود و با ته ریش بر صورتش کراچی را پنجشنبه 23ژوئیهی
1931ترک کرد .گروه ،سه روز بعد ساعت 7بامداد به چالیسگائون رسید .بابا در
27ژوئیه بواصاحب را برای دو روز با دستوراتی برای رستم در پیوند با بردن بانوان
مندلی به پیمپال گائون باسیییوانت (در چند کیلومتری ناسیییی ) پیش از همه به
نا سی فر ستاد .مردان مندلی د ستور گرفتند بابا را در 29ژوئیه در آنجا ببینند.
27ژوئیه زیر بارش باران بابا با ی اتوبوس همگانی عادی از چالیس گائون راهی
چاندور شد و به مهمان سرای دولتی در پیمپال گائون با سوانت ر سید .هنگامی که
بانوان او را دیدند ،تکان خوردند و به گریه افتادند .بابا خسیییته و کوفته از سیییفر،
صورتش ا صالح نکرده ،موهایش ژولیده و پری شان و رخت هایش چرک و کثیف و
پاره پاره شده بود .بابا به آنان گفت« ،روزهای بسیار سختی در پیش روست و شما
باید دسییتخوش سییختی ها و زحمت های بسیییار بیشییتری شییوید اگر ماندن با مرا
برمی گکینید .زندگی ما چیکی نخواهد بود جک سیییختی و رنج .حتا در زمان کنونی
فراهم نمودن غذا و لباس برای همگان برای من مشییکل اسییت .در آینده چه کس یی
می داند .حتا تا این اندازه نیک ممکن اسییت برایم امکان پذیر نباشیید! بنابراین من به
شیییما پند می دهم نکد خانواده هایتان برگردید تا در آنجا قدری راحتی و آسیییایش
داشته باشید .بانوان خواست خود را برای ماندن با بابا ابراز داشتند.
چگونه مهرا ،ناجا ،خورشیییید ،سیییوناماسیییی و یا دولت مای هرگک می توانسیییتند
خداو ند گار و لرد محبوب خود را ر ها کن ند؟ ق لب مهرا هرگک چنین جدایی را
مشهد ایران 40
نمی پذیرفت هیچ جایی در قلبش برای هیچ کس جک بابا وجود نداشیییت .بانوان
مندلی دیگر نیک همین اح ساس را دا شتند .این ت صمیم بابا را بی اندازه خو شحال
نمود و آن جو سنگین و جدی به صحنهای سب و خوشدلی درآمد.
بابا غذا سرو کرد و با جِرو دختر سه ساله و خور شید پ سر پنج سالهی دینا و با
دخترهای فرینی ،مهرو چهارسیییاله و ناگو ی سیییاله بازی کرد .پس از شییینیدن
سییرودهایی که بانوان خواندند ،بابا آنان را راهی ناسییی نمود .بابا غروب رهسییپار
چاندور شد و روز بعد به مهمان سرای دولتی در پیمپال گائون با سوانت بازگ شت.
بانوان دگربار از ناسییی فراخوانده شییدند و بابا آنان را چنین باخبر سییاخت« ،من
دارم برای انجام کاری راهی می شیییوم ،در نبود من ی برنامه ی نمایش برای من
آماده سازید» .بابا چارچوب مو روک نمایش را به آنان داد و نرشهای م شخ صی را
برای شان تعیین نمود و افکود« ،این مراقبهی شما خواهد بود .بنابراین با جان و دل
در آن شرکت کنید و نمایش را برای اجرا در زمان برگ شتم آماده نمایید» .پس از
این ،بانوان ناسیییی را ترک کردند و بابا به چاندور برگشیییت .بابا در 29ژوئیه در
پیمپالگائون با سوانت در همان مهمان سرای دولتی با مردان مندلی دیدار نمود و
آنان نیک با دیدن بابا با آن سییر و وری تکان خوردند .بابا کت کاملی Kamliقدیمی
خود را پوشیییده که بسیییار کهنه و کثیف شییده و شییلوار نخی اش ل برداشییته و
سییاییده شییده بود .موهای بابا ژولیده و درهم گره خورده و لکه های تیره ی کبود
رنگ روی گونه ها و حلره های سیاه زیر چ شمانش دیده می شد .چ شمان بابا فرو
رفته و چهرهاش اندوهگین به نظر می ر سید .با دیدن بابا در این و رعیت ،ر ستم و
ادی ناگهان به گریه افتادند .بابا آنان را دلداری داد« ،اکنون این ورعیت من است
من هر دم میمیرم! من نمیدانم چه در پیش روست .کارهای زیادی است که باید
در آینده انجام دهم اما بدنم رعیف شده ا ست .این اگر شما می خواهید با من
بمانید ،این کار را انجام دهید ،وگرنه می توانید مرا ترک کنید .اکنون نمی توانم
خرج زندگی هیچ کس را بپردازم ،پول ما تمام شده ا ست .چگونه هکینهی دیگران
را به عهده گیرم هنگامی که خودم در وریییعیت مالی بدی گرفتارم؟ احتمال دارد
41 لردمهر 5
بار فشییار کار پیش رو ،مرا وادار به رها نمودن کالبدم سییازد .اکنون شییما باید ی
برای همیشه تصمیم بگیرید میخواهید ادامه دهید با من بمانید یا نه»؟
اما چه ک سی میتوان ست ا ستاد روحانی را رها کند؟ آنان از و رعیت رقتبار بابا
قلب شان زیر و رو شده و م شکالت خود را فراموش کرده بودند و با التماس از او
خواهش کردند که مراقب تندرسیییتی اش باشییید .آنان به سیییهم خود آماده بودند
هرگونه سختی که به آنان روی می آورد را به جان بخرند .ظاهر ا سفناک بابا چنان
چشییمگیر بود که مندلی ها به کلی بهت زده شییده بودند و در حالی که اشیی از
چشمانشان روان بود بابا را از تصمیم شان آگاه ساختند .بابا پیش از خداحافظی با
مندلیها بیان نمود« ،من کار بکرگی پیش رو دارم اما تردید دارم این بدن ،سختی
آن را تاب بیاورد .اگرنه ،آن رها خواهد شد .ممکن ا ست شما مرا برای آخرین بار
با شد که می بینید» .مندلی ها پس از سر فرود آوردن بر پاهای بابا ،راهی نا سی
شدند.
نه بانوان از سفر بابا به ایران باخبر گ شته بودند و نه مردان مندلی .این در حالی
ا ست که آنان را نیک عمدا خبردار ن ساخته بودند که بابا برای نخ ستین سفرش به
غرب در آسییتانه ی سییفر با کشییتی به انگلسییتان اسییت .همگان با حالتی گرفته و
اندوهناک به ناسییی بازگشییتند و با توجه به درد و رنج بابا ،مشییکالت خود را به
سادگی فراموش کردند .همچنان که گفته شد در آن روزگار غذا ناچیک و ساده بود
اما قلب شان که با دیدن بابا عمیرا زخم بردا شته بود آنان را وادا شت که درد و رنج
خود را به دسییت فراموشییی بسییپارند .به این دلیل بود که بابا وانمود کرده بود در
چنین ورعیت زار و اسفناکی قرار دارد.
لندن و دوانشایئر انگلستان 42
پس از به کار بردن این ترفند ،بابا پنجشییینبه 30ژوئیه ی 1931به همراهی
چانجی ،ما ساجی و کریم چاندور را ترک کرد و راهی مانماد شد .بابا دو روز را در
آنجا سپری کرد و سپس از راه اسکندرآباد به کارنول رسید.
چهارم اوت ،بابا ریشییش را تراشییید و برای سییه روز در آنجا خلوت گکید 8 .اوت
آنان با ق ار کارنول را ترک کردند و سیییه روز بعد ،سیییاعت 9بامداد به کراچی
ر سیدند .از آنجایی که ما ساجی و کریم ،ناخوش و رعیف شده بودند ،سفر ب سیار
خسییته کننده ،طاقت فرسییا و پرزحمت شییده و خیلی اوقات بابا در حال و هوایی
افسییرده و غمناک قرار داشییت .در کراچی ،نریمان به پیشییواز گروه رفت .چانجی،
برادر ا سفندیار پس از زمان زیادی که بابا را ندیده بود نکد آنان آمد و همگی با دو
درشکهی اسبی راهی منکلی شدند که از پیش برای آنان تهیه شده بود.
43 لردمهر 5
برنامه ریکی و تدارکات برای نخ ستین سفر ا ستاد روحانی به غرب دیده شد .بابا
می خواسییت که مندلی هایش سییختی هایی را که در درازی نبود او تجربه خواهند
کرد تاب بیاورند و چنان رفتار کرده بود که آنان حا رر بودند چنانچه در کارش به
او کم میکند و از درد و رنجش می کاهد حتا با آتش جهنم رو به رو شیییوند.
پی شتر در 16ژوئیه ،بابا این تلگراف را برای مردیت ا ستار در دِوان شایئر فر ستاده
بود« ،تمامی تدراکات را برای آمدن من تهیه ببین .عشیییق ،مرا به سیییوی غرب
میخواند» .چانجی با ی دفتر ک شتیرانی تماس گرفته و بلیط سفر به انگل ستان
را برای 25اوت از بمبئی با ک شتی تیوِره Tivereرزرو نموده بود اما هنگامی که به
کراچی رسیییدند ،به آنان گفته شیید که هیچ کابین درجه دوم در کشییتی موجود
نیسیییت .چانجی از این موریییوک برآشیییفته گردید چون به او قول آن کابین ها در
کشتی داده شده بود .در عوض ،بابا به او گفت که بلیط کشتی دیگری را که راهی
اروپاست تهیه کند و او توانست کابینهایی در کشتی اس اس راجا پوتانا رزور کند.
چون خرید بلیط در آن زمان کوتاه برای چانجی کار بسیار دشواری بود در شگفت
بود که چرا این دردسر دقیرهی آخر سربرون آورده است.
در کراچی ،پیالمای گفتوگوی بلند باالیی با بابا داشیییت و آرزوی خود را برای
پیوستن به اشرام ابراز نمود .بابا ،کار گرفتن ویکا برای خودش ،چانجی و آقا علی را
به جم شید مهتا سپرد .در این میان ،گرچه ر ستم نیک بابا را در سفر به انگل ستان
همراهی می نمود اما هنوز او را باخبر ن ساخته بودند .این در حالی ا ست که ر ستم
به خاطر سفر پیشین خود به انگلستان گذرنامه داشت .مهتا شنبه 22اوت ،1931
بابا را باخبر سییاخت که امکان دارد ماهاتما گاندی نیک راهی لندن باشیید اما در آن
مرحله ،امکان آن بسیار کم است .بابا پاسخ داد« ،اگر من به انگلستان بروم ،گاندی
را با خود خواهم برد .تو تنها به گرفتن گذرنامه ها سیییرعت ببخش» .بابا روز بعد
همین سخنان را دربارهی بردن گاندی با خودش به انگلستان تکرار نمود.
در ماه سیییپتامبر برنامه ریکی شیییده بود که کنفرانس میک گرد در لندن درباره ی
ا سترالل هند برگکار گردد اما هنوز م شخب نبود آیا ماهاتما گاندی در آن شرکت
لندن و دوانشایئر انگلستان 44
خواهد جسیییت یا نه .اما در واپسیییین لحظه ها او پذیرفت و اعالم گردید گاندی با
ک شتی اس اس راجا پوتانا ره سپار انگل ستان خواهد شد .آنگاه چانجی و مهتا به
اهمیت سییخنان پیشییین بابا پی بردند و چانجی دریافت چرا آنان نتوانسییتند با آن
کشییتی که زودتر راهی می شیید روانه شییوند .ماهاتما گاندی درباره ی این سییفر به
روزنامهها گفت« ،من باید به لندن بروم و خداوند تنها راهنمای من است».
کار گرفتن ویکا ادامه یافت و مرامات انگلیسیییی در 25ژوئیه در گذرنامه ی بابا،
مهر ویکا زدند و مهتا را باخبر ساختند که الزم ا ست بابا رمانت نامه ای را ام ضا
کند شاید در پیوند با علی که به سن قانونی نر سیده بود .اما حتا مهتا نیک با تمام
نفوذش به عنوان شهردار کراچی نتوان ست مرامات انگلی سی را قان کند که بدون
امضای بابا ،تمامی مدارک سفر را به او بدهند .سرانجام ،بابا را ری شد اما پیش از
ام ضا بیان نمود« ،دولت انگلیس مرا وادار به ام ضای حکم اعدام خود می کند! این
پایان امپراتوری انگلستان در هند خواهد بود».
در ساعت 4،30بعد از ظهر 25اوت ،بابا در دفتر نماینده ی انگل ستان با چهرهای
گرفته در جایی که نامش به عنوان رییامن تایپ شییده بود امضییا نمود ،شییهریار
مهربان ایرانی.
دولت انگلستان نادانسته گور خود را کنده بود .در نتیجه ،فرمانروایی آنان در هند
رفته رفته رو به سرنگونی نهاد.
در کراچی بابا به همه ی پیروان نکدی خود از جمله نریمان ،پیالمای ،بانوماسییی
و دیگران بدرود گفت و چهارشنبه 26اوت با ق ار رهسپار بمبئی شد و پس از دو
روز به آنجا رسیییید .در آنجا بابا با هیچ ی از پیروانش دیدار ننمود .نوروزجی به
پیشواز آنان در ایستگاه ق ار آمده بود و گروه را با خود به منکل خود و پدر و مادر
چانجی در رستم باغ در محلهی بایکوال برد .اما سر راه ،برای زمانی کوتاه به منکل
تلعتی در خیابان گِراند سییر زدند .باچامای همسییر نوروزجی و خواهرش مهرا ،غذا
آورده بودند .پودام چی نیک همان روز به دیدار بابا آمد و گکارش داد که دسییتور در
بمبئی اسییت .گرچه دسییتور را باخبر سییاخته بودند که بابا در شییهر اسییت و راهی
45 لردمهر 5
انگلسییتان اسییت و دسییتور گفته بود که به دیدن بابا خواهد آمد اما از این که در
گروهی که بابا را همراهی می کردند قرار ندا شت چنان خ شمگین شده بود که به
دیدن بابا نیامد .ویشیینو و رسییتم پیش از این در بمبئی بودند و به آنان خبر داده
شد برای دیدار با بابا به نا سی بیایند .چانجی به محض ر سیدن ،به ر ستم تلفن
زده بود .در این میان ،گلمای ،فرینی ،سییوناماسییی و بواصییاحب رسییتم را همراهی
می کردند .چانجی به رسیییتم خبر داد که او و چند تن دیگر بابا را در سیییفر به
انگلستان همراهی خواهند نمود .به رستم گفته شد که بیدرنگ به دیدار بابا بیاید.
به مارکر هم تلفن زده شد و او را از ورود بابا به بمبئی باخبر ساختند .بابا ،وی شنو
را از سفر پیش رو به غرب باخبر ساخت و به او دستور داد که پس از راهی شدنش
با ک شتی از بمبئی ،سایر بانوان و مردان مندلی را باخبر سازد .در ظرف سه روز
قرار بود بابا کشور هند را برای انجام نخستین تور غربیاش ترک کند .این در حالی
است که برگشت او 5ماه به درازا میکشید.
دوران ،دید که بابا و چند تن از مندلی هایی که با او بودند به طور پنهانی ی
سییفر به خارج را برنامه ریکی کردند .چه قدر آن هیجان انگیک بود! مرحله ی دیگری
از کار بابا در حال شکوفایی بود .بابا در آستانهی برقراری تماس با عاشران غربیاش
قرار داشیییت .دوران با بی قراری چشیییم به راه بود که ببیند هنگامی که لرد مهر،
خاک جهان غرب را تردیس مینماید چه رخ خواهد داد .بابا تدارکات سفرش را به
پایان رسیییاند و ی روز پیش از سیییفر به اسیییتراحت پرداخت ،دوران مروری بر
دامنهی فعالیتهای بابا تا آن روز انداخت و 30سال به عرب نگریست...
مروگ چه ب چه ی زی بایی بود .نور او از کو چه ای بار ی در پو نا به بیرون
می درخ شید ...دوران ،ر شد و بکرگ شدن او را به صورت جوانی خوش چهره به
چشیییم دیده بود مهربان که در همه چیک سیییرآمد و بهترین بود .دوران او را ی
دانشجوی جوان و باهوش در دانشکده یافت که سپس توسط مرشدِ کامل باباجان
بو سیده شد .دوران ،تاثیر سنگی را که اوپا سنی ماهاراج بر پی شانی مهربان پرتاب
لندن و دوانشایئر انگلستان 46
کرد احساس نمود و درد و رنجی که مهربان در درازای هفت سال فرود ،پشت سر
گذاشت را به تماشا نشست.
خیلی زود ماهی ها به سییوی او شیینا کردند و به طور سییحرآمیکی جذب تور او
شدند ...ارجون ،نرووس ،منشیجی ،سید صاحب ،رامجو ،غنی ،ویشنو و دیگران.
دوران سپس خود را در زیر آ سمان پر ستاره بیرون جوپدی بابا در پونا یافت که
به نتمه های قوالی گوش می دهد .آنگاه حوادث گوناگونی که در درازای 10ماه
اقامت بابا در منکل میم رخ دادند بر حافظهاش سیلآسا یورش بردند .آن روزگاران
سخت و خ شن در ابتدای تا سیس مهرآباد ...و چگونه مهرآباد شکوفا گردید و به
صورت جامعه ای پر جنب و جوش درآمد در بر گیرنده ی مدر سه ها ،بیمار ستان،
دارامشییاال ،بازدیدکنندگان ،سییخنان عرفانی و آن سییاعت های بی پایانی که وقف
پسران پرم اشرام گردید دردسرهایی که پسران ایجاد کردند و ریختن عشق الهی
به قلب آنان ...دوران اندیشه کرد« ،عشق در اش های آنان میسرود».
دوران سپس نگاهش را به سوی ایران چرخاند و سختی هایی که بابا در درازای
سه سفرش به آنجا پ شت سر گذا شت ...دوران ،تور سال 1924بابا را در هند
هنگامی که بابا گفت آرزو دارد سادوها و پیران به او لگد بکنند ...و سپس سفر بابا
را با پای پیاده به ساکوری و مکانهای دیگر به یاد آورد.
اما دوران بی شتر به ا شاره های بابا درباره ی مرام و ماموریتش اندی شید .هنگامی
که بابا در شیندی گفت« ،اواتار این تیله انگ شتی بازی می کند» و هم چنین در
روشنگریهای کنایهداری که به تازگی به پال برانتون نمود .دوران در این اندیشه
بود« ،آیا قرار ا ست بابا خود را به عنوان م سیش به عا شران غربیاش معرفی کند»؟
آیا آنان حرف هایش را باور خواهند نمود؟ آنان چه واکشیینی نشییان خواهند داد؟
خداوند کائنات چه بازی الهی را در نیم کره ی غربی به راه خواهد انداخت؟ دوران
اشییاره کرد هرکجا که بابا بوده و هر کاری که انجام داده ،شییراب الهی همواره با او
بوده است ،که مانند ردپایی او را دنبال نموده و تاثیر ماندگار و از بین نرفتنیِ خود
را بر قلب تمامی کسانی که با آنان روبهرو گردیده بر جای گذاشته است.
47 لردمهر 5
سییاقی الهی چندتا سییاغر را هماکنون لبالب پر کرده اسییت تا سییرازیر گردند؟ و
چندتا دل را با ی نگاه به پیچ و تابهای موهای طالییاش ربوده است؟
دوران اندی شه کرد« ،غرب این چه قدر سعادتمند ا ست .آنان هیچ ت صوری از
محبوب الهی ندارند اما در آسییتانه ی چشیییدن شییراب محبوب الهی هسییتند! آنان
چهقدر سعادتمند هستند که محبوب الهی ،خود به کشورهای آنان سفر میکند تا
در آغوششان بگیرد تا در ساغر قلب شان شراب عشق بریکد و در ذهن شان عشق و
فرمانبرداری به او را برقرار سازد .محبوب الهی دارد میآید تا آنان را از آنِ خودش
گرداند ...میآید تا به به آنان سرودنِ سرود جاودانه را بیاموزد»
شنبه 29اوت 1931دوران سفر مهربابا
را با کشیییتی اس اس راجا پو تا نا از ب ندر
بمبئی به همراهی آقا علی شییانکده سییاله،
چانجی سی و ه شت ساله و ر ستم سی و
دو ساله به تما شا ن ش ست .آنان میبای ست
ساعت 7،30بامداد برای معاینهی پکشکی
در اسییکله حارییر باشییند .اما با وجود سییه
سییاعت انتظار ،بابا و یارانش را صییدا نکدند .با
این حال آنان ساعت 11بامداد سوار کشتی
شدند و 1بعد از ظهر ،دو ساعت بعد ،کشتی
آب های آقیانوس را درنورید .از آنجایی که
موهانداس کارامچاند گاندی 1948-1869 هیچ ی از پیروان با با را در بمبئی از این
معروف به ماهاتما (روح بزرگ) گاندی
سفر دریایی باخبر نساخته بودند کسی برای
بدرود گفتن به بابا در بندرگاه حض یور نداشییت .بابا کشییور هند را به طور پنهانی ترک
کرد حتا به مندلیها در ناسی نیک خبر نداده بودند که راهی اروپاست.
در این میان ،در ست چند روز پیش ،ماهاتما گاندی پذیرفته بود که در کنفرانس
میک گرد لندن در پیوند با استرالل هند از انگلستان شرکت کند و از اینرو با همان
لندن و دوانشایئر انگلستان 48
ک شتی ره سپار آنجا بود بی خبر از آن که هم سفر مهربابا ا ست .گرچه هیچ کس
برای بدرود گفتن به بابا بر روی اسیییکله نیامده بود ا ما هکاران تن از جمله جواهر
لعل نهرو برای خداحافظی آمده بودند و دسیییت تکان می دادند .آنان بدون آن که
خود آگاه باشند به اواتار نیک بدرود میگفتند.
پیش از سفر بابا ،ویشنو به بمبئی فراخوانده شده بود و او در همان روز که کشتی
اسییکله را ترک کرد راهی ناسییی شیید .هنگامی که او مردان و بانوان مندلی را از
سفر بابا آگاه نمود ،مات و مبهوت ماندند و خیلی غافلگیر شدند چون هنگامی که
ی ماه پیش بابا را در پیمپل گائون با سوانت دیده بودند او ب سیار خ سته و کوفته
به نظر میرسید .یکی از دلیلهایی که بابا سفرش را پنهان نگاه داشته بود این بود
که اگر برخی از مردان آگاه می شدند ،بر آن می شدند تا با او همسفر شوند .1برای
نمونه ،دستور پای میفشرد و میخواست با بابا همراه شود اما هنگامی که آن خبر
را شنید ،به تلخی ناامید گردید .اما بریه ی مندلی ها گرچه غافلگیر شده بودند اما
چون بابا با غربیها دیدار مینمود و آنان را به سوی خود میک شید خ شنود بودند.
زال با ک نا یه گ فت « ،با با بازی زی با و پررمک و رازی را به خاطر نف ما به اجرا
درآورد» .بواصییاحب این دیدگاه را داشییت« ،اگر بابا برنامه سییفرش را پنهان نگاه
ندا شته بود ،بی شتر او را کالفه می کردیم تا ما را با خود ببرد» .چنین اح سا ساتی
بین مردان رد و بدل شد و پس از سازگاری ،از این که بابا چنان ترفند شگفتآوری
را به کار گرفته بود مات و مبهوت ماندند .در این میان ،دسیییتور ،ناراحت و دلخور
باقی ماند و پیش خود چنین ان گاشیییت « ،باورم نمی شیییود که بابا بدون من به
انگلستان رفته است .من مدرک کارشناسی ارشد و حروق دارم .چگونه بابا شخب
دانش آموختهای مانند مرا جا گذاشته است؟ من سردبیر مجلهی مهر مِسج هستم
و گکینه ی مناسیبی برای همراه شیدن با او به انگلسیتان بودم .من به بابا گفتم که
تمایل دارم با او به انگلستان بروم .باور نکردنی است که او مرا با خود نبرد» .دستور
شییوکه شییده بود و نتوانسییت این توهین آشییکار را تاب بیاورد .ذهن او بر علیه بابا
خروشید و نشان داد که به راستی چه گونه عشری برای استاد روحانی دارد.
49 لردمهر 5
او که روزی اعالم کرده بود پیام های اسیییتاد روحانی را با خون خواهد نوشیییت
می باید از تیر استتتاد روحانی درس بگیرد او زخم خورده بود و با قلبش اشییی
ریخت ،ژرفتر از جریان خون.
در این میان ،در کشتی ،پس از صرف ناهار ،بابا به روی عرشه آمد و اندک زمانی
قدم زد .سییاعت 5عصییر ،تمرین برای تخلیه ی اظ راری مسییافران برگکار شیید و
همگان از جمله بابا برای ده دقیره جلیرهی نجات به تن کردند .همان عصر ،رستم
و چانجی هردو دریا زده شدند .ر ستم خیلی زود بهبود یافت اما چانجی برای سه
روز در ب ستر افتاد .امواج خرو شان اقیانوس تاثیری بر بابا ندا شت و او شخ صا از
چانچی پرسییتاری نمود .هرچند که چانجی تمایل نداشییت بابا به او خدمت کند و
این اندیشییه که ا ستاد به مریدش خدمت کند او را می آزرد .اما خیلی زود ،ناگکیر
«نیش زدن » بابا آغاز گردید ِ.بابا به چانجی گفت« ،چرا من ،تو را آوردم؟ تو هنوز
بیماری و در بستر افتادهای و رستم همیشه روی عرشه است».
در این میان ،حتا رسیییتم را برای ی کمیته ی ورزشیییی برگکیده بودند اما بابا
دو ست ندا شت که او با سایر م سافرها زیاد برخورد دا شته با شد .چانجی سخنان
نیش دار بابا را برای ی روز تاب آورد اما سییرانجام از کوره در رفت و پاسییخ های
سییرد ،بی احسییاس و کوتاهش ،اش ی به چشییمان بابا آورد که پشیییمانی و توبه ی
چانجی را به دنبال داشت.
در ابتدا ،نام بابا به شدت محرمانه نگاه دا شته شده و در لی ست م سافران ،ام اس
ایرانی آمده و با این نام و نام خانوادگی ثبت گرد یده بود .بابا از این زمان به بعد،
اسناد مهم را به صورت ام اس ایرانی M.S. Iraniامضا مینمود .در سراسر سفر ،بابا
خود را از دیگران دور نگاه داشییته و در کابین خود مانده بود و برای چندین روز با
هیچ کس دیدار ننمود .با این وجود بامدادان زود هنگام و آخر شب که کسی روی
عر شه نبود برای قدم زدن به بیرون می آمد .بابا در کابین خود غذا صرف می نمود
و ی رژیم غذایی اکیدا گیاهی داشت.
لندن و دوانشایئر انگلستان 50
جهان بودا ،م سیش و محمد« ،نمونههای انکارناپذیری ه ستند که رو شنایی آگاهی
را از راه نیایش یافته و احتماال نمیتوانستهاند بدون آن زندگی کنند».
سخنان گاندی بعدا به بگو مگوی بلند باالیی بین چانجی و ر ستم دامن زد .آنان
مو روک را با بابا در میان گذا شته و گفتند گاندی ا شاره نموده ا ست که ا ستادانی
مانند مسیش و محمد همیشه در حال نیایش به خداوند بودهاند.
بابا چنین پاسخ داد:
افرادی مانند گاندی را نباید به خاطر درسیییت نفمیدن چنین چیکهایی مرصیییر
دانسیییت چون آنان هیچ چیک درباره ی اواتار نمی دانند .آنان هیچ تجربه ی حریری
ندارند .این کج فهمی اسیییت که گفته شیییود مرام اواتاری از راه نیایش به دسیییت
می آید .آنان حالت فنا فی اهلل یعنی من خداوند ه ستمِ اواتار پیش از آ شکار سازی
الوهیتش را حالت به جا آوردن نیایش برمی شیییمارند .چنین اندیشیییه ای به دلیل
نادانی از حالت درونی اواتار اسییت .اواتار پس از دسییتیابی به حالت فنا فی اهلل ،وارد
دومین حا لت الهیِ ب را باهلل یعنی خدا -آ گاهی به اریییا فه ی آفرینش -آ گاهی
می گردد .در این حالتِ براباهلل ،اواتار خود را به عنوان همگان و همه چیک تجربه
می کند و هنگامی که اواتار به خداوند در حالت فرا سو نیایش می کند مردم آن را
به راستی درک نکردهاند.
اواتار برای پاکسیییازی خود نیایش نمی کند ،او به خاطر دیگران نیایش می کند.
نیاش او سییراسییر متفاوت اسییت و برای خودش نیسییت .به راسییتی ،اواتار خودش
نیایشِ کامل شده ا ست .اواتار حتا پیش از آ شکار سازیاش ،کمال الهی ا ست که
کالبد میگیرد .حتا پیش از آشکارسازیاش ،اواتار کمالِ کالبد گرفته است.
گفتن این که اواتار ده ،پانکده و یا بیست روز پیش از آشکار گشتن ماموریتش در
حالت سامادی و یا در خلوت برای پاک سازی خودش به نیایش میپردازد ،سراسر
اشتباه است .چه جای پرسشی برای پاکی او وجود دارد ،آن که هرگک ناپاک نبوده
اسیییت؟ خنده دار اسیییت که گفته شیییود اواتار برای نف خودش در خلوت نیایش
می کند .سییتایش او ،نف و خوبی دیگران را دربر دارد و برای نف خودش نیسییت.
لندن و دوانشایئر انگلستان 52
ی مرشییید کامل و یا اواتار باید به چه کسیییی نیایش کند؟ چه گونه کسیییی که
خودش را خدا می خواند ،به کسییی یا چیکی نیایش کند؟ او خود ،خداوند اسییت و
خود را به عنوان همگان و همه چیک میبیند.
4سپتامبر ،1931بابا بیان نمود« ،اگر گاندی به دیدار من بیاید ،برای او و تمام
ک سانی که دلواپس ه ستند ب سیار خوب خواهد بود .بابا درباره ی کنفرانس میکگرد
برای چانجی و رستم چنین روشنگری نمود:
حتا گاندی نیک در آنجا نفوذی نخواهد دا شت با وجود آن که ح ضور می یابد .در
ابتدا او می باید با سییایر نمایندگانی که با حالت دو دلی راهی مولتان شییدند روانه
می شد اما در آن زمان ،گاندی بر ا ساس شکایت های معینی که دا شت تردید از
خود ن شان داد .آنگاه ناگهان پذیرفت که در کنفرانس شرکت نماید هرچند که به
شیمار زیادی از شیکایت ها و نارریایی ها پرداخته نشید .نکته اینجاسیت زمانی که
گاندی به دالیل معینی از پیوسیییتن به کنفرانس سیییر باز زد می باید تا به آخر
ایستادگی کند .او نمیباید ناگهان ررایت دهد و شرکت نماید ،مگر آن که تمامی
شکایتهایش مورد بررسی قرار میگرفت و از میان برداشته میشد .او باید در هند
بماند اما چون ناهماهنگ است در واپسین ساعت پذیرفت که در کنفرانس شرکت
کند .او اعتبار خود را از دست داده و این در آنجا موفق نخواهد شد .در کنفرانس
میکگرد ،اختالف نظرهایی در میان گروه ها پدید خواهند آمد و هیچ کس موافرت
نخواهد کرد و نفوذ گاندی نیک راه به جایی نخواهد برد نفوذ او ،برشیییی نخواهد
داشت.
چانجی پرسید« ،چرا»؟ در پاسخ ،بابا روی تختهی الفبا چنین دیکته نمود:
نفوذ گاندی هم اکنون فروکش کرده ا ست .او میخواهد تمامی حکبها و گروهها
را را ری نگه دارد .و رعف او در همینجا ست .او چگونه میتواند همگان را را ری
نگاه دارد هنگامی که همه دیدگاههای متضادی دارند ،بیاندازه متضاد به یکدیگر؟
در هند ،شییمار زیادی از حکب ها و کیش ها ،ی هدف دارند و آن دسییتیابی به
ا سترالل ا ست .اما حتا ی حکب وجود ندارد که بتواند با حکبهای دیگر دربارهی
53 لردمهر 5
جکئیات به سازش بر سد .حتا کنگره ی ملی هند نیک ،یکی از نیرومندترین حکبها
متاثر از بوی گند اختالف های مذهبی اسیییت .نفوذ آن بر دیگران ،رفته رفته رو به
کاهش است و با رعیف شدن نفوذش ،نفوذ گاندی نیک در سراشیبی است .نه تنها
دوتا از عظیم ترین و بکرگ ترین حکب ها و جامعه ها ،یعنی مسیییلمانان و نجس ها
بیرون از نفوذ گنگره ملی قرار دارند ،بلکه با گاندی و کنگرهی ملی هم مخالفاند و
با چنگ و دندان نیک با آنان میجنگند.
حتا در میان پیروان گاندی و یا آنانی که دستکم دربارهی موروک استرالل با او
موافق اند هدف هایشیییان فرق دارد .ببینید سیییاروجینی نایدو و پاندیت ماالویا چه
رفتاری دارند .گاندی برای همگان و افراد گوناگون سخن از ا ستفاده از پارچه های
نخی د ستباف میراند اما خانم نایدو رخت ابری شمی میپو شد ،هرچند که در نبرد
برای اسییترالل ،با گاندی در ی اردوگاه اسییت .گاندی سییخن از برچیده شییدن
سیییسییتم طبرات اجتماعی هند و مذهب می راند و پشییتیبان آن اسییت ،به ویژه
برچیده شییدن طبره ی نجس ها ،اما ماالویا دسییتیار او در حکب کنگره پایبندی به
آن ندارد .ماالویا با این گمان که خوردن خوراکیِ که خارجی ها تهیه می کنند غیر
مذهبی ا ست ،آ شپک خود را همراه خود به انگل ستان میآورد .هکاران تن در کنگره
ه ستند که این سخنان و اندی شههای گاندی را ابدا نمیپذیرند و به این دلیل ی
حکب قوی نیسیییت و در نتیجه در آینده ،بدشیییگونی به بار خواهد آورد .گاندی
هم چنین طرفدار تجرد اسیییت ،گرچه خودش ازدواج کرده و فرزندانی دارد .و به
تازگی نیک ترتیب ازدواج پ سرش را داده ا ست .چیکهای زیادی از این د ست وجود
دارند که او توصیه میکند اما خودش آنها را به عمل در نمیآورد .چرا او از چنین
چیکهایی سخن میراند که نمیتواند انجام دهد و یا آن که انجام نخواهد داد؟ این
ویژگی در شخصیت او ،افکون بر دو نرب بکرگ دیگر یعنی ناهماهنگی و خودبینی،
به رفته رفته کم رنگ شدن نفوذ گاندی دامن خواهد زد و باعث خواهد شد آنانی
که زمانی او را می ستودند امروز به مخالفت با او برخیکند .شوکت علی زمانی یکی
از نکدی ترین یاران گاندی بود اما این مخالف سر سخت او ست .چرا؟ به دلیل
لندن و دوانشایئر انگلستان 54
آن عامل جدایی افکن بکرگ یعنی دشیییمنی مذهبی بین هندوها و مسیییلمانان.
تندروهای مذهبی در هر دو سو به این نفرت دامن زده و آن را پرورانده تا اندازهای
که حتا در کنگره ،مذهبیون سنتگرایی هستند که به هر کنش سیاسی و رفتاری،
رنگ و لعاب تعصیییبات مذهبی خودشیییان را می زنند .تمام این ها با اجازه و تایید
گاندی انجام گرفته و تو سط او نیک به عمل درمیآید .این به د شمنی و هم ستیکی
دامن میزند که این به تضعیف حکب کنگره میانجامد.
درمورد خودبینی گا ندی چه میتوانم بگویم؟ م ردار ز یادی از هر چیک همواره
آدمی را فا سد می سازد .باال بردن ی فرد به به شت هفتم و فریاد زدن «پیروز باد
ماهتما گاندی» او را خودبین ساخته و پایین آورده است .شوک علی با کنایه گفته
است« ،این چیکها باد در سر او ایجاد کرده و گاندی را دیوانه ساخته است».
افکون بر این ،د ستیاران نکدی او هر فعالیتی را با نمای شی بکرگ و هیاهو برگکار
می کنند که گویای این ا ست که گاندی آن را دو ست دارد .این برآیندِ ستایش و
چابلو سی بیش از اندازه ا ست .این نمایش روزانه در تمامی فعالیت های همگانی و
خصوصی به اوج خود رسیده است .این امر بسیار برجستهتر از آن است که بتوان
از دیدگان بینندهای زیرک و یا فردی یکدل که خواهان چنین نمایشهایی نی ست
پنهان نگاه داشییت .از این رو شییمار زیادی از او بیکار گشییته ،گرچه در ی برش از
زمان او را می سیییتودند ،اما این او را ترک کرده و دسیییته دسیییته از او روی
برمی گردانند .ی مرشییید کامل روحانی توان انجام هر چیک و همه چیک را دارد .او
می تواند در مورد چیکهایی سیییخن براند که خودش انجام نمی دهد .و به خاطر
اهداف روحانی اش می تواند کارهایی را بر اسییاس ورییعیت و شییرایط موجود انجام
دهد ،چون او از تمامی بندها آزاد ا ست و میتواند پی آمدهای آنها را بیاثر سازد.
این کاری ا ست که ی شخب ناکامل هرگک توان انجام آن را ندارد .چه بر سد به
کسی که بویی از روحانیت نبرده است مانند ی رهبر سیاسی همچون گاندی.
پی آمد های واکنش ییِ تمام این سییخنرانی های اخالقی ،هیاهو ،ریاکاری ،نمایش و
خودبینی فاجعه آمیک ا ست و به فر سایش هر نفوذی که گاندی در میان هواداران و
55 لردمهر 5
پیروانش دارد دامن خواهد زد هرچند هم که زیاد باشییید .اگر نفوذ گاندی از بین
برود ،خیکش جوانان رخ خواهد داد و فعالیت آن شبیه سی ستم ا شتراکی رو سیه
خواهد بود .ن شانه های آن هم اکنون سر برون آورده اند ،چون آنان را می بینیم که
مرامهای باال را ترور کرده و در روز روشن به آنان یورش میبرند.
گرچه جواهر لعل نهرو در هدفی که گاندی برای ا سترالل دارد هم سو ا ست اما
دیدگاه ،باورها و فعالیتهای او با گاندی سراسر متفاوتاند.
در 5سپتامبر بابا دربارهی انگلستان چنین گفت:
دولت انگلسییتان هیچ امتیازی بیشییتر از آنچه که در کنفرانس میک گرد پیشییین
درمورد آن سییازش شیید نخواهد داد .دولت در حال تتییر اسییت و هیچ کس جک
نخسیییت وزیر م دونالد ،با هدف ما احسیییاس هم دردی نمی کند .گاندی نیک با
ح ضورش ،هیچ چیک بی شتر از آن که پیش از این مورد توافق قرار گرفت به د ست
نخواهد آورد .شخصیت و نفوذ او ابدا هیچ تاثیری نخواهد داشت و اگر گاندی برای
جلوگیری از ستیک ،دوباره بکوشد که کوتاه بیاید حکب کنگره نخواهد پذیرفت.
بابا جنگ داخلی بین هندوها و مسییلمانان را در هند پیش بینی کرد« ،کشییت و
کشییی تار و خونریکی هول ناکی به راه خوا هد اف تاد که بر ارو پای یان تاثیر خوا هد
گذاشیییت .ی جنگ داخلی به همان اندازه قوی نیک بین هندو ها و خارجی ها در
خواهد گرفت ،به ویژه اروپاییان و بخصوص انگلیسیها.
7سپتامبر بابا چنین بیان نمود:
هدف م شترک ملی گرایی و هدف د ستیابی به ا سترالل ،در را ستای خوا ست به
وحدت بین هندوها و مسییلمانان قربانی شییده اسییت و با آورده شییدن مذهب به
موریییوک ،هدف آسییییب می بیند .هیچ کس نمی فهمد که مذهب و تمامی این
کشییمکش ها و جر و بحث ها ،زاییده ی بی مذهبی اسییت .گاندی که به عنوان رهبر
برگکیدهی حکب کنگره و سخنگوی ک شور هند ،در این زمان به انگل ستان میرود،
متا سفانه به دلیل های گوناگون نا شی از آرمان های مت ضاد و سیا ست های حکبی،
هیچ نفوذی نخواهد داشیییت .نه تنها اثرگذاری او بر مردم انگلسیییتان راه به جایی
لندن و دوانشایئر انگلستان 56
نخواهد برد ،بلکه نفوذش بر مردم خود یعنی هندوها نیک به طور چشیییم گیری کم
رنگ خواهد شد تا اندازهای که نفوذش درهم خواهد شک ست .با از بین رفتن نفوذ
گاندی و پا گرفتن سیستم اشتراکی کمونیستی ،جنگ داخلی درخواهد گرفت.
بیچاره مردم هند و همچنین انگلستان ،این برایشان بسیار اندوهناک خواهد بود.
اما پیش از برآمدن دوره ی نوین صلش و شکوفایی در جهان ،دوران های غمناک تر
هنوز در راه است چون سرنوشت چنین رقم خورده است.
ساعت سه بامداد 7سپتامبر ،1931کشتی در پورت سعید پهلو گرفت .بابا ،علی،
چانجی و رسییتم پیاده شییدند و برای نیم سییاعت در سییاحل قدم زدند .روز بعد،
تِهمانکِر روزنامه نگار نکد چانجی آمد و پرسیییید « ،بابا سیییکوتش را کِی خواهد
شکست»؟ چانجی این پرسش را به بابا منرل کرد و او در پاسخ گفت« ،اگر بادهای
سنگین در حال وزش باشند و تو بکوشی چتر خود را باز کنی ،باد آن را به این سو
و آن سو خواهد کشید .به همین روش هنگامی که جریان هوا وجود نداشته باشد
و من نشانههایی از گرما و یا باران ببینم ،سکوتم را خواهم شکست».
در درازای این سفر دریایی ،به نظر می ر سید بابا م شتاق دیدار با گاندی ا ست و
بارها تکرار می کرد« ،همیشیییه این چنین اسیییت هنگامی که بازدیدکنندگان را
نمی پذیرم ،مردم شییکایت دارند و می پرسییند چرا به ما اجازه نمیدهید شییما را
ببینیم؟ اما هنگامی که من بنا بر دلیل خودم خواهان دیدار با افراد معینی ه ستم،
آنان تمایلی نشییان نمی دهند .این ما باید تالش برای تماس با گاندی را فراموش
کنیم .اکنون خیلی دیر است» .بعدا بابا دلواپسی خود را نشان داد و گفت« ،گاندی
مرد خوبی ا ست اما بهتر خواهد بود اگر او به دیدار من بیاید .آن ،بکرگترین نف او
را در پی خواهد داشت .من او را صمیمانه دوست دارم و برای نیکی و نف خودش
دوست دارم او را ببینم».
در این میان ،جم شید مهتا که با گاندی آ شنایی دا شت برای گاندی در ک شتی
تلگراف فرستاد و او را به شدت ترغیب به دیدار با مهربابا نمود .سه شنبه ساعت 9
بامداد 8سپتامبر ،ماهاتما گاندی به همراه منشی خود ماهادِو دِسای به کابین بابا
57 لردمهر 5
آمد .پس از آن که گاندی معرفی شید به بابا نگاه کرد و گفت« ،من درباره ی شیما
زیاد م العه کردم و دوسییت داشییتم روزی شییما را ببینم ،هرگاه که خداوند اراده
مینمود .اما هرگک انتظار آن را به این زودی نداشتم».
بابا خوشییحالی خود را از دیدار با او نشییان داد و روی تخته ی الفبای خود چنین
دیکته نمود« ،وقت داری که بمانی»؟ گاندی« ،بله ،آمده ام که بنشیییینم و گوش
کنم» .گاندی درباره ی دیدارش با اوپان سی ماهاراج در ساکوری سخن گفت و بابا
به تفصیل دربارهی ماهاراج و باباجان برایش روشنگری نمود .سپس بابا سخنانش
را چنین پایان داد« ،اوپاسنی ماهاراج مرشد من و ی ق ب است».
همان طوری که پی شتر به آن ا شاره شد ،بنا بر رهنمونهای بابا در سال ،1924
رسییتم ی جلد از زندگینامه ی اوپاسیینی ماهاراج به نام سییاکورینا سییادگورو را به
زبان گوجراتی برای گاندی فرسییتاده بود .پس از خواندن کتاب ،گاندی برای دیدار
با ماهاراج به سیییاکوری می رود اما ماهاراج در آن روز در حال و هوایی نبود که به
کسییی خوشآمد بگوید و به گاندی فحش می دهد .گاندی آزرده از ناسییکاهایی که
میشنود و با تاثیر بدی که از آن دانای پیشرو ساکوری در خاطرهاش میماند روانه
می گردد .راه و روش مرشیییدان کامل از دید جهانیان اسیییرارآمیک اسیییت .پیوند و
بسییتگی گاندی با مهربابا بود ،نه ماهاراج .به این دلیل بود که ماهاراج او را ناسییکا
گفت و به بیرون راند .بابا چکیده ای از زندگی خود و تجربه هایش را برای گاندی
بازگو نمود مانند کشش او به سوی باباجان ،سخنی که سای بابا دربارهی بابا اعالم
نمود ،دیدارش با ماهاراج در پر ست شگاه کاندوبا و شمار زیادی از دیدارهایی که با
ماهاراج در ساکوری دا شت ،رنج وح شتناکی که در درازای فرودش ک شید ،برقرای
ا شرام هایش در مهرآباد ،شمار زیاد روزه ها و خلوت هایی که گکیده بود ،سکوتش
که از شش سال پیش ادامه داشت و نگارش کتاب ویژهاش.
گفتوگوی آنان سپس به زبانهای گوچراتی و انگلیسی ادامه یافت:
گاندی« ،آن کتاب کجاست»؟ بابا به صندوقچه اشاره کرد و گفت« ،آنجاست.»2
گاندی« ،می توانم آن را بخوانم»؟ بابا دیکته کرد« ،وقت داری»؟ گاندی« ،بله،
لندن و دوانشایئر انگلستان 58
می توانم وقت برای خواندن آن پیدا کنم .چرا که نه؟ من بی درنگ آن را خواهم
خواند .من حتما آن را خواهم خواند .آن را به من بدهید».
بابا موروک را عوض کرد و روی تخته الفبا چنین دیکته نمود:
در همه جا مسیییرت وجود دارد و نه هیچ چیک دیگر .اما مردم این را نمی دانند.
گوش دادن به سخنرانیها و خواندن کتاب ،بیهوده است .نیاز به تجربهی مستریم
از خداوند اسییت .آن تجربه ،خود به خود رخ خواهد داد نمی توان آن را به زور به
دست آورد.
در پیوند با فعالیتهایش گاندی گفت « ،هر کاری که انجام میدهم ،م سئولیتش
را به عهده می گیرم .هرچند که در پایان ،همه چیک را از درون ،به خدا می سییپارم.
نمیتوانم از زیر بار مسئولیتهایم شانه خالی کنم .بجک مسئولیتم در برابر خداوند،
من بر این باورم که نمیتوانم مسئولیتهایم را کنار بگذارم.
بابا برای او روشیین نمود« ،اما این اندیشییه نباید وجود داشییته باشیید .مانند «من
انجام میدهم ...من میاندیشم ...من چشمپوشی میکنم ...من زجر میکشم ...من
همه کار برای دیگران انجام میدهم» .این اندیشهها نباید وجود داشته باشند .اگر
کسیییی با زیان وارد کردن به دیگران در پی شیییناخت و فهمیدن خداوند باشییید،
سان سکاراهای وح شتناکی را میآفریند .3گاندی گفت« ،خواهش میکنم هر پند و
اندرزی که دارید به من بدهید» .بابا بیان نمود« ،پس از آنکه از بحث و گفتوگوی
کنفرانس میک گرد رهایی یافتی .به مکان خلوتی برو و اسیییتراحت کن .و برای 24
ساعت ،اتوماتی وار تنها به خداوند بیندیش .برای دستیابی به هدف الهی ،برای تو
این بهترین ،آسانترین و کوتاهترین راه است .در درازای این مدت ،بیا و چند روز با
من بمان» .گاندی پاسیییخ داد« ،خود خداوند ترتیب آن را خواهد داد او به من
فهمیدگی خواهد داد و شرایط را فراهم خواهد نمود .مشتاقانه چشم به راه آن روز
هستم .آنگاه گفت« ،آرزو دارم ببینم که شما سخن میگویید» .بابا سر خود را در
تایید تکان داد .در پیوند با خواندن کتاب ،گاندی به آن صندوقچه ا شاره نمود .بابا
پا سخ داد« ،متا سفانه ،کلید در هند جا گذا شته شده ا ست .باید بدهم آن را باز
59 لردمهر 5
مهربابا جلوی میز-کابین در مهرآباد ایستاده است.او بخشی از کتاب خود را بین سالهای -1925
1926در آن نوشت
کنند» .بابا جعبه ی فلکی را به دسیییت گاندی داد و به او گفت« ،پس از باز کردن
جعبه ،آن را پیش من بیاور و من آن چیکهایی را که باید بخوانی با دسیییت خودم
برایت انتخاب خواهم کرد.
گاندی پاسییخ داد« ،حتما .خواندن آن ،مایه ی خوشییبختی من اسییت» .بابا به او
هشدار داد« ،مواظب باش .تا این زمان من به کسی اجازه دیدن آن را ندادهام .حتا
مندلی هایم .تو تنها کسیییی هسیییتی که آن را می خوانی و من آن را تنها به تو
میدهم .تو میتوانی آن را م العه کنی اما اجازه نده هیچ کس دیگر آن را بخواند».
گاندی« ،م مئنا .من با شادی فراوان آن را خواهم خواند».
بابا مورییوک را عوض کرد و سییپس به او پند و اندرز داد« ،تو در تالشییی و برای
بهبودی ور فریران فداکاری میکنی .تو کشاورزان را دوست داری .این کار بسیار
شییریفی اسییت .این خدمت واقعی اسییت .اما گمان نکن که تو مسییئول درد و رنج
لندن و دوانشایئر انگلستان 60
آنهایی .چنین اندیشههایی ،سانسکاراها را پدید میآورند .با این حال ،این اندیشه
وجود دارد و ایجاد درد سر می کند .تو می کو شی که همه را خ شنود نگاه داری و
دوسیییت نداری که دیگران را آزرده خاطر سیییازی .اما با توجه به حکب ها ،طبرات
اجتماعی و باورهای گوناگون در هند ،راریییی نگاه داشیییتن همگان برای تو امکان
پذیر نیسییت .اگر هندوها را رارییی نگاه داری ،مسییلمانان را از خود می رنجانی و
برعکس .اگر بکو شی که سایر حکبها را را ری نگاه داری ،نمایندگان حکب کنگره
آن را دوست نخواهند داشت .بنابراین همیشه در سردرگمی به سر خواهی برد .اما
از این پس ،نتیجه ی اعمالت را به خداوند واگذار کن که برایت رریییایت خاطر به
ارمتان خواهد آورد .هدف تو خوب و ب سیار ستودنی ا ست و آن شرافتمندانهترین
پاداشهاست .گاندی اعتراف کرد« ،من کامل نیستم و پر از عیب و نرصم اما مردم
باید آن را بدانند .من به کمال دسییت نیافته ام و اِشییکال های زیادی دارم که مردم
باید بفهمند .ی بارکه آنان نراط رعف مرا بدانند ،باید با آن سر کنند .و در ست
این است که من مردم را از کمبودها و نراط رعفم آگاه سازم .من بر این باورم که
هرچه رخ میدهد ،خواست خداوند است».
گاندی در پیوند با جمشید مهتا گفت« ،او شریفترین شخب در کراچی است و
ب سیار پرارزش .من ام شب به او تلگراف خواهم زد که به دیدار شما (بابا صاحب)
آمدم و از او خواهم پرسییید چرا مرا زودتر باخبر نسییاخت تا بتوانم زمان بیشییتری
برای دیدار با شما دا شته با شم .چنین زمانی دیگر کِی به د ست خواهد آمد؟ من
ماهنامه ی مهرمِسیییج شیییما را در زندان یِروادا (هنگامی که گاندی در آنجا زندانی
شده بود) دریافت کردم .در آن زمان به دلیل تمام سردرگمیها ،من وقت خواندن
آن را نداشیییتم و از روی کنجکاوی ،تنها نگاهی به آن انداختم .اما پس از خواندن
آن ،آرزو داشتم که روزی با شما دیدار داشته باشم .این آن روز فرارسیده و دیدار
انجام گرفته است .من بسیار خوشحالم .فردا من م مئنا آن صندوقچه را نکد شما
خواهم آورد و از نوشییی ته هایتان هرآن چه که شیییما برای خواندن من برگکینید
میپذیرم .گاندی آنگاه دیدگاهش را دربارهی سکوت بابا بیان نمود:
61 لردمهر 5
«من از سییکوت شییما ،مات و مبهوت مانده ام .هفت سییال! من هفته ای ی بار
سکوت اختیار می کنم .آن چه قدر در برابر سکوت شما ناچیک ا ست .من اهمیت
سکوت را می فهمم .شما برای هفت سال در سکوت بودهاید و هنگامی که لب به
سخن بگشایید ،چه رویدادهای بیرونی پدید خواهند آمد! من در حیرتم»!
آن شامگاه پیش از راهی شدن در ساعت ،10،30گاندی صمیمانه از بابا دعوت
نمود تا به مکان اقامت او در لندن بیاید و بابا پذیرفت که زمانی که در لندن ا ست
از او دیدار نماید .بابا روز بعد 9 ،سییپتامبر ،1931آقا علی ،رسییتم و چانجی را به
کابین خود فراخواند و این بیت از شعرها به زبان اردو را نرل قول نمود:
هنگامی که کالغ در پی ترلید راه رفتن قو درآمد .صرفا راه رفتنش عوض شد.
زمانی که فرهاد بر آن شیید که ادای پادشییاه کیخسییرو را درآورد ،کارش رییای و
لوس گردید.
ما می دانیم که سیییرانجام ،تو ما را فریب نمی دهی .اما زمانی که تو نگاه بر ما
افکنی ،ما دیگر به خاکستر تبدیل گشتهایم.
بعد از ظهر ،ک شتی در حال گذر از تنگه ی مِ سینا در ایتالیا بود و شمار زیادی از
مسافران روی عرشه گرد آمده بودند ،از جمله گاندی و چند تن از هم حکبیهایش
و بابا به همراهی آقا علی و چانجی و ر ستم .ی سیا ستمدار هندی به نام شوکت
علی که در عدن سوار کشتی شده بود ،بر بابا درود فرستاد و بعدا و با احترام برای
نیم ساعت با بابا گفتوگو نمود .گاندی با دیدن بابا ،با دستهای جفت شده ،برای
ادای احترام نکد بابا آمد .هنگامی که آنان کنار یکدیگر ایسیییتاده بودند ،عکاسیییان
شییروک به عکسبرداری کردند .پس از چند دقیره گاندی گفت « ،اجازه می خواهم
که راهی شوم .عکا سان نمی گذارند لحظه ای ا ستراحت کنیم» .این گفت و گوی
کوتاه آنان در بر گیرنده ی غذا بود و بابا درباره ی روزه گرفتن پلیدر ،تنها با شیییر،
برای گاندی روشیین گری نمود .آنگاه مورییوک پارچه ی نخی پیش کشیییده شیید و
گاندی پرسییید« ،من چه جرمی مرتکب شییده ام؟ من برای بهبودی ور ی فریران،
ایدهی چرخ بافندگی را به میان آوردم .من امشب به دیدار شما خواهم آمد .اکنون
لندن و دوانشایئر انگلستان 62
کاری پیش آمده که باید به آن رسیدگی کنم .ترتیبی خواهم داد که بتوانم امشب
به دیدار شما بیایم».
ساعت 9شب ،گاندی با جعبهای که کتاب بابا در آن بود به کابین بابا آمد .او آن
جعبه ی فلکی را با کم خدمه ی کشییتی باز کرده بود .بابا فصییل های معینی از
سِ یری مورییوک آفرینش در کتاب را برای خواندن به او داد .آنگاه پیرو گفتوگویی
که بعد از ظهر داشتند بابا بیان نمود:
می خواهم نکته ای را درباره ی غذا رو شن کنم .سال ها ست که من غذای گیاهی
می خورم .وقتی به دانشیییگاه می رفتم ،حتا اگر ی وعده غذا نمی خوردم ،ناآرام و
ناراحت بودم .اما پس از دیدارم با باباجان و بوسییه اش که دیشییب به آگاهی شییما
رساندم من نسبت به غذا به طور تمام و کمال بیتفاوت گشتهام .ی بار برای یازده
ماه در سال ،1914تنها چای کمرنگ نوشیدم .جالب است که من حتا اندی شهای
که غذا نمی خورم نداشییتم .هیچ تصییوری نداشییتم که چه می کنم و با این حال به
طور کامل تندرسییت بودم .افکون بر غذا نخوردن برای یازده ماه ،ابدا نخوابیدم .من
با چشییمان باز ،دراز می کشیییدم و به دور و بر خود چشییم می دوختم .پدر و مادرم
برایم ناراحت بودند .در ابتدا ،مادرم مرا ی دیوانه انگاشییت .آنگاه پکشییکی به نام
باروچا فراخوانده شد تا به من مرفین تکریق کند اما فایدهای ندا شت .در آن دوران
من ابدا به خواب نرفتم .پس از آن ،من شیییروک به غذا خوردن کردم و زمان ثابتی
برای غذا خوردنم وجود ندا شت .بارها برای چند روز و بی شتر وقت ها برای چندین
ماه روزه میگرفتم .آنگاه من یا شیر یا چای کم رنگ و یا فرط آب مینوشیدم .من
با پای پیاده سیییفر می کردم و روزی 40کیلومتر راه می رفتم و گرچه گهگاه غذا
صرف می کردم اما در زمان ثابتی نبود و تنها زمانی که دو ست دا شتم می خوردم.
مندلی های من نیک سیییال هاسیییت که این تنها غذای گیاهی می خوردند .من به
ندرت هیچ ی از آنان را وادار به گرفتن روزهی شیر می سازم .با این حال ،ی بار
هنگامی که تو در زندان یروادا بودی من به 20تن از مندلی هایم دسیییتور روزه ی
شیییر دادم و هیچ ی از آنان هیچ احسییاس ناراحتی نداشییت .ی پارسییی به نام
63 لردمهر 5
پلیدر از دو سییال و نیم پیش خوراکش تنها شیییر بوده اسییت .او کامال سییالم و
خوشحال است .نه تنها او خوراکش شیر است ،بلکه در ی اتاق هم حبس است و
با کسی حرف نمیزند و کامال سکوت اختیار کرده است .او از خواندن و نوشتن نیک
من شده ا ست .از همه مهمتر ،او از دیدن و هم ن شینی با من محروم گ شته ا ست
چون من پیوسته از ی مکان به مکانی دیگر در حرکتم .حتا در ناسی نیک من او
را نمی بینم .در درازای این دو سییال و نیم ،من به سییختی پلیدر را بیشییتر از ده تا
دوازده بار دیده ام .با این وجود هنگامی که تو سط شخ صی درباره ی او می پر سم،
خاطر نشان میسازد که خوشحال است.
گاندی به میان سییخنان بابا آمد و گفت« ،زیسییتن تنها با نوشیییدن شیییر ،هیچ چیک
نیست اما بسیار سخت است که با هیچ کس سخن نگفت و چیکی نخواند و ننوشت».
بابا در تایید سرش را تکان داد و ادامه داد:
یکی از پیروان دیگر من به نام دیکِ ست در کوالپور که در ی مدرسه است او نیک
در درازای دوازده سییال گذشییته تنها شیییر نوشیییده اسییت .گرچه ی موز با آن
میخورد .او به طور کامل سالم است و سراسر روز کار میکند .او ازدواج کرده و با
همسییرش زندگی می کند .با این حال ،دسییت به زنش نمی زند و ی زندگی تجرد
کامل را در پیش گرفته ا ست .کامال شگفتآور ا ست که ی مجردِ را ستین با شی
در حالی که ازدواج کرده و با هم سرت زندگی میکنی .از هر جهت ،آن مرد ب سیار
نیکی است و زندگیاش را وقف خدمت به جوانان کرده است.
گاندی گفت ،گمان میکنم نامه ای از شخ صی به نام دیک ست دریافت کردهام .او
باید همان شخب باشد .او از من خواسته است که خیلی زود با «مهربابا صاحب»
دیدار نمایم .اما در آن زمان من درگیر کارهای دیگر بودم .من نامه اش را نکد خود
نگاه داشتم تا زمانی که به آن بپردازم.
بابا با فشرده ساختن آنچه که دربارهی غذا گفته بود ،چنین نتیجه گرفت:
چکیدهی سخنم این است ،شیر بهترین غذا ا ست .آن ،بدن را میپروراند و ذهن
را پاک می سییازد .و هرچه ذهن بیشییتر پاک گردد ،بیشییتر قابل کنترل اسییت.
لندن و دوانشایئر انگلستان 64
خواسییته ها کم می شییوند و این برای رهروان روحانی رییروری اسییت ،چون هیچ
پیشییرفتی بدون کنترل و مهار ذهن در راه الهی به دسییت نمی آید .بنابراین از این
دیدگاه ،شیر بهترین غذا است.
بدن سییالم ،نیاز به گاندی پاسییخ داد« ،من نیک تجربه ی مشییابهی دارم .برای ی
شیر است» .بابا موروک را عوض کرد و چنین بیان نمود:
این دوسییت دارم که مورییوک پارچه ی نخی را روشیین سییازم .همان طوری که
می گویی ه مه چیک دو رو دارد یکی مادی و دیگری رو حانی .دو نک ته در مورد
جنبهی مادی وجود دارد .یکی آن که باید ارزان باشد و دیگر آن که باید هماهنگ
با ملیت فرد باشیید .من همواره رخت پاک و تمیک می پوشییم لباس سییاده .برای
چندین سال من کتی پوشیدم که از ی پتوی پشمی خشن (کاملی) دوخته شده
و پر از وصییله شییده بود .من به خاطر پافشییاری مندلی ها آن را پس از هفت سییال
عوض کردم .بنابراین پوشییش من سییاده ،ارزان و تمیک اسییت و چون طبعه ی ایران
هسییتم با ملیتم هماهنگی دارد .مرامات انگلیسییی به دلیل آن که من نام خود را
امضییا نمی کردم به من اعتراض کردند .در این میان ،کنسییول ایران بر این باور بود
که من به عنوان ی طبعهی ایران باید گذرنامهی ایرانی داشته باشم .قانون کنونی
در ایران با پادشاهی ررا شاه این است که هر شهروندی باید نوک معینی از کت و
شلوار و کاله پهلوی به عنوان لباس ملی بپوشد .این بدان معناست که من نیک باید
همان طور لباس بپوشم .اما من ساکن هند هستم و مردم طبیعتا دوست دارند که
من مانند ی هندی ظاهر شیییوم .مابین این دردسیییر ایرانی و هندی ،من نوعی
پو شش برگکیده و میپو شم که دو ست دارم .اما به را ستی هردو نوک پو شش برای
من یکسییان هسییتند .برای آن دسییته از مندلی هایم که پارچه ی نخی را ترجیش
میدهند ،من اجازه ی اسییتفاده ی آن را به آنان می دهم .شییماری از پیروان من از
جمله د ستور سردبیر مهر مِ سج ،نو شیروان ساتا در احمدنگر ،چینچورکار ،هیرِی،
آکول کار و دیگران درباره ی پوشییییدن پارچه ی نخی از من پرسییییده اند و من با
خوشحالی پذیرفتم .اما من خودم آن را به کسی توصیه نمیکنم ،چون کاری را که
65 لردمهر 5
خود ان جام نمی دهم ،نمی توانم از دیگران بخواهم که ان جام ده ند .برای نمو نه،
فردی ممکن ا ست معتاد به سیگار ک شیدن با شد اما به دیگران نمی گوید سیگار
نکشییند .ترویج دادن پارچه ی نخی توسییط تو ،کاری محترم و آبرومند اسییت .آن
پارچه ای ارزان و افکون بر این ،و سیله ای ا ست برای امرار معاش فریران که پارچه
را می بافند .آن از هر جهت خوب ا ست و برای ک سانی که خواهان ا ستفاده از آن
هستند من با کمال میل اجازهی استفاده از آن را میدهم .اما بنا بر دلیلهایی که
روشن نمودم ،نمیتوانم از دیگران بخواهم که آن را بپوشند،
پس از درنگی کوتاه بابا ادامه داد:
این که سییر این مورییوک هسییتیم ،بگذارید موردی را برای شییما بازگو کنم.
پارسییی ها مرا بدنام می کنند و شییی ان می نامند! تنها به خاطر این که گوشییت و
ماهی نمی خورم .من نوشیییدنی الکلی نمی خورم و رفتار بدی ندارم .تعریف آنان از
ی پارسییی این اسییت که غذای غیر گیاهی بخورد ،شییراب بنوشیید و در حالی که
نماد دینی سدره و ک شتی را پو شید ا ست ی زندگی فا سد را در پیش گیرد ،به
آت شکده برود و به سخنان موبدان توجه کند .بنابراین آنان با رفتاری که دارند ،به
را ستی خود شان شی ان ه ستند! خال صه ،ی پار سی میتواند هر کاری دو ست
دارد انجام دهد و اگر صرفا سدره و ک شتی بپو شد ی دیندار را ستین بر شمرده
میشود.
ی زرتشتی به نام کلنل ایرانی روزی به مهرآباد آمد .در آن روزگار من در کابین
کوچکی که به شییکل میک بود به سییر می بردم ،که از دید او ی قفس مرغ بود ،و
زندگی ساده و سخت مهرآباد او را بیکار نمود .او برای خالی کردن خشم خود و به
بهانه ی رسییوا نمودن سییادوها و پیران قالبی و کارهای زشییت شییان ،نام مرا نیک در
ستونی که برای روزنامه مینوشت در لیست آن افراد آورد!
اعمال و رفتار کلنل ایرانی ،نمونه ی ی بدفهمی ا ست .او به را ستی دو ست من
ا ست ،چون او نیک از آن من ا ست .تنها روح کل یکتا ست که درون ا شخاص ،خواه
د شمن ،خواه دو ست من با شند سکنی دارد .همان ی روح کل در همگان ا ست.
لندن و دوانشایئر انگلستان 66
اگر شخصی به نرمی گونهاش را نوازش کند و یا با همان دست ،سیلی به صورتش
بکند از دست خود آزرده نمیشود .چون آن دست خودش است ،خواه به او آرامش
بخشیید خواه برنجاند .به همین روش ،تمامی خیرخواهان من و کسییانی که از من
انتراد می کنند ،از آن من هسییتند .همگان از آن من هسییتند و همگان یکسییان
هستند.
گاندی با شنیدن نام کلنل ایرانی ،به میان سخنان بابا آمد و گفت« ،آیا او همان
کلنل ایرانی اهل بِلگام ا ست»؟ چانجی پا سخ داد که کلنل ایرانی در سال 1927
در بیمارسیییتان سییییوی civicدر بِلگام کار می کرده اسیییت .گاندی« ،بله ،او را
می شناسم تصورش را بکنید»! گاندی دیدگاهش را دربارهی پارسیها چنین بیان
نمود« ،آنان از جنبش نافرمانی مدنی من پ شتیبانی و ب سیارعالی همکاری کردند.
پارسیهای بمبئی به راستی شاهکار کردند»! گاندی دربارهی زندانی شدنش سخن
به میان آورد و گفت« ،هنگامی که حکم زندان برایم بریده شد ،از ی جهت برایم
اسییتراحت بود ،هم بدنی و هم ذهنی .چون از بی شییمار سییختی ها و دردسییرهای
روزانه رها شدم و زمان اندیشیدن و م العه به ورعیت هند را یافتم.
بابا به روشنگری دربارهی مخالفتهایی که با آن رو به رو بود ،ادامه داد:
چرا کلنل و پارسیها در مخالفت با من برخاستهاند؟ تنها به دلیل آن که گوشت
نمی خورم و نوشیییدنی الکلی نیک مصییرف نمی کنم .از دید آنان ،مذهب شییان در بر
گیرنده ی خوردن و عیش و نوش ا ست و پو شیدن سدره و ک شتی و زی ستن ی
زندگی اشرافی در اجتماک و این برای آنان کافی ا ست .مذهبیون م سئول تمام این
کارها هستند .طبرهی مذهبی در تمامی کارها سنگ اندازی میکنند.
بابا به گاندی اشاره کرد و گفت:
اگر اسیییترالل به دسیییت آوردی ،ابتدا این کار را انجام بده .تمام موبدان هندو،
دستورها ،مالها را دستگیر کن .خشونت به کار نگیر اما محکم با آنان برخورد کن.
با نیروی تمام به آن ها برخورد کن ،چون آن کار بکرگ و مهمی اسییت .اگر آنان را
به زندان یِروادا نفرستی پیشرفت نخواهند کرد .و برعکس ،بدتر خواهند شد.
67 لردمهر 5
بی شتر دامن خواهد زد .را ستش را بخواهید ،ری شهی م سبب هر نتیجهی خوب به
رنج می انجامد .هند سییرزمین عظمت روحانی انگاشییته می شییود یعنی اواتارها و
پیران .برای پایدار نگاه داشییتن این شییکوه و بکرگی روحانی ،باید توان تاب آوردن
این بدبختیها و بیچارگیها وجود داشته باشد .اروپا بکرگی و شکوه مادی دارد اما
باید رخت بربندد.
م شکل ا سا سی دیگر ،م سئله ی طبره ی نجسها تع صب در برابر هاریجان ها در
هند اسییت .این بکرگترین پلیدی اسییت .با براهمن ها ،شییرارت و بدجنسییی محض
جاری است یعنی آنان سانسکاراهای گذشته با ریشهی عمیق دارند که به آسانی
پاک شییدنی نیسییتند .علت اصییلی خرابی و تباهی هر جامعه ای در هند ،طبره ی
مذهبیون اسییت که برای رسیییدن به هدف های خودخواهانه ی خود به دکور های
صحنه درآمدهاند تا به پایداری آداب و رسوم مذهبی دامن بکنند.
این سخنان ،پایانبخشِ دیدار بابا با گاندی گردید .گاندی پیش از راهی شدن ،به
بابا یادآوری نمود که دعوت شییده اسییت در لندن با او بماند .بابا پذیرفت روزی که
آنجا ست به دیدارش بیاید .گاندی گفت« ،من اقامت شما را در ی سرای تدارک
خواهم دید .چون هرکجا که می روم با مردم خودم ه ستم ی یا چهار تن بی شتر
اهمیتی ندارد .د ست کم این فر صت را خواهم یافت که در پی شگاه شما با شم .آیا
آن روز هرگک فراخواهد رسید»؟ بابا با اشاره پاسخ داد« ،البته».
ساعت 10آن شب ،دومین دیدار آنان به پایان ر سید .روز بعد در 10سپتامبر
،1931بابا چندین بار چانجی را به کابین گاندی فرسییتاد تا نوشییته ها و پیام های
بی شتری به او بدهد و دیدگاهش را پیرامون آن ها بپر سد .اما گاندی فر صتی برای
دیدار بابا در آن روز نیافت .پس از صرف شام ،بابا با مندلیها گفتوگویی داشت و
سپس در کابین خود به استراحت پرداخت .اما خیلی زود ،صدای در زدن بلند شد.
گاندی برای دیدار با بابا آمده بود و گفت« ،مرا ببخشیییید ،امروز اندکی دیر آمدم.
اگر استراحت میکنید ،من میروم» .بابا با اشاره« ،بیا و بنشین .اما خود تو چ ور؟
وقت داری»؟ گاندی« ،برای گوش دادن به شما میتوانم از کارهای دیگر بکنم .شما
69 لردمهر 5
میتوانید بیدرنگ توریش دهید .ببینید من سرجایم نشستم و خواهم نشست و تا
زمانی که بخواهید اینجا خواهم ماند .کجا می توانم این فرصییت را دوباره به دسییت
آورم»؟ گاندی ب سیار خو شحال بود و بابا از او دیدگاهش را پیرامون نو شته هایش
پرسید .گاندی پاسخ داد ،این نوشتههای شما باید به شکل اصلی خود باشد وگرنه
شیرینی خود را از دست خواهند داد .آنچه شما نوشتهاید از آن شماست و آنچه از
سوی دیگران است ،از آن آنان است .من گفتههای شما را م العه کرده و حریرت
آن ها را درک کرده ام .تمام این ها را من هضییم و درک کردم .من آشییکارا فهمیدم
شما می خواهید چه بگویید .اما پی بردن به نو شته هایی که با قلم های بی تجربه و
خام انجام گرفته ب سیار د شوار ا ست .د ستور تنها به دنبال د ستور زبان و ترجمه
زبان ا ست و شیرینیِ ا صل سخنان شما را از بین می برد .ی دنیا تفاوت وجود
دارد بین چیکهایی که شییما روشیین گری می کنید و آنچه دسییتور ترجمه می کند.
تفاوت از زمین تا آسمان است! گفته ی شما ،صرفا ی واژه نیست .برای نمونه در
پس واژهی «برو» ،نیروی شماست که شخب را وادار به رفتن می سازد که دستور
ندارد.
لندن و دوانشایئر انگلستان 70
فرض کنید پسییر من از درختی باال رفته اسییت اما خود را در ورییعیت خ رناکی
می یابد که نمی تواند باالتر برود و نمی تواند پایین بیاید و تنها آویکان مانده اسییت.
من به او می گویم دارم میروم که ی تشییی بیاورم .اما او تردید دارد که آیا
میتواند تا زمان برگشت من بر شاخه آویکان بماند؟ و اگر او به پایین بیفتد ،ممکن
اسییت برای همیشییه از دسییت برود .بنابراین با یاد خداوند ،به او می گویم« ،بپر ،به
پایین بپر» .گرچه من توان گرفتن او را ندارم اما دسیت هایم را به باال دراز می کنم
و او می پرد .و هیچ کس آسییییب نمی بیند .اگر آن پسیییر آماده ی پریدن از چنان
ارتفاعی شیید ،به دلیل این نبود که من به او گفتم بپر نه .در پس آن واژگان ایمان
و ع شق پدری قرار دا شت .بچه به این میاندی شد« ،من به آغوش پدرم میافتم و او
مرا نجات می دهد» .آنگاه با این ایمان و اعتماد ،پسیییر به پایین می پرد و من او را
می گیرم و او نجات می یابد .به همین روش ،بی نهایت تفاوت وجود دارد هنگامی که
شما واژهی «برو» را بیان میکنید تا این که من و یا هر کس دیگر آن را بیان کنیم.
در راب ه با کتابتان هر آنچه که شما با به زبان انگیسی با دست نوشتهاید و هر
آنچه که می خواهید بیان کنید ،به انگیسییی قابل بیان نیسییت .پیشیینهاد من این
ا ست که چنین اثری باید به سان سکریت یا گوجراتی به نگارش درآید .در درجهی
نخست ،واژگان مناسبی برای بیشتر اص الحها وجود ندارد که بتواند معنی واقعی
آن ها را ن شان دهد .برای نمونه ،آویدا به انگلی سی یعنی نادانی یا خوا ستن دانش.
اما واژه ی نادانی ،معنی را ستین و یا معنای رمنی آویدا را ابراز نمی دارد و نمایان
نمیسازد .آویدا ،آویدا است ،و نه هیچ چیک دیگر! آن ابدا قابل ترجمه نیست.
آن را به این دلیل می گویم که گرچه من میتوانم نو شتههای شما را درک کنم
اما ممکن است برای دیگران دشوار باشد .بنابراین اگر نوشتههای شما به گوجراتی
با شد ،بهتر ا ست چون به گوجراتی بهتر میتوان مو روک را رو شن نمود .در اینجا،
زبان گوجراتی کارایی بیشتری دارد.
بابا بیان نمود« ،من می توانم همه ی این ها را خیلی بهتر به فار سی بنوی سم تا به
انگلی سی ،چون در فار سی واژگان عرفانی وجود دارد و من خیلی بهتر می توانم به
71 لردمهر 5
آن زبان بنوی سم .در انگلی سی ،این چیکها را نمیتوان به خوبی فار سی و گوجراتی
روشیین نمود .گاندی موافرت نمود« ،این زبان ها بهترین هسییتند .اگر به فارسییی
بنوی سید ،زیانی ندارد چون دان شی که ارزانی میدارید و ف سلفهای که از آن سخن
میرانید و نور جدیدی که میتابانید ،به مشتاقان و کنجکاوانی که میتوانند فارسی
بخوانند و بفهمند یاری خواهد رساند .اگر کتابی به این واالیی چاپ شود ،مردم به
یاد گرفتن زبان فارسی خواهند شتافت و قادر خواهند بود آن را به درستی ترجمه
کنند .بنابراین بهتر ا ست شما آن را به فار سی بنوی سید نه انگلی سی .چه زیانی
دارد اگر تنها تنی چند بتوانند آن را بخوانند؟ با فرارسیدن زمان مناسب ،ترجمهی
کتاب به چاپ خواهد رسید و آنگاه ارزش آن شناخته خواهد شد .اگر به گوجراتی
بنویسیییید بهتر اسیییت .نه ،بهترین خواهد بود .اما نه به انگلیسیییی چون فهمیدن
مو روک به آن زبان ،سخت خواهد بود .این روزها ،چنین نو شته هایی به گوجراتی
ب سیار رروری ا ست .هرچه بی شتر این دانش پخش شود ،سودمندتر خواهد بود.
من کامال آمادهام هر کمکی از دستم برآید در این راستا انجام دهم».
گاندی رو به چانجی کرد و گفت« ،تو می توانی در پیوند با این مورییوک هر زمان
به من نامه بنویسی» .این دیدگاههای گاندی بیشتر اشاره به سخنان عرفانی استاد
روحانی داشت که در ماهنامهی مهر مسج توسط دستور انتشار مییافت .زمانی که
گاندی ا شاره به د ست نو شته های بابا مینمود منظورش کتاب ا سرار آمیک بابا بود
که چند برگ از آن برای خواندن به گاندی داده شده بود.
گاندی ادامه داد،
« امروز من تمام گفته های شما را خواندم و آن ها را کامال می فهمم .آن ها خوب
هسییتند اما سییراسییر تحریف شییده به نظر می آیند چون هنگامی که به زبان آقای
د ستور درمی آیند ،شیرینی خود را از د ست می دهند .هرچند که شیوه ی ا صلی
نگارش شما ممکن است ساده و از نظر دستور زبان اشکال داشته باشد اما دارای
شیرینی و اهمیتی است که نسخهی بکک شدهی آن ندارد .من کتابهای مردس
را عمیرا خوانده و م العه کرده ام و می توانم سییر در بیاورم که در پس این واژگان
لندن و دوانشایئر انگلستان 72
بیشیتر به پایدار نگاه داشیتن واژگان و عبارت های اصیلی توجه کند تا به زیبایی و
دسیییتور زبان .چه نیازی به بکک کردن این سیییخنان اسیییت؟ انجام چنین کاری،
بیان صافی به این نو شتههای عالی ا ست .اگر د ستور ،سخنانم را بپذیرد باید هر بار
که سخنان بابا را تتییر میدهد ،در پانویس مجله آن را به چاپ برساند .نوشتههایی
که خواننده درک می کند و سیییودمند می یابد ،از آن بابا اسیییت و آنانی را که به
سختی می فهمد ،از آن د ستور ا ست .با نو شتن پانویسِ در ست ،خواننده میتواند
بفهمد که د ستور ترجمه را انجام داده ا ست و به شکل ا صلی که بابا بیان نموده
نیست .این شفافسازی باید وجود داشته باشد .از سوی من برایش نامه بنویس که
این کار را بی درنگ انجام داده و در چاپ بعدی بازتابش دهد .تو باید همین حاال
برای او نامه بنویسی چون پست شبانه خیلی زود راهی میشود».
پس از گفتوگوی بی شتر ،پیرامون تالش ک شور هند برای ا سترالل ،بابا ن ش ست
خود را با گاندی با این سخنان به پایان ر ساند« ،بکوش که تا حد ممکن ،آنچه به
تو گفتم را انجام دهی» .گاندی ی بار دیگر دعوت مهرآمیک خود برای دیدار با او
در لندن ابراز نمود .و بابا ،دیدار با او را پذیرفت .قرار بود بابا و یارانش روز بعد در
مارسی Marseillesاز کشتی پیاده شوند .گاندی پیش از ترک کابین بابا به او گفت،
«اگر فردا بتوانم خود را از د ست انبوه مردم در مار سی آزاد سازم ،به دیدار شما
خواهم آمد» .او سپس از بابا پرسید « ،شما کِی سکوتتان را خواهید شکست؟ من
ب سیار م شتاقم که نخ ستین کالمی را که بیان میکنید ب شنوم .آیا به زودی سخن
خواهید گفت؟ امیدوارم خیلی به درازا نک شد .اگر نفوذ شما چنان بکرگ ا ست که
می توانید بدون آن که سخن بگویید عمیرا بر مردم اثرگذار با شید .میتوانم ت صور
کنم هنگامی که لب به سخن بگشایید چه خواهید کرد! شما باید خیلی زود سخن
بگویید»! بابا در پا سخ ،چنین دیکته نمود« ،من تنها منتظر آن ه ستم .من خیلی
زود سخن خواهم گفت .زمان آن نکدی است».
کشییتی راجاپوتانا در سییاعت های اولیه ی جمعه 11سییپتامبر ،1931در مارسییی
فرانسییه پهلو گرفت و در سییاعت 8بامداد ،مهربابا برای نخسییتین بار قدم بر خاک
لندن و دوانشایئر انگلستان 74
راحتی آنان را تدارک ببی ند .هربرت برای با با و مندلی ها ،غذای گ یاهی تدارک
دیده بود و بدین سان به ت ت خوا ستهای ویژهی ا ستاد روحانی توجه دقیری
داشت.
12سییپتامبر ،سییاعت 5:30بامداد آنان به پاریس رسیییدند .در آنجا ی بانوی
انگلیسی به نام اینید کورفه Enid Corfeسی و دوساله ،کارمند شرکت نفت تککاکو
در اروپا که دوست مردیت و مارگارت استار بود به دیدن آنان آمد .گروه سفر خود
را با ق ار و سپس ک شتی بیاریتک از راه بولونیه Boulogneو فول استون پی گرفت
و ساعت 4:15عصر در همان روز سرد و بارانی به ایستگاه ق ار ویکتوریا در لندن
رسیدند .ماهتما گاندی نیک با همان ق ار تا فول استون سفر کرده بود اما از آنجا
به طور پنهانی با اتومبیل راهی لندن شییده بود .انبوه بکرگی از مردم در ایسییتگاه
ق ار لندن به پیشواز گاندی آمده بودند اما برای خوشآمدگویی به خدای آفرینش
که به طور ناشناس سفر میکرد تنها چند تن حضور داشتند.
اما این چند تن با به صییدا درآمدن سییرود عشییق در قلب شییان آمده بودند و تنها
قهرمانان الهی واقعی هسییتند که با سییرود های عاشییرانه به آنان خوش آمد گفته
می شود .بابا از دیدن آنان خوشحال بود و به آنان دست داد .کیتی دِیوی ،دی و
آدرِی اینسیییه با آنچه دیدند و احسیییاس کردند مات و مبهوت ماندند مانند کب
هندی که به ماه چشم دوخته و غرق آن گشته است! هیچ ی از آنان نمیتوانست
تصیییور کند در حالی که به اواتار خیره شیییده اند ،او چند برگ از کتاب زندگی
گذ شته شان را مرور می کند و قلب شان را با پژواک سرودِ خود بیدار می سازد.
سکوت بابا در قلبشان سخن میگفت و آن گفتوگو را تنها دلها میتوانند ربط و
درک کنند .دوران ت ت جکئیات را جذب کرد اما آن را هرگک نمی توان به طور
مناسب بر زبان جاری سازد.
هِربِرت دِی وی سی و دو ساله ،دان شجوی ر شتهی پک شکی ،دربارهی ا ستراحتگاه
دِوان شییایئر از دوسییت دانشییجوی خود شیینیده و در مارس ،1931در پایان ترم
دانشگاهی خود از آنجا دیدن کرده بود .به ظاهر به دلیل آن که مکانی را که خواهر
لندن و دوانشایئر انگلستان 76
بابا با تاکسییی سییرراسییت از ایسییتگاه ق ار رااهی منکل دی وی شیید .در این میان،
کیتی در کارِ سختِ بار زدنِ رختخوابها و چمدانها به ر ستم کم کرد و با ی
تاکسییی دیگر به دنبال آنان روانه شییدند .ای نید هم راهی شیید تا تدراک فرسییتاده
شدن برخی از اسباب و اثاث به ایست شاالکومب East Challacombeرا ببیند .مردم
در دو طرف خیابان صیییف کشییییده و در انتظار دیدن گاندی بودند اما مرامات
انگلیسییی به تازگی و پنهانی ،مسیییر عبور اتومیل گاندی را عوض کرده بودند تا از
بروز تظاهرات جلوگیری کنند.
دوران گذر نمودن شاه شاهان با اتومبیل را که از جلو آنان رد می شد به تما شا
نشست .این در حالی است که مردم تالش میکردند نگاه آنی به شخصی بیندازند
که گمان می کرند ماهاتما گاندی اسیییت .چه کسیییی یارای شیییناختن امپراتور را
دا شت؟ برای شناختن او ،نیاز به فدا کردن شمار زیادی زندگی ا ست .آدمی باید
همه چیک را تسلیم او کند و مانند ی فریر در درگاهش بایستد .به این دلیل ،تنها
چند تن فریر کنار امپراتور هسیییتند که به او اتکا دارند .نه به دلیل آن که چیکی
به آنان بدهد ،بلکه آنان را از تمام چیکهایی که برایشیییان بسییییار گرامی و نکدی
ا ست محروم سازد .این فریران نیاز به چیکی ندارند .برعکس ،در پی خالی نمودن
خورجین خود و سب نمودن باری ه ستند که به دوش می ک شند و بدین سان با
بندگی او ،پو شش تخیل را برای همی شه به دور میافکنند .اواتار همواره در ج ست
و جوی چنین بندگانی است .او در میان آنان فرود میآید و دوست آنان میشود تا
آن فریران را بنده ی خود سیییازد .آشیییکار نمودن خود به آنانی که از آن او بودند،
دلیل راستینی است که بابا پا به خاک غرب گذاشت.
دوران روزی از دیدن صحنهی تناقضآمیکی که اتومبیل مهربابا به آرامی از میان
خیابانهای لندن گذشت ،در شگفت خواهد ماند« ،ای مردم جهان که چشم به راه
نگاه آنی به گاندی ه ستید ،شما هنوز آماده نی ستید که با امپراتور دو ست شوید.
زمان شییما هنوز فرانرسیییده اسییت .امپراتور از آن شییماسییت اما شییما از آن او
نگشتهاید .چشمبند بر چشمان شماست ،بنابراین شما نمیتوانید او را ببینید.
لندن و دوانشایئر انگلستان 78
محل سییکونت نخسییت وزیر می گذشییت عبور کرد .در درازای مسیییر ،هربرت کاخ
باکینگهام و ساختمان مجلس را نشان داد .پس از این گشت و گذار کوتاه ،بابا به
،Margaret Craske منکل دیوی ر سید و ی «فریر» دیگر به نام مارگارت کِرا س
در منکل را به آرامی گشیییود و هم چنین دروازه ی قلب خود را جایی که استتتاد
روحانی هماکنون بر تخت پادشاهی نشسته بود.
مارگارت سییی و نه سییاله نیک در پایان مارس آن سییال در جسییتوجوی مکانی
سییاکت و آرام به اسییتراحتگاه دِوان شییایئر رفته بود و بدین ترتیب درباره ی مهربابا
شنید .او ع ضو پی شین گروه رقب باله ی دیاگیلِف Diaghilevرو سیه و رق صندهای
برج سته بود که با یکی از همکارانش به نام میبل رایان Mable Ryanی آموز شگاه
رقب باله را در لندن مدیریت میکرد.
آنچه در ادامه می آید ،خاطراتی اسیییت که مارگارت کراسییی به یاد می آورد
رویدادهایی که دیدار او را با بابا را رقم زد:
من نوشتههای گوردیجِف ،اوسپِنسکی و سایر نویسندگان عرفانی را خوانده اما
نتوانسییتم آنچه در جسییتوجویاش بودم را بیابم .بین سییال های 1929و 1931
تمام چیکهایی که برایم محترم و ارزشییمند بودند از بین رفتند پدرم درگذشییت.
