Professional Documents
Culture Documents
چ ل
بائو کا وری
نام کتاب :لرد مهر جلد 6
نویسنده :بائو کالچوری
مترجم :ا .آژنگ
ناشر :انتشارات مهر اواتار
Meher Avatar Publications
c/o Avatar Meher Baba Trust, Ahamednagar, M.S. India
حق چاپ و ترجمه و هرگونه اقتباس برای ناشر و مترجم محفوظ است ،حتا به
صورت الکترونیکی و دیجیتالی.
خ ب تهس ی
تقد م هب ی ش
هس چن ب
خ
ردود خدا وند رب هستی ،رب هستی ش ،رب ره آ ه هک ت.
رهآنچه هک هست خدا وند است ،خدا وند است ،خدا وند است.
یکی شیب نیست و رد هم گان است.
پیشگفتار مترجم
لرد مهر به معنای خداوندگار مهر است و مجموعهای حماسی است که با قلم بائو
کالچوری یکی از مریدان بسیار نزدیک اواتار مهرباباا و بناا بار دساتور ایشاان باه
نگارش در آمده و در بر گیرندهی زندگینامهی مهربابا ،اواتار زمان است و به بیست
جلد میرسد.
با سپاس بیکران از اواتار مهربابا و باائو کاالچوری کاه مهرباانی و کماک آناان،
ترجمه و چاپ جلد 6از مجموعهی لرد مهر را امکانپذیر سااخت ،هامچنای باا
سپاس و قدردانی از تمامی عزیزانی که در طراحی و چاپ کتاب کمک نمودند.
واژگانی که با حروف پر رنگ نوشته شدهاند ،اشاره به معنای الهای آن واژه دارد.
برای مثال ،دانش = دانش الهی.
از ای جلد لرد مهر به بعد به جای واژهی اوتاار ،از واژهی اواتاار کاه در رارسای
متداول است استفاده میشود.
مترجم
31شهریور 1398
22سپتامبر 2019
فهرست
463 پیوست
6
1 لندن و زوریخ
لندن و زوریخ
از سمت چپ :زال ،ویشنو ،ایینید کورفه ،مهربابا ،نورینا ،ادی جونیور و کاکا باریا.
لندن ،دسامبر 1932
تدارکات الزم برای سفر دیده شده بود؛ مهربابا به همراهی چهار ت از مندلیهاا
ناسیک را ترک کردند تا چهارمی سفر به غرب را آغاز کنند .دوشانبه 21ناوامبر
،1932مهربابا و یارانش با کشتی مساررتی ایتالیایی کانتاه وِرده ،بنادر بمب ای را
ترک کردند .مندلیهایی که بابا را در ای سفر همراهی میکردناد؛ ویشانو ،کاکاا
باریا و دو ت از برادران بابا به نامهای زال و ادی جونیور بودند .هنگامی که کشتی
آبها را درمینوردید ،بابا ای پیام را برای روزنامههای هند دیکته نمود:
هند کشوری روحانی است و خوش بختتری و بیهمتاتری موقعیت در جهاان
را دارد ،چون برای دورانها سرزمی پیران و استادان روحانی بوده است .بنابرای
رضاای روحااانی هناد بایااد نگهااداری شاود ،حتااا بااه قیمات در اسااارت بااودن و
ناخشنودی مادی .تا زمانی که نیروی روحانی و ارزش آن حفظ میگردد ،اهمیتی
ندارد که هند چهقدر رنج ببرد .ارزون بر ای ،نتیجهی رنج کناونی هناد ،آزادی و
غربیها به هند میآیند 2
بروم و نزد هربرت بمانم ،البته م باید آن را انجام میدادم .در چنی موقعیتی اگر
سر باز میزدم ،نشانهی بیایمانی و بیورایی بود .اما چه طور میتوانم ادامه دهام،
تنها قلبم میتواند آن را بازگو کند .برای یک هفته ،هنگامی که هنوز بابا در هناد
بود ،م مانند یک مردهی متحرکت بودم؛ ذهنم سراسر خالی و انگار قهعهای یاخ
در شکمم بود؛ سرد و گررته؛ بهت زده و بیحس بودم .با راهی شدن بابا ،زنادگی
خاموش گردید و همه چیز بیجان به نظر میرسید.
بابا و مندلیها ،جمعه 2دسامبر
به ونیز ایتالیا رسیدند .بابا توسط
الیزابت پاترسون ،نورینا ماتچابلی،
نااادی تولسااتوی و کااوئیت تاااد
مورد خوشآمدگویی قرار گررات.
سپس با قهار راهی لندن شادند.
در 4دسااامبر آنااان بااه ماایالن
رسیدند .در آنجا ایینید کورراه و
سایر پیروان ،برای دیادار باا باباا
آمده بودند .بابا و گاروه ،شاب را
از سمت چپ :ایینید ،مهربابا ،نورینا – لندن دسامبر 1932
در هتااد دیانااا بااه ساار بردنااد و
ساعت 5عصر روز بعد به سفر ادامه دادند .بابا ساعت 6بامداد 6دسامبر به پاریس
رسید و ظهر همان روز راهی لندن شد و همان روز به آنجا رسید.
در ای میان ،کیتی دیوی و دیگران در گروه کیمکو تدارک اقامات باباا را بارای
هفت روز در هتد نایتسبریج دیده بودند .به محض ورود بابا ،دوستدارانش گرد او
آمدند تا با او باشند .ای نخستی موقعیتی بود که الیزابت و نورینا ،گروه لنادن را
میدیدند .نورینا آشنایان زیادی در لندن داشت که همگی برای دیدار با «خداوناد
محبوب» به همراه آورده بود .در میان دیدار کنندگان ،کُناتس کیتایپاال ،اهاد
غربیها به هند میآیند 4
روسیه ،بارونِس راتچایلد ،لیدی اِستِاال ویتِدشای و وییَا گیساون باه چشام
میخوردند .ویوی یک رقصنده ،و معروف به اوریا بود.
سکوت بابا ،به گوپیهایش الهام میبخشید تا سرود او را بخوانند تا دیگران
بتوانند به سوی استاد موسیقیدان کشیده شوند .سرود تنها در شراب نهفته
است که با ارتعاش نغمههایش ،دل میتواند بیدار گردد .چه کسی جز ساقی الهی
میتواند ای شراب عشق را برای آنان به ارمغان آورد؟
از سمت چپ :کاکا ،ویشنو ،ایینید کورفه ،مهربابا ،نورینا ،کوئیتن تاد و زال هنگام ورود به اروپا.
دسامبر 1932
بابا برای دوستدارانش توضیح داد که دوست دارد آنان سال بعد به هند بیایناد و
برای نخستی بار به کیمکو دربارهی مهرا و عشاق شادید و پااکش باه او ساخ
گفت .باباا باا اشااره گفات« ،مهارا ،رادای ما اسات و زنادگی او دربرگیرنادهی
خوشنودی م است .هنگامی که شما او را ببینید ،تا حدودی پی خواهید برد کاه
عشق او به م ،چه معنایی دارد .عشق او همیشه مرا خوشحال میسازد»!
در درازای ای دیدار ،بابا باا لبااس ناشاناس در شاهر لنادن مایگشات .هنگاام
استراحت در هتد ،بابا موهای بلندش را باز میگذاشت و وظیفهی شانه کردن آن
5 لندن و زوریخ
را به دلیا دلیون و مارگارت کراسک گمارده بود .بابا روی تختهی الفبا بارای آناان
دیکته نمود« ،شما چه بخت بلندی دارید که در اینجا ،م کاری را به شما دادهام
که مهرا در هند انجام میدهد».
در چندی موقعیت ،بحث پیرامون ساخت ریلم زندگی باباا باه میاان آماد؛ ایا
پیشنهاد به ویژه مورد توجه نورینا قرار گررت زیرا که آن را با ریلمسازان گوناگون
از زمانی که بابا در استراحتگاه هارمون در 1931بیان نمود پیگیری کرده بود.
ااز سمت چپ :زال ،ویشنو ،کاکا ،مهربابا و ادی جونیور جلوی کشتی به مقصد انگلستان .دسامبر 1932
هنگامی که بابا در لندن بود ،کیتی دیوی همیشه مشغول رسیدگی باه مساائد
گوناگون بود و به دیگران از روی ازخودگذشتگی خدمت میکرد .دلیا تماام وقات
در هتد بود و به عنوان منشی ،زمان دیدار و گفتوگو با بابا را تعای ماینماود و
تلف ها را جواب میداد .بابا و گروه معموال شبها به سینما مایررتناد .باباا بیاان
نمود که چه قدر ریلمهای کمدی چارلی چاپل ،لورل و هاردی و آرباکدِ چاقالو را
دوست دارد.
در ای زمان ،یک هندوی 24سالهی باهوش ،با ذهنی رلسفی باه ناام چاکااردار
داری دار دِشموک در لندن در رشتهی رلسفه در مقهع دکترا مشغول به تحصید
بود .دشموک با دیدن گزارشهایی در روزنامهی دیلی هِرالد از حضور بابا در لندن
غربیها به هند میآیند 6
باخبر گردید .ای در حالی است که چهار ماه پیش ،بابا به طور درونی به او تماس
گررته بود .دشموک در رویا بابا را میبیند که روبهرویاش ایستاده است .آنگاه بابا
به او گفت« ،تو به طور نزدیک ،باه ما بساتگی و پیوناد داری .تاو مارد خاوبی
هستی» .هنگامی که بابا او را در پذیررت سخنانش دودل مییابد ،میپرسد« ،آیاا
مرد خوبی نیستی»؟ دشموک پاسخ میدهاد« ،خاوب یاا باد ،از ما دساتگیری
کنید» .بابا به او با موجی از عشق و نور پاسخ داد .دشموک به خااطر آورد کاه آن
مانند« ،شستشو در نور خنک و شفاف مهتاب» بود .هنگامی که او بعدا عکس باباا
را در روزنامه دید او را به عنوان همان یکتایی شناخت کاه قلابش را رباوده باود.
تصویر بابا او را بیشتر به سوی خداوندگار محبوب کشاید و آروزی دارشاان باباا را
نمود .دشموک بعدا چنی به خاطر آورد« ،هنگامی که به عکس بابا نگاه کردم در
چشمانش آن اطمینانِ راهنمایی الهای را دیادم کاه در جساتوجاویاش باودم.
نگاهش ،خبر حقیقت را برای م باه ارمغاان آورد؛ از سارزمینی دور و نادیادنی،
جایی که شناخت از ابدیت و سرچشمهی بیکران و هدف زندگی وجود دارد».
دشموک در 8دسامبر به دیدن بابا در هتد نایتسبریج آمد .او خانم مک جاورج
موریس ،یک پررسور و آقای کِلر را که برای شرکت در کنفرانس میزگرد آمده بود
را به همراه داشت .در درازای ای دیدار ،بابا از دشموک پرسید« ،تاو باه چاه کاار
مشغولی»؟ دشموک توضیح داد که دانشجوی رشتهی رلسفه است .بابا بیدرنگ از
او پرسید« ،معنی رلسفه چیست»؟ دشموک« :آن علمی است که حقیقتِ نهان را
آشکار مینماید» .بابا با لبخند گفت« ،رلسفه از دید م ،آن است کاه یاک چیاز
ساده را مشکد میسازد» .دیدار رو در رو با مهرباباا ،تااریر شاگرری بار دشاموک
گذاشت .بابا بعادا او را رراخواناد .ایا دارشاان ،معناای راساتی رلسافه را باه او
آموخت .از ای زمان به بعد ،او یکی از مریدان باورای مهربابا گردید و در رابهه باا
نوشتههای بابا و کار کتاب ،بسیار مفید از کار در آمد.
جستوجوی دائمی مهربابا برای یارت پسر «ایده ال» یا «پسر کاماد» در ساال
1927از مهر اشرام آغاز گردید و تا سال 1958اداماه یارات .جساتوجاو بارای
7 لندن و زوریخ
پسری درخور کار شخصی مهربابا ،هرکجا که او میررت ،ناچار آغاز میگردیاد .در
درازای ای سالها ،پسران زیادی را نزد بابا آوردند اما همگی را بازگرداناده شادند
به استثنای یکی یا دو ت که بابا آنان را نگه داشات .و دوبااره ،در ایا زماان در
لندن ،ای وظیفه را به ارراد معینی واگذار نمود تا در شهر به جستوجو بپردازند.
چند ت از پسر بچههای انگلیسی را به هتد نزد بابا آوردند؛ یکی از آنان که بسیار
جذب بابا شده بود را برای ساه روز نگااه داشاتند .روزی آن پسار بچاه از ویشانو
پرسید« :او کجاست»؟ ویشنو پرسید« ،چه کسی»؟ ،پسر بچه« :آن آقاای محتارم
الل با موهای بلند»! ویشانو لبخنادی زد و گفات « ،در حاال حاضار او مشاغول
است» .پسر بچه گفت« ،م دوست دارم همیشه نازد او بماانم» .ویشانو پرساید،
«چرا»؟ پسر بچه« :او خیلی مهربان است .م هرگز چنای ماردی ندیادهام .ما
دوست دارم همیشه به او چشم بدوزم»!
یکشنبه 11دسامبر ،بابا پیرامون واگشت و معنی روح منفرد یا جان ،ای سخنان
را ایراد نمود:
روح همیشه یکسان باقی میماند اماا تنهاا روح یاا جاان اسات کاه دساتخوش
واگشت میشود و به طور پیاپی کالبدهایی را به خود میگیرد .مردم نمایرهمناد
که جان چیست و تنها ای واژه را به طور مبهم به کار میبرناد .واژگاان بسایاری
برای همان یک جنبه استفاده میشود .روح ،بیکران و جاویدان و پاک اسات .در
حال حاضر ،شما شناختی از جان ندارید و ذه تان به منزلاهی هماه چیاز بارای
شماست .اما ذه ،خود شما نیست ،بلکه همانند پوشش اسات بارای بادن .شاما
ذه نیستید که همه چیز را احساس و تجربه میکند؛ شما نفس (ذه نفساانی
نیستید .شما روح هستید.
تا زمانی که ای شناخت به دست نیاید ،جان یا روح منفرد باید واگشت کارده و
کالبدهایش را عوض کند .زمانی که رخت شما کهنه میشاود ،شاما آن را عاوض
میکنید ،به همی روش شما کالبد عوض میکنید .شما کالبدهای بسایار زیاادی
غربیها به هند میآیند 8
داشتهاید و با ای وجود ،روح شما هرگز تغییر نمیکند .ای جان است که بارها و
بارها واگشت میکند تا سرانجام شما به سرچشمهی همه چیز برگردید؛ یعنی بابا!
یک بانوی اسکاتلندیِ ساکت و کم حرف به نام کریستی مک ناگت که بیسات و
اندی س داشت به عنوان پیشخدمت در هتد کار میکرد و بیشاتر اوقاات غاذای
بابا را به اتاقش میآورد .پس از چند روز ،بابا گاروه را متوجاه او سااخت و خااطر
نشان نمود« ،او شخصی است از نوع روحانی ،روحای بسایار خاوب» .باباا از آناان
خواست که او را وارد گفتوگو کنند و آنان ای کار را انجام دادند .بابا بعادا بارای
نورینا که او را قانع کرده بود به کریستی توجه کند روش نمود که آن دختار در
زندگیهای گذشته ،دخترش بوده است.
بابا پیش از راهی شدن ،ماید بود که باه کریساتی دسات بدهاد .پاس از آن باه
کیمکو رهنمون داد تا تماسشان را با کریستی حفظ کنند .زمانی کاه باباا بعادا
گروه را به هند رراخواند به ویژه به آنان دستور داد تا آن دختر را با خود به همراه
بیاورند؛ هزینهی سفرش را بپردازند و مقداری پول برای سفر به او بدهند.
در لندن ،اشخاص زیادی برای دیدار با بابا آمدند اما او زمان اندکی صرف ای کاار
نمود ،چون به ویژه به خاطر ای دوستداران نزدیکش آمده بود .باباا بیشاتر وقات
خود را با کیتی ،مارگارت ،دلیا ،مینتا ،کیم ،ژیال ،آدری ،ویاد و ماری باکات ،تاام
شارپلی ،چارلز پردام و کوئنت تاد میگذراند .ای ارراد شایستگی آن را داشاتند
که تا به هند بیایند و در اشرامی بمانند که بابا قصد داشت در آیندهی نزدیک آن
را برپا نماید.
مردیت استار به دلید آن که بابا باوجود تبلیغات زیاد برای شکسات ساکوتش در
امریکا ،سکوت خود را نشکساته باود ،دلخاور و آشافته باود .از ایا رو مردیات و
مارگارت به دیدار باباا در لنادن نیامدناد .ایا در حاالی اسات کاه باباا هام باه
استراحتگاه کومب مارتی 1نررت .گرچاه پیوناد و ارتباان آناان باه طاور بیرونای
گسسته شد اما مردیت به طور پیاپی برای بابا نامه مینوشت« :یا مبلغ 400پوناد
که به م بدهکارید را بدهید؛ یا خدا -رسیدهگی ،وگرنه شما را رهاا کارده و باه
9 لندن و زوریخ
عنوان یک شیاد معرری خواهم کرد» .هنگامی که یکی از ناماههاا باه دسات باباا
رسید ،بابا خواست که آن را با صدای بلند برای گروه بخوانند و سپس آن را دست
به دست کنند تا همگان ببینند .آنگاه بابا دستهایش را به باال پرتاب کرد تا نشان
دهد که برخی موقعیتها چه قادر نومیاد کنناده هساتند .باباا خشامگی ،روی
تختهی الفبا دیکته کارد« ،غارب»! اماا ایا رابهاه و پیوناد باا مردیات اساتار و
واکنشهای گوناگون آن ،تنها جنبههای بیرونی بودند ،هیچ کس نمیتواند بگویاد
که از درون چه میگذشت و یا آن که مهربابا چه کاری انجام میداد.
از دوستان خوب نورینا بودند .هیجه صاحب یک آموزشاگاه هنرهاای زیباا باود و
جش پرشور و گرمی را در آنجا برای بابا تدارک دید .بابا از ساعت 11بامداد تا 1
بعد از ظهر و سپس از 3تا 7عصر با مردم سویس دیادار نماود .پاس از آن ،باباا
برای یک ساعت در کنار دریاچه پیاده روی کرد .سپس در جشنی که برگزار شده
بود ،بانویی به نام هل دام 2با بابا دیادار نماود .او بعادا باه یکای از بهتاری تاری
نقاشان سویس تبدید شد .هل سالها بعد به هند آمد و با بانوان مرید غربی باباا
ماند و نقاشی مهمی برای بابا انجام داد.
رسید و در هتد ساووی ماژیستیک اقامت نمود .در آنجا باباا باا نوریناا و الیزابات
پیرامون رعالیتهای آتی به گفتوگو نشست و بنا شد شامار میعنای از غربایهاا
خیلی زود راهی هند شوند؛ بابا برنامهی دیدار آنان را به طور مفصد برناماهریازی
نمود.
بابا به همراهی تاد ،ویشنو ،کاکا و برادرانش زال و ادی جونیور در 17دسامبر باا
کشتی مساررتی اسپریا از راه مصر راهی هند شد .الیزابت و نورینا در جنووا ماندند
و سه روز بعد راهی نیویورک شدند.
مصر و سیالن
بابا و یارانش ساعت 5بعد از ظهر 19دسامبر به اسکندریه رسیدند .بنا بر دستور
بابا ،ادی جونیور و ویشنو و زال با قهار راهای پاورت ساعید و از آنجاا باا کشاتی
مساررتی مالدِرا رهسپار هند شدند .در ای میان ،بابا و کاکا و کوئنتِ راهی قاهره
شدند و ساعت 6بامداد روز بعد به آنجا رسیدند .آناان در هتاد کاوچکی باه ناام
پِنشِ موراندی که مالکش سینیور موراندی بود سکنی گزیدند.
آن شامگاه ،پس از قدم زدن در شهر و هنگام بازگشت به سوی هتد ،بابا ناگهاان
در خیابان از حرکت بازایستاد؛ بدون هیچ حرکتی .پس از نیم دقیقاه ،باباا دوبااره
شروع به قدم زدن به سوی هتد نمود .باباا تااد را رراخواناد و روی تختاهی الفباا
چنی دیکته کرد« ،هامایناک پیاامی از یکای از کاارگزارانم دریارات کاردم کاه
13 لندن و زوریخ
میگوید حضور م در هند به طور روری ضروری است» .بامداد روز بعد بابا به تاد
دستور داد به درتر شرکت مساررتی کوک برود و تلگراری که بارای باباا ررساتاده
شده است را بیاورد .تاد به آن درتر ررت و همان طور که بابا گفتاه باود تلگرارای
رسیده بود که آن را با خود آورد .پیام پر رمز و راز آن چنی بود« ،حضور شما در
هند به طور روری ضروری است تا برنامهریزیهای معینی به پایان برسد».
23دسامبر ،بابا قاهره را به مقصد شهر هِدوان ترک کرد .در آنجا آناان در هتاد
بریتیش ویزیتورز اقامت کردند 25 .دسامبر ،روز کریسمس ،باباا باه شاهر سااقاره
ررت تا از یکی از باستانیتری هرمها که ررعون جوزِر در آن به خاک سپرده شده
است دیدن کند .بابا بر آن بود تا با قهار سفر کند اماا تااد پیشانهاد کارد کاه باا
اتومبید راهی شوند .او یک اتومبید قدیمی کرایه کرد و چون باربند نداشت ،آنان
مجبور شدند چمدانها و اراث را روی گلگیرها و تخته رکاب اتومبید ببندند.
در مصر به ندرت باران میبارد اما آن روز پس از پشت سر گذاشات 7کیلاومتر
باران شدیدی در گررت .بابا از دست تاد بسیاردلخور شد و تاد ای درس را گررت
که هنگامی که بابا گزینهی دلخواه خود را بیاان ماینمایاد هرگاز چیاز دیگاری
پیشنهاد نکند.
والنسیا روی تپه ،مابی شهرهای بانداراوِال و دیاتاالوا سکنی گزید .آنجا مالیمتری
آب و هوا را در سراسر سیالن داشت ،با چشماندازی زیبا و رودخانهای خروشان باا
غرشی بیپایان که از درهای تنگ و عمیق از پشت ویال میگذشت.
پس از جا ارتادن در ویال ،بابا به کاکا رهنمون داد مکانی را بیابد تا او بتواند برای
24ساعت در خلوت بنشیند؛ به همان روشی که بابا در اسی سی انجام داده بود.
پس از جستوجو در سراسر شهر کوچک بانداراوِال در 19ژانویه ،تاد و کاکا یک
پرستشگاه بودایی را در آخر کوچهای باریک یارتند .به نظر میرسید که آنجا مکان
مناسبی باشد؛ از ای رو آن را به بابا نشان دادند .راهبی از ورود آنان به پرستشاگاه
جلوگیری کرد ،بنابرای بابا و یارانش چند قدم پایی تر ررته و به یاک حیاان بااز
رسیدند .درب منزل مجاور باز شد؛ مردی بسیار سالخورده که دستکم صد سااله
به نظر میرسید بیرون آمد و انگار که بیدرنگ بابا را شناخته است با اشاارههاای
دست شروع کرد به سخ گفت به او .بابا با اشارهی دست به او گفت« ،م اتاقی
میخواهم که برای 24ساعت بدون مزاحمت در خلوت باشم».
پیرمرد بیدرنگ رهمید و از راهب بودایی خواست که درِ پرستشگاه را باز کناد و
اتاقی در اختیار بابا بگذارد .اما بابا نظرش عوض شد .او بعدا چنی بیان نمود« ،آن
پیرمرد در آسمان چهارم بود .هنگام ترک سیالن ،او را به آسمان پنجم هد خواهم
داد» .ظاهرا خواست بابا برای خلوتنشینی بهانهای بود برای تماس گررت با ایا
روح پیشررته.
در ای میان ،در 19ژانویه ادی سینیور به سیالن آمد و پاس از آن کاه دو روز
نزد بابا ماند به هند برگشت 26 .ژانویه ،در باناداراواال باباا باا گزارشاگر روزناماهی
سیالن آبزِرور روبهرو شد؛ او شروع کرد به پرسش از بابا دربارهی ماهاتماا گانادی،
هند ،مذهب ،هدف از سکوت بابا و چرایی سفر بابا به امریکا .بابا پاسخ داد:
به جنبش ایستادگیِ نارعال گاندی نگاه کنید .از نقهه نظار روحاانی ایا بسایار
عالی است ،چون در بر گیرندهی بیریایی ،حقیقات و بایخشاونتی اسات .از ما
دربارهی ارزش آن به عنوان حربهی سیاسی نپرسید چون م کااری باه سیاسات
17 لندن و زوریخ
ندارم ...در مورد طبقهی نجسها ،م عاشق نجسها هستم .آنها نزدیک به قلابم
هستند .به تازگی رهبر آنان دکتر آمبدکار را رراخواندم و به او پند و اندرز دادم که
چه کار کند .م نگرش هندوهای سنتی را احمقانه مییابم .با ای حال ،موضوع را
رها میکنم ،چون هیچ کس را مورد اعتراض قرار نمیدهم و از هیچ کاس نفارت
ندارم .مذهب م ؟ م از آنِ هیچ مذهبی نیساتم و باا ایا وجاود از آنِ هماهی
مذهبها هستم .عشق ،کارگزار اصلی م است .یکتای بیکران را تنها از راه عشق
و بیریایی میتوان به دست آورد .م عقاید تعصبآمیز دینی و مراسم و تشریفات
را باور ندارم .خداوند را میتوان در تماام مرحلاههاای زنادگی مانناد هنار ،علام،
طبیعت و زیبایی شناخت؛ ای مذهب م است.
م برای هشت سال در سکوتم .ای یاک ناذر و پیماان نیسات ،بلکاه آن را باه
دلیدهای روحانی به عهده گررتهام .به زودی ماموریتم برای ساخ رانای روحاانی
آغاز خواهد شد .دلید م برای شروع از امریکا ای است که امریکا به طور عمیاق
در مادیات ررو ررته است و در نتیجه بیشتری رنج را میبرد ،و خاکی است که در
آن یک زایش نوی روحانی رقم خواهد خورد .امریکا تنها نیاز به دست یاری یاک
استاد دارد تا نیروهای مادی را از نو جهتدهی کرده و به اوج روحانیت برساند.
سیالنِ شما ،کشور بسیار زیبایی است و م دوباره از آن دیدن خواهم کرد .ما
خیلی زود راهی هند خواهم شد و هنگام سفر به آمریکا از راه چی و هونولولو باه
اینجا بازخواهم گشت .آیا در اینجا اشرام بر پا خواهم کرد؟ شاید.
27ژانویه ،بابا ،کاکا و تاد به کلمبو بازگشتند .در 29ژانویه ،بابا در خلوت نشست
و روزه گررت .روز بعد بابا و کاکا راهی هند شدند و سپس از مادراس با قهاار باه
بمب ی ررتند و 2روریه به آنجا رسیدند و چهار روز بعد به ناسایک بازگشاتند .در
ای میان ،تاد با کشتی از سیالن راهی انگلستان شد تا بانوان غربی را بنا بر دستور
بابا به هند همراهی کند .چانجی 10ژانویه راهی شانگهای شد و در 28ژانویه به
ویشنو ،زال و ادی جونیور در بمب ی پیوست.
غربیها به هند میآیند 18
مهربابا
پس از سپری کردن چند روز در ناسیک با مندلیها ،بابا به بمب ی بازگشت .او در
10روریه ناگهان بر آن شد که به جای گذرناماهی ایرانای ،گذرناماهی انگلیسای
بگیرد ،و ادی سینیور برای گاررت مادارک الزم باه کنساولگری انگلایس ررات.
چانجی ررمها را پر کرد و از بابا عکس گررته شد .در ررم درخواسات گذرناماه در
مقابد ستونی که پرسیده شده بود عالیم مشخص آشکار چیست ،چانجی نوشات،
«جای زخم بی دو ابرو» .ای جای زخم دائمی ،به جا ماناده از سانگی باود کاه
اوپاسنی ماهاراج در سال 1914پرتاب کرده بود .بابا هایچ مخاالفتی نداشات کاه
نامش را به عنوان ام اس ایرانی M. S. Iraniپای ررم درخواست گذرنامه امضا کند و
آن را به آسانتری روش تهیه نماید .پس از آن ،بابا به ناسیک بازگشت.
19 لردمهر6
در راه ناسیک ،بابا شروع کرد به تدارک دیدن ورود عاشاقان غربایاش .نزدیاک
بمب ی در محلهی کاندیویلی ،ویالی مجلد مارکر برای اقامت بانوان مندلی اجاره
شد و برای غربیها ،اتاقهایی در هتد ماژیستیک رزرو کردناد .یاک گاردش ساه
روزه را نیز برای دیادن از روساتای توریساتی بانادارادارا در آن نزدیکای ،تادارک
دیدند .در آغاز ،بابا عاشقان غربیاش را برای شش ماه به هند رراخواند و بناا باود
پس از آن ،بابا آنان را از راه چی و ژاپ به اروپا و امریکا همراهی کناد .اماا ایا
برنامه نیز همانند برنامههای دیگر بابا خیلی زود دستخوش تغییر قرار گررت.
در ناسیک ،روزی بابا با مردان مندلی نشستی داشت و در ای دیدار ،غنی منصف
رویایی که دیده بود را چنی شرح داد:
در خواب ،مردی قدیسگونه را دیدم اما شکد و شخصیتاش را نتوانستم دقیقاا
تشخیص دهم .نزدیک او ررتم و پرسشهای زیادی دربارهی مهربابا از او داشتم :او
کیست و چیست؟ و چه کاری با ماا دارد؟ معنای واقعای و اهمیات واژهی حلقاه
چیست؟ و پرسشهای دیگر.
پیر پاسخ داد« :تو دربارهی پیامبری به نام عیسی مسیح و ساپس محماد کاه از
عربستان آمد ،شنیدهای؟ همان چهره در زمان کنونی نامش مهربابا اسات .خاوب
است که تو درست سر وقت پیش او ررتهای!
بابا در تایید سخنان غنی سرش را تکان داد.
خیلی زود پس از آن ،بابا برای سرکشی و تدارک برنامهها به مهرآباد ررت و پس
از بازگشت به ناسیک ،بر آن شد تا در 3مارس روانهی بمب ی شود .پیش از راهی
شدن ،بابا کار عجیبی انجام داد .او بدون هیچ دلیلی ،گچ شکستهبندی بر بازویش
گذاشت .هنگامی که بابا و یارانش به بمب ی رسیدند ،بابا ای کاار را دوبااره تکارار
کرد؛ مندلیها در شگفت بودند که معنای پنهانِ کار بابا چیسات؟ آن غاروب ،دارا
داداچانجی تصادف شدیدی کرده بود به طوری که تقریبا به مرگش انجامیده بود.
او بعدا نزد بابا آمد و گفت« ،بابا م با لهف و نظر شما جان سالم بدر بردم .بابا به
او توصیه کرد که بر تمام نقان آسیب دیدهاش گچ شکساتهبنادی بگاذارد .آنگااه
غربیها به هند میآیند 20
مندلیها به مفهوم کار بابا پی بردند .دو روز بعد ،در 5مارس ،بابا به دلید دعاوت
ماهاراج بور ،از آن منهقه دیدن کرد .او باشکوه رراوان مورد خوش آمدگویی قارار
گررت و صدها ت برای دارشان بابا آمدند .روز بعد بابا راهی کالپور شاد و پاس از
دیدار با دوستدارانش در دانشگاه به ناسیک برگشت.
15مارس ،بهرام برادر بابا همراه با نامزدش پری ،مادرش شیری مای و خواهرش
مانی به ناسیک رسیدند 21 .ماارس ،پاری و بهارام در آتشاکدهی زرتشاتیان در
محلااهی دییااواللی پیونااد زناشااویی بسااتند .جش ا عروساای ،دلشااادی رااراوان
شیری مای را در بر داشت .روز بعد ،جش بزرگی با شرکت نزدیک به 300مهمان
در ناسیک برگزار گردید و برنامههای سرگرم کنندهی گوناگون اجرا شد؛ از جملاه
هنرنمایی یک خوانندهی حررهای به نام استاد کریشنا.
پس از چند روز ،بابا نشساتی باا ماردان منادلی داشات و دساتورهای مفصالی
پیرامون تهیه و تدارک برای دیدار غربیها به پنادو ،ویشانو و ادی ساینیاور داد؛
همچنی برنامهی سفر آنان به گوشه و کنار هند نیز برنامه ریازی شاد .باباا در 3
آورید به همراهی بانوان مندلی راهی کاندیویلی شد .مهرا ،مانی ،ناجاا ،خورشاید
بزرگ ،سوناماسی و خورشید کوچک بابا را در ای سفر همراهی میکردند؛ ارازون
بر ای بانوان ،ررینای ،گلماای و دختارش دالای و هامچنای پیالماای هرمازد و
دخترش سیال نیز حضور داشتند.
گروه غربیها در اروپا باهم دیادار نمودناد و در 28ماارس همگای از جناووا باا
کشتی مساررتی اس اس ویکتوریا رهسپار هند شدند .گاروه لنادن دربرگیرنادهی
کیتی ،مارگارت ،میبِد ،آدری ،مینتا ،دلیا ،کریساتی و کاوئنتی تااد باود .گاروه
امریکاییها در بر گیرندهی الیزابت ،نورینا و ویوی جیسون باود .از آنجاایی کاه
شوهر کیم تولهِرست از ررت کیم جلوگیری کرده بود ،ویوی جیسون به گروه
پیوست .آنان در 7آورید به بمب ی رسایدند .دوساتداران اهاد بمب ایِ باباا بارای
پیشواز آنان به بندرگاه ررتند؛ ررینی ایرانی و دینا تلعتای باه تاک تاک مهماناان
حلقههای گد پیشکش کردند .سپس مندلیهایی که مس ول بردن گروه به هتاد
21 لردمهر6
ماژیستیک بودند آنان را برای استراحت و حمام به هتد همراهی کردند .ساعت 2
بعد از ظهر ،اعضای گروه به کاندیویلی ررتند و در آنجا با یاک ساورپراز روباهرو
شدند .آنان شتابان به درون ساختمان دویدند اما باه جاای دیادن باباا ،خورشاید
کوچک را یارتند که با انگلیسی دست و پا شکسته میگفت« ،بابا پیدا ،بابا پیدا»!
بابا خودش را در خانه پنهاان نماوده و باه خورشاید کوچاک دساتور داده باود
هنگامی که غربیها وارد شدند به آنان بگوید بابا را پیدا کنند .خورشاید ،انگیسای
زیاد نمیدانست و تنها آن چیزی که گمان میکرد پیاام درساتی اسات را تکارار
مینمود؛ «بابا پیدا» .ای رویداد همه را به خنده واداشت .آنگاه شخصی برای گروه
توضیح داد که آنان باید بابا را پیدا کنند .همگان در بازی سرگرم کننادهی غایاب
موشک شرکت کردند و سرانجام دلیا توانست بابا را پیادا کناد .هنگاامی کاه باباا
بیرون آمد ،ملکهی او مهرا و سایر بانوان مندلی با ساریهای زیبایی کاه پوشایده
بودند ،بابا را همراهی میکردند .ای نخستی بار با بابا بود که بانوان ای ررصت و
اجازه را یارتند تا لباسها زیبا بپوشتند .بابا ،مهرا را به آنان معرری کرد و غربیها،
مهرا را همان گونه که بابا توصیف کرده بود یارتند؛ زیبا و پاک.
سپس آنان به مانی ،ررینی ،گلمای ،ناجاا ،خورشاید بازرگ و خورشاید کوچاک
معرری شدند .دالی دختر گلمای به دلید بیماری و بستری شدن در رختخواب ،در
ای دیدار حضور نداشت .بانوان هدیههایی بههم رد و بدل کردند ،و سپس باانوان
مندلی به ت بانوان غربی ،ساری پوشاندیند.
عشق بابا هیچ تمایزی بی شرق و غرب قائد نشد؛ همگان ذات و جوهر یگانگی
را در رضای حضور بابا احساس کردند .همنشینی (ساهاواس با محبوب الهی آغاز
گردید و قلب گوپیها چنان به حرکت درآمده بود که در کالم نمیگنجد.
بانوان غربی ساعت 8شب به هتد بازگشتند .زمانی که آناان باا باباا بودناد از او
پرسیدند آیا کریستی و آدری اجازه دارند با اشخاصی که در کشتی آشنا شادهاند
ررت و آمد نمایند؟ بابا پاسخ داد« ،نه ،چنی چیزی امکان ندارد .شما همگی برای
بودن با استاد روحانی به اینجا آمدهاید .کریستی و آدری اگر مایاد باشاند ،آزاد
غربیها به هند میآیند 22
هستند که با کشتیِ بعد به اروپا بازگردند؛ آنان میبایست به خاک هند پا بگذارند
و ای کار را انجام دادهاند» .آدری و کریستی پس از باخبر شدن از دیادگاه باباا،
تصمیم گررتند که بمانند.
ساعت 6بامداد 9آورید ،بابا بانوان غربی را به ناسیک برد و سپس از آنجا راهای
باندارارا شد 10 .آورید ،بانوان غربی به بابا پیوستند و برای سه روز در آنجا ماندند.
بابا آن را به قایق سواری روی دریاچه و پیاده روی میبرد .یکبار باباا باه ویاژه از
آنان خواست هرکجا میرود با او باشند .آنان در برگشت از یک پیادهروی طوالنی،
یک نمای غیر عادی دیدند؛ آذرخش ،ابرها ،و همزمان پایی ررت خورشاید و بار
آمدن ماه در آسمان .کریستی جلوتر از گروه روانه شده بود و چون همگان آنجاا
نبودند که آن نما را ببینند بابا ناخشنودیاش را نشان داد.
بابا با حالتی جدی و محکم برای آنان دیکته کرد« ،اگر از دستوراتم ررمانبرداری
نکنید ،چه رایدهای دارد که پیش م بیایید؟ اگر برای تماشای مناظر و تفریح باه
هند آمدهاید ،پس بروید و مانند یک توریست خود را سارگرم کنیاد! اگار چنای
قصدی دارید ،م دلواپس نیستم .شما هیچ تصوری از اهمیت قدم زدن باا ما را
ندارید» .پس از آن که همگان مدتی ایستادند و به آن نما نگاه کردناد ،الیزابات از
بابا پرسید« ،آیا شما خیلی متفاوت از ما میبینید»؟ بابا با لبخند پاسخ داد« ،بلاه،
بسیار زیاد .چشمان شما بسیار کوچک هستند اما جهان را میبینند .شاما توساط
ای سوراخهای کوچک ،میتوانید گستردگی نمای زمی را ببیند .اماا زماانی کاه
آنها را ببندید ،توانایی دیدن م را خواهید داشت».
دلیا گفت هنگامی که چشمانش را میبندد ،نمیتواند چیازی ببیناد! باباا پاساخ
داد« ،تو چه زمانی آنها را بستی؟ بست واقعی به معنای ای است که حتاا یاک
اندیشه هم در ذهنت نباشد .مرگ ذه ،بسته شادن چشامان را در پای خواهاد
داشت؛ آنگاه شما مرا آن گونه که در حقیقت هستم خواهید دیاد .باه ایا دلیاد
است که به شما میگویم همیشه به م بیندیشید و به جذابیتهای بیرونی توجه
23 لردمهر6
نکنید .اما شما دوان دوان به دنبال آنها میروید و در نتیجه مارا گام مایکنیاد!
بنابرای ،مراقب باشید آن طور که میگویم ررتار کنید».
در یک موقعیت احساسبرانگیز شماری از روستاییان محد به دیدن باباا آمدناد،
در میان آنان یک جذامی بود که شاخه گلی به بابا پیشکش نمود .باباا بایدرناگ
دوتا گلبرگ از آن گد کند؛ یکی را به آن جذامی داد تا بخورد و دیگری را خودش
خورد .سپس بابا ،مرد بیمار را در آغوش گررت و خاطر نشان ساخت که او درمان
خواهد شد.
پس از سه روز اقامت در باندارادارا ،همهی گروه در 12آورید از ایگاتپاوری باا
قهار راهی اگرا شدند 20 .ت در ای سفر بابا را همراهی مایکردناد .ناام ماردان
بدی ترتیب بود :ادی جونیور ،زال ،ادی سینیور ،چانجی ،گوستاجی ،کاکاا باریاا،
پندو ،ویشنو ،و کوئنتی تاد .بانوان غربی در برگیرنادهی آدری ،کریساتی ،دلیاا،
کیتی ،الیزابت ،میبد ،مارگارت ،مینتا ،نورینا و ویوی بود .باا رسایدن قهاار باه
ایستگاه ناسیک ،رریادهای «سدگورو مهربابا کی جی» ناگهان بلند شد و صدها ت
برای گررت دارشان از بابا ،به روی ساکو دویدناد .هنگاامی کاه قهاار از حرکات
ایستاد ،جمعیت با رریاد و هلهلهی بلند به سوی کوپهی بابا یورش بردناد .برخای
گریان به پاهای بابا ارتادند؛ برخی پاهایش و برخی پایی سدرهاش را بوسیدند .به
راستی ای منظرهای آموزنده برای عاشقان غربی بابا بود.
13آورید ،بابا و یارانش به اگرا رسیدند و در هتد لُری اِمپارس اقامات گزیدناد.
بابا ادی جونیور ،ویشنو و پندو را راهی سِرینگر نمود تا جا و مکانی بارای اقامات
گروه در کشمیر تدراک ببینند .پس از استراحت و صرف شام در هتد ،بابا گروه را
همراه خود ساعت 9:30شب در زیر نور مهتاب به دیدن تاج محد برد.
وجد و مسرت در هوا موج میزد! گوپیها از دیدن نمایی رراسوی آن ارر تاریخی
و درخشش ماهِ تمام ،شیدا و شیفته شده بودند و آن زیباییِ لرد کریشنا بود.
غربیها به هند میآیند 24
پس از آنکه اعضای گروه دیدگاهشان را دربارهی تاج محاد بیاان نمودناد ،ادی
جونیور به کیتی دیوی گفت« ،تاج محد هیچ چیز روحانی ندارد .آن یک آرامگاه
بزرگ است که تنها به یک عشق دنیوی پیشکش شاده اسات؛ عشاق پادشااه باه
ملکهاش .چه قدر باشکوهتر بود اگر شاه جهان آن را به خداوند ارزانی نموده بود».
بابا به نورینا اشاره کرد که نظرش را دربارهی تاج محد بیان کند .نورینا پاسخ داد،
«از زمانی که نگاهم به شما ارتاد ،هیچ زیبایی دیگر مرا قانع نکرده است و تاریری
بر م ندارد» .بابا با لبخند و با اشارهی دسات بیاان نماود« ،و تاو هناوز زیباایی
حقیقی و شکوه مرا ندیدهای»!
روز بعد ،یکبار دیگر بابا آنان در روز روش به دیدن تااج محاد بارد و در آنجاا
گروه را از تغییر برنامه آگاه ساخت .غربیها برای شش ماه اقامت به هند رراخوانده
شده بودند و از ای رو شغد ،منزل ،کسب و کاار ،خاانواده و دوساتانشاان را رهاا
کرده بودند و اینک ،تنها کمتر از یک هفته اقامت در هند ،بابا گروه را باخبر نمود
که در پایان سفر به کشمیر باید به منزلشان برگردند و منتظر ورودش باه غارب
باشند .آنان از ای خبر تکان خوردند .اما همان طور که بابا در استراحتگاه هارمون
عمد کرده بود و زودتر از زمان برنامهریزی شده آنجا را تارک نماوده و شکسات
سکوتش را به عقب انداخته بود ،یکبار دیگر درس ررمانبرداری ،انعهافپاذیری و
رابت قدم بودن در راهاش را در هماهی شارایط باه آناان مایداد .آیاا آناان از او
ررمانبرداری میکردند»؟ پاسخ آنان «بله» بود .و ای ،بابا را بسیار خشنود ساخت.
ساعت 5عصرگاه 14آورید ،آنان با قهار از اگرا راهای راوالپنِادی شادند و روز
بعد به آنجا رسیدند و پس از جا ارتادن در اقامتگاهشان ،بابا درباارهی راوالپنادی
چنی بیان نمود« ،در اینجاا ماردی اسات؛ یاک پیار شاگفتانگیاز کاه یکای از
کارگزاران اصلی م در هند اسات و دساتورات زیاادی باه روحهاای بسایاری در
آسمانهای پایی تر میدهد .راوالپندی تقاطع مهمی در هند است ،چون تماامی
مساررانی که راهی کشمیر در شمال هستند باید در ای مکان توقف کنند».
25 لردمهر6
ساعت 3بعد از ظهر 15آورید ،ویشنو ،ادی جونیاور و پنادو در راوالپنادی باه
گروه پیوستند و همگی با سه اتومبید به سفر اداماه دادناد .نوریناا و الیزابات در
اتومبید بابا نشسته بودند .از اینجا به بعد ،بابا به طور ناشناس سفر کرد ،به طوری
که در هر مکانی که توقف میکردند عینک دودی به چشم میزد و موهایش را باا
کاله میپوشانید 15 .آورید ،آنان به ماری رسیدند و دو روز در آنجا اقامت کردند.
بابا و مندلیها ،تاد ،مارگارت و مبید در یک کلبه چوبی باه سار بردناد و بقیاهی
گروه در ساختمان اصلی هتد ماندند.
یکشنبه 16آورید ،بابا برای غربیها ای سخنان را بیان نمود« ،زمانی که عشاق
به اوج اعلی خود میرسد« ،م بودن» و تمامی خواستهها ،هاوسهاا و آرزوهاا را
نابود میسازد .آنگاه هیچ چیز باقی نمیماند جز خداوند و عاشق خداوند که باه او
پیوسته است و یکی شده است .ای یعنی کمال.
شما نمایدانیاد کاه عشاق چیسات .احسااسهاای هیجاانی ،اشاتیاق شادید و
کششهای جنسی ،هیچ هستند .اگر شخص بخواهد چیازی را تملاک کناد ،ایا
عشق نیست» .بابا سپس آنان را تشویق نمود« ،به م عشق بورزید ،از م پیروی،
و به م خدمت کنید»!
کیتی پرسید« ،چه گونه میتوانیم به شما در کارتان کمک کنیم»؟
بابا پاسخ داد« ،به م عشق بورزید و آنگونه که میگویم ررتار کنید .عشق پاک،
ررد را به درک وامیدارد».
آن روز ،یکشنبه عید پاک بود .بابا به همراهی گروه از یک کلیساا دیادن کارد و
گفت « ،تمامی پرستشها به سوی م میآیند .آه و نالههای قلب یک ستایشگر،
خواه مسیحی ،مسلمان و یا کلیمی باشد یکسان است .همهی آنان به طور بخاش
ناشدنی در اشتیاق یک خداوند هستند».
ماری ،شهری بود با یک پایگاه نظاامی .در آن روز هنگاامی کاه باباا و گاروه در
تپهها قدم میزدند ،چندتا سرباز انگلیسی را دیدند که ررتاری بیرحمانه و خشا
با ارراد محلی داشتند .بابا بیان نمود« ،چنی ررتاری با هندیها نیز میشاود اماا
غربیها به هند میآیند 26
چون آنان مردم رقیری هستند تحمد میکنند .با ای حال ،هند نیز در ظرف 20
سال ،مانند مصر استقاللاش را به دست خواهد آورد .انگلیسیها با تمام اشتباهات
و تقصیرهایشان ،نقان مثبت نیز دارند .آنان کارهای نیاک کارده و آسایبهاای
رراوان نیز رساندهاند .ای میبایست رخ دهد .برخی از هندیها در انگلساتان زاده
شده و برخی از انگلیسیها در هند زاده خواهند شاد .ما امریکااییهاا را بسایار
دوست دارم و ایتالیاییها خوش قلب هستند .اما ررتار عاربهاا را دوسات نادارم؛
آنان پر از شهوتاند»!
دستور سفت و سخت بابا بیشتر اوقات بر ای بود کاه کسای جاایی نارود و او را
تنها نگذارند .اما در شهر ماری به آناان اجاازه داد تاا در گاروههاای دو نفاره باه
تماشای مکانهای دیدنی بروند.
کیتی و دلیا برای گشت و گذار روانه شادند؛ پاس از پیماودن مساارت زیاادی،
کیتی با دلواپسی به دلیا گفت که میخواهد باه هتاد برگاردد .دلیاا نیاز همای
احساس را داشت و هردو به هتد بازگشته و به اتاقشان ررتند .بابا آناان را هنگاام
ورود به هتد دید و به دنبالشان ررستاد و خاطر نشان ساخت« ،تنها شما دو نفار
بودید که احساس کردم میخواهم با آنها باشم .م موضوعهای روحاانی مهمای
داشتم که به شما بگویم اما چون همگی شما اینجا نبودید ،میلی به گفتنش ندارم.
ای هشداری بود برای آنان تا هرگاه که بابا اجازه میدهد همیشه باا او باشاند و
جذابیتهای بیرون را به دست رراموشی بسپارند .اگر ذه شخص بر بابا متمرکاز
باشد ،رویدادهای بیرونی بر او اررگذار نیستند و حتا در گیار و دار آن رویادادهاا،
شخصی که بر بابا متمرکز است همزمان از آنچه که رخ میدهد به دور است.
بابا به آنان گفت« ،هرگز ررصت بودن با م را از دسات ندهیاد ،چاون همیشاه
چیزی را از دست خواهید داد».
بابا گفتوگویی طوالنی با نورینا و الیزابت پیرامون کار آتیاش در غرب داشت.
ساعت 6بامداد 18آورید ،آنان شهر ماری را با تاکسی به مقصاد کشامیر تارک
سارینَگار رسایدند. کردند و با سرعت زیاد تاکسیها ،ساعت 5عصر همان روز به ِ
27 لردمهر6
هنگام گذر از منهقهی هیمالیا ،کوه ریزش کرده باود و بارای اداماهی راننادگی،
جاده میبایست پاکسازی شود .آدری که همیشه از بلندی میهراسید باه خااطر
آورد که هرگاه با بابا سفر میکرد احساس امنیت کاماد داشات .در درازای سافر،
آدری اسهال گررته بود و بابا به او دستور داد برای یک روز روزه بگیرد و تنها یک
عدد نارنگی بخورد .او روز بعد به طور کامد بهبودیاش را به دست آورد.
مندلیهایی که پیشایش به سرینگر ررستاده شده بودند ،چهاار خاناهی قاایقی
برای اقامت گروه کرایه کرده بودند .بانوان غربای هایچ تصاوری نداشاتند کاه در
کشمیر هوا چه قدر سرد است و گمان میکردند در تابستان در ماه آورید در هند،
آب و هوا باید راحت و مناسب باشد .از ای رو ،تماام لبااسهاای گارم خاود را در
چمدان گذاشته و از بمب ی با کشتی به کلمبو ررستاده بودند ،چون بنا بود از آنجا
راهی چی شوند .در نتیجه مجبور شدند در سوز و سرمای سرینگار ،لبااسهاای
پشمی بخرند .بابا به آنان رهنمون داد چیز دیگاری نخرناد .الیزابات مایخواسات
مقداری دیگری خرید کند اما از دستور بابا ررمانبرداری کرد و چیز دیگری نخرید.
سپس بابا آن را با اتوبوس به دیدن مکانهای دیدنی گوناگون در سرینگر برد و
برایشان سخنان روحانی بیان نمود .آنان غروبها را در اتاق بابا میگذراندناد و باه
موسیقی غربی و شرقی که از گرامارون پخش میشد گوش میکردند .گهگااه باباا
معنای اشعاری که اهمیت روحانی داشتند را برایشان روش مینمود.
عصرگاه 19آورید ،بابا و گروه با خانهی قایقی بر دریاچهی دال در 6کیلاومتری
سرینگر به گشت و گذار پرداختند .در درازای مسیر ،آنان چای و ساندویچ صارف
نمودند .رشته کوههای هیماال در پسزمینه ،نمای دلپذیر و زیباایی را باه نماایش
گذاشته بودند اما هوا سرد و مرطوب بود و آنان میبایست در قاایق ،روی دریاچاه
برای گرم شدن خود کت بپوشند و زیر پتو بروند .آنجا هوا به طور غیار عاادی در
ماه آورید سرد بود .بابا در ای باره گفت« ،م کلید را چرخاندهام» .بابا باا دیادن
وضعیت ناگوار بانوان و برای دور نگه داشت ذه آنان از سرمای شدید و سارعت
بخشیدن به چرخش خون در بدنشان ،دستور داد که قایق را نگاه دارند و پس از
غربیها به هند میآیند 28
پیاده شدن ،روی چم های کنار دریاچه با همگان شروع به بااال و پاایی دویادن
نمود .بابا سرشار از شوخ طبعی و انرژی بود و ای تدبیر او ،حال و هوای سرد آنان
را دگرگون نمود.
