You are on page 1of 470

‫لرد مهر‬

‫زندگینامهی اواتار مهربابا‬


‫جلد ششم‬
‫‪ 21‬نوامبر ‪ 10 - 1932‬ژوئیه ‪1937‬‬

‫چ‬ ‫ل‬
‫بائو کا وری‬
‫نام کتاب‪ :‬لرد مهر جلد ‪6‬‬
‫نویسنده‪ :‬بائو کالچوری‬
‫مترجم‪ :‬ا‪ .‬آژنگ‬
‫ناشر‪ :‬انتشارات مهر اواتار‬
‫‪Meher Avatar Publications‬‬
‫‪c/o Avatar Meher Baba Trust, Ahamednagar, M.S. India‬‬

‫‪Picatype Systmes Private Limited ،Printed by‬‬ ‫چاپ‪ :‬پایکا تایپ‬


‫‪Pune, India‬‬
‫شمارگان‪30 :‬‬
‫چاپ اول‪ :‬سال ‪ 2017‬میالدی با مجوز رسمی از بائو کالچوری رئیس تراست‬
‫اواتار مهربابا‪.‬‬

‫حق چاپ و ترجمه و هرگونه اقتباس برای ناشر و مترجم محفوظ است‪ ،‬حتا به‬
‫صورت الکترونیکی و دیجیتالی‪.‬‬
‫خ‬ ‫ب‬ ‫ت‬‫هس‬ ‫ی‬
‫تقد م هب ی ش‬
‫هس‬ ‫چ‬‫ن‬ ‫ب‬
‫خ‬
‫ردود خدا وند رب هستی‪ ،‬رب هستی ش‪ ،‬رب ره آ ه هک ت‪.‬‬
‫رهآنچه هک هست خدا وند است‪ ،‬خدا وند است‪ ،‬خدا وند است‪.‬‬
‫یکی شیب نیست و رد هم گان است‪.‬‬
‫پیشگفتار مترجم‬
‫لرد مهر به معنای خداوندگار مهر است و مجموعهای حماسی است که با قلم بائو‬
‫کالچوری یکی از مریدان بسیار نزدیک اواتار مهرباباا و بناا بار دساتور ایشاان باه‬
‫نگارش در آمده و در بر گیرندهی زندگینامهی مهربابا‪ ،‬اواتار زمان است و به بیست‬
‫جلد میرسد‪.‬‬
‫با سپاس بیکران از اواتار مهربابا و باائو کاالچوری کاه مهرباانی و کماک آناان‪،‬‬
‫ترجمه و چاپ جلد ‪ 6‬از مجموعهی لرد مهر را امکانپذیر سااخت‪ ،‬هامچنای باا‬
‫سپاس و قدردانی از تمامی عزیزانی که در طراحی و چاپ کتاب کمک نمودند‪.‬‬
‫واژگانی که با حروف پر رنگ نوشته شدهاند‪ ،‬اشاره به معنای الهای آن واژه دارد‪.‬‬
‫برای مثال‪ ،‬دانش = دانش الهی‪.‬‬
‫از ای جلد لرد مهر به بعد به جای واژهی اوتاار‪ ،‬از واژهی اواتاار کاه در رارسای‬
‫متداول است استفاده میشود‪.‬‬

‫مترجم‬
‫‪ 31‬شهریور ‪1398‬‬
‫‪ 22‬سپتامبر ‪2019‬‬
‫فهرست‬

‫‪1‬‬ ‫لندن و زوریخ‬

‫‪18‬‬ ‫غربیها به هند میآیند‬

‫‪34‬‬ ‫پورتورینو‪ ،‬رم ‪ -‬ایتالیا‬

‫‪66‬‬ ‫ناسیک و مهرآباد‬

‫‪78‬‬ ‫از لندن به اَویال‪ ،‬مادرید و بارسلونا در اسپانیا‬

‫‪114‬‬ ‫پروژه ساخت ریلم و کار در هند‬

‫‪152‬‬ ‫پاریس‪ ،‬لندن و زوریخ‬

‫‪188‬‬ ‫بازگشت به مهرآباد‬

‫‪198‬‬ ‫لندن‪ ،‬نیویورک و کالیفرنیا‬

‫‪229‬‬ ‫خلوت نشینی و روزه‬

‫‪258‬‬ ‫اشرام میسور‬

‫‪288‬‬ ‫مهرآباد و راهوری‬

‫‪307‬‬ ‫سفر به اروپا از راه بغداد‬

‫‪318‬‬ ‫ناسیک و راهوری‬

‫‪379‬‬ ‫تغییرات در ریتِریت ناسیک‬

‫‪463‬‬ ‫پیوست‬
6
‫‪1‬‬ ‫لندن و زوریخ‬

‫لندن و زوریخ‬

‫از سمت چپ‪ :‬زال‪ ،‬ویشنو‪ ،‬ایینید کورفه‪ ،‬مهربابا‪ ،‬نورینا‪ ،‬ادی جونیور و کاکا باریا‪.‬‬
‫لندن‪ ،‬دسامبر ‪1932‬‬
‫تدارکات الزم برای سفر دیده شده بود؛ مهربابا به همراهی چهار ت از مندلیهاا‬
‫ناسیک را ترک کردند تا چهارمی سفر به غرب را آغاز کنند‪ .‬دوشانبه ‪ 21‬ناوامبر‬
‫‪ ،1932‬مهربابا و یارانش با کشتی مساررتی ایتالیایی کانتاه وِرده‪ ،‬بنادر بمب ای را‬
‫ترک کردند‪ .‬مندلیهایی که بابا را در ای سفر همراهی میکردناد؛ ویشانو‪ ،‬کاکاا‬
‫باریا و دو ت از برادران بابا به نامهای زال و ادی جونیور بودند‪ .‬هنگامی که کشتی‬
‫آبها را درمینوردید‪ ،‬بابا ای پیام را برای روزنامههای هند دیکته نمود‪:‬‬
‫هند کشوری روحانی است و خوش بختتری و بیهمتاتری موقعیت در جهاان‬
‫را دارد‪ ،‬چون برای دورانها سرزمی پیران و استادان روحانی بوده است‪ .‬بنابرای‬
‫رضاای روحااانی هناد بایااد نگهااداری شاود‪ ،‬حتااا بااه قیمات در اسااارت بااودن و‬
‫ناخشنودی مادی‪ .‬تا زمانی که نیروی روحانی و ارزش آن حفظ میگردد‪ ،‬اهمیتی‬
‫ندارد که هند چهقدر رنج ببرد‪ .‬ارزون بر ای ‪ ،‬نتیجهی رنج کناونی هناد‪ ،‬آزادی و‬
‫غربیها به هند میآیند‬ ‫‪2‬‬

‫خوشحالی خواهد بود‪ .‬تنها پس از تجربهی اسارت و بیچارگی است که به راساتی‬


‫بر ارزش حقیقی آزادی و خوشحالی ارج نهااده خواهاد شاد‪ .‬بارای زودتار پایاان‬
‫بخشیدن به ای رنج‪ ،‬باید مهرورزی به دوست و دشم وجود داشاته باشاد؛ بایاد‬
‫نیکخواهی‪ ،‬شکیبایی و بردباری وجود داشته باشد‪ .‬هند باید به جای سار و صادا‬
‫دربارهی اشتباهات دیگران‪ ،‬کاستیها و نقصهاای خاود را درماان کناد‪ .‬کیناه و‬
‫تنفری که بی جامعههای عمدهی هند وجود دارد و ستیز و دعوی کوته رکرانه و‬
‫با ای حال راجعهآمیاز آناان بایاد پایاان یاباد؛ آنگااه هناد مهم ناا باه آزادی و‬
‫خوشحالی دست خواهد یارت‪ .‬جهانیان به زودی خواهند رهمید که آیی ها‪ ،‬عقاید‬
‫تعصبآمیز جزمی‪ ،‬آداب و رسومهای مذهبی‪ ،‬سخنرانیها‪ ،‬موعظهها و هامچنای‬
‫جستوجوی شدید برای رراه مادی و لذتهای بدنی هرگز نمیتوانناد خوشاحالی‬
‫راستی به ارمغان آورند‪ .‬تنها عشق بدون خودخواهی و برادریِ جهانی تواناایی آن‬
‫را دارد‪.‬‬
‫در میان سفرهای اولیه به غرب‪ ،‬ای تنها سفری بود که چانجی‪ ،‬باباا را همراهای‬
‫نمی کرد‪ .‬بابا پیش از راهی شدن‪ ،‬به رستم دستور داده بود تا با کشتی از راه چی‬
‫به لس آنجلس در کالیفرنیا برود و کار معینی را در هالیوود انجام دهد‪ .‬رساتم در‬
‫دوم دسامبر روانه گردید‪ .‬چانجی نیز دستور داشت که راهی چای شاود و مادت‬
‫زمانی نزد هربرت دیوی بماند؛ او در اواخر دسامبر با کشتی رواناه شاد‪ .‬چاانجی‬
‫پیش از ررت ‪ ،‬در نامهای به گروه کیمکو‪ ،‬دیدگاهش را چنی بیان نمود‪:‬‬
‫جدایی از بابا کار آسانی نیست به ویژه برای کسی که هفت سال طاوالنی بسایار‬
‫نزدیک به او زیسته است‪ .‬ای چیازی اسات کاه رکارش را هام نمایتاوان کارد؛‬
‫هیچکس نمیتواند تصورش را هم بکند‪ .‬م خودم نمیتوانستم تصور کنم که درد‬
‫و رنج ای جدایی چهقدر شدید است‪ .‬م شمار زیادی را دیدهام که رنج میبرند و‬
‫همیشه با آنان احساس همدردی صمیمانه نموده و بارهاا از رنجای کاه مایبرناد‬
‫گریستهام‪ .‬با ای وجود‪ ،‬م آن را به طور عملی تجربه نکرده بودم تا آن که بر سر‬
‫خودم آمد‪ .‬هنگامی که بابا ای بار به م گفت در هند بماانم و ساپس باه چای‬
‫‪3‬‬ ‫لندن و زوریخ‬

‫بروم و نزد هربرت بمانم‪ ،‬البته م باید آن را انجام میدادم‪ .‬در چنی موقعیتی اگر‬
‫سر باز میزدم‪ ،‬نشانهی بیایمانی و بیورایی بود‪ .‬اما چه طور میتوانم ادامه دهام‪،‬‬
‫تنها قلبم میتواند آن را بازگو کند‪ .‬برای یک هفته‪ ،‬هنگامی که هنوز بابا در هناد‬
‫بود‪ ،‬م مانند یک مردهی متحرکت بودم؛ ذهنم سراسر خالی و انگار قهعهای یاخ‬
‫در شکمم بود؛ سرد و گررته؛ بهت زده و بیحس بودم‪ .‬با راهی شدن بابا‪ ،‬زنادگی‬
‫خاموش گردید و همه چیز بیجان به نظر میرسید‪.‬‬
‫بابا و مندلیها‪ ،‬جمعه ‪ 2‬دسامبر‬
‫به ونیز ایتالیا رسیدند‪ .‬بابا توسط‬
‫الیزابت پاترسون‪ ،‬نورینا ماتچابلی‪،‬‬
‫نااادی تولسااتوی و کااوئیت تاااد‬
‫مورد خوشآمدگویی قرار گررات‪.‬‬
‫سپس با قهار راهی لندن شادند‪.‬‬
‫در ‪ 4‬دسااامبر آنااان بااه ماایالن‬
‫رسیدند‪ .‬در آنجا ایینید کورراه و‬
‫سایر پیروان‪ ،‬برای دیادار باا باباا‬
‫آمده بودند‪ .‬بابا و گاروه‪ ،‬شاب را‬
‫از سمت چپ‪ :‬ایینید‪ ،‬مهربابا‪ ،‬نورینا – لندن دسامبر ‪1932‬‬
‫در هتااد دیانااا بااه ساار بردنااد و‬
‫ساعت ‪ 5‬عصر روز بعد به سفر ادامه دادند‪ .‬بابا ساعت ‪ 6‬بامداد ‪ 6‬دسامبر به پاریس‬
‫رسید و ظهر همان روز راهی لندن شد و همان روز به آنجا رسید‪.‬‬
‫در ای میان‪ ،‬کیتی دیوی و دیگران در گروه کیمکو تدارک اقامات باباا را بارای‬
‫هفت روز در هتد نایتسبریج دیده بودند‪ .‬به محض ورود بابا‪ ،‬دوستدارانش گرد او‬
‫آمدند تا با او باشند‪ .‬ای نخستی موقعیتی بود که الیزابت و نورینا‪ ،‬گروه لنادن را‬
‫میدیدند‪ .‬نورینا آشنایان زیادی در لندن داشت که همگی برای دیدار با «خداوناد‬
‫محبوب» به همراه آورده بود‪ .‬در میان دیدار کنندگان‪ ،‬کُناتس کیتایپاال ‪ ،‬اهاد‬
‫غربیها به هند میآیند‬ ‫‪4‬‬

‫روسیه‪ ،‬بارونِس راتچایلد‪ ،‬لیدی اِستِاال ویتِدشای و وییَا گیساون باه چشام‬
‫میخوردند‪ .‬ویوی یک رقصنده‪ ،‬و معروف به اوریا بود‪.‬‬
‫سکوت بابا‪ ،‬به گوپیهایش الهام میبخشید تا سرود او را بخوانند تا دیگران‬
‫بتوانند به سوی استاد موسیقیدان کشیده شوند‪ .‬سرود تنها در شراب نهفته‬
‫است که با ارتعاش نغمههایش‪ ،‬دل میتواند بیدار گردد‪ .‬چه کسی جز ساقی الهی‬
‫میتواند ای شراب عشق را برای آنان به ارمغان آورد؟‬

‫از سمت چپ‪ :‬کاکا‪ ،‬ویشنو‪ ،‬ایینید کورفه‪ ،‬مهربابا‪ ،‬نورینا‪ ،‬کوئیتن تاد و زال هنگام ورود به اروپا‪.‬‬
‫دسامبر ‪1932‬‬
‫بابا برای دوستدارانش توضیح داد که دوست دارد آنان سال بعد به هند بیایناد و‬
‫برای نخستی بار به کیمکو دربارهی مهرا و عشاق شادید و پااکش باه او ساخ‬
‫گفت‪ .‬باباا باا اشااره گفات‪« ،‬مهارا‪ ،‬رادای ما اسات و زنادگی او دربرگیرنادهی‬
‫خوشنودی م است‪ .‬هنگامی که شما او را ببینید‪ ،‬تا حدودی پی خواهید برد کاه‬
‫عشق او به م ‪ ،‬چه معنایی دارد‪ .‬عشق او همیشه مرا خوشحال میسازد»!‬
‫در درازای ای دیدار‪ ،‬بابا باا لبااس ناشاناس در شاهر لنادن مایگشات‪ .‬هنگاام‬
‫استراحت در هتد‪ ،‬بابا موهای بلندش را باز میگذاشت و وظیفهی شانه کردن آن‬
‫‪5‬‬ ‫لندن و زوریخ‬

‫را به دلیا دلیون و مارگارت کراسک گمارده بود‪ .‬بابا روی تختهی الفبا بارای آناان‬
‫دیکته نمود‪« ،‬شما چه بخت بلندی دارید که در اینجا‪ ،‬م کاری را به شما دادهام‬
‫که مهرا در هند انجام میدهد»‪.‬‬
‫در چندی موقعیت‪ ،‬بحث پیرامون ساخت ریلم زندگی باباا باه میاان آماد؛ ایا‬
‫پیشنهاد به ویژه مورد توجه نورینا قرار گررت زیرا که آن را با ریلمسازان گوناگون‬
‫از زمانی که بابا در استراحتگاه هارمون در ‪ 1931‬بیان نمود پیگیری کرده بود‪.‬‬

‫ااز سمت چپ‪ :‬زال‪ ،‬ویشنو‪ ،‬کاکا‪ ،‬مهربابا و ادی جونیور جلوی کشتی به مقصد انگلستان‪ .‬دسامبر ‪1932‬‬
‫هنگامی که بابا در لندن بود‪ ،‬کیتی دیوی همیشه مشغول رسیدگی باه مساائد‬
‫گوناگون بود و به دیگران از روی ازخودگذشتگی خدمت میکرد‪ .‬دلیا تماام وقات‬
‫در هتد بود و به عنوان منشی‪ ،‬زمان دیدار و گفتوگو با بابا را تعای ماینماود و‬
‫تلف ها را جواب میداد‪ .‬بابا و گروه معموال شبها به سینما مایررتناد‪ .‬باباا بیاان‬
‫نمود که چه قدر ریلمهای کمدی چارلی چاپل ‪ ،‬لورل و هاردی و آرباکدِ چاقالو را‬
‫دوست دارد‪.‬‬
‫در ای زمان‪ ،‬یک هندوی ‪ 24‬سالهی باهوش‪ ،‬با ذهنی رلسفی باه ناام چاکااردار‬
‫داری دار دِشموک در لندن در رشتهی رلسفه در مقهع دکترا مشغول به تحصید‬
‫بود‪ .‬دشموک با دیدن گزارشهایی در روزنامهی دیلی هِرالد از حضور بابا در لندن‬
‫غربیها به هند میآیند‬ ‫‪6‬‬

‫باخبر گردید‪ .‬ای در حالی است که چهار ماه پیش‪ ،‬بابا به طور درونی به او تماس‬
‫گررته بود‪ .‬دشموک در رویا بابا را میبیند که روبهرویاش ایستاده است‪ .‬آنگاه بابا‬
‫به او گفت‪« ،‬تو به طور نزدیک‪ ،‬باه ما بساتگی و پیوناد داری‪ .‬تاو مارد خاوبی‬
‫هستی»‪ .‬هنگامی که بابا او را در پذیررت سخنانش دودل مییابد‪ ،‬میپرسد‪« ،‬آیاا‬
‫مرد خوبی نیستی»؟ دشموک پاسخ میدهاد‪« ،‬خاوب یاا باد‪ ،‬از ما دساتگیری‬
‫کنید»‪ .‬بابا به او با موجی از عشق و نور پاسخ داد‪ .‬دشموک به خااطر آورد کاه آن‬
‫مانند‪« ،‬شستشو در نور خنک و شفاف مهتاب» بود‪ .‬هنگامی که او بعدا عکس باباا‬
‫را در روزنامه دید او را به عنوان همان یکتایی شناخت کاه قلابش را رباوده باود‪.‬‬
‫تصویر بابا او را بیشتر به سوی خداوندگار محبوب کشاید و آروزی دارشاان باباا را‬
‫نمود‪ .‬دشموک بعدا چنی به خاطر آورد‪« ،‬هنگامی که به عکس بابا نگاه کردم در‬
‫چشمانش آن اطمینانِ راهنمایی الهای را دیادم کاه در جساتوجاویاش باودم‪.‬‬
‫نگاهش‪ ،‬خبر حقیقت را برای م باه ارمغاان آورد؛ از سارزمینی دور و نادیادنی‪،‬‬
‫جایی که شناخت از ابدیت و سرچشمهی بیکران و هدف زندگی وجود دارد»‪.‬‬
‫دشموک در ‪ 8‬دسامبر به دیدن بابا در هتد نایتسبریج آمد‪ .‬او خانم مک جاورج‬
‫موریس‪ ،‬یک پررسور و آقای کِلر را که برای شرکت در کنفرانس میزگرد آمده بود‬
‫را به همراه داشت‪ .‬در درازای ای دیدار‪ ،‬بابا از دشموک پرسید‪« ،‬تاو باه چاه کاار‬
‫مشغولی»؟ دشموک توضیح داد که دانشجوی رشتهی رلسفه است‪ .‬بابا بیدرنگ از‬
‫او پرسید‪« ،‬معنی رلسفه چیست»؟ دشموک‪« :‬آن علمی است که حقیقتِ نهان را‬
‫آشکار مینماید»‪ .‬بابا با لبخند گفت‪« ،‬رلسفه از دید م ‪ ،‬آن است کاه یاک چیاز‬
‫ساده را مشکد میسازد»‪ .‬دیدار رو در رو با مهرباباا‪ ،‬تااریر شاگرری بار دشاموک‬
‫گذاشت‪ .‬بابا بعادا او را رراخواناد‪ .‬ایا دارشاان‪ ،‬معناای راساتی رلسافه را باه او‬
‫آموخت‪ .‬از ای زمان به بعد‪ ،‬او یکی از مریدان باورای مهربابا گردید و در رابهه باا‬
‫نوشتههای بابا و کار کتاب‪ ،‬بسیار مفید از کار در آمد‪.‬‬
‫جستوجوی دائمی مهربابا برای یارت پسر «ایده ال» یا «پسر کاماد» در ساال‬
‫‪ 1927‬از مهر اشرام آغاز گردید و تا سال ‪ 1958‬اداماه یارات‪ .‬جساتوجاو بارای‬
‫‪7‬‬ ‫لندن و زوریخ‬

‫پسری درخور کار شخصی مهربابا‪ ،‬هرکجا که او میررت‪ ،‬ناچار آغاز میگردیاد‪ .‬در‬
‫درازای ای سالها‪ ،‬پسران زیادی را نزد بابا آوردند اما همگی را بازگرداناده شادند‬
‫به استثنای یکی یا دو ت که بابا آنان را نگه داشات‪ .‬و دوبااره‪ ،‬در ایا زماان در‬
‫لندن‪ ،‬ای وظیفه را به ارراد معینی واگذار نمود تا در شهر به جستوجو بپردازند‪.‬‬
‫چند ت از پسر بچههای انگلیسی را به هتد نزد بابا آوردند؛ یکی از آنان که بسیار‬
‫جذب بابا شده بود را برای ساه روز نگااه داشاتند‪ .‬روزی آن پسار بچاه از ویشانو‬
‫پرسید‪« :‬او کجاست»؟ ویشنو پرسید‪« ،‬چه کسی»؟‪ ،‬پسر بچه‪« :‬آن آقاای محتارم‬
‫الل با موهای بلند»! ویشانو لبخنادی زد و گفات‪ « ،‬در حاال حاضار او مشاغول‬
‫است»‪ .‬پسر بچه گفت‪« ،‬م دوست دارم همیشه نازد او بماانم»‪ .‬ویشانو پرساید‪،‬‬
‫«چرا»؟ پسر بچه‪« :‬او خیلی مهربان است‪ .‬م هرگز چنای ماردی ندیادهام‪ .‬ما‬
‫دوست دارم همیشه به او چشم بدوزم»!‬
‫یکشنبه ‪ 11‬دسامبر‪ ،‬بابا پیرامون واگشت و معنی روح منفرد یا جان‪ ،‬ای سخنان‬
‫را ایراد نمود‪:‬‬
‫روح همیشه یکسان باقی میماند اماا تنهاا روح یاا جاان اسات کاه دساتخوش‬
‫واگشت میشود و به طور پیاپی کالبدهایی را به خود میگیرد‪ .‬مردم نمایرهمناد‬
‫که جان چیست و تنها ای واژه را به طور مبهم به کار میبرناد‪ .‬واژگاان بسایاری‬
‫برای همان یک جنبه استفاده میشود‪ .‬روح‪ ،‬بیکران و جاویدان و پاک اسات‪ .‬در‬
‫حال حاضر‪ ،‬شما شناختی از جان ندارید و ذه تان به منزلاهی هماه چیاز بارای‬
‫شماست‪ .‬اما ذه ‪ ،‬خود شما نیست‪ ،‬بلکه همانند پوشش اسات بارای بادن‪ .‬شاما‬
‫ذه نیستید که همه چیز را احساس و تجربه میکند؛ شما نفس (ذه نفساانی‬
‫نیستید‪ .‬شما روح هستید‪.‬‬
‫تا زمانی که ای شناخت به دست نیاید‪ ،‬جان یا روح منفرد باید واگشت کارده و‬
‫کالبدهایش را عوض کند‪ .‬زمانی که رخت شما کهنه میشاود‪ ،‬شاما آن را عاوض‬
‫میکنید‪ ،‬به همی روش شما کالبد عوض میکنید‪ .‬شما کالبدهای بسایار زیاادی‬
‫غربیها به هند میآیند‬ ‫‪8‬‬

‫داشتهاید و با ای وجود‪ ،‬روح شما هرگز تغییر نمیکند‪ .‬ای جان است که بارها و‬
‫بارها واگشت میکند تا سرانجام شما به سرچشمهی همه چیز برگردید؛ یعنی بابا!‬
‫یک بانوی اسکاتلندیِ ساکت و کم حرف به نام کریستی مک ناگت که بیسات و‬
‫اندی س داشت به عنوان پیشخدمت در هتد کار میکرد و بیشاتر اوقاات غاذای‬
‫بابا را به اتاقش میآورد‪ .‬پس از چند روز‪ ،‬بابا گاروه را متوجاه او سااخت و خااطر‬
‫نشان نمود‪« ،‬او شخصی است از نوع روحانی‪ ،‬روحای بسایار خاوب»‪ .‬باباا از آناان‬
‫خواست که او را وارد گفتوگو کنند و آنان ای کار را انجام دادند‪ .‬بابا بعادا بارای‬
‫نورینا که او را قانع کرده بود به کریستی توجه کند روش نمود که آن دختار در‬
‫زندگیهای گذشته‪ ،‬دخترش بوده است‪.‬‬
‫بابا پیش از راهی شدن‪ ،‬ماید بود که باه کریساتی دسات بدهاد‪ .‬پاس از آن باه‬
‫کیمکو رهنمون داد تا تماسشان را با کریستی حفظ کنند‪ .‬زمانی کاه باباا بعادا‬
‫گروه را به هند رراخواند به ویژه به آنان دستور داد تا آن دختر را با خود به همراه‬
‫بیاورند؛ هزینهی سفرش را بپردازند و مقداری پول برای سفر به او بدهند‪.‬‬
‫در لندن‪ ،‬اشخاص زیادی برای دیدار با بابا آمدند اما او زمان اندکی صرف ای کاار‬
‫نمود‪ ،‬چون به ویژه به خاطر ای دوستداران نزدیکش آمده بود‪ .‬باباا بیشاتر وقات‬
‫خود را با کیتی‪ ،‬مارگارت‪ ،‬دلیا‪ ،‬مینتا‪ ،‬کیم‪ ،‬ژیال‪ ،‬آدری‪ ،‬ویاد و ماری باکات‪ ،‬تاام‬
‫شارپلی‪ ،‬چارلز پردام و کوئنت تاد میگذراند‪ .‬ای ارراد شایستگی آن را داشاتند‬
‫که تا به هند بیایند و در اشرامی بمانند که بابا قصد داشت در آیندهی نزدیک آن‬
‫را برپا نماید‪.‬‬
‫مردیت استار به دلید آن که بابا باوجود تبلیغات زیاد برای شکسات ساکوتش در‬
‫امریکا‪ ،‬سکوت خود را نشکساته باود‪ ،‬دلخاور و آشافته باود‪ .‬از ایا رو مردیات و‬
‫مارگارت به دیدار باباا در لنادن نیامدناد‪ .‬ایا در حاالی اسات کاه باباا هام باه‬
‫استراحتگاه کومب مارتی ‪ 1‬نررت‪ .‬گرچاه پیوناد و ارتباان آناان باه طاور بیرونای‬
‫گسسته شد اما مردیت به طور پیاپی برای بابا نامه مینوشت‪« :‬یا مبلغ ‪ 400‬پوناد‬
‫که به م بدهکارید را بدهید؛ یا خدا ‪ -‬رسیدهگی‪ ،‬وگرنه شما را رهاا کارده و باه‬
‫‪9‬‬ ‫لندن و زوریخ‬

‫عنوان یک شیاد معرری خواهم کرد»‪ .‬هنگامی که یکی از ناماههاا باه دسات باباا‬
‫رسید‪ ،‬بابا خواست که آن را با صدای بلند برای گروه بخوانند و سپس آن را دست‬
‫به دست کنند تا همگان ببینند‪ .‬آنگاه بابا دستهایش را به باال پرتاب کرد تا نشان‬
‫دهد که برخی موقعیتها چه قادر نومیاد کنناده هساتند‪ .‬باباا خشامگی ‪ ،‬روی‬
‫تختهی الفبا دیکته کارد‪« ،‬غارب»! اماا ایا رابهاه و پیوناد باا مردیات اساتار و‬
‫واکنشهای گوناگون آن‪ ،‬تنها جنبههای بیرونی بودند‪ ،‬هیچ کس نمیتواند بگویاد‬
‫که از درون چه میگذشت و یا آن که مهربابا چه کاری انجام میداد‪.‬‬

‫مهربابا با والتر مرتنز ‪ -‬سویس‬


‫اواتار با تک تک موجودات و همگان پیوند دارد‪ ،‬چون او خود‪ ،‬همه چیز و همگان‬
‫است‪ .‬از ای رو در بند جهان است و از آغاز تا پایان آررینش وظیفهی جهانی به‬
‫عهده دارد! او با هستیِ بخشناشدنیاش در لفاف همه چیز نفوذ کرده و هرگز‬
‫کسی را رها نمیکند تا مورد اعتراض قرار گیرد؛ صرف نظر از آن که ررتار ررد تا‬
‫چه اندازه ویرانگر باشد‪ .‬ای نشانگر بزرگی و عظمت اواتار و تنها نقهه ضعف‬
‫اوست؛ یعنی او بر همگان رحم دارد و نمیتواند به کسی آسیب برساند!‬
‫پس از یک هفته در لندن‪ ،‬بابا در ‪ 14‬دسامبر به یاران نزدیکش در لنادن بادرود‬
‫گفت و رهسپار زوریخ در سویس شد‪ .‬ارزون بر مندلیها‪ ،‬نورینا‪ ،‬الیزابت‪ ،‬ایینید و‬
‫تاد نیز او را همراهی کردند‪ 15 .‬دسامبر‪ ،‬آنان به سویس رسیدند و والتار و هِادی‬
‫مرتِنز و اتو هاس – هِیجه میزبان آنان بودند‪ .‬هیجِه و هِدی نقاشهای سرشناس و‬
‫غربیها به هند میآیند‬ ‫‪10‬‬

‫از دوستان خوب نورینا بودند‪ .‬هیجه صاحب یک آموزشاگاه هنرهاای زیباا باود و‬
‫جش پرشور و گرمی را در آنجا برای بابا تدارک دید‪ .‬بابا از ساعت ‪ 11‬بامداد تا ‪1‬‬
‫بعد از ظهر و سپس از ‪ 3‬تا ‪ 7‬عصر با مردم سویس دیادار نماود‪ .‬پاس از آن‪ ،‬باباا‬
‫برای یک ساعت در کنار دریاچه پیاده روی کرد‪ .‬سپس در جشنی که برگزار شده‬
‫بود‪ ،‬بانویی به نام هل دام‪ 2‬با بابا دیادار نماود‪ .‬او بعادا باه یکای از بهتاری تاری‬
‫نقاشان سویس تبدید شد‪ .‬هل سالها بعد به هند آمد و با بانوان مرید غربی باباا‬
‫ماند و نقاشی مهمی برای بابا انجام داد‪.‬‬

‫مهربابا با هدی مرتنز‬


‫یکی از ارراد مهمی که از هیجه دربارهی مهربابا شنید‪ ،‬بازرگان بی المللی اتو بیلو‬
‫بود که به موضوعات روحانی عالقه داشت‪ .‬او و دوساتش والتار مرتِناز زماانی کاه‬
‫دربارهی مهربابا شنیدند‪ ،‬از پیروان یک مرشد صوری بودند‪ .‬اتو بیلو که پیشاتر باا‬
‫مهربابا دیدار نموده بود به والتر مرتنز گفت که او نیز باید باباا را ببیناد‪ .‬در ابتادا‪،‬‬
‫هدی همسر والتر مرتِنز عالقهی زیادی به دیدار با باباا نداشات چاون از مریادان‬
‫شری راماکریشنا بود‪ .‬با ای حال‪ ،‬هِدی با حالتی محتان همراه با والتر باه دیادن‬
‫بابا آمد و بیدرنگ گررتار عشق بابا گردید‪ .‬تماس اتو بیلو بسیار مهم از کار درآمد‬
‫و در سرنوشت ایرن دختر بیلو نیز بود که به بابا بسیار نزدیک گردد‪.‬‬
‫بابا شب را در منزل آقا و خانم مرتنز در محلهی رِلدمایلِ سپری کرد‪ .‬او سااعت‬
‫‪ 10:15‬بامداد ‪ 16‬دسامبر‪ ،‬زوریخ را ترک کرد و ساعت ‪ 9:15‬همان شب به جِنووا‬
‫‪11‬‬ ‫لندن و زوریخ‬

‫رسید و در هتد ساووی ماژیستیک اقامت نمود‪ .‬در آنجا باباا باا نوریناا و الیزابات‬
‫پیرامون رعالیتهای آتی به گفتوگو نشست و بنا شد شامار میعنای از غربایهاا‬
‫خیلی زود راهی هند شوند؛ بابا برنامهی دیدار آنان را به طور مفصد برناماهریازی‬
‫نمود‪.‬‬
‫بابا به همراهی تاد‪ ،‬ویشنو‪ ،‬کاکا و برادرانش زال و ادی جونیور در ‪ 17‬دسامبر باا‬
‫کشتی مساررتی اسپریا از راه مصر راهی هند شد‪ .‬الیزابت و نورینا در جنووا ماندند‬
‫و سه روز بعد راهی نیویورک شدند‪.‬‬

‫مهربابا و کوئیتن تاد سوار بر کشتی اسپریا به مقصد اسکندریه مصر‪.‬‬


‫دسامبر ‪1932‬‬
‫غربیها به هند میآیند‬ ‫‪12‬‬

‫مصر و سیالن‬

‫ساقاره مصر‪ ،‬جلوی هرم پلکانی‪ ،‬دسامبر ‪1932‬‬

‫بابا و یارانش ساعت ‪ 5‬بعد از ظهر ‪ 19‬دسامبر به اسکندریه رسیدند‪ .‬بنا بر دستور‬
‫بابا‪ ،‬ادی جونیور و ویشنو و زال با قهار راهای پاورت ساعید و از آنجاا باا کشاتی‬
‫مساررتی مالدِرا رهسپار هند شدند‪ .‬در ای میان‪ ،‬بابا و کاکا و کوئنتِ راهی قاهره‬
‫شدند و ساعت ‪ 6‬بامداد روز بعد به آنجا رسیدند‪ .‬آناان در هتاد کاوچکی باه ناام‬
‫پِنشِ موراندی که مالکش سینیور موراندی بود سکنی گزیدند‪.‬‬
‫آن شامگاه‪ ،‬پس از قدم زدن در شهر و هنگام بازگشت به سوی هتد‪ ،‬بابا ناگهاان‬
‫در خیابان از حرکت بازایستاد؛ بدون هیچ حرکتی‪ .‬پس از نیم دقیقاه‪ ،‬باباا دوبااره‬
‫شروع به قدم زدن به سوی هتد نمود‪ .‬باباا تااد را رراخواناد و روی تختاهی الفباا‬
‫چنی دیکته کرد‪« ،‬هامایناک پیاامی از یکای از کاارگزارانم دریارات کاردم کاه‬
‫‪13‬‬ ‫لندن و زوریخ‬

‫میگوید حضور م در هند به طور روری ضروری است»‪ .‬بامداد روز بعد بابا به تاد‬
‫دستور داد به درتر شرکت مساررتی کوک برود و تلگراری که بارای باباا ررساتاده‬
‫شده است را بیاورد‪ .‬تاد به آن درتر ررت و همان طور که بابا گفتاه باود تلگرارای‬
‫رسیده بود که آن را با خود آورد‪ .‬پیام پر رمز و راز آن چنی بود‪« ،‬حضور شما در‬
‫هند به طور روری ضروری است تا برنامهریزیهای معینی به پایان برسد»‪.‬‬
‫‪ 23‬دسامبر‪ ،‬بابا قاهره را به مقصد شهر هِدوان ترک کرد‪ .‬در آنجا آناان در هتاد‬
‫بریتیش ویزیتورز اقامت کردند‪ 25 .‬دسامبر‪ ،‬روز کریسمس‪ ،‬باباا باه شاهر سااقاره‬
‫ررت تا از یکی از باستانیتری هرمها که ررعون جوزِر در آن به خاک سپرده شده‬
‫است دیدن کند‪ .‬بابا بر آن بود تا با قهار سفر کند اماا تااد پیشانهاد کارد کاه باا‬
‫اتومبید راهی شوند‪ .‬او یک اتومبید قدیمی کرایه کرد و چون باربند نداشت‪ ،‬آنان‬
‫مجبور شدند چمدانها و اراث را روی گلگیرها و تخته رکاب اتومبید ببندند‪.‬‬
‫در مصر به ندرت باران میبارد اما آن روز پس از پشت سر گذاشات ‪ 7‬کیلاومتر‬
‫باران شدیدی در گررت‪ .‬بابا از دست تاد بسیاردلخور شد و تاد ای درس را گررت‬
‫که هنگامی که بابا گزینهی دلخواه خود را بیاان ماینمایاد هرگاز چیاز دیگاری‬
‫پیشنهاد نکند‪.‬‬

‫ساقاره مصر‪ ،‬دسامبر ‪1932‬‬


‫غربیها به هند میآیند‬ ‫‪14‬‬

‫بابا جلوی مجسمهی ابوالهول در جیزه ‪ ،‬مصر‬

‫‪ 26‬دسامبر‪ ،‬بابا به قاهره بازگشت و در ‪ 29‬دسامبر راهی اسکندریه شد و روز بعد‬


‫دوباره به قاهره بازگشت‪ 31 .‬دسامبر‪ ،‬بابا به موزهی قااهره ررات و از مجموعاهی‬
‫شگفتآور ررعون توتانخامون دیدن کرد‪ .‬بعدا در آن روز بابا از کلیسای باساتانی‬
‫قبهی مکانی که یوسف و مریم‪ ،‬عیسای کودک را از دست هِرود‪ ،‬ام نگاه داشاته‬
‫بودند دیدن نمود‪.‬‬
‫‪15‬‬ ‫لندن و زوریخ‬

‫در نخستی روز از سال ‪ ،1933‬بابا از مجسمهی ابوالهول و ساپس از هارمهاای‬


‫سهگانهی بزرگ به نامهاای خوراو (بزرگتاری و از عجایاب هفتگاناه و خفاره و‬
‫منکوره در شهر جیزه دیدن کرد‪.‬‬
‫‪ 2‬ژانویه‪ ،‬بابا راهای پاورت ساعید شاد و‬
‫سپس ساعت ‪ 4‬عصر روز بعد با کشتی اس‬
‫اس بالوران رهسپار سیالن شاد‪ .‬در درازای‬
‫ای سافر دریاایی‪ ،‬باباا از تااد پرساید آیاا‬
‫متوجه چیز غیر عادی در مورد یک دختار‬
‫هلندی که با خانوداهاش سفر میکند شده‬
‫است؟ در ابتدا‪ ،‬تاد چیز غیر عادی مشاهده‬
‫نکرد اما بعد دید کاه آن دختار مایلنگاد‪.‬‬
‫بابا برای او چنای روشا گاری نماود‪« ،‬او‬
‫سالیان بسیار بسیار دور در هند یک یوگی‬
‫سیالن‪ ،‬ژانویهی ‪1933‬‬
‫بوده و در آن زمان کالبد مرد داشته است‪.‬‬
‫هنگامی کاه او تاالش مایکناد باا روزه و‬
‫مراقبه به حالت باالتر آگاهی دست یابد‪ ،‬سکته میکند و جان میسپارد‪ .‬از آن باه‬
‫بعد‪ ،‬او در هر واگشت لنگیده است‪ .‬برای آن که او را از ای بیماری و رناج رهاایی‬
‫بخشم‪ ،‬الزم است که مهر او را به دست آورم»‪ .‬بابا بر آن شد که عالقهی دختار را‬
‫ررته ررته به خود جذب کند‪ .‬سرانجام آن دختر با با بازی پینگ پنگ و یک بازی‬
‫مانند چِکرز هر روز وقت بیشتری با بابا گذراند و در پایان سافر دریاایی‪ ،‬بهباودی‬
‫قابد توجهی در تندرستیاش دیده شد‪.‬‬
‫با نزدیک شدن کشتی به سیالن‪ ،‬بابا خاطر نشان ساخت که ماید اسات پاس از‬
‫بازگشت به هند‪ ،‬برای یک ماه در خلوت استراحت کند‪ 12 .‬ژانویه‪ ،‬بابا‪ ،‬تاد و کاکا‬
‫به کلمبو رسیدند و برای سه روز در هتد وایت هورس اقامت گزیدند‪ .‬یکشنبه ‪15‬‬
‫ژانویه‪ ،‬بابا به منهقهی مرکزی سیالن سفر کرد و در یاک منازل ویالیای باه ناام‬
‫غربیها به هند میآیند‬ ‫‪16‬‬

‫والنسیا روی تپه‪ ،‬مابی شهرهای بانداراوِال و دیاتاالوا سکنی گزید‪ .‬آنجا مالیمتری‬
‫آب و هوا را در سراسر سیالن داشت‪ ،‬با چشماندازی زیبا و رودخانهای خروشان باا‬
‫غرشی بیپایان که از درهای تنگ و عمیق از پشت ویال میگذشت‪.‬‬
‫پس از جا ارتادن در ویال‪ ،‬بابا به کاکا رهنمون داد مکانی را بیابد تا او بتواند برای‬
‫‪ 24‬ساعت در خلوت بنشیند؛ به همان روشی که بابا در اسی سی انجام داده بود‪.‬‬
‫پس از جستوجو در سراسر شهر کوچک بانداراوِال در ‪ 19‬ژانویه‪ ،‬تاد و کاکا یک‬
‫پرستشگاه بودایی را در آخر کوچهای باریک یارتند‪ .‬به نظر میرسید که آنجا مکان‬
‫مناسبی باشد؛ از ای رو آن را به بابا نشان دادند‪ .‬راهبی از ورود آنان به پرستشاگاه‬
‫جلوگیری کرد‪ ،‬بنابرای بابا و یارانش چند قدم پایی تر ررته و به یاک حیاان بااز‬
‫رسیدند‪ .‬درب منزل مجاور باز شد؛ مردی بسیار سالخورده که دستکم صد سااله‬
‫به نظر میرسید بیرون آمد و انگار که بیدرنگ بابا را شناخته است با اشاارههاای‬
‫دست شروع کرد به سخ گفت به او‪ .‬بابا با اشارهی دست به او گفت‪« ،‬م اتاقی‬
‫میخواهم که برای ‪ 24‬ساعت بدون مزاحمت در خلوت باشم»‪.‬‬
‫پیرمرد بیدرنگ رهمید و از راهب بودایی خواست که درِ پرستشگاه را باز کناد و‬
‫اتاقی در اختیار بابا بگذارد‪ .‬اما بابا نظرش عوض شد‪ .‬او بعدا چنی بیان نمود‪« ،‬آن‬
‫پیرمرد در آسمان چهارم بود‪ .‬هنگام ترک سیالن‪ ،‬او را به آسمان پنجم هد خواهم‬
‫داد»‪ .‬ظاهرا خواست بابا برای خلوتنشینی بهانهای بود برای تماس گررت با ایا‬
‫روح پیشررته‪.‬‬
‫در ای میان‪ ،‬در ‪ 19‬ژانویه ادی سینیور به سیالن آمد و پاس از آن کاه دو روز‬
‫نزد بابا ماند به هند برگشت‪ 26 .‬ژانویه‪ ،‬در باناداراواال باباا باا گزارشاگر روزناماهی‬
‫سیالن آبزِرور روبهرو شد؛ او شروع کرد به پرسش از بابا دربارهی ماهاتماا گانادی‪،‬‬
‫هند‪ ،‬مذهب‪ ،‬هدف از سکوت بابا و چرایی سفر بابا به امریکا‪ .‬بابا پاسخ داد‪:‬‬
‫به جنبش ایستادگیِ نارعال گاندی نگاه کنید‪ .‬از نقهه نظار روحاانی ایا بسایار‬
‫عالی است‪ ،‬چون در بر گیرندهی بیریایی‪ ،‬حقیقات و بایخشاونتی اسات‪ .‬از ما‬
‫دربارهی ارزش آن به عنوان حربهی سیاسی نپرسید چون م کااری باه سیاسات‬
‫‪17‬‬ ‫لندن و زوریخ‬

‫ندارم‪ ...‬در مورد طبقهی نجسها‪ ،‬م عاشق نجسها هستم‪ .‬آنها نزدیک به قلابم‬
‫هستند‪ .‬به تازگی رهبر آنان دکتر آمبدکار را رراخواندم و به او پند و اندرز دادم که‬
‫چه کار کند‪ .‬م نگرش هندوهای سنتی را احمقانه مییابم‪ .‬با ای حال‪ ،‬موضوع را‬
‫رها میکنم‪ ،‬چون هیچ کس را مورد اعتراض قرار نمیدهم و از هیچ کاس نفارت‬
‫ندارم‪ .‬مذهب م ؟ م از آنِ هیچ مذهبی نیساتم و باا ایا وجاود از آنِ هماهی‬
‫مذهبها هستم‪ .‬عشق‪ ،‬کارگزار اصلی م است‪ .‬یکتای بیکران را تنها از راه عشق‬
‫و بیریایی میتوان به دست آورد‪ .‬م عقاید تعصبآمیز دینی و مراسم و تشریفات‬
‫را باور ندارم‪ .‬خداوند را میتوان در تماام مرحلاههاای زنادگی مانناد هنار‪ ،‬علام‪،‬‬
‫طبیعت و زیبایی شناخت؛ ای مذهب م است‪.‬‬
‫م برای هشت سال در سکوتم‪ .‬ای یاک ناذر و پیماان نیسات‪ ،‬بلکاه آن را باه‬
‫دلیدهای روحانی به عهده گررتهام‪ .‬به زودی ماموریتم برای ساخ رانای روحاانی‬
‫آغاز خواهد شد‪ .‬دلید م برای شروع از امریکا ای است که امریکا به طور عمیاق‬
‫در مادیات ررو ررته است و در نتیجه بیشتری رنج را میبرد‪ ،‬و خاکی است که در‬
‫آن یک زایش نوی روحانی رقم خواهد خورد‪ .‬امریکا تنها نیاز به دست یاری یاک‬
‫استاد دارد تا نیروهای مادی را از نو جهتدهی کرده و به اوج روحانیت برساند‪.‬‬
‫سیالنِ شما‪ ،‬کشور بسیار زیبایی است و م دوباره از آن دیدن خواهم کرد‪ .‬ما‬
‫خیلی زود راهی هند خواهم شد و هنگام سفر به آمریکا از راه چی و هونولولو باه‬
‫اینجا بازخواهم گشت‪ .‬آیا در اینجا اشرام بر پا خواهم کرد؟ شاید‪.‬‬
‫‪ 27‬ژانویه‪ ،‬بابا‪ ،‬کاکا و تاد به کلمبو بازگشتند‪ .‬در ‪ 29‬ژانویه‪ ،‬بابا در خلوت نشست‬
‫و روزه گررت‪ .‬روز بعد بابا و کاکا راهی هند شدند و سپس از مادراس با قهاار باه‬
‫بمب ی ررتند و ‪ 2‬روریه به آنجا رسیدند و چهار روز بعد به ناسایک بازگشاتند‪ .‬در‬
‫ای میان‪ ،‬تاد با کشتی از سیالن راهی انگلستان شد تا بانوان غربی را بنا بر دستور‬
‫بابا به هند همراهی کند‪ .‬چانجی ‪ 10‬ژانویه راهی شانگهای شد و در ‪ 28‬ژانویه به‬
‫ویشنو‪ ،‬زال و ادی جونیور در بمب ی پیوست‪.‬‬
‫غربیها به هند میآیند‬ ‫‪18‬‬

‫غربیها به هند میآیند‬

‫مهربابا‬
‫پس از سپری کردن چند روز در ناسیک با مندلیها‪ ،‬بابا به بمب ی بازگشت‪ .‬او در‬
‫‪ 10‬روریه ناگهان بر آن شد که به جای گذرناماهی ایرانای‪ ،‬گذرناماهی انگلیسای‬
‫بگیرد‪ ،‬و ادی سینیور برای گاررت مادارک الزم باه کنساولگری انگلایس ررات‪.‬‬
‫چانجی ررمها را پر کرد و از بابا عکس گررته شد‪ .‬در ررم درخواسات گذرناماه در‬
‫مقابد ستونی که پرسیده شده بود عالیم مشخص آشکار چیست‪ ،‬چانجی نوشات‪،‬‬
‫«جای زخم بی دو ابرو»‪ .‬ای جای زخم دائمی‪ ،‬به جا ماناده از سانگی باود کاه‬
‫اوپاسنی ماهاراج در سال ‪ 1914‬پرتاب کرده بود‪ .‬بابا هایچ مخاالفتی نداشات کاه‬
‫نامش را به عنوان ام اس ایرانی ‪ M. S. Irani‬پای ررم درخواست گذرنامه امضا کند و‬
‫آن را به آسانتری روش تهیه نماید‪ .‬پس از آن‪ ،‬بابا به ناسیک بازگشت‪.‬‬
‫‪19‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫در راه ناسیک‪ ،‬بابا شروع کرد به تدارک دیدن ورود عاشاقان غربایاش‪ .‬نزدیاک‬
‫بمب ی در محلهی کاندیویلی‪ ،‬ویالی مجلد مارکر برای اقامت بانوان مندلی اجاره‬
‫شد و برای غربیها‪ ،‬اتاقهایی در هتد ماژیستیک رزرو کردناد‪ .‬یاک گاردش ساه‬
‫روزه را نیز برای دیادن از روساتای توریساتی بانادارادارا در آن نزدیکای‪ ،‬تادارک‬
‫دیدند‪ .‬در آغاز‪ ،‬بابا عاشقان غربیاش را برای شش ماه به هند رراخواند و بناا باود‬
‫پس از آن‪ ،‬بابا آنان را از راه چی و ژاپ به اروپا و امریکا همراهی کناد‪ .‬اماا ایا‬
‫برنامه نیز همانند برنامههای دیگر بابا خیلی زود دستخوش تغییر قرار گررت‪.‬‬
‫در ناسیک‪ ،‬روزی بابا با مردان مندلی نشستی داشت و در ای دیدار‪ ،‬غنی منصف‬
‫رویایی که دیده بود را چنی شرح داد‪:‬‬
‫در خواب‪ ،‬مردی قدیسگونه را دیدم اما شکد و شخصیتاش را نتوانستم دقیقاا‬
‫تشخیص دهم‪ .‬نزدیک او ررتم و پرسشهای زیادی دربارهی مهربابا از او داشتم‪ :‬او‬
‫کیست و چیست؟ و چه کاری با ماا دارد؟ معنای واقعای و اهمیات واژهی حلقاه‬
‫چیست؟ و پرسشهای دیگر‪.‬‬
‫پیر پاسخ داد‪« :‬تو دربارهی پیامبری به نام عیسی مسیح و ساپس محماد کاه از‬
‫عربستان آمد‪ ،‬شنیدهای؟ همان چهره در زمان کنونی نامش مهربابا اسات‪ .‬خاوب‬
‫است که تو درست سر وقت پیش او ررتهای!‬
‫بابا در تایید سخنان غنی سرش را تکان داد‪.‬‬
‫خیلی زود پس از آن‪ ،‬بابا برای سرکشی و تدارک برنامهها به مهرآباد ررت و پس‬
‫از بازگشت به ناسیک‪ ،‬بر آن شد تا در ‪ 3‬مارس روانهی بمب ی شود‪ .‬پیش از راهی‬
‫شدن‪ ،‬بابا کار عجیبی انجام داد‪ .‬او بدون هیچ دلیلی‪ ،‬گچ شکستهبندی بر بازویش‬
‫گذاشت‪ .‬هنگامی که بابا و یارانش به بمب ی رسیدند‪ ،‬بابا ای کاار را دوبااره تکارار‬
‫کرد؛ مندلیها در شگفت بودند که معنای پنهانِ کار بابا چیسات؟ آن غاروب‪ ،‬دارا‬
‫داداچانجی تصادف شدیدی کرده بود به طوری که تقریبا به مرگش انجامیده بود‪.‬‬
‫او بعدا نزد بابا آمد و گفت‪« ،‬بابا م با لهف و نظر شما جان سالم بدر بردم‪ .‬بابا به‬
‫او توصیه کرد که بر تمام نقان آسیب دیدهاش گچ شکساتهبنادی بگاذارد‪ .‬آنگااه‬
‫غربیها به هند میآیند‬ ‫‪20‬‬

‫مندلیها به مفهوم کار بابا پی بردند‪ .‬دو روز بعد‪ ،‬در ‪ 5‬مارس‪ ،‬بابا به دلید دعاوت‬
‫ماهاراج بور‪ ،‬از آن منهقه دیدن کرد‪ .‬او باشکوه رراوان مورد خوش آمدگویی قارار‬
‫گررت و صدها ت برای دارشان بابا آمدند‪ .‬روز بعد بابا راهی کالپور شاد و پاس از‬
‫دیدار با دوستدارانش در دانشگاه به ناسیک برگشت‪.‬‬
‫‪ 15‬مارس‪ ،‬بهرام برادر بابا همراه با نامزدش پری ‪ ،‬مادرش شیری مای و خواهرش‬
‫مانی به ناسیک رسیدند‪ 21 .‬ماارس‪ ،‬پاری و بهارام در آتشاکدهی زرتشاتیان در‬
‫محلااهی دییااواللی پیونااد زناشااویی بسااتند‪ .‬جش ا عروساای‪ ،‬دلشااادی رااراوان‬
‫شیری مای را در بر داشت‪ .‬روز بعد‪ ،‬جش بزرگی با شرکت نزدیک به ‪ 300‬مهمان‬
‫در ناسیک برگزار گردید و برنامههای سرگرم کنندهی گوناگون اجرا شد؛ از جملاه‬
‫هنرنمایی یک خوانندهی حررهای به نام استاد کریشنا‪.‬‬
‫پس از چند روز‪ ،‬بابا نشساتی باا ماردان منادلی داشات و دساتورهای مفصالی‬
‫پیرامون تهیه و تدارک برای دیدار غربیها به پنادو‪ ،‬ویشانو و ادی ساینیاور داد؛‬
‫همچنی برنامهی سفر آنان به گوشه و کنار هند نیز برنامه ریازی شاد‪ .‬باباا در ‪3‬‬
‫آورید به همراهی بانوان مندلی راهی کاندیویلی شد‪ .‬مهرا‪ ،‬مانی‪ ،‬ناجاا‪ ،‬خورشاید‬
‫بزرگ‪ ،‬سوناماسی و خورشید کوچک بابا را در ای سفر همراهی میکردند؛ ارازون‬
‫بر ای بانوان‪ ،‬ررینای‪ ،‬گلماای و دختارش دالای و هامچنای پیالماای هرمازد و‬
‫دخترش سیال نیز حضور داشتند‪.‬‬
‫گروه غربیها در اروپا باهم دیادار نمودناد و در ‪ 28‬ماارس همگای از جناووا باا‬
‫کشتی مساررتی اس اس ویکتوریا رهسپار هند شدند‪ .‬گاروه لنادن دربرگیرنادهی‬
‫کیتی‪ ،‬مارگارت‪ ،‬میبِد‪ ،‬آدری‪ ،‬مینتا‪ ،‬دلیا‪ ،‬کریساتی و کاوئنتی تااد باود‪ .‬گاروه‬
‫امریکاییها در بر گیرندهی الیزابت‪ ،‬نورینا و ویوی جیسون باود‪ .‬از آنجاایی کاه‬
‫شوهر کیم تولهِرست از ررت کیم جلوگیری کرده بود‪ ،‬ویوی جیسون به گروه‬
‫پیوست‪ .‬آنان در ‪ 7‬آورید به بمب ی رسایدند‪ .‬دوساتداران اهاد بمب ایِ باباا بارای‬
‫پیشواز آنان به بندرگاه ررتند؛ ررینی ایرانی و دینا تلعتای باه تاک تاک مهماناان‬
‫حلقههای گد پیشکش کردند‪ .‬سپس مندلیهایی که مس ول بردن گروه به هتاد‬
‫‪21‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫ماژیستیک بودند آنان را برای استراحت و حمام به هتد همراهی کردند‪ .‬ساعت ‪2‬‬
‫بعد از ظهر‪ ،‬اعضای گروه به کاندیویلی ررتند و در آنجا با یاک ساورپراز روباهرو‬
‫شدند‪ .‬آنان شتابان به درون ساختمان دویدند اما باه جاای دیادن باباا‪ ،‬خورشاید‬
‫کوچک را یارتند که با انگلیسی دست و پا شکسته میگفت‪« ،‬بابا پیدا‪ ،‬بابا پیدا»!‬
‫بابا خودش را در خانه پنهاان نماوده و باه خورشاید کوچاک دساتور داده باود‬
‫هنگامی که غربیها وارد شدند به آنان بگوید بابا را پیدا کنند‪ .‬خورشاید‪ ،‬انگیسای‬
‫زیاد نمیدانست و تنها آن چیزی که گمان میکرد پیاام درساتی اسات را تکارار‬
‫مینمود؛ «بابا پیدا»‪ .‬ای رویداد همه را به خنده واداشت‪ .‬آنگاه شخصی برای گروه‬
‫توضیح داد که آنان باید بابا را پیدا کنند‪ .‬همگان در بازی سرگرم کننادهی غایاب‬
‫موشک شرکت کردند و سرانجام دلیا توانست بابا را پیادا کناد‪ .‬هنگاامی کاه باباا‬
‫بیرون آمد‪ ،‬ملکهی او مهرا و سایر بانوان مندلی با ساریهای زیبایی کاه پوشایده‬
‫بودند‪ ،‬بابا را همراهی میکردند‪ .‬ای نخستی بار با بابا بود که بانوان ای ررصت و‬
‫اجازه را یارتند تا لباسها زیبا بپوشتند‪ .‬بابا‪ ،‬مهرا را به آنان معرری کرد و غربیها‪،‬‬
‫مهرا را همان گونه که بابا توصیف کرده بود یارتند؛ زیبا و پاک‪.‬‬
‫سپس آنان به مانی‪ ،‬ررینی‪ ،‬گلمای‪ ،‬ناجاا‪ ،‬خورشاید بازرگ و خورشاید کوچاک‬
‫معرری شدند‪ .‬دالی دختر گلمای به دلید بیماری و بستری شدن در رختخواب‪ ،‬در‬
‫ای دیدار حضور نداشت‪ .‬بانوان هدیههایی بههم رد و بدل کردند‪ ،‬و سپس باانوان‬
‫مندلی به ت بانوان غربی‪ ،‬ساری پوشاندیند‪.‬‬
‫عشق بابا هیچ تمایزی بی شرق و غرب قائد نشد؛ همگان ذات و جوهر یگانگی‬
‫را در رضای حضور بابا احساس کردند‪ .‬همنشینی (ساهاواس با محبوب الهی آغاز‬
‫گردید و قلب گوپیها چنان به حرکت درآمده بود که در کالم نمیگنجد‪.‬‬
‫بانوان غربی ساعت ‪ 8‬شب به هتد بازگشتند‪ .‬زمانی که آناان باا باباا بودناد از او‬
‫پرسیدند آیا کریستی و آدری اجازه دارند با اشخاصی که در کشتی آشنا شادهاند‬
‫ررت و آمد نمایند؟ بابا پاسخ داد‪« ،‬نه‪ ،‬چنی چیزی امکان ندارد‪ .‬شما همگی برای‬
‫بودن با استاد روحانی به اینجا آمدهاید‪ .‬کریستی و آدری اگر مایاد باشاند‪ ،‬آزاد‬
‫غربیها به هند میآیند‬ ‫‪22‬‬

‫هستند که با کشتیِ بعد به اروپا بازگردند؛ آنان میبایست به خاک هند پا بگذارند‬
‫و ای کار را انجام دادهاند»‪ .‬آدری و کریستی پس از باخبر شدن از دیادگاه باباا‪،‬‬
‫تصمیم گررتند که بمانند‪.‬‬
‫ساعت ‪ 6‬بامداد ‪ 9‬آورید‪ ،‬بابا بانوان غربی را به ناسیک برد و سپس از آنجا راهای‬
‫باندارارا شد‪ 10 .‬آورید‪ ،‬بانوان غربی به بابا پیوستند و برای سه روز در آنجا ماندند‪.‬‬
‫بابا آن را به قایق سواری روی دریاچه و پیاده روی میبرد‪ .‬یکبار باباا باه ویاژه از‬
‫آنان خواست هرکجا میرود با او باشند‪ .‬آنان در برگشت از یک پیادهروی طوالنی‪،‬‬
‫یک نمای غیر عادی دیدند؛ آذرخش‪ ،‬ابرها‪ ،‬و همزمان پایی ررت خورشاید و بار‬
‫آمدن ماه در آسمان‪ .‬کریستی جلوتر از گروه روانه شده بود و چون همگان آنجاا‬
‫نبودند که آن نما را ببینند بابا ناخشنودیاش را نشان داد‪.‬‬
‫بابا با حالتی جدی و محکم برای آنان دیکته کرد‪« ،‬اگر از دستوراتم ررمانبرداری‬
‫نکنید‪ ،‬چه رایدهای دارد که پیش م بیایید؟ اگر برای تماشای مناظر و تفریح باه‬
‫هند آمدهاید‪ ،‬پس بروید و مانند یک توریست خود را سارگرم کنیاد! اگار چنای‬
‫قصدی دارید‪ ،‬م دلواپس نیستم‪ .‬شما هیچ تصوری از اهمیت قدم زدن باا ما را‬
‫ندارید»‪ .‬پس از آن که همگان مدتی ایستادند و به آن نما نگاه کردناد‪ ،‬الیزابات از‬
‫بابا پرسید‪« ،‬آیا شما خیلی متفاوت از ما میبینید»؟ بابا با لبخند پاسخ داد‪« ،‬بلاه‪،‬‬
‫بسیار زیاد‪ .‬چشمان شما بسیار کوچک هستند اما جهان را میبینند‪ .‬شاما توساط‬
‫ای سوراخهای کوچک‪ ،‬میتوانید گستردگی نمای زمی را ببیند‪ .‬اماا زماانی کاه‬
‫آنها را ببندید‪ ،‬توانایی دیدن م را خواهید داشت»‪.‬‬
‫دلیا گفت هنگامی که چشمانش را میبندد‪ ،‬نمیتواند چیازی ببیناد! باباا پاساخ‬
‫داد‪« ،‬تو چه زمانی آنها را بستی؟ بست واقعی به معنای ای است که حتاا یاک‬
‫اندیشه هم در ذهنت نباشد‪ .‬مرگ ذه ‪ ،‬بسته شادن چشامان را در پای خواهاد‬
‫داشت؛ آنگاه شما مرا آن گونه که در حقیقت هستم خواهید دیاد‪ .‬باه ایا دلیاد‬
‫است که به شما میگویم همیشه به م بیندیشید و به جذابیتهای بیرونی توجه‬
‫‪23‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫نکنید‪ .‬اما شما دوان دوان به دنبال آنها میروید و در نتیجه مارا گام مایکنیاد!‬
‫بنابرای ‪ ،‬مراقب باشید آن طور که میگویم ررتار کنید»‪.‬‬
‫در یک موقعیت احساسبرانگیز شماری از روستاییان محد به دیدن باباا آمدناد‪،‬‬
‫در میان آنان یک جذامی بود که شاخه گلی به بابا پیشکش نمود‪ .‬باباا بایدرناگ‬
‫دوتا گلبرگ از آن گد کند؛ یکی را به آن جذامی داد تا بخورد و دیگری را خودش‬
‫خورد‪ .‬سپس بابا‪ ،‬مرد بیمار را در آغوش گررت و خاطر نشان ساخت که او درمان‬
‫خواهد شد‪.‬‬
‫پس از سه روز اقامت در باندارادارا‪ ،‬همهی گروه در ‪ 12‬آورید از ایگاتپاوری باا‬
‫قهار راهی اگرا شدند‪ 20 .‬ت در ای سفر بابا را همراهی مایکردناد‪ .‬ناام ماردان‬
‫بدی ترتیب بود‪ :‬ادی جونیور‪ ،‬زال‪ ،‬ادی سینیور‪ ،‬چانجی‪ ،‬گوستاجی‪ ،‬کاکاا باریاا‪،‬‬
‫پندو‪ ،‬ویشنو‪ ،‬و کوئنتی تاد‪ .‬بانوان غربی در برگیرنادهی آدری‪ ،‬کریساتی ‪ ،‬دلیاا‪،‬‬
‫کیتی‪ ،‬الیزابت‪ ،‬میبد‪ ،‬مارگارت‪ ،‬مینتا‪ ،‬نورینا و ویوی بود‪ .‬باا رسایدن قهاار باه‬
‫ایستگاه ناسیک‪ ،‬رریادهای «سدگورو مهربابا کی جی» ناگهان بلند شد و صدها ت‬
‫برای گررت دارشان از بابا‪ ،‬به روی ساکو دویدناد‪ .‬هنگاامی کاه قهاار از حرکات‬
‫ایستاد‪ ،‬جمعیت با رریاد و هلهلهی بلند به سوی کوپهی بابا یورش بردناد‪ .‬برخای‬
‫گریان به پاهای بابا ارتادند؛ برخی پاهایش و برخی پایی سدرهاش را بوسیدند‪ .‬به‬
‫راستی ای منظرهای آموزنده برای عاشقان غربی بابا بود‪.‬‬
‫‪ 13‬آورید‪ ،‬بابا و یارانش به اگرا رسیدند و در هتد لُری اِمپارس اقامات گزیدناد‪.‬‬
‫بابا ادی جونیور‪ ،‬ویشنو و پندو را راهی سِرینگر نمود تا جا و مکانی بارای اقامات‬
‫گروه در کشمیر تدراک ببینند‪ .‬پس از استراحت و صرف شام در هتد‪ ،‬بابا گروه را‬
‫همراه خود ساعت ‪ 9:30‬شب در زیر نور مهتاب به دیدن تاج محد برد‪.‬‬
‫وجد و مسرت در هوا موج میزد! گوپیها از دیدن نمایی رراسوی آن ارر تاریخی‬
‫و درخشش ماهِ تمام‪ ،‬شیدا و شیفته شده بودند و آن زیباییِ لرد کریشنا بود‪.‬‬
‫غربیها به هند میآیند‬ ‫‪24‬‬

‫پس از آنکه اعضای گروه دیدگاهشان را دربارهی تاج محاد بیاان نمودناد‪ ،‬ادی‬
‫جونیور به کیتی دیوی گفت‪« ،‬تاج محد هیچ چیز روحانی ندارد‪ .‬آن یک آرامگاه‬
‫بزرگ است که تنها به یک عشق دنیوی پیشکش شاده اسات؛ عشاق پادشااه باه‬
‫ملکهاش‪ .‬چه قدر باشکوهتر بود اگر شاه جهان آن را به خداوند ارزانی نموده بود»‪.‬‬
‫بابا به نورینا اشاره کرد که نظرش را دربارهی تاج محد بیان کند‪ .‬نورینا پاسخ داد‪،‬‬
‫«از زمانی که نگاهم به شما ارتاد ‪ ،‬هیچ زیبایی دیگر مرا قانع نکرده است و تاریری‬
‫بر م ندارد»‪ .‬بابا با لبخند و با اشارهی دسات بیاان نماود‪« ،‬و تاو هناوز زیباایی‬
‫حقیقی و شکوه مرا ندیدهای»!‬
‫روز بعد‪ ،‬یکبار دیگر بابا آنان در روز روش به دیدن تااج محاد بارد و در آنجاا‬
‫گروه را از تغییر برنامه آگاه ساخت‪ .‬غربیها برای شش ماه اقامت به هند رراخوانده‬
‫شده بودند و از ای رو شغد‪ ،‬منزل‪ ،‬کسب و کاار‪ ،‬خاانواده و دوساتانشاان را رهاا‬
‫کرده بودند و اینک‪ ،‬تنها کمتر از یک هفته اقامت در هند‪ ،‬بابا گروه را باخبر نمود‬
‫که در پایان سفر به کشمیر باید به منزلشان برگردند و منتظر ورودش باه غارب‬
‫باشند‪ .‬آنان از ای خبر تکان خوردند‪ .‬اما همان طور که بابا در استراحتگاه هارمون‬
‫عمد کرده بود و زودتر از زمان برنامهریزی شده آنجا را تارک نماوده و شکسات‬
‫سکوتش را به عقب انداخته بود‪ ،‬یکبار دیگر درس ررمانبرداری‪ ،‬انعهافپاذیری و‬
‫رابت قدم بودن در راهاش را در هماهی شارایط باه آناان مایداد‪ .‬آیاا آناان از او‬
‫ررمانبرداری میکردند»؟ پاسخ آنان «بله» بود‪ .‬و ای ‪ ،‬بابا را بسیار خشنود ساخت‪.‬‬
‫ساعت ‪ 5‬عصرگاه ‪ 14‬آورید‪ ،‬آنان با قهار از اگرا راهای راوالپنِادی شادند و روز‬
‫بعد به آنجا رسیدند و پس از جا ارتادن در اقامتگاهشان‪ ،‬بابا درباارهی راوالپنادی‬
‫چنی بیان نمود‪« ،‬در اینجاا ماردی اسات؛ یاک پیار شاگفتانگیاز کاه یکای از‬
‫کارگزاران اصلی م در هند اسات و دساتورات زیاادی باه روحهاای بسایاری در‬
‫آسمانهای پایی تر میدهد‪ .‬راوالپندی تقاطع مهمی در هند است‪ ،‬چون تماامی‬
‫مساررانی که راهی کشمیر در شمال هستند باید در ای مکان توقف کنند»‪.‬‬
‫‪25‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫ساعت ‪ 3‬بعد از ظهر ‪ 15‬آورید‪ ،‬ویشنو‪ ،‬ادی جونیاور و پنادو در راوالپنادی باه‬
‫گروه پیوستند و همگی با سه اتومبید به سفر اداماه دادناد‪ .‬نوریناا و الیزابات در‬
‫اتومبید بابا نشسته بودند‪ .‬از اینجا به بعد‪ ،‬بابا به طور ناشناس سفر کرد‪ ،‬به طوری‬
‫که در هر مکانی که توقف میکردند عینک دودی به چشم میزد و موهایش را باا‬
‫کاله میپوشانید‪ 15 .‬آورید‪ ،‬آنان به ماری رسیدند و دو روز در آنجا اقامت کردند‪.‬‬
‫بابا و مندلیها‪ ،‬تاد‪ ،‬مارگارت و مبید در یک کلبه چوبی باه سار بردناد و بقیاهی‬
‫گروه در ساختمان اصلی هتد ماندند‪.‬‬
‫یکشنبه ‪ 16‬آورید‪ ،‬بابا برای غربیها ای سخنان را بیان نمود‪« ،‬زمانی که عشاق‬
‫به اوج اعلی خود میرسد‪« ،‬م بودن» و تمامی خواستهها‪ ،‬هاوسهاا و آرزوهاا را‬
‫نابود میسازد‪ .‬آنگاه هیچ چیز باقی نمیماند جز خداوند و عاشق خداوند که باه او‬
‫پیوسته است و یکی شده است‪ .‬ای یعنی کمال‪.‬‬
‫شما نمایدانیاد کاه عشاق چیسات‪ .‬احسااسهاای هیجاانی‪ ،‬اشاتیاق شادید و‬
‫کششهای جنسی‪ ،‬هیچ هستند‪ .‬اگر شخص بخواهد چیازی را تملاک کناد‪ ،‬ایا‬
‫عشق نیست»‪ .‬بابا سپس آنان را تشویق نمود‪« ،‬به م عشق بورزید‪ ،‬از م پیروی‪،‬‬
‫و به م خدمت کنید»!‬
‫کیتی پرسید‪« ،‬چه گونه میتوانیم به شما در کارتان کمک کنیم»؟‬
‫بابا پاسخ داد‪« ،‬به م عشق بورزید و آنگونه که میگویم ررتار کنید‪ .‬عشق پاک‪،‬‬
‫ررد را به درک وامیدارد»‪.‬‬
‫آن روز‪ ،‬یکشنبه عید پاک بود‪ .‬بابا به همراهی گروه از یک کلیساا دیادن کارد و‬
‫گفت‪ « ،‬تمامی پرستشها به سوی م میآیند‪ .‬آه و نالههای قلب یک ستایشگر‪،‬‬
‫خواه مسیحی‪ ،‬مسلمان و یا کلیمی باشد یکسان است‪ .‬همهی آنان به طور بخاش‬
‫ناشدنی در اشتیاق یک خداوند هستند»‪.‬‬
‫ماری‪ ،‬شهری بود با یک پایگاه نظاامی‪ .‬در آن روز هنگاامی کاه باباا و گاروه در‬
‫تپهها قدم میزدند‪ ،‬چندتا سرباز انگلیسی را دیدند که ررتاری بیرحمانه و خشا‬
‫با ارراد محلی داشتند‪ .‬بابا بیان نمود‪« ،‬چنی ررتاری با هندیها نیز میشاود اماا‬
‫غربیها به هند میآیند‬ ‫‪26‬‬

‫چون آنان مردم رقیری هستند تحمد میکنند‪ .‬با ای حال‪ ،‬هند نیز در ظرف ‪20‬‬
‫سال‪ ،‬مانند مصر استقاللاش را به دست خواهد آورد‪ .‬انگلیسیها با تمام اشتباهات‬
‫و تقصیرهایشان‪ ،‬نقان مثبت نیز دارند‪ .‬آنان کارهای نیاک کارده و آسایبهاای‬
‫رراوان نیز رساندهاند‪ .‬ای میبایست رخ دهد‪ .‬برخی از هندیها در انگلساتان زاده‬
‫شده و برخی از انگلیسیها در هند زاده خواهند شاد‪ .‬ما امریکااییهاا را بسایار‬
‫دوست دارم و ایتالیاییها خوش قلب هستند‪ .‬اما ررتار عاربهاا را دوسات نادارم؛‬
‫آنان پر از شهوتاند»!‬
‫دستور سفت و سخت بابا بیشتر اوقات بر ای بود کاه کسای جاایی نارود و او را‬
‫تنها نگذارند‪ .‬اما در شهر ماری به آناان اجاازه داد تاا در گاروههاای دو نفاره باه‬
‫تماشای مکانهای دیدنی بروند‪.‬‬
‫کیتی و دلیا برای گشت و گذار روانه شادند؛ پاس از پیماودن مساارت زیاادی‪،‬‬
‫کیتی با دلواپسی به دلیا گفت که میخواهد باه هتاد برگاردد‪ .‬دلیاا نیاز همای‬
‫احساس را داشت و هردو به هتد بازگشته و به اتاقشان ررتند‪ .‬بابا آناان را هنگاام‬
‫ورود به هتد دید و به دنبالشان ررستاد و خاطر نشان ساخت‪« ،‬تنها شما دو نفار‬
‫بودید که احساس کردم میخواهم با آنها باشم‪ .‬م موضوعهای روحاانی مهمای‬
‫داشتم که به شما بگویم اما چون همگی شما اینجا نبودید‪ ،‬میلی به گفتنش ندارم‪.‬‬
‫ای هشداری بود برای آنان تا هرگاه که بابا اجازه میدهد همیشه باا او باشاند و‬
‫جذابیتهای بیرون را به دست رراموشی بسپارند‪ .‬اگر ذه شخص بر بابا متمرکاز‬
‫باشد‪ ،‬رویدادهای بیرونی بر او اررگذار نیستند و حتا در گیار و دار آن رویادادهاا‪،‬‬
‫شخصی که بر بابا متمرکز است همزمان از آنچه که رخ میدهد به دور است‪.‬‬
‫بابا به آنان گفت‪« ،‬هرگز ررصت بودن با م را از دسات ندهیاد‪ ،‬چاون همیشاه‬
‫چیزی را از دست خواهید داد»‪.‬‬
‫بابا گفتوگویی طوالنی با نورینا و الیزابت پیرامون کار آتیاش در غرب داشت‪.‬‬
‫ساعت ‪ 6‬بامداد ‪ 18‬آورید‪ ،‬آنان شهر ماری را با تاکسی به مقصاد کشامیر تارک‬
‫سارینَگار رسایدند‪.‬‬ ‫کردند و با سرعت زیاد تاکسیها‪ ،‬ساعت ‪ 5‬عصر همان روز به ِ‬
‫‪27‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫هنگام گذر از منهقهی هیمالیا‪ ،‬کوه ریزش کرده باود و بارای اداماهی راننادگی‪،‬‬
‫جاده میبایست پاکسازی شود‪ .‬آدری که همیشه از بلندی میهراسید باه خااطر‬
‫آورد که هرگاه با بابا سفر میکرد احساس امنیت کاماد داشات‪ .‬در درازای سافر‪،‬‬
‫آدری اسهال گررته بود و بابا به او دستور داد برای یک روز روزه بگیرد و تنها یک‬
‫عدد نارنگی بخورد‪ .‬او روز بعد به طور کامد بهبودیاش را به دست آورد‪.‬‬
‫مندلیهایی که پیشایش به سرینگر ررستاده شده بودند‪ ،‬چهاار خاناهی قاایقی‬
‫برای اقامت گروه کرایه کرده بودند‪ .‬بانوان غربای هایچ تصاوری نداشاتند کاه در‬
‫کشمیر هوا چه قدر سرد است و گمان میکردند در تابستان در ماه آورید در هند‪،‬‬
‫آب و هوا باید راحت و مناسب باشد‪ .‬از ای رو‪ ،‬تماام لبااسهاای گارم خاود را در‬
‫چمدان گذاشته و از بمب ی با کشتی به کلمبو ررستاده بودند‪ ،‬چون بنا بود از آنجا‬
‫راهی چی شوند‪ .‬در نتیجه مجبور شدند در سوز و سرمای سرینگار‪ ،‬لبااسهاای‬
‫پشمی بخرند‪ .‬بابا به آنان رهنمون داد چیز دیگاری نخرناد‪ .‬الیزابات مایخواسات‬
‫مقداری دیگری خرید کند اما از دستور بابا ررمانبرداری کرد و چیز دیگری نخرید‪.‬‬
‫سپس بابا آن را با اتوبوس به دیدن مکانهای دیدنی گوناگون در سرینگر برد و‬
‫برایشان سخنان روحانی بیان نمود‪ .‬آنان غروبها را در اتاق بابا میگذراندناد و باه‬
‫موسیقی غربی و شرقی که از گرامارون پخش میشد گوش میکردند‪ .‬گهگااه باباا‬
‫معنای اشعاری که اهمیت روحانی داشتند را برایشان روش مینمود‪.‬‬
‫عصرگاه ‪ 19‬آورید‪ ،‬بابا و گروه با خانهی قایقی بر دریاچهی دال در ‪ 6‬کیلاومتری‬
‫سرینگر به گشت و گذار پرداختند‪ .‬در درازای مسیر‪ ،‬آنان چای و ساندویچ صارف‬
‫نمودند‪ .‬رشته کوههای هیماال در پسزمینه‪ ،‬نمای دلپذیر و زیباایی را باه نماایش‬
‫گذاشته بودند اما هوا سرد و مرطوب بود و آنان میبایست در قاایق‪ ،‬روی دریاچاه‬
‫برای گرم شدن خود کت بپوشند و زیر پتو بروند‪ .‬آنجا هوا به طور غیار عاادی در‬
‫ماه آورید سرد بود‪ .‬بابا در ای باره گفت‪« ،‬م کلید را چرخاندهام»‪ .‬بابا باا دیادن‬
‫وضعیت ناگوار بانوان و برای دور نگه داشت ذه آنان از سرمای شدید و سارعت‬
‫بخشیدن به چرخش خون در بدنشان‪ ،‬دستور داد که قایق را نگاه دارند و پس از‬
‫غربیها به هند میآیند‬ ‫‪28‬‬

‫پیاده شدن‪ ،‬روی چم های کنار دریاچه با همگان شروع به بااال و پاایی دویادن‬
‫نمود‪ .‬بابا سرشار از شوخ طبعی و انرژی بود و ای تدبیر او‪ ،‬حال و هوای سرد آنان‬
‫را دگرگون نمود‪.‬‬
‫‪ 20‬آورید‪ ،‬بابا گروه را با دو اتوبوس و یک اتومبید به دهکدهی هاروان بارد‪ .‬باباا‬
‫برای آن که توسط روستاییان شناخته نشود لباس ناشناس به ت داشت‪ .‬او مکانی‬
‫که در سال ‪ 1929‬در خلوت نشسته و روزه گررته بود را به گروه نشان داد‪ .‬آنگااه‬
‫بابا به کوهی اشاره کرد و گفت‪« ،‬ای مکانی است که دو ت از حواریون مسیح باه‬
‫نامهای بارتاالمیو و تادییوس بدن او را در اینجا به خااک ساپردند‪ .‬آناان او را تاا‬
‫رلسهی همراهی کرده بودند‪ .‬هاروان یکی از زیباتری نقان روی زمی اسات؛ در‬
‫آنجا غربیها دریارتند که حال و هوایی روحانی در رضا پیچیده اسات و آراماش و‬
‫سکوتی وصف ناشدنی احساس میشد!‬
‫در مسیر بازگشت از هاراوان‪ ،‬مردی کوتاه قامت با پوشش اندکی که به ت داشت‬
‫ناگهان از گذرگاه کناری به سوی اتومبید آنان آمد و شروع کرد به سرود خواندن‬
‫و رقصیدن و سپس در پی اتومبید آنان دوان دوان روانه شد؛ بابا به آن مرد لبخند‬
‫زد‪ .‬یکی از بانوان بر آن شد مقداری پول به آن مرد بدهد اما بابا او را بازنگه داشت‬
‫و به آنان هشدار داد‪« ،‬به آنچه که ررتاری عجیب و غریب به نظر میآید نخندیاد‪.‬‬
‫او دیوانه نیست»‪ .‬بابا بعدا برای گروه چنی روش گری نمود‪« ،‬او کارگزاری اسات‬
‫که وام گررته شده است و برای آن که بتواند کار روحانیاش را انجاام دهاد‪ ،‬بایاد‬
‫دیوانه به نظر برسد‪ .‬سه کارگزار دیگر در کشمیر وجود دارند که همگی سالخورده‬
‫هستند اما از نوع دیوانه نیستند»‪.‬‬
‫بابا در ‪ 22‬آورید‪ ،‬ویشنو را برای ترتیب دادن سفر گروه‪ ،‬راهی بمب ی نماود‪ .‬آن‬
‫بامداد‪ ،‬بابا و گروه برای قدم زدن به دور دریاچه ررتند و ساعت ‪ 3‬عصر با اتوباوس‬
‫برای پیک نیک راهی دریاچهی مانزبال شدند‪ .‬جاده به اندازهای گدآلود بود که در‬
‫یک نقهه مجبور شدند مسارتی را با پای پیاده بروند و اتوبوس خالی حرکت کرد‪.‬‬
‫گرچه هوا سرد و وضعیت جاده بسیار بد بود اماا منهقاه چشام اناداز و طبیعتای‬
‫‪29‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫بسیار زیبا و دلچسب داشت‪ .‬در اینجا نیز بابا با شادی و شوخ طبعی رراوان با آنان‬
‫به باال و پایی چم ها دوید‪ .‬در بازگشت به شهر‪ ،‬آنان جادهی دیگری را برگزیدند‪.‬‬
‫یکشنبه ‪ 23‬آورید‪ ،‬در آخری روز در سرینگر‪ ،‬گرچه هوا دوباره ابری و سرد بود‬
‫اما همگی بعد از ظهر به همراه بابا برای پیاده روی روانه شدند‪ .‬در درازای مسایر‪،‬‬
‫بابا ناگهان روی سکویی نشست که چند ت مسلمان مشغول خواندن نماز بودناد‪.‬‬
‫بابا با اشاره بیان نمود‪« ،‬آنان بخت بلندی دارند که هنگام خواندن نماز‪ ،‬م اینجاا‬
‫هستم»‪ .‬پس از بازگشت به خانهی قایقی‪ ،‬بابا به الیزابات و نوریناا دساتور داد باه‬
‫نیویورک بازگردند و به تاد دستور داد راهی سانتا مارگریتاا در ایتالیاا شاود‪ .‬آناان‬
‫میبایست منتظر دستورهای بعدی باشند‪ .‬بقیهی گروه بناا شاد رهساپار مارسای‬
‫ررانسه شده و در انتظار تلگراف بابا باشند که آیا راهی انگستان شوند و یا منتظار‬
‫ورود او به جنووا باشند و از آنجا با او راهی نیویورک شوند‪.‬‬
‫زمانی که غربیها با بابا در کشمیر بودند‪ ،‬یکی از شبها هنگامی که همگی گارد‬
‫آتش نشسته بودناد‪ ،‬یکای از آناان پرساید‪« ،‬شاما چگوناه مایدانیاد کیساتید و‬
‫سرچشمهی همه چیز هساتید»؟ باباا پاساخ داد‪« ،‬پایش از هار چیاز‪ ،‬ما آن را‬
‫میدانستم‪ .‬م از خاودی حقیقایِ خاودم‪ ،‬آمادم‪ .‬شاخص نمایتواناد هستتی را‬
‫بشناسد‪ ،‬مگر آنکه در آن هستی‪ ،‬وجود داشته باشد»‪.‬‬
‫بامداد ‪ 24‬آورید‪ ،‬بابا و یارانش سرینگر را ترک کردند و پاس از گاذر از مااری‪،‬‬
‫ساعت ‪ 11‬شب به راوالپندی رسیدند و روز بعد‪ ،‬ساعت ‪ 2‬بعد از ظهر با قهار راهی‬
‫بمب ی شدند که دو روز به درازا کشید‪ .‬بابا به غربیها دستور داده بود باه محاض‬
‫رسیدن به بمبم ی یکراست به اسکله بروند‪ .‬از ایا رو‪ ،‬هنگاامی کاه قهاار در ‪26‬‬
‫آورید به دهلی رسید‪ ،‬چانجی و ادی جونیور روانه شادند تاا از مسا ول ایساتگاه‬
‫بخواهند یک کوپهی درجه یک به قهار به مقصاد بمب ای متصاد کناد‪ .‬مسا ول‬
‫انگلیسی ایستگاه موارقت نمود اما دچار اشتباه شد و به جای پذیررت اشاتباهش‬
‫شروع به ناسزا گفت به چانجی کرد‪ .‬ادی جونیور به خشم آمد و شاروع باه خاوار‬
‫غربیها به هند میآیند‬ ‫‪30‬‬

‫شمردن آن مرد نمود و از او خواست که از چانجی پوزش بخواهد‪ .‬آن مرد پذیررت‬
‫اما چون در حضور دیگران بود از ای کار سر باز زد‪.‬‬
‫در ای لحظه بابا از راه رسید و قدم به درتر گذاشت‪ .‬مس ول انگلیسی با دیدن او‬
‫از صندلیاش برخاست و خواهش کرد بابا روی آن بنشایدند‪ .‬باباا از ادی جونیاور‬
‫موضوع را پرسید؟ پس از شرح ماجرا‪ ،‬بابا به خاطر توهی باه آن مسا ول‪ ،‬سایلی‬
‫محکمی به صورت ادی زد‪ .‬در ای میان‪ ،‬رئیس ایستگاه ترتیب همه چیز را داد که‬
‫رضایت بابا را در پی داشت‪ .‬ای کار مدت زمانی به درازا کشید و باعث شد حرکت‬
‫قهار از دهلی به بمب ی با دو ساعت تاخیر انجام گیرد‪ .‬هرچند اشاتباه از مسا ول‬
‫انگلیسی سر زده بود اما بابا به صورت ادی جونیور سیلی زد‪ .‬کار اتصال کوپه انجام‬
‫گررت و آنان روانه شدند‪.‬‬
‫در سراسر سفر‪ ،‬بابا با گفتوگو با غربیها پیرامون برنامههاایش و اوقااتی کاه در‬
‫آینده با آنان خواهد گذراند‪ ،‬خوشحالشان نگاه داشت و اجازه نداد آنان بر جدایی‬
‫که در شرف رخ دادن بود تمرکز کنند‪ 27 .‬آورید‪ ،‬گروه به بمب ی رسید و غربیها‬
‫همان روز با کشتی بریتانیکا‪ ،‬هند را ترک کردند‪ .‬بدی ترتیب‪ ،‬سفر شش ماهاهی‬
‫آنان پس از دو هفته به پایان رسید‪ .‬بابا در اسکله از آنان جدا شد و بادون آنکاه‬
‫کسی او را بشناسد‪ ،‬با یک کاله ررانسوی که موهایش را پوشاانیده باود و عیناک‬
‫زرد رنگی که به چشم داشت به طور ناشناس اسکله را ترک کرد‪.‬‬
‫بابا به همراهی مندلیها راهی دانو شد و پس از ساپری کاردن دو روز در آنجاا‪،‬‬
‫اول می به ناسیک بازگشت و پس از دو هفته اقامت‪ ،‬در ‪ 14‬می راهی مهرآباد شد‬
‫و روز بعد‪ ،‬سر راه برای گررت ویزا در بمب ی توقف نمود‪.‬‬
‫بابا در ‪ 20‬می با اتومبید به همراهی گوساتاجی‪ ،‬ادی ساینیاور‪ ،‬باردارش زال‪،‬‬
‫ویشنو و چاگان از مهرآباد به ناسیک بازگشت‪ .‬بعدا در آن روز‪ ،‬ادی سینیور و زال‬
‫تصادف شدیدی با اتومبید داشتند‪ .‬بابا سراسار روز بایقارار باود و سارا شاان را‬
‫می گررت‪ .‬ای در حالی است که بابا به ادی گفته بود کاه سار سااعت مشخصای‬
‫برگردد اما چون وقتشناس نبود ای حادره رخ داد و ادی راهی بیمارستان شد‪.‬‬
‫‪31‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫روز بعد‪ ،‬سالمسون برادر گوستاجی که زمان زیادی دور از بابا بود‪ ،‬به طاور غیار‬
‫منتظره برای دیدن بابا از راه رسید و همه را غارلگیر و خوشحال نمود‪.‬‬
‫پیشتر در ‪ 9‬می‪ ،‬بابا به چانجی دستور داده بود برای ماهاتما گاندی نامه بنویسد‬
‫و ترتیب دیدارشان را بدهد‪ .‬گاندی روزه گررته بود و خودش پاسخ نامه را نداد اما‬
‫یکی از همراهانش از سوی او نامهای نوشت و برای چانجی پست کرد که در ادامه‬
‫میآید‪:‬‬
‫‪ 15‬می ‪1935‬‬
‫پونا‬
‫برادر گرامی‪ ،‬داداچانجی‬
‫نامهی شما به تاریخ ‪ 9‬می به گاندی محترم دریارت شد‪ .‬از روزی که او روزهاش‬
‫را آغاز کرده از دیدار با بازدیدکنندگان دست کشیده است‪ .‬اگر شِری بابا بیایند‪ ،‬او‬
‫با بابا دیدار خواهد کرد اما نمیتواند با او سخ بگوید و یا پیراماون موضاوعی باه‬
‫گفتوگو بنشیند‪ .‬امروز او ششمی روز روزهاش را به پایان رساند و میتوان گفات‬
‫از تندرستی خوبی تا کنون برخوردار بوده است‪.‬‬
‫با احترام‪ ،‬ماتوراداس‬
‫پس از دریارت ای نامه‪ ،‬بابا در ‪ 25‬می دستور داد تا ای تلگاراف بارای گانادی‬
‫ررستاده شود‪:‬‬
‫ماهاتما گاندی‪ ،‬از طریق آدرس منزل خانم تاکرسی‪ ،‬پونا‬
‫م اهمیت روحانی توبه و ریاضتی که با روزه گررت به دوش کشایدهایاد و باه‬
‫شدت در راه خدمت به هدف از بی بردن نجسگرایی خواهد بود را درک میکنم‪.‬‬
‫نظر و دعای خیر م بر شماست‪ .‬ای مرحلهی بحرانی نیز خواهد گذشت‪ .‬م باه‬
‫زودی راهی اروپا خواهم شد اما همیشه به طور روحانی با شما هستم‪.‬‬
‫با عشق‪.‬‬
‫بابا‬
‫توسط سروش موتور ورکز‪ ،‬ناسیک‬
‫غربیها به هند میآیند‬ ‫‪32‬‬

‫بابا و چند ت از مندلیها یکشنبه ‪ 28‬می‪ ،‬از ناسیک راهی پونا و ساپس بمب ای‬
‫شدند‪ .‬جستوجو برای پسر ایده ال در بمب ای اداماه یارات اماا هار جاوانی کاه‬
‫مندلیها پیش بابا میآوردند‪ ،‬او آنها را رد میکرد‪ .‬زمانی که بابا در سفر و بیرون‬
‫از ناسیک بود‪ ،‬کنفرانس تمامی ادیان در سِرکد سینما در ناسیک برگزار شده بود‪.‬‬
‫گرچه از بابا دعوت شده بود اما او در ای کنفرانس شرکت نکرد‪ .‬با ای حال‪ ،‬در ‪3‬‬
‫ژوئ ‪ ،‬بابا ای پیام را دیکته نمود که رامجو عبداهلل در روز آخر کنفرانس با صدای‬
‫بلند خواند‪:‬‬
‫تا زمانی که شناخت کامد که هدف تمامی ادیان و ایمانهاست به دست نیایاد‪،‬‬
‫در پایان کار‪ ،‬ایمان چیزی جز ایمان نیست؛ خواه کور باشد خواهد و خواه هر چیز‬
‫دیگر‪ .‬یکبار که شناخت از خداوند به دست آید‪ ،‬دیگر موضوع ایمان ابادا مهارح‬
‫نیست‪ .‬درست همان طوری که موضوع ایمان برای یک انسان که باور دارد انساان‬
‫است مهرح نیست‪ .‬کسی که به رراسوی مرز تمامی ایمانها ررته اسات میتواناد‬
‫خود را با بیکران الهی یکسان احساس کند و خودی یکتایاش را که در همهجاا‬
‫آشکارگشته ببیند‪.‬‬
‫پس از یک هفته در بمب ی‪ ،‬بابا در ‪ 6‬ژوئ باه همراهای پنادو‪ ،‬ویشانو‪ ،‬چاگاان‪،‬‬
‫رامجو و پسرش دادو‪ ،‬به منزل اینسپِکشِ در باسی ررت‪ .‬اما از آنجایی کاه آب و‬
‫هوا خوشایند نبود‪ ،‬آنان در ‪ 8‬ژوئ به ناسیک بازگشتند‪ .‬باباا در ‪ 10‬ژوئا راهای‬
‫بمب ی شد تا تدارکات نهایی سفرش به اروپا را ببیند که در آتیهی نزدیاک انجاام‬
‫میگررت‪ .‬به محض ورود‪ ،‬بابا از چانجی پرسید آیا رزرو نهایی کابی ها در کشاتی‬
‫انجام شده است؟ چانجی به بابا اطمینان داد که هماینک آن را انجاام داده اسات‪.‬‬
‫بابا پارشاری نمود‪« ،‬آیا مهم نی که ترتیب هماه چیاز داده شاده اسات؟ آیاا تاو‬
‫شخصا مدارک را دیدهای»؟ چانجی دوباره گفت که مهم است همه چیز رو باه‬
‫راه است اما بابا دوباره از او خواست‪« ،‬مهم شو؛ دوباره بررسی ک که مشاکلی‬
‫پیش نیاید»‪ .‬چانجی از خودش مهم بود اما با پارشاریهای پی در پی بابا‪ ،‬شک‬
‫‪33‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫و تردید به ذهنش راه یارت‪ .‬آن روز شنبه بود و درتر رروش بلیط کشتی بسته بود‬
‫و هیچ کاری از دستش برنمیآمد تا دوشنبه که روز حرکتشان نیز بود‪.‬‬
‫ساعت ‪ 8‬بامداد ‪ 12‬ژوئ ‪ ،‬بابا و مندلیها برای ساوار شادن باه کشاتی‪ ،‬خاود را‬
‫شتابان به محلهی دادار رساندند‪ .‬جمعیت زیادی برای بادورد گفات باه باباا روی‬
‫اسکله گرد آمده بودند‪ .‬هنگامی که باباا و یاارانش ساوار کشاتی شادند‪ ،‬چاانجی‬
‫دریارت که بلیط کابی های آنان که بنابر درخواست بابا میبایست دید باه بیارون‬
‫کشتی داشته باشند اینک به کابی های داخد کشتی تغییر یارته اند‪ .‬آنگاه چانجی‬
‫به اهمیت سخنان بابا پی برد و احساس بادی داشات و از روباهرو شادن باه باباا‬
‫میترسید‪ ،‬زیرا که بابا میبایست در آن سافر یاازده روزه‪ ،‬در یاک کاابی گارم و‬
‫کوچک که پنجره رو به دریا نداشت را تاب بیاورد‪ .‬چانجی هرگز نتوانست سار در‬
‫بیاورد چه چیزی ای جا به جایی را رقم زد‪.‬‬
‫پورتوفینو‪ ،‬رم – ایتالیا‬ ‫‪34‬‬

‫پورتوفینو‪ ،‬رم – ایتالیا‬

‫مهربابا در ویالی التاچیارا‪ ،‬ژوئن‪ -‬ژوئیهی ‪1933‬‬

‫بابا در پنجمی سفر خارجیاش‪ ،‬با کشتی بخاری ویکتوریا به همراهای چاانجی‪،‬‬
‫پندو‪ ،‬ادی جونیور‪ ،‬کاکا باریا و دادو عبداهلل پسر رامجو‪ ،‬از بمب ی به راه ارتادند‪ .‬بابا‬
‫در سفر به جنووا بی حوصله بود زیرا که مسااررت بسایار دشاوار و نااگوار از کاار‬
‫درآمد‪ .‬کابی بابا‪ ،‬کوچک بود و چون درجهی بلیط مندلیها با باباا متفااوت باود‬
‫بارها اجازه نمییارتند که او را ببینند؛ ارزون بر ای ‪ ،‬آنها دریا زده نیز شده بودند‬
‫که به پیچیدهتر شدن ماجرا دام زده بود‪ .‬کاکا باریا در درازای سفر نزد باباا باود‪،‬‬
‫هرچند که کابی بابا به سختی گنجایش یک نفر را داشت‪.‬‬
‫‪35‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫دو یا سه ماهاراجه در کشتی بودند اما بابا تمایلی به دیدار با هیچکس نداشات و‬
‫برای آنکه شناخته نشود در قسمت ویژهی خدمهی کشتی قادم مایزد‪ .‬در یاک‬
‫موقعیت‪ ،‬بابا با یک قاضی اهد بمب ی برای زمانی کوتااه دیادار نماود‪ 16 .‬ژوئا ‪،‬‬
‫کشتی در عدن پهلو گررت و بابا با چند تا از دوساتدارن پارسایاش اجاازه داد‬
‫برای گررت دارشان به کشتی بیایند‪.‬‬
‫یک هفته بعد در ‪ 23‬ژوئ ‪ ،‬بابا به جنووا رسید و کیتی و مینتا به پیشواز او آمده‬
‫بودند‪ .‬پس از دو روز اقامت در هتد استوریا بِلگارنو‪ ،‬نورینا و الیزابت و آنیتا دِکاارو‬
‫از راه رسیدند تا همگی با اتومبید راهی سانتا مارگِریتا شوند‪ .‬الیزابت ویالیی به نام‬
‫اِلتاچیارا اجاره کرده که از میدان اصلی پورتوریناو دور باود و بااالی پرتگااهی باا‬
‫چشم انداز دریا قرار داشت‪ .‬بابا‪ ،‬مندلیها و یاران غربیاش در ‪ 28‬ژوئ به آن ویال‬
‫جا به جا شدند اما چون به اندازهی کاری جا برای همگان وجود نداشت‪ ،‬یک منزل‬
‫دیگر در سانتا مارگِریتا اجاره کردند‪.‬‬
‫در ای زمان در ایتالیا‪ ،‬بابا ارراد گروه را به ویژه با نوشت ‪ ،‬تایپ کردن و کارهاای‬
‫دیگر از ای دست مشغول نگاه داشته بود‪ .‬کیتی و مینتا‪ ،‬پیشاپیش باه پورتوریناو‬
‫آمده بودند تا ویال را برای سکونت بابا آماده ساازند و مادیریت تماامی کارهاا باه‬
‫عهدهی کیتی گذاشته شده بود‪ .‬در ‪ 4‬ژوئیه‪ ،‬ای ارراد از راه رسید‪ :‬هربرت دِیوی‪،‬‬
‫اوتو هاس‪ -‬هیجِه‪ ،‬هِدی مِرتِنز و دخترش آنا کاترینا (رواِلنای از زوریاخ‪ ،‬ایاینیاد‬
‫کوررته از میالن؛ ویکتور و آلیس ریشر از وی ‪ .‬چندی سال پیش آلایس در یاک‬
‫مهمانی چای در نیویورک با نورینا آشنا شده بود و به طور منظم باهم نامهنگااری‬
‫داشتند‪ .‬نورینا دربارهی آلیس و شوهرش به بابا گفته بود و او آنان را رراخواند‪.‬‬
‫گروه بزرگی بابا را همراهی مایکردناد و هریاک کارهاای گونااگونی باه عهاده‬
‫داشتند؛ ادی جونیور‪ ،‬چانجی‪ ،‬الیزابت و ایینیاد معماوال بارای باباا و اوتاو تایاپ‬
‫میکردند‪ .‬الیزابت رانندگی میکرد و حسابداری را نیاز باه عهاده داشات؛ نوریناا‬
‫ترجمه و به نامهنگاریها رسیدگی میکارد؛ کاوئتی تااد نیاز باه ناماهنگااریهاا‬
‫میپرداخت؛ کیتی‪ ،‬آنیتا‪ ،‬دِلیا‪ ،‬میبد‪ ،‬مارگارت‪ ،‬مینتا و ویویا کارهاای خاناه را‬
‫پورتوفینو‪ ،‬رم – ایتالیا‬ ‫‪36‬‬

‫مدیریت میکردند؛ هربرت مشغول نوشت شرح سفر خود به روسیه و ماجراهایش‬
‫بود و همچنی بابا را در نوشت کتابچهای با عنوان پرسش و پاسخ‪ ،‬یاری مینمود؛‬
‫کاکا و پندو وظیفهی پخت و پز را به عهده داشتند‪.‬‬

‫بابا با هربرت دیوی‪ ،‬پورتوفینو‪ ،‬ژوئن – ژوئیهی ‪1933‬‬


‫همهی گروه‪ ،‬مشتاق پخش نمودن پیامهای مهربابا بودند‪ .‬نورینا و گروه کایمکاو‬
‫باور داشتند که زمان آگاه شدن تمام جهان دربارهی مهربابا‪ ،‬آموزشها و کارهایش‬
‫ررا رسیده است‪ .‬به ویژه با توجه به شایعات جعلای و سااختگی و مساخرهای کاه‬
‫دربارهی بابا در روزنامهها به چاپ رسیده بود‪ .‬آنان همچنی احساس میکردند که‬
‫باید دربارهی مهربابا پیش از آنکه ساکوتش را بشاکند و آشاکار گاردد‪ ،‬موضاوع‬
‫شکست سکوت را که او پیوسته از آن سخ رانده بود به مردم بگویند‪ .‬از ایا رو‪،‬‬
‫در پورتورینو مشغول گردآوردی و نوشت مهالبی دربارهی استاد شدند‪ ،‬با عناوان‬
‫پرسش و پاسخ‪ ،‬تا آن را به صورت کتابچهای به چاپ برسانند‪.‬‬
‫چهرههای شادی مانند آنیتا و تاد‪ ،‬با داستانهای سرگرم کنندهای که بارای باباا‬
‫تعریف میکردند او را به خنده میانداختند‪ .‬یک روز زیباای آرتاابی هنگاامی کاه‬
‫عاشقان بابا روی پلههای ویالی التاچیارا گرد او نشسته بودند‪ ،‬بابا نگاهی باه آنیتاا‬
‫ارکند و روی تختهی الفبا دیکته کرد‪« ،‬تو میدانی‪ ،‬م ‪ ،‬هم خداوند و هام انساان‬
‫‪37‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫هستم»‪ .‬ای ‪ ،‬تا اندازهای آنیتا را تکان داد‪ ،‬چون هیچ تصوری نداشت کاه خداوناد‬
‫چیست‪ .‬او به بابا نگاه کرد و پاسخ داد‪« ،‬اما بابا‪ ،‬م شاما را حتاا باه عناوان یاک‬
‫انسان نمیتوانم بفهمم؛ چه طور میتوانم شما را به عناوان خداوناد درک کانم»‪.‬‬
‫سپس ارزود‪« ،‬آه‪ ،‬ببینید‪ ،‬اهمیتی ندارد‪ .‬ما همگی اشتباه میکنیم‪ .‬شما میتوانید‬
‫خود را خداوند یا هرچه دوست دارید بنامید‪ .‬واقعا اهمیتی نادارد‪ .‬ما شاما را در‬
‫هر صورت دوست دارم»‪ .‬بابا که از خندهای خاموشانه تکان مایخاورد‪ ،‬چاانجی را‬
‫صدا کرد و در حالی که سرش را تکان میداد با اشاره بیان نمود‪« ،‬آنیتا به راستی‬
‫حیرت آور است! تو میدانی که او اینک به م گفات باه راساتی اهمیات نادارد و‬
‫برایش مهم نیست که م در گفت ای که خداوند و انساان هساتم اشاتباه کارده‬
‫باشم‪ .‬او مهلقا و کامال برایش تفاوتی ندارد»‪.‬‬

‫بابا و گروه در پورتوفینو‪ .‬از سمت چپ‪ :‬کاکا‪ ،‬چانجی‪ ،‬هربرت‪ ،‬ادی جونیور‪ ،‬پندو‪ ،‬تاد‬
‫و دادوو عبداهلل‪ .‬ژوئن – ژوئیهی ‪1933‬‬
‫پورتوفینو‪ ،‬رم – ایتالیا‬ ‫‪38‬‬

‫روزهایی که با بابا در پورتورینو سپری شد دربرگیرندهی باازی‪ ،‬سارود خوانادن‪،‬‬


‫خوراکهای خوب و ررت به ای سو و آن سو با خدا – انسان بود‪.‬‬
‫با حضور دائمی در پیشگاه بابا‪ ،‬لبهایشان مُهر شده بود و در آتش عشق او‬
‫میسوختند که مانند بازی با آتش و لذت بردن از آن بود؛ در همی حال در تمام‬
‫مدت‪ ،‬خنده بر لب و ررتاری باوقار داشتند‪ .‬ای تجربه تنها زمانی به دست میآید‬
‫که مریدان‪ ،‬بختِ بلندِ بودن با خدا در کالبد انسانی را داشته باشند‪.‬‬
‫در درازای اقامت بابا در پورتورینو‪ ،‬نور‬
‫مالیامِ مهتاااب همااراه بااا سااتارگان بااا‬
‫زیبایی تمام در آسامان مایدرخشاید‪.‬‬
‫یکی از شبها‪ ،‬سکوت و آرمشی مهلق‪،‬‬
‫ویال را رراگررته بود‪ ،‬گویی پیام صلح و‬
‫شااادی بااه بشااریت انتقااال مییاراات‪.‬‬
‫عاشقان بابا و مندلیها گارد او نشساته‬
‫بودنااد‪ .‬بابااا یااک کاات آباای مایااد بااه‬
‫ارغنوانی به ت داشت و بسیار زیباا باه‬
‫نظر مایرساید و آن رضاای سااکت و‬
‫خااااموش‪ ،‬همانناااد یاااک نوشااایدنی‬
‫مستیآور‪ ،‬آنان را بیحرکت ساخته بود‪.‬‬
‫نور مهتاب بر رخساار باباا مایتابیاد؛‬
‫عهر یاسم ها در هاوا پیچیاده باود و‬
‫مهربابا ویالی التاچیارا‪ ،‬پورتوفینو ژوئیهی ‪1933‬‬
‫آوای جیرجیرکهاا در پاسزمیناه باه‬
‫گوش میرسید‪ .‬دلیا دلیون چنی به خاطر آورد‪« ،‬ای یکای از زماانهاای بجاا و‬
‫بسیار زیبا با بابا بود‪ .‬ما تنها آنجا نشستیم و هرگز سخنی به زبان نیاوردیم»‪.‬‬
‫آنان میتوانستند چهرهی خندان بابا و موهایش که روی شانههایش ریخته بود و‬
‫انگار که میدرخشیدند را بینند‪.‬‬
‫‪39‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫خورشید کالبد گررته بود و لبخند میزد و لبخندش‪ ،‬دل عاشقانش که ناله سر‬
‫میکرند‪« ،‬آه بابا تو چه قدر زیبایی و به راستی تو هم خداوندی و هم انسانی» را‬
‫ربوده بود‪.‬‬
‫آنان به او چشم دوخته بودند؛‬
‫پس از مدت زمانی‪ ،‬بابا به درون‬
‫ویال ررت‪ .‬سرود خاموشانهی او‬
‫در درونشان طنی ارکند و رر و‬
‫شکوهش‪ ،‬تصویر پیکرش را بار‬
‫چش امِ قلبشااان باارای همیشااه‬
‫رسم نمود‪ .‬او برای خفت ررات‬
‫امااا آنااان چگونااه میتوانسااتند‬
‫بخوابند؟ آنان جاذب شاکوهش‬
‫شده بودن و در آن گم گشتند‪.‬‬
‫آنان نیز همانند آرجون با دیدن‬
‫زیبایی و شکوه خادا – انساان‪،‬‬
‫ارسون و جادو شده بودند‪.‬‬
‫ای زیباییِ خودی حقیقی بود‬
‫کااه بابااا گوشااهای از آن را آن‬
‫شاااامگاه روی ایاااوان ویاااال در‬
‫مهربابا ویالی التاچیارا‪ ،‬پورتوفینو ژوئیهی ‪1933‬‬
‫پورتورینااو نشااان داد‪ .‬هنگااام‬
‫اقامت در ای ویالی قدیمی‪ ،‬برخای از غربایهاا تجرباههاای گونااگون و خاصای‬
‫داشتند‪ .‬یکی از ارراد ادعا نمود یاک شابح در ویاال ساکنی دارد کاه روباهروی او‬
‫ایستاده و قامتش بلندتر و بلندتر گریده است‪ .‬یکی از بانوان گفات هنگاام خاواب‬
‫موهایش کشیده شده است و شخص دیگری صداهایی شنیده بود‪ .‬یکی از شبها‪،‬‬
‫دیر هنگام‪ ،‬دلیا دلیون با شنیدن ای داستانها‪ ،‬با گمان ای کاه آن شابح پدیادار‬
‫پورتوفینو‪ ،‬رم – ایتالیا‬ ‫‪40‬‬

‫گشته است رریادش بلند شد اما اندکی بعد پی برد که مارگارت کراسک است که‬
‫برای تنفس هوای تازه‪ ،‬سرش را از پنجرهی روباهرو بیارون آورده اسات‪ .‬روز بعاد‬
‫هنگامی که بابا خبر را شنید با کنایه گفت‪ « ،‬یاک چیاز درباارهی شاما مریادان‬
‫غربیام دوست دارم و آن دلیری شماست»!‬
‫با ای حال‪ ،‬بابا تاییاد کارد یاک‬
‫شبح در ویال اسات‪ .‬یاکباار نیماه‬
‫شب‪ ،‬هنگامی که کاکا نگهبان شب‬
‫بود‪ ،‬بابا بلند شد و هنگام ترک اتاق‬
‫به کاکا گفت که او را دنباال کناد‪.‬‬
‫بابا در تاریکی شب از پلهها پاایی‬
‫ررت و برای چند دقیقه روی یکای‬
‫از پلهها نشست و سپس به اتااقش‬
‫برگشت‪ .‬کاکا از باباا پرساید در آن‬
‫نیمه شب چه کار داشته است‪ .‬باباا‬
‫برایش روش نمود‪« ،‬روحی وجاود‬
‫داشته است که از ‪ 500‬سال پایش‬
‫تااالش ماایکاارده آزاد گااردد‪ .‬ما‬
‫امشب او را رها نمودم‪.»3‬‬
‫مینتا از بابا پرسید آیاا مایتواناد‬
‫مانند زمانی که در ساانتا مارگریتاا‬
‫مهربابا‪ ،‬ویالی التاچیارا‪ ،‬پورتوفینو ژوئیهی ‪1933‬‬
‫بودند‪ ،‬شب را در اتاق باباا باه سار‬
‫ببرد؛ ای بار‪ ،‬بابا به او اجازه نداد‪.‬‬
‫یک پسر ایتالیایی به نام تینا را به ویالی التاچیارا آوردند تا کنار بابا باشد‪ .‬خیلی‬
‫زود بابا آهنگ ررت به سفری کوتاه به رم را نمود و بنا شد نورینا‪ ،‬الیزابت‪ ،‬مینتاا‪،‬‬
‫کیتی‪ ،‬هربرت‪ ،‬پندو‪ ،‬چانجی و دادوو عبداهلل و تینا او را همراهای کنناد‪ .‬پایش از‬
‫‪41‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫راهی شدن‪ ،‬بابا از کسانی که در ویال میماندند خواست که یاک نماایش کمادی‬
‫کوتاه برای سرگرمیاش آماده کرده و زمانی که برمیگردد اجرا نمایند‪.‬‬
‫‪ 6‬ژوئیااه‪ ،‬نیمااه شااب الیزاباات بااا‬
‫اتومبید باباا را باه ایساتگاه رسااند و‬
‫قهار ساعت ‪ 12:30‬حرکت کرد‪ .‬باباا‬
‫پیش از ورود به کوپه‪ ،‬ناخوش به نظر‬
‫میرسید اما ساعت ‪ 8:15‬باماداد کاه‬
‫به رم رسیدند‪ ،‬حال بابا کاامال خاوب‬
‫شده بود‪ .‬بیماریهای ریزیکی بابا باه‬
‫نظر میرساید کاه همیشاه پایش از‬
‫آغاز کار مهم روحانی او رخ دهند‪.‬‬
‫پس از گررت اتااق در هتاد الیازه‪،‬‬
‫بابا به نورینا گفت‪« ،‬م میخواهم به‬
‫کسانی که جویندهی حقیقت هستند‬
‫تماس بگیرم‪ ،‬و تنها اماروز باا آنهاا‬
‫دیدار خواهم نمود؛ گفتوگو با آنان را‬
‫ساعت ‪ 3‬عصر تدارک ببی »‪.‬‬
‫مهربابا‪ ،‬ویالی التاچیارا‪ ،‬پورتوفینو‪ ،‬ژوئن‪ ،‬ژوئیهی ‪1933‬‬
‫بعااد از صاارف صاابحانه‪ ،‬بابااا را بااا‬
‫اتومبید به هفت تپه در رم بردند و دیرتر در آن روز‪ ،‬همگی از واتیکان و کلیسای‬
‫بزرگ سنت پیتر دیدن کردند‪ .‬بابا کاله ررانسوی به سار داشات کاه موهاایش را‬
‫پوشانده بود‪ .‬بر اساس مقررات کلیسا ارراد میبایست پیش از ورود‪ ،‬کالهشان را از‬
‫سر بردارند اما چون بابا نمیخواست کالهش را بر دارد‪ ،‬درون حلقهای که مریدان‬
‫تشکید دادند خود را پنهان نمود و وارد کلیسا شد و بدی ترتیاب کالهاش را بار‬
‫سر نگه داشت‪ .‬بابا تا آخر سال کلیسای بزرگ قادم زد و ساپس زیار گنباد و در‬
‫مرکز آن ایستاد و رو به هر چهار سمت خود چرخید و با انگاشتاناش اشارههاایی‬
‫پورتوفینو‪ ،‬رم – ایتالیا‬ ‫‪42‬‬

‫در هوا رسم نمود‪ .‬آنگاه بابا با گامهای بلند از در غربی بیرون ررات و اجاازه ناداد‬
‫ارراد گروه ررصت یابند که نقاشیهای بسیار زیبا و تندیسها را تماشا کنند‪ .‬یکای‬
‫از تندیسها‪ ،‬تندیس مادانا (حضرت مریم و مسیح بود که توسط دِال روبیا ساخته‬
‫شده بود‪ .‬نورینا در نمایشنامهی «معجزه» در نقش مادانا بازی کرده بود‪.‬‬
‫بابااا از تپااهی کاپیتولینااه مرکااز‬
‫امپراتوری رم باستان‪ ،‬راوروم (باازار‬
‫رم باستان و کالهسییاوم (میادان‬
‫ورزشی باستانی دیدن کرد و بارای‬
‫چنااد دقیقااه وارد هریااک از ایاا‬
‫مکانها شد‪ .‬بعدا دستور داد او را با‬
‫اتومبید دو بار باه دور درتار بِنیتاو‬
‫موسولینی بگردانند‪.‬‬
‫سااالیان پاایش نورینااا بااا شااوهر‬
‫سابقش که سافیر روسایه پایش از‬
‫انقالب روسایه در رم باود‪ ،‬زنادگی‬
‫میکرد‪ .‬بابا از او خواست دیادارها و‬
‫گفااتوگوهااایی را باارای آن عصاار‬
‫تدارک ببیناد‪ .‬اماا متاسافانه چاون‬
‫نورینا چند سال پیش ایتالیا را ترک‬
‫کرده باود‪ ،‬تمااس خاود را حتاا باا‬
‫نزدیکتری دوستانش از دست داده‬
‫مهربابا‪ ،‬ویالی التاچیارا‪ ،‬پورتوفینو‪ ،‬ژوئن‪ -‬ژوئیهی‬
‫بود و گاررت تمااس تلفنای در آن‬
‫‪1933‬‬
‫محدودیت زمانی و دعوتشان برای دیدار با یک استتاد روحاانی هنادی‪ ،‬تقریباا‬
‫ناممک به نظر میرسید‪ .‬نورینا نام ‪ 32‬ت از کسانی کاه گماان کارد شایساتگی‬
‫دیدار با بابا را دارند به روی کاغذ آورد و پیش از تماس با آنان‪ ،‬لیست را باه باباا‬
‫‪43‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫ارایه داد‪ .‬بابا نگاهی به نامها انداخت و به غیر از سه تا ‪ ،‬ناام بقیاهی را خاط زد‪.‬‬
‫یکی از ای اشخاص‪ ،‬ارسر ارتش روسیه بود‪ ،‬دیگری یک ایتالیایی خوشقلبِ ساده‬
‫و سومی نفر یک استاد رلسفهی جوان بود که ذهنی بسیار دنیوی داشت‪ .‬نوریناا‬
‫در متقاعد نمودن دو شخص اول هیچ مشکلی نداشت و دیدار آنان با بابا صمیمانه‬
‫و سودمند برایشان از کار درآمد‪ .‬اما دیدگاه استاد رلسافه‪ ،‬منفای باود هماراه باا‬
‫بدگمانی‪.‬‬
‫در یک موقعیت‪ ،‬نورینا دیدار ریلسوف جاوان باا باباا را چنای باازگو نماود‪ :‬آن‬
‫ریلسوف پس از آنکه توصیف پرشور و شوق مرا دربارهی یک استتاد روحتانی از‬
‫پشت تلف شنید‪ ،‬بدون هیچ تردیادی از پاذیررت ارتخاار دیادار باا «یاک مارد‬
‫مشکوک» سر باز زد‪ .‬اما هنگامی که به او پیشانهاد کاردم باه خااطر خاودش در‬
‫جستوجو برای حقیقت‪ ،‬ماجراجوی دلیرتری باشد‪ ،‬پذیررت که بیایاد‪ .‬سااعت ‪2‬‬
‫بعد از ظهر‪ ،‬او در هتد الیزه در پیشگاه بابا ایستاد‪ .‬او پیشتر از روی طعناه‪ ،‬باباا را‬
‫«مرد خارق العادهی تو» کارشناسی کرده بود‪ .‬او دیادگاهی گساتاخانه و انتقاادی‬
‫داشت و به سردی به بابا مینگریست و او را برانداز میکارد انگاار کاه میخواهاد‬
‫برای نوشت مقاله در روزنامه یادداشت بردارد‪.‬‬
‫بابا با سادگی بیهمتایش و از روی مهربانی به او تعارف کرد که بنشایند‪ .‬جاوان‬
‫دانشمند ناگهان یورشهای ذهنیاش آغاز کرد و کوشید با بیاحساسیِ تماام و از‬
‫روی آموختههای دانشگاهی و با پرسشهای پی در پی‪« ،‬دانش» بابا را بیازمایاد و‬
‫او را به خشم آورد‪ .‬بابا با جمالتی ساده‪ ،‬روش ‪ ،‬کوتاه‪ ،‬گرانمایه و از روی دانایی به‬
‫او پاسخ داد‪ .‬م به عنوان مترجم‪ ،‬احساس کردم که معانی انجید آسمانی به طور‬
‫باورکردنی داشت روش میگشت!‬
‫با ای حاال‪ ،‬اساتاد رلسافه راضای نگردیاد و در حاالتی پاذیرا قارار نداشات و‬
‫نمیتوانست مفهموم مثبت دانش ناب بابا را درک کند‪ .‬ذه اش با دسات و پاایی‬
‫که در عاالم دوگاانگی مایزد تاار و کادر گشاته باود و ناگهاان خشام درونای و‬
‫پورتوفینو‪ ،‬رم – ایتالیا‬ ‫‪44‬‬

‫مهارنشدنیاش او را واداشت تا به تندی به میان سخنان بابا بیایاد و باه وضاعیتی‬


‫زشتی که در آن قرار داشت‪ ،‬پایان بخشد‪ .‬البته ما هم از آن وضعیت رهایی یارتیم‪.‬‬
‫سپس او رو به م کرد و گفت‪« ،‬به استادت بگو که هیچ پاسخ جدیدی باه ما‬
‫نداده است و تمام مدت‪ ،‬و پشت سر هم‪ ،‬ررمول نخ نما شدهی قدیمی حقیقات را‬
‫تکرار کرده است»!‬
‫بابا با مسرت الهی استوار خود و از روی شوخ طبعی و مهربانی‪ ،‬تنها به او لبخناد‬
‫زد‪ .‬سپس دستش را پشت سار آن ماردِ هیجاان زده قارار داد و باه آن وضاعیت‬
‫خجالتآور پایان بخشید‪ .‬بابا با نگاهی ژرف به چشمان آن مرد‪ ،‬توران ذهنای او را‬
‫در یک آن‪ ،‬خاموش ساخت‪ .‬گویی انرژی زندگی آن مرد با معنای ژرفتری مبادله‬
‫گردید‪ .‬او شروع به تنفس عمیق نمود‪ ،‬گویی نگرشِ واکنشی ذها اش از حرکات‬
‫بازمیایستاد‪ .‬او پیش چشمان م به یک مخزن بهت زده از لهف الهی درآمد‪.‬‬
‫بیدرنگ‪ ،‬گسترش آگاهی در او رخ داد‪ .‬پس از چندی‪ ،‬آن جوان حالت عادیاش‬
‫را به دست آورد و همانند شخصی که تازه زاده شده و با آب مقدس‪ ،‬مسیحی شده‬
‫است در پیشگاه بابا سرش را ررود آورد و گفت‪« ،‬میدانم که عشق‪ ،‬تنها پاسخ باه‬
‫تمامی پرسشهاست‪ .‬عشق‪ ،‬حقیقت است و شما مرا به درک آن واداشتید‪ .‬ایناک‬
‫میدانم که تنها عشق میتواند مشکالت ررد‪ ،‬دوگانگی و نبرد زندگی را حد کند»‪.‬‬
‫سپس او جلوی بابا زانو زد و گفات‪« ،‬تماام زنادگی مارا بگیریاد و آن را باه کاار‬
‫بگیرید»‪ .‬بابا پاسخ داد‪« ،‬سردرگم نشو‪ ،‬ستیز نک ‪ ،‬روش زندگیات را عاوض نکا‬
‫اما از ته دل بکوش که اشتیاق برای یگانگی با خداوناد را در خاود بپرورانای‪ .‬ایا‬
‫اشتیاق‪ ،‬به تو کمک خواهد کرد که خودی حقیقی را ببینی‪ .‬ای گوشه از تجربه را‬
‫که به تو دادم‪ ،‬دوام نخواهد آورد‪ ،‬اما تو بیشتر و بیشتر از حقیقت خواهی رهمید و‬
‫عمیقتر و عمیقتر در آن ررو خواهی ررت و به مرور زماان خاواهی توانسات کاه‬
‫خدمت بزرگی به بشریت بکنی»‪.‬‬
‫آن جوان پس از بیرون آمدن از اتاق بابا برای مدتی پشت در بساته ایساتاد و باا‬
‫اشک در چشمانش به م گفت‪« ،‬گمان میکردم نمیخواهم خداوند را ببینم! م‬
‫‪45‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫از تو سپاسگذارم که مرا وادار به آمدن نمودی‪ .‬خواهش میکنم بگو چاه کااری از‬
‫دستم برمیآید که برایش انجام دهام‪ .‬ما در خادمت او هساتم»‪ .‬اساتاد جاوان‬
‫رلسفه پس از پاک کردن اشکهایش‪ ،‬آهسته روانه شد‪.‬‬
‫پس از ای گفتوگو‪ ،‬بابا و گروه به کارهی معاروف اَراگاانو اَل کورساو در مرکاز‬
‫شلو شهر رم ررتند‪ ،‬جایی که سیاستمداران و قشرهای گوناگون جامعه اسپرساو‬
‫مینوشند و پیرامون موضوعات روز به گفتوگو مینشینند‪ .‬آناان پشات میزهاای‬
‫کاره که در پیاده رو قرار داشتند نشستند و شیرینی و کیک و دسر ایتالیایی لِمون‬
‫آیس‪ ،‬سفارش دادند‪.‬‬
‫بابا به تراریک و جمعیت در حال گذر مینگریست و با اشارهی دست‪ ،‬با مینتاا و‬
‫نورینا که کنارش نشسته بودند گفتوگو میکرد‪ .‬همچنان که آناان آنجاا نشساته‬
‫بودند و اوقات خوشی را میگذراندند‪ ،‬یک مرد سنگی وزنِ میانساال باا موهاای‬
‫بلوند در یک اتومبید ریات قرمز اسپرت رو باز‪ ،‬آهساته از کنارشاان گذشات‪ .‬باباا‬
‫بعدا روش گاری نماود کاه آن مارد‪ ،‬کاارگزار مساتقیم او در اروپاا اسات و او را‬
‫کریستیانو‪ 4‬نامید‪.‬‬
‫بابا خاطر نشان ساخت که کارگزار غیر مساتقیمش در ورشاو کاه هربارت باا او‬
‫تماس گررت‪ ،‬از کریستیانو که با همسرش در رم زندگی میکند دستور میگیارد‪.‬‬
‫اما همسرش هیچ چیز از مقام روحانی شوهرش نمیداند‪ .‬ناگهان به نظر رسید که‬
‫توجه بابا به جای دیگر است؛ انگار در میان آنان حضور ندارد‪ .‬آنان همگی به سوی‬
‫او برگشتند و خاموشانه کنارش نشستند‪ .‬پس از مادتی‪ ،‬پلاکهاای باباا باه لارزه‬
‫درآمدند و چشمانش باز شدند‪.‬‬
‫سپس بابا از جا بلند شد و بیان نمود که وقت ررت است‪ .‬گرچه باباا باه صاورت‬
‫ناشناس لباس پوشیده بود‪ ،‬اما چند ت در خیابان به او چشم دوخته بودند‪ .‬باباا و‬
‫گروه قدمزنان به سینما ررتند و ریلم سایههای سفید را دیدند‪ .‬آن ریلمِ دلپذیری‬
‫بود و بابا به ویژه به خاطر رقصهای محلی هووایی که در آن اجرا شد‪ ،‬آن ریلم را‬
‫دوست داشت‪.‬‬
‫پورتوفینو‪ ،‬رم – ایتالیا‬ ‫‪46‬‬

‫ساپس آنااان همگاای بااه هتااد برگشاتند و بااه رختخااواب ررتنااد امااا بابااا روی‬
‫آسمانهای آگاهی نادیدنی‪ ،‬در سراسر شب کار کرد‪ .‬باماداد روز بعاد‪ ،‬باباا گفات‪،‬‬
‫«کار م اینجا در رم تمام شده است و زودتر از زمانی که پیشبینی میشد پایان‬
‫یارت‪ .‬ما باید همی بعد از ظهر به سانتا مارگریتا برگردیم»‪.‬‬
‫پیش از برگشت به سانتا مارگریتا‪ ،‬بابا دستور اکید داده بود کاه هایچ بیگاناهای‬
‫نباید برای صرف غذا به ویال بیاید؛ «حتا جبراید»‪ .‬اما آن بعد از ظهر در ‪ 8‬ژوئیاه‪،‬‬
‫تلگراری از پورتورینو رسید مبنی بر آن که آیا شخصی میتواند برای ناهار به آنجا‬
‫بیاید؟ بابا که آشکارا آزرده شده بود با کنایه گفت‪« ،‬حتا جبراید هم نباید بیاید‪ ،‬و‬
‫بازهم آنها میپرسند»‪.‬‬
‫پس از صرف ناشتایی‪ ،‬بابا و گروه در شهر به گشت و گذار پرداختند؛ ایا باار در‬
‫دو اتومبید بودند و از التِران کلیسای جامه رم‪ ،‬چنادتا از راوارههاای رم‪ ،‬ماوزهی‬
‫واتیکان و شماری از گالریها دیدن کردند‪ .‬بابا به معنی واقعی کلمه‪ ،‬با گاامهاای‬
‫بلند از میان راهروهای گالریها گذشات و در کلیساای سیساتینه‪ ،‬روی نیمکات‬
‫نشست‪.‬‬
‫پندو با کنجکاوی ادربارهی اهمیت روحانی پاپهاا‪ ،‬کاردیناالهاا (کشایشهاای‬
‫کاتولیک بلندپایه و میکدآنژ که سقف کلیسا را نقاشای کارده پرساید‪ .‬باباا تنهاا‬
‫پاسخ داد‪« ،‬امروز به راستی ای مکان تبرک شد»‪.‬‬
‫پس از صارف ناهاار‪ ،‬هاوا بسایار گارم باود‪ .‬نوریناا گفاتوگاوهاای بیشاتری را‬
‫برنامهریزی کرده بود‪ .‬اما رومیها که ارراد سهدانگااری بودناد دیار هنگاام بارای‬
‫گفتوگو آمدند‪ .‬بابا به نورینا گفت‪« ،‬چون سر وقت نیامادهاناد؛ آنهاا را نخاواهم‬
‫دید»‪ .‬با ای حال‪ ،‬نورینا به بابا التماس کرد که آنها را ببخشد و بابا با چند ت از‬
‫آنان دیدار و گفتوگو نمود‪.‬‬
‫آنیتا‪ ،‬درخواست کرده بود که بازتولید نقاشی معینای را از رم بارایش خریاداری‬
‫کنند؛ بابا به همراهی کیتی و مینتا روانه شد تا آن را تهیه کند‪ .‬سپس همگای باا‬
‫چند تاکسی به ایستگاه قهار ررتند‪ .‬در ایستگاه‪ ،‬رانندگان تاکسی کرایههای گزاری‬
‫‪47‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫درخواست کردند‪ .‬تینا و یک مامور پلیس که در آن نزدیکی ایستاده بودند به بابا و‬


‫گروه هشدار دادند که آن مبلغ را نپردازند‪ .‬پس از پرداخت مبلغی معقولتر‪ ،‬باباا و‬
‫گروه رم را با قهار ترک کردند و ساعت ‪ 11:45‬شب به سانتا مارگریتا رسیدند‪.‬‬
‫به نظر میرسید که بابا‪ ،‬رم را دوست ندارد و از برگشت به کنار دریاا خوشاحال‬
‫است‪ .‬در ایستگاه‪ ،‬کسی به پیشواز آنان نیامده بود و بابا ناخشنودی زیااد خاود را‬
‫نشان داد‪ .‬آنان میبایست برای ررت به ویال‪ ،‬تاکسی کرایه کنند و خودشان تمامی‬
‫چمدانها و اراث را ببرند‪ .‬بابا با حالتی گررته و بسیار خسته‪ ،‬یکراست باه اتااقش‬
‫ررت‪.‬‬
‫کوئنتی تاد یک دوست بسیار گرامی داشت که خود را روآناو بوگیساالو ‪Ruano‬‬

‫‪ Bogislav‬مینامید‪ .‬اما نام واقعیاش‪ ،‬اِلفریدا کالمرات ‪ Elfrida Klamroth‬بود‪.‬‬


‫روآنو ‪ 57‬سال س داشت و در حررههای خوانندگی‪ ،‬هنرپیشگی و بازرگانی کاار‬
‫کرده بود و با ریکاردو مارتی خوانندهی سرشناس اپرا کاه باا اپارای متروپاالیت ِ‬
‫نیویورک همکاری داشت ازدواج کرده بود‪ .‬روآنو در پاریس زندگی میکرد؛ زماانی‬
‫که تاد در ماه ژوئ از هند به انگلستان برمیگشت‪ ،‬سر راه در پاریس توقف نموده‬
‫و دربارهی مهربابا به روآنو میگوید‪.‬‬
‫درست در آن زمان‪ ،‬دو ت از دوستان نیویورکی روآنو‪ ،‬به نامهای خانم هنری بد‬
‫گیلی ‪ Henry Bell Gayley‬که او را نانی ‪ Nonny‬مینامیدند و دخترش راناو ‪ Rano‬باه‬
‫دیدنش آمده بودند‪ .‬هنگام صرف شام‪ ،‬تاد به آن سه بانو درباارهی مهرباباا گفات‪.‬‬
‫رانو در حالی که به دقت به شرح مفصد تااد گاوش مایداد‪ ،‬پایش خاود چنای‬
‫اندیشید‪« ،‬ای مرد‪ ،‬ای ها را با آب و تاب تعریف میکناد اماا ایا ساخنان زیااد‬
‫حقیقت ندارند»‪ .‬آنگاه تاد عکسی از مهربابا به آنان داد‪ .‬هنگامی نانی عکس را دید‪،‬‬
‫هیجانزده رریاد برآورد‪« ،‬ای همان مرد است»! رانو منظاورش را پرساید؟ روآناو‬
‫پاسخ داد‪« ،‬روزی در ماه می ‪ ،1932‬هنگاام ورق زدن مجلاهی نیویاورک تاامیز‪،‬‬
‫عکس مردی را با موهای بلند دیده و احساس کرده است که باید او را ببیند و ای‬
‫همان مرد بود؛ او مهربابا بود‪ .‬در ای میان‪ ،‬قلاب راناو نیاز ررتاه ررتاه باا دیادن‬
‫پورتوفینو‪ ،‬رم – ایتالیا‬ ‫‪48‬‬

‫چهارهی بابااا باه سااوز و گاداز ارتاااد‪ .‬آن‬


‫تصویر خدایش باود کاه قلاب راناو‪ ،‬او را‬
‫شناخت‪ ،‬هرچناد کاه ذهانش سارپیچی‬
‫میکرد‪.‬‬
‫آن شامگاه‪ ،‬تاد به روآنو قول داد زماانی‬
‫که بابا وارد اروپا شد‪ ،‬به او تماس خواهاد‬
‫گررت‪ .‬تاد برای روآنو و رانو شرح داد کاه‬
‫بابا بر آن است راهی نیویورک شود و آنان‬
‫میتوانند در آنجا او را ببینند‪ .‬خیلی زود‪،‬‬
‫روآنو و رانو به امید دیدار با بابا به امریکاا‬
‫برگشتند‪ .‬تاد در دیدارش با بابا در ایتالیاا‬
‫دربارهی روآنو‪ ،‬نانی و رانو به او گفت‪ .‬باباا‬
‫به او رهنمون داد به روآنو نامه بنویساد و بابا با روآنو بوگلیسالو‪ ،‬لس آنجلس‪1935-1934 ،‬‬

‫او را برای دیدار با بابا به پورتورینو دعوت کند؛ روآناو در ‪ 8‬ژوئیاه وارد پورتوریناو‬
‫شد‪ .‬یک روز پس از ورود بابا‪ ،‬تاد بامدادان روانه شد تا روآناو را باا خاود باه ویاال‬
‫بیاورد‪ .‬روآنو دیدارش را با بابا چنی شرح داد‪:‬‬
‫ویالیی که بابا در آن سکنی داشت روی تپهای بلند مشرف باه دریاای مدیتراناه‬
‫قرار گررته و پارک زیبایی گرداگرد آن بود‪ .‬هماان دم کاه از دروازهی ویاال گاذر‬
‫کردیم‪ ،‬اشکهایم جاری گردید و هنگام گام برداشت به باالی تپه‪ ،‬گریه و زاریام‬
‫شدت گررت‪ .‬م به خاطر ای ررتارم بسیار شارمنده باودم‪ ،‬چاون نمایتوانساتم‬
‫دست از گریست بردارم و صحنهی ناجوری رقم خورده بود‪ .‬زمانی که به در منزل‬
‫رسیدیم‪ ،‬تاد یک لیوان آب به دستم داد اما هیچ چیز چارهساز نبود‪ .‬در باز شاد و‬
‫بابا روبهرویم ایستاده بود‪ .‬نمیتوانم به یاد آورم چه کاری انجام دادم اما مایدانام‬
‫که به او چشم دوختم و چشم دوختم‪ .‬احتماال برای چند لحظه‪ ،‬اما به نظر رساید‬
‫که برای دورانها به او نگریستم‪ .‬آنگاه دساتم را روی صاورتم گذاشاتم و بایحاد‬
‫‪49‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫گریستم‪ .‬هرگز روش پرمهر و آرام بابا که مرا به سوی مبد راهنمایی کرد رراموش‬
‫نخواهم کرد‪ .‬او از م خواست کنارش بنشینم و سپس دستم را ناوازش کارد‪ .‬در‬
‫حالی که هق هق میکاردم‪ ،‬کوشایدم باه او بگاویم از ای کاه نمایتاوانم جلاوی‬
‫اشکهایم را بگیرم متاسفم‪ .‬اما بابا روی تختهی الفبا برای تاد دیکته کرد‪« ،‬باه او‬
‫بگو ای همان طوری است که باید باشد»‪ .‬م خیلای مایترسایدم کاه او از ما‬
‫بخواهد آنجا را ترک کنم‪ .‬از ای رو‪ ،‬پرسیدم آیا مارا رواناه خواهیاد نماود؟ باباای‬
‫محبوب‪ ،‬سرش را به نشانهی نه تکان داد‪ .‬آنگاه از م خواست هر بامداد از ساعت‬
‫‪ 10‬تا ‪ 12‬و عصرگاهان از ساعت ‪ 4‬تا ‪ 6‬به با ویال بیایم‪ .‬م ای کار را باا کماک‬
‫صدای زنگ کلیسا‪ ،‬سر ساعت و دقیقه انجام دادم‪.‬‬
‫م برای ‪ 10‬روز گریستم؛ نمیدانستم آیا خورد و خاواب دارم یاا ناه‪ .‬تنهاا باه‬
‫لحظهی بازگشت به با ویال میاندیشیدم‪ .‬اما گااهی نمایتوانساتم باباا را ببیانم‪.‬‬
‫یکبار او مرا به کنار پنجره برد و به دریا در دور دست در پایی تپه اشاره نماود و‬
‫گفت‪« ،‬م همانند دریا هستم؛ خودت را در م غرق کا و تاو جاوداناه زنادگی‬
‫خواهی کرد»! اشکهای روآنو‪ ،‬قلبش را پاک نمود و آن را باه آتاش کشاید‪ .‬او باا‬
‫سرنوشتش روبهرو شد؛ او برای همیشه از آن مهربابا گردید‪.‬‬
‫عصرگاه ‪ 9‬ژوئیه‪ ،‬تاد‪ ،‬مارگارت‪ ،‬میبد و دلیا نمایشهای کمدی کوتاهی که بابا از‬
‫خواسته بود در درازای سفرش به رم تهیه کنند را به نماایش درآوردناد‪ .‬موضاوع‬
‫نمایش برگررته از سخنی بود که بابا بارها برایشان تکرار کرده بود‪« :‬اگر شما یاک‬
‫پسر کامد برای م پیدا کنید‪ ،‬م سکوتم را خواهم شکست»‪.‬‬
‫داستان نمایشنامهای که اجرا شد بدی شرح بود‪ :‬همهی آناان اکناون ساالمند‬
‫هستند و سرانجام چنی پسری را پیدا کردهاند اما یک تلگاراف از باباا باه دسات‬
‫آنان میرسد که همه چیز به عقب ارتاده است! ای باعث غش کردن آنان میشود‬
‫و هم چنان که دارند از حال میروند‪ ،‬عهد و پیمان میبندند‪« :‬ما هنوز هم ایماان‬
‫داریم»‪ .‬پس از پایان نمایش‪ ،‬مارگارت و تاد رقصی را اجرا کردناد کاه موضاوعش‬
‫برخی از مریدان بود که ایمانشان را از دست داده و دارند باباا را تارک میکنناد‪.‬‬
‫پورتوفینو‪ ،‬رم – ایتالیا‬ ‫‪50‬‬

‫سااپس میبااد‪ ،‬آنیتااا و دلیااا‪ ،‬ادای یااک رئاایس قبیلااهی ارریقااایی و قبیلااهاش را‬
‫درآوردند‪ .‬بابا با دیدن ای نمایشها‪ ،‬بسیار سرگرم شد‪.‬‬
‫یکی از عصرها‪ ،‬هنگامی که گروه با بابا روی صخرههاا نشساته بودناد‪ ،‬ساخ از‬
‫زندگیهای گذشته به میان آمد‪ .‬مینتا از روی سادگی ادعا کرد که رادا همسر لرد‬
‫کریشنا بوده است‪ .‬نورینا بر ای باور بود که مریم‪ ،‬مادر مسیح بوده است‪ .‬ساایری‬
‫نیز دربارهی زندگیهای گذشتهشان ادعاهای دیگری داشاتند‪ .‬باا ایا حاال‪ ،‬باباا‬
‫چیزی دربارهی ای که چه کسی بودهاند بیان ننمود‪ .‬یکبار مارگارت پیرامون ای‬
‫موقعیت چنی به خاطر آورد‪« ،‬خوشبختانه کسی ادعا نکارد کاه ملکاه کل وپااترا‬
‫بوده است؛ خدا را شکر»‪ .‬او بر ای باور بود که تمام آن ماجرا مساخره اسات و باا‬
‫شوخی به بابا گفت‪« ،‬م چیزی از هیچ گذشتهای نمیخواهم‪ .‬آنچه که میخواهم‬
‫ای است که در زمان کنونی‪ ،‬ناامزد شاما باشام و هرگاز درخواسات ازدواج هام‬
‫نخواهم کرد‪ .‬م برای همیشه نامزد شما باقی خواهم ماند»‪ .‬بابا شاد گردیاد و باا‬
‫اشاره بیان نمود‪ ،‬آنچه که او گفت بسیار خوب است‪ .‬پاس از چناد روز‪ ،‬باباا یاک‬
‫انگشتری با طرحی از ارسانههای مصر از جیبش درآورد و آن را به دست مارگارت‬
‫نمود‪ .‬مارگارت هرگز آن را از دستش بیرون نیاورد‪ .‬او پس از ایا ‪ ،‬بارای ساالیان‬
‫دراز هنگامی که برای بابا نامه مینوشت‪ ،‬پای آن امضا میکرد «نامزد تاماس»‪.‬‬
‫سال گذشته در سانتا مارگریتا هنگامی که بابا بارای درس رقاص نازد مارگاارت‬
‫ررت وانمود کرد پسر بچهی کوچکی است به نام تاماس‪.‬‬
‫دوشنبه ‪ 10‬ژوئیه ‪ ،1933‬هشتمی سالگرد سکوت مهرباباا رقام خاورد و بارای‬
‫غربیها تجربهی بزرگی در آشنایی با راه و روش استاد روحانی و نیروهایش بود‪.‬‬
‫پس از نوشیدن چای‪ ،‬بابا ‪ 15‬ت از آنان را برای پیادهروی در امتداد صخرهها به‬
‫همراه برد و گروه را چنی باخبر ساخت‪« ،‬امروز ما با باال ررت و پاایی آمادن از‬
‫صخرهها ورزش خوبی خواهیم داشت‪ .‬م ای را هنگامی که نزدیک چنی رشاته‬
‫کوههایی هستم همیشه دوسات دارم‪ .‬بناابرای باه یااد داشاته باشاید کناار هام‬
‫بمانید»‪ .‬بابا پس از نگریست به آسمان زیبای ایتالیا‪ ،‬گروه را از باالی صاخره کاه‬
‫‪51‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫سراشیبی تندی داشت به پایی و کنار دریا راهنمایی کرد‪ .‬آنان تا نقهاهای بااهم‬
‫بودند اما برخی به دلید شخصیت غیر عادیشان از گروه عقب ارتادند‪ .‬در آخاری‬
‫مرحلهی پایی ررت به کنار دریا‪ ،‬به دلید سراشیبی بسیار تند پرتگاه و خهرناکی‬
‫آن‪ ،‬برخی دیگر نیز عقب ماندند‪ .‬تنها بابا‪ ،‬هربارت و ویویا باه پاایی رسایدند‪.‬‬
‫هنگامی که بابا بقیهی گروه را ندید‪ ،‬با کف زدنای بلناد‪ ،‬آنهاا را رراخواناد‪ .‬آنیتاا‬
‫شتابان آمد؛ دیگران نیز تالش کردند خودشان را به بابا برسانند اما از پایی آمدن‬
‫ناکام ماندند‪ .‬در ای میان‪ ،‬تاد از باالی صخره آنان را صدا زد و گروه به گمان ایا‬
‫که آن دستور بابا است‪ ،‬برگشتند و به تاد و میبد پیوستند و راهی ویال شدند‪.‬‬
‫بابا به جای برگشت از راهی که پایی آمده بودند‪ ،‬شروع کرد به باال ررت از یک‬
‫صخرهی دیگر‪ .‬بابا با چابکی و چاالکی از سهح صاف و صیقلی صخره بااال ررات و‬
‫هربرت و ویوی و آنیتا گزینهای جز دنبال کردن او نداشتند‪ .‬باباا ررتااری نارم و‬
‫مالیم با بانوان جوان داشت و جایی که باال ررت از کاوه بارایشاان دشاوار باود‪،‬‬
‫دستش را به سویشان دراز میکرد و آنان را باال میکشید‪ .‬هربرت چنی اندیشید‬
‫که ای اقدام مخاطره آمیز نماد پیروی از استاد روحانی در همهی شارایط اسات‪،‬‬
‫حتا هنگام روبهرو شدن با خهر‪ ،‬از ای رو با دالوری و اطمینان از پشتیانی باباا باه‬
‫باالی صخره گام برداشت‪ .‬در نیمهی راه‪ ،‬آنان پی بردند که گیر ارتاادهاناد‪ .‬باباا و‬
‫هربرت چند حرکت انجام دادند و بانوان را ترک کردند و آنان را منتظر گذاشتند؛‬
‫باالی سر بانوان یک تخته سنگ‪ ،‬و در هردو سمتشاان پرتگااه مشارف باه دریاا‬
‫وجود داشت!‬
‫هربرت برای ‪ 20‬دقیقه کوشید با گررت ریشهها و شاخههای درختاان‪ ،‬باه بااال‬
‫برود اما تالشهایش راه به جایی نبرد‪ .‬یک راه باریک وجود داشات اماا صاخرهی‬
‫بزرگ باالی سرشان با حدود ‪ 5‬متر طول‪ ،‬آن را بسته بود‪ .‬بابا با شتاب و چابکی از‬
‫صخره باال ررت و مقداری خاک از جای پایش به پایی ریخت‪ .‬سپس بابا با صدای‬
‫دستش از هربرت خواست به دنبالش برود‪ ،‬و سپس از دید ناپدید گردید‪.‬‬
‫پورتوفینو‪ ،‬رم – ایتالیا‬ ‫‪52‬‬

‫چون آخری اشارهی بابا به آنان ای بود که به باال گام بردارند‪ ،‬هربرت به ویوی‬
‫گفت از صخره باال برود‪ .‬ویوی دالورانه کوشید اما ررته ررته تاوانش را از دسات‬
‫داد‪ .‬آنان به اندازهای ترسیده بودند که جرات نگاه کردن باه پاایی را نداشاتند و‬
‫برای کمک‪ ،‬بابا را صدا مایزدناد‪ .‬هربارت در وضاعیتی خهرنااک‪ ،‬از روی تختاه‬
‫سنگی که با خاک و خزهی لغزنده پوشیده شده بود ررته ررته سر میخورد و هار‬
‫حرکت باعث میشد خاک و سنگ به سر و روی ویوی که نومیداناه باه گاودی‬
‫سنگ چنگ زده و بدنش را به سهح صاف آن چسبانده بود و نمیتوانست حرکت‬
‫کند ررو ریزد‪ .‬آنیتا نیز پایی تر از ویوی قرار داشت و میکوشید خود را محکام‬
‫نگاه دارد‪ .‬سایری به ویال برگشته و در شگفت بودند که چرا بابا و همراهانش هنوز‬
‫پس از دو ساعت برنگشتهاند‪ .‬در ای میان‪ ،‬بابا به صخرهی باالتر ررته بود و بارای‬
‫متوجه ساخت اعضای گروه در ویال‪ ،‬دستهایش را به شدت و با صدای بلناد باه‬
‫هم میزد‪ .‬اما چون دستکم یک و نیم کیلومتر از ویال راصله داشات‪ ،‬هایچ کاس‬
‫صدای دست او را نمیشنید‪.‬‬
‫آنیتا پسر ایتالیایی که بیرون از منزل بود با کشیشی برخورد کرد و باه او گفات‬
‫صداهایی از پرتگاه شنیده است‪ .‬تینا دوان دوان به ساوی باباا ررات و اشاارههای‬
‫دست بابا را رهمید که میگوید‪ ،‬طناب بیاورد‪ .‬او شتابان به سوی ویاال دویاد و در‬
‫آشپزخانه به کاکا‪ ،‬ادی جونیور و پندو که شام شب میپختناد درخواسات باباا را‬
‫گفت‪ .‬آنان دیگها را روی اجاق رها کرده‪ ،‬و با طناب‪ ،‬شتابان روانه شدند‪ .‬در ایا‬
‫میان‪ ،‬ویوی با آخری توان رریاد میزد‪« ،‬بابا‪ ،‬بابا»! و خود را با چنگ و دندان به‬
‫صخره چسبانده بود و اگر دستهایش رها میشد‪ ،‬بر روی آنیتا که نزدیک به ‪ 5‬تا‬
‫‪ 8‬متر پایی تر از او بود میارتاد و سپس ‪ 100‬متار پاایی تار باه لاب دریاا پارت‬
‫میشد‪ .‬هربرت دلواپسیاش رو به ارزایش گذاشته بود و میکوشید به او اطمیناان‬
‫بخشد که کمک در راه است و خودش را محکم نگااه دارد‪ .‬در ایا میاان‪ ،‬آنیتاا‪،‬‬
‫بیش تر از آن که ترسیده باشد‪ ،‬سردرگم شده باود از ایا کاه چاه طاور در یاک‬
‫‪53‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫پیادهروی با بابا‪ ،‬یک چنی چیازی میتواناد رخ دهاد و در ذهانش ایا اندیشاه‬
‫گذشت‪« :‬انبوه مردم هزاران بار میمیرند اما یک قهرمان‪ ،‬یکبار»‪.‬‬
‫پندو با طناب در باالی پرتگاه پدیدار گردید‪ .‬بابا نیز برای باال کشایدن هربارت و‬
‫ویوی به کمک او آمد‪ .‬پس از آن‪ ،‬پندو با طناب از صخره پایی ررت و طناب را‬
‫به دست آنیتا داد و او نیز به باال کشیده شد‪ .‬روزی آنیتا خاطراتش را دربارهی ای‬
‫رویداد چنی بازگو نمود‪:‬‬
‫«آنچه شگفتانگیز بود‪ ،‬زیبایی شگرف بابا بود‪ .‬برای نخستی بار دیدم که زیبایی‬
‫چیست‪ .‬همچنان که مرا به باال میکشیدند‪ ،‬باباا باه ما نگریسات و در آنجاا در‬
‫مقابد صخرهها‪ ،‬دریا و آسمان‪ ،‬بابا ایساتاده باود؛ مانناد چهارهای حماسای از روم‬
‫شرقی با زیباتری لبخندها‪ .‬در آن دم‪ ،‬ای اندیشه از ذهانم گذشات‪« ،‬ما دیگار‬
‫هرگز چنی زیبایی را نخواهم دید»‪.‬‬
‫به نظر میرسید که بابا از هیجان ای خهر لذت میبرد و بسیار خوشاحال باود‪.‬‬
‫آنیتا چنی به خاطر آورد‪« ،‬بابا‪ ،‬نگاهی حاکی از یک خوشحالی مسلم داشت»‪.‬‬
‫پس از بازگشت به ویال‪ ،‬بابا همگان را به کتابخانه ررا خواند و آن مااجراجویی را‬
‫برایشان بازگو نمود‪ .‬سپس با دست خودش یک لیوان شراب به هربرت‪ ،‬ویویا و‬
‫آنیتا داد و چنی بیان نمود‪« ،‬م میخواستم ای تجربه را به همهی شاما بادهم‬
‫اما برخی از شما بر خالف هشدارهای پیشی و پی در پای ما ‪ ،‬دامانم را محکام‬
‫نگاه نداشتید‪ .‬بودن با م و مردن بنابر خواست م ‪ ،‬زیست حقیقی است‪ .‬م کار‬
‫بزرگ و شگرری توسط ای ماجراجویی انجام دادم‪ .‬انرژیهایی که خارج شادند و‬
‫احساسهایی که برانگیخته شدند و دالوریهایی که به نمایش درآمدند‪ ،‬برای کاار‬
‫روحانیام توسط م مورد استفاده قرار گررتند»‪.‬‬
‫در یک موقعیت‪ ،‬شخصی در گروه دربارهی شهوت از بابا پرسید‪ .‬گفتوگوی آنان‬
‫در ادامه میآید‪:‬‬
‫پورتوفینو‪ ،‬رم – ایتالیا‬ ‫‪54‬‬

‫گفته شده است که با جنگ درونی با شهوت‪ ،‬آدمی میتواند‪ ،‬عشق حقیقی را در‬
‫خودش بپروراند‪ .‬اما شما آموزش مایدهیاد باا پرورانادن عشاق حقیقای‪ ،‬آدمای‬
‫میتواند از شهوت گسسته گردد‪.‬‬
‫بابا پاسخ داد‪« ،‬راه و روش عشق‪ ،‬مستقیم و سرراست اسات اماا آن روش دیگار‪،‬‬
‫غیر مستقیم و پیچیده است‪ .‬ای مانند ای است که غذا را با دسات‪ ،‬مساتقیم در‬
‫دهان بگذارید و یا آن که دور سر خود بچرخانید‪.‬‬
‫آن پیرو گفت‪« ،‬هنگام دیدار با یک زن‪ ،‬اندیشههای زشت و ناپسند به ذهانم راه‬
‫مییابند‪ .‬اما هنگامی که آن اندیشهها را یکسره به کنار میگذارم‪ ،‬احساس میکنم‬
‫جلوی پیشررتم را میگیرم‪ .‬آیا راه برون ررت از ای وضعیت دشوار وجود دارد»؟‬
‫بابا‪ :‬معاشرت دو جنس مخالف که آزادنه در غرب صورت میگیرد‪ ،‬رویهامررتاه‬
‫خوب است اما اگر جویندهی حقیقت کاوچکتری لرزشای از اندیشاهی ناپااک در‬
‫ذهنش احساس کرد‪ ،‬باید کنااره گیاری کناد‪ .‬اماا عشاق باورزد‪ .‬بارای پرهیاز از‬
‫اندیشههای زشت‪ ،‬شخص باید ای اندیشه را در ذهنش نگه دارد که بناسات مترا‬
‫در یک شخص دیگر دوست بدارد»‪.‬‬
‫آن مرد پرسید‪« ،‬آیا آدمی میتواند از راه سکس‪ ،‬عشق را بیان و ایجاد کند»؟‬
‫بابا پاسخ داد‪« ،‬اگر رکر میکنی که با داشت ساکس‪ ،‬عشاق را بیاان مایداری‪،‬‬
‫بسیار بد دچار کجرهمی شدهای‪ .‬ای شهوت است که شاما را باه داشات ساکس‬
‫برمیانگیزد‪ .‬امکان بیان عشاق پااک از راه آمیازش جنسای وجاود نادارد‪ ،‬چاون‬
‫تاریرات (سانسکاراها درگیر در آنجا‪ ،‬باهم برخورد میکنند‪.‬‬
‫بابا در درازای اقامتش در پورتورینو از سوی شماری از دوساتداران پرمهارش در‬
‫سراسر اروپا دعوت شد از کشورشان دیدن کند‪ .‬تاد و نورینا با اشخاص گونااگونی‬
‫در ایتالیا‪ ،‬ررانسه‪ ،‬آلمان‪ ،‬سویس‪ ،‬اتریش و رومانی تماس گررته بودند‪ .‬اما دیدار از‬
‫هر یک از ای کشورها زمانبر بود‪ ،‬و بابا مشتاق بود به هند باازگردد‪ .‬او هار گوناه‬
‫برنامهریزی برای دیدار از ای کشورها را لغو کرد و در عوض‪ ،‬بر آن شد در ایتالیاا‬
‫بماند و کار کند‪ .‬با ای وجود‪ ،‬بابا به دیدارکنندگان بسایاری اجاازه داد باه پورتاو‬
‫‪55‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫رینو بیایند و با او دیدار کنند‪ .‬چند ت ‪ ،‬مانند روآنو بوگیسالو و هِدی مِرتِنز اجاازه‬
‫یارتند در شهر بمانند و در ساعتهای معینی در روز به دیدار باباا در ویاال بروناد‪.‬‬
‫ای در حالی است که بابا بیشتر وقتش را متوجه گروه نزدیک خود مینمود‪.‬‬
‫در ای برگزیدگان‪ ،‬او تشنگی میآررید تا بیشتر و بیشتر از شراب عشق بنوشند‪.‬‬
‫یکی از دیدار کنندگان‪ ،‬سی دی دشموک بود‪ .‬او پاس‬
‫از پایان دورهی دکترا در رشاتهی رلسافه در لنادن‪ ،‬باه‬
‫دیدن بابا آمد و چهار روز در آنجا اقامت داشت‪ .‬او از بابا‬
‫پرسید‪« ،‬اینک باید چه کار کنم»؟ باباا باا لبخناد بیاان‬
‫نمود‪« ،‬تنها مهم شو که مرا رراموش نکنی! به دنباال‬
‫کار در دانشگاه بگرد‪ ،‬اما با ای ایمان که آن را به خااطر‬
‫پیروی از دستوراتم انجام میدهای‪ .‬ما همیشاه باا تاو‬
‫هستم اما تو باید همیشه مرا با خودت نگاه داری»‪.‬‬
‫دشموک اهاد مهالعاه باود و باا تااریر از نوشاتههاای‬
‫کریشنامورتی از بابا پرسید‪« ،‬آیا بدون کمک یاک گاورو‬
‫(مرشد امکان پیشررت در راه روحانی وجود دارد»؟‬
‫بابا پاسخ داد‪« ،‬تکه پارچهای بر چشمانت ببند و سپس‬
‫روانه شاو تاا بارادرم ادی جونیاور را بیاابی و باه اینجاا‬
‫سی دی دشموک‬
‫بیاوری»‪.‬‬
‫ادی در اتاق کناری بود‪ .‬بنابرای دشموک پرسید‪« ،‬ما چاه طاور مایتاوانم باا‬
‫چشمبند‪ ،‬او را پیدا کنم»؟‬
‫بابا پاسخ داد‪« ،‬ابتدا‪ ،‬چشمانت را باندپیچی ک »‪.‬‬
‫دشموک با دودلی‪ ،‬چشمانش را با یک شال بست‪ .‬سپس بابا با اشاره به چاانجی‬
‫دستور داد او را به اتاق ادی جونیور راهنماایی کناد‪ .‬چاانجی‪ ،‬بناابر دساتور باباا‪،‬‬
‫دشموک را راهنمایی کرد و خیلی زود دشموک نزد بابا برگشت‪.‬‬
‫پورتوفینو‪ ،‬رم – ایتالیا‬ ‫‪56‬‬

‫بابا از او پرسید‪« ،‬چرا نتوانستی‬


‫به تنهایی به اتاق ادی بروی»؟‬
‫دشموک گفت‪ :‬م نمیتوانستم‬
‫با چشمبند راه را پیدا کنم‪.‬‬
‫بابا‪ :‬پس تو نیاز به کمک کسی‬
‫داشتی که راه را میشناسد؟‬
‫دشموک با تایید گفات‪« ،‬بلاه‪،‬‬
‫چنی گمان میکنم»‪.‬‬
‫بابا با هربرت دیوی و چانجی – پورتوفینو ژوئن – ژوئیهی ‪1933‬‬
‫سپس بابا به طور مفصد روش‬
‫گری نمود‪:‬‬
‫«به روش مشابه‪ ،‬تو نخواهی توانست که راه را بیابی‪ .‬زیارا کاه خیااالت واهای و‬
‫توهم‪ ،‬بر چشمانت چشمبند زده است‪ .‬اگر بخاواهی در راه گاام بارداری بایاد در‬
‫جستوجوی آن یکتایی باشی که میداند راه کجاست‪ .‬وگرنه‪ ،‬به ای سو و آن سو‬
‫سرگردان میشوی و احتماال سر‪ ،‬و چهار دست و پایات در ایا جریاان خواهناد‬
‫شکست‪ .‬تو هیچ چیز به دست نخواهی آورد»‪.‬‬
‫بابا با ای روش گری‪ ،‬دشموک را از برداشت نادرستش رهایی بخشید‪ .‬آنگاه باباا‬
‫با شوخی از دشموک پرسید‪« ،‬آیا تو که دکترای رلسفه داری‪ ،‬نباید چیز باه ایا‬
‫سادگی را بفهمی؟ و یا رلسفهات است که تو را گیج میکند»؟‬
‫چهار روز بعد‪ ،‬دشموک به هند برگشت و بیدرنگ به عناوان اساتاد در دانشاگاه‬
‫ناگپور شروع به کار کرد‪.‬‬
‫روزی در ویال هنگام گفتوگو با غربایهاا در پورتوریناو‪ ،‬باباا درباارهی «ظهاور‬
‫کوچک» برایشان روش گری نمود‪:‬‬
‫«چندی قرن پیش‪ ،‬م به عنوان یک استاد اما ناشناخته (همچناان کاه بارهاا‬
‫کالبد میگیرم ‪ ،‬با شماری از مریدانم به پورتورینو آمدم که در برگیرندهی برخای‬
‫از کسانی است که اینک اینجا با م هستند‪ .‬در آن روزگار در پورتورینو هیچ خانه‬
‫‪57‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫و ساختمانی نبود اما چندتا کلبه وجود داشت‪ .‬یک زوج هر روز به ای تپه‪ ،‬مکانی‬
‫که ویال در آن ساخته شده است‪ ،‬میآمدند و مدت زمان زیادی میماندند و سپس‬
‫راهی میشدند‪.‬‬
‫روزی م به طور اتفاقی به تنهایی به باالی تپه ررتم‪ .‬آن مرد با دیدن م دلخور‬
‫شد‪ .‬با ای حال م نزدیکتر ررتم و نزدیک آن زوج نشستم‪ .‬آن مرد به خشم آمد‬
‫و یک سیلی به صورتم زد‪ .‬م چیزی نگفتم و به سرعت از آنجا دور شدم‪ .‬یکی از‬
‫شما که در آن زمان با م بود‪ ،‬با شنیدن ای ‪ ،‬برآشفته گردید و به باالی تپه ررت‬
‫و آن زوج را که آنجا نشسته بودند یارت‪ .‬شوهر دوباره به جوش و خروش آمد و زد‬
‫و خورد در گررت‪ .‬در ای درگیری‪ ،‬مرید م به لب پرتگاه نزدیک میشود‪ .‬در ای‬
‫میان‪ ،‬زن نیز به کمک شوهر آمده و مرید را به پایی پرت میکنند‪ .‬هر کس دیگر‬
‫بود‪ ،‬میمرد‪ .‬اما نه آن شخصی که از آن م است‪ .‬مرید‪ ،‬جان سالم به در برد‪.‬‬
‫هنگامی که ای داستان را برای یکی از مریدان دیگرم گفتم‪ ،‬او به هیجان آماد و‬
‫روز بعد به باالی تپه ررت اما آن زوج را آنجا نیارت‪ .‬پس رردا‪ ،‬آن مرید و مریادی‬
‫که نجات یارته بود باهم به آن مکان ررتند و زن و شوهر را در آنجا دیدند‪ .‬آن مرد‬
‫با خشونت با دو ت از یارانم دست به گریبان شد و به شدت زخمای گردیاد‪ .‬ما‬
‫ای رویداد را به خاطر ماجراجویی که آن روز هنگام باال ررت از صخرهها رخ داد‪،‬‬
‫از دورانهای پیش به یاد آوردم»‪.‬‬
‫در درازی اقامت بابا در پوتورینو‪ ،‬رئیس انجم دوستی جهانی ادیاان بارای باباا‬
‫تلگراف ررستاد و او را به شرکت در گردهمایی که بناا باود در شایکاگو در ایالات‬
‫ایلینوی از ژوئ تا نوامبر ‪ 1933‬برگزار شود دعوت نمود‪ .‬باباا در پاساخ‪ ،‬تلگرارای‬
‫برای آن مرد ررستاد و بیان نمود که پس از بازگشت به هند تصمیم خواهد گررت‬
‫و او را باخبر خواهد ساخت‪ .‬در ای میان‪ ،‬مردیت استار که زیااد از باباا دور شاده‬
‫بود در ژوئیهی ‪ ،1933‬برای سامپات آیانگار نامهای نوشت و به طور مفصد دلید‬
‫ترک نمودن بابا را شرح داد‪:‬‬
‫پورتوفینو‪ ،‬رم – ایتالیا‬ ‫‪58‬‬

‫م دیگر نمیتوانم از بابا پیروی کنم و خواستار ای هستم که پیوند خود را با او‬
‫به طور تمام و کمال قهع کنم‪ .‬شک م از زمانی که بابا در شاالکومب باود آغااز‬
‫گردید و اینک مهم هستم‪ .‬دلیدهای م به ترتیب زیر است‪:‬‬
‫‪ -1‬بابا‪ ،‬نه یک مرشدکامد است و نه یک آموزگار دلخواه‪.‬‬
‫‪ -2‬بابا همانند یک بچه‪ ،‬بدون مس ولیتپذیری‪ ،‬پیمان میبندد و اعتماد کاردن‬
‫به سخنانش سراسر غیر ممک است‪.‬‬
‫‪ -3‬او قولهای گوناگونی به م و سایری داده است؛ بدون هایچ تالشای بارای‬
‫پایبندی به آنانها‪.‬‬
‫‪ -4‬بر اساس معیارهای غربی‪ ،‬ررتار او با بانوان بسیار ناشایست اسات و او عمادا‬
‫به هیستری و حملههای عصبی در آنان دام میزند‪.‬‬
‫‪ -5‬او با یک پسر بچهی اروپایی به نام کارل ریلیپس باه چای سافر کارد کاه‬
‫رسواییهایی به بار آورد‪ .‬او مایهی خندهی روزناماههاا شاده اسات‪ .‬پیاروان‬
‫غربی او بیشتر بانوانی عصبی و پریشان هستند‪ .‬او عمال جذابیتی برای مردانِ‬
‫جدی ندارد‪ ،‬و راستش‪ ،‬در امریکا او را یک ماجراجوی ناشایست میانگارند‪.‬‬
‫‪ -6‬م به ندرت مردی را به بیقراری بابا دیدهام‪.‬‬
‫‪ -7‬م پیوسته او را در حال چابلوسی آدمهای نابخرد دیدهام‪ ،‬تنها به دلیاد آن‬
‫که میخواسته است از آنان پول و یا کمکهای دیگر بگیرد‪ .‬او ای را به م‬
‫گفت و سپس پشت سرشان خندید‪ .‬نخستی بار که او به امریکا ررت‪ ،‬تنهاا‬
‫رکرش بر ای بود که پول به دست آورد‪ .‬او گفت کاه دارد بارخالف «قاانون‬
‫بزرگ» ررتار میکند‪.‬‬
‫از دیدگاه م ‪ ،‬ای ها اتهامهای شخصی جدی هستند‪ .‬بابا ادعا میکند کاه قصاد‬
‫دارد کارهای گوناگون عالی انجام دهد‪ .‬باوجود تمام ای سفرها او عمال هیچ کاری‬
‫از پیش نبرده است و حدود ‪ 7000‬پوند خرج کرده و ‪ 400‬پوند هم به م بدهکار‬
‫است و پیوسته به م قول داده که آن را سر تاریخهای معینی خواهد پرداخت اما‬
‫‪59‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫او به آن پایبند نبوده است‪ .‬ای ‪ ،‬تمام دار و ندار م بوده است! خواهش مایکانم‬
‫اگر بابا را دیدی به او بگو آن را بپردازد‪.‬‬
‫تمام ادعاهای مردیت‪ ،‬مسخره و بیاساس بودند؛ او حتا به پلایس اساکاتلندیاارد‬
‫نیز شکایت کرد‪ .‬هنگامی که بازرس تحقیقات اساکاتلندیاارد بارای گفاتوگاو باا‬
‫مارگارت کراسک آمد‪ ،‬رک و راست اعتراف کرد که اسکاتلندیارد چیزی بار علیاه‬
‫مهربابا نیارته است‪ .‬مردیت اساتار رهام بسایار انادکی از راه و روشهاای مهرباباا‬
‫داشت و به دالید خودِ بابا‪ ،‬مردیت نخستی حلقهی پیوند بی شرق و غرب باود‪.‬‬
‫اشتباهاتش هرچه که باشند‪ ،‬او بدی سان در خاطرهها باقی خواهد ماند‪.‬‬
‫پندو ارزون بر وظیفهی نگهبانی شب برای بابا‪ ،‬کاکا را نیاز در پخات غاذای باباا‬
‫کمک میکرد‪ .‬یکبار هنگامی که آنان در آشپزخانه مشغول کار بودند‪ ،‬مینتاا وارد‬
‫شد و برای گپ و گفت‪ ،‬آنجا نشست‪ .‬پندو کوشاید او را از وقاتگاذرانی در آنجاا‬
‫منصرف کند اما مینتا گوش نکرد و آنجا ماند‪.‬‬
‫دستور سفت و سخت بابا بر ای بود که مردان مندلی خود را از بانوان غربی دور‬
‫نگه دارند و برعکس‪ .‬یکبار بابا دربارهی بانوان به مردان منادلی هشادار داد‪« ،‬ناه‬
‫خیلی نزدیک و نه خیلی دور»‪.‬‬
‫در ای میان که مینتا در آشپزخانه نشسته بود‪ ،‬چون وظیفهی بردن غاذای باباا‬
‫به اتاقش را به عهده داشت‪ ،‬بابا وارد شد و بیدرنگ پندو و کاکا را مورد بازخواست‬
‫قرار داد‪ .‬پندو توضیح داد‪« :‬بابا‪ ،‬ای تقصیر ما نیست! ما به او گفتیم از اینجا برود‪.‬‬
‫اما او گوش نکرد»‪ .‬بابا پاسخ داد‪« ،‬اگر مینتا اینجا را ترک نمیکرد‪ ،‬شما باید روانه‬
‫میشدید! چرا با او حرف زدید؟ آیا نمیتوانستید او را نادیده بگیرید»؟ بابا هماهی‬
‫آنان را به شدت نکوهش کرد‪ .‬مینتا اعتراف کرد و تقصایر را باه گاردن گررات و‬
‫گفت که گناهی از آنان سر نزده است‪ .‬سپس بابا و مینتا از آشپزخانه بیرون ررتند‪.‬‬
‫بعدا در آن شب‪ ،‬ادی جونیور در پیوند با رخدادی که پیش آمده بود به بابا گفت‪،‬‬
‫«ما سالیان دراز با شما بودهایم اما هنوز به ما اعتماد نمیکنید! کاوئینتِ تااد هار‬
‫روز با بانوان گفتوگو دارد اما شما هیچ چیز به او نمیگویید»‪.‬‬
‫پورتوفینو‪ ،‬رم – ایتالیا‬ ‫‪60‬‬