مارم درگذ شت .مردی که عا شرش بودم درگذ شت .دیاگیلِف درگذ شت .آنا پاولوفا
درگذشیییت .بنابراین در حالت بسییییار بدی به سیییر می بردم .من زندگیام را در
جستوجوی خداوند گذرانده بودم و این در این اندیشه بودم که آن سراسر پوچ
و بیمعنی بوده است .دیگر نمیخواستم جستوجو کنم کارد به استخوانم رسیده
بود! بر آن شییدم به جایی برم که اسییتراحت کنم تا اندازه ای که بتوانم تصییمیم
بگیرم دیگر چه کار کنم .سر راه به سوی هاستینگک در جنوب انگلستان ،جایی که
قرار بود ی رقابت رقب را به داوری بنشییینم ،به بانویی به نام دروتیا آشیینا شییدم
که در ای ستگاه ق ار ویکتوریا نکد من آمد و پر سید راهی کجا ه ستم .من مر صدم
79 لردمهر 5
خداوند گرفته بودم اما او بر آن شیید که نکد من آید .مارگارت به روشیینی لحظات
نخست دیدارش با بابا را در منکل دیوی به یاد آورد:
زنگ به صدا درآمد و من در را باز کردم .در پایین پلهها ،جذابترین چهرهای که
آدمی میتواند همیشه در آرزوی دیدارش باشد ایستاده بود .هیچ نشانهای از قدرت
وجود ندا شت .تنها چ شم اندازی از مهربانی ،وقار و ع شق وجود دا شت که قلب را
بیحد زیر و رو میکرد .او از پلهها به باال آمد و نگاهی آنی به من افکند و در حالی
که مردیت و چانجی و دیگران در پی او روانه بودند از پله ها باال رفت و وارد اتاقش
شد .من در سالن ماندم .پس از چند دقیره ،مردیت از پله ها پایین آمد و با لحنی
پر ابهت گفت « ،مهربابا مایل است شما را ببیند» .من با دستپاچگی گفتم« ،آیا او
دوسیییت ندارد کس دیگری را در ابتدا ببیند»؟ مردیت با جدیت به چشیییمان من
نگریسییت و گفت« ،مهربابا می خواهد تو را ببیند» .من برگشییتم و برای مهمترین
لحظه ی زندگی ام از سییه پله باال رفتم لحظه ی دیدار با ا ستادم .او به آرامی روی
صندلی ن ش سته بود و به چانجی ا شاره کرد که ی صندلی دیگر بیاورد و آن را
نکدی و رو به رویاش بگذارد .بابا سپس به من ا شاره کرد که بن شینم .برای ی
آن ،سکوت شدید جاری شد .آنگاه احساس قوی داشتم که به چشمانش نگاه کنم.
شییهامت به من روی آورد و من این کار را کردم .عمیرا نگریسییتم ،تا اندازه ای که
می توانسیییتم عمیرا نگاه کردم .درباره ی آنچه که دیدم ،چیکی ندارم بگویم .به
راستی نمیدانم .تنها چیکی که میدانم ،این است که از آن لحظه به بعد و با توجه
به هر رفتار سخت و خشنی که ممکن است نشان داده باشد ،هیچ تردیدی وجود
نداشته که او تجسم عشق و زندگی است.
مارگارت بعدا برای چانجی چنین نوشت:
لحظه ای دیدار با بابا چنین به نظر آمد که تمام زندگی آدمی به آن لحظه و حتا
به لحظهای که ما را در پناه خود از میان مِه ،ابر و توفانها راهنمایی میکرده است
میانجامیده تا بتوانیم او را ببینیم .نخستین دیدار با او ،به ایستادن زمان دامن زد.
81 لردمهر 5
درسیییت مان ند این بود که چیکی هرگک رخ نداده و هیچ چیک دیگری هرگک رخ
نخواهد داد.
نگاه ا ستاد روحانی چه شگفتی هایی می تواند بیافریند! این ا ستاد ب سیار محترم
رقب با له از آن لح ظه به ب عد م جذوب محبوب خود گشیییت و برای همیشیییه
سرسپردهاش باقی ماند .روزی فراخواهد رسید که او رقب عالم هستی را به تماشا
بنشیند رقب شیوا.
اتاق کیتی برای استفادهی بابا آماده شده بود و در ظرف چند دقیره پس از ورود
به منکل دی وی ،لباس نه چندان راحت انگلیسییی را که در درازای سییفر به لندن
پوشیده بود از تن درآورد و سدرهی همیشگیاش را پوشید .هنگام ناهار ،برای بابا
و یارانش غذای برنج و سییبکیجات و میوه سییرو شیید .بابا ،کیتی و مارگارت را به
اتاقش فراخواند و به هری ی دانه انگور داد و اهمیت پراسیییاد خود را برای آنان
رو شن نمود .او به نرمی به مارگارت نگاه کرد و گفت« ،این ع شق تو بود که مرا به
اینجا (انگلستان) آورد .بابا به مارگارت گفت باید به دِوانشایئر بیاید و او از مریدان
حلره اش ا ست .مارگارت در ابتدا نپذیرفت و گفت باید ی آموز شگاه رقب باله را
بگرداند .اما بابا بر خواسیییت خود پافشیییاری نمود .کیتی ی پارگی کوچ در
سدرهی بابا دید و خواست که آن را بدوزد اما از بیان آن خجالت کشید .بابا به آن
شکاف اشاره کرد و بیان نمود « ،سدرهی من پاره شده است تو باید آن را بدوزی».
تو سییعادتمندی که این فرصییت خدمت به من را یافتی .این سییرآغاز خدمت های
بیشتری است که باید برای من انجام دهی».
امپراتور در ردای پاره ،چه تناقضییی! اما زیبایی او در این اسییت .آن که بی نهایت
ثروتمند ا ست و دارایی های ناگفتنی در اختیار دارد از پو شیدن لباس پاره دل شاد
اسییت .این یعنی ،او که به هیچ چیک نیازی ندارد و به طور تمام ،کامل اسییت گنج
خود را همیشه به دیگران ارزانی میدارد و شکوه او در این نهفته است.
در ابتدا ،کیتی و دیگران در پی شگاه بابا ،خجالت می ک شیدند اما چه چیک در آنجا
وجود دا شت که از آن خجالت بک شند؟ آنان روی صندلی خود در ق ار ن ش سته و
لندن و دوانشایئر انگلستان 82
م شتاق سفر بودند .اما در درازای سفر نیک آدمی نیاز به غذا خوردن دارد .هنگامی
که بابا از کیتی خوا ست سدرهاش را بدوزد ،به را ستی دا شت به او غذا میداد .این
ع شق او بود .نیازی نبود که فرد از عمیق ترین ا شتیاق خود شرمنده با شد .کیتی
این را فهمید ،چون نگاه امپراتور او را به درک چیکها واداشیییت و در حالی که
پارگی سدره را میدوخت ،قلبش لبریک از بیکران شور و شوق گردید.
در نخسییتین روز شییمار زیادی از مردم به دیدن مهربابا آمدند .در میان آنان ،این
افراد به چشیییم می خوردند .مَگی بارتون ،مارتا می کلوزه خواهر بکرگتر کیتی و
هربرت ،هورس فلمینگ (ی نراش) ،و کویزومی ی ا ستاد ژاپنی جوجیت سو که
در تهیه ی غذا های گیاهی کم می کرد .بابا با ت ت آنان دیدار نمود و سییپس
از دیدار با بازدید کنندگان دسییت کشییید و بر آن شیید که دیداری خصییوصییی با
هربرت ،مردیت ،کیتی ،مارگارت و چند تن دیگر داشییته باشیید .در این مناسییبت،
آهنگهای پال روبسون از صفحهی گرامافون نواخته شد.
مردیت به این «مریدان جدید» ،آنطور او آنان را مینامید ،اهمیت مراقبه ،تمرکک
و ذهن ی جهته را تاکید نموده بود .او هم چنین تاکید به داشیییتن حال و هوایی
غمانگیک و جدی ،و کم سخن راندن در پیشگاه ا ستاد روحانی داشت .در نتیجه با
وجود آن که بابا به گرمی به آنان خوش آمد گفته بود اما آنان محتاط و کم حرف
بودند .چون آن تنها نخستین شبی بود که با بابا دیدار داشت و بامداد روز بعد باید
به کومب مارتین میرفتند ،بابا برای آنان روشنگری نکرده بود که ترجیش میدهد
رک گو باشند و دل و زبانشان یکی باشد.
بابا به ورعیت جهانی اشاره نمود و گفت« ،جنگ اجتناب ناپذیر است و در ظرف
هفت ماه به راه افتاد» .بابا به هربرت اشیییاره کرد و گفت« ،تو باید همراه من به
چین بیایی و در آنجا زیر فرمان مسییتریم من کار کنی» .بابا به مردیت نگاه کرد و
چنین روشنگری نمود« ،تو باید در کومب مارتین کار کنی .مراکک روحانی باید باز
شوند ،به ویژه در آمریکا ،ترکیه ،روسیه ،ایران و انگلستان و مرکک دوان شایئر یکی
از چنین مرککهایی ا ست» .بابا آن شب را در اتاق کیتی ،با آقا علی که در نکدیکی
83 لردمهر 5
او روی زمین خفت به سییر برد .چانجی و رسییتم در اتاق هربرت ماندند .آنان بنا بر
دسیییتور بابا رختخواب های خود را آورده بودند آن را روی زمین پهن کردند و به
خواب رفتند .ژیال دختر نوجوان می کلوزه ،به هربرت دایی خود ،گفت که دوسییت
دارد این «هندی» را ببیند .در ابتدا ،هربرت بر این گمان بود که ی دختر پانکده
ساله خیلی جوان ا ست که در تماس با ا ستاد روحانی قرار بگیرد .با این وجود ،او
بامداد روز بعد ،سییر صییبحانه از بابا پرسییید و بابا با خوشییحالی پذیرفت که ژیال را
ببیند .اما چون هنوز خیلی زود بود ،بابا بر
آن شیید که پاورچین به اتاق ژیال برود .او
در خوابی ژرف بود .بابا باالی سییر ژیال خم
شد او چ شمانش را گ شود و به بابا چ شم
دوخت .هیچ ی سیییخنی نگفت و تنها به
یکدیگر لبخند زدند .بیرون اتاق ژیال ،بابا
رو به کیتی کرد و در باره ی ژیال چنین
گفت« ،من همه ی گذ شته و آینده ی او را
می بینم .او کار بکرگی دارد که با ید برای
من انجام دهد .او باید سه شنبه همراه تو
به ای ست شاالکومب بیاید» .این در حالی
اسیییت که خود کیتی چنان از دیدار بابا
مردیت در کنار مهربابا در دوان شائیر1931 . قلبش زیر و رو شده بود که برای خوابیدن
با مشیییکل رو بهرو شیییده بود .او هماتاقی
مارگارت بود و روی تشیی روی زمین می خوابید و مارگارت روی تخت در کنار او
به رختخواب می رفت .نیمه شییب ،کیتی یا دسییت مارگارت را می کشییید و یا او را
تکان می داد و نیمه بیدار می سییاخت و می گفت« ،بابا خیلی شییگفت انگیک اسییت
خیلی دو ست دا شتنی»! اما بامدادان چون کیتی هنوز غرق در اندی شههای رویایی
خود بود ،از آنچه نیمه شب گذشته بود چیکی به یاد نمیآورد.
لندن و دوانشایئر انگلستان 84
کرد دیدن کردند .مردم بر این باورند که آن جام در آن مکان در زیر خاک قرار
دارد .پس از 10ساعت سواری با تاک سی ،بابا و گروه ساعت 5به کومب مارتین
رسیدند و به مل 60جریبیِ ایست شاالکومب که چند کیلومتر دورتر قرار داشت
رفتند ،جایی که چند تن از پیروان غربی چشییم به راه ورود ا ستاد روحانی بودند.
نام آنان بدین ترتیب است :استر راس و برادر جوانترش کِنِت ،مایلو شاتاک ،ریچارد
مایر ،مارگارت استار ،تام شارپلی ،خانم هِلمِر ،چارلک پِردام ،اینید کورفه و دوروتی
کازینک ،که همگی برای سفر بابا به انگلستان کم مالی کرده بودند.
بابا ،خسته از آن سفر ،تنها نگاهی به گروه افکند و برای دیدار با کسی بازنایستاد
جک مارگارت استار که چشمانش پر از اش شده و نمیتوانست جلو اش هایش را
بگیرد .این در حالی اسییت که در درازی بازدید بابا ،اشیی های او از جاری شییدن
بازنایستادند.
جاری شییدن اشیی ها ،به منظور روشیین کردن آتش بود و در پی آن ،کار او در
زندگی ،سوز و گداز شد! آب اش هایش ،قلب او را به آتش میکشید اما چه کسی
میدان ست؟ این آب ،دربرگیرنده ی شادی و رنج ا ست که درهم آمیختهاند .از رنج
نمیتوان گریخت ،چون رنجِ اشتیاق است و حضور آن ،شادی بکرگی به دنبال دارد.
در میان کسیییانی که برای خوش آمد گویی به بابا گرد آمده بودند ،مرد آمریکایی
سالخوردهای بود به نام توماس آگو ستوس وات سون 77 ،ساله اهل بو ستون که به
همراه همسر 75سالهاش به انگلستان سفر کرده بود .آن زوج در ماه اوت به مدت
ی هفته در آن ا ستراحتگاه به سر برده و این برای دیدار با بابا بازگ شته بودند.
واتسون در اختراک تلفن با الکساندر گراهام بِل کار کرده بود و از زمان بازنشستگی
در جسییتوجوی دانش روحانی بود .بابا هنگام ورود به اسییتراحتگاه و باال رفتن از
پله ها و ورود به اتاقش ،لحظه ای ای ستاد و د ست خود را بر سر وات سون قرار داد.
لمس الهی بابا ،چنان تاثیر ژرفی بر وات سون گذا شت که آن پیرمرد مانند ی بچه
گری ست به نظر می ر سد که قلبش از ع شق لبریک گ شته ا ست .وات سون دربارهی
نخستین گفتوگوی خصوصیاش با بابا ،در دفتر خاطراتش چنین نوشت:
هنگام ورودم به اتاق ،بابا نشییسییته بود .او به من نگاه کرد و به من لبخند زد و با
مهربانی شانه ام را لمس کرد .من برق آ سا فهمیدم که ع شق چی ست ...ع شق چه
می تواند باشیید ...عشییق خداوندی چه می تواند باشیید! و تمام عشییری که همیشییه
احساس کرده بودم ،چیکی ابتداییِ بی ارزش ،ناتوان و بیچاره به نظر آمد .احساس
کردم ی بچهام .چه چیک بیشتری در این جهان برایم وجود دارد که یاد بگیرم؟
چانجی با دیدن رویدادهای م شابه در درازای این تور ،وات سون را به کتابخانه برد
و از او خوا ست که بن شیند .وات سون برای پانکده دقیره پیو سته گری ست و سپس
آرام گردید .واتسون با چشمانی پر از اش ،به آرامی پرسید« ،چه مدت است با او
هستی»؟ چانجی پاسخ داد« ،هفت سال» .واتسون با شنیدن این ،دست خود را با
احسییاس پدری بر پشییت چانجی گذاشییت و گفت« ،پسییرم ،متوجه ای چه قدر
سعادتمندی که تا این حد نکدی به چنین شخ صیتی زندگی می کنی»؟ چانجی
پاسییخ داد« ،بله قربان ،من خود را سییعادتمند می دانم .این ل ف اوسییت که من
کنارش هستم» .پس از چند لحظه سکوت ،واتسون چنین آشکار نمود« ،من هفتاد
و هفت سال زندگی کردهام و امروز برای نخستین بار عشق الهی را تجربه میکنم.
87 لردمهر 5
من این را تنها با ی لمس مهربابا دریافتم» .چانجی گفت« ،چنین امتیاز ویژه ای
تنها به اندکی ارزانی میشود».
دوران به خاطر آورد« ،وات سون بدون آن که درخوا ست کرده با شد ،بابا ا ساس
هستی او را تکان داده بود .قلب واتسون شکوفا گردید و او نور نوینی را دید .نوری
که تاریکی دوران ها را برمی چیند .شییگفت آور بود که کار استتتاد روحانی چگونه
آشیییکار می گردید .بابا در حال پایه ریکی حلره ی پیوندی با واتسیییون بود ،برای
نرشهای که تا آن زمان پنهان نگاه داشته بود .او برنامهریکی میکرد از انگلستان به
آمریکا برود و واتسون واس های گردید برای تدارک دیدن آن سفر.
از سمت چپ ،مارگارت ،مهربابا ،کیم تولهرست با دوان شایئر سال 1931
اتاق کوچ بابا ،باالی ورودی سییرسییرا و رو به جنوب قرار داشییت با چشییم انداز
دره ی کومب مارتین .مردیت بازدیدکنندگان را برای گفتوگویی کوتاه به اتاق بابا
راهنمایی میکرد .این در حالی است که بنا بر روال معمول او بر روزی چهار ساعت
مراقبه پای میفشرد .با وجود این واقعیت که استاد روحانی ،یعنی موروک مراقبه،
در کالبد خاکی در کنارشییان حضییور داشییت مراقبه ورزی ادامه یافت .با وجود این
برنامه ی خ ش و دلگیر مردیت ،بابا می توان ست هرجور ه ست یوا شکی سری به
انبار غله بکند و با مندلیها ،یعنی رستم و چانجی که در آنجا سکنی داشتند دیدار
لندن و دوانشایئر انگلستان 88
اول اسییت .او سییادگی بچه ها را با خرد و داناییِ دوران ها درمی آمیکد .او سییخن
نمی گوید اما به و سیله ی ی تخته ی الفبا ارتباط برقرار می کند .من چندین بار با
او گفتوگو داشتهام .با این حال ،حرف زدن با او ،موروک مهمی نیست .تنها کافی
است که در همان مکان باشید».
که آب به سیییاحل آورده بود برای یادگاری گردآوری کردند .هنگام غروب ،مردیت
شعرهایش را با صدای بلند میخواند و در پی هر شعر ،چند دقیره سکوت میکرد.
کاترین آنا تول هِرسییت 26 Tolhurstسییاله معروف به کیم ،ی پیرو سییعادتمند
دیگری بود که در آن روز با استاد روحانی دیدار نمود .او ی بانوی جوان هوشمند
مو قرمک بود که به آیین بودا عالقه داشیییت و ورزش جودو را زیر نظر کویکومی،
اسیییتاد هنرهای رزمی ،که با بابا در لندن دیدار نموده بود فرامی گرفت .کویکومی
دربارهی مهربابا ،مردیت استار و اشرام دوان شایئر با کیم سخن گفته و به او چنین
اطمینان بخ شیده بود« ،این چیکی ا ست که مورد عالقه ی تو قرار خواهد گرفت».
کیم برای مرد یت نامه نوشیییت که جوینده ای اسیییت که همیشیییه امیدوار بوده
پاسخهای حریری زندگی را بیابد .روزی کیم رشته رویدادهایی که آن نامه نوشتن
در پی داشت را چنین به خاطر آورد:
مردیت ،در پا سخ نو شت که اح ساس میکند من آمادگی دریافت آنچه که ا شرام
ارایه میکند را دارم و به طور سرب سته نو شت که ی ا ستاد روحانی دارد به آنجا
می آید .به هر حال من م لرا بدون هیچ آمادگی از آنچه که قرار بود رخ دهد ،به
آنجا رفتم .شبی که بابا وارد شد شور و هیجانهای زیادی وجود داشت هرچند که
بابا و هیچ ی همراهانش را ندیدم .شب بعد ،مردیت به من گفتِ « ،شری مهربابا
آمده اند و من دو ست دارم که بروی و او را ببینی .خب ،من به طبره ی باال رفتم و
وارد اتاق کوچ او که شباهت به ی اتاق کوچ در دیر دا شت شدم .آن منکل
رو ستاییِ در مکرعه ،ساختمانی بود با دیوارهای چندین فوتی .بابا با ردایی سفید
روی تخته نشسته بود .من نمیدانم چه رخ داد .هرگک نخواهم دانست چه رخ داد.
تنها چیکی که می دانم این ا ست که دیدم جلو پاهای بابا زانو زده و گریه می کنم
فکر میکنم هرگک اینچنین گریه سر نداده بودم .ا ش ها از صورتم جاری شده و
به پایین می ریختند .گمان می کنم نه بدبخت بودم و نه خوشییحال .شییاید به نظر
می ر سید ا ش ها آنچه در گذ شته بر من گذ شته ا ست را می شویند یعنی تمام
چیکهایی که برای شان اح ساس پ شیمانی میکردم .خود را تا اندازهای خالی یافتم
91 لردمهر 5
اما سییرشییار از نور و آغازی نوین ی زندگی تازه .احسییاس کردم پاک و سییب
شییده ام .نمی دانم این گریسییتن تا کی ادامه یافت .از گفتنش ناتوانم .آن ،بی زمان
بود .بابا روی تختهی الفبا دیکته کرد که شنیدم چانجی آن را چنین میخواند« ،او
باید کنار من بماند» .شخصی مرا بلند کرد و به رختخواب برد و به خوابی سنگین
فرو رفتم .نمیتوانم توریش دهم چه رخ داد .خیلی از آن زمان گذشته اما تاثیر آن
هنوز عمیرا بر من به جا مانده است .من همیشه مسیش را دوست داشتم .به نظرم
آمد که بابا مانند م سیش ا ست که من از کودکی در نرا شی هایی که از او ک شیده
بودند می شناختم .من ع شری شگرف و رحمی شگرف را اح ساس کردم .گرچه
چیکهای زیادی در من بود که باید مورد انتراد قرار می گرفت و حتا به تندی به
آنها برخورد میشیید .م مئنا من آن شییخب خوب یا مهربانی که همیشییه باید
باشییم نبوده ام .در چشییمان او چیکی نبود جک فهمیدگی و رحم و هیچ اعتراض و
محکوم سازی وجود ندا شت .به گمانم این ویژگی بود که مرا فریفته ی او ساخت.
هرقدر که فرد هوس ران ،وظیفه نا شناس ،نا سپاس و بی توجه با شد و یا هر خ ای
دیگری که از او سر زده بود ،بابا آن را می دید و به نظر می آمد انگار او می دان ست
فرد چه می تواند با شد و آن را شکوفا می ساخت .به را ستی این تمام چیکی ا ست
که میتوانم بگویم.
روز بعد کیم به حالت عادی ذهنی از خواب بیدار شییید و از آن پس تالش کرد
پیوسته در کنار بابا باشد .سه شنبه 15سپتامبر ،1931بابا از چارلک پردام پرسید
در چه حال اسییت و او پاسییخ داد« ،احسییاس می کنم همه چیک از سییرم وارد قلبم
شده ا ست .و در سینه ام اح ساس سوزش دارم» .بابا با ا شاره بیان نمود« ،خوب
است» .آنگاه دربارهی سه گونه ایمان :ایمان عرالنی و ایمان از راه دیدن و ایمان از
راه تجربه ،برای پردام روشیین گری نمود .پس از این گفتوگو های خصییوصییی ،بابا
برای قدم زدن به همراه گروه راهی دره شد و در آنجا مردیت و مارگارت سرودهایی
در ستایش از او خواندند .بابا در حال و هوای ب سیار عالی بود و برای نخ ستین بار
دربارهی ماموریتش برای جهان سخن گفت و آشکار نمود که اواتار است.
لندن و دوانشایئر انگلستان 92
در تاریخ شییناخته شییده ی جهان ،این نخسییتین بار بود که اواتار خاک نیم کره ی
غربی را با حضییورش تردیس می نمود .برای رها سییاختن پرندگان باغ خود ،او با
سفر به سرزمیننشان ،آنان را در قفس عشق خود زندانی نمود .بابا برای نخستین
بار برای پیروانش در غرب ،بیپرده آشکار نمود که اواتار ،یعنی مسیحا است مسیش
که از دیر باز جهان چشم به راهش بوده است .این در حالی است که در هند ،تمام
پیروان بابا ،او را مر شد کامل می نامیدند .گرچه خداوند نخ ست در شرق در کالبدِ
فیکیکی پدیدار گردید اما خود را نخست در غرب به عنوان اواتار آشکار ساخت.
آن روز دکتر وات سون به بابا گفت« ،آمریکا ک شوری ا ست برای کارکنان روحانی
بکرگی همچون شیییما .شیییما باید به آنجا بروید ،اگر به من اجازه دهید من تمامی
تدارکات را برای شیییما و همراهانتان خواهم دید تا به دیدار ما بیایید .من از طرف
مردم آمریکا از جان و دل از شما دعوت میکنم به ایاالت متحده آمریکا بیایید».
بابا خشنودی خود را از عشق واتسون ابراز نمود اما دعوت او را نپذیرفت .بابا گفت
بر آن است که نخست 5 ،یا 6استراحتگاه در اروپا بنیان گذارد و سپس در آمریکا
ساکن شود .وات سون کو شش کرد که بابا را را ری به عوض کردن نظر خود کند.
سرانجام در پی التماسهای پیاپی او ،بابا موافرت کرد به آمریکا برود .به راستی بابا
در تمام مدت می خواسیییت از آمریکا دیدن نماید اما روش های او گهگاه آشیییکار
نی ست .پس از آن که بابا دعوت او را پذیرفت ،وات سون و هم سرش آماده شدند تا
راهی آمری کا شیییو ند و ه مه ی تدار کات الزم را برای د یدار استت تاد رو حانی از
کشورشان تهیه ببینند .در آن روز واتسون در دفتر خاطراتش چنین نوشت:
ما بر آن شدیم که جمعه 18سپتامبر از اینجا روانه شویم .اح ساس میکنم اگر
برای ی سیییال هم پیش بابا بمانم ،بازهم نخواهم توانسیییت او را بهتر از آنچه در
ثانیهی اول که او را چهره به چهره دیدم بشناسم .آنگاه فهمیدم که منظور او عشق
جهانی است یعنی خداوند...
هنگامی که بابا به آمریکا میآید باید موهایش را کوتاه و پوشش عادی به تن کند
وگرنه نمیتواند آن نفوذی را که باید و شاید ،بر رهبران صنعت داشته باشد .او در
93 لردمهر 5
شییکل و شییمایل کنونی اش خود را از سییایرین جدا می سییازد و تنها شییعر باف ها،
احساساتیها و کوته اندیشها با هیجاناتی نو گرداگرد او خواهند آمد.
ی حلره ی پیوند دیگر برای کار ا ستاد روحانی در آمریکا ،آلبرت مایلو شییاتاک
ی شاعر جوان 25ساله اهل وُرسِستِر از ایالت ماساچوست بود که در سال 1928
پس از دانش آموختگی از دانشییگاه هاروارد به عنوان منشییی برای ی سییخنرانِ
جهانگرد سرشناس به نام ریچارد هالیبرتون کار کرده و همراه او سراسر آمریکا را
گ شته بود .پس از گذراندن ی ترم از کار شنا سی ار شد در دان شگاه هاروار ،ی
نمایشنامه نویس به نام تورانتون وایلدِر مبلغ 1000دالر به او پول داد تا به هرکجا
که دوسیییت دارد برود و ی مرد برگردد ...به آنجایی برو که می خواهی .من راهی
شییدم ،به فراسییوی آنچه قابل پیشبینی بود .روز اول آوریل (روز دروغ و شییوخی)
وارد منکل مردیت اسییتار در نورت ِدوان شییدم با ی حالت سییردرگمی .در آنجا
زندگی من شییکل گرفت و تمامی تجربه های گذشییته و آینده ام صییرفا نمادین و
روشیینگرایانه شییدند .مایلو شییاتاک برای دو ترم به مدت ی سییال و نیم به عنوان
آموزگار در ی مدر سه ی خ صو صی پ سرانه در دِوان کار کرد .مردیت در تاب ستان
1931مایلو شییاتاک را راهی آمریکا نمود تا به افراد عالقه مندِ معینی تماس بگیرد
و دربارهی سفر مهربابا به انگلستان در آن پاییک ،سخن بگوید.
این مایلو بود که نخسییت درباره ی بابا به واتسییون گفته بود .او هم چنین به ی
زوج با ایمان به نام های مالکوم شِیییالس و نامکدش جین آدری یِل در مکرعه ای در
شیهر هانکاک از ایالت نیو هامپ شیایئر به مالکیت کاترین گاردنِر دیدار نمود .او به
مالکوم و جین درباره ی سیییفر آتی بابا به غرب سیییخن گفت .مالکوم و جین در
اندیشهی راه اندازی ی استراحتگاه روحانی بودند« ،جایی که مردم بتوانند گهگاه
به آنجا بیایند با این دیدگاه که امکانات درونی خود را در ف ضای سکوت و مراقبه
بیایند» .آنان عالقه مند و مشییتاق بودند که برای دیدار با بابا به انگلسییتان بروند و
ا ستراحتگاه مردیت را تجربه کنند اما شرایط مالی از رفتن آنان جلوگیری کرد .با
این حال ،برای مردیت نامه نوشتند و او آن را به بابا نشان داد و بابا با لبخند گفت،
لندن و دوانشایئر انگلستان 94
برگکار کنی و درباره ی من ،با افراد عالقه مند سییخن بگویی .نگران نباش و از روی
وجدان به وظیفههایت عمل کن .من برای دیدن تو به چین خواهم آمد».
بعد از ظهر ،بابا به همراهی هربرت ،مردیت ،مارگارت ،کیتی ،ژیال ،رسییتم ،علی و
چانجی به کنار دریا رفت .آنان برای چند ساعت به بازی کریکت و بازی های دیگر
مشتول شدند .هنگام عصر آنان برای نوشیدن چای در محوطهی رو باز گرد آمدند
و عکسهایی گرفته شد .هوا بسیار عالی بود چون در مدت زمان دیدار بابا هر روز
هوا آفتابی بود .بابا با ی بچه گربه بازی کرد و عشیییق او به حیوانات و طبیعت
همه ی افراد گروه را تحت تاثیر قرار داد .برخی از بانوان برای آن که راحت با شند،
به طور غیر عمدی پای خود را در پیشگاه بابا دراز کردند که در شرق ،ی بیادبی
و بیاحترامی به مر شد بر شمرده می شود .مندلیها میباید سکوت اختیار کنند و
بابا هم در پی تصحیش بانوان برنیامد .ساعت 7:45شب ،بابا چند تن از افراد گروه،
هربرت ،کیتی ،ژیال ،مرد یت و مار گارت اسییی تار را به بیرون برد و در هوای باز
نشستند و به صدای برخورد امواج به ساحل در دور دست گوش دادند و از زیبایی
و آرامشِ خلوتِ پیرامون خود لذت بردند .در پیشگاه باشکوه استاد روحانی ،در آن
محیط ایدهال و سکوت زیبای طبیعت این پنج تن خیلی زود گریه را آغاز کردند و
برای سه ساعت از 8تا 11شب دست برنداشتند .گاهی بابا دست آنان را میگرفت
و بارها از آنها میپر سید به چه میاندی شند .بامداد روز بعد ،هربرت همراه با آقا و
خانم واتسون ،دوان شایئر را ترک کردند .بابا و چند تن دیگر تا فاصلهای قدم زنان
آنان را بدرقه کردند .بابا شیییال گردن خود و ی پرترال به هربرت داد تا در ق ار
بخورد .بعدا در ق ار ،او پرترال را با پوست و همه چیک خورد.
در درازای اقامت آنان ،مردیت به عنوان مدیر اسیییتراحتگاه ،بازدیدکنندگان را به
طور سییفت و سییخت زیر فرمان و خواسییت های خود درآورده بود .حتا رسییتم و
چانجی نیک از فرامین و گفتههای او درامان نبودند .برخی از دوستداران بابا از رفتار
مردیت بیکار بودند ،چون خود استتتاد روحانی با آنان بود .ی بار کیتی از بابا
پرسید« ،چرا برای دیدن خداوند نیاز به واس ه است»؟ بابا دیکته کرد« ،بیشتر از
لندن و دوانشایئر انگلستان 96
ی ساعت به درازا خواهد کشید تا آن را برای تو روشن سازم .مردیت هیچ تفاوتی
با ت ت شما ندارد و ی واس ه هم نیست آن طور که تو فکر میکنی نیست.
نیاز به هیچ شخب سومی نیست که شما را به سوی هدف ببرد».
با وجود مخالفت مردیت ،بابا با پیروان خود وقت صیییرف کرد و همراهشیییان در
سییاحل قدم زد ،از صییخره ها باال رفت و کریکت ،کارروم ،پینگ پنگ و ی بازی
شبیه دومینو با علی ،ژیال ،کیتی و کِنِت راس بازی کرد .همگان از بودن در پیشگاه
بابا افسییون شییده بودند .افکون بر این نکدیکان که در اسییتراحتگاه اقامت داشییتند،
بیگانگان نیک اجازه ی ورود و دیدار با استتتاد روحانی را در درازای 10روز اقامتش
در کومب مارتین یافتند .با این حال ،دیدار بابا بی شتر پنهان نگاه دا شته شده بود و
هیچ برنامه ای مانند دارشیییان های همگانی برگکار نگردید .بازدید کنندگان یا از
خویشاوندان و یا از آشنایان کسانی بودند که پیش از این پیرو بابا بودند.
روزی بابا به تفصیل دربارهی آفرینش ،تولد دوباره ،و خدا -رسیدهگی روشنگری
نمود و سخنانش را چنین به پایان رساند:
نگذارید این مو روعات به شما سردرد بدهند .تمام این ها تنها از راه تو ریحات
ا ست .در مورد آنها به متک خود ف شار نیاورید .ع شق برترین ا ست و تنها ع شق به
ح ساب می آید .هر قدر هم که زیاد درباره ی روحانیت بخوانید ،ب شنوید و بفهمید،
شما را به دانش نمیر ساند .دانش ،چیکی است سرا سر متفات و تنها از راه عشق
میتوان آن را به دست آورد عشری پاک و پایدار.
جمعه 18سیییپتامبر ،1931بابا به همراهی گروه برای گردش و قدم زدن ،روانه
شد و از ی غار دیدن کرد .آنگاه صحبت عکس گرفتن به میان آمد و ی عکس
از بابا گرفته شییید که بره ای را در آغوش گرفته اسیییت .مردیت گفت که باید ی
عکس دیگر از بابا در حالت طبیعی ،در حالی که تنها سیدره پوشییده اسیت و ی
عکس هم از بابا و گروه گرفته شود .با وجود تابش آفتاب در دوان شایئر ،هوا سرد
بود و همگان کت های پشییمی به تن داشییتند .آنان از روی سییادگی گمان کردند
چون بابا ،اواتار ،خداوندِ کالبد گرفته ا ست ،از سرما در امان ا ست .بابا درخوا ست
97 لردمهر 5
بوسهی بابا ،خاک جهان غرب را از اش خیس کرد .هر کسی که نکد بابا میآمد
اشیی می ریخت و تنها آن اشیی ها بودند که ی رنگی و همدلی ژرف او را در بر
دا شتند .زبان دل سرا سر متفاوت ا ست آن را تنها از راه ا ش میتوان بیان نمود.
پس از به آتش کشیدن دل ،اش ها خودشان ذوب می شوند و به آتش درمیآیند
و دیگر نمی توانند گرفتاری دل را تاب بیاورند .آتش ،بر لب ها مُهر می زند و شییروک
به آوازخواندن از درون می کند ،که هیچ کس جک دلبر الهی توان شییینیدن آن را
ندارد .عاشران غربی بابا ،خواندن این سرود را میآموختند.
بابا تا پاسییی از شییب بیدار می ماند و بیرون در هوای باز زیر نور سییتارگان با آنان
می نشییسییت .با این حال هنگامی که بابا آنان را بامدادان زود هنگام از خواب بیدار
می کرد ،سرحال و تازه بودند 20 .سپتامبر ،193پس از صرف ناهار ،کیتی و ژیال
راهی لندن شیییدند و ای نید روز بعد روانه شییید .خانم آن پاوِل Ann Powellکه در
هم سایگی و با دو ستانش زندگی میکرد در 21سپتامبر گفتوگویی خ صو صی با
بابا داشت .او عالقهمند به خداشناسی بود و در درازای اقامتی که پیشتر در ایست
شاالکومب داشت ،با مردیت دیدار نموده بود .خانم آن ،اهل ویلک بود و از اینرو بابا
او را وِلش آن Welsh Annمی نامید .سییی سییال بعد ،او درباره ی نخسییتین دیدارش
چنین نوشت:
بابا با مریدانش در باغچه مشیییتول بازی میخ و حلره بود .او بازی را ترک کرد و
روی نیکمتی در باغچه ن ش ست .سپس نگاهی به من افکند و مرا به سوی خودش
فراخواند و اشییاره کرد کنار دسییتش بنشییینم .آنگاه دسییتش را روی دسییت من
گذا شت ...در آن لحظه ،بار ذهنی ام بردا شته و خودی حریری ام به من ن شان داده
شد .هنگامی که بابا را دیدم داشتم گریه میکردم و به گریستن در پیشگاه او ادامه
دادم .یکی از مریدان در صیییدد آرام کردن من بر آمد اما بابا گفت« ،او را تنها
بگذارید .او ب سیار به من صمیمی و یکدل خواهد شد» .من به خاطر نمی آورم که
ح ضور فیکیکی او را ترک کرده با شم آن تجربه ای بی زمان بود .انگار فرا سوی 6
کیلومتر م سافتی که پای پیاده به ساوت دِوان برگ شتم بودم .پس از بازگ شت به
99 لردمهر 5
مراسم تششیع جنازه باباجان ،پونا .این عکس در روزنامهی 23سپتامبر 1931هند به چاپ رسید
لندن و دوانشایئر انگلستان 100
بابا در این راستا چنین بیان نمود« ،اکنون که باباجان کالبدش را رها کرده است،
م شکالت بی شماری سر برون خواهند آورد و شرایط خیلی زود دگرگون خواهد
شد .به این دلیل بود که من ناگهان برنامه ی سفر خود را به ایران و سپس به هند
عوض کردم و این بر آن شده ام که در عوض ،به آمریکا بروم .کنفرانس میک گرد،
اقتصییاد بحرانی انگلسییتان ،هرج و مرج در روسیییه ،ژاپن و چین و شییایعات جنگ،
همگی اشاره به این دارند که این اوراک به سرعت دگرگون خواهد شد».
پستتر محبوب باباجان ،تلگرافی برای غنی فرسییتاد و به او رهنمون داد که مبلغ
4000روپی از جانب او در راستای ساخت ی آرامگاه از سنگ مرمر بپردازد.
در درازای ا قامتش در کو مب مارتین به نظر می آ مد که با با وقتش را بین
دو ستداران ب سیار نکدی خود تر سیم کرده ا ست .بابا دو روز نخ ست را با هربرت
گذراند سه روز بعد را با کیتی و ژیال و چهار روز آخر را با نشان دادن توجه خاص،
با مارگارت کراس و کیم سپری کرد .هنگامی که اشخاص گوناگون برای دیدار با
با با از راه می رسییی ید ند ،علی اعالم می کرد« ،کیم و کم پانی (یعنی همرا هان)»
آمدهاند و پس از این ،بابا تمامی گروه را «کیمکو» نامید.
بابا ترریبا هرروز چانجی و رسیییتم را به اتاقش فرامی خواند و پیرامون سیییفر به
آمریکا با آنان به گفتوگو مینشست که آزردگی زیاد مردیت را در پی داشت چون
او ترجیش میداد که مریدان هندی نرش کم اهمیتی در مرایسه با خودش که خود
را نکدی با بابا تصور کرده بود داشته باشند.
ش یامگاه ،پس از آن که همه به رختخواب می رفتند ،چانجی روی تخت یکنفره ی
خود می ن ش ست و در دفتر خاطرات روزانه اش رویدادها را به نگارش درمی آورد و
به خاطر اوست که ما این اسناد را داریم.5
پس از ده روز بابا بر آن شیید که زمان ترک کومب مارتین فرارسیییده اسییت و به
همراهی آقا علی ،چانجی ،تام ،مارگارت ،کیم و آدرِی اینس در 24سپتامبر 1931
با ق ار راهی لندن شد .بابا دوباره در منکل کیتی دی وی سکنی گکید و ر ستم و
مردیت در منکلی در آن نکدیکی اقامت کردند .هربرت و جان دیوی پدر کیتی ،در
101 لردمهر 5
چهل و شش ساله برای دیدار با بابا آمد .او ی بازیگر انگلی سی ،رق صنده و طراح
رقب بود که در لندن و نیویورک کار می کرد و همی شه به روحانیت عالقه دا شت.
او سال پیش با مارگارت کرا س و میبل رایان دیدار نموده و با آنان دو ست شده
بود .هنگامی که مارگارت در بهار 1931از دوان شائیر بازگ شت دربارهی مهربابا به
103 لردمهر 5
کوئنتین گفت و مشییتاق دیدار با بابا گردید .کوئنتین آن روز هنگام صییرف ناهار با
مارگارت و میبل ،با مایلو شاتاک آ شنا میگردد .مایلو ،کوئنتین را به منکل دیوی
میبرد .کوئنتین هنگام باال رفتن از پلهها برای دیدار با بابا دلشوره داشت .هنگامی
که وارد اتاق شد ،بابا را دید که چهارزانو روی تخت کنار پنجره ن ش سته ا ست و آقا
علی و چانجی نیک در کنارش ه ستند .با این حال ،آنقدر کوئنتین جذب دیدن بابا
گردید که بعدا بازگو نمود کامال فراموش کرده بود دیگران نیک کنار بابا ه ستند .بابا
لبخند زد و به او ا شاره کرد کنارش بن شیند .بابا د ست کوئنتین را گرفت و سپس
شییانه ی او را نوازش کرد .کوئنتین عشییق بسیییار زیادی را احسییاس کرد که از بابا
جاری می گردید و همچنین اح ساس شناختن ی دو ست که از دیر باز گم کرده
است را داشت .پس از اندک زمانی ،بابا دست چپ کوئنتین را گرفت و در ی آن،
احسیییاس کرد که ی جریان الکتریکی از عشیییق پاک از او می گذرد .کوئنتین
بیدرنگ احسیییاس کرد که باید به گونه ای به بابا خدمت کند .ذهن او در برابر
سییکوت بابا خاموش گردید و تمام پرسییش ها به نظر نامهم آمدند و رنگ باختند.
پس از این دیدار ،کوئنتین دربارهی بابا چنین به یاد آورد،
«آن چه که مرا بیشییتر تحت تاثیر قرار داد ،نما و رخسییار او بود که به ی نحوی
بکر و آزاد بود .ان گار چیکی طبیعی و ر ها در او ز نده بود و هم چنین چشییی مان
بینظیرش» .از آن پس ،کوئنتین هرروز به دیدار بابا آمد .در ی موقعیت ،بابا به او
اطمینان بخشیییید که کار بکرگی در آینده برایش انجام خواهد داد .کیتی یکی از
شاگردانش را که پیانو به او میآموخت به دیدار بابا آورد .پس از آن که بابا چندین
بار از آن دختر درخواست کرد آنچه که در سر دارد را به زبان آورد ،او با دستپاچگی
زیاد چیکی در گوش بابا پچ پچ کرد .بابا به او دلداری داد و از او خوا ست کنارش
بنشیند و او برای ی ساعت نکد بابا نشست.
بابا به بانوی دیگری که گفت ی مسیییحی اسییت بیان نمود« ،تو تنها از مسیییش
پیروی میکنی اما او را دوست نداری .تو باید او را نیک دوست داشته باشی» .گرچه
آقا و خانم واتسون در هتلی در لندن اقامت داشتند اما به دیدار بابا نیامدند .از قرار
لندن و دوانشایئر انگلستان 104
معلوم ،توماس واتسون پس از ترک شاالکومب دربارهی بابا دچار تردید گشته بود.
چارلک پردام به او تلفن زد و از او خواهش کرد معرفی نامه ای به کنسیییول آمریکا
بنویسیید مبنی بر آن که بابا و همراهانش برای دیدن واتسییون و دوسییتان دیگر به
آمریکا می آیند .مردیت از واتسیییون پرسیییید آیا بابا می تواند در منکل او بماند؟
واتسون پاسخ داد ،اتاق ارافی ندارد.
فهم واتسیییون ،محدود از کار درآمد و ایمانش بی دوام .گرچه او واکنش اولیه ی
مثبتی در دیدار با بابا نشان داد اما بعدا اشتیاقش را از دست داد .واتسون در دفتر
خاطراتش در آن زمان چنین نوشت:
آیا پر ستش نمودن ی ان سان ،خوب ا ست؟ آیا بابا سد راه پر ستشگران خود به
سییوی شییناخت خداوند نمی گردد ،همان طوری که قوانین مذهبی کلیسییا انجام
میدهند؟ ...پرستشی که آن مردم در ایست شاالکومب از بابا نمودند مرا به خشم
میآورد .من م مئنا نه او را میپرستم و نه هیچ تاثیر خوبی از او احساس میکنم.
گرچه هفته ی پیش ،مردیت و مهربابا در لندن بودند اما من کوچ ترین تمایلی
برای دیدن آن ها ندا شتم .فکر می کنم آنچه که آنان می توان ستند به من بدهند را
از آنان را گرفتم .من باید راه رهایی خود را به روش خودم بیابم .این بامداد ،این
اندی شه در سرم می آید که چرا ِشری مهربابا برایم دلچ سب نبود .این بدان دلیل
است که من با بیریایی و خود به خود دیدم که او مرا به سوی راه روشنایی آگاهی
راهنمایی می کند که از آن من نبود یعنی راه درسیییتی برای من نبود که دنبال
کنم .من باید راه خود را در پی گیرم!
همان طوری که گفته شیید چالرز پردام مراله های گوناگونی را از جمله «مرشیید
کامل» و «نیاز به داشتن آموزگار» در مجلهی «فرد عادی» دربارهی بابا قلم میزد
که با خواندن آن ها شمار بی شتری از مردم مهربابا را شناختند .7یکی از دو ستان
پردام در 26سیییپتامبر برای دیدار با بابا آمد و گفت پس از خواندن مراله ها در
مجلهی «فرد عادی» اح ساس کردم باید شما را ببینم .آن ی اندی شهی س حی
نبود من به دیدن شما برانگیخته شدم».
105 لردمهر 5
محض بیرون آمدن یوگی از حالت سییامادی ،مانند هر انسییان عادی از جهان آگاه
میگردد .روشنایی آگاهی دایمی است و دانش حریری از آن سرچشمه میگیرد .از
آنجایی که اندکی هستند کسانی که به روشنایی آگاهی یعنی دیدن خداوند دست
می یابند .پس در مورد پیوند نهایی با خداوند یعنی شیییناخت خودی حریری چه
میتوان گفت؟
کریسییمس هام فِری بسیییار تحت تاثیر بابا قرار گرفت .او بعدا مراله ای زیر عنوان
تجسم عشق نوشت که گکیدهای از آن در زیر میآید:
برای نخسیییتین بار در زندگی ،و من هرگک کسیییی را مانند او ندیدم ،خودم را در
هالهی مردی دیدم که به معنی واقعی کلمه ،نور عشق از او میدرخشید ...او ژرفیِ
تجربه ی عرفانی را با سییادگی و رک گویی ی کودک در آمیخته و لبخند او چنان
مسییری بود که کالمی که اسییتفاده کرد اهمیتی نداشییت ...در تمام مدت ،او چنان
مهرِ پاکی را بازتاب داد که آدمی به شیییگفت می آمد چرا ،هنگامی که تمام ادیان
ارزش ع شق پاک را می ستایند ،دیدار فردی که آن را در عمل ن شان می دهد باید
تجربه ای به یاد ماندنی با شد .اگر مهربابا های بی شتری امروز در جهان بودند ،آنگاه
به خاطر خوا ستن مرام اخالقی ،جنگ پایان مییا فت .این مردِ ع شق ،برای همگان
ی سرمشق است!
گرچه هام فِری از دیدار با بابا قلبش عمیرا زیر و رو گشیییته بود اما چنان درگیر
آیین بودا بود که نمی توانسییت آن راه را کنار بگذارد و به دنبال استتتاد روحانی و
با راهنمایی مسیییتریم او گام بردارد .افراد دیگری نیک از دیدار با استتتاد ،تجربه ی
م شابهی دا شتند .خانم ماد مَ کارتی فولدز که از بیماری آ سم رنج می برد روزی
تجربهاش را از نخستین دیدار با بابا چنین بازگو نمود:
من هرگک انسیییانی را ندیده ام که مانند بابا به طور طبیعی و بسییییار خالب ،نور
درونی را با چنین ق عیتی و خیلی آسییان ببخشیید .من برای او ی بیگانه ی تمام
بودم .دو کالم اولیه ی او ،اشیییاره به بیبنیه گی و حمله های پیدرپی و دراز مدت
آسم من داشت .من تنها 35دقیره نکد او بودم و از او نخواستم که مرا شفا بخشد.
لندن و دوانشایئر انگلستان 108
با این حال ،آن شییب من با دشییواری زیاد نکد او رفته بودم ،چون از بیماری آسییم
رنج می بردم که چند هفته پیش ناگهان به من حمله کرده و مرا با خ ر از دسییت
دادن شتلم رو به رو ساخته بود .به راستی من زنی بیمار بودم .آن شب پس از آن
که به منکل برگشیییتم و به رختخواب رفتم .با بوی خوش ی ع ر شیییرقی که در
اتاقم پیچیده بود از خوابی ژرف بیدار شدم .من کف اتاق ن ش ستم و ح ضور مهربابا
را تجربه کردم .تنها می توانم آن را به عنوان احسییاس نیرویی ترریبا تهدیدآمیک در
اتاق شرح دهم .چنین به نظر ر سید که د ست های ی جراح دارد روی شش ها،
ستون فررات و بخشهای دیگر از بدنم جراحی میکند .در تمامی مدت ،من از آن
نیروی فوق العاده و بکرگی که وارد استخوانها و بافتهای بدنم شده و زندگیام را
همچنان که آنجا نشسته بودم دگرگون میساخت آگاه بودم.
خانم ماد احساسهای عجیب دیگری نیک داشت و روز بعد برای شرح دادن آنها
نکد بابا میرود .هنگامی که او لب به سخن گ شود ،بابا او را باز نگاه دا شت و گفت،
«میدانم .می دانم .من به تو ک م کردم» .پس از این تجر به ،بی ماری او بهبود
یافت .شخب دیگری بعدا برای چانجی نو شت« ،بله چانجی من موافرم که ی بار
که بابا را ببینی ،به نظر می رسیید گویی سییراسییر زندگی فرد ،پیشدرآمد آن ی
دقیره بوده است .انگار او ما را به سالمت از میان ابرها و توفانها راهنمایی میکرده
است تا بتوانیم با او دیدار داشته باشیم».
در ی موقعیت دیگر ،مرد پا به سیین گذاشییته ای به نام آقای آدری با همسییر و
فرزندش برای دریافت دعای خیر بابا ،به خیابان راسییل آمدند .او عاشییق فلسییفه و
مردی خوش قلب بود و بابا او را دو ست دا شت .بابا پ سر ادری را روی زانوی خود
گذاشیییت و بوسیییید .با دیدن این ،قلب آدری لبریک از عشیییق گردید و هرچند که
کوشش کرد از بروز احساساتش جلوگیری کند اما اش از چشمانش سرازیر شد.
بابا برای دلداری او چنین روشنگری نمود« ،آموختن دانشِ کتابی و فلسفه ،تنها
ر رایت خاطر عرالنی در پی دارد اما همه چیک نی ست .آن چیک حریری ،اندی شیدن
به خداوند ،احسییاس نمودن خداوند و تجربه نمودن خداوند اسییت .باید احسییاس
109 لردمهر 5
واقعی ،دیدن واقعی و تجربه ی واقعی به دسییت آید ،چون این ها حریری هسییتند.
باور عرالنی ،نخ ستین گام ا ست که از آن ایمان زاییده می شود اما پی شرفت باید
پی در پی با شد» .بابا به آدری رهنمون داد که روزی نیم ساعت بر خداوند مراقبه
ورزد .درباره ی همین مورییوک بابا به طور فشییرده گفت« ،فلسییفه بدون تجربه ی
خداییت ،سرا سر بی معنی ا ست» .هری اِ ستِراتون سردبیر مجله ی اوکالت رِوییو
،Occult Reviewبرای دیدار با بابا آمد .او توسط مردیت دربارهی بابا شنیده بود و در
ژوئیهی 1929به بابا نامه نوشت.
بابا دربارهی نرش عرل و دل چنین بیان نمود:
تفاوت ب سیار گ سترده ای بین عرل و دل وجود دارد .اگر هردوی آن ها در را ستای
باالترین خوبی ها به کار برده می شییدند بسیییار عالی می بود اما داشییتن تنها عرل ،و
دلی خش و بی احساس ،بیفایده است .برتری دل بر عرل بهترین است .در مرایسه
با ی فرد مذهبی ریاکار ،ی خدا -ناباورِ بی ریا برتری دارد .کتاب ،تنها پوسییته ی
بیرونی را به ان سان میدهد .دانش حقیقی از کتاب به د ست نمیآید .دانش حقیقی
ارمتان مر شد اسییت که بدون پرداخت بهای آن ،که عشییق اسییت ارزانی نمی گردد.
عشییق باالترین نیروها را دارد و تنها عشییق ،کوتاه ترین و آسییان ترین راه شناخت
خودی حقیقی است .تنها از راه عشق میتوان به شناخت دست یافت.
بابا به همراهی دسموند و کیم ،مارگارت کراس ،مردیت و کیتی ،رستم ،چانجی
و آقا علی را در شییامگاه 26سییپتامبر به دیدن ی نمایش کمدی موزیکال به نام
مهمانسرای اسب سفید در استادیوم ورزشی لندن برد .ی بازیگر زن 31ساله به
نام کوردِلیا دِلیون Cordelia Deleonمعروف به دلیا به بابا معرفی شییید و به او گفته
شد« ،این م سیش در کالبد ا ست» .دلیا جذب مهربابا شد و کنارش ن ش ست .از آن
پس ،دلیا هرروز در لندن به دیدن بابا میآمد .دلیا و برادرش ج که نمایشییینامه
نویس بود تئاتر Qرا در لندن به طور آزمایشییی راه اندازی کرده بودند .دلیا پیشییتر
در تابسییتان 1931در ورییعیت بد روحی ،با افسییردگی ذهنی و بدنی ،به ایسییت
لندن و دوانشایئر انگلستان 110
خورده بود .او قرار بود نرش راسیییتین خود را به عنوان یکی از اعضیییای حلره در
سینمای جهانی استاد روحانی بازی کند مانند کیتی و مارگارت.
بعدا دلیا خواهر جوانتر خود را به نام آمینتا تولیدانو 23سیییاله و ج برادر 28
سالهاش و همچنین مادرش را برای دیدار با بابا آورد .این در حالی است که پدر او
سالیان پیش درگذ شته بود .روزی خواهر دلیا که او را مینتا می نامیدند نخ ستین
دیدارش را با مهربابا چنین به یاد آورد:
خواهرم دلیا ،بابا را در سیییالن تئاتر دیده بود و کامال فریفته شیییده بود .او از من
پر سید آیا دو ست دارم او را ببینم و من گفتم بله .گرچه من مانند او ی جوینده
نبودم اما وقتی به من گفت چه احساسی به بابا داشته است ،گفتم من هم دوست
دارم او را ببینم .زمانی که او را برای نخسیییتین بار در منکل کیتی دیدم ،قلبم به
شییدت زیر و رو شیید .نمی توانم بگویم چرا ،اما به گریه افتاده بودم و نمی توانسییتم
دسییت بردارم .ناگهان بابا برای یکی از مندلی ها روی تخته ی الفبا دیکته کرد« ،از
او بپرس چرا گر یه می ک ند»؟ من خود به خود گفتم« ،چون شییی ما خیلی زی با
هسییتید» .از آن زمان به بعد ،من تنها می خواسییتم به او چشییم بدوزم تنها روی
زمین بنشیییینم و به او نگاه کنم .من نمی خواسیییتم هیچ چیک بپرسیییم .بابا ردای
سفیدی پو شیده و موهایش بلند بود .رخ سار او ب سیار ب سیار زیبا و هاله ای از نور
گرداگر او بود که در بیان نمیگنجد .در پی شگاه او ،من نمی توان ستم به ک سی و یا
چیک دیگری بیندیشییم .مادر و برادرم نیک بابا را در همان زمان دیدند .ج دیدگاه
عرالنی دا شت و بابا ابدا در آن س ش کار نمیکند یا پر سشهای تئوری را پا سخ
نمیدهد .در نتیجه برادرم ،زده شد .مادرم نیک ب سیار شکاک بود و نتوان ست به بابا
گرایش پیدا کند .اما من به راستی شیفتهی او شده بودم .به من گفته شد میتوانم
دوباره بازگردم و من هرگاه که امکان داشت به آنجا بابا رفتم.
در نخستین دیدار و گفتوگویِ خصوص دلیا ،بابا به او گفت« ،این ،شانس نیست
که تو را به اینجا آورد» .ویرجینیا (جنی) ،خواهر هشیییت سیییاله ی ژیال کلوزه با
معصومیتی بچگانه به خالهی خود کیتی گفت « ،این چند روز گذشته من دوست
لندن و دوانشایئر انگلستان 112
داشتم بابا را در آغوش بگیرم و ببوسم اما سبیلهای او مرا اذیت میکنند .من بابا
را دوست دارم اما سبیل او را دوست ندارم» .کیتی این را به بابا گفت و او از جنی
خوا ست بیاید و کنارش بن شیند آن دختر ب سیار مورد توجه بابا قرار گرفت .روزی
بابا از او پر سید« ،آیا من باید سبیل هایم را کوتاه کنم»؟ و او پا سخ داد بله .از آن
به بعد ،بابا سبیلهای خود را کوتاه نگاه داشت .پس از گذشت سالهای دراز ،جنی
کلوزه در دههی ،1960نخستین دیدارش را با بابا چنین شرح داد:
30سییال پیش ،به روشیینی همین امروز بود که بابا به من گفت برای ی دقیره
کامال بیحرکت جلوی او بایستم .و بابا ی ساعت جلوی خود نگاه داشته بود .من
نمی بایسیت سیخن بگویم .هنگامی که زمان به پایان رسیید ،بابا به من گفت روانه
شوم اما من نمیخوا ستم و گریه سر دادم .آن چ شمان شگفتانگیک و حالت آنها
را هرگک از یاد نبردهام.
چون آن روز یکشییینبه بود ،ژیال اجازه یافت از مدرسیییه نکد بابا آورده شیییود و
عصییرگاهان را با او بگذراند .آنگاه همگان از بازی کردن و شیینیدن موسیییری که از
گرامافون پخش می شیید لذت بردند .آن بعد از ظهر کوئنتین دوباره آمد .گرچه بابا
اعالم کرده بود که هیچ بازدیدکنندهای را نمیپذیرد اما برای او که شخصیتی گیرا
داشت ،بابا استثنا قایل شد و برای نیم ساعت با او دیدار نمود.
دو شنبه 28سپتامبر ،1931بابا از هِلِنا مادر کیتی پر سید آیا چیکی ه ست که
دو ست دا شته با شد بپر سد؟ و او پر سید« ،چگونه شما را به نامم؟ به عنوان لرد
بابا»؟ بابا با لبخند گفت ،خوب ا ست .آنگاه خانم دی وی پر سید« ،من من شی ی
موسسهی نیکوکارانهام که برای فررا ،نیازمندان و سالمندان سرپناه فراهم میکند.
من میکوشم به آنان خدمت کنم و یاری برسانم» .بابا با اشاره گفت« ،خیلی خوب
اسیییت .آن کار را ادامه بده» .هلنا گفت« ،آرزو دارم آنانی که در پناهگاه هسیییتند
بتوانند شما را ببینند و دعای خیر شما را دریافت کنند» .بابا« ،اگر آنان بتوانند مرا
ببینند ،ب سیار به نف آنان تمام خواهد شد .من به آنان خواهم فهماند» .هلنا« ،اما
آن ها بسیییار سییالخورده و بیشییتر آنان ناتوان و بی بنیه هسییتند» .آنگاه بابا او را به
113 لردمهر 5
شیییمار زیادی از اهالی لندن برای دیدار با بابا به منکل دی وی آمدند .از جمله،
دان شمندان ،شاعران ،سیا ستمداران ،مو سیری دانان و دیگران .در میان این افراد،
ی سردبیر سرشناس به چشم میخورد به نام آقای ویوییان .Vivianبابا پس از
ی خوشآمدگویی گرم و مهربانانه به همگان ،گفت« ،در آینده ،مردم آغاز به
فهمیدن چیکها آن گونه که واقعا هسیییتند خواهند کرد ،نه آن گونه که آن ها را
میبینند» .وی وی یان شییروک به پرسییش های زیادی نمود و بابا با دیکته کردن از
روی تختهی الفبای خود پاسخ داد:
وی وی یان « ،ما در دوران بکرگی ز ندگی می کنیم و دگرگونی های بکرگی در
زندگی انجام گرفته است .من دوست دارم تا آنجا که امکان دارد کم کنم».
بابا« ،اندیشییه های شییریفی داری .آنچه که می گویی به خودی خود به تو کم
خواهد کرد .حتا بدون آن که آگاهانه بدانی .وی وی یان« ،من باور دارم اگر تمامی
کشورهای اروپا گرد هم آیند و ایاالت متحدهی اروپا را تشکیل دهند ،بسیار خوب
پذیرفته خواهد شد» .بابا« ،این ایده ی ب سیار خوبی ا ست» .وی وی یان« ،با ورود
ماهتما گاندی به اینجا ،امکان ایجاد ف ضای همب ستگی و روحانیت وجود دارد .نظر
شما درباره ی ماهاتما گاندی چی ست»؟ بابا« ،او مرد خوبی ا ست و در ک شتی نکد
من آمد و خواهان پند و اندرز من شد .من به او گفتم پس از فعالیتهای سیا سی
باید بیاید و با من بماند و بدین وسییییله خود را در خلوت نگاه دارد و گاندی گفت
کوشیییش خواهد کرد» .وی وی یان« ،آیا خوب اسیییت که کارکنان روحانی درگیر
سیا ست شوند»؟ بابا « ،تا اندازهای .تنها در ابتدای ج ستوجوی شان .هدف الهی
ب سیار دور ،فر سنگ ها به دور و فرا سوی ت صور و عرل ا ست .برای کامل شدن و
رسییییدن به شیییناخت خداوند ،آدمی باید به فراسیییوی عرل برود .هدف زندگی
د ستیابی به خودی حریری ا ست و تنها اندکی قهرمان یارای ر سیدن به هدف را
دارند .ویوییان« ،آیا امکان دارد راه و رو شی به ما ن شان دهید تا بر ا شتباهات و
نراط رییعف مان چیره گردیم»؟ بابا دیکته کرد « ،از راه خدمتِ بدون خودخواهی،
پرستش و عشق.
115 لردمهر 5
وی وی یان « ،اما فردی که بسیییار درگیر فعالیت های گوناگون اسییت و نمی داند
کدام فعالیت مهم تر ا ست و کدام را کنار بگذارد ،چه باید انجام دهد؟ گهگاه آدمی
نگران می شود ،حتا اگر نیت اش خوب با شد»! بابا او را ترغیب کرد« ،اما فرد نباید
ابدا نگران شود .هنگامی که وظیفههایتان را بدون خودخواهی و چشمداشت انجام
می دهید ،تالش کنید به فراسییوی قلمرو عرل بروید .برای الهام گیری یا احسییاس
الهی ،دیدن الهی و تجربه نمودن آگاهی بی کران ،تشیینگی به دسییت آورید و غرق
شوید در اقیانوس الوهیت»!
وی وی یان« ،چگونه می توانم به چنین حالتی برسییم»؟ بابا« ،از راه خدمت بدون
خودخواهی ،منش پاک و پر ستش و ع شق به خداوند» .وی وی یان« ،آیا می توانید
راه آن را به ما نشان دهید .آیا کاری هست که ما خودمان بتوانیم انجام دهیم؟ آیا
دسییتوری درباره ی غذا دارید»؟ بابا با پیشیینهاد مردیت گفت« ،اگر احتماال بتوانی
خوردن گوشیییت را کنار بگذاری ،آن را انجام بده .اما نگذار فعالیت های روزانه و
تندرستی تو را بههم ریکد» .ویوییان« ،آیا دستوری دارید که روزانه انجام دهم»؟
بابا روی تخته ی الفبا دیکته کرد« ،صییبش پس از شییسییتن صییورت خود ،برای پنج
دقیره بر من مراقبه کن .به تنهایی مراقبه کن در خلوت و بیمکاحمت .من به طور
روحانی به تو کم خواهم کرد نه با کالم .تو حضورم را احساس خواهی کرد».
در درازای این موقعیت ،مو سیری دانی به نام هُلک چون گهگاه نمی توان ست آهنگ
بسازد پریشان و ناراحت بود .بابا به او دلداری داد« ،تو نباید دربارهی آن ،نگرانی و
دلشوره داشته باشی .حریرت این است که هیچ چیک در جهان نیست که بخواهی
نگرانش باشییی .این ی عیب اسییت .هرگک نگران نباش .من به طور روحانی به تو
کم خواهم کرد نه با کالم»! پس از این ،همسیییر هُلک برای گفتوگو فراخوانده
شد .او گفت« ،من ی آدم شکاک بودم اما پس از دیدن شما ،بیماریام که سالیان
دراز مرا رنج می داد از بین رفت .گهگاه اح ساس سردرگمی ذهنی دارم و از لحاظ
بدنی ،مانند چوب خ ش می شوم .شاید به این دلیل ا ست که گو شت میخورم».
بابا به او خاطر ن شان ساخت« ،این مو روک نوک غذا یا خوردن گو شت نی ست .تو
لندن و دوانشایئر انگلستان 116
کار انجام بده. میتوانی گو شت بخوری .قلب تو پاک ا ست همین کافی ا ست .ی
نگران نباش .من به تو و شوهرت کم خواهم کرد».
همان طوری که گفته شد ،می کلوزه 42ساله دختر بکرگ آقا و خانم دیوی نیک
چندین بار از بابا دیدن نمود اما برخالف هربرت و کیتی ،می به بابا ش دا شت و
در این مورد با او رو به رو شد« ،من به م سیش ایمان دارم و همچنین باور دارم که
مسییییش دیگری وجود ندارد و ی چنین موجودی نیک در آی نده وجود نخواه ند
داشییت .مسیییش ،تنها یکی بود و برای همیشییه صییرفا مسیییش باقی خواهد ماند .از
آنجایی که م سیحیت در غرب گ سترده ا ست ،از لحاظ مذهبی و جوهر ،بر شرق
برتری دارد».
بابا در پاسخ ،به آرامی چنین دیکته نمود« ،روشن نمودن همه چیک ،نیاز به زمان
دارد .اما من تو را قان خواهم کرد که به حالت م سیحایی د ست یافته ام و این که
من آن م سیش ه ستم» .می از روی تعجب فریاد زد« ،امکان ندارد! حرف های تو را
باور ندارم .منظورت را نمی فهمم» .بابا« ،اگر برایت تورییییش دهم ،تو همه چیک را
خواهی فهمید .حقیقت ،باالتر از مذهب است .حقیقت ،فراسو و فرسنگها فراسوی
عرل اسییت و تنها از راه عشییق دسییت یافتنی اسییت .من در همان حالت هسییتم و
تجربهی آن را دارم .من همواره در حالت مسیحایی مسرت سرمدی هستم»! پاسخ
بابا و لبخندش ،مردار زیادی از ش و تردید می را از میان برداشت.
در لندن شیییمار زیادی برای دیدار با بابا آمدند و او همگان را با عشیییق پذیرفت.
افراد نکدی به بابا سوالی نپرسیدند ،چون آنان غرق در خواندن سرودی بودند که
او با لمس درونی اش به آنان آموخته بود .آنانی که سییرودن نمی دانسییتند ،سییوال
میپرسیدند و بابا با شکیبایی به آنان پاسخ میداد .در این میان ،کسانی بودند که
سییوالی نپرسیییدند اما آرزویی برای س یرودن نیک نداشییتند آنان تنها از حضییور در
پیشگاه استاد روحانی و سرودن دیگران لذت بردند و «سهم» خود را گرفتند.
پرندگان باغ او در غرب که سیییرودن را آغاز کردند در بر گیرنده ی ،مارگارت،
کیتی ،ژیال ،مینتا ،پردام ،میبل ،کوئنتین ،کیم ،تام و ای نید بود .روزی بابا برای
117 لردمهر 5
گروه چنین آشکار نمود« ،من سرچشمهی تمام دانش ،عشق و مسرت هستم .به
من مهر بورزید که سییرچشییمه ی تمامی عشییق ها هسییتم .و شییاد باشییید و نگران
نباشید».
از میان صییید ها تن که برای دیدار با بابا در لندن آمدند ،او تنها به این چند تن
سرودن را آموخت ،بابا در قلب آنان اشتیاق شنیدن سرود را برافروخت .گروه بارها
در سییکوت تمام گرداگرد بابا می نشییسییت .آن زمان ،دوران عالی بود ،هم چنان که
کیم به یاد می آورد« ،ما تنها در نور و ع شقِ وجود شگفت انگیکش می زی ستیم و
آن سکوت ،کامل تر از هر مو سیری ،شعر و کتاب مرد سی بود سکوتی لبریک از
عشییق و نور که معنای زندگی را هویدا می سییاخت .عشییق بود که کالبد به خود
گرفته و در میان ما سکنی دا شت» .سالیان بعد ،کیم چنین بازگو نمود « ،سخت
اسییت بازگو کردن و منترل سییاختن تاثیری که بابا بر نخسییتین مریدان انگلیسییی
داشییت .نما و چهره ی او همه چیک را محو میسییاخت .گمان کنم افالطون چیکی
مانند این گفته ا ست که هنگام درخ شش خور شید ،فرد ستارگان را نمی بیند .ما
همگی در دنیایی افسون شده و دلباختگی به سر میبردیم که در آن هیچ چیک جک
محبوب الهی اهمیت نداشت».
عکاس ژاپنی به نام کینیه ایمای Kinye 30سپتامبر ،1931بابا به استودیوی ی
Imaiرفت تا عکسهایی از او گرفته شود .شش عکس از بابا گرفته شد که همگی
ب سیار عالی از کار درآمدند و گنجینهای برای عا شرانش شدند .یکی از شبها ،بابا
را به دیدن کنسییرت سییمفونی بی بی سییی در کویین هال لندن بردند اما او از
موسیری کالسی لذت نبرد.
در میان پرده ،بابا را برای دیدن رهبر ارکسییتر سِیر هنری وود 62سییاله که برای
سیییر هنری را دیدن بابا ابراز عالقه کرده بود به پشیییت صیییحنه بردند .کیتیِ ،
میشناخت چون به دو دخترش آموزش پیانو میداد .بامداد 1اکتبر بابا به همراهی
گروه به دیدن باغ وحش لندن رفت و شییامگاهان برای دیدن نمایشیینامه ای به نام
«خردمند بودن ابلهی است» به سالن تئاتر پیکادلی رفتند .می همچنان نسبت به
لندن و دوانشایئر انگلستان 118
م شتاق دیدار با بابا ه ستم .اگر فرط برای پنج دقیره با شد من خو شحال خواهم
شد .حتا اگر باید او را به دوش بکشی و به اینجا بیاوری فرط او را بیاور»!
جمعه 2اکتبر ،1931بابا بر آن شیید که زمان دیدار دوباره با گاندی فرارسیییده
اسیییت .سیییاعت 8:15شیییب ،بابا به همراهی پانجی و رسیییتم به کینگک لی هال
کامیتونیتی سنتر ،رفت در محلهی براملی بای بو واق در شرق لندن .هنگامی که
وارد شدند دیدند که مردم گرداگرد گاندی هستند .گاندی با دیدن بابا ،برخاست و
او را با احترام فراوان پذیرفت و سپس به حا ررین معرفی کرد .گاندی خواهان آن
بود که گفتوگوی خ صو صی با بابا دا شته با شد .اما دیدار آنان در آن سالن و در
حضور همگان برگکار شد .گفتوگوی آنان بدین ترتیب پیشرفت:
بابا بیان نمود« ،من برای دوازده روز در استراحتگاهی در دوانشائیر اقامت داشتم
و فردا راهی ترکیه هستم» .گاندی که غافلگیر شده بود پرسید« ،چرا»؟
بابا پاسخ داد« ،به دلیلهای روحانی .جو و فضای روحانی ترکیه بسیار بد است و
مردم بیشتر و بیشتر به مادیات گرایش مییابند .برای من رروری است که به آنجا
بروم و آن را دگرگون سازم» .آنگاه بابا پیرامون سفرش به غرب چنین گفت« ،من
این مردم را در انگلسییتان بسیییار دلنشییین می یابم .تمام کسییانی که به دیدار من
آمدند عالی بودند .برخی از مردم هند با سرزنش کردن انگلی سی ها می گویند آنان
اهمیتی به روحانیت نمیدهند اما کسانی که نکد من آمدند اشخاصی بسیار یکدل
و بی ریا بودند .برخی با دیدن من اشیی ریختند و برخی پس از تماس با من .ی
بانوی طبره ی باالی جامعه هنگامی که می خوا ستم به او د ست بدهم ،د ستش را
پس کشید اما پس از شنیدن سخنانم ،جلو آمد و دستم را گرفت و گریه سر داد.
ی بانوی هنرمند نکد من آمد و گفت چردر شیییما زیبا هسیییتید! من دوسیییتدار
زیبایی ام اما ایمان به خدا ندارم .واقعیت همین زندگی اسیییت آرمان زندگی من.
زندگی پس از مرگ وجود ندارد .آنگاه من به او درباره ی وجود خداو ند گفتم و
پرسیییدم« ،پس چرا خداوند را که زیبایی تمام زیبایی هاسییت را دوسییت نداشییته
با شی»؟ اما چون او خداوند را باور ندا شت ،چگونه می توان ست خداوند را دو ست
لندن و دوانشایئر انگلستان 122
بدارد؟ «آنگاه پرسیدم آیا میتواند مرا دوست داشته باشد»؟ او بیدرنگ پاسخ داد،
چه کسی میتواند پس از آن که شما را دید ،دوستتان نداشته باشد.
بابا از گاندی پرسید« ،چرا اینچنین است»؟ آنگاه بابا این روشنگری را نمود:
«مردم با دیدن من گریه و زاری میکنند و درمییابند که عاشق من هستند ،حتا
باوجود آن که می گویند خداوند را دوسییت ندارند .این به دلیل آن اسییت که من
سییراسییر بی آرزو و تنها پر از عشییق هسییتم از سییر تا پا .این الهام بخش همگان
میگردد تا مرا دوست بدارند .آنان تفاوتهای طبراتی ،کیش و رنگ پوست خود را
به د ست فراموشی سپرده و مرا دوست دارند .تو نمیتوانی این را انجام دهی چون
آرزو و خواسیییته داری خواه بکرگ یا کوچ باشیییند .و همگام با آن ،دارای ذهن
نفسانی هستی که مردم را به سوی تو نمیکشد .خواستهها ،عشق را میکشند .من
خودِ ت صویر ع شق و تنها ع شق ه ستم .ع شق از سر تا پا! من چیکی نی ستم جک
عشییق .افکون بر این ،من از ابدیت پر از مسییرت بی حد و مرز هسییتم و از آن لذت
میبرم .بنابراین مشکلی ندارم .مشکل هنگامی پیش میآید که میخواهم آن را به
دیگران منترل و ارزانی دارم .من در این اندی شه ام که پس از بازگ شت از ترکیه در
اینجا (انگلسیییتان) بمانم چون مردم باید از راه این عشیییق بیدار گردند .گرچه
روحانیت در هند با اهمیت تر اسییت اما پاندیت ها (موبدان) در آنجا سییخنان شییان
خریدار زیادی دارد .نه تنها عشییق به کنار رانده شییده ،بلکه جسییتوجو نیک نادیده
گرفته شده است .افکون بر این ،در هر جادهای در هند ،به سادوهایی برمیخورید که
به راه و روش زندگیشیییان می بالند و همان طوری که می دانید ،ترلب در میان این
مرشییدان دروغین بسیییار گسییترده اسییت .در انگلسییتان نیک چنین دغل بازانی وجود
دارند .مردم در حال تجربه با همه چیک هستند ،حتا مرگ!
گاندی به این موروک اشاره نمود« ،چنین چیکهایی به دلیل آیینِ دینی برخی از
این پاندیتهاست».
بابا موافرت نمود« ،کامال در ست ا ست .من همی شه گفتهام هیچ کس به اندازهی
مذهبیون به مذهب آ سیب نر سانده ا ست .در اینجا نیک ک شیش های زیادی وجود
123 لردمهر 5
دارند اما مردمی که به دیدارم آمدند ،با ایمان و پرمهر ه ستند و من از گفتوگو با
آنان بسیار خشنودم .بنابراین دوست دارم به اینجا بیایم و برای مدتی بمانم».
بابا مو روک را تتییر داد و از گاندی پر سید« ،نتیجه ی نخ ستین گفتوگوهای ما
چه بوده است»؟ گاندی« ،دربارهی چه موروعی»؟
بابا« :یگانگی مسییلمانان و هندوها و درباره ی هیات انتخاب کنندگان مشییترک یا
جداگانه» .گاندی« :من در آن راستا کار میکنم اما تردید دارم به هرگونه سازشی
برسیییم .من نگران آن هسییتم و بیمناک .اما از این که بعد چه باید کرد سییردرگم
نیستم».
بابا دیکته کرد « ،چه زیانی دارد اگر به داشیییتن ی هیات انتخاب کنندگانِ
جداگانه سیییازش شیییود؟ حتما در آینده ی حکب و یا دیگران ،هیات انت خاب
کنندگانِ مشترک درخواست خواهند کرد».
گاندی« ،من نیک آن را میخواهم .اما همه باید ابتدا با من موافرت کنند آنگاه من
می توانم کار را انجام دهم .من اعالم کرده ام با ذهنی باز به خواسییته های آنان نگاه
میکنم تا همپیمان شان کنم .اما ابتدا همهی آنان باید نشستی باهم داشته باشند
و سپس نکد من آیند اما آن ها می گویند در اقلیت اند .با این وجود ،گرچه آن ها در
اقلیت اند اما از حق هایی برخوردارند و رهبران شییان معتبر هسییتند .ببینیم بعد چه
پیش می آید .آن که دلیر ا ست از هیچ چیک نمی هرا سد .آن ها نیک به خاطر ک شور
رنج برده و به زندان افتاده اند .چگونه می توانیم ناگهان آن ها را به کنار بگذاریم؟ به
این دلیل ،من دکتر ان صاری را فراخوانده ام و او دارد می آید .اگر او دعوت نمی شد
مشیییکالتی سیییر راه ایجاد پیش میآمد .او را به شیییرط آن که ی هیات انتخاب
کنندگان مشییترک را درخواسییت کند فراخوانده ام» .گاندی چنین نتیجه گرفت،
«فردی که خوابیده اسیییت را می توان با پاشییییدن آب سیییرد بر روی او و یا تکان
دادنش بیدار کرد اما با فردی که بیدار ا ست و نمیخواهد بلند شود چه باید کرد؟
این بی فایده اسییت! این ی رسییوایی اسییت! آنان هیات انتخاب کنندگان جداگانه
میخواهند اما بازیچهی دست انگلیسیها هستند».
لندن و دوانشایئر انگلستان 124
بابا پا سخ داد« ،اما در پایان ،نباید به گونه ای شود که انگلی سی ها هیچ امتیازی
ندهند و بدان وسیییله رهبران هند را مرصییر بدانند و متهم سییازند که به توافری
فراگیر دسییت نیافته اند .پس چه امیتازی باید داده شییود و چگونه؟ این که هیچ
کس موافق نیست ،چنین خواهد شد ،چه میتوان کرد؟»
بابا از گاندی پرسید« ،ذهنیت مردم را اینجا در انگلستان چگونه میبینی»؟
گاندی« ،دولتی ها و م سئولین ،مانند دار و د سته ی راهکنانی حیله گر ه ستند اما
مردم عادی رفتار خوبی دارند .دسیییت کم تا این اندازه رریییایت بخش اسیییت .ما
چشمانشان را به کارهایی که در هند میگذرد باز کردهایم و دانههایی کاشته شده
است .اما به ثمر نشستن آن ،زمان خواهد برد و هیچ راهی نیست باید تا آن زمان
شکیبا بود .اگر دست خالی برگردیم ،رهبران انگلیسی به این نتیجه خواهند رسید
که ما برای گشت و گذار آمده بودیم .ما باید شکیبا باشیم تا زمان مناسب فرابرسد
چون دولتی ها ،بی مرام هسییتند .اما سییرانجام ،آنان باید قدرت بکرگی به ما واگذار
کنند .پس از برگشت به هند ،ما بیکار نخواهیم نشست دست روی دست نخواهیم
گذا شت .برخی فعالیتها و تحریکات پا خواهند گرفت و ما رنج خواهیم ک شید اما
شکیبا خواهیم بود».
بابا روی تخته ی الفبا برای گاندی چنین دیکته نمود« ،آنچه که می خواهم بدانی
این است که هند باید خیلی بیشتر رنج ببرد اما از دیدگاه روحانی ،سودمند است.
هرچه رنج بیشتر باشد ،سود بیشتری به بار خواهد آورد».
گاندی« ،درسییت اسییت .من هم چنین فکر میکنم .چون آنگاه مردم حریرت را
خواهند دان ست و خواهند فهمید که خود شان مر صر ستیک و پرخاش های داخلی
بودهاند ،آنگاه کسی باقی نمیماند که با او بجنگند».
بابا بیان نمود « ،کامال حریرت دارد ،آنگاه وحدت ،پایدار خواهد بود .بازهم از
جانب خودت نهایت تالش ات را بکن تا یگانگی بین هندوها و مسیییلمانان پدید
آوری .اگر ایجاد شیید ،خوب اسییت .در غیر این صییورت هیچ چیک رخ نخواهد داد و
ترصیرها هم بیجهت به گردن تو نخواهند افتاد».
125 لردمهر 5
گاندی« ،من دارم آن را ان جام می دهم و در آن راه تالش خواهم کرد و نها یت
تالش خود را خواهم کرد .ما باید هر کاری از دسیییت مان برمی آید انجام دهیم .ما
هیچ اختیاری نداریم ،حتا به اسم .همه چیک بستگی به خواست خداوند دارد».
بابا سرش را در تایید تکان داد« ،جهان از هیجان ی مو روک یا مو روعی دیگر
دیوانه می شییود مانند حکومت مسییترل دولت هند که برای شییما همگی اهمیت
اسییاسییی دارد ،در حالی که برای من ،آن سییراسییر نمایشییی گذرا اسییت .من از آن
بهرهمند هستم چون «مرگ» را تجربه کردهام .پس جای نگرانی نیست .حتا چنین
مو روکهای ا سا سی که موجودیت ی جامعه یا ک شور را تهدید می کنند نیک به
ویژه کم اهمیت اسییت و جای نگرانی اندکی دارد مگر آن که بر پیشییرفت روحانی
ی فرد یا فردی دیگر تاثیر بگذارد.
زندگی روحانی ،زندگی حریری اسییت .در همه جا مسییرت گسییترده اسییت و هیچ
چیک جک مسیییرت وجود ندارد .هر لحظه ،هر سیییاعت ،هر روز ،من آن را به طور
پیوسیییته و پایدار تجربه می کنم .این مسیییرت در همگان وجود دارد و من در این
اندی شه ام چگونه جهانیان را م شتاق چ شیدن این م سرت سازم .اما ی «قفل» بر
آن زده شده ا ست و من « کلید» را دارم .به این دلیل ا ست که من بر تمامی این
هیجانات در جهان لبخند میزنم».
گاندی پرسید« ،پس امکان دارد به من ل ف کنید و یکی از کلیدها را بدهید»؟
بابا« ،من آن را خواهم داد» .گاندی« ،قول میدهید»؟
بابا« ،در واق آن از آن توسییت و تو روزی آن را خواهی فهمید .هرچه زودتر و با
چشمپوشی از تمام چیکهای دیگر ،در پی آن سخت بکوشی ،زودتر آن را به دست
خواهی آورد .من به تو در کوششهایت کم خواهم کرد و آن را به تو خواهم داد
هنگامی که پس از بازنشییسییته شییدن از سیییاسییت ،نکد من بیایی که بمانی .همان
طوری که پیشتر توصیه کرده بودم.
اما قسمت خندهدار این است که گرچه مسرت ،درون همگان وجود دارد .اما هیچ
کس نمیتواند آن را پیدا کند .آنان آن را در بیرون می جویند! من در این اندیشییه
لندن و دوانشایئر انگلستان 126
هسییتم که چگونه مردم را آماده نمایم تا مسییرت را از درون ببینند و چگونه از آن
لذت ببرند .برای انجام این کار ،زمانی که سخن بگویم چیک نوینی خواهم گفت».
گاندی پرسید« ،آیا آن به طوری خواهد بود که خواهم فهمید»؟
مردم و ت بابا دیکته کرد« ،من آن گونه سیییخن خواهم گفت که برای ت
همگان فهمیدنی و باورکردنی باشد».
گاندی« ،اما کِی؟ هماکنون شش سال گذشته است».
بابا دیکته کرد« ،ام سال در ظرف شش ماه» .گاندی« ،هنوز شش ماه دیگر؟ آن
خیلی طوالنی است»؟
بابا با هجی کردن بر تخته ی الفبا« ،در ظرف شیییش ماه .اما پیش از آن نه .در
مدت زمانِ دو تا شش ماه» .گاندی« ،اگر امکان دا شته با شد شما در ظرف دو ماه
سخن بگویید ،من با آن موافرم و بسیار خوب است .بابا ،من بسیار مشتاق شنیدن
سخنان شما هستم».
بابا بیان نمود« ،هنگامی که من یازده سال پیش در سال 1920باباجان را دیدم،
او به من اشیییاره کرد و به مردمی که گرد او بودند گفت ،این فرزند من در آینده
جهان را تکان خواهد داد! باباجان هرگک آشکارا سخن نمیگفت .او همیشه در پرده
سخن میگفت .با این وجود ،او این را بسیار روشن به مردم گفت .او کالبد خود را
به تازگی رها کرد او نکدی به 120سال سن داشت.
گاندی پرسید ،آیا شما حتما از ترکیه به اینجا باز خواهید گشت»؟
بابا« ،فکر کنم این چنین با شد پس من حتما شما را دوباره خواهم دید .در این
میان ،از هر تالش ممکن در را ستای متحد کردن هندوها و م سلمانان که هرکدام
هیات انتخاب کنندگان جداگانه ی خود را داشییته باشییند فرو نگذار .ی تصییمیم
ق عی بگیر .هنگامی که بازگردم با تو دیدار خواهم نمود و پیرامون موریییوعات
معینی با تو گفتوگو خواهم کرد».
گاندی به طور خصوصی به بابا گفت« ،من به عهدهی شما میگذارم که مرا از بار
تمام مسئولیتهایم به خاطر هند که با حل مشکل و راری کردن همگان به دوش
127 لردمهر 5
فلسیی ین خواهم رفت .من پس از بازگشییتِ شییما تنها برای 10تا 12روز اینجا
خواهم بود .آیا در آن زمان مرا خواهید دید».
بابا« ،بسیار خوب .در بازگشت ،من تو را باخبر خواهم نمود ،پیش از آن که بیایم و
سییپس باهم دیدار خواهیم داشییت .این باید راهی شییوم .آیا دلواپس هسییتید که
جایی بروید»؟
گاندی« ،بله بابا .من باید بروم .اما چون شما میآمدید منتظرتان ماندم».
هنگامی که بابا در حال بیرون رفتن بود ،گاندی از جا برخاسیییت و با دسیییت های
جفت شییده (ناماسییکار) ادای احترام نمود .آنگاه به چانجی و رسییتم دسییت داد و
خداحافظی نمود .گاندی به ویژه از دیدن بابا خو شحال بود چون آن روز ش صت و
دومین سال زادروزش بود.
129 لردمهر 5
استانبول – ترکیه
پس از این دیدار با ماهتما گاندی ،بابا و چانجی به منکل دی وی بازگشییتند .این
آخرین شییبی بود که بابا با پیروان انگلیسییی خود می گذراند ،چون قرار بود بامداد
روز بعد راهی استانبول ترکیه شود .پیش از راهی شدنِ بابا یکی از خدمتکاران زن
به نام الِسی خواهان دیدار با بابا شد و بابا اجازه داد .پس از آن که بابا با مهربانی او
را در آغوش گرفت ،به بابا گفت« ،شییما ی آقای محترم شییگفتانگیکی هسییتید!
من شما را خیلی دوست دارم .آیا مرا دوست دارید»؟ بابا سرش را به نشانهی تایید
تکان داد و به او گفت فرد خوش قلبی ا ست که خو شحال ال سی را در پی دا شت.
استانبول-ترکیه 130
ی خدمتکار زن دیگر به نام اِدنا برایان نیک که جذب بابا شیییده بود از ته دل به او
خدمت کرد .می کلوزه خواهر کیتی دیوی در کمال بهت و حیرت و با غم و اندوه
گریست .آن شامگاه او سرش را روی شانهی بابا گذاشت و به مدت دوساعت گریه
سییر داد و سییپس به پاهای بابا افتاد ،آن ها را بوس یید و با پیشییانی و با گونه هایش
آنها را لمس کرد .او از بابا قول گرفت اگر به آمریکا سفر کرد از خانهاش در کانادا
دیدن کند .در درازای این آخرین شیییب ،کیتی ،می ،دلیا ،مارگارت ،کیم ،مینتا،
کوئنتن و پردام تا ساعت 1بامداد با بابا ماندند و در بیشتر آن زمان در پیشگاه بابا
گریستند .بابا خیلی زیبا به نظر میرسید و آنها از راهی شدن بابا بسیار اندوهگین
بودند .آنها رو به مندلیها کردند و گفتند« ،شما دارید محبوب الهی ما را از پیش
ما می برید سنگدل نبا شید! او را با خود نبرید .بگذارید اینجا با ما بماند» .پس از
نواخته شییدن آهنگ پال رابسییون از دسییتگاه گرامافون ،بابا گروه را روانه کرد .بابا
اندکی بعد کیتی را به اتاق خود فراخواند و روی تخته ی الفبا چنین هجی کرد،
«کدام مهمتر و بکرگتر است .عشق تو برای من یا عشق من برای تو»؟ کیتی پس
از اندکی درنگ گفت ،عشق بابا مهمتر است .آنگاه بابا لبخندی از روی تایید زد.
ی ساعت بعد ،جِنی از درد زانو و تپش آن شکایت داشت .کیتی به طبرهی باال
ر فت و به با با گ فت و او برای د یدن جنی به طب ره ی پایین آ مد .آن دخترب چه
موروک را روز پیش به کیتی گفته بود .بابا رو به کیتی کرد و گفت« ،چرا زودتر به
من نگفتی»؟ کیتی توریش داد بر این گمان بوده که ی استاد روحانی وقت برای
چنین کارهایی ندارد .بابا پا سخ داد« ،در آینده ،همی شه درباره ی هر چیک ناگواری
که رخ میدهد به من بگو».