20آورید ،بابا گروه را با دو اتوبوس و یک اتومبید به دهکدهی هاروان بارد .باباا
برای آن که توسط روستاییان شناخته نشود لباس ناشناس به ت داشت .او مکانی
که در سال 1929در خلوت نشسته و روزه گررته بود را به گروه نشان داد .آنگااه
بابا به کوهی اشاره کرد و گفت« ،ای مکانی است که دو ت از حواریون مسیح باه
نامهای بارتاالمیو و تادییوس بدن او را در اینجا به خااک ساپردند .آناان او را تاا
رلسهی همراهی کرده بودند .هاروان یکی از زیباتری نقان روی زمی اسات؛ در
آنجا غربیها دریارتند که حال و هوایی روحانی در رضا پیچیده اسات و آراماش و
سکوتی وصف ناشدنی احساس میشد!
در مسیر بازگشت از هاراوان ،مردی کوتاه قامت با پوشش اندکی که به ت داشت
ناگهان از گذرگاه کناری به سوی اتومبید آنان آمد و شروع کرد به سرود خواندن
و رقصیدن و سپس در پی اتومبید آنان دوان دوان روانه شد؛ بابا به آن مرد لبخند
زد .یکی از بانوان بر آن شد مقداری پول به آن مرد بدهد اما بابا او را بازنگه داشت
و به آنان هشدار داد« ،به آنچه که ررتاری عجیب و غریب به نظر میآید نخندیاد.
او دیوانه نیست» .بابا بعدا برای گروه چنی روش گری نمود« ،او کارگزاری اسات
که وام گررته شده است و برای آن که بتواند کار روحانیاش را انجاام دهاد ،بایاد
دیوانه به نظر برسد .سه کارگزار دیگر در کشمیر وجود دارند که همگی سالخورده
هستند اما از نوع دیوانه نیستند».
بابا در 22آورید ،ویشنو را برای ترتیب دادن سفر گروه ،راهی بمب ی نماود .آن
بامداد ،بابا و گروه برای قدم زدن به دور دریاچه ررتند و ساعت 3عصر با اتوباوس
برای پیک نیک راهی دریاچهی مانزبال شدند .جاده به اندازهای گدآلود بود که در
یک نقهه مجبور شدند مسارتی را با پای پیاده بروند و اتوبوس خالی حرکت کرد.
گرچه هوا سرد و وضعیت جاده بسیار بد بود اماا منهقاه چشام اناداز و طبیعتای
29 لردمهر6
بسیار زیبا و دلچسب داشت .در اینجا نیز بابا با شادی و شوخ طبعی رراوان با آنان
به باال و پایی چم ها دوید .در بازگشت به شهر ،آنان جادهی دیگری را برگزیدند.
یکشنبه 23آورید ،در آخری روز در سرینگر ،گرچه هوا دوباره ابری و سرد بود
اما همگی بعد از ظهر به همراه بابا برای پیاده روی روانه شدند .در درازای مسایر،
بابا ناگهان روی سکویی نشست که چند ت مسلمان مشغول خواندن نماز بودناد.
بابا با اشاره بیان نمود« ،آنان بخت بلندی دارند که هنگام خواندن نماز ،م اینجاا
هستم» .پس از بازگشت به خانهی قایقی ،بابا به الیزابات و نوریناا دساتور داد باه
نیویورک بازگردند و به تاد دستور داد راهی سانتا مارگریتاا در ایتالیاا شاود .آناان
میبایست منتظر دستورهای بعدی باشند .بقیهی گروه بناا شاد رهساپار مارسای
ررانسه شده و در انتظار تلگراف بابا باشند که آیا راهی انگستان شوند و یا منتظار
ورود او به جنووا باشند و از آنجا با او راهی نیویورک شوند.
زمانی که غربیها با بابا در کشمیر بودند ،یکی از شبها هنگامی که همگی گارد
آتش نشسته بودناد ،یکای از آناان پرساید« ،شاما چگوناه مایدانیاد کیساتید و
سرچشمهی همه چیز هساتید»؟ باباا پاساخ داد« ،پایش از هار چیاز ،ما آن را
میدانستم .م از خاودی حقیقایِ خاودم ،آمادم .شاخص نمایتواناد هستتی را
بشناسد ،مگر آنکه در آن هستی ،وجود داشته باشد».
بامداد 24آورید ،بابا و یارانش سرینگر را ترک کردند و پاس از گاذر از مااری،
ساعت 11شب به راوالپندی رسیدند و روز بعد ،ساعت 2بعد از ظهر با قهار راهی
بمب ی شدند که دو روز به درازا کشید .بابا به غربیها دستور داده بود باه محاض
رسیدن به بمبم ی یکراست به اسکله بروند .از ایا رو ،هنگاامی کاه قهاار در 26
آورید به دهلی رسید ،چانجی و ادی جونیور روانه شادند تاا از مسا ول ایساتگاه
بخواهند یک کوپهی درجه یک به قهار به مقصاد بمب ای متصاد کناد .مسا ول
انگلیسی ایستگاه موارقت نمود اما دچار اشتباه شد و به جای پذیررت اشاتباهش
شروع به ناسزا گفت به چانجی کرد .ادی جونیور به خشم آمد و شاروع باه خاوار
غربیها به هند میآیند 30
شمردن آن مرد نمود و از او خواست که از چانجی پوزش بخواهد .آن مرد پذیررت
اما چون در حضور دیگران بود از ای کار سر باز زد.
در ای لحظه بابا از راه رسید و قدم به درتر گذاشت .مس ول انگلیسی با دیدن او
از صندلیاش برخاست و خواهش کرد بابا روی آن بنشایدند .باباا از ادی جونیاور
موضوع را پرسید؟ پس از شرح ماجرا ،بابا به خاطر توهی باه آن مسا ول ،سایلی
محکمی به صورت ادی زد .در ای میان ،رئیس ایستگاه ترتیب همه چیز را داد که
رضایت بابا را در پی داشت .ای کار مدت زمانی به درازا کشید و باعث شد حرکت
قهار از دهلی به بمب ی با دو ساعت تاخیر انجام گیرد .هرچند اشاتباه از مسا ول
انگلیسی سر زده بود اما بابا به صورت ادی جونیور سیلی زد .کار اتصال کوپه انجام
گررت و آنان روانه شدند.
در سراسر سفر ،بابا با گفتوگو با غربیها پیرامون برنامههاایش و اوقااتی کاه در
آینده با آنان خواهد گذراند ،خوشحالشان نگاه داشت و اجازه نداد آنان بر جدایی
که در شرف رخ دادن بود تمرکز کنند 27 .آورید ،گروه به بمب ی رسید و غربیها
همان روز با کشتی بریتانیکا ،هند را ترک کردند .بدی ترتیب ،سفر شش ماهاهی
آنان پس از دو هفته به پایان رسید .بابا در اسکله از آنان جدا شد و بادون آنکاه
کسی او را بشناسد ،با یک کاله ررانسوی که موهایش را پوشاانیده باود و عیناک
زرد رنگی که به چشم داشت به طور ناشناس اسکله را ترک کرد.
بابا به همراهی مندلیها راهی دانو شد و پس از ساپری کاردن دو روز در آنجاا،
اول می به ناسیک بازگشت و پس از دو هفته اقامت ،در 14می راهی مهرآباد شد
و روز بعد ،سر راه برای گررت ویزا در بمب ی توقف نمود.
بابا در 20می با اتومبید به همراهی گوساتاجی ،ادی ساینیاور ،باردارش زال،
ویشنو و چاگان از مهرآباد به ناسیک بازگشت .بعدا در آن روز ،ادی سینیور و زال
تصادف شدیدی با اتومبید داشتند .بابا سراسار روز بایقارار باود و سارا شاان را
می گررت .ای در حالی است که بابا به ادی گفته بود کاه سار سااعت مشخصای
برگردد اما چون وقتشناس نبود ای حادره رخ داد و ادی راهی بیمارستان شد.
31 لردمهر6
روز بعد ،سالمسون برادر گوستاجی که زمان زیادی دور از بابا بود ،به طاور غیار
منتظره برای دیدن بابا از راه رسید و همه را غارلگیر و خوشحال نمود.
پیشتر در 9می ،بابا به چانجی دستور داده بود برای ماهاتما گاندی نامه بنویسد
و ترتیب دیدارشان را بدهد .گاندی روزه گررته بود و خودش پاسخ نامه را نداد اما
یکی از همراهانش از سوی او نامهای نوشت و برای چانجی پست کرد که در ادامه
میآید:
15می 1935
پونا
برادر گرامی ،داداچانجی
نامهی شما به تاریخ 9می به گاندی محترم دریارت شد .از روزی که او روزهاش
را آغاز کرده از دیدار با بازدیدکنندگان دست کشیده است .اگر شِری بابا بیایند ،او
با بابا دیدار خواهد کرد اما نمیتواند با او سخ بگوید و یا پیراماون موضاوعی باه
گفتوگو بنشیند .امروز او ششمی روز روزهاش را به پایان رساند و میتوان گفات
از تندرستی خوبی تا کنون برخوردار بوده است.
با احترام ،ماتوراداس
پس از دریارت ای نامه ،بابا در 25می دستور داد تا ای تلگاراف بارای گانادی
ررستاده شود:
ماهاتما گاندی ،از طریق آدرس منزل خانم تاکرسی ،پونا
م اهمیت روحانی توبه و ریاضتی که با روزه گررت به دوش کشایدهایاد و باه
شدت در راه خدمت به هدف از بی بردن نجسگرایی خواهد بود را درک میکنم.
نظر و دعای خیر م بر شماست .ای مرحلهی بحرانی نیز خواهد گذشت .م باه
زودی راهی اروپا خواهم شد اما همیشه به طور روحانی با شما هستم.
با عشق.
بابا
توسط سروش موتور ورکز ،ناسیک
غربیها به هند میآیند 32
بابا و چند ت از مندلیها یکشنبه 28می ،از ناسیک راهی پونا و ساپس بمب ای
شدند .جستوجو برای پسر ایده ال در بمب ای اداماه یارات اماا هار جاوانی کاه
مندلیها پیش بابا میآوردند ،او آنها را رد میکرد .زمانی که بابا در سفر و بیرون
از ناسیک بود ،کنفرانس تمامی ادیان در سِرکد سینما در ناسیک برگزار شده بود.
گرچه از بابا دعوت شده بود اما او در ای کنفرانس شرکت نکرد .با ای حال ،در 3
ژوئ ،بابا ای پیام را دیکته نمود که رامجو عبداهلل در روز آخر کنفرانس با صدای
بلند خواند:
تا زمانی که شناخت کامد که هدف تمامی ادیان و ایمانهاست به دست نیایاد،
در پایان کار ،ایمان چیزی جز ایمان نیست؛ خواه کور باشد خواهد و خواه هر چیز
دیگر .یکبار که شناخت از خداوند به دست آید ،دیگر موضوع ایمان ابادا مهارح
نیست .درست همان طوری که موضوع ایمان برای یک انسان که باور دارد انساان
است مهرح نیست .کسی که به رراسوی مرز تمامی ایمانها ررته اسات میتواناد
خود را با بیکران الهی یکسان احساس کند و خودی یکتایاش را که در همهجاا
آشکارگشته ببیند.
پس از یک هفته در بمب ی ،بابا در 6ژوئ باه همراهای پنادو ،ویشانو ،چاگاان،
رامجو و پسرش دادو ،به منزل اینسپِکشِ در باسی ررت .اما از آنجایی کاه آب و
هوا خوشایند نبود ،آنان در 8ژوئ به ناسیک بازگشتند .باباا در 10ژوئا راهای
بمب ی شد تا تدارکات نهایی سفرش به اروپا را ببیند که در آتیهی نزدیاک انجاام
میگررت .به محض ورود ،بابا از چانجی پرسید آیا رزرو نهایی کابی ها در کشاتی
انجام شده است؟ چانجی به بابا اطمینان داد که هماینک آن را انجاام داده اسات.
بابا پارشاری نمود« ،آیا مهم نی که ترتیب هماه چیاز داده شاده اسات؟ آیاا تاو
شخصا مدارک را دیدهای»؟ چانجی دوباره گفت که مهم است همه چیز رو باه
راه است اما بابا دوباره از او خواست« ،مهم شو؛ دوباره بررسی ک که مشاکلی
پیش نیاید» .چانجی از خودش مهم بود اما با پارشاریهای پی در پی بابا ،شک
33 لردمهر6
و تردید به ذهنش راه یارت .آن روز شنبه بود و درتر رروش بلیط کشتی بسته بود
و هیچ کاری از دستش برنمیآمد تا دوشنبه که روز حرکتشان نیز بود.
ساعت 8بامداد 12ژوئ ،بابا و مندلیها برای ساوار شادن باه کشاتی ،خاود را
شتابان به محلهی دادار رساندند .جمعیت زیادی برای بادورد گفات باه باباا روی
اسکله گرد آمده بودند .هنگامی که باباا و یاارانش ساوار کشاتی شادند ،چاانجی
دریارت که بلیط کابی های آنان که بنابر درخواست بابا میبایست دید باه بیارون
کشتی داشته باشند اینک به کابی های داخد کشتی تغییر یارته اند .آنگاه چانجی
به اهمیت سخنان بابا پی برد و احساس بادی داشات و از روباهرو شادن باه باباا
میترسید ،زیرا که بابا میبایست در آن سافر یاازده روزه ،در یاک کاابی گارم و
کوچک که پنجره رو به دریا نداشت را تاب بیاورد .چانجی هرگز نتوانست سار در
بیاورد چه چیزی ای جا به جایی را رقم زد.
پورتوفینو ،رم – ایتالیا 34
بابا در پنجمی سفر خارجیاش ،با کشتی بخاری ویکتوریا به همراهای چاانجی،
پندو ،ادی جونیور ،کاکا باریا و دادو عبداهلل پسر رامجو ،از بمب ی به راه ارتادند .بابا
در سفر به جنووا بی حوصله بود زیرا که مسااررت بسایار دشاوار و نااگوار از کاار
درآمد .کابی بابا ،کوچک بود و چون درجهی بلیط مندلیها با باباا متفااوت باود
بارها اجازه نمییارتند که او را ببینند؛ ارزون بر ای ،آنها دریا زده نیز شده بودند
که به پیچیدهتر شدن ماجرا دام زده بود .کاکا باریا در درازای سفر نزد باباا باود،
هرچند که کابی بابا به سختی گنجایش یک نفر را داشت.
35 لردمهر6
دو یا سه ماهاراجه در کشتی بودند اما بابا تمایلی به دیدار با هیچکس نداشات و
برای آنکه شناخته نشود در قسمت ویژهی خدمهی کشتی قادم مایزد .در یاک
موقعیت ،بابا با یک قاضی اهد بمب ی برای زمانی کوتااه دیادار نماود 16 .ژوئا ،
کشتی در عدن پهلو گررت و بابا با چند تا از دوساتدارن پارسایاش اجاازه داد
برای گررت دارشان به کشتی بیایند.
یک هفته بعد در 23ژوئ ،بابا به جنووا رسید و کیتی و مینتا به پیشواز او آمده
بودند .پس از دو روز اقامت در هتد استوریا بِلگارنو ،نورینا و الیزابت و آنیتا دِکاارو
از راه رسیدند تا همگی با اتومبید راهی سانتا مارگِریتا شوند .الیزابت ویالیی به نام
اِلتاچیارا اجاره کرده که از میدان اصلی پورتوریناو دور باود و بااالی پرتگااهی باا
چشم انداز دریا قرار داشت .بابا ،مندلیها و یاران غربیاش در 28ژوئ به آن ویال
جا به جا شدند اما چون به اندازهی کاری جا برای همگان وجود نداشت ،یک منزل
دیگر در سانتا مارگِریتا اجاره کردند.
در ای زمان در ایتالیا ،بابا ارراد گروه را به ویژه با نوشت ،تایپ کردن و کارهاای
دیگر از ای دست مشغول نگاه داشته بود .کیتی و مینتا ،پیشاپیش باه پورتوریناو
آمده بودند تا ویال را برای سکونت بابا آماده ساازند و مادیریت تماامی کارهاا باه
عهدهی کیتی گذاشته شده بود .در 4ژوئیه ،ای ارراد از راه رسید :هربرت دِیوی،
اوتو هاس -هیجِه ،هِدی مِرتِنز و دخترش آنا کاترینا (رواِلنای از زوریاخ ،ایاینیاد
کوررته از میالن؛ ویکتور و آلیس ریشر از وی .چندی سال پیش آلایس در یاک
مهمانی چای در نیویورک با نورینا آشنا شده بود و به طور منظم باهم نامهنگااری
داشتند .نورینا دربارهی آلیس و شوهرش به بابا گفته بود و او آنان را رراخواند.
گروه بزرگی بابا را همراهی مایکردناد و هریاک کارهاای گونااگونی باه عهاده
داشتند؛ ادی جونیور ،چانجی ،الیزابت و ایینیاد معماوال بارای باباا و اوتاو تایاپ
میکردند .الیزابت رانندگی میکرد و حسابداری را نیاز باه عهاده داشات؛ نوریناا
ترجمه و به نامهنگاریها رسیدگی میکارد؛ کاوئتی تااد نیاز باه ناماهنگااریهاا
میپرداخت؛ کیتی ،آنیتا ،دِلیا ،میبد ،مارگارت ،مینتا و ویویا کارهاای خاناه را
پورتوفینو ،رم – ایتالیا 36
مدیریت میکردند؛ هربرت مشغول نوشت شرح سفر خود به روسیه و ماجراهایش
بود و همچنی بابا را در نوشت کتابچهای با عنوان پرسش و پاسخ ،یاری مینمود؛
کاکا و پندو وظیفهی پخت و پز را به عهده داشتند.
هستم» .ای ،تا اندازهای آنیتا را تکان داد ،چون هیچ تصوری نداشت کاه خداوناد
چیست .او به بابا نگاه کرد و پاسخ داد« ،اما بابا ،م شاما را حتاا باه عناوان یاک
انسان نمیتوانم بفهمم؛ چه طور میتوانم شما را به عناوان خداوناد درک کانم».
سپس ارزود« ،آه ،ببینید ،اهمیتی ندارد .ما همگی اشتباه میکنیم .شما میتوانید
خود را خداوند یا هرچه دوست دارید بنامید .واقعا اهمیتی نادارد .ما شاما را در
هر صورت دوست دارم» .بابا که از خندهای خاموشانه تکان مایخاورد ،چاانجی را
صدا کرد و در حالی که سرش را تکان میداد با اشاره بیان نمود« ،آنیتا به راستی
حیرت آور است! تو میدانی که او اینک به م گفات باه راساتی اهمیات نادارد و
برایش مهم نیست که م در گفت ای که خداوند و انساان هساتم اشاتباه کارده
باشم .او مهلقا و کامال برایش تفاوتی ندارد».
بابا و گروه در پورتوفینو .از سمت چپ :کاکا ،چانجی ،هربرت ،ادی جونیور ،پندو ،تاد
و دادوو عبداهلل .ژوئن – ژوئیهی 1933
پورتوفینو ،رم – ایتالیا 38
خورشید کالبد گررته بود و لبخند میزد و لبخندش ،دل عاشقانش که ناله سر
میکرند« ،آه بابا تو چه قدر زیبایی و به راستی تو هم خداوندی و هم انسانی» را
ربوده بود.
آنان به او چشم دوخته بودند؛
پس از مدت زمانی ،بابا به درون
ویال ررت .سرود خاموشانهی او
در درونشان طنی ارکند و رر و
شکوهش ،تصویر پیکرش را بار
چش امِ قلبشااان باارای همیشااه
رسم نمود .او برای خفت ررات
امااا آنااان چگونااه میتوانسااتند
بخوابند؟ آنان جاذب شاکوهش
شده بودن و در آن گم گشتند.
آنان نیز همانند آرجون با دیدن
زیبایی و شکوه خادا – انساان،
ارسون و جادو شده بودند.
ای زیباییِ خودی حقیقی بود
کااه بابااا گوشااهای از آن را آن
شاااامگاه روی ایاااوان ویاااال در
مهربابا ویالی التاچیارا ،پورتوفینو ژوئیهی 1933
پورتورینااو نشااان داد .هنگااام
اقامت در ای ویالی قدیمی ،برخای از غربایهاا تجرباههاای گونااگون و خاصای
داشتند .یکی از ارراد ادعا نمود یاک شابح در ویاال ساکنی دارد کاه روباهروی او
ایستاده و قامتش بلندتر و بلندتر گریده است .یکی از بانوان گفات هنگاام خاواب
موهایش کشیده شده است و شخص دیگری صداهایی شنیده بود .یکی از شبها،
دیر هنگام ،دلیا دلیون با شنیدن ای داستانها ،با گمان ای کاه آن شابح پدیادار
پورتوفینو ،رم – ایتالیا 40
گشته است رریادش بلند شد اما اندکی بعد پی برد که مارگارت کراسک است که
برای تنفس هوای تازه ،سرش را از پنجرهی روباهرو بیارون آورده اسات .روز بعاد
هنگامی که بابا خبر را شنید با کنایه گفت « ،یاک چیاز درباارهی شاما مریادان
غربیام دوست دارم و آن دلیری شماست»!
با ای حال ،بابا تاییاد کارد یاک
شبح در ویال اسات .یاکباار نیماه
شب ،هنگامی که کاکا نگهبان شب
بود ،بابا بلند شد و هنگام ترک اتاق
به کاکا گفت که او را دنباال کناد.
بابا در تاریکی شب از پلهها پاایی
ررت و برای چند دقیقه روی یکای
از پلهها نشست و سپس به اتااقش
برگشت .کاکا از باباا پرساید در آن
نیمه شب چه کار داشته است .باباا
برایش روش نمود« ،روحی وجاود
داشته است که از 500سال پایش
تااالش ماایکاارده آزاد گااردد .ما
امشب او را رها نمودم.»3
مینتا از بابا پرسید آیاا مایتواناد
مانند زمانی که در ساانتا مارگریتاا
مهربابا ،ویالی التاچیارا ،پورتوفینو ژوئیهی 1933
بودند ،شب را در اتاق باباا باه سار
ببرد؛ ای بار ،بابا به او اجازه نداد.
یک پسر ایتالیایی به نام تینا را به ویالی التاچیارا آوردند تا کنار بابا باشد .خیلی
زود بابا آهنگ ررت به سفری کوتاه به رم را نمود و بنا شد نورینا ،الیزابت ،مینتاا،
کیتی ،هربرت ،پندو ،چانجی و دادوو عبداهلل و تینا او را همراهای کنناد .پایش از
41 لردمهر6
راهی شدن ،بابا از کسانی که در ویال میماندند خواست که یاک نماایش کمادی
کوتاه برای سرگرمیاش آماده کرده و زمانی که برمیگردد اجرا نمایند.
6ژوئیااه ،نیمااه شااب الیزاباات بااا
اتومبید باباا را باه ایساتگاه رسااند و
قهار ساعت 12:30حرکت کرد .باباا
پیش از ورود به کوپه ،ناخوش به نظر
میرسید اما ساعت 8:15باماداد کاه
به رم رسیدند ،حال بابا کاامال خاوب
شده بود .بیماریهای ریزیکی بابا باه
نظر میرساید کاه همیشاه پایش از
آغاز کار مهم روحانی او رخ دهند.
پس از گررت اتااق در هتاد الیازه،
بابا به نورینا گفت« ،م میخواهم به
کسانی که جویندهی حقیقت هستند
تماس بگیرم ،و تنها اماروز باا آنهاا
دیدار خواهم نمود؛ گفتوگو با آنان را
ساعت 3عصر تدارک ببی ».
مهربابا ،ویالی التاچیارا ،پورتوفینو ،ژوئن ،ژوئیهی 1933
بعااد از صاارف صاابحانه ،بابااا را بااا
اتومبید به هفت تپه در رم بردند و دیرتر در آن روز ،همگی از واتیکان و کلیسای
بزرگ سنت پیتر دیدن کردند .بابا کاله ررانسوی به سار داشات کاه موهاایش را
پوشانده بود .بر اساس مقررات کلیسا ارراد میبایست پیش از ورود ،کالهشان را از
سر بردارند اما چون بابا نمیخواست کالهش را بر دارد ،درون حلقهای که مریدان
تشکید دادند خود را پنهان نمود و وارد کلیسا شد و بدی ترتیاب کالهاش را بار
سر نگه داشت .بابا تا آخر سال کلیسای بزرگ قادم زد و ساپس زیار گنباد و در
مرکز آن ایستاد و رو به هر چهار سمت خود چرخید و با انگاشتاناش اشارههاایی
پورتوفینو ،رم – ایتالیا 42
در هوا رسم نمود .آنگاه بابا با گامهای بلند از در غربی بیرون ررات و اجاازه ناداد
ارراد گروه ررصت یابند که نقاشیهای بسیار زیبا و تندیسها را تماشا کنند .یکای
از تندیسها ،تندیس مادانا (حضرت مریم و مسیح بود که توسط دِال روبیا ساخته
شده بود .نورینا در نمایشنامهی «معجزه» در نقش مادانا بازی کرده بود.
بابااا از تپااهی کاپیتولینااه مرکااز
امپراتوری رم باستان ،راوروم (باازار
رم باستان و کالهسییاوم (میادان
ورزشی باستانی دیدن کرد و بارای
چنااد دقیقااه وارد هریااک از ایاا
مکانها شد .بعدا دستور داد او را با
اتومبید دو بار باه دور درتار بِنیتاو
موسولینی بگردانند.
سااالیان پاایش نورینااا بااا شااوهر
سابقش که سافیر روسایه پایش از
انقالب روسایه در رم باود ،زنادگی
میکرد .بابا از او خواست دیادارها و
گفااتوگوهااایی را باارای آن عصاار
تدارک ببیناد .اماا متاسافانه چاون
نورینا چند سال پیش ایتالیا را ترک
کرده باود ،تمااس خاود را حتاا باا
نزدیکتری دوستانش از دست داده
مهربابا ،ویالی التاچیارا ،پورتوفینو ،ژوئن -ژوئیهی
بود و گاررت تمااس تلفنای در آن
1933
محدودیت زمانی و دعوتشان برای دیدار با یک استتاد روحاانی هنادی ،تقریباا
ناممک به نظر میرسید .نورینا نام 32ت از کسانی کاه گماان کارد شایساتگی
دیدار با بابا را دارند به روی کاغذ آورد و پیش از تماس با آنان ،لیست را باه باباا
43 لردمهر6
ارایه داد .بابا نگاهی به نامها انداخت و به غیر از سه تا ،ناام بقیاهی را خاط زد.
یکی از ای اشخاص ،ارسر ارتش روسیه بود ،دیگری یک ایتالیایی خوشقلبِ ساده
و سومی نفر یک استاد رلسفهی جوان بود که ذهنی بسیار دنیوی داشت .نوریناا
در متقاعد نمودن دو شخص اول هیچ مشکلی نداشت و دیدار آنان با بابا صمیمانه
و سودمند برایشان از کار درآمد .اما دیدگاه استاد رلسافه ،منفای باود هماراه باا
بدگمانی.
در یک موقعیت ،نورینا دیدار ریلسوف جاوان باا باباا را چنای باازگو نماود :آن
ریلسوف پس از آنکه توصیف پرشور و شوق مرا دربارهی یک استتاد روحتانی از
پشت تلف شنید ،بدون هیچ تردیادی از پاذیررت ارتخاار دیادار باا «یاک مارد
مشکوک» سر باز زد .اما هنگامی که به او پیشانهاد کاردم باه خااطر خاودش در
جستوجو برای حقیقت ،ماجراجوی دلیرتری باشد ،پذیررت که بیایاد .سااعت 2
بعد از ظهر ،او در هتد الیزه در پیشگاه بابا ایستاد .او پیشتر از روی طعناه ،باباا را
«مرد خارق العادهی تو» کارشناسی کرده بود .او دیادگاهی گساتاخانه و انتقاادی
داشت و به سردی به بابا مینگریست و او را برانداز میکارد انگاار کاه میخواهاد
برای نوشت مقاله در روزنامه یادداشت بردارد.
بابا با سادگی بیهمتایش و از روی مهربانی به او تعارف کرد که بنشایند .جاوان
دانشمند ناگهان یورشهای ذهنیاش آغاز کرد و کوشید با بیاحساسیِ تماام و از
روی آموختههای دانشگاهی و با پرسشهای پی در پی« ،دانش» بابا را بیازمایاد و
او را به خشم آورد .بابا با جمالتی ساده ،روش ،کوتاه ،گرانمایه و از روی دانایی به
او پاسخ داد .م به عنوان مترجم ،احساس کردم که معانی انجید آسمانی به طور
باورکردنی داشت روش میگشت!
با ای حاال ،اساتاد رلسافه راضای نگردیاد و در حاالتی پاذیرا قارار نداشات و
نمیتوانست مفهموم مثبت دانش ناب بابا را درک کند .ذه اش با دسات و پاایی
که در عاالم دوگاانگی مایزد تاار و کادر گشاته باود و ناگهاان خشام درونای و
پورتوفینو ،رم – ایتالیا 44
از تو سپاسگذارم که مرا وادار به آمدن نمودی .خواهش میکنم بگو چاه کااری از
دستم برمیآید که برایش انجام دهام .ما در خادمت او هساتم» .اساتاد جاوان
رلسفه پس از پاک کردن اشکهایش ،آهسته روانه شد.
پس از ای گفتوگو ،بابا و گروه به کارهی معاروف اَراگاانو اَل کورساو در مرکاز
شلو شهر رم ررتند ،جایی که سیاستمداران و قشرهای گوناگون جامعه اسپرساو
مینوشند و پیرامون موضوعات روز به گفتوگو مینشینند .آناان پشات میزهاای
کاره که در پیاده رو قرار داشتند نشستند و شیرینی و کیک و دسر ایتالیایی لِمون
آیس ،سفارش دادند.
بابا به تراریک و جمعیت در حال گذر مینگریست و با اشارهی دست ،با مینتاا و
نورینا که کنارش نشسته بودند گفتوگو میکرد .همچنان که آناان آنجاا نشساته
بودند و اوقات خوشی را میگذراندند ،یک مرد سنگی وزنِ میانساال باا موهاای
بلوند در یک اتومبید ریات قرمز اسپرت رو باز ،آهساته از کنارشاان گذشات .باباا
بعدا روش گاری نماود کاه آن مارد ،کاارگزار مساتقیم او در اروپاا اسات و او را
کریستیانو 4نامید.
بابا خاطر نشان ساخت که کارگزار غیر مساتقیمش در ورشاو کاه هربارت باا او
تماس گررت ،از کریستیانو که با همسرش در رم زندگی میکند دستور میگیارد.
اما همسرش هیچ چیز از مقام روحانی شوهرش نمیداند .ناگهان به نظر رسید که
توجه بابا به جای دیگر است؛ انگار در میان آنان حضور ندارد .آنان همگی به سوی
او برگشتند و خاموشانه کنارش نشستند .پس از مادتی ،پلاکهاای باباا باه لارزه
درآمدند و چشمانش باز شدند.
سپس بابا از جا بلند شد و بیان نمود که وقت ررت است .گرچه باباا باه صاورت
ناشناس لباس پوشیده بود ،اما چند ت در خیابان به او چشم دوخته بودند .باباا و
گروه قدمزنان به سینما ررتند و ریلم سایههای سفید را دیدند .آن ریلمِ دلپذیری
بود و بابا به ویژه به خاطر رقصهای محلی هووایی که در آن اجرا شد ،آن ریلم را
دوست داشت.
پورتوفینو ،رم – ایتالیا 46
ساپس آنااان همگاای بااه هتااد برگشاتند و بااه رختخااواب ررتنااد امااا بابااا روی
آسمانهای آگاهی نادیدنی ،در سراسر شب کار کرد .باماداد روز بعاد ،باباا گفات،
«کار م اینجا در رم تمام شده است و زودتر از زمانی که پیشبینی میشد پایان
یارت .ما باید همی بعد از ظهر به سانتا مارگریتا برگردیم».
پیش از برگشت به سانتا مارگریتا ،بابا دستور اکید داده بود کاه هایچ بیگاناهای
نباید برای صرف غذا به ویال بیاید؛ «حتا جبراید» .اما آن بعد از ظهر در 8ژوئیاه،
تلگراری از پورتورینو رسید مبنی بر آن که آیا شخصی میتواند برای ناهار به آنجا
بیاید؟ بابا که آشکارا آزرده شده بود با کنایه گفت« ،حتا جبراید هم نباید بیاید ،و
بازهم آنها میپرسند».
پس از صرف ناشتایی ،بابا و گروه در شهر به گشت و گذار پرداختند؛ ایا باار در
دو اتومبید بودند و از التِران کلیسای جامه رم ،چنادتا از راوارههاای رم ،ماوزهی
واتیکان و شماری از گالریها دیدن کردند .بابا به معنی واقعی کلمه ،با گاامهاای
بلند از میان راهروهای گالریها گذشات و در کلیساای سیساتینه ،روی نیمکات
نشست.
پندو با کنجکاوی ادربارهی اهمیت روحانی پاپهاا ،کاردیناالهاا (کشایشهاای
کاتولیک بلندپایه و میکدآنژ که سقف کلیسا را نقاشای کارده پرساید .باباا تنهاا
پاسخ داد« ،امروز به راستی ای مکان تبرک شد».
پس از صارف ناهاار ،هاوا بسایار گارم باود .نوریناا گفاتوگاوهاای بیشاتری را
برنامهریزی کرده بود .اما رومیها که ارراد سهدانگااری بودناد دیار هنگاام بارای
گفتوگو آمدند .بابا به نورینا گفت« ،چون سر وقت نیامادهاناد؛ آنهاا را نخاواهم
دید» .با ای حال ،نورینا به بابا التماس کرد که آنها را ببخشد و بابا با چند ت از
آنان دیدار و گفتوگو نمود.
آنیتا ،درخواست کرده بود که بازتولید نقاشی معینای را از رم بارایش خریاداری
کنند؛ بابا به همراهی کیتی و مینتا روانه شد تا آن را تهیه کند .سپس همگای باا
چند تاکسی به ایستگاه قهار ررتند .در ایستگاه ،رانندگان تاکسی کرایههای گزاری
47 لردمهر6
او را برای دیدار با بابا به پورتورینو دعوت کند؛ روآناو در 8ژوئیاه وارد پورتوریناو
شد .یک روز پس از ورود بابا ،تاد بامدادان روانه شد تا روآناو را باا خاود باه ویاال
بیاورد .روآنو دیدارش را با بابا چنی شرح داد:
ویالیی که بابا در آن سکنی داشت روی تپهای بلند مشرف باه دریاای مدیتراناه
قرار گررته و پارک زیبایی گرداگرد آن بود .هماان دم کاه از دروازهی ویاال گاذر
کردیم ،اشکهایم جاری گردید و هنگام گام برداشت به باالی تپه ،گریه و زاریام
شدت گررت .م به خاطر ای ررتارم بسیار شارمنده باودم ،چاون نمایتوانساتم
دست از گریست بردارم و صحنهی ناجوری رقم خورده بود .زمانی که به در منزل
رسیدیم ،تاد یک لیوان آب به دستم داد اما هیچ چیز چارهساز نبود .در باز شاد و
بابا روبهرویم ایستاده بود .نمیتوانم به یاد آورم چه کاری انجام دادم اما مایدانام
که به او چشم دوختم و چشم دوختم .احتماال برای چند لحظه ،اما به نظر رساید
که برای دورانها به او نگریستم .آنگاه دساتم را روی صاورتم گذاشاتم و بایحاد
49 لردمهر6
گریستم .هرگز روش پرمهر و آرام بابا که مرا به سوی مبد راهنمایی کرد رراموش
نخواهم کرد .او از م خواست کنارش بنشینم و سپس دستم را ناوازش کارد .در
حالی که هق هق میکاردم ،کوشایدم باه او بگاویم از ای کاه نمایتاوانم جلاوی
اشکهایم را بگیرم متاسفم .اما بابا روی تختهی الفبا برای تاد دیکته کرد« ،باه او
بگو ای همان طوری است که باید باشد» .م خیلای مایترسایدم کاه او از ما
بخواهد آنجا را ترک کنم .از ای رو ،پرسیدم آیا مارا رواناه خواهیاد نماود؟ باباای
محبوب ،سرش را به نشانهی نه تکان داد .آنگاه از م خواست هر بامداد از ساعت
10تا 12و عصرگاهان از ساعت 4تا 6به با ویال بیایم .م ای کار را باا کماک
صدای زنگ کلیسا ،سر ساعت و دقیقه انجام دادم.
م برای 10روز گریستم؛ نمیدانستم آیا خورد و خاواب دارم یاا ناه .تنهاا باه
لحظهی بازگشت به با ویال میاندیشیدم .اما گااهی نمایتوانساتم باباا را ببیانم.
یکبار او مرا به کنار پنجره برد و به دریا در دور دست در پایی تپه اشاره نماود و
گفت« ،م همانند دریا هستم؛ خودت را در م غرق کا و تاو جاوداناه زنادگی
خواهی کرد»! اشکهای روآنو ،قلبش را پاک نمود و آن را باه آتاش کشاید .او باا
سرنوشتش روبهرو شد؛ او برای همیشه از آن مهربابا گردید.
عصرگاه 9ژوئیه ،تاد ،مارگارت ،میبد و دلیا نمایشهای کمدی کوتاهی که بابا از
خواسته بود در درازای سفرش به رم تهیه کنند را به نماایش درآوردناد .موضاوع
نمایش برگررته از سخنی بود که بابا بارها برایشان تکرار کرده بود« :اگر شما یاک
پسر کامد برای م پیدا کنید ،م سکوتم را خواهم شکست».
داستان نمایشنامهای که اجرا شد بدی شرح بود :همهی آناان اکناون ساالمند
هستند و سرانجام چنی پسری را پیدا کردهاند اما یک تلگاراف از باباا باه دسات
آنان میرسد که همه چیز به عقب ارتاده است! ای باعث غش کردن آنان میشود
و هم چنان که دارند از حال میروند ،عهد و پیمان میبندند« :ما هنوز هم ایماان
داریم» .پس از پایان نمایش ،مارگارت و تاد رقصی را اجرا کردناد کاه موضاوعش
برخی از مریدان بود که ایمانشان را از دست داده و دارند باباا را تارک میکنناد.
پورتوفینو ،رم – ایتالیا 50
سااپس میبااد ،آنیتااا و دلیااا ،ادای یااک رئاایس قبیلااهی ارریقااایی و قبیلااهاش را
درآوردند .بابا با دیدن ای نمایشها ،بسیار سرگرم شد.
یکی از عصرها ،هنگامی که گروه با بابا روی صخرههاا نشساته بودناد ،ساخ از
زندگیهای گذشته به میان آمد .مینتا از روی سادگی ادعا کرد که رادا همسر لرد
کریشنا بوده است .نورینا بر ای باور بود که مریم ،مادر مسیح بوده است .ساایری
نیز دربارهی زندگیهای گذشتهشان ادعاهای دیگری داشاتند .باا ایا حاال ،باباا
چیزی دربارهی ای که چه کسی بودهاند بیان ننمود .یکبار مارگارت پیرامون ای
موقعیت چنی به خاطر آورد« ،خوشبختانه کسی ادعا نکارد کاه ملکاه کل وپااترا
بوده است؛ خدا را شکر» .او بر ای باور بود که تمام آن ماجرا مساخره اسات و باا
شوخی به بابا گفت« ،م چیزی از هیچ گذشتهای نمیخواهم .آنچه که میخواهم
ای است که در زمان کنونی ،ناامزد شاما باشام و هرگاز درخواسات ازدواج هام
نخواهم کرد .م برای همیشه نامزد شما باقی خواهم ماند» .بابا شاد گردیاد و باا
اشاره بیان نمود ،آنچه که او گفت بسیار خوب است .پاس از چناد روز ،باباا یاک
انگشتری با طرحی از ارسانههای مصر از جیبش درآورد و آن را به دست مارگارت
نمود .مارگارت هرگز آن را از دستش بیرون نیاورد .او پس از ایا ،بارای ساالیان
دراز هنگامی که برای بابا نامه مینوشت ،پای آن امضا میکرد «نامزد تاماس».
سال گذشته در سانتا مارگریتا هنگامی که بابا بارای درس رقاص نازد مارگاارت
ررت وانمود کرد پسر بچهی کوچکی است به نام تاماس.
دوشنبه 10ژوئیه ،1933هشتمی سالگرد سکوت مهرباباا رقام خاورد و بارای
غربیها تجربهی بزرگی در آشنایی با راه و روش استاد روحانی و نیروهایش بود.
پس از نوشیدن چای ،بابا 15ت از آنان را برای پیادهروی در امتداد صخرهها به
همراه برد و گروه را چنی باخبر ساخت« ،امروز ما با باال ررت و پاایی آمادن از
صخرهها ورزش خوبی خواهیم داشت .م ای را هنگامی که نزدیک چنی رشاته
کوههایی هستم همیشه دوسات دارم .بناابرای باه یااد داشاته باشاید کناار هام
بمانید» .بابا پس از نگریست به آسمان زیبای ایتالیا ،گروه را از باالی صاخره کاه
51 لردمهر6
سراشیبی تندی داشت به پایی و کنار دریا راهنمایی کرد .آنان تا نقهاهای بااهم
بودند اما برخی به دلید شخصیت غیر عادیشان از گروه عقب ارتادند .در آخاری
مرحلهی پایی ررت به کنار دریا ،به دلید سراشیبی بسیار تند پرتگاه و خهرناکی
آن ،برخی دیگر نیز عقب ماندند .تنها بابا ،هربارت و ویویا باه پاایی رسایدند.
هنگامی که بابا بقیهی گروه را ندید ،با کف زدنای بلناد ،آنهاا را رراخواناد .آنیتاا
شتابان آمد؛ دیگران نیز تالش کردند خودشان را به بابا برسانند اما از پایی آمدن
ناکام ماندند .در ای میان ،تاد از باالی صخره آنان را صدا زد و گروه به گمان ایا
که آن دستور بابا است ،برگشتند و به تاد و میبد پیوستند و راهی ویال شدند.
بابا به جای برگشت از راهی که پایی آمده بودند ،شروع کرد به باال ررت از یک
صخرهی دیگر .بابا با چابکی و چاالکی از سهح صاف و صیقلی صخره بااال ررات و
هربرت و ویوی و آنیتا گزینهای جز دنبال کردن او نداشتند .باباا ررتااری نارم و
مالیم با بانوان جوان داشت و جایی که باال ررت از کاوه بارایشاان دشاوار باود،
دستش را به سویشان دراز میکرد و آنان را باال میکشید .هربرت چنی اندیشید
که ای اقدام مخاطره آمیز نماد پیروی از استاد روحانی در همهی شارایط اسات،
حتا هنگام روبهرو شدن با خهر ،از ای رو با دالوری و اطمینان از پشتیانی باباا باه
باالی صخره گام برداشت .در نیمهی راه ،آنان پی بردند که گیر ارتاادهاناد .باباا و
هربرت چند حرکت انجام دادند و بانوان را ترک کردند و آنان را منتظر گذاشتند؛
باالی سر بانوان یک تخته سنگ ،و در هردو سمتشاان پرتگااه مشارف باه دریاا
وجود داشت!
هربرت برای 20دقیقه کوشید با گررت ریشهها و شاخههای درختاان ،باه بااال
برود اما تالشهایش راه به جایی نبرد .یک راه باریک وجود داشات اماا صاخرهی
بزرگ باالی سرشان با حدود 5متر طول ،آن را بسته بود .بابا با شتاب و چابکی از
صخره باال ررت و مقداری خاک از جای پایش به پایی ریخت .سپس بابا با صدای
دستش از هربرت خواست به دنبالش برود ،و سپس از دید ناپدید گردید.
پورتوفینو ،رم – ایتالیا 52
چون آخری اشارهی بابا به آنان ای بود که به باال گام بردارند ،هربرت به ویوی
گفت از صخره باال برود .ویوی دالورانه کوشید اما ررته ررته تاوانش را از دسات
داد .آنان به اندازهای ترسیده بودند که جرات نگاه کردن باه پاایی را نداشاتند و
برای کمک ،بابا را صدا مایزدناد .هربارت در وضاعیتی خهرنااک ،از روی تختاه
سنگی که با خاک و خزهی لغزنده پوشیده شده بود ررته ررته سر میخورد و هار
حرکت باعث میشد خاک و سنگ به سر و روی ویوی که نومیداناه باه گاودی
سنگ چنگ زده و بدنش را به سهح صاف آن چسبانده بود و نمیتوانست حرکت
کند ررو ریزد .آنیتا نیز پایی تر از ویوی قرار داشت و میکوشید خود را محکام
نگاه دارد .سایری به ویال برگشته و در شگفت بودند که چرا بابا و همراهانش هنوز
پس از دو ساعت برنگشتهاند .در ای میان ،بابا به صخرهی باالتر ررته بود و بارای
متوجه ساخت اعضای گروه در ویال ،دستهایش را به شدت و با صدای بلناد باه
هم میزد .اما چون دستکم یک و نیم کیلومتر از ویال راصله داشات ،هایچ کاس
صدای دست او را نمیشنید.
آنیتا پسر ایتالیایی که بیرون از منزل بود با کشیشی برخورد کرد و باه او گفات
صداهایی از پرتگاه شنیده است .تینا دوان دوان به ساوی باباا ررات و اشاارههای
دست بابا را رهمید که میگوید ،طناب بیاورد .او شتابان به سوی ویاال دویاد و در
آشپزخانه به کاکا ،ادی جونیور و پندو که شام شب میپختناد درخواسات باباا را
گفت .آنان دیگها را روی اجاق رها کرده ،و با طناب ،شتابان روانه شدند .در ایا
میان ،ویوی با آخری توان رریاد میزد« ،بابا ،بابا»! و خود را با چنگ و دندان به
صخره چسبانده بود و اگر دستهایش رها میشد ،بر روی آنیتا که نزدیک به 5تا
8متر پایی تر از او بود میارتاد و سپس 100متار پاایی تار باه لاب دریاا پارت
میشد .هربرت دلواپسیاش رو به ارزایش گذاشته بود و میکوشید به او اطمیناان
بخشد که کمک در راه است و خودش را محکم نگااه دارد .در ایا میاان ،آنیتاا،
بیش تر از آن که ترسیده باشد ،سردرگم شده باود از ایا کاه چاه طاور در یاک
53 لردمهر6
پیادهروی با بابا ،یک چنی چیازی میتواناد رخ دهاد و در ذهانش ایا اندیشاه
گذشت« :انبوه مردم هزاران بار میمیرند اما یک قهرمان ،یکبار».
پندو با طناب در باالی پرتگاه پدیدار گردید .بابا نیز برای باال کشایدن هربارت و
ویوی به کمک او آمد .پس از آن ،پندو با طناب از صخره پایی ررت و طناب را
به دست آنیتا داد و او نیز به باال کشیده شد .روزی آنیتا خاطراتش را دربارهی ای
رویداد چنی بازگو نمود:
«آنچه شگفتانگیز بود ،زیبایی شگرف بابا بود .برای نخستی بار دیدم که زیبایی
چیست .همچنان که مرا به باال میکشیدند ،باباا باه ما نگریسات و در آنجاا در
مقابد صخرهها ،دریا و آسمان ،بابا ایساتاده باود؛ مانناد چهارهای حماسای از روم
شرقی با زیباتری لبخندها .در آن دم ،ای اندیشه از ذهانم گذشات« ،ما دیگار
هرگز چنی زیبایی را نخواهم دید».
به نظر میرسید که بابا از هیجان ای خهر لذت میبرد و بسیار خوشاحال باود.
آنیتا چنی به خاطر آورد« ،بابا ،نگاهی حاکی از یک خوشحالی مسلم داشت».
پس از بازگشت به ویال ،بابا همگان را به کتابخانه ررا خواند و آن مااجراجویی را
برایشان بازگو نمود .سپس با دست خودش یک لیوان شراب به هربرت ،ویویا و
آنیتا داد و چنی بیان نمود« ،م میخواستم ای تجربه را به همهی شاما بادهم
اما برخی از شما بر خالف هشدارهای پیشی و پی در پای ما ،دامانم را محکام
نگاه نداشتید .بودن با م و مردن بنابر خواست م ،زیست حقیقی است .م کار
بزرگ و شگرری توسط ای ماجراجویی انجام دادم .انرژیهایی که خارج شادند و
احساسهایی که برانگیخته شدند و دالوریهایی که به نمایش درآمدند ،برای کاار
روحانیام توسط م مورد استفاده قرار گررتند».
در یک موقعیت ،شخصی در گروه دربارهی شهوت از بابا پرسید .گفتوگوی آنان
در ادامه میآید:
پورتوفینو ،رم – ایتالیا 54
گفته شده است که با جنگ درونی با شهوت ،آدمی میتواند ،عشق حقیقی را در
خودش بپروراند .اما شما آموزش مایدهیاد باا پرورانادن عشاق حقیقای ،آدمای
میتواند از شهوت گسسته گردد.
بابا پاسخ داد« ،راه و روش عشق ،مستقیم و سرراست اسات اماا آن روش دیگار،
غیر مستقیم و پیچیده است .ای مانند ای است که غذا را با دسات ،مساتقیم در
دهان بگذارید و یا آن که دور سر خود بچرخانید.
آن پیرو گفت« ،هنگام دیدار با یک زن ،اندیشههای زشت و ناپسند به ذهانم راه
مییابند .اما هنگامی که آن اندیشهها را یکسره به کنار میگذارم ،احساس میکنم
جلوی پیشررتم را میگیرم .آیا راه برون ررت از ای وضعیت دشوار وجود دارد»؟
بابا :معاشرت دو جنس مخالف که آزادنه در غرب صورت میگیرد ،رویهامررتاه
خوب است اما اگر جویندهی حقیقت کاوچکتری لرزشای از اندیشاهی ناپااک در
ذهنش احساس کرد ،باید کنااره گیاری کناد .اماا عشاق باورزد .بارای پرهیاز از
اندیشههای زشت ،شخص باید ای اندیشه را در ذهنش نگه دارد که بناسات مترا
در یک شخص دیگر دوست بدارد».
آن مرد پرسید« ،آیا آدمی میتواند از راه سکس ،عشق را بیان و ایجاد کند»؟
بابا پاسخ داد« ،اگر رکر میکنی که با داشت ساکس ،عشاق را بیاان مایداری،
بسیار بد دچار کجرهمی شدهای .ای شهوت است که شاما را باه داشات ساکس
برمیانگیزد .امکان بیان عشاق پااک از راه آمیازش جنسای وجاود نادارد ،چاون
تاریرات (سانسکاراها درگیر در آنجا ،باهم برخورد میکنند.
بابا در درازای اقامتش در پورتورینو از سوی شماری از دوساتداران پرمهارش در
سراسر اروپا دعوت شد از کشورشان دیدن کند .تاد و نورینا با اشخاص گونااگونی
در ایتالیا ،ررانسه ،آلمان ،سویس ،اتریش و رومانی تماس گررته بودند .اما دیدار از
هر یک از ای کشورها زمانبر بود ،و بابا مشتاق بود به هند باازگردد .او هار گوناه
برنامهریزی برای دیدار از ای کشورها را لغو کرد و در عوض ،بر آن شد در ایتالیاا
بماند و کار کند .با ای وجود ،بابا به دیدارکنندگان بسایاری اجاازه داد باه پورتاو
55 لردمهر6
رینو بیایند و با او دیدار کنند .چند ت ،مانند روآنو بوگیسالو و هِدی مِرتِنز اجاازه
یارتند در شهر بمانند و در ساعتهای معینی در روز به دیدار باباا در ویاال بروناد.
ای در حالی است که بابا بیشتر وقتش را متوجه گروه نزدیک خود مینمود.
در ای برگزیدگان ،او تشنگی میآررید تا بیشتر و بیشتر از شراب عشق بنوشند.
یکی از دیدار کنندگان ،سی دی دشموک بود .او پاس
از پایان دورهی دکترا در رشاتهی رلسافه در لنادن ،باه
دیدن بابا آمد و چهار روز در آنجا اقامت داشت .او از بابا
پرسید« ،اینک باید چه کار کنم»؟ باباا باا لبخناد بیاان
نمود« ،تنها مهم شو که مرا رراموش نکنی! به دنباال
کار در دانشگاه بگرد ،اما با ای ایمان که آن را به خااطر
پیروی از دستوراتم انجام میدهای .ما همیشاه باا تاو
هستم اما تو باید همیشه مرا با خودت نگاه داری».
دشموک اهاد مهالعاه باود و باا تااریر از نوشاتههاای
کریشنامورتی از بابا پرسید« ،آیا بدون کمک یاک گاورو
(مرشد امکان پیشررت در راه روحانی وجود دارد»؟
بابا پاسخ داد« ،تکه پارچهای بر چشمانت ببند و سپس
روانه شاو تاا بارادرم ادی جونیاور را بیاابی و باه اینجاا
سی دی دشموک
بیاوری».