‫بابا بیدرنگ همگی را گرد آورد و پیرامون ررمانبرداری‪ ،‬ای روش گری را بارای‬
‫آنان نمود‪:‬‬
‫« به مندلیهای م بنگرید‪ .‬آنان همیشه به دستوراتم عمد میکنناد و هرگاز از‬
‫دستوراتم سرپیچی نخواهند کرد حتا اگر زندگیشان در گرو آن باشد‪ .‬آناان روز و‬
‫شب زحمت میکشند تا مرا خشنود سازند‪ .‬هنگامی که شما نمایتوانیاد مواظاب‬
‫چنی چیز کوچکی باشید که با آنان سخ نگویید‪ ،‬شما چهگونه عشقی داریاد»؟‬
‫در مقایسه با مندلیهایم‪ ،‬شما هیچ جا نیستید»! ای سرزنش بابا‪ ،‬تاریر ژررای بار‬
‫غربیها گذاشت‪.‬‬
‫آنان میبایست میرهمیدند که سرود را نمیتوان با هر آهنگی خواند؛ آن را تنها‬
‫میتوان با آهنگی خواند که با زیباییِ ررمانبرداری از محبوب الهی کوک شده‬
‫است‬
‫‪ 17‬ژوئیه یک شاعر سرشناس آلمانی برای دیدن بابا آمد؛ بابا او را دوست داشت‬
‫و داستانی که در ادامه میآید را تعریف کرد که با یک معما پایان یارات‪ .‬اماا باباا‬
‫پاسخها را هویدا نساخت‪.‬‬
‫یک جفت پرندهی نر و ماده همیشه باهم بودند‪ .‬آنان در استقالل کامد هرجا که‬
‫دوست داشتند پر میکشیدند‪ .‬روزی مردی هاردوی آنهاا را گررات و در قفاس‬
‫گذاشت‪ .‬پرندهی نر شروع کرد به کوبیدن بالهایش به میلههاای قفاس باه امیاد‬
‫آن که راه خود را به زور به بیرون باز کند‪ .‬اما ررته ررته پرهایش ریخات و در پای‬
‫آن‪ ،‬بالهایش زخم برداشتند و تقریبا بیهوش گردید‪.‬‬
‫پرندهی ماده باهوش بود و دید که کوبیدن بالهایش به میلهها برای باز کردن د ِر‬
‫قفس چه قدر احمقانه است‪ .‬از ای رو‪ ،‬آرام گررت و با شکیبایی چشام باه راه بااز‬
‫شدن قفس نشست و چون با زیرکی آرام ماند‪ ،‬جلوی مجاروح شادنش را گررات‪.‬‬
‫پس از سپری شدن زمان زیادی‪ ،‬سرانجام در قفس باز شد و هر دو پرنده به بیرون‬
‫پر کشیدند‪ .‬آن دم که آن دوتا پرنده آزاد شدند رهمیدند که آزادی چیست‪ .‬آناان‬
‫دریارتند که درد و رنجشان به دلید نبود آزادی بوده است‪ .‬بنابرای با گررتار شدن‬
‫‪61‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫در قفس‪ ،‬آزادی را که در پی آن به دست آوردند‪ ،‬معنا پیدا کرد‪ .‬پرندهی ماده پار‬
‫کشید و ررت اما پرندهی نر به دلید شکسته شدن بالش نتوانست خوب پرواز کند‬
‫و گربهای او را گررت و خورد!‬
‫اینک به م بگویید‪ ،‬مردی که پرندهها را در قفس نهاد‪ ،‬چه کسی باود؟ پرنادها‬
‫چه کسی بودند؟ گربه چه کسی بود؟ بکوشاید کاه معنای ایا معماا را بیابیاد و‬
‫شعری دربارهی آن بسرایید‪.‬‬
‫روز بعد در ‪ 18‬ژوئیه‪ ،‬بابا در سال ناهار خوری ویال پیرامون کار اواتار روش گری‬
‫نمود و داستانی از کتاب حماسی ماهابارتا دربارهی کریشانا و ارجاون بارایشاان‬
‫تعریف کرد‪:‬‬
‫هنگامی که کریشنا به ارجون دستور داد کوراواسها را بکشد‪ ،‬ارجون دودل شاد‬
‫و سر باز زد‪ .‬آنگاه از کریشنا پرسید‪« ،‬چه گونه میتوانم برادران خود را بکشم»؟‬
‫کریشنا دهانش را باز کرد و به ارجون گفت به درون آن نگاه کند‪ .‬ارجون دید که‬
‫دهان کریشنا در بر گیرندهی تمام جهان است از جمله میلیونها ت کوراواس که‬
‫مانند ابرها پدیدار شده و سپس از دیدگان ناپدیاد مایگردناد‪ .‬ایا ‪ ،‬ارجاون را از‬
‫نیروهای بزرگ و پُرتوان کریشنا متقاعد نمود‪ .‬از ای رو‪ ،‬پا به میدان نبرد گذاشت و‬
‫شمار زیادی را کشت‪.‬‬
‫ای رویداد‪ ،‬باعث شد که ارجون ایمان کامد به کریشنا بیاورد‪ .‬سپس کریشنا باه‬
‫او بدن جهانیاش را نشان داد که تمامی چیزهای زناده و غیار جنبناده را در بار‬
‫داشت‪ .‬دیدن ای نما‪« ،‬ویرات دارشان» نام دارد؛ یعنای نمتای وتول پیکتر‪ .‬ایا‬
‫دارشان حقیقی نیست‪ ،‬بلکه تنها دارشان بدن جهانی استاد روحانی اسات‪ .‬اواتاار‬
‫ذه جهانی نیز دارد که تمام ذه های انفرادی در کائنات به آن متصد است‪.‬‬
‫از ای رویداد‪ ،‬شما به ای درک خواهد رسید که حتا نزدیکتری مریدان استاد‪،‬‬
‫برداشت نادرست از کار او داشتند‪ .‬استاد برای متقاعد ساخت و ایجااد ایماان در‬
‫آنان‪ ،‬باید به معجزات دست بزند‪ .‬به ای دلید‪ ،‬کریشنا آن کار را انجام داد‪.‬‬
‫در ادامه‪ ،‬بابا نمونهی دیگری از عشق و ایمان یک مرید‪ ،‬برای آنان آورد‪:‬‬
‫پورتوفینو‪ ،‬رم – ایتالیا‬ ‫‪62‬‬

‫سوامی رامداس که یک مرشد کامد و استاد شیواجی نیز بود‪ ،‬یکبار انبهای را به‬
‫پای خود باندپیچی کرد و ساپس مریادانش را رارا خواناد و وانماود کارد از درد‬
‫شدیدی رنج میبرد‪ .‬او در حالی که دندانهایش را برهم میرشرد به آناان گفات‪،‬‬
‫«یک دُمد بسیار بد و عفونی پر از چرک روی پایم هست که دیشب مرا بسیار درد‬
‫و رنج داد! م از شدت درد‪ ،‬ابدا نتوانستم سراسر شب بخوابم و ایناک سارگردانم‬
‫که چه کار باید بکنم»‪.‬‬
‫چنی به نظر میرسید که رامداس از درد به خاود مایپیچاد و باه شادت رناج‬
‫میبرد‪ ،‬و در ای میان‪ ،‬مریدانش درمانهای گوناگونی پیشانهاد میکردناد‪ .‬اماا او‬
‫گفت‪« ،‬هیچ چیز چاره ساز نیست مگر آنکه شخصای سام را ماک زده و بیارون‬
‫بکشد و تنها آن زمان است که درمان خواهم شد‪ .‬اما چرک‪ ،‬سمی اسات و راردی‬
‫که به ای کار دست بزند‪ ،‬جانش را از دست خواهد داد»‪.‬‬
‫همگان با شنیدن ای سخنان دودل بودند‪ ،‬جز کایالن مرید مورد عالقهی استاد‪.‬‬
‫او قدم به جلو گذاشت و شروع کارد باه مکیادن زخام‪ ،‬و در کماال نابااوری‪ ،‬آب‬
‫خوشمزهی انبه را در دهانش چشید! بدی ترتیب‪ ،‬استاد روحانی به آن مریدانش‬
‫که دودل بودند‪ ،‬عشق و ایمان کایالن را نشان داد‪.‬‬
‫سپس بابا داستان دیگری دربارهی سوامی راماداس و کاایالن تعریاف کارد کاه‬
‫نشانگر ررمانبرداری بود‪:‬‬
‫رامداس در یک روز کامال آرتابی گفت هاوا تاریاک اسات و از کاایالن خواسات‬
‫رانوس بیاورد؛ او ای کار را بیدرنگ انجام داد‪ .‬اما رامداس به او یاک سایلی زد و‬
‫گفت‪« ،‬احمق! نمیبینی‪ ،‬روز روش است»؟ کایالن پوزش خواسات و درخواسات‬
‫بخشش نمود و سپس رانوس باه دسات‪ ،‬برگشات‪ .‬راماداس باا ایا مثاال بارای‬
‫شیواجی دربارهی ایمان و ررمانبرداری روش گری نمود‪.‬‬
‫سپس بابا ای نقد قول را از حارظ نمود‪:‬‬
‫هرآنچه که استاد م بگوید‪ ،‬از صمیم دل میپذیرم‪ ،‬به طور مهلق و بدون هایچ‬
‫رکری‪.‬‬
‫‪63‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫ای ‪ ،‬ایمان و ررمانبرداریِ بیچون و چرا است که بسایار بسایار دشاوار و واقعاا‬
‫غیرممک است‪ ،‬به ویژه برای شما غربیهاا کاه نیاروی عقالنای رراوانای داریاد و‬
‫همیشه نقان مثبت و منفی چیزها را مورد بحث و استدالل قرار میدهید‪.‬‬
‫در مورد کایالن‪ ،‬او نه تنها از دستورات استتاد خاود ررماانبارداری کارد‪ ،‬بلکاه‬
‫سخنان رامداس را هنگامی که به او گفت هوای بیرون تاریک است‪ ،‬در حالی کاه‬
‫روز روش بود‪ ،‬باور کرد! چنی باور و ایمانی‪ ،‬در حقیقت غیرممک است‪.‬‬
‫دلیا دلیون پرسید‪« ،‬آیا ای بدان معناست که ماا نبایاد از عقاد خاود اساتفاده‬
‫کنیم»؟‬
‫بابا بسیار محکم پاسخ داد‪:‬‬
‫هرگز‪ ،‬نه! شما باید از خرد و عقد خود استفاده کنید‪ ،‬اماا ناه باه هزیناهی بااور‬
‫نکردن سخنانم و سرپیچی از دستوراتم‪ .‬شما میتوانید اندیشه کنید‪ ،‬زیرا تا زمانی‬
‫که ذه دارید‪ ،‬شما باید بیندیشید‪ .‬ذه شما هرگز نمیتواند دست از اندیشایدن‬
‫بردارد‪ .‬آن به شما خواهد گفت هنگامی که چشمانتان نور خورشید را مایبیناد‪،‬‬
‫نمیتواند شب باشد‪.‬‬
‫به خاطر داشته باشید که اجازه ندهید ذه تان شما را باه بااور نکاردن ساخنان‬
‫استاد روحانی رهنمون سازد! شما باید بیندیشاید و بفهمیاد کاه دلیاد و هادف‬
‫مهمی در پس هرآنچه که استاد میگوید و انجام میدهد وجود دارد و او ای کار‬
‫را به خاطر نیکی و نفع دیگران انجام مایدهاد‪ .‬هرکااری کاه او انجاام مایدهاد‬
‫همیشه با بهتری نیتها است‪ .‬بنابرای ‪ ،‬آنچه که استاد میگویاد انجاام دهیاد و‬
‫اجازه دهید که ذه هرجور دوست دارد بیندیشاد اماا هرگاز از آن ررماانبرداری‬
‫نکنید‪ .‬همی کاری است‪.‬‬
‫بابا آخری داستان دربارهی ایمان را روی تختهی الفبا دیکته کرد‪:‬‬
‫استاد حارظ روزی به حارظ و همسایهاش گفت به خانه برگردند و پسرانشان را‬
‫بکشند‪ .‬همسایه بیدرنگ دوان دوان به خانهاش ررت و بچهاش را کشت‪ ،‬اما حارظ‬
‫دودل شد و چنی اندیشید‪« ،‬چرا استاد باید به م بگوید که کشتار کنم»؟‬
‫پورتوفینو‪ ،‬رم – ایتالیا‬ ‫‪64‬‬

‫در حالی که به ذه حارظ شک و تردید بسیاری دربارهی استادش راه مییارت‪،‬‬


‫همسایه با در داشت جسد پسرش پیش استاد آمد‪ .‬استاد باه حاارظ دساتور داد‬
‫جسد را در دور دست خاک کند و حارظ آن را انجام داد‪.‬‬
‫سپس بنابر سنت مسلمانان‪ ،‬او شمعی سر مزار روشا کارد؛ ناگهاان صادایی از‬
‫شعله برخاست و گفت‪« ،‬ای به نفع م است‪ ...‬ای به نفاع ما اسات»‪ .‬آنگااه از‬
‫شعله‪ ،‬شکدهای بیشماری از آن بچه پدیدار‪ ،‬از جاا برخاساته و ناپدیاد گشاتند‪.‬‬
‫حارظ مبهوت و وحشت زده‪ ،‬دوان دوان برگشت و سر راه به هرجا که مینگریست‬
‫شکد آن بچه رامیدید‪ .‬ای رویداد‪ ،‬حارظ را متقاعد ساخت که استاد روحتانی از‬
‫نیروهای شگرف و بزرگی برخوردار است و کارهای اسرارآمیازِ همیشاگیاش را باا‬
‫عقد و خردی که میتواند بسیار گمراه کننده باشد نمیتوان رهمید‪ .‬از آن روز باه‬
‫بعد‪ ،‬ایمان حارظ به استاد خود به شدت ارزایش یارت‪.‬‬
‫دلیا گفت‪ :‬گهگاه که اندیشههای نادرست به ذهنم میآیند‪ ،‬رکر میکنم بابا آنها‬
‫را میداند و میکوشم با خالی نمودن ذهنم‪ ،‬جلوی آن اندیشهها را بگیرم‪ .‬اکناون‬
‫در ماه سپتامبر حتا اگر بابا سکوتش را نشکند‪ ،‬م به آن رکر نخواهم کرد زیرا که‬
‫رمز و راز و هدف معینی در پشت هر عمد شما نهفته است»‪.‬‬
‫بابا خشنود گردید و با اشاره گفت‪« ،‬بله‪ ،‬اکنون تو درک کردهای»‪.‬‬
‫‪ 21‬ژوئیه‪ ،‬هربرت و پندو راهی پاریس شدند‪ .‬دو روز بعد‪ ،‬پندو رهسپار جناووا و‬
‫هربرت روانهی لندن شد‪ 24 .‬ژوئیه‪ ،‬بابا پورتورینو را به مقصد جنووا تارک کارد و‬
‫همان روز با کشتی بخاری ویکتوریا راهی هند شد‪ .‬جدایی برای عاشاقان باباا باه‬
‫ویژه در ای زمان که بیشتری روزها را با او سپری کرده بودند بسیار دردناک بود‪.‬‬
‫بابا آنان را بسیار زیاد به خود نزدیک ساخته بود و با نزدیکتر شدن هرچه بیشاتر‬
‫گروه‪ ،‬درد جداییشان شدیدتر میگشت‪ .‬آنان نزدیک به یک ماه را با باباا ساپری‬
‫کرده و در یک مکان و زیر یک سقف با او زیسته و شهد همنشینی الهی و عشق او‬
‫را که هر دم به قلبهایشان ریخته میشد نوشیده بودند‪ .‬آنان گوشهای از کار باباا‬
‫را دیده بودند که چگونه به طور موزون‪ ،‬خلقوخوهای گوناگون را گردهم مایآورد‬
‫‪65‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫و همچنی برخی از روشهای بابا را که چگونه با رام کاردن ذها اراراد‪ ،‬آناان را‬
‫تربیت و به پیروی از دستوراتش وامیداشت تجربه کردند؛ تنها به شایوهای کاه از‬
‫عهدهی یک استاد کامل برمیآید‪.‬‬
‫بابا آنان را از بازگشت زود هنگامش مهم ساخت و وظیفههایی به هار یاک از‬
‫آنان داد تا بتوانند در نبودش‪ ،‬او را همیشه یاد کنند‪ .‬او همچنی به آناان دساتور‬
‫داد که تا زمان برگشتش‪ ،‬تماید دارد تا حاد ممکا شامار زیاادی از آناان بااهم‬
‫زندگی کنند‪.‬‬
‫مهربابا از پورتورینو بسیار لذت برد و جایگاه آن در تاریخچهی روحاانی‪ ،‬حتمای‬
‫است‪ .‬پورتورینو روزی همانند ورینداوان ‪ Vrindavan‬خواهد بود؛ مکان مقدسی که‬
‫در پیوند با لرد کریشنا است‪ .‬بابا همنشینی خود را به گوپیهای (بانوان غربیاش‬
‫پیشکش کرده بود و سواحد پورتورینو با اشکهای آنان اشباع گردید‪.‬‬
‫لبخندهای بابا‪ ،‬شکوه و زیبایی‪ ،‬کار و لیالی ‪( Leila‬بازی الهی او در آنجاست!‬
‫الیزابت پاترسون هنگامی که در ‪ 3‬اوت ‪ 1933‬به امریکا برگشت درنامهای که در‬
‫ادامه میآید‪ ،‬احساس همگان را بیان نمود‪:‬‬
‫بابای بسیار عزیز‬
‫شما ما را به طور بیرونی ترک کردید‪ ،‬اما شما از درون‪ ،‬هرگز بیشتر از ای به ماا‬
‫نزدیک نبودهاید‪ .‬ما پیوسته از شما سخ مایگاوییم و هار شاب خاواب شاما را‬
‫میبینیم‪ .‬شما‪ ،‬رویای ما هستید که به واقعیت در آمده است و شادی لحظاههاای‬
‫بیداری ما هستید‪.‬‬
‫در قلب ما پورتورینو برای همیشه به عنوان بهشت باقی خواهد ماناد‪ .‬شاما چاه‬
‫قدر خوب هستید و چه قدر مهربان!‬
‫قلب م سر از عشق شماست‪ ،‬بابای عزیز‪.‬‬
‫دلربا‬
‫ناسیک و مهرآباد‬ ‫‪66‬‬

‫ناسیک و مهرآباد‬

‫مهرآباد دههی ‪1930‬‬

‫در کشتی ویکتوریا‪ ،‬کابی بابا کوچک و ناراحت کننده بود‪ .‬ارزون بار ایا ‪ ،‬سافر‬
‫دریایی به دلید تالطم شدید دریای عرب‪ ،‬سخت و ناخوشاایند نیاز باود‪ .‬کشاتی‬
‫مانند اسباب بازی به هوا پرتاب میشد که به دریازدگی شدید چانجی دام زد‪ .‬در‬
‫درازی سفر‪ ،‬بیشتر اوقات بابا از کابینش بیرون نمیآمد اما زمانی کاه بار آن شاد‬
‫برای قدم زدن به روی عرشه برود‪ ،‬چندتا مسارر کنجکاو پارسی کوشیدند که با او‬
‫دیدار نمایند اما مندلیها از ای کار جلوگیری کردند‪.‬‬
‫‪ 4‬اوت ‪ ،1933‬ساعت ‪ 8‬بامداد کشتی در بندر بمب ی پهلو گررت‪ .‬بهرام برادر بابا‬
‫و ناوال تلعتی به پیشواز بابا آمده بودند‪ .‬شیری مای رستم‪ ،‬ررینای‪ ،‬گلماای و ادی‬
‫سینیور به همراه مارکر نیم ساعت بعد به اسکله آمدند‪ .‬بابا به همراهی آنان راهی‬
‫‪67‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫منزل ناوال و دینا تلعتی شد‪ .‬پس از صرف شام‪ ،‬بابا سااعت ‪ 9‬شاب باا قهاار باه‬
‫مقصد ناسیک حرکت کرد و آخر شب به آنجا رسید‪ .‬او پس از رسیدن‪ ،‬بایدرناگ‬
‫رعالیتهای عادیاش را از سر گررت‪ .‬مردان و بانوان مندلی از ای که بابا نزد آنان‬
‫برگشته است بسیار بسیار خوشاحال بودناد و جشا شااد و صامیمانهای بارایش‬
‫برگزار نمودند‪ .‬بانوان مندلی در برگیرندهی مهرا‪ ،‬خواهر بابا مانی‪ ،‬ناجاا‪ ،‬خورشاید‬
‫بزرگ‪ ،‬سوناماسی‪ ،‬خورشید کوچک‪ ،‬دالی و والو بود‪.‬‬
‫پیالمای و دخترش سیال نیز با آنان بودند؛ از زمانی که شاوهر پیالماای در یاک‬
‫حادرهی اتومبید در ماه می درگذشته بود‪ ،‬آنان گهگاه راهی کراچی میشدند تا به‬
‫امور خانوادگی بپردازند‪ .‬دولتمای مادر مهرا با دختر دیگارش ررینای در ناسایک‬
‫زندگی میکرد و بنا بر دستور بابا سکوت کرده بود‪ .‬خانوادههای عاشاقانِ نزدیاک‬
‫بابا از جمله گلمای‪ ،‬دینا تلعتی‪ ،‬خدیجه همسر رامجو و هاجه خواهر خدیجاه نیاز‬
‫که در آن نزدیکی اقامت داشتند آنجا بودند‪.‬‬
‫مردان مندلی در ناسیک در بر گیرندهی چانجی‪ ،‬چاگاان‪ ،‬گوساتاجی‪ ،‬ماسااجی‪،‬‬
‫پادری‪ ،‬پندو‪ ،‬رامجو‪ ،‬رائوصاحب‪ ،‬رستم‪ ،‬سیلُر‪ ،‬سیدو‪ ،‬ادی جونیور و ویشنو بود‪.‬‬
‫ناوال تلعتی و نوروجی داداچانجی نیز در ای زمان در ناسیک بودند‪.‬‬
‫با پخش شدن خبر بازگشت مهربابا به هند‪ ،‬مردم از گوشه و کنار بارای دارشاان‬
‫آمدند‪ .‬گاهی‪ ،‬باباا آناان را مایدیاد و گااهی ناه‪ 5 .‬اوت‪ ،‬آنگاال پلیادر در میاان‬
‫بازدیدکنندگان بود و در ‪ 9‬اوت مانکار و کارمارکار از دالیا به دیدن بابا آمدند‪.‬‬
‫بابا برای آنکه یک روز را به تنهایی با مندلیهای مارد بگذراناد‪ 10 ،‬اوت بارای‬
‫گفتوگویی خصوصی با آنان راهی کانداال شاد‪ .‬یکشانبه ‪ 20‬اوت‪ ،‬دیدارکننادگان‬
‫بسیاری به ناسیک آمدند‪ .‬از جمله کالهماما و داماادش پانادیت‪ ،‬منشای رحایم و‬
‫بشیر‪ .‬برای بابا‪ ،‬منشی رحیم شخصی خاص و گرامی بود‪ .‬او مردی سالخورده باود‬
‫که بچ ه نداشت اما بشیر را به عنوان پسرش قبول کرده بود‪ .‬در ای دیدار بابا باباا‪،‬‬
‫بشیر همراه با منشی رحیم باود‪ .‬در ایا مناسابت‪ ،‬باباا هنگاام ساخ گفات باا‬
‫مندلیها‪ ،‬با مهربانی از بشیر خواست که کنارش بنشیند‪ .‬آنگاه چنی بیاان نماود‪،‬‬
‫ناسیک و مهرآباد‬ ‫‪68‬‬

‫«حالت بشیر‪ ،‬بیمانند است‪ .‬زیرا که او از چیزهای دنیوی به طور کامد دل بریاده‬
‫است‪ .‬شما مردم‪ ،‬سالیان دراز با م بودهاید و بازهم خواستار پوشاک‪ ،‬صابون‪ ،‬تیغ‬
‫صورتتراشی و یک دوجی چیزهای دیگر هستید‪ .‬اگر حالات کناونی دل بریادن‬
‫بشیر از دنیا پایدار بماند‪ ،‬روزی با لهف و نظر م ‪ ،‬رستگاری و رهایی روحانی را به‬
‫دست خواهد آورد‪ .‬آنگاه او به هدف زندگیاش رسیده است»‪.‬‬
‫سپس بابا تقریبا از همگان خواست که روانه شوند و دیرتر باه طاور خصوصای از‬
‫بشیر پرسید که واقعا چه میخواهد‪ .‬بشیر پاسخ داد‪« ،‬بابا‪ ،‬خواهش میکنم کمکم‬
‫کنید که کار خوبی پیدا کنم‪ ،‬زیرا نیاز به پول دارم»‪ .‬بابا با لبخند و لحنی نومیدانه‬
‫روی تختهی الفبا دیکته کرد‪« ،‬ببی م تو را چه قدر جلوی تمام مندلیهاا بااال‬
‫بردم و اکنون همه چیز را ررو ریختی‪ .‬تو از اوج مُکتی (رهایی روحانی باه ساهحِ‬
‫پیدا کردن کار پایی آمدی»‪ .‬بابا سپس از رستم خواست که کاری به بشیر بدهد‪،‬‬
‫و او با سپاسگذاری پذیررت‪.‬‬
‫‪ 22‬اوت‪ ،‬روسی ایرانی از کویته وارد شد و شب را در ناسیک ساپری کارد و روز‬
‫بعد با ادی سینیور راهی احمدنگر شدند‪.‬‬
‫روزی که بابا به ناسیک بازگشت‪ ،‬نامهای از ریلیپ اساتوکز از نیویاورک دریارات‬
‫کرد که او را دعوت و تشویق به شرکت در گردهمایی تماامی ادیاان و باورهاا در‬
‫شیکاگو نموده بود‪ .‬پس از مدتی‪ ،‬دعاوتناماهی دیگاری از ساوی مادیر اجرایای‬
‫گردهمایی برای بابا رسید‪ .‬بابا به ای شرن پذیررت که اگر تا آن زمان سکوتش را‬
‫نشکسته باشد‪ ،‬پیامش را با استفاده از تختاهی الفباایش باه آناان برسااند‪ .‬مادیر‬
‫کنفرانس گرچه دقیقا متوجه منظور بابا نشد‪ ،‬اما آن را پذیررت‪ .‬بابا معموال شرکت‬
‫در گردهماییها و نشستهای همگانی از ای دست را دوسات نداشات‪ .‬از ایا رو‪،‬‬
‫هنگامی که بابا دعوت را پذیررت‪ ،‬مندلیها به شگفت آمدند‪ .‬بابا آهناگ سافر باه‬
‫امریکا را نمود و برنامهریزیها آغاز گردید‪.‬‬
‫در ای میان‪ ،‬هر روز بحث و گفتوگو پیرامون آن که در نبود بابا‪ ،‬مندلیها چاه‬
‫کار باید بکنند جریان داشت‪ .‬آیا آنان باید در ناسایک بماندناد‪ ،‬یاا در مهرآبااد‪ ،‬و‬
‫‪69‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫چهگونه باید وقتشان را بگذرانند؟ از آنجایی که بابا نمیخواست مردان را بیکاار‬


‫رها کند‪ ،‬در ‪ 26‬اوت‪ ،‬نشستی بارای یاارت راهکارهاایی برگازار کارد‪ .‬گفاتوگاو‬
‫پیرامون ساخت چندی ساختمان نو در مهرآباد به میان آمد اما مس له ای بود که‬
‫اگر بعدا تصمیم میگررتند برای همیشه در ناسیک بمانند‪ ،‬پول و وقتشاان باا آن‬
‫ساخت و سازها به هدر میررت‪ .‬رستم پیشنهاد کرد که با به کاار گاررت کماک‬
‫مندلیها‪ ،‬گامهای اولیه را در انجام پروژه ریلمسازیاش بردارند‪ .‬باباا ایا ایاده را‬
‫پسندید و تصمیم گررت که بهارام و پنادو بایاد کاار باا دوربای ریملبارداری را‬
‫بیاموزند و زال هم ر بازیگری را یاد بگیرد‪ .‬آنگاه بنا شد پیش از راهی شدن باباا‪،‬‬
‫یک ریلمسینمایی کمدی بیصدا برای نمونه بسازند و برنامهریزی شد که پنادو و‬
‫سیدو به گوشه و کنار هند سفر کرده و از نقان گوناگون ریلمبرداری کنناد تاا در‬
‫صورت نیاز‪ ،‬صحنهها را در ریلم رستم به کار گیرند‪ .‬پندو بایاد کاار ظااهر کاردن‬
‫ریلم را میآموخت و مقدار ریلم مورد نیاز برای ساخت ریلم ساینمایی را تادارک‬
‫ببیند و سرپرستی کند‪.‬‬
‫در آن روز مینو پوهوواال از بیجاپور برای دیدن بابا از راه رسید‪.‬‬
‫در ای بازه زمانی‪ ،‬بابا در ‪ 17‬اوت برای یاک روز باه بمب ای ررات و دیرتار در ‪4‬‬
‫سپتامبر نیز برای تهیه بلیط کشتی برای سافر پایش رو باه غارب‪ ،‬دوبااره راهای‬
‫بمب ی شد و در آنجا با وجیفدار‪ ،‬بهرام‪ ،‬پری و شایری ماای کاه در آن زماان در‬
‫بمب ی زندگی میکردند نیز دیدار نمود‪ 6 .‬سپتامبر‪ ،‬بابا به منزل آالماای کااتراک‬
‫ررت و در آنجا‪ ،‬کاروم بازی کرد و ساعت ‪ 3‬عصر همان روز راهی ناسیک شد‪.‬‬
‫در ماه سپتامبر‪ ،‬کتابچهی پرسشها و پاسخها از انگلیسی به زبانهاای گونااگون‬
‫برگردانده شد؛ توسط کاله ماما‪ ،‬مانکار و کِدکاار اهاد دالیاا باه مااراتی و توساط‬
‫رائوصاحب به رارسی و او ترجمههایش هر روز برای بابا میخواند‪.‬‬
‫در حالی که پیرامون دیدار بعدی بابا‪ ،‬ناماههاا و تلگارافهاا باه غارب ررساتاده‬
‫میشد‪ ،‬بابا به امور آتی مندلیها رسیدگی میکرد و وظیفههایی به عهادهی تاک‬
‫تک آنان گذاشت‪ .‬در ای زمان‪ ،‬کاکا باریا که به عنوان خدمتکار بابا انجاام وظیفاه‬
‫ناسیک و مهرآباد‬ ‫‪70‬‬

‫میکرد در ‪ 3‬سپتامبر روانهی بمب ی شد و ای وظیفه به پندو داده شد‪ .‬در آن روز‬
‫یک عکاس به نام بائییا پاندِی برای گررت چند عکس از بابا آمد؛ بارای اساتفاده‬
‫در کتاب جدید رامجو با عنوان رلسفه و آموزشهاای مهرباباا و هامچنای بارای‬
‫پیشکش به مریدان غربی که بارها درخواست عکس کرده بودند‪.‬‬
‫‪ 14‬سپتامبر‪ ،‬بابا برای صرف چای و دیدن اجرای موسیقی به منزل سید صااحب‬
‫ررت؛ خانوادهی آیانگار روز بعد از مادراس برای دارشان بابا از راه رسیدند‪.‬‬
‫در ‪ 15‬سپتامبر برنامهای که برای مندلیها تدارک دیده شده بود عوض شد زیرا‬
‫که بابا‪ ،‬پندو را به همراهی سیلُر‪ ،‬سایدو‪ ،‬باال ساوپِکار و کالینگااد بارای سااخت‬
‫چندی بنای معی روانهی مهرآباد نمود‪ .‬بال سوپِکار برادر ارجون سوپِکار یکای از‬
‫مندلیهای زمان کازباپِت باباا باود کاه در ساال ‪ 1926‬چشام از دنیاا رروبسات‪.‬‬
‫کالینگاد یکی از پسران دانشآموز مهراشرام بود که اینک برای همیشه باا ماردان‬
‫مندلی زندگی میکرد‪ .‬او در اصد اهد ایران بود که پس از بسته شادن مهرشارام‬
‫نمیخواست بابا را ترک کند و به خانهاش برگردد‪ .‬بابا پیرامون اقامت گروه و غذای‬
‫آنان در مهرآباد دستورات سفت و سختی به گروه داد‪.‬‬

‫آشپزخانه که در سال ‪ 1933‬روی تپهی مهرآباد ساخته شد‬


‫‪71‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫پندو‪ ،‬ساخت حمام‪ ،‬آلونک حلبی و آشپزخانه را رو به روی تانک آب در مهرآبااد‬


‫باال آغاز کرد‪ .‬کالینگاد که مکانیک خوبی بود‪ ،‬اتوبوس قدیمی را تعمیر کرد و با آن‬
‫مصالح ساختمانی را از احمدنگر به مهرآباد میآورد‪.‬‬
‫در ای زمان‪ ،‬از سوی دولت بریتانیا دستور خراب کردن ساختمان پستخانه باه‬
‫دلید نزدیکی آن به خط راه آه آمد‪ .‬بابا از ناسیک پیام ررستاد که مندلیها باید‬
‫نهایت تالش خود را برای لغاو دساتور باه کاار گیرناد‪ .‬از ایا رو‪ ،‬نازد مسا ولی‬
‫گوناگون ررتند اما تالش آنان راه به جایی نبرد و به مندلیها گفته شاد کاه اگار‬
‫اقدم به پایی آوردن ساختمان نکنند‪ ،‬مس ولی خودشان آن را تخریاب خواهناد‬
‫کرد چون ساختمان به خط راه آه بسیار نزدیک است و با مقرارت ایمنی جدیاد‬
‫سازگاری ندارد‪ .‬آنگاه مندلیها به جای آن که اجاازه دهناد سااختمان پسات باا‬
‫بیدقتی ویران شود‪ ،‬خودشان دست به کار شدند و آن را پایی آوردند‪.‬‬
‫بابا مانند همیشه‪ ،‬به خاطر نبودن بودجاه‪ ،‬باه آناان دساتور داد کاه مقاداری از‬
‫مصالح را برای ساخت یک بنای جدید نگه دارند‪ .‬بابا گهگاه به آنان دستور مایداد‬
‫که حتا بناهایی که سازهی کامال خوبی دارند را خراب کرده تا مصالح آن را بارای‬
‫ساخت بناهای مورد نظرش استفاده کنند‪.‬‬

‫اتاق شرقی تانک آب در تپهی مهرآباد‪ ،‬جایی که بانوان مندلی در خلوت زندگی میکردند‬
‫ناسیک و مهرآباد‬ ‫‪72‬‬

‫پس از آنکه مندلیها ساختمان پستخانه را پایی آوردناد‪ ،‬سانگهاای آن در‬


‫بازسازی دیوارهای کابی ‪ -‬سردابه در مهرآباد باال مورد استفاده قرار گررات و آن‬
‫بنا سرانجام به آرامگاه مهربابا تبدید گردید‪.‬‬
‫تا آن زمان هیچ برنامهای برای پمپ کردن آب از پایی تپه‪ ،‬به مهرآباد باال وجود‬
‫نداشت و آن را روزانه به وسیلهی گاری گاوی به باال میآوردند‪ .‬پنادو توانسات باا‬
‫نفوذ خان صاحب از دولت مجوزهای الزم را برای کشیدن لولهی آب از زیار خاط‬
‫راه آه به باالی تپه بگیرد‪ .‬در حالی که ای رعالیتها در مهرآباد جریان داشات‪،‬‬
‫بابا تهیهی مقدمات سفرش به غرب را شتاب داده بود‪.‬‬
‫در ناسیک‪ ،‬ارزون بر پرداخت به نامهنگاریها بسیار‪ ،‬بابا میبایسات باه کارهاای‬
‫رراوان دیگری نیز رسیدگی کند و واقعا هیچ زمانی برای اساتراحت نداشات‪ .‬باباا‬
‫میبایست به ریز ریز امور در زندگی مردان و بانوان نیز توجه کند‪.‬‬
‫بابا مراقب مندلیهایش بود تا با ساییدن و خرد کردن نفس آنان که از دورانهاا‬
‫قدمت دارد‪ ،‬آنان را به خاک تبدید نماید‪ .‬آنان با او بودند تنها به دلید آنکاه باه‬
‫خاک درآیند‪ .‬آنان آموخته بودند که توهی ها و سرزنشهای او را تاب بیاورند‪ .‬اماا‬
‫بازهم بابا به ذه آنان هرچه بیشتر میتاخت تا ررایند ساییدن را تکمید کند‪.‬‬
‫زندگی برای مردان و بانوان مندلی‪ ،‬زندگی با بابا همانند گام برداشت روی لبهی‬
‫برندهی شمشیر بود‪ .‬در حالی که باباا بیگانگاان را کاه بارای دارشاان مایآمدناد‬
‫میستود‪ ،‬مندلیها را در حضور آنان خوار و سرزنش میکرد‪ .‬ای عشق بابا‪ ،‬عشاق‬
‫عمیق او برای آنان بود‪.‬‬
‫همزمان خفت و بیدار بودن‪ ،‬غیر ممک است‪ .‬با ای وجود‪ ،‬استاد روحانی از‬
‫آنان میخواست که «غیرممک را ممک سازند»‪ .‬بنابرای آدمی به سختی‬
‫میتواند تصور کند که مندلیهای نزدیکش‪ ،‬زیر چه سختیها و رشارهایی بودند‪.‬‬
‫‪ 16‬سپتامبر‪ ،‬دشموک به همراه نامزدش‪ ،‬مادر و یکی از بستگانش راهی دیدار باا‬
‫بابا شد و بنا بود که ساعت ‪ 10‬بامداد از راه برسد‪ .‬اما تا ساعت ‪ 1‬بعد از ظهر هنوز‬
‫خبری از او نبود‪ .‬بابا دلخور از تاخیر دشموک‪ ،‬از دست ویشنو و چاانجی ناراحات‬
‫‪73‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫شد و اعالم کرد‪« ،‬شما مردان‪ ،‬سراسر بیرایده هستید! تردید دارم که شما درست‬
‫به او آدرس داده باشید»‪ .‬چانجی پاسخ داد‪« ،‬نشانیِ درست را برای او ررستادهایام‬
‫اما ممک است تاخیر او به دلید بارش سنگی باران باشد»‪ .‬ای ‪ ،‬بابا را بیشاتر باه‬
‫خشم آورد و هردوی آنان را بیشتر به باد سرزنش گررت‪ .‬آنگاه باباا باا بایقاراری‬
‫شدید پرسید‪« ،‬شاما از ای کاه مارا ای قادر ناراحات مایساازید چاه باه دسات‬
‫میآوردید»؟ ویشنو و چانجی نمیتوانستند سر در بیاورناد کاه چارا باباا ای قادر‬
‫ناراحت است‪ .‬سپس بابا گفت‪« ،‬اینک دیگر نمیخواهم دشموک را ببینم‪ .‬اگر آمد‪،‬‬
‫به او بگویید روانه شود‪ .‬بگذارید بمیرد»! پس از مدتی‪ ،‬باباا دساتور داد‪« ،‬باه هار‬
‫روشی‪ ،‬دشموک را ساعت ‪ 3:30‬عصر باه اینجاا بیاوریاد»‪ .‬اماا چاانجی و ویشانو‬
‫نمیدانستند که دشموک در کجای ناسیک اقامت دارد‪ .‬ویشنو در اندیشهی یارت‬
‫راه چاره بود که بابا به او گفت‪« ،‬اما بهتر است که او را ساعت ‪ 2:30‬عصر بیاوری‪،‬‬
‫اگر ای کار را نکنی‪ ،‬دشموک خواهاد مارد»! ویشانو هایچ تصاوری نداشات کاه‬
‫دشموک کجاست‪ .‬بابا او را مورد بازخواست قرار داد‪« :‬چرا اینجا نشستهای‪ ،‬بارو او‬
‫را پیدا ک و بیاور»!‬
‫ویشنو به راه ارتاد و کوشید با سر زدن به چند خانوادهی باراهم در ناسایک‪،‬‬
‫دشموک را بیابد و خوشبختانه او را در یکای از آن خاناههاا یارات و درسات سار‬
‫ساعت ‪ 2:30‬عصر‪ ،‬نزد بابا آورد‪.‬‬
‫خیلی زود پس از آن‪ ،‬به دلید بارش زیاد باران و جااری شادن سایالب و خهار‬
‫شکسته شدن پد رودخانهی گودآوری ‪ ،Godavri‬پلیس با بست راه‪ ،‬ررت و آمد بار‬
‫روی پد را متوقف کرد‪ .‬از ای رو‪ ،‬اگر دشموک سااعت ‪ 2:30‬عصار باه دیادار باباا‬
‫نیامده بود‪ ،‬نمیتوانست بابا را ببیند‪ .‬ای نظر بابا بود که او توانست پیش از بساته‬
‫شدن پد‪ ،‬از روی آن گذر کند‪ .‬تنها آن زمان بود که چانجی و ویشنو‪ ،‬علت حال و‬
‫هوای گررتهی بابا و دلواپسیاش را برای آمدن دشموک دریارتند‪.‬‬
‫پس از آنکه بابا با ایندوماتی دیدار نمود‪ ،‬به دشموک اجازه داد کاه باا او ازدواج‬
‫کند‪ .‬بابا روی تختهی الفبا چنی دیکته کرد‪« ،‬در سرنوشت تو ازدواج اسات و تاو‬
‫ناسیک و مهرآباد‬ ‫‪74‬‬

‫یار خیلی خوبی را پیدا کردهای»‪ .‬آنگاه بنا شد آنان در مااه آوریاد آیناده جشا‬
‫عروسی بگیرند‪.‬‬
‫بابا با آگاهی از ذه بسیار رلسفی دشموک‪ ،‬برای او چنای روشا گاری نماود‪،‬‬
‫«اندیشههای گوناگونی به ذهنت راه خواهند یارت و تو دچار شک و تردید خواهی‬
‫شد و ذهنت بحث و استدالل را آغاز خواهد نمود‪ .‬اما یک چیز به یاد داشته بااش‪:‬‬
‫م حقیقت هستم‪ .‬اگر ذهنت حیران و سرگردان شد‪ ،‬جلوی آن را نگیار‪ .‬از یاک‬
‫مکان به مکانی دیگر روانه نشو؛ در پی استادان یا پیاران نارو‪ .‬داما مارا محکام‬
‫بگیر»‪.‬‬
‫سخنان بابا به دشموک بسیار پرمعنا بود‪ .‬زیرا که چنادی پایش‪ ،‬دشاموک ایا‬
‫اندیشه را در سر داشت‪« :‬مهربابا یک پارسای اسات و ما یاک باراهم هساتم‪.‬‬
‫اوپاسنی ماهاراج‪ ،‬استادِ بابا نیز یک براهم است‪ .‬پس چرا م از اوپاسنی ماهاراج‬
‫پیروی نکنم؟ او یک براهم و همچنی استادِ مهربابا است‪ .‬باا پیاروی از او‪ ،‬ما‬
‫دانش بیشتری به دست خواهم آورد تا از بابا‪ .‬ارزون بار ایا ‪ ،‬مریاد یاک پارسای‬
‫شدن‪ ،‬درخور م نیست‪ .‬ای اندیشهها سارانجام دشاموک را باه دیادن اوپاسانی‬
‫ماهاراج در اشرامش در ساکوری رهنمون ساخت‪ .‬او با در دسات داشات حلقاهی‬
‫گد به سوی اوپاسنی گام برداشت؛ اوپاسنی به محض دیدن دشموک شروع کارد‬
‫به ناسزا گفت و دشنام دادن‪ ،‬و رریاد میزد که دشموک رورا روانه شود‪ .‬دشموک‬
‫جا خورده بود و در راصلهای دور از اوپاسنی ایستاد‪ .‬اما اوپاسنی او را نشانه گررت‬
‫و شروع کرد به پرتاب کردن سنگ به سوی او‪ .‬دشموک در حالی که از ترس آنجا‬
‫را ترک میکرد‪ ،‬داستانهای اندوهناک از ررتار خشنی که سایری نیز از دیدار باا‬
‫اوپاسنی تجربه کرده بودند از ذهنش گذشت‪ .‬دشموک دلشکسته و اندوهگی ‪ ،‬با‬
‫خاطرهی دردناکی که از ررتار خش اوپاسنی داشت‪ ،‬چنی اندیشید‪« ،‬بابا خیلای‬
‫مهربان است‪ .‬او سرشار از عشق است‪ .‬اما اوپاسنی درست برعکس اوست‪ .‬پیروی از‬
‫مهربابا خیلی بهتر است»‪ .‬در پایان‪ ،‬دشموک ای داستان را برای بابا تعریف کرد و‬
‫بابا به او خاطر نشان ساخت‪« ،‬اوپاسنی یک مرشد کامد حقیقی است‪ .‬ایا را باه‬
‫‪75‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫یاد داشته باش! تو هیچ تصوری از راه و روش مرشدان کاماد ناداری‪ .‬هایج کاس‬
‫یارای رهمیدن آنان را ندارد‪ .‬تو به مید خود نزد اوپاسنی ماهاراج ررتی‪ ،‬اما ایناک‬
‫بنابر دستور م نزد او برگرد‪.‬‬
‫دشموک گیج و سر در گم با التماس گفت‪« ،‬باباا‪ ،‬هرچاه شاما بگوییاد آماادهام‬
‫انجام دهم‪ ،‬جز ررت پیش اوپاسنی ماهاراج‪ .‬شما نمیدانید او چهقادر خشامگی‬
‫بود و به م چه گفت‪ .‬م نمیتوانم به آنجا برگردم؛ از او میترسم»!‬
‫بابا‪« :‬ای دستور م است‪ .‬یک بار دیگر نزد او برو تا دستور مرا به انجام برسانی‪،‬‬
‫وگرنه‪ ،‬مرا ترک ک و دیگر هرگز به دیدار م نیا»!‬
‫دشموک با اعتراض گفت‪« ،‬اما بابا‪ ،‬م از آن شما هستم و دوسات نادارم پایش‬
‫کس دیگری بروم»‪.‬‬
‫بابا‪« :‬از آنِ م بودن‪ ،‬یعنی ررمانبرداری از خواست م ‪ .‬هنگاامی کاه نمیتاوانی‬
‫آن را انجام دهی‪ ،‬چه گونه میتوانی بگویی که از آن م هستی»؟‬
‫دشموک احساس کرد که چارهای ندارد و به ناگپور برگشت‪ .‬خوشبختانه‪ ،‬خیلای‬
‫زود پس از ای ‪ ،‬اوپاسنی ماهاراج برای دیدار به ناگپور آمد‪.‬‬
‫دشموک با چیره شدن بر بایم و هراسای کاه در دل داشات‪ ،‬دلیاریِ دیادار باا‬
‫اوپاسنی ماهاراج را به دست آورد و با در دست داشت کتابی که دربارهی استتاد‬
‫روحانی نوشته بود و عکس مهربابا روی جلدش بود روانه شد‪ .‬ای باار ماهااراج باه‬
‫طور شگفتآوری از دیدن دشموک خوشحال گردید و بسیار آرام و مهربان باود و‬
‫از او خواست کنارش بنشیند و با مهربانی با او ساخ گفات‪ .‬دشاموک کتاابش را‬
‫دربارهی مهربابا به اوپاسنی پیشکش کرد‪ .‬ماهاراج با دیدن عکس باباا‪ ،‬بارای ادای‬
‫احترام‪ ،‬کتاب را بر پیشانیاش گذاشت و پس از گذاشت حلقهی گد روی عکاس‬
‫بابا‪ ،‬کتاب را به عنوان پراساد به دشموک داد‪ .‬بدی ترتیب دشموک متقاعاد شاد‬
‫که ررتار خشنی که اوپاسانی در سااکوری باه او نشاان داد‪ ،‬باه دلیاد اندیشاهی‬
‫نادرست خودش نسبت به مهربابا و استتادیت او باوده اسات‪ .‬دشاموک ایا باار‪،‬‬
‫ناسیک و مهرآباد‬ ‫‪76‬‬

‫ماهاراج را مهربان و با مالحظه یارت و از آن به بعد ایمانی استوار مانناد کاوه باه‬
‫مهربابا پیدا کرد‪.‬‬
‫یک وکید به نام مازومدار در ‪ 16‬سپتامبر برای دیدار باا باباا باه ناسایک آماد و‬
‫هنگامی که بابا او را آشوب زده و پریشان دید‪ ،‬مازومدار را چنی دلداری داد‪:‬‬
‫روحانیت بسیار ساده است‪ .‬اما پاندیتها (رهبران مذهبی و ودانتیستها باه آن‪،‬‬
‫نامها و جنبههای گوناگون دادهاند و صافحات بسایاری را باا رلسافهی خشاک‪ ،‬و‬
‫نوشت کتاب پشت کتاب‪ ،‬پر کردهاند‪ .‬مردم عادی سر در گام شادهاناد کاه چاه‬
‫چیزی را بپذیرند و چه چیزی را رد کنند‪ .‬آن‪ ،‬به چنان وضع و شکلی در آمده و تا‬
‫اندازهای جلو ررته است که هنگامی که یک چیز ساده برای تمری به مریدان داده‬
‫میشود‪ ،‬آن را جدی نمیگیرند؛ آن را شوخی میانگارند و رد میکنند‪ ،‬به طاوری‬
‫که حتا استادان روحانی باید ای چیزهای ساده را رنگ و لعااب بزنناد و خاود را‬
‫مقدس‪ ،‬آرام و بلند مرتبه نشان دهند‪.‬‬
‫اما م با تو ای ررتار را نخواهم داشت‪ .‬م روحانیت را بسیار ساده خواهم نمود‪.‬‬
‫برای ‪ 15‬روز نخست‪ ،‬هر روز برای ‪ 5‬دقیقه گوشهای خلاوت و باه دور از دیگاران‬
‫بنشی ‪ .‬برای ‪ 2‬دقیقه‪ ،‬بگذار اندیشهها بیایند و بروند‪ ،‬بدون آنکه بکوشی تا جلوی‬
‫آنها را بگیری‪ .‬سپس برای ‪ 3‬دقیقه به م بیندیش‪ .‬ایا را بارای ‪ 15‬روز انجاام‬
‫بده و ‪ 15‬روز بعد را دست بکش‪ .‬سپس برای ‪ 15‬روز‪ ،‬دستورم را دوباره انجام بده‬
‫و ‪15‬روز بعد را دست بکش و به همی ترتیب‪ .‬اگر کاری را که مای گاویم انجاام‬
‫دهی‪ ،‬نه تنها روحانیت خواهی رهمید‪ ،‬بلکه آن را به طاور تماام و کماال از درون‬
‫احساس خواهی کرد‪.‬‬
‫از لندن به اَویال‪ ،‬مادرید و بارسلونا در اسپانیا‬ ‫‪78‬‬

‫از لندن به اَویال‪ ،‬مادرید و بارسلونا در اسپانیا‬

‫بابا با لباس ناشناس هنگام ورود با کشتی به اروپا‪ ،‬به همراهی چانجی‪ ،‬مینتا‪ ،‬نورینا و تاد‪ .‬دلیا و‬
‫کیتی در پس زمینه دیده میشوند‪.‬‬
‫برنامههای سفر بعدی بابا آماده شده بود و او در ‪ 23‬ساپتامبر ‪ 1933‬از ناسایک‬
‫راهی بمب ی شد‪ .‬شب بعد‪ ،‬خبرنگاران روزنامههای هند در دادار با باباا گفاتوگاو‬
‫نمودند‪ 25 .‬سپتامبر‪ ،‬بابا با کشتی کانته وردِه رهسپار اروپا گردید و ای باار‪ ،‬ادی‬
‫جونیور‪ ،‬چانجی و کاکا باریا او را همراهی میکردند‪ .‬در عصرگاه ‪ 27‬سپتامبر پاس‬
‫از سپری شدن دو روز بر روی آب‪ ،‬بابا پیرامون موضوعاتی با منادلیهاا گفاتوگو‬
‫میکرد که صدای در زدن کابی بابا بلند شد‪ .‬چانجی در را باز کرد و به بیرون گام‬
‫برداشت و با مرد کهنسالِ بسیار باوقاری که در راهرو ایستاده بود روباهرو گردیاد‪.‬‬
‫پیرمرد‪ ،‬خود را آقای اکبر حیدری معرری نمود و گفت‪ « ،‬تماید دارم بامداد راردا‬
‫به دیدار مهربابا بیایم‪ ،‬چنانچه برای چند دقیقه اجازهی دیدار بدهند‪ .‬ممک است‬
‫بدانم چه ساعتی برای ایشان مناسب است»؟ چانجی به کابی بابا برگشت و بابا را‬
‫باخبر ساخت‪ .‬بابا چنی دستور داد‪« ،‬به او بگو گرچه م در ای سافر دریاایی باا‬
‫کسی دیدار نمیکنم اما ساعت ‪ 10‬بامداد رردا‪ ،‬تو را برای پنج دقیقه خواهم دید»‪.‬‬
‫چانجی بنابر دستور بابا‪ ،‬پیرمرد را باخبر نماود و او کاه بسایار خوشانود باه نظار‬
‫میرسید گفت دربارهی مهربابا بسیار خوانده و اشتیاق ررصت دیدار با او را داشته‬
‫‪79‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫است‪ .‬اکبر حیدری نخست وزیر حیدرآباد بود؛ مقامی مهم همانناد یاک ررمانادار‪.‬‬
‫روز بعد‪ ،‬وزیر برای دیدار با بابا آمد و بابا از دیدار باا او خوشاحال گردیاد‪ .‬پاس از‬
‫معرری و خوش و بشهای اولیه‪ ،‬موضوع گفتوگو به سوی روحانیت چرخید و بابا‬
‫دربارهی سه نوع ایمان‪ ،‬روش گری نمود‪ .‬حیدرآبادی گفت‪« ،‬مرا به سوی مرحلهی‬
‫دوم رهنمون سازید تا بتوانم خداوند را احساس و تجربه کنم»‪ .‬بابا به او اطمیناان‬
‫بخشید که کمکش خواهد کرد و گفت‪« ،‬م درباره ای ‪ ،‬رردا برای تاو دساتوراتی‬
‫خواهم ررستاد»‪ .‬حیدری درخواست نمود که همسرش نیاز بتواناد باا باباا دیادار‬
‫داشته باشد زیرا که او نیز از دیدار با بابا خوشنود میگردد‪ .‬بابا خاطر نشان ساخت‬
‫که ساعت ‪ 5‬عصر روز بعد‪ ،‬وقت مناسبی است‪.‬‬
‫حیدرآبادی با روحیهای بسیار شاد روانه گردید‪ .‬بابا آن پیرمرد را بسایار دوسات‬
‫داشت؛ چون او از صمیم دل به روحانیت عالقه داشت؛ همان ویژگی که بابا بسیار‬
‫بر آن ارج مینهاد‪ .‬بابا همچنی به خاطر رروتنی حیادرآبادی بااوجود مقاام بلناد‬
‫مرتبهاش او را دوست داشت‪.‬‬
‫همان روز در ‪ 28‬سپتامبر‪ ،‬اودی شانکار ‪ 33‬ساله‪ ،‬رقصاندهی سرشاناس هنادی‬
‫برای دیدار با بابا آمد‪ .‬او توسط آلیس بونِر سویسی‪ ،‬پیکرتراش و تاریخدان هنر که‬
‫هزینهی سفر شانکار به غرب را پراخته بود‪ ،‬دربارهی بابا شنیده بود‪ .‬آلیس بونر در‬
‫سفری که به همراه شانکار در سال ‪ 1930‬به هند داشت دربارهی مهرباباا شانیده‬
‫بود‪ .‬هنگامی که شانکار به غرب سفر کرده بود‪ ،‬نوریناا‪ ،‬الیزابات و کاوئنتی باا او‬
‫دیدار نموده و دربارهی استاد خود‪ ،‬با او سخ گفته بودند‪.‬‬
‫اودی شانکار با احترام رراوان به بابا کرنش کرد و بابا او را باه خااطر اساتادی در‬
‫هنر باستانی رقص هندوها ستود‪ .‬شانکار به بابا گفت‪« ،‬م میخواهم رقص سنتی‬
‫هند را به غرب معرری کرده و آن را گسترده سازم اما برخی از سازمانها در هناد‬
‫از م انتقاد میکنند‪ .‬آنان برای موسسهها‪ ،‬سازمانها و جامعههاای خاود‪ ،‬از ما‬
‫پول میخواهند اما م پولی ندارم که به آنان بدهم»‪ .‬باباا روی تختاهی الفباایش‬
‫ای پاسخ را هجی کرد‪« ،‬هر کار خوبی باید با مخالفات روباهرو گاردد و واکانش‬
‫از لندن به اَویال‪ ،‬مادرید و بارسلونا در اسپانیا‬ ‫‪80‬‬

‫مخالفی ‪ ،‬بارها به آن کار کمک مینماید‪ .‬نگران نباش؛ از روی وجدان به کار خود‬
‫ادامه ده و اشتیاقت را در مسیر درست دو برابر ک »‪ .‬شاانکار گفات‪«،‬باباا دوسات‬
‫دارم روزی برای شما برنامهی رقص اجرا کنم»‪ .‬بابا پاسخ داد‪« ،‬م از دیدن رقص‬
‫تو لذت خواهم برد»‪ .‬شانکار از ای که دارشان بابا را داشته است بسایار خوشاحال‬
‫گردید و پیش از روانه شدن‪ ،‬بابا به او هشدار داد‪« ،‬دربارهی م با هایچ کاس در‬
‫کشتی سخ نگو و پیش از پیاده شدن در بِری دیسی به دیدن م بیا»‪.‬‬
‫آن شامگاه تلگرافهایی از نورینا ماتچابلی و رِلپس استوکس از نیویورک و کیتی‬
‫دیوی از لندن به بابا رسید که بیشاتر نماینادگان شارکت کنناده در کنفارانس‬
‫تمامی ادیان در شیکاگو روانه شده و کنفرانس در شرف پایاان یاارت اسات‪ .‬ایا‬
‫خبر‪ ،‬آسودگی خاطر بابا را در پی داشت زیرا که او هرگز اشاتیاقی باه شارکت در‬
‫کنفرانس نداشت‪ .‬باباا تنهاا باه خااطر خشانودی آقاای اساتوکز‪ ،‬رساتم و ساایر‬
‫دوستدارانش‪ ،‬نقش بازی کرده و موارقت نموده بود که در کنفرانس شرکت خواهد‬
‫جست‪ .‬رئیس کنفرانس از شیکاگو تلگراف ررستاد که او درک میکند که باباا باه‬
‫دلید ای که نمیتواند در کنفرانس شرکت کند دیدارش را لغو کرده است‪.‬‬
‫پس از دریارت ای تلگراف‪ ،‬بابا بر آن شد که یک ماه را در اروپاا ساپری کناد و‬
‫سپس به هند برگردد‪ .‬روز بعد‪ ،‬آقای منشی یک پارسی اهد حیدرآباد برای دیادار‬
‫با بابا آمد و تماید داشت شعری را که دربارهی بابا سروده بود بخواند اما هنگاامی‬
‫که با بابا رو در رو شد‪ ،‬نتوانست کلمهای در پیشگاه استاد بیان نماید‪ .‬او بهت زده‬
‫رو به روی بابا ایستاد به او چشم دوخت و سپس شاتابان رواناه گردیاد‪ .‬روز بعاد‪،‬‬
‫آقای منشی‪ ،‬گریان به چانجی گفت « م میخواستم سدرهی باباا را ببوسام اماا‬
‫نتوانستم‪ ،‬چرا که گمان کردم آن بیاحترامی به شمار خواهد آماد‪ .‬ما جاز ناور‬
‫گرداگرد بابا‪ ،‬نتوانستم چیزی ببینم؛ نمیتوانم آن را توضیح بدهم‪.‬‬
‫ای سعادت خوبی بوده است که دارشان او را داشتم و بسیار خوشابخت باودهام‬
‫که او را دیدهام‪ .‬ای نعمت بزرگی است که با او در یک کشتی سفر کنم! به گمانم‪،‬‬
‫‪81‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫دلید ررستاده شدنم به غرب‪ ،‬تنها ای بوده است که بتوانم با بزرگواری مانند باباا‬
‫دیدار نمایم‪ .‬آقای منشی‪ ،‬سپس دربارهی مهربابا به سایر مسارران گفت‪.‬‬
‫بابا به دلید آن که هنگام ررود به آگاهی خاکی‪ ،‬سرش را به شدت به سنگ زده‬
‫بود‪ ،‬گهگاه از دندان درد رنج میبرد‪ .‬در اول اکتبر‪ ،‬بابا از دندان درد شدید شکایت‬
‫داشت‪ .‬ادی جونیور برای گررت دارو نزد پزشک کشتی ررت اماا او بادون دیادن‬
‫بیمار از تجویز دارو سر باز زد‪ .‬چانجی بارای دور زدن درخواسات پزشاک‪ ،‬نازد او‬
‫ررت و درخواست دارو برای غرغره نمود‪ .‬پزشک با گمان ایا کاه چاانجی هماان‬
‫بیمار است که ادی دربارهاش صحبت نموده‪ ،‬بیدرناگ دنادان چاانجی را معایناه‬
‫کرد‪ .‬چانجی اعتراض نمود که دندانش خوب اسات و نیااز باه دارو نادارد‪ .‬گرچاه‬
‫چانجی تالش کرد که توضیح دهد که او آن بیمار نیست‪ ،‬اما پزشک التماسهایش‬
‫را نادیده گررت و دارو را روی دندان چانجی گذاشت و به او گفت برای نیم ساعت‬
‫آرام بنشیند‪ .‬پس از ‪ 15‬دقیقه‪ ،‬پزشاک محلاول بسایار تلخای در دهاان چاانجی‬
‫ریخت‪ .‬چانجی که به قصد گررت دارو برای بابا رواناه شاده باود‪ ،‬تنهاا باا مازهی‬
‫دارویی تلخ در دهانش بازگشت‪ .‬در ای میان‪ ،‬بابا ای رویداد را خنادهآور یارات و‬
‫درد دندان را تحمد نمود تا سرانجام آرام گررت‪.‬‬
‫از آنجایی که مندلیها با سایر مسارران همصحبت نبودند و جز هنگام صرف غذا‬
‫در سال غذاخوری دیده نمیشدند‪ .‬مسارران کشتی دربارهی هویت آنان شروع به‬
‫گمانه زنیهای گوناگون نموده بودند‪ .‬برخی به اشاتباه آناان را بازرگاناان ماورقی‬
‫میانگاشتند که به دور دنیا سفر میکنند‪ ،‬چرا که مندلیها کیفِ اسناد در دسات‬
‫داشتند و مشغول نامهنگاری بودند و هر زمانی در روز و شب‪ ،‬تلگراف میررستادند‬
‫و دریارت میکردند‪ .‬برخی از مسارران که مندلیها را بارها در حال گفاتوگاو باا‬
‫نخست وزیر حیدری میدیدند‪ ،‬ررض میکردند که آنان باید مقامات باالی دولتای‬
‫و از دست اندرکاران کنفرانس میزگرد باشند که راهی لندن هستند‪ .‬بابا به نادرت‬
‫دیدار کننده داشت‪ .‬او کابینش را ترک نمیکرد‪ ،‬جز برای یک ساعت قدم زدن در‬
‫از لندن به اَویال‪ ،‬مادرید و بارسلونا در اسپانیا‬ ‫‪82‬‬

‫بامداد و عصرگاهان‪ .‬بابا میخواست که در خلوت باشاد؛ او در ایا سافر دریاایی‬


‫کابینش را بسیار راحت یارت‪.‬‬
‫کشتی در بامداد ‪ 2‬اکتبر در پورت سعید پهلو گررت‪ .‬ماهاارانی اینادوره و خاانم‬
‫یِشوانترااو هولکار همراه با منشیاش برای دارشان گررت از بابا به کابینش آمدند‪.‬‬
‫در ای ساعت‪ ،‬بابا برای قدم زدن بر روی عرشه ررته بود‪ .‬یک نفار‪ ،‬منشای را باه‬
‫آنجا راهنمایی نمود‪ .‬هنگامی که آنان میخواستند به بابا نزدیاک شاوند‪ ،‬چاانجی‬
‫جلو آنان را گررت و گفت‪« ،‬مهربابا تنها پس از هماهنگی از قبد‪ ،‬دارشان میدهد‪.‬‬
‫م باید از او اجازه بگیرم و سپس شما را باخبر سازم»‪.‬‬
‫منشی توضیح داد که ماهارانی برای درخواست چیزی نزد مهربابا نیاماده اسات‪،‬‬
‫بلکه تنها دارشان بابا را میخواهد؛ یعنی تبرک شود‪ .‬چانجی دوباره بیان نمود کاه‬
‫از مهربابا خواهد پرسید و به آنان خبر میدهد اما آناان در پای او رواناه شادند و‬
‫پیش از آنکه چانجی بتواند از بابا اجازه بگیرد‪ ،‬رو به روی مهربابا قرار گررتند‪.‬‬
‫بابا لباس اروپایی به ت داشت و به دالید خودش‪ ،‬نمیخواست که هیچ هندی او‬
‫را در آن پوشش ببیند‪ .‬بابا برای آنان روش گری نمود‪« ،‬از آنجایی که نمیخاواهم‬
‫هنگامی که بیرون روی عرشه هستم با کسی دیدار داشته باشم‪ ،‬مانند ارراد عادی‬
‫لباس میپوشم تا شناخته نشوم‪ .‬هیچ کس مارا آن طاور کاه در حقیقات هساتم‬
‫نمیشناسد‪ .‬برای آنان که میخواهند خودی حقیقیام را بشناسند‪ ،‬نیازی نیسات‬
‫که چنی نمایشی را به اجرا درآورم‪ .‬اما از آنانی بیم دارم که هیچ اشاتیاقی بارای‬
‫شناخت م به طور حقیقی ندارند و م باید هویت خاود را از آناان پنهاان نگااه‬
‫دارم‪ .‬بنابرای باید به طور ناشناس بیرون باروم»‪ .‬ساپس‪ ،‬زماانی بارای ماهاارانی‬
‫تعیی شد تا بعدا به دیدار بابا بیاید‪.‬‬
‫هنگام ظهر در ‪ 29‬سپتامبر‪ ،‬اکبر حیدری و همسرش برای دیدار با مهربابا آمدند‪.‬‬
‫خانم حیدری اقرار کرد که پسرش یک آدم مسات و ولخارج اسات‪ .‬او باه شادت‬
‫نگران پسرش بود‪ .‬بابا باه او دلاداری و اطمیناان داد کاه جاای نگرانای نیسات و‬
‫‪83‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫پسرشان پس از دو ماه بسیار خوب خواهد شد‪ .‬خانم حیدری پرسید آیا الزم است‬
‫پسرشان را نزد بابا بیاورند؟ بابا خاطر نشان ساخت در یک زمان دیگر‪.‬‬
‫آنان با خوشحالی روانه شدند‪ .‬پس از آن‪ ،‬بابا هر روز توسط چانجی برایشان پیام‬
‫ررستاد‪ 2 .‬اکتبر‪ ،‬پسر آقا و خانم حیدری بر آن شد که در پورت ساعید از کشاتی‬
‫پیاده شود و مادرش دلاواپس او باود؛ بیمنااک از ای کاه پسارش مسات شاود و‬
‫شرمساریِ دردسرسازی برایشان به باار آورد‪ .‬باباا پیاام ررساتاد کاه نترساند و از‬
‫پسرشان بخواهند که از کشتی پیاده نشود‪ .‬از ای رو آنان به پسرشان گفتناد و در‬
‫کمال ناباوری‪ ،‬او بدون هیچ بگومگو پذیررت و پدر و مادرش به طور تمام و کماال‬
‫آسودگی خاطر یارتند‪ .‬آقای حیدری دوباره به دیدار بابا آمد و بابا باه او اطمیناان‬
‫داد‪« ،‬م مراقب پسرت هستم‪ .‬هیچ نگران نباش‪ .‬در دو مااه آیناده‪ ،‬او باه حالات‬
‫نخستی باز خواهد گشت و دوباره شرابخواری را از سر خواهد گررت‪ .‬شما نباید‬
‫در آن موقعیتها نگران باشید زیرا که پس از آن‪ ،‬او نوشیدن الکد را ترک خواهاد‬
‫کرد»‪ .‬حیدری‪ ،‬بابا را به حیدرآباد دعوت نمود و آرزوی خود را برای بازگشات باه‬
‫هند با کشتی کانته روسو ابراز نمود‪ ،‬چون به او گفته شده بود که بابا با آن سافر‬
‫خواهد کرد‪ .‬پس از روانه شدن حیدری‪ ،‬بابا پیام دیگری توسط چانجی برای آناان‬
‫ررستاد‪ .‬چانجی به کابی آنان ررت‪ .‬شامگاهان بود و آقای حیدری باه رختخاواب‬
‫ررته بود‪ .‬خانم حیدری در را باز کرد و به چانجی گفت‪« ،‬باباا دیاروز بااران رحام‬
‫خود را بر ما بارید‪ .‬ای موهبت او بود‪ .‬در غیر ای صورت‪ ،‬پسار ماا هرگاز باه ماا‬
‫گوش نمیکرد‪ .‬خواهش میکنم سپاس و حقشناسای ماا را باه ایشاان برساانید‪.‬‬
‫ایکاش که او نظرش همواره بر ما باشد»! چانجی پیام بابا را باه آناان رسااند کاه‬
‫پسرشان در آینده دوباره مست خواهد شد و گفت که نگران نباشند‪ .‬خانم حیدری‬
‫پرسید که آیا امکان دارد پسرشان بیدرنگ الکد را کنار بگذارد؟ چانجی پاسخ داد‬
‫که دلواپس نباشد و ای نیز خواهد گذشت‪ .‬سپس خانم حیدری گفت‪« ،‬ما تسلیم‬
‫خواست بابا هستیم‪ .‬اینک در مورد جراحی پای پسرم در لندن چه پایش خواهاد‬
‫آمد؟ آیا خهری هست»؟ چانجی به او اطمینان داد که هماه چیاز بسایار خاوب‬
‫از لندن به اَویال‪ ،‬مادرید و بارسلونا در اسپانیا‬ ‫‪84‬‬

‫خواهد بود‪ .‬خانم حیدری گفت‪« ،‬سالم و سپاس ما را به مهربابا برسانید»‪ ،‬و سپس‬
‫شب خوبی را برای چانجی آرزو نمود‪ .‬بابا آن شب چندبار دیگر چانجی را باا پیاام‬
‫به کابی آقای حیدری ررستاد و یکبار برای رساندن پیام بابا‪ ،‬او مجبور شد آقای‬
‫حیدری را از خواب بیدار نماید‪ .‬در ابتدا‪ ،‬پسار آناان نمیخواسات باباا را ببیناد و‬
‫درخواست پدر و مادرش را رد کرده بود اما اینک‪ ،‬پسر به چانجی گفت‪« ،‬سالم مرا‬
‫به مهربابا برسانید و به ایشان بگویید که م حتما به دیدارشان خواهم آماد‪ .‬ما‬
‫به خاطر درد پایم‪ ،‬اکنون نمیتوانم ای کار را انجام دهم اما انشااهلل راردا مهم ناا‬
‫خواهم آمد‪ .‬آن حضرت کی مرا خواند پذیررت»؟ چانجی گفت نزدیک باه سااعت‬
‫ده بامداد‪ ،‬سپس ارزود که در آن ساعت به دنبالش خواهد آمد‪.‬‬
‫آقای حیدری به بابا التماس کرده بود‪« ،‬با نیرویتان‪ ،‬او را به سوی خود بکشید»!‬
‫هنگامی که او و همسرش دریارتند که ذهنیات پسرشاان دگرگاون شاده اسات‪،‬‬
‫خواستهای که بسیار مشتاق آن بودند‪ ،‬شادی آنان حد و مارزی نداشات و عمیقاا‬
‫سپاسگذار بابا شدند‪ .‬در ساعت ‪ 12:30‬ظهر ‪ 4‬اکتبر‪ ،‬علی حیدری به دیادار باباا‬
‫آمد و پس از یک معرری صمیمانه‪ ،‬بابا برای او چنی روش گری نمود‪:‬‬
‫ذه ‪ ،‬ای طبیعت و سرشت را دارد که خواسته و آرزو داشته باشد و نااگزیر باه‬
‫داشت آرزوها ادامه میدهد و خواستهها را به عاادتهاا درمایآورد‪ .‬تقریباا غیار‬
‫ممک است که شخص بتواند خود را از یک الگوی سفت و سخت عاادت‪ ،‬رهاایی‬
‫بخشد‪ .‬اگر آزاد شود‪ ،‬او نجات یارته است‪ .‬آن کسی که عادتهاا را کناار بگاذارد‪،‬‬
‫خداوند را به دست میآورد‪ ،‬زیرا که آنها آزارهای بزرگای را در راه الهای باه باار‬
‫میآرودند‪ .‬آنها حتا یک شخص خوب را خراب و تباه میسازند‪.‬‬
‫روزی پلیدر‪ ،‬مرید م ‪ ،‬با درخواستی نزد م آمد که راه روحاانی را باه او نشاان‬
‫دهم‪ .‬م به او گفتم اگر آنچه را که باه او مایگاویم دنباال کناد‪ ،‬مهم ناا آن را‬
‫خواهد یارت‪ ،‬و او پذیررت‪ .‬م به او دستور دادم که خودش را در یک اتاق حبس‬
‫نماید‪ ،‬سکوت کند‪ ،‬چیزی ننویسید و نخواند‪ ،‬و خوراکش تنها شیر باشد‪ .‬از چهاار‬
‫سال گذشته او ای دستورات را انجام داده و بسیار شادمان است‪ .‬ایا «نااد» ناام‬
‫‪85‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫دارد؛ یعنی شیدایی الهی‪ .‬و ای گونه از «نااد»‪ ،‬شاخص را باه شتناخت خداوناد‬
‫میرساند‪ .‬یکوقتی مردی بود که عادت بدی داشت و نمیتوانست سیگار کشیدن‬
‫را ترک کند‪ .‬او برای کمک نزد م آمد‪ .‬و از زمانی که با م بوده حتا یکبار هام‬
‫در ‪ 5‬سال گذشته سیگار نکشیده است‪ .‬خالصه‪ ،‬عادت بد‪ ،‬آدمی را ویران میکند‪.‬‬
‫آن‪ ،‬ذه و بدن و روح را بیچاره و کسانی را که اطراف تو هستند نیاز ناخشانود‬
‫میسازد‪.‬‬
‫زندگی حقیقی در برگیرندهی شادمان ساخت دیگران است‪ .‬بنابرای بکوش کاه‬
‫که اطراریان خود را شادمان سازی‪ .‬از هیچ چیز نترس‪ .‬همه چیز به خاوبی پایش‬
‫خواهد ررت‪ .‬نگران نباش‪ .‬نظر م بر تو است‪.‬‬
‫علی حیدری با سپاسگذاری و ادای احترام به استاد روحانی آنجا را ترک کرد‪.‬‬
‫خیلی زود پس از ای ‪ ،‬ساعت ‪ 10‬بامداد ماهارانی ایندوره با منشیاش برای یاک‬
‫دیدار ‪ 15‬دقیقهای به کابی بابا آمد‪ .‬در آن زمان‪ ،‬بابا سدرهاش را به ت داشات و‬
‫موهای بلندش روی شانهاش ریخته بود‪ .‬بابا باه آن باانوی اشاراری چنای گفات‪،‬‬
‫«ای پوشش عادی م است‪ .‬ای لباسی است که در برابر کسانی که برای شناخت‬
‫م میآیند میپوشم‪ .‬برای کسانی که مرا یک بیگانه میانگارند‪ ،‬ما یاک بیگاناه‬
‫میشوم‪ .‬م نمیخواستم که با تو به عنوان یک بیگانه دیدار نمایم‪ .‬بنابرای خوب‬
‫است که امروز آمدی‪ .‬آیا اکنون م مانند یاک همشاهری باه نظار نمایرسام»؟‬
‫ماهارانی خندید‪ ،‬و بابا با دیکته کردن ای سخنان ادامه داد‪:‬‬
‫همه چیز به ذه وابسته است‪ .‬ذه از خوشبختی و بدبختی تغذیاه مایکناد و‬
‫پایدار میماند‪ .‬جهان به راستی یک رویاست‪ .‬شادمانی و انادوه‪ ،‬باازیهاای ذها‬
‫هستند و در هیچ یک از آنها واقعیت و مفهمومی وجود ندارد‪ .‬باه راساتی‪ ،‬ذها‬
‫برای کوشش به دیدن خداوند وجود دارد‪ ،‬اما ای تالش را باه کناار مایگاذارد و‬
‫درگیر جهان میشود و رریاد میزند‪« ،‬م ای را میخواهم! م آن را میخواهم»!‬
‫ذه ‪ ،‬ررد را در مایا میپیچاند و بدی وسیله‪ ،‬آرزوها و خواسته را ارزایش میدهد‪.‬‬
‫به محض برآورده شدن یک آرزو‪ ،‬آرزویی دیگر آمااده اسات کاه بار آورده گاردد‪.‬‬
‫از لندن به اَویال‪ ،‬مادرید و بارسلونا در اسپانیا‬ ‫‪86‬‬

‫بنابرای آرزوها یکی پس از دیگری بدون هیچ حد و مارزی ارازایش ماییابناد‪ ،‬و‬
‫هرگز برای هیچ کس آزادی به ارمغان نخواهند آورد‪ .‬انسانی که بر ذهنش کنتارل‬
‫دارد‪ ،‬تمامی جهان را داراست؛ او میلی به خوشبختی‪ ،‬رنج‪ ،‬تندرستی‪ ،‬دارایی و یاا‬
‫هر چیز دیگر ندارد‪ .‬او رراسوی همهی آنهاست‪.‬‬
‫ماهارانی با شنیدن سخنان بابا قانع و خشنود گردید و روانه شاد‪ .‬انادک زماانی‬
‫پس از آن‪ ،‬اودی شانکار برای گفتوگو پیرامون برنامههای رقص خود‪ ،‬آمد‪ .‬بابا باه‬
‫او گفت‪« ،‬شاید روزی در شیکاگو به تو دارشان بدهم»‪.‬‬
‫کشتی ساعت ‪ 9:30‬بامداد ‪ 5‬اکتبر در بریندیسی ‪ Brindisi‬ایتالیاا پهلاو گررات و‬
‫پس از دو ساعت‪ ،‬بندرگاه را ترک کرد‪ .‬آن عصر آقای منشی ساعت ‪ 4:40‬برای ده‬
‫دقیقه به کابی بابا آمد‪ .‬بابا و مندلیها ساعت ‪ 9‬بامداد ‪ 6‬اکتبر وارد ونیاز شادند‪.‬‬
‫ایینید کورره‪ ،‬کیتی دیوی‪ ،‬مینتا تولیدانو همراه باا یاک انگلیسای باه ناام بیاد‬
‫پِرسی که پیشتر بابا را در لندن دیده بود‪ ،‬به پیشواز بابا آمده بودند‪ .‬بابا از بندرگاه‬
‫راهی هتد اینترنشنال شد‪ ،‬جایی که گروه اقامت داشت‪ .‬سپیدهدم روز بعد‪ ،‬بابا به‬
‫همراهی همگان روانهی میدان سنت مارک شد و به دور آن گشت‪ .‬سپس سااعت‬
‫‪ 10‬بامداد آنان به ایستگاه قهار ررتند‪ ،‬درست در لحظهی سوار شدن به قهار و بار‬
‫زدن نیمی از چمدانها‪ ،‬بابا رو به کیتی کرد و پرسید‪« ،‬گذرنامههای ما را با خاود‬
‫داری»؟ کیتی هنگام گررت اتاقها‪ ،‬پاسپورتها را به کارمند هتاد داده باود و در‬
‫عجلهای که آن بامداد برای ترک هتد داشتند‪ ،‬رراموش کرده باود گذرناماههاا را‬
‫پس بگیرد‪ .‬قهار در آستانهی حرکت بود و بابا دستور داد چمدانها را پیاده کنند‪.‬‬
‫کیتی از سهدانگاری خود پریشان و گررته بود اما باباا مانناد همیشاه آرام باود و‬
‫روی تختهی الفبا هجی کرد‪« ،‬نگران نباش‪ .‬ما ناهار خواهیم خورد و سپس ساوار‬
‫قایق گاندوال خواهیم شد و در کانال گشت خواهیم زد‪ .‬ما مایتاوانم بیشاتر در‬
‫اینجا کار کنم؛ سپس با قهار شبانگاهی به پاریس خواهیم ررت»‪.‬‬
‫یک تلگراف دربارهی تاخیر پیش آمده‪ ،‬به روآناو بوگیساالو در پااریس ررساتاده‬
‫شد‪ .‬بدی وسیله کیتی بیشتر از هشیاری و مراقبت پایادار و همیشاگی باباا آگااه‬
‫‪87‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫گردید‪ .‬ایینید ساعت ‪ 2:30‬بعد از ظهر با قهار راهی میالن شد و مندلیهاا بارای‬
‫پاییدن چمدانها در ایستگاه ماندند‪ .‬بابا و گروه با قهار ساعت ‪ 6:50‬عصر ونیاز را‬
‫ترک کردند و ساعت ‪ 11:30‬شب به میالن رسایدند‪ .‬حتاا در آن سااعت از شاب‪،‬‬
‫وینی راستر و دو ت دیگر برای پیشواز بابا در ایستگاه بودند‪ .‬آنان ساعت ‪ 2‬بعد از‬
‫ظهر یکشنبه ‪ 8‬اکتبر باه پااریس رسایدند‪ .‬روآناو بوگیساالو‪ ،‬نوریناا ماتچاابلی و‬
‫کوئنتی برای خوشآمدگویی به ایستگاه آمده بودند‪ .‬پس از گاررت اتااق باباا در‬
‫هتد وایلمان‪ ،‬بابا به آپارتمانی ررت که ‪ 50‬ت برای گاررت دارشاان از باباا گارد‬
‫آمده بودند‪ .‬بابا در کمتر از سه ساعت با همهی آناان دیادار نماود‪ .‬اوتاو هااس –‬
‫هیجه‪ ،‬همسرش و دخترشان در میان کسانی بودند که با بابا دیدار داشتند‪.‬‬
‫هنگامی که بیجی دختر روآنو به دیدن بابا آمد‪ ،‬روآنو او را چنی معرری نماود‪،‬‬
‫«بابای عزیز‪ ،‬ای بچهی م است»‪ .‬بیجی بیدرنگ گفت‪« ،‬باباا او بیشاتر از ما‬
‫یک بچه است»! بابا روی تخته ی الفبا هجی کرد‪« ،‬بابا نیز به معنای بچاه اسات‪.‬‬
‫بنابرای ما سهتا بچه هستیم»‪ .‬بابا به روآنو و دخترش به قادری مهرباان باود کاه‬
‫هردو عمیقا قلبشان زیر و رو شده بود‪ .‬ای باعث شد کاه روآناو بپرساد چارا باباا‬
‫آنقدر به او و دخترش مهربان است‪ .‬بابا پاسخ داد‪« ،‬به خاطر ای که تو زمانهای‬
‫بسیار دور در مصر به م بسیار مهربان بودی»‪.‬‬
‫یک مقالهی تعریفآمیز به همراه یک عکس از بابا در روزناماهی پااریزییَا باه‬
‫چاپ رسید و چند ت ررانسوی مشتاق دیدار با او شدند‪ .‬با ای وجود‪ ،‬بابا سااعت‬
‫‪ 8:20‬بامداد روز بعد راهی لندن شد؛ اینک ‪ 10‬نفر با او مساررت میکردند‪.‬‬
‫آنان ساعت ‪ 2‬بعد از ظهر به دووِر رسیدند و چند ت از غربیهاا باه پیشاواز باباا‬
‫آمده بودند‪ .‬بابا‪ ،‬مینتا‪ ،‬وید باکِت و هربرت دیوی با اتاومبیلی کاه الیزابات آن را‬
‫رانندگی میکرد رهسپار لندن شدند‪ .‬سایری با قهار به آنجاا سافر کردناد‪ .‬آناان‬
‫عصرگاه ‪ 9‬اکتبر به لندن رسیدند و در هتلی به نام هایجیا هااوس ‪Hygeia House‬‬

‫به نشانی شماره ‪ 37‬وارینگتون کِرِسِنت سکنی گزیدند‪ .‬روز بعد رعالیتهای زیادی‬
‫آغاز گردید‪ .‬استفانی هاگارد‪ ،‬چارلز پردام‪ ،‬دلیا دلیون‪ ،‬وید و مری باکِت‪ ،‬مارگارت‬
‫از لندن به اَویال‪ ،‬مادرید و بارسلونا در اسپانیا‬ ‫‪88‬‬

‫کراسک‪ ،‬الیزابات پاترساون‪ ،‬کیتای دیوی‪ ،‬نوریناا ماتچاابلی‪ ،‬روآناو بوگیساالو و‬


‫کوئینتی تاد‪ ،‬هماینک به بابا بسیار نزدیک شده بودند‪ .‬در درازای ای اقامات باباا‬
‫در لندن چند ت دیگر در تماس صمیمانه با بابا قرار گررتند‪.‬‬
‫روز بعد‪ ،‬هنگام صرف ناهار در منزل استفانی هاگارد‪ ،‬بابا با چند ررد جدید دیدار‬
‫نمود‪ .‬در میان آنان بانویی بود به نام دوروتی گری سااید؛ نویساندهی کتاابهاای‬
‫روحانی‪ .‬او به بابا گفت‪« ،‬م درون خود یک نیروی الهام را احساس میکردم کاه‬
‫مرا توانا به نوشت میکرد اما ناگهان به نظر رساید کاه آن نیارو رو باه راروکش‬
‫گذاشت و از دست ررت‪ .‬م دیگر هیچ آرزویی برای نوشت ندارم»‪ .‬بابا به آرامای‬
‫پاسخ داد‪« ،‬آنها صررا گوشهها و نگاههای آنی بودند‪ .‬آنها همیشه موقتی و گذرا‬
‫هستند‪ .‬اما م به تو کمک خواهم کرد‪ .‬گناه تو نیست‪ .‬ای تقصیر تو نبوده اسات‬
‫که ای نیروی الهام از میان ررته است‪ .‬دلیلش ای است کاه وقاتش نباود‪ .‬زماان‬
‫برای آن که تو آن نیرو را داشته باشی و پدیدار گاردد و آن را نگهاداری‪ ،‬مناساب‬
‫نبود‪ .‬ای گناه تو نیست اما با کمک م ‪ ،‬تو نیروی الهام را خواهی داشات و آن را‬
‫دوباره به دست خواهی آورد و آنگاه برای همیشه با تاو خواهاد باود‪ .‬یاک روز تاو‬
‫خواهی توانست که با نوشتههایت به بشریت بسیار کمک کنی»‪.‬‬
‫کالم بابا چنان روحیهای دوباره به خانم گری ساید بخشید که او با آرامش خاطر‬
‫و خوشحالی و با ایمان و باوری محکم که دوباره نیروی ادراک قلبی و خالقیتاش‬
‫را بازخواهد یارت روانه شد‪ .‬بابا از سااعت ‪ 3‬تاا ‪ 5‬عصار باا هربارت دیوی دیادار‬
‫داشت‪ .‬چیزهای بخصوصی هربرت را آزار میداد و بابا پیرامون آن موضوعات برای‬
‫زمان چشمگیری با او به گفتوگو نشست‪ .‬هربرت سخنانش را بایپارده باه زباان‬
‫آورد‪« ،‬شما قول دادید که ساخ بگوییاد اماا آن را انجاام نمایدهیاد‪ .‬جهانیاان‬
‫دربارهی شما چه رکر خواهند کرد»؟‬
‫پاسخ بابا بسیار تند و گوشهدار بود‪:‬‬
‫برای بشریت نه تنها خوب است‪ ،‬بلکه ضروری است که پایبند به اصاول دینای و‬
‫اخالقی باشد و مقررات مذهبی را به جا آورد اما برای راه روحانی‪ ،‬آنهاا ضاروری‬
‫‪89‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫نیستند‪ .‬م رراسوی تمامی قوانی ‪ ،‬اصول‪ ،‬مقاررات و موضاوعاتی هساتم کاه در‬
‫پیوند با وظیفههای دنیوی است‪ .‬م کامد هستم و بنابرای هایچ ماانع و الزامای‬
‫برای م وجود ندارد‪ .‬م تمامی موانع را شکستهام و به رراساوی تماامی قاوانی‬
‫ررتهام! بنا بر منشور اخالقی جهان‪ ،‬بشریت ساخ و قاول یاک رارد را مقادس و‬
‫خاص میانگارد‪ .‬اما آنکه به رراسوی زمان‪ ،‬رضا‪ ،‬علت و معلول ررته اسات‪ ،‬هایچ‬
‫چیز او را محدود نمیسازد‪ .‬برای او چیزی به عنوان بناد و اساارت وجاود نادارد‪.‬‬
‫نامحدود نمیتواند توسط هیچ چیز محدود و کرانهدار گردد‪ ،‬هرچند که هدف واال‬
‫باشد‪ .‬ای بدان معناست که ررد نمیتواند نامحدود را محدود نماید! به ای دلیاد‪،‬‬
‫و بدون آنکه درخواست کرده باشی‪ ،‬م به تاو قاولهاایی مایدهام و در زماان‬
‫مناسب به هدف خود‪ ،‬خواهی رسید‪ .‬م همچنی مایدانام کاه قاول مایتواناد‬
‫وسیلهای برای به درازا کشاندن زمان باشاد‪ .‬آن قاول باه منظاور بارآورده شادن‬
‫نیست‪ ،‬بلکه شرایط‪ ،‬آن را ناگزیر میسازد و نیازِ موقعیت است‪ .‬از ای رو‪ ،‬اهمیتای‬
‫به واکنش برخاسته از آن نمیدهم‪ .‬بنابرای به خاطر پایبند نبودن به قولم‪ ،‬نگران‬
‫انتقادهای جهانیان‪ ،‬تهمتهای وحشتناکی که مایزنناد و آسایبی کاه باه کاارم‬
‫میرسانند نباش‪ .‬م عمدا چنای واکانشهاای مخالفاتآمیازی را میآرارینم و‬
‫میپرورانم‪ .‬چنی مخالفتی برای کارم الزم است‪ ،‬تا ضربهی بزرگی به مخالفاتهاا‬
‫زده شود‪ .‬م رراسوی ستایش و تهمت هساتم و آناان کمتاری تااریری بار ما‬
‫ندارند‪.‬‬
‫تمام کسانی که اهمیت به شهرت و مورقیتهای دنیوی مایدهناد و از انتقااد و‬
‫رسوایی و بدگویی میهراسند‪ ،‬انسانهای عادی هستند‪ .‬آناان مایخواهناد قادر و‬
‫منزلت خود را به هر هزینهای نگاه دارند‪ .‬نام و آوازهی آناان باه تنهاایی از پاول و‬
‫زندگی و تمام چیزها‪ ،‬برایشان بیشتر اهمیت دارد‪.‬‬
‫م حقیقت هستم‪ .‬نه هیچ انبوهی از تحسی ها و ستایشها مرا باالتر خواهد برد‬
‫و نه هیچ انتقادهای عیبجویانه مرا به پایی خواهد کشید‪ .‬م آنچه کاه هساتم‪،‬‬
‫از لندن به اَویال‪ ،‬مادرید و بارسلونا در اسپانیا‬ ‫‪90‬‬

‫هستم و همیشه همچنان خواهم بود‪ .‬هر کاری که انجام میدهم‪ ،‬به خااطر کاارم‬
‫است که رراه همگان را در بردارد و از آن مراقبت میکند‪.‬‬
‫در ‪ 11‬اکتبر‪ ،‬یک بانوی بازدید کننده از بابا پرسید‪« ،‬هنگامی که شخص از همه‬
‫طرف با اوضاع راسد و مشکالت در بر گررته شده است‪ ،‬بدون هایچ راه رارار‪ .‬آیاا‬
‫حق دارد کاری انجام دهد که معموال آن را زشت و شرمآور مینامند»؟‬
‫بابا به طور مفصد روش گری نمود‪:‬‬
‫توجیهپذیر است که شخص در چنی شرایهی دست به هر کاری بزند‪ ،‬به شارن‬
‫آن که هیچ نفع شخصی و لذتی در آن نباشاد‪ .‬بارای نموناه‪ ،‬اگار شخصای بارای‬
‫برداشت یک سکهی نقره از درون تاودهای از مادروع‪ ،‬دساتش را آلاوده ساازد و‬
‫سپس آن را بشوید‪ ،‬نمیتوان او را سرزنش نمود‪ .‬او دست خود را به منظور معینی‬
‫کثیف کرده است و پس از رسیدن به هدرش‪ ،‬آن را میشوید‪ .‬ایا گنااه نیسات‪.‬‬
‫یک نمونهی دیگر‪ :‬ررض کنید مردی از همه جهت با شرایط بسایار بادی روباهرو‬
‫شده است؛ خانوادهاش از گرسنگی دارند میمیرناد و یکای از اعضاای خاانواده در‬
‫بستر مرگ ارتاده است‪ .‬آن مرد هیچ راهی برای رراهم کاردن خاورد و خاوراک و‬
‫دارو برای خویشاوندش که در آستانهی جان سپردن است ندارد و به طور تماام و‬
‫کمال بیچاره و درمانده است‪ .‬در ای صورت‪ ،‬اگار آن مارد بایساتی بارای نجاات‬
‫رردی دیگر به راههای زشت و غیرقانونی دست بزند‪ ،‬بدون آن که هرگاز باه رکار‬
‫خود و خوشحالی خودش باشد‪ ،‬کارش توجیهپذیر است‪ .‬چارا کاه او بارای نجاات‬
‫جان دیگران و با انگیزهی ازخودگذشتگی مجبور به ت دادن به آن کار شده است‪.‬‬
‫خالصه‪ ،‬ای بدان معناست که هر کرداری هرچند که نابکار و شریر به نظر برسد‪،‬‬
‫نباید بر اساس استاندارهای جهانی اخالق مورد قضاوت قرار گیرد‪ ،‬بلکه باید صاررا‬
‫بر اساس انگیزههای واقعیِ پنهان‪ ،‬سنجیده شود‪.‬‬
‫ای یک دیدگاه روحانی یا معیار قضاوت است‪ ،‬هرچند که از دید انسانهایی کاه‬
‫ذهنیت دنیوی دارند‪ ،‬تکان دهنده و نامعقول به نظر برسد‪.‬‬
‫‪91‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫از سمت چپ‪ :‬کاکا‪ ،‬چانجی‪ ،‬مهربابا‪ ،‬نورینا‪ ،‬هربرت دیوی و ادی جونیور‪ -‬لندن ‪1933‬‬

‫دریابان اِی ب ب جونز نیز در ‪ 11‬اکتبر به دیدن بابا آمد‪ .‬چنی به نظر میرسید‬
‫که او ارسردگی ذهنی دارد و سردرگم است‪ .‬بیماری سخت ررزنادش او را درهام‬
‫شکسته و ناخشنود ساخته و به رنج شدید او و همسرش دام زده بود‪ .‬باباا ساال‬
‫پیش به او قول داده بود که آن بچه بهبود خواهد یارت و داساتان آن خاانواده در‬
‫روزنامهها پوشش خبری بسیار گررته بود‪ .‬از آنجایی که قول و اطمینانی که بابا به‬
‫آنان داده بود برآورده نشده باود نگرانای آن زوج را ارازایش داده باود‪ .‬دوساتان و‬
‫خویشاوندان آن مرد‪ ،‬ایمانش به مهربابا و هوادارای از او را از باد انتقاد گررته بودند‬
‫و از ای رو‪ ،‬دریابان جونز نومید گشته و در آستانهی خودکشی قرار داشت‪ .‬بابا او را‬
‫آرام نمود و قول داد آن بچه شش ماه دیگار بهباود خواهاد یارات‪ .‬بادی ترتیاب‬
‫دریابان جونز از نگرانیهایش رهایی یارت‪ .‬بابا برای او روش گری نمود‪« ،‬قولی که‬
‫پارسال دادم به دالید روحانی معی خودم بود‪ .‬م آن قول را به مید خاود دادم‪،‬‬
‫بدون آن که درخواست کرده باشی‪ ،‬و خوب میدانستم که برآورده نخواهد شاد و‬
‫رنجهای زیادی به بار خواهد آورد و با در نظر گررت پیوند و بستگی تو و بچاهات‬
‫از لندن به اَویال‪ ،‬مادرید و بارسلونا در اسپانیا‬ ‫‪92‬‬

‫با م از زندگیهای گذشته‪ ،‬به نفع روحانی تو تمام خواهاد شاد‪ .‬دریاباان جاونز‪،‬‬
‫آشکارا آرامش خاطر یارت و پس ازآن با اتومبیداش با بابا و منادلیهاا در پاارک‬
‫ریجِنت گشت زد‪ .‬در ‪ 11‬اکتبر‪ ،‬جک برادر دلیا دلیون‪ ،‬ت اتر کیو را برای دیدار بابا‬
‫و گروه در دسترس آناان قارار داد‪ .‬باباا باه آنجاا ررات و رقاصهاای گونااگون و‬
‫نمایشهای کمدی کوتاهی که مارگارت‪ ،‬نورینا‪ ،‬ویوی ‪ ،‬میبِد‪ ،‬تاد‪ ،‬مینتا‪ ،‬آنیتاا و‬
‫دلیا اجرا نمودند را به تماشا نشست‪ .‬مینتا با تاد رقص رومبا را که مارگاارت آن را‬
‫طراحی کرده بود اجرا کردند‪ .‬نورینا در نمایشی کوتاه بازی کرد اما هنگام اجارای‬
‫نقش‪ ،‬هیجان زده شد‪ ،‬کفش خود را از پا درآورد و بر سر مینتا کوبید! آن برنامه و‬
‫رویدای بسیار عالی بود و بابا از آن بسیار لذت برد‪.‬‬
‫هنری استاراتون سردبیر مجلهی اوکالت رِویو در ‪ 13‬اکتبر باه دیادن باباا آماد‪.‬‬
‫گرچه او یک جویندهی عقالنی بود‪ ،‬با ای وجود بسیار تحت تاریر بابا قرار گررات‪.‬‬
‫در آن روز اِرنست دیوی به همراه دوستش‪ ،‬و همچنی اکبر و بانو حیدری‪ ،‬آقای‬
‫منشی و چالرز پردام به دیدن بابا آمدند‪.‬‬
‫خانم وینسِنت اسکات که دختر آنی بِسانت بود نیز به دیادن باباا آماد‪ ،‬و گفات‪،‬‬
‫«م برای دیدن دوستم آمده بودم اما هنگامی که دریارتم شما نیز اینجاا اقامات‬
‫دارید‪ ،‬به دیدن شما آمدم‪ .‬از دیدار با شاما بسایار خشانودم»‪ .‬باباا خااطر نشاان‬
‫ساخت‪« ،‬م نیز از دیدن تو بسیار خوشحالم»‪ .‬آنان دربارهی ماادر خاانم اساکات‬
‫گفتوگو کردند و بابا چنی اشاره کرد‪« ،‬او در آینده به شکد مرد در هند به دنیاا‬
‫خواهد آمد»‪ .‬خانم اسکات گفت‪« ،‬م هم همی طور رکر میکنم‪ .‬او هند را بسیار‬
‫دوست داشت‪ .‬او اکنون نیاز زیادی به استراحت دارد»‪ .‬بابا باه او اصامینان خااطر‬
‫داد و گفت‪« ،‬اینک جهان به ماده گرایی گرایش پیدا کرده است و برای چرخیدن‬
‫به سوی ارزشهای باالتر زندگی‪ ،‬نیاز به کمک دارد‪ .‬م به جهاان ایا کماک را‬
‫خواهم کرد»‪ .‬خانم اسکات گفت‪« ،‬م ایمان دارم که شما به راستی ای را انجاام‬
‫خواهید داد»‪ .‬بابا پاسخ داد‪« ،‬خداوند نگهدارندهی همه چیز و سرچشمهی همگان‬
‫است و در همگان حضور دارد‪ .‬اما باید به شناخت او رسید و آشکار گردد»‪.‬‬
‫‪93‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫بابا قول داد‪« ،‬م در راستای آن هدف‪ ،‬کمک خواهم کرد‪ .‬خاانم اساکات پاساخ‬
‫داد‪« ،‬م از شما بسیار سپاسگذارم»‪.‬‬
‫پس از پذیررت و گفتوگو با ارراد عالقهمند دیگر‪ ،‬بابا در آن بعد از ظهار بارای‬
‫دیدن چند نمایش کوتاه به ت اتر کیو ررت‪ .‬آن شب بابا پذیررت با ساایر سااکنی‬
‫هایجیا هاوس دیدار کند اما به شرن آنکه تنها به آنان دست بدهد‪ ،‬و پرسشهاا‬
‫را پاسخ ندهد‪ .‬در یک موقعیت‪ ،‬بابا به تندی ادی را به خاطر بخشیدن یاک کااله‬
‫پارسی به آنیتا دِکارو که آن را خواسته بود‪ ،‬مورد سرزنش قرار داد‪ .‬ایا باه طاور‬
‫کامد مخالف دستور بابا بود که چیزی به کسی داده نشود‪ .‬آنیتا پاذیررت کاه باه‬
‫خاطر سهم داشت در آن ماجرا‪ ،‬مقصر است و بابا او را بخشید‪ .‬اما ادی باه خااطر‬
‫کتکِ خجالت آوری که در حضور دیگران خورد‪ ،‬اشک در چشامانش جماع شاده‬
‫بود‪.‬‬
‫ویلیام دانکی ‪ 22‬ساله‪ ،‬با پی بردن باه‬
‫حضور مهربابا به دیدن او آمد‪ .‬شاش مااه‬
‫پیش دانکی از سفر با شاتر در صاحرای‬
‫آرریقا بازگشاته باود و ناآگاناه باه ساوی‬
‫جستوجوی هدف زندگی کشایده شاده‬
‫بود‪ .‬بابا از دیدن ای مارد جاوان خااص‪،‬‬
‫خوشحالی زیاد خود را ابراز نمود و باه او‬
‫گفاات‪« ،‬یکاای از پیااروان ماا در هنااد‬
‫دانشجوی رشتهی پزشکی است‪ .‬م از او‬
‫خواستم که پزشک شود‪ .‬نام او نیدکانات‬
‫است و پس از پایان تحصیالتش‪ ،‬نزد م‬
‫دکتر ویلیام دانکین‪ 1911-1969 ،‬یکی از‬
‫میآید و مایماناد‪ .‬آن زماان بیمارساتان‬
‫مندلیهای مهربابا‬ ‫بزرگی در ملک اشرام بناا خواهاد شاد و‬
‫م نیاز به پزشک جراح دارم‪.‬‬
‫از لندن به اَویال‪ ،‬مادرید و بارسلونا در اسپانیا‬ ‫‪94‬‬

‫دانکی گفت‪« ،‬م در دانشگاه سنت بارتالومیو پزشکی مایخاوانم‪ ،‬آیاا بایاد در‬
‫رشتهی جراحی تخصص بگیرم»؟ بابا پاسخ داد‪« ،‬آن خوب خواهد بود‪ .‬اگر مایلی‪،‬‬
‫به تحصید آن بپرداز»‪ .‬دانکی پاسخ داد‪« ،‬م رشتهی جراحی را جالب مییابم و‬
‫حتما به تحصید آن خواهم پرداخت»‪ .‬بابا بر ای قصاد و نیات دانکای ارج نهااد‪.‬‬
‫هنگامی که دانکی به بیرون اتاق گام برداشت‪ ،‬ناگهان شوکی به او وارد شاد‪ ،‬باه‬
‫طوری که دستش را روی دستگیرهی در گذاشت‪.‬‬
‫در آن دم‪ ،‬او دانست که بابا‪ ،‬خداوند است‪ .‬ای مرد جوان برای یک هفته پاس از‬
‫دیدار با بابا پیوسته تجربههای الهی داشت‪ .‬دانکی سرشار از شادی و وجد بود؛ او‬
‫بابا را همه جا میدید‪.‬‬
‫‪ 16‬اکتبر‪ ،‬بابا با یک گروه بزرگ بیسات و دو نفاره بارای صارف ناهاار باه یاک‬
‫رستوران هندی ررت‪ .‬بعد از ظهر‪ ،‬بابا پیرامون برنامههای آتیاش با کیتای دیوی‬
‫و چند ت دیگر از نزدیکان به گفتوگو نشست‪ .‬بابا ترجیح داد که از راه مارسی با‬
‫کشتی وایسِهروی هند‪ ،‬به هند برگردد و خاطر نشان سااخت‪« ،‬بارای کاارم‪ ،‬الزم‬
‫است از اسپانیا دیدن کنم»‪ .‬آنگاه به کیتی رهنمون داده شد تا برای تغییراتی کاه‬
‫رخ داده است به شرطی که به آسانی انجام گیرد برنامهریزی کند‪.‬‬
‫بابا با اتومبید برای یک گشت عصرگاهی به منزل کیم تولهِرست ررت‪ .‬پاس از‬
‫آن‪ ،‬هنگام قدم زدن در لندن‪ ،‬رویدادی جدی رخ داد که سرنوشت کیم را رقم زد‪.‬‬
‫بابا‪ ،‬چانجی‪ ،‬کیتی‪ ،‬مارگارت و کیم در حال قدم زدن بودند که کایم از موضاوعی‬
‫دلخور و عصبانی شد و چون نتوانست بر اعصابش مسلط شاود شاروع باه دویادن‬
‫نمود و سپس با یک تاکسی روانه شد‪ .‬بابا و گروه نیز یک تاکسی گررتند و در پی‬
‫او روانه شدند‪ .‬تاکسی کیم یاکراسات باه میادان پیکاادلی ررات و جلاوی یاک‬
‫چایخانهی اسکاتلندی نگه داشات‪ .‬باباا‪ ،‬کیتای را بارای آوردن کایم باه چایخاناه‬
‫ررستاد اما او از ررت سر باز زد‪ .‬ای یک سرپیچی عمدی و تمام از دستور بابا بود‬
‫و نه یک ناررمانی از روی بیدقتی‪ .‬کیتی به تاکسی برگشت و بابا بار آن شاد کاه‬
‫‪95‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫آنان باید کیم را رها کنند‪ .‬سپس روی تختهی الفباا دیکتاه کارد‪« ،‬کایم در ایا‬
‫زندگی دیگر هرگز مرا نخواهد دید»‪ .‬پس از آن‪ ،‬او دیگر هرگز بابا را ندید‪.‬‬
‫آن عصرگاه بابا به همراهی هربرت‪ ،‬کیتی‪ ،‬ویوی ‪ ،‬تاد‪ ،‬الیزابت‪ ،‬نورینا‪ ،‬اِساتفانی‪،‬‬
‫چانجی‪ ،‬کاکا و ادی جونیور برای صرف شام باه منازل کُناتس پااهلِ باه نشاانی‬
‫شمارهی ‪ 23‬خیابان جوبِلی ررتند‪ .‬آن بانو ‪ 15‬تا از دوساتانش را کاه بیشاتر از‬
‫خانواده ی سلهنتی روسیه بودند دعوت کرده بود‪ .‬روز بعد‪ ،‬روز آرامی برای بابا بود‬
‫و آن را با یاران نزدیکش گذراند‪ .‬آنان از ساعت ‪ 2‬تاا ‪ 5‬بعاد از ظهار آهساته و در‬
‫سکوت گرد بابا نشستند‪ .‬بابا بیان نمود که در یک حالت کمیاب قرار دارد؛ انگار از‬
‫باالتری حالت به پایی تری حالت کشیده میشود و او را دساتخوش رناج بسایار‬
‫بدی نموده است‪ .‬بابا بار دیگر موضوع ررت به اسپانیا را پیش کشید و تکرار کارد‬
‫که برایش مهم است به آنجا برود و گفت‪« ،‬اگر برنامهی سفر به اسپانیا به آساانی‬
‫تدارک دیده شود‪ ،‬م به آنجا خواهم ررت‪ .‬اما تنها برای یک هفته و نه دو هفتاه‪.‬‬
‫سپس از مارسی بیدرنگ به هند برمیگردم»‪.‬‬
‫زادروز آنیتا در ‪ 17‬اکتبر جش گررته شد‪ .‬سپس عصرگاهان بابا به یک کاباره با‬
‫نمایشهای گوناگونی از درام‪ ،‬رقص و کمدی در سال ت اتر «پرنس ویلز» دعاوت‬
‫شد و او با چند ت از دوستدارانش به آنجا ررت‪ .‬بابا صرف نظر از آن کاه دیگاران‬
‫دربارهی دیدارش از یک چنی کلوبی چه میاندیشند روانه شد‪ .‬او به دلید خاصی‬
‫به آن مکان ررت و آن برقرای ارتبان با شخصی بود کاه او را دعاوت کارده باود‪.‬‬
‫اواتار بر زمی ررود میآید تا کار خود را انجام دهد و اگر همهی جهان در برابرش‬
‫بایستند‪ ،‬اهمیت نمیدهد‪ .‬او جاز باه کاار جهاانیاش‪ ،‬باه چیاز دیگاری اهمیات‬
‫نمیدهد‪ .‬بابا مدت کوتاهی در آنجا نشسات و پاس از دیادن یاک رقاص‪ ،‬ساال‬
‫نمایش را ترک کرد‪ 18 .‬اکتبار‪ ،‬باباا چناد تا بازدیدکنناده دیادار نماود و یاک‬
‫گفتوگوی خصوصی با اعضای گروه کیمکو داشت‪ .‬بابا از ساعت ‪ 2‬تا ‪ 3:30‬عصر از‬
‫استودیوی هنرمند نقاش چارلز شالیمار دیدن نمود‪ .‬چارلز پِردام برای گفتوگو باا‬
‫چانجی و هربرت پیرامون جزئیات زندگی بابا و سفرهایش برای کتاابی کاه قصاد‬
‫از لندن به اَویال‪ ،‬مادرید و بارسلونا در اسپانیا‬ ‫‪96‬‬

‫نوشت آن را داشت از راه رسید‪ .‬شامگاهان‪ ،‬باباا از اساتودیوی رقاص مارگاارت و‬


‫میبد دیدن نمود‪ .‬در آنجا مارگارت برای بابا رقاص بالاه اجارا نماود و ساپس در‬
‫پیشگاه او مانند یک کودک گریست‪ .‬بعد از ظهار روز بعاد‪ ،‬لیلیاان همسار چاارلز‬
‫پردام به دیدن بابا آمد‪ .‬بابا آن روز را با حلقهی نزدیاک از دوساتدارنش گذراناد و‬
‫عشق خود را مانند بااران در ساکوتی آسامانی بار آناان باریاد‪ .‬آناان باا شاگفتی‬
‫اندیشیدند‪« ،‬آیا خود بهشت میتواند مسرتآمیزتر از همنشینی با بابا باشد»؟‬
‫اِستِله گیلی ‪ Stelle Gayley‬معاروف‬
‫به نانی ‪ Nonny‬کاه در آن زماان ‪58‬‬
‫سال س داشت بیوهی یاک وکیاد‬
‫سرشناس در نیویورک بود‪ .‬دخترش‬
‫مااااادلی کااااه او را رانااااو ‪Rano‬‬

‫مینامیدند ‪ 31‬ساال سا داشات و‬


‫هنرمندی نقااش باود کاه چنادی‬
‫سال در زمینهی طراحای پارچاه در‬
‫نیویورک کار کرده بود‪ .‬آنان توساط‬
‫دوسااتشااان روآنااو بوگیسااالو و‬
‫دوستش کوئنتی تاد سال گذشاته‬
‫در پاریس دربارهی مهرباباا شانیده‬
‫بودند و در بازگشات باه نیویاورک‬
‫از سمت چپ‪ :‬نانی‪ ،‬مهربابا‪ ،‬رانو گیلی‪ ،‬امریکا سال ‪1934‬‬
‫چشم انتظار دیدار با او بودند‪ .‬روآناو‬
‫اینک با بابا در لندن بود و به محض پی بردن به تغییر برنامه سفر بابا‪ ،‬باه ناانی و‬
‫رانو نامه نوشته بود و آنان بیدرنگ راهی لندن شاده بودناد‪ .‬پاس از رسایدن باه‬
‫لندن‪ ،‬آنان برای پیدا کردن محد اقامت بابا باه مشاکد برخوردناد‪ .‬گرچاه روآناو‬
‫آدرس را برایشان تلگراف کرده بود اما رانو آن را دریارت نکرده بود‪ .‬نانی در حالی‬
‫که اشک میریخت تکرار میکرد‪« ،‬باباا کجاسات؟ باباا کجاسات»؟ راناو او را آرام‬
‫‪97‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫نمود و سپس آنان در یک هتد اتاق گررتند‪ .‬رانو با تلف باه اتحادیاهی انگلیسای‬
‫زبانان تماس گررت زیرا که نامهنگاریاش با روآنو توسط آدرس آنان انجام گررتاه‬
‫بود‪ .‬اتحادیه‪ ،‬شمارهی تلف روآنو را در اختیار او قرار داد؛ پاس از تمااس تلفنای‪،‬‬
‫روآنو محد اقامت بابا را به رانو گفت‪ .‬آنگاه رانو ساپس پرساید چاه سااعتی آناان‬
‫میتوانند بابا را ببینند و روآنو گفت ساعت چهار عصر آن روز‪ .‬گرچاه ناانی و راناو‬
‫هردو مشتاق دیدار با بابا بودند اما رانو دچار تردید شد و با شاگفتی اندیشاید‪« ،‬او‬
‫چه گونه استادی است؟ آیا او از ایمان ما خبر دارد؟ ما در اشتیاق دیدن او هستیم‬
‫اما به نظر نمیرسد که اهمیت بدهد»؟ ساعت ‪ 4‬بعد از ظهر ‪ 18‬اکتبر‪ ،‬نانی و رانو‬
‫باارای دیاادار بااا محبتتوب ابتتدی وارد هااایجیااا هاااوس شاادند‪ .‬روآنااو پااس از‬
‫خوشآمدگویی‪ ،‬با دلسوزی گفت اکنون بابا به خاطر خستگی زیاد نمیتواند آنها‬
‫را ببیند‪ .‬نانی و رانو خشکشان زد و سرارکنده گردیدند‪ .‬آنگاه برای دیدار با نورینا‪،‬‬
‫الیزابت و گروه کیمکو راهنمایی شدند‪ .‬هنگام گفتوگو دربارهی بابا‪ ،‬بابا برایشاان‬
‫پیام ررستاد‪« ،‬چون که از راه بسیار دور آمدهاید‪ ،‬م شما را خواهم دید اما نبایاد‬
‫چیزی بپرسید و یا با م گفتوگو کنید‪ .‬شما باید پس از دیدن م ‪ ،‬روانه شوید»‪.‬‬
‫ابتدا بابا به دنبال نانی ررستاد‪ .‬رانو در حالی که با دلشاوره بیارون اتااق منتظار‬
‫مانده بود ذهنش با سرعت کار میکرد‪ .‬در اتاق آهسته باز شد و نانی باا چشامانی‬
‫پر از اشک به بیرون قدم گذاشت‪ .‬رانو جا خورد‪ ،‬چون که تا آن زمان‪ ،‬هرکسی که‬
‫تسلیم احساساتش میشد را «ابله و احساساتی» میانگاشت‪ .‬او نمیتوانست سر در‬
‫بیاورد که چه چیزی برای مادرش پیش آمده است‪ .‬سپس مهربابا‪ ،‬رانو را باه اتااق‬
‫صدا زد‪ .‬یکبار رانو نخستی دیدارش را چنی توصیف کرد‪:‬‬
‫م چندی ساعت با بیقراری که تا اندازهای مرا عصبی کرده باود باه دیادار باا‬
‫شخصی میاندیشیدم که بسیار اندک دربارهاش میدانستم‪ .‬با ای وجاود باه نظار‬
‫میرسید به شیوهی غریبی به سویش کشیده شدهام‪ .‬آن لحظه ررا رسید‪ .‬به درون‬
‫اتاق قدم گذاشتم؛ همه چیز در اطرارم رنگ باخت‪ .‬تنها چیزی که دیدم رردی بود‬
‫که زیبایی رخسارش در وصف نمیآید‪ .‬او با چنان مهربانی و نرمی به م نگاه کرد‬
‫از لندن به اَویال‪ ،‬مادرید و بارسلونا در اسپانیا‬ ‫‪98‬‬

‫که خاطرهاش به طور پاکنشدنی برای همیشه روی حارظهام نقش بسته است‪ .‬آن‬
‫زمان دانستم که اگر بنا باشد دیگر هرگز مهربابا را نبینم‪ ،‬چیزی دریارات کاردهام‬
‫که برای همیشه با م خواهد ماند‪ .‬هرگز در زندگیام شخصی را به چنی زیبایی‬
‫ندیده بودم‪ .‬احساس کردم مهربابا تجسم همه چیز است‪ .‬او آن عشق و مهربانی را‬
‫داشت که در وصف نمیآید‪ .‬تا امروز نمیدانم چه کس دیگری در اتاق باود‪ .‬تنهاا‬
‫پیکرههای تیره و تاری وجود داشتند اما مهربابا آشکارا در میان آنان باا زیبااتری‬
‫شکد و رخسار که هرگز ندیده بودم به چشم میخورد‪ .‬شایرینی‪ ،‬عشاق‪ ،‬و تماام‬
‫چیزهای زیبا در چهرهاش دیده میشد‪ .‬م ایستاده باودم و باه او چشام دوختاه‬
‫بودم تا سرانجام شخصی مرا از اتاق به بیرون برد‪.‬‬
‫رانو در اتاقی دیگر با مادرش و روآنو مشغول گفتوگو پیرامون دیدارشان باا باباا‬
‫بودند که ویوی رقصکنان وارد شد و به شیوهای خودنمایانه و نمایشی‪ ،‬آواز سار‬
‫داد‪« ،‬روووآآآآنووو! بابا تو را صدا میزند»‪ .‬روآنو باا دساتپاچگی و شاتابان اتااق را‬
‫ترک کرد و رانو و نانی بهتزده بهام نگریساتند‪ .‬گرچاه آناان اهمیتای باه ررتاار‬
‫نمایشی و ت اتری ویوی ندادند اما رانو با شگفتی چنای اندیشاید‪« ،‬ماا در چاه‬
‫تلهای ارتادهایم»؟ چرا که او هرگز ندیده بود روآنو دست به سینهی کسی باشاد و‬
‫تمام آن صحنه برایش بسیار عجیب و غریب باه شامار آماد‪ .‬هنگاامی کاه روآناو‬
‫برگشت‪ ،‬با خوشحالی آنها را باخبر نمود‪« ،‬از رردا بابا میخواهاد شاما هاردو باا‬
‫همهی ما در هایجیا هاوس بمانید»‪ .‬آنان به هتاد برگشاتند و هاردو در سراسار‬
‫یکی از بلندتری شبهای زندگیشان‪ ،‬به هیچ چیز جز بابا نیندیشیدند‪ .‬روز بعاد‪،‬‬
‫آنان به هایجیا هاوس ررتند و کنار بابا ماندند‪ .‬سرنوشت آنان مُهر شد‪.‬‬
‫بابا با نانی بسیار مهربان بود اما به دالیاد خاودش‪ ،‬راناو را دور نگااه میداشات‪.‬‬
‫گرچه بابا او را به طور بیرونی‪ ،‬دور از خود نگاه داشته بود اما از درون به سوی بابا‬
‫کشیده میشد‪ .‬در موقعیتهای گوناگون‪ ،‬بابا با همگان به سینما میررت جز رانو‪.‬‬
‫یا آنکه اگر بابا و گروه به سفر میررتند‪ ،‬بابا از او میخواست جداگانه سفر کند و‬
‫رانو تنها اجازه داشت بابا را از دور ببیند‪.‬‬
‫‪99‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫لذت بازی‪ ،‬بی عاشق و محبوب الهی‪ ،‬تنها از راه شادی و اندوه تجربه میشود‬
‫که از سرشت بازیگوش محبوب الهی سرچشمه میگیرد‪.‬‬
‫سرنوشت رانو چنی رقم خورده بود که از آن بابا باشد و به حلقاهی او بپیونادد‪.‬‬
‫گرچه اگر دیگران با دیدن چنی ررتاری از سوی بابا از او راصله مایگررتناد اماا‬
‫استاد محبوب تنها با کسانی پرکرشمه است که مایداناد باا او بساتگی و پیوناد‬
‫درونی دارند و میخواهد آنان را کنار خود نگاه دارد‪ .‬نانی‪ ،‬رانو گیلی و هامچنای‬
‫دلیا‪ ،‬الیزابت‪ ،‬کیتی‪ ،‬مارگارت‪ ،‬نورینا‪ ،‬نادی و هِدی مرتِنز‪ ،‬در سرنوشتشاان باود‬
‫که در حلقهی مهربابا نقش بازی کنند‪.‬‬
‫وید و مری باکت عاشقانه بابا را دوست داشتند و او نیز عشق زیادی بارای آناان‬
‫داشت‪ .‬ای زوج سالخورده آرزو داشتند که بابا از منزلشان دیدن کند اما چیازی‬
‫به زبان نیاوردند‪ .‬در ‪ 19‬اکتبر‪ ،‬بابا به طور غیر منتظره به آنان گفت‪« ،‬م رردا به‬
‫منزلتان خواهم آمد و شما باید همهی ما را به چای مهمان کنید»‪ .‬آنها خشنود‬
‫گردیدند اما همزمان نگران شدند چرا که ‪ 22‬ت در گروه بابا بودناد و در کلباهی‬
‫کوچک آنان تنها سه تا چهار صندلی و حتا تعداد کمتری رنجان و نعلبکی وجاود‬
‫داشت و نمیدانستند که در ای زمان کوتاه چگونه تهیاه و تادارک ببیناد و بایم‬
‫داشتند که چه رخ خواهد داد‪ .‬اما بدون آنکاه آناان کلماهای باه باباا بگویناد‪ ،‬او‬
‫مشکدشان را حد کرد‪ .‬بامداد روز بعد بابا به همگان اعالم کرد‪« ،‬امروز ما همگای‬
‫برای صرف چای به منزل وید و مری خواهیم ررت‪ .‬هرکس باید یک رنجان و یک‬
‫نعلبکی با خود بیاورد و در آنجا روی زمی بنشیند»‪ .‬شادمانی وید و مری با دیدن‬
‫درک و مهربانی بابا حد و مرز نداشت و قلبشان لبریز از عشق گردید‪.‬‬
‫بابا و گروه ‪ 30‬کیلومتر رانندگی کردند و به کلبهی وید و مری به نام اولاد اوک‬
‫در هاسدهِد نزدیک سِون اوک در کنت رسیدند‪ .‬همچنانکاه باباا باه هار یاک از‬
‫اتاقها سرکشی میکرد‪ ،‬به دقت به آن مینگریست و پیوسته روی تختاهی الفباا‬
‫هجی میکرد‪« ،‬ای خانهی م است»‪ .‬پس از پشت سار گذاشات یاک عصارگاه‬
‫دلچسب‪ ،‬دان اسلو یکی از آشنایان جدید گروه لندن‪ ،‬بابا را با اتومبیاد باه لنادن‬
‫از لندن به اَویال‪ ،‬مادرید و بارسلونا در اسپانیا‬ ‫‪100‬‬

‫برد‪ .‬در ‪ 20‬اکتبر‪ ،‬الیزابت پاترسون راهی نیویاورک شاد‪ .‬صاحبت پیراماون رواناه‬
‫شدن بابا آغاز گردید و باباا از راناو‪ ،‬ناانی و روآناو قاول گررات کاه بارای جشا‬
‫زادروزش در روریه‪ ،‬به هند بیایند‪ .‬احساس جدا شدن از بابا‪ ،‬که در حاال نزدیاک‬
‫شدن بود‪ ،‬با پدیدار شدن نشانههای ارسردگی در همگان آغاز گردید‪ .‬ای در حالی‬
‫است که آنان ساعتهای باقی مانده را میشامردند و اشاتیاق داشاتند کاه بارای‬
‫همیشه با او باشند‪.‬‬
‫او شبان آناان باود و آنهاا بارههاای او‬
‫بودند‪ .‬آنها در حالی که گرد او نشسته و‬
‫شراب الهی میچشیدند در شگفت بودند‪،‬‬
‫«آیااا تاااریخ دوباااره خااودش را تکاارار‬
‫میکند»؟‬
‫بعاادا در آن روز‪ ،‬کااوئنتی تاااد‪ ،‬ایوور‬
‫نووِلو ‪ Ivor Novello‬یکی از مردمپسندتری‬
‫چهرههای ت اتر موزیکال دههی ‪ 1920‬را‬
‫برای دیدار با باباا آورد‪ .‬باباا باا آگااهی از‬
‫منش نووِلو به او چنی گفات‪« ،‬نیااز باه‬
‫سخ نیست‪ .‬زیرا برای آنان که احسااس‬
‫دارند‪ ،‬نیازی به کالم و روش گری نیست‪.‬‬
‫تو خوش قلاب هساتی»‪ .‬نوِولاو سارش را‬
‫لندن‪ ،‬اکتبر ‪1933‬‬
‫روی دست راست بابا گذاشات و باه نظار‬
‫رسید که دگرگون‪ ،‬و قلبش زیر و رو شده است‪ .‬تاد به بابا گفت که نوولو با وجاود‬
‫بلندآوازگیاش‪ ،‬پر از عشق است و همیشه به همگان کمک میکند‪ .‬بابا پاسخ داد‪،‬‬
‫«م یکتای قدیمی هستم‪ .‬او از آن م است و مدت زمان درازی است کاه بارای‬
‫م کار میکند اما ناآگاهانه‪ .‬اما زمامی او همه چیز را خواهد دانست»‪ 21 .‬اکتبار‪،‬‬
‫اکبر حیدری به هایجیا هاوس آمد و بابا را به یک بیمارستان خصوصای بارد کاه‬
‫‪101‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫پسرش پس از عمد جراحی‪ ،‬بهبودیاش را در آنجا بازمییارت‪ .‬بابا پس از دلداری‬


‫دادن بااه خااانوادهی حیاادری‪ ،‬هنگااام بازگشاات‪ ،‬از خانااهی چنااد ت ا دیگاار از‬
‫دوستدارانش دیدن کرد و به نیازهای آنان توجه نمود‪ .‬تام شارپلی نیاز آن روز باه‬
‫دیدن بابا آمد‪ .‬او چند روز پیش‪ ،‬برادرش را به نام جک برای دیدار با بابا اورده بود‪.‬‬
‫ایوور نووِل بابا را به دیدن نمایش کمدی که در آن نقش آررینی میکرد دعاوت‬
‫نموده بود‪ .‬آن شاامگاه‪ ،‬باباا باا گاروهش باه دیادن نماایش کمادی «پروسانیوم‬
‫‪ »Proscenium‬در ت اترِ «گلوب» ررت‪ .‬نوولو به بابا و گروه صندلیهای لژ را داد کاه‬
‫معموال برای خانوادهی سلهنتی رزرو میشاوند‪ .‬در پایاان نماایش‪ ،‬نوولاو و تماام‬
‫گروهش به ارتخار بابا به او کرنش کردند‪ .‬آنگاه نوولو به قسمت لژ ررت و باباا او را‬
‫در آغوش گررت‪ .‬نوولو پس از آن‪ ،‬ریلیس و زینا دِر را به بابا معرری نمود و از باباا‬
‫صمیمانه دعوت نمود که هرگاه به انگلستان برمایگاردد‪ ،‬در خاناهی ییالقایاش‬
‫اقامت نماید‪ .‬ای آخری شب اقامت بابا در لندن بود‪ .‬در بازگشت گروه به هایجیا‬
‫هاوس‪ ،‬همهی آنان به بابا در اتاق نشیم پیوستند و گرد او در سکوتی مقدس که‬
‫بابا آن را «دوباره پر شدن» نامید‪ ،‬نشستند‪ .‬در درازای ای دیدار بابا از انگلساتان‪،‬‬
‫او دوباره پیرامون شکست سکوتش سخ رانده بود و مریدان غربی باا جدیادت و‬
‫اشتیاق تمام‪ ،‬تاالر بزرگی برای ای رویداد اجاره کرده بودند‪ .‬آن شامگاه بابا بارای‬
‫گروه چنی روش گری نمود‪« ،‬م دریارتاهام کاه ایا باار شاما بهتار مارا درک‬
‫میکنید‪ .‬م از همهی شما خشنودم‪ .‬شما همگی به م نزدیکتر شده و روشهای‬
‫کار مرا بهتر رهمیدهاید‪ .‬اما به راستی شما گمان کردید که ما در زماان معینای‬
‫جلوی انبوهی از مردم در یک تاالر بزرگ سخ خواهم راند‪ .‬م ساکوتم را بادون‬
‫هیچ هشداری آغاز کردم و به همان روش هام ساخ خاواهم گفات‪ .‬چاه کسای‬
‫میداند کی! اما زمانی که سخ بگویم تمام جهانیان خواهند دانسات و تشاخیص‬
‫خواهند داد که م کیستم»‪ .‬یکبار بابا به شوخی و همچنای باا لحنای تلاخ باه‬
‫نورینا گفت‪« ،‬هنگامی که سکوتم را بشکنم‪ ،‬چشمان تاو از کاساه بیارون خواهاد‬
‫پرید»!‬
‫از لندن به اَویال‪ ،‬مادرید و بارسلونا در اسپانیا‬ ‫‪102‬‬

‫تدارکات برای سفر برگشت بابا به هند از سپیده دم بامداد روز بعد‪ ،‬یکشانبه ‪22‬‬
‫اکتبر‪ ،‬آغاز گردید‪ .‬بابا یک نشست ویژه‪ ،‬هم رردی و هم جمعی با گاروه کایمکاو‬
‫داشت‪ .‬پس از آن‪ ،‬تمامی کارکنان هایجیا هاوس‪ ،‬آمدند و به او دست دادند‪ .‬یک‬
‫خدمتکار زن سالخورده به نام دوروتی از بابا خواست به بچهاش کمک کناد و باباا‬
‫قول داد که آن را انجام خواهد داد‪ .‬بابا ساعت ‪ 11‬بامداد هتد را ترک کرد‪ .‬در ای‬
‫میان‪ ،‬کارکنان هتد از پشت پنجرهها نگاه میکردند و دست تکان میدادند‪.‬‬
‫در ایستگاه ویکتوریا‪ ،‬جمعیتی نزدیک به ‪ 30‬ت برای بدرود گفت باه باباا گارد‬
‫آمده بودند‪ .‬ای در حالی است که برنامهی حرکت بابا اکیدا خصوصی نگاه داشاته‬
‫شده بود‪ .‬قهار به راه ارتاد و دوستداران بابا در حالی که اشاک میریختناد باه او‬
‫بدرود گفتند‪.‬‬
‫او یکتایی است که هرگز ما را رها نمیکند! با ای وجود آنان احساس کردند که‬
‫انگار قلبشان به جایی دور دست برده میشود‪ .‬بدون بابا در میان آنان‪ ،‬همه چیز‬
‫در زندگی به صورت وحشتناکی خالی و پوچ به نظر میرسید‪.‬‬
‫بابا و مندلیها را آنیتا دِکارو‪ ،‬نورینا‪ ،‬مینتا‪ ،‬هربرت و تاد همراهی میکردناد‪ .‬تاام‬
‫شارپلی نیز با گروه همسفر شده و آنان را تا شهر دوور ‪ Dover‬همراهای کارد و در‬
‫بندرگاه هنگام سوار شدن به کشتی باه آناان بادرود گفات‪ .‬گرچاه کیتای تماام‬
‫برنامهریزیها را انجام داده بود اما در لندن ماند تا از پدرش مراقبت کند و کارش‬
‫را به عنوان آموزگار پیانو پی گیرد‪ .‬هنگام گذر از کانال مانش‪ ،‬هوا سرد و مه آلاود‬
‫بود و تالطم نداشت‪ .‬پس از رسیدن به شهر بندری کاله در ررانسه‪ ،‬آنان باا قهاار‬
‫کنتیننتال اکسپرس رهسپار پاریس شدند و ساعت ‪ 6‬عصر به آنجا رسایدند‪ .‬آنیتاا‬
‫در پاریس از گروه جدا شد‪ .‬چرا که پیشاتر باباا تصامیم گررتاه باود آنیتاا بارای‬
‫تحصید در آموزشگاه هنر اتو هاس ‪ -‬هیجه به زوریخ برود‪ .‬بقیهی گروه در ساعت‬
‫‪ 8:40‬شب سوار قهار پاریس ‪ -‬اورلینز نایت اکسپرس شدند‪ .‬آناان در دو کوپاهی‬
‫خصوصی بودند و سفر راحتی را در پیش گررتند‪.‬‬
‫‪103‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫آژانس مساررتی پیکرورد در برنامهریزی تمام جزئیات تور بسیار خوب کار کرده‬
‫بود و از نمایندگانشان خواسته بود که در مسیر سفر با آنان دیادار کنناد‪ .‬باباا و‬
‫گروه ساغت ‪ 8‬بامداد ‪ 23‬اکتبر وارد آیران ‪ Irun‬در اسپانیا شدند و پس از آن سوار‬
‫قهار به مقصد اَویال شدند‪ .‬از آنجایی که در خرید صندلیها اشاتباه رخ داده باود‪،‬‬
‫چانجی و ادی جونیور مجبور شدند بقیهی راه را بایستند‪ .‬در اَویاال آناان در هتاد‬
‫انِگِلس اتاق گررتند‪ .‬بابا از بودن در اسپانیا بسیار خوشحال به نظر میرساید چارا‬
‫که در مقایسه با شهرهای دیگری که تا کنون در اروپا دیده بود‪ ،‬او را به یاد هناد‬
‫میانداخت‪ .‬پیش از صرف شام بابا به همراهی مردان برای قدم زدن به بیرون ررت‬
‫و از جلوی منزل سنت تِرِسا‪ ،‬یکی از قدیسان و عارران مسیحی‪ ،‬گذشات‪ .‬باباا باه‬
‫یارانش چنی گفت‪« ،‬در اینجا احسااس مایکانم در خاناه هساتم‪ .‬اینجاا مانناد‬
‫اَسیسی است‪ .‬ای رضای روحانی که شما احساس میکنید باه آرامگااه قدیساان‬
‫ارزش میبخشد»‪ .‬بابا با اشاره به مچ دست و بازویش‪ ،‬آشکار نمود‪« ،‬قدیسان مانند‬
‫عصبهای بدنم هستند‪ .‬آنان برای م کار میکنند و م زندگی آنهاا را رهباری‬
‫میکنم»‪ .‬بابا و مردان به هتد برگشتند و آخری وعدهی غذای را برای ‪ 24‬ساعت‬
‫بعد صرف نمود‪ .‬بابا برای آنان روش گری نموده بود‪« ،‬م کاار بسایار ویاژهای در‬
‫اَویال دارم‪ .‬همهی ما باید روزه بگیریم و روی تپهها باهم قدم بزنیم‪ ،‬اما هیچ کاس‬
‫نباید به م دست بزند»‪ .‬بامداد روز بعد‪ ،‬آناان از کلیساای آنجاا دیادن کردناد و‬
‫هنگام بیرون ررت ‪ ،‬بابا به مردان دستور داد چهار سکهی نقره به متصدی حفاظت‬
‫ظروف مقدسهی کلیسا بدهند‪ .‬آنگاه گروه به رهبری باباا در ییالقاات اطاراف کاه‬
‫چشم انداز باشکوه و عالی داشت قدم زدند‪.‬‬
‫آنان ای احساس را داشتند که با مسیح در تپاههاای جلیاد در رلساهی قادم‬
‫میزنند‪.‬‬
‫بابا چنی برایشان آشکار نمود‪« ،‬در زمانهای دور‪ ،‬پیش از ساخته شدن کلیساا‪،‬‬
‫م در اینجا در اَویال بودم و در ایا دامناهی کاوه قادم مایزدم و باه آهساتگی‬
‫استراحت و مراقبه میکردم‪ .‬در آن زمان هیچ درختی در اینجا نبود‪ .‬اینجا بیشاتر‬
‫از لندن به اَویال‪ ،‬مادرید و بارسلونا در اسپانیا‬ ‫‪104‬‬

‫شبیه بیابان بود تا ییالقات»‪ .‬آنان ساعت ‪ 4‬بعد از ظهر به هتد برگشتند و روزهی‬
‫خود را با خوردن میوه شکستند‪ .‬بابا در حال و هوای خوبی بود و برایشان چنی‬
‫روش گری نمود‪« ،‬کاار روحاانی ما باا مورقیات انجاام گررات‪ .‬شاما چاه قادر‬
‫سعادتمندید که با م هستید! حتا آن دسته از پیروانم که با م نیستند در نفع‬
‫روحانی ای کار سهیم خواند بود‪ .‬در اروپا و همچنی قارههای دیگار‪ ،‬مکاانهاای‬
‫مقدسی در پیوند با کار بزرگ روحانی وجود دارند‪ .‬چهار مرکاز روحاانی در اروپاا‬
‫دربرگیرندهی سنت مارک در ونیز‪ ،‬مکانی در ساحد لیگوریاان ‪ Ligurian‬در ایتالیاا‪،‬‬
‫اسیسی در ایتالیا و اَویال است‪ .‬اکنون م همهی آنها را دیده و دوباره دیادهام‪ .‬از‬
‫زمی مقدس ای مکانها‪ ،‬بسیاری از پیران بزرگ پدیدار گشتهاند»‪.‬‬
‫هربرت دستور گررت پس از ‪ 10‬روز دوباره به اَویال برگردد و روی هماان تختاه‬
‫سنگی بنشیند که بابا هر روز روی آن مینشست‪ .‬آشکارسازی بابا پیرامون ای که‬
‫اَویال یکی از چهار مرکز اصلی روحانی اروپا است و در دوران باستان از آنجا دیدن‬
‫کرده بوده است برایشان غارلگیر کننده بود‪ ،‬زیرا بابا هرگز پیشتر نگفته بود که به‬
‫ویژه قصد دیدن از اَویال را دارد‪ .‬آنان همان روز رهساپار مادریاد شادند و سااعت‬
‫‪ 10:30‬شب به آنجا رسیدند و در هتاد پِرینسایپه دانخاوان در خیاباان کالاه دِ‬
‫رکولتِس اتاق گررتند‪ .‬بابا پیشتر مردان را آگاه ساخته بود‪« ،‬بقیاهی وقات ماا در‬
‫اسپانیا صررا صرف استراحت و آرامش خواهد شد؛ ای یک تعهیالت خواهد بود»‪.‬‬
‫بابا میخواست در میان تودههای مردم باشد و از ای رو آنان در خیابانهای شلو‬
‫مادرید قدم زدند‪ .‬هوا صاف و خنک و ررحبخش و خورشید درخشان بود‪ .‬باباا باه‬
‫ویژه از ایستادن در میان جمعیت در میدان مرکزی شهر به نام پورتو دِل سُد باه‬
‫معنی دروازهی خورشید لذت میبرد و چندیدن بار در روز به ای میدان میررت‪.‬‬
‫بابا با وجود آن که لبااس اروپاایی پوشایده باود و کااله پشامی باه سار داشات‬
‫اسپانیاییها برمیگشتند و به او خیره میشادند انگاار باه ساوی چیازی کشایده‬
‫میشدند که نمایتوانساتند در برابارش ایساتادگی کنناد‪ .‬باباا پیراماون واکانش‬
‫اسپانیاییها برای یارانش آشکار نمود‪« ،‬آن به علت کار درونی است که دارم انجام‬
‫‪105‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫میدهم‪ ،‬چرا که در موقعیتهای دیگر‪ ،‬م بدون جلب توجاه حرکات مایکنم»‪.‬‬
‫شامگاه ‪ 25‬اکتبر‪ ،‬آنان به یک کابارهی نسبتا بدنام ررتند که روسپیها و اررادی از‬
‫ای دست به آنجا ررت و آمد داشتند‪ .‬چند کاولی رقصاندهی رقاص رالمنکاو باا‬
‫پوششهای رنگارنگ‪ ،‬روی صحنه در حال رقص بودند و بابا از دیدن اجارای آناان‬
‫لذت برد‪ .‬بیتردید‪ ،‬بابا برای رراه ای دسته از بشریت هم به روشای نادیادنی کاار‬
‫می کرد‪ .‬پس از ای ‪ ،‬بابا و گروه به سینما ررتند و ریلم کینگ گناگ باه باازیگری‬
‫رِی رِی را دیدند‪ .‬سپس هنگام قدم زدن به سوی هتد‪ ،‬اسپانیاییهای محلی که از‬
‫کنار بابا در پیاده رو میگذشتند برمیگشتند و به او مینگریستند و برخی از آنان‬
‫از روی کنجکاوی به راستی او را دنبال مینمودند‪ .‬در هتد‪ ،‬بابا روش گری نماود‪،‬‬
‫«مادرید آخری شهری است که در ای دیدار از غرب از آن دیدن میکنم و قصاد‬
‫ندارم تا یک سال دیگر به غرب بیایم‪ .‬بنابرای کارهای خیلی زیادی است که بایاد‬
‫پیش از ررتنم انجام دهم‪ .‬کشیده شدن توجه مردم به سویم‪ ،‬به هر جا که میروم‪،‬‬
‫به خاطر کار ویژهای است که انجام میدهم‪ .‬م بامداد امروز هنگامی که نوریناا و‬
‫تاد را راهی نمودم تا اطالعات معینی گردآوری نمایند‪ ،‬بارای ده دقیقاه در میاان‬
‫مردم در میدانی بسیار بزرگ و شلو ایستادم به شدت کار کردم و در تماامی آن‬
‫مدت‪ ،‬مرد بسیار سالخوردهای به شدت به م چشم دوخته بود»‪.‬‬
‫بامداد روز بعد‪ ،‬آب گرم برای حمام گررت بابا به موقع آماده نبود کاه دلخاوری‬
‫تمام و کمال بابا را در پی داشت‪ .‬او‪ ،‬هربرت که ترتیب کارها را داده بود صدا زد و‬
‫به شدت مورد نکوهش قرار داد و گفت‪« ،‬م نمیتوانم در اینجاا کاار کانم! راردا‬
‫راهی مارسی میشوم‪ .‬از زمانی که تو از م مراقبت میکنی‪ ،‬هرگز نتوانساتهام در‬
‫غرب آب گرم برای حمام در سپیدهدم داشته باشم! همگی در شاگفت بودناد کاه‬
‫چرا هربرت مورد سرزنش بابا قرار گررته است‪ ،‬چون باباا خاودش اقامات در ایا‬
‫هتد را در مقایسه با هتلی دیگر برگزیده بود‪ .‬بابا به نوریناا و هربارت دساتور داد‪،‬‬
‫«نزد آژانس مساررتی بروید و درخواست تعویض هتد را بدهید‪ .‬پس از تمااس باا‬
‫آژانس‪ ،‬آنان دریارتند که به خاطر اشتباهی که رخ داده‪ ،‬درست در همان هتلی که‬
‫از لندن به اَویال‪ ،‬مادرید و بارسلونا در اسپانیا‬ ‫‪106‬‬

‫بابا آن را رد کرده بود به آنان اتاق داده شده است‪ .‬تنها در آن زمان آنان به دلیاد‬
‫ناراحتی بابا پی بردند‪ .‬بابا و یارانش هنگام ظهر به هتد «لندن گراناد» باه نشاانی‬
‫شمارهی ‪ 2‬گالدو جا به جا شدند که بسیار دلخواه از کار درآمد و اتاق باباا چشام‬
‫انداز پورتو دِل ُسد را داشت اما خیلی زود بابا شروع کرد به شکایت در مورد ایا‬
‫که در غذا به اندازهی کاری رلفد و سیر وجود ندارد‪ .‬از آنجایی که ای وظیفاه در‬
‫دایرهی مس ولیت نورینا بود‪ ،‬او پیش از هر غذا با دستپاچگی سه طبقه از پلهها به‬
‫باال و پایی میررت تا مهم شود که در آشپزخانه مقدار زیاادی سایر باه غاذا‬
‫میزنند‪ .‬کارکنان هتد احتماال رکر کرده بودند که او قدری غیر عاادی اسات‪ .‬اماا‬
‫دلید شکایت بابا ای بود که توجه کارکنان هتد را به سوی خاودش جلاب کناد‪.‬‬
‫کار او بیهمتا بود و در هر شرایهی به هر بهانهای به هدرش میرسید‪.‬‬
‫بابا روی تختهی الفبا دیکته میکرد و به نورینا دلداری میداد‪« ،‬نگاران نبااش‪...‬‬
‫ناراحت نباش»‪ .‬اما هرگاه که بابا او را مورد سرزنش قرار میداد‪ ،‬احساس میکارد‬
‫انگار کسی به بدنش سوزن ررو میکند و همزمان میگوید‪« ،‬اینک به ایا توجاه‬
‫نک ‪ ...‬م تو را آزار نمیدهام»! عصارگاهان باباا بارای شانیدن موسایقی زیباای‬
‫اسپانیایی به بیرون ررت و همچنی از رقص زیبا و دلپساند و هنرمنداناهی یاک‬
‫رقصندهی اسپانیایی سرشناس به نام ال آرژانتینیا دیدن نماود‪ .‬پاس از آن‪ ،‬باباا و‬
‫یارانش به کاره کاپیتال در کنار رودخانه ررتند؛ باباا گهگااه نوشایدنیهاا و میاان‬
‫وعدههای رراوان سفارش میداد و سپس بدون آنکه به آنها دست بزناد ناگهاان‬
‫برمیخاست و روانه میشد‪ .‬ای ‪ ،‬اعصاب هربرت را به ویژه بههم میریخت چرا که‬
‫هزینه سفر بابا را پرداخته کرده و ای کار را نهایت هدر دادن پول برمیشامرد! او‬
‫پذیررت راه روش های استاد روحانی را یاد نگررته بود و متاسفانه یاد هم نگررت‪.‬‬
‫‪ 27‬اکتبر‪ ،‬بابا از پرادو موزهی ملی اسپانیا در برگیرندهی نقاشیها و مجسمههاا‪،‬‬
‫دیدن نمود‪ .‬بابا در درازای دو ساعت که در آنجا بود به نقاشیهایی از مسایح کاه‬
‫توسط اِلگِرکو‪ ،‬وِالسکویز‪ ،‬گویا و روبنز کشیده بودند نگاه کارد‪ .‬ایا شااید تنهاا‬
‫موقعیتی بود که بابا از یک گالری هنر و یا موزه برای چنی مادت زماانی دیادن‬
‫‪107‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫کرده باشد‪ .‬هنگام دیدن کاخ سلهنتی‪ ،‬نگهبان جلوی بابا را گررت و از او خواست‬
‫کاله پشمیاش را از سر بر دارد‪ .‬بابا از بر داشت کالهش سر باز زد چون موهایش‬
‫را پنهان ساخته بود‪ .‬کسانی که با بابا بودند از او پرسیدند اینک کاه در آن مکاان‬
‫هستند آیا باید با او بمانند‪ ،‬یا نگاهی سریع به اطراف کاخ بیندازند و برگردند‪ .‬باباا‬
‫رنجیااده از ای کااه آنااان از آنچااه او را خشاانود ماایساااخت ناآگاااه بودنااد و بایااد‬
‫میپرسیدند‪ ،‬به آنان پاسخ داد‪« ،‬بروید»‪ .‬زمانی که ارراد گروه برگشتند به اشاتباه‬
‫خود پی بردند اما بابا آنان را دلداری داد و گفت که موضوع را رراموش کنند‪.‬‬
‫از ساعت ‪ 2:30‬تا ‪ 4:30‬عصر‪ ،‬نشست کمیتهی انتشارات سِرکِد که نورینا مس ول‬
‫آن بود برگزار گردید و پیرامون کارهای آتیاش گفتوگو کردند و باباا دساتوراتی‬
‫دربارهی چاپ چندی کتاب به نورینا داد‪ .‬کوئنتی تاد مس ول سرگرمی شبانه بود‬
‫و هر شب آنان به سینما میررتند و یک ریلم میدیدند‪ .‬تاد یاک شاب باباا را باه‬
‫ت اتر اسپانول برد تا از نمایش رقص باله به نام عشق یک جادوگر دیدن کناد‪ .‬تااد‬
‫یک شب دیگر بابا را به دیدن نمایش کاوهِ و کِلای در ساینما کاپیتاال یکای از‬
‫بهتری سال های سینمای مادرید برد‪ ،‬که گروه ارکستر و صحنهای گَردان داشت‪.‬‬
‫بابا بارها میگفت که ماید است به سینما برود تا با تماشاگران باه طاور درونای‬
‫ارتبان برقرار کند‪ .‬او پس از انجام کارش برمیخاست و روانه میشد‪ .‬آنانی که او را‬
‫همراهی میکردند بارها در داستان ریلم غرق شده بودند اما چارهای نداشات جاز‬
‫آنکه با او روانه شوند‪ .‬هرگاه که بابا به جایی میررت و یا کاری میکارد تنهاا باه‬
‫خاطر کار روحانیاش بود و مکانها و رویدادها همگی ابزارهای گوناگون کارش به‬
‫شمار میآمدند‪ .‬در سه بامداد آخری روزهای اقامتشان‪ ،‬باباا قادمزناان باه پاارک‬
‫زیبای کاسو دِکامپو میررت‪ .‬در درازای اقامات گاروه در اساپانیا‪ ،‬برخای از اراراد‬
‫خواستار دیدن گاوبازی بودند در حالی که دیگران عالقهای به دیدن چنی رویداد‬
‫خش و ددمنشانهای نداشتند‪ .‬برنامهی گاوبازی بنا بود در عصارگاه ‪ 29‬اکتبار در‬
‫استادیوم هیپودِروم برگزار شاود و در کماال تعجاب‪ ،‬باباا از آناان خواسات بلایط‬
‫از لندن به اَویال‪ ،‬مادرید و بارسلونا در اسپانیا‬ ‫‪108‬‬

‫خریداری کنند‪ .‬آنانی که تماید به ررت داشتند به باباا گفتناد کاه ایا ررصات‬
‫خوبی برای تماس با انبوه بزرگی از مردم است که معموال اسپانیایی هستند‪.‬‬
‫یکی از بانوان با دیدن کشاته شادن نخساتی گااو‪ ،‬هاول و تارس وجاودش را‬
‫رراگررت و مجبور به ترک آن مکان شد‪ .‬سپس یکی از مندلیها با دیدن آن نمای‬
‫بیرحمانه حالش بهم خورد و مجبور شد به بیرون برود‪ .‬ای در حالی است که بابا‬
‫حوصلهاش سراسر سر ررته بود و تمامی آن تجربهی تلخ و ناگوار را بچگانه یارت‪.‬‬
‫پس از کشته شدن دومی گاو‪ ،‬بابا خاطر نشان ساخت کاه کاارش تماام شاده و‬
‫زمان راهی شدن است‪ .‬بابا چنی آشکار نمود‪« ،‬آن دو گاو خاوش نصایب بودناد‪.‬‬
‫آنان در تولد بعدیشان به صورت انسان کالبد خواهند گررت و باه سارعت در راه‬
‫الهی پیشررت خواهند کرد‪ ،‬چرا که آنان در حضور م کشته شدند‪ .‬روز بعد آناان‬
‫به بلندتری تپه که مشرف به شهر بود ررتند و روی زمی زیر یک درخت زیتاون‬
‫گرد بابا نشستند‪ .‬بابا به نورینا‪ ،‬هربرت و تااد پیراماون کاار آتای دساتوراتی داد و‬
‫چنی به آگاهی شان رساند‪« ،‬همهی شما در کار م شاریک خواهیاد باود»‪ .‬بار‬
‫روی ای تپه که خورشید به زیبایی آن را روش نموده بود‪ ،‬بابا برای آنان دربارهی‬
‫ذه ‪ ،‬روح و ررد سخنرانی نمود‪ .‬آنگاه برای نخستی بار‪ ،‬بابا بارای تااد و هربارت‬
‫معنا و ژررای ررمانبرداری مندلیها را روش نمود و ایا کاه چگوناه آناان بارای‬
‫خشنود نگاه داشت او‪ ،‬توجهای به شادکامی خود ندارند‪ .‬بابا هامچنای درباارهی‬
‫یک مست الهی به نام مستان که او را در هند نگاه مایدارد و حالات نیماه الهای‬
‫ذه مستان برای آنان روش گری نمود‪.‬‬
‫‪ 31‬اکتبر آخری روز گروه در مادرید بود و آنان از ساعت ‪ 10‬بامداد تا ‪ 1:30‬بعد‬
‫از ظهر دوباره به پارک ررتند‪ .‬بابا از چانجی پرسید چارا ارسارده اسات‪ ،‬و او تنهاا‬
‫نالید‪ .‬واقعیت ای بود که سفر باه اساپانیا بارای منادلیهاا هماه چیاز باود جاز‬
‫تعهیالت‪ .‬بابا موقعیتهایی را پیش آورده بود که در آن‪ ،‬منادلیهاا را پایش روی‬
‫غربیها شرمسار نموده و دست انداخته بود‪ .‬چانجی‪ ،‬کاکا‪ ،‬و ادی جونیور به ساتوه‬
‫آمده و کارد به استخوانشان رسیده بود‪ .‬ای در حالی است که برای غربیها هماه‬
‫‪109‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫چیز بسیار عالی به نظر میرسید‪ .‬چانجی چندی بار در خلوتِ خود درهم شکسته‬
‫و گریسته بود‪ .‬گرچه بابا کوشید او را دلداری دهد اما چانجی نمیتوانست آراماش‬
‫خود را به دست آورد‪ ،‬چرا که بابا در مواقع دیگر نسبت به او بیتفاوت و سرد بود‪.‬‬
‫ای «لحظههای دردناک» وحشتناک‪ ،‬آن طور که چانجی از آن نام میبُرد‪ ،‬آکنده‬
‫از ارسردگی و رنج درونی بود‪ .‬برای مندلیها بودن با بابا هرگز آسان نبود‪.‬‬
‫زمان راهی شدن نزدیک بود‪ .‬بابا‪ ،‬نورینا را به زوریخ و مینتا و تاد را از راه پاریس‬
‫روانهی لندن نمود‪ .‬بابا به همراهی هربرت‪ ،‬چاانجی‪ ،‬ادی جونیاور و کاکاا‪ ،‬سااعت‬
‫‪ 8:20‬شب سوار قهار به مقصد بارسلونا شادند‪ .‬باباا رو باه هربارت کارد و گفات‪،‬‬
‫«هفتهی پیش‪ ،‬زمان خداحارظی در لندن بود و در اینجا امشب برای کسانی است‬
‫که روانه شدند‪ ،‬آنگاه در مارسی برای تو زمان «مار» رراخواهد رسید‪ .‬همیشه ایا‬
‫لحظههای جداییآرری برای م وجود دارند‪ ،‬یا هنگام ترک هند و یا ترک کسانی‬
‫که در غرب هستند»‪ .‬بابا با استفاده از واژهی هندی مار کاه باه معنای ماردن یاا‬
‫کشااته شاادن اساات‪ ،‬آن را بااا واژهی مارساای یکاای از شااهرهای جنااوب ررانسااه‬
‫همسانسازی نموده بود‪.‬‬
‫زمان ترک نزدیکانش‪ ،‬لحظهی غمناکی را برای بابا رقم زد؛ او اندوه جادایی را از‬
‫طرف دوستدارانش احساس میکرد‪.‬‬
‫روز بعد ساعت ‪ 9:22‬باماداد آناان باه بارسالونا رسایدند‪ .‬هنگاام ورود قهاار باه‬
‫ایستگاه‪ ،‬بابا روی تختهی الفبا دیکته کرد‪« ،‬کارگزار م میداند که دارم میایم‪ .‬او‬
‫در میان کارگزارانم بیمانند است‪ ،‬چون او یک ارسر پلیس با زندگی عادی است»‪.‬‬
‫هنگامی که بابا و گروه از قهار پایی آمدند و به پا به سکوی ایستگاه گذاشتند در‬
‫کمال تعجب با مراسم و تشریفات نظامی در برگیرندهی یک گروه ارکستر بزرگ با‬
‫ادوات برنجی و شایپور روباهرو شادند کاه آهناگ پیشاواز از مقاماات رسامی را‬
‫مینواخت‪ .‬شاماری از مقاماات رسامی میبایسات در قهاار باوده باشاند‪ .‬ماردم‬
‫نمیدانستند که به راستی آمدهاند تا ورود چاه کسای را باه شهرشاان خوشآماد‬
‫بگویند‪ .‬بابا و گروه به یک آژانس مساررتی ررتند و تور گاردش در شاهر را تهیاه‬
‫از لندن به اَویال‪ ،‬مادرید و بارسلونا در اسپانیا‬ ‫‪110‬‬

‫نمودند‪ .‬آن روز‪ ،‬تعهید رسمی بود و جش تاسیس ایالت جدیاد کاتالونیاا برگازار‬
‫میشد‪ .‬خیابانها شلو بودند‪ ،‬با آمد و شد زیاد که شادمانی رراوان باباا را در پای‬
‫داشت‪.‬‬
‫راهنمای تور آنان را به کلیسای بارسلونا و ساختمان قدیمی مجلس بارد؛ جاایی‬
‫که مراسمی برگزار شده باود و تماام مقاماات رسامی باه طاور دساتهجمعای در‬
‫صاافهااایی در حرکاات بودنااد‪.‬‬
‫برخی‪ ،‬آن را یاک هامرویادادیِ‬
‫نادر یارتند‪ .‬راهنمای تور ساپس‬
‫آنان را به قلهی کوه تیبایداباو‬
‫برد‪ .‬آن مکان به قدری زیبا باود‬
‫که بابا اتوبوس و راهنمای تور را‬
‫روانه نمود و تصمیم گررت زمان‬
‫بیشتری را در آنجا سپری کناد‪.‬‬
‫آنان باالی کاوه باا چشام اناداز‬
‫دریای مدیترانه و رشته کوههای‬
‫نقشهی اسپانیا و مکانهایی که مهربابا از آن دیدن کرد‬ ‫پایرینیز ‪ Pyrenees‬و شبه جزیاره‬
‫آیبریان ‪ Iberian‬قدم زدند و سپس از پارک تفریحای آن مکاان دیادن کردناد‪ .‬در‬
‫پارک‪ ،‬بابا و مردان سوار اتومبیادهاای الکتریکای شادند و از نمایشهاای ررعای‬
‫گوناگون لذت بردند‪ .‬بابا به محوطاهای کاه بچاههاا باا دساتگاههاایی کاه در آن‬
‫سکههای پِنی میانداختند و بازی میکردند ررت و پارشاری نمود که در هریک از‬
‫دستگاهها یک سکه انداخته شود‪ .‬سپس بچهها را رراخواند تا از نمایش عروساکی‬
‫لذت ببرند و با او در بازیها همراه شوند‪ .‬پس از آن‪ ،‬بابا بر آن شد به قدم زدن در‬
‫کوه ادامه دهد و با دیدن یک غار جالب گفت‪« ،‬بار دیگر که در اسپانیا هساتم ماا‬
‫باید در اینجا بمانیم»‪ .‬پس از بازگشت به شهر‪ ،‬بابا دوبااره کساانی را کاه بارایش‬
‫عزیز بودند و حضور نداشتند به یاد آورد»‪ .‬بابا تا زمان راهای شادن باه ایساتگاه‬
‫‪111‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫قهار در میان باغچهها و روارههای میدان بزرگ و شلو پِاالزا دِ کاتالیناا نشسات‪.‬‬
‫یک مامور پلیس در میدان به شیوهای وصف نشادنی و پار معنای‪ ،‬باباا را براناداز‬
‫میکرد و نگاههای آنی به او داشت‪ .‬بابا تایید کرد که ای همان کارگزاری است که‬
‫میبایست به او تماس بگیرد‪.‬‬
‫در یک موقعیت‪ ،‬مهربابا پیرامون کارگزارانش چنی روش گری نمود‪:‬‬
‫کارگزاران به عنوان اررادی که مقامهاا و مسا ولیتهاای گونااگون و مشخصای‬
‫دارند‪ ،‬کارهای مهمی برای اواتار انجام میدهند‪ .‬به محض درگذشت یک کاارگزار‪،‬‬
‫جانشی اش به طور اتوماتیکوار آن مقام و مس ولیت را به عهده میگیرد‪ .‬چرا که‬
‫درست همان طور که همیشه اواتار وجود دارد‪ ،‬کاارگزاران او نیاز همیشاه وجاود‬
‫خواهند داشت‪ .‬کارگزاران بر سه گونه هستند‪:‬‬
‫‪ -1‬کارگزاران مستقیم که شمار آنان بسیار اندک است؛ یکی در اروپاا‪ ،‬یکای در‬
‫آسیا‪ ،‬یکی در امریکا و یکی در ارریقا است‪ .‬در واقع در هر قارهی مهام یاک‬
‫کارگزار وجود دارد‪ .‬ای کارگزاران‪ ،‬دستورات و رهنمونها را به طور مستقیم‬
‫از اواتار دریارت میکنند‪.‬‬
‫‪ -2‬کارگزاران غیر مستقیم که شمار آنان اندک است‪ ،‬دستورات را از کاارگزاران‬
‫مستقیم دریارت میکنند‪.‬‬
‫‪ -3‬کارگزارانِ وام ‪ -‬گررتاه شاده کاه شامار آناان زیااد اسات‪ ،‬دساتورات را از‬
‫کارگزاران غیر مستقیم دریارت میکنند‪.‬‬
‫کارگزاران اصلی‪ ،‬همیشه در آسمان چهارم قرار دارند و ادارهی نیروهایی در ایا‬
‫آسمان‪ ،‬برای اواتار کار کرده و او را نمایندگی میکنند‪ .‬آناان حتاا ممکا اسات‬
‫معجزاتی برای او انجام دهناد‪ ،‬چاون کاه اواتاار تقریباا هرگاز معجزاتای انجاام‬
‫نمیدهد اما اگر خواستار آن باشد باید هنگام انجام معجزه‪ ،‬خودش را در آسمان‬
‫چهارم آگاهی مستقر سازد‪ .‬کارگزاران به دلید ضرورت به کاار گاررت برخای از‬
‫نیروهایشان برای کار اواتار‪ ،‬در آسمان چهارم هستند‪ .‬آناان در مقاام و جایگااه‬
‫ماهایوگیهایی (یوگیهای بزرگ که در راه روحانی گام برمیدارند نیستند که با‬
‫از لندن به اَویال‪ ،‬مادرید و بارسلونا در اسپانیا‬ ‫‪112‬‬

‫رسیدن به آسمان چهارم آگاهی یا میتوانند از نیروهایشان در راستای نیکیهاا‬


‫و خوبیها استفاده کنند و یا از نیروهایشان سو استفاده کنند و به حالت بسایار‬
‫ابتدایی از سیر تکامد آگاهی‪ ،‬یعنی به حالت سانگی پاسررات نمایناد و عقاب‬
‫نشینی کنند‪.‬‬
‫بابا همچنی خاطر نشان ساخت که کارگزاران گوناگونی که با آن تماس گررتاه‬
‫است و در مکانهایی مانند زندان سنگ سینگ‪ ،‬لوگانو‪ ،‬سانتا مارگریتا و بارسلونا‬
‫مستقر بودند همگی کارگزاران وام –گررته شده بودند‪ .‬آن که هربرت در ورشو به‬
‫او تماس گررت‪ ،‬کارگزار غیر مستقیم بود و آن ایتالیایی به نام کریستیانو که بابا‬
‫در رم به او تماس گررت‪ ،‬کارگزار مستقیم بوده است‪.‬‬
‫آنان ساعت ‪ 7‬شب از بارسالونا راهای شادند و ‪ 12‬سااعت بعاد در ‪ 2‬ناوامبر باه‬
‫مارسی رسیدند‪ .‬ایینید کورره و اتو هاس‪ -‬هیجه در ایستگاه قهار به پیشواز بابا و‬
‫یارانش آمده بودند‪ .‬آنان راهی هتد بریستٌد شدند و پس از گررت اتااق و صارف‬
‫ناشتایی حمام کردند‪ .‬پس از آن‪ ،‬بابا با هربرت‪ ،‬اینید و اوتاو باه طاور انفارادی و‬
‫خصوصی پیرامون موضوعاتی به گفتوگو نشست‪ .‬هنگام ظهار باباا ساوار کشاتی‬
‫ویسوریِ هند شد و آنان همگی در سکوت در کابی بابا تا زماان حرکات کشاتی‬
‫نشستند‪ .‬بابا در حال و هوای بسیار باشکوه و عالی قرار داشت و برایشاان چنای‬
‫آشکار نمود‪« ،‬شما مرا آن گونه که در حقیقت هستم نمیبینیاد‪ .‬ما ایا کالباد‬
‫نیستم‪ .‬خودی حقیقی من به مراتب زیباتر است‪ .‬من حقیقت بیکرانم‪ .‬من عشق‬
‫بیکرانم‪ .‬م زندگی جاودانم»‪.‬‬
‫سوت به راه ارتادن کشتی به صدا درآماد‪ .‬ساخنان باباا چناان پرتاوان باود کاه‬
‫ایینید‪ ،‬هربرت و اوتو را به حیرت واداشت‪ ،‬و با روان شدن اشک از چشمانشان از‬
‫جا برخاستند تا راهی شوند‪ .‬آنگاه بابا تک تاک آناان را پایش از رواناه شادن‪ ،‬در‬
‫آغوش گررت‪ .‬بابا و مندلیها ساعت ‪ 2‬بعد از ظهر به ساوی هناد حرکات کردناد‪.‬‬
‫خیلای زود پااس از آن‪ ،‬هرباارت باه اسااپانیا برگشاات تااا هامچنااان کااه از پاایش‬
‫برنامهریزی شده بود در اویال بماند‪ .‬کشتی پس از سپری کردن ‪ 10‬روز بر آبهای‬
‫‪113‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫اقیانوس‪ ،‬در سپیده دم ‪ 12‬نوامبر به بندر عدن رسید‪ .‬در کشتی‪ ،‬بابا ایا ناماهی‬
‫پرمهر را برای پیروانش در اروپا دیکته نمود‪ :‬ما بامداد اماروز‪ ،‬ساپیدهدم باه عادن‬
‫رسیدیم‪ .‬گرچه سفر دریایی راحت انجام گررت اما ماالل آور باود‪ ،‬چاون دلتناگ‬
‫عشق و همنشینیِ گوپیهای (مریدان زن عزیز غربیام بودم‪ .‬م میدانم که شما‬
‫چه احساسی داشتید و چهقدر برای بابای محبوبتان دلتنگ شده اید‪ .‬اماا تماامی‬
‫ای ها خیلی زود پس از ‪ 6‬ماه به پایان خواهد رسید‪ .‬مهم باشید‪ .‬م از همهی‬
‫شما میخواهم به کار ساخت ریلم که به تک تک شما واگذار کردهام توجه جادی‬
‫نمایید و غمگی و سرخورده نباشید‪ .‬شما میدانید که چه قدر شما را دوست دارم‬
‫و میخواهم همیشه شاد باشید و شما را کنار خود داشته باشم‪ .‬اما به خاطر کاری‬
‫که در پیش رو است باید با مقداری درد و رنج بسازید‪ .‬ای درد جدایی که همهی‬
‫شما از م احساس میکنید و رنجی که میبرید‪ ،‬پس از ‪ 6‬ماه‪ ،‬با خوشاحالی کاه‬
‫خواهیم داشت بسیار شیری خواهد گردید‪ .‬م میدانم‪.‬‬
‫بنابرای ‪ ،‬عزیزان شیری و محبوبانم‪ ،‬بسیار خوب باشید و با اندیشهی یک تجدید‬
‫دیدار شاد‪ ،‬و کار بزرگی که باید با ررماان ما انجاام دهیاد‪ ،‬خاود را شاادمان و‬
‫خوشرو نگاه دارید‪ .‬نیازی نیست اینک به شما بگویم که همیشه با شاما هساتم‪،‬‬
‫چون که م همیشه با شما هستم‪ ،‬همچنان که شما همیشه و برای همیشه با م‬
‫هستید‪ .‬شما ای را میدانید‪.‬‬
‫محبوبان بسیار عزیزم‪ ،‬عشق بیحد و مرز و صدای خندهی م همراه ایا ناماه‬
‫است‪.‬‬
‫بابا‬
‫بابا‪ ،‬چانجی‪ ،‬کاکا و ادی جونیور‪ ،‬دو روز بعد در ‪ 14‬نوامبر باه بمب ای رسایدند و‬
‫پس از سپری کردن بامداد در آنجا‪ ،‬به همراهی رستم و ادی سی نیور‪ ،‬با اتومبید‬
‫راهی ناسیک شدند‪.‬‬
‫پروژه ساخت فیلم و کار در هند‬ ‫‪114‬‬

‫پروژه ساخت فیلم و کار در هند‬

‫مهرآباد ‪1935‬‬

‫هنگامی که بابا به ناسیک بازگشت برای پی بردن باه پیشاررت کارمنادلیهاا و‬


‫حالت ذهنیشان‪ ،‬با تک تک آنان دیدار نمود‪ .‬در جریان ای دیادارها‪ ،‬باباا بااخبر‬
‫گردید که دالی دختر گلمای در درازای نبود بابا‪ ،‬ارسرده شده باوده اسات‪ .‬در ‪15‬‬
‫نوامبر‪ ،‬بابا برای دیدن دالی روانهی احمدنگر شد و عصرگاهان ساخنانی را دیکتاه‬
‫نمود و دستور داد که تایپ و پخش شود تا همگان آن را بخوانند‪.‬‬
‫شما میگویید که دوست ندارید زنده باشید‪ .‬احساس میکنید از ایا زنادگی و‬
‫بدن خسته شدهاید‪ .‬اندیشههاای ناخواساته و زشات‪ ،‬شاما را آشافته و ناخرساند‬
‫میسازند‪ .‬اما زندگی‪ ،‬اندیشهها است نه بدن‪ .‬هنگام خواب‪ ،‬بدن شما وجود دارد و‬
‫شما احساس نمیکنید که باید به زندگیتان پایان بخشید‪ .‬اماا همای کاه بیادار‬
‫‪115‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫میشوید دوباره شروع به اندیشیدن میکنید‪ .‬به راستی هیچ کاس از سرنوشاتش‬
‫راضی نیست‪ .‬هیچ کس در ای دنیا به طاور تماام و کماال احسااس خوشابختی‬
‫نمیکند‪ .‬شما در مورد مقام بزرگ و رروت زیاد رالن مرد میدانید اما هنگامی که‬
‫با م دیدار نمود به م گفت که مرد بسیار بدبختی است‪ .‬چرا شما بایاد بادبخت‬
‫باشید؟ شما نه خیلی بلند قامت هستید و نه خیلی چاق‪ .‬شما کامال سالم هستید‪.‬‬
‫شما میتوانید بخوانید و بنویسید‪ .‬به مردمان بیچاره بینوا بیندیشید‪ ،‬به رلاجهاا‪،‬‬
‫جذامیان و معلولی ‪ .‬آن که رلج در نیمتنه و یا جذامی است میداند که به ساوی‬
‫یک مرگ حتمی پیش میرود و امکان دارد در حالت بدتری که اکنون در آن قرار‬
‫دارد بمیرد‪ .‬با ای حال‪ ،‬هزاران ت از چنی اررادی وجود دارند که خاموشانه‪ ،‬باه‬
‫سختی به زندگی ادامه میدهند‪.‬‬
‫داشت اندیشههای بد و زشت تا زمانی که آن را به عمد در نیاورید عادی است و‬
‫بدی وسیله شما ررصت کنترل ذه را به دست میآورید‪ .‬اگر هیچ اندیشهای باه‬
‫شما یورش نبرد‪ ،‬آنگاه چه تفاوتی مابی شما و سنگ که ابدا هیچ اندیشهای ندارد‬
‫وجود دارد؟ تنشهای ذهنی را پایان بخشید‪ .‬ذه تان را تربیت کنید که اندیشهها‬
‫را نادیده گررته و به رراسوی آن برود‪ .‬اندیشهها را پشتیبانی و تشاویق نکنیاد تاا‬
‫بتوانید خودِ ذه را تسلیم نمایید‪ .‬هیچ کس آن را انجام نمیدهد‪ .‬زمانی که ذه‬
‫تساالیم شااد‪ ،‬دیگاار مس ا لهی خوشاابختی و باادبختی مهاارح نیساات‪ .‬بااه دلیااد‬
‫اندیشههای زندگیهای گذشته‪ ،‬سانسکاراها خرج و مصرف میشوند‪ .‬آنها میآیند‬
‫و میروند؛ توجهی به آنها نکنید‪ .‬ذه مانند یک ساعت شاماطهدار کاوک شاده‬
‫است که سر ساعت مقرر زنگ خواهد زد اما تا زمانی که کوک وجود داشته باشاد‪.‬‬
‫بگذارید زنگ بزند تا دورهی آن بسر آید اما مراقب باشید که با ت دادن به اعماال‬
‫بد و زشت آن را دوباره کوک نکنید‪.‬‬
‫با ای وجود اگر میخواهید بمیرید‪ ،‬باه وسایلهی چسابیدن باه دامانم‪ ،‬در نااد‬
‫(شیفتگی م بمیرید‪ .‬در آنجا‪ ،‬رهایی وجود دارد‪ .‬آن مرگِ حقیقی اسات‪ .‬مارگ‬
‫دنیوی چیزی نیست‪ .‬با ای حال‪ ،‬هیچ کس هنوز مرا «به دست نیاورده» است‪ .‬اگر‬
‫پروژه ساخت فیلم و کار در هند‬ ‫‪116‬‬