9:30بامداد شییینبه 3اکتبر ،بابا به همراهی آقا علی ،چانجی ،رسیییتم و مردیت
راهی استانبول شد .او عکیکان خود را ترک میکرد و اش هایشان نتمههایی بودند
برای خواندن ستترود او .مارگارت اسییتار که ی روز پیش از ایسییت شییاالکومب
فراخوا نده شیییده بود و دلیا ،با با و گروه را تا دُوِر Doverهمراهی کرد ند .با با در
کاالایس سییوار بر ق ار مجلل سیییم پِلون اورینت اکسییپرس شیید و پس از گذر از
131 لردمهر 5
تنگه ی انگلیس با کشیتی ،سیفرش را با ق ار ادامه داد و روز بعد وارد میالن شید.
این در حالی ا ست که بابا و علی در ی کوپه ،چانجی و مردیت در کوپهی دیگر و
رستم در کوپهی سوم بود .در ایستگاه میالن ،اینید با آوردن میوه ،بیسکوت ،پنیر
و کی به پیشییواز آنان آمده بود تا پیش از ادامه ی سییفر ،میل کنند .ق ار پس از
گذر از ونیک ،تِریاِسته ،بلگراد و صوفیه ،در نیمروز 6اکتبر وارد استانبول شد .آنان
از ایسییتگاه ق ار ی تاکسییی گرفتند و راهی هتل کنتینانتال که قرار بود در آن
اقامت کنند شدند .آن روز به طور اتفاقی روز تع یل ملی در ترکیه بود و نیروهای
ارتش در ی صف بلند در خیابان های ا ستانبول رژه می رفتند .تاک سی حامل بابا
که آهسته ،آهسته در پشت صف رژه روندگان حرکت میکرد به هتل رسید.
در اینجا نیک مانند لندن ،انبوه مردم بدون آن که بدانند ،ورود استتتاد روحانی را
خوش آمد گفتند .این بابا در شرق بود و کاله به سر نداشت و موهای باز او توجه
مردم را جلب کرده بود.
دوران چنین دریافت ،هیچ ی از ترک ها نمی دانسییت که امپراتور در میان آنان
است گرچه کسانی که او را دیدند از رخسار و شمایل زیبای او شگفتزده و حیران
شده بودند.
آن شییب آنان به دیدن ی نمایشیینامه رفتند اما نمایش به زبان فرانسییه از کار
درآمد که هیچ ی از جمله مردیت نتوانسییت بفهمد .روز بعد رسییتم برای خریدن
کراوات و ی نیم شلواری برای چانجی به بازار رفت .هنگامی که بابا به این موروک
پی برد چانجی را مورد سیییرزنش قرار داد و او در د فاک از خود گ فت آن ها را
درخوا ست نکرده بوده ا ست ،بلکه ر ستم میخوا سته تنها چیکیهایی را که پی شتر
قرض گرفته بوده ،خریداری کند و به من برگرداند .اما بابا ،چانجی را نکوهش کرد،
«تو غیر مسیییتریم آن ها را میخواسیییتی .آرزو ها یت را پن هان نکن تو آن ها را
میخواستی و با وجود آن که آن را توسط رستم به دست آوردی ،باز هم میگویی
آن ها را درخوا ست نکرده بودی»؟ سرزنش های بابا ،تاثیر بدی بر چانجی گذا شته
بود او به ستوه آمده و دیگر نمیتوان ست د ست انداختنهای بابا را تاب بیاورد .بابا
استانبول-ترکیه 132
از ز مان ورودش به اروپا ،بدون آن که غربی ها بدانند ،چانجی را بیشیییتر مورد
سرزنش قرار داده بود و با ع صبانی شدن از د ست او با کوچکترین بهانه ،قلبش را
زخم زده بود .در ی موقعیت ،کیتی از بابا پرسید چرا رستم و چانجی با وجود آن
که همیشه با او هستند ،بسیار غمگین به نظر میرسند .بابا برای بیاهمیت نشان
دادن موروک پاسخ داد« ،به خاطر عشق عمیقشان .آنها غمگین نیستند آن درد
عشق است .عشق آنان برای من ،برایشان تحملناپذیر است»!
برای ی بیگانه ،سییفر با مهربابا به غرب ممکن اسییت ی «تع یالت خوش» به
شییمار آید .اما زندگی با ا ستاد روحانی ،برای مریدانش ،زندگیِ مرگ بود .درسییت
چند روز پیش ،هنگامی که ق ار در پاریس توقف کرد و آن ها برای نوشیییدن قهوه
پیاده شدند ،سخنان کنایه دار بابا آغاز گردید بود .چانجی بعدا در دفتر خاطراتش
چنین نوشت« ،همه میخواهند با بابا باشند اما اندکی هکینهی آن را میدانند».
کار واقعی بابا ،له کردن خودی مجازی یا ذهن نفسیییانی مریدان حلره اش بود و
این فرایندی دردناک و بارها تحریر آمیک بود .برای نمونه ،هنگامی که بابا به خاطر
رخت های نو چانجی ،او را سییرزنش کرد ،چانجی آن ها را از تن درآورد و بر زمین
کوبید و به تلخی شکایت کرد « ،دیگر نمیتوانم با شما بمانم .من دارم میروم».
بابا به تندی پاسخ داد« ،برو! چه کسی به تو نیاز دارد؟ اما مرا تحری به جنگ و
تهدید نکن تا باعث شوی همه چیک روحانی را به دور افکنی .مهم نیست اگر بروی.
من می توانم همه چیک را اداره می کنم .من سییکوتم را خواهم شییکسییت تا نیازی
نباشیید که کسییی تخته ی الفبا را بخواند .من خودم از تمام این دیکته کردن ها به
سیییتوه آمده ام .من نه به آمریکا و نه به هیچ جای دیگر خواهم رفت! من به هند
بازخواهم گشییت! اکنون نمی خواهم به آنجا بروم اما اگر برخالف میل و برنامه هایم
بروم به خاطر رفتار اوسیییت (چانجی)» .چانجی به گریه افتاد و مانند ابر بهار
گریست و از این که اصال به مهربابا پیوسته است به خود ناسکا میگفت .بابا از اتاق
به بیرون رفت اما پس از اندک زمانی بازگ شت و کو شش کرد او را با این سخنان
آرام کند « ،آیا نمی دانی من دلیل های خودم را برای چنین رفتاری با تو دارم»؟
133 لردمهر 5
چانجی به گریسییتن ادامه داده و میگفت« ،بابا .این غیر قابل تحمل اسییت .هرروز
این ادامه دارد .خواهش می کنم به من رحم کنید من دیگر تحمل آن را ندارم».
بابا در پاسیخ گفت« ،این رحم اسیت .این ل ف من اسیت .این آرام باش و به آن
فکر نکن» .آنگاه با با با مهر بانی چانجی را در آغوش گر فت و به او گ فت برود و
صورتش را بشوید .سپس بابا صورت چانجی را با حوله خش کرد .پس از آن که
چانجی آرامش خود را به دست آورد از بابا درخواست بخشش نمود و بابا سرش را
در تای ید ت کان داد و لبخ ند زد .چنین رو یداد هایی بار ها و بار ها برای ت ت
کسانی که با مهربابا مانده بودند تکرار میشد.
در استانبول ،جستوجو برای یافتن ی «پسر خوب» دوباره ادامه یافت .بابا برای
کار ویژه ی خود ی پسییر ترک می خواسییت .در 8اکتبر 1931پس از سییه روز
جسییتوجو در شییهر ،سییرانجام پسییر جوانی را یافتند .او ی پسییر خوش چهره ی
شانکده ساله بود که چندین زبان می دان ست ،انگلی سی ،ترکی ،فران سه ،عبری و
یونانی .پدر او بازرگانی واردات و صییادرات داشییت .آن پسییر به محض دیدن بابا به
شدت جذب او شد .از آن پ سر دعوت شد برای صرف شام با بابا و مندلی ها به
طبره ی پایین بیاید و به آنان بپیوندد .برای بابا و مندلی ها غذای گیاهی سییفارش
داده شد اما بابا به رستم اشاره کرد که برای آن پسر غذای با گوشت سفارش دهد.
اما آن پسر گفت« ،اگر بابا گوشت نمیخورد من هم گوشت نمیخورم» .بابا منش
آن پسییر را پسییندید .آن روز در هتل هنگامی که پیرامون اهمیت دیدار با ماهاتما
گاندی به گفتوگو نشسته بودند ،بابا چنین آشکار نمود« ،این نیروی من به عنوان
ی استاد روحانی بود که گاندی را وادار به درخواست کلید کرد».
پس از دو روز ،آن پسییر دوسییت جوان تر خود را به نام هولفون برای دیدار با بابا
آورد .بابا به همراهی آن دو پ سر ،چانجی ،آقا علی و ر ستم به دیدن م سجد حاجیا
سوفیه که بعدا ایا صوفیه نام گرفت رفتند .هولفون در شرف نشان دادن مسجد به
بابا بود که یکی از نگهبانان از دست او به خشم آمد و شروک به ناسکا گفتن به او به
ترکی کرد .سپس پلیس را خبر کرد و شکایت داشت که هولفون خود را به عنوان
استانبول-ترکیه 134
راهنمای تور جا زده ا ست .پلیس ،هولفون را د ستگیر کرد .از آنجایی که آن پ سر
بسیار ترسیده بود ،بابا و گروه همراه او به کالنتری رفتند .در آنجا به پلیس گکارش
دادند که آن پسر را به عنوان راهنما استخدام نکردهاند ،بلکه خدمتکار آنان است و
در هتل با آنان اقامت دارد و تنها برای تماشیییای بناهای تاریخی آنان را همراهی
کرده اسیییت .پلیس هولفون را آزاد کرد .پس از آن ،بابا به آن مسیییجد نرفت و در
عوض راهی دیدن ی موزه 8شیید اما بسییته بود .همچنانکه آن ها در تاکسییی در
شهر می گ شتند ،راننده پی شنهاد کرد از ی کلی سا که به م سجد تبدیل شده بود
دیدن کنند .گرچه آن در فا صله ی دور قرار دا شت اما بابا بر آن شد از آنجا دیدن
کند .بی شتر بنای صومعه ی چورا به ی خرابه درآمده بود اما در سر سرای ا صلی،
نرش موزایی کاری مسیش و دوازده تن از حواریونش دست نخورده باقی مانده بود.
در آنجا موازیی کاری از مریم مردس که نوزادش مسییییش را در آغوش گرفته بود
نیک به چشییم می خورد .سییپس بابا از راننده تاکسییی خواسییت آنان را به محله ی
فریرنشییین اسییتانبول ببرد .آن محله ،پر بود از تنگ دسییت ترین مردم شییهر .بابا از
روی رحم بیکرانش در چند خیابان قدم زد و پس از آن به هتل بازگشت.
یک شنبه 11اکتبر ،1931در حالی که بابا پیرامون مو روعات معینی با ر ستم و
چانجی گفتوگو میکرد ،هدفش را از آمدن به ترکیه آشکار نمود:
من برای کار بسییییار مهمی به اینجا آمده ام و گرچه با هیچ کس به طور بیرونی
دیدار نداشیییته ام اما از درون کارهای بکرگ و زیادی انجام می دهم .ترکیه روزی
کشور بکرگ و باشکوهی بوده است اما این یکی از فرودستترین کشورها گشته
است و امروزه در زمینهی روحانیت هیچ جایگاهی ندارد .این کشور از لحاظ نظامی
و مادی پی شرفت کرده ا ست اما به سرزمین شمار زیادی از افراد ریاکار و فا سد
درآمده اسیییت .برای برخورد با این نیروهای اهریمنیِ نیرومند که در اینجا کار
می کنند ،نیاز به ی نیروی نیرومند روحانی اسییت .به این دلیل ،من شییخصییا به
اینجا آمدهام.
135 لردمهر 5
بابا و یارانش را به هتل البرگو امپریال برد ،جایی که برای 9روز در طبره ی دهم
برای آنان اتاق 9رزرو کرده بود .سییپس ای نید آنان را برای شییام به رسییتورانی که
غذای گیاهی سرو میکرد برد.
بعد از ظهر روز بعد ،بابا و گروه به دیدن کلیسیییای سِیییرتوسیییا که مکانی آرام و
خلوت بود رفتند و بابا آن را ب سیار دو ست دا شت .گروه سپس با اتوبوس روانهی
دیری در آن نکدیکی شیییدند و پس از نکدی به ی سیییاعت رانندگی به آنجا
رسیدند .بابا آن مکان ساکت و خلوت را بسیار دوست داشت و از سراسر دیر بازدید
کرد و اتاق های انفرادی مراقبه را بیشییتر از همهجا دوسییت داشییت .سییپس برای
نیم ساعت روی یکی از ایوانهای روبهروی حیاط سر باز ن ش ست و ف ضای روحانی
آنجا را ستود .چانجی چنین نو شت ،برخالف مکانهای همگانی دیگر که بابا عجله
به ترک آن ها داشییت ،این بار برای رفتن پا فشییاری نکرد و حال و هوای غمگین او
که از زمان ورودش به میالن آغاز شده بود ،به نظر میآمد دگرگون شده است .بابا
در آنجا و سپس بعدا پیرامون کار روحانیاش برای اینید و دوستش تیاو که آنان
را همراهی میکرد چنین روشنگری نمود:
فهمیدن کار من برای ی انسیییان عادی م لرا امکان پذیر نیسیییت.من با ذهن
جهانی ام برای کائنات (سیییه عالم) در مریاس نامحدود کار می کنم .به بیان دیگر،
فهمیدن کاری که من انجام می دهم در گسیییتره ی عرل انسیییان نمی گنجد .من
همیشییه برای کائنات کار می کنم ،نه برای خود .چرا نیاز باشیید که من برای خودم
کار کنم؟ من کارم را توسط واس ههای گوناگون انجام میدهم .با چنین هدفی در
ذهن ،من از مکان های گوناگون دیدن می کنم ،جا های دیدنی گوناگون را می بینم
یا به تماشای ی نمایشنامه یا فیلم میروم و یا صدها کار دیگر انجام میدهم .اما
من از رفتن به تئاتر و سینما مانند شما لذت نمیبرم .من از آنها به عنوان واس ه
برای کار روحانی درونی خود اسیییتفاده می کنم .ت ت نَفَس هایم این کار را
پیوسییته به طور دایمی انجام می دهند .در حالی که به طور بیرونی شییما می بینید
که من هیچ کاری (خاص) انجام نمی دهم .شما یارای درک آن راز و ا سرار درونی
137 لردمهر 5
را ندارید .من باید کار بکرگ و مهمی برای رفاه و آ سایش ب شریت انجام دهم این
وظیفهی جهانی من ا ست .روزگار خ رناک و ح سا سی ا ست و به علت بحرانهای
معینی ،بار مسئولیت من نیک متناسب با اوراک و شرایط جاری افکایش یافته است.
من شاهن شاه قلمرو روحانی هسییتم و هر ثانیه «گکارش ها» و پیام های درونی از
گوشه و کنار کائنات (سه عالم) دریافت می کنم .چون با روزگار سخت و دشواری
روبهرو ه ستیم من همواره گکارش های بد و نگران کننده از درون دریافت می کنم.
مانند ستیک مابین ژاپن و چین .چنین گکارشهایی هر لحظه سیلآ سا میر سند و
من باید دستوراتِ درونی به کارگکارانم بدهم .شما نمیتوانید این را به طور بیرونی
بینید .من بدون آن که ک سی بداند ،هم زمان چیکهای بی شماری را از درون اداره
می کنم .برای نمونه ،شییما ناگهان و به تندی مرا در خلق و خوی بد می یابید .ی
آن ،من خوشییحال و شییاد به نظر می رسییم و لحظه ی بعد جدی ،دمدمی مکاج و
غمگین .تمامی اینها بسته به گکارشهایی است که دریافت میکنم و باید کارم را
بر ا ساس آن ها برنامه ریکی کنم .یا فرض کنید که با شادمانی در کنار شما چای
می نوشییم و ناگهان در آن لحظه به من خبر داده می شییود که شییخصییی در هند
دستخوش بحران بکرگی شده است .طبیعتا در آن لحظه در پاسخ ،پیام میفرستم
که چگونه باید با آن ورعیت کنار آمد و یا راه چاره را نشان میدهم و در حالی که
این را انجام می دهم ،حال و حوصیییله ی من نیک دگرگون می گردد .به طوری که
ممکن است از محیط پیرامون خود غایب به نظر برسم.
شما با دیدن این دگرگونیهای ناگهانی در حال و حو صلهی من ،هکار و ی فکر
به سرتان راه می یابد .اما نادانی شما از درک ماهیت کار من یا علت دگرگونی در
حال و حوصلهی من جلوگیری میکند .شما از رفتار من رنجیده خواهید شد و به
فکر فرو میروید و در ی آن ،هکار و ی اندیشه در ذهن شما میگذرد! اما تمامی
اینها فراسوی عرل است و شما هرگک نمیتوانید با ذهن کنجکاو و استداللگر آن
را بفهمید.
استانبول-ترکیه 138
یک شنبه 18اکتبر ،1931بابا گروه را با ق ار برای گردش به کوه های آلپ ایتالیا
برد .در وار سِ ه Vareseآنان ق ار را عوض کردند و سوار ی ق ار کابلی شدند و از
سراشیبی تند کوهستان باال رفتند و از چشمانداز زیبا و حیرتآور آنجا لذت بردند.
آن شب پس از بازگ شت به شهر ،آنان برای دیدن ی فیلم یا اپرای ایتالیایی و یا
نمایشییینامه به تئاتر اودیان رفتند و دو روز بعد برای ی اقامت کوتاه دلپذیر با
اتومبیل راهی دریاچهی کومو شدند .در 23اکتبر بابا ی تلگراف از مالکوم و جین
شالس در هارمون ،جایی که پی شتر در 19اکتبر به آنجا رفته بودند ،دریافت کرد
مبنی بر آن که تمامی تدارکات برای ورود بابا دیده شیییده اسیییت .بابا به مردیت
دربارهی سفر به آمریکا و نرشی که قرار بود در کار بابا بازی کند صحبت کرده بود.
بابا بارها و بارها و به طور موثر به او گفته بود« ،در آمریکا تو اسیییتراحت نخواهی
داشییت و باید مانند من کار کنی و به این طرف و آن طرف بروی ،بسیییار سییری .
کارهای زیادی اسیییت که باید در آنجا انجام گیرد .نگاه کن ببین در آنجا من چه
شییگفتی خواهم آفرید» .مردیت عالقه به خوردن میوه داشییت بارها تالش میکرد
بابا را به خوردن میوه تشیییویق کند .اما بابا به او گفت « ،نه من ،نه باباجان ،نه
اوپاسیینی ماهاراج و نه سییای بابا ،میوه دوسییت داریم .راماکریشیینا نیک هرگک به آن
دست نمیزد» .مردیت دلیل آن را پرسید و چنین گمانهزنی کرد« ،شاید مرشدان
هماکنون بهترین کیفیت ها را که در میوه ها هسییتند در خود دارند و از این رو نیاز
به خوردن آن ها ندارند .آیا این چنین ا ست»؟ بابا پا سخ داد« ،بله» .و سپس افکود
که میوهها برای سالمتی مفید و برای خون خوب هستند.
عصییرگاه 25اکتبر ،پس از مهمانیِ نوشیییدن چای در منکل ای نید در پانسیییون
آگوستینی ،بابا و همراهانش ساعت 6:40با ق ار میالن را ترک کردند .آنان پس از
دو ساعت به شهر جنوا رسیدند و در هتل میالنو ترمینوس اتاق گرفتند.
مردیت در تالش برای مهم نشیییان دادن خود به کارکنان هتل می گفت مهربابا
دو ست او ست و چانجی و آقا علی خدمتکاران شخ صیاش ه ستند .رفتار مریدت
برای بابا درد سر ساز شده بود ،چون حالی که بابا میخوا ست نا شناس باقی بماند
139 لردمهر 5
اما او بی دلیل درباره ی بابا به مردم می گفت و در نتیجه به آزار و اذیت چانجی که
با پرس و جو های زیاد از سیییوی مردم کنجکاو روبهرو شیییده دامن زده بود .با این
وجود ،بابا رفتار مردیت را تاب آورده بود تا از او در را ستای اهدافش ا ستفاده کند.
توسییط ارتباطات مردیت ،افراد مهم و کلیدی معینی در انگلسییتان در تماس با بابا
قرار گرفته بودند و آن کار ترریبا کامل شده بود .با این حال تا زمان پایانیابی آن،
حضور مردیت الزم بود و تحمل میشد.
ی مهمانی چای دیگر در عصیییر گاه 26اکتبر به افتخار بابا برگکار گردید که در
آنجا بابا با چند تن از پیروان پرمهر محلی دیدار نمود .بابا درباره ی مردی به نام
داگالس گفت ،او به پادری Padriشباهت دارد.
بابا ،مردیت ،چانجی و علی ساعت 10شامگاه سه شنبه 27اکتبر سوار بر کشتی
اس اس روما راهی نیویورک شدند .در کابینهای شمارهی 400و 421که به آنان
داده شییده بود جا تنگ و ناراحت کننده بود اما روز بعد پس از گذر از ناپل آنان را
به دو کابین جا دار بکرگ که رو به بیرون باز می شد جا به جا کردند .مردیت ،ی
بانوی کانادایی به نام لویک اسییکی را به بابا معرفی نمود .لویک بسیییار تحت تاثیر بابا
قرار گرفته بود و چندین بار برای دیدار با بابا به کابین او آمد .افکون بر رفتار آزار
دهندهی مردیت ،آقا علی نیک بارها در درازای این سفر مانند ی بچهی لوس رفتار
می کرد .ی شییب علی به جوش آمد و در کابین بابا ایجاد آشییوب کرد .در نتیجه
بابا ،چانجی را خوب کت زد .علی از دیدن کت خوردن چانجی ترسیییید و به
اشییتباهش پی برد .گرچه علی ابراز پشیییمانی نمود و پوزش خواسییت اما چانجی
هم چنان گریه سر داد .پس از چند دقیره از سپری شدن این رویداد ،لویک از راه
رسید و با دیدن گریه و زاری چانجی ،از بابا علت را پرسید .بابا از روی حیله گفت،
«ببین چانجی چه عشییری برای من دارد! هرگاه او مرا تنها می یابد ،نمی تواند جلو
ا ش هایش را بگیرد .شور ا شتیاق او وح شتناک ا ست .بنابراین او ا ش ِ ع شق
می ریکد .این ها ا ش های ا شتیاق او ه ستند» .این سخنان ،قلب خانم ا سکی را
سخت زیر و رو کرد و او نیک به گریه افتاد .بابا از چانجی خواست که آن بانو را آرام
استانبول-ترکیه 140
خوردن چانجی بیچاره سازد .آن بانو چگونه میتوان ست واقعیتها را در پس کت
بداند؟ قلب چانجی از عشق ترسیده بود!
پس از ترک انگلسیییتان ،چانجی آن دسیییته از نکدیکان را از فعالیت های استتتاد
روحانی باخبر ساخت و نامههای او ب سیار پرارزش از کار درآمدند ،چون آن نامهها
و سیله ای شدند تا بابا را در درازای رنج جدایی ،نکدی به خود نگاه دارند .در 10
اکتبر ،کیتی در پاسخ به یکی از نامههای چانجی چنین نوشت« ،به راستی ،زندگی
بنا بر روال معمول پیش می رود اما نه به روش عادی .همه چیک به گونهای متفاوت
است .همه چیک اکنون برای بابا است .خواه کار ،بازی ،استراحت یا خواب .کیتی به
راسیتی آغاز به تسیلیم نمودن همه چیک به بابا کرده بود .این پیام که در 27اکتبر
1931نوشت ،نشانگر آن است:
ای عکیکترین و بابای محبوب
بله ،عشق ما برای شما شگفتآور است اما چه کسی توانایی عشق ورزیدن به آن
عمیری را به ما بخشیده است؟ ما را هرچه بیشتر و بیشتر شایستهی آن فرما .حتا
در این مدت کوتاه ،به نظر می آید که ی دقیره در روز نبوده اسیییت که میل به
اندی شیدن به شما و دو ست دا شتن شما ،بی شتر و بی شتر و کاملتر وجود ندا شته
باشیید .من همیشییه از شییما سییپاسییگکارم ،همیشییه برای بکرگی و شییکوه تمامی
ارمتانهای خداوند دوست داشتن خداوند و خدمت به او.
کیم نیک که از دیدار با بابا قلبش عمیرا زیر و رو گشیییته بود در 29اکتبر برای
چانجی چنین نوشت:
ما چگونه می توانیم برای نامه ی زیبایی که برای کیتی ،کیم و کمپانی نو شتید به
ا ندازه ی کافی از شییی ما تشیییکر کنیم؟ چانجی عکیک ،من تن ها می توانم بگویم
سییپاسییگکارم ،بارها و بارها .و به شییما بگویم در حالی که که نامه را می خواندیم
ق رهای اش آمیخته با شادی و اندوه بر روی نامه میچکید .اش های شادی به
خاطر موهبتی که توسیییط رحم بی کران بابای محبوب مان به ما ارزانی شییید و
ا ش های اندوه به خاطر این که شای سته ی چنین شادمانی بکرگی نی ستیم و این
141 لردمهر 5
در این میان ،بابا روزانه برای قدم زدن به روی عرشییهی کشییتی می رفت و گاهی
شبها فیلم و یا برنامه ی مو سیری که برگکار می شد را می دید .م سافران کنجکاو
بودند که او کیست و از پسری به نام امیلیو که بابا پیشتر با او تماس گرفته بود در
این مورد می پر سیدند و او به انگلی سی د ست و پا شک سته می گفت« ،ی مرد
بکرگ و سرشناس».
سه شنبه 3نوامبر ،1931در میان یکی از چند تن افرادی که به طور خ صوصی
با بابا دیدار داشییت ،ی اسییتاد اقتصییاد ایتالیایی بود با شییخصیییتی آرام که برای
سخنرانی به آمریکا دعوت شده بود .آن استاد برای دیدار با بابا به کابین او آمد .بابا
از آن مرد باهوش و خوشقلب ،خشیینود بود و در پایان گفتوگو ،به او پند و اندرز
داد« ،در دنیا باش اما از آنِ آن نباش .از زیر بار مسئولیتهایت شانه خالی نکن اما
در چنگ مایا گرفتار نگرد .هرگک نگران نباش و بکوش که در گیر و دار مشیییکالت
شاد باشی حتا در روبهرو شدن با مصیبتها و بیچارگیها ،خوشحال باش» .بابا او
را راهن مایی کرد تا روزا نه برای پنج دقی ره بر حری رت الهی مراق به ک ند و به او
اطمینان بخشید از درون به او کم خواهد کرد.
در 4نوامبر ،کار بابا ایجاب کرد تا دگربار چانجی را مورد سیییرزنش قرار دهد .آن
شب ،ی مهمانی شام و برنامهی رقب با لباسهای باشکوه در کشتی برگکار شده
بود .بابا ،علی ،چانجی و مردیت به آن مهمانی رفتند .اما پس از اندک زمانی ،بابا از
مورییوعی آزرده شیید و ناگهان مهمانی را ترک کرد و به کابین خود رفت چانجی
در پی او روانه گردید .بابا پیشیییتر درباره ی «توفان» در درازای سیییفر دریایی
پیشبینی کرده بود اما چانجی هیچ ت صوری ندا شت که معنای آن چی ست .او در
دفترچه خاطراتش نوشییت « ،بیچاره سییرنشییینان کابین بابا چه ورییعیت ناگوار و
اندوهناکی داشتند! بینهایت وحشتناک .آدمی توفان واقعی اقیانوس و دریازدگی و
سیییرگیجه را به توفانی هولناک از کالم و خشیییم و خروش که در کابین او تجربه
میشد ترجیش میدهد».
143 لردمهر 5
جمعه 6نوامبر ،1931ک شتی روما از کنار مج سمه ی آزادی گذ شت و ساعت 2
بعد از ظهر وارد بندر شهر نیویورک شد و در ا سکله ی خیابان پنجاه و هفتم پهلو
گرفت .اما دو ساعت به درازا کشید تا به بابا و یارانش اجازهی پیاده شدن داده شد
زیرا در کشییتی ی مامور گسییتاخ اداره ی مهاجرت بحث و بگو مگو با گروه به پا
کرده بود و پیاده شدن آنان را بیدلیل به تاخیر انداخته بود .او از پاسخهای مردیت
به پر سشهایش را ری ن شده و به سکوت بابا و تختهی الفبای او م شکوک بود .او
بابا و گروه را با پر سشهایش مع ل نمود و حتا کو شش کرد خودش تختهی الفبا
را بخواند اما نتوانست .او مستریما از بابا پرسید « ،شما بدون آن که سخن بگویید
نیویورک و بوستون آمریکا 144
آمده اید به مردم آمریکا آموزش دهید؟ چه قدر احمرانه! چه کسیییی به شیییما این
ایدهی ابلهانه را داده است»؟ بابا دیکته کرد« ،من نیامدهام آموزش دهم بلکه بیدار
سازم» .مامور در واکنش ،خندهی بلندی سر داد .بابا رو به چانجی کرد و گفت« ،او
اکنون به این مو روک می خندد اما من به او ن شان خواهم داد .مردِ بیچارهی نادان
دلم برای او می سییوزد»! مامور سییپس به آنان هشییدار داد« ،من نمی توانم اجازه ی
پیاده شدن به شما بدهم مگر آن که شخصی در نیویورک رامن شما شود».
از آنجایی که سفر بابا به آمریکا به آگاهی همگان نر سیده بود ،شمار زیادی خبر
نداشییتند و تنها سییه تن در بندرگاه چشییم به راه بابا بودند که از ورود آنان نیک به
ک شتی جلوگیری شد و ک سی نبود که از سوی بابا سند رمانت بگذارد .و رعیت
زشییت و پیچیده ای ایجاد شییده بود که بازی ا ستاد روحانی بود .با این حال ،بابا
خونسییرد و آرام باقی ماند و با فروتنی به بازجویی های توهین آمیک مامور مهاجرت
پاسخ داد .ناگهان یکی از افسرهای کشتی با پوشش سفید از راه رسید و از مامور
مهاجرت پرسید« ،چرا این افراد را اینجا مع ل کردهای در حالی که مسافران دیگر
همه پیاده شییده اند»؟ او توریییش داد که به مدارک سییفر آنان اطمینان ندارد و از
آنها رامن میخواهد .افسر کشتی نگاهی به مدارک سفر بابا و گروه انداخت و از
مامور پرسییید« ،مدارک چه اشییکالی دارند!؟ بگذار بروند» .مامور با اعتراض گفت،
«اما کسییی اینجا نیسییت که رییامن آن ها شییود» .چانجی توریییش داد که آنان
معرف های بسییییار خوبی دارند .سیییپس افسیییر به مامور اداره ی مهاجرت گفت،
«راسیییتش من هیچ دلیلی برای رفتار تو نمی بینم .آن ها معرف دارند اما اگر هنوز
نیاز به ت ضمین داری من رمانت آنها را به گردن می گیرم .من زود برمی گردم و
میخواهم ببینم که اجازهی ورود آنان را آماده کردهای» .گرچه این سرزنش ،مامور
را به خشییم آورد اما او کارت های پاده شییدن از کشییتی را صییادر کرد .هنگامی که
چانجی روانه شد تا از آن افسر تشکر کند ،کسی را نیافت و هیچ کس نمیدانست
او کیست.
145 لردمهر 5
مناسبی برای تجربهی آن مسرت باشد و بابا هم ظاهرا این دیدگاه را داشت .چیک
فوق العادهای رخ نداد و من نیمآسوده خاطر و نیمناامید گشتم.
بابا با لبخند گفت« ،مالکوم خوش قلب اسییت» .مالکوم دو اتومبیل با خود آورده
بود ،یکی به رانندگی کاترین گاردنر و دیگری لیلیان واردآل .آنان 60کیلومتر در
امتداد رودخانهی هودسون به بیرون از نیویورک به سوی شمال و به شهر کوچکی
به نام کراتون -بر کرانه ی -هود سون رانندگی کردند .در آنجا تدراک برای اقامت
بابا تهیه دیده شده بود .گروه ساعت 5:30بعد از ظهر به آنجا رسیدند و وارد منکل
استراحتگاه شدند .مالکوم شالس 37ساله ،شاعر و جویندهی پرشور حقیقت بود.
او صیییاحب کتابفروشیییی نورت ناد در شیییهر نیویورک بود که کتاب های روحانی
می فروخت .این کتابفرو شی بارها افراد صاحب نظر در مو روعات روحانی را برای
سخنرانی دعوت کرده یا کالسهایی در این راستا برگکار نموده بود .همسر او جین
38سییاله نیک مانند او جوینده ای پرشییور و مشییتاق بود او روزنامه نگار و دسییتیار
سردبیر مجلهای در مان هاتان بود .ریچارد ای ساک می یور اهل بو ستون نخ ستین
ک سی بود که در پاییک 1930در کتابفرو شی ،نام مهربابا را به گوش مالکوم ر ساند.
می یور 59ساله ی مهاجر آلمانی مجرد و بازرگان پنبه درباره ی مردیت ا ستار و
اسییتراحتگاه دوان شییایئر به مالکوم گفته و ی کپی از نامه ای که روش زندگی در
آن اشییرامِ مراقبه را شییرح می داد به او داده بود .می یور ی جلد از کتاب اشییعار
مالکوم را برای مردیت فرستاد و مردیت اشعار خود را برای مالکوم فرستاد .در می
،1931مالکوم باردیگر مییور را در بوستون دید .او همچنین با توماس واتسون که
همراه مییور با ک شتی راهی انگل ستان شده بود دیدار نمود .مییور میخوا ست به
عنوان ی بازیگر سب شکسپیر از انگلستان دیدن کند .واتسون نیک بر آن بود که
مدت ز مانی را در اسیییتراحت گاه مرد یت ب گذرا ند .در ماه ژوئن ،مالکوم و جین،
کتابفروشییی خود را فروختند و به شییهر هَنکاک در ایالت نیوهامپشیییر جا به جا
شدند تا به طور مشترک با گروهی از جویندگان روحانی ِخدا شناسیِ همفکر اهل
بو ستون زندگی کنند .در ماه ژوئیه دو ست آنان ی نوی سنده ی سر شناس به نام
147 لردمهر 5
مری آنتین تلفنی تماس گرفت و گفت مایلو شاتاک از انگل ستان بازگ شته ا ست.
واتسون از مایلو خواسته بود به مری آنتین که دوست شخصی او بود تماس بگیرد.
شییاتاک هنوز با مهربابا دیدار نکرده اما درباره ی او از مردیت شیینیده بود .مالکوم و
جین به شدت تحت تاثیر قرار گرفتند .شاتاک برای بار دوم به هَنکاک برگ شت تا
به آن ها و دیگران از جم له دین راده یار ،Dane Rudhyarکاترین گاردنِر ،مَکس و
لیلیان واردال که همگی ع ضو گروه خدا شنا سی بودند درباره ی بابا حرف بکند .در
آن زمان بود که جین و مالکوم بر آن شدند از ا ستراحتگاه دوان شایئر دیدن کنند
اما با دریافت تلگرافی که بابا به زودی وارد آمریکا می شود برنامهی آنان عوض شد
و با پولی که برای سفرشان اندوخته بودند و کم مالی واتسون ،اقامت بابا و گروه
را در هارمون تدارک دیدند .آنها به 350تن دربارهی سفر بابا نامه نوشتند و آنان
را دعوت به دیدار با استتتاد روحانی نمودند .در 7اکتبر ،1931مالکوم و جین به
پیشواز توماس واتسون و همسرش که از انگلستان برمیگشتند رفتند و در اسکله
منتظر آنان بودند .سیییپس همراه آنان به هتل محل اقامتشیییان رفتند .در آنجا
واتسیییون برای مری آنتین و جین و مالکوم از روی دفترچه ی خاطرات روزانه اش
خواند و از روزهایی که در ای ست شاالکومب گذراندند سخن گفت .مارگارت مِییو
نمایشیینامه نویس ثروتمند تئاتر برادوی و مال اسییتراحتگاه هارمون هنگامی که
دریافت به چه دلیل جین و مالکوم می خواهند مل او را اجاره کنند ،آن را برای
ا ستفاده ی بابا پی شکش کرد .خانه ی ویالیی سنگیِ بکرگ ا ستراحتگاه چهار اتاق
خواب دا شت با قاب پنجرههای قرمک در امتداد رل شرقی رودخانهی کراتون که
در ی ناحیه ی خلوتِ پوشیییده از درختان قرار داشییت .به نشییانی شییماره 180
جاده ی اولد آلبانی پُسیییت جنوبی .اتاق بابا در طبره ی دوم و اتاق ماسیییتر بود و
تمامی طول خانه را که لب رودخانه قرار داشییت در بر می گرفت با ی ایوان که از
روی آن ،نوک درختان را میشد دید .در هارمون ،جین برای خوشآمدگویی چشم
به راه بابا بود و مردیت آنان را معرفی کرد .جین به بابا گفت « ،از آمدن شما بسیار
خوشییحالم» .بابا به گرمی گفت«،خوشییحالم که اینجا هسییتم» و سییپس او را در
نیویورک و بوستون آمریکا 148
کرد و این که با وجود موان سیییر راه ،مصیییمم بود کار به پایان برسییید .بابا به او
اطمینان بخشید« ،نگران نباش همه چیک درست خواهد شد .من از تو خشنودم و
به طور روحانی به تو کم خواهم کرد» .جین شییخب هوشیمندی بود و پیش از
انجام هر کاری ،به دقت به آن میاندیشید .در ادامه ،بابا برای او چنین روشنگری
نمود« ،خوب اسییییت که در ت مام کار ها تدبیر را به کار گر فت .پیش از هر
تصیییمیم گیری ،بیشیییتر به دل اهمیت بده تا به ذهن .رای دل باید برتری یابد .تو
خوش قلبی و همیشییه مشییتاقی به دیگران کم کنی و پس از گرفتن «نور» از
سییوی من ،خواهی توانسییت همه چیک را بهتر انجام دهی» .مالکوم عادت داشییت
بامدادان زود از خواب برخیکد و مراقبه کند و تمرین های تنفسییی انجام دهد اما او
برنامه ی روزانه اش را کنار گذا شت و به کراتون رفت تا برای مهمانان مواد خوراکی
خریداری کند .آن بامداد پس از بازگشییت همسییرش جین را در حال گریه و هق
هق یافت .جین با لکنت زبان گفت« ،من به معنی واقعی کلمه گریه نمی کنم .من
االن نخستین گفتوگوی خصوصیام را با بابا داشتم و او از من خواست برای چند
دقیره با او در سییکوت باشییم .نمی توان با کالم گفت چه رخ داد .تو خودت خواهی
دید .بابا چیکی را در ژرفای وجودم تکان داد .آنگاه دیدم بدون هیچ علت آ شکاری
گریه می کنم گریه ی شییادی ،گریه ی وجد .تو خودت آن را تجربه خواهی کرد».
جین به مالکوم گفت که بابا به دنبال هردوی آن ها فرسیییتاده بود و او برای بابا
توریییش می دهد که مالکوم برای خرید آذوقه رفته اسییت .اما بابا بیان نمود که از
ابتکار عمل مالکوم خشنود نیست .چانجی برای جین توریش داد که فرد باید پیش
از انجام هر کاری ابتدا با ا ستاد روحانی مشییورت کند .این نخسییتین درس برای
مالکوم و جین بود که چگونه ا ستاد را خشیینود سییازند .مالکوم تا دیر وقت هنگام
غروب در حال شییکسییتن هیکم بود .بابا به همراهی چانجی و مردیت و علی برای
قدم زنی در جنگل از کنار او گذ شتند و او نیک به آنان پیو ست .فرو رفتن خور شید
و رودخانهی آرام آبی و درختان سرو سبک در پیشگاه استاد صحنهی نفسگیری را
به نمایش گذاشییته بودند .بابا ی آن ایسییتاد ،تخته ی الفبایش را بیرون آورد و رو
نیویورک و بوستون آمریکا 150
به مالکوم نمود و دیک ته کرد« ،من خداو ند هسیییتم» .مالکوم به آرامی گ فت،
«می دانم» .بابا به دیکته کردن ادامه داد« ،من یکتای قدیمی هسییتم» .بابا سییپس
به آسییمان که با رنگ های درخشییان پر شییده بود اشییاره کرد و بیان نمود« ،تمام
اینها خیال واهی ا ست .همه چیک درون تو ا ست» .مالکوم به بابا گفت که چندین
تجربه ی درونی داشییته اسییت و می تواند باور کند .بابا دیکته کرد« ،آن ها نگاه های
آنی بودهاند باید آنها را دایمی سازی .من به تو کم خواهم کرد».
چندین تن در اسیییتراحتگاه هارمون و مکان هایی که در آن نکدیکی تدارک دیده
شده بود اقامت داشتند .ماکس واردال و همسرش لیلیان که بابا را در اسکله دیده
بودند از جمله این افراد بودند .ماکس 52سیییاله ی وکیل دادگسیییتری بود با
گرای شات ژرف برای راه روحانی و چندین مراله و کتاب درباره ی اندی شه ی شرق
نو شته بود .در نخ ستین دیدار ،بابا به آرامی د ست او را گرفت و برای اندک زمانی
فشرد و سپس از او پرسید چه احساسی دارد ماکس پاسخ داد« ،احساس میکنم
با کائنات یکی ه ستم .من پدر ،مادر و تمامی آدم هایی را که می شنا سم در شما
می بینم! همه چیک در شییماسییت .از زمان ورودتان تتییر زیادی در خود احسییاس
میکنم خیلی بهتر شدهام .حضور شما خیلی آرامش دهنده است».
در ی موقعیت ،بابا برای ماکس چنین روشییین گری کرد« ،چهار مرحله در راه
الهی وجود دارد ،ابتدا ،ایمان سییپس چشییم پوشییی و پس از آن تجربه و چهارم به
دسیییت آوردن آگاهی عادی خاکی .آخرین حالت پس از رسییییدن به شتتناخت
(تجربه) در بر گیرنده ی وظیفه برای سه عالم ا ست همان طور که م سیش وظیفه
داشت.
ماکس به طور منظم برای مجله ی «پیامبر خداشییناسییان» مراله می نوشییت و با
کریشنا مورتی و آنی بِسانت و چارلک لیدبیتر در سراسر هند سفر کرده بود .بابا در
این مورد چنین بیان نمود« ،کریشنا مورتی به اندازهای که برخیها گمان میکنند
پیشییرفته نیسییت .او کار نی انجام مید هد و روزی نکد من خواهد آمد» .ماکس
پا سخ داد« ،بله .او به کم شما نیاز دارد» .بابا به او اطمینان بخ شید« ،من به او
151 لردمهر 5
کم خواهم کرد که در راه پی شرفت کند» .فرقه ی تیو صوفی ها (خدا شنا سان)،
کریشییینا مورتی را در جوانی به عنوان مسییییحای مدرن اعالم کرده بودند .این در
حالی ا ست که او د ستخوش خود -فریبی ن شده و چنین ادعاهای الهی ن سبت به
خود را رد کرده بود .در سپتامبر ،1931مالکوم برای کری شنا مورتی نامه نو شت و
او را از دیدار بابا از آمریکا باخبر سیییاخت .کریشییینا مورتی در 1اکتبر به نامه ی
مالکوم پاسخ داد و از او قدردانی کرد و ابراز داشت که بسیار مشتاق دیدار با مهربابا
در آمریکا است .او همچنین درود خود را به بابا فرستاد.
کَت گاردنر 46ساله برای پخت و پک و تمیککاری در هارمون اقامت دا شت .یکی
از دوستان او به نام آلیس گرین اهل بوستون نیک برای ی هفته در آنجا ماند .کَت
و آلیس و شوهرش چِستر با گروه خداشناسان کروتونا در اوهای کالیفرنیا همکاری
داشیییتند با این هدف که موریییوعات روحانی را م العه کرده و دسیییتورهایی در
راستای این که چگونه ی زندگی ساده را در پیش گیرند بدهند .زحمتی که آنها
سالیان دراز کشیده بودند چندان به ثمر ننشسته و کَت در جستوجوی ی مرشد
بود .پس از آن که کَت در پی شگاه بابا قرار گرفت با تعجب فریاد زد «من چ شم به
راه ی استتتاد روحانی بودم و این او را یافتم»! روزی بابا برای ک َت درباره ی
زیستن ی زندگی ساده چنین روشن گری نمود:
مردم هنگامی که درباره ی زیسییتن ی زندگی سییاده سییخن می گویند همیشییه
دچار اشتباه می شوند .در پیش گرفتن ی چنین زندگانی ،بینهایت سخت است.
فرد ممکن از است در ظاهر ،رخت ساده به تن کند و غذای ساده بخورد اما این به
معنی زیسیییتن ی زندگی سیییاده نیسیییت! زندگی روحانی زمانی در پیش گرفته
میشود که فرد از تمام آرزوها آزاد باشد و بدینسان به طور تمام و کمال بیآالیش
و بی حیله گردد .زیسیییتن ی زندگی سیییاده در ظاهر چه فایده دارد هنگامی که
آدمی رخت پر زرق و برق آرزوها را به تن دارد همراه با ی ذهن نفسانی با ررایت
خاطر کامل!؟ معنای واقعی زیسییتن ی زندگی سییاده ،بی آرزویی تمام اسییت و
بیآرزویی ،بدون داشتن عشق به خداوند امکان پذیر نیست.
نیویورک و بوستون آمریکا 152
ی چهرهنگار به نام جولیان المار 38سییاله و دوسییت نکدی جین و مالکوم نیک
در میان افرادی بود که در هارمون اقامت دا شتند .او به محض دیدن بابا با صدای
بلند گفت« ،چ شمان شما چه قدر نورانی ا ست! چه درخ ش شی رخ سار شما دارد.
چگونه می توان این درخشییندگی و تابناکی را روی فیلم گرفت .دوربین عکاسییی
نمی تواند عکس شییما را بگیرد .چگونه این درخشییندگی و تابناکی را می توان روی
عکس ربط کرد؟ عکس شما ،هرگک زیبایی راستین شما را بازتاب نخواهد داد .اگر
بپذیرید ،من دوسییت دارم چهره ی شییما را در ی نشییسییت ،نراشییی کنم» .بابا به
خودش ا شاره و دیکته کرد« ،این تصویر اصلی نیست! عکس چهرهی حریری من،
چیکی سراسر متفاوت است و برای نشان دادن آن ،باید تصویر خود را پاک کنی».
منظور بابا ،نابود ساختن ذهن نفسانی محدود بود .المار اعتراف کرد« ،این فراسوی
درک من است .من تنها میتوانم آن طور که شما را میبینم ،نراشی کنم و نیاز به
ررایت شما برای این کار دارم» .بابا به او اجازه داد و المار خشنود گردید.
پس از سیییپری شیییدن دو روز ،بابا در 8نوامبر شیییروک کرد به دیدن چند تن از
بازدیدکنندگان بیگانه .در 9نوامبر گراهام فِلپس ا ستوکک 58ساله اهل نیویورک و
هم سرش لِتیس 38ساله در میان نخ ستین ک سانی بودند که به دیدار بابا آمدند.
مالکوم و جین به شییمار زیادی از آشیینایان خود که گمان می کردند عالقه مند به
دیدار با بابا باشییند تماس گرفته بودند .اِس یپِنسییر کِالگ جونیور وارث ثروت بکرگ
خانواده ی کِالگ یکی از این افراد بود .خانم آن کالرک ،منشیییی او با خانواده ی
استوکک آشنایی داشت و او بود که به خانوادهی کِالگ دربارهی آمدن خدا – انسان
به آمریکا گفته بود .با این حال نه آن کالرک و نه اِ سپن سر کالگ در سفر 1931
بابا به آمریکا ،به دیدن او آمدند .آقا و خانم ا ستوکک از سال 1927م شتری دایمی
کتابفروشیییی جین و مالکوم بودند .گراهام اسیییتوکک با وجود آن که فرزند یکی از
خانواده های بانکدار بسیییار سییرشییناس و ثروتمند نیویورک بود اما ی آرمان گرا و
ا صالح طلب اجتماعی پی شین بود .او الغر اندام ،قامتی بلند و بدنی ورزیده دا شت
چیکی شبیه آبراهام لینکلن که با رز پا ستور بانوی سر شناس کلیمی ا صالح طلِب
153 لردمهر 5
اجتماعی و طرفدار حروق زنان ازدواج کرده بود .گراهام اسییتوکک پکشیی بود و در
آن روز گار به فریران کم میکرد و پشیییتیبان تالش های اولیه ی جنبش مدنی
بوکِر واشییینگتن بود و در هیات مدیره ی انجمن تاس کِگی در کنار ی فرد بشیییر
دوست دیگر به نام اندرو کارنِگی و دیگران عضویت داشت .نکدی به سال ،1905
استوکک عالقهمند به اندیشهی شرقی گردید و به شاخهی آمریکاییِ جامعهی وِدانتا
پیوست .او به مدت 25سال به طور منظم نشستهای ماهانه در منکلش داشت و
در آنجا با همفکران و جویندگانِ روحانیاش به سخنرانی عرفانی گوش میدادند و
مراقبه می کردند .در سییال 1926رابعه مارتین نماینده ی عنایت خان 18در آمریکا
برای او درس های پیشییرفته در عرفان فرسییتاد .در سییال ،1931او پیشییگفتار کتاب
مراالتِ سییتونهای زندگی نوشییتهی ویشوانات کِشییکار را به نگارش در آورده و چنین
نوشته بود« ،نُت اساسی که توسط تمامی آموزگاران شرقی به صدا درمیآید این است
که هسییتی یکی اسییت درک از این یکتایی ،نشییانه ی برآورده شییدن منظور زندگی و
رسیدن به هدف است» .او از دیدار با بابا قلبش بسیار زیر و رو شده و او را دعوت نمود تا
هرگاه از شهر نیویورک دیدن می کند در منکلش در دهکدهی گرینویچ بماند .بابا دعوت
او را پذیرفت.
شاه شاهان در بارگاه ،پذیرای دوستدارانش بود و با حضورش ،ع ری شرینتر از
هر ع ری در هوا پراکنده گردید و شاهکاده خانمی را به سوی خود جلب کرد.
ی بازدیدکننده ی سیییرشیییناس دیگر در آن روز شیییاهکاده خانم نورینا ماتچابلی
Norian Matchabelliبود که 51سال سن داشت و همسر ایتالیایی شاهکاده جورج
ماتچابلی 46ساله قهرمان ملی کشور گرجستان بود که پس از انرالب روسیه برای
کشییورش جنگیده بود .در دسییامبر ،1932آن زوج به آمریکا کوچ کردند .در آنجا
نورینا بر روی صحنهی تئاتر نرشآفرینی میکرد و جورج شرکت ع ر ماتچابلی را
پایه گذاری نمود .نورینا ،با نام هنری ماریا کارمی ،در جوانی توسییط ی کارگردان
تئاتر اتریشی به نام ماکس راینهارت برگکیده شده بود تا نرش مادانا را در نمایش
پانتومیم خود به نام معجکه بازی کند که توسییط نویسیینده ی آلمانی کارل ولمِر و
نیویورک و بوستون آمریکا 154
«ات فاق عجیبی برایم اف تاده .از لح ظه ی ورود با با به نیویورک من یکسیییر گر یه
کرده ام .تو باید ترتیب دیدار مرا با او فراهم کنی» .هنگامی که نورینا در هارمون با
بابا رخ به رخ شیید اش ی های شییوق و شییعف از چشییمانش جاری گردید و حالت
شییاهکادگی خود را به دسییت فراموش سییپرد .زندگی او از آنِ بابا گردید و به طور
تمام سرسپردهی او شد .نورینا بعدا نخستین دیدارش را با بابا چنین بازگو نمود:
تردید دارم آن تجربه (دیدار با مهربابا) را بتوان به کالم درآورد .من درباره ی او
شنیده بودم اما تردید داشتم .من از آموزگاران گوناگونی پیروی کرده بودم اما هیچ
ی هرگک نتوان سته بود مرا از راه الهی م مئن سازد .سرانجام را ری شدم با یکی
از دوسیییتانم به هارمون بروم .وارد اتاقی شیییدم که بابا نشیییسیییته بود و مریدان و
پیروانش گرداگرد او بودند .در همان لحظه ،ی تجربه برایم پیش آمد سییرشییار از
شییگفتی و زیبایی .ناگهان می باید به آن سییوی اتاق بدوم .خود را روی زمین یافتم
که بر پای بابا گریه می کنم و های های گریه کردم! اوه .چگونه گریه کردم! اما
هم زمان به خنده افتادم .آنگاه سیییل اشیی ها که از گونه ام جاری بود با هیجانات
خنده هایم یکی گردید .سرم را روی د ست بابا گذا شتم و تمام بدنم از شدت هق
هقهای رهاییبخش میلرزید سرانجام آرام گرفتم .بابا صورتم را بین دو د ستش
گرفت و برای مدت درازی به یکی از چشیمانم نگاه کرد و سیپس به چشیم دیگرم
خیره شد و دوباره به چشم اول نگریست .سپس توسط تختهی الفبا به من سخن
گفت و نخستین گفتارش این بود« ،من مردم ،زنم و بچهام .من بیجنسیتم».
بابا اندکی درنگ کرد ،آنگاه چهره اش را به چهره ی من نکدی تر آورد و سیییپس
هجی کرد« ،هراس ندا شته باش» .ی شادی باورنکردنی در سرا سر وجودم موج
زد .من به اتاق کناری رفتم و روی مبل دراز ک شیدم اما هنوز از روی شوق ا ش
می ریختم .ناگهان در اتاق باز شییید و بابا به درون آمد .من می دانسیییتم زندگی ام
سییراسییر بی معناسییت اگر وقف ی مرشیید کامل نگردد از این رو به او گفتم« ،بابا
خواهش می کنم مرا با خود ببر» .بابا با اشیییاره گفت« ،هنوز خیلی زود اسیییت».
هنگامی که سخنان او را حس کردم میخواستم از غم و اندوه بمیرم.
نیویورک و بوستون آمریکا 156
موقعیت ،آن را چنین به در کودکی ،نورینا تجربه ای از خداوند داشیییت و در ی
یاد آورد:
از بچگی ،دربارهی خدا میدانستم .در دوازده سالگی ،او به صورت عیسی مسیش
خود را به من نشییان داد و با من سییخن گفت .او با کالم بسیییار خردمندانه برایم
رو شن ساخت آن ع شری که در قلبم شروک به موج زدن کرده ا ست برای ر سیدن
به باالترین ع شق روحانی ،الکامی ا ست و با این کالم فراموش ن شدنی به من گفت،
«من اولین و آخرین عشق تو هستم».
اهمیت این سیییخنان را زمانی نورینا به طور تمام و کمال درک کرد که با مهربابا
دیدار نمود و او را به عنوان تجسم مسیش شناخت .گرچه نورینا هرگک کالمی از این
رویداد با بابا به میان نیاورده بود اما او روی تخته ی الفبا دیکته کرد« ،من همان
ک سی ه ستم که به شکل م سیش خودم را به تو ن شان دادم تا تو را به سوی هدف
راهنمایی کنم».
از همان نخ ستین دیدار ،ا ستاد روحانی در نورینا ایمانی م لق برقرار ساخت که
تا پایان زندگیاش دوام داشت.
مری آنتین نوی سنده ی کتاب پرفروش سرزمین موعود ،به جین در کارهای خانه
در استراحتگاه کم میکرد .او ی جویندهی بیریا و مهربان بود که پیشتر برای
سییالیان دراز از لحاظ ذهنی رنج برده و در آسییایشییگاه های گوناگون در پی درمان
بود .مری چنین به خاطر می آورد« ،در پایان 1923زمانی که از لحاظ روحانی به
شدت درهم کوبیده شده بودم ،پک شکان را رها کردم و وارد ی زندگی آکنده از
نیایش شدم» .هنگامی که مری تو سط مایلو درباره ی مهربابا شنید برای مردیت
نامه نوشت و پاسخ دلگرم کنندهای دریافت نمود .در درازای اقامت بابا ،او بدون آن
که بتواند توریش دهد خود را خوشحال یافته و اش شادی از چشمانش روان بود.
روزی او به جوزِفین گاربو دختر 24سیییاله اش تلفن زد و گفت او نیک باید بابا را
ببیند .جوزفین نیک بارها با آشییوب های ذهنی دسییت و پنجه نرم کرده و به خاطر
آن ها پیشییتر برای چندین سییال در بیمارسییتان بسییتری شییده بود .در 10نوامبر
157 لردمهر 5
هنگامی که جوزفین به اتاق بابا راهنمای شیید دودل گردید .اما چانجی به او گفت
نترسد .بابا دستهایش را به سوی جوزفین دراز کرد و او کنار پای بابا زانو زد.
جوزفین آن دیدار را چنین به یاد آورد« ،من در چشییمان قهوه ای و درخشییانش
گم شدم .ترریبا در ی آن ،احساس کردم او را می شناسم .مسیشِ در کالبد ،اینجا
بود .تردیدی در ذهنم وجود نداشیییت ...دیدار با مهربابا ،مانند رفتن به بهشیییت و
دیدن خداوند بود .او آرام ،مهربان ،زیبا ،مردس و از همه مهمتر طبیعی بود».
بابا با ا شاره از او پر سید آیا او دو ست دارد چیکی بپر سد .جوزفین گفت دو ست
دارد به مردم کم کند .بابا با مهربانی پاسیییخ داد« ،ابتدا باید یاد بگیری چگونه
کم کنی» .جوزفین که او را جو می نامیدند اجازه یافت در اسییتراحتگاه هارمون
بماند و به مادرش در کارهای خانه کم کند .اتاقی در منکل ویژه ی مهمانان در
آن نکدیکی به او داده شد اما در نخستین شب ،منکل آتش گرفت و خاکستر شد.
با این حال سییایر مهمانان دلخور نشییدند چون این فرصییت را یافتند که به منکل
ا صلی که بابا در آنجا سکنی دا شت جا به جا شوند و توان ستند شب را زیر ی
سیییرف با بابا سیییپری کنند .روز بعد ،چهارشییینبه 11نوامبر ،بابا آنان را به اتاقش
فراخواند و پر سید آیا ک سی آ سیب دیده ا ست .پس از آن که آنان به بابا اطمینان
دادند همگی سییالم هسییتند ،بابا چنین روشیین گری نمود« ،در مکان هایی که من
می روم ،آتش سییوزی بارها رخ می دهد» .بابا سییپس روانه شیید تا از خرابه ای که
خاکسییتر شییده و دود می کرد بازدید کند .او از جین پرسییید« ،آیا میکبان ما دچار
زیان مالی خواهد شد»؟ جین پا سخ داد« ،نه! برعکس شرایط او طوری ا ست که
بیشییتر به پول نیاز دارد تا به ی منکل برای مهمانان .او از پولی که بیمه پرداخت
خواهد کرد سود خواهد برد» .بابا خ شنود گردید و سپس پا سخ داد« ،پس هیچ
کس از این تجربه به شییدت رنج نخواهد برد .ما باید از رخ دادن این آتش سییوزی
شادمان باشیم .این نشانهی خوبی است .آنانی که وسایل خود را در آتش سوزی از
د ست دادند ،زندگی نوینی را آغاز خواهند کرد و ک سانی که توان ستند و سایل و
دارایی خود را حفظ کنند باید در انتظار زندگی نوین شان بمانند» .به آن د سته از
نیویورک و بوستون آمریکا 158
مهمانانی که پول خود را در آتش سییوزی از دسییت داده بودند بابا گفت« ،مسیییش
خیلی بیشتر از این خواست و به آنانی که نکد او آمدند گفت ،همه چیک را رها کنید
و مرا دنبال کنید».
10نوامبر ی رمان نویس و فیلمنامه نویس موفق به نام پِرلی پور شیییی هان 56
سییاله به دیدار بابا آمد .روز بعد شییش تن دیگر از بابا دیدار نمودند .از جمله نورینا
که ی دختر جوان 19ساله با ا ستعداد در ر شته ی نرا شی به نام آنیتا دِکارو (او
بعدا با راجر ویارد ازدواج کرد) که به او عالقهمند شده بود و کم مالی میکرد به
همراه داشت .آنیتا نخستین دیدارش را با بابا چنین به یاد آورد:
من به صورت ی کاتولی بکرگ شده بودم .هرچند می دان ستم باید او را ببینم
اما ناگهان هراسان شدم و چنین پنداشتم ،اگر او چنین مرد مذهبی بسیار بکرگی
ا ست رفتارم باید چگونه با شد؟ من نمیتوانم به او د ست بدهم تنها کار این ا ست
که جلو او زانو بکنم .من با د ست ن شان صلیب خواهم ک شید و خواهم گفت ،مرا
تبرک کنید پدر .و دست او را خواهم بوسید .قلبم از ترس میتپید .در باز شد .بابا
چارزانو ن ش سته بود .به او نگاه کردم و با صدای بلند به خنده افتادم .من با خنده،
خودم را روی او انداختم و فریاد کشیییدم« ،ای داد این تویی .تو مرا واداشییتی که
د چار این ه مه ترس و نرش بازی کردن بشیییوم ،در حالی که این تو هسیییتی.
باورنکردنی است»! آنگاه خندیدم و خندیدم .بابا آغوشش را باز کرد من سراسر به
وجد آمده بودم و از شدت شادی ژرف ،سر از پا نمی شناختم .احساس کردم تمام
وجودم در کوره ا ست و می گدازد .کالم ،یارای بیان و شرح این دیدار را ندارد .آن
تجربه مانند دیدن شخ صی بود که همی شه می شناختم ،انگار به خانهی حریریام
آمده بودم .من زیبایی بکرگ و شادی بکرگی را تجربه کردم.
در پایان نخستین دیدار ،بابا از آنیتا پرسید« ،میدانی من کیستم»؟ او پاسخ داد،
« شما سرچ شمهی همهی خوبیها ه ستید» .نورینا پی شتر دربارهی بابا برای آنیتا
زیاد توریش داده بود .آنیتا سپس ادامه داد« ،من پرسشهای زیادی داشتم که به
آنها فکر کرده بودم ،اما هنگامی که کنار شما هستم ،ابدا نمیتوانم چیکی بپرسم
159 لردمهر 5
و به نظر نمی ر سد نیازی هم به آن با شد» .بابا پا سخ داد« ،بله ،من می توانم برای
ساعت ها تو ریش دهم اما واژگان و تو ریحات برای ک سی مانند تو که چیکها را به
طور عمیق احساس میکند رروری نیست» .آنگاه بابا دربارهی عالقههای او پرسید
و هنگامی که آنیتا گفت ی چهره نگار اسیییت بابا به شیییوخی اشیییاره کرد « ،آیا
میتوانی شکل مرا بکشی»؟ او پاسخ داد « ،شما بسیار زیبا هستید و نراشی کردن
چهره ی شییما بسیییار دشییوار خواهد بود» .دو روز بعد در 18نوامبر او با نورینا به
هارمون آمد و بنا بر خوا ست بابا او شروک کرد به ک شیدن چهرهی بابا .اما با وجود
چندین ن ش ست ،آنیتا دریافت که حالت چهرهی بابا پیو سته دگرگون می شود و او
بدون تمام کردن نراشی دست کشید و از پشت بوم بلند شد .آنیتا بعدا خاطراتش
را چنین به یاد آورد:
من به راسیییتی چهرهنگاری م العه نکرده بودم اما بابا مرا در انجام آن ،راهنمایی
کرد .کشیییدن چهره ی بابا تجربه ی بکرگی بود چون دریافتم آدمی نمی تواند آنچه
که همیشییه دسییتخوش تتییر اسییت را نراشییی کند .برای شییرح آنچه که هنگام
کشیدن چهرهی بابا رخ داد نیاز به صفحات زیادی است .نمیتوانم بگویم چه مدت
به درازا کشییید چون در پیشییگاه او ،زمان معنا نداشییت .بابا به من نگاه کرد و من
احساس زمان را سراسر از دست دادم .همه چیک دربارهی او همیشهِ -دگرگون بود
چشیمان بابا ،رنگ پوسیت و حالت های او .این برای من همواره ی راز باقی مانده
اسیییت .من به بابا گفتم« ،آدمی نمی تواند چهره ی شیییما را نراشیییی کند چون
حالتهای شما هر دم دگرگون می شوند .شما هرگک یکسان نیستید»! بابا با لبخند
گفت« ،در ست می گویی من همی شهِ -دگرگون ه ستم» .من بعدا پس از سالیان
دراز به معنی همیشه -دگرگون پی بردم .چون آن خودِ زندگی است یعنی نمایش
الهی.
در ی موقعیت دیگر در هارمون ،بابا به گروه گفت« ،من جاودانه شادم .»...آنیتا
به میان سخن بابا آمد و گفت« ،آه ،نیازی نیست آن را به ما بگویید .با چهرهای که
دارید باید خوشحال باشید .چه مسرتی! به چشمانش نگاه کنید .روشنتر از کالم،
نیویورک و بوستون آمریکا 160
سخن می گویند ب سیار درخ شان ،ب سیار با نفوذ ،چه قدر با اح ساس و چه قدر با
رحم .بی تردید ،شما جاودانه ،شاد ه ستید» .آنیتا که به گروه ا رافه شده بود با
خوشییحالی پذیرفته شیید چون طبیعت شییاد و سییر زنده اش بابا را سییرگرم نگاه
می دا شت .دیدار کنندگانی که پنج شنبه 12نوامبر 1931به هارمون آمدند بدین
ترتیب بودند ،لویک اِسیییکی ،ی دختر جوان کانادایی اهل رم ،ی نویسییینده و
وا س ه ی ارتباط با روح به نام نان سی فول وود (که تجربیاتی شبیه ادگار کی سی
دا شت) ،ی غیب گو و ی تیو صوفی دیگر به نام دورا وان گِل دِلر کانتک 27ساله.
در 13نوامبر ی کارشیییناش تتذیه به نام نورمن واکر 45سیییاله و دوروتی لویک
نوریس و خانم پِرسی استوارت به دیدن بابا آمدند .او روز بعد 9تن بازدیدکنندهی
دیگر را در هارمون پذیر فت از جم له آنجال المبرت خواهر جوان تر کیتی که
نتوانسته بود در لندن به دیدار بابا بیاید .در همان روز هنری استینگِر نیک به دیدن
بابا آمد .یکشنبه 15نوامبر ،بابا در پیوند با مدارک مسافرت برای بازگشت به اروپا
و هند با اتومبیل رهسییپار مان هاتان شیید .در ابتدا بابا به منکل رئیس کالج شییهر
نیویورک به نام دکتر فردری رابینسون به شماره 280خیابان کانوِنت رفت و در
آنجا چند تن با بابا د یدار داشیییت ند .سیییپس بابا برای دو روز اقامت راهی منکل
خانوادهی استوکک شد ،به شماره 88خیابان گِراو .در میان افرادی که در نیویورک
به دیدار بابا آمدند ،مایلو شیییاتاک ،گریس مان ،جولیان المار و آنیتا و مادرش
ژاکلین دِکارو نیک حضور داشتند .گرچه ژاکلین ی کاتولی سفت و سخت بود اما
هنگامی که بابا را شخ صا دید چیک خا صی در او اح ساس نمود .او به شدت بیمار
بود و از مرگ می هرا سید .او بعدا به آنیتا گفت« ،از زمانی که با بابا دیدار دا شتم،
میفهمم که روح چیست» .آنیتا برای بابا نامه نوشت« ،دگرگونی روحانی در مادرم
شگفت آور است .نام شما همواره بر زبانش جاری است و عکس شما همیشه روی
بالش اوست».
کیتی درباره ی دو تن از دوسیییتان موسییییری دان نکدی به خود و هربرت در
نیویورک به نامهای خانم واالن تاین و دیوید شِری برای چانجی نامه نوشت .آن دو
161 لردمهر 5
تن هنگامی که بابا در نیویورک بود به دیدار او آمدند .بابا حتا در آمریکا نیک امید
یافتن «پسییر خوب» را از دسییت نداده بود .ی پسییر دوازده سییاله به نام جیمی
باراسییتو جونیور که همراه پدر و مادرش به منکل اسییتوکک آمده بود به بابا معرفی
شد .بابا ناگهان از آن پ سر آمریکایی ب سیار خو شش آمد و بعدا خوا ستِ خود را
برای آن که آن پسییر برای دو هفته نکد او بماند ابراز نمود .گرچه به علت مدرسییه
رفتن آن پسییر ،ماندن او امکان پذیر نبود اما در 19نوامبر در هارمون به دیدن بابا
آمد و بار آخر در منکل ا ستوکک هنگامی که بابا ق صد ترک نیویورک را دا شت از او
دیدن نمود .کارهای مربوط به گذرنامه و ویکا در 16نوامبر انجام گرفته بود.
بامداد 17نوامبر ،مری آنتین در گفتوگوی خ صو صی با بابا ع شری که در سینه
داشییت را ابراز نمود و خدمات خود را به عنوان ی نویسیینده در راه بابا پیشییکش
کرد .بابا از فداکاری و خدمت او خ شنود گردیده و ی جلد از کتاب او را به عنوان
سرزمین موعود پذیرفت .مری در نامهای به تاریخ 24نوامبر 1931به آلیس گرین
چنین نوشت:
...هنگامی که من باالترین اعتراف خود را به بابا نمودم چهرهی او قلبم را به آتش
کشید و برای همیشه بر آن نرش بست .در ی شامگاه هنگامی که همه گرداگرد
بابا بودیم سکوتی به مراتب مردستر از هر کلیسای خالی وجود داشت .و آنچه آن
شیییب دیدم ،نرش و نگارهای آشییینای مردس هنرهای مسییییحیت را برایم هویدا
سییاخت .بجک اشییاراتی کوتاه ،من درباره ی آن شییب با کسییی سییخن نگفتم حتا با
کسانی که در آن شری بودند.
...آیا هرگک دوسییتی ها و پیوندهایی به این نکدیکی و در مدت زمانی کوتاه ایجاد
شده ا ست؟ پیوند هایی که ما را باهم نگه می دارد ما که نخ ستین هفته از ح ضور
کوتاه بابا را در آن شری بودیم زمانهای مردسی که در پیشگاهش با هم شری
شییدیم .نکدی تر و گرامی تر از خواهر و برادرهای تنی باهم گشییتیم ...احسییاس
برادری از این که از آن بابا هستی.
نیویورک و بوستون آمریکا 162
نورینا یکی از پایه گذاران انجمن هنرهای نمایشیییی بین المللی در بروکلین بود و
در آنجا فن بازیگری آموزش می داد .دو تن از هنرجویانش به نام های آیلین بِرنک
17سیییاله و بیترس گرام در بامداد 17نوامبر به دیدن بابا آمدند .گرچه آیلین
دختری کمرو و ترسو بود اما بابا بیریایی و احساس عمیرش را ستود .آیلین بدون
آنکه سخنی به زبان آورد برای چند دقیره روبهروی بابا نشست چند ق ره اش
از چ شمانش جاری گردید که بابا آن ها را پاک نمود .او به چ شمان بابا نگری ست و
بابا از او پر سید در آن جا چه می بیند .آیلین پا سخ داد« ،داناییِ بکرگ الهی که در
فرا سو ا ست» .بابا پر سید« ،چه اح سا سی داری»؟ آیلین« ،کالم یارای شرح آن را
ندارد .دوسییت دارم با شییما به هند بیایم .من درباره ی اسییتراحتگاه ها در هیمالیا و
مکانهای دیگر بسیار شنیدهام و حتا خواب آنها را دیدهام» .بابا پرسید« ،آرزویت
در زندگی چیسییت»؟ آیلین« ،دوسییت دارم ی کار هنری بیافرینم که از شییکل
متداول امروزی بسییییار متفاوت باشییید کاری نو ،با نوآوری و طبیعی» .بابا او را
ت شویق نمود« ،بله .تو به دیگران الهام خواهی بخ شید که با شادی برق صند .آن به
واس هی عشق تو سرشار از الهام الهی خواهد بود .آیا بازیگری هم کردهای»؟
آیلین که حتا در آن سن پایین در ی نمایش به طور حرفهای بازیگری کرده بود
پاسخ داد « ،بازی کردهام اما تا زمانی که کامل نشدهام نمیخواهم ادامه دهم».
الیکابت شاپن پاتر سون 35ساله با ی دالل سر شناس سهام شرکت ها به نام
کِنِت پاترسییون ازدواج کرده و خودش نیک ی مدیر موفق شییرکت بیمه بود .او که
توان مالی باالیی دا شت به سرا سر جهان از جمله هند سفر کرده و همچنین ی
سفر ماجراجویانه به ق ب شمال داشته بود .الیکابت از بچگی ذهنیتی دینی داشت
و مشییتری کتابفروشییی جین و مالکوم بود .او برای نخسییتین بار در نامه ای که از
جین دریافت کرد درباره ی مهربابا شیینید .بامداد 17نوامبر ،جین به الیکابت تلفن
زد تا به او خبر دهد که مهربابا وارد امریکا شده ا ست و او را دعوت به دیدار با بابا
نمود .او به الیکابت گفت« ،مهربابا می خواهد تو را ببیند» .جین به او آدرس داد و
الیکابت همان روز به همراه دوسییتش خانم شییاتک آدامک ویکر که از پیش قرار ناهار
163 لردمهر 5
باهم داشتند به سوی هارمون رانندگی کردند .پس از صرف ناهار گیاهی هر ی از
آنان به طور جداگانه برای دیدار با بابا به طبره ی باال راهنمایی شیییدند .مردیت،
الیکابت را به اتاق بابا راهنمایی کرد .الیکابت نخ ستین دیدارش را با ا ستاد روحانی
چنین توصیف نمود:
در ی آن ،اح ساس کردم او را می شنا سم .بابا در انتهای اتاق ن ش سته بود .از آن
فاصلهی دور تالش کردم به یاد آورم پیشتر او را کجا دیدهام .احساس ی آشنایی
با او داشییتم ،مانند دیدن دوسییتی در سییرزمینی بیگانه دوسییتی که از بچگی او را
خوب می شنا سی اما با این تفاوت که از آن زمان تا به حال چهرهی او تتییر کرده
اسییت .در حالی که هنوز داشییتم به بیاد می آوردم ،به جایی که بابا نشییسییته بود و
خورشید بر موهای زیبایش میتابید و صندلهایش که جلوی او جفت شده بودند
گام برداشییتم .چشییمان شییگفت آور او مرا به یاد نراشییی های ایرانی انداخت .آن
چشمها با هکاران شعلهای که در آنها زبانه میکشیدند و میرقصیدند چنان زنده
بودند که دریافتم هرگک ک سی را همانند بابا ندیده ام .در سفر هایی که به گو شه و
کنار جهان دا شتم در هیچجا ک سی را شبیه او ندیده بودم و به نظر نمیر سید که
از آنِ ملیت خا صی با شد .با این برر سی دقیق ،فرایند شنا سایی او پایان یافت .اما
در حالی که بابا با لبخند به من اشاره کرد روی مبل نارنجی رنگ کنارش بنشینم،
با او به طور تمام و کمال احساس آرامش داشتم انگار در خانهام هستم .سکوت او
عجیب و ناهنجار به نظر نمی ر سید .سکوت بابا چنان خل سالح کننده ا ست که
آدمی را در حالتی راحت قرار میدهد .من بیخبر از هر شخصیتی بودم که ما را از
هم جدا میساخت خواه شخصیت او یا من.
من تنها می توانم بودن در پی شگاه او را به ن ش ستن کنار ا ستخری در پایین ی
کوه بکرگ ت شبیه نمایم .تنها با اح ساس آرامش در طبیعت ،از نو زاده شدن .این
احساس هرگک مرا ترک نکرده است.
بابا دیکته کرد (مردیت تخته ی الفبا را خواند) از دیدن او خشیینود اسییت .الیکابت
پاسییخ داد« ،دارم سییعی می کنم به یاد آورم شییما را قبال کجا دیده ام» .مریدت به
نیویورک و بوستون آمریکا 164
میان سخنان او آمد و گفت« ،این فرایند به یاد آوری ،برای بیشتر کسانی که برای
نخستین بار با بابا دیدار میکنند رخ میدهد چون آنان دارای راب ههای قدیمی از
زندگی های گذ شته ه ستند .مردیت سپس از الیکابت پر سید آیا سوالی دارد که از
بابا بپرسد؟ الیکابت دربارهی دوستش فلورانس لی 43ساله اهل نیویورک که بیمار
بود به بابا گفت و بابا به او اطمینان بخشییید جای نگرانی نیسییت و او باید آن را به
بابا بسپارد .بابا سپس به او رهنمون داد دفعهی بعد که به هارمون میآید فلورانس
را به همراه بیاورد .الیکابت که احسییاس راحتی بیشییتر می کرد شییروک به پرسییش
نمود .او بعدا چنین بازگو نمود« ،پر سش های ب سیاری از دهانم به بیرون پریدند و
بابا با فهمیدگی لبخند زد .این اح ساس را دا شتم که پا سخ های او را م ستریم در
ذهنم دریافت می کنم .این در حالی اسیییت که اطالعاتی که او با حرکت سیییری
انگشت خود روی تختهی الفبا منترل میساخت و توسط مردیت خوانده میشدند،
پژواک سخنان او به نظر میآمدند».
پس از ده دقیره ،نخسیییتین گفتوگوی الیکابت با بابا به پایان رسیییید و برای
خداحافظی به بابا دست داد .او احساسش را چنین بیان نمود« ،هنگام پایین آمدن
از پلهها ،به نظر نمیر سید که پایم پلهها را لمس میکرد و من خودم را به سبکی
خودِ شیییادی احسیییاس می کردم» .الیکابت تنها برای دریافت دعای خیر استتتاد
روحانی آمده بود اما با دیدن بابا به دام عشق او افتاد .ی بار الیکابت گفت« ،تنها با
آمدن در تماس فیکیکی بابا ،من جان گرفتم» .سه روز بعد ،شاتک ویکر به او تلفن
زد و از الیکابت خواست به هارمون بروند .او پذیرفت و فلورانس لی را نیک با خود به
همراه آورد.
از نخسییتین روز ورود بابا به امریکا ،ت ت کسییانی که در اسییتراحتگاه هارمون
اقامت داشتند به طور انفرادی به اتاق بابا فراخوانده شده و برای سه دقیره با استاد
روحانی در سیکوت می نشیسیتند .اشی ناگکیک از چشیمانشیان روانه می گشیت و
ب سیاری ف ضا را سر شار از م سرت می یافتند .مالکوم درباره ی آن لحظات کمیاب
چنین به خاطر آورد:
165 لردمهر 5
آمد آخرین اندیشهی ه شیارانهی او دربارهی بابا بود .آنچه بعد رخ داد از زبان خود
او بهتر توصیف میشود:
باید نکدی نیمهشییب بوده باشیید که از خواب بیدار شییدم ،در حالی که اشی از
چشیییمانم جاری بود در ذهنم به ذات حریری مهربابا و ماموریت او پی برده بودم.
من هرگک نتوانسیییته بودم این را در کالم بیان کنم ،آن گونه که کبیر بیان نموده
است ،آن را نمیتوان با زبان بیان نمود ،آن را نمیتوان هرگک روی کاغذ آورد.
بابا به من شکل جهانی خود را نشان داد ،همانگونه که کریشنا به ارجون نشان
داد و با این دریافت ،تمامی تردیدهایم رخت بربسیییتند و من گردن نهادم .من
دان ستم بابا چی ست ،دان ستم ماموریتش چی ست و دان ستم خدمت به او ،سرنو شت
من ا ست .بامداد روز بعد پس از صرف صبحانه و هنگام گپ و گفت ،بابا آغاز ی
جنگ جهانی دیگر را پیش بینی کرد« ،جنگ ،پیش درآمد رییروریِ آشییکارسییازی
من ا ست که تولد تازه و بهتر جهان را در پی خواهد دا شت» .گروه در این مورد از
بابا پرسشهایی نمودند و در حالی که نشست آنان رو به پایان میرفت مالکوم وارد
اتاق شیید .بابا او را در آغوش گرفت و سییپس چشییمکی زد و پرسییید آیا او خوب
خوابیده اسییت .مالکوم سییرش را در تایید تکان داد و سییپس گفت« ،بابا چرا شییما
خودتان را آن گونه که دیشب به من نشان دادید به همگان نشان نمیدهید؟ آنگاه
دیگر نیازی به جنگها نیست»! بابا لبخند زد و دوباره مالکوم را در آغوش گرفت.
دسییتور سییاده ی بابا مبنی بر یاد کردن او پیش از خفتن ،به تجربه های روشیین
گرایانهی م شابه در میان افرادی که در هارمون بودند دامن زد .جین گکارش داد با
انرژی که سراسر روز به درون او جاری شده بود سرشار از عشق گشته بود .بابا به
او گفته بود که در 18نوامبر در اتاقش به اسییتراحت بپردازد .جین گفت بابا را در
سراسر آن روز کنار خود احساس کرده و میتوانسته بابا را با چشمان باز یا بسته
ببیند .با داشتن تجربهای از این دست ،مری به بابا گفت« ،بابا شما مسیش هستید،
خداوندگار آفرینش نوین»! بابا در تایید سرش را تکان داد و پاسخ داد« ،بله .من او
هسیییتم» .در این میان ،بازدیدکنندگان دیگر برای دیدار با استتتاد روحانی از راه
167 لردمهر 5
رسیدند .ی چهرهی سرشناس اجتماعی به نام هَری بارنهارت دوست خانوادهی
شالس و پایه گذار و رهبر گروه کُر نیویورک بود که بی شتر اع ضایش سیاهپو ست
بودند .او عالقه ی شدیدی به ادارک فراح سی دا شت و ظاهرا از توانایی غیب دانی
نیک تا اندازه ای برخوردار بود به طوری از بچگی به طور دقیق می توانسیییت ذهن
مردم را بخواند .در یازده نوامبر او به دیدن بابا آمده و ی هفته بعد در 18نوامبر
همراه با هم سرش بازگ شت تا برای دو روز در هارمون بماند .بارن هارت بعدا بازگو
نمود که تالش کرد ذهن بابا را بخواند اما به طور شگفتآوری آن را «خالی» یافت.
او در درازای این دیدار در 18نوامبر از بابا پر سید« ،حال شما چه طور ا ست .آیا
اینجا با شما خوب رفتار می شود؟ من می بینم که شمار زیادی از ک سانی که به
اینجا میآیند شما را درک نمیکنند و من رفتار (بیادبانهی) آنان را با شما دوست
ندارم .مردم اینجا خیلی عجیب و غریب ه ستند .آن ها درک ندارند دودل ه ستند
و شکاک .شمار زیادی از آموزگاران روحانی از هند به امریکا آمدهاند اما هیچ کاری
انجام ندادهاند .شما تنها کسی هستید که می شناسم کاری انجام داده است برای
روشن ساختن فضای اینجا .من آن را احساس میکنم آن را میفهمم .من نیرویی
که از شما جاری است را احساس میکنم .نیروهای بسیار بکرگی در اینجا در حال
کار هسییتند و چیکی بسیییار وحشییتناک در راه اسییت .هیچکس نمی داند شییما
کیسیییتید برای چه اینجا هسیییتید و چه کاری انجام می دهید .اما من می دانم .از
کمکی که به من کردید بسیار سپاسگکارم .من در خدمت به شما ،هر آن آمادهام.
در 18نوامبر ی منترد ،اسیییتاد دانشیییگاه و چهره ی رادیویی به نام اِدگار وایت
باریل و هم چنین ی هنرپیشیییه ی تئاتر به نام آنا کازتانت و ی رماننویس و
نمایشییینامهنویس به نام زونا گیل 57 Zona Gale 10سیییاله به هارمون آمد ند .ی
چهرهی سرشناس دیگر که تا آخر عمر تماس خود را با استاد روحانی نگاه داشت
نادیا تول ستوی عروسِ لیو تول ستوی نوی سندهی نامی رمان جنگ و صلش بود .نادیا
48سییال داشییت و با شییوهرش ایلیا در آن محل زندگی می کردند .او ی مهاجر
روس و دانش آموخته ی دان شگاه پتروگراد در ر شته ی مو سیری بود و با چند زبان
نیویورک و بوستون آمریکا 168
نام کِریا یوگا زیر نظر سوامی یوگاناندا به کار گرفته بود .بابا با نگاهی ب سیار جدی
برای او رو شن نمود« ،آن به درد غرب نمیخورد برای تو نی ست» .بابا سپس از او
خوا ست برای چند دقیره در سکوت کنارش بن شیند .آنچه در زیر می آید تجدید
خاطرات نادین است:
در درازای مراقبه ی کوتاه با بابا ،می دانسیییتم که او دارد به من کم می کند و
درونم را میخواند .در تمامی مدت ،چشمان ژرف -بینِ او را احساس میکردم که
فراسییوی آنچه ما یارای دیدن آن را داریم می دید کتاب باز درونم را می خواند .او
در درونم کار میکرد .من دانستم که او استاد روحانی من است .او بیدرنگ روحم
را شناخت و به ی احساس اعتماد م لق در من دامن زد .خیالم راحت شد چون
پیش از این می دانسییتم که او یکتای حقیقی اسییت که می داند و می تواند کم
کند .او مانند خورشیدِ درخشان بود که ما آن را زیر سوال نمیبریم .او به آسانی و
به طور طبیعی وارد زندگی و وجود پنهانم شییید .در حالی که آن مکان را ترک
میکردم ناگهان برایم رو شن شد که او کری شنا ا ست .چهره ی خو شحال و آرام و
تمامی رفتار و منش او و چیکی تعریف ناپذیر ،مرا به این درک رسیییاند .حریرتِ
فهمیدگی مهربان او و بی درنگیِ پا سخ م ستریم او ،همراه با ع شق ب سیار فراوان و
دسییتورات عملی که به من داد تا از آن ها پیروی کنم ارمتان خداوند به من بود و
قلبم را به آرامش ر ساند .اطمینان م لق دا شتم که این راهم را یافتهام و برترین
مرشد اینجاست.
نادین ،الیکابت و نورینا بی درنگ سیییر بر پای بابا نهادند و زندگی شیییان را وقف
خدمت به او نمودند.
دوران چنین دریافت نمود« ،با ی نگاه آنی به محبوب الهی شان ،دروازه ی قلب
آنان برای شنیدن سرود او گ شوده شد .گرچه سخن اندک گفته شد اما چهرهی
تابناک بابا ،آغاز به گفتوگو با قلب آنان نمود .این «سییخن» از راه نگاه ،شییگفت
انگیک اسییت و تنها آنانی که «می بینند» یعنی او را می شییناسییند ،می توانند آن را
نیویورک و بوستون آمریکا 170
بفهمند .کالم ،توانایی بیان آنچه که تجربه شیید را ندارد .آن ها در برابر چنین فر و
شکوهی مانند پوستههای توخالی ،رنگ میبازند»!
مِی کلوزه خواهر کیتی دی وی که در کا نادا ز ندگی می کرد و هم چنین خانم
بی لند در 19نوامبر به دیدن بابا آمدند .میکبان محلی ،خانم مارگارت مایو روز
بعد وارد هارمون شد .بابا از لی ست افرادی که قرار دیدار با او دا شتند شماری را
برگکیده بود تا مالکوم و نورینا نکد آنان بروند و برای کار او در هند درخواسیییت
کم مالی کنند .نورینا تردید به خود راه نداد اما مالکوم دربارهی انجام دستور بابا
پریشان گشته بود و چنین اندیشید« ،درخواست پول از دوستانمان ،آن هم اندکی
پس از دیدار با بابا ،کج سلیری و بی حد خجالت آور ا ست .هنگامی که بابا ،مالکوم
را برآشفته دید برای او روشن نمود« ،آنچه مهم است پول نیست ،بلکه فرمانبرداری
بیچون و چرا و بیدرنگ تو از من است ،همان طوری که کریشنا به ارجون دستور
کشتار خویشاوندان او را داد و ارجون از کریشنا فرمانبرداری نمود».
ما بر این گمان بودیم بابا بیشییتر اوقات خود را در خلوت و مراقبه خواهد گذراند
اما به را ستی او را م شتول فعالیت های ف شرده یافتیم .گرچه ما را راهنمایی کرده
بودند تا پیش بینی کنیم که بابا با چند تن در روز دیدار خواهد داشییت اما او از بام
تا شام مردم را برای گفتوگوی خ صو صی می پذیرفت .دیدارکنندگان از سرا سر
آمریکا و کانادا سرازیر شده و به خانهی محل سکونت بابا آمدند .نامهها ،تلگرافها
و تلفنها شتابان به سرا سر جهان رد و بدل می شد .مهماننوازی ما پیو سته رو به
افکایش گذا شته بود یعنی ا سکانِ مهمانان بی شتر که از شهرهای دور د ست آمده
بودند و نیاز به سییرپناه داشییتند و هم چنین تهیه ی غذای بیشییتر .چون از دعوت
شدگان خواسته می شد که برای صرف شام و ناهار نیک بمانند .غذا برای 25 ،20یا
30نفر روی اجاق چوبی تهیه میگردید که گاه روشن میشد و گاه نمیشد.
گرچه بابا در سکوت بود اما حتا ی توفان دریایی نیک نمیتوانست فعالتر و یا به
گو نه ای خرابی آفرین تر از او باشییید .مردان و بانوانی که پس از 5یا 10دقیره
گفتوگو از اتاق این موجود خاموش اهل کشیییور هند بیرون می آمدند از چنان
171 لردمهر 5
نام دینه رودیار ،و ی آهنگ ساز به نام ویلیام آرمک فی شر .ریچارد مایر ک سی که در
ابتدا درباره ی بابا به مالکوم گفته بود نیک ح ضور دا شت و به بابا گفت« ،تنها شما
میدانید که چه قدر رنج میبرید» .درپا سخ ،بابا دیکته کرد« ،من جاودانه شادم ،با
این حال برای تمام ک سانی که رنج می ک شند اح ساس دل سوزی دارم و آنان را با
دانش و نیرویم کم می کنم .بدین سییان ،بخشییندگی و رحم من ،به معنای رنج
بردن من است».