ادی در اتاق کناری بود .بنابرای دشموک پرسید« ،ما چاه طاور مایتاوانم باا
چشمبند ،او را پیدا کنم»؟
بابا پاسخ داد« ،ابتدا ،چشمانت را باندپیچی ک ».
دشموک با دودلی ،چشمانش را با یک شال بست .سپس بابا با اشاره به چاانجی
دستور داد او را به اتاق ادی جونیور راهنماایی کناد .چاانجی ،بناابر دساتور باباا،
دشموک را راهنمایی کرد و خیلی زود دشموک نزد بابا برگشت.
پورتوفینو ،رم – ایتالیا 56
و ساختمانی نبود اما چندتا کلبه وجود داشت .یک زوج هر روز به ای تپه ،مکانی
که ویال در آن ساخته شده است ،میآمدند و مدت زمان زیادی میماندند و سپس
راهی میشدند.
روزی م به طور اتفاقی به تنهایی به باالی تپه ررتم .آن مرد با دیدن م دلخور
شد .با ای حال م نزدیکتر ررتم و نزدیک آن زوج نشستم .آن مرد به خشم آمد
و یک سیلی به صورتم زد .م چیزی نگفتم و به سرعت از آنجا دور شدم .یکی از
شما که در آن زمان با م بود ،با شنیدن ای ،برآشفته گردید و به باالی تپه ررت
و آن زوج را که آنجا نشسته بودند یارت .شوهر دوباره به جوش و خروش آمد و زد
و خورد در گررت .در ای درگیری ،مرید م به لب پرتگاه نزدیک میشود .در ای
میان ،زن نیز به کمک شوهر آمده و مرید را به پایی پرت میکنند .هر کس دیگر
بود ،میمرد .اما نه آن شخصی که از آن م است .مرید ،جان سالم به در برد.
هنگامی که ای داستان را برای یکی از مریدان دیگرم گفتم ،او به هیجان آماد و
روز بعد به باالی تپه ررت اما آن زوج را آنجا نیارت .پس رردا ،آن مرید و مریادی
که نجات یارته بود باهم به آن مکان ررتند و زن و شوهر را در آنجا دیدند .آن مرد
با خشونت با دو ت از یارانم دست به گریبان شد و به شدت زخمای گردیاد .ما
ای رویداد را به خاطر ماجراجویی که آن روز هنگام باال ررت از صخرهها رخ داد،
از دورانهای پیش به یاد آوردم».
در درازی اقامت بابا در پوتورینو ،رئیس انجم دوستی جهانی ادیاان بارای باباا
تلگراف ررستاد و او را به شرکت در گردهمایی که بناا باود در شایکاگو در ایالات
ایلینوی از ژوئ تا نوامبر 1933برگزار شود دعوت نمود .باباا در پاساخ ،تلگرارای
برای آن مرد ررستاد و بیان نمود که پس از بازگشت به هند تصمیم خواهد گررت
و او را باخبر خواهد ساخت .در ای میان ،مردیت استار که زیااد از باباا دور شاده
بود در ژوئیهی ،1933برای سامپات آیانگار نامهای نوشت و به طور مفصد دلید
ترک نمودن بابا را شرح داد:
پورتوفینو ،رم – ایتالیا 58
م دیگر نمیتوانم از بابا پیروی کنم و خواستار ای هستم که پیوند خود را با او
به طور تمام و کمال قهع کنم .شک م از زمانی که بابا در شاالکومب باود آغااز
گردید و اینک مهم هستم .دلیدهای م به ترتیب زیر است:
-1بابا ،نه یک مرشدکامد است و نه یک آموزگار دلخواه.
-2بابا همانند یک بچه ،بدون مس ولیتپذیری ،پیمان میبندد و اعتماد کاردن
به سخنانش سراسر غیر ممک است.
-3او قولهای گوناگونی به م و سایری داده است؛ بدون هایچ تالشای بارای
پایبندی به آنانها.
-4بر اساس معیارهای غربی ،ررتار او با بانوان بسیار ناشایست اسات و او عمادا
به هیستری و حملههای عصبی در آنان دام میزند.
-5او با یک پسر بچهی اروپایی به نام کارل ریلیپس باه چای سافر کارد کاه
رسواییهایی به بار آورد .او مایهی خندهی روزناماههاا شاده اسات .پیاروان
غربی او بیشتر بانوانی عصبی و پریشان هستند .او عمال جذابیتی برای مردانِ
جدی ندارد ،و راستش ،در امریکا او را یک ماجراجوی ناشایست میانگارند.
-6م به ندرت مردی را به بیقراری بابا دیدهام.
-7م پیوسته او را در حال چابلوسی آدمهای نابخرد دیدهام ،تنها به دلیاد آن
که میخواسته است از آنان پول و یا کمکهای دیگر بگیرد .او ای را به م
گفت و سپس پشت سرشان خندید .نخستی بار که او به امریکا ررت ،تنهاا
رکرش بر ای بود که پول به دست آورد .او گفت کاه دارد بارخالف «قاانون
بزرگ» ررتار میکند.
از دیدگاه م ،ای ها اتهامهای شخصی جدی هستند .بابا ادعا میکند کاه قصاد
دارد کارهای گوناگون عالی انجام دهد .باوجود تمام ای سفرها او عمال هیچ کاری
از پیش نبرده است و حدود 7000پوند خرج کرده و 400پوند هم به م بدهکار
است و پیوسته به م قول داده که آن را سر تاریخهای معینی خواهد پرداخت اما
59 لردمهر6
او به آن پایبند نبوده است .ای ،تمام دار و ندار م بوده است! خواهش مایکانم
اگر بابا را دیدی به او بگو آن را بپردازد.
تمام ادعاهای مردیت ،مسخره و بیاساس بودند؛ او حتا به پلایس اساکاتلندیاارد
نیز شکایت کرد .هنگامی که بازرس تحقیقات اساکاتلندیاارد بارای گفاتوگاو باا
مارگارت کراسک آمد ،رک و راست اعتراف کرد که اسکاتلندیارد چیزی بار علیاه
مهربابا نیارته است .مردیت اساتار رهام بسایار انادکی از راه و روشهاای مهرباباا
داشت و به دالید خودِ بابا ،مردیت نخستی حلقهی پیوند بی شرق و غرب باود.
اشتباهاتش هرچه که باشند ،او بدی سان در خاطرهها باقی خواهد ماند.
پندو ارزون بر وظیفهی نگهبانی شب برای بابا ،کاکا را نیاز در پخات غاذای باباا
کمک میکرد .یکبار هنگامی که آنان در آشپزخانه مشغول کار بودند ،مینتاا وارد
شد و برای گپ و گفت ،آنجا نشست .پندو کوشاید او را از وقاتگاذرانی در آنجاا
منصرف کند اما مینتا گوش نکرد و آنجا ماند.
دستور سفت و سخت بابا بر ای بود که مردان مندلی خود را از بانوان غربی دور
نگه دارند و برعکس .یکبار بابا دربارهی بانوان به مردان منادلی هشادار داد« ،ناه
خیلی نزدیک و نه خیلی دور».
در ای میان که مینتا در آشپزخانه نشسته بود ،چون وظیفهی بردن غاذای باباا
به اتاقش را به عهده داشت ،بابا وارد شد و بیدرنگ پندو و کاکا را مورد بازخواست
قرار داد .پندو توضیح داد« :بابا ،ای تقصیر ما نیست! ما به او گفتیم از اینجا برود.
اما او گوش نکرد» .بابا پاسخ داد« ،اگر مینتا اینجا را ترک نمیکرد ،شما باید روانه
میشدید! چرا با او حرف زدید؟ آیا نمیتوانستید او را نادیده بگیرید»؟ بابا هماهی
آنان را به شدت نکوهش کرد .مینتا اعتراف کرد و تقصایر را باه گاردن گررات و
گفت که گناهی از آنان سر نزده است .سپس بابا و مینتا از آشپزخانه بیرون ررتند.
بعدا در آن شب ،ادی جونیور در پیوند با رخدادی که پیش آمده بود به بابا گفت،
«ما سالیان دراز با شما بودهایم اما هنوز به ما اعتماد نمیکنید! کاوئینتِ تااد هار
روز با بانوان گفتوگو دارد اما شما هیچ چیز به او نمیگویید».
پورتوفینو ،رم – ایتالیا 60
بابا بیدرنگ همگی را گرد آورد و پیرامون ررمانبرداری ،ای روش گری را بارای
آنان نمود:
« به مندلیهای م بنگرید .آنان همیشه به دستوراتم عمد میکنناد و هرگاز از
دستوراتم سرپیچی نخواهند کرد حتا اگر زندگیشان در گرو آن باشد .آناان روز و
شب زحمت میکشند تا مرا خشنود سازند .هنگامی که شما نمایتوانیاد مواظاب
چنی چیز کوچکی باشید که با آنان سخ نگویید ،شما چهگونه عشقی داریاد»؟
در مقایسه با مندلیهایم ،شما هیچ جا نیستید»! ای سرزنش بابا ،تاریر ژررای بار
غربیها گذاشت.
آنان میبایست میرهمیدند که سرود را نمیتوان با هر آهنگی خواند؛ آن را تنها
میتوان با آهنگی خواند که با زیباییِ ررمانبرداری از محبوب الهی کوک شده
است
17ژوئیه یک شاعر سرشناس آلمانی برای دیدن بابا آمد؛ بابا او را دوست داشت
و داستانی که در ادامه میآید را تعریف کرد که با یک معما پایان یارات .اماا باباا
پاسخها را هویدا نساخت.
یک جفت پرندهی نر و ماده همیشه باهم بودند .آنان در استقالل کامد هرجا که
دوست داشتند پر میکشیدند .روزی مردی هاردوی آنهاا را گررات و در قفاس
گذاشت .پرندهی نر شروع کرد به کوبیدن بالهایش به میلههاای قفاس باه امیاد
آن که راه خود را به زور به بیرون باز کند .اما ررته ررته پرهایش ریخات و در پای
آن ،بالهایش زخم برداشتند و تقریبا بیهوش گردید.
پرندهی ماده باهوش بود و دید که کوبیدن بالهایش به میلهها برای باز کردن د ِر
قفس چه قدر احمقانه است .از ای رو ،آرام گررت و با شکیبایی چشام باه راه بااز
شدن قفس نشست و چون با زیرکی آرام ماند ،جلوی مجاروح شادنش را گررات.
پس از سپری شدن زمان زیادی ،سرانجام در قفس باز شد و هر دو پرنده به بیرون
پر کشیدند .آن دم که آن دوتا پرنده آزاد شدند رهمیدند که آزادی چیست .آناان
دریارتند که درد و رنجشان به دلید نبود آزادی بوده است .بنابرای با گررتار شدن
61 لردمهر6
در قفس ،آزادی را که در پی آن به دست آوردند ،معنا پیدا کرد .پرندهی ماده پار
کشید و ررت اما پرندهی نر به دلید شکسته شدن بالش نتوانست خوب پرواز کند
و گربهای او را گررت و خورد!
اینک به م بگویید ،مردی که پرندهها را در قفس نهاد ،چه کسی باود؟ پرنادها
چه کسی بودند؟ گربه چه کسی بود؟ بکوشاید کاه معنای ایا معماا را بیابیاد و
شعری دربارهی آن بسرایید.
روز بعد در 18ژوئیه ،بابا در سال ناهار خوری ویال پیرامون کار اواتار روش گری
نمود و داستانی از کتاب حماسی ماهابارتا دربارهی کریشانا و ارجاون بارایشاان
تعریف کرد:
هنگامی که کریشنا به ارجون دستور داد کوراواسها را بکشد ،ارجون دودل شاد
و سر باز زد .آنگاه از کریشنا پرسید« ،چه گونه میتوانم برادران خود را بکشم»؟
کریشنا دهانش را باز کرد و به ارجون گفت به درون آن نگاه کند .ارجون دید که
دهان کریشنا در بر گیرندهی تمام جهان است از جمله میلیونها ت کوراواس که
مانند ابرها پدیدار شده و سپس از دیدگان ناپدیاد مایگردناد .ایا ،ارجاون را از
نیروهای بزرگ و پُرتوان کریشنا متقاعد نمود .از ای رو ،پا به میدان نبرد گذاشت و
شمار زیادی را کشت.
ای رویداد ،باعث شد که ارجون ایمان کامد به کریشنا بیاورد .سپس کریشنا باه
او بدن جهانیاش را نشان داد که تمامی چیزهای زناده و غیار جنبناده را در بار
داشت .دیدن ای نما« ،ویرات دارشان» نام دارد؛ یعنای نمتای وتول پیکتر .ایا
دارشان حقیقی نیست ،بلکه تنها دارشان بدن جهانی استاد روحانی اسات .اواتاار
ذه جهانی نیز دارد که تمام ذه های انفرادی در کائنات به آن متصد است.
از ای رویداد ،شما به ای درک خواهد رسید که حتا نزدیکتری مریدان استاد،
برداشت نادرست از کار او داشتند .استاد برای متقاعد ساخت و ایجااد ایماان در
آنان ،باید به معجزات دست بزند .به ای دلید ،کریشنا آن کار را انجام داد.
در ادامه ،بابا نمونهی دیگری از عشق و ایمان یک مرید ،برای آنان آورد:
پورتوفینو ،رم – ایتالیا 62
سوامی رامداس که یک مرشد کامد و استاد شیواجی نیز بود ،یکبار انبهای را به
پای خود باندپیچی کرد و ساپس مریادانش را رارا خواناد و وانماود کارد از درد
شدیدی رنج میبرد .او در حالی که دندانهایش را برهم میرشرد به آناان گفات،
«یک دُمد بسیار بد و عفونی پر از چرک روی پایم هست که دیشب مرا بسیار درد
و رنج داد! م از شدت درد ،ابدا نتوانستم سراسر شب بخوابم و ایناک سارگردانم
که چه کار باید بکنم».
چنی به نظر میرسید که رامداس از درد به خاود مایپیچاد و باه شادت رناج
میبرد ،و در ای میان ،مریدانش درمانهای گوناگونی پیشانهاد میکردناد .اماا او
گفت« ،هیچ چیز چاره ساز نیست مگر آنکه شخصای سام را ماک زده و بیارون
بکشد و تنها آن زمان است که درمان خواهم شد .اما چرک ،سمی اسات و راردی
که به ای کار دست بزند ،جانش را از دست خواهد داد».
همگان با شنیدن ای سخنان دودل بودند ،جز کایالن مرید مورد عالقهی استاد.
او قدم به جلو گذاشت و شروع کارد باه مکیادن زخام ،و در کماال نابااوری ،آب
خوشمزهی انبه را در دهانش چشید! بدی ترتیب ،استاد روحانی به آن مریدانش
که دودل بودند ،عشق و ایمان کایالن را نشان داد.
سپس بابا داستان دیگری دربارهی سوامی راماداس و کاایالن تعریاف کارد کاه
نشانگر ررمانبرداری بود:
رامداس در یک روز کامال آرتابی گفت هاوا تاریاک اسات و از کاایالن خواسات
رانوس بیاورد؛ او ای کار را بیدرنگ انجام داد .اما رامداس به او یاک سایلی زد و
گفت« ،احمق! نمیبینی ،روز روش است»؟ کایالن پوزش خواسات و درخواسات
بخشش نمود و سپس رانوس باه دسات ،برگشات .راماداس باا ایا مثاال بارای
شیواجی دربارهی ایمان و ررمانبرداری روش گری نمود.
سپس بابا ای نقد قول را از حارظ نمود:
هرآنچه که استاد م بگوید ،از صمیم دل میپذیرم ،به طور مهلق و بدون هایچ
رکری.
63 لردمهر6
ای ،ایمان و ررمانبرداریِ بیچون و چرا است که بسایار بسایار دشاوار و واقعاا
غیرممک است ،به ویژه برای شما غربیهاا کاه نیاروی عقالنای رراوانای داریاد و
همیشه نقان مثبت و منفی چیزها را مورد بحث و استدالل قرار میدهید.
در مورد کایالن ،او نه تنها از دستورات استتاد خاود ررماانبارداری کارد ،بلکاه
سخنان رامداس را هنگامی که به او گفت هوای بیرون تاریک است ،در حالی کاه
روز روش بود ،باور کرد! چنی باور و ایمانی ،در حقیقت غیرممک است.
دلیا دلیون پرسید« ،آیا ای بدان معناست که ماا نبایاد از عقاد خاود اساتفاده
کنیم»؟
بابا بسیار محکم پاسخ داد:
هرگز ،نه! شما باید از خرد و عقد خود استفاده کنید ،اماا ناه باه هزیناهی بااور
نکردن سخنانم و سرپیچی از دستوراتم .شما میتوانید اندیشه کنید ،زیرا تا زمانی
که ذه دارید ،شما باید بیندیشید .ذه شما هرگز نمیتواند دست از اندیشایدن
بردارد .آن به شما خواهد گفت هنگامی که چشمانتان نور خورشید را مایبیناد،
نمیتواند شب باشد.
به خاطر داشته باشید که اجازه ندهید ذه تان شما را باه بااور نکاردن ساخنان
استاد روحانی رهنمون سازد! شما باید بیندیشاید و بفهمیاد کاه دلیاد و هادف
مهمی در پس هرآنچه که استاد میگوید و انجام میدهد وجود دارد و او ای کار
را به خاطر نیکی و نفع دیگران انجام مایدهاد .هرکااری کاه او انجاام مایدهاد
همیشه با بهتری نیتها است .بنابرای ،آنچه که استاد میگویاد انجاام دهیاد و
اجازه دهید که ذه هرجور دوست دارد بیندیشاد اماا هرگاز از آن ررماانبرداری
نکنید .همی کاری است.
بابا آخری داستان دربارهی ایمان را روی تختهی الفبا دیکته کرد:
استاد حارظ روزی به حارظ و همسایهاش گفت به خانه برگردند و پسرانشان را
بکشند .همسایه بیدرنگ دوان دوان به خانهاش ررت و بچهاش را کشت ،اما حارظ
دودل شد و چنی اندیشید« ،چرا استاد باید به م بگوید که کشتار کنم»؟
پورتوفینو ،رم – ایتالیا 64
و همچنی برخی از روشهای بابا را که چگونه با رام کاردن ذها اراراد ،آناان را
تربیت و به پیروی از دستوراتش وامیداشت تجربه کردند؛ تنها به شایوهای کاه از
عهدهی یک استاد کامل برمیآید.
بابا آنان را از بازگشت زود هنگامش مهم ساخت و وظیفههایی به هار یاک از
آنان داد تا بتوانند در نبودش ،او را همیشه یاد کنند .او همچنی به آناان دساتور
داد که تا زمان برگشتش ،تماید دارد تا حاد ممکا شامار زیاادی از آناان بااهم
زندگی کنند.
مهربابا از پورتورینو بسیار لذت برد و جایگاه آن در تاریخچهی روحاانی ،حتمای
است .پورتورینو روزی همانند ورینداوان Vrindavanخواهد بود؛ مکان مقدسی که
در پیوند با لرد کریشنا است .بابا همنشینی خود را به گوپیهای (بانوان غربیاش
پیشکش کرده بود و سواحد پورتورینو با اشکهای آنان اشباع گردید.
لبخندهای بابا ،شکوه و زیبایی ،کار و لیالی ( Leilaبازی الهی او در آنجاست!
الیزابت پاترسون هنگامی که در 3اوت 1933به امریکا برگشت درنامهای که در
ادامه میآید ،احساس همگان را بیان نمود:
بابای بسیار عزیز
شما ما را به طور بیرونی ترک کردید ،اما شما از درون ،هرگز بیشتر از ای به ماا
نزدیک نبودهاید .ما پیوسته از شما سخ مایگاوییم و هار شاب خاواب شاما را
میبینیم .شما ،رویای ما هستید که به واقعیت در آمده است و شادی لحظاههاای
بیداری ما هستید.
در قلب ما پورتورینو برای همیشه به عنوان بهشت باقی خواهد ماناد .شاما چاه
قدر خوب هستید و چه قدر مهربان!
قلب م سر از عشق شماست ،بابای عزیز.
دلربا
ناسیک و مهرآباد 66
ناسیک و مهرآباد
در کشتی ویکتوریا ،کابی بابا کوچک و ناراحت کننده بود .ارزون بار ایا ،سافر
دریایی به دلید تالطم شدید دریای عرب ،سخت و ناخوشاایند نیاز باود .کشاتی
مانند اسباب بازی به هوا پرتاب میشد که به دریازدگی شدید چانجی دام زد .در
درازی سفر ،بیشتر اوقات بابا از کابینش بیرون نمیآمد اما زمانی کاه بار آن شاد
برای قدم زدن به روی عرشه برود ،چندتا مسارر کنجکاو پارسی کوشیدند که با او
دیدار نمایند اما مندلیها از ای کار جلوگیری کردند.
4اوت ،1933ساعت 8بامداد کشتی در بندر بمب ی پهلو گررت .بهرام برادر بابا
و ناوال تلعتی به پیشواز بابا آمده بودند .شیری مای رستم ،ررینای ،گلماای و ادی
سینیور به همراه مارکر نیم ساعت بعد به اسکله آمدند .بابا به همراهی آنان راهی
67 لردمهر6
منزل ناوال و دینا تلعتی شد .پس از صرف شام ،بابا سااعت 9شاب باا قهاار باه
مقصد ناسیک حرکت کرد و آخر شب به آنجا رسید .او پس از رسیدن ،بایدرناگ
رعالیتهای عادیاش را از سر گررت .مردان و بانوان مندلی از ای که بابا نزد آنان
برگشته است بسیار بسیار خوشاحال بودناد و جشا شااد و صامیمانهای بارایش
برگزار نمودند .بانوان مندلی در برگیرندهی مهرا ،خواهر بابا مانی ،ناجاا ،خورشاید
بزرگ ،سوناماسی ،خورشید کوچک ،دالی و والو بود.
پیالمای و دخترش سیال نیز با آنان بودند؛ از زمانی که شاوهر پیالماای در یاک
حادرهی اتومبید در ماه می درگذشته بود ،آنان گهگاه راهی کراچی میشدند تا به
امور خانوادگی بپردازند .دولتمای مادر مهرا با دختر دیگارش ررینای در ناسایک
زندگی میکرد و بنا بر دستور بابا سکوت کرده بود .خانوادههای عاشاقانِ نزدیاک
بابا از جمله گلمای ،دینا تلعتی ،خدیجه همسر رامجو و هاجه خواهر خدیجاه نیاز
که در آن نزدیکی اقامت داشتند آنجا بودند.
مردان مندلی در ناسیک در بر گیرندهی چانجی ،چاگاان ،گوساتاجی ،ماسااجی،
پادری ،پندو ،رامجو ،رائوصاحب ،رستم ،سیلُر ،سیدو ،ادی جونیور و ویشنو بود.
ناوال تلعتی و نوروجی داداچانجی نیز در ای زمان در ناسیک بودند.
با پخش شدن خبر بازگشت مهربابا به هند ،مردم از گوشه و کنار بارای دارشاان
آمدند .گاهی ،باباا آناان را مایدیاد و گااهی ناه 5 .اوت ،آنگاال پلیادر در میاان
بازدیدکنندگان بود و در 9اوت مانکار و کارمارکار از دالیا به دیدن بابا آمدند.
بابا برای آنکه یک روز را به تنهایی با مندلیهای مارد بگذراناد 10 ،اوت بارای
گفتوگویی خصوصی با آنان راهی کانداال شاد .یکشانبه 20اوت ،دیدارکننادگان
بسیاری به ناسیک آمدند .از جمله کالهماما و داماادش پانادیت ،منشای رحایم و
بشیر .برای بابا ،منشی رحیم شخصی خاص و گرامی بود .او مردی سالخورده باود
که بچ ه نداشت اما بشیر را به عنوان پسرش قبول کرده بود .در ای دیدار بابا باباا،
بشیر همراه با منشی رحیم باود .در ایا مناسابت ،باباا هنگاام ساخ گفات باا
مندلیها ،با مهربانی از بشیر خواست که کنارش بنشیند .آنگاه چنی بیاان نماود،
ناسیک و مهرآباد 68
«حالت بشیر ،بیمانند است .زیرا که او از چیزهای دنیوی به طور کامد دل بریاده
است .شما مردم ،سالیان دراز با م بودهاید و بازهم خواستار پوشاک ،صابون ،تیغ
صورتتراشی و یک دوجی چیزهای دیگر هستید .اگر حالات کناونی دل بریادن
بشیر از دنیا پایدار بماند ،روزی با لهف و نظر م ،رستگاری و رهایی روحانی را به
دست خواهد آورد .آنگاه او به هدف زندگیاش رسیده است».
سپس بابا تقریبا از همگان خواست که روانه شوند و دیرتر باه طاور خصوصای از
بشیر پرسید که واقعا چه میخواهد .بشیر پاسخ داد« ،بابا ،خواهش میکنم کمکم
کنید که کار خوبی پیدا کنم ،زیرا نیاز به پول دارم» .بابا با لبخند و لحنی نومیدانه
روی تختهی الفبا دیکته کرد« ،ببی م تو را چه قدر جلوی تمام مندلیهاا بااال
بردم و اکنون همه چیز را ررو ریختی .تو از اوج مُکتی (رهایی روحانی باه ساهحِ
پیدا کردن کار پایی آمدی» .بابا سپس از رستم خواست که کاری به بشیر بدهد،
و او با سپاسگذاری پذیررت.
22اوت ،روسی ایرانی از کویته وارد شد و شب را در ناسیک ساپری کارد و روز
بعد با ادی سینیور راهی احمدنگر شدند.
روزی که بابا به ناسیک بازگشت ،نامهای از ریلیپ اساتوکز از نیویاورک دریارات
کرد که او را دعوت و تشویق به شرکت در گردهمایی تماامی ادیاان و باورهاا در
شیکاگو نموده بود .پس از مدتی ،دعاوتناماهی دیگاری از ساوی مادیر اجرایای
گردهمایی برای بابا رسید .بابا به ای شرن پذیررت که اگر تا آن زمان سکوتش را
نشکسته باشد ،پیامش را با استفاده از تختاهی الفباایش باه آناان برسااند .مادیر
کنفرانس گرچه دقیقا متوجه منظور بابا نشد ،اما آن را پذیررت .بابا معموال شرکت
در گردهماییها و نشستهای همگانی از ای دست را دوسات نداشات .از ایا رو،
هنگامی که بابا دعوت را پذیررت ،مندلیها به شگفت آمدند .بابا آهناگ سافر باه
امریکا را نمود و برنامهریزیها آغاز گردید.
در ای میان ،هر روز بحث و گفتوگو پیرامون آن که در نبود بابا ،مندلیها چاه
کار باید بکنند جریان داشت .آیا آنان باید در ناسایک بماندناد ،یاا در مهرآبااد ،و
69 لردمهر6
میکرد در 3سپتامبر روانهی بمب ی شد و ای وظیفه به پندو داده شد .در آن روز
یک عکاس به نام بائییا پاندِی برای گررت چند عکس از بابا آمد؛ بارای اساتفاده
در کتاب جدید رامجو با عنوان رلسفه و آموزشهاای مهرباباا و هامچنای بارای
پیشکش به مریدان غربی که بارها درخواست عکس کرده بودند.
14سپتامبر ،بابا برای صرف چای و دیدن اجرای موسیقی به منزل سید صااحب
ررت؛ خانوادهی آیانگار روز بعد از مادراس برای دارشان بابا از راه رسیدند.
در 15سپتامبر برنامهای که برای مندلیها تدارک دیده شده بود عوض شد زیرا
که بابا ،پندو را به همراهی سیلُر ،سایدو ،باال ساوپِکار و کالینگااد بارای سااخت
چندی بنای معی روانهی مهرآباد نمود .بال سوپِکار برادر ارجون سوپِکار یکای از
مندلیهای زمان کازباپِت باباا باود کاه در ساال 1926چشام از دنیاا رروبسات.
کالینگاد یکی از پسران دانشآموز مهراشرام بود که اینک برای همیشه باا ماردان
مندلی زندگی میکرد .او در اصد اهد ایران بود که پس از بسته شادن مهرشارام
نمیخواست بابا را ترک کند و به خانهاش برگردد .بابا پیرامون اقامت گروه و غذای
آنان در مهرآباد دستورات سفت و سختی به گروه داد.
اتاق شرقی تانک آب در تپهی مهرآباد ،جایی که بانوان مندلی در خلوت زندگی میکردند
ناسیک و مهرآباد 72
شد و اعالم کرد« ،شما مردان ،سراسر بیرایده هستید! تردید دارم که شما درست
به او آدرس داده باشید» .چانجی پاسخ داد« ،نشانیِ درست را برای او ررستادهایام
اما ممک است تاخیر او به دلید بارش سنگی باران باشد» .ای ،بابا را بیشاتر باه
خشم آورد و هردوی آنان را بیشتر به باد سرزنش گررت .آنگاه باباا باا بایقاراری
شدید پرسید« ،شاما از ای کاه مارا ای قادر ناراحات مایساازید چاه باه دسات
میآوردید»؟ ویشنو و چانجی نمیتوانستند سر در بیاورناد کاه چارا باباا ای قادر
ناراحت است .سپس بابا گفت« ،اینک دیگر نمیخواهم دشموک را ببینم .اگر آمد،
به او بگویید روانه شود .بگذارید بمیرد»! پس از مدتی ،باباا دساتور داد« ،باه هار
روشی ،دشموک را ساعت 3:30عصر باه اینجاا بیاوریاد» .اماا چاانجی و ویشانو
نمیدانستند که دشموک در کجای ناسیک اقامت دارد .ویشنو در اندیشهی یارت
راه چاره بود که بابا به او گفت« ،اما بهتر است که او را ساعت 2:30عصر بیاوری،
اگر ای کار را نکنی ،دشموک خواهاد مارد»! ویشانو هایچ تصاوری نداشات کاه
دشموک کجاست .بابا او را مورد بازخواست قرار داد« :چرا اینجا نشستهای ،بارو او
را پیدا ک و بیاور»!
ویشنو به راه ارتاد و کوشید با سر زدن به چند خانوادهی باراهم در ناسایک،
دشموک را بیابد و خوشبختانه او را در یکای از آن خاناههاا یارات و درسات سار
ساعت 2:30عصر ،نزد بابا آورد.
خیلی زود پس از آن ،به دلید بارش زیاد باران و جااری شادن سایالب و خهار
شکسته شدن پد رودخانهی گودآوری ،Godavriپلیس با بست راه ،ررت و آمد بار
روی پد را متوقف کرد .از ای رو ،اگر دشموک سااعت 2:30عصار باه دیادار باباا
نیامده بود ،نمیتوانست بابا را ببیند .ای نظر بابا بود که او توانست پیش از بساته
شدن پد ،از روی آن گذر کند .تنها آن زمان بود که چانجی و ویشنو ،علت حال و
هوای گررتهی بابا و دلواپسیاش را برای آمدن دشموک دریارتند.
پس از آنکه بابا با ایندوماتی دیدار نمود ،به دشموک اجازه داد کاه باا او ازدواج
کند .بابا روی تختهی الفبا چنی دیکته کرد« ،در سرنوشت تو ازدواج اسات و تاو
ناسیک و مهرآباد 74
یار خیلی خوبی را پیدا کردهای» .آنگاه بنا شد آنان در مااه آوریاد آیناده جشا
عروسی بگیرند.
بابا با آگاهی از ذه بسیار رلسفی دشموک ،برای او چنای روشا گاری نماود،
«اندیشههای گوناگونی به ذهنت راه خواهند یارت و تو دچار شک و تردید خواهی
شد و ذهنت بحث و استدالل را آغاز خواهد نمود .اما یک چیز به یاد داشته بااش:
م حقیقت هستم .اگر ذهنت حیران و سرگردان شد ،جلوی آن را نگیار .از یاک
مکان به مکانی دیگر روانه نشو؛ در پی استادان یا پیاران نارو .داما مارا محکام
بگیر».
سخنان بابا به دشموک بسیار پرمعنا بود .زیرا که چنادی پایش ،دشاموک ایا
اندیشه را در سر داشت« :مهربابا یک پارسای اسات و ما یاک باراهم هساتم.
اوپاسنی ماهاراج ،استادِ بابا نیز یک براهم است .پس چرا م از اوپاسنی ماهاراج
پیروی نکنم؟ او یک براهم و همچنی استادِ مهربابا است .باا پیاروی از او ،ما
دانش بیشتری به دست خواهم آورد تا از بابا .ارزون بار ایا ،مریاد یاک پارسای
شدن ،درخور م نیست .ای اندیشهها سارانجام دشاموک را باه دیادن اوپاسانی
ماهاراج در اشرامش در ساکوری رهنمون ساخت .او با در دسات داشات حلقاهی
گد به سوی اوپاسنی گام برداشت؛ اوپاسنی به محض دیدن دشموک شروع کارد
به ناسزا گفت و دشنام دادن ،و رریاد میزد که دشموک رورا روانه شود .دشموک
جا خورده بود و در راصلهای دور از اوپاسنی ایستاد .اما اوپاسنی او را نشانه گررت
و شروع کرد به پرتاب کردن سنگ به سوی او .دشموک در حالی که از ترس آنجا
را ترک میکرد ،داستانهای اندوهناک از ررتار خشنی که سایری نیز از دیدار باا
اوپاسنی تجربه کرده بودند از ذهنش گذشت .دشموک دلشکسته و اندوهگی ،با
خاطرهی دردناکی که از ررتار خش اوپاسنی داشت ،چنی اندیشید« ،بابا خیلای
مهربان است .او سرشار از عشق است .اما اوپاسنی درست برعکس اوست .پیروی از
مهربابا خیلی بهتر است» .در پایان ،دشموک ای داستان را برای بابا تعریف کرد و
بابا به او خاطر نشان ساخت« ،اوپاسنی یک مرشد کامد حقیقی است .ایا را باه
75 لردمهر6
یاد داشته باش! تو هیچ تصوری از راه و روش مرشدان کاماد ناداری .هایج کاس
یارای رهمیدن آنان را ندارد .تو به مید خود نزد اوپاسنی ماهاراج ررتی ،اما ایناک
بنابر دستور م نزد او برگرد.
دشموک گیج و سر در گم با التماس گفت« ،باباا ،هرچاه شاما بگوییاد آماادهام
انجام دهم ،جز ررت پیش اوپاسنی ماهاراج .شما نمیدانید او چهقادر خشامگی
بود و به م چه گفت .م نمیتوانم به آنجا برگردم؛ از او میترسم»!
بابا« :ای دستور م است .یک بار دیگر نزد او برو تا دستور مرا به انجام برسانی،
وگرنه ،مرا ترک ک و دیگر هرگز به دیدار م نیا»!
دشموک با اعتراض گفت« ،اما بابا ،م از آن شما هستم و دوسات نادارم پایش
کس دیگری بروم».
بابا« :از آنِ م بودن ،یعنی ررمانبرداری از خواست م .هنگاامی کاه نمیتاوانی
آن را انجام دهی ،چه گونه میتوانی بگویی که از آن م هستی»؟
دشموک احساس کرد که چارهای ندارد و به ناگپور برگشت .خوشبختانه ،خیلای
زود پس از ای ،اوپاسنی ماهاراج برای دیدار به ناگپور آمد.
دشموک با چیره شدن بر بایم و هراسای کاه در دل داشات ،دلیاریِ دیادار باا
اوپاسنی ماهاراج را به دست آورد و با در دست داشت کتابی که دربارهی استتاد
روحانی نوشته بود و عکس مهربابا روی جلدش بود روانه شد .ای باار ماهااراج باه
طور شگفتآوری از دیدن دشموک خوشحال گردید و بسیار آرام و مهربان باود و
از او خواست کنارش بنشیند و با مهربانی با او ساخ گفات .دشاموک کتاابش را
دربارهی مهربابا به اوپاسنی پیشکش کرد .ماهاراج با دیدن عکس باباا ،بارای ادای
احترام ،کتاب را بر پیشانیاش گذاشت و پس از گذاشت حلقهی گد روی عکاس
بابا ،کتاب را به عنوان پراساد به دشموک داد .بدی ترتیب دشموک متقاعاد شاد
که ررتار خشنی که اوپاسانی در سااکوری باه او نشاان داد ،باه دلیاد اندیشاهی
نادرست خودش نسبت به مهربابا و استتادیت او باوده اسات .دشاموک ایا باار،
ناسیک و مهرآباد 76
ماهاراج را مهربان و با مالحظه یارت و از آن به بعد ایمانی استوار مانناد کاوه باه
مهربابا پیدا کرد.
یک وکید به نام مازومدار در 16سپتامبر برای دیدار باا باباا باه ناسایک آماد و
هنگامی که بابا او را آشوب زده و پریشان دید ،مازومدار را چنی دلداری داد:
روحانیت بسیار ساده است .اما پاندیتها (رهبران مذهبی و ودانتیستها باه آن،
نامها و جنبههای گوناگون دادهاند و صافحات بسایاری را باا رلسافهی خشاک ،و
نوشت کتاب پشت کتاب ،پر کردهاند .مردم عادی سر در گام شادهاناد کاه چاه
چیزی را بپذیرند و چه چیزی را رد کنند .آن ،به چنان وضع و شکلی در آمده و تا
اندازهای جلو ررته است که هنگامی که یک چیز ساده برای تمری به مریدان داده
میشود ،آن را جدی نمیگیرند؛ آن را شوخی میانگارند و رد میکنند ،به طاوری
که حتا استادان روحانی باید ای چیزهای ساده را رنگ و لعااب بزنناد و خاود را
مقدس ،آرام و بلند مرتبه نشان دهند.
اما م با تو ای ررتار را نخواهم داشت .م روحانیت را بسیار ساده خواهم نمود.
برای 15روز نخست ،هر روز برای 5دقیقه گوشهای خلاوت و باه دور از دیگاران
بنشی .برای 2دقیقه ،بگذار اندیشهها بیایند و بروند ،بدون آنکه بکوشی تا جلوی
آنها را بگیری .سپس برای 3دقیقه به م بیندیش .ایا را بارای 15روز انجاام
بده و 15روز بعد را دست بکش .سپس برای 15روز ،دستورم را دوباره انجام بده
و 15روز بعد را دست بکش و به همی ترتیب .اگر کاری را که مای گاویم انجاام
دهی ،نه تنها روحانیت خواهی رهمید ،بلکه آن را به طاور تماام و کماال از درون
احساس خواهی کرد.
از لندن به اَویال ،مادرید و بارسلونا در اسپانیا 78
بابا با لباس ناشناس هنگام ورود با کشتی به اروپا ،به همراهی چانجی ،مینتا ،نورینا و تاد .دلیا و
کیتی در پس زمینه دیده میشوند.
برنامههای سفر بعدی بابا آماده شده بود و او در 23ساپتامبر 1933از ناسایک
راهی بمب ی شد .شب بعد ،خبرنگاران روزنامههای هند در دادار با باباا گفاتوگاو
نمودند 25 .سپتامبر ،بابا با کشتی کانته وردِه رهسپار اروپا گردید و ای باار ،ادی
جونیور ،چانجی و کاکا باریا او را همراهی میکردند .در عصرگاه 27سپتامبر پاس
از سپری شدن دو روز بر روی آب ،بابا پیرامون موضوعاتی با منادلیهاا گفاتوگو
میکرد که صدای در زدن کابی بابا بلند شد .چانجی در را باز کرد و به بیرون گام
برداشت و با مرد کهنسالِ بسیار باوقاری که در راهرو ایستاده بود روباهرو گردیاد.
پیرمرد ،خود را آقای اکبر حیدری معرری نمود و گفت « ،تماید دارم بامداد راردا
به دیدار مهربابا بیایم ،چنانچه برای چند دقیقه اجازهی دیدار بدهند .ممک است
بدانم چه ساعتی برای ایشان مناسب است»؟ چانجی به کابی بابا برگشت و بابا را
باخبر ساخت .بابا چنی دستور داد« ،به او بگو گرچه م در ای سافر دریاایی باا
کسی دیدار نمیکنم اما ساعت 10بامداد رردا ،تو را برای پنج دقیقه خواهم دید».
چانجی بنابر دستور بابا ،پیرمرد را باخبر نماود و او کاه بسایار خوشانود باه نظار
میرسید گفت دربارهی مهربابا بسیار خوانده و اشتیاق ررصت دیدار با او را داشته
79 لردمهر6
است .اکبر حیدری نخست وزیر حیدرآباد بود؛ مقامی مهم همانناد یاک ررمانادار.
روز بعد ،وزیر برای دیدار با بابا آمد و بابا از دیدار باا او خوشاحال گردیاد .پاس از
معرری و خوش و بشهای اولیه ،موضوع گفتوگو به سوی روحانیت چرخید و بابا
دربارهی سه نوع ایمان ،روش گری نمود .حیدرآبادی گفت« ،مرا به سوی مرحلهی
دوم رهنمون سازید تا بتوانم خداوند را احساس و تجربه کنم» .بابا به او اطمیناان
بخشید که کمکش خواهد کرد و گفت« ،م درباره ای ،رردا برای تاو دساتوراتی
خواهم ررستاد» .حیدری درخواست نمود که همسرش نیاز بتواناد باا باباا دیادار
داشته باشد زیرا که او نیز از دیدار با بابا خوشنود میگردد .بابا خاطر نشان ساخت
که ساعت 5عصر روز بعد ،وقت مناسبی است.
حیدرآبادی با روحیهای بسیار شاد روانه گردید .بابا آن پیرمرد را بسایار دوسات
داشت؛ چون او از صمیم دل به روحانیت عالقه داشت؛ همان ویژگی که بابا بسیار
بر آن ارج مینهاد .بابا همچنی به خاطر رروتنی حیادرآبادی بااوجود مقاام بلناد
مرتبهاش او را دوست داشت.
همان روز در 28سپتامبر ،اودی شانکار 33ساله ،رقصاندهی سرشاناس هنادی
برای دیدار با بابا آمد .او توسط آلیس بونِر سویسی ،پیکرتراش و تاریخدان هنر که
هزینهی سفر شانکار به غرب را پراخته بود ،دربارهی بابا شنیده بود .آلیس بونر در
سفری که به همراه شانکار در سال 1930به هند داشت دربارهی مهرباباا شانیده
بود .هنگامی که شانکار به غرب سفر کرده بود ،نوریناا ،الیزابات و کاوئنتی باا او
دیدار نموده و دربارهی استاد خود ،با او سخ گفته بودند.
اودی شانکار با احترام رراوان به بابا کرنش کرد و بابا او را باه خااطر اساتادی در
هنر باستانی رقص هندوها ستود .شانکار به بابا گفت« ،م میخواهم رقص سنتی
هند را به غرب معرری کرده و آن را گسترده سازم اما برخی از سازمانها در هناد
از م انتقاد میکنند .آنان برای موسسهها ،سازمانها و جامعههاای خاود ،از ما
پول میخواهند اما م پولی ندارم که به آنان بدهم» .باباا روی تختاهی الفباایش
ای پاسخ را هجی کرد« ،هر کار خوبی باید با مخالفات روباهرو گاردد و واکانش
از لندن به اَویال ،مادرید و بارسلونا در اسپانیا 80
مخالفی ،بارها به آن کار کمک مینماید .نگران نباش؛ از روی وجدان به کار خود
ادامه ده و اشتیاقت را در مسیر درست دو برابر ک » .شاانکار گفات«،باباا دوسات
دارم روزی برای شما برنامهی رقص اجرا کنم» .بابا پاسخ داد« ،م از دیدن رقص
تو لذت خواهم برد» .شانکار از ای که دارشان بابا را داشته است بسایار خوشاحال
گردید و پیش از روانه شدن ،بابا به او هشدار داد« ،دربارهی م با هایچ کاس در
کشتی سخ نگو و پیش از پیاده شدن در بِری دیسی به دیدن م بیا».
آن شامگاه تلگرافهایی از نورینا ماتچابلی و رِلپس استوکس از نیویورک و کیتی
دیوی از لندن به بابا رسید که بیشاتر نماینادگان شارکت کنناده در کنفارانس
تمامی ادیان در شیکاگو روانه شده و کنفرانس در شرف پایاان یاارت اسات .ایا
خبر ،آسودگی خاطر بابا را در پی داشت زیرا که او هرگز اشاتیاقی باه شارکت در
کنفرانس نداشت .باباا تنهاا باه خااطر خشانودی آقاای اساتوکز ،رساتم و ساایر
دوستدارانش ،نقش بازی کرده و موارقت نموده بود که در کنفرانس شرکت خواهد
جست .رئیس کنفرانس از شیکاگو تلگراف ررستاد که او درک میکند که باباا باه
دلید ای که نمیتواند در کنفرانس شرکت کند دیدارش را لغو کرده است.
پس از دریارت ای تلگراف ،بابا بر آن شد که یک ماه را در اروپاا ساپری کناد و
سپس به هند برگردد .روز بعد ،آقای منشی یک پارسی اهد حیدرآباد برای دیادار
با بابا آمد و تماید داشت شعری را که دربارهی بابا سروده بود بخواند اما هنگاامی
که با بابا رو در رو شد ،نتوانست کلمهای در پیشگاه استاد بیان نماید .او بهت زده
رو به روی بابا ایستاد به او چشم دوخت و سپس شاتابان رواناه گردیاد .روز بعاد،
آقای منشی ،گریان به چانجی گفت « م میخواستم سدرهی باباا را ببوسام اماا
نتوانستم ،چرا که گمان کردم آن بیاحترامی به شمار خواهد آماد .ما جاز ناور
گرداگرد بابا ،نتوانستم چیزی ببینم؛ نمیتوانم آن را توضیح بدهم.
ای سعادت خوبی بوده است که دارشان او را داشتم و بسیار خوشابخت باودهام
که او را دیدهام .ای نعمت بزرگی است که با او در یک کشتی سفر کنم! به گمانم،
81 لردمهر6
دلید ررستاده شدنم به غرب ،تنها ای بوده است که بتوانم با بزرگواری مانند باباا
دیدار نمایم .آقای منشی ،سپس دربارهی مهربابا به سایر مسارران گفت.
بابا به دلید آن که هنگام ررود به آگاهی خاکی ،سرش را به شدت به سنگ زده
بود ،گهگاه از دندان درد رنج میبرد .در اول اکتبر ،بابا از دندان درد شدید شکایت
داشت .ادی جونیور برای گررت دارو نزد پزشک کشتی ررت اماا او بادون دیادن
بیمار از تجویز دارو سر باز زد .چانجی بارای دور زدن درخواسات پزشاک ،نازد او
ررت و درخواست دارو برای غرغره نمود .پزشک با گمان ایا کاه چاانجی هماان
بیمار است که ادی دربارهاش صحبت نموده ،بیدرناگ دنادان چاانجی را معایناه
کرد .چانجی اعتراض نمود که دندانش خوب اسات و نیااز باه دارو نادارد .گرچاه
چانجی تالش کرد که توضیح دهد که او آن بیمار نیست ،اما پزشک التماسهایش
را نادیده گررت و دارو را روی دندان چانجی گذاشت و به او گفت برای نیم ساعت
آرام بنشیند .پس از 15دقیقه ،پزشاک محلاول بسایار تلخای در دهاان چاانجی
ریخت .چانجی که به قصد گررت دارو برای بابا رواناه شاده باود ،تنهاا باا مازهی
دارویی تلخ در دهانش بازگشت .در ای میان ،بابا ای رویداد را خنادهآور یارات و
درد دندان را تحمد نمود تا سرانجام آرام گررت.
از آنجایی که مندلیها با سایر مسارران همصحبت نبودند و جز هنگام صرف غذا
در سال غذاخوری دیده نمیشدند .مسارران کشتی دربارهی هویت آنان شروع به
گمانه زنیهای گوناگون نموده بودند .برخی به اشاتباه آناان را بازرگاناان ماورقی
میانگاشتند که به دور دنیا سفر میکنند ،چرا که مندلیها کیفِ اسناد در دسات
داشتند و مشغول نامهنگاری بودند و هر زمانی در روز و شب ،تلگراف میررستادند
و دریارت میکردند .برخی از مسارران که مندلیها را بارها در حال گفاتوگاو باا
نخست وزیر حیدری میدیدند ،ررض میکردند که آنان باید مقامات باالی دولتای
و از دست اندرکاران کنفرانس میزگرد باشند که راهی لندن هستند .بابا به نادرت
دیدار کننده داشت .او کابینش را ترک نمیکرد ،جز برای یک ساعت قدم زدن در
از لندن به اَویال ،مادرید و بارسلونا در اسپانیا 82
پسرشان پس از دو ماه بسیار خوب خواهد شد .خانم حیدری پرسید آیا الزم است
پسرشان را نزد بابا بیاورند؟ بابا خاطر نشان ساخت در یک زمان دیگر.
آنان با خوشحالی روانه شدند .پس از آن ،بابا هر روز توسط چانجی برایشان پیام
ررستاد 2 .اکتبر ،پسر آقا و خانم حیدری بر آن شد که در پورت ساعید از کشاتی
پیاده شود و مادرش دلاواپس او باود؛ بیمنااک از ای کاه پسارش مسات شاود و
شرمساریِ دردسرسازی برایشان به باار آورد .باباا پیاام ررساتاد کاه نترساند و از
پسرشان بخواهند که از کشتی پیاده نشود .از ای رو آنان به پسرشان گفتناد و در
کمال ناباوری ،او بدون هیچ بگومگو پذیررت و پدر و مادرش به طور تمام و کماال
آسودگی خاطر یارتند .آقای حیدری دوباره به دیدار بابا آمد و بابا باه او اطمیناان
داد« ،م مراقب پسرت هستم .هیچ نگران نباش .در دو مااه آیناده ،او باه حالات
نخستی باز خواهد گشت و دوباره شرابخواری را از سر خواهد گررت .شما نباید
در آن موقعیتها نگران باشید زیرا که پس از آن ،او نوشیدن الکد را ترک خواهاد
کرد» .حیدری ،بابا را به حیدرآباد دعوت نمود و آرزوی خود را برای بازگشات باه
هند با کشتی کانته روسو ابراز نمود ،چون به او گفته شده بود که بابا با آن سافر
خواهد کرد .پس از روانه شدن حیدری ،بابا پیام دیگری توسط چانجی برای آناان
ررستاد .چانجی به کابی آنان ررت .شامگاهان بود و آقای حیدری باه رختخاواب
ررته بود .خانم حیدری در را باز کرد و به چانجی گفت« ،باباا دیاروز بااران رحام
خود را بر ما بارید .ای موهبت او بود .در غیر ای صورت ،پسار ماا هرگاز باه ماا
گوش نمیکرد .خواهش میکنم سپاس و حقشناسای ماا را باه ایشاان برساانید.
ایکاش که او نظرش همواره بر ما باشد»! چانجی پیام بابا را باه آناان رسااند کاه
پسرشان در آینده دوباره مست خواهد شد و گفت که نگران نباشند .خانم حیدری
پرسید که آیا امکان دارد پسرشان بیدرنگ الکد را کنار بگذارد؟ چانجی پاسخ داد
که دلواپس نباشد و ای نیز خواهد گذشت .سپس خانم حیدری گفت« ،ما تسلیم
خواست بابا هستیم .اینک در مورد جراحی پای پسرم در لندن چه پایش خواهاد
آمد؟ آیا خهری هست»؟ چانجی به او اطمینان داد که هماه چیاز بسایار خاوب
از لندن به اَویال ،مادرید و بارسلونا در اسپانیا 84
خواهد بود .خانم حیدری گفت« ،سالم و سپاس ما را به مهربابا برسانید» ،و سپس
شب خوبی را برای چانجی آرزو نمود .بابا آن شب چندبار دیگر چانجی را باا پیاام
به کابی آقای حیدری ررستاد و یکبار برای رساندن پیام بابا ،او مجبور شد آقای
حیدری را از خواب بیدار نماید .در ابتدا ،پسار آناان نمیخواسات باباا را ببیناد و
درخواست پدر و مادرش را رد کرده بود اما اینک ،پسر به چانجی گفت« ،سالم مرا
به مهربابا برسانید و به ایشان بگویید که م حتما به دیدارشان خواهم آماد .ما
به خاطر درد پایم ،اکنون نمیتوانم ای کار را انجام دهم اما انشااهلل راردا مهم ناا
خواهم آمد .آن حضرت کی مرا خواند پذیررت»؟ چانجی گفت نزدیک باه سااعت
ده بامداد ،سپس ارزود که در آن ساعت به دنبالش خواهد آمد.
آقای حیدری به بابا التماس کرده بود« ،با نیرویتان ،او را به سوی خود بکشید»!