‫کسی به راستی مرا به چنگ آورد‪ ،‬م میکوشم که خود را رها سازم‪ .‬اما تا کنون‬
‫ررصتی برای رها ساخت خود نداشتهام‪ .‬برعکس‪ ،‬ای ما هساتم کاه میکوشام‬
‫شما مردم را بگیرم‪.‬‬
‫ای را به خاطر داشته باشید‪ :‬تمامی جهان چیزی نیست جز یک صافر بازرگ و‬
‫تمام چیزهایی که در پیوند با آن است بیمفهوم و پوچ است‪ .‬ذه ‪ ،‬جهاان اسات‪.‬‬
‫ذه ‪ ،‬مرد است‪ .‬ذه ‪ ،‬زن است‪ .‬ذه ‪ ،‬جانور است‪.‬‬
‫بابا برای دلداری دادن به دالی‪ ،‬او و گلمای را به همراه خود به ناسیک برد‪.‬‬
‫بابا برنامهریزی کرده بود که ستاد و قرارگاه خود را جا به جا کند‪ .‬پس از دیداری‬
‫کوتاه از بمب ی‪ ،‬بابا به همگان خبر داد که تصمیم گررته است مردان و بانوان را به‬
‫مهرآباد جا به جا کند‪ .‬پندو به تازگی ساخت بناهای گوناگونی را در تپهی مهرآباد‬
‫تمام کرده بود‪ .‬پس از اسبابکشی تمامی وساید مندلیها به مهرآباد‪ ،‬آنان ناسیک‬
‫را در ‪ 30‬نوامبر ترک کردند‪ .‬بانوان مندلی در اتاقهای تانک آب در بااالی تپاهی‬
‫مهرآباد ساکنی گزیدناد و ماردان باه سااختمان بیمارساتان کاه در ابتادا ساال‬
‫غذاخوری یا دارامشاالی قدیمی در مهرآباد بود جا به جا شادند‪ .‬پنادو باه عناوان‬
‫مدیر گماشته شد و ویشنو بنا شد خرید از بازار را انجام دهد‪ .‬جماادار باه عناوان‬
‫نگهبان باقی ماند‪ ،‬وظیفهای کاه از ساال ‪ 1925‬انجاام مایداد‪ .‬چاگاان بناا شاد‬
‫هنگامی که بابا در مهرآباد است و همچنی در سفرهایش در سراسر هند به عنوان‬
‫نگهبان کنارش انجام وظیفه کند‪ .‬گوستاجی هنوز در سکوت بود‪ .‬باباا‪ ،‬ماسااجی و‬
‫سیدو و همچنی کالهماما را که با خانوادهاش برای سکونت به مهرآباد آمده بودند‬
‫مشغول نگاه داشته بود‪ .‬آنا کاله برادر کالهماما نیز مدتی بعد برای اقامت دائام باه‬
‫مهرآباد آمد‪ .‬پاادری باا پزشاکی و داروهاای هومیوپااتی ماردم رقیار ارنگاائون و‬
‫روستاهای اطراف را درمان میکرد‪ .‬رائوصاحب مشاغول نوشات درباارهی باباا باه‬
‫رارسی بود و چانجی به نامه نگاریهاای باباا رسایدگی مایکارد‪ .‬زال‪ ،‬بارادر باباا‬
‫مس ولیت جستوجو و یارت پسر کامد را به عهده داشت و روزانه یک یا دو پسار‬
‫را نزد بابا میآورد که بنا بر روال همیشگی آنان را پس میررستاد‪ .‬در ایا زماان‪،‬‬
‫‪117‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫نزدیک به ‪ 70‬ت در مهرآباد زندگی میکردند‪ .‬بابا برای مادتی در اتااق کاوچکی‬
‫کنار آشپزخانهی بانوان مندلی در باالی تپهی مهرآباد میخفت‪ .‬بعدا‪ ،‬او شروع باه‬
‫خفت در کابی – سردابه نمود‪ ،‬مکانی که در ساال ‪ 1927‬در آن خلاوت گزیاده‬
‫بود‪ .‬بابا بنابر روال معمول برای سرکشی به کار مندلیها و نامهنگاری و امور دیگار‬
‫از ساعت ‪ 8‬تا ‪ 11‬بامداد و سپس از ساعت ‪ 4‬تا ‪ 7‬عصر به مهرآباد پایی مایآماد‪.‬‬
‫رستم و ادی سینیور و رامجو عبداهلل در ناسیک ماندند اما گهگاه برای دیدن باباا‬
‫پیرامون موضوعات گوناگون به مهرآباد میررتند‪.‬‬
‫بانوان مندلی که اینک در مهرآبااد ساکنی داشاتند دربرگیرنادهی‪ :‬مهارا‪ ،‬ماانی‬
‫خواهر بابا‪ ،‬ناجا‪ ،‬سوناماسی‪ ،‬خورشید کوچک‪ ،‬والو‪ ،‬دالی و کاکوباای ماادر ویشانو‬
‫بود‪ .‬پیالمای و دخترش سیال‪ ،‬به مهرآباد ررت و آمد داشتند‪ .‬سوناماسی و کاکوبای‬
‫کنار دروازه نگهبانی میدادند‪ .‬ناجا غذا میپخت و مهرا به غاذای باباا‪ ،‬لبااسهاا و‬
‫سایر نیازهایش رسیدگی میکرد‪ .‬در ای بازهی زماانی‪ ،‬خورشایدِ بازرگ‪ ،‬همسار‬
‫جمشید برادر بزرگ بابا‪ ،‬زندگی مستقد را به زیست باا مقاررات سافت و ساخت‬
‫اشرام بانوان ترجیح داد و به بمب ی جا به جا شد‪ .‬خورشاید بازرگ پاس از مارگ‬
‫جمشید‪ ،‬در سال ‪ 1926‬به بانوان مندلی پیوست و در میان بانوانی بود که در سال‬
‫‪ 1928‬در اشرام توکا سکنی داشت‪ .‬او بعدا دوباره ازدواج نمود و به کراچی جا باه‬
‫جا شد؛ با ای حال‪ ،‬ارتبان خود را با خانوادهی بابا نگاه داشت‪.‬‬
‫در شامگاه ‪ 6‬دسامبر‪ ،‬نوروجی داداچانجی از بمب ای باه مهرآبااد رساید‪ .‬او یاک‬
‫مهندس بود و توسط بابا رراخوانده شده بود تا پیرامون طرحهایی بارای گساترش‬
‫یک شهرک بزرگتر در مهرآباد گفتوگو کنند‪ .‬در ای میان‪ ،‬چاانجی در جناوب از‬
‫دوستداران بابا در مادراس‪ ،‬بیجاپور و مکانهای دیگر دیدن میکرد‪ .‬او پس از یک‬
‫هفته‪ ،‬در ‪ 7‬دسامبر به مهرآباد بازگشت و گزارش سفر خود را به باباا داد و گفات‬
‫که دوستداران اهد مادراس برای جش زادروز بعدی بابا‪ ،‬مشتاقانه خواستار دعوت‬
‫او هستند‪ .‬بابا خاطرنشان ساخت که دربارهی آن رکر خواهد کرد‪.‬‬
‫پروژه ساخت فیلم و کار در هند‬ ‫‪118‬‬

‫بابا با گروهی از مندلیها و مریدان در ناسیک‪ .‬اواخر دههی ‪ .1930‬از چپ‪ :‬ویشنو‪ ،‬کاکا‪ ،‬پندو‪ ،‬ادی سینیور‪،‬‬
‫پادری‪ ،‬بابا‪ ،‬رامجو‪ ،‬سروش و مینو باروچا‪.‬‬

‫در همان روز ساتیا مانگ‪ ،‬دزدی که قول داده باود دسات باه دزدی نزناد‪ ،‬وارد‬
‫مهرآباد شد و داستانی را دربارهی مرگ مردی بازگو نمود که نمیپذیررت اماوالی‬
‫را از ملک مهرآباد در نبود بابا دزدیده است‪ .‬بابا ترتیبی داد که ماهانه حقاوقی باه‬
‫ساتیا مانگ داده شود و از او قول گررت که هر ماه یکبار باه مهرآبااد بیایاد‪ .‬باباا‬
‫همچنی او را باخبر نمود که پس از شش ماه او را برای کار صدا خواهد زد و او را‬
‫ترغیب نمود که آماده باشد‪ .‬در ‪ 10‬دسامبر‪ ،‬وظیفهی نگهبانی شاب باه چاگاان و‬
‫جمادار داده شد و بنا شد که ماسااجی و کاکاا باه جاای چاگاان نزدیاک اتاقاک‬
‫سردابهی بابا در زیرزمی بخوابند‪ .‬آن شب‪ ،‬بابا به همگان پیراماون خاود را ساالم‬
‫نگاه داشت چنی هشدار داد‪« ،‬هوای خشک در مهرآباد گرچه برای مصرف خوب‬
‫است اما برای سرما و سرماخوردگی بسیار بد است‪ ،‬به طوری که بیدرنگ به سینه‬
‫ارر خواهد نمود و پیش از بروز هرگونه نشانهای و یارت ررصت بارای درماان آن‪،‬‬
‫بیماری سینه پهلو به سرعت حملهور خواهد شد‪ .‬بهتری درمان برای جلوگیری از‬
‫ای بیماری‪ ،‬محارظت از سینه در برابر سرماست‪ .‬از اماروز دساتور مایدهام کاه‬
‫همگان هر شامگاه پس از غروب خورشید‪ ،‬بیدرنگ زیرپیراهنی بپوشند و سراسر‬
‫‪119‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫شب آن را به ت داشته باشند و بامدادان پس از برآمادن خورشاید و گارم شادن‬


‫هوا‪ ،‬آن را درآورند‪ 11 .‬دسامبر‪ ،‬شخصی خبر آورد که جش بزرگ هندوها و غاذا‬
‫دادن به هزران ت زیر مدیریت مستقیم سدگورو نارای ماهاراج در کدگائون دارد‬
‫برگزار میشود‪ .‬در پاسخ‪ ،‬بابا چنی بیان نمود‪:‬‬
‫ای دو پیرمرد (نارایان و اوپاسنی ماهاراج ای روزها دسات هنادوهاا باه ویاژه‬
‫براهم ها را بسیار باز گذاشتهاند‪ .‬زیار سرپرساتی آناان‪ ،‬باراهم هاا دارناد چااق‬
‫میشوند! در چنی مراسمی‪ ،‬خرج کردن هزاران روپی برای کارهایی که اجتماعی‬
‫و گروهی است و ماهیت اجتماعی دارند‪ ،‬صررا هادر دادن پاول اسات‪ .‬ما بارای‬
‫بهبود جهانی بشریت کار را دارم ادامه میدهم و تنها عشق میدهم و میگیارم‪ .‬و‬
‫اینک ببینید آنها چه کار میکنند! ای دو یکتای کامد الهی چگوناه مایتوانناد‬
‫اجازه دهند که مراسم ررقهای جلوی چشم آنان برگزار شوند‪ .‬ای به راستی بارای‬
‫م تکان دهنده است‪ .‬آنها به پیرامون خود یاک نموناهی باارز از رضاای هنادو‬
‫بخشیدهاند‪ ،‬گرچه خودشان باالتر و رراسوی ای تعصابات طبقااتی هساتند‪ .‬حتاا‬
‫ویوکاناندا باوجود آموختههایش‪ ،‬همی روش را داشت‪ .‬در میاان یکتاهای کامتل‪،‬‬
‫تنها م هستم که پیرامون هیچ مذهب خاصی نه سخ میرانم‪ ،‬نه آن را آموزش‬
‫میدهم و نه تحمد میکنم و به هیچ گونه ررقهگرایی هم دام نمیزنم‪ .‬م حتاا‬
‫اجازهی برگزاری آرتی و پوجا را که در ابتادای رعالیاتهاای نیماه همگاانیام در‬
‫مهرآباد میدادم‪ ،‬دیگر نمیدهم‪.‬‬
‫از آنجایی که برخی از مندلیها از انتقادات تند بابا از دو استاد خود تکان خورده‬
‫بودند‪ ،‬بیشتر روش گری نمود‪:‬‬
‫آیا شما گمان میکنید که م دربارهی هدر دادن پول توسط آنان جدی باودم؟‬
‫آن سراسر شوخی بود! ای دو ماهاتما‪ ،‬باید گناهان آن براهم های ررقهگرا را کاه‬
‫میکوشند دست باال را داشته باشند به عهده گیرند و رنج ببرند‪ .‬به ای دلید است‬
‫که آنان اجازه ی چنی کاری را در دربارشاان مایدهناد‪ .‬در حاالی کاه طبقاهی‬
‫پروژه ساخت فیلم و کار در هند‬ ‫‪120‬‬

‫اجتماعی (کاست ‪ ،‬کیش و نمایشها و جش های تشاریفاتی‪ ،‬جایگااهی ندارناد و‬


‫باید از میان برداشته شوند‪.‬‬
‫هفتاااهی بعاااد در ‪ 20‬دساااامبر‪،‬‬
‫گزارش رسید که اوپاسانی ماهااراج‬
‫در مسیر خود به شوالپور‪ ،‬از مهرآباد‬
‫گذر نموده و از راننده خواسته است‬
‫که در احمادنگر در ساروش موتاور‬
‫ورکز توقف کرده و در پماپ بنازی‬
‫آنجا باک اتومبید را پر کند‪.‬‬
‫در ای میان‪ ،‬ک ج دستورِ مازاحم‬
‫و دردسرساز‪ ،‬با وجود اعالمیاههاای‬
‫همگانی که بیرون داده بود مبنی بر اوپاسنی ماهاراج با گوداوری مای در اشرام ساکوری دههی‬
‫‪1930‬‬ ‫آن که مهربابا یک کالهباردار اسات‬
‫به نوشت نامه به بابا برای درخواست کمک مالی ادامه داد‪.‬‬
‫بابا در ‪ 14‬دسامبر به او پاسخ داد که‬
‫نمیتواند پول نقد برایش بفرستد اماا‬
‫‪ 107‬جلد از کتابچاهی پرساشهاا و‬
‫پاسخها کاه باه تاازگی در انگلساتان‬
‫چاااپ شااده اساات را باارایش خواهااد‬
‫ررستاد تا بفروشد و درآمد آن را نگاه‬
‫دارد‪ .‬چه تناقضی! مردی که با خشام‬
‫تمام برعلیه مهربابا قلم میزد‪ ،‬ایناک‬
‫مهربابا از او خواساته باود تاا باا دوره‬
‫گااردی‪ ،‬کتااابهااایش را بااه رااروش‬
‫سدگورو نارایان ماهاراج‪ ،‬کدگائون پت‬ ‫برساند‪ .‬دستور از پیشنهاد بابا دلخاور‬
‫دههی ‪1930‬‬
‫‪121‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫شد و آن را یک توهی برشمرد‪ .‬او در نامهای برای مندلیها چنی نوشت‪:‬‬


‫کمتری سخنی که برای گفت دارم ای است که برایم تکاندهناده و خفاتآور‬
‫است که باید کتابهایی را که هدرشان تبلیغات مبتذل برای مهربابا است بفروشم‬
‫و یا آنها را رایگان به مردم بدهم‪ .‬با تمام مهری که به او دارم‪ ،‬ایناک باباا را یاک‬
‫حقهباز و یک روحانینما قلمداد میکنم و نه یک مرشد کامد‪ .‬اگر گمان میکنیاد‬
‫که با تهمت زدن به م در پی سیاه نماییام هستید‪ ،‬بسیار ساده لوحاید‪.‬‬
‫بابا در پاسخ‪ ،‬چنی دیکته نمود‪:‬‬
‫هر آنچه که به م بگویی‪ ،‬برایم اهمیت ندارد‪ .‬اگر شخصی مارا استتاد بناماد و‬
‫دیگری یک حقهباز‪ ،‬همگی برایم یکسان است‪ .‬زیرا که میدانام چاه هساتم‪ .‬هار‬
‫نامی که بر م گذاشته شود‪ ،‬هیچ تفاوتی در حالت کامد بودن م که همیشاگی‬
‫و پایدار است ندارد‪ .‬م نمیتوانم به کسی تهمت بزنم‪ ،‬زیرا که خودم را در همگان‬
‫میبینم‪ .‬بنابرای چگونه کسی میتواناد باه خاودش تهمات بزناد؟ اندیشاهی تاو‬
‫دربارهی هرگونه تهمت از سوی م و یا حتا مندلیهایم اشتباه است و یاا آن کاه‬
‫بد رهمیده شده است‪ .‬در مورد برداشت اشتباه تو از توهی ‪ ،‬باید بگویم کاه دلام‬
‫برایت میسوزد! آن به خاطر عشق م به تو بود که هنوز مانناد گذشاته اسات و‬
‫همیشه همان گونه خواهد ماند‪ ،‬صرف نظر از آن که چه بگویی و چه انجام دهای‪.‬‬
‫م بر ای گمان بودم که تو مرا دوست داری و گهگاه با مهربانی درخواسات پاول‬
‫مینمودی!‬
‫درخواست پول از کسی که گمان میکنی کالهبردار است‪ ،‬دورویی محض است!‬
‫در نامهای‪ ،‬دستور برای بابا چنی نوشت‪:‬‬
‫یک نشریهی دورهای پارسی‪ ،‬برای نوشت هر مقالاه برعلیاه شاما پیشانهاد ‪50‬‬
‫روپی به م داد‪ .‬اما م دوست ندارم با ای روش پول درآورم‪.‬‬
‫بابا با رحم بیهمتایش‪ ،‬توسط ادی سینیور برای دستور چنی نوشت‪:‬‬
‫پروژه ساخت فیلم و کار در هند‬ ‫‪122‬‬

‫بابا میگوید که اگر بتوانی از ای‬


‫راه پاااول درآوری آمااااده اسااات‬
‫رضایتش را به تو بدهاد‪ .‬بناابرای‬
‫اگر احساس میکنای کاه باه تاو‬
‫کمک میشود‪ ،‬میتاوانی در یاک‬
‫چنی معاملهی پولساز‪ ،‬از ناامش‬
‫استفاده کنی‪.‬‬
‫دوران‪ ،‬بهت زده شد و به شگفت‬
‫آمد‪« ،‬پیشنهاد بابا به دساتور چاه‬
‫قدر سرشار از تارحم‪ ،‬و دلساوزانه‬
‫بود‪ .‬اواتار حتا آماده است به مردم‬
‫اجازه دهد‪ ،‬چنانچه به آنها کمک‬
‫میشود‪ ،‬او را بدنام کنند!‬

‫باباگوستاجی هانسوتیا اواسط دههی ‪1930‬‬


‫‪123‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫در ‪ 13‬دسامبر بابا باا و بارادرش‬


‫بهاااارام‪ ،‬پااااادری و نااااوروزجی‬
‫داداچاااانجی پیراماااون سااااخت‬
‫استودیوی ریلمسازی در مهرآبااد‬
‫و همچنی مکاانی بارای اساکان‬
‫اروپاییهایی که بنا بود وارد شوند‬
‫به گفتوگو نشست‪ .‬بابا پیشانهاد‬
‫کرد که اساتودیو در مهرآبااد بناا‬
‫شود‪ ،‬ریلمها در بمب ی پردازش‪ ،‬و‬
‫غربیها در احمادنگر اساکان داده‬
‫شوند‪ .‬زال برادر بابا به همراه باابو‬
‫کالااه در ‪ 17‬دسااامبر از ناساایک‬
‫وارد مهرآباد شد‪ .‬سپس یک بازی‬
‫کریکت با تاوپ تنایس در پشات‬
‫خانااه در مهرآباااد پااایی انجااام‬
‫مهربابا در مهرآباد ‪1933 - 1934‬‬ ‫گررت‪.‬‬
‫بازگشت بابا به مهرآباد‪ ،‬ررصتی برای مردم شهر و روستاییان آماده نمود که هار‬
‫روز برای دارشان بابا به آنجا بیایند‪ .‬در نتیجه در ‪ 19‬دساامبر‪ ،‬الزم شاد کاه یاک‬
‫تابلو با ای بیانیه که دارشان پنجشنبهها از ساعت ‪ 8‬تا ‪ 11‬بامداد برگزار میشاود‬
‫بر پا گردد‪ .‬روز بعد‪ ،‬پیلو ساتا و کاکا چینچورکار برای گفتوگو پیراماون موضاوع‬
‫خاصی به دیدن بابا آمدند‪ .‬منشی رحیم در بامداد ‪ 19‬دسامبر در س ‪ 57‬ساالگی‬
‫به علت ایست قلبی چشم از جهان ررو بست‪ .‬او یکی از نخستی اررادی بود که به‬
‫عنوان یک مرد جوان‪ ،‬هنگامی که بابا در دکان تادی رروشی در محلهی کازبا پِت‬
‫پونا کار میکرد‪ ،‬در تماس با او قرار گررت‪ .‬منشی‪ ،‬عشاقی زیااد باه اساتاد الهای‬
‫داشت‪ .‬بابا برای نزدیکان منشی ای تلگراف را ررستاد‪« ،‬پیرمرد بازرگ‪ ،‬نازد ما‬
‫پروژه ساخت فیلم و کار در هند‬ ‫‪124‬‬

‫آمده است»‪ .‬مرگ منشی رحیم‪ ،‬غم و اندوه سید صاحب را در پی داشت‪ .‬بابا برای‬
‫او‪ ،‬ناوال تلعتی‪ ،‬عبدالجعفر و رامجاو عباداهلل تلگاراف ررساتاد کاه از ناسایک باه‬
‫مهرآباد بیایند‪ .‬بابا آگاه از ای که سید صاحب تا چه اندازه دلتنگ منشی اسات او‬
‫را چنی دلداری داد‪« ،‬مرگ مانند یک خواب است؛ همان گونه کاه خاواب بارای‬
‫انسان بسیار الزم است‪ ،‬مرگ نیز بخش ضروری از زندگی است‪ .‬باه راساتی هایچ‬
‫کس زاده نمیشود و هیچ کس نمیمیرد‪ .‬ای سراسر یک رویاست و یک رویا چاه‬
‫ارزشی دارد؟ منشی نزد م آمده و شادمان است‪ .‬بنابرای درست نیسات کاه باه‬
‫خاطر او‪ ،‬غم و اندوه داشته باشی‪ .‬و شاید هم به خاطر حالات شاادِ منشای باه او‬
‫حسادت میورزی»؟ ای باعث شد که سید لبخند بزند و پاسخ دهد‪« ،‬هرگز بابا»‪.‬‬
‫آنگاه بابا با اشاره از او پرسید‪« ،‬پاس چارا مانناد کسای باه نظار میرسای کاه در‬
‫آستانهی مرگ است»؟ سید شروع به خندیادن نماود و یاک باار دیگار احسااس‬
‫شادمانی به او دست داد‪ .‬گروه مردانی که از ناسیک آماده بودناد پاس از ساپری‬
‫کردن آن روز در مهرآباد‪ ،‬با قهار شبانگاهی راهی شدند‪.‬‬
‫در درازای اقامت بابا در ناسیک‪ ،‬سروش ک ایرانی به خاطر گررتاریهایش با امور‬
‫شخصی و کسب و کار مورقش حتا یک بار هم به دیدن بابا نیامد‪ .‬هنگامی که بابا‬
‫به مهرآباد برگشت به سروش دستور اکید داد که هرروز از ساعت ‪ 3‬تا ‪ 6‬عصر باه‬
‫دیدن بابا بیاید‪ .‬اما سروش با برخورد عجیب بابا روبهرو شد که اکنون از او چیازی‬
‫نمیپرسید و به او نگاه هم نمیکرد‪ .‬بابا به طور تمام و کمال او را نادیده میگررت‪.‬‬
‫سروش گرچه دلگررته و آزرده بود‪ ،‬اما چیزی به زبان نمیآورد‪ .‬پس از مدتی بابا‬
‫از او پرسید‪« ،‬چرا ای قدر بیچاره به نظر میرسی؟ اتفاقی ارتاده»؟‬
‫سروش پاسخ داد‪« ،‬بابا‪ ،‬م احساس خاوبی نادارم چاون کاه شاما مارا نادیاده‬
‫میگیرید! شما هر روز مرا به اینجا ررامیخوانید و از م میخواهید کاه در میاان‬
‫گروه بنشینم اما حتا به م نگاه هم نمیکنید»! بابا در پاسخ به او گفت‪« ،‬رراموش‬
‫کردهای هنگامی که در ناسیک بودم! آیا هرگز رکر کاردی از ایا کاه باه دیادنم‬
‫نمیآمدی چهقدر آزرده میشدم؟ حتا یکبار هم نیامدی! اکنون تو دلخوری چون‬
‫‪125‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫توجهی به تاو نادارم‪ .‬چیازی کاه‬


‫عوض دارد گله ندارد»! سروش باه‬
‫گریه ارتااد و باباا او را در آغاوش‬
‫گرراات‪ .‬سااروش‪ ،‬همااان سااروشِ‬
‫قدیمی شد و از آن روز به بعاد تاا‬
‫حد ممک به دیدن بابا آمد‪.‬‬
‫‪ 23‬دسامبر بابا به ارنگائون ررت‪.‬‬
‫والو پاوار در خانهاش در آن روستا‬
‫زندگی میکرد و بارای آن کاه باا‬
‫بانوان مندلی باشد هر روز به باالی‬
‫تپه میررت‪ .‬باباا از والاو‪ ،‬مااروتی‬
‫پاتاد و خاانوادهی چاگاان کااه در‬
‫رامیلی کوارترز بودند دیدن نمود‪ .‬مهربابا باالی تپهی مهرآباد جلوی تانک آب ‪1934-1935‬‬

‫بابا یکبار به والو گفت‪« ،‬م روزانه برای ررت به مکان منادلیهاا دوباار از تپاه‬
‫پایی میآیم و دو بار هم باید به باالی تپه بروم‪ .‬چهقدر خوب باود اگار درختاانی‬
‫سایهدار در کنار گذرگاه وجود داشتند»‪ .‬والاو شاخص مهرباانی باود و هماان روز‬
‫کاشت نهالهایی را در دو سمت گذرگاه آغااز نماود‪ .‬گرچاه کمباود آب‪ ،‬پارورش‬
‫نهالها را دشوار سااخته باود اماا والاو ساهدهاای آب را از دور دسات بار دوش‬
‫میکشید و نهالها را آبیاری میکرد‪.‬‬
‫به خاطر دسترنج عشق والو است که امروزه ما درختان ساایهدار را در دو سامت‬
‫گذرگاه که به باالی تپهی مهرآباد منتهی میشود مییاابیم‪ .‬گرچاه والاو کارهاای‬
‫سخت روزمرهی دیگری نیز داشت اماا وقات اضااری بارای ایا کاار اضااری نیاز‬
‫میگذاشت و در نتیجه لهف و نفع آن نیز به زیاارت کننادگانی کاه باه مهرآبااد‬
‫میآیند میرسد‪.‬‬
‫پروژه ساخت فیلم و کار در هند‬ ‫‪126‬‬

‫آب در مهرآباد یک مشکد بحرانی بود و در دساامبر کاار کشایدن خاط لولاهی‬
‫جدید در زیر خهون راه آه آغاز گردید‪ .‬در درازای سه هفته کار‪ ،‬تمامی لولههاا‬
‫متصد شدند و تانک آب در باالی تپه تمیز شد‪ .‬در عصرگاه ‪ 24‬دسامبر پماپ آب‬
‫را روش کردند و نخستی بار آب به باالی تپه پمپ شد و آنان از زحمات حماد‬
‫روزانهی آب با گاری گاوی به باالی تپه رهایی یارتند‪.‬‬
‫از اروپا‪ ،‬نورینا‪ ،‬آنیتا‪ ،‬اتو هاس‪ -‬هیجه‪ ،‬هِادی و والتار مرتِناز همگای بااهم ایا‬
‫تلگراف را برای بابا ررستادند‪« :‬مسیح پیشی را به یاد میآوریم و به اواتاار آیناده‬
‫درود میررستیم»‪.‬‬
‫‪ 25‬دسامبر‪ ،‬ک ک مانکار به دیدن بابا آمد‪ ،‬گرچه آن روز کریسمس بود اما باباا‬
‫موقعیت خاصی از آن نساخت‪ 26 .‬دسامبر‪ ،‬زال برادر بابا با ای گمان که سارانجام‬
‫پسری را که بابا از او خوشش خواهد آمد را یارته است‪ ،‬باگیرات پِرمراج تیواری را‬
‫به همراه آورد‪ .‬باگیرات پسری ده ساله و از اهاالی روساتای پاارنِر باود و باباا او را‬
‫بسیار دوست داشت‪ .‬بابا از او پرسید‪« ،‬آیا هر کاری باه تاو بادهم انجاام خاواهی‬
‫داد»؟ پسر پاسخ داد‪« ،‬مهم نا»‪ .‬بابا به او دستور داد تا یک کوزهی آب را هار روز‬
‫برای او پر کند‪ .‬آن پسر برای ‪ 20‬روز پیاپی کوزه را پر کرد اما در ایا مادت باباا‬
‫حتا یکبار هم از آن کوزه‪ ،‬آب ننوشید‪ .‬روز بیستم‪ ،‬باگیرنات کوزه را پر نکارد اماا‬
‫آن روز بابا درخواست آب نمود و باگیرنات گفت‪« ،‬م امروز کوزه را پار نکاردم»‪.‬‬
‫بابا از او دلیلش را پرسید و باگیرنات پاسخ داد‪« ،‬م آن را برای ‪ 20‬روز پر کردم و‬
‫شما هرگز از آن آب ننوشیدید‪ .‬پس رکر کردم چه رایدهای دارد»‪ .‬باباا پاساخ داد‪،‬‬
‫« به تو چه ارتباطی دارد که م از کوزه آب بردارم یا نه‪ .‬تو باید هر کاری که به تو‬
‫میدهم را انجام دهی و ای باید تنها نگرانای تاو باشاد»‪ .‬باگیرناات درس خاوبی‬
‫گررت و از آن روز به بعد در ررمانبرداری از بابا سخت کوشا و وظیفه شناس شاد‪.‬‬
‫یکبار باگیرنات غرق در رکر بود و باباا از او پرساید‪« ،‬باه چاه رکار مایکنای»؟‬
‫باگیرنات پاسخ داد‪« ،‬هیچ چیز»‪ .‬بابا‪« :‬خجالت نکش‪ .‬به م بگو»‪ .‬باگیرنات‪« ،‬هیچ‬
‫چیز نیست که بگویم‪ ،‬بابا»‪ .‬بابا آنگاه به او گفت‪« ،‬هنگامی که میتوانم اندیشههای‬
‫‪127‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫یک مورچه را بدانم‪ ،‬آیا نمیتوانم رکرهای تو را نیز بدانم»؟ باگیرنات سپس گفت‪،‬‬
‫«میخواهم بروم و خواهرم را ببینم»‪ .‬بابا‪« :‬پس چرا ای را نگفتی؟ بسایار خاوب‪،‬‬
‫م به تو اجازه میدهم که برای سه روز بروی و سپس برگردی»‪.‬‬
‫رستم گوستاد هاتیدارو از اهالی احمدنگر که بعدا رستم کاکاا ناام گررات‪ ،‬مارد‬
‫جوانی بود که در آن روزگار بیست و اندی س داشت و از ساال ‪ 1925‬هماراه باا‬
‫خان صاحب کیخسرو به دیدن بابا میآماد‪ .‬در آن زماان او صاررا راننادهی خاان‬
‫صاحب بود و او را به مهرآباد میآورد و جز رانندگی برای خاان صااحب عالقاهی‬
‫دیگری نداشت‪ .‬او توجه خاصی به مهربابا نمینمود و باه او نیاز ساالم نمایکارد‪.‬‬
‫گرچه بابا به مهربانی با او احوال پرسی میکرد اما رستم تحت تاریر قارار نگررتاه‬
‫بود‪ .‬او یک پارسی سفت و سخت و دینی بود و رکر میکرد کاه ایماان آوردن باه‬
‫کسی که از اصول سنتی دی زرتشت پیروی نمیکند اشتباه است‪ .‬ای باور‪ ،‬باعث‬
‫شده بود که رستم برای سالیان سال زیر تاریر عشاق باباا قارار نگیارد‪ .‬در درازای‬
‫اقامت بابا در مهرآباد در ‪ 1933‬رستم کاکا یکبار دیگر خان صاحب را با اتومبید‬
‫به مهرآباد برد و مانند همیشه بیتفاوت باقی ماند‪ .‬اماا باباا ایا باار رساتم را باه‬
‫اتاقش ررا خواند و او آمد‪.‬‬
‫بابا برای مدتی با آرامش و بیحرکت نشست بود؛ سپس با لبخند به او نگاه کرد‪.‬‬
‫چیزی بیهمتا در چشمان بابا‪ ،‬رستم را جذب نمود کاه او را تاا ژرراای وجاودش‬
‫تکان داد‪ .‬او دیگر نتوانست پایداری کند و بر پاهای بابا ارتاد‪ .‬رساتم نتوانسات در‬
‫برابر نیروی عشق ایستادگی کند‪ .‬ای نخستی کرنش او باود و از آن پاس بسایار‬
‫عالقهمند به استاد شد‪ .‬پس از قرار گررت در زیر نفوذ مهرباباا‪ ،‬رساتم کاه روزی‬
‫یک زرتشتی پایبند بود چنان دگرگون گردید که هفت سال بعد عاشق یک دختر‬
‫براهم شد و خارج از دی خود ازدواج نمود‪ .‬نام ای دختر سیال بود و او از هفات‬
‫سالگی از سال ‪ 1925‬در تماس با بابا قرار داشت‪ .‬پدر و مادر سیال پیرو بابا بودند و‬
‫سیال برای نخستی بار بابا را در منزل کاکا شاهانه در ارنگائون دیده و ساخنان او‬
‫شنیده بود‪ .‬رستم کاکا و سیال با رهنمونهای بابا‪ ،‬ازدواج پرباری داشتند‪.‬‬
‫پروژه ساخت فیلم و کار در هند‬ ‫‪128‬‬

‫پس از منحد شدن مهر اشرام‪ ،‬داکه مدیر سابق آنجا‪ ،‬راهی شد تا با هزینهی بابا‬
‫در رشتهی حقوق تحصید کند‪ .‬داکه گاه و بیگااه بارای دیادن باباا باه مهرآبااد‬
‫میآمد‪ .‬روزی هنگامی که او با بابا و ادی سینیور بود‪ ،‬داکه به ادی شوخی کرد و‬
‫به او خندید‪ .‬ادی احساس کرد به او توهی شده است و با سنگدلی به داکه پاسخ‬
‫داد و احساسات او را جریحهدار نمود‪ .‬بابا به ادی دستور داد که به پای داکه بیفتد‬
‫و از او درخواست بخشش کند‪ ،‬و ادی انجام داد‪ .‬آنگاه بابا چنی بیان نمود‪« ،‬رارو‬
‫بردن خشم‪ ،‬دالورانهتری عملی است که ررد میتواند انجام دهد‪ .‬رردی کاه آن را‬
‫انجام دهد رروت میگردد»‪.‬‬
‫‪ 27‬دسامبر‪ ،‬دادوو پسر رامجو عبداهلل برای انجام وظیفه به عنوان خادمتکار باباا‬
‫به مهرآباد آمد‪ .‬دادوو نیز یکی از پسر بچههایی باود کاه باباا او را بسایار دوسات‬
‫داشت‪.‬‬
‫در درازای ای مدت‪ ،‬گفتوگوهایی پیرامون ساخت ریلم بر اسااس زنادگی باباا‬
‫انجام گررت و نامههای بسیاری بی هند و غرب رد و بدل گردید‪.‬‬
‫ای در حالی است که خیلی چیزها در پشت پرده در جریان بود‪ .‬داکه و گادهکار‬
‫و همچنی رستم در ‪ 28‬دسامبر از ناسایک باه مهرآبااد آمدناد‪ .‬روز بعاد واماان‬
‫سوبنیس برای دیدار بابا از راه رسید‪ .‬بابا پس از نخستی سفر اروپاییاش در سال‬
‫‪ ،1931‬آقا علی را برای اقامت به بمب ی ررستاده بود و او را تنهاا بارای یاک باار‪،‬‬
‫سال بعد در ناسیک دیده بود‪ .‬علی در ‪ 31‬دساامبر باه دیادن باباا آماد و باباا باا‬
‫مهربانی با او دیدار نمود و به علی دستور داد که نزد پدرش بماند و علی پذیررت‪.‬‬
‫در ای زمان‪ ،‬بواصاحب از ایاران باه مهرآبااد برگشات‪ .‬از آنجاایی کاه سافر غیار‬
‫منتظرهی او از ناسیک همگان را به دردسار انداختاه باود‪ ،‬هنگاامی کاه از ایاران‬
‫بازگشت هیچ کس حاضر به گفت و گو با او نشد و هنگامی که به ساکنی مهرآباد‬
‫نگاه میکرد آنان از او روی برمیگردانند‪ .‬بواصاحب همچنی امور در سرکد سینما‬
‫را بسیار درهم ریخته که به مشکالت زیادی دام زده بود و احساس تلخ و بیزاری‬
‫مندلیها را در پی داشت‪ .‬بواصاحب‪ ،‬به طور خودسر کار پخش نام و پیام بابا را در‬
‫‪129‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫ایران انجام داده بود‪ .‬ایا در حاالی‬


‫است که بابا هرگز از او نخواسته بود‬
‫که راهی ایران شود و از رها کاردن‬
‫مساا ولیتهااایش در ناساایک نیااز‬
‫خشنود نبود‪ .‬هنگامی کاه باباا او را‬
‫دید‪ ،‬چنی دستور داد‪« ،‬به ناسیک‬
‫برو و در غررهی چای رروشی سیلُر‬
‫کااار کاا ‪ .‬آن غررااه کنااار سااینما‬
‫سِرکِد بود‪ .‬بواصاحب دستور باباا را‬
‫اجرا کرد و روانه شد‪ ،‬هرچند که به‬
‫خاطر ای اخراج و تبعید‪ ،‬قلبا آزرده‬
‫شااده بااود‪ .‬پااس از ماادت زمااانی‪،‬‬
‫بواصاحب سارانجام در پوناا ساکنی‬
‫گزید و یک رساتوران را ادراه کارد‪.‬‬
‫گرچه او دیگار باا باباا و منادلیهاا‬
‫مریدان مهربابا او را به طور شاهانه به عنوان لرد کریشنا‬
‫زندگی نکرد اما در تماس نزدیک با‬
‫رخت پوشانیدهاند دههی ‪1930‬‬ ‫بابا قارار داشات و باه مهرآبااد سار‬
‫میزد‪.‬‬
‫در ژانویهی ‪ 1934‬بابا به پنجگانی ررت و یاک روز در آنجاا ماناد‪ .‬باباا دوباار از‬
‫ارنگائون دیدن کرد و مانند همیشه به اختالفهای پرسر و صدای روستاییان پایان‬
‫بخشید‪ .‬در مهرآباد‪ ،‬بابا هر بامداد در بازی کریکت با مندلیها شرکت میکرد‪.‬‬
‫نانو و رانو گیلی و روآنو بوگیسالو که دعوت شده بودند برای جش زادروز بابا به‬
‫هند بیایند‪ ،‬تلگراف ررستاده شد که ای بار نیایند‪ .‬بابا در عاوض بار آن شاد کاه‬
‫برای ای مناسبت راهی مادراس شود‪.‬‬
‫در ‪ 9‬دسامبر‪ ،‬روآنو بوگیسالو از پاریس برای بابا چنی نوشت‪:‬‬
‫پروژه ساخت فیلم و کار در هند‬ ‫‪130‬‬

‫بابای محبوبم‪ ،‬م همیشه به شما میاندیشم و هرگاه به شما رکار مایکانم‪ ،‬راه‬
‫هموار و سایهها ناپدید میگردند‪ .‬میدانم که همهی چیزها بسیار خوب از کاار در‬
‫خواهند آمد‪ ،‬هرچند که مشکالتی در سر راه است‪ .‬م مشتاقم که تنهاا خواسات‬
‫شما را انجام دهم‪ .‬چه قدر عالی خواهد بود که ما دوباره با هم باشیم!‬
‫سامپات آیانگار برای مدت زمانی به ویژه اشتیاق داشت که بابا به مادراس بیاید‬
‫و زادروزش را در آنجا جش بگیرد‪ .‬باباا دعاوت او را پاذیررت و در ‪ 16‬روریاه باه‬
‫همراهی ادی سینیور‪ ،‬چانجی‪ ،‬ناوال‪ ،‬پندو‪ ،‬سیلُر‪ ،‬سیدو و دادوو رامجو از احمدنگر‬
‫با قهار روانه شدند‪ .‬رستم‪ ،‬رامجو و سید صاحب از ناسیک به راه ارتادند و در دوند‬
‫‪ Dhond‬به گروه پیوستند‪ .‬آنان در ساعت ‪ 5‬عصر ‪ 17‬روریه باه ماادراس رسایدند‪.‬‬
‫آیانگار و دیگران‪ ،‬باباا را باه گرمای و شاادی راراوان و باا آداب و رساوم سانتی‬
‫پذیررتند‪ .‬بابا در سعیدپِت‪ ،‬بیرون از مادراس‪ ،‬در منزل آیانگار باه ناام مهرساتان‬
‫سکنی گزید‪ .‬چهلمی جش زادروز بابا یکشنبه ‪ 18‬روریه با شور و هیجان رراوان‬
‫برپا شد‪ .‬آرتی و برنامههای آوازخوانی باجان برگزار گردیاد و هنگاام غاروب یاک‬
‫گردهمایی همگانی با مدیریت ونِکاتانآرایان ناادیوو برپاا شاد و ساخنرانیهاای‬
‫رراوانی پیرامون زندگی بابا و پیامهای او ایراد گردیدند‪.‬‬
‫رستم پیامی را که بابا برای ای مناسبت دیکته کرده بود با صدای بلناد خواناد؛‬
‫بخشی از پیام چنی بود‪:‬‬
‫دلید آمدنم به اینجا‪ ،‬از یک گوشهی کشور باه گوشاهی دیگار‪ ،‬ایا اسات کاه‬
‫شخصا در جش هایتان شرکت کنم‪ ،‬عشق شماست که مرا مقاومتناپذیری به طور‬
‫به سوی شما کشیده است‪ .‬عشق‪ ،‬نیروی بسیار بزرگی است‪ .‬آن‪ ،‬ناه تنهاا رارد را‬
‫توانا میسازد که آرمان خدمت بدون خودخواهی و چشمداشت را به عمد درآورد‪،‬‬
‫بلکه شخص را به حالت خداوندی دگرگون میسازد‪.‬‬
‫سامپات آیانگار دو دختر داشت به نامهای الکشمی ‪ Lakshmi‬و جانااکی ‪. Janaki‬‬
‫با پیشنهاد الکشمی‪ ،‬بابا را با لباس لرد شیوا آراستند و عکسهای او گررتاه شاد‪.‬‬
‫آنگاه جاناکی از بابا خواهش کرد که به عنوان لرد کریشنا لباس بپوشد‪ .‬بابا آروزی‬
‫‪131‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫آن دو پیرو خود را برآورده ساخت و همگان از بودن در کنار باباا بسایار شاادمان‬
‫بودند‪.‬‬
‫در درازای ای دیدار کوتاه از مادراس‪ ،‬بابا برای سامپات آیاانگاار درباارهی مایاا‬
‫چنی روش گری نمود‪:‬‬
‫ای مانند ای است‪ :‬اگر شخصی بخواهد مرواریاد را از ژرراای اقیاانوس باردارد‪،‬‬
‫نباید در حالی که روی ساحد نشسته است با رریاد به مروارید بگوید که باال بیاید‪.‬‬
‫اگر او به راستی مروارید را میخواهد باید سخت بکوشد که به اعماق آب ررو رود‬
‫و آن را به دست آورد‪ .‬اینک ررض کنید که آب اقیانوس مایا‪ ،‬و مرواریاد خداوناد‬
‫است‪ .‬بنابر قانون روحانی‪ ،‬ضروری است که رردی که شیرجه میزند‪ ،‬هنگاام رارو‬
‫ررت ‪ ،‬نه خیس شود و نه یک قهره آب به ت او بخورد‪ .‬ای بدان معناست که ررد‬
‫میتواند شیرجه بزند و مروارید را به دست آورد اما غیر ممک است که در تالشی‬
‫که به خرج میدهد حتا یک قهره آب بادنش را لماس نکناد‪ .‬ایا جنباهی غیار‬
‫ممک بودن چیزهای روحانی‪ ،‬شیرجهرونده را شایستهی جایزه میسازد‪.‬‬
‫برای آن که آب‪ ،‬بدن را لمس نکند‪ ،‬شیرجهرونده باید یک لباس کاماد غواصای‬
‫بپوشد و پس از به دوش کشیدن مخزن اکسیژن‪ ،‬میتواند به ژرراای آب شایرجه‬
‫بزند‪ .‬تنها آن زمان است که میتواند قانون بیرون آوردن مروارید را بادون خایس‬
‫شدن‪ ،‬دنبال کند‪ .‬برای مقایسهی آنچه در باال به آن اشاره شاد باا روحانیات‪ ،‬آب‬
‫اقیانوس را مایا‪ ،‬مروارید را خداوند و شیرجهروناده را جوینادهی حقیقات‪ ،‬لبااس‬
‫غواصی را عشق یا مید به ترک یا چشمپوشی از دنیا‪ ،‬و رردی که در ساحد یاا در‬
‫قایق مس ول کمپرسور هوا است را یک مرشد کاماد رارض کنیاد‪ .‬بادون کماک‬
‫مرشد کامد که کمپرساور هاوا را در کنتارل دارد‪ ،‬شایرجه زدن رارد باه ژرراای‬
‫اقیانوس و برداشت مروارید که به معنای رها نمودن خاود از چناگ مایاسات‪ ،‬در‬
‫حالی که شخص در مایا قرار دارد‪ ،‬امکان پذیر نیست‪.‬‬
‫یک مرد میتواند به وظیفههای دنیویاش عمد کند و دارای خانواده و زن و بچه‬
‫باشد‪ .‬اما همزمان باید ناوابسته به تمامی آنها باشد؛ هرچه میخواهد پیش آید‪.‬‬
‫پروژه ساخت فیلم و کار در هند‬ ‫‪132‬‬

‫ای بدان معنا نیست کاه شاخص بایاد وظیفاههاایش را نسابت باه نزدیکاان و‬
‫عزیزانش نادیده بگیرد‪ ،‬بلکه نباید وابسته به تمامی آنها باشد‪.‬‬
‫شما میدانید که ای قلم متعلق به شماست و از آن استفاده میکنید‪ .‬اما اگر آن‬
‫را گم کردید نباید برایتان مهم باشد؛ باید به آن وابسته نباشید‪.‬‬
‫خدا ‪ -‬رسیدهگی به معنی رهایی و آزادی است‪ .‬آزادی از بند و اسارت مایاا‪ .‬اماا‬
‫آدمی باید در مایا باشد تا از آن بیرون آید‪ .‬بنابرای در مایاا باشاید اماا در دام آن‬
‫گررتار نگردید‪ .‬خود را از حقهها و تلههای آن دور نگه دارید‪.‬‬
‫بابا در ‪ 19‬روریه با قهار بمب ی اکسپرس ماادراس را تارک کارد و روز بعاد باه‬
‫مهرآباد رسید‪ .‬دالی دختر گلمای که در مهرآباد زندگی میکرد به شادت ارسارده‬
‫شده بود‪ .‬برای تنوع‪ ،‬بابا میخواست که دالی همراه با پیالمای به کراچی برود اماا‬
‫او از ررت سر باز زد‪ .‬در ای بازه زمانی‪ ،‬زنِ کاله ماما سخت بیمار شد‪ .‬باباا در ‪13‬‬
‫مارس برای دیدن او باه «راامیلی کاوارترز» ررات‪ .‬آن باانو باا دیادن باباا چناان‬
‫خوشحال شد که دردش را رراموش کرد‪ .‬بابا به او چنی اطمینان داد‪ « ،‬تاو راردا‬
‫آزاد خواهی شد‪ .‬نگاران نبااش»‪ .‬روز بعاد آن باانوی ساالخورده چشام از جهاان‬
‫رروبست و اواتار برای همیشه او را آزاد نمود‪ .‬کاله ماما پس از مرگ همسارش باه‬
‫مکان مندلیها جا به جا شد و تا آخر عمر در آنجا زندگی نمود‪ .‬در سراسر ماههای‬
‫مارس‪ ،‬آورید و می‪ ،‬تلگرافهایی پیرامون یک دیدار دیگرِ بابا از غرب و رسایدگی‬
‫به پیشررت ریلمی که میخواست ساخته شاود‪ ،‬ررساتاده و دریارات شاد‪ .‬نوریناا‬
‫ماتچابلی از پاریس تلگراف زد که شوهر اولش کارل وُلمولر ریلمنامهنویس آمااده‬
‫است روی ریلمنامهی بابا کار کند‪ .‬او همچنی در مورد تماس خود باا کاارگردان‬
‫دیگری به نام گابرید پاسکال نوشت‪ .‬بابا در ‪ 13‬ماارس در تلگرارای باه او چنای‬
‫پاسخ داد‪:‬‬
‫به کارل بگو که دو ریلمنامه بنویسد؛ یکی به طور کامد برای م و دیگری برای‬
‫تولید کنندگان‪ ،‬و در هردو ریلمنامه از نیروی تخید بسیار عالی خود استفاده کند‪.‬‬
‫‪133‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫آمدن م در آورید بستگی به ای دارد که ریلمناماه حتماا آمااده باشاد‪ ،‬وگرناه‬


‫نمیتوانم بیایم‪ .‬بلیط کشتی را باید بیدرنگ تهیه کنیم‪.‬‬
‫پیش از راهی شدن به غرب‪ ،‬بابا میخواست برای خلوتنشینی به تپاهی نانادی‬
‫در نزدیکی بنگلور در جنوب هند برود‪ .‬اما پیش از ررات باه جناوب‪ ،‬باباا در ‪14‬‬
‫آورید به همراهی ادی سینیور‪ ،‬ادی جونیور‪ ،‬سیلُر و گستاجی رهسپار ناسیک شد‬
‫و در آنجا با ررینی و رستم و ناوال تلعتی پیرامون اماور خاانوادگی باه گفاتوگاو‬
‫نشست‪ .‬بابا همچنی با بدرالدی طیبجی که به تازگی در مهرآبااد باه دیادن او‬
‫آمده بود دیداری داشت‪ .‬روز بعد‪ ،‬بابا و مندلیها راهی بمب ی شدند؛ بابا در منازل‬
‫مانک و بانو‪ ،‬سکنی گزید و مندلیها در منزل دکتر نیلو جای گررتند‪.‬‬
‫اکبر حیدری و همسرش که از لندن برگشته بودند‪ ،‬در ‪ 17‬آورید در بمب ی با بابا‬
‫دیدار نمودند‪ .‬بابا از آنان در مورد پسرشان علی پرسید‪ .‬خانم حیادری گفات کاه‬
‫حال او در پانسیون انگلستان خیلی بهتر است؛ سپس از بابا پرسید کاه آیاا بارای‬
‫ای که با علی باشند‪ ،‬راهی انگلستان شوند؟ بابا پاساخ داد‪« ،‬اکناون الزم نیسات‪.‬‬
‫م اینجا هستم و همه چیز را از اینجا میبینم و میدانم‪ .‬اما اگر میخواهی بروی‪،‬‬
‫زود راهی شو و بیدرنگ برگرد»‪.‬‬
‫بابا تمامی دوستدارانش را در بمب ی دید و برای دیدار با برخای باه منازل آناان‬
‫ررت‪ .‬هرگاه بابا در بمب ی بود به منزل داداچانجی سار مایزد و هماواره مهما‬
‫میشد که دختران نوروزجی‪ ،‬ارنواز‪ ،‬نرگس و رودا که بابا را بسیار دوست داشاتند‬
‫ببیند‪ .‬چانجی نه تنها خانوادهی نزدیک خود را با بابا آشنا ساخته بود‪ ،‬بلکه گاروه‬
‫زیادی از آشنایان و بستگانش را نیاز باه ساوی باباا آورده باود‪ .‬باچاماای همسار‬
‫نوروزجی یک بانوی برجسته‪ ،‬بسیار نزدیک به بابا باود‪ .‬ایا در حاالی اسات کاه‬
‫برخی او را یک ملکه میدانستند‪ .‬سونا نریمان اینجِنیر‪ ،‬خواهر جاوانتار باچاماای‬
‫نیز ایمانی محکم به بابا داشت‪ .‬زمانی که سونا نخستی بار برای دیدار باا باباا باه‬
‫منزل باچامای ررت‪ ،‬پیشاپیش به او گفته بودند که به بابا کارنش کناد اماا او باه‬
‫تندی پاسخ داده بود که تنها در برابر خداوند سر ررود خواهد آورد‪ .‬هنگامی که او‬
‫پروژه ساخت فیلم و کار در هند‬ ‫‪134‬‬

‫رخ به رخ با بابا شد‪ ،‬بیدرنگ بر پاهای بابا ارتااد‪ .‬باباا از او خواسات کاه کناارش‬
‫بنشیند؛ سپس به سونا چنی گفت‪« ،‬م زرتشت بودم با ای حال برخای دوسات‬
‫دارند مرا بکشند»!‬
‫یک برنامهی دارشان در منزل داداچانجی ترتیب داده شد و شمار زیادی از مردم‬
‫شرکت کردند‪ .‬در جریان مراسم‪ ،‬بابا از راصلهی دور‪ ،‬پچ پچ شخصی را شانید کاه‬
‫گفت‪« ،‬بابا به بچهها عالقهمند است»‪ .‬بابا دستور داد که او را صادا کنناد؛ ساپس‬
‫برای آن شخص روی تختهی الفبا چنی هجی کارد‪« ،‬بلاه‪ ،‬ما عاشاق بچاههاا‬
‫هستم‪ .‬م به طور محض یک بچه هستم‪.‬‬
‫و تنها زمانی که بچه شدم به آن پی بردم‪.‬‬
‫تا زمانی که آدمی بچه نشده است‪ ،‬ذرهای‬
‫تجربهی روحانی به دست نمیآورد‪ .‬زمانی‬
‫که شخص بچه شد‪ ،‬از مسارت بهارهمناد‬
‫میگردد»!‬
‫بابا ساعت ‪ 1:45‬بعد از ظهار ‪ 17‬آوریاد‪،‬‬
‫سوار در کوپهی درجه ‪ 3‬قهاارِ اکساپرس‬
‫مادراس به همراهی کاکا باریاا‪ ،‬چاانجی و‬
‫گوستاجی از بمب ی راهی بنگلر شاد‪ .‬ایا‬
‫در حالی است که گروهای از دوساتداران‬
‫بابا در ایساتگاه ویکوریاا گارد آماده و باا‬
‫مهربابا در اتومبیل ‪ -‬هند دههی ‪1930‬‬
‫عشق به او بدرود گفتند‪ .‬بابا برای آن کاه‬
‫ناشناس باقی بماند‪ ،‬شالی را به صورت مدل عربی به دور سر خود پیچیاده و یاک‬
‫عینک دودی مشکی بزرگی نیز بر چشم داشت‪ .‬پیش از سوار شدن‪ ،‬بابا اجازه نداد‬
‫که کسی به او کرنش کند و کسی را نیز برای خاداحارظی در آغاوش نگررات‪ .‬در‬
‫ایستگاه قهار پونا‪ ،‬انبوهی از مردم گرد آمده و چشم انتظاار باباا بودناد؛ از جملاه‬
‫ماهاراجهی بور که حلقه گد بسیار عاالی باه باباا پیشاکش کارد کاه باه راساتی‬
‫‪135‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫شایستهی پادشاه الهی بود‪ .‬قهار برای ‪ 15‬دقیقه توقف داشت‪ ،‬و ورود بابا با صدای‬
‫بلند «جی» و هلهله و رریاد اعالم گردید‪ ،‬در ایا میاان صادای بلناد تحسای و‬
‫ستایش در همهجا پیچیده و به گوش میرسید‪ .‬ویشنو کاه ناماههاا را از مهرآبااد‬
‫آورده بود‪ ،‬دستوراتی از بابا گررت‪ .‬زال برادر بابا در ایستگاه پونا به آنان پیوسات و‬
‫گروه در آخر شب ‪ 18‬آورید به بنگلر رسید‪ .‬تپهی ناندی مکانی مقدس و زیارتگاه‬
‫هندوها در ‪ 50‬کیلومتری بنگلر و در شمال آنجا قرار دارد‪ .‬ناندی نام اساطیری گاو‬
‫نر لرد شیوا است و پرستشگاه روی تپه وقف آن گاو مقدس شده است‪ .‬از آنجاایی‬
‫که آنان آخر شب رسیده بودند‪ ،‬ررت به ناندی امکاان پاذیر نباود‪ .‬باباا و ماردان‬
‫مندلی‪ ،‬بار زیادی به همراه داشتند‪ ،‬از جمله چمدانها‪ ،‬ظروف پخت و پز‪ ،‬تعدادی‬
‫ماهیتابه‪ ،‬سهد و رختخواب‪.‬‬
‫تگراری به آیانگار که در بنگلور زندگی میکرد زده شد تا برای دیدار با آنان باه‬
‫ایستگاه قهار بیاید‪ .‬ای در حالی است که به او رهنمود داده شده بود تا مکاانی را‬
‫روی تپهی ناندی برای اقامت بابا تدارک ببیند؛ او همچنی دستور داشات کاه در‬
‫ای مورد با کسی سخ نگوید‪ .‬او دستور را انجاام داده و حتاا باه خاانوادهاش در‬
‫مورد ای که بابا در آن نزدیکی خواهد بود سخنی به میان نیاورده بود‪ .‬آیانگار سر‬
‫در گم از ورود و دیدن بابا در آخر شب پرسید‪« ،‬باباا‪ ،‬ایناک ما چاه مایتاوانم‬
‫بکنم»؟ بابا با لبخند پاسخ داد‪« ،‬ای درست همان چیزی است که م میخواستم‬
‫از تو بپرسم! حاال باید چه کار کنیم؟ ما امشب به خانهی تو میرویم»!‬
‫آیانگار گرچه خشنود شد اما از آنجایی که هیچ تدارکی برای خاواب و خاوراک‬
‫بابا و مندلیها در منزلش ندیده بود‪ ،‬پریشان گردید‪ .‬او که چشمانش پار از اشاک‬
‫شادی شده بود از درخواست بابا ارتخار کرد گفت‪« ،‬ای بخت بلند خانوادهی ما‬
‫است»‪ .‬اما هنگامی که چشمانش به ‪ 30‬بسته و بقچه از اراث ارتاد‪ ،‬تکان خاورد و‬
‫اشکهای شادیاش رو به سردی ررتند‪ .‬او بیمناک و لرزان چنی میپنداشت کاه‬
‫بردن ای بستهها و بقچهها به باالی تپهی ناندی‪ ،‬تقریبا غیر ممک و پیدا کاردن‬
‫پروژه ساخت فیلم و کار در هند‬ ‫‪136‬‬

‫حتا یک کولیِ باربر‪ ،‬بسی دشوار است‪ .‬ای در حالی است کاه ارازون بار ایا باار‬
‫سنگی ‪ ،‬آنها هنوز هم میبایست آذوقه سفر را خریداری کنند‪.‬‬
‫هنگامی که اتومبید بابا جلوی منزل آیانگار ایستاد‪ ،‬هیچ یک از اعضای خانواده‬
‫بیرون نیامدند‪ .‬بابا برای ای که در درازای سفر شناخته نشود سر خود را باا یاک‬
‫شال پوشانیده و موهایش را بسته بود‪ .‬الکشمی گرچه باباا را از دور مایدیاد اماا‬
‫نتوانست او را بشناسد‪ .‬اما پس از آن که الکشمی و سایر اعضای خانواده دریارتناد‬
‫که بابا در اتومبید است از شادی در پوست خود نمیگنجیدند‪ .‬الکشمی با عجلاه‬
‫اتاقی را برای بابا آماده نمود؛ سپس مبد و اراث روی ایوان بیرونی را برداشتند تاا‬
‫مورد استفادهی مندلیها قرار گیرد‪ .‬در ای میان‪ ،‬بابا با سه نوهی آیاانگاار باازی‬
‫کرد و آنان تا آخر شب کنار او ماندند‪ .‬گرچه ای بچهها کامال بیتقصیر بودند اماا‬
‫زالووار به بابا چسبیده بودند و اجازه ندادند که او اساتراحت دلخاواهش را داشاته‬
‫باشد‪ .‬بابا ارزون بر ای که از خستگی شدید شکایت داشت از دندان درد نیاز رناج‬
‫میبرد‪ .‬بامداد روز بعد بابا را با اتومبید برای گشت و گذاری کوتاه به بنگلور بردند‬
‫و از جلوی موسسهی علمی تاتا گذر نمودند‪ .‬آنگااه پاس از خریاد مقاداری ماواد‬
‫غذایی از بازار‪ ،‬بابا و مندلیها ساعت ‪ 10‬بامداد با اتوبوس راهی تپهی ناندی شدند‪.‬‬
‫در سراسر سفر تمامی مسارران اتوبوس به بابا زل زده بودند‪ .‬باباا و گوساتاجی در‬
‫سکوت بودند و مسارران به شدت جذب اشارههای بیمانند دست بابا شاده بودناد‬
‫که با گوستاجی‪ ،‬کاکا‪ ،‬چانجی و زال ارتبان برقرار مینمود‪ .‬در آن اتوباوس بسایار‬
‫قدیمی و قراضه‪ ،‬و تااب آوردن مسایری پار از دسات اناداز‪ ،‬آناان در نیماروز باه‬
‫سلهانپِت رسیدند و برای ررت به تپهی ناندی میبایست از ‪ 2000‬پله باال بروند‪.‬‬
‫بیست ت کولیِ باربر برای بردن بار و وساید گوناگون استخدام شادند و آناان در‬
‫پی بابا و مندلیها که از پلههای سنگی بااال مایررتناد رواناه شادند‪ .‬باه محاض‬
‫رسیدن به مکان اقامتشان‪ ،‬بابا به همراهی آیانگاار بارای قادم زدن رواناه شاد‪.‬‬
‫حرکتهای سریع و چاالکی بابا در باال ررت از کوه‪ ،‬آیانگار را باه شاگفتی تماام‬
‫واداشت‪ .‬او گفت‪« ،‬بابا بسیار سریع گام برمیدارد؛ او مانند یک پسربچه به ای سو‬
‫‪137‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫آن سو میدود»! پس از صرف ناهار‪ ،‬بابا به همراهی آیانگار دوباره برای قادم زدن‬
‫به بیرون ررت و ای بار مندلیها نیاز او را همراهای کردناد‪ .‬هنگاام قادم زدن در‬
‫گذرگاه‪ ،‬مردی رقیر همراه با همسرش از روبهرو در حال نزدیک شدن بودند‪ .‬آنان‬
‫از طبقه یا کاست هاریجانها بودند و با رروتنی و شتابان از گذرگاه به بیرون گاام‬
‫نهادند تا بابا و مندلیها بگذرند‪ .‬آنان میترسیدند که مبادا کسای را لماس کنناد‪،‬‬
‫زیاارا کااه موضااوع نجااس بااودن در آن روزگااار در هنااد موضااوعی جاادی بااود و‬
‫هاریجانهای خوار و رنج دیده‪ ،‬بارها مورد ستم و آزار و اذیات قارار مایگررتناد‪.‬‬
‫هندوهایی که از طبقهی باالی جامعه بودند اجازه نمیدادند که حتا ساایهی یاک‬
‫نفر از کاست نجسها از کنار آنان بگذر‪ .‬بابا با اشاره به آیانگار گفت که با مهربانی‬
‫به آن زوج بگوید نترسند‪ ،‬و در جاده از کنار آنان بگذرند‪.‬‬
‫بنابرای ای بیچارگاان کاه خاود را مهارود‪ ،‬راناده شاده و از ررودساتتری ها‬
‫میپنداشتند‪ ،‬ندانسته و بدون آن که درخواست کرده باشاند از دارشاان و دعاای‬
‫خیر اواتار برخوردار گشتند‪.‬‬
‫آیانگار منزلِ کانیگهام به نام اوکلند را روی تپه برای اقامت بابا و گاروه کرایاه‬
‫کرده بود‪ .‬پس از بردن اسباب و اراث‪ ،‬بابا بیان نمود که آنجا را دوسات نادارد‪ .‬آن‬
‫منزل مبله و راحت بود اما چون لب گذرگاه قرار داشات رهگاذران مایتوانساتند‬
‫درون منزل را ببینند‪ .‬بابا خاطر نشان ساخت کاه مکاانی سراسار آرام را خواساته‬
‫بوده که در آن در خلوت کار کند و کسای از حضاورش بااخبر نشاود؛ اماا ایناک‬
‫مجبور بود موهای بلندش را در تمام مدت بپوشاند‪.‬‬
‫بابا همچنی از موضوعات دیگر آزرده بود‪ .‬از جملاه ایا کاه کاالهاای ضاروری‬
‫عادی‪ ،‬به آسانی روی تپه در دسترس نبودند و ررد میبایست ‪ 10‬کیلومتر با پاای‬
‫پیاده برود تا یک قلم جنس اولیه را خریداری کند‪ .‬برنج و دالی که خریده بودناد‬
‫پر از خاک و سنگریزه بود و پاک کردن آن زمان زیادی میبرد‪ .‬آب نیز میبایست‬
‫توسط یک کولی باربر از پایی تپه به باال آورده شود که هزینه دریارات مایکارد‪.‬‬
‫ارزون بر ای ‪ ،‬به دلید پایی بودن سختی آب‪ ،‬آنان میباید برای پخت کاماد دال‪،‬‬
‫پروژه ساخت فیلم و کار در هند‬ ‫‪138‬‬

‫ساعتها منتظر بمانند‪ .‬شیر تازه ساعت ‪ 7:30‬بامداد آورده میشد‪ ،‬و نه زودتار‪ .‬از‬
‫ای رو آنان مجبور بودند برای نوشیدن چای و شیر منتظر بمانناد‪ .‬ایا در حاالی‬
‫است که بابا معموال آن را زودتر؛ پس از برخاست از خواب‪ ،‬مینوشاید‪ .‬کاکاا کاار‬
‫آشپزی را به عهده داشت و همیشه مقدار زیادی آب در برنج می ریخت که آن را‬
‫به صورت حریره درمیآورد‪ ،‬به طوری که اندک تفاوتی با دال داشت‪ .‬گرچه آناان‬
‫دال و برنج را هردو به طور کامد پاک میکردند اماا هناوز سانگریزه در آن پیادا‬
‫میشد‪ .‬بابا از چانجی خواست تا در کار پاک کردن برنج کمک کند اما او پاسخ داد‬
‫که وقت ندارد‪ .‬ای ‪ ،‬کاکا را برآشفته ساخت و با کنایه گفت‪« ،‬تو وقت بارای گاپ‬
‫زدن و وقت گذراندن داری اما نیم ساعت برای پاک کاردن بارنج وقات ناداری»!‬
‫آنگاه بابا به سخنان کاکا چنی ارزود‪« ،‬آنچه که کاکا میگویاد درسات اسات‪ .‬تاو‬
‫گمان میکنی ای کار برازندهی تو نیست اما ببی که گوستاجی چه گونه دیگها‬
‫و ظروف را میشوید و زمی را جارو میزند‪ .‬نیم ساعت بارای پااک کاردن بارنج‪،‬‬
‫مانع کار تو نمیشود‪ .‬چه اشکالی دارد که آن را انجام دهی؟ تو در حال استراحتی‪،‬‬
‫در حالی که دیگران مشغول کار هستند»‪.‬‬
‫اما به راستی چانجی هیچ وقت آزاد نداشت‪ ،‬زیرا که نامههاای زیاادی از سراسار‬
‫هند و اروپا و آمریکا به دستشان میرسید که بابا میخواست بیدرناگ باه آناان‬
‫پاسخ دهد و چانجی میباید دست تنها به آنها سر و کار داشته باشد‪.‬‬
‫زخم سرزنشهای استاد روحانی عمیقتر از زخم خنجر و به منظور زخمی‬
‫کردن ذه نفسانی بود‪.‬‬
‫بابا برای آرامش بخشیدن به چانجی چنی روش گری نمود‪« ،‬م مایدانام کاه‬
‫وقت اضاری نداری اما باید بدانی که م چیزی را بی دلید نمیگویم‪ .‬تاو بار ایا‬
‫باوری که شبانه روز زحمت میکشی و هیچ کس دیگر نمیتواند کار تاو را انجاام‬
‫دهد‪ .‬ای اشتباه از جانب تو است‪ .‬همچنی م برخی را بدون آن کاه کااری باه‬
‫آنها بدهم نگاه میدارم‪ ،‬و دلید خود را برای آن نیز دارم‪ .‬حتا اگر آنان باه ظااهر‬
‫‪139‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫هیچ کاری انجام ندهند اما کارهای زیادی انجام میدهند که تو نمیتوانی ببینی و‬
‫یارای درک آن را نخواهی داشت»‪.‬‬
‫‪ 25‬آورید‪ ،‬مهربابا سخنان کوتاهی پیرامون انجاام کاار بادون چشام داشات باه‬
‫نتیجه‪ ،‬بیان نمود که به ویژه اشاره به ماهاتما گاندی داشت‪:‬‬
‫حتا روح بزرگی مانند گاندی نیز نگران میشود‪ ،‬زیرا که نتیجه میخواهد‪ .‬آدمای‬
‫باید با بیریایی و به درستی وظیفهیاش را انجام دهد اما نتیجه را باید همیشه به‬
‫خداوند واگذار نماید‪ .‬نگرانی دربارهی نتیجه‪ ،‬خوب نیسات و رایادهای نادارد‪ .‬اگار‬
‫شخصی میخواهد کاری را بارای دیگاران انجاام دهاد‪ ،‬بایاد از روی بایریاایی و‬
‫صادقانه باشد و پس از انجام آن‪ ،‬نباید نگران نتیجه باشد‪ ،‬زیرا که نتیجه در دست‬
‫انسانها نیست‪ .‬بهعهدهی انسانها است که انجام دهند‪ ،‬و خداوند مقدر ررمایاد و‬
‫ترتیب دهد‪ .‬وابسته نبودن به نتیجه‪ ،‬دشوار نیست اما انسانها کوشش نمیکنناد‪.‬‬
‫گرچه طبیعت آدمی ای است که به نتیجهی کارش بیندیشد‪ ،‬باای حال‪ ،‬ای بدان‬
‫معنا نیست که ررد باید نگران باشد! انسان باید بیندیشد اما نگران نباشاد‪ .‬تاالش‬
‫کنید که تمام کارهایتان را به خداوند نسبت دهید و بگذارید که نتیجاه از آن او‬
‫باشد‪ .‬گاندی میگوید که همهی کارها را برای خداوند انجام میدهد همه را باه او‬
‫نسبت میدهد اما بازهم نگران میشود زیرا که دلواپس نتیجه است‪.‬‬
‫بابا روزانه برای ساعتهای معینی در تپهی ناندی در خلوت کار میکرد‪ .‬یک روز‬
‫باغبان خانه‪ ،‬بابا را از شکاف پنجره دید‪ .‬بابا از ای موضوع آزرده شد و به مندلیها‬
‫چنی گفت‪« ،‬اینجا مکان مناسبی برای خلوت نشینی م نیسات‪ .‬ما کاار را در‬
‫جای دیگری در بنگلر تمام میکنم»‪.‬‬
‫در درازای خلوت نشینی‪ ،‬سالمت بابا و مندلیها خوب نبود‪ .‬او از ساردرد‪ ،‬ساینه‬
‫درد و سرره و سرماخوردگی رنج میبرد‪ ،‬و آزرده و رنجیده به نظر مایرساید و از‬
‫هر جهت ناراحت بود‪ .‬هوا خیلی سرد بود و ای نیز دلیلی دیگر برای راهی شادن‬
‫او بود‪ .‬برنامهی بابا ای بود که چهد شب را روی تپهی ناندی بگذراند و به آیانگار‬
‫رهنمود داده بود که مکان مناسبی را برای او در پایان ای مدت در بنگلاور بیاباد‪.‬‬
‫پروژه ساخت فیلم و کار در هند‬ ‫‪140‬‬

‫اما در ‪ 26‬آورید به آیانگار تلگراف زده شد که بابا روز بعد در بنگلور خواهد باود‪.‬‬
‫ساعت ‪ 2‬بعد از ظهر ‪ 27‬آورید‪ ،‬بابا تپهی ناندی را ترک کرد؛ ‪ 18‬ت کولی بارای‬
‫پایی بردن بار و اراث استخدام شدند‪ .‬اما به محض ترک خانه‪ ،‬باران درگررت و تا‬
‫زمانی که بابا و مندلیها به پایی تپه رسیدند سراسر خیس شده بودند‪ .‬الکشامی‬
‫یک اتوبوس خوب برای آنان ررستاده بود که با آن راهی بنگلر شدند‪ ،‬و در منازل‬
‫آیانگار اسکان گزیدند‪ .‬آنها لباسهایشان را خشک کردند و سپس غذا خوردند‪،‬‬
‫اما دوباره آن سه نوهی آیانگار‪ ،‬بابا را تنها نگذاشتند‪ .‬در ای میان‪ ،‬بابا با مهرباانی‬
‫با شیهنتهای آن « شیهونهای کوچولو» ساخت اما او معموال ترجیح میداد که‬
‫هنگام صرف غذا تنها باشد‪ .‬پس از صرف غذا‪ ،‬بابا و مندلیها استراحت کردند‪.‬‬
‫بعدا در آن غروب‪ ،‬بابا و مندلیها به همراهی آیانگار راهی دهکادهی کا ِگِاری‬
‫شدند‪ ،‬جایی که آیانگار برای آنان یک دارامشاال کرایه کرده بود‪ .‬اما وضعیت آنجا‬
‫بدتر از تپهی ناندی از کار درآمد‪ .‬دارامشاال در جادهای شلو واقع شده بود و ارراد‬
‫زیادی ررت و آمد داشتند‪ .‬یک دکه با تانک آب کوچک در آن نزدیکی بود که آب‬
‫آشامیدنی میرروخت؛ در ای میان‪ ،‬مردم در آنجاا حماام مایکردناد و دسات و‬
‫پایشان را نیز میشستند‪ .‬آن مکان به هیچ وجه برای بابا مناسب نبود‪ ،‬زیارا کاه‬
‫بابا میخواست در مکانی خصوصی و آرام در خلوت بنشیند‪ .‬با وجود تمام ای هاا‪،‬‬
‫آنان تصمیم گررتند که شب را در آنجا سپری کنند‪ .‬با بار آمادن خورشاید‪ ،‬یاک‬
‫دسته میمون وارد دارامشاال شدند و وحشیانه شروع کردن با سر و صدای بلند باه‬
‫ای طرف و آن طرف پریدن‪ ،‬و با جیغ زدن‪ ،‬آن مکان را دربرگررتند‪ .‬آنان ناگهاان‬
‫از خواب پریدند‪ .‬بابا مشتاقانه با اشاره به چانجی گفت‪« ،‬ایا دیگار قاباد تحماد‬
‫نیست! بهتر است راهی بنگلر شوی و مکان دیگری بیابی»‪.‬‬
‫در بنگلر‪ ،‬چانجی برای اسکان بابا و گروه در «مدرن الج» اتاق رزرو کرد‪ .‬آن روز‬
‫آیانگار به کِ گِری آمد و از ای که دارامشاال برای هدف بابا مناسب نباوده اسات‬
‫سخت ناراحت گردید‪ .‬بابا او را دلداری داد‪« ،‬م کار خاصی در شهر بنگلر دارم که‬
‫باید انجام دهم‪ .‬احساس ناراحتی نک ‪ .‬تقصیر تو نیست که دارم از اینجا میروم»‪.‬‬
‫‪141‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫ساعت ‪ 8‬بامداد ‪ 30‬آورید‪ ،‬بابا و گروه کِ گِری را ترک کردناد‪ .‬باباا و چاانجی و‬
‫الکشمی در اتومبید آیانگار روانه شدند و مندلیهای دیگر با تاکسای‪ .‬در جااده‪،‬‬
‫آیانگار هنگام سبقت گررت از یک گاری گاوی‪ ،‬به گلهی گاو برخورد کارد و باه‬
‫چند گاو زد و یک گوساله را زیر گررت‪ .‬بابا برای دلداری به الکشامی کاه از ایا‬
‫تصادف‪ ،‬سخت تکان خورده بود چنی گفت‪« ،‬جاای نگرانای نیسات‪ .‬آن گوسااله‬
‫خوش اقبال است که با اتومبیلی که ما ساوار آن هساتم تصاادف کارده اسات؛‬
‫نترس»‪ .‬آنگاه آنان دریارتند که گوساله آسیب ندیده اسات و ماردم تماشااگر‪ ،‬باا‬
‫شگفتی تمام دیدند که آن حیوان بیدرنگ بلند شد و دوان دوان ررات‪ .‬الکشامی‬
‫بسیار خوشحال شد‪.‬‬
‫بابا ابتدا خواست که به منزل آیانگار برود‪ ،‬جایی که واسوماتی یکی از ناوههاای‬
‫آیانگار بیمار بود‪ .‬بابا با مهربانی دست خود را بر صورت آن دختر کشاید و آنگااه‬
‫رهنمودهایی برای درمان او به دیگران داد‪ .‬سپس آنان به مدرن الج ررتند اما باه‬
‫محض ورود‪ ،‬مدیر هتد بابا را شناخت و کرنش کرد‪ .‬اما آنچه که بابا میخواست از‬
‫آن بسیار دور بماند رخ داده بود؛ با ای وجود بابا برای دو روز در آنجا ماند‪.‬‬
‫در هند کار استاد روحانی با نیروی تمام برای ای ساینما کاه «دنیاا» ناام دارد‬
‫آشکار میگشت‪ .‬ای در حالی است که در اروپا بحث و گفتوگوی شدید پیرامون‬
‫ساخت ریلم دربارهی او به نام اواتار ادامه داشت‪ .‬بابا برنامهریزی میکرد تا دوبااره‬
‫به غرب سفر کند‪ .‬نورینا و الیزابت و گابرید پاساکال‪ ،‬کاارگردانی کاه آناان باه او‬
‫تماس گررته بودند‪ ،‬تلگراف زدند که در حال برنامهریزی برای آغاز ریلمبرداری در‬
‫ظرف دو ماه هستند و نیاز به حضور بابا است‪.‬‬
‫در ای میان‪ ،‬جانکی و رامانوجام در اول ماه می از مادراس به بنگلر آمدند و باباا‬
‫همزمان با آنان و خانوادهی سامپات آیانگار دیدن نمود‪ .‬نوههای آیانگار‪ ،‬مهرنات‬
‫و واسوماتی هردو بیمار بودند و بابا به آنان رسیدگی کرد‪ .‬او همچنی به خانوادهی‬
‫آیانگار پیرامون مساید خانوادگی و شخصی پند و اندرزهایی داد‪ .‬باباا سافرش را‬
‫به جنوب هند کوتاه نمود و بنگلور را در ‪ 2‬می ترک کارد و روز بعاد باه مهرآبااد‬
‫پروژه ساخت فیلم و کار در هند‬ ‫‪142‬‬

‫رسید‪ .‬همهی مندلیها در کنار خط راه آه چشم انتظار بودناد تاا هنگاام عباور‬
‫قهار برای بابا دست تکان دهند‪ .‬خیلی زود پس از بازگشت بابا‪ ،‬رساتم از ناسایک‬
‫آمد و دربارهی ساخت ریلم زندگی بابا با او به گفتوگو نشست‪ .‬در پیوند با پاروژه‬
‫ساخت ای ریلم‪ ،‬بابا با نورینا و الیزابت و گابرید پاسکال در تماس پی در پی باود‬
‫و تدارکات الزم برای سفر بعدی بابا به غرب نیز انجام میگررت‪.‬‬
‫در ای میان‪ ،‬یک روستایی سالخورده اهد ارنگائون به نام ابااجی پاتاد‪ ،‬ساه یاا‬
‫چهار روز بود که در بستر مرگ ارتااده و باه شادت رناج مایکشاید‪ .‬در ‪ 4‬مای‪،‬‬
‫خویشاوندان اباجی نزد بابا آمدند و از او درخواست کردناد کاه ابااجی را از درد و‬
‫رنجی که میکشد رهایی بخشد‪ .‬بابا به آنان دلداری داد و گفت‪« ،‬تا زماانی کاه او‬
‫مرا نبیند‪ ،‬نخواهد مرد‪ .‬م رردا خواهم آمد»‪ .‬در آن روز‪ ،‬کارهای زیادی پیش آمد‬
‫و بابا دو روز بعد در ‪ 6‬می به ارنگاائون ررات‪ .‬او سااعت ‪ 6‬غاروب از آن مارد کاه‬
‫واپسی نفسهایش را میکشید دیدن نمود و دستور داد به او چای بدهند‪ .‬آنگااه‬
‫به محض ورود بابا به مهرآباد‪ ،‬خبر رسید که اباجی پاتد چشم از جهان ررو بست‪.‬‬
‫در ای بازه زمانی‪ ،‬بابا غروبها به اشعار شمس تبریز یکای از قهبهاا کاه رائاو‬
‫صاحب میخواند گوش میداد و سپس با مندلیها هفت سنگ بازی مایکارد‪ .‬در‬
‫‪ 13‬می در جریان یکی از ای بازیها‪ ،‬کاکا باریا عمدا بابا را هد داد و چند دقیقاه‬
‫بعد گوستاجی را‪ ،‬در پی آن‪ ،‬زد و خورد بی کاکا و گوستاجی درگررت که باباا را‬
‫عصبانی کرد و به خشم آورد‪ .‬بابا روی تختهی الفبا چنی هجی نمود‪« ،‬بهتر باود‬
‫که آنان میمردند تا ای که در حضور م چنی ررتاری بکنند‪ .‬آنان چگونه جرات‬
‫میکنند که درست جلوی چشمان م ای کار را انجام دهند! دست و پاای آناان‬
‫باید بریده شود»‪ .‬آنگاه مردان پی بردند کاه زد و خاورد سار موضاوعی پایش پاا‬
‫ارتاده‪ ،‬اشتباه بوده است‪.‬‬
‫بابا هنوز شبها را روی تپهی مهرآباد و در ساردابه زیارزمی باه سار مایبارد؛‬
‫هنگامی که او آنجا میخوابید‪ ،‬کاکا و ماساجی در اتاق باالی ساردابه مایماندناد‪.‬‬
‫شامگاه ‪ 13‬می‪ ،‬توران تگرگ شدیدی همراه با رعد و برق و باران و بادهاای قاوی‬
‫‪143‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫مهرآباد را درنوردید؛ سقف ساختمانها را کند‪ ،‬درختان را از ریشه درآورد و قوطی‬


‫حلبیهای آب و اقالم کوچک را به زمی های اطراف پرتاب کرد‪ .‬شاماری از درهاا‬
‫گیر کرده بودند و باز و بسته کردنشان نیاز به نیروی سه مارد داشات‪ .‬در زماان‬
‫درگررت تند باد‪ ،‬بابا روی تپه بود‪ .‬کاکا‪ ،‬وامان سوبنیس و ماساجی مجبور شدند‬
‫که ستونهای اتاقک زیرزمینی را محکم بگیرند‪ ،‬زیرا کاه توراان در شارف از جاا‬
‫کندن سقف بود‪ .‬بابا برای کمک از سردابه بیرون آمد اما نیروی باد آنقدر شادید‬
‫شد که سقف حلبی روی سردابه‪ ،‬عمال در هوا میرقصید‪ .‬شدت توران آناان را باه‬
‫ترک سرابه واداشت‪ .‬بابا و کاکا در حمام پنااه گررتناد و ماسااجی و ساوبنیس در‬
‫مکانی دیگر‪ .‬هیچ کس چنی تورانی را در مهرآباد ندیده بود؛ آنان بار ایا گماان‬
‫بودند که رخداد هنگام غروب در بازی هفت سنگ‪ ،‬شاید یکی از آنان را از آسایب‬
‫دیدگی شدید حفظ کرده است‪.‬‬
‫پیلو ساتا که برادرش مرتبط با ماهاتما گاندی بود و به خاطر ناررمانی مدنی نیاز‬
‫به زندان ارتاده بود در ‪ 16‬می از احمدنگر برای دیدار با بابا به مهرآبادآمد‪ .‬بابا به او‬
‫گفت‪« ،‬برادر تو نوشیروان از زندان آزاد شد اما هنوز به دیدن م نیامده اسات‪ .‬او‬
‫ما مردم رقیر را رراموش کرده است»‪ .‬پیلو پاسخ داد‪« ،‬اما شما رروتمناد هساتید‪،‬‬
‫بابا»‪ .‬بابا با تایید گفت‪« ،‬بله‪ ،‬امپراتور و رقیر‪ ،‬هاردو‪ .‬اماا تاو چیازی در ماورد آن‬
‫نمیدانی»‪ .‬آنگاه بابا از پیلو دربارهی خواهرش شیری پرسید‪ .‬پیلاو پاساخ داد‪« ،‬او‬
‫سخت کار میکند و از زماانی کاه ماا همگای خیلای کوچاک باودیم و مادرماان‬
‫درگذشت‪ ،‬شیری مجبور شد از همهی ما خواهرها و بردارها نگهداری کند‪ .‬او ماا‬
‫را بزرگ کرد و خانه را میگرداند»‪ .‬بابا چنی روش گری نمود‪« ،‬کار برای دیگران‬
‫و خدمت به آنان و تاب آوردن رشار زیاد‪ ،‬بسیار خوب اسات‪ .‬زیارا کاه کارماهاای‬
‫گذشته را پاک میکند؛ حتا کارماهای نوینی که ایجاد میشاوند بسایار کامرناگ‬
‫هستند‪ .‬بنابرای ‪ ،‬کار و خدمت و سختی کشیدن برای دیگران‪ ،‬سود روحانی بسیار‬
‫زیادی دارد‪ .‬اما بیکار نشست و همیشه غذای پخته شدهی آماده خاوردن بادون‬
‫پروژه ساخت فیلم و کار در هند‬ ‫‪144‬‬

‫آن که ررد انگشتش را هم بلند کند‪ ،‬از لحاظ روحانی بسایار باد اسات زیارا کاه‬
‫سانسکارهای عمیقی به وجود میآورد که پاک کردنشان بسیار سخت است»‪.‬‬
‫بابا دعوت ماروتی پاتد اهد اراگائون را پذیررت و در ‪ 17‬می برای صرف غاذا باه‬
‫منزل او در روستا ررت‪ .‬در میان دعوت شدگان‪ ،‬هاریجانها نیز حضور داشتند‪ .‬اما‬
‫دیده شد که باپو براهم یک هندوی کالس باال‪ ،‬دعوت را نپذیررته است‪ .‬باباا باه‬
‫دنبال او ررستاد و با واژگانی محکم به او گفت‪« ،‬اگر هنوز مایلی کاه تفااوتهاای‬
‫طبقاتی را برای همیشه ادامه دهی‪ ،‬بهتر است که از مهرآبااد باروی‪ .‬و اگار راهای‬
‫شوی کمتری اهمیتی برایم ندارد! م اجازه نخواهم داد کاه کاارم باا ایا گوناه‬
‫تعصبات تباه شود؛ و م اجازه نخواهم داد در ای روستا که با م پیوند و ارتباان‬
‫دارد‪ ،‬غرغر باشد و زیر تاریر آن قرار گیرد‪ ،‬به خاطر ای که شخصی معتاد باه یاک‬
‫نابردباری دیرینه است»‪.‬‬
‫باپو به گریه ارتاد و گفت‪« ،‬م سراسر روز سخت کار کردم بودم و اشتها نداشتم‪.‬‬
‫ای تنها دلیلی است که به آن گردهمایی نپیوستم‪ .‬م به دلیاد خساتگی بادنی‬
‫شدید شرکت نکردم و نه به خاطر حضور طبقهی نجسها»‪ .‬بابا او را بخشید و باه‬
‫ماروتی رهنمود داد تا هرگاه ررصت پیش آمد ای را برای روستایان توضیح دهاد‬
‫تا آنان نیامدنش را به دل نگیرند‪.‬‬
‫در ‪ 18‬روریه‪ ،‬زن چاگان دختری به دنیا آورد و او را شاکانتااال ناام نهادناد‪ .‬اماا‬
‫پس از زایمان‪ ،‬همسر چاگان تا اندازهی زیادی بیمار شد‪ .‬چهاار روز بعاد‪ ،‬باباا باه‬
‫چاگااان دسااتور داد زنااش را بااه احماادنگر بباارد و پااس از بسااتری نمااودش در‬
‫بیمارستان‪ ،‬بازگردد‪ .‬اما چاگان در حال و هوای بدی بود و سر بااز زد‪ .‬باباا دلیاد‬
‫نررت چاگان را پرسید و او پاسخ داد‪« ،‬وقتی هیچ چیز رایده ندارد‪ ،‬ررت به چاه‬
‫درد میخورد؟ بابا‪« :‬منظورت چیست که هیچ چیز رایده ندارد‪ .‬هماه چیاز رایاده‬
‫دارد‪ .‬تو شبها کنار م کشیک میدهی؛ غذای گیاهی میخوری؛ لب به مشروب‬
‫نمیزنی و گرایش به ررتارهای پلید و زشت نداری‪ .‬آیاا هماهی ایا هاا رایادهای‬
‫ندارند؟ همه چیز رایده دارد و کمک میکند»! ایا ساخنان‪ ،‬چاگاان را خااموش‬
‫‪145‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫ساخت و سپس بابا ادامه داد‪« ،‬آشفتگیهای ذهنی برای همگان وجود دارند‪ .‬بگذار‬
‫اندیشهها بیایند و بروند اما دلواپس آنهاا نبااش‪ .‬باه اندیشاههاایی کاه از ذها‬
‫برمیخیزند هرچند هم که زشت باشند توجه نک ‪ .‬به ررمانبرداری از م ادامه ده‪.‬‬
‫ای ‪ ،‬کارها را درست خواهد کرد‪ ،‬و یا ای به معنی آزار و اذیت غیر ضروری بارای‬
‫تو و م خواهد بود‪ .‬اگر میخواهی با م باشای بایاد از دساتوراتم پیاروی کنای‪.‬‬
‫وگرنه‪ ،‬از اینجا بارو»! بادی ترتیاب‪ ،‬بناابر دساتور باباا‪ ،‬چاگاان همسارش را در‬
‫بیمارستانی در احمدنگر بستری نمود و به مهرآباد بازگشت‪.‬‬
‫‪ 23‬می‪ ،‬شیری مادر بابا برای دیدار از بابا و مانی از پونا رساید‪ .‬بعادا در آن روز‪،‬‬
‫نوشیروان ساتا نیز برای دیدار با بابا به مهرآباد سرزد‪.‬‬
‫استاد روحانی ده روز بود که به ادی ک ایرانی رهنمودهایی پیرامون رسم نمودار‬
‫سیر تکامد یا ررگشت میداد تا به وسیلهی تصویر به ریلمنامهنویساانی کاه روی‬
‫ساخت ریلم در غرب کار میکردند کمک نماید‪ .‬در ‪ 23‬می‪ ،‬بابا برای نخستی بار‬
‫در مهرآباد در اتاق روی ایوان پشتیِ سال غذا خوری‪ ،‬شروع کرد به دیکته کردن‬
‫سخنانی پیرامون موضوع آررینش‪ .‬بابا روی تختهی الفبا دیکته میکرد؛ چانجی آن‬
‫را با صدای بلند میخواند و ررام ورکینگباکسواال آن را با تندنویسی یادداشات و‬
‫بعدا تایپ میکرد‪ .‬ادی ک ایرانی و مینو پوواال اجازه داشتند حضور یابند و گاوش‬
‫بدهند‪ .‬بابا با ای سخنان شروع کرد‪:‬‬
‫دانشمندان سیر تکامد یا ررگشت از اولی موجودات تا انسان که آخری شکد از‬
‫موجودات است را میرهمند‪ .‬اما هیچ کس نمیداند چرا ای ررگشات و پیشاررت‬
‫شکدها رخ میدهد‪ .‬پس از زندگی انسانی‪ ،‬چاه چیازی وجاود دارد؟ دانشامندان‬
‫چیزی نمیدانند! به علت سیر پیشررت آگاهی است که شکدها و قالابهاا رو باه‬
‫کامد شدن میروند‪ .‬برای نمونه‪ ،‬بدن را به عنوان آگاهی ررض کنید و لباس را به‬
‫عنوان بدن‪ .‬اینک اندازهی ای پیراه متناسب بدن شماست‪ .‬اما اگر رردا یکای از‬
‫دستها بریده و کنده شود‪ ،‬ممک است یکی از آساتی هاای پیاراه کام شاود‪.‬‬
‫بنابرای به علت آگاهی است که بدن دگرگون میشود‪.‬‬
‫پروژه ساخت فیلم و کار در هند‬ ‫‪146‬‬

‫بابا پیرامون آغاز پیشررت و ررگشت شکدها چنی دیکته کرد‪:‬‬


‫اقیانوس بسیار گرم و آرام بود و به علت وجود گاز و هوا در آب‪ ،‬زنگ زده بود؛ از‬
‫ای زنگ زدگی‪ ،‬جلبک و ررته ررته علف یا سبزال دریایی شکد گررت‪ .‬جلباک از‬
‫روی آب ته نشی کرد و هنگامی که به کف اقیانوس رسید‪ ،‬علف دریاایی شاد‪ .‬از‬
‫جلبک اولیه‪ ،‬علف دریایی و از علف دریایی‪ ،‬زندگی گیاهی پدید آمده است‪.‬‬
‫آنگاه بابا به طور مفصد به شرح برخای جاانوران غیار عاادی در روناد ررگشات‬
‫شکدها پرداخت که به دوران ماقبد تاریخ زمان دایناسورها برمیگردند‪:‬‬
‫یکی از نخستی شکدهای خاکی خزندگان‪ ،‬سه سر داشت‪ .‬طاول آن حادود ‪58‬‬
‫متر و پهنای آن ‪ 4/5‬متر بود‪ .‬اندازهی دور سر میانی جانور حدود ‪ 2‬متر باود‪ .‬هار‬
‫سه سر بهم پیوند داشتند‪ ،‬و اندازهی دور سرهای کناری به ‪ 70‬سانت مایرساید‪.‬‬
‫نما یا قسمت جلو‪ ،‬به خزنده شباهت داشات و قسامت عقاب شابیه مااهی باود؛‬
‫قسمت جلو ستبر و قسمت عقب نازک بود‪ .‬اندازهی دور شکم حدود ‪ 3‬متر باود و‬
‫پهنای آن که ررته ررته کم میشد‪ ،‬در قسمت دم به ‪ 2‬متر میرسید‪ .‬سر میاانی‪،‬‬
‫رک با دندان داشت؛ مانند ماهی‪ .‬سرهای کناری دندان نداشتند اماا ساوراخهاایی‬
‫داشتند که به آبششها متصد بودند؛ هر سه دهاان بهام پیوناد خاورده و هنگاام‬
‫تنفس هرسه باهم نفس میکشیند‪ ،‬زیرا که جانور یک لولهی هوا داشت‪ .‬هار سار‬
‫داری یک چشم بود و بنابرای آن جانور سه چشم داشت‪.‬‬
‫از دوران ماقبد تاریخ‪ ،‬پرندگان دو چشم داشتهاند؛ آنان زیر یک دساتهبنادی یاا‬
‫ردهی دیگری جا میگیرند‪ ،‬زیرا که از کرم ها و ماهیها دگرگونی و تحول یارته و‬
‫برتر از آن ررتهاند‪ .‬یک پرنده آن قدر عجیب و غریب است که هیچکس نمیتواناد‬
‫در ژرفتری تصوراتش هیچ ایدهای از آن داشته باشد‪ .‬ای پرناده‪ ،‬نایم خفااش و‬
‫بسیار بزرگ است؛ بلندای آن ‪ 5‬متر است و دو پا دارد؛ مانند شاتر مار ‪ .‬انادازهی‬
‫دور گردنش ‪ 60‬سانت و دور سر آن نیز حدود ‪ 60‬سانت است کاه در مقایساه باا‬
‫بدنش کوچک است‪ .‬راصلهی بی دو بال پرنده ‪ 2‬متار اسات‪ .‬ناوک پرناده مانناد‬
‫کرکس است؛ انتهای آن کلفت است و در قسمت نوک باریک میشود‪.‬‬
‫‪147‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫حلقهی گمشده‪ ،‬جانوری است درست شبیه گورید اما با یک دم کوچک‪ .‬گرچاه‬
‫گورید هنگام راه ررت از دستانش استفاده میکند اما آن حلقهی گام شاده روی‬
‫دو پا راه میرود‪ .‬صورتش شبیه شامپانزه است و پیکر و شیوهی راه ررت اش مانند‬
‫گورید است‪ .‬پس از ای حلقهی گمشده‪ ،‬ررایند پیشررت آگاهی‪ ،‬نخستی شاکد‬
‫انسانی را رقم میزند که از لحاظ بدنی یا جنسیتی‪ ،‬یک خواجه است‪ .‬دانشامندان‬
‫ممک است نشانههایی از ای به اصهالح حلقهی گمشده‪ ،‬در جاوه‪ ،‬ساوماترا و یاا‬
‫جنگدهای هند بیابند‪.‬‬
‫بابا سخنانش را با روش گری پیرامون چرخههای زمان و روند سایر دگرگاونی و‬
‫تحول شکد گذشته و آیندهی انسان‪ ،‬پی گررت‪.‬‬
‫هر چرخاهی زماان‪ ،‬دوازده میلیاون (‪ 12،000،000‬ساال باه درازا مایکشاد‪.‬‬
‫دانشمندان ابدا چیزی دربارهی ای چرخهی زمانی نمیدانند اما ای اشاره‪ ،‬چشام‬
‫آنان را باز خواهد نمود‪ .‬سیر دگرگونی و تکامد جهان‪ ،‬دو میلیارد سال پیش آغااز‬
‫گردیده است؛ ای پیشررت و دگرگونی که از تودههای بزرگ گااز و گارد و غباار‪،‬‬
‫رقم خورده است تا پایان و تکمید چرخهی زمانی ادامه خواهاد یارات‪ .‬و در ایا‬
‫زمان‪ ،‬ماهاپراالیا یعنی قیامت رخ خواهد داد‪.‬‬
‫شکد و کالبد انسانی میلیونها سال است کاه دساتخوش دگرگاونی شاده و باه‬
‫تحول و دگرگونی ادامه خواهد داد‪ .‬پس از یک میلیار سال‪ ،‬قد و قامت انسان‪ ،‬حد‬
‫اکثر‪ ،‬به ‪ 15‬سانت خواهد رسید اما او از لحاظ ذهنی بسیار باهوش خواهد بود‪ .‬در‬
‫ابتدای ای چرخهی زمان‪ ،‬قد انسان به ‪ 42‬متر میرسیده و تا ‪ 300‬ساال زنادگی‬
‫میکرده است‪.‬‬
‫بابا سپس پیرامون ساختار گازیِ جهان هستی روش گری نمود‪:‬‬
‫از تودههای بزرگ گاز و گرد و غبار چهار عنصر پدید آمد‪ ،‬گرچه همزمان تولیاد‬
‫نشدند‪ .‬در ابتدا گرما‪ ،‬بعد پوستهی زمی ‪ ،‬سپس صخرهها و در منزلگاه آخر‪ ،‬آب به‬
‫وجود آمد‪ .‬در جهان هستی چه چیزی وجود دارد؟ میلیارهاا و میلیاردهاا تاودهی‬
‫بزرگ از گاز و گرد و غبار وجود دارد‪ .‬هر یک تودهی بزرگ از گااز و گارد و غباار‬
‫پروژه ساخت فیلم و کار در هند‬ ‫‪148‬‬

‫دربرگیرندهی میلیونها جهان است و جهان ماا‪ ،‬کارهی زمای اسات‪ .‬در سراسار‬
‫جهان چه چیزی است؟ گاز است که در دویست و هفتاد و شش مرحله یا منزلگاه‬
‫لهیف خود قرار دارد‪ .‬پیش از آن که گاز به نخستی آشکارسازی خاکی یا خشا‬
‫دگرگون گردد‪ ،‬پیشررتش از میان دویست و هفتاد و شاش منزلگااهِ گااز لهیاف‬
‫میگذرد‪ .‬هایچیاک از دانشامندان درباارهی ایا ‪ 276‬شاکد از گازهاا پایش از‬
‫نخستی آشکارسازیاش در عالم خش یا خاکی چیزی نمیداند‪ .‬گاز لهیف بسیار‬
‫آهسته به شکد خاکی‪ ،‬مانند هیدروژن‪ ،‬اکسیژن و غیره‪ ،‬دگرگاون مایگاردد‪ .‬در‬
‫تودههای گاز و گارد و غباار‪ ،‬و در اجساام آسامانی مانناد ساتارگان‪ ،‬و سایارههاا‬
‫پیشررت و دگرگونی وجود دارد‪ .‬تمامی پیشررت و دگرگونیها از تودههای بازرگ‬
‫گاز و گرد‪ ،‬آغاز میگردند‪ .‬از آغاز تودههای بزرگ گاز و گرد و غبار که سرچشمهی‬
‫انرژی لهیف (پران و رضای لهیف (آکااش هساتند‪ ،‬دویسات و هفتااد و شاش‬
‫منزلگاههای لهیف آغاز میگردند‪ .‬گازی که پس از سرد شدن باقی میماند به هوا‬
‫تبدید گردید‪ ،‬و آنسوی ‪ 16/4‬کیلومتری کرهی زمی ما هوا وجود ندارد‪ .‬ای بدان‬
‫معناست که حتا پیش از آن چهاار عنصار‪ ،‬ناه پایش از گرماا بلکاه پایش از آب‪،‬‬
‫الکترون و پروتون پیشررت کرده و دگرگونی یارته و اتم را تشکید دادند‪ .‬در آغاز‪،‬‬
‫جهان ما بسیار بسیار دا بود‪ .‬پس از آن که ررته ررته سرد شد‪ ،‬چه رخ داد؟ تمام‬
‫گازها‪ ،‬جامد شدند‪ .‬با سرد شدن سیاره‪ ،‬پوستهی زمی شکد گررت‪ .‬با سرد شدن‬
‫تدریجی‪ ،‬پوستهی زمی ‪ ،‬سخت و جامد شد اما مرکز آن دا باقی ماند‪ .‬صخرههاا‬
‫از پوستهی زمی شکد گررتند؛ مرکز پر از گاز و به شدت دا بود‪ .‬از آنجایی کاه‬
‫شکدگیری صخرهها نامنظم انجام گررت‪ ،‬شکافهای طبیعای در پوساتهی زمای‬
‫وجود دارند‪ .‬آنچه که بعد رخ داد ای بود که گازها پس از سرد شادن باه صاورت‬
‫مایع درآمدند‪ ،‬و ای مایع (آب در میان صخرهها نشست کرد‪ .‬صخرهها باه شاکد‬
‫کوهها و درهها درآمدند و گازهای سرد (آب آنها را پار کردناد کاه باه پیادایش‬
‫اقیانوسها و دریاها انجامید‪ .‬پیشاررت و دگرگاونی شاکدهاا از اقیاانوسهاا آغااز‬
‫میگردد‪.‬‬
‫‪149‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫ای دیکته نزدیک به ده روز تا اول ژوئ ادامه یارت‪ .‬باباا مایبایسات باه خااطر‬
‫تدارک دیدن چهارمی سفرش به غرب‪ ،‬دست نگاه داشته و اداماه ندهاد‪ .‬باباا در‬
‫ای بازه زمانی همچنی ریلمنامهی کاملی دیکته کرد که میخواست از روی آن‬
‫ریلمی با نام «چه گونه هماه چیاز آغااز گردیاد» سااخته شاود کاه پیشاررت و‬
‫دگرگونی شکدها را از آغاز تا حالت انسانی به نمایش درمایآورد و آنگااه زنادگی‬
‫سه شخصیت را در پنج زندگی پیاپی تا رسیدن به شناخت خداوند دنبال میکرد‪.‬‬
‫بابا برای راهنمایی ریلمنامهنویسان چنی دیکته کرده بود‪:‬‬
‫در آغاز‪ ،‬یا یک اقیانوس بدون ساحد با نورهای خیره کننده را نمایش دهید و یا‬
‫تاریکی خیلی خیلی تیره را نشان دهید که ررته ررته در یک رضای هیچ توخاالی‬
‫ناپدید میگردد‪ .‬از ای تاریکی‪ ،‬یاا ناور خیاره کنناده‪ ،‬نقهاهی پرتاوارکنی پدیاد‬
‫میآید؛ یعنی نقههی بسیار کوچکی از نور پدیدار میگردد‪ .‬از ایا نقهاه‪ ،‬آکااش‬
‫(رضای بیکران و پِران (نیروی بیکران پدیدار میگاردد و ایا دو بهام روباهرو‬
‫شده و برخورد و تصادمی شدید میکنند‪.‬‬
‫از ای برخورد چرخشی‪ ،‬عالم لهیف به وجود میآید و آنگااه عنصارهای اولیاه و‬
‫آغازی ِ آتش و آب و هوا و زمی و تودههای بزرگ گاز و گرد و میلیونهاا اجساام‬
‫آسمانی پدیدار میگردند‪ .‬میلیارها بدنههایی از جرمهای دا بسیار بزرگ و تنومند‬
‫و پهناور را که با شاتاب بسایار زیااد در حاال چارخش هساتند را نشاان دهیاد؛‬
‫میلیونها خورشید و ستاره‪ .‬پس از آن‪ ،‬منظومهی شمسی ماا و کارهی زمای ماا‬
‫شکد میگیرد که سرریز است از گازها و مایعات بسایار بسایار دا و ساوزان کاه‬
‫میجوشند و قلقد میزنند‪.‬‬
‫باید نشان داده شود که کرهی زمی هنگامی که رو به سردی میرود‪ ،‬پوستهاش‬
‫همراه با صخرههای ناهموار و شکافهایی در میان‪ ،‬و گازهایی که به صورت ماایع‬
‫درمیآیند و مایعات با پیشررت به اقیانوسها دگرگونی میشوند شکد میگیرد‪ .‬از‬
‫اقیانوس‪ ،‬پیشررت و دگرگونی با جلبک و علف دریایی آغاز میگاردد‪ .‬شاکدهاای‬
‫گوناگون از پیشررت و دگرگونی را نشان دهید‪ :‬از الکترونها و مادههای معادنی و‬
‫پروژه ساخت فیلم و کار در هند‬ ‫‪150‬‬

‫جلبک گررته تا جهان گیاهان و شکدگیری گونههای اصلی مانناد علاف دریاایی‪،‬‬
‫قارچها‪ ،‬علفها‪ ،‬درخت نیم‪ ،‬اسفناج و سپس ماهیهاا و پرنادگان و حلقاهی گام‬
‫شده‪ .‬آنگاه داستان سه شخصیت در پنج زندگی آغاز میگردد‪.‬‬
‫بابا با رسم طرحهایی نشان داد که چگونه رضا و انرژی بیکران در یک برخورد و‬
‫تصادم بهم میپیوندد‪:‬‬
‫‪151‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫در موقعیتی دیگر‪ ،‬بابا در مورد هدف از ریلمی که قصد ساخت آن را داشت‬
‫چنی روش گری نمود‪:‬‬
‫ریلم در واقع هدف از آرارینش‪ ،‬پیشاررت و دگرگاونی‪ ،‬واگشات روح‪ ،‬روشانایی‬
‫آگاهی و شناخت خداوند؛ یعنی تمام ررایند پیشررت درونی و بیرونی تاا نقهاهی‬
‫برآورده شدن هدف کد زندگی که پیوند باا خداوناد اسات را نشاان خواهاد داد‪.‬‬
‫واقعیتهایی به عنوان تجربهای حقیقی که هیچ انسانی نمیتواند هیچ انگاارهای از‬
‫آن داشته باشد‪ ،‬در حالی که یک استاد کامل خدا ‪ -‬آگاه‪ ،‬هر لحظه آن را میبیند‬
‫و تجربه می کند‪ .‬تمام ررایند تا حد ممک به طاور روشا نماایش و شارح داده‬
‫خواهد و شخصا توسط خود م سرپرستی خواهد شد‪.‬‬
‫نقش واگشت روح و هفت آسمان با استفاده از نمودارها‪ ،‬انیمیشا و جلاوههاای‬
‫ویژه در ریلم نشان داده خواهد شد‪ .‬درک کاملی از ای که مرگ چیست به انسان‬
‫داده خواهد شد و پس از شناخت آن‪ ،‬هرگاز از مرگای کاه همگاان نااگزیر بایاد‬
‫دستخوش آن شوند‪ ،‬نخواهند هراسید‪.‬‬
‫ریلم با به تصویر کشیدن هدف راستی زندگی که پیوند با خداوند است‪ ،‬کماک‬
‫به باال بردن آگاهی بشریت خواهد کرد و دگرگاونی آگااهی انساان را باه نماایش‬
‫خواهد گذاشت‪ .‬ریلم نمایش خواهد داد که به راساتی هادف زنادگی و مکانیسام‬
‫جهان هستی و ماهیت خداوند چیست و سرانجام چگونه زندگیِ ذاتای روحاانی از‬
‫پلهی الهی باال میرود و به سرچشمه و مبدا خود میرسد‪.‬‬
‫روزی رراخواهد رسید که انسان ای حقیقاتهاایی را کاه مهرباباا داده اسات و‬
‫پیشتر هرگز آشکار نگردیده بودهاند به واقعیت درخواهد آورد و آن را برای سراسر‬
‫جهان آشکار خواهد ساخت‪.‬‬
‫بازگشت به مهرآباد‬ ‫‪152‬‬

‫پاریس‪ ،‬لندن و زوریخ‬

‫احمدنگر ‪1934‬‬
‫در نخستی هفته از ژوئا ‪ ،1934‬باباا تادراکات هفتمای سافرش را باه اروپاا‬
‫ماایدیااد‪ .‬او بااه هاار یااک از مااردان و بااانوان مناادلی دسااتورات شخصاای داد و‬
‫برنامهریزیهای الزم را در نبود خاود انجاام داد‪ .‬باباا باا اتاومبیلی کاه ادی آن را‬
‫رانندگی میکرد و به همراهی زال برادر بابا و کالینگاد‪ ،‬ساعت ‪ 4:30‬بعد از ظهر ‪6‬‬
‫ژوئ از مهرآباد راهی ناسیک شد‪ .‬سر راه‪ ،‬برای ای کاه باباا بتواناد باا خاانوادهی‬
‫ساتا خداحارظی کند‪ ،‬جلوی ساختمان اکبر پرس توقف کوتاهی نمودند و سپسس‬
‫ساعت ‪ 8:30‬شب به ناسیک رسیدند‪ .‬بابا سراسر روز بعاد را باا خاانوادهی رامجاو‬
‫عبداهلل‪ ،‬رستم و چند ت از مریدان نزدیک دیگرش گذراناد‪ .‬باباا بار آن باود کاه‬
‫‪153‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫بامداد ‪ 8‬ژوئ به همراهی ادی سینیور‪ ،‬زال و رامجو با قهار راهای بمب ای شاود‪.‬‬
‫گرچه قرار بود سفر بابا به ناسیک پنهان نگاه داشته شود اما مانند همیشه‪ ،‬ماردم‬
‫به روشی باخبر شدند و کوشیدند برای گررت دارشان‪ ،‬او را ببینند اماا از آنجاایی‬
‫که بابا پرمشغله بود و دستورات دقیقههای آخار را باه دوساتداران نزدیاک خاود‬
‫میداد‪ ،‬بسیاری که خواهاان دارشاان بودناد را رد کردناد‪ ،‬باه اساتثنای دو تا ‪،‬‬
‫وینایاک امبیکار کارناتاکی هنرپیشهای سرشناسای و دوساتش باابو داولاه کاه باا‬
‫پارشاری زیاد اجازه یارتند از استاد روحانی دارشان بگیرند‪.‬‬
‫ساعت ‪ 1:30‬بعد از ظهر ‪ 9‬ژوئ ‪ ،1924‬بابا و سه ت از مردان با کشتی اِس اِس‬
‫مانگولیا از بمب ی به سوی مارسی روانه شدند‪ .‬چانجی‪ ،‬کاکا باریاا و ادی جونیاور‪،‬‬
‫بابا را در ای هفتمی سفر به غرب همراهی میکردند‪ .‬بسیاری از دوستداران باباا‬
‫در ایستگاه مول گرد آمده و با شور و هیجان به او بدرود گفتند‪ .‬انبوه جمعیتِ گرد‬
‫آمده‪ ،‬پیش از آن که بابا سوار کشتی شود حلقههای زیاادی از گاد بار گاردن او‬
‫نهادند و آن دسته که دیر رسیدند‪ ،‬حلقههای گد را به سوی چاانجی روی عرشاه‬
‫پرتاب کردند و او از طرف آنان حلقههای گد را بر گردن بابا نهاد‪.‬‬
‫کشتی مانگولیا‪ ،‬یک اقیانوسپیمای قدیمی و تاا انادازهای کوچاک باود‪ .‬در ایا‬
‫سفر‪ ،‬بابا و مندلیها کم و بیش اذیت شدند‪ .‬بابا معموال تماید داشت که غذایش را‬
‫در کابی خود صرف کند؛ سرانجام سرمهماندار با ای درخواسات موارقات نماود‪،‬‬
‫هرچند که مخالف مقررات کشتی بود‪ .‬هنگام پشت سر گذاشات دریاای عارب و‬
‫دریای سرخ کشتی تلو تلو میخورد و به باال و پایی میررت و هوا نیز گارم باود‪.‬‬
‫اما ای وضعیت و شرایط سخت‪ ،‬تاریری بر بابا نداشت‪ .‬سه روز بعاد در ‪ 22‬ژوئا ‪،‬‬
‫کشتی در بندر مارسی ررانسه پهلو گررت‪ .‬در آنجاا روآناو بوگساالو و راناو گیلای‬
‫چشم انتظار ورود آنان بودند‪ .‬از آنجایی که بابا پیشتر بیاان داشاته باود کاه تنهاا‬
‫روآنو باید برای دیدار با آنان به لنگرگاه بیاید‪ ،‬رانو میترسید که بابا ممک است با‬
‫دیدن او چه بگوید‪ .‬پیش از پیاده شادن از کشاتی‪ ،‬باباا آناان را باه کاابی خاود‬
‫رراخواند و آنان را به گرمی در آغوش گررت‪ .‬رانو نجوا کنان در گوش بابا گفت که‬
‫بازگشت به مهرآباد‬ ‫‪154‬‬

‫قرار نبوده است او در آنجا باشد‪ .‬بابا به او اطمینان خاطر بخشید و در پاسخ گفت‪،‬‬
‫«م از تو خشنودم‪ ،‬بنابرای نگران نبااش»‪ .‬پاس از ساپری کاردن چناد روز در‬
‫مارسی‪ ،‬آنان به همراهی روآنو‪ ،‬رانو و نورینا ماتچابلی با قهار روانه پااریس شادند‪.‬‬
‫در درازای آن سفر شبانه‪ ،‬رانو گرسنهاش شد اما غذا در قوطی حلبای روی قفساه‬
‫در کوپهی بابا بود‪ .‬او که تازه به بابا آشنا شده بود نمیدانست که نباید زمانی کاه‬
‫استاد روحانی استراحت میکند مزاحماش شد‪ .‬هنگامی که رانو وارد کوپاهی باباا‬
‫شد‪ ،‬چشمان بابا بسته بود؛ انگار که در خوابی عمیق ررو ررته است‪ .‬هنگاامی کاه‬
‫رانو قوطی حلبی را شتابان به پایی آورد بابا چشمانش را گشاود و باا اشااره از او‬
‫پرسید که چه کار میکند‪ .‬رانو پاسخ داد گرسنه است‪ .‬بابا با اشاره گفات‪« ،‬بسایار‬
‫خوب‪ ،‬چیزی برای خوردن بردار و بعد برو بخواب»‪ .‬رانو که هنگام ورود به کوپهی‬
‫بابا مراقب بود که کوچکتری صدایی بلند نشود از ای که بابا ناگهان به طور کامد‬
‫بیدار بود شگفت زده شد‪ .‬بابا اندکی بعد‪ ،‬کاکا را با دوتا بالش مخمد مشکی رواناه‬
‫کرد‪ ،‬یکی برای روآنو و دیگری برای رانو‪ ،‬تا برای خواب از آن استفاده کنند‪ .‬آناان‬
‫میبایست بالشها را نگاه دارند و هرگز آن را به کسی نبخشند‪.‬‬
‫بابا در ‪ 23‬ژوئ به پاریس رسید و در هتد متروپالیتَ اقامت گزیاد‪ .‬ناانی‪ ،‬ماادر‬
‫رانو در آنجا به گروه پیوست‪ .‬او پیشتر به پاریس آمده و چشم انتظار ورود بابا بود‪.‬‬
‫خیلی زود پس از ررت به آپارتمان روآنو‪ ،‬بابا با دکتر کاارل راولماولر کاه یاک‬
‫نویسده‪ ،‬شاعر و هنرمند آلمانی بود دیدار کرد‪ .‬او ریلمنامه را تمام کرده باود و آن‬
‫را به بابا ارائه داد‪ .‬بابا برای سه ساعت سخنانی پیراماون آرارینش‪ ،‬حلاول روح در‬
‫کالبدی دیگر‪ ،‬واگشت روح‪ ،‬آسمانهای آگاهی و خدا ‪ -‬رسیدهگای بیاان نماود و‬
‫نموداری را که با خود آورده بود به او نشان داد‪ .‬رولمولر تحت تاریر قرار گررات و‬
‫بابا به او گفت که بر اساس روش گریهایش و آن نمودار‪ ،‬داستان تازهای بنویسد‪.‬‬
‫بابا برای دو روز در پاریس باا ماردم دیادار داشات‪ .‬او باا بسایاری از دوساتان و‬
‫آشنایان روآنو دیدار نمود؛ از جمله دوک ریچلیو که به وسایلهی نوریناا درباارهی‬
‫بابا شنیده بود‪ .‬در ‪ 24‬ژوئ یک مرد شصات سااله باه دیادن باباا آماد و گفات‪،‬‬
‫‪155‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫«گرچه نقهههای چرخش کوچکی در زنادگیام رخ دادهاناد اماا اماروز احسااس‬


‫میکنم که با دیدن شما‪ ،‬سرانجام به نقههی چرخش اصلی رسیدهام»‪.‬‬
‫بابا با لبخند برای او چنی روش گری نمود‪« ،‬بله‪ ،‬آن نقههی چارخش بایاد در‬
‫زندگی هر رردی پیش آید‪ .‬آن مانند یک جنگ است‪ .‬هار روز‪ ،‬هار سااعت و هار‬
‫دقیقه از زندگی انسان به گونهای جنگی کوچک است بی دل و ذه ‪ ،‬احساساات‬
‫و عقد‪ ،‬خوب و بد‪ .‬هنگامی که ای اختالفها و کشمکشهای کوچک گستره شده‬
‫و رشد کنند‪ ،‬نتیجهی جمعی آن سرانجام شکد جناگ جهاانی بزرگای باه خاود‬
‫میگیرد که نمیتوان توسط هیچ تعداد از همایشهاای صالح از آن دوری نماود‪،‬‬
‫مگر و تا زمانی که ریشهی مسبب آن کنده شود‪.‬‬
‫بابا در ‪ 26‬ژوئ هنگامی که با قهار از پاریس راهی لندن میشد به راناو‪ ،‬ناانی و‬
‫روآنو دستور داد در پاریس بمانند‪ .‬بابا و مندلیها همان روز از راه کاله و دووِر باه‬
‫لندن رسیدند‪ .‬تمامی مریدان انگلیسی استاد روحانی بارای پیشاواز باه ایساتگاه‬
‫ویکتوریا آمده بودند‪ .‬بابا در آپارتمان هربرت برادر دلیا‪ ،‬به نشانی پالک ‪ 61‬کامپی‬
‫گاردنز در وست هَمپاِستد غربی سکنی گزید‪ .‬ایا در حاالی اسات کاه الیزابات‬
‫پاترسون‪ ،‬نورینا ماتچابلی‪ ،‬کیتی دیوی‪ ،‬مارگارت کراسک و میبِد رایان نیز با بابا‬
‫ماندند‪ .‬چانجی‪ ،‬کاکا باریا و ادی جونیور در آپارتمان مارگارت کراسک اسکان داده‬
‫شدند‪ ،‬هرچند که بیشتر اوقات با بابا بودند‪ .‬در درازای روز‪ ،‬چانجی و ادی جونیاور‬
‫کنار بابا بودند و کاکا شبها نگهبانی میداد‪.‬‬
‫پیرامون موضوع حساس و مهم ساخت قهعی ریلم‪ ،‬گفتوگوهای رراوانی انجاام‬
‫شد و پادشاه سینمای جهانی عالقهی شدیدی به آن نشان داد‪.‬‬
‫در ‪ 28‬ژوئ ‪ ،‬شرکتی به نام سرکِد پِروداکشِنز برای ساخت ریلم‪ ،‬ربت گردیاد و‬
‫قرار شد با رروش سهام‪ ،‬بودجهی ریلم تامی شود‪ .‬آنان بر ای گماان بودناد کاه‬
‫نیمی از بودجه را میتوان از رروش ساهام باه دسات آورد و نیماهی دیگار را یاا‬
‫استودیو و یا شرکت پخش کننده‪ ،‬سرمایهگذاری کند‪ .‬بابا به عنوان رئیس شرکت‪،‬‬
‫و نورینا‪ ،‬الیزابت‪ ،‬اِلسی دُموید و کارگردان گابرید پاسکال به عنوان نایاب رئایس‬
‫بازگشت به مهرآباد‬ ‫‪156‬‬

‫برگزیده شدند‪ .‬در ای میان‪ ،‬در هند نیز برای تاامی ماالی پاروژه سااخت رایلم‬
‫تالشهایی انجام میگررت‪ .‬بنا شد از یک میلیون روپی بارآورد هزیناهی سااخت‬
‫ریلم‪ 500،000 ،‬روپی از هند و ‪ 500،000‬روپی دیگر از غرب تامی شود‪ .‬ای در‬
‫حالی است که بابا در روریه‪ ،‬پیش از سفر‪ ،‬به چاانجی دساتور داده باود باه آقاای‬
‫حیدری نامه بنویسد و از او بخواهد از دوستان رروتمناد هنادیاش بارای تاامی‬
‫بودجهی ریلم‪ ،‬پول جمعآوری کند‪ .‬اما حیدری ناکام مانده بود‪.‬‬
‫ویلیام دانکی دوباره برای دیدار با بابا آمد و بابا به او دستور داد بار درسهاایش‬
‫در رشتهی پزشکی تمرکز کناد‪ .‬او بیشاتر اوقاات باا باباا باود و در درازای ‪ 6‬روز‬
‫اقامتش‪ ،‬به استاد روحانی نزدیکتار گردیاد‪ .‬در ‪ 28‬ژوئا ‪ ،‬چاارلز پِاردام باا باباا‬
‫دیداری داشت و پیرامون نوشت کتابی دربارهی زندگی بابا که نگارش آن را پیش‬
‫از ای آغاز کرده بود گفتوگو کرد‪ .‬در همان روز تام شارپلی نیز با بابا دیدار نمود‪.‬‬
‫آقای شارپلی مردی آرام‪ ،‬ساده و رروت بود که پیوند و رابههی ژرری با بابا داشت‪.‬‬
‫مارگااارت کراسااک در مااورد او چناای بااه ی ااد آورد‪« :‬او از آن دسااته آدمهااای‬
‫«نادیدنی» بود که نمیدانستید دور و بر شماست‪ ،‬هرچند که تمام روز آنجا باود»‪.‬‬
‫هنگامی که بابا در لندن بود کانتس کیتی رالِ در شامگاه ‪ 29‬ژوئ یک میهمانی‬
‫به ارتخار او برگزار نمود؛ حدود ‪ 15‬ت ارراد بیریا برای دیدار با بابا آمدند و او باه‬
‫بسیاری از پرسشهای آنان پاسخ داد و روش گری نمود‪:‬‬
‫مردی پرسید‪« ،‬م چه طور میتوانم یک مسیحی راستی باشم»؟‬
‫بابا از روی تختهی الفبا چنی هجی کرد‪« ،‬با پیروی از آموزشهای مسایح و باا‬
‫زیست آن گونه زندگی که او زیست و میخواست شما نیز زندگی کنید‪ .‬ماردم از‬
‫مسیحیت سخ میرانند اما آماده نیستند گفتاار مسایح را دنباال کنناد؛ یعنای‬
‫هنگامی که سیلی خوردی‪ ،‬طرف دیگر صورتات را نیز پیشکش کنی‪ ،‬و میگویند‬
‫که ای کاربردی نیست و با کوچکتری تحریک گلوی یکدیگر را میرشارند‪ .‬مردم‬
‫به خشنونت دام می زنند‪ ،‬در حالی که مسیح میخواست آناان رضاای عشاق و‬
‫برادری را در همه جا بیاررینند»‪.‬‬
‫‪157‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫آنگاه خانم اِچ رورد پرسید‪« ،‬اگر شما مسیح هستید چارا ماردم درباارهی شاما‬
‫نمیدانند»؟‬
‫بابا پاسخ داد‪ « ،‬به ای دلید که مردم نمیتوانند درک کنند کاه ما بایاد ایا‬
‫کالبد انسانی را اختیار کنم‪ .‬مسیح در زمان خودش حتا توسط مریادان نازدیکش‬
‫شناخته نشد‪ .‬یهودا که همیشه کنارش بود و حتا او را میبوسید‪ ،‬نمیتوانست او را‬
‫بفهمد»‪.‬‬
‫شخصی پرسید چرا مسیح هرگز ازدواج نکرد‪ .‬بابا به طور مفصد روش گری نمود‪:‬‬
‫روش زندگی بیرونی و ظاهری اواتار به وسیلهی عادتهاا و رساوم و سانتهاای‬
‫دوران خودش تنظیم میشود؛ او روش و ررتاری را برمیگزیند که بسیار مناساب‬
‫باشد تا به عنوان نمونه برای مردمانی که همزمان خودش هستند‪ ،‬سرمشاق قارار‬
‫بگیرد اما در اصد‪ ،‬تمام اواتارها ایده آل و آرماان زنادگی یکساانی را دربردارناد و‬
‫مجسم میکنند‪.‬‬
‫در زمان زرتشت‪ ،‬بشریت دودل و مردد بود و تعادل و توازن نداشت؛ ایرانیاان در‬
‫آن دوران نه به طور کامد مادی بودند و نه به راستی به سوی نور روحانی کشیده‬
‫میشدند‪ .‬او به آنان آموخت که خانوارهای خوبی باشند؛ ازدواج کنند‪ ،‬و چشم باه‬
‫زن شخص دیگری نداشته باشند و خداوند را بپرستند‪ .‬زندگی خاود او بار اصاول‬
‫پندار نیک‪ ،‬گفتار نیک و کردار نیک بنا شده بود‪ .‬زرتشت ازدواج کرده بود‪.‬‬
‫در زمان کریشنا‪ ،‬هندوها درگیر جنگ درمیان خودشان بودند و حسادت و طمع‬
‫حکمررما و چیره‪ ،‬و مفهموم راستی زنادگی روحاانی بارایشاان ناشاناخته باود‪.‬‬
‫کریشنا آموزشهای روحانیاش را بر قانون عشق‪ ،‬و شادمانیهای معصومانه و پاک‬
‫بنیان نهاد‪ .‬او انسانها را به سوی آرمان عشقی بیطررانه و به دور از خودخاواهی‬
‫رهمنون داد‪.‬‬
‫در زمان بودا‪ ،‬مردم هند غرق در مادیات بودند‪ .‬بودا برای آن که باه آناان نشاان‬
‫دهد که برداشتشان از ارزشها اشتباه است و ای که قربانی الههی توهم و رریب‪،‬‬
‫بازگشت به مهرآباد‬ ‫‪158‬‬

‫یعنی مایا شدهاند‪ ،‬همسر‪ ،‬خانواده و رروت زیاد خود را ترک کرد تاا آماوزشهاای‬
‫خود را بر اساس ترک و چشمپوشی بنیان گذارد‪.‬‬
‫در زمان محمد‪ ،‬قبیلههای عرب بسیار هوسران بودند و زندگی کردن با چندی‬
‫زن را غیر قانونی و یا بد نمیانگاشتند‪ .‬اگر محمد هم مانناد مسایح ازدواج نکارده‬
‫بود و از تجارد طارفداری کارده و خاوداری محاض را برقارار ماینماود‪ ،‬ناچاار‬
‫واکنشهای خهرناکی در پی داشت؛ اندکی از مردم از آموزشهایش پیروی کارده‬
‫و انگشت شماری به سوی چنی آرمانی کشیده میشدند‪ .‬محمد شش زن داشات‬
‫اما هیچ رابههی ریزیکی با آنان نداشت‪.‬‬
‫در زمان مسیح‪ ،‬گستاخی‪ ،‬زورگویی‪ ،‬غرور و ستمکاری از ویژگیهای مردم بود‪ .‬با‬
‫ای وجود‪ ،‬در پیوند با زناان و ازدواج‪ ،‬انصااف و عادالت را در پایش مایگررتناد‪.‬‬
‫بنابرای الزم نبود که مانناد محماد در عربساتان‪ ،‬ازدواج سرمشاق و نموناه قارار‬
‫بگیرد‪ .‬مسیح یک زندگی ساده و رروتنانه و رقیرانهای را میزیست و رناج را تااب‬
‫آورد تا انسانها را به سوی یک آرمان پاک‪ ،‬یعنی خداوند به عنوان محبوب الهای‪،‬‬
‫رهنمون سازد‪.‬‬
‫اواتارها در زمانهای گونااگون در ایا دنیاا کالباد انساانی مایگیارد‪ ،‬بناابرای‬
‫آموزشهایشان باید با ذهنیت دوران خود سازگاری داشته و جور درآید‪ .‬گاه اواتار‬
‫آموزش خود را بر اساس خداوند شخصای (در جسام و زماانی دیگار بار اسااس‬
‫خداوند غیر شخصی (بدون جسم بنیان می گذارد‪.‬‬
‫ای را میتوان به یک بیمارستان تشبیه نمود که در آن‪ ،‬بیمااری در زماانهاای‬
‫گوناگون از تشنگی شکایت دارد‪ .‬پزشک در بامداد‪ ،‬چای و یا قهوه تجویز میکند و‬
‫بعد از ظهر آب و یا آبمیوه و هنگام غروب ابدو و پیش از خواب شیر گرم‪ .‬پزشک‬
‫یکسان است و شکایت هم یکسان است‪ ،‬اما تشانگی در زماانهاای گونااگون باه‬
‫روشهای گوناگون و بنابر موقعیتهای گونااگون سایراب و ررونشاانده مایشاود‪.‬‬
‫خداوند که به عنوان اواتار در بازههای زمانی گوناگون آشاکار مایگاردد‪ ،‬تشانگی‬
‫‪159‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫انسان را به روشهای گوناگون سیراب کرده و ررومینشاند‪ .‬تمام انسانها‪ ،‬آگاهانه‬


‫و یا ناآگاهانه تشنگی یکسانی برای حقیقت دارند‪.‬‬
‫بابا سخنانش را پی گررت و پیرامون روش کار خودش روش گری نمود‪:‬‬
‫م با سه روش اصلی کار مایکانم؛ انفارادی‪ ،‬باه طاور جمعای؛ باا جمعیات و‬
‫تودههای مردم‪ ،‬و به طور جهانی‪ .‬هنگامی که به طور رردی کار مایکانم‪ ،‬کاار باا‬
‫اررادی است که با م هستند و یا دور از م هستند‪ ،‬و یا با اشخاصی است که باا‬
‫م پیوند و ارتبان دارند‪ .‬در برخی موارد م به وسیلهی شکست مالی آناان و در‬
‫برخی موارد به وسیلهی آسایش و رراه مادیشان کار میکانم‪ .‬گرچاه ما عمادا‬
‫شکست مالی را به بار میآورم اما همیشه در پسزمینه‪ ،‬پیشررت روحانی آناان را‬
‫در دل دارم‪ .‬هنگامی که به طور جمعی کار میکانم‪ ،‬کاه معماوال در نماایشهاا‪،‬‬
‫سینماها و رویداد ورزشی است؛ جایی که مردم گرد میآیند و تمرکز بار موضاوع‬
‫خاصی دارند‪ ،‬برای م آسان است که تاریر روحانیام را به طور جمعای بار ذها‬
‫آنان بگذارم‪ .‬هنگامی که به طور جهانی کار میکنم‪ ،‬آن به وسیلهی کارگزاران م‬
‫است‪ .‬ذه م جهانی است و از ای رو با همهی ذه های انفرادی و حتا ذه های‬
‫پیشررته که کارگزاران م هستند پیوند دارد‪ .‬بنابرای م به وسیلهی کاارگزارانم‬
‫در هر گوشهی جهان حضور دارم و کار میکنم‪ .‬به ایا دلیاد اسات کاه گهگااه‬
‫هنگامی که با شخصی سخ میگویم‪ ،‬ذه م در جایی دیگر کار میکند‪ .‬مردم‬
‫مرا دیده و تشخیص دادهاند که ناگهان هنگام گفتوگو باازمیایساتم‪ ،‬انگاار آنجاا‬
‫نیستم و غرق چیز دیگری شدهام‪.‬‬
‫م برای آن که تماس ریزیکی مریدانم را داشته باشم از برخی از آنان میخواهم‬
‫که کنارم بنشینند و کف پایم را ماساژ بدهند‪ .‬کاکا باریا گهگااه باا دیادن برخای‬
‫نشانهها و یا درخشش ناور‪ ،‬ناگهاان شابهاا از خاواب مایپارد و در رختخاواب‬
‫مینشیند که او را ناآرام میسازد‪ .‬ای زمانی است که م کاار ویاژه باا روحهاای‬
‫بیکالبد میکنم‪.‬‬
‫بازگشت به مهرآباد‬ ‫‪160‬‬

‫تنهااا آنااانی کااه در آساامان چهااارم‪،‬‬


‫پنجم‪ ،‬ششم و هفتم هساتند و از ما‬
‫آگاهی دارناد‪ ،‬مایدانناد کاه باه طاور‬
‫ریزیکی برای کی و زیر دست چه کسی‬
‫کار میکنند‪ .‬آنان نمایتوانناد مارا باه‬
‫طور ریزیکی ببینند اما بدنهای لهیف‬
‫و ذهنی آنان بدن لهیف مرا که شابیه‬
‫بدن خاکیام هست میبینند‪.‬‬
‫سپس مردم پرسشها را از سرگررتند‪،‬‬
‫«منظورتان از حلقهی شما چیست»؟‬
‫بابا پاساخ داد‪« ،‬حلقاه‪ ،‬مریادان ما‬
‫هسااتند کااه بااه طااور عمیااق بااه م ا‬
‫متصداند و اینک ناآگاهانه با ما یکای‬
‫هسااتند امااا در آینااده‪ ،‬زمااانی کااه‬
‫اروپا ‪1934‬‬
‫توانسااتهام کااارم را در درازای نااادانی‬
‫ظاهریشان به انجام برسانم‪ ،‬آگاهانه با م یکی خواهند بود‪ .‬ای مانند ای اسات‬
‫که پردهای در میان ما باشد؛ آنان با م یکی هستند اما چون در پشت پرده قارار‬
‫دارند‪ ،‬مرا نمیبینند‪.‬‬
‫شخص دیگری پرسید‪« ،‬آیا علم و مذهب از هم جدا هستند»؟‬
‫بابا پاسخ داد‪« ،‬ای بستگی به ای دارد که آنها را چگونه رهمیدهاناد و باه کاار‬
‫گررتهاند‪ .‬اگر علم تنها به پیشررت مادی سر و کار داشته باشد‪ ،‬گفته خواهد شاد‬
‫که کاری به روحانیت ندارد‪ .‬اما هنگامی که برای روش ساخت معنی زندگی بیان‬
‫شود‪ ،‬آنگاه آن نیز شاخهای از روحانیت است‪ .‬درست همان طور که اگار هنار باه‬
‫درستی بیان شود‪ ،‬روحانی است و اگر اشتباه بیان شود مادی میگردد»‪.‬‬
‫نورینا پس از بیان نظرش دربارهی هنر‪ ،‬نقاشی به نام هل را معرری کرد‪.‬‬
‫‪161‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫بابا به او گفت‪« ،‬م هم یک نقاش هستم‪ .‬م قلب انسانها را باا رناگهاایی از‬
‫روحانیت نقاشی میکنم»‪.‬‬
‫بابا به یک نقاش دیگر گفت‪« ،‬م نقاشی هساتم کاه تماام جهاان باوم نقاشای‬
‫اوست‪ .‬م روحها را نقاشی میکنم‪ .‬آدمی میتواند تمام صفتهای روحانی خود را‬
‫به وسیلهی هنر بیان کند‪ ،‬اما باید آن را از روی دل و جان انجام دهد‪ .‬هنر یکی از‬
‫منابعی است که روح به وسیلهی آن خاود را بیاان مایکناد و باه دیگاران الهاام‬
‫میبخشد‪ .‬اما برای ابراز هنر به طور کامد‪ ،‬احساسات درونی ررد باید به طور کامد‬
‫باز شده باشند‪ .‬م هنرمندان را دوست دارم‪ ،‬زیرا که ررد میتواند خاودش را باه‬
‫وسیلهی هنر به زیبایی بیان کند‪ .‬هنگاامی کاه هنار از عشاق الهاام بگیارد‪ ،‬باه‬
‫قلمروهای باالتر و واال میانجامد‪.‬‬
‫بابا به با زیبای حیان اشاره کرد و پرسید‪« ،‬نقاشی مرا چه طور دوست داری»؟‬
‫سپس بابا به یک رقصنده ای سخنان را بیان نمود‪« ،‬رقص اگر باه درساتی بیاان‬
‫شود‪ ،‬هنر بسیار خوبی است‪ .‬آن‪ ،‬صفات روحانی دارد و اگر به طور مناساب بیاان‬
‫شود تاریر شگفت انگیزی خواهد داشت اما اگر به طور نادرست بیان و ابراز شاود‪،‬‬
‫تاریر معکوس دارد‪.‬‬
‫موضوع گفتوگو تغییر یارت و نورینا خانم رورم را بابا به معرری کارد و گفات‪،‬‬
‫«او در مورد کارها احساس سردرگمی میکند»‪.‬‬
‫بابا به آن زن دلداری داد و گفت‪« ،‬همگان سردرگم هستند؛ بجز م ! اما نگاران‬
‫نباش‪ ،‬آن خیلی زود درست خواهد شد»‪.‬‬
‫بابا به زنی که رلج شده بود گفت‪« ،‬رلج بدنی اهمیت ندارد‪ ،‬بلکه رلج ذهنی کاه‬
‫روح را عقب نگاه میدارد مهم است‪ .‬م به طور روحانی به تو کمک خواهم کارد‪،‬‬
‫زیرا بر روحیهی تو که رنج را تاب میآورد ارج مینهم»‪.‬‬
‫شخصی پرسید‪« ،‬ما چگونه میتوانیم کمک کنیم که جنگ درنگیرد؟ ما چگوناه‬
‫میتوانیم مفید باشیم»؟‬
‫بازگشت به مهرآباد‬ ‫‪162‬‬

‫بابا پاسخ داد‪« ،‬با اندیشیدن به ای که هیچ جنگی وجود نخواهد داشت‪ .‬هازاران‬
‫ت از کارگزاران م در راستای آن کار میکنند‪ .‬م به طور روحانی به تاو کماک‬
‫خواهم کرد»‪.‬‬
‫بابا به یک دانشجوی رشتهی حقوق گفت‪« ،‬قانون خوب است‪ .‬تمام جهان هستی‬
‫بر اساس قانون الهی عشق پایهگذاری شده است که کد هستی را در برمیگیرد»‪.‬‬
‫پزشکی پرسید که چگونه میتواند پزشک بهتری باشد‪.‬‬
‫بابا پاسخ داد‪« ،‬خیلی ساده است؛ از راه عشق‪ .‬هرکاری که با عشق انجاام گیارد‪،‬‬
‫نتیجهی کامد دارد‪ .‬برای ای که پزشک خوبی باشی همیشه به یاد داشاته بااش‬
‫که از دید تو‪ ،‬تمامی بیماران‪ ،‬خوب یا بد‪ ،‬بزرگ و یا کوچک‪ ،‬همپایه هستند‪ .‬یاک‬
‫رقیر را با همان توجه و مراقبت درمان ک که یک میلیونر را درمانی میکنی‪ .‬تنها‬
‫اگر یک پزشک بتواند به ای شناخت برسد که یک خداوناد بایکاران در همگاان‬
‫وجود دارد‪ ،‬میتواند مانند یک پیر روحانی کار کناد! ما دکتار روحهاا هساتم و‬
‫میتوانم به هر یک بنابر نیازش کمک کنم»‪.‬‬
‫شخصی پرسید‪« ،‬آیا اواتار در غرب زاده خواهد شد»؟‬
‫بابا چنی آشکار نمود‪« ،‬اواتار همیشه در آسیا زاده شده و زاده خواهد شاد‪ .‬ایا‬
‫به علت موقعیت ویژهای است که در روند پیشاررت و دگرگاونی جهاان هساتی و‬
‫هستیِ عالم خاکی وجود دارد که آشکار شدن اواتار را تنها در آن قارهی بخصوص‬
‫الزم میدارد»‪.‬‬
‫آن شخص پرسید‪« ،‬آیا اواتار هرگز به شکد زن خواهد بود»؟‬
‫بابا با تاکید پاسخ داد‪« ،‬هرگز‪ .‬هرگز یک اواتار زن وجود نداشته است و هرگز هم‬
‫وجود نخواهد داشت‪ .‬اواتار همیشه مرد بوده و همیشه به شکد مرد خواهد بود»‪.‬‬
‫آنگاه برنامهی پرسش و پاسخ پایان یارات‪ .‬روز بعاد در ‪ 30‬ژوئا ‪ ،‬کریشانا ویار‪،‬‬
‫صاحب رستوران کوه نور به نشانی شماره ‪ 48‬خیابان روپِرت‪ ،‬بابا را باه میهماانی‬
‫در آنجا دعوت نمود و بابا به همراهی ‪ 30‬ت به آنجا ررت‪ .‬پس از صرف ناهار‪ ،‬باباا‬
‫خواست که برای دیدن مادر بید و نِلی پِرسی که روز قبد عماد جراحای داشاته‬
‫‪163‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫بود‪ ،‬به ایست اِند محلهی رقیرنشی شهر برود‪ .‬خانم رورد که روز پیش با بابا دیدار‬
‫نموده بود پیشنهاد کرد که او را با اتومبید رولز رویس خود باه آنجاا ببارد و باباا‬
‫پذیررت‪.‬‬
‫کوچههای محلهی ایست اِند باریاک بودناد و آن اتومبیاد بازرگ نتوانسات وارد‬
‫کوچه شود‪ .‬پس از پارک اتومبید‪ ،‬بابا با پای پیاده راهی منزل پِرسی به شماره ‪16‬‬
‫خیابان الکیِر شد‪ .‬آنان از ای که بابا سرزده به دیدارشان آمده بود غارلگیر شدند‪،‬‬
‫بخصوص مادر خانواده‪ .‬در حالی که اشک در چشمان آن بانوی بیمار جماع شاده‬
‫بود با صدایی که به سختی به گوش میرسید گفت‪« ،‬سپاسگزارم از ای که ایا‬
‫همه راه برای دیدن م آمده اید‪ »...‬حضور بابا و لمس مهربانانهی بابا باه آن باانو‬
‫آرامش بخشید‪ .‬بابا روی تختهی الفبا برای او چنی هجی کرد‪« ،‬م دوسات دارم‬
‫در میان روح های خوب باشم‪ ،‬هرقدر هم که رقیر باشند‪ .‬رقر‪ ،‬هیچ گناهی نیست‪.‬‬
‫به خاطر رقرت‪ ،‬تو حتا بیشتر برای م عزیزی‪ .‬به ای دلید است کاه ما اماروز‬
‫اینجا آمدهام»‪ .‬در بازگشت به سوی اتومبید‪ ،‬بابا گروهای از بچاههاا را کناار یاک‬
‫بستنی رروش دورهگرد دید‪ ،‬و خانم ررد برای آنان بستنی خریاد‪ .‬باباا از ایا کاه‬
‫میان آن گروه ایستاده دلشاد بود و چند ت از بچهها را در آغوش گررت‪ .‬آنگاه بابا‪،‬‬
‫بید و خواهر کوچکش نلی را با خود به کامپی گاردنز برد‪.‬‬
‫در ماههای اخیر‪ ،‬هی ت سردبیری سِرکِد به منظور چاپ سخنان بابا به انگلیسی‬
‫تشکید شده بود‪ .‬وید و مری باکِت‪ ،‬بیشتر وقت خود را صرف ای کار میکردند و‬
‫در بعد از ظهر ‪ 30‬ژوئیه‪ ،‬آنان در درترهای هی ت در چِرینگ کراس‪ ،‬جشنی برای‬
‫بابا گررتند‪ .‬بابا در درازای دیدار دو ساعتهاش با ‪ 50‬ت دیدار نمود‪.‬‬
‫در ای مهمانی‪ ،‬یک زن روسی در ماورد زجار هاممیهناانش از باباا پرساید و او‬
‫چنی پاسخ داد‪« ،‬روسها باید هنوز بیشتر زجر بکشند اما آنان سرانجام آساایش‬
‫خاطر و شادمانی را خواهند یارت»‪.‬‬
‫در حالی که ما در زمان و رضا شکد عوض میکنیم‪ ،‬زمان و شکد در برابر یکتای‬
‫قدیمیِ همیشه تغییرناپذیر که بارها و بارها در میان ما میآید چیست؟‬
‫بازگشت به مهرآباد‬ ‫‪164‬‬

‫در ‪ 2‬ژوئیه‪ ،‬مینتا خواهر دلیا با رانندگی اتومبید‪ ،‬بابا را برای نوشایدن چاای باا‬
‫مادرش می‪ ،‬مادر بزرگش و خالهاش‪ ،‬به هتد استار اَند گارتِر در ریچموند بارد‪ .‬آن‬
‫سه بانوی کهنسال‪ ،‬بابا را بسیار دوست داشتند‪ ،‬انگار که پسر خواهر محبوبشاان‬
‫است‪ .‬در لندن‪ ،‬بابا به اندازهای مشغول بود که وقت آزاد برای استراحت نداشت‪ ،‬با‬
‫ای حال حتا در میان رعالیتهای شدید خود‪ ،‬ای سه بانو را رراموش نکرد‪.‬‬
‫یکتای الهیِ اقیانوسی‪ ،‬همیشه در جستوجوی قهرههایش اسات تاا آناان را باه‬
‫خود بپیوندد و ماهیتش را آشکار نماید؛ او آنان را از دورن به سوی خود میکشاد‬
‫تا در موجهای اقیانوس الهیاش حد شوند‪.‬‬
‫‪ 3‬ژوئیه‪ ،‬بابا ساعت ‪ 2‬بعد از ظهر به کلبهی وید و مری باکت در هوم اِستِد ررت‪.‬‬
‫وینیرِرِد راستر در میان اررادی بود که با بابا دیدار نمود و یک پیرو باورا شد‪ .‬روز‬
‫بعد بابا ناهار را در رستوران کریشنا ویر صرف نمود‪ .‬در ‪ 5‬ژوئیه‪ ،‬بابا و مندلیهاا و‬
‫پدر دیک کاپِد اسمیت‪ ،‬با اتومبید خانم رورد به رانندگی خودش‪ ،‬از لنادن راهای‬
‫دووِر شدند‪ .‬گرچه بابا میخواست استراحت کند و به آن نیاز داشت اما خانم رورد‬
‫در سراسر سفری که ‪ 2‬ساعت به درازا کشید‪ ،‬بابا را به ستوه آورد‪.‬‬
‫نورینا‪ ،‬کیتی‪ ،‬دلیا و تاد که از دووِر با قهار حرکت کرده بودند از راه رسیدند‪ .‬بابا‬
‫و مندلیها به همراهی آنان سوار کشتی شدند و از کانال انگلایس گاذر کردناد و‬
‫ساعت ‪ 4‬بعد از ظهر به اوستنِد ‪ Ostend‬رسایدند‪ .‬پایش از ساوار شادن باه قهاار‬
‫بروسد اکسپرس به مقصد زوریخ در ساعت ‪ 6:30‬عصر‪ ،‬آنان با پای پیاده گردشای‬
‫دلچسب در شهر داشتند‪ .‬بابا گرچه بارها در کوپهی درجهی پایی قهار سفر کرده‬
‫بود اما ای بار نیمکت چوبی کوپهی درجه ‪ 3‬برایش ناراحت کننده و آزار دهنده‪ ،‬و‬
‫آشکار بود که سراسر شب نمیتواند به درستی بخوابد‪ .‬بابا و مندلیها ساعت ‪5:30‬‬
‫بامداد ‪ 6‬ژوئیه به باسد در سویس رسیدند‪ .‬بابا پیاده شد تا در دستشویی ایستگاه‬
‫قهار‪ ،‬حمام کند و ریش خود را بتراشد‪ ،‬زیرا به محض رسیدن به زوریاخ‪ ،‬گررتاار‬
‫دیدار با مردم میشد و وقت نداشت‪ .‬آنان دوباره سوار قهار شدند و ‪ 4‬ساعت بعاد‬
‫به زوریخ رسیدند‪ .‬والتر مِرتِنز به پیشواز آنان آمده بود‪ .‬او با اتومبیلش آناان را باه‬
‫‪165‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫بانیزهاف در ‪ 12‬کیلومتری شهر برد‪ .‬منزل او در رلِدمیلِ در نزدیکی دریاچه بود؛‬


‫جایی که بابا و مندلیها دوسال پیش آنجا اقامت داشتند‪ .‬هِادی همسار والتار باا‬
‫شادمانی چشم به راه ورود بابا به منزلشان بود‪ .‬آنیتا دِکارو که در سویس زنادگی‬
‫میکرد نیز در آنجا حضور داشت‪ .‬بابا به رانو‪ ،‬نانی و روآنو دساتور داده باود کاه از‬
‫پاریس به آنجا بیایند؛ مارگارت و میبد از لندن آمدناد و اینیاد کورراه از ایتالیاا‬
‫آمد‪ .‬از آنجایی که اتاق اضاری برای اقامتشان در منزل مرتنز نبود‪ ،‬آنان در هتاد‬
‫رابِ که در آن نزدکی بود سکنی گزیدند‪.‬‬

‫بابا با آنیتا‪ ،‬مارگارت و کیتی در منزل مرتنز در فلدمیلن‬

‫بابا پیش از آمدن به سویس از خانم و آقای مِرتِنز خواسته بود که مکانی را برای‬
‫یک روز خلوتنشینی بر کوهپایه و محوطهای آزاد پیدا کند‪ .‬دوست آنان مای راد‬
‫اِنگلی ‪ ،‬نویسنده و شکارچی اهد شهر ‪ Schwyz‬شوویتز‪ ،‬یک منهقهی کوهساتانی‬
‫زیبای به نام رِالِ رلوه ‪ Fallenfluh‬به معنی صخرهی در حال سقون را به آنان نشان‬
‫داد و آنان گمان کردند که آن‪ ،‬جای مناسبی باشد‪ .‬بعد از ظهر ‪ 7‬ژوئیه‪ ،‬خانوادهی‬
‫مِرتِنز با اتومبیدشان بابا‪ ،‬نورینا و آنیتا را برای بررسی مکان به آنجا بردند‪ .‬باباا باه‬
‫بازگشت به مهرآباد‬ ‫‪166‬‬

‫لبهی پرتگاه راهنمایی شاد؛ باا دورنماای زیباایی از کاوههاای آلاپ‪ ،‬زمای هاای‬
‫کشاورزی و گلههای گاوه در دره‪ ،‬باا چشام اناداز شاهر شاوویتز کاه در نزدیکای‬
‫دریاچهی بزرگی قرار گررتاه باود‪ .‬آن منهقاه در قلاب ساویس واقاع شاده باود‪.‬‬
‫رالِ رلوه در پشت حفاظ یک جنگاد طبیعای دسات نخاورده قارار داشات و باباا‬
‫میتوانست از یک خلوتنشینیِ به دور از هیچ مزاحمتی اطمینان داشته باشد‪.‬‬

‫فالنفلوه‬
‫زمانی که بابا برای بررسی منهقهی رالِ رِلوه روانه شده بود‪ ،‬الیزابت پاترساون از‬
‫راه میرسد‪ .‬او در لندن مانده بود و اینک از دیدن بابا و ای که رشار امور سااخت‬
‫ریلم را از طرف بابا پشت سر گذاشته اسات خوشاحال باود‪ .‬باباا نیاز از دیادن او‬
‫خوشحال شد و آنان برای مدت درازی پیرامون موضوعات خااص و رسایدگی باه‬
‫رراهم کردن هزینهی ریلم‪ ،‬گفتوگو کردند‪ .‬نشست آنان تا دیر هنگام تاا سااعت‬
‫‪ 10:30‬آن شب ادامه یارت و بابا در یک برهه از زمان با دلزدگای گفات‪« ،‬ما از‬
‫موضوع پول و حرف زدن دربارهی آن‪ ،‬سراسر بیزارم! از ای پس‪ ،‬تصمیم گررتاهام‬
‫که هدیهی غریبهها را نپذیرم‪ .‬ای به بدرهمیهای بزرگی دام میزند و م قصد‬
‫دارم که تک تک پِنیها را به همگان بازگردانم»‪ .‬چند ماه گذشت‪ ،‬نورینا با گابرید‬
‫پاسکال کارگردان مجارستانی در پاریس تماس گررته بود تاپیرامون پروژه ریلم بابا‬
‫‪167‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫گفتوگو کند اما بی آنها بگومگاو‬


‫و اختالف درگررته بود‪ .‬هنگامی که‬
‫پاسااکال شاانید بابااا قاارار اساات از‬
‫پاریس دیدن کند‪ ،‬بر آن شد که در‬
‫هیچ شرایط نامعلومی به او صاحبت‬
‫نکنااد‪ .‬او بااه خاااطر باادرهمیهااای‬
‫دائمی‪ ،‬بابا را مقصر میدانست‪ ،‬زیارا‬
‫نورینا پیوساته پیراماون پشاتیبانی‬
‫مالی و جزئیات داستان و ریلمناماه‬
‫به او تلگراف زده بود‪.‬‬
‫پاسکال ‪ 40‬ساله‪ ،‬نتوانسته بود که‬
‫بابا را در پاریس ببیند‪ ،‬از ایا رو در‬
‫‪ 8‬ژوئیااه بااه همااراه روزمونااد وایااز‬
‫بابا‪ ،‬هدی مرتنز و دخترش آنا کاترینا‪،‬‬ ‫دوست نقاش آنیتا باه زوریاخ آماد‪.‬‬
‫زوریخ‪ ،‬ژوئیهی ‪1934‬‬ ‫پاسااکال مااردی تنااد خااو بااود و از‬
‫آنجایی که احساس میکرد بابا وقت او را با آن پروژه تلف کرده است باه نقهاهی‬
‫جوش رسیده بود‪ .‬بابا در خانه نبود و ای امر او را بیشتر به خشم آورد‪.‬‬
‫آنگاه یک پیام تلفنی رسید که یک هلوی بسیار خاوب باه پاساکال بدهیاد کاه‬
‫بخورد و به او بگویید که بابا زود میآید‪ .‬ای پیشنهاد معصومانه‪ ،‬تاریر ژرری بر آن‬
‫مرد گذاشت‪ .‬او بعدا ای راز را راش کرد که ماادرش بهتاری هلاو را کاه میاوهی‬
‫مورد عالقهاش بوده برای او کنار میگذاشته است‪ .‬پس از مدتی بابا از راه رساید و‬
‫به دنبال پاسکال ررستاد‪ .‬هنگامی که پاسکال وارد اتاق شد‪ ،‬بابا به آرامای لبخناد‬
‫زد و آتش خشم پاسکال رروکشید‪ .‬او تنها توانست با ارتادگی از بابا بپرسد‪« ،‬شاما‬
‫از م میخواهید چه کار کنم»؟ بابا از او خواست که نزدیکش بنشیند؛ دست او را‬
‫لمس کرد و دربارهی کارش از او پرسید‪ .‬اینک پاسکال به آرامی به بابا گفات کاه‬
‫بازگشت به مهرآباد‬ ‫‪168‬‬

‫چگونااه ماایخواسااته اساات بااا بااه تصااویر‬


‫کشیدن جنبهی روحانی زندگی باا روشای‬
‫که پیشتر هرگز انجام نشاده اسات حالات‬
‫احساسهای درونی را بیرون بیاورد‪.‬‬
‫بابا چنی گفت‪« ،‬م یکی از رایلمهایات‬
‫را در لناادن دیاادم و دریااارتم کااه چگونااه‬
‫شوخی و ترحم و تارر را با ظرارت و زیرکی‬
‫درهم آمیختی‪ .‬ما باه طاور کاماد از آن‬
‫لذت بردم و بارهاا اشااره کاردهام کاه تاو‬
‫شخصی هستی که ریلم مرا تولید کنی‪ .‬تو‬
‫پیوند و بستگی بسیار ژرری با ما داری و‬
‫در آینده برای م کار خواهی کرد‪ ،‬به ویژه‬
‫بابا در باغچهی منزل مرتنز‪ ،‬زوریخ ژوئیهی ‪1934‬‬
‫از راه ریلم‪ .‬به ای دلید است که خودم تو‬
‫را به سوی خود کشیدهام‪ .‬تو رونیکس م هستی»‪.‬‬
‫پس از سپری کردن وقت با بابا‪ ،‬پاسکال با خوشاحالی کاه هرگاز در زنادگیاش‬
‫هرگز تجربه نکرده بود روانه شد‪ .‬او بعدا چنی به یاد آورد‪« ،‬م همچون یک شیر‬
‫آمد اما همانند یک بره برگشتم»‪ .‬در درازای سه روز بعد‪ ،‬گفتوگو پیرامون پاروژه‬
‫ریلم با پاسکال و رولمولر که به تازگی از راه رسیده باود اداماه یارات‪ .‬راولماولر‬
‫پیشنویس داستانی را دربارهی حدود ‪ 7‬مسارر در یاک هواپیماا نوشاته باود کاه‬
‫کاپیتان آن‪ ،‬استتاد روحتانی را نماینادگی مایکارد‪ .‬پاساکال پیشانهاد کارد از‬
‫دستهای بابا عکسبرداری و در ریلم به عنوان جلوههای ویژه نشاان داده شاود و‬
‫بابا آن را پذیررت‪ .‬برخی از سویسیهای برای گفتوگو با بابا و یاا پرساش ساوال‬
‫دعوت شدند‪ .‬در ‪ 9‬ژوئیه‪ ،‬اسکار برادر والتر مِرتِنز پرسید‪« ،‬چه چیازی جلاوگیری‬
‫میکند از ای که م یک مسیحی بهتر و درستتر و همچنی یک شاوهر و پادر‬
‫بهتری باشم»؟ بابا پاسخ داد‪« ،‬تو باید بکوشای تاا حاد ممکا آن زنادگی را کاه‬
‫‪169‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫مسیح زیست زندگی کنی‪ .‬آدمی با ت وری و رهم عقالنی تنها نبایاد از مسایحیت‬
‫پیروی کند‪ .‬باید احساس ‪ -‬عشق ‪ -‬را زیست»‪.‬‬
‫اسکار پرسید‪« ،‬آن را چگونه انجام دهم»؟‬
‫بابا دوباره به او اطمینان بخشید‪« ،‬برای ایجاد عشق‪ ،‬بایاد آن را باه طاور عملای‬
‫انجام دهی؛ یعنی باید آن را در زنگی روزمره تجربه کنی‪ .‬تو باید خواستههایات را‬
‫کاهش دهی و با کمتر اندیشیدن به خودت‪ ،‬دیگران را خوشحال سازی‪ .‬ای شدنی‬
‫است‪ .‬منظور م از خواسته‪ ،‬خواستههای خودخواهانه است‪ .‬همهی ای هاا خیلای‬
‫ساده و عملی است اما مردم آن را پیچیده میسازند»‪.‬‬
‫آنگاه رِریتز اِندرلی که دکترای آموزش و پرورش داشت و رئیس کالج باانوان در‬
‫زوریخ بود پرسید‪« ،‬آیا شِری مهربابا آماده است که عشق خود را به کسانی بدهاد‬
‫که بر اساس مفهموم انجیدِ عهد جدید‪ ،‬گمان میکنند هرچناد باباا در رابهاه باا‬
‫آگاهی مسیحاییاش دچار اشتباه شده است اما نفوذ عشق او را میپذیرند»؟‬
‫بابا پاسخ داد‪« ،‬اگر عاشق عیسی هستی و اگر میتاوانی از آماوزشهاای مسایح‬
‫پیروی و مانند او زندگی کنی‪ ،‬همی کاری است‪ .‬نیازی نیست از م پیروی کنی‪،‬‬
‫زیرا هنگامی که با عشقِ تمام از عیسی پیروی میکنی‪ ،‬به طور غیر مستقیم از م‬
‫پیروی میکنی‪ .‬ای چیزی است که میدانم»‪.‬‬
‫یک مرد خردمند دیگر‪ ،‬دکتر برونر که پرورسور الهیات در دانشاگاه زوریاخ باود‬
‫پرسید‪« ،‬آیا بابا باور دارد که راه خداوند تنها به وسیلهی او امکان پذیر است؟ باباا‬
‫اشتیاق و آرزوی مسیح ‪ -‬آگاهی را از کجا احساس میکند و میرهمد»؟‬
‫بابا پاسخ داد‪« ،‬اگر بکوشی که خداوند را درون خود بیابی چه لزومای دارد آن را‬
‫در یک آشکارسازی یا جلوهی خاص پیدا کنی؟ از آنجایی که رسیدن باه شناخت‬
‫خداوند دشوار است‪ ،‬داشت کمک و دستگیری شخصی که باه شتناخت خداوناد‬
‫رسیده است الزم است»‪.‬‬
‫اِوِرِست مرتنز‪ ،‬پسر والتر از ازدواج اولش‪ ،‬در ‪ 11‬ژوئیه به دیدن بابا آمد و پرسید‪،‬‬
‫«چگونه میتوانم خوشحالی را بیابم»؟‬
‫بازگشت به مهرآباد‬ ‫‪170‬‬

‫در پاسخ‪ ،‬استاد روحانی ای روش گری را نمود‪:‬‬


‫همگان در جهان‪ ،‬آگاهانه و یا ناآگاهانه‪ ،‬به گونهای و یا گونههاای دیگار جویاای‬
‫خوشحالی هستند‪ .‬حتا یک آدمکش جویای خوشحالی است و امیاد دارد آن را در‬
‫کشت ‪ ،‬بیابد‪ .‬به ای دلید‪ ،‬او دست به آدم کشی میزند‪ .‬انسان چرا و چاه زماانی‬
‫آدم میکشد؟ آن یا از روی خشم است و یا از روی حسادت‪ ،‬زیرا که گمان میکند‬
‫اگر دست به آدم کشی و انتقام بزند‪ ،‬خوشحال میگردد‪.‬‬
‫چرا انسان خودکشی میکند؟ زیرا که انتظار دارد با ماردن‪ ،‬خوشاحالی را بیاباد‪.‬‬
‫چرا یک انسان دیگر مشروبات الکلی مینوشد؟ به دلید که انتظار دارد از نوشیدن‬
‫الکد خوشحالی به دست آورد‪ .‬اما چه قدر خوشحالی به دست مایآورد و تاا چاه‬
‫زمانی ادامه دارد؟ تا زمانی که تاریر مستی دوام میآورد و به محض آن که گرمای‬
‫الکد از سرش پرید‪ ،‬احساس درهم شکستگی‪ ،‬ارسردگی و بیچارگی میکند‪.‬‬
‫در مورد شهوت نیز همی طور است‪ .‬شخص آن را سراسر به خاطر خوشاحالی و‬
‫شادکامی که به دست میآورد انجام میدهد اما خوشحالی که به دسات مایآورد‬
‫در لحظه است؛ و هنگامی که پایان یارت‪ ،‬شخص دوباره بدبخت است‪.‬‬
‫خوشحالی حقیقی‪ ،‬متفاوت است‪ .‬آن هرگز تغییر نمیکناد و باازنمیایساتد‪ .‬آن‪،‬‬
‫پایدار‪ ،‬همیشگی و جاویدان است و درون شما قرار دارد‪ .‬آن خوابیده (نهفته است‬
‫و میتواند گشوده ( قفلش باز شود‪ .‬یکبار که گشوده شد‪ ،‬ررد همیشه خوشحال‬
‫و شاد است‪ .‬م سرچشمهی شادمانی کد هستم؛ خورشید مسرت‪.‬‬
‫اما پوشش یا پردهای وجود دارد که شاما را از خورشاید‪ ،‬پنهاان نگااه مایدارد‪.‬‬
‫خورشید وجود دارد‪ ،‬میتابد و درخشش خود را در سراسر جهان پخش میکند اما‬
‫شما اجازه نمیدهید که پرتوهای آن به شما برسد؛ شما به وسیلهی پرده‪ ،‬جلاوی‬
‫آن را میگیرید‪ .‬پرده را بردارید و شما خورشید را خواهید دید‪.‬‬
‫م به تو کمک خواهم کرد که پرده را کنار بزنی و توانایی احسااس خوشاحالی‬
‫درون را به تو خواهم بخشید‪ .‬م تو را دوست دارم‪ .‬م همگان را دوست دارم‪.‬‬
‫‪171‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫مرد جوان سپس پرسید‪« ،‬شما کدام یکی را بیشاتر دوسات داریاد ‪ -‬ماادرم یاا‬
‫هِدی»؟‬
‫بابا دوباره به او اصمینان خاطر بخشید و پاسخ داد‪« ،‬ما هاردو را دوسات دارم‪.‬‬
‫م همگان را دوست دارم‪ .‬م هیچ تنفری ندارم‪ .‬حتا اگر مرا بزنی‪ ،‬سیلی بزنای و‬
‫آب دهان بر م پرتاب کنی‪ ،‬م بازهم تو را دوست خواهم داشت‪ .‬مادر تو خاوب‬
‫است‪ ،‬هِدی هم خوب است؛ والتر بهتری است‪ .‬م همگاان را دوسات دارم‪ .‬ما‬
‫میدانم که گمان میکنای هادی‪ ،‬ماادرت را از خوشاحالی محاروم کارده اسات‪.‬‬
‫ای چنی نیست‪ .‬هیچ کس مقصر نیست‪ .‬تو بایاد هِادی را دوسات داشاته باشای‬
‫همان جور که مادرت را دوست داری‪ .‬تو باید مادرت را نیز دوست داشاته باشای‪،‬‬
‫سرزنش نکنی و آزار ندهی‪ .‬او زیاد رنج میبرد»‪ .‬ای کار را برای ما انجاام باده‪.‬‬
‫مادرت را دوست داشته باش؛ هدی را دوست داشته باش؛ همه را دوسات داشاته‬
‫باش‪ .‬گشاده دل باش‪ ،‬بخشنده و دست و دل باز بااش و خیلای زود خوشاحالی و‬
‫شادی را پیدا خواهی کرد‪ .‬م به تو کمک خواهم کرد»‪.‬‬
‫کمی دیرتر در آن بعد از ظهر‪ ،‬بابا با اتومبید و به همراهای هماهی گاروه بارای‬
‫دیدن استودیوی نقاشی اتو هاس‪-‬هِیجه‪ ،‬هنرمند و طراحی که پیشتر چندی باار‬
‫بابا را دیده بود به زوریخ ررت‪ .‬در ای مناسبت‪ ،‬اتو و رِریدا بیلو و شمار دیگاری از‬
‫سویسیها بابا را در آنجا دیدند‪ .‬در رِلدمیلِ ‪ ،‬بابا ریالکاس و راحات باود و توجاه‬
‫زیادی به خانوادهی مرتنز نمود؛ او با چهار ررزناد والتار و هادی باه ناامهاای آناا‬
‫کاترینا‪ ،‬ولفگَنگ‪ ،‬پیتر و توبی بازی کرد و همهی آنها رریفتاهی شخصایت باباا‬
‫شده بودند‪ .‬در ای بازه زمانی‪ ،‬ارنِد رورم ررزندخواندهی مرتنازهاا نیاز از تمااس‬
‫نزدیک بابا بهرهمند شد‪.‬‬
‫مهربابا روزانه به همراهی یاران نزدیکش پیادهروی میکرد و از آنجایی که آهنگ‬
‫گام برداشت او بسیار سریع بود آنان عقب میارتادند‪ .‬در یک موقعیت‪ ،‬رانو گیلای‬
‫بر آن شد که پا به پای بابا که از کوه باال میررت گام بردارد‪ .‬بابا برگشت و دستش‬
‫را به سوی رانو دراز کرد‪ .‬هنگامی که او به بابا رسید‪ ،‬ناگهان احساس بیوزنای باه‬
‫بازگشت به مهرآباد‬ ‫‪172‬‬

‫رانو دست داد انگار که شاناور و‬


‫روان شده است‪ .‬آنان دسات در‬
‫دست هم از کوه باال ررتند‪ .‬ای‬
‫تجربهی زیبای باه تنهاایی بااال‬
‫ررت از کوه با بابا‪ ،‬مُهری زد بار‬
‫ایمان او به اواتار‪.‬‬
‫رانو چنای باه یااد آورد‪« ،‬در‬
‫اینجا بود کاه شاروع کاردم باه‬
‫رهمیدن ای که باه راساتی در‬
‫تماس با اواتار هساتم‪ .‬از درون‪،‬‬
‫یک ررایناد آهساته از شکساته‬
‫شاادن شااروع کاارد بااه شااکد‬
‫گررت در وجاودم‪ .‬ما منتظار‬
‫بابا در فلدمیلن – زوریخ ‪1934‬‬
‫میماندم تا همه باه رختخاواب‬
‫بروند‪ ،‬آنگاه تنها بیرون میررتم و زیر نور مهتاب زیبا مینشستم و به دریاچه نگاه‬
‫میکردم‪ .‬درونم تکان میخورد و زیر و رو شده بودم‪ .‬به ای میاندیشیدم که چاه‬
‫اتفاقی دارد برایم میارتد؟ ای وحشتناک است‪ .‬نمیتوانم غذا بخاورم‪ ،‬نمایتاوانم‬
‫بخوابم‪ .‬اینک رهمیدم که منظور روآنو چه بود هنگامی که گفت پس از دیادار باا‬
‫بابا برای ده روز گریه سر داده است‪.‬‬
‫مهربابا به دوستداران امریکایی و اروپااییاش بارهاا تاکیاد کارده باود‪ « ،‬ما از‬
‫دوسااتداران غرباایام تنهااا عشااق ماایخااواهم‪ .‬دوسااتداران شاارقیام ماارا احتاارام‬
‫میگذارند‪ ،‬کرنش میکنند و میپرستند اما م از شما تنها عشق میخواهم»‪.‬‬
‫در یک موقعیت دیگر‪ ،‬هنگامی که بابا در منزل مِرتِنز با گاروه یااران نازدیکش‬
‫دیدار خصوصی داشت‪ ،‬به کوئینت تاد گفته شد که بیرون اتاق نگهبانی بدهد‪ .‬بابا‬
‫به او دستور داده بود که کسی را به اتاق راه ندهد‪.‬‬
‫‪173‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫بابا از گوشهای از زیباییاش پرده برکشید‪ ،‬چهرهاش مانند خورشید میدرخشید‬


‫و موهایش که به رنگ طالیی درآمده بودند‪ ،‬به طور مقاومت ناپذیری رریبنده بود‪.‬‬
‫لبخند یکتای الهی‪ ،‬پیام شادی او را پخش کرد و بر روح تک تک عاشقانش‬
‫بوسه زد! شکوه محبوب الهی‪ ،‬قلب عاشقانش را زیر و رو و آنها را سرشار از نور‬
‫الهیاش نمود‪.‬‬

‫بابا با هدی و دختران خواهرش‪ ،‬آنا و اورسال و توبی پسر هدی در فلدمیلن‪ ،‬ژوئیهی ‪1934‬‬
‫هنگامی که گروه در آن لحظهی بیزمان غرق در شور و شعف بودند‪ ،‬تاد درِ اتاق‬
‫را باز کرد و دو بانو که بابا به ویژه به آنان گفته بود نیایناد‪ ،‬وارد شادند‪ .‬باباا ایا‬
‫مزاحمت را دوست نداشت اما به آن دو بانو لبخند زد و گفت بنشینند‪ .‬در ظرف ‪5‬‬
‫دقیقه بابا از همگان خواست که روانه شوند؛ سپس باه دنباال تااد ررساتاد و او را‬
‫سرزنش کرد‪« ،‬هنگامی که نمیتوانی از یک چنی دستور سادهای پیاروی کنای‪،‬‬
‫بعدا چه کار میتوانی برایم انجام دهی»؟ تاد کوشید که توضیح بدهد‪« ،‬بابا‪ ،‬آنهاا‬
‫چنان سرشار از عشق شما بودند که نتوانستم در برابر نیروی عشقشان ایستادگی‬
‫کنم»‪ .‬بابا با لحنی محکم‪ ،‬دیکته کرد‪« ،‬تو نتوانستی در برابر عشق آنانایساتادگی‬
‫کنی اما با ای کار‪ ،‬مرا رنج دادی‪ .‬به یاد داشته باش که دستور م ‪ ،‬برتری اسات!‬
‫اگر کسی نتواند از دستورات م پیروی کند؛ یعنی عشق نیست»‪.‬‬
‫بازگشت به مهرآباد‬ ‫‪174‬‬