ی یوگی 47سالهی هندی به نام سوامی پاراماناندا همراه با برادر زاده و سه تن
از شاگردانش برای دیدار با بابا از راه رسیدند .او به عنوان جوانترین شاگرد سوامی
ویوکاناندا در سال 1906به امریکا آمده و سه سال بعد کانون ودانتا را در بوستون
پایه گذاری کرده بود .در درازای گفتوگو ،پاراماناندا از بابا دعوت نمود تا از اشییرامِ
اناندا ،استراحتگاهی 120جریبی که در سال 1923به عنوان شاخهی دیگر کانون
ودانتای بو ستون در جنوب کالیفرنیا تا سیس شده بود دیدن کند .بابا پا سخ داد،
«در این سفر امکان آن وجود ندارد .پس از شش ماه که به امریکا بازگردم ،ممکن
اسییت بتوانم از آنجا دیدن کنم» .برادر زاده ی پاراماناندا نیک از بابا خواهش کرد به
کالیفرنیا بیاید و قول داد برای او غذای هندی تهیه کند .بابا لبخند زد و با اشیییاره
گفت« ،پس از شش ماه» .پاراماناندا ی قوطی ع سل برای ا ستاد به ارمتان آورده
بود و پس از پیشیییکش آن ،بابا روی تخته ی الفبا چنین دیکته نمود« ،هیچ چیک
نیسیت جک ی ه ستی بی کران ،و من با آن یکی هسیتم .من پیوسیته از مسیرت
سیییرمدی لذت می برم و خودم را در همه چیک و همگان می بینم .ایمان عرالنی
محض ،کافی نی ست .حریرت الهی مو روکِ رو شن شدن آگاهی ا ست یعنی بینایی
درونی و سپس تجربه است .همهی آن ،درون شماست اما برای به دست آوردنش،
نیاز به «مرگ» است .یعنی مردن در مایا تا بتوان در حقیقت زنده شد».
پس از شییینیدن این سیییخنان ،پاراماناندا چند جلد کتابی را که درباره ی دانش
روحانی نوشته بود روی میکی در آن نکدیکی گذاشت .آن یوگی بر آن بود که آنها
را به بابا پیشییکش کند اما به ایده ی ابلهانهاش پی برد و گفت« ،گرچه من فلسییفه
173 لردمهر 5
میدانم و شاید بتوانم چیکها را برای دیگران شرح دهم اما تمام این کتابها کاغذ
پارههای بیارزشی هستند ،مگر آن که بیکرانگی تجربه شود» .او با فروتنی گفت،
«من به این د ست نیافته ام ،من نیاز به ی مر شد کامل مانند شما و ل ف شما
دارم ،بابا .من در پی شگاه شما سر فرود میآورم .مرا به جلو هل دهید ،بابا» .یوگی
رو به شاگردانش کرد و گفت« ،آدمی نمیتواند بدون مرشد کامل به کمال روحانی
بر سد .مهربابا ی مر شد کامل ا ست و این کتابها را ا سباب بازی میانگارد .آنچه
که ما به طور عرالنی مسرت مینامیم ،بابا آن را پیوسته تجربه میکند» .پاراماناندا
ی رهبر روحانی و پذیرفته شده تو سط صدها تن امریکایی باورمند به ودانت بود
و با بیان چنین سخنانی ،پیروانش به مرام روحانی مهربابا پی بردند.
توماس واتسون و همسرش الیکابت ساعت 3عصر با بابا دیدار نمودند اما واتسون
اح ساس خا صی ندا شت .او در دفتر خاطراتش چنین نو شت« ،بابا مانند زمانی که
برای نخسییتین بار او را در انگلسییتان دیدم کوچکترین تاثیری بر احسییاسییات من
ندارد» .وات سون دربارهی شور و شوق مالکوم ،جین و مری آنتین نو شت« ،آنان به
طور تمام و کمال شیفته ی بابا شدهاند و میگویند همه ی ک سانی که با بابا دیدار
میکنند همین واکنش را دارند .اما این ،هیپنوتیکم به نظر میآید».
کت گاردنر میخواست 100جریب زمین جنگلی در گرینفیلد ایالت نیوهامپشیر
را برای اسییتفاده به عنوان اسییتراحتگاه به ا ستاد روحانی ببخشیید .این مل در
نکدیکی مکرعه ی او در هانکاک بود ،جایی که مالکوم و جین سییکنی داشییتند .بابا
آن ایده را پسندید و در 23نوامبر 1931برای دیدن هر دو مل در فاصلهی 120
کیلومتری ،با اتومبیل به آنجا برده شد .آنجا مکانی زیبا بود که با کوهها و علفکارها
در بر گرفته شده بود .در مِل هانکاک ی خانه ی رو ستایی قدیمی وجود دا شت
با ده اتاق خواب .گرچه ایده ا صلی این بود که ی سِ نتر (مرکک) برای بابا تا سیس
شود اما هرگک عملی نگردید .بابا ع صرگاهان به بو ستون برگ شت و ساعت 5ع صر
سوار بر کشتی جورج واشنگتن ،ی سفر شامگاهی را به سوی نیویورک آغاز کرد.
بابا و گروه ساعت 10بامداد روز بعد به نیویورک رسیدند و در هتل اَ ستور واق در
نیویورک و بوستون آمریکا 174
خیابان برادوی که نورینا برای آنان اتاق رزرو کرده بود اقامت گکیدند .آن هتل
ب سیار گران قیمتی بود با م شتریانی ثروتمند و بانفوذ .اما چه مهمانی می توان ست
برجستهتر و سرشناستر از بابا باشد؟ این در حالی است که نورینا مجبور شده بود
برای رزور اتاق از نفوذ خود ا ستفاده کند چون صاحب هتل برای کرایه دادن اتاق
به ی استاد روحانی هندیِ در سکوت ،تردید داشت.
سر ک شیش کلی سای بارتاالمیو ،دکتر رابرت نوروود Norwoodدر 24نوامبر برای
دیدار با بابا به هتل اَسییتور آمد .نوروود 57سییاله ی شییاعر نامی کانادایی بود با
مدرک دکترا در رشییته ی خداشییناسییی .او فردی دیندار و جویای حریرت بود که
نوشتههای بسیاری داشت ،و سخنرانی پویا که میتوانست هر هفته جمعیت زیادی
را به کلیسا بیاورد .گرچه نوروود پست برجستهای در کلیسای بارتاالمیو داشت اما
از مذهب سیییازمان یافته سیییرخورده بود و ایمان اندکی به هر گونه فرقه و احکام
دینیِ جکمی و باورهای مذهبی دا شت .بابا گفتوگوی بلند باالیی با نوروود دا شت
که در زیر میآید:
بابا او را چنین آگاه ساخت« ،عشق ،تنها مذهب واقعی است .مردم از احکام دینی
جکمی و اصول دینی به ستوه آمدهاند .آنان چیکی حریری میخواهند که توریش و
تفسیییر هرگک نمی تواند آن را به مردم بدهد .آنان باید حقیقت را احسییاس کنند،
حقیقت را ببینند و حقیقت را تجربه کنند .تنها آن زمان فرد می تواند خودش را
با همگان و همه چیک هماهنگ احسیییاس کند .تنها آن زمان فرد می تواند هرچند
که در جهان زندگی میکند اما از آنِ آن نباشد .من جاودانه شادم .من خودم را در
همگان و همه چیک میبینم».
نوروود پر سید« ،آیا شما از احکام ویژ ه ای سخن می رانید و یا به کیش خا صی
تعلق دارید»؟
بابا پاسخ داد« ،م لرا نه .مذاهب ،سیستم طبرات اجتماعی ،فرقهها ،احکام دینی
جکمی ،کیش ها ،احکام دینی و مرا سم همگی سنگ هایی ه ستند در راه حقیقت.
حقیقت در همه جا گسترده و بیکران است.
175 لردمهر 5
بابا« :آنان کمی کار خوب انجام داده اند .اما هنوز باید کارهای زیادی انجام گیرد.
آنان تا حدودی روحهای پیشرفته هستند اما در مرحلهی معینی از پیشرفت ،بدون
راهنمایی و دسییتگیری استتتاد روحانی ،نیروهای مخالف آفریده می شییوند که به
توهم دامن می زند .آنگاه همه چیک درهم آمیخته می شییود و به گیجی و پریشییانی
میانجامد» .نوروود« ،آنان زیاد می نوی سند و سخن میرانند .اما بابا ،شما نمونهی
بارز زیبایی هسییتید» .هنگامی که نوروود پس از پایان گفتوگو از اتاق بیرون آمد
به چانجی گفت« ،احسیییاس کردم در پیشیییگاه ی موجود نیرومند هسیییتم و به
ناچیکی ام پی بردم» .چند روز بعد ،بابا این پیام را دیکته کرد تا به رابرت نوروود
برسانند:
به او بگو من گفته ام او مرا خواهد شییناخت و این که من افراد زیادی را دیده ام و
قلب همهی آنان عمیرا زیر و رو شده است اما در او من فردی را دیدم که میتواند
کار مرا تا حد زیادی انجام دهد .به او بگو او نباید این منظورم را بد بفهمد .با
روراسییتی به او درباره ی نیاز به پول گفته شیید ،چون آن کار برای باالبردن آگاهی
روحانی بشریت است ،یعنی برای روشن شدن آگاهی روحانیشان .او که هم اکنون
به طور روحانی پی شرفته ا ست باید نخ ستین فردی با شد که هرچه در توان دارد
انجام دهد .با نخسییتین گفتوگو ،او مرا به طور روشیین و م مئنا به اندازه ی کافی
شناخته ا ست که گیج ن شود .او باید اطمینان کامل دا شته با شد که من بازخواهم
گ شت و سخن خواهم گفت و خواهم ماند تا تمام ب شریت را از راه تجربهی واقعی
به این شناخت برسانم که یک خودی بیکران در همگان است.
دوروتی نوریس و دوسییتش جولیانا دِتاورنا دو بانویی بودند که پیشییتر به هارمون
آمده بودند .هردوی آنان در 25نوامبر 1931برای دیدن بابا به هتل ا ستور آمدند.
جولیانا بیکار بود و در این موقعیت تایید کرد که سخنان بابا در مورد این که به او
پی شنهاد کار خواهد شد در ست از کار در آمده ا ست .دوروتی نیک به نوبهی خود
گفت که او نیک از درون ،کم بابا را تجربه می کند .یعنی دلشییوره اش از بین رفته
و این آمده بود تا چیک بی شتری از بابا بگیرد .او گفت اح ساس می کند خ ش و
177 لردمهر 5
بی احسیاس اسیت .بابا دیکته کرد« ،خیلی خوب اسیت .پیش از پر کردن ی جام
ابتدا باید آن را خالی نمود .نی بختی تو در این اسییت که برای به دسییت آوردن
آن ،تنها باید به آرامی کنار من بنشییینی» .پس از انجام این کار ،او با خوشییحالی
روانه شد .هم سر ی بنگاه دار امالک سر شناس به نام تِن بروک تِرهیوم همراه با
ی هنرمند نراش و نوی سنده ی جوان به نام اوهارا کازگریو به دیدار بابا آمدند و او
به طور مفصل پیرامون سیر تکامل برایشان روشنگری نمود .لیوپُلد استوکاوسکی
49ساله رهبر سرشناس ارکستر سمفونی نیویورک نیک آن روز به دیدن بابا آمد.
آنچه در زیر میآید گفتوگویی است که آنان داشتند.
ا ستو کاو سکی از بابا پر سید« ،چگونه اتحاد بین غرب و شرق میتواند به د ست
آید ،به ویژه هنگامی که شرایط جاری به طور کامل متضاد یکدیگرند»؟
بابا دیکته نمود« ،آشییتی و سییازش امکان پذیر اسییت و می تواند به دسییت آید به
د ست خواهد آمد .من آن را انجام خواهم داد .حالت درونی ا ست که اهمیت دارد
نه بیرونی .اگر روح از راه تجربهی حقیقت به شناخت آگاهی د ست یابد ،گذ شته
از آن که شییرایط چیسییت ،همه چیک هماهنگ خواهد بود .هرقدر هم که شییرایط
گوناگون باشند ،همه چیک ،یکی دیده میشود و تجربه میگردد».
استوکاوسکی گفت« ،منهم چنین فکر کردم .من از افراد بسیاری همین سوال
را پرسیدم اما هیچ ی نتوانست مانند پاسخ روشن شما ،مرا قان کند».
بابا پاسییخ داد« ،این مورییوک اندیشییه و احسییاس نیسییت .من می دانم و انجام
می دهم»! ا ستوک او سکی پر سید« ،آیا زیبایی بیرونی برای دا شتن زیبایی درونی
الزم است»؟ بابا« ،از دیدگاه ی هنرمند ،شما درست میگویی .شما آنچه را که به
طور بیرونی در طبیعت زیبا ست می بینید و تو سط آن ،زیبایی درون را .این خوب
اسییت اما با به دسییت آمدن درک درونی ،زیبایی یا زشییتیِ بیرونی اهمیت ندارد.
همگان یکسان هستند .تو روح خوبی هستی و در آینده کارهای نی انجام خواهی
داد .تو با موسیییری ات الهام بخش دیگران خواهی شیید .من به طور روحانی به تو
کم خواهم کرد و کم مرا احساس خواهی کرد».
نیویورک و بوستون آمریکا 178
به نام هنری فورمن 51ساله ،نوی سنده ی روزنامه ی نیویورک تایمک ،در 11نوامبر
در هارمون به دیدار بابا آمده بود و در 26نوامبر همسیییر خود را برای دیدار با بابا
آورد .خانم فورمن بابا را دوبار در خواب دیده بود و بسییییار جذب او شیییده بود.
هنرمندی به نام آرتور لِرنِد که همسییرش پیشییتر در هارمون به دیدار بابا آمده بود
در 26نوامبر دوباره همراه با پسرش به دیدن بابا آمد .خانم مری رابرتس 67ساله
ی روزنامه نگار سییرشییناس که دسییت اندر کار هنرهای شییهر و گروه های ادبی و
شییپِرد 60سییاله ،اسییتاد تاریخ تئاتری بود نیک در آن روز به دیدار بابا آمد .ویلیام ِ
دانشییگاه کلمبیا و متخصییب رسییم نرشییه نیک در آن روز با بابا دیار نمود .او فردی
دان شگاهی و با این حال فروتن بود که در هند ،چین و ژاپن ،زمانی را سپری کرده
بود .او پرسیییید« ،آیا در غرب ،روحانیت وجود دارد»؟ بابا پاسیییخ داد« ،بله .من
واکنش های بسیییار خوبی در انگلسییتان و امریکا دیده ام .در اینجا روحانیت وجود
دارد اما نهان ا ست .و نیاز به تماس ی ا ستاد دارد تا آ شکار گردد .آن خیلی زود
رخ خواهد داد ...ی بار که روشنایی آگاهی به دست آید ،آدمی میتواند آرامش و
سییکوت ی جنگل در هند را هنگام زندگی در نیویورک بیابد .اسییتوکک دوباره به
دیدن بابا آمد و گکارش داد پس از ماندن بابا در منکل آنان او و هم سرش از لحاظ
روحانی اوج گرفته اند .بابا ،اسییتوکک را باخبر سییاخت پس از آن که امریکا را ترک
کرد او و همسرش تجربههای بیشتری خواهند داشت .بابا واژهای را به آقای استوکک
داده بود تا شیییامگاهان پیش از خفتن ،در ذهنش تکرار کند و این بار به او گفت
می تواند آن را در مواق خاصِ کم به دیگران تکرار کند .بابا به او هشیییدار داد،
«هرگک آن را با صدای بلند بر زبان جاری نساز».
شیییاهکاده جورج ماتچابلی شیییوهر نورینا نیک در این زمان با بابا دیدار نمود اما
نتوانست بابا را به عنوان خدا -انسان بپذیرد .بابا به جورج گفت« ،درست پیش از
آن که بمیری ،تجربه خواهی کرد که بابا کیست.»11
نیویورک و بوستون آمریکا 180
الیکابت پاتر سون نیک در 26نوامبر دوباره به دیدن بابا آمد .بابا دگربار قلب او را با
پرتوهای درخشش لبخندش زخمی کرد .بابا او را همراه با مالکوم و جین به اتاقش
فراخواند .الیکابت آن دیدار را چنین شرح داد:
«بابا با چنان شیییادمانی ما را پذیرفت که خیلی بیشیییتر از ی لبخند بود مانند
تابیدن نور خور شید به درون اتاقی تاری .بابا ا شاره کرد کنار او بن شینیم و از ما
خواسیییت برای چند دقیره مراقبه کنیم .من به جای آن که به مراقبه فرو روم،
دریافتم که ناگهان اشیی بر گونههایم جاری گشییته اسییت که در آن زمان ،معنا
ندا شت چون نه اح ساس شادی دا شتم و نه غم .تنها امیدوار بودم پیش از آن که
دیگران چ شمان شان را باز کنند ،جاری شدن ا ش هایم را مهار کنم .این در حالی
است که کوچکترین تصوری نداشتم که بابا در حال آب کردن یخ درونم است».
آن شییامگاه ،بابا به سییینمای هنری میلِر رفت و ی فیلم کمدی دید به نام پریِ
خوب به بازیگری هلن هایک و والتر کولونی که ادای داستان سیندرال را در میآورد.
هنگام اقامت بابا در هتل اسییتور ،اخبار ناراحت کننده ای از هند رسییید که ک ج
دسییتور شییروک به چاپ مراالتی بر علیه بابا کرده اسییت .هنگامی که بابا را از رفتار
مخالفت آمیک دسییتور باخبر نمودند ،با خنده ای خاموشییانه به چانجی پاسییخ داد،
«دستور خیلی خوب است اما رفتارش مانند بچههای لوس است .این او بود که مرا
پادشییاه الهی می نامید .اگر این در مخالفت با من برخاسییته اسییت ،چه اهمیتی
دارد؟ کار مسیش توسط یهودا انجام گرفت .بنابراین دستور ،دوست ماست .درست
همان طور که یهودا نتوانست راز این راه الهی را بفهمد ،هرچند که چندین سال با
مسیش بود.
جمعه 27نوامبر ،1931چانجی این نامه را برای مندلیها در ناسی نوشت:
با افسییوس فراوان پیرامون تبلیتات مخالفت آمیک برادر دسییتور ،از هند به ما خبر
ر سید .شِ ری مهربابا در تمامی مدت آن را می دان ست و هرچند به را ستی این امر
رخ داد اما او کوچ ترین نگرانی نداشت .چون از دیدگاه بابا هرآنچه که هکاران تن
مانند دستور و یا دیگران بنویسند و یا از آن سخن برانند ،تتییری در آنچه که بابا
181 لردمهر 5
هست به وجود نمیآورد .با این حال ،بابا نگران مردم شد .آن دسته از افراد بیچاره
و نادان که با این نو شته ها و سخنرانی ها گمراه می گردند و از ی راه و از راه های
دیگر رنج خواهند ک شید .با این وجود ،بابا به کار خود ادامه داد .او ا ستادی ا ست
که اطمینان کامل دارد تمام بره های گمشیییده ی گله را سیییر موق در پناه خود
خواهد آورد .او چیکی ندارد جک رحم و بخشیییش برای همگان ،به ویژه برای آن
د سته که به رو شی گمراه گ شته و رنج میبرند .این به را ستی مایهی تا سف ا ست
که زمانی که بابا در اینجا در غرب با موفریت عالی کار می کند و بر تمام کسیییانی
که نکد او آمده اند اثرگذار بوده اسیت ،مردمان خودش در هند میکوشیند که لجن
بر خور شید پرتاب کنند .البته هکاران دسییتور نیک یارای از میان بردن تاثیری که
بابا آفریده ا ست را ندارد .اما این شی نت بچگانه تنها به ف شار بار کاری که او باید
به دوش بکشیید می افکاید به این دلیل اسییت که ما احسییاس بدی به این مورییوک
داریم .وگرنه ،آن کاری پیش پا افتاده ،احمرانه و بچگانه است.
دو ست دارم به طور ف شرده پیرامون تاثیر ب سیار بکرگی که بابا بر غرب گذا شته
ا ست برایتان بنوی سم .تمام ک سانی که با بابا دیدار نمودند او را دو ست دا شتند،
سییتودند و پرسییتیدند مرد و زن ،پیر و جوان ،همگی به طور یکسییان .گوناگونی
افرادی که با او دیدار داشییتند نیک بسیییار زیاد اسییت مردم از قشییرهای گوناکون
جامعه آمدند ،با بابا دیدار نمودند و با تابناکی اثرگذاری الهی او ،قلب هایشیییان
سرا سر زیر و رو گ شت و روانه شدند .شماری زیادی از آنان در پی شگاه مردس او
نتوانسته کالمی به زبان آورند و تنها بیحس ،شیدا و حیران گشتند .خیلی ،خیلی
از آنان اش ها ریختند که از عشق الهی سرچشمه میگرفت و دگربار آمدند تا در
این شستوشوی الهی شرکت کنند .زندگی آنان سراسر دگرگون گردید و همگی
تجربه های شیییگفت انگیکی داشیییتند که هرگک تجربه نکرده و انتظار آن را نیک
ندا شتند .تجربه های غریبی که باعث شد از ع شق بدرخ شند .نامههای پرمهر آنان
سیییل آسییا به دسییت مان می رس یید که گواه زنده بر خداییت شِ یری مهربابا و نفوذ
ظریف او بر کسانی است که تاثیرناپذیر انگاشته میشدند ،اینها دلیلهای محکمی
نیویورک و بوستون آمریکا 182
سرشناس به نام دکتر فردری پیترسون 72ساله که شاعر هم بود همراه با دکتر
هنری میلر پایه گذار مجله ی معروف روانشییناسییی که تمرکک آن بر خود – کمکی
بود به دیدن بابا آمدند .ی عکاس به نام آرنولد گِنته در هر دو روز به هتل آمد و
در 28نوامبر چند عکس از بابا گرفت .سه عک سی که او از بابا گرفت و ی عکس
از علی ،خوب از کار درآمدند و دوست داران بابا آنها را به عنوان یادگار دیدار او از
نیویورک گرامی دا شتند .شامگاه شنبه 28نوامبر بابا راهی هارمون شد و ساعت
11شب به آنجا رسید .این در حالی است که جین رانندگی اتومبیلی که اسباب و
چمدانها و مالکوم در آن بودند را به عهد داشت .ظهر روز بعد ،آیلین بِرنک همراه با
بیترِس گراهام به هارمون آمدند و برای سییه سییاعت در آنجا ماندند .خانم برنک در
30نوامبر به تنهایی روانه شد .نورینا و آقا و خانم ا ستوکک در 1د سامبر به دیدن
بابا آمدند .یکی یا دو روز بعد ،بابا خواست که با اتومبیل او را نکدی زندان سینگ
سینگ در شهرک او سینگ در فا صلهی 5کیلومتری ببرند .آنان ساعت 10شب
راهی شدند .بابا خاطر نشان ساخت که قصد تماس درونی با ی زندانی مرد دارد
که کار آتی برای او انجام خواهد داد .اتومبیل گرداگرد زندان می چرخید و بابا در
حالی که به دیوار زندان خیره شده بود بوسه میفرستاد .بابا خواست که اتومبیل را
نکدی دروازه ی ورودی زندان نگه دارند آنگاه گفت« ،من به شییما نشییان خواهم
داد چگونه کار می کنم» .پس از مدتی سیییکوت ،بابا گفت« ،مردی در این زندان
اسیییت که ابدال (کارگکار) من اسیییت .او برای من خوب کار می کند هنگامی که
سیییخن بگویم ،او را آزاد خواهم نمود» .در حالی که آنان مسیییتریم به هارمون
برمی گشییتند حال و هوای بابا غمناک شیید و گفت« ،برای من مهم نیسییت که به
طور فیکیکی به درون زندان سییینگ سییینگ بروم ،چون من هماکنون با او تماس
برقرار نمودم» .بابا سییپس روشیین گری نمود« ،برخی در زندان هسییتند که خوب
هستند و بیگناهاند جرمی از آنان سر نکده است» .پس از بازگشت به استراحتگاه،
بابا اندکی بیسکوت و پنیر و قهوه صرف نمود.
نیویورک و بوستون آمریکا 184
Griffithکار کرده بود ،با مالکوم و جین صیییحبت کرد .مارگارت پیشییینهاد کرد که
گریفیت شخب منا سبی برای تدارک دیدن تمام کارها برای ساخت فیلم خواهد
بود و افکون بر این ،به روحانیت عالقه داشت .سپس او برای بابا توریش داد که اگر
نکاتی دربارهی فیلم به او داده شود ،میتواند فیلمنامهای با جکئیات تمام بنوی سد.
بابا بی درنگ پی شنهادش را پذیرفت و شروک به دیکته کردن نکاتی به او .در ظرف
نکدی به ی ساعت ،بابا تمام خط داستان فیلم را به او دیکته کرد .آغاز آفرینش،
مراحل پیشرفت و گسترش سیر تکاملی و واگشت روح و سپس پیگیری داستان
سه شخصیت در پنج زندگی تا رسیدن آنها به شناخت.
پس از خواندن آن برای گروه ،همگان آن را سییتودند و سییپس تایپ شیید .اندکی
دیرتر در ه مان غروب ،هَری ا یت کِن را به هارمون دعوت کرد ند .پس از آن که
185 لردمهر 5
داستانِ بابا را برایش خواندند ،با شگفتزدگی گفت که آن ایدهی بسیار عالی است.
بابا پرسید« ،آیا میتوان آن را به طور مناسب به ی فیلم درآورد»؟ ایتکِن به بابا
اطمینان بخشیییید و گفت« ،م مئنا» .آنگاه موریییوک فیلم بیشیییتر مورد بحث و
گفتوگو قرار گرفت .ایت کِن پیشیینهاد کرد که فیلم در هند فیلم برداری شییود و
شروک فیلم نیک با حضور بابا ،در آنجا باشد.
طرح فیلمنامهای با عنوان «گوشهای از مایا» که مهربابا دیکته کرد و دستمایهی
چندین فیلمنامه قرار گرفت در ادامه میآید:
زندگی اول ،نرش بازیگران:
xمرد آدمخواری است که ی زن آدمخوار عاشرش میشود.
yزن آدمخوار.
zمرد آدامخوار حسود که کشته میشود.
گروهی از آدمخواران در جنگل گرد آتش نشییسییته و در حال خوردن جسیید ی
انسییان هسییتند x .چشییم به چشییم yی زن آدمخوار جوان می دوزد آنان به هم
لبخند میزنند و مرد تکه گو شت خو شمکهای به سوی او پرت میکند و زن آن را
برمیدارد و به دندان میک شد .مرد دیگری به نام zح سادت میورزد و جنگ بین
آن دو مرد درمیگیرد x .برنده میشود و zرا میکشد.
زندگی دوم:
zآن مرد آدمخواری که کشته شده اکنون پادشاه ستمگری است.
xمعشوق زن آدمخوار اکنون ی مرد خارجی است.
yزن آدمخوار اکنون همسییر پادشییاه اسییت .او دلش به حال xمی سییوزد و از
شوهرش خواهش میکند که جان او را نجات دهد.
zآن پادشاه بکرگ و ستمگر در ترکیه فرمانروایی میکند و هر فرد خارجی که به
د ستش می افتد را می ک شد x .ی ایرانی ا ست که پاد شاه او را ا سیر و شکنجه
می کند او را به درختی ب سته و شالق می زنند سوزن به زیر ناخن های د ست او
فرو میکنند او را وارونه آویکان کرده و کف پایش را شالق میزنند.
نیویورک و بوستون آمریکا 186
yهم سر پاد شاه دلش به حال xآن مرد ایرانی می سوزد و از شوهرش خواهش
میکند که به خاطر او xرا ببخ شد .چون zهمسرش را خیلی زیاد دوست داردx ،
را میبخشد x .سپس به یکی از افراد محبوب دربار تبدیل می شود .سرانجام ملکه
yعاشق آن مرد خارجی می شود پادشاه به این موروک پی میبرد و هردوی آنان
را میکشد.
زندگی سوم:
yملکه که توسییط شییوهرش کشییته شییده اکنون ی بازرگان درسییتکار در چین
است.
zپادشاه ستمگر اکنون پسر بازرگان شده و ی عیاش ولخرج است.
xآن مرد خارجی معشوقِ ملکه اکنون زن بازرگان شده و پسرش را بسیار دوست
دارد.
yی بازرگان در چین است و با زنش xدارای سه دختر و ی پسر است .آنها
میلیونر هستند و زندگی پرزرق و برقی دارند .بازرگان مرد بسیار درستکاری است
اما پ سرش zفا سد و سرکش ا ست و تنها به م شروبات الکلی و مواد مخدر عالقه
دارد .او به طور پنهانی از پول پدرش به نف خودش استفاده میکند z .امضای yرا
روی یکی از چ های او جعل و مبلغ باالیی برداشت میکند yبه این موروک پی
میبرد اما او به جای کم به پسرش او را به زندان میاندازد.
xزن بازر گان z،را دوسیییت دارد و عمی را ا ندوهگین می گردد و رف ته رف ته از
دلشکستگی و غم جان می سپارد .خیلی زود yبازرگان ،از زندگیاش متنفر گشته
و می میرد z .در زندان رنج فراوان می برد و پس از آزاد شدن از زندان توبه کرده و
زندگی خوبی در پیش میگیرد .او بعدا با آرامش چشم از جهان میبندد.
زندگی چهارم:
xزن بازرگان چینی اکنون ی شاهکادهی فرمانروا در هند شده است.
yبازرگان چینی اکنون زن شاهکاده است.
zآن پسر هرزه اکنون بردهی شاهکاده است و گرایش روحانی دارد.
187 لردمهر 5
زیبا ،شیرین ،دلن شین ،سحرآمیک ،دلچ سب و عالی را که هرگک در رویا هم ندیده
ا ست می شنود .با بینی ل یف اش ع رهای ب سیار شیرین و شاداب کننده ای را
می بوید که به طور تمام و کمال احسیییاس جوانی و تازگی می کند .با چشیییمان
ل یف اش ،فرا -ر نگ های گو ناگون ،درخشییی نده و دایره های ثا بت کو چ نور
بی شییمار که تصییویر بکرگی از ا ستاد او در آن ها پدیدار اسییت را می بیند .او این
می بیند که بدن خاکی اش دوباره به او متصیییل اسیییت ،بنابراین به آگاهی خاکی
برمیگردد .با این حال ،خاطرههای شگرف و بکرگ تجربههای ل یف چنان تاثیری
بر او گذاشته است که او را مات و مبهوت میسازد.
در آسییمان دوم مانند آسییمان اول ،شییاهکاده بدن خاکی خود را به کنار افتاده
میبیند و تو سط بدن ل یفاش تجربههای ل یف بی شتری دارد .او دایرههای ثابت
کوچ نور بی شیییمار را ی توده ی نورِ خرد شیییده ی بی کران می بیند .او تجربه
می کند که کالبدش از میان آن توده ی نور خرد شده گذر کرده و گردش می کند
در این سییفر ،او احسییاس می کند که آن نور نکدی او و با اوسییت .بنابراین در این
سیر ،هیجان وصف ناشدنیِ وجد را احساس میکند .گهگاه او در مییابد که در نور
حل شییده اسییت .او میلیون ها روح را می بیند که بدن های انبوه و متراکم ندارند
یعنی آنها دارای شکلهای بخار – گونه ،دود مانند و شفاف هستند .آنها شتابان
در حرکت اند و به یکدیگر ا شاره هایی می کنند .سپس این روح ها را در حال رقب
می بیند .این رقب روح ها چنان شگفت انگیک و چنان خارق العاده ا ست که زبانش
یکسیییره بند آمده و شییییفته و شیییوریده می گردد .او اکنون از درون خود از تمام
چیکهایی که در جهان رخ می دهد دانش کامل به دسییت می آورد .او به واس ی ه ی
حسهای ل یف خود ،اکنون موجودیت دارد و هرگاه که دو ست دا شته با شد تمام
امور جهان را می بیند .هنگام گردش با بدن ل یف اش در عالم ل یف ،او از ی
گوشهی جهان میداند که در گوشهی دیگر چه رخ میدهد.
سرانجام احساس میکند که کالبد خاکیاش دگربار به او متصل است و بنابراین
به آگاهی عادی در میان مردمِ با ذهنیت خاکی پایین می آید .این خاطرات ژرف
189 لردمهر 5
آسییمان دوم به او چنان نیروهایی داده اسییت که بتواند ذهن هرکسییی که دوسییت
دارد را بخواند چنانچه در نکدیکی او باشد.
در آسمان سوم ،او دوباره کالبد خاکیاش را جدا شده از خود میبیند و درمییابد
که کالبد ل یف اش چنان در آن توده ی نورِ خرد شده در بر گرفته شده ا ست که
خود را بخ شی از نور آن میبیند .وجدی که اح ساس میکند ب سیار شدیدتر از آن
اسیییت که در آسیییمان دوم تجربه کرد .او اکنون میلیون ها بدن ذهنی روح های
پی شرفته ی دیگر را به شکل ه ستههای بخار – گونه میبیند و میکو شد با کالبد
ل یف اش به آنان اشییاره هایی بکند و اشییاره های آنان را بفهمد .او با احسییاس های
ل یفاش شور و هیجانهایی وصف ناشدنی را احساس میکند.
دیری نمیگذرد که او دوباره بدن خاکیاش را متصل به خود میبیند و به آگاهی
خاکی پایین می آید .خاطرات مافوق طبیعی آسیییمان سیییوم به او چنان نیروهایی
بخشیییده اسییت که بتواند معجکاتی مانند شییفا دادن با لمس کردن ،اندیشیییدن و
دیدن را انجام دهد و بتواند ذهن هر شخصی را صرف نظر از فاصلهی او در جهان
و همچنین ذهنهای روحهای دیگر در عالم ل یف بخواند.
در آسیییمان چهارم ،شیییاهکاده دوباره کالبد خاکی اش را جدا از خود می یابد و با
چشییمان ل یف اش آن توده ی نور بی کرانِ خرده شییده را به عنوان ی اقیانوس
کاملِ یکپارچه از نور ثابت می بیند .او بدن های ل یف بی شیییمار روح های دیگر را
می بیند و هم چنین ارتباط مسیییتریم با روح هایی که کالبد ذهنی دارند برقرار
می سازد .وجد او اکنون به میکان ب سیار زیادی شدیدتر ا ست .هنگامی که کالبد
خاکی اش دگربار به او مت صل می گردد ،به س ش روح های خاکی آگاه دیگر پایین
می آید اما خاطرات فرا انرژی آسیییمان چهارم به او چنان نیروهای مافوق طبیعی
بخشیییده اسییت که بتواند مرده را زنده کند ،بینایی به نابینا ببخشیید و هم چنین
شکلهای خاکی موقتی بیافریند.
در آسییمان پنجم ،شییاهکاده درمی یابد که هردو کالبد خاکی و ل یف اش به کنار
گذا شته شده اند و کالبد ذهنی (دانه-گونه و بخار-گونه) او وا س ه ی تجربه هایش
نیویورک و بوستون آمریکا 190
اسییت .در چهار آسییمان پایین تر آگاهی ،او کالبد خاکی اش را به کنار می گذارد و
تجربه میکند که کالبد ل یفاش از میان نور سیر میکند .در آ سمان پنجم او هر
دو کالبد خاکی و ل یف اش را به کنار می گذارد و همه چیک را با کالبد ذهنی اش
تجربه میکند .او اکنون درمییابد که کالبد ذهنیاش در اقیانوس نور سیر میکند
و با روحهای آسمان ذهنی در ی س ش زندگی میکند .او نه تنها ارتباط مستریم
با آنان دارد بلکه اح ساس می کند که به آنان مت صل و پیوند خورده ا ست .وجد او
به شدت تشدید شده است و وجودِ ذهنی خود را ی جریان منظم از شادی الهی
می یابد .ی بار دیگر او بدن خاکی و ل یف خود را اختیار می کند و خاطرات و
نروش پایدار آسییمان پنجم به او چنان نیروهایی بخشیییده اسییت که بتواند تمامی
امور و ا ندیشیییه های خاکی ،ل یف و ذهنی را بدا ند ا ما او آن نیرو ها را به کار
نمی گیرد آن چنان که هنگام بیرون آمدن از آسیییمان چهارم اسیییتفاده می کرد.
سرانجام شاهکاده xو زنش yچشم از جهان فرو میبندند.
آسمان پنجم ،بازیگران:
xشاهکادهی پیشین ،این برادر بکرگتری شده است که ی رهبر روحانی است.
yزن پیشین شاهکاده این برادری شده است که از xپیروی میکند.
zبردهی پیشین شاهکاده این برادری شده است که از xپیروی میکند.
y ،xو zدر ی خانواده زاده شیده و اکنون برادر و پسیران ی میلیونر بکرگ در
امریکا هسیییتند .آنان تحصییییالت خوبی دارند و xرهبر برادران اسیییت .او گرایش
روحانی دارد و همواره پیرامون موریییوعات روحانی و زندگی پیران و استتتادان
م العه می کند و به فریران کم مالی می رسییاند .دو برادرش نیک گرایش روحانی
دارند و همیشه از خواست او فرمان میبرند .مرشد کاملی از هند به امریکا میآید.
مردم عمیرا تحت تاثیر او قرار گرفته ،گرد او میآیند و توسط او دگرگون میشوند.
xدربارهی مرشد کامل می شنود و به جستوجوی او میرود .مرشد کامل با دیدن
xب سیار خ شنود گ شته و فریاد برمی آورد « ،سرانجام یار من اینجا ست» .مر شد
کامل xرا در آغوش میگیرد و به او روشنایی آگاهی میبخشد .و او آسمان ششم
191 لردمهر 5
را تجر به می ک ند .او می بی ند که کال بد های خاکی ،ل یف و ذهنی اش به ک نار
گذاشته شدهاند و کالبد روحانیاش ی نر هی نور درک ناشدنی است .او با کالبد
روحانی اش که چ شم و گوش و بینی آن یکی ه ستند ،اقیانوس حقیقی نور ،یعنی
خداوند را می بیند .وجد وشییعف او به اوج می رسیید .او کالبدهای خاکی و ل یف و
ذهنی را دوباره به خود نمی گیرد و بدین سان جهان و امور آن را نادیده می انگارد.
او تنها از خداوند و فرط از خداوند آگاهی دارد .کالبد خاکی ،ل یف و ذهنی او در
هستیِ روحانی حل شدهاند.
xبرای چهار روز در حالت خلسییه در حالت آگاهی برتر غرق می شییود و دوباره
آگاهی کیهانی را همراه با روشییینایی آگاهی ناقب بازمی یابد x .با ی دگرگونی
دایمی به خا نه می رود .پدر و مادرش و دیگران او را نمی فهم ند و دیوا نه اش
می پندارند .اما برادرانش او را درک و با او همدردی می کنند x .نه خوراک دارد و
نه خواب اما همی شه به طور درخ شانی شاد ا ست .پدر و مادرش به دنبال پک ش
می فرسیییتند و او به xآمپول ترزیق می کند و درمان های دیگری برای او در پیش
گرفته می شیییود .اما xدر همان حالت باقی می ماند .روزی آن دو برادر درباره ی
مر شد کامل اهل هند به پدر شان می گویند و از او خواهش میکنند که xرا پیش
او ببرد x .را نکد مرشیید کامل می برند و او برای بار دوم x ،را در آغوش می گیرد و
به او دانش الهی (آگاهی آسمان هفتم) میدهد .در اینجا ،او با اقیانوس نور بیکران
الهی یکی است .این او خداوند است یعنی بیکران .او مرشد کامل می شود و دو
برادرش از مریدان بسیار سرسپردهی او میشوند.
پس از پنج روز اقامت در هارمون ،بابا سییاعت 8بامداد جمعه 4دسییامبر ،1931
روانه شد .آیلین برای رانندگی اتومبیل بابا و بردن او به مانهاتان ،شب را در آنجا
به سییر برده بود .نورینا و مالکوم نیک با اتومبیل آنان راهی شییدند .کت ،با رانندگی
ی اتومبیل دیگر ،دیگران را به مانهاتان برد .آنان سر راه در شهر ،توقف کوتاهی
در منکل کورین اینگرهام به نشانی شماره 49خیابان 83شرقی نمودند .او دوست
نیویورک و بوستون آمریکا 192
نورینا بود و به تازگی پایش شییکسییته بود .کورین بعدا به نورینا گفت که ی روز
پس از دیدار و گفتوگویش با بابا ،ورم پایش بهبود یافته و برای سیییه روز هم در
وجد و سییرور بوده اسییت .گروه نکی ظهر به منکل اسییتوکک در محله ی گرینویچ
ویلِج رسیدند .گرچه بابا خاطر نشان ساخته بود که با کسی دیدار نخواهد کرد اما
نظرش را عوض کرد و با 25تن دیدار نمود که چند تن از آنان برای نخسییتین بار
با بابا در نیویورک دیدار داشییتند .در میان آنان ،الیوت و الیکابت هولت نیک حضییور
داشتند .پس از پایان یافتن گفتوگوی آنان ،چانجی دید که الیوت از پشت پنجره
به آ سمان خیره شده ا ست و فریا می زند« ،خدایا ،من باید با چنین ان سانی دیدار
داشته باشم»! الیکایت پاترسون و نادین تولستوی و همچنین بارونس وان میلتیتک،
بیوه ی ی بانکدار به نام آدلف الندبِرگ و دکتر جیمک کازینک و هم سرش مارگارت
(ی تیو صوفی که مدتی در هند و ژاپن به سر برده بود) ،دوروتی نوریس ،کانتِس
کاسییتِلی و نراشییی به نام گارفیلد و چالرز و ورجینیا کراکر در آن روز با بابا دیدار
داشییتند .روز بعد پیش از ترک نیویورک ،بابا خواسییت که او را با اتومبیل به بازار
بورس و من ره ی مالی نیویورک به نام وال اسییتریت ببرنند .آن روز شیینبه بود و
عمال کسی در خیابانها نبود .جین در اتومبیل چنین در ذهنش گذشت« ،چه قدر
این دیوانگیِ پول ،غیر واقعی و گذرا اسییت»! لحظه ی بعد بابا به آسییمان خراش ها
اشییاره کرد و با لبخند به او گفت« ،تمام این ها ی حباب اسییت و خیلی آسییان
می توان آن ها را ترکاند»! در آخرین روز اقامت بابا در شیییهر نیویورک ،الیکابت و
نادین برای بدرود گفتن به بابا باهم از راه رسیدند .عشق بابا قلب آن دو بانو را زیر
و رو نموده بود و از آن به بعد ،مرید او باقی ماندند.
پیش از بازگشت به هند ،بابا کتاب دست نوشتهی خود را برای پنج سال آتی نکد
فردی در امریکا گذا شت .جکئیات دقیق از آنچه بر سر این «کتاب گم شده» آمد،
ی راز باقی مانده است.
بابا در سال 1931شخصا با بیش از 350تن در من رهی نیویورک تماس برقرار
نمود .او به مالکوم و جین دسیییتور داد در هارمون بمانند و روشییین نمود که آنجا
193 لردمهر 5
عشییق الهی فوق العاده و وصییف ناپذیر بود که به ذات هر چیک که تماس یابد نفوذ
می کند ،آن را دگرگون و همانند خودش زیبا می سیییازد .آن مانند ی شیییعله ی
مرککی ا ست که سرچ شمهی تمام نورها و زندگی ا ست .ما که با او زندگی کردیم
شییروک کردیم به فهمیدن آنچه که هرگک توانایی درک آن را نداشییتیم و آن وفور
عشری بود که مسیحیانِ نخستین تجربه کردند و این که چگونه میتوانسته باشد.
بارها توسیییط رویدادهای زندگی روزمره مان راب ه ی بین مسییییش و حواریونش،
کریشنا و مریدانش و همچنین رویدادهای گوناگون در ماهاباراتا به ما یادآوری شد
و تمام اینها در ی پس زمینهی مدرن دوباره به نمایش درآمد.
عشییری ژرف تر از آنچه که ما تا به حال می شییناختیم در قلبمان فروزان گردید.
مسیییرتی بکرگ تر از آن چه که ما تجر به کرده بودیم م حدود یت های خودی
شخصیمان را حل کرد و ما را به سوی آگاهی جهانی رهنمون ساخت .عادتها در
اندی شه و اح ساس و کردار که سالیان دراز برای از بین بردن آن ها د ست و پنجه
نرم می کردیم ،ی شبه بدون هیچ تال شی ناپدید گردیدند .ما با شرای ی که در
زندگی روزمره رخ میداد ،هم از نراط قوت و هم از نراط رعف خود آگاه شدیم و
به روش غریبی به ما توان اسییتفاده از قدرت ها برای چیره شییدن بر رییعف ها داده
شد .ما پیو سته گواه بر آ شکار شدن شدن حالت کمال در هر بخش از زندگی در
خود شِری مهربابا بودیم یعنی ی نیرویی که شتابان و پیوسته و به طور گوناگون
در حرکت بود تا به هر رییرورت زندگی پاسییخ دهد .آدمی احسییاس می کند انگار
تمام نیروها در کائنات در بدن کوچ بابا که وسیلهی فیکیکی اوست سکنی دارد.
با این حال آدمی درمی یابد که آن نیرو در پا سخ کامل به هر نیاز فرد ،ب سیار آرام
آزاد می گردد .ما شییروک به این درک کردیم که در اینجا موجودی اسییت به عنوان
م سیش ،کری شنا ،که دوباره کالبد گرفته ا ست و ح ضورش روح آدمی را سر شار از
ع شری میکند که فرا سوی درک ان سان ا ست و این که آمدنش در جهان در زمان
کنونی ،دوباره مانند زمان مسیش و کریشنا ،به منظور پدید آوردن ی آگاهی نوین
ا ست که تو سط آن ،ی نظم نوین از ه ستی رقم میخورد .دلیل دیدار کوتاه او از
195 لردمهر 5
این کشور در این زمان ،برقراری تماسهای معینی در اینجاست تا راه را برای سفر
دوم او هموار سازد که در زمان آشکارسازیاش در بهار 1932انجام خواهد گرفت
ز مانی که بحران های فکای نده ی کنونی در امور دن یا در باالترین نر ه ی خود
خواهند بود .شما ،من و شمار زیادی در آن آگاهی ر شد کردهایم یعنی برای مدت
درازی در حال کار برای برقراری ی نظم نوین از هسییتی بوده ایم .این میوه های
د سترنج م شترکمان ،در آ ستانه ی به ثمر ن ش ستن ه ستند و آن زمانی ا ست که
شِری مهربابا در بهار به این کشور برگردد و شروک به سخن گفتن نماید و سکوت
7سالهی خود را بشکند و آشکارسازیِ همگانی خود را آغاز نماید و آنچه که ما در
مریاس کوچ تجربه کردیم در مریاس بسییییار بکرگی تکرار گردد .ی انرژی و
تکان بسیییار بکرگ روحانی به تمام بشییریت داده خواهد شیید و بیداری جهانی رخ
خواهد داد .نیازی نی ست به شما بگویم چه افتخاری ا ست که ما بتوانیم با فروتنی
در کار هموار نمودن راه برای رخ دادن این چیکها شیییرکت کنیم .ما احسیییاس
میکنیم این چیکی است که ما آگاهانه و ناآگاهانه خود را در تمام زندگی برای آن
آماده می کرده ایم ...امیدوارم بتوانم شیییما را در تماس با شیییری مهربابا قرار دهم
هنگامی که در این بهار به امریکا برمیگردد.
تجربه ی نادری که در این زندگی و احتماال زندگی های بیشییتر ،بکرگترین خواهد
بود در انتظار شماست.
جوزفین گاربو در 11دسیییامبر 1931پس از راهی شیییدن بابا ،نامهای برای او
نوشت که بازتاب احساسی است که بیشتر ما داشتیم:
مانند شیییعله ای که در محراب هکاران هکار قلب می سیییوخت ،تو آمدی .و از هر
محراب بوی شیرین سوختن عود به هوا برخا ست .هرجا که رفتی ،تو نور با خود
بردی و زندگی مردم با زیبایی نوینی شکوفا گردید .سرانجام فهمیدیم ع شق چه
بوده اسییت .سییرانجام فهمیدیم چرا مسیییش بر قلب های مردم فرمانروایی می کرده
است .با نگریستن به تو ،ما مسیش را دیدیم و با دوست داشتن او ،ما تو را بیشتر و
بیشتر دوست داشتیم .عشق ،شادی ،زیبایی ،آرامش ،نور و زندگی ،تجسم آن را
نیویورک و بوستون آمریکا 196
در تو دیدیم و ایمان ما به یرین تبدیل شیید .تا کنون ما به خداوند ایمان داشییتیم
اما این میدانیم او وجود دا شته ا ست چون او را در تو یافتیم .زندگی تبدیل شد
به روزهای پی در پی از شیییکوه فروزان و زیبایی درخشیییان ،و تو آن زیبایی و آن
شکوه بودی .هر لحظه لبریک از شادی الهی بود و تو آن شادی بودی .قلبهای ما از
عشری می سوخت و میگداخت که ما به سختی آن را میفهمیدیم و تو آن عشق
بودی .تو کانون جهان بودی خورشییییدی که ما به طور طبیعی به سیییوی آن
چرخیدم مانند گل ها که در تاب ستان به سوی خور شید می چرخند ،تو ما را گرم
کردی و به روح های گرسیینه مان با زیبایی پاک که ذات هسییتی تو اسییت خوراک
دادی .ما در آغوشییت پناه گرفتیم و در پیشییگاهت قداسییت را یافتیم .آنگاه مانند
شیییعله ای که باد آن را خاموش می سیییازد ،تو رفتی و ما را در تاریکی نادانی مان
تنهایی گذاشییتی تا کورمال کورمال دسییت و پنجه نرم کنیم .ما ی رویای زیبا را
خواب دیدیم و به جهانی بیدار شدیم که نجات دهنده و زندگی اش را که بدون تو
کمتر از هیچ ا ست گم کرده ا ست .این ما زندگی میکنیم تنها برای اینکه تو را
یاد کنیم .هنگامی که نور زندگیِ درونمان سیییو سیییو می زند و شیییعله اش رو به
خاموشی میرود ،ما آن را با آتش یاد تو دوباره شعلهور میسازیم .بدون تو ،ما هیچ
هستیم .با این حال مشتاقیم که به زیبایی تو باشیم و بازگردیم به عشری هکار الیه
که تو ما را با آن تبرک نمودی.
197 لردمهر 5
درازای دو روز نخسیییت سیییفر و گذر از اقیانوس اطلس ،بیشیییتر مسیییافران در
کابینهایشان ماندند چون امواج خروشان و سهمگین بر روی عرشهها میکوبیدند.
از آنجایی که کابین بابا و مندلیها در میانهی ک شتی قرار دا شت ،تاثیر نا شی از به
هم خوردن تعادل کشتی بسیار کم بود .آن سفر پنج روزه ،فرصت استراحت برای
بابا از کار ب سیار سختی که در امریکا انجام داده بود را فراهم آورد .بابا کابین خود
را دوست داشت و از غذا نیک راری بود.
در آخرین روز سفر در 10دسامبر
،1931چند روزنامه نگار ،عکاس و
ی ن راش به حضیییور مهر با با پی
بردند و اجازه خواسییتند از او عکس
بگیر ند .با با به آنان اجازه داد و در
حالی که گروه ارکستر روی عرشهی
کشتی مینواخت چند عکس و فیلم
کوتییاهی از او گرفتییه شیییید .این
نخسیییتین بار بود که از استت تاد
روحانی فیلم گرفته میشد .اما تمام
عکس ها و آن فیلم گم شدند .اِمیل
برونلِ 57سییاله نراشییی که هنگام
عکس برداری از بابا حضییور داشییت
بعدا به همراه دو ست ارمنی خود به
مهربابا در سفر به اروپا با دلیا دلیون .ونیز سال 1932 نام فیلیبوسییییان ،بازرگان فرش در
لوس آنجلس ،به کابین بابا آمد .برون ِل که نراش سیییرشیییناس چهره و عکاس
هنرمندان در نیویورک بود درخواست کرد که نراشی بابا را با ردای سفیدی که به
تن داشت بکشد و بابا به طور غافلگیر کنندهای پذیرفت .در حالی برونِل نراشی بابا
را در دفتر خود میکشید ،بابا به او پیرامون موروعات روحانی و دینی سخن گفت.
199 لردمهر 5
در این میان ،برونل به چانجی گفت« ،می دانی ،او مانند مسیییش اسییت .هیچ چیک
«انسییانی» در او نیسییت چیکی بیشییتر و ماورای طبیعی وجود دارد .آن همه چیک
اسییت .زیبایی چهره و اندامش برای ی نراش ی رویاسییت» .برونل از بابا دعوت
کرد از ا ستودیوی او در خیابان پنجم نیویورک دیدن کند .او دو ست دا شت بابا را
در پاریس نیک دوباره ببیند اما بابا مایل نبود که با بیگانگان در پاریس دیدار دا شته
باشیید و به نرمی درخواسییت او را رد کرد .جمعه 11دسییامبر و ،1931بابا در بندر
شِ یربورگ از کشییتی پیاده شیید و همان شییب به پاریس رسییید و در هتل پاورز به
شماره 52خیابان فرانسوا اقامت کرد .مارگارت استار ،مارگارت کراس ،دلیا ،کیم
و جان کازینک 12ساله که روز پیش به پاریس آمده بودند به بابا پیوستند .عصرگاه
روز بعد ،کیتی و خواهر زاده اش ژیال از راه رسیییدند .شییامگاهان آنان برای دیدن
فیلم چراغ های شییهر به بازیگری چارلی چاپلین به سییینمای آبرت پاالس رفتند و
شب بعد فیلمی از لورل و هاردی دیدند .گرچه کوئنتین به پاریس دعوت شده بود
اما به خاطر تمرینات نمایش کری سمس در لندن نتوان سته بود بیاید .با این حال از
مارگارت کرا س خواهش کرده بود هرروز سه عدد گل گاردینیای سفید بخرد و
آن ها را از سیوی او به بابا پیشیکش کند با پیام «دوسیتت دارم» ،و گل ها نماد آن
بودند .در پاریس هنگامی که بابا چیکی می گفت ،مردیت پیوسییته به میان سییخن
بابا می آمد و تف سیر خود را از سخنان بابا به گروه میگفت« ،مهربابا منظورش این
اسییت .»...این برای بابا آزار دهند بود .این در حالی اسییت که هرگاه که گروه با بابا
به بیرون میرفت ،مردیت و هم سرش مارگارت در دو سمت بابا گام برمیدا شتند.
سرانجام بابا بر آن شد که به کار آنان پایان دهد و به مردیت گفت« ،تو دستخوش
دگرگونی در آ گاهی شیییده ای و در پاریس نیرو ها (روح هایی) وجود دار ند که
میتوانند به تو آسیب برسانند برای تو خ رناک است که اینجا بمانی».
بابا بدین ترتیب در 13دسییامبر ،مردیت و مارگارت اسییتار را روانه ی انگلسییتان
نمود .با وجود رفتار تحمل ناپذیر مردیت ،بابا به نرمی به او رفتار کرده و او را مورد
نکوهش قرار نداده بود .در ی موقعیت ،مردیت صیییندل های بابا را پوشییییده و با
بازگشت به هند از راه پاریس ،فرانسه 200
آنها راه رفته بود .با این حال بابا بدون آن که سخنی بگوید راه رفتن او را از روی
غرور نگاه کرده بود .صندلهای استاد روحانی در هند مردس انگاشته می شوند و
رفتار بی ادبانه ی و توهین آمیک مردیت ،به جوش و خروش چانجی از درون دامن
زده بود .اما برای بابا تنها کارش اهمیت داشییت و برای انجام آن ،به دلیل خود ،به
مردیت نیاز دا شت .اما به محض تمام شدن کار بابا ،مردیت دیگر نتوان ست تماس
خود را با بابا نگاه دارد به طوری که در ادامه خواهیم دید.
با رفتن مردیت ،ف ضا گرم و کمتر ر سمی شد و اع ضای گروه در پی شگاه ا ستاد،
آزاد و خودمانی گردیدند .بابا با راه و روش شگفتانگیکش این حالت را پدید آورد.
یکشنبه 13دسامبر ،پیش از راهی شدن برای دیدن مکانهای دیدنی در شهر ،بابا
از مارگارت پر سید« ،چرا امروز رُژ لب نکدهای»؟ در ابتدا مارگارت نتوان ست منظور
بابا را بفهمد اما پس از آن که بابا سیییه بار با اشیییاره به او گفت ،مارگارت فهمید و
بدین ترتیب آن حالت رسمی که مردیت به آن دامن زده بود رخت بر بست .گرچه
بابا هرگک چیک خا صی درباره ی رفتار مردیت به میان نیاورده بود اما با این ا شارهی
کوچ ،فضیییا به حالت عادی درآمد و گروه دریافت که بابا می خواهد رفتارشیییان
طبیعی با شد .آن روز عکس بابا به همراهی گروه در جلوی برج ایفل گرفته شد و
سپس آنان کنار رودخانهی سِن قدم زدند .در درازای دو روز بابا با چند تن از افراد
محلیِ جویای حریرت که مالکوم با آنان تماس گرفته بود دیدار نمود و از موزه ی
لوور ،طاق پیروزی ،کلی سای نوتر دام دیدن نمود و با اتومبیل از خیابان شانکه لیکه
گذشییت .در فروشییگاه بکرگ گالریک الفیات بابا ی کت نو خرید .در شییامگاه 13
دسامبر آنان برای دیدن فیلم سوداگر عاج به سینما مادلین رفتند.
پس از بازگ شت به هتل ،بابا تا نیمه شب در اتاق کیتی و ژیال ماند .در این میان
در یکی از اتاق های دیگر هتل ،چیکی غریب در حال رخ دادن بود .هنگامی که
دلیا و کیم سخن بابا را به مردیت دربارهی وجود نیروهای جادوی سیاه در پاریس
شییینیدند پیش خود چنین اندیشییییدند « ،باید بابا را از تاثیر تمام این نیروهای
اهریمنی محافظت کنیم .خود کیم ،کاری که انجام دادند را چنین بازگو میکند:
201 لردمهر 5
دلیا و من ،دو شاهکادهی دیندار ،سراسر شب بیدار ماندیدم و ستایش و سرودهای
مذهبی خواندیم .هنگامی که بامداد روز بعد مورییوک را به بابا گفتیم به شییدت به
خود میبالیدیم .البته بابا با مهربانی به سخنان ما گوش داد .مارگارت بر این گمان
بود که ما کامال دیوانهایم .و به را ستی ما دیوانه بودیم .گرچه کار ما ب سیار م سخره
بود اما آن را از روی عشق انجام داده بودیم.
نشسته ،ژیال ،مهربابا ،مارگارت استار و جان کازینز .ایستاده ،چانجی ،کیتی ،علی ،مردیت ،مارگارت کراسک،
کیم و دلیا دلیون .پاریس سال .1931
در 15دسیییامبر ،1931بابا و گروه سیییوار بر اتومبیل رولک رویس به دیدن کاخ
باشکوه ورسای در حومهی پاریس رفتند .آنان از تاالر آینه ،جایی که پیمان ورسای
امضییا شییده و درپی آن جنگ جهانی اول پایان یافته بود دیدن کردند .سییپس از
جاهای دیگر کاخ از جمله اتاق ماری آنتوانت دیدن کردند .در محوطهی باغ کاخ،
جوانترها د ستهای یکدیگر را گرفته و به ج ست و خیک پرداختند .سپس آنان در
ی ر ستوران چای نو شیدند ،جایی که دلیا به طور اتفاقی چایش روی میک ریخت
که موجب خندهی بابا شد .در آخرین شب با بابا ،آنان سراسر شب در هتل ماندند.
بازگشت به هند از راه پاریس ،فرانسه 202
را برگکیدند و چانجی داسیییتان هایی از زندگی بابا برای آنان بازگو کرد .پس از آن
که چند آهنگ از صییحفه ی گرامافون پخش شیید ،بابا آنان را روانه نمود و سییپس
یکی یکی آنان را فراخوا ند و به هر ی پیام و دسیییتور ویژه ای داد که در نبود او
اجرا کنند .بابا به آنان رهنمون داد« ،شییاد باشییید ،نگران نباشییید .هر ده روز برای
من نامه بنوی سید .من در بهار باز خواهم گ شت .به دو ست دا شتن بی شتر و بی شتر
من ادامه دهید» .مارگارت که زبان فرانسیییه می دانسیییت بابا ،علی و چانجی را به
ایسییتگاه ق ار همراهی کرد و سییاعت 6همان عصییر آنان از پاریس راهی مارسییی
شدند .تمامی گروه برای بدورد گفتن به بابا به ایستگاه گاره دِلیون آمده بودند.
در این نامه از کیم به چانجی ،می توان تا اندازه ای به احسییاسییات کسییانی که در
پاریس جا مانده بودند پی برد:
پس از آن که ق ار ایسییتگاه را ترک کرد شییما می توانید حدس بکنید که ما چه
اح سا سی دا شتیم .ا ش هایی که هنگام خداحافظی جلوی آن را گرفته بودیم ،به
محض آن که بابا دیگر نتوانسییت چهره ی ما را ببیند ،آزادانه روان گشییتند .من از
بازگ شت مان به هتل و این که چگونه به رو شی راه خود را به اتاق بابا یافتیم هیچ
چیک به یاد نمی آورم .هنوز مدت زیادی از نشییسییتن ما در آنجا نگذشییته بود که
ح ضور بابا را نکد خود به شدت اح ساس کردیم .آنگاه ا ش هایمان را پاک کردیم،
لبخند زدیم و شیییروک کردیم به صیییحبت کردن درباره ی او .در این میان به نظر
می ر سید بابا آنجا ست و به را ستی او واقعا آنجا بود .من می توان ستم چهره ی او را
که به ما لبخند می زند و چشییمانش را که با عشییری ژرف به ما می نگرد ببینم .ما
می دان ستیم که او نمی خواهد گریه کنیم ،بنابراین برای خ شنود ساختن او ،شروک
کردیم به خواندن آهنگ های مورد عالقه اش و گفتوگو درباره ی رویدادهایی که
در آن هفته رخ داده بود و سپس برنامه های شادی برای آینده چیدیم .همه ی ما
زود به رختخواب رفتیم چون می دانسییتیم بابا از ما می خواهد که اسییتراحت کنیم
اما دلیا و من از این که در اتاق بابا و در رختخواب خود او خوابیدهایم چنان هیجان
زده شده بودیم که خیلی طول کشید بتوانیم بخوابیم.
بازگشت به هند از راه پاریس ،فرانسه 204
مریم مردس که نوزادش م سیش را در آغوش گرفته وجود دا شت .همان طوری که
بابا جلو آن تندیس ای ستاده بود ،مارگارت پیش خود اندی شید که آیا بابا به صلیب
ک شیده خواهد شد .بابا بیدرنگ با دیکته کردن روی تخته ی الفبا پا سخ داد« ،در
این دوره رخ نخواهد داد اما من مورد آزار و اذیت ذهنی قرار خواهم گرفت».
بعدا در مارسیییی آنان به دیدن فیلم خانه ی بکرگ به بازیگری واالس بِری رفتند.
این فیلم به زبان فرانسه دوبله شده بود و دربارهی زندانیان ی زندان بود .مارگارت
با ترجمه نمودن آن به انگلیسی ،بابا را در جریان داستان فیلم میگذاشت .ناگهان
دریافت که بابا در صندلیاش فرو رفته است و به نظر میرسید که گوش نمیدهد.
از این رو او سکوت کرد .پس از چندی ،بابا به حالت عادی در صندلی نشست و به
چانجی گفت« ،من در وین بودم».
در همان روز در 17دسییامبر ،مارگارت به پاریس فرسییتاد شیید .او بعدا برای بابا
چنین نوشت:
چه 24ساعت شگفت انگیک و فراموش نشدنی با شما داشتم ،من تمامی آن زمان
توان ستم شما را برای خودم دا شته با شم .ترریبا غیر ممکن به نظر میر سد که آن
روز سرشار از الوهیت وجود داشته باشد .هرچند که بکرگترین خوشحالی من این
است که ببینم تمام جهان شما را دوست دارند و شما را با آنان سهیم شوم .خیلی
عالی بود که طم کار باشییم و برای ی روز شییما را بدزدم و از آن خود سییازم .تا
زمانی که زندهام یاد آن روز و آن شب در حافظهی من پابرجا خواهد ماند.
جمعه 18د سامبر ،1931بابا ،چانجی و آقا علی سوار بر ک شتی نارکاندا 15راهی
هند شدند .کیمکو این تلگراف را در 22د سامبر فر ستاد« ،رها شدن از د ست ما
امکان پذیر نیست .ما هنوز با شما هستیم» بابا تلگراف را در پورت سعید دریافت
کرد .بابا صیییحفه های آهنگ های پال روب سیییون را با خود به همراه برده بود و
درخوا ست می کرد که آنها در کابینش نواخته شوند .در 23د سامبر چانجی دید
هنگامی که بابا به یکی از آهنگ های پال روب سیییون به نام به فرزندانم خوراک
بدهید گوش می دهد و اشیی از چشییمانش جاری گشییته اسییت .شییاید به دلیل
207 لردمهر 5
جمعه اول ژانویهی ،1932ک شتی به هند ر سید و در ا سکلهی باالرد پهلو گرفت
و سیییاعت 8بامداد بابا به همراهی چانجی و آقا علی بمبئی پا به خاک بمبئی
گذاشت .او در اسکله توسط رستم و مادرش گلمای ،سوناماسی ،شیرینمای ،غنی،
رامجو ،خاک صییاحب ،کاله ماما ،نوشیییروان ،چینچورکار و شییماری از پیروان مورد
خوشآمدگویی ب سیار گرم و پر شوری قرار گرفت و سپس با اتومبیل به آپارتمان
209 لردمهر 5
خواهر کاکا باریا و شیییوهرش مان جی و بانومای در خیابان فِرِر (جایی که بابا در
سال 1930اقامت کرده بود) برده شد.
بابا برای پنج ماه به سفر رفته بود .با این حال در درازای اقامت استاد روحانی در
امریکا ،نامهنگاری بین گاندی و بابا ادامه دا شت .بابا به ر ستم و رامجو د ستور داده
بود با گاندی دیدار داشته باشند و او ابراز عالقه کرده بود به محض برگشتن بابا به
هند ،او را ببیند .بابا نیک خاطر نشییان سییاخته بود که او نیک مایل اسییت گاندی را
ببیند .و رعیت سازمانهای سیا سی و اجتماعی در هند بحرانی شده بود و انتظار
میرفت که گاندی به دلیل دامن زدن به تحریکات سیاسی بازداشت شود .از اینرو
بیدرنگ ترتیب ی نشست داده شد .آخر شب ،ساعت 11:30یکشنبه 3ژانویهی
، 1932بابا به همراهی چانجی به منکل ماهاتما گاندی به نام مانی باوان واق در
محله ی گام دِوی بمبئی رفت .گاندی با مهربانی به بابا خوشآمد گفت و او را در
آغوش گرفت .هردو در ی نشست ی ساعته پیرامون موروعاتی گفتوگو کردند
که در ادامه میآید:
گاندی« :از دیدن شما بسیار بسیار خوشحالم».
بابا پاسخ داد« ،من هم از این که توانستیم دیدار کنیم خوشحالم .من سراسر روز
گرفتار بودم اما میباید دستکم ی بار شما را ببینم».
گاندی« :بله ،رستم پیام شما را برایم آورد و من هم پیام فرستادم که باید شما را
ببینم».
بابا« :به این دلیل است که آمده ام».
گاندی با شیوخی گفت« ،اگر شیما نیامده بودید ،گالیه ی بکرگ من در زندگی از
شما میشد».
بابا« :شییاید اگر شییما بازداشییت می شییدید ،که متاسییفانه در یکی دو روز آینده
خواهید شد ،این ن ش ست لتو می شد .گرچه دیر هنگام و آخر شب ا ست اما چون
بازداشت شما حتمی است ،من آمدهام .من درک میکنم که شما نمیتوانستید نکد
من بیایید».
بازگشت به هند از راه پاریس ،فرانسه 210
بابا« :برای آن ،شخب باید زجر ببرد و فداکاری کند اما با نگرش بدون خ شونت.
به این دلیل اسییت که من به طور پیاپی به شییما می گویم و اندرز می دهم که ی
بار دیگر و با فرمانفرمای کل شخصا دیدار کنی».
آنگاه مو روک گفتوگوی آنان به دیداری که بابا به تازگی از اروپا و امریکا دا شت
کشیده شد:
گاندی« :با تجربهای که شما از تور اروپا و امریکا دا شتید ،نظرتان در مورد غرب
چیست»؟
بابا« :در امریکا ت شنگی روحانی شدید ا ست .به این دلیل ،من به آنجا رفتم و ی
ماه ماندم .در آنجا ه مه چیک مادی وجود دارد .ثروت هسیییت متکها وجود دارند و
عشق هست .به بیان دیگر آمادگی کافی برای رشد روحانی و پیشرفت وجود دارد».
آنگاه چانجی جکئیات سفر بابا ،دیدار او با مردم از تمامی ادیان و پیشهها و امید و
آرزوی بی ریایی آنان را برای دانسییتن حقیقت و تشییکیل گروه برای پخش نمودن
هدف بابا بازگو نمود.
گاندی پرسید« ،پس ،بیداری و عالقه برای روحانیت در امریکا وجود دارد»؟
بابا« :بله .خیلی زیاد .اما امریکایی ها چراغ راه و راهنمای درسیییت و مناسیییبی
(توسط ی استاد) در این را ستا نداشتهاند .اگر آنان این را به دست آورند ،بسیار
زیبا واکنش نشان خواهند داد».
گاندی« :در مورد انگلستان چه طور»؟
بابا« :در انگل ستان نیک عالقه و ا شتیاق وجود دارد اما نه به شدت ا شتیاقی که در
امریکا ا ست .واکن شی که امریکایی ها دادند چنان شگفت آور بود که این من نیک
در این اندیشییه ام که دوباره به به آنجا بروم و بمانم .آنان نمی گذاشییتند که راهی
شوم و از من قول گرفتند که زود برگردم تنها آن زمان بود که گذاشتند من روانه
شوم .من بازگ شتم (به هند) چون کارهای زیادی ا ست که باید اینجا انجام گیرد.
من به پیروانم (در غرب( دسیییتور هایی دادم که در نبودن من ،انجام دهند .این
من باید به تمام امور در این سو رسیدگی کنم».
213 لردمهر 5
گاندی« :نیاز بیشییتری اسییت که شییما اینجا در هند باشییید و به همه ی اورییاک
رسیدگی کنید .اگر بازداشت شوم شما باید از همهی امور اینجا مواظبت کنید».
بابا قول داد« ،به آن رسییییدگی کند و انجام خواهد شییید .من تعهد می کنم که
کشاکش برای این خود -فرمانفرمایی را سامان دهم اما به ی شرط ،پس از حل
این موروک ،شما باید همراه من به امریکا بیایید».
گاندی بیدرنگ دستش را به سوی بابا دراز کرد و گفت« ،قول میدهم».
گروهی از همکاران نکدی گاندی کمی دور ای ستاده بودند و به گفتوگوها گوش
میدادند .واالآبای پاتل ،به میان گفتوگوی بابا و گاندی آمد و گفت« ،باپوجی (نام
مستعار پاتل برای گاندی) هنگامی که این قولها را میدهید آیا به فکر ما هستید
و در این موردها نظر ما را پرسیدهاید»؟
گاندی« :زمانی که کشاکش برای استرالل سامان گرفت ،چه کسی دلواپس تو یا
من خواهد بود؟ آن موروعی است بین بابا و من .من هم اکنون قول دادهام! گاندی
رو به بابا کرد و گفت ،درست است»؟
بابا« :البته .شما قول دادید .شما همچنین پیشتر ی بار پیمان بستید که پس از
بازنشسته شدن از سیاست نکد من خواهید آمد و با من خواهید ماند».
گاندی آهی ک شید و گفت« ،اما تنها پس از پایان یافتن ستیک و ک شمکشها .آه،
آیا آن روز خواهد ر سید»؟ گاندی سپس از بابا پر سید« ،از اینجا شما راهی کجا
هستید ،ناسی »؟
بابا« :بله ،ناسی ».
گاندی« :پس ،من خواهشییی از شییما دارم .گمان کنم شییمار زیادی از طبره ی
نجس ها برای دیدن شیییما خواهند آمد .آیا ل فا به آنان خواهید گفت که جوش و
خرو شی که برای ورود به پر ست شگاه به راه انداختهاند بیهوده ا ست .دکتر آمبِدکار
خود را رهبر آنان نموده ا ست .او مردی تح صیل کرده ا ست اما به دلیل نر صی که
از دوران کهن در تع صب ها و سی ستم های طبراتی اجتماعی وجود دارد جامعه ی
هندوها از او پشییتیبانی و با او همدردی نمی کنند و تالش میکنند که او را بیرون
بازگشت به هند از راه پاریس ،فرانسه 214
نگاه دارند .او برای اثبات ا شتباه آنان این کارزار را به خاطر طبره ی نجس ها به راه
انداخته اسییت و می کوشیید که احسییاسییات آنان را بر علیه هندوها (براهمن ها)
برانگیکد» .من تا واپیسییین نفس به خاطر «نجس ها» خواهم جنگید و بر آنم که
تعصب برعلیه «نجسها» را از میان بردارم ریشه و شاخه.
من میخواهم که آنان را با جامعه و دین هندوها یکی کنم (آنان را با طبرات
دیگر درهم آمیکم) .اما اکنون آنان در پی آن هسیییتند که خود را در ی طبره ی
دیگر سیییازمان دهند و خواهان انتخابات و چیکهای دیگر از دولت هسیییتند و این
همان چیکی که من میخواهم به آن پایان دهم».
بابا« :من پیش از این به این نجسها و رهبران شان که نکد من آمدند پند و اندرز
دادم .من بر آن هسیییتم که به آنان پند دهم که با بی خشیییونتی برای حروق خود
بجنگند .هردو رهبران براهمنها و نجسها نکد من آمدند».
گاندی« :به این دلیل است که من این را از شما میخواهم .من م مئنم که آنان
به شما گوش خواهند کرد و از نصیحتهایتان پیروی خواهند نمود .بنابراین من از
شییما خواهش می کنم که برایشییان توریییش دهید و از آن راه برگردانید .این کار
بکرگی است و من م مئن هستم که دکتر آمبِدکار به شما گوش خواهد داد».
بابا به گاندی اطمینان بخشید که آن را انجام خواهد داد.
بابا سپس گاندی را در آغوش گرفت .سپس بر سیاستمداران دیگر درود فرستاد
و روانه شد .ی روز پس از دیدار با بابا ،گاندی و سردار پاتل تو سط انگلی سی ها
دستگیر و روانهی زندان یِروادا شدند .در درازای سالهای بعد تا زمان ترور ماهاتما
گاندی در سییال ،1948بابا پیوسییته چانجی و یا رامجو را با پیام های خاصییی نکد
گاندی روانه می کرد .گاندی نیک به فرسیییتادن پیام به بابا ادامه داد اما هیچ دیدار
شیییخصیییی دیگر هرگک بین آنان انجام نگرفت .هرگاه که چانجی به دیدار گاندی
می رفت ،هر اندازه که گاندی در آن زمان گرفتار بود دسیییت از کار می کشیییید و
دربارهی مهربابا و فعالیتهایش پرس و جو میکرد.
215 لردمهر 5
دنیا هرگک چیکی در مورد عشیییق ماهاتا گاندی به بابا و نگاه مراقبِ بابا بر گاندی
پی نبرد .در پایان ،بابا ،گاندی را ترغیب نمود که نکد او آید و به گاندی ه شدار داد
که زندگی اش در معرض خ ر اسییت .اما تردیر چنین بود که گاندی در واپسییین
نفس در حالی که گلولههای تفنگ زندگیاش را فرومیپا شیدند فریاد برآورد« ،آه،
خدایا ،خدایا» .سرنو شتِ با شکوهی برای این روح ،یعنی گاندی رقم خورده ا ست
او پس از سه زندگی ،مرشد کامل خواهد شد.
بکرگ تر و باشیییکوه تر از رهایی میلیون ها انسیییان از بند بردگی ،رهایی ی روح
هنگام رسیدن به شناخت خداوند است .باشکوهتر از آفریدنِ سه عالم و کهکشانها،
تکامل ان سان و ر سیدن به حالت خداوندی ا ست .بکرگ تر و با شکوه تر از تکامل
انسان ،سازندهی مرشدان کامل است یعنی اواتار جاودانه و سرمدی.
بمبئی ،ناسیک و ناوساری 216
پس از این دیدار مهم و سییرنوشییت سییاز با ماهتما گاندی در 3ژانویهی ،1932
مهربابا بر آن شد که برای مدتی در بمبئی بماند .بابا برنامه هایش را برای تا سیس
سنتر های (مراکک) گوناگون در غرب گ سترده نمود و در بازگ شت به هند ،آقا علی
را نیک برای تهیه زمین و مل برای تاسیییس اسییتراحتگاهی در ایران روانه ی آنجا
نمود .به علی دسییتور داده شیید پس از انجام کار در ایران ،به بمبئی برگردد و در
آنجا نکد پدرش بماند تا زمانی که بابا او را صیییدا بکند .چانجی ،علی را تا کراچی
همراهی نمود و پس از دیدار با پیالمای ،جال کراواال و دیگران ،ده روز بعد نکدی
به 16ژانویه ،1932به بمبئی بازگشت.
217 لردمهر 5
بابا برای دو هفته در منکل بانوبای در بمبئی سییکنی گکید و به شییمار زیادی از
دوسیییتدارانش در آنجا فرصیییت دیدار داد .او هم چنین از منکل برخی از پیروانش
مانند منشییی جی و پودام جی دیدار نمود .ی بار در بمبئی بابا ناگهان به کاکا باریا
گفت« ،من سینه پهلو کردهام .مرداری پماد سالیسیالت رد ورم تهیه کن و آن را
به سییینه ام بمال» .کاکا از این مورییوک کامال جا خورد چون بابا سییر حال به نظر
می رسیییید .با این حال او دسیییتور بابا را انجام داد .دو روز بدون هیچ پیشیییامدی
گذشت .آنگاه باچامای داداچانجی به دیدن بابا آمد و او را باخبر ساخت که دو روز
پیش ،دارا نوزادشان سینه پهلوی بسیار شدید کرده و سخت بیمار بوده است .بابا
بیان نمود« ،من هم سیییینه پهلو کرده بودم و اگر من به آن بیماری مبتال نشیییده
بودم دارا می مرد» .این در حالی ا ست که دارا هنوز به شدت بیمار بود و درجه ی
تب باال و خ رناکی دا شت و پک شکان امیدی به او ندا شتند .بابا به دیدن او رفت و
روز بعد تب دارا پایین آمد و عادی شد .اما دیده شد که بابا از درجهی تب باال رنج
می برد .باچامای از بابا پر سید« ،بابا ،چرا شما این کار را می کنید؟ حال دارا خوب
ا ست اما حاال شما تب کردهاید .شما درد و رنج او را به خود گرفتید .بابا ،بگذارید
او بمیرد ،شییما نباید رنج ببرید» .بابا به سییخنان دالورانه ی آن بانو لبخند زد و از
عشق و ناوابستگی او خشنود گردید.
سییهراب جی دِسییای همراه با مانسییاری خواهر زاده اش و شییماری از بسییتگان ،از
ناو ساری آمدند .روزی مان ساری از بابا خوا ست که کاری به او بدهد تا تو سط آن
بتواند به بابا خدمت کند .بابا به او فرمان داد « ،به بازار برو و مرداری آلو برایم
بیاور اما خیلی دور نرو .مرداری آلو در این نکدیکی پیدا کن و برگرد».
مانسییاری راهی بازار شیید اما نتوانسییت آن میوه را بیابد ،چون فصییل آن نبود .با
وجود د ستوری که از بابا دا شت ،مان ساری برای چندیدن ساعت در گو شه و کنار
شهر و در محلههای دور به ج ستوجو پرداخت اما د ست خالی برگ شت .او گمان
کرد اگر بتواند چند تا آلو پیدا کند بابا را خشیینود کرده اسییت .اما بابا به او گفت،
«فرمانبرداری از دستور من ،مهمتر از آوردن میوه است همیشه به یاد داشته باش
بمبئی ،ناسیک و ناوساری 218
در ناسییی بلوزهای نخی آسییتین بلند می پوشیییدند و سییربندهای سیینتی به سییر
میبستند .پس از بازگشت بابا از غرب ،از سفت و سختی این دستور کاست .بانوان
برای سرگرمی بابا نمایشی به اجرا درآوردند که داستان آن را بابا پیش از رفتنش به
انگلستان به آنان داده بود .بابا نمایش آنان را چنان دوست داشت که مردها را نیک به
دیدن آن دعوت کرد و روز بعد نیک تکرار شیید .مردان پس از این ،مهرا را هرگک برای
سیییالیان دراز ندیدند .این افراد در میان مردان مندلی بودند که در نبودن بابا ،در
مهرآباد زندگی میکردند ،باال تامبات ،گوستاجی ،کریم ،پلیدر ،رائوصاحب و سیدو.
دو پسر به نامهای کالینگاد و بیوا که پیشتر در مهر اشرام بودند پس از بسته
شدن مدرسه نکد مندلیهای مرد در ناسی مانده بودند .کریم در درازای دیدار بابا
از غرب ،مهرآباد را ترک کرد و هرگک برنگشت .هنگامی که بابا از ناسی به مهرآباد
آمد دستور داد که چمدان کریم را به درون چاه پرت کنند.
مهربابا با خانواده و خویشاوندان رامجو عبداهلل .ناسیک ،هند اوایل دههی 1930
بمبئی ،ناسیک و ناوساری 220
خیلی زود بابا تمامی مندلیها را به ناسی جا به جا نمود .آن زمان ،این مردان با
در بابا ناسی زندگی میکردند ،ادی سی نیور 29ساله ،بواصاحب ،40چانجی ،40
چاگان ،26گوستاجی ،43زالبای ،30ماساجی ،65پادری ،29رائوصاحب نکدی
،30رستم ،33سیدو ،30و ویشنو 29ساله .این در حالی است که افراد دیگر مانند
غنی ،رامجو و ساداشیو پاتل که در تماس نکدی با بابا بودند ،میرفتند و میآمدند.
رامجو و ناوال با خانوادهی خود در ناسی در سروش موتورز زندگی میکردند .کاکا
باریا نیک در آنجا زندگی میکرد .بیدول به ایران برگشته بود و مدرسهای را در آنجا
اداره میکرد.
در درازای این مدت ،ی بازدید کننده گاه و بیگاه سر میزد ،نام او مینو کاراس
22ساله اهل کراچی بود که او را مینو مینامیدند .او برای دیدن دوره در آموزشگاه
تربیت پلیس ،به ناسیییی آمده بود .مینو همیشیییه عالقهمند به یافتن خدا بود و
پرسیییش های زیادی پیرامون معنای زندگی داشیییت .گرچه مینو به عنوان ی
زرتشییتی بکرگ شییده بود اما در اتاقش ،عکس مسیییش ،رام ،بودا و مردان مردس
گوناگونی را گذاشته بود.
در ژانو یه ی ،1932یکی از با مدادان آرایشیییگری برای تراشییی یدن ریش او به
آموزشیییگاه تربیت پلیس آمد و با دیدن آن عکس ها که دور و بر اتاق مینو بود
پرسیییید« ،تو در این آموزشیییگاه چه کار می کنی»؟ آنگاه به مکانی دور از خوابگاه
مینو اشیییاره نمود و به او پیشییینهاد کرد از مرد مردس معینی که در آن نکدیکی
سکنی دارد دیدن کند .مینو پرسید« ،به چه کسی اشاره میکنی»؟ آرایشگر پاسخ
داد « ،شِری مهربابا» .مینو این نام را چندین سال پیش در کراچی شنیده و عکس
بابا را نیک در ی روزنامه ی گوجراتی زبان دیده بود .یکشیینبه 17ژانویه ی ،1932
مینو راهی محل سکونت بابا در سِرکِل سینما شد .در آنجا رامجو ،ویشنو و چانجی
را دید و آنان به بابا خبر دادند که ی دیدار کننده آمده است.
مینو بعدا دربارهی نخستین دیدارش چنین نوشت:
221 لردمهر 5
در ظرف چند دقیره ،مردی که او را مهربابا می نامیدند ناگهان از سییاختمان وارد
حیاط شد و رو به روی من ای ستاد ...آنگاه و آنجا ،در درون اح ساس کردم صدایم
می گوید« ،مینو ،اینجا خداوند اسییت که در جسییتوجوی اش بودی» .و پس از آن
لحظه ی شادی و م سرت خودجوش ،ج ستوجویم پایان یافت ...در آن دم که نگاه
بابا به من افتاد ،برای نخستین بار در زندگیام احساسی غریب و وصف ناشدنی را
در ت ت سلول های بدنم اح ساس کردم .و آن ع شق در نخ ستین نگاه بود .بابا
پرسید« ،چه میخواهی»؟ مینو ساکت بود اما پیش خود اندیشید« ،اگر تو حریری
هستی ،نیازی نیست که من حرفی برنم .تو میدانی که آرزویم چیست .در واق تو
همه چیک میدانی» .بابا روی تختهی الفبا هجی کرد« ،من به طور کامل حرفهایت
را شنیدم .از زمان تولدت این غریکه (یافتن خداوند) در تو بوده است .نگران نباش.
دستوری را که میدهم انجام بده« .من» (ذهن نفسانی) را فراموش کن و هر شب
که به رختخواب میروی با یاد من (مهربابا) بخواب .تو از زندگیهای گذ شته با من
پیوند و ب ستگی دا شتهای و باید بدهکاریام را به تو بپردازم .نه تنها تو مرا دو ست
بمبئی ،ناسیک و ناوساری 222
داری ،بلکه من نیک تو را دوسیییت دارم» .بدین ترتیب مینو کاراس در تماس با بابا
قرار گرفت و تا آنجایی که میتوانست به دیدن بابا میآمد.
جمعه 5فوریه ی ،1932بابا مراسییم نامکدی برادرش بهرام 24سییاله با نامکدش
پَرین 14سییاله دختر دختر عموی اش 16که از خویشییاوندان شییهریارجی و اهل
سییرکل سییینما و بمبئی بود را به جا آورد .در 9فوریه بابا با مندلی ها و کارمندان ِ
سیییروش موتور ورکک فوت بال بازی کرد .پس از پا یان بازی با با ب یان نمود« ،من
امپراتور جهان روحانی امروز ه ستم .جهان برای من همانند توپ فوتبال ا ست من
می توانم آن را هرجا که دوسیییت دارم پرتاب کنم» .در این میان ،فرام ورکینگ
باکس واال 32ساله ،بنا بر د ستور بابا برای ماندن به نا سی آمده بود و با رامجو و
اِدکه در دفتر سروش موتور ورکک شروک به کار نمود .در این دوران در نا سی ،بابا
روزی زندگی فرام را نجات داد .فرام ،آن داستان را چنین بازگو مینماید:
روزی برای قدم زدن به سییاحل رودخانه رفتم .به یاد دارم گرسیینه بودم و چون
ناهار آماده نبود ،در آنجا از روی حماقت از درختی مرداری دانه ی روغن کرچ
کندم و خوردم و دانه ها هم خو شمکه بودند .پس از بازگ شت ناهار خوردم .ناگهان
شروک به ا ستفراغ نمودم و خیلی زود ا سهال گرفتم و به طور چ شم گیری رعیف
شدم .کف زمین پخش گ شتم چنان بیجان بودم که حتا نمیتوان ستم انگ شتم را
بلند کنم ،با این حال کامال هشیار بودم .بابا در ِسرکِل سینما و در اتاقش به نام اُم
بود .این اتاق معروف به رختکن ،جایی بود که هرگاه بابا مندلی ها را فرامی خواند
در آنجا گرد می آمدند .هنگامی که او درباره ی ورییعیت من شیینید .مندلی ها را به
دنبال من فرستاد و آنان مرا به دوش گرفتند و آنجا بردند .بابا از من پرسید کجا و
چه مردار دانه خوردهام اما من نمیتوانستم حرف بکنم .بابا به ادی سینیور دستور
سییرُم 200میلی لیتری آب داد مرا به بیمارسییتان سییی ویل ببرد .در آنجا به من ِ
نم زده شیید .پس از آن ،تشیینگی ام شییدید و تحمل ناپذیر گردید .اما آب به من
داده نشد تا غروب ،آن هم تنها به اندازهی ی یا دو قاشق چای خوری! نکدی به
نیمهشییب مردار آب را زیاد کردند و پس از 24سییاعت حالم خیلی بهتر شیید و از
223 لردمهر 5
اصییالح می کردم .دیگر این کار را انجام ندهید و بگذارید این درسییی باشیید برای
دیگران» .آنگاه بابا بواصاحب و ویشنو را در آغوش گرفت و سپس فرام را صدا زد و
او را مورد سیییرزنش قرار داد« ،بهتر بود آن روز که دا نه های روغن کر چ را
خوردی ،می مردی .چون تو از این سان سکارهای پلید ،هرچند سب ،که این به
دلیل توریش خواستن از من به خود گرفتی رهایی مییافتی .اکنون این سانسکارها
برای زندگی های پیاپی تا روز قیامت با تو باقی خواهند ماند» .بابا چنین نتیجه
گرفت« ،بر علیه من بنویس ،اگر دوسیییت داری .ادامه بده .من خوشیییحال خواهم
بود» .فرام با الت ماس گ فت« ،ا ما من کار دسیییتور را نمی خواسیییتم و حاال هم
نمیخواهم .او به من گفت که این کار شماست» .بابا پاسخ داد« ،برایم مهم نیست
که آن را انجام دهی .حتا اگر تمام دنیا بر علیه من بنویسیید ،چگونه می تواند هرگک
بر من اثرگذار باشیید؟ من آنچه که هسییتم ،هسییتم! تنها پند و اندرز من به تو این
اسیییت که به ندای قل بت گوش کنی» .تن ها آن ز مان بود که فرام به تبلی تات
د شمنیآلود د ستور بر علیه بابا پی برد .او از کم به د ستور د ست ک شید و برای
سییاده لوحی اش توبه کرد .دسییتور با وجود پشیییمانی که به تازگی در بمبئی ابراز
نمود اما همین که تاختن بر بابا را آغاز کرد دیگر د ست نک شید .به را ستی ،بابا در
واق هکینهی مالی کار او را میپرداخت .تا زمانی که دستور در ناسی بود ،هر ماه
از بابا دستمکد میگرفت .حتا زمانی که دستور از ناسی رفت و خود را در ورعیت
بد مالی مییافت ،ترید به خود راه نمینداد که به بابا تلگراف بکند و درخواست پول
کند و بابا نیک درخواست او را میپذیرفت .دستور ،نه تنها کارزار تبلیتات خشمآلود
خود را از طریق مجلهی مهرم سج ادامه داد ،بلکه با نامهنگاری با ک شورهای بیگانه
نیک آن را پی گرفت .مخالفتهای او ،به بدفهمیها دامن زد و جم آوری پول برای
کار بابا در هارمون و هنکاک توسط مالکوم ،استوکک و دیگران را با مشکل رو به رو
سییاخت .بعدا آشییکار گردید که این دسییتور بوده که در تحری روزنامه نگار پال
برانتون بر علیه بابا دست داشته است.