هنگامی که او و همسرش دریارتند که ذهنیات پسرشاان دگرگاون شاده اسات،
خواستهای که بسیار مشتاق آن بودند ،شادی آنان حد و مارزی نداشات و عمیقاا
سپاسگذار بابا شدند .در ساعت 12:30ظهر 4اکتبر ،علی حیدری به دیادار باباا
آمد و پس از یک معرری صمیمانه ،بابا برای او چنی روش گری نمود:
ذه ،ای طبیعت و سرشت را دارد که خواسته و آرزو داشته باشد و نااگزیر باه
داشت آرزوها ادامه میدهد و خواستهها را به عاادتهاا درمایآورد .تقریباا غیار
ممک است که شخص بتواند خود را از یک الگوی سفت و سخت عاادت ،رهاایی
بخشد .اگر آزاد شود ،او نجات یارته است .آن کسی که عادتهاا را کناار بگاذارد،
خداوند را به دست میآورد ،زیرا که آنها آزارهای بزرگای را در راه الهای باه باار
میآرودند .آنها حتا یک شخص خوب را خراب و تباه میسازند.
روزی پلیدر ،مرید م ،با درخواستی نزد م آمد که راه روحاانی را باه او نشاان
دهم .م به او گفتم اگر آنچه را که باه او مایگاویم دنباال کناد ،مهم ناا آن را
خواهد یارت ،و او پذیررت .م به او دستور دادم که خودش را در یک اتاق حبس
نماید ،سکوت کند ،چیزی ننویسید و نخواند ،و خوراکش تنها شیر باشد .از چهاار
سال گذشته او ای دستورات را انجام داده و بسیار شادمان است .ایا «نااد» ناام
85 لردمهر6
دارد؛ یعنی شیدایی الهی .و ای گونه از «نااد» ،شاخص را باه شتناخت خداوناد
میرساند .یکوقتی مردی بود که عادت بدی داشت و نمیتوانست سیگار کشیدن
را ترک کند .او برای کمک نزد م آمد .و از زمانی که با م بوده حتا یکبار هام
در 5سال گذشته سیگار نکشیده است .خالصه ،عادت بد ،آدمی را ویران میکند.
آن ،ذه و بدن و روح را بیچاره و کسانی را که اطراف تو هستند نیاز ناخشانود
میسازد.
زندگی حقیقی در برگیرندهی شادمان ساخت دیگران است .بنابرای بکوش کاه
که اطراریان خود را شادمان سازی .از هیچ چیز نترس .همه چیز به خاوبی پایش
خواهد ررت .نگران نباش .نظر م بر تو است.
علی حیدری با سپاسگذاری و ادای احترام به استاد روحانی آنجا را ترک کرد.
خیلی زود پس از ای ،ساعت 10بامداد ماهارانی ایندوره با منشیاش برای یاک
دیدار 15دقیقهای به کابی بابا آمد .در آن زمان ،بابا سدرهاش را به ت داشات و
موهای بلندش روی شانهاش ریخته بود .بابا باه آن باانوی اشاراری چنای گفات،
«ای پوشش عادی م است .ای لباسی است که در برابر کسانی که برای شناخت
م میآیند میپوشم .برای کسانی که مرا یک بیگانه میانگارند ،ما یاک بیگاناه
میشوم .م نمیخواستم که با تو به عنوان یک بیگانه دیدار نمایم .بنابرای خوب
است که امروز آمدی .آیا اکنون م مانند یاک همشاهری باه نظار نمایرسام»؟
ماهارانی خندید ،و بابا با دیکته کردن ای سخنان ادامه داد:
همه چیز به ذه وابسته است .ذه از خوشبختی و بدبختی تغذیاه مایکناد و
پایدار میماند .جهان به راستی یک رویاست .شادمانی و انادوه ،باازیهاای ذها
هستند و در هیچ یک از آنها واقعیت و مفهمومی وجود ندارد .باه راساتی ،ذها
برای کوشش به دیدن خداوند وجود دارد ،اما ای تالش را باه کناار مایگاذارد و
درگیر جهان میشود و رریاد میزند« ،م ای را میخواهم! م آن را میخواهم»!
ذه ،ررد را در مایا میپیچاند و بدی وسیله ،آرزوها و خواسته را ارزایش میدهد.
به محض برآورده شدن یک آرزو ،آرزویی دیگر آمااده اسات کاه بار آورده گاردد.
از لندن به اَویال ،مادرید و بارسلونا در اسپانیا 86
بنابرای آرزوها یکی پس از دیگری بدون هیچ حد و مارزی ارازایش ماییابناد ،و
هرگز برای هیچ کس آزادی به ارمغان نخواهند آورد .انسانی که بر ذهنش کنتارل
دارد ،تمامی جهان را داراست؛ او میلی به خوشبختی ،رنج ،تندرستی ،دارایی و یاا
هر چیز دیگر ندارد .او رراسوی همهی آنهاست.
ماهارانی با شنیدن سخنان بابا قانع و خشنود گردید و روانه شاد .انادک زماانی
پس از آن ،اودی شانکار برای گفتوگو پیرامون برنامههای رقص خود ،آمد .بابا باه
او گفت« ،شاید روزی در شیکاگو به تو دارشان بدهم».
کشتی ساعت 9:30بامداد 5اکتبر در بریندیسی Brindisiایتالیاا پهلاو گررات و
پس از دو ساعت ،بندرگاه را ترک کرد .آن عصر آقای منشی ساعت 4:40برای ده
دقیقه به کابی بابا آمد .بابا و مندلیها ساعت 9بامداد 6اکتبر وارد ونیاز شادند.
ایینید کورره ،کیتی دیوی ،مینتا تولیدانو همراه باا یاک انگلیسای باه ناام بیاد
پِرسی که پیشتر بابا را در لندن دیده بود ،به پیشواز بابا آمده بودند .بابا از بندرگاه
راهی هتد اینترنشنال شد ،جایی که گروه اقامت داشت .سپیدهدم روز بعد ،بابا به
همراهی همگان روانهی میدان سنت مارک شد و به دور آن گشت .سپس سااعت
10بامداد آنان به ایستگاه قهار ررتند ،درست در لحظهی سوار شدن به قهار و بار
زدن نیمی از چمدانها ،بابا رو به کیتی کرد و پرسید« ،گذرنامههای ما را با خاود
داری»؟ کیتی هنگام گررت اتاقها ،پاسپورتها را به کارمند هتاد داده باود و در
عجلهای که آن بامداد برای ترک هتد داشتند ،رراموش کرده باود گذرناماههاا را
پس بگیرد .قهار در آستانهی حرکت بود و بابا دستور داد چمدانها را پیاده کنند.
کیتی از سهدانگاری خود پریشان و گررته بود اما باباا مانناد همیشاه آرام باود و
روی تختهی الفبا هجی کرد« ،نگران نباش .ما ناهار خواهیم خورد و سپس ساوار
قایق گاندوال خواهیم شد و در کانال گشت خواهیم زد .ما مایتاوانم بیشاتر در
اینجا کار کنم؛ سپس با قهار شبانگاهی به پاریس خواهیم ررت».
یک تلگراف دربارهی تاخیر پیش آمده ،به روآناو بوگیساالو در پااریس ررساتاده
شد .بدی وسیله کیتی بیشتر از هشیاری و مراقبت پایادار و همیشاگی باباا آگااه
87 لردمهر6
گردید .ایینید ساعت 2:30بعد از ظهر با قهار راهی میالن شد و مندلیهاا بارای
پاییدن چمدانها در ایستگاه ماندند .بابا و گروه با قهار ساعت 6:50عصر ونیاز را
ترک کردند و ساعت 11:30شب به میالن رسایدند .حتاا در آن سااعت از شاب،
وینی راستر و دو ت دیگر برای پیشواز بابا در ایستگاه بودند .آنان ساعت 2بعد از
ظهر یکشنبه 8اکتبر باه پااریس رسایدند .روآناو بوگیساالو ،نوریناا ماتچاابلی و
کوئنتی برای خوشآمدگویی به ایستگاه آمده بودند .پس از گاررت اتااق باباا در
هتد وایلمان ،بابا به آپارتمانی ررت که 50ت برای گاررت دارشاان از باباا گارد
آمده بودند .بابا در کمتر از سه ساعت با همهی آناان دیادار نماود .اوتاو هااس –
هیجه ،همسرش و دخترشان در میان کسانی بودند که با بابا دیدار داشتند.
هنگامی که بیجی دختر روآنو به دیدن بابا آمد ،روآنو او را چنی معرری نماود،
«بابای عزیز ،ای بچهی م است» .بیجی بیدرنگ گفت« ،باباا او بیشاتر از ما
یک بچه است»! بابا روی تخته ی الفبا هجی کرد« ،بابا نیز به معنای بچاه اسات.
بنابرای ما سهتا بچه هستیم» .بابا به روآنو و دخترش به قادری مهرباان باود کاه
هردو عمیقا قلبشان زیر و رو شده بود .ای باعث شد کاه روآناو بپرساد چارا باباا
آنقدر به او و دخترش مهربان است .بابا پاسخ داد« ،به خاطر ای که تو زمانهای
بسیار دور در مصر به م بسیار مهربان بودی».
یک مقالهی تعریفآمیز به همراه یک عکس از بابا در روزناماهی پااریزییَا باه
چاپ رسید و چند ت ررانسوی مشتاق دیدار با او شدند .با ای وجود ،بابا سااعت
8:20بامداد روز بعد راهی لندن شد؛ اینک 10نفر با او مساررت میکردند.
آنان ساعت 2بعد از ظهر به دووِر رسیدند و چند ت از غربیهاا باه پیشاواز باباا
آمده بودند .بابا ،مینتا ،وید باکِت و هربرت دیوی با اتاومبیلی کاه الیزابات آن را
رانندگی میکرد رهسپار لندن شدند .سایری با قهار به آنجاا سافر کردناد .آناان
عصرگاه 9اکتبر به لندن رسیدند و در هتلی به نام هایجیا هااوس Hygeia House
به نشانی شماره 37وارینگتون کِرِسِنت سکنی گزیدند .روز بعد رعالیتهای زیادی
آغاز گردید .استفانی هاگارد ،چارلز پردام ،دلیا دلیون ،وید و مری باکِت ،مارگارت
از لندن به اَویال ،مادرید و بارسلونا در اسپانیا 88
نیستند .م رراسوی تمامی قوانی ،اصول ،مقاررات و موضاوعاتی هساتم کاه در
پیوند با وظیفههای دنیوی است .م کامد هستم و بنابرای هایچ ماانع و الزامای
برای م وجود ندارد .م تمامی موانع را شکستهام و به رراساوی تماامی قاوانی
ررتهام! بنا بر منشور اخالقی جهان ،بشریت ساخ و قاول یاک رارد را مقادس و
خاص میانگارد .اما آنکه به رراسوی زمان ،رضا ،علت و معلول ررته اسات ،هایچ
چیز او را محدود نمیسازد .برای او چیزی به عنوان بناد و اساارت وجاود نادارد.
نامحدود نمیتواند توسط هیچ چیز محدود و کرانهدار گردد ،هرچند که هدف واال
باشد .ای بدان معناست که ررد نمیتواند نامحدود را محدود نماید! به ای دلیاد،
و بدون آنکه درخواست کرده باشی ،م به تاو قاولهاایی مایدهام و در زماان
مناسب به هدف خود ،خواهی رسید .م همچنی مایدانام کاه قاول مایتواناد
وسیلهای برای به درازا کشاندن زمان باشاد .آن قاول باه منظاور بارآورده شادن
نیست ،بلکه شرایط ،آن را ناگزیر میسازد و نیازِ موقعیت است .از ای رو ،اهمیتای
به واکنش برخاسته از آن نمیدهم .بنابرای به خاطر پایبند نبودن به قولم ،نگران
انتقادهای جهانیان ،تهمتهای وحشتناکی که مایزنناد و آسایبی کاه باه کاارم
میرسانند نباش .م عمدا چنای واکانشهاای مخالفاتآمیازی را میآرارینم و
میپرورانم .چنی مخالفتی برای کارم الزم است ،تا ضربهی بزرگی به مخالفاتهاا
زده شود .م رراسوی ستایش و تهمت هساتم و آناان کمتاری تااریری بار ما
ندارند.
تمام کسانی که اهمیت به شهرت و مورقیتهای دنیوی مایدهناد و از انتقااد و
رسوایی و بدگویی میهراسند ،انسانهای عادی هستند .آناان مایخواهناد قادر و
منزلت خود را به هر هزینهای نگاه دارند .نام و آوازهی آناان باه تنهاایی از پاول و
زندگی و تمام چیزها ،برایشان بیشتر اهمیت دارد.
م حقیقت هستم .نه هیچ انبوهی از تحسی ها و ستایشها مرا باالتر خواهد برد
و نه هیچ انتقادهای عیبجویانه مرا به پایی خواهد کشید .م آنچه کاه هساتم،
از لندن به اَویال ،مادرید و بارسلونا در اسپانیا 90
هستم و همیشه همچنان خواهم بود .هر کاری که انجام میدهم ،به خااطر کاارم
است که رراه همگان را در بردارد و از آن مراقبت میکند.
در 11اکتبر ،یک بانوی بازدید کننده از بابا پرسید« ،هنگامی که شخص از همه
طرف با اوضاع راسد و مشکالت در بر گررته شده است ،بدون هایچ راه رارار .آیاا
حق دارد کاری انجام دهد که معموال آن را زشت و شرمآور مینامند»؟
بابا به طور مفصد روش گری نمود:
توجیهپذیر است که شخص در چنی شرایهی دست به هر کاری بزند ،به شارن
آن که هیچ نفع شخصی و لذتی در آن نباشاد .بارای نموناه ،اگار شخصای بارای
برداشت یک سکهی نقره از درون تاودهای از مادروع ،دساتش را آلاوده ساازد و
سپس آن را بشوید ،نمیتوان او را سرزنش نمود .او دست خود را به منظور معینی
کثیف کرده است و پس از رسیدن به هدرش ،آن را میشوید .ایا گنااه نیسات.
یک نمونهی دیگر :ررض کنید مردی از همه جهت با شرایط بسایار بادی روباهرو
شده است؛ خانوادهاش از گرسنگی دارند میمیرناد و یکای از اعضاای خاانواده در
بستر مرگ ارتاده است .آن مرد هیچ راهی برای رراهم کاردن خاورد و خاوراک و
دارو برای خویشاوندش که در آستانهی جان سپردن است ندارد و به طور تماام و
کمال بیچاره و درمانده است .در ای صورت ،اگار آن مارد بایساتی بارای نجاات
رردی دیگر به راههای زشت و غیرقانونی دست بزند ،بدون آن که هرگاز باه رکار
خود و خوشحالی خودش باشد ،کارش توجیهپذیر است .چارا کاه او بارای نجاات
جان دیگران و با انگیزهی ازخودگذشتگی مجبور به ت دادن به آن کار شده است.
خالصه ،ای بدان معناست که هر کرداری هرچند که نابکار و شریر به نظر برسد،
نباید بر اساس استاندارهای جهانی اخالق مورد قضاوت قرار گیرد ،بلکه باید صاررا
بر اساس انگیزههای واقعیِ پنهان ،سنجیده شود.
ای یک دیدگاه روحانی یا معیار قضاوت است ،هرچند که از دید انسانهایی کاه
ذهنیت دنیوی دارند ،تکان دهنده و نامعقول به نظر برسد.
91 لردمهر6
از سمت چپ :کاکا ،چانجی ،مهربابا ،نورینا ،هربرت دیوی و ادی جونیور -لندن 1933
دریابان اِی ب ب جونز نیز در 11اکتبر به دیدن بابا آمد .چنی به نظر میرسید
که او ارسردگی ذهنی دارد و سردرگم است .بیماری سخت ررزنادش او را درهام
شکسته و ناخشنود ساخته و به رنج شدید او و همسرش دام زده بود .باباا ساال
پیش به او قول داده بود که آن بچه بهبود خواهد یارت و داساتان آن خاانواده در
روزنامهها پوشش خبری بسیار گررته بود .از آنجایی که قول و اطمینانی که بابا به
آنان داده بود برآورده نشده باود نگرانای آن زوج را ارازایش داده باود .دوساتان و
خویشاوندان آن مرد ،ایمانش به مهربابا و هوادارای از او را از باد انتقاد گررته بودند
و از ای رو ،دریابان جونز نومید گشته و در آستانهی خودکشی قرار داشت .بابا او را
آرام نمود و قول داد آن بچه شش ماه دیگار بهباود خواهاد یارات .بادی ترتیاب
دریابان جونز از نگرانیهایش رهایی یارت .بابا برای او روش گری نمود« ،قولی که
پارسال دادم به دالید روحانی معی خودم بود .م آن قول را به مید خاود دادم،
بدون آن که درخواست کرده باشی ،و خوب میدانستم که برآورده نخواهد شاد و
رنجهای زیادی به بار خواهد آورد و با در نظر گررت پیوند و بستگی تو و بچاهات
از لندن به اَویال ،مادرید و بارسلونا در اسپانیا 92
با م از زندگیهای گذشته ،به نفع روحانی تو تمام خواهاد شاد .دریاباان جاونز،
آشکارا آرامش خاطر یارت و پس ازآن با اتومبیداش با بابا و منادلیهاا در پاارک
ریجِنت گشت زد .در 11اکتبر ،جک برادر دلیا دلیون ،ت اتر کیو را برای دیدار بابا
و گروه در دسترس آناان قارار داد .باباا باه آنجاا ررات و رقاصهاای گونااگون و
نمایشهای کمدی کوتاهی که مارگارت ،نورینا ،ویوی ،میبِد ،تاد ،مینتا ،آنیتاا و
دلیا اجرا نمودند را به تماشا نشست .مینتا با تاد رقص رومبا را که مارگاارت آن را
طراحی کرده بود اجرا کردند .نورینا در نمایشی کوتاه بازی کرد اما هنگام اجارای
نقش ،هیجان زده شد ،کفش خود را از پا درآورد و بر سر مینتا کوبید! آن برنامه و
رویدای بسیار عالی بود و بابا از آن بسیار لذت برد.
هنری استاراتون سردبیر مجلهی اوکالت رِویو در 13اکتبر باه دیادن باباا آماد.
گرچه او یک جویندهی عقالنی بود ،با ای وجود بسیار تحت تاریر بابا قرار گررات.
در آن روز اِرنست دیوی به همراه دوستش ،و همچنی اکبر و بانو حیدری ،آقای
منشی و چالرز پردام به دیدن بابا آمدند.
خانم وینسِنت اسکات که دختر آنی بِسانت بود نیز به دیادن باباا آماد ،و گفات،
«م برای دیدن دوستم آمده بودم اما هنگامی که دریارتم شما نیز اینجاا اقامات
دارید ،به دیدن شما آمدم .از دیدار با شاما بسایار خشانودم» .باباا خااطر نشاان
ساخت« ،م نیز از دیدن تو بسیار خوشحالم» .آنان دربارهی ماادر خاانم اساکات
گفتوگو کردند و بابا چنی اشاره کرد« ،او در آینده به شکد مرد در هند به دنیاا
خواهد آمد» .خانم اسکات گفت« ،م هم همی طور رکر میکنم .او هند را بسیار
دوست داشت .او اکنون نیاز زیادی به استراحت دارد» .بابا باه او اصامینان خااطر
داد و گفت« ،اینک جهان به ماده گرایی گرایش پیدا کرده است و برای چرخیدن
به سوی ارزشهای باالتر زندگی ،نیاز به کمک دارد .م به جهاان ایا کماک را
خواهم کرد» .خانم اسکات گفت« ،م ایمان دارم که شما به راستی ای را انجاام
خواهید داد» .بابا پاسخ داد« ،خداوند نگهدارندهی همه چیز و سرچشمهی همگان
است و در همگان حضور دارد .اما باید به شناخت او رسید و آشکار گردد».
93 لردمهر6
بابا قول داد« ،م در راستای آن هدف ،کمک خواهم کرد .خاانم اساکات پاساخ
داد« ،م از شما بسیار سپاسگذارم».
پس از پذیررت و گفتوگو با ارراد عالقهمند دیگر ،بابا در آن بعد از ظهار بارای
دیدن چند نمایش کوتاه به ت اتر کیو ررت .آن شب بابا پذیررت با ساایر سااکنی
هایجیا هاوس دیدار کند اما به شرن آنکه تنها به آنان دست بدهد ،و پرسشهاا
را پاسخ ندهد .در یک موقعیت ،بابا به تندی ادی را به خاطر بخشیدن یاک کااله
پارسی به آنیتا دِکارو که آن را خواسته بود ،مورد سرزنش قرار داد .ایا باه طاور
کامد مخالف دستور بابا بود که چیزی به کسی داده نشود .آنیتا پاذیررت کاه باه
خاطر سهم داشت در آن ماجرا ،مقصر است و بابا او را بخشید .اما ادی باه خااطر
کتکِ خجالت آوری که در حضور دیگران خورد ،اشک در چشامانش جماع شاده
بود.
ویلیام دانکی 22ساله ،با پی بردن باه
حضور مهربابا به دیدن او آمد .شاش مااه
پیش دانکی از سفر با شاتر در صاحرای
آرریقا بازگشاته باود و ناآگاناه باه ساوی
جستوجوی هدف زندگی کشایده شاده
بود .بابا از دیدن ای مارد جاوان خااص،
خوشحالی زیاد خود را ابراز نمود و باه او
گفاات« ،یکاای از پیااروان ماا در هنااد
دانشجوی رشتهی پزشکی است .م از او
خواستم که پزشک شود .نام او نیدکانات
است و پس از پایان تحصیالتش ،نزد م
دکتر ویلیام دانکین 1911-1969 ،یکی از
میآید و مایماناد .آن زماان بیمارساتان
مندلیهای مهربابا بزرگی در ملک اشرام بناا خواهاد شاد و
م نیاز به پزشک جراح دارم.
از لندن به اَویال ،مادرید و بارسلونا در اسپانیا 94
دانکی گفت« ،م در دانشگاه سنت بارتالومیو پزشکی مایخاوانم ،آیاا بایاد در
رشتهی جراحی تخصص بگیرم»؟ بابا پاسخ داد« ،آن خوب خواهد بود .اگر مایلی،
به تحصید آن بپرداز» .دانکی پاسخ داد« ،م رشتهی جراحی را جالب مییابم و
حتما به تحصید آن خواهم پرداخت» .بابا بر ای قصاد و نیات دانکای ارج نهااد.
هنگامی که دانکی به بیرون اتاق گام برداشت ،ناگهان شوکی به او وارد شاد ،باه
طوری که دستش را روی دستگیرهی در گذاشت.
در آن دم ،او دانست که بابا ،خداوند است .ای مرد جوان برای یک هفته پاس از
دیدار با بابا پیوسته تجربههای الهی داشت .دانکی سرشار از شادی و وجد بود؛ او
بابا را همه جا میدید.
16اکتبر ،بابا با یک گروه بزرگ بیسات و دو نفاره بارای صارف ناهاار باه یاک
رستوران هندی ررت .بعد از ظهر ،بابا پیرامون برنامههای آتیاش با کیتای دیوی
و چند ت دیگر از نزدیکان به گفتوگو نشست .بابا ترجیح داد که از راه مارسی با
کشتی وایسِهروی هند ،به هند برگردد و خاطر نشان سااخت« ،بارای کاارم ،الزم
است از اسپانیا دیدن کنم» .آنگاه به کیتی رهنمون داده شد تا برای تغییراتی کاه
رخ داده است به شرطی که به آسانی انجام گیرد برنامهریزی کند.
بابا با اتومبید برای یک گشت عصرگاهی به منزل کیم تولهِرست ررت .پاس از
آن ،هنگام قدم زدن در لندن ،رویدادی جدی رخ داد که سرنوشت کیم را رقم زد.
بابا ،چانجی ،کیتی ،مارگارت و کیم در حال قدم زدن بودند که کایم از موضاوعی
دلخور و عصبانی شد و چون نتوانست بر اعصابش مسلط شاود شاروع باه دویادن
نمود و سپس با یک تاکسی روانه شد .بابا و گروه نیز یک تاکسی گررتند و در پی
او روانه شدند .تاکسی کیم یاکراسات باه میادان پیکاادلی ررات و جلاوی یاک
چایخانهی اسکاتلندی نگه داشات .باباا ،کیتای را بارای آوردن کایم باه چایخاناه
ررستاد اما او از ررت سر باز زد .ای یک سرپیچی عمدی و تمام از دستور بابا بود
و نه یک ناررمانی از روی بیدقتی .کیتی به تاکسی برگشت و بابا بار آن شاد کاه
95 لردمهر6
آنان باید کیم را رها کنند .سپس روی تختهی الفباا دیکتاه کارد« ،کایم در ایا
زندگی دیگر هرگز مرا نخواهد دید» .پس از آن ،او دیگر هرگز بابا را ندید.
آن عصرگاه بابا به همراهی هربرت ،کیتی ،ویوی ،تاد ،الیزابت ،نورینا ،اِساتفانی،
چانجی ،کاکا و ادی جونیور برای صرف شام باه منازل کُناتس پااهلِ باه نشاانی
شمارهی 23خیابان جوبِلی ررتند .آن بانو 15تا از دوساتانش را کاه بیشاتر از
خانواده ی سلهنتی روسیه بودند دعوت کرده بود .روز بعد ،روز آرامی برای بابا بود
و آن را با یاران نزدیکش گذراند .آنان از ساعت 2تاا 5بعاد از ظهار آهساته و در
سکوت گرد بابا نشستند .بابا بیان نمود که در یک حالت کمیاب قرار دارد؛ انگار از
باالتری حالت به پایی تری حالت کشیده میشود و او را دساتخوش رناج بسایار
بدی نموده است .بابا بار دیگر موضوع ررت به اسپانیا را پیش کشید و تکرار کارد
که برایش مهم است به آنجا برود و گفت« ،اگر برنامهی سفر به اسپانیا به آساانی
تدارک دیده شود ،م به آنجا خواهم ررت .اما تنها برای یک هفته و نه دو هفتاه.
سپس از مارسی بیدرنگ به هند برمیگردم».
زادروز آنیتا در 17اکتبر جش گررته شد .سپس عصرگاهان بابا به یک کاباره با
نمایشهای گوناگونی از درام ،رقص و کمدی در سال ت اتر «پرنس ویلز» دعاوت
شد و او با چند ت از دوستدارانش به آنجا ررت .بابا صرف نظر از آن کاه دیگاران
دربارهی دیدارش از یک چنی کلوبی چه میاندیشند روانه شد .او به دلید خاصی
به آن مکان ررت و آن برقرای ارتبان با شخصی بود کاه او را دعاوت کارده باود.
اواتار بر زمی ررود میآید تا کار خود را انجام دهد و اگر همهی جهان در برابرش
بایستند ،اهمیت نمیدهد .او جاز باه کاار جهاانیاش ،باه چیاز دیگاری اهمیات
نمیدهد .بابا مدت کوتاهی در آنجا نشسات و پاس از دیادن یاک رقاص ،ساال
نمایش را ترک کرد 18 .اکتبار ،باباا چناد تا بازدیدکنناده دیادار نماود و یاک
گفتوگوی خصوصی با اعضای گروه کیمکو داشت .بابا از ساعت 2تا 3:30عصر از
استودیوی هنرمند نقاش چارلز شالیمار دیدن نمود .چارلز پِردام برای گفتوگو باا
چانجی و هربرت پیرامون جزئیات زندگی بابا و سفرهایش برای کتاابی کاه قصاد
از لندن به اَویال ،مادرید و بارسلونا در اسپانیا 96
نمود و سپس آنان در یک هتد اتاق گررتند .رانو با تلف باه اتحادیاهی انگلیسای
زبانان تماس گررت زیرا که نامهنگاریاش با روآنو توسط آدرس آنان انجام گررتاه
بود .اتحادیه ،شمارهی تلف روآنو را در اختیار او قرار داد؛ پاس از تمااس تلفنای،
روآنو محد اقامت بابا را به رانو گفت .آنگاه رانو ساپس پرساید چاه سااعتی آناان
میتوانند بابا را ببینند و روآنو گفت ساعت چهار عصر آن روز .گرچاه ناانی و راناو
هردو مشتاق دیدار با بابا بودند اما رانو دچار تردید شد و با شاگفتی اندیشاید« ،او
چه گونه استادی است؟ آیا او از ایمان ما خبر دارد؟ ما در اشتیاق دیدن او هستیم
اما به نظر نمیرسد که اهمیت بدهد»؟ ساعت 4بعد از ظهر 18اکتبر ،نانی و رانو
باارای دیاادار بااا محبتتوب ابتتدی وارد هااایجیااا هاااوس شاادند .روآنااو پااس از
خوشآمدگویی ،با دلسوزی گفت اکنون بابا به خاطر خستگی زیاد نمیتواند آنها
را ببیند .نانی و رانو خشکشان زد و سرارکنده گردیدند .آنگاه برای دیدار با نورینا،
الیزابت و گروه کیمکو راهنمایی شدند .هنگام گفتوگو دربارهی بابا ،بابا برایشاان
پیام ررستاد« ،چون که از راه بسیار دور آمدهاید ،م شما را خواهم دید اما نبایاد
چیزی بپرسید و یا با م گفتوگو کنید .شما باید پس از دیدن م ،روانه شوید».
ابتدا بابا به دنبال نانی ررستاد .رانو در حالی که با دلشاوره بیارون اتااق منتظار
مانده بود ذهنش با سرعت کار میکرد .در اتاق آهسته باز شد و نانی باا چشامانی
پر از اشک به بیرون قدم گذاشت .رانو جا خورد ،چون که تا آن زمان ،هرکسی که
تسلیم احساساتش میشد را «ابله و احساساتی» میانگاشت .او نمیتوانست سر در
بیاورد که چه چیزی برای مادرش پیش آمده است .سپس مهربابا ،رانو را باه اتااق
صدا زد .یکبار رانو نخستی دیدارش را چنی توصیف کرد:
م چندی ساعت با بیقراری که تا اندازهای مرا عصبی کرده باود باه دیادار باا
شخصی میاندیشیدم که بسیار اندک دربارهاش میدانستم .با ای وجاود باه نظار
میرسید به شیوهی غریبی به سویش کشیده شدهام .آن لحظه ررا رسید .به درون
اتاق قدم گذاشتم؛ همه چیز در اطرارم رنگ باخت .تنها چیزی که دیدم رردی بود
که زیبایی رخسارش در وصف نمیآید .او با چنان مهربانی و نرمی به م نگاه کرد
از لندن به اَویال ،مادرید و بارسلونا در اسپانیا 98
که خاطرهاش به طور پاکنشدنی برای همیشه روی حارظهام نقش بسته است .آن
زمان دانستم که اگر بنا باشد دیگر هرگز مهربابا را نبینم ،چیزی دریارات کاردهام
که برای همیشه با م خواهد ماند .هرگز در زندگیام شخصی را به چنی زیبایی
ندیده بودم .احساس کردم مهربابا تجسم همه چیز است .او آن عشق و مهربانی را
داشت که در وصف نمیآید .تا امروز نمیدانم چه کس دیگری در اتاق باود .تنهاا
پیکرههای تیره و تاری وجود داشتند اما مهربابا آشکارا در میان آنان باا زیبااتری
شکد و رخسار که هرگز ندیده بودم به چشم میخورد .شایرینی ،عشاق ،و تماام
چیزهای زیبا در چهرهاش دیده میشد .م ایستاده باودم و باه او چشام دوختاه
بودم تا سرانجام شخصی مرا از اتاق به بیرون برد.
رانو در اتاقی دیگر با مادرش و روآنو مشغول گفتوگو پیرامون دیدارشان باا باباا
بودند که ویوی رقصکنان وارد شد و به شیوهای خودنمایانه و نمایشی ،آواز سار
داد« ،روووآآآآنووو! بابا تو را صدا میزند» .روآنو باا دساتپاچگی و شاتابان اتااق را
ترک کرد و رانو و نانی بهتزده بهام نگریساتند .گرچاه آناان اهمیتای باه ررتاار
نمایشی و ت اتری ویوی ندادند اما رانو با شگفتی چنای اندیشاید« ،ماا در چاه
تلهای ارتادهایم»؟ چرا که او هرگز ندیده بود روآنو دست به سینهی کسی باشاد و
تمام آن صحنه برایش بسیار عجیب و غریب باه شامار آماد .هنگاامی کاه روآناو
برگشت ،با خوشحالی آنها را باخبر نمود« ،از رردا بابا میخواهاد شاما هاردو باا
همهی ما در هایجیا هاوس بمانید» .آنان به هتاد برگشاتند و هاردو در سراسار
یکی از بلندتری شبهای زندگیشان ،به هیچ چیز جز بابا نیندیشیدند .روز بعاد،
آنان به هایجیا هاوس ررتند و کنار بابا ماندند .سرنوشت آنان مُهر شد.
بابا با نانی بسیار مهربان بود اما به دالیاد خاودش ،راناو را دور نگااه میداشات.
گرچه بابا او را به طور بیرونی ،دور از خود نگاه داشته بود اما از درون به سوی بابا
کشیده میشد .در موقعیتهای گوناگون ،بابا با همگان به سینما میررت جز رانو.
یا آنکه اگر بابا و گروه به سفر میررتند ،بابا از او میخواست جداگانه سفر کند و
رانو تنها اجازه داشت بابا را از دور ببیند.
99 لردمهر6
لذت بازی ،بی عاشق و محبوب الهی ،تنها از راه شادی و اندوه تجربه میشود
که از سرشت بازیگوش محبوب الهی سرچشمه میگیرد.
سرنوشت رانو چنی رقم خورده بود که از آن بابا باشد و به حلقاهی او بپیونادد.
گرچه اگر دیگران با دیدن چنی ررتاری از سوی بابا از او راصله مایگررتناد اماا
استاد محبوب تنها با کسانی پرکرشمه است که مایداناد باا او بساتگی و پیوناد
درونی دارند و میخواهد آنان را کنار خود نگاه دارد .نانی ،رانو گیلی و هامچنای
دلیا ،الیزابت ،کیتی ،مارگارت ،نورینا ،نادی و هِدی مرتِنز ،در سرنوشتشاان باود
که در حلقهی مهربابا نقش بازی کنند.
وید و مری باکت عاشقانه بابا را دوست داشتند و او نیز عشق زیادی بارای آناان
داشت .ای زوج سالخورده آرزو داشتند که بابا از منزلشان دیدن کند اما چیازی
به زبان نیاوردند .در 19اکتبر ،بابا به طور غیر منتظره به آنان گفت« ،م رردا به
منزلتان خواهم آمد و شما باید همهی ما را به چای مهمان کنید» .آنها خشنود
گردیدند اما همزمان نگران شدند چرا که 22ت در گروه بابا بودناد و در کلباهی
کوچک آنان تنها سه تا چهار صندلی و حتا تعداد کمتری رنجان و نعلبکی وجاود
داشت و نمیدانستند که در ای زمان کوتاه چگونه تهیاه و تادارک ببیناد و بایم
داشتند که چه رخ خواهد داد .اما بدون آنکاه آناان کلماهای باه باباا بگویناد ،او
مشکدشان را حد کرد .بامداد روز بعد بابا به همگان اعالم کرد« ،امروز ما همگای
برای صرف چای به منزل وید و مری خواهیم ررت .هرکس باید یک رنجان و یک
نعلبکی با خود بیاورد و در آنجا روی زمی بنشیند» .شادمانی وید و مری با دیدن
درک و مهربانی بابا حد و مرز نداشت و قلبشان لبریز از عشق گردید.
بابا و گروه 30کیلومتر رانندگی کردند و به کلبهی وید و مری به نام اولاد اوک
در هاسدهِد نزدیک سِون اوک در کنت رسیدند .همچنانکاه باباا باه هار یاک از
اتاقها سرکشی میکرد ،به دقت به آن مینگریست و پیوسته روی تختاهی الفباا
هجی میکرد« ،ای خانهی م است» .پس از پشت سار گذاشات یاک عصارگاه
دلچسب ،دان اسلو یکی از آشنایان جدید گروه لندن ،بابا را با اتومبیاد باه لنادن
از لندن به اَویال ،مادرید و بارسلونا در اسپانیا 100
برد .در 20اکتبر ،الیزابت پاترسون راهی نیویاورک شاد .صاحبت پیراماون رواناه
شدن بابا آغاز گردید و باباا از راناو ،ناانی و روآناو قاول گررات کاه بارای جشا
زادروزش در روریه ،به هند بیایند .احساس جدا شدن از بابا ،که در حاال نزدیاک
شدن بود ،با پدیدار شدن نشانههای ارسردگی در همگان آغاز گردید .ای در حالی
است که آنان ساعتهای باقی مانده را میشامردند و اشاتیاق داشاتند کاه بارای
همیشه با او باشند.
او شبان آناان باود و آنهاا بارههاای او
بودند .آنها در حالی که گرد او نشسته و
شراب الهی میچشیدند در شگفت بودند،
«آیااا تاااریخ دوباااره خااودش را تکاارار
میکند»؟
بعاادا در آن روز ،کااوئنتی تاااد ،ایوور
نووِلو Ivor Novelloیکی از مردمپسندتری
چهرههای ت اتر موزیکال دههی 1920را
برای دیدار با باباا آورد .باباا باا آگااهی از
منش نووِلو به او چنی گفات« ،نیااز باه
سخ نیست .زیرا برای آنان که احسااس
دارند ،نیازی به کالم و روش گری نیست.
تو خوش قلاب هساتی» .نوِولاو سارش را
لندن ،اکتبر 1933
روی دست راست بابا گذاشات و باه نظار
رسید که دگرگون ،و قلبش زیر و رو شده است .تاد به بابا گفت که نوولو با وجاود
بلندآوازگیاش ،پر از عشق است و همیشه به همگان کمک میکند .بابا پاسخ داد،
«م یکتای قدیمی هستم .او از آن م است و مدت زمان درازی است کاه بارای
م کار میکند اما ناآگاهانه .اما زمامی او همه چیز را خواهد دانست» 21 .اکتبار،
اکبر حیدری به هایجیا هاوس آمد و بابا را به یک بیمارستان خصوصای بارد کاه
101 لردمهر6
تدارکات برای سفر برگشت بابا به هند از سپیده دم بامداد روز بعد ،یکشانبه 22
اکتبر ،آغاز گردید .بابا یک نشست ویژه ،هم رردی و هم جمعی با گاروه کایمکاو
داشت .پس از آن ،تمامی کارکنان هایجیا هاوس ،آمدند و به او دست دادند .یک
خدمتکار زن سالخورده به نام دوروتی از بابا خواست به بچهاش کمک کناد و باباا
قول داد که آن را انجام خواهد داد .بابا ساعت 11بامداد هتد را ترک کرد .در ای
میان ،کارکنان هتد از پشت پنجرهها نگاه میکردند و دست تکان میدادند.
در ایستگاه ویکتوریا ،جمعیتی نزدیک به 30ت برای بدرود گفت باه باباا گارد
آمده بودند .ای در حالی است که برنامهی حرکت بابا اکیدا خصوصی نگاه داشاته
شده بود .قهار به راه ارتاد و دوستداران بابا در حالی که اشاک میریختناد باه او
بدرود گفتند.
او یکتایی است که هرگز ما را رها نمیکند! با ای وجود آنان احساس کردند که
انگار قلبشان به جایی دور دست برده میشود .بدون بابا در میان آنان ،همه چیز
در زندگی به صورت وحشتناکی خالی و پوچ به نظر میرسید.
بابا و مندلیها را آنیتا دِکارو ،نورینا ،مینتا ،هربرت و تاد همراهی میکردناد .تاام
شارپلی نیز با گروه همسفر شده و آنان را تا شهر دوور Doverهمراهای کارد و در
بندرگاه هنگام سوار شدن به کشتی باه آناان بادرود گفات .گرچاه کیتای تماام
برنامهریزیها را انجام داده بود اما در لندن ماند تا از پدرش مراقبت کند و کارش
را به عنوان آموزگار پیانو پی گیرد .هنگام گذر از کانال مانش ،هوا سرد و مه آلاود
بود و تالطم نداشت .پس از رسیدن به شهر بندری کاله در ررانسه ،آنان باا قهاار
کنتیننتال اکسپرس رهسپار پاریس شدند و ساعت 6عصر به آنجا رسایدند .آنیتاا
در پاریس از گروه جدا شد .چرا که پیشاتر باباا تصامیم گررتاه باود آنیتاا بارای
تحصید در آموزشگاه هنر اتو هاس -هیجه به زوریخ برود .بقیهی گروه در ساعت
8:40شب سوار قهار پاریس -اورلینز نایت اکسپرس شدند .آناان در دو کوپاهی
خصوصی بودند و سفر راحتی را در پیش گررتند.
103 لردمهر6
آژانس مساررتی پیکرورد در برنامهریزی تمام جزئیات تور بسیار خوب کار کرده
بود و از نمایندگانشان خواسته بود که در مسیر سفر با آنان دیادار کنناد .باباا و
گروه ساغت 8بامداد 23اکتبر وارد آیران Irunدر اسپانیا شدند و پس از آن سوار
قهار به مقصد اَویال شدند .از آنجایی که در خرید صندلیها اشاتباه رخ داده باود،
چانجی و ادی جونیور مجبور شدند بقیهی راه را بایستند .در اَویاال آناان در هتاد
انِگِلس اتاق گررتند .بابا از بودن در اسپانیا بسیار خوشحال به نظر میرساید چارا
که در مقایسه با شهرهای دیگری که تا کنون در اروپا دیده بود ،او را به یاد هناد
میانداخت .پیش از صرف شام بابا به همراهی مردان برای قدم زدن به بیرون ررت
و از جلوی منزل سنت تِرِسا ،یکی از قدیسان و عارران مسیحی ،گذشات .باباا باه
یارانش چنی گفت« ،در اینجا احسااس مایکانم در خاناه هساتم .اینجاا مانناد
اَسیسی است .ای رضای روحانی که شما احساس میکنید باه آرامگااه قدیساان
ارزش میبخشد» .بابا با اشاره به مچ دست و بازویش ،آشکار نمود« ،قدیسان مانند
عصبهای بدنم هستند .آنان برای م کار میکنند و م زندگی آنهاا را رهباری
میکنم» .بابا و مردان به هتد برگشتند و آخری وعدهی غذای را برای 24ساعت
بعد صرف نمود .بابا برای آنان روش گری نموده بود« ،م کاار بسایار ویاژهای در
اَویال دارم .همهی ما باید روزه بگیریم و روی تپهها باهم قدم بزنیم ،اما هیچ کاس
نباید به م دست بزند» .بامداد روز بعد ،آناان از کلیساای آنجاا دیادن کردناد و
هنگام بیرون ررت ،بابا به مردان دستور داد چهار سکهی نقره به متصدی حفاظت
ظروف مقدسهی کلیسا بدهند .آنگاه گروه به رهبری باباا در ییالقاات اطاراف کاه
چشم انداز باشکوه و عالی داشت قدم زدند.
آنان ای احساس را داشتند که با مسیح در تپاههاای جلیاد در رلساهی قادم
میزنند.
بابا چنی برایشان آشکار نمود« ،در زمانهای دور ،پیش از ساخته شدن کلیساا،
م در اینجا در اَویال بودم و در ایا دامناهی کاوه قادم مایزدم و باه آهساتگی
استراحت و مراقبه میکردم .در آن زمان هیچ درختی در اینجا نبود .اینجا بیشاتر
از لندن به اَویال ،مادرید و بارسلونا در اسپانیا 104
شبیه بیابان بود تا ییالقات» .آنان ساعت 4بعد از ظهر به هتد برگشتند و روزهی
خود را با خوردن میوه شکستند .بابا در حال و هوای خوبی بود و برایشان چنی
روش گری نمود« ،کاار روحاانی ما باا مورقیات انجاام گررات .شاما چاه قادر
سعادتمندید که با م هستید! حتا آن دسته از پیروانم که با م نیستند در نفع
روحانی ای کار سهیم خواند بود .در اروپا و همچنی قارههای دیگار ،مکاانهاای
مقدسی در پیوند با کار بزرگ روحانی وجود دارند .چهار مرکاز روحاانی در اروپاا
دربرگیرندهی سنت مارک در ونیز ،مکانی در ساحد لیگوریاان Ligurianدر ایتالیاا،
اسیسی در ایتالیا و اَویال است .اکنون م همهی آنها را دیده و دوباره دیادهام .از
زمی مقدس ای مکانها ،بسیاری از پیران بزرگ پدیدار گشتهاند».
هربرت دستور گررت پس از 10روز دوباره به اَویال برگردد و روی هماان تختاه
سنگی بنشیند که بابا هر روز روی آن مینشست .آشکارسازی بابا پیرامون ای که
اَویال یکی از چهار مرکز اصلی روحانی اروپا است و در دوران باستان از آنجا دیدن
کرده بوده است برایشان غارلگیر کننده بود ،زیرا بابا هرگز پیشتر نگفته بود که به
ویژه قصد دیدن از اَویال را دارد .آنان همان روز رهساپار مادریاد شادند و سااعت
10:30شب به آنجا رسیدند و در هتاد پِرینسایپه دانخاوان در خیاباان کالاه دِ
رکولتِس اتاق گررتند .بابا پیشتر مردان را آگاه ساخته بود« ،بقیاهی وقات ماا در
اسپانیا صررا صرف استراحت و آرامش خواهد شد؛ ای یک تعهیالت خواهد بود».
بابا میخواست در میان تودههای مردم باشد و از ای رو آنان در خیابانهای شلو
مادرید قدم زدند .هوا صاف و خنک و ررحبخش و خورشید درخشان بود .باباا باه
ویژه از ایستادن در میان جمعیت در میدان مرکزی شهر به نام پورتو دِل سُد باه
معنی دروازهی خورشید لذت میبرد و چندیدن بار در روز به ای میدان میررت.
بابا با وجود آن که لبااس اروپاایی پوشایده باود و کااله پشامی باه سار داشات
اسپانیاییها برمیگشتند و به او خیره میشادند انگاار باه ساوی چیازی کشایده
میشدند که نمایتوانساتند در برابارش ایساتادگی کنناد .باباا پیراماون واکانش
اسپانیاییها برای یارانش آشکار نمود« ،آن به علت کار درونی است که دارم انجام
105 لردمهر6
میدهم ،چرا که در موقعیتهای دیگر ،م بدون جلب توجاه حرکات مایکنم».
شامگاه 25اکتبر ،آنان به یک کابارهی نسبتا بدنام ررتند که روسپیها و اررادی از
ای دست به آنجا ررت و آمد داشتند .چند کاولی رقصاندهی رقاص رالمنکاو باا
پوششهای رنگارنگ ،روی صحنه در حال رقص بودند و بابا از دیدن اجارای آناان
لذت برد .بیتردید ،بابا برای رراه ای دسته از بشریت هم به روشای نادیادنی کاار
می کرد .پس از ای ،بابا و گروه به سینما ررتند و ریلم کینگ گناگ باه باازیگری
رِی رِی را دیدند .سپس هنگام قدم زدن به سوی هتد ،اسپانیاییهای محلی که از
کنار بابا در پیاده رو میگذشتند برمیگشتند و به او مینگریستند و برخی از آنان
از روی کنجکاوی به راستی او را دنبال مینمودند .در هتد ،بابا روش گری نماود،
«مادرید آخری شهری است که در ای دیدار از غرب از آن دیدن میکنم و قصاد
ندارم تا یک سال دیگر به غرب بیایم .بنابرای کارهای خیلی زیادی است که بایاد
پیش از ررتنم انجام دهم .کشیده شدن توجه مردم به سویم ،به هر جا که میروم،
به خاطر کار ویژهای است که انجام میدهم .م بامداد امروز هنگامی که نوریناا و
تاد را راهی نمودم تا اطالعات معینی گردآوری نمایند ،بارای ده دقیقاه در میاان
مردم در میدانی بسیار بزرگ و شلو ایستادم به شدت کار کردم و در تماامی آن
مدت ،مرد بسیار سالخوردهای به شدت به م چشم دوخته بود».
بامداد روز بعد ،آب گرم برای حمام گررت بابا به موقع آماده نبود کاه دلخاوری
تمام و کمال بابا را در پی داشت .او ،هربرت که ترتیب کارها را داده بود صدا زد و
به شدت مورد نکوهش قرار داد و گفت« ،م نمیتوانم در اینجاا کاار کانم! راردا
راهی مارسی میشوم .از زمانی که تو از م مراقبت میکنی ،هرگز نتوانساتهام در
غرب آب گرم برای حمام در سپیدهدم داشته باشم! همگی در شاگفت بودناد کاه
چرا هربرت مورد سرزنش بابا قرار گررته است ،چون باباا خاودش اقامات در ایا
هتد را در مقایسه با هتلی دیگر برگزیده بود .بابا به نوریناا و هربارت دساتور داد،
«نزد آژانس مساررتی بروید و درخواست تعویض هتد را بدهید .پس از تمااس باا
آژانس ،آنان دریارتند که به خاطر اشتباهی که رخ داده ،درست در همان هتلی که
از لندن به اَویال ،مادرید و بارسلونا در اسپانیا 106
بابا آن را رد کرده بود به آنان اتاق داده شده است .تنها در آن زمان آنان به دلیاد
ناراحتی بابا پی بردند .بابا و یارانش هنگام ظهر به هتد «لندن گراناد» باه نشاانی
شمارهی 2گالدو جا به جا شدند که بسیار دلخواه از کار درآمد و اتاق باباا چشام
انداز پورتو دِل ُسد را داشت اما خیلی زود بابا شروع کرد به شکایت در مورد ایا
که در غذا به اندازهی کاری رلفد و سیر وجود ندارد .از آنجایی که ای وظیفاه در
دایرهی مس ولیت نورینا بود ،او پیش از هر غذا با دستپاچگی سه طبقه از پلهها به
باال و پایی میررت تا مهم شود که در آشپزخانه مقدار زیاادی سایر باه غاذا
میزنند .کارکنان هتد احتماال رکر کرده بودند که او قدری غیر عاادی اسات .اماا
دلید شکایت بابا ای بود که توجه کارکنان هتد را به سوی خاودش جلاب کناد.
کار او بیهمتا بود و در هر شرایهی به هر بهانهای به هدرش میرسید.
بابا روی تختهی الفبا دیکته میکرد و به نورینا دلداری میداد« ،نگاران نبااش...
ناراحت نباش» .اما هرگاه که بابا او را مورد سرزنش قرار میداد ،احساس میکارد
انگار کسی به بدنش سوزن ررو میکند و همزمان میگوید« ،اینک به ایا توجاه
نک ...م تو را آزار نمیدهام»! عصارگاهان باباا بارای شانیدن موسایقی زیباای
اسپانیایی به بیرون ررت و همچنی از رقص زیبا و دلپساند و هنرمنداناهی یاک
رقصندهی اسپانیایی سرشناس به نام ال آرژانتینیا دیدن نماود .پاس از آن ،باباا و
یارانش به کاره کاپیتال در کنار رودخانه ررتند؛ باباا گهگااه نوشایدنیهاا و میاان
وعدههای رراوان سفارش میداد و سپس بدون آنکه به آنها دست بزناد ناگهاان
برمیخاست و روانه میشد .ای ،اعصاب هربرت را به ویژه بههم میریخت چرا که
هزینه سفر بابا را پرداخته کرده و ای کار را نهایت هدر دادن پول برمیشامرد! او
پذیررت راه روش های استاد روحانی را یاد نگررته بود و متاسفانه یاد هم نگررت.
27اکتبر ،بابا از پرادو موزهی ملی اسپانیا در برگیرندهی نقاشیها و مجسمههاا،
دیدن نمود .بابا در درازای دو ساعت که در آنجا بود به نقاشیهایی از مسایح کاه
توسط اِلگِرکو ،وِالسکویز ،گویا و روبنز کشیده بودند نگاه کارد .ایا شااید تنهاا
موقعیتی بود که بابا از یک گالری هنر و یا موزه برای چنی مادت زماانی دیادن
107 لردمهر6
کرده باشد .هنگام دیدن کاخ سلهنتی ،نگهبان جلوی بابا را گررت و از او خواست
کاله پشمیاش را از سر بر دارد .بابا از بر داشت کالهش سر باز زد چون موهایش
را پنهان ساخته بود .کسانی که با بابا بودند از او پرسیدند اینک کاه در آن مکاان
هستند آیا باید با او بمانند ،یا نگاهی سریع به اطراف کاخ بیندازند و برگردند .باباا
رنجیااده از ای کااه آنااان از آنچااه او را خشاانود ماایساااخت ناآگاااه بودنااد و بایااد
میپرسیدند ،به آنان پاسخ داد« ،بروید» .زمانی که ارراد گروه برگشتند به اشاتباه
خود پی بردند اما بابا آنان را دلداری داد و گفت که موضوع را رراموش کنند.