‫در ‪ 6‬باماااداد ‪ 12‬ژوئیاااه‪،‬‬


‫مهرباباااا باااه همراهااای ادی‬
‫جونیور‪ ،‬کاکا‪ ،‬چانجی و تاد از‬
‫رلِدمیلِ راهی رالِ رلِوه شد‪.‬‬
‫از آنجایی کاه والتار دساتش‬
‫آساایب دیااده بااود هِاادی‬
‫اتومبیااد بیااوک را رانناادگی‬
‫کرد‪ .‬ارزون بر سرنشاینان‪ ،‬در‬
‫پشت اتومبید کپاهی بلنادی‬
‫از اراث‪ ،‬چادر‪ ،‬چمدان‪ ،‬آذوقه‬
‫و توشه به چشم میخورد‪.‬‬
‫هوا عالی بود و جاده چشام‬
‫بابا با توبی مرتنز‪ ،‬زوریخ ‪1934‬‬
‫انااداز زیبااایی داشاات‪ .‬هِاادی‬
‫تجربهی جالب خود را هنگام رانندگی‪ ،‬چنی به یاد آورد‪:‬‬
‫ما برای نیم ساعت در امتداد دریاچهی زوریخ رانندگی کردیم؛ همه چیز ساکت و‬
‫آرام بود و تقریبا کسی در جاده به چشم نمیخورد؛ ماا روساتاها را یکای پاس از‬
‫دیگری پشت سر میگذاشتیم‪ .‬بابا از م خواست تندتر راننادگی کانم و ما باه‬
‫سرعتم ارزودم‪ .‬پیش از راه ارتادن‪ ،‬م آینهی عقب را طاوری تنظایم کاردم کاه‬
‫بتوانم چهرهی بابا را ببینم‪ .‬او روی صاندلی عقاب‪ ،‬بای دو تا از منادلیهاایش‬
‫نشسته بود؛ سرش را با شال بزرگی بسته و چهرهاش در ساایه پنهاان شاده باود‪.‬‬
‫برای لحظهای دراز‪ ،‬نتوانستم چشم از او بردارم‪ .‬در حالی کاه ررماان را خاوب در‬
‫دست داشتم احساس کردم که گویی کنترل بر عملکرد خاودم را از دسات داده و‬
‫انگار روی بالشی نرم رانندگی میکنایم و چارخهاا باه دشاواری زمای را لماس‬
‫میکنند‪ .‬م همیشه چشمانم را روی چهرهی بابا در آینه‪ ،‬رابت نگاه داشته باودم‪.‬‬
‫آنگاه دیدم که چهرهی بابا روش تر گردید؛ همزمان‪ ،‬م حواسم به شدت به ررمان‬
‫‪175‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫بود‪ .‬هنگامی که دوباره رخسار بابا را آشکارا درخشان دیدم‪ ،‬احساس کردم از زیار‬
‫نفوذ و دربرگررته شدن‪ ،‬رها شده و باردیگر به آسانی رانندگی کردم‪ .‬پس از گاذر‬
‫از دریاچهی زوریخ در راپِرز وید‪ ،‬آنان به سوی ساتد پاس رانندگی کردند و پاس‬
‫از دوساعت به شوویتز رسیدند‪ .‬در آنجا‪ ،‬مای راد اِناگلِای بارای نشاان دادن راه‬
‫رالِ رِلوه به آنان پیوست‪ .‬او مجبور شد روی باربند قسامت عقاب بایساتد و آناان‬
‫آهسته به باالی کوه رانندگی کردند‪ .‬جاده سنگی‪ ،‬پر پیچ و خم‪ ،‬باریک‪ ،‬ناهموار و‬
‫با شماری از دروازههای چوبی بخشبندی شده بود تا گاوها را در چراگاه نگاه دارد‪.‬‬
‫از ای رو هنگام رانندگی به باالی کوه‪ ،‬مجبور بودند اتومبید را نگاه دارند‪ ،‬دروازهها‬
‫را باز کنند و ببندند‪ .‬سرانجام آنان به تقاطع گذرگاه جنگد رسیدند‪ .‬در آنجا‪ ،‬بابا و‬
‫مردان پیاده شدند؛ مردان‪ ،‬اراث و توشه را به دوش گررتند و انِگلی آناان را باه‬
‫نقههای در نزدیکی پرتگاه کوهستان که بابا برای خلوتنشاینیاش برگزیاده باود‬
‫راهنمایی کرد‪ .‬در آنجا باباا‪ ،‬ادی جونیاور‪ ،‬کاکاا‪ ،‬چاانجی و تااد و والتار ناشاتایی‬
‫خوردند‪ :‬بابا به آنان چای‪ ،‬کره‪ ،‬نان و میوه داد‪ .‬در ای میان‪ ،‬اِنگلای باه تقااطع‬
‫گذرگاه جنگد بازگشت و با اتومبید هِدی به سوی شوویتز حرکت کردند‪ .‬در آنجا‬
‫هدی میباید در منزل اِنگلی استراحت کند‪ ،‬زیرا که بابا باه او دساتور داده باود‬
‫ساعت ‪ 7‬شب به تقاطع گذرگاه جنگد بیاید و آنها را سوار کند و بازگرداند‪.‬‬
‫پس از خوردن ناشتایی‪ ،‬بابا ای دستورات را پیراماون خلاوت نشاینیاش باه آن‬
‫چهار مرد داد‪« :‬ممک است پایان کارم یک سااعت زودتار و یاا دیرتار از ‪ 7‬شاب‬
‫باشد‪ .‬آن بستگی به ای دارد که کار کی تمام شود‪ .‬وظیفهی هریک شما ای است‬
‫که برای دو ساعت اینجا بمانید و نگهباانی دهیاد‪ .‬کاکاا بایاد باا ما بیایاد و در‬
‫راصلهی ‪ 100‬متری م بماند‪ .‬شما باید در درازای خلوتنشینیام روزه بگیریاد و‬
‫حتا آب هم نیاشامید‪ .‬شما میتوانید اگر دوست دارید پس از پایاان یاارت نوبات‬
‫نگهبانیتان استراحت کنید و یا حرف بزنید اما نه با صدای بلند»‪.‬‬
‫بازگشت به مهرآباد‬ ‫‪176‬‬

‫ساااعتهااای نگهبااانی باادی‬


‫ترتیب بی مردان تقسیم شاد‪.‬‬
‫تاااد از ساااعت ‪ 9:30‬تااا ‪11:30‬‬
‫بامداد‪ ،‬والتر از ساعت ‪ 11:30‬تا‬
‫‪ 1:30‬بعد از ظهر‪ ،‬ادی جونیاور‬
‫از ساعت ‪ 1:30‬تا ‪ 3:30‬بعاد از‬
‫ظهر‪ ،‬و چانجی از سااعت ‪3:30‬‬
‫تا پایان خلوتنشینی‪ .‬همچنی‬
‫بابا برای درباارهی اهمیات دور‬
‫نگاااه داشاات مااردم از مکااان‬
‫خلاااوت نشاااینیاش‪ ،‬چنااای‬
‫روش گری نمود‪« ،‬هنگام کاار‪،‬‬
‫م ا باادن ریزیکاایام را کااه از‬
‫تمامی احسااسهاای لماس یاا‬
‫تماس ریزیکی بایخبار اسات‪،‬‬
‫بابا و هدی مرتنز و دلیا و آنا کاترینا – فلدمیلن‬ ‫ترک میکنم‪ .‬حتا اگار بادنم را‬
‫چکشکاری و یا تکه تکه کنناد‪ ،‬چیازی احسااس نخاواهم کارد‪ .‬بهتار اسات در‬
‫راصلهی ‪ 50‬متریام سرتاسار یاک خاط مارزی بکشام‪ .‬هایچ کاس نبایاد از آن‬
‫نزدیکتر بیاید‪ .‬هرکس که تالش کند از آن خط مرزی بگذرد‪ ،‬جانش را از دسات‬
‫خواهد داد! به ای دلیاد اسات کاه از کاکاا مایخاواهم از راصالهی ‪ 100‬متاری‬
‫نگهبانی دهد»‪.‬‬
‫در درازای خلوتنشینی بابا‪ ،‬چند ت از روستاییان سویسی کوشیدند وارد جنگد‬
‫شوند‪ .‬اما والتر به آنان توضیح داد که در آن روز یک سری آزمایشهای الکتریکی‬
‫خهرناک در دست انجام است و مردم نباید وارد منهقه شوند‪.‬‬
‫‪177‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫بابا بانوان اروپایی‪ :‬مینتا‪ ،‬کیتی‪ ،‬دلیا‪ ،‬آنا کاترینا‪ ،‬آنیتا و نورینا – ژوئیهی ‪ 1934‬زوریخ‬

‫بابا کالهش را به سر گذاشت و روانه شد؛ او پالتواش را روی شانههایش انداختاه‬


‫بود و چیزهایی نیز در دست داشت‪ .‬کاکا رختخواب بابا را به دوش گررت و در پی‬
‫او روانه شد‪ .‬هنگامی که بابا به پشتهی کوه با شیبی عمیق رسید‪ ،‬کاکا رختخاواب‬
‫را په کرد و آن مکان را بنابر خواست بابا آماده نماود‪ .‬هنگاامی کاه باباا سااعت‬
‫‪ 9:30‬بامداد خلوت نشینیاش را آغاز کرد‪ ،‬تنها یک پیراه و سدره به ت داشت‪.‬‬
‫بابا روی تشک خود دراز کشید؛ یک پشهبند توری روی سینهاش گذاشت و خاود‬
‫را با دو مالره پوشاند‪ .‬او برای سه ساعت در ای حالت ماند و گهگاه از یک طارف‬
‫به طرف دیگر میچرخید‪ .‬ساعت ‪ 12:30‬بعد از ظهر‪ ،‬بابا راست نشست‪ ،‬پوشش را‬
‫از روی صورتش برداشت و با کف زدن‪ ،‬کاکا را رراخواند‪ .‬سپس به کاکا دستور داد‬
‫که نزدیکتر بیاید و در راصلهی ‪ 50‬متری بنشیند‪ .‬آنگاه بابا دوبااره دراز کشاید و‬
‫خودش را با تور و مالرهها پوشاند‪ .‬بابا در درازای کار خلوت نشینیاش هر سااعت‬
‫راست مینشست و دوباره دراز میکشید‪ .‬پس از گذشت مدت زمانی‪ ،‬کاکا انادکی‬
‫بازگشت به مهرآباد‬ ‫‪178‬‬

‫خواب آلود شد اما درست زمانی که داشت خوابش میبرد‪ ،‬صدای مردی را شانید‬
‫که دارد به او نجوا میکند‪ .‬اما هنگامی که چشمانش را گشود‪ ،‬هیچ کس نبود‪.‬‬
‫بعد از ظهر‪ ،‬ابرهای سیاه بدشگونی آسمان را پوشاندند‪ .‬اِنگلی به هِدی هشادار‬
‫داد که سقف اتومبید را ببندد‪ .‬هنگامی که هدی بیرون بود و به کوه رال رلوه نگاه‬
‫میکرد آن را در لفاری از ابرهای سیاه و باران سنگینی که میبارید دید؛ اماا تنهاا‬
‫مکان خلوتنشینی بابا با پرتو آرتاب روش بود‪ .‬زمانی که توران همراه با آذرخش‬
‫و باران شدید درگررت‪ ،‬مردان برای محارظت خود‪ ،‬یک پناهگاه سااختند‪ .‬باا بناد‬
‫آمدن باران‪ ،‬آنان برای خشک کردن خود و باباا هنگاامی کاه برمایگاردد‪ ،‬آتاش‬
‫روش کردند‪ .‬بابا بعدا چنی گفت‪« ،‬مخالفت همیشگی مایا»‪.‬‬
‫بابا زودتر از آن که انتظار میررت در سااعت ‪ 4:30‬بعاد از ظهار از رختخاوابش‬
‫برخاست‪ ،‬پالتو و شلوارش را پوشید‪ ،‬و نزد مردان برگشت‪ .‬آنان در کمال شاگفتی‬
‫دیدند که بابا به طور کامد خشک است‪ .‬هنگامی کاه ماردان در ایا ماورد از او‬
‫پرسیدند‪ ،‬بابا تنها لبخند زد‪ ،‬لبخندی پر معنی که مردان از درون رهمیدند‪.‬‬
‫بابا درخشان و تابان بود‪ .‬او بعدا چنی گفت‪« ،‬م بسیار خوشحالم‪ .‬م از کااری‬
‫که امروز اینجا انجام دادم راضی هستم؛ بهتر از اَسیسی‪ .‬هنگامی کاه ایا چنای‬
‫کار میکنم‪ ،‬نشستی باا شامار زیاادی از کاارگزارانم برگازار مایشاود‪ .‬اماا شاما‬
‫نمیتوانید آنها را با چشمان ریزیکیتان ببینید‪ .‬با ایا حاال گهگااه مایتوانیاد‬
‫صدای سنگینی مانند گام برداشت با چکمه را بشونید»‪.‬‬
‫ساعت ‪ 5:15‬عصر‪ ،‬بابا به آنان میوه داد تا روزهی خود را بشکنند‪ .‬سپس باا پاای‬
‫پیاده برای ‪ 45‬دقیقه از دل جنگد و زمی ها گذشتند تا به تقاطع جااده جنگلای‬
‫رسیدند‪ 5 .‬دقیقه بعد‪ ،‬هِدی با اتومبید از راه رسید‪ .‬او باا احسااس یاک انگیازش‬
‫درونی‪ ،‬یک ساعت زودتر از زمانی که به او دستور داده شده باود راه ارتااده باود‪.‬‬
‫پس از بار زدن اسباب و اراث‪ ،‬بنابر درخواست بابا‪ ،‬آنان از یک جادهی دیگار سافر‬
‫به خانه را آغاز کردند‪ .‬آناان بااالی گردناهی آیاسبِرگِارِگ ایساتادند تاا در یاک‬
‫رستوران محلی قهوه بنوشند‪ .‬درون رستوران رضای شادی جاری باود؛ کشااورزان‬
‫‪179‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫سویسی میخندیدند و میرقصیدند و با صداهای بلند و شاد آواز میخواندند‪ .‬باباا‬


‫به ویژه از آوازهایی که سویسیهای با رریاد دم گررته بودند لذت برد‪ .‬ای صاحنه‬
‫در تضاد کامد با چند ساعتی بود که بابا در کوه رالِ رِلوه در خلوتنشینی ساپری‬
‫کرده بود و ررصتی به دست آمد برای استراحت از آن کار دشوار و خسته کننده‪.‬‬
‫ساعت ‪ 7:15‬شب‪ ،‬آنان به سوی زوریخ حرکت کردند و دو ساعت بعد باه منازل‬
‫مرتنز رسیدند‪ .‬بابا در حال و هوای خوبی بود و تماام دوساتدارانش را باه اتااقش‬
‫رراخواند‪ .‬او به آنان گفت که کارش به خوبی انجام گررت و دربارهی نشست خاود‬
‫با روحهای پیشررته در سلسله مراتب روحانی‪ ،‬پیرامون جنگ آتای و محارظات از‬
‫سویس‪ ،‬برایشان روش گری نمود‪ .‬بابا روی تختهی الفبا چنی هجی کرد‪« ،‬ما‬
‫گرد ای کشور یک دایره کشیدهام تا درگیر جنگی که در راه است نشود»‪.‬‬
‫بابا سخنانش را پیرامون جزئیاات خلاوتنشاینیاش در قلاهی کاوه اداماه داد و‬
‫آشکار ساخت که در میان روحهایی که هنگام خلوتنشاینیاش در راال رلاوه باه‬
‫آنها تماس گررتاه‪ ،‬ماردی اسات باا قاامتی بسایار بلناد و اساتخوانی‪ .‬برخای از‬
‫سویسیها کامال متقاعد شده بودند که بابا به نیکوالس راون رلِاو (‪1417-1487‬‬
‫اشاره میکند؛ چهرهای روحاانی و قادیسگوناه کاه ماردم او را «بارادر کِاالس»‬
‫مینامیدند‪ .‬آنچه در ادامه میآید شرح کوتاهی است از پیوند و ارتبان برادر کِالس‬
‫با بنیانگذاری کشور سویس‪:‬‬
‫نیکالس رون رلو یک کشاورز کوهستانی ساک در نزدیکی زاکسِل ‪ Sachseln‬بود؛‬
‫مردی متاهد با چندی ررزند‪ .‬نیکالس در شغدهای باالی روستا خادمت کارده و‬
‫وظیفههای دنیویاش را انجام داده و حتا در زمان جنگ در نبردها شارکت کارده‬
‫بود‪ .‬برای سالیان دراز او اشتیاقی ژرف به وقف زندگیاش در راه خداوند داشات و‬
‫برای راهنمایی شدن‪ ،‬به شدت نیایش کرده بود‪ .‬در ارسانهها آمده که او جنگهای‬
‫وحشتناکی با شیهان درون خود داشته است‪ .‬نیکالس در ‪ 50‬ساالگی زماانی کاه‬
‫ررزندان بزرگ او باالی ‪ 20‬سال س داشتند و بزرگسال به شمار میآمدند‪ ،‬برای‬
‫کنارهگیری از دنیا و پیدا کردن خداوند‪ ،‬با رضایت زنش خانه را ترک میکند‪.‬‬
‫بازگشت به مهرآباد‬ ‫‪180‬‬

‫او پس از پرسه زدن در اروپا برای‬


‫مدتی کوتاه‪ ،‬در پی یک تجرباهی‬
‫دیداری‪ ،‬به سویس بازگشت و باه‬
‫صورت یک گوشهنشی در تنگهای‬
‫در منهقهای دورارتاده با طبیعتی‬
‫دست نخورده در نزدیکی خاناهی‬
‫کوهساتانی پیشاای خاود سااکنی‬
‫گزیااد‪ .‬او در درازای بیساات سااال‬
‫باقی مانده عمرش‪ ،‬لب به غذا نزد‪.‬‬
‫او یک گوشهنشی ریاضتکش بود‬
‫که روی نیمکت چوبی میخوابیاد‬
‫و در هر نوع شارایط آب و هاوایی‬
‫تنهااا یااک ردا بااه تا داشاات‪ .‬بااا‬
‫گذشاات زمااان‪ ،‬آوازهی قداساات‬
‫نیکالس درهمه جا پیچید‪ ،‬و مردم‬
‫زوریخ‪ ،‬ژوئیهی ‪1934‬‬ ‫از همه قشار و طبقاهای؛ از دور و‬
‫نزدیک‪ ،‬برای گررت پند و اندرز و دانش‪ ،‬نزد او میآمدند‪.‬‬
‫در سال ‪ 1481‬ایالتهای سویس بر سر تقسیم غنیمتهای رراوانای کاه در پای‬
‫پیروزی در جنگ با دوک بِرگاندی به دست آورده بودند اختالف و دعوا داشاتند و‬
‫در دسامبر‪ ،‬در آستانهی جدا شدن‪ ،‬و دشمنی درمیان خودشان قارار گررتناد‪ .‬در‬
‫ای لحظهی خهرناک‪ .‬هِمو‪ ،‬کشیش اهد اِستانز ‪ Stans‬بر آن شاد تاا پناد و انادرز‬
‫برادر کالس را جویا شود‪ .‬آن شامگاه‪ ،‬هِمو ‪ 15‬کیلومتر پای پیاده در برف ررت تاا‬
‫آن تارکدنیا را ببیند‪ .‬آنان سراسر شب باهم گفتوگو کردند و سپیدهدم روز بعاد‪،‬‬
‫هِمو شتابان بازگشت‪ .‬او به رهبران التماس کرد که یکبار دیگر بااهم بنشاینند و‬
‫پند و اندرزِ روش و محکم برادر کالس را بشنوند‪ .‬کالس پیشنهاد کرده باود کاه‬
‫‪181‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫آنچه آنان به تاراج بردهاند را دادمنشانه بی خود تقسیم کنند و مناطقی که بر آن‬
‫پیروزی یارتهاند را ترک گفته و حقوق و امتیاز شاهرهای بازرگ کاه هماهناگ و‬
‫یکسان با ایالتهای روستایی نیست را کنار بگذارند‪ .‬او همچنای پیشانهاد کارده‬
‫بود که اتحادیهای با حقوق یکسان برای تک تک ایالتها‪ ،‬بزرگ وکوچک و رقیر و‬
‫رروتمند بنیان گذارند‪ ،‬و آن را با دو ایالت دیگر بزرگتر کرده و گسترش دهند‪.‬‬
‫ارج و اعتبار برادر کالس به قدری زیاد بود که رهبران پند و اندرز او را پذیررتند‪،‬‬
‫گرچه آن مرد گوشهنشی شخصا در آن نشست نباود‪ .‬خوشای و شاادی‪ ،‬سراسار‬
‫کشور را رراگررت و مردم خداوند را سپاس گفتند که در آخری لحظه‪ ،‬صالح باه‬
‫وسیلهی کِالس‪ ،‬پایدار ماند‪ .‬آنگاه قانون اساسی برای سویس ردرال که بزرگتار و‬
‫گستردهتر گردیده بود نوشته شد و برای قرنهاست که پایدار مانده اسات‪ .‬بادی‬
‫ترتیب‪ ،‬برادر کالس به «پدر سویس» معروف گردید‪.‬‬
‫کشور سویس در اروپا بیهمتاست‪ ،‬از ای جهت که شکدگیری آن با کمک یاک‬
‫پیر حقیقی انجام گررته است‪ .‬پیشنهاد و پند و اندرز او همچنی کمک کارد کاه‬
‫سویس با کشورهای ررانسه‪ ،‬آلمان‪ ،‬اتریش و ایتالیا هممرز شود‪.‬‬
‫روز بعد‪ ،‬از ‪ 9‬بامداد تا ‪ 6‬عصر‪ ،‬پر شده بود از گفتوگوهای خصوصی‪ .‬باباا باا ‪33‬‬
‫ت سویسی و اروپایی دیدار نمود‪ ،‬از جمله یک هنرمند نقاش به نام هل دام‪.‬‬
‫در یک موقعیت‪ ،‬بابا اشاره به ساخت ریلم نمود و به یاران نزدیکش گفت‪« ،‬زمانی‬
‫که ریلم در امریکا تولید شود‪ ،‬م همه شما را همراه خود به آنجا خواهم برد»‪.‬‬
‫از آنجایی که بابا بنابر دالید خود نام دلیا را عمدا از لیست بحثو گفتوگوهاای‬
‫بعدی خط زده بود‪ ،‬ذه دلیا آشفته گردیده و احساس کرد که کنار گذاشته شده‬
‫است‪ .‬دلیا نتوانست بر رنج خود سرپوش بگذارد و از شدت گریه چشمهاایش پاف‬
‫کرده بودند‪ .‬در ای میان‪ ،‬خرمگس هم او را نیش زده بود که او را بیشتر ناراحات‬
‫میکرد‪ .‬نورینا کوشید به او آرامش دهد‪ ،‬اما رایادهای نداشات‪ .‬سارانجام باباا از او‬
‫پرسید «چیزی شده؟»؛ دلیا طفره ررت و گفت «هیچی»‪.‬‬
‫بازگشت به مهرآباد‬ ‫‪182‬‬

‫بابااا بااه او دلااداری داد و‬


‫گفت‪« ،‬حتا اگر مجبور شوم‬
‫تو را در جیبم بگذارم‪ ،‬تو را‬
‫با خاود باه امریکاا خاواهم‬
‫برد»‪ .‬ایا باعاث خندیادن‬
‫دلیا شد و تمام دلشورههای‬
‫دردناک او رخت بربستند‪.‬‬
‫زوریخ‪ ،‬ژوئیهی ‪1934‬‬
‫پااس از ده روز اقاماات در‬
‫زوریخ‪ ،‬بابا در ‪ 16‬ژوئیاه باا‬
‫قهار راهی مارسی شد‪ .‬ارزون بر سه ت از ماردان منادلی‪ ،‬نوریناا‪ ،‬الیزابات‪ ،‬راناو‪،‬‬
‫نانی‪ ،‬روآنو‪ ،‬دلیا و تاد نیز او را همراهی میکردند‪ .‬بابا با پوشایدن لبااس اروپاایی‪،‬‬
‫ناشناس باقی میماند اما در ای سفر‪ ،‬او سدرهاش را زیر لباس غربی میپوشید‪ .‬در‬
‫درازی سفر با قهار‪ ،‬بابا رو به رانو کرد و گفت‪« ،‬م در ای لباس راحات نیساتم؛‬
‫اشکالی ندارد که کت و شلوارم را درآورم»؟ راناو نگااهی باه چهارههاای اخماوی‬
‫مسارران در کوپه انداخت و گفت که برای او مهم نیست اما ممک است در حضور‬
‫مسارران دیگر خجالت آور باشد و آنان را تکان خواهاد داد‪ .‬باباا لبخنادی زد و باا‬
‫اندکی اندوه‪ ،‬اشاره کرد‪« ،‬بله! گمان میکنم که بهتر است آن کار را نکنم» و با به‬
‫ت داشت کت و شلوار به سفر ادامه داد‪.‬‬
‫گاه‪ ،‬او خداییت خود را پنهان نگاه میداشت و گاه میخواست آن را آشکار سازد‪.‬‬
‫باای حال‪ ،‬قرار نبود که همگان بدانند او روی کرهی زمی است‪ .‬بنابرای ‪ ،‬برای‬
‫پنهان ساخت خود‪ ،‬اواتار عرف را رعایت نمود و تاب آورد‪.‬‬
‫آنان همان روز به مارسی رسیدند به هتد ترمینوس ررتند‪ .‬در تاکسی‪ ،‬در مسایر‬
‫به هتد‪ ،‬بابا به نانی لبخند زد و روی تختهی الفبا هجی کرد‪« ،‬ررشته»‪.‬‬
‫در درازای چهار روز اقامت در مارسی‪ ،‬برخی از ارراد گروه با دیدن طاوطیهاایی‬
‫کوچک با رنگهای روش ‪ ،‬پیشنهاد کردند که به عنوان پیشکش به بابا بدهند‪.‬‬
‫‪183‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫بابا پیشنهاد آنان را پاذیررت‬


‫و به هریک ارراد گروه دستور‬
‫داد تااا یااک طااوطی انتخاااب‬
‫کننااد‪ 16 .‬پرنااده را انتخاااب‬
‫کردند و به هتد آوردند‪ .‬ناانی‬
‫بااارای نگهاااداری پرنااادگان‪،‬‬
‫قفسی باه شاکد بتکادههاای‬
‫هندی خریاداری نماود‪ .‬تااد‪،‬‬
‫شماری پرنده در لندن داشت‪.‬‬
‫بابا به دنبال او ررستاد که ای‬
‫پرناادههااا را بااه قفااس نااو‬
‫خریداری شاده منتقاد کناد‪.‬‬
‫تاد در حال آماده کردن چای‬
‫بود و باا صادای بلناد گفات‪،‬‬
‫«یک دقیقه صبر کنیاد‪ ،‬دارم‬
‫زوریخ‪ ،‬ژوئیهی ‪1934‬‬ ‫چای درسات مایکانم»! باباا‬
‫دوباره به دنباال او ررساتاد و‬
‫تاد همان پاسخ را داد‪ .‬بابا دلخور و رنجیده از ررتار تاد‪ ،‬به ادی جونیور دستور داد‬
‫پرندهها را جا به جا کند‪ .‬آنگاه بابا روی تختهی الفبا با اشاره به تاد هجی کرد‪« ،‬او‬
‫بیشتر به چای خود میاندیشد تا دستورات م »‪.‬‬
‫هنگامی که ادی جونیور دستش را وارد قفس کرد‪ ،‬یکی از پرنادههاا را او ساخت‬
‫نوک زد و او بیدرنگ دستش را بیرون کشید‪ ،‬در ای هنگام یکی از آنها از قفس‬
‫پر کشید و از پنجرهی باز اتاق به بیرون پرواز کرد‪ .‬تاد پیدایش شد و بابا را بسایار‬
‫ناخشنود یارت که با اخم و نگاه تند او را مینگرد‪ .‬بابا به کسانی که حضور داشتند‬
‫اشاره کرد و گفت‪« ،‬آیا ای ررمانبرداری است؟ آیا غرب میخواهد با ای روش از‬
‫بازگشت به مهرآباد‬ ‫‪184‬‬

‫م ررمانبرداری کند‪ .‬م همهی شما را به خانههاتان میررساتم و دیگار هرگاز‬


‫صورت شما را نخواهم دید! کار م با رارار آن پرناده دچاار اشاکال شاده اسات‪.‬‬
‫بنابرای تکرار میکنم‪ :‬به یاد داشته باشید همیشه آنچه را که میگویم بایدرناگ‬
‫انجام دهید»‪ .‬آنگاه باباا آرام شاد و تاک تاک آناان را در آغاوش گررات‪ .‬راناو از‬
‫دگرگونی ناگهانی حالت بابا به شاگفت آماد‪ ،‬زیارا کاه یاک انساان عاادی هرگاز‬
‫نمیتواند پس از منفجر شدن از خشم‪ ،‬به حالات شااد همیشاگی خاود باازگردد‪.‬‬
‫سپس بابا در مورد ای رویداد چنی گفت‪« ،‬ایا پیشاامد‪ ،‬مارا باه یااد مااجرای‬
‫مشابهی در زمان بودا میاندازد‪ .‬پرندهای که پر زد و ررت‪ ،‬نماد ای است که یکی‬
‫از مریدان نزدیکم به شناخت م خواهاد رساید اماا پایش از شکسات ساکوتم‪،‬‬
‫خواهد مرد»‪ .‬پس از ای ‪ ،‬بابا دستور داد پرنادگان بااقی ماناده را بازگردانناد و در‬
‫عوض‪ ،‬پرندگان کوچکتری خریداری کنند‪ .‬بابا نیز همراهی گروه راهی بازار شد و‬
‫آنان با ‪ 30‬عدد پرندهی جزیرهای رنگارنگ بازگشتند‪ .‬کاکا باریا مس ول نگهاداری‬
‫پرندگان گردید‪ ،‬و بابا آنها را همراه خود به هند برد‪.‬‬
‫هرگاه بابا به سینما میررت‪ ،‬عادتش ای بود هرچناد کاه رایلم هام خاوب باود‪،‬‬
‫بخشی از آن را میدید‪ ،‬سپس بلند میشد و به بیرون قدم میزد‪ .‬اماا در مارسای‪،‬‬
‫ای رخ نداد‪ .‬یکی از شبها که به سینما ررتند‪ ،‬ریلم نه تنها نسبتا خسته کنند از‬
‫کار درآمد‪ ،‬بلکه برخی از ارراد گروه آنان را توهی آمیز یارتند‪ ،‬زیرا کاه باه طاور‬
‫زشاات و زنناادهای شااهوانی بااود و برخاای حتااا آن را هاارزه پنداشااتند‪ .‬همگااان‬
‫میخواستند از سال سینما بیرون بروناد اماا باباا پارشااری نماود تاا آخار رایلم‬
‫بنشینند‪ .‬از آنجایی که ریلم به زبان ررانسه بود‪ ،‬بابا پیوسته با آرنج به رانو میزد و‬
‫از او میخواست آنچه که گفته میشود را ترجمه کند و توضیح دهد‪ .‬و ای بارای‬
‫رانو خجالت آمیز بود‪ .‬در یک بازه زمانی‪ ،‬دلیا از روی سادگی از بابا پرسید‪« ،‬بابای‬
‫عزیز‪ ،‬کار روحانی شما هنوز تمام نشده است»‪ .‬ریلم به اندازهای بی کیفیت ساخته‬
‫شده بود که برخی خوابشان برد‪ .‬در مارسی‪ ،‬رانو ای ررصت را یارت تا موهای بابا‬
‫را شانه کند‪.‬‬
‫‪185‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫بابا با آنا کاترینا که کنارش نشسته و آنیتا‪ .‬دلیا رو به جلو خم شده است‬
‫در آن زمان‪ ،‬او روزی ‪ 15‬نخ سیگار میکشید اما با ترغیب بابا‪ ،‬ررته ررته آن را به‬
‫رقط دو نخ در روز کاهش داد‪ .‬بابا به رانو و نانی ررصتهایی میداد تاا از راههاای‬
‫خرد و جزیی به او خدمت نموده و احساس کنند کاه از آن باباا هساتند و بادی‬
‫گونه به او نزدیکتر شدند‪ .‬بابا در ‪ 20‬ژوئیه‪ ،‬رانو و روآنو را به پااریس بازگرداناد و‬
‫در همان روز به همراهی چانجی‪ ،‬کاکا‪ ،‬و ادی جونیور با کشتی اِستِراتناوِر راهای‬
‫هند شد‪ .‬نورینا و الیزابت باکشتی روانهی امریکا شدند تا کار بابا را پیرامون تولیاد‬
‫ریلم دنبال کنند‪ .‬تاد‪ ،‬دلیا‪ ،‬مارگارت و میبد بارای اساتراحت باه اساپانیا ررتناد‪.‬‬
‫یکبار مارگارت کراسک دربارهی دیدارهای بابا چنی گفت‪« ،‬هرگاه که باباا بارای‬
‫یک یا چند هفته میآمد‪ ،‬پس از ررت او‪ ،‬گرچه هیچ کاری انجام نداده بودیم اماا‬
‫خسته بودیم و هیچ انرژی نداشتیم»‪.‬‬
‫کشتی اِستِراتناوِر ‪ 2‬اوت در بندر بمب ی پهلو گررات و باباا هماان روز یکراسات‬
‫راهی ناسیک شد‪ .‬بابا پس از آن که به رستم در مورد پروژه رایلم‪ ،‬و دیادارش باا‬
‫شماری از ارراد در اروپا آخری خبر را داد‪ ،‬شامگاه‪ 3 ،‬اوت رهسپار مهرآباد شد‪.‬‬
‫بازگشت به مهرآباد‬ ‫‪186‬‬

‫بابا در فلدمیلن ‪ .‬آنا کاترینا و نانی کنار او نشته اند و روآنو از رو به رو به او مینگرد‪.‬‬
‫پس از رسیدن و جا ارتادن در مهرآباد‪ ،‬بابا جزئیات سفرش را باا باانوان و ماردان‬
‫مندلی در میان گذاشت‪ .‬بانوان همچنان در باالی تپه زنادگی مایکردناد و هایچ‬
‫مردی اجازهی ررت به آنجا را نداشت‪ .‬آنان در خلوت و به طور سفت و سخت باه‬
‫دور از تماس مردان نگاه داشته شده بودند‪ ،‬بجز بابا‪ .‬تنها سوناماسی و کاکوبای که‬
‫کنار دروازه نگهبانی میدادند تا حریم‪ ،‬خصوصی نگاه داشته شود‪ ،‬در صورت لزوم‬
‫اجازه داشتند که با مردان سخ بگویند‪.‬‬
‫از دیدگاه بیرونی‪ ،‬دیدار بابا از غرب اساسا به منظور برنامهریزیهای اولیه در پیوند‬
‫با ریلم روحانی بود‪ .‬از آنجایی که بابا شخصا با کارکنان اصلی تماس برقرار نماوده‬
‫بود‪ ،‬آنان اینک به پروژه عالقهمند شده بودند‪ .‬قرار شد کاارل راولماولر نویسانده‬
‫ریلم‪ ،‬گابرید پاسکال کارگردان‪ ،‬و نورینا‪ ،‬الیزابت و السی داموید سارمایه را تهیاه‬
‫کننده‪ .‬سه ریلم سینمایی میباید تولید گردد؛ با تامی ‪ 50‬درصد سرمایه توساط‬
‫استودیو که پاسکال آن را نمایندگی میکرد و ‪ 50‬درصد دیگار توساط الیزابات و‬
‫نانی‪ .‬سود به دست آمده میباید بدی ترتیب تقسیم گردد‪ 50 :‬درصد سهم بابا‪5 ،‬‬
‫درصد سهم رولمولر و ‪ 45‬درصد سهم پاسکال‪ .‬تماام ‪ 6500‬دالر هزیناهی سافر‬
‫‪187‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫بابا پرداخت شد و ‪ 1000‬دالر برای خارج راولماولر باه او پرداخات گردیاد‪ .‬باباا‬
‫پیمانبست که در ساپتامبر ‪ 1934‬بارای آغااز ریلمبارداری باه آمریکاا باازگردد‪.‬‬
‫هزینهی سفر بابا و همراهانش میباید توسط شرکت پرداخت گردد‪.‬‬
‫بابا برای آرام کردن احساس جدایی بانوان مندلی غربای‪ ،‬خااطر نشاان کارد باه‬
‫هریک نقش مهمی در ریلم داده خواهد شد‪ ،‬و مارگارت میباید طراحی یک رقص‬
‫روحانی را به عهده گیرد‪.‬‬

‫بابا دست آنا کاترینا را در دست گرفته است‪ .‬فلدمیلن‪ ،‬روزیخ ژوئیهی ‪1934‬‬
‫بازگشت به مهرآباد‬ ‫‪188‬‬

‫بازگشت به مهرآباد‬

‫احمدنگر ‪1934‬‬

‫پس از اقامتی کوتاه در مهرآباد‪ ،‬بابا برای دارشان دادن به دوستدارانش در بمب ی‬
‫راهی آنجا شد‪ .‬برنامهی دارشان در منزل نوروزجی برگزار گردید و شمار زیادی از‬
‫دوستداران نزدیک بابا شرکت جستند‪ ،‬از جمله مینو خاراس اهد ناسیک‪ .‬میناو و‬
‫مرد دیگری به نام شانکار ماهادِو تورِکار در دانشکدهی پلیس درس میخواندناد و‬
‫شروع کرده بودند به طور مرتب باهم به برنامههای دارشان بابا بیایند‪.‬‬
‫بابا از منزل برخی از دوستداران اهد بمب ی خود دیدن کرد و سپس راهای پوناا‬
‫شد‪ .‬در آنجا‪ ،‬برنامهی دارشان در منزل ساداشیو پاتد در محلهی کازبا پِت برگازار‬
‫گردید و شمار زیادی از دوستداران بابا‪ ،‬ساک پونا‪ ،‬شرکت کردناد‪ .‬پاس از پایاان‬
‫یارت برنامه‪ ،‬بابا با مادرش شیری ‪ ،‬برادرش بهرام و همسرش پری دیادار نماود و‬
‫‪189‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫پیرامون موضوعهای خانوادگی به گفتوگو نشستند‪ .‬زمانی که بابا در پونا بود‪ ،‬باه‬
‫دنبال ساداشیو و بواصاحب ررستاد‪ .‬هیچیک از ای دو مرد نمیخواستند از پونا جا‬
‫به جا شوند‪ .‬بابا آنان را به کنار کشید و گفت‪« ،‬هردوی شما با زنادگی نکاردن در‬
‫مهرآباد‪ ،‬دارید از دستور م سرپیچی میکنید‪ .‬با م به مهرآباد برگردید»‪ .‬باوجود‬
‫پارشاری بابا‪ ،‬بواصاحب‪ ،‬از پذیررت پیشانهاد باباا سار بااز زد‪ .‬ایا یاک موضاوع‬
‫خصوصی برخاسته از غرور بود‪ .‬اما با گذشت زمان‪ ،‬او از اشتباه خود پشیمان شد‪.‬‬
‫‪ 16‬اوت‪ ،‬بابا به مهرآباد بازگشت و شروع کرد باه پارداخت باه موضاوع زیسات‬
‫مندلیها در آنجا‪ .‬پیالمای آشپزخانه را اداره میکرد و ماساجی آشپز بود‪ .‬پیالمای‬
‫به دلیلی به ماساجی غرولند میکرد و روزی نبود که پرخاش و اختالف بی آناان‬
‫باال نگیرد‪ .‬ای بیشتر به دلید آن بود که پیالمای بارها از دادن مواد مناسب مورد‬
‫نیاز برای پخت و پز به ماساجی سر باز میزد‪ .‬ماساجی به پیالمای اتهام میزد که‬
‫خیلی سفت و سخت مدیریت میکند‪ .‬پیالمای ادعا میکرد که ماساجی بارخالف‬
‫دستوراتش ررتار میکند و تهدید میکرد که به کراچی بازخواهد گشت‪.‬‬
‫در ‪ 19‬اوت‪ ،‬بابا آنان را متقاعد کرد که با همدلی با یکدیگر کاار کنناد و چنای‬
‫اشاره نمود‪« ،‬هردوی شما سالیان سال است که با م بوده اید اما هنوز گذشات و‬
‫چشمپوشی را یاد نگررتهاید‪ .‬شما میدانید که روزی بدن را رها خواهید کرد‪ ،‬پس‬
‫چرا ای ابراز نفرت و حسادت و خشم همیشگی متقابد بای شاما دو نفار وجاود‬
‫دارد؟ گذشت و چشمپوشی از ای ویژگیها‪ ،‬چشمپوشی حقیقی است»!‬
‫ادی سینیور از زمان دیدارش با بابا در مهرآباد‪ ،‬گررته به نظر مایرساید‪ .‬در ‪23‬‬
‫اوت‪ ،‬بابا از او پرسید چرا ای روزها خوشحال به نظر نمیرسای»؟ از آنجاایی کاه‬
‫ادی آدمی نبود که حررش را بخورد‪ ،‬حتا در مورد بابا؛ پاسخ داد‪« ،‬شما در ‪ 5‬سفر‬
‫به خارج‪ ،‬مرا با خود نبردید و به بهانههای گوناگون اینجا نگاه داشتید»‪.‬‬
‫بابا چنی گفت‪« ،‬تو باید از همهی مندلیها خوشحالتار باشای! تاو از غامهاا و‬
‫دلواپسیهای دنیوی و یا بیماریهای بدنی آزادی و اتومبید در دسترس داری که‬
‫با آن رانندگی کنی؛ با ای وجود همیشه ناراضی و گلهمندی‪ .‬تو قهرماان غرولناد‬
‫بازگشت به مهرآباد‬ ‫‪190‬‬

‫کردنی و هرگز از زندگی راضی نیستی‪ .‬در ابتدا‪ ،‬م گمان میکردم که تو و ویشنو‬
‫ررمانبردار هستید اما اینک خودخواهی را در هردوی شما میبینم‪ .‬تو تنهاا بارای‬
‫سود روحانی زحمت میکشیدی و ویشنو برای کمک مالی‪ .‬ویشنو خودش نیاز باه‬
‫پول ندارد اما میخواهد به دیگران در راه تحصیدشان کمک کند‪ .‬او اندک پولی را‬
‫هم که داشته خرج کرده و اکنون برای پولِ بیشتر نزد م میآید‪ .‬ما هناوز باه‬
‫کسی برنخوردهام که بتواند بدون اندیشیدن به سود روحانی و مادی به م خدمت‬
‫کند‪ .‬ارجون خیلی نزدیک به انجام آن آمد؛ او بهتری بود»‪.‬‬
‫آنگاه بابا رو کرد به کاکا باریا و پرسید‪« ،‬تو چرا به م خدمت مایکنای»؟ کاکاا‬
‫پاسخ داد‪« ،‬ای وظیفهی م است»‪ .‬بابا در ادامه پرسید‪« ،‬آیا هیچ گونه انگیازهی‬
‫خودخواهانه نداری»؟ کاکا پاسخ داد‪« ،‬مهلقا نه»‪.‬‬
‫بابا او را جلوی ادی نکوهش کرد‪« ،‬کاکا ای طور صاحبت مایکناد اماا اشاتیاق‬
‫پیشررت روحانی در دل دارد‪ .‬او چیزی نمیخواهد اما میداند که باودن در اینجاا‬
‫برای پیشررت روحانی سودمند است؛ ای نیز خودخواهی است! آدمی باید از روی‬
‫عشق خدمت کند و عشق حقیقی به دور از اندیشهی ساود‪ ،‬و نگرانای از ریساکی‬
‫است که انجام داده است»‪.‬‬
‫سدگورو اوپاسنی ماهاراج‪ ،‬گروهی از بانوان مرید یا کانیاس ‪ Kanyas‬داشات‪ .‬او در‬
‫یک موقعیت تمامی آنان را به عنوان «زن روحانی» خود نامزد کارد‪ .‬در ایا باازه‬
‫زمانی‪ ،‬اشخاص معینی در راهوری به دلید زندگی کردن ماهاراج با ای زنهاا‪ ،‬در‬
‫دادگاه بر علیه او شکایت کردند‪ .‬ای ارراد‪ ،‬در راهوری دشام او شاده و اتهاماات‬
‫درو بسیاری به او زدند و ای تهمت را پخش کردند و مدعی شادند کاه او مارد‬
‫چند زنه است و برای اهداف نامشروع‪ ،‬دختران جوان را گمراه کارده و باه اشارام‬
‫خود میبرد‪ .‬البته ای ها هیچ حقیقت نداشت‪ .‬هنگامی که مهربابا ایا موضاوع را‬
‫شنید از رستم خواست که پرونده را به دادگاه احمدنگر منتقد کند و رستم آن را‬
‫انجام داد‪ .‬آنگاه بابا در ‪ 20‬سپتامبر‪ ،‬ادی سینیور‪ ،‬ویشنو و داکه را راهی سااکوری‬
‫کرد‪ ،‬با ای پیام‪:‬‬
‫‪191‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫«بابا در حال حاضر مشکد مالی دارد و ماهاراج باید وام ‪ 15000‬روپای کاه باباا‬
‫توسط واجیفدار در زمان منزل میم به او داده است را پس بدهد‪ .‬اگر ماهااراج وام‬
‫را بازپرداخت کند‪ ،‬بابا سفرش را به غرب به عقب خواهد اناداخت و ماهااراج را باا‬
‫نفوذ پیروانش از دردسر و گررتاری دادگاه آزاد خواهد نمود»‪.‬‬
‫بابا در غرب و در شرق‪ ،‬پیروان رروتمند و با نفاوذی داشات ؛ مانناد آقاای اکبار‬
‫حیدری که میتوانست ررماندار را راضی کند در ای پرونده به آنان کمک نماید و‬
‫ماهاراج از اتهامات آزاد گردد‪.‬‬
‫ماهاراج با دریارت پیام‪ ،‬پاسخ داد‪:‬‬
‫«از زمانی که ای توطیهگرها دست به دست هم داده تا مرا محکوم و آزار و اذیت‬
‫کنند‪ ،‬مریدانی که نزد م میآمدند و کمک ماالی مایکردناد‪ ،‬دیگار باه دیادارم‬
‫نمیآیند‪ ،‬و م به سختی پول برای جنگیدن و دراع از خود در ای پرونده را دارم‬
‫و تمام چیزهای باارزش را حراج کردهام‪ .‬آیا م انبار پول در اینجا دارم؟ م یاک‬
‫گدای رقیرم‪ .‬تقاضای پول از شخصی مانند م ‪ ،‬درخواست نمودن از کسای اسات‬
‫که در وضعیت پاسخ دادن نیست‪ .‬گلهی گاو مرا ببینید! آنها باه خااطر نیااز باه‬
‫علوره پوست و استخوان شدهاند‪ .‬به مِروان (بابا بگویید اگر دوسات دارد آنهاا را‬
‫بردارد و ببرد‪ .‬همچنی به او بگویید که به اینجا جا به جا شاود و کاارهاا را اداره‬
‫کند‪ .‬دیگر چیزی نزد م باقی نماند است‪ .‬م یک پوستهی توخاالی هساتم کاه‬
‫مغز آن خورده شده است! مردم برای نفع خود‪ ،‬مرا خدمت و پرستش میکنناد و‬
‫پاراماتما یا خداوند میدانند‪ .‬و م به آنان اجازه میدهم‪ .‬بگذارید برخی آدمها مرا‬
‫ستایش کنند و دیگران از م تنفر داشته و به م آزار و اذیت برسانند‪ .‬م بارای‬
‫هردو هستم‪ .‬م نه از کسی که از م باجخواهی کند رنجیده‪ ،‬و نه باا ساتایش و‬
‫مداحی‪ ،‬سربلند و مغرور میشوم‪ .‬به مِروان بگویید از ای که هیچ سودی بارای او‬
‫ندارم‪ ،‬خواستار بخشش او هستم‪ .‬او با کردار نیک خود به شناخت خداوند رسایده‬
‫است»! آنگاه دیده شد در حالی که ماهاراج بر پاهاای ساه پیاامرساان سار رارود‬
‫میآورد‪ ،‬اشک میریزد و میگوید‪« ،‬م یک رقیرم‪ ،‬و مِاروان دیگار نبایاد از ما‬
‫بازگشت به مهرآباد‬ ‫‪192‬‬

‫بابا با بانوان مندلی‪ ،‬مهرآباد باال‪ -1934 ،‬ناجا‪ ،‬سوناماسی‪ ،‬گلمای‪ ،‬مهرا‪ ،‬مانی ‪ -‬والو پاوار و‬
‫باگو‪ ،‬خدمت کاران بانوان مندلی‪.‬‬
‫درخواست پول کند»‪ .‬ادی‪ ،‬ویشنو و داکه به مهرآباد برگشتند و سخنان اوپاسانی‬
‫را برای بابا بازگو کردند‪ .‬بابا پس از دو روز‪ ،‬در ‪ 22‬سپتامبر‪ ،‬ویشانو را باه تنهاایی‬
‫نزد ماهاراج ررستاد تا ای پیام را به او بدهد‪« ،‬بابا برنامهریزی کرده بود که در ‪18‬‬
‫سپتامبر راهی غرب شود اما به خاطر رنج و گررتاریهای شما‪ ،‬او اینک سفر را باه‬
‫عقب انداخته است»‪ .‬بدی گونه در یک بازه زمانی‪ ،‬پیوسته یک چنی پیاامهاای‬
‫عجیب و غریبی بی مهربابا و اوپاسنی ماهاراج ردوبدل شد‪ .‬اما هایچ کاس یااری‬
‫رهمیدن معنی پنهان ررتار آنان را ندارد‪ .‬بارای ماردم عاادی‪ ،‬ایا لایال ‪ Leela‬یاا‬
‫نمایش الهی آنان است که رراسوی ذه محدود‪ ،‬و هوش برخاسته از سانساکاراها‬
‫‪193‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫است‪ .‬چگونه ذه ریزیکی یا خش ‪ ،‬یارای سنجیدن اهمیات ررتاار آناان را دارد؟‬


‫عقد در درک دانش بیکران که مشغول کار است‪ ،‬ناتوان است‪ .‬ای بخشی از یاک‬
‫بازی الهی است که هردو موجود کامل‪ ،‬بازی کردند‪ ،‬و شاید بدی وسیله سنگینی‬
‫بار کار روحانی آنان کاهش یارته بود‪.‬‬
‫مهربابا به ویژه ررزندان رستم و ررینی را بسیار دوست داشات‪ .‬در ‪ 25‬ساپتامبر‪،‬‬
‫بابا برای نام نویسی بچهها در مدرسه‪ ،‬باه همراهای ادیساینیاور و کالینگااد باه‬
‫ناسیک ررت‪ .‬ررینی از لحاظ روحی حال خوبی نداشت و نمایتوانسات درسات از‬
‫بچهها مراقبت کند‪ .‬رستم نیز درگیر کار و کاسبی و وظیفههایی بود که در پیوناد‬
‫با کار بابا و ملک بود‪ .‬بابا بارها به ناسیک میررت تا مهم شود کاه بچاههاا در‬
‫رراه هستند و از آنان خوب مراقبت میشود‪.‬‬
‫پیش از ای دیدار‪ ،‬به رامجو در ناسیک تلگراف زده شده بود که در زمان رسیدن‬
‫بابا‪ ،‬دینا تلعتی غذا تهیه کرده باشد‪ .‬هنگامی که ای پیام به دینا رساید‪ ،‬غاارلگیر‬
‫نشد زیرا که شب قبد خواب دیده بود که بابا به ناسیک آمده است‪ .‬عثماان‪ ،‬پسار‬
‫خواندهی منشی رحیم‪ ،‬پس از چندی سال برای دیدن بابا آمده بود‪ .‬هنگامی کاه‬
‫از او پرسیده شد چه طور از حضور بابا باخبر شده است‪ ،‬او نیز گفت که شب قباد‬
‫بابا را در خواب دیده است و آن را نشانهی حضور بابا در ناسیک پنداشته است‪.‬‬
‫نادرشا دستور‪ ،‬دو روز بعد به مهرآباد آمد و در جریان گفتوگوی خصوصیاش با‬
‫بابا‪ ،‬شکایت داشت که به خاطر پند و اندرز بابا در کسب و کار‪ ،‬پول از دسات داده‬
‫است و اینک دوستانش به خاطر پایداریاش در ایماان باه استتاد‪ ،‬او را مساخره‬
‫میکنند‪ .‬بابا به طور مفصد برای نادرشا روش گری نمود‪:‬‬
‫مردم دنیوی به طور طبیعی نگران‪ ،‬خانوادهشان هستند اما در حقیقت همه چیز‬
‫یک صفر بزرگ است‪ .‬تا کی پیوند و ارتبان تو با خانوادهات ادامه خواهد یارت؟ در‬
‫مورد نیاکان خود چه میدانی‪ ،‬ارزون بر ای ‪ ،‬پس از مردن‪ ،‬خانوادهات تا کی تاو را‬
‫به یاد خواهند داشت؟ آنان همه چیز را رراموش خواهند کرد‪ .‬هیچ کس در ماورد‬
‫تو چیزی به یاد نخواهد آورد و پیوندی نیز وجود نخواهد داشت‪ .‬تمام ای پیوندها‬
‫بازگشت به مهرآباد‬ ‫‪194‬‬

‫و وابستگیهای کنونی تنها گذرا بوده‪ ،‬و همیشگی و جاویدان نیستند‪ .‬تو اینک به‬
‫خاطر برخی مشکالت مالی‪ ،‬نگران خانوادهات هستی‪ .‬ررض ک همه چیاز بسایار‬
‫خوب است و رردا میلیونها پول داری‪ ،‬آنگاه همهی شما زندگی راحتای خواهیاد‬
‫داشت‪ .‬شما جواهرات و چیزهای دیگر جمعآوری خواهید کرد‪ .‬اما از ای پس‪ ،‬چه‬
‫خواهد شد؟ هیچ چیز باقی نمیماند‪ .‬زمانی که بدن رها میشود‪ ،‬همه چیاز پایاان‬
‫مییابد! همه چیز بی رایده؛ بیمعنی و هیچ میگردد‪ .‬بنابرای ‪ ،‬ما استادان‪ ،‬آینده‬
‫را میبینیم‪ .‬زیرا آنچه که ما میدهیم همیشگی است؛ یک پیوند پایدار‪ .‬ما توجهی‬
‫به ای مشکالت سهحی نمیکنیم‪ .‬تو از آن م هستی‪ .‬تو به م ایمان داری‪ .‬م‬
‫به تو پند و اندرز دادم و تو با انجام آن‪ ،‬زیان مالی دیدی‪ .‬اگر مردم بگویند که م‬
‫پول تو را به طور تمام و کمال خرج کردهام‪ ،‬حقیقت دارد‪ .‬اما چرا؟ چگونه میشود‬
‫مردم را مقصر دانست؟ تو به طور قهعی از آن م هستی‪ ،‬زیرا به م ایمان داری‬
‫و با وجود رنج و سختیهایی کاه مایکشای پایاداری کارده و داما مارا محکام‬
‫گررتهای‪ .‬اما مردم چگونه ای را باور خواهند کرد؟ آناان چگوناه مایتوانناد یاک‬
‫چنی ایمانی داشته باشند؟ بنابرای اگر آنان پشت سار ما حارفهاایی از روی‬
‫بدخواهی میزنند‪ ،‬تنها به آرامی گوش ک ‪ .‬چه حقیقتی در آن هست؟‬
‫عیسی مسیح را به صلیب میخکوب کردند‪ .‬آیاا حالات او را دگرگاون کارد‪ .‬ناه!‬
‫حقیقت ای است‪ ،‬آنکه کامل است با هیچ راجعهای تکان نمایخاورد‪ .‬حتاا اگار‬
‫تمام جهان بر علیه او سخ برانند‪ ،‬کامل باقی میماند‪ .‬اگرانسانها با کمان تیر به‬
‫خورشید پرتاب کنند‪ ،‬چه تاریری بر خورشید خواهد داشت‪ .‬تیرها مانند بااران بار‬
‫کسانی که آنها را پرتاب کرده اند ررود خواهد آمد‪ .‬بنابرای ‪ ،‬اواتاار و سادگوروها‬
‫همانند خورشید هستند‪ .‬تیرهای ارترا و تهمات‪ ،‬هرگاز بار آناان تااریر و نفاوذی‬
‫نخواهد داشت‪ .‬اما چرا ای بر م تاریر گذاشته است؟ برای ای که با تو همدردی‬
‫میکنم‪ ،‬زیرا مورد اذیت و آزار قرار گررتهای‪.‬‬
‫ای را به یاد داشته باش‪ :‬به هر روی‪ ،‬کسانی را که دوست دارم‪ ،‬به گوناهای رناج‬
‫خواهند برد‪ .‬اما اصد اخالقی ای است‪ :‬به محض داشت پول‪ ،‬باا تماام طلبکارهاا‬
‫‪195‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫تسویه حسااب کا ‪ .‬تاو وارد کساب و‬


‫کاااری شاادی کااه در آن زیااان مااالی‬
‫دیدی‪ ،‬زیرا که م به تو سفارش کرده‬
‫بودم‪ .‬اکنون م کلید را طوری خاواهم‬
‫چرخاند کاه هماه چیاز خاوب از کاار‬
‫درآید و تو روزهایی شاد داشته باشای‪.‬‬
‫امااا همیشااه در معااامالت و ررتااارت‬
‫همیشه درستکار باش‪ .‬بهتر است کاه‬
‫درستکار باشی و رنج ببری تاا آن کاه‬
‫نادرست باشی و از زندگی لذت ببری»‪.‬‬
‫نادرشا با سخنان بابا آرام گردیاد و باا‬
‫بابا کاله غربی به سر دارد‪ .‬مهرآباد باال ‪.1934 -1935‬‬
‫احساس خاوش رواناه شاد‪ .‬در درازای خورشید از اتاق غربی بیرون آمده است‪ .‬حصار بمبو در‬
‫اکتبااار ‪ ،1934‬ررساااتادن و دریارااات سمت چپ‪ ،‬از دیده شدن بانوان مندلی توسط غریبهها‬
‫جلوگیری میکرد‪.‬‬ ‫تلگرافها پیرامون پاروژه رایلم و سافر‬
‫آتی بابا به غرب‪ ،‬بی امریکا‪ ،‬اروپا و غرب ادامه یارت‪ .‬کارهای زیاادی مایبایسات‬
‫هماهنگ شود‪ .‬در ‪ 23‬اکتبر‪ ،‬بابا ای تلگراف را از نورینا دریارت کرد‪« :‬آمدن شاما‬
‫اکنون‪ ،‬از همه جهت کمک خواهد کرد»‪.‬‬
‫گرچه ریلمها هرگز تولید نشدند اما وسیلهی بیرونی معقولی برای سافر باباا باه‬
‫اروپا و امریکا‪ ،‬و بودن با دوستدارانش از کار درآمدند‪ .‬چانجی منشی باباا‪ ،‬مسا ول‬
‫نامهنگاری بود‪ .‬بابا ای سخنان قاریاهدار را بارای مینتاا تولیادانو کاه او را باا ناام‬
‫مستعار شالیمار مینامید ررستاد‪« :‬چه رخسار دوست داشتنی‪ ،‬چاه رریبنادگی و‬
‫متانتی؛ چه عادتهای زیبایی دارد شالیمار! چه دلی سرشار از عشق و چه ذهنای‬
‫باهوش و چه کبوتر سفیدی است شالیمار‪ .‬بیا! دلسرد نشو‪ ،‬دلیر باش و نقشات را‬
‫خوب بازیک شالیمار م »‪ .‬زماانی کاه باباا در مهرآبااد باود باا ماردم دیادار و‬
‫گفتوگوهای خصوصی داشت‪ .‬در ‪ 28‬اکتبر یک زن هندی پیرو باباا باه دیادن او‬
‫بازگشت به مهرآباد‬ ‫‪196‬‬

‫آمد و آشکارا جلوی بابا شکایت کرد کاه باه خااطر آرزوی دیادن خداوناد‪ ،‬دیگار‬
‫نمیخواهد با شوهرش رابههی جنسی داشته باشد اما شوهرش راضی نیست‪.‬‬
‫بابا به او دلداری داد و چنی روش گری نمود‪« ،‬حتا اگار هام دوسات ناداری و‬
‫نمیخواهی به خاطر اشاتیاق روحاانی و آرزوی دیادن خداوناد‪ ،‬آمیازش جنسای‬
‫داشته باشی بهتر است با شوهرت با عشق و مهربانی ررتار کنای‪ .‬گرچاه نداشات‬
‫خواستهی جنسی خوب است‪ .‬اما هنگامی که موضوع وظیفه به میان میآید‪ ،‬بایاد‬
‫اندکی از عالقهی خود را ردا کنی تا شوهرت را خشنود ساازی‪ .‬ذها خاود را بار‬
‫خداوند متمرکز ساز و بدنت را به شوهرت بده‪ .‬رداکاری سانت میارا را باه خااطر‬
‫داشته باش که چگونه رنج کشید‪ .‬مانند او باش»‪.‬‬
‫سنت میرا یکی از قدیسههای محبوب مهربابا است و داستان او در هناد مشاهور‬
‫است‪:‬‬
‫میرا یک هندو بود که در سال ‪ 1547‬در روستای کورکی ‪ Kurkhi‬ایالت راجستان‬
‫چشم به جهان گشود‪ .‬او با پادشاه راجستان ازدواج کرد اماا میارا چناان غارق در‬
‫عشق و پرستش کریشنا بود که وابستگی به شوهرش و کشور پادشاهی نداشت‪ .‬او‬
‫سرودهایی در ستایش کریشنا میساخت و آنگاه از کاخ بیرون میررت و آنهاا را‬
‫برای مردم عادی میخواند‪ .‬پادشاه و خانوادهاش‪ ،‬آن را مایاهی بایارزش شادن و‬
‫سرارکندگی میپنداشتند اما او اهمیت نمیداد‪.‬‬
‫روزی از روزها‪ ،‬خانوادهی سلهنتی چنان ناراحات و آشافته بودناد کاه نقشاهی‬
‫کشت او را کشیدند‪ .‬آنان یک مار کبرا درون سبد گد میرا گذاشتند؛ هنگامی که‬
‫او در سبد را برداشت تا حلقهی گد را بر مجسمهی کریشنا بیاویزد‪ ،‬مار کبارا باه‬
‫حلقههای گد دگرگون شده بود‪ .‬در تالشی دیگر برای کشت میرا‪ ،‬آنان یک لیوان‬
‫نوشیدنی زهرآلود به او دادند‪ .‬میرا نام کریشنا را به زبان آورد و جام را سر کشید‪،‬‬
‫آنگاه زهر به شهدی دلچسب درآمد‪ .‬بدی گونه آنان شروع کردند به رهمیدن ایا‬
‫که میرا یک انسان عادی نیست و کریشنا نگهدارندهی اوست‪ .‬سالیان دراز ساپری‬
‫شد و غرق شدن او در خدواند‪ ،‬به اوج اعلی رسید‪ .‬روزی میرا از کاخ بیرون ررت و‬
‫‪197‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫برنگشت‪ .‬او با خواندن سرودی وجد آمیز‪ ،‬با پای پیاده ررت تا به وِری داوان‪ ،‬مکان‬
‫مقدس کریشنا و گوپیهای (مریدان زن او رسید و درآنجا ماند‪ .‬میرا بازنگشت و‬
‫پادشاه همهجا‪ ،‬دور و نزدیک را جستوجو کرد تا سرانجام او را پیدا کرد که جذب‬
‫در نگاه درونی خود به کریشنا شده بود‪ .‬شمار زیادی از مردم تشخیص دادند که او‬
‫یک قدیسهی حقیقی است و کنار او ماندند‪ .‬میرا تا کهنسالی زندگی کرد و پادشاه‬
‫و خانوادهاش‪ ،‬مریدان او شدند‪.‬‬
‫بابا در ‪ 1‬نوامبر به همراهی ادی سینیور‪ ،‬چاانجی و ویشانو باه پوناا ررات‪ .‬ادی‬
‫رانندگی میکرد و بابا روی صندلی جلو کنار او نشسته بود‪ .‬بابا به دالیلی که تنهاا‬
‫خودش میدانست‪ ،‬سه بار دستش را روی دسات ادی بار ررماان رشارد‪ .‬پاس از‬
‫مدتی‪ ،‬ناگهان اتومبید به طور غیر منتظره به یک سمت جاده سُر خاورد و بادی‬
‫گونه با مداخلهی بابا از یک واقعهی ناگوار جلوگیری شد‪ .‬بابا به پونا ررته بود تا به‬
‫ویژه با مادرش شیری دیدار کند‪ .‬بابا پاس از دیادار باا خاانوادهاش راهای منازل‬
‫عبداهلل شد‪ .‬سپس او و مندلیها همان شب به مهرآباد بازگشتند‪.‬‬
‫در ای دوران‪ ،‬نامهنگاریهای رراوانی پیرامون پروژه ریلم به طور منظم رد و بدل‬
‫شده بود‪ .‬در یک بازه زمانی‪ ،‬کارل رولمولر بیمار شده و نوشات ریلمناماههاا باه‬
‫عقب ارتاده بود‪ .‬با ای وجود‪ ،‬پروژه ریلمها در بخشهای کلیادی دیگار پیشاررت‬
‫داشت‪ .‬بابا چندی تلگراف با چنی مت هایی دریارت کرده بود‪ « ،‬اکنون نیااز باه‬
‫حضور شما داریم تا به دیگران اعتماد بخشیده شود و از تصمیمهای هنری و مالی‬
‫اطمینان پیدا کنیم»‪ .‬تلگراری دیگر بیان میکرد‪« ،‬حضاور شاما بارای شاتاب در‬
‫رسیدن به نتیجهها‪ ،‬بینهایت سودمند است»‪ .‬بنابرای بابا برناماهریازیهاای الزم‬
‫برای بازگشت به غرب برای هشتمی بار در ظرف سه سال را انجام میداد‪.‬‬
‫پیش از راهی شدن به غرب‪ ،‬بابا ای پیام را برای دوستداران شارقیاش ررساتاد‬
‫تا در مجلهی مهر گازِت چاپ و منتشر شود‪« ،‬آنانی که با عشق بههم پیوند دارند‪،‬‬
‫جدایی نمیدانند‪ .‬هرجا که هستم‪ ،‬هرجا که هستید‪ ،‬م باشما هستم»!‬
‫لندن‪ ،‬نیویورک و کالیفرنیا‬ ‫‪198‬‬

‫لندن‪ ،‬نیویورک و کالیفرنیا‬

‫بابا در پارک همگانی‪ ،‬مارسی ژوئیهی ‪1934‬‬

‫بنا بود مهربابا در ‪ 18‬اکتبر راهی انگلستان شود اما سفرش را به عقب انداخت‪ ،‬و‬
‫برای یک ماه بعد بلیط کشتی تهیه شد‪ 15 .‬نوامبر‪ ،‬بابا در بمب ی سوار کشتی اس‬
‫اس توسکانیا به مقصد اروپا شد‪ .‬کاکا باریا‪ ،‬چانجی‪ ،‬ادی سینیور و زال برادر باباا‪،‬‬
‫در ای سفر او را همراهی میکردند‪ .‬رستم برای بدرود گفت باه آناان باه اساکله‬
‫آمده بود و به بابا التماس میکرد که او را به امریکاا ررابخواناد‪ .‬در کشاتی‪ ،‬باباا و‬
‫کاکا یک کابی مشترک داشتند و ادی‪ ،‬زال و چانجی در کابی مجااور بودناد‪ .‬در‬
‫درازای ای سفر دریایی‪ ،‬بابا به طور منظم شروع کرد به ررستادن یکی از مندلیها‬
‫نزد آشپز کشتی با درخواست خاصی از غذا؛ ترکیبی از خوراکهای گونااگون‪ .‬باباا‬
‫به هر بهانهای مندلیهایش را نزد آن شخص بخصاوص مایررساتاد‪ .‬اماا پاس از‬
‫چندی بار ررت و آمد و درخواستهای پی در پی بابا‪ ،‬مندلیها شرمسار گریدند‪.‬‬
‫‪199‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫سرانجام پس از مدتی‪ ،‬بابا پیرامون آنچه کاه باا آن آشاپز انجاام مایداد چنای‬
‫روش گری نمود‪« ،‬جذب شدن یک شخص در موضوعی که به م مربون میشود‪،‬‬
‫بیدرنگ مرا توانا میسازد که اندیشههای او را به خودم متصد نمایم‪ .‬بدی وسیله‬
‫ررصتی ایجاد میگردد که به طور روحانی کار کانم؛ کاه بیارون رانادن هساتهی‬
‫خواستهها و آرزوهای پست در بدن ذهنی شخص اسات و ایا باه معنای نااتوان‬
‫ساخت آنهاست بدون آن که به وسیلهی بدن ریزیکی به عمد درآیناد‪ .‬آن مارد‬
‫همچنی ای ررصت را مییابد که به ما خادمت کناد‪ ،‬خاواه مارا بشناساد یاا‬
‫نشناسد؛ ررصتی که دیگر در ای زندگی به دست نخواهد آورد»‪.‬‬
‫در درازای سفر در کشتی‪ ،‬بابا هرروز با ادی و زال پینگ پناگ باازی مایکارد و‬
‫برای قدم زدن روی عرشه میررت‪ .‬گاه بابا با مندلیها ورق بازی میکارد اماا ناه‬
‫برای پول‪ ،‬در عوض آنان سر مهرههای شیشهای یا هر چیز دیگر که دم دست بود‬
‫بازی میکردند‪ .‬کشتی ‪ 9‬شب ‪ 23‬نوامبر در پورت سعید پهلو گررت و آنان بارای‬
‫دیدن ریلم از کشتی پیاده شدند‪ .‬پس از سوار شدن و ادامهی سفر‪ ،‬طوران سختی‬
‫درگررت و دریا متالطم شد‪ .‬ادی و کاکا و چانجی دریا زده شادند و نتوانساتند از‬
‫کابی شان بیرون بیایند‪ .‬اما بابا و زال حالشان خوب بود‪.‬‬
‫بابا و مندلیها در ‪ 28‬نوامبر به مارسی رسیدند و یکراست با قهار رهسپار پاریس‬
‫شدند و از آنجا یکسره به سوی لندن حرکت کردند و ساعت ‪ 7‬عصار روز بعاد باه‬
‫دوشاس کِنات باود و‬‫ایستگاه ویکتوریاا رسایدند‪ 29 .‬ناوامبر‪ ،‬روز ازدواج دوک و ِ‬
‫جش های مردمی در سراسر شهر برگزار گردیده بود‪ .‬پس از گررت اتاق در هاجیا‬
‫هاوس‪ ،‬بابا برای دیدن نمایش رژه که از جلوی کاخ باکیناگهاام مایگذشات باه‬
‫میان جمعیت ررت و سپس با پای پیاده از میان هاید پارک گذشت و تاا محلاهی‬
‫وِست ِاند قدم زد‪ ،‬و بدی گونه ررصت یارت با انباوهی از ماردم باه طاور جمعای‬
‫تماس پیدا کند‪ .‬دوستداران انگلیسی بابا‪ ،‬دوباره او را در میان خاود داشاتند و در‬
‫درازای ‪ 5‬روز اقامتش در لندن‪ ،‬گرد او هجوم آوردند‪ .‬بابا تماسهای جدید انادکی‬
‫برقرا نمود و بیشتر وقت خود را با آشنایان و پیروانش گذراند‪ .‬بابا بیشاتر مشاغول‬
‫لندن‪ ،‬نیویورک و کالیفرنیا‬ ‫‪200‬‬

‫تهیه و تدارک سفر به امریکا بود و پس از دریارت ویزا برای خودش و مندلیهاا‪،‬‬
‫بلیط کشتی برای گذر از اقیانوس آتالنتیک و همچنی بلایط قهاار نیویاورک باه‬
‫کالیفرنیا نیز تهیه شد‪ .‬از ای رو بابا زمان اندکی برای دیدار با مردم و گفتوگاو باا‬
‫آنان داشت‪ .‬در ‪ 1‬دسامبر‪ ،‬جشنی به ارتخار بابا در درتر کمیتهی انتشارات سِرکِد‬
‫برگزار گردید و نزدیک به ‪ 70‬ت از پیروان و شماری ارراد عالقهمناد باا او دیادار‬
‫نمودند‪ .‬بابا شبها معموال برای دیدن ریلم به سینما مایررات و در یاک ررصات‬
‫مناسب به تماشای ریلمی ررت به نام دوک آهنی ‪.‬‬
‫والتر و هِدی مِرتِنز از سویس برای دیدار باا باباا باه لنادن آمدناد‪ .‬والتار راردی‬
‫خردگرا بود و او و چارلز پردام در یک موقعیت چندی سوال از بابا پرسیدند‪.‬‬
‫بابا پیرامون دانش چنی روش گری نمود‪« ،‬انسان تمام ماواد خاوراکی کاه او را‬
‫نیرومند سازد در دسترس دارد اما از روی نادانی‪ ،‬چیزهایی میخورد که او را چاق‬
‫میسازد»! ای استعاره‪ ،‬اشاره به تمام آموزشها در جهان داشت؛ یعنی آنچاه کام‬
‫است‪ ،‬دانش دل است‪ .‬یکی از آنان از بابا پرسید‪ :‬حسادت چیست؟‬
‫بابا روی تختهی الفبا هجی کرد‪« ،‬حسادت برخاسته از رقر دل است و در اصاد‪،‬‬
‫خودخواهی است»‪.‬‬
‫هنگامی که از بابا تفاوت بی شهوت و عشق پرسیده شد‪ ،‬بابا باا واژگاانی سااده‬
‫چنی روش گری نمود‪« ،‬شهوت هیچ چیز نیست جز آرزو برای خود ‪ -‬شاادمانی‪،‬‬
‫اما عشق‪ ،‬آرزو برای شادمانی دیگران است»‪ .‬آنان پرسیدند‪ « ،‬شما از انسانها چاه‬
‫میخواهید»؟ بابا پاسخ داد‪« ،‬شناخت خودی حقیقی از راه عشاق»‪ .‬آناان ساپس‬
‫پرسیدند‪ :‬پیروان نزدیک باباا‪ ،‬الزم اسات چاه کاار انجاام دهناد؟ باباا پاساخ داد‪،‬‬
‫«پیروی از دستوراتم با بیریایی‪ ،‬تا به همان هدف برسند؛ شناخت خودی حقیقی‬
‫از راه عشق»‪ .‬بابا پرسش آنان را دربارهی ای که چگونه عشق را ارزایش دهناد‪ ،‬باا‬
‫ای رهنمون پاسخ داد‪« ،‬به جای اندیشیدن به رنج خود‪ ،‬به رنج دیگران بیندیشید‪.‬‬
‫ای کوتاهتری راه است»‪.‬‬
‫آنان پرسیدند‪« ،‬آیا آدمی باید بیشتر آرمانگرا باشد تا مادیگرا»؟‬
‫‪201‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫باباااا پاساااخ داد‪« ،‬یاااک‬


‫آرامانگرای مهلاق باودن‪،‬‬
‫ساااودمند نیسااات؛ یاااک‬
‫مادیگرای مهلق بودن هم‬
‫سودمند نیست‪ .‬الزم اسات‬
‫که بی آن دو توازن ایجااد‬
‫شود»‪.‬‬
‫بابا در پارک همگانی‪ ،‬مارسی ژوئیهی ‪1934‬‬
‫نوریناااا در ‪ 3‬دساااامبر از‬
‫نیویورک تلگراف زد تا بابا را از ضروری بودن حضورش برای پروژههای ریلم باخبر‬
‫سازد‪ .‬در ‪ 4‬دسامبر‪ ،‬کوئنت تاد با بابا دیادار نماود و قاول داد کاه باه مارگاارت‬
‫کراسک در طراحی رقصهای روحانی کمک کند‪ .‬در ابتدا مارگارت و تاد قرار باود‬
‫برای طراحی صحنههای رقص با بابا راهی امریکا شوند اما اینک تاد با شروع یاک‬
‫کار جدید مهم نبود که بتواند برود‪ .‬در ای میان در هند‪ ،‬رستم‪ ،‬ادی جونیور و‬
‫بهرام که قرار بود در امریکا به بابا بپیوندند‪ ،‬به خاطر تهیه نشدن پاول‪ ،‬هامچناان‬
‫انتظار میکشیدند‪ .‬بامداد ‪ 5‬دسامبر‪ ،‬بابا و مندلیها و شماری از نزدیکان از جملاه‬
‫کیتی دیوی‪ ،‬والتر و هدی مرتنز‪ ،‬دلیا دلیون‪ ،‬تام شارپلی‪ ،‬ویاد و ماری باکِات و‬
‫مارگارت کراسک با قهار راهی ساوتهامپتون شدند‪ .‬بابا از آنجا با کشاتی اس اس‬
‫ماجِستیک راهی امریکا شد‪ .‬در اسکله‪ ،‬دوستداران انگلیسی بابا از دیادن ررات او‬
‫پس از یک دیدار کوتاه یک هفتهای‪ ،‬اندوهگی شده بودند و مانند اررادی سوگوار‬
‫به نظر میرسیدند؛ با چشمانی پف آلود ناشی از گریه هنگام بدرود گفت ‪.‬‬
‫ماجستیک بزرگتری کشتی در آن روزگار بود‪ .‬یک اتاق باشکوه که یاک حماام‬
‫نیز داشت روی عرشهی ‪ B‬به بابا داده شد‪ .‬کاکا دوباره با بابا هماتااق شاد و زال و‬
‫چانجی و ادی در یک کابی کوچکتر ساک شدند‪ .‬بنابر برنامهریزی که از پایش‬
‫انجام شده بود‪ ،‬رانو و نانی گیلی و روآنو بوگسیالو در چِربورگ شوار کشتی شدند‪.‬‬
‫لندن‪ ،‬نیویورک و کالیفرنیا‬ ‫‪202‬‬

‫کابی های نانی و رانو مورد تایید بابا قرار گررت اما او از کابینی که باه روآناو داده‬
‫بودند‪ ،‬خوشش نیامد‪ .‬بابا‪ ،‬روآنو را برای عوض کردن کابی ‪ ،‬نزد سرمهماندار کشتی‬
‫ررستاد اما او نپذیررت‪ .‬اما پس از آنکه بابا چند بار روآنو را نزد آن مارد ررساتاد‪،‬‬
‫او سرانجام پذیررت و اتاق بهتری به روآنو داد‪ .‬بابا آن سه بانو را «تریاو ‪ ،»Trio‬باه‬
‫معنی سه نفر مینامید‪ ،‬و روزی آشکار نمود که آنان از زندگیهای گذشته در یک‬
‫بازه زمانی در مصر‪ ،‬پیوند و بستگی نزدیکی بههم داشتهاند؛ یعنای روآناو و ناانی‪،‬‬
‫خواهر و بردار بوده اند و رانو پسر روآنو بوده است‪ .‬بابا به شاوخی روآناو را «پَپای‬
‫‪ »Pappy‬صدا میزد که به زبان بچگانه به معنی پدر است‪.‬‬
‫در آن هوای زمستانی بسیار سرد‪ ،‬بابا به ندرت روی عرشه میررت‪ .‬اما هرروز باا‬
‫روآنو روی عرشهی سرپوشیده پینگ پنگ بازی میکرد‪ .‬آنان بارای بارد و باخات‬
‫بازی نمیکردند و تنها توپ مایزدناد و هنگاام باازی‪ ،‬روآناو مایکوشاید آبشاار‬
‫زدنهای پی در پی بابا را برگرداند‪.‬‬
‫یک شب هنگامی که کشتی آبها را درمینوردید‪ ،‬رانو زمانی را در گذشته به یاد‬
‫آورد که قصد ازدواج داشت‪ .‬روز بعد او در ای مورد به بابا گفت‪« ،‬اکنون مایفهمم‬
‫که چرا شرایط گوناگون در زندگیام آن طور که میخواستم پیش نررات‪ .‬اگار آن‬
‫طور که میخواستم انجام میشد‪ ،‬هرگز نمیتوانستم پیش شما بیایم»‪.‬‬
‫بابا موارقت نمود‪« ،‬بله‪ ،‬درست میگویی‪ .‬همه چیز در دستهای م اسات؛ ما‬
‫چنی شرایهی را برای تو ایجاد کردم که پیش م بیایی‪ .‬تو باید میآمدی»‪.‬‬
‫با نزدیک شدن به خاک امریکا‪ ،‬بابا برای آنان روشا سااخت تاا زماانی کاه در‬
‫نیویورک است نمیخواهد با هیچ ررد بیگانهای دیادار نمایاد؛ ناه دیادار باا اراراد‬
‫جدید‪ ،‬نه گفتو گوهای خصوصی و نه تبلیغات‪.‬‬
‫اما نورینا ماتچابلی از پیش دربارهی ورود استاد روحانی به اشخاص معینی خبار‬
‫داده بود و تصمیم داشت دیدار بابا را به آگاهی همگان برساند و در ای ماورد باه‬
‫بابا در کشتی تلگرف زد‪ .‬بابا به او پاسخ داد که همه چیز را لغو کند چون با هایچ‬
‫کس گفتوگو نخواهد کرد‪ 12 .‬دسامبر‪ ،‬کشتی در بندر نیویورک لنگر اناداخت و‬
‫‪203‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫گروهی گزارشگر روزنامه و عکاس کوشیدند به کاابی باباا یاورش ببرناد اماا او از‬
‫دیدار با آنان سر باز زد و به چانجی گفت آنها را روانه کناد‪ .‬بناابر روال معماول‪،‬‬
‫پیاده شدن بابا و ورودش به کشورهای خارج‪ ،‬باا انادکی تااخیر روباهرو گردیاد و‬
‫روزنامه نگاران پس از مدتی انتظار‪ ،‬سرانجام پراکنده شدند و ررتند‪.‬‬

‫بابا با نانی‪ ،‬نورینا و الیزابت و یک قفس پرنده‪ ،‬مارسی ‪1934‬‬

‫پس از باخبر ساخت ماموران ادارهی مهاجرت از دو سفر پیشی بابا باه امریکاا‪،‬‬
‫بابا و همراهانش توانستند بدون پرس و جوهای غیر ضاروری از مارز گاذر کنناد‪.‬‬
‫پس از پشت سر گذاشت محوطهی گمرک‪ ،‬نوریناا ماتچاابلی‪ ،‬ناادی تولساتوی‪،‬‬
‫الیزابت پاترسون و گراهام رِلپس اِستوکز به آنان خوشآمد گفتند‪ .‬بابا و گروه با دو‬
‫تاکسی به هتد شِلتون در خیابان لِکزینگتون ررتند‪ ،‬جایی کاه نوریناا بارای باباا‬
‫اتاق رزرو کرده بود‪ .‬رانو و نانی در هتد دیگری اسکان یارتند‪.‬‬
‫گرچه بابا گفتوگوهای خصوصی را لغو کرده بود اما داروی و جی شا‪ ،‬یک زوج‬
‫جوان اهد شِ اِکتادی نیویورک‪ ،‬مشتاق دیدار با او بودند‪ .‬داروی برای سالیان دراز‬
‫یک جویندهی راستی بود و برای یارت پاسخ به اسرار زندگی‪ ،‬درباارهی ماذهب‪،‬‬
‫رلسفه و عرران پژوهش کرده بود‪ .‬جی و داروی هردو خود را باه عیسای مسایح‬
‫نزدیک احساس میکردند‪ .‬احساس ژرف داروی ای بود که آمدن دوبارهی مسیح‬
‫خیلی زود رخ خواهد داد‪ .‬در بهار ‪ ،1932‬او در روزنامهی محلی مقالاهای خواناد‬
‫لندن‪ ،‬نیویورک و کالیفرنیا‬ ‫‪204‬‬

‫کااه شِاری مهربابااا بااه امریکااا ماایآیااد و‬


‫مریدانش او را یک چهرهی روحانی بازرگ‬
‫میانگارند‪ ،‬داروی بسیار عالقهمند گردید‪،‬‬
‫و با ادراک قلبی احساس کرد کاه امکاان‬
‫دارد بابا آن یکتایی باشد که او چشام باه‬
‫راهش بوده است‪ .‬در سال ‪ 1932‬مقالاهی‬
‫دیگری در روزنامه نوشته بود کاه مهرباباا‬
‫وارد امریکاااا شاااده و بااارای ده روز در‬
‫استراحتگاهی نزدیاک هاارمون نیویاورک‬
‫اقامت خواهد گزید‪ .‬داروی تا ایا موقاع‪،‬‬
‫داروین و جین شا‪ ،‬نیویورک‬
‫به ایا احسااس قلبای رسایده باود کاه‬
‫مهربابا همان مسیح بازآمده است و از درون‪ ،‬کمک و ارتبان باا باباا را درخواسات‬
‫نمود و احساس کرد بابا به راستی در عالم روح از او دیدن کرد‪ .‬احساسای کاه در‬
‫دل داشت چنان ژرف بود که بر آن شد کارش را رها کند و به جساتوجاوی باباا‬
‫بپردازد‪ ،‬اما داروی اجازه داد تا اندیشهی خردگرایش بر احساسهایش چیره شود‬
‫و پیش خود رکر کرد‪ ،‬چون بنا است بابا ده روز در هارمون باشد‪ ،‬میتواند به جای‬
‫مرخصی گررت ‪ ،‬چند روز دیگر صبر کند و از تعهیالت مِموریال دِی (روز یاادبود‬
‫کشتهشدگان جنگ استفاده کند‪.‬‬
‫برای تعهیالت آخر هفته و همچنی روز تعهید مِموریال دِی‪ ،‬دارویا هماراه باا‬
‫مرد جوانی به نام دونالد هالووِی با اتومبید به هارمون در راصلهی ‪ 220‬کیلومتری‬
‫رانندگی کردند‪ .‬گرچه آنان خیلی زود استراحتگاه را پیدا کردند اما دریارتناد کاه‬
‫بابا کارش را زود تمام کرده و راهی کالیفرنیا شده است‪ .‬ای ‪ ،‬برای داروی ناامیدی‬
‫ژرری در پی داشت باای حال حس حضور پرمهر باباا هناوز در آنجاا بسایار ماوج‬
‫میزد‪ .‬چند ت از پیروان بابا به نامهای جوزری گاربو‪ ،‬مری آنتی ‪ ،‬میلاو شااتاک‪،‬‬
‫آنیتا دِکارو‪ ،‬هاوارد اینچِز و گریس مان کاه هناوز آنجاا بودناد آناان را پدیررتناد‪.‬‬
‫‪205‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫جوزری از داروی پرسید آیا دوست دارد برای بابا ناماه بنویساد؟ دارویا شاروع‬
‫کرد و احساسهایش را روی کاغذ آورد و زندگیاش را در خدمت به بابا پیشاکش‬
‫کرد‪ .‬داروی بیدرنگ بیرون ررت و ناماه را پسات کارد و بارای صارف شاام باه‬
‫استراحتگاه برگشت‪ .‬هنگام غذا خاوردن‪ ،‬دارویا احسااس کارد باباا دارد پاساخ‬
‫نامهاش را میهد و اشک از چشمانش جاری گردید‪ .‬او بعدا چنی به خااطر آورد‪،‬‬
‫«جوششی در قلبم احساس کردم؛ یک عشقِ بیتردید‪ ...‬که تمام پرسشهایم را در‬
‫نامه پاسخ میداد»‪ .‬داروی گرچه برای از دست دادن ررصت دیدن بابا باه شادت‬
‫ارسوس میخورد اما از پیدا کردن پیروان بابا خوشحال گردید و در اشاتیاق روزی‬
‫بود که بتواند استاد را در کالبد ببیند‪.‬‬
‫در سال ‪ ،1934‬به راستی موقعیت بسیار شادی برای داروی و جی شاا راراهم‬
‫گردید‪ ،‬زمانی که آنان از نورینا ماتچابلی تلگراری دریارت کردند که مهرباباا در راه‬
‫نیویورک است و برای آنان قرار مالقاتی در ‪ 12‬دسامبر با استتاد در هتاد محاد‬
‫اقامتش ترتیب داده است‪ .‬داروی تمام برنامهریزیها را انجام داد تا از ای ررصات‬
‫استفاده کند و مشتاقانه چشم به راه ورود بابا بود‪ .‬داروی و جی ساعت ‪ 4‬باماداد‬
‫‪ 12‬دسامبر از خواب برخاستند و آمااده شادند باه ماانهاتاان در راصالهی ‪250‬‬
‫کیلومتر رانندگی کنند‪ ،‬اما هنگامی که درِ منزل را باز کردند‪ ،‬تلگرارای را آویازان‬
‫روی دستگیرهی در دیدند که نوشته بود‪« ،‬قرار مالقات شما لغو شده اسات‪ .‬شاما‬
‫میتوانید بابا را در جش در ‪ 13‬دسامبر ببیند»‪.‬‬
‫آنان در حالی که جا خورده بودند نگاهی به یکدیگر انداختند‪ .‬داروی تلگاراف را‬
‫پاره کرد و آنان تصمیم گررتند بههرحال ریسک کنند به نیویاورک بروناد‪ ،‬شااید‬
‫بتوانند در البی هتد نگاه آنی به بابا داشته باشند‪ .‬آنان زمان کوتاهی پیش از ورود‬
‫بابا وارد هتد شِلتون شدند‪ .‬اندکی بعد‪ ،‬نورینا به البی هتد قدم گذاشت و با دیدن‬
‫آنان پرسید‪« ،‬عزیزان م ‪ .‬شما اینجا چه کار میکنید‪ .‬مگار تلگاراف مارا دریارات‬
‫نکردید»؟ آنان پاسخ دادند‪« ،‬ما برای گفتوگوی خصوصی نیامدهایم اما امیدواریم‬
‫بتوانیم هنگامی که بابا رد میشود نگاه آنی به او داشته باشیم»‪.‬‬
‫لندن‪ ،‬نیویورک و کالیفرنیا‬ ‫‪206‬‬

‫بابا با بانوان غربی در پارک همگانی‪ ،‬مارسی ژانویهی ‪1934‬‬


‫ایستاده از سمت چپ‪ :‬روآنو‪ ،‬دلیا‪ ،‬رانو و الیزابت‪.‬‬
‫نشسته‪ :‬نانی‪ ،‬نورینا و کاکا‬

‫نورینا گفت‪ « ،‬تاکسی که بابا در آن نشسته به دنباال تاکسای کاه باا آن آمادم‬
‫حرکت میکرد و باید هر لحظه برسد‪ .‬شاید بابا هنگام ورود‪ ،‬رقط برای یک دقیقه‬
‫شما را ببیند»‪ .‬درست همان لحظه بابا وارد البی شد‪ .‬رصد زمستان و هاوا بسایار‬
‫سرد بود؛ بابا پالتو پوشیده و کالهی که به سر داشت همهی موهایش را پوشاانیده‬
‫بود‪ .‬نورینا به سرعت نزد بابا ررت تا موقعیت را توضیح دهد‪ .‬بابا از دور نگااهی باه‬
‫آن دو شخص مشتاق انداخت و سرش را به نشانهی موارقت تکان داد‪ .‬ساپس باه‬
‫همراهی نورینا به سوی آنان گام برداشت‪ .‬بعدا داروی نخستی دیدار پراهمیت با‬
‫محبوب الهیشان را که زمان زیادی در انتظارش بودند چنی توصیف کرد‪:‬‬
‫نمیتوانم برای شما بگویم چه احساسی داشتیم زمانی که بابا به چشامهاای ماا‬
‫نگاه کرد و هنگامی که دستهاای ماا را گررات‪ .‬احسااس کاردم دسات دادن او‬
‫ممک است به قرنها و زندگیهای خیلی زیاد بازگردد‪ .‬نخساتی پایآمادِ تااریر‬
‫عشق او‪ ،‬احساسی شگرف از سبکبالی روحانی‪ ،‬شاادمانی و خوشاحالی باود‪ .‬ما‬
‫‪207‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫میتوانم صفتهای عالی دیگری که احتماال وجود دارند را به کار ببارم اماا هایچ‬
‫یک برای وصف احساس ما کاری نیست‪ .‬ای نخستی نگاه آنی ما به دوتاا دریاای‬
‫عشق بیکرانِ چشمهایش بود‪ .‬از شادی در پوست خود نمیگنجیدم‪ .‬زیباایی او و‬
‫شیرینی عشقش را نمیتوان باا واژگاان بیاان نماود؛ یعنای‪ ،‬مسارت و درخشاش‬
‫حیرتانگیز وجودش‪ .‬آدمی یارای از پیش به تصویر کشیدن او را ندارد و نمیتواند‬
‫خیال کند چگونه تجربهای خواهد داشت و او همانند چه خواهد بود‪ .‬او بزرگتر از‬
‫آن بود که در خیال انسان جای بگیرد‪ ،‬بسایار زیااد؛ خیلای بیشاتر از آنچاه کاه‬
‫سنجشپذیر باشد‪.‬‬
‫بابا و نورینا به سوی آسانسور حرکت کردناد و دارویا و جای باه ساوی چناد‬
‫صندلی در البی روانه شدند اما جی به شدت دوست داشت برگاردد و یاک نگااه‬
‫آنی دیگر به بابا داشته باشد‪ .‬در کمال شگفتی‪ ،‬همان زمان که جی برگشت‪ ،‬باباا‬
‫نیز برگشت و به او نگاه کرد و با جفت کردن دستهایش سارش را انادکی رارود‬
‫آورد‪ .‬جی بیدرنگ برگشت و احساس کرد از ای که میخواسته دزدکای باه باباا‬
‫نگاه کند مشتش باز شده است‪ .‬اما بازهم نتوانست ایستادگی کند و دو باار دیگار‬
‫برگشت و هر دوبار‪ ،‬بابا نیز برگشت و دستهایش را بهم جفت کرد و انادکی سار‬
‫ررود آورد‪ .‬جی از ای تبادلها که تا اندازهای دزدکی بودند و روش بابا در پاساخ‬
‫دادن‪ ،‬پی برد که استاد روحانی ژرفتری اندیشههایش را میداند‪.‬‬
‫آن روز نشستی پیرامون کاار رایلم بای باباا‪ ،‬نوریناا‪ ،‬گابریاد پاساکال و کاارل‬
‫رولمولر انجام گررت اما به توارق رسیدن پاسکال و کارل به نظر دشوار میرساید‪.‬‬
‫رولمولر نویسندهی اصلی ریلمنامه‪ ،‬میخواست سناریو در نیویاورک تهیاه دیاده‬
‫شود اما پاسکال کارگردان‪ ،‬هالیوود را ترجیج میداد‪ .‬اختالف از اینجاا سرچشامه‬
‫میگررت که درتر رولمولر در نیویورک بود و درتر پاسکال در هالیوود‪ .‬باباا بارای‬
‫آشتی دادن اختالفهای آن دو مرد‪ ،‬و تالش بارای همکااری باا یکادیگر‪ ،‬چنای‬
‫دستور داد‪« ،‬شما هردو باید به هالیوود پرواز کرده و در آنجا با م دیادار نماییاد‪.‬‬
‫م بعدا با قهار خواهم آمد»‪ .‬هردو مرد پذیررتند و سپس خیلی زود روانه شادند‪.‬‬
‫لندن‪ ،‬نیویورک و کالیفرنیا‬ ‫‪208‬‬

‫منزل گیلی در نیویورک بود‪ .‬رانو و نانی پس از دیدار با خانواده‪ ،‬برای دیدار با باباا‬
‫راهی هتد شدند‪ .‬بابا به آنان دستور داده بود هر بامداد برای «صبح بخیر گفات »‬
‫به او‪ ،‬به هتد بیایند و سپس با خانوادهی خود وقت بگذرانناد‪ .‬هنگاامی کاه آناان‬
‫برای نخستی بار جلوی اتاق بابا رسیدند‪ ،‬نادی تولستوی را دیدناد کاه ایساتاده‬
‫است و نگهبانی میدهاد‪ .‬چاون آناان هرگاز یکادیگر را ندیاده بودناد‪ ،‬ناادی از‬
‫ورودشان جلوگیری کرد‪ .‬رانو اندکی صدایش باال برد و گفت‪« ،‬ما برای هشات روز‬
‫با بابا در کشتی بودیم‪ ،‬تو کی هستی اجازه ندهی او را ببینیم؟ برو به بابا بگاو ماا‬
‫اینجا هستیم»‪ .‬نادی ای کار را کرد و سپس گذاشت آنان وارد اتاق شوند‪.‬‬
‫نانی میخواست نوهی پسریاش را پیش بابا بیاورد اما نگران بود که مادر نوهاش‬
‫اجازه ندهد‪ .‬هنگامی که نانی در ای مورد به بابا گفت‪ .‬بابا باه او اطمیناان خااطر‬
‫بخشید‪« ،‬به خاطر پیوند و بستگی تو با م ‪ ،‬تمام خانوادهات به م پیوند دارناد و‬
‫متصد هستند‪ .‬بنابرای دربارهی آن پسر‪ ،‬ناخوشحال نباش»‪.‬‬
‫داروی و جی پس از دیدار باا باباا‪ ،‬انتظاار نداشاتند در آن روز باار دیگار او را‬
‫ببینند و تنها راضی بودند در البی بنشینند‪ .‬بِسی آل یک بانوی سالخوردهی تاازه‬
‫وارد‪ ،‬با کیکی که برای بابا پخته بود وارد هتد شد و کنار آقا و خانم شا نشست‪.‬‬
‫بابا پس از دیدار با دست اندرکاران پروژه ریلم‪ ،‬بیان نمود بنا نبوده دیگر با کسی‬
‫گفتوگو کند‪ .‬آنگاه سه انگشت خود را باال گررت و روی تختهی الفبا برای الیزابت‬
‫پاترسون هجی کرد‪« ،‬سه نفر در البی نشستهاند‪ ،‬برو و آنها را بیاور»‪.‬‬
‫الیزابت روانه شد و داروی و جی و بِسی را به سویت بابا آورد‪ .‬آنان از باودن در‬
‫پیشگاه بابا سر از پا نمیشناختند و زیبایی او قلب آنان را زیر و رو کرده باود‪ .‬باباا‬
‫سدره به ت داشت؛ موهای بلندش باز بود و روی تختخواب نشساته باود‪ .‬جای‬
‫چنان از شکوه و زیبایی بابا چنان شگفتزده شد که کس دیگری را در اتاق ندید‪.‬‬
‫داروی چنی به یاد آورد‪« ،‬نخستی واکنش م ای بود؛ او به طور وصفناپذیری‬
‫زیبا است‪ .‬برداشت م از او‪ ،‬به صورت دو متضاد بود؛ او همانند یک خیال‪ ،‬هر آن‬
‫امکان دارد پر بکشد و هم مانند یک دژ مستحکم است؛ بیحد نیرومند»‪.‬‬
‫‪209‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫آنان کنار بابا نشستند‪ .‬جی در سمت چپ بابا‪ ،‬داروی سمت چپ جی ‪ ،‬و بِسای‬
‫سمت راست بابا‪ .‬با نشست نزدیک بابا‪ ،‬قلب بِسای چناان باه راوران آماد کاه باا‬
‫رریادی شاد اعالم کرد‪« ،‬سرانجام تو را پیدا کردم‪ ،‬استادم»! و دستهاایش را باه‬
‫دور بابا حلقه کرد‪ .‬جی نیز احساس کرد همی کار انجام دهد‪ .‬اما خجالت کشید‬
‫و شروع کرد به اشک ریخت و نتوانست جلوی آنها را بگیرد‪ .‬بابا دساتش را روی‬
‫مچ جی گذاشت و «شیر را بست»؛ جی بیدرنگ آرام و خوشحال گردید‪.‬‬
‫داروی آنچه بعد رخ داد را چنی به یاد آورد‪:‬‬
‫بابا از کنار جی به چشمان م نگاه کرد‪ .‬نگاهی ژرف‪ ،‬انگار داشات چیزهاایی را‬
‫به کنار میزد تا بتواند به عقب و جلو بنگرد؛ میدانم او مرا به طور تمام و کمال و‬
‫از هر زاویهای دید‪ .‬آن تجربهی سنگینی نبود‪ ،‬بلکه سبک‪ ،‬زیبا و مسرتبخش بود‪.‬‬
‫هرگز احساس «ررت نزد قاضی» و ای که ما را باه خااطر آنچاه کاه باودیم‪ ،‬باه‬
‫گونهای میسنجد وجود نداشات‪ .‬ماا احسااس کاردیم در پیشاگاه او موجودهاای‬
‫دیگری هستیم‪ .‬او به روشی ما را از خودمان بیرون آورد‪ .‬ما در عشاق او راحات و‬
‫آرام بودیم‪ .‬شگفت انگیز بودن بابا ای است که گذشته از آنچه کاه هساتی و چاه‬
‫بودهای‪ ،‬تو را دوست دارد؛ به طور استوار و جاودانه‪.‬‬
‫بابا به داروی و جی اشاره کرد و گفت‪« ،‬م همیشه به شما کمک میکردهام»‪،‬‬
‫سپس رو به نورینا کرد و با اشاره گفت‪« ،‬یک وقت مالقات برای پسرردا برایشان‬
‫تعیی ک تا مرا ببینند»‪ .‬نورینا گفت‪« ،‬اما بابا‪ ،‬وقت آزاد وجود ندارد»‪ .‬بابا پاساخ‬
‫داد‪« ،‬نگران نباش‪ ،‬وقت پیدا ک »‪ .‬بابا سپس داروی و جی را در آغوش گررت و‬
‫آنان از اتاق بیرون ررتند‪ .‬نادی تولستوی که آقت و خانم شاا او را مایشاناختند‪،‬‬
‫بیرون اتاق ایستاده بود‪ .‬بابا «دروازههای» اشک جی را بسته نگاه داشته باود اماا‬
‫با ررت از پیشگاه بابا‪ ،‬دروازهها باز شدند و اشکها دوباره جاری گردیدند‪.‬‬
‫هنگام غروب‪ ،‬بابا و یاران نزدیکش به سال موسیقی رادیو سیتی که در آن زمان‬
‫بزرگتری سال سینما بود ررتند‪ .‬هوا بسیار سرد بود و تندرستی بابا خوب نباود‪.‬‬
‫هنگامی که بابا به هتد بازگشت‪ ،‬استفرا کرد و اندکی هم تاب داشات؛ او اشااره‬
‫لندن‪ ،‬نیویورک و کالیفرنیا‬ ‫‪210‬‬

‫کرد که میخواهد روزه بگیرد‪ .‬در ابتدا‪ ،‬بابا برنامهریزی کرده بود زمان بیشتری در‬
‫نیویورک سپری کند اما چون حرکت کشتی در پورت سعید برای دو روز به تاخیر‬
‫ارتاده بود‪ ،‬او تنها توانست سه روز در نیویورک اقامت داشته باشد‪ .‬از آنجاایی کاه‬
‫بابا مجبور بود با دست اندرکاران ریلم دیدار کند‪ ،‬ررصت نداشت به مردم اجاازهی‬
‫گفتوگوی خصوصی بدهد‪ .‬با ای وجود‪ ،‬بابا در مورد مینتا تولیدانو اساتثنا قایاد‬
‫شد‪ .‬مینتا به تازگی طالق گررته و دختر هفت سالهاش را به نیویاورک آورده باود‬
‫تا با شوهر سابقش هربِرت که از پاناما به نیویورک جا به جا شده بود زندگی کند‪.‬‬
‫بابا با هربرت و آن دختر دیدار نمود و از مینتا دعوت کرد به گروهی که باباا را در‬
‫سفر به کالیفرنیا همراهی میکردند بپیوندد‪.‬‬
‫از دو جش همگانی که برنامهریزی شده بود‪ ،‬آنان تنها توانستند یکای را در ‪13‬‬
‫دسامبر در منزل استوکز برگزار کنند‪ ،‬و بابا دارشان خود را در سکوت به ‪ 200‬ت‬
‫داد‪ .‬گروه در کتابخانه در طبقهی دوم منزل گرد آمده و بابا با تاک تاک اراراد در‬
‫اتاق کوچکی که در سمت دیگر قرار داشت به طور خصوصی دیدار نمود‪ .‬پایش از‬
‫دیدار با بابا‪ ،‬به ارراد رهنمود داده میشد‪« ،‬پرسش نه»‪ ،‬و آنگاه برای بودن باا باباا‬
‫که روی صندلی مبلی سبز رنگی نشسته بود به اتاق راهنمایی میشدند‪.‬‬
‫گرچه هیچکس ررصت صحبت با بابا را به دست نیااورد اماا او از دورن باه آناان‬
‫سخ گفت که از لحاظ روحانی‪ ،‬حقیقی است‪ .‬هنگامی که شما میتوانیاد تمااس‬
‫ریزیکی او را داشته و در پیشگاهش باشید‪ ،‬واژگان و گفتوگوها چه سودی دارند‪.‬‬
‫ای تماس را همگان دریارت نمودند و به طور ژرف احساس کردند!‬
‫یک مرد دانشگاهی به نام دکتر رِردریاک کِنِتار‪ ،‬دکتارای رلسافه و نویساندهی‬
‫سرشناس که پیشتر در سال ‪ 1931‬در هارمون بابا را دیده بود‪ ،‬برای گفتوگاو باا‬
‫بابا آمد‪ .‬هنگامی که او را برای دیدار با استاد روحانی راهنمایی کردند‪ ،‬حضور بابا‬
‫را چنان نیرومند یارت که زبانش بند آمد و با بهتزدگی برای چند دقیقاه دسات‬
‫بابا را گررت و به چشمان و رخسارش طوری خیره شد که انگار در خلسه است‪ .‬او‬
‫نمیتوانست برای بیان احساساش واژگانی بیابد؛ تنها ای واژگان از دهانش بیرون‬
‫‪211‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫پریدند‪« ،‬میتوانم با شما به هند بیایم»؟ بابا روی تختهی الفبا هجی کرد که صبر‬
‫کند تا او را صدا بزند و اشاره نمود‪ ،‬او را حتما رراخواهد خواند‪ .‬کِنِتر دلسارد شاد‬
‫اما بابا به او گفت‪« ،‬به آمدن به طور ریزیکی نزد م ‪ ،‬نیندیش‪ .‬باه طاور روحاانی‬
‫بیا»‪ .‬آنان برای مدتی در سکوت باهم نشستند و کِنِتار دسات باباا را گررتاه باود‪.‬‬
‫سپس بابا هجی کرد‪« ،‬چیزهای حقیقای در ساکوت داده و دریارات مایشاوند»‪.‬‬
‫اشک از چشمان آن مرد جاری گردید و او نمیتوانست جلوی آنها را بگیرد‪.‬‬

‫ایستاده از چپ‪ :‬زال‪ ،‬مینتا‪ ،‬ناشناس‪ ،‬مهربابا‪ ،‬نورینا‪ ،‬نادین‪ ،‬الیزابت‪ ،‬رانو و ادی‬
‫سینیور‪ .‬نشسته از چپ‪ :‬جین ادریل‪ ،‬نانی و روآنو – لس آنجلس ژانویهی ‪1935‬‬

‫جورج ماتچابلی یکی دیگر از بازدیدکنندگان بود و گرچه زمان مالقاتش تنهاا دو‬
‫دقیقه دوام آورد اما تاریر ژرری بر او داشت‪ .‬او بعدا به همارش نوریناا گفات‪« ،‬تاو‬
‫راست میگفتی‪ ،‬مهربابا حقیقی است»!‬
‫تالوال بنکهِد هنرپیشه در نیویورک بود و به خانهی استوکز آمد تا در ای ررصت‬
‫مناسب بابا را ببیند‪.‬‬
‫آقا و خانم شا نیز در جش شرکت داشتند و استاد خیلی کوتاه و مختصر آنان را‬
‫در آغوش گررت‪ .‬آن دو ت بر خالف بیشتر ارراد دیگر که پس از دیدار با بابا راهی‬
‫میشدند‪ ،‬آنجا را ترک نکردند و در کتابخانه نشستند تاا بتوانناد هرگااه در اتااق‬
‫برای ورود و خروج ارراد باز و بسته میشد‪ ،‬نگاهی دزدانه به بابا داشته باشند‪.‬‬
‫لندن‪ ،‬نیویورک و کالیفرنیا‬ ‫‪212‬‬

‫در یک رضای بیزمان‪ ،‬آنان درون میخانه را دیدند‪ ،‬و نگاههای آنی به محبوب‬
‫الهی که شرابش را قسمت میکرد داشتند‪.‬‬
‫پس از نزدیک به دو ساعت‪ ،‬مراسم پایان یارات و دارویا و جای از آنچاه کاه‬
‫دیدند مست شده بودند‪ .‬بابا هنگامی که برای بازگشت به هتد از کنار آنان رد شد‪،‬‬
‫آگاهانه به آنان لبخند زد‪ .‬داروی و جی همراه با دونالد هالووِی و ریت واالنتاای‬
‫روز بعد در ‪ 14‬دسامبر برای ‪ 20‬دقیقه با بابا هتد شِلتون دیدار نمودند‪.‬‬
‫داروی ای دیدار را چنی توصیف کرد‪:‬‬
‫ما را به اتاق نشیم بزرگی راهنمایی کردند‪ .‬در آنجا بابا را دیدیم کاه از زیباایی‬
‫میدرخشید؛ او سدرهی سفید پوشیده و صندل به پا داشت‪ .‬چانجی تنهاا شاخص‬
‫دیگری بود که در اتاق حضور داشت‪ .‬آن بعد از ظهر هوا آرتابی باود اماا باه نظار‬
‫میرسید روشنایی غیر عادی در اتاق هست؛ پی بردم که از بابا سرچشمه میگیرد‪.‬‬
‫در حالی که به او نگاه میکردم‪ ،‬روشنایی او‪ ،‬دستکام بارای ما باه درخششای‬
‫باشکوه تبدید شد؛ انگار مسیح را با درخششی باشکوه از عشق الهی میدیدم‪.‬‬
‫بابا روی نیمکت مبلی نشست و به ما اشاره کرد در دو سمت او بنشینیم‪ .‬آن زوج‬
‫دیگر دست چپ بابا نشستند و م و جی سمت راسات باباا نشساتیم‪ .‬احسااس‬
‫کردم هر جور هست باید به بابا نزیک شوم‪ ،‬بنابرای جلوی او دوزانو نشستم‪ .‬بابا به‬
‫طور وصف ناشدنی زیبا بود؛ عشق او روح ما را به پرواز درآورد و قلب ما را سرشار‬
‫از شیرینی مسرتبخشی نمود که رراسوی خوشحالی بود‪ .‬همچنانکه در موقعیت‬
‫قبلی رخ داده بود‪ ،‬به نظر میرسید نیاز زیادی به گفتوگو نیست‪ .‬ما با بابا ارتبان‬
‫برقرار کرده بودیم و او در سهحی بسیار عمیقتر با ما بود؛ سهح عشق‪.‬‬
‫بابا روی تختهی الفبا هجی کرد‪« ،‬شما از راه عشق‪ ،‬مرا آن گونه که در حقیقات‬
‫هستم خواهید دید»‪ .‬در آن زمان نمیتوانستیم او را شگفت انگیزتار از آنچاه کاه‬
‫دیدیم تصور کنیم‪ .‬همچنانکه آنجا نشسته بودیم‪ ،‬به ای اندیشیدم‪« ،‬چهقدر عالی‬
‫بود اگر او چیزی به عنوان یادگاری به ما میداد تا نگه داریم! بیدرنگ بابا کف زد‬
‫‪213‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫و از چانجی خواست یک شاخه گد رز بیاورد‪ .‬آنگاه بابا به تک تک ما یک گلبارگ‬


‫داد که به عنوان «یادگاری»‪ ،‬برای ای موقعیت نگه داریم‪.‬‬
‫بابا چهار زانو نشست؛ ساپس آن‬
‫پا را که روی پاای دیگارش باود‬
‫جلااوتر آورد و در چنااد سااانتی‬
‫متری م گذاشت‪ .‬در حاالی کاه‬
‫به پاهای دوست داشتنیاش نگااه‬
‫میکردم پی بردم که ای پاهاای‬
‫مقدس مسیح است و به دشواری‬
‫میتوانستم چشمانم را باور کانم‪.‬‬
‫صااحنههااایی از انجیااد عهااد نااو‬
‫برقآسا از ذهنم گذشت‪ ،‬به ویاژه‬
‫صحنهای که مریم اهد بِتاانی باا‬
‫روغ عهارآگی ‪ ،‬پاای عیسای را‬
‫روآنو کنار بابا زانو زده و ادی در سمت دیگر بابا ایستاده‪.‬‬ ‫ماساژ میدهد و بعد باا موهاایش‬
‫کالیفرنیا ژانویهی ‪1935‬‬ ‫پاک میکند‪ .‬انگیزهای بسیار قوی‬
‫برای بوسیدن پای بابا مرا رراگررت و اندیشیدم‪« ،‬کِای هرگاز ایا ررصات را بااز‬
‫خواهم یارت که پای مقدس مسیح را ببوسم»‪ .‬آنگاه رو به جلو خم شدم و پاای او‬
‫را با عشق بوسیدم‪ .‬چند دقیقه بعد‪ ،‬بابا مرا نزدیک خود رراخواناد‪ .‬جلاوتر رراتم و‬
‫سرم را خم کردم؛ بابا سرم را بلند کرد و پیشانیم را بوسید‪.‬‬
‫داروی و جی شا گرچه بابا را تا سال ‪ 1952‬ندیدناد اماا باوراا و باایماان بااقی‬
‫ماندند و درازی آن سالها با بابا در ارتبان بودند‪.‬‬
‫پس از سه روز اقامت در نیویورک‪ ،‬بابا در ‪ 15‬دسامبر با قهاار ساانتاره از شارق‬
‫امریکا به غرب در کالیفرنیا سفر کرد‪ .‬ارزون بر مندلیها‪ ،‬چانجی‪ ،‬کاکاا باریاا‪ ،‬ادی‬
‫سینیور و زال‪ ،‬ای ارراد نیز باباا راهمراهای مایکردناد‪ :‬الیزابات‪ ،‬نوریناا‪ ،‬مینتاا‪،‬‬
‫لندن‪ ،‬نیویورک و کالیفرنیا‬ ‫‪214‬‬

‫نادی ‪،‬رانو‪ ،‬نانی و روآنو‪ .‬در درازای ای سفر سه روز و نیمه به لس آنجلاس‪ ،‬قهاار‬
‫ایستهای کوتاهی در شیکاگو ایلینویز‪ ،‬اوماها نبراساکا‪ ،‬دِناور کلاورادو و ساانتاره‬
‫نیومکزیکو داشت‪ .‬مقصد بابا‪ ،‬هاالیوود باود و از ایا رو خاود را مشاغول باازبینی‬
‫ریلمنامهها و تغییرات در خط داستان و شخصیتها نمود‪.‬‬
‫قهار برای ‪ 30‬دقیقه در نیمروز ‪ 17‬دسامبر در آلباکورکیِ نیومکزیکو نگه داشت‪.‬‬
‫حال و هوای بابا جدی شد و کف دستاش هجی کرد «سرخپوست»‪ ،‬و ناگهان به‬
‫همراه روآنو بوگیسالو از کوپه بیرون ررت‪ .‬مردان مندلی میدانستند بایاد در پای‬
‫بابا روانه شوند‪ .‬بابا و روآنو‪ ،‬بازو در بازو‪ ،‬با پای پیاده دو بلاوک دورتار از ایساتگاه‬
‫ررتند‪ .‬بابا با دیدن یک کوچهی ررعی‪ ،‬ناگهان وارد آن شد و به ررات اداماه داد‪،‬‬
‫گویی میدانست دقیقا کجا میرود‪ .‬در ای میان‪ ،‬روآنو تنها به ای میاندیشید که‬
‫قهار را از دست خواهند داد‪ .‬بابا با دیدن دو مرد سرخپوست امریکایی که گوشهی‬
‫خیابان ایستاده بودند‪ ،‬ایستاد‪ .‬یکی از آنان بدلیجات میرروخت و با نزدیک شادن‬
‫بابا روانه شد‪ .‬سرخپوست دیگر که مرد چاق و قد بلندی بود با یک سربند قرمز به‬
‫دور سرش‪ ،‬دقیقا سر جای خود ایستاد‪ .‬آنگاه او و بابا رو به روی یکدیگر ایستادند‪،‬‬
‫بهم چشم دوختند اما هیچ کالمی به زبان جاری نشد‪.‬‬
‫سپس بابا شتابان به ایستگاه برگشت و سوار قهار شد‪ .‬در قهار‪ ،‬روآنو آن رویاداد‬
‫را برای دیگران بازگو کرد و بابا گفت‪« ،‬او یکی از کارگزاران م اسات‪ .‬او کاارگزار‬
‫مستقیمِ مس ول امریکا است»‪ .‬بابا بعدا چنی روش گری نمود‪« ،‬او کارگزار آسمان‬
‫چهارم است‪ ،‬یکی از چهار ت در جهان‪ ،‬با نیروهای معجزه آسا»‪.‬‬
‫شاالس در‬ ‫بامداد ‪ 18‬دسامبر‪ ،‬قهار به پاسادینا کالیفرنیا رسید‪ .‬جای و ماالکوم ِ‬
‫ایستگاه به بابا و گروه خوشآمد گفتند‪ .‬ساپس آناان باا اتومبیاد باه یاک منازل‬
‫اجارهای در لس آنجلس به شماره ‪ 1840‬کامینو پالمِرو ررتند‪ ،‬جایی کاه بناا باود‬
‫برای یک ماه ساک باشند‪ .‬پس از جا ارتادن در منزل‪ ،‬بابا به گروه هشدار داد‪« ،‬ما‬
‫نباید بیشتر آنچه که ضروی است خرج خورد و خوراک کنیم‪ .‬بنابرای غذاها را به‬
‫گونهای ترتیب دهید که زیاد گران درنیاید»‪ .‬آنان به جای ررت به رستوران‪ ،‬زنای‬
‫‪215‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫را برای پخت و پز اساتخدام کردناد و‬


‫روآنااو شااروع کاارد بااه ادارهی خریااد‬
‫منزل‪ .‬بابا برای خوراک‪ ،‬هرروز اسفناج‬
‫میخواسات و پایش از پختاه شادن‪،‬‬
‫روآنو خودش آن را میشست‪.‬‬
‫پس از گذشت دو سال و نیم‪ ،‬بابا بار‬
‫دیگر به هالیوود بازگشته بود اما اکنون‬
‫حضورش سراسر محرمانه باود‪ .‬آدرس‬
‫محد ساکونت باباا در روزناماههاا باه‬
‫آگاهی مردم نرسید‪ ،‬زیرا شمار زیاادی‬
‫خواساتار دیادار بااا او مایشاادند و در‬
‫نتیجه پیگیری کار ریلم که بارای آن‬
‫لس انجلس‪ ،‬دسامبر ‪ 1934‬تا اژنویهی ‪1935‬‬ ‫آمده بود با مشکد روبهرو میشد‪.‬‬
‫خیابان کامینو پالمرو‬ ‫در درازای سه هفته اقامت باباا‪ ،‬او باا‬
‫نورینا‪ ،‬الیزابت‪ ،‬رولمولر و دستیارش دِریک و همچنی پاسکال و دساتیارش هِای‬
‫(جان کِرارت‪ ،‬روزانه نشستهایی برگزار و پیراماون رایلمهاا بحاث و گفاتوگاو‬
‫میکرند‪ .‬بابا برای آنان دربارهی موضوع آررینش‪ ،‬واگشت روح و آسمانهای آگاهی‬
‫به طور مفصد روش گری نمود‪ .‬اندیشههای بابا‪ ،‬برای ریلمسازان آشکارسازیهایی‬
‫سراسر نو و تازه بود و آنان به تصویر کشیدن آن را دشوار یارتند‪ .‬در ابتدا‪ ،‬کِرارات‬
‫به بابا شک و تردید داشت‪ .‬اماا پاس از نخساتی نشسات و دیدارشاان‪ ،‬او تکاان‬
‫خورده از اتاق بیرون آمد و برای پاسکال چنی شرح داد‪« ،‬نیرویای شاگرف از آن‬
‫مرد جاری بود»! کرارت نتوانست به بابا نه بگویاد و متعهاد شاد در نوشات یاک‬
‫ریلمنامه همکاری کند‪ .‬دوتا داستان جداگانه نوشته شده بود‪ :‬یکی توسط رولمولر‬
‫به نام‪ :‬ای مرد دیوید؛ و دیگری توسط کرارت و شرکا‪ ،‬به ناام‪ ،‬چاه گوناه هماهی‬
‫ای ها رخ داد‪ .‬در ای زمان ایدهی هواپیما‪ ،‬مساررانش و خلبان‪ ،‬کنار گذاشته شد‪.‬‬
‫لندن‪ ،‬نیویورک و کالیفرنیا‬ ‫‪216‬‬

‫بابا به خاطر کار ریلمها با شماری از مدیر عامدها‪ ،‬کارگردانها‪ ،‬تولید کننادها و‬
‫مدیران ریلم استودیوهای گوناگون دیدار نمود‪ .‬اما آنان درآمیخت جنبهی ماادی‬
‫تولید ریلم با موضوع روحانی و ارایهی آن به شیوهای آموزنده و جالب که مردم آن‬
‫را جذاب بیابند دشوار یارتند‪ .‬گرچه ارراد گوناگون دست اندرکار ریلم صررا بارای‬
‫کسب و کار به دیدن مهربابا مایآمدناد اماا عمیقاا زیار تااریر شخصایت الهای و‬
‫درخشش روحانی او قرار میگررتند و بابا را به منزل خود دعوت میکردناد اماا او‬
‫اندکی از آن دعوتها را میپذیررت‪.‬‬
‫بابا همچنی از استودیوی پارامونت‪ ،‬یونیورسال‪ ،‬راکس و برادران وارنر دیدن کرد‬
‫و در آنجا با چهرهای نامداری مانند موریس شِوالیه خوانندهی ررانسوی و جاوزف‬
‫رون اِسترنبِرگ تولید کنندهی ریلم آشنا شد‪ .‬بابا گفتوگوی بلند باالیی باا ویاد‬
‫راجرز هنرپیشه داشت و با هنرپیشهی زن‪ ،‬آلیس رِی‪ ،‬عکس گررت‪ .‬بابا همچنای‬
‫در هالیوود چند ریلم دید؛ یکی از آنان تقلید زندگی نام داشات کاه در ساینمای‬
‫پانتِیجِس ‪ Pantages‬اکران شده بود‪ .‬آن سینما واقاع در هاالیوود بولاوار نزدیاک‬
‫خیابان وای بود‪ .‬بابا و یارانش غروبها برای قادم زدن بیارون مایررتناد‪ .‬مینتاا‬
‫یکبار چنی به خاطر آورد‪« ،‬غروبهای آرتاب‪ ،‬بسیار زیبا و شگفتآور بودناد اماا‬
‫ما نمیتوانستیم از آن لذت ببریم زیرا بابا شتابان بسیار گام برمیداشت و ما بارای‬
‫همگام شدن با او‪ ،‬دوان دوان میررتیم»‪.‬‬
‫در نبود بابا‪ ،‬جی ادرید و مالکوم شِالس دوران سختی را پشت سر گذاشته و باا‬
‫مشکالت مالی دست و پنجه نرم کرده بودند‪ .‬جی از باباا پرساید آیاا ایا دوران‬
‫برای آزمودن انعهافپذیری و رشد توانایی آنان برای رنج کشیدن به خاطر او بوده‬
‫است‪ .‬بابا پاسخ داد‪« ،‬بله‪ .‬شما باید بتوانید در آرامش کامد و وقار درونی‪ ،‬با انتقاد‪،‬‬
‫نا امیدی و نیروهای منفی روبهرو شوید‪ .‬شما باید هر زمان خود را تسلیم خواست‬
‫و ارادهی خداوند سازید»‪.‬‬
‫سام کوه اهد بروکلی نیویورک‪ ،‬جستوجوگری بود که از دیر باز به روحانیت‬
‫و راه الهی عالقه داشته و به مسلک تیوصوریها پیوسته بود و پاس از جاا باه جاا‬
‫‪217‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫شدن به کالیفرنیا در مورد بابا شنیده بود‪ .‬در سفری که بابا سال ‪ 1932‬به هالیوود‬
‫داشت کوه با او دیدار نموده بود‪ .‬کوه ساک شهر کوچکی بود به ناام اوشایانو‬
‫که در امتداد تپههای شنی ساحد مابی لس آنجلس و سانفرانسیسکو قرار داشت‪.‬‬
‫کوه برای بابا تلگراف ررستاد و او را به شهر خاود دعاوت نماود‪ .‬باباا در پاساخ‪،‬‬
‫تلگراف زد که خیلی زود از آنجا دیدار خواهد نمود و ‪ 18‬نفر با خود به همراه دارد‪.‬‬

‫بابا با کاکا‪ ،‬الیزابت پاترسون‪ ،‬نورینا‪ ،‬چانجی و زال‪ .‬اوشیانو کالیفرنیا‪ ،‬دسامبر ‪1934‬‬

‫کلبهی کوچک سام کوه جاا بارای هماهی اراراد نداشات اماا خوشابختانه او‬
‫توانست در موی مِد در راصلهی دو کیلومتری‪ ،‬در منزل گَوی آرتور که خاارج از‬
‫شهر بود گروه را اسکان دهد‪ 25 .‬دسامبر روز کریسمس بود اما بابا توجاه خاصای‬
‫به آن نشان نداد‪ 26 .‬دسامبر بابا به همراهی مندلیها‪ ،‬نورینا‪ ،‬الیزابت‪ ،‬روآنو‪ ،‬نادی‬
‫و دیگران در سه اتومبید راهی اوشیانو شدند و ساعت ‪ 3:30‬بعد از ظهر باه آنجاا‬
‫رسیدند‪ .‬شمار اندکی گوشه نشی یا تارک دنیا آنجا زندگی میکردند‪ ،‬هم مارد و‬
‫هم زن که دنیا را کنار گذاشته تا چیزی برتر از دارایایهاای دنیاوی جساتوجاو‬
‫کنند‪ .‬بابا و مندلیها در کلبهی کوچکی که در آن ملک بود اسکان گررتند و گروه‬
‫بانوان در دو کلبه و منزل گَوی آرتور ساک شدند‪ .‬شب‪ ،‬هاوا بسایار سارد باود و‬
‫سام کوه که عادتهای او به سادوها شباهت داشت‪ ،‬هنگام خواب تنها یک شال‬
‫به دور خودش پیچید و روی خود را با شماری روزنامه پوشانید‪.‬‬
‫لندن‪ ،‬نیویورک و کالیفرنیا‬ ‫‪218‬‬

‫روز بعد بابا با کسانی که در مورد آمدنش شنیده بودند‪ ،‬دیدار و گفتوگاو نماود‪.‬‬
‫دکتر رودالف گِربِر‪ ،‬همسرش‪ ،‬و مِاریآن تورپاه کاه معماوال در کلباهای زنادگی‬
‫میکرد که اکنون مورد استفادهی بابا قرار گررته بود نیاز در آن مجتماع زنادگی‬
‫میکردند‪ .‬مریآن از مجتمع در اوشیانو مراقبت میکارد‪ .‬هیوگاو سایلینگ یکای‬
‫دیگر از ساکنی مجتمع‪ ،‬عالقه به رسیدن به آگااهی برتار داشات‪ .‬باباا پیراماون‬
‫برخی جنبههای شهوت‪ ،‬خشم و حسادت که سیلینگ در مورد آنهاا گایج شاده‬
‫بود و توضیح میخواست‪ ،‬روش گری نمود‪ .‬آن بعد از ظهر همگان هماراه باباا باه‬
‫ساحد ررتند اما به خاطر بارندگیهایی که تازه انجاام شاده باود و ماد اقیاانوس‪،‬‬
‫اتومبید در ش گیر کرد‪ .‬بابا با پای پیاده به سمت ساحد ررات و ماردان شاروع‬
‫کردند به هد دادن و بیرون آوردن اتومبید‪ .‬سپس بابا و گروه ساعت ‪ 3:30‬بعاد از‬
‫ظهر از اوشیانو راهی هالیوود شدند‪.‬‬
‫در یک ررصات مناساب‪ ،‬نوریناا باه دوسات قادیمیاش مرسادس دِکاساتا کاه‬
‫ریلمنامهنویس بود تلف زد و گفت شخصی در شهر است که بایاد او را ببینای‪ .‬از‬
‫آنجایی که آن زن به تازگی از ارسردگی شدید رنج میبرد‪ ،‬ماید به دیدار با کسی‬
‫نبود اما نورینا به او انگیزه داد و گفت از دیدار با ای شخص پشیمان نخواهد شاد‪.‬‬
‫سرانجام نورینا دوستش را راضای کارد کاه بیایاد‪ .‬در ‪ 31‬دساامبر‪ ،‬هنگاامی کاه‬
‫مرسدس از راه رسید‪ ،‬نورینا جلوی در ایستاده بود‪ .‬آن زن با دیادن باباا احسااس‬
‫کرد گرمای عشقی که از او میتابد‪ ،‬قلبش را زیر و رو نمود‪ .‬او به آغوش بابا هجوم‬
‫برد و پرسید‪« ،‬تو کی هستی»؟‬
‫بابا با اشاره گفت‪« ،‬م تو هستم»‪ ،‬و ناگهان روی تختهی الفبا هجی کرد‪« ،‬برو و‬
‫هفت تیرت را بیاور»‪ .‬مرسدس مات و مبهوت شد زیرا او در ماورد تفنگای کاه در‬
‫اتومبید داشت به هیچ کس نگفته بود‪ .‬او به اتومبید ررت و با هفت تیر برگشت و‬
‫آن را به دست بابا داد‪ .‬بابا پس از درآوردن تک تک گلولهها‪ ،‬تفنگ را به مرسدس‬
‫برگرداند‪ .‬آنگاه بابا به او دلداری داد‪« ،‬خودکشی راه چاره نیست‪ .‬آن تنها یک تولد‬
‫دوبارهی دیگر را با تکرار همان مشکالت در پی خواهد داشت‪ .‬تنها راهکار‪ ،‬رسیدن‬
‫‪219‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫به شناخت خداوند است یعنی دیدن خداوند در همهچیز‪ .‬آنگاه هماه چیاز آساان‬
‫میگردد‪ .‬به م قول بده که ای هفت تیر را کناار خاواهی گذاشات و هرگاز باه‬
‫خودکشی نیندیشی»‪.‬‬

‫از سمت چپ‪ :‬زن ناشناس‪ ،‬نورینا‪ ،‬مرسدس دکاستا‪ ،‬بابا و آقای هالبروک‬
‫کالیفرنیا‪ ،‬دسامبر ‪ – 1934‬ژانویهی ‪1935‬‬
‫مرسدس با احساس نمودن بخشندگی و مهربانی بابا‪ ،‬به او قول داد‪.‬‬
‫سپس مرسدس دربارهی دوستش گِرتا گاربو که او را بسیار دوست داشت به باباا‬
‫گفت‪ .‬بابا در پاسخ‪ ،‬برای او چنی روش کرد‪« ،‬در یکی از زنادگیهاای گذشاته‪،‬‬
‫شما هردو در ایتالیا زن و شوهر بودید و به همی دلید چنی عشقی بی شما دو‬
‫نفر وجود دارد»‪ .‬مرسدس گفت‪« ،‬ای روش میکند چرا زمانی که برای نخستی‬
‫بار مرا دید گفت‪« ،‬اوه‪ ،‬م دنبال تو میگشتم»‪.‬‬
‫بابا چنی ارزود‪« ،‬او در زندگی گذشتهاش یک یوگی بوده و ناگهان جان ساپرده‬
‫است‪ .‬در او نیروهای پنهان یوگیگری وجود دارد اما هیچ پیشررت روحانی نداشته‬
‫است‪ .‬او همزمان‪ ،‬لذت میبرد و رنج میکشد؛ روزی او چنان زیار رشاار رنجهاا و‬
‫عذابها قرار خواهد گررت که ممک است دست باه خودکشای بزناد‪ .‬او نیااز باه‬
‫تماس م دارد؛ اگر مرا ببیند تمام ای ها تغییر خواهد کرد‪.‬‬
‫لندن‪ ،‬نیویورک و کالیفرنیا‬ ‫‪220‬‬

‫مرسدس از دیدار با بابا خوشحال بود و یاک عکاس باه او هدیاد داد‪ .‬باباا بارای‬
‫هدیهی سال نو‪ ،‬یک دستمال برایش ررستاد و به او رهنمود داد که آن را هرگز به‬
‫کسی نبخشد‪ .‬مرسدس گفت که آن را همیشه زیر بالشاش خواهد گذاشت و باه‬
‫خواب خواهد ررت‪ .‬او در ای ررصت مناسب‪ ،‬بابا را برای نوشیدن چای به خانهاش‬
‫دعوت کرد‪ .‬گرچه بابا بیشترِ دعوتها را رد میکرد اما دعوت مرسدس را پذیررت‪.‬‬
‫روز بعد‪ ،‬گروه با اتومبید راهی منزل او شد‪ .‬بابا به محض ورود به آن خانهی زیباا‬
‫یکراست از پلهها به طبقهی باال ررت و شروع کرد به باز کردن تک تک کمدهاا و‬
‫قفسههای خانه تا به آشپزخانه رسید‪ .‬در آنجا یک آشاپز زن کاه آشاکارا خلاق و‬
‫خوی تندی داشت ایستاده بود‪ .‬مرسدس او را به خااطر ایا کاه کاارش را خاوب‬
‫انجام میداد نگاه داشته بود‪ .‬بابا با لبخند و خوشرویی‪ ،‬شانهی آن زن را به آرامی‬
‫نوازش کرد و سپس برای نوشیدن چای نشست‪ .‬دیرتر هنگاامی کاه باباا آماادهی‬
‫ررت شد‪ ،‬مرسدس و دوستانش روی ایوان گرد آمدند‪ ،‬در ای میان‪ ،‬آشپز به دقت‬
‫از پشت یک در توریدار آنها را نگاه میکرد‪ .‬بابا ناگهان به داخد خانه برگشت و‬
‫از پلهها باال ررت و با آن زن دست داد‪ ،‬و به ماشی بازگشت‪ .‬سپس سر راه‪ ،‬بابا به‬
‫راننده دستور داد سه دور گرد خانهی گرتا گاربو بچرخد‪.‬‬
‫چند روز بعد‪ ،‬مرسدس برای چند هفته منزل را ترک کرد‪ .‬زماانی کاه برگشات‪،‬‬
‫دریارت که آشپزاش به یک موجود آرام و ررشتهخو دگرگون شده و مانند باره رام‬
‫و بیآزار است‪ .‬شگفت زده از ای موضوع‪ ،‬خواست که بداند چه چیز ای دگرگونی‬
‫را رقم زده است‪ .‬آشپز توضیح داد‪« ،‬میدانم شما ای را سخت باور خواهیاد کارد‬
‫اما زمانی که شما نبودید‪ ،‬شبی از خواب بیدار شدم و اتاقم را غرق نور یارتم و آن‬
‫استاد که برای نوشیدن چای آمده بود وارد اتاقم شد‪ .‬از تختخواب بلناد شادم و‬
‫ررتم و او را لمس کردم‪ .‬سوگند میخورم‪ ،‬ردای او را در دستانم لمس کردم و باه‬
‫دلیلی که نمیتوانم توضیح دهم‪ ،‬از آن زمان تا کنون خشمگی نشدهام»‪.‬‬
‫با پیشررت کار ریلم‪ ،‬مرسدس بعدا پذیررت که با نوشت پیوستگیِ داستان یاک‬
‫ریلم‪ ،‬با همکاری با گارِت رورت که دوست جی و مالکوم شالس بود برای بابا کار‬
‫‪221‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫کند‪ .‬گارِت رورت‪ ،‬ریلمنامهنویس سرشناسی بود که روی ریلمهای معروف هالیوود‬
‫مانند دراکوال‪ ،‬ررانک اشتای ‪ ،‬مرد نادیدنی‪ ،‬گشت نظامیِ گم شده‪ ،‬کار کرده باود‪.‬‬
‫رورت از بچگی به روحانیت عالقهمند بود و تماس او با باباا در ایا دوران‪ ،‬عشاق‬
‫ژرف مهربابا را برایش به ارمغان آورد‪.‬‬
‫رولمولر در یکی از داستانهایش نوشته بود که یک زن و شوهر باهم به شناخت‬
‫خداوند رسیدند‪ .‬در ‪ 1‬ژانویه ‪ ،1935‬بابا اشاره کارد ایا هرگاز رخ نخواهاد داد و‬
‫چنی روش گری نمود‪« ،‬دو شخص که باه صاورت زن و شاوهر پیوناد زناشاویی‬
‫بستهاند نمیتوانند همزمان باهم به شناخت برسند ‪ -‬هرگز»‪.‬‬
‫رولمولر از بابا علت را پرسید و استاد روحانی با کشیدن یک نمودار‪ ،‬جزئیات را‬
‫چنی روش نمود‪« ،‬به دلید آنکه در زنجیرهی تولدهاا و مارگهاا‪ ،‬هار جانس‬
‫مخالف‪ ،‬همزمان تغییر میکند؛ یعنی مرد‪ ،‬زن میشود و زن‪ ،‬مرد مایشاود»‪ .‬باباا‬
‫برای نشان دادن نکتهی خود‪ ،‬یک خط مارپیچ عماودی نمایاانگار تغییار یاارت‬
‫شکد مرد و زن‪ ،‬کشید و سخنانش را اداماه داد‪« ،‬دو روح بااهم واگشات کارده و‬
‫جنسیتشان را در شمار زیادی از زندگیها عوض میکنند تا در نقهاهی معینای‬
‫که نزدیکتری به شناخت خداوند است‪ ،‬کم کم ازهم جدا شوند»‪.‬‬
‫بابا چنی نتیجهگیری کرد‪« ،‬اسرار زندگی برای ذه انساانی سراسار پیچیاده و‬
‫درک نشدنی است‪ .‬به ای دلید‪ ،‬آنها را هرگز آشکارا و آن طور که هستند بیاان‬
‫نمیکنند‪ ،‬بلکه با روشها و شکدهای گوناگون ارائه مایگردناد‪ .‬عشاق حقیقای و‬
‫الهی دستخوش دگرگونی و پیشررت نمیشود و شناخت آن از راه یک عشق گذرا‬
‫به دست نمیآید‪ .‬آنها هردو به طور تمام و کمال متفاوتاند‪ .‬عشق انسانی یا گذرا‬
‫در بهتری حالت خود‪ ،‬حتا قابد مقایسه با مراحد اولیهی عشق الهی هم نیست»‪.‬‬
‫آنگاه بابا خودش برای رولمولر جزئیاات صاحنهی چگاونگی باه تصاویر کشایدن‬
‫رسیدن به شناخت خداوند را دیکته نمود و همچنای پیراماون رقاص روح و باه‬
‫نمایش درآمدن صحنهی دوباره زنده شدن پس از مرگ شخصیت‪ ،‬دستوراتی داد‪.‬‬
‫او مشخص کرد‪« ،‬صحنه‪ ،‬هفت حرکت متفاوت همراه با هفت ملودی متفااوت‪ ،‬باا‬
‫لندن‪ ،‬نیویورک و کالیفرنیا‬ ‫‪222‬‬

‫هفت رنگ متفاوت در پسزمینه خواهد داشت»‪ .‬آنگاه بنا شد مارگارت کراساک و‬
‫کوئیت تاد روی طراحی رقص کار کنند‪.‬‬
‫ویلیام هالبرت یکی از ریلمنامهنویسان سرشناس دیگر که ریلم «تقلید زنادگی»‬
‫را نوشته بود در ‪ 4‬ژانویه برای دیدار با بابا آمد‪ .‬او برای بیان منظور و پرسش خود‬
‫پیرامون ای که چگونه میتواند در دنیا زندگی کند و به کارش توجه و رسایدگی‬
‫کند و همزمان روحانی هم باشد مشکد داشت‪.‬‬
‫بابا منظور او را رهمید و برای او روش کرد‪« ،‬منظور تاو راه روحاانی اسات کاه‬
‫کاربردی شده باشد‪ .» ...‬هالبرت به میان سخ بابا آمد‪« ،‬بله‪ ،‬دقیقا همی است»‪.‬‬
‫بابا به او اطمینان داد‪« ،‬آن بسیار راحت و آسان است‪ .‬خودِ ساده باودنش‪ ،‬آن را‬
‫دشوار میسازد»‪ .‬هالبرت گفت‪« ،‬واقعا‪ ،‬چه قدر عجیب»! بابا پاسخ داد‪« ،‬اندیشهی‬
‫مردم دربارهی خداوند و راه روحانی‪ ،‬بسیار دور از ذه و خیالی و خندهدار اسات‪.‬‬
‫نامها و عبارتها‪ ،‬مهم نیستند‪ .‬احساس یا عشق است که به حساب میآید»‪.‬‬
‫هالبرت پرسید‪« ،‬اگر به طور عمیق وارد آن نشوم‪ ،‬باید چه کار کنم که گوشهای‬
‫از آن را ببینم و احساس کنم‪ .‬بابا برای او روشا گاری نماود‪« ،‬در زنادگی بارای‬
‫مردی در مقام تو و در کشوری متمدن با آرمانها و دورانی مدرن‪ ،‬زندگی کاردن‬
‫با نگاه داشت ذه ات بر آرزوهای برتر‪ ،‬بسیار خوب اسات‪ .‬راساتش‪ ،‬تاو روحاانی‬
‫هستی بدون آنکه از آن باخبر باشی»‪ .‬ویلیام هالبرت از بابا پرسید آیا باه راساتی‬
‫جدی گفته است‪ .‬بابا به او دوباره اطمینان داد‪« ،‬بله‪ ،‬م میدانم‪ ،‬تو بیشتر از آنکه‬
‫خودت بدانی روحانی هستی و هنوز کارهای بیشتری هم وجود دارد که میتاوانی‬
‫انجام دهی‪ .‬م برای تو توضیح خواهم داد»‪ .‬بابا ساپس باه او دساتور داد هارروز‬
‫روی یک موضوع خاص برای چند دقیقه تمرکز کند‪.‬‬
‫‪ 26‬ژانویه‪ ،‬خانم کُنستانس کولیاِر هنرپیشهی هالیوود و معلم ت اتر‪ ،‬برای دیادن‬
‫بابا به محد سکونتش در خیابان کامینو پالمِرو آمد و گفت‪« ،‬م صدها ت دوست‬
‫دارم اما حتا یکی را هم نمیتوان دوست حقیقی نامیاد‪ .‬خیلای احسااس تنهاایی‬
‫میکنم»‪.‬‬
‫‪223‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫بابا با اشاره به او گفت‪« ،‬م دوست تو هستم‪ ،‬یک دوست حقیقی»‪.‬‬


‫آن زن گفت‪« ،‬بله‪ ،‬حرف شما را باور میکنم‪ .‬م از زمانی که شما را شاناختهام‬
‫احساس تنهایی نمیکنم‪ .‬خواهش میکنم مرا به یاد داشته باشید»‪.‬‬
‫بابا به او اطمینان داد‪« ،‬م هر لحظه در وجود تو هستم»‪.‬‬
‫تولییو کارمیناتی هنرپیشهی سینما‪ ،‬آن شب به دیدن بابا آمد‪ .‬او پیشتر با نورینا‬
‫روی صحنهی نمایش‪ ،‬نقش بازی کرده بود و به نورینا که اینک مس تر بود گفت‪،‬‬
‫«چرا تو خیلی بهتر از قبد به نظر میرسی‪ .‬ای واقعا چیزی سراسر متفاوت است‪،‬‬
‫چیزی الهی است‪ .‬آن را آشکارا میبینم»‪ .‬نورینا باه باباا اشااره کارد و پاساخ داد‪،‬‬
‫«ای خداییت اوست که در م میبینی‪ .‬رقط به او نگاه ک و برای خودت ببی »‪.‬‬
‫پس از روزها گفتوگو و راهنماییهای استاد روحانی‪ ،‬بابا آناان را از قصاد خاود‬
‫برای بازگشت به هند باخبر ساخت‪ .‬دست اندرکاران پروژه‪ ،‬تکاان خاورده و باه او‬
‫التماس کردند‪« ،‬حضور شخص شما برای الهام بخشایدن و راهنماایی ماا در هار‬
‫مرحله ضروری است»‪ .‬بابا پاسخ داد‪« ،‬ای ریلم ممک است چند ماه‪ ،‬یک ساال و‬
‫یا بیشتر به درازا بکشد‪ ،‬و م نمیتوانم برای زمانی نامحدود اینجا بمانم‪ .‬م بایاد‬
‫به کارم رسیدگی کنم‪ ،‬مخصوصا در شرق و به ویژه بیشتر در هناد‪ .‬ایا پاروژهی‬
‫ریلم یک کار جانبی برای م است‪ ،‬هرچند که مهام اسات‪ .‬باه ایا دلیاد‪ ،‬ما‬
‫شخصا تمام ای راه را در پاسخ به درخواست و تلگرافهای پی در پی شما آمدم تا‬
‫با شما کار کنم و آن را به مرحلهی کاربردی برسانم‪ .‬شاما ایناک راهکاار سااخت‬
‫ریلم را بر اساس دستورم پیدا کنید و بیشتر به ب مایاهی روحاانی و نکااتی کاه‬
‫دیکته کردم پایبند باشید‪ .‬هرجا که هستم‪ ،‬همیشه شاما را از درون‪ ،‬راهنماایی و‬
‫کمک خواهم کرد‪ .‬ای کار م است و روح هدایتگر م همیشه شما توانا خواهد‬
‫ساخت تا از پس مسیلههای گوناگونی که در ای کار پیش خواهند آماد‪ ،‬برآییاد‪.‬‬
‫ابدا نگران نباشید‪ .‬اقدام کنید‪ ،‬با همکاری یکدیگر؛ هریک به روش شخصی خود‪.‬‬
‫لندن‪ ،‬نیویورک و کالیفرنیا‬ ‫‪224‬‬

‫کااارگردان گابریااد پاسااکال‪ ،‬بابااا را بساایار‬


‫دوست داشت‪ .‬گرچاه او باه خااطر خودسار‬
‫بودن‪ ،‬زیاد رنج کشید اما تاا واپیسا نفاس‪،‬‬
‫ارتبان خود را باا باباا از درون نگااه داشات‪.‬‬
‫هنرمندان دیگر هم تحت تاریر قرار گررتند و‬
‫دیدار بابا‪ ،‬جریان زندگیشان را به یک کاناال‬
‫نوی و درونی راهنمایی کرد‪.‬‬
‫در لس آنجلس‪ ،‬رانو یک کاله به باباا هدیاه‬
‫داد تا در سفر به هند به سر بگذارد‪ .‬بابا پیش‬
‫از بازگشت به هند‪ ،‬خواستار آن شد یک توله‬
‫سگ داشته باشد که بتواند با خاود باه هناد بابا در حال نوازش چامی‪ ،‬نانی از پشت سر نگاه‬
‫میکند‪ .‬کالیفرنیا ژانویهی ‪1935‬‬ ‫ببرد‪ .‬خیلی زود‪ ،‬رانو یک توله سگ قهاوهای‬
‫اصید کاکِر اسپانییِد در مکان پرورش سگ پیدا کارد و آن را نازد باباا آورد‪ .‬باباا‬
‫توله سگ را دوست داشت و آن را به مبلغ ‪ 35‬دالر خرید و چامی نام نهاد‪ .‬ای در‬
‫حالی است که یک سگ نگهبان به نام «چام» در مهرآباد وجود داشت‪.‬‬
‫روآناو چاون مسا ولیت ادارهی منازل و غاذا را باه عهاده داشات و همیشاه در‬
‫آشپزخانه و دور از بابا بود بسیار غمگی و حسود شده و بارهاا گریاه مایکارد‪ .‬او‬
‫میکوشید کارش را با دقت زیااد انجاام دهاد‪ .‬گااه در حاالی کاه باه تنهاایی در‬
‫آشپزخانه گریه سر میداد‪ ،‬دسات نوازشای را باه آرامای روی شاانهاش احسااس‬
‫میکرد و هنگامی که برمیگشت‪ ،‬بابا آنجا بود‪ .‬آنگاه تمام بدبختیها و تنهااییاش‬
‫با ای لمس‪ ،‬رخت برمیبستند‪ .‬بابا در آستانهی ترک لس آنجلس به روآنو چنای‬
‫دلداری داد‪« ،‬تو کاری را که دوست نداشتی‪ ،‬از روی وراداری‪ ،‬خوب انجاام دادی‪.‬‬
‫تو بیشتر آنچه که تصور کنی‪ ،‬برای خودت انجام دادی»‪.‬‬
‫‪ 7‬ژانویه ساعت ‪ 8:30‬شب‪ ،‬بابا به همراهی مندلیها برای سرگرمی با قهار راهی‬
‫ونکوور کانادا شد‪ .‬برای سه هفته‪ ،‬نورینا‪ ،‬الیزابات‪ ،‬ناادی ‪ ،‬جای ‪ ،‬ماالکوم‪ ،‬گاارِت‪،‬‬
‫‪225‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫مینتا‪ ،‬راناو‪ ،‬ناانی‪ ،‬روآناو و دیگاران کاه‬


‫دست اندکار پاروژه رایلم بودناد تمااس‬
‫صمیمانهی استاد را در هاالیوود تجرباه‬
‫کرده بودند‪.‬‬
‫ررت او‪ ،‬خنجر درد و رنجی بود بر قلب‬
‫آنان‪ ،‬زیرا که شخص را مشتاق یگانگی و‬
‫پیوند با محبوب الهی میسازد‪.‬‬
‫بابا دستور داد گروه تا ‪ 18‬روریه‪ ،‬زادروز‬
‫او باار اساااس سااالنامهی زرتشااتیان‪ ،‬در‬
‫منزلی که در هالیوود بود باهم بمانناد و‬
‫پااس از آن‪ ،‬نااانی و رانااو‪ ،‬بااه شاارق بااه‬
‫بابا با چامی‪ ،‬پارک گولدن گیت‪ ،‬سانفرانسیسکو‬ ‫نیویورک برگردند‪ .‬نورینا‪ ،‬الیزابت و روآنو‬
‫‪ 8‬ژانویهی ‪1935‬‬
‫قرار شاد باا بقیاهی گاروه در کالیفرنیاا‬
‫بمانند و مینتا میبایست از راه نیویورک به انگلستان بازگردد‪.‬‬
‫بابا و مندلیها بامداد ‪ 8‬ژانویه به سانفرانسیساکو رسایدند‪ .‬باباا در هار ایساتگاه‬
‫تلگرافهای اشکباری از عزیزانش دریارت ماینماود و باه تاک تاک آنهاا پاساخ‬
‫میداد‪ .‬هوای ابری و بارانی به پیشواز بابا آمد؛ گویی احسااس عاشاقانش کاه جاا‬
‫مانده بودند‪ ،‬با غم و اندوه قلبشان از درد جدایی‪ ،‬آسمان را پوشانیده بود‪.‬‬
‫در سانفرانسیسکو بابا و مندلیها پیش از سوار شدن به قهار کاسکید در ساعت‬
‫‪ 4‬بعد از ظهر‪ ،‬چامی را برای راه ررت به پارک گولدِن گیت بردند‪ .‬آنان سفرشاان‬
‫را با قهار را از راه پورتلند اورِگان و سیاتد واشنگت ادامه دادند و در ‪ 10‬ژانویه به‬
‫ونکوور کانادا رسایدند‪ .‬باباا در هتاد یِاد ‪ Yale‬اتااق گررات و در آنجاا ناماههاا و‬
‫تلگرافهایش را دریارت کرد‪ .‬بابا به همراهی چانجی‪ ،‬کاکاا‪ ،‬زال‪ ،‬ادی ساینیاور و‬
‫چامی ساعت ‪ 10‬بامداد ‪ 12‬ژانویه با کشتی اِمپِرس آو کانادا راهی هاوایی و شارق‬
‫شد‪ .‬در کشتی‪ ،‬آن توله سگ میبایست در بخش مخصوص حیوانات نگااه داشاته‬
‫لندن‪ ،‬نیویورک و کالیفرنیا‬ ‫‪226‬‬

‫شود و هر بامداد و هر بعد از ظهر بابا به او سر میزد‪ .‬بابا در کشاتی تلگارافهاای‬


‫زیادی از عاشقانش دریارت کرد که درد جداییشان را آشکار میساخت‪.‬‬
‫در درازای ایااا سااافر‬
‫دریایی‪ ،‬بابا ناراحت باود و‬
‫تندرستیاش خوب نبود و‬
‫هرروز پیوساته تاکیاد باه‬
‫روریتِ رسیدن به هند در‬
‫کوتاهتری زمان داشت‪ .‬او‬
‫ای را بارها و بارهاا تکارار‬
‫مینمااود و از مناادلیهااا‬
‫بابا با کاکا در کشتی در درازای سفر‪ ،‬دههی ‪1930‬‬
‫ماایخواساات تااا راههااای‬
‫هوایی و یا زمینی گوناگون بی هنگ گنگ و هند که ممک است سریعتر باشد را‬
‫بررسی کنند‪ .‬گرچه مندلیها به بابا اطمینان مایدادناد کاه کشاتی ساریعتاری‬
‫وسیله برای سفر به هند است اما بابا هرروز تکارار و پارشااری مایکارد کاه بایاد‬
‫هرچه زدوتر به هند برساد‪ .‬زمساتان ساال ‪ 1935‬ساردتاری ساال در ‪ 36‬ساال‬
‫گذشته بود و ای دمای بسیار سرد‪ ،‬بابا را از قدم زدنهای معمول روزانه بر عرشه‬
‫بازمیداشت‪ .‬چند روز نخست‪ ،‬بابا به سال ورزش ررت و سوار اساب برقای شاد و‬
‫روی یک دوچرخهی رابت رکاب زد؛ ای در حالی اسات کاه ناخوشای باباا اداماه‬
‫داشت و او را رنج میداد؛ لثههای او پیوره شده و خونریزی کارده باود و باباا را از‬
‫غذا خوردن و خواب مناسب بازمیداشت‪.‬‬
‫در درازای شب‪ ،‬بابا میبایست هرچند دقیقه از خاواب بلناد شاود و خاون و آب‬
‫دهانش را که جمع شده بود به بیرون تف کند‪ .‬خوراک بابا تنها مقداری سوپ‪ ،‬نان‬
‫نرم و اسفناج بود و خواب اندکی داشت‪ .‬آشکار بود کاه باباا ضاعیف و ضاعیفتار‬
‫میشد‪ .‬بابا از یک ماه گذشته از زمان ورود به لندن‪ ،‬از درد قفسهی سینهی دائمی‬
‫و گررتگی ماهیچهی قلب رنج میبرد‪ .‬در درازای سفر دریایی‪ ،‬بابا برای منادلیهاا‬
‫‪227‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫روش گری کرد‪« ،‬وضعیت م ممک است به رلج شدن بینجاماد‪ ،‬باه ایا دلیاد‬
‫است که میخواهم هرچه زودتر به هند برسم»‪.‬‬
‫در ‪ 17‬ژانویه‪ ،‬بابا از هانالولو هوایی‪ ،‬برای دوستدارانش کاه در امریکاا جاا ماناده‬
‫بودند نامههایی ررستاد‪ .‬هرگاه بابا برای مینا نامه مینوشت‪ ،‬همیشه یک بیت شعر‬
‫برایش میسرود‪ .‬در ای موقعیت او چنی نوشت‪:‬‬
‫«تو تمام عشق مرا داری‪ ،‬کبوتر سفید عزیزم که در پایینی‪ .‬در باال ما همیشاه‬
‫با تو هستم‪ .‬تو همیشه در قلب منی‪ .‬ما هرگز جدا نیستیم‪ .‬تو پاارهی قلاب منای‪،‬‬
‫م همیشه با تو هستم»‪.‬‬
‫پس از به راه ارتادن کشتی از هانالولو‪ ،‬بابا چانجی را باخبر نمود‪« ،‬یک شخص در‬
‫کشتی است که میخواهم به او تماس بگیرم»‪ .‬روز بعد زمانی که چانجی برای اتو‬
‫کردن شلوار بابا به رختشوخانهی کشتی ررت‪ ،‬با زنی آشنا شاد باه ناام مارگاارت‬
‫اسکات که از زندگی سخت خود با شوهرش تعریف کرد و گفت بیچاره شده است‬
‫و اکنون به طالق دادن شوهرش میاندیشد؛ او به طور جدی خودکشی را در سار‬
‫میپروراند‪ .‬چانجی هر شامگاه دربارهی بابا به مارگارت گفت و او مشتاق شد برای‬
‫داشت دعای خیر بابا‪ ،‬شخصا او را ببیند‪ .‬بابا پذیررت کاه هنگاام پیااده شادن از‬
‫کشتی در شانگهای‪ ،‬اگر کس دیگری دراطاراف نباشاد‪ ،‬آن زن را روی عرشاهی‬
‫ببیند‪ .‬هنگامی که بابا روی عرشه آمد‪ ،‬شمار زیادی از مردم گرداگرد آن زن بودند‬
‫اما در کمال شگفتی‪ ،‬همه از دور او پراکناده شادند و او توانسات چناد دقیقاهی‬
‫گرانبها با بابا داشته باشد‪ .‬بابا به آن زن دلاداری داد و بارای تبارک نماودنش باا‬
‫اشارهی دست‪ ،‬نشان صلیب بر پیشانی او کشید‪.‬‬
‫رستم از هند به شانگهای آمده بود و در ‪ 31‬ژانویه با بابا دیدار نمود‪ .‬بابا او را به‬
‫عنوان نمایندهاش راهی نیویورک و هالیوود کرد تا باا نوریناا و الیزابات‪ ،‬کاار روی‬
‫ریلمنامهها‪« ،‬ای مرد دیوید» و «چگونه همهی ای ها رخ داد» را سرپرستی کند‪.‬‬
‫‪ 2‬روریه‪ ،‬بابا وارد هنگ کنگ شد‪ .‬دو ررد پارسی به نامهای رستم دِسای و آقای‬
‫پستونجی برای خوش آمد به بابا در آنجا بودند‪ .‬آنان بابا را به منزل خود در کولون‬
‫لندن‪ ،‬نیویورک و کالیفرنیا‬ ‫‪228‬‬

‫بردند و او در آنجا ناشتای صرف کرد‪ .‬بابا پس از دیدار با خانوادهی آن دو مرد‪ ،‬روز‬
‫بعد با کشتی روشیمیمارو راهی هند شد‪ .‬حال بابا هنوز خوب نشده بود؛ یاک روز‬
‫دل درد داشت و روز دیگر گلو درد‪ .‬روز سوم بابا از درد دهان و دندان و از سر درد‬
‫شکایت داشت‪ .‬ای در حالی است که گاه‪ ،‬دو یا سه جای بدن باباا از شادت درد‪،‬‬
‫همزمان تیر میکشید‪.‬‬
‫‪ 7‬روریه‪ ،‬کشتی در بندر سنگاپور پهلو گررت‪ .‬آن روز شدت درد چنان زیاد باود‬
‫که بابا بر آن شد یک دندانپزشک چینی محلی‪ ،‬دندان لق دردناکاش را بکشد‪ .‬از‬
‫آن روز‪ ،‬بابا خوردن هر گونه غذای جامد را کنار گذاشت‪ .‬مندلیهاا در سانگاپور و‬
‫پِ آنگ‪ ،‬شیر در بهری خریداری کردند که میبایست در یخپاال نگهاداری شاود‪.‬‬
‫بابا شیر را سه بار در روز با بیسکویتهایی که کمک به هضم میکارد مایخاورد‪.‬‬
‫هنگامی که کشتی دریا را درمینوردید‪ ،‬بابا‪ ،‬توسط چانجی برای ناخدا پیام ررستاد‬
‫تا به سرعتاش بیفزاید و بهتری تالش خاود را بارای رسایدن هرچاه زودتار باه‬
‫کلمبو و سیالن به خرج دهد‪ .‬بابا همچنی به چانجی دستور داد تاا چناد کتااب‬
‫دربارهی او به ناخدا بدهد و چانجی ای کار را کرد‪ .‬کشتی سااعت ‪ 2‬بعاد از ظهار‬
‫‪ 13‬روریه به کلمبو رسید و ساعت ‪ 8‬شب راهی هناد شاد‪ .‬هنگاامی کاه باباا باه‬
‫مادراس رسید‪ ،‬پس از دیادار باا شامار زیاادی از دوساتدارانش باا قهاار بمب ای‬
‫اکسپرس راهی شد و سپیدهدم ‪ 16‬روریه به دوند در احمادنگر رساید‪ .‬پاادری باا‬
‫اتوبوس به دوند آمده بود‪ .‬راجای نیز برای پیشواز آمده بود و همگان را باه صارف‬
‫چای و ناشتای دعوت کرد‪ .‬بابا چانجی و کاکا را برای ماموریت به بمب ی ررساتاد؛‬
‫آنان بعدا در بامداد آن روز با اتوبوس به مهرآباد برگشاتند‪ .‬باباا هناوز دنادان درد‬
‫شدید داشت و ضعیف به نظر میرسید‪ .‬پادری برای آرام کردن درد به او آمپول زد‬
‫و از دکتر پیمپالکار خواستند که دو تا از دندانهای آسیاب بابا را بکشاد‪ .‬او ایا‬
‫کار را ساعت ‪ 5‬عصر روی ایوان سال غذا خوری انجام داد‪ .‬جش ‪ 41‬سال زادروز‬
‫بابا به خاطر ناخوشی او‪ ،‬شنبه ‪ 16‬روریه بدون هیچ مراسم خاصی برگزار گردید‪.‬‬
‫‪229‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫خلوت نشینی و روزه‬

‫مهرآباد پایین‪ ،‬تاریخ نامشخص‬

‫بابا پس از ورود به هند‪ ،‬چامی توله سگ را چندی روز نزد خاود نگااه داشات و‬
‫سپس مراقبت از او را به ادی سینیور سپرد‪ .‬با جا ارتادن در مهرآبااد‪ ،‬باباا روزهی‬
‫خود را که در سفر دریایی از سنگاپور آغاز کرده بود ادامه داده و تنهاا شایر و آب‬
‫مینوشید‪ .‬اما پس از یک ماه‪ ،‬خوردن غذای جامد را دوباره از سرگررت‪.‬‬
‫بانوان مندلی‪ ،‬در خلوت‪ ،‬روی تپهی مهرآباد اسکان داشتند‪ .‬بابا ساهتاا جوجاهی‬
‫مر مینا آورده بود و نگهداری آنها را به ناجا داد‪ .‬جوجههاا مقادار زیاادی کِارم‬
‫میخوردند که هرروز به ویژه برای آنها آورده میشود‪ .‬بابا‪ ،‬نام خدای ساهگاناهی‬
‫هندوها؛ براهما‪ ،‬ویشنو‪ ،‬مااهش‪ ،‬باه معنای آرریادگار‪ ،‬پروردگاار و رناکاار را روی‬
‫جوجهها گذاشت‪ .‬هنگامی که جوجهها پرواز کردن را یاد گررتند‪ ،‬روی شاانههاای‬
‫بابا مینشستند و او با مهربانی با آنها ررتار میکرد و خودش به آنها نان چاپاتی‬
‫و خامه میداد‪ .‬بابا همچنی یک جوجه مر مینای دیگر را هم آورده بود کاه باه‬
‫مهرا داد‪ .‬مهرا شروع کرد به یاد دادن به جوجه که بگوید‪« ،‬بابا»‪ .‬باباا ایا جوجاه‬
‫مر مینا را بسیار دوست داشت‪ .‬اما بعدا‪ ،‬جوجه بیمار شد و با وجود دوا و درماان‬
‫خلوت نشینی و روزه‬ ‫‪230‬‬
‫زوره‬

‫جان سپرد و در آن لحظه گفت‪« ،‬باباا»‪ .‬ساپس او را روی تپاهی مهرآبااد خااک‬
‫کردند‪ .‬بابا هنگام کندن قبر پرنده گفت‪« ،‬او تبرک شده» است‪.‬‬
‫پرندگان دیگری نیز از اروپا آورده شده بودناد کاه خورشاید از آنهاا نگهاداری‬
‫میکرد‪ .‬در یک بازه زمانی‪ ،‬خورشید دستش زخم برداشت و بارای آنکاه عفاونی‬
‫نشود‪ ،‬مهرا و مانی شروع کردند به مراقبت از پرندگان‪ .‬روزی‪ ،‬هردو پاس از تمیاز‬
‫کردن قفس‪ ،‬آن را برای خشک شدن در آرتاب گذاشتند‪ .‬آنگااه پاس از گذاشات‬
‫آب و دانه در قفس‪ ،‬رراموش کردند در را ببندند و چندتا از پرندگان پرکشایدند و‬
‫ررتند‪ .‬بابا از ای رخداد ناخشنود نشد؛ مانند رخدادی که با کوئتی تاد پیشآماده‬
‫بود‪ .‬روزی سهتا جوجه طوطی به مهرآباد آورده شدند کاه بسایار زشات باه نظار‬
‫میرسیدند اما پس از مراقبتهای مناسب‪ ،‬رشد کردناد و پرنادگانی قاوی و زیباا‬
‫شدند‪ .‬بابا از غذا دادن به آنها شاد و خرسند میشد‪ .‬ساپس بارای هضام غاذای‬
‫پرندهها‪ ،‬به بانوان دستور میداد آنها را راه ببرند‪ .‬هنگامی که بانوان میکوشیدند‬
‫جوجه طوطیها را با شکمهای باد کرده‪ ،‬تشویش باه راه ررات کنناد صاحنهی‬
‫خندهآوری رقم میخورد‪.‬‬
‫در ای دوران‪ ،‬دو خرگوش اهلی نیز روی تپهی مهرآباد نگهداری میشدند؛ بابا با‬
‫آنها بازی میکرد و آنها را روی زانویش میگذاشت‪ .‬خرگوش ماده‪ ،‬بعدا چنادتا‬
‫بچه زایید و بانوان مندلی بنابر دستورهای بابا از آنها نگداری میکردند‪.‬‬
‫از ابتدای شکد گررت حلقهی بانوان‪ ،‬هرگاه که بابا با باانوان منادلی باود‪ ،‬مهارا‬
‫دیکتههای بابا را روی تختهی الفبا میخواند اما پس از پیوست مانی خواهر بابا به‬
‫اشرام‪ ،‬او شروع به خواندن آن کرد‪ .‬در میان مردان‪ ،‬چانجی‪ ،‬ادی سینیور و زال و‬
‫ادی جونیور برادران بابا نیز در خواندن تختهی الفبا بسیار زبردست بودند‪.‬‬
‫دکتر نیلو گادسِه که دانشکدهی پزشکی را باه پایاان رساانده باود‪ 19 ،‬روریاهی‬
‫‪ 1935‬برای سکونت دائام باه مهرآبااد آماد‪ .‬باباا باه او اطمیناان داد خیلای زود‬
‫بیمارستانی برای او راهانادازی خواهاد شاد تاا آن را سرپرساتی کناد‪ 2 .‬ماارس‪،‬‬
‫بواصاحب از پونا آمد اما پس از آنکه بابا به او دستورات معینی داد‪ ،‬روانهاش نمود‪.‬‬
‫‪231‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫روز بعد‪ ،‬آقا علی از راه رسید و دوباره آرزویاش را برای ماندن با بابا بیان کرد اما‬
‫بابا او را راضی نمود به بمب ی و خانهاش برگردد‪.‬‬
‫مهربابا هنگام سفر در وسط زمستان از میان امریکای شمالی‪ ،‬بسیار ناخوش شده‬
‫و سرمای شدید و سخت کانادا تاریر بدی بر تندرستی او گذاشته و تا مااه ماارس‬
‫حالش هنوز خیلی بد بود‪ .‬و اینک گرمای سوزان تابستان هند رو به تحمدناپاذیر‬
‫شدن میررت‪ 4 .‬مارس‪ ،‬بابا در جستوجاوی آب و هاوایی خاوشآیناد و ساپری‬
‫کردن ماههای گرم تابستان‪ ،‬به همراهی بانوان مندلی رهسپار ناسیک شد‪.‬‬
‫در ناسیک‪ ،‬یک باز باه باباا داده شاد و باه او‬
‫سفارش کردند برای بهبود تندرستیاش شیر بز‬
‫بنوشد‪ .‬باور بر ایا اسات کاه شایر باز‪ ،‬سارما‬
‫خاوردگی و سارره را بهباود بخشایده و مفیااد‬
‫است‪ .‬زیرا که بزها بارخالف گاوهاا‪ ،‬علافهاا و‬
‫گیاهان گوناگون میخورناد کاه کیفیات شایر‬
‫آنها را سالمتر میسازد‪ .‬بزی کاه باه باباا داده‬
‫شده بود یاک بزغالاه داشات و آنهاا دوسات‬
‫ناسیک‪ ،‬مارس ‪1935‬‬
‫داشتند دنبال باباا راه بروناد و او هام دوسات‬
‫داشت به آنها خوراک بدهد؛ تکههایی از نان چاپاتی یا نان توست شده بدهد‪.‬‬
‫بابا از روی تفریح و بازی‪ ،‬دستش را باال و به دور از دسترس بز مادر میگررت‪ ،‬و‬
‫بز روی دوپای عقابش بلناد مایشاد و دو دسات جلاوی خاود را بار ساینه باباا‬
‫میگذاشت تا بتواند خوراک را بگیرد‪.‬‬
‫بیدول که ‪ 26‬روریه به ایران ررستاده شده بود در آنجا با برخی مردم دیدار نمود‬
‫و از سوی بابا کار کرد و در مارس به هند برگشت‪ .‬در ای زمان‪ ،‬علی اکبر شااپور‬
‫زمان‪ ،‬یکی از شاگردان مدرسهی پرم اشرام که بعدا با ناام الوباا شاناخته شاد‪ ،‬در‬
‫بمب ی در یک رستوران به عنوان صندوقدار کار میکارد‪ .‬روزی بیادول باه طاور‬
‫اتفاقی وارد رستوران شد‪ .‬گرچه الوبا او را شناخت اما باا او صاحبت نکارد‪ .‬دیادن‬
‫خلوت نشینی و روزه‬ ‫‪232‬‬
‫زوره‬

‫بیدول‪ ،‬بر الوبا تاریر گذاشت و او شاروع‬


‫کرد باه بیشاتر و بیشاتر اندیشایدن باه‬
‫مهربابا‪ .‬یکی از شبهاا او کاارش را رهاا‬
‫کرد و برای دارشان گررت از باباا راهای‬
‫احمدنگر شد‪ .‬در مهرآباد‪ ،‬رائوصاحب باه‬
‫الوبا گفت بابا در ناسایک سااک اسات‪.‬‬
‫الوبا در ناسیک‪ ،‬بابا را در درتار ساروش‬
‫موتور ورکز پیدا کرد و به پایش ارتاد؛ او‬
‫از زمان مدرساهی مهار اشارام در ساال‬
‫‪ ،1927‬بابا را ندیده بود‪ .‬بابا به او دستور‬
‫داد به بمب ی برود و زمانی که صادایش‬
‫زد برگردد‪ .‬بدی گوناه‪ ،‬تمااس الوباا باا‬
‫استاد روحانی بار دیگر برقارار گردیاد و‬
‫الوبا بر پاهای مهربابا‪ ،‬ناسیک ‪1935‬‬
‫بابا معموال او را اول هرماه ررامیخواند‪.‬‬
‫زمانی که دینا تلعتی در ناسیک بود‪ ،‬بیمار شد‪ .‬در ‪ 3‬آورید‪ ،‬دکتر کاپادیا را صدا‬
‫زدند تا به دینا آمپول بزند‪ .‬اما او ندانسته داروی اشتباه تزریق کرد‪ .‬دکتر هراساان‬
‫گردید و از بابا کمک خواستند‪ .‬بابا آمد و درحالی که دست نوازش بر پشت دکتار‬
‫میکشید به او دلداری داد‪« ،‬نگران نباش‪ ،‬نبض او دوباره خواهد زد»‪ .‬سپس بابا به‬
‫بالی دینا ررت و دستش را بر پیشانی او گذاشت و در ظرف چند دقیقه‪ ،‬به طاور‬
‫شگفتآوری ضربان نبض دینا عادی شد و او شروع کرد به آزادانه نفس کشیدن‪.‬‬
‫دکتر به بابا گفت‪« ،‬اگر شما دو یا سه دقیقه دیرتر میآمدید‪ ،‬او مرده بود»‪.‬‬
‫در ای دوران‪ ،‬ناوال تلعتی شوهر دینا‪ ،‬دربارهی برخای موضاوعهاای خاانوادگی‬
‫دلنگران بود‪ .‬روزی باباا او را کناار کشاید و سافارش کارد‪« ،‬از روی وجادان باه‬
‫وظیفههای خود در دنیا عمد ک اما نگران نتیجهها نباش و به آنها اهمیت ناده‪.‬‬
‫آن بیکران الهی درون تو است‪ ،‬و تو بخشی از آن بیکرانی‪ .‬م در کاله ماما و در‬
‫‪233‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫ماساجی نیز هستم‪ .‬ماساجی ‪ 80‬سال دارد و همهی دندانهایش سالم اسات‪ .‬اماا‬
‫کاله ماما در ‪ 60‬سالگی چندی دندان خود را از دست داده است‪ .‬آیا ماساجی باید‬
‫خوشحال باشد که همهی دندانهایش را دارد و کاله ماماا نگاران باشاد کاه چارا‬
‫پیش از ‪ 60‬سالگی شمار زیاادی دنادان از دسات داده اسات؟ در مجااز‪ ،‬معناا و‬
‫مفهومی در هیچ چیز وجود ندارد؛ آنکه دندان دارد و آنکه ندارد‪ ،‬یکسان است و‬
‫تفاوتی ندارد‪ .‬باای حال کسی که دندانهای قوی دارد نباید عمدا آنهاا را بکشاد‪،‬‬
‫زیرا که م میگویم‪ ،‬ارزش و معنا و مفهومی ندارد‪ .‬آن‪ ،‬یعنی مایا یا خیال واهای‪،‬‬
‫سراسر هیچ است‪ .‬نباید برای تندرستی و یا بیماری‪ ،‬پریشانی و اندوه وجود داشته‬
‫باشد‪ .‬انسان نباید از آنچه که دارد احساس لذت کند و اگر چیزی نادارد احسااس‬
‫بدبختی‪ .‬ای امر در همهی موارد حقیقت دارد‪ .‬مهلقا هیچ چیز وجود ندارد‪ ،‬حتاا‬
‫صفر! پس اگر چیزی وجود ندارد‪ ،‬چگونه میتواناد تبااهی و مارگ وجاود داشاته‬
‫باشد؟ نه هیچ کس میمیرد و نه هیچ کس زنده است»!‬
‫ناوال تلعتی آنچه که بابا مو به مو برای او روش نمود را پذیررت‪ .‬در ایا میاان‪،‬‬
‫ارتبان با مریدان غربی ادامه داشت‪ .‬در ‪ 6‬آورید‪ ،‬بابا در نامهای به مینتا ای بیتها‬
‫را دیکته کرد‪« :‬م خودم را در همه چیز میبینم؛ خودم را بیکران مییاابم‪ .‬اماا‬
‫هنگامی که بهاران گد سرخی میبینم‪ ،‬شالیمار را در ذهنم میبینم»‪.‬‬
‫در یک ررصت مناسب دیگر بابا چنی دیکته کارد‪« :‬شاالیمار شایری ‪ ،‬آماادهی‬
‫دویدن باش؛ آماده باش با م به بهشت پرواز کنی‪ .‬شالیمار شایری ‪ ،‬آمااده بااش‬
‫زندگیات را به م بدهی و در م زنادگی کنای‪ .‬شاالیمار شایری ‪ ،‬آمااده بااش‪،‬‬
‫مسرت جاودان نزدیک است‪ ،‬نه تردیدی‪ ،‬نه هراسی! شالیمار شیری ‪ ،‬تاو چاهقادر‬
‫شیرینی‪ ،‬تو چهقدر شیرینی‪ ،‬شالیمار شیری »!‬
‫یک چنی احساسهای مهربانانه‪ ،‬گوپیهای غربی بابا را شیفته و شیدای او نگاه‬
‫میداشت‪ .‬زیرا زمانی که رردی به بابا نزدیک میشد‪ ،‬بسیار دشوار و بارها به شدت‬
‫دردناک بود که جدا و یا دور از او باقی بماند‪.‬‬
‫خلوت نشینی و روزه‬ ‫‪234‬‬
‫زوره‬