225 لردمهر 5
مدرسهی اشرام و افراد معین دیگری عشق به خودش را پدید آورده و برای اهداف
خود ،آنان را دسیییتخوش رنج های گوناگون نموده اسیییت .پرت کردن مریدان و
هم چنین بیگانگان در مایا ،به جای آن که آنان را از آن رها نماید .به طوری که او
سییرکِل سییینما نموده اسییت که او امسییال چند تن از مریدانش را وادار به کار در ِ
مال آن شیید و در آن ،فیلم های زشییت و هوس برانگیک نمایش می دهد .در پایان،
وجدانم به من میگوید که مهربابا کالهبردار و فریبکار است.
واکنش بابا به تمام این نوشتههای دستور ،متانت و خویشتنداری کامل بود .ویشنو
در نامهای از سوی ا ستاد روحانی به دستور که به تازگی به بمبئی جا به جا شده
بود ،چنین نوشت:
پیرامون نظر تو دربارهی مهربابا ،او میگوید که اکنون تو را با همان عشری دوست
دارد که در ابتدا دو ست دا شت .تو می توانی او را دو ست دا شته با شی ،از او تنفر
داشییته باشییی و یا به او مخالفت ورزی .در هر صییورت ،او تو را همان طوری که
دوست داشت ،دوست دارد.
بابا به دسیییتور کم کرد تا دشیییمنی اش را تا اندازه ی زیادی نشیییان دهد اما
نمی خوا ست که فرام در بازی د ستور شری شود و زیر نفوذ او قرار گیرد .بابا به
طور غیر مسییتریم به فرام هشییدار داد و از گام برداشییتن در پی دسییتور رهایی
بخشییید .دسییتور نیک مانند کلنل ایرانی زرتشییتی ،دشییمن بکرگ مهربابا ،نمونه ی
بارزی از روش کار ا ستاد روحانی بود که د شمن بدان و سیله کم م ستریم او را
دریافت نموده و حتا تشویق به انجام فعالیتهای شریر بر علیه او شده بود.
در 13فوریهی ،1932زیبایی مو روعی بود که هنگام گفتوگو در ح ضور چند تن
از بیگانگان پیش کشیده شد و بابا برای روشنگری بیشتر چنین حجی نمود:
من زیبایی را در همه چیک دوست دارم ،اما زیبایی چیست؟ آن زیبایی که هرگک از
بین نمی رود و جاودانه است ،زیبایی حریری است .به بدن انسان نگاه کنید .آن پر
از چرک و کثافت اسیییت .دهان ،بینی ،مرعد و مجاری ادرار ،در آن ها چیسیییت؟
کثافت! و باز هم مردها در پی زنان زیبا می دوند .این زیبایی نیسییت .آن شییهوتِ
227 لردمهر 5
دلواپس شان هستم .اما بودن در نکیکیِ پیرانِ پیر (مرشد مرشدان) آسان نیست.
شما صدها هکار تولد را پشت سر گذاشتهاید ،بنابراین تنها ی زندگی دیگر را نیک
تاب بیاورید .به پلیدر و گوسیییتاجی نگاه کنید .آنان چه قدر مورد آزار و اذیت قرار
گرفتند و کت خوردند و تا چه اندازه زجر برده اند! اما باز هم دسیییت از دامن من
نکشیدهاند .در غرب ،من قولهای دروغین زیادی دادم و آنان پذیرفتند .با توجه به
هوشییمندی مردم آنجا ،این کاری اسییتادانه اسییت .من در غرب کار دارم که باید
انجام دهم و آن را با راه و روش خود انجام خواهم داد .اما این تازه آغاز پیوند شرق
و غرب اسییت .من مندلیهای هندی ام را به آنجا خواهم برد و مندلی های غربی را
به این جا خواهم آورد .در پا یان ،ه مه چیک به حا لت سیییردرگمی و هرج و مرج
درخواهد آمد و آن زمان ،من سخن خواهم گفت.
مهربابا در برنامهی دارشان ،ناسیک سال .1932ماساجی ،کاکا باریا و مینو کاراس نزدیک او نشتهاند
داد« ،بله ،من می دانم ،با این حال به من بگو» .در این میان ،غنی پرسییید چرا بابا
همی شه از مردم می پر سد که فکر شان را به او بگویند و آیا بهتر ا ست آدمی آن را
«به زبان آورد» یا سکوت کند .بابا پاسخ داد:
«به زبان آوردن» ،همی شه بهتر ا ست .من به س ش شما فرود آمدهام تا در میان
شما با شم .من می دانم شما به چه می اندی شید و چه سختی هایی را پ شت سر
گذا شتهاید .اما هنگامی که از شما میپر سم که آن را به زبان آورید ،شما آ سایش
خاطر خواهید دا شت و به نف شما تمام خواهد بود .به این دلیل من به تو د ستور
دادم که سخن بگویی که به نف تو ا ست .حتا اگر خاموش بمانی و سخن نگویی
من میدانم .اما با به زبان آوردنش ،به سود و نف تو تمام خواهد شد.
ذهن جهانی من مانند ی ایسیتگاه مرککی اسیت که ت ت ذهن های انفرادی
به آن متصل است .بنابراین شخب هرآنچه که ممکن است باشد ،من میدانم که
هر لحظه او به چه میاندی شد و چه میکند .در هر آن ،من همزمان اندی شهی ت
ت افراد و اندی شهی تمام جهانیان را میدانم .افکون بر این ،من همچنین میدانم
که تو فردا به چه فکر میکنی و یا هکار سال بعد به چه خواهی اندی شید و هکاران
سال پیش به چه اندی شیدی .این دانش ا ست بیکران و بخشنا شدنی و فرا سوی
تصور شما.
پیشتر در ژانویهی ،1932کیتی و چند تن دیگر در انگلستان از بابا دعوت نموده
بودند که در بهار ،برای ی هفته به آنجا برود تا جبران آن ی هفته ای که در
پاریس با بابا نبودند را بکنند و بابا بی درنگ تلگراف زده بود« ،خوشیییحال شیییدم
دعوت کیمکو را برای ی هفته میپذیرم».
نخسیییتین دیدار بابا از غرب در سیییال ،1931تاثیر ژرفی بر آن افراد برگکیده و
سیییعادتمندی داشیییت که در تماس با بابا قرار گرفتند .آنچه در ادامه می آید،
گکیدههایی است از شماری از نامههای آنان:
«برترین روز ،روزی که شما را دیدم ،همی شه پا برجا ست .آن زیبایی که ِشری
مهربابا اسییت ،حتا در عادی ترین چیکها نفوذ کرده اسییت .من هنوز زبانم بند آمده
بمبئی ،ناسیک و ناوساری 230
گل سرخ فروزان بر درخت ا ست و زمانی که به فکر فرو می روم ،شما مانند ی
زندگی با شعلهی زرد کهربایی پدیدار میگردید».
«مهربابا ،محبوب الهی ا ست که ع شق مانند رودخانه ای از طال از او جاری ا ست.
هنگامی که ع شق شما قلبم را لمس کرد ،مرا وادا شت که بدانم دیگر نمیتوانم در
اندی شه ی ت ضادافکن نا شی از جدایی ،سکنی دا شته با شم و ایکاش ،به من آن
دالوری را ببخشیید تا در آتش شییعله های حقیقت؛ یعنی عشییق کاملِ آگاه ،غرق
گردم .خواهش میکنم کمکم کنید!
«ای محبوب الهی گرامی واال مرام ،شییما در آسییتانه ی ترک ایاالت متحده ی ما
هستید .من احساس میکنم ممکن است بتوانم با کسانی که افتخار دیدار شما را
دا شتهاند بگویم امریکا با آمدن و ماندن شما تبرک شده ا ست .ایکاش شما زود
بازگردید و در میان ما برای مدت زیادی زندگی کنید».
«ما در درازای 10روزی که به سییوی غرب پرواز می کردیم ،حتا ی سییاعت هم
شیییما در ذهن و دل ما غایب نبودید .و آن تصیییویر ،زینت بخش دیوار هر مکانی
گردید که در آن توقف کردیم با تجدید خاطر ،عشق و قدردانی».
«من تنها می خواهم بدانید که بدون کوچکترین تردیدی می دانم شما کی ستید
یعنی خداوند عشق الهی در کالبد .شما قلب من هستید و میدانم که شما مرا در
قلب خود نگاه داشتهاید».
«ی بار دیگر ،پیش از آغاز سفر دریایی تان ،می خواهم به شما بگویم دو ستتان
دارم و از ژرفای جانم م شتاقم که وارد قلبِ ع شق ب شوم یعنی به رو شنایی آگاهی
بر سم تا بتوانم از این به بعد تنها آن ع شق را بازتاب دهم .شما راهی خواهید شد
اما در قلبم باقی خواهید ماند و ایکاش شما زود برگردید .جهان به شما نیاز دارد،
چون دارد از گرسیینگی عشییق می میرد .شییما می دانید که رویای قلبم چیسییت،
بنابراین همی شه در فکر شما ه ستم تا بتوانم روزی با آن ع شقِ روحانیِ درخ شان
یکی شییوم و آن را بازتاب دهم آن عشییق جهانی که تمامی بشییریت را روشیین
میسازد و سیراب میگرداند .با ژرفترین سپاسها».
231 لردمهر 5
«این که گُل بشییریت را دیده ام ،می دانم که هدف زندگی چیسییت .و هرگک در
راه ،به زمین نخواهم خورد و وقت را تلف نخواهم کرد .خواه ما در زمان و فضیییا
بیاییم و خواه برویم ،میدانیم که عشق شما ما را در بر گرفته است و از این به بعد
اندیشه و عشق ما پیوسته به یاد شما خواهد بود».
نورینا و آنیتا در نامهای مشترک به تاریخ 15ژانویهی ،1932چنین نوشتند:
ما همین حاال داشیییتیم به شیییما فکر می کردیم انگار شیییما با ما در اتاق بودید.
احسییاس حضییور شییما با این درک که تمامی مشییکالت زندگی روزمره صییرفا به
نمایشهایی درآمدهاند که ما بازیگرانش ه ستیم ب سیار رو شن ا ست .در چه دوران
باشکوهی زندگی میکنیم! و هر ساعت ،مرحلهی مهمی در جادهی زندگی ماست.
آه ،بابا ما شییروک به فهمیدن کرده ایم ،جهان آفرینش شییما برای ما اکنون چیکی
ا ست که پیآمد نهاییاش به معنی ر شد ،فهمیدگی و ر ستاخیک ا ست .هنگامی که
آن موج الهی ع شق ،سرود پیو سته اش را در دل ما پخش و گ سترده سازد ما در
شییما زندگی خواهیم کرد چون سییر راهش تمام زندگی ما قرار گرفته اسییت ،انگار
زندگانی که شاهن شاهش شما ه ستید ...ما تنها از شما می گوییم ما در برابر این
موروک گرامی زانو میزنیم این موروک گرامی ،پرستشگاه ما شده است.
ما هردو قلبمان را بر قلب شما میگذاریم...
کیم در 24فوریهی 1932چنین نوشت:
ذهن های بیچاره ی ما نتوانسییت چیکی به باشییکوهی و شییگفت آوریِ بابا را درک
کند اگر ما تنها می توانسییتیم ذره ای از مهربانی شییما را ببینیم چشییمانمان از
گرمایش می سوخت .ما با دو ست دا شتن شما را ری ه ستیم ،حتا اگر شما ما را
دوست نداشته باشید ،ما تالش میکنیم به شما خدمت کنیم ،نه برای پاداش بلکه
برای خشیینوی شییما .مهم نیسییت که مردم کوردل و احمق درباره ی شییما چه
می گویند .ما شییما را به خاطر این که ا ستاد روحانی هسییتید دوسییت نداریم .ما
نمی خواهیم که شییی ما دسیییت به معجکات بکن ید چون چه معجکه ای می توا ند
شییگفت آور تر از عشییق و بخشییایش گری شییما باشیید که بتواند حتا آفریده های
بمبئی ،ناسیک و ناوساری 232
بیچاره ای مانند ما را در آغوش بگیرد و ببخ شد؟ ما شما را دو ست داریم چون بابا
هستید.
از گراهام اسییتوکک ،مالکوم شِ یالس و دیگران در نیویورک خواسییته شییده بود که
مبلغ 3000دالر برای تامین هکی نه ی ته یه ی اسیییتراحت گاه ها ی گو ناگون در
انگل ستان و امریکا و هم چنین اقامت بابا برای یک سال در امریکا جم آوری کنند.
چانجی در نامهای به استوکک در تاریخ 23ژانویهی ،1932چنین نوشت« ،موروک،
تهیه ی بودجه نیسییت که اهمیت دارد ،چون بابا کار بکرگ خود را در امریکا انجام
خواهد داد ،خواه پول آن جم آوری شود خواه نه .اما این تنها به دلیل های ب سیار
مهمی اسیییت که او خودش می داند و به خاطر نف بکرگ خود کارکنان در این
ماموریت بکرگ است که او از آنان میخواهد بنا بر دستورش کار کنند».
در ژانویه ی ،1932مالکوم در اعالمیه ای به افرادی که عالقه مند به کم مالی
در راه بابا بودند چنین نوشت:
« شِ ری مهربابا ق صد دارد به این ک شور بازگردد چون اح ساس می کند که اینجا
بکرگترین زمینه ی کار او را فراهم می کند .یعنی آگاهی نوین در امریکا نخسییتین
شیییکوفه ها را خواهد داد و تمدن نوینی از این آگاهی برخواهد خاسیییت که زایش
خواهد کرد .او در آوریل خواهد آمد چون آن زمان ما باید به لحظه ی بکرگترین
بحران های خود ر سیده با شیم .احتماال جنگ دیگری درخواهد گرفت که م مئنا
سرآغاز پایان یافتن نظم کهنه و باز شدن راه برای آ شکار شدن نظم نوین خواهد
بود .اسیییتراحتگاه هایی که برای شیییری مهربابا در امریکا آماده خواهند شییید در
بازگشییت او مورد اسییتفاده قرار خواهند گرفت تا به شییرکت کنندگان در تاسیییس
تمدن نوین ،رو شنایی آگاهی و نیروی مورد نیاز پی شکش کند ...نگرانی کنونی ما،
افکون بر آماده ساختن ا ستراحتگاه ها در زمان بازگ شت بابا ،جم آوری پول مورد
نیاز و کم به بابا برای پایهگذاری زیربنای مادی الزم برای کاری است که آگاهی
بشییریت را دگرگون خواهد سییاخت و از این رو اهمیت جهانی خواهد داشییت و در
سراسر جهان گسترده خواهد شد .این امر باید با کم های مالی دلبخواه ،از سوی
233 لردمهر 5
افرادی که با بابا دیدار داشییته اند انجام گیرد .آن دسییته که نه تنها خودشییان نف
بردهاند بلکه با تماس با بابا ،اهمیت آمدن او را میفهمند».
در این میان ،بابا هنوز جستوجو برای یافتن «پ سر ایدهال» را کنار نگذاشته بود
و می خواسییت که جوان مناسییبی او را به غرب همراهی کند .بابا دسییتور داد ی
آگهی در روزنامه ی تایمک هند به چاپ برسییید .در تاریخ 27ژانویه ی ،1932این
آگهی چاپ شد« ،نیازمند ی پ سر ه ستیم که باالی 16سال سن ندا شته با شد،
پرانرژی ،تندر ست و خوش چهره با شد تا به عنوان خدمتکار شخ صی با ا ستادی
که برنامه ی تور جهانی دارد همراه شییود .با دسییتمکد مناسییب و خورد و خواب».
سپس با شمار زیادی از درخواست کنندگان مصاحبه شد اما هیچ ی مورد تایید
قرار نگرفتند .در نتیجه بابا برنامه اش را عوض کرد و بر آن شییید که ی دختر
هو شمند او را به غرب همراهی کند .با کیتی ایرانی در کویته تماس گرفته شد اما
مادرش به او اجازه نداد که به سییفر غرب برود .سییپس جسییتوجو در ناسییی و
جاهای دیگر ادامه یافت اما هیچ دختری مناسب با شرایط بابا یافت نشد .سرانجام
در 18فوریه ،بابا برای مندلیها چنین روشنگری نمود:
شییما هرگک به کار جهانی من پی نخواهید برد .در این دوره ی اواتاری ام ،من باید
جهان را به طور تمام و کمال پاک و تمیک سازم .این «پاک سازی ا سا سی» برای
1000سال دوام خواهد آورد .در این دورهی اواتاری ،بکرگترین کارها انجام خواهد
گرفت یعنی پیوند غرب و شیرق .من اواتار جهانی ام .و نه اواتار شیرق و یا غرب به
طور جداگانه ،همچنان که در آشکارسازیهای گذشتهام صورت گرفته است .من از
آنِ تمامی جهان ه ستم! برای همین ا ست که غربیها به آ سانی به تور من افتادند
و توان ستند شروک به دو ست دا شتن من کنند .من تور را پرت کردم و ماهی ها را
گرفتم .و اکنون آن ماهی ها نمی خواهند خود را از تور برهانند .این همه ی آن ها
مرا دوست دارند و آمادهاند در راه من کار کنند.
شما تمام این فعالیتهای مرا به طور بیرونی میبینید اما هرگک نخواهید توانست
بفهمید از درون چه میکنم .به این دلیل است که میگویم دست از دامنم نکشید،
بمبئی ،ناسیک و ناوساری 234
با تمام سختیها و آزار و اذیتها بسازید و به فرمانبرداری از دستوراتم ادامه دهید.
من تو سط برخی وا س هها کار میکنم و برای کار من ،نیاز به وا س ه ا ست .شما
هرگک نخواهید توانسییت این را بفهمید .از دید شییما ممکن اسیت دختری مناسییب
با شد اما از دیدگاه من ،منا سب کارم نبا شد .چون من خواهان وا س هی منا سبی
برای کار معینی ه ستم از این رو باید آنانی را که شما آوردید روانه کنم .ی دختر
پاک دامن با عشییق و ایمان و قلبی پاک برای من بیاورید .روز بعد بابا چنین افکود،
«جهان اکنون به نر ه ای ر سیده ا ست که نیاز به ی تعمیر ا سا سی در سرا سر
سیستم کارکرد ماشین دارد و این امر با
تتییر وظیفه هایی که بر دوش ولی ها و
پیران گذاشییته شییده اسییت هماکنون در
دست اجرا است».
در نخسییتین سییفر خارجی بابا ،شییمار
زیادی از بانوان غربی در تماس با او قرار
گرفتند و بابا می خواسییت که ی دختر
هندی را به عنوان وا س ه برای کارش با
خود به غرب ببرد .ویشیینو دختر خاله ی
خود را به نام یامونا هال دانکار معروف به
ای ندو ،را آورد که مورد تای ید با با قرار
گرفت .اما درست پیش از سفر ،بیمار شد
و جا ماند .یکشیینبه 21فوریه ی ،1932
مهربابا کنار مادرش شیرین نشسته است.پیالمای با با به همراه گل مای ،غنی ،کا کا و
در پشت ایستاده است رانندگی ادی سی نیور راهی بمبئی شد.
این در حالی است که سایر مندلیها با ق ار روانه شدند.
در درازای اقامت بابا در بمبئی ،پیالمای همراه با دخترش سییییال در 25فوریه از
راه رسیدند .پیالمای بر آن بود که در ناسی نکد بانوان مندلی بماند .او در مهرآباد
235 لردمهر 5
و توکا با بابا مانده بود و بابا هم چندین بار در کراچی در منکلش اقامت نموده بود.
سرانجام پیالمای برای چندین سال با بابا ماند و تا واپی سین نفس ،با شور و شوق
دست از دامن بابا برنکشید.
جسییتوجو برای یافتن کاندیدای مناسییب برای همراه شییدن با بابا به غرب ادامه
یافت .ی آگهی دیگر در روزنامه ی دیلی میل به چاپ رسیییید که در آن به افراد
عالقه مند راهنمایی شده بود به هتل ماجِ ستی مراجعه کنند .در آنجا اتاقی برای
گفتوگو با آنان کرایه شییده بود .ادی سییی نیور و ادی جونیور جلو در هتل منتظر
ایسییتاده بود اما هیچ کس نیامد .در این میان زال ،پندو و رائوصییاحب برای یافتن
پسییر خوب و یا بد به بیرون رفته بودند و چند تن را نیک آوردند اما هیچ ی مورد
تایید قرار نگرفتند .ر ستم نیک از نا سی فراخواند شد تا با کم بهرام در ج ستو
جو شرکت کند .گوستاجی به شخصی در وای ام سی ا YMCAتماس گرفت غنی
به لوناوال فرسییتاده شیید اما دسییت خالی برگشییت .در 25فوریه دو بانوی جوان به
عنوان «جویندگان روحانی» و کاندیداهای احتمالی برای سفر با بابا آورده شدند و
بابا پیرامون عشق برای آنان روشن گری نمود:
هدف زندگی ،رسیییدن به شناخت خداوند اسییت .چگونه؟ از راه رفتار بر اسییاس
باالترین آرمان دین در زندگی .این ایده ال شریف ،ع شق نام دارد .تنها راه ع شق،
بهترین و آسانترین راه است یعنی عشقورزی به خداوند و نه هیچ کس دیگر.
عشییق مادی و دنیوی خوب اسییت اما باید از روی از خودگذشییتگی و بی آرزویی
با شد .در آن نباید سر سوزنی از آرزو و خوا سته با شد .ع شق باید به طور م لق از
شهوت پاک و باید پایدار و دگرگونناپذیر باشد .اگر میل داشته باشید ،شما امروز
در پی ی مرد میروید و فردا مردی دیگر و روز سوم در پی مردی دیگر.
این ع شق نی ست این شهوت ا ست .گرایش ذهن چنان ا ست که سر سختانه به
دنبال تتییر و دگرگونی میرود از ی چیک به چیک دیگر ،از ی شخب به شخب
دیگر از ی مکان به مکان دیگر .به ی نفر و تنها به ی نفر عشق بورزید.
بمبئی ،ناسیک و ناوساری 236
گرچه آن دختران ،برگکیده نشدند اما چندین بار برای دیدار با بابا آمدند .روز بعد
آنان تردید خود را از حالت الهی بابا ابراز نمودند و بابا آنان را ترغیب نمود که آن
را رک و راسییت به زبان آورند .یکی از آنان پرسییید« ،چرا شییما بارها می گویید که
مردم دوستتان داشته باشند و چیکهایی مانند آن»؟
بابا چنین روشنگری نمود:
چرا نباید این چنین بگویم؟ آ شکارا بیان کردن واقعیت ها چه زیانی دارد؟ من صور
گفت« ،انالحق» مسیییش گفت« ،من و پدرم یکی هسییتیم» کریشیینا گفت« ،آهام
براهماسی» .منصور گردن زده شد .مسیش به صلیب کشیده شد و سخنان کریشنا
بد فهمیده شد که ناشی از خودبینی و خود ستایشگری آنان بود .همهی آنان ،آن
را آ شکارا به جهانیان اعالم کردند .من هم آن را می گویم .شما دو نفر ،ک شش به
راه روحانی دارید .و اما در مورد ش و تردید بگذارید بیایند و بروند .تا زمانی که
ذهن وجود دارد ش و تردید نیک وجود خواهد دا شت .ذهن همی شه بدین شیوه
کار می کند ،ابتدا در ی راه حرکت می کند سیییپس به راه دیگر می رود .پس از
آنکه شما تا اندازه ای ایمان آوردید آنگاه ذهن متعادل خواهد گ شت .مندلی های
من سالیان دراز ا ست که با من بودهاند و اکنون آمادهاند تا گلوی خود را به خاطر
من ببرند .چون سالهاست که همنشین من بودهاند و تا اندازهای ایمان دارند .شما
نیک روزی ایمان خواهید آورد و آنگاه همه چیک خوب خواهد بود.
آنان پرسیییدند« ،چرا ما پیش از دیدار با شییما ایمان زیادی داشییتیم اما پس از
دیدار با شما ایمان خیلی کمی داریم»؟ بابا پاسخ داد:
در مورد کسانی که پیش از دیدار با من عشق و ایمان خیلی زیاد دارند این چنین
ا ست که پس از دیدار با من سرد می شوند تا آن که تا اندازهای به یرین بر سند و
ایمانشان به طور اتوماتی وار و جریان طبیعی به حالت اولیه بازگردد .آنگاه پس از
بازگشییت ایمان به حالت اولیه ،دیگر لتکش وجود ندارد .شییما به دلیل آمادگی تان
روزی آن را به دست خواهید آورد .نترسید و نگران نباشید .به خاطر داشته باشید،
خواه شما مرا از روی تایید و خواه از روی مخالفت یاد کنید برایم یکسان است .در
237 لردمهر 5
هر صورت شما به من میاندیشید .و آن چیکی است که من میخواهم .من خودم
را در هم گان می بینم پس چگو نه می توانم کسیییی را که از روی تای ید به من
می اندی شد دو ست دا شته با شم اما کس که از روی مخالفت به من می اندی شد را
مورد تنفر قرار دهم؟ همگان از دید من ،برابر ه ستند .بنابراین نگران نبا شید .فرط
تنها به من بیندیشید ،خواه از روی تایید ،خواه مخالفت.
آنان گفتند« ،اما بابا هر قدر هم
که ما زیاد تالش میکنیم اما افکار
ناخوشیاند دیگر مداخله میکنند».
بابا بیان نمود:
اهم یت نده ید .ب گذار ید اف کار
بیایند و بروند .دستکم این کار را
انجام دهید هر شب پیش از رفتن
به رختخواب ،برای پنج دقیره مرا
یاد کنید فرط به من بیندیشییید.
ت صویر چهره ی مرا پیش چ شمان
خود بیاورید و من به طور روحانی
به شما کم خواهم کرد.
دوشیینبه 29فوریه ،1932بابا از
بمبئی راهی بارودا شییید و در اول
مهربابا در ناوساری سال .1932سهرابجی دسای سمت
مارس از آنجا رهسییپار ناوسییاری
راست بابا نشسته است گردید .آن ی دیدار غافلگیرکننده
بود چون نیم ساعت پیش از ورود
بابا ،به خانواده دسییای تلگراف زده شیید و همگان شییتابان مشییتول تهیه و تدارک
شیییدند از تمیک کردن خانه و پخت و پک گرفته تا آماده کردن جای خواب که به
صییحنه ی پر هرج و مرجی دامن زده بود .سییهراب جی دسییای برای دیدار با بابا،
بمبئی ،ناسیک و ناوساری 238
مهربابا در ناسیک با اعضای خانوادهی دسای و شماری از پیروان پارسی .مارس 1932
محله ی بوری بانِدر که بازار کرافورد را به خیابان فِرره مت صل می سازد روانه شدند
و پس از خوردن بستنی به خانه برگشتند.
غروب روز بعد ،واجیفدار به همراه خانواده اش به منکل مان جی آمد و بابا را به
منکلش دعوت کرد .جمشییید دسییای نیک برای ادای احترام به منکل مان جی آمد.
بابا در 4مارس برای صییرف ناهار دان سییاک به منکل واجیفدار رفت و یکشیینبه 6
مارس 1932به همراه کاکا و ادی سینیور راهی ناسی شد.
در ناسی برنامهریکی برای سفر دوم بابا به غرب رقم خورد .در سفر نخست ،تنها
رستم و چانجی بابا را همراهی نموده بودند اما این بار قرار بود 12تن از مندلیها،
بابا را همراهی کنند .مردان به دو گروه شش نفره ترسیم شدند .ی گروه میباید
راهی چین و دیگری با بابا ره سپار انگل ستان و سپس امریکا شود .بابا به گروهی
که راهی چین بودند توریییش داد که هنگام ورود به امریکا آنان را فراخواهد خواند.
گوستاجی ،زال ،پندو ،رائوصاحب ،رستم و ویشنو راهی چین شدند .بابا دو برادرش
ادی جونیور و بهرام و هم چنین ادی سیییی نیور ،چانجی ،غنی و کاکا را با خود به
همراه داشییت .در آن زمان ادی جونیور تنها 17سییال داشییت و برای آنکه بتواند
گذرنامهاش را بگیرد بابا به او رهنمون داد تا تاریخ تولدش را به تاریخ 18سپتامبر
1912بنویسد و بدین سان سنش ی سال بکرگتر شد .بابا برای هر دو گروه این
مرررات را پایهگذاری نمود:
بابا به مردان تاکید کرد که در این سیییفر به هیچ زنی از روی بی خالقی دسیییت
نکنند و از ت ت آن 12مرد قول رسیییمی گرفت تا از دسیییتوراتش فرمانبرداری
کنند و سپس از آنان خوا ست که با سوزن زدن بر انگ شت ش ست شان و با خون
241 لردمهر 5
خود پای قراردادی که بر این اساس نوشته شده بود را امضا کنند .بابا برای این که
سییر به سییر برادرش بهرام بگذارد از او خواسییت که پای قرارداد دیگری را مبنی بر
آنکه به هیچ زنی از روی هرزگی دسیییت نکند ،با خونش اثر انگشیییت بکند و به او
هشدار داد« ،اگر به هر دختری دست زدی بیدرنگ خودکشی کن» .ادی سینیور
به خاطر می آورد که پیش از راهی شیییدن ،با چه جدیدتی در این زمینه به آنان
د ستور داده شد .پیش از آنکه راهی غرب شویم ،ما ن ش ست های ب سیاری با بابا
پیرامون چگونگی رفتارمان داشیییتیم .آمدن به غرب ،مانند انرالبی بود در ذهن و
قلب ما .آن ب سیار عجیب و غریب و از ب سیاری جهات تازه و نو مانند ف ضا ،غذا و
رفتار بابا با ما.
به عنوان مردهای جوان ،به ما گفته شد که به بانوان جوان نه زیاد نکدی شویم و
نه زیاد از آنان دور باشیم .به بیان دیگر ،قلب آنان را نشکنید و از لحاظ عاطفی نیک
با آنان درگیر نشییوید .آن سییختر از آن بود که اگر بابا به ما گفته بود روی خود را
برگردانید.
9مارس بابا به منکل مارکر که برای دو هفته پیش از راهی شییدنش در شییهر در
اختیار او گذاشییته بود رفت .آن خانه مورد تایید بابا قرار نگرفت .بنابراین مندلی ها
منکل دیگری را به نام راندِر در محله ی چاوپاتی پیدا کردند و روز بعد بابا در آن
سکنی گکید.
بابا پیش از راهی شدن به غرب در 20مارس در ساعت 10شب ،به گکار شگری
به نام میلک ،روزنامه نگار اَسیییوسیییییتِد پرس ،Associated Pressبه مدت 25دقیره
گفتوگو نمود .آن مراله در بیشیییتر روزنامه های مهم امریکا زیر عنوان پیشبینی
کننده و پیامبر هندی ،تور امریکا را آغاز می کند به چاپ رسیییید .خبرنگار به بابا
گفت« ،پیروان شما معجکه های زیادی را به شما ن سبت می دهند» .بابا در پا سخ،
روی تخته الفبا چنین هجی کرد« ،هرکس که با حقیقت یکی شیییود می تواند به
انجام هرکاری دسیییت یابد .اما انجام معجکه صیییرفا برای نشیییان دادن قدرت های
روحانی ،رییعف شییخب به حسییاب می آید .عیسییی مسیییش که بینایی به نابینا ،و
شنوایی به ناشنوا بخشید و مرده را زنده نمود ،هیچ کاری برای رهایی خود از درد
و رنج جهان نکرد .تنها معجکه ای که مرشییید کامل انجام می دهد این اسیییت که
دیگران را نیک به کمال برساند .من میخواهم که امریکاییها را به شناخت از حالت
بیکران الهی برسانم که خود از آن بهرهمند هستم».
243 لردمهر 5
هربرت دی وی تدارک اسکان گروه را دیده بود اقامت کنند .تمامی دوستداران بابا
در بمبئی برای ی بدرقه ی صمیمانه و پرمهر به بندرگاه آمده بودند .شیرین مای
و مانی نیک حضور داشتند اما شهریار پدر بابا تمایلی به حضور در بندرگاه نداشت.
با این حال ،بابا در پونا به منکل پدری خود رفته و شییهریار ،مروگ پسییر محبوب
خود را پیش از سفر دیده بود .این آخرین دیدار آنان را رقم زد.
نگاه پرنفوذ پسرش ،به قلب شهریار آرامش بخشید و نور خداوند را در آن نهاد تا
با درخشییندگی شییعله ور گردد .زندگی او شییعله های زنده از آنچه که اهمیت دارد
بود یعنی جاودانگی.
مهربابا با مریدان و پیروانش در بندر بمبئی 24 ،مارس .1932از چپ ،پسر بچه ،مهروان،
ناشناس ،کاکا باریا ،بانو شیرین ،مانکجی ،مهربابا ،علی ،گلمای ،دو تن ناشناس ،ماساجی
مادر شییییرین ،گلمای ،سیییروش ،پودام جی ،واجیفدار ،هیال ،آالمای کات راک و
شوهرش ،خانواده ی داداچانجی ،بانوبای و مان جی ،خانواده ی جِ ساواال ،خواهران
نامدار ،مان ران جی ،سادا شیو پاتل و چند صد تن دیگر از پیروان بابا از بمبئی و
پونا و ناسی در لنگرگاه از روی اسکله برای بابا دست تکان میدادند و به او بدرود
میگفتند .بابا در نخستین سفرش ،بی سر و صدا بدون آن که کسی را باخبر سازد
245 لردمهر 5
روانه شده بود اما این بار اجازه داد که دوستدارانش در بندرگاه حضور یابند .گرچه
از دستور نیک دعوت شده بود اما از آمدن سر باز زد چون این بار نیک در گروهی که
بابا را همراهی میکردند قرار ندا شت و از این رو آتش د شمنی در قلبش با شدت
بی شتری زبانه ک شید .پیش از فر ستادن ر ستم به انگل ستان در سال ،1928بابا
نخسیییت از دسیییتور خواسیییته بود که روانه شیییود اما او سیییر باز زده بود و این
می خواسییت که همراه بابا روانه شییود .بابا از بردن او با خود به هرجا بیکار بود و از
مندلی های ناسییی نیک او را دور نگاه داشییته بود .پس از این سییفر ،دسییتور برای
همیشه از ناسی به بمبئی رفت و رفته رفته ارتباطش را با بابا بریده شد.
بابا و ادی سینیور در ی کابین درجه دو ،ابتدا به شمارهی 107و سپس 120
در کشتی سکنی داشتند .بهرام و ادی جونیور در ی کابین دیگر و چانجی و کاکا
باریا و دکتر غنی نیک در ی کابین جداگانه بودند .افکون بر این مردان که بابا را
همراه میکردند ،ادی جونیور ی دختر 24سالهی انگلیسی -هندی به نام آیلین
نِتِل تون با پو ست رو شن را پیدا کرده بود که پدر و مادرش در ست پیش از راهی
شییدن گروه به غرب به دخترشییان اجازه داده بودند که با آنان همراه شییود اما بابا
بعدا بیان نمود که آن دختر منا سب نی ست .با این حال ،آیلین با آنان همراه شد و
مندلیها میباید در درازی سفر ،او را دربارهی بابا آگاه سازند.
آنان روزهای گرمی را در ک شتی پ شت سرگذا شتند .در درازای سفر ،بابا روزی
دو بار با آیلین و م ندلی ها پی نگ پ نگ بازی میکرد .با با مو های بل ندش را باز
گذاشته بود و برای قدم زدن روزها روی عرشه میآمد .شامگاهان آنان گهگاه فیلم
می دیدند .اما بی شتر اوقات بابا در کابین خود می ماند .گرچه مندلی ها به ویژه ادی
سیییی نیور غذاهای ایتالیایی را با لذت می خورند اما بابا اندکی از آن غذا صیییرف
مینمود و بر آن شیید که ی روزه ی چهار روزه را پیش از پیاده شییدن از کشییتی
آغاز کند .بابا مانند همیشییه ترجیش داد ناشییناس باقی بماند و در خلوت باشیید و
بدین سییان نخسییتین دسییتور بابا به مندلی ها این بود« ،مصییاحبه در کشییتی داده
نمی شود» و به آنان د ستور داده شد که درباره ی بابا به ک سی سخن نگویند مگر
لندن ،دوان شایئر انگلستان 246
آن که از آنان پرسیده شود و به طور کلی هویت او را آشکار نسازند .باوجود رعایت
و نگاه داشتن حریم خصوصی بابا ،شخصیت او چنان پرنفود بود که بیدرنگ تمام
کسییانی که نگاه شییان به بابا می افتاد و یا از کنار او رد می شییدند تحت تاثیر قرار
میگرفتند .به راسییتی هیچ کس با او بیگانه نیسییت .ترریبا تمام کسییانی که او را
میدیدند می خوا ستند بدانند که او کی ست و پاف شاری می کردند که به آنان گفته
شود .مندلی ها اجازه ندا شتند زیاد تو ریش دهند و می باید پیرامون آنچه به زبان
می آورند مراقب با شند .در درازی این سفر دریایی ،شمار زیادی بودند که کنجکاو
شده و یا صرفا با نگاه کردن به بابا قلب شان زیر رو رو شده بود .در میان آنان ی
ملبغ مسیحی بود که نوشتجاتی دربارهی بابا درخواست نمود و به او داده شد .مرد
جوانی که برای تحصییییل راهی دانشیییگاه آکسیییفورد بود هنگامی که از کنار بابا
می گذشییت همیشییه مراقب بود که ادای احترام کند .تمامی خدمه ی مرد و زن و
ملوانان و افسییران ایتالیایی کشییتی بوی ع ر حضییور بابا را به ویژه احسییاس کرده
بودند و با فروتنی و از روی احترام با بابا رفتار می کردند .آنان برای ارایه خدمت به
بابا باهم رقابت دا شتند و هرگاه فر صت پیش می آمد تالش می کردند به بهانههای
گوناگون نکد بابا آیند .با ادامه ی سییفر و با وجود تالش مندلی ها برای سییری نگاه
داشتن هویت بابا ،بیشتر مسافران ،خدمه و افسران کشتی به هویت او پی بردند و
با دید احترامآمیک به بابا مینگری ستند .هرچند که نمیتوان ستند تو ریش دهند چرا
چنین اح ساس ژرفی دارند .در 29مارس ،پس از آن که بابا د ستوراتی در درازای
ی گ فتوگوی کلی به م ندلی ها داد ،پیرامون برخی از آموزه ها و کار هایش
روشنگری نمود:
من میخواهم ی روش از اندی شه که منا سب شرق و غرب ا ست را پایه گذاری
کنم .اگر شما مروری بر فعالیتهای گذشتهی من ،آموزشها و کارهای من داشته
با شید درمی یابید که عنا صر تمامی ادیان را به گونه ای دربردارند .آنها آمیختهای
از آموزشهای پیامبران بکرگ گذشته مانند مسیش ،زرتشت ،بودا ،کریشنا ،موسی و
محمد هستند .شما در آموزشها و فعالیتهایم ،چشمپوشی از دنیا و درگیر شدن
247 لردمهر 5
کنندگان هسییتند .آنانی که ممکن اسییت نتوانند مرا بلند کنند اما یار و هم نشییین
من میشوند ،خوب به کار من کم میکنند و مرا نیک یاری میرسانند .اما مریدی
که توان بلند کردن مرا ندارد و یکدندگی میکند و اجازه نیک نمیدهد که او را بلند
کنم ،سربار است و از انجام کارم جلوگیری میکند.
مرید مکاحم و کار شیییکن فردی اسیییت که اجازه نمی دهد که او را بلند کنم و
همن شین و همراه نیک با من نمی شود و برعکس ،د ستهایم را از پ شت میک شد و
بدین سان در راه سنگاندازی میکند و حتا هنگامی که میکوشم او را بلند کنم با
من میجنگد.
بعدا در ساعت 7آن شب ،بابا و مندلی ها در پورت سعیدِ م صر ،از ک شتی پیاده
شدند و در سیتی هتل شام صرف نمودند .ک شتی کانتهرو سو روز بعد ساعت 8
بامداد اول آوریل از پورت سعید آبها را درنوردید.
به خاطر اخباری که اسییوسییییتد پرس از گفتوگو با بابا در بمبئی به بیرون داده
بود ،سییفر بابا اینبار به طور گسییترده مورد پوشییش قرار گرفته و شییمار زیادی در
کشتی مشتاق دیدار با او بودند .گرچه چندین شخب در کشتی بابا را میشناختند
اما او با هیچ کس دیدار ننمود و تنها با پرفسور اِرنِست وود که تئوصوفیست بود و
در جامعه ی تئوصییوفیسییت ها در مادارس کار می کرد دیدار و پیرامون روحانیت به
طور مفصیییل برای او روشییین گری نمود .بابا به خاطر اخباری که او را به عنوان
م سیحای هندی معرفی کرده بودند به سرعت به ی چهره ی برج سته ی عمومی
درآمد .شرکتهای فیلم سازی فاکس ،هِرست و پارامونت ،توسط مالکوم شِالس به
بابا تلگراف زدند و درخواسیییت اجازه برای فیلمبرداری از بابا هنگام ورود به ونیک
کردند .با این حال ،بابا بدون هیچ تو ریحی پا سخی به آنان نداد 4 .آوریل ،پس از
پیاده شدن از ک شتی در ونیک ،بابا و گروه بی درنگ راهی هتل اینترنا شنال شدند،
جایی که اینید کورفه ترتیب اسیییکان آنان را داده بود .هنگام ورود به ونیک ،بابا بر
آن شییید که آیلین نِتِلتون را به بمبئی برگرداند ،چون تندرسیییتی او خوب نبود و
همچنین برای کار بابا نیک مناسب نبود.
249 لردمهر 5
مسییئول او هسییتم .تمام چمدان ها با اوسییت گذرنامه ی من آنجا بود .من پولی با
خود نداشتم ی کلمه ایتالیایی بلد نبودم حاال نکد چه کسی بروم؟»
روی سکو نشستم و گریه سر دادم .در اوج نومیدی به بابا گفتم« ،داری با من چه
کار می کنی؟ من مسییئول آن دختر هسییتم و حاال او رفته اسییت ،همراه با پول و
چمدان ها .درکمال شیییگفتی ،پس از 10تا 15دقیره ی جهنمی ،ناگهان ق ار به
ایستگاه برگشت .گویا ق ار برای بردن مرداری اسباب و وسایل و کوپه و چیکهای
دیگر ،تتییر خط داده و این بازگشته بود .بعدا در درازای سفر ما مجبور به عوض
کردن سه تا چهار ق ار شدیم و من سراسر به بیکفایتی چانجی ناسکا میگفتم.
پس از آن که ادی جونیور گوشه و کنار پاریس را به آیلین نشان داد ،او را با ق ار
به مارسی برد ،سوار کشتی به مر صد هند نمود و خودش به بابا در لندن پیوست.
آیلین نتلتون دیگر هرگک بابا را ندید.
در این میان در 5آوریل ،بابا در ونیک به دیدن جاهای تاریخی رفت و سیییوار بر
قایق های معرف به گاندوال شیید .بهرام برادر بابا که دوربین عکاسییی اش را با خود
آورده بود چندین عکس از بابا ،کاکا باریا ،ادی سینیور و اینید کورفه گرفت.
مهربابا سوار بر قایق گاندوال به همراهی اینید کورفه ،کاکا باریا و ادی ک ایرانی .ونیز،
ایتالیا سال 1932
251 لردمهر 5
هم چنان که از بابا فیلم برداری می شید بهرام و ادی جونیور در پس زمینه سییتار و
هارمونیوم مینواختند .پیام بابا به خبرنگاری پارامونت به شرح زیر است:
آمدنم به غرب با هدف پایهگذاری کی شی نوین و جامعههای روحانی و سازمانها
نیسییت ،بلکه به منظور این اسییت که مردم را به فهمیدن جوهره ی دین به معنای
راسییتین آن وادارم .دین راسییتین دربرگیرنده ی ایجاد آن نگرش ذهنی اسییت که
سرانجام به دیدن ی هستی بیکران که در سراسر عالم گسترده است بینجامد
زمانی که فرد بتواند در دنیا زندگی کند اما از آنِ آن نبا شد و هم زمان هماهنگ با
همگان و همه چیک باشییید زمانی که فرد بتواند به تمامی وظیفه ها و امور دنیوی
بپردازد و با این حال به طور تمام و کمال دلبسته به پیآمدهای آنان نباشد زمانی
که فرد بتواند همان الوهیت را در هنر و علم ببیند و برترین آگاهی و مسیییرت
بخشناشدنی را در زندگی روزمره تجربه کند .من میبینم که ساختار تمامی ادیان
بکرگ و ر سمی و کیش های جهان رو به تکلکل ا ست .غرب به ویژه بی شتر گرایش
به جن به های مادیِ چیک ها دارد که از دوران های دور به همراه خود ج نگ ها،
بیماری های کشیینده و بحرانهای مالی را به دنبال داشییته اسییت .این نباید چنین
برداشت شود که من مادیگرایی را به دور میافکنم و یا از آن بیکارم .منظورم این
اسییت که مادی گرایی را نباید به خودی خود ی هدف انگاشییت ،بلکه وسیییله ای
برای هدف اسییت .تالش های سییازمان یافته همچون جامعه ی ملل دارند به منظور
حل مشکالت جهان ایجاد میشوند تا دورهی هکار ساله را رقم برنند .در بخشهایی
از غرب ،به ویژه امریکا تالش به فهم عرالنی از حقیقت و واقعیت ،بدون جوهره ی
راستین مذهب میشود .این مانند کورمالی در تاریکی است.
من بر آن ه ستم که تمامی ادیان ،آیین ها را مانند دانه های ت سبیش روی ی نخ
گرد هم آورم و برای ن یاز های فردی و جمعی ،جانی تازه در آن ها بدمم .این
ماموریت من به غرب اسییت .صییلش و هماهنگی که از آن سییخن خواهم راند و بر
چهرهی این جهان نگران مسترر خواهد شد ،خیلی دور نیست.
لندن ،دوان شایئر انگلستان 254
مراله هایی را پیرامون م سیحای هندی قلم می زدند .برخی از روزنامه ها خبرنگاران
خود را برای انجام گفتوگو و گرفتن عکس نکد بابا میفرستادند.
جیمک داگالس سردبیر سر شناس روزنامه ی لندن ساندی اک سپرس و دو ست
چارلک پردام پرسیییش های بلند باالی نیرنگآمیکی را به منظور آزمودن بابا تهیه
کرده بود .او پیش خود چنین اندیشیییید« ،خیلی بهتر خواهد بود که من بدون آن
که مهربابا را باخبر سازم ،سرزده نکد او بروم .در نتیجه او غافلگیر شده و نمیتواند
پاسخ به پرسشهای مرا از پیش آماده نماید .من او را پیش مردم رسوا خواهم کرد
تا در دام او گرفتار نشوند و نسبت به افراد به اص الح عارف ،هوشیار باشند».
بنابراین در 9آوریل ،او به طور کامال سییرزده به منکل کیتی دی وی رفت .بابا در
طبره ی اول و در آ ستانهی بیرون رفتن و دیدار از بخشهای فریرن شین لندن بود.
این دیدار از پیش برنامهریکی شیییده و اتومبیل ها جلوی در منکل برای بردن بابا و
گروه آمادهی حرکت بودند.
بابا هنگام بیرون رفتن از منکل ،لباس های غربی می پوشیییید اما در خانهی کیتی
دیوی ،پوشش هندی خود ،یعنی سدره و شلوار نخی به تن داشت .در این میان،
جان داگالس به جلو منکل کیتیدیوی ر سیده بود و خوا ستار دیدار با بابا شد اما
به او گفتند چون بابا در شرف بیرون رفتن است درخواست وقت مالقات کند و روز
بعد برگردد .اما داگالس گفت« ،من تنها می خواهم او را برای ی دقیره ببینم».
بابا را باخبر سییاختند و در کمال تعجب ،بابا پذیرفت که با آن خبرنگار دیدار کند.
بابا لباس غربی خود را عوض کرد و با پوشیییدن لباس خانه و بسییتن شییال گردن
ابری شم آبی به دور گردنش در اتاق خود ن ش ست .هنگامی که داگالس به طبرهی
باال آمد ،در آ ستانه ی در اتاق بابا ای ستاد و به این سو آن سو نگری ست .چانجی که
برای خواندن تختهی الفبا کنار بابا بود داگالس را به درون فراخواند .ناگهان چیکی
بر داگالس چیره شیید ،به نظر می رسییید تکان خورده اسییت .او بعدا بازگو نمود که
انگار شوک الکتریکی از بدنش گذ شته ا ست .داگالس مات و مبهوت به د شواری
وارد اتاق شیید و به سییوی بابا گام برداشییت .او شییروک به عرق کردن نموده بود و
لندن ،دوان شایئر انگلستان 256
پیدرپی پی شانیاش را پاک میکرد .در آن زمان ،هوا ب سیار سرد بود و عجیب بود
که کسییی در آن سییرما عرق کند .چانجی او را دگربار به نکد بابا فراخواند .داگالس
تالش کرد لب به سخن بگشاید اما لبهایش تنها لرزید .او به تالش خود ادامه داد
تا سرانجام پس از پاک کردن پی شانیاش توان ست زیر لب بگوید« ،چه اتفاقی دارد
برایم میافتد؟ میتوانید به من بگویید چه چیکی اینجاست»؟ بابا با اشارهی دست،
داگالس را به نشییسییتن روی صییندلی دعوت کرد و با لبخند دیکته کرد« ،نترس.
نکدی تر بیا و بنشین».
ی لبخند از سییوی خور شید ،در ذهن لرزه به راه انداخت و آن مرد خود را در
پیشگاه نیروی آغازین فراموش نمود.
از دهان او این جمله بیرون پرید« ،در اینجا نیروی شیییگرف و بسییییار زیادی را
احسیییاس می کنم! خواهش می کنم به من بگویید اینجا چه اتفاقی دارد می افتد؟
این نیرو از کجا سرچ شمه میگیرد و جاری ا ست»؟ بابا دوباره به او ا شاره کرد که
روی صندلی روبهروی او بنشیند و داگالس دوباره تکرار نمود« ،در اینجا چه اتفاقی
دارد برای من میافتد ،ممکن اسییت به من بگویید»؟ بابا با لبخند پاسییخ داد« ،من
بعدا به تو نشان خواهم داد .فرط بنشین و به من بگو آیا مایلی چیکی بپرسی .من
همه چیک را برای تو روشن خواهم نمود .اما ابتدا به من بگو چرا آمدهای».
داگالس گفت« ،من برای گفتوگویی طوالنی با شیییما آمده ام و پیرامون برخی
پرسشها درخواست روشنگری دارم .اما چه اتفاقی دارد برایم میافتد»؟
بابا روی تخته ی الفبا هجی کرد« ،نترس ،هرآنچه که باید بپرسییی را بدون ترس
بپرس» .جیمک داگالس با شنیدن این سخنان مهرآمیک بابا آسوده خاطر شد و روی
صندلی نشست و پس از آنکه آرامشش را به دست آورد ،گفتوگویی که در ادامه
میآید انجام گرفت:
داگالس« :نام شناسنامهای شما ،ل فا»؟
بابا« :مهربان شهریار ایرانی».
257 لردمهر 5
داگالس به چانجی گفت« ،خواهش می کنم ،لوح الفبا را نخوانید .اجازه دهید من
بخوانم .من میخواهم به طور مستریم بدانم بابا چه میگوید».
چانجی«:،خواهش می کنم» .آنگاه به کنار رفت و بابا انگشیییتش را آهسیییته روی
حروف تختهی الفبا حرکت داد و هجی کرد ام اس ایرانی M S Iraniداگالس تالش
کرد که آنها را بخواند .سپس گفت« ،ی اشتباهی وجود دارد» .چانجی با لبخند،
«چه ا شتباهی؟ بابا دارد نامش را روی تخته الفبا هجی می کند ،ام اس ایرانی .چرا
مشیییکوکی»؟ داگالس« :بگذارید ی بار دیگر تالش کنم حروف را بخوانم» .بابا
دوباره نامش را روی تخته ی الفبا هجی کرد اما داگالس دوباره نتوانسیییت آن را
بخواند .بنابراین بلند شد و پشت سر بابا ایستاد تا بار دیگر تالش به خواندن حروف
کند .اما بازهم ناکام ماند .چانجی با صیییدای بلند« ،ام اس ایرانی» .داگالس به بابا
گفت« ،خواهش میکنم ی جملهی دیگری هجی کنید تا من بخوانم».
بابا هجی کرد « ،نام من .»...اما ذهن داگالس بجک خواندن نام ،بازهم از خواندن
تمام جمله ناتوان ماند .چانجی از فاصییله ی دور تکرار کرد« ،نام من .»...داگالس از
چانجی پر سید« ،چه طور از آن فا صله می توانی حرف را بخوانی»؟ چانجی پا سخ
داد« ،تمرین کرده ام» .داگالس ک نار چانجی ر فت و دو باره تالش کرد حروف را
بخواند اما بازهم از پس آن برنیامد .بابا با شکیبایی زیاد انگ شتش را آه سته روی
تخته ی الفبا حرکت داد تا داگالس فرصیییت خواندن حروف را بیابد اما چندین
دقیره سپری شده و داگالس هنوز سر جای اول بود .بابا به او خاطر ن شان کرد،
«این ،بدون تلف کردن وقت برای خواندن تخته ی الفبا ،برو سیییر اصیییل م لب
زمان اندکی باقی مانده است».
داگالس« :طبرهی اجتماعی شما چیست»؟
بابا« :ایرانی».
داگالس« :کجا زاده شدهاید»؟
بابا« :پونا».
لندن ،دوان شایئر انگلستان 258
چگونه توریییش می دهید؟ مانند دزدی ،آدم کشییی ،تجاوز ،نارو و خیانت ،ریاکاری،
فساد اخالقی و شکنجه؟ آیا این نابکاریها و شرارتها را میتوان به عنوان پلیدی
و زشتی انگاشت»؟
بابا« :الکاما ،نه»!
داگالس« :بنابراین شما آنها را چه مینامید؟ آنها را چه باید انگاشت»؟
بابا« :آنها درجههای زیاد و یا کم از خودِ خوبی هستند».
داگالس شگفت زده با شنیدن این اندی شه ،د ستش را روی پی شانیاش گذا شت.
سپس دوباره بلند شده و ای ستاد پس از اندکی به آرامی در صندلیاش ن ش ست و
گفت« ،خدایا ،چه قدر عالی ا ست .چرا شاعران و متافکی دانان نتوان ستهاند بدین
شیوهی روشن و قابل فهم آن را شرح دهند .او مدتی نشست در اندیشه فرو رفت.
بابا سپس افکود« ،همچنان که گفتم چیکی جک مسرت در عالم وجود ندارد .آنچه
که جهانیان پلیدی و زشتی مینامند ،پایینترین حد جنبهی خوبی و نیکی است».
داگالس اعالم کرد« ،البته ،البته .چه قدر آسان! شگفتآور است چرا مردم جهان
چیک به این سادگی را نمیفهمند! آیا میتواند ما را روشن کنید که جهانیان کِی به
این حریرت ساده پی خواهند برد»؟
بابا« :زمانی که زاویهی دید آنان تتییر کند».
داگالس« :اما چه زمانی»؟
بابا« :آن به طور درونی در حال انجام گرفتن است».
داگالس « :سپاس از خداوند! در مورد و رعیت ح ساس و خ رناکی که جهان با
آن روبهرو است چه میگویید؟ شرایط مالی جهان طوری است که کشورها آمادهاند
تا یکدیگر را خفه کنند! بی قراری در همه جا گسییترش یافته اسییت .چه زمانی این
دوره از این بال و مصیبت به سر خواهد آمد؟ این ورعیت کی بهبود خواهد یافت.
بابا« :تا زمانی که احساس دلها و نگرشها تتییر نکند امکانپذیر نیست».
داگالس« :تتییر اح ساس دل ها و ذهنیت ها ،چه راهکار و درمان واال مرتبه ای! اما
این احساس دلها کِی دگرگون خواهد شد»؟
261 لردمهر 5
داگالس « :به کدامین خدا شیییما ایمان دارید؟ خدای مسییییحیان ،هندوها و یا
مسلمانان»؟
بابا« :خداوند ،یکی برای همگان است»!
داگالس« :کدام مذهب نکدی تر به مذهب مورد قبول شیییماسیییت؟ یعنی کدام
مذهب شایستهی پذیرفته شدن است»؟
بابا« :تمامی ادیان از آن خداوند هستند و بنابراین همگی یکی هستند».
داگالس« :آیا زندگی پس از این زندگی وجود دارد»؟
بابا« :بله ،اما تنها برای بدن ل یف .روح یکی ا ست و هرگک نمی میرد .و به گرفتن
ی بدن پس از ی بدن دیگر ادامه می دهد ی زندگی پس از ی زندگی دیگر.
و تا زمانی که با خداوند یکی نشده است ،روح به دوباره زاده شدن ادامه میدهد».
داگالس« :آیا این نیروانا است»؟
بابا« :بله ،اما واگشت روح ،آسیبی به هستی بسیار پاک و بکر روح وارد نمیکند».
داگالس بر آن بود که پرسش دیگری بپرسد اما بابا او را از سخن گفتن بازداشت
و چنین رو شن گری نمود« ،ذات ه ستی روح ،جاودانه ا ست و این ه ستی ابدی با
خداوند یکی ا ست .این ه ستیِ ابدی که روح ا ست را نباید با ذهن یا عرل ا شتباه
گرفت .روح ،عرل و هوش را به کار وامی دارد .اما هیچ چیک روح را کنترل نمی کند.
روح به طور م لق ،مسییترل ،و بر خود اسییتوار اسییت .عرل و هوش مجازی بر روح
تکیه دارد اما روح سراسر بر خود استوار است .نیروی هوش مجازی ابکار و وسیلهی
روح است .یعنی آن وسیلهای برای دستیابی به هستی ابدی اصلی و تجربه نمودن
آن است .عشق ،خدمت ،پرستش و اشتیاق ،شخب را به شناخت خداوند وامیدارد.
داگالس « :شییما این دانش را از کجا به دسییت آورده اید؟ چون پیش از آن که
پرسشی وارد ذهنم شود ،شما آن را میدانید»!
بابا« :تمام اینها را من خیلی آسانی میفهمم»!
داگالس« :اما شما به پرسش آخر من پاسخ ندادید .چگونه شما همهی چیکها را
میفهمید و میدانید»؟
263 لردمهر 5
داگالس با شییینیدن این ،بر آن شییید که از بابا چیک دیگری بپرسییید .اما بابا او را
بازنگاه داشییت و خاطر نشییان سییاخت که ابتدا باید به چیکی که می خواهد بیان
نماید گوش کند .بابا سخنانش را با دیکته کردن ،چنین پی گرفت:
«نباید از سخنانم چنین برداشت شود که من ی پانتهایست (کسی که فرریهی
نیروی طبیعت را با خداوند یکی می داند) هسییتم .من صییرفا از لحاظ نظری این را
نمی گویم .در حریرت ،من همه چیک را از راه تجربه می دانم .تو همه ی این ها را
زمانی که خداوند را شیییناختی خواهی فهمید .باالترین تجربه ،شیییناخت خودی
حریری است .این عالیترین تجربه است و به معنی یکی شدن با خداوند است».
داگالس سپس پرسید« ،آیا شما ازدواج کردهاید»؟
بابا« :من فراسوی سکس و جنسیت هستم .مرد و زن تفاوتی برایم ندارد».
داگالس« :شبها چند ساعت میخوابید»؟
بابا« :سه ساعت».
داگالس« :برنامهی شما پس از دیدار از اینجا چیست»؟
بابا« :پس از اقامتی کوتاه در استراحتگاه دوانشائیر ،راهی امریکا میشوم».
داگالس« :ممکن است به پرسش اولم پاسخ دهید و به دلشورهام پایان بخشید»؟
بابا با لبخند به چانجی اشاره کرد تا به او بگوید« ،تو خیلی خوش اقبالی».
داگالس« :این ل ف و مهربانی شماست».
داگالس برخا ست که اتاق را ترک کند و دوباره پر سید« ،پا سخِ پر سش اول من
دلیل نیرویی که در این اتاق نفوذ کرده چیست؟ آن از کجا جاری است»؟
بابا« :آن به خاطر حضور من است».
داگالس د ست بابا را در د ست گرفت و آن را بر چ شمان خود ف شرد ،و بابا او را
تبرک نمود .او بعدا نوشیییت «من هرچند که بسییییار محتاط بودم اما زیر نیروی
افسون او آب شدم».
قلب آن مرد سر شار از ع شق بابا گردیده بود و پس از کرن شی احترام آمیک ،روانه
شد .دیداری که برای ی دقیره او پیشبینی میکرد به ی گفتوگوی دراز مدت
265 لردمهر 5
ی سیییاعته در آمد .روز بعد در 10آوریل ،جیمک داگالس متن تمامی گفتوگو با
بابا را روزنامه ی لندن ساندی تایمک اک سپرس به چاپ ر ساند که تاثیر شگرفی بر
خوانندگان زیادی داشت و شمار زیادی از مردم در مورد مهربابا شنیدند.
بعدا در آن شییب ،بابا برای دیدن اجرای بازیگری مینتا ،به تئاتر کیو Qرفت .این
در حالی است که همان شب ،ادی جونیور خسته و کوفته از پاریس رسید.
در این میان ،ی پسر شش ساله به نام جان شروک به اذیت نمود و از بابا پرسیده
شییید آیا آن وروج را از اتاق بیرون ببرند و او پاسیییخ داد« ،نه ،تنهایش بگذارید.
تنها انرژی زیادی اوست .او بسیار به من نکدی است .من برای او کار در نظر دارم
که بعدا باید انجام دهد».
ج شن ،ساعت 6ع صر به پایان ر سید .هنگام غروب ،بابا را با اتومبیل برای دیدن
کاخ شییاه هنری هشییتم به هامپتون کورت بردند .از سییاعت 2تا 3:30بعد از ظهر
11آوریل ،بابا را به استودیوی پیکره سازی به نام ادوارد مِررِت بردند تا تندیسی از
او سییاخته شییود .این نخسییتین بار بود که بابا اجازه می داد ی پیکره سییاز از او
تندی سی ب سازد .مِررِت ،کندهکاری های اولیه را روی سنگ انجام داد و دو روز بعد
بابا می باید برای تکمیل و پرداخت کار دوباره بازگردد .عصیییرگاه 12آوریل ،بابا و
مندلیها به منکل خانم ماد فولدز رفتند .او بانویی م شتاق و جویندهی حریرت بود
و عالقه داشت که دیداری بین بابا و کریشنا مورتی فراهم آورد اما سرنوشت چنین
رقم نخورده بود .هنگامی که بابا در 13آوریل برای نشییسییت آخر به اسییتودیوی
مرِرِت رفت ی خبرنگار روزنامه برای نگاه کردن آمده بود و شییروک به پرسییش از
بابا نمود .خبرنگار« :گفته میشود زنان مانعی سر راه مردان برای دستیابی به ل ف
الهی هستند .تمامی پیران.»...
بابا به میان سخنان او آمد و با دیکته کردن روی تختهی الفبا بسیار محکم گفت،
«نه! ی زن میتواند نرش مهمی در رقم زدن ل ف الهی بازی کند .زن همپایهی
مرد ا ست و تا زمانی که با خودش رو را ست با شد ،همه چیک خوب خواهد بود .اما
زمانی که محیط بر او چیره گردد ،کارایی ازدواج به شیییکسیییت می انجامد .در این
زمان است که طالق رخ میدهد».
خبرنگار« ،پس ،پیمان تجرد که پیران بستهاند چه نرشی دارد»؟
بابا« ،اهمیت ندارد ،برخی مردان ازدواج می کنند و برخی مجرد می مانند .اما ی
مرد به خاطر آن که ازدواج کرده ،ع رب نی فاده اسیییت .زن می توا ند با عشیییق،
267 لردمهر 5
موروک تجرد دگربار هنگام گفتوگوی خصوصی دی و آدری اینسه با بابا پیش
آمد .مردیت اسیییتار به آقا و خانم اینسیییه گفته بود که سیییکس تنها برای زاییدن
فرزندان ا ست و آنان نباید به هیچ وجه راب ه ی جن سی دا شته با شند .آنان برای
مدتی از این پ ند و ا ندرز پیروی کرد ند و در نتی جه ،ازدواج آ نان در آسییی تا نه ی
فروپاشیییی قرار گرفت .بابا ادعای مردیت را رد کرد و به آنان گفت هنگامی فرد
ازدواج کرده اسییت باید زندگی عادی زناشییویی را پی گیرد .از سییوی دیگر ،کیم
تولهِرست دیگر عاشق شوهرش نبود و دیگر سکس برایش جذابیت نداشت .او در
این مورد به بابا گفت و او با کنایه به کیم گفت« ،تو هماکنون ی قدیسه هستی».
سالها بعد ،کیم بازگو نمود که سخنان بابا چه معنایی برایش داشت:
از زمانی ی دختربچه بودم همیشه میخواستم ی قدیسه باشم و امیدوار بودم
که روزی ب شوم .غرور ب سیار زیادی در من بود و پا سخی که بابا داد ،به گونهای آن
را درهم شک ست .بابا روش ا سرارآمیکی دارد که به و سیله ی آن ،آنچه باید در تو
شکسته شود را میپروراند .اگر تو نکد او میرفتی و میگفتی« ،این و آن و چنان».
بابا می گفت« ،در سته ،برو و انجام بده» .و با انجام آنچه که تو خیلی می خوا ستی
انجام دهی و اندیشییییدن به آنچه که خیلی می خواسیییتی به آن بیندیشیییی ،پی
میبردی که به راستی اشتباه کردی و باید فرسنگها به فراسوی آن گام برداری و
به چیکی کامال متفاوتی بپردازی .من بعدها دریافتم که به کلی بابا چهقدر در ست
میگوید .من میبایست در میان زندگی روزمره باشم ی زن واقعی شوم.
لندن ،دوان شایئر انگلستان 268
کیم پیرامون دیگاه مردم نسبت به مهربابا در آن روزگار چنین شرح داد:
بابا اوج اعلی پاکی بود .سایر مردم به را ستی نمی توان ستند درک کنند که ما چه
گونه عشییری به او داشییتیم .پیش از راهی شییدن به سییوی پاریس ،به یاد دارم که
شیییوهرم به من گفت« ،آیا م مئنی که همه چیک بسییییار خوب خواهد بود»؟ من
گفتم« ،ببین ،اگر به هر شکلی ،بابا ن شان داد آنکه فکر میکنم او ه ست ،نی ست،
چنان دل شک سته خواهم شد که د ست به خود ک شی می زنم» .برای من ،او پاکی
م لق بود .اگر هر نشانهای از نانجیبی وجود میداشت ،که البته هرگک نبوده است،
من از غم و اندوه جان می سپردم .برای من ،بابا همان ن سبتی را دا شت که م سیش
میباید با مریم مجدلیه داشته باشد.
13آور یل ،با با از دفتر کار چارلک پردام نیک د یدن کرد و به او رهنمون داد
زندگینامهی او را بنویسد که بعدا به عنوان «مرشد کامل» به چاپ رسید.
بابا و مندلیها سپس به منکل کیم تولهِرست در بیرون شهر رفتند و بابا در آنجا
چای نو شید و به بازی های سرگرم کننده پرداخت .بابا آن مکان را ب سیار دو ست
سیینترهای (مراکک) داشییت و بیان نمود« ،من بر آن هسییتم که اینجا را به یکی از ِ
خود در انگلستان درآورم .با حضور من ،اینجا بهشت روی زمین خواهد شد»!
ی زن و شوهر سالمند ،به نام مری و ویل باکِت ،در ابتدا نام مهربابا را در سال
1931از مردیت ا ستار شنیده بودند اما در دیدار نخ ست مهربابا از انگل ستان او را
ندیده بودند .هردوی آنان در دههی 1920توسط عنایت خان 18در راه صوفیگری
وارد شیییده و تا پایان مرگش در سیییال 1927از او پیروی کرده بودند .آقا و خانم
باکِت این م شتاق دیدار با مهربابا بودند و در این سفر بابا به لندن ،فر صت آن را
به دست آوردند .مِردیت استار آنان را در منکل کیتی دیوی به بابا معرفی نمود.
ویل مرداری انگور برای بابا آورده بود و هنگامی که مردیت به بابا گفت که ویل
از ناخوشی رنج میبرد ،بابا ی دانه انگور کند و به دست ویل داد تا بخورد و به او
اطمینان داد که سالمتاش بهبود خواهد یافت.
ویل باکِت دیدارش را با بابا بعدا چنین به خاطر آورد:
269 لردمهر 5
با نگاه به آن لحظات در روزگار گذشیییته ،من بابا را می بینم که بسییییار آرام روی
نیمکت نشسته است که در نگاه اول برای بینندهای که او را به طور اتفاقی مینگرد
ممکن ا ست بی انرژی به نظر بر سد .اما چیکی نیرومند و مبهوت کننده در و ر و
حالت او بود ،آن ت صویری که مانند برج سته کاری جواهر بر ذهن من نرش ب سته،
چنین ا ست :پاکی ،آزاد در دنیا ،سکون کامل ،پرنده ای در پرواز که به طور موقت
در دنیایی که در هیچ جا بازتابی مانند آن وجود ندارد اسیر شده است.
لندن ،دوان شایئر انگلستان 270
مری نیک که به طور مراومت ناپذیری به سییوی ا ستاد روحانی کشیییده شییده بود
خاطراتش را چنین به یاد آورد:
هنگامی که وارد اتاق شییدیم ،بابا با چنان چابکی ،نیرو و وقاری از جا برخاسییت و
شتابان به جلو آمد که از م شخ صهی تمامی حرکتهای او ست .سپس با ا شاره به
من گفت که کنار او بن شینم و د ستم را با لم سی آرام در د ست گرفت .با اح ساس
لمس او ،بی درنگ باال رفتن آگاهی ام را به طور زیاد ،احسییاس کردم به طوری که
این تجربه را با هیچ کس نداشییتم .من برای سییالیان دراز در جسییتوجو بودم و
عمیرانه م العه می کردم آنگاه فهمیدم که این استتتاد روحانی را یافتهام و
جستوجوی دراز مدتم پایان یافته است .بابا به من بیشتر و خیلی بیشتر در ظرف
سه دقیره بخ شید که در درازای سی سال ج ستوجوی جدی خودم و تو سط
دیگران به د ست آورده بودم .من ارمتان آ شکار و رو شن ل ف و ع شق الهی را که
بابا به من ارزانی کرد تجربه کردم ،این در حالی اسییت که دیگران تنها پیرامون آن
سخن رانده بودند .من دانستم که بابا کیست.
مری و ویل باکِت ،دیدار کنندگان همیشگی منکل کیتی دیوی در خیابان راسل
شدند .آنان هم چنین از بابا در آپارتمان مارگارت کرا س که یکی از ع صرها برای
نوشیدن چای رفته بود دیدن کردند .آقا و خانم باکِت از آن زمان به بعد ،از پیروان
وفادار بابا شدند و بابا به آنان به عنوان «مالی خود» اشاره میکرد.
کیتی دی وی از بام تا شام درگیر تهیه و تدارک اقامت بابا بود از جمله سرکشی
به پخت و پک و جکئیات دیگری که در پی دا شت .بابا در طبره ی دوم در اتاق خود
به تنهایی غذا صرف میکرد و سپس به طبرهی اول پایین میآمد و کنار شومینه
مینشست و دیگران را که دورهم غذا میخوردند نگاه میکرد .ادی جونیور و بهرام
هردو نوازندگان چیره دسیییتی بودند و روزانه برنامه هایی اجرا می کردند و بابا در
مابین ق عات مو سیری که نواخته می شد مو روعات روحانی را برای پیروان خود
رو شن گری مینمود .پدر و مادر کیتی دی وی برای آن که ف ضای کافی برای بابا و
6تن م ندلی مرد وجود داشییی ته باشییید از منکل بیرون رف ته بود ند و از خانم
271 لردمهر 5
گُرئر Guerrierدو ست هِلنا دی وی دعوت شده بود تا به عنوان مراقب برای بانوان و
مردان جوان ،در آنجا ح ضور دا شته با شد .گرچه جان و هلنا دیوی در منکل خود
ساکن نبودند اما هردو این فرصت را داشتند که بابا را در درازای اقامتش ببینند.
ی بار هلنا دیوی نکد بابا اعتراف کرد که احساس میکند «گناهکار» است چون
ورقبازی را دوست داشت و گهگاه سر پول بازی میکرد .بابا خاموشانه خندید و با
اشاره گفت« ،من تو را دوست دارم چون خیلی بیریا هستی» و به او خاطر نشان
کرد که اگر دوسییت دارد می تواند به ورقبازی ادامه دهد .هلنا دی وی سییعادتمند
بود که آن ساعت ها را با بابا بگذراند ،چون در سپتامبر سال بعد جان سپرد .جان،
پدر کیتی دربارهی کریکت و پینگ پنگ با بابا گپ و گفت داشت .با به میان آمدن
موروک پینگ پنگ ،گروه ی میک بازی تهیه کرد و بابا گهگاه با آنان بازی میکرد.
این در حالی است که بابا برای برد و باخت بازی نمیکرد.
اعضای گروه در زمانهای دیگر تنها در سکوت مینشستند .کیم چنین به خاطر
می آورد« ،من می توانم ی یا دو مورد را به یاد آورم که بابا نشییسییته بود و ما در
سکوت کامل گرد او نشسته بودیم و چنان عشری جاری بود که انگار هوا میلرزید
و تو ترریبا میتوانستی به آن دست بکنی .دورانِ بسیار بسیار عالی بود».
وصف شراب محبوب الهی ،فراسوی کالم است .تنها قلب کسانی که با آن اشباک
میشود آن را میداند .پرندگان ،نوشیدند و نوشیدند این شراب را و سرود و چهچه
آنان سرشار از شیرینی آن گشت.
بسیییاری از دل شییکسییتگان ،اینبار به دیدن بابا آمدند و فرصییت یافتند به طنین
سرود او گوش فرادهند،که بالهایشان را جان بخشیده و قلبهایشان را درمان.
15آویل ،استودیوی فیلم پارامونت دو اتومبیل فرستاد تا بابا و گروه را برای دیدن
فیلمی که از بابا گرفته بود ند و در آن ،بابا از روی تخته ی الفبا دیکته می کرد و
چارلک پردام آن را میخواند به محلهی ویلکدِن ببرند .گرچه شرکتهای فیلمبرداری
دیگر هم برای گرفتن فیلم از بابا ابراز عالقه کرده بودند اما بابا درخواسیییت آنان را
نپذیرفته بود .پس از دیدن فیلم ،بابا برای مدیر سینما پیام فر ستاد که از نتیجهی
لندن ،دوان شایئر انگلستان 272
کار خ شنود ا ست .هنگامی که آنان در حال ترک آن مکان بودند ،مدیر سینما نکد
بابا آمد و گفت« ،اگر ماهاتما گاندی نیک با شما در این فیلم ح ضور دا شت ب سیار
خوب بود اما او دوسییت نداشییت هنگامی که در انگلسییتان اسییت از او فیلم برداری
شود .او مخالف تمام چیکهای مدرن ا ست» .بابا به آن مرد پا سخ داد« ،مدرن و یا
باستانی تنها یک هستی بیکران در همه جا گسترده است در هنر ،علم ،زیبایی،
طبیعت و در هر مرحله از زندگی» .بعد از ظهر ،بابا برای اقامت به منکل دِزمنود و
کیم تولهرست واق در من رهی پِن (هامپ اِستِد) در بیرون شهر بازگشت .بابا به
همراهی ژیال ،کیتی و دو تن از مندلیها شب را در آنجا سپری کرد .بابا در حال و
هوای شاد قرار داشت همگان فوتبال بازی کردند و تیم بابا همیشه برنده بود.
آنگاه مسییابره ی دو برگکار شیید و پس از آن ،در سییالن بکرگ خانه که باغبان در
شومینه ی آن آتش رو شن کرده بود چای دلچ سبی نو شیدند .سپس بابا پی شنهاد
کرد که در آن خانه ی بکرگ غایب موشییی بازی کنند .بابا پنهان شییید و آنان
میبایست بابا را پیدا کنند که بازی شاد و سرگرم کنندهای از کار درآمد .از آنجایی
که کیم نمی دانسییت چگونه غذای هندی بپکد ،از کریشیینا ویر صییاحب رسییتوران
هندی درخواسییت کرد که غذا برای بابا و گروه تهیه کند .این در حالی اسییت که
کیم بامدادان زود از خواب بیدار میشد تا برای بابا چای درست کند.
در لندن ،بابا از کیو گاردنک و باغ وحش نیک دیدن کرد .او هم چنین به موزه ی لندن
رفت اما تنها برای پانکده دقیره.
در درازای این سفر ،بابا دوباره از سوار شدن در متروی لندن لذت برد .یکی از
غروبها او برای دیدن نمایشنامهی دِربی دِی ،به تئاتر لِری هامر اسمیت رفت اما
غروب های دیگر برای دیدن فیلم در سیییینما میرفت .در آن روزگار ،با مارگارت
کراسیی و کوئنتن تاد قرارداد بسییته شییده بود تا صییحنه های کوتاهی از تاریخ
انگل ستان را برای اجرا به صورت رقب باله طراحی کنند و این برنامه در آن زمان
در آلبرت هال روی صحنه اجرا می شد .آنان از بابا دعوت کردند تا به آنجا بیاید و
کارشان را ببیند .بابا پذیرفت که یکی از شبها به دیدن آن برنامه برود.
بابا هنگام تماشییای نمایش ،گفت می خواهد با دیردرا Deirdraسییرگروه ایرلندی
رقصندگان دست بدهد اما شرط کرد« ،او نباید بداند من کیستم» .این کار آسانی
نبود چون تمام کسیییانی که با مارگارت و تاد کار می کردند بابا را می شیییناختند.
ازاینرو چگونه میتوانستند بابا را به آن زن معرفی کرده و کاری کنند که او نتواند
لندن ،دوان شایئر انگلستان 274
گذ شته برای نخ ستین بار هند را ترک کرد و به دیدن ما به اینجا آمد .در ک شتی،
او خلوتگکینی کرد زیرا چهره ،ظاهر و سخنان او چنان شگفتآور ا ست که مردم
بی درنگ گرد او می آیند .در آن ک شتی ،ماهاتما گاندی نیک سفر می کرد .شهردار
کراچی که پیرو مهربابا اسیییت به گاندی تلگراف زد که به دیدار بابا برود و گاندی
هرروز به کابین بابا می رفت و سییاعت ها با او به گفتوگو می کرد .گاندی هم چنین
به دیدن بابا در لندن رفت» .آقای ا ستار در ادامه گفت« ،گاندی مانند هر شخب
دیگری ،قلبش عمیرانه توسط این مرد شگفتآور زیر رو شده است .عنوان هندیِ
سدگورو به معنی مرشد کامل است که بیانگر او و شخصیت مسیحایی اوست که
برای هرکسی که نگاه به او میافکند آشکار است .حتا رانندهی تاکسی که ما را به
آن سیییوی لندن برد هنگام دریافت کرایه ،به من گفت« ،آن مرد شیییگفت انگیکی
است .افتخار میکنم که رانندهی او بودم».
آقای اسییتار گفت که آموزش های بابا چیکی بیش نیسییت جک کم به مردم برای
رهایی از چنگِ بی هدفی در زندگی ،و هیچ رمک و رازی در آن نی ست .هیچ آیین و
مراسییمی وجود ندارد و هیچ اندیشییه ی شییرقی برای پیوند خوردن با زندگی غربی
طراحی ن شده ا ست .ما تنها به مردم کم می کنیم تا خود شان را پیدا کنند و ما
آن را به رو شی که مهربابا آموزش می دهد انجام می دهیم با کار و روش مراقبهای
که تعیین شده ا ست .از زمان راه اندازی این ا ستراحتگاه دوان شایئر در سه سال
پیش ،بیش از صد تن برای چند روز و یا چند هفته در آن اقامت داشتهاند .به من
گفته شد که کسی ناخرسند نبوده است جک افراد دون مایه.
به من لی ست شگف انگیکی از افرادی که در این ا ستراحتگاهِ بیرون از شهر اقامت
نمودهاند نشان داده شد که در میان آنان ،هنرپیشهی زن ،آرایشگر ،رقصندهی باله،
نوازنده ی پیانو ،پرفسییور دانشییگاه ،مخترک سییرشییناس وسییایل الکتریکی ،مربیِ
جوتیت سو ،سردبیر روزنامه و شمار دیگری از افراد سر شناس در جامعه و صنعت
به چ شم میخورد .آقای ا ستار گفت« ،اقامت کنندگان ،هرگونه اختالفات طبراتی
و حرفه ای که دارند را پس از چند روز اقامت در اینجا به کنار میگذارند» .به من
277 لردمهر 5
گفته شد« ،از هیچ کس حق شارژ دریافت نمی شود جک اندکی پول برای خورد و
خواب و به هیچ کس هم قوانین دگم و تعصییب آمیک تحمیل نمی شییود .در اینجا ما
کاتولی های دیندار داشتهایم که آنان نیک مانند همهی کسانی که به اینجا آمدهاند
سود بردهاند .تنها کاری که ما خواستار آن هستیم کم به مردم است تا درست و
با خوشیییحالی زندگی کنند و آنان نیک به نوبه ی خود به شیییمار نیکی ها در جهان
خواهند افکود».
من گفته شد که ماموریت مهربابا متحد کردن تمامی ادیان و د ستیابی به صلحی
پایدار در میان تمامی کشورهاست.
روزنامهی اِمپایر نیوز ،منچستر 10 ،آوریل 1932
عارف پارسی ،سدگورو مهربابا که پیشبینی می شود خود را به عنوان «مسیحای
نوین» اعالم نماید ،این هفته از هند وارد انگل ستان شده و ره سپار ا ستراحتگاهی
در کومب مارتین در داون شایئر شده ا ست .بابا سکوت خودخوا ستهای را به مدت
هفت سال اختیار کرده و آن پیمان سکوت را هنگام ورود به دووِر نشکسته است.
در میان گروهی که او به همراه خود از هند آورده ا ست چندین تبعه ی انگل ستان
نیک به چ شم میخوردند .آقای مردیت ا ستار به عنوان مدیر ا ستراحتگاه در ای ست
شاالمومب ،می خواهد که مردم را از این بردا شت غلط که آنجا مکانی برای گرفتن
حمام آفتاب اسییت آگاه نماید .او در نامه ای به روزنامه ی امپایر می نویسیید« ،آنجا
ا ستراحتگاهی روحانی ا ست که در آن ،اندی شهی در ست و زندگی در ست آموزش
داده می شود و در تاب ستان ،دیدارکنندگان چنانچه دو ست دا شته با شند میتوانند
با پو ش شی که بتوانند حمام آفتاب بگیرند ،زیر نور خور شید بن شینند ،همان گونه
که مردم در کنار ساحل دریا انجام می دهند .بی شتر بازدیدکنندگان مرد ه ستند،
نه زن .بسیاری از مردانِ کارآزموده که شتلهای مهمی در بخش بازرگانی دارند به
اینجا میآیند .کار ما ،پایه و ا ساس روان شنا سی سالم و در ستی دارد» .آقای ا ستار
هم چنین به این جکئیات می پردازد« ،در اینجا ،فرد می تواند اسیییتراحت کند و با
لندن ،دوان شایئر انگلستان 278
نیروهایی آشیینا شییود که هنگام آزاد شییدن ،جوینده را توانمند به فهم توانایی های
بکرگتر خود و کار آیندهاش بر اساس قوانین درونی طبیعت و زندگی بکند».
اسییتراحتگاه با مسییئولیت مردیت اسییتار و همسییرش که فرصییت داشییتهاند زیر
رهنمون های دانای بکرگ ،ی پیر زنده ،در هند زندگی کنند اداره می شییود .آنان
اکنون از شرق بازگشته و خواهان کم به جویندگان بیریایی هستند تا به آگاهی
باالتر دست یابند .استراحتگاه به شیوهی غربی اداره می شود .بنیانگذار این مکان،
بر این باور ا ست که راه و روشهای شرقی برای غربی ها ،سرا سر منا سب نی ست.
آنانی که از روند تمدن اروپایی و یا از خودشییان خرسییند نیسییتند و دوسییت دارند
خدمت بکرگ تری در راه بشیییریت بنمایند ،می توانند دوسیییتان همدل خود را در
اینجا بیابند .کم های فردی ،د ستورهای مراقبه و روان شنا شیِ کاربردی از سوی
بنیان گذار اسیییتراحتگاه ارایه می شیییود .وقت بازدیدکنندگان معموال بین مراقبه،
م العه ،ورزش و بنابر نیاز فردی تر سیم می شود .م شکل ی جوینده ی یکدل ،با
تماس شییخصییی با بنیان گذار این مکان که بیش از بیسییت سییال مراقبه گر بوده و
روانشناسی م العه نموده است به آسانی برطرف میشود .تنها زمانی امکان آموزش
چیکی وجود دارد که آن را ،زندگی کرده با شیم .کنترل و جهت دهی به اندی شه و
کردار که به هماهنگی بدن و روح و ذهن میانجامد آموزش داده می شییود .شییمار
زیادی از مردم در اسییتراحتگاه به س ی ش باالتری از آگاهی دسییت یافته اند .بدن و
ذهن آنان ،با کیفیت و هماهنگ شد ،افق روحانی آنان گ سترش یافته ،سرکوبها
از میان رفته ا ست و انرژیهای آزاد شده ،به جهتیابی مثبت و م شتاقانهی نوینی
از زندگی دامن زده اسییت .چگونه این مسیییحای عرفانی خودش را آشییکار خواهد
نمود پیروانش نمی دانند .آنان او را به عنوان «مر شد کامل» خود پذیرفته و بر این
باور ند که توا نایی ان جام معجکه ها را دارد که به و قت خود ،آن را هو یدا خوا هد
ساخت.
در دوان شیییایئر ،من ا تاق انفرادی با با را که هیچ ام کا ناتی ندارد و همچنین
تختخواب سادهاش را که از چوب سخت ساخته شده است دیدهام.
279 لردمهر 5
ورود بابا بودند و مردیت نمیخواست کسی جک خودش در کانون توجه قرار گیرد و
تالش میکرد افراد زیر نظرش را ت حت تاثیر قرار د هد که ح تا مر یدان شیییرقی
مهربابا هم زیر فرمان او هسییتند .اما زمانی که مردیت سییرگرم کشیییدن تمام این
نرشهها بود ،بابا ساعت سه عصر ،خیلی زودتر از آنچه انتظار میرفت به استراحتگاه
رسییید و وارد منکل شیید و بدین ترتیب تمام برنامه ریکی های مردیت نرش بر آب
شییید .کِن ِت راس برای خوشآمدگویی به اواتار زمان ،از روی شیییور و هیجان و
مشتاقانه شروک به نواختن نی انبان اسکاتلندی خود نمود و در پس زمینه ،سایرین
خاموشانه در سالن نشسته و سکوت اختیار کرده بودند .بابا ناگهان وارد سالن شد
و به این سو و آن سو گام بردا شت و بدین ترتیب ،ف ضای ک سلکنندهی جاری را
درهم شکست.
لندن ،دوان شایئر انگلستان 282
از قلب آنان با نسیم عشق که در اتاق پیچید شاد و خوشحال گردید و اش
چشمانشان فروریخت.
بابا به کیتی رهنمون داد که ژیال را تا لندن همراهی کند و روز بعد ،به ایست
شاالکومب برگردد .بابا سپس رو به خبرنگاران کرد و از روی تختهی الفبا چنین
دیکته نمود:
بازگشتن به استراحتگاه اینجا مانند آمدن به خانه است .روحانیت اینجا کاربردی
شده است .فضای اینجا و آموزشی که داده میشود آرمانها را برآورده خواهد ساخت.
ذهن و دل باید باهم هماهنگ باشند .برای رسیدن به نتیجههای دایمی ،تراز و
تعادل فیکیکی ،ذهنی و روحانی باید به دست آید .برای گذر از بحرانهای کنونی و
بازگشت دوبارهی امور به حالت عادی ،غرب باید اهمیت رشد و گسترش روحانی را
بفهمد و باید الوهیت را در هر مرحله از زندگی درک کند در هنر ،علم و کارهای
روزمره .آگاهی بیکران باید گسترده شود .تنها آن زمان است که صلش به معنی
واقعی کلمه به دست خواهد آمد .اما اگر دوباره ،مانند زمان کنونی ،همچنان تنها
به جنبههای مادی پرداخته شود ،بازهم ناسازگاری و کشمکش بیشتر وجود خواهد
داشت که به رنجهای شدید و بکرگ ناگفتنی دامن خواهد زد.