از ساعت 2:30تا 4:30عصر ،نشست کمیتهی انتشارات سِرکِد که نورینا مس ول
آن بود برگزار گردید و پیرامون کارهای آتیاش گفتوگو کردند و باباا دساتوراتی
دربارهی چاپ چندی کتاب به نورینا داد .کوئنتی تاد مس ول سرگرمی شبانه بود
و هر شب آنان به سینما میررتند و یک ریلم میدیدند .تاد یاک شاب باباا را باه
ت اتر اسپانول برد تا از نمایش رقص باله به نام عشق یک جادوگر دیدن کناد .تااد
یک شب دیگر بابا را به دیدن نمایش کاوهِ و کِلای در ساینما کاپیتاال یکای از
بهتری سال های سینمای مادرید برد ،که گروه ارکستر و صحنهای گَردان داشت.
بابا بارها میگفت که ماید است به سینما برود تا با تماشاگران باه طاور درونای
ارتبان برقرار کند .او پس از انجام کارش برمیخاست و روانه میشد .آنانی که او را
همراهی میکردند بارها در داستان ریلم غرق شده بودند اما چارهای نداشات جاز
آنکه با او روانه شوند .هرگاه که بابا به جایی میررت و یا کاری میکارد تنهاا باه
خاطر کار روحانیاش بود و مکانها و رویدادها همگی ابزارهای گوناگون کارش به
شمار میآمدند .در سه بامداد آخری روزهای اقامتشان ،باباا قادمزناان باه پاارک
زیبای کاسو دِکامپو میررت .در درازای اقامات گاروه در اساپانیا ،برخای از اراراد
خواستار دیدن گاوبازی بودند در حالی که دیگران عالقهای به دیدن چنی رویداد
خش و ددمنشانهای نداشتند .برنامهی گاوبازی بنا بود در عصارگاه 29اکتبار در
استادیوم هیپودِروم برگزار شاود و در کماال تعجاب ،باباا از آناان خواسات بلایط
از لندن به اَویال ،مادرید و بارسلونا در اسپانیا 108
خریداری کنند .آنانی که تماید به ررت داشتند به باباا گفتناد کاه ایا ررصات
خوبی برای تماس با انبوه بزرگی از مردم است که معموال اسپانیایی هستند.
یکی از بانوان با دیدن کشاته شادن نخساتی گااو ،هاول و تارس وجاودش را
رراگررت و مجبور به ترک آن مکان شد .سپس یکی از مندلیها با دیدن آن نمای
بیرحمانه حالش بهم خورد و مجبور شد به بیرون برود .ای در حالی است که بابا
حوصلهاش سراسر سر ررته بود و تمامی آن تجربهی تلخ و ناگوار را بچگانه یارت.
پس از کشته شدن دومی گاو ،بابا خاطر نشان ساخت کاه کاارش تماام شاده و
زمان راهی شدن است .بابا چنی آشکار نمود« ،آن دو گاو خاوش نصایب بودناد.
آنان در تولد بعدیشان به صورت انسان کالبد خواهند گررت و باه سارعت در راه
الهی پیشررت خواهند کرد ،چرا که آنان در حضور م کشته شدند .روز بعد آناان
به بلندتری تپه که مشرف به شهر بود ررتند و روی زمی زیر یک درخت زیتاون
گرد بابا نشستند .بابا به نورینا ،هربرت و تااد پیراماون کاار آتای دساتوراتی داد و
چنی به آگاهی شان رساند« ،همهی شما در کار م شاریک خواهیاد باود» .بار
روی ای تپه که خورشید به زیبایی آن را روش نموده بود ،بابا برای آنان دربارهی
ذه ،روح و ررد سخنرانی نمود .آنگاه برای نخستی بار ،بابا بارای تااد و هربارت
معنا و ژررای ررمانبرداری مندلیها را روش نمود و ایا کاه چگوناه آناان بارای
خشنود نگاه داشت او ،توجهای به شادکامی خود ندارند .بابا هامچنای درباارهی
یک مست الهی به نام مستان که او را در هند نگاه مایدارد و حالات نیماه الهای
ذه مستان برای آنان روش گری نمود.
31اکتبر آخری روز گروه در مادرید بود و آنان از ساعت 10بامداد تا 1:30بعد
از ظهر دوباره به پارک ررتند .بابا از چانجی پرسید چارا ارسارده اسات ،و او تنهاا
نالید .واقعیت ای بود که سفر باه اساپانیا بارای منادلیهاا هماه چیاز باود جاز
تعهیالت .بابا موقعیتهایی را پیش آورده بود که در آن ،منادلیهاا را پایش روی
غربیها شرمسار نموده و دست انداخته بود .چانجی ،کاکا ،و ادی جونیور به ساتوه
آمده و کارد به استخوانشان رسیده بود .ای در حالی است که برای غربیها هماه
109 لردمهر6
چیز بسیار عالی به نظر میرسید .چانجی چندی بار در خلوتِ خود درهم شکسته
و گریسته بود .گرچه بابا کوشید او را دلداری دهد اما چانجی نمیتوانست آراماش
خود را به دست آورد ،چرا که بابا در مواقع دیگر نسبت به او بیتفاوت و سرد بود.
ای «لحظههای دردناک» وحشتناک ،آن طور که چانجی از آن نام میبُرد ،آکنده
از ارسردگی و رنج درونی بود .برای مندلیها بودن با بابا هرگز آسان نبود.
زمان راهی شدن نزدیک بود .بابا ،نورینا را به زوریخ و مینتا و تاد را از راه پاریس
روانهی لندن نمود .بابا به همراهی هربرت ،چاانجی ،ادی جونیاور و کاکاا ،سااعت
8:20شب سوار قهار به مقصد بارسلونا شادند .باباا رو باه هربارت کارد و گفات،
«هفتهی پیش ،زمان خداحارظی در لندن بود و در اینجا امشب برای کسانی است
که روانه شدند ،آنگاه در مارسی برای تو زمان «مار» رراخواهد رسید .همیشه ایا
لحظههای جداییآرری برای م وجود دارند ،یا هنگام ترک هند و یا ترک کسانی
که در غرب هستند» .بابا با استفاده از واژهی هندی مار کاه باه معنای ماردن یاا
کشااته شاادن اساات ،آن را بااا واژهی مارساای یکاای از شااهرهای جنااوب ررانسااه
همسانسازی نموده بود.
زمان ترک نزدیکانش ،لحظهی غمناکی را برای بابا رقم زد؛ او اندوه جادایی را از
طرف دوستدارانش احساس میکرد.
روز بعد ساعت 9:22باماداد آناان باه بارسالونا رسایدند .هنگاام ورود قهاار باه
ایستگاه ،بابا روی تختهی الفبا دیکته کرد« ،کارگزار م میداند که دارم میایم .او
در میان کارگزارانم بیمانند است ،چون او یک ارسر پلیس با زندگی عادی است».
هنگامی که بابا و گروه از قهار پایی آمدند و به پا به سکوی ایستگاه گذاشتند در
کمال تعجب با مراسم و تشریفات نظامی در برگیرندهی یک گروه ارکستر بزرگ با
ادوات برنجی و شایپور روباهرو شادند کاه آهناگ پیشاواز از مقاماات رسامی را
مینواخت .شاماری از مقاماات رسامی میبایسات در قهاار باوده باشاند .ماردم
نمیدانستند که به راستی آمدهاند تا ورود چاه کسای را باه شهرشاان خوشآماد
بگویند .بابا و گروه به یک آژانس مساررتی ررتند و تور گاردش در شاهر را تهیاه
از لندن به اَویال ،مادرید و بارسلونا در اسپانیا 110
نمودند .آن روز ،تعهید رسمی بود و جش تاسیس ایالت جدیاد کاتالونیاا برگازار
میشد .خیابانها شلو بودند ،با آمد و شد زیاد که شادمانی رراوان باباا را در پای
داشت.
راهنمای تور آنان را به کلیسای بارسلونا و ساختمان قدیمی مجلس بارد؛ جاایی
که مراسمی برگزار شده باود و تماام مقاماات رسامی باه طاور دساتهجمعای در
صاافهااایی در حرکاات بودنااد.
برخی ،آن را یاک هامرویادادیِ
نادر یارتند .راهنمای تور ساپس
آنان را به قلهی کوه تیبایداباو
برد .آن مکان به قدری زیبا باود
که بابا اتوبوس و راهنمای تور را
روانه نمود و تصمیم گررت زمان
بیشتری را در آنجا سپری کناد.
آنان باالی کاوه باا چشام اناداز
دریای مدیترانه و رشته کوههای
نقشهی اسپانیا و مکانهایی که مهربابا از آن دیدن کرد پایرینیز Pyreneesو شبه جزیاره
آیبریان Iberianقدم زدند و سپس از پارک تفریحای آن مکاان دیادن کردناد .در
پارک ،بابا و مردان سوار اتومبیادهاای الکتریکای شادند و از نمایشهاای ررعای
گوناگون لذت بردند .بابا به محوطاهای کاه بچاههاا باا دساتگاههاایی کاه در آن
سکههای پِنی میانداختند و بازی میکردند ررت و پارشاری نمود که در هریک از
دستگاهها یک سکه انداخته شود .سپس بچهها را رراخواند تا از نمایش عروساکی
لذت ببرند و با او در بازیها همراه شوند .پس از آن ،بابا بر آن شد به قدم زدن در
کوه ادامه دهد و با دیدن یک غار جالب گفت« ،بار دیگر که در اسپانیا هساتم ماا
باید در اینجا بمانیم» .پس از بازگشت به شهر ،بابا دوبااره کساانی را کاه بارایش
عزیز بودند و حضور نداشتند به یاد آورد» .بابا تا زمان راهای شادن باه ایساتگاه
111 لردمهر6
قهار در میان باغچهها و روارههای میدان بزرگ و شلو پِاالزا دِ کاتالیناا نشسات.
یک مامور پلیس در میدان به شیوهای وصف نشادنی و پار معنای ،باباا را براناداز
میکرد و نگاههای آنی به او داشت .بابا تایید کرد که ای همان کارگزاری است که
میبایست به او تماس بگیرد.
در یک موقعیت ،مهربابا پیرامون کارگزارانش چنی روش گری نمود:
کارگزاران به عنوان اررادی که مقامهاا و مسا ولیتهاای گونااگون و مشخصای
دارند ،کارهای مهمی برای اواتار انجام میدهند .به محض درگذشت یک کاارگزار،
جانشی اش به طور اتوماتیکوار آن مقام و مس ولیت را به عهده میگیرد .چرا که
درست همان طور که همیشه اواتار وجود دارد ،کاارگزاران او نیاز همیشاه وجاود
خواهند داشت .کارگزاران بر سه گونه هستند:
-1کارگزاران مستقیم که شمار آنان بسیار اندک است؛ یکی در اروپاا ،یکای در
آسیا ،یکی در امریکا و یکی در ارریقا است .در واقع در هر قارهی مهام یاک
کارگزار وجود دارد .ای کارگزاران ،دستورات و رهنمونها را به طور مستقیم
از اواتار دریارت میکنند.
-2کارگزاران غیر مستقیم که شمار آنان اندک است ،دستورات را از کاارگزاران
مستقیم دریارت میکنند.
-3کارگزارانِ وام -گررتاه شاده کاه شامار آناان زیااد اسات ،دساتورات را از
کارگزاران غیر مستقیم دریارت میکنند.
کارگزاران اصلی ،همیشه در آسمان چهارم قرار دارند و ادارهی نیروهایی در ایا
آسمان ،برای اواتار کار کرده و او را نمایندگی میکنند .آناان حتاا ممکا اسات
معجزاتی برای او انجام دهناد ،چاون کاه اواتاار تقریباا هرگاز معجزاتای انجاام
نمیدهد اما اگر خواستار آن باشد باید هنگام انجام معجزه ،خودش را در آسمان
چهارم آگاهی مستقر سازد .کارگزاران به دلید ضرورت به کاار گاررت برخای از
نیروهایشان برای کار اواتار ،در آسمان چهارم هستند .آناان در مقاام و جایگااه
ماهایوگیهایی (یوگیهای بزرگ که در راه روحانی گام برمیدارند نیستند که با
از لندن به اَویال ،مادرید و بارسلونا در اسپانیا 112
اقیانوس ،در سپیده دم 12نوامبر به بندر عدن رسید .در کشتی ،بابا ایا ناماهی
پرمهر را برای پیروانش در اروپا دیکته نمود :ما بامداد اماروز ،ساپیدهدم باه عادن
رسیدیم .گرچه سفر دریایی راحت انجام گررت اما ماالل آور باود ،چاون دلتناگ
عشق و همنشینیِ گوپیهای (مریدان زن عزیز غربیام بودم .م میدانم که شما
چه احساسی داشتید و چهقدر برای بابای محبوبتان دلتنگ شده اید .اماا تماامی
ای ها خیلی زود پس از 6ماه به پایان خواهد رسید .مهم باشید .م از همهی
شما میخواهم به کار ساخت ریلم که به تک تک شما واگذار کردهام توجه جادی
نمایید و غمگی و سرخورده نباشید .شما میدانید که چه قدر شما را دوست دارم
و میخواهم همیشه شاد باشید و شما را کنار خود داشته باشم .اما به خاطر کاری
که در پیش رو است باید با مقداری درد و رنج بسازید .ای درد جدایی که همهی
شما از م احساس میکنید و رنجی که میبرید ،پس از 6ماه ،با خوشاحالی کاه
خواهیم داشت بسیار شیری خواهد گردید .م میدانم.
بنابرای ،عزیزان شیری و محبوبانم ،بسیار خوب باشید و با اندیشهی یک تجدید
دیدار شاد ،و کار بزرگی که باید با ررماان ما انجاام دهیاد ،خاود را شاادمان و
خوشرو نگاه دارید .نیازی نیست اینک به شما بگویم که همیشه با شاما هساتم،
چون که م همیشه با شما هستم ،همچنان که شما همیشه و برای همیشه با م
هستید .شما ای را میدانید.
محبوبان بسیار عزیزم ،عشق بیحد و مرز و صدای خندهی م همراه ایا ناماه
است.
بابا
بابا ،چانجی ،کاکا و ادی جونیور ،دو روز بعد در 14نوامبر باه بمب ای رسایدند و
پس از سپری کردن بامداد در آنجا ،به همراهی رستم و ادی سی نیور ،با اتومبید
راهی ناسیک شدند.
پروژه ساخت فیلم و کار در هند 114
مهرآباد 1935
میشوید دوباره شروع به اندیشیدن میکنید .به راستی هیچ کاس از سرنوشاتش
راضی نیست .هیچ کس در ای دنیا به طاور تماام و کماال احسااس خوشابختی
نمیکند .شما در مورد مقام بزرگ و رروت زیاد رالن مرد میدانید اما هنگامی که
با م دیدار نمود به م گفت که مرد بسیار بدبختی است .چرا شما بایاد بادبخت
باشید؟ شما نه خیلی بلند قامت هستید و نه خیلی چاق .شما کامال سالم هستید.
شما میتوانید بخوانید و بنویسید .به مردمان بیچاره بینوا بیندیشید ،به رلاجهاا،
جذامیان و معلولی .آن که رلج در نیمتنه و یا جذامی است میداند که به ساوی
یک مرگ حتمی پیش میرود و امکان دارد در حالت بدتری که اکنون در آن قرار
دارد بمیرد .با ای حال ،هزاران ت از چنی اررادی وجود دارند که خاموشانه ،باه
سختی به زندگی ادامه میدهند.
داشت اندیشههای بد و زشت تا زمانی که آن را به عمد در نیاورید عادی است و
بدی وسیله شما ررصت کنترل ذه را به دست میآورید .اگر هیچ اندیشهای باه
شما یورش نبرد ،آنگاه چه تفاوتی مابی شما و سنگ که ابدا هیچ اندیشهای ندارد
وجود دارد؟ تنشهای ذهنی را پایان بخشید .ذه تان را تربیت کنید که اندیشهها
را نادیده گررته و به رراسوی آن برود .اندیشهها را پشتیبانی و تشاویق نکنیاد تاا
بتوانید خودِ ذه را تسلیم نمایید .هیچ کس آن را انجام نمیدهد .زمانی که ذه
تساالیم شااد ،دیگاار مس ا لهی خوشاابختی و باادبختی مهاارح نیساات .بااه دلیااد
اندیشههای زندگیهای گذشته ،سانسکاراها خرج و مصرف میشوند .آنها میآیند
و میروند؛ توجهی به آنها نکنید .ذه مانند یک ساعت شاماطهدار کاوک شاده
است که سر ساعت مقرر زنگ خواهد زد اما تا زمانی که کوک وجود داشته باشاد.
بگذارید زنگ بزند تا دورهی آن بسر آید اما مراقب باشید که با ت دادن به اعماال
بد و زشت آن را دوباره کوک نکنید.
با ای وجود اگر میخواهید بمیرید ،باه وسایلهی چسابیدن باه دامانم ،در نااد
(شیفتگی م بمیرید .در آنجا ،رهایی وجود دارد .آن مرگِ حقیقی اسات .مارگ
دنیوی چیزی نیست .با ای حال ،هیچ کس هنوز مرا «به دست نیاورده» است .اگر
پروژه ساخت فیلم و کار در هند 116
کسی به راستی مرا به چنگ آورد ،م میکوشم که خود را رها سازم .اما تا کنون
ررصتی برای رها ساخت خود نداشتهام .برعکس ،ای ما هساتم کاه میکوشام
شما مردم را بگیرم.
ای را به خاطر داشته باشید :تمامی جهان چیزی نیست جز یک صافر بازرگ و
تمام چیزهایی که در پیوند با آن است بیمفهوم و پوچ است .ذه ،جهاان اسات.
ذه ،مرد است .ذه ،زن است .ذه ،جانور است.
بابا برای دلداری دادن به دالی ،او و گلمای را به همراه خود به ناسیک برد.
بابا برنامهریزی کرده بود که ستاد و قرارگاه خود را جا به جا کند .پس از دیداری
کوتاه از بمب ی ،بابا به همگان خبر داد که تصمیم گررته است مردان و بانوان را به
مهرآباد جا به جا کند .پندو به تازگی ساخت بناهای گوناگونی را در تپهی مهرآباد
تمام کرده بود .پس از اسبابکشی تمامی وساید مندلیها به مهرآباد ،آنان ناسیک
را در 30نوامبر ترک کردند .بانوان مندلی در اتاقهای تانک آب در بااالی تپاهی
مهرآباد ساکنی گزیدناد و ماردان باه سااختمان بیمارساتان کاه در ابتادا ساال
غذاخوری یا دارامشاالی قدیمی در مهرآباد بود جا به جا شادند .پنادو باه عناوان
مدیر گماشته شد و ویشنو بنا شد خرید از بازار را انجام دهد .جماادار باه عناوان
نگهبان باقی ماند ،وظیفهای کاه از ساال 1925انجاام مایداد .چاگاان بناا شاد
هنگامی که بابا در مهرآباد است و همچنی در سفرهایش در سراسر هند به عنوان
نگهبان کنارش انجام وظیفه کند .گوستاجی هنوز در سکوت بود .باباا ،ماسااجی و
سیدو و همچنی کالهماما را که با خانوادهاش برای سکونت به مهرآباد آمده بودند
مشغول نگاه داشته بود .آنا کاله برادر کالهماما نیز مدتی بعد برای اقامت دائام باه
مهرآباد آمد .پاادری باا پزشاکی و داروهاای هومیوپااتی ماردم رقیار ارنگاائون و
روستاهای اطراف را درمان میکرد .رائوصاحب مشاغول نوشات درباارهی باباا باه
رارسی بود و چانجی به نامه نگاریهاای باباا رسایدگی مایکارد .زال ،بارادر باباا
مس ولیت جستوجو و یارت پسر کامد را به عهده داشت و روزانه یک یا دو پسار
را نزد بابا میآورد که بنا بر روال همیشگی آنان را پس میررستاد .در ایا زماان،
117 لردمهر6
نزدیک به 70ت در مهرآباد زندگی میکردند .بابا برای مادتی در اتااق کاوچکی
کنار آشپزخانهی بانوان مندلی در باالی تپهی مهرآباد میخفت .بعدا ،او شروع باه
خفت در کابی – سردابه نمود ،مکانی که در ساال 1927در آن خلاوت گزیاده
بود .بابا بنابر روال معمول برای سرکشی به کار مندلیها و نامهنگاری و امور دیگار
از ساعت 8تا 11بامداد و سپس از ساعت 4تا 7عصر به مهرآباد پایی مایآماد.
رستم و ادی سینیور و رامجو عبداهلل در ناسیک ماندند اما گهگاه برای دیدن باباا
پیرامون موضوعات گوناگون به مهرآباد میررتند.
بانوان مندلی که اینک در مهرآبااد ساکنی داشاتند دربرگیرنادهی :مهارا ،ماانی
خواهر بابا ،ناجا ،سوناماسی ،خورشید کوچک ،والو ،دالی و کاکوباای ماادر ویشانو
بود .پیالمای و دخترش سیال ،به مهرآباد ررت و آمد داشتند .سوناماسی و کاکوبای
کنار دروازه نگهبانی میدادند .ناجا غذا میپخت و مهرا به غاذای باباا ،لبااسهاا و
سایر نیازهایش رسیدگی میکرد .در ای بازهی زماانی ،خورشایدِ بازرگ ،همسار
جمشید برادر بزرگ بابا ،زندگی مستقد را به زیست باا مقاررات سافت و ساخت
اشرام بانوان ترجیح داد و به بمب ی جا به جا شد .خورشاید بازرگ پاس از مارگ
جمشید ،در سال 1926به بانوان مندلی پیوست و در میان بانوانی بود که در سال
1928در اشرام توکا سکنی داشت .او بعدا دوباره ازدواج نمود و به کراچی جا باه
جا شد؛ با ای حال ،ارتبان خود را با خانوادهی بابا نگاه داشت.
در شامگاه 6دسامبر ،نوروجی داداچانجی از بمب ای باه مهرآبااد رساید .او یاک
مهندس بود و توسط بابا رراخوانده شده بود تا پیرامون طرحهایی بارای گساترش
یک شهرک بزرگتر در مهرآباد گفتوگو کنند .در ای میان ،چاانجی در جناوب از
دوستداران بابا در مادراس ،بیجاپور و مکانهای دیگر دیدن میکرد .او پس از یک
هفته ،در 7دسامبر به مهرآباد بازگشت و گزارش سفر خود را به باباا داد و گفات
که دوستداران اهد مادراس برای جش زادروز بعدی بابا ،مشتاقانه خواستار دعوت
او هستند .بابا خاطرنشان ساخت که دربارهی آن رکر خواهد کرد.
پروژه ساخت فیلم و کار در هند 118
بابا با گروهی از مندلیها و مریدان در ناسیک .اواخر دههی .1930از چپ :ویشنو ،کاکا ،پندو ،ادی سینیور،
پادری ،بابا ،رامجو ،سروش و مینو باروچا.
در همان روز ساتیا مانگ ،دزدی که قول داده باود دسات باه دزدی نزناد ،وارد
مهرآباد شد و داستانی را دربارهی مرگ مردی بازگو نمود که نمیپذیررت اماوالی
را از ملک مهرآباد در نبود بابا دزدیده است .بابا ترتیبی داد که ماهانه حقاوقی باه
ساتیا مانگ داده شود و از او قول گررت که هر ماه یکبار باه مهرآبااد بیایاد .باباا
همچنی او را باخبر نمود که پس از شش ماه او را برای کار صدا خواهد زد و او را
ترغیب نمود که آماده باشد .در 10دسامبر ،وظیفهی نگهبانی شاب باه چاگاان و
جمادار داده شد و بنا شد که ماسااجی و کاکاا باه جاای چاگاان نزدیاک اتاقاک
سردابهی بابا در زیرزمی بخوابند .آن شب ،بابا به همگان پیراماون خاود را ساالم
نگاه داشت چنی هشدار داد« ،هوای خشک در مهرآباد گرچه برای مصرف خوب
است اما برای سرما و سرماخوردگی بسیار بد است ،به طوری که بیدرنگ به سینه
ارر خواهد نمود و پیش از بروز هرگونه نشانهای و یارت ررصت بارای درماان آن،
بیماری سینه پهلو به سرعت حملهور خواهد شد .بهتری درمان برای جلوگیری از
ای بیماری ،محارظت از سینه در برابر سرماست .از اماروز دساتور مایدهام کاه
همگان هر شامگاه پس از غروب خورشید ،بیدرنگ زیرپیراهنی بپوشند و سراسر
119 لردمهر6
آمده است» .مرگ منشی رحیم ،غم و اندوه سید صاحب را در پی داشت .بابا برای
او ،ناوال تلعتی ،عبدالجعفر و رامجاو عباداهلل تلگاراف ررساتاد کاه از ناسایک باه
مهرآباد بیایند .بابا آگاه از ای که سید صاحب تا چه اندازه دلتنگ منشی اسات او
را چنی دلداری داد« ،مرگ مانند یک خواب است؛ همان گونه کاه خاواب بارای
انسان بسیار الزم است ،مرگ نیز بخش ضروری از زندگی است .باه راساتی هایچ
کس زاده نمیشود و هیچ کس نمیمیرد .ای سراسر یک رویاست و یک رویا چاه
ارزشی دارد؟ منشی نزد م آمده و شادمان است .بنابرای درست نیسات کاه باه
خاطر او ،غم و اندوه داشته باشی .و شاید هم به خاطر حالات شاادِ منشای باه او
حسادت میورزی»؟ ای باعث شد که سید لبخند بزند و پاسخ دهد« ،هرگز بابا».
آنگاه بابا با اشاره از او پرسید« ،پاس چارا مانناد کسای باه نظار میرسای کاه در
آستانهی مرگ است»؟ سید شروع به خندیادن نماود و یاک باار دیگار احسااس
شادمانی به او دست داد .گروه مردانی که از ناسیک آماده بودناد پاس از ساپری
کردن آن روز در مهرآباد ،با قهار شبانگاهی راهی شدند.
در درازای اقامت بابا در ناسیک ،سروش ک ایرانی به خاطر گررتاریهایش با امور
شخصی و کسب و کار مورقش حتا یک بار هم به دیدن بابا نیامد .هنگامی که بابا
به مهرآباد برگشت به سروش دستور اکید داد که هرروز از ساعت 3تا 6عصر باه
دیدن بابا بیاید .اما سروش با برخورد عجیب بابا روبهرو شد که اکنون از او چیازی
نمیپرسید و به او نگاه هم نمیکرد .بابا به طور تمام و کمال او را نادیده میگررت.
سروش گرچه دلگررته و آزرده بود ،اما چیزی به زبان نمیآورد .پس از مدتی بابا
از او پرسید« ،چرا ای قدر بیچاره به نظر میرسی؟ اتفاقی ارتاده»؟
سروش پاسخ داد« ،بابا ،م احساس خاوبی نادارم چاون کاه شاما مارا نادیاده
میگیرید! شما هر روز مرا به اینجا ررامیخوانید و از م میخواهید کاه در میاان
گروه بنشینم اما حتا به م نگاه هم نمیکنید»! بابا در پاسخ به او گفت« ،رراموش
کردهای هنگامی که در ناسیک بودم! آیا هرگز رکر کاردی از ایا کاه باه دیادنم
نمیآمدی چهقدر آزرده میشدم؟ حتا یکبار هم نیامدی! اکنون تو دلخوری چون
125 لردمهر6
بابا یکبار به والو گفت« ،م روزانه برای ررت به مکان منادلیهاا دوباار از تپاه
پایی میآیم و دو بار هم باید به باالی تپه بروم .چهقدر خوب باود اگار درختاانی
سایهدار در کنار گذرگاه وجود داشتند» .والاو شاخص مهرباانی باود و هماان روز
کاشت نهالهایی را در دو سمت گذرگاه آغااز نماود .گرچاه کمباود آب ،پارورش
نهالها را دشوار سااخته باود اماا والاو ساهدهاای آب را از دور دسات بار دوش
میکشید و نهالها را آبیاری میکرد.
به خاطر دسترنج عشق والو است که امروزه ما درختان ساایهدار را در دو سامت
گذرگاه که به باالی تپهی مهرآباد منتهی میشود مییاابیم .گرچاه والاو کارهاای
سخت روزمرهی دیگری نیز داشت اماا وقات اضااری بارای ایا کاار اضااری نیاز
میگذاشت و در نتیجه لهف و نفع آن نیز به زیاارت کننادگانی کاه باه مهرآبااد
میآیند میرسد.
پروژه ساخت فیلم و کار در هند 126
آب در مهرآباد یک مشکد بحرانی بود و در دساامبر کاار کشایدن خاط لولاهی
جدید در زیر خهون راه آه آغاز گردید .در درازای سه هفته کار ،تمامی لولههاا
متصد شدند و تانک آب در باالی تپه تمیز شد .در عصرگاه 24دسامبر پماپ آب
را روش کردند و نخستی بار آب به باالی تپه پمپ شد و آنان از زحمات حماد
روزانهی آب با گاری گاوی به باالی تپه رهایی یارتند.
از اروپا ،نورینا ،آنیتا ،اتو هاس -هیجه ،هِادی و والتار مرتِناز همگای بااهم ایا
تلگراف را برای بابا ررستادند« :مسیح پیشی را به یاد میآوریم و به اواتاار آیناده
درود میررستیم».
25دسامبر ،ک ک مانکار به دیدن بابا آمد ،گرچه آن روز کریسمس بود اما باباا
موقعیت خاصی از آن نساخت 26 .دسامبر ،زال برادر بابا با ای گمان که سارانجام
پسری را که بابا از او خوشش خواهد آمد را یارته است ،باگیرات پِرمراج تیواری را
به همراه آورد .باگیرات پسری ده ساله و از اهاالی روساتای پاارنِر باود و باباا او را
بسیار دوست داشت .بابا از او پرسید« ،آیا هر کاری باه تاو بادهم انجاام خاواهی
داد»؟ پسر پاسخ داد« ،مهم نا» .بابا به او دستور داد تا یک کوزهی آب را هار روز
برای او پر کند .آن پسر برای 20روز پیاپی کوزه را پر کرد اما در ایا مادت باباا
حتا یکبار هم از آن کوزه ،آب ننوشید .روز بیستم ،باگیرنات کوزه را پر نکارد اماا
آن روز بابا درخواست آب نمود و باگیرنات گفت« ،م امروز کوزه را پار نکاردم».
بابا از او دلیلش را پرسید و باگیرنات پاسخ داد« ،م آن را برای 20روز پر کردم و
شما هرگز از آن آب ننوشیدید .پس رکر کردم چه رایدهای دارد» .باباا پاساخ داد،
« به تو چه ارتباطی دارد که م از کوزه آب بردارم یا نه .تو باید هر کاری که به تو
میدهم را انجام دهی و ای باید تنها نگرانای تاو باشاد» .باگیرناات درس خاوبی
گررت و از آن روز به بعد در ررمانبرداری از بابا سخت کوشا و وظیفه شناس شاد.
یکبار باگیرنات غرق در رکر بود و باباا از او پرساید« ،باه چاه رکار مایکنای»؟
باگیرنات پاسخ داد« ،هیچ چیز» .بابا« :خجالت نکش .به م بگو» .باگیرنات« ،هیچ
چیز نیست که بگویم ،بابا» .بابا آنگاه به او گفت« ،هنگامی که میتوانم اندیشههای
127 لردمهر6
یک مورچه را بدانم ،آیا نمیتوانم رکرهای تو را نیز بدانم»؟ باگیرنات سپس گفت،
«میخواهم بروم و خواهرم را ببینم» .بابا« :پس چرا ای را نگفتی؟ بسایار خاوب،
م به تو اجازه میدهم که برای سه روز بروی و سپس برگردی».
رستم گوستاد هاتیدارو از اهالی احمدنگر که بعدا رستم کاکاا ناام گررات ،مارد
جوانی بود که در آن روزگار بیست و اندی س داشت و از ساال 1925هماراه باا
خان صاحب کیخسرو به دیدن بابا میآماد .در آن زماان او صاررا راننادهی خاان
صاحب بود و او را به مهرآباد میآورد و جز رانندگی برای خاان صااحب عالقاهی
دیگری نداشت .او توجه خاصی به مهربابا نمینمود و باه او نیاز ساالم نمایکارد.
گرچه بابا به مهربانی با او احوال پرسی میکرد اما رستم تحت تاریر قارار نگررتاه
بود .او یک پارسی سفت و سخت و دینی بود و رکر میکرد کاه ایماان آوردن باه
کسی که از اصول سنتی دی زرتشت پیروی نمیکند اشتباه است .ای باور ،باعث
شده بود که رستم برای سالیان سال زیر تاریر عشاق باباا قارار نگیارد .در درازای
اقامت بابا در مهرآباد در 1933رستم کاکا یکبار دیگر خان صاحب را با اتومبید
به مهرآباد برد و مانند همیشه بیتفاوت باقی ماند .اماا باباا ایا باار رساتم را باه
اتاقش ررا خواند و او آمد.
بابا برای مدتی با آرامش و بیحرکت نشست بود؛ سپس با لبخند به او نگاه کرد.
چیزی بیهمتا در چشمان بابا ،رستم را جذب نمود کاه او را تاا ژرراای وجاودش
تکان داد .او دیگر نتوانست پایداری کند و بر پاهای بابا ارتاد .رساتم نتوانسات در
برابر نیروی عشق ایستادگی کند .ای نخستی کرنش او باود و از آن پاس بسایار
عالقهمند به استاد شد .پس از قرار گررت در زیر نفوذ مهرباباا ،رساتم کاه روزی
یک زرتشتی پایبند بود چنان دگرگون گردید که هفت سال بعد عاشق یک دختر
براهم شد و خارج از دی خود ازدواج نمود .نام ای دختر سیال بود و او از هفات
سالگی از سال 1925در تماس با بابا قرار داشت .پدر و مادر سیال پیرو بابا بودند و
سیال برای نخستی بار بابا را در منزل کاکا شاهانه در ارنگائون دیده و ساخنان او
شنیده بود .رستم کاکا و سیال با رهنمونهای بابا ،ازدواج پرباری داشتند.
پروژه ساخت فیلم و کار در هند 128
پس از منحد شدن مهر اشرام ،داکه مدیر سابق آنجا ،راهی شد تا با هزینهی بابا
در رشتهی حقوق تحصید کند .داکه گاه و بیگااه بارای دیادن باباا باه مهرآبااد
میآمد .روزی هنگامی که او با بابا و ادی سینیور بود ،داکه به ادی شوخی کرد و
به او خندید .ادی احساس کرد به او توهی شده است و با سنگدلی به داکه پاسخ
داد و احساسات او را جریحهدار نمود .بابا به ادی دستور داد که به پای داکه بیفتد
و از او درخواست بخشش کند ،و ادی انجام داد .آنگاه بابا چنی بیان نمود« ،رارو
بردن خشم ،دالورانهتری عملی است که ررد میتواند انجام دهد .رردی کاه آن را
انجام دهد رروت میگردد».
27دسامبر ،دادوو پسر رامجو عبداهلل برای انجام وظیفه به عنوان خادمتکار باباا
به مهرآباد آمد .دادوو نیز یکی از پسر بچههایی باود کاه باباا او را بسایار دوسات
داشت.
در درازای ای مدت ،گفتوگوهایی پیرامون ساخت ریلم بر اسااس زنادگی باباا
انجام گررت و نامههای بسیاری بی هند و غرب رد و بدل گردید.
ای در حالی است که خیلی چیزها در پشت پرده در جریان بود .داکه و گادهکار
و همچنی رستم در 28دسامبر از ناسایک باه مهرآبااد آمدناد .روز بعاد واماان
سوبنیس برای دیدار بابا از راه رسید .بابا پس از نخستی سفر اروپاییاش در سال
،1931آقا علی را برای اقامت به بمب ی ررستاده بود و او را تنهاا بارای یاک باار،
سال بعد در ناسیک دیده بود .علی در 31دساامبر باه دیادن باباا آماد و باباا باا
مهربانی با او دیدار نمود و به علی دستور داد که نزد پدرش بماند و علی پذیررت.
در ای زمان ،بواصاحب از ایاران باه مهرآبااد برگشات .از آنجاایی کاه سافر غیار
منتظرهی او از ناسیک همگان را به دردسار انداختاه باود ،هنگاامی کاه از ایاران
بازگشت هیچ کس حاضر به گفت و گو با او نشد و هنگامی که به ساکنی مهرآباد
نگاه میکرد آنان از او روی برمیگردانند .بواصاحب همچنی امور در سرکد سینما
را بسیار درهم ریخته که به مشکالت زیادی دام زده بود و احساس تلخ و بیزاری
مندلیها را در پی داشت .بواصاحب ،به طور خودسر کار پخش نام و پیام بابا را در
129 لردمهر6
بابای محبوبم ،م همیشه به شما میاندیشم و هرگاه به شما رکار مایکانم ،راه
هموار و سایهها ناپدید میگردند .میدانم که همهی چیزها بسیار خوب از کاار در
خواهند آمد ،هرچند که مشکالتی در سر راه است .م مشتاقم که تنهاا خواسات
شما را انجام دهم .چه قدر عالی خواهد بود که ما دوباره با هم باشیم!
سامپات آیانگار برای مدت زمانی به ویژه اشتیاق داشت که بابا به مادراس بیاید
و زادروزش را در آنجا جش بگیرد .باباا دعاوت او را پاذیررت و در 16روریاه باه
همراهی ادی سینیور ،چانجی ،ناوال ،پندو ،سیلُر ،سیدو و دادوو رامجو از احمدنگر
با قهار روانه شدند .رستم ،رامجو و سید صاحب از ناسیک به راه ارتادند و در دوند
Dhondبه گروه پیوستند .آنان در ساعت 5عصر 17روریه باه ماادراس رسایدند.
آیانگار و دیگران ،باباا را باه گرمای و شاادی راراوان و باا آداب و رساوم سانتی
پذیررتند .بابا در سعیدپِت ،بیرون از مادراس ،در منزل آیانگار باه ناام مهرساتان
سکنی گزید .چهلمی جش زادروز بابا یکشنبه 18روریه با شور و هیجان رراوان
برپا شد .آرتی و برنامههای آوازخوانی باجان برگزار گردیاد و هنگاام غاروب یاک
گردهمایی همگانی با مدیریت ونِکاتانآرایان ناادیوو برپاا شاد و ساخنرانیهاای
رراوانی پیرامون زندگی بابا و پیامهای او ایراد گردیدند.
رستم پیامی را که بابا برای ای مناسبت دیکته کرده بود با صدای بلناد خواناد؛
بخشی از پیام چنی بود:
دلید آمدنم به اینجا ،از یک گوشهی کشور باه گوشاهی دیگار ،ایا اسات کاه
شخصا در جش هایتان شرکت کنم ،عشق شماست که مرا مقاومتناپذیری به طور
به سوی شما کشیده است .عشق ،نیروی بسیار بزرگی است .آن ،ناه تنهاا رارد را
توانا میسازد که آرمان خدمت بدون خودخواهی و چشمداشت را به عمد درآورد،
بلکه شخص را به حالت خداوندی دگرگون میسازد.
سامپات آیانگار دو دختر داشت به نامهای الکشمی Lakshmiو جانااکی . Janaki
با پیشنهاد الکشمی ،بابا را با لباس لرد شیوا آراستند و عکسهای او گررتاه شاد.
آنگاه جاناکی از بابا خواهش کرد که به عنوان لرد کریشنا لباس بپوشد .بابا آروزی
131 لردمهر6
آن دو پیرو خود را برآورده ساخت و همگان از بودن در کنار باباا بسایار شاادمان
بودند.
در درازای ای دیدار کوتاه از مادراس ،بابا برای سامپات آیاانگاار درباارهی مایاا
چنی روش گری نمود:
ای مانند ای است :اگر شخصی بخواهد مرواریاد را از ژرراای اقیاانوس باردارد،
نباید در حالی که روی ساحد نشسته است با رریاد به مروارید بگوید که باال بیاید.
اگر او به راستی مروارید را میخواهد باید سخت بکوشد که به اعماق آب ررو رود
و آن را به دست آورد .اینک ررض کنید که آب اقیانوس مایا ،و مرواریاد خداوناد
است .بنابر قانون روحانی ،ضروری است که رردی که شیرجه میزند ،هنگاام رارو
ررت ،نه خیس شود و نه یک قهره آب به ت او بخورد .ای بدان معناست که ررد
میتواند شیرجه بزند و مروارید را به دست آورد اما غیر ممک است که در تالشی
که به خرج میدهد حتا یک قهره آب بادنش را لماس نکناد .ایا جنباهی غیار
ممک بودن چیزهای روحانی ،شیرجهرونده را شایستهی جایزه میسازد.
برای آن که آب ،بدن را لمس نکند ،شیرجهرونده باید یک لباس کاماد غواصای
بپوشد و پس از به دوش کشیدن مخزن اکسیژن ،میتواند به ژرراای آب شایرجه
بزند .تنها آن زمان است که میتواند قانون بیرون آوردن مروارید را بادون خایس
شدن ،دنبال کند .برای مقایسهی آنچه در باال به آن اشاره شاد باا روحانیات ،آب
اقیانوس را مایا ،مروارید را خداوند و شیرجهروناده را جوینادهی حقیقات ،لبااس
غواصی را عشق یا مید به ترک یا چشمپوشی از دنیا ،و رردی که در ساحد یاا در
قایق مس ول کمپرسور هوا است را یک مرشد کاماد رارض کنیاد .بادون کماک
مرشد کامد که کمپرساور هاوا را در کنتارل دارد ،شایرجه زدن رارد باه ژرراای
اقیانوس و برداشت مروارید که به معنای رها نمودن خاود از چناگ مایاسات ،در
حالی که شخص در مایا قرار دارد ،امکان پذیر نیست.
یک مرد میتواند به وظیفههای دنیویاش عمد کند و دارای خانواده و زن و بچه
باشد .اما همزمان باید ناوابسته به تمامی آنها باشد؛ هرچه میخواهد پیش آید.
پروژه ساخت فیلم و کار در هند 132
ای بدان معنا نیست کاه شاخص بایاد وظیفاههاایش را نسابت باه نزدیکاان و
عزیزانش نادیده بگیرد ،بلکه نباید وابسته به تمامی آنها باشد.
شما میدانید که ای قلم متعلق به شماست و از آن استفاده میکنید .اما اگر آن
را گم کردید نباید برایتان مهم باشد؛ باید به آن وابسته نباشید.
خدا -رسیدهگی به معنی رهایی و آزادی است .آزادی از بند و اسارت مایاا .اماا
آدمی باید در مایا باشد تا از آن بیرون آید .بنابرای در مایاا باشاید اماا در دام آن
گررتار نگردید .خود را از حقهها و تلههای آن دور نگه دارید.
بابا در 19روریه با قهار بمب ی اکسپرس ماادراس را تارک کارد و روز بعاد باه
مهرآباد رسید .دالی دختر گلمای که در مهرآباد زندگی میکرد به شادت ارسارده
شده بود .برای تنوع ،بابا میخواست که دالی همراه با پیالمای به کراچی برود اماا
او از ررت سر باز زد .در ای بازه زمانی ،زنِ کاله ماما سخت بیمار شد .باباا در 13
مارس برای دیدن او باه «راامیلی کاوارترز» ررات .آن باانو باا دیادن باباا چناان
خوشحال شد که دردش را رراموش کرد .بابا به او چنی اطمینان داد « ،تاو راردا
آزاد خواهی شد .نگاران نبااش» .روز بعاد آن باانوی ساالخورده چشام از جهاان
رروبست و اواتار برای همیشه او را آزاد نمود .کاله ماما پس از مرگ همسارش باه
مکان مندلیها جا به جا شد و تا آخر عمر در آنجا زندگی نمود .در سراسر ماههای
مارس ،آورید و می ،تلگرافهایی پیرامون یک دیدار دیگرِ بابا از غرب و رسایدگی
به پیشررت ریلمی که میخواست ساخته شاود ،ررساتاده و دریارات شاد .نوریناا
ماتچابلی از پاریس تلگراف زد که شوهر اولش کارل وُلمولر ریلمنامهنویس آمااده
است روی ریلمنامهی بابا کار کند .او همچنی در مورد تماس خود باا کاارگردان
دیگری به نام گابرید پاسکال نوشت .بابا در 13ماارس در تلگرارای باه او چنای
پاسخ داد:
به کارل بگو که دو ریلمنامه بنویسد؛ یکی به طور کامد برای م و دیگری برای
تولید کنندگان ،و در هردو ریلمنامه از نیروی تخید بسیار عالی خود استفاده کند.
133 لردمهر6
رخ به رخ با بابا شد ،بیدرنگ بر پاهای بابا ارتااد .باباا از او خواسات کاه کناارش
بنشیند؛ سپس به سونا چنی گفت« ،م زرتشت بودم با ای حال برخای دوسات
دارند مرا بکشند»!
یک برنامهی دارشان در منزل داداچانجی ترتیب داده شد و شمار زیادی از مردم
شرکت کردند .در جریان مراسم ،بابا از راصلهی دور ،پچ پچ شخصی را شانید کاه
گفت« ،بابا به بچهها عالقهمند است» .بابا دستور داد که او را صادا کنناد؛ ساپس
برای آن شخص روی تختهی الفبا چنی هجی کارد« ،بلاه ،ما عاشاق بچاههاا
هستم .م به طور محض یک بچه هستم.
و تنها زمانی که بچه شدم به آن پی بردم.
تا زمانی که آدمی بچه نشده است ،ذرهای
تجربهی روحانی به دست نمیآورد .زمانی
که شخص بچه شد ،از مسارت بهارهمناد
میگردد»!
بابا ساعت 1:45بعد از ظهار 17آوریاد،
سوار در کوپهی درجه 3قهاارِ اکساپرس
مادراس به همراهی کاکا باریاا ،چاانجی و
گوستاجی از بمب ی راهی بنگلر شاد .ایا
در حالی است که گروهای از دوساتداران
بابا در ایساتگاه ویکوریاا گارد آماده و باا
مهربابا در اتومبیل -هند دههی 1930
عشق به او بدرود گفتند .بابا برای آن کاه
ناشناس باقی بماند ،شالی را به صورت مدل عربی به دور سر خود پیچیاده و یاک
عینک دودی مشکی بزرگی نیز بر چشم داشت .پیش از سوار شدن ،بابا اجازه نداد
که کسی به او کرنش کند و کسی را نیز برای خاداحارظی در آغاوش نگررات .در
ایستگاه قهار پونا ،انبوهی از مردم گرد آمده و چشم انتظاار باباا بودناد؛ از جملاه
ماهاراجهی بور که حلقه گد بسیار عاالی باه باباا پیشاکش کارد کاه باه راساتی
135 لردمهر6
شایستهی پادشاه الهی بود .قهار برای 15دقیقه توقف داشت ،و ورود بابا با صدای
بلند «جی» و هلهله و رریاد اعالم گردید ،در ایا میاان صادای بلناد تحسای و
ستایش در همهجا پیچیده و به گوش میرسید .ویشنو کاه ناماههاا را از مهرآبااد
آورده بود ،دستوراتی از بابا گررت .زال برادر بابا در ایستگاه پونا به آنان پیوسات و
گروه در آخر شب 18آورید به بنگلر رسید .تپهی ناندی مکانی مقدس و زیارتگاه
هندوها در 50کیلومتری بنگلر و در شمال آنجا قرار دارد .ناندی نام اساطیری گاو
نر لرد شیوا است و پرستشگاه روی تپه وقف آن گاو مقدس شده است .از آنجاایی
که آنان آخر شب رسیده بودند ،ررت به ناندی امکاان پاذیر نباود .باباا و ماردان
مندلی ،بار زیادی به همراه داشتند ،از جمله چمدانها ،ظروف پخت و پز ،تعدادی
ماهیتابه ،سهد و رختخواب.
تگراری به آیانگار که در بنگلور زندگی میکرد زده شد تا برای دیدار با آنان باه
ایستگاه قهار بیاید .ای در حالی است که به او رهنمود داده شده بود تا مکاانی را
روی تپهی ناندی برای اقامت بابا تدارک ببیند؛ او همچنی دستور داشات کاه در
ای مورد با کسی سخ نگوید .او دستور را انجاام داده و حتاا باه خاانوادهاش در
مورد ای که بابا در آن نزدیکی خواهد بود سخنی به میان نیاورده بود .آیانگار سر
در گم از ورود و دیدن بابا در آخر شب پرسید« ،باباا ،ایناک ما چاه مایتاوانم
بکنم»؟ بابا با لبخند پاسخ داد« ،ای درست همان چیزی است که م میخواستم
از تو بپرسم! حاال باید چه کار کنیم؟ ما امشب به خانهی تو میرویم»!
آیانگار گرچه خشنود شد اما از آنجایی که هیچ تدارکی برای خاواب و خاوراک
بابا و مندلیها در منزلش ندیده بود ،پریشان گردید .او که چشمانش پار از اشاک
شادی شده بود از درخواست بابا ارتخار کرد گفت« ،ای بخت بلند خانوادهی ما
است» .اما هنگامی که چشمانش به 30بسته و بقچه از اراث ارتاد ،تکان خاورد و
اشکهای شادیاش رو به سردی ررتند .او بیمناک و لرزان چنی میپنداشت کاه
بردن ای بستهها و بقچهها به باالی تپهی ناندی ،تقریبا غیر ممک و پیدا کاردن
پروژه ساخت فیلم و کار در هند 136
حتا یک کولیِ باربر ،بسی دشوار است .ای در حالی است کاه ارازون بار ایا باار
سنگی ،آنها هنوز هم میبایست آذوقه سفر را خریداری کنند.
هنگامی که اتومبید بابا جلوی منزل آیانگار ایستاد ،هیچ یک از اعضای خانواده
بیرون نیامدند .بابا برای ای که در درازای سفر شناخته نشود سر خود را باا یاک
شال پوشانیده و موهایش را بسته بود .الکشمی گرچه باباا را از دور مایدیاد اماا
نتوانست او را بشناسد .اما پس از آن که الکشمی و سایر اعضای خانواده دریارتناد
که بابا در اتومبید است از شادی در پوست خود نمیگنجیدند .الکشمی با عجلاه
اتاقی را برای بابا آماده نمود؛ سپس مبد و اراث روی ایوان بیرونی را برداشتند تاا
مورد استفادهی مندلیها قرار گیرد .در ای میان ،بابا با سه نوهی آیاانگاار باازی
کرد و آنان تا آخر شب کنار او ماندند .گرچه ای بچهها کامال بیتقصیر بودند اماا
زالووار به بابا چسبیده بودند و اجازه ندادند که او اساتراحت دلخاواهش را داشاته
باشد .بابا ارزون بر ای که از خستگی شدید شکایت داشت از دندان درد نیاز رناج
میبرد .بامداد روز بعد بابا را با اتومبید برای گشت و گذاری کوتاه به بنگلور بردند
و از جلوی موسسهی علمی تاتا گذر نمودند .آنگااه پاس از خریاد مقاداری ماواد
غذایی از بازار ،بابا و مندلیها ساعت 10بامداد با اتوبوس راهی تپهی ناندی شدند.
در سراسر سفر تمامی مسارران اتوبوس به بابا زل زده بودند .باباا و گوساتاجی در
سکوت بودند و مسارران به شدت جذب اشارههای بیمانند دست بابا شاده بودناد
که با گوستاجی ،کاکا ،چانجی و زال ارتبان برقرار مینمود .در آن اتوباوس بسایار
قدیمی و قراضه ،و تااب آوردن مسایری پار از دسات اناداز ،آناان در نیماروز باه
سلهانپِت رسیدند و برای ررت به تپهی ناندی میبایست از 2000پله باال بروند.
بیست ت کولیِ باربر برای بردن بار و وساید گوناگون استخدام شادند و آناان در
پی بابا و مندلیها که از پلههای سنگی بااال مایررتناد رواناه شادند .باه محاض
رسیدن به مکان اقامتشان ،بابا به همراهی آیانگاار بارای قادم زدن رواناه شاد.
حرکتهای سریع و چاالکی بابا در باال ررت از کوه ،آیانگار را باه شاگفتی تماام
واداشت .او گفت« ،بابا بسیار سریع گام برمیدارد؛ او مانند یک پسربچه به ای سو
137 لردمهر6
آن سو میدود»! پس از صرف ناهار ،بابا به همراهی آیانگار دوباره برای قادم زدن
به بیرون ررت و ای بار مندلیها نیاز او را همراهای کردناد .هنگاام قادم زدن در
گذرگاه ،مردی رقیر همراه با همسرش از روبهرو در حال نزدیک شدن بودند .آنان
از طبقه یا کاست هاریجانها بودند و با رروتنی و شتابان از گذرگاه به بیرون گاام
نهادند تا بابا و مندلیها بگذرند .آنان میترسیدند که مبادا کسای را لماس کنناد،
زیاارا کااه موضااوع نجااس بااودن در آن روزگااار در هنااد موضااوعی جاادی بااود و
هاریجانهای خوار و رنج دیده ،بارها مورد ستم و آزار و اذیات قارار مایگررتناد.