‫‪ 16‬آورید‪ ،‬بابا از ناسیک به همراهی چند ت از مردان راهای شاهرک گاوتی در‬
‫راصلهی ‪ 40‬کیلومتری شد و در یک خانهی دولتی ساکنی گزیاد‪ .‬در ایا سافر‪،‬‬
‫گوستاجی‪ ،‬چانجی‪ ،‬ویشنو‪ ،‬ادی سینیور و دادوو او را همراهی میکردند‪ .‬گوتی به‬
‫ای منظور برگزیده شده بود تا تغییر و تنوعی در جا و مکان باشد و بابا بتواند باه‬
‫طور مناسب استراحت کند و درد و رنج دایمی کاه از زماان بازگشاتش از امریکاا‬
‫میکشید جبران شود‪ .‬ای خانه در امتداد کوهستان قرار داشات باا چشامانادازی‬
‫زیبا و نسیمهای تازه و نیروبخش‪ .‬بابا در حال و هوای نسبتا خوبی باود و خاودش‬
‫آب آشامیدنی را از چاه بیرون میکشید‪ .‬او آن مکان را دوست داشت اما بیقارار و‬
‫ناراحت بود‪ .‬در ای میان‪ ،‬منادلیهاا تماام تاالش خاود را بارای راراهم نماودن‬
‫استراحت بابا انجام میدادند‪ .‬روز بعد‪ ،‬گلمای‪ ،‬پندو و زال برادر بابا از راه رسایدند‪.‬‬
‫بابا‪ ،‬زال را در جستوجوی مکانی مناسب برای خلوتنشینی روانه نمود‪ .‬ساپس از‬
‫مکانی که زال برگزیده بود بازدید کرد اماا ماورد تاییادش قارار نگررات و برناماه‬
‫خلوتنشینی لغاو شاد‪ .‬روز بعاد در ‪ 17‬آوریاد‪ ،‬تلگارافهاای مهمای از غارب‪ ،‬و‬
‫نامههای «روری» دیگری رسید با گزارشهایی پیرامون موقعیتهایی که خواستار‬
‫حضور بابا در ناسیک بود‪ .‬بابا توانست سه روز بعد راهای شاود‪ .‬بناابرای گرچاه او‬
‫روزهی شیر گررته بود و بدنش به شدت نیاز به اساتراحت داشات اماا در گرماای‬
‫سوزان تابستان‪ ،‬پیوسته بی ناسیک و مهرآباد در ررت و آمد بود‪.‬‬
‫در ناسیک‪ ،‬بابا بر آن شد تا ‪ 3‬می از بمب ی دیدن کند و در ای سفر‪ ،‬تنها زال او‬
‫شانِر در خیاباان رِاررِه ساکنی‬ ‫را همراهی میکرد‪ .‬آنان در آپارتمان بانو کاانرِاک ِ‬
‫گزیدند‪ .‬مانِک‪ ،‬شوهر بانو در اکتبر ‪ 1934‬درگذشته بود‪ .‬از آنجایی که باباا اشااره‬
‫نموده بود که نمیخواهد با هیچ کس دیدار داشته باشد‪ ،‬کسی را از ورود او باخبر‬
‫نساخته بودند‪ .‬کاکا مانند گذشته‪ ،‬پیش از سفر و پاس از سافر باباا باه غارب‪ ،‬در‬
‫بمب ی بود زیرا که بابا او را برای چند انجام چند کار معی به آنجا ررستاده بود‪ .‬او‬
‫در بمب ی به بابا و زال پیوست‪ .‬بابا از تپههای ماالبار و از جاهای دیگر شهر دیادن‬
‫کرد‪ .‬بابا تنهاا دو روز در بمب ای اقامات داشات و از مهرباای مِرچانات‪ ،‬روپاماای‪،‬‬
‫‪235‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫هرمزجی‪ ،‬کیقباد‪ ،‬خانوادهی کوتوال‪ ،‬خرم ماسی و پلیدر دیدار کرد‪ .‬او سااعت‬
‫‪ 7‬شب ‪ 4‬می راهی ناسیک شد و آخر شب به آنجا رسید‪ 9 .‬می‪ ،‬بابا باه همراهای‬
‫بانوان و مردان مندلی به مهرآباد بازگشت و خیلی زود نشساتی بارای گفاتوگاو‬
‫پیرامون خلوت نشینیاش برگزار نمود‪ .‬بابا میخواست برای خلوتنشینی به جایی‬
‫برود اما آن مکان را از همگان پنهان نگاه داشت‪ 19 .‬می‪ ،‬باباا دساتورات مفصالی‬
‫پیرامون ادارهی مهرآباد‪ ،‬در زمان نبودش‪ ،‬به پندو و پاادری داد‪ .‬او چنای ارازود‪،‬‬
‫«م به ماندن در هند برای هفت ماه میاندیشم‪ .‬م ‪ 23‬می باه ناسایک خاواهم‬
‫ررت و ‪ 10‬روز در آنجا خواهم ماند؛ سپس نزدیاک باه ‪ 3‬روز در بمب ای باه سار‬
‫خواهم برد‪ .‬بنابرای حرکتهای م محرمانه باقی خواهد ماند‪ .‬شما سالیان دراز با‬
‫م بوده و از هر جهت زندگی سختی را گذراندهاید و همه جور رناج کشایدهایاد‪.‬‬
‫برای یک سال یا بیشتر‪ ،‬به م و کارم کمک کنید‪ .‬اتفاقا‪ ،‬ممک اسات ساکوتم را‬
‫بشکنم‪ .‬اما هرچه رخ دهد‪ ،‬همهی شما مردان در اینجا بمانید و وظیفهای کاه باه‬
‫عهدهتان گذاشته شده است را به دقت انجام دهید»‪.‬‬
‫آنگاه بابا جداگانه با گوستاجی و رائوصاحب دربارهی برنامههای سفر دیدار نمود و‬
‫به آنان گفت که در سفر بعدی‪ ،‬آنان او را همراهی خواهناد کارد‪ .‬باباا از چاانجی‬
‫خواست مکانهای مناسب دیگری را در پاندی چِری‪ ،‬گوا‪ ،‬تپاههاای نیادگاریس‪،‬‬
‫کشمیر‪ ،‬دارجیلینگ‪ ،‬اجمِر و اودایپور برای خلوتنشینی بررسی کند‪.‬‬
‫‪ 20‬می‪ ،‬در شصت و پنجمی زادروز اوپاسنی ماهاراج‪ ،‬بابا بی مندلیها هندواناه‬
‫قسمت کرد و با خلق و خویی استثنایی‪ ،‬بقیهی روز را در شاادی و وجاد ساپری‬
‫نمود‪ .‬در سالهای نخست‪ ،‬آرتی ماهاراج‪ ،‬به طور منظم توسط بابا برگزار و خوانده‬
‫میشد اما ای مراسم در ساال ‪ 1931‬پایاان یارات و اکناون گااهی در برناماهی‬
‫دارشانهای ویژه و یا مراسمهایی مانند جش زادروز ماهاراج‪ ،‬آرتی را میخواندند‪.‬‬
‫‪ 23‬می‪ ،‬بابا راهی ناسیک شد و در آنجاا باا ررینای‪ ،‬دولاتماای‪ ،‬دیناا تلعتای و‬
‫خانوادهی رامجو دیدن کرد و دو روز بعد به مهرآباد بازگشت‪ .‬در ای روز پیالماای‬
‫مهرآباد را به مقصد کراچی ترک کرد‪ .‬یک هفته بعد‪ ،‬بابا و مندلیهای معینای باه‬
‫خلوت نشینی و روزه‬ ‫‪236‬‬
‫زوره‬

‫بمب ی ررتند و دوباره در آپارتمان بانو سکنی گزیدند‪ 31 .‬مای‪ ،‬باباا بارای صارف‬
‫ناهار به منزل جدید نوروزجی و باچامای به نام بانو مانش در دادار‪ ،‬دعاوت شاده‬
‫بود‪ .‬در آنجا بابا با دختران نوجوان داداچانجی به نامهاای آرناواز‪ ،‬نارگس و رودا و‬
‫همچنی پسرهای جوان خانواده‪ ،‬تهمت و هوما و دارا دیدار نمود‪ .‬نوروزجی برادر‬
‫چانجی بود و خانوادهاش با عشق بابا بسیار تبرک شده بودند‪ .‬دیرتر در همان روز‪،‬‬
‫مانِک رانجی به دیدن بابا آمد و بابا برایش چنی روش گری نمود‪:‬‬
‫م میتوانم آررینش و از میان ررت جهانها را بسیار روش ببینم‪ .‬هرچند آنها‬
‫بیشمار هستند اما میتوانم آنها را بشمارم‪ .‬آنها برای م بسیار روش هساتند‪.‬‬
‫تنها اواتارها و مرشدان کامد میتوانند آنها را با چشمان خاکی ببینند؛ هیچ کس‬
‫دیگر یارای آن را ندارد‪ .‬مردم ممک است رکر کنند که آن نماایی شاگفت انگیاز‬
‫خواهد بود‪ .‬اما برای شخصی که باه شناخت خداوناد رسایده اسات و هار لحظاه‬
‫مسرت جاویدان را تجربه میکند‪ ،‬جهان هیچ است‪ .‬م به سهح عاالم خااکی یاا‬
‫خش ررود آمدهام و باید به طور نامحدود برای کار الهیام رنج ببرم‪ .‬شما چه گونه‬
‫میتوانید ای را بفهمید؟ ای پیچیده است‪ .‬ای مجاز یا عالم وهم و خیاال‪ ،‬پار از‬
‫پیچیدگیهاست‪ ،‬اما حقیقت الهی نیست؛ حقیقت الهی‪ ،‬رهاا از گررتااریهاسات؛‬
‫یکی است؛ بخش ناپذیر و کامد است‪.‬‬
‫بابا در ‪ 2‬ژوئ بمب ی را به مقصد پونا ترک کرد‪ .‬در آنجا پس از دیدار با ماادرش‬
‫شیری ‪ ،‬راهی تالهگائون شد‪ ،‬جایی که خانوادهی رامجو ساک شده بودند‪ .‬پاس از‬
‫ای دیدار‪ ،‬بابا در ‪ 4‬ژوئ به بمب ی برگشت‪.‬‬
‫رستم از نیویورک به هند برگشت و با بابا در بمب ی دیدار نماود‪ .‬آناان پیراماون‬
‫سفر رستم و کار ریلم در امریکا گفتوگوی بلناد بااالیی داشاتند‪ .‬رساتم پاس از‬
‫آنکه بابا را از جزئیات کارها باخبر ساخت‪ .‬بابا برای نورینا و الیزابت چنی نوشت‪:‬‬
‫ژوئ ‪1935‬‬
‫رستم گزارش میدهد که کار ریلم برای شش ماه به عقب ارتاده است‪ .‬به خااطر‬
‫داشته باشید م نمیخواهم تمام تالشها‪ ،‬سرمایهگذاری و رداکاریهاایی کاه تاا‬
‫‪237‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫کنون انجام دادهاید به هدر رود‪ .‬م ای ریلم را مایخاواهم‪ ،‬و بایاد تولیاد شاود‪.‬‬
‫بنابرای ای عزیزتری های م دلسرد نشوید و با همان شور و شوق برای انجاامش‬
‫کار کنید‪ .‬اگر در آینده نیاز به حضور م داشتید‪ ،‬به م تلگراف بزنید و چنانچاه‬
‫نیاز به حضور م بسیار زیاد بود‪ ،‬مدت زمان خلوتنشینیام را میشکنم و پس از‬
‫کمک به شما در پروژه ریلم‪ ،‬بقیاهی مادت را در کوهساتان‪ ،‬جاایی در غارب در‬
‫خلوت خواهم نشست‪ .‬م از شاما انتظاار دارم باه عناوان بهتاری محباوبهاا و‬
‫نزدیکان م ‪ ،‬به خاطر عشقی که شما عزیزتری هایم به م دارید‪ ،‬همه چیز را باا‬
‫شکیبایی تاب بیاورید‪ .‬ای دوران‪ ،‬یک آزمایش بزرگ است‪ .‬م خودم همهی شما‬
‫را از میان ای سختیها خواهم گذراناد‪ .‬ما مایخاواهم شاما در تماام شارایط‬
‫خوشحال و شاد باشید‪ .‬در رنج و جدایی و تمام مشاکالت و ساختیهاایی کاه در‬
‫زندگی به آن برخورد میکنید‪ ،‬روبهرو شوید‪ .‬به یاد داشته باشید آنانی که شیهنت‬
‫و مخالفت میکنند‪ ،‬نادان هستند و «نمیدانند چه مایکنناد»‪ .‬آناان نقشای کاه‬
‫برایشان تعیی شده است را بازی میکنند‪ .‬شما نقش خود را با دالوری‪ ،‬آرامش و‬
‫شادی بازی کنید‪ .‬م میدانم برای شما که مرا عمیقا دوست دارید‪ ،‬صابرِ خیلای‬
‫زیاد‪ ،‬تحمدناپذیر و زمانش هم زیاد است! اما همان طور که به شما گفتاهام‪ ،‬کاار‬
‫باید انجام گیرد‪ .‬و اگر ای صبر برای کار بزرگی است که باید انجاام دهام و شاما‬
‫نزدیکان م باید در آن شرکت کنید‪ ،‬هیچ چیاز نبایاد شاما را هراساان ساازد‪ ،‬و‬
‫جلوگیری نماید از ای که در ای کار بزرگ پیش رو به سهم خود کمک کنید‪ .‬م‬
‫میدانم شما اجازه نخواهید داد چیزی مابی عشاقی کاه در هماهی شاما شاکد‬
‫گررته است بایستد‪ .‬به هرحاال‪ ،‬ما از هماهی شاما گاوپیهاا و عزیازان خاودم‬
‫میخواهم تمام چیزهایی که به تک تک شما گفتهام را به خاطر داشاته و نهایات‬
‫تالش خود را به خرج دهید و بنابر آن ررتار کنید؛ غمگی و دلگیر و دلسرد نباشد‬
‫اما همیشه شاد و خوشحال باشید؛ به وظیفههای خود بپردازید و با هرچیازی کاه‬
‫سر راه شما میآید به آرامی و شکیبایی روبهرو شوید‪ .‬اطمینان داشته باشید متن‬
‫همیشه با شما هستم و به شما در تالش برای روبهرو شدن با مواناع بارای انجاام‬
‫خلوت نشینی و روزه‬ ‫‪238‬‬
‫زوره‬

‫کار م و خوشحال بودن شما‪ ،‬کمک خواهم کرد‪ .‬از ای رو همیشه به یااد داشاته‬
‫باشید که م میخواهم آن ریلم تولید شود‪ ،‬دست به کار شوید و هرگز روحیاهی‬
‫خود را از دست ندهید‪ ،‬م در پشت تمام تالشهای صمیمانهی شما هستم تا ای‬
‫کار انجام بگیرد‪.‬‬
‫محبوبانم‪ ،‬میدانید م چه قدر شما را دوست دارم و میدانم شاما عزیازانم چاه‬
‫قدر عمیقا مرا دوست دارید‪ ،‬و میدانم با چه شدت‪ ،‬احساس جدایی میکنید و به‬
‫خاطر بابای محبوبتان رنج میکشید‪.‬م با همهی شما در تماس خواهم بود حتاا‬
‫هنگام خلوتنشینی‪ ،‬و از شما میخواهم کاه تمااس خاود را نگاه داریاد و مانناد‬
‫همیشه نامه بنویسید‪.‬‬
‫مراسم دارشان‪ 10:30 ،‬بامداد ‪ 6‬ژوئ در منزل نوروز داداچانجی در دادار برگازار‬
‫شد و ‪ 40‬ت از دوستداران برگزیده‪ ،‬آخری ررصت دیدار با بابا را پایش از راهای‬
‫شدن به مقصدی ناشناخته‪ ،‬یارتند‪ .‬در ای ررصت مناسب در بمب ی‪ ،‬باباا دساتور‬
‫داد ای پیام با صدای بلند خوانده شود‪:‬‬
‫همان طور که پیش از ای برای همهی دوستدارانم روش گری شاد‪ .‬ما اماروز‬
‫دارم از اینجا میروم تا برای یک سال در کوهستان خلوتنشینی کنم‪ .‬ررات ما‬
‫به کوهستان در ای زمان در پیوند با کااری جهاانی و سارآغاز آشکارساازی آتای‬
‫است‪ .‬مکان واقعی‪ ،‬خیلی وقت است که تعیی شده و هنوز برای کسای شاناخته‬
‫شده نیست و شناخته نشده باقی خواهد ماند تا زمانی که به آنجا برسم‪ .‬م تنهاا‬
‫دو ت از مندلیها را با خود میبرم‪ .‬وظیفههای گوناگونی به دیگران در اشرامهای‬
‫مهرآباد‪ ،‬پونا‪ ،‬احمدنگر و بمب ی و غیره داده شده است‪.‬‬
‫آن دسته از شما که هم اکنون در دنیا هستید‪ ،‬وظیفههایی نسبت به عزیزانتان‪،‬‬
‫خانواده و بشریت دارید و تک تک شما باید آن وظیفه را با شادمانی انجام دهید و‬
‫دالورانه و با آرامش با هرچاه پایش مایآیاد روباهرو شاوید و هرگاز نکوشاید باا‬
‫اندیشههای اشتباهِ «کناارهگیاری»‪ ،‬و یاا آرزوی ررات باه کوهساتان از زیار باار‬
‫مس ولیتها شانه خالی کرده و یا از آنها دوری کنید‪ .‬خداوند‪ ،‬حقیقات‪ ،‬حقیقات‬
‫‪239‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫نهایی و یا هر آنچه که شخص ممک است آن را بنامد‪ ،‬تنها در کوهستان و غارها‬


‫پیدا نمیشود‪ .‬دی حقیقی یا روحانیت‪ ،‬به معنی انجام وظیفهی درستِ شخص به‬
‫خود و همچنای دیگاران اسات؛ یعنای روحیاهی خادمت بادون خودخاواهی و‬
‫چشمداشت و برادری جهانی و روبهرو شدن با رراز و نشیبهای زندگی باا دالوری‬
‫و شادمانی‪.‬‬
‫با عشق‪ ،‬به عنوان نیرویی راهنما‪ ،‬تمامی ای ها به آسانی امکانپذیر اسات‪ .‬خاودِ‬
‫اندیشهی جدایی دراز مدت‪ ،‬برای آنانی که عاشق هستند بسایار دردنااک اسات و‬
‫م میدانم که پیروان عزیزم چه سوز و گدازی را احساس خواهند کرد‪ .‬اما عشق‪،‬‬
‫همواره مانند ای است‪ :‬در جدایی‪ ،‬به یگانگی میرسد‪ .‬هرچه جدایی بیشتر باشاد‪،‬‬
‫عشق ژرفتر میگردد‪ .‬با گذار از آزمونهای جدایی سوزناک‪ ،‬دلهایی که با عشق‬
‫میلرزند باهم نزدیکتر میشوند‪ .‬همگان باید به خاطر عشق رنج بکشاند‪ .‬عیسای‬
‫سراسر عمرش به خاطر عشق رنج کشید‪ .‬م رنج کشیدم‪ ،‬با ای وجود باید بازهم‬
‫بیشتر رنج بکشم‪ .‬ای دوران بهتر از روزگاری که نیسات کاه باه مسایح سانگ‬
‫میزدند و او میبایست بر صلیب رنج بکشد‪ .‬ما هار لحظاه باه صالیب کشایده‬
‫میشوم به طوری که هیچ یک از شما یارای تصور نمودن آن را ندارد‪.‬‬
‫ای خلوتگزینی برای کار بزرگ بشریت است و ای کار باید انجام پذیرد‪ .‬اجاازه‬
‫ندهید هیچ یک از شما غمگی و دلگیر باشد اما همیشه نسبت به همگان همادل‬
‫و مهربان باشید‪ .‬به یاد داشته باشید م همیشه با شما هستم و همواره به شما در‬
‫تالش برای روبهرو شدن با همه چیز در درازای دوران سختی که پیش روسات‪ ،‬از‬
‫درون کمک خواهم کرد‪.‬‬
‫بابا ساعت ‪ 9:30‬شب با قهار رِرانتیار میاد‪ ،‬باه همراهای چاانجی‪ ،‬گوساتاجی و‬
‫رائوصاحب بمب ی را ترک کرد‪ .‬گرچه مقصد بابا از دوستدارانش اکیدا پنهاان نگااه‬
‫داشته شده بود اما به آنان خاطر نشان ساخت‪« ،‬به جایی در هیمالیا میرود»‪ .‬ای‬
‫در حالی است که بابا در واقع راهی کوه ابو بود‪ .‬در آن سفر شبانه‪ ،‬بابا و مندلیهاا‬
‫میبایست در راتالم قهار عوض کنند و راهی چیتورگار و سپس اودایپور شاوند‪.‬‬
‫خلوت نشینی و روزه‬ ‫‪240‬‬
‫زوره‬

‫در اودایپور آنان در رتاح مِوریال سرای‪ ،‬سکنی گزیدند‪ .‬آنگاه شروع به جستوجو‬
‫برای مکانی خلوت با آب در آن نزدیکی کردند اما پس از نیاارت چنای مکاانی‪،‬‬
‫رهسپار اجمر شدند‪ .‬در اجمر‪ ،‬بابا به آرامگاه خواجه معی الدی چیساتی ررات و‬
‫ادای احترام نمود‪ .‬زمانی که بابا در آرامگاه بود‪ ،‬دوتا مرد کهنساال ریشاو ناگهاان‬
‫پدیدار شدند و در دو سمت تاکسی که بابا با آن آمده بود ایستادند‪ .‬پس از آنکاه‬
‫بابا از درگاه بیرون آمد‪ ،‬راننده برای ادای احترام و کرنش وارد آرامگاه شد‪ .‬در ای‬
‫میان‪ ،‬آن دو پیرمرد‪ ،‬کشایک خاموشاانهی خاود را کناار اتومبیاد اداماه دادناد‪.‬‬
‫گستاجی‪ ،‬رائوصاحب و چانجی از ررتار عجیب و غریب ای دو مرد تعجب کردناد‪.‬‬
‫بابا در ای بااره چنای گفات‪،‬‬
‫«آنان را خواجه چیساتی بارای‬
‫خدمت به م ‪ ،‬زمانی که اینجاا‬
‫هستم ررستاده بود»‪.‬‬

‫از چپ‪ :‬گوستاجی‪ ،‬بابا و رائوصاحب‪ ،‬کوه ابو ژوئن ‪1935‬‬


‫‪241‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫‪ 9‬ژوئ ‪ ،‬آنان به کاوه‬


‫ابو رسایدند و باه یاک‬
‫مساااررخانهی دولتاای‬
‫ررتنااد کااه در مکااانی‬
‫خلوت و آرام واقع شده‬
‫بااود امااا بابااا آنجااا را‬
‫نپسااندید و از چااانجی‬
‫خواست به دنبال مکان‬
‫غار ابو‪ ،‬ژوئن ‪1935‬‬ ‫بهتری بگاردد‪ .‬پاس از‬
‫صرف خوراکی مختصر و نوشیدنی‪ ،‬آنان برای دیدن خانهی مردی به نام خانساما‬
‫که مس ول مساررخانه بود ررتند‪ .‬چانجی در ظرف دو ساعت‪ ،‬سه و چهار خاناهی‬
‫دیگر را نیز پیشنهاد کرد اما بابا آنها را نیاز ماورد تاییاد قارار ناداد‪ .‬در نزدیکای‬
‫دریاچهی رینگرنید ‪ Fingernail‬بابا به طور اتفاقی خاناهای را دیاد کاه صااحب آن‬
‫وکیلی بود به نام تونک ‪ .Tonk‬بابا آنجاا را تاییاد کارد زیارا کاه غارهاایی نیاز در‬
‫کوهستان نزدیک آنجا وجود داشت‪ .‬اما پس از دو شب اقامات‪ ،‬در ‪ 11‬ژوئا ‪ ،‬باباا‬
‫راهی مکانی به نام اِستاف کوارترز در کوه ابو شد و جستوجاوی مکاانی مناساب‬
‫برای خلوت نشینی ادامه یارت‪ .‬بابا در همان روز از پرستشگاههای معاروف دِلاوارا‬
‫دیدن کرد‪ .‬آنان جستوجو برای مکانی مناسب را سه روز دیگر ادامه دادند‪.‬‬
‫‪ 14‬ژوئ ‪ ،‬بابا در نزدیکی پرستشگاه اربودا وارد یک غار شد‪ .‬آنها پی بردند کاه‬
‫پلیدر پیش از ای ‪ ،‬در دوران پرسهزنیهایش در گذشته‪ ،‬در آن غار سکنی داشاته‬
‫است‪ .‬پلیدر نام مهربابا را روی دیوارهای سنگی غار کنده بود‪ .‬بابا غار را پسندید و‬
‫گفت‪« ،‬اگر بتوانم ای غار را برای چهار روز در اختیار داشته باشم‪ ،‬خاوب خواهاد‬
‫بود»‪.‬‬
‫بابا مدت کوتاهی در غار خلوت گزید و بعدا رائوصاحب از بابا در باالی کوه عکس‬
‫گررت‪ .‬سرایدار پرستشگاه‪ ،‬پلیدر را خیلی خوب به یاد داشت و مشتاق بود کاه از‬
‫خلوت نشینی و روزه‬ ‫‪242‬‬
‫زوره‬

‫مهربابا دارشان بگیرد‪ .‬از آنجایی کاه مهرباباا مایخواسات ناشاناس بااقی بماناد‪،‬‬
‫خودش را «یکی از مریدان مهربابا» به شمار آورد کرد‪ 17 .‬ژوئ ‪ ،‬در کوه اباو‪ ،‬باباا‬
‫برای گوستاجی‪ ،‬چانجی و رائو صاحب‪ ،‬چنی روش گری نمود‪:‬‬
‫مندلیهای م بر سه نوعاند‪ .‬گروه اول مانند شیر مخلاون باا نماک؛ گاروه دوم‬
‫مانند شیر مخلون با خاک و گروه سوم مانند شیر مخلون با شکر است‪ .‬شیر قابد‬
‫مقایسه با عشق‪ ،‬خدمت‪ ،‬پرستش‪ ،‬ررمانبرداری و غیره است؛ صفتهایی کاه تاک‬
‫تک مندلیها برای م دارند اما در کنار ای صفتها‪ ،‬ناسازگاریهایی در ررتارشان‬
‫وجود دارد‪ .‬م به هر یک که نگاه مایکانم‪ ،‬درماییاابم هماه یکساان نیساتند‪.‬‬
‫هنگامی که مرا غمگی و در حال زجر زیاد میبینید‪ ،‬برخی به شدت قلبشان باه‬
‫درد میآید‪ ،‬برخی با خونسردی و بیتفاوتی ررتار میکنند‪ ،‬با ای اندیشه که چون‬
‫م یک مرشد کامد هستم میتوانم همه چیز را تاب بیاورم‪ ،‬و برخای بااور دارناد‬
‫م عمدا به ای مشکالت و سختیهایی که مرا خیلی زیااد درد و رناج مایدهاد‬
‫دام میزنم‪ .‬م خوب میدانم که همهی شما عشق‪ ،‬ورااداری و ایماان باه ما‬
‫دارید‪ .‬اما م به دلید ررتارهای گوناگونی که دارید‪ ،‬با شما به طور گوناگون ررتار‬
‫میکنم‪ .‬شما که مریدان حلقهی م هستید باید تنها به وظیفههاای خاود عماد‬
‫کنید‪ .‬م با ایجاد شرایط گوناگون‪ ،‬به شما ررصت میدهم به م خدمت کنید اما‬
‫شما با ریخت نمک یا خاک در شیر آن را خراب میکنید و ای زمانی است که از‬
‫دستوراتم سرپیچی میکنید‪ .‬ریخت شکر را در شیر ادامه دهید تا مارا خوشاحال‬
‫سازید‪ .‬همیشه خوشحال نمودن م ‪ ،‬به معنی مخلون کردن شکر با شیر است‪.‬‬
‫سپس گفتوگو به موضوع ایران و شاه ایران چرخید‪ .‬بابا چنی بیان نمود‪:‬‬
‫رضا شاه نه میتواند تغییرات در ایران ایجاد کند‪ ،‬و نه میتواند نگرش مردم خود‬
‫را برای سازگار شدن با اندیشههای مدرن عوض کناد‪ .‬او هادف اولیاه را از دسات‬
‫داده است و بر تخت پادشاهی زیاد دوام نخواهد آورد‪ .‬تمام سر و صاداهایی کاه او‬
‫به پا کرده‪ ،‬بیان ترسویی نهفتهی درون اوست که بارعکس روحیاهی دالوراناهای‬
‫است که سپهبدِ آلمانی هیندِنبورگ ‪ Hindenburg‬از خود نشان میدهد‪.‬‬
‫‪243‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫بابا بر آن شد در کوه اباو در خاناهی دولتای اِساتاف کاوارترز ساکنی گزیناد‪ .‬او‬
‫نزدیک به دو هفته آنجا بود و روزها در کوهستان قدم میزد‪ .‬در ای باازه زماانی‪،‬‬
‫بابا در نامهای به دلیا دلیون در لندن نوشت‪:‬‬
‫تو میگویی هماهی شاما در جاهاای گونااگون پراکناده شاده ایاد و دلواپسای‪.‬‬
‫مندلیهای م نیز پراکنده شدهاند و خودم ررسنگها دور از هماه در میاان ایا‬
‫رشته کوهها هستم‪ .‬اما در پشت همه چیز هدری وجاود دارد‪ ،‬باه ویاژه در پشات‬
‫تمام کارهایی که برای مریدان حلقهام و به طور کلی برای دیگران انجام میدهام‪.‬‬
‫گاه ممک است انسان را بترساند اما دیرتر زمانی که نتیجاه باه دسات آماد و یاا‬
‫تجربه شد و هدری که در پشت همهی کارهایی که انجام میدهم آشاکار گردیاد‪،‬‬
‫همگان خواهند رهمید‪.‬‬
‫در ایااا ماااادت‪ ،‬تنهااااا از‬
‫ادراکهاااای نیاااکِ قلبااایات‬
‫پیروی ک ‪ ،‬جایی کاه توساط‬
‫محبوب خود کاه بایش از آن‬
‫که تصور کنی همیشه مراقاب‬
‫تااو اساات راهنمااایی و کمااک‬
‫از چپ‪ :‬گوستاجی‪ ،‬چانجی و بابا‪ ،‬کوه ابو‪ ،‬ژوئن ‪1935‬‬ ‫خواهی شد‪ .‬یاد بگیر به آرامی‬
‫و بدون نگرانی پیش آمدها را بپذیری‪ ،‬آنگاه خیلای از دلنگرانایهاا کاه ضاروری‬
‫نیستند از میان خواهند ررت و کارها آسانتر از آنچه در ابتدا بود به نظر خواهناد‬
‫رسید‪.‬‬
‫در همی بازه زمانی‪ ،‬بابا برای شخص دیگری در غرب چنی نوشت‪:‬‬
‫برای تمام عزیزانی که در نامههایت از آنها نام بردی توضیح باده کاه در درازای‬
‫ای خلوتنشینی‪ ،‬م در حال انجام کار درونی مهمی هساتم کاه تماام کارهاای‬
‫بیرونی دنیا هر قدر که روریت داشاته باشاند‪ ،‬در برابار آن‪ ،‬عماال از ارزش بسایار‬
‫اندکی برخوردار است‪ .‬توضیح بده که تجربهی دنیا که هرکس پشت سر میگذارد‬
‫خلوت نشینی و روزه‬ ‫‪244‬‬
‫زوره‬

‫چیزی نیست جاز مرحلاههاایی از‬


‫زندگی که هر جور هست هارکس‬
‫باید پشت سر بگذارد‪ .‬تمام جهاان‬
‫در زمااان کنااونی‪ ،‬دوران گااذار را‬
‫پشت سار مایگاذارد و همگاان از‬
‫راههای گوناگون رنج مایبرناد‪ .‬در‬
‫حااالی کااه همااهی بشااریت باارای‬
‫مالحظات یا زیانهای ماادی رناج‬
‫ماایباارد‪ ،‬بساایار بساایار اناادکانااد‬
‫خلوتنشینی بابا در کابین حلبی‪ ،‬مهرآباد‪ ،‬ژوئن ‪1935‬‬ ‫کسانی که برای هدف یا مالحظات‬
‫روحانی رنج میبرند‪ ،‬و آنان بیشتری رنج را برای سود نهایی میبرند‪.‬‬
‫زمانی که بابا در کوه ابو بود‪ ،‬تندرستیاش‪ ،‬با خوب شدن بسیار راصله داشت‪ .‬باه‬
‫ویژه معدهاش او را آزار میداد و ارزون بر ای ‪ ،‬هوای سرد و بارانی و بادهاای تناد‪،‬‬
‫مایهی رنجش او میگشت‪ 22 .‬ژوئ ‪ ،‬بابا به چانجی‪ ،‬گوستاجی و رائوصاحب گفت‪،‬‬
‫«کار م در اینجا پایان یارته است‪ .‬هدری که برای آن آمدم‪ ،‬به دسات آماد؛ ما‬
‫میخواهم بیدرنگ راهی شوم‪ ،‬زیرا باید کارم را بدون تاخیر آغاز کنم تاا حلقاهی‬
‫پیوند را نگاه دارم‪ .‬ما باید بیدرنگ اینجا را ترک کرده و جای دیگر برویم»‪.‬‬
‫مندلیها به شگفت آمدند زیرا که بابا گفته بود یک ساال را در کاوه اباو ساپری‬
‫خواهد کارد‪ .‬بحاث و گفاتوگاو پیراماون یاارت بهتاری مکاان در هناد بارای‬
‫خلوتنشینی آغاز گردید؛ بابا به همهی بروشورهای سیر و سفر که باا خاود آورده‬
‫بودند نگاه کرد و سرانجام اعالم کرد‪« ،‬م میخواهم به مهرآباد برگردم تا کاری را‬
‫که اینجا در خلوتنشینی آغاز کردم ادامه دهم‪ ،‬مرحلهی بعد‪ ،‬مهمتری بخش کار‬
‫است که باید هنگام خلوتنشینی انجام دهم و مهرآباد خانهی اصلی م ‪ ،‬برای کار‬
‫م مناسبتری و بهتری است‪ .‬اگر بعدا الزم شاد ممکا اسات در جاای دیگار‬
‫دوباره به کوهها بروم؛ یا در شرق و یا حتا در غرب»‪.‬‬
‫‪245‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫پیشتر‪ ،‬قبد از ترک مهرآباد در ‪ 30‬می‪ ،‬بابا به طور اتفاقی به پاادری گفتاه باود‬
‫میخواهد یک کابی نو روی تپه برایش ساخته شود‪ .‬زمانی کاه باباا باه کاوه اباو‬
‫رسید دستورهای جدیدی برای پادری ررستاد که کار ساخت را شروع کند‪ .‬هایچ‬
‫یک از مندلیها در مهرآباد‪ ،‬پی نبردند که بابا میخواهد خیلای زود در آن سااک‬
‫شود‪.‬‬
‫‪ 23‬ژوئ ‪ ،‬بابا ساعت ‪ 2‬بعد از ظهر با قهار سِند مید‪ ،‬کوه ابو را ترک کارد‪ .‬او باه‬
‫چانجی‪ ،‬گوستاجی و رائو صاحب تاکید کرد سفر و ورودش به مهرآباد باید سراسر‬
‫محرمانه و خصوصی نگاه داشته شود‪ .‬آنگاه تدارکات را بر همای اسااس دیدناد و‬
‫تلگرافهایی برای اندکی که ورود بابا را آماده سازی میکردند ررستاده شاد‪ .‬ایا‬
‫در حالی است که بابا حتا در قهار هم میخواست در خلوت باشد‪ .‬بامداد روز بعد‪،‬‬
‫آنان به سورَت رسیدند و در یک خانهی دولتی سکنی گزیدند‪ .‬پندو که از مهرآباد‬
‫رراخوانده شده بود‪ 27 ،‬ژوئ از راه رسید و به گروه پیوست‪ .‬آنان با اتوبوس راهای‬
‫منهقهای دور ارتاده به نام هاجیرا پیر شدند‪ .‬جااده باه طاور هولنااکی نااهموار و‬
‫گدآلود بود و اتوبوس پیوسته در گد گیر میکرد و گاه آنان میبایست پیاده شده‬
‫و در هد دادن اتوبوس کمک کنند‪ .‬اتوبوس همچنی به کنار جاده سر میخورد و‬
‫در یک تقاطع‪ ،‬به راصلهی چندی سانتی متر از یک تصادف اتومبید جان سالم به‬
‫در ببرند‪ .‬سرانجام آنان به مورا رسیدند و پس از اجارهی دو گاری گاوی سفر را به‬
‫سوی هاجیرا پیر‪ ،‬ادامه دادند‪ .‬روز بعاد‪ ،‬پنادو باا دساتوراتی از باباا بارای پاادری‬
‫پیرامون عجله در ساخت کابی به منظور خلاوت نشاینیاش در تپاهی مهرآبااد‪،‬‬
‫روانه شد‪ .‬بابا چهار روز در هاجیرا پیر در خلوت نشست‪.‬‬
‫چشمهای در آن نزدیکی بود که باباا در ماورد آن گفات‪« ،‬ایا بهتاری آب در‬
‫جهان است»! بابا ‪ 5‬ژوئیه به سورَت بازگشت و در یک خانهی دولتی سکنی گزید‪.‬‬
‫روز بعد‪ ،‬زال برادر بابا به او پیوست و گروه راهای ناوسااری شاد‪ .‬در آنجاا باباا باا‬
‫خانوادهی مانساری و سوما دِسای دیدار نمود‪ .‬همهیخانوادهی سهرابجی دساای‬
‫به بابا ورادار بودند و احساس میکردند زندگیشان با عشق او در بار گررتاه شاده‬
‫خلوت نشینی و روزه‬ ‫‪246‬‬
‫زوره‬

‫است‪ .‬مدت زمان زیادی بود کاه خاانوادهی‬


‫دسای‪ ،‬بابا را ندیده بودناد‪ .‬او باا تاک تاک‬
‫اعضای خانواده با مهربانی دیدار نمود‪ .‬برای‬
‫سه روز‪ ،‬شور شاادی در خاانوادهی دساای‬
‫جریان داشت‪ ،‬زیرا که شامار زیااد دیگاری‬
‫نیز برای دارشان بابا آمدناد اماا باباا زماان‬
‫بیشااتری باارای نزدیکااانش کااه او پادشاااه‬
‫قبلشان بود صرف کرد‪ .‬سهرابجی دسای با‬
‫شااادمانی باار پااای بابااا ارتاااد و احساااس‬
‫قلبیاش را چنی بیان نمود‪« ،‬زندگی م و‬
‫خانوادهام امروز تکمید شد هار ذرهی ایا‬
‫کار خلوت نشینی در کابین حلبی‪ ،‬تپهی‬
‫خانه و تک تک نهالهای باغچاه از شاادی‪،‬‬
‫مهرآباد‪ 16 ،‬ژوئیهی ‪1935‬‬
‫پرشور و سرزنده شدهاند‪ .‬تغییر جهت نسیم‬
‫سعادت‪ ،‬زندگی نوینی برای ما به ارمغان آورده است‪ .‬استاد‪ ،‬در دنیاا چیازی جاز‬
‫لهف و مهر شما وجود ندارد! ما با کمک و پشتیبانی شاما هماه چیاز باه دسات‬
‫آوردیم‪ .‬ای لرد الهی ما را پایبند و مرید خود نگاه دار‪ .‬ایکاش در واپسای نفاس‪،‬‬
‫نام شما بر لبهای ما جاری باشد‪ .‬ای تنها نیایش م است»‪ .‬بابا‪ ،‬ساهرابجای را‬
‫در آغوش گررت‪ ،‬و اشک از چشمان آن پیرمرد روان گردید‪ .‬تمام خانواده قلبشان‬
‫زیر و رو گردید و با نگاه به ژررای دل خود‪ ،‬چشمهایشان پر از اشاک شاد‪ .‬باباا ‪9‬‬
‫ژوئیه با قهار از ناوساری راهی بمب ی شد و به محض رسیدن‪ ،‬به طور غیر منتظره‬
‫سوار قهار دیگری به مقصد دوند شد‪ .‬چانجی برای انجام چند کار در بمب ی‪ ،‬آنجا‬
‫ماند‪.‬‬
‫ساعت ‪ 3‬بامداد ادی سینیور از ایساتگاه دوناد باباا و منادلیهاا را اتومبیاد باه‬
‫مهرآباد برد‪ .‬یکی از دلیدهایی که بابا دوند را به جای احمدنگر انتخاب کرده باود‬
‫ای بود که هنگام پیاده شادن از قهاار در دوناد‪ ،‬بارعکس احمادنگر‪ ،‬کسای او را‬
‫‪247‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫نمیشاناخت‪ .‬آناان سااعت ‪5‬‬


‫بامداد باه مهرآبااد رسایدند و‬
‫بابا یکراست باه بااالی تپاه و‬
‫کااابی حلباای ‪ -‬چااوبی کااه‬
‫پادری‪ ،‬پنادو و کالاه ماماا باا‬
‫عجلااه در ظاارف یااک هفتااه‬
‫ساخته بودند ررت‪ .‬از آنجاایی‬
‫که هوا تاریک بود‪ ،‬هیچ یک از‬
‫مندلیهای ساک ‪ ،‬از ورود بابا‬
‫باخبر نشدند‪.‬‬
‫اما بعدا دستور اکید بابا کاه‬
‫از چپ‪ :‬ناجا‪ ،‬بابا‪ ،‬مهرا وخوشید‪ ،‬تپهی مهرآباد‬
‫حضااااورش در مهرآباااااد از‬
‫بیگانان‪ ،‬پنهان نگاه داشته شود به آنها گفته شد‪ .‬هناوز تکمیاد کاابی نیااز باه‬
‫مقداری کار داشت و بابا خلوت نشینیاش را عمال از شامگاه ‪ 15‬ژوئیه آغااز کارد‪.‬‬
‫هیچ کس اجازهی نزدیک شدن به آن کابی نو را نداشت مگار باباا آن شاخص را‬
‫صدا زده باشد‪.‬‬
‫پادری و پندو گهگاه برای انجام کار رراخوانده میشدند‪ .‬ویشنو هرروز از ساعت ‪3‬‬
‫تا ‪ 4:30‬بعد از ظهر میآمد و به نامه نگاریها رسیدگی میکرد زیارا کاه چاانجی‬
‫هنوز در بمب ی بود‪ .‬ایا در حاالی اسات کاه باباا توساط ویشانو بارای چاانجی‬
‫دستوراتی میررستاد‪ .‬چاگان شبها نگهبانی میداد‪ .‬در سااعتهاای معای ‪ ،‬والاو‬
‫پاوار غذا و چای را که مهرا تهیه کرده بود برای بابا میآورد‪ .‬هنگامی که باباا کاار‬
‫خلوتنشینی میکرد‪ ،‬نگاه کردن به درون کاابی اکیادا ممناوع باود‪ .‬روزی‪ ،‬والاو‬
‫سینی غذای بابا سر ساعت معی آورد اما دید درِ کابی بسته است؛ با گماان ایا‬
‫که باد درِ کابی را بسته‪ ،‬آن را باز کرد‪ .‬بابا که غرق در کار درونیاش نشسته بود‪،‬‬
‫جا خورد و به والو نگاه کرد‪ .‬نگااه پرتاوان باباا‪ ،‬والاو را ماات و مهباوت سااخته و‬
‫خلوت نشینی و روزه‬ ‫‪248‬‬
‫زوره‬

‫چشمانش بیدرنگ تیر کشید‪ .‬پس از آن‪ ،‬چشمان والو قرمز شد و ورم کرد و بدتر‬
‫از آن‪ ،‬برای سه روز بینای اش را از دست داد‪..‬‬
‫در درازای ای خلوتنشینی‪ ،‬بابا گهگاه بانوان را برای دیدار با او ررامیخواناد‪ .‬در‬
‫پی رویداد با والو‪ ،‬زمانی که بابا بانوان را رراخواند‪ ،‬گلمای به بابا التماس کرد تا باه‬
‫والو رحم کرده؛ از سر اشتباهش بگذرد و بیناییاش را به او بازگرداند‪ .‬ایا تجرباه‬
‫درس بزرگی به والو داد که به شدت مراقب باشد و در آینده از دستورات دقیق بابا‬
‫پیروی کند‪ .‬از سال ‪ ،1925‬والو رختهای بابا را شسته و اتاقش را تمیز کرده بود‪.‬‬
‫او به طور تمام و کمال‪ ،‬وظیفهشناس و ورادار به استاد بود و تا پایان عمر‪ ،‬چنی‬
‫ماند‪ .‬ای حادره نشانهی نیرو و توان کار خلوتنشینی استاد گردید‪.‬‬
‫گرچه بابا در اوت ‪ 1935‬در خلوت بود‪ ،‬اما باازهم باه ناماهنگااریهاا رسایدگی‬
‫میکرد‪ .‬او به نامههای دریارت شده گوش میکرد و پاسخهاا را دیکتاه ماینماود‪.‬‬
‫‪ 14‬ژوئ بابا به چندی نامه پاسخ داد و چانجی که از بمب ی برای دیدن آمده بود‪،‬‬
‫جوابها را یادداشت کرد‪ .‬داروی نوشته بود امیادوار اسات بتواناد اساتراحتگاهی‬
‫برای مهربابا در امریکا تاسیس کند‪ .‬در پاسخ‪ ،‬بابا نوشت‪:‬‬
‫چه آن استراحتگاه روی زمای تاسایس شاود چاه نشاود‪ ،‬ما باه راساتی ارج‬
‫میگذارم بر روحیهی عشق و برادری که بیدار شده است و ای را یک استراحتگاه‬
‫روحانی که هماکنون در درون تاسیس شده است در نظر بگیر که بسیار اساسیتر‬
‫و واقعیتر از هر خانه یا ساختمان زمینی و دنیوی است‪ .‬روحیهی حقیقی موجود‪،‬‬
‫هم اکنون بیدار است و اگر با احساسهای گارمِ عشاق و بارادری پروراناده شاود‬
‫سرانجام به بار خواهد نشست و در گساترش و ایجااد رهام روحاانی از زنادگی و‬
‫چیزهای مربون به آن‪ ،‬سودمند خواهد بود‪ .‬هرجا که یک چنی روحیهی عشق و‬
‫برادری وجود داشته باشد‪ ،‬ناگزیر نور درون و رهنمود را در پی خواهد داشت‪.‬‬
‫‪ 14‬اوت‪ ،‬بابا همچنی به دوست نادی تولستوی‪ ،‬ماری یک اشارافزاده و دختار‬
‫یکی از تزارهای روس‪ ،‬ای پاسخ را داد‪:‬‬
‫‪249‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫بسیاری از تجربههای تلخ گذشته‪ ،‬بارها به باز شدن چشماندازهای تازهای داما‬
‫میزند که به انسان کمک میکند چیزها را بهتر بفهمد‪ ،‬آنچنان که واقعا هستند‪،‬‬
‫نه آن طور که به نظر مایرساند‪ .‬آزماایشهاای ساخت زنادگی بارای سااخته و‬
‫پرداخت تو به آنچه که اکنون هستی سودمند بودهاند‪ .‬انسانی دگرگاون شاده‪ ،‬باا‬
‫دیدگاهی متفاوت در زندگی که تو را به حقیقت روحانی رهنمون خواهد سااخت؛‬
‫تنها جایی که تو آرامش‪ ،‬مسرت و عشق را خواهی یارت‪.‬‬
‫در همان روز بابا برای بانویی به نام تامارا که به وسیلهی یک حقاهبااز کاه ادعاا‬
‫مرشد بودن داشت گول خورده بود چنی نوشت‪:‬‬
‫در زندگی همگان زمانی ررا میرسد که انسان خودش را بر سر دو راهی زنادگی‬
‫مییابد و آیندهاش بستگی به ای دارد که در آن لحظهی حساس‪ ،‬کادامی راه را‬
‫انتخاب کند‪ .‬اگر شخص در ای لحظهی مناسب در تماس با آن یکتایی قرار گیرد‬
‫که کامل است‪ ،‬گفته میشود آن شخص در راه درست قرار گررته است‪ .‬و پاس از‬
‫آن تا زمانی که به وسیلهی آن یکتای کامل راهنمایی میشود‪ ،‬زنادگیاش اما و‬
‫امان است‪ .‬اما مشکد بسیار بزرگ‪ ،‬پیدا کردن چنی یکتایی است و هنگامی کاه‬
‫آن یکتا پیدا شد؛ یعنی همه چیز‪ .‬رستگاری به دست آمده و راز زندگی حد شده‬
‫است! اشتیاق تو در ای راستا‪ ،‬تو را به جایی رهنماون سااخته اسات کاه اکناون‬
‫هستی و از ای پس تو را به جایی راهنمایی خواهاد کارد کاه آراماش‪ ،‬مسارت و‬
‫عشق جاویدان را خواهی یارت که آرزوی تمام رهاروان حقیقای و هادف بشاریت‬
‫است‪ .‬به تجربههای هولناک گذشته نیندیش‪ ،‬زیرا که همی تجربههاست که تو را‬
‫نزد م آورده است‪.‬‬
‫با ادامهی خلوت نشینی بابا در سراسر ماه اوت‪ ،‬درد و رنج ریزیکی بابا نیز اداماه‬
‫داشت‪ .‬ای بار دوبااره‪ ،‬دنادانش باود کاه او را آزار مایداد‪ 19 .‬اوت‪ ،‬دکتار باتِناا‬
‫دندانپزشک اهد دیاواللی را برای کشیدن دو دندان دیگر بابا رراخواندند‪ .‬سااعت‬
‫‪ 3‬بعد از ظهر‪ ،‬او دندان نیش سمت چاپ پاایی را کشاید کاه پنادو آن را نگااه‬
‫داشت‪ .‬روز بعد‪ ،‬ساعت ‪ 2‬بعد از ظهر دندان نیش سمت راست بااال را کشاید کاه‬
‫خلوت نشینی و روزه‬ ‫‪250‬‬
‫زوره‬

‫گلمای نگاه داشت‪ .‬خلوتنشینی در کابی حلبای باا وجاود هاوای اباری در روز‪،‬‬
‫بسیار گرم بود‪ .‬بابا پس از چندی روز رنج بردن در هوای گرم خفهکننده‪ ،‬در ‪23‬‬
‫اوت بر آن شد تاا از ‪ 12‬ظهار تاا ‪ 6‬غاروب‪ ،‬بیارون روی ساکوی سانگی اتاقاک‬
‫زیرزمینی بنشیند‪ .‬اما درست همان روز مایا حیلهگریاش را آغاز کرد‪ .‬پس از نایم‬
‫ساعت‪ ،‬باران درگررت که بابا را واداشت به آن کابی کوچک برگردد‪ .‬روز دوم نیاز‬
‫درست همان طور شد و هوای تورانی همراه با بارش باران بی ساعت ‪ 2‬تا ‪ 3‬بعاد‬
‫از ظهر برای سه روز ادامه یارت‪ 23 .‬اوت‪ ،‬چهلمی روز خلوتنشینی بابا باود و او‬
‫به ویشنو دستور داد به مندلیها خبر دهد‪« ،‬شما از ای پس‪ ،‬نتیجههاای شاگرف‬
‫کار مرا خواهید دید‪ .‬نتیجه همیشه دیرتر میآید‪ .‬ببینید در چهلمی روز چه گونه‬
‫باران بارید! ای نشانه است»‪.‬‬
‫‪ 23‬اوت‪ ،‬بابا برای مینتا تولیدانو ای یادداشت را ررستاد‪« :‬هایچ عشاق دنیاوی‬
‫نمیتواند تو را از بابای محبوب عزیزت بگیرد»‪ .‬سپس او ای بیت شعر را ارزود‪:‬‬
‫شالیمار‪ ،‬شالیمار‪ ،‬روزی ای خواهد گذشت؛ م رانندهی تو‪ ،‬تو اتومبید م ؛ م‬
‫پسر تو‪ ،‬تو دختر م ‪.‬‬
‫‪ 12‬سپتامبر‪ ،‬بابا به آشپزخانه آمد و به دنبال مهرا و خورشید ررستاد‪ .‬او از مهارا‬
‫پرسید‪« ،‬آیا تو از م ررمانبرداری خواهی کرد و با دل و جان آنچه که میگویم را‬
‫انجام خواهی داد»؟ مهرا پاسخ داد‪« ،‬البته بابا‪ .‬م از صمیم دل انجام خاواهم داد‪،‬‬
‫همان طور که تا کنون انجام دادهام؛ م برای همیشه ررمانبرداری خواهم کرد»‪.‬‬
‫بابا به خورشید دستور داد یک سوزن بیاورد‪ .‬بابا سوزن را در دست گررات و باه‬
‫مهرا اشاره کرد‪« ،‬نامت را با خون روی دستم امضا ک و به م پیمان ببند»‪ .‬پس‬
‫از آنکه بابا انگشت دست میانی مهرا را با سوزن سوراخ کرد‪ ،‬او نامش را باا خاون‬
‫روی بازوی چپ بابا نوشت‪ .‬بابا به او دستور داد که از آن پس‪ ،‬نامش را امضا نکند‪،‬‬
‫گوی که قرارداد‪ ،‬مُهر و قهعی شد‪ .‬رضایت مهرا برای ررمانبرداری‪ ،‬بابا را خشانود‬
‫ساخت‪.‬‬
‫‪251‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫چام سگی بود که خانوادهی ساتا در‬


‫اکبر پرس به باباا داده بودناد‪ .‬او در‬
‫مهرآباد نگهداری میشاد و باه یاک‬
‫سگ نگهبان ستبر و وحشی درآمده‬
‫بود‪ .‬در درازای ایا خلاوتنشاینی‪،‬‬
‫بابا دستور داده بود که سگ را پیش‬
‫او بیاورنااد و چااام بیاارون کااابی‬
‫مینشست‪ .‬او چنان محارظ قوی بود‬
‫که بدون عو عو کردن و غرغر کردن‬
‫اجازه نمیداد کسی به کابی نزدیک‬
‫شود‪ .‬در درازای ای بازه زمانی‪ ،‬یک‬
‫گاو نیز برای دیدن بابا و گررت غذا‬
‫بابا در کابین حلبی و چام‪ ،‬مهرآباد ‪1935‬‬ ‫به کابی میآمد و تاا زماانی کاه از‬
‫دست بابا غذا نمی گررت روانه نمیشد‪.‬‬
‫از ای رو بابا مجبور میشد کارش را زمی گذاشته و به بیرون قدم بگاذارد و باه‬
‫گاو نان چاپاتی دهد‪ .‬چام حسادتش را با عو عو کاردن نشاان مایداد اماا گااو از‬
‫جایش تکان نمیخورد‪ .‬آنگاه چام شروع به دویادن باه دنباال گااو و چرخیادن و‬
‫چرخیدن به دور کابی حلبی میکرد که صاحنهی خناده آوری را رقام مایزد و‬
‫شادی با مزهای برای بابا به همراه داشت و احتماال از بار سنگی کارش میکاست‪.‬‬
‫‪ 5‬اکتبر‪ ،‬بابا ای شعر را سرود و از مندلیها خواست آن را شبها با صدای بلناد‬
‫بخوانند‪ :‬ای مهرآباد بیمانند‪ ،‬محد مندلیها ‪ -‬با وجود توران و باران و باد و بوران؛‬
‫زیر یورش تندر و آذرخش و تگرگ ‪ -‬تو نباید شکست بخوری‪ ،‬تو نبایاد شکسات‬
‫بخوری‪.‬‬
‫خلوت نشینی و روزه‬ ‫‪252‬‬
‫زوره‬

‫از ‪ 15‬ژوئیه‪ ،‬مهرآباد دستخوش هوای‬


‫تورااانی شااده بااود و روز و شااب‪ ،‬تنااد‬
‫بادهای همراه با آذرخش و باارانهاای‬
‫سنگی و تگرگ‪ ،‬خلوتنشاینی باباا را‬
‫برهم میزد‪.‬‬
‫از ای رو بابا بر آن شد مکان کارش را‬
‫عااوض کنااد و در ‪ 14‬اکتباار راهاای‬
‫پنچگانی شد تاا در غاار درهی ببار در‬
‫خلوت گزیند‪ .‬زال باردار باباا‪ ،‬ویشانو‪،‬‬
‫چاگان‪ ،‬کاله ماما و پسرش مورلی بابا را‬
‫همراهاای کردنااد‪ .‬چاگااان وظیفااهی‬
‫دوران خلوت نشینی بابا‪ ،‬مهرآباد‪1935 ،‬‬ ‫نگهباانی شابانهاش را نزدیااک باه بابااا‬
‫ادامه داد‪ .‬ای در حالی است که درهی ببر هم بدون مزاحمتهای خاودش نباود‪.‬‬
‫بابا میخواست روزهی آب پرتقال بگیرد اما چون پرتقال در دسترس نبود بنابرای‬
‫او تنها روزهی آب گررت‪ .‬در آنجا نیاز هاوا خاوب نباود و سااعت ‪ 10:30‬باماداد‪،‬‬
‫کوالک و توران‪ ،‬بابا را به بیرون آمدن از غار واداشت‪.‬‬
‫بابا روز بعد در ‪ 17‬اکتبار‪ ،‬ادی ساینیاور را باه درهی ببار رراخواناد و پیراماون‬
‫موضوعهای معینی با او گفتوگو کرد‪ .‬هنگامی که بابا درباارهی مقصاود از شاکد‬
‫انسانی روش گری مینمود‪ ،‬بابا دربارهی ماهیت سکس و جنسیت‪ ،‬چنای آشاکار‬
‫ساخت‪« ،‬شکد اولیهی و اصلی انسان‪ ،‬هرگز برای بچه آوردن سااخته نشاده باود‪.‬‬
‫ای گرایش انسانها به سکس و زندگی باهم‪ ،‬چیزی نیست جز غریزهی حیاوانی‬
‫که از تمام زندگیهای پیشی ناشی از دگرگونی و پیشررت یاا رَرگشات‪ ،‬باه ارث‬
‫برده شده است؛ از سنگ گررته تا شکد حیوانی و انسانی»‪.‬‬
‫بابا و مندلیها همان روز راهی وای شدند و در یک خانهی دولتی سکنی گزیدند‬
‫و پس از یک روز به مهرآبااد بازگشاتند؛ جاایی کاه باباا مایتوانسات باه خلاوت‬
‫نشینیاش ادامه دهد‪ .‬در درازای ای دوره از خلوتنشینی‪ ،‬بابا با نوشت ساخنانی‬
‫‪253‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫سرشار از عشق و تشویق و پند و اندرز‪ ،‬به نگااه داشات رشاتهی پیوناد خاود باا‬
‫کسانی که در شرق و غرب برایش نامه مینوشتند ادامه داد‪.‬‬
‫‪ 1‬نوامبر ‪ ،1935‬بابا برای مینتا تولیدانو چنی نوشت‪:‬‬
‫شالیمار عزیز‬
‫م هنوز در کابی خاود‪ ،‬خلاوت گزیادهام‪ .‬ما هایچ کاس را نمایبیانم‪ .‬حتاا‬
‫مندلیهایی که نزدیک م در مهرآباد سکنی دارند‪ .‬تنها ویشانو دساتور دارد کاه‬
‫روزانه با نامهها پیش م بیاید و دستوراتی را برای پاسخ دادن به موردهای بسایار‬
‫روری به او دیکته میکنم‪ .‬م به او ای بیتها را برای یکی از گرامیتری عزیزان‬
‫قلبم دیکته کردهام‪:‬‬
‫مینتا میگوید‪ :‬زندگی بدون تو پوچ است و توخالی؛ زندگی با تو مسرت اسات و‬
‫شادی ابدی‪ .‬بابا‪ ،‬زود بیا پیش م ‪ ،‬اکنون دلتنگ تو و بوسهات هستم‪.‬‬
‫بابا میگوید‪ :‬نگران نباش شالیمار عزیز‪ ،‬م خیلی زود پیش تو میآیم‪ ،‬خورشید‬
‫تمام آررینش م ؛ تو دلگررتهای اما ماه شیری م ‪.‬‬
‫‪ 22‬نوامبر‪ ،‬بابا برای نادی تولستوی نوشت‪:‬‬
‫تالش ک که شکیبا باشی تا آنکه به تو بگویم کار دیگری انجام دهی‪ .‬آزمایشها‬
‫و سختیها‪ ،‬گامهای اولیه در راه روحانی است‪ .‬آنهاا شاما را باه هادف و آرزوی‬
‫نهایی رهنمون میسازند؛ یعنی شناخت حقیقت الهی‪ ،‬و اکنون کاه خاودت را باه‬
‫م تسلیم کردهای‪ ،‬آن سختیها تو را به م نزدیکتر مایساازند‪ ،‬در عشاق و از‬
‫خودگذشتگی‪.‬‬
‫با ازخودگذشتگی خدمت نمودن به دیگران و رنج بردن‪ ،‬درک بهتری از چیزهاا را‬
‫در زندگی به ارمغان میآورد‪ .‬بنابرای همان طور که همیشاه مارا در ذها و دل‬
‫داری‪ ،‬به یاد کردن م ادامه بده عزیزترینم‪ .‬تو بدی وسیله‪ ،‬کانال و ابزاری پااک‬
‫برای م خواهی بود که توسط تو برای رراه بشریت کار کنم و بدی گونه در کاار‬
‫بزرگ م شرکت میکنی‪.‬‬
‫‪ 29‬نوامبر‪ ،‬بابا برای وید و مری باکِت در انگلستان نوشت‪:‬‬
‫خلوت نشینی و روزه‬ ‫‪254‬‬
‫زوره‬

‫خلوتنشینی هنوز ادامه دارد و همراه آن کار نیاز اداماه ماییاباد‪ .‬گرچاه شاما‬
‫عزیزانم در سرزمی هاای دور در آنساوی اقیاانوس‪ ،‬از باباا محباوبتاان احسااس‬
‫جدایی میکنید اما میدانم کاه آن رشاتهی هرگاز گسساته نشادنی‪ ،‬همگاان را‬
‫همیشه دلگرم نگاه میدارد‪ .‬برای ای که عشق هرگز نمیمیرد و با وجود تمام رراز‬
‫و نشیبهای زندگی که میآیند و میروند‪ ،‬همه را توانا میسازد که برای همیشاه‬
‫زنده باشند‪.‬‬
‫کسانی که مانند مری و دیگر عزیزانم عمیقا عشق میورزند‪ ،‬در دل و اندیشههای‬
‫م هستند؛ هرجا که هستم و هرکاری که انجام میدهم‪ .‬شکستها و کاساتیهاا‬
‫هرگز نباید شما را دلسرد سازد‪ ،‬بلکه باید سارآغاز گاام برداشات در راه حقیقات‬
‫نهایی انگاشته شود که م شما را در رسیدن به آن کمک خواهم کرد‪.‬‬
‫‪1‬دسامبر‪ ،‬بابا ای نامه را به چانجی دیکته کرد که برای دوستدارانش در سویس‪،‬‬
‫لندن و نیویورک بفرستد‪.‬‬
‫عزیرانم‪ ،‬م همهی نامههای شما را دارم‪ .‬خلوتنشینیام هناوز اداماه دارد‪ .‬ما‬
‫هیچ کسی را نمیبینم و به کارهای بیرونی نیز نمیپردازم مگر در موارد روری که‬
‫سفارش و کمک م ‪ ،‬ضروری و بسیار الزم باشد‪ .‬ای ها همه‪ ،‬برای کار بزرگی است‬
‫که در خلوتنشینی انجام میدهم و اگر پاسخ به نامههای شما به درازا مایکشاد‪،‬‬
‫کسی نباید شکیباییاش را از دست بدهد‪ .‬زیرا همگی میدانیاد چاه قادر شاما را‬
‫دوست دارم‪ .‬تنها به یاد داشته باشید که از اینجا در ای خلوتنشینی‪ ،‬بابا میداند‬
‫که هریک از عزیزانش چه احساسی دارند و باه تماام نیازهاا هریاک رسایدگی و‬
‫همگان را کمک خواهد کرد‪ .‬عزیزانم‪ ،‬م به طور کامد آگاهم که هریاک از شاما‬
‫چه قدر چشم به راه نامهی م هستید و چه قدر بارای شاما مهام اسات‪ .‬و ما‬
‫خیلی زود برای هریک‪ ،‬شخصا نامه مینویسم‪ .‬م بسیار خوشحالم که شما در ای‬
‫مدت بسیار شکیبا بودهاید و از شما میخواهم اندکی بیشتر صابر کنیاد و انادکی‬
‫بیشتر منتظر بمانید‪ .‬چگونه ای انتظار صابورانه و اشاتیاق ژرف‪ ،‬هماهی شاما را‬
‫پیش م میآورد؟ شما به سختی میتوانید تصور کنید‪ .‬م به راستی خوشاحالم‬
‫‪255‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫کااه بااا وجااود جاادایی‬


‫طاااوالنی کاااه بسااایار‬
‫تحمد ناپذیر اسات‪ ،‬باه‬
‫طااوری کااه تنهااا م ا‬
‫میدانم‪ ،‬مایبیانم کاه‬
‫عشق شاما عمیاقتار و‬
‫شدیدتر میگردد‪ .‬اما ما‬
‫بابا در حال جارو کردن زمین برای بازی کریکت‪ ،‬زمان خلوت نشینی‪1935 ،‬‬
‫خیلاای زود هماادیگر را‬
‫خواهیم دید‪ .‬تا آن زمان‪ ،‬با تمام عشقم‪.‬‬
‫برای کریسمس‪ ،‬بابا ای پیام را برای یاران نزدیکش در امریکا و اروپا ررستاد‪:‬‬
‫عشق م برای شما محبوبان عزیز به اندازهی وجود الهی م نامحدود است‪.‬‬
‫با ای حال‪ ،‬تمام نامهنگاریها چنی آوای شیرینی نداشتند‪ .‬ک‪ .‬ج‪ .‬دستور که در‬
‫بمب ی زندگی میکرد‪ ،‬با درخواستهایش برای پول‪ ،‬باباا را هامچناان باه ساتوه‬
‫میآورد‪ .‬بابا مقدار پول برای او مایررساتاد و از او بارای بازپرداخات پاول سافته‬
‫میگررت اما دستور هرگز بدهیاش را به بابا پرداخت نکرد‪.‬‬
‫خلوتنشینی بابا تا ‪ 2‬دسامبر روی تپهی مهرآباد ادامه یارت‪ .‬آنگاه روز بعد بارای‬
‫استراحتی کوتاه‪ ،‬به همراهی کالینگاد و مورلی برای دو روز راهای ناسایک شاد و‬
‫پس از بازگشت به مهرآباد‪ ،‬خلوت نشینیاش را در کابی حلبی از سار گررات‪ .‬در‬
‫ای دوران‪ ،‬چند ت از یاران نزدیک بابا محد زندگیشان را عوض کردند‪.‬‬
‫در نوامبر‪ ،‬دولتمای‪ ،‬مادر مهرا‪ ،‬از ناسیک به مهرآباد جا به جا شد و باه تنهاایی‬
‫در رامیلی کوارترز زندگی کرد‪ .‬او از سال ‪ 1925‬که بابا به او دساتور ساکوت داده‬
‫بود‪ ،‬همچنان در سکوت بود‪ .‬زمانی که بابا کار خلوتنشینیاش پایاان ماییارات‪،‬‬
‫گهگاه به دیدن دولتمای میررت‪ .‬ررینی ماسی مادر پادری خواهر دولاتماای از‬
‫پونا به بمب ی جا به جا شد و در آنجا سکنی گزید‪ .‬شایری ماای ماادر باباا و ادی‬
‫جونیور و بهرام و همسرش پری در ‪ 20‬نوامبر به بمب ی جا به جا شدند‪.‬‬
‫خلوت نشینی و روزه‬ ‫‪256‬‬
‫زوره‬

‫‪ 14‬دسامبر‪ ،‬بابا به خلوت نشینیاش پایان داد و به همراهی چند ت از مندلیها‬


‫راهی بمب ی شد برای برگزاری برنامهی دارشان در منزل نوروزجی داداچانجی‪ .‬آن‬
‫خانواده اکنون در طبقهی باالی بوم الج در خداداد سِرکد زندگی میکردند‪.‬‬
‫در جریان برنامهی دارشان‪ ،‬بابا دست نگه داشت و ایا پیاام را بارای حاضاری‬
‫دیکته کرد‪:‬‬
‫انسان باید از تولد و مرگ آزاد باشد‪ .‬اما با گررتار شادن در ایا چرخاه‪ ،‬آدمای‬
‫میچرخد و میچرخد و همیشه رنج میبرد‪ .‬بسیار آسان است که انسان خودش را‬
‫از چرخهی تولدها و مرگها بیرون بکشد اما چون خیلی آسان است‪ ،‬بسیار دشوار‬
‫میگردد! یکبار که شما به طور محکم تصمیم بگیرید که در چنگ مایاا نباشاید‪،‬‬
‫می توانید خود را یک بار برای همیشه از بند برهانید‪ .‬اما ای نیاز به لهاف و نظار‬
‫مرشد کامد دارد و برای داشت آن‪ ،‬شما باید شایسته و سزاوار باشید‪.‬‬
‫ای بار‪ ،‬بابا به ارراد جدیدی در بمب ی اجازه داد پیش او بیایند‪ .‬شخص جدیادی‬
‫که با بابا تماس پیدا کرد‪ ،‬یک خانم دکتر ‪ 32‬سااله باه ناام الاو کامباتاا باود کاه‬
‫بیمارستان کوچکی را در طبقاهی همکاف سااختمان محاد ساکونت خاانوادهی‬
‫داداچانجی اداره میکرد‪ .‬او بابا را هنگام آمد و ررت از آن ساختمان‪ ،‬به طاور آنای‬
‫در سدرهی آزاد و روانش دیده بود و او را یک بازرگان الماس عارب انگاشاته باود‪.‬‬
‫زمانی که سرانجام باچامای دربارهی بابا به الو گفت و از او پرسید آیا دوسات دارد‬
‫بابا را ببیند‪ ،‬الو تماید خود را نشان داد‪ .‬اما همان روز هنگاامی کاه باباا آماد‪ ،‬باه‬
‫باچامای گفت‪« ،‬طبقهی پایی را خبر نک ‪ ،‬م خودم هنگام بیرون ررت ‪ ،‬آن زن‬
‫را خواهم دید»‪ .‬زمانی که بابا سر زده به بیمارستان الو ررت‪ ،‬الو آمادگی دیادار باا‬
‫چنی شخصی را نداشت‪ ،‬و بهت زده از زیباایی باباا‪ ،‬شاور و هیجاان وجاودش را‬
‫رراگررت‪ .‬بابا چنان جذاب و دلبربا بود که الو نتوانست کالمی به زبان آورد و یا به‬
‫او درود بگوید‪ .‬چانجی نیز آنجا بود و سرانجام یک صندلی برای بابا و یک صندلی‬
‫هم برای الو آورد‪ .‬آنگاه بابا با اشاره به الو گفت‪« ،‬از م سوالهایی بپارس؛ از ما‬
‫چیزی بپرس»‪ .‬ناگهان از دهان الو بیرون پرید که میخواهد به انگلستان برود!‬
‫‪257‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫ای در حالی است کاه اندیشاهی‬


‫ررت به انگستان تاا آن لحظاه باه‬
‫ذهنش نرسیده بود‪ .‬بابا پاساخ داد‪،‬‬
‫«اکنون نه‪ .‬م تو را بعادا خاواهم‬
‫ررستاد‪ .‬از ما یاک ساوال دیگار‬
‫بپرس»‪ .‬الو خاموش ماند‪ .‬آنگاه باباا‬
‫هجی کرد‪« ،‬م سخ نمایگاویم‬
‫اما تو باید سخ بگاویی»! الاو باه‬
‫دشواری توضیح داد شمار زیادی از‬
‫بچهها به طور هشدار دهندهای باه‬
‫علاات اسااهال همااهگیاار‪ ،‬جااان‬
‫میسپارند و اگر از آن جلویگیری‬
‫بابا کالهی را که مهرا بافته به سر دارد‪ ،‬تپهی مهرآباد‬
‫شااود خوشااحال خواهااد شااد‪ .‬بابااا‬
‫‪1935-1936‬‬
‫دیکته کرد‪« ،‬بیمارستان را به ما‬
‫نشان بده»‪.‬‬
‫سپس بابا را به تک تک اتاقها بردند‪ .‬یکی از اتاقها پر از پارسایهاایی باود کاه‬
‫سراسر مخالف او بودند و بابا پا به آن اتاق نگذاشت‪.‬‬
‫پس از آن بازدید‪ ،‬بابا هجی کرد‪« ،‬هیچ بچهای نخواهد مرد»‪ .‬بنابر سخ و قول‬
‫بابا‪ ،‬هیچ یک از بچهها در بیمارستان الو نمردند»‪.‬‬
‫نرگس داداچانجی بیمار و وزن زیادی از دست داده بود‪ .‬بابا متوجه الغری او شد‬
‫و با اشاره به یک ستون ضخیم به او گفت‪« ،‬م تو را چاق خواهم کرد»!‬
‫سپس بابا در ‪ 20‬دسامبر بابا به همراهی کاکا باریا و کالینگااد از راه ناسایک باه‬
‫مهرآباد بازگشت‪.‬‬
‫اشرام میسور‬ ‫‪258‬‬

‫اشرام میسور‬

‫بابا‪ ،‬بین مانی و مهرا نشسته‪ .‬ردیف عقب‪ :‬از سمت چپ‪ :‬ایندو‬
‫سوبنیس‪ ،‬خورشید و دختران کارگر محلی‪ ،‬میسور ‪1936‬‬

‫پس از ‪ 12‬روز در مهرآباد‪ ،‬بابا به همراهای نیلاو‪ ،‬گوساتاجی‪ ،‬چاانجی‪ ،‬ویشانو و‬


‫باگیرات در اول ژانویهی ‪ ،1936‬به بمب ی بازگشت و پس از توقفی کوتاه‪ ،‬روز بعد‬
‫در مسیر بنگلور‪ ،‬سر راه در پونا ماند‪ .‬آنان شب را در ایستگاه قهار در سال انتظارِ‬
‫کوپهی درجه یک به سر بردند و ‪ 3‬ژانویاه سااعت ‪ 12:30‬بعاد از ظهار‪ ،‬باا قهاار‬
‫بنگلور اکسپرس روانه شدند‪.‬‬
‫در ای دوران‪ ،‬استاد کرنش کردن به او و دست زدن به پاایش را ممناوع کارده‬
‫بود و مردان و بانوان مندلی نیز اجازهی دارشان گررت از بابا را نداشتند‪ .‬ای روند‬
‫از زمان خلوتنشینی بابا روی تپهی مهرآباد آغاز گردیده بود‪ .‬در همی دوران‪ ،‬بابا‬
‫‪259‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫از دارشان دادن در روزهای پنجشنبه و یکشنبه نیز دسات کشایده باود‪ .‬باا ایا‬
‫وجود‪ ،‬درست در نخستی ایساتگاهی کاه قهاار توقاف کارد یکای از کارمنادان‬
‫ایستگاه‪ ،‬بابا را شناخت و برای دارشان گررت جلاو آماد اماا خوشابختانه او را از‬
‫کرنش کردن بازنگه داشتند و به او توضیح دادند باباا در خلاوت اسات‪ .‬در درازای‬
‫سفر در قهار‪ ،‬بابا به مندلیها پیرامون رعالیتهای آینادهاش گفات‪« ،‬اگار مکاان‬
‫مناسبی در میسور برای خلوتنشینی پیدا شود‪ ،‬بانوان مندلی را نیز با خود خواهم‬
‫آورد به شرن آنکه چانجی نیز آنجا بماند‪ .‬اما اگر به غرب بروم‪ ،‬چانجی باید با م‬
‫باشد»‪ .‬چانجی رضایت خود را اعالم کرد و بابا خشنود گردید‪.‬‬
‫‪ 4‬ژانویه‪ ،‬آنان به بنگلور رسیدند؛ سامپات آیانگار و خانوادهاش در ایستگاه چشم‬
‫به راه بابا بودند‪ .‬به محض ورود بابا و گروه‪ ،‬مردم از بابا دارشان میخواستند؛ برای‬
‫پایان دادن به سردرگمی و بههم ریختگی‪ ،‬همگان را از خواست بابا‪« ،‬دارشان نه»‪،‬‬
‫باخبر ساختند‪ .‬پس از صرف ناهار در منزل آیانگار‪ ،‬بابا به ایساتگاه برگشات و باا‬
‫قهار راهی میسور شدند‪ .‬بامداد ‪ 5‬ژانویه‪ ،‬پس از ورود به میساور‪ ،‬آناان در مادرن‬
‫هتد سکنی گزیدند و خیلی زود در جساتوجاوی منزلای مناساب بارای باانوان‬
‫مندلی‪ ،‬بیرون ررتند‪ .‬پس از یارت منزل و اجاره کردن آن‪ ،‬بابا و مردان ‪ 5‬روز بعد‬
‫به مهرآباد بازگشتند و خیلی زود تهیه و تدارک برای ررت به میسور آغاز گردید‪.‬‬
‫‪ 30‬ژانویه‪ ،‬بابا به همراهی مهرا‪ ،‬مانی‪ ،‬ناجا‪ ،‬خورشید‪ ،‬سوناماسای‪ ،‬والاو‪ ،‬و اینادو‬
‫سوبنیس (دختر وامان با اتوبوس رهسپار پوناا شادند‪ .‬ماردان منادلی‪ :‬بااگیرات‪،‬‬
‫چانجی‪ ،‬چاگان‪ ،‬گوستاجی‪ ،‬کاله ماما‪ ،‬مِنِ دارگِه و ویشنو با قهار باه پوناا ررتناد‪.‬‬
‫بقیهی مندلی ها در مهرآباد ماندند‪ .‬مردان مندلی اجازه نداشاتند نزدیاک باانوان‬
‫باشند‪ ،‬از ای رو خود بابا چمدانها و بار بانوان را به کوپهی قهاار بارد‪ .‬همگای در‬
‫پونا سوار قهار شدند و بابا به چانجی و چاگان دساتور داد در هار ایساتگاه پیااده‬
‫شوند و روی سکو باشند تا اگر بابا نیاز به چیزی داشت‪ ،‬آن را باه آساانی بارایش‬
‫رراهم کنند‪ 31 .‬ژانویه‪ ،‬بابا و گروه ساعت ‪ 7:15‬شب به میسور رسیدند و یکراست‬
‫به منزلی که در وانی ویالس محله اجاره کرده بودند ررتند؛ صاحبخاناه شخصای‬
‫اشرام میسور‬ ‫‪260‬‬

‫بود به نام رامانا‪ .‬آنان بعدا ای خانه را از روی بیاحترامی‪ ،‬خانهی «بال » نامیدناد‪.‬‬
‫در میسور‪ ،‬مردان مندلی در همان نزدیکی در منزل آقای کانتایا در وانتایکوپاال‬
‫سکنی گزیدند‪ .‬ادی سینیور‪ ،‬پنادو و زال بارادر باباا روز بعاد از راه رسایدند‪ .‬زال‬
‫میبایست در میسور بماند؛ ادی و پندو به مهرآباد بازگشتند‪.‬‬
‫‪ 9‬روریه‪ ،‬سیاستمداری به نام دکتر راداکریشنان‪ ،‬که بعدا رئیس جمهور هند شد‪،‬‬
‫همراه با سوبرامانیوم آیر و پررسور وادییا به دیدن بابا آمدند‪ .‬راداکریشنان توساط‬
‫دکتر دشموک در ناگپور در مورد بابا شنیده بود‪ .‬اما بابا در خلوت نشسته بود و باا‬
‫آنان دیدار نکرد‪ .‬در عوض‪ ،‬به کالهماما دستور داده شد با آنان دیدار نماید‪ .‬پاس از‬
‫آنکه او موضوعهایی را در پیوند با بابا روش نمود‪ ،‬آنان روانه شادند‪ .‬پاس از آن‪،‬‬
‫راداکریشنان هرگز برای دارشان بابا نیامد؛ هرچند که به بابا عالقهمند بود و پاس‬
‫از رئیسجمهور شدن در دههی ‪ ،1960‬در مورد بابا خبر داشت‪ .‬او با مونا و مانوآر‬
‫ساکتارِه‪ ،‬پیروان بابا در دهلی آشنا شد و آنها راداکریشنان را از رعالیتهای باباا‬
‫باخبر ساخته و آرتی بابا را روی دستگاه گرامارون خود برایش پخش میکردند‪.‬‬
‫بامداد ‪14‬روریه‪ ،‬بابا به منزل محد اقامت مندلیهای مرد ررت و پس از گفتوگو‬
‫پیرامون برخی موضوعها‪ ،‬بحث دربارهی جنبههای عشق پیش آماد و باباا چنای‬
‫بیان نمود‪« ،‬عشق هم خوشحالی میدهد و هم رنج؛ جاام شاراب باه جاام خاون‬
‫دگرگون میشود‪ .‬برای نمونه‪ ،‬ررض کنید کالهماما عاشق گوستاجی اسات و بارای‬
‫نشان دادن عشق خود به طور بیرونی‪ ،‬روی پشت و شاانهی گوساتاجی مایپارد‪،‬‬
‫گونهی او را نیشگون گررته و سبیداش را میکشد‪ .‬ای برای کالهماما عشق است‬
‫و بازیگوشی و خوشحالی اما برای گوستاجی بیچاره درد و رنج رراوان دربردارد»‪.‬‬
‫پس از ای گفتوگو‪ ،‬بابا و مندلیها برای گردشی کوتاه باه تپاههاای چامونادی‬
‫ررتند و روز بعد بابا با بانوان مندلی راهی آنجاا شاد‪ .‬در آن تپاه یاک پرستشاگاه‬
‫هندو وجود داشت و بابا از کالهماما خواست نیایش مرسوم هندوها را در آنجاا باه‬
‫جا آورد‪ .‬پیش از ررت به میسور‪ ،‬بابا به مندلیها تاکید کرده بود چون در خلاوت‬
‫خواهد باود از برگازاری جشا زادروزش خاودداری کنناد‪ .‬بناابرای ‪ ،‬جشانی در‬
‫‪261‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫مهرآباد‪ ،‬احمدنگر‪ ،‬ناسیک و میسور برگازار نگردیاد‪ .‬باباا در ‪ 16‬روریاه کاه بناابر‬
‫سالنامهی زرتشتی‪ ،‬چهد و دومی سال زادروزش به شمار میآمد به بنگلور ررت‪.‬‬
‫او پیشتر خانوادهی آیانگار را باخبر ساخته بود که قارار نیسات جشا زادروزش‬
‫برگزار گردد و تنها برای دیدن خانواده میآید‪ .‬بابا ساعت ‪ 8:30‬بامداد با اتومبیاد‬
‫از میسور راهی بنگلور شد و سه ساعت بعد به آنجا رسید‪ .‬خاانوادهی آیاانگاار باا‬
‫مهربانی بابا را پذیررتند و بنابر خواست او هیچ آرتی و نیایشی به جا آورده نشد‪.‬‬
‫بعدا‪ ،‬روش شد که اختالف و ناسازگاری زیادی در خانوادهی آیانگار وجود دارد‪،‬‬
‫به ویژه بی سامپات و بچههایش‪ .‬جالب است که بابا در آن روز‪ ،‬برگزاری جش را‬
‫نپذیررت اما اختالف نظرهای آناان را پاذیررت‪ .‬او از تماام خاانواده خواسات کاه‬
‫روبهرویاش بنشینند و اختالفهایشان را در پیشگاهاش به زبان آورند‪ .‬ابتدا بابا به‬
‫شکایتهای پدر گوش کرد و آنگاه شکایتهای بچهها را شنید‪ .‬ساپس همگاان را‬
‫قانع کرد که با سازگاری و همدلی زندگی کنند و آنان را چنان بهم نزدیاک کارد‬
‫که باردیگر روابط خوب و عشق در خانواده حکمررما گردید‪.‬‬
‫سامپات آیانگار و خانوادهاش به بابا گفتند‪« ،‬ما امروز باالتری لهف را در زادروز‬
‫شما دریارت کردیم و ای ررصت را یارتیم تا مزهی شهد عشق شما را بچشیم‪ .‬ماا‬
‫با تمام وجود از شما سپاسگذاریم»‪ .‬آنگاه برای نشان دادن قدردانای خاود‪ ،‬از باباا‬
‫خواهش کردند که ناهار و شام را با آنان صرف کند و بابا پذیررت‪.‬‬
‫زمانی که مهربابا در بنگلور از خانوادهی آیانگار دیدن میکرد‪ ،‬درست همان روز‬
‫در احمدنگر یک چیز عجیب و شگفت انگیز رخ داد‪ .‬ادی سینیور و پاادری بارای‬
‫خرید مواد خوراکی از مهرآباد به احمدنگر ررتاه بودناد و پاس از آن‪ ،‬باه خسارو‬
‫کوارترز سر زدند‪ .‬ادی پس از دیدار با مادرش گلمای‪ ،‬همراه با پادری در آستانهی‬
‫بازگشت به مهرآباد بودند که اتومبیلی به طور سر زده وارد حیان شد و در قسمت‬
‫ورودی ایستاد‪ .‬پادری از روی شگفتی رریاد زد‪« ،‬اوپاسنی ماهاراج اینجاست»!‬
‫اوپاسنی ماهاراج از اتومبید پیاده شد و به اتاقی ررت که در ساال ‪ 1921‬در آن‬
‫سکنی گزیده و از آن زمان کسی ای اتاق را اشغال نکرده بود‪ .‬در آن اتاق‪ ،‬گلمای‬
‫اشرام میسور‬ ‫‪262‬‬

‫یک نیمتخت مخصوص مهربابا و‬


‫اوپاساانی ماهاااراج قاارار داده و‬
‫عکاااسهاااای آناااان را روی آن‬
‫گذاشااته بااود‪ .‬آنگاااه ماهاااراج‪،‬‬
‫منشاایاش بااه نااام واگ را کااه‬
‫همراه خود از ساکوری آورده بود‬
‫برای انجام چند کار روانهی شهر‬
‫نمااود‪ .‬اوپاساانی ماهاااراج عااادت‬
‫داشاات روی ناایمتخاات خااود‬
‫بنشیند و اجازه میداد ماردم بار‬
‫اوپاسنی ماهاراج در سالهای آخر زندگی‬ ‫پایش سر ررود آوردناد‪ .‬اماا ایا‬
‫بار‪ ،‬او جلوی عکس مهربابا ایستاد و شروع به خوانادن ساتایش نماود‪ .‬درسات در‬
‫همان زمان‪ ،‬ادی برای گررت دارشان از ماهاراج آهسته وارد اتاق شد اما از دیدن‬
‫ماهاراج در حال خواندن ستایش در برابار عکاس باباا‪ ،‬باه شاگفت آماد و چنای‬
‫اندیشید‪« ،‬استاد با دستهای جفت شده جلاوی عکاس مریادش ایساتاده و او را‬
‫ستایش میکند! چه قدر شگفت آور! ماهاراج چه احساسی دارد و چه میبیند»؟‬
‫اوپاسنی ماهاراج برای پنچ دقیقه بیحرکت ایستاد و مستقیم به چشمان باباا در‬
‫عکس نگاه کرد‪ .‬سپس رو به ادی کرد و گفت‪« ،‬م ایا مکاان را بسایار دوسات‬
‫دارم»‪ .‬آنگاه به عکس بابا روی نیمتخت اشاره کرد و گفت‪« ،‬م ای عکس مِاروان‬
‫را دوست دارم‪ .‬م عاشق مِروان هستم‪ .‬او بزرگ است‪ .‬او بیمانند و بیهمتاسات!‬
‫م بر پای او سر ررود میآروم‪ .‬بگذارید در پیشگاهش ستایش کنم‪ .‬درود مرا به او‬
‫برسان»‪ .‬ادی با دیدن ای رویداد قلبش عمیقا زیر و رو شد و ماات و مبهاوت باه‬
‫ای اندیشید‪« ،‬چه عشق شگفتآوری‪ ،‬زمانی کاه استتاد مریاد خاود را پرساتش‬
‫میکند‪ .‬ای مرید است که همواره به مرشد خود ادای احترام و وراداری میکناد‪.‬‬
‫آنچه که ماهاراج انجام میداد رراسوی ستایش و پرستش بود‪ .‬آنگااه ماهااراج باه‬
‫‪263‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫گلمای گفت‪« ،‬سینی مخصوص آرتی و چرا ها را بیاور‪ .‬م امروز میخواهم آرتی‬
‫مروان را به جا آورم‪ .‬گلمای‪ ،‬به مروان بگو م امروز اینجا آمدم و جلوی عکساش‬
‫ستایش کردم و آرتیاش را به جا آوردم‪ .‬گلمای بایدرناگ وسااید الزم را آورد و‬
‫اوپاسنی ماهاراج مراسم آرتی را آغاز کرد‪ .‬او در حالی که ستایش میخواند‪ ،‬سینی‬
‫که در دست داشت را جلوی عکس بابا چرخاند و در پایان‪ ،‬پس از لمس کردن آن‬
‫با پیشانیاش‪ ،‬سینی را زمی گذاشت‪ .‬ای نماا کاه اوپاسانی ماهااراج‪ ،‬مهرباباا را‬
‫پرستش مینمود‪ ،‬قلب ادی‪ ،‬پادری و گلمای را به شدت زیر و رو نمود‪ .‬گلمای باا‬
‫دیدن اوپاسنی ماهاراج‪ ،‬اشک در چشمانش جمع شد‪ .‬اوپاسنی ماهاراج به ویژه باه‬
‫ای منظور از ساکوری به احمدنگر آمده بود‪.‬‬
‫پس از باخبر شدن مندلیها در میسور از دیدار اوپاسنی ماهاراج‪ ،‬آنان پی بردناد‬
‫که چرا بابا برگزاری هر گونه جش در زادروزش را منع کرده بود‪.‬‬
‫آنچه که مرشد کامد انجام میدهد برای تمام جهان است‪ .‬تمام جهان توسط‬
‫بدن و ذه اوپاسنی ماهاراج‪ ،‬زادروز مهربابا را جش گررت! اقیانوس خواست که‬
‫اقیانوس در جسم را پرستش کند! اقیانوس‪ ،‬عشق خود را برای اقیانوسِ کالبد‬
‫گررته بیان نمود‪ .‬اگر تمام قهرههای کد آررینش‪ ،‬اقیانوس را پرستش میکردند‪،‬‬
‫نمیتواند با ای گونه پرستش که با عشق مرشد کامد به اواتار انجام گررت‬
‫مقایسه شود! پرستش و بزرگی از آن تو است‪ ،‬اوپاسنی ماهاراج‪ ،‬پادشاه یوگیها!‬
‫پرستش و بزرگی از آن تو است‪ ،‬شاه شاهان!‬
‫روز بعد بابا تنها به همراهی برادرش زال از بنگلور با قهار راهی ناسیک شد‪ .‬بنابر‬
‫دستور بابا‪ ،‬توکارام مرد جوانی که پیشتر یکی از شاگردان مهر اشرام بود و اینک با‬
‫رهنمودهای مهربابا زندگی میکرد و در ناسیک آموزش دیده بود که راننده شاود‪،‬‬
‫چانجی را با اتومبید به میسور برد‪ .‬پسران دیگر مدرسه هم تماس خود را باا باباا‬
‫نگاه داشته و همی حرره را برگزیده بودند‪ .‬از جمله‪ :‬بائو چیما‪ ،‬شانکار و سوبهدار‪.‬‬
‫بابا از ناسیک برای دیدار خصوصی با گلماای راهای احمادنگر شاد‪ .‬ساپس ادی‬
‫سینیور با اتومبید‪ ،‬بابا و زال را به ناسایک برگرداناد‪ .‬باباا باا رساتم و ررینای در‬
‫اشرام میسور‬ ‫‪264‬‬

‫ناسیک دیدن نمود‪ .‬چون باباا‪ ،‬ررینای را‬


‫برای زیست با بانوان مندلی با خاود باه‬
‫میسور نبرده بود احسااس مایکارد کاه‬
‫کنار گذاشته شده است و بسایار دلخاور‬
‫باود‪ .‬بابااا او را دوسات داشاات و صادهااا‬
‫کیلومتر از بنگلور به ویژه بارای دلاداری‬
‫دادن و آرام نمااودن او ساافر کاارده بااود‪.‬‬
‫ررینی از ای عالقهی باباا دلگارم و آرام‬
‫شد‪ .‬بابا با مهربانی بچههای آناان‪ ،‬مِهلاو‪،‬‬
‫رالو‪ ،‬مهرو‪ ،‬ناگو و بهارام را ماورد توجاه‬
‫قرار داد‪.‬‬
‫بابا همچنی از خانوادهی ناوال تلعتی و‬
‫خویشاوندان رامجو دیدن و به مشاکالت‬
‫رااردی آنااان رساایدگی نمااود‪ .‬پااس از‬
‫سمت چپ باال‪ :‬نوروزجی داداچانجی‪ ،‬ارنواز‪،‬‬
‫دیداری کوتاه‪ ،‬ادی سینیور‪ ،‬بابا و زال را‬
‫باچامای همسر نوروزجی‪ ،‬نرگس‪ ،‬گلمای‪ ،‬دکتر‬
‫گوهر‪ ،‬تهمتن‬
‫با اتومبید به بمب ی برد و برای یاک روز‬
‫در منازل ناوروزجی داداچاانجی ساکنی‬
‫گزیدند‪ .‬در بمب ی‪ ،‬آقای چاکار وارتی اهد میساور بارای دیادار باا باباا باه منازل‬
‫داداچانجی آمد اما در آن زمان‪ ،‬بابا در خانه نبود‪ .‬سپس آن مرد نامهای بارای باباا‬
‫گذاشت و درخواست راهنمایی نمود‪ .‬بعدا بابا با مهربانی آن نامه را پاساخ داد‪ .‬باباا‬
‫پس از دیداری یک روزه در بمب ی‪ ،‬شامگاه ‪ 23‬روریه به میسور بازگشت‪.‬‬
‫در درازی اقامتش در میسور‪ ،‬بابا دساتور داده باود کاه آدرس کناونیاش را باه‬
‫بیرون ندهند‪ ،‬زیرا که مردم خواستار دیدار با او شده و یا میخواستند برایش نامه‬
‫بنویسند که کار او را دستخوش اختالل میکرد‪ 24 .‬روریه‪ ،‬بابا از باگیرات پرسید‪،‬‬
‫«آیا آدرس اینجا را به کسی دادهای»؟ باگیرات انکار کرد‪ .‬بابا دوباره از او پرسید و‬
‫‪265‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫باگیرات باز انکار کرد‪ .‬آنگاه بابا دستور داد که کتاش را بیاورند‪ .‬هنگامی که کات‬
‫بابا را آوردند‪ ،‬بابا از جیب آن نامهی در بساتهای را درآورد کاه از احمادنگر بارای‬
‫باگیرات به میسور ررستاده شده بود‪ .‬بابا نامه را پیش روی حاضری باز کارد و باه‬
‫بخشی از نامه اشاره نمود که نام میسور در آن آمده بود‪ .‬روش بود که باگیرات در‬
‫نامهی پیشی خود‪ ،‬از میسور نام برده بوده است‪ .‬باگیرات مجباور باه اعتاراف باه‬
‫اشتباهش شد و بابا او را بخشید‪.‬‬
‫پس از چند هفته‪ ،‬ماساجی‪ ،‬کاکوبای‪ ،‬مورلی و جمادار به میسور آمدند‪ .‬از ای رو‬
‫پندو‪ ،‬پادری‪ ،‬ادی سینیور‪ ،‬سیدو‪ ،‬رائوصاحب‪ ،‬مادر مهرا دولتمای و دختر گلمای‬
‫دالی تنها مندلیهایی بودند که هنوز در مهرآباد سکونت داشتند‪.‬‬
‫بابا برای چندی ماه تدارک میدید که دوستداران بسیار نزدیک غربیاش را برای‬
‫اقامتی دراز مدت به هند بیاورد و در جستوجوی مکانی مناسب بود که ماردان و‬
‫بانوان شرقی و غربی بتوانند بدون هیچ مزاحمتی باهم زندگی کنند‪ .‬در ای راستا‪،‬‬
‫بابا بعد از ظهر ‪ 27‬روریه به همراهی گوستاجی و زال به شهر کوچک اوتی ررت و‬
‫پس از بررسی سه یا چهار مکان‪ ،‬در شامگاه ‪ 1‬مارس به میسور بازگشات و خااطر‬
‫نشان ساخت‪« ،‬اوتی مکان بسیار خوبی برای اقامات غربایهاا اسات اماا ماا بعادا‬
‫دربارهی آن تصمیم قهعی خواهیم گررت»‪.‬‬
‫برای سالیان داراز‪ ،‬بابا میخواست ملک مهرآباد را از خان صاحب کیخسرو ایرانی‬
‫پدر ادی و رستم خریداری کند و مبلغ ‪ 5000‬روپی هم به او پیشنهاد داده بود اما‬
‫خان صاحب تماایلی باه راروش نداشات‪ .‬در ایا دوران‪ ،‬ملاک مهرآبااد و تماام‬
‫ساختمانهای آن هنوز به نام خان صااحب ربات شاده باود‪ .‬در ‪ 4‬ماارس ‪،1936‬‬
‫ناگهان نامهای از ادی رسید که پدرش آن ملک را به نام مهربابا منتقد کرده است‪.‬‬
‫در سند‪ ،‬خان صاحب واقعا نوشته بود‪« ،‬م بدی وسیله ای ملک را از روی عشق‬
‫به مهربابا منتقد میکنم»‪ .‬پس از خوانده شدن نامه‪ ،‬بابا گفات‪« ،‬زماانی باود کاه‬
‫برای خرید ملک ‪ 5000‬روپی به او پیشنهاد دادم اما او سر باز زد اما اینک او آن را‬
‫اشرام میسور‬ ‫‪266‬‬

‫رایگان به م داده است‪ .‬چگونه و چرا ای رخ داد؟ آن به خاطر نیاروی عشاق رخ‬
‫داد! عشق بیهمتاست و غیر ممک را امکانپذیر میسازد»‪.‬‬
‫از ‪ 6‬مارس‪ ،‬بابا شروع کرد به یک وعده غذا خوردن و خلوت نشینیاش سافت و‬
‫سختتر شد‪ 7 .‬مارس‪ ،‬بابا برای گردشی کوتاه به همراهی ماردان منادلی از ساد‬
‫کریشناراج سَگَر دیدن کرد و روز بعد به همراه بانوان مندلی به آنجا ررت‪.‬‬
‫‪ 9‬مارس‪ ،‬آقای چاکار وارتی‪ ،‬مردی که پیشتر میخواست بابا را در بمب ی ببیناد‬
‫اما ناکام مانده بود برای دارشان به محد سکونت بابا به «باال» منزل آمد‪ .‬بابا اجازه‬
‫داد که آن مرد از اتاق مجاور‪ ،‬برای یک دقیقه او را ببیناد‪ .‬پاس از آنکاه چاکاار‬
‫وارتی از بابا دارشان گررت‪ ،‬چانجی با او گفتوگو کرد و پی بارد کاه او ماردی باا‬
‫نفوذ است‪ .‬چاکار وارتی به چانجی اطمینان داد که پس از مشورت با ماهاراجاهی‬
‫میسور مکان مناسبتری را برای اشرام بابا خواهد یارت‪.‬‬
‫در ای بازه زمانی‪ ،‬نامههایی از دوستداران غربی بابا دریارت میشد با ای پرسش‬
‫که چگونه و بر چه چیزی مراقبه کنند‪ .‬بابا برای کماک باه آناان دساتور داد کاه‬
‫نموداری را برای مراقبه تهیه کنند‪ .‬در ‪ 10‬مارس‪ ،‬بابا روش گری کرد‪« ،‬آنان بایاد‬
‫بیندیشند‪ ،‬م ای بدن نیستم»‪ .‬ای نمودار به آنان در مراقبه کمک خواهد کرد و‬
‫از یورش اندیشهها که ذه شان را هنگام مراقبه پر میکند‪ ،‬خواهند گریخت»‪.‬‬
‫در روزنامهها گزارشهایی پیرامون احتمال درگررت جنگ بی ررانساه و آلماان‬
‫نوشته میشد‪ 14 .‬مارس‪ ،‬بابا در ای مورد چنای گفات‪« ،‬شاعلهور شادن آتاش‬
‫جنگ حتمی است و تمام جهان درگیر خواهد شد‪ .‬اگر اکنون آغااز نگاردد‪ ،‬بهتار‬
‫خواهد بود»‪ .‬سپس اضاره کرد‪« ،‬لحظهای که جنگ آغاز گردد‪ ،‬کار م نیز شاروع‬
‫خواهد شد»‪.‬‬
‫از آنجایی که بابا خلاوتنشاینی سافت و ساختتار رای در پایش گررتاه باود‪،‬‬
‫دیرگاهی بود که برای غربیها نامه ننوشاته باود‪ .‬اماا در ‪ 16‬ماارس‪ ،‬ایا ناماه را‬
‫ررستاد‪:‬‬
‫خودیهای محبوب م‬
‫‪267‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫ای یک سکوت دراز مدت بوده؛ سکوتی که آزماون ساختی بارای هماهی شاما‬
‫عزیزان بوده است؛ به طوری که تنها م میدانم‪ .‬اما هادف بازرگ آن باه دسات‬
‫آمده است و م بسیار خوشحالم‪ .‬ای سکوت بااوجود زماان زیاادی کاه باه درازا‬
‫کشید‪ ،‬به شما درس بزرگی داد؛ درس رنج کشیدن و گهگاه رنجی بسایار شادید‪.‬‬
‫م میدانم‪ .‬اما اگر آن رنج‪ ،‬شما را واداشته است کاه هرچاه بیشاتر باه محباوب‬
‫الهیتان بیندیشید‪ ،‬و اگر شما را در عشق نزدیکتر آورده است‪ ،‬م دلشادم‪.‬‬
‫در ای دوران از رنج شما بود که ما از همدمی یکدیگر از راه گفتوگوی درونای‪،‬‬
‫بیشتری لذت را بردیم‪ .‬زیرا که با دلشادی زیاد به آهنگ تپش قلابهاایی گاوش‬
‫میکردم که پیوسته در آرزوی رساندن آوا و پیام خود به م بودند‪...‬‬
‫بابا برای یاران دیگرش در امریکا و اروپا چنی نوشت‪:‬‬
‫اگر شما رقط میدانستید سکوت چگونه بیشتر از واژگان سخ میگوید‪ .‬چنای‬
‫سکوتی را صدها بار بیشتر پذیرا میشدید تا کالمی که بر زبان یا روی کاغذ جاری‬
‫میگردد‪ .‬زیرا که در چنی دورانهای بلندِ سکوت است که قلبهای بهم پیوناد‪-‬‬
‫خورده با عشق‪ ،‬بهم نزدیکتر گشته و گفتوگوی درونی بیشتر برقرار مایگاردد‪.‬‬
‫مانند عشق شما برای محبوب الهیتان‪ .‬در ای دوران ساکوت‪ ،‬ما صادای تاپش‬
‫قلبها را که مشتاق عشقی هستند کاه سارانجام آن را باه دسات خواهناد آورد‪،‬‬
‫شدیدتر و ژرفتر احساس کردم‪ .‬بابا راه را برای شما عزیزان باز میکند و در جلاو‬
‫گام برمیدارد‪ ،‬آیا شما محبوبان‪ ،‬در پی او نخواهید ررت؟ و هنگامی که شاما او را‬
‫در ای راه زندگی‪ ،‬نور و عشق دنبال مایکنیاد‪ ،‬آیاا چهارهای خنادان نخواهیاد‬
‫داشت و احساس خوشحالی و شادی نخواهید کرد؟ زیرا که شما با م در حرکات‬
‫هستید و به سوی زندگی که آرامش جاویدان و مسرت وصف نشدنی در انتظارتان‬
‫است گام برمیدارید!‬
‫در مارس ‪ ،1936‬موضوع تاسیس یا تاسیس نکاردن اشارام در میساور باه طاور‬
‫جدی بی بابا و مندلیها مورد گفتوگو قرار گررت‪ .‬اما بابا بیان نماود کاه ماردم‬
‫میسور به طور سنتی بیش از حد ذهنیت ماذهبی دارناد و چاون ساخت درگیار‬
‫اشرام میسور‬ ‫‪268‬‬

‫سنتهای دینی و خشک و مقدس هستند رها نمودن آنان از کوتهرکری برخاسته‬
‫از تعصبات بسیار دشوار خواهد بود و از ای رو اشرام او نمیتواند در رضایی به دور‬
‫از ستیز و اعتراض به کار خود ادامه دهد‪.‬‬
‫‪ 15‬مارس‪ ،‬بابا ای بیانیهی تند و تلخ را دیکته کرد‪:‬‬
‫م ای مکان را دوست دارم اما در اینجا حرکتهای م محدود خواهناد شاد و‬
‫نمیتوانم به خاطر چنی اررادی‪ ،‬آزادانه به ای سو و آن سو باروم‪ .‬و ما ایا را‬
‫دوست ندارم‪ .‬زمان آن گذشته است که مانند گذشته کاه کاد اشارام توکاا را در‬
‫ظرف هشت روز پیاده و جا به جا کردم‪ ،‬بتوانم اشرام خود به مکاانی دیگار منقاد‬
‫سازم‪ .‬رویهمررته‪ ،‬در آن زمان‪ ،‬آن مرحلهای سراسر متفاوت از کار م بود‪ .‬اینک‬
‫میخواهم برنامهی معی و روشنی را آماده سازم تا در آینده‪ ،‬هیچ مشکلی پایش‬
‫نیاید‪ .‬برای ای منظور‪ ،‬باید شمشیر در دست داشته باشم که بدان وسایله بتاوانم‬
‫وارد بیشهی شیر شوم و او را از پای درآورم‪ .‬البته ای بدان معنا است کاه بتاوانم‬
‫اینجا‪ ،‬کارم را در میان تمام ای تعصبات مذهبی انجام دهم‪.‬‬
‫تمام ای آدمهای متعصب را باید به خط اول میدان جنگ ررستاد!‬
‫یک رریبکار شیاد‪ ،‬بهتر از چنی اررادی است زیرا او همانگونه که هست‪ ،‬خاود‬
‫را نشان میدهد؛ مردم مایتوانناد او را بشناساند‪ ،‬دور اندیشای کارده و از او دور‬
‫بمانند‪ .‬اما ای مذهبیهای متعصب‪ ،‬برای مردم خهرناکاناد ایناان شایهانهاای‬
‫قدیسنما هستند!‬
‫آدمهای تنبدِ به درد نخورِ عاطد و باطد‪ ،‬بارها طبیعتی شجاع و دالورانه دارند و‬
‫آمادهی روبهرو شده با هر احتمالی هستند و از مرگ نمیهراسند‪ .‬اما ای خشاکه‬
‫مقدسهای مذهبی‪ ،‬اررادی بزدل و ریاکارناد کاه وانماود مایکنناد پرهیزکارناد‪.‬‬
‫بنابرای ای متعصبهاای ماذهبی‪ ،‬بیشاتر خهرنااکاناد و همانناد روسایاهان و‬
‫رسوایانی هستند در رخت درویشی!‬
‫بابا در درازای اقامتش در میسور‪ ،‬چندی بار از بنگلور دیدن کرد‪ .‬هرگاه که او به‬
‫آن شهر میررت‪ ،‬همیشه سر راه در شهرستان کِنگِاری توقاف مایکارد و از چااه‬
‫‪269‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫نزدیک ایستگاه قهار آب مینوشید‪ .‬به راستی‪ ،‬بابا تنهاا بارای نوشایدن آب از آن‬
‫چاه به بنگلور میررت‪ 21 .‬مارس هنگامی که مِهِ دارگاه خبار مارگ بارادرش را‬
‫دریارت کرد‪ ،‬به گریه ارتاد‪ .‬بابا او را به کنار کشید و گفت‪:‬‬
‫ای زندگی و بدن و مرگها‪ ،‬همگی مایا است و گریه کردن به خاطر مارگ یاک‬
‫شخص‪ ،‬نشانهی نادانی است‪ .‬به یاد داشته باش که مایا به مفهوم ای جهان و امور‬
‫آن نیست‪ .‬خیالی واهی که ای جهان و تماام چیزهاای درون آن واقعای اسات و‬
‫احساس خوشحالی و ناخوشحالی در برخی وضعیتها‪ ،‬مایا است‪ .‬ببی مایا چگونه‬
‫دلربایی میکند و انسانها را میرریبد و خاودش را گرداگارد آناان تنیاده اسات!‬
‫روزانه هزاران ت میمیرند‪ .‬به تازگی در امریکا شمار زیادی در سید جان خاود را‬
‫از دست دادند‪ .‬در جنگی در ابیسینیا شمار زیادی کشاته شادند‪ .‬یاک زلزلاه در‬
‫کویته جان ‪ 3000‬نفر را گررت! اما گرچه ای هازاران هازار تا چشام از جهاان‬
‫رروبستند‪ ،‬تو برای آنان ناراحت و آزرده نشدی‪ .‬آن هزاران ت ‪ ،‬مرد و زن و بچه که‬
‫جانشان را از دست دادند‪ ،‬سالم و قوی بودند و انتظار مایررات کاه عماری دراز‬
‫داشته باشند با امیدها و آرزوها و برنامههای گوناگون‪.‬‬
‫برادر تو در مقایسه با آناان‪ ،‬پیار و بیماار باود و درد و رناج زیاادی مایکشاید‪.‬‬
‫اشکهایی که به خاطر او میریزی‪ ،‬بیرایده است‪ .‬او از درد و رنج رها گشته و تاو‬
‫باید خوشحال باشی‪.‬‬
‫در پایان مارس‪ ،‬بابا از دل درد رنج میبرد و بسیار ناراحات باه نظار مایرساید‪.‬‬
‫چاگان که اندکی در مورد درمانهای آیرودیک ‪ ayurvedic‬میدانست باه باباا یاک‬
‫حلقهی رلزی داد که به دست کند‪ .‬اما روز بعد که بابا انگشتش ورم کرد‪ ،‬انگشاتر‬
‫را درآورد‪ .‬ای در حالی است که دیگاران هام نااخوش بودناد‪ .‬ماانی خاواهر باباا‬
‫استخوان پس گوشش عفونت کرده و در ‪ 23‬مارس او را به بیمارستان بردناد و دو‬
‫روز بعد مورد جراحی قرار گررت‪ .‬ناجا که در میسور آشپزی میکرد به مراقبات از‬
‫مانی در بیمارستان گماشته شد‪ .‬از ای رو خورشید کار آشپزی را به عهاده گررات‬
‫اما او نیز تب کرد‪ .‬والو نیز ناخوش شد و به نظر میرسید که یک بیمااری پاس از‬
‫اشرام میسور‬ ‫‪270‬‬

‫یک بیماری دیگر آنان را به ستوه آورده است‪ .‬مهرا حالش خوب بود و به کارهاای‬
‫شخصی بابا رسیدگی میکرد و ایندو در آشپزخانه کمک میکرد‪ .‬باایا حاال‪ ،‬باه‬
‫خاطر همهی ای مشکالت‪ ،‬همه چیز در خانه بههم ریخته بود‪ .‬در میاان ماردان‪،‬‬
‫چاگان که نگهبانی شب را به عهده داشت نیز بیمار شد‪ .‬مشکد دیگر ای بود کاه‬
‫شبها آدمهای الت و گردن کلفت به خانه سنگ پرتااب مایکردناد و باا ایجااد‬
‫سوراخ در پوشش حصیری گرد خانه‪ ،‬میخواستند ببینند در آنجا چاه مایگاذرد‪.‬‬
‫پوشش حصیری به منظور ایجاد رضای خصوصی برای بانوان بود‪.‬‬
‫پیش از آنکه بیماریها به آنان حملهور شود‪ ،‬سوناماسای در درازای روز بیارون‬
‫خانه نگهبانی میداد اما چون وظیفهی آشپزی برای ماانی باه عهادهاش گذاشاته‬
‫شده بود کسی نبود که جایگزینش شود و از آنجایی که مردان هم اجازه نداشتند‬
‫به قسمت بانوان بروند خود بابا نگهبانی را به عهده گررته بود‪ .‬آنگاه با پایان یارت‬
‫کار پخت و پز‪ ،‬سوناماسی با بابا نگهبانی را تعویض مینمود‪.‬‬
‫بابا در ای مورد بیان نمود‪« ،‬ای ها همگی مایای میسوری است که با تمام تاوان‬
‫کار میکند و به مشکالتی در همه سو دام میزند»‪.‬‬
‫بابا دو یا سه بار در روز برای دیدن مانی به بیمارستان میررت و برایش سوپ یا‬
‫مایعات دیگر میبرد‪ .‬بابا همچنی برای ای که مهم شاود ماانی خاوب درماان‬
‫میشود‪ ،‬چانجی را پیوسته نزد پزشک مایررساتاد‪ .‬پرساتاران در آن بیمارساتان‬
‫تمام ‪ -‬زنانه‪ ،‬بسیار زیاد جذب بابا شده بودند‪ ،‬هرچند که هویتاش آشکار نگردیده‬
‫بود‪ .‬در درازای ای دوران پر دردسر‪ ،‬در ‪ 14‬آورید بابا هنگام گفاتوگاو پیراماون‬
‫موضوعاتی با مندلیها بیان نمود‪« ،‬م پاراماتما؛ خداوند با آگاهی بیکران هساتم‬
‫و در یک چشم بهم زدن میتوانم تمام ایا ساختیهاا را از میاان باردارم‪ .‬ماانی‬
‫خواهر م است‪ ،‬آیا نمیتوانم حالش را بهبود بخشام؟ اماا گرچاه او خاواهر ما‬
‫است‪ ،‬اما م نیروی ذهنم را برای او و یا تمام کسانی که به م نزدیک هستند به‬
‫کار نمیگیرم‪ .‬بنابرای م باید به درمانهای دنیاوی متوساد شاوم و از دیگاران‬
‫برای انجام کارم ستایش کنم»‪ .‬بابا رو به چانجی نمود و ادامه داد‪« ،‬م بارها تو را‬
‫‪271‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫نزد پزشک میررستم و تو باید او را خشنود و راضای کنای‪ .‬حاال چاگاان اکناون‬
‫چنان بد است که میخواهد برای سه ماه استراحت کند اما همزمان میدانم کسی‬
‫نمیتواند کار او را انجام دهد‪ .‬بنابرای م باید او را لوس کانم‪ .‬چارا تاا ایا حاد‬
‫زیادروی کنم؟ برای ای که به او نیااز دارم‪ .‬گرچاه ما خداوناد تواناا هساتم اماا‬
‫نیازهای معینی دارم‪ .‬هر کس برای کاری وابسته به کسی است اما تفااوت بسایار‬
‫زیادی بی نیازهای شما و م وجود دارد‪ ،‬بزرگتر از زمی تا آسمان‪ .‬نیازهای شما‬
‫از روی خودخواهی است اما نیازهای م از روی ازخودگذشتگی و خالی از هرگونه‬
‫انگیزهی خودخواهانه است‪ .‬نیاز م به خاطر بهتر شدن دیگران است و چون برای‬
‫خوبی دیگران است‪ ،‬موردی نیست که دل دیگران را به دست آورم‪ .‬به خاطر نیااز‬
‫خودم‪ ،‬م به سالمت چاگان توجه میکنم و ترتیب درماان او را دادهام‪ .‬اگار نیااز‬
‫نداشتم‪ ،‬برایم اهمیتی نداشت اگر چاگان میمرد! نیاز م بارای دیگاران لهاف و‬
‫بخشش در بر دارد اما برای م آزار و اذیت است! شما مایتوانیاد آن را در ررتاار‬
‫نامهربانانهی دکتر ببینید‪ .‬م او را با رروتنی تحمد میکنم و به شما نیاز دساتور‬
‫دادهام که رروت باشید»‪.‬‬
‫پس از دو روز‪ ،‬در ‪ 16‬آورید‪ ،‬بابا موضوع آزار دهنده و بارهم زننادهی میساور را‬
‫ادامه داد و چنی روش گری نمود‪« ،‬در ابتدا‪ ،‬ای مکان جاذابیتهاای رراوانای را‬
‫ارائه نمود؛ آب و هوای دلچسب‪ ،‬محیهی زیبا‪ ،‬خانهای راحت برای زندگی (به ویژه‬
‫برای بانوان و ما همگان دوست داشتیم که اینجا بمانیم‪ .‬اما ناگهان بیماری گوش‬
‫مانی پیش آمد و تمام کار بازایستاده است‪ .‬خالصه‪ ،‬ما به معنی خاص کلمه‪ ،‬اینجا‬
‫گیر ارتادهایم‪ .‬میسور به یک دردسر درآمده است»‪.‬‬
‫مااردان مناادلی پرساایدند‪ ،‬چاارا او تمااام سااختیهااا را تاااب ماایآورد و مراقااب‬
‫کوچکتری جزئیات است و خودش را به ای همه دردسر میاندازد‪.‬‬
‫بابا به طور مفصد پاسخ داد‪:‬‬
‫وظیفهی م ای است که شما را از چنگ مایا بیرون آورم و برای ای کار باید با‬
‫مخالفت و دشمنی مایا روبهرو گردم که نمیخواهد که م ای کار را انجام دهام‪.‬‬
‫اشرام میسور‬ ‫‪272‬‬

‫چرا‪ ،‬چگونه؟ بنابر قانون واکنش‪ ،‬ای به طور خودکار و اتوماتیکوار انجام میگیرد‪.‬‬
‫مایا ای کار را عمدا انجام نمیدهد‪ ،‬بلکه اتومایتکوار رخ میدهاد‪ .‬هرچاه بیشاتر‬
‫بکوشم که مردم را از چنگهای او آزاد سازم‪ ،‬مایا بیشتر میکوشد کاه آناان را در‬
‫دام خود بکشد و از ای رو از سر دشمنی و مخالفت برمایآیاد! ایا بناابر قاانون‬
‫ایستادگی و واکنش رخ میدهد‪ .‬مایا مانند خفاش است‪ .‬یاکباار کاه خفااش باه‬
‫گوش شما بچسابد‪ ،‬باه آساانی دسات برنمایدارد‪ .‬اگار او را تنهاا بگذاریاد و باا‬
‫شکیبایی‪ ،‬صبر کنید‪ ،‬به او دست نزنید و او را آشفته نسازید‪ ،‬ممک است پاس از‬
‫چند ساعت شما را رها کند‪ .‬اما همی که بخواهید به زور او را از روی گوش خاود‬
‫بردارید‪ ،‬خفاش محکمتر میچسبد و اگر با رشار هرچه بیشتر بخواهید او را بکنید‪،‬‬
‫شما میتوانید‪ ،‬اما گوش شما نیز کنده شده و در چنگ او قرار خواهد داشت‪.‬‬
‫یا شما میتوانید مایا را با مارمولک مقایسه کنید که به دیوار میچسبد‪ ،‬اگر شما‬
‫بخواهید او را بردارید‪ ،‬خیلی محکمتر میچسبد‪ .‬ای قانونی است که نمیتاوان آن‬
‫را نادیده گررت و آنچه را که نمیتوان درمان نمود باید تحمد نمود! به ای دلید‪،‬‬
‫تمام پیران‪ ،‬مرشدان کامد و اواتارهای بازرگ باه طاور هولنااکی رناج مایبرناد‪.‬‬
‫درجههای مخالفت و دشمنی مایا‪ ،‬بنابر ماهیت کار و وظیفهای کاه باه استتادان‬
‫روحانی واگذار شده است تفاوت دارد‪.‬‬
‫حتا مرشدان کاملی مانند سای بابا‪ ،‬باباجان و اوپاسنی ماهاراج نیز چنی مخالفت‬
‫و دشمنی که م با آن روبهرو هستم را ندارند‪ .‬ای بدان دلید است که وظیفههای‬
‫آنان محدود به دایرههای معینای اسات و مانناد وظیفاهی ما جنباهی جهاانی‬
‫گسترده ندارند‪ .‬برای نمونه‪ ،‬سای بابا‪ ،‬شراب مینوشید و گوشت میخورد و توجاه‬
‫به تاریری که بر دیگران میگذاشت نداشت‪ ،‬زیرا که کار او مانند کار م گونااگون‬
‫و جهانی نبود‪ .‬او صررا کارش را که تبارک نماودن کساانی کاه بارای دارشاان او‬
‫میآمدند انجام میداد‪ .‬زمینه و دامنهی رعالیت او مانند م با اشرامها و برنامهها و‬
‫نقشههای بیشمار گسترده نبود‪ .‬بنابرای ‪ ،‬برای سای بابا مهم نبود چه کسی پیش‬
‫او میآید و آنان از ررتار خاص او چه برداشاتی دارناد‪ .‬اماا باازهم اراراد باانفوذ و‬
‫‪273‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫همچنی دانشگاهی مانند دیکسِت و کاپااردِه و دیگاران نازد او مایررتناد و او را‬


‫میپرستیدند‪ .‬در مورد اوپاسنی ماهاراج و نارایان ماهاراج نیز هم همی طور است و‬
‫هرچند که هردوی آنها خودشان یکتاهای کاملی هساتند اماا کارشاان طبیعات‬
‫ررقه گرایانهی هندوها را دارد‪ .‬و گرد آنها براهم هایی جمع شادهاناد کاه تماام‬
‫آداب و رسوم و تشریفات را سفت و سخت به جا میآورند و دیگران را بیرون نگاه‬
‫میدارند‪ .‬بیتفاوتی اوپاسنی ماهاراج به عرف و قوانی رابات جامعاه او را بادنام و‬
‫کارش را دشوار نمود به طوری که به رسوایی و زحمت دام زد‪ .‬اما بارایش مهام‬
‫نبود‪ ،‬نه تنها به دلید ایا کاه او کامتل اسات و از ایا رو بااالتر و رراساوی ایا‬
‫چیزهاست‪ ،‬بلکه به دلید ای که کارش آنقدر گسترده و شدید نیست که ضرورت‬
‫داشته باشد مراقبت و احتیان الزم را اگر طور دیگر بود به کار گیرد‪.‬‬
‫کار م جهانی است‪ ،‬از ای رو باید با انواع گوناگون مردم از هر مذهب و کشور و‬
‫کیش‪ ،‬در شرق و در غرب در تماس باشم‪ .‬و هنگام کار باید بسیار مراقب احساس‬
‫همهی کسانی که در تماس با م قرار میگیرند بوده و تاریر آن را در نظر گیارم‪،‬‬
‫به ویژه کسانی که میخواهند بیدرنگ اکنون برای م و یاا بعادا در آیناده کاار‬
‫کنند‪ .‬اگر ای کار را نکنم‪ ،‬هیچ کاس وارد کاار ما نشاده و باه کااری هام کاه‬
‫میخواهم انجام دهند‪ ،‬تهییج و ترغیب نمیشود‪ .‬در نقشهی بزرگ و جهانیام‪ ،‬نیاز‬
‫به مردان و بانوانی از همهی طبقات اجتماعی‪ ،‬کیشهاا‪ ،‬ررقاههاا و ماذهبهاا در‬
‫زندگی دارم؛ از تهیدستتری دهقانان گررته تا راکرِلِر که رروتمندتری اسات و‬
‫هریک شایستهی یک نوع کاار خااص در رتباه و جامعاهی خاود هساتند‪ .‬بادی‬
‫ترتیب‪ ،‬م شخصی را که از روی مید گرایش به ای کار دارد مییابم‪.‬‬
‫بنابرای ‪ ،‬هندوها‪ ،‬مسلمانان‪ ،‬پارسیها‪ ،‬مسیحیان‪ ،‬شارقیهاا و غربایهاا باا ما‬
‫هستند و هریک امیال‪ ،‬خلق و خوها‪ ،‬گرایشها‪ ،‬برازندگیها و عالقاههاای معینای‬
‫برای انجام کار معینی دارد‪ .‬تک تک آناان‪ ،‬در زماان کناونی‪ ،‬نقهاه ضاعفهاا و‬
‫تعصبات خود را در کنار صفات خوب دارند و اگار بخاواهم شاخص بخصوصای را‬
‫برای کار معی خودم جور کنم‪ ،‬باید همهی ای چیزها و عوامد را مشاهده کرده و‬
‫اشرام میسور‬ ‫‪274‬‬

‫در نظر بگیرم‪ .‬بنابرای هرگاه شخصی معرری میشود و یا در تماس باا ما قارار‬
‫میگیرد‪ ،‬در ابتدا برای زمان معینای‪ ،‬از نزدیاک او را زیار نظار مایگیارم و حتاا‬
‫تعصبات طبقهی اجتماعی و کیش و مذهبی او را مورد توجه قرار میدهم‪.‬‬
‫م نقان ضعف دیگرش را در منش و خلق و خو‪ ،‬تاب میآورم تا ای که شاخص‬
‫ررته ررته تربیت شده و آماده گردد آنها را یکی پس از دیگری کنار گذارد‪ .‬آنگاه‬
‫او میتواند با زاویهی دید بازتری شروع به رهمیدن چیزها کند‪ .‬در ای میان‪ ،‬او در‬
‫تمامی مدت‪ ،‬از راه روش گریها‪ ،‬سخنان و اشارههای مساتقیم باه دیگاران‪ ،‬کاه‬
‫مناسب اوست‪ ،‬تربیت میگردد‪ .‬ای یک کار بسایار ظریاف و مشاکلی اسات کاه‬
‫مشکالت رراوانی را برای شماری از مردم که در پیوند با موضاوع خاصای هساتند‬
‫دربردارد‪ .‬در نتیجه‪ ،‬برخی باید برای کسانی که دارند تربیت میشوند‪ ،‬به طور غیر‬
‫ضروری‪ ،‬شکیبا باشند و رنج ببرند‪ .‬بدی روش‪ ،‬در درازای ای سالها شمار زیادی‬
‫تربیت شدهاند به طوری که مندلیهای هنادو‪ ،‬مسالمان‪ ،‬پارسای و مسایحی یااد‬
‫گررتهاند به عنوان یک خانواده زندگی کنند‪ .‬تعصابات ماذهبی و اجتمااعی آناان‬
‫عمال نابود شده است و اینک قانع شدهاند که تمام عیبها و تعصبات آنان اشتباه و‬
‫غیر واقعی بوده و مذهب واقعیشان‪ ،‬برادری جهانی و عشق یکسان بارای همگاان‬
‫است‪ .‬آنان ایا درس را پاس از آماوزشهاایی کاه ساالیان دراز باه آناان داده و‬
‫تدبیرهایی که به کار گررتهام آموختهاند‪ .‬و ای کار با اداره کردن هر مورد به طور‬
‫جداگانه بر اساس خلق و خوی تک تک آنان انجام شده است‪ .‬م میدانم و آناان‬
‫را مدبرانه از راه تعصبات مذهبی خشک و مقدس و سرسختی در عقیده‪ ،‬گذر داده‬
‫و به درک مدارا با تمام ادیان و هدف راستی روحانی و مقصود زنادگی کاه تنهاا‬
‫ماموریت م است رساندهام‪.‬‬
‫اما اگر بنا بود در آغاز‪ ،‬ای حقاایق روحاانی را آماوزش دهام و نقاان انساانی و‬
‫مذهبی و یا تعصبات طبقات اجتماعی شما را در مراحد اولیاهی آماوزش نادیاده‬
‫بگیرم حتا یک نفر از شما هم با م نمیماندید‪ ،‬چه برسد به آنکه تربیت شوید و‬
‫انظبان و رهم زندگی را که اکنون دارید باه دسات آوریاد‪ .‬اشاخاص بسایار زیااد‬
‫‪275‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫گوناگونی با صدها نقهه ضعف و تعصبات جورواجور وجاود دارناد کاه در مراحاد‬
‫اولیه م باید به آنان سر و کار داشته و ررتاری مدبرانه و با ظرارت داشته باشام و‬
‫شمار زیادی از اشتباهات آنان را نادیده گررته و تاب آورم و حتاا آناان را بااوجود‬
‫اشتباهات و ررتارهای نادرست تعمادی خودشاان ترغیاب نماایم و بادی وسایله‬
‫خودم به شدت رنج ببرم و گاه دیگران را نیز وادارم که به طور غیر ضاروری رناج‬
‫ببرند که آنان نیز دوباره مرا مقصر دانسته و ناراحت و دلخور میگردند‪ .‬آنگاه بایاد‬
‫دوباره وظیفهی اضاریِ توضیح دادن به آنان پیرامون ای که چرا در برخی اوقاات‬
‫کارهای معینی را انجام میدهم پذیرا باشم‪.‬‬
‫همیشه پیچیدگیهایی در یک چنی کار جهانی همانند کار م ‪ ،‬وجود دارد کاه‬
‫با آن‪ ،‬پرسشها و عوامد بسیار زیادی پیرامون و دربرگیرندهی صدها و یا هازاران‬
‫ت از مردم‪ ،‬در یک زمان به وجود میآید‪ .‬در نتیجه‪ ،‬همیشاه ایا امکاان وجاود‬
‫دارد که کردار و گفتار و یا روش گریهایم‪ ،‬به هر صورت‪ ،‬به گوناهای باد تفسایر‬
‫شده و یا بد رهمیده شود‪.‬‬
‫انسان در تالش برای خشنود ساخت همگان‪ ،‬هیچ کس را خشنود نمیسازد‪ .‬اما‬
‫باز هم‪ ،‬م میکوشم که با حرکتها و کردارها و یا کالم که بارای اشاخاص و یاا‬
‫مکانهای معینی الزم باشد‪ ،‬همگان را یا به نوبت و یا در موقعیتهای معی و یاا‬
‫همزمان خشنود سازم‪ .‬آمدن م به میسور در راستای هدف و کاری معی باود و‬
‫رعالیتهایم در اینجا‪ ،‬سمت و سوی معینی را دنبال میکند که هیچ یاک از شاما‬
‫نمیرهمید‪ .‬برای نمونه‪ ،‬همسایهی ما سوبرامانیوم آیر‪ :‬او از آن دسته از اررد اسات‬
‫که م باید با تدبیرهای معینی با او سر و کار داشته باشم‪ ،‬زیرا که مایخاواهم او‬
‫در یک کار معی م در آیناده کماک کناد‪ .‬آقاای آیار ماردی خاوش برخاورد‪،‬‬
‫دانشگاهی‪ ،‬دیندار‪ ،‬با شخصیت و شرارتمند اسات اماا دارای نقاان ضاعف خااص‬
‫معینی است که باید در ابتدا به خاطر کارم‪ ،‬آنها نادیده انگارم‪.‬‬
‫پس از درنگی کوتاه‪ ،‬بابا دربارهی ویژگیهای خاص شخصیت انسانی که در شرق‬
‫و غرب پیدا میشود‪ ،‬روش گریاش را ادامه داد‪:‬‬
‫اشرام میسور‬ ‫‪276‬‬

‫م از روی دانش و تجربهی خود‪ ،‬میدانام کاه کاساتی و ضاعف در شخصایت‬


‫هندیها وجود دارد‪ :‬آنان مانند مردم غرب‪ ،‬هیچ نکته سنجی ندارند‪ .‬برای نموناه‪،‬‬
‫همسایهی ما آیر یک چنای شخصای اسات‪ .‬او بااوجود آنکاه دانشاگاه دیاده و‬
‫روشنفکر است‪ ،‬در یک آن‪ ،‬در مورد کوچکتری موضوعی که نمیرهماد تعصاب‬
‫نشان میدهد‪ .‬آیر برداشتهای معینی دربارهی پیاران و استادان روحتانی دارد و‬
‫برداشتهایش بنابر توضیحاتی شکد گررتهاند که کالهماما و چانجی برایش دادهاند‬
‫و همچنی کتابهایی است که برای خواندن به او داده شده است‪ .‬او همچنای از‬
‫اشرامی که بناست در اینجا برپا شود خشنود و ماید است هار کمکای از دساتش‬
‫برمیآید انجام دهد‪ .‬اما همهی ای ها تنها تا زمانی خیلی خوب پیش خواهد ررات‬
‫که برداشتش که هم اکنون شکد گررته است دوام آورد‪ .‬لحظهای که برداشات او‬
‫رنگ تعصب به خود گیرد و یا از دست برود‪ ،‬تمام شور و اشتیاق او برای همکاری‬
‫و کمک به ما‪ ،‬بر باد خواهد ررت‪ .‬برداشت چنی شخصی بار پایاهی آرماانهاای‬
‫معینی گذاشته شده است که در ذهنش شاکد گررتاه و بایاد تاداوم یاباد و ایا‬
‫آرمانها بسیار ظریف و در معرض ای هستند که در یک آن خرد و شکسته شوند‪.‬‬
‫بنابرای برای تداوم آن آرمان و برداشت‪ ،‬باید در ررتار با او بسیار مراقب باشم‪ .‬به‬
‫ای دلید‪ ،‬نمیخواهم که احساساش را جریحهدار سازم و به شما هشدار میدهم‬
‫که در گفتوگو با او بسیار مراقب باشید‪ .‬و در مورد جادیِ بریادن و پااره کاردن‬
‫حصار حصیری بمبو که بارها و پیوسته از سمت حیاان او رخ داده اسات‪ ،‬آشاکارا‬
‫نشان میدهد که کار خدمتکاران خود اوست‪ ،‬و آنان در اذیت و شیهنت با دیگران‬
‫همدست هستند‪ .‬در پی حملهای که به تازگی با پرتاب سنگ باه منازل در نیماه‬
‫شب رخ داد‪ ،‬باید بیدرنگ اقدام الزم انجام گیرد تا از ای آزار و مزاحمات مانظم‬
‫که هرروز هم خهرناکتر میگردد جلوگیری شود‪ .‬به نظر میرسد که برای تحقیق‬
‫و اقدام الزم برای دستگیری روری خها کاران و ادامه نیارت و خهرناکتر نشادن‬
‫ماجرا‪ ،‬باید توجه او را به ای موضوع جلب کنیم‪ ،‬زیرا که او صاحب خانه و رئایس‬
‫خانواده و خدمتکاران است‪ .‬شما همگی ای را سفارش میکنیاد اماا ما تارجیح‬
‫‪277‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫میدهم که توجه او را به ای موضوع جلب نکانم‪ ،‬هرچناد بسایار جادی اسات و‬


‫هرروز هم خهرناکتر میگردد و به آزار و آشفتگی بسیار زیااد هماهی ماا داما‬
‫میزند‪ .‬چرا ترجیح میدهم که او را وارد ایا مااجرا نساازم؟ چارا خودماان رناج‬
‫رراوان ببریم؟ تنها به دلید آن که او شوکه نشود و ذهنیت و برداشت کنونیاش را‬
‫همان گونه که هست نگاه دارد‪ ،‬زیرا که باید با او و یا توسط او در آینده کار کانم‪.‬‬
‫م میدانم با کوچکتری اشاره به ای موضوعها‪ ،‬هرچند واقعیت دارند‪ ،‬ذها او‬
‫بیدرنگ جهتگیری خواهد کرد و آغاز به اندیشیدن به برخی چیزها خواهد نمود‬
‫و به آسانی دچار تعصب شده و برداشتهای به وجود آمده‪ ،‬سراسر درهم خواهناد‬
‫شکست‪ .‬او تمایز قائد نشده و تالش نمیکند تا موقعیتی که ماا در آن هساتیم را‬
‫بفهمد؛ که ما در مکانی نو که برای ما سراسر ناآشناست هستیم و ای که چند تا‬
‫از بانوانی که به همراه داریم با نظم سفت و سخت معینی تربیت شدهاند‪ .‬او هرگاز‬
‫ای را درک نخواهد کرد و اگرچه م یاک استاد روحاانی هساتم‪ ،‬بایاد در عاالم‬
‫مادی خش و با مردم جهان کار کنم و راه و روشهای دنیاوی معینای را رعایات‬
‫کرده و بر اساس آن کار کنم‪ ،‬که بسیار دشوار است‪.‬‬
‫خط اندیشهی او در سمت سویی معی با آرماانهاای تثبیات شاده از پیاران و‬
‫استادان است؛ یعنی آنان برتر و رراسوی تمام چیزهای مادی هستند و بناابرای‬
‫چیزی بر آنان ارر گذار نبوده و هیچ آسیبی نمیبینند و غیره‪ .‬از ایا رو‪ ،‬او گماان‬
‫میکند که ما به هیچ وجه اهمیتی به ای مشکالت دنیوی نمایدهایم و دزدان و‬
‫چپاولگران هرگز به منزل و اشرام پیران پا نمیگذارند و حتا اگار پاا بگذارناد‪ ،‬باه‬
‫خاطر نیروهای پیران به هدفشان نخواهند رسید‪ .‬روش اندیشهی او به طور کامد‬
‫درست است اما با واقعیت موقعیت ما همخوانی ندارد؛ با در نظر گررت ای که م‬
‫یک استاد روحانی هستم و کلید سه جهان را در دست دارم بایاد هنگاام کاار باا‬
‫مردم جهان‪ ،‬بر اساس قوانی معی جهان خاکی ررتار کنم‪.‬‬
‫خالصه‪ ،‬ذه او بیدرنگ دستخوش تعصب‪ ،‬و آرمان او دچار شوک خواهد شد و‬
‫برداشتاش ررو خواهد ریخت‪ .‬م معموال اهمیتی به هزاران برداشت خرد شده و‬
‫اشرام میسور‬ ‫‪278‬‬

‫شکسته شده نمیدهم اما در ای مورد بخصوص که باید با او سر و کار داشته و یا‬
‫توسط او برای کار معی خودم‪ ،‬اقدام کنم‪ ،‬باید مراقب باشم که برداشت کنونی او‬
‫با هیج ررتاری از سوی ما‪ ،‬دست نخورد و به هیچ وجه آشفته نگردد‪.‬‬
‫به ای دلید است که م ساکت و آرام‪ ،‬تمام ای خهرهای بزرگ را تاب میآورم‬
‫و روشهای دیگر را به کار میگیرم‪ ،‬هرچند که ناراحتی خودم و حتا شما را در بر‬
‫دارد‪ .‬م باید جمادار را از ای همه راه از مهرآباد رراخوانم و ارزون بر دستمزدش‪،‬‬
‫خرجهای اضاری کرایهی قهار و خورد و خواب او را در زماانی کاه هریاک روپای‬
‫برای ما بسیار ارزشمند است پرداخت گردد‪ .‬م پیوسته‪ ،‬ای ویژگی در شخصیت‬
‫هندیها یعنی نداشت نکته سنجیشان را در مقایسه با شخصیت مردم غارب در‬
‫جایی که همیشه تمایز قائد شده و نکته سانج هساتند‪ ،‬نشاانه کاردهام‪ .‬در هناد‬
‫مردم به آسانی و از روی مید‪ ،‬پیران و استادان را باور کرده و به آنان ایمان دارند‪.‬‬
‫ای یک گرایش همگانی در ای کشور است که بیشتر بادون نکتاه سانجی اولیاه‬
‫پیرامون مقام و شایستگی پیر انجام میگیرد‪ .‬اما ایمان آنان تا زمانی دوام دارد که‬
‫آرمانها و تعصبات گرامیشان آشفته نگردد‪ .‬لحظهای که ای اشخاص با مزاحمت‬
‫و ناراحتی روبهرو میگردند‪ ،‬نمیکوشند بیندیشند و یا نکته سنجی کنند که چارا‬
‫کالم و یا ررتار معینی الزم بوده است و شرایط و اوضاع چه بوده و غیره چه باوده‬
‫است که به آن ضروت داده است‪ .‬لحظهای که ای آرمانها دگرگون شده و بارهم‬
‫زده شوند‪ ،‬شکسته شده و اساسا از بی میروند‪ ،‬و ای بدان معناست که ایماان و‬
‫وراداری آنان نیز در هم شکسته شده و از بی میرود‪ .‬در غرب‪ ،‬ایا امار دشاوار‬
‫است‪ :‬نخست‪ ،‬آنان به آسانی به کسی ایمان نمیآورند‪ ،‬هرچند کاه آن شاخص از‬
‫لحاظ روحانی بزرگ باشد‪ ،‬مگر آنکه آنان «چیزی» در او ببینند کاه در دیگاران‬
‫نیارته و نشنیدهاند‪ .‬آنگاه پس آنکه یکبار به چنی شخصای ایماان آوردناد‪ ،‬باه‬
‫آسانی دست از ایمانشان برنمیدارند‪ .‬آناان پیراماون چیزهاایی کاه درباارهی آن‬
‫شخص نمیرهمند‪ ،‬پیش از داوری کردن و دست کشیدن از ایمان‪ ،‬اندیشه و نکته‬
‫سنجی میکنند و تا زمانی که پس از نکته سنجی دلیاد محکمای بارای توجیاه‬
‫‪279‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫تصمیم خود نداشته باشند‪ ،‬دست از دام آن شخص بر نخواهند کشید‪ .‬خالصاه‪،‬‬
‫آنان به هیچ وجه به آسانی پیش داوری نمیکنند‪ .‬آنان همیشه پیش از و یا پاس‬
‫از پذیررت یک شخص به عنوان پیر و یا استاد روحانی‪ ،‬پیش داوری میکنند‪.‬‬
‫اگر مورد آیر در غرب رخ داده بود‪ ،‬بیدرنگ آن موقعیت را برای شخص توضایح‬
‫میدادم‪ ،‬زیرا که او پیش داوری نکرده و میتوانست توضیحات مرا که به درساتی‬
‫به او داده میشد هضم کرده و بپذیرد‪ .‬اما در هناد‪ ،‬هرچناد کاه شاخص داناش‪-‬‬
‫آموخته باشد‪ ،‬به خاطر تفاوت در آرمانها‪ ،‬طرز رکر و برخی ویژگیهای شخصیتی‬
‫به ندرت ای کار را انجام خواهد‪ .‬در هند‪ ،‬مردمانی که ایمانی محکم به یک استاد‬
‫دارند‪ ،‬مانند م ‪ ،‬اگر بنا بود م به سینما و یا برخی مکانهای نمایشی و تفریحی‬
‫بروم و واکنشی تعصبآمیز نشان میدهند‪ ،‬اما در غرب‪ ،‬مردم برعکس‪ ،‬تقریبا مارا‬
‫به زور به سینما و ت اتر و مکانهایی از ای دست میبرند‪ .‬زیرا کسانی که در اروپا‬
‫و امریکا هستند‪ ،‬نکته سنجی کرده و در ررت استتاد کاه در جهاان خااکی کاار‬
‫میکند‪ ،‬به مکانهای تفریحی و نمایشی مشکلی نمیبینند‪ .‬اما در هند‪ ،‬ماردم باه‬
‫خاطر آرمانهای خشک‪ ،‬و پیش داوریها که پیران و استادان روحانی کااری باه‬
‫چیزهای دنیوی ندارند‪ ،‬چه برسد به سرگرمی و تفریح‪ ،‬حتا برای یک لحظاه هام‬
‫چنی اندیشهای را تاب نخواهند آورد! از دید آنان کسی که چنی کاری میکناد؛‬
‫یعنی به سینما و ت اتر میرود‪ ،‬هرگز نمیتواند یک چهارهی روحاانی باشاد‪ ،‬چاه‬
‫برسد به ای که پیر و یا استاد باشد‪ .‬همچنی در مورد چیزهای روزمارهی دیگار‬
‫نیز مانند خوراک و پوشاک و راه و روش زندگی و غیره‪ ،‬ماردم هناد آرماانهاای‬
‫بسیار خشکی دربارهی زندگی و رعالیتهای پیران داشته و بر ای باورند که آناان‬
‫همیشه در غارها و کوهها زندگی میکنند و اشرام آنان در مکانهای بسیار خلاوت‬
‫و دور از شهرها قرار دارد‪ .‬آنان بر ای گمانند که پیران باید ظااهر خاصای داشاته‬
‫باشند‪ ،‬با موها و ریشهای بلند‪ ،‬و یا مانند سوامیها ریش خاود را بتراشاند‪ .‬آناان‬
‫باید نوع پوشش خاصی داشته باشند‪ ،‬مانند یک ردای بلند سفید و یاا یاک لُناگ‬
‫خردلی‪ .‬و آنان نباید چیزهای معینی بنوشند و یاا بخورناد‪ .‬آناان بایاد تنهاا شایر‬
‫اشرام میسور‬ ‫‪280‬‬

‫بنوشد و یا آنکه روزهی آب بگیرند‪ .‬هر قدر آناان بیشاتر ریاضات بکشاند‪ ،‬مقاام‬
‫روحانی و پیشررتشان بیشتر خواهد بود‪ .‬آنان بایاد کتاابهاای مقادس هنادوها‬
‫مانند شاستراس و کتاب مقدس مسلمانان و نوشتجات صورییان و مهالاب دیگار‬
‫مذهبی را بدانند‪ .‬آنان باید همچنی تمرینات خاصی مانند یوگا انجام دهند‪ .‬روش‬
‫زندگی آنان در اشرام باید زیر نظارت باشد و با برخی قوانی سفت و سخت بارای‬
‫همگان نظم داده شود‪ .‬تمام ای ها بر اساس برخی آرمانهای گرامی نگااه داشاته‬
‫شده و تعصباتی است که در ابتدا به تک تک ارراد آموخته شده است؛ با آن بزرگ‬
‫شده و شکد گررتهاند‪ .‬شخص تمام ای ها را پس از خواندن مهالبی معی و یا در‬
‫پی تماس با برخی پیران و یا استادان و آیی هایی ررامیگیرد که برای آرمانهای‬
‫دیگر‪ ،‬هرچند هم که بهتر و بزرگتر باشند بردباری کمتری دارند و اجازه نمیدهند‬
‫آرمانهای دیگر به طور خزنده بر ذهنیتی که پیش از ای شکد گررتاه و ساخت‬
‫مستقر شده است تاریر گذاشته و آن را دستخوش دگرگونی نماید‪.‬‬
‫البته ای بسیار خوب است برای کسانی که از لحاظ روحاانی پیشاررته هساتند‪،‬‬
‫مانند پیران‪ ،‬یوگیها‪ ،‬سوامیها‪ ،‬ولیها‪ ،‬پیران و حتا مرشدان کامد که باید در یک‬
‫دایره و یا عالم معی کار کنند و حلقهی پیاروان خاود را بار اسااس آرماانهاا و‬
‫آموزشهایی که در محیط رراگررته میشود آماده سازند‪ .‬اما در مکان و زمانی که‬
‫اواتار باید کار بزرگی را در مقیاس جهانی بارای رقام زدن یاک ناو ‪ -‬شاکورایی و‬
‫دگرگونی شدید روحانی در سراسر جهان انجاام دهاد‪ ،‬دامناه و ابعااد کاار بسایار‬
‫گسترده و بر اساس مردم‪ ،‬مکان و شرایط‪ ،‬پر از گوناگونی است‪ .‬گاه کاار اواتاار در‬
‫مغایرت و ناسازگای با یکدیگر است‪ ،‬هرچند که در راستای یک آرماان روحاانی و‬
‫هدف بشریت است‪ .‬هنگام انجام چنی کاری برای تمام جهان‪ ،‬یک استاد روحانی‬
‫و حتا اواتار گرچه به خدا رسیده و دارای دانش و نیروی بیکران است باید تسلیم‬
‫نقان ضعف و پیش داوریهای مریدان و پیروان خود شود که میکوشد آناان را از‬
‫همان نقان ضعف و پیش داوریها بیرون آورد‪ .‬استاد باید از ای اشخاص استفاده‬
‫‪281‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫کرده تا در کار او برای پیشررت روحانی بشریت کمک کنند‪ .‬به ای دلید است که‬
‫شما ای کار متقاعدسازی از سوی م را بارها بد رهمیده و بد تشخیص میدهید‪.‬‬
‫همچنی به ای دلید است که باید زندگی و کارم را به طور ریزیکی بار اسااس‬
‫قوانی کالبد انسانی (ریزیک تنظیم کنم تا ای وسیله یا ابزار را برای کااری کاه‬
‫باید انجام دهم نگهداری کنم و همچنی زندگی و کارم را باید بر اساس سنتهای‬
‫اجتماعی و مذهبی و قوانی در جاهای گوناگون و در میان مردم جورواجور تنظیم‬
‫کنم‪ .‬ای به خاطر کاری است که باید برای جهان انجام دهام‪ .‬وگرناه‪ ،‬اگار هایچ‬
‫وظیفهای برای چهار گوشهی جهان نداشتم برای چه باید دلواپس یکصاد و یاک‬
‫نقهه ضعف و پیشداوریهای شما باشم و آنها را تاب آورم و به هزیناهی رناج و‬
‫ناراحتی شدید خودم‪ ،‬ناز شما را بکشم؟ به ای دلید‪ ،‬م باید با هندوها مانند یک‬
‫هندو (براهم و حتا یک نجس ررتار کنم؛ با مسالمان مانناد یاک مسالمان؛ باا‬
‫پارسی مانند یک پارسی‪ ،‬با مسیحی مانند یک مسیحی و غیره‪ .‬ای به هیچ وجاه‬
‫برای اهداف خود م نیست‪ ،‬بلکه به خاطر وظیفه و کار م است که شما را از بند‬
‫مایا رها نموده و بیرون آورم و بدی وسایله شاما را تواناا ساازم کاه پاا رراساوی‬
‫تعصبات مذهبی و پیش داوریهای دیگر بگذارید و سرانجام به شتناخت خاودی‬
‫حقیقی درون برسید که شما احمقها دارید در چرخهای بایپایاان از زایاشهاا و‬
‫مرگها‪ ،‬آن را در بیرون میجویید‪ .‬همچنانکه ویواکاناندا به درستی گفتاه اسات‪،‬‬
‫«آموزگار راستی کسی است که به سهح دانش آموزانش پاایی مایآیاد»‪ .‬بارای‬
‫شما انسانها م باید از بیکرانگیِ روحانیام به ای جهان مادی ررود آیم‪ ،‬جاایی‬
‫که شما در نادانی‪ ،‬کورماال کورماال در تااریکی در پای خوشاحالی هساتید کاه‬
‫نمیتوانید و هرگز نخواهید توانست بدون کمک و دساتگیری شخصای کاه آن را‬
‫یارته است و میتواند شما را به سوی آن رهنمون سازد پیدا کنید‪.‬‬
‫در اینجا روش گری بلند باالی بابا پیرامون ای که چارا کاارش همیشاه بسایار‬
‫دشوار است و چارا بایاد باا ناوع معینای از اشاخاص سار و کاار داشاته باشاد و‬
‫ویژگیهای خاص انسانی آنان را تاب آورد به پایان رسید‪.‬‬
‫اشرام میسور‬ ‫‪282‬‬

‫دو روز بدون رویداد خاصی سپری شد‪ .‬در ای میاان‪ ،‬جماادار‪ ،‬کااکو و ماورلی‪،‬‬
‫شامگاه ‪ 18‬آورید برای کمک به اوضاع در میساور از راه رسایدند‪ .‬در ‪ 25‬آوریاد‪،‬‬
‫نامه ای از رامجو در ناسیک دریارت شد که ناوال تلعتی به شدت بیمار است‪ .‬باباا‬
‫در اشاره به ناوال چنی گفت‪« ،‬او از صمیم دل مرا دوست دارد و از دوران منازل‬
‫میم تا کنون دست از دامنم برنداشته است»‪ .‬آنگاه بابا چنی ارزود‪« ،‬م همگاان‬
‫را دوست دارم و هیچ کس را دوست ندارم! م به ای میاندیشم که بایاد اکناون‬
‫پیش ناوال باشم اما راه دوری است بی میساور و ناسایک و چنای سافر درازی‬
‫آسان نیست»‪.‬‬
‫‪ 27‬آورید‪ ،‬مندلیها پیرامون تاریر متقاباد نیکای و پلیادی بحاث و گفاتوگاو‬
‫داشتند و بابا در نتیجه چنی گفت‪:‬‬
‫همان طور که نیکی الزم است‪ ،‬پلیدی نیاز الزم اسات‪ ،‬درسات مانناد مثبات و‬
‫منفی‪ .‬هردو برای ررگشت آگاهی ضروری هستند‪ .‬اگر بنا باود نیکای در هماهجاا‬
‫حکمفرما باشد‪ ،‬زندگی پایان مییارت! نیکی و پلیدی که باه منتهاا درجاه انجاام‬
‫گیرد به شناخت خودی حقیقی میانجامد‪ .‬برای نمونه‪ ،‬پلیدی مهلق بدون هایچ‬
‫رد پایی از نیکی و یا نیکی مهلق بدون هیچ رد پاایی از پلیادی‪ ،‬هاردو باه طاور‬
‫مساوی دستیابی به هدف که شناخت خودی حقیقی است را رقم میزنند‪ .‬اگر ای‬
‫درست است‪ ،‬طبیعتا میتوان پرسید‪ ،‬چرا نیکی بار پلیادی برتاری دارد؟ نیکای و‬
‫پلیدی هردو چون هستی ندارند‪ ،‬برای آنانی که به شناخت خداوند رسیدهاند صفر‬
‫است‪ .‬هردو صفات و شرایط دوگانگی هستند‪ .‬اماا استادان و اواتارهاا نیکای را بار‬
‫پلیدی ترجیح داده و آن را سفارش و پشتیبانی میکنند‪ .‬ایا تنهاا باه دلیاد آن‬
‫است که در واقع از لحاظ روحانی‪ ،‬نیکی برای رسیدن به هدف آسان است‪ ،‬هرچند‬
‫که ظاهرا از لحاظ مادی‪ ،‬برعکس است‪ .‬برای نمونه‪ ،‬پلیدی ظااهرا آساان‪ ،‬اماا باه‬
‫راستی دشوار است! اما قاعدهی کلی اساسی در زندگی که پیشررت روحانی است؛‬
‫یعنی هستی راستی ‪ ،‬در تضاد با پیشررت مادی که تنها ظاهری اسات و حقیقات‬
‫ندارد به دست میآید‪ .‬بنابرای استادان تنها از نیکی پشتیبانی میکنناد کاه باه‬
‫‪283‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫راستی برای انسانها آسانتر اسات تاا آن را باه عناوان راه بهتار بارای پیشاررت‬
‫حقیقی در سیر زندگی به سوی هدف که شناخت است دنبال کنند‪ .‬دلیاد دیگار‬
‫برای ترجیح دادن و پشتیبانی از نیکی‪ ،‬آن است که پلیادی گرچاه ظااهرا آساان‬
‫است اما هنگام اندیشیدن به کارداری باد و پلیاد و عماال انجاام آن‪ ،‬همیشاه تاا‬
‫اندازهای حسی از «شکنجه» در ذه وجود دارد که ناچار پس از انجاام عماد رخ‬
‫میدهد‪ .‬برای نمونه سکس نامشروع و یا کشتار‪ .‬ای در حالی است کاه در نیکای‬
‫که ظاهرا سخت و دشوار است‪ ،‬چیزی از ای دست وجود ندارد و ذه دستخوش‬
‫شکنجه نمیشود‪ .‬برعکس‪ ،‬حسی دایم از نوعی خوشحالی‪ ،‬نه تنها در اندیشه بلکه‬
‫در انجام کار نیک نیز وجود دارد‪ ،‬هرچند که ظاهرا انجام کار نیک نسبت باه کاار‬
‫پلید سختتر است‪.‬‬
‫گذشته از ای ‪ ،‬دنبال کردن راه و روش انجام کار بد تا آخری درجه‪ ،‬باه نتیجاه‬
‫نمیرسد و تا به آخر دوام نمیآورد‪ .‬کالبد انسانی هرچند که خشا ‪ ،‬بایتفااوت و‬
‫تنومند باشد‪ ،‬توانایی ایستادگی در برابر غرق شدن در کارهای زشت و باد‪ ،‬مانناد‬
‫شهوت رانی‪ ،‬نوشیدن مشروبات الکلای و خشانونت تاا آخاری درجاه را نخواهاد‬
‫داشت‪.‬‬
‫یک هفته سپری شد‪ .‬در ‪ 2‬می ‪ ،1936‬بابا‪ ،‬گوستاجی و چاانجی باه ویاژه بارای‬
‫دیدار از زیارتگاه قدیس بابا بودان از میسور با قهار راهی شدند و باا خاود سایزده‬
‫بسته از وساید ضروری مانند ظروف پخت و پز‪ ،‬اجاق‪ ،‬رختخواب‪ ،‬رانوس و لبااس‬
‫به همراه داشتند‪ .‬آنان در نیمروز به آرسیکِرِه رسیدند و پس از عوض کردن قهار‪،‬‬
‫دو ساعت بعد به کادور رسیدند‪ .‬آنگاه باا اتوباوس محلای‪ ،‬سفرشاان را باه ساوی‬
‫چیکماگالور ادامه دادند و در یک خانهی دولتی ساکنی گزیدناد‪ .‬پایش از تارک‬
‫میسور‪ ،‬بابا به چانجی سفارش کرده بود که رانوس و اجاق را با نفت پر نکند اما در‬
‫تب و تاب آماده شدن برای سفر‪ ،‬چانجی رراموش کرد که بنابر هشدار بابا‪ ،‬آنها را‬
‫خالی کند‪ .‬در سفر با اتوبوس به سوی چیکماگالور‪ ،‬نفت اجاق به تشک بابا نشات‬
‫کرده و آن را خیس کرده بود‪ .‬در مساررخانهی دولتی‪ ،‬چانجی هنگاام بااز کاردن‬
‫اشرام میسور‬ ‫‪284‬‬

‫وسایدشان به ای موضوع پی بارد و‬


‫هراسان شد و تشک را برای خشاک‬
‫شدن زیر آرتاب گذاشت اما بوی تند‬
‫نفت هنوز از بی نررته بود‪ .‬هنگامی‬
‫که بابا باه ایا موضاوع پای بارد از‬
‫بیدقتی چانجی به شادت آشافته و‬
‫آزرده شد و از او پرساید‪« ،‬چاه کاار‬
‫کردی؟ اجاق را پر کردی»؟ چاانجی‬
‫ساااکت ایسااتاد و بابااا او را ساارزنش‬
‫کرد‪« ،‬به آنچه از تو میخواهم دقات‬
‫ک ؛ اشاتباه کوچاک تاو بارای ما‬
‫راجعه به بار آورده است»!‬
‫آنااان بامااداد یکشاانبه ‪ 3‬ماای بااا‬
‫اتوبوس راهی مکاانی شادند باه ناام در اسطورهی هندوها‪ ،‬نماد تجسم بعدی ویشنو یا اواتار‪،‬‬
‫کوه بابا بودان‪ .‬جاده به شدت ناهموار سوار شدن بر اسب سفید است‪ .‬مهربابا سوار بر چامپا در‬
‫ژوئیهی ‪ ،1936‬نشان دهندهی نماد کالکی اواتار است‪.‬‬ ‫بود و پس از پیمودن مسارتی‪ ،‬دمای‬
‫موتاور باااال رراات و رادیاااتور جااوش‬
‫آورد‪ .‬آنان به سفر ادامه دادناد تاا باه جنگلای انباوه و وحشاتناک رسایدند و باا‬
‫گردنههایی ترسناک که به باالی کوه راه مییارت‪ .‬آنان به سختی زیاد به روستای‬
‫کوچک بودان نَگر رسیدند با جمعیت ‪ 150‬نفر‪ .‬راننده به آناان سافارش کارد کاه‬
‫قمقمههای خود را پر از آب کنند زیرا که بااالی کاوه آب وجاود نادارد‪ .‬چاانجی‬
‫ظرفها را پر از آب کرد‪ .‬در اتوبوس‪ ،‬پیرمردی مسلمان مرتب به بابا زل مایزد‪ .‬او‬
‫بسیار شیفتهی ظاهر بابا شده و خواست تا خانهی دولتی باالی کوه‪ ،‬با باباا هماراه‬
‫شود‪ .‬اما راننده اتوبوس از بردن او سر باز زد و از پیرمرد خواست که پیااده شاود‪.‬‬
‫گرچه بابا به نظر میرسید که پیرمرد را دوست دارد اما با پیاده شدنش مخاالفتی‬
‫‪285‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫ننمود‪ .‬بابا‪ ،‬گوستاجی و چانجی به خانهی دولتی باالی کوه رسیدند و آماده شدند‬
‫که در آنجا سکنی گزینند‪ .‬از آنجایی که مشکد آب وجود داشات‪ ،‬ماردی را پیادا‬
‫کردند که روزانه کوزههای بزرگ آب را پر کرده و برایشان بیاورد‪ .‬در ای میان‪ ،‬بابا‬
‫خودش یک خوراک سیب زمینی و مقداری نان چاپاتی درست کرد‪ .‬پس از صرف‬
‫ناهار‪ ،‬بابا برای یک ساعت از ‪ 2:45‬تا ‪ 3:45‬بعاد از ظهار در آن منازل در خلاوت‬
‫نشست‪ .‬او چانجی و گوستاجی را در راصلهای به نگهبانی گماشت؛ با ایا دساتور‬
‫که به هیچ کس اجازه داده نشود به سوی منزل بیاید‪ .‬اما در حالی که بابا مشغول‬
‫کار درونیاش بود‪ ،‬آنان دیدند که مردی را که برای آوردن آب استخدام کردهاناد‪،‬‬
‫کوزهی آب به باالی کوه میآورد‪ .‬از آنجایی که چانجی نمیتوانست داد بزند و مرد‬
‫را از نزدیک شدن بازایستاند زیرا که مزاحم کار بابا میشد‪ ،‬با اشارهی دست شروع‬
‫کرد به آن مرد هشدار دهد که نزدیک نشاود‪ .‬اماا آن مارد نمایتوانسات منظاور‬
‫چانجی را بفهمد‪ ،‬بنابرای چانجی آهسته نزدیک او ررت و به آن مرد گفت کوزهی‬
‫آب را زمی بگذارد و راهی شاود‪ .‬چاانجی کاوزهی سانگی آب را برداشات و باه‬
‫سختی و آهسته به سوی منزل گام برداشت‪ .‬آنگاه صدای کف زدن باباا را شانید‪،‬‬
‫چانجی با تالش رراوان و عجله خود را به باالی کوه رساند‪ .‬هنگامی که باه منازل‬
‫رسید‪ ،‬بابا ناخشودی خود را نشان داد و گفت‪« ،‬م داشتم با صدای دسات‪ ،‬تاو را‬
‫ررامیخواندم و تو اکنون میایی»؟‬
‫چانجی خسته و کورته و نفس زنان به خاطر باال ررت از کوه‪ ،‬در تالشی بیهاوده‬
‫برای توضیح دادن‪ ،‬تنها توانست بگوید‪« ،‬با‪...‬با»‪ .‬باباا باا لبخناد پرساید‪« ،‬چیازی‬
‫شده»؟ اما چانجی یارای حرف زدن نداشت‪ .‬سرانجام پس از آنکه نفس کشیدنش‬
‫به حالت عادی بازگشت توانست توضیح دهد چه رخ داده است‪.‬‬
‫روز بعد‪ ،‬در ‪ 4‬می‪ ،‬بابا‪ ،‬چانجی و گوستاجی از کوه بودان پاایی آمدناد و راهای‬
‫چیکماگالور شدند و پس از سپری کردن یک شب در آنجا‪ ،‬روز بعد به سوی بِلور‬
‫حرکت کردند‪ .‬در بِلور نیز بابا برای کارش در جایی ساکت و آرام در خلوت نشست‬
‫و در ‪ 6‬می‪ ،‬راهی شهرستان حس شد و در اینجا نیز مدتی گوشهی خلوت گزید‪.‬‬
‫اشرام میسور‬ ‫‪286‬‬

‫بابا‪ ،‬نشسته بین مهن دارگه و جمادار‪ .‬ایستاده‪ :‬از چپ‪ :‬ویشنو‪ ،‬زال‪ ،‬کالهماما‪ ،‬چانجی‪ ،‬چاگان‪ ،‬گوستاجی‪،‬‬
‫توکارام و مورلی کاله‪ .‬میسور ‪1936 -‬‬

‫در ‪ 7‬می‪ ،‬بابا پس از تور ‪ 5‬روزهی پار تکااپو از کاار در خلاوت‪ ،‬از حسا راهای‬
‫میسور شد‪ .‬بابا پس از سفر به شمال به میسور‪ ،‬در ظرف چند روز بر آن شاد کاه‬
‫ستاد اشرام خود را منتقد کند‪ .‬بابا در نشست و گفتوگوی باا منادلیهاای مارد‬
‫پیرامون ای که اشرام در میسور بنیان گذاشته شود یا نه‪ ،‬خااطر نشاان کارد کاه‬
‫اکنون ترجیح میدهد به راهوری جا به جا شود؛ مکانی روستایی و جنگلی در ‪45‬‬
‫کیلومتری مهرآباد‪ .‬بابا بیان نمود‪« ،‬از آنجایی که راهوری مابی مهرآباد و ناسایک‬
‫قرار دارد‪ ،‬به راحتی میتوانم به هریک از دو مکان بروم‪ .‬بانوان مندلی با برخای از‬
‫مردان راهی مهرآباد میشوند و بقیهی مردان در ناسایک خواهناد ماناد‪ .‬کلباهی‬
‫کوچکی در راهوری برای م باید ساخته شود»‪ .‬بابا کار سااخت یاک کلباه بارای‬
‫خودش و یک کلبه برای مندلیها را به کالهماما واگذار نمود و به داکه دستور داد‬
‫‪287‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫قهعه زمینی برای ای منظور خریداری کند‪ .‬در ‪ 13‬می‪ ،‬بابا به همراهی کالهماماا‬
‫از میسور راهی ناسیک شد و از آنجا به ناسیک ررت‪ .‬زمینی در نقههای سااکت و‬
‫آرام برای برقرای اشرام برگزیده شده باود و آن را بارای ‪ 5‬ساال از یاک ماارواری‬
‫اجاره نمودند و تمام مبلغ اجاره به صاحب زمی پرداخت شد‪ .‬آنگاه بابا به کالهماما‬
‫دستوراتی پیرامون ساخت کلبهها داد‪ .‬بابا و مردان مندلی پس از اقامتی کوتااه در‬
‫مهرآباد‪ ،‬در ‪ 22‬می به میسور بازگشتند‪ .‬با در نظر گررت تمام سختیهایی که بابا‬
‫به تازگی داشته بود‪ ،‬زال برادر بابا و چانجی‪ ،‬در ‪ 24‬می تالش کردند بابا را راضای‬
‫کنند که بعد از ظهر یکشنبه برای سرگرمی به سینما برود‪ .‬بابا به خاطر مشاکالت‬
‫و وضعیت ناجور حکمررما پیرامون اشرام در میسور‪ ،‬تمایلی چندان برای ررت باه‬
‫هیچ سینمایی را نداشت‪ .‬اما زال و چانجی مصمم بودند که بابا باید اندکی تفاریح‬
‫داشته باشد و سرانجام بابا پذیررت‪.‬‬
‫اما «مایای میسوری» هنوز در حال کار بود زیرا که برق شهر ررته و بنا بود ریلم‬
‫ساعت ‪ 4‬بعد از ظهر شروع شود‪ .‬اما پس از صبر کردن تا ‪ 5:30‬بعد از ظهر‪ ،‬بابا بر‬
‫آن شد به اشرام برگردد‪ .‬آنها بعدا دریارتند که درست چند دقیقه پاس از راهای‬
‫شدنشان‪ ،‬برق آمده و ریلم شروع شده بود‪ .‬تندرستی باباا هناوز بهباود نیارتاه و‬
‫حساس بود و در مسیر بازگشت به مهرآباد‪ ،‬راننده که ناامش توکاا باود سار پایچ‬
‫درست دقت نکرد و وارد دو چاله شد که وضعیت حساس بابا را بدتر کرد‪ .‬پاس از‬
‫‪ 4‬ماه اقامت در میسور‪ ،‬بابا دست به یک تغییر مکاان دائمای زد و اشارام آنجاا را‬
‫منحد نمود‪ .‬بابا به همراهی مردان و بانوان مندلی در ‪ 30‬می‪ ،‬باا قهاار میساور را‬
‫ترک کردند و بامداد روز بعد به پونا رسیدند‪ .‬بابا و بانوان منادلی بعاد از ظهار باا‬
‫اتوبوس راهی مهرآباد شدند‪.‬‬
‫مهرآباد و راهوری‬ ‫‪288‬‬

‫مهرآباد و راهوری‬

‫بابا در درازای دیدارش از مهرآباد؛ او از میسور آمده است‪ .‬می ‪1936 ،15‬‬
‫پس از آنکه بانوان مندلی دوباره روی تپهی مهرآباد اسکان گررتند‪ ،‬بابا در اواید‬
‫ژوئ خواهرش مانی را تا بمب ی همراهی کرد تا گوش او درست درماان شاود‪ .‬در‬
‫ای بازهی زمانی‪ ،‬شیری مای در بمب ی با بهرام و پری زندگی مایکارد‪ .‬بناا باود‬
‫مانی دو هفته با خانواده بماند و هرگاه الزم شد پانسامان روی گوشاش را عاوض‬
‫کند‪ .‬زال در بمب ی ماند تا مراقب مانی باشد و او را باه دکتار ببارد‪ .‬ناام مجتماع‬
‫ساختمانی که شیری و بهرام و پری در بمب ای در آن زنادگی مایکردناد‪ ،‬باانو‬
‫مانشِ بود‪ .‬آنان برای شش ماه در سال در آن مجتمع‪ ،‬و شش ماه دیگر را منزلای‬
‫در نقههی دیگری در بمب ی زندگی میکردناد‪ .‬آن منازل بازرگ باود و شایری‬
‫کلبهای در پشت حیان منزل اجاره کرد‪ .‬ای منزل در خیابان اصلی محلهی دادار‬
‫‪289‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫واقع شده و تقریبا روباهروی منازل مایم‬


‫بود‪ .‬ناوروزجی داداچاانجی و خاانوادهاش‬
‫پاایش از جااا بااه جااا شاادن بااه خانااهی‬
‫جدیدشاااان در بوماااان الج‪ ،‬در پشااات‬
‫ساختمان اصلی زندگی مایکردناد‪ .‬تماام‬
‫مسااتاجرهای ساااختمان بااانو مانشِ ا یااا‬
‫پارسی بودند یاا ایرانای و از آنجاایی کاه‬
‫همه میدانستند شری مای ماادر مهرباباا‬
‫است او را سخت آزار و اذیات مایکردناد‬
‫زیرا که بر ای باور بودناد مهرباباا باا جاا‬
‫انداخت خود به عناوان استتاد‪ ،‬در دیا‬
‫سیرکا‪1936 ،‬‬ ‫زرتشتی‪ ،‬یک مرتد است‪.‬‬
‫در ای بازهی زمانی‪ ،‬کلند ایرانی برادر دولتمای هنوز مقالههای ارترا آمیزی در‬
‫روزنامههای گوجراتی بر علیه بابا به چاپ میرسااند و جامعاهی ایرانای و پارسای‬
‫بمب ی را با ادعاهای بیاساساش گمراه میکرد‪ .‬ای در حالی است که گروهای از‬
‫ایرانیها و پارسیهای بمب ی پیاروان وراادار باباا بودناد‪ .‬بارای نموناه‪ ،‬خاانوادهی‬
‫داداچانجی‪ ،‬کاتراک‪ ،‬کوتوال‪ ،‬دِسای‪ ،‬مِرچانت‪ ،‬باریا و پلیدر کاه هایچ مقادار از‬
‫تبلیغات نمیتوانست پایههای ایمانشان را سست نماید‪ .‬شیری ماای هادف اصالی‬
‫ای دشمنیهای جامعهی زرتشتی بود و بیشتر از همه رناج مایبارد‪ .‬زماانی کاه‬
‫شیری مای در بانو مانشِ زندگی میکرد‪ ،‬تمام همسایگان او بجاز ساه تا ‪ ،‬نازد‬
‫صاحب ملک ررتند و تهدید کردند تا از شیری بخواهد خانه را تخلیه کند وگرناه‬
‫خودشان از آن ساختمان بیرون خواهند ررت؛ آنان حتا درخواستی را نیاز در ایا‬
‫راستا تنظیم و امضا کردند‪ .‬در آن روزگار با توجه به اضاره جمعیت بسایار زیاادی‬
‫که وجود داشت‪ ،‬مسک به آسانی در بمب ی در دسترس بود و صاحب خانه نگران‬
‫شد‪ .‬از ای رو نزد شیری ررت و به او گفت بهتار اسات از آنجاا بارود‪ .‬شایری باا‬
‫مهرآباد و راهوری‬ ‫‪290‬‬