در این فصل از سال ،هوا در انگلستان بسیار سرد است .غنی منصف چنان احساس
سرما می کرد که لباسهایش را برای هشت روز عوض نکرد و با کفش و لباسهایی
که به تن داشت میخوابید .او بدون آنکه بخواهد شوخی کند به بابا گفت« ،احساس
میکنم سرم مانند یخچال شده است»!
مردیت به مندلیها گفته بود در اتاقشان بمانند مراقبه کنند اما غنی در را از تو
قفل کرده و به سرگرمی مورد عالقهاش یعنی خوابیدن ،پرداخته بود .روزی غنی،
پنهانی اجازه یافت رویدادهایی پیرامون زندگی بچگی بابا و روزگاران قدیم را برای
کیتی و سایر دوستداران یکدلِ بابا بازگو کند ،چون او یکی از پیروان اولیهی استاد
روحانی بود و با او به ی مدرسه رفته بود.
283 لردمهر 5
مهربابا در استراحتگاه دوان شایئر .آوریل .1932مارگارت استار و کوئنتین کنار بابا
نشسته اند .دلیا دلیون ،غنی منصف ،ادی جونیور و چانجی در پس زمینه هستند
لندن ،دوان شایئر انگلستان 284
مهربابا توسط مارگارت استار و یک بانوی انگلیسی ،از روی بازیگوشی ،روی دست گرفته
شده است .چانجی ،ادی جونیور ،بهرام ،غنی منصف و کیم تول هرست در پس زمینه .آوریل
1932دوان شایئر ،انگلستان
285 لردمهر 5
گروه در استراحتگاه دوان شایئر ،آویل .1932ایستاده دیک اینسه ،سخ النوی ناشناس ،استر راس ،بانوی
ناشناس ،ادی سی نیور ،بهرام ،تام شارپلی ،کاکا باریا و غنی منصف .روی زمین ،ناشناس ،ادی جونیور ،آن پاول،
والتر مادورو (پسر خاله ی دلیا) مرگارت استار ،بانوی ناشناس کنار بابا ،ادری اینسه ،مردیت استار ،مارگارت
کراسک ،کیم تولهرست ،آیاال بنتوویم ،دلیا دلیون ،مینتا تولدانو و چانجی منشی مهربابا
لندن ،دوان شایئر انگلستان 288
مهربابا ،روی تراس ساختمان استراحتگاه در میان مکرعهی پوشیده از علف ،به باال
و پایین میرفت و ساز مینواخت .سپس در نوک تپه ،از تمامی گروه عکس گرفته
شد ،این در حالی است که موهای مشکی و بلند مهربابا در باد پریشان شده بود و
پالتو کلفتی که به تن داشت او را از سرمای سخت محافظت میکرد.
شاخه گلهایی زیبا فضای سادهی درون ساختمان را زینت بخشیده بودند جایی
که پیروان این کیش چشم به راه ورود رهبرشان بودند .خبرنگارانی که خواستار
گفتوگو با شری مهربابا بودند ،باخبر شدند که او با آنان دیدار نخواهد کرد .اما
هنگامی که از شری مهربابا پرسیده شد آیا به مناسبت ورودش به دوانشایئر پیامی
خواهد داد ،او توسط تختهی الفبا و مترجمش اعالم کرد« ،بازگشتن به استراحتگاه
اینجا مانند آمدن به خانه است .اینجا ،روحانیت کاربردی شده است .فضای اینجا و
آموزشی که داده میشود ،آرمانها را برآورده خواهد ساخت .ذهن و دل باید باهم
هماهنگ باشند .برای رسیدن به نتیجههای دایمی ،تراز و تعادل فیکیکی ،ذهنی و
روحانی باید به دست آید .برای گذر از بحرانهای کنونی و بازگشت دوبارهی امور
289 لردمهر 5
به حالت عادی ،غرب باید اهمیت رشد و گسترش روحانی را بفهمد و باید الوهیت
را در هر مرحله از زندگی درک کند در هنر ،علم و کارهای روزمره .آگاهی بیکران
باید گسترده شود .تنها آن زمان است که صلش به معنی واقعی کلمه به دست خواهد
آمد .اما اگر دوباره ،مانند زمان کنونی ،همچنان تنها به جنبههای مادی پرداخته
شود ،بازهم ناسازگاری و کشمکش بیشتر وجود خواهد داشت که به رنجهای شدید
و بکرگ ناگفتنی دامن خواهد زد».
غریب که انگار تمیام اندیشیههیای شیخب ،تفریبیا پییش از آن کیه فیرد بیه آن
بیندیشد خوانده میشوند...
ایلفِراکومب کرانیکال در 22آوریل چنین تیتر زد:
ی صحنهی انجیلی عارف هندی وارد کومب مارتین میشود پیام مهربابا.
یکشنبهی عادی و سرد و بیجنب و جوش اهالی دهکدهی کومب مارتین با ورود
شیری مهربابا که پیروانش او را مسییحای هندی میانگارند ،دگرگون شید .یکی از
نمایندگان روزنامه ،افتخار دعوت شدن به مکرعهی ای ست شاالکومب را پیدا کرده
بود تا گواه بر ورود شری مهربابا و آن رویداد باشد .این در حالی است که با نکدی
شدن گروه ،صحنه بسیار جذابتر و زیبا شده و بیشتر صحنههایی از انجیل را به
یاد میآورد تا ی مکرعهی پرورش گوسفند در دوان شایئر .رنگ خاک ستری منکل
قدیمی استراحتگاه به طور غریبی در تضاد با رنگها در گروه بود و با نکدی شدن
آنان ،دیده شد که مهربابا همراه با منشی شخ صیاش که ی هندی است و آقا و
خانم ا ستار ،رهبران ا ستراحتگاه که د ستهای او را گرفتهاند در جادهی گلآلود و
زمین خیس استراحتگاه گام برمیدارند.
با نکدی شییدن شییری مهربابا به خانه ،آقای کِنِت راس ،ی اسییکاتلندی و برادر
زن مردیت استار ،شتابان به تراس جلوی ساختمان دوید و با شور و هیجان شروک
به نواختن نی انبان اسییی کاتلندی نمود .در درازای قرن ها در تاریخچه ی ایسیییت
شاالکومب ،هرگک چنین شخب عجیب و ناشناسی به درگاه آن پا نگذاشته است.
پس از گرفتن عکس روی تراس ،همه ی گروه به درون منکل رفت ند .این در حالی
است که شمار زیادی از پیروان فرقه برای گرفتن دستهای بابا هجوم آورده بودند.
او ظاهرا از شییکوه و آن بکرگی که در خوش آمدگویی از او نشییان داده شییده بود
خشنود به نظر میرسید ،چون لبخند میزد و دست همگان را در دست میگرفت.
موهای بلند و م شکی او که به شانهاش می ر سید ،در باد شمال شرقی به حرکت
درآمده بود .او رخساری بسیار اثرگذار ،مهربان و با فرهنگ دارد .نگاه او در هرکس،
بجک افراد نادان ،چیکی بیشتر از ی احترام کوچ را برمیانگیکد .چیکی که توجه
291 لردمهر 5
اندیشییه ها ،احسییاس ها ،همه و همه چیک را بر دامان من بریکید و آزاد باشییید .من
مانند خورشیییدم که به طور برابر بر همه چیک می تابم .اما اگر شییخب چتر باالی
سرش نگاه داشته باشد ،از نور خور شید بهرهمند نمیگردد .چتر ،شما را از دریافت
نور از مرشتتد بازمی دارد .شیییما باید برای دریافت نور از استتتاد روحانی این چتر
سانسکارایی را ببندید .تنها در آن زمان شما به طور ملموس نور به دست خواهید
آورد .این کار را انجام دهید ،تنها به من بیندی شید و مرا در اندی شه های خود نگاه
دارید .چتر (سانسکاراها) با نظر (نور) من رفته رفته بسته خواهد شد.
بابا پالتو پوشیده است .انگلستان آوریل 1932از چپ به راست ،والتر مادورو ،جان و دوروتی کازینز و پسرشان
مینتا تولدانو ،ادی سی نیور و یک بانوی ناشناس
پس از ی هفته اقامت در دوان شییایئر ،بابا سییاعت 6بامداد یکشیینبه 24آوریل
1932راهی لندن شیید و به همراهی ادی سییی نیور ،مینتا ،کیم ،میبل ،مارگارت و
کیتی در منکل دیوی سکنی گکید .مندلیهای دیگر که ی روز جلوتر روانه شده
بودند ،در منکل استفانی هاگارد اسکان یافتند .تمامی روحهای دیرینه به سوی بابا
پرکشیدند تا در او پناه گیرند از جمله بانویی به نام فیلیس که سال پیش بابا را در
دوان شایئر دیده بود .بابا در 25آوریل برای هربرت دیوی در چین این تلگراف را
لندن ،دوان شایئر انگلستان 294
فرسییتاد« ،کار بکرگی اینجا انجام گرفت کار بکرگ تر در امریکا در پیش روسییت».
مادرِ تام شیییارپلی ،در 26آوریل به دیدار بابا آمد و بابا در موردش گفت او روح
سادتمندی است و آشکار ساخت« ،دو هکار سال پیش ،او برای دو روز مسیش را در
خانهاش پناه داده بود».
سیییاعت 11بامداد 27آوریل ،بابا به همراهی ادی جونیور ،بهرام ،چانجی ،غنی،
کاکا باریا ،ادی سینیور ،کیتی ،مینتا ،کیم ،دلیا ،با ق ار به مرصد لوگانو در سویس
راهی شد .پس از ورود به پاریس ،آنان ساعت 6:15ع صر همان روز به دیدن برج
ایفل رفتند ،سپس به ایستگاه ق ار بازگشتند تا از فرانسه راهی سویس شوند.
لوگانو ،سویس
مدت زمانی بود که مینتا و کیم هردو میخوا ستند خدمتکار شخ صی بابا با شند
که به کشاکش بین آنان دامن زده بود ،گرچه بابا به هر ی وظیفهی جداگانه داده
بود اما حسادت شان فروکش نکرده بود .این در حالی است که طبیعت آنان نیک در
ت ضاد با هم بود .شخ صیت سرگرمکننده ی کیم برای بابا جذاب بود در حالی که
مینتا بارها برای ابراز ع شرش بابا را می بو سید و در آغوش می گرفت .سرانجام در
پاریس این پریشانی درونی به جنگ و ستیکی پر سر و صدا دامن زد به طوری که
بابا مجبور شد آنان را آرام نماید .هر ی از آنان میخوا ست که دیگری در کار بابا
دخالت نکند .وقتی مینتا دریافت که کیم کارهای شخصی بابا را انجام میدهد و او
کنار گذاشییته شییده اسییت چنان احسییاس سییرخوردگی کرد که به طبره ی سییوم
ایستگاه ق ار رفت و بر آن بود که از پنجره به بیرون بپرد! هیچی از افراد گروه از
این مورییوک خبر نداشییت اما آن یکتای دانای کل ،ادی سییی نیور را روانه نمود که
مینتا را پیدا کند .ادی درست هنگامی که او میخواست خودکشی کند به طبرهی
لوگانو ،سویس 296
سیییوم رسیییید مینتا را گرفت و او را نکد بابا برد .بابا او را آرام نمود و در حالی که
مینتا میگریست برایش چنین روشنگری نمود:
حسادت روحانی به پیشرفت میانجامد اما حسادت مادی به تباهی و نفرت دامن
می زند .همیشییه به یاد داشییته باش ،تاثیرات محبوب الهی ،خواه در عشییق مادی،
خواه در عشق الهی بر شما اثرگذار است .اگر تو عاشق Aباشی ،تاثیرات او بدون آن
که بدانی به ذهن تو خواهند چسبید .و اگر تو به شخصی حسادت بورزی ،تاثیرات
هردوی شما بر او اثرگذار خواهند بود .یعنی اگر کیم مرا دوست بدارد ،تاثیرات من
که الهی است بر او تاثیر خواهد گذاشت و اگر تو به او حسادت بورزی آنگاه تاثیرات
بیکران من به ارافهی تاثیرات عشق او برای من ،هردو بر تو اثر خواهند گذاشت.
بنابراین ،ح سادت در ع شق دنیوی ،خوب نی ست اما ح سادت در ع شق الهی نیکی
دربر دارد .هرجا که عشییق هسییت ،حسییادت نیک وجود دارد .یکی به طور خودکار
دیگری را دنبال می کند ،نیازی به آفریدن آن نی ست .برای نمونه ،وقتی عا شق من
هستی ،میخواهی برای همیشه مال تو باشم .اگر از تو دور شوم و به مکان دیگری
بروم و یا نکد مع شوق دیگری بروم ،تو رنج خواهی برد .نکتهی مهم دیگر این ا ست
که آنانی که عاشق من هستند ،با من رنج خواهند کشید .بحثی در آن نیست .آنان
میتوانند ذره ای از رنج های مرا تو سط ع شق شان بکاهند .این طور نی ست که من
میخواهم شما رنج ببرید اما هنگامی که عاشق من هستی ،شما رنج خواهید برد و
این به طور اتوماتی وار از رنج من میکاهد .پیتر ،یکی از حواریون ،مسیش را بسیار
دوست داشت اما هر بامداد مسیش یکی از حواریون دیگر به نام جان را میبوسید و
پیتر به جان حسادت میورزید.
بابا با لحنی اسییرارآمیک چنین نتیجه گرفت« ،روی کوه ،روزی برای شییما روشیین
خواهم نمود که کیسیییتم و چگونه کیهان ها را آفریدم .در هند چیک دیگری بود اما
من شییرق و غرب ،هردو را به دیدار با یکدیگر واخواهم داشییت» .مینتا پاسییخ داد،
«بار درد و رنج شییما در امریکا بسیییار کم خواهد بود چون شییمار زیادی در آنجا
عا شق شما خواهند بود» .بابا به تندی پا سخ داد« ،تو هیچ ت صوری از رنج من که
297 لردمهر 5
بارها مرا به یاد جان (یوحنا) و جودا (یهودا) می اندازند ،گرچه من عشییق بکرگی
به پیتر داشییتم .چیکهای زیادی درباره ی عیسییی و مریدان حلره اش (حواریونش)
هسیت که مردم هنوز نمی دانند ،چون کتاب هایی مانند انجیل عوض شیده اند .من
بعدا بیشییتر توریییش خواهم داد .زمانی که من در هند با به تن داشییتن سییدره ام
سکوتم را بشکنم ،مردم مرا به عنوان عیسی خواهند دید .من همان مسیش هستم
که به صلیب میخ شد .من برای نف دیگران رنج وحشتناکی را به دوش میکشم و
به طور بیکران ،رنج میبرم .من هر لحظه به صلیب کشیده میشوم ،حتا این !
من رویداد خنده آوری را از زندگی عیسیی به یاد می آورم .زمانی که عیسیی را بر
صلیب ،به دوش می ک شیدند ی مرد ستبر تالش کرد به او (من) لگد بکند اما در
این تکاپو به زمین افتاد! من آن را خوب به خاطر میآورم .زمانی که من به عنوان
عی سی برای به خاک سپردن یکی از مریدان حلره ام د ستور کندن ی گودال را
دادم ،پیتر آن گودال را با اسییتفاده از انگشییتانش کند و در نتیجه به آن ها بسیییار
آسیب رسید ،به اندازهای که یکی از انگشتانش ترک برداشت و گوشتش پاره شد
اما روز بعد هنگامی که من به آن فوت کردم درمان یافت!
پس از بیرون آمدن از کلیسیییا ،آنان پیرمردی را با ریش سیییفید دیدند که روی
نیمکت ن ش سته ا ست .بابا کنارش ن ش ست و د ست او را گرفت .بابا به افراد معینی
د ستور داد مرداری پول به پیرمرد بدهند و سپس گفت« ،او روح خوبی ا ست .من
او را خوب می شنا سم» .در درازای این سفر ،کیتی دی وی تمام جکئیات تدارکات
برای خورد و خواب و سفر بابا و مندلی ها را به دقت سرپر ستی می کرد .او نهایت
تالش خود را برای خ شنود ساختن بابا به کار میبرد و تمامی م سئولیتهای سفر
به سویس را به دوش گرفته بود .او با یکدلی در خدمت به بابا زحمت میکشید.
باوجود این ،یکشیینبه اول می ،بابا به کیتی اشییاره کرد و برای افرادی که حضییور
داشتند روی تختهی الفبا هجی کرد« ،جین ،مرا خیلی دوست دارد .چون هنگامی
که دیروز می خواسییتم اینجا بنشییینم ،کیتی ،مرا ترک کرد و برای قدم زدن بیرون
رفت» .کیتی که ب سیار رنجیده شده بود ،نتوان ست جلو ا ش هایش را بگیرد .بابا
299 لردمهر 5
آنگاه از او دلجویی کرد« ،چرا گریه می کنی؟ آن فرط ی شیییوخی بود .اینجا در
لوگانو ،خور شید بیرون نمی آید ،پیو سته باران می بارد و آب و هوا سرا سر مایه ی
اف سردگی ا ست .من آن را دو ست ندارم اما ع شق تو مرا وادا شت که اینجا بمانم،
وگرنه در این شیییرایط حتا ی سیییاعت هم اینجا نمی ماندم .در این آب و هوای
نام ساعد ،ع شق تو برای من همه چیک ا ست .من می دانم چه قدر همه ی شما مرا
دو ست دارید و من همه ی شما را به خاطر آن دو ست دارم .اما پاره ای از کار من
نیک این است که تیرم را از کمان رها کنم که به نف شماست .من با این کنایهها و
دست انداختنها ،عشق بیشتری را درون شما شعلهور می سازم .شما نباید به دل
بگیرید و آزرده شییوید» .در این میان ،مارگارت کراسیی از راه رسییید و به گروه
پیوست .هنگام اقامت در هتل ،ی میک پینگ پنگ خریداری شد و بابا چند دست
بازی پر شور و جوش با غنی بازی کرد .پس از آن ،آنان به موسیری که از گرامافون
پخش شییید گوش کردند .بابا ریتم آهنگ رومبا را دوسیییت داشیییت و از مارگارت
خواسییت که درجا در راهرو هتل برقصیید .کیم ،ی خواننده ی حرفه ای اپرا چند
آهنگ روحانی سیاه پوستی خواند .شامگاهان آنان به سینما و یا دیدن نمایشهای
دیگر میرفتند .ی بار آنان به دیدن رقب گروهی از رقصندگان اسپانیایی رفتند و
بابا به ویژه از دیدن هنرنمایی آنان لذت برد.
روز بعد در 2می ،بابا برای آنان چنین روشنگری نمود:
راه ع شق با گل های سرخ پو شیده ن شده ،بلکه پر از خار ا ست و با ورود به آن،
بو سیدن خارها به رنج بی شتری دامن میکند .این به شدت رروری ا ست .اگر روی
بدن شما کورک باشد ،جراح آن را با تیغ باز میکند که درد و رنج بیشتری به شما
می دهد اما این درد به نف خود شییماسییت .از این رو پکشی ،به رنج شییما اهمیت
نمی دهد .من نیک همین شییییوه را دارم .من می خواهم که همه ی شیییما جاودانه
خو شحال با شید .من به روش خودم در را ستای آن هدف کار می کنم .کار من به
این رنج و حسادت دامن میزند .هرگک انتظار نداشتم که کیم این را نفهمد .اکنون
که این ورعیت را میبینم ،مانند همیشه کار نخواهم کرد چون شما نمیفهمید.
لوگانو ،سویس 300
گروه کیمکو پاسخ داد« ،اما بابا ما آن را میفهمیم و میخواهیم که خواست شما
را برآورده سازیم .ما خ شنودی شما را آرزو داریم ،نه خودمان» .بابا با شنیدن این
سییخنان به همگان اشییاره کرد که روانه شییوند ،جک مینتا .آنگاه بابا دوباره زحمت
ک شید و تمام آن پند و اندرز ها را برای مینتا رو شن نمود .آ شکار بود مینتا و کیم
هنوز به یکدیگر ح سادت میورزیدند ،چون هردو خوا ستار انجام کارهای شخ صی
بابا بودند .مانند شستن رختها و تمیک کردن اتاق و شانه کردن موهای بابا.
بابا دیگران را فراخواند و گفت« ،من ت ت شیییما را اینجا برای کارهای آینده
دارم به نوبت آزمایش می کنم .من دارم نگاه می کنم هنگامی که اسیییتاد از شیییما
میخواهد که رنج ببرید چگونه رفتار میکنید».
بابا به کیتی آسیییودگی خاطر بخشیییید و گفت« ،تو از آزمایش سیییربلند بیرون
آمدی»؟
هوا در لوگانو دلتنگ کننده و چند روز بود که خورشیییید از پشیییت ابرها بیرون
نیامده بود .بابا چنین برداشییت نمود« ،به نظر می رسیید که من آب و هوای بد را با
خود میآورم .مایا دارد نهایت تالش خود را می کند تا از لذت بردن من در زمان
اسییتراحتم جلوگیری کند .اما من کلیدم را خواهم چرخاند و خورشییید را واخواهم
داشت که دستکم برای ی روز بتابد».
برای ر هایی از هوای ابری لو گانو ،کیتی سیییفری با قایق را به کوه جِنِروِسیییو
Generosoتدراک دید .گروه ساعت 9بامداد روز بعد هتل را ترک کرد .چ شم انداز
باشکوه کوهستان و دریاچه زیبا بود .در قایق ،ی کارگر فروتن سویسی نکدی به
ی ساعت روبهروی بابا نشست و هنگامی که قایق در بندرگاه کوچکی پهلو گرفت
به بابا لبخندی زد و از قایق پیاده شیید .بابا بعدا از گروه پرسییید آیا چیک غیر عادی
در آن پیرمرد دیدند ،و چون ندیده بودند ،بابا چنین روشنگری نمود:
او کارگکار من بود .من برای ا ستراحت کامل آمدم و برای انجام آن ،باید کار را به
د ست شخب دیگری ب سپارم .این بامداد ،من این کار را با آن مرد انجام دادم .من
301 لردمهر 5
می باید او را از بین آ سمان دوم و سوم باال ک شیده و بین آ سمان چهارم و پنجم
مسترر سازم ،تا بتواند از پس کاری که به عهدهی او میسپارم برآید.
انترال کارم باید یا در جنگلی انبوه ،یا روی کوه ،یا روی آب و یا در میان جمعیت
انجام گیرد .به این دلیل بود که او لبخند زد ،نگاهی به من افکند و روانه شد .شما
باید متوجه می شدید چگونه او صدای رربه های د ستم را با چوب د ستی اش در
قایق پاسخ میداد .او در پاسخ به رربههای دستم ،رربههایی را با زمانبندیهای
مناسب با چوب دستیاش میزد.
کوه جنرسو سویس می .1932مهربابا پالتو پوشیده و کنار مریدان غربی و شرقی خود است .بهرام ،کاکا
باریا ،ادی سی نیور ،دلیا دلیون ،غنی ،مارگارت کراسک ،کیتی دی وی ،چانجی و مینتا تولدانو
بابا برای نمایش دادن این رویداد ،چوبد ستی غنی را قرض گرفته بود .گرچه آن
مرد به بابا نگاه نمیکرد اما او رربههایی که بابا میزد را سه بار دقیرا کپیبرداری
کرد .بابا هم چنین یکی از اعضییای گروه را روانه نموده بود تا مرداری نان و کره به
آن مرد بدهد که او بعدا خورد.
بابا ادامه داد:
لوگانو ،سویس 302
این کارگکار من ازدواج کرده است اما هیچ ی از اعضای خانوادهاش هیچ تصوری
از مرام روحانی او ندارند .در اروپا شییمار اندکی اَدِپت ( Adeptزبردسییت) که مابین
آسمان سوم و ششم هستند وجود دارند .تنها ی شخب آسمان هفتم وجود دارد
و او یکی از 56تن روح خدا-آگاه روی زمین است .تنها ی روح آسمان ششم در
اروپا وجود دارد .اما این ادپتها در مرایسه با مریدان حلرهام هیچ هستند .مریدان
حلرهام از آنِ آ سمان هفتم خواهند بود ،دورانها ست که آنان از د ستوراتم پیروی
کردهاند .چهار روز گذ شته ،من به طور جهانی و شتابان کار میکردم تا کارم را در
اروپا برای نوامبر آینده پایه گذاری کنم و سیییاعت 2بامداد پایان یافت .اکنون
خورشییید بیرون آمده اسییت و به این بدان خاطر اسییت که چهار روز گذشییته از
سختی و دلتنگی به سر آمده ا ست .اما من بازهم غمگینم .چرا؟ چگونه می توانم
خو شحال با شم هنگامی که خودم را در میلیون ها روح که به شناخت نر سیده اند
در بند میبینم؟ من تا زمانی که آخرین ق ره – روح ،به شناخت نرسد خوشحال
نخواهم بود!
کوهستان چشمانداز باشکوه و زیبایی داشت و بابا در حالی که از آن لذت میبرد
آن را با کشمیر مرایسه نمود .سرانجام آنان به قلهی 1500متری پوشیده از برف
کوه جِنِرو سو ر سیدند .سرانجام ع شق دو ستداران بابا ،خور شید را وادار به بیرون
آمدن نمود .بابا ب سیار خو شحال و سرزنده و شوخ بود و گلوله های برف به سوی
ه مه پر تاب کرد .سیییپس آ نان در ه تل باالی کوه ،نا هار صیییرف کرد ند که در
برگیرندهی تربچه ،پنیر و چیپس سیبزمینی بود .بابا در حال و هوای خوبی بود و
روشیین گری های بیشییتری پیرامون آسییمان های درونی روحانی برای گروه نمود.
سپس در هتل شوایتکرهاف پینگ پنگ بازی کردند و از تپههای اطراف باال رفتند
و گ شت و گذار شگفت آوری با بابا دا شتند و او آ شکارا ن شان داد که از آن لذت
می برد .آنان با گردش بیرون شییهر ،تازه و شییاداب شییدند و هنگام غروب به لوگانو
برگ شتند .اما روز بعد 4 ،می روز شادی نبود چون به آنان خبر ر سید که پدر بابا
در 30آوریل چشم از جهان فرو بسته است .رامجو عبداهلل در اول می این تلگراف
303 لردمهر 5
را به لندن فرستاد« ،پدر ،شهریارجی دیشب در بمبئی جان سپرد» ،و کوئنتن تاد
تلگراف را به لوگانو فرسیتاده بود .پیشیتر در نیمه ی شیب 30آوریل ،بابا ناگهان با
صدای د ست خود ،ادی سی نیور را به اتاقش فرخوانده بود .بابا به چانه اش ا شاره
نموده و دسییت هایش را به باال پرتاپ کرده بود اما ادی نتوانسییته بود منظور بابا را
بفهمد .بابا ناراحت از آنکه ادی نتوانسییته منظورش را بفهمد او را روانه ی اتاقش
مینماید .اما زمانی که خبر درگذ شت پدر بابا ر سید ،ادی به ا شارههای د ست بابا
در آن شب پی برد .ا شاره به چانه ،ن شانه ی ریش و ا شاره ی بابا به چانه به معنی
پیرمرد بود.
با با برادارنش ،بهرام و ادی جونیور را به ک ناری فراخوا ند و با د لداری به آ نان،
درباره ی مرگ برای شان رو شن گری نمود« ،مرگ ،رروری و مانند خواب ا ست.
زمانی که فرد از خواب بیدار می شود ،خودش را همان گونه که بوده ا ست می یابد.
اما پس از مرگ ،شییخب خودش را در فضییا و بدنی متفاوت می یابد .مرگ و تولد،
هردو رویا ه ستند .چه معنایی دارد که به خاطر ی رویا رنجیده و یا شاد با شیم.
اما مرگ پدر ،ی خواب نی ست .او به فرا سوی آن رفته ا ست و برای همی شه بیدار
است! او از بند سانسکاراها آزاد گشته و به او رهایی روحانی بخشیده شده است».
به شیرین ،مادر بابا ،این تلگراف فرستاده شد « ،شهریارجی ،پدر ،نکدی من است.
نگران نباش .مواظب تندرستیات باش .میخواهی که ادی را بیدرنگ روانه سازم؟
بابا» زمانی که پدر بابا ،جان سیییپرد ،ادی جونیور و بهرام با بابا بودند و زال با
شماری از مندلیها در چین بود .تنها شیرین و مانی در بمبئی کنار شهریارجی که
در سن هفتاد و نه سالگی در گذشت با او بودند.
این پ سر محبوب شهریار ،جاودانه با او بود .این شهریار پاداش الهی اش را به
خاطر در پیش گرفتن ی ز ندگی درویشیییی در یا فت نمود و سیییختی های
ریارییت کشییانه ی او برای همیشییه پایان یافته اسییت .شییهریار گرامی ،تمام جهان
همیشه تو را به یاد خواهد داشت و از زندگی تو همراه با چشمپوشی درس خواهد
لوگانو ،سویس 304
گرفت .با ترک ایران و کوچ به هند و سیییرانجام با شییینیدن ندای الهی و پدر اواتار
شدن ،زندگی فریری تو همه چیک را برایت به ارمتان آورد.
تو به آن چیکی د ست یافتی که در سرا سر زندگی برایش بی تاب بودی یکدان،
یکدان یکدان!
درود قلبی ما بر تو باد ،شهریار .تو برنده شدی! ابدیت و بیکرانگی الهی از آن تو
است .تو به رستگاری رسیدی و همه چیک یعنی خداوند را به دست آوردی!
گل ع رآگین عشق را بر پاهایت میریکیم!
نامهای نیک از بواصاحب از ناسی در لوگانو به دست آنان رسید که قصد برگشتن
به ایران را دارد .بابا در نامه ای به هربرت دی وی در چین به او رهنمون داد که
ویشنو و رائوصاحب را روانهی ناسی نماید تا در گرداندن سِرکِل سینما و سروش
موتور ورکک به رسییتم کم کنند .بابا همچنین از ادی سییینیور خواسییت به جای
همراه شدن با او به امریکا راهی ناسی شود.
هرگاه که ا ستاد روحانی در اتاق ا ستراحت می کرد ،هیچ صدایی نمی باید ایجاد
شود .از همان آغاز که مهربابا خودش را به عنوان مر شد کامل م سترر و مریدانش
را گردآوری نمود ،همی شه ی نگهبان شامگاهان کنار بابا بود تا مراقب با شد که
کسی مکاحمتی ایجاد نکند .نخست ماساجی این وظیفه را در هند به عهده داشت
و سییپس چاگان .در درازای سییفرهای زیاد بابا ،هر ی از مندلی ها ممکن بود به
انجام این وظیفه برگما شته شوند و وظیفهی نگهبانی این تو سط کاکا باریا انجام
می گرفت .برخی از پیروان غربی بابا در شیییگفت بودند که آیا بابا شیییب ها ابدا
می خوابد؟ در 5می ،بابا ناگهان همه ی آنان را به اتاقش فراخواند و در حالی که به
نظر میرسید حالت بهتزدگی قرار دارد چنین روشنگری نمود:
من نمی خوابم اما در نر ه ی معینی اسییتراحت می کنم .این نر ه مابین آسییمان
ش شم و هفتم ا ست و بارها پایین آمدن از آن حالت جاودانه ب سیار د شوار ا ست.
هنگام اسییتراحت در این نر ه ،کوچ ترین صییدا نباید ایجاد شییود چون زیان بار
خواهد بود .روزی در مهرآباد به خاطر ی مکاحمت ،مجبور شدم رنج فراوانی ببرم.
305 لردمهر 5
چشییمانم پر از اش ی بود و روی زمین می غل یدم و درد و اندوه مرا فراگرفته بود.
برای فرود از حالت سییامادی نیرواکالپ (انالحق) من خدا هسییتم به حالت آگاهیِ
عادی انسییانی ،من باید درد و رنج فیکیکی و ذهنی فراوانی ببرم .رسیییدن به حالت
سیییاهاج سیییامادی یا براباهلل ،یعنی خدا آگاهی یا آگاهیِ بی کران از همه چیک به
اریییافه ی تمامی آفرینش -آگاهی ،به خودی خود ی درد و رنج بی حد و مرز
ا ست .هیچ آرزویی برای فرود آمدن ،ابدا وجود ندارد اما به خاطر وظیفه ی جهانی،
فرود الزم است .ذهن من به همهی ذهنها متصل است .من توسط ذهن جهانیام،
بی نهایت رنج می برم و به خاطر م سرت بی کران ،در آرامش بی کران قرار دارم .رنج
بردن به معنی کار در راه ر ستگاری و رهایی ب شریت و فرود برای انجام آن وظیفه
اسیییت .یعنی پایین آمدن از حالت من خدا هسیییتم به آگاهی عادی .فرود من در
راسییتای این هدف اسییت .این نمایش از ابدیت ادامه داشییته اسییت .اما تاثیر رنج
بینهایت من توسط مسرتِ بیکران من که در پسزمینه است به حداقل میرسد.
باوجود این مسییرت بی کران من باید بی نهایت رنج ببرم .من باید به طور بی نهایت
رنج ببرم .من باالتر و فراسوی هردوی آنها هستم.
بابا در ادامه ،جکئیات تجربه ی پنج سییالگی اش را بازگو نمود که دایره های نور را
درون دایرههای نور و رنگهای گوناگون درخشان را پیش روی خود میدیده است
که او را بهتزده میساخته و غش میکرده است .بابا چنین نتیجه گرفت:
من تجربهی واقعی از همهی آنها را امروز دارم و احساس میکنم که کهکشانها
و آفرینش از من سرچ شمه میگیرند و بیرون میآیند .من آنچه را که تنها نگاهی
به آنها داشتم ،امروز سراسر احساس میکنم .آفرینش ،فرط دربرگیرندهی دوباره
از نو شکوفا شدن ا ست .این بازی را هرگک پایانی نی ست! من همه ی این ها را به
طور مف صل در کتابم رو شن گری کردهام .حتا دان شمندان وقتی به ا سراری که در
آن کتاب روشن نمودهام پی ببرند شگفتزده خواهند شد .چون آنها تنها سخنانی
مبهم و سرب سته نخواهند بود ،بلکه واقعیت هایی با دلیل و مدرک که با بحث های
لوگانو ،سویس 306
علمی پشیییبانی می شییوند .آن کتاب ،انجیل آینده خواهد بود ،نه به مفهوم ادبی،
بلکه کتابی درکشدنی برای تمامی ادیان.
در پیوند با این کتاب که گم شده ا ست ،بابا در سال 1931آن کتاب را با خود
به غرب برد و به ما هات ما گا ندی ا جازه داد چ ند برگ از آن را بخوا ند .پیش از
بازگشت به هند در آن سال ،بابا آن کتاب را نکد شخصی در امریکا گذاشت و برای
پنج سال در آنجا ماند.
« ی ج نگ ج هانی خونین به راه خوا هد اف تاد .از رنج های فیکیکی آن ،مان ند
ک شتارهای د سته جمعی جلوگیری خواهد شد اگر من رنج ها را به خود بگیرم .در
این صورت ،بدن من دستخوش بیماریهای گوناگون خواهد شد و به ی ویرانهی
فیکیکی درخواهد آمد .به هر حال ،نتیجهی کارم یکسییان خواهد بود .من باید رنج
هم گان را به خود بگیرم .اگر چنین نکنم ،رنج ها برای مردم ج هان به شیییدت
تحملناپذیر خواهند بود».
ن شانه ها هماکنون ،بی شتر و بی شتر رو شن می شد که از زمانی که بابا بمبئی را
ترک کرده بود دل درد ها و رنج های فیکیکی او هم زمان شیییده بود با باالگرفتن
ک شمکش بین چین و ژاپن که در آن روزگار جریان دا شت .این در حالی ا ست که
از چند روز گذشته ،اگکمای بابا نیک دوباره بازگشته بود .سخنان بابا ،اش به چشم
دو ستدارانش آورد .آنان برای چند روز در این مورد گفتوگو کردند و مینتا و کیم
از بابا خواهش کردند که تمام بار و ف شار رنج ها را به دوش نک شد ،بلکه اجازه دهد
مرداری از آن را آنان تحمل کنند .بابا پا سخ داد« ،تنها من یاری به دوش ک شیدن
رنج هایم را دارم .هیچ کس نمی تواند در آن سییهیم شییود» .دوسییتداران بابا تکان
خوردند و قلب پر مهر و سوزان آنان زخم بردا شت .بابا آنان را آماده می ساخت که
محکم بای ستند و پابرجا با شند به طوری که چیکی بر آنان اثر نگذارد .بابا در ادامه
بیان نمود« ،بخشیییی از رنج ها را من باید به خودم بگیرم .بخش دیگر در پیوند با
تبلیتات نادر ست و پیچاندن واقعیتها دربارهی من صرف خواهد شود و برخی از
رنجهایم صرف ستیک و اختالفهای کوچ اینجا و آنجا خواهد گردید».
این سخنان آرامش بخش ،دو ستداران بابا را دلداری داد .آنان هنوز هیچ ت صوری
نداشیییتند که در هر حال ،بار درد و رنج تمام بشیییریت بر دوش ظریف بابا افتاده
ا ست ،چون او از ذهن جهانی برخوردار ا ست .کیمکو گفت« ،بابا خواهش میکنیم
بخش عمده ی رنج خود را به مخالفت برعلیه خودتان درآورید و باقی مانده را به
روش دیگری مصییرف کنید» .بابا لبخند زد اما دوسییتداران او نمی دانسییتند که به
راستی دشمنیها هماکنون آغاز گردیده است .در روزنامههای لندن مراالت زیادی
لوگانو ،سویس 308
پیرامون شکوه و بکرگی بابا نوشته شده بود .اما آیا این میتوانست خرسندی بابا را
در پی داشته باشد؟ نه! چون برای محکم نمودن عشق دوستدارانش ،نیاز به برخی
انترادات و دشمنیها بود .این در حالی است که شالودههای آن پیش از این ریخته
شییده بود .در ظرف ی سییاعت از گفتوگوی آنان ،کیتی دی وی نامه ای از پدرش
دریافت کرد مبنی بر آن که گکارشهای ناخوشایند و رسواییآوری دربارهی بابا در
برخی از روزنامههای لندن قلم زده شده است و بر این باور بود که آنها را میباید
رد کرد .این پال برانتون بود که با تحری های دستور ،مراالت اشتباه و نادرستی را
در مجله ی جان بال John Bullکه شییهرت مشییکوکی پیرامون افشییای فریب کاری
دا شت به نگارش درآورده بود .برانتون به رو شی افترا آمیک قلم زد که مهربابا مال
ی سییالن سییینما و تعمیرگاه اتومبیل اسییت و هم چنین صییاحب ی دکان تادی
فروشی است و بانوانی اجیر را به عنوان همنشینانش کنار خود نگاه داشته است.
بابا با شیینیدن این گکارش ،آنان را دلداری داد« ،نگران نباشییید .این چیک خوبی
اسیییت .این ی جنبه از بازی من اسیییت و من از روبهرو شیییدن با این وریییعیت
خوشحالم .این مخالفت و دشمنی عمدا از سوی من به آن دامن زده شده است تا
به کارم در غرب و هم چنین به زلکله ی روحانی و آشییوبی که قرار اسییت رخ دهد،
نیرو و تاثیر بیشییتری ببخشییم .اما آنچه که من از شییما می خواهم این اسییت که
کوچ ترین توجهی به آن نکنید .مندلیهایم ،روش من و بازیهایم را میشناسند،
بنابراین دلواپس نمی شوند .اما به همهی شما میگویم که نباید ذرهای هم برنجید.
درسییت لحظه هایی پیش شییما به من می گفتید که بخش عمده ی از رنجم را به
سوی د شمنی آ شکار بر علیه خودم ،ق سمت کنم و این که رخ داده ا ست ،شما
نگران شدهاید .نگذارید این موروک ،شما را آشفته سازد .این نمایش خود من است
و میدانم چه کسی مسئول آن است» .مارگارت کراس پرسید« ،آیا به ما خواهید
گفت چه کسی آن را انجام داده است؟ در روزنامهها نامی از نویسنده نیاورده شده
است» .بابا لبخند زد و روی تختهی الفبا برای او هجی کرد:
309 لردمهر 5
چون می خواهی بدانی ،به تو خواهم گفت .او رافایل هِر ست (پال برانتون) ا ست.
او به دشیییمنی ها برعلیه من در لندن دامن می زند .باید به حال آن مرد بیچاره
اف سوس خورد .باید برای او دل سوزی کرد تا او را مر صر بدانیم .او نادان سته ،به ابکار
د ست د ستور در هند درآمده ا ست .او از و رعیت واقعی ،جکییات درونی و هدف
خبر ندارد .دستور علت تمامی این دشمنیهاست .چه ریاکاری! این چه فریبکاری
ا ست! او به تبلیتات دروغین بر علیه من دامن میزند و میگوید من ا شرامهایی را
تنها برای نمایش میگردانم ،بانوان مستخدم مکد بگیر را نگاه میدارم و با مندلیها
سخن می گویم اما در میان مردم تنها وانمود می کنم که سکوت اختیار کرده ام تا
آنان را فریب دهم .اما واقعیتهای دیگری وجود دارد که در اینجا من از روی عشق
برای شما روشن خواهم نمود.
رسیییتم ،مرید نکدی من سیییینما و تعمیرگاه اتومبیل خود را در هند وقف من
نموده اسییت تا درآمد آن را برای کارهایم اسییتفاده کنم .اما در مورد دو اتهام دیگر
که من بانوان مکد بگیر را به عنوان هم نشییین نگاه می دارم و به طور خصییوصییی با
مردم خود سخن میگویم ،در پاسخ تنها میتوانم لبخندی از روی ترحم بکنم».
مندلی های مرد و زن من دربرگیرنده ی چه گونه افرادی هسییتند .آنان با ترک و
چشییم پوشییی از همه چیک ،آمده و نکد من مانده اند .آیا خدمت گذارهای مکد بگیر
میتوانند آنچه که آنان انجام میدهند را انجام دهند؟ با اشارهای از سوی من ،آنان
آمادهاند تا زندگی خود را فدا کنند .هیچ کس هیچ تصوری از فداکاریشان ندارد.
در مورد این که آیا من به راستی سکوت کردهام ،همهی شما میدانید و میبینید
که چگونه من سکوت اختیار کردهام .برای ک سانی که به چنین شایعات نادر ستی
دامن میزنند باید دل سوزی نمود .در مورد د ستور در پ شت همهی این کارها ست،
ورییعیت او از همه بیشییتر رقت انگیک اسییت چون او مرا به عنوان همه چیک خود
پذیرفته و آشکارا اعالم کرده بود که آماده است پاهای مرا با خون خود بشوید .اما
اکنون ببینید او چه میکند! دستور مرا دوست دارد اما نرش یهودا را بازی میکند.
لوگانو ،سویس 310
تولد دوباره و بهبودی روحانی که تو دربارهی آن میپرسی خیلی دور نیست و در
این راسییتا ،من آن را در آینده ی نکدی ،با به کار گرفتن انرژی بسیییار زیادی که
امریکا دارد و آن را به طور نادر ست به کار برده ا ست رقم خواهم زد .چنین فوران
روحانی که من در نظر دارم ،معموال هر هفتصد تا هشتصد سال در پایان و یا آغاز
ی دوره رخ میدهد و تنها ی مر شد کامل که به حالت آگاهی م سیحایی دست
یافته است میتواند به طور جهانی چنین جاذبهای داشته باشد و کار کند .کار من
همه چیک را در بر خواهد گرفت .آن بر تمامی مراحل زندگی اثر گذا شته و آنها را
کنترل خواهد نمود .در هل همگانی جهانی که به دنیا خواهم داد ،مسیییایلی مانند
سیییاسییت ،سییکس و اقتصییاد به طور اتوماتی حل و تنظیم خواهد شیید .تمامی
جنبشهای جمعی و مذاهب بر محور ی شخصیت که نیروی انگیکه را میبخشد
خوا هد چرخ ید .و بدون این نیروی گریک از مرکک ت مامی جنبش ها ،ناگکیر به
شکست خواهند انجامید .اینها همگی ،ارادهی واالی من است .همه چیک به خاطر
این وجود دارد که من اراده می کنم .هیچ چیک فرا سوی دانش من وجود ندارد .من
در همه چیک ه ستم برای من زمان و ف ضا وجود ندارد .این من ه ستم که به آنها
موجودیت نسبیشان را میبخشم .من گذشته و آینده را به همان روشنی و شفافی
میبینم که شما چیکهای مادی پیرامون خود را میبینید.
الندا سه سال بعد ،شرحی از این دیدار را در کتابش ،خداوند ماجراجویی من است
به چاپ رسییاند و آن را «چهره ی مرشیید کامل شییری مهربابا» نامید .این کتاب
بی درنگ به یکی از پرفروش ترین کتاب ها درآمد .الندا در کتاب خود شیییرحی از
دیدار بعدیاش را در نیویورک با نورینا ماتچابلی را آورده بود .او توسط کوئنتن تاد
به نورینا معرفی شیییده بود .بنابر گفته های نورینا ،الندا ی فرد هوشییینمد به نظر
میرسید و الندا را جویندهای راستین انگاشته و به خاطر دوستی خصوصیاش با
تاد ،تا اندازهای با الندا صمیمی شده بود و بخشی از تجربههای زندگیاش را پیش
از دیدار با اسیییتاد روحانی و پس از آن ،برای الندا تعریف کرده بود .نورینا بعدا
پشیمان شد چون الندا ی آدم شکاک به مهربابا از کار درآمد.
313 لردمهر 5
در لندن ،بابا به کیتی دسییتور داده بود ی پسییر انگلیسییی مناسییب را بیابد تا با
خود به امریکا ببرد .از آنجایی که چنین پسیییری پیدا نشییید ،بابا در عوض به آنیتا
دکارو دستور داد تا روانه شود و ی توله سگ بخرد .آن توله سگ سیاه رنگ بود
و بابا آن را میکو نامید .بابا آن را ی شب نکد خود نگاه داشت و سپس میکو را به
دلیا دلیون داد تا از او نگهداری کند .شش ماه بعد ،ی اتومبیل به میکو زد و او را
ک شت .با این حال ،بابا پیش از این به دلیا نامه نو شته بود« ،لیال به خاطر دا شته
باش هیچ کس نباید نگران میکو باشییید .این ها همگی کار من اسیییت و به خاطر
چرخاندن کلیدم است».
روزی بابا برای صرف چای به منکل مردیت استار در هامپ استد دعوت شده بود.
سیییپس از آنجا او دوباره از اسیییتودیوی رقب مارگارت کراسییی و میبل رایان و
هم چنین از یکی از کالس های رقب باله دیدن نمود .ی بامداد دیگر ،بابا و گروه
به دیدن گالری ملی و باغ وحش رفتند .شیییامگاه 12می ،بابا با اکراه به همراهی
دو ستداران غربیاش به دیدن مجلس نمایندگان رفت .مجلس پر از نمایندگان بود
و بابا نام خود را در لیست بازدیدکنندگان امضا نمود .بابا بیان نمود« ،این نخستین
بار ا ست که من در ی چنین ساختمانی بوده ام و نامم را در چنین چیکی ام ضا
کرده ام» .در ی موقعیت ،یکی از مسیییئولین دولت انگلسیییتان به دیدن بابا در
فلو شیپ کالب آمد و پر سید« ،چرا شما می خواهید سنتر (مرکک) روحانی خود را
امریکا بنا نمایید»؟ بابا پاسخ داد« ،زیرا در آنجا سیلی از انرژی مییابم که در زمان
کنونی در به گمراهی کشیده شده است».
نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا 314
در 13می ،هم چنان که از قبل برنامه ریکی شیییده بود ادی ک ایرانی به هند
فر ستاده شد .سپیددم روز بعد ،مهربابا به همراهی کوئنتن تاد ،مردیت و مارگارت
اسیییتار و مندلی ها دربرگیرنده ی ادی جونیور ،بهرام ،چانجی ،کاکا باریا و غنی
منصییف سییوار بر کشییتی اس اس بِرمِن و رهسییپار نیویورک شییدند .کیتی ،کیم،
مارگارت و دلیا برای بدرود گفتن به بابا از لندن به سیییاوت هامپتون رفتند و در
حالی که از او خداحافظی میکردند اش از چشمانشان جاری بود .در کشتی ،بابا
و ادی جونیور در ی کابین سیییکنی گکیدند و بهرام ،چانجی ،کاکا و غنی در ی
کابین دیگر .در درازای این سفر دریایی ،بابا ترجیش داد در خلوت با شد و شناخته
نشییود .بابا بارها دوسییتدارانش را که در لندن باقی مانده بودند با هجی کردن نام
315 لردمهر 5
آنان بر روی تخته ی الفبا به یاد می آورد و هرگاه به آن فرد می اندیشییید اشیی از
چشمانش سرازیر میگشت .در این میان ،در حالی که کشتی اقیانوس آتالنتی را
درمی نوردید تلگراف هایی روزانه مابین بابا و کسییانی که در انگلسییتان بودند رد و
بدل شییید که نوای سیییرود محبوب الهی را بازتاب می داد .بابا گهگاه بامدادان و
شامگاهان به بیرون از کابینش میآمد و برای ی ساعت روی عرشه قدم میزد و
سپس با یکی از یارانش پینگ پنگ بازی میکرد .بابا هر شامگاه یا به سالن سینما
در کشییتی می رفت و یا در اتاقش می ماند و با مندلی ها پیرامون برنامه های آینده
گفتوگو می کرد و یا به آهنگهای پال روبسیییون که از گرامافون پخش می شییید
گوش میداد و یا با تاد ،مردیت و مارگارت نشستهای خصوصی داشت .با نکدی
شیییدن به سیییاحل امریکا ،بابا پیام جدیدی دیکته کرد و دسیییتور داد آن را در
چاپخانه ی ک شتی چاپ کنند .در ابتدا هیچ ی از مندلی ها نتوان ستند درک کنند
چرا هنگامی که هنوز روی آبهای اقیانوس هستند ،بابا این زحمت را به خود داده
است .اما در 19می ،هنگامی که کشتی بخاری به 60کیلومتری نیویورک رسیده
بود خبرنگاران روزنامه ها به کابین بابا هجوم آوردند و درخوا ست گفتوگو نمودند.
بابا با آن ها دیدار نداشییت اما توسییط چانجی و تاد ی کپی از آن پیام را داد .تنها
آن زمان بود که آنان به هدف بابا پی بردند .پیامی که مهربابا دسیییتور چاپ آن را
داد چنین بود:
من نیامده ام که هیچ کیش ،جامعه و یا سیییازمانی را تاسییییس کنم و نه مذهب
نوینی را پایه گذاری نمایم .مذهبی که من ارائه خواهم داد ،دانش از یکتای الهی
را آموزش خواهد داد که در پشییتِ بی شییمار (کثرت) قرار دارد .کتابی را که من،
مردم را به خواندن آن واخواهم داشت ،کتاب دل است که کلید اسرار زندگی را در
بر خواهد دا شت .پیرامون ت شریفات مذهبی ،من به ب شریت خواهم آموخت که آن
را ت شخیب دهند ،آ شکار سازند و زندگی کنند تا آن که آن را به زبان آورند .من
ترکیبی شییاد از ذهن و دل را رقم خواهم زد .جامعه ها و سییازمان ها در نکدی تر
آوردن حریرت هرگک موفق نبودهاند .شناخت حریرت ،تنها دلواپسی شخب است.
نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا 316
هر موجودی در نر های است که حرکت به سوی اقیانوس بیکران عشق ،مسرت،
دانش و نیکی که هماکنون درون اوسییت را می تواند از آن آغاز نماید .هیچ اسییتاد
رو حانی ،مذهبی را برای ج هان یان نمی آورد که مردم سیییران جام آن را درپیش
میگیرند .خود حضییور او ،برکت اسییت و نور روحانیت را می تاباند و آن را توسییط
تماس شییخصییی اش به دیگران منترل می سییازد .آنچه به اص ی الح مذهب نامیده
می شود ،کوشش برای به یادگار نگاه داشتن پیوستگی با ی استاد روحانی بکرگ
و حفظ فضا و نفوذ آن است که مانند ی دایرهی باستان شناسی است که در پی
حفظ چیکها می کوشیید و تنها گذشییته را زنده نگاه می دارد .با نبود آن مرشیید در
ج سم ،مذاهب و سازمانها جذابیت خود را از د ست میدهند .پیآمد آن ،شورش
برعلیه مذهب سییازمان یافته اسییت .چیکی اسییاسییی تر و کاربردی تر برای آشییکار
ساختن زندگی روح مورد نیاز ا ست .در زمان کنونی ،ی نار رایتی و ناخ شنودی
جهانی و اشیییتیاقی وصیییف ناشیییدنی برای چیکی وجود دارد که به هرج و مرج و
بدبختی که جهان را در چنگ خود دارد پایان دهد .من این خواسیییته را برآورده
خواهم ساخت و با وادار ساختن مردم به نگری ستن ژرف به چیکها که تا کنون به
آن ها می نگریسییته اند ،جهان را به سییوی خوشییحالی راسییتین و آرامش رهنمون
خواهم نمود .معموال استتتادان روحانی ،مریدان را به طور انفرادی و بنا بر خلق و
خویش و آمادگی اش کم می کنند .اما چون این دوره ی اواتاری اسیییت که به
معنی پایان دوره ی گذشیییته و آغاز ی دوره ی نوین اسیییت ،کم روحانی ام به
بشیییریت ،هم فردی و هم جمعی خواهد بود .روزگاری که دوره ی کهنه و نوین را
بهم می پیوندد ،ا شاره به آ شکار شدن و آمدن ا ستاد روحانی دارد که اندی شه ی
مذهبی را شییاداب می سییازد و معنا و جانی تازه به نظم قدیمی چیکها می دمد .او
افکون بر بخ شیدن باالترین حالت آگاهی به اندکی از برگکیدگان ،ی هل همگانی
نیک به تمام جهان می دهد .غرب از دیدگاه من ق و اسییتدالل به چیکها می نگرد و
به چیکهایی که عرل و هوش را به حیرت وامیدارد ش میکند .عرل ،پایینترین
درجه از فهم ا ست که صرفا از راه خواندن ،شنیدن ،ا ستدالل و من ق ،گ سترش
317 لردمهر 5
می یابد .این فرایندها ،توهم دانش را می آفرینند .باالترین درجه ی درک ،شناخت
دایمی اسییت و فردی که به شناخت رسیییده اسییت تمامی چیکها را آن گونه که
هسییتند تجربه می کند و می بیند .در این حالت ،فرد خود را هماهنگ با همگان و
ه مه چیک می بی ند ،و الوه یت را در هر مرح له از ز ندگی درک می ک ند و توا نایی
بخشیدن خوشحالی به دیگران را دارد .ی بار که این حالت به دست آمد ،شخب
به تمامی وظیفه ها و امور دنیوی می پردازد و با این حال ،به طور ذهنی از همه ی
جهان دلبریده است .این ،چشمپوشی راستین است.
آخرین و باالترین حالت درک ،غرق شییدن و یکی شییدن روح منفرد در اقیانوس
بی کران مسیییرت ،دانش و نیروی نامحدود اسیییت .یکتای کاملی که خودش این
آزادی را به دست آورده است میتواند هکاران تن را مانند خودش سازد .من ق صد
دارم بازسازی روحانی بسیار بکرگی را در آیندهی نکدک رقم بکنم و انرژی شگرف و
بکرگی را که امریکا دارد در راسیییتای این هدف به کار ببرم .جاری شیییدن چنین
سیلی از انرژی که من در نظر دارم ،در آغاز و یا پایان ی دوره رخ میدهد و تنها
آن یکتای کامل که به حالت مستتیحایی آگاهی رسییییده اسیییت می تواند چنین
درخواسیییت جهانی بنماید .کار من همه چیک را در بر خواهد گرفت و در تمامی
مراحل زندگی نفوذ خواهد کرد .کمال الهی ،اگر چیکی را در بر گیرد و از دیگری
دوری کند ،ایده ال و آرمانش را زیر پا گذاشییته اسییت .هل روحانی همگانی که من
به سراسر جهان خواهم داد ،به طور اتوماتی وار ،مسایلی مانند سیاست ،اقتصاد و
سکس را تنظیم و تعدیل خواهد نمود ،هرچند که اینها در پیوند با موروک اصلی
قرار ندارند .ارزش ها و اهمیت نوینی به چیکها بخشیییده خواهد شیید که در زمان
کنونی راهچاره را بینتیجه گذاشته است .هنگامی که من دگرگونی آشکار مذهبی
را رقم بکنم ،نفعی که ن صیب ک شورها و ملتهای گوناگون می شود ب سته به مردار
انرژی ا ست که هری دارا ست .هرچه انرژی بی شتر با شد ،هرچند که نادر ست به
کار برده شده باشد و یا نادرست جهت دهی شده باشد ،واکنش بیشتر و بکرگتری
را در بر خواهد داشت.
نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا 318
استاد روحانی تنها جریان را به مسیر درست راهنمایی میکند .یکی از بکرگترین
معجکههای من آشتی دادن و مخلوط نمودن غرب واق گرا و شرق آرمانگرا خواهد
بود غرب در بلندای دسییتیابی مادی و عرالنی ،و شییرق در اوج اعلی آشییکارسییازی
روحانی به شیییکل اواتار ،با یکدیگر دیدار خواهند نمود بدون آن که یکدیگر را
شیییرمنده سیییازند و یا به دیده ی تحریر به یکدیگر بنگرند .من تکرار می کنم،
ماده گرایی و روحانیت باید دسییت در دسییت هم دهند .تعادل و توازنِ ذهن و دل
باید برقرار گردد .ذهن برای تمایک و تشخیب ،و دل برای احساس ،که بدان وسیله
شییناخت آگاهی بی کران در هنر ،علم و طبیعت در هر مرحله از زندگی امکان پذیر
می گردد .من با سییرچشییمه ی بی کران همه چیک یکی شییده ام .این حالت آگاهی
م سیحیایی ا ست .اگر مردم مرا م سیحا ،ناجی و رهایی بخش بنامند بر من تاثیری
نخواهد گذاشت .عبارتها و نامها اهمیت ندارند .آنچه به راستی اهمیت دارد حالت
آگاهی م سیحیایی ا ست که من جاودانه از آن بهرهمندم و تمام ک سانی که نکد من
می آیند را به سییوی آن رهنمون خواهم سییاخت .هنگامی که سییخن بگویم ،پیام
اصیییلی من به جهانیان خواهد رسیییید و پذیرفته خواهد شییید .توانایی در انجام
معجکات ،الکاما اشاره به درجهی باال از روحانیت ندارد .هرکسی که به حالت آگاهی
مسیحیایی رسیده باشد میتواند آنها را انجام دهد .مردم نباید تنها برای دریافت
کم مادی و رهایی از ناتواناییهایشان نکد من آیند .من بنابر نیاز زمان و موقعیت
د ست به معجکه خواهم زد ،نه صرفا برای را برآورده ساختن حس کنجکاوی پوچ.
بهبودی و درمان روحانی به مراتب بکرگترین بهبودی ا ست و این چیکی ا ست که
قصییید ارزانی آن را دارم .باالترین حالت آگاهی در همگان نهان اسیییت باید هویدا
گردد.
گرچه خبرنگاران خواهان عکس گرفتن از بابا بودند اما در آن زمان اجازه ی آن را
نداد .سییاعت ی بعد از ظهر همان روز هنگام پیاده شییدن از کشییتی در بندرگاه
نیویورک ،عکس هایی از او هنگام دیکته کردن روی تخته ی الفبا گرفته شیید .چند
تن که در کشییتی تماشییگر این صییحنه بودند زمانی که بابا به آهسییتگی از روی
319 لردمهر 5
تخته ی ورود به ک شتی ،پیاده می شد و راهش را از میان جمعیت باز می کرد گرد
او آمده بودند.
خور شید بر روی زمین شییکل انسییانی به خود گرفته بود و لبخند زد! نیویورک
نخسییتین شییهری در امریکا بود که خورشتید خندان را ببیند و این خورشتید،
همواره در قلب این سرزمین آزادی ،خندان باقی خواهد ماند.
نورینا ماتچابلی ،جین و مالکوم
شالس ،گراهام فِلپس ا ستوکک،
آنیتا دِ کارو ،نادین تولسیییتوی،
الیکابت و شوهرش ،کِنِت اسکیو
پاترسیییون و چ ند تن دیگر از
دوسیییییتییداران بییابییا بییرای
خوشآمدگویی به او روی اسکله
آمده بودند .آقای پاترسییون ،بابا
را با اتومبیل به منکل گراهام و
لِتیس اسیییتوکک در دهکییده ی
گرین ویچ برد .این در حییالی
ا ست که دیگران با تاک سی آنان
مهربابا سوار بر کشتی برمن در حال دیکته کردن به
را دن بال نمود ند .ادی جونیور،
مردیت ،چانجی و برادرش بهرام ،می 1932
کوئنتن تاد ،مردیت و مارگارت
اسییتار نیک در منکل اسییتوکک با بابا اقامت داشییتند .مندلی های دیگر ،کاکا ،غنی،
شیییالس برای دومین چانجی و بهرام در آلبرت هتل اقامت نمودند .مالکوم و جین ِ
دیدار استاد روحانی به امریکا ،مشتاقانه کار و تبلیغ کرده بودند .آنان برای نکدی
به ه شت صد تن در لی ستنگاری های شان که در کتاب فرو شی نورت ناد بودند نامه
نوشیییتند و آمدن بابا را اعالم کرده بودند .دو هفته پیش از دیدار بابا ،مجله ی تایم
مراله ای همراه با عکس بابا را به چاپ ر ساند با این تیتر ...« ،آوردن حالت بیکران
نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا 320
به هارمون» .مراله ی مجله ی تایم که در 2می 1932به چاپ رسیییید در ادامه
میآید:
در هارمون ،جایی که ق ارهای مرککی نیورک از الکتریکی به موتورهای بخاری
عوض می شوند و خیلی دور از برایارکلیف Briarcliffنیست ،جایگاه و استراحتگاهی
ا ست به نام مهرا شرام ،مکانی که پرهیککاران از تمامی فرقه ها ممکن ا ست خیلی
زود با غیبگویی به نام شِری (آقا) ،سدگورو (مرشد کامل) ،مهر (رحم) ،بابا (پدر) با
موهایی بلند و سیییبیلی مخملی دیدار نمایند .پارسیییی های هندی و هم مذهبیِ
مهربابای 38ساله بر این باورند که او ی خدا – انسان یا مسیحا است .شماری از
پیروان دیگر ،بر این باورند که او صیییرفا ی مرشییید کامل اسیییت .مالکوم و جین
شالس ،رامن های امریکای اش که چ شم به راه او در هارمون ه ستند نام او را با
حروف بکرگ می نویسییند .خدا -انسییان قرار اسییت هفته ی آینده از انگلسییتان با
کشتی سفر کند و 16می ،وارد مهراشرام شود .مهربابا در سن 19سالگی با بانوی
کهن سالی به نام باباجان دیدار نمود که به تازگی در 130سالگی در پونا چ شم از
جهان فروبست .خیلی زود مهربابا بینشی از سرشت الهیاش داشت .او برای 9ماه
در کما به سییر برد و پس از بیرون آمدن ،غرق در خداوند بود .چنین توریییش داده
می شود که شمار زیادی از مردم در چنین حالت ابر آگاهی هستند اما تنها اندکی
تماس خود را با جهان نگاه می دارند ،مانند مهربابا ،و به دیگران کم می کنند تا
به آن دسییت یابند .ترریبا برای هفت سییال ،مهربابا ی کلمه هم به زبان نیاورده
است .هنگامی که او وارد استراحتگاه امریکایاش می شود ،مُهر از لبان او با مراسم
و ت شریفات زیاد گ شوده خواهد شد .در این میان ،او تخته ی الفبای کوچکی را با
خود حمل میک ند که هر گاه می خواهد چیکی بیان ک ند به حروف آن اشیییاره
می کند .او بر آن ا ست که ا ستراحتگاهایی در نیو هامپ شایئر و کالیفرنیا تا سیس
کند .مهربابا باید معجکه های زیادی انجام داده با شد اما اکنون خوا ستار این ا ست
که امریکاییها را به درک حالت بیکرانی که از آن بهرهمند است وادارد .روشی که
321 لردمهر 5
او این را به انجام می ر ساند در پرده ا ست اما اطمینان می بخ شد« ،بگذار خداوند
روح را غرق سازد آنچه که من هستم ،شما هستید».
گرچه مهربابا تنها برای سه روز در نیویورک اقامت دا شت اما صدها تن خواهان
دیدار با او بودند .نورینا ماتچابلی مسئول تدارک و تهیهی برنامههای بابا بود .شمار
بی شتری از خبرنگاران برای گفتوگو با بابا آمدند و مراالت بی شتری دربارهی او در
روزنامه های محلی به چاپ رسیییید که عالقه مندی بیشیییتر مردم را به بابا در پی
داشت .با این حال ،بابا با تمامی مردم دیدار نکرد و تنها به اندکی که برگکیده شده
بودند گفتوگوی خصوصی داشت و به آنان دارشان داد .فردری کالینک که مالکوم
شالس به او تماس گرفته بود خبرنگاری بود که بابا اجازهی دیدار به او داد .یکی از
عصرگاهان از او دعوت شد برای نوشیدن چای با بابا به منکل استوکک بیاید .در آغاز
گفتوگو ،کالینک از بابا پرسیییید که آیا ازدواج کرده اسیییت؟ آنچه در ادامه می آید
پاسخ بابا و گفتوگوی آنان است:
کالینک :ازدواج کردهاید؟
بابا :نه .سکس برای من وجود ندارد .ازدواج مدرن و امروزی ،بی شتر امری تجاری
ا ست .جای تعجب نی ست که بارها به طالق میانجامد .زن و شوهر باید یکدیگر را
مردم بدانند .برای داشتن ی زندگی خانوادگی شاد ،رروری است که عشق بدون
خودخواهی و چشمداشت بر شهوت چیره باشد.
کالینک به میان سییخنان بابا آمد و گفت« ،ما در امریکا ،افکون بر مشییکل سییکس،
مشکالت دیگری داریم».
بابا :بله ،چیکها در اینجا به خاطر نفهمیدگی به طور چشمگیری بهم ریخته است.
کالینک :شما برای این کشور بهم ریختهی ما چه کار میخواهید بکنید؟
بابا با لبخند دیکته کرد« ،این ک شور من هم ه ست» .سپس پیرامون آمدنش به
غرب روشنگری نمود.
کالینک :زمانی که شما سکوت تان را ب شکنید ،چگونه آن را انجام خواهید داد به
وسیلهی رادیو؟
نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا 322
مردیت اسیییتار که از شییینیدن ایده ی رایو به وحشیییت افتاده بود فریاد زد« ،به
وسیلهی رادیو ،م مئنا نه»!
بابا روی تختهی الفبا دیکته کرد و از مردیت پرسید« ،چرا نه»؟
وقتی کالینک پیرامون م شکالت امریکا از بابا پر سید ،بابا بیان نمود« ،امریکا انرژی
بسیییار بکرگی دارد ،اما مردار زیادی از آن نادرسییت هدایت می شییود و انرژی که
نادر ست هدایت شود به عردههای ویران گر دامن می زند که به نوبهی خود ،ترس،
حرص ،شهوت و خشم را تولید میکنند و به فساد اخالقی و روحانی میانجامند».
کالینک :آیا هدف شما کم به مشکالت روحانی یا مشکالت کاربردی ما است»؟
بابا :مشکالت روحانی ما ،مشکالت کاربردی ما است!
کالینک :شما چگونه قصد کم دارید؟
بابا :کمکی که من میکنم ،به دگرگونی احساس قلبی در هکاران تن دامن خواهد
زد و آنگاه اندیشهی درست به طور اتوماتی وار به دست خواهد آمد.
کالینک :آیا آن ،مشکل افسردگی را حل خواهد کرد؟
بابا :آن همهی مشکالت را حل خواهد نمود.
کالینک :حتا مشکل قانون ممنوعیت نوشیدن مشروبات الکلی؟
بابا :بله! و هم چنین م شکلی که در پ شت آن ممنوعیت ه ست .آن قانون را نباید
به آن شکل به اجرا در میآوردند.
کالینک :همه در ی زمان؟
بابا :بله .مشروبات الکلی قوی و سنگین را باید ممنوک میکردند ،نه شراب و آبجو.
آنگاه قانونی دا شتیم که امکان اجرای آن وجود دا شت .در و رعیت کنونی ،قانونی
وجود دارد که برای م سئولین ریاکار پول می سازد و به گ سترش ف ساد در همهجا
دامن می زند .من به خود – کنترلی باور دارم ،نه اسییتفاده از زور .اجبار ،ریشییه در
سیییرکوب دارد که به ترس و نفرت می انجامد .خود – کنترلی ،نیاز به شیییهامت و
دلیری دارد و از راه عشق میتوان به آن دامن زد .ی شخب ممکن است کارهایی
برای کسانی که دوستشان دارد انجام دهد که معموال انجام نمیدهد ،کارهایی که
323 لردمهر 5
معموال از نیروی ذهنی و قدرت انجام آن برخوردار نی ست .چند تا عادت را شخب
توانسییته اسییت از راه عشییق کنار بگذار که بدون عشییق هرگک قدرت ترک آن را
ندا شته ا ست؟ هنگامی که ع شق جهانی با شد ،عادت هایی که برای فرد و یا نظم
اجتماعی زیانبخش باشند در پرتو آن حل خواهند شد.
این امر در مورد ورعیتهای اقتصادی که پیشتر دربارهی آن پرسیدی نیک کاربرد
دارد .پیوند نکدیکی بین شخصیت انسان و شرای ش ،بین محیط درونی ذهنیاش
از اندی شه ها و آرزوها و محیط بیرونی اجتماعی اش وجود دارد .بنابر قانون« ،همان
طوری که درون ا ست ،بیرون نیک ه ست» .اگر ان سان از محی ش ناخر سند با شد،
معموال به دلیل آن اسیییت که نمی داند چگونه خود را به طور درسیییت با محیط
سازگار و تنظیم کند .به جای اندی شیدن به این که چگونه از این و رعیت بیرون
آیم ،و افسییرده و دلسییرد گردد ،فرد باید بیندیش ید ،درسییی که باید از این تجربه
بگیرم چی ست؟ فرر و تهی د ستی اگر با خوش رویی تاب آورده شود ،به شرط آن
که شیییخب نهایت تالش خود را برای یافتن کار به کار برده باشییید ،به فروتنی و
شکیبایی دامن میزند که می تواند به طور چ شم گیری به پی شرفت روحانی کم
نماید .این ی آزمایش شخصیت است .من میدانم هنگامی که داری از گرسنگی
میمیری ،خوشرو بودن سخت است اما تمام چیکهای ارزشمند سخت هستند.
بابا چنین نتیجه گرفت ،حتا میلیونر ها هم غمگین و دل شک سته ه ستند ،مگر آن
که یاد گرفته باشند چه گونه به طور درست بیندیشند و زندگی کنند.
کالینک :آیا پذیرش خط مشیی یا دکترین عشیق شیما به طور همگانی به ترسییم
متساوی بیشتر پول خواهد انجامید؟
بابا با تاکید :باید .فرض کنید که ما همگی یکدیگر را اکنون به همان عمق که
شخ صی را که بی شتر از همه دو ست داریم دو ست داریم .طبیعی ترین خوا ست
عشییق این اسییت که چیکی را که فرد دارد با مجبوبش قسییمت کند .خواسییت و
آرزوی قسمت کردن و سهیم شدن با همگان به ورعیتی دامن خواهد زد که فرد
نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا 324
به جای افتخار نمودن به این که بیشیییتر از دیگران دارایی دارد موجب ننگ او
خواهد شد.
کالینک که تکان خورده بود ،پر سید« ،آیا شما انتظار دارید همهی این کارها را در
ی آن انجام دهید»؟
بابا :نه ،اما زودتر از آنچه که گمان میکنی .مردم واکنش نشان خواهند داد.
کالینک :چرا؟
بابا :آنها مجبور خواهند شد.
کالینک پس از اندیشیییدن به سییخنان بابا ،پرسییید« ،ابتدا شییما چه کار خواهید
کرد»؟
بابا :به چین سفر خواهم کرد .اما بیدرنگ برمیگردم .من تنها برای ی روز آنجا
خواهم ماند .من میخواهم ی کابل کامل بین شرق و غرب بکشم.
فردری کالینک عمیرا قلبش زیر و رو شد و جذب بابا گردید .هرچند که در ابتدا
ش دا شت .بردا شت های کالینک از دیدارش با بابا بعدا در مجله ی آزادی به چاپ
رسید 18 .می ،روز گفتوگوی کالینک با بابا ،نادین تولستوی برای دارشان بابا آمده
بود .سرانجام پس از زمان زیادی که منتظر ماند ،نوبت گفتوگوی او رسید .پس از
این دیدار دوباره ،پایهی ایمان نادین به بابا محکم شد و بابا را به عنوان استاد خود
برای همیشییه پذیرفت .او در خاطراتش نوشییت« ،پرسییشییی برای ادارک قلبی من
وجود ندا شت من م مئن بودم .من م سیش را پیش روی خود دیدم که روی مبل
ن ش سته بود با تمام نورانیت الهی که بدن و چهره ی او دا شت چ شمان او با ع شق
می درخشییید ...این سییرانجام دیداری بود که زمان طوالنی در انتظارش بودم اوج
اعلی زندگیام» .نادین هنگام بیرون رفتن از اتاق فریاد برآورد «عی سی م سیش»! و
تماشاگران این رویداد ،برگشتند و به او خیره شدند.
نادین درباره ی تجربه اش بعدا چنین تو ریش داد« ،چیکی درونم ،تج سم عی سی
مسیش ناصریه را به شکلِ عکیک و گرامی مهربابا تشخیب داد ،آنچه باورنکردنی بود
به واقعیتی هویدا درآمد .من ارادهام را به ارادهی الهی او سپردم ،زندگیام را در راه
325 لردمهر 5
حریرت و عشق او گذاشتم ،با این دانش که عشق ورزیدن به حقیقت ،زیستن آن
اسیییت» .هنگامی که بابا به سیییختی ها و رنج های نادین پی برد ،به او گفت« ،من
پاداش تمام رنج هایی که ک شیده ای را خواهم داد .من به تو م سرت دایمی خواهم
بخشییید .و چیکها را آن گونه که هسییتند خواهی دید ،همان طوری که چیک ها را
اکنون میبینی ،یعنی در این تج سم و زندگی .تو روح زیبایی ه ستی و روزی آنچه
پدر بکرگت در اشتیاقش بود یکی شدن با خداوند ،را دریافت خواهی کرد» .نادین
روز بعد شییوهرش الیا ،پسییر لیو تولسییتوی ،که خودش نیک ی نویسیینده بود را به
همراه آورد .الیا پر سید« ،چگونه شخب می تواند دو ست دا شته با شد هنگامی که
زشییتی و پلیدی زیادی در این جهان اسییت»؟ بابا پاسییخ داد« ،تو باید عشییق را به
درون قلبت ببری .تو مرد عالی هستی خیلی زود خواهی فهمید» .الیا نیک با دیدن
بابا قلبش زیر و رو شیییده بود و گریه سیییر داد .پس از بازگشیییت به خانه ،او برای
دوسیییتانش به طور محرمانه چنین بازگو نمود« ،برای نخسیییتین بار در زندگی ام
شخصی را در کالبد دیدم که مانند عیسی بود .من نفوذ و تاثیر الهی او را احساس
کردم و از کم او اطمینان یافتم .نخستین بار در زندگیام بود که با انسانی دیدار
نمودم که ع شق الهی دا شت! الیا در سرنو شتش این بود که ی سال و نیم بعد
چشم از جهان فرو بندد و مرگ او ،به نادین این آزادی را داد که به هند سفر کند
و با بابا باشد ،در این میان ،پیوند مریدیِ نکدی او با استاد رشد یافت.
بانوی دیگری که در نیویورک با بابا دیدار نمود ،اگنِس بورنه Agnes Bourneنام
داشیت .او بعدا چنین به خاطر آورد« ،آن لحظه ی عشیق بکرگی بود» .هنگامی که
به دیدن بابا رفت ،بابا مرداری گل بنفشییه در دسییت داشییت .بابا با خواندن ذهن
اگنِس ،گلها را او به هدیه اد .در درازای گفتوگو بدون آن که اگنس متوجه باشد،
د ستکشهایش روی زمین افتاده بود .پس از آن که اگنس بلند شد تا راهی شود،
بابا او را صدا زد ،دستکشها را بوسید و به او داد.
در 20می ،بابا به همراه مندلی ها با اتومبیل برای دیدن مکان های تاریخی در
شهر روانه شد و از امپایر استیت بیلدینگ Empire State Buildingدیدن نمود .شمار
نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا 326
زیادی با بابا دیدن نمودند و در میان آنان ،پدر و مادر الیکبت پاترسییون به نام آقا و
خانم سیمون چاپمن و جان بَس که توسط نورینا به بابا معرفی شده بود شایان نام
بردن هستند .سیمون چاپمن در سرنوشتش بود که یکی از روزها ،چندین جریب
زمین در کارولینای جنوبی برای اسییتفاده به عنوان سیینتر (مرکک) برای کار ا ستاد
روحانی پیشکش کند و جان بَس به یکی از مریدان بابا درآمد و تا واپسین نفس با
او ماند .هنگام غروب ،بابا برای قدم زدن به خیابان برادوی Broadwayدر میان شهر
در محله ی مان هاتان رفت 21 .می ،الیرابت پاتر سون با اتومبیل بابا را برای گ شت
و گذار برد و از میان سنترال پارک گذ شت .این نخ ستین بار بود که الیکابت برای
بابا رانندگی می کرد .در این میان ،جولیان المار با اتومبیل در پی آنان روانه شییده
بود .جولیان به خاطر آن که شییب گذشییته کسییی به اتومبیل او دسییتبرد زده و
چمدان او را ربوده بود دلخور بود و پیوسیییته این حادثه را برای بابا تکرار می کرد.
بابا از او پرسیییید « ،این تمام چیکهایی نبود که در دنیا داشیییتی ،بود»؟ جولیان
پذیرفت که نبوده است .سپس بابا گفت« ،من در تو هستم و در دزد نیک هستم»!
هنگامی که اتومبیل آنان از میان پارک می گذ شت ،بابا به الیکابت ا شاره کرد که
نکدی دریاچهی پارک در خیابان 110توقف کند .همگی پیاده شدند و به رهبری
بابا به سوی دریاچه قدم زدند .هیچ کس در آن اطراف نبود جک پر ستاری که ی
کالسیییکه ی بچه را هل می داد .تنها پس از نگاهی آنی به آن زن ،بابا به اتومبیل
برگشییت .هیچ کس به اهمیت پیاده روی بابا در آن روز پی نبرد تا ی سییال بعد
هنگامی که جوزفین گاربو در بیمارسیتان بود و زن جوانی از او پرسیید ،عکس چه
ک سی کنار تخت خوابش ا ست و جوزفین گفت او مهربابا ا ست .آن زن گفت« ،من
می دانم ،این همان مردی ا ست که شبیه م سیش بود و سال گذ شته هنگامی که
کنار دریاچه قدم میزدم او را دیدم ،من هرگک چهرهاش را فراموش نکردهام».
آن شب بابا تمایل داشت به سینما در خیابان برادوی برود و با برنامهریکی نورینا
ی گروه 18نفره با بابا روانه شدند .بابا در میان دیدن فیلم بی قرار شد و آنجا را
ترک کرد و گروه نیک در پی او روانه شدند .بابا قدم زنان از میان خیابانهای شلوغ
327 لردمهر 5
نیویورک گذشیییت و چ ند بلوک دورتر به ی سیییینمای دیگر رفت .در میان راه،
مردی در پیاده رو ایستاد و درست به چشمان بابا خیره شد .پس از آن که از کنار
بابا گذر نمود پیو سته برمیگ شت و به بابا چ شم میدوخت .شاید به خاطر او بوده
است که بابا سالن سینما را ترک کرده بود.
ادی جونیور سییراسییر روز تخته ی الفبای بابا را خوانده بود و از این کار دشییوار،
بسیار خسته بود .او به محض ورود به سالن سینما و جا افتادن در صندلیها راحت
آنجا ،خوابش برد و هیچ بخ شی از فیلم را ندید .پس از بازگ شت به منکل ا ستوکک،
بابا شییروک کرد به پرسیییدن از ت ت مندلی ها« ،آیا فیلم عالی نبود»؟ بابا عمدا
این سوال را پیش روی نورینا میپرسید.
غنی پاسیییخ داد« ،عالی» ،چانجی موافق بود و گفت« ،زیبا» ،کاکا گفت« ،خیلی
خوب» و هنگامی که نوبت ادی جونیور رسییید ،گفت« ،خُب ،خیلی متاسییفم بابا،
من خوابم برد و آن را ندیدم» .بابا چنان نگاه مایوس کننده ای به او افکند که ادی
جونیور فهمید به درد سیییر افتاده اسیییت .لحظه ای که نورینا به بیرون از اتاق قدم
گذاشییت ،بابا دسییتش را بلند که ی سیییلی محکم به صییورت به ادی بکند ،ادی
تالش کرد جا خالی بدهد اما دسیییت بابا به گوش او خورد .و از آن زمان به بعد
شنوایی ادی آسیب دیده است.
ادی فریاد زد« ،برای چه منو زدی»؟ بابا« ،تو باید میگفتی فیلم خوب بود .نورینا
باید با شنیدن حرف تو بی حد ناامید شده با شد» .ادی « ،ببیند ،بابا شما از من
سوالی پرسیدید آیا باید به شما دروغ میگفتم؟ من حریرت را گفتم»! بابا« ،مهمتر
این است که دیگران را خشنوند کنی تا آنچه که به اص الح حریرت است را بیان
کنی .آنچه تو میدانی تنها نیمی از حریرت است».
یکی از غروب ها ،بابا به منکل آنیتا دکارو رفت تا از مادر بیمارش که سیییرطان
دا شت دیدن کند .آنیتا به خاطر آورد« ،آن دیداری از درک خامو شانه بود» .بابا به
خانم دکارو اطمینان بخشییید که جای هیچ نگران برای بیماری اش نیسییت ،چون
خیلی زود آزاد خواهد شد .بابا مادر آنیتا را در آغوش گرفت و او گریست .بابا به او
نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا 328
د لداری داد« ،پر ند گان آزاد ،درکی از آزادی ندار ند .تن ها پر ند گانی که در قفس
ه ستند قدر آن را میدانند .تو خیلی زود آزاد خواهی شد» .آن بانو هیچ تر سی از
مرگ نشییان نداد .آنیتا اکنون تنها به بابا وفادار شییده بود .بابا به او دسییتور داد نکد
مادرش بماند تا زمانی که او را فراخواند .نورینا به فکر باز کردن دانشیییکده ی
هنرهای مدرن بود و آنیتا در این اندیشه بود که در ی کالج نامنویسی کند ،یا در
کالج نورینا و یا ی کالج هنر دیگر .بابا او را باخبر سیییاخت که پس از مدتی به او
رهنمون خواهد داد که چه کار کند».
در این میان ،وقت بابا با انجام گفتوگو های متعدد و ن ش ست های خ صو صی ،در
درازای این اقامت کوتاه در نیویورک بسییییار پر بود .یکشییینبه 22می ،آقا و خانم
ا ستوکک ی مهمانی شام به افتخار بابا در منکل شان در دهکده ی گرینویچ دادند
که بیش از 300تن شرکت نمودند .شماری افراد سیاهپو ست در میان مهمانان
بودند و یکی از بانوان از بابا خواهش کرد که به مردم هم نژاد او کم کند و بابا
پاسخ داد« ،کم خواهم کرد» .در آن جشن ،بابا این پیام را داد که توسط مردیت
استار با صدای بلند خواند:
من از دیدن دوباره ی شما ب سیار خ شنودم .در میان شما ،ب سیاری از نخ ستین
امریکایی هایی حضیییور دارند که آخرین بار که اینجا بودم با آنان دیدار داشیییتم.
بنابراین بسییییاری از شیییما را دوسیییتان دیرینه می دانم .برخی از شیییما بی تردید
گکارش های گوناگون روزنامه ها را درباره ی من و کارهایم دیده اید .گرچه بسیییاری
از آن ها فریب کارانه هسییتند اگر روزنامه نگاران کار مرا نمی فهمند و یا تمایل دارند
به جنجال گرایی دامن بکنند جای شگفتی نی ست .من ق صد تا سیس هیچ مذهب،
فرقه ،کیش و یا جامعهای را ندارم .هم اکنون شمار ب سیار زیادی از این سازمانها
وجود دارند .من آمدهام به مردم کم کنم به آرمانهای شان در زندگی روزمره پی
ببرند .ناخر سندی گ سترده در زندگی مدرن به خاطر شکاف بکرگی ا ست که بین
تئوری و ع مل وجود دارد بین آرمان و درک آن روی زمین .جنبه های روحانی و
مادی زندگی به جای آن که به طور نکدی به هم پیوند بخوردند بسیار زیاد از هم
329 لردمهر 5
فا صله گرفتهاند .هیچ د شمنی و مخالفت ا سا سی بین روح و ماده وجود ندارد و یا
اگر دوست دارید مابین شکل و زندگی .دشمنی و مخالفت ظاهری ،به خاطر نادانی
و اندی شه ی ا شتباه ا ست .از این رو راه چاره در گرو به کار گرفتن دایمیِ اندی شهی
در ست ا ست که به درک دایمی که پی آمد توازن ذهن و دل ا ست میانجامد .من
قصد بخشیدن این درک نهایی را دارم .بکرگترین صوفیها با تجربهی شخصی به
درک نهایی رسیدهاند که خداوند تنها حریرت است و خداوند همه چیک است .این
بدان معناست که گرچه ممکن است شما از آن آگاه نباشید اما باالترین حالت ،در
ت ت شییما نهان اسییت و برای آن که آن را زندگی کرد و آگاهانه تجربه نمود،
با ید هو یدا گردد .تن ها درک عرالنی از حری رت کافی نیسییییت .دانش حریری
دربرگیرنده ی روشییینایی آگاهی اسیییت که در اوج خود به پیوند با حریرت نهایی
میانجامد .این آخرین منکلگاه ،حالت الهی آگاهی مسیحایی است که حالت دایمی
ا ست .مان هایی که سر راه درک نهایی ا ست ،دربرگیرنده ی گرایش های ذهنی و
آرزوها در پیوند با خودخواهی هسییتند که در شییرق ،آن را سییانسییکارا می نامند.
سیییرجم تمامی این آرزوها و گرایش های ذهنی ،توهم ی زندگی جداگانه را
می آفری ند که در ج نگ با خودی های دیگر اسیییت و یا مجکا از آن ها خود را
میانگارد .سیر تکامل یعنی فرو افتادن ناگهانی در ماده ،آفریده شدن چنین خودی
جداگانه را رروی ساخت .در غیر این صورت ،رسیدن به آگاهی روحانی در کالبد،
هرگک قابل دستیابی نبود .در آغاز ،پیش از آغاز سیر تکامل ،ما با سرچشمهی همه
چیک یکی بودیم اما ناآگاهانه .این مانند ماهی اسیییت که در دریا زندگی میکند
بدون آن که از دریا باخبر با شد ،چون هرگک از آن بیرون نیامده ا ست .سیر تکامل
دربرگیرندهی جدایی از سرچشمهی همه چیک است و سپس اشتیاق آگاهانه برای
بازگشییت به آن ،از راه زندگی ها و شییکل های پیدرپی اسییت .بازگشییت آگاهانه به
سرچ شمه ،در درازای بدن گرفتنهای فیکیکی ،تنها زمانی امکان پذیر گردید که
آگاهی مجازی به تعادل و توازن در ماده ی خشیین و خاکی رسییید .امریکا ی نژاد
سییفید سیینتکی یا ترکیب شییده و پیشییگام را نمایندگی می کند و از این رو دارای
نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا 330
بهترین شالوده برای دگرگونی روحانی است که در آیندهی نکدی رقم خواهم زد.
امریکا انرژی بسیار بکرگی دارد اما بیشتر آن انرژی به مسیر نادرست هدایت شده
اسییت و من قصیید دارم آن را به کانال های روحانی و خالق جهت دهی کنم .اکنون
من آهنگ رفتن به کالیفرنیا را برای چند روز دارم .از آنجا باید برای ی روز به
دالیل روحانی به خاور دور بروم .اما در پایان ژوئن به کالیفرنیا بازخواهم گشیییت و
در 29ژوئن سخن خواهم گفت .اما اگر آمدنم به تاخیر افتاد ،من بازخواهم گ شت
و در 13ژوئیه سییخن خواهم گفت .زمانی که سییخن بگویم ،نشییان ها و دلیل های
ب سیار زیادی برای نیروهای روحانی و توانای من برای بخ شیدن درک نهایی وجود
خواهد دا شت .مردم آنگاه درک خواهند کرد که حقیقت که سرچ شمه ی همه ی
ع شق و ه ستی ا ست به طور اعلی در تمامی دایرههای زندگی فرمانروایی میکند.
کار و هدفهای من به شدت کاربردی است .تاکید بیش از حد بر جنبهی مادی به
بهای جنبه ی روحانیِ عملی ،تمام نمیشییود .داشییتن آرمان های روحانی بدون به
عمل درآوردن آنها ،عملی نی ست .عملگرا بودن به معنی واقعی کلمه یعنی درک
آرمان در زندگی روزمره ،دادن شکلی زیبا و منا سب به روحی که کالبد دارد و به
واقیعت درآوردن احسییاس برادری ،و نه آن را در تئوری نگاه داشییتن هم چنان که
اکنون اسییت .کار من به اشییتیاقی بکرگ و مردار معینی مخالفت و دشییمنی دامن
خواهد زد .این اجتناب ناپذیر اسییت .اما کار روحانی با مخالفت و دشییمنی محکم
می شود و این شامل کار من نیک می شود .این مانند رها نمودن تیر از کمان ا ست.
هرچه شما زه کمان را بیشتر به سوی خود بکشید ،تیر با شتاب بیشتری روانهی
هدف میشود.