هندوهایی که از طبقهی باالی جامعه بودند اجازه نمیدادند که حتا ساایهی یاک
نفر از کاست نجسها از کنار آنان بگذر .بابا با اشاره به آیانگار گفت که با مهربانی
به آن زوج بگوید نترسند ،و در جاده از کنار آنان بگذرند.
بنابرای ای بیچارگاان کاه خاود را مهارود ،راناده شاده و از ررودساتتری ها
میپنداشتند ،ندانسته و بدون آن که درخواست کرده باشاند از دارشاان و دعاای
خیر اواتار برخوردار گشتند.
آیانگار منزلِ کانیگهام به نام اوکلند را روی تپه برای اقامت بابا و گاروه کرایاه
کرده بود .پس از بردن اسباب و اراث ،بابا بیان نمود که آنجا را دوسات نادارد .آن
منزل مبله و راحت بود اما چون لب گذرگاه قرار داشات رهگاذران مایتوانساتند
درون منزل را ببینند .بابا خاطر نشان ساخت کاه مکاانی سراسار آرام را خواساته
بوده که در آن در خلوت کار کند و کسای از حضاورش بااخبر نشاود؛ اماا ایناک
مجبور بود موهای بلندش را در تمام مدت بپوشاند.
بابا همچنی از موضوعات دیگر آزرده بود .از جملاه ایا کاه کاالهاای ضاروری
عادی ،به آسانی روی تپه در دسترس نبودند و ررد میبایست 10کیلومتر با پاای
پیاده برود تا یک قلم جنس اولیه را خریداری کند .برنج و دالی که خریده بودناد
پر از خاک و سنگریزه بود و پاک کردن آن زمان زیادی میبرد .آب نیز میبایست
توسط یک کولی باربر از پایی تپه به باال آورده شود که هزینه دریارات مایکارد.
ارزون بر ای ،به دلید پایی بودن سختی آب ،آنان میباید برای پخت کاماد دال،
پروژه ساخت فیلم و کار در هند 138
ساعتها منتظر بمانند .شیر تازه ساعت 7:30بامداد آورده میشد ،و نه زودتار .از
ای رو آنان مجبور بودند برای نوشیدن چای و شیر منتظر بمانناد .ایا در حاالی
است که بابا معموال آن را زودتر؛ پس از برخاست از خواب ،مینوشاید .کاکاا کاار
آشپزی را به عهده داشت و همیشه مقدار زیادی آب در برنج می ریخت که آن را
به صورت حریره درمیآورد ،به طوری که اندک تفاوتی با دال داشت .گرچه آناان
دال و برنج را هردو به طور کامد پاک میکردند اماا هناوز سانگریزه در آن پیادا
میشد .بابا از چانجی خواست تا در کار پاک کردن برنج کمک کند اما او پاسخ داد
که وقت ندارد .ای ،کاکا را برآشفته ساخت و با کنایه گفت« ،تو وقت بارای گاپ
زدن و وقت گذراندن داری اما نیم ساعت برای پاک کاردن بارنج وقات ناداری»!
آنگاه بابا به سخنان کاکا چنی ارزود« ،آنچه که کاکا میگویاد درسات اسات .تاو
گمان میکنی ای کار برازندهی تو نیست اما ببی که گوستاجی چه گونه دیگها
و ظروف را میشوید و زمی را جارو میزند .نیم ساعت بارای پااک کاردن بارنج،
مانع کار تو نمیشود .چه اشکالی دارد که آن را انجام دهی؟ تو در حال استراحتی،
در حالی که دیگران مشغول کار هستند».
اما به راستی چانجی هیچ وقت آزاد نداشت ،زیرا که نامههاای زیاادی از سراسار
هند و اروپا و آمریکا به دستشان میرسید که بابا میخواست بیدرناگ باه آناان
پاسخ دهد و چانجی میباید دست تنها به آنها سر و کار داشته باشد.
زخم سرزنشهای استاد روحانی عمیقتر از زخم خنجر و به منظور زخمی
کردن ذه نفسانی بود.
بابا برای آرامش بخشیدن به چانجی چنی روش گری نمود« ،م مایدانام کاه
وقت اضاری نداری اما باید بدانی که م چیزی را بی دلید نمیگویم .تاو بار ایا
باوری که شبانه روز زحمت میکشی و هیچ کس دیگر نمیتواند کار تاو را انجاام
دهد .ای اشتباه از جانب تو است .همچنی م برخی را بدون آن کاه کااری باه
آنها بدهم نگاه میدارم ،و دلید خود را برای آن نیز دارم .حتا اگر آنان باه ظااهر
139 لردمهر6
هیچ کاری انجام ندهند اما کارهای زیادی انجام میدهند که تو نمیتوانی ببینی و
یارای درک آن را نخواهی داشت».
25آورید ،مهربابا سخنان کوتاهی پیرامون انجاام کاار بادون چشام داشات باه
نتیجه ،بیان نمود که به ویژه اشاره به ماهاتما گاندی داشت:
حتا روح بزرگی مانند گاندی نیز نگران میشود ،زیرا که نتیجه میخواهد .آدمای
باید با بیریایی و به درستی وظیفهیاش را انجام دهد اما نتیجه را باید همیشه به
خداوند واگذار نماید .نگرانی دربارهی نتیجه ،خوب نیسات و رایادهای نادارد .اگار
شخصی میخواهد کاری را بارای دیگاران انجاام دهاد ،بایاد از روی بایریاایی و
صادقانه باشد و پس از انجام آن ،نباید نگران نتیجه باشد ،زیرا که نتیجه در دست
انسانها نیست .بهعهدهی انسانها است که انجام دهند ،و خداوند مقدر ررمایاد و
ترتیب دهد .وابسته نبودن به نتیجه ،دشوار نیست اما انسانها کوشش نمیکنناد.
گرچه طبیعت آدمی ای است که به نتیجهی کارش بیندیشد ،باای حال ،ای بدان
معنا نیست که ررد باید نگران باشد! انسان باید بیندیشد اما نگران نباشاد .تاالش
کنید که تمام کارهایتان را به خداوند نسبت دهید و بگذارید که نتیجاه از آن او
باشد .گاندی میگوید که همهی کارها را برای خداوند انجام میدهد همه را باه او
نسبت میدهد اما بازهم نگران میشود زیرا که دلواپس نتیجه است.
بابا روزانه برای ساعتهای معینی در تپهی ناندی در خلوت کار میکرد .یک روز
باغبان خانه ،بابا را از شکاف پنجره دید .بابا از ای موضوع آزرده شد و به مندلیها
چنی گفت« ،اینجا مکان مناسبی برای خلوت نشینی م نیسات .ما کاار را در
جای دیگری در بنگلر تمام میکنم».
در درازای خلوت نشینی ،سالمت بابا و مندلیها خوب نبود .او از ساردرد ،ساینه
درد و سرره و سرماخوردگی رنج میبرد ،و آزرده و رنجیده به نظر مایرساید و از
هر جهت ناراحت بود .هوا خیلی سرد بود و ای نیز دلیلی دیگر برای راهی شادن
او بود .برنامهی بابا ای بود که چهد شب را روی تپهی ناندی بگذراند و به آیانگار
رهنمود داده بود که مکان مناسبی را برای او در پایان ای مدت در بنگلاور بیاباد.
پروژه ساخت فیلم و کار در هند 140
اما در 26آورید به آیانگار تلگراف زده شد که بابا روز بعد در بنگلور خواهد باود.
ساعت 2بعد از ظهر 27آورید ،بابا تپهی ناندی را ترک کرد؛ 18ت کولی بارای
پایی بردن بار و اراث استخدام شدند .اما به محض ترک خانه ،باران درگررت و تا
زمانی که بابا و مندلیها به پایی تپه رسیدند سراسر خیس شده بودند .الکشامی
یک اتوبوس خوب برای آنان ررستاده بود که با آن راهی بنگلر شدند ،و در منازل
آیانگار اسکان گزیدند .آنها لباسهایشان را خشک کردند و سپس غذا خوردند،
اما دوباره آن سه نوهی آیانگار ،بابا را تنها نگذاشتند .در ای میان ،بابا با مهرباانی
با شیهنتهای آن « شیهونهای کوچولو» ساخت اما او معموال ترجیح میداد که
هنگام صرف غذا تنها باشد .پس از صرف غذا ،بابا و مندلیها استراحت کردند.
بعدا در آن غروب ،بابا و مندلیها به همراهی آیانگار راهی دهکادهی کا ِگِاری
شدند ،جایی که آیانگار برای آنان یک دارامشاال کرایه کرده بود .اما وضعیت آنجا
بدتر از تپهی ناندی از کار درآمد .دارامشاال در جادهای شلو واقع شده بود و ارراد
زیادی ررت و آمد داشتند .یک دکه با تانک آب کوچک در آن نزدیکی بود که آب
آشامیدنی میرروخت؛ در ای میان ،مردم در آنجاا حماام مایکردناد و دسات و
پایشان را نیز میشستند .آن مکان به هیچ وجه برای بابا مناسب نبود ،زیارا کاه
بابا میخواست در مکانی خصوصی و آرام در خلوت بنشیند .با وجود تمام ای هاا،
آنان تصمیم گررتند که شب را در آنجا سپری کنند .با بار آمادن خورشاید ،یاک
دسته میمون وارد دارامشاال شدند و وحشیانه شروع کردن با سر و صدای بلند باه
ای طرف و آن طرف پریدن ،و با جیغ زدن ،آن مکان را دربرگررتند .آنان ناگهاان
از خواب پریدند .بابا مشتاقانه با اشاره به چانجی گفت« ،ایا دیگار قاباد تحماد
نیست! بهتر است راهی بنگلر شوی و مکان دیگری بیابی».
در بنگلر ،چانجی برای اسکان بابا و گروه در «مدرن الج» اتاق رزرو کرد .آن روز
آیانگار به کِ گِری آمد و از ای که دارامشاال برای هدف بابا مناسب نباوده اسات
سخت ناراحت گردید .بابا او را دلداری داد« ،م کار خاصی در شهر بنگلر دارم که
باید انجام دهم .احساس ناراحتی نک .تقصیر تو نیست که دارم از اینجا میروم».
141 لردمهر6
ساعت 8بامداد 30آورید ،بابا و گروه کِ گِری را ترک کردناد .باباا و چاانجی و
الکشمی در اتومبید آیانگار روانه شدند و مندلیهای دیگر با تاکسای .در جااده،
آیانگار هنگام سبقت گررت از یک گاری گاوی ،به گلهی گاو برخورد کارد و باه
چند گاو زد و یک گوساله را زیر گررت .بابا برای دلداری به الکشامی کاه از ایا
تصادف ،سخت تکان خورده بود چنی گفت« ،جاای نگرانای نیسات .آن گوسااله
خوش اقبال است که با اتومبیلی که ما ساوار آن هساتم تصاادف کارده اسات؛
نترس» .آنگاه آنان دریارتند که گوساله آسیب ندیده اسات و ماردم تماشااگر ،باا
شگفتی تمام دیدند که آن حیوان بیدرنگ بلند شد و دوان دوان ررات .الکشامی
بسیار خوشحال شد.
بابا ابتدا خواست که به منزل آیانگار برود ،جایی که واسوماتی یکی از ناوههاای
آیانگار بیمار بود .بابا با مهربانی دست خود را بر صورت آن دختر کشاید و آنگااه
رهنمودهایی برای درمان او به دیگران داد .سپس آنان به مدرن الج ررتند اما باه
محض ورود ،مدیر هتد بابا را شناخت و کرنش کرد .اما آنچه که بابا میخواست از
آن بسیار دور بماند رخ داده بود؛ با ای وجود بابا برای دو روز در آنجا ماند.
در هند کار استاد روحانی با نیروی تمام برای ای ساینما کاه «دنیاا» ناام دارد
آشکار میگشت .ای در حالی است که در اروپا بحث و گفتوگوی شدید پیرامون
ساخت ریلم دربارهی او به نام اواتار ادامه داشت .بابا برنامهریزی میکرد تا دوبااره
به غرب سفر کند .نورینا و الیزابت و گابرید پاساکال ،کاارگردانی کاه آناان باه او
تماس گررته بودند ،تلگراف زدند که در حال برنامهریزی برای آغاز ریلمبرداری در
ظرف دو ماه هستند و نیاز به حضور بابا است.
در ای میان ،جانکی و رامانوجام در اول ماه می از مادراس به بنگلر آمدند و باباا
همزمان با آنان و خانوادهی سامپات آیانگار دیدن نمود .نوههای آیانگار ،مهرنات
و واسوماتی هردو بیمار بودند و بابا به آنان رسیدگی کرد .او همچنی به خانوادهی
آیانگار پیرامون مساید خانوادگی و شخصی پند و اندرزهایی داد .باباا سافرش را
به جنوب هند کوتاه نمود و بنگلور را در 2می ترک کارد و روز بعاد باه مهرآبااد
پروژه ساخت فیلم و کار در هند 142
رسید .همهی مندلیها در کنار خط راه آه چشم انتظار بودناد تاا هنگاام عباور
قهار برای بابا دست تکان دهند .خیلی زود پس از بازگشت بابا ،رساتم از ناسایک
آمد و دربارهی ساخت ریلم زندگی بابا با او به گفتوگو نشست .در پیوند با پاروژه
ساخت ای ریلم ،بابا با نورینا و الیزابت و گابرید پاسکال در تماس پی در پی باود
و تدارکات الزم برای سفر بعدی بابا به غرب نیز انجام میگررت.
در ای میان ،یک روستایی سالخورده اهد ارنگائون به نام ابااجی پاتاد ،ساه یاا
چهار روز بود که در بستر مرگ ارتااده و باه شادت رناج مایکشاید .در 4مای،
خویشاوندان اباجی نزد بابا آمدند و از او درخواست کردناد کاه ابااجی را از درد و
رنجی که میکشد رهایی بخشد .بابا به آنان دلداری داد و گفت« ،تا زماانی کاه او
مرا نبیند ،نخواهد مرد .م رردا خواهم آمد» .در آن روز ،کارهای زیادی پیش آمد
و بابا دو روز بعد در 6می به ارنگاائون ررات .او سااعت 6غاروب از آن مارد کاه
واپسی نفسهایش را میکشید دیدن نمود و دستور داد به او چای بدهند .آنگااه
به محض ورود بابا به مهرآباد ،خبر رسید که اباجی پاتد چشم از جهان ررو بست.
در ای بازه زمانی ،بابا غروبها به اشعار شمس تبریز یکای از قهبهاا کاه رائاو
صاحب میخواند گوش میداد و سپس با مندلیها هفت سنگ بازی مایکارد .در
13می در جریان یکی از ای بازیها ،کاکا باریا عمدا بابا را هد داد و چند دقیقاه
بعد گوستاجی را ،در پی آن ،زد و خورد بی کاکا و گوستاجی درگررت که باباا را
عصبانی کرد و به خشم آورد .بابا روی تختهی الفبا چنی هجی نمود« ،بهتر باود
که آنان میمردند تا ای که در حضور م چنی ررتاری بکنند .آنان چگونه جرات
میکنند که درست جلوی چشمان م ای کار را انجام دهند! دست و پاای آناان
باید بریده شود» .آنگاه مردان پی بردند کاه زد و خاورد سار موضاوعی پایش پاا
ارتاده ،اشتباه بوده است.
بابا هنوز شبها را روی تپهی مهرآباد و در ساردابه زیارزمی باه سار مایبارد؛
هنگامی که او آنجا میخوابید ،کاکا و ماساجی در اتاق باالی ساردابه مایماندناد.
شامگاه 13می ،توران تگرگ شدیدی همراه با رعد و برق و باران و بادهاای قاوی
143 لردمهر6
آن که ررد انگشتش را هم بلند کند ،از لحاظ روحانی بسایار باد اسات زیارا کاه
سانسکارهای عمیقی به وجود میآورد که پاک کردنشان بسیار سخت است».
بابا دعوت ماروتی پاتد اهد اراگائون را پذیررت و در 17می برای صرف غاذا باه
منزل او در روستا ررت .در میان دعوت شدگان ،هاریجانها نیز حضور داشتند .اما
دیده شد که باپو براهم یک هندوی کالس باال ،دعوت را نپذیررته است .باباا باه
دنبال او ررستاد و با واژگانی محکم به او گفت« ،اگر هنوز مایلی کاه تفااوتهاای
طبقاتی را برای همیشه ادامه دهی ،بهتر است که از مهرآبااد باروی .و اگار راهای
شوی کمتری اهمیتی برایم ندارد! م اجازه نخواهم داد کاه کاارم باا ایا گوناه
تعصبات تباه شود؛ و م اجازه نخواهم داد در ای روستا که با م پیوند و ارتباان
دارد ،غرغر باشد و زیر تاریر آن قرار گیرد ،به خاطر ای که شخصی معتاد باه یاک
نابردباری دیرینه است».
باپو به گریه ارتاد و گفت« ،م سراسر روز سخت کار کردم بودم و اشتها نداشتم.
ای تنها دلیلی است که به آن گردهمایی نپیوستم .م به دلیاد خساتگی بادنی
شدید شرکت نکردم و نه به خاطر حضور طبقهی نجسها» .بابا او را بخشید و باه
ماروتی رهنمود داد تا هرگاه ررصت پیش آمد ای را برای روستایان توضیح دهاد
تا آنان نیامدنش را به دل نگیرند.
در 18روریه ،زن چاگان دختری به دنیا آورد و او را شاکانتااال ناام نهادناد .اماا
پس از زایمان ،همسر چاگان تا اندازهی زیادی بیمار شد .چهاار روز بعاد ،باباا باه
چاگااان دسااتور داد زنااش را بااه احماادنگر بباارد و پااس از بسااتری نمااودش در
بیمارستان ،بازگردد .اما چاگان در حال و هوای بدی بود و سر بااز زد .باباا دلیاد
نررت چاگان را پرسید و او پاسخ داد« ،وقتی هیچ چیز رایده ندارد ،ررت به چاه
درد میخورد؟ بابا« :منظورت چیست که هیچ چیز رایده ندارد .هماه چیاز رایاده
دارد .تو شبها کنار م کشیک میدهی؛ غذای گیاهی میخوری؛ لب به مشروب
نمیزنی و گرایش به ررتارهای پلید و زشت نداری .آیاا هماهی ایا هاا رایادهای
ندارند؟ همه چیز رایده دارد و کمک میکند»! ایا ساخنان ،چاگاان را خااموش
145 لردمهر6
ساخت و سپس بابا ادامه داد« ،آشفتگیهای ذهنی برای همگان وجود دارند .بگذار
اندیشهها بیایند و بروند اما دلواپس آنهاا نبااش .باه اندیشاههاایی کاه از ذها
برمیخیزند هرچند هم که زشت باشند توجه نک .به ررمانبرداری از م ادامه ده.
ای ،کارها را درست خواهد کرد ،و یا ای به معنی آزار و اذیت غیر ضروری بارای
تو و م خواهد بود .اگر میخواهی با م باشای بایاد از دساتوراتم پیاروی کنای.
وگرنه ،از اینجا بارو»! بادی ترتیاب ،بناابر دساتور باباا ،چاگاان همسارش را در
بیمارستانی در احمدنگر بستری نمود و به مهرآباد بازگشت.
23می ،شیری مادر بابا برای دیدار از بابا و مانی از پونا رساید .بعادا در آن روز،
نوشیروان ساتا نیز برای دیدار با بابا به مهرآباد سرزد.
استاد روحانی ده روز بود که به ادی ک ایرانی رهنمودهایی پیرامون رسم نمودار
سیر تکامد یا ررگشت میداد تا به وسیلهی تصویر به ریلمنامهنویساانی کاه روی
ساخت ریلم در غرب کار میکردند کمک نماید .در 23می ،بابا برای نخستی بار
در مهرآباد در اتاق روی ایوان پشتیِ سال غذا خوری ،شروع کرد به دیکته کردن
سخنانی پیرامون موضوع آررینش .بابا روی تختهی الفبا دیکته میکرد؛ چانجی آن
را با صدای بلند میخواند و ررام ورکینگباکسواال آن را با تندنویسی یادداشات و
بعدا تایپ میکرد .ادی ک ایرانی و مینو پوواال اجازه داشتند حضور یابند و گاوش
بدهند .بابا با ای سخنان شروع کرد:
دانشمندان سیر تکامد یا ررگشت از اولی موجودات تا انسان که آخری شکد از
موجودات است را میرهمند .اما هیچ کس نمیداند چرا ای ررگشات و پیشاررت
شکدها رخ میدهد .پس از زندگی انسانی ،چاه چیازی وجاود دارد؟ دانشامندان
چیزی نمیدانند! به علت سیر پیشررت آگاهی است که شکدها و قالابهاا رو باه
کامد شدن میروند .برای نمونه ،بدن را به عنوان آگاهی ررض کنید و لباس را به
عنوان بدن .اینک اندازهی ای پیراه متناسب بدن شماست .اما اگر رردا یکای از
دستها بریده و کنده شود ،ممک است یکی از آساتی هاای پیاراه کام شاود.
بنابرای به علت آگاهی است که بدن دگرگون میشود.
پروژه ساخت فیلم و کار در هند 146
حلقهی گمشده ،جانوری است درست شبیه گورید اما با یک دم کوچک .گرچاه
گورید هنگام راه ررت از دستانش استفاده میکند اما آن حلقهی گام شاده روی
دو پا راه میرود .صورتش شبیه شامپانزه است و پیکر و شیوهی راه ررت اش مانند
گورید است .پس از ای حلقهی گمشده ،ررایند پیشررت آگاهی ،نخستی شاکد
انسانی را رقم میزند که از لحاظ بدنی یا جنسیتی ،یک خواجه است .دانشامندان
ممک است نشانههایی از ای به اصهالح حلقهی گمشده ،در جاوه ،ساوماترا و یاا
جنگدهای هند بیابند.
بابا سخنانش را با روش گری پیرامون چرخههای زمان و روند سایر دگرگاونی و
تحول شکد گذشته و آیندهی انسان ،پی گررت.
هر چرخاهی زماان ،دوازده میلیاون ( 12،000،000ساال باه درازا مایکشاد.
دانشمندان ابدا چیزی دربارهی ای چرخهی زمانی نمیدانند اما ای اشاره ،چشام
آنان را باز خواهد نمود .سیر دگرگونی و تکامد جهان ،دو میلیارد سال پیش آغااز
گردیده است؛ ای پیشررت و دگرگونی که از تودههای بزرگ گااز و گارد و غباار،
رقم خورده است تا پایان و تکمید چرخهی زمانی ادامه خواهاد یارات .و در ایا
زمان ،ماهاپراالیا یعنی قیامت رخ خواهد داد.
شکد و کالبد انسانی میلیونها سال است کاه دساتخوش دگرگاونی شاده و باه
تحول و دگرگونی ادامه خواهد داد .پس از یک میلیار سال ،قد و قامت انسان ،حد
اکثر ،به 15سانت خواهد رسید اما او از لحاظ ذهنی بسیار باهوش خواهد بود .در
ابتدای ای چرخهی زمان ،قد انسان به 42متر میرسیده و تا 300ساال زنادگی
میکرده است.
بابا سپس پیرامون ساختار گازیِ جهان هستی روش گری نمود:
از تودههای بزرگ گاز و گرد و غبار چهار عنصر پدید آمد ،گرچه همزمان تولیاد
نشدند .در ابتدا گرما ،بعد پوستهی زمی ،سپس صخرهها و در منزلگاه آخر ،آب به
وجود آمد .در جهان هستی چه چیزی وجود دارد؟ میلیارهاا و میلیاردهاا تاودهی
بزرگ از گاز و گرد و غبار وجود دارد .هر یک تودهی بزرگ از گااز و گارد و غباار
پروژه ساخت فیلم و کار در هند 148
دربرگیرندهی میلیونها جهان است و جهان ماا ،کارهی زمای اسات .در سراسار
جهان چه چیزی است؟ گاز است که در دویست و هفتاد و شش مرحله یا منزلگاه
لهیف خود قرار دارد .پیش از آن که گاز به نخستی آشکارسازی خاکی یا خشا
دگرگون گردد ،پیشررتش از میان دویست و هفتاد و شاش منزلگااهِ گااز لهیاف
میگذرد .هایچیاک از دانشامندان درباارهی ایا 276شاکد از گازهاا پایش از
نخستی آشکارسازیاش در عالم خش یا خاکی چیزی نمیداند .گاز لهیف بسیار
آهسته به شکد خاکی ،مانند هیدروژن ،اکسیژن و غیره ،دگرگاون مایگاردد .در
تودههای گاز و گارد و غباار ،و در اجساام آسامانی مانناد ساتارگان ،و سایارههاا
پیشررت و دگرگونی وجود دارد .تمامی پیشررت و دگرگونیها از تودههای بازرگ
گاز و گرد ،آغاز میگردند .از آغاز تودههای بزرگ گاز و گرد و غبار که سرچشمهی
انرژی لهیف (پران و رضای لهیف (آکااش هساتند ،دویسات و هفتااد و شاش
منزلگاههای لهیف آغاز میگردند .گازی که پس از سرد شدن باقی میماند به هوا
تبدید گردید ،و آنسوی 16/4کیلومتری کرهی زمی ما هوا وجود ندارد .ای بدان
معناست که حتا پیش از آن چهاار عنصار ،ناه پایش از گرماا بلکاه پایش از آب،
الکترون و پروتون پیشررت کرده و دگرگونی یارته و اتم را تشکید دادند .در آغاز،
جهان ما بسیار بسیار دا بود .پس از آن که ررته ررته سرد شد ،چه رخ داد؟ تمام
گازها ،جامد شدند .با سرد شدن سیاره ،پوستهی زمی شکد گررت .با سرد شدن
تدریجی ،پوستهی زمی ،سخت و جامد شد اما مرکز آن دا باقی ماند .صخرههاا
از پوستهی زمی شکد گررتند؛ مرکز پر از گاز و به شدت دا بود .از آنجایی کاه
شکدگیری صخرهها نامنظم انجام گررت ،شکافهای طبیعای در پوساتهی زمای
وجود دارند .آنچه که بعد رخ داد ای بود که گازها پس از سرد شادن باه صاورت
مایع درآمدند ،و ای مایع (آب در میان صخرهها نشست کرد .صخرهها باه شاکد
کوهها و درهها درآمدند و گازهای سرد (آب آنها را پار کردناد کاه باه پیادایش
اقیانوسها و دریاها انجامید .پیشاررت و دگرگاونی شاکدهاا از اقیاانوسهاا آغااز
میگردد.
149 لردمهر6
ای دیکته نزدیک به ده روز تا اول ژوئ ادامه یارت .باباا مایبایسات باه خااطر
تدارک دیدن چهارمی سفرش به غرب ،دست نگاه داشته و اداماه ندهاد .باباا در
ای بازه زمانی همچنی ریلمنامهی کاملی دیکته کرد که میخواست از روی آن
ریلمی با نام «چه گونه هماه چیاز آغااز گردیاد» سااخته شاود کاه پیشاررت و
دگرگونی شکدها را از آغاز تا حالت انسانی به نمایش درمایآورد و آنگااه زنادگی
سه شخصیت را در پنج زندگی پیاپی تا رسیدن به شناخت خداوند دنبال میکرد.
بابا برای راهنمایی ریلمنامهنویسان چنی دیکته کرده بود:
در آغاز ،یا یک اقیانوس بدون ساحد با نورهای خیره کننده را نمایش دهید و یا
تاریکی خیلی خیلی تیره را نشان دهید که ررته ررته در یک رضای هیچ توخاالی
ناپدید میگردد .از ای تاریکی ،یاا ناور خیاره کنناده ،نقهاهی پرتاوارکنی پدیاد
میآید؛ یعنی نقههی بسیار کوچکی از نور پدیدار میگردد .از ایا نقهاه ،آکااش
(رضای بیکران و پِران (نیروی بیکران پدیدار میگاردد و ایا دو بهام روباهرو
شده و برخورد و تصادمی شدید میکنند.
از ای برخورد چرخشی ،عالم لهیف به وجود میآید و آنگااه عنصارهای اولیاه و
آغازی ِ آتش و آب و هوا و زمی و تودههای بزرگ گاز و گرد و میلیونهاا اجساام
آسمانی پدیدار میگردند .میلیارها بدنههایی از جرمهای دا بسیار بزرگ و تنومند
و پهناور را که با شاتاب بسایار زیااد در حاال چارخش هساتند را نشاان دهیاد؛
میلیونها خورشید و ستاره .پس از آن ،منظومهی شمسی ماا و کارهی زمای ماا
شکد میگیرد که سرریز است از گازها و مایعات بسایار بسایار دا و ساوزان کاه
میجوشند و قلقد میزنند.
باید نشان داده شود که کرهی زمی هنگامی که رو به سردی میرود ،پوستهاش
همراه با صخرههای ناهموار و شکافهایی در میان ،و گازهایی که به صورت ماایع
درمیآیند و مایعات با پیشررت به اقیانوسها دگرگونی میشوند شکد میگیرد .از
اقیانوس ،پیشررت و دگرگونی با جلبک و علف دریایی آغاز میگاردد .شاکدهاای
گوناگون از پیشررت و دگرگونی را نشان دهید :از الکترونها و مادههای معادنی و
پروژه ساخت فیلم و کار در هند 150
جلبک گررته تا جهان گیاهان و شکدگیری گونههای اصلی مانناد علاف دریاایی،
قارچها ،علفها ،درخت نیم ،اسفناج و سپس ماهیهاا و پرنادگان و حلقاهی گام
شده .آنگاه داستان سه شخصیت در پنج زندگی آغاز میگردد.
بابا با رسم طرحهایی نشان داد که چگونه رضا و انرژی بیکران در یک برخورد و
تصادم بهم میپیوندد:
151 لردمهر6
در موقعیتی دیگر ،بابا در مورد هدف از ریلمی که قصد ساخت آن را داشت
چنی روش گری نمود:
ریلم در واقع هدف از آرارینش ،پیشاررت و دگرگاونی ،واگشات روح ،روشانایی
آگاهی و شناخت خداوند؛ یعنی تمام ررایند پیشررت درونی و بیرونی تاا نقهاهی
برآورده شدن هدف کد زندگی که پیوند باا خداوناد اسات را نشاان خواهاد داد.
واقعیتهایی به عنوان تجربهای حقیقی که هیچ انسانی نمیتواند هیچ انگاارهای از
آن داشته باشد ،در حالی که یک استاد کامل خدا -آگاه ،هر لحظه آن را میبیند
و تجربه می کند .تمام ررایند تا حد ممک به طاور روشا نماایش و شارح داده
خواهد و شخصا توسط خود م سرپرستی خواهد شد.
نقش واگشت روح و هفت آسمان با استفاده از نمودارها ،انیمیشا و جلاوههاای
ویژه در ریلم نشان داده خواهد شد .درک کاملی از ای که مرگ چیست به انسان
داده خواهد شد و پس از شناخت آن ،هرگاز از مرگای کاه همگاان نااگزیر بایاد
دستخوش آن شوند ،نخواهند هراسید.
ریلم با به تصویر کشیدن هدف راستی زندگی که پیوند با خداوند است ،کماک
به باال بردن آگاهی بشریت خواهد کرد و دگرگاونی آگااهی انساان را باه نماایش
خواهد گذاشت .ریلم نمایش خواهد داد که به راساتی هادف زنادگی و مکانیسام
جهان هستی و ماهیت خداوند چیست و سرانجام چگونه زندگیِ ذاتای روحاانی از
پلهی الهی باال میرود و به سرچشمه و مبدا خود میرسد.
روزی رراخواهد رسید که انسان ای حقیقاتهاایی را کاه مهرباباا داده اسات و
پیشتر هرگز آشکار نگردیده بودهاند به واقعیت درخواهد آورد و آن را برای سراسر
جهان آشکار خواهد ساخت.
بازگشت به مهرآباد 152
احمدنگر 1934
در نخستی هفته از ژوئا ،1934باباا تادراکات هفتمای سافرش را باه اروپاا
ماایدیااد .او بااه هاار یااک از مااردان و بااانوان مناادلی دسااتورات شخصاای داد و
برنامهریزیهای الزم را در نبود خاود انجاام داد .باباا باا اتاومبیلی کاه ادی آن را
رانندگی میکرد و به همراهی زال برادر بابا و کالینگاد ،ساعت 4:30بعد از ظهر 6
ژوئ از مهرآباد راهی ناسیک شد .سر راه ،برای ای کاه باباا بتواناد باا خاانوادهی
ساتا خداحارظی کند ،جلوی ساختمان اکبر پرس توقف کوتاهی نمودند و سپسس
ساعت 8:30شب به ناسیک رسیدند .بابا سراسر روز بعاد را باا خاانوادهی رامجاو
عبداهلل ،رستم و چند ت از مریدان نزدیک دیگرش گذراناد .باباا بار آن باود کاه
153 لردمهر6
بامداد 8ژوئ به همراهی ادی سینیور ،زال و رامجو با قهار راهای بمب ای شاود.
گرچه قرار بود سفر بابا به ناسیک پنهان نگاه داشته شود اما مانند همیشه ،ماردم
به روشی باخبر شدند و کوشیدند برای گررت دارشان ،او را ببینند اماا از آنجاایی
که بابا پرمشغله بود و دستورات دقیقههای آخار را باه دوساتداران نزدیاک خاود
میداد ،بسیاری که خواهاان دارشاان بودناد را رد کردناد ،باه اساتثنای دو تا ،
وینایاک امبیکار کارناتاکی هنرپیشهای سرشناسای و دوساتش باابو داولاه کاه باا
پارشاری زیاد اجازه یارتند از استاد روحانی دارشان بگیرند.
ساعت 1:30بعد از ظهر 9ژوئ ،1924بابا و سه ت از مردان با کشتی اِس اِس
مانگولیا از بمب ی به سوی مارسی روانه شدند .چانجی ،کاکا باریاا و ادی جونیاور،
بابا را در ای هفتمی سفر به غرب همراهی میکردند .بسیاری از دوستداران باباا
در ایستگاه مول گرد آمده و با شور و هیجان به او بدرود گفتند .انبوه جمعیتِ گرد
آمده ،پیش از آن که بابا سوار کشتی شود حلقههای زیاادی از گاد بار گاردن او
نهادند و آن دسته که دیر رسیدند ،حلقههای گد را به سوی چاانجی روی عرشاه
پرتاب کردند و او از طرف آنان حلقههای گد را بر گردن بابا نهاد.
کشتی مانگولیا ،یک اقیانوسپیمای قدیمی و تاا انادازهای کوچاک باود .در ایا
سفر ،بابا و مندلیها کم و بیش اذیت شدند .بابا معموال تماید داشت که غذایش را
در کابی خود صرف کند؛ سرانجام سرمهماندار با ای درخواسات موارقات نماود،
هرچند که مخالف مقررات کشتی بود .هنگام پشت سر گذاشات دریاای عارب و
دریای سرخ کشتی تلو تلو میخورد و به باال و پایی میررت و هوا نیز گارم باود.
اما ای وضعیت و شرایط سخت ،تاریری بر بابا نداشت .سه روز بعاد در 22ژوئا ،
کشتی در بندر مارسی ررانسه پهلو گررت .در آنجاا روآناو بوگساالو و راناو گیلای
چشم انتظار ورود آنان بودند .از آنجایی که بابا پیشتر بیاان داشاته باود کاه تنهاا
روآنو باید برای دیدار با آنان به لنگرگاه بیاید ،رانو میترسید که بابا ممک است با
دیدن او چه بگوید .پیش از پیاده شادن از کشاتی ،باباا آناان را باه کاابی خاود
رراخواند و آنان را به گرمی در آغوش گررت .رانو نجوا کنان در گوش بابا گفت که
بازگشت به مهرآباد 154
قرار نبوده است او در آنجا باشد .بابا به او اطمینان خاطر بخشید و در پاسخ گفت،
«م از تو خشنودم ،بنابرای نگران نبااش» .پاس از ساپری کاردن چناد روز در
مارسی ،آنان به همراهی روآنو ،رانو و نورینا ماتچابلی با قهار روانه پااریس شادند.
در درازای آن سفر شبانه ،رانو گرسنهاش شد اما غذا در قوطی حلبای روی قفساه
در کوپهی بابا بود .او که تازه به بابا آشنا شده بود نمیدانست که نباید زمانی کاه
استاد روحانی استراحت میکند مزاحماش شد .هنگامی که رانو وارد کوپاهی باباا
شد ،چشمان بابا بسته بود؛ انگار که در خوابی عمیق ررو ررته است .هنگاامی کاه
رانو قوطی حلبی را شتابان به پایی آورد بابا چشمانش را گشاود و باا اشااره از او
پرسید که چه کار میکند .رانو پاسخ داد گرسنه است .بابا با اشاره گفات« ،بسایار
خوب ،چیزی برای خوردن بردار و بعد برو بخواب» .رانو که هنگام ورود به کوپهی
بابا مراقب بود که کوچکتری صدایی بلند نشود از ای که بابا ناگهان به طور کامد
بیدار بود شگفت زده شد .بابا اندکی بعد ،کاکا را با دوتا بالش مخمد مشکی رواناه
کرد ،یکی برای روآنو و دیگری برای رانو ،تا برای خواب از آن استفاده کنند .آناان
میبایست بالشها را نگاه دارند و هرگز آن را به کسی نبخشند.
بابا در 23ژوئ به پاریس رسید و در هتد متروپالیتَ اقامت گزیاد .ناانی ،ماادر
رانو در آنجا به گروه پیوست .او پیشتر به پاریس آمده و چشم انتظار ورود بابا بود.
خیلی زود پس از ررت به آپارتمان روآنو ،بابا با دکتر کاارل راولماولر کاه یاک
نویسده ،شاعر و هنرمند آلمانی بود دیدار کرد .او ریلمنامه را تمام کرده باود و آن
را به بابا ارائه داد .بابا برای سه ساعت سخنانی پیراماون آرارینش ،حلاول روح در
کالبدی دیگر ،واگشت روح ،آسمانهای آگاهی و خدا -رسیدهگای بیاان نماود و
نموداری را که با خود آورده بود به او نشان داد .رولمولر تحت تاریر قرار گررات و
بابا به او گفت که بر اساس روش گریهایش و آن نمودار ،داستان تازهای بنویسد.
بابا برای دو روز در پاریس باا ماردم دیادار داشات .او باا بسایاری از دوساتان و
آشنایان روآنو دیدار نمود؛ از جمله دوک ریچلیو که به وسایلهی نوریناا درباارهی
بابا شنیده بود .در 24ژوئ یک مرد شصات سااله باه دیادن باباا آماد و گفات،
155 لردمهر6
برگزیده شدند .در ای میان ،در هند نیز برای تاامی ماالی پاروژه سااخت رایلم
تالشهایی انجام میگررت .بنا شد از یک میلیون روپی بارآورد هزیناهی سااخت
ریلم 500،000 ،روپی از هند و 500،000روپی دیگر از غرب تامی شود .ای در
حالی است که بابا در روریه ،پیش از سفر ،به چاانجی دساتور داده باود باه آقاای
حیدری نامه بنویسد و از او بخواهد از دوستان رروتمناد هنادیاش بارای تاامی
بودجهی ریلم ،پول جمعآوری کند .اما حیدری ناکام مانده بود.
ویلیام دانکی دوباره برای دیدار با بابا آمد و بابا به او دستور داد بار درسهاایش
در رشتهی پزشکی تمرکز کناد .او بیشاتر اوقاات باا باباا باود و در درازای 6روز
اقامتش ،به استاد روحانی نزدیکتار گردیاد .در 28ژوئا ،چاارلز پِاردام باا باباا
دیداری داشت و پیرامون نوشت کتابی دربارهی زندگی بابا که نگارش آن را پیش
از ای آغاز کرده بود گفتوگو کرد .در همان روز تام شارپلی نیز با بابا دیدار نمود.
آقای شارپلی مردی آرام ،ساده و رروت بود که پیوند و رابههی ژرری با بابا داشت.
مارگااارت کراسااک در مااورد او چناای بااه ی ااد آورد« :او از آن دسااته آدمهااای
«نادیدنی» بود که نمیدانستید دور و بر شماست ،هرچند که تمام روز آنجا باود».
هنگامی که بابا در لندن بود کانتس کیتی رالِ در شامگاه 29ژوئ یک میهمانی
به ارتخار او برگزار نمود؛ حدود 15ت ارراد بیریا برای دیدار با بابا آمدند و او باه
بسیاری از پرسشهای آنان پاسخ داد و روش گری نمود:
مردی پرسید« ،م چه طور میتوانم یک مسیحی راستی باشم»؟
بابا از روی تختهی الفبا چنی هجی کرد« ،با پیروی از آموزشهای مسایح و باا
زیست آن گونه زندگی که او زیست و میخواست شما نیز زندگی کنید .ماردم از
مسیحیت سخ میرانند اما آماده نیستند گفتاار مسایح را دنباال کنناد؛ یعنای
هنگامی که سیلی خوردی ،طرف دیگر صورتات را نیز پیشکش کنی ،و میگویند
که ای کاربردی نیست و با کوچکتری تحریک گلوی یکدیگر را میرشارند .مردم
به خشنونت دام می زنند ،در حالی که مسیح میخواست آناان رضاای عشاق و
برادری را در همه جا بیاررینند».
157 لردمهر6
آنگاه خانم اِچ رورد پرسید« ،اگر شما مسیح هستید چارا ماردم درباارهی شاما
نمیدانند»؟
بابا پاسخ داد « ،به ای دلید که مردم نمیتوانند درک کنند کاه ما بایاد ایا
کالبد انسانی را اختیار کنم .مسیح در زمان خودش حتا توسط مریادان نازدیکش
شناخته نشد .یهودا که همیشه کنارش بود و حتا او را میبوسید ،نمیتوانست او را
بفهمد».
شخصی پرسید چرا مسیح هرگز ازدواج نکرد .بابا به طور مفصد روش گری نمود:
روش زندگی بیرونی و ظاهری اواتار به وسیلهی عادتهاا و رساوم و سانتهاای
دوران خودش تنظیم میشود؛ او روش و ررتاری را برمیگزیند که بسیار مناساب
باشد تا به عنوان نمونه برای مردمانی که همزمان خودش هستند ،سرمشاق قارار
بگیرد اما در اصد ،تمام اواتارها ایده آل و آرماان زنادگی یکساانی را دربردارناد و
مجسم میکنند.
در زمان زرتشت ،بشریت دودل و مردد بود و تعادل و توازن نداشت؛ ایرانیاان در
آن دوران نه به طور کامد مادی بودند و نه به راستی به سوی نور روحانی کشیده
میشدند .او به آنان آموخت که خانوارهای خوبی باشند؛ ازدواج کنند ،و چشم باه
زن شخص دیگری نداشته باشند و خداوند را بپرستند .زندگی خاود او بار اصاول
پندار نیک ،گفتار نیک و کردار نیک بنا شده بود .زرتشت ازدواج کرده بود.
در زمان کریشنا ،هندوها درگیر جنگ درمیان خودشان بودند و حسادت و طمع
حکمررما و چیره ،و مفهموم راستی زنادگی روحاانی بارایشاان ناشاناخته باود.
کریشنا آموزشهای روحانیاش را بر قانون عشق ،و شادمانیهای معصومانه و پاک
بنیان نهاد .او انسانها را به سوی آرمان عشقی بیطررانه و به دور از خودخاواهی
رهمنون داد.
در زمان بودا ،مردم هند غرق در مادیات بودند .بودا برای آن که باه آناان نشاان
دهد که برداشتشان از ارزشها اشتباه است و ای که قربانی الههی توهم و رریب،
بازگشت به مهرآباد 158
یعنی مایا شدهاند ،همسر ،خانواده و رروت زیاد خود را ترک کرد تاا آماوزشهاای
خود را بر اساس ترک و چشمپوشی بنیان گذارد.
در زمان محمد ،قبیلههای عرب بسیار هوسران بودند و زندگی کردن با چندی
زن را غیر قانونی و یا بد نمیانگاشتند .اگر محمد هم مانناد مسایح ازدواج نکارده
بود و از تجارد طارفداری کارده و خاوداری محاض را برقارار ماینماود ،ناچاار
واکنشهای خهرناکی در پی داشت؛ اندکی از مردم از آموزشهایش پیروی کارده
و انگشت شماری به سوی چنی آرمانی کشیده میشدند .محمد شش زن داشات
اما هیچ رابههی ریزیکی با آنان نداشت.
در زمان مسیح ،گستاخی ،زورگویی ،غرور و ستمکاری از ویژگیهای مردم بود .با
ای وجود ،در پیوند با زناان و ازدواج ،انصااف و عادالت را در پایش مایگررتناد.
بنابرای الزم نبود که مانناد محماد در عربساتان ،ازدواج سرمشاق و نموناه قارار
بگیرد .مسیح یک زندگی ساده و رروتنانه و رقیرانهای را میزیست و رناج را تااب
آورد تا انسانها را به سوی یک آرمان پاک ،یعنی خداوند به عنوان محبوب الهای،
رهنمون سازد.
اواتارها در زمانهای گونااگون در ایا دنیاا کالباد انساانی مایگیارد ،بناابرای
آموزشهایشان باید با ذهنیت دوران خود سازگاری داشته و جور درآید .گاه اواتار
آموزش خود را بر اساس خداوند شخصای (در جسام و زماانی دیگار بار اسااس
خداوند غیر شخصی (بدون جسم بنیان می گذارد.
ای را میتوان به یک بیمارستان تشبیه نمود که در آن ،بیمااری در زماانهاای
گوناگون از تشنگی شکایت دارد .پزشک در بامداد ،چای و یا قهوه تجویز میکند و
بعد از ظهر آب و یا آبمیوه و هنگام غروب ابدو و پیش از خواب شیر گرم .پزشک
یکسان است و شکایت هم یکسان است ،اما تشانگی در زماانهاای گونااگون باه
روشهای گوناگون و بنابر موقعیتهای گونااگون سایراب و ررونشاانده مایشاود.
خداوند که به عنوان اواتار در بازههای زمانی گوناگون آشاکار مایگاردد ،تشانگی
159 لردمهر6
بابا به او گفت« ،م هم یک نقاش هستم .م قلب انسانها را باا رناگهاایی از
روحانیت نقاشی میکنم».
بابا به یک نقاش دیگر گفت« ،م نقاشی هساتم کاه تماام جهاان باوم نقاشای
اوست .م روحها را نقاشی میکنم .آدمی میتواند تمام صفتهای روحانی خود را
به وسیلهی هنر بیان کند ،اما باید آن را از روی دل و جان انجام دهد .هنر یکی از
منابعی است که روح به وسیلهی آن خاود را بیاان مایکناد و باه دیگاران الهاام
میبخشد .اما برای ابراز هنر به طور کامد ،احساسات درونی ررد باید به طور کامد
باز شده باشند .م هنرمندان را دوست دارم ،زیرا که ررد میتواند خاودش را باه
وسیلهی هنر به زیبایی بیان کند .هنگاامی کاه هنار از عشاق الهاام بگیارد ،باه
قلمروهای باالتر و واال میانجامد.
بابا به با زیبای حیان اشاره کرد و پرسید« ،نقاشی مرا چه طور دوست داری»؟
سپس بابا به یک رقصنده ای سخنان را بیان نمود« ،رقص اگر باه درساتی بیاان
شود ،هنر بسیار خوبی است .آن ،صفات روحانی دارد و اگر به طور مناساب بیاان
شود تاریر شگفت انگیزی خواهد داشت اما اگر به طور نادرست بیان و ابراز شاود،
تاریر معکوس دارد.
موضوع گفتوگو تغییر یارت و نورینا خانم رورم را بابا به معرری کارد و گفات،
«او در مورد کارها احساس سردرگمی میکند».
بابا به آن زن دلداری داد و گفت« ،همگان سردرگم هستند؛ بجز م ! اما نگاران
نباش ،آن خیلی زود درست خواهد شد».
بابا به زنی که رلج شده بود گفت« ،رلج بدنی اهمیت ندارد ،بلکه رلج ذهنی کاه
روح را عقب نگاه میدارد مهم است .م به طور روحانی به تو کمک خواهم کارد،
زیرا بر روحیهی تو که رنج را تاب میآورد ارج مینهم».
شخصی پرسید« ،ما چگونه میتوانیم کمک کنیم که جنگ درنگیرد؟ ما چگوناه
میتوانیم مفید باشیم»؟
بازگشت به مهرآباد 162
بابا پاسخ داد« ،با اندیشیدن به ای که هیچ جنگی وجود نخواهد داشت .هازاران
ت از کارگزاران م در راستای آن کار میکنند .م به طور روحانی به تاو کماک
خواهم کرد».
بابا به یک دانشجوی رشتهی حقوق گفت« ،قانون خوب است .تمام جهان هستی
بر اساس قانون الهی عشق پایهگذاری شده است که کد هستی را در برمیگیرد».
پزشکی پرسید که چگونه میتواند پزشک بهتری باشد.
بابا پاسخ داد« ،خیلی ساده است؛ از راه عشق .هرکاری که با عشق انجاام گیارد،
نتیجهی کامد دارد .برای ای که پزشک خوبی باشی همیشه به یاد داشاته بااش
که از دید تو ،تمامی بیماران ،خوب یا بد ،بزرگ و یا کوچک ،همپایه هستند .یاک
رقیر را با همان توجه و مراقبت درمان ک که یک میلیونر را درمانی میکنی .تنها
اگر یک پزشک بتواند به ای شناخت برسد که یک خداوناد بایکاران در همگاان
وجود دارد ،میتواند مانند یک پیر روحانی کار کناد! ما دکتار روحهاا هساتم و
میتوانم به هر یک بنابر نیازش کمک کنم».
شخصی پرسید« ،آیا اواتار در غرب زاده خواهد شد»؟
بابا چنی آشکار نمود« ،اواتار همیشه در آسیا زاده شده و زاده خواهد شاد .ایا
به علت موقعیت ویژهای است که در روند پیشاررت و دگرگاونی جهاان هساتی و
هستیِ عالم خاکی وجود دارد که آشکار شدن اواتار را تنها در آن قارهی بخصوص
الزم میدارد».
آن شخص پرسید« ،آیا اواتار هرگز به شکد زن خواهد بود»؟
بابا با تاکید پاسخ داد« ،هرگز .هرگز یک اواتار زن وجود نداشته است و هرگز هم
وجود نخواهد داشت .اواتار همیشه مرد بوده و همیشه به شکد مرد خواهد بود».
آنگاه برنامهی پرسش و پاسخ پایان یارات .روز بعاد در 30ژوئا ،کریشانا ویار،
صاحب رستوران کوه نور به نشانی شماره 48خیابان روپِرت ،بابا را باه میهماانی
در آنجا دعوت نمود و بابا به همراهی 30ت به آنجا ررت .پس از صرف ناهار ،باباا
خواست که برای دیدن مادر بید و نِلی پِرسی که روز قبد عماد جراحای داشاته
163 لردمهر6
بود ،به ایست اِند محلهی رقیرنشی شهر برود .خانم رورد که روز پیش با بابا دیدار
نموده بود پیشنهاد کرد که او را با اتومبید رولز رویس خود باه آنجاا ببارد و باباا
پذیررت.
کوچههای محلهی ایست اِند باریاک بودناد و آن اتومبیاد بازرگ نتوانسات وارد
کوچه شود .پس از پارک اتومبید ،بابا با پای پیاده راهی منزل پِرسی به شماره 16
خیابان الکیِر شد .آنان از ای که بابا سرزده به دیدارشان آمده بود غارلگیر شدند،
بخصوص مادر خانواده .در حالی که اشک در چشمان آن بانوی بیمار جماع شاده
بود با صدایی که به سختی به گوش میرسید گفت« ،سپاسگزارم از ای که ایا
همه راه برای دیدن م آمده اید »...حضور بابا و لمس مهربانانهی بابا باه آن باانو
آرامش بخشید .بابا روی تختهی الفبا برای او چنی هجی کرد« ،م دوسات دارم
در میان روح های خوب باشم ،هرقدر هم که رقیر باشند .رقر ،هیچ گناهی نیست.
به خاطر رقرت ،تو حتا بیشتر برای م عزیزی .به ای دلید است کاه ما اماروز
اینجا آمدهام» .در بازگشت به سوی اتومبید ،بابا گروهای از بچاههاا را کناار یاک
بستنی رروش دورهگرد دید ،و خانم ررد برای آنان بستنی خریاد .باباا از ایا کاه
میان آن گروه ایستاده دلشاد بود و چند ت از بچهها را در آغوش گررت .آنگاه بابا،
بید و خواهر کوچکش نلی را با خود به کامپی گاردنز برد.