‫اعتراض گفت‪« ،‬چرا؟ ما اجااره را‬


‫سر وقت میپردازم و به کسای هام‬
‫آزار و اذیت نمیرسانم‪ .‬چارا بایاد از‬
‫اینجااا بااروم»؟ صاااحب ملااک کااه‬
‫پاساااخی نداشااات‪ ،‬مانااادن او را‬
‫پااذیررت‪ .‬باااای ا حااال مسااتاجرها‪،‬‬
‫کارزار بیرون راندن شایری را از آن‬
‫مجموعه اداماه دادناد اماا شایری ‪،‬‬
‫نترس و بیبااک باود و بار تصامیم‬
‫خود کاه از آنجاا بلناد نشاود پاای‬
‫رشرد و کوتاه نیامد‪.‬‬
‫مهرآباد ‪1936‬‬
‫سپس با نظر مهربابا‪ ،‬ایا مسااید‬
‫به روشی اسرار آمیز و شگفت آوری حد شدند‪ .‬مردی که بیشتری آزار و اذیت را‬
‫به شیری میرساند به محلهی دیگر جا به جا شد و سارانجام از بمب ای ررات‪ .‬در‬
‫خااانوادهی یکاای دیگاار از مسااتاجرها‪ ،‬ماارگ و میاار رخ داد و او باارای ماناادن بااا‬
‫خانوادهای که مرگ در آن رخ داده بود‪ ،‬مجباور باه تارک سااختمان شاد‪ .‬بادی‬
‫ترتیب‪ ،‬تمامی مستاجرها بجز آن سه ت که هیچ نقشی نداشتند شیری را به طور‬
‫عمدی برنجانند‪ ،‬شرایط سخت و بدی را تجربه کردند و سرانجام از آن سااختمان‬
‫بلند شدند و ررتند و آرامش شیری ‪ ،‬مادر بابا‪ ،‬برقرار گردید‪ .‬شیری بانویی دلیر و‬
‫با شهامت بود و به خاطر نیروی درونیاش‪ ،‬رک و راست با دشمنیها و مخالفتها‬
‫روبهرو میشد‪ .‬در پونا نیز او با وضعیتی یکسان روبهرو بود و هرجاا کاه مایررات‬
‫پیوسته مورد ریشخند قرار میگررت اما به خاطر دلیاریاش هایچ آسایبی باه او‬
‫نمیرسید‪ .‬قدرت راستی او به دلید ایمانش به خداییت پسرش بود‪ .‬در ای میان‪،‬‬
‫نظر بابا نیز بر او بود‪ ،‬به طوری که شیری را توانا میساخت با دشمنیهای تناد و‬
‫تیزی که برعلیه او برمیخاستند روبهرو گردد‪.‬‬
‫‪291‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫پس از بازگشت به مهرآباد‪ ،‬بابا به طور منظم شروع کرد به سفر بای راهاوری و‬
‫ناسیک و بمب ی‪ .‬او برای دیدن ماانی باه بمب ای مایررات کاه ررصاتی را بارای‬
‫پیروانش پیش میآورد تاا بتوانناد او را ببینناد‪ .‬باباا در منازل ناوروزجی اقامات‬
‫میکرد و مردم برای دارشان او به آنجا میآمدند‪ .‬گرچه خانوادهی داداچاانجی باه‬
‫بابا نزدیک شده بودند اما هنگامی که بابا به دیدارشان میآمد یک چیز بچاههاا را‬
‫آزار میداد‪ .‬از آنجایی که باچامای تنها زمانی به آنان غذا میداد که ابتدا غذای بابا‬
‫را میکشید‪ ،‬بچهها شکایت داشتند که در درازای دیدار بابا‪ ،‬آناان رناج مایبرناد‪.‬‬
‫اساسا به دلید آنکه سر وقت به آنان غذا نمیرسید و گرسنه میماندند‪ .‬باچاماای‬
‫تهدید کرد که میرود و به بابا میگوید تا دیگر به منزلشان نیاید‪ .‬اما بچهها به او‬
‫التماس کردند که ای کار را نکند زیرا هرگاه که بابا میآمد‪ ،‬دوست داشتند باا او‬
‫بازی کنند‪ .‬در یک بازه زمانی‪ ،‬آنان پیشنهاد کردند چون بابا مردی بسیار خاوب و‬
‫شاد است‪ ،‬بهتر خواهد بود اگر بابا نزد آنان بماند‪.‬‬
‫گاه بابا سرزده و بدون دعوت قبلای از خاانوادهی داداچاانجی دیادن مایکارد و‬
‫باچامای با مهربانی به بابا و مندلیهایی که او را همراهی میکردند اسکان مایداد‬
‫و خدمت میکرد‪ .‬او بانوی جالبی بود و تنها برای خشنود سااخت همیشاگی باباا‬
‫زندگی میکرد‪.‬‬
‫در ای بازه زمانی‪ ،‬غنی منصف که با خانوادهاش در لوناوال زندگی میکرد در دام‬
‫یک کالهبردار ارتاده و مقداری زمی با بیپروایی و با رریبکاری از او گررته شده‬
‫و مرد شیاد کشته شده بود‪ .‬غنی هنگامی که به درو متهم باه ایا کشاتار شاد‬
‫چنان ارسرده شدکه تصمیم باه خودکشای گررات‪ .‬در شاامگاه ‪ 3‬ژوئا ‪ ،‬غنای از‬
‫نوشیدن مشروب سیاه مست شد و به تنهایی به دریاچهی والوان ررت اماا زماانی‬
‫که به آنجا رسید سرگیجه گررت و روی زمی نشست و شروع کرد به اندیشایدن‬
‫به زندگیاش‪ .‬او بیزار از تنگنا و بیچارگی که با آن دسات و پنجاه نارم مایکارد‬
‫شروع کرد به دشنام دادن به سه استاد روحانی که میشناخت؛ حضرت بابا جان‪،‬‬
‫اوپاسنی ماهاراج و مهربابا‪ .‬او با جگرسوختگی رحش میداد‪« ،‬مهربابا چه رایادهای‬
‫مهرآباد و راهوری‬ ‫‪292‬‬

‫دارد زمانی که مشاکالت از هماه‬


‫سو به م روی آوردهاناد؟ او چاه‬
‫نیرو و چه تجربهای دارد؟ بناست‬
‫او همه چیز بداناد و پیاروی از او‬
‫بیهوده و بیمعنیاست»!‬
‫گرچااه غناای بااه راسااتی قصااد‬
‫خودکشی داشت اما پس از خنک‬
‫شاادن دلااش‪ ،‬بااا وزش نساایمی‬
‫خنااک بااه خااوابش باارد‪ .‬در ایا‬
‫میااان‪ ،‬درساات همااان شااب‪ ،‬بابااا‬
‫بیقرار گردید و ناگهان با اتومبید‬
‫راهوری‪ ،‬اوت ‪1936‬‬
‫مهرآباد را ترک کرد‪ .‬ادی سینیور‬
‫رانندگی و نیلو نیز همراهیشان میکرد‪ .‬آنان یکراست به لوناوال ررتند و ساعت ‪3‬‬
‫بامداد به منزل غنی رسیدند اما غنی آنجا نبود‪ .‬آنگاه به جستوجوی او پرداختند‬
‫تا به دریاچه رسیدند و دیدند که غنی روی ساحد به خوابی ژرف ررو ررته اسات‪.‬‬
‫بابا غنی را بیدار کرد؛ زمانی که غنی چشمش به بابا ارتاد‪ ،‬مات و مبهوت ماناد! او‬
‫زبانش بند آمده و اشک از چشامانش جااری گردیاد‪ .‬باباا از او پرساید‪« ،‬چیازی‬
‫شده»؟ غنی با لکنت زبان زمزمه کرد‪« ،‬بابا م به شما زیاد ناسزا گفتم اماا شاما‬
‫مرا ای قدر دوست دارید»! بابا با اشاره گفت‪« ،‬ناسزاهای تو مرا به اینجا آورد‪ ،‬آنها‬
‫در مقایسه با سخنان ریاکارانی که لب به قدردانی و ستایش از ما مایگشاایند‪،‬‬
‫برایم شری تر از شهد بودند‪ .‬دشنام عاشقانم خیلی شیری تر اند»! غنای باه گریاه‬
‫ارتاد و بابا او را در آغوش گررت‪ .‬سپس بابا از غنی خواست به آنان پیوساته و باه‬
‫بمب ی بیاید‪ .‬بابا و مندلیها برای یک روز در منزل داداچانجی سکنی گزیدند‪ .‬باباا‬
‫در بمب ی غنی را کنار خود نگاه داشت و در شهر با او گشات زد و بادی ترتیاب‬
‫اندیشههای مهار نشدنی و سرکش ذه غنی را ریشه ک نمود‪.‬‬
‫‪293‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫بابااا روز بعااد راهاای‬


‫ناساایک شااد و دو روز‬
‫بعاااد باااه مهرآبااااد‬
‫بازگشت‪ .‬بعاد از ظهار‬
‫‪ 22‬ژوئااا ‪ ،‬باباااا باااه‬
‫همراهی رستم‪ ،‬پندو و‬
‫ویشنو به دیدن ناوال و‬
‫دینا تلعتی در ناسایک‬
‫رراات‪ .‬چااانجی کااه از‬
‫بابا در حال استراحت در مهرآباد‪ ،‬می ‪1936‬‬ ‫بمب ی رراخوانده شاده‬
‫بود نیز آنجا حضور داشت‪ .‬دینا نگران رراه خانوادهاش بود؛ بابا باا دیادن چهارهی‬
‫نگران او‪ ،‬با تاکید گفت‪:‬‬
‫«ای بسیار بد است! هرچند که چیزی مایاهی نومیادی و بادبختی هام باشاد‪،‬‬
‫انسان نباید غصه بخورد و در رکر آن ررو رود‪ .‬نگرانای درون را بگیار و باه بیارون‬
‫پرتاب ک و با مشغول نگاه داشت خود با کارهای روزمره زنادگی از نگرانای آزاد‬
‫شو‪ .‬تمام ای ها‪ ،‬هیچ است؛ صفر است؛ یک خیال واهی و نمایش‪ .‬هرآنچه رخ داده‬
‫است رخ داده است‪ .‬خواه شادی باشد و خواه بدبختی هردو یکسان هساتند‪ .‬هایج‬
‫یک دوام نمیآورند‪ .‬زمانی که احساس بدبختی میکردی‪ ،‬اندوهگی بودی؛ ایناک‬
‫آن احساس تو را رها کرده است‪ .‬به روش مشابه اگر نگاران چیازی نباودی‪ ،‬شااد‬
‫بودی اما آن شادی و خوشحالی نیز دوام نمیآورد‪ .‬آنگاه حتا آن شادی به چه درد‬
‫تو میخورد؟ پس هرقدر بدبختی و شادی امروز اینجاست‪ ،‬خواهد گذشت و هایچ‬
‫چیز وجود نخواهد داشت! همه چیز میآیاد و هماه چیاز مایرود‪ .‬اماا از دیادگاه‬
‫روحانی اگر انسان رنج را تاب بیاورد‪ ،‬بسیار خوب است»‪.‬‬
‫آنگاه دینا پرسید‪« ،‬چرا زمانی که شما اینجا هستید‪ ،‬در کالبد ریزیکی‪ ،‬ای رناج‬
‫وجود دارد»؟ بابا برای آرامش بخشیدن به او‪ ،‬پاسخ داد‪« ،‬تو رنج میبری به خاطر‬
‫مهرآباد و راهوری‬ ‫‪294‬‬

‫ای که م اینجا هستم! آیا م رنج نمیبرم و آن را تاب نمیآورم؟ کساانی کاه از‬
‫آن م هستند باید آمادهی رنج بردن باشند»‪ .‬دینا منظور بابا را رهمید‪.‬‬
‫دیرتر در آن روز دکتر دشموک همراه با همسرش ایندوماتی و دخترشان که تازه‬
‫تولد شده بود به نام سَنجیوانتی‪ ،‬از ناگپور آمدند؛ دشموک از دیادن باباا پاس از‬
‫یک سال بسیار دلشاد گردید‪ .‬روز بعد‪ ،‬زمانی که دشموک با بابا دیدار نمود‪ ،‬بابا به‬
‫او سفارش کرد‪« ،‬در دنیا بمان اما از آنِ دنیا نباش‪ .‬زن تاو زیباا و تحصاید کارده‬
‫است و بچهی تو هم زیباست؛ تو خوش اقبالی که چنای همسار و بچاهای داری‪.‬‬
‫هردوی شما میتوانید در راستای کار م بسیار زیااد رعالیات کنیاد و اگار شاما‬
‫چنی کنید‪ ،‬از آنِ ای دنیا نخواهید بود‪ .‬پس از دو روز‪ ،‬بابا در سپیدهدم ‪ 24‬ژوئ‬
‫به همراهی چانجی‪ ،‬پندو و رامجو از ناسایک راهای بمب ای شاد‪ .‬در آنجاا باباا باا‬
‫مادرش شیری و همچنی بهرام و مانی و خورشاید بازرگ و چناد تا دیگار از‬
‫دوستدارانش در بمب ی دیدار نمود‪ .‬بابا در ‪ 26‬ژوئ به همراهی پنادو باه ناسایک‬
‫بازگشت و روز بعد از راهوری دیدن کرد و ‪ 28‬ژوئ به مهرآباد بازگشت‪.‬‬
‫اال سفیدی باه ناام چامپاا باه مهرآبااد‬
‫آورده شده بود تا بابا سوار آن شاود‪ .‬در ‪8‬‬
‫ژوئیه بابا برای نخستی بار سوار آن شاد‪.‬‬
‫دکتر غنی به ویژه از لوناوال ررخوانده شده‬
‫بود تا رقاط ارساار اال را نگااه دارد‪ .‬ایا‬
‫تنها به خاطر سرگرمی منادلیهاا باود تاا‬
‫ررصتی برای شادی آنان رراهم آورد‪.‬‬
‫گوستاجی سوارکاری را دوسات داشات؛‬
‫روزی بابا باه او دساتور داد ساوار آن اال‬
‫شود‪ .‬به محض سوار شدن گوستاجی‪ ،‬اال‬
‫از چپ‪ :‬خدمتکار‪ ،‬خورشید‪ ،‬بابا‪ ،‬مهرا و ناجا‬
‫به جای جلو ررت ‪ ،‬شروع به عقاب ررات‬
‫کرد! گوستاجی هرچه در توان داشت را به کار گررت تا اال رو به جلو گام بردارد‬
‫‪295‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫اما اال با لجاجات حرکات رو باه‬


‫عقاااب را اداماااه داد و سااارانجام‬
‫گوستاجی را به زمای زد‪ .‬ماردان‬
‫دیگر که در آنجا حضور داشتند در‬
‫حالی که میخندیدند برای کمک‬
‫به بلند کردن گوستاجی شتارتند‪.‬‬
‫مانی که از عمد جراحی گاوش‪،‬‬
‫بهبااود یارتااه بااود بااه مهرآباااد‬
‫بازگشت و باه باانوان منادلی کاه‬
‫مهرا و بابا که سوار چامپا است‪ .‬تپهی مهرآباد‪ ،‬ژوئیه ‪1936‬‬ ‫روی تپااه سااکنی داشااتند؛ مهاارا‪،‬‬
‫ناجا‪ ،‬خورشید‪ ،‬سوناماسای و والاو‪،‬‬
‫پیوست‪ .‬ای در حالی است که کاکوبای ماادر ویشانو‪ ،‬در مهرآبااد پاایی زنادگی‬
‫میکرد‪ .‬یک روز در ماه ژوئیه‪ ،‬زمانی که هوا گرگ و میش بود‪ ،‬مانی عکسهاایی‬
‫از بابا که سوار بر چامپا بود گررت و سپس چند عکس از او با مهرا و بانوان مندلی‬
‫دیگر گررت‪ .‬آنگاه ناجا از مانی با بابا و بانوان عکس گررت‪.‬‬
‫‪ 10‬ژوئیه‪ ،‬ادی سی نیور‪ ،‬بابا را به همراهی سیدو‪ ،‬پیروجا و بچهاش از مهرآباد باا‬
‫اتومبید به راهوری و ناسیک برد‪ .‬چانجی‪ ،‬کالینگاد و مردی به نام جلید با اتوبوس‬
‫در پی آنان روانه شدند‪ .‬روز بعد‪ ،‬بابا هنگامی که روش گری میکرد‪ ،‬بیان نمود‪:‬‬
‫اگر شما چانجی را با چشمان ریزیکیتان ببینید‪ ،‬بدن او را میبینید؛ هیچ دایره و‬
‫هیچ رنگی او را در بر نگررته و پیرامون او نیست‪ .‬اما اگر تمرکز کنید و بتوانیاد او‬
‫را به وسیلهی چشمان لهیفتان ببینید‪ ،‬میتوانید شکد نیماه لهیاف او را بادون‬
‫رنگ یا نشانه ببینید؛ یک شکد کم رنگ‪ ،‬که اندکی به آبی یا خاکستری مایزناد‪.‬‬
‫باای حال اگر به آگاهی ذهنی رسیده باشید‪ ،‬شما با چشم ذهنای‪ ،‬او را باه شاکد‬
‫دایره با هفت رنگ میبینید؛ تمام رنگها درهم ترکیب و یکی شدهاند‪ .‬ای را تنها‬
‫یک استاد میتواند ببیند‪ .‬رناگهاا از سانساکاراها سرچشامه مایگیرناد کاه باه‬
‫مهرآباد و راهوری‬ ‫‪296‬‬

‫وسیلهی نیروی تخید آرریده میشاوند‪ .‬چارا هفات رناگ؟ زماانی کاه نخساتی‬
‫برخورد و حادره بی انرژی و آسمانها ( فضا رخ داد؛ یعنی بی پِران و اکتاش‪.‬‬
‫جرقهای آرریده شد؛ یک دایره با هفت رنگ‪ .‬همه یکچنی جرقههای هفت رنگ‬
‫دارند‪ .‬هیچکس نمیداند که در آغاز‪ ،‬حتا پیش از الکترون‪ ،‬یک شاکد وجاود دارد‬
‫اما چه نامی باید بر آن گذاشت! برخورد انرژی هنگام ورود به فضا‪ ،‬ایا نخساتی‬
‫شکد را آررید‪.‬‬
‫در ای میان‪ ،‬کالهماما به ویژه کار ساخت اشرام در راهوری را بنابر دستور بابا در‬
‫پیش گررته بود و بابا گاه برای راهنمایی در ساخت از محد دیدن میکرد‪ .‬باباا در‬
‫‪ 11‬ژوئیه به همراهی‪ ،‬چانجی‪ ،‬سدو‪ ،‬مِهلو و ادی ساینیاور از ناسایک دوبااره باه‬
‫بمب ی ررت و از دوستداران نزدیکش‪ ،‬پلیدر و ساواک کوتوال دیادن کارد‪ .‬پیارو‬
‫دستور بابا‪ ،‬پلیدر مدت زمانی را در خلوت در غاار پنجگاانی و غااری در کاوه اَباو‬
‫سپری کرده و سپس یک سفر زیارتی به بنارس و ریشیکش در هیمالیا را در پیش‬
‫گررته بود‪ .‬پس از پشت سر گذاشت سفری دراز‪ ،‬پلیدر به بمب ی بازگشته‪ ،‬جاایی‬
‫که بنا بود پس از ماهها برای نخستی بار با بابا دیدار نماید‪ .‬بابا از پلیدر و سااواک‬
‫کوتوال خواست هردو به جستوجوی مستان الهی و اشخاص دیواناه بپردازناد و‬
‫آنان را به اشرام راهوری بیاورند؛ جایی که بابا قصد داشت با آنان کار کند‪ .‬در یک‬
‫بازه زمانی‪ ،‬بابا یک انبه به ساواک داد که بخاورد‪ .‬نارگس همسار سااواک انتظاار‬
‫داشت که او نیز مقداری از انبه را بخورد اما بابا به ساواک خاطر نشان ساخت کاه‬
‫تمام میوه را بخورد و آن را با کسی قسمت نکند‪ .‬نرگس در شگفت بود کاه چارا‪،‬‬
‫اما یک سال بعد هنگامی که پسرشان به نام ادی چشم به جهان گشود‪ ،‬یادش باه‬
‫پراسادی که استاد به شوهرش داد ارتاد و رهمید که آن به منظور ای بوده اسات‬
‫که شوهرش بتواند پسری را بنیاد گذارد‪ .‬پس از ترک بمب ی‪ ،‬بابا در ‪ 15‬ژوئیاه از‬
‫راه ناسیک به مهرآباد آمد و برای دو هفته در آنجا ماند و تدارک جا به جا شدن به‬
‫راهوری را دید‪ .‬از ‪ 29‬ژوئیه‪ ،‬بابا برای رسیدگی به کاار سااخت و سااز هارروز باه‬
‫راهوری میررت‪ .‬بابا همچنی برای تهیه و تدارک مکاانی بارای اقامات ماردان و‬
‫‪297‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫بانوان غربی که قصد داشت آنان به هند ررا بخواند‪ ،‬پیوسته به ناسیک سر مایزد‪.‬‬
‫در ای بازه زمانی‪ ،‬سروش و همسرش ویلو برای دیدن بابا به مهرآباد آمدند‪ .‬آناان‬
‫هردو از تبار ایرانی بودند و سروش با اجازهی بابا با ویلو ازدواج کارده باود‪ .‬گرچاه‬
‫ویلو به خداییت بابا ایمان نداشت اما بابا او را دوست داشت و به طور خصوصی به‬
‫سروش اطمینان داده بود که او سرانجام بابا را دوست خواهد داشت‪ .‬آنان نزدیاک‬
‫به ده سال بود که ازدواج کرده بودند اما هنوز هیچ ررزندی نداشتند‪ .‬در ای زمان‬
‫که آنان به مهرآباد آمده بودند بابا با مندلیها نشسته بود و به طاور اساتثنایی در‬
‫چنان حال و هوای بسیار خوبی قرار داشت که گفت به تک تک ماردان هدیاهای‬
‫خواهد داد‪ .‬بابا به یکی از آنان یک دستمال ساده داد؛ به پادری یک موتور سیکلت‬
‫و به رستم یک اسب داد‪ .‬آنگاه بابا‪ ،‬رو به سروش کرد و با اشاره گفت‪« ،‬م به شما‬
‫نیز یک هدیه دادهام»‪ .‬در ای زمان‪ ،‬ویلو نمیدانست که باردار است اما خیلی زود‬
‫پسری به دنیا آورد‪ .‬پس از آن‪ ،‬آنان صاحب دو دختر شدند‪ .‬با ای وجود ویلو هنوز‬
‫به بابا ایمان نداشت‪ .‬گرچه ویلو سروش را همراهی میکرد و به دیدن بابا میآمد و‬
‫او را به عنوان استاد احترام میگذاشت اما به خاطر سادگیاش‪ ،‬گمان میکرد که‬
‫رویدادها به بابا هیچ ربهی ندارد و کارها به طور طبیعی رخ میدهناد‪ .‬اماا باازهم‬
‫سروش پیوسته به او تاکید میکرد آنها به راستی با لهف بابا رخ میدهند‪.‬‬
‫در ماه اوت ‪ ،1936‬اشرام راهوری به طور رسامی بااز شاد و نخساتی دساته از‬
‫مستان الهی و دیوانهها به آنجا آورده شدند‪ .‬ایا مرحلاهی بسایار مهمای از کاار‬
‫مهربابا با دیوانهها و مستان الهی را رقم زد و برای سالیان دراز‪ ،‬زمان بسیار زیادی‬
‫از وقت او را گررت‪ .‬راهوری یاک شاهر کوچاک روساتایی اسات کاه در جاادهی‬
‫احمدنگر به ناسیک قرار گررته است و مکانی راحت و مناسب برای بابا بود زیرا که‬
‫قرارگاه دایمی بابا در مهرآباد باقی مانده بود‪ .‬ای شهر کوچک در نزدیکای سااحد‬
‫شاخه رود گاداوری قرار داشات و بارنادگی راراوان آن را باه یاک جنگاد بازرگ‬
‫درآورده بود‪ .‬اشرام در یک با پرتقال در میان درختان بزرگ انبه بنا شاده باود و‬
‫رضایی دلچسب را برای یک چنی کاری راراهم مایآورد‪ .‬پاس از جاا ارتاادن در‬
‫مهرآباد و راهوری‬ ‫‪298‬‬

‫راهوری‪ ،‬بیدول به وظیفهی آشپزی برای ساکنی اشرام و چند ت از مندلیها که‬
‫آنجا زندگی میکردند گماشته شد‪ .‬بیدول همچنی وظیفه داشت تا از دیوانههاا و‬
‫مستان الهی مراقبت کند‪ .‬پلیدر و رائوصاحب به عنوان سرپرست برگزیاده شادند‪.‬‬
‫پلیدر‪ ،‬کاکا باریا‪ ،‬ساواک کاتوال و هومی ایرانی دستور گررتند که به ایا ساو و‬
‫آن سو سفر کرده و دیوانهها و مستان الهی جاهای گوناگون را به اشرام بیاورند‪.‬‬
‫در ای زمان‪ ،‬داکه یک وکید دادگستری بود و در راهوری کار میکرد؛ او نیز در‬
‫اشرام سکنی گزید و وظیفهی مدیریت درتر اشرام به عهدهی او گذاشته شد‪ .‬بعادا‬
‫یک درمانگاه که دکتر نیلو آن را میگرداند در راهاوری بااز شاد و زال بارادر باباا‬
‫دستیار او گردید‪ .‬خبر درمان پزشکی رایگان در یک منهقهی دوردست روساتایی‬
‫خیلی زود پخش شد و روزانه صدها ت بیمار پنهان در وحشیتری جاهای کشور‬
‫به آنجا آمدند‪ .‬نیلو و زال از بام تا شام مشغول رسایدگی باه بیماارانی شادند کاه‬
‫بسیاری از آنان پیش از ای ‪ ،‬هرگز دکتر ندیده بودند‪ .‬زال‪ ،‬ارزون بر رسایدگی باه‬
‫درمانگاه‪ ،‬درتر اشرام را نیز در نبود داکه اداره میکرد‪.‬‬
‫گوستاجی و غنی منصف نیز در اشرام سکنی داشتند و بااقی ماردان منادلی در‬
‫برگیرندهی چاگان‪ ،‬کالهماما‪ ،‬کالینگاد‪ ،‬پادری‪ ،‬پنادو‪ ،‬سایدو و ویشانو در مهرآبااد‬
‫باقی ماندند‪ .‬ای در حالی است که بانوان مندلی روی تپهی مهرآباد به طور نیماه‬
‫خلوت سکنی گزیدند‪ .‬در درازای سه ماه بعد؛ تا اکتبر‪ ،‬باباا در یاک کلباهی یاک‬
‫خوابهی کوچک که در راهوری برای او ساخته شده بود سکنی گزید‪ .‬اشرام اساساا‬
‫برای ارراد دیوانهی عادی و یا مردان ساادهی عقاب ارتاادهی ذهنای باود کاه در‬
‫روستاها و مناطق اطراف راهوری پیدا میشدند‪ .‬ای در حالی است کاه چناد تا‬
‫دیوانهی خدا و مست الهی واقعی نیز در اشرام وجود داشتند اما بیشتر ماردان در‬
‫آنجا یا روان پریشیهای جورواجور بودند و یا آسیبدیدگی ذهنای داشاتند و باه‬
‫هیچوجه روحانی نبودند‪ .‬ساکنی ‪ ،‬آزادی تماام داشاتند جاز آنکاه باه بیارون از‬
‫محدودهی پهناور اشرام قدم بگذارند‪.‬‬
‫‪299‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫چند مست الهی واقعای نیاز‬


‫دربرگیرندهی محمد مست در‬
‫‪ 4‬اکتبر توسط پلیدر از بمب ی‬
‫به اشرام آورده شادند‪ .‬گرچاه‬
‫محمد مست سرانجام به عاالم‬
‫ذهنی پیشاررت داده شاد اماا‬
‫زمانی که به راهاوری آماد‪ ،‬در‬
‫حالت حیرت خهرناکِ ماابی‬
‫آسمان سوم و چهاارم گررتاار‬
‫گردیده بود‪ .‬او از ابتدا یکای از‬
‫راهوری‪ ،‬اوت ‪1936‬‬
‫مستان مورد عالقهی بابا باود‪.‬‬
‫گاه بابا با یکی از دیوانهها و یا روحهای پیشررته در خلوت مینشست‪ .‬ررتاار ایا‬
‫ساکنی اشرام‪ ،‬دیوانه و یا مست خدا‪ ،‬به راستی غیر عادی بود‪.‬‬
‫یکی از مستان به نام داگدوو بوا بائو نامیده میشد؛ به معنی بردار‪ .‬و اگر او را باا‬
‫ای نام صدا میزدند شانههایش را باال میانداخت‪ ،‬سینهاش را در آغوش میگررت‬
‫و بسیار شاد میگردید‪ .‬گاه داگدوو بوا از یکی از درختان بسیار تنومناد محوطاه‬
‫باال میررت و برای سه تا چهار ساعت روی آخاری شااخه ماینشسات و باه آن‬
‫میچسبید‪ .‬یک مست عجیب دیگر که نامی نداشت‪ ،‬برای مدتی کوتاه از بمب ی به‬
‫آنجا آورده شد‪ .‬او عادت داشت که سر تا پای بدنش را با خاکستر و آهک آغشاته‬
‫کند‪ .‬گرچه ای مردِ مست الهی هرگز شناسایی نشد اما او نخستی مستی بود که‬
‫بابا او را حمام نمود‪ .‬مست دیگری به نام لعد صاحب‪ ،‬عادت داشات باه پاای باباا‬
‫بیفتد و او را با اشتیاق در آغوش بگیرد‪ .‬او بابا را «خدا» مینامید‪ .‬لعد صااحب باا‬
‫یک احمق دوست باود باه ناام پاونجیاا کاه از سارگرم کننادهتاری و دوسات‬
‫داشتنیتری چهرههای اشرام بود‪ .‬لعد به پونجیا قول میداد برایش یک ارابه پار‬
‫از طال و جواهرات و گنج میآورد و دست او را در دسات یاک دختار ماهاراجاهی‬
‫مهرآباد و راهوری‬ ‫‪300‬‬

‫رروتمنااد خواهااد گذاشاات‪ .‬لعااد‬


‫همچنی دستش را در جیاب خاود‬
‫نگاه میداشت و میگفت یک کرور‪،‬‬
‫ده میلیون‪ ،‬روپی دارد و از پونجیاا‬
‫ماایپرسااید آیااا بایااد پااولهااا را از‬
‫جیبش بیرون آورد و تمام آن را باه‬
‫او بدهد‪ .‬پونجیا در پاسخ میگفت‪،‬‬
‫«نه! هناوز ناه»‪ .‬پاونجیاا ررتااری‬
‫از سمت چپ‪ :‬ادی جونیور‪ ،‬گوفی و پندو‪1937 ،‬‬ ‫بچگانه و احمقاناه داشات و او را باا‬
‫نام مستعار گوری صدا میزدند‪.‬‬
‫او یک همراه عالی و پرشور و هیجان اشرام بود‪ .‬پونجیا با کوچکتری تحریک به‬
‫خندهای خندهدار میارتاد و عاشق ریتم صدا و بدن بود‪ ،‬و به ندرت دیده مایشاد‬
‫که او یک قوطی حلبی نفت که از آن به عناوان طباد اساتفاده مایکارد باه دور‬
‫گردنش نبسته باشد‪ .‬پونجیا همراه با هرکس که آواز میخواند و یاا سااز مایزد‪،‬‬
‫ضرب میزد و رقصی عجیب و غریب و خیالی میکرد‪ .‬پاونجیاا چناان باه طباد‬
‫حلبیِ م درآوردیاش میبالید و آن را دوست داشت که هرگونه ررتار ناهنجاار او‬
‫را میتوانستند با تهدید به گررت طبد از او تصحیح نمایند‪ .‬پونجیای بازیگوش‪،‬‬
‫یکبار موهای جاماصاحب مست را قیچی کرد‪.‬‬
‫راهوری اشرامی عجیب و شگفت انگیر بود؛ جایی که دیوانههای دنیوی با مستان‬
‫عاشق خداوند نگاه داشته میشدند و به جهانیان نشاان داده شاد چگوناه پادشااه‬
‫آررینش با رنجورها و پریشانحالها همراه گردیاد و باه آناان خادمت نماود‪ .‬باباا‬
‫هرروز از ساعت ‪ 4‬بامداد به پرستاری از ای بیسرپرستها میپرداخت‪ .‬او رخساار‬
‫آنان را میشست‪ ،‬صورت آنان را اصالح‪ ،‬موهایشان را کوتاه و توالتهاایشاان را‬
‫تمیز میکرد و به آنان صبحانه میداد و بارها با دست خود خوراک در دهان آناان‬
‫میگذاشت و پیوسته آنان را درآغوش میگررت و میبوسید‪.‬‬
‫‪301‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫بابااا باارای آنااان‬


‫برنامهی موسایقی‬
‫سااارگرم کنناااده‬
‫ترتیب داده باود و‬
‫زماااااانی کاااااه‬
‫خوانندهای باه ناام‬
‫بابو هرروز میآماد‬
‫و جلوی آناان آواز بابا موی یکی از ساکنین را کوتاه میکند؛ بیدول سطل را نگاه داشته و محمد مست‬
‫نگاه میکند‪ .‬دیوانهها در جلو زمینه دیده میشوند‪.‬‬ ‫میخواند‪ ،‬پونجیاا‬
‫روی قوطی حلبی نفت ضرب میزد و یک دیوانهی دیگر‪ ،‬مایرقصاید و باباا نگااه‬
‫میکرد و لذت میبرد‪ .‬گرچه ذه آنان رنجور و پریشان باود اماا قلابشاان شااد‬
‫میگردید و منظرهای حیرت آور را رقم میزد‪ .‬اشرام راهاوری بارای آناانی کاه از‬
‫پریشانی ذهنی رنج میبردند به مکانی ام درآمد‪ ،‬و پادشااه آرارینش باه آناان و‬
‫مستان الهی پناه داد‪ .‬انسانهای عادی با مستان الهی و وضعیت روحانی آنان کاه‬
‫از مستی الهی سرچشمه میگیرد‪ ،‬آشنایی ندارند‪ .‬آشکارسازی مهربابا که در ادامه‬
‫میآید‪ ،‬روش میسازد که ذه یک مست‪ ،‬بر چه اساسی بنیان نهاده شده است‪:‬‬
‫تمامی مستان الهی‪ ،‬مست خداوند هستند؛ آنان از عشق الهای مسات شادهاناد‪.‬‬
‫زمانی که یک انسان عادی مست الکد و یا مواد مخدر شده اسات‪ ،‬تاا زماانی کاه‬
‫سرمستی به اندازه و غلظت کاری در بارتهای بدنش وجود دارد‪ ،‬از ایا احسااس‬
‫لذت میبرد‪ .‬ررد مست‪ ،‬احساس شادی میکند و بارای هایچ کاس و هایچ چیاز‬
‫اهمیت قاید نیست و یک احساس مستی بر او چیره است که در آن‪ ،‬گذشته‪ ،‬حال‬
‫و آینده در واقع معنی ندارد‪ .‬اما باپایان یارت حالت مستی‪ ،‬آدم مست دساتخوش‬
‫احساسی معکوس میشود؛ یعنی خماری‪ .‬مستی ریزیکی که زیر تاریر محرکها به‬
‫دست آمده‪ ،‬به طور ناگزیر گذرا است‪ ،‬زیرا که به وسیلهی خاود محارک‪ ،‬شارایط‬
‫محیط‪ ،‬قیمت محرک و وضعیتِ برگشتپذیری و تحمد ررد‪ ،‬محدود شده است‪.‬‬
‫مهرآباد و راهوری‬ ‫‪302‬‬

‫بابا در حال حمام کردن یکی از دیوانهها و یا مستان است‪ .‬بیدول با فراهم نمودن صابون و آب‬
‫گرم کمک میکند‪ .‬شماری از این دیوانه ها و مستان برای سالیان دراز حمام نکرده بودند‪.‬‬

‫اینک‪ ،‬شخصی که مست الهی است‪ ،‬همان احساسی را دارد که آدم مسات از آن‬
‫لذت میبرد و نسبت به میزان مستی درونیاش‪ ،‬دلواپس هیچ کاس و هایچ چیاز‬
‫نیست‪ .‬اما تفاوت بسیار زیاد در اینجاست که مستیِ مست الهی پایادار و پیوساته‬
‫است و هرچند که ممک است ارزایش یابد اما هرگز نمیتواند کاهش یابد و هایچ‬
‫واکنش ذهنی و بدنی زیان آوری ندارد‪ .‬آن یک حالت مستی درونایِ همیشاگی و‬
‫ناب است‪ .‬آررینش سرشار از مسرت است و مست الهی از ای مسرت لذت میبرد‬
‫و بدان وسیله به میزان تقریبا بیحد و مرزی مست میگردد و واقعا خراب میشود‬
‫و مجذوب میگردد و بدان وسیله باعث میشود جهان پیرامون او ناپدید گردد‪ .‬باا‬
‫جذب شدن در خداوند‪ ،‬یک چنی شخصی پیوسته مجذوب اندیشیدن به خداوند‬
‫است و با آن‪ ،‬آذرخشی از عشق پاک میآید که او را در مستی الهی جلوتر برده و‬
‫بیشتر خراب میسازد‪.‬‬
‫در یک ررصت دیگر مناسب‪ ،‬بابا بیشتر روش گری نمود‪:‬‬
‫‪303‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫چه چیز رخ میدهد که برخی ماردان‬


‫و زنااان مساات ماایشااوند؟ برخاای بااا‬
‫اندیشیدن پیوسته به خداوند‪ ،‬ذه شان‬
‫تعادل خاود را از دسات داده و مسات‬
‫ماایشااوند‪ ،‬بااه طااوری کااه تمااامی‬
‫احتیاجات در پیوند با یک انسان عادی‬
‫را نادیده میگیرناد‪ .‬برخای باا تمااس‬
‫ناگهاااانی باااا یاااک چهااارهی بسااایار‬
‫پیشررتهی روحانی‪ ،‬ذه شان نامتعادل‬
‫شده و مست میگردند‪ .‬برخی دیگر در‬
‫جستوجوی تجربهی روحانی‪ ،‬با بحران‬
‫بابا در حال حمام کردن یکی از ساکنین‪ .‬محمد مست‬
‫و ماساجی در کنار بابا هستند‪.‬‬
‫روبهرو میشوند و مسات مایگردناد و‬
‫دیگر یارای برگشت به حالت هشایاری‬
‫عادی را ندارند‪ .‬از ویژگی تمام مستان‪ ،‬تمرکز آنان بر عشق به خداوند است‪.‬‬
‫قهعه شعرِ قهب‪ -‬موالنا از دیوان قهب ‪ -‬شامش تبریاز درباارهی مساتان الهای‬
‫است که در قرن سیزده سروده شده است‪ ،‬در ادامه میآید‪:‬‬
‫مرد خدا سیر بود بی کباب‬ ‫مرد خدا مست بود بی شراب‬
‫مرد خدا را نبود خورد و خواب‬ ‫مرد خدا واله و حیران بود‬
‫مرد خدا گنج بود در خراب‬ ‫مرد خدا شاه بود زیر دلق‬
‫مرد خدا نیست ز ناز و ز آب‬ ‫مرد خدا نیست ز خاک و ز باد‬
‫مرد خدا بارد در پی سحاب‬ ‫مرد خدا بحر بود بی کران‬
‫مرد خدا دارد صد آرتاب‬ ‫مرد خدا دارد صد چرخ و ماه‬
‫مرد خدا نیست رقیه از کتاب‬ ‫مرد خدا عالم از حق بود‬
‫مرد خدا آمد عالی رکاب‬ ‫مرد خدا گشت سوار از عدم‬
‫مرد خدا را تو بجوی و بیاب‬ ‫مرد خدا هست نهان شمس دی‬
‫مهرآباد و راهوری‬ ‫‪304‬‬

‫پون جیا در حال رقصیدن در پیشگاه بابا‪ .‬محمد مست به تماشا نشسته است‪ .‬مرد ناشناس‪ .‬بابو در‬
‫حال نواختن هارمونیوم‪ ،‬راهوری ‪1936‬‬
‫ای مرحله اهمیت ویژهای داشت و شکوه کار مهربابا با دیوانهها و مستان در ای‬
‫دوره‪ ،‬برای همیشه سرچشمهی الهام بخشیدن به بشریت خواهد گردید‪.‬‬
‫دوران به تماشای آدمهای مستی نشست که در مستی خود میچرخیدند و با‬
‫محبوب الهی خود تفریح و بازی میکردند‪ ،‬و دید که استاد الهی تک تک‬
‫خواستههایشان را برآورده میسازد‪.‬‬
‫چه بازی بیهمتایی از شراب! چه لیالیی (بازی الهی ! مستان از بازی الهی‬
‫بیخبر و غرق در مستیِ خود بودند و ساقی به آنان بیشتر و بیشتر باده میداد تا‬
‫آنان را از جهان‪ ،‬سراسر بیخبر و بیهوش گرداند‪ ،‬تا روزی آماده شوند که به طور‬
‫تمام و کمال از حقیقت آگاه و هشیار گردند‪.‬‬
‫دوران چنی اندیشید‪« ،‬مستان‪ ،‬چه روان ‪ -‬آشفتگی دارند؛ نه آگاهی از بدن و‬
‫نه از جهان؛ اما هنوز از رنج یکی شدن با محبوب الهی آگاه هستند»‪.‬‬
‫‪305‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫شراب الهی به آتش اشتیاق دام میزند و کسی که آن را مینوشد‪ ،‬میسوزاند‪.‬‬


‫ای است دلید واقعی که چرا پادشاه رحم‪ ،‬همنشی و خدمتکارِ دوستداران‬
‫حقیقیاش بود و چرا با رداکاری تمام به آنان خدمت کرد و عشق ورزید‪.‬‬
‫اشخاصی که به عنوان مست شناخته میشوند‪ ،‬دیوانه و احمق به مفهاوم عاادی‬
‫نیستند‪ .‬مستان با بیتابی‪ ،‬عاشق خداوناد و غارق در عشاق خاود بارای خداوناد‬
‫هستند‪ .‬مستان از آنچه کاه بیمااری ماینامیاده مایشاود رناج نمایبرناد‪ .‬آناان‬
‫دستخوش اختالل ذهنی گردیدهاند زیرا که انرژیهای شدید روحانی بر ذه شان‬
‫چیره گشته و برایشان بسیار سنگی است و وادارشان میسازد که تماس خاود را‬
‫با جهان از دست بدهند و عادتها و رسوم عادی انسانی و جامعهی متمدن را رها‬
‫سازند و در حالت شکوه روحانی اما در ژولیدگی و کثارات بادنی‪ ،‬زنادگی کنناد‪.‬‬
‫عشقی دردناک برای خداوند بر آنان چیره گردیده است به طاوری کاه در وجاد و‬
‫خلسهی خود ررو ررته و غرق شدهاند‪ .‬تنها عشق خداوند که در یک استاد کامتل‬
‫تبلور یارته است به آنان میرسد‪.‬‬
‫‪307‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫سفر به اروپا از راه بغداد و استانبول‬

‫بابا ریش خود را هنگام کار با مستان الهی در راهوری نتراشیده است‪ .‬اکتبر ‪1936‬‬

‫در نیمهی اوت ‪ ،1936‬بابا یک سند رسمی را برای تامی خرج زندگی مندلیهاا‬
‫در راهوری امضا کرد و بدی ترتیاب تراساتِ خارج زنادگیِ «مهار‪ -‬منادلیهاا»‬
‫پایهگذاری گردید‪ .‬سپس یک هی ت امنای تراست برای ادارهی اشرامهای ناسیک‪،‬‬
‫راهوری و مهرآباد و رسیدگی به آنها و اطمینان یارت از تامی خرج زندگی ارراد‬
‫و خانوادههایی که به مهربابا وابسته بودند برگماشته شد‪ .‬در ابتدا‪ ،‬هدف از تاسیس‬
‫تراست‪ ،5‬آزاد نمودن مهربابا از رسیدگی به جزئیات اماور روزاناهی اشارام باود تاا‬
‫بتواند بر کار خود با دیوانهها و مستان الهی در راهوری تمرکز کند‪ .‬اما باباا باازهم‬
‫نظارتی تنگاتنگ بر تمامی رعالیتها نگاه داشت و هرگاه الزم بود شخصا مداخلاه‬
‫میکرد‪ .‬هشت ت تراستی اصلی وجود داشت‪ :‬ادی سینیاور‪ ،‬کاکاا باریاا‪ ،‬پاادری‪،‬‬
‫سفر به اروپا از راه بغداد و استانبول‬ ‫‪308‬‬

‫پندو‪ ،‬رامجو‪ ،‬سروش‪ ،‬ویشنو و نورینا‪ .‬ادی رئیس هی ت امناا باود‪ .‬پنادو و نوریناا‬
‫معاونها و ویشنو دبیر بود‪ .‬قرار شد‪ ،‬تراستیهاا در هفتاهی اول هرمااه‪ ،‬نشساتی‬
‫داشته باشند و نخستی نشست آنان یکشنبه ‪ 16‬اوت در راهوری برگزار گردید‪.‬‬
‫از سپتامبر‪ ،‬بابا هر چهارشنبه به ناسیک میررت تا اطمینان یابد کاه کاارِ آمااده‬
‫شدن برای ورود غربیهاا‪ ،‬خاوب پایش مایرود‪ .‬آنگااه باباا شابهاا باه راهاوری‬
‫بازمیگشت‪ .‬بابا پنج شنبهها برای دیدن بانوان مندلی به مهرآبااد مایررات و بااز‬
‫شامگاهان به راهوری برمیگشت‪ 10 .‬سپتامبر‪ ،‬بابا پیرامون دعوت کردن غربیهاا‬
‫به ناسیک‪ ،‬با تمام تراستیهاا نشساتی در مهرآبااد ترتیاب داد‪ .‬بحاث و مشااجره‬
‫دربارهی ای که چه گونه غذایی سرو شود در گررت و سرانجام تصمیم گررته شاد‬
‫تنها غذای گیاهی سرو شود‪ .‬برای اسکان غربیها‪ ،‬بابا به ناسیک ررت و به رستم و‬
‫ررینی دربارهی جزئیات ای کار و موضوعات دیگر دستوراتی داد‪ .‬یاک سااختمان‬
‫دیگر برای اسکان مردان و زنان غربی در ملک رستم در دست ساخت بود‪ .‬پاس از‬
‫رسیدگی به ای موضوع‪ ،‬بابا برنامهریزی برای سفر به انگلستان را آغاز نمود‪ .‬زمان‬
‫سفر تایی گردید و در ‪ 20‬اکتبر ‪ ،1936‬بابا به همراهی کاکاا باریاا و چاانجی باا‬
‫قهار کایتاوار مید‪ ،‬راهی بمب ی شاد تاا از آنجاا رهساپار کراچای گاردد‪ .‬پاس از‬
‫رسیدن به کراچی در ‪ 22‬اکتبر‪ ،‬بابا با پیالمای و خانوادهاش و همچنی با خالاهی‬
‫خود بانوماسی و خانوادهاش دیدار نمود‪ .‬پس از دو روز بابا در ‪ 24‬اکتبر به همراهی‬
‫مندلیها با خط هواپیمایی امپریال هادریان کراچی را ترک کرد که نهمای سافر‬
‫خارجی بابا را رقم زد‪ .‬نخستی سفر هوایی بی المللی بابا‪ ،‬بارای کاکاا و چاانجی‬
‫رنج آور از کار درآمد؛ آنان از سر درد و استفرا در درازای پرواز رنج بردند‪.‬‬
‫بابا و مندلیها پس از ورود به بغداد عراق در غروب یکشنبه ‪ 25‬اکتبار در هتلای‬
‫اسکان گررتند و روز بعد در بغداد گشت زدند‪ .‬در ‪ 27‬اکتبر‪ ،‬بابا از آرامگاه حضرت‬
‫غدیر جالنی که در زمان خود یک قهب بود دیدن کارد و بارای مادت زماانی در‬
‫آرمگاه او ماند‪ .‬ای در حالی است که بابا پیرامون کار خود هیچ روش گری ننمود‪.‬‬
‫در ایستگاه قهار بغداد‪ ،‬به آنان خبر رسید که یک شکستگی در خاط راه آها در‬
‫‪309‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫مرز ترکیه ایجاد شده است و هیچ اطالع دقیق و روشنی نیز وجود نداشت که چه‬
‫زمانی خط راه آه تعمیر شده و سفر امکانپذیر خواهاد باود‪ .‬خبار در ابتادا آزار‬
‫دهنده بود زیرا که بابا قصد داشت با قهار از بغداد به انگلستان سفر کند‪.‬‬
‫خیلی زود‪ ،‬بابا بسیار ناخوش گردید؛ چشمان او پف کرد و دردی شدید در دندان‬
‫آسیاب داشت‪ .‬بابا با وجود بیمااریاش‪ ،‬دیرتار در آن روز ترتیبای داد کاه مقادار‬
‫زیادی غذای پخته شده خریداری شود و به ‪ 100‬ت از رقیران و چالقهای شاهر‬
‫با دستهای خود خوراک داد‪ .‬بابا در یک بازهی زمانی به طاور اسارارآمیزی بیاان‬
‫نمود‪« ،‬با آمدنم به اینجا‪ ،‬حلقهی پیوند با راهوری گسساته شاد و بارای برقاراری‬
‫دوبارهی ای ارتبان‪ ،‬م به ای رقیران بیچاره غذا میدهم»‪ .‬بابا پیش از آغاز سفر‪،‬‬
‫خواستهی خود را برای خوراک دادن و در صورت امکان‪ ،‬حمام کاردن شاماری از‬
‫رقیران و چالقها در بغداد بیان نموده بود‪ .‬اینک به خاطر شکساتگی در خاط راه‬
‫آه توانست ای کار را با بیچارگان و چالقها انجام دهد‪.‬‬
‫در آخر روز وضعیت تندرستی بابا چنان بد شد که بیان نماود در اندیشاهی لغاو‬
‫سفر برنامهریزی شدهی خود به انگلستان‪ ،‬و ررا خواندن کیتی از لندن است تا باه‬
‫او دستوراتی برای دوستدارانش در آنجا بدهد‪ .‬تلگرافهایی با گروه غربایهاا رد و‬
‫بدل شد اما بابا آن اندیشه را رها کرد و بر آن شد که راهی لندن شود هرچند کاه‬
‫اقامت او به طور جدی کاهش یارته و تنها به سه روز میرسید‪ .‬بابا ساعت ‪ 9‬شاب‬
‫‪ 28‬اکتبر با قهار تارِس اکسپرس‪ ،‬بغداد را ترک کرد‪ .‬سپس از کرکوک با تاکسای‬
‫راهی موسد شد و از آنجا با قهار به تلکوتچک سفر کرد‪ .‬در درازای سفر‪ ،‬چاانجی‬
‫با صدای بلند از روی دساتناویس کتااب استتاد کامتل نوشاتهی چاارلز پاردام‬
‫میخواند‪ .‬آنان همچنی پیرامون برنامهی زمانی بابا در لندن گفتوگو کردند‪.‬‬
‫بابا روزی یکبار غذای پنیر و کره میخورد و روش است که تندرستیاش رو به‬
‫بدتر شدن میررت‪ .‬بابا شکایت داشت دندان آسیاباش بسیار دردنااک و رناجآور‬
‫است‪ .‬در گذر از ترکیه‪ ،‬قهار در قونیه توقف نمود‪ .‬در چند کیلومتری ایساتگاه راه‬
‫آه ‪ ،‬آرامگاه موالنا رومی یکی از شاعران مورد عالقهی بابا قرار دارد‪ .‬قونیه مکانی‬
‫سفر به اروپا از راه بغداد و استانبول‬ ‫‪310‬‬

‫مقدس برای صوریان است زیرا که رومی در آنجا ساکنی گزیاده باوده و منزلگااه‬
‫درویشان چرخندهی در حال رقص سما است‪ .‬گرچه بابا از آرامگااه رومای دیادن‬
‫نکرد اما بیتردید گذر نمودن او به راصالهی بسایار نزدیاک از آن‪ ،‬دارای اهمیات‬
‫است‪ .‬ساعت ‪ 9:45‬شب ‪ 31‬اکتبر‪ ،‬پس از رسیدن به استامبد بابا و منادلیهاا باا‬
‫قهار اورینت اکسپرس راهی پاریس شدند و ‪ 3‬ناوامبر باه آنجاا رسایدند‪ .‬پاس از‬
‫استراحتی کوتاه‪ ،‬آنان پاریس را با قهار ترک کردند و روز بعد به لندن رسایدند و‬
‫یکبار دیگر در هایجیا هااوس ساکنی گزیدناد‪ .‬در لنادن باباا گفاتوگاوهاایی‬
‫خصوصی با کیتی دیوی و خالهاش می‪ ،‬مینتا تولیدانو‪ ،‬مارگارت کراساک‪ ،‬میباد‬
‫رایان‪ ،‬دلیا دلیون‪ ،‬کریستی مک ناگتون‪ ،‬وید و مری باکِت‪ ،‬تام شارپلی‪ ،‬کاوینتِ‬
‫تاد و چارلز پردام داشت‪ .‬بابا به طور خصوصی نیز با دوستداران امریکایاش که به‬
‫لندن آمده بودند‪ ،‬در برگیرندهی‪ :‬نورینا ماتچابلی‪ ،‬الیزابت پاترسون‪ ،‬ناانی و روآناو‬
‫گیلی‪ ،‬و مالکوم و جی شِالش دیدار نمود‪ .‬گرچه جان بَس‪ ،‬کِنِات راس و ایادیت‬
‫دورو نیز با بابا دیدار نمودند اما او اجازه نداد آنان به هند بیایند و در عوض دستور‬
‫داد به امریکا برگردند‪ .‬اما بابا برای بقیهی دوستداران غربیاش پیرامون اقامت آتی‬
‫آنان در استراحتگاه مهر در ناسیک باه طاور مفصاد روشا گاری نماود و تااریخ‬
‫سفرشان به هند را یک ماه بعد‪ ،‬در دسامبر تعیی کرد‪.‬‬
‫پس از آنکه گفتوگوها پایان یارت‪ ،‬بابا و گروه به ساینما ررتناد و رایلم آقاای‬
‫دیدز به شهر میرود‪ ،‬با بازیگری گری کوپر را دیدند‪ .‬بابا ریلم را درخاور ساتایش‬
‫دانست و بیان نمود آن نمونهی بارزی است از ای که چگونه ریلم میتواناد تولیاد‬
‫شود و برای پیشررت آگاهی بشریت مورد استفاده قرار گیرد و هامزماان سارگرم‬
‫کننده باشد‪ .‬بابا در سفر کوتاهش به لندن‪ ،‬دقیقا پیرامون همی موضاوع باا یاک‬
‫امریکایی به نام الکساندر مارکی که برای نخستی بار با او دیدار نمود‪ ،‬به بحاث و‬
‫گفتوگو نشست‪« .‬زَندِر» مارکی یک نویسندهی زبردست و کارگردان ت اتر و ریلم‬
‫بود‪ .‬گرچه با شمار زیادی از ریلمنامهنویساان بارای کاار روی پاروژهی رایلم باباا‬
‫تماس گررته شده بود اما زمانی که نورینا و الیزابت پس از دیدارشان با مارکی در‬
‫‪311‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫نیویورک نام او را برای بابا تلگراف کردند‪ ،‬بابا در پاسخ چنی تلگراف زد‪« ،‬ماارکی‬
‫شخص مورد نظر است»‪ .‬بنابرای جستوجو برای نویسندگان دیگر پایان یارات‪ ،‬و‬
‫بابا کارکردن مارکی روی موضوع ریلم را پاذیررت‪ .‬ماارکی روی سااخت اقتبااس‬
‫ریلم «ای مرد دیوید» نوشتهی کارل رولمولر کار میکرد که خالصهی داستان را‬
‫مرسدس دِکاستا نوشته بود‪.‬‬
‫شرایط عجیبی پیش از دیدار بابا و مارکی وجود داشت؛ گرچه مارکی در ناوامبر‬
‫‪ 1936‬برای سرپرستی تولید یک ریلم هالیوودی به لندن دعوت شده باود اماا در‬
‫آن زمان‪ ،‬انجام آن غیر ممک به نظر می رسید زیرا که درگیر کار در امریکا باود‪.‬‬
‫اما شرایط طوری رقم خوردند که او ناگهان خود را آزاد یارت که کاار در لنادن را‬
‫بپذیرد و چند روز بعد راهی شد‪ .‬با ای وجود‪ ،‬پروژهی هالیوود به طور اسرارآمیزی‬
‫بهم خورد‪ .‬تنها‪ ،‬زمانی که مارکی پیام دریارت کرد کاه مهرباباا در لنادن اسات و‬
‫میخواهد او را ببیند‪ ،‬به شرایهی که ناگهان در زندگی برایش ایجااد شاده و او را‬
‫به لندن آورده بود پی برد‪ .‬هنگامی که مارکی در هایجیا هاوس با بابا دیدار نمود‪،‬‬
‫احساس کرد که یک بچهی سردرگم است و سرگشته از ای که چگونه ررتار کند‪،‬‬
‫چه کار کند و چه بگوید‪ .‬زمانی که او به اتاق بابا راهنمایی شد‪ ،‬ماارکی باه زباان‬
‫خودش گفت‪ « ،‬خود را در پیشگاه یک تجسم عالی از پاکی در کالبد انسانی یارتم‬
‫که هرگز ندیده بودم‪ .‬م سرانجام میدانستم و تجربه میکردم که با آن یکتتایی‬
‫که در جستوجویاش بودم دیدار کردم»‪.‬‬
‫در درازای دو سفر آخر استاد روحانی به اروپا باه نظار مایرساید کاه او مانناد‬
‫گذشته عالقهای به دیدار با ارراد جدیاد نادارد‪ .‬کیتای دیوی و چناد تا دیگار‬
‫همیشه مشتاق بودند که اشخاص جدیدی را به بابا معرری کنند‪ .‬کیتی حتا از آنان‬
‫میخواست که در اتومبید و یا سینما کنار بابا بنشینند؛ ای در حالی است که بابا‬
‫مخالفت میکرد‪ .‬بابا برای تصحیح وضعیت و همچنی اطمینان بخشیدن به کیتی‬
‫پیرامون اهمیت کار خود‪ ،‬یکبار به او گفت‪« ،‬در زمان مناسب و زماانی کاه ما‬
‫میخواهم‪ ،‬تمام جهانیان را به سوی خاود خاواهم کشاید»‪ .‬باباا در یاک ررصات‬
‫سفر به اروپا از راه بغداد و استانبول‬ ‫‪312‬‬

‫مناسب برای نوشیدن چای به آپارتمان یکی از ارراد در گروه غربیها ررت‪ .‬پس از‬
‫مدتی‪ ،‬چهرهی بابا حالت اندوه و جدی به خود گررت انگار که درد و رنج شدیدی‬
‫میبرد‪ .‬پس از آرام شدن رضا‪ ،‬بابا چنی روش گری نمود‪« ،‬اگر میدانستید ماردم‬
‫اسپانیا در ای لحظه چه رنج و غذابی را پشت سر میگذارند‪ ،‬میتوانستید درد مرا‬
‫بفهمید»‪ .‬در آن زمان‪ ،‬آتش جنگ داخلی در اسپانیا زبانه میکشید‪.‬‬
‫بابا پیش از آمدن به اروپا بدون آن که کسی پی ببارد باه شخصای کاه کتااب‪6‬‬

‫محرمانه و اسرارآمیزش را به امانت به او سپرده بود تلگراف زد تاا آن را باه لنادن‬


‫بیاورد‪ .‬ای کار در خلوت مهلق انجام گررت و کتاب همراه با نمودارها و نوشتجات‬
‫دیگر که آررینش و پیشررت آگاهی را به وسیلهی ررگشت و دروننگری به تصویر‬
‫میکشید به دست بابا داده شد‪.‬‬
‫‪ 6‬نوامبر آخری روزی بود که بابا در لندن سپری کرد و ساپس رهساپار زوریاخ‬
‫شد‪ .‬اوآخری دستورات را به ارراد داد و آنگاه با گروه به ایساتگاه قهاار ویکتوریاا‬
‫ررت‪ .‬کیتی و مارگارت دستههای کوچکی از گدهای بنفشه برای بابا آورده بودناد‬
‫و او گدها را با مهربانی به عنوان یادبود عشق خود به تک تک اراراد داد‪ .‬در ایا‬
‫سفر‪ ،‬نورینا‪ ،‬الیزابت‪ ،‬مارگارت و کیتی‪ ،‬بابا و کاکا و چانجی را همراهی کردند؛ روز‬
‫بعد آنان به زوریخ رسیدند‪ .‬هدی و والتر مرتِنز و ررزندانشان در ایستگاه به پیشواز‬
‫گروه آمدند‪ .‬آنیتا دکارو با خانوادهی مرتنز زندگی میکرد و در آموزشگاه اتو هاس‬
‫هیجه در رشتهی هنر درس میخواند‪ .‬در ای موقعیت‪ ،‬باباا باه او دساتور داد باه‬
‫پاریس برود و تحصیالتش را برای سه ماه ادامه دهاد و منتظار رراخاوان او بارای‬
‫آمدن به هند بماند‪ .‬بابا از منزل بردار شوهر هدی دیدن کرد و با سویسیهایی که‬
‫در آنجا گرد آمده بودند دیدار نمود‪ .‬پاس از مادتی باباا بیاان نماود‪« ،‬کسای کاه‬
‫منتهرش بودم نیامده است‪ .‬اینک باید دوباره بازگردم»‪ .‬بابا اشاره به باانوی جاوان‬
‫سویسی داشت به نام ایری بیلو که قرار مالقاتش با بابا در حال نزدیک شدن بود‪.‬‬
‫بابا و چانجی و کاکا پس از دو روز اقامت در زوریخ‪ ،‬در ‪ 8‬نوامبر با قهار به پااریس‬
‫بازگشتند و با روآنو بوگیسالو دیدار نمودند‪ .‬او نیز دربارهی آمدن باه هناد بااخبر‬
‫‪313‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫گردید و بنا شد بر اساس آن برنامهریزی کند‪ .‬آن شب‪ ،‬بابا و گروه را با اتومبید در‬
‫سفری نیم ساعته به بیرون شهر پاریس بردناد تاا در منازل ویالیای بازرگ گاناا‬
‫والسکا‪ ،‬یک مدل ررانسویِ دوست رروتمند نورینا‪ ،‬که بابا را پیشتر ندیده بود شب‬
‫را سپری کنند‪ .‬آن منزل بسیار باشکوه بود و محوطه و باغچههای زیبایی داشات‪.‬‬
‫پس از صرف یک شام شاهانه‪ ،‬بابا را به اتاقش راهنمایی کردند‪ .‬در آن شاب سارد‬
‫زمستانی‪ ،‬به خاطر اشتباهی که از روی بیرکاری رخ داده باود‪ ،‬اتااق باباا را گارم‬
‫نکرده بودند و بابا تقریبا تا صبح از سرما یخ زد و نتوانست بخوابد‪ .‬بابا بعدا نورینا را‬
‫کنار کشید و به تلخی به او شکایت نمود‪ .‬بامدادان‪ ،‬پیش از آنکه راهی شوند‪ ،‬گانا‬
‫والسکا خانه را به آنان نشان داد و آنان تمام گنجینههای هناری او را ساتودند و‬
‫وقتی به یک نقاشی رنگ روغ چهره رسیدند‪ ،‬گانا از روی غرور رریااد زد‪« ،‬ایا ‪،‬‬
‫استاد و مرشد م است»! الیزابت تکان خورد و نورینا به شادت شرمساار گردیاد‬
‫زیرا که او تصمیم گررته بود ای بانوی رروتمند سرشناس اشاراری و دیگاران کاه‬
‫همپایهی او بودند را به سوی بابا بیاورد اما از آنجایی کاه پیوناد و ارتباان درونای‬
‫چنی اررادی عمیقا برقرار نگردیده بود‪ ،‬و نورینا به سختی مورق شد‪.‬‬
‫شب بعد را آنان در آپارتمان آلفردو و کانسوئال دِسایدز در پاریس سپری کردناد‪.‬‬
‫خانوادهی دسایدز هم از ررانسویهای رروتمند بودناد و باه یکای از وابساتههاای‬
‫اصلی بابا در پاریس درآمدند‪ .‬در سپیدهدم ‪ 10‬نوامبر‪ ،‬بابا و گروه پااریس را تارک‬
‫کردند و ساعت ‪ 10‬بامداد به مارسی رسیدند و به هتد ترمیناوس ررتناد‪ .‬باباا در‬
‫اتاق ‪ 303‬سکنی گزید و دیگران در اتاقهای ‪ 304‬و ‪ 305‬جا گررتند‪ .‬بابا به ویاژه‬
‫مشتاق رسیدن به مارسی بود زیرا که پیشتر گفته بود‪« ،‬یک وقت مالقات روحانی‬
‫دارد که باید به آن برسد»‪ .‬به محض ررت به اتاق‪ ،‬بابا به جای باز کردن وسایلش‪،‬‬
‫خواست که او را به پارک شهر ببرند‪ .‬هنگامی که به آنجا رسیدند‪ ،‬بابا در حالی که‬
‫نورینا و الیزابت در دو سمت بودند‪ ،‬شروع کرد به قدم زدن و عقاب و جلاو ررات‬
‫روی گذرگاه شنی در پارک‪ .‬یک مرد جوان ررانساوی در روی نیمکات در سامت‬
‫دیگر محوطهی چما نشساته باود‪ .‬سارانجام‪ ،‬باباا محوطاهی چما را دور زد و‬
‫سفر به اروپا از راه بغداد و استانبول‬ ‫‪314‬‬

‫یکراست از جلوی مرد جوان گذشت و او بایدرناگ بلناد‪ ،‬سار رارود آورد و ادای‬
‫احترام نمود‪ .‬بابا قدم زد و از پارک بیرون ررت‪ .‬آنگاه روشا گاری نماود آن مارد‬
‫جوان یکی از کارگزاران‪ 7‬وام گررته شدهی اوست که در آسمانهای درونی‪ ،‬برایش‬
‫کار میکند‪.‬‬
‫بابا ساعت ‪ 3‬بعد از ظهر ‪ 12‬نوامبر به همراهی کاکا و چانجی باا کشاتی اس اس‬
‫ویسوری از مارسی راهی هند شد‪ .‬کشتی سراسر پر بود و حتا یک کابی خالی هم‬
‫وجود نداشت‪ .‬در میان مسارران‪ 6 ،‬شاهزاده و ماهاراجهی هندی وجود داشت اماا‬
‫بابا با هیچیک از آنان در ای سفر دریایی دیدار ننمود و حضورش در کشتی پنهان‬
‫نگاه داشته شد‪ .‬در کشتی‪ ،‬کابی بابا راحت و سااکت باود و باه طاور دلخاواه در‬
‫جایی دنج و خلوت قرار داشت و بابا غذا را در اتاقش صرف کرد‪ .‬به محض رسیدن‬
‫کشتی به آبهای بی المللی‪ ،‬بابا آغاز به تهیهی جدول زمانی برای اقامت غربیها‬
‫در ناسیک نمود و یک لیست از وظایف انفرادی برای تک تک ارراد تنظیم کرد‪.‬‬
‫یکی از مسارران به نام آقای تِرنِار از اسوشایتدپرس اجاازه یارات در باماداد ‪13‬‬
‫نوامبر با بابا دیدار نمایاد‪ .‬باباا بامادادان و غاروبهاا بارای قادم زدن روی عرشاه‬
‫میررت و هنگام گذر نمودن کشتی از خلیج و شهر عدن در غروب ‪ 19‬نوامبر‪ ،‬بابا‬
‫روی عرشه ایستاده بود‪ .‬روز بعد‪ ،‬بابا پیرامون کار خود در راهوری به طاور مفصاد‬
‫روش گری نمود‪:‬‬
‫ای سراسر بازی آگاهی است تا آگاهی روحانی مساتان الهای باه ساوی آگااهی‬
‫دنیوی رهنمون گردد که با خدمت ریزیکی م به آنان انجاام مایگیارد و پایش‬
‫بردن آگاهی مادی دیگران به سوی خدا ‪ -‬آگاهی که با راهنمایی روحانی ما باه‬
‫آنان امکانپذیر است‪ .‬بنابرای آگاهی بیکتران ما از دو راه کاار مایکناد‪ .‬ایا‬
‫رعالیت کنونی م در راهوری‪ ،‬آخری رعالیت بیرونی م پیش از سخ گفتنم را‬
‫رقم میزند‪ .‬م مردان و بانوان غربی را به هند ررا خواندهام تا کارم را ببینند و در‬
‫آن سهیم شوند‪ .‬آنان باید در روحانیت که عملی شده است تربیت شاوند و گرچاه‬
‫برای آنان درد و رنج و تاجی از خار نخواهد داشت‪ ،‬اما راحت و آسان و بساتری از‬
‫‪315‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫گدهای رز نیز نخواهد بود‪ .‬راه روحانی‪ ،‬سختیها و دشواریهای ذاتی خود را دارد‬
‫اما عشق و راهنمایی م ‪ ،‬راه را برای آنان آسان و هموار خواهد سااخت‪ .‬بناابرای‬
‫به خاطر آنکه دیگران خدمت کنند‪ ،‬م خودم باید خدمت کنم‪ .‬برای راهنمایی و‬
‫کمک به بشریت م باید به سهح رهم و آگاهی آنان ررود آیم و در اینجاست کاه‬
‫معموال مرا درست درک نمیکنند‪ .‬اما حتا اگر مرا درست درک نکنند‪ ،‬ررود آمدنم‬
‫به آگاهی عادی انسانی برای کمک به بشریت به هیچ وجاه حالات بایکاران مارا‬
‫دستخوش آسیب نکارده و مازاحم آن نیسات‪ .‬بارای نموناه‪ ،‬راردی کاه مادرک‬
‫کارشناسی ارشد از دانشگاه دارد زمانی که برای آموخت الفباا باه داناش آماوزی‬
‫حروف الفبا را مینویسد به سهح آگاهی او پایی میآید‪ .‬اما ای بدان معنی نیست‬
‫که مدرک دانشگاه را به خاطر نوشت حروف الفبا از دسات داده اسات‪ .‬بناابرای ‪،‬‬
‫حالت روحانی و بیکران م ‪ ،‬حتا اگر به حالات انساانی رارود آیام‪ ،‬تااریرپاذیر و‬
‫دگرگونپذیر نیست‪ .‬هرج و مرج و آشوب کناونی‪ ،‬سارآغاز آشکارساازی روحاانی‬
‫است‪ .‬برای نمونه‪ ،‬اگر مردی چشمش آب مروارید بیااورد‪ ،‬پاردهای بار بیناانیاش‬
‫کشیده میشود که مزاحم دید اوست و نمیتواند چیزها را به طور روش ببیند‪.‬‬
‫تنها راه درمان‪ ،‬برداشت پرده است و ای به معنی جراحای آب مرواریاد توساط‬
‫جراح چشم است‪ .‬اما جراح پیش از عمد‪ ،‬اجازه میدهد که آب مرواریاد باه طاور‬
‫کامد پر شود‪ .‬به روش مشابه‪ ،‬وضعیت کنونی جهان نیز به خااطر ایا اسات کاه‬
‫انسانها در مادیگرایی‪ ،‬نفع شخصی و حرص‪ ،‬اشباع و غرق گشتهاند به طوری که‬
‫پردهای جلوی چشم آنان کشیده شده که از بینایی روحانی و رشد آن جلاوگیری‬
‫میکند‪ .‬وضعیت جهان به اندازهای بد شده و به نقههای رسیده است که به آشوب‬
‫و هرج و مرج در سراسر جهان دام بزند و نمایانگر ای است که آب مروارید باه‬
‫طور تمام و کمال آمادهی جراحی است‪ .‬ای چیزی است که امروزه در جهاان رخ‬
‫میدهد‪ .‬زمانی که عمد جراحی انجام شود‪ ،‬بیماری نادانی‪ ،‬حرص و شاهوت پااک‬
‫خواهد شد و بینایی جهان بار دیگر به حالت اول بازخواهد گشت تا بتواند چیزهاا‬
‫سفر به اروپا از راه بغداد و استانبول‬ ‫‪316‬‬

‫را از دیدگاه روحانی ببیند؛ هدف همی است‪ .‬پزشک آماده است که جراحی کناد‬
‫و تنها منتظر ای است که آب مروارید چشم برسد!‬
‫‪ 21‬نوامبر‪ ،‬ساعت ‪ 9‬بامداد روز بعد‪ ،‬آقاای تِرنِار گزارشاگر اسوشایتدپرس بارای‬
‫گفتوگو با بابا به کابی او آمد‪ .‬آقای ترنر میخواست دربارهی جنگ پرسش کناد‬
‫اما پیش از آنکه بتواند ای کار را انجام دهد‪ ،‬بابا باه چاانجی دساتور داد لیسات‬
‫نکاتی مشخص که بابا اندکی پیش از روی تختهی الفبا به او دیکته کرده بود را با‬
‫صدای بلند بخواند‪ .‬تِرنِر بسیار تحت تاریر قرار گررت زیرا پرسشهای معینای کاه‬
‫که میخواست بپرسد اکنون به آنها پاسخ داده شده بود‪ .‬ای پرسش و پاساخهاا‬
‫در درازای گفتوگوی ‪ 25‬دقیقهای با ترنر و حضور چانجی که دیکتاههاای باباا را‬
‫میخواند رد و بدل شد‪:‬‬
‫ترنر‪ :‬آیا میدانستید م هماکنون میخواستم آن سوال را بپرسم؟‬
‫بابا دیکته کرد‪ :‬م همه چیز میدانم‪...‬‬
‫بابا با آگاهی از بیریایی گزارشگر‪ ،‬اجازه داد او چند سوال دیگر بپرسد‪.‬‬
‫ترنر‪ :‬شما کِی سخ خواهید گفت؟ بابا‪ :‬نزدیک به دو سال دیگر‪.‬‬
‫ترنر‪ :‬آشکارسازی شما چه زمانی است؟ بابا‪ :‬دوازده سال پس از سخ گفتنم‪ .‬ای‬
‫سکوت دوازده ساله‪ ،‬آمادهسازی برای همی کار بوده است‪.‬‬
‫ترنر‪ :‬آن چه تاریر خواهد داشت؟‬
‫بابا‪ :‬متقاعد کننده‪ .‬ترنر‪ :‬بیدرنگ یا ررته ررته؟‬
‫بابا‪ :‬ررته ررته‪ .‬همچون باران و محصوالت کشاورزی‪ .‬بااران هار باار باه صاورت‬
‫بارشهایی‪ ،‬خود به خود بر محصوالت کشاورزی مایباارد اماا رشاد آنهاا زماان‬
‫میبرد‪ .‬بنابرای تاریر و رمرهی کار و آشکارسازی م با گذر زماان در درازای ایا‬
‫دوازده سال رشد خواهد کرد‪.‬‬
‫ترنر‪ :‬آیا پیش از سخ گفت شما‪ ،‬شعلههای جنگ زبانه خواهند کشید؟بابا‪ :‬بله‪.‬‬
‫ترنر‪ :‬آیا آن الزم است؟ بابا‪ :‬بله‪ .‬حتمی و ناگزیر است‪ .‬هیچ کس برناده نخواهاد‬
‫شد و هیچ کس بازنده نخواهد شد‪ .‬اما به بیداری بارای آرماانی بهتار و واال داما‬
‫‪317‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫خواهد زد‪ .‬تمام اندیشاههاای دروغای و نادرسات‪ ،‬ناژاد‪ ،‬رناگ پوسات‪ ،‬ملیات و‬
‫ملیگرایی و غیره‪ ،‬ریشهک شده و بارادری جهاانیِ انساانی و آرماانگرایای برپاا‬
‫خواهد شد‪.‬‬
‫بابا چنی نتیجه گررت‪« ،‬م راه را برای جستوجوگران روش خواهم کرد»‪.‬‬
‫بابا‪ ،‬چانجی و کاکا پس از سپری کردن ‪ 11‬روز روی دریاا‪ ،‬ظهار ‪ 23‬ناوامبر باه‬
‫بمب ی رسیدند و ادی جونیور و ادی سینیور به پیشواز آنان آمدند‪ .‬پیش از آنکه‬
‫بابا با مادرش شیری مای دیدار نماید‪ ،‬او را با اتومبید یکراست به بیمارستان پارِک‬
‫در محلهی کِروادی بردند و در آنجا از برادرش بهرام و همسرش پاری کاه ‪ 6‬روز‬
‫پیش دختری به دنیا آورده بود دیدن نمود‪ .‬بابا آن نوزاد را سونو ناام گذاشات اماا‬
‫بعدا زمانی که مادرش شیری ‪ ،‬درخواست کرد نام مادرش گادانادام بار آن ناوزاد‬
‫گذاشته شود‪ ،‬او نام آن دختر را به گلنار تغییر داد‪.‬‬
‫بابا پس از دیدار با مادرش شیری در محلهی دادار‪ ،‬راهی منزل داداچانجی شد و‬
‫در آنجا ناهار صرف نمود‪ .‬آنگاه ادی سینیور ساعت ‪ 5‬عصر بابا‪ ،‬کاکاا و چاانجی را‬
‫با اتومبیداش به ناسیک برد‪ .‬در آنجا‪ ،‬در ‪ 24‬نوامبر‪ ،‬بابا با رستم و ررینی دربارهی‬
‫موضوعات پیرامون دیدار دوستداران غربیاش به طور مفصد صحبت کرد و پس از‬
‫دیدار با ررزندانشان‪ ،‬او را با اتومبید پونتیاک رساتم‪ ،‬از راه راهاوری باه مهرآبااد‬
‫بردند‪ .‬در مهرآباد‪ ،‬بابا مردان و بانوان مندلی را از ورود اروپاییها و امریکاییها کاه‬
‫به زودی میآمدند باخبر و بیان نمود‪:‬‬
‫در روز تولدم‪ ،‬میخواهم به ‪ 20000‬ت غذا بدهم و بر پای آنان سار رارود آورم‪.‬‬
‫م دلید خاصی برای ای کار دارم‪ .‬ایا کارنش بارای پیاروزی اسات‪ .‬اگار ما‬
‫برپاهای ای ‪ 20000‬ت رقیر و بینوا سر ررود آورم‪ ،‬تمام جهاان باه ما کارنش‬
‫خواهند کرد‪ .‬م بر آنم که یک توران بزرگ بیااررینم و بناابرای نیااز باه کماک‬
‫مندلیها دارم تا چنان سخت کاار کنناد کاه هرگاز پیشاتر باه آن ساختی کاار‬
‫نکردهاند‪ .‬یا م ای کار را انجام خواهم داد‪ ،‬اگر مندلیها به طور تمام و کمال باا‬
‫م همکاری کنند‪ ،‬و یا همهچیز را خواهم بست و به دور از همه‪ ،‬یکه و تنها کاار‬
‫سفر به اروپا از راه بغداد و استانبول‬ ‫‪318‬‬

‫خواهم کرد‪ .‬هیچ چیز‪ ،‬نصف و نیم کاره انجام نخواهد گررت و هر دو حالات‪ ،‬حاد‬
‫نهایی خواهد داشت‪ .‬نکتهی بسیار مهم که همگان باید به یاد داشاته باشاند ایا‬
‫است که اشتیاق غربیها نباید با مزاحمت روبهرو شود و به سردی گراید‪ .‬اما چون‬
‫اینجا احتمال دارد اشخاص به هرچیازِ چشامگیار حساادت بورزناد‪ ،‬بایاد بسایار‬
‫احتیان نمود که حال و هوای غربیها دستخوش اختالل نگردد‪ .‬آنان چشم باه راه‬
‫ماندن در اینجا هستند‪.‬‬
‫برنامهی م ای است که پیش از آغاز کار اصلی‪ ،‬آنان را ابتادا باه طاور تماام و‬
‫کمال و به راحتی با ای محیط و رضای جدید سازگار سازم‪ .‬در مااه اول‪ ،‬بناسات‬
‫که آنان استراحت کنند و جا بیفتند‪ .‬آنگاه برای ‪ 5‬ماه بعاد‪ ،‬وظیفاههاای رابات و‬
‫منظمی به تک تک آنان بنابر استعدهای شخصیشان داده خواهد شد‪ .‬برای آناان‬
‫بیدار شدن در سپیدهدم و مراقبه کردن‪ ،‬همگانی خواهد بود و به آناان زباان اردو‬
‫آموزش داده خواهد شد که برای کاری در آینده است‪ .‬برخی روزهاا تعیای شاده‬
‫است که م با آنان در ناسیک باشم و یا آنان با م در راهوری و مهرآباد خواهناد‬
‫بود و بدی ترتیب با هر سه مرحله از کار م در ناسیک‪ ،‬راهوری و مهرآباد آشانا‬
‫خواهند شد‪ .‬زمانی که آنان در مهرآبااد هساتند‪ ،‬در خاوردن و نشسات ‪ ،‬و غیاره‪،‬‬
‫مانند سایر اعضای مندلیها ررتار خواهند کرد‪ .‬مردان غربی با ماردان در مهرآبااد‬
‫پایی ‪ ،‬و بانوان غربی با بانوان در مهرآباد باال باهم همنشی خواهند شد‪.‬‬
‫پس از ‪ 5‬ماه‪ ،‬پسران کارگر‪ ،‬پیشخدمتهاا‪ ،‬آشاپزها و کاارگران لبااسشاوی در‬
‫ناسیک برکنار خواهند شد و غربیها برای خودشان آشپزی و تمیزکااری کارده و‬
‫رخت خود را خواهند شست‪ .‬ارزون بر ای ‪ ،‬آنان در بیمارستانی که بناسات تاا آن‬
‫زمان راه اندازی شود خدمت خواهند کرد‪ .‬ویژگی بارز ای بیمارستان ای خواهاد‬
‫بود که بیچارهها و درمانناپاذیرهاایی کاه در بادتری وضاعیت بیمااری هساتند‬
‫گردآوری شده و به عنوان بیمار نگاه داشته خواهند شد و مورد درمان قرارخواهند‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪318‬‬

‫ناسیک و راهوری‬

‫راهوری‪ ،‬اکتبر ‪1936‬‬

‫پیش از ررت به اروپا‪ ،‬بابا به یاران نزدیک خود که از امریکا و اروپا برای آمدن به‬
‫هند برگزیده شده بودند‪ ،‬نامه نوشت که ملکای را بارای اقامات آناان در ناسایک‬
‫خریداری کرده است‪ .‬خرید زمی با کمک مالی نورینا که از رروش عهار شارکت‬
‫شوهرش به دست آمده بود انجام گررت‪ .‬نامهی بابا در ادامه آمده است‪:‬‬
‫ارراد محبوب‬
‫کاکا‪ ،‬عموی ابدی‪ ،‬میخواهد نخستی و آخری سخنرانیاش را به انگلیسی ایراد‬
‫نماید‪ .‬انگلیسی او‪ ،‬انگلیسی «آدمخوارهاست» که آدمی را از خنده میکشد و غام‬
‫و اندوه شخص را به طور موقت میخورد‪ .‬او از دو شب پیش مینوشته و از دو روز‬
‫پیش‪ ،‬بامدادان‪ ،‬آن را با صدای بلند تمری کرده است‪ .‬و تنها صدای قابد رهام از‬
‫سخنانش ای بود‪« :‬شما باید از بابا ررمانبرداری کنید‪ ،‬شما باید از بابا ررمانبرداری‬
‫‪319‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫کنید»‪ ،‬بوده است که باعث شد م ‪ ،‬آن یکتای بیکران‪ ،‬چناد جملاه بارای شاما‬
‫بنویسم‪ :‬م قهعه زمی ایدهآلی را در ناسیک خریداری کردهام؛ در محیهی زیباا‬
‫با چشم اندازی عالی از همه سو‪ .‬با بودن بانوان غربی در ناسیک و بانوان شرقی در‬
‫مهرآباد و حضور خودم در راهوری که در میانه راه قرار دارد‪ ،‬هستهی رعالیت ما‬
‫برای ‪ 5‬سال آتی رقم خواهد خورد‪ .‬سِنتر ناسیک‪ ،‬هیچ وجه مشترکی با باورهاای‬
‫پذیررتااه شااده در پیونااد بااا اشاارامهااا‪ ،‬اسااتراحتگاههااای روحااانی و یااا مقااررات‬
‫سختگیرانهی حاکم بر آنها نخواهد داشت‪ .‬ویژگی خاص ای سنتر ای است که‬
‫از راهنمایی زندهی م بهرهمند خواهد شد؛ همان گونه که مسایح حواریاونش را‬
‫راهنمایی کرد‪ .‬همان طور که اشاره شد گرچه زندگی در اینجا روشهای انضباطی‬
‫و تربیتی سختگیرانه را نخواهد داشت و در مورد آسایش و راحتی بدنی هام باه‬
‫اندازهی کاری انعهاف پذیری وجود خواهد داشت اماا در موضاوع دساتورات غیار‬
‫مستقیم روحانی از سوی م که حتاا ممکا اسات در برگیرنادهی خادمتهاای‬
‫بیرونی به بشریت باشد‪ ،‬مانند پرستاری از بیماران و یا رلجها‪ ،‬کمک باه رقیاران و‬
‫بیچارگان‪ ،‬شما را به اندازهی کاری بیازماید‪ .‬خالصه‪ ،‬م شما را بر اساس استعداد‪،‬‬
‫ذهنیت و توانایی رردی‪ ،‬راهنمایی خواهم نمود‪ .‬م میخواهم تمامی کساانی کاه‬
‫برای م گرامی هستند‪ ،‬تجربههای معینی که الزم است را پشت سر بگذارند‪.‬‬
‫آماده باشید تا مدت زمانی را از یک سال تا پنج سال در هند با م بمانید؛ یعنی‬
‫تا زمانی که هریک از شما با در نظر گررت شرایط‪ ،‬خانه‪ ،‬خانواده و وابستگیهاای‬
‫دیگر بتوانید به راحتی و آسانی اینجا بمانید‪ .‬الزم است که شما هزینههای سفر در‬
‫هند را خودتان بپردازید که حدود ‪ 6‬پوند در ماه برای هر نفر خواهد بود و آخری‬
‫نکته ای که شما باید به طور جدی بر اساس دستورات م زندگی کنید‪.‬‬
‫زندگی در هند در کنار م بسیار جالب و دلچسب خواهد بود و شما را توانمناد‬
‫خواهد ساخت که کار مرا ببینید و در آن سهیم گردیاد‪ .‬تماامی تادارکها بارای‬
‫آسان نمودن زندگی ریزیکی شما‪ ،‬دیده شده است و گرچه «تاجی از خار» نخواهد‬
‫بود اما بستری از گلبرگهای رز نیز نخواهد بود!‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪320‬‬

‫گهگااااه ساااه مرحلاااه از‬


‫رعالیااااتهااااایم در سااااه‬
‫اسااتراحتگاه بااه شااما نشااان‬
‫داده خواهااد شااد‪ .‬ناساایک‬
‫استراحتگاه مادرن؛ راهاوری‬
‫استراحتگاه ابتدایی و مهرآباد‬
‫استراحتگاه ساده‪.‬‬
‫هاایچیااک از شااما نبایااد از‬
‫هاایچکااس و یااا هاایچ چیااز‬
‫بهراسااید‪ .‬هرآنچااه کااه رخ‬
‫دهد‪ ،‬شما باید در ایمان خود‬
‫محکااام بایساااتید و اجاااازه‬
‫ندهید انتقادات مخالفی تاان‬
‫شما را آزرده سازد‪ .‬اگر شاما‬
‫تسلیم هستید‪ ،‬دیگر نگویید‪،‬‬
‫«بابا بایاد مراقاب تندرساتی‬
‫این پوشش عربی را عبداهلل و آمنه جعفر پس از سفر زیارتی به‬ ‫م باشد‪ ...‬باباا بایاد مراقاب‬
‫مکه به بابا پیشکش نمودند‪ .‬بابا برای خشنود نمودن آنان آن را پوشید‪.‬‬ ‫خااانوادهی م ا باشااد‪ ...‬م ا‬
‫ناسیک ‪1936‬‬ ‫نباید بیمار شوم‪ ...‬ما نبایاد‬
‫بمیرم‪ ...‬اعضای خانوادهی م نیز نباید بمیرند»‪ .‬ای سخنان نشانگر نباود ایماان‬
‫است؛ یعنی ایمان مرید به استاد خود که او را دانای کد و نیرومندتری میانگارد‪.‬‬
‫شما میتوانید به م تکیه کنید و کارهاا را باه ما بساپارید‪ ،‬اماا آن را مشارون‬
‫نسازید‪ .‬بگذارید سخنانم را با تاکید به تنها چیازی کاه اهمیات دارد تماام کانم‪:‬‬
‫بکوشید که از دستوراتم بی چون و چرا پیروی کنید‪ .‬بحث نکنید؛ تنها آنچاه کاه‬
‫میگویم را انجام دهید و همه چیز بسیار خوب خواهد بود‪.‬‬
‫‪321‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫نامهی گری رورت به تاریخ ‪ 25‬ژوئیهی ‪ ،1936‬گویای ای بود که چه قدر از ای‬


‫که بابا او و دیگران را به هند رراخوانده است خوشحال است‪:‬‬
‫بابا‪ ،‬نامهی شما که توسط نورینا برای ما ررستاده شد‪ ،‬ما را بسیار خوشحال نمود‪.‬‬
‫اندیشیدن به ای که زمان برای همهی ما ررا رسیده است‪ ،‬چه سزاور باشیم و چاه‬
‫نباشیم‪ ،‬و امکانپذیر شده است که در جایگاه خود در کنار شما قرار بگیریم و شما‬
‫را در کار بزرگتان یاری نماییم‪ ،‬موجب خوشحالی بسایار بزرگای اسات‪ .‬هماهی‬
‫چیزهای دیگر در زندگی روزانهی ما رنگ باخته و بیاهمیت گشته و ما از اکناون‬
‫تا زمانی که خود را با لبخند مهربانانهی شما روبهرو ببینیم روزها را میشماریم‪.‬‬
‫م با یک احساس آسودگی خاطر بزرگ نزد شما میآیام‪ ،‬مانناد بچاهای کاه از‬
‫مدرسه به خانه بازمیگردد‪ .‬م میخواهم زمان زیادی با شما بمانم تا زندگی کاه‬
‫شناختهام را مانند تا پاوشهاایی کهناه و پوسایده باه کناار ارکناده و جویاای‬
‫آشکارسازیهای بیدار کنندهی آموزشهای شما باشم‪ ،‬با هماان نگارش کاه باازه‬
‫زمانی بی جسم گررت ها را میپذیرم‪ .‬زیرا که برای م ‪ ،‬ای ررصت‪ ،‬مانناد یاک‬
‫بازه زمانی بی دو جسم گررت است‪ .‬اما ای تنها دو جسم گررت خواهد بود‪ ،‬در‬
‫حالی که در همان بدنم‪ .‬یعنی زندگی که میشناختم و زندگی که از ای نقهه باه‬
‫بعد خواهم شناخت و آن را خواهم زیست‪ .‬یعنی زمانی که وقت آن ررا برساد کاه‬
‫دوباره به عنوان یکی از کارکنان شما وارد دنیا بشوم‪.‬‬
‫پیشبینی میکنم که سراسر دگرگاون گاردم و جنباههاای ذهنای‪ ،‬ریزیکای و‬
‫روحانیام به طور تمام و کمال تغییر ماهیت دهند‪ .‬گمان کنم که نخواهم خواست‬
‫که برگردم تا ای که شما مرا برگردانید‪ .‬زرق و برق ای زندگی برای ما از بای‬
‫ررته است؛ م همه چیز دیدهام‪ ،‬با چهرههای سرشناس و سِلبِرتیها آشانا شاده‪،‬‬
‫پول داشتهام و اندکی شهرت را به اندازهی کاری که بدانم چیست تجربه کاردهام‪،‬‬
‫خندیدهام‪ ،‬مست شدهام‪ ،‬عشق را شناختهام‪ ،‬با مصیبت روباهرو شاده‪ ،‬نگااهی باه‬
‫تکبر داشته و در راضالبهای زندگی قادم زدهام‪ .‬آیاا مایاا بیشاتر از ایا هاا هام‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪322‬‬

‫میتواند باشد؟ زمانی که پیش شما میآیم قصد دارم تمام پدهای پشات سارم را‬
‫بسوزانم و ارتبانهایم را قهع کنم‪.‬‬
‫مالکوم شِالس‪ ،‬جی ادرید و روآنو بوگیساالو باا کمباود پاول و هزیناهی سافر‬
‫دریایی به هند دست و پنجه نرم میکردند اما با کمک مالی گَرت رورت‪ ،‬آنان نیز‬
‫توانستند به هند بیایند‪.‬‬
‫در ای میان‪ ،‬شک و تردید دربارهی قصد بابا‪ ،‬به رنج و آشفتگی برخی از اعضای‬
‫گروه انگلیسیها دام زده بود‪ .‬کیتی دِیوی از سوی گروه انگلیسیهاا بارای باباا‬
‫نامه نوشت و نگرانیشان را بیان نمود پیرامون ای که آیا بابا آنان را پس از اقامتی‬
‫کوتاه و ماندن نزد او در هند‪ ،‬باز خواهد گرداند؟ همچنان کاه پیشاتر انجاام داده‬
‫بود؛ گرچه گفته بود که آنان بیشتر از یک سال اقامت خواهند داشت‪.‬‬

‫ا از چپ‪ :‬ادی جونیور‪ ،‬مانی‪ ،‬بابا‪ ،‬شیرینمای‪ ،‬زال‪ ،‬بهرام‪ .‬تپهی مهرآباد‪ .‬کابین بابا‪.‬‬

‫بابا ای پاسخ تلخ و گوشهدار را برای آنان ررستاد‪:‬‬

‫‪ 26‬نوامبر ‪1936‬‬
‫سروجه عزیز‬
‫‪323‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫م بسیار ناامید گشتم از ای که گروه کیمکو با تمامی عشقی که برای م دارند‬


‫و با وجود توضیحهای بسیار روشا پیراماون برخای چیزهاای مهام بارای آناان‪،‬‬
‫نمیتوانند بفهمند‪ .‬م بسیار خوشاحال شادم از ایا کاه سارانجام شاما همگای‬
‫پذیررتید که بیایید‪ .‬اما نگرش عجیب و غریب کیمکو که همیشه تماام چیزهاا را‬
‫هرقدر هم که جدی هستند بسیار ساده میگیرناد‪ ،‬حتاا زماانی کاه ما از شاما‬
‫میخواهم چیزها را جدی بگیرید‪ ،‬مرا بسیار درد و رنج میدهد‪.‬‬
‫قلبهای شما بسیار شگرف است‪ ،‬احساس شما همیشه ژرف و راستی است و به‬
‫رراخوان و رهم پاسخ میدهد اما آن ذه عجیب غریب شما گاه به لرزش درآمده‬
‫و میکوشد که پایههای ایمان شما را سست سازد ای در حاالی اسات کاه عشاق‬
‫شما جان دوباره به آن بخشیده و آن را تازه مینماید‪ .‬یک لحظاه باه طاور کاماد‬
‫آمادهاید که انجام دهید و هر چیزی را تاب بیاورید اما لحظهی بعد با اما و اگرهاا‪،‬‬
‫مردد شده و به طور غیر ضروری ارسرده و نگران میشوید‪.‬‬
‫اما م کاری میکنم که ای کشمکشِ همیشگی بی عقاد و دل‪ ،‬بارای شاما و‬
‫تمام کسانی که از همی ضعف رنج میبرند‪ ،‬سرانجام با پیروزی دل بر عقد پایاان‬
‫یابد و ترکیبی از هردو را بیارزیند‪.‬‬
‫به راستی م در ای راستا کار میکنم؛ در عملی که سراسر رحم است و باال‬
‫بردن آگاهی و رهم بشریت را به سهحی برتر در بر دارد‪ .‬اما خودم تقریبا تمام‬
‫مدت با مورد بدرهمی قرار گررت ‪ ،‬هر لحظه رنج میبرم‪ ،‬حتا توسط کسانی که از‬
‫آن م هستند و مرا میشناسند و در تماس نزدیک با م بودهاند! تنها اندکی‬
‫کوشش انفرادی برای رهمیدن و انجام آنچه که میگویم‪ ،‬م و همگان را از درد و‬
‫رنجی بزرگ رهایی میبخشد‪.‬‬
‫شاالس‬‫‪ 8‬دسامبر ‪ ،1936‬نورینا ماتچابلی و الیزابت پاترساون و جای و ماالکوم ِ‬
‫همراه با رانو و نانی گیلی با کشتی بخار اِلیسیا به بمب ی رسیدند‪ .‬آنان همچنای‬
‫دو سگ با خود داشتند؛ یک سگ مشکی از نژاد بوستون تریر‪ ،‬متعلق باه الیزابات‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪324‬‬

‫به نام کیپی‪ ،‬و دیگری یک سگ سفید متعلق به آنیتا دِکارو از نژاد هاساکی باه‬
‫نام کانوته که او را زمان اقامت بابا در سویس به او هدیه داده بود‪.‬‬

‫بندردارا – دسامبر ‪1936‬‬

‫شماری از دوستداران بابا اهد بمب ی برای خاوشآمادگویی باه امریکااییهاا در‬
‫بندرگاه گرد آمده بودند‪ .‬رستم و ررینی نیز آنجا حضور داشتند و به عنوان میزبان‬
‫آنان‪ ،‬گروه را به هتد ماجیستیک بردند‪ .‬گرچه آنان خسته بودند اما بابا باه گاروه‬
‫دستور داده بود تا در سفارت امریکا ربت نام کنند و از مکانهای گردشگری دیدن‬
‫کرده و شاب باه ساینما بروناد‪ .‬باماداد روز بعاد رساتم گاروه را باا اتومبیاد باه‬
‫ایگاتپوری برد زیرا کاه هناوز سااختمانهاا و امکاناات در مهار ریتریات ‪Meher‬‬

‫‪( Retreat‬استراحتگاه مهر هنوز آماده نشده بودند‪ .‬باماداد ‪ 10‬دساامبر‪ ،‬باباا بارای‬
‫خوش آمدگویی به آنان آمد و سپس به ناسیک بازگشت‪ .‬عصرگاه آن روز اعضاای‬
‫گروه از اشرام ناسیک دیدن کردند و بعد از دیدن مکانی که بنا بود در آن اساکان‬
‫یابند‪ ،‬به ایگاتپوری بازگشتند‪ .‬زمانی که بابا از دوستداران امریکاییاش دیدن کرد‬
‫کُت پشمی کاملی ‪ Kamli‬کهنهی وصلهدوزی شدهاش را به ت داشت و جیبهاای‬
‫آن پر از نامه و تلگراف بود‪ .‬بابا با لبخند تعدادی از نامهها را بیارون آورد و گفات‪،‬‬
‫«کت م ادارهی پست است» و همگان به خنده ارتادند‪.‬‬
‫‪325‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫پس از دو روز‪ ،‬گاروه بارای اقامات باه بنادردارا ررات‪ ،‬جاایی کاه آب و هاوای‬
‫خنکتری داشت و راحتتر بود‪ 14 .‬دسامبر‪ ،‬بابا به همراهی باگیرات بارای ‪ 5‬روز‬
‫اقامت در بندردارا به آنجا آمد‪ .‬دو روز بعد‪ ،‬گَرت رورت‪ ،‬نادی تولساتوی و مااری‪،‬‬
‫دوشِس بزرگ‪ ،‬از امریکا با کشتی کانتِه وردِه به بمب ی رسیدند‪.‬‬
‫دوشِس ماری یک اشراف زادهی روس بود که با نادی تولستوی آشنایی داشت و‬
‫او نیز به امریکا کوچ کرده بود‪ .‬او بانویی رروتمند و یک روزنامهنگار آزاد باود و باا‬
‫بابا نامه نگاری کرده بود‪ .‬با ای حال‪ ،‬پس از دیدار با بابا تصمیم گررت که در آنجا‬
‫اقامت نکند زیرا نگران بود که شرایط زندگی در ناسیک چگونه رقم خواهد خورد‪.‬‬
‫او میترسید که زندگی در اشرام به معنی از دست دادن حریم خصوصی و رردیت‬
‫او باشد‪ .‬از آنجایی که او به خاطر رروتاش ماورد بهارهبارداری قارار گررتاه باود‪،‬‬
‫بنابرای زمانی که بابا به او اندرز داد برنامهی سفرش را در هند کنار بگاذارد و در‬
‫عوض برای استراحت به ناسیک بیاید و از او دعوت نمود در راه اندازی مجلهای که‬
‫بابا تصمیم به شروع آن داشت کمک نماید‪ ،‬دچار تردید شد که آیا بابا هام مانناد‬
‫راس پوتی است؟ دوشِس به نیت بابا شک کرد و اشتباها چنی برداشت نمود که‬
‫بابا در تالش برای آغاز یک پروژه با بهرهبرداری از ناام اوسات‪ .‬دوشاس نتوانسات‬
‫ررصت بزرگی که پیش رویاش قرار داشت را ببیند و تنها چهاار روز در بنادردارا‬
‫اقامت کرد و سپس به سفر در هند پرداخت و هرگز در تماس با بابا قرار نگررت‪.‬‬
‫گرت رورد‪ ،‬پر از پرسش بود؛ پیرامون ای که مفهوم روحانیت‪ ،‬چشمپوشی و ترک‬
‫و راه روحانی چیست؟‬
‫‪ 17‬دسامبر‪ ،‬بابا هنگامی که سخنانش متوجهی رورت بود به گاروه گفات‪« :‬راه‬
‫خداییت‪ ،‬خالی از انسانیت نیست؛ آن راه‪ ،‬آگاهی انسانها را باال برده و به خداییت‬
‫میرساند‪ .‬راه روحانیت الزاما به معنای چشمپوشی و ترک رعالیتهای دنیوی هام‬
‫نیست‪ .‬راه روحانیت راستی ‪ ،‬چشمپوشی درونی از آرزوها و خواساتههاای ماادی‬
‫است‪ .‬تنها چشمپوشی بیرونی یا ریاضت کشی‪ ،‬به روحانیات نمایانجاماد‪ .‬کماال‪،‬‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪326‬‬

‫کمال نیست اگر بکوشد که با شاانه خاالی کاردن از حالات و سایمای دوگاناهی‬
‫طبیعت‪ ،‬از گررتاریها ررار کند‪ .‬یک یکتتای کامتل بایاد حکمفرمااییاش را بار‬
‫تمامی مجاز و خیال هرچند که جذاب و نیرومند باشد بیان نماید‪ .‬یکتای کامل با‬
‫ناوابستگی تمام در میان شدیدتری رعالیتها کار مایکناد و در تمااس باا تماام‬
‫شکدهای زندگی است»‪.‬‬
‫بابا از ارراد خواست که داستانهای سرگرم کننده تعریف کنند و گَرت راورت از‬
‫شوخ طبعی شدید بابا‪ ،‬سورپراز و دلشاد گردید‪ .‬بابا با لبخند به او یاادآوری نماود‪،‬‬
‫«خداییت دربرگیرندهی تمام چیزهای زیبا و دلپذیر و مهربان است‪ .‬آنگاه چگوناه‬
‫میتوانی انتظار داشته باشی یکتای کامل خالی از شوخ طبعی باشد»؟‬
‫گرت رورت راضی شد و پاسخ داد که میرهمد‪.‬‬
‫زمانی که غربیها برای نخستی بار وارد بندردارا شادند‪ ،‬باباا باه تاک تاک اراراد‬
‫دستور داده بود که به تنهایی به گوشه ای ررته و برای ‪ 5‬تا ‪ 10‬دقیقه در وضعیتی‬
‫راحت بنشینند و بکوشند که ذه شاان را باه طاور کاماد خاالی کنناد‪ .‬در ‪17‬‬
‫دسامبر بابا بیان نمود‪« ،‬به هیچ چیز نیندیشید‪ ،‬حتا م »‪ .‬بابا توجه آنان را به آبی‬
‫که از روی سد جاری بود جلب کرد و گفت‪« ،‬اگر جلوگیری از جریان اندیشهها را‬
‫دشوار مییابید‪ ،‬به آبی که از روی سنگها جاری است گاوش کنیاد اماا مهما‬
‫باشید که به طور کامد ریالکس و راحت هستید»‪.‬‬
‫پس از مدتی بابا پرسید که تمری چه طور پایش مایرود‪ .‬برخای باا آن مشاکد‬
‫داشتند اما بابا آنان را ترغیب به ادامه و تالش نمود و گفت‪« :‬مشاکد رسایدن باه‬
‫شناخت خداوند در سادگیِ بینهایت آن قرار دارد‪ .‬مشکد شما‪ ،‬تقصیر شما نیست‬
‫و نیازی نیست که نگراناش باشید‪ .‬ای به آن دلید رخ میدهد که ذها شاما از‬
‫دورانها عادت کرده است که پیوسته بیندیشد و شما را زیر ررمان خود نگاه دارد‪.‬‬
‫اگر نمیتوانید آن را انجام دهید‪ ،‬م باه شاما کماک خاواهم کارد‪ .‬ما از شاما‬
‫میخواهم که بدون رشار آوردن به خود‪ ،‬بکوشید و خود را راحت و ریالکس نگااه‬
‫دارید‪ .‬تمرکز نکنید؛ تمرکز به وجد و خلسه و تجربهی روحانی دام میزند‪.‬‬
‫‪327‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫خالی ساخت ذه به آرامش میانجامد و ورود شخص به راه الهی را امکاانپاذیر‬


‫میسازد‪ .‬ای مانند باال ررت از کوه است‪ .‬زمانی که به کوهپایه میرسید‪ ،‬پیش از‬
‫باال ررت ‪ ،‬شما بار خود را زمی میگذارید‪ .‬هنگامی که ذه ریالکس شد تمایاد‬
‫به چرت زدن به وجود میآید‪ .‬ما باید ذه را در حاالی کاه هشایار هساتیم و باا‬
‫ارادهی خود خالی سازیم‪ .‬وانگهی م شما را ای هماه راه باه هناد نیااوردم کاه‬
‫مکانهای گردشگری را به شما نشان دهم»!‬
‫زمانی که بابا ای سخنان را بیان نمود با لبخند گفت‪:‬‬
‫«تمام آررینش برآیند ذه ِ اندیشگر است‪ .‬ذه ‪ ،‬شما را در بناد نگااه مایدارد و‬
‫ذه ‪ ،‬شما را رهایی میبخشد‪ .‬شما را به خواستهها گره و بند میزناد و شاما را از‬
‫بند همان خواستهها آزاد میسازد‪.‬‬
‫دو روز از حضور در پیشگاه صمیمانهی استاد روحانی گذشت‪ .‬بابا در ‪ 19‬دساامبر‬
‫پیش از ترک بندردارا و راهی شدن به سوی ناسیک‪ ،‬برای گروه چنی روش گری‬
‫نمود‪« :‬هریک از شما باید بنابر ظرریت انفرادی خود به کاار ما کماک کنیاد و‬
‫مدت زمان درگیر شدن شما با دنیا‪ ،‬بر اساس نوع کاری تعیی مایگاردد کاه در‬
‫سرنوشت شماست تا انجام دهید‪ .‬م به شما یاد میدهم چگونه در دنیاا حرکات‬
‫کنید؛ با ای وجود همیشه در گفتوگوی درونی با م به عنوان هستی بایکاران‬
‫الهی باشید‪ .‬شما باید‪ ،‬به عنوان بخشی از آموزشهایتان‪ ،‬هم راحتیهای ناسایک‬
‫و هم سختیهای مهرآباد را تجربه کنید و به هیچ یک وابسته نباشد»‪.‬‬
‫بابا چنی نتیجه گررت‪« :‬نگران نباشید و عجله نکنید»‪.‬‬
‫او ساعت ‪ 1‬بعد از ظهر به همراهی باگیرات و راننده‪ ،‬بندردارا را ترک نمود‪.‬‬
‫مردان و زنان غربی که به ناسیک آمده بودند‪ ،‬در ‪ 22‬دسامبر از مهر ریتِریت دیدن‬
‫کردند‪ .‬خانهای که بنا بود در آن اقامت کنند سَرزات نام داشت‪ ،‬واقع در زمینی به‬
‫مساحت ‪ 88000‬متر مربع‪ ،‬در نزدیکیِ منزل رستم و ررینی‪ .‬در تک تک اتاقهای‬
‫آن خانهی ‪ 12‬خوابه‪ ،‬یک تختخواب با تشک خوشخواب‪ ،‬کمد‪ ،‬گنجه‪ ،‬میز تحریر‬
‫با یک صندلی‪ ،‬یک چرا الکتریکی و وسیلههای رراهی دیگر وجود داشت‪.‬‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪328‬‬

‫ارزون بر ای ‪ ،‬بارای هاردو اتااق‪،‬‬


‫یااک توالاات ررنگاای و حمااام‬
‫مشترک با شیر آب سرد و گارم‬
‫نیز کار گذاشاته شاده باود‪ .‬باباا‬
‫مراقب بود که ببیند آیاا تماامی‬
‫امکانات رراهی ممک دردسترس‬
‫غربیها گذاشته شده اسات؟ اماا‬
‫ای در تضاد بسیار شدیدی باود‬
‫با وضاعیت سااده و ساختی کاه‬
‫منااادلیهاااای شااارقی بارهاااا‬
‫ماایبایساات در مهرآباااد بااا آن‬
‫زندگی کنند‪.‬‬
‫باباااا در لنااادن ویژگااایهاااای‬
‫برجساااتهی اشااارام ناسااایک را‬
‫برشمرده و باه غربایهاا هشادار‬
‫داده بود که باید زندگی سادهای‬
‫ناسیک ‪1937‬‬ ‫در پیش گیرناد‪ .‬اماا زماانی کاه‬
‫وارد اشرام شادند دریارتناد کاه‬
‫بابا وسیلهی راحتی آنان را با تمام جزئیات تدارک دیده است‪.‬‬
‫رانو گیلی چنی به خاطر آورد‪« ،‬زمانی که ما وارد هند شدیم‪ ،‬برای گمان باودیم‬
‫که روی زمی خاواهیم خوابیاد و در شارایهی ساخت و ریاضاتکشاانه زنادگی‬
‫خواهیم کرد‪ .‬بنابرای خود را آماده کرده و کسیههای خواب و چیزهای دیگر را باا‬
‫خود آورده بودیم‪ .‬هنگامی که بابا ماا را راهنماایی کارد تاا سااختمان ناسایک را‬
‫ببینیم‪ ،‬از وسیلههای رراهی که بابا برای ما تدارک دیده بود سورپرایز شدیم»‪.‬‬
‫‪329‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫چون برخی از غربیها گونهای از زندگی ریاضتکشانه را تصور کرده بودند‪ ،‬در ‪23‬‬
‫دسامبر بابا پیرامون تصور اشتباه آنان ای روش گری را نمود‪:‬‬
‫م از شما میخواهم که زندگی سادهای را در هند در پیش گیرید‪ .‬آنگااه زماانی‬
‫که به غرب برگشتید میتوانید آن زندگی را که در آنجا به آن عادت دارید از سار‬
‫بگیرید‪ ،‬با ای حال‪ ،‬هیچ کدام از ای ها نباید بر شما اررگذار باشد‪ .‬با توجه به ای ‪،‬‬
‫شما ممک است در شگفت باشید که چرا ای وساید رراهی را برای شاما راراهم‬
‫کردهام‪ .‬برای نمونه اگر از شما بخواهم روی زمی بخوابید‪ ،‬بدن شورش کرده و به‬
‫نوبهی خود به ذه واکنش نشان خواهد داد‪ .‬یک چنی تغییرات ناگهانی شادید‪،‬‬
‫انتقال حقیقت را به شما از راه روش گریهایی که قصد دارم برایتان انجام دهم با‬
‫مشکد روبهرو ساخته و ذه ِ شما نمیتواند آنها را بفهمد‪.‬‬
‫بنابرای م ررته ررته ای وساید رراهی و راحتی را از شما میگیرم و بعدا آنهاا‬
‫را دوباره به شما برمیگردانم‪.‬‬
‫جهان بردهی نیازهاست‪ .‬اما نیازها باید بردهی شما گردند‪ .‬شما باید یاد بگیریاد از‬
‫وساید راحتی مدرن استفاده کنید و نباید توسط آنها مورد استفاده قرار گیریاد‪.‬‬
‫م از شما نمیخواهم که از نیازهایتان دست بردارید اما از شما میخاواهم کاه از‬
‫آنها رها باشید‪ .‬بنابرای در ابتدا شما ممک است گیج‪ ،‬خسته‪ ،‬بیقرار و سردرگم‬
‫شوید‪ .‬اما نگران نباشید‪ .‬م خیلی زود شما را راهنمایی خاواهم کارد و باه شاما‬
‫وظیفهها و کارهایی خواهم داد که شما را خشنود خواهاد نماود‪ .‬یکباار کاه ما‬
‫شروع کنم هیچ چیز نمیتواند مرا بازدارد‪ .‬بنابرای تا آنجاا کاه مایتوانیاد تاا ‪15‬‬
‫ژانویه استراحت کنید‪ .‬کار از ‪ 16‬ژانویه با شتاب رراوان آغاز خواهد گردید‪.‬‬
‫از ‪16‬ژوئیه شما باید ‪ 6:30‬بامداد از خواب بیدار شوید و وظیفههایی کاه باه تاک‬
‫تک شما داده خواهد شد را انجام دهید و ‪ 9:30‬شب به رختخواب بروید‪.‬‬
‫گهگاه شما را به مکانهای جالب و غارهای زیبا در کوههای نزدیک ناسیک خواهم‬
‫برد؛ جایی که ریشیها زندگی و مراقبه میکردند‪ .‬اما تا زمان زادروزم‪ ،‬نمیخواهم‬
‫بدون اجازهی م بیرون بروید‪ .‬شما ممک است احساس کنید در حبس هساتید‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪330‬‬

‫اما به نفع شماست‪ .‬برنامهی دیدار از مهرآباد و راهاوری از ‪ 5‬ژانویاه آغااز خواهاد‬
‫گردید‪ .‬م در زادروزم به ‪ 15000‬نفر یک قهعاه پارچاه و حبوباات خاواهم داد‪.‬‬
‫همهی شما باید در کار بستهبندی کمک کنید‪.‬‬
‫روز بعد بابا دربارهی کارش چنی روش گری نمود‪:‬‬
‫یادتان باشد مراقب زمان و هماهنگ باشید‪ .‬در حالت فراسو‪ ،‬زمان و رضا‪ ،‬هایچ و‬
‫ناموجود است‪ .‬اما در قلمرو دوگانگی‪ ،‬زماان و رضاا و علات و معلاول وجاود دارد‪.‬‬
‫بنابرای هنگامی که برای باال بردن آگاهی بشریت در قلمرو دوگانگی کار میکنم‪،‬‬
‫به طور ظاهری در بند زمان و رضا قرار میگیرم‪ .‬بنابرای م نیز گهگاه محدود به‬
‫نظر میرسم اما در واقع پیوسته یگانگی و حالت بیکران فراسو را تجربه میکنم‪.‬‬
‫م در زمانهای تعیی شده برای مریدان حلقهام کار میکنم اما برای جهان‪ ،‬هیچ‬
‫زمان رابتی وجود ندارد‪ .‬وقتی برای کساانی کاه در عاالم دوگاانگی هساتند کاار‬
‫میکنم‪ ،‬زمان به حساب میآید‪ .‬بنابرای هنگامی که از شما مایخاواهم زماان را‬
‫پاس بدارید به معنی آن است که شما از کار برای حلقه نفع میبرید‪ .‬م همیشاه‬
‫زمان رابتی را برای انجام کارهای معینی به مندلیها میدهم‪.‬‬
‫ساعت ‪ 5:30‬عصرگاه ‪ 24‬دسامبر‪ ،‬کیتی دیوی و مارگارت کِراسک و دلیا دلیون و‬
‫تام شارپلی همراه با وید و مری باکِت با کشاتی راوالپنادی ار لنادن باه بمب ای‬
‫رسیدند‪ 50 .‬ت از دوستداران بابا اهد بمب ی برای خاوشآمادگویی باه آناان باه‬
‫اسکله آمده بودند‪ .‬پس از آن غربیها شب را در بمب ی استراحت کردناد روز بعاد‬
‫به همراهی گروه بمب ی راهی ناسیک شدند و ظهر روز کریسمس به آنجا رسیدند‪.‬‬
‫در آن روز کریسمس‪ ،‬آقای رامان ساردبیر روزناماهی اخباار عصارگاهی هناد باه‬
‫ناسیک آمد و با نورینا ماتچابلی‪ ،‬نادی تولستوی و گرت رورت گفتوگاو کارد‪ .‬او‬
‫همچنی نزد بابا آمد و چندی پرسش داشت که در ادامه میآید‪:‬‬
‫رامان با بدگمانی و عیبجویی به بابا گفت‪ :‬آنچه که ما در هند به آن نیااز داریام‬
‫یک روز تعهید از چیزهای مربون به روح است‪ .‬بابا لبخند زد و روی تختاه الفباا‬
‫چنی هجی کرد‪ :‬م تعهیلی نخواهم داد اما تشریفات و آداب و رسوم مذهبهای‬
‫‪331‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫گوناگون را که هند نیمی از زحمتهایش را به گردن آن میاندازد بارای همیشاه‬


‫بازنشسته خواهم نمود‪.‬‬
‫رامان‪ :‬پس رلسفهی شما دربارهی چیست؟‬
‫بابا‪ :‬م رلسفه ندارم‪.‬‬
‫رامان‪ :‬اگر هیچ رلسفهی نوینی برای بیان ندارید‪ ،‬کار شما چیست؟‬
‫بابا‪ :‬کار م بیدار نمودن احساس پارسایی و خدایی در بشریت است‪.‬‬
‫رامان‪ :‬اما بگذارید رقر کشورمان و ای واقعیت کاه در میاان کشاورها در رتباهی‬
‫بسیار پایینی قرار داریم را رراموش نکنیم‪.‬‬
‫بابا‪ :‬بدبختیهای ما ررآوردهی خودخواهی و حرص و آز انسان است‪ .‬اگر ما زندگی‬
‫خداگونه را زندگی کنیم‪ ،‬ای راصلهها و ناهمخوانیهای اقتصادی ناپدید میشوند‪.‬‬
‫اگر همهی انسانها تصمیم به خدمت به یکدیگر بگیرناد‪ ،‬راداکاریهاا آساانتار‬
‫گشته و نابرابریهای رروت و ررصت ناپدید میگردد‪.‬‬
‫رامان‪ :‬چرا شما سکوت خود خواستهی خود را نمایشاکنید و در باازار ساخنرانی‬
‫نمیکنید‪.‬‬
‫بابا‪ :‬هر دگرگونی بزرگ باید به دقت زمانبندی شود‪ .‬برای بزرگتاری انقاالب در‬
‫ذه انسان‪ ،‬آیا غیر از ای هم میتواند باشد؟ زمان سخنرانی در بازار هام خواهاد‬
‫رسید اما تنها پس از آن که جهانیان با کشتار و خونریزی بزرگی که جهان هرگاز‬
‫ندیده است رروت و پاک گردند‪ .‬برای سالیان دراز پیشاگویی کاردهام کاه جناگ‬
‫حتمی است‪ .‬آن کوتاهتر و بسیار وحشتناکتر از جنگ قبلی خواهد بود و هناد را‬
‫از بنیاد‪ ،‬زیر تاریر قرار خواهد داد و در نتیجه‪ ،‬وضعیت اقتصادی و اجتماعی زیار و‬
‫رو خواهد شد‪ .‬جنگ جهانی اول کاری نبود که به دگرگونی در قلب انسانها دام‬
‫بزند‪ .‬جهانی که از غرورش پاک شده است تنها حتا پس از یک پاالیش وحشتناک‬
‫بیشتر به دلید و برهان و خرد‪ ،‬گوش خواهد کرد‪ .‬تکرار میکنم یک هولوکاست یا‬
‫کشتار همگانی جهانی‪ ،‬جهان را در بر خواهد گررت‪.‬‬
‫روزنامه نگار‪ :‬پس ای نظر و عقیدهی شماست‪.‬‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪332‬‬

‫بابا مستقیم به رامان نگاه کرد و هجی کرد‪« ،‬پسرم م نظر ندارم که ارائاه دهام‪.‬‬
‫م میدانم»!‬
‫آن گزارشگر آمده بود که مهربابا را به چالش بکشد اما تحت تاریر احساسات ژرف‬
‫و عشق واقعی غربیها به بابا و مندلیها قارار گررات و رواناه شاد‪ .‬مقالاهی او در‬
‫روزنامهی ‪ 7‬ژانویه به چاپ رسید و نظر موارق او را در بر داشت‪.‬‬
‫شامگاه ‪ 25‬دسامبر‪ ،‬شام کریسمس سِرو شاد‪ .‬باباا سار یاک میاز دراز نشساته و‬
‫بقیهی گروه گرداگرد او نشسته بودند‪ .‬غربیها هدیههای گوناگونی برای بابا آورده‬
‫بودند و به او پیشکش کردند‪ .‬بابا با شادی تک تک هدیههاا را بااز کارد و ساپس‬
‫هدیههای گوناگونی به دست همگان داد‪ .‬ررینای‪ ،‬خاوراک گیااهی ویاژهای تهیاه‬
‫کرده و یک کیک با روکش خوشمزه نیز پخته بود‪ .‬پس از صرف شام‪ ،‬بابا از کاکاا‬
‫باریا خواست که سخنرانی کوتاهی به انگلیسی نماید‪ .‬کاکا به ساختی آن زباان را‬
‫میدانست؛ با ای وجود با انگلیسی دست و پا شکسته‪ ،‬چندی عبارت پند آماوز و‬
‫تشویق آمیز را با صدای بلند بیان نمود که سرگرمی بیشتر همگان را دربر داشت‪.‬‬
‫کاکا با آگاهی از عادت غربیها برای بحث و پرسش و پیشنهاد‪ ،‬جان کالمش ایا‬
‫بود‪« :‬پیشنهاد نه! بحث نه! رقط ررمانبرداری»‪ .‬در یک مقهع هنگامی که غربیهاا‬
‫به کاکا میخندیدند‪ .‬بابا به تندی گفت‪«،‬بگذارید ببینیم شما چه طور میتوانید در‬
‫ظرف چندی ماه به اردو سخنرانی کنید»!‬
‫پس از صرف شام حال و هوای بابا مالیمتر شد و چنی بیان نمود‪« ،‬عشق م باه‬
‫طور همیشگی به همهی بشریت جریان دارد اما در ای لحظهی خاص ما آن ارراد‬
‫از گروه که به طور ریزیکی حضور ندارند را یاد خواهیم کرد»‪ .‬پس از چند دقیقاه‬
‫سکوت‪ ،‬انگار به یاد عیسی مسیح‪ ،‬بابا چنی بیان نمود‪« ،‬م هر لحظه به صالیب‬
‫کشیده میشوم‪ .‬م پیوسته به صلیب کشیده شده و پیوسته زاده میشوم»‪.‬‬
‫سپس بابا شخصا گروه را به ساختمان سَرزات راهنمایی کرد و به هریاک از اراراد‬
‫یک اتاق اختصاص داد‪ :‬کیتی‪ ،‬دلیا‪ ،‬مارگارت‪ ،‬تام‪ ،‬مالکوم‪ ،‬جی ‪ ،‬وید‪ ،‬مری‪ ،‬نادی ‪،‬‬
‫گَرِت و بعدا روآنو بوگیسالو هر کدام یک اتاق یک نفره گررتند؛ یک اتااق نیاز باه‬
‫‪333‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫عنوان درتر مقالهنویسی و سردبیری برای گَرِت و مالکوم‪ ،‬خالی نگااه داشاته شاد‪.‬‬
‫نورینا و الیزابت در اتاقی در منزل اصلی نزدیاک باه سااختمان سارزات هاماتااق‬
‫شدند‪ .‬رانو و نانی اتاقهای تک نفرهی خود را در آن ساختمان داشتند‪ .‬بابا نیز یک‬
‫اتاق شخصی و حمام در ساختمان اصالی داشات‪ .‬منادلیهاای شارقی در مکاان‬
‫دیگری اسکان یارته و ررینی و رستم در خانهای نزدیک منزل اصلی ساک شدند‪.‬‬
‫‪ 26‬دسامبر‪ ،‬بابا به گروه پیشنهاد کرد که سهم خود را از مخاارج اشارام ناسایک‪،‬‬
‫حدود ‪ 30‬دالر در ماه بپردازند؛ برخی ماید بودند که مبلغ بیشتری پرداخت کنند‪.‬‬
‫دیرتر بابا دربارهی هدیه دادن به او چنی روش گری نمود‪« ،‬آنچاه کاه شاما باه‬
‫استاد روحانی در زادروزش میدهید‪ ،‬داکشینا ‪ Dakshina‬است‪ .‬هدیههاای اعضاای‬
‫حلقه به استاد در آن موقعیت‪ ،‬به طور مستقیم نفعی برای آنان ندارد‪ ،‬زیرا چاون‬
‫عضو حلقه هستند‪ ،‬نیازی به آن ندارند‪ .‬اما هنگامی که هدیه داده میشود‪ ،‬کسانی‬
‫که بسیار نزدیک به مرید عضو حلقه هستند نفع میبرند‪ .‬برای نمونه‪ ،‬اگر دلیاا در‬
‫آن موقعیت هدیهای به م بدهد‪ ،‬نفع روحانی به مادرش میرسد‪ .‬بعد از ‪ 15‬ژوئیه‬
‫پیرامون چیزهای زیادی روش گری خواهم نمود که کیتی باید با تندنویسی آنها‬
‫را یادداشت کرده و برای تایپ به نانی بدهد و او به دست گَارِت برسااند‪ .‬گارت و‬
‫مالکوم مجلهای را ویرایش خواهند نمود که یگانه خواهد بود»‪.‬‬
‫بابا چنی نتیجه گیری نمود‪« :‬چون اواتار هستم‪ ،‬ای عادت باد را دارم کاه هماه‬
‫چیز را به دقت زیر نظر داشته باشم»!‬
‫گرچه غربیها از بودن در هند به هیجان آمده و شادمان بودند اماا هنگاامی کاه‬
‫دریارتند بابا روزانه با آنان نخواهد بود ناامید شدند‪ .‬ساعت ‪ 2‬بعاد از ظهار‪ ،‬باباا از‬
‫ناسیک راهی راهوری شد‪.‬‬
‫چند روز بعد در ‪ 29‬دسامبر‪ ،‬نورینا و الیزابت به همراهی کاکا و رامجو در اتومبیلی‬
‫که الیزابت خریده بود رهسپار راهوری شدند تا در نشستی کاه بناا باود پیراماون‬
‫«تراستِ نگهداریِ مهر» برگزار شود شرکت جویند‪.‬‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪334‬‬

‫بابا جلوی راهوری کابین‪ . 1937 .‬روی دیوار کابین نماد هندوها ام‪ ،‬نماد مسلمانان ماه و ستاره‪ ،‬نماد‬
‫زرتشتیان آتش‪ ،‬و نماد مسیحیان صلیب‪ ،‬نصب گریده شده است‪.‬‬

‫زمانی که از راه رسیدند بابا به الیزابت و نورینا گوشه و کناار اشارام و هامچنای‬
‫مکان اقامت خود به نام راهوری کابی که از آجر ساخته شده بود را نشان داد‪ .‬آن‬
‫تنها ساختمان رابت در میان کلبههای کاهگلی محد اقامت منادلیهاا و سااکنی‬
‫اشرام بود و ساخت آن در درازای سفر بابا به اروپا انجام گررته بود‪.‬‬
‫بابا برای آنان پیرامون کار خود با مساتان الهای و دیوانگاان روشا گاری نماود و‬
‫دربارهی برخی از دیوانگان جذامی چنی گفت‪« ،‬هرقدر هم که ای انسانها آلوده‬
‫باشند‪ ،‬تاریری بر م و همچنی یارانم در کمک به م در حمام کردن آنان ندارد‪.‬‬
‫زمانی که دیوانگان را در راهوری حمام میکنم‪ ،‬آنان را به طور جهانی شست و شو‬
‫میدهم»‪.‬‬
‫‪335‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫بابا به آنان نشان داد که کدامی یک از ساکنی اشرام دیوانه و از اخاتالل ذهنای‬
‫رنج میبرند و کدامی یک روحهای پیشررته و مسات الهای هساتند‪ .‬او در ماورد‬
‫مستان گفت‪« ،‬توسط برخی از آنان نسیم میوزد؛ نسیم اشتیاق به خداوند»‪.‬‬
‫گهگاه بابا به الیزابت اجازهی عکسبارداری مایداد‪ .‬الیزابات و نوریناا از ایا کاه‬
‫چگونه بابا با مهربانی با دیوانگان و دیوانگان خدا به طور یکسان ررتار میکناد باه‬
‫شدت تحت تاریر قرار گررته بودند‪ .‬بابا سر یک میز دراز زیر درختان با آنان ناهاار‬
‫خورد‪ .‬پس از پایان نشست تِراست‪ ،‬نورینا و الیزابت به ناسیک برگشتند‪.‬‬
‫محمد مست از ای تمایز و برتری برخاوردار اسات کاه یکای از انادک روحهاای‬
‫پیشررتهی خالص و اصلی است که بابا شخصاا از او مراقبات و نگهاداری کارده و‬
‫برایش تا آخر عمر در مهرآباد خانه تهیه کرده است‪.‬‬
‫در ادامه‪ ،‬شرح کوتاهی است از خود محمد مست که چگونه با بابا آشنا شد‪:‬‬
‫محمد در یک خانوادهی هندو زاده شد‪ .‬نام او توکاارام ‪ Tukaram‬الکسامَ ‪Laxman‬‬

‫چاوان ‪ Chavan‬و جوانتری ررزند از ‪ 15‬ررزند خانواده بود‪ .‬او ‪ 10‬برادر و ‪ 4‬خاواهر‬
‫داشت و به عنوان جوانتری عضو خانواده‪ ،‬او را با مهربانی النا بائو به معنای بارادر‬
‫کوچک مینامیدند‪ .‬او با خانوادهاش در روستای کوچکی در نزدیکی سااوانتوادی‬
‫در منهقهی کوکان در ساحد جنوب بمب ی در شامال گاوا زنادگی مایکارد‪ .‬در‬
‫کودکی حالت عادی داشت و رشد کرد و پسر چاقی شد‪ .‬او از تیله بازی و بادبادک‬
‫بازی با دوستانش لذت میبرد‪ .‬خانوادهی او در چرخش قرن ‪ 19‬بنابر سنت کشور‬
‫هند ازدواج او را با دختری به نام الکشمی ترتیب دادند‪ .‬او دختر جوانی داشت باه‬
‫نام ساکوبای و یک پسر جوانتر به نام گانگارام‪ .‬او بارای گاذران زنادگی در آجار‬
‫رروشی پدرش کار مایکارد و بناا بار ساخنان خاودش‪ ،‬آدم دیناداری نباود و از‬
‫قماربازی در بازار لذت میبرده و بارها برناده شاده اسات‪ .‬او لاذتهاای عاادی و‬
‫معمولی را دوست داشت‪.‬‬
‫مست شدن او چگونه رخ داد‪:‬‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪336‬‬

‫در پایان دههی ‪ 1920‬و یا ابتادای دهاهی ‪ 1930‬باود کاه روزی در ساپیده دم‬
‫هنگامی در خانهی کاهگلیاش ایستاده و تالش مایکارد پارچاهی قرمازی را باه‬
‫عنوان زیرپوش به دور کمرش ببندد‪ ،‬ناگهان در یک آن‪ ،‬بهت زده‪ ...‬شاد‪ ،‬ناگهاان‬
‫مست الهی گردید و رقط همانجا ایساتاد و تکاان نخاورد‪ .‬او ماات و مبهاوت در‬
‫همان وضعیت بدون هیچ حرکتی برای دو هفته ایستاد‪ .‬او برهناه باود و تنهاا آن‬
‫پارچهی قرمز به دور کمرش پیچیده شده بود‪ .‬چیزی او را از آن حالت بیرون آورد‬
‫و بیدرنگ زن و بچهها و روستا و خویشاوندانش را ترک کرد و باه ساوی بمب ای‬
‫کشیده شد زیرا که از درون میدانست اشاخاص بسایاری مانناد خاودش (مسات‬
‫الهی در آنجا هستند‪.‬‬
‫چندی سال او در بمب ی قدم زد و تمام شهر را دید و به معنی واقعی کلمه با پیدا‬
‫کردن تکههای نان روی زمی ‪ ،‬زندگیاش را میگذراند‪ .‬سرانجام شبهاا او شاروع‬
‫کرد به خوابیدن جلوی چایخانهای در نزدیکی بندی بازار‪ .‬برخی از مسالمانان کاه‬
‫به او احترام میگذاشتند او را «محمد» نامیدند‪ .‬پلیدر او را جلاوی ایا چایخاناه‬
‫پیدا کرد و اولی غذای خوب را پس از سالها برایش آورد و خیلی زود پس از آن‪،‬‬
‫او را به راهوری نزد بابا برد‪ .‬شگفتآور است که محمد در ابتدا‪ ،‬هنگام دیدار با بابا‬
‫او را نشناخت اما میخواست بابا را در آغوش بگیرد و باباا نیاز همای احسااس را‬
‫داشت‪ .‬در آغوش گررته شدن توسط بابا‪ ،‬محمد مست را به طور باور نکردنی شااد‬
‫نمود و از آن پس ررته ررته شروع کرد به پی بردن به ای که بابا کیسات‪ .‬پاس از‬
‫مدتی‪ ،‬خود بابا به محمد «شغد» کنونیاش که روز و شب کار میکند را به او داد‪.‬‬
‫در ناسیک ای برنامههای زمانبندی شده برای غربیها در استراحتگاه نصب شد‪:‬‬
‫‪ 6:30‬بامداد بیداری؛ ‪ 8‬بامداد صبحانه؛ ‪ 12‬ظهر ناهار (گروه باهم غذا میخوردند ؛‬
‫‪ 7‬شب شام؛ ‪ 9:30‬شب خواب‪.‬‬
‫هیچ کس نباید از ‪ 10‬بامداد تا ‪ 4‬عصر در آرتاب بنشیند؛ (به دلید پرتوهای قوی ‪.‬‬
‫تا ‪ 25‬روریه‪ ،‬هیچ یک از مریدان غربیها نباید به بیارون از محادوهی ملاک قادم‬
‫بگذارد (به دلید مارهای کبرای مجاور ‪.‬‬
‫‪337‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫هیچ یک مریدان غربی نباید با بازدیدکنندگان گفتوگو کند‪ ،‬مگر با دستور بابا‪.‬‬
‫هیچ یک از مریدان غربی نباید برای صرف غذا مهمان بپذیرد و یا دعوت کند و یا‬
‫دعوت کند که کسی شب را در ریتِریت سپری کند‪ ،‬مگر با دستور بابا‪.‬‬
‫هیچ کس نباید وارد آشپزخانه شود‪.‬‬
‫شکایتها باید به نورینا که مس ولیت کد اشرام را دارد ارجاع داده شوند‪.‬‬
‫برای کارهای روری در ناسیک و یا بمب ی به درتر مراجعه کنید‪.‬‬
‫دسترسی به انبار در هر زمان در روز امکانپذیر است‪ .‬کلید را از درتر بگیرید‪.‬‬
‫هیچ کس بدون باخبر ساخت درتر‪ ،‬اجازهی استفاده از اتومبیدها را ندارد‪.‬‬

‫بابا‪ ،‬از ادی جونیور‪ ،‬چانجی‪ ،‬کالینگاد و همچنی رستم و ررنی و رامجاو خواسات‬
‫که برای کمک به غربیها در ناسیک بمانند‪.‬‬
‫در ابتدا مس ولیت اشرام به عهدهی ادی جونیور بود‪ ،‬سپس بناا شاد از ‪ 15‬ژانویاه‬
‫نورینا مس ولیت را قبول کند‪ .‬از همه مهمتر‪ ،‬بابا میخواست که ای گروه کوچاک‬
‫جورواجور از ملیتها‪ ،‬با شخصیتهای قویِ نامشابه و گوناگونی که داشتند‪ ،‬بااهم‬
‫بدون هیچ کشمکی و با همدلی زندگی کنند‪ .‬بابا ایا موضاوع را در دیادارش در‬
‫‪ 31‬دسامبر تاکید کرد‪:‬‬
‫م کارها را در رابهه با غذا و مادیریت کلای باه نوریناا ساپردهام‪ .‬بارای داشات‬
‫هماهنگی و همدلی کامد در میان خود‪ ،‬چهار نکته را باید در نظر داشته باشید‪:‬‬
‫نخست‪ :‬باید بی همهی شما و نورینا همکاری تمام وجود داشته باشد‪.‬‬
‫دوم‪ :‬در برخی موضوعات‪ ،‬نورینا باید کوتاه بیاید و در برخی شما باید کوتاه بیایید‪.‬‬
‫همهی شما برای یاد گررت حقیقت روحانی؛ یعنی دست کشایدن و رهاا کاردن‬
‫همه چیز‪ ،‬به اینجا آمدهاید‪ .‬بنابرای باید با ناراحتیها و ناساازگاریهاای کوچاک‬
‫کنار بیایید‪ .‬منظور م ای نیست که شما باید نیازهای واقعی و چیزهای ضروری‬
‫را نادیده بگیرید‪ .‬ما به وسیلهی مجلهی گَرِت رورت به جهان پیام عشق و برادری‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪338‬‬

‫خواهیم داد و اگر در خانهی خود بر سر مساائد پایش پاا ارتااده کشامکشهاا و‬
‫ناسازگاریها داشته باشیم‪ ،‬پیام ما از روی ریاکاری و آلودگی خواهد بود‪.‬‬
‫سوم‪ :‬خارهایی که پیشتر به آن اشاره داشتم‪ ،‬به شکدهای گوناگون خواهناد باود‪.‬‬
‫اگر آنها را خیلی جدی بگیرید و یا به آنها اهمیت بسیار زیاد بدهید‪ ،‬طبیعتا باه‬
‫شما رنجهای غیر ضروری میدهند‪ .‬اما اگر ای خارها را باا خونساردی بگیریاد و‬
‫اهمیت غیر ضروری به آنها ندهید‪ ،‬حتا ای خارها همانند گدها میشوند‪.‬‬
‫چهارم‪ :‬اگر کسی از شما در اینجا ای برداشت را داشاته باشاد کاه چاون نوریناا‬
‫مس ول است میکوشد کارها را بنا بر راه و روش خود انجام دهد‪ ،‬دچاار بادرهمی‬
‫بزرگ و غیر منصفانهای شده است و باید آن را بیدرنگ از ذهنش پاک کند‪ .‬ما‬
‫میدانم هرآنچه که نورینا انجام میدهد تنها از روی عشق عمیق و احساس بارای‬
‫م است؛ قصد او صرره جویی و پسانداز تا حد ممک برای ما برای هر کار است‪.‬‬
‫از سوی دیگر به نظر میرسد نورینا بر ای گمان است که برخای از شاما دوسات‬
‫ندارید او مس ول باشد‪ ،‬گرچه میدانم که کامال برعکس است‪ .‬آنها همگی دوست‬
‫دارند نورینا کارها را آن گونه که مدیریت میکند ادامه دهد‪ .‬ای بادرهمیهاا باه‬
‫وضعیتها و ناسازگاری غیر ضروری دام میزند و کارها را بههم میریزد؛ بنابرای‬
‫هرچه زودتر که آنها را از میان بردارید‪ ،‬بهتر است‪.‬‬
‫هرگز رراموش نکنید که هدف شما‪ ،‬روحانی است‪ ،‬وگرنه ای ریتِریت همانند یاک‬
‫استراحتگاه و یا هتد خواهد بود‪ .‬اگر شما برای م آمدهاید‪ ،‬باید رنج نیز برای م‬
‫ببرید‪ .‬چنانکه هر یک از شما ناخوش شدید‪ ،‬باید بیدرنگ به نورینا خبر دهیاد و‬
‫او باید روری توجه به آن نماید؛ یا از ذخیرهی داروهای گَرِت رورت استفاده کند و‬
‫یا اگر موضوع جدی بود پزشک را رراخواند‪ .‬هر هفته که به اینجا مایآیام‪ ،‬نوریناا‬
‫باید گزارش مفصلی از تندرستی ارراد به م بدهد‪.‬‬
‫عصرگاه از ساعت ‪ 3‬تا ‪ 5‬باباا مریادان را باه تاور شاهر ناسایک بارد و باه آنهاا‬
‫رودخانهی گانگاپور و مکانهای دیدنی دیگر را نشان داد‪ .‬لب رودخاناه‪ ،‬باباا روی‬
‫تخته سنگی در نزدیکی آبشار نشست و غربیها از روی احترام گرد او نشساتند و‬
‫‪339‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫از رضای صمیمی باا استتاد بهرمناد شادند‪ .‬روز بعاد در ‪ 1‬ژانویاهی ‪ ،1937‬باباا‬
‫روش گری پیرامون همان موضوع زیست باهم و با هماهنگی را ادامه داد‪:‬‬
‫عشق به مرشد کامد‪ ،‬هرقدر که ممک است ژرف و رداکارانه باشد‪ ،‬الزاما تااریری‬
‫بر طبیعت اصلی ررد ندارد‪ ،‬زیرا باوجود دگرگونیهای ظااهری و آشاکار‪ ،‬طبیعات‬
‫آدمی تا آسمان هفتم یکسان باقی میماند‪ .‬در آسامان هفاتم‪ ،‬ذها انفارادی یاا‬
‫شخص وجود ندارد؛ بنابرای طبیعت انفرادی هم نیست‪ .‬ای طبیعت شخص چنان‬
‫نیرومند است که پیوسته میکوشد خود را ابراز و بیان نماید و چون به طور ذاتای‬
‫بیرون از کنترل ررد است‪ ،‬با اختیار کردن شکدها یا ررتارهای خشمآور و شرمآور‬
‫حتا بر بروز عشق پاک تاریر میگذارد‪ .‬بنابرای برای آنکه عشق مریدانم را به م‬
‫پاک و ناب نگاه دارم‪ ،‬باید با صفتهاای کمتار شاریفِ طبیعات انساانی‪ ،‬همانناد‬
‫حسادت‪ ،‬غرور‪ ،‬خشم و غیره‪ ،‬به ظاهر موارقت کنم‪ .‬در غیر ای صاورت‪ ،‬همیشاه‬
‫ای خهر وجود دارد که ای صفتها بار عشاق‪ ،‬برتاری گررتاه و آن را دگرگاون‬
‫ساخته و به احساس مخالفت درآورد و بنابرای مانع کار م شود‪ .‬برای نمونه‪ ،‬ک‪.‬‬
‫ج‪ .‬دستور و هِربرت دیوی که اینک مخالف م هستند‪.‬‬
‫در میان گروه غربیها‪ ،‬اختالفها و دعواها و ستیزها در بازه زمانی ناسیک تقریباا‬
‫روزانه وجود داشت اما ای ناسازگاری و ناهماهنگی‪ ،‬هدرمند بود‪ .‬اواتار برای جارو‬
‫و پاک کردن جهان میآید؛ برای پاک کردن ذه انسانها و خالص کردن قلبها‪.‬‬
‫بابا به وسیلهی مریدان حلقهاش داشت جهان را جارو میکرد و اشغالها را در یک‬
‫جا جمع مینمود؛ در یک موجود زنده‪ ،‬تا بتواند آن را به زبالهدانی اندازد‪.‬‬
‫دست نیرومند او در پاکسازی‪ ،‬اعماق درون آنان را لمس کرده و کثارت جهان از‬
‫راه ذه و ضعفهای آنان به سهح آورده شد‪ .‬به ای دلید بود کاه در ایا زماان‬
‫عیب و ضعفها به طور بسیار درخشان در میان غربیها دیدنی بود‪ ،‬و به پرخاشها‬
‫و دعواهای تند و آتشی دام میزد‪ .‬ای کار بابا بود کاه چیزهاا را باههام زده و‬
‫تحریک کند! ای پرخاشها و دعواها به عنوان وسیله برای باال آوردن ناپاکیها دل‬
‫به سهح و آشکار ساخت عیبها و نقصهای همگان بود‪ .‬بابا از کشااکش و ساتیز‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪340‬‬

‫به عنوان وسیلهای سازنده برای پاک کردن و زدودن ضعفهای ذاتی در تک تاک‬
‫ارراد بود‪ .‬چنی ستیزها‪ ،‬دست و پا زدنها و اختالفهاای عقیاده‪ ،‬ذها را پااک‬
‫کرده و با اختالف عقیدههای دنیوی که بر پایهی خودخواهی و غرور نفس است به‬
‫طور کامد تفاوت دارد‪ .‬ناهماهنگیها و ناسازگاریها در پیشاگاه استتاد باه طاور‬
‫ناخودآگاه بسته به عشق‪ ،‬و آزادیبخش است‪ ،‬زیرا تماام ناپااکیهاا را ریشاهکا‬
‫میسازد‪.‬‬
‫یکی از بامدادان‪ ،‬بابا هنگام سرکشی از ریتِریت‪ ،‬به اتاق مالکوم شالس آمد و از او‬
‫پرسید در چه حال است‪ .‬مالکوم پاسخ داد‪« ،‬بسیار بد‪ .‬م پار از غارورم‪ .‬ما باه‬
‫خاطر چیزهای بیاهمیت‪ ،‬ناشکیبا و رنجیده میشوم‪ .‬در مورد آن چه کار میتوانم‬
‫بکنم؟ بابا تنها به او نگاه کرد‪ .‬آن لحظهای ژرف بود‪ .‬مالکوم بعدا چنی باه خااطر‬
‫آورد‪« ،‬هرگز نگاهی که بابا به م ارکند را رراموش نخواهم کرد‪ .‬اگر سخ گفتاه‬
‫بود‪ ،‬نمیتوانست آشکارتر بگوید‪ .‬خب‪ ،‬اکنون سرانجام میتوانیم به کار بپاردازیم»!‬
‫بابا روی تختهی الفبا هجی کرد‪« ،‬از برخی جهات تو بسیار پیشررتهای و در برخی‬
‫موارد کمبود و نقص داری‪ .‬غرور‪ ،‬تنها عیب تو است»‪ .‬مالکوم با تعجاب رریااد زد‪،‬‬
‫«تنها یک عیب دارم؟ در مورد ناشکیبایی و زود عصبانی شدن چی»؟‬
‫بابا بیان نمود‪« ،‬آنها نتیجهی غرور هستند‪ ،‬زمانی که غرور بارود‪ ،‬آنهاا نیاز از‬
‫میان میروند»‪ .‬مالکوم‪« ،‬چه کار میتوانم بکنم که از میان برود»؟ بابا پاساخ داد‪،‬‬
‫«تو خودت نمیتوانی آن را از بی ببری اما م آن را برای تاو انجاام خاواهم داد‪.‬‬
‫بازهم تو باید بکوشی‪ .‬تو باید در ای راستا تالش کنی»‪ .‬ماالکوم‪« ،‬ما چاه بایاد‬
‫بکنم»؟‬
‫بابا‪« :‬اجازه نده که چیزها تو را ناراحت کنند‪ .‬باه رراساوی آنهاا برخیاز‪ .‬بازرگ‬
‫باش‪ .‬بخشنده باش‪ .‬بقیه را به م واگذار ک ‪ .‬و نگران آن نباش‪ .‬ما آن را انجاام‬
‫خواهم داد‪ .‬م باید آن را به خاطر کارم انجاام دهام»‪ .‬باباا ساپس ماالکوم را در‬
‫آغوش گررت‪.‬‬
‫‪341‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫آخری غربی که به هند آمد‪ ،‬روآنو بوگیسالو بود که با کشاتی اِساتراتاِرد از راه‬
‫کلومبو به بمب ی رسید‪ .‬چانجی به او خوش آمد گفت و همان روز او را به ناسیک‬
‫آورد‪ .‬شمار غربیها که باهم در اشرام زندگی میکردند اکنون به ‪ 15‬ت میرسید‪.‬‬
‫‪ 5‬ژانویه‪ ،‬بابا غربیها را به راهوری برد‪ .‬همگی ساعت ‪ 4‬بامداد بیدار شدند و پس‬
‫از صرف ناشتایی‪ ،‬ساعت ‪ 6‬روانهی راهوری شدند‪ .‬در آنجا آنان با مندلیهای مرد؛‬
‫غنی‪ ،‬ویشنو‪ ،‬پندو‪ ،‬پادری‪ ،‬رائوصاحب‪ ،‬بیدول و نیلاو دیادار نمودناد‪ .‬پاس از تاور‬
‫اشرام‪ ،‬غربیها مساتان و دیوانگاان را دیدناد‪ .‬آنگااه باباا پیراماون خادمت بادون‬
‫خودخواهی و چشمداشت چنی بیان نمود‪:‬‬
‫«به عنوان درس به دیگران برای خدمت به بشریت‪ ،‬م خود به دیگران خدمت‬
‫میکنم‪ .‬در مدرسهی اشرام در مهرآباد‪ ،‬از مریدان براهم خود میخواستم که باه‬
‫طبقهی نجسها خدمت کنند‪ .‬برای ای منظور‪ ،‬م شخصا باه پسارهای طبقاهی‬
‫نجسها خدمت و آنان را حمام کردم و رختهایشاان را شساتم‪ .‬هنگاامی کاه از‬
‫مریدان براهم خود خواستم به م کمک کنند‪ ،‬آنان چون مارا دوسات داشاتند‬
‫ای کار را انجام دادند‪ .‬در خدمت راستی ‪ ،‬شخص نباید هیچ گونه تردید و دودلی‬
‫داشته باشد که آیا آزاد است خدمت کند و یا از آن سر باز زند‪ .‬ررد باید احسااس‬
‫کند تسلط بر بدن خود و اختیار آن را ندارد‪ ،‬بلکه بدنش از آنِ مرشد است و صررا‬
‫برای خدمت به مرشد وجود دارد‪.‬‬
‫م ممک است هرچیزی از شما بخواهم‪ .‬ممک است دوست داشته باشم برخی‬
‫از شما از جذامیها پرستاری کرده‪ ،‬آنها را بشویید و از آنان مراقب کنید‪ .‬ممکا‬
‫است از برخی بخواهم بر م مراقبه کنند و یا همانند سادوها آواره باشند و یاا باا‬
‫شادی آواز بخوانند و برقصند و یا پوست و استخوان گردند و یا چاق و رربه شوند‪.‬‬
‫اما هرچه که ممک است باشد‪ ،‬همهی شما باید برای م کار کنید‪ .‬آنچه کاه باه‬
‫حساب میآید‪ ،‬انجام دادن کار برای م است‪ ،‬وگرنه ما بیمارستان و پرستار داریم‬
‫که به آنان رسیدگی کنند‪ .‬اما م از شما میخواهم برای م کار کنید‪ ،‬برای ما‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪342‬‬

‫گدایی کنید‪ ،‬برای م بازی کنید‪ ،‬آنگاه تفاوتی ندارد و یکسان اسات‪ .‬ایا اسات‬
‫جان کالم ودانتا و رلسفهی مسیحیت‪ .‬خیلی آسان‪ ،‬اما بسیار سخت!‬

‫بانوان غربی در مهرآباد باال‪ .‬شیرینمای کنار گایمای ایستاده و دولتمای آخرین نفر سمت راست‪.‬‬
‫بابا رو کرد به مارگارت کراسک و چنی نتیجه گررت‪:‬‬
‫اگر برای م برقصی‪ ،‬به اندازهی کسی که بر م مراقبه میکند کار نیاک انجاام‬
‫میدهی‪ .‬برخی‪ ،‬کار دوست دارند و برخی‪ ،‬بازی اما هنگامی کاه آن را بارای ما‬
‫انجام میدهی‪ ،‬یکسان است و تفاوتی ندارد‪ .‬تالش کنید خود را رراماوش کارده و‬
‫همهی کارها را برای بابا انجام دهید‪ .‬بگذارید بابا همیشه و در تمامی مدت باشد!‬
‫آنان با اتومبید راهوری را ترک کردند و به ساوی مهرآبااد راندناد و سااعت ‪11‬‬
‫بامداد به آنجا رسیدند‪ .‬بابا مکان اقامت مندلیها را در مهرآباد پایی به آنان نشان‬
‫داد‪ ،‬سپس بانوان غربی را برای دیادن مهارا و ساایر باانوان منادلی‪ :‬ناجاا‪ ،‬ماانی‪،‬‬
‫خورشید‪ ،‬سوناماسی‪ ،‬گلمای‪ ،‬والو و کاکو با خود به باالی تپه برد‪ .‬شیری ‪ ،‬مادر بابا‬
‫نیز آنجا بود؛ بابا غربیها را به دیدن او برد و سپس به رامیلی کوارترز مکاانی کاه‬
‫دولتمای مادر مهرا و خواهرش ررینی ماسی‪ ،‬مادر پادری‪ ،‬زندگی میکردند‪.‬‬
‫بابا متوجه شد که گروه غربیها در دیدار از مهرآباد‪ ،‬کم غذا خوردهاناد و گفات‪،‬‬
‫«م میخواهم خودم غذا بدهم‪ ،‬همان طور که پیشتر غاذا مایدادم‪ .‬ایا عاادت‬
‫قدیمی م است اما از چهار سال پیش از آن دست کشیدهام‪ .‬غذا نازد ما آورده‬
‫‪343‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫میشود و شما بشقابتان را میآورید و م به شما غذا میدهم‪ .‬مسایح هام ایا‬
‫کار را کرد»‪.‬‬
‫در بازگشت به ناسیک‪ ،‬بابا از تک تک آنان پرساید مهرآبااد را چاهطاور دوسات‬
‫داشتند؟ همگی گفتند‪« ،‬خیلی زیاد»‪ .‬هنگامی کاه باباا نظار راناو را در ماورد آن‬
‫مکاااان پرساااید‪ ،‬او گفااات‪،‬‬
‫«راستش آنجاا خیلای دوسات‬
‫داشتنیست اما با سلیقهی م‬
‫جور نیست»‪ .‬بابا تنهاا لبخناد‬
‫زد‪ .‬رانو هیچ تصاوری نداشات‬
‫که بقیهی عمرش را در هند با‬
‫بابا خواهد گذراند‪ .‬در ‪ 8‬ژانویاه‬
‫بابااا روزه را آغاااز کاارد و تنهااا‬
‫غارهای پاندا لینا ژانویهی ‪1937‬‬ ‫روزی دو رنجاااان شااایر و دو‬
‫رنجان چای مینوشید‪ .‬او بیان کرد روزه را برای ‪ 40‬روز تا زادروزش در ‪ 18‬روریه‬
‫ادامه خواهد داد‪ .‬بنا شد از روز هشتم تک تک غربیها باه نوبات در روزه شارکت‬
‫کنند؛ به ترتیبی که در ادامه میآید‪ :‬جی ‪ ،‬دلیا‪ ،‬مارگارت‪ ،‬گاارِت‪ ،‬ناادی ‪ ،‬کیتای‪،‬‬
‫رانو‪ ،‬تام‪ ،‬الیزابت‪ ،‬نانی‪ ،‬مالکوم‪ ،‬مری‪ ،‬وید‪ ،‬روآنو و نورینا‪ .‬در روز بیست و سوم بناا‬
‫شد ررینی روزه بگیرد‪ .‬از ‪ 24‬ژانویه بنا شد مردان و بانوان منادلی در مهرآبااد باه‬
‫طور متناوب همراه بابا تا ‪ 18‬روریه روزه بگیرند‪.‬‬
‫بابا تصمیم گررت ‪ 4‬روز بماند و در ‪ 9‬ژانویه به ناسیک بازگشت‪ 11 .‬ژانویاه‪ ،‬باباا‬
‫گروه را به دیدن غارهای پاندو لینا در راصلهی ‪ 7‬کیلومتری برد‪.‬‬
‫آنان ‪ 6‬بامداد از ناسیک راهی شدند‪ .‬ارزون بر ‪ 15‬ت غربی‪ 4 ،‬ت دیگر نیز بابا را‬
‫همراهی نمودند‪ .‬او یک شال قرمز شرابی رنگ روی سرش انداخته و شال دیگاری‬
‫به رنگ سرخ به دور پیشانیاش بسته بود‪ .‬پیش از راهی شدن‪ ،‬ررینی یک حلقه بر‬
‫گردن بابا نهاد‪ .‬پس از رسیدن به غارهای پاندو لینا‪ ،‬باباا هار ‪ 22‬غاار را باه گاروه‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪344‬‬

‫نشااان داد و در برخاای‬


‫غارها روش گراییهایی‬
‫پیرامااون ریشاایهااا‪،‬‬
‫دانایااان و یااوگیهااایی‬
‫که در آنجا مانده بودند‬
‫نمود‪ .‬بابا به ویاژه غاار‬
‫شاااماره ‪ 8‬را دوسااات‬
‫داشت و با نورینا‪ ،‬دلیاا‬
‫بابا با مریدان در غارهای پاندا لینا‪ ،‬ژانویهی ‪1937‬‬
‫و الیزابااات در آنجااااا‬
‫نشست و گفت‪« ،‬ممک است به اینجا بیایم و برای کار جهانیام مدتی بمانم»‪.‬‬
‫بابا داستان کریشنا و برادران پانداوا را تعریف کرد و سپس گروه را به پایی کاوه‬
‫راهنمایی نمود‪ .‬هنگامی که بامدادان بابا با گروه به باالی کوه میررت‪ ،‬با شخصای‬
‫که از همه آهستهتر گام برمیداشت همقدم شده بود‪ .‬اینک هنگام پایی آمادن از‬
‫کوه‪ ،‬بابا آنان را راهنمایی کرد و پیش از سوار شادن باه اتومبیاد در پاایی کاوه‬
‫منتظر ماند تا همگان به سالمت بازگشتند‪ .‬در ریتریت‪ ،‬بابا غربیها را گارد آورد و‬
‫دربارهی آن سفر گردشی بیان نمود‪« ،‬همهی شما میدانید که م چاه کوهناورد‬
‫خوبی هستم؛ شما مرا در ایتالیا دیدید‪ .‬هربرت دیوی مرا به چالش کشاید کاه از‬
‫مکان معینی باال برویم و ببینیم چه کسی اول میرسد‪ .‬م پذیررتم و برنده شدم‪.‬‬
‫اما امروز دیدید که آهسته از کوه باال میروم‪ ،‬برای آنکه همگام با کساانی باشام‬
‫که نمیتوانستند خیلی خوب کوهنوردی کنند‪ .‬بیگانگانی که مارا نمایشاناختند‬
‫ممک بود میاندیشیند که بابا آهسته از کاوه بااال مایرود‪ .‬گرچاه ما از لحااظ‬
‫روحانی رتبه اول هستم اما دست نگه میدارم تا باه کساانی کاه خیلای از لحااظ‬
‫روحانی پیشررته نیستند دست یاری برسانم‪ .‬به ای دلید است که جنبهی انسانی‬
‫م مورد بدرهمی قرارمیگیرد»‪.‬‬
‫‪345‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫بابا ادامه داد‪« ،‬آیا کوه نوردی به همهی شما رشار آورد و سخت بود؟ درعهی بعاد‬
‫ما باید برای دیدن پرستشگاهها که باالتر از غارها هستند برویم»‪.‬‬
‫در یک ررصت مناسب‪ ،‬بابا غربیها را به دیدن پرستشگاهها بارد‪ .‬در آن گشات و‬
‫گذار‪ ،‬بابا باا اشااره باه پرستشاگاههاا گفات‪« ،‬تقادس و پرهیزکااری حقیقای در‬
‫دیوارهای مرده و ساخته شده از آجر و سنگ و یا در آبهای مقدس رودخاناههاا‬
‫نیست‪ ،‬بلکه در شخصیتهای زندهای است که محیط را پر از آتاش پرساتش و از‬
‫خود گذشتگی و عشق خود میسازند و همچنی در نیروهای روحانی بزرگی است‬
‫که به وسیلهی استادان روحانی در درازای اقامتشان در اینجا‪ ،‬آزاد گشتهاند»‪.‬‬
‫بابا از گروه خواست که هر جمعاه از‬
‫مهرآباد دیدن کنناد‪ .‬در ‪ 11‬ژانویاه‪،‬‬
‫بابا به بانوان غربی در ناسیک گفات‪،‬‬
‫«م از شما مایخاواهم کاه از روی‬
‫درستی به م بگویید آیا برای شاما‬
‫سخت خواهد بود که روزی یاکباار‬
‫در هفته به مهرآباد بیایید‪ .‬شما بایاد‬
‫ساعت ‪ 5‬بامداد اینجا را ترک کنیاد‪.‬‬
‫آیا ای برای شما مناسب است»؟‬
‫همگان پذیررتند که بروند‪.‬‬
‫‪ 13‬ژانویه‪ ،‬یاک ظارف آب جاوش‬
‫بابا با مریدان‪ .‬الیزابت عصا به دست دارد‪ ،‬همراه با نورینا‪،‬‬
‫وارونه شاد و روی داما و رانهاای‬
‫فرینی و مارگارت‪ .‬غارهای پاندا لینا‪ ،‬ژانویهی ‪.1937‬‬
‫جی ادرید ریخت پوستش به شدت‬
‫سوخت‪ .‬از ای رو هنگامی که دیگاران در ‪ 15‬ژانویاه باه مهرآبااد ررتناد‪ ،‬جای و‬
‫مالکوم در ناسیک ماندند‪ .‬گروه ساعت ‪ 5‬بامداد از ناسیک راهی شد و ساعت ‪ 8‬باه‬
‫راهوری رسیدند‪ .‬آنگاه ساعت ‪ 10‬بامداد با بابا راهی مهرآباد شادند و تاا ‪ 4‬بعاد از‬
‫ظهر در آنجا ماندند‪.‬‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪346‬‬

‫دیدار آنان از مهرآباد‪ ،‬به ویژه زمانهای شادی بود؛ هنگامی که گوپیهای شرق و‬
‫غرب‪ ،‬گرد پادشاه الهی خود آمده و به زیبایی او مینگریستند‪.‬‬
‫در ای بازه زمانی‪ ،‬جای ادریاد‬
‫ارسرده شده بود‪ 18 .‬ژانویاه‪ ،‬باباا‬
‫باااه دیااادنش آماااد و در دیااادار‬
‫خصوصی کاه باا او داشات باه او‬
‫قوت قلب داد که گرچه سوختگی‬
‫اش درناک اسات اماا نتیجاه اش‬
‫سودمند خواهد بود‪ .‬بابا در دیادار‬
‫خصوصی با مالکوم‪ ،‬بدون آن کاه‬
‫جی باخبر گردد به او گفت باود‪،‬‬
‫«باید با اطمیناان باه تاو بگاویم‪،‬‬
‫جی خواهد مرد‪ .‬آنچه به تو گفتم‬
‫را به کسی نگو‪ ،‬حتاا جای ‪ .‬تنهاا‬
‫میخواهم آماده باشی»‪.‬‬
‫مااالکوم موضااوع را بااه آراماای‬
‫پذیررت و از بابا به خاطر ای کاه در پاندا لینا‪ ،‬غار شماره ‪ ،11‬مارگارت‪ ،‬کیتی و دلیا در ورودی‬
‫غار ایستاده اند‪.‬‬ ‫او را باااااخبر ساااااخته اساااات‬
‫سپاسگذاری کرد‪ .‬اما چند روز بعد‪ ،‬بابا به مالکوم خبر داد‪ ،‬جی به جاای آنکاه‬
‫بمیرد به طور کامد ررو خواهد شکست‪.‬‬
‫در ای بازه زمانی‪ ،‬بابا برنامهای که در زیر میآید را دنبال نمود‪:‬‬
‫دوشنبه‪ 8 :‬بامداد راهوری به ناسیک؛ سه شنبه‪ 10 :‬بامداد ناسایک باه راهاوری‪،‬‬
‫چهارشنبه‪ 8 :‬بامداد راهوری به مهرآباد و بازگشت به راهوری‪ .‬پنج شنبه‪ :‬تمام روز‬
‫در راهوری‪ ،‬جمعه‪ :‬ررت با غربی ها باه مهرآبااد و بازگشات باه راهاوری‪ .‬شانبه‪:‬‬
‫راهوری‪ .‬یکشنبه‪ :‬آمدن مردان غربی به راهوری تا با بابا باشند‪.‬‬
‫‪347‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫گاه بابا سپیده دم‪ ،‬پیش از بیدار شدن غربیها‪ ،‬به ناسیک میرساید و معماوال یاا‬
‫ادی سینیور و یا سروش اتومبید را رانندگی میکرد‪ .‬آنگاه شخصای جاار مایزد‪،‬‬
‫بابا اینجاست! بابا اینجاست»! و همگان خود را شتابان از رختخواب بیرون کشیده‪،‬‬
‫لباس میپوشیدند و چشم به راه بودند بابا به ساختمان سرزات بیاید‪ .‬باباا پاس از‬
‫احوال پرسی با تک تک ارراد‪ ،‬از همگان میخواست برای صرف ناشتایی در ساال‬
‫ناهار خوری ساختمان اصلی که بابا در آن اقامت داشت گرد آیند‪.‬‬

‫بابا کنار رودخانه در نزدیکی ناسیک‪1937 ،‬‬

‫همه سر یک میز بزرگ باهم غذا میخوردند و هرگاه که بابا آنجا بود‪ ،‬او سر میاز‬
‫مینشست‪ .‬غذای آنان را یک پیشخدمت دستار به سر سرو میکارد اماا گااه باباا‬
‫خودش غذا را برای آنان سرو میکرد‪ .‬پس از آن‪ ،‬آنان در سال نشایم گارد باباا‬
‫مینشستند‪ .‬گهگاه بابا از آنان میخواست که رویاهاشان که بنا بود بنویساند را باا‬
‫صدای بلند بخوانند‪.‬‬
‫یکی از بامدادن‪ ،‬هنگامی که نورینا از خواب بیدار شد‪ ،‬بابا را پشت پنجرهی اتاقش‬
‫دید‪ .‬بابا از او پرسید‪« ،‬رویایت را به م بگو»‪ .‬نورینا مردد بود و خجالت میکشید‬
‫چون آن یک رویای روش سکسی بود‪ .‬سرانجام نورینا لب به سخ گشود‪ .‬بابا باه‬
‫او خاطر نشان ساخت نگران آن نباشد و گفت‪« ،‬حتا در آسامان ششام هام رارد‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪348‬‬

‫شهوت دارد»‪ .‬گهگاه بابا نشستهای خصوصی ‪ 15‬دقیقهای با تک تک ارراد برگزار‬


‫میکرد و در زمانهای دیگر‪ ،‬در پاسخ به پرسش برخای اراراد‪ ،‬روشا گاریهاا و‬
‫سخنان روحانی بیان مینمود و گاه اختالفها را حد میکرد و یا حتاا باه آن هاا‬
‫دام میزد‪ .‬عصرگاهان‪ ،‬بابا پس از استراحت‪ ،‬روی ایوان خانهی اصلی پینگ پنگ‬
‫بازی میکرد‪ .‬روزی دیده شد که بابا در ساال نشایم روی مباد دراز کشایده و‬
‫غرق در کار درونیاش است‪ .‬سپس بابا آهسته پا شد و سر میز پینگ پنگ ررت و‬
‫با یکی از اعضای گروه شروع به بازی نمود‪ ،‬انگار دارد خاودش را از آن حالات ابار‬
‫آگاهی پایی میآورد‪.‬‬
‫بابا برای گروه که بیرون در با نشسته بودناد معماوال پاس از صارف شاام و یاا‬
‫هنگامی که ساعت ‪ 9‬شب برای خواب به اتاقش قدم میزد‪ ،‬سخنان روحانی بیاان‬
‫مینمود‪ .‬هرگاه که بابا شب را در ناسایک مایگذراناد‪ ،‬روی صاندلی دساتهداری‬
‫مینشست و به مارگارت و دلیا اجازه میداد موهایش را شانه کنند‪ .‬گااه هنگاامی‬
‫که آنان موهایش را شانه میکردند‪ ،‬بابا به سخنان اعضای گروه دربارهی رویاهایی‬
‫که دیده بودند گوش میداد‪ .‬روزی مارگارات کِراسک چنی به خاطر آورد‪:‬‬
‫چند ت از مریدان در ناسیک بر ای باور محکم بودند که رویاهاشان نمایاانگار‬
‫پیشررت روحانی معینی است و بسیار مشتاق بودند آنها را بارای هار کسای کاه‬
‫حاضر به شنیدن آنهاست بازگو کنند‪ .‬بابا با مهربانی پذیررت آن رویاها را بشانود‬
‫و پیرامون آنها بحث و گفتوگو کند‪ .‬آنگاه قرار گذاشت که همگان سااعت ‪5:30‬‬
‫بامداد در سال نشیم گرد آیند‪.‬‬
‫بابا به دلیا و م که اعتراف کردیم هیچ گونه رویایی از هیچ نوعی نداریم که باه‬
‫خاطر آوریم‪ ،‬گفته شد که به جای ورود به بحث و گفتوگو‪ ،‬میباید موهای بابا را‬
‫شانه کنیم و سر او را ماساژ دهیم‪ .‬ای برای ما بسیار عالی بود‪ .‬رویاها در مقایساه‬
‫با لذت شانه کردن موهای زیبای بابا و ماساژ پوست سارش باا انگشاتانماان چاه‬
‫بودند‪ .‬سر بابا شکد شگفت انگیزی داشت‪ ،‬حتا اکنون دستهایم میتوانناد شاکد‬
‫آن را به یاد آوردند‪.‬‬
‫‪349‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫از وسط ژانویه‪ ،‬بابا برای تک تک غربیهای ساک ناسیک وظیفههاایی مشاخص‬
‫نمود‪ .‬همگان میبایست ساعت ‪ 6:30‬بامداد از خواب بیدار شوند برای یک سااعت‬
‫مراقبه کنند‪ ،‬سپس باهم در کالس زبان اردو که رامجاو عباداهلل آماوزش مایداد‬
‫شرکت کنند‪ .‬به هیچ کس حتا مس ترها‪ ،‬مانند نانی و روآنو‪ ،‬اجازهی استراحت در‬
‫بعد از ظهرها داده نشد‪ .‬وظیفهی انفرادی آنان به شرح زیر بود‪:‬‬

‫ایستاده از چپ‪ :‬پسرک خدمتکار‪ ،‬پندو‪ ،‬نانی‪ ،‬نورینا‪ ،‬بابا‪ ،‬گرت فورت‪ ،‬کیتی‪ ،‬سیلُر‪ ،‬پادری‪،‬‬
‫ردیف میانی‪ :‬مری باکت‪ ،‬روآنو‪ ،‬رانو‪ ،‬نادین‪ ،‬دلیا‪ ،‬مارگارت‪ ،‬الیزابت و مالکوم شالس‪.‬‬
‫ردیف جلو‪ :‬سیدو با دخترش‪ ،‬کاله ماما‪ ،‬چانجی‪ ،‬ویل باکت‪ ،‬ادی سینیور‪ ،‬تام شارپلی‪ ،‬ویشنو و ماساجی‪.‬‬

‫دلیا دلیون‪ :‬آموزشدادن نمایش ت اتر و هنر‪ .‬الیزابت پاترسون‪ :‬کمک به نورینا در‬
‫رسیدگی به حسابهای اشرام؛ رانندگی و بردن گروه به بازار و یا جای دیگر مانند‬
‫راهوری و مهرآباد و یا هرجا که الزم باشد‪ .‬مراقبت از سگها؛ کانوته و کیپی‪.‬‬
‫گَرِت رورت‪ :‬نگارش برای سه ساعت در روز پیرامون نکاتی که بابا در روش گریها‬
‫و یا سخنان روحانیاش میدهد‪.‬‬
‫جی ادرید‪ :‬منشی و دستیار گَرِت و مالکوم در مجله‪ .‬نوشت اشعار روحانی و نثار‬
‫برای دو ساعت و یک ساعت بارندگی‪.‬‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪350‬‬