هم چنان که مردم برای ادای احترام به بابا در صیییف ایسیییتاده بودند ،او ناگهان
برنامه را متوقف کرد و یکی از مندلی ها را صیییدا زد .بابا به بانویی که در قسیییمت
عرب سالن و پ شت سر جمعیت ای ستاده بود ا شاره کرد و د ستور داد او را برای
دیدار با بابا به جلو بیاورند .فرمان بابا توسیط نورینا ماتچابلی به روشییی خجالتآور
به آن بانو رسییید ،چون هیچ ی از آن دو نفر همدیگر را نمی شییناختند .آن بانو با
331 لردمهر 5
پوزش خواهی تو ریش داد که صرفا برای همراهی دو ستش آمده ا ست و تمایلی به
دیدار با بابا ندارد .در این میان ،بابا اشیییاره می کرد که آن بانو باید نکد او بیاید .با
دیدن این ،او دیدگاهش عوض شید و به سیوی بابا گام برداشیت .بابا دسیتش را با
شییادی آشییکار به سییوی او دراز کرد .او ی روح نیازمند را یافته بود که به دلیلی
مبهم ،بدون آن که باخبر باشییید زمان دیدارش با بابا فرارسییییده بود .او جلوی بابا
ایستاد و شرمساریاش به سردرگمی تبدیل شد اما بابا بیدرنگ آن را رف کرد و
به او گفت« ،نگران نباش ،من همه چیک میدانم ،من از تو مراقبت و به تو کم
خواهم کرد» .اش بیاختیار از چشمانش آن بانو روانه شد .سپس با ناپدید شدن
آن بانو در میان جمعیت ،مهمانی ادامه یافت .نام آن بانو مریآن و دختره خواندهی
آلبرت انیشتین دانشمند بود .نکدی به ی هفته بعد ،پیش از آن که نورینا همراه
با الیکابت رانندگی کنند و به دیدار بابا در کالیفرنیا بروند ،شخ صی نا شناس به او
تلفن زد و به نورینا گفت« ،من همان زنی هسیییتم که شیییما از روی مهربانی مرا
واداشتید با استاد دیدار کنم .میتوانم به دیدار شما بیایم .چیک بسیار شگفتآوری
برایم اتفاق ا ست»؟ نورینا با او قرار مالقات گذا شت .آن بانو به آپارتمان نورینا آمد
و ماجرای اندوهناک خانوادگی که به دلیل نفرت بین او و دخترش پیش آمده بود
را شرح داد .مریآن برای نورینا چنین تعریف نمود
من و دخترم برای بی ست سال یکدیگر را با نفرت آزار و اذیت کردهایم .من هرگک
نتوان ستهام بفهمم چرا ،چون او با ع شق به دنیا آمده ا ست .همچنین نتوان ستهام بر
نفرت فیکیکی از فرزندم چیره شوم .من حتا او را نبو سیدهام! هنگامی که ا ستاد از
من خواست با او دیدار نمایم ،نمیدانستم چرا او مرا صدا میزند .بدبختی و اندوهم
چنان بخشی از زندگیام گشته بود که حتا نمیدانستم نیاز به کم دارم .هنگامی
که ا ستاد با چنان مهربانی مرا پذیرفت ،هرگک به یاد ندارم ک سی قلبم را به چنین
شیییوه ای زیر و رو کرده باشیید من حتا نتوانسییتم خوب به او نگاه کنم .من مانند
ک سی بودم که خواب میدید و ناگهان بیدار شدم ،انگار دو ستی نادیدنی به دلیلی
خوب مرا به جایی میبرد .نمیتوانستم بفهمم چه اتفاقی برایم افتاده است.
نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا 332
بامداد روز بعد ،از خوابی به طور غیر معمول ژرف ،بیدار شدم و خودم را در وجد
ناشی از عشق و مسرت غوطهور یافتم! آن ،با چنان نیرویی درونم فعال بود که مرا
بدون آن که اراده ای دا شته با شم و بدون آن که بیندی شم وادار به عمل نمود .من
با ع شری که مرا می ک شید یکرا ست به اتاق دخترم که هنوز در خواب بود رفتم و
کنار آن بچه که از او نفرت داشییتم دراز کشیییدم .برای نخسییتین بار در زندگی،
هردوی ما اح ساس دلب ستگی کردیم ،دلب ستگی که بی شتر از ع شق مادر و دختر
بود! آن تجربه ای ترریبا ابر انسیییانی بود .آن تجربه ،قلب هردوی ما را به هم مُهر
کرد و زندگی نوینی برای ما آغاز گردید .تجربه ی من به طور مسیییری توسیییط او
احسیییاس شییید و ی راب ه ی ظریفی وجود دارد که امروز برای تمام خانواده
خوشییحالی را بازتاب می دهد .دوسییت من ،این مرد کیسییت؟ من داسییتان های
مشابهی را در مورد عیسی به خاطر میآورم که چنین ل ف عشری بخشیده است.
نورینا اندکی دربارهی مهربابا به مریآن گفت.
در ی موقعیت دیگر ،یکی از دوستان نورینا که ی الکلی شدید بود در نیویورک
به دیدار بابا آمد .آن زن برای سالیان دراز از ی پناهگاه به پناهگاه دیگر رفته بود.
او از مادرش که با او زندگی میکرد تنفر داشت و هر بامداد با این کالم ستمکارانه
به او درود میفرستاد« ،چرا هنوز نمردهای»؟
نورینا حس کنجاوی او را درباره ی بابا برانگیخت و آن دوسییت سییرانجام پذیرفت
«آن مرد» را ببیند .هنگامی که آن زن را نکد بابا آوردند ،نورینا تالش کرد دربارهی
سییابره ی آن زن به بابا بگوید .بابا به میان سییخنان او آمد و گفت« ،من او را خوب
می شییناسییم» .آن زن کنار پاهای بابا نشییسیت و پس از سییپری شییدن لحظاتی از
گفتوگوی دوستانه ،بابا موروک نوشیدن مشروبات الکلی و می را با عالقهی فراوان
پیش کشید .آنان پیرامون انواک گوناگون نوشیدنیهای الکلی گفتوگو کردند و بابا
حتا درباره ی شییرابی که شیینیده بود خوب اسییت صییحبت کرد .آن زن از آن که
دربارهی موروعی که برایش بسیار آشنا بود گفتوگو میکرد سر از پا نمیشناخت
دیدار او با بابا شاد و سرگرم کننده و سرشار از شوخی بود.
333 لردمهر 5
پس از مدتی ،آن زن نکد نورینا رفت و گفت« ،می دانی ،بابای تو به آن بدی که
فکر میکردم نیسییت او ی انسییان واقعی اسییت»! آن زن ی هفته بعد ،نورینا را
دعوت به نوشییییدن چای نمود .او در آپارتمانش را باز کرد و نورینا برای اولین بار
متوجه شد که او نو شیدنی الکلی م صرف نکرده ا ست .آن زن بیدرنگ ت صمیماش
را برای عوض کردن زندگیاش با نورینا در میان گذا شت« ،من دیگر الکل م صرف
نمیکنم ،و دیگر هرگک لب به آن نخواهم زد .من دیگر نمیتوانم نفرت بورزم .بسیار
متاسییفم که آنقدر باعث رنج مادرم شییدم .حاال من دوسییتش دارم و زندگیام را
وقف خوشحالی او خواهم کرد» .گرچه نامی از بابا به میان نیامد ،اما نورینا دانست
که نظر با با به ذهن تار ی این زن نفوذ کرده و او را از ا ندوه و بدبختی بیرون
کشیده و وارد ی زندگی بهتر نموده است.
پیش از ورود بابا ،مرالهای به قلم هنری جیمک فورن در روزنامهی نیویرک تایمک با
این سر تیتر به چاپ رسید:
ی پیشگو که در سکوت است برای بیدار کردن امریکاییها میآید ،شِری مهربابا
که برای هفت سال غرق در اندی شه ،زندگی کرده ا ست مریدان را تو سط ا شاره
آموزش میدهد.
راهنماهای روحانی ،آموزگاران ،سوامیها و به اص الح یوگیهای هند ،پدیدههای
غیرعادی در امریکا نیسییتند .اما به ندرت ی پیتام تلگرافی آمدن آنان را از پیش
اعالم می دارد .اما در ی پیام تلگرافی به ما ،از آمدن شیییری مهربابا از بمبئی با
ک شتی خبر داد .او ی رهبر روحانی ا ست که مریدان و پیروان بی شمارش او را با
عنوانهای واالیی مانند مسیحا ،اواتار ،سد گورو و مرشد کامل نام میبرند .او همراه
با برخی از مریدانش در راه ایاالت متحده ی امریکا ست با هدفِ «درهم شک ستن
مادیگرایی امریکا» و سییرعت بخشیییدن و هماهنگ کردن تمامی کیش ها و بیدار
کردن ک شور به ی زندگی روحانی نوین که پیمان به انجام آن بسته است .انتظار
می رود او در هفته ی آخر آوریل وارد نیویورک شیییود و یکراسیییت به اشیییرام یا
نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا 334
ا ستراحتگاهی برود که پیش از این در هارمون لب رودخانهی هاد سون آماده شده
است و در آنجا ماموریتی که خود برگکیده است را آغاز نماید.
تو ریشِ انگاره و پایه ی فکری :یکی از مریدان پایه ی فکری ا ستاد را به طور کلی
چنین تو ریش میدهد که هر 2200سال خور شید وارد ی برج دیگر می شود و
اکنون ما وارد آغاز ف صل جدید خور شیدی می شویم ،و و رعیت بحرانی جهان به
دلیل این واقعیت اسییت .دوران قدیمی رو به مرگ اسییت و دوره ای نوین در حال
زاده شییدن اسییت .جهان از درد زایمان این تمدن نوین دسییتخوش تکان و تشیینج
شده ا ست .اکنون نیک مانند همی شه ،هنگامی که فریاد ب شریت بلند شده ا ست و
نیاز به ر سیدگی فوری دارد ی هل بکرگ به جهان داده می شود اما ابتدا تاریکی
بکرگی جهان را میپوشاند .اما این تاریکی ،سایهی نور بکرگی است که افکنده شده
اسییت .این دوران هم بسیییار عالی و هم وحشییتناک اسییت بسییته به این دارد که
چگونه به آن بنگرید .همه جا ،شییکل ها و قالب های قدیمیِ ذهنی و فیکیکی درهم
شییکسییته می شییوند .ی فرد دانا ،در این دگرگونی ها ،ترکیدن و به دونیم شییدن
شفیره را میبیند که پروانهی طالیی را رها میسازد.
در درازای 2000سال گذشته ،بخش پایین ذهن انسانی رشد و گسترش یافته و
به اوج خود رسیییده اسییت .اکنون ذهن الهی یا جهانی از در حال تکان خوردن و
بیدار شییدن از خواب سییبکی اسییت که ی دوران به درازا کشیییده اسییت .دوره ی
نوینی که در آ ستانه ی ورود به آن ه ستیم ،سرآغاز شکوفایی و بیداری ذهن الهی
ا ست .این ا شاره به فوران و جاری شدن انرژی روحانی ب سیار زیاد و شگرفی دارد
که به حرکت و انگیکش زندگی در مریاسییی جهانی ،سییرعت می بخشیید و گونهی
نوینی از آگاهی و هشیاری هویدا میگردد یعنی ترکیب باالتری از دل و ذهن.
در سراسر هند ،شری مهربابا را به عنوان سدگورو یا مرشد کامل میانگارند .او از
استراحتگاهی که توسط یکی از مریدانش در انگلستان تاسیس گردیده دیدن نمود
و در درازای یازده روز اقامتش ،همگان به طور دایمی دگرگون گ شتند ،تابان و در
صلش با خود و جهان.
335 لردمهر 5
نتیجههای مراقبهی آقای ا ستار :پس از چند هفته ،ه شیاریم را از زمان و ف ضا از
دسیییت دادم .دنیای بیرونی دیگر برایم وجود نداشیییت و من یورش های درونی از
آگاهی کیهانی را تجربه کردم .عشییری بسیییار ژرف سییرتاپای وجودم را فراگرفت و
من برای سه ماه پیوسته گریستم ،این در حالی است که من ی مرد احساساتی
نی ستم .ژرفترین چ شمههای زندگی در قلبم بیدار شدهاند .زندگیام از شعلههای
آتش عشق الهی که پیوسته از استاد روحانی میتابد فروزان گشته و بهار آفرینش
از نو در روحم شیییکوفا گردیده اسیییت .آگاهی کهنه و قدیمیام مانند مه در برابر
خور شیدی که در حال برآمدن ا ست حل شد و با به شت و زمینی نوین جایگکین
گرید .زندگی ام مانند ی هم نوایی دایمی نا شی از الهام بود .من میتوان ستم برای
ماههای بیپایان ،شبانه روز شعر بسرایم .زیارتکنندگان از سراسر هند روزانه برای
برداشتن خاک پای استاد روحانی میآمدند ،شمار آنان بارها در ی زمان به بیش
از 50تن می رسییید و پیشییکش های میوه ،شیییرینی جات و گل با خود به همراه
دا شتند .گهگاه کل گروه با حرکت د سته جمعی با آواز خواندن و پایکوبان ،با زدن
طبل و سنج و نی از راه میرسیدند .همگان در آنجا اعالم میکردند که آقای استار
زندگیاش را به پای استاد خواهد ریخت.
پس از شش ماه آقای استار به انگلستان بازگشت و استراحتگاه نورت دوان شایئر
را تاسیس نمود.
آخر پاییک ،هنگامی که گاندی با کشتی از هند راهی کنفرانس میک گرد لندن شد،
مهربابا همسییفر مردی بود که شییرقی ها او را ماهاتما می نامند .گفته می شییود که
گاندی درخواسییت اجازه ی اقامت موقت در اشییرام مهربابا در هند نموده اسییت .اما
پاسخ این بوده است که زمانی که فعالیتهای سیاسیاش پایان یافته و یا آنها را
کنار گذاشته است پذیرفته خواهد شد.
پس از اقامتی چند روزه در انگلسیییتان ،مهربابا ناگهان آهنگ آمدن به امریکا در
نوامبر را نمود .او می خوا ست دیدارش بی سر و صدا با شد ،و تا زمان حرکتش در
دسییامبر بی سییر و صییدا نیک ماند .او از نیویورک و بسییتون و هم چنین سییالن های
337 لردمهر 5
سیییینما و تئاتر آنجا ،خیابان های شیییلوغ برادوی ،خیابان پنجم و یا هرجایی که
زندگی امریکایی ،شلوغ ترین حالت را دا شت دیدن نمود .با این حال ،او بی شترین
زمان اقامتش را در ی خانه ی کوچ سییینگی در هارمون که مالکش آن را برای
استفادهشان قرض داده بود گذراند.
ارتباط و گفتوگوی او با کسییانی که به دیدارش آمدند سییراسییر در سییکوت و
خاموشانه بود .چند کالمی که منترل شد با شاره نمودن انگشت اشارهاش به ی
تختهی الفبای کوچ که در دست داشت انجام گرفت.
تهیه و تدارک برای برگشییتن ،پیروان و مریدان مهربابا بر این باور هسییتند که او
ی موجود مسیحایی است که قصد انجام خدمت بکرگی به بشریت در حال رکود
و اف سرده دارد .او برای خدمت هایش پول دریافت نمی کند اما برخی از ک سانی که
او در دیدارش از امریکا با آنان دوسییت شییده اسییت هکینه ی برگشییت او را فراهم
میآورند .افکون بر استراحتگاه هارمون ،اشرامهای دیگری در نیوانگلند و کالیفرنیا
نیک در دست آماده سازی است .مردم ایالتهای جنوبی که دربارهی او شنیدهاند به
اسیییتراحتگاه هارمون نامه نوشیییته و منکل خود را برای دیدار و اقامت های کوتاه
مهربابا پی شکش کردهاند .مریدان او بیان میکنند که او در پی تا سیس هیچ فرقه،
کیش و جامعه ای نیسییت .مردم از تمامی کیش ها ،طبرات اجتماعی و نژادها پیش
او میآیند تا کمکی که به آن نیاز دارند را دریافت کنند .به ما می گویند ،کم او
در کالم و تو ریحات نی ست ،بلکه پی آمد ل ف ،ع شق و نیروی روحانی ا ست که
پیوسته از او جاری است.
ح ضرت قلبه :مهربابا در پونا که از بمبئی دور نی ست ،در 25فوریه 1894از پدر
و مادری پارسی که اشاره به زرتشتی بودن آنها دارد چشم به جهان گشوده است.
او بنا بر شرحهای محلی ،پ سری سبکبار و بیخیال ،دانشجوی خوب و ی بازیگر
کریکت عالی بوده ا ست .در سال 1914ی بانوی قدی سهی کهن سال م سلمان به
نام حضرت باباجان از اهالی پونا که سال پیش چشم از جهان فروبست در سنی که
گفته می شود باالی 130سال است ،آن دانشجوی جوان را میبیند و چنین بازگو
نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا 338
می شود که تنها با ی نگاه ،ابر آگاهی الهی را به او اع ا کرده ا ست .از آن روز به
بعد ،آن جوان خود را وقف زندگی عرفانی کرد تا آن که با کم ی پیر دیگر به
شیری سیدگورو اوپاسینی ماهاراج ،بینایی کامل به او بخشییده شید .مریدان و نام ِ
پیروان شروک به گرد آمدن به دور او در اشرامش در من رهی احمدنگر نمودند ،به
نیت خدا -رسیییده گی که ی رسییم هندی اسییت .سییال گذشییته 3000تن برای
برگکاری جشن زاد روز او گرد آمدند.
مهربابا در هارمون کنار روخانهی هودسون .نیویورک می .1932از سمت چپ ،ادی جونیور،
نورینا ماتچابلی ،مهربابا ،آنیتا دکارو ،غنی منصف ،بهرام ،کاکا باریا و چانجی
پنج سال پیش مهربابا ی مدر سه ی رایگان که شاید در دنیای کنونی بی همتا
باشیید را باز کرد تا به پسییران زندگی روحانی آموزش دهد .این در حالی اسییت که
آموزش غیر روحانی نادیده گرفته نشده و به طور کلی به پسران انگلی سی ،ریاری
و ادبیات آموزش داده شده ا ست ،همان طوری که در سایر مدر سه های بومی تا
کالسهای معینی آموزش داده می شود .اما تفاوت دبیر ستان ح ضرت باباجان در
این زمینه ا ست که آموزش روحانی با ماهیتی غیر فرقهای ،از ویژگی مهم برنامهی
آموزشی است.
339 لردمهر 5
غنی منصییف از نیویورک به هند فرسییتاده شیید و تنها چانجی ،کاکا باریا ،بهرام و
ادی جونیور با بابا باقی مانده بودند .در 23می ،بابا را با اتومبیل به هارمون بردند
و بابا با شادی و یکدلی توسط مالکوم و جین مورد خوش آمد گویی قرار گرفت .در
این میان ،کوئنتن در مان هاتان ماند تا تدارک برنامه ی سییفر با ق ار و خرید بلیط
به کالیفرنیا را ببیند .پیشیییتر به جین و مالکوم خبر داده بودند که بابا برای ی
سییال تمام در هارمون اقامت خواهد داشییت و از این رو آنان بر این اسییاس برای
اسکان او برنامهریکی کرده بودند .در این میان ،به آنان توصیه شد تا زمانی که قول
حتمی از بابا نگرفته ا ست نباید به طور دایمی تهیه و تدارک ببیند .اما بابا به جای
ی سال تنها دو روز در آنجا سکنی گکید و بدین ترتیب ،دو ستداران امریکایاش
را مورد آزمایش انع افپذیری قرار داد.
در هارمون نمایندگان کمپانی فیلم سییازی پارامونت نکد بابا آمدند و درخواسییت
پیامی به جهانیان نمودند .بابا پیامی به آنها داد که مالکوم با صدای بلند برای شان
خواند و خیلی زود آن پیام توسط سرویس خبری فیلم پارامونت در سراسر جهان
غرب پخش شد .در هارمون نکدی به 20تن برای دیدار با بابا آمدند .هر ع صرگاه
بهرام برادر بابا سییییتار می نواخت و جوزفین راس می رقصیییید .جوزفین هم چنین
شعرهای دلن شینی برای بابا می سرود .شعری که در آن روزگار تو سط جوزفین
سروده شد در ادامه میآید:
مانند شعلهای که بر محراب هکاران هکار قلب میدرخشد ،تو آمدی
و از هر قلب ،ع ر شیرین ابرهایی از عود در هوا پیچید.
هرجا که رفتی ،تو نور با خود بردی و زندگی مردم در ی زیبایی نو شکوفا شد
سرانجام دانستیم که عشق چیست سرانجام فهمیدیم
چرا عیسی با چنین نیرویی بر دلها فرمانروایی میکرد.
با نگریستن به تو ،ما عیسی را دیدیم
و با دوست داشتن او ،ما تو را بیشتر دوست داشتیم.
عشق و شادی و زیبایی صلش و نور و زندگی
نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا 340
شییادی و صییلش رهنمون سییازد 13 .ژوئیه سییاعت هفت شییب ،بابا از اشییاره کردن،
ب شکن زدن و درآوردن صدای «ها» به خبرنگاران در واکنش به پر سش ها د ست
خواهد ک شید .آنگاه او به طور تمام و کمال م سیحا خواهد شد و با سخنرانی اش
آگاهی تمام بشریت را دگرگون خواهد کرد.
دیگران صحبت کردن را انجام میدهند:
بابا امروز برای قدم زدن در هوای خن و تازه از اتاق مهمانخانه ی ق ار به بیرون
آمد .پیروان او که شییمارشییان به 9تن می رسییید و در همان کوپه او را همراهی
میکردند نیک به بیرون آمدند و با زبانی شیرین ،تمام چیکهایی که شخب بخواهد
درباره ی یکتای خاموش بداند را بی شتر و بی شتر تو ریش دادند .آقا و خانم ا ستار
گفتند« ،او درخ شش ع شق الهی ا ست» .آنها مریدان انگلی سی بابا که ی ایرانی
هندی زاده ا ست ه ستند .پدر بابا سالیان دراز در ج ستوجوی راه و حریرت در
جنگل ها سرگردان بود تا سرانجام ندای الهی به او گفت که د ست از سرگردانی
بردارد و به جامعه بازگردد ،چون پسییر دومش ،بابای کنونی ،مردر شییده اسییت که
پرچمدار حقیقت باشد.
آقای اسییتار گفت« ،او هیچ مذهب ،فرقه و کیشییی را بنیان نخواهد گذاشییت .او
جهانی ا ست مانند عی سی ،بودا ،زرت شت و کری شنا .هیچ ی از آنان خوا ستار برپا
کردن کیش ،فرقه و جامعه ها که مردم را از هم جدا می سیییازند نبودند .آنچه آنان
آموزش دادند تمامی مردم برای تمامی مدت و در تمامی مکانها دربرمیگیرد.
او آنان را از حریرت آگاه میسازد:
بابا صیییرفا مردم را کم می کند تا حریرتی که هماکنون میدانند را به عمل
درآورند .او آنان را از حریرت آگاه می سازد .ی مرید انگلی سی دیگر و من شی بابا
به نام کوئنتن تاد در مورد رئیس خود چنین گفت« ،او صیییرفا ی مرشییید کامل
اسیییت که به مردم میآموزد که به مذهبی که دارند عمل کنند» .موهای بلند
قهوه ای بابا روی شانههای نحیفاش که اندکی خم شده اند افتاده ا ست .لباس او
یره نداشییت و در عوض ،ی شییال گردن کلفت قهوهای زیر چانهاش بسییته بود .او
345 لردمهر 5
کت و شییلوار قهوهای پوشیییده بود و کفشهای جیر قهوه ای تیره به پا داشییت .او
موروک ی پژوهش قهوهای و سکوت بود.
او ی بشکن زد ،که نشانهی تتییر موروک گفتوگو بود.
دو تن از برادران بابا که از سیییوی خداوند برگکیده نشیییده اند ،بلکه مردان جوان
معمولی ایرانی هستند با کت و شلوار از پیش دوخته شدهی امریکایی ،همراه او در
ق ار بودند و به نظر میرسید از سفرشان لذت میبرند.
آیا بابا راه چاره ای برای مشییکالت اقتصییادی دارد ،چون او قرار اسییت جهان را به
صییلش و شییادمانی رهنمون سییازد؟ او چگونه میخواهد گره از مشییکالت بیکاری،
سرمایهداری و کمونیکم و ممنوعیتِ نوشیدن مشروبات الکلی بگشاید ؟
او راه و روش دارد:
آ قا و خانم شیییالس ا هل هارمونِ نیویورک نیک از جم له مر یدان راهی هالیوود
هستند و با اشتیاق چنین پاسخ میدهند« ،تمام مشکالت اجتماعی از نف شخصی
سرچشمه میگیرند و نف شخصی بر پایهی دانشِ ناکامل از سرشت راستین خود،
که حریرت جاودانه ،نیروی بیکران و مناب ا ست بنیان گذا شته شده ا ست .آنگاه
راه کار تمام مشیییکالت از درون به بیرون خواهد بود نه از بیرون به درون .هنگامی
که شییما یکسییانی خود را با کل هسییتی درک می کنید و این که نیروی های شییما
نامحدود هستند ،نه محدود ،آنگاه شما ترس و حرص ندارید و دلیلی برای دشمنی
و سیییتیک با هیچ چیک و هیچ کس در زندگی ندارید و مردم به جای رقابت ،دیدگاه
همکاری خواهند داشت .انسانها به جای گرفتن ،آنچه را دارند را خواهند بخشید.
نف همگان به همان اندازه ی نف خودتان حیاتی خواهند بود ،چون ما ی خودی
جهانی بکرگ هستیم».
بخشی از خداوند:
آقای شییالس در ادامه« ،بابا را اواتار تعریف می کند ،یعنی بخشییی از خداوند که
روی زمین کالبد گرفته است .بابا 38سال دارد ،ازدواج نکرده و با تجربهی سکس
نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا 346
بیگانه اسییت .او مانند عارفان هندی نیسییت که برای سییالیان دراز در گوشییه ای
بنشیند و بر درون خود اندیشه کند .اما به روزههای دراز مدت و سکوت باور دارد».
آقای شییالس چنین نتیجه گرفت« ،او به انگلیسییی و فارسییی و چهار زبان هندی
خوب صحبت میکند .او مسیحای امروزی است ،همپایهی عیسی ،بودا ،زرتشت و
کریشیینا .او افکون بر بخشیییدن باالترین حالت آگاهی به اندکی برگکیده ،ی هل
کلی روحانی به تمام جهان خواهد داد .او خداوند است».
ق ار در آ ستانه ی حرکت بود .شری مهربابا شانه هایش را باال انداخت ،به موتور
ق ار اشاره کرد و رفت و سوار شد.
تیتر باالی عکس همراه مراله چنین بود« :بابا ،مسییحای ایرانی ،در راه هالیوود»،
و زیر عکس چنین نو شته شده بود « :شری سدگورو مهربابا که ادعا میکند از آن
سفر مهربابا با قطار از نیویورک به کالیفرنیا در امریکا 25 .می تا 29می 1932به درازای 4500
کیلومتر .قطار در شهرهای کلیولند ،شیکاگو ،کانزاس سیتیِ ،الپاسو و توسان توقف کوتاهی نمود
خداوند ا ست ،به همان مفهوم که عی سی ،بودا ،زرت شت ،کری شنا و صوفیان دیگر
ادعا کرده و آموزش دادهاند ،امروز در کانکاس سیتی بود و به سوی هالیوود حرکت
کرد .در آنجا در 13ژوئیه ،او قرار ا ست سکوتی که ادعا می شود هفت سال ادامه
347 لردمهر 5
داشته است را بشکند تا کالمی را به زبان آورد که صلش و شادی را دوباره به جهان
برگرداند 9 .تن مرید با بابا سفر میکنند».
ق ار ساعت 8:45دقیره ی بامداد روز بعد به اِلپا سو El Pasoتککاس ر سید و بابا
در ایستگاه پیاده شد و برای بیست دقیره قدم زد .سپس ق ار راهی توسان آریکونا
شد و ساعت 5:20عصر به آنجا رسید.
سییییا عت 8:30با مداد
یکشیینبه 29می ،ق ار به
لس آنجلس ر سید و بابا از
آنجا راهی منکل پریسیییال
و مارک ادموند جونک شیید
به شمارهی 2400خیابان
نورت گییاور در هییالیوود.
آقییای جونک بییه حرفییه ی
طال بینی ا شتتال دا شت
و دوسییت مالکوم شییالس
بود.
چییا ن جی ،کو ئ ن تن و
مهربابا در هالیوود کالیفرنیا .می -ژوئن 1932 مردیت همراه بابا در منکل
جونک سییکنی گکیدند .کاکا ،ادی جونیور و بهرام در خانه ای در آن نکدیکی به سییر
بردند .جین ،مالکوم ،مارگارت استار و دیگران که از سوی بابا دعوت شده بودند در
میشییین ا قا مت کرد ند .با با برای ه فت روزِ پرهرج و مرج و گیج کن نده در ه تل ِ
هالیوود به سیییر برد .وقت بابا هر روز پر بود از انجام گفتوگو و رفتن به مهمانی.
این در حالی اسییت که نورینا ماتچابلی و الیکابت برای زمان بندی برنامه های بابا ،با
اتومبیل از نیویورک رانندگی کرده و به هالیوود آمده بودند.
نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا 348
هم زمان با ورود بابا ،م سابرات تاب ستانی المپی 1932در لس آنجلس با شرکت
سی و هفت ک شور و رقابت 1500تن ورز شکار و شرکت روزانه نکدی به یک صد
هکار تماشاگر برگکار شده بود.
چون روزنامه ها ورود بابا را پیشبینی کرده بودند ،ی ن ش ست خبری در ساعت
1بعد از ظهر در روز ورود بابا برگکار گردید .و مهربابا این پیام را داد:
پیرامون باالترین حالت آگاهی الهی و خدا – رسیییده گی به قدری سییخن رانده
شده و به نگارش درآمده ا ست که مردم در مورد روش در ست ،و امکان د ستیابی
فوری به آن ،سردرگم شدهاند .ذهن فلسفی که به سختی و دشواری از میان چنین
ادبیاتی می گذرد ،تنها چند حرکت ژیمناسیییتی عرالنی را یاد می گیرد .باالترین
حالت آگاهی ،در همگان نهان ا ست .پ سرِ خداوند در همگان ا ست اما باید آ شکار
گردد .روش دسییتیابی به این آگاهیِ بکرگ باید بسیییار عملی و سییازگار با شییرایط
ذهنی و مادی کنونی جهان باشد .آداب و رسومی که توسط کلیساهای کشیش –
زده ،بنیاد نهاده شدهاند ،روش و فرایند دستیابی را بسیار خش و بیروح ساخته
349 لردمهر 5
که به طور کلی به کمبود عالقه به چیکهای مذهبی در سییراسییر جهان دامن زده
اسیییت .هند باوجود آنکه باالترین حالت روحانیت را دارد اما در زمان کنونی ،به
دلیل اجرای بیش از حد آداب و رسیوم توسیط فرقه ها ،بسییار طبرات اجتماعی –
زده شده ا ست ،که شکل و پو سته را نگاه می دارد اما روح را می کُ شد .قالب ها و
روش ها و تشییریفات مذهنی ،به جای کاسییتن از ذهن نفسییانی ،آن را مسییتحکم
می سییازند .هرقدر که ذهن نفسییانی نیرومند تر شییود ،بیشییتر پرخاشییگر می شییود.
شخب در دل واپ سی برای برای آگاه شدن از ی خودی جداگانه از راه پندا شت
به چنین اندی شههایی مانند« ،من حق دارم» ،یا «من محبوبترین ه ستم»« ،تنها
من حق زندگی دارم» ،ویرانگر میشود.
مسییابره ی خشییمناک جنگ افکاری جهان مسیییحیت که نشییان گر نادیده گرفتنِ
محضِ فرمان عی سی ا ست که می گوید اگر سیلی به صورت تو زده شد ،گونه ی
دیگر را به جلو بیاور ،آ شکارا بیانگر منظور من از ذهن نف سانی ا ست .ذهنِ نهفته،
در فرایند تکامل و پی شرفت آگاهی از حالت معدنی ،گیاهی و زندگی حیوانی ،رفته
رفته گ سترده شده ،ر شد می کند تا آنکه در شکل ان سانی به آگاهی و ه شیاری
تمام و کمال د ست یابد .برای آفریدن این آگاهی و ه شیاری ،جهان و سه عالم از
اقیانوس بی کران دانش و م سرت یعنی خداوند م لق ،به بیرون درخ شید و هویدا
شییید .با این حال ،گرچه در شیییکل و کالبد انسیییانی ،ذهن به طور تمام و کمال
پیشرفت نموده است اما به مشکلی دامن زده است که پیامبران و استادان روحانی
الهی که به صییورت دوره ای از این کره ی خاکی دیدن می کنند باید آن را از میان
بردارند .این در حالی ا ست که افکون بر ر شد و گ سترش تمام و کمالِ ه شیاری و
آگاهی در شییکل و کالبد انسییانی که برایند شییرایط قبلی زندگی و موجودات بوده
است ،ذهن نفسانی یعنی «من» ،به رشد تکاملی رسیده است .نفس دربرگیرندهی
خوا ستهها و آرزوهای برآورده شده و برآورده ن شده ا ست و به توهم محدود بودن،
رعیف بودن و بدبخت بودن دامن میزند .از این رو روح منفرد تنها از راه سرکوب
کلی و از پای درآوردن این نفس محدود و دگرگونی آن به نفس الهی یعنی خودی
نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا 350
نامحدود یکتا ،با نگاه داشییتن کالبد انسییانی می تواند پیشییرفت کند .هنگامی که
انسییان به شییناخت از این حالتِ آگاهی الهی برسیید ،خود را در همگان می یابد و
تمامی پدیده ها را شییکل هایی از خودی حریری اش می بیند .بهترین و آسییان ترین
فرایند چیرگی بر نفس و دستیابی به آگاهی الهی ،پرورش دادن عشق و خدمت به
ب شریت ا ست در هر شرای ی که در آن قرار گرفتهایم .تمام ا صول اخالقی و به جا
آوردن مراسییم مذهبی سییرانجام به این می انجامند .هرچه ما بیشییتر برای دیگران
زندگی کنیم و کمتر برای خود ،خوا ستهها و امیال پ ست بی شتر زدوده می شوند و
این به نوبه ی خود بر نفس تاثیر می گذارد ،آن را سییرکوب و خنثی و به تناسییب،
دگرگون میسازد.
نفس تا واپ سین نفس ای ستادگی می کند .زمانی که نفس شش تا از هفت مراحل
یا منکلگاههای راه الهی که به حالت خدا – آگاهی میانجامد را پشت سر گذاشت،
به طور کامل زدوده و محو می شود و دوباره در آسمان هفتم به عنوان «من» الهی
پدیدار می گردد .این به معنی حالت م سیحایی ا ست که عی سی به آن ا شاره کرد،
هنگامی که گفت« ،من و پدرم یکی هسییتیم» و برابر اسییت با حالت زیسییتن به
صییورت یکتایی و هم زمان ،در نامحدود الهی و محدود .این راه و روشییی معمولی
اسییت برای کسییی که با تالش خود کار می کند و مرشیید کاملی سییر راهش قرار
نگرفته است .اما با دستگیری و کم مرشد کامل ،تمام ماجرا به طور چشمگیری
ساده میگردد .تسلیم شدن به طور تمام و کمال به ارادهی ی یکتای کامل زنده
و آمادگی از روی شییور و شییوق برای فرمان برداری از دسییتوراتش ،چنان نتیجه ی
سریعی در پی دارد که حتا با به کار گرفتن سختترین ا صول اخالقی جهان برای
هکاران سال ،امکان پذیر نی ست .نتیجه های شگفت آور و فوق العاده ای که تو سط
ی مرشد کامل به دست میآید به دلیل این واقعیت است که آنان با ذهن جهانی
یکی ه ستند ،او در ذهن ت ت ان سان ها حا رر ا ست و می تواند در ست همان
کم ویژه ی مورد نیاز را بدهد تا باالترین آگاهی نهفته در هر فرد را بیدار نماید.
351 لردمهر 5
با این حال ،کمال الهی برای آن که بتواند به بکرگ ترین نتیجه ها در عالم خاکی
دست یابد ،باید دارای تماس انسانی و شوخ طبعی شدید باشد.
من جاودانه از حالت آگاهی مسییییحایی بهره مندم و زمانی که سیییخن بگویم که
قصیید دارم در آینده ی نکدی انجام دهم ،من خودی حریری ام را آشییکار خواهم
نمود .افکون بر دادن ی هل روحانی به تمام جهان ،من تمام کسیییانی که نکد من
می آیند را به سییوی نور و حقیقت رهنمون خواهم سییاخت .چکیده ی سییخنم این
است که این ماموریت من برای این جهان است.
از آنجایی که کوئنتن هنرپیشهی سرشناسی بود با نفوذ خود برای تماس بابا با
چهرههای هالیوود استفاده نمود .آن شامگاه پیش از خفتن ،بابا به کوئنتن گفت،
«من در اینجا خوشحال نیستم» .بر حسب ظاهر ،بابا بیررار و ناراحت بود احساس
راحتی نمیکرد ،و چیکی که به ناراحتیاش میافکود ،پافشاری مردیت برای
خوابیدن در اتاق بابا بود .با این حال هرچند که بابا دوست نداشت .اما برای دو شب
به او اجازه داد.
برای رها شدن از دست مردیت ،بابا بعدا او را برای مراقبه راهی محلی به نام دونک
در یکی از ساحلهای اقیانوس اطلس نمود .با این ترفند« ،برای کسی مانند تو که
از لحاظ روحانی حساس است ،هالیوود تاثیر بدی دارد».
درادامه ،ف شرده ای از برنامهیزمانی ی هفته ای بابا در هالیوود می آید ،یک شنبه
29می 8:30 ،بامداد ورود به اَل هَمبرا ،رفتن با اتومبیل به هالیوود 1 .بعد از ظهر،
مه مانی برای خبرن گاران و گروه خبری 7شیییب ،پذیرایی از رهبران گروه های
محلی .دوشنبه 30می 9:30 ،بامداد تا ظهر ،گفتوگوی خ صوصی 2بعد از ظهر،
مهمانی برای دانشجویان رشتهی فلسفه .شب ،دیدار از منکل دکتر فرید .سه شنبه
31می 9:30 ،تا 10:30گفتوگوی خصوصی 11بامداد دیدار از استودیوی فیلم
پارامونت 3:30 ،بعد از ظهر ،مهمانی برای ک شیش های محلی و رهبران مذهبی8 .
شب ،مهمانی همگانی در هتل نیکرباکر .Knickerbockerچهارشنبه اول ژوئن9:30 ،
بامداد تا ظهر ،گفتوگوی خ صو صی 2بعد از ظهر دیدار از ا ستودیوی فیلم مترو
گ لدن مایر 3:30 ،عصیییر مه مانی برای آموز گاران محلی 8:30 ،شیییب مه مانی
نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا 352
دوسییت کوئنتن تاد بود که با تجارت در فیلمسییازی سییر و کار داشییت .بعدا در آن
روز ،روزنامهی لس آنجلس تایمک با بابا گفتوگو نمود و گکارشیییگر از او پرسیییید،
«شیییما امیدوارید چه کاری در امریکا انجام دهید»؟ بابا پاسیییخ داد« ،ی بیداری
همگانی که بر تمام بشییریت تاثیر خواهد گذاشییت و افسییردگی و ناخرسییندی که
امروزه در جهان وجود دارد را از میان خواهد برد .روز بعد بابا از اسیییتودیوی فیلم
پارامونت دیدن کرد .در بخشییی از محوطه بکرگ شییرکت پارامونت و در هوای باز،
353 لردمهر 5
فیلم ابلیس و ژرفنا را فیلمبرداری می کردند .تاد که از لندن با خانم تالوال بن هد
و هنرپیشییه ی مرد چالرز الفتون Charles Laughtonآشیینایی داشییت آنان را به بابا
معرفی کرد و آنان نیک به نوبه ی خود ،بابا را با هنرپیشیییه مرد گَری کوپر معرفی
نمودند .بابا به تماشییای چند صییحنه که فیلمبرداری می شیید ایسییتاد و پس از آن
عکس او را با تاالوال بن هد گرفتند.
پس از صیییرف ناهار ،بابا و چند تن
دیگر به استودیوی فیلمسازی فاکس و
به همراهی اللچاند میرا ،دو ست آقا و
خانم جونک ،به اسییتودیوی یونیورسییال
رفتند .در آنجا بابا با تام میکس که در
ن رش گییاو چران بییازی می کرد و
هنرپیشیییه ی دیگری به نام اِزرا میر
دیدار نمود و ی سیییاعت و نیم را در
آنجا سپری کرد .تاد برای آوردن تالوال
بن هد که سییاعت 5،30عصییر با بابا
وقت گفتوگو دا شت راهی ا ستودیوی
مهربابا و تالوال بنکهد هنرپیشه هالیو در استودیوی
پارامو نت شیییید .تالوال پس از ی
فیلمبرداری .می – ژوئن 1932 گفتوگوی طوالنی در حالی که روانه
شییده بود تا با هنرپیشییه ی زن گِرتا گاربو Gerta Garboدیدار نماید ،گفت در مورد
بابا با او صحبت خواهد کرد.
سییاعت 8:30آن شییب ی مهمانی بکرگ که نکدی به هکار تن در آن شییرکت
داشییتند در هتل نیکرباکر در هالیوود برگکار شیید .شییمار زیادی از لس آنجلس و
شهرهای اطراف به آن گردهماییِ «روحانی» و یا «عشق» آمدند .شمار مهمانان به
اندازهای زیاد بود که مجبور به برداشتن مبلمان در تاالر شدند .مرد و زن و بچه در
انتظار دیدار با بابا صف کشیده بودند .با ی طراحی هنری ،بابا را روی سکو باالتر
نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا 354
نشیانده بودند ،و پایین پای او چهار مندلی شیرقی در ی سیمت بابا و غربی ها در
سمت دیگر به طوری نشسته بودند که ی نیمدایره را تشکیل میدادند .پشت سر
بابا دو بانو مانند دو فرشییته به آرامی چنگ مینواختند .مهمانان را یکی یکی برای
دیدار با بابا از در کناری به درون تاالر میفرستادند به بابا معرفی می شدند و بابا با
لبخندی زیبا و شییاد به آنان دسییت می داد .آنگاه دور می زدند و از ی در کناری
دیگر به بیرون راهنمایی میشدند که در آنجا با نوشیدنی از آنان پذیرایی میشد.
بابا با ردای سفیدی که به تن داشت و موهایش که روی شانههایش ریخته شده
بود ،زیر درخ شندگی چراغهای تاالر ،ب سیار الهی و زیبا به نظر میر سید چهرهای
که دل همگان را ربوده بود .د ستور بابا این بود که هیچ کس سوالی نپر سد و پس
از دست دادن با او روانه شوند .اما شمار زیادی چنان شیفته و مانند مستها شده
بودند که از جا تکان نمیخوردند .سخنانی که آنان با شگفتزدگی بیان میکردند
در ادامه میآید:
اگر مسیش امروز زنده بود ،به شکل او بود.
چه چهرهی نوری دارد!
به نظر نمیرسد که از آن این دنیا باشد.
آیا ی مرد میتواند این قدر زیبا باشد؟
او مسیش زنده است!
کشش الهی او چه قدر عالی و شگفتآور است.
دوست دارم همیشه به او نگاه کنم!
چشمانم از زیبایی نور او جایی را نمیبیند.
من اصال نمیتوانم راهی شوم برای اولین بار در زندگیام ،خداییت را دیدهام!
چه رخسار شیرینی! پاکی الهی او چهقدر مردس است!
نمیتوان چیکی دربارهی او گفت زبانم بند آمده است.
دسییت دادن او چه قدر پر انرژی بود .احسییاس کردم شییوک الکتریکی از درونم
گذشت .خدای من! بیحس شده بودم.
355 لردمهر 5
اما زدودن نف شخصی ،هرچند که فرد با بیریایی آرزوی انجامش را داشته باشد،
آسیان نیسیت و هرگک به طور تمام و کمال به دسیت نمی آید مگر با کم مرشید
کامل ،چون نف شییخصییی از انگاشییت نادرسییت از سییرشییت حریری خود حریری
سرچ شمه میگیرد اما پیش از آنکه زدودن نف شخ صی امکان پذیر با شد این
انگاشت باید ریشهکن و حریرت الهی تجربه شود .من قصد دارم هنگامی که سخن
بگویم ،یکتا خودی حریری برتر که در همگان اسییت را آشییکار نمایم .با انجام این،
انگاشیییت و باور این که خودی حریری ی موجودیت و نهاد مجکاسیییت ناپدید
می گردد و نف شخ صی را محو می سازد .همکاری جای رقابت را می گیرد ،باور و
یرین جای ترس را می گیرد ،گشییاده دسییتی جای حرص را می گیرد و بهرهکشییی
ناپدید میگردد.
پیو سته از من پر سیده شده ا ست چرا برای هفت سال سکوت کردهام و تنها به
و سیلهی تختهی الفبا ارتباط برقرار میکنم و چرا به زودی ق صد شکستن سکوتم
را دارم .و امکان دارد که این سیییوال در پرتو آنچه که اکنون گفته شییید به خوبی
پرسیده شود که سخن گفتنم چه ارتباطی با دگرگونی آگاهی انسانی دارد.
بشریت آن طور که در زمان کنونی ساخته شده است ،از سه وسیله برای آشکار
نمودن و بیان اندیشییه ها اسییتفاده میکند و سییه حالت از آگاهی را تجربه می کند.
این سه و سیله در برگیرنده ی -1بدن ذهنی (ذهن) ا ست که اندی شه ها به علت
تاثیرات تجربه های زندگی های گذشییته در آن برمی خیکند .این اندیشییه ها ممکن
است به صورت دانهها در بدن ذهنی نهفته بمانند و یا سر برآورند و آشکار گردند.
-2اگر آنها آشکار و بیان شوند ،شکل خواستهها و آرزوها را به خود میگیرند و
ابتدا از بدن ل یف یا بدن آرزوها میگذرند که دربرگیرنده پنج حس ذهنی اسییت.
آنها ممکن در آنجا ا ستراحت کنند ،به صورت رویاها و یا آرزوهای برآورده ن شده
باقی بمانند و یا خود را -3توسط بدن فیکیکی بیشتر بروز دهند و از راه حسهای
فیکیکی به عمل درآیند.
357 لردمهر 5
و آه سته در حالی که رو به عرب گام برمیدا شتند و نگاه شان بر بابا دوخته شده
بود تاالر را ترک کردند .در این میان ،این سخنان با صدای بلند شنیده می شد،
«آه ،کی این چهره را دوباره خواهیم دید؟»« ،ان سان تنها ی بار در زندگی چنین
تجربهی فوق العادهای را به دست میآورد».
«بابای محبوب ،آیا اجازه خواهی داد دوباره شما را ببینیم»؟
اول ژوئن ،کَت گاردنر ،مکس و لیلیان واردال از نیویورک رسیییدند .بابا همان روز
از اسیییتودیوی مترو گلدن مایر دیدن کرد و بازیگری لویس اسیییتون را به تماشیییا
ن ش ست .آنگاه با ویرجینیا بروس دیدار نمود و از صحنه ی فیلمبرداری ماتا هاری
که گِرِتا گاربو Greta Garboبه تازگی در آن نرش آفرینی کرده بود دیدن کرد .بابا
هم چنین با کارگردان فیلم ونوس بلوند به نام فون اسیییتِرن بِرگ Von Sternbergبه
بازیگری مارلین دیتر ی Marlene Dietrichد یدار نمود .با با ب عدا گ فت که نرش
مارلین دیتریش را دوست ندارد اما وان استرنبرگ را به عنوان ی شخب دوست
دارد .بابا در درازای دیدارش از هالیوود با چند تن دیگر از سییتارگان سییینما دیدن
کرد ،از جمله بوریس کارالف ،جان گیل برت ،بروس اِوانک ،فلورنس ویدور ،چارلک
فارِل ،جانی ماک براون و کَری گرانت.
شماری از این هنرپیشگان بعدا در شامگاه اول ژوئن هنگامی که داگالس فِربَن
Douglas Fairbankو مری پی فورد Mary Pickfordبابا را به کاخ ویالی بیسییت و دو
اتاق خوابه ی خود به شیییماره 1143سیییامیت درایو به مهمانی دعوت کردند نیک
همراه با چند تن از چهرههای صنعت فیلمسازی حضور داشتند .مارک جونک ساعت
8آن شییب بابا را با اتومبیل به همراهی مردیت ،مارگارت ،پریسیییال و تاد به بورلی
هیلک برد و مندلی ها همراه با نورینا والیکابت با ی اتومبیل دیگر به دنبال آنان
راهی شدند.
زمانی که مندلیها از هند حرکت بودند ،ت ت آنان اجازه دا شتند تا دو د ست
کت و شییلوار سییاده و ارزان قیمت و ی جفت کفش به همراه بیاورند که آن ها را
359 لردمهر 5
هم چنان که تاریکی شب با برآمدن خور شید در سپیده دم رخت برمی بندد ،به
همین روش آن کاخ نیک با ح ضور بابا ،نورانی شده بود .آن نوری که از لو سترهای
با شکوه کری ستال می تابید ،نور نبود بلکه تاریکی بود! حتا نور درخ شان خور شید،
در مرایسه با نور حریری اواتار ،تاریکی است!
مری پی فورد از بابا خواهش کرد که روی مبل بنشیییند و خودش پایین پای او
روی فرش نشست .دیگران نیک گرد بابا روی فرش نشستند ،و شراب عشق شروک
به سخن گفتن به تمامی قلبها نمود .داگالس فربنکس نیک به همسرش پیوست و
روی فرش کنار بابا نشست .بابا به او چنین گفت:
تمام سه عالم یا کائنات و ساختار آن را من آفریدهام .کائنات ،سینمای من است.
درست همان طور که تماشاگران جذب نمایش روی پردهی سینما میشوند و فیلم
احسییاسییات آنان را درگیر می سییازد و با نفوذش احسییاس های آنان را به حرکت
درمی آورد و باعث می شییود که فراموش کنند ،آن واقعی نیسییت ،به همین روش،
تماشاگران دنیا نیک با دیدن نمایش فیلم جهانی ،فریفته و افسون می شوند ،خود را
فراموش میکنند و آن را واقعی می پندارند .بنابراین من آمده ام به آنان بگویم که
سییینمای جهانی که جذب آن گشییته اند ،واقعی و حریری نیسییت .من آمدهام که
کانون تمرکک آنان را به سوی حقیقت بچرخانم .تنها خداوند حریری ا ست و تمام
چیکهای دیگر صرفا عکسهای متحرک یا فیلم هستند!
مری پی فورد گرایش روحانی دا شت و پیش از صرف شام ،بابا با او افراد دیگر در
حرفهی سینما به مدت 40دقیره دیدار داشت .بابا بر قدرت نفوذ فیلم و ارزش آن در
چرخاندن ذهنیت مردم به سوی هدفهای روحانی تاکید نمود .بابا چنین بیان نمود:
من به ویژه از آمدن به کالیفرنیا خوشییحالم .چون این فرصییت را فراهم آورد تا با
فیلمسیییازان و بازیگران دیدار نمایم .از این که امشیییب امکان تدارک دیدن این
گردهمایی به دست آمد خشنودم .نیازی نیست به شما که دست اندر کار تولید و
پخش فیلم ه ستید بگویم چه نیرویی در د ست دارید ،هم چنین ش ندارم که از
مسییئولیتی که در به کاری گیری آن قدرت دارید به طور کامل باخبر هسییتید .آن
361 لردمهر 5
که تصیییورات توده ی مردم را تحری و برانگیخته می کند می تواند آنان را به هر
سیییمت و سیییویی که برگکیند به حرکت درآورد و هیچ وسییییله ای برای تحری
تصورات آنان نیرومندتر نیست بجک فیلم.
مردم به سییالن سییینما می روند تا سییرگرم شییوند .اگر نمایش قوی باشیید ،آنان
دگرگون شده بیرون می آیند و قلب و ذهن خود را ت سلیم نوی سنده ،تولید کنند،
کارگردان و سیییتاره ها می نمایند و خیلی بیشیییتر از آن که خودشیییان بدانند از
سرمشری که جلوی چشم آنان به تصویر کشیده شده است پیروی میکنند .گرچه
روزنامه ها و رادیو نیک بر اندیش ها اثرگذار هسییتند اما قدرت سییرمشییق رسییانهی
دیداری و یا دیدن که بکرگترین محرک برای عمل ا ست را ندارند .و در این را ستا،
اکنون فیلم از هر رسانهی دیگر بهتر است.
امروزه ما خود را در میان ی رکود اقتصادی شدید میبینیم که سراسر جهان را
فراگرفته و بر همگان اثر گذاشییته اسییت ثروتمند و فریر به طور یکسییان ،و همه
برای رهایی از آن ،در تاریکی کور مال کورمال دسیییت و پا می زنند .کمپانی های
فیلم سازی ،سالنهای سینما و ستارگان نیک از این رکود شدید رنج میبرند و اگر
توانایی پایان بخشیدن به آن را داشتند ،م مئنم که از انجام آن خوشحال خواهند
شد .اما چگونه فیلم سینمایی میتواند در این راستا کم کند؟ ابتدا باید فهمیده
شود که رکود اقت صادی نه ی حادثه ا ست و نه صرفا برآیند تولید بیش از حد و
تورم است .آنها هرچند که علتهای فوری هستند اما تنها وسیلههایی برای دامن
زدن به رکود شدید اقت صادی بوده اند .خود رکود شدید اقت صادی تو سط ک سانی
ایجاد شده که سکان تکامل بشریت به دست آنان سپرده شده است .انسان باید از
دارایی های مادی اش بریده شیییود تا از راه تجربه ی واقعی درک کند که بنیاد
حریری اش روحانی اسیییت نه مادی .آنگاه آماده خواهد بود تا حریرتی را که من
برای آوردن آن آمده ام دریافت کند .این حقیقت دربرگیرنده ی دانشییی اسییت که
انسیییان به جای آن که ی فرد محدود ،مجکا و به طور تمام و کمال در بند توهم
زمان ،فضا و سنتها باشد ،بداند در ذات جاودانه و در مناب ،نامحدود است .توهم
نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا 362
نباید با آنچه به اصی الح مذهب گفته می شیود ربط داشیته باشید .کیش ،مراسیم
مذهبی ،عراید جکمی و تعصبآمیک ،انگاشتهای متداول از بهشت و جهنم ،و گناه،
بییه انحراف حقی قت دامن می زننیید و گیج کننییده هسیییتنیید تییا آن کییه
روشین گر و الهام بخش باشیند .روحانیت راسیتین در داسیتان هایی از عشیق پاک،
خدمت بدون خودخواهی و شناخت حقیقت و به کار بردن آن در شییرایط بسیییار
فروتنانه در زندگی روزمره ی ما به تصیییویر کشییییده می شیییود که در حالت های
گوناگون در خانه و ک سب و کار ،مدر سه و دان شگاه ،ا ستودیو و آزمای شگاه خود را
نمایان میسیییازد و در همه جا ،باالترین شیییادی ها ،پاکترین عشیییق ها ،بکرگترین
قدرت ها را برمیانگیکد و همنوایی دایمی از م سرت را ارائه می دهد .این اوج اعلی
عمل گرایی اسییت .نمایش چنین شییرای ی بر پردهی سییینما ،مردم را به این درک
واخواهد داشت که زندگی روحانی چیکی است که باید زیست ،نه آن که دربارهاش
سییخن راند و آن و تنها آن ،صییلش و عشییق و هماهنگی را که ما در جسییتوجوی
برقراری آن به عنوان حالت ثابت زندگیمان هستیم ارائه میدهد.
پس از صرف شام ،بابا سه بار برخا ست تا راهی شود اما مری پی فورد خواهش
کرد بابا آنجا را ترک نکند .سرانجام هنگامی که بابا بلند شد همگی گرد او آمدند و
در حالی که ایسییتاده بود از روی تخته ی الفبا با آنان به گفتوگو پرداخت .پس از
چند دقیره نگاه بابا به دختر جوانی افتاد که به تنهایی در آنسییوی اتاق ایسییتاده و
پشیییتش به او بود .بابا خواسیییت که او را صیییدا بکنند و نکد او بیاورند .هنگامی که
خواسیییت بابا را به آن دختر رسیییاندند ،او روی خود را به سیییوی بابا برگرداند اما
هم چنان در دوردسییت ایسییتاده بود .دوباره او را فراخواندند و آن دختر آهسییته به
جلو آمد .اما دور از بابا ایسییتاد .نورینا به او گفت« ،بیا و به بابا دسییت بده ،فرزند».
ا ما آن دختر مح تاط باقی ما ند .آن گاه الیکا بت گ فت« ،چرا می ترسیییی عکیکم؟
نکدی تر بیا و با بابا دیدار کن» .او پرسییید« ،چه طور می توانم به او دسییت بکنم».
نورینا پر سید« ،چرا نه؟ همه میتوانند با بابا دیدار کنند»! این باعث شد که ا ش
از چشمان آن دختر روانه شود و به طور رقتانگیکی گفت« ،اما من ی گناهکارم،
365 لردمهر 5
چگونه می توانم به موجود مردسییی مانند او دسییت بکنم»؟ سییپس بابا به سییوی او
رفت و دست بر سر و شانههای او کشید .آن دختر گریه سر داد و بابا با اشاره به او
گفت« ،من پاک ترین پاکان هسییتم .من می توانم بدترین گناهکاران را پاک نمایم.
تو به ا شتباهات گذ شته ات پی برده ای و با بی ریایی جلوی دیگران اعتراف کردی و
بنابراین بخشیییده شییدی .این توبه که از ژرفای قلبت انجام دادی کافی اسییت و تو
اکنون پاک شییدهای .این هیچ ترسییی به خود راه نده و اشییتباهات گذشییته ات را
تکرار نکن .نظر من بر تو اسییت»! آن دختر دوباره به گریه افتاد و بابا با مهربانی او
را در آغوش گرفت .اش هایی که بابا از دل او بیرون کشیده بود تمامی گناهان آن
دختر را شست.
کسانی که گواه بر این صحنه بودند قلب شان به شدت زیر و رو شد .دلهای آنان
لبریک از احسییاس و اشی از چشییمان شییان جاری گردید .پیش از آن که بابا راهی
شییود دوباره همه ی مهمانان را در آغوش گرفت و دسییتش را روی سییر آن دختر
گذا شت و به او دلداری داد« ،تو برای همه چیک مورد بخ شش قرار گرفتی! گذ شته
را فراموش کن .ابدا نگران نباش» .آن دختر چشمانش را بر دستهای بابا ف شرد و
آنها را بو سید .همچنان که بابا آنجا را ترک می کرد همه ی چ شمها به بابا دوخته
شده بودند .مری پی فورد و داگالس فربنکس در فیلمهایشان صحنههایی از عشقِ
ژرف انسانی را به تصویر کشیده بودند اما با دیدن این صحنه از عشق پاکِ مهربابا،
که به راستی تجربهای نادر بود .قلبهای آنان لبریک از عشق گردید.
جهان ،تنها پس از سیییپری شیییدن دوران ها چنین فرصیییتی را می یابد .چه قدر
خوشنصیییب هسییتند کسییانی که محبوب الهی را می شییناسییند دسییت از دامن او
نمیکشند و به او کرنش میکنند نه دنیا.
دوم ژوئن ،بابا دوباره به اسیییتودیوی پارامونت رفت و با موریس شیییوالیر که فیلم
امشییب مرا دوسییت داشییته باش به بازیگری جِن نِت مکدونالد را می سییاخت دیدار
نمود .تالوال بن هد نیک آنجا بود و دوان دوان به سیییوی بابا رفت و او را در آغوش
گرفت و بوسیییید .بعدا در سیییاعت 3عصیییر ،مری پی فورد برای ی گفتوگوی
نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا 366
مهربابا در استودیوی پارامونت .هالیوود .می -ژوئن .1932از چپ ،ادی جونیور ،تاد ،بهرام،
تالوال بنکهد ،چانجی و کاکا باریا
راهی باغچه شییدند و با دیدن آن مندلیِ بابا ،گرد کاکا آمدند و شییروک به پرسییش
نمودند .او که نمی دانسیییت آن ها چه می گویند ،تنها این فکر به سیییرش افتاد که
چ شمانش را ببندد ،انگار به حالت خل سه فرو رفته ا ست! با دیدن او در این حالت،
دوسیییتداران بابا بیشیییتر تحت تاثیر قرار گرفتند و گرد او ایسیییتادند .یکی از آنان
آه سته گفت« ،او مرداری نیروی ماورای طبیعی یوگیها را دارد ...او باید پی شرفته
باشیید» .کاکا از آن که در چنین موقعیت آزار دهندهای قرار گرفته بود خیس عرق
شیییده بود .در این میان ،دوسیییتداران بابا منتظر بودند ببینند کی کاکا از حالت
خلسیییهاش بیرون می آید .آنان کاکا را می سیییتودند اما او در دلش به آنان ناسیییکا
می گفت! او تا کی می توان ست مانند ی مج سمه آنجا بای ستد؟ پس از چند دقیره
بابا به دنبال او فر ستاد و کاکا به درون ساختمان رفت .غربیهای سادهدل به طور
کامل تحت تاثیر قرار گرفته بودند اما کاکای بیچاره گیج و سردرگم شده بود .روز
بعد کاکا و بهرام برای فرار از پاسخ دادن به پرسشها ،خود را در اتاق حبس کردند
نیویورک و به سوی هالیوود در کالیفرنیا 368
بابا دیدار نمود و بابا به تندی پرسید« ،آیا به او دست زدی»؟ ادی با التماس گفت
که بی گناه ا ست و تو ریش داد به چه دلیل تالوال او را دعوت نموده و می خوا سته
که بابا ی مرد معینی را جادو کند تا عا شق تالوال شود .بابا انکجار آ شکار خود را
نشان داد و گفت« ،هالیوود»!
برداشیت کلی در میان بسییاری از سیتارگان سیینما این بود که بابا ی یوگی یا
سییوامی بلند پایه اسییت با نیروهای اوکالت (جادوگری) که می تواند بر ذهن نفوذ
دا شته با شد .به این دلیل بود که تالوال چنین درخوا ستی را دا شت .هنرپی شگان
هالیوود اشخاص سرشناسی بودند که دربارهی زندگیشان در رسانهها بسیار نوشته
و سخن رانده می شد و از آنجایی که روزنامه ها بابا را ب سیار مورد پو شش خبری
قرار دادند ،هنرپیشگان ،بابا را به عنوان چهرهای که به اندازهی خودشان سرشناس
و مشییهور اسییت پذیرفتند .با این حال ،فهم آنان از روحانیت حریری ،و به راسییتی
اواتار بودن مهربابا چه معنایی دارد ،عمری نداشت.
سخن هایی زیادی با شور و هیجان پیرامون شک ستن سکوت بابا که انتظار آن
میرفت هماکنون در همه جا پیچیده بود ،چو بابا در درازای سفرش به امریکا بارها
به آن ا شاره نموده بود .این مو روک که بابا به را ستی لب به سخن خواهد گ شود
اح ساس ها را بر انگیخته بود و تدارکاتی تهیه دیده می شد که صدای بابا هنگامی
که سخن می گوید بتواند در سرا سر جهان از رادیو شنیده شود .کوئنتن تاد که
شییخب متراعد کننده ای بود با شییور و هیجان بیش از خود ،حتا بانوان معینی را
متراعد نمود بود که برای این مناسییبت ،دوخت رخت های بسیییار شییی ِ خدا -
رسیییده گی سییفارش بدهند و به آنان اطمینان داده بود که بابا در آن زمان به آنان
خدا – ر سیده گی پی شکش خواهد نمود .این در حالی ا ست که بابا خودش هرگک
چنین چیکی نگفته بود.
ادی جونیور می دانسییت بابا هرگک چنین کاری نمی کند ،با حالتی شییکاک به بابا
گفت« ،ببین بابا ،شما که سکوتتان را استادیوم هالیوود بال نخواهید شکست! چرا
این همه هیاهو با رادیو و روزنامه به راه انداخته شود؟ شما مردم را وادار می کنید
371 لردمهر 5
این قدر به زحمت بیفتند .اگر شییما سییخن نگویید ،مردم از دسییت شییما بسیییار
ناراحت و ع صبانی خواهند شد .و من می دانم که شما آن را انجام نخواهید داد»!
بابا با آ شفتگی ادی را سرزنش نمود« ،نه ،نه ،تو اکنون نمیدانی! ساکت شو ! این
بار ،من آن را انجام خواهم داد» .ادی دیگر چیکی نگفت ،هرچند که او باور نکرد،
بابا چنین کاری بکند و به راسیییتی می ترسیییید هنگامی که مردم پی ببرند بابا
برنامه ای دیگر دارد ،آنان را کت بکنند و یا بک شند .این چه بازی بود که بابا انجام
می داد .مردم هالیوود اگر سیییاده لوح نبودند ،اما چه قدر زود باور بودند .آیا لکومی
داشت که از ابکار مادی و مکانیکی برای شنیده شدن صدای اواتار در سراسر جهان
ا ستفاده شود؟ آیا سکوت مهربابا واب سته به علت های مادی و یا مکانیکی بود .اما
این روش از کار مهربابا ،بازی الهی اوسیییت و در این لی ال ( Leelaبازی الهی) که او
بازی می کند ،شیییادی وجود دارد! باوجود آن که او همه چیک می داند اما وانمود
می کند که هیچ چیک نمی داند و بدین ترتیب چنین حیله ی شیییگفتانگیکی را به
کار برد .کار مهربابا شییگرف اسییت و با این وجود ،درک ناشییدنی اسییت .در کار
الهی اش او هرگک کاری که مرداری هدف پ شت آن نبا شد انجام نمی داد عالقه ای
که سخنانش در هالیوود برانگیخت ،شاید به دلیل این بود که مردم را به راستی از
اواتار و مرام او باخبر سیییازد و آنان را وادارد که دسیییت از دامنش برندارند ،خواه
سخنانش جامه عمل به خود بیگرند یا نه.
مسلم است که بابا در هالیوود « سخن» خواهد گفت ،از جایی که نتمهی کالم او
تو سط فیلم ها در سرا سر جهان پخش خواند شد .تنها هالیوود می تواند دا ستان
زندگی بابا را به تصییویر بکشیید و نمایش دهد و به این دلیل به پژواک ستترود او
گوش فرا خواهند داد .سرود او گرچه بیپژواک است ،تمام پژواکهای جهان را در
خود غرق میسازد.
هاوایی ژاپن و چین 372
تا آنجا با بابا سییفر کند .پیش از راهی شییدن ،بابا درباره ی کارش با دوسییتداران
غربی اش دسییتوراتی داد و آنان را روانه ی خانه هایشییان نمود ،بجک کوئنتن تاد که
قرار شیید برای مراقبت از کارل فلیپس با او و مندلی ها همسییفر شییود .بابا سییفر از
پیش برنامه ریکی شده اش به سان فران سی سکو ،جایی که جین و مالکوم شالس
فرستاده شده بودند را لتو کرد و آمادهی سفر به چین شد.
عصییرگاه 4ژوئن ،مارک جونک با اتومبیلش بابا و مندلی ها را به بندرگاه برد .تاد و
ادی جونیور با اتومبیل ِسلِست دوماال روانه شدند .سلست پسر خالهی جونک بود و
در این سفر بابا ،به او ب سیار نکدی و مفید واق شده بود .هلن خواهر مارک جونک
نیک کم بکرگی در همراه شدن با برنامهی شلوغ بابا بود .گروه زیادی برای بدرود
گفتن به بابا در پی او روانه شییدند .بابا سییوار کشییتی نو مانتری Montereyشیید و
ساعت 11شب ک شتی آب های اقیانوس را به سوی هنولولو درنوردید .بابا و کارل
فلیپس در ی کابین بودند ،تاد ی کابین به تنهایی داشییت که ره به روی کابین
بابا بود و چانجی ،کاکا ،ادی جونیور و بهرام نیک ی کابین نکدی آن ها داشیییتند.
کارل فیلیپس بیدرنگ دریا زده شد و ی درد سر و بالی واقعی از آب درآمد .آن
پسیییر نافرمان و سیییرکش و افراط کار بود و هنگامی که بابا او را فرامی خواند ،تاد
میبایست برای آوردن کارل فلیپس نکد بابا از ی سوی کشتی تا آن سوی کشتی
و از سالن ورزش تا استخر در پی آن پسر بدود .کارل تنها ی فکر در سر داشت و
آن حداکثر لذت بردن به از دور از چشیییم پدر و مادرش از آن سیییفر مجانی و
تع یالتش بود .بابا چنان از د ست شی نت های آن پ سر وازده شده بود که بر آن
شد در اولین فر صت ،به محض پیاده شدن از ک شتی در هنولولو او را به خانه اش
برگرداند .اگرچه کارل فلیپس را برای کار بابا آورده بودند اما کوئنتن تاد میبایست
شبانه روز در خدمت او با شد! این نیک مانند همهی موردهای دیگر «پ سر ایده ال»
بود که مندلی ها میبایست از پسرها مراقبت کنند.
شمار زیادی در کشتی به دیدن بابا آمدند و او به طور شگفت آوری با آنان دیدار
نمود .پس از 4روز روی آب ،کشیییتی در 8با مداد 9ژوئن در ب ند هنولولو پهلو
هاوایی ژاپن و چین 374
گرفت و آنان پس از پیاده شییدن برای دو روز در هتل موآنا اقامت نمودند .رسییتم
که از چین فراخوانده شده بود با آنان در اسکله دیدار نمود .پس از ی گفتوگوی
خصییوصییی با رسییتم ،بابا تصییمیم گرفت که او را همان روز به اسییترالیا و نیوزلند
بفرسییتد .این برای ایجاد حلره ی پیوند بیشییتر با غرب بود و پیآمد آن چند سییال
بعد آشکار گردید هنگامی که شمار زیادی از استرالیاییها به مهربابا گرویدند .این
در حالی ا ست که ر ستم به دلیل قوانین سفت و سخت مهاجرتی اجازهی ورود به
سیدنی را نیافت.
پس از دو سییاعت اسییتراحت در هتل ،بابا و گروه به ی درختسییتان نارگیل در
باغ های رویال هاووایی هتل کنار هتل موآنا رفتند و به تماشییای اجرای عالی رقب
و آواز های محلی هووایی نشییسییتند .سییپس بابا و گروه با اتومبیل به ی گشییت
طوالنی در بیرون شییهر رفتند و از درختسییتان آناناس دیدن کردند و مردار زیادی
آب آناناس نوشییییدند .بعدا در هتل ،بابا ،کوئنتن تاد را به اتاقش صیییدا زد و روی
تخته ی الفبا هجی کرد« ،رفتار کارل فلیپس دارد بدتر می شود .من دارم شنبه او
را به لس آنجلس می فرسییتم .او برمی گردد و بر علیه ما حرف خواهد زد .من از تو
میخواهم به کالیفرنیا برگردی و همگان را از تتییر برنامهام باخبر سازی .من قصد
دارم از چین به هند برگردم و سپس به ایتالیا بروم .از تو میخواهم به ایتالیا بروی
و در آن جا ی ویال برای ا قامتم پ یدا کنی .من آخر ژوئ یه به آن جا خواهم آ مد.
مریدان زن را در آنجا گرد آور .برای مردیت ی بلیط برگشییت به نیویورک بخر و
پانصد دالر هم به مردیت و مارگارت برای سفر با کشتی به انگلستان بده .به او بگو
من از او میخواهم که کارش را در دوان شایئر ادامه دهد .و به همگان در کالیفرنیا
بگو من سییکوتم را در اسییتادیوم هالیوود بال ،هم چنان که اعالم شییده بود نخواهم
شک ست» .این وظیفه ی د شواری برای کوئنتن تاد بود اما ایمانش به بابا عمیقتر
شد .او پیش خود چنین اندی شید« ،هیچ ان سان عادی مانند این رفتار نمی کند».
هنگامی که تاد خبر را به آنان رسیییاند ،نتیجه قابل پیشیییبینی بود .گرچه ناامید و
دلشکستگی وجود داشت به ویژه برای مردیت و مارگارت استار و خانوادهی جونک،
375 لردمهر 5
که در ادامه می آید در 14ژوئیه در روزنامه به چاپ رسییید .سییرتیتر مراله چنین
بود:
هندوی خاموش ،گفتوگوی رادیویی را به تاخیر میاندازد.
لس آنجلس 13 ،ژوئیهی ( ،1932اسوشیتد پرس)
شیییری مهربابا که به تازگی اینجا آمد و اعالم شیییده بود که مرد مردس هندی
شرقی ا ست و ت صور می شود به مدت هفت سال ی کلمه حرف به زبان نیاورده
اسییت ،پیام خود را فردا با پخش رادیویی ملی از هالیوود به جهان نخواهد رسییاند.
کوئنتن تاد ،من شی عارف ،از سانتا باربارا تلگراف زده ا ست که بابا ت صمیم گرفته
شک ستن روزه ی سکوت خود را تا فوریه ی آینده به تاخیر بیندازد ،چون شرایط
هنوز مناسب نیست.
در این میان ،بابا که پی شبینی چنین واکن شی را از سوی روزنامهها می کرد برای
دوسییتدارانش پیام فرسییتاد نگران تبلیتات مخالف نباشییند« ،هنگامی که سییخن
بگویم تمام جهان مرا به عنوان عیسییی که بازگشییته اسییت خواهند شییناخت و
پذیرفت».
مندلیهای مهربابا در چین .سال . 1932رستم ،رائوصاحب ،مرد و زن پارسی که بابا را در چین
همراهی کردند .یک مرد ناشناس انکلیسی .زال ،پندو و گوستاجی
377 لردمهر 5
ترریبا تمام خدمه ی کشییتی ،ژاپنی بودند .هم چنان که کشییتی بخاری بندرگاه را
ترک می کرد ی گروه ارکسییتر جاز شییروک به نواختن نمود و زنان محلی هاووایی
آواز میخواندند و می رقصیییدند و دسییتمال هایی که در دسییت داشییتند را تکان
میدادند و گلهایی را روی عرشه میریختند.
آنها هیچ تصوری نداشتند که شاهنشاه آفرینش در کشتی است و به طور ناپیدا
در حال کار در عوالم باالتر است به خاطر آنکه شرق و غرب را به هم بپیوندد.
پس از آنکه بابا در کابین خود جا افتاد ،دستور داد که نامههای کیمکو را بارها و
بارها با صدای بلند برایش بخوانند .هم چنان که بابا به کالم عا شرانه ی آنان که از
دل سوختگی جدایی شان می گفت گوش فرامیداد ا ش از چ شمانش روان شده
بود .یک شنبه 19ژوئن ،ک شتی ساعت 6بامداد در بندر یوکوهاما پهلو گرفت .بابا و
مندلی ها از ک شتی پیاده شدند و خود را تر و تازه ساختند .ساعت 10بامداد آنان
به تور دومین شهر بکرگ ژاپن رفتند .پس از ی ساعت سواری در تاک سی ،آنان
پیاده شدند و غذای مختصری صرف کردند و سپس پای پیاده از میان خیابانهای
شلوغ گ شت زدند .هنگام ظهر بابا و گروه به ک شتی برگ شتند و ساعت 2بعد از
ظهر کشتی اسکله را ترک کرد .ساعت 8بامداد 20ژوئن ،کشتی به کوبه رسید و
مهربابا و شماری از مندلیها در چین .ژوئن .1932از چپ ،گوستاجی ،بهرام ،چانجی ،ادی جونیور ،پندو و زال
هاوایی ژاپن و چین 378
پس از پیاده شدن بابا و گروه در شهر چرخیدند .سپس ساعت 1بعد از ظهر به
کشتی برگشتند و دو ساعت بعد کوبه را ترک کردند.
پس از ی سفر دریایی هفت روزه ،ساعت 2:30بعد از ظهر 22ژوئن ،کشتی در
بندر شیییانگ های چین پهلو گرفت .هربرت دی وی و زال برادر بابا در اسیییکله به
پیشواز آنان آمده بودند .بابا که کت و شلواری بسیار شی پوشیده بود و ی کاله
پانامایی به سر دا شت از ک شتی پیاده شد .آنگاه با اتومبیل او را به هتل پاالس با
چشم انداز رودخانهی هوانگپو در فاصلهی چند کیلومتری بردند .پس از نوشیدن
7بامداد روز بعد ،ق ار به ایسیییتگاه نان کینگ رسیییید .پندو و گوسیییتاجی برای
خوشآمد گویی روی سکو ایستاده و چشم به راه آنان بودند .همگان راهی خانهی
هربرت در فاصییله ی 3کیلومتری ایسییتگاه شییدند .پندو ،گوسییتاجی و زال بنا بر
دستور بابا سه ماه بود که در چین اقامت داشتند و در انتظار بودند که بابا آنان را
به امریکا فراخواند .پیش از ورود بابا به چین ،بابا به ویشیینو و رائو صییاحب دسییتور
داده بود راهی ناسی شوند.
پس از صرف نو شیدنی و رف خ ستگی ،هربرت ،بابا را به دیدن دیوار بکرگ چین
در نان کینگ برد .دریاچه ای در آن نکدیکی بود که بابا با پای پیاده م سافت زیادی
را کنار آن قدم زد .نان کینگ شیییهر دلچسیییبی بود و بابا و مندلی ها را به یاد پونا
سیین ،رهبر میانداخت .عصییرگاهان بابا را برای دیدن بنای یاد بود سییان یات – ِ
انرالبی ،با اتومبیل به باالی کوه بنفش بردند ،گرچه جاده ها ناهموار بودند اما بابا
محیط اطراف و چ شم انداز آنجا را دو ست دا شت .شامگاهان ،همگی گرد بابا در
اتاقش نشییسییتند و به موسیییری گوش دادند .پس از آن ،بابا متن تلگراف هایی را
درباره ی تتییر برنامه اش به چانجی دیکته نمود تا به امریکا ،انگلسیییتان و هند
بفر ستد .شمار زیادی از دان شجویان چینی ،زنان و مردان سالخورده در نانکینگ
برای دیدار با بابا آمدند .در این شیییهر نیک ،بابا در کوچه های کثیفِ محروم ترین و
فریر ترین محله های نان کینگ پای پیاده گشیییت زد .این در حالی اسیییت که
کشییاورزان چینی با شییگفتی به او چشییم دوخته بودند .هربرت خواسییت که به بابا
خدمت کند و گفت« ،اگر از من بخواهید که در مسیر به لندن از دایرِن (تالیاِن)،
استان منچوری ،سربستان ،مسکو و ورشو دیدن کنم ،انجام خواهم داد» .بابا پاسخ
داد« ،بسیار خوب ،از راه استان منچوری و روسیه راهی مارسی شو و در 20ژوئن
در آنجا با من دیدار کن» 26 .ژوئن ،بابا از سالن سینمای ملی دیدن کرد و سپس
با اتومبیل از میان کوچه های شییلوغ و پر ازدحام شییهر گذشییت و از پرسییتشییگاه
کنف سیوس دیدن کرد .بابا قرار بود در آن روز راهی شود و هربرت ی مج سمهی
الک و ال کلزده ی میلو فو ( نامی که چینی ها به بر بودا که دو باره باز می گردد
381 لردمهر 5
انگلستان و امریکا زیانی به بار نیاورده است چون همگان میدانند که مجلهی جان
بول چهقدر چرندبافی میکند .و این که سردبیرش به خاطر چنین تهمتهایی به
افراد بلندپایه ،چندین بار محکوم شییده اسییت .مردمی که عرل در سییر دارند آن
مجله را حتا نمیخوانند! اما متاسفانه مردم در هند این را نمیدانند و اینجا افرادی
هسییتند که تنها کار و زندگیشییان شییرارت بر علیه بابا و ماموریت اوسییت .آنان با
مراالتی که به قلم افرادی مانند دسییتور به نگارش درمی آیند تحری میشییوند و
برای بهره برادی از چنین گکارش های در بد نام کردن و م سموم کردن ذهن شمار
زیادی از انسییان ها دسییت به هر کاری می زنند .با این حال ،بابا نه تنها توجهی به
این کارها نمی کند ،بلکه به روش خود از آن ها نیک لذت می برد ،رو شن تر بگویم او
چنین مخالفت هایی را فرامی خواند و می آفریند .در ماه آوریل که ما در لوگانو
سویس بودیم ،یکی از عصرها او برای برخی از پیروان نکدی خود روشن گری کرد
که او خواهان جلوگیری از ی فاجعه ی بکرگ اسییت یعنی آغاز ی جنگ جهانی
که آمادهسیییازی آن از تمامی طرف ها انجام گرفته اسیییت که رهایی بشیییریت از
سنگدلی و خونخواری و خرابی را در بر دارد که با انهدام و ویرانی که چنین جنگی
به آن دامن میزند به بار میآید .برای جلوگیری از این جنگ ،سه چیک الزم بود،
ابتدا ،دامن زدن به ی مخالفت بر علیه خودش در مرایسی گسترده.
دوم ،وارد کردن درد و رنج بدنی به خودش.
سوم ،اجازه دادن به پا گرفتن نبردها و زد و خورد های کوچ در گو شه و کنار،
بجای شعلهور شدن آتش ی جنگ جهانی ویرانگر.
در مورد رنج بردن خودش ،او رو شنگری نمود که آماده ا ست هر چیکی بر خود
بپذیرد اما در پیوند با مخالفت و دشیییمنی که باید به آن دامن بکند ،به همه ی
پیروانش هشدار داد که از هیچ چیکی دلخور نشوند و گمراه نگردند .بیدرنگ پس
از ه شداری که او به همگان داد ،در ست روز بعد مراله ای در مجله ی جان بول به
چاپ رسیییید که بر هیچ کس تاثیری نداشیییت .آنگاه بابا همه را در ی بوته ی
آزمایش دیگر گذا شت .او آ شکارا به همگان در انگل ستان و امریکا اعالم کرد که در
385 لردمهر 5
که برای کار بکرگش رییروی بود را می خواسییت .و از این رو آن را پدید آورد و به
خوبی آن را پروراند که همگان را خجالت داد .او گفت« ،هرچه زه کمان بیشییتر به
عرب ک شیده شود نیروی بی شتری برای به پرواز دراوردن تیر ایجاد می کند و این
دقیرا مانند آن اسییت .هرچه مخالفت بکرگ تر باشیید ،نیروی بکرگ تری به کار من
میبخشد که در راستای رفاه بشریت است همان طور که تمام کارهای من است.
و آن مخالفت ابدا برایم مهم نیست» .بدین سان ،بابا به همهی ما سخن میگفت و
تمام کارهایی که انجام داد برای کارش بود .او خاموشییانه و به آرامی از چین راهی
اروپا شده است تا کارها را برای آینده تدارک ببیند.
سر راه ،بابا در هند توقف نمود .این در حالی ا ست که تنها بجک ی روز پیش از
ورودش به بمبئی هیچ کس از آمدنش خبر نداشیییت .در آنجا بابا تنها مندلی های
نکدیکش را صدا زد تا م سایلی را برای شان رو شن کند .اح سا سات آنان با دیدن بابا
در م یان خود ،به طور ناگ هانی به طور شیییگ فت آوری فوران کرده بود .پس از
درودهای سرشار از عشق که به بابا گفته شد .در پی آن ،صحنههایی از سوز و گداز
جدایی آ مد که ق لب را زیر و رو میکرد و بسییی یار دلخراش بود .ا ما او در اوا یل
سپتامبر بازمیگشت .آنگاه در حالی بابا راهی می شد ،آنان با اندیشهی برگشت او
که آ سودگی خاطر برای شان دا شت به خود دلداری دادند .آنان روزها و لحظه ها را
برای بازگشت بابا میشمردند.
هرجا که بابا قدم گذاشیییته بود ،لندن ،نیویورک و یا هالیوود ،خودِ حضیییور بابا
قلبها را به آتش ک شیده بود و صحنههایی پراح ساس از درودهای عا شرانه به بابا
که به دنبال آن سوز و گداز جدایی را در پی دا شت در همهجا به چ شم میخورد.
هکاران تن او را دیدند ،سییتودند ،پرسییتیدند و به او عشییق ورزیدند ،به طوری که
پیشییتر به هیچ کس این چنین عشییق نورزیده بودند .پیکر باوقار او ،شییخصیییت
دلفریبش و روحانیتی که از وجودش می درخشیییید همه ی دل ها را اسییییر خود
سییاخته اسییت .این ی شیییفتگی گذرا نبود ،بلکه ی الهام الهی بود که به معنی
واقعی کلمه ،زندگی و امور همهی کسانی که با بیریایی و گشودن دلهایشان نکد
387 لردمهر 5
او آمدند را دگرگون ساخت .تجربههای آنان با کالم و در نامههایی آکنده از ع شق
الهی به طوری بازگو و نو شته شد که هر خواننده ای را با شنیدن ژرفای اح ساس
عشق آنان به گریه میانداخت .مردم ترریبا از تمامی حرفهها و قشرها میآمدند ،از
کشیییاورزان فروتن گرف ته تا هنرم ندان ،شیییاعران ،فیلسیییو فان ،دانشیییم ندان،
سییییاسیییتمداران و روزنامه نگاران .آنان همگی از دیدار و گفتوگو با بابا بی حد
سپاس گذار بودند .شماری در سکوت ،بدون کالم ،با او ن ش ستند و دیدار کردند.
افراد بسیاری با احساسی ژرف از عشق و ستایش و قلبهایی که به شدت زیر و رو
شده و انگیکه گرفته بود روانه شدند .و برخی او را عیسی زنده نام نهادند.
کسان دیگر ،او را خداوند آفرینش نوین نامیدند .برای شمار زیادی او بت قلبهای
آنان یا محبوب الهی شییده بود .عبارتها به خودی خود گویای احسییاس های ژرف
الهی هستند که در آنها دمیده شده است .شاید این صفتها به هیچ موجودی در
دوران کنونی ن سبت داده ن شده با شد .حتا روزنامههای انگلی سی و امریکایی که به
سیییختی چیک های مربوط به روحانیت را فهمیدهاند نیک از دیدار بابا از غرب دیوانه
شدهاند .روزنامهها از آموزشها ،دیدارها و فعالیتهایش ب سیار خوب او قلم زدهاند.
گکار شگران پس از گفتوگوی خ صو صی با او ب سیار تحت تاثیر قرار گرفته بودند و
ک سانی که ذهنیت و نگرش گکار شگران را می شنا سند ،در شگفت بودند چگونه
آنها با دیدگاهی مثبت دربارهی بابا و فعالیتهایش قلمفرسایی کرده و پیوسته در
درازای سیییه ماه گذشیییته گکارشهایی از گفتوگوهایش همراه با عکس منتشیییر
کرده اند .همه ی ما در شییگفت بوده ایم که آیا چنین تبلیتات و پوشییش خبری به
هیچ شخب روحانی در گذشته داده شده است و آیا هیچ شخ صی توسط همهی
طبرات مردم از تمامی ک شورها به این گ ستردگی شناخته شده ا ست .اگرچه بابا
سیییخن نگفت اما آن عاملی بازدارنده نبود .هنگامی که ما مندلی ها برای برخی
تورییییش دادیم بابا برای هفت سیییال لب به سیییخن نگشیییوده اسیییت ،آنان فریاد
برمی آوردند« ،اما نیازی نیسییت او سییخن بگوید! به چشییمانش نگاه کن! آن ها به
اندازهی چند جلد کتاب سخن می گویند! به رخ سارش نگاه کن ،چردر با تو حرف
هاوایی ژاپن و چین 388
رسیده است .کوئنتن ویالیی به نام فیورنِکا Fiorenzaمابین شهرهای سانتا مارگاریتا
و پِراگی را برای بابا اجاره کرده بود و بابا آن را بسیییار دوسییت داشییت .مارگارت
کرا س ،میبِل رایان و ادری ویلیامک ،پیش از ورود بابا در 25ژوئیه ر سیده بودند
دلیا دلیون ،مینتا تولِدانو ،اسییتفانی هاگارد و کیم تولهِرسییت در 28ژوئیه از راه
رسیییدند .آدری ویلیامک ی دختر 18سییاله ی با اسییتعداد بود که در کالس رقب
مارگارت کراس ی آموزش می دید .بابا به ویژه برای مارگارت تلگراف فرسییتاده بود
سانتا مارگاریتا ،اَسی سی و ونیز 390
مهربابا در کنار شماری از ایتالیایی ها در ساحل سانتا مارگاریتا .ژوئیه – اوت 1932
که بیاد و در ایتالیا همراه با او باشییید .پیشیییتر زمانی که مارگارت با بابا با ق ار از
لندن به ساوت هامپتون می رفت و بابا در راه سفر به امریکا بود در مورد آدری به
او گفته بود و بابا پاسیییخ داده بود« ،بله ،او فردی اسیییت که تو می باید نکد من
میآوردی! او فردی اسیییت که من باید ببینم» .یکی دیگری از دلیل های حضیییور
آدری این بود که بابا میخوا ست شمار ک سانی که با او در سانتا مارگاریتا ه ستند
به دوازده تن برسییید .آدری ویلیامک گرچه تازه نکد بابا آمده بود اما خیلی زود در
مدار عشق عشق محبوب الهی قرار گرفت .او بعدا چنین به خاطر آورد« ،نخستین
بردا شت من از مهربابا ،مهربانی زیاد و آمادگی برای خ شنود و خو شحال ساختن
دیگران بود .در او ی نفوذ هپینوتیسیییمی وجود داشیییت گر چه با با هرگک امر
نمیکرد ،اما تو خودت را موظف به انجام خواسیییت او میدیدی .او به من گفت هر
شب ساعت 10به رختخواب بروم و من آن را اتوماتی وار انجام دادم».