در ماههای اخیر ،هی ت سردبیری سِرکِد به منظور چاپ سخنان بابا به انگلیسی
تشکید شده بود .وید و مری باکِت ،بیشتر وقت خود را صرف ای کار میکردند و
در بعد از ظهر 30ژوئیه ،آنان در درترهای هی ت در چِرینگ کراس ،جشنی برای
بابا گررتند .بابا در درازای دیدار دو ساعتهاش با 50ت دیدار نمود.
در ای مهمانی ،یک زن روسی در ماورد زجار هاممیهناانش از باباا پرساید و او
چنی پاسخ داد« ،روسها باید هنوز بیشتر زجر بکشند اما آنان سرانجام آساایش
خاطر و شادمانی را خواهند یارت».
در حالی که ما در زمان و رضا شکد عوض میکنیم ،زمان و شکد در برابر یکتای
قدیمیِ همیشه تغییرناپذیر که بارها و بارها در میان ما میآید چیست؟
بازگشت به مهرآباد 164
در 2ژوئیه ،مینتا خواهر دلیا با رانندگی اتومبید ،بابا را برای نوشایدن چاای باا
مادرش می ،مادر بزرگش و خالهاش ،به هتد استار اَند گارتِر در ریچموند بارد .آن
سه بانوی کهنسال ،بابا را بسیار دوست داشتند ،انگار که پسر خواهر محبوبشاان
است .در لندن ،بابا به اندازهای مشغول بود که وقت آزاد برای استراحت نداشت ،با
ای حال حتا در میان رعالیتهای شدید خود ،ای سه بانو را رراموش نکرد.
یکتای الهیِ اقیانوسی ،همیشه در جستوجوی قهرههایش اسات تاا آناان را باه
خود بپیوندد و ماهیتش را آشکار نماید؛ او آنان را از دورن به سوی خود میکشاد
تا در موجهای اقیانوس الهیاش حد شوند.
3ژوئیه ،بابا ساعت 2بعد از ظهر به کلبهی وید و مری باکت در هوم اِستِد ررت.
وینیرِرِد راستر در میان اررادی بود که با بابا دیدار نمود و یک پیرو باورا شد .روز
بعد بابا ناهار را در رستوران کریشنا ویر صرف نمود .در 5ژوئیه ،بابا و مندلیهاا و
پدر دیک کاپِد اسمیت ،با اتومبید خانم رورد به رانندگی خودش ،از لنادن راهای
دووِر شدند .گرچه بابا میخواست استراحت کند و به آن نیاز داشت اما خانم رورد
در سراسر سفری که 2ساعت به درازا کشید ،بابا را به ستوه آورد.
نورینا ،کیتی ،دلیا و تاد که از دووِر با قهار حرکت کرده بودند از راه رسیدند .بابا
و مندلیها به همراهی آنان سوار کشتی شدند و از کانال انگلایس گاذر کردناد و
ساعت 4بعد از ظهر به اوستنِد Ostendرسایدند .پایش از ساوار شادن باه قهاار
بروسد اکسپرس به مقصد زوریخ در ساعت 6:30عصر ،آنان با پای پیاده گردشای
دلچسب در شهر داشتند .بابا گرچه بارها در کوپهی درجهی پایی قهار سفر کرده
بود اما ای بار نیمکت چوبی کوپهی درجه 3برایش ناراحت کننده و آزار دهنده ،و
آشکار بود که سراسر شب نمیتواند به درستی بخوابد .بابا و مندلیها ساعت 5:30
بامداد 6ژوئیه به باسد در سویس رسیدند .بابا پیاده شد تا در دستشویی ایستگاه
قهار ،حمام کند و ریش خود را بتراشد ،زیرا به محض رسیدن به زوریاخ ،گررتاار
دیدار با مردم میشد و وقت نداشت .آنان دوباره سوار قهار شدند و 4ساعت بعاد
به زوریخ رسیدند .والتر مِرتِنز به پیشواز آنان آمده بود .او با اتومبیلش آناان را باه
165 لردمهر6
بابا پیش از آمدن به سویس از خانم و آقای مِرتِنز خواسته بود که مکانی را برای
یک روز خلوتنشینی بر کوهپایه و محوطهای آزاد پیدا کند .دوست آنان مای راد
اِنگلی ،نویسنده و شکارچی اهد شهر Schwyzشوویتز ،یک منهقهی کوهساتانی
زیبای به نام رِالِ رلوه Fallenfluhبه معنی صخرهی در حال سقون را به آنان نشان
داد و آنان گمان کردند که آن ،جای مناسبی باشد .بعد از ظهر 7ژوئیه ،خانوادهی
مِرتِنز با اتومبیدشان بابا ،نورینا و آنیتا را برای بررسی مکان به آنجا بردند .باباا باه
بازگشت به مهرآباد 166
لبهی پرتگاه راهنمایی شاد؛ باا دورنماای زیباایی از کاوههاای آلاپ ،زمای هاای
کشاورزی و گلههای گاوه در دره ،باا چشام اناداز شاهر شاوویتز کاه در نزدیکای
دریاچهی بزرگی قرار گررتاه باود .آن منهقاه در قلاب ساویس واقاع شاده باود.
رالِ رلوه در پشت حفاظ یک جنگاد طبیعای دسات نخاورده قارار داشات و باباا
میتوانست از یک خلوتنشینیِ به دور از هیچ مزاحمتی اطمینان داشته باشد.
فالنفلوه
زمانی که بابا برای بررسی منهقهی رالِ رِلوه روانه شده بود ،الیزابت پاترساون از
راه میرسد .او در لندن مانده بود و اینک از دیدن بابا و ای که رشار امور سااخت
ریلم را از طرف بابا پشت سر گذاشته اسات خوشاحال باود .باباا نیاز از دیادن او
خوشحال شد و آنان برای مدت درازی پیرامون موضوعات خااص و رسایدگی باه
رراهم کردن هزینهی ریلم ،گفتوگو کردند .نشست آنان تا دیر هنگام تاا سااعت
10:30آن شب ادامه یارت و بابا در یک برهه از زمان با دلزدگای گفات« ،ما از
موضوع پول و حرف زدن دربارهی آن ،سراسر بیزارم! از ای پس ،تصمیم گررتاهام
که هدیهی غریبهها را نپذیرم .ای به بدرهمیهای بزرگی دام میزند و م قصد
دارم که تک تک پِنیها را به همگان بازگردانم» .چند ماه گذشت ،نورینا با گابرید
پاسکال کارگردان مجارستانی در پاریس تماس گررته بود تاپیرامون پروژه ریلم بابا
167 لردمهر6
مسیح زیست زندگی کنی .آدمی با ت وری و رهم عقالنی تنها نبایاد از مسایحیت
پیروی کند .باید احساس -عشق -را زیست».
اسکار پرسید« ،آن را چگونه انجام دهم»؟
بابا دوباره به او اطمینان بخشید« ،برای ایجاد عشق ،بایاد آن را باه طاور عملای
انجام دهی؛ یعنی باید آن را در زنگی روزمره تجربه کنی .تو باید خواستههایات را
کاهش دهی و با کمتر اندیشیدن به خودت ،دیگران را خوشحال سازی .ای شدنی
است .منظور م از خواسته ،خواستههای خودخواهانه است .همهی ای هاا خیلای
ساده و عملی است اما مردم آن را پیچیده میسازند».
آنگاه رِریتز اِندرلی که دکترای آموزش و پرورش داشت و رئیس کالج باانوان در
زوریخ بود پرسید« ،آیا شِری مهربابا آماده است که عشق خود را به کسانی بدهاد
که بر اساس مفهموم انجیدِ عهد جدید ،گمان میکنند هرچناد باباا در رابهاه باا
آگاهی مسیحاییاش دچار اشتباه شده است اما نفوذ عشق او را میپذیرند»؟
بابا پاسخ داد« ،اگر عاشق عیسی هستی و اگر میتاوانی از آماوزشهاای مسایح
پیروی و مانند او زندگی کنی ،همی کاری است .نیازی نیست از م پیروی کنی،
زیرا هنگامی که با عشقِ تمام از عیسی پیروی میکنی ،به طور غیر مستقیم از م
پیروی میکنی .ای چیزی است که میدانم».
یک مرد خردمند دیگر ،دکتر برونر که پرورسور الهیات در دانشاگاه زوریاخ باود
پرسید« ،آیا بابا باور دارد که راه خداوند تنها به وسیلهی او امکان پذیر است؟ باباا
اشتیاق و آرزوی مسیح -آگاهی را از کجا احساس میکند و میرهمد»؟
بابا پاسخ داد« ،اگر بکوشی که خداوند را درون خود بیابی چه لزومای دارد آن را
در یک آشکارسازی یا جلوهی خاص پیدا کنی؟ از آنجایی که رسیدن باه شناخت
خداوند دشوار است ،داشت کمک و دستگیری شخصی که باه شتناخت خداوناد
رسیده است الزم است».
اِوِرِست مرتنز ،پسر والتر از ازدواج اولش ،در 11ژوئیه به دیدن بابا آمد و پرسید،
«چگونه میتوانم خوشحالی را بیابم»؟
بازگشت به مهرآباد 170
مرد جوان سپس پرسید« ،شما کدام یکی را بیشاتر دوسات داریاد -ماادرم یاا
هِدی»؟
بابا دوباره به او اصمینان خاطر بخشید و پاسخ داد« ،ما هاردو را دوسات دارم.
م همگان را دوست دارم .م هیچ تنفری ندارم .حتا اگر مرا بزنی ،سیلی بزنای و
آب دهان بر م پرتاب کنی ،م بازهم تو را دوست خواهم داشت .مادر تو خاوب
است ،هِدی هم خوب است؛ والتر بهتری است .م همگاان را دوسات دارم .ما
میدانم که گمان میکنای هادی ،ماادرت را از خوشاحالی محاروم کارده اسات.
ای چنی نیست .هیچ کس مقصر نیست .تو بایاد هِادی را دوسات داشاته باشای
همان جور که مادرت را دوست داری .تو باید مادرت را نیز دوست داشاته باشای،
سرزنش نکنی و آزار ندهی .او زیاد رنج میبرد» .ای کار را برای ما انجاام باده.
مادرت را دوست داشته باش؛ هدی را دوست داشته باش؛ همه را دوسات داشاته
باش .گشاده دل باش ،بخشنده و دست و دل باز بااش و خیلای زود خوشاحالی و
شادی را پیدا خواهی کرد .م به تو کمک خواهم کرد».
کمی دیرتر در آن بعد از ظهر ،بابا با اتومبید و به همراهای هماهی گاروه بارای
دیدن استودیوی نقاشی اتو هاس-هِیجه ،هنرمند و طراحی که پیشتر چندی باار
بابا را دیده بود به زوریخ ررت .در ای مناسبت ،اتو و رِریدا بیلو و شمار دیگاری از
سویسیها بابا را در آنجا دیدند .در رِلدمیلِ ،بابا ریالکاس و راحات باود و توجاه
زیادی به خانوادهی مرتنز نمود؛ او با چهار ررزناد والتار و هادی باه ناامهاای آناا
کاترینا ،ولفگَنگ ،پیتر و توبی بازی کرد و همهی آنها رریفتاهی شخصایت باباا
شده بودند .در ای بازه زمانی ،ارنِد رورم ررزندخواندهی مرتنازهاا نیاز از تمااس
نزدیک بابا بهرهمند شد.
مهربابا روزانه به همراهی یاران نزدیکش پیادهروی میکرد و از آنجایی که آهنگ
گام برداشت او بسیار سریع بود آنان عقب میارتادند .در یک موقعیت ،رانو گیلای
بر آن شد که پا به پای بابا که از کوه باال میررت گام بردارد .بابا برگشت و دستش
را به سوی رانو دراز کرد .هنگامی که او به بابا رسید ،ناگهان احساس بیوزنای باه
بازگشت به مهرآباد 172
بابا با هدی و دختران خواهرش ،آنا و اورسال و توبی پسر هدی در فلدمیلن ،ژوئیهی 1934
هنگامی که گروه در آن لحظهی بیزمان غرق در شور و شعف بودند ،تاد درِ اتاق
را باز کرد و دو بانو که بابا به ویژه به آنان گفته بود نیایناد ،وارد شادند .باباا ایا
مزاحمت را دوست نداشت اما به آن دو بانو لبخند زد و گفت بنشینند .در ظرف 5
دقیقه بابا از همگان خواست که روانه شوند؛ سپس باه دنباال تااد ررساتاد و او را
سرزنش کرد« ،هنگامی که نمیتوانی از یک چنی دستور سادهای پیاروی کنای،
بعدا چه کار میتوانی برایم انجام دهی»؟ تاد کوشید که توضیح بدهد« ،بابا ،آنهاا
چنان سرشار از عشق شما بودند که نتوانستم در برابر نیروی عشقشان ایستادگی
کنم» .بابا با لحنی محکم ،دیکته کرد« ،تو نتوانستی در برابر عشق آنانایساتادگی
کنی اما با ای کار ،مرا رنج دادی .به یاد داشته باش که دستور م ،برتری اسات!
اگر کسی نتواند از دستورات م پیروی کند؛ یعنی عشق نیست».
بازگشت به مهرآباد 174
بود .هنگامی که دوباره رخسار بابا را آشکارا درخشان دیدم ،احساس کردم از زیار
نفوذ و دربرگررته شدن ،رها شده و باردیگر به آسانی رانندگی کردم .پس از گاذر
از دریاچهی زوریخ در راپِرز وید ،آنان به سوی ساتد پاس رانندگی کردند و پاس
از دوساعت به شوویتز رسیدند .در آنجا ،مای راد اِناگلِای بارای نشاان دادن راه
رالِ رِلوه به آنان پیوست .او مجبور شد روی باربند قسامت عقاب بایساتد و آناان
آهسته به باالی کوه رانندگی کردند .جاده سنگی ،پر پیچ و خم ،باریک ،ناهموار و
با شماری از دروازههای چوبی بخشبندی شده بود تا گاوها را در چراگاه نگاه دارد.
از ای رو هنگام رانندگی به باالی کوه ،مجبور بودند اتومبید را نگاه دارند ،دروازهها
را باز کنند و ببندند .سرانجام آنان به تقاطع گذرگاه جنگد رسیدند .در آنجا ،بابا و
مردان پیاده شدند؛ مردان ،اراث و توشه را به دوش گررتند و انِگلی آناان را باه
نقههای در نزدیکی پرتگاه کوهستان که بابا برای خلوتنشاینیاش برگزیاده باود
راهنمایی کرد .در آنجا باباا ،ادی جونیاور ،کاکاا ،چاانجی و تااد و والتار ناشاتایی
خوردند :بابا به آنان چای ،کره ،نان و میوه داد .در ای میان ،اِنگلای باه تقااطع
گذرگاه جنگد بازگشت و با اتومبید هِدی به سوی شوویتز حرکت کردند .در آنجا
هدی میباید در منزل اِنگلی استراحت کند ،زیرا که بابا باه او دساتور داده باود
ساعت 7شب به تقاطع گذرگاه جنگد بیاید و آنها را سوار کند و بازگرداند.
پس از خوردن ناشتایی ،بابا ای دستورات را پیراماون خلاوت نشاینیاش باه آن
چهار مرد داد« :ممک است پایان کارم یک سااعت زودتار و یاا دیرتار از 7شاب
باشد .آن بستگی به ای دارد که کار کی تمام شود .وظیفهی هریک شما ای است
که برای دو ساعت اینجا بمانید و نگهباانی دهیاد .کاکاا بایاد باا ما بیایاد و در
راصلهی 100متری م بماند .شما باید در درازای خلوتنشینیام روزه بگیریاد و
حتا آب هم نیاشامید .شما میتوانید اگر دوست دارید پس از پایاان یاارت نوبات
نگهبانیتان استراحت کنید و یا حرف بزنید اما نه با صدای بلند».
بازگشت به مهرآباد 176
بابا بانوان اروپایی :مینتا ،کیتی ،دلیا ،آنا کاترینا ،آنیتا و نورینا – ژوئیهی 1934زوریخ
خواب آلود شد اما درست زمانی که داشت خوابش میبرد ،صدای مردی را شانید
که دارد به او نجوا میکند .اما هنگامی که چشمانش را گشود ،هیچ کس نبود.
بعد از ظهر ،ابرهای سیاه بدشگونی آسمان را پوشاندند .اِنگلی به هِدی هشادار
داد که سقف اتومبید را ببندد .هنگامی که هدی بیرون بود و به کوه رال رلوه نگاه
میکرد آن را در لفاری از ابرهای سیاه و باران سنگینی که میبارید دید؛ اماا تنهاا
مکان خلوتنشینی بابا با پرتو آرتاب روش بود .زمانی که توران همراه با آذرخش
و باران شدید درگررت ،مردان برای محارظت خود ،یک پناهگاه سااختند .باا بناد
آمدن باران ،آنان برای خشک کردن خود و باباا هنگاامی کاه برمایگاردد ،آتاش
روش کردند .بابا بعدا چنی گفت« ،مخالفت همیشگی مایا».
بابا زودتر از آن که انتظار میررت در سااعت 4:30بعاد از ظهار از رختخاوابش
برخاست ،پالتو و شلوارش را پوشید ،و نزد مردان برگشت .آنان در کمال شاگفتی
دیدند که بابا به طور کامد خشک است .هنگامی کاه ماردان در ایا ماورد از او
پرسیدند ،بابا تنها لبخند زد ،لبخندی پر معنی که مردان از درون رهمیدند.
بابا درخشان و تابان بود .او بعدا چنی گفت« ،م بسیار خوشحالم .م از کااری
که امروز اینجا انجام دادم راضی هستم؛ بهتر از اَسیسی .هنگامی کاه ایا چنای
کار میکنم ،نشستی باا شامار زیاادی از کاارگزارانم برگازار مایشاود .اماا شاما
نمیتوانید آنها را با چشمان ریزیکیتان ببینید .با ایا حاال گهگااه مایتوانیاد
صدای سنگینی مانند گام برداشت با چکمه را بشونید».
ساعت 5:15عصر ،بابا به آنان میوه داد تا روزهی خود را بشکنند .سپس باا پاای
پیاده برای 45دقیقه از دل جنگد و زمی ها گذشتند تا به تقاطع جااده جنگلای
رسیدند 5 .دقیقه بعد ،هِدی با اتومبید از راه رسید .او باا احسااس یاک انگیازش
درونی ،یک ساعت زودتر از زمانی که به او دستور داده شده باود راه ارتااده باود.
پس از بار زدن اسباب و اراث ،بنابر درخواست بابا ،آنان از یک جادهی دیگار سافر
به خانه را آغاز کردند .آناان بااالی گردناهی آیاسبِرگِارِگ ایساتادند تاا در یاک
رستوران محلی قهوه بنوشند .درون رستوران رضای شادی جاری باود؛ کشااورزان
179 لردمهر6
آنچه آنان به تاراج بردهاند را دادمنشانه بی خود تقسیم کنند و مناطقی که بر آن
پیروزی یارتهاند را ترک گفته و حقوق و امتیاز شاهرهای بازرگ کاه هماهناگ و
یکسان با ایالتهای روستایی نیست را کنار بگذارند .او همچنای پیشانهاد کارده
بود که اتحادیهای با حقوق یکسان برای تک تک ایالتها ،بزرگ وکوچک و رقیر و
رروتمند بنیان گذارند ،و آن را با دو ایالت دیگر بزرگتر کرده و گسترش دهند.
ارج و اعتبار برادر کالس به قدری زیاد بود که رهبران پند و اندرز او را پذیررتند،
گرچه آن مرد گوشهنشی شخصا در آن نشست نباود .خوشای و شاادی ،سراسار
کشور را رراگررت و مردم خداوند را سپاس گفتند که در آخری لحظه ،صالح باه
وسیلهی کِالس ،پایدار ماند .آنگاه قانون اساسی برای سویس ردرال که بزرگتار و
گستردهتر گردیده بود نوشته شد و برای قرنهاست که پایدار مانده اسات .بادی
ترتیب ،برادر کالس به «پدر سویس» معروف گردید.
کشور سویس در اروپا بیهمتاست ،از ای جهت که شکدگیری آن با کمک یاک
پیر حقیقی انجام گررته است .پیشنهاد و پند و اندرز او همچنی کمک کارد کاه
سویس با کشورهای ررانسه ،آلمان ،اتریش و ایتالیا هممرز شود.
روز بعد ،از 9بامداد تا 6عصر ،پر شده بود از گفتوگوهای خصوصی .باباا باا 33
ت سویسی و اروپایی دیدار نمود ،از جمله یک هنرمند نقاش به نام هل دام.
در یک موقعیت ،بابا اشاره به ساخت ریلم نمود و به یاران نزدیکش گفت« ،زمانی
که ریلم در امریکا تولید شود ،م همه شما را همراه خود به آنجا خواهم برد».
از آنجایی که بابا بنابر دالید خود نام دلیا را عمدا از لیست بحثو گفتوگوهاای
بعدی خط زده بود ،ذه دلیا آشفته گردیده و احساس کرد که کنار گذاشته شده
است .دلیا نتوانست بر رنج خود سرپوش بگذارد و از شدت گریه چشمهاایش پاف
کرده بودند .در ای میان ،خرمگس هم او را نیش زده بود که او را بیشتر ناراحات
میکرد .نورینا کوشید به او آرامش دهد ،اما رایادهای نداشات .سارانجام باباا از او
پرسید «چیزی شده؟»؛ دلیا طفره ررت و گفت «هیچی».
بازگشت به مهرآباد 182
بابا با آنا کاترینا که کنارش نشسته و آنیتا .دلیا رو به جلو خم شده است
در آن زمان ،او روزی 15نخ سیگار میکشید اما با ترغیب بابا ،ررته ررته آن را به
رقط دو نخ در روز کاهش داد .بابا به رانو و نانی ررصتهایی میداد تاا از راههاای
خرد و جزیی به او خدمت نموده و احساس کنند کاه از آن باباا هساتند و بادی
گونه به او نزدیکتر شدند .بابا در 20ژوئیه ،رانو و روآنو را به پااریس بازگرداناد و
در همان روز به همراهی چانجی ،کاکا ،و ادی جونیور با کشتی اِستِراتناوِر راهای
هند شد .نورینا و الیزابت باکشتی روانهی امریکا شدند تا کار بابا را پیرامون تولیاد
ریلم دنبال کنند .تاد ،دلیا ،مارگارت و میبد بارای اساتراحت باه اساپانیا ررتناد.
یکبار مارگارت کراسک دربارهی دیدارهای بابا چنی گفت« ،هرگاه که باباا بارای
یک یا چند هفته میآمد ،پس از ررت او ،گرچه هیچ کاری انجام نداده بودیم اماا
خسته بودیم و هیچ انرژی نداشتیم».
کشتی اِستِراتناوِر 2اوت در بندر بمب ی پهلو گررات و باباا هماان روز یکراسات
راهی ناسیک شد .بابا پس از آن که به رستم در مورد پروژه رایلم ،و دیادارش باا
شماری از ارراد در اروپا آخری خبر را داد ،شامگاه 3 ،اوت رهسپار مهرآباد شد.
بازگشت به مهرآباد 186
بابا در فلدمیلن .آنا کاترینا و نانی کنار او نشته اند و روآنو از رو به رو به او مینگرد.
پس از رسیدن و جا ارتادن در مهرآباد ،بابا جزئیات سفرش را باا باانوان و ماردان
مندلی در میان گذاشت .بانوان همچنان در باالی تپه زنادگی مایکردناد و هایچ
مردی اجازهی ررت به آنجا را نداشت .آنان در خلوت و به طور سفت و سخت باه
دور از تماس مردان نگاه داشته شده بودند ،بجز بابا .تنها سوناماسی و کاکوبای که
کنار دروازه نگهبانی میدادند تا حریم ،خصوصی نگاه داشته شود ،در صورت لزوم
اجازه داشتند که با مردان سخ بگویند.
از دیدگاه بیرونی ،دیدار بابا از غرب اساسا به منظور برنامهریزیهای اولیه در پیوند
با ریلم روحانی بود .از آنجایی که بابا شخصا با کارکنان اصلی تماس برقرار نماوده
بود ،آنان اینک به پروژه عالقهمند شده بودند .قرار شد کاارل راولماولر نویسانده
ریلم ،گابرید پاسکال کارگردان ،و نورینا ،الیزابت و السی داموید سارمایه را تهیاه
کننده .سه ریلم سینمایی میباید تولید گردد؛ با تامی 50درصد سرمایه توساط
استودیو که پاسکال آن را نمایندگی میکرد و 50درصد دیگار توساط الیزابات و
نانی .سود به دست آمده میباید بدی ترتیب تقسیم گردد 50 :درصد سهم بابا5 ،
درصد سهم رولمولر و 45درصد سهم پاسکال .تماام 6500دالر هزیناهی سافر
187 لردمهر6
بابا پرداخت شد و 1000دالر برای خارج راولماولر باه او پرداخات گردیاد .باباا
پیمانبست که در ساپتامبر 1934بارای آغااز ریلمبارداری باه آمریکاا باازگردد.
هزینهی سفر بابا و همراهانش میباید توسط شرکت پرداخت گردد.
بابا برای آرام کردن احساس جدایی بانوان مندلی غربای ،خااطر نشاان کارد باه
هریک نقش مهمی در ریلم داده خواهد شد ،و مارگارت میباید طراحی یک رقص
روحانی را به عهده گیرد.
بابا دست آنا کاترینا را در دست گرفته است .فلدمیلن ،روزیخ ژوئیهی 1934
بازگشت به مهرآباد 188
بازگشت به مهرآباد
احمدنگر 1934
پس از اقامتی کوتاه در مهرآباد ،بابا برای دارشان دادن به دوستدارانش در بمب ی
راهی آنجا شد .برنامهی دارشان در منزل نوروزجی برگزار گردید و شمار زیادی از
دوستداران نزدیک بابا شرکت جستند ،از جمله مینو خاراس اهد ناسیک .میناو و
مرد دیگری به نام شانکار ماهادِو تورِکار در دانشکدهی پلیس درس میخواندناد و
شروع کرده بودند به طور مرتب باهم به برنامههای دارشان بابا بیایند.
بابا از منزل برخی از دوستداران اهد بمب ی خود دیدن کرد و سپس راهای پوناا
شد .در آنجا ،برنامهی دارشان در منزل ساداشیو پاتد در محلهی کازبا پِت برگازار
گردید و شمار زیادی از دوستداران بابا ،ساک پونا ،شرکت کردناد .پاس از پایاان
یارت برنامه ،بابا با مادرش شیری ،برادرش بهرام و همسرش پری دیادار نماود و
189 لردمهر6
پیرامون موضوعهای خانوادگی به گفتوگو نشستند .زمانی که بابا در پونا بود ،باه
دنبال ساداشیو و بواصاحب ررستاد .هیچیک از ای دو مرد نمیخواستند از پونا جا
به جا شوند .بابا آنان را به کنار کشید و گفت« ،هردوی شما با زنادگی نکاردن در
مهرآباد ،دارید از دستور م سرپیچی میکنید .با م به مهرآباد برگردید» .باوجود
پارشاری بابا ،بواصاحب ،از پذیررت پیشانهاد باباا سار بااز زد .ایا یاک موضاوع
خصوصی برخاسته از غرور بود .اما با گذشت زمان ،او از اشتباه خود پشیمان شد.
16اوت ،بابا به مهرآباد بازگشت و شروع کرد باه پارداخت باه موضاوع زیسات
مندلیها در آنجا .پیالمای آشپزخانه را اداره میکرد و ماساجی آشپز بود .پیالمای
به دلیلی به ماساجی غرولند میکرد و روزی نبود که پرخاش و اختالف بی آناان
باال نگیرد .ای بیشتر به دلید آن بود که پیالمای بارها از دادن مواد مناسب مورد
نیاز برای پخت و پز به ماساجی سر باز میزد .ماساجی به پیالمای اتهام میزد که
خیلی سفت و سخت مدیریت میکند .پیالمای ادعا میکرد که ماساجی بارخالف
دستوراتش ررتار میکند و تهدید میکرد که به کراچی بازخواهد گشت.
در 19اوت ،بابا آنان را متقاعد کرد که با همدلی با یکدیگر کاار کنناد و چنای
اشاره نمود« ،هردوی شما سالیان سال است که با م بوده اید اما هنوز گذشات و
چشمپوشی را یاد نگررتهاید .شما میدانید که روزی بدن را رها خواهید کرد ،پس
چرا ای ابراز نفرت و حسادت و خشم همیشگی متقابد بای شاما دو نفار وجاود
دارد؟ گذشت و چشمپوشی از ای ویژگیها ،چشمپوشی حقیقی است»!
ادی سینیور از زمان دیدارش با بابا در مهرآباد ،گررته به نظر مایرساید .در 23
اوت ،بابا از او پرسید چرا ای روزها خوشحال به نظر نمیرسای»؟ از آنجاایی کاه
ادی آدمی نبود که حررش را بخورد ،حتا در مورد بابا؛ پاسخ داد« ،شما در 5سفر
به خارج ،مرا با خود نبردید و به بهانههای گوناگون اینجا نگاه داشتید».
بابا چنی گفت« ،تو باید از همهی مندلیها خوشحالتار باشای! تاو از غامهاا و
دلواپسیهای دنیوی و یا بیماریهای بدنی آزادی و اتومبید در دسترس داری که
با آن رانندگی کنی؛ با ای وجود همیشه ناراضی و گلهمندی .تو قهرماان غرولناد
بازگشت به مهرآباد 190
کردنی و هرگز از زندگی راضی نیستی .در ابتدا ،م گمان میکردم که تو و ویشنو
ررمانبردار هستید اما اینک خودخواهی را در هردوی شما میبینم .تو تنهاا بارای
سود روحانی زحمت میکشیدی و ویشنو برای کمک مالی .ویشنو خودش نیاز باه
پول ندارد اما میخواهد به دیگران در راه تحصیدشان کمک کند .او اندک پولی را
هم که داشته خرج کرده و اکنون برای پولِ بیشتر نزد م میآید .ما هناوز باه
کسی برنخوردهام که بتواند بدون اندیشیدن به سود روحانی و مادی به م خدمت
کند .ارجون خیلی نزدیک به انجام آن آمد؛ او بهتری بود».
آنگاه بابا رو کرد به کاکا باریا و پرسید« ،تو چرا به م خدمت مایکنای»؟ کاکاا
پاسخ داد« ،ای وظیفهی م است» .بابا در ادامه پرسید« ،آیا هیچ گونه انگیازهی
خودخواهانه نداری»؟ کاکا پاسخ داد« ،مهلقا نه».
بابا او را جلوی ادی نکوهش کرد« ،کاکا ای طور صاحبت مایکناد اماا اشاتیاق
پیشررت روحانی در دل دارد .او چیزی نمیخواهد اما میداند که باودن در اینجاا
برای پیشررت روحانی سودمند است؛ ای نیز خودخواهی است! آدمی باید از روی
عشق خدمت کند و عشق حقیقی به دور از اندیشهی ساود ،و نگرانای از ریساکی
است که انجام داده است».
سدگورو اوپاسنی ماهاراج ،گروهی از بانوان مرید یا کانیاس Kanyasداشات .او در
یک موقعیت تمامی آنان را به عنوان «زن روحانی» خود نامزد کارد .در ایا باازه
زمانی ،اشخاص معینی در راهوری به دلید زندگی کردن ماهاراج با ای زنهاا ،در
دادگاه بر علیه او شکایت کردند .ای ارراد ،در راهوری دشام او شاده و اتهاماات
درو بسیاری به او زدند و ای تهمت را پخش کردند و مدعی شادند کاه او مارد
چند زنه است و برای اهداف نامشروع ،دختران جوان را گمراه کارده و باه اشارام
خود میبرد .البته ای ها هیچ حقیقت نداشت .هنگامی که مهربابا ایا موضاوع را
شنید از رستم خواست که پرونده را به دادگاه احمدنگر منتقد کند و رستم آن را
انجام داد .آنگاه بابا در 20سپتامبر ،ادی سینیور ،ویشنو و داکه را راهی سااکوری
کرد ،با ای پیام:
191 لردمهر6
«بابا در حال حاضر مشکد مالی دارد و ماهاراج باید وام 15000روپای کاه باباا
توسط واجیفدار در زمان منزل میم به او داده است را پس بدهد .اگر ماهااراج وام
را بازپرداخت کند ،بابا سفرش را به غرب به عقب خواهد اناداخت و ماهااراج را باا
نفوذ پیروانش از دردسر و گررتاری دادگاه آزاد خواهد نمود».
بابا در غرب و در شرق ،پیروان رروتمند و با نفاوذی داشات ؛ مانناد آقاای اکبار
حیدری که میتوانست ررماندار را راضی کند در ای پرونده به آنان کمک نماید و
ماهاراج از اتهامات آزاد گردد.
ماهاراج با دریارت پیام ،پاسخ داد:
«از زمانی که ای توطیهگرها دست به دست هم داده تا مرا محکوم و آزار و اذیت
کنند ،مریدانی که نزد م میآمدند و کمک ماالی مایکردناد ،دیگار باه دیادارم
نمیآیند ،و م به سختی پول برای جنگیدن و دراع از خود در ای پرونده را دارم
و تمام چیزهای باارزش را حراج کردهام .آیا م انبار پول در اینجا دارم؟ م یاک
گدای رقیرم .تقاضای پول از شخصی مانند م ،درخواست نمودن از کسای اسات
که در وضعیت پاسخ دادن نیست .گلهی گاو مرا ببینید! آنها باه خااطر نیااز باه
علوره پوست و استخوان شدهاند .به مِروان (بابا بگویید اگر دوسات دارد آنهاا را
بردارد و ببرد .همچنی به او بگویید که به اینجا جا به جا شاود و کاارهاا را اداره
کند .دیگر چیزی نزد م باقی نماند است .م یک پوستهی توخاالی هساتم کاه
مغز آن خورده شده است! مردم برای نفع خود ،مرا خدمت و پرستش میکنناد و
پاراماتما یا خداوند میدانند .و م به آنان اجازه میدهم .بگذارید برخی آدمها مرا
ستایش کنند و دیگران از م تنفر داشته و به م آزار و اذیت برسانند .م بارای
هردو هستم .م نه از کسی که از م باجخواهی کند رنجیده ،و نه باا ساتایش و
مداحی ،سربلند و مغرور میشوم .به مِروان بگویید از ای که هیچ سودی بارای او
ندارم ،خواستار بخشش او هستم .او با کردار نیک خود به شناخت خداوند رسایده
است»! آنگاه دیده شد در حالی که ماهاراج بر پاهاای ساه پیاامرساان سار رارود
میآورد ،اشک میریزد و میگوید« ،م یک رقیرم ،و مِاروان دیگار نبایاد از ما
بازگشت به مهرآباد 192
بابا با بانوان مندلی ،مهرآباد باال -1934 ،ناجا ،سوناماسی ،گلمای ،مهرا ،مانی -والو پاوار و
باگو ،خدمت کاران بانوان مندلی.
درخواست پول کند» .ادی ،ویشنو و داکه به مهرآباد برگشتند و سخنان اوپاسانی
را برای بابا بازگو کردند .بابا پس از دو روز ،در 22سپتامبر ،ویشانو را باه تنهاایی
نزد ماهاراج ررستاد تا ای پیام را به او بدهد« ،بابا برنامهریزی کرده بود که در 18
سپتامبر راهی غرب شود اما به خاطر رنج و گررتاریهای شما ،او اینک سفر را باه
عقب انداخته است» .بدی گونه در یک بازه زمانی ،پیوسته یک چنی پیاامهاای
عجیب و غریبی بی مهربابا و اوپاسنی ماهاراج ردوبدل شد .اما هایچ کاس یااری
رهمیدن معنی پنهان ررتار آنان را ندارد .بارای ماردم عاادی ،ایا لایال Leelaیاا
نمایش الهی آنان است که رراسوی ذه محدود ،و هوش برخاسته از سانساکاراها
193 لردمهر6
و وابستگیهای کنونی تنها گذرا بوده ،و همیشگی و جاویدان نیستند .تو اینک به
خاطر برخی مشکالت مالی ،نگران خانوادهات هستی .ررض ک همه چیاز بسایار
خوب است و رردا میلیونها پول داری ،آنگاه همهی شما زندگی راحتای خواهیاد
داشت .شما جواهرات و چیزهای دیگر جمعآوری خواهید کرد .اما از ای پس ،چه
خواهد شد؟ هیچ چیز باقی نمیماند .زمانی که بدن رها میشود ،همه چیاز پایاان
مییابد! همه چیز بی رایده؛ بیمعنی و هیچ میگردد .بنابرای ،ما استادان ،آینده
را میبینیم .زیرا آنچه که ما میدهیم همیشگی است؛ یک پیوند پایدار .ما توجهی
به ای مشکالت سهحی نمیکنیم .تو از آن م هستی .تو به م ایمان داری .م
به تو پند و اندرز دادم و تو با انجام آن ،زیان مالی دیدی .اگر مردم بگویند که م
پول تو را به طور تمام و کمال خرج کردهام ،حقیقت دارد .اما چرا؟ چگونه میشود
مردم را مقصر دانست؟ تو به طور قهعی از آن م هستی ،زیرا به م ایمان داری
و با وجود رنج و سختیهایی کاه مایکشای پایاداری کارده و داما مارا محکام
گررتهای .اما مردم چگونه ای را باور خواهند کرد؟ آناان چگوناه مایتوانناد یاک
چنی ایمانی داشته باشند؟ بنابرای اگر آنان پشت سار ما حارفهاایی از روی
بدخواهی میزنند ،تنها به آرامی گوش ک .چه حقیقتی در آن هست؟
عیسی مسیح را به صلیب میخکوب کردند .آیاا حالات او را دگرگاون کارد .ناه!
حقیقت ای است ،آنکه کامل است با هیچ راجعهای تکان نمایخاورد .حتاا اگار
تمام جهان بر علیه او سخ برانند ،کامل باقی میماند .اگرانسانها با کمان تیر به
خورشید پرتاب کنند ،چه تاریری بر خورشید خواهد داشت .تیرها مانند بااران بار
کسانی که آنها را پرتاب کرده اند ررود خواهد آمد .بنابرای ،اواتاار و سادگوروها
همانند خورشید هستند .تیرهای ارترا و تهمات ،هرگاز بار آناان تااریر و نفاوذی
نخواهد داشت .اما چرا ای بر م تاریر گذاشته است؟ برای ای که با تو همدردی
میکنم ،زیرا مورد اذیت و آزار قرار گررتهای.
ای را به یاد داشته باش :به هر روی ،کسانی را که دوست دارم ،به گوناهای رناج
خواهند برد .اما اصد اخالقی ای است :به محض داشت پول ،باا تماام طلبکارهاا
195 لردمهر6
آمد و آشکارا جلوی بابا شکایت کرد کاه باه خااطر آرزوی دیادن خداوناد ،دیگار
نمیخواهد با شوهرش رابههی جنسی داشته باشد اما شوهرش راضی نیست.
بابا به او دلداری داد و چنی روش گری نمود« ،حتا اگار هام دوسات ناداری و
نمیخواهی به خاطر اشاتیاق روحاانی و آرزوی دیادن خداوناد ،آمیازش جنسای
داشته باشی بهتر است با شوهرت با عشق و مهربانی ررتار کنای .گرچاه نداشات
خواستهی جنسی خوب است .اما هنگامی که موضوع وظیفه به میان میآید ،بایاد
اندکی از عالقهی خود را ردا کنی تا شوهرت را خشنود ساازی .ذها خاود را بار
خداوند متمرکز ساز و بدنت را به شوهرت بده .رداکاری سانت میارا را باه خااطر
داشته باش که چگونه رنج کشید .مانند او باش».
سنت میرا یکی از قدیسههای محبوب مهربابا است و داستان او در هناد مشاهور
است:
میرا یک هندو بود که در سال 1547در روستای کورکی Kurkhiایالت راجستان
چشم به جهان گشود .او با پادشاه راجستان ازدواج کرد اماا میارا چناان غارق در
عشق و پرستش کریشنا بود که وابستگی به شوهرش و کشور پادشاهی نداشت .او
سرودهایی در ستایش کریشنا میساخت و آنگاه از کاخ بیرون میررت و آنهاا را
برای مردم عادی میخواند .پادشاه و خانوادهاش ،آن را مایاهی بایارزش شادن و
سرارکندگی میپنداشتند اما او اهمیت نمیداد.
روزی از روزها ،خانوادهی سلهنتی چنان ناراحات و آشافته بودناد کاه نقشاهی
کشت او را کشیدند .آنان یک مار کبرا درون سبد گد میرا گذاشتند؛ هنگامی که
او در سبد را برداشت تا حلقهی گد را بر مجسمهی کریشنا بیاویزد ،مار کبارا باه
حلقههای گد دگرگون شده بود .در تالشی دیگر برای کشت میرا ،آنان یک لیوان
نوشیدنی زهرآلود به او دادند .میرا نام کریشنا را به زبان آورد و جام را سر کشید،
آنگاه زهر به شهدی دلچسب درآمد .بدی گونه آنان شروع کردند به رهمیدن ایا
که میرا یک انسان عادی نیست و کریشنا نگهدارندهی اوست .سالیان دراز ساپری
شد و غرق شدن او در خدواند ،به اوج اعلی رسید .روزی میرا از کاخ بیرون ررت و
197 لردمهر6
برنگشت .او با خواندن سرودی وجد آمیز ،با پای پیاده ررت تا به وِری داوان ،مکان
مقدس کریشنا و گوپیهای (مریدان زن او رسید و درآنجا ماند .میرا بازنگشت و
پادشاه همهجا ،دور و نزدیک را جستوجو کرد تا سرانجام او را پیدا کرد که جذب
در نگاه درونی خود به کریشنا شده بود .شمار زیادی از مردم تشخیص دادند که او
یک قدیسهی حقیقی است و کنار او ماندند .میرا تا کهنسالی زندگی کرد و پادشاه
و خانوادهاش ،مریدان او شدند.
بابا در 1نوامبر به همراهی ادی سینیور ،چاانجی و ویشانو باه پوناا ررات .ادی
رانندگی میکرد و بابا روی صندلی جلو کنار او نشسته بود .بابا به دالیلی که تنهاا
خودش میدانست ،سه بار دستش را روی دسات ادی بار ررماان رشارد .پاس از
مدتی ،ناگهان اتومبید به طور غیر منتظره به یک سمت جاده سُر خاورد و بادی
گونه با مداخلهی بابا از یک واقعهی ناگوار جلوگیری شد .بابا به پونا ررته بود تا به
ویژه با مادرش شیری دیدار کند .بابا پاس از دیادار باا خاانوادهاش راهای منازل
عبداهلل شد .سپس او و مندلیها همان شب به مهرآباد بازگشتند.
در ای دوران ،نامهنگاریهای رراوانی پیرامون پروژه ریلم به طور منظم رد و بدل
شده بود .در یک بازه زمانی ،کارل رولمولر بیمار شده و نوشات ریلمناماههاا باه
عقب ارتاده بود .با ای وجود ،پروژه ریلمها در بخشهای کلیادی دیگار پیشاررت
داشت .بابا چندی تلگراف با چنی مت هایی دریارت کرده بود « ،اکنون نیااز باه
حضور شما داریم تا به دیگران اعتماد بخشیده شود و از تصمیمهای هنری و مالی
اطمینان پیدا کنیم» .تلگراری دیگر بیان میکرد« ،حضاور شاما بارای شاتاب در
رسیدن به نتیجهها ،بینهایت سودمند است» .بنابرای بابا برناماهریازیهاای الزم
برای بازگشت به غرب برای هشتمی بار در ظرف سه سال را انجام میداد.
پیش از راهی شدن به غرب ،بابا ای پیام را برای دوستداران شارقیاش ررساتاد
تا در مجلهی مهر گازِت چاپ و منتشر شود« ،آنانی که با عشق بههم پیوند دارند،
جدایی نمیدانند .هرجا که هستم ،هرجا که هستید ،م باشما هستم»!
لندن ،نیویورک و کالیفرنیا 198
بنا بود مهربابا در 18اکتبر راهی انگلستان شود اما سفرش را به عقب انداخت ،و
برای یک ماه بعد بلیط کشتی تهیه شد 15 .نوامبر ،بابا در بمب ی سوار کشتی اس
اس توسکانیا به مقصد اروپا شد .کاکا باریا ،چانجی ،ادی سینیور و زال برادر باباا،
در ای سفر او را همراهی میکردند .رستم برای بدرود گفت باه آناان باه اساکله
آمده بود و به بابا التماس میکرد که او را به امریکاا ررابخواناد .در کشاتی ،باباا و
کاکا یک کابی مشترک داشتند و ادی ،زال و چانجی در کابی مجااور بودناد .در
درازای ای سفر دریایی ،بابا به طور منظم شروع کرد به ررستادن یکی از مندلیها
نزد آشپز کشتی با درخواست خاصی از غذا؛ ترکیبی از خوراکهای گونااگون .باباا
به هر بهانهای مندلیهایش را نزد آن شخص بخصاوص مایررساتاد .اماا پاس از
چندی بار ررت و آمد و درخواستهای پی در پی بابا ،مندلیها شرمسار گریدند.
199 لردمهر6
سرانجام پس از مدتی ،بابا پیرامون آنچه کاه باا آن آشاپز انجاام مایداد چنای
روش گری نمود« ،جذب شدن یک شخص در موضوعی که به م مربون میشود،
بیدرنگ مرا توانا میسازد که اندیشههای او را به خودم متصد نمایم .بدی وسیله
ررصتی ایجاد میگردد که به طور روحانی کار کانم؛ کاه بیارون رانادن هساتهی
خواستهها و آرزوهای پست در بدن ذهنی شخص اسات و ایا باه معنای نااتوان
ساخت آنهاست بدون آن که به وسیلهی بدن ریزیکی به عمد درآیناد .آن مارد
همچنی ای ررصت را مییابد که به ما خادمت کناد ،خاواه مارا بشناساد یاا
نشناسد؛ ررصتی که دیگر در ای زندگی به دست نخواهد آورد».
در درازای سفر در کشتی ،بابا هرروز با ادی و زال پینگ پناگ باازی مایکارد و
برای قدم زدن روی عرشه میررت .گاه بابا با مندلیها ورق بازی میکارد اماا ناه
برای پول ،در عوض آنان سر مهرههای شیشهای یا هر چیز دیگر که دم دست بود
بازی میکردند .کشتی 9شب 23نوامبر در پورت سعید پهلو گررت و آنان بارای
دیدن ریلم از کشتی پیاده شدند .پس از سوار شدن و ادامهی سفر ،طوران سختی
درگررت و دریا متالطم شد .ادی و کاکا و چانجی دریا زده شادند و نتوانساتند از
کابی شان بیرون بیایند .اما بابا و زال حالشان خوب بود.
بابا و مندلیها در 28نوامبر به مارسی رسیدند و یکراست با قهار رهسپار پاریس
شدند و از آنجا یکسره به سوی لندن حرکت کردند و ساعت 7عصار روز بعاد باه
دوشاس کِنات باود وایستگاه ویکتوریاا رسایدند 29 .ناوامبر ،روز ازدواج دوک و ِ
جش های مردمی در سراسر شهر برگزار گردیده بود .پس از گررت اتاق در هاجیا
هاوس ،بابا برای دیدن نمایش رژه که از جلوی کاخ باکیناگهاام مایگذشات باه
میان جمعیت ررت و سپس با پای پیاده از میان هاید پارک گذشت و تاا محلاهی
وِست ِاند قدم زد ،و بدی گونه ررصت یارت با انباوهی از ماردم باه طاور جمعای
تماس پیدا کند .دوستداران انگلیسی بابا ،دوباره او را در میان خاود داشاتند و در
درازای 5روز اقامتش در لندن ،گرد او هجوم آوردند .بابا تماسهای جدید انادکی
برقرا نمود و بیشتر وقت خود را با آشنایان و پیروانش گذراند .بابا بیشاتر مشاغول
لندن ،نیویورک و کالیفرنیا 200
تهیه و تدارک سفر به امریکا بود و پس از دریارت ویزا برای خودش و مندلیهاا،
بلیط کشتی برای گذر از اقیانوس آتالنتیک و همچنی بلایط قهاار نیویاورک باه
کالیفرنیا نیز تهیه شد .از ای رو بابا زمان اندکی برای دیدار با مردم و گفتوگاو باا
آنان داشت .در 1دسامبر ،جشنی به ارتخار بابا در درتر کمیتهی انتشارات سِرکِد
برگزار گردید و نزدیک به 70ت از پیروان و شماری ارراد عالقهمناد باا او دیادار
نمودند .بابا شبها معموال برای دیدن ریلم به سینما مایررات و در یاک ررصات
مناسب به تماشای ریلمی ررت به نام دوک آهنی .
والتر و هِدی مِرتِنز از سویس برای دیدار باا باباا باه لنادن آمدناد .والتار راردی
خردگرا بود و او و چارلز پردام در یک موقعیت چندی سوال از بابا پرسیدند.
بابا پیرامون دانش چنی روش گری نمود« ،انسان تمام ماواد خاوراکی کاه او را
نیرومند سازد در دسترس دارد اما از روی نادانی ،چیزهایی میخورد که او را چاق
میسازد»! ای استعاره ،اشاره به تمام آموزشها در جهان داشت؛ یعنی آنچاه کام
است ،دانش دل است .یکی از آنان از بابا پرسید :حسادت چیست؟
بابا روی تختهی الفبا هجی کرد« ،حسادت برخاسته از رقر دل است و در اصاد،
خودخواهی است».
هنگامی که از بابا تفاوت بی شهوت و عشق پرسیده شد ،بابا باا واژگاانی سااده
چنی روش گری نمود« ،شهوت هیچ چیز نیست جز آرزو برای خود -شاادمانی،
اما عشق ،آرزو برای شادمانی دیگران است» .آنان پرسیدند « ،شما از انسانها چاه
میخواهید»؟ بابا پاسخ داد« ،شناخت خودی حقیقی از راه عشاق» .آناان ساپس
پرسیدند :پیروان نزدیک باباا ،الزم اسات چاه کاار انجاام دهناد؟ باباا پاساخ داد،
«پیروی از دستوراتم با بیریایی ،تا به همان هدف برسند؛ شناخت خودی حقیقی
از راه عشق» .بابا پرسش آنان را دربارهی ای که چگونه عشق را ارزایش دهناد ،باا
ای رهنمون پاسخ داد« ،به جای اندیشیدن به رنج خود ،به رنج دیگران بیندیشید.
ای کوتاهتری راه است».
آنان پرسیدند« ،آیا آدمی باید بیشتر آرمانگرا باشد تا مادیگرا»؟
201 لردمهر6
کابی های نانی و رانو مورد تایید بابا قرار گررت اما او از کابینی که باه روآناو داده
بودند ،خوشش نیامد .بابا ،روآنو را برای عوض کردن کابی ،نزد سرمهماندار کشتی
ررستاد اما او نپذیررت .اما پس از آنکه بابا چند بار روآنو را نزد آن مارد ررساتاد،
او سرانجام پذیررت و اتاق بهتری به روآنو داد .بابا آن سه بانو را «تریاو ،»Trioباه
معنی سه نفر مینامید ،و روزی آشکار نمود که آنان از زندگیهای گذشته در یک
بازه زمانی در مصر ،پیوند و بستگی نزدیکی بههم داشتهاند؛ یعنای روآناو و ناانی،
خواهر و بردار بوده اند و رانو پسر روآنو بوده است .بابا به شاوخی روآناو را «پَپای
»Pappyصدا میزد که به زبان بچگانه به معنی پدر است.
در آن هوای زمستانی بسیار سرد ،بابا به ندرت روی عرشه میررت .اما هرروز باا
روآنو روی عرشهی سرپوشیده پینگ پنگ بازی میکرد .آنان بارای بارد و باخات
بازی نمیکردند و تنها توپ مایزدناد و هنگاام باازی ،روآناو مایکوشاید آبشاار
زدنهای پی در پی بابا را برگرداند.
یک شب هنگامی که کشتی آبها را درمینوردید ،رانو زمانی را در گذشته به یاد
آورد که قصد ازدواج داشت .روز بعد او در ای مورد به بابا گفت« ،اکنون مایفهمم
که چرا شرایط گوناگون در زندگیام آن طور که میخواستم پیش نررات .اگار آن
طور که میخواستم انجام میشد ،هرگز نمیتوانستم پیش شما بیایم».
بابا موارقت نمود« ،بله ،درست میگویی .همه چیز در دستهای م اسات؛ ما
چنی شرایهی را برای تو ایجاد کردم که پیش م بیایی .تو باید میآمدی».
با نزدیک شدن به خاک امریکا ،بابا برای آنان روشا سااخت تاا زماانی کاه در
نیویورک است نمیخواهد با هیچ ررد بیگانهای دیادار نمایاد؛ ناه دیادار باا اراراد
جدید ،نه گفتو گوهای خصوصی و نه تبلیغات.