‫کیتی‪ :‬آموزش پیانو برای یک ساعت به مهارو دختار رساتم‪ .‬دو سااعت کاار باا‬
‫مارگارت کراسک در تنظیم موسیقی برای رقصهای او در ریلم‪ .‬تایپ کارهای باباا‬
‫برای یک ساعت و همچنی نوشت خاطرات روزانه برای یک ساعت و نشان دادن‬
‫آنها به بابا هنگامی که درخواست کرد‪.‬‬
‫مالکوم شِالس‪ :‬سه ساعت نوشت و آماده نمودن سخنرانی برای زماانی کاه باباا‬
‫میخواست ایراد شود‪.‬‬
‫مارگارت کِراسک‪ :‬آموزش رقص به رانو و دلیا برای یاک سااعت‪ .‬طراحای رقاص‬
‫برای صحنههای ریلم برای دو ساعت؛ کمک به دلیا در باغبانی هرگاه که وقت بود‪.‬‬
‫مری باکِت‪ :‬بارندگی‪ ،‬نخریسی‪ ،‬دوخت لباس برای نیازمندان‪ .‬و نقاشی و طراحی‪.‬‬
‫نادی تولستوی‪ :‬ترجمه زندگینامهی بابا و پیامهایش به روسی و کمک به روآناو‬
‫و مری هرگاه که الزم شد‪.‬‬
‫نااانی گیلاای‪ :‬تایااپ کارهااای عمااومی و برگرداناادن تناادنویساایهااای کیتاای از‬
‫روش گریها و سخنان روحانی بابا که بابا ایراد نموده است؛ یک سااعت نوشات‬
‫بنا بر دستور بابا‪ .‬کمک به همگان آن طور و هر گاه که دوست دارد و وقت داشت‪.‬‬
‫نورینا ماتچابلی‪ :‬سرپرستی امور خانوار گروه غربیها؛ نگااه داشات حساابهاای‬
‫تراست بخش ناسیک‪.‬‬
‫رانو گیلی‪ :‬طراحی و نقاشی موضوعهای روحانی بناا بار دساتور باباا؛ روزی یاک‬
‫ساعت رقص با مارگارت‪.‬‬
‫روآنو بوگیسالو‪ :‬سرپرستی و ادارهی بخشهای مربون به خرید از باازار‪ ،‬پخات و‬
‫پز‪ ،‬سرو غذا و شست رختهای تمام گروه‪ ،‬زیر نظر نورینا‪ .‬همچنی نگهاداری از‬
‫پرندگانی که از مارسی به مهرآباد آورده بودند؛ آنها را بعدا به ناسیک آوردند برای‬
‫مراقبت به او سپردند‪.‬‬
‫تام شارپلی‪ :‬کمک با کار ریزیکی به همگان در هرجا و هر زمان که نیاز بود‪.‬‬
‫وید باکِت‪ :‬پرداخت به نامه نگاری با اروپاییها برای سه ساعت در روز تا آنهاا را‬
‫در تماس با بابا نگاه دارد‪.‬‬
‫‪351‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫بنا شد نام مجلهای که بابا قصد داشت گرت رورت و ماالکوم شاالس راه انادازی‬
‫کنند‪ ،‬اواتار باشد‪ .‬بابا با اشاره به مجله چنی بیان نمود‪« ،‬هنگامی که چاپ مجلاه‬
‫به راه ارتاد‪ ،‬کارش باید خیلی خوب باشد و متوقف نشود‪ .‬گرت و مالکوم باید باهم‬
‫روی آن کار کنند‪ .‬م میخواهم مجله برای ‪ 5‬سال منتشر شود»‪.‬‬
‫با ای حال‪ ،‬از آنجایی که غربیها تنها هفت ماه در ناسیک ماندند‪ ،‬انتشار مجلاه‬
‫هرگز رخ نداد‪ .‬اما شاید باباا دلیادهاای دیگاری داشات کاه در پیوناد باا مجلاه‬
‫دستوراتی داد‪ ،‬چرا که به اختالفها و کشمکشهایی بی مالکوم و رورت دام زد‪،‬‬
‫و بابا همیشه به وسیلهی اختالف و کشمکشها‪ ،‬کار میکند‪.‬‬
‫در ای بازه زمانی‪ ،‬بدون آنکه غربیها بدانند‪ ،‬بابا به چانجی دستور داده بود باه‬
‫دکتر دشموک‪ ،‬پررسور رلسافهی شارق و غارب‪ ،‬در نااگپور ناماه بنویساد و از او‬
‫بخواهد پیشنویس سخنان مهربابا را به نام استاد برای مجله بازنویسی کند‪.‬‬
‫بابا به خاطر ررت و آمد بی سه اشرام خیلی مشغول بود و وقت نداشت کاه تاک‬
‫تک سخنان روحانیاش را دیکته کند‪ .‬اما پیش از چاپ هر یک از «سخنان»‪ ،‬باباا‬
‫پیشنویس آن را به دقت بررسی کارده و موضاوعاتی را یاا تصاحیح و یاا باه آن‬
‫میارزود‪ .‬بنابرای دشموک و گهگاه غنی و رامجو و دیگران به عنوان نویساندگان‬
‫در سایه برای استاد روحانی کار کردند و نخستی پایشناویس «ساخنان» را بار‬
‫اساس نکاتی که مهربابا دیکته کرد نوشتند‪.8‬‬
‫هنگامی که بابا هفتهای یک بار از ناسیک دیدن میکرد‪ ،‬از مارگارت میخواسات‬
‫رقصهایی که برای ریلم طراحی کرده است را برایش نمایش دهاد‪ .‬ساالیان بعاد‬
‫مارگرات گفت بابا همیشه اشتباهات را به او خاطر نشان کرده و روش درست را به‬
‫او پیشنهاد میداده است که تنها یک هنرمند کامد در هنرش میتوانست بداند؛ و‬
‫ای کمال بابا را در تمامی چیزها نشان میدهد‪.‬‬
‫رانو گیلی با رهنمونهای بابا نقاشی میکشید و او در نظارت بر کاار راناو بسایار‬
‫نکته بی بود‪ .‬بابا نکات و شکدهای بسیاری به رانو میداد تا در نقاشی که بعدا به‬
‫«ده حلقه» شناخته شد به کار برده شود‪ .‬رانو طراحیهایش را برای تایید باه باباا‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪352‬‬

‫نشان میداد‪ .‬یکبار در ای بازه زمانی‪ ،‬رانو تجربهی شگفت انگیزی داشت‪ .‬یکی از‬
‫بامدادان رانو از خواب بیدار شد و در یک تجربهی دیداری‪ ،‬رخسار بابا را به صورت‬
‫نور خیره کنندهای دیده بود! روز بعد‪ ،‬هنگامی که او با بابا تنها بود‪ ،‬بابا رو کرد باه‬
‫رانو و پرسید‪« ،‬دیشب در مورد چه خواب دیدی»؟ رانو آنچه را دیده بود توصایف‬
‫کرد‪.‬‬
‫زمانی که رانو به ناسیک‬
‫آماااد‪ ،‬سااایگار الکااای‬
‫اسااترایک و چسااترریلد‬
‫میکشید اما مراقب باود‬
‫در حضااور بابااا ساایگار‬
‫نکشد‪ .‬روزی رانو داشات‬
‫سیگار میکشید کاه باباا‬
‫از راه رساید و او شاتابان‬
‫سیگارش را خاموش کرد‬
‫و گفت‪« ،‬بابا ای آخاری‬
‫بابا در لباس کریشنا و مهرا در لباس رادا‪ ،‬مهرآباد ‪1937 -‬‬ ‫سیگار م بود»‪.‬‬
‫بابا بسیار خشنود گردید و او را در آغوش گررت‪ .‬هنگامی که رانو ایا ساخ را‬
‫گفت خودش سورپرایز شد‪ ،‬زیرا که بابا از او نخواسته بود سیگار را ترک کناد‪ .‬روز‬
‫بعد‪ ،‬گرت رورت چندتا سیگار چسترریلد به رانو پیشکش کارد‪ .‬راناو باا آه و نالاه‬
‫گفت‪« ،‬م به بابا قول دادهام سیگار را ترک کنم؛ چه نوع مریدی خواهم بود اگار‬
‫نتوانم ای قدر کوشش کنم و انجام دهم؟ چرا نتوانستی یک روز زودتر بیایی»‪.‬‬
‫رانو هرگز دلش برای سیگار کشیدن تنگ نشد جز زمانی که نقاشی میکشاید و‬
‫یا برای بررسی کارش استراحتی کوتاه میکرد‪ .‬خواننده نباید پیش داوری کند که‬
‫مهربابا مخالف سیگار کشیدن‪ ،‬نوشیدن مشاروبات الکلای و غیاره باوده اسات‪ .‬در‬
‫برخی موارد‪ ،‬بابا چیزی در مورد عادتهای شخصی ارراد سخنی نمیگفت‪ ،‬هرچند‬
‫‪353‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫که آنها یک اعتیاد آشکار بودناد‪ .‬گهگااه پاادری‪ ،‬ادی ساینیاور و پنادو سایگار‬
‫میکشیدند و بسیاری از مردان مندلی تنباکو و یا پان میجویدند اما بیشتر بانوان‬
‫مندلی سیگار نمیکشیدند‪.‬‬
‫بابا از تک تک ارراد دربارهی مراقبهی بامدادی آنان میپرسید و آناان را تشاویق‬
‫به جدی گررت آن میکارد‪ .‬یکشانبه ‪ 17‬ژانویاه‪ ،‬باباا باه آناان گفات‪« ،‬از شاما‬
‫میخواهم که شاد باشید و از شوخی لذت ببرید اما همچنی از شاما مایخاواهم‬
‫نکات معینی را جدی بگیرید؛ به ویژه مراقبه‪ .‬نیایشها و خدمتهای بدون چشام‬
‫داشتِ دایمی‪ ،‬هردو در چرخانادن ذها باه دور از چیزهاای دنیاوی و رهنماون‬
‫ساخت آن به سوی راه روحانی حیاتی و اساسی است‪.‬‬
‫هر کس پس از بیدار شدن از خواب‪ ،‬به تنهایی در اتاقش مراقبه میکرد‪ .‬یکباار‬
‫زمانی که رانو در اتاقش به مراقباه نشساته و در حاال چارت زدن باود و داشات‬
‫خوابش میبرد‪ ،‬بابا با ورودش او را سورپرایز کرد و به رانو گفت کاه عکاس باباا را‬
‫روبهروی خود نگاه دارد و بر آن تمرکز کند‪ .‬بابا رهنمون داد در ساعت مراقبه باید‬
‫سکوت مهلق در محوطه حکمفرما باشد‪ .‬او بیان نمود‪« ،‬سکوت بیرونی به ساکوت‬
‫درونی کمک میکند و تنها در سکوت درونی‪ ،‬میتوان بابا را یارت»‪ .‬باباا باه تاک‬
‫تک ارراد دستوراتی در پیوند با مراقبه داد‪ .‬بابا به مالکوم شِالس رهنمون داد تا در‬
‫مورد ای که هنگام مراقبه چه دیده و چه شنیده است‪ ،‬باه کسای چیازی نگویاد‪.‬‬
‫مالکوم پرسید آیا اگر هنگام مراقبه تجربهای داشت باید برای نوشت آن‪ ،‬دست از‬
‫مراقبه بردارد‪ .‬بابا پاسخ داد‪« ،‬نه‪ ،‬زیرا زمانی که با ای شیوه شروع به دیدن کنای‪،‬‬
‫آنچه که میبینی را هرگز رراموش نخواهی کرد‪ .‬تو خواهی رهمید چه هستی و به‬
‫کجا داری میروی‪ .‬و همانند یک صخره خواهی بود؛ تو خاواهی دانسات در کجاا‬
‫ایستاده و قرار داری»‪.‬‬
‫در درازای روز بعد‪ ،‬بابا به غربیها اجازه داد از او ساوال بپرساند‪ .‬باباا شاروع باه‬
‫دیکته کردن نمود‪« ،‬برای شما بسیار آسان است کسانی را که هم اکناون دوسات‬
‫دارید‪ ،‬دوست بدارید‪ .‬اما دوست داشت کسانی که از آنان تنفر دارید‪ ،‬چیز دیگری‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪354‬‬

‫است! با دوست داشت ‪ ،‬منظور م ای نیست که تنها مهربان باشید‪ .‬آیا هیچ کس‬
‫از شما رکر میکند که امکان دارد کساانی را کاه دوسات نداریاد دوسات داشاته‬
‫باشید؟ آن رخ خواهد داد»‪.‬‬
‫الیزابت پاترسون پرسید‪«،‬هنگامی که میخوابیم به کجا میرویم»؟ بابا پاسخ داد‪،‬‬
‫«همه جا! شما همیشه در همه جا هستید‪ .‬حتا اینک‪ ،‬گرچه به طور تمام و کماال‬
‫هشیار هستید اما آگاه نیستید که در همه جا هستید‪ ،‬زیرا که ذه همیشه تماید‬
‫طبیعی به از دست دادن هویت خود دارد‪ .‬آیا روش شد»؟‬
‫الیزابت پرسید‪« ،‬پس‪ ،‬چه چیزی ما را بیدار میسازد»؟‬
‫بابا‪« :‬نقوش‪ .‬آنان به شما سیخونک میزنند و شما بیدار مایشاوید‪ .‬آناان رریااد‬
‫میزنند «ما را خرج ک »‪ .‬ذه همیشه میخواهد برود؛ بنابرای در خاواب‪ ،‬شاما‬
‫همیشه «برمیگردید»‪ ،‬و هنگامی که بیدار میشوید‪ ،‬احساس تازگی میکنید‪ .‬اماا‬
‫پس از بیدار شدن‪ ،‬ذه دوباره میخواهد هویتش را از دست بدهد»‪.‬‬
‫الیزابت‪ :‬رویاها چه هستند؟‬
‫بابا‪« :‬رویاها‪ ،‬تجربههای نیمهآگاهانه هستند که همیشه با تجربههای خاکی شاما‬
‫از گذشته پیوند خوردهاند‪ .‬گاه در رویاهاتان‪ ،‬اشخاصی را میبینید که هرگز در ای‬
‫زندگی ندیدهاید‪ .‬ای حلقهی (پیوند ‪ ،‬از گذشته است‪ .‬ای ها همگی به طور تمام و‬
‫کمال بر پایهی تخید و تصور است»‪.‬‬
‫الیزابت پرسید‪« ،‬پس‪ ،‬زمانی که در ‪ 12‬سالگی در سه نوبت مختلف خواب شاما‬
‫را دیدم و هنگامی که شما را برای نخستی بار دیدم‪ ،‬شما را به عنوان کسی کاه‬
‫در خواب دیده بودم شناختم‪ ،‬آیا آن‪ ،‬خیال واهی نبوده است»؟‬
‫بابا پاسخ داد‪« ،‬منظور م ای است که هر چیزی بجز بیکران بودن شما‪ ،‬خیال‬
‫واهی است‪ .‬م بسیار که و دیرینه هستم‪ ،‬بسیار بسیار پیر‪ ،‬و همیشه جوان‪.‬‬
‫نورینا پرسید‪« ،‬تصور چیست»؟‬
‫بابا‪« :‬تصور آن چیزی است که میخواهی باشی اما نیستی»!‬
‫روز بعد در ‪ 19‬ژانویه‪ ،‬بابا چند بیت شعر از مرشد کامد کبیر را ترجمه نمود‪:‬‬
‫‪355‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫شخص نمیتواند در ابتدا با آخری سرعت بدود؛ شخص باید نیروی محرک بیابد و‬
‫ررته ررته به سرعتش بیفزاید‪.‬‬
‫اگر بناست شخص به رنگ روحانیت درآید‪ ،‬باید ررته ررتاه آن رناگ را باه خاود‬
‫گیرد‪ .‬نفوذ رنگ‪ ،‬زمان میبرد‪ ،‬زیرا باید عمیق گشته و قوام آید؛ رنگ را باید ررته‬
‫ررته زد‪.‬‬
‫ذه که برای دورانها در خواب نادانی بوده است را تنها باید ررته ررته به دانش‬
‫بیدار نمود»‪.‬‬
‫در آغاز ژانویهی ‪ 1937‬بابا روزهای را به مدت ‪ 40‬روز شروع کرده بود؛ او در ‪22‬‬
‫ژانویه تغییرات معینی در برنامهی خود داد‪ .‬او اکنون شروع کرد باه صارف غاذا و‬
‫مایعات؛ روزانه تنها بی ساعت ‪ 10‬بامداد و ‪ 2‬بعد از ظهر‪ .‬در باقی ماندهی روز؛ تا‬
‫ساعت ‪ 10‬بامداد روز بعد‪ ،‬بابا روزهی سفت و ساختی مایگررات و حتاا آب هام‬
‫نمینوشید‪ .‬او دستور داده بود هریک از غربیها روزانه باا همای روش باا او روزه‬
‫بگیرد‪ .‬و آنان نیز به طور متناوب شروع به روزه گررت نمودند؛ باا روشای کاه در‬
‫ادامه میآید‪:‬‬
‫‪ 10‬بامداد‪ :‬ناهار‬
‫‪ 12‬ظهر‪ :‬آب پرتقال‬
‫‪ 1‬بعد از ظهر‪ :‬چای‪ ،‬نان تست با عسد‬
‫‪ 2‬بعد از ظهر‪ :‬آب‬
‫غربیها سپیده دم ‪ 23‬ژانویه همراه با ادی سینیور و چانجی برای سومی دیدار‬
‫خود از مهرآباد‪ ،‬ناسیک را ترک کردند‪ .‬بابا در آنجا منتظرشان باود‪ .‬گاروه باا ساه‬
‫اتومبید روانه شدند‪ .‬گرت رورت یکی از اتومبیدها را رانندگی کرد و ادیسی نیور‬
‫و الیزابت دو اتومبید دیگر را رانندگی کردند‪ .‬در پایاان دیدارشاان‪ ،‬باباا باه آناان‬
‫دستور داد در سفر بازگشت به ناسیک بااهم بمانناد و باه ویاژه باه گارت راورت‬
‫رهنمون داد در همان جاده بماند‪ .‬با ای وجود در بازگشت‪ ،‬رورت جادهی دیگری‬
‫را در پیش گررت؛ پیش خود گفت برای تنوع و پس از پیمودن مسارتی‪ ،‬راه را گم‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪356‬‬

‫کرد‪ .‬بنزی اتومبیاد تماام شاد و‬


‫راااورت هراساااان گردیاااد؛ در آن‬
‫جادهی صحرایی او هایچ تصاوری‬
‫نداشت که چاه گوناه باه ناسایگ‬
‫برگردد‪.‬‬
‫هوا داشت تاریک میشد و او از ته‬
‫دل بابا را صدا زد و کمک خواست‪.‬‬
‫آنگاه اتومبیلی از جهت مخاالف از‬
‫راه رسید و راننده مقداری بنازی‬
‫به او داد و سپس راه برگشات باه‬
‫بابا در لباس کریشنا‪ .‬مهرا‪ ،‬مانی و دلیا در لباس گوپیها‪.‬‬
‫جادهی اصلی را نشان داد‪.‬‬
‫تپهی مهرآباد ‪1937 -‬‬ ‫ساعت ‪ 8‬شب ‪ 29‬ژانویه‪ ،‬باباا باه‬
‫ناسیک رسید‪ .‬عصرگاه روز بعد‪ ،‬او‬
‫نشستی برگزار کرد و گفت میخواهد پیرامون موضوع بسیار مهمی گفتوگو کند‪.‬‬
‫بابا گفت‪« :‬تمام چیزهایی که میگویم را جدی بگیرید‪ .‬ای واجب و اساسی است‪.‬‬
‫م هنوز کارم را روی شما آغاز نکردهام‪ .‬میخواستم ببینم کارها در نخستی مااه‬
‫چه گونه پیش میرود‪ .‬اینک‪ ،‬امروز باید دربارهی چیزهای معینی تصامیم گررتاه‬
‫شود‪ .‬در مورد پاسخهایی که میدهید‪ ،‬راستگو باشید‪.‬‬
‫در ماه گذشته که اینجا باهم زندگی کردید‪ ،‬آن هماهنگی و همدلی که امیادوار‬
‫بودم ببینم‪ ،‬بی شما وجود نداشته است‪ .‬آنگونه که چیزهاا ایناک هساتند‪ ،‬ما‬
‫نمیتوانم کاری که قصد انجامش را دارم‪ ،‬انجام دهم‪ .‬یا شما باید با همادلی بااهم‬
‫زندگی کرده و به م در کارم کمک کنید‪ ،‬یا آن که اشرام را برهم زد‪ ،‬و م بایاد‬
‫کارم را به تنهایی انجام دهم‪ .‬آیا شما آمدهاید بارای پانج ساال در اینجاا زنادگی‬
‫کنید؟ و همدل باشید؟ م مهم نا ترجیح میدهم شما بمانید و مرا یاری نماییاد‬
‫‪357‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫اما اگر به راستی گمان میکنید نمیتوانید بمانید و یا آن که همدلی و همااهنگی‬


‫راستی نمیتواند وجود داشته باشد‪ ،‬بهتر است که خداحارظی کنیم‪.‬‬
‫م هنوز کار را شروع نکردهام‪ .‬خارها در انتظار نیش زدن شما هستند‪ .‬م دارم‬
‫ساده و روش با شما سخ میگویم‪ ،‬بنابرای بدون اندیشیدن‪ ،‬پاسخ ندهید‪ .‬اجازه‬
‫ندهید احساسات و اشتیاق موقت‪ ،‬بر تصمیم شما ارر بگذارد‪ .‬یکبار که پذیررتید و‬
‫به زبان آوردید‪ ،‬باید به قولتان پایبند باشید‪.‬‬
‫اگر شما‪ ،‬مارگارت‪ ،‬دلیا یا کیتی‪ ،‬در پیوند با برخی مشکالت خاانوادگی تلگاراف‬
‫دریارت کردید و به خانه رراخوانده شدید‪ ،‬نباید برویاد‪ .‬مایاا ممکا اسات ایجااد‬
‫مزاحمت کند‪ .‬شما باید مراقاب و باه یااد داشاته باشاید‪ :‬هرچاه رخ داد‪ ،‬نرویاد!‬
‫مهم نم هیچ یک از شما راهی نخواهد شد اما م به شما هشدار میدهم‪.‬‬
‫بی تردید‪ ،‬اختالف نظرهایی بی شما وجود خواهد داشات اماا یکای از شاما یاا‬
‫دیگری باید کوتاه بیاید‪ .‬ای یعنی شما که اینجا میمانید باید آمادهی کوتاه آمدن‬
‫باشید‪ .‬منظور م بحرانها نیستند‪ ،‬هرج و مرج و بینظمی برایم مهم نیسات‪ ،‬اماا‬
‫ناهماهنگی را برنمیتابم‪ .‬در زمان کنونی‪ ،‬م به جای آن که زمان زیادی برای کار‬
‫و هد دادن و پیشررت شما بگذارم‪ ،‬باید آن را صارف آشاتی دادن شاما نماایم و‬
‫هردو نفر را در زمینههای مشترک به سوی هم نزدیک سازم‪.‬‬
‫م همه چیز را برمیتابم‪ ،‬بنابرای شما هم باید چنی کنید‪ .‬با همه بردبار باشید‬
‫و هنگامی که احساس میکنید دارید به خشم میآیید و با مخالف خود وارد بحث‬
‫شدهاید‪ ،‬بگویید‪ :‬م برای بابا در اینجا هستم‪ .‬و بابا همدلی و هماهنگی میخواهد‬
‫که باالتر از هر چیز دیگر است‪.‬‬
‫آیا گمان نمیکنید حق دارم ای سوالها را بپرسم؟‬
‫همگان پاسخ مثبت دادند و بابا ادامه داد‪:‬‬
‫گاه به شما احساس برانگیختگی‪ ،‬حسادت و غرور دست خواهد داد‪ .‬تماامی ایا‬
‫صفتها وجود خواهند داشت‪ .‬آنچه میگویم ای است با وجود آنها‪ ،‬کوتاه بیایید!‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪358‬‬

‫گذر از میان آتش‪ ،‬آسانتر از کوتاه آمدن و تسلیم شده است‪ .‬دگرگاون سااخت‬
‫انسانی خود خواه به یک انسان بدون خود خواهی و یا دگرگون نمودن یک انسان‬
‫لجوج به یک انسان انعهافپذیر‪ ،‬کاری است دشوارتر از آرریدن خود آررینش!‬
‫پاسخ شما هرچه باشد‪ ،‬قولی مقدس برای م است‪ .‬آنگاه بابا از تاک تاک اراراد‬
‫خواست پاسخ خود را به زبان آورد‪.‬‬
‫هر شخص گفت آماده است بهتری تالش خود را بکند تا با همدلی باهم زندگی‬
‫کنند و برای پنج سال یا بیشتر در هند بماند؛ ای ‪ ،‬بابا را بسیار خوشحال نمود‪.‬‬
‫ساااعت ‪ 10‬بامااداد ‪ 31‬ژانویااه‪ ،‬بابااا‬
‫غربیها را به دیدن یک ریلم هندی به‬
‫نام جانما بومی در سِرکد سینما بارد‪.‬‬
‫بعدا در آن روز‪ ،‬گرت راورت داساتانی‬
‫را که نوشته بود به بابا نشاان داد‪ .‬باباا‬
‫آن را دوست داشت و او را ترغیب کرد‬
‫به نوشت برای مجله ادامه دهاد‪ .‬باباا‬
‫ساعت ‪ 3‬عصار باا اتاومبیلی کاه ادی‬
‫سینیور رانندگی میکرد ناسیک را به‬
‫دکتر نیلو در درمانگاه راهوری ‪1937 -‬‬ ‫قصااد راهااوری تاارک کاارد‪ .‬ساااعت ‪8‬‬
‫ِنساری ‪Meher Free‬‬ ‫بامداد دوشنبه ‪ 1‬روریه‪ ،‬مراسم پردهبرداری از مهر رِری دیسپ ِ‬
‫‪( dispensary‬درمانگاه رایگان مهر برگزار گردید‪ .‬بنا شد دکتر نیلو مس ول درمانگاه‬
‫و زال دستیارش باشد‪ .‬غنی منصف پیامی را از شخص بسیار مورقی با صدای بلند‬
‫خواند که روزی گفته بود‪« :‬م مورق شدم به خااطر آن کاه همیشاه ‪ 15‬دقیقاه‬
‫زودتر سر کارم بودم»‪ .‬ای در حالی است که تناقض و طنز نقاد قاولی کاه غنای‬
‫خواند‪ ،‬از دید سایر مندلیهای پوشیده نماند‪ .‬بابا دربارهی آن سااختمان پزشاکی‪،‬‬
‫چنی بیان نمود‪« ،‬پس از یکی یا دو ماه‪ ،‬مردم به سوی درمانگاه ما روانه خواهند‬
‫شد و شماری‪ ،‬به ویژه رقیرتری ها‪ ،‬از آن بهره خواهند برد»‪ .‬از روز بعد‪ ،‬درمانگااه‬
‫‪359‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫آغاز به کار کرد و با ارزایش حجم کار‪ ،‬دکتر دیگری به نام ویدوان اساتخدام شاد‪.‬‬
‫در ای بازهی زمانی‪ ،‬داکه مدیریت امور درتری در راهوری را ادامه داد‪.‬‬
‫‪ 4‬روریه‪ ،‬غربیها چشم به راه ورود بابا در ناسیک بودند‪ .‬از آنجایی کاه ‪ 3‬روریاه‬
‫زادروز نورینا بود‪ ،‬بابا برای ساورپرایز کاردنش‪ 3 ،‬روریاه سرشاب از راهاوری وارد‬
‫ناسیک شد‪ .‬او خسته و کورته بود؛ ادی سینیور به گروه گفت شاامشاان را تماام‬
‫کنند و بابا پس از استراحت با آنان دیدار خواهد داشت‪.‬‬
‫بابا به اتاق نشیم ررت و آرام و بیحرکت روی مبد دراز کشید به نظر میرسید‬
‫در رنجی شدید‪ ،‬و غرق در کار درونی معینی است‪ .‬غربیها وارد اتاق شدند و گرد‬
‫او نشستند‪ .‬بابا مقداری آب سرد خواست تا صورتش را شستشو دهد‪.‬‬
‫سپس هجی کرد‪« ،‬گاه باید تمام بارها را بر شانههایم بکشم‪ .‬در درازی سافر باه‬
‫اینجا‪ ،‬در اتومبید در آستانهی رلج شدن بودم؛ به سختی میتوانساتم بازوهاایم را‬
‫حرکت دهم‪ .‬م حتا ای را به ادی که رانندگی میکرد نگفتم‪.‬‬
‫م مسرت بیکران و رنج بیکرانم‪ .‬همه چیز‪ ،‬م هستم‪ ،‬همه یکی هساتند‪ .‬در‬
‫اینجا آزاد (بابا به خودش اشاره کرد و آنجا در بند (بابا به گروه اشاره کرد ‪ .‬دانای‬
‫کد اینجا و نادان آنجا‪ .‬هیچکدام جز یکی‪ ،‬مرا دوست دارد!‬
‫حدس بزنید چه کسی؟ بابا به واسههی همگان بابا را دوست دارد»‪.‬‬
‫آنگاه بابا رویدادی از گذشته دربارهی رنج هولناکاش در مهرآباد به خاطر شرایط‬
‫جهانی در آن زمان را بازگو کرد؛ که به نظر میرسیده دچار یک ساکتهی شادید‬
‫قلبی شده باشد‪ .‬امکان داشت او به طور بدنی تکان بخورد‪ ،‬بلرزد و عرق بریزد؛ اما‬
‫علتش به راستی کار درونیاش بود‪.‬‬
‫یکی از غربیها پرسید چگونه بابا میتواند یک چنی رنجی را برتابد‪ .‬باباا پاساخ‬
‫داد‪« ،‬م باید همه چیز را به دوش بکشم‪ ،‬حتاا اگار تماام جهاان بار علیاه ما‬
‫بچرخد‪ ،‬باید آن را تحمد کنم؛ ای کار م است»!‬
‫کیک زادروز نورینا با شمعهایی که روی آن بود را آوردند‪ ،‬بابا کیک را برید و به‬
‫تک تک آنان یک برش داد‪ .‬آنگاه بابا پیرامون موضوعاتی با گروه گفتوگاو کارد و‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪360‬‬

‫به رورت دستوراتی داد تا در هند سفر کند‪ .‬بابا دوباره به «خارها» در کارش اشاره‬
‫کرد و گفت‪« ،‬هیچ یک از ای چیزها نمیتواند رخ دهد‪« :‬نبایاد در جشا زادروز‬
‫در ‪ 17‬ویا ‪ 18‬روریه باران ببارد؛ م نباید در هر یاک از آن روزهاا بیماار شاوم و‬
‫هیچ یک از عزیزانم نمیتواند پیش از پایان ماه مارس جان بساپارد»‪ .‬باباا چنای‬
‫نتیجه گررت‪« ،‬اگر هیچ یک از ای چیزها رخ نداد‪ ،‬آنگاه میتوانیم با «خار بزرگ»‬
‫روبهرو شویم‪ ،‬و پس از روبهرو شدن با آن‪ ،‬رضا به صورت شگفت انگیزی روحاانی‬
‫خواهد گشت‪ .‬بابا روش گری نکرد «خار بزرگ» چه خواهد بود‪ .‬بابا پس از به سار‬
‫بردن یک شب در ناسیک‪ ،‬عصرگاه روز بعد رهسپار راهوری شد‪.‬‬
‫یکشنبه ‪ 7‬روریه در راهوری‪ ،‬بابا از خوردن غذای جاماد دسات کشاید و ده روز‬
‫باقی مانده از ‪ 40‬روز روزه را تنها باا نوشایدن آب اداماه داد‪ .‬دو روز بعاد باباا باه‬
‫ناسیک ررت؛ پس از گرد آوردن گروه‪ ،‬بابا پیرامون برخی نکات روحانی روش گری‬
‫نمود‪ ،‬و با «کارگزاران» آغاز کرد‪:‬‬
‫قهب در تصوف به معنای مرکاز اسات‪ .‬آن مرکاز‪ ،‬تماام جهاان را باه وسایلهی‬
‫کارگزارانش کنترل کرده و نشستهایی برگازار مایشاود اماا ایا نشساتهاا را‬
‫نمیتوان با چشمان ریزیکی دید‪ .‬کاارگزارانی کاه تنهاا جهاان خااکی را کنتارل‬
‫میکنند ابدال نام دارند‪ .‬آنان توانایی عوض کردن بدنهایشاان را دارناد‪ .‬در زباان‬
‫اردو کلمهی بَدَل به معنی تغییر است‪ ،‬بنابرای ابدال‪ ،‬کسی است که توانایی تغییر‬
‫و عوض کردن را دارد‪.‬‬
‫نادی تولیتوی پرسید‪ ،‬بابا از خدا بودن خودش چه احساسی دارد‪.‬‬
‫بابا در پاسخ‪ ،‬اسم روسی او که نادیا بود را با به کار برد و گفت‪:‬‬
‫بهشت و جهنم‪ ،‬خداوند و انسان همگی اینجاست‪ .‬اکنون تو خداوندی به اضارهی‬
‫نادیا‪ .‬زمانی که نادیا ناپدید گردد‪ ،‬خداوند باقی میماند‪ .‬بنابرای ‪ ،‬نادیا بایاد بارود‪.‬‬
‫بگذار نادیا برود‪ ،‬و آنگاه خداوند باقی میماند‪ .‬نادیا باید نادیا را به ررت وادارد‪ .‬اگر‬
‫در م غرق و یکی شوی‪ ،‬نادیا میرود‪ .‬آسانتری راه برای ررت نادیا ای است که‬
‫خودش را رراموش کند؛ یعنی رراموش کردن خویش به عنوان نادیا‪.‬‬
‫‪361‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫چگونه؟ با اندیشایدن‬
‫بیشاااتر باااه باباااا‪ ،‬و‬
‫اندیشاایدن کمتاار بااه‬
‫نادیا‪ .‬هنگامی که نادیاا‬
‫در بابا غرق گردد‪ ،‬نادیا‬
‫تمام شده اسات و باباا‬
‫باقی میماند‪.‬‬
‫اما اگر پیوسته به ای‬
‫بیندیشاااای چگونااااه‬
‫انجامش دهی و چگونه‬
‫بابا به عنوان کریشنا همراه با خورشید‪ ،‬مانی‪ ،‬کیتی‪ ،‬مهرا‪ ،‬نورینا و دلیا که به‬
‫یکی شوی‪ ،‬آنگااه ایا‬
‫عنوان گوپیها پوشش به تن دارند‪ .‬تپهی مهرآباد‪1937 ،‬‬
‫اندیشه‪ ،‬تو را عقب نگاه‬
‫میدارد‪ .‬به ای نیندیش چگونه و چه وقت؛ به بابا بیندیش‪ .‬اما حتا بهتر و ایم تر‬
‫از ای ‪ ،‬غرق شدن در ررمانهای م است؛ یعنی به طاوری کاه مایگاویم انجاام‬
‫دهید‪ .‬همی ‪ .‬همه باید بیدرنگ ررمانبرداری کنند!‬
‫یکی از اعضای گروه پرسید‪« ،‬اگر بخواهیم ررمان ببریم اما از لحااظ بادنی و یاا‬
‫ذهنی نتوانیم ررمانبرداری کنیم‪ ،‬چه»؟‬
‫بابا‪ :‬اگر شما بخواهید ررمان ببرید و نتوانیاد‪ ،‬باه معنای ناررماانی نیسات‪ .‬بارای‬
‫نمونه‪ ،‬اگر به شما بگویم پرواز کنید و شما نتوانید‪ ،‬ای ناررمانی به شمار نمیآید با‬
‫ای حال‪ ،‬شما باید بکوشید که پرواز کنید! نگویید م نمیتوانم‪ .‬تنها بکوشید‪.‬‬
‫از یک جهت‪ ،‬ررمانبرداری آسان است اما انجام آن باا دل و جاان‪ ،‬دشاوار اسات‬
‫برای نمونه اگر به ادی بگویم «پدرت را بکش» او ای کار را خواهد کرد‪ .‬ای آسان‬
‫است؛ او از کشت خوشحال نخواهد باود اماا خواهاد کشات‪ .‬ررماانبرداری تماام‪،‬‬
‫ررمانبرداری بیچون و چرا‪ ،‬بسیار بسیار کمیاب است‪ .‬اگر به مالکوم بگویم «جی‬
‫را بکش»‪ ،‬اگر او ایمان تمام داشته باشد‪ ،‬او ای کار را خواهد کارد اماا ناه از روی‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪362‬‬

‫مید‪ .‬از ای رو‪ ،‬تفاوت وجود دارد‪ .‬ررمانبرداری بیچاون چارا‪ ،‬برایناد ایماان تماام‬
‫است‪.‬‬
‫در یک نقهه‪ ،‬بابا دوباره هشدار داد پیوسته اندیشیدن به ای کاه چگوناه از شار‬
‫نفس رهایی یارت و در بیکران الهی غرق شد‪ ،‬به جای کمک در راه الهی‪ ،‬سد راه‬
‫میشود‪.‬‬
‫بابا دوباره بر ررمانبرداری تاکید کرد و گفت‪:‬‬
‫شما همیشه شمار زیادی را خواهید یارت که ررمانبرداری نمیکنند‪ ،‬آنان تنها با‬
‫ایمان و باورا هستند‪ .‬آنان پرستش میکنند اما ررمانبرداری ندارند‪ .‬آیا روش شد؟‬
‫ررمانبرداری بسیار مهمتر از وراداری و پرستش است‪ ،‬حتا اگر از روی مید نباشد‪.‬‬
‫آن بسیار مهم به حساب میآید‪ ،‬زیرا بعدا در روند پیشررت کاه دوگاانگی ناپدیاد‬
‫میگردد مس ولیت به دوش یک شخص است‪ ،‬استاد روحتانی‪ ،‬آن کاه شاما از او‬
‫ررمانبرداری میکنید‪ .‬اگر او به شما میگوید بلند شوید؛ شما باید بلند شوید‪ .‬اگار‬
‫او شما را صدا میزند‪ ،‬شما باید بروید‪.‬‬
‫عشق حتا از ررمانبرداری باالتر است‪ .‬در عشق حقیقی‪ ،‬نه عشق معمولی‪ ،‬عشق و‬
‫ررمانبرداری و وراداری‪ ،‬ذاتی و سرشتی است‪ .‬یک چنی عشقی‪ ،‬زندگی و بادن و‬
‫روح را همگی به محبوب الهی میدهد‪ .‬ای عشق باالتر از هردوی ررماانبرداری و‬
‫وراداری‪ ،‬و پرستش است‪ .‬گام بعد به سوی ایا عشاق‪ ،‬یگاانگی یاا وصاد اسات‪.‬‬
‫بنابرای عشق بورزید‪ ،‬عشق بیشاتر و بیشاتر و بیشاتر بدهیاد‪ .‬قلابهاای بازرگ‬
‫همیشه میبخشند و میدهند؛ قلبهای کوچک‪ ،‬میگیرند و میگیرند‪.‬‬
‫روزی برای همهی شما پیرامون عشق بیشتر روش گری خواهم کارد‪ .‬عشاق باه‬
‫درستی رهمیده نشده است‪ .‬هر عمدِ احساسی را نمیتوان باه حسااب سرچشامه‬
‫گررت از عشق گذاشت‪ .‬نشانهی حقیقی عشق‪ ،‬دادن هماه چیاز اسات‪ ،‬دهاش و‬
‫دهش! روزی م پیرامون عشق حقیقی روش گاری خاواهم کارد‪ .‬یاک ماادر باه‬
‫ررزندش عشق میورزد‪ .‬اما ای عشق پاک نیسات‪ .‬آن‪ ،‬عشاق اسات باه اضاارهی‬
‫‪363‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫خود‪ -‬خوشنودی‪ .‬در عشق حقیقی هیچ خواست و آرزویی برای خوشنودی وجاود‬
‫ندارد‪ .‬تنها‪ ،‬آرزو برای خشنود ساخت وجود دارد!‬
‫امروزه‪ ،‬حتا شهوت را به جای عشق میگیرند‪ .‬تفاوت ظریاف بای آنهاا نادیاده‬
‫گررته میشود‪ .‬تفاوت ظریفی بی عشق و شهوت وجود دارد‪ ،‬اما آن بسیار روشا‬
‫است‪ .‬آنها دو چیز متفاوت هستند‪ .‬برای نمونه‪ ،‬شما عاشق برنج و ادویهی کااری‬
‫هستید‪ ،‬ای شهوت است‪ .‬شما عاشق سیگار هستید‪ ،‬ای هم شاهوت اسات‪ .‬شاما‬
‫عاشق کاری هستید؛ آن را میخورید و از آن به کسی چیزی نمیدهید و ادویاهی‬
‫مورد عالقهتان را تمام میکنید!‬
‫بعدا در آن روز ‪ 9‬روریه‪ ،‬بابا پیرامون ریاکاری و پندار بیهوده یا رریب‪ ،‬روش گری‬
‫نمود‪ .‬او از غربی ها پرسید‪« ،‬خود ‪ -‬رریبی چیست‪ .‬ما میگاوییم رالنای و رالنای‬
‫خود‪ -‬رریب است‪ .‬منظور چیست»؟‬
‫شخصی پاسخ داد‪ :‬رردی که خود را چیزی تصور میکند که نیست‪ .‬بابا در پاسخ‬
‫چنی گفت‪ :‬اما ای تصور‪ ،‬چنان محکم است که انساان خاود ‪ -‬رریاب تردیادی‬
‫ندارد که آنچه گمان میکند هست‪ ،‬هست! او احساس مایکناد باه راساتی ایا‬
‫شخص یا آن شخص است‪ .‬ای پندار بیهوده یا وهم بسیار مثبت است اما سرانجام‪،‬‬
‫آن یک وهم و پندار بیهوده است‪ .‬گرچه ای انسانها ریاکار نیستند اما خهرناکند‬
‫اما خیلی جدی نه‪ .‬از یک جهت‪ ،‬همه دیوانه هستند؛ انساانهاای خاود ‪ -‬رریاب‪،‬‬
‫دیوانه هستند‪ .‬برای نمونه شما گمان میکنید بدن هستید‪ ،‬اما شما بدن ‪ -‬دیواناه‬
‫هستید‪ ،‬آیا نیستید»؟ خود ‪ -‬رریبی و وهم‪ ،‬ناشی از بدبختی اسات اماا ریاکااری‪،‬‬
‫غیر موجه و نابخشیدنی است‪ .‬آدم خود ‪ -‬رریب نمیداند اما گمان میکند میداند‪.‬‬
‫آدم ریاکار میداند که نمیداند اما وانمود میکند که میداند‪.‬‬
‫خودی حقیقی‪ ،‬جنسیت ندارد اما هنگامی که خاودی مجاازی‪ ،‬خویشات را باه‬
‫عنوان بدن برمیشمارد‪ .‬آنگاه توهم و خیال واهیِ جنسیت پدیدار میگردد و بدی‬
‫ترتیب دوگانگی‪ .‬خودی حقیقی در تک تاک ماا‪ ،‬بایجنسایت اسات اماا خاودی‬
‫مجازی در شخص‪ ،‬خود را زن و در دیگری مرد میپندارد‪ .‬ای ‪ ،‬خاود ‪ -‬رریبای و‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪364‬‬

‫وهم است‪ .‬با یک تفاوت بسیار ظریف‪ .‬ای ها همگی از ای که ما خودماان را بادن‬
‫میپنداریم سرچشمه میگیرند‪.‬‬
‫رابههی روح منفرد با بدن‪ ،‬همانند ررد طاس با کاله گیس است‪ .‬شاخص طااس‬
‫هنگامی که بامدادان سر کار میرود‪ ،‬کاله گیس به سر میگذارد اما هنگامی که به‬
‫منزل میآید و شب به خواب میرود‪ ،‬آن را از سر برمیدارد‪ .‬در پایان سخ ‪ ،‬شاما‬
‫باید یاد بگیرید از بدن هنگامی که برای کار باه آن نیااز داریاد اساتفاده کنیاد و‬
‫هرگاه دیگر به آن نیاز نداشتید‪ ،‬خودتان را آزاد سازید‪.‬‬
‫‪ 10‬روریه زادروز دلیا دلیون بود‪ .‬معمول بود که غربیها در زادروز هرکس اجاازه‬
‫داشتند بستنی بخورند‪ .‬آنان در آستانهی لذت بردن از ای بستنی بودناد کاه باباا‬
‫مارگارت و دلیا را به اتاقش رراخواند‪ .‬دلیا انتظار داشات بارای زادروزش‪ ،‬باباا او را‬
‫ببوسد و در آغوش بگیرد اما هنگامی کاه نازد باباا ررتناد‪ ،‬او را نارحات و دلخاور‬
‫یارتند‪ .‬بابا آنان را سرزنش نمود‪« :‬هنگامی که میشنوم شما دو نفر گمان میکنید‬
‫م جش زادروزم را در ‪ 17‬و ‪ 18‬روریه تنها برای تحت تاریر قرار دادن غربایهاا‬
‫ترتیب میدهم‪ ،‬مرا رنج میدهد‪ .‬آیا شما میپندارید که م نیاز به تحت تاریر قرار‬
‫دادن کسی دارم؟ دستکم تا کنون شما باید تا ای اندازه درک کرده باشد»!‬
‫بابا خبردار شده بود که آنان با یکی از مندلیها درباره ای شوخی کارده بودناد‪.‬‬
‫هنگامی که مارگارت و دلیا دیدند بابا از آنان ناامید گشته به گریه ارتادند‪ .‬پاس از‬
‫مدتی‪ ،‬بابا آنان را بخشید و برای برگزاری جش زادروز دلیا‪ ،‬آنان را به اتااق ناهاار‬
‫خوری راهنمایی کرد‪ .‬دلیا هرگز یاارای رراماوش کاردن آن زادروزش را نخواهاد‬
‫نداشت‪ .‬بعدا در آن روز‪ ،‬بابا برای غربیهاا پیراماون جشا زادروز کاه در راه باود‬
‫چنی روش گری نمود‪:‬‬
‫تا چند سال پیش‪ ،‬جش های زادروزم در همی مقیاس کاه امساال قارار اسات‬
‫جش بگیرند برگزار میشد‪ .‬سپس ایا جشا هاای بازرگ و باشاکوه را متوقاف‬
‫ساختم‪ ،‬و اجاره دادم آدمهای کمتر و کمتری با م دیدار نمایند‪ .‬م اجازه ندادم‬
‫کسی با نهادن سرش بر پاهایم از م دارشان بگیرد‪.‬‬
‫‪365‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫در آخری دیدارهایم از غرب‪ ،‬م همچنی اجازهی گفتوگوهای کمتاری دادم‪.‬‬
‫شما ممک است متوجه شده باشید هنگامی که برنامهریازی کارده بودیاد شامار‬
‫زیادی از مردم با م دیدار نمایند‪ ،‬بارها ناخشنود به نظر مایرسایدم‪ .‬دلیاد ایا‬
‫دوریِ ظاهری از مردم ای است که م در زمان مناسب و وقتی میخواهم‪ ،‬تماام‬
‫جهان را به سوی خود خواهم کشید‪.‬‬
‫امسال‪ ،‬پس از گذشت سالیان دراز‪ ،‬ترتیبی داده شده اسات کاه جشا زادروزم‬
‫دوباره در مقیاسی بزرگ برگزار گردد‪ ،‬به خاطر ای که به شما ررصت میدهاد باا‬
‫بسیاری از پیروان شرقیام دیدار داشته باشید‪ .‬همچنی میخواهم به ‪ 10000‬ت‬
‫غالت و پارچه بدهم و سپس با دست پاهای آنان را لمس کنم‪ .‬اما کار مایا بارهاا‬
‫شکدهای متناقض و کنایهداری به خود مایگیارد‪ .‬هفادهم و هجادهم ایا مااه‬
‫روزهای انتخاباات قاانون اساسای جدیاد اسات‪ .‬ماردم در سراسار هناد باه پاای‬
‫صندوقهاای رای مایروناد‪ ،‬بناابرای ‪ ،‬نیمای از ماردم کاه در غیار ایا صاورت‬
‫میتوانستند بیایند‪ ،‬ممک اسات نتوانناد حضاور داشاته باشاند‪ .‬گرچاه رساتم و‬
‫دیگران انتظار دارند شمار جمعیت بیشتر از ‪ 10000‬ت باشد‪.‬‬
‫برنامهریزیها برای برگزاری جش زادروز بابا در مقیاسی شگرف در جریان بود و‬
‫بابا با وجود آنکه روزه بود از همیشه رعالتر و کارهای بسیاری را در دیادارهایش‬
‫از مهرآباد و ناسیک و راهوری سرپرستی میکرد‪ .‬غربیهاا در هار سااعتی کاه در‬
‫دسترس بود مشغول کمک کردن باه پیچیادن بساتههاای تاک نفارهی ذرت در‬
‫بقچههای ‪ 4/5‬متری پارچه بودند که به دست ‪ 10000‬تا کاه گارد آورده شاده‬
‫بودند داده شود‪ .‬مچهای دست نادی و روآنو در تالش برای بستهبندی یک بقچاه‬
‫پس از بقچهای دیگر از ذرت و پارچه بسیار دردناک شدند‪ .‬نانی به خااطر التهااب‬
‫مفصد‪ ،‬تنها مرید غربی بود که از ای کار معاف شد‪ .‬ارزون بر ای ‪ ،‬برنامهی پخات‬
‫غذا برای سور و پذیرایی از تمامی شرکت کنندگان تدارک دیده شده بود‪.‬‬
‫دیرگاهی بود که مهربابا از دارشان دادن باه بیگانگاان دسات کشایده و بجاز باا‬
‫کسانی که در اشرامهای ناسیک و راهوری و مهرآباد اقامت داشتند با کسی دیادار‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪366‬‬

‫نمیکرد‪ .‬در ای میان‪ ،‬به مردمان دیگر خبر داده شده بود بابا خلوتنشینی کارده‬
‫است‪ .‬اما او اکنون موارقت کرده بود در درازای دو رزه جش زادروزش به تاودهی‬
‫مردم دارشان بدهد‪ .‬در ای بازهی زمانی‪ ،‬بابا به چانجی دستور داد نامهای کاه در‬
‫ادامه میآید را به ماهتما گاندی بنویسد‪:‬‬
‫‪ 4‬روریهی ‪1937‬‬
‫گاندیجی عزیزم‬
‫قرار است چهد و سومی جش زادروز شِری مهربابا در هفدهم و هجادهم ایا‬
‫ماه در زمی ریتِریت‪ ،‬اینجا در ناسیک برپاا شاود‪ .‬در میاان برناماهی اصالی ایا‬
‫موقعیت‪ ،‬توزیع غالت و پارچه توسط شری مهربابا به عنوان پراسااد ویاژهی او باه‬
‫بیش از ‪ 10000‬ت رقیر و بیچاره و دیگران است که بناست دعوت شاوند و یاا از‬
‫روستاهای اطراف گرد آورده شوند؛ صرف نظر از طبقهی اجتماعی‪ ،‬رنگ پوسات و‬
‫یا کیش و عقیدهی آنان‪ .‬شِری مهرباباا کاه دیرگااهی اسات در خلاوت باوده‪ ،‬باه‬
‫همگان اجازه دارشان گررت در ایا دو روز را خواهاد داد‪ .‬ضامنا ایا موقعیات‪،‬‬
‫ررصتی را برای دیدار مریدان و پیروان شرقی و غربی رقم خواهد زد‪ ،‬زیرا مریادان‬
‫غربی که به تازگی برای نخستی بار آمدهاند تا در ای ریتِریت بمانند‪ ،‬باا بارادران‬
‫هندی خود در یک جش همگانی شرکت خواهند جست‪.‬‬
‫ای خواست شِری مهربابا است که آنانی که میتوانند و به ویژه کسانی که مدتی‬
‫است در تماس با او هستند و یا آنانی که در گذشته بودهاند‪ ،‬در ای موقعیت ویژه‬
‫نزدیک او باشند تا هر شخصی که در ای زمان نزدیک اوسات‪ ،‬از معناا و اهمیات‬
‫ویژهی روحانی ای ررصت مناسب‪ ،‬هم از لحاظ روحاانی و هام ماادی بهارهمناد‬
‫گردد‪ .‬ای باعث خوشحالی م است که ای ررصت را یارتم تا دعوت شِری مهربابا‬
‫از شما‪ ،‬خانوادهی شما و دیگران که مایداند شما را به اینجا همراهی کنند انتقاال‬
‫دهم‪ .‬ما خوشحال خواهیم بود که ترتیب اسکان و خاوراک گاروه شاما را کاه باه‬
‫اینجا میآیند بدهیم‪ .‬با عشق شری مهربابا و دعای خیر او‪ ،‬همچون همیشه‪.‬‬
‫ماهتما گاندی با رد دعوت‪ ،‬به نامه چانجی چنی پاسخ داد‪:‬‬
‫‪367‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫‪ 11‬روریهی ‪1937‬‬
‫چانجی عزیزم‬
‫نامهات را دریارت کردم‪ .‬م با توزیع رایگان غاالت و پارچاه باه رقیاران مواراق‬
‫نیستم‪ .‬تبعیض قاید شدن‪ ،‬سخت و دشوار است؛ چرا باید رقیران را وا داشات باه‬
‫گدایان تبدید شوند؟ م موارقت شِری مهربابا با توزیع رایگان غاالت و پارچاه را‬
‫نمیتوانم بفهمم اما دادن کار و پرداخت دستمزد کامد و شرارتمندانه در ازای آن‬
‫را میتوانم بفهمم‪ .‬به نظر م ‪ ،‬اولی‪ ،‬رقر را گناهکارانه و غیر اخالقی مینمایاد اماا‬
‫دومی به آن عزت نفس میبخشد‪.‬‬
‫چانجی در پاسخ به ماهاتما گاندی چنی نوشت‪:‬‬
‫ما از نامهی رک و بیپردهی شما قدردانی میکنیم‪ .‬اما باه نظار مایرساد شاما‬
‫«نکته» را نگررتهاید‪ .‬زیرا در توزیع غالت و پارچه توسط شری مهربابا باه هازاران‬
‫ت ‪ ،‬موضوع «گدایی« و یا هیچ «تبعیضی» بی طبقات اجتماعی ابدا وجود نادارد‪.‬‬
‫تنها هدف مهربابا از ای کار‪ ،‬ای است که چیزی از خودش به عنوان پراساد ویاژه‬
‫با دستهای خودش به تک تک ارراد بدهد‪ ،‬صرف نظر از طبقهی اجتماعی‪ ،‬کیش‪،‬‬
‫رنگ پوست و موقعیت در زندگی؛ خواه دارا باشند یا ندار‪.‬‬
‫ای باعث میشود هر دریارت کننده نه تنها از دارشان او پاس از مادتهاا نفاع‬
‫ببرد‪ ،‬بلکه از تماس و لمس شخصی او‪ ،‬و دریارت یک پراساد باه عناوان هدیاهی‬
‫ویژه نشانهی لهف و بخشایندگیاش نیز بهرهمند گردد‪.‬‬
‫ارزون بر ای ‪ ،‬هزاران ت که ای پراساد را از دست شری مهربابا دریارت میکنند‬
‫از طبقهی خاصی از مردم نیستند‪ .‬به رروتمناد و رقیار باه طاور یکساان‪ ،‬و تماام‬
‫دعوت شدگان‪ ،‬به ویژه خبر داده شده است که هایچ تبعایض و یاا تفااوتی بای‬
‫طبقات اجتماعی وجود ندارد؛ همچنانکه از کپی آگهی به زباان مااراتی پیوسات‬
‫نامه دیده میشود‪ .‬هزاران کپی از ای آگهی در همه جا پخش شده است‪.‬‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪368‬‬

‫گرچه ممک است ارزش مادی غالت و پارچه برای رروتمندان و طبقهی متوسط‬
‫خیلی به حساب نیاید اما برای هزاران تا رقیار و بیناوا کاه از تماام روساتاهای‬
‫اطراف میآیند کمک چشمگیری به شمار میآید‪.‬‬
‫در حالی که هردو از نفع مشترکِ داشت پراساد از یک استاد روحانی بهرهمناد‬
‫خواهند شد اما نیازی نیست معنا و اهمیات آن را بارای شاما دانشاور شاساتِراها‬
‫توضیح دهم‪ .‬هدف م به ویژه از نام بردن رقرا و بینوایان تنها برای اشاره به عشق‬
‫و توجه مهربابا به ای طبقه باود؛ طبقاهای کاه بارای خاوبی و نفاع آناان‪ ،‬او دل‬
‫میسوزاند و برای بهبود بخشیدن وضعیتشان‪ ،‬همراه باا تماام رعالیاتهاایش در‬
‫راستای باال بردن سهح عمومی مادی و روحانی بشریت همواره کاار کارده اسات‪.‬‬
‫شِری مهربابا تنها آموزش نمیدهد‪ ،‬بلکه خودش به روحانیت عمد مایکناد و باا‬
‫سرمشق قارار دادن خاودش‪ ،‬آن را بارای دیگاران عملای مایساازد‪ .‬بناابرای در‬
‫اشرامهای او تاکید بسیار بر شان و مقام کارگر میشود‪ .‬به عنوان یک نمونه عملی‪،‬‬
‫در اشرام جدیدش در راهوری‪ ،‬اشخاصای کاه از لحااظ روحاانی بهاتزده شاده و‬
‫دیوانههایی کاه مسات الهای هساتند گاردآوری شاده و شخصاا توساط او ماورد‬
‫رسیدگی قرار گررته و یک هد روحانی نیز از او‪ ،‬به عنوان استاد‪ ،‬میگیرند‪ .‬او ناه‬
‫تنها آنان را با دستهای خودش حمام میکند و به آنان غذا و نوشیدنی میدهد تا‬
‫از تمام نفع لمس شخصی او بهره ببرند‪ ،‬بلکه شماری از منادلیهاای نازدیکش و‬
‫دیگران را وا میدارد در ای راستا و در ظرریتهاای گونااگون دیگار باا او کاار و‬
‫همکاری کنند تا خدمت بدون خود خاواهی و چشام داشاتِ راساتی را باه ایا‬
‫روحهای دیوانهی خدا که در دنیا بدون مراقبت رها شده و در خیابانها سرگردان‬
‫و بیتفاوت به هستیِ ریزکی خود هستند ارایه دهند‪ .‬برای یک استاد روحانی که‬
‫رروتمند و رقیر در سراسر جهان برایش یکسان است‪ ،‬هرگوناه اشااره باه تبعایض‬
‫قاید شدن او در کیش‪ ،‬رنگ پوست‪ ،‬طبقههای اجتماعی‪ ،‬گداپروری و یا گناهآلاود‬
‫و شرمآور ساخت رقر‪ ،‬مهلقا بیجاست‪.‬‬
‫‪369‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫تصمیم گررته شد تلگراف زیر برای نارایان ماهاراج مرشد کامد هندو به ساتاد او‬
‫در کدگائون ررستاده شود‪:‬‬
‫‪ 15‬روریهی ‪1937‬‬
‫نارایان ماهاراج‪ ،‬درخواست حضور شاما را در ‪ 17‬و ‪ 18‬روریاه بارای شارکت در‬
‫جش زادروز سدگورو مهربابا در مهر ریتِریت‪ ،‬در جادهی تِریمباک ناسیک داریم‪.‬‬
‫مهر باکتی مندلی‬

‫نارایان ماهاراج نتوانست شرکت کند و در مورد دلید آن چیزی ربت نشده است‪.‬‬

‫شش هفته‪ ،‬روز شب‪ ،‬تدارکات برای برگزاری جش چهد و سومی ساال زادروز‬
‫مهربابا در مهر ریتِریت به خوبی در جریان بود‪ .‬بنا بود جش در مقیاسی بازرگ و‬
‫باشکوه برگزار گردد‪ .‬از ای رو چادر بزرگی برای پذیرایی از مهمانان برپا شد‪ .‬رامجو‬
‫و ادی سینیور و رستم‪ ،‬به تنهایی مشغول ای کار بودند اماا در ‪ 15‬روریاه پنادو‪،‬‬
‫پادری‪ ،‬ویشنو و سیدو از مهرآباد برای کمک به آنان از راه رسیدند‪ .‬ای در حاالی‬
‫است که بانوان مندلی که روی تپهی مهرآباد در خلوت زندگی میکردند در جش‬
‫شرکت نکردند‪ .‬شور و هیجان هرروز ارزایش مییارت و غربیها باه ویاژه مشاتاق‬
‫دیدار با دوستداران شرقی استاد روحانی و دیدن مراسمی باشکوه بودند‪.‬‬
‫جهان همواره در پی لذت و شادی بهشت در ای دوران است اما آن لذت‬
‫دربرگیرندهی شراب الهی نیست‪ .‬در مقایسه با ای شراب که مستیآور است‪ ،‬لذت‬
‫و شادی دنیوی چیزی جز سایهها نیست‪ .‬تنها سعادت خوب انباشته شده از‬
‫زندگیهای گذشته‪ ،‬شخص را به میکده الهی رهنمون مینماید و او شراب را به‬
‫دست میآورد‪.‬‬
‫حتا همهی گنجهای جهان توان خرید یک قهره از آن شراب را ندارد؛ تنها‬
‫تشنگی دل یارای پرداخت بهای آن را دارد‪ .‬وقتی یک دل از جانگذشته که از‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪370‬‬

‫تشنگی میسوزد و میگدازد نزدیک میشود‪ ،‬تنها آن زمان درهای میکده را به‬
‫روی او میگشایند!‬
‫مهربابا در یک چنی ررصتهای‬
‫ررخناادهای هماننااد زادروزش در‬
‫آن ساااال در ناسااایک‪ ،‬درهاااای‬
‫میکدهی الهایاش‪ ،‬مسارت درون‬
‫قلبش‪ ،‬را میگشود و عشق الهای‬
‫پخش میکرد و سهم هر شاخص‬
‫بنابر شادت اشاتیاقش باود‪ .‬یاک‬
‫چنی روحهای مشتاقی از بمب ی‪،‬‬
‫پونا‪ ،‬احمدنگر‪ ،‬نااگپور‪ ،‬کراچای و‬
‫راههای دور دیگر در سراسر هناد‬
‫در ناسیک گرد آمدناد و شاهر باا‬
‫عهاار وراااداری و پرسااتش آنااان‬
‫بابا اجازه میدهد مردی برپاهایش سر فرود آورد‪ .‬اواخر ‪1930‬‬ ‫شکورا گردید‪.‬‬
‫نزدیکتری دوستداران بابا از راه رسیدند‪ ،‬مانند بیرامشا (پاپا جساواال و خانواده‬
‫از ناگپور؛ خانوادهی داداچانجی همراه با نریمان از بمب ی‪ .‬شیری مای ‪ 16‬روریه از‬
‫پونا آمد و آن روز لبریز از شادی برایش گردید‪ ،‬هنگامی کاه دیاد هازاران تا از‬
‫شرق و غرب گرد آمده تا بر پاهای پسرش سر ررود آروند و از او تجلید نمایند‪.‬‬
‫تدارک جا برای هزاران ت که برای دو روز در آن جش شرکت کردند کار آسانی‬
‫نبود اما با نظر بابا امکانپذیر گردید‪ .‬ارزون بر تهیه و تادارک جاا بارای مهماناان‪،‬‬
‫پخت غذا برای هزاران ت نیز تعهد سنگینی بود که به گردن گررته شد‪.‬‬
‫بامداد چهارشنبه ‪ 17‬روریه ‪ ،1937‬آرتاب از رراز ارق سر برآورد و جلوتر از‬
‫دیگران از استاد دارشان گررت‪ .‬پرتو خورشید بر دریایی از بشریت که زیر چادر‬
‫صحرایی گرد آمده و چشم به راه دریارت پراساد پادشاه الهی بودند میتابید‪.‬‬
‫‪371‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫بنا بود نخستی روز‪ ،‬روز دارشان همگانی باشد و بابا میخواست بستههای غالت‬
‫و پارچه را همراه با شیرینی الدو بی رقیران و بینوایان توزیع کند‪ .‬نزدیک جایگاه‬
‫بابا‪ ،‬زیر سایبان‪ ،‬بستهها را روی هم چیده و انباشته بودند‪ .‬ساعت ‪ 8‬بامداد‪ ،‬باباا از‬
‫منزل اصلی به سوی جایگاه گام برداشت‪ .‬دروازهی قلاب استتاد گشاوده شاد تاا‬
‫همهی بشریت را در آغوش گیارد! و هامچناان کاه درهاای میکادهی الهای بااز‬
‫میشدند و همراه با گامهای بلندی او‪ ،‬رریادها و همهماههاای «سادگورو مهرباباا‬
‫ماهاراج کی جی» هوا را میشکارت!‬
‫دروازهی قلب اواتار گشوده شد تا بشریت را در آغوش گیرد! ررشتگان‬
‫محدودیتهای شادمانی خود را دیدند و از شادی که دوستداران بابا تجربه‬
‫میکردند به حسادت آمدند‪ .‬دوران از دیدن زیبایی بابا در میان یک چنی‬
‫پرستش شگرری‪ ،‬قلبش زیر و رو گردید‪.‬‬
‫آیا خدا ‪ -‬انسان در آشکار شدنهای گذشتهاش هرگز یک چنی تجلید و ادای‬
‫احترامی را در دورهی زندگیاش دریارت کرده است؟‬
‫بابا بر جایگاهش که روی سکوی بلندی قرار داشت نشست و توزیع هدیهها آغااز‬
‫گردید‪ .‬آنگاه رقیرانی که آورده شده بودناد را باه صاف درآورده و یکای یکای باه‬
‫پیشگاه بابا راهنمایی شدند‪ .‬در ای میان‪ ،‬هزاران ت جمعیتی که گرد آمده بودند‬
‫سرشار از شور هیجان گشتند‪ .‬بابا با یک دست پراساد به آنان مایداد‪ ،‬آنگااه خام‬
‫میشد و با دست دیگر پای آنان را لمس میکرد و پس از آن‪ ،‬پیشانیاش را لمس‬
‫مینمود و بدی ترتیب به خداوند درون آنها درود میررستاد!‬
‫مردم پیوسته از ساعت ‪ 8‬بامداد تا ‪ 6‬عصر یکی پس از دیگری در صف راه ررتند‬
‫و به پیشگاه باباا رسایدند و در آن ‪ 10‬سااعت بایش از هازاران تا پراسااد او را‬
‫دریارت کردند‪ .‬در ای میان‪ 25 ،‬ت از مندلیها با کمک برخای دوساتداران باباا‪،‬‬
‫انبوه مردم را در خط نگاه داشتند‪ .‬پس از دارشان گررت هر یک از مردان و بانوان‬
‫رقیر‪ ،‬دست آنان را آغشته به رنگ قرمز میکردند تا از تکارار دارشاان جلاوگیری‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪372‬‬

‫شود‪ .‬گاه انبوه مردم رقیر در شور و شوق خود از خط بیرون میزدند و منادلیهاا‬
‫برای نگاه داشت نظم‪ ،‬سخت زیر رشار قرار داشتند‪.‬‬
‫اقیانوس برای تک تک قهرههاش‪ ،‬در شکد آشکار گردید‪ .‬در بیکرانگیِ استاد‪،‬‬
‫موج در اقیانوس داشت شکد میگررت و برخی از قهرهها را به جنبش درمیآورد‬
‫تا از سرمستی و شادی برخیزند! دریای بشریت برخاست تا از سرچشمهاش‬
‫سرپیچی کند و جذب موجهای خود شود و به اقیانوس بازگردد‪.‬‬
‫پنجشنبه ‪ 18‬روریه‪ ،‬جشا‬
‫واقعاای زادروز مهربابااا رقاام‬
‫خورد‪ .‬زمانی کاه او سااعت ‪5‬‬
‫بامااداد بیاادار شااد‪ ،‬بااه طااور‬
‫شااگفت انگیاازی تااازه و بااا‬
‫طراوت باه نظار مایرساید و‬
‫بیدرنگ مشغول رسایدگی و‬
‫راهنمایی کردن تماام کارهاا‬
‫شیرینمای با فروتنی‪ ،‬پاهای پسرش را در جشن زادروزش شستشو‬
‫برای جش و سور بود‪ .‬بابا باا‬
‫میدهد‪ ،‬ناسیک ‪ 18‬فوریهی ‪1937‬‬
‫لبخنااد بااه غرباایهااا درود‬
‫ررستاد و گفت‪« ،‬م آن عادت بد اواتاریِ رسیدگی به همهی جزئیات را دارم»‪.‬‬
‫ساعت ‪ 8‬بامداد‪ ،‬شیری مای پای بابا را با شیر و عساد شستشاو داد‪ .‬پاس از او‪،‬‬
‫بانوان مندلی و سرانجام مردان مندلی پای بابا را شستشو دادند‪ .‬آنگاه شایر را باه‬
‫عنوان پراساد توزیع کردند‪ .‬سپس همگان بارای گاررت دارشاان صاف کشایدند؛‬
‫بیشتر ارراد حلقههای گد آورده بودند‪ .‬بابا در یک کت ابریشمی قهوهای روش در‬
‫حالی که با دوستدارانش دیدار مینمود‪ ،‬بسیار درخشانده باه نظار مایرساید‪ .‬در‬
‫حالی که تک تک آنان به جلو میررتند تا از بابا دارشان بگیرند‪ ،‬موسایقی قاوالی‬
‫نواخته و باجان نیز خوانده میشد‪.‬‬
‫‪373‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫جش و شادمانی امروز برای کسانی بود که پیش از ای در عشق او مست بودند‪.‬‬
‫هزاران ت که روز پیش برای دارشان آمده بودند‪ ،‬تنها پس از تجربهی عهر شراب‬
‫الهی روانه شدند‪ .‬در حالی که حتا آن عهر نیز آدمی را دیوانه میسازد‪ ،‬دربارهی‬
‫مستی کسانی که عمال در آن خیسانده شده بودند‪ ،‬چه میتوان گفت‪.‬‬
‫یکااای از دوساااتداران‬
‫مسلمان بابا‪ ،‬یک سایهِرا‬
‫‪ ، Sehera‬پردهای از گدها‬
‫که بر گاردن یاک دامااد‬
‫مسلمان میگذارند‪ ،‬به او‬
‫پیشکش کارد‪ .‬هنگاامی‬
‫که آن را بار گاردن باباا‬
‫نهادند در آن بسیار زیباا‬
‫به نظر میرسید‪.‬‬
‫در درازای ایاا دو روز‪،‬‬
‫بابا با دایی خود‪ ،‬رستم‪ .‬جشن زادروز بابا‪ 18 ،‬فوریهی ‪ 1937‬ناسیک‬
‫غذای عاالی سارو شاد و‬
‫هردوی شرقیها و غربیها روی زمی نشستند و از غذا لذت بردند‪ .‬مردان و بانوان‬
‫غربی نمیدانستند غذا را که روی پوست موز سرو شده باود چاه گوناه باا دسات‬
‫بخورند‪ .‬شری تالش کرد به آنان نشان بدهد‪ .‬ای در حالی است کاه گلماای باه‬
‫آنان چمباتمه زدن روی بوریاهایی که برای ناهار په کرده بودناد را نماایش داد‪.‬‬
‫در ای میان‪ ،‬از مراسم ریلمبرداری شد و اجرای موسیقی و آواز نیز در سراسر روز‬
‫توسط خوانندگانی از ناسیک‪ ،‬احمدنگر‪ ،‬دالیا‪ ،‬بمب ی و پونا ادامه یارت‪.‬‬
‫گروهی از روستاییان دهکدهی ارنگاائون را کاه بارای ایا موقعیات باا چنادی‬
‫اتوبوس به ناسیک بودند‪ ،‬رقصهای روستایی گوناگونی به اجرا درآوردند‪.‬‬
‫مالکوم شِالس‪ ،‬وید باکِت‪ ،‬داکهپالکار‪ ،‬سوما دِسای و آنگال پلیدر‪ ،‬در ساتایش از‬
‫مهربابا سخنرانی و احساسشان را برای حاضری بیان نمودند‪.‬‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪374‬‬

‫پیامی که استاد دربارهی تولد روحانی دیکته کرده بود توسط رساتم باا صادای‬
‫بلند خوانده شد‪:‬‬

‫بابا در حال صرف غذا با دوستداران شرقی و غربیاش در جشن زادروز خود‪.‬‬
‫‪ 17‬و ‪ 18‬فوریهی ‪ 1937‬ناسیک‬

‫رویداد زاده شدن برای تمام هستی روی زمی ‪ ،‬رایج و معماولی اسات‪ .‬بارخالف‬
‫جنبندگان دیگر که زاده شدنشان ناچیز و نامهم است و یک زندگی بایاختیاار و‬
‫غیر ارادی دارند و مرگشان نامعلوم است‪ ،‬تولد ریزیکی انسانهاا اشااره باه یاک‬
‫مرحلهی مهم‪ ،‬و اگار درباارهی آن تادبیر داشاته باشاند‪ ،‬شااید مرحلاهی نهاایی‬
‫پیشررت تکاملی آنان را رقم بزناد‪ .‬از ایا نقهاه باه بعاد‪ ،‬آناان دیگار خودکاار و‬
‫روباتیک نیستند‪ ،‬بلکه تسلط بار سرنوشات خاود دارناد و مایتوانناد آن را بناابر‬
‫ارادهشان شکد بدهند‪ .‬ای بدان معناست که انسانها با پشت سر گذاشت تمامی‬
‫درد و رنج روند سیر تکاملی پایی تر‪ ،‬باید بر پاداش وابسته به آن پارشاری کنند‪ ،‬و‬
‫آن‪ ،‬تولد روحانی در همی زندگی است و به قول و وعدهی آن در آینده رضاایت‬
‫ندهند‪ .‬زمانی که انسان به خود آید و مشتاق و آرزومند به دست آوردن پاسخهای‬
‫‪375‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫درونگرایانه به پرسشهای «از کجا و به کجا» گردد‪ ،‬مهم نا می توان گفت یاک‬
‫چنی شخصی تولد روحانی داشته است‪.‬‬
‫ای سکون ذه ‪ ،‬یکبار که به دست آید‪ ،‬اتوماتیک وار و ندانساته باه ساازگاریِ‬
‫دوباره با محیط مادی دام میزند و انسان خود را هماهنگ و در صلح باا جهاان‬
‫مییابد‪ .‬محارظهکاری‪ ،‬نابردباری‪ ،‬غرور و خودخواهی ررو خواهد ریخت‪ .‬همهچیاز‬
‫معنای نوینی به خود خواهد گررت و هدف نوینی اختیار خواهد کرد‪.‬‬
‫گناهکار و قدیس به شکد موجهایی در اندازه و شادتهاای گونااگون در ساهح‬
‫همان یک اقیانوس پدیدار خواهند گردید؛ یعنی برآیند طبیعی نیروهاا در جهاان‬
‫که زیر حکمرانی زمان‪ ،‬رضا و علیت است‪.‬‬
‫قدیس دیگر به جایگاه و منزلت خود نمیبالد و گنااهکاار هام برچساب تحقیار‬
‫همیشگی را بر خود ندارد‪ .‬هیچ کس به طور مهلق گم نشده اسات و هایچ کاس‬
‫نیاز به ناامیدی و یاس ندارد‪ .‬اکسیر و داروی همهی دردها که برای جهاان نگاران‬
‫دارم‪ ،‬تالشی است که باید در گررت پاسخ «از کجا به کجا» به خارج دهاد‪ .‬ایا‬
‫دانش که همگان یک آغاز و یک پایان دارند و زندگی در زمی یک میان پاردهی‬
‫شاد است‪ ،‬در به واقعیت درآوردن برادریِ انسانها روی زمی بسایار مفیاد واقاع‬
‫خواهد شد و ای به نوبهی خود ریشهی بهرهکشی کوتهرکرانه را خواهد زد‪ .‬دعای‬
‫خیر م بر شما باد تا به ای شناخت که هدف زندگی است برسید‪.‬‬
‫بعدا در آن روز‪ ،‬پس از آن که همگان از بابا که روی گادی (نیکمت خود نشسته‬
‫دارشان گررتند و حلقههای گد بر گردنش نهادند‪ ،‬شیری به بابا گفات‪« ،‬ماروان‪،‬‬
‫اینک که تو را به عنوان خداوند روی زمی میپرستند‪ ،‬چون م مادر تاو هساتم‬
‫باید مورد احترام قرار بگیرم؛ و م به تو میگویم‪ ،‬تنها یک چیز در ای دنیا بااقی‬
‫مانده است که میخواهم؛ تو باید ازدواج کنی»‪ .‬بابا خاموشانه لبخند زد و در پاسخ‬
‫چنی دیکته کرد‪« ،‬مادر‪ ،‬آنچه شما میگویید کامال درست اسات‪ ،‬شاما باا مِاری‬
‫مادر مسیح و یاشودا مادر کریشنا همپایه هساتید؛ شاما بایاد ماورد احتارام قارار‬
‫بگیرید و شما نیز روزی مورد پرستش قرار خواهید گررت‪ ،‬زیرا که از رحِام شاما‪،‬‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪376‬‬

‫خداوند زاده شده اسات‪ .‬ما‬


‫به عنوان پسر شما‪ ،‬هرگاز از‬
‫شما ناررماانی نخاواهم کارد‪.‬‬
‫البته م به خواستههای شما‬
‫احترام مایگاذارم اماا بارای‬
‫ازدواج باید یاک مارد و یاک‬
‫زن وجود داشاته باشاد‪ .‬ما‬
‫جشن زاد روز بابا‪ ،‬ناسیک ‪ .1937‬پاپا جساواال در پیش زمینه و‬ ‫باید چه کار کنم‪ .‬خداوند مرا‬
‫گوستاجی و زال در پس زمینه دیده میشوند‪.‬‬ ‫در یاک چناای حاالتی قاارار‬
‫داده است که بجز خودم‪ ،‬کسی دیگر را در جهان نمییابم! م خودم را در همگان‬
‫تجربه میکنم‪ .‬هنگامی که مردی به ساینما مایرود و هنرپیشاهی زن زیباایی را‬
‫روی پرده میبیند‪ ،‬آیا میتواند با او ازدواج کند؟ نه‪ ،‬زیرا که او تنها یک تصویر دو‬
‫بعدی روی پرده است‪ .‬همی طور‪ ،‬م همهی شما را روی پردهی مایا میبینم‪ .‬م‬
‫چه گونه میتوانم ازدواج کنم»؟‬
‫خواست شیری صادقانه بود و پاسخ بابا‪ ،‬او را به گریه واداشت‪ .‬شیری در پاساخ‪،‬‬
‫حرری برای گفت نداشت‪.‬‬
‫مَستِر کریشنا خوانندهی باجان اهد پونا که بابا خوانندگیاش را دوست داشت‪ ،‬از‬
‫سر شب تا ساعت ‪ 1:30‬بامداد سرود خواند؛ بابا خشنود بود و خشانودی اش را از‬
‫خوانندگی او نشان داد‪ .‬در ای زمان‪ ،‬غربیها خسته شده بودند و باباا آناان را باه‬
‫رختخواب ررستاد‪ .‬چون هوا سرد شده بود‪ ،‬رانو شال آبی و سفید رنگ شاهرنجی‬
‫خود را برای بابا ررستاد‪ .‬بابا پرسید آن متعلق به چه کسی است؛ هنگامی که به او‬
‫گفته شد‪ ،‬بابا شال را برای یکی از دوستدارانش ررستاد که به خاطر شدت بیماری‬
‫نتوانسته بود برای دارشان بیاید‪.‬‬
‫آن دو روز مراسم جش ‪ ،‬یکی از باشکوهتری جش های زادروز باباا تاا کناون را‬
‫رقم‪ ،‬و برای غربیها تجربهای رراموش نشدنی به جای گذاشت‪ .‬گرچاه باباا دیگار‬
‫‪377‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫اجازهی برپایی جش زادروزش را نمیداد‪ ،‬اما در آن سال به خاطر کار جهانیاش‬


‫اجازه داد‪.‬‬
‫اشکهای شادی قلب را پاک کرد؛ تمام اختالفها و تفاوتهای طبقاتی و کیش‬
‫و رنگ پوست را از ذه دوستدارانش زدود‪ .‬همهی قید و بندها و تمایزها در‬
‫جاری شدن اشکها شسته و پاک شدند و کسانی که آمده بودند ای انگیزش را‬
‫احساس کردند که در یگانگی خداوند که مهربابا بود غرق گردند‪.‬‬
‫پااس از دو روز جشاا و‬
‫شااادی‪ ،‬دوسااتداران بابااا‬
‫راهی خانههاشاان شادند و‬
‫عشق او را در دل باا خاود‬
‫بردند‪ .‬زمانی که مندلیهاا‬
‫آن جش پرتکاپو را بررسی‬
‫ماایکردنااد‪ ،‬بابااا بااه ادی‬
‫سینیور گفت‪« ،‬در میاان‪،‬‬
‫جنااب و جااوش و رعالیاات‬
‫شاادید اگاار آرامااش ذه ا‬
‫وجااود داشااته باشااد‪ ،‬آن‬
‫باالتری عشاق اسات»! در‬
‫درازای جش ا زادروز بابااا‪،‬‬
‫گلمای پای بابا را شستشو میهد‪ 18 .‬فوریهی ‪1937‬‬
‫غربیها برای نخستی باار‬
‫شست پای استاد که سنت هندوهاست را دیدند‪ .‬بابا پیرامون هدف ای سنت در‬
‫موقعیتی دیگر چنی روش گری نمود‪:‬‬
‫پا که از لحاظ ریزیکی پایی تری قسمت بدن هستند‪ ،‬از روحانی باالتری اند‪ .‬پاا‬
‫از لحاظ ریزکی از میان همه چیز میگذرناد؛ خاوب و باد‪ ،‬زیباا و زشات‪ ،‬پااک و‬
‫چرک‪ ،‬با ای حال‪ ،‬باالتر از همه چیز قرار دارند‪ .‬پای مرشد کامد از لحاظ روحانی‪،‬‬
‫ناسیک و راهوری‬ ‫‪378‬‬

‫باالتر همه چیز در جهان هستی است‪ ،‬کاه بارای او همانناد گارد و خااک اسات‪.‬‬
‫هنگامی که مردم نزد یک مرشد کاماد مایروناد و باا سرشاان پاای او را لماس‬
‫میکنند‪ ،‬بار سانسکاراهای خود را بر پای او میریزند‪.‬‬
‫پای یک مرشد کامد سانسکاراها را از سراسار جهاان هساتی جماع مایکناد‪،‬‬
‫درست همان طور که یک انسان عادی هنگام راه ررت گرد و خااک روی پاای او‬
‫جمع میشود‪ .‬ای همان بار سنگینی است که مسیح به آن اشااره کارد و گفات‪،‬‬
‫«پیش م بیایید‪ ،‬تمام شما که زحمت کشیده و رنج بردهاید و باار سانگینی باه‬
‫دوش میکشید؛ م به شما استراحت خاواهم داد»‪ .‬کساانی کاه مرشاد کاماد را‬
‫عمیقا دوست دارند و خواهان کاست از بار سانگی مسا ولیت او تاا حاد ممکا‬
‫هستند‪ ،‬پای او را با عسد‪ ،‬شایر و یاا آب شستشاو مایدهناد‪ .‬عساد نمایاانگار‬
‫سانسکاراهای قرمز (ذهنی ؛ شیر نمایاانگار سانساکاراهای سافید (لهیاف و آب‬
‫نمایانگر سانسکاراهای زرد (خاکی یا خش است‪ .‬برخی از پیروان‪ ،‬یاک نارگیاد‬
‫که نمایانگر ذه ‪ ،‬و نماد تسلیم کامد ارادهشان است را کنار پای او میگذارند‪.‬‬
‫‪379‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫تغییرات در ریتِرِیت ناسیک‬

‫دو روز سپری شد‪ .‬آنگاه بابا در ‪ 20‬روریه گَرِت رورت را به بهانهی کار ریلم برای‬
‫یک ماه به تور شمال هند ررستاد و چانجی او را تا بمب ای همراهای کارد‪ .‬راورت‬
‫میبایست هفت روز سفر کناد و ‪ 23‬روز باه دیادن مکاانهاایی همچاون بوپاال‪،‬‬
‫اوجای ‪ ،Ujjain‬گاوالیور ‪ ،Gawlior‬اگرا‪ ،‬دهلی‪ ،‬بنارس و اهللآباد برود‪ .‬از آنجاایی کاه‬
‫رورت به یک زندگی پر زرق و بارق هاالیوودی عاادت داشات‪ ،‬پاس از دو مااه از‬
‫جریان روزمره در ناسیک‪ ،‬بیقرار گردید بود‪ ،‬از ای رو بابا به او اجاازه داد در هناد‬
‫سفر کند و در ظاهر به جستوجوی مکانهای ریلمبرداری و گردآوردی مهالب و‬
‫اطالعاتِ محلی برای پروژهی ریلم باشد‪ .‬گرچه بابا محدودیتهای معینی را مقارر‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪380‬‬

‫نموده بود اما محدودیتهای تور هندِ رورت به انادازهای کاه دیگاران پشات سار‬
‫گذاشته بودند همانند پلیدر که به گدایی ررستاده شده بود نبود‪.‬‬
‫بابا ای لیست دستورات را پیش از راهی شدن گرت رورت به او داد‪:‬‬
‫در هتدهای درجه یک اقامت نک ‪ ،‬زیرا با در پایش گاررت یاک زنادگی سااده‬
‫خواهی توانست به زندگی واقعی هندیها پی ببری و آن را احساس کنی‪.‬‬
‫در هتدهای درجه پایی هم اقامت نک ؛ هتدهای درجه متوسط کفایت میکند‪.‬‬
‫از خوردن گوشت‪ ،‬ماهی‪ ،‬تخم مر بپرهیز؛ سبزیجات‪ ،‬شایر و میاوه بایاد رژیام‬
‫غذای تو باشد‪.‬‬
‫از مصرف مشروبات الکلی مستیآور بپرهیز‪.‬‬
‫از هرگونه ررتار شهوانی بپرهیز‪.‬‬
‫به هیچ کس ضربه نزن‪ ،‬مگر در دراع از خود‪.‬‬
‫از پرس و جو دربارهی مهربابا و یا آگاه ساخت دیگران درمورد او بپرهیز‪.‬‬
‫با هیچ کس وارد بحثهای سیاسی نشو‪.‬‬
‫هیچ مخالفتی با پرس و جو پیرامون موضوعات مذهبی و روحانی وجود ندارد‪.‬‬
‫هیچ مخالفتی با گفتوگو دربارهی ریلم وجاود نادارد؛ ممکا اسات باا ارارادی‬
‫برخورد کنی که ممک است دوست داشته باشند کمک کنند‪.‬‬
‫هیچ مخالفتی با گفتوگو با یوگیها و یا قدیسهای محلای وجاود نادارد اماا از‬
‫دادن پول به آنان بپرهیز‪.‬‬
‫در سراسر مساررت‪ ،‬با قهار درجه ‪ 2‬سفر ک ‪.‬‬
‫از هر مکانی که دیدن میکنی یک نامه برای بابا بفرسات و در صاورت هرگوناه‬
‫رویداد مخاطره آمیز تلگراف بزن‪.‬‬
‫گرت رورت راهی شد با ذهنی پر از اندیشهها از داشت یک ماجراجویی نامتعارف‬
‫در هندِ به طور روحانی رومانتک‪ ،‬و برخورد با روحهای پیشررتهی اسرا آمیزی که‬
‫به او چیزهای عجیت و شگفت انگیز نشان خواهند داد‪ .‬او از بیرون ررت از اشارام‬
‫ناسیک که آن را محبوس کننده و روال آن را یکنواخت مییارت‪ ،‬شاد بود‪.‬‬
‫‪381‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫اما رویاهای او بنا نبود بارآورده گردناد‪ .‬در ‪ 25‬روریاه او از گوالیاور بارای ساایر‬
‫غربیها در ناسیک چنی نوشت‪:‬‬
‫تا کنون هیچ بیگانهی دستار به سر اسرار آمیزی از زیر سایههای درخت نیم باه‬
‫م اشاره نکرده است تا مرا به گوشهای تاریک راهنمایی کند و اسرار شرقِ اوکالت‬
‫(با نیروهای جادویی را آشکار سازد اماا امیادم را از دسات نادادهام؛ بااوجود آن‪،‬‬
‫نیمی از خاک قرمز هند در سیستم رورت جذب شده است‪.‬‬
‫‪ 2‬مارس‪ ،‬رورت از اگرا برای بابا چنی نوشت‪:‬‬
‫از زمان مساررتم تا کنون‪ ،‬رخدادهای بسیار کمای روی داده اناد کاه بتاوانم باه‬
‫تجربههای روحانی دست یابم‪ .‬از یک جهت ناامیادم زیارا امیادوارم باودم انادکی‬
‫تجربه از نوعی که آن مرد‪ ،‬پال برانتون در برخورد با انسانهایی باا اساتعدادهاای‬
‫روحانی داشت را به دست آورم‪...‬‬
‫بابا در نامهای توسط چانجی چنی پاسخ داد‪:‬‬
‫ای پندار را از ذهنت بیرون ران که بابا تو را برای برخی اهداف روحانی‪ ،‬تربیت و‬
‫یا تجربه به سفر ررستاده است و برای یکبار آن اشتباه را در ذهنت درسات کا ؛‬
‫در رکر آن نباش! از سفر بیشتری استفاده را ببر و کار رایلم را ذهنات نگاه دار و‬
‫بهتری تالش خود را برای یارت ایما و اشارههای مفید انجام بده‪.‬‬

‫برای بقیهی گروه غربیها‪ ،‬سختی قوانی و مقرراتی که از زمان زنادگی در مهار‬
‫ریتِرِیت بر زندگیشان حاکم بود تا اندازهای سست شده بود‪ .‬مردان و بانوان اینک‬
‫اجازه داشتند محوطهی اشرام را ترک کنند اما میبایست از شرایط معینای اکیادا‬
‫ررمانبرداری کنند‪.‬‬
‫هیچ کس نباید برای رقصیدن بیرون برود و یا به کلوپهای شبانه و یا هر مکاان‬
‫سرگرمی و تفریح دیگر برود و همچنی نباید در هیچ بازی و یا مسابقات ورزشای‬
‫در بیرون از محوطهی ریتِرِیت شرکت کند‪.‬‬
‫هیچ کس نباید با ارراد بیگانه گفتوگو کند مگر به طور کاماد ضاروری باشاد و‬
‫همچنی نباید به دیدن هیچ یک از آشنایانش برود‪.‬‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪382‬‬

‫هیچ کس نباید با پای بیاده و یا دوچرخه بی ساعتهای ‪ 10‬بامداد تاا ‪ 4‬عصار‬


‫بیرون برود (ای به خاطر نور شدید آرتاب بود ‪.‬‬
‫همه باید سر وقت برای صرف غذا در منزل باشند‪.‬‬
‫هیچ کس نباید هرچیزی که در منزل تهیه نشده است را بنوشد و یا بخورد‪ ،‬جاز‬
‫قهوه‪.‬‬
‫بابا گفت‪« ،‬ای آزادی است با بالهای قیچی شده»‪ .‬بابا در ادامه بیان نمود‪:‬‬
‫از ‪ 16‬مارس درسهای زبان اردو از سر گررته خواهند شد‪ .‬از شما میخواهم ای‬
‫کار را بدون هیچ بحرانی جدی بگیرید‪ .‬هر یکشنبه کالس اردو تعهید خواهد بود؛‬
‫همچنی سه روز در ماه آزاد هستید از تمام روز از ‪ 8‬بامداد تا ‪ 8‬شب برای گردش‬
‫و پیک نیک بیرون بروید‪ .‬گَرِت رورت دوبار به م گفات اگار ناوعی ورزش بادنی‬
‫وجود داشته باشد بسیار خوب خواهد بود؛ همانند پینگ پنگ و بدمینتون‪ .‬م به‬
‫شما ‪ 50‬روپی خواهم داد تا بتوانید توپ پینگ پناگ‪ ،‬بادمینتون‪ ،‬وسااید تنایسِ‬
‫روی عرشه و یا هرچیز دیگر که دوست دارید بخرید‪.‬‬
‫همهی شما باید لیست محدودیتهایی که دساتور دادهام را در پیوناد باا تارک‬
‫محوطهی اشرام مهالعه کنید‪ .‬یاک کپای از آن را نازد خاود نگااه داریاد و آن را‬
‫بخوانید تا خوب بهفمید و بعد نگویید که روش نبود‪.‬‬
‫به خاطر گرم شدن هوا‪ ،‬به جای هفتاهای یاک باار‪ ،‬هار بیسات روز یاک باار از‬
‫مهرآباد دیدن خواهیم کرد‪ .‬بعد از تابستان‪ ،‬ما هفتهای یک بار یا هار ده روز یاک‬
‫بار به آنجا خواهیم ررت‪ .‬در ‪ 15‬مارس‪ ،‬همهی شما با م راهی مهرآبااد خواهیاد‬
‫شد‪ .‬بابا سپس گفت که آنان برای پیاک نیاک باه بیارون خواهناد ررات و بعادا‬
‫پیرامون آن دستوراتی به آنان داد‪:‬‬
‫هنگامی که برای پیک نیاک باه بیارون مایرویاد‪ ،‬در ایا روز هایچ وظیفاه و‬
‫مراقبهای وجود نخواهد داشت‪ .‬شما آزاد هستید که ‪ 8‬بامداد راهی شوید و ‪ 8‬شب‬
‫بازگردید‪ .‬چون امکان خرید غذا وجود ندارد‪ ،‬شما باید تمام غذاها را با خود ببرید‪.‬‬
‫نورینا برای هر گشت و گذار مس ولیت ای کار را به عهده خواهد داشت‪ .‬در ساایه‬
‫‪383‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫بنشااینید و هرگااز باای ساااعت ‪10‬‬


‫بامداد و ‪ 4‬عصر در آرتااب ننشاینید‪.‬‬
‫بااارای دوری از چپیاااده شااادن در‬
‫اتومبید‪ ،‬گشت و گذارها را میتوانیاد‬
‫در ظرف سه روز انجام دهیاد و تنهاا‬
‫شاامار معیناای در هاار ساافر سااوار‬
‫اتومبید شوند‪ .‬ای بدان معناست کاه‬
‫همیشه شاماری از شاما در ریتِرِیات‬
‫خواهید بود‪ ،‬و کساانی کاه مایاد باه‬
‫ررت به پیک نیک نیستند میتوانناد‬
‫به آرامی در اینجا بمانناد‪ .‬از آنجاایی‬
‫که الیزابت خودش اتومبیاد راورد را‬
‫رانندگی مایکناد‪ ،‬در مااه دوباار باه‬
‫پیک نیک میرود‪.‬‬
‫بابا با مری باکت – ناسیک ‪1937‬‬
‫همیشه الیزابت و گاه نورینا و وید و‬
‫مری باکت ترجیح میدادند در ریتِرِیت بمانند‪ .‬کسانی که از ررت به مکاانهاایی‬
‫مانند درهی آناند (همچنی هَپی ولی نیز نامیده میشود خوشاحال بودناد راناو‪،‬‬
‫کیتی‪ ،‬دلیا‪ ،‬مارگارت‪ ،‬ادی جونیور و کالینگاد بودند‪ .‬رانو به خاطر آورد که در پیک‬
‫نیکها غربیها عادت داشتند چانجی‪ ،‬ادی جونیور و رساتم را در گوشاه ای گیار‬
‫بیاورند و آنان را تشویق کنند در مورد داستان زندگیشان با بابا برایشان بگویند‪.‬‬
‫چون مارگارت‪ ،‬کیتی و دلیا همیشه از ررت به پیک نیاک خوشاحال بودناد‪ ،‬باباا‬
‫آنان را از روی شوخی «سه سبکسَر» نام نهاده بود‪.‬‬
‫یکی از بعد از ظهرها‪ ،‬دیر هنگام‪ ،‬بابا به روی ایوان منزل سَرزات آماد و کاف زد؛‬
‫ای سه بانو دوان دوان نزد او آمدند‪ .‬بابا در مورد موضوعات معینی با آنان صحبت‬
‫کرد و در درازای گفتوگو رو به کیتی کرد و روی تختهی الفبا هجی نماود‪« ،‬تاو‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪384‬‬

‫مرا به خاطر عشق دوست داری»‪ .‬بابا به مارگارت و دلیا گفت‪« ،‬به شمار زیادی در‬
‫یکتای الهی عشق نورزید‪ ،‬بلکه به یکتای الهی در شمار زیادی عشق بورزیاد‪ .‬ما‬
‫تنها دوستی هستم که شما را هرگز ناامید نخواهم ساخت»‪.‬‬
‫یکی از بانوان غربی که آزادیهای جدید احساسااتش را برانگیختاه باود باه باباا‬
‫پیشنهاد کرد به آنان اجازهی شنا و یا ررت به سفر شاکار ببار باه هماراه رساتم‬
‫بدهد‪ .‬در ‪ 4‬مارس بابا چنی بیان نمود‪:‬‬
‫همهی شما به سختی متوجه میشوید! ررت به پیک نیاک و پیااده روی خاوب‬
‫است؛ بازی همانند پینگ پنگ و چیزهایی از ای دسات هام بارای ورزش بادنی‬
‫خوب است‪ .‬اما ای به معنی آن نیست که شما هرروز برای شنا یا شکار و کشات‬
‫ببر به بیرون بروید! آیا شما برای ای به اینجا آمدهاید چون رستم با تیار بباری را‬
‫زده اسات‪ .‬شاما مایتوانیاد باه پیاااده رویهاای کوتااه و یاا طاوالنی برویاد امااا‬
‫پیشنهادهای جدید ندهید‪ .‬لیست مقررات و محدودیتها را به دقت بخوانیاد و آن‬
‫طور که به شما گفته شده است ررتار کنید‪ .‬ای را به خاطر عشاقی کاه باه شاما‬
‫دارم میگویم‪.‬‬
‫بابا رو به مارگارت کرد و پرسید‪« ،‬آیا تو آموزشگاه بالهات را تنها به خاطر شاکار‬
‫ببر‪ ،‬به میبد ‪ Mabel‬سپردی؟ بابا سپس ادامه داد‪:‬‬
‫ررت به پیک نیک ماهی یک بار بسیار خوب است‪ .‬م از ای بابت خوشحالم اما‬
‫از م امتیازهای ویژهی بیشتری نخواهید‪ .‬ای مرا ناخشانود مایساازد‪ .‬اگار ما‬
‫دوست نداشتم شما به پیک نیک بروید به الیزابت نمیگفتم «تو کی میروی؛ چرا‬
‫تو هم نررتی»؟ اگر شما هر روز بیرون بروید و کیلومترها قادم بزنیاد و یاا بارای‬
‫خرید راهی بازار شوید‪ ،‬ناراحت نمیشوم»‪ .‬اما بنا نیست شما برای شنا به رودخانه‬
‫و یا شکار به جنگد بروید‪ .‬نکتهی اصلی ای اسات کاه شاما نبایاد پیشانهادهای‬
‫جدید ارایه دهید‪ .‬بیشتر از آنچه به شاما دادهام‪ ،‬نخواهیاد‪ .‬اگار انگشات باه شاما‬
‫میدهم تالش نکنید که همهی دست را بگیرید‪.‬‬
‫‪385‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫اینک اگر آزادیهای معینی به شخصی دادهام‪ ،‬ای بدان معنی نیست که باید آن‬
‫را به همه بدهم‪ .‬چیزی که برای یک نفر خوب است ممکا اسات بارای دیگاری‬
‫خوب نباشد‪ .‬شما باید ای را در نظر بگیرید‪.‬‬
‫همان طور که گفتهام‪ ،‬در روزهایی که به پیک نیک میروید‪ ،‬نیازی به مراقباه و‬
‫درس اردو نیست اما نه برای کسانی که تصمیم میگیرند به پیک نیک نروند‪ .‬برای‬
‫آنان مراقبه مانند قبد ادامه مییابد‪ .‬شمار زیادی از شما از مراقبه و زبان اردو بیزار‬
‫هستید‪ .‬برخی از شما مراقبه عاشق مراقبه هستید و برخای آن را دوسات ندارناد‪.‬‬
‫م از آن متنفرم‪ ،‬اما دوست دارم بر م مراقبه شود زیرا آنگااه مساتقیما کماک‬
‫میکنم‪ .‬عشق‪ ،‬مراقبه در باالتری شکد آن است‪ .‬اما عشقی که محباوب الهای را‬
‫برای یک لحظه رراموش نمیکند‪ ،‬نیاز به مراقبه ندارد و غیر ضروری است‪ .‬مجنون‬
‫جز لیلی به هیچ چیز نمیاندیشید؛ او لیلی را در همه چیز میدید‪.‬‬
‫اردو مانند روغ کرچک است اما اگر به راستی در نظر داریاد بارای ‪ 5‬ساال در‬
‫اینجا بمانید؛ پس شما باید آن را یاد بگیرید‪ ،‬و هرچه زودتر‪ ،‬بهتر‪.‬‬
‫آنگاه بابا با چند رعد امری اردو‪ ،‬گروه را مورد آزمون قرار داد‪.‬‬
‫دیرتر در آن روز‪ ،‬بابا پیرامون سکوتش چنی روش گری نمود‪:‬‬
‫نزدیک به ‪ 12‬سال است که هیچ کلمهای بر زبان م جاری نگشته است‪ .‬با ایا‬
‫حال م هرگز خاموش نیستم‪ .‬م جاودانه سخ میگویم‪ .‬صدایی که در ژرراای‬
‫روح شنیده میشود‪ ،‬صدای م است؛ صدای الهام‪ ،‬ادراک قلبی و راهنماایی‪ .‬ما‬
‫به واسههی کسانی که پذیرا و شنوای ای صدا هستند سخ میگویم‪.‬‬
‫سکوت بیرونی م ‪ ،‬تمری روحانی نیست‪ .‬یکبار مریدی از مرشد کاملی پرساید‬
‫چرا او روزه میگیرد‪ .‬آن یکتای کامل پاسخ داد‪« ،‬م یاک جویناده نیساتم؛ ما‬
‫کاملم‪ .‬بنابرای برای دستیابی به کمال روزه نمیگیرم‪ .‬به خاطر دیگران است کاه‬
‫روزه میگیرم»‪ .‬یک جویندهی روحانی نمیتواند همانناد یکتتایی کاه باه کماال‬
‫روحانی دست یارته است ررتار کند‪ .‬اما یکتایی که کامد است میتواند به خااطر‬
‫دیگران همانند یک جوینده ررتار کند‪ .‬شخصی که مدرک کارشناسی ارشاد هنار‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪386‬‬

‫دارد میتواند برای آموزش به بچهها حروف الفبا را روی تخته سیاه بنویسد اما ای‬
‫به معنای آن نیست که او دیگر کارشناس ارشد هنر نیست‪ .‬بنابرای ساکوت ما‬
‫تنها برای نیکی و نفع دیگران به عهده گررته شده و ادامه یارته است‪.‬‬
‫بابا پیرامون روحانیت چنی بیان نمود‪:‬‬
‫بهتر است آن را مهالعه کرد تا بیخبر از آن بود؛ بهتر است آن را احساس کرد تا‬
‫آن را مهالعه کرد؛ بهتر است آن را تجربه کرد تاا آن را احسااس کارد‪ ،‬و از هماه‬
‫بهتر‪ ،‬آن است که آن بشویم!‬
‫بابا سپس پیرامون چشم سوم روش گری نمود‪:‬‬
‫هنگامی که چشمها با آگاهی کامد به سوی درون میچرخند‪ ،‬آنگاه ایا چشام‬
‫(بابا به پیشانیاش اشاره میکند باز میشود و تنهاا درون دیاده مایشاود‪ .‬ایا ‪،‬‬
‫بینش است‪ .‬آنگاه یگانگی و وصد‪ ،‬مورد جستوجاو قارار مایگیارد‪ .‬ایناک شاما‬
‫مشتاق یگانگی هستید اما بدون دیدن آن یکتایی که میخواهید باه او بپیوندیاد‪.‬‬
‫هنگامی که چشمها به سوی درون میچرخند‪ ،‬شاما آن یکتتایی کاه مشاتاقش‬
‫هستید را میبینید‪ ،‬و بازهم باا ساوز و گاداز بیشاتری مشاتاق پیوناد و یگاانگی‬
‫میشوید‪.‬‬
‫چرخاندن چشمها به سوی درون را نمیتوان به طور اتوماتیکوار انجام داد‪ .‬ایا‬
‫کار با تمری امکان پذیر نیست‪ .‬اما استاد روحتانی آن را در کمتار از یاک رانیاه‬
‫انجام میدهد‪ .‬شما خودی حقیقی را میبینید و همه چیز بسیار متفاوت میگردد‪.‬‬
‫مری باکت پرسید‪« ،‬شما یکبار گفتید که همه چیز وهم و خیال است تا زماانی‬
‫که شخص به آسمان هفتم برسد و پیوند و یگانگی کامد با خداوند به دست آورد‪.‬‬
‫چرا ما باید نگران آسمانهای میانی باشیم»؟ بابا پاسخ داد‪:‬‬
‫یگانگی و وصد‪ ،‬حقیقی است‪ ،‬اما شخص باید از میان آسمانهای آگاهی بگاذرد‪،‬‬
‫حتا اگر برای یک رانیه باشد‪ .‬اگر سدگورو و یا اواتار اراده کند میتواند شاما را در‬
‫یک رانیه به آسمان هفتم باال ببرد اما بازهم در آن یک رانیه شما باید تمام شاش‬
‫آسمان را پشت سر بگذارید‪.‬‬
‫‪387‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫روح منفرد‪ ،‬هر آسمان را پایان راه و هدف میپندارد‪ ،‬زیارا کاه هار یاک بسایار‬
‫رریبنده و ارسونگر است‪ .‬گرت رورت مایگویاد کاه دوسات دارد بارای همیشاه‬
‫نزدیک تاج محد بماند‪ ،‬زیرا بسیار زیباست‪ .‬آسمان اول مانند آن است‪ .‬و تا زمانی‬
‫که یک استاد شما را کمک نکند‪ ،‬نمیتوانید جلوتر بروید‪.‬‬
‫پس از روش گریهای بیشتر‪ ،‬دیکته کردن بابا روی تختهی الفبا پایان یارت و او‬
‫از گروه پرسید‪« ،‬آیا روش شد»؟ شخصی پاسخ داد‪« ،‬نه‪ ،‬هنگامی کاه شاما ایا‬
‫سخنان را میگویید م گیج میشوم»‪ .‬بابا لبخند زد و دیکته کرد‪« ،‬به بابا عشاق‬
‫بورز! ای تنها کاریست که الزم است انجام دهی‪ .‬شوخی اینجاست که شما پیش‬
‫از ای ‪ ،‬یگانه و وصد هستید‪ .‬خنده دار است‪ .‬اما شما باید آن را پشت سر بگذارید‪.‬‬
‫شما مجبور هستید‪ .‬همگان مجبورند»‪ .‬شما باید بدانید‪« ،‬م هماکنون با بیکران‬
‫الهی یکی هستم‪ .‬م همیشه بیکران بودهام»‪.‬‬
‫مالکوم شالس از بابا پرسید‪« ،‬چگونه میتوانیم به رراسوی شایسته شدن برویم و‬
‫به هستی پاک دسترسی یابیم»؟ بابا پاسخ داد‪:‬‬
‫«تو میخواهی بدانی چگونه به شناخت خودی حقیقی برسی‪ .‬بسیار زیبا‪ .‬او تنها‬
‫سوالی که اهمیت دارد را میپرسد! آن‪ ،‬دانست نیسات‪ ،‬بلکاه شتناخت یاا درک‬
‫است‪ .‬هستی‪ ،‬شناخت است؛ یعنی دانش‪ .‬تا زمانی که شخص به زنادان نیفتااده‬
‫است نمیتواند معنی آزادی را درک کند و بشناسد‪ .‬ماهی در آب زاده مایشاود و‬
‫زندگی میکند و نمیتواند به شناخت یا درک از آب برسد‪ .‬پاس از آن کاه از آب‬
‫بیرون آمد و سپس به درون آب بازگشت‪ ،‬آب را میشناسد و درک میکند»‪.‬‬
‫نادی تولستوی پرسید‪« ،‬پس ما باید همه چیز را احترام و ساتایش کنایم‪ ،‬حتاا‬
‫مشکالت خود را‪ ،‬درست است»؟ بابا پاسخ داد‪« ،‬هماه چیاز را احتارام و ساتایش‬
‫کنید‪ ،‬حتا شیرینی و سورله لیمو»‪ .‬با ای سخنان‪ ،‬نشست باباا باا غربایهاا در ‪4‬‬
‫مارس پایان یارت‪.‬‬
‫بامداد روز بعد‪ ،‬از بمب ی ریلم اخبار جاری جش زادروز بابا به دست آنان رساید‬
‫و در ابتدای روز به بابا و گروه غربیها در سِرکد سینما نشان داده شد‪.‬‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪388‬‬

‫در زمانی دیرتر‪ ،‬مهربابا دربارهی راه درونی و آسمانها بیشتر آشکار نمود‪:‬‬
‫راه روحااااانی دربرگیرناااادهی‬
‫آسامانهاای دروناای اسات‪ .‬سااه‬
‫گونااهی اصاالی از ارااراد در راه‬
‫هسااتند؛ یعناای در آساامانهااای‬
‫آگاهی‪ :‬کسانی که از عشق الهای‬
‫مساات هسااتند‪ ،‬مساات نامیااده‬
‫میشوند‪ ،‬آنانی که هشیار هستند‬
‫سالک نام دارناد و آناانی کاه باا‬
‫تالش خود به تکاپو مایپردازناد‬
‫یوگی نامیده میشوند‪ .‬مساتهاا‬
‫اررادی هستند که جذب وجاد و‬
‫مساارت بهشااتهااای آساامانهااا‬
‫گشتهاند‪ .‬سالکها در آسامانهاا‬
‫مسااتقر و پایگاااه دارنااد و بااه‬
‫وسیلهی یک قهاب یاا سادگورو‬
‫راهنمایی میشوند‪ .‬یوگیها از راه‬
‫مهرآباد‪ ،‬مارس ‪1937‬‬ ‫بهشتها به آسمانها میروناد و‬
‫گاه باه وسایلهی یاک سادگورو‬
‫راهنمایی میشوند‪ .‬ای اشخاص در راه درونی‪ ،‬و در حاال سافر درونای در وجاود‬
‫خود هستند تا به شناخت خداوند دست یابند‪ .‬ای در حالی است که آسمانهاای‬
‫لهیف و ذهنی و بهشتها را پشت سر میگذارند‪ .‬تک تک هفت آسمانها‪ ،‬بخشی‬
‫به نام بهشت دارند‪.‬‬
‫هفت راه و چهارده راه ررعیِ هفت آسمان و هفت بهشت‪ ،‬تشاکید دهنادهی راه‬
‫درونی هستند‪ .‬هفت راه بی آسمانهاست و چهارده راه ررعی از میاان هریاک از‬
‫‪389‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫بهشتها میگذرد‪ .‬یک بهشت برای یک آسامان همانناد یاک شاهر اسات بارای‬
‫ایستگاه مرکزی قهار آنجا؛ یعنی شخص در راه الهی از یک ایساتگاه باه ایساتگاه‬
‫دیگر سفر میکند؛ از یک آسمان به آسمان دیگر؛ باه وسایلهی هفات راه اصالی‪.‬‬
‫مانند خطهای راه آه که یک ایستگاه را به ایستگاه دیگر وصاد مایکناد‪ .‬بارای‬
‫رسیدن به ایستگاه (آسمان بعدی‪ ،‬شخص باید از میان شاهر بگاذرد کاه ‪ 14‬راه‬
‫ررعی در سراسر شهر (بهشت دارد؛ یعنی ‪14‬خیابان که وارد شاهر مایشاود و از‬
‫میان شهر میگذرد تا به ایستگاه (شهر بعدی برسد‪ .‬اگر شاخص در شاهر پرساه‬
‫بزند و معهد بماند و با جذابیتهای بیشمار شهر (بهشاتهاا ارساون و رریفتاه‬
‫گردد و بدام ارتد‪ ،‬او نمیتواند بیشتر گام برداشته و سفر کناد و ایساتگاه قهاار را‬
‫بیابد؛ یعنی به آسمان بعدی پیش برود‪.‬‬
‫سدگوروها و قهبها اررادی که با آنان همبستهاند را از میان شهرها (بهشاتهاا‬
‫به ایستگاههای قهار (آسمانها راهنمایی میکنند و مهما مایشاوند کاه باه‬
‫پیشررت ادامه دهند؛ از یک زندگی به زنادگی دیگار تاا رسایدن باه هتدف کاه‬
‫شناخت خداوند است‪ .‬آن اررادی که میکوشند یک تنه و بدون کماک مساتقیم‬
‫مرشد کامد بروند در تالش برای پیش ررت ‪ ،‬ناچار توسط سرگرمیهای ارسونگر‬
‫و رریبندهی بهشتهای تک تک آسامانهاای لهیاف تاا آسامان چهاارم باه دام‬
‫میارتند‪ .‬کسانی که ارسون و رریفته شده اند در حالت حیرت به سار مایبرناد و‬
‫ای مستهای الهی‪ ،‬مجذوب در بهشتها سکنی دارند‪ .‬اما اررادی که هشیار باقی‬
‫میمانند‪ ،‬سالکها‪ ،‬که با کمک مرشد کامد در قلمروهای درونی سفر میکنناد از‬
‫گررتار شدن و به دام ارتادن در پیچ و خمهای بهشتها محارظت میشوند‪ .‬سالک‬
‫را از میان یکی از ‪ 14‬راه ررعی درمیآورند و سپس از راه اصلی که یک ایستگاه را‬
‫به ایستگاه دیگر متصد میسازد‪ ،‬مستقیما به آسمان بعدی آورده میشود‪.‬‬
‫تا آسمان چهارم‪ ،‬مراحد درونی در امتداد راه درونی وجود دارد که قدمها‪ ،‬گامها‬
‫و مقامها نامیده میشوند‪ .‬قدم دربرگیرندهی برداشت یاک قادم هنگاام گاذر در‬
‫امتداد هر یک از آسمانهای لهیف است‪ .‬یاک گاام دربرگیرنادهی زماان تانفس‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪390‬‬

‫هنگام گذر از هر یک از آسمانهای لهیف است‪ .‬پاس از برداشات شامار زیاادی‬


‫قدم‪ ،‬زمان تانفس ررامایرساد و پاس از شامار زیاادی گاام‪ ،‬یاک مقاام (مکاان‬
‫استراحت ررامیرسد تا آن که ررد به عوالم ذهنی برسد‪ ،‬جایی که ررد از حیارت‬
‫و ارسون در امان است‪ .‬در هفت راهی که بی آسمانهاست و ‪ 14‬راه ررعی که از‬
‫میان بهشتها میگذرند‪ 49 ،‬مقام در هریک از آسمانهای لهیف تا آسمان چهارم‬
‫و بهشت چهارم وجود دارد‪.‬‬
‫در تک تک آسمانهای لهیف تا آسمان چهارم‪ ،‬هازاران قادم‪ ،‬و بای هریاک از‬
‫مقامهای لهیف (مکانهای استراحت چندی گام وجود دارد‪ .‬سفر از راه آسمانها‬
‫دربرگیرندهی قدمهای کمتری است و سفر برای سالک مستقیمتر است اما چاون‬
‫قدمهای بیشتری در بهشاتهاا وجاود دارد‪ ،‬سافر بارای یاک مسات الهای غیار‬
‫مستقیمتر میگردد‪ .‬مستها در بهشتها (شهرها سکنی دارند و باه طاور کاماد‬
‫جذب مسرت ناشی از ارسون هستند‪ .‬سالکها در آسمانهاا (ایساتگاههاا سااک‬
‫هستند و مسرت و وجد خودشان را دارند اما آنان در ررت به آسمان بعدی‪ ،‬راه را‬
‫تغییر نمیدهند و بدی وسیله‪ ،‬اغواگری و رریبندگی بهشاتهاا را دور مایزنناد؛‬
‫یعنی شهر را دور میزنند‪.‬‬
‫مرشد کامد‪ ،‬اررادی که آمادگی دارند را از راه آسمانها میبرد؛ آن ارراد معماوال‬
‫در پرده یا چشمبسته هستند و تجربهی آگاهانه از آسمانهاا و بهشاتهاا ندارناد‪.‬‬
‫یوگیها‪ ،‬مستها و سالکها از راه آسمانهای درونی با چشمان باز سفر میکنند و‬
‫آگاهانه و هشیارانه و باا تاالش خاود‪ ،‬یاا زماانی کاه یاک روح پیشاررته از آناان‬
‫دستگیری کند‪ ،‬از بهشتها میگذرند‪ .‬بهشاتهاا دربرگیرنادهی تجرباهی نیروهاا‬
‫(تجلیات یا سیدیز ‪ Siddhis‬که وجد یا حال در آسمانهای لهیف است‪ .‬زمانی که‬
‫ررد به آسمان (ایستگاه بعدی میرسد‪ ،‬بدون آن کاه در بهشات (شاهر گاردش‬
‫کرده باشد‪ ،‬در آسمان قرار دارد و در آنجا مساتقر اسات‪ .‬ایا تجرباه را مقاام آن‬
‫آسمان نام مینهند‪ .‬اما اگار شاخص در شاهر گاردش کناد و در دام ارساونها و‬
‫رریبهای آن گررتار گردد‪ ،‬او در بهشات آن آسامان اسات‪ .‬ایا تجرباه را حاال‬
‫‪391‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫مینامند‪ .‬شخص تا زمانی که در وجد و مسرت و حال است نمیتواند قدم بردارد و‬
‫به آسمان بعدی پیشروی کند‪ ،‬زیرا در حالت ارسون و حیرت قرار دارد‪ .‬پیشاررت‬
‫از راه بهشتها برای یک مست الهی‪ ،‬آهسته است و همیشاه خهار ارساون الهای‬
‫وجود دارد‪ .‬ای سحر و ارسونها خهرناک هستند زیرا که مست را از خود بیخود‬
‫میکند و ای از خود بیخود شدن را جذد ‪ Jazd‬مینامند‪ .‬مست الهی به انادازهای‬
‫مست و از خود بیخود میگردد که نمیخواهد بهشت را ترک کند‪ .‬جذد سرانجام‬
‫به کُمای الهی یا بهت و گیجی دام میزند‪.‬‬
‫دیرتر در آن روز‪ ،‬سید صاحب برای دیدار با بابا از راه رسید‪ .‬دختر دوازده سالهی‬
‫او به تازگی درگذشته بود و سید احساس ارسارده مایکارد‪ ،‬ناه باه خااطر جاان‬
‫سپردن دخترش‪ ،‬بلکه به خاطر زجری که کشیده بود‪ .‬اعضای خانواده سید از روی‬
‫نادانی دخترشان را نزد واسههها یا مدیومهای گوناگون تانتریک (جادوگری برده‬
‫بودند تا روح یا جنی که گمان میکردند او را تسخیر کرده است به بیارون رانناد‪.‬‬
‫گرچه سید صاحب با خانوادهاش موارق نبود اما نمیتوانست بفهماد چگوناه یاک‬
‫روح میتواند بچهاش را اذیت کند هنگامی که او سالیان دراز در تماس با بابا بوده‬
‫است‪ .‬بابا به سید دلداری داد و چنی روش گری نمود «آن دختر از تسخیر شدن‬
‫توسط ارواح رنج نمیبرد‪ ،‬بلکه از بیماری سد رنج میبرد‪ .‬هیچ روحی هرچند هام‬
‫که نیرومند باشد هرگز نمیتواند به کسانی که در گروه م هساتند دسات بزناد‪.‬‬
‫آنها میگریزند و کیلومترها دورتر از مریدان حلقهی میروند»‪.‬‬
‫بابا به دالید خود‪ ،‬قدری از ماهتما گاندی ناامید باود چاون در جشا زادروزش‬
‫شرکت نکرده بود‪ .‬برای گاندی خوب بود که ببیند غربیها و شرقیهاا بارای یاک‬
‫هدف روحانی گردهم آمدهاند‪ .‬چانجی با ترغیب بابا ای نامه را برای گاندی نوشت‪:‬‬
‫‪ 5‬مارس ‪1936‬‬
‫ریتِریت ناسیک‬
‫گاندیجی عزیز‬
‫م نامهی شما را به تاریخ ‪ 11‬روریه دارم‪.‬‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪392‬‬

‫پس از سالها جش زادروز شِری مهربابا باه طاور همگاانی برگازار گردیاد و از‬
‫بسیاری جهتها حادرهی تاریخی جدیدی را رقم زد‪ .‬م دوتا از ویژگیهای بسیار‬
‫مهم آن را برمیشمارم؛ نخسات دسات زدن و لماس پاهاای هازاران تا توساط‬
‫مهربابا و دوم دیدار شرق و غرب در یک پیوستگی نزدیکتر‪.‬‬
‫مهربابا به عنوان یک استاد روحانی روشهای نیکوکاراناهی نصافهکاارهی بادون‬
‫تبعیض و تمایز که از ویژگی خاص برنامههای باال بردن سهح زندگی مردم اسات‬
‫را باور ندارد‪ .‬یک چنی ررصتی که پرسوجو از سوی شما را در پی داشاته عمادا‬
‫ایجاد شده است تا یک تماس همگانی رقم بخورد‪ .‬مهمانی و سوری که داده شاده‬
‫است و متوسد شدن به چنی نیکوکاریهای کلیشه‪ ،‬در راستای نفع طرح نهاایی‬
‫است و آن اهدای لمس روحانی استاد به مردم است!‬
‫در درازای برنامهی توزیع غالت و پارچه و شایرینی الدو باه هازاران تا در ‪17‬‬
‫روریه‪ ،‬مهربابا پاهای تک تک دریارت کنندگان پراسادش را با دستهاای خاودش‬
‫لمس کرد‪ .‬ای ساز و کار را ما به گجراتی پاگایاا پاادویو ‪( Pagya Padvu‬سار رارود‬
‫آوردن مینامیم‪ .‬باید خاطر نشان کرد که ای پراساد به تماام کساانی کاه بارای‬
‫دریارت آن آمدند به رقیر و رروتمند به طور مساوی در تمام کیشها داده شد‪.‬‬
‫آن طور که میتوان از پاسخ نامهی شما دریارت کرد به نظار مایرساد اهمیات‬
‫روحانی ای پراساد نادیده گررته شده اسات و باا برداشات کاردن آن باه عناوان‬
‫«کمک به رقرا»‪ ،‬بد تفسیر شده است‪ .‬از ویژگای دیگار ایا گردهماایی‪ ،‬شارکت‬
‫مریدان غربی مهربابا در یک چنی جش همگانی برای نخستی باار اسات‪ .‬آناان‬
‫آزادانه با مریدان شرقی و دیگران معاشارت کردناد و دوباار باا همگاان از تماامی‬
‫طبقات اجتماعی و آیی ها؛ هندوها‪ ،‬براهم ها و همچنای نجاسهاا؛ مسالمانان‪،‬‬
‫پارسیها‪ ،‬مسیحیان (غربیها و هندی ها ‪ ،‬در یک مکاان غاذای معماولی صارف‬
‫کردند‪ .‬آنان همگی در یک سهح بودند و مهربابا در میاان آناان باود و باه آشاکار‬
‫شدن عشق و برادری دام زد که پیشتر هرگز دیده نشده است‪.‬‬
‫با درودهای مهربانانه؛ مانند همیشه‪.‬‬
‫‪393‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫ماهتما گاندی در پاسخ چنی نوشت‪:‬‬


‫‪ 10‬مارس ‪1937‬‬
‫سیگائون واردا‬
‫چانجی عزیز م‬
‫خوشحالم چیزی دربارهی آنچه که در ‪ 17‬روریه رخ داد به م گفتی‪ .‬اما اکناون‬
‫نمیتوانم با شما یک دیدگاه داشته و موارق باشم‪ .‬بگذارید امیدوار باشیم که روزی‬
‫بتوانم رویدادهایی که توصیف کردید و آنچه کاه پاس از آن رخ خواهاد داد را آن‬
‫طور که شما میگویید بفهمم‪ .‬مهم نا همهی طبقات اجتماعی‪ ،‬رروتمند و رقیر و‬
‫تمامی ملیتها پیشتر هم سر یک سفره نمایندگی شده بودند و با روحیهی عشاق‬
‫و برادری باهم غذا خوردهاند‪ .‬ای پدیادهی جدیادی نیسات‪ .‬اماا بحاث پیراماون‬
‫چیزی‪ ،‬هنگامی که زاویهی دید متفاوت است رایدهای ندارد‪.‬‬

‫‪ 11‬مارس بابا مردان مندلی را گرد آورد و چنی روش گری نمود‪:‬‬
‫رک و راست و منصف بودن‪ ،‬صفت و ویژگی اشخاصی است که بیریا هستند و از‬
‫دالوری برخوردارند که به جای به دلگررت چیزها و حرف زدن پشت سر ماردم‪،‬‬
‫آنچه که احساس میکنند را بیپرده به زبان میآورند‪ .‬برخی از داشت ای صافت‬
‫که «به طور ترسناکی رک» هستند به خود مایبالناد و از کساانی کاه چیزهاا را‬
‫خیلی آشکارا به زبان نمیآورند تنفر دارند‪ .‬اما در برخی از زماانهاا شاخص بایاد‬
‫نکتهسنج باشد و تمایز قائد شود‪ .‬گاه سخنانی که با بهتری نیتها بیان میشوند‪،‬‬
‫موضوع را سراسر خراب میکنند‪ .‬در حالی که رعال سکوت میتواند کارایی داشاته‬
‫باشد‪ .‬یک شخص حساس و تندخو چنانچه در حال و هوایی نباشد که گوش دهد‪،‬‬
‫ممک است سخنانی که با بهتری نیت هم گفته میشود را بد بفهمد‪.‬‬
‫یک چنی شخصی ممک است زود به جوش و هیجان آیاد و در برابار بهتاری‬
‫دوستانش و یا کسانی که خوبیِ او را میخواهند تعصب نشان دهد و بدی وسایله‬
‫از گررت پند و اندرز و سخنان خردمندانه بیبهاره بماناد‪ ،‬در حاالی کاه اگار در‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪394‬‬

‫لحظاتی آرام به آن شخص میگفتند‪ ،‬به نفع او تماام مایشاد و مایتوانسات باه‬
‫اهمیت پند و اندرزها پی ببرد و حتا قدر دانی کند‪ .‬بنابرای ‪ ،‬همیشه ای سخنان و‬
‫چیزهایی که هرچند هم رک و بیپرده گفته میشوند نیست که اهمیت دارد‪ ،‬بلکه‬
‫زمانبندی درست و شیوهی گفت است که مهم است‪.‬‬
‫سکوت گرچه برای ر سیاست و ریاکاری درست درک نشده است اما در نهایات‬
‫امر در مقایسه با صفت ارتخارآمیز رک گوییِ شدید‪ ،‬کارایی بهتری خواهد داشات‪.‬‬
‫گاه بهتری صفتها و منشها که بشریت به آن میبالد اگر با تادبیر و تماایز و در‬
‫زمان مناسب به کار گررته نشوند بدتری نقصها و عیبها از کار درمیآیند‪.‬‬
‫در ‪ 31‬مارس بابا در ناسیک بود‪ .‬مالکوم شالس در همایش مذاهب در ناسیک باا‬
‫یک کشیش کاتولیک دیدار کرده و او را ترغیب نموده بود با بابا دیدار نماید اما آن‬
‫کشیش سر باز زد‪ .‬زمانی که مالکوم به بابا گفت‪ ،‬بابا نیز عالقهای نشان نداد‪ .‬با ای‬
‫حال با متقاعد سازی مالکوم‪ ،‬دیداری ترتیب داده شد و سپس ای گفت و شانید‬
‫بی کشیش و مهربابا انجام گررت‪ .‬زمانی که آنان بااهم دیادار نمودناد باباا باه او‬
‫گفت‪« ،‬مالجیها خوب هستند؛ پاپ خوب است؛ پاندیتها (دانشوران هندو خوب‬
‫هستند اما تنها شانکاراچارایا (رهبر موبدان هندو میتواند سااعتهاا دراز ساخ‬
‫براند»!‬
‫کشیش که به تازگی از شرکت در همایش مذهبی برگشته بود با شنیدن سخنان‬
‫بابا با ارتخار نظر او را رد کرد‪« ،‬ای شانکاراچارایا نبود‪ ،‬ما باودم کاه در سراسار‬
‫همایش سخ راندم‪ .‬شانکاراچارایا ابدا نتوانست به طور قانع کننده استدالل کناد‪.‬‬
‫او نتوانست یک کالم هم به م بگوید و م به شدت او را سرزنش کردم»‪.‬‬
‫بابا‪ :‬بله باید به ای مالجیها و شانکارچارایاها همگی هشدار داد‪ ،‬آنان سزاوار ای‬
‫هستند که مورد انتقاد طوالنی و بازخواست قرار بگیرند‪.‬‬
‫کشیش‪ :‬شما اندکی پیش گفتید که آنان خوب هستند و اینک مایگوییاد بایاد‬
‫مورد انتقاد طوالنی قرار بگیرند؛ نمیتوانم منظور شما بفهمم»‪.‬‬
‫‪395‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫بابا روی تختهی الفبا هجی کرد‪« ،‬شانکاراچارایا و کشیشهای رده باال‪ ،‬کلههاای‬
‫بزرگی دارند؛ آنان عقالنی هستند‪ ،‬اما قلبهای کوچکی دارند‪ .‬اما تو خوش قلبای‪.‬‬
‫در جهان‪ ،‬شمار زیادی هستند که درس میدهند اما بسیار اندک اند کساانی کاه‬
‫یاد میگیرند»‪ .‬کشیش پرسید‪« ،‬منظور شما چیست»؟‬
‫بابا‪ :‬آنان همگی درس میدهند اما هیچ یک از آنان نمایخواهناد یااد بگیرناد و‬
‫کسانی که درس میدهند‪ ،‬خودشان حقیقت را نمیدانند»!‬
‫آنگاه بابا رویداد جالبی را در پیوند با بیلی تعریف کرد‪:‬‬
‫«جوانکی به نام بیلی دوست و هممدرسهی ما باود و او درسات نمایتوانسات‬
‫بفهمد که پسری همانند م که عادت داشت با او تیله باازی کناد مایتواناد باه‬
‫عنوان یک مرد به یکچنی حالت و مقام باالیی برسد‪ ،‬در حالی کاه او در هماان‬
‫حالت قبلی است‪ .‬تفاوت بی او و م چنان شگفت انگیز و خارق العااده باود کاه‬
‫برای ایمان آوردن به م ‪ ،‬میخواست قدری معجره ببیند‪ .‬روزی هنگامی که بیلی‬
‫در کلبهی کاهگلی م در پونا چیزی مینوشت ناگهان مرکبدان شاروع کارد باه‬
‫رقصیدن و باال و پایی ررت ! و او مات و مبهوت ماند‪ .‬پس از اندک زمانی‪ ،‬قلام از‬
‫دست بیلی بیرون پرید و آن نیز به رقص درآمد‪ .‬بیلی شروع کارد باه رریااد زدن‪،‬‬
‫«بابا! بابا»! و برای چندی روز پیوسته گریه سر داد‪ .‬از آن روز به بعد او متقاعد به‬
‫نیروهای م شد و به م ایمان آورد‪ .‬م به او گفتم‪« ،‬تو احمقی اگر ای پدیدهی‬
‫کوچک توانسته باشد تو را متقاعد به روحانیت سازد‪ .‬چرا نمیروی و از محمد چِد‬
‫که یک جادوگر تانتِریک سرشناس اسات پیاروی کنای؟ تماامی معجازات باازی‬
‫بچگانه است‪ ،‬در حالی که روحانیت ررسنگها بااالتر از آناان اسات‪ .‬معجازات باه‬
‫خودی خود هیچ ارزش و اهمیت روحانی ندارند‪ ،‬اما الزم هستند و گاه باه عناوان‬
‫ابزارهایی برای متقاعد ساخت مردم از حقیقت و روحانیتت توساط یاک استتاد‬
‫انجام میگیرند‪ .‬مسیح معجزاتی انجام داد‪ ،‬اما نه برای نفع خودش‪ ،‬بلکه بارای آن‬
‫که مردم را به تشخیص حقیقت وادارد و در آنان ایمان ایجاد کند‪ .‬باا ایا حاال‪،‬‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪396‬‬

‫هنگامی که به صلیب کشیده شد‪ ،‬او که میتوانست مردم را زنده کند‪ ،‬جلاوی آن‬
‫را نگررت»!‬
‫کشیش موضوع را عوض کرد و پرسید‪ :‬چرا شما سکوت کاردهایاد؟ چارا ساخ‬
‫نمیگویید؟‬
‫بابا با لبخند پاسخ داد‪« :‬م همیشه سخ میگویم؛ م پیوسته از طریاق شاما‬
‫سخ میگویم‪ ،‬از طریق همهی کشیشهای رده باال؛ از طریق همگان»‪.‬‬
‫کشیش نتوانست منظور بابا بفهمد و پرسید‪« ،‬چرا شما از تختهی الفباا اساتفاده‬
‫میکنید»؟‬
‫بابا‪ :‬م از طریق همهی شما و به وسیلهی ای تخته به پرسشها پاسخ میدهم‪.‬‬
‫کشیش بیشتر گیج و سر در گم شد و پرسید‪« ،‬چگونه‪ ،‬م نمیرهمم»؟‬
‫بابا آن مرد را سرزنش کرد و پاسخ داد‪« ،‬بله‪ ،‬تو نمیتوانی بفهمی‪ ،‬چرا که تو در‬
‫رُم هستی؛ اما م میدانم‪ ،‬زیرا م در خانه و خدا ‪ -‬رسیده هساتم‪ .‬ایا تفااوت‬
‫بی م و تو است؛ تو در رُم هستی و م در خانه هستم»‪.‬‬
‫کشیش با آشفتگی و گیجی تمام از دیدارش با بابا راهی شد‪ .‬منظور بابا از خانته‬
‫ای بود که او با خداوند یکی است و رم اشاره به کلیسا و تشریفات مذهبی و آیی‬
‫و سنت کلیسا داشت‪ .‬خداوند در بابا سکنی داشات و باباا در خداوناد‪ .‬ماا از دیاد‬
‫کشیش‪ ،‬خداوند در رم بود؛ یعنی کلیسا در رم بود‪.‬‬
‫در ای میان‪ ،‬گرت رورت از ای که آرزو نموده بود ناسیک را ترک کناد تاا هناد‬
‫واقعی را ببیند سخت تاسف میخورد‪ .‬در درازای سفرش او بسیار احساس تنهایی‬
‫میکرد و از دیدن چهرهی واقعی کشور هند و اقامات در هتادهاای رده پاایی و‬
‫مخروبه و خوردن غذاهای بیکیفیت به شدت ارسرده شده بود‪ .‬او همچنی شروع‬
‫کرد به اندیشیدن عمیق به ای که رویهمررته دقیقا دارد در هند چه کار میکند‪.‬‬
‫در ‪ 5‬مارس‪ ،‬او نامهی بلند باالیی به بابا نوشت و احساسش را بیان کرد‪ .‬ناماهی او‬
‫گویای نمونهای است از آشوب درونی که بابا در هر یک از غربیها با هر روش الزم‬
‫در ناسیک برمیانگیخت‪ .‬در واقع با آشکار شدن اوضاع‪ ،‬احساسهای گارت راورت‬
‫‪397‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫به تغییرات اساسی در اشرام ناسیک دام زد‪ .‬آنچه در ادامه میآید‪ ،‬چیزی اسات‬
‫که او برای بابا نوشت‪:‬‬
‫تا کنون هیچ تجربهای که هر توریست عادی میتواند داشاته باشاد نداشاتهام و‬
‫جدا از دیادن «ساهح» زنادگی معاصار هنادی‪ ،‬کمای مشاکوکم کاه ایادههاا و‬
‫برداشتهایی که در ساخت ریلم به ما کمک کند را گرد آورده باشم‪ .‬م در مورد‬
‫ریلمبرداری از آنچه که تاکنون دیدهام بسیار بدبینم‪ .‬بابا‪ ،‬بایاد آن هناد پار زرق و‬
‫برق و رریبنده که م در سراسر عمرم دربارهی آن خواندهام وجود داشاته باشاد‪.‬‬
‫آن کجاست؟ اما در امتداد مسیری که م در آن حرکت میکنم تا کناون وجاود‬
‫نداشته است‪ .‬آنچه که م دیدهام هندی است که نمیشناسم و ای بارایم انادکی‬
‫مبهوت کننده است‪ .‬ای در حالی است که قرار است م عمیقا زنادگی هنادی را‬
‫مورد بررسی قرار دهم‪ .‬اگر گمان میکنید که م با اقامت نکردن در آن هتدهای‬
‫بد و خوردن غذاهای تنفر انگیز و خوابیدن روی تختخوابهاای سافت ساخت و‬
‫گوش دادن به حرفهای مفت یک کارمند هتد درجه ‪ 3‬که میخواهد بداناد آیاا‬
‫م جی هارلو را میشناسم و یا دلتنگ زندگی هندی میشوم‪ ،‬پاس بهتار اسات‬
‫بیدرنگ به ناسیک برگردم و برای یاد گررت زبان اردو در آنجا سکنی گزینم‪.‬‬
‫م متنفرم از ای که ناسپاسی کنم اما باید همیشه با شما رو راسات باشام و باا‬
‫گفت سخنان زیبا چیزی به دست نمیآید‪« .‬شگفت انگیز» است‪ ،‬زمانی کاه ما‬
‫چیزی زیبا و عاشقانه برای گفت نمیبینم‪ .‬آنچه که امیادوار باودم بیاابم‪ ،‬شاکوه‬
‫باستانی هند بود‪ ،‬م به هیچوجه آن را نیارتهام‪ .‬گمان میکنم هند جای کثیفای‬
‫است و احساس میکنم بد جوری شکست خوردهام‪.‬‬
‫بابا‪ ،‬برای م کاری بک ! مرا از ای حالتِ قرار گررت در میاان زمای و آسامان‬
‫وحشتناک رها ساز؛ یعنی بریده شدن از زندگی که میشناختم و باز نگااه داشاته‬
‫شدن از یک زندگی جدید به دلیدهای گوناگون‪ .‬م میدانم که شما مرا به هناد‬
‫نیاورده اید تا مانند ماهی که بیرون از آب ارتاده است باال و پایی بپرم‪ .‬م خیلی‬
‫احساس بیخاصیتی و بیرایدگی میکنم و به طور مهلق خالی از نیروی الهاام‪ ،‬و‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪398‬‬

‫دلگررتهام! م میدانم درون ذهنم در زندانم؛ اما زیباایی و ساودمندی و تواناایی‬


‫آرریدن وجود دارد و قلبا به شدت مشتاق مفید واقع شادن و خادمت باه شاما و‬
‫هدف شما هستم‪ .‬شما کلیدی که قفد همهی ای ها را بگشاید دارید تا باعث شود‬
‫انرژیهای نامحدود سیدآسا و با جریان زیاد پدیدار گردند و به مزیتی روق العااده‬
‫درآیند‪ .‬چرا شما از چرخاندن کلید تردید دارید تا نیروهای درونی را که با عشق و‬
‫اعتماد بر پاهای شما ریختهام مورد استفاده قرار دهید؟ م مایدانام شاما روزی‬
‫ای کار را خواهید کرد اما در ای میان‪ ،‬ررته ررته دارم دیوانه میشوم!‬
‫م در سراسر زندگی رعال بوده و عادت داشتهام در گیر کارها باشام و آنهاا را‬
‫نیز به وجود آورم و در تکمیدشان هرچند کوچک و بیاهمیت در مقایسه با آنچه‬
‫که ممک است برای شما انجام دهم؛ تنها اگر به م اجازه دهید‪ ،‬به خود ببالم‪.‬‬
‫به م کمک کنید! م تنها نمیتوانم بنشینم و دست روی دسات بگاذارم و باه‬
‫طور شیری به دیگران در گروه لبخند بزنم و دربارهی رعدهای اردو و آن پرندهی‬
‫نا آشنا که روانو در قفساش پیدا کرده گفتوگو کنم‪ .‬حتا آمدن به سفری از ایا‬
‫دست نیز کاری نیست زیرا در جستوجوی کار و رعالیت‪ ،‬منظورم کاار و رعالیات‬
‫مفید‪ ،‬صرف نظر از ای که چند کیلومتر بپمایم‪ ،‬واقعا راه به جایی نمایبارم چاون‬
‫همهی ای ها درون م است‪ .‬تمام درهای ذهنم و روحم‪ ،‬محکم بسته شده اند اما‬
‫با کمک شما میتوانم پشات میازم در ناسایک بنشاینم و بادون تکاان خاوردن‪،‬‬
‫نمایشنامهها و داستانهای بزرگ و عالی‪ ،‬ریلم و همچنی نثرهایی ماندگار تولید‬
‫کنم‪ .‬م همهی آنها را میدانم و میخواهم انجامشان دهام‪ .‬مایخاواهم قادری‬
‫دانش داشته باشم؛ چیزی که بتوانم در جهانِ خود به دیگران که نیاز دارناد ارائاه‬
‫دهم‪ .‬ای آن چیزهایی است که برای دریارتش از امریکا آمدم‪ .‬اگر بنا باشد در ای‬
‫زمان ناگهان به غرب برگردم‪ ،‬با دستهای خالی برخواهم گشت‪ ،‬بدون هیچ چیاز‪،‬‬
‫جز خاطرهای از چندی ساعت متبرک با شما و نه چیزی بیشتر‪ .‬هنگامی که نگاه‬
‫میارکنم به شمار زیادی از کسانی که در ظرف چند سال گذشته باا شاما هماراه‬
‫شدهاند‪ ،‬سرشار از شگفتی و سرگشتگی میشوم اگر بنا باشد شما به طور کامد از‬
‫‪399‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫آنها ببُرید‪ ،‬آنها کجا خواهند بود؟ آنان پس از سالها خدمت و رداکاری به چاه‬
‫چیز دست یارتهاند؟ یعنی ای که بتوانند آن را به دیگران منتقد کنند‪ .‬شاید برای‬
‫خودشان مقدار معینی از آزادی روحانی‪ ،‬اما آن دیدگاهی خودخواهانه است‪ .‬آناان‬
‫برای کمک چه کار میتوانند بکنند؟ آنان چه میدانند که پیشتر نمیدانساتند؟ و‬
‫در مورد مریدان غربی چه؛ مالکوم و جی چه میتوانند با خود باه امریکاا ببرناد‪.‬‬
‫الیزابت چه گونه میتواند کار شما را ادامه دهد‪ ،‬در حالی که خودش نمیداناد آن‬
‫چیست؟ تام به انگلستان ررستاده شد‪ ،‬بدون هیچ نامه و تماس دیگاری از باباا‪ .‬او‬
‫چه کاری از دستش برمیآید‪ .‬آیا شما گمان میکنید آنان تمام چیزهاایی کاه باه‬
‫آنان گفتید را به مقدار کاربردی درک کردهاند؟ آن ساخنان کوتااه کاه باه دقات‬
‫یادداشت و با دقت زیاد با تند نویسی تایپ شده اند‪ ،‬آیا گماان مایکنیاد کاه باه‬
‫بخش جدا نشدنی از ای مردم در آمده است؟ م گمان نمیکنم‪.‬‬
‫نخست‪ ،‬آنان نیمی از آن سخنان را نمیرهمند‪ .‬م هم همای طاور‪ .‬از الیزابات‬
‫بپرسید چه چیاز او را بامادادان از خاواب بیادار مایکناد‪ .‬ممکا اسات بگویاد‪،‬‬
‫«سانسااکاراهایم‪ ...‬آنهااا میخواهنااد کااه خاارج و مصاارف شااوند»‪ .‬از او بپرسااید‬
‫منظورش چیست و ببینید چگونه لکنت زبان پیدا میکند‪ .‬از نورینا بپرسید تفاوت‬
‫بی تخید و توهم چیسات؛ و نموناه بیااورد‪ .‬او تماام آنهاا را تایاپ کارده و در‬
‫درترچه یادداشت زیبایی در گوشهای گذاشته است اما آیا او میتواند آنها را برای‬
‫کسی که شما برایش توضیح ندادهاید روش نماید‪ .‬شرن میبندم که نمیتواناد و‬
‫م هم نمیتوانم‪.‬‬
‫با ای حال همهی ما کنار پاهای شما مینشینیم و به سخنانتان گوش میدهیم‬
‫و خردمند به نظر میرسیم؛ سپس در اندیشههایی از واقعیتهای ابدی و بدون آن‬
‫که کمتری ایده ای داشته باشیم که آنها چیست‪ ،‬در حاالی کاه پیشاانیماان از‬
‫گیجی چی برداشته‪ ،‬روانه میشویم! اما آنان همگی زندگیشان را رها کرده تا باا‬
‫شما در هند باشند و نامههای بلند باالیی به خانوادههاشان مینویسند که پر است‬
‫از دقیقه به دقیقه از تمامی کارهایی که انجام میدهند‪ ،‬و احساس میکنند که به‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪400‬‬

‫کار شما کمک میکنند و یا آنکه روزی به شما کمک خواهند کرد‪ .‬و هیچ یک از‬
‫آنان کوچکتری درکی از ای که آن کار چیست و چگونه میخواهند آن را انجاام‬
‫دهند ندارند‪ .‬اگر بناست که برای باقی ماندهی عمرمان در ناسیک بماانیم؛ خیلای‬
‫خوب خواهد بود‪ .‬بسیاری از گروه غربیها‪ ،‬میان سالی را پشات سار گذاشاته و از‬
‫ای که دریابند بناست تا زمان مرگ از آنان حمایت و مراقبت شود احساس آرامش‬
‫میکنند‪ .‬وید و مری عزیز دو چهرهی قدیسگونهای هستند که تا کنون دیادهام‪.‬‬
‫روانو گرچه ظاهرا سرشاار از انبااری از انارژی خساتگیناپاذیر اسات اماا زنادگی‬
‫رنگارنگی در پشت سر خود دارد‪ .‬نورینا با حرره و پیشاهی درخشاان در گذشاته‪،‬‬
‫زنی است که دارد پا به س میگذارد‪ .‬مالکوم و جی کاه ساالیان دراز از زنادگی‬
‫سیلی خوردهاند‪ ،‬از بودن در بهشت خوشحال هستند‪ .‬الیزابت در پیوست باا شاما‬
‫دارد نفسی تازه میکند از ناسازگاری در زندگی زناشوییاش‪ .‬تمامی ای اشاخاص‬
‫خوشقلب و بیریا و ورادار‪ ،‬دلواپس زندگیشان هساتند‪ .‬احسااس مایکانم کاه‬
‫زندگیام هنوز آغاز نگردیده است؛ در ذهنم هنوز یک ‪ 17‬سالهام‪ ،‬با زندگی پایش‬
‫رو که باید با آن رو به رو شد‪ ،‬از آن لذت برد‪ ،‬بر آن پیاروزی یارات و از آن درس‬
‫گررت‪ .‬م درکی از پیر شدن ندارم‪ .‬م آماده نیستم که بنشینم و برنج در کیسه‬
‫بپیچم‪ ،‬هرچند که بنابر روال عادی و وراداری به شما‪ ،‬انجام خواهم داد‪.‬‬
‫اما م به اندازهی یک اسب مسابقه که در پشات دروازه آماادهی بیارون آمادن‬
‫است مشتاقم که وجه هنگفت نیروی روحانی و دانش را ببرم و در جهاان پخاش‬
‫کنم با پیام و کاربرد عملیِ آن دانش‪ ،‬تا به ررزندان شما کماک کانم‪ .‬باا در نظار‬
‫داشت ای هدف‪ ،‬نمیتوانم به جوش نیایم‪ .‬م شمار زیادی را میبینم که خیلای‬
‫نیازمند اند و اینک که در هند هستم‪ ،‬حتا بیشتر از گذشاته احسااس درمانادگی‬
‫میکنم‪ .‬دستکم در هالیوود‪ ،‬با وجود آن که از آن زندگی بیزار بودم‪ ،‬به چند تا‬
‫کمک میکردم تا از گرسنگی نمیرند و احساس میکردم کاه پاولم دارد باه یاک‬
‫مزیت درمیآید‪ .‬م میتوانستم سخ برانم‪ ،‬پند و اندرز بدهم‪ ،‬مردم را بخندانم و‬
‫ذهنیتشان را به سوی وجه سبکتر و روش تر زندگی بچرخانم‪.‬‬
‫‪401‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫اما اکنون هیچ کاری نمیکنم‪ .‬پولی ندارم و آنانی که به م نیاز دارند‪ ،‬گرسنگی‬
‫میکشند‪ .‬م هیچ تماسی ندارم‪ ،‬جز به وسیلهی ناماه و ایا جاایگزینی ضاعیف‬
‫است‪ .‬م در یک اشرامِ راحت مینشینم و زبان اردو را غلط یاد میگیرم و گاه باا‬
‫ایدهی بیرون دادن یک مجله و شاید هم ساخت یک ریلم‪ ،‬بازی میکنم و یا توی‬
‫قهارهایی میپرم و به سرعت به دور کشور‪ ،‬به ای سو و آن سو‪ ،‬میروم‪ .‬پول شما‬
‫را خرج میکنم و بازهم غر غر میکنم‪ .‬م یک مرید شگفت آورم! و همراه باا آن‪،‬‬
‫ای اندیشهی ترسناک وجود دارد که اگر شما مرا به امریکا برگردانید‪ ،‬چه چیازی‬
‫دارم که برایشان به آنجا ببرم؟‬
‫آیا م خودخواهم اگر آگاهی روحانی بخواهم؟ آیا غیر منهقی است کاه از شاما‬
‫بخواهم آهسته روح در حال چرت مرا لمس کنید و آن را بیدار و زنده نمایید‪ .‬آیاا‬
‫خیلی زیاد است که انتظار داشته باشم‪ ،‬گرچه بیتردید شایساتگی نادارم‪ ،‬خیلای‬
‫زود شما آن کلمهی جادویی را در گوش درونیام نجوا کنیاد تاا تماام وجاودم را‬
‫جانی تازه ببخشد و قفد آن اتاقهای انرژی ذهنی و روحانی را بگشاید و مرا تواناا‬
‫سازد که به راستی زندگی و خدمت کنم؟ ای کاری نیست کاه شاخص احسااس‬
‫کند «چیزها در آسمانهای درونی دارند رخ میدهند» مگر آنکه همانند شعلهای‬
‫که در پشت پرده میسوزد و دود میکند‪ ،‬ناگهان منفجار شاود و پارده را ویاران‬
‫سازد‪ .‬اگر م آمادگی دارم چرا نمیتوانیم شروع کنیم و به جاهای گوناگون برویم‬
‫و اگر آمادگی ندارم چه کار میتوانید انجام دهید که مرا آماده سازید‪.‬‬
‫لهفا بابا‪ ،‬به م جدیتری اندیشهتان را بگویید‪ .‬م حتا بیشتر از دو سال پایش‬
‫احساس قویتری دربارهی شایستهی شدن دارم و هر کاری که از دستم برمیآمد‬
‫در ای راستا انجام دادهام‪ .‬میدانم که ممک است ای نامهای بسایار بایادباناه و‬
‫گالیهآمیز به نظر برسد اما میدانید که منظورم چیست‪ .‬نمیخواهم بیکار باشم و‬
‫وقت تلف کنم‪ ،‬کارهای خیلی زیادی است که میشود انجام داد‪ .‬و از همه مهمتر‪،‬‬
‫درست یا غلط‪ ،‬باید همیشه با شما رک و راست باشم و حرف دلم را به شما بزنم‪،‬‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪402‬‬

‫زیرا که میدانم ای بار در ای زندگی‪ ،‬ما دوباره همدیگر را دیده و میخاواهیم در‬
‫جادهای دراز همسفر شویم‪.‬‬
‫با تمام عشق قلبم‪ ،‬همیشه‪.‬‬
‫گَرِت‬
‫انزوای گرت راورت او را واداشات‬
‫که در ظرف یک هفتاه از نوشات‬
‫ای نامه‪ ،‬از شمال هند به ناسایک‬
‫برگردد‪ 13 .‬مارس‪ ،‬او از راه رساید‬
‫و بابا از ایا کاه او زودتار از زماان‬
‫برنامهریازی شاده برگشاته اسات‬
‫ناخشنود گردید‪ .‬رورت توضیح داد‪:‬‬
‫ناامید‪ ،‬ارسرده و خسته و کورته از‬
‫سفر گشته است‪ .‬و ادعاا کارد جاز‬
‫بابا و گرت فورت – ناسیک ‪1937‬‬
‫رقر و چرک و کثارت در هرجا کاه‬
‫گرچه فورت تمام فرصتها را برای ماندن نزدیک‬
‫از آن دیاادن کاارده چیاازی نیارتااه‬
‫به استاد داشت اما نتوانست ذهن بیقرارش را مهار‬
‫است‪.‬‬
‫کند و دست به خودکشی غم انگیزی زد‪.‬‬
‫بابااا رااورت را ساارزنش و چناای‬
‫هجی کرد‪:‬‬
‫ایمان هرگز بحث و استدالل نمیکند! اگر ایمان محکم به م داشتی‪ ،‬اهمیتی به‬
‫چرک و کثارت و پشه و وبا و بیماری نمیدادی و برناماهای را کاه بارای تادارک‬
‫دیده بودم عوض نمیکردی‪ .‬تو پیش از زمان مقرر برگشتی‪ .‬اگر دوام آورده بودی‪،‬‬
‫امکان داشت چیزی در آخری لحظه ببینی‪ .‬اگر م دانای کد هستم‪ ،‬میدانم که‬
‫باید چه کار کنی و بر اساس آن دستور میدهم‪ .‬اگر نیروی کد هساتم‪ ،‬مایدانام‬
‫چگونه تمام ای ها را پشت سر بگذاری و بر اساس آن‪ ،‬برناماههاایم را چیادم‪ .‬تاو‬
‫‪403‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫برنامههای م و روش کار را نمیدانی و از ای رو بار حساب زماان‪ ،‬پاول و غیاره‬


‫میاندیشی؛ تماما با نیت و قصد خوب‪.‬‬
‫هند‪ ،‬دو بخش دارد‪ .‬شهرکها و شهرها‪ ،‬کالبد ریزیکی هند هستند‪ .‬و مکانهاای‬
‫خوش منظره مانند هیمالیا و کوه اَبو‪ ،‬کالبد روحانی هند‪ .‬بنا نیست خداوند را تنها‬
‫در رضاهای آرام و در میان کوهها یارت‪ .‬اگر بناست او ابدا پیدا شود‪ ،‬میتوان او را‬
‫در چرک و کثارت و در تک تک اتمهای شهرها و شهرکها پیدا کرد‪ .‬ای را به تو‬
‫میگویم چون دوستت دارم و میخواهم که بفهمی‪ ،‬تنها ایمان بیچون و چارا باه‬
‫تو کمک میکند موضوعها را درک کنی و تو را در میان تمام محرومیتها در امان‬
‫نگاه دارد‪.‬‬
‫بحث و گفتوگو پیرامون ساخت یک خانهی دیگر در ناسیک به منظاور اساکان‬
‫دادن شمار دیگری از غربیها که بنا بود به آنجا بیایند آغاز گردید‪.‬‬
‫‪ 13‬مارس‪ ،‬بابا غربیها را گرد آورد و بیان نمود‪:‬‬
‫م در همگان هستم؛ با همگان هستم و باه برخای نزدیاک‪ .‬درعاهی قباد‪ ،‬ماا‬
‫دربارهی ساخت خانهی جدید گفتوگو کردیم و بیشتر موضاوع متمرکاز بار ایا‬
‫واقعیت بود که برای ساخت و ساز ما شدیدا نیاز به پول داریم‪ .‬م به همهی شما‬
‫گفتم که دربارهی آن رکر کنید‪ ،‬چگونه آن را ترتیب دهیم اما مهم نم کاه هایچ‬
‫یک از شما به آن نیندیشید! در نتیجه میبایست خودم رکر کانم کاه بارای کاار‬
‫آتیام چگونه پول موجود باشد‪ .‬و امروز م مشکد را حد کردم و به گارت راورت‬
‫دستور دادم به هالیوود برگردد و کار کند و پولی را که درمیآورد بارایم بفرساتد‪.‬‬
‫ای کمکی بسیار ضروری است؛ تنها کمک محساوس و اساسای‪ ،‬زیارا کاه اواتاار‬
‫همیشه رقیر است! مردانی مانند آقا خان و آدولف هیتلر پولهای زیادی دارند اماا‬
‫اواتار همیشه رقیر است؛ همیشه نیاز به پول دارد‪ .‬حلقهی درونی همیشه به اواتاار‬
‫کمک میکند‪ .‬بنابرای ما‪ ،‬گرت رورت را برای سه منظور به هالیوود میررساتیم‪:‬‬
‫پول بفرستد‪ ،‬پیام مرا پخش کند زیرا م به طور روحانی توسط او کار میکانم‪ ،‬و‬
‫برای ساخت ریلم کار کند‪ .‬ریلم حتما باید تولید و بیرون داده شاود‪ .‬بناابرای باه‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪404‬‬

‫خاطر ای سه دلید‪ ،‬گرت رورت برای ‪ 14‬ماه به هاالیوود مایرود‪ .‬ابتادا او بارای‬
‫هفت روز به پنچگانی میرود تا در غار درهی ببر‪ ،‬جایی که ما بارای مااههاا در‬
‫خلوت بودم‪ ،‬بماند‪ .‬بهتر است که آدمی ببخشد تا دریارت کند؛ در هماهی ماوارد‪.‬‬
‫در دراز مدت شخص درمییابد که همیشه بهتر است ببخشد‪.‬‬
‫روز بعد‪ ،‬یکشنبه ‪ 14‬مارس‪ ،‬بابا پیرامون ساخت خانه‪ ،‬بیشتر گفتوگو نمود‪:‬‬
‫بیایید موضوع خانه را امروز تمام کنیم زیرا راردا وقات نخواهاد باود‪ .‬سااختمان‬
‫‪ 16000‬روپی و اراث و مبلمان ‪ 8000‬روپی خرج برخواهد داشت‪ ،‬جمعاا ‪24000‬‬
‫روپی‪ .‬ما خیلی به پول نیاز داریم‪ .‬به ای دلید است که گرت راورت باه هاالیوود‬
‫میرود‪ .‬نه تنها برای تامی هزینهی ساخت خانه‪ ،‬ای را ما مایتاوانیم باه شاکلی‬
‫اداره کنیم‪ .‬اما دیرتر‪ ،‬ما برای کار بسیار بزرگی به مبلغ زیادی پاول نیااز خاواهیم‬
‫داشت‪ .‬تنها گرت رورت میتواند به سرعت پول درآورد؛ م او را هاد خاواهم داد‪.‬‬
‫ما نمیتوانیم برای ساخت خانه به پول تراست دست بزنیم اماا هرقادر سااختمان‬
‫جدید بسازیم‪ ،‬به تراست تعلق خواهد گررت‪ .‬چه خدمتی بزرگتر از آن که با پول‬
‫کمک کنیم؛ زمانی که شدیدا به آن نیاز است!‬
‫ای گفتوگو پیرامون پول تنها یک تررند از سوی بابا بود‪ .‬رورت گمان کرد کاه‬
‫پول برای کار بابا خیلی مهم است‪ .‬اما ای چنی نبود‪ .‬در یک برهه رورت پیشنهاد‬
‫کرد که هر مااه ‪ 1000‬دالر بفرساتد‪ .‬او پاس از گالیاه درباارهی ایا کاه خیلای‬
‫کندذه شده است و الهام نمیگیرد‪ .‬بابا باه او اطمیناان داد‪« ،‬ما انباار بسایار‬
‫بزرگی از نیروی الهام دارم و مقداری از آن را به تو میدهم‪ .‬پس از چهارده ماه تو‬
‫باید به اینجا پیش م برگردی»‪.‬‬
‫سرانجام تصمیم گررته شد در سپتامبر ‪ 1936‬کار ساخت خانه آغاز گردد؛ زمانی‬
‫که بارندگیهای موسمی متوقف شده و پولهای بیشتری باه دساتشاان رسایده‬
‫است‪ .‬بنابرای هیچ اشخاص جدیدی اجازه نیارتند پیش از دسامبر به هند بیایناد‪.‬‬
‫بابا همچنی میخواست که یک چاه‪ ،‬زده شود تا دیگری نیاز نداشته باشند مانند‬
‫‪405‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫قبد‪ ،‬آب را برای آشامیدن بجوشانند‪ .‬پس از آنکه پاروژه سااخت و سااز ساامان‬
‫گررت‪ ،‬بابا برای گروه پیرامون حالتهای گوناگون ذهنی روش گری نمود‪:‬‬
‫تجربااههااای نیمااه ذهناای هرچنااد کااه در‬
‫سهحی یکسان باشند‪ ،‬گونااگوناناد‪ .‬برخای‬
‫صررا رویاهاا‪ ،‬برخای تجرباههاای دیاداری و‬
‫برخاای از پاایش خباار دادن مصاارف شاادن‬
‫سانسکاراها هستند؛ حتا ذه نیمه آگاه هام‬
‫گررتار اوهام و خیاالت میشاود‪ .‬ایا خیلای‬
‫جالب است‪.‬‬
‫اینک‪ ،‬اوهام و خیاالت چیست؟ بگذاریید باا‬
‫واژگان بازی نکنایم‪ .‬بیاییاد ببینایم کاه باه‬
‫راستی شما میرهمیاد‪ .‬آن رویاا نیسات؛ آن‬
‫همانند وهم و پندار بیهوده اسات‪ .‬تفااوت را‬
‫میتوان با ای نمونهها رهمیاد‪ .‬شاما راحات‬
‫مینشاینید و در ذها خاود تصاویرهایی از‬
‫پنجگانی ‪1938‬‬ ‫منزل‪ ،‬مادر و خانوادهتان پدید میآیند و شما‬
‫با تصویرهایی که میتوانید پیش روی ذه خود بیاورید ساخ مایگوییاد‪ .‬ایا‬
‫تصور است‪ .‬شما خود را در امریکا تصور میکنید که حرف میزنید‪ ،‬مایخوریاد و‬
‫غیره؛ ای تصور و انگاره است‪ .‬اینک در ای تصور و خیال‪ ،‬شاما مایپنداریاد کاه‬
‫واقعا خانه‪ ،‬مادر‪ ،‬خاانوادهی خاود و غیاره را مایبینیاد و حضورشاان را احسااس‬
‫میکنید‪ .‬ای اوهام و خیاالت است‪ .‬یک نمونهی دیگر؛ یکباار از ماردی خواساتم‬
‫باارای ‪ 40‬روز روزهی آب بگیاارد‪ .‬در روز چهاااردهم او چیزهااای عجیباای دیااد‪ .‬او‬
‫شکدهایی دید با ‪ 10‬سر و ‪ 12‬دست که حرف میزدند! او ایا را یاک تجرباهی‬
‫روحانی پنداشت اما م به او اطمینان دادم که آن‪ ،‬اوهام و خیااالت باوده اسات‪.‬‬
‫اینک تفاوت بی اوهام و خیاالت و تجربهی روحانی چیست؟ در اوهام و خیااالت‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪406‬‬

‫شما چیزهایی میبینید؛ چیزهای شگفتآور‪ .‬اماا شاما هرگاز احسااس آراماش و‬
‫مسرت نمیکنید‪ .‬تنها یک تفاوت قهعی بی اوهام و خیاالت و تجرباهی روحاانی‬
‫وجود دارد‪ .‬هنگامی که اوهام و خیاالت وجود دارند‪ ،‬مسرت و آرامش امکاانپاذیر‬
‫نیست‪ .‬در حالت توهم و پندار بیهوده نیز مسرت و آرامش امکاان نادارد اماا ایا‬
‫پریشانی و اشتباهی گررت ‪ ،‬که آیا آن اوهام و خیاالت است یا تجرباهی روحاانی‪،‬‬
‫پایدار نمیماند‪ .‬در اوهام و خیاالت‪ ،‬شما شکدها را میبینید؛ شکدهای غول پیکر‬
‫و یا آدمهای کوتاه قد و غیره‪ .‬اما بازهم تردید دارید که آیا وجود دارند یا نه‪ .‬اما در‬
‫توهم و پندار بیهوده شما چیزهای را به عنوان ای که وجود دارند مایپذیریاد‪ ،‬در‬
‫حالی که به راستی وجود ندارند‪ .‬اوهام و خیاالت همانند کابوسی آگاهانه است!‬
‫آنگاه ای پاسخ و پرسشها بی گرت رورت و بابا رد و بدل شد‪:‬‬
‫رورت‪ :‬چه گونه میتوان چیزهایی که هرگز دیده نشده اند را تصور نمود؟‬
‫بابا دیکته کرد‪ :‬شما در گذشتههای دور‪ ،‬دورانهای گذشته چیزهاایی دیادهایاد‪.‬‬
‫شما نمیتوانید چیزی تولید کنید که هرگز ندیدهاید‪ .‬تصور و تخید‪ ،‬بیکران است‪.‬‬
‫اما گاه در رویاهاتان شما رخ دادهایی میبینید که سالهاا بعاد روی مایدهناد و‬
‫ناگهان به یاد میآورید که آن را در رویا دیدهاید‪ .‬گاه شاما چیزهاایی خنادهدار و‬
‫عجیب و غریب میبینید که معنایی ندارند‪ ،‬و یا اشخاصی را میبینید که هرگز در‬
‫ای زندگی ندیدهاید اما شما آنها را یا در گذشته دیدهاید یا در آینده خواهد دید‪.‬‬
‫گرت‪ :‬هنگامی که رویدادهای آینده را در رویا میبینید‪ ،‬آیا آنها را دیدهاید؟‬
‫بابا‪ :‬شما آن را دیرتر خواهید دید‪ ،‬حتا اگر آن را هنوز ندیدهایاد‪ .‬تصاور و تخیاد‬
‫همیشه چیزی است که شما آن را دیدهاید و یا در آینده خواهید دید‪.‬‬
‫رورت‪ :‬سفرهای نیمه لهیف یا اَستِرال چگونه است؟‬
‫بابا‪ :‬اشخاص‪ ،‬آگاهانه یا ناآگاهانه سفرهای نیمه لهیف را در پیش میگیرناد اماا‬
‫آنهایی واقعا اهمیت دارند که آگاهانه انجام میگیرند‪ .‬شما عمال تجربه می کنیاد‬
‫که جدا از بدن خاکی هستید و بدن لهیاف داریاد و باا چشامهاای بادن لهیاف‬
‫میبینید و با بینی بدن لهیف میبویید‪ .‬هنگامی خواب هستید و رویا مایبینیاد‪،‬‬
‫‪407‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫ای بدن خاکی مورد استفاده قرار نمیگیرد اما بازهم شما مایبینیاد‪ ،‬مایبوییاد‪،‬‬
‫میشنوید میچشید و غیره‪ .‬شما همهی آنها را با بدن لهیف انجام میدهید‪ ،‬اماا‬
‫نه آگاهانه‪ .‬زمانی که شما آن را آگاهانه انجام دهید‪ ،‬عمال تجربه میکنید که جادا‬
‫از بدن هستید‪ .‬شما میبویید‪ ،‬میخورید‪ ،‬میشنوید‪ ،‬احساس مایکنیاد و هماهی‬
‫ای ها را عینا تجربه میکنید و مانند ای است که با بدن خاکی انجام میدهیاد و‬
‫نه به طور مبهم که در رویا انجام میگیرد‪ .‬آنگاه شما به راستی بدن را باه عناوان‬
‫یک ردا احساس میکنید؛ شما آن را مانند یک ت پوش درمیآورید و میپوشاید‪.‬‬
‫در واقع ای تصور و خیال نیست‪.‬‬
‫رورت‪ :‬بابا چه رخ می دهد هنگامی که شخصی با شاما تمااس ذهنای مساتقیم‬
‫برقرار میکند؛ به شما میاندیشد؟‬
‫بابا با تاکید‪ :‬اینک ای خیلی مهم است‪ .‬تفاوت بی تماس‪ ،‬و تصور و تخید بسیار‬
‫ظریف است‪ .‬با ای حال‪ ،‬دنیایی از تفاوت وجود دارد‪ .‬هنگاامی کاه شاما تصاور و‬
‫خیال میکنید‪ ،‬هدری وجود ندارد اما وقتی تماس میگیرید‪ ،‬شما هدف دارید‪.‬‬
‫آنگاه مالکوم شالس گفت‪ :‬ای روش است اماا حتاا در تمااس‪ ،‬شاما از تصاور و‬
‫خیال استفاده نمیکنید؟‬
‫بابا‪ :‬بله؛ تصور و خیال در پسزمینه است‪.‬‬
‫سپس موضوع «پس از مرگ» پیش کشیده شد و بابا پیراماون جهانم و بهشات‬
‫چنی روش گری نمود‪:‬‬
‫جهنم و بهشت حالتهای ذهنی هستند‪ ،‬و نه مکانهایی‪ .‬در ای حالتها‪ ،‬امیاال‬
‫و آرزوهای ذه و گنجایش و تواناییاش برای دریارت‪ ،‬به شدت زیااد مایگاردد‪.‬‬
‫برای نمونه‪ :‬شما جان سپرده و مردهاید! ای بدان معنی است که شما بدن را رهاا‬
‫میکنید اما به عنوان روح منفرد ادامه میدهید‪ .‬ذه و نفس یاا خاودی مجاازی‬
‫شما نیز ادامه مییابد و تاریرات یا سانسکاراهای درون ذه تان در آنجا هست‪.‬‬
‫یکی از ای تاریرات‪ ،‬نوشیدن مشروبات الکلی اسات‪ .‬ایناک ایا تااریر یاا نقاش‬
‫ذهنی باید به وسیلهی نوشیدن مشروبات الکلی‪ ،‬پاک گردد و از بی برود‪ .‬اما اینجا‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪408‬‬

‫در ای حالتِ بدون بدن‪ ،‬ررایند نوشیدن تنها از راه اندیشیدن و آرزو نمودن است‪.‬‬
‫ای در حالی است که لذت ذهنی خیلای شادیدتر اسات و بیشاتر دوام دارد‪ .‬در‬
‫اینجا اندیشه‪ ،‬مشروب است‪ .‬اینک شما میتوانید تنهاا باا اندیشایدن‪ ،‬از نوشایدن‬
‫لذت ببرید‪ .‬اما چون پیوند و اتصال با وسیلهی خاکی وجود ندارد‪ ،‬شما نمیتوانیاد‬
‫مست شوید‪ ،‬زیرا شما برای سرخوش و سرمست شدن باید شراب خاکی بنوشید‪.‬‬
‫رورت پرسید‪ :‬منظور از تسخیر روح یا ج زدگی چیست؟‬
‫بابا روی تخته هجی کرد‪:‬‬
‫موردهای معینی وجود دارند که بادن خااکی مجباور مایشاود پایش از آنکاه‬
‫سانسکاراهای شخص به طور کامد مصرف و خرج شوند رهاا گاردد‪ .‬یکای از ایا‬
‫موردها هنگامی است که شخص خودکشی میکند‪ .‬گرچاه بادن مارده اسات اماا‬
‫نیروی محرک تمامی تاریرات (خاکی ادامه مییابد؛ شخص شبح میشود‪.‬‬
‫شخص میخواهد بنوشد‪ ،‬بخورد و غیره‪ ،‬خیلی خیلی شدید‪ ،‬تا آنجا که با به کار‬
‫گررت وسیلهها و ابتکارهای غیر طبیعی وارد بادن شخصای دیگاری مایشاود و‬
‫منتظر ررصت میماند و هنگامی که شما را در حال مشروب خوردن مییابد (باباا‬
‫به یکی از ارراد گروه اشاره میکند با نوشیدن مشروب به وسیلهی تو؛ یعنی بادن‬
‫تو‪ ،‬آن خواست و آرزو را برآورده میسازد‪ .‬یا زمانی که او باید خشم را تجربه کند‪،‬‬
‫هنگامی که تو خشمگینی‪ ،‬آن را به وسیلهی تو؛ یعنی بدن تو‪ ،‬تجربه میکند‪ .‬ای‬
‫یک واقعیت است‪.‬‬
‫ای سخنان بابا‪ ،‬پایان آن بحث و گفتوگاو را رقام زد و گاروه باه رخاتخاواب‬
‫ررستاده شد‪ .‬آن شامگاه گروه غربیها میبایست زود بخوابند زیرا کاه باماداد روز‬
‫بعد بنا بود با بابا راهی مهرآباد شوند‪ .‬بابا به منظور دور ماندن از گرمای روز هنگام‬
‫رانندگی‪ ،‬آنان را ساعت ‪ 1‬بامداد از خواب بیدار کرد‪ .‬پس از نوشایدن چاای گارم‪،‬‬
‫آنان ساعت ‪ 2‬بامداد راهی شدند‪ .‬بابا صاندلی هار شاخص را در هار یاک از ساه‬
‫اتومبید تعیی و از روی شوخ طبعی رهرستی از نامهای مستعار جدید هر یاک از‬
‫غربیها را نیز بر دیوار نصب کرد‪:‬‬
‫‪409‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫در اتومبید رورد‪ :‬الیزابت جاودانه رانندگی میکند؛ نوریا ماما؛ رانو ذه جهاانی؛‬
‫روانو بهشتها؛ نانی محبوب الهی؛ کیتی عشق؛ کانوته و کیپی مزاحمتها‪.‬‬
‫در اتومبید شورلت‪ :‬پندوی بزرگ بناست رانندگی کند؛ تام عاشق‪ ،‬مالکوم مجله؛‬
‫جی جواهر؛ مری شاد؛ وید ارادهی الهی؛ نادی داننده‪.‬‬
‫در اتومبید اُپد‪ :‬بابا بیکران الهی؛ ادی سینیور تختهی الفبا راننادگی مایکناد‪.‬‬
‫مارگارت روح مقادس؛ دلیاا چامپاا (درختای شاکورا ؛ و یاک پسار (جلیاد و یاا‬
‫باگیرات ‪.‬‬
‫پس از ای دیدار یک روزه از مهرآباد‪ ،‬گروه آخر همان شب به ناسیک بازگشت و‬
‫بابا را با اتومبید به اشرام راهوری بردند؛ جایی که سکنی داشت‪.‬‬
‫‪ 18‬مارس‪ ،‬بابا گرت رورت را روانهی غار درهی ببر در پنچگانی نمود تا بارای دو‬
‫روز در خلوت بنشیند‪ .‬اما زمانی که رورت غار را بازرسی کرد‪ ،‬با دیدن مورچههای‬
‫سیاه تنومند درون غار هراسان گردید و برای کشت شان درآنجا حشرهکش پخش‬
‫کرد‪ .‬با ای حال شامگاهان هنگامی که دید مورچهها بازگشتهاند پریشان و ناراحت‬
‫گردید و تمام حواسش بر آنها متمرکز شده بود و در اندیشه ررو ررت را مشاکد‬
‫یارت اما هنگامی که به بابا اندیشید‪ ،‬احساس امنیت کرد‪.‬‬
‫مصمم به ترک هند‪ ،‬گرت رورت از پنچگانی راهی مهرآباد شد تاا باا باباا دیادار‬
‫نماید‪ .‬در درازای گفتوگو او دوباره خواستش را برای بازگشت به هالیوود و سخت‬
‫کار کردن و درآوردن پول برای تامی هزینهی اشرام و پروژه ریلم بابا تکرار کارد‪.‬‬
‫بابا پذیررت که گرت را به امریکا بفرستد و به او قول داد تا در تاالشهاایش او را‬
‫یاری نماید‪ .‬در یک نقهه‪ ،‬رورت ابراز ناامیدی کرد و گفت‪« ،‬م دارم دست خالی‬
‫برمیگردم»! منظور رورت ای بود که هیچ تجربهی روحانی نداشته است‪ .‬اماا باباا‬
‫چنی روش گری نمود‪« ،‬تو نمیدانی مدت زمان اقامتت در هند چه معنایی دارد‪.‬‬
‫تو همهی آن را دیرتر خواهی رهمید‪ .‬ای همانند یک زن باردار است کاه تماامی‬
‫مدت از تحمد بار بچهای که در رحم دارد ناراحت‪ ،‬پریشان و بیقرار است اما پس‬
‫از زایمان‪ ،‬احساس سبکی‪ ،‬شادی و آزادی میکناد‪ .‬تاو ایناک داری برمایگاردی‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪410‬‬