گوپیها ( Gopyمریدان زن) ،در سوز و گداز برای کری شنای محبوب خود بودند و
هنگامی که با بابا دیدار نمودند پژواک دلنشین سرود آنان در سراسر حومهی شهر
ایتالیا پیچید.
391 لردمهر 5
مردم ایتالیا که در مورد بابا باخبر شیییده بودند به منکل ویالیی میآمدند تا به
آرامی و خاموشییانه در پیشییگاهش بنشییینند .هنگامی که گاندوال رانان (قایق های
ونیکی) در مورد او شنیدند مشتاق شدند بابا را برای قایق سواری ببرند.
آب و هوا و جو سانتا مارگاریتا در درازی اقامت بابا خوب و زیبا بود هوای آفتابی
گرم ،دریای آبی ،و چشییماندازی شییگفت انگیک از خط سییاحلی .در پشییت خانه ی
ویالیی ،تپههای سبک وجود داشت با گذرگاهایی با سایهبان که از میان تاکسانها و
جنگل میگذشیییت .بامدادان ،همه ی گروه همراه با بابا در امتداد پرتگاههای گالتو
پِداله کنار دریا به ساحل میرفتند و در حالی که دیگران شنا میکردند ،کاکا چتر
بکرگی روی سیییر بابا میگرفت .روزی دوبار بابا را با قایق بر روی آب میبردند و
همگی گرد او شیینا میکردند .در مناسییبتهای دیگر ،آنان دوبار با قایق بادبانی بر
روی آب رفتند و ی بار با قایق موتوری.
مهربابا ،کاکا باریا سمت راست و چانجی سمت چپ .روی صخرههای کنار دریا .سانتا مارگاریتا
ی بالکن خ صو صی بکرگ بیرون اتاق بابا بود و او هرروز آنجا میای ستاد و ک سانی
که پیش از صرف نا شتایی در دریا شنا میکردند را نگاه میکرد .شبها او بارها
روی بالکن مین ش ست و به پخش مو سیری از صفحه ی گرامافون گوش میکرد و
شیییاراید (بازی معما) و کاروم بازی میکردند .بابا از آنان میخواسیییت که با او به
سانتا مارگاریتا ،اَسی سی و ونیز 392
سییینمای محلی بروند ،هرچند که فیلمها به زبان ایتالیایی بودند .اما بابا دلیلهای
خودش را برای رفتن به سییینما داشییت چون همیشییه ترجیش میداد در صییورت
امکان ،در میان جمعیت باشییید .در ز مان های دیگر آنان به کا فه لی نا که ی
ر ستوران سر باز بود میرفتند و بابا قهوه مینو شید و یا ب ستنی میخورد .بابا در
درازای این سفر ،کاکا و چانجی را وادا شت تا پس از سال ها گیاهخواری سفت و
سخت ،ماهی بخورند.
دلیا به خاطر آورد که آن ی تع یالت بسییییار خودمانی بود ،به راسیییتی ی
ساهاواس (همنشینی) .چانجی گفت« ،آن فضا چنان خودمانی و بیریا بود که او را
به شگفتی وادا شت ،چون تا آن زمان ،تنها اندکی از بانوان چنین راب ه ی نکدیکی
با بابا داشتند» .مارگارت کراس به یاد آورد « ،همه چیک برای ما مانند ی رویای
اف سونگر بود» .مارگارت کرا س در این مورد چنین به خاطر آورد« ،ن ش ستن با
بابا روی شیینها ،پرسییه زدن روی تپههای پوشیییده از درخت و افکون بر این ها،
زیبایی آبهای زالل دریای مدیترانه بود مانند رویایی سرشار از شیرینی وجود بابا».
بابا در این سفر به طور استثنایی خوشحال بود و پیوسته به گروه تکرار میکرد،
«مرا دوست بدارید و نگران نباشید» .او عاشرانش را به روشهای گوناگون به خودش
نکدی تر میساخت او همبازی ،دوست ،فرزند و پدر آنان شد و همزمان ،موفق شد
به ت ت آنان این احساس را بدهد که برای او «خاص و استثنایی» هستند.
مینتا چنین به خاطر آورد« ،گمان میکنم این روشی بود که او احساس خواهر و
برادری را در آنان خیلی خوب برانگیخته بود» .مینتا همیشه شتابان به طبرهی باال
میرفت تا پیش از آنکه دیگران بیایند ،چند دقیره با بابا تنها باشد .او جوانترین
فرد در گروه بود و در این سفر ،اندکی زیاده خواه شده بود .برای نمونه او پیوسته
به بابا نق میزد تا شبها کنار بابا و همراه با کاکا نگهبان شب باشد .سرانجام بابا
پذیرفت اما آن شب مینتا خیلی زود خوابش برد .بابا نشسته بود و با کاکا گفتوگو
میکرد و مینتا تالش میکرد خود را بیدار نگه دارد اما نمیتوانست و چرت میزد.
پس از چند ساعت بابا از او خواست به اتاقش برگردد .او احساس کرد از امتیاز
393 لردمهر 5
ویژهای برخوردار است و این همان چیکی بود که همیشه آرزو داشت .بابا درخواست
نمود برای 24ساعت در جایی در ایتالیا در خلوت باشد و برای این منظور ،اَسیسی
Assisiسرزمین سنت فرانسیس را برگکید .بابا در اول اوت ،هربرت را در جستوجوی
غاری برای خلوتگکینی روانه نمود .در این میان ،بابا از راپالو ،پورتوفینو و مکانهای
دیگر نکدی سانتا مارگاریتا دیدن نمود .کیتی برنامهی سفر بابا با اتومبیل به
اسیسی را تدارک دید .آغاز سفر ،نیمه شب 5اوت بود .اما اتومبیل فیات کوچ
دیر هنگام آمد و آنان مجبور شدند ساعت 2،30بامداد 6اوت به راه افتند .همراه
بابا در اتومبیل ،چانجی ،کاکا ،کوئنتن بودند و سینیور پاوِسِه مال ویال که رانندگی
میکرد .و مانند همیشه مردار زیادی اسباب و چمدان.
در حال خواندن نامه روی صخره های کنار دریا در سانتامارگاریتا .اوت 1932
تا زمانی که مهربابا به راه نیفتاده بودند بابا لحظهای اسیییتراحت به کسیییی نداد.
چندین دستور بود که او میباید به ت ت افراد گروه بدهد .پیش از راهی شدن،
بابا همه را به اتاقش فراخواند و به آنان گفت کنارش بیدار بمانند .بابا با نگاهی که
انگار در این دنیا نیسیییت ،دراز کشییییده بود و با دسیییتش ،در هوا نشیییانههایی را
میکشییید .او پیشییتر توریییش داده بود هنگامی که انگشییتانش این چنین حرکت
سانتا مارگاریتا ،اَسی سی و ونیز 394
میکنند ،اشییاره به «مهر کردن دسییتورتش دارد» .بابا برای کسییانی که حضییور
داشییتند روشیینگری نموده بود پیش از آنکه بتواند کارش را در اسیییسییی انجام
د هد ،یکی از دو چیک رخ خوا هد داد « ،یا تو فان درخوا هد گر فت و یا من بی مار
خواهم شد» .گفتار بابا به حریرت پیو ست و او دچار دل دردهایی شد که سرا سر
شییب او را بیررار نموده بودند .او از شییدت درد و رنج در رختخواب از ی سییو به
سوی دیگر میچرخید.
مهربابا با هربرت و دیوی و کوئنتن تاد در ساحل سانتا مارگاریتا ژوئیه – اوت 1932
رنجهای اواتار تو ریش داده شدنی نی ستند! چگونه فرد میتواند تو ریش دهد که او
به خاطر کائنات رنج میبرد؟ گرچه این ی راز ا ست اما بازهم چ شمان عا شق با
دیدن رنج محبوب الهیاش لبریک از اش میگردد.
رنج و عذاب با با افکایش یا فت ،و او گ فت« ،دردی که من تاب میآورم مان ند
مادری اسیییت که دارد میزاید .حالتهای چهرهی بابا ،آنان را به یاد نراشییییهای
دلخراشی انداخت که در آنها عیسی بر صلیب رنج میکشید .برخی از افراد گروه
فریاد براوردند« ،آه بابا ،مرداری از رنج و عذاب خود را به ما بدهید ،اجازه دهید ما
برای شما رنج بکشیم».
395 لردمهر 5
اما تنها اوا تار میتوا ند چنین دردی را تاب ب یاورد .این به دوش کشییییدن بار
م سئولیت تمام آفرینش ا ست! اما این ا شتیاق برخا سته از دل آنان ،او را خ شنود
ساخت و با احساس نمودن عشرشان ،شدت درد و رنج او را آرام گرفت.
مهربابا به طور ناشناس .از سمت ،دلیا دلیون .مینتا تولدانو ،مارگارت کراسک و میبل رایان
در درازی سیییفر با اتومبیل ،رنج بابا رفته رفته کاهش یافت اما کوئنتن تاد و
چانجی بیمار شدند .این در حالی ا ست که با ل ف بابا ،چندین بار از بروز ت صادف
جلوگیری شد .بامداد 6اوت آنان به پیکا ر سیدند و پس از ا ستراحت و تازه شدن
در هتل نتییون ،Nettionآنان دگر بار به راه افتادند و پس از گذر از کنار برج کجِ
پیکا ،ساعت 2بعد از ظهر به سینا ر سیدند و در آنجا ناهار صرف کردند .کاکا در
پیادهرو ُسر خورد و به زمین افتاد .گرچه در ابتدا گمان کردند او به شدت آ سیب
دیده اسییت اما کاکا آسیییب دیدگی جدی نداشییت .سییاعت 5بعد از ظهر ،آنان به
اسیییسییی رسیییدند و هربرت با آنان دیدار نمود .او غار بیرون از شییهر ،روی کوه
سوبا سیو ،Subasioکه سنت فران سیس در آن به سر برده بود را یافته کرده بود .از
سانتا مارگاریتا ،اَسی سی و ونیز 396
سوداما نام دا شتند .مریدان معینی از اع ضای حلره از شخ صیت ،چهره و شکلی
یکسان برخوردارند اما نامهای آنان در دورانهای اواتاری گوناگون تفاوت دارد.
اما حلره ی مرشیییدان کامل همیشیییه متفاوت اسیییت .حلرهی مرشیییدان کامل
دربرگیرندهی 12تن است اما حلرهی اواتار دربرگیرندهی 13عضو است و آن فرد
ارییافی ،سییمت تاری اوسییت .اواتار و کسییی که در نرش سییمت تاری اوسییت،
شخصیتهای متفاوتی دارند اما وظیفهها و کارشان یکسان است .افکون بر این ،در
میان حواریون اواتار در واق 5تن وجود دارند اما یکی از آن ها ی جفت دوقولو
اسیییت (بابا به هربرت و تاد اشیییاره کرد) .این حواریون دوقولو در تجربه ،دو فردِ
متفاوت و جداگانه ه ستند اما در کار شان یکی و یک سان ه ستند .یعنی آنان کار و
وظیفههای یکسییان دارند .در حلرهی مرشیید کامل و همچنین حلرهی اواتار ،چهار
حواری و ه شت ع ضو وجود دارد .سه تن از حواریونم اکنون با من ه ستند .کاکا،
چانجی برابر با دو تن ه ستند و هربرت و تاد باهم ،ی تن به شمار میآیند ،چون
دوقلوها را نمایندگی میکنند.
طبیعتا ،رو شنگری بابا به شدت باعث دلگرمی تاد و هربرت در وفاداری ،ع شق و
خدمتی که در راه بابا انجام میدادند گردید .اما باید به درسییتی فهمیده شییود که
منظور بابا این نبود که همان روحها به عنوان اع ضای حلرهاش دوباره بازمیگردند،
بلکه همان نمونه یا تیپ از روح هاب بازمیگردند .بابا بعدا روشییینگری نمود که
حلرهی اواتار دربرگیرندهی دوازده رربدرِ ده ا ست که برابر ا ست با 120ع ضو به
ارافهی دو که جمعا 122عضو میشوند.
بابا پیرامون آن که چگونه استتتادان روحانی قول میدهند و به آن وفا میکنند
برای آنان روشن گری نمود،
پیمانهایی که ا ستادان روحانی میبندند هرگک مبهم نیسییتند و برآورده نشییده
باقی نمیمانند .آنها در زمان مناسیییب همیشیییه به حریرت میپیوندند و برآورده
میگردند .اما م سیلهی زمان ب سته به و رعیت و شرای ی دارد که آن قولها داده
شدهاند .هنگامی که استادان روحانی قول میدهند ،آنها را از عوالم ذهنی ،ل یف
399 لردمهر 5
و خاکی میدهند و بنابراین بر اسییاس آنها قولها برآورده میشییوند .برای نمونه،
ق اری که با سیییرعت تمام در حرکت اسیییت اگر ترمک ها بگیرد ،به دلیل نیروی
حرکتی ،بیدرنگ به طور کامل نمیایسییتد ،بلکه رفته رفته از حرکت میایسییتد.
مدت زمان برآورده شدن قول من نیک در ست مانند این نیروی حرکتی ا ست .اگر
قولی بدهم که از عالم خاکی است ،درست در همان زمانی که قول داده شدهاند به
حریرت میپیوندد برآورده میشیییود .اگر قول از عالم ل یف داده شیییود ،نیروی
حرکتی یا نیروی برآورده شدن ،ن صف می شود یعنی چون آن قول از عوالم باالتر
داده شده است ،برآورده شدن آن مدت زمان معینی به درازا میکشد .اگر قولی از
عالم ذهنی داده شییود ،مدت زمان برآورده شییدن آن حتا بیشییتر میشییود .مانند
زمانی که ق ار با آخرین سیییرعت به پیش میرود و ترمکها گرفته شیییوند .به این
دلیل است که قولهایی که از سوی من در زمانهای گوناگون داده میشوند ،زمان
برآورده شدن آنها و جکئیات شان نیک متفاوت ا ست .شما از روی نادانی محض و
ناتوانی در درک راز پشیییت آن قول ،در مورد روش کار من ،بد داوری میکنید .به
این دلیل است که شماری از مردم در مورد قدرت من و توانایی در برآورده نمودن
قولی که دادهام تردید دارند .آنان در خلوت و به طور علنی مرا مرصیییر میدانند،
متهم میکنند و به من تهمت میزنند .اما من به انجام کارم به روش خودم ادامه
میدهم و از تو ریش دادن یا آ شکار نمودن رو شی که آن را انجام میدهم سر باز
میزنم.
بابا موروک را عوض کرد و چنین بیان نمود:
هنگامی که ی مرشییید کامل و یا ی اواتار از ی مکان به مکانی دیگر حرکت
میکند ،او خوا ستار تماس بین ا شخاص و مکانها ا ست و آن را برقرار می سازد و
در حالی که آنها را بارها به طور روحانی انجام میدهد اما آنها را به طور فیکیکی
نیک از راه ارتباطات مانند تلگرافها و نامهها انجام میدهد .به این دلیل اسیییت که
من تلگرافهای بلند باالیی از ی مکان به مکانی دیگر میفرستم ،هرچند که شما
سانتا مارگاریتا ،اَسی سی و ونیز 400
نمیتوان ید نظم و دلیلی و یا لکومی برای آن ببین ید و گ مان میکن ید که این ها
سراسر هدر دادن پول است .اما چه کسی معنی واقعی در پشت آن را میداند؟
آنان در بیرون غار به صرف نان ،کره ،پنیر ،ساالد ،ساردین و میوه نشستند .سپس
چالهای کندند و همانند دونی ،آتش روشن نمودند و پس از آن خاکسترها را جم
کردند .آنان همچنین شییاخ و برگها و سیینگهای درون غار را بیرون آوردند و با
خود بردند .بابا پس از انجام کار روحانیاش ب سیار خ سته شده و تحلیل رفته بود.
او اعالم کرد« ،در غار ،من با تمامی مرشدان کامل و پیران نشست داشتم و اکنون
پایین آمدن برایم د شوار ا ست» .بابا بر شانههای هربرت و تاد تکیه نمود و آه سته
از کوه پایین آمد انگار که مست است .در درازای راه ،هربرت و تاد میباید بابا را در
هر دو سمت نگاه دارند و این دلیل کافی بود که سختی کار روحانی بابا چهقدر بر
او تاثیر گذاشته است .کم های هربرت و تاد از درد بابا نکاست و او به آنان گفت،
«الزم است که پاهای من زمین را لمس کنند و من گام بردارم چون در این صورت
ا ست که میتوانم از باالترین آ سمان به پایینترین س ش فرود آیم» .بابا در حالی
که از حالت برتر خود فرود میآمد و به سییوی شییهر گام برمیداشییت بهت زده به
نظر میر سید اما زمانی که به ا سی سی ر سیدند ،بابا حالت عادیاش را به د ست
آورده بود .هربرت ،بابا را به گوشه و کنار شهر برد و مکانهایی را در پیوند با سنت
فرانسیییس به بابا نشییان داد .بابا هنگام گذر از جلو خانهی برناردو نخسییتین مرید
فرانسیس ،به سنگ جلو منکل اشاره کرد و چنین آشکار نمود« ،این نر های است
که سنت فران سیس مین ش سته و بر من «م سیش» ،مراقبه میکرده و از ع شرش
برای م سیش سرا سر شب میگری سته ا ست .ساعت 9:30بامداد ،در هتل ویندزور
ساوویا ،در نکدیکی کلیسای بکرگ سنت فرانسیس ،آنان خستگی شان را در کردند
و بابا حمام کرد .پس از نو شیدن قهوه ،آنان ا سی سی را ترک کردند .در بازگ شت،
هربرت نیک آنان را همراهی میکرد و این افکون بر چمدان های پرحجم ،شیییمار
سرنشینان اتومبیل کوچ فیات به شش تن میرسید .با این وجود ،آنان توانستند
در اتومبیل جا بگیرند و راهی شیییوند .به دلیل رفتار های عجیب و غریب آقای
401 لردمهر 5
پاوِسیییه ،بابا او را «مرغ خیس» به معنی عصیییبی می نامید .در جادهی باری
کوه ستانی م سیر برگ شت ،ناگهان اتومبیلی با سرعت باال از روبهرو به سوی آنان
آمد و تصیادفی هولناک در آسیتانهی رخ دادن بود و اگر نظر بابا شیامل حالشیان
نشده بود ،با آن اتومبیل شاخ به شاخ می شدند .پس از گرفتن ترمک ،هردو اتومبیل
در فاصییلهی نیم متری از یکدیگر از حرکت باز ایسییتادند .سییینیور پاوسییه از این
تصییادف احتمالی بسیییار ترسیییده و تکان خورده بود اما با دلگرمی بابا ،او دوباره
رانندگی را از سر گرفت .ساعت 5بامداد 8اوت آنان به فلورانس ر سیدند .پس از
نو شیدن چای در ی هتل ،بابا گفت« ،من میخواهم مکانی که سنت فران سیس
تجربهی دیداریاش از مسیییش را در کنار ی چشییمه داشییته اسییت بیابم» .بابا
درخواست نرشه کرد و نر های را در نرشه نشان داد و گفت« ،من میخواهم راهی
رو ستای بورگانتو شوم» .آنان به پاو سه که از رانندگی در سرا سر شب خ سته بود
گفتند بماند و اسییتراحت کند .پس از کرایه کردن ی تاکسییی ،بابا ،کاکا ،چانجی،
هربرت و تاد رهسییپار بورگانتو شییدند و سییاعت 10بامداد به آنجا رسیییدند .بابا از
تاکسییی پیاده شیید و با گامهای سییری از کوهی بلند باال رفت ،انگار آن من ره را
می شناسد و میداند دقیرا کجا برود .آن کوه ِس سِری Cecriنام دارد و از نوک آن،
شهر فلورانس قابل دیدن است .از قلهی کوه ،بابا به نر های اشاره کرد و به هربرت
دستور داد« ،پس از آنکه راهی هند شدم ،تو باید برگردی و برای پنج روز در آنجا
بمانی» .آنگاه بابا برگشت و به نر هی دیگری اشاره کرد و چنین آشکار نمود« ،در
زمان سنت فران سیس ،ی چ شمه ی بکرگ که آب فراوانی از آن میجو شیده در
آنجا وجود داشته است» .آنگاه آنان به سوی تاکسی گام برداشتند و پس از پایین
آمده از کوه ،ج ست و جو برای یافتن مکانی منا سب برای اقامت هربرت آغاز شد.
آنان در آسیییتانهی سیییوار شیییدن در تاکسیییی بودند که پیرمردی از ویالیی در
نکدیکیشان بیرون آمد .بابا ،تاد را روانه نمود تا با او صحبت کند و در کمال تعجب
پیرمرد به او گفت که آن ویال ،به نام ویال آلپاین ،برای اجاره اسیییت .بابا وارد
ساختمان شد نگاهی به اطراف انداخت و آن را تایید کرد .آنگاه ترتیبی داده شد
سانتا مارگاریتا ،اَسی سی و ونیز 402
که پس از راهی شدن بابا از اروپا ،هربرت برای پنج روز در آنجا بماند .سپس آنان
بیدرنگ یکرا ست راهی فلورانس شدند و از آنجا با اتومبیل پاو سه به سوی سانتا
مارگاریتا حرکت کردند و سییاعت 7:30شییب به آنجا رسیییدند .در این میان ،گروه
بانوان کیمکو مشتاقانه چشم به راه آنان نشسته و برایشان شام پخته بودند .پس از
صرف شام ،گرچه بابا خ سته بود اما با آنان ن ش ست و تا پا سی از شب برای شان
روشیینگریهای روحانی نمود .روز بعد بابا با تمامی گروه از شییهر سیینت فراتوسییو
دیدن نمود و در آنجا با قایق سییراسییر روز روی دریا گردش نمودند .روز بعد برای
گ شت و گذار و پی نی راهی پورتو وتا شدند و با در شکهای که دو ا سب آن را
میک شید به باالی کوه رفتند .همگان از جمله بابا در حال و هوای شاد و خو شی
قرار داشتند.
گرچه او لرد ،پادشاه الهی ،استاد روحانی الهی و اواتار است اما یار و دوست ما نیک
ه ست که به عنوان ی ان سان همنوک ،با ما وارد همه چیک می شود .او با روشهای
بیشمار ،بیشتر از ما انسان است!
آ نان راه میرفت ند و آواز میخوا ند ند و گه گاه ک نار جاده میایسییی تاد ند و گل
میچیدند .در ی مکان ،بابا اشییاره کرد که دوسییت دارد برای صییرف ناهار توقف
کنند اما تاد از روی حماقت مخالفت کرد و گفت باید به قدم زدن ادامه دهند .بابا
آزرده خاطر از بیمالحظهگی تاد ،برای مدتی از حال و هوای خوشییی که داشییت
بیرون آمد .دلیا چنین به خاطر آورد« ،این نخسییتین اشییارهی کوچ و آرامی بود
که ما دربارهی فرمانبرداری گرفتیم .به را ستی یکی از ا سا سیترین چیکها که بابا
در ایتالیا تالش میکرد به ما ن شان دهد این بود که فرمانبرداری از ا ستاد روحانی
به طور م لق ریییروی اسیییت .ما موردهای دیگری نیک داشیییتیم که نشیییان داد
فرمانبرداری از او باید در اولویت باشییید» .آنان دسیییتگاه گرامافون به همراه آورده
بودند و آهنگهایی را از صفحههای مو سیری هاووایی و ا سپانیایی و پال روب سون
پخش کردند .بابا به آنان شراب داد تا بنو شند و به گروه گفت هنگامی که ا ستاد
روحانی شراب پیشکش میکند از اهمیت ویژهای برخوردار است .در 11اوت ،آنان
403 لردمهر 5
در آنجا شنا نکنند اما چون هوا ب سیار گرم بود تاد و میبل رایان از بابا درخوا ست
کردند به آنان اجازهی شییینا بدهد .بابا با بیمیلی به آنان اجازه داد .آنان برای دو
ساعت بابا را تنها گذا شتند و هنگامی که برگ شتند دریافتند که او با افرادی دیگر
آنجا را ترک کرده اسییت .بابا در حال و هوای ناامیدانهای قرار داشییت .هنگامی که
همگان به هتل بازگشتند بابا سر خود را از روی ناخرسندی تکان داد و روی تخته
ی الفبا چنین هجی کرد « ،شرق ،شرق است و غرب ،غرب است .شرق آماده است
تا فرمانبردار من باشییید اما غرب از من میخواهد که فرمانبردارش باشیییم .من
میخواسیییتم که غرب برایم کار کند اما اکنون باید برنامه هایم را عوض کنم و از
هیچ ی از شما ا ستفاده نکنم .من نمیتوانم از غرب انتظار دا شته با شم که مانند
شرق رفتار کند .این ترصیر شما نیست .گرچه شما مرا دوست دارید و می ستایید
اما نمیتوانید دستوراتم را انجام دهید .من باید به روش دیگری کار کنم .من کاری
را که باید انجام دهم انجام خواهم داد اما در ی آن و به شیوهای سراسر متفاوت».
آنگاه بابا چنین نتیجه گرفت « ،شما میتوانید فردا ا ستراحت کنید اما تمام روز را
با من با شید» .سخنان بابا تاثیر شگرفی بر آنان گذا شت .آنگا او به آنان د ستور داد
برای خواب به اتاقهایشیییان بروند .دلیا و مارگارت در اتاق خود به گریه افتادند .بابا
نکد آنان رفت و خیلی سری دلداری شان داد و آنان را دگربار به خنده و لبخند زدن
واداشت .اما تنها پس از آنکه به آنان درس پرارزش فرمانبرداری دایمی را یاد داد.
شامگاهان گروه برای دیدن مردم و شنیدن کنسرت به میدان سنت مارک رفتند.
بابا به زبانی اسرامیک بیان نمود« ،من ششصد و بیست سال پیش اینجا بودم» .بابا
سپس با اندوه چنین بیان نمود« ،من جاودانه به صلیب ک شیده می شوم .هنگامی
که رنجی که بر دوش دارم به ویژه ب سیار سنگینی میکند گهگاه به مریدانم اجازه
میدهم در آن سییهیم شییوند و به هرکس به اندازهی توان تحملش رنج میدهم».
حال و هوای بابا عوض شییید و آنان به دیدن فیلمی از چارلی چاپلین به نام یورش
برای طال رفتند .در ونیک ،بابا به ت ت دوسییتدارانش ی نام شییرقی داد ،آدری،
شییییرین -میبل ،فیروزه -دلیا ،لیال -مارگارت ،ذلیخا -هربرت ،سیییوداما -مینتا،
شیییالیمار -کیم ،عایشیییه -تاد ،ناراد -کیتی ،سیییروجه و ژیال ،ممتاز .بعدا نورینا
نورجهان ،الیکابت ،دلربا و آنیتا چهچولی نام گرفتند .بابا همیشیییه این مریدان
نکد ی را با این نام ها می نام ید و یا اشیییاره میکرد و آ نان نیک به نو بهی خود
نامههایشییان را با همین نامها امضییا میکردند .در 20اوت ،بابا به همراهی هبرت
سییوار بر قایق گانودوال راهی اسییتگاه ق ار شیید .بابا به او دسییتور داد راهی ورشییو،
له ستان شود و در آنجا با یکی از کارگکان بابا که شکل و شمایلی شبیه پیرمردی
که در سانتا مارگاریتا دیده بودند داشت تماس بگیرد .هنگامی که هربرت به ورشو
رسید برای یافتن آن پیرمرد با مشکل روبهرو شد چون فرصت دیدن پیرمرد شبیه
آن کارگکار را از د ست داده بود .او در گو شه و کنار شهر به ج ستوجو پرداخت تا
سیییرانجام فریری را یافت که با نشیییانههایی که بابا به او داده بود جور درمیآمد.
هربرت چندتا سیییکه و مرداری کافی نیک به او پول داد تا رخت و لباسیییی نو برای
خود بخرد .با با خیلی زود به همراهی کا کا و چانجی از ونیک با کشیییتی راهی
ا سکندریه م صر شد .هنگامی که بابا در ساعت 4ع صر سوار ک شتی آ سونیا شد،
دوستدارانش که برای بدرود گفتن به اسکله آمده بودند از رفتن او اش ریختند و
با به راه افتادن ک شتی ،چ شمان بابا پر از ا ش گردید .کاکا و چانجی هرگک بابا را
سانتا مارگاریتا ،اَسی سی و ونیز 410
هنگام ترک ی مکان چنین غمگین ندیده بودند .دوستداران انگلیسی بابا برای او
در ک شتی ی تلگراف فر ستادند و او آن را بر لبها و چ شمانش ف شرد و آن را با
اش هایش خیس کرد .این در حالی است که چشمان بابا تا ساعت 10شب که به
رخت خواب رفت همچنان لبریک از اش بود .بابا سراسر شب بیررار بود و نتوانست
بخوابد ،انگار درد و رنج دارد .کاکا و چانجی در شیییگفت بودند که چرا بابا باید
اینچنین رنج ببرد .چه گونه عشری میتوانست استاد مسرت که فراسوی تمامی
شادیها و بدبختیها است را دستخوش رنج و بیررار سازد .آن عشق چه قدر باید
بکرگ و باشکوه باشد!
در ظرف سییه روز بعد ،بابا هیچ عالقهای به دیدن کسییی نشییان نداد و برای قدم
زدن بر روی عر شه و اطراف ک شتی هم بیرون نرفت .او پیو سته ت ت افرادی را
که جا گذشیییته بود و راه روش آنان را به یاد میآورد .بابا روی تختهی الفبا چنین
دیکته کرد« ،کیمکو ،قلب من .چهقدر آنان مرا دوست دارند»! و این شعر را دیکته
کرد تا برایشان فرستاده شود،
کیمکو ،قلب من .اکنون مانند همیشییه و همیشییه مانند اکنون .چهقدر شییما را
دوست دارم! چهقدر دلتنگ شما هستم .تنها چهار ماه شکیبا باشید تا بیایم و شما
را ببوسم!
ک شتی ساعت 5ع صر 23اوت در بندر ا سکندریه پهلو گفت .بابا ،کاکا و چانجی
یکراست به ایستگاه ق ار رفتند و راهی قاهره شدند و ساعت 10:30شب به آنجا
ر سیدند و در هتل لونا سکنی گکیدند .در 24اوت ،بابا سوار بر االغ به دیدن اهرام
مصییر و مجسییمهی ابوالهول در جیکه رفت و سییپس از باغ وحش محلی نیک دیدن
نمود .در قاهره بابا آشکار نمود« ،کلیسای قب ی Copticدارای غاری است که مریم
و یوسییف پس از فرار از دسییت هرودیس به آنجا پناه بردند .دلیل آمدنم به مصییر
دیدن از این کلیسیییا بود» .روز بعد به رهبری بابا ،آنان از کلیسیییای قب ی دیدن
کردند .بابا همچنان که در کلیسیا قدم میزد چهرهی از شیادی میدرخشیید انگار
دگربار خاطراتش به عنوان عی سی زنده شده بودند .بابا چنین به خاطر آورد« ،این
411 لردمهر 5
مکان عکیک قدیمی من اسییت»! سییپس خاطر نشییان سییاخت که عیسییی همراه با
حواریونش به آنجا آمده و سکنی گکیده بوده ا ست» .بابا از اتاق تاری کوچ غار
پایین رفت .نگهبان کلیسا در ابتدا نمیخواست در آن اتاق را باز کند اما باپافشاری
بابا ،سرانجام پذیرفت .به آنان گفته شد که کلی سا 930سال پس از زمان م سیش
روی غار سییاخته شییده اسییت .سییپس بابا از موزهی مصییر که دربرگیرندهی برایای
فرعونها بود و همچنین از ارگ و مسییجدهای سییل انها در قاهره دیدن نمود .در
این میان ،در 26اوت هنگام ظهر ی تلگراف از کیمکو به دسیییت آنان رسیییید،
«محبوب الهی و یار ما ،دل و روح همهی ما را ربود .با عشق تمام .کیمکو».
بابا سوار بر االغ در قاهره با کاکا باریا .پسر مصری افسار را در دست دارد
بابا هنگام خواندن تلگراف ،آن را با عشییق ،بر لبها و چشییمانش که پر از اشیی
شییده بودند فشییرد .کاکا و چانجی که بابا را در آن حالت شییاد و باشییکوه یافتند از
فر صت ا ستفاده کردند تا در آغوش پرمهر ا ستاد محبوب خود قرار بگیرند .در 27
اوت ،بابا از قاهره راهی بندر سییعید شیید .بابا ،کاکا و چانجی پس از پنج روز اقامت
در م صر با ک شتی ویکتوریا در 29اوت ره سپار هند شدند .ک شتی از کابینهای
عالی برخوردار بود و آنان سفری راحت را پ شت سر گذ شتند ،با این حال بابا در
سانتا مارگاریتا ،اَسی سی و ونیز 412
بی شتر اوقات در کابین خود ماند .او نمیخوا ست انگ شتنما با شد و یا آنکه ک سی
او را بشناسد .در درازای این سفر دریایی ،بابا در ساعتهایی که کسی روی عرشه
نبود از کابین خود بیرون میآمد و پس از چند دقیره بازمیگشت .به نظر میرسید
بابا در اتاقش و در خلوت ،حواسش در جایی دیگر است و هرگاه گفتوگویی داشت
پیو سته پیرامون یاد کردن بانوان مندلی غربی ،هربرت و تاد بود .ی هفته بعد در
5سپتامبر بابا به بمبئی ر سید و تمامی دو ستدارانش در آنجا با شادی و ع شق
بسیار فراوان به او خوشآمد گفتند.
413 لردمهر 5
بازگشت به ناسیک
توپ زد که به صورت مهرو برخورد کرد و موجب خونریکی شد .فرنی دریافت که
آن حادثه پراسییاد باباسییت اما مهروی کوچ گریه و زاری سییر داد .بابا با مهربانی
خون را از صییورت مهرو پاک کرد و او را روانهی بیمارسییتان نمود .به راسییتی آن
رربه ،پراساد بابا بود چون از میان فرزندان رستم و فرنی تنها مهرو برگکیده شد تا
پس از پایان یافتن تحصیییالتش به عنوان عضییو دایمی مندلیهای ا ستاد روحانی
درآید .ی بار بابا میخواسییت ی خودنویس به مهرو بدهد و ی مداد به فالو .اما
چون آنها چهارتا برادر و خواهر بودند قرعه کشییی شیید و مهرو خودنویس را برد.
سیییپس ی بار دیگر قرعه کشییییدند و فالو برندهی مداد گردید .بابا بدین روش از
حضور بچهها لذت میبرد و تماس گرانردر خود را به آنان ارزانی میداشت.
بابا بارها با بچههای رسیییتم بازی میکرد .بابا انگشیییتانش را میگرفت و آنها را
میچرخاند به صورت م شت درمیآورد سپس از بچهها میخوا ست که انگ شتان
میانی را پیدا کنند .از آنجایی که تنها نوک انگشتان نمایان بود گمانه زنی در مورد
انگشییت میانی دشییوار بود و بچهها در یافتن پاسییخ درسییت معموال دچار اشییتباه
میشدند .بابا آن را گول میزد و بچهها از حیلهی بابا به خنده میافتادند.
برخی از بانوان مندلی مهربابا در ناسیک.1933 -1932 ،از چپ ،سوناماسی ،دولتمای،
فرنی که مهرو را نگاه داشته و خدمتکار .ردیف جلو ،پیالمای همراه با بچههای بانوان اشرام
بانوان مندلی مهربابا در اشرام ناسیک .1933 .از چپ ،خدیجه عبداهلل ،خورشید کوچک ،مهرا ایرانی ،منیژه خواهر مهربابا ،فرنی (خواهر مهرا)،
خورشید بزرگ ،سونا ماسی ،گلمای ،آیسو (خواهر خدیجه) ،دینا تلعتی ،ناجا ،دالی ایرانی و هیرجا.
ایستاده از چپ ،والو پاوار ،هیرجا ،مانی ،خورشید کوچک ،مهرا ایرانی ،فرنی ،دالی ایرانی ،ناجا ،خورشید بزرگ ،دینا تلعتی و آیسو .نشسته از چپ،
سِوانتی (خدمتکار ،سوناماسی ،خدیجه عبداهلل (همسر رامجو) ،گلمای ،ناجا مای همسر سیلُر ،دولت مای ،باگومای ،جنی (دختر ناجا مای) و پسر
(فرزند آیسو)
بازگشت به ناسیک 418
در این میان در 6سپتامبر ،بابا به نیلو دستور داد تا روانه شود و با دکتر امبِدکار
رهبر و سیییخنگوی طبرهی نجسها که ماهاتما گاندی بابا را به ترغیب دیدار با او
نموده بود دیدار کند .در آن زمان نیلو در بمبئی در دانشکدهی پکشکی مشتول به
تح صیل بود و گهگاه به دیدار بابا در نا سی میآمد .هنگامی که نیلو دربارهی بابا
به دکتر امبدکار گفت او بیدرنگ پذیرفت که با بابا دیدار کند .بابا در 12سپتامبر
برای دیدن او ره سپار بمبئی شد .ساعت 7شب روز بعد گفتوگویی که در ادامه
مابین بابا و دکتر امبِدکار رخ داد:
بابا :از دیدن شییما بسیییار خوشییحالم .مدت زمانی اسییت که میخواسییتم شییما را
ببینم.
امبدکار :من هم مشتاق دیدار با شما بودم اما فرصت نمییافتم.
بابا :بگذارید به طور رو شن و مف صل برای شما شرح دهم از شما میخواهم چه
کار کنید .نخسیییت بگذارید کامال روشییین کنم که من کاری با سییییاسیییت ندارم.
دلواپ سی من در این مو روک صرفا از دیدگاه روحانی و از روی احترام و اح سا سی
ا ست که برای طبرهی فرود ست دارم .جدا از سیا ست ،زمانی که در مهرآباد بودم
کار های ز یادی برای آ نان ان جام دادم من براهمن های طب رهی باالی جام عه را
وادا شتم تا در ا شرام من با نجسهای طبرهی پایین زندگی کنند و سر ی سفره
غذا بخوردند .افکون بر این ،من مریدانِ براهمن خود را واداشییتم که پسییران نجسِ
طبرهی پایین را حمام کنند .من از مشکالت طبرهی نجسها متاثرم و تالش شما
را از جانب آنان به طور کامل درک میکنم و ارج مینهم .این وریییعیت طوری
است که مصالحهی خود گردانی حکومت برای هند بسته به موروک حساس هیت
انتخاب کنندگان مشیییترک یا انفرادی برای طبرهی نجس ها دارد .اکنون زمان و
مکان منا سبی ا ست برای ک سانی که در را ستای هدف طبرهی نجسها میجنگند
تا از فرصییت اسییتفاده کنند و تا حد ممکن برایشییان امتیاز بگیرند .بنابراین ی
فرصت طالیی برای نجسهای بیچاره فرارسیده است .من به شما اندرز میدهم تا
به دالیلی که میخواهم برای شما تو ریش دهم با هیت انتخاب کنندگان م شترک
419 لردمهر 5
برنمیآیم .من پیش از آن که تصیییمیم بگیرم ،باید با تمام همکارانم در حکب در
س ش استان و سراسر کشور هند مشورت کنم.
بابا :شیییما هنوز هم میتوانید از نفوذ خود بر آنها اسیییتفاده کنید و من به طور
دورنی کم خواهم کرد.
دکتر ام بد کار :من آن را میتوانم ان جام دهم ا ما نمیتوانم بگویم که آ یا آن ها
خواهند پذیرفت یا نه.
بابا به او اطمینان بخشید و گفت :نیازی نیست شما نگران باشید .تنها کافی است
آنچه به شما گفتم را به خاطر داشته باشید .شما کوشش کنید افراد حکب را راری
کنید و با نفوذ خود نظرشییان را جلب کنید .من به بریهی کارها رسیییدگی خواهم
کرد .آیا این کار را انجام خواهید داد؟
دکتر امبدکار به طور شفاهی قول داد :بله انجام خواهم داد.
بابا چنین نتیجهگیری نمود :من بسیییار خوشییحالم .شییما بکرگترین خدمت را به
مردمان خود خواهید کرد .پس به خاطر دا شته با شید که من از دیدن شما ب سیار
بسیار خشنودم.
دکتر امبدکار :من هم همینطور.
دکتر امبدکار روانه شییید .او پس از بحث و گفتوگو با پیروانش ،همگی موافرت
کردند که هیت انتخاب کنندگان م شترک را بپذیرند اما همچنان فرایند ا سترالل
هند شکوفا میگردید ،اجرایی شدن آن ،زمان زیادی به درازا کشید.
پس از دیدار با امبدکار در بمبئی ،بابا به ناسییی بازگشییت .پس از چند روز بابا
رسییتم را روانه نمود تا کوشییش کند که ماهاتما گاندی را در زندان یِروادا در پونا
ببیند اما موفق نشد چون در آن زمان دیدار خصوصی با زندانیان امکان پذیر نبود.
خیلی زود دولت انگل ستان قانون محدودیت بر مالقاتهای خ صو صی را بردا شت و
بابا به چانجی و رامجو دستور داد تا از ناسی روانه شوند و در بامداد 21سپتامبر
با گاندی د یدار کن ند .آنان گاندی را در حیاط ز ندان یافت ند که پشیییت چرخ
421 لردمهر 5
گاندی با تعجب :آه ،پس او به سرا سر امریکا ،چین و ژاپن نیک سفر کرده ا ست؟
چند روز او در امریکا بود؟
چانجی پس از آنکه توریش داد بابا را همراهی میکرده است گفت :بابا برای 15
روز در آنجا اقامت کرد و تنها برای ی روز در ژاپن بود و ی هفته را در چین
سپری کرد .او به جای بازگ شت به امریکا بر آن شد که راهی اروپا شود و پس از
اقامتی کوتاه در بمبئی راهی ناسی شد.
رامجو به گاندی گفت :شییما به خاطر دارید زمانی که در ژانویهی گذشییته بابا را
درسیییت پیش از بازداشیییتتان دیدید ،او به شیییما قول داد که با رهبران طبرهی
نجسها دیدار و از نفوذش ا ستفاده کند تا آنان هیت انتخاب کنندگان م شترک را
بپذیرند .بر این اسییاس ،او پیش از سییفر با برخی از رهبران محلی دیدار نمود و به
دکتر امبِدکار که نمیتوان ست ح ضور دا شته با شد تلگراف زد .آنگاه بابا راهی اروپا
شد .او در بازگشت ،از بازداشت شما باخبر شد و به دنبال امبدکار فرستاد و برای
نیم سییاعت با او دیدار نمود .بابا به او گوشییکد کرد که گرچه خودش در سیییاسییت
شییرکت نمیکند اما میخواهد طبرهی فرودسییت و درمانده را متراعد سییازد که
پذیرفتن گکینهی هیت انتخاب کنندگان مشییترک و کرسیییهای ذخیره و سییایر
حروق به نف خود شان ا ست و گرنه آنان به د ست خود ،خود شان را برای همی شه
در گروه نجس ها سیییازماندهی خواهند کرد و این که بابا دیر یا زود میخواهد
براهمنها و به اصیی الح نجسها را باهم برابر ببیند نه تنها در سیییاسییت بلکه در
مذهب و روحانیت .آنگاه امبدکار پاسیییخ داد که پند و اندرز بابا را در نظر خواهد
داشییت اما ابتدا باید با اعضییا کمیته گفتوگو کند و بعدا نتیجه را به بابا بگوید .بابا
میگوید که این مصالحه و برطرف کردن مشکل هیت انتخاب کنندگان که شما به
خاطر آن روز گرفتهاید خیلی زود حل و فصییل خواهد شیید و او دوسییت ندارد که
شما برای چهل روز روزه بگیرید .در پیوند با درخوا ست شما برای آنکه ی شب
را نکد بابا سپری کنید و گرفتن «کلید»...
گاندی سخنان او را ق کرد :کلید؟
423 لردمهر 5
چانجی تو ریش داد :ا شارهی رامجو به دیدار شما با بابا در لندن ا ست زمانی که
شما از او خواهش کردید «کلید» را به شما بدهد.
رامجو سخنانش را چنین به پایان ر ساند :در پایان چهل روز ،شما باید چهلمین
شب را با بابا سپری کنید و او شما را خدا – رسیده خواهد ساخت.
گاندی :من این روزه را با این شرط آغاز کردهام که اگر م صالحه انجام گرفت آن
را پایان دهم .اما اگر به روزه گرفتن ادامه دهم چون از قبل اعالم نکردهام که در
هر شرای ی روزهام را ادامه خواهم داد زیر حرف خود زدهام.
رامجو :شاید به این دلیل ا ست که از ما خوا سته شده به شما بگوییم اگر ممکن
است به روزه گرفتن ادامه دهید.
گاندی :این را میتوان دو جور تفسیر کرد .ابتدا اگر بدن توان...
رامجو به میان سخن گاندی آمد :به ما د ستور داده شده ا ست به شما اطمینان
دهیم اگر شییما بنا بر توصیییهی بابا روزهی خود را طوالنی کنید ،مورییوک آسیییب
دیدن بدن فیکیکی م رح نیست .پلیدر یکی از مندلیهای بابا از سه سال گذشته
روزهی مایعات گرفته است .دوازده روز پیش ی مرید دیگر روزهاش را شروک کرد
و بابا به او دستور داده است برای چهل روز تنها آب بنوشد .هرچند که این دستور
ی هفته پیش از طوالنی شدن روزهی شما اعالن شود به او داده شد اما اکنون
مهم به نظر میرسد.
گاندی :مرید بابا باید از روزه گرفتن خود ب سیار خ شنود با شد .البته من میدانم
اگر شخ صی با این نیت روزه بگیرد که آن را به پایان بر ساند ،مانند 90روز و در
این میان ،بدنش را رها کند روزهاش قبول می شود .اما در این مورد ،میتوان گفت
هنگامی که فرد آخرین نفس را بک شد او تا ابد روزه گرفته ا ست .شخب در تولد
بعد و یا جهان بعد م مئنا از خواست به خوردن برای همیشه آزاد خواهد بود.
ی معنای دیگر ،در صییورت امکان ،این اسییت که باید ی انگیکهی درونزادی
وجود داشته باشد و یا آن که شخب باید احساس کند آنچه را تا کنون انجام داده
سرا سر بیهوده بوده ا ست و یا آن که بگوید خود خداوند در گو شش شخب نجوا
بازگشت به ناسیک 424
کرده ا ست تا بنابر خوا ست بابا روزه بگیرد و یا کاری را در را ستای هدف روحانی
انجام دهد ،آنگاه میتوان آن را انجام داد .هنگامی که به م صالحه د ست یابیم ،که
تردید دارم ،و در اینجا و لندن هم تایید شییود حتا اگر این روزه را بشییکنم من به
همهی گروهها خبر دادهام که اگر مصیییالحه به معنی واقعی کلمه و جانانه اجرایی
ن شود من به روزه گرفتن ادامه خواهم داد و اگر مرا فریب بدهند ،بازهم این کار را
انجام خواهم داد .من نه تنها مشییتاق مورییوک هیت انتخابکنندگان هسییتم بلکه
میخواهم کار طبرهی رنجدیده و بیچاره را ی بار برای همیشییه به پایان برسییانم.
«نجسگری» باید باید از میان برود .من روزه خواهم گرفت و اگر سرنو شت چنین
باشد روزههای بیشتری خواهم گرفت.
رامجو :از ز مانی که با با در کشیییتی راجپو تا نا و در لندن با شیییما د یدار نمود
گکارشهای نادرسییت بسیییاری در روزنامهها نوشییته شییده اسییت .احتماال به خاطر
خبرنگاران بوده که پیوسییته دربارهی ارتباطش با شییما او را سییوال پیچ میکردند.
گرچه در برخی موارد باید دربارهی شما به خبرنگاران گفته میشد اما آنچه که بابا
بیان نموده مورد کج فهمی قرار گرفته است.
چانجی سیییخنان او را ق کرد :من به خاطر دارم که بابا پیش از ترک هند در
گفتوگویی با خبرنگاران به ویژه از آنان خوا سته بود که ا شارهای به شما نکنند .با
این حال ،از راه اطالعات خصیییوصیییی و نه به منظور چاپ ،از سیییخنان بابا چنین
بردا شته شده بود که شما به او قول دادهاید در پایان کار سیا سیتان ،با بابا راهی
امریکا خواهید شد.
رامجو :روزنامهها این مورییوک را پیچانده و ی سییرتیتر پرهیاهو از آن سییاختند
مانند ،مرشییید روحانی گاندی و چیکهایی از این دسیییت ،که میتوان آن را در این
کتابی که از بریدههای مراالت روزنامهها دربارهی سییفر بابا به خارج درسییت شییده
دید.
گاندی در حالی که به مرالهی روزنامهها نگاه میکرد گفت :میبینم که اینها از
سوی روزنامههای انگیسی است.
425 لردمهر 5
چانجی تایید کرد و گفت :بله .اما بریدهی روزنامههای امریکایی در اینجا نیسییت.
اما تحری های زیادی نیک در آن کشور انجام گرفت.
رامجو ارییافه کرد :حتا در هالیوود که مادیگرایی در اوج اسییت سییتارگانی مانند
مری پی فورد ،داگالس فِربَنکس ،تالوال بَن هِد و دیگران به شدت جذب بابا شده
بودند .مرالهی مجله لیبرتی بسیار خوب و بیطرفانه نوشته شده است .اما فردری
کالینک نویسندهاش ،در پیوند با شما از روی کجفهمی نوشته است .من دوست دارم
شما آن را بخوانید و ی کپی تایپ شدهی آن را برای شما خواهم فرستاد.
گاندی :بله .آن را خواهم خواندهام و نیازی به نسخهی تایپ شده نیست .مراله را
نکد من بگذارید و پس از خواندن ،آن را به شما بازخواهم گرداند.
رامجو ا رافه کرد :در راب ه با گکارشهای نادر ست روزنامهها ،به محض آنکه بابا
متوجه آنها شیید او به چانجی دسییتور داد که آن را تصییحیش نماید .من از لندن
تلگرافی دریافت کردم که شیییما را در جریان بگذارم و بر اسیییاس آن ،برای شیییما
نوشتم.
گاندی :من نامهی شما را دریافت نکردم .آیا پاسخی از من دریافت کردید؟
رامجو :نه! اما من انتظار پاسخ نداشتم چون تنها به منظور اطالک رسانی آن را به
شما نوشتم.
گاندی :اما آن نامه هرگک به د ست من نر سید .این گونه سیاهنماییها به دو گونه
صورت میگیرند .برخی با این دانش که آنچه که مینوی سند دروغین ا ست د ست
به قلم میبرند و برخی را نادانسیییته قلم میزنند و به راسیییتی گمان میکنند که
تمامی واقعیتهای درست را بازتاب میدهند .انگلیسیها بسیار مشتاق هستند که
شکست مرا ببینند و میخواهند به آن دامن بکنند اما با این روش نمیتوان سروط
کسیییی را فراهم آورد .اگر میخواهم خودم را کوچ کنم به خاطر هدفم اسیییت،
همینطور اگر بخواهم خودم را باال ببرم آن را در راسییتای کارم انجام خواهم داد و
به منظور رسیدن به هدف است.
بازگشت به ناسیک 426
سییاعت 6عصییر بود و چانجی و رامجو احسییاس کردند دیگر چیکی برای گفتن
وجود ندارد .در این میان ،زندان بان نکد آنان آمد و با لبخند گفت امیدوار اسیییت
گفتوگویشان پایان یافته باشد .گاندی نیک لبخندی زد و آن دو تن بلند شدند که
راهی شوند.
رامجو به گاندی گفت :ما پیام بابا را به شما ر سانیدم و پیام شما را در مورد این
که در زندان هرروز گفتوگویی از بابا به میان میآید را نیک به او میرسانیم.
گاندی در حالی دستهای آنان را میفشرد گفت :حتما آن را به او بگویید.
رامجو و چانجی به ناسییی بازگشییتند و بابا را از جکئیات دیدارشییان با گاندی با
خبر ساختند.
در درازای سیییپتامبر ،اکتبر و نوامبر ،1932بابا بعضیییی اوقات به مهرآباد ،پونا،
بمبئی میرفت و ی بار هم راهی پنجگانی شیید و با دوسییتدارانش دیدار نمود .در
نا سی مردم بی شتر و بی شتر برای دار شان بابا میآمدند .افکون بر این ،بابا میباید
تو جه ویژهای به ن یاز ها و خواسیییت های انفرادیِ م ندلی هایش بک ند .او می با ید
م شکالتی که در زمان نبودش رخ داده بودند را حل کرده و د ستوراتی را نیک برای
سفر آتیاش در نوامبر به غرب صادر کند .در این میان ،روزانه تلگرافها و نامههایی
از پیروان انگیسییی و امریکای بابا که تشیینهی دیدارش بودند دریافت و فرسییتاده
میشد.
چهار نامهای که در ادامه میآیند توسییط چانجی به دوسییتداران گوناگون بابا در
غرب نوشته شدهاند:
18سپتامبر ،1932ناسی
جینکو Jeancoگرامی
از زمانی که بابا به اینجا ر سیده م شتول ر سیدگی به کارها بوده ا ست .او بر آن
است که پیش از راهی شدن به غرب برای انجام کار بکرگش ،کارها را در اینجا سر
و سامان بخ شد .او تا چه اندازه م شتول ا ست ،شما به سختی میتوانید حدس
بکنید .اما او با چهرهی همی شه خندانش همهی کارها را انجام میدهد .صرف نظر
427 لردمهر 5
از زمان ،روز یا شیییب ،او به انبوه مردم که به دیدارش میآیند و خواهان حمایت و
پند و اندرز هستند میپردازد .اما باوجود فشار بکرگ تمام کارهایش و اینکه روزانه
صدها تن گرد او میآیند ،بارها دیده شده ا ست که توجهاش به جایی دورد ست
ا ست جایی که در پا سخ به فراخوان ع شق در آن سوی آبها ا ست و از سوی
ک سانی ا ست که برایش ب سیار گرامی و در قلبش نکدیکترین ه ستند و همواره به
آنان میاندیشد .او مانند مادری که هنگام درد و پریشانی بچههایش که حمایت او
را فریاد میزنند به سوی شان میدود ،باید به روحی که با ع شق او را فریاد میزند
واکنش ن شان دهد ،حتا اگر در آن سوی قارهها با شد .و او این کار را با مهربانی زیاد
انجام میدهد تا به قلب هایی گرما بخشییید و روح هایی را که از رنج جدایی فریاد
میزنند آرام سازد .آنان کی ستند ،تنها او و ک سانی که گرمای ع شق او را اح ساس
میکنند میدانند.
این امر بارها رخ میدهد ،چون به نظر میرسیید ارتباط فیکیکی از طریق نامهها و
پیام ها از اهمیت کمی برخوردار باشییید .با این حال ،از آنجایی که شیییما جینکو
همیشه در اندیشهی بابا هستید او از من خواسته است که برای شما عکیکان نامه
بنوی سم که او از شما ب سیار را ری و خ شنود ا ست به ویژه از ت سلیم خامو شانهی
شما به خوا ست او در شرای ی که برای شما ب سیار سخت ا ست و باوجود آرزوی
قلبیتان که با او با شید و رنج جدایی او را به شدت اح ساس میکنید .او از اینکه
میبیند شما از آزمون سربلند بیرون آمدهاید بسیار خوشحال است .شما با تسلیم
شیدن خود به خواسیت او به طور تمام و کمال ،و پیروی از دسیتوراتش در همهی
زمینهها به او آسییایش خاطر زیادی میبخشییید .او چه قدر شییما را برای این کار
دوست دارد! چه قدر او پیوسته شما را یاد میکند و پیاپی از شما و عشق شما به
مندلیهایش در اینجا سخن میگوید .کیمکو از انگل ستان و جینکو از امریکا برای
همیشه در قلبش باقی ماندهاند.
جینکو نام مسییتعار جین ادریل و مالکوم شِ یالس و گروهی از مردم اهل هارمون
نیویورک بود .اما در این زمان ،جین و مالکوم در کالیفرنیا زندگی میکردند.
بازگشت به ناسیک 428
ک سانی که از دیرباز با او پیوند و ب ستگی ب سیار ژرف دا شته با شند و میخواهد با
نظر خاص خود ،آنان را به باالترین جایگاه ویژه برسییاند که بسیییار بسیییار کمیاب
است و تنها بر کسانی که شایستهی آن هستند ،آن نظر فرود میآید.
شما یکی از این افراد ه ستید ،بنابراین درخوا ست ع شری زیاد از شما می شود.
امیدوارم اکنون درک کنید.
در ی نامهی دیگر ،در 2اکتبر ،چانجی به بانوان مندلی انگلیسیییی معروف به
گوپیها Gopisچنین نوشت:
گوپیهای گرامی
ی هفتهی دیگر از تعهدات که به لیست بلند آنهایی که در دست اقدام هستند
میافکایند سییپری شیید .روزها و شییب ها میآیند و میروند چگونه و کِی ،ما وقت
فکر کردن به آن را نداریم .نامهها و تلگرافها از اروپا و امریکا ترریبا هرروز سرازیر
می شوند با همان لحن و آهنگ همی شگی که در همگان ا ست «آهنگ دل»« ،آه
بابا ،ما چه قدر شما را دوست داریم و آرزو داریم با شما باشیم ...تا در زحمت ناشی
از خدمت ،فداکاری و رنجی که میبرید سییهیم شییویم ...ما درد و رنج جدایی را به
شییدت احسییاس میکنیم و با این حال حضییور شییما را در تمامی مدت در ژرفای
قلبمان احساس میکنیم .ما آرزو داریم با شما باشیم و از همنشینی فیکیکی شما
بهرهمند گردیم و نکدی شما و در آغوش شما با شیم .اما بازهم با اندی شهی این
که دیگران با شما همنشین هستند و بهرهمند میگردند راری هستیم و خشنودیم
با این اندی شه که دیگران بی شتر شای ستهاند تا از آن م سرت لذتبخش به جای ما
بهرهمند گردند.»...
اما از تمام این نامهها و تلگرافها ،او تنها آنهایی که شیییما فرسیییتادهاید را نگه
میدارد یعنی کیمکوی خودش .اکنون دربارهی کار بابا در اینجا چه میشود گفت.
نیازی به جکئیات نیسییت .بسیینده اسییت که بگویم ،چون شییما اکنون اعضییای
مندلیهای خودش ه ستید ،او برای دیگران کار میکند .هکاران تن نکد او می آیند
و با التماس درخواسییت رسییتگاری میکنند .این در حالی اسییت که او باید مراقب
بازگشت به ناسیک 430
مهربابا در لباس غربی ،با مندلیهایش .هنگام سفرهایش به دور جهان در دههی .1930ایستاده از
سمت چپ ،ویشنو ،ادی جونیور ،پندو ،کاکا (تختهی الفبا را در دست گرفته است) ،چانجی و
زال .بانوان غربی ناشناس در جلوی عکس دیده میشوند
این نام عکیک و گرامی ،روزانه موریییوک بحث و گفتوگوهای شییییرین و دوسیییت
دا شتنی ا ست .این گفتوگویهای شیرین و سرزنده دربارهی شما عکیکان بابا و
عشق روزافکونتان نوعی سرگرمی در میان کارهای روزمرهی ما به حساب میآید.
ما دو ست داریم با بابا دربارهی مو روک کیمکو و افراد شیرینی که این نام به آنان
اشاره میکند به گفتوگو بنشینیم .بله شما به راستی بسیار خوش اقبال هستید و
و سکاوار تمام اندیشههایی که بابای عکیک دربارهی شما دارد او شما را دوست دارد
و شما نیک او را دوست دارید .ایکاش شما بازهم بیشتر و بیشتر شایستهی ع شق
بکرگی شوید که او به شما ارزانی داشته است و بیشتر و بیشتر در عشق خود برای
431 لردمهر 5
او نرمترین گو شهی قلبش را به شما ارزانی نمود و همهی شما به زیبایی پا سخ
دادید .همهی شما با تمام قلبتان دوستش داشتید و عاشق این بودید که برای او
بمیرید و زنده بمانید با این نتیجه که باوجود تمام فعالیتها و جنب و جوشهای
گوناگونی که بابا در اینجا دارد شیییما همواره در دل و ذهن او بودهاید .چه طور
میتوان به شما گفت که گرچه او هر ثانیه ب سیار م شتول ا ست و ا ستراحت ندارد
اما همیشه نام شیرین کیمکو را در قلب دارد .این تنها نام و موروک بیگانهای است
که بارها مو روک بحث و گفتوگوی بابا ست و او و همهی ما از آن لذت میبریم .او
خیلی دقیق اسیییت که ما هر هفته نامهها را با پسیییت هوایی از اینجا برای شیییما
بفرستیم و هنگامی که برای دو یا سه هفته نامهای از شما دریافت نمیکند ب سیار
دلگیر می شود .بابا از اینکه می شنود شیرین (آدری ویلیامک) و ممتاز (ژیال کلوزه)
سیییردتر شیییده و کمتر واکنش نشیییان میدهند و بیتفاوت گشیییتهاند به اندوه او
میافکاید .آن ،چه درد و اندوهی به بابا میدهد شما نمیتوانید تصور کنید!
با این حال ،شالیمار (مینتا تولدانو) هر هفته در نامه مینویسد که چه قدر دلتنگ
باباسیییت و زندگی را بدون او پوج و بیمعنی مییابد .وفاداری و عشیییق لیال (دلیا
دلیون) از نامههایی که هر هفته میفر ستد جاری ا ست .ذلیخا (مارگارت کرا س )
و فیروزه (میبل رایان) چیکی جک عشییق ندارند که به بابا پیشییکش کنند و آن در
کالمی که او را بسیییار خوش یحال میسییازد .عشییق سییروجه (کیتی دیوی) مانند
همیشه بدون خودخواهی است که باید باشد .او سرشار از عشق و اشتیاق است.
این نکتهها را در نظر داشته باشید که سخنان شاد و آرامشبخش ،او را به راستی
شاد و آسوده خاطر میسازد.
مارگارت ،دلیا و کیتی پس از آنکه بابا را در ونیک ترک کردند به لندن بازگشیییته
بودند .کوئنتن تاد از سییوی بابا به سییییِنا Sienaایتالیا فرسییتاده شییده بود تا در
دانشییگاه کار کند و میباید تا زمان ورود نورینا ماتچابلی از امریکا در آنجا باشیید.
نورینا و تاد دستور داشتند راهی آلمان و شهرهای دیگر اروپا شوند و کوشش کنند
که مردم را به بابا عالقهمند سازند .در 26سپتامبر نورینا وارد جِنوا شد و از آنجا او
433 لردمهر 5
و تاد ،باهم یا جدا گا نه از ونیک ،فلورانس ،آرجِن تا ،وِرو نا ،مونیخ ،ها له ،برلین و
بوداپست دیدن کردند و در پایان دسامبر به ونیک بازگشتند وبه گروه بابا پیوستند.
قرار بود بابا به تمام آن مکان ها در اروپا سیییفر کند اما از آنجا که عوض شیییدن
برنامهها با بابا بارها رخ میدهند ،سییفر به آن مکانها لتو گردید .برای کشییورهایی
که مریدان بابا از آن دیدن کردند ،پیام خاموشییانهی بابا هسییتهی آگاهی را درون
خود حمل میکرد .تاد ،نورینا و رسییتم (که روانهی اسییترالیا و نیوزلند شییده بود)
حرکت های بیرونی کار درونی بابا بودند .بابا توسیییط آنان حلرهی پیوندی را برای
کار روحانیاش با کشییورهای گوناگون بنیان گذاشییت .از تماسها مهم نورینا و تاد
در آن سفر اروپایی ،دیدار با روان پک ش دکتر کارل گو ستاو یونگ در پایان اکتبر
در سیییویس و همچنین دیدار با تولید کنندهی تئاتر ماکس رایناهارت و فیکیکدان
آلبرت انی شتین بود .نورینا با ماریآن دختر خواندهی انی شتین دو ست بود .نورینا
دیدارش را با انیشتین چنین شرح داد:
با ل ف و مهربانی پرفسور لودرز ،پرفسور سرشناس سانسکریت در دانشگاه برلین
بود که توان ستم این فر صت کمیابِ دیدار با انی شتین را بیابم .من میگویم کمیاب
چون او از هرگونه دیدار کنندهی کنجکاو بیکار اسیییت مگر آن که دیدار آنان در
را ستای عالقهی او و برایش ارز شمند با شد .پرف سور لودرز که قرار بود میکبان بابا
در برلین با شد در ظرف دوازده ساعت ترتیب دیدار با انی شتین را داد .گمان کنم
واژهی «بابا» برای انجام آن دیدار ،به طور جادویی در را گشیییود چون شیییخصیییا
بهانهای برای آنکه جالب با شم ندا شتم .ساعت 2بعد از ظهر روز بعد من جلو در
منکل یکی از باهوشترین مردان جهان ای ستادم .از میان در شی شهای منکل ب سیار
مدرن او در شیییهر کاپوت ،توانسیییتم او را پشییییت میک باریکی که انبوهی از
دسییتنوشییتهها روی آن انباشییته شییده بود در دفتر کارش ببینم .او که به شییدت
مشتول نوشتن بود با به صدا درآمدن زنگ از جا بلند شد و در را باز کرد .دیدار ما
بیدرنگ خودمانی و گرم شد .او گفت(« ،مریآن) ،دختر من ،شما را بسیار دوست
دارد و من نام شیییما را پیشتر از لودرز شییینیدهام .او به من گفته اسیییت شیییما
بازگشت به ناسیک 434
آگاه به همه چیک برخوردار نیسییت مگر آن که در خداوند غرق شییده باشیید ،درک
موریییوک را سییینگین یافت ،ناگهان رو به من کرد و با پوزشخواهی گفت که باید
آخرین برگ از کتاب جدیدش را به پایان برسیییاند .اما پیش از ترک اتاقش افکود،
«اگر ما هرگک افتخار اینکه در ی مکان ،در ی شهر در گوشهای از جهان باشیم،
گمان میکنی مهربابا به دیدن من بیاید»؟ من پا سخ دادم« ،هرگاه شما بخواهید،
او خواهد آمد» .آنگاه اِل سا خانم انی شتین و من برای ی ساعت نکد هم ماندیم و
دربارهی مو روکهایی که خیلی سنگین نبودند اما برایم گرامی بود سخن راندیم.
ما روزگاری را به یاد آوردیم که ماریآن فرزند بسیییار عکیک انیشییتین (هرچند که
دختر خواندهی او بود) و من دوستان بسیار نکدیکی بودیم.
مهربابا از و رعیت هند که تالش میکرد ا ستراللش را از زیر حکمرانی انگل ستان
به دسییت آورد به طور تمام و کمال آگاه بود .گرچه ماهاتما گاندی اکنون به زندان
افتاده بود اما بارهم رهبر جنبش اسییترالل بود .در سییپتامبر ،اکتبر و نوامبر 1932
مردار چ شمگیری نامهنگاری بین بابا و گاندی انجام گرفت که چانجی با آن سر و
کار دا شت .در ست دو روز پس از آن که رامجو و چانجی با گاندی در زندان دیدار
نمودند ،چانجی این نامه را برای گاندی نوشت:
23سپتامبر ،1932ناسی
گاندیجی گرامی
بابا از شنیدن گفتوگوی ما با شما بسیار خشنود گردید .به ویژه دربارهی پیامی
که شما برایش فرستادید در مورد این که ترریبا هرروز در آنجا که زندانی هستید،
از بابا سخن به میان میآید بابا گفت این کامال طبیعی است چون او همیشه شما
را به عنوان یکی از عکیکترینهایش یاد میکند .بابا در ادامه افکود« ،من او را بسیار
دوست دارم» .در پیوند با صحبت شما دربارهی سکوت او که گفته بودید «او آن را
خیلی ادامه داده ا ست» ،بابا با لبخند گفت« ،گاندی به من قول داد که در نو شتن
کتابم به گجراتی به من کم کند و هنگامی هم که اح ساس کرد کار سیا سی و
خدمات اجتماعیاش پایان یافتهاند همراه من به امریکا خواهد آمد» .به هرحال،
بازگشت به ناسیک 436
بابا دو ست دارد که هرگاه که شما میتوانید ی بار دیگر او را ببینید .هنگامی که
دربارهی نگرانی شیییما در مورد «نجسگری» به طور کلی سیییخن گفتیم ،جدا از
موروک هیت انتخاب کنندگان مشترک ،او گفت« ،ریشه و شاخ و برگ نجسگری
دیر یا زود برچیده خواهد شیید باید چنین شییود» .من پیرامون روزهای که بابا به
شما پی شنهاد کرده ا ست گفتوگویی طوالنی و جالب با آن ح ضرت دا شتم .تنها
درنگ من در نوشتن آن در اینجا ،نگرانی از سالمت شماست .با اینحال ،من آن را
تا حد ممکن کوتاه خواهم نو شت و از شما خواهش میکنم هرجور راحت ه ستید
آن را انجام دهید.
در درازای ده سیییال که بابا را همراهی کردهام ،او را در حال و هوای گوناگون
دیدهام و چیکهای عجیبی که گفته ا ست را شنیدهام اما بازهم نتوان ستم پیرامون
اهمیت پیشنهاد مستریم و روشن «ایشوار -دارشان» (بینایی خداوندی) و ارزانی
داشتن آن به شما در عوض چهل روز روزه ،از بابا نپرسم .انگار آن معاملهی کاله و
کت در فروشییگاه اسییت .چکیدهی اشییارههای دسییت خاموشییانهی او در جریان
گفتوگویی که در پی این پرسیییش تحری آمیک آمد و همچنین موریییوک روزهی
پیشنهادی او که در تضاد با روزهی کنونی شماست در ادامه میآید،
د ستیابی به ای شوار -دار شان (بینایی خداوندی) ب سیار د شوار ا ست .تنها ی
قهرمان یارای به دسیییت آوردن آن را دارد .در چهل روز روزه چه چیک وجود دارد!
قانونی وجود ندارد که خدا -رسیدهگی را از راه روزه میتوان به دست آورد .آیا در
میان شما مندلیها کسی وجود ندارد که سالیان دراز روزه گرفته باشد؟ آن صرفا
ب ستگی به روزه ،آیین پر ستش و ت شریفات و چنین ا صولی ندارد .نتیجهی دلخواه
تو سط پایبندی سفت و سخت به ا صولی معین ،زیر رهنمونهای مر شد کامل که
تجربهی الهیِ خدا – رسیدهگی را به دست آورده است و میتواند آن را به دیگران
ببخشیید به دسییت میآید .واقعیت این اسییت که گاندی در میان تمامی جنب و
جوشهای سیاسی و اجتماعیاش در ژرفای قلبش مشتاق «بینایی الهی» است .او
بیچون و چرا ،درستکارترین و بیریاترین است .بنابراین هنگامی که به من گفت
437 لردمهر 5
گاندی این پاسخ را به زبان گوجراتی از زندان مرککی یِروادا پست کرد:
10اکتبر 1932
توسط سرپرست
زندان مرککی یروادا ،پونا
برادر داداچانجی
بازگشت به ناسیک 440
این پاسیخ به نامهی 23سیپتامبر شیماسیت .من دوسیت دارم نظرم را در بارهی
مهربابا روش سازم .باور کردن این مو روک که شخ صی بتواند به شخب دیگری
کم کند که خداوند را ببیند دشیییوار مییابم .با اینحال ،هنگامی که بابا چنین
ادعایی میکند ،من تنها میتوانم به او بگویم که اگر میتواند باعث شیییود که من
خداوند را ببینم ،من آن را میپذیرم .نیازی نیسییت که باور کنیم شییخصییی الکاما
خداوند را دیده اسییت فرط به خاطر آن که میگوید دیده اسییت .شییمار زیادی از
افرادی که چنین ادعاهایی میکنند ،دیده شیییده اسیییت که از فریبکاری یا پندار
بیهوده رنج میبرند .در بیشییتر موارد ،آن ادعا تنها پژواک یا بازتاب خواسییتهای
خود شییخب اسییت .من م مئنا باور ندارم که دیدن خداوند به معنی دیدن برخی
نیروها در بیرون ما ست .چون باور دارم که او در قلب همهی ما سکنی دارد .اما از
میان هکاران تن ،تنها ی نفر او را تو سط دل می شنا سد .شناخت خداوند تنها از
راه عرل خود شییخب کافی نیسییت .و من به راسییتی احسییاس میکنم که هیچ
شخ صی نمیتواند در را ستای دیدن خداوند به دیگری کم کند .آدمی نمیتواند
با پافشیییاری شیییخب دیگری به منظور دیدن خداوند روزه بگیرد .من آن را تنها
هن گامی که انگیکهاش را از دورن ببینم ان جام خواهم داد و با پ یدایش چنین
انگیک شی به ک سی اجازه نخواهم داد که مرا ی قدم از آن راه دل سرد سازد .هیچ
دلیلی م اقا وجود ندارد که گمان کنم روزه گرفتن به من کم خواهد کرد که
خداوند را ببینم .نمیتوانم باور کنم که اگر بپذیرم برای چهل روز روزه بگیرم ،بابا
به من کم خواهد کرد که خداو ند را ببینم .اگر آدمی بتوا ند به این آسیییانی
خداوند را ببیند ،آن داد و سییتدی بیزحمت خواهد بود و آن تجربه ،ارزشییی برایم
نخواهد دا شت .من گمان میکردم که بابا زندگی را به بخشهای گوناگون تر سیم
نمیکند .از دیدگاه شیییخصیییی مانند من که زندگیاش را وقف دارما ،Dharma
(پرهیککاری) ،سیا ست ،اقت صاد و غیره نموده ا ست همه چیک جنبههایی از دارما
است و نمیتوان هیچ ی از آنها را نادیده گرفت .از دیدگاه من ،شخصی که دارما
را تنها یکی از فعالیت های بیشیییمار زندگی میانگارد ،نمیداند دارما چیسیییت.
441 لردمهر 5
دیدارهای مهربابا و گاندی گرد آوردید برای شییما توریییش دهم .خواهش میکنم
آنچه که میگویم را بد برداشت نکنید .من نمیگویم که کسی را برای چنین جعل
واقعیتهایی مر صر میدانم .اما منظورم این ا ست که م مئنا سو تفاهمها و جعل
واقعیتها رخ دادهاند .اما این امری طبیعی ا ست و بارها تجربه کردهام که هنگامی
که شخب کو شش میکند با کم حافظه گفتوگویهای بین دو نفر را بازتولید
کند سو تفاهمها پیش میآیند .ل فا دریافت این نامه را تایید کنید.
با درود به سرزمین مادری
موهانداس گاندی
گاندی گرامی
نامهی 19اکتبر شما هم اکنون در بمبئی به د ست من ر سید و خواندن پا سخ
شییما خوشییحال شییدم چون آن نیک برای من مفید واق خواهد شیید هنگامی که
میخواهم برای دیگران که نگران هسییتند بگویم شییما نیک ایدهی عمومی سییاختن
این موروک را دوست ندارید.
البته هیچ مخالفتی از سییوی شییری مهربابا در این راسییتا نمیتواند وجود داشییته
باشییید ،چون او خواهان هیچ تبلیتاتی در این مورد و هیچ مورد دیگری نیسیییت.
بنابراین در شرایط کنونی اح ساس میکنم بهتر ا ست که مو روک را کنار بگذاریم.
اما دربارهی نکاتی که در نامهی کنونی به آن اشییاره کردید ،قصیید دارم آنها را در
نامهی بعد رو شن سازم .در این میان ،میخواهم بدانید که پا سخ شما را به نامهی
پیشین خود را که به نظر میرسد اشاره کردهاید پاسخ دادید دریافت نکردهام.
به احتمال زیاد بابا در ماه آینده راهی تور اروپا و امریکا خواهد شد و در را ستای
ماموریت روحانیاش از مکان های گوناگون دیدار خواهد نمود .برنامهریکی برای
این تور در دست اقدام است .همین اندازه را توانستم با عجله برایتان بنویسم.
خالصانه
فرامرز داداچانجی.
برای روشین سیاختن موریوعاتی که پیش آمده بود ،سیه روز بعد چانجی نامهی
بلند باالیی به گاندی نوشت،
27اکتبر ،1932ناسی
گاندی گرامی
نامهی شییما به تاریخ 19اکتبر ،در بمبئی به دسییت من رسییید .همان طور که
پیشتر نوشتم .از دریافت نامهی شما خوشحال شدم چون محتوای آن برای پاسخ
دادن به افرادی که جویای اطالعات ه ستند مفید واق خواهد شد .این میتوانم
آشکارا به آنان بگویم که شما عمومی شدن گفتوگوهایتان را با بابا اکنون مناسب
نمیدانید .البته بابا نیک غیر از این نمیخواهد .شیییکی در مورد دیدگاه بابا در این
بازگشت به ناسیک 444
پیش آمده ا ست .شما در نامه نو شتید« ،ب سیاری م الب از قلم افتادهاند» .من با
این موافرم ،چون شایسته نیست تمام چیکهایی که در درازای آن دیدار رخ داد به
آگاهی همگان برسییید و گنجاندن همه چیک در آن گکارشِ کلی امکان پذیر نبود.
هنگامی که اشاره میکنید معنا عوض شده است ،نمیتوانم نشانهای از آن بیایم و
گمان نمیکنم چنین باشیید .من زحمت زیادی کشیییدم که به ویژه مراقب باشییم
چیکی در آن گکارش ،ت صویری اغراقآمیک از رویدادها را ن شان ندهد ،چه بر سد به
این که دسییتکاری در معنا و یا جعل واقعیتها را تحمل کنم! با این وجود ،چون
شما تردید دارید من از ارائهی گکارش به روزنامه ها دست کشیدهام .اگر روزی در
آینده یکدیگر را ببینیم ،ما شخصا به حریرت امر این نکته پی خواهیم برد تا تا نور
بهتری بر مو ر بتاباند .در این میان ،م صلحت را در این میبینم که در این مورد
سییکوت کنم .بنا بر خواسییت شییما در نامه ،خواهش میکنم م مئن باشییید که ما
هیچ گکارشییی در اختیار روزنامهها قرار نخواهیم داد .در حال حارییر ما مشییتول
برنامهریکی و تدارک سفر بابا به غرب ه ستیم که تاریخ آن ب سیار نکدی ا ست یا
در ابتدا و یا در آخر ماه بعد.
شما در نامه اشاره کردید« ،تو باید تا کنون آنچه که در پاسخ به نامهات نوشتم را
دریافت کرده باشی» .من پاسخ شما را دریافت نکردهام و پیوسته چشم انتظار آن
ه ستم .چون شما در یکی از کارت پ ستالهایتان نو شتید« ،من پا سخ را در ظرف
دو یا سه روز خواهم نوشت» .از آنجایی که پاسخ شما را دریافت نکردم ،امروز این
تلگراف را برای شما فرستادم« ،نامهی شما را به تاریخ 18اکتبر ،دریافت کردم اما
پاسخ به نامهی 23سپتامبر را دریافت نکردم .نامه را برای پست شما کرده بودم».
امیدوارم که این تلگراف را دریافت کردهاید.
چانجی برای پیگیری این موروک ،نامهی دیگری برای گاندی نوشت:
اول نوامبر ،1932ناسی
گاندجی گرامی
447 لردمهر 5
در این نر ه ،شیییری بابا با لبخند روی تختهی الفبا خاطر نشیییان سیییاخت« ،از
دِ ساجی (آن پیرمرد ،نام م ستعار بابا برای گاندی) بپرس که گجراتی من چه طور
است».
بابا ادامه داد « :سیا ست ،رفاه اجتماعی ،اقت صاد و غیره همگی چیکی نی ستند جک
جن به های گو ناگون ی ذات و جوهر یعنی رو حان یت .چون ت ت این ها در
دانش آن یکتای الهی دربرگرفته شدهاند .روحانیت دربرگیرندهی همه چیک ا ست
سیییاسییت ،اقتصییاد ،اخالق ،رفاه اجتماعی ،شیییوهی کشییورداری و هرگونه خدمات
گوناگون دیگر .درسیییت همان گونه که پرتوهای خورشیییید از خورشیییید متفاوت
نیسییتند ،تمامی این بخشها و دسییته بندیها نیک چیکی نیسییتند جک شییاخههای
همان یکتای جاویدان .بنابراین به طور غیر مسیییتریم ،از دیدگاه روحانیت ،من
همیشیییه نرش خود را در ت مام این چیک ها بازی میکنم و اینچنین میگویم و
همیشه دیگران را وامیدارم که اینچنین کنند .تفاوت تنها در این است ،در حالی
که فرد نادان ،مایا را تجربه میکند و این چیک و آن چیک را در مایا میخواهد ،اما
فرد به خدا رسییییده حتا مایا را بیان خداوند میانگارد و آن را همان گونه تجربه
میکند.
روزنامهی معینی در غرب به ایدهی راب هی مرشییید -مرید بین ما دامن زد اما
توجه آنان را به آن جلب کردیم و بیدرنگ تصحیش فرستاده شد .اما از سوی دیگر،
شما مینوی سید که شاگرد بابا ه ستید .من این دو چیک را کامال متفاوت میبینم.
من شما را پِرِمی میترا premi mitraمیانگارم ،ک سی که دو ست مهربان من ا ست
چون در هر فرد ،کسی جک خودم نمیبینم .بنابراین مرشدِ چه کسی میتوانم باشم
و مرید کجا میتواند باشیید! از دید من ،در میان دوسییتان ،تنها آن کسییی گرامیتر
است که بینهایت بیقرار حقیقت باشد!
اما به دسییاجی بگویید که نمیتواند از پیمانی که بسییته اسییت تا مراالت مرا به
گجراتی برگرداند طفره برود ،چون هنگامی که پیشییینهاد او را پذیرفتم تا تمام
مراالتم را به گوجراتی برگردانم ،او گفت آنها را از نر ه نظر دستور زبان بررسی و
449 لردمهر 5
تصیییحیش خواهد کرد و همچنین گفت در این کار ،م مئنا هر کمکی از دسیییتش
برآید تا حد ممکن انجام خواهد داد .بنابراین نمیتوان سته ا ست که این را فراموش
کند.
وقتی همدیگر را دوباره ببینیم ،زمان خوش بیشتری را با هم خواهیم داشت».
این پا سخ که کلمه به کلمه تو سط من نو شته شد دقیرا همان ا ست که شری
مهربابا توسط تختهی الفبای خود دیکته کرد .اکنون از سوی خودم ،درخواستی از
شییما دارم ،و آن این اسییت که خواهش میکنم به این نامه پاسییخ دهید چون باور
دارم که درگذشییته هنگام تبادل نامهنگاریهای طوالنی ،بین ما سییو تفاهم پیش
آمده است .من احساس میکنم که این موروک ،بابا را رنجانده است .گرچه بابا حتا
اشارهای به آن نداشته و مرا نیک مرصر ندانسته است اما مدتی است که این موروک
مرا ناراحت ساخته و باور دارم که پا سخ شما به این نامه مرا آ سوده خاطر خواهد
نمود .ی زمانی ،هنگامی که موقعیت گفتوگوی شخصی بین ما پیش آمد ،هردو
فرصت روشنگریها را خواهیم داشت.
ل فا توجه کنید که شیییری مهربابا در ظرف 15تا 20روز از هند راهی غرب
خواهد شد.
خالصانه
فرامرز داداچانجی
مهربابا عالقهی عمیری به گاندی داشییت و نام مسییتعار «دسییاجی» برای گاندی،
نشییانهی مهر و محبتش بود .گاندی که از احسییاس و عالقهی بابا تحت تاثیر قرار
گرفته بود نام مستعار جدیدش را پذیرفت و این پاسخ را برای چانجی فرستاد:
3نوامبر 1932
پرستشگاه یروادا
برادر داداچانجی
نامهی شییما را امروز دریافت کردم .شییما نوشییتید« ،بابا گفت» و ی خط قرمک
ب سیار کلفت زیر کلمهی «گفت» ک شیدید .اگر بابا تو سط تختهی الفبا نگفته بود
بازگشت به ناسیک 450
اما با زبان گفته بود ،آیا نمیتوانم فرض کنم که نامهام قدرت وادار کردن بابا به
شک ستن سکوتش را دارد؟ بدین ترتیب میتوان پذیرفت که دوران معجکات هنوز
نگذ شته ا ست! ل فا به بابا بگویید که نام م ستعار د ساجی که روی تخته الفبایش
دیکته کرده است به راستی ل ف و مهربانی او را میرساند! ممکن است من با تمام
چیکهایی که بابا به واسییی هی تخته الفبا به گجراتی «گفت» موافق نباشیییم و
امیدوارم روزی که همدیگر را به امید خداوند شییخصییا ببینیم ،بحث و گفتوگویی
پرشور داشته باشیم ،چون چنین چیکی از راه نامهنگاری امکان پذیر نیست.
همچنین به بابا بگو که قول دسیییاجی بیپایه و اسیییاس نخواهد بود .اگر بابا به
گجراتی نوشیییت و من هم آن را تایید کردم آنگاه من م مئنا نوشیییته هایش را
ویرایش خواهم کرد .آیا این شرط ما نبود؟
شنیدن این سخنان از سوی شما که روحانیت دربرگیرندهی همه چیک ا ست
سیاست ،اقتصاد ،اخالق ،خدمات اجتماعی ،مدنی و تمامی خدمات گوناگون دیگر،
برای من سیراسیر کافی اسیت .گرچه من ادعای دوسیتی که شیما پیش آوردید را
دو ست دارم اما اح ساس میکنم که آرا ستنِ دو ستی با واژهی «دو ست مهربان»
کامال غیر رروری ا ست چون دو ستی که خالی از ع شق با شد دوام نخواهد آورد.
نیازی نی ست که شما اح ساس دل سری کنید .کج فهمیها بارها پیش میآیند اما
هنگامی که ارادهی پاک کردن تمامی کج فهمیها وجود داشته باشد ،هیچ مشکل
پیش نخواهد آمد و زیانی وارد نخواهد شد.
در این سیییفر غرب ،به کجا خواهید رفت و برای چه مدت؟ و حتما به بابا بگو که
من این تورهای پرشتاب و فشرده را دوست ندارم!
موهانداس گاندی
در پاسخ چانجی چنین نوشت:
8نوامبر 1932
ناسی
ماهاتماجی گرامی
451 لردمهر 5
گفت خط نک شیده ا ست .از سوی دیگر ،ما همی شه لکههای جوهر و خطهایی را
میبینیم که با مداد قرمک و آبی روی نامههایی کشیده شده است که از سوی شما
دریافت میکنیم .ما م سلم دان ستیم که امکان ندا شته آنها از سوی شما انجام
گرفته باشیییند .اکنون ما درک میکنیم که شیییما کلمهی « بابا گفت» را مهم
برشمردید ،به ویژه آن که شما دیدید زیر کلمهی «گفت» خط قرمک کشیده شده
است .تمام این توریحات ،شما را به طور روشن به درک این نکات واخواهد داشت.
خالصانه
فرامرز داداچانجی
رمنا ،در نامهای که به شما نوشته شد .بابا شما را پِرِمی میترا (دوست مهربان)
نامید .بابا در این باره میگوید که گجراتی بسییی یار عالی او اکنون به دو کلمهی
انگلی سی dear firendبه معنی دو ست عکیک ،ترجمه شده ا ست .بابا میگوید از این
پس او شییما را با این عنوان خواهد نامید .و از آنجایی که او شییما را دوسییت خود
میداند ،او شما را پِرمِی (دوستدار خداوند) میانگارد.
453 لردمهر 5
پیوست
-1مهرا بعدها بازگو نمود که بابا پیش از ترک هند ،او را از برنامه ی سیییفرش به
غرب باخبر ساخته بود.
-2گرچه بابا به هیچ کس اجازه نمیداد کتابِ دست نوشته را بخواند اما بارها آن
را در سفرهایش به همراه دا شت .کتاب د ست نو شته ،بنا بر د ستور خاص بابا در
این سفر به غرب به همراه آنان آورده شده بود.
-3گاندی از راه کارما یوگا یعنی خدمت ،در تالش برای دیدن و شناختن خداوند
بود که ستودنی ا ست .اما به عنوان ی رهبر سیا سی ،ایده هایی مانند ا ستفاده از
چرخ بافندگی برای تهیه ی پارچه ی نخی و هم چنین همکاری نکردن و نافرمانی
مدنی را پیشییین هاد می داد که پیروانش به اجرا درمی آورد ند و در پی آن رنج
میبردند .در نتیجه ،بار آنان سانسکاراها بر دوش گاندی میافتاد.
-4در این زمان ،چانجی منشی بابا بود و افکون بر خاطرات روزانهاش به انگلیسی،
فارسیییی و گجراتی ،کپی نامه های بابا را بایگانی کرده و نگاه می داشیییت .به دلیل
تالش ها و زحمت های اوسییت که ما اسییناد و بایگانی این گفتوگو ها بین مهربابا و
ماهاتما گاندی را داریم.
-5از دفتر خاطرات روزانهی چانجی چنین به نظر میرسد که راب هی او و رستم
خیلی دوستانه نبوده است .هنگام صرف شام ،رستم جلو بازدیدکنندگان چانجی را
دست میانداخته که چانجی را میرنجانده است .چانجی این احساس را داشت که
رستم میخواست با کوچ کردن او ،خود را باهوش و زیرک نشان دهد .در کشتی
راج پوتانا هنگامی که چانجی جکئیات گفتوگو های بابا را در زمانی که چانجی
ح ضور ندا شته ا ست از ر ستم میخواهد ،او آنها را ارائه نمیدهد .آنها در ای ست
شییاالکومب در ی مکان و هم اتاقی بودند اما رسییتم به ندرت با چانجی سییخن
می گفت .افکون بر این ،رسییتم از بابا درخواسییت کرده بود که با او و هربرت عکس
بگیرد ،اما چانجی را دعوت نکرده بود .واتسیییون و دیگران متوجه می شیییوند و از
چانجی میپر سند چرا با آنها عکس نگرفته ا ست .چانجی از آنچه که از دیدگاه او
بیتفاوتی خودخواهانهی رستم به احساساتش بود دلخور و شرمشار بود.
پیوست 454