‫سرشار از تجربههای خاص‪ ،‬هرچند از آنها خبر نداری‪ .‬ای است دلیاد پریشاانی‬
‫زیاد و حتا دلخوری و چرایی احساس تو که داری دست خالی میروی‪ .‬اما زماانی‬
‫که پرده شکارته و گشوده شاود‪ ،‬ناور‪ ،‬داناش‪ ،‬رهمیادگی و درک روحاانی وجاود‬
‫خواهد داشت و تو همه چیز را خواهی دانست»‪.‬‬
‫‪ 24‬مارس‪ ،‬گرت رورت همراه با چانجی از ناسیک راهی شد و با پیروی از دستور‬
‫بابا‪ ،‬روز بعد با کشتی کانته وردِه به سوی کالیفرنیا حرکت کرد‪ .‬او هرگز دیگر باباا‬
‫را ندید‪ .‬ررت رورت‪ ،‬آغازِ پایان اشرام ناسیک را رقم زد‪ .‬و همچنی ایا کاه چارا‬
‫مجلهی اواتار هرگز به چاپ نرسید‪ .‬اما برنامهی نشر به طور کلی کنار گذاشته نشد‬
‫و بنا شد کار نشر ‪ 18‬ماه دیرتر زیر عنوان مهربابا جورنال آغاز گردد‪.‬‬
‫ایدههای گرت رورت معصومانه و سادهلوحانه بودند‪ .‬او یک ریلمنامهنویس موراق‬
‫هالیوود بود که نوشتههایش رروشی پر سود برایش داشت و اینک پاس از ساپری‬
‫کردن ماهها با یک استاد خدا ‪ -‬آگاه در هنادِ اوکالات (جاادوگری ‪ ،‬باه خاناهاش‬
‫بازگشته و مشتاق بود که دوباره در حررهی ریلم سازی مشاغول باه کاار شاود و‬
‫هزاران دالر به دست آورد و برای بابا بفرستد‪ .‬تنها اندیشهی رورت ای بود که بابا‬
‫چه قدر به او خواهد بالید‪ .‬با ای حال‪ ،‬کارها آن طور که او برنامهریزی کرده بود از‬
‫آب درنیامد‪ .‬در واقع اگر او در هند مانده بود و اجازه داده بود بابا بارای آینادهاش‬
‫تصمیم بگیرد‪ ،‬هوشمنداتر بود تا آنکه برنامهیهایش را در راستای کمک باه باباا‬
‫ررمولبندی کند‪ ،‬هرچند که او در مورد برنامههایش بسیار رو راست و بیریا باود‪.‬‬
‫مهربابا به ندرت به کسی که بسیار مشتاق انجام کاری بود و برای اجازهی آن نازد‬
‫او میآمد‪ ،‬نه نمیگفت‪ .‬بابا به شخص اجازه میداد برای دنبال کردن رویاهایش از‬
‫رکرش استفاده کند تا خود‪ ،‬هوشمندی واگذار کردن همه چیز باه استتاد را یااد‬
‫بگیرد‪ .‬درست است که بابا پذیررت رورت را به خانه بفرستد‪ ،‬اماا دلیاد اصالیاش‬
‫پارشاری خود آن مرد بود‪.‬‬
‫کارها به طور غم انگیزی برای گرت رورت رقم خورد‪ ،‬زیرا هنگامی که به هالیوود‬
‫برگشت‪ ،‬با سالها بیکاری و بیرعالیتی روبهرو گردید و به شدت زیار باار قارض‬
‫‪411‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫ررت و با نامههای بلند باالیی که برای بابا مینوشت‪ ،‬وضع اسفناکش را مو باه ماو‬
‫شرح میداد‪ .‬پیدا نکردن کار برای او شکنجهی محض بود و از ای که نمیتوانست‬
‫برای هدف بابا پول درآورد دستخوش ناکامی و ناامیدی ژرف گردید‪ .‬اما تنااقض و‬
‫طنز تلخ موضوع ای بود که در ای بازهی زمانی از تماس با بابا‪ ،‬گاه مهربابا عماال‬
‫برای او پول میررستاد‪ .‬پس از چند ماه نامه نگاری و ارتبان بی باباا و راورت‪ ،‬او‬
‫در یکی از نامههای «ناله آمیز»اش‪ ،‬آنچنان که خودش آنها را مینامیاد‪ ،‬از باباا‬
‫خواست برای کمک به او کاری بکند‪ .‬زمانی که بابا در ررانسه بود ناماهای کاه در‬
‫ادامه میآید‪ ،‬به تاریخ ‪ 3‬اکتبر ‪ 1937‬را برای رورت ررستاد‪.‬‬
‫اینک میدانی نیروی پول درآوردنت‪ ،‬همانند تمامی استعدادهایت لهفی است از‬
‫سوی م ‪ ،‬و آن طور که برای تکامد و پیشررت روحانیات بهتری میانگارم‪ ،‬آن را‬
‫اهدا میکنم و یا جلوی آن را میگیرم‪ .‬تو در نامهات گفتای زنادگیات را باه ما‬
‫تسلیم کردی؛ هیچ آرزو و بلندپروازی نداری جز خدمت باه ما ‪ ،‬و ساربازی کاه‬
‫آماده است رراخواند شود‪ .‬اما ظاهرا رراخوانی که از تو شده است را دوست نداری‪.‬‬
‫تو میخواهی جنگ بر اساس ایدهها و اندیشههای خودت رهبری شود‪ ،‬نه م ‪.‬‬
‫گرت عزیز کوشش ک به یاد آوری که داری کار مرا که به اندازهی خودم قدیمی‬
‫و که است انجام میدهی‪ .‬در تسلیم نمودن خودت به م ‪ ،‬باید آمادهی پیروی از‬
‫دستوراتم باشی؛ بیچون و چارا و بادون اهمیات دادن باه نتیجاههاایش کاه در‬
‫دستهای م است و بستگی باه خواسات و ارادهی ما دارد‪ .‬ما همیشاه سار‬
‫قولهایم ایستادهام اما با راه و روش و زمانبندی خودم‪.‬‬
‫م نویسنده نیستم‪ ،‬بنابرای آن طور که ممک است تاو دوسات داشاته باشای‬
‫خودم را ابراز نمیکنم‪ .‬م آموزگار نیستم‪ ،‬بنابرای از قبد به تو نمایگاویم درس‬
‫رردا چه خواهد بود‪ .‬م خداوندم‪ ،‬بزرگتری آزادی بخش‪ ،‬و اگر مایدانساتی باا‬
‫آزمونها و رنجهایی که پشت سرگذاشتی‪ ،‬از زمانی که راهی شدی‪ ،‬چه گاامهاای‬
‫بلندی به سوی آزادی برداشتی؛ به جای پر شادن از گلاه و ناخشانودی‪ ،‬سراسار‬
‫سپاسگزار میشدی‪.‬‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪412‬‬

‫ای حقیقت دارد که م از اوضاع و شارایط‬


‫زندگی روزمره استفاده میکنم تاا مریادانم را‬
‫آزاد سااازم امااا م ا از آنهااا بااه روشاای کااه‬
‫رراسوی درک عقد اسات اساتفاده مایکانم‪.‬‬
‫بنابرای نباید انتظار داشته باشی که نقشاهی‬
‫برنامههایم را به تو بادهم؛ خاواه انفارادی یاا‬
‫جهانی‪ .‬به م ایمان داشته باش‪ ،‬ایمانی اعلی‪.‬‬
‫م همیشه با تاو هساتم و تاو را باه عناوان‬
‫وسیلهی خودم؛ پسر خودم‪ ،‬راهنمایی میکنم‪.‬‬
‫هر آنچه که صورت گیرد در تمام کارهایی که‬
‫تریمباک‪ ،‬آوریل ‪1937‬‬
‫انجام میدهای و یاا نمایدهای‪ ،‬همیشاه باا‬
‫خواست و ارادهی م است! تو یک ساز در ارکستر الهی م هستی‪ ،‬سازی که باه‬
‫آن نیاز دارم اما باید کامد شود‪ .‬م هرگز تو را ناامید نمیکنم و تو هم مرا ناامیاد‬
‫نخواهی کرد‪ .‬تو باید همانطور که دلیر بودهای‪ ،‬دلیر باشی‪.‬‬
‫بابا بامداد پنجشنبه ‪ 25‬مارس غربیها را برای پیک نیک به تریمباک برد‪ ،‬بیست‬
‫و چهار کیلومتر دورتر از ناسیک جایی که رودخاناهی گااداوری از آن سرچشامه‬
‫میگیرد‪ .‬گروه ساعت ‪ 5‬بامداد با سه اتومبید از ناسایک راهای شاد‪ .‬در کوهپایاه‬
‫آنان از اتومبیدها پیاده شدند و شروع کردند به باال ررت از ‪ 700‬پله کاه در کاوه‬
‫کنده شده بود‪ .‬بابا دستور داد جی و نانی و چند ت دیگر که حالشان خوب نبود‬
‫را روی صندلیهایی که بی دو تیرک عمودی تاب میخورد باه بااال ببرناد‪ .‬روی‬
‫قله‪ ،‬بابا سرچشمهی رودخانهی را به گروه نشان داد و سپس آناان را باه نقهاهای‬
‫سایهدار راهنمایی کرد تا سبدهای ناهار پیک نیاک را بااز کنناد و غاذایی سابک‬
‫بخورند‪ .‬دیرتر در حالی که هنوز بامداد بود بابا به آنان گفت غذای خورده نشده را‬
‫بستهبندی کرده و به راه ارتند؛ سپس بابا آنان را برای قدم زدن و گردش برد‪ .‬پس‬
‫از یک ساعت پیادهروی‪ ،‬اعضای گروه به طور قابد چشمگیری خسته شده بودند‪.‬‬
‫‪413‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫تریمباک‪ ،‬پیک نیک‪ ،‬آوریل ‪ .1937‬ایستاده از سمت چپ‪ :‬ادی جونیور‪ ،‬کالینگاد‪ ،‬روانو و تام شارپلی‬
‫روی درخت‪ :‬رانو‪ ،‬ویل‪ ،‬ادی سینیور‪ ،‬فرینی‪ ،‬بابا‪ ،‬الیزابت و مارگارت‪.‬‬

‫آنگاه بابا از دلیا خواست چای درست کناد و خااطر نشاان نماود گرسانه اسات‪.‬‬
‫سپس بابا پرسید‪« ،‬چرا همهی شما غذا نمیخورید»؟‬
‫دلیا اعتراض کرد و گفت زیرا چیزی برای شام باقی نمیماند‪ .‬بابا گفت‪« ،‬آن مهم‬
‫نیست؛ ما غذا میخوریم» و به همگان اشاره کرد بنشینند‪ .‬آنان سابدها را دوبااره‬
‫باز کردند و غذا و چای برای همگان سرو شد‪ .‬گرچه تنها ساعت ‪ 10‬بامداد بود اما‬
‫آنها هماکنون ناهار‪ ،‬چای و شامشان را هم خاورده بودناد‪ .‬باباا دیکتاه کارد‪« ،‬از‬
‫آنجایی که کار دیگری باقی نمانده انجام دهیم و غذا هم تمام شده است‪ ،‬باید باه‬
‫خانه برویم»‪ .‬آن زمان‪ ،‬خورشید در اوج آسمان بود و آنان از راه دیگری به پاایی‬
‫کوه ررتند و پس از رسیدن به جاده‪ ،‬بیدرنگ به مهر ریتِریت برگشتند‪.‬‬
‫یکشنبه ‪ 28‬مارس‪ ،‬شیری مای برای دیادن باباا باه مهرآبااد آماد‪ .‬دیادارهای او‬
‫معموال دربارهی امور خانوادگی بود‪.‬‬
‫‪ 31‬مارس‪ ،‬مالیا رودیار یک طالع بی و زن آقای دی رودیار که در گشت و گذار‬
‫از هند بود به ناسیک آمد‪ .‬آقا و خانم رودیار در ‪ 1931‬در بوستون باه دیادار باباا‬
‫آمده بودند و بار دیگر در ‪ 1932‬در هالیوود از بابا دیدار نمودند‪ .‬در درازای دیادار‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪414‬‬

‫مالیا با بابا‪ ،‬بابا به او گفت‪« ،‬دلیری و پایداری بر تمامی مشکالت چیره میگردناد‪.‬‬
‫محکم بایست و دلسرد نشو و اشتیاقت را نگااه دار‪ .‬خداوناد‪ ،‬درون تاو اسات‪ .‬تاو‬
‫جهان بیکرانی اما باید پرده از روی آن برداری و به آن پی ببری‪ .‬م همیشه باه‬
‫تو کمک خواهم کرد‪ .‬آنجا که اشتیاق و اراده‪ ،‬ژرف و نیرومناد اسات‪ ،‬مکاانهاا و‬
‫شرایط ریزیکی مهم نیستند‪ .‬ای مسایلهی شاکیبایی و گاام برداشات بایپایاان‬
‫نیست؛ مسیله ای است که چگونه و کجا گام برمیداری اما اگر در سمت و ساوی‬
‫اشتباه باشد‪ ،‬هدر دادن انرژی و وقت است‪ .‬و اگر بیشتر دور شوی‪ ،‬وقتی زمان ررا‬
‫برسد‪ ،‬البته برخواهی گشت اما آن یک روند خیلی طوالنی خواهد بود»‪.‬‬
‫از مالیا دعوت شد که در اشرام ناسیک بماند و او ساه هفتاه ماناد و ساپس باه‬
‫امریکا بازگشت‪.‬‬
‫بابا به غربیها دستور داده بود هر بامداد یک ساعت مراقبه کنند‪ 2 .‬آوریاد‪ ،‬باباا‬
‫پیش از ررت به مهرآبااد‪ ،‬آناان را ترغیاب نماود کاه مراقباه را جادی بگیرناد و‬
‫همچنی تاکید کرد آنان باید همیشه در هار کااری کاه انجاام مایدهناد باه او‬
‫بیندیشند و او را یاد کنند‪ .‬بابا گفت‪:‬‬
‫کوشش کنید آن را بسیار بسیار جدی انجام دهید انگار تمام زندگی روحانیتاان‬
‫به آن بستگی دارد؛ و نه رقط به عنوان تمری و مشق و یا امری خساته کنناده و‬
‫یا مانند خوردن روغ کرچک‪ .‬روش شد؟ یکبار که ذرهی کوچکی از آنچاه کاه‬
‫قصد دارم به شما بدهم را تجربه کنید‪ ،‬آنگاه مسرت آمیاز خواهاد باود کاه رقاط‬
‫بنشیند و بر م تمرکز کنید‪ .‬تا آن زمان کوشش کنید آنچه که به طاور جداگاناه‬
‫به تک تک شما گفتهام را به معنی واقعی کلمه انجام دهید‪ .‬شما باید در هر کاری‬
‫که میکنید مرا یاد کنید‪ .‬بخورید‪ ،‬برقصید‪ ،‬اما در آن کار‪ ،‬خود را رراموش کنید و‬
‫در عوض به م بیندیشید‪ .‬هرچه کمتر باه خودتاان بیندیشاید و بیشاتر باه باباا‬
‫بیندیشید‪ ،‬نفس زودتر از بی میرود و بابا باقی میماند‪ .‬زماانی کاه شاما‪ ،‬یعنای‬
‫نفس‪ ،‬به طور تمام و کمال از میان بروید‪ ،‬م با شما یکی هستم‪.‬‬
‫‪415‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫بابا با ادی سینیور گلیلی دادندا بازی میکند‪ .‬مارگارت و کیتی و گروه تماشا میکنند‪.‬‬
‫پیک نیک در تریمباک ‪ -‬آوریل ‪1937‬‬

‫بنابرای ‪ ،‬ذره ذره شما باید از میان بروید‪ .‬امروز بینی شما‪ ،‬رردا گوشهای شاما‪،‬‬
‫سپس چشمهای شما‪ ،‬دستهای شما؛ همه چیز‪.‬‬
‫هنگامی که غذا میخورید‪ ،‬میخوابید‪ ،‬میبینید و میشنوید‪ ،‬به م بیندیشید‪ .‬از‬
‫همه چیز لذت ببرید اما رکر کنید که همگی بابا است‪ .‬بابا از آن لذت میبرد‪ .‬باباا‬
‫دارد آن را میخورد‪ .‬راحت در بابا بخوابید و هنگامی که بیدار مایشاوید باه یااد‬
‫داشته باشید ای بابا است که بیدار میشود‪ .‬ای یک اندیشاه را همیشاه باا خاود‬
‫داشته باشید‪ .‬اگر کار اشتباهی از شما سر میزند‪ ،‬رکر کنید باباا اسات کاه خهاا‬
‫میکند‪ .‬اگر درد دارید‪ ،‬رکر کنید بابا است که درد میکشد‪ ،‬آنگاه در تمام مادت‬
‫بابا خواهد بود‪ .‬در اول آورید‪ ،‬زندگی جدیدی آغاز خواهد گردید‪ .‬بکوشید خودتان‬
‫را رراموش کنید و همه چیز را به عناوان باباا انجاام دهیاد و شاما از کااری کاه‬
‫میکنید لذت خواهید برد‪ .‬همه چیز به راستی مسرت است؛ سراسر عشق‪ .‬ای ماا‬
‫هستیم که بدبختی را آرریدهایم‪.‬‬
‫بابا سپس به همراهی چانجی و رانندهی اتومبید به راه ارتادند و ‪ 7:15‬بامداد باه‬
‫مهرآباد رسیدند‪ .‬در ‪ 6‬آورید بابا به ناسیک برگشت و دو روز بعاد غربایهاا را باه‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪416‬‬

‫درهی آنانااااااد ‪ Anand‬در ‪12‬‬


‫کیلااومتری باارد‪ .‬آن نقهااهای‬
‫بسیار زیبا برای پیک نیاک در‬
‫ساحد رودخانهی گادآوری بود‬
‫که با درختان انبه در بر گررته‬
‫شده و باباا در حاال و حاال و‬
‫هااوای بساایار شاااد و تفااریح و‬
‫بازی بود‪ .‬آنان ‪ 7:15‬باماداد باا‬
‫بابا در حال بازی گیلی داندا – تریمباک آوریل ‪1937‬‬ ‫سه اتومبید از ناسایک باه راه‬
‫ارتادند‪ .‬یکای از اتومبیادهاا را‬
‫ررینی و دیگری را الیزابت رانندگی کرد‪.‬‬
‫نانی گیلی گرچه بنابر دستور بابا برای چهد روز روزهی مایعات گررته بود و تنها‬
‫روزی سه لیوان آب پرتفال مینوشید با ای حال آناان را همراهای کارد‪ .‬باباا از او‬
‫خواست در سایه بنشیند و راحت باشد در حالی که خودش و دیگران گیلی دادندا‬
‫و تنیسِ روی عرشهی کشتی‪ ،‬بازی کردند‪ .‬حدود ساعت ‪ 10:30‬نورینا به ریتریت‬
‫بازگشت و با خودش ناهار گرم برنج و اسفناج و سبزیجات آورد‪ .‬بابا غذا را خودش‬
‫روی بشقابهایی که از برگ درخت بودند کشید و همراه با گروه غذا خورد‪ .‬پاس‬
‫از صرف ناهار‪ ،‬آنان اساتراحت کردناد و ساپس باه باازیهاای ورزشای بیشاتری‬
‫پرداختند‪ .‬نورینا همچنی نوشیدنیهایی بستهبندی کرده و با خود آورده بود‪ .‬باباا‬
‫برای خودش یک نوشیدنی گوارا؛ معجونی از آبِ جو‪ ،‬آب گازدار‪ ،‬آب پرتقال و آب‬
‫هندوانه درست کرد و برای دسر به همگان برشی از هندوانه داد‪ .‬عصرگاه‪ ،‬غربیها‬
‫گرد بابا نشستند و با تعریف داستانهای خندهدار او را سرگرم نمودند‪.‬‬
‫کتاب چارلز پردام با عنوان مرشد کامد به تازگی در انگلستان چاپ شاده باود و‬
‫چند کپی از آن به دستشان رسید؛ بابا کتاب را به نورینا‪ ،‬ناادی و کیتای نشاان‬
‫داد‪ .‬بابا ساعت ‪ 5:30‬عصر از ناسیک به راهوری ررت و سپس راهی مهرآباد شد‪.‬‬
‫‪417‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫صبح زود ‪ 10‬آورید‪ ،‬غربیها وارد مهرآباد شدند و غروب همان روز برگشتند‪ .‬روز‬
‫بعد بابا به راهوری ررت و در ‪ 12‬آورید به روشنی خاطر نشان سااخت کاه دیگار‬
‫نمیخواهد دو تشکیالت را نگاه دارد؛ او بیان نمود‪« ،‬تمام امور یا بایاد در مهرآبااد‬
‫باشد یا در راهوری و نه در هردو»‪ .‬بابا به داکه دستور داد مالک زمای را ببیناد و‬
‫تالش کند مقدار بیشتری زمی از او اجاره کند‪ ،‬وگرنه اشرام میبایست به مهرآباد‬
‫جا به جا شود‪ .‬داکه‪ ،‬مالک را دید اما او از اجاره دادن زمی بیشتر سر باز زد‪.‬‬
‫همچنی در ‪ 12‬آورید‪ ،‬رستم با ریلمبردار و کارگردان شرکت ریلم امپریاال باه‬
‫راهوری آمد‪ .‬آنان چند دقیقه ریلم از اشرام ناسیک و غاذا دادن باباا باه سااکنی‬
‫اشرام گررتند تا آن را به ریلمهایی که از جش زادروز بابا در ناسیک گررته بودند‬
‫اضاره کنند‪ .‬ساعت ‪ 8‬شب همان روز پس از آن که همه شام خورده بودند‪ ،‬بابا باه‬
‫طور سرزده به راهوری آمد‪ .‬ای در حالی است که گروه تا سهشنبه انتظار دیدار او‬
‫را نداشت‪ .‬آنان مانند همیشه‪ ،‬بیرون ساختمان اصلی ایستادند‪ ،‬و پیاده شدن بابا از‬
‫اتومبید را تماشا نمودند‪ .‬بابا به آنان اشاره نمود که جلاو نیایناد و او را در آغاوش‬
‫نگیرند؛ آن طوری که گهگاه انجام میدادند‪ ،‬زیرا به طور درونی در حال کاار باود‪.‬‬
‫بابا به آنان دستور داد به طور کامد ساکت باشند و به آنان اجازه داد گارد او روی‬
‫پلههای ایوان بنشینند‪.‬‬
‫هنگامی که بابا در ناسایک باود‪ ،‬کیپای ساگ الیزابات معماوال در نزدیکای باباا‬
‫میچرخید‪ .‬آن سگ با دیدن بابا به سوی او ررت و شروع کرد به لایس زدن پاای‬
‫او‪ .‬آنگاه بابا چند لحظه سگ را در آغوش گررت‪.‬‬
‫پس از مدت کوتاهی‪ ،‬بابا پرسید کیتی دیوی کجاست‪ .‬کیتای بارای قادم زدن‬
‫ررته بود و گرچه هماکنون هوا تاریک بود اما هنوز برنگشته بود‪ .‬باباا گاروه را باه‬
‫باغچه راهنمایی کرد تا در آنجا بنشینند‪ .‬سپس دوباره پرسید کیتی کجاست‪ .‬پس‬
‫از نشستی کوتاه‪ ،‬بابا در حالی که برای استراحت به اتااقش میررات‪ ،‬باه یکای از‬
‫غربیها دستور داد ای پیام باه کیتای را برسااند‪« ،‬باه کیتای بگاو از هار جهات‬
‫شگفتانگیز است‪ ،‬خوب و بد»‪.‬‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪418‬‬

‫با وجود آنکه‬


‫غربیهاا ایناک‬
‫چهار ماه بااهم‬
‫بودنااااد امااااا‬
‫اخااتالفهااا و‬
‫دعواهای پایش‬
‫پاااا ارتااااده در‬
‫اشاارام ناساایک‬
‫از سمت چپ‪ :‬دلیا‪ ،‬نادین‪ ،‬مارگارت‪ ،‬بابا و نورینا ‪1937 -‬‬
‫پابرجااا بااود و‬
‫ادامه داشت‪.‬‬
‫بعد از ظهر ‪ 13‬آورید‪ ،‬بابا به ای مشکد اشاره کرد و پیرامون تفاوت بی نیااز و‬
‫خواسته روش گری نمود‪:‬‬
‫همان طور که امروز صبح گفتم‪ ،‬زمان ررا رسیده است که شروع به مردن کنایم‪.‬‬
‫نه یک مرگ و میر عادی؛ بلکه مرگ خواستههای دونمایاه و پسات‪ .‬در هماهجاا‬
‫سراسر مسرت و شادی است اما همهی مردم بدبخت هستند‪ ،‬به دلید نادانی‪ ،‬کاه‬
‫آنان را به برآوردن خواستهها و آرزوها وامیدارد‪ .‬با ای حال‪ ،‬هدف تک تک ارراد و‬
‫همگان دستیابی به حالت بیآرزویی است‪ .‬آیا روش است؟ زمانی که شاما هایچ‬
‫چیز آرزو نکنید و نخواهیاد‪ ،‬باه راساتی سراسار شاادی و مسارت درک ناشادنی‬
‫بیکران است‪ .‬بگذارید خواستهها و آزوها بمیرند‪ .‬اما چگونه؟‬
‫شما میلیونها چیز میخواهید‪ .‬شما میگویید ای را میخواهم‪ ،‬آن را میخواهم‪.‬‬
‫اگر بنا بود حساب خواستههای خود را نگاه دارید – آه خدایا!‬
‫نیازها به معنی خواستهها نیستند‪ .‬هرچیزی رراسوی نیاز‪ ،‬یاک خواساته را رقام‬
‫میزند‪ ،‬و خواست ‪ ،‬ناگزیر به رنج دام میزناد‪ .‬بناابرای بهتاری تاالش خاود را‬
‫بکنید تا کمتر و کمتر از آنچه که رراسوی نیازهاای شماسات بخواهیاد‪ .‬بکوشاید‬
‫بیشتر و بیشتر عشق بورزید‪ .‬آنگاه کمتر از آنچه کاه رراساوی نیازهاای شماسات‬
‫‪419‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫خواهید خواست و خواستار عشقِ بیشاتر‬


‫میشوید‪ .‬اماا شاما بایاد آگاهاناه تاالش‬
‫کنید‪ .‬سنگ‪ ،‬هیچ میخواهد اما ناآگاهانه‬
‫هیچ میخواهد‪ .‬بگذاریاد باا ماردن آغااز‬
‫کنیم! هرچه بیشتر بخواهیاد‪ ،‬بادبختتار‬
‫خواهید بود‪ .‬تنها برای چند دقیقه جادی‬
‫بیندیشید به تمام چیزهایی که در سراسر‬
‫زندگیتان خواستهاید و چیزهایی کاه باه‬
‫دساات آوردهایااد و آنچااه کااه بااه دساات‬
‫نیاوردید‪ ،‬و امروز از خاود بپرساید آیاا از‬
‫از چپ‪ :‬رانو‪ ،‬بابا‪ ،‬فرینی‪ ،‬روآنو‪ -‬پیک نیک در‬
‫زندگی راضی هستید یا نه؟‬
‫تریمباک ‪1937 -‬‬
‫آنچااه در گذشااته از آن لااذت بردیااد‪،‬‬
‫امروزه صفر و پوچ است‪ .‬تمام رنجهایی که بردهاید امروز صفر و پوچ است؛ سراسار‬
‫وهم و خیال واهی است‪ .‬بنابرای در صورتی که حق ما است که شاد باشیم‪ ،‬چرا با‬
‫خواست چیزها بدبخت باشیم؟ نخواهید و شاد باشید‪ .‬اگر بخواهید‪ ،‬خواست ‪ ،‬شما‬
‫را بیقرار میسازد‪ .‬اگر آن را به دست نیاورید‪ ،‬ناامید و ناکام میگردید! اگار آن را‬
‫به دست آوردید‪ ،‬پس از به دست آوردنش‪ ،‬شاما آن را نمایخواهیاد؛ از آن لاذت‬
‫نمیبرید‪ .‬بنابرای در اشتیاق و بیقرار یک چیز بزرگ باشید‪ .‬مشتاق و خواهان آن‬
‫یک چیزی باشید که میلیونها خواستهی دیگر را خواهد کشت؛ در اشتیاق پیوناد‬
‫و یگانگی باشید‪ .‬چه قدر روش و ساده‪ .‬از ته دلتان بکوشید‪ .‬نگوید بلاه و ساپس‬
‫آن را انجام ندهید‪ .‬با جدیت‪ ،‬اکنون آغاز کنید‪.‬‬
‫شما نمیتوانید یکدیگر را دوست بدارید‪ .‬بسیار خوب‪ ،‬اما دساتکام بکوشاید در‬
‫برابر همدیگر گذشت داشته باشید‪ .‬اما شما حتا ای را انجام نمیدهید‪ .‬چرا؟ زیارا‬
‫راستکار و بیریا نیستید‪ .‬به ای دلید است که م دیوانههاا را در اشارام راهاوری‬
‫دوست دارم‪ .‬آنان باوجود دیوانگیشان بیریا هستند‪ .‬شما از راه دور آمدهاید تا باه‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪420‬‬

‫م عشق بورزید و به شناخت م برسید‪،‬‬


‫اما در اینجا همانند مار و خاروسهاای‬
‫جنگی شده اید! گمان می کنم کاه بایاد‬
‫همهی شما را ترک کنم و به نپال بارم و‬
‫یا شما را به هیمالیا بفرستم‪ .‬بناابرای باا‬
‫کمتر خواست ‪ ،‬آغاز کنید‪ .‬بکوشید بیشتر‬
‫دوست بدارید‪ .‬بکوشید بردباری بیشاتری‬
‫داشته باشید‪ .‬در همهجاا شاادی ظریفای‬
‫وجود دارد و بااز هام همگاان غمگای و‬
‫دلگررتااه و باادبخت و در رنااج هسااتند‪.‬‬
‫بنابرای آیا همهی شما قول میدهید که‬
‫شروع به مردن کنید؟‬
‫پیک نیک در تریمباک ‪ -‬آوریل ‪1937‬‬
‫گرچه مردان و بانوان متفاوتی یکدیگر را‬
‫آشکارا دوست نداشتند اما تک تک ارراد گروه پیمان بستند که بکوشند تا سخنان‬
‫بابا را در زندگی پیاده کنند؛ سپس بابا ادامه داد‪:‬‬
‫اگر م به ناسازگاری بی شما پی ببرم و دریابم که آماادهی «ماردن» نیساتید‪،‬‬
‫آنگاه بهتر است همهی شما وسایدتان را جمع کنید و بروید‪ .‬شما برای نام و نشان‬
‫اینجا نیامدهاید‪ .‬م پیروان زیادی در غرب دارم‪ .‬ما نیااز باه کسای نادارم‪ .‬ما‬
‫همیشه تنها هستم و تا ابدیت همیشه تنها خواهم بود‪ .‬ای شما هستید که به م‬
‫نیاز دارید تا خود م شوید‪ .‬اما اگر تالش نکنید‪ ،‬چه رایدهای دارد؟‬
‫بنابرای همه باید شروع کنند از حاال تالش کنند وگرنه به طور جادی باه شاما‬
‫خواهم گفت که بروید‪ .‬در کوشش خود بیریا باشید‪ .‬باید همدلی‪ ،‬سازگاری‪ ،‬عشق‬
‫و آرامش وجود داشته باشد‪ .‬همدلی‪ ،‬سازگاری‪ ،‬عشق و آرامش واقعای؛ ناه از روی‬
‫زور‪ .‬تا زمانی که نشوید آنچه که میخواهم باشید‪ ،‬نمیتوانم آنچه را که میخواهم‪،‬‬
‫به شما بدهم‪ .‬درها ( بابا اشاره به قلب کرد را بسته نگاه ندارید‪ ،‬آنها را بااز نگااه‬
‫‪421‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫دارید تا بتوانم آن زمان که میخواهم‪ ،‬وارد شوم‪ .‬اما هر وقت که مایخاواهم وارد‬
‫شوم‪ ،‬درها را بسته مییابم؛ همه به خاطر خواستههای بیهوده!‬
‫با عشق ورزیدن‪ ،‬مردن را آغاز کنید‪ .‬به م قول بدهیاد‪ .‬اگار شاما نمایتوانیاد‬
‫یکدیگر را دوست داشته باشید‪ ،‬چگونه میتوانید آنان که شما را شکنجه میکنناد‬
‫دوست داشته باشید؟ ببینید مسیح چگونه عشق ورزید! او خاودش را در همگاان‬
‫دید‪ .‬بابا را در درون ببینید‪ .‬اگر م بگویم «ناه»‪ ،‬آیاا شاما عصابانی مایشاوید؟‬
‫هنگامی که نورینا می گوید نه‪ ،‬رکر کنید بابا است که میگوید نه‪ .‬هماهی ای هاا‬
‫خواسته‪ ،‬غرور و رضایت نفس است‪ ،‬به طور تمام و کمال خواسته و آرزو‪.‬‬
‫شخصی پرسید‪« ،‬چگونه ما می توانیم بی نیازها و خواستهها تمایز قاید شاویم‪.‬‬
‫برخی میگویند م نیاز دارم به تمام چیزهایی که میخواهم‪ .‬تفاوت چیست»؟‬
‫بابا روی تختهی الفبا هجی کرد‪:‬‬
‫اگر در بیابان دارید از تشنگی میمیرید‪ ،‬شما نیاز به آب دارید‪ ،‬ناه لیمونااد‪ .‬اگار‬
‫درخواست آب کنید‪ ،‬ای نیاز شماست‪ .‬اگر نوشیدنی آب جو بخواهیاد‪ ،‬ایا یاک‬
‫خواسته و آرزو است‪ .‬آیا روش شد؟ اما اگر میتوانید آب خوب و سالم باه دسات‬
‫آورید الزم نیست برای کشت خواسته و مید آشامیدن‪ ،‬آب گدآلود بنوشاید‪ .‬آب‬
‫خوب و سالم بنوشید‪ .‬آب صاف و پاک بنوشید؛ نه لیموناد و نه آب گدآلود‪.‬‬
‫خوراکیها بارها سرچشمهی کشمکش و اختالف در ناسیک بودند‪ .‬هارروز جای‬
‫میبایست اسفناج که به روش خاصی پخته شده بود بخاورد‪ .‬یکای دیگار چغنادر‬
‫میخواست‪ .‬یکی از اعضای گروه گفت تنها میتواند نان با آرد کامد بخورد‪ .‬یکای‬
‫دیگر روزانه درخواست آبدو در ساعت معینی نموده بود‪ .‬بابا به رانو و دلیا دستور‬
‫داده بود هرروز خامه صرف کنند‪ .‬آنگاه دیگران نیز خواهاان آن شادند‪ .‬در درازای‬
‫ای نشست‪ ،‬نورینا موضوع غذاها را به میان آورد و بابا چنی بیان نمود‪:‬‬
‫همهی شما قول دادهاید که بهتری کوشش خود را برای مردن به خارج دهیاد‪.‬‬
‫پس بگذارید با غذا شاروع کنایم‪ .‬بیاییاد کشامکشهاا و اخاتالفهاای بیشاتری‬
‫دربارهی غذا نداشته باشیم‪ .‬بگذارید نورینا مانند قبد غذاها را بدهد‪.‬‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪422‬‬

‫تو (اشاره به نورینا بیش از حد رک گو هستی و در نقش یک مادر باید مالیمتر‬


‫باشی‪ .‬شخصی بدون دوگانگی باش‪ .‬آرام و مالیم باش‪ .‬به همهی پیشنهادها گوش‬
‫ک ‪ .‬اگر بتوانی با آنها هماهنگ شوی‪ ،‬خوب است‪ .‬اگر نه‪ ،‬ببوس و به آرامی بگاو‬
‫نه‪ .‬ای یعنی کاردانی و درایت‪ .‬گاه زمانی که خیلی رک و راست هستی‪ ،‬آزار دهند‬
‫است و م ای را نمیخواهم‪.‬‬
‫بنابرای تکرار میکنم‪ :‬همگی از هماکنون شروع کنید وگرنه به شما خواهم گفت‬
‫که به خانه برگردید؛ در تالش خود بیریا باشد‪ .‬باید همدلی و ساازگاری‪ ،‬عشاق و‬
‫آرامش وجود داشته باشد؛ همدلی‪ ،‬سازگاری‪ ،‬عشق و آراماش واقعای؛ ناه از روی‬
‫زور‪ .‬چیزهای کوچاک و پایش پاا ارتااده‪ ،‬تماام انارژی‪ ،‬اندیشاه و وقات شاما را‬
‫میگیرند‪ .‬دیگر بس است‪ .‬عشق بورزید و رراموش کنید‪ .‬ای تنها چیزی است کاه‬
‫اهمیت دارد‪ .‬عشق بورزید‪ ،‬همیشه بکوشید که عشق بورزید‪.‬‬
‫شما دوست ندارید نورینا خیلی رک گو باشد‪ .‬او را بیشتر دوست بدارید؛ او به آن‬
‫نیاز دارد‪ .‬اگر او شما را در خواستهها و آرزوهایی که دارید ضعیف یارت‪ ،‬او نیز باید‬
‫شما را دوست بدارد‪ .‬شما به آن نیاز دارید‪ .‬اگر مادری دریابد که بچهاش بیمار و یا‬
‫ضعیف است‪ ،‬او را بیشتر نوازش میکند و بیشتر به او عشق میورزد‪ .‬بنابرای اگار‬
‫هر کسی از شما ضعیف است‪ ،‬بقیهی شما باید آن شخص را بیشتر دوست بدارید‪.‬‬
‫منظور م از ضعیف ای است که خواستهها و آرزوها او را دربر گررتهاند‪ .‬داشت‬
‫خشم‪ ،‬عیب و ضعف است‪ .‬داشت غارور‪ ،‬عیاب و ضاعف اسات و غیاره‪ .‬بناابرای‬
‫همگی تالش کنید‪ .‬همچنان که کاکا میگوید‪« ،‬بحث نه‪ ،‬رقط تالش ک »!‬
‫بابا پس از مکثی کوتاه ادامه داد‪:‬‬
‫از امروز از تک تک شما میخواهم برای پنج دقیقه در سکوت به تنهایی بنشینید‬
‫و بکوشید به درون نگاه کنید‪ .‬ای پنج دقیقه‪ ،‬مراقبه نیست‪ .‬ایا تنهاا «نگااه باه‬
‫درون» است‪ .‬چگونه باید ای را انجام داد؟ در حالت ریالکس یا راحت بنشاینید و‬
‫به هیچ چیز نیندیشید‪ ،‬حتا بابا‪ .‬چشمها را ببندید و به طور ذهنی باه درون نگااه‬
‫کنید و خودتان را به عنوان بیکران تصور کنید‪ .‬بگذاریاد ایا اندیشاه کاه شاما‬
‫‪423‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫بیکران هستید برای پنج دقیقه باقی بماند‪ .‬شما چگونه خاود را بایکاران تصاور‬
‫میکنید؟ شما میتوانید آسمان‪ ،‬اقیانوس و یاا خاالی باودنِ پهنااور را باه عناوان‬
‫بیکران تصور کنید و بگذارید ای یک اندیشه در ذه شما باشد؛ که شما بیکران‬
‫هستید در درون‪.‬‬
‫یک ساعت مراقبهی خود را بنابر روال معمول و بر اساس دستورات رردی اداماه‬
‫دهید‪ ،‬و زمانی که اینجا هستم‪ ،‬نیم ساعت در روز‪ ،‬هر غاروب باا ما در ساکوت‬
‫بنشینید‪ .‬همچنی از امروز ای پنج دقیقه نگاه به درونِ اضاری را آغاز کنید‪ .‬ایا‬
‫برای م خیلی مهم است که به شما کمک کنم تا آنچه را که میخواهم باه شاما‬
‫پیشکش کنم‪ ،‬بدهم‪.‬‬
‫غروب ‪ 13‬آورید‪ ،‬بابا گروه را صدا زد تاا بیارون روی چما هاا در ساکوت باا او‬
‫بنشینند‪ .‬بابا روی تخته هجی کرد‪« ،‬رردا»‪ .‬سپس موضوع را باز کرد‪:‬‬
‫رردا هنگام غروب ما سکوت خواهیم داشت‪ .‬اما یک شرن بسیار مهم وجاود دارد‬
‫که شما به اطراف خود و یکدیگر نگاه نکنید‪ ،‬و تنها به م نگااه کنیاد و احسااس‬
‫کنید تنها با م هستید‪ .‬شما باید ای کار را به طور طبیعی و بادون رشاار انجاام‬
‫دهید‪ .‬شما نباید از بدن خود آگاه باشاید‪ .‬بگذاریاد سار‪ ،‬مرکاز بادن شاما باشاد‪.‬‬
‫هنگامی که ای چنی شد شما بدن خود را رراموش میکنید‪ .‬ما آن را باه شاما‬
‫واگذار میکنم‪ .‬منظور م ای است که م از درون برای جهان کار میکنم و اگر‬
‫شما بدنتان را هنگام مراقبه رراموش کنید و بر م تمرکز نمایید‪ ،‬شما در آن کار‬
‫سهیم میشوید‪ .‬کار م از م ‪ ،‬جدا ناپذیر است‪ ،‬مانند گاد رز و عهار آن؛ هاردو‬
‫جدا ناپذیر هستند‪ .‬اما گد رز‪ ،‬عهر و بو نیست و عهر و بو هم گد رز نیست‪ .‬خاار‬
‫و نیش آن جدا ناپذیر است‪ .‬اما نیش‪ ،‬خار نیست و خار هم نیش نیست‪.‬‬
‫بابا پیرامون آررینش و هدف نهایی آن باه تفصاید روشا گاری نماود و ساپس‬
‫سخنانش بدی ترتیب به پایان رساند‪« ،‬خداوند دارای نیرو‪ ،‬مسرت‪ ،‬نور و آراماش‬
‫است اما او میخواهد خودش را بیان و ابراز نماید‪ .‬با ای حال بارای بیاان و اباراز‬
‫خودش‪ ،‬آگاهی باید به دست آید‪ .‬بنابرای برای دستیابی به آگااهی‪ ،‬تماامی ایا‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪424‬‬

‫بازی و سرگرمی آغاز گردیده است‪ .‬م بازی و سرگرمی را دوست دارم اما در ای‬
‫بازی و سرگرمی م رنج بیکران میبرم»‪.‬‬
‫شخصی پرسید‪« ،‬چرا رنج وجود دارد»؟‬
‫بابا ای پاسخ کوتاه را داد‪« ،‬رنج برای از میان بردن نفس یا ذه نفسانی ضروری‬
‫است‪ ،‬درست همان طور که برای شسات لکاهی کُات ما ‪ ،‬الزم باود شاما آن را‬
‫بسایید و بسایید»‪.‬‬
‫پاپا جساواال با دیدن نماایش باشاکوه جشا زادروز استتاد روحاانی‪ ،‬قلباا سار‬
‫برپاهای مهربابا ررود آورد‪ .‬او به ناگپور برگشت و تماام خاانوادهاش دربرگیرنادهی‬
‫همسرش گایمای‪ ،‬پسر بزرگش ایرج ‪ 20‬ساله‪ ،‬دخترانش ماانو ‪ 19‬سااله و مهارو‬
‫‪ 17‬ساله و پسر جوانش مهروان ‪ 7‬ساله را برای دو ماه در آن تابستان باه ناسایک‬
‫آورد‪ .‬ایرج ‪ 20‬سال س داشت و به کالج میررت و با خانوادهاش از مهار ریتریات‬
‫دیدن میکرد‪ .‬بابا در یک ررصت مناسب او را به گروه غربیها معرری کرد‪ .‬سپس‬
‫بابا از او پرسید‪ ،‬میخواهی چه کاره شوی»؟ ایرج پاساخ داد مایخواهاد در کاالج‬
‫بنارس مهندسی بخواند‪ .‬بابا پرسید‪ ،‬وقتی مهندس شدی‪ ،‬چه کار خواهی کرد»؟‬
‫در ای میان‪ ،‬بابا به دنبال کاکا ررستاد و با هجی کردن روی تخته الفبا به ایارج‬
‫گفت‪« ،‬کاکا مهندس خیلی بزرگی در شرکت تاتا بوده اسات‪ ،‬از او بپارس پاس از‬
‫آنکه مهندس شد کارش چه بود»‪ .‬مندلیها که در گررت ایما و اشاارههاای باباا‬
‫مهارت داشتند برای خشنودی بابا در تررند و کلکی که به کاار میبارد هرچیازی‬
‫میگفتند‪ .‬کاکا اشارهی بابا را گررته و گفت‪« ،‬شغد مهندسی سراسر بیهوده است!‬
‫آدمی میتواند هر حررهای در جهان دنبال کند اما مهندس شدن یک گناه اسات!‬
‫در محد کار‪ ،‬م با مشکالت خیلی زیادی در دست به گریبان شدم‪ ،‬میخواساتم‬
‫بمیرم‪ .‬هیچ حررهای بدتر از مهندسی روی کرهی زمی نیست»!‬
‫بابا سپس از ایرج پرسید‪« ،‬شنیدی کاکا دربارهی رشتهی مهندسای چاه گفات؟‬
‫آیا در عوض‪ ،‬تو مهندس م خواهی شد»؟ ایرج پاسخ داد تا ببیند چه مایشاود‪.‬‬
‫ایرج مرد جوان قوی باود‪ .‬روزی باباا در ناسایک از او خواسات پاهاایش را ماسااژ‬
‫‪425‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫بدهد‪ .‬هنگامی که ایرج در حال ماساژ دادن ماهیچههای پاای باباا باود‪ ،‬باباا از او‬
‫پرسید‪« ،‬آیا تو از همه چیز سر در میآوری»؟ ایرج به خود بالیاد و گفات‪« ،‬ما‬
‫چیزهای زیادی یاد گررتهام»‪ .‬بابا پرسید‪« ،‬آیا شنا بلدی»؟ ایرج پاسخ مثبات داد‪.‬‬
‫بابا‪« :‬آیا تو در اقیانوس م شنا خواهی کرد»؟ ایرج به خنده ارتاد‪ .‬بابا سپس به او‬
‫دستور داد‪« ،‬اگر همه چیز میدانی‪ ،‬صندلهای مرا تعمیر ک و آنها را در ظارف‬
‫سه دقیقه پس بیار»‪ .‬یکی از تسمههای چرمی صندل بابا شد و سست شده باود‪.‬‬
‫ایرج صندل را برداشت و راهی شد و پیش خاود پنداشات‪« ،‬اگار آن را باه موقاع‬
‫کوک نزنم‪ ،‬بابا مدعی خواهد شد که م تنها الف میزدم»‪ .‬او نزد ررینای ررات و‬
‫پرسید آیا ماشی خیاطی در خانه هست؟ ررینی آن را با اشااره نشاان داد‪ .‬ایارج‬
‫ماشی را روش کرد و شروع به تعمیر تسمهی چرمی نمود‪ .‬بچههای ررینی مهرو‬
‫و ناگو با کنجکاوی به ایرج که صندل را درست میکرد چشم دوخته بودند‪ .‬ایارج‬
‫به آنان گفته بود ساکت باشند‪ .‬او صندل را دوخت و در ظرف ‪ 7‬دقیقه پایش باباا‬
‫برگشت‪ .‬بابا صندل را بررسی کرد و با اشاره گفت‪« ،‬خوب اسات‪ ،‬اماا زیااد طاول‬
‫کشید»‪ .‬ایرج پاسخ داد‪« ،‬ابزارهای مناسب در دسترس نداشته اسات»‪ .‬باباا باه او‬
‫برای کار خوبی که انجام داده بود تبریاک گفات و ساپس پرساید‪« ،‬آیاا نجااری‪،‬‬
‫خیاطی و پینه دوزی هم میدانی»؟ ایرج پاسخ داد‪ ،‬بلاه‪ ،‬پادر و ماادرم چیزهاای‬
‫زیادی به م یاد داده اند»‪ .‬بابا از تواناییهای ایرج خشنود به نظر رسید‪.‬‬
‫در درازای اقامت بابا در ناسیک‪ ،‬یکبار او جسااواالها را باه راهاوری رراخواناد و‬
‫اشرام را به آنان نشان داد و پیرامون کارش روش گری نمود و زمانی که مستهاا‬
‫را حمام میکرد‪ ،‬ایرج را کنار خودش نگاه داشت‪ .‬در یک موقعیت دیگر‪ ،‬بابا بارای‬
‫ایرج در ناگپور تلگراف ررستاد و رهنماون داد تاا در اکبار پارس‪ ،‬منازل سااتا در‬
‫احماادنگر بااا او دیاادار نمایاد‪ .‬ایاارج راهاای شااد امااا دلیااد رراخوانااده شاادنش را‬
‫نمیدانست‪ .‬او باا لبااسهاای معماولی از راه رساید و دیاد تماامی خویشااوندان‬
‫زرتشتیاش حضور دارند و لباسهایی که به ت داشتند اشاره به موقعیت ویاژهای‬
‫داشت‪ .‬بابا برای خشنودی خانوادهی جساواال بدون آنکه ایرج خبر داشته باشد او‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪426‬‬

‫را با دختر خالهاش خورشید جهانگیر دامانیا نامزد کرده و همزماان مهارو خاواهر‬
‫ایرج را به نامزدی ساواک برادر خورشاید درآورده باود‪ .‬ایا در حاالی اسات کاه‬
‫غربیها هم در ای مراسم که با شکوه زیاد برگزار گردید شرکت داشتند‪.‬‬
‫گرچه ایرج در آن زمان قصد ازدواج نداشت اماا آن ازدواج بناابر خواسات هاردو‬
‫خانواده از قبد ترتیب داده شده بود‪ .‬بابا بارای آزاد سااخت ایارج از اساارت‪ ،‬او را‬
‫واداشت که وارد ای پیوند و قرارداد شود‪ .‬اما با رهنمودهای بابا و رخ دادهایی کاه‬
‫پیشآمد‪ ،‬آن پیوند هرگز ایرج را به «اسارت» درنیاورد‪.‬‬
‫ایرج از احمدنگر راهی ناسیک شد؛پس از آن به ناگپور ررات و در آنجاا اداماهی‬
‫تحصید داد‪.‬‬
‫نزدیک به ‪ 200‬بیمار روزانه برای دوا و درمان به درمانگاه رایگان مهر که توساط‬
‫دکتر نیلو و با کمک زال اداره میشد به راهوری میآمدند؛ نیلو و زال ای بیماران‬
‫بسیار رقیر را خوب درمان میکردند‪ .‬گاه بابا نیز در درمانگاه کمک میکرد‪ .‬بابا باا‬
‫ای روستاییان بسیار رقیر و بیسواد با عشق و مهربانی برخورد مینماود و بادی‬
‫وسیله رنج آنان را به حداقد میرساند‪ .‬بیماران چشام باه راه باباا ماینشساتند و‬
‫حضورش به آنان شادی میبخشید‪.‬‬
‫روزی زن رقیری با زخم عفونی بسیار بدی در سرش به درمانگااه آماد‪ .‬ظااهر او‬
‫رالکت بار و ترسناک بود زیرا که زخم باز سرش‪ ،‬النهی الروهای کارم شاده باود!‬
‫بدبختی و بیچارگی زن‪ ،‬تحماد ناپاذیر باود و او رریااد مایزد‪« ،‬مهرباباا»!‪ ...‬ما‬
‫دارشان مهربابا را میخواهم‪ .‬پیش از مردن میخواهم او را ببینم! خواهش میکنم‬
‫او را صدا کنید»‪ .‬ای پیام روری را به مهربابا در مهرآباد رساندند و بابا به خااطر او‬
‫به درمانگاه راهوری آمد‪ .‬بابا آن زن را دید و در آغوشش گررت‪ .‬او به طاور کاماد‬
‫آرام گردید و نگاهِ آسودگی بر چهرهاش پدیدار گردید‪ .‬آن زن به بابا چشم دوخات‬
‫و با لبخندی شیری آه کشید‪ .‬آنگاه پس از نیم ساعت دیده شد او به خوابی ژرف‪،‬‬
‫با حضوری آرامش‪ ،‬بخش ررو ررته است‪ .‬او به خواب مرگ ررو ررت‪.‬‬
‫‪427‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫ای راز پادشه الهی است که چه کسی دارد آمادهی رهایی روحانی میگردد‪.‬‬
‫ای راز اوست و تنها او میداند چه کسانی دارند رنج میکشند؛‬
‫رنجِش آنان زنجیرهای تولد و مرگ را دارد میشکند‪ .‬مهربانی و بخشش پادشاه‬
‫الهی بسیار بزرگ است‪ .‬در پس یک چنی تحقیر همگانی‪ ،‬مسرت و شادی نهفته‬
‫است‪ ،‬زیرا که ررد را از تمامی دردها و بیچارگیها رهایی میبخشد‪ .‬با لمس‬
‫نمودن یک چنی شخصی‪ ،‬آن شخص آزادیاش را به دست آورد‪.‬‬
‫روزی رریدون ایرانی از بمب ی برای دیدار با باباا باه راهاوری آماد‪ .‬او باه خااطر‬
‫اختالف و دعوایی که با شریک تجاریاش داشت و مقدار پاولی کاه بارای تصاویه‬
‫حساب درخواست کرده بود آشفته بود‪ .‬شریک رریدون تنهاا مایخواسات مقادار‬
‫معینی بپردازد اما رریدون پول بیشتری میخواست‪ .‬رریدون موضوع را به بابا گفت‬
‫و بابا به او ای پند و اندرز را داد‪« ،‬هر قدر که او پیشنهاد میکند بپذیر»‪ .‬رریدون‬
‫اعتراض کرد که گررت بخشی از پول منصفانه نیست و قصد داشت برای گاررت‬
‫کد طلبش به دادگاه شکایت کند‪ .‬بابا هشدار داد‪« ،‬درگیر چنی دردساری نشاو‪،‬‬
‫وگرنه پشیمان خواهی شد»‪ .‬رریدون پس از برگشات باه بمب ای بناابر توصایهی‬
‫وکالیش در دادگاه طرح دعوی کرد با ای نتیجه که نه تنها دعوا را باخت و مبلاغ‬
‫پیشنهادی اولیه را به دست نیاورد بلکه قاضی رای داد هزینههایی که طرف دیگار‬
‫متحمد شده است را نیز بپردازد‪ .‬تنها آن زمان بود که او به کاار کاردن بارخالف‬
‫پند و اندرز بابا پی برد‪ .‬او در واقع برای حماقتش توبه کرد‪ ،‬و پشیمان بود‪.‬‬
‫بیدول مریدی سفت و سخت با ارادهای بسیار محکم‪ ،‬مس ول پخت و پز در اشرام‬
‫راهوری بود و هر روز خوراک کدو تنبد تهیه میکرد‪ ،‬تنها به خاطر ایا کاه ارزان‬
‫بود و زود پخته میشد‪ .‬او ساعت ‪ 3‬بامداد برمیخاست و ساعت ‪ 5‬غذا آماده باود‪.‬‬
‫پس از آن‪ ،‬او مشغول حمام کردن مستهای الهی و دیوانگان و غذا دادن به آنها‬
‫میشد‪ .‬مندلیهای دیگر از ای خوراک کدو تنبد ناچیز که اشتها را از بی میبرد‬
‫خسته شده بودند اما باوجود گالیه و شکایتشاان‪ ،‬بیادول گاوش نمایکارد کاه‬
‫مجموعهای از سبزیجات دیگر را نیز سرو کند‪ .‬غنی منصف دیگر نتوانسات غاذا را‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪428‬‬

‫تحمد کند و برای دست انداخت بیدول یک غزل خندهآور با عنوان «بیدول سِت‬
‫کدو تنبد میپزد» سرود و آن را به بابو که ساکنی اشرام را سرگرم مایکارد داد‬
‫تا آن را بخواند‪ .‬بیتهای آن مانند ای بود‪ :‬بیدولسِت سراسر کادو تنباد؛ هارروز‬
‫چیزی نمیپزد جز کدو تنبد!‬
‫بابا به بابو دستور داده بود تا جلوی مستهاا و دیواناههاا آواز بخواناد و آناان را‬
‫سرگم کند و در حال و هوایی خوشایند نگاه دارد‪ .‬بیشتر آنان عاشق گوش کاردن‬
‫به موسیقی بودند و برخی از ساکنان که بیشتر عجیب و غریب و خدوضع بودند و‬
‫خوانندگی بابو را دوست داشتند‪ ،‬سراسر روز به تقلید از آوازهای او میپرداختناد‪.‬‬
‫یکی از غروبها بابو ای غزل غنی را جلاوی باباا باا آواز خواناد و او را باه خناده‬
‫انداخت‪ .‬بابا پرسید سرایندهی ای شعر درخشان کیست و چه چیازی نگاارش آن‬
‫را رقم زده است‪ .‬بدی ترتیب تمام داستان منوی غذای کدو تنبدِ بیدول و یورش‬
‫هجو و طنز آمیز غنی به آن‪ ،‬آشکار گردید‪ .‬اما حتا ای دست انداخت نیز تااریری‬
‫بر بیدول نداشت و او به پخت کدو تنبد ادامه داد‪ .‬اما خیلی زود بابا مداخله نمود‬
‫و به بیدول توصیه کرد تا روزانه خوراکهای سابزیجات گونااگونی بپازد‪ .‬در ایا‬
‫میان‪ ،‬شعر غنی به عنوان یک داستان خنده دار چنان پارآوازه گردیاد کاه اهاالی‬
‫دهکدهی راهوری نیز آن را میخواندند‪.‬‬
‫‪ 12‬مارس‪ ،‬هنگامی که بابا دریارت که غنی مشغول مهالعاهی کتاابی درباارهی‬
‫ذه خوانی مردم است با شوخی از غنی پرسید‪ :‬زمانی که آن را یاد گررتی چه کار‬
‫خواهی کرد؟ غنی‪ :‬م به ژاپ خواهم ررت و پول زیادی باه دسات خاواهم آورد‪.‬‬
‫بابا هجی کرد‪ :‬آرمان عالی داری اما چرا آنقدر خود خواهی‪ ،‬آیا هرگز به رکر کمک‬
‫کردن به م هستی؟ در حال حاضر م در وضعیت مالی بدی قرار دارم‪.‬‬
‫غنی‪ :‬اگر شما به م نیروی ذه خوانی بدهید‪ 50 ،‬درصاد درآمادم را باه شاما‬
‫خواهم داد‪ .‬بابا پذیررت و گفت‪ :‬بسیار خوب اما برای به دست آوردن آن نیرو باید‬
‫یک سال رقط روزهی شیر بگیری‪ .‬از ای پس‪ ،‬غنی «پررسور اوغا سای» نامیاده‬
‫شد؛ به معنی یک ررد تنبد‪ .‬آنگاه غنی پذیررت که روزه بگیرد‪.‬‬
‫‪429‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫هنگاااام غاااروب در ‪16‬‬


‫مارس در نشست تراساتِ‬
‫مهاار مناادلی در راهااوری‬
‫قراردادی بی بابا و غنای‬
‫به نگارش درآمد‪ .‬شارایط‬
‫قرارداد بدی ترتیب باود‪:‬‬
‫غنی روزانه برای یک سال‬
‫پیک نیک در درهی آناند می ‪1937‬‬
‫نباید چیزی مید کند جز‬
‫دو لیوان شیر‪ ،‬با شکر یا بدون شکر‪ ،‬یک لیوان چای‪ ،‬و آب به انادازهی دلخاواه‪ .‬او‬
‫نباید بیشتر از ‪ 5‬عدد سیگار در روز بکشد‪ .‬او نباید در هار شارایهی از محوطاهی‬
‫اشرام راهوری بیرون برود‪ .‬او نباید جز برای کار بابا درخواست پول کند‪ .‬آغاز ایا‬
‫قرارداد اول آورید ‪ 1937‬و پایان آن ‪ 31‬مارس ‪ 1938‬است‪ .‬بابا قول میدهاد باه‬
‫غنی دو چیزی که میخواهد را به او بدهد؛ غیب بینای و غیاب شانوی‪ ،‬و او را از‬
‫لحاظ روحانی چنان پیشررت دهد تا بتواند کار بابا را تا زمانی که غنی یک به خدا‬
‫‪ -‬رسیده میشود در آنجا ادامه دهد‪.‬‬
‫زال برادر بابا ای نکته را به شوخی به میان آورد‪« ،‬ما همگی از مید وارر دکتر به‬
‫غذای عالی باخبریم‪ .‬ررض کنیم در ای بازه زمانی او بمیرد‪ ،‬چاه کسای هزیناهی‬
‫تشییع جنازهاش را خواهد پرداخت»؟ آنگاه بابا به غنی دستور داد از هر نفار یاک‬
‫روپی گدایی کند‪ .‬پس از آنکه او ‪ 40‬روپی به دست آورد‪ ،‬بابا آن را به داکه داد؛ با‬
‫ای دستورات‪« ،‬اگر غنی در ‪ 27‬آورید چشم از جهان ررو بست‪ ،‬ای چهد روپی را‬
‫برای مراسم خاکسپاریاش خرج ک ‪ .‬بابا و غنی ای قرارداد عجیب و غریب را روز‬
‫بعد پیش روی مندلیها به امضا رساندند‪ .‬غنی در اول آورید روزهی شایر را آغااز‬
‫کرد اما پس از دو روز‪ ،‬شروع به گالیه نمود‪« ،‬بابا رقط شیر خوردن خیلی ساخت‬
‫است؛ عرق بدنم بوی شیر میدهد؛ دهانم بوی شیر میدهد؛ حتاا دارم شایر ادرار‬
‫میکنم»! بابا پاسخ داد‪« ،‬ای تنها برای یک سال است‪ .‬رکر کا پاس از آن‪ ،‬چاه‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪430‬‬

‫درآمدی خواهی داشت و تازه به م هم کمک خواهد کرد! اندکی بردباار بااش و‬
‫روزه را تمااام کا »‪ .‬درساات دو روز پااس از ایا ‪ ،‬غناای چنااان ضااعیف شااد کااه‬
‫نمیتوانست از رخت خواب بیرون آید‪ .‬او به بابا التماس کرد‪« ،‬ای قارارداد مارگ‬
‫مرا رقم خواهد زد! مرا ببخشید و اجازه دهید غذا بخورم»‪ .‬بابا به او گفت اما بایاد‬
‫تعهدت را به یاد آوری‪ ،‬تو قرارداد را پیش روی شاهدان امضا کردی‪ .‬م به تعهدم‬
‫پایبندم؛ درست پس از یک سال‪ ،‬نیروهایی که میخواهی را به تو خاواهم داد اماا‬
‫اگر زیر قول خود بزنی‪ ،‬مرا مقصر ندان»‪ .‬غنی‪« :‬اما م خواهم مرد»‪.‬‬
‫بابا پیشنهاد کرد‪« ،‬برای ای که نمیری‪ ،‬راه کاری دارم»‪ .‬سپس داکه را صدا زد و‬
‫به او دستور داد راهی احمدنگر شود و سفارش ساخت یک تخت روان برای تشییع‬
‫جنازه بدهد و به محض آماده شدن‪ ،‬آن را به راهوری بیاورد‪ .‬داکه دستور را انجام‬
‫داد و پس از نزدیک به یک هفته چارچوب برای قرار دادن تابوت را با خود آورد‪.‬‬
‫بابا در عصرگاه ‪ 20‬آورید‪ ،‬کفنی که از کیسههای گونی کهنه درست شده بود را‬
‫به ت غنی پوشانید و عمامهای که از حصیر درست شده بود را بر سر او گذاشات‪.‬‬
‫سپس از او خواست که راتحه که برای مردگان خوانده مایشاود را از بار بخواناد‪.‬‬
‫غنی دستهایش را رو به آسمان بلند کرد و به طور جدی شروع کرد به خوانادن‬
‫راتحه‪ ،‬و بابا هم در آن ستایش شرکت نمود‪ .‬بابا سپس غنی را روی تخات روانای‬
‫که تابوت را روی آن میگذارند خواباناد و منادلیهاا آن را روی شاانههاای خاود‬
‫گذاشته و به طور دستهجمعی به راه ارتادند‪ .‬بابا به غنی گفت ذکری که در مراسم‬
‫تشییع جنازه خوانده میشود را با صدای بسیار بلند بخواند‪ .‬غنی با صدای آهساته‬
‫شروع کرد به خواندن‪ :‬ال اله اهلل محمد رسول اهلل و ماردان منادلی تخات روان را‬
‫دور اشرام راهوری میچرخاندند؛ پس از آنکه آن را زمای گذاشاتند‪ ،‬باباا اعاالم‬
‫کرد‪« ،‬اینک آن طور که از پیش مقرر شده بود غنی نمیمیرد»‪.‬‬
‫با وجود درخواست بابا از غنی برای ادامهی روزه‪ ،‬او در مدت شش روز روزهاش را‬
‫شکست‪ .‬آنگاه بابا چنی بیان نمود‪« ،‬اینک بایاد چاه کاار کانم؟ ما قاول دادم‬
‫نیروهایی به تو بدهم و همچنی تو را زنده نگاه دارم! اما اینک که پایبند به قولت‬
‫‪431‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫نبودی‪ ،‬چه کار باید کرد؟ اگر تو پول زیادی به دست آورده بودی‪ ،‬ما خوشاحال‬
‫میشدم زیرا نصف آن را میگررتم! به ای دلید بود که م به تو کمک میکردم»‪.‬‬
‫غنی رریاد زد‪ « :‬بس است! اگر واقعا میخواستید به ما کماک کنیاد‪ ،‬مجباور‬
‫نبودم ای زمانهای وحشتناک را سپری کنم‪ .‬به راستی نزدیک بود بمیرم»‪.‬‬
‫بابا از روی دیرباوری گفت‪« ،‬چه میگویی؟ م داشتم به تو کمک میکردم»!‬
‫غنی‪ :‬حاال شما را میرهمم‪ ،‬بابا‪ .‬شما در چنی چیزهایی مانند ای هرگاز کماک‬
‫نمیکنید‪ .‬شما خدای کامد هستید و خیلی خیلی زیرک! باشد که خداوند‪ ،‬آدمای‬
‫را از دست خدایی مانند شما نجات دهد»! بابا لبخندی زد و آهسته به خنده ارتاد‪.‬‬
‫آنگاه غنی را در آغوش گررت و با اشاره گفت‪« ،‬نگران نباش؛ ما همیشاه باا تاو‬
‫هستم‪ ،‬پررسور اوغ سی‪ ،‬و تو برای م بسیار عزیزی»‪.‬‬
‫چنی بود شوخ طبعی استاد روحانی‪ .‬گرچه آن سراسر یک شوخی بود اما‬
‫درسی عمیق بود که با برنامهریزی به نمایش درآمد و داده شد‪.‬‬

‫بابا با گروهی از مریدان در خانهی جساواالها‪ .‬دکتر دشموک و همسرش ایندوماتی جلوی‬
‫ااستاد نشسته اند‪ .‬پاپا جساواال و همسرش گایمای و دخترانش مهرو و مانو و پسرش ایرج‬
‫پست سر بابا ابستاده اند‪.‬‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪432‬‬

‫سام کوه جوینده ای از اوشیانو کالیفرنیا در ‪ 20‬آوریاد باا کشاتی کانتاه وِرده‬
‫وارد بمب ی شد؛ چانجی به پیشواز او آمده بود و همان شب او را به ناسایک بارد‪.‬‬
‫روز بعد مالیا رودیار از گشت و گذار در هند بازگشت و در اتاق شمارهی ‪ 5‬سرزات‬
‫سکنی گزید‪ .‬مریدان نزدیک اروپایی دیگری همانند کوئینت تاد‪ ،‬کریساتی ماک‬
‫ناگتون‪ ،‬انیتا دِکارو‪ ،‬میبِد رایان‪ ،‬الفردو و کانسوئال دِسایدز و گاناا والساکا دوسات‬
‫نورینا نیز بنا بود بیایند و به گروه بپیوندند‪ .‬و به خاطر آنان بود کاه باباا پیشانهاد‬
‫کرده بود ساختمان جدیدی برای اسکان آنان ساخته شود‪ .‬ای در حالی است کاه‬
‫بعدا به ای گروه خبر داده شد که نیایند زیرا باباا در ساال ‪ 1937‬قصاد دیادار از‬
‫ررانسه را دارد‪ ،‬و از ای رو برنامهی ساخت بنای جدید کنار گذاشته شد‪.‬‬
‫غربیها هنوز هر دو هفته یکبار از مهرآباد دیدن میکردند‪ .‬و برای دور مانادن از‬
‫گرمای روز‪ ،‬آخر شب به راه میارتادند‪ .‬در یک موقعیت‪ ،‬رانو‪ ،‬مارگاارت و شاخص‬
‫دیگری گلو درد داشتند‪ ،‬نورینا برای بابا تلگراف زد که بهتر است کاه سفرشاان را‬
‫لغو کنند زیرا شمار زیادی بیمار شده اند‪ .‬بابا در پاسخی قهعی‪ ،‬تلگراف زد‪« ،‬اگار‬
‫همهی شما نیایید‪ ،‬شما را همگی به غرب برمیگردانم»!‬
‫رانو ارزون بر کهیر‪ ،‬تب نیز داشت و پزشک به او توصیه کرد که به سفر نرود اماا‬
‫او گفت‪« ،‬اگر بابا مرا صدا میزند‪ ،‬م میروم»‪ .‬بابا پیشتر به ناانی گفتاه کاه باه‬
‫خاطر ادامهی روزهی چهد روزهاش‪ ،‬نیاید و او تنها کسی بود که در ناسیک ماناد‪.‬‬
‫بابا ررته ررته مریدان شرقی و غربی را به شناخت از یکدیگر واداشت؛ مانی حتا در‬
‫یکی از دیدار غربیها یک نمایش خنده دار برای آنان به نمایش درآورد‪.‬‬
‫کلمات انگلیسی به تانی و باگو‪ ،‬زنان خدمتکار در مهرآباد‪ ،‬آموزش داده میشد و‬
‫تالش آنان برای مکالمه‪ ،‬برای غربیها سرگرم کننده بود‪ .‬یک زن شرقی دیگر کاه‬
‫مشغول یادگیری انگلیسی بود والاو ناام داشات‪ .‬گرچاه او دختار یاک خاانوادهی‬
‫روستایی زمی دار و از طبقاهی بااال باود اماا رروتنای ژررای داشات و کارهاای‬
‫ررودست گوناگونی را از ته دل انجام مایداد و نموناهی باارزی از خادمت بادون‬
‫خودخواهی و چشمداشت بود‪ .‬هنگامی که مهرا برای نخستی بار والاو را دیاد‪ ،‬او‬
‫‪433‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫زیورآالت پرکار طال بر گردن و به مچ دست داشت‪ .‬زمانی که والو زندگی با باانوان‬
‫مندلی آغاز نمود‪ ،‬تمامی دارایی دنیویاش را کنار گذاشت تا نزدیاک باباا باشاد و‬
‫زندگی اش را به خدمت به او اختصاص داد‪ .‬بابا میخواست کاه غربایهاا زنادگی‬
‫سادهای که بانوان شرقی در پیش گررته بودند را ببینند‪ .‬در یکای از دیادار هاای‬
‫آنان‪ ،‬بابا آن را ترغیب نمود‪« ،‬میخواهم که رضای اینجا را تنفس کرده و هر قادر‬
‫که میتوانید جذب کنید»‪.‬‬
‫‪ 23‬آورید‪ ،‬بابا پس از روش گری پیرامون هفت آسمان روحانی‪ ،‬بیان نمود‪:‬‬
‫م هر رانیه در ساهاج سامادی هستم‪ .‬ایا حالات یعنای‪« :‬ما در هماه جاا و‬
‫همگان هستم»‪ .‬به ای دلید است که برای شناخت ما شاما بایاد باه شاناخت‬
‫خودی حقیقی برسید‪ .‬شما معموال مرا در بدن ریزیکی میبینید اما م در حالات‬
‫سامادی هستم‪ .‬هنگامی که شما نگاهی ژرف به درون خودتان داشته باشاید‪ ،‬مارا‬
‫به عنوان یکتای بیکران خواهید دید‪ .‬آنگاه مرا در همگان و هماه چیاز خواهیاد‬
‫دید‪ .‬همه چیز و همگان بابا است‪ .‬تنها خداوند هست‪ .‬سامادی یک بلوف و ادعای‬
‫بیاساس است‪ .‬خداوند حقیقت دارد و همگان و تمام چیزهای دیگر نیاز خداوناد‬
‫است‪.‬‬
‫شما نمیتوانید با گفت ‪« ،‬خداوند ای است و یاا آن اسات»‪ ،‬خداوناد را محادود‬
‫کنید‪ .‬خداوند تنها خداوند است‪ .‬توهم‪ ،‬خیال و مجاز‪ ،‬خداوند است‪ .‬خداوند یکای‬
‫یا دوتا نیست‪ ،‬بلکه تنها خداوند است‪ .‬هیچ چیز و همه چیز چنان درهام آمیختاه‬
‫شده اند که نمیتوانید بگویید‪« ،‬ای هیچ چیز است» یا ای «هماه چیاز اسات»‪.‬‬
‫هیچ چیز نیز وجود دارد اما در مجاز یا خیال واهی‪.‬‬
‫آن چیست؟ آن خداوند است‪ .‬آیا روش شد؟ خداوند‪ ،‬خداوند است‪ .‬زماانی کاه‬
‫به شناخت م برسید شما خواهید دانست و ای دانست ‪ ،‬همیشگی و ابدی است‪.‬‬
‫تنها نشانهی خدا ‪ -‬رسیدهگی ای است که وقتی شخص با خداوند یکی میشاود‪،‬‬
‫همه چیز میداند؛ همه چیز را به عنوان خداوند‪ .‬شخص میتواند هر کااری انجاام‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪434‬‬

‫دهد‪ .‬شخص چیزها را به وسیلهی ذه نمیداند‪ .‬شخص رقط میداند‪ .‬شما اکنون‬
‫خداوند هستید اما آن را نمیدانید‪ .‬م خداوند هستم و م آن را میدانم‪.‬‬
‫شخصی پرسید آیا ررد باید از میان هفت آسمان گذر کند‪ .‬بابا در پاسخ چنای‬
‫دیکته کرد‪:‬‬
‫یک مرشد کامد شما را وادار نمیکناد‬
‫که از تک تک آسمانها گاذر کنیاد‪ .‬او‬
‫شما را از کنار همهی آنهاا مایبارد‪ .‬و‬
‫شوخی ای است که شما «نمایرویاد»‪.‬‬
‫شما درست هماان جاایی کاه هساتید‬
‫میمانید‪ .‬درست هماان طاور کاه شاما‬
‫بلند میشوید و بیرون میرویاد و قادم‬
‫میزنید‪ .‬شما گمان میکنید که میروید‬
‫مهرآباد ‪1937 -‬‬ ‫اما شما همه جا هستید‪ .‬ذه شما ایا‬
‫بدن را میبرد‪ .‬شما در همه جا هستید‪.‬‬
‫بنابرای مشتاق پیوند و یگانگی با خداوند باشید‪ .‬نگران آسمانهاا و یاا نیروهاای‬
‫سامادی نباشید‪ .‬در اشتیاق پیوند و یگانگی‪ ،‬و بردبار باشید‪.‬‬
‫یکبار یک استاد روحانی به مریدش گفت برای دستیابی به بااالتری هاا‪« ،‬بایاد‬
‫دست و پایت را به تخته چوبی ببندند و تو را در رودخانه اندازند و اجازه ندهی که‬
‫لباست تر شود»‪ .‬ای مرد بیچاره نتوانست موضوع را درک کند‪ .‬او با سرگردانی به‬
‫ای سو و آن سو ررت تا آنکه پیر دیگری را دید و معنی آن سخ را پرسید‪.‬‬
‫پیر گفت‪« ،‬آن یعنی تو باید به شدت مشتاق پیوند و یگانگی باشی‪ ،‬مثد ای کاه‬
‫نتوانی بدون آن یک لحظه زنده باشی و باز هم بردبااری میلیاارد سااله را داشاته‬
‫باشی»! بنابرای میگویم‪ :‬مشتاق پیوند و یگانگی‪ ،‬و بردبار باشید‪ .‬اشتیاق‪ ،‬هدیهی‬
‫خداوند و همچنی لهف اوست‪ .‬آن طور که میگویم انجاام دهیاد‪ .‬آن اشاتیاق را‬
‫داشته باشید‪ ،‬آنگاه م در آن به شما کمک خواهم کرد‪ ،‬زیرا م همه چیز هستم‪.‬‬
‫‪435‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫م از اینجا به شما (بابا به قلبش اشاره میکند میدهم و از آنجا (اشاره به قلاب‬
‫آنان میگیرم‪ .‬به یاد داشته باشید که عشق در باالتری جنبهاش خداوند است‪.‬‬
‫در سال ‪ 1927‬کالینگاد عبدالوهاب برای تحصید در دبیرستان در مهر اشارام از‬
‫ایران به هند آمده باود‪ .‬او باه یکای از پسارهای محباوب باباا درآماد و در ماورد‬
‫وظیفههایش در مهرآباد بسیار وظیفه شناس بود‪ .‬بابا باه او اجاازه داد باه ماردان‬
‫مندلی بپیوندد و کالینگاد وظیفههایش را با عشق و ایمان تمام باه استاد روحانی‬
‫انجام میداد‪ .‬او نمیخواست بابا را ترک کند اماا چاون شاهروند ایاران باود و باه‬
‫خدمت سربازی رراخوانده شده بود‪ ،‬مجبور شد یا به قانون کشورش ت در دهد یا‬
‫دستگیر شود‪ .‬کالینگاد پیش بابا به شدت اشک ریخت‪ .‬بابا به او دلداری داد‪ « ،‬م‬
‫همیشه با تو هستم‪ .‬مرا همیشه با خودت نگهدار»‪.‬‬
‫پس از ‪ 10‬سال ماندن باا مهرباباا‪ ،‬در ‪ 28‬آوریاد ‪ 1937‬کالینگااد باا اشاک در‬
‫چشمانش رهسپار ایران شد‪ .‬مردان مندلی هم از راهی شدن او ارساوس خوردناد‪.‬‬
‫کالینگاد دیگر هرگز بابا را ندید زیرا که چند سال بعد در ایران چشم از جهان ررو‬
‫بست‪.‬‬
‫یکشنبه اول می ‪ ،1937‬غربیها از مهرآباد دیدن کردند‪ .‬حال راناو هناوز خاوب‬
‫نشده بود و پیش نانی ماند‪ .‬وید‪ ،‬دلیا‪ ،‬مالیا و نورینا نیز بیمار بودند و باه مهرآبااد‬
‫نررتند‪ .‬بابا‪ ،‬غربیها را پیش از راهی شدن به ناسیک به دیادن رایلم «زاده شاده‬
‫برای رقص‪ »9‬برد که در سینما سروش در احمدنگر روی اکران بود‪.‬‬
‫در جریان نمایش ریلم‪ ،‬مارگارت کراسک ناگهان سردرد شدیدی گررت و حالات‬
‫تهوع به او دست داد‪ .‬هنگامی که درخواست آسپری نمود‪ ،‬بابا پرسید چه اتفااقی‬
‫ارتاده است‪ .‬مارگارت موضوع را به او گفت‪ .‬اما به طور غریبی به محاض باه زباان‬
‫آوردن «سردرد و حالت تهوع دارم»‪ ،‬سردردش برطرف و حاالش باه طاور کاماد‬
‫خوب شد‪ .‬گروه در رروشگاه سینما کیک و چای صارف کردناد و سااعت ‪ 9‬شاب‬
‫روانه شدند و نیمه شب به ناسیک رسیدند‪ .‬ای در حالی اسات کاه یاک گاروه از‬
‫آنان در بر گیرندهی نادی ‪ ،‬مالکوم‪ ،‬روانو‪ ،‬کاوه و رانناده‪ ،‬آن شاب باه ناسایک‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪436‬‬

‫نرسیدند زیرا اتومبیدشان در راصلهی یک ساعتی به ناسایک خاراب شاد و آناان‬


‫مجبور شدند شب را زیر ستارگان به سر برند‪ .‬روز بعد نورینا دربارهی کساانی کاه‬
‫بیمار بودند به بابا تلگراف زد و بابا در پاسخ‪ ،‬تلگراف زد کاه آن شاب باه ناسایک‬
‫خواهد آمد‪ .‬بابا به ویژه آمده بود تا کنار رانو که بیماریاش از همه جادیتار باود‬
‫باشد‪ .‬ساعت ‪ 8‬شب بابا از راه رسید و از تمام کسانی که بیمار بودند دیادن کارد‪.‬‬
‫دکتر تشخیص داده بود که رانو از بیماری حصبه رنج میبرد و بابا ترتیبی داد کاه‬
‫رانو به تنهایی در اتاقی کنار اتاق نانی باشد‪ .‬برنامهی معماول پخاش موسایقی از‬
‫گرامارون پس از ناهار در سال نشیم ‪ ،‬متوقف شد زیارا راناو نیااز باه آراماش و‬
‫استراحت داشت‪ .‬یک رژیم غذایی برای رانو برنامهریزی شد و مس ولیت مراقبت از‬
‫او را بابا به روانو داد‪ .‬بابا سپس به ساختمان سرزات ررت و از وید باکت که او نیاز‬
‫در بستر بیماری ارتاده بود دیدن کارد‪ .‬پاس از آن کاه باباا چناد دقیقاه کناار او‬
‫نشست‪ ،‬از ساختمان بیرون ررت و به تنهایی قدم زد‪.‬‬
‫بامداد روز بعد‪ ،‬بابا نگران رانو به نظر میرسید‪ .‬بابا به گروه گفت که رانو به طاور‬
‫جدی بیمار است و دوباره تکرار کرد که از آنان میخواهد مزاحم او نشوند و رضا را‬
‫آرام نگه داشته و از او دیدن نکنند‪ .‬آنگاه بابا اعالم کرد‪« ،‬بیماری چیست و مارگ‬
‫چیست‪ ،‬جز گوشههایی از مایا»! پیش از مارگ‪ ،‬بمیریاد و شاما جاوداناه زنادگی‬
‫خواهید کرد»! سپس بابا سخنانش را چنی به پایان رساند‪« ،‬دربند رهایی باشاید‪.‬‬
‫وابسته به ناوابستگی باشد‪ .‬ای یعنی‪ ،‬خواستهها و آرزوها داشته باشید اما چیره بر‬
‫آنها باشید‪ ،‬نه بندهی آنها‪ .‬بگیرید‪ ،‬اما در بند قرار نگیرید! ای یعنی هنگامی که‬
‫احساس سرما میکنید‪ ،‬کت بپوشید اما آزاد باشید تاا زماانی کاه احسااس گرماا‬
‫کردید آن را درآورید‪ .‬هر کاری که انجام میدهید‪ ،‬برای آن بکوشید و سپس آن را‬
‫رراموش کنید‪ .‬وابسته به آنچه که انجام میدهید نباشید»‪.‬‬
‫روز بعد‪ ،‬سوم می‪ ،‬بابا برای ‪ 15‬دقیقه با هر یک از ارراد گفتوگو نمود‪.‬‬
‫در ادامه‪ ،‬بازگویهی مالکوم از آن دیدار آمده است‪:‬‬
‫بابا از مالکوم پرسید‪« ،‬کارها چه طور است»؟‬
‫‪437‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫مالکوم‪ :‬شما آن را بهتر از م میدانید‪.‬‬


‫بابا‪ :‬آیا داری مینویسی؟‬
‫مالکوم‪ :‬اوه‪ ،‬بله‪ .‬اما انتظار نداشته باشید که برای همیشه به چیزی جز یگانگی به‬
‫خداوند عالقهمند باشم‪.‬‬
‫بابا‪ :‬نه‪ .‬تنها آن حقیقت دارد‪ .‬تمامی چیزهای دیگر مجااز و خیاال واهای اسات‪.‬‬
‫یگانگی با خداوند همانند خورشید است که همیشگی است‪ .‬تمام چیزهاای دیگار‬
‫همانند ابرهایی هستند که میآیند و میروند‪.‬‬
‫مالکوم‪ :‬از نامهی قبد شما‪ ،‬زیاد به رکرتاان باودم‪ .‬حاق باا شماسات وقتای کاه‬
‫میگویید تجربهی خلسه و از خود بیخودی کاری نیست‪ .‬پرده باید به طور تمام و‬
‫کمال از میان برداشته شود‪ ،‬و کاری نیست که تنها آن را اینجا و آنجا سوراخ کرد‪.‬‬
‫بابا‪ :‬م همه چیز را برنامهریزی کردهام‪ .‬در ابتدا جی باید در اینجا به طور کامد‬
‫معاینه و بازسازی شود و تا زمانی که کار تمام نشده است‪ ،‬او باه تاو نیااز خواهاد‬
‫داشت‪ .‬زمانی که در ماه اوت کار پایان یارت‪ ،‬م شروع به تکه تکاه کاردن نفاس‬
‫مالکوم خواهم نمود‪.‬‬
‫مالکوم‪ :‬خوب است‪.‬‬
‫بابا‪ :‬تو یگانگی با خداوند را به دست خواهی آورد اما به چه بهایی!‬
‫مالکوم‪ :‬آیا بهای رسیدن به یگانگی کم هزینه است؟‬
‫بابا‪ :‬نه‪.‬‬
‫سپس بابا از او پرسید آیا حاضر است بارای ساه مااه روزهی آب بگیارد؛ ماالکوم‬
‫پذیررت‪.‬‬
‫دیرتر در آن عصرگاه‪ ،‬مرد رقیری از ماالبار در جنوب هند برای دیدار با بابا آمد و‬
‫گفتوگویی که در ادامه میآید انجام گررت‪.‬‬
‫بابا‪ :‬آیا خانواده داری؟‬
‫مرد‪ :‬نه‪ ،‬تنها پدرم را دارم‪ .‬م تنها هستم‪.‬‬
‫بابا‪ :‬منظورت ای است که به طور کامد تنها هستی؟‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪438‬‬

‫مرد‪ :‬بله‪ ،‬م در آنجا تک و تنها هستم‪.‬‬


‫بابا‪ :‬کِی تنها نیستی؟‬
‫مرد برای چند لحظه رکر کرد و پاسخ داد‪ :‬م همیشه تنها هستم‪.‬‬
‫بابا‪ :‬پس تو خیلی سعادتمندی‪.‬‬
‫مرد‪ :‬چه طور؟‬
‫بابا‪ :‬تنها خداوند تنهاست‪ .‬اگر احساس میکنی که تنهایی‪ ،‬خیلی خوش اقبالی‪.‬‬
‫مرد سرگشته و گیج گردید‪ ،‬و بابا چنی روش گری نمود‪ :‬شما تنها نیستید‪ .‬شما‬
‫دوستان زیادی دارید‪ ،‬همانند ذه ‪ ،‬خواستهها‪ ،‬آرزوها‪ ،‬اندیشهها و امیاال جنسای‬
‫که همیشه با شما هستند‪ .‬آنها به راستی دشمنان شما هساتند‪ .‬اگار شاما تنهاا‬
‫بودید‪ ،‬همانند خداوند میبودید! خداوند تنهاست و م تنها هستم‪ .‬اینک باه ما‬
‫بگو چه میخواهی؟‬
‫مرد‪ :‬میخواهم برنامههایم را به انجام برسانم و آرامش ذهنی داشته باشم‪.‬‬
‫بابا‪« :‬برنامه و آرامش! ای دوتا هرگز نمیتوانند دست در دست هم حرکت کنند‪.‬‬
‫جایی که آرامش وجود دارد‪ ،‬هیچ برنامهای نیست‪ .‬و جاایی کاه برناماههاا وجاود‬
‫دارند‪ ،‬پریشانی و آشفتگی هست‪ .‬تو نمیتوانی هردو را داشته باشی‪ .‬آن غیر ممک‬
‫است‪ .‬مردم رنج میبرند زیرا که غیر ممک را دوست دارند! تو میخواهی در آتش‬
‫بایستی و همزمان نمیخواهی تو را بساوزاند‪ .‬تاو مایخاواهی خاناه در قبرساتان‬
‫بسازی! آنچه نیاز داری‪ ،‬روغ کنجد برای یک ماه است! آن‪ ،‬معده و رودهایات را‬
‫پاکسازی کرده و ذهنت پاکتر خواهد شد و میتوانی به طاور روشا ‪ ،‬آرام و باا‬
‫خونسردی رکر کنی و بر اساس آن‪ ،‬کار درست را انجام دهی‪ .‬درونت را پاک کا ‪،‬‬
‫آرام باش و به رکرهای خوب بیندیش»‪.‬‬
‫حاضری ‪ ،‬به پند و اندرز شوخی وار بابا به آن مرد ساده لبخند زدند‪.‬‬
‫‪ 4‬می‪ ،‬در سال نشیم ‪ ،‬مالکوم شالس ررق بی سرنوشت‪ ،‬قسمت و شانس را از‬
‫بابا پرسید‪ .‬در پاسخ بابا چنی هجی نمود‪ :‬سرنوشات‪ ،‬قاانون الهای اسات کاه ماا‬
‫راهنمایی میکند تا از میان هستیها یا موجودیتهای بیشمار گذر کنیم‪.‬‬
‫‪439‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫تک تک روحها باید شادی و بدبختی‪ ،‬پرهیزکاری و گناه را از آغاز سیر تکامد یا‬
‫ررگشت تا رسیدن به هدف نهایی که شناخت خداوند است تجربه کند‪.‬‬
‫قسمت‪ ،‬بر اساس کارما است؛ قانون علات و معلاول کاه بار رویادادهای زنادگی‬
‫کنونی و همچنی زندگیهای آیندهی ما حکمفرمایی مایکناد‪ .‬روح در سرتاسار‬
‫سیر تکامد یا ررگشت به وسیلهی روان یا ذها نفساانی‪ ،‬سانساکاراها یاا نقاوش‬
‫اعمال دریارت میکند‪ .‬ررایندی که تجربهها را مایآرریناد‪ ،‬و دیرتار‪ ،‬ایا نقاوش‬
‫اعمال را میزداید‪ ،‬میتوان قسمت یا بخت و اقبال و شانس نامید‪.‬‬
‫سرنوشت یا هدری که روح باید به دست آورد‪ ،‬شناخت خداوند است‪ .‬اما قسمت‬
‫در واقع برای هر ررد متفاوت است‪ .‬اگر بتوانید تصور کنید‪ ،‬ما میتوانیم سرنوشات‬
‫را با یک بار به وزن ‪ 700‬ت از خشنودی و ناخشنودی‪ ،‬گناه و پرهیزکاری مقایسه‬
‫نماییم که هر روح باید در سرتاسر هستی یا موجودیت اش به دوش بکشاد‪ .‬یاک‬
‫روح ‪ 700‬تُ آه ‪ ،‬دیگری همان وزن از روالد‪ ،‬و دیگران سارب و طاال باه دوش‬
‫میکشند‪ .‬وزن همیشه یکسان است تنها نوع ماده تغییر میکند‪ .‬نقوش اعمال تک‬
‫تک ارراد و سانسکاراهای به دست آمده از ساختار و چگونگی زندگی آیندهی هار‬
‫ررد‪ ،‬گوناگون است‪ .‬بنابرای ‪ ،‬سرنوشت یکی است اما قسمت برای تک تاک اراراد‪،‬‬
‫گوناگون و جورواجور است‪.‬‬
‫روز بعد بابا غربیها را گرد آورد و پیرامون نقاش و کاارکرد سانساکاراها بیشاتر‬
‫روش گری نمود‪.‬‬
‫رانو از پایان آورید از تب بسیار باالیی رنج میبرد‪ .‬چهرهاش ورم کرده‪ ،‬ساینهاش‬
‫کهریر زده بود و خارش پوست داشت‪ .‬پزشک به بابا گفت که امیاد انادکی بارای‬
‫زنده ماندنش وجود دارد‪ .‬بابا نیلو را از راهوری رراخواند و او به درستی بیماری رانو‬
‫را مخملک تشخیص داد‪ .‬آنگاه نیلو بر اساس نظر بابا درمان او را آغاز کرد‪.‬‬
‫زمانی که بابا در ناسیک بود‪ ،‬دو سه بار در روز به رانو سر میزد‪ .‬بابا هنگاام ورود‬
‫به اتاق او‪ ،‬صندلهایش را بیرون درمیآورد و پا برهنه وارد مایشاد تاا اگار راناو‬
‫خواب است مزاحمش نشود‪ .‬یکبار هنگامی که رانو خواب بود‪ ،‬بابا آماد‪ .‬هنگاامی‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪440‬‬

‫کهاو بیدار شد‪ ،‬روانو او را باخبر ساخت که بابا آمده بود اما او در خواب بوده است‪.‬‬
‫پاسخ سریع رانو ای بود‪« ،‬بسیار خوب‪ .‬م حاال بیدارم‪ .»...‬بابا هنگام دیدار از رانو‪،‬‬
‫دارو به دستش میداد و گاه با قاشق به او آب پرتقال میداد‪ .‬یکبار در بازه زمانی‬
‫که رانو بهبودیاش را به دست میآورد‪ ،‬جش تولد یکی شخصی برپا شاده باود و‬
‫بستنی سرو میشد‪ .‬رانو از بابا خواهش کرد اجازه دهد اندکی بستنی بخاورد‪ .‬باباا‬
‫با اشاره گفت‪« ،‬نه‪ ،‬بستنی برای گلویت بد است»‪ .‬رانو با التمااس گفات‪« ،‬اماا باه‬
‫کسانی که ورم لوزه دارند بستنی میدهند و به اضااره‪ ،‬گلاوی ما خیلای خاوب‬
‫است»‪ .‬بابا دوباره گفت نه‪ .‬اما دیرتر به اتاق رانو ررت و با انگشت کوچکش انادکی‬
‫بستنی به او داد‪.‬‬
‫نیلو دستور داشت روزی هفت بار درجهی تب رانو را بگیرد‪ .‬زمانی که باباا دور از‬
‫ناسیک بود‪ ،‬وضعیت رانو هر روز به او تلگراف زده میشد‪ .‬در ای میان‪ ،‬بابا به رانو‬
‫دستور داده بود از تختخواب پایی نیاید‪ .‬در ‪ 2‬می‪ ،‬بابا به ناسیک آمد تنها بارای‬
‫آنکه در آن بیماری شدید کنار رانو باشد‪.‬‬
‫سرانجام در ‪ 6‬می‪ ،‬پس از ‪ 6‬هفته بیماری‪ ،‬نشانههای بهبودی در رانو دیده شاد‪.‬‬
‫یکبار رانو چنی به خاطر آورد‪« ،‬م چنان ناز پرورده شده بودم که از نباودن باا‬
‫دیگران دلتنگ نشدم‪ .‬شاید بابا میخواست یک شخصی برای ‪ 21‬روز بیحرکت و‬
‫رابت باشد‪ ،‬همانند گذراندن روزهای زیادی در حلقه یا دایرهی توبه»‪.‬‬
‫پس از آنکه رانو بهبود یارت‪ ،‬بابا به او گفت‪« ،‬م تو را برای کارم نجاات دادهام‬
‫اگر زمانی که بیمار بودی اینجا نبودم‪ ،‬میمردی»‪.‬‬
‫در ‪ 5‬می‪ ،‬بابا مردان و بانوان غربی را گرد آورد و ای داستان کوتاه که نشاانگار‬
‫ررمانبرداری است را برایشان بازگو نمود‪:‬‬
‫یکبار مرشد کاملی از مریدش خواست ساعت ‪ 5‬بامداد با ضربه زدن بر در اتاقش‬
‫او را بیدار کند‪ .‬مرید سراسر شب تا ‪ 4:55‬بامداد بیدار ماند آنگاه بارای ‪ 10‬دقیقاه‬
‫چرت زد و ‪ 5:05‬بامداد بیدار شد‪ .‬در ای میان‪ ،‬مرد شیر رروش که هر روز ساعت‬
‫‪ 5‬بامداد شیر میآورد درست سر ساعت از راه رسید و در زد‪ .‬مرشد کاماد گفات‪،‬‬
‫‪441‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫«باز است»‪ .‬آنگاه دروازهی جهان بر مرد شیر رروش گشوده شد! اما ای سرنوشت‬
‫او بود و تنها شانس نبود‪ .‬شناخت خداوند‪ ،‬هرگز مس لهی شانس نیست‪ .‬آن کاری‬
‫بسیار بزرگ و از پیش طراحی و برنامهریزی شده است‪.‬‬
‫آن عصرگاه پیش از راهی شدن‪ ،‬بابا غربیها را به سال نشیم رراخواند و از تام‬
‫شارپی خواست چندتا آهنگ با صفحهی گرامارون پخش کند‪ .‬پس از گوش کردن‬
‫به چند آهنگ‪ ،‬بابا خاطر نشان ساخت که دوست دارد باه آهناگ معینای از پاال‬
‫روبسون گوش کند‪ .‬آنگاه باه گاروه ایا دساتور را داد‪« ،‬هنگاام گاوش دادن باه‬
‫موسیقی بکوشید که مرا آویزان بر صلیب تصور کنید‪ .‬تالش کنید آن را در پایش‬
‫چشمتان نمودار کنید اما به زور انجام ندهید تنها کوشاش کنیاد آن را در چشام‬
‫ذه تان ببینید»‪.‬‬
‫گروه تالش کرد‪ ،‬و اشک از چشم بیشتر آنان جاری گردید‪ .‬بابا سپس از تک تک‬
‫آنان پرسید چه احساس کردند‪ .‬الیزابت پاترسون گفت‪« ،‬درست پیش از آنکاه از‬
‫ما بخواهید روی آن تصویر مراقبه کنیم‪ ،‬داشتم به شما که روی مبد دراز کشیده‬
‫بودید نگاه میکردم و شما را با میخ که در پایتان ررو ررته بود تصور کردم»‪.‬‬
‫بابا دوباره تکرار کرد که با ادامهی آهنگ‪ ،‬آنان باید روی آن تصویر مراقبه کنند‪.‬‬
‫بابا ساعت ‪ 4‬بعد از ظهر به همراهی ادی سینیور رهسپار راهوری شد؛ جایی که‬
‫کارهای زیادی در پیوند با جا به جایی ساکنی اشرام‪ ،‬مساتهاا و دیواناههاا‪ ،‬باه‬
‫مهرآباد وجود داشت که باید به آنها رسیدگی میشد‪.‬‬
‫اشرام راهوری در زمی رردی از اهالی مَروار که به مدت پنج سال اجاره شده بود‬
‫بنا گردیده بود‪ .‬در همسایگی اشرام‪ ،‬آن مَرواری در مزرعهاش زندگی میکرد و آن‬
‫را با آب چاه که دو گاو نر آن را در یک دلاو بازرگ چرمای بیارون مایکشایدند‬
‫آبیاری میکرد‪ .‬یکی از گاوها زخم بزرگی بر پشت داشت که عفاونی شاده باود و‬
‫بهبود نمییارت‪ .‬بابا‪ ،‬جراحت را بر پشت حیوان دید و چندی بار به مارد مارواری‬
‫پند و اندرز داد به آن سختی از گاو کار نکشد و او را برای درماان باه بیمارساتان‬
‫دامپزشکی ببرد‪ .‬مرواری قول داد که آن کار را انجام دهد اما هیچ کاری نکرد‪.‬‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪442‬‬

‫سپس بابا از کالهماما و داکاه خواسات کاه مارد مارواری را قاانع کارده و باه او‬
‫یادآوری کنند که مهربانی اصد اساسی دی هندو است‪ ،‬و به حیوان رحم کند و او‬
‫را درمان نماید‪ ،‬یا گاو نر دیگاری بخارد‪ .‬در ‪ 14‬آوریاد‪ ،‬کالاهماماا و داکاه بارای‬
‫ساعتها تالش کردند که مرواری را راضی کنند اما او نپذیررت و در پاسخ گفات‪،‬‬
‫«م واقعا نمیتوانم ‪ 200‬روپی برای خرید یک گاو نر دیگر هزینه کانم تاا صاررا‬
‫غریزههای انسان دوستانهی شما را برآورده سازم»!‬
‫چند روز دیرتر‪ ،‬مرواری پیش بابا آمد‪ .‬او بچه نداشت و از بابا درخواستِ شادکامی‬
‫داشت یک پسر را نمود‪ .‬بابا به او قول داد‪« ،‬تو حتما یک پسر قوی و خوشچهره‬
‫خواهی داشت»‪ .‬مندلیها گمان کردند که چون بابا او را تبرک نموده است مرواری‬
‫به گاو نر استراحت خواهد داد‪ .‬اما آنان پی بردند که او ای کار را نکرده است‪.‬‬
‫در یک برهه‪ ،‬بابا میخواست که اشرام راهوری را گسترش دهد و در ای راستا به‬
‫زمی بیشتری نیاز داشت‪ .‬اما چون مرواری از اجاره دادن زمی بیشتر سر بااز زد‪،‬‬
‫بابا دستور برچیده شدن اشرام راهوری را داد‪ .‬آنگاه از ‪ 19‬آورید آنان شروع به جا‬
‫به جا کردن تمام اسباب و اراث‪ ،‬و مصالح ساختمانهای موقتی به مهرآباد نمودند؛‬
‫حتا راهوری کابی ِ آجری را نیز پیاده و در مهرآباد دوباره سوار کردند‪.‬‬
‫یکشنبه ‪ 2‬می‪ ،‬بابا دو اتوبوس پر از مصالح ساختمانی هماراه باا ایا یادداشات‬
‫برای پندو به مهرآباد ررستاد‪:‬‬
‫با ای نامه‪ ،‬دو اتوباوس ررساتاده شاده اسات کاه هاردو دربرگیرنادهی مصاالح‬
‫ساختمانی اتاق م است که پایی آورده شده اند‪ .‬ارزون بر آن‪ ،‬پاردههاای چاوب‬
‫خیزران نیز وجود دارد‪ .‬از آن پردهها برای جداسازی مصالح ساختمانی کابی ما‬
‫استفاده ک تا هیچ کس به آنها دست نزند‪ .‬سفرهای دیگری امروز انجام نخواهد‬
‫گررت‪ .‬در ‪ 6‬می‪ ،‬م با مندلیها و دیوانهها خواهم آمد‪ .‬از روز ششم‪ ،‬غاذا و شایر‬
‫برای ‪ 5‬ت مندلیِ اضاری ترتیب بده‪ .‬م برای دیوانهها و قیمهاای آناان‪ ،‬تهیاه و‬
‫تدارک خواهم دید‪ .‬تمامی بناها باید تا عصرگاه روز پنجم آماده باشند‪.‬‬
‫‪443‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫برخی از دیوانهها را به خانههای خود یا روساتاهای محلای برگرداندناد‪ .‬باباا روز‬


‫ششم بقیه را دربرگیرندهی مستها که شمارشان به ‪ 13‬ت میرساید از راهاوری‬
‫به مهرآباد آورد‪ .‬آنان در یک بنای موقتی اسکان داده شدند که بابا دستور ساخت‬
‫آن را کنار محد سکونت مندلیها در سااختمان دارامشااالی قادیمی در مهرآبااد‬
‫پایی داده بود‪ .‬زمی راهوری برای ‪ 5‬سال اجاره شده و تمام اجااره بهاا از پایش‬
‫پرداخت شده بود اما به دلید ناهمساز بودن نگرش و ررتار مالک‪ ،‬بابا اشارام را در‬
‫ظرف ‪ 9‬ماه بست و بناها را پایی آورد‪ .‬ای در حالی است که بابا هنگام جا به جا‬
‫شدن به مهرآباد درخواست پس گررت بقیهی اجاره بهاا را نکارد‪ .‬تماام جمعیات‬
‫راهوری و ماموران دولتی محلی از جا به جا شدن بابا ابراز تاسف کردند و پیشنهاد‬
‫کردند که بر آن مرواری رشار وارد آورند‪ .‬اما بابا آن کار را توصیه نکرد‪.‬‬
‫بابا به مرواری اطمینان داده بود یک پسر خواهد داشت و از ای رو زناش خیلای‬
‫زود باردار شد و او لبریز از شادی گردید اما هرگز ررصت دیدن چهرهی پسرش را‬
‫نیارت‪.‬‬
‫در ‪ 14‬ژوئیهی ‪ ،1937‬مرواری سوار بر اسب به روساتایی در آن نزدیکای ررات‪،‬‬
‫هنگام برگشت و گذر از رودخانه در راهوری‪ ،‬ناگهان دیوارهی سد شکست؛ سیالب‬
‫جاری شد و او را از پای درآورد و با خاود بارد‪ .‬او غارق شاده باود و جسادش ‪3‬‬
‫کیلومتر دورتر پیدا شد؛ چند ماه بعد‪ ،‬زنش پسری به دنیا آورد‪.‬‬
‫در ای بازهی زمانی‪ ،‬رامانوجاچارلو ‪ 65‬ساله پسار عماوی ساامپات ایاانکاار‪ ،‬از‬
‫زمانی که بابا برای برگزاری جش زادروزش در سال ‪ 1930‬از مادراس دیدن کرده‬
‫بود در تماس با استاد روحانی بود‪ .‬او اشتیاقی سوزان برای پیوست به بابا داشت و‬
‫درخواست دیدار و گفتوگو با بابا را نمود‪ .‬بابا به او اجازه داد تا در ‪ 11‬آورید باا او‬
‫در راهوری دیدن کند‪ .‬هنگامی که او به بابا گفت چه قدر دوست دارد با او بماناد‪.‬‬
‫بابا گفت‪« ،‬تو در زمان بسیار خوبی آمدی‪ .‬بیا و بیدرنگ باه ما بپیوناد»‪ .‬او باه‬
‫مادراس برگشت و پس از سر و سامان دادن به امور خود‪ ،‬در ‪ 5‬می برای ماندن به‬
‫مهرآباد آمد‪ .‬بابا او را سوامجی نام نهاد و وظیفههایی در اشرام دیوانگان به او داد‪.‬‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪444‬‬

‫پس از آنکه بابا از راهوری به مهرآباد جا باه جاا شاد‪ ،‬بحاث و گفاتوگوهاایی‬
‫پیرامون جا به جا کردن غربیها تا بتوانند در کار او شرکت کنند انجام گررت‪.‬‬
‫از میانهی ماه می‪ ،‬بابا یک سِری از نشستهایی بارای تصامیم گیاری درباارهی‬
‫برنامههای آیندهی گروه با آنان برگزار نمود‪ .‬یکی از دلیدها ای بود که بارانهاای‬
‫مانسون در راه بودند و بابا خواهان تغییر بود‪ .‬ساعت ‪ 8:30‬شامگاه ‪ 10‬می‪ ،‬بابا باه‬
‫همراهی ادی سینیور و باگیرنات وارد ناسیک شد‪.‬‬
‫در نشست روز بعد بابا چنی بیان نمود‪:‬‬
‫همواره ستیز و کشمکش بی روان (ذه نفسانی و بدن وجود دارد و روح گواه‬
‫بر آن است‪ .‬اگر روان بدون اعتراض و به آسانی تسلیم بادن شاود‪ ،‬آنگااه امیادی‬
‫نیست‪ .‬اگر روان پس از کشمکش تسلیم شود‪ ،‬امید وجود دارد‪ .‬اما اگر روان‪ ،‬بادن‬
‫را شکست دهد پیروزی همیشگی است‪ .‬اما ای خودِ کشمکش است کاه کماال را‬
‫به شما ارزانی میدارد‪ .‬پس بیایید اینک ستیز و کشمکش را آغاز کنیم‪ .‬از هماهی‬
‫شما میخواهم دربارهی آنچه که اکنون میگویید تا منتها درجه راستگو و بیریا‬
‫باشد‪ .‬راستگو به طاور مهلاق‪ .‬تنهاا بارای خشانودی ما بلاه نگوییاد‪ .‬در زماان‬
‫بارانهای مانسون‪ ،‬شرایط برای ررت و آمد بی اینجا و مهرآباد تقریبا غیر ممکا‬
‫است‪ .‬رودخانه در راهوری طغیان میکند و یکبار رستم را تقریبا با خود برد‪.‬‬
‫همانطور که هندیها نمیتوانند انگلیس را تاب بیاورند‪ ،‬شما نیز نمیتوانید هند‬
‫را تاب بیاورید‪ .‬در دوانشای ر باه یااد دارم غنای باا پوشایدن چکماه و گذاشات‬
‫کیسهی آب گرم زیر بازوهایش‪ ،‬زیر هفتتا پتو میخوابید‪ .‬او شبیه مومیااییهاای‬
‫مصری شده بود! م نمایتوانساتم در آنجاا منادلیهاا را باه کاار بگیارم‪ .‬آنهاا‬
‫میخواستند کمک کنند اما تحمد آنجا را نداشتند‪ .‬به روش مشابه‪ ،‬هماهی شاما‬
‫خواهید خواست در مهرآباد به م کمک کنید اما نمیتوانید آنجا را تاب بیاورید‪.‬‬
‫در مهرآباد آب لوله کشی و سیفون توالت وجود نادارد؛ مانناد باناداردارا‪ .‬اماا در‬
‫باندادردارا کاکا آنجا بود تا مراقب شما باشد و به جزئیات رسیدگی کند‪ .‬آنجا آب و‬
‫هوا خوب است و آب آشامیدنی نیز وجود دارد‪ .‬همهی شما عاشق آن خواهید بود‪.‬‬
‫‪445‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫اما پرسش ای است که آیا شما خواهید توانست در رصد مانسون آنجا را تحمد‬
‫کنید‪ .‬برای شرق و غرب‪ ،‬پورتورینو ایاده ال اسات‪ .‬اگار ماا پاول آن را داشاتیم‪،‬‬
‫میتوانستم یک نوع اشرام مانند راهوری در آنجا راه اندازی کنیم‪ .‬گرچاه مهرآبااد‬
‫هم خوب است‪ ،‬اما وساید راحتی نخواهید داشت‪ .‬م باید آزاد باشم تا کار کنم نه‬
‫ای که پیوسته به راحتی و ناراحتی شما رسیدگی کنم‪.‬‬
‫برخی با ای درک به اینجا آمدند که برای شش ماه بمانند‪ ،‬برخی برای یک سال‬
‫و برخی برای پنج سال‪ .‬بنابرای اگر آن دسته که میخواهند بروند و بیایند‪ ،‬اکنون‬
‫بهتری زمان ررت است‪ .‬اگر نمیخواهید بروید‪ ،‬بابا نمیخواهد که شما را به ررت‬
‫وادارد‪ .‬شما با راستگویی کامد به خودتان و م ‪ ،‬به م و کار م کمک خواهیاد‬
‫کرد‪ .‬به دقت رکر کنید‪ ،‬اگر تصمیم شما مهرآباد است‪ ،‬آنگااه بایاد پایش از آغااز‬
‫رصد مانسون که باید در ظرف یک ماه باشد‪ ،‬به سرعت برای جا به جا شدن اقدم‬
‫کنم‪ .‬م هیچ یک از شما را مقصر نمیدانم‪ .‬همچناان کاه گفاتم‪ ،‬انگلایس بارای‬
‫غربیها و هند برای شرقیها‪ .‬مندلیها نمیتوانند در انگلیس زنادگی کنناد‪ .‬شاما‬
‫هند را خیلی خوب تحمد کردهاید؛ تا اینجا به طور عالی‪.‬‬
‫م کارم را در یک مکان آغاز میکنم‪ .‬زمانی که کارم در یک مکان پایان یارات‪،‬‬
‫شروع به ساخت مکان دیگری میکنم و بدی ترتیب کار ادامه مییابد‪ .‬هرکجا که‬
‫هستم تفاوتی ندارد‪ .‬کار هرگز آسیب نمیبیند و بازنمیایستد‪ .‬پندو همیشه آمااده‬
‫است که اشرام را در مهرآباد پایی بیاورد‪.‬‬
‫کار را هرکجا میتوانم انجام دهم‪ ،‬خواه در شرق باشد یاا در غارب‪ ،‬هرکجاا کاه‬
‫باشم مریدان حلقه باید با م باشند‪ .‬پورتورینو یا مهرآباد‪ ،‬باید ببینیم کجاا بارای‬
‫م آسانتر است‪ .‬مندلیها ایتالیا را دوست دارند‪ .‬هنگامی که به کارم میاندیشم‪،‬‬
‫در زمان کنونی‪ ،‬سفرهای خیلی زیادی دارد بی مکانها انجام میگیرد‪ .‬تفریبا هر‬
‫پنج روز‪ ،‬کم و بیش‪.‬‬
‫م به طور جهانی کار میکنم‪ .‬اگر شما به م میاندیشید‪ ،‬اگر مرا دوست دارید‬
‫شما در کار م سهیم هستید‪ .‬ای حلقهی پیوند است که اهمیت دارد‪.‬‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪446‬‬

‫موتور قهار‪ ،‬واگ ها را میکشد و آنها با آن میروناد‪ ،‬زیارا باه موتاور اتصاال و‬
‫پیوند دارند‪ .‬م کارم را انجام میدهم خواه آزادی باشد یا نه‪ .‬اما اگار ماانعهاایی‬
‫نباشد‪ ،‬کار آسانتر پیش خواهاد ررات‪ .‬بناابرای ‪ ،‬در پاساخهاایی کاه مایدهیاد‬
‫راستگو باشید‪ .‬در مهرآباد‪ ،‬غذا با اینجا یکسان خواهد بود و خدمتکارهایی وجود‬
‫خواهند داشت‪ .‬عقربها بیشتر خواهند بود اما مارها کامتار‪ .‬ساختتاری بخاش‪،‬‬
‫محدودیت برای حمام کردن و شرایط آن است‪ .‬دکتر نیلاو مراقاب ساالمت شاما‬
‫خواهد بود‪.‬‬
‫باید همدلی و سازگاری وجود داشته باشد‪ .‬اگر هیچ سازگاری نباشد‪ ،‬پاس بهتار‬
‫است وسایدتان را جمع کنید و بروید‪ .‬ناراحتیها و همدلی و سازگاری باید همگام‬
‫باهم باشند‪ .‬م گَرِت رورت را دوست دارم زیارا در درجاهی نخسات‪ ،‬او همیشاه‬
‫راستگو و بیریا و در پاسخهایش بسیار رک بود‪.‬‬
‫هیچ چیز مانند تالش و کشاکش نیست؛ زیرا به کمال میانجامد‪ .‬زمی خوردن و‬
‫بلند شدن‪ ،‬به تالش و کشاکش ادامه دهید‪.‬‬
‫اینک‪ ،‬پیش از پاسخ دادن‪ ،‬بیندیشید‪ .‬زیر تاریر احساسات قرار نگیرید‪.‬‬
‫بیشتر غربیها به مهرآباد رای دادند و بابا ادامه داد‪:‬‬
‫بنابرای ‪ ،‬اشرام در مهرآباد قرار خواهد گررت تا ای که ببینیم آیا قابد استفادهتار‬
‫از پورتورینو است؟ اگر گرت رورت پول بفرستد‪ ،‬ما به پورتورینو خاواهیم ررات و‬
‫یک قایق دربست برای خودمان کرایه خواهیم کرد!‬
‫اکنون‪ ،‬آنانی که به راستی میخواهند برگردند‪ ،‬اکنون آن را انجام دهند‪ .‬در ژوئ‬
‫راهی شوید و اکتبر برگردید‪ .‬اینک چه کسانی می خواهند بروند؟‬
‫کسی دستش را باال نبرد و بابا ادامه داد‪:‬‬
‫مهرآباد برای م ایدهال است‪ .‬م باید شما را به طور کامد نزدیک خاود داشاته‬
‫باشم‪ .‬اما گمان میکنم تحمد ناراحتیها و زحمتها برای شما بسیار سخت باشد‪.‬‬
‫اگر ما تمام ارراد قوی را اینجا داشاتیم مایتوانساتیم آن را اداره کنایم‪ .‬هماه در‬
‫عشق‪ ،‬قوی هستند؛ بسیار قوی‪ .‬هیچیک از شما نمیخواهد برود‪.‬‬
‫‪447‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫دیرتر در آن روز‪ ،‬بابا پیرامون عادتها روش گری نمود‪:‬‬


‫هرچیزی که خودش را به شکد عادت درآورد‪ ،‬تازه بودن‪ ،‬صفا و شاور و اشاتیاق‬
‫خود را از دست میدهد؛ حتا توبه کردن‪ .‬اگر هرروز شما نقهه ضعف داشته باشید‬
‫و برای داشت نقهه ضعف توبه کنید‪ ،‬در پایان درمییابید کاه تنهاا نقهاه ضاعف‬
‫شما توبه کردن بوده است‪ .‬تنها عشق همیشه – تازه باقی میماند‪.‬‬
‫عادت پرسیدن و شکاک باقی ماندن‪ ،‬در پایان به خاود پرساش کنناده واکانش‬
‫نشان میدهد‪ .‬ویوِکاناندا عادت داشت همیشه بپرسد‪« ،‬چرا؟ چرا ایا ‪ ،‬چارا آن»؟‬
‫راماکریشنا او را بسیار دوست داشت و بنابرای به او پاسخ میداد‪.‬‬
‫روزی او خسته شد و پاسخ نداد‪ .‬ویوکاناندا دوباره پرساید و پرساید اماا پاساخی‬
‫نگررت‪.‬‬
‫سپس یکی از شامگاهان‪ ،‬نیمه شب‪ ،‬راماکریشنا گفت‪« ،‬برایم غذا بیار» و غذاهای‬
‫گوناگون خاصی را درخواست کرد‪ .‬ویوکاناندا در آن ساعت نتوانست غذاها را بیابد‪.‬‬
‫راماکریشنا از او پرسید‪« ،‬چرا غذا موجود نیست»؟ ویوکاناندا گفت‪« ،‬چون سااعت‬
‫‪ 12‬شب است! االن وقت خاوردن نیسات»! در آن لحظاه ویوکانانادا پاساخش را‬
‫گررت‪ .‬و از آن روز‪ ،‬هرگز سوال دیگری نپرسید‪.‬‬
‫اینک م که عادت دارم پاسخ دهم‪ ،‬سوالهایی میپرسم و هماهی شاما از روی‬
‫درستی پاسخ دهید‪ .‬آیا سازگاری و همدلی واقعی اینجا وجود دارد؟‬
‫به ای پرسش‪ ،‬هیچ پاسخی داده نشد‪.‬‬
‫در سال ‪ 1936‬پادشاه انگستان ادوارد هشتم از تاج و تخت کنارهگیری کرد تا باا‬
‫والیس وارریلد سیمپسون یک امریکایی که از شوهرش درخواست طالق کرده بود‬
‫ازدواج کند‪ .‬برادر جوانتر پادشاه‪ ،‬جاورج ششام‪ ،‬در ‪ 12‬مای ‪ 1937‬در کلیساای‬
‫وست مینستر حال تاجگذاری در بود و غربیها از طریق رایو بی بی سی گوش باه‬
‫ای مراسم میدادند‪ .‬بابا نیز برای مدتی گوش داد و سپس گفت‪« ،‬همهی ایا هاا‬
‫مجاز و خیال واهی است؛ در بند زمان و رضا است»‪ .‬اما همزمان بابا بیان نماود از‬
‫ای که پادشاه تخت و تاج اش را به خاطر عشق رها کرده است بر آن ارج مینهاد‪.‬‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪448‬‬

‫آنان پرسیدند آیا ادوارد به پخش مراسم گوش میدهد؟ بابا گفات‪« ،‬بلاه اماا او از‬
‫ای بابت احساس پشیمانی نمیکند»‪ .‬در درازی سخنرانی اسقف اعظم کاانتِربِری‪،‬‬
‫بابا چنی گفت‪« ،‬آنان که در کلیسا هستند‪ ،‬همگی از مسیح پادشاه الهی ما سخ‬
‫میرانند اما او را دنبال نمیکنند»‪ .‬پس از مراسم‪ ،‬بابا برای گروه ای روش گری را‬
‫نمود‪« ،‬ادوارد اکنون آزاد است که عشق را دنبال کند و به سوی م کشیده شود‪.‬‬
‫دنبال کردن عشق الهی‪ ،‬خواه شخصی (استاد روحانی یا غیر شخصی (باه عناوان‬
‫یزدان یا اهلل ‪ ،‬به معنی آمدن پیش م است»‪.‬‬
‫بابا دربارهی پادشاه جورج جدید و همسرش ملکه الیزابت چنی گفت‪« ،‬دستکم‬
‫برای مردم اندکی مایهی دلگرمی است که هردو خوشقلب هستند»‪.‬‬
‫در سراسر هفتهی بعد‪ ،‬هرگاه که بابا با غربیها در ناسیک بود‪ ،‬نشساتهاا بارای‬
‫بحث و گفتوگو پیرامون آیندهی اشرام ادامه داشت‪ .‬یکی از بامدادان‪ ،‬جای نازد‬
‫بابا ررت و خواهش کرد که نورینا را از وظایف اش به عنوان مدیر بر کنار کند‪ .‬بابا‬
‫نورینا را صدا زد و از جی خواست که تمامی گالیاه و شاکایتش را پایش روی او‬
‫تکرار کند‪ .‬بابا توضیح داد میخواهد نورینا مدیر باشد اما جی پی در پی پارشاری‬
‫میکند که کار روانو بوگیسالو بهتر خواهد بود‪ .‬نورینا از بابا خواهش کارد پاس از‬
‫صرف ناهار نظر همگان را بپرساد‪ .‬نشساتی در اتااق الیزابات برگازار گردیاد و از‬
‫همگان خواسته شد تا نظرشان را راست و بیپرده بیان کنند‪ .‬نظرهای گونااگون و‬
‫همچنی گالیههای جدیدی ابراز شد‪ ،‬جز از سوی وید‪ ،‬مری و الیزابت که همیشه‬
‫راضی به نظر میرسیدند‪ .‬آنگاه با ابراز احساس همگان‪ ،‬رضا آرام شاد و در پایاان‪،‬‬
‫بابا به درخواست جی ت در داد و امور خانواده را از نو سازماندهی کرد‪.‬‬
‫روانو مدیر شد و بنا شد نورینا به حساب و کتااب درآمادها و خرجهاا رسایدگی‬
‫کند‪ .‬اما جی ادرید رراموش کرده بود که بابا یکبار باه آناان تاکیاد کارده باود‪،‬‬
‫«پیشنهادهای جدید بیان نکنید»‪ .‬ای تغییرات به نظر مایرساید اشااره باه ایا‬
‫داشتند که ازهم پاشیده شدن و بسته شدن اشرام نزدیک است‪.‬‬
‫پیشتر در یک موقعیت‪ ،‬بابا برای آنان روش گری نموده بود‪:‬‬
‫‪449‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫هنگامی که دشمنیها‪ ،‬بدبختیها و بیچارگیها بر شما میبارد‪ ،‬دلسارد و نومیاد‬


‫نشوید‪ .‬از خداوند سپاسگذار باشید‪ ،‬زیرا بدان وسایله باه شاما ررصات باه دسات‬
‫آوردن بردباری‪ ،‬شکیبایی و دالوری اخالقی را مایدهاد‪ .‬کسای کاه نیاروی تااب‬
‫آوردن دشمنی را به دست آورده است به راحتی می تواند گام به راه الهی بگذارد‪.‬‬
‫از کسانی که پشت سر شما حرف میزنند خشمگی نشوید‪ ،‬از آنان خشنود باشید‬
‫زیرا بدان وسیله‪ ،‬با کاست بار سانسکاراهای شما‪ ،‬دارند به شما خدمت مایکنناد‪.‬‬
‫همچنی برایشان متارر شوید‪ ،‬زیرا بدان وسیله‪ ،‬بار سانساکاراهای خاود را بیشاتر‬
‫سنگی و ناگوار میسازند‪ .‬انتقاد و سارزنش نکنیاد‪ .‬عاادت باه انتقااد و سارزنش‬
‫انسانها‪ ،‬عادت بدی است‪ .‬زیرا در پشت آن‪ ،‬خود ‪ -‬پرهیزکاری‪ ،‬خود بینی و غرور‬
‫و احساس اشتباه برتری‪ ،‬نهفته است‪ .‬و گاه نشاانگار حساادت و آرزوی انتقاام و‬
‫مقابله است‪.‬‬
‫در پایان نشست‪ ،‬از همگان خواسته شد که رای بدهند‪ .‬پس از آن‪ ،‬بابا به شوخی‬
‫گفت‪« ،‬واکنشها رضایتبخش هستند‪ .‬اما الیزابت یا مارده اسات و یاا باه کماال‬
‫دست یارته زیرا به نظر نمیرسد به هیچ وجهی واکنش نشان داده است»!‬
‫یک روز هنگامی که همهی آنان گرد بابا نشسته بودند‪ ،‬او رو به مالکوم کرد و به‬
‫او دستور داد یک برگ کاغذ و یک قلم به تک تک ارراد بدهد‪ .‬بابا سپس به آناان‬
‫دستور داد‪« :‬هرچیزی به ذه تان میرسد را بنویسید»‪ .‬برخی چیزهای خنده آور‬
‫و برخی اندیشههای جدی نوشتند‪ .‬چند نمونه در ادامه آمده است‪:‬‬
‫« تمام مدت در شگفتم که همهی ای ها درباارهی چیسات؟ احسااس مایکانم‬
‫مانند بستهای هستم که از روی سلیقه کادو پیچی شده و هر لحظه ممکا اسات‬
‫ررستاده شوم» ‪( -‬بدون امضا ‪.‬‬
‫«مهمتری چیز ای است که روز بسیار شادی دارم‪ .‬بابا اینجاسات و دنیاای ما‬
‫کامد است» ‪ -‬نانی‪.‬‬
‫«میگویند‪ ،‬عشق‪ ،‬جهان را میگرداند‪ .‬دوست داشت بابا باعث میشود آن هرچه‬
‫تندتر بچرخد»! ‪ -‬رانو‪.‬‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪450‬‬

‫دوباره‪ ،‬نکات مثبت و منفی ماندن در هند مورد بحث و گفتوگو قارار گررات و‬
‫نشست نهایی پیرامون برنامههای آتی در ‪ 18‬می برگزار شد‪ .‬باباا تاکیاد کارد کاه‬
‫ماندن در مهرآباد برای غربیها عملی و کاربردی نیست‪ .‬ایتالیا‪ ،‬به ویژه پورتورینو‪،‬‬
‫ایده التری برای هردوی شرقیها و غربیها انگاشته شد‪ .‬دیرتر در آن شاب‪ ،‬باباا‬
‫همگان را به بیرون روی چم های خانه رراخواند‪ .‬شخصی دربارهی برنامهی جدید‬
‫برپایی اشرام در ایتالیا از بابا پرسید آیا باید آن را یک راز نگاه دارند یا مایتوانناد‬
‫در مورد آن برای دیگران بنویسند‪ .‬بابا ای داستان را برای آناان باازگو نماود کاه‬
‫اشاره داشت «راز» هماکنون از پرده بیرون آمده است‪.‬‬
‫گفتار مشهوری است که بانوان هرگز نمیتوانناد رازدار باشاند‪ .‬ماردی در ایاران‬
‫باستان بود کاه همسارش را بسایار دوسات داشات و هماهی رازهاایش را باه او‬
‫میگفت‪ .‬دوستانش به او پند و اندرز میدادند که همه چیز را زنش نگوید‪ .‬مرد در‬
‫پاسخ میگفت‪« ،‬زن م بسیار قابد اعتمااد اسات»‪ .‬دوسات مارد گفات‪« ،‬بسایار‬
‫خوب‪ ،‬کاری را که به تاو مایگاویم انجاام باده و ببای آیاا از پاس ایا آزماون‬
‫برمیآید»؟‬
‫مرد به خانه ررت و وانمود کرد از چیزی میترسد‪ .‬همسرش بایدرناگ علات را‬
‫پرسید‪ .‬مرد گفت‪« ،‬نمیتوانم به تو بگویم؛ موضوع مرگ و زندگی است»‪.‬‬
‫زن پارشاری کرد‪ .‬اما هرچه بیشتر مرد سر باز میزد‪ ،‬زن بیشتر کنجکاو میشاد‪.‬‬
‫سرانجام مرد گفت‪« ،‬اما آن را یک راز نگاه دار‪ .‬اگر پادشاه پی ببرد دستور میدهد‬
‫مرا گردن بزنند»‪ .‬زن به او اطمیناان خااطر داد‪« ،‬ما تاو را بیشاتر از زنادگیام‬
‫دوست دارم‪ .‬چه طور میتوانم ای را به کسی بگویم و باعث گردن زدنت بشاوم»؟‬
‫مرد گفت‪« ،‬بسیار خوب‪ ،‬امروز هنگام گذر از جلوی کاخ شاه‪ ،‬کالغی را دیدم که از‬
‫روی شانهی شاه پدیدار گردید‪ .‬ای را به کسی نگو»! زن به شوهرش اطمینان ای‬
‫کار را نخواهد کرد»‪.‬‬
‫روز بعد مرد سر کار ررت؛ غروب هنگام برگشت‪ ،‬تعدای از بانوان در حال غیبات‬
‫کردن بودند و به محض دیدنش گفتند‪« ،‬کسی که دید چهد کال از روی شانهی‬
‫‪451‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫شاه پدیدار گردید دارد میآید»! مرد به خانه ررت و به زناش گفات‪«،‬ما گفاتم‬
‫یکی‪ ،‬اما االن چهدتاست»!‬
‫آنگاه بابا سخنانش را چنی به پایان رساند‪« ،‬بنابرای احتماال راز پورتورینوی ماا‬
‫هماکنون در سراسر جهان پخش شده است؛ یعنی کسی دربارهی آن نوشته است‪.‬‬
‫‪ 19‬می‪ ،‬پس از صرف ناهار در ناسیک بابا مقداری انبه به اعضای گروه داد‪ .‬برخی‬
‫از گررت آن سر باز زدند و گفتند معدهی آنها خیلی ناراحت است و نمایتوانناد‬
‫انبه بخورند‪ .‬بابا ای را دوست نداشت و روی تخته دیکته کرد‪:‬‬
‫آنچه که به طور خودجوش نیاید‪ ،‬هرگز نمیآید! زماانی کاه انباههاا را باه شاما‬
‫تعارف کردم‪ ،‬چند ت از شما سر بااز زدیاد‪ ،‬چناد تا از شاما ماردد بودیاد؟ در‬
‫حقیقت‪ ،‬راههای بسیاری برای آزمودن ایمان و عشق وجاود دارد‪ .‬عشاق همیشاه‬
‫جویای خواست‪ ،‬شادی‪ ،‬خوشایندی و ررمانهای محبوب الهی است؛ همیشه‪.‬‬
‫عشق هرگز به خودش نمیاندیشد؛ آن عشق است و آن خداوناد اسات‪ .‬خداوناد‬
‫جاودانه میبخشد و میدهد‪ .‬عشق نیز میدهد؛ عاشق هرگز چشمداشتی ندارد‪.‬‬
‫در ابتدا قصدم ای بود که انبههای راسد شده را به شما بدهم! اما میدانستم که‬
‫هیچیک از شما از روی مید آن را نخواهید گررات‪ .‬و بااز هام شاما همگای دم از‬
‫مردن برای خداوند میزنید! رو راست باشید هنگامی که مایگوییاد مارا دوسات‬
‫دارید؛ مرا دوست داشته باشید‪ .‬آیا داستان رامداس و کالیان که برای شاما باازگو‬
‫کردم را به خاطر میآورید؟ چگونه کالیان انبهای که بر زانوی رامداس باند پیچیده‬
‫شده بود را به گمان ای که زهر است‪ ،‬مکید؟ ای عشق است؛ آمااده باودن بارای‬
‫مردن به خاطر عشق محبوب الهی؛ برای شادی محبوب الهی‪.‬‬
‫بابا موضوع را عوض کرد و دربارهی مسیح و حواریونش پیتر و پاال روشا گاری‬
‫نمود‪:‬‬
‫اینک مسیح کیست؟روح منفرد‪ .‬عیسی کیست؟ اواتار (پیاامبر ناصاری‪ .‬مسایح‬
‫چیست؟ حالتِ پسر خداوند‪.‬‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪452‬‬

‫یهودا به مسیح در کار جهانی اش کماک کارد‪ .‬اگار مسایح بار صالیب کشایده‬
‫نمیشد‪ ،‬نمیتوانست بار مس ولیت جهان را به دوش بگیارد‪ .‬مسایح خاودش‪ ،‬باه‬
‫صلیب کشیدنش را رقم زد‪ .‬پیتر بیش از همه عاشق مسیح باود‪ ،‬مسایح نیاز او را‬
‫بسیار دوست داشت؛ گرچه عشق مسیح برای همگان یکسان بود‪.‬‬
‫آیا میتوانید ای را توضیح دهید؟ یکسان دوست داشت همگان‪ ،‬و بازهم برخی‬
‫را بیشتر دیگران دوست داشت ؟ ای همانند بخشهای گوناگون بدن اسات؛ آناان‬
‫همگی به شما تعلق دارند اما شما برخی عضوها را بیشتر از عضوهای دیگر دوست‬
‫دارید‪ .‬چشمان از انگشتها برای شما عزیزتر هستند‪ .‬آیا روش شد؟‬
‫مسیح از ای رو پیتر را خیلی دوست داشت‪ .‬پیتر چشمان او بود‪ .‬زمانی که مسیح‬
‫به پیتر گفت‪« ،‬تو به م خیانت خواهی کرد»‪ ،‬پیتر رهمید کاه باه استتاد خاود‪،‬‬
‫کسی که او را بسیار دوست دارد‪ ،‬خیانت خواهد کرد؛ با ای حال‪ ،‬آن را دالورانه به‬
‫عهده گررت‪ .‬آن دشوارتری کاری بود که انجاام دهاد؛ یعنای بداناد کاه خیانات‬
‫خواهد کرد اما سست نشود‪ .‬مسیح‪ ،‬پیتر را به ایا درک رسااند کاه باه او بارای‬
‫کارش خیانت خواهد کرد‪.‬‬
‫یهودا نیز واداشته شاد کاه خیانات کناد‪ .‬اماا پیتار از روی میاد خیانات کارد‪.‬‬
‫دشوارتری کار ای است که شما به کسی که عاشقش هستید خیانت کنید‪ .‬بارای‬
‫نمونه‪ ،‬ررض ک تو (اشاره به یک نفر مرا بیشتر از هر کس دوست داری‪ .‬تو پیتر‬
‫هستی‪ .‬و تو (اشاره به رردی دیگر یهودا هستی‪ .‬م از هردوی شما میخواهم مرا‬
‫بکشید‪ .‬اینک تو‪ ،‬پیتر‪ ،‬واداشته شدهای که مرا بکشی‪ .‬تو ای کاار را از روی میاد‬
‫انجام نخواهی داد‪ .‬م از تو خواستهام که مارا بکشای و تاو مارا بیشاتر از جانات‬
‫دوست داری‪ .‬اما تو از روی مهربانی‪ ،‬مرا به خاطر کارم خواهی کشت‪.‬‬
‫حتا ارجونا نیز نمیتوانست مانند پیتر باشد‪ .‬کریشنا مجبور شد بدن جهانیاش را‬
‫به او نشان دهد تا ارجونا برادران و خویشاوندانش را در جنگ بکشد‪.‬‬
‫یهودا تو (اشاره به آن شخص ‪ ،‬مرا بسیار دوست داری‪ .‬م کلید را میچرخانم و‬
‫تو برای کارم از سر مخالفت با م برمیآیی‪ .‬تو باه دلخاواه خاودت مخاالف ما‬
‫‪453‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫نمیشوی‪ .‬م تو را به مخالفت برمیانگیزم برای ای که هر چیزی دربارهی م به‬


‫مردم بگویی‪ .‬تو ای کار را از روی مید انجام میدهی‪ ،‬با ای آگاهی کاه ماردم باا‬
‫شنیدن سخنانت مرا کتک خواهند زد و به صلیب خواهند کشید‪ .‬تمام ای هاا باه‬
‫معنی عشق‪ ،‬ایمان و رداکاری است‪ .‬اگر کاری را که به شما میگاویم باه دلخاواه‬
‫انجام دهید‪ ،‬به راستی مرا دوست دارید‪ .‬اگر به انجامش واداشته شوید‪ ،‬مرا انادکی‬
‫کمتر دوست دارید‪ .‬اما اگر آن را انجام ندهید‪ ،‬مانند ایا رساوایی انباه از کاار در‬
‫خواهد آمد که وقتی انبهها را به شما تعارف کردم همگی مردد و دودل بودید‪.‬‬
‫بابا سخنانش را چنی به پایان رساند‪« ،‬لهف خداوند باعث میشود مارا دوسات‬
‫بدارید»‪.‬‬
‫روز بعد ساعت ‪ 4‬بعد از ظهر بابا از ناسیک راهی مهرآباد شاد‪ 6 .‬روز بعاد در ‪26‬‬
‫می‪ ،‬بابا به طور غیر منتظره به ناسیک آمد‪ .‬دلیا‪ ،‬جی ‪ ،‬وید و مالیا ناخوش بودناد‬
‫و بابا برای دیدن آنها به ساختمان سرزات ررت‪ .‬دمای تب دلیاا کاه سراسار روز‬
‫بسیار باال بود ناگهان پایی آمد و عادی شد‪ .‬بابا بشک زد و دیکته کارد‪« ،‬ساریع‬
‫حرکت»! و آنان آن را به معنی ای که خیلی زود ناسیک را به مقصد جای دیگری‬
‫ترک خواهند کرد برداشت نمودند‪ .‬بابا چند روز در ناسایک ماناد و در باماداد ‪28‬‬
‫می‪ ،‬پیش از صرف ناشتایی ای سخنان را دربارهی عشق برایشان بیان نمود‪:‬‬
‫عشق چسیت؟ دهش‪ ،‬و هرگز درخواست نکردن‪ .‬چاه چیاز ایا عشاق را پدیاد‬
‫میآورد؟ لهف الهی‪ .‬چه چیز ای لهف الهی را پدید میآورد؟ لهاف الهای‪ ،‬ارزان‬
‫خریداری شدنی نیست‪ .‬آن با همیشه آماده بودن برای خادمت و بایمیاد باودن‬
‫برای مورد خدمت قرار گررت به دست میآید‪.‬‬
‫نکات بسیاری است که ای عشق را پدید مایآورد‪ :‬آرزوی خاوبی و نیکای بارای‬
‫دیگران حتا اگر به زیان خود شخص تمام شود‪ .‬پرهیز همیشاگی از غیاب‪ .‬تاالش‬
‫برای نگران نبودن که تقریبا غیر ممک است اما به هر حال بکوشید‪ .‬اندیشیدن به‬
‫نکات خوب دیگران و کمتر اندیشایدن باه نکاات باد‪ .‬زماانی کاه مسایح گفات‪،‬‬
‫«همسایهی خود را دوست داشته باشید»‪ ،‬منظورش ای نبود که عاشق همسایهی‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪454‬‬

‫خود شوید‪ .‬اگر شما یکی از پند و اندرزهای بااال را باه طاور کاماد انجاام دهیاد‪،‬‬
‫بقیهی آنها در پی آن باید به دست میآیند‪ .‬لهف الهی بر شما ررود خواهد آماد‪.‬‬
‫عشق داشته باشید و هنگامی که عشق دارید‪ ،‬پیوند و یگاانگی باا محباوب الهای‬
‫حتمی است‪ .‬وقتی عشق دارید شما میدهید؛ میبخشد‪ .‬اما وقتی عاشق میشوید‪،‬‬
‫شما میخواهید‪ .‬مرا به هر صورت که دوست دارید‪ ،‬دوست داشته باشاید اماا مارا‬
‫دوست بدارید‪ .‬همگی یکسان است؛ تفاوتی ندارد‪.‬‬
‫عاشق م باشید‪ .‬م خالص و پاک هستم‪ ،‬سرچشمهی پاکی‪ ،‬بنابرای م تماام‬
‫عیابهاا و ضاعفهاا را در آتاش عشااقم میساوزانم‪ .‬هماهی گناهاان‪ ،‬عیابهااا‪،‬‬
‫پرهیزکاریها را به م بدهید‪ ،‬اما بدهید‪ .‬حتا اگار کسای عاشاقم شاود‪ ،‬اشاکالی‬
‫ندارد‪ ،‬م میتوانم خالص سازم و پاک کنم‪ .‬اما اگر عاشاق کاس دیگاری شاوید‪،‬‬
‫نمیتوانید آن را عشق بنامید‪ .‬عشاق‪ ،‬پااک و خاالص اسات همانناد خداوناد‪ .‬آن‬
‫میدهد و میبخشد و هرگز درخواست نمیکند‪ .‬برای داشت چنی عشقی‪ ،‬نیاز به‬
‫لهف الهی دارد‪.‬‬
‫یوگیها در هیمالیا با مژهها و ریشهای بلندشان که سالیان دراز مراقبه کارده و‬
‫به حالت خلسه یا سامادی نشسته اند‪ ،‬ای عشق را ندارند‪ .‬ای بسایار پار ارزش و‬
‫گرانبها است‪ .‬یک مادر برای ررزندش میمیرد؛ یک رداکاری واال‪ ،‬اماا باازهم ایا‬
‫عشق نیست‪ .‬قهرمانها برای کشورشان جان میدهند‪ ،‬اما آن عشق نیست‪.‬‬
‫شما تنها زمانی عشق را میشناسید که عشق داشته باشید‪ .‬شما نمیتوانید آن را‬
‫از نظر ت وری بشناسید‪ .‬شما باید آن را تجربه کنید‪.‬‬
‫مجنون عاشق لیال بود‪ .‬ای عشق‪ ،‬پاک بود نه ریزیکی‪ ،‬نه عقالنی‪ ،‬بلکاه عشاقی‬
‫روحانی‪ .‬او لیال را در همه چیز و در همه جا میدید‪ .‬او هرگز بدون اندیشیدن به او‬
‫به خوردن و آشامیدن و خوابیدن نمایاندیشاید‪ .‬در تماام مادت او خوشابختی و‬
‫شااادمانی او را ماایخواساات‪ .‬او بااا خرسااندی بااه ازدواج او بااا شااخص دیگااری‬
‫مینگریست اگر میدانست که آن‪ ،‬لیال را شادمان میسازد‪ .‬آن عشق‪ ،‬سارانجام او‬
‫‪455‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫را به سوی م رهنمون نمود‪ .‬زمانی که عشق دارید‪ ،‬هیچ اندیشاهای از خویشات‬
‫نیست‪ ،‬بلکه هر لحظه و پیوسته اندیشیدن به محبوب الهی است‪.‬‬
‫شما حتا اگر کوشش کنید هم نمیتوانید ای عشق را داشته باشید‪ .‬آن نیااز باه‬
‫لهف الهی دارد‪ .‬اما تالش‪ ،‬به لهف الهی میانجامد‪.‬‬
‫خداوند چیست‪ ،‬عشق‪ .‬عشق بیکران‪.‬‬

‫مهرآباد‪ ،‬ژوئن ‪1937‬‬

‫دیرتر در آن روز بابا گروه را رراخواند تا برای ‪ 15‬دقیقه مراقبه کنند‪ .‬سپس آنان‬
‫را روانه نمود تا لباسهای خود را برای مهمانی و جش پوششها که در آن شاب‬
‫پیش از شام برگزار میشد آماده کنند‪ .‬نورینا و الیزابت که باه صاورت گرباههاای‬
‫دوقلوی سیامی رخت پوشیده بودند‪ ،‬یعنی هردو خود را در یاک سااری پیچیاده‬
‫بودند جایزهی اول را از آن خود ساختند‪ .‬جایزه دوم را مارگارت برد که به صورت‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪456‬‬

‫یک جادوگر پوشش به ت داشت و جایزهی سوم به دلیا رسید که در پوشش یک‬
‫رقصندهی رالمینکو درآمده بود‪ .‬پس از صرف بستنی و کیک‪ ،‬بابا آنان را باه اتااق‬
‫نشیم رراخواند و برنامهی آتی خود را برای سفری دیگر به اروپا را مهارح کارد‪.‬‬
‫آنگاه تصمیم گررته شد راهی کَ در جنوب ررانسه شوند‪ .‬بابا به کیتی‪ ،‬مارگاارت‪،‬‬
‫دلیا‪ ،‬وید‪ ،‬مری و تام دستور داد در ژوئ به انگلستان بازگردند‪ .‬ارزون بار ایا ‪ ،‬از‬
‫کیتی خواسته شد تا راهی ک شود و سهتا خانه کرایه کند؛ یکی برای بابا و بانوان‬
‫مندلی‪ ،‬دومی برای مردان مندلی و سومی برای مریدان غربیاش‪ .‬بناابرای زمیناه‬
‫برای سفری دیگر به اروپا رراهم گردیاد و اشارام ناسایک باه روزهاای پایاانیاش‬
‫نزدیک میشد‪ .‬بابا ساعت ‪ 4‬بامداد روز بعد‪ ،‬ناسیک را به مقصد مهرآباد ترک کرد‪.‬‬
‫درمانگاه مهر رِری با سرپرستی دکتر نیلو از اول ژوئ ‪ 1937‬در مهرآبااد باه راه‬
‫ارتاد‪ .‬رائوصاحب تقریبا هرروز بارای خریاد آذوقاهی مهرآبااد باه باازار احمادنگر‬
‫میررت؛ بیدول و پلیدر به گرداندن اشرام دیوانگان ادامه دادند‪ 3 .‬ژوئ ‪ ،‬غربیها از‬
‫مهرآباد دیدن کردند و شب را در آنجا سپری کردند‪ .‬روز بعد آناان آخار شاب باه‬
‫ناسیک بازگشتند‪ ،‬جز سام کوه که اجازه یارت برای چند روز در مهرآباد بماند و‬
‫به مندلیها در اشرام دیوانگان کمک کند‪ 6 .‬ژوئ ‪ ،‬بیلی دوست دوران بچگی باباا‬
‫پس از مدتی زیاد به مهرآباد آمد‪ .‬بابا بنابر دالید خود‪ ،‬او را باه طاور بیرونای دور‬
‫نگاه داشته بود اما همگان میدانستند که بابا او را بسیار دوست دارد‪ .‬دیرتر در آن‬
‫روز‪ ،‬بابا به همراهی چانجی و سروش به ناسیک ررات‪ 8 .‬ژوئا ‪ ،‬باباا بارای گاروه‬
‫غربیها پیرامون جنبههای ذه روش گری نمود‪:‬‬
‫تمام چیزهای خوش بو‪ ،‬خوب نیستند‪ .‬زمانی که شما ذه را راهنمایی میکنید‪،‬‬
‫جای نگرانی نیست‪ .‬اما ای کاری بس دشوار است‪ .‬با ای همه‪ ،‬چه اهمیتی دارد؟‬
‫زمانی که ذه ‪ ،‬آگاهاناه باازایساتد‪ ،‬مسارتی درک ناشادنی وجاود دارد‪ .‬کسای‬
‫نمیتواند ای شادی و مسرت را توصیف کند‪ .‬ای حالت‪ ،‬شناخت خداوند نیسات‬
‫اما یک گام پیش از آن است‪ .11‬ذه انسان‪ ،‬تند و پرشتاب کاار مایکناد و ذها‬
‫‪457‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫مهار نشده‪ ،‬روح شخص را ویران و آشفته میسازد‪ .‬اما (شوخی به دلیا ذه مهار‬
‫نشدهات‪ ،‬موهای مرا آشفته میسازد و بهم میریزد‪.‬‬
‫ذه م همانند اقیانوس است؛ بد و خوب‪ ،‬و تمامی چرک و کثارتهاای جهاان‬
‫در آن جذب میشود‪ .‬شما به چیزهای خوب بیندیشید‪ ،‬م آن را جذب میکانم‪.‬‬
‫شما به چیزهای بد بیندیشید‪ ،‬م آن را جذب میکنم‪ .‬اما اگر چرک و کثارت در‬
‫آب استخری کوچک نشت کناد آن را آلاوده مایساازد‪ .‬در حاالی کاه اگار ایا‬
‫اندیشههای خوب و بد جذب اقیانوس شوند‪ ،‬آنها رقط شسته و ناابود مایشاوند‪،‬‬
‫چرا که اقیاانوس بسایار شاگرف و بازرگ اسات‪ .‬ذها محادود شاما باا انادکی‬
‫اندیشههای بد‪ ،‬راکد میشود‪ .‬اما حتا اندیشههای بدِ جهاانی نمایتواناد بار ذها ِ‬
‫اقیانوسی م ‪ ،‬اررگذار باشد‪.‬‬
‫در هفتهی نخست ژوئ ‪ ،1937‬بابا بر آن شاد تاا اشاخاص معینای را باه اروپاا‬
‫برگرداند‪ .‬بابا‪ ،‬وید و مری باکت را به بمب ای ررساتاد و پاس از چناد روز‪ ،‬کیتای‬
‫دیوی‪ ،‬دلیا دلیون و مارگارت کراسک را نیز رهسپار آنجا نمود‪ 8 .‬ژوئا ‪ ،‬باباا در‬
‫بمب ی به آنان پیوست و در منزل کاکا باریا اسکان گزید‪ .‬یکی از شبها‪ ،‬بابا آناان‬
‫را به سینما برد تا گروه را از اندیشیدن به جدایی که در راه بود بازدارد‪.‬‬
‫‪ 12‬ژوئ ‪ ،‬ای گروه پنج نفره با کشتی راوالپندی همان کشتی که آنان را ‪ 6‬ماه‬
‫پیش به هند آورده بود رهسپار اروپا شدند‪ .‬روز بعد‪ ،‬گروه ایا پیاام را بارای باباا‬
‫ررستادند‪« :‬ما بنابر دستور راهی شدیم اما قلبمان با شماسات‪ ،‬محباوب الهای»‪.‬‬
‫گرچااه بابااا برنامااههااای مفصاالی باارای دیاادار از کَ ا داشاات امااا دوسااتدارانش‬
‫نمیتوانستند مهم باشند که آیا ای یک تررند است یا نه‪ .‬و از ای بیم داشتند‬
‫که از هند تلگراف دریارتند کنند که‪« :‬برنامه عوض شد و یا به عقب ارتااد»‪ .‬ایا‬
‫اندیشه از ابتدای راهی شدنشان در ذه آنان وجود داشت‪ .‬در اواخر ژوئ ‪ ،‬بابا به‬
‫سام کوه دستور داد در غار پنجگانی در درهی ببر بماند‪ .‬اما چون سام میترسید‬
‫به تنهایی در آنجا باشد‪ ،‬بابا به او دستور داد تا از راه کلمبو و سایالن راهای اروپاا‬
‫شود؛ او ‪ 23‬ژوئ روانه شد‪.‬‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪458‬‬

‫‪ 26‬ژوئ ‪ ،‬بنا بود نشست تراست در مهرآباد برگازار گاردد‪ .‬نوریناا و الیزابات باه‬
‫همراهی رامجو و کاکا با اتومبید به آنجا ررتند و هماان شاب بازگشاتند‪ .‬باباا باه‬
‫نادی تولستوی دستور داد تا به منظور انجام کاری راهی ونیز ایتالیا شود‪.‬‬
‫او ‪ 8‬ژوئیه به راه ارتاد و بابا برای بدرقهی او به بمب ی ررت‪ .‬با ررت نادی ‪ ،‬تنهاا‬
‫‪ 8‬ت از غربیها در ناسایک بااقی ماناده بودناد‪ :‬جای و ماالکوم شاالس‪ ،‬نوریناا‬
‫ماتچابلی‪ ،‬الیزابت پاترسون‪ ،‬روانو بوگیسالو‪ ،‬تام شارپلی‪ ،‬رانو و نانی گیلی‪ .‬پاس از‬
‫آن‪ ،‬تمامی تدارکات الزم برای سفر به کَ آغاز گردید‪ .‬در درازای سفر با کشتی به‬
‫راوالپندی‪ ،‬کیتی دیوی از طرف گروه انگلیسیها ناماهی بادرود بارای چااپ در‬
‫مجلهی مهر گازِت نوشت که اقامتشان را در ناسیک به طور رشرده بیان مینمود‪:‬‬
‫نامهی کیتی دیوی‪ 23 ،‬ژوئ ‪:1937‬‬
‫ای تغییر ناگهانی برنامهها (ررت غربیها دنیای بیرون را بهت زده خواهد کارد‬
‫اما بر مریدان نزدیک مهربابا که راه روش او را میدانناد تااریری نخواهاد داشات‪.‬‬
‫درست به محض پایان یارت کار در یک نقهه‪ ،‬صدای رارود آمادن چکاش بارای‬
‫تخریب و پایی آوردن ساختمان بلند میشود! کارها و برنامهریزیهاای مااههاای‬
‫گذشته بر باد میروند و طرحی نو در محیهی نو آغاز میگردد‪ .‬بابا ای را با واژگان‬
‫زیاد بیان نمیکند اما ما در میانهی آن هستیم و آن را احساس میکنایم‪ .‬در هار‬
‫صورت‪ ،‬ای یک مجاز و توهم است‪ ،‬پس چرا به آن وابسته باشایم؟ چاه اهمیتای‬
‫دارد؟ آنچه اهمیت دارد‪ ،‬دگرگونی تاریرگذار آن بر کساانی اسات کاه در سراسار‬
‫برنامه شرکت داشتند‪ .‬و دگرگونی ایجاده شده در ما که از غارب رراخواناده شاده‬
‫بودیم تا در زندگی در شرق شریک شویم‪ ،‬چه بوده است؟‬
‫ما از یک درک شخصی سخ میگوییم؛ نه یک دانش نظری و ت وریک‪ .‬هماهی‬
‫ما احساس میکنیم که مقدار زیادی شکیبایی‪ ،‬بردباری و رهم از یکدیگر و معنای‬
‫واقعی درونی عشق و خدمت و همچنی سازگاری خود با محیهی نو و محادود را‬
‫به دست آوردهایم‪ .‬از همه مهمتر‪ ،‬چه چیزی دربارهی استاد‪ ،‬خود مهرباباا‪ ،‬بار ماا‬
‫آشکار شده است؟ آیا کسی میتواند باه راساتی بگویاد کاه راه و روشهاای او را‬
‫‪459‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫بیشتر میرهمد؟ نه‪ ،‬م شخصا احساس میکنم که در درازای شش ماه از تمااس‬
‫نزدیک با او‪ ،‬آدمی از راه و روشهای درک ناشدنی بابا‪ ،‬به حیرت‪ ،‬بهت و شاگفتی‬
‫بزرگتری واداشته میشود‪ .‬آنها رراسوی درک محدود انساانی هساتند‪ .‬عشاق و‬
‫اعتماد شخص به او ژرفتر میگردد و در پای ایا ایماان و اعتمااد ژرف‪ ،‬تسالیم‬
‫کامدتری میآید‪ .‬گرچه ممک است ما از دستورات او سرپیچی کنیم زیرا کاه باه‬
‫طور انسانی ضعیف هستیم اما ای به معنی آن نیست که عشق ما باه هایچ وجاه‬
‫کم است‪ .‬در واقع به وسیلهی خود عیبها و ضعفهای ماسات کاه باباا ماا را باه‬
‫خودش نزدیکتر میسازد‪ .‬بخشندگی او گرچه رنگ و لعاب سختگیرانه دارد اماا‬
‫همراه با عدالت و مهربانی است که نقشی ماندگار بر دل و ذه برجای میگذارد‪.‬‬
‫و درست همی ررصت زیست و تماس نزدیک با استادی همچون مهربابا‪ ،‬که ما‬
‫ارتخار آن را داشته ایم‪ ،‬بوده که بسیار به ما آموخته است‪.‬‬
‫ای عشق بابا بود که ما را به هند آورد و باز ای عشق اوست که اکنون ماا را باه‬
‫غرب میررستد تا در آنجا برای مرحلهی بعدی رعالیتاش تهیه و تدارک ببینایم‪.‬‬
‫بنابرای رعال خداحارظ هند‪ .‬ما از دیادار و آشانایی باا شامار زیاادی از پیاروان و‬
‫مریدان نزدیک بابا بسیار خوشحال شدیم و پیوند و احساسی نزدیک با همگان که‬
‫عاشق بابا هستند داریم و اگر بابا ما را دوباره به هند رراخواند‪ ،‬امیدواریم یاک روز‬
‫آن دوستی را از نو تازه کنیم‪.‬‬
‫ما از دیدن شمار زیادی که برای بدرقهی ما به لنگرگاه آمدند و باا مهار و شاور‬
‫رراوان به ما بدرود گفتند‪ ،‬قلبمان به شدت زیر و رو شد‪.‬‬

‫شنبه ‪ 10‬ژوئیهی ‪ ،1937‬دوازدهمی سالگرد سکوت بابا توسط مندلیها و برخای‬


‫از نزدیکان‪ ،‬به طور خصوصی در مهرآباد برگزار گردید‪ .‬بارای ایا موقعیات‪ ،‬تنهاا‬
‫نورینا‪ ،‬الیزابت‪ ،‬روآنو‪ ،‬رانو و نانی از ناسیک رراخوانده شده بودند‪ .‬بابا اجاازه داد تاا‬
‫برای غذای مندلیها در آن روز‪ 50 ،‬روپی که رقم چشم گیری بود خرج کنند‪.‬‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪460‬‬

‫پس از برگزاری نشست اعضای تراست در راهوری کابی و گفتوگاویی کوتااه باا‬
‫غربیها‪ ،‬برنامهی روز سکوت آغاز گردید‪ ،‬و غنی منصف ای سخ رانی را نمود‪:‬‬
‫استاد بسیار محبوب‪ ،‬شِری مهربابا‪ ،‬در ابتدا اجازه دهید از ای که به درخواست ماا‬
‫برای برگزاری جش دوازدهمی سالگرد سکوت شما‪ ،‬که امروز است‪ ،‬پاسخ مثبت‬
‫دادید از جانب مندلیهاا از شاما سپاساگزاری کانم‪ .‬هامچنای اجاازه دهیاد از‬
‫نمایندگان مندلیهای غربی برای شرکت در ایا جشا باه هزیناهی آساایش و‬
‫راحتی خیلی زیاد‪ ،‬سپاسگزاری کنم‪ .‬امروز ‪ 10‬ژوئیه‪ ،‬ما‪ ،‬منادلیهاا را در حاال و‬
‫هوایی بسیار شاد اما غرق در اندیشه مییابیم‪ .‬دوازده سال از ساکوت شاما بسایار‬
‫امیدبخش و سرشار از عهد و پیمان باوده اسات و باا حضاور بارادران و خاواهران‬
‫همایمان ما از نیمکرهی غربی‪ ،‬در هند‪ ،‬جذابتر شده اسات‪ .‬در وضاعیت کناونی‪،‬‬
‫گرچه قولها پیرامون شکست سکوتتان که مشاتاق آن هساتیم‪ ،‬هناوز در اراق‬
‫دیده نمیشود‪ ،‬اما ما را نومید و دلسرد نمیسازد‪.‬‬
‫به نظر میرسد‪ ،‬خرد الهی شما‪ ،‬آن را طور دیگری برنامهریزی کرده است‪ .‬ماا باا‬
‫رروتنی رراوان و از روی مید به تصمیم شما که با آگاهی به همه چیاز اسات تا‬
‫میدهیم‪ ،‬زیرا که شما خیلی خوب میدانید برای تک تک ما چه چیز بهتر است‪.‬‬
‫ای موقعیت تا حدودی یک نگرش دروننگرانه را در م رقم زده است‪ .‬بناابرای‬
‫مرا معذور بدارید که با ای بیپروایی ریلسورانه در پیشاگاهتاان پیراماون اهمیات‬
‫سکوت شما و همچنی درسهایی که در گاذر زماان باه طاور غیار عمادی یااد‬
‫گررتیم و دانستههای اشتباه را که پاک کردیم‪ ،‬سخ برانم‪ .‬تفسیر م از ساکوت‬
‫شما در مقایسه و در برابر سختیهایی که اشخاص دیگار در راه الهای پشات سار‬
‫گذاشته اند به شرح زیر است‪:‬‬
‫سختیهایی از ای دست که شمار آنها در آموزشهای اساطیری ادیان گوناگون‬
‫زیاد است معموال خود ‪ -‬خواسته و جنبهی انضباطی دارد‪ .‬ساکوت شاما باه طاور‬
‫الهی و روحانی انجام گررته است‪ .‬در مورد دیگران‪ ،‬ای امر معموال پیش از رسیدن‬
‫به کمال و یا در راستای دستیابی به کمال انجام میگیرد اما شما ای ساختی را‬
‫‪461‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫پس از شناخت بر عهده گررته اید‪ .‬در ماورد دیگاران یاک چنای ساختی بارای‬
‫زدودن نفس و خود ‪ -‬تجلیلی به عهده گررته میشود اما در مورد شاما‪ ،‬باه دوش‬
‫گررت ای کار سخت در راستای زدودن نفسِ مریدان و رستگاری بشاریت اسات‪.‬‬
‫در مورد دیگران‪ ،‬توبه است اما در مورد شما به صلیب کشیده شدن است‪ .‬در مورد‬
‫دیگران‪ ،‬همواره ای یک عهد و پیمان است اما برای شما یک وظیفهی الهی است‪.‬‬
‫در مورد دیگران‪ ،‬قدرت برایشان به ارمغان میآورد اما برای شما‪ ،‬ایا باه منظاور‬
‫انتقال قدرت و اختیار الهی به دیگران است و بر ای گمانم که به مندلیها معنای‬
‫آن توضیح داده شده است‪ .‬برای دیگران‪ ،‬ای کشمکشای ذهنای بارای پیشاررت‬
‫است‪ ،‬در مورد شما‪ ،‬کار از روی عشق و سراسر روحانی و الهی است‪ .‬برای دیگران‪،‬‬
‫یک بازه زمانیِ روناد‪ ،‬همانناد ‪ 12‬ساال‪ 24 ،‬ساال و یاا ‪ 36‬ساال‪ ،‬تنهاا اهمیات‬
‫طالعبینی دارد و در بهتری حالت‪ ،‬توان پیشگویی را میبخشد‪ .‬اما در مورد شاما‪،‬‬
‫آشکار است که به عهده گررت ای کاار ساخت چنای دیادگاهی را زیار ساوال‬
‫میبرد‪ .‬در ابتدا شما سکوتتان را تنها برای یک سال اعالن کردید و از آنجایی که‬
‫بازه زمانیِ ‪ 12‬سال برای شکست سکوت‪ ،‬امروز شدنی نیست‪ ،‬احتمال دارد آن را‬
‫همان طور که شما ناگهان و به طور غیر منتظره آغاز کردیاد‪ ،‬پایاان ببخشاید‪ .‬در‬
‫مورد شما‪ ،‬استاد محبوب مان‪ ،‬مندلیها باید دریارته باشند که همه چیز بیحاد و‬
‫بیکران است‪ .‬م بحث و گفتوگو پیرامون مس لهی رشاد میاد جنسای توساط‬
‫یکچنی بیکرانگی را به یک ررصت جدی و با رراغت خااطر موکاول مایکانم‪.‬‬
‫اکنون م در پیشگاه همگان در آشکار سااخت اندیشاههاایم انادکی زیاادهروی‬
‫کردم‪ .‬شاید نتیجهگیریهایم سرگرم کنناده باشاد اماا خاالی از اشاتباه نیساتند‪.‬‬
‫بنابرای م همهی مندلیهایی که اینجا حضور دارند را باه تاییاد منصافانه و یاا‬
‫انتقاد سازنده ررامیخوانم‪.‬‬
‫شِری مهربابا‪ ،‬آیاا ممکا اسات از شاما خاواهش کنایم در ایا جشا یاادبود‬
‫دوازدهمی سالگرد سکوت تان‪ ،‬برای ما مریادان و خادمتکااران باا محباتتاان‬
‫سخنانی روحانی و الهی ایراد نمایید که برای چندی روز یا چندی سال خاوراک‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪462‬‬

‫ذه ما باشد؟ م بر سخنان زیبا و امیدبخش یک پیر صوری‪ ،‬مهر تایید میزنام‪:‬‬
‫«آن کسی تبرک شده است که لبانش خااموش اسات و باه وسایلهی او ساخنان‬
‫زندگی پیشکش خواهد شد»‪.‬‬
‫م همیشه بر پاهای شما ارتادهام‪.‬‬
‫بابا درخواست غنی را پذیررت و چنی بیان نمود‪:‬‬
‫م نه سوگند سکوت خوردهام و نه برای توبه ساکوت در پایش گررتاه ام‪ .‬اگار‬
‫چنی بود‪ ،‬م امروز که سرآغاز سیزدهمی سال است سکوتم را میشکساتم‪ .‬باا‬
‫ای حال‪ ،‬ای الزاما به معنای آن نیست که خیلی زود لب به سخ نخواهم گشود‪.‬‬
‫ممک است م در درازای ای سیزدهمی سال سخ بگویم‪ ،‬زیرا که شاماره ‪13‬‬
‫را دوست دارم‪ .‬و نشانههای مساعد نیز وجود دارد‪ .‬احمدنگر که برای خشکساالی‬
‫زبانزد است و امسال هم هیچ بارش باران نداشته‪ ،‬دیشاب از سااعت ‪ 12‬در پایاان‬
‫دوازدهمی سال سکوتم‪ ،‬باران داشته است‪ .‬اما باران تنها نم نم میبارد و از ای رو‬
‫نشانهی خهر نیز هست‪ .‬به ای دلید است که م امروز کت قرمز پوشیدهام‪ .‬یکی‬
‫از شما ممک است امروز جان بسپارید شاید ‪ x‬شاید ‪ y‬اما آن که میمیرد پایش‬
‫از رها کردن کابد خاکی‪ ،‬به شناخت خداوند میرسد‪.‬‬
‫همچنی به سخنرانی امروز غنی توجه داشته باشید کاه در پیوناد باا ساکوتم و‬
‫توضیح آن‪ ،‬بهتری است‪ .‬اما تنها میخواهم که یک خط از سخنرانی او قلم بخورد‬
‫و آن‪ ،‬درخواست برای سخنان روحانی است‪.‬‬
‫بابا سپس با اشاره به غنی گفت که چانجی را در آغاوش بگیارد‪ .‬و گفات‪« ،‬ما‬
‫توسط چانجی‪ ،‬خودم را در تو در آغاوش مایگیارم‪ .‬راه روشهاای ما همانناد‬
‫وجودم بیکران است»‪ .‬بابا ساپس تماام حاضاری را در آغاوش گررات و پاس از‬
‫بدرود گفت ‪ ،‬برای دیدن بانوان مندلی‪ ،‬با پای پیاده به باالی تپهی مهرآباد ررت‪.‬‬
‫بابا بر آن بود که ای بار بانوان مندلی شرقی را باا خاود باه ررانساه ببارد؛ ساایر‬
‫مندلیها را از سفری که در پیش بود با خبر نمودند و به طور اکید به آنان دستور‬
‫داده شد که آن را محرمانه نگاه دارند‪.‬‬
‫‪463‬‬ ‫لردمهر‪6‬‬

‫پیوست‬
‫از زمانی که مردیت استار مهربابا را ترک کرد‪ ،‬استراحتگاه دوان شای ر منحد‬ ‫‪-1‬‬
‫گردید و یک سال و نیم بعد به رروش ررت‪.‬‬
‫هل دام نقاشی بود که در سال ‪ 1938‬نقاشیهای درون آرامگاه مهربابا را‬ ‫‪-2‬‬
‫کشید و هِدی او را در ترکیب رنگ و روغ ها یاری نمود‪.‬‬
‫شبح‪ ،‬روح شخصی است که خودکشی کرده است و قرنها بادون کالباد در‬ ‫‪-3‬‬
‫عالم نیمه ‪ -‬انرژِی معلق مانده است‪ .‬چنی شبحهایی باید بادنی را بیابناد و‬
‫در اختیار گیرند تا باقی ماندهی سانسکاراهای خش یا خاکیشان را خرج و‬
‫مصرف کنند‪ .‬یکی از جنبههای کار مرشد کامد و اواتار ای است که چنای‬
‫روحهایی را آزاد سازند تا دوباره با جسم گررت واگشات کارده و در ررایناد‬
‫عادیِ جذب و هضم آگاهی انسانی‪ ،‬پیشروی کنند‪.‬‬
‫کریستیانو‪ ،‬کارگزار مستقیم برای اروپا بود‪ .‬چهار کارگزار مستقیم در جهاان‬ ‫‪-4‬‬
‫وجود دارند‪ .‬سه ت دیگر از کارگزاران در آسیا‪ ،‬امریکا و ارریقا هستند‪ .‬تاک‬
‫تک ای کارگزاران مستقیم‪ ،‬در آسمان چهارم مستقر هساتند و از نیروهاای‬
‫ماورای طبیعی ای آسمان برای نفع دیگران کار میکنند‪.‬‬
‫دلید دیگر تاسیس تِراست‪ ،‬به خاطر اررادی مانند ک ج دستور بود که برای‬ ‫‪-5‬‬
‫بابا نامه مینوشت و درخواست پول میکرد‪ .‬بابا با ایجاد تراست‪ ،‬میتوانسات‬
‫پاسخ دهد که تمام امور مالی‪ ،‬دیگر در دست او نیست‪.‬‬
‫کتاب مهربابا (اصدِ برگهای دستنوشت بابا دربرگیرندهی نکااتی کوتااه را‬ ‫‪-6‬‬
‫در آن زمان به هند آوردند و به دست رامجو عبداهلل و سروش ایرانی و کاکاا‬
‫باریا سپرده شد تا آن را زیر نام خاود در صاندوق اماناات باناک در بمب ای‬
‫نگهداری کنند‪ .‬کتاب برای ‪ 21‬سال در آنجا نگهداری شد تا آنکه در ساال‬
‫‪ 1958‬ناپدید گردید‪.‬‬
‫بابا روش گری نموده است که سه گونه کارگزار روحانی وجود دارد‪ .‬تک تک‬ ‫‪-7‬‬
‫آنان دارای پست و مس ولیت معی و مشخصی هستند و دستورات اواتاار را‬
‫تغییرات در ریتریت ناسیک‬ ‫‪464‬‬

‫برای پیشبرد کارش اجارا مایکنناد‪ .‬کاارگزاران مساتقیم انادک هساتند و‬


‫دستورات را به طور مساتقیم از اواتاار دریارات مایکنناد‪ .‬کاارگزاران غیار‬
‫مستقیم هم اندک هستند اما دساتورات را از کاارگزاران مساتقیم‪ ،‬دریارات‬
‫میکنند‪ .‬کارگزاران وام گررته شده شمارشاان زیااد اسات و دساتورات را از‬
‫کارگزاران غیر مستقیم میگیرند‪.‬‬
‫‪ -8‬ای سخنان مهربابا سرانجام در یک نشریهی دورهای به نام مهرباباا جورناال‬
‫بی سالهای ‪ 1938‬تا ‪ 1942‬به چاپ رسیدند‪ .‬ساالهاا بعاد ایا ساخنان‬
‫گردیآوری شدند و به صورت کتاب با عنوان «سخنان مهربابا» چاپ شدند‪.‬‬
‫‪ -9‬زاده شدن برای رقص یک ریلم موزیکال بود دربارهی ملوانی که عاشق یاک‬
‫دختر میشود‪ .‬اِالنور پاول در ای ریلم بازی میکرد و آهنگهاایش را کاول‬
‫پُرتر ساخته بود‪ ،‬مانند خیلی دلتنگت هستم‪ .‬زمانی که باباا در ناسایک باود‬
‫غربیها را به سِرکد سینما برای دیدن ریلم میبرد‪.‬‬
‫‪ – 10‬رجوع شود به کتاب خدا سخ میگوید و کتاب هیچ چیز و همه چیز‪.‬‬
‫‪ -11‬بابا به حالت نیروان اشاره مینمود‪ .‬در عرران‪ ،‬ای حالت نابودی ذه یا خال‬
‫را رنا ری اهلل مینامند‪.‬‬
‫‪ -12‬گاه هنگامی که بابا از روی تختهی الفبا برای گروه دیکته میکارد‪ ،‬دلیاا و‬
‫مارگارت موهای او را شانه میکردند و پوست سرش را ماساژ میدادند‪.‬‬

You might also like