اما نورینا ماتچابلی از پیش دربارهی ورود استاد روحانی به اشخاص معینی خبار
داده بود و تصمیم داشت دیدار بابا را به آگاهی همگان برساند و در ای ماورد باه
بابا در کشتی تلگرف زد .بابا به او پاسخ داد که همه چیز را لغو کند چون با هایچ
کس گفتوگو نخواهد کرد 12 .دسامبر ،کشتی در بندر نیویورک لنگر اناداخت و
203 لردمهر6
گروهی گزارشگر روزنامه و عکاس کوشیدند به کاابی باباا یاورش ببرناد اماا او از
دیدار با آنان سر باز زد و به چانجی گفت آنها را روانه کناد .بناابر روال معماول،
پیاده شدن بابا و ورودش به کشورهای خارج ،باا انادکی تااخیر روباهرو گردیاد و
روزنامه نگاران پس از مدتی انتظار ،سرانجام پراکنده شدند و ررتند.
پس از باخبر ساخت ماموران ادارهی مهاجرت از دو سفر پیشی بابا باه امریکاا،
بابا و همراهانش توانستند بدون پرس و جوهای غیر ضاروری از مارز گاذر کنناد.
پس از پشت سر گذاشت محوطهی گمرک ،نوریناا ماتچاابلی ،ناادی تولساتوی،
الیزابت پاترسون و گراهام رِلپس اِستوکز به آنان خوشآمد گفتند .بابا و گروه با دو
تاکسی به هتد شِلتون در خیابان لِکزینگتون ررتند ،جایی کاه نوریناا بارای باباا
اتاق رزرو کرده بود .رانو و نانی در هتد دیگری اسکان یارتند.
گرچه بابا گفتوگوهای خصوصی را لغو کرده بود اما داروی و جی شا ،یک زوج
جوان اهد شِ اِکتادی نیویورک ،مشتاق دیدار با او بودند .داروی برای سالیان دراز
یک جویندهی راستی بود و برای یارت پاسخ به اسرار زندگی ،درباارهی ماذهب،
رلسفه و عرران پژوهش کرده بود .جی و داروی هردو خود را باه عیسای مسایح
نزدیک احساس میکردند .احساس ژرف داروی ای بود که آمدن دوبارهی مسیح
خیلی زود رخ خواهد داد .در بهار ،1932او در روزنامهی محلی مقالاهای خواناد
لندن ،نیویورک و کالیفرنیا 204
جوزری از داروی پرسید آیا دوست دارد برای بابا ناماه بنویساد؟ دارویا شاروع
کرد و احساسهایش را روی کاغذ آورد و زندگیاش را در خدمت به بابا پیشاکش
کرد .داروی بیدرنگ بیرون ررت و ناماه را پسات کارد و بارای صارف شاام باه
استراحتگاه برگشت .هنگام غذا خاوردن ،دارویا احسااس کارد باباا دارد پاساخ
نامهاش را میهد و اشک از چشمانش جاری گردید .او بعدا چنی به خااطر آورد،
«جوششی در قلبم احساس کردم؛ یک عشقِ بیتردید ...که تمام پرسشهایم را در
نامه پاسخ میداد» .داروی گرچه برای از دست دادن ررصت دیدن بابا باه شادت
ارسوس میخورد اما از پیدا کردن پیروان بابا خوشحال گردید و در اشاتیاق روزی
بود که بتواند استاد را در کالبد ببیند.
در سال ،1934به راستی موقعیت بسیار شادی برای داروی و جی شاا راراهم
گردید ،زمانی که آنان از نورینا ماتچابلی تلگراری دریارت کردند که مهرباباا در راه
نیویورک است و برای آنان قرار مالقاتی در 12دسامبر با استتاد در هتاد محاد
اقامتش ترتیب داده است .داروی تمام برنامهریزیها را انجام داد تا از ای ررصات
استفاده کند و مشتاقانه چشم به راه ورود بابا بود .داروی و جی ساعت 4باماداد
12دسامبر از خواب برخاستند و آمااده شادند باه ماانهاتاان در راصالهی 250
کیلومتر رانندگی کنند ،اما هنگامی که درِ منزل را باز کردند ،تلگرارای را آویازان
روی دستگیرهی در دیدند که نوشته بود« ،قرار مالقات شما لغو شده اسات .شاما
میتوانید بابا را در جش در 13دسامبر ببیند».
آنان در حالی که جا خورده بودند نگاهی به یکدیگر انداختند .داروی تلگاراف را
پاره کرد و آنان تصمیم گررتند بههرحال ریسک کنند به نیویاورک بروناد ،شااید
بتوانند در البی هتد نگاه آنی به بابا داشته باشند .آنان زمان کوتاهی پیش از ورود
بابا وارد هتد شِلتون شدند .اندکی بعد ،نورینا به البی هتد قدم گذاشت و با دیدن
آنان پرسید« ،عزیزان م .شما اینجا چه کار میکنید .مگار تلگاراف مارا دریارات
نکردید»؟ آنان پاسخ دادند« ،ما برای گفتوگوی خصوصی نیامدهایم اما امیدواریم
بتوانیم هنگامی که بابا رد میشود نگاه آنی به او داشته باشیم».
لندن ،نیویورک و کالیفرنیا 206
نورینا گفت « ،تاکسی که بابا در آن نشسته به دنباال تاکسای کاه باا آن آمادم
حرکت میکرد و باید هر لحظه برسد .شاید بابا هنگام ورود ،رقط برای یک دقیقه
شما را ببیند» .درست همان لحظه بابا وارد البی شد .رصد زمستان و هاوا بسایار
سرد بود؛ بابا پالتو پوشیده و کالهی که به سر داشت همهی موهایش را پوشاانیده
بود .نورینا به سرعت نزد بابا ررت تا موقعیت را توضیح دهد .بابا از دور نگااهی باه
آن دو شخص مشتاق انداخت و سرش را به نشانهی موارقت تکان داد .ساپس باه
همراهی نورینا به سوی آنان گام برداشت .بعدا داروی نخستی دیدار پراهمیت با
محبوب الهیشان را که زمان زیادی در انتظارش بودند چنی توصیف کرد:
نمیتوانم برای شما بگویم چه احساسی داشتیم زمانی که بابا به چشامهاای ماا
نگاه کرد و هنگامی که دستهاای ماا را گررات .احسااس کاردم دسات دادن او
ممک است به قرنها و زندگیهای خیلی زیاد بازگردد .نخساتی پایآمادِ تااریر
عشق او ،احساسی شگرف از سبکبالی روحانی ،شاادمانی و خوشاحالی باود .ما
207 لردمهر6
میتوانم صفتهای عالی دیگری که احتماال وجود دارند را به کار ببارم اماا هایچ
یک برای وصف احساس ما کاری نیست .ای نخستی نگاه آنی ما به دوتاا دریاای
عشق بیکرانِ چشمهایش بود .از شادی در پوست خود نمیگنجیدم .زیباایی او و
شیرینی عشقش را نمیتوان باا واژگاان بیاان نماود؛ یعنای ،مسارت و درخشاش
حیرتانگیز وجودش .آدمی یارای از پیش به تصویر کشیدن او را ندارد و نمیتواند
خیال کند چگونه تجربهای خواهد داشت و او همانند چه خواهد بود .او بزرگتر از
آن بود که در خیال انسان جای بگیرد ،بسایار زیااد؛ خیلای بیشاتر از آنچاه کاه
سنجشپذیر باشد.
بابا و نورینا به سوی آسانسور حرکت کردناد و دارویا و جای باه ساوی چناد
صندلی در البی روانه شدند اما جی به شدت دوست داشت برگاردد و یاک نگااه
آنی دیگر به بابا داشته باشد .در کمال شگفتی ،همان زمان که جی برگشت ،باباا
نیز برگشت و به او نگاه کرد و با جفت کردن دستهایش سارش را انادکی رارود
آورد .جی بیدرنگ برگشت و احساس کرد از ای که میخواسته دزدکای باه باباا
نگاه کند مشتش باز شده است .اما بازهم نتوانست ایستادگی کند و دو باار دیگار
برگشت و هر دوبار ،بابا نیز برگشت و دستهایش را بهم جفت کرد و انادکی سار
ررود آورد .جی از ای تبادلها که تا اندازهای دزدکی بودند و روش بابا در پاساخ
دادن ،پی برد که استاد روحانی ژرفتری اندیشههایش را میداند.
آن روز نشستی پیرامون کاار رایلم بای باباا ،نوریناا ،گابریاد پاساکال و کاارل
رولمولر انجام گررت اما به توارق رسیدن پاسکال و کارل به نظر دشوار میرساید.
رولمولر نویسندهی اصلی ریلمنامه ،میخواست سناریو در نیویاورک تهیاه دیاده
شود اما پاسکال کارگردان ،هالیوود را ترجیج میداد .اختالف از اینجاا سرچشامه
میگررت که درتر رولمولر در نیویورک بود و درتر پاسکال در هالیوود .باباا بارای
آشتی دادن اختالفهای آن دو مرد ،و تالش بارای همکااری باا یکادیگر ،چنای
دستور داد« ،شما هردو باید به هالیوود پرواز کرده و در آنجا با م دیادار نماییاد.
م بعدا با قهار خواهم آمد» .هردو مرد پذیررتند و سپس خیلی زود روانه شادند.
لندن ،نیویورک و کالیفرنیا 208
منزل گیلی در نیویورک بود .رانو و نانی پس از دیدار با خانواده ،برای دیدار با باباا
راهی هتد شدند .بابا به آنان دستور داده بود هر بامداد برای «صبح بخیر گفات »
به او ،به هتد بیایند و سپس با خانوادهی خود وقت بگذرانناد .هنگاامی کاه آناان
برای نخستی بار جلوی اتاق بابا رسیدند ،نادی تولستوی را دیدناد کاه ایساتاده
است و نگهبانی میدهاد .چاون آناان هرگاز یکادیگر را ندیاده بودناد ،ناادی از
ورودشان جلوگیری کرد .رانو اندکی صدایش باال برد و گفت« ،ما برای هشات روز
با بابا در کشتی بودیم ،تو کی هستی اجازه ندهی او را ببینیم؟ برو به بابا بگاو ماا
اینجا هستیم» .نادی ای کار را کرد و سپس گذاشت آنان وارد اتاق شوند.
نانی میخواست نوهی پسریاش را پیش بابا بیاورد اما نگران بود که مادر نوهاش
اجازه ندهد .هنگامی که نانی در ای مورد به بابا گفت .بابا باه او اطمیناان خااطر
بخشید« ،به خاطر پیوند و بستگی تو با م ،تمام خانوادهات به م پیوند دارناد و
متصد هستند .بنابرای دربارهی آن پسر ،ناخوشحال نباش».
داروی و جی پس از دیدار باا باباا ،انتظاار نداشاتند در آن روز باار دیگار او را
ببینند و تنها راضی بودند در البی بنشینند .بِسی آل یک بانوی سالخوردهی تاازه
وارد ،با کیکی که برای بابا پخته بود وارد هتد شد و کنار آقا و خانم شا نشست.
بابا پس از دیدار با دست اندرکاران پروژه ریلم ،بیان نمود بنا نبوده دیگر با کسی
گفتوگو کند .آنگاه سه انگشت خود را باال گررت و روی تختهی الفبا برای الیزابت
پاترسون هجی کرد« ،سه نفر در البی نشستهاند ،برو و آنها را بیاور».
الیزابت روانه شد و داروی و جی و بِسی را به سویت بابا آورد .آنان از باودن در
پیشگاه بابا سر از پا نمیشناختند و زیبایی او قلب آنان را زیر و رو کرده باود .باباا
سدره به ت داشت؛ موهای بلندش باز بود و روی تختخواب نشساته باود .جای
چنان از شکوه و زیبایی بابا چنان شگفتزده شد که کس دیگری را در اتاق ندید.
داروی چنی به یاد آورد« ،نخستی واکنش م ای بود؛ او به طور وصفناپذیری
زیبا است .برداشت م از او ،به صورت دو متضاد بود؛ او همانند یک خیال ،هر آن
امکان دارد پر بکشد و هم مانند یک دژ مستحکم است؛ بیحد نیرومند».
209 لردمهر6
آنان کنار بابا نشستند .جی در سمت چپ بابا ،داروی سمت چپ جی ،و بِسای
سمت راست بابا .با نشست نزدیک بابا ،قلب بِسای چناان باه راوران آماد کاه باا
رریادی شاد اعالم کرد« ،سرانجام تو را پیدا کردم ،استادم»! و دستهاایش را باه
دور بابا حلقه کرد .جی نیز احساس کرد همی کار انجام دهد .اما خجالت کشید
و شروع کرد به اشک ریخت و نتوانست جلوی آنها را بگیرد .بابا دساتش را روی
مچ جی گذاشت و «شیر را بست»؛ جی بیدرنگ آرام و خوشحال گردید.
داروی آنچه بعد رخ داد را چنی به یاد آورد:
بابا از کنار جی به چشمان م نگاه کرد .نگاهی ژرف ،انگار داشات چیزهاایی را
به کنار میزد تا بتواند به عقب و جلو بنگرد؛ میدانم او مرا به طور تمام و کمال و
از هر زاویهای دید .آن تجربهی سنگینی نبود ،بلکه سبک ،زیبا و مسرتبخش بود.
هرگز احساس «ررت نزد قاضی» و ای که ما را باه خااطر آنچاه کاه باودیم ،باه
گونهای میسنجد وجود نداشات .ماا احسااس کاردیم در پیشاگاه او موجودهاای
دیگری هستیم .او به روشی ما را از خودمان بیرون آورد .ما در عشاق او راحات و
آرام بودیم .شگفت انگیز بودن بابا ای است که گذشته از آنچه کاه هساتی و چاه
بودهای ،تو را دوست دارد؛ به طور استوار و جاودانه.
بابا به داروی و جی اشاره کرد و گفت« ،م همیشه به شما کمک میکردهام»،
سپس رو به نورینا کرد و با اشاره گفت« ،یک وقت مالقات برای پسرردا برایشان
تعیی ک تا مرا ببینند» .نورینا گفت« ،اما بابا ،وقت آزاد وجود ندارد» .بابا پاساخ
داد« ،نگران نباش ،وقت پیدا ک » .بابا سپس داروی و جی را در آغوش گررت و
آنان از اتاق بیرون ررتند .نادی تولستوی که آقت و خانم شاا او را مایشاناختند،
بیرون اتاق ایستاده بود .بابا «دروازههای» اشک جی را بسته نگاه داشته باود اماا
با ررت از پیشگاه بابا ،دروازهها باز شدند و اشکها دوباره جاری گردیدند.
هنگام غروب ،بابا و یاران نزدیکش به سال موسیقی رادیو سیتی که در آن زمان
بزرگتری سال سینما بود ررتند .هوا بسیار سرد بود و تندرستی بابا خوب نباود.
هنگامی که بابا به هتد بازگشت ،استفرا کرد و اندکی هم تاب داشات؛ او اشااره
لندن ،نیویورک و کالیفرنیا 210
کرد که میخواهد روزه بگیرد .در ابتدا ،بابا برنامهریزی کرده بود زمان بیشتری در
نیویورک سپری کند اما چون حرکت کشتی در پورت سعید برای دو روز به تاخیر
ارتاده بود ،او تنها توانست سه روز در نیویورک اقامت داشته باشد .از آنجاایی کاه
بابا مجبور بود با دست اندرکاران ریلم دیدار کند ،ررصت نداشت به مردم اجاازهی
گفتوگوی خصوصی بدهد .با ای وجود ،بابا در مورد مینتا تولیدانو اساتثنا قایاد
شد .مینتا به تازگی طالق گررته و دختر هفت سالهاش را به نیویاورک آورده باود
تا با شوهر سابقش هربِرت که از پاناما به نیویورک جا به جا شده بود زندگی کند.
بابا با هربرت و آن دختر دیدار نمود و از مینتا دعوت کرد به گروهی که باباا را در
سفر به کالیفرنیا همراهی میکردند بپیوندد.
از دو جش همگانی که برنامهریزی شده بود ،آنان تنها توانستند یکای را در 13
دسامبر در منزل استوکز برگزار کنند ،و بابا دارشان خود را در سکوت به 200ت
داد .گروه در کتابخانه در طبقهی دوم منزل گرد آمده و بابا با تاک تاک اراراد در
اتاق کوچکی که در سمت دیگر قرار داشت به طور خصوصی دیدار نمود .پایش از
دیدار با بابا ،به ارراد رهنمود داده میشد« ،پرسش نه» ،و آنگاه برای بودن باا باباا
که روی صندلی مبلی سبز رنگی نشسته بود به اتاق راهنمایی میشدند.
گرچه هیچکس ررصت صحبت با بابا را به دست نیااورد اماا او از دورن باه آناان
سخ گفت که از لحاظ روحانی ،حقیقی است .هنگامی که شما میتوانیاد تمااس
ریزیکی او را داشته و در پیشگاهش باشید ،واژگان و گفتوگوها چه سودی دارند.
ای تماس را همگان دریارت نمودند و به طور ژرف احساس کردند!
یک مرد دانشگاهی به نام دکتر رِردریاک کِنِتار ،دکتارای رلسافه و نویساندهی
سرشناس که پیشتر در سال 1931در هارمون بابا را دیده بود ،برای گفتوگاو باا
بابا آمد .هنگامی که او را برای دیدار با استاد روحانی راهنمایی کردند ،حضور بابا
را چنان نیرومند یارت که زبانش بند آمد و با بهتزدگی برای چند دقیقاه دسات
بابا را گررت و به چشمان و رخسارش طوری خیره شد که انگار در خلسه است .او
نمیتوانست برای بیان احساساش واژگانی بیابد؛ تنها ای واژگان از دهانش بیرون
211 لردمهر6
پریدند« ،میتوانم با شما به هند بیایم»؟ بابا روی تختهی الفبا هجی کرد که صبر
کند تا او را صدا بزند و اشاره نمود ،او را حتما رراخواهد خواند .کِنِتر دلسارد شاد
اما بابا به او گفت« ،به آمدن به طور ریزیکی نزد م ،نیندیش .باه طاور روحاانی
بیا» .آنان برای مدتی در سکوت باهم نشستند و کِنِتار دسات باباا را گررتاه باود.
سپس بابا هجی کرد« ،چیزهای حقیقای در ساکوت داده و دریارات مایشاوند».
اشک از چشمان آن مرد جاری گردید و او نمیتوانست جلوی آنها را بگیرد.
ایستاده از چپ :زال ،مینتا ،ناشناس ،مهربابا ،نورینا ،نادین ،الیزابت ،رانو و ادی
سینیور .نشسته از چپ :جین ادریل ،نانی و روآنو – لس آنجلس ژانویهی 1935
جورج ماتچابلی یکی دیگر از بازدیدکنندگان بود و گرچه زمان مالقاتش تنهاا دو
دقیقه دوام آورد اما تاریر ژرری بر او داشت .او بعدا به همارش نوریناا گفات« ،تاو
راست میگفتی ،مهربابا حقیقی است»!
تالوال بنکهِد هنرپیشه در نیویورک بود و به خانهی استوکز آمد تا در ای ررصت
مناسب بابا را ببیند.
آقا و خانم شا نیز در جش شرکت داشتند و استاد خیلی کوتاه و مختصر آنان را
در آغوش گررت .آن دو ت بر خالف بیشتر ارراد دیگر که پس از دیدار با بابا راهی
میشدند ،آنجا را ترک نکردند و در کتابخانه نشستند تاا بتوانناد هرگااه در اتااق
برای ورود و خروج ارراد باز و بسته میشد ،نگاهی دزدانه به بابا داشته باشند.
لندن ،نیویورک و کالیفرنیا 212
در یک رضای بیزمان ،آنان درون میخانه را دیدند ،و نگاههای آنی به محبوب
الهی که شرابش را قسمت میکرد داشتند.
پس از نزدیک به دو ساعت ،مراسم پایان یارات و دارویا و جای از آنچاه کاه
دیدند مست شده بودند .بابا هنگامی که برای بازگشت به هتد از کنار آنان رد شد،
آگاهانه به آنان لبخند زد .داروی و جی همراه با دونالد هالووِی و ریت واالنتاای
روز بعد در 14دسامبر برای 20دقیقه با بابا هتد شِلتون دیدار نمودند.
داروی ای دیدار را چنی توصیف کرد:
ما را به اتاق نشیم بزرگی راهنمایی کردند .در آنجا بابا را دیدیم کاه از زیباایی
میدرخشید؛ او سدرهی سفید پوشیده و صندل به پا داشت .چانجی تنهاا شاخص
دیگری بود که در اتاق حضور داشت .آن بعد از ظهر هوا آرتابی باود اماا باه نظار
میرسید روشنایی غیر عادی در اتاق هست؛ پی بردم که از بابا سرچشمه میگیرد.
در حالی که به او نگاه میکردم ،روشنایی او ،دستکام بارای ما باه درخششای
باشکوه تبدید شد؛ انگار مسیح را با درخششی باشکوه از عشق الهی میدیدم.
بابا روی نیمکت مبلی نشست و به ما اشاره کرد در دو سمت او بنشینیم .آن زوج
دیگر دست چپ بابا نشستند و م و جی سمت راسات باباا نشساتیم .احسااس
کردم هر جور هست باید به بابا نزیک شوم ،بنابرای جلوی او دوزانو نشستم .بابا به
طور وصف ناشدنی زیبا بود؛ عشق او روح ما را به پرواز درآورد و قلب ما را سرشار
از شیرینی مسرتبخشی نمود که رراسوی خوشحالی بود .همچنانکه در موقعیت
قبلی رخ داده بود ،به نظر میرسید نیاز زیادی به گفتوگو نیست .ما با بابا ارتبان
برقرار کرده بودیم و او در سهحی بسیار عمیقتر با ما بود؛ سهح عشق.
بابا روی تختهی الفبا هجی کرد« ،شما از راه عشق ،مرا آن گونه که در حقیقات
هستم خواهید دید» .در آن زمان نمیتوانستیم او را شگفت انگیزتار از آنچاه کاه
دیدیم تصور کنیم .همچنانکه آنجا نشسته بودیم ،به ای اندیشیدم« ،چهقدر عالی
بود اگر او چیزی به عنوان یادگاری به ما میداد تا نگه داریم! بیدرنگ بابا کف زد
213 لردمهر6
نادی ،رانو ،نانی و روآنو .در درازای ای سفر سه روز و نیمه به لس آنجلاس ،قهاار
ایستهای کوتاهی در شیکاگو ایلینویز ،اوماها نبراساکا ،دِناور کلاورادو و ساانتاره
نیومکزیکو داشت .مقصد بابا ،هاالیوود باود و از ایا رو خاود را مشاغول باازبینی
ریلمنامهها و تغییرات در خط داستان و شخصیتها نمود.
قهار برای 30دقیقه در نیمروز 17دسامبر در آلباکورکیِ نیومکزیکو نگه داشت.
حال و هوای بابا جدی شد و کف دستاش هجی کرد «سرخپوست» ،و ناگهان به
همراه روآنو بوگیسالو از کوپه بیرون ررت .مردان مندلی میدانستند بایاد در پای
بابا روانه شوند .بابا و روآنو ،بازو در بازو ،با پای پیاده دو بلاوک دورتار از ایساتگاه
ررتند .بابا با دیدن یک کوچهی ررعی ،ناگهان وارد آن شد و به ررات اداماه داد،
گویی میدانست دقیقا کجا میرود .در ای میان ،روآنو تنها به ای میاندیشید که
قهار را از دست خواهند داد .بابا با دیدن دو مرد سرخپوست امریکایی که گوشهی
خیابان ایستاده بودند ،ایستاد .یکی از آنان بدلیجات میرروخت و با نزدیک شادن
بابا روانه شد .سرخپوست دیگر که مرد چاق و قد بلندی بود با یک سربند قرمز به
دور سرش ،دقیقا سر جای خود ایستاد .آنگاه او و بابا رو به روی یکدیگر ایستادند،
بهم چشم دوختند اما هیچ کالمی به زبان جاری نشد.
سپس بابا شتابان به ایستگاه برگشت و سوار قهار شد .در قهار ،روآنو آن رویاداد
را برای دیگران بازگو کرد و بابا گفت« ،او یکی از کارگزاران م اسات .او کاارگزار
مستقیمِ مس ول امریکا است» .بابا بعدا چنی روش گری نمود« ،او کارگزار آسمان
چهارم است ،یکی از چهار ت در جهان ،با نیروهای معجزه آسا».
شاالس در بامداد 18دسامبر ،قهار به پاسادینا کالیفرنیا رسید .جای و ماالکوم ِ
ایستگاه به بابا و گروه خوشآمد گفتند .ساپس آناان باا اتومبیاد باه یاک منازل
اجارهای در لس آنجلس به شماره 1840کامینو پالمِرو ررتند ،جایی کاه بناا باود
برای یک ماه ساک باشند .پس از جا ارتادن در منزل ،بابا به گروه هشدار داد« ،ما
نباید بیشتر آنچه که ضروی است خرج خورد و خوراک کنیم .بنابرای غذاها را به
گونهای ترتیب دهید که زیاد گران درنیاید» .آنان به جای ررت به رستوران ،زنای
215 لردمهر6
بابا به خاطر کار ریلمها با شماری از مدیر عامدها ،کارگردانها ،تولید کننادها و
مدیران ریلم استودیوهای گوناگون دیدار نمود .اما آنان درآمیخت جنبهی ماادی
تولید ریلم با موضوع روحانی و ارایهی آن به شیوهای آموزنده و جالب که مردم آن
را جذاب بیابند دشوار یارتند .گرچه ارراد گوناگون دست اندرکار ریلم صررا بارای
کسب و کار به دیدن مهربابا مایآمدناد اماا عمیقاا زیار تااریر شخصایت الهای و
درخشش روحانی او قرار میگررتند و بابا را به منزل خود دعوت میکردناد اماا او
اندکی از آن دعوتها را میپذیررت.
بابا همچنی از استودیوی پارامونت ،یونیورسال ،راکس و برادران وارنر دیدن کرد
و در آنجا با چهرهای نامداری مانند موریس شِوالیه خوانندهی ررانسوی و جاوزف
رون اِسترنبِرگ تولید کنندهی ریلم آشنا شد .بابا گفتوگوی بلند باالیی باا ویاد
راجرز هنرپیشه داشت و با هنرپیشهی زن ،آلیس رِی ،عکس گررت .بابا همچنای
در هالیوود چند ریلم دید؛ یکی از آنان تقلید زندگی نام داشات کاه در ساینمای
پانتِیجِس Pantagesاکران شده بود .آن سینما واقاع در هاالیوود بولاوار نزدیاک
خیابان وای بود .بابا و یارانش غروبها برای قادم زدن بیارون مایررتناد .مینتاا
یکبار چنی به خاطر آورد« ،غروبهای آرتاب ،بسیار زیبا و شگفتآور بودناد اماا
ما نمیتوانستیم از آن لذت ببریم زیرا بابا شتابان بسیار گام برمیداشت و ما بارای
همگام شدن با او ،دوان دوان میررتیم».
در نبود بابا ،جی ادرید و مالکوم شِالس دوران سختی را پشت سر گذاشته و باا
مشکالت مالی دست و پنجه نرم کرده بودند .جی از باباا پرساید آیاا ایا دوران
برای آزمودن انعهافپذیری و رشد توانایی آنان برای رنج کشیدن به خاطر او بوده
است .بابا پاسخ داد« ،بله .شما باید بتوانید در آرامش کامد و وقار درونی ،با انتقاد،
نا امیدی و نیروهای منفی روبهرو شوید .شما باید هر زمان خود را تسلیم خواست
و ارادهی خداوند سازید».
سام کوه اهد بروکلی نیویورک ،جستوجوگری بود که از دیر باز به روحانیت
و راه الهی عالقه داشته و به مسلک تیوصوریها پیوسته بود و پاس از جاا باه جاا
217 لردمهر6
شدن به کالیفرنیا در مورد بابا شنیده بود .در سفری که بابا سال 1932به هالیوود
داشت کوه با او دیدار نموده بود .کوه ساک شهر کوچکی بود به ناام اوشایانو
که در امتداد تپههای شنی ساحد مابی لس آنجلس و سانفرانسیسکو قرار داشت.
کوه برای بابا تلگراف ررستاد و او را به شهر خاود دعاوت نماود .باباا در پاساخ،
تلگراف زد که خیلی زود از آنجا دیدار خواهد نمود و 18نفر با خود به همراه دارد.
بابا با کاکا ،الیزابت پاترسون ،نورینا ،چانجی و زال .اوشیانو کالیفرنیا ،دسامبر 1934
کلبهی کوچک سام کوه جاا بارای هماهی اراراد نداشات اماا خوشابختانه او
توانست در موی مِد در راصلهی دو کیلومتری ،در منزل گَوی آرتور که خاارج از
شهر بود گروه را اسکان دهد 25 .دسامبر روز کریسمس بود اما بابا توجاه خاصای
به آن نشان نداد 26 .دسامبر بابا به همراهی مندلیها ،نورینا ،الیزابت ،روآنو ،نادی
و دیگران در سه اتومبید راهی اوشیانو شدند و ساعت 3:30بعد از ظهر باه آنجاا
رسیدند .شمار اندکی گوشه نشی یا تارک دنیا آنجا زندگی میکردند ،هم مارد و
هم زن که دنیا را کنار گذاشته تا چیزی برتر از دارایایهاای دنیاوی جساتوجاو
کنند .بابا و مندلیها در کلبهی کوچکی که در آن ملک بود اسکان گررتند و گروه
بانوان در دو کلبه و منزل گَوی آرتور ساک شدند .شب ،هاوا بسایار سارد باود و
سام کوه که عادتهای او به سادوها شباهت داشت ،هنگام خواب تنها یک شال
به دور خودش پیچید و روی خود را با شماری روزنامه پوشانید.
لندن ،نیویورک و کالیفرنیا 218
روز بعد بابا با کسانی که در مورد آمدنش شنیده بودند ،دیدار و گفتوگاو نماود.
دکتر رودالف گِربِر ،همسرش ،و مِاریآن تورپاه کاه معماوال در کلباهای زنادگی
میکرد که اکنون مورد استفادهی بابا قرار گررته بود نیاز در آن مجتماع زنادگی
میکردند .مریآن از مجتمع در اوشیانو مراقبت میکارد .هیوگاو سایلینگ یکای
دیگر از ساکنی مجتمع ،عالقه به رسیدن به آگااهی برتار داشات .باباا پیراماون
برخی جنبههای شهوت ،خشم و حسادت که سیلینگ در مورد آنهاا گایج شاده
بود و توضیح میخواست ،روش گری نمود .آن بعد از ظهر همگان هماراه باباا باه
ساحد ررتند اما به خاطر بارندگیهایی که تازه انجاام شاده باود و ماد اقیاانوس،
اتومبید در ش گیر کرد .بابا با پای پیاده به سمت ساحد ررات و ماردان شاروع
کردند به هد دادن و بیرون آوردن اتومبید .سپس بابا و گروه ساعت 3:30بعاد از
ظهر از اوشیانو راهی هالیوود شدند.
در یک ررصات مناساب ،نوریناا باه دوسات قادیمیاش مرسادس دِکاساتا کاه
ریلمنامهنویس بود تلف زد و گفت شخصی در شهر است که بایاد او را ببینای .از
آنجایی که آن زن به تازگی از ارسردگی شدید رنج میبرد ،ماید به دیدار با کسی
نبود اما نورینا به او انگیزه داد و گفت از دیدار با ای شخص پشیمان نخواهد شاد.
سرانجام نورینا دوستش را راضای کارد کاه بیایاد .در 31دساامبر ،هنگاامی کاه
مرسدس از راه رسید ،نورینا جلوی در ایستاده بود .آن زن با دیادن باباا احسااس
کرد گرمای عشقی که از او میتابد ،قلبش را زیر و رو نمود .او به آغوش بابا هجوم
برد و پرسید« ،تو کی هستی»؟
بابا با اشاره گفت« ،م تو هستم» ،و ناگهان روی تختهی الفبا هجی کرد« ،برو و
هفت تیرت را بیاور» .مرسدس مات و مبهوت شد زیرا او در ماورد تفنگای کاه در
اتومبید داشت به هیچ کس نگفته بود .او به اتومبید ررت و با هفت تیر برگشت و
آن را به دست بابا داد .بابا پس از درآوردن تک تک گلولهها ،تفنگ را به مرسدس
برگرداند .آنگاه بابا به او دلداری داد« ،خودکشی راه چاره نیست .آن تنها یک تولد
دوبارهی دیگر را با تکرار همان مشکالت در پی خواهد داشت .تنها راهکار ،رسیدن
219 لردمهر6
به شناخت خداوند است یعنی دیدن خداوند در همهچیز .آنگاه هماه چیاز آساان
میگردد .به م قول بده که ای هفت تیر را کناار خاواهی گذاشات و هرگاز باه
خودکشی نیندیشی».
از سمت چپ :زن ناشناس ،نورینا ،مرسدس دکاستا ،بابا و آقای هالبروک
کالیفرنیا ،دسامبر – 1934ژانویهی 1935
مرسدس با احساس نمودن بخشندگی و مهربانی بابا ،به او قول داد.
سپس مرسدس دربارهی دوستش گِرتا گاربو که او را بسیار دوست داشت به باباا
گفت .بابا در پاسخ ،برای او چنی روش کرد« ،در یکی از زنادگیهاای گذشاته،
شما هردو در ایتالیا زن و شوهر بودید و به همی دلید چنی عشقی بی شما دو
نفر وجود دارد» .مرسدس گفت« ،ای روش میکند چرا زمانی که برای نخستی
بار مرا دید گفت« ،اوه ،م دنبال تو میگشتم».
بابا چنی ارزود« ،او در زندگی گذشتهاش یک یوگی بوده و ناگهان جان ساپرده
است .در او نیروهای پنهان یوگیگری وجود دارد اما هیچ پیشررت روحانی نداشته
است .او همزمان ،لذت میبرد و رنج میکشد؛ روزی او چنان زیار رشاار رنجهاا و
عذابها قرار خواهد گررت که ممک است دست باه خودکشای بزناد .او نیااز باه
تماس م دارد؛ اگر مرا ببیند تمام ای ها تغییر خواهد کرد.
لندن ،نیویورک و کالیفرنیا 220
مرسدس از دیدار با بابا خوشحال بود و یاک عکاس باه او هدیاد داد .باباا بارای
هدیهی سال نو ،یک دستمال برایش ررستاد و به او رهنمود داد که آن را هرگز به
کسی نبخشد .مرسدس گفت که آن را همیشه زیر بالشاش خواهد گذاشت و باه
خواب خواهد ررت .او در ای ررصت مناسب ،بابا را برای نوشیدن چای به خانهاش
دعوت کرد .گرچه بابا بیشترِ دعوتها را رد میکرد اما دعوت مرسدس را پذیررت.
روز بعد ،گروه با اتومبید راهی منزل او شد .بابا به محض ورود به آن خانهی زیباا
یکراست از پلهها به طبقهی باال ررت و شروع کرد به باز کردن تک تک کمدهاا و
قفسههای خانه تا به آشپزخانه رسید .در آنجا یک آشاپز زن کاه آشاکارا خلاق و
خوی تندی داشت ایستاده بود .مرسدس او را به خااطر ایا کاه کاارش را خاوب
انجام میداد نگاه داشته بود .بابا با لبخند و خوشرویی ،شانهی آن زن را به آرامی
نوازش کرد و سپس برای نوشیدن چای نشست .دیرتر هنگاامی کاه باباا آماادهی
ررت شد ،مرسدس و دوستانش روی ایوان گرد آمدند ،در ای میان ،آشپز به دقت
از پشت یک در توریدار آنها را نگاه میکرد .بابا ناگهان به داخد خانه برگشت و
از پلهها باال ررت و با آن زن دست داد ،و به ماشی بازگشت .سپس سر راه ،بابا به
راننده دستور داد سه دور گرد خانهی گرتا گاربو بچرخد.
چند روز بعد ،مرسدس برای چند هفته منزل را ترک کرد .زماانی کاه برگشات،
دریارت که آشپزاش به یک موجود آرام و ررشتهخو دگرگون شده و مانند باره رام
و بیآزار است .شگفت زده از ای موضوع ،خواست که بداند چه چیز ای دگرگونی
را رقم زده است .آشپز توضیح داد« ،میدانم شما ای را سخت باور خواهیاد کارد
اما زمانی که شما نبودید ،شبی از خواب بیدار شدم و اتاقم را غرق نور یارتم و آن
استاد که برای نوشیدن چای آمده بود وارد اتاقم شد .از تختخواب بلناد شادم و
ررتم و او را لمس کردم .سوگند میخورم ،ردای او را در دستانم لمس کردم و باه
دلیلی که نمیتوانم توضیح دهم ،از آن زمان تا کنون خشمگی نشدهام».
با پیشررت کار ریلم ،مرسدس بعدا پذیررت که با نوشت پیوستگیِ داستان یاک
ریلم ،با همکاری با گارِت رورت که دوست جی و مالکوم شالس بود برای بابا کار
221 لردمهر6
کند .گارِت رورت ،ریلمنامهنویس سرشناسی بود که روی ریلمهای معروف هالیوود
مانند دراکوال ،ررانک اشتای ،مرد نادیدنی ،گشت نظامیِ گم شده ،کار کرده باود.
رورت از بچگی به روحانیت عالقهمند بود و تماس او با باباا در ایا دوران ،عشاق
ژرف مهربابا را برایش به ارمغان آورد.
رولمولر در یکی از داستانهایش نوشته بود که یک زن و شوهر باهم به شناخت
خداوند رسیدند .در 1ژانویه ،1935بابا اشاره کارد ایا هرگاز رخ نخواهاد داد و
چنی روش گری نمود« ،دو شخص که باه صاورت زن و شاوهر پیوناد زناشاویی
بستهاند نمیتوانند همزمان باهم به شناخت برسند -هرگز».
رولمولر از بابا علت را پرسید و استاد روحانی با کشیدن یک نمودار ،جزئیات را
چنی روش نمود« ،به دلید آنکه در زنجیرهی تولدهاا و مارگهاا ،هار جانس
مخالف ،همزمان تغییر میکند؛ یعنی مرد ،زن میشود و زن ،مرد مایشاود» .باباا
برای نشان دادن نکتهی خود ،یک خط مارپیچ عماودی نمایاانگار تغییار یاارت
شکد مرد و زن ،کشید و سخنانش را اداماه داد« ،دو روح بااهم واگشات کارده و
جنسیتشان را در شمار زیادی از زندگیها عوض میکنند تا در نقهاهی معینای
که نزدیکتری به شناخت خداوند است ،کم کم ازهم جدا شوند».
بابا چنی نتیجهگیری کرد« ،اسرار زندگی برای ذه انساانی سراسار پیچیاده و
درک نشدنی است .به ای دلید ،آنها را هرگز آشکارا و آن طور که هستند بیاان
نمیکنند ،بلکه با روشها و شکدهای گوناگون ارائه مایگردناد .عشاق حقیقای و
الهی دستخوش دگرگونی و پیشررت نمیشود و شناخت آن از راه یک عشق گذرا
به دست نمیآید .آنها هردو به طور تمام و کمال متفاوتاند .عشق انسانی یا گذرا
در بهتری حالت خود ،حتا قابد مقایسه با مراحد اولیهی عشق الهی هم نیست».
آنگاه بابا خودش برای رولمولر جزئیاات صاحنهی چگاونگی باه تصاویر کشایدن
رسیدن به شناخت خداوند را دیکته نمود و همچنای پیراماون رقاص روح و باه
نمایش درآمدن صحنهی دوباره زنده شدن پس از مرگ شخصیت ،دستوراتی داد.
او مشخص کرد« ،صحنه ،هفت حرکت متفاوت همراه با هفت ملودی متفااوت ،باا
لندن ،نیویورک و کالیفرنیا 222
هفت رنگ متفاوت در پسزمینه خواهد داشت» .آنگاه بنا شد مارگارت کراساک و
کوئیت تاد روی طراحی رقص کار کنند.
ویلیام هالبرت یکی از ریلمنامهنویسان سرشناس دیگر که ریلم «تقلید زنادگی»
را نوشته بود در 4ژانویه برای دیدار با بابا آمد .او برای بیان منظور و پرسش خود
پیرامون ای که چگونه میتواند در دنیا زندگی کند و به کارش توجه و رسایدگی
کند و همزمان روحانی هم باشد مشکد داشت.
بابا منظور او را رهمید و برای او روش کرد« ،منظور تاو راه روحاانی اسات کاه
کاربردی شده باشد .» ...هالبرت به میان سخ بابا آمد« ،بله ،دقیقا همی است».
بابا به او اطمینان داد« ،آن بسیار راحت و آسان است .خودِ ساده باودنش ،آن را
دشوار میسازد» .هالبرت گفت« ،واقعا ،چه قدر عجیب»! بابا پاسخ داد« ،اندیشهی
مردم دربارهی خداوند و راه روحانی ،بسیار دور از ذه و خیالی و خندهدار اسات.
نامها و عبارتها ،مهم نیستند .احساس یا عشق است که به حساب میآید».
هالبرت پرسید« ،اگر به طور عمیق وارد آن نشوم ،باید چه کار کنم که گوشهای
از آن را ببینم و احساس کنم .بابا برای او روشا گاری نماود« ،در زنادگی بارای
مردی در مقام تو و در کشوری متمدن با آرمانها و دورانی مدرن ،زندگی کاردن
با نگاه داشت ذه ات بر آرزوهای برتر ،بسیار خوب اسات .راساتش ،تاو روحاانی
هستی بدون آنکه از آن باخبر باشی» .ویلیام هالبرت از بابا پرسید آیا باه راساتی
جدی گفته است .بابا به او دوباره اطمینان داد« ،بله ،م میدانم ،تو بیشتر از آنکه
خودت بدانی روحانی هستی و هنوز کارهای بیشتری هم وجود دارد که میتاوانی
انجام دهی .م برای تو توضیح خواهم داد» .بابا ساپس باه او دساتور داد هارروز
روی یک موضوع خاص برای چند دقیقه تمرکز کند.
26ژانویه ،خانم کُنستانس کولیاِر هنرپیشهی هالیوود و معلم ت اتر ،برای دیادن
بابا به محد سکونتش در خیابان کامینو پالمِرو آمد و گفت« ،م صدها ت دوست
دارم اما حتا یکی را هم نمیتوان دوست حقیقی نامیاد .خیلای احسااس تنهاایی
میکنم».
223 لردمهر6
روش گری کرد« ،وضعیت م ممک است به رلج شدن بینجاماد ،باه ایا دلیاد
است که میخواهم هرچه زودتر به هند برسم».
در 17ژانویه ،بابا از هانالولو هوایی ،برای دوستدارانش کاه در امریکاا جاا ماناده
بودند نامههایی ررستاد .هرگاه بابا برای مینا نامه مینوشت ،همیشه یک بیت شعر
برایش میسرود .در ای موقعیت او چنی نوشت:
«تو تمام عشق مرا داری ،کبوتر سفید عزیزم که در پایینی .در باال ما همیشاه
با تو هستم .تو همیشه در قلب منی .ما هرگز جدا نیستیم .تو پاارهی قلاب منای،
م همیشه با تو هستم».
پس از به راه ارتادن کشتی از هانالولو ،بابا چانجی را باخبر نمود« ،یک شخص در
کشتی است که میخواهم به او تماس بگیرم» .روز بعد زمانی که چانجی برای اتو
کردن شلوار بابا به رختشوخانهی کشتی ررت ،با زنی آشنا شاد باه ناام مارگاارت
اسکات که از زندگی سخت خود با شوهرش تعریف کرد و گفت بیچاره شده است
و اکنون به طالق دادن شوهرش میاندیشد؛ او به طور جدی خودکشی را در سار
میپروراند .چانجی هر شامگاه دربارهی بابا به مارگارت گفت و او مشتاق شد برای
داشت دعای خیر بابا ،شخصا او را ببیند .بابا پذیررت کاه هنگاام پیااده شادن از
کشتی در شانگهای ،اگر کس دیگری دراطاراف نباشاد ،آن زن را روی عرشاهی
ببیند .هنگامی که بابا روی عرشه آمد ،شمار زیادی از مردم گرداگرد آن زن بودند
اما در کمال شگفتی ،همه از دور او پراکناده شادند و او توانسات چناد دقیقاهی
گرانبها با بابا داشته باشد .بابا به آن زن دلاداری داد و بارای تبارک نماودنش باا
اشارهی دست ،نشان صلیب بر پیشانی او کشید.
رستم از هند به شانگهای آمده بود و در 31ژانویه با بابا دیدار نمود .بابا او را به
عنوان نمایندهاش راهی نیویورک و هالیوود کرد تا باا نوریناا و الیزابات ،کاار روی
ریلمنامهها« ،ای مرد دیوید» و «چگونه همهی ای ها رخ داد» را سرپرستی کند.
2روریه ،بابا وارد هنگ کنگ شد .دو ررد پارسی به نامهای رستم دِسای و آقای
پستونجی برای خوش آمد به بابا در آنجا بودند .آنان بابا را به منزل خود در کولون
لندن ،نیویورک و کالیفرنیا 228
بردند و او در آنجا ناشتای صرف کرد .بابا پس از دیدار با خانوادهی آن دو مرد ،روز
بعد با کشتی روشیمیمارو راهی هند شد .حال بابا هنوز خوب نشده بود؛ یاک روز
دل درد داشت و روز دیگر گلو درد .روز سوم بابا از درد دهان و دندان و از سر درد
شکایت داشت .ای در حالی است که گاه ،دو یا سه جای بدن باباا از شادت درد،
همزمان تیر میکشید.
7روریه ،کشتی در بندر سنگاپور پهلو گررت .آن روز شدت درد چنان زیاد باود
که بابا بر آن شد یک دندانپزشک چینی محلی ،دندان لق دردناکاش را بکشد .از
آن روز ،بابا خوردن هر گونه غذای جامد را کنار گذاشت .مندلیهاا در سانگاپور و
پِ آنگ ،شیر در بهری خریداری کردند که میبایست در یخپاال نگهاداری شاود.
بابا شیر را سه بار در روز با بیسکویتهایی که کمک به هضم میکارد مایخاورد.
هنگامی که کشتی دریا را درمینوردید ،بابا ،توسط چانجی برای ناخدا پیام ررستاد
تا به سرعتاش بیفزاید و بهتری تالش خاود را بارای رسایدن هرچاه زودتار باه
کلمبو و سیالن به خرج دهد .بابا همچنی به چانجی دستور داد تاا چناد کتااب
دربارهی او به ناخدا بدهد و چانجی ای کار را کرد .کشتی سااعت 2بعاد از ظهار
13روریه به کلمبو رسید و ساعت 8شب راهی هناد شاد .هنگاامی کاه باباا باه
مادراس رسید ،پس از دیادار باا شامار زیاادی از دوساتدارانش باا قهاار بمب ای
اکسپرس راهی شد و سپیدهدم 16روریه به دوند در احمادنگر رساید .پاادری باا
اتوبوس به دوند آمده بود .راجای نیز برای پیشواز آمده بود و همگان را باه صارف
چای و ناشتای دعوت کرد .بابا چانجی و کاکا را برای ماموریت به بمب ی ررساتاد؛
آنان بعدا در بامداد آن روز با اتوبوس به مهرآباد برگشاتند .باباا هناوز دنادان درد
شدید داشت و ضعیف به نظر میرسید .پادری برای آرام کردن درد به او آمپول زد
و از دکتر پیمپالکار خواستند که دو تا از دندانهای آسیاب بابا را بکشاد .او ایا
کار را ساعت 5عصر روی ایوان سال غذا خوری انجام داد .جش 41سال زادروز
بابا به خاطر ناخوشی او ،شنبه 16روریه بدون هیچ مراسم خاصی برگزار گردید.
229 لردمهر6
بابا پس از ورود به هند ،چامی توله سگ را چندی روز نزد خاود نگااه داشات و
سپس مراقبت از او را به ادی سینیور سپرد .با جا ارتادن در مهرآبااد ،باباا روزهی
خود را که در سفر دریایی از سنگاپور آغاز کرده بود ادامه داده و تنهاا شایر و آب
مینوشید .اما پس از یک ماه ،خوردن غذای جامد را دوباره از سرگررت.
بانوان مندلی ،در خلوت ،روی تپهی مهرآباد اسکان داشتند .بابا ساهتاا جوجاهی
مر مینا آورده بود و نگهداری آنها را به ناجا داد .جوجههاا مقادار زیاادی کِارم
میخوردند که هرروز به ویژه برای آنها آورده میشود .بابا ،نام خدای ساهگاناهی
هندوها؛ براهما ،ویشنو ،مااهش ،باه معنای آرریادگار ،پروردگاار و رناکاار را روی
جوجهها گذاشت .هنگامی که جوجهها پرواز کردن را یاد گررتند ،روی شاانههاای
بابا مینشستند و او با مهربانی با آنها ررتار میکرد و خودش به آنها نان چاپاتی
و خامه میداد .بابا همچنی یک جوجه مر مینای دیگر را هم آورده بود کاه باه
مهرا داد .مهرا شروع کرد به یاد دادن به جوجه که بگوید« ،بابا» .باباا ایا جوجاه
مر مینا را بسیار دوست داشت .اما بعدا ،جوجه بیمار شد و با وجود دوا و درماان
خلوت نشینی و روزه 230
زوره
جان سپرد و در آن لحظه گفت« ،باباا» .ساپس او را روی تپاهی مهرآبااد خااک
کردند .بابا هنگام کندن قبر پرنده گفت« ،او تبرک شده» است.
پرندگان دیگری نیز از اروپا آورده شده بودناد کاه خورشاید از آنهاا نگهاداری
میکرد .در یک بازه زمانی ،خورشید دستش زخم برداشت و بارای آنکاه عفاونی
نشود ،مهرا و مانی شروع کردند به مراقبت از پرندگان .روزی ،هردو پاس از تمیاز
کردن قفس ،آن را برای خشک شدن در آرتاب گذاشتند .آنگااه پاس از گذاشات
آب و دانه در قفس ،رراموش کردند در را ببندند و چندتا از پرندگان پرکشایدند و
ررتند .بابا از ای رخداد ناخشنود نشد؛ مانند رخدادی که با کوئتی تاد پیشآماده
بود .روزی سهتا جوجه طوطی به مهرآباد آورده شدند کاه بسایار زشات باه نظار
میرسیدند اما پس از مراقبتهای مناسب ،رشد کردناد و پرنادگانی قاوی و زیباا
شدند .بابا از غذا دادن به آنها شاد و خرسند میشد .ساپس بارای هضام غاذای
پرندهها ،به بانوان دستور میداد آنها را راه ببرند .هنگامی که بانوان میکوشیدند
جوجه طوطیها را با شکمهای باد کرده ،تشویش باه راه ررات کنناد صاحنهی
خندهآوری رقم میخورد.
در ای دوران ،دو خرگوش اهلی نیز روی تپهی مهرآباد نگهداری میشدند؛ بابا با
آنها بازی میکرد و آنها را روی زانویش میگذاشت .خرگوش ماده ،بعدا چنادتا
بچه زایید و بانوان مندلی بنابر دستورهای بابا از آنها نگداری میکردند.
از ابتدای شکد گررت حلقهی بانوان ،هرگاه که بابا با باانوان منادلی باود ،مهارا
دیکتههای بابا را روی تختهی الفبا میخواند اما پس از پیوست مانی خواهر بابا به
اشرام ،او شروع به خواندن آن کرد .در میان مردان ،چانجی ،ادی سینیور و زال و
ادی جونیور برادران بابا نیز در خواندن تختهی الفبا بسیار زبردست بودند.
دکتر نیلو گادسِه که دانشکدهی پزشکی را باه پایاان رساانده باود 19 ،روریاهی
1935برای سکونت دائام باه مهرآبااد آماد .باباا باه او اطمیناان داد خیلای زود
بیمارستانی برای او راهانادازی خواهاد شاد تاا آن را سرپرساتی کناد 2 .ماارس،
بواصاحب از پونا آمد اما پس از آنکه بابا به او دستورات معینی داد ،روانهاش نمود.
231 لردمهر6
روز بعد ،آقا علی از راه رسید و دوباره آرزویاش را برای ماندن با بابا بیان کرد اما
بابا او را راضی نمود به بمب ی و خانهاش برگردد.
مهربابا هنگام سفر در وسط زمستان از میان امریکای شمالی ،بسیار ناخوش شده
و سرمای شدید و سخت کانادا تاریر بدی بر تندرستی او گذاشته و تا مااه ماارس
حالش هنوز خیلی بد بود .و اینک گرمای سوزان تابستان هند رو به تحمدناپاذیر
شدن میررت 4 .مارس ،بابا در جستوجاوی آب و هاوایی خاوشآیناد و ساپری
کردن ماههای گرم تابستان ،به همراهی بانوان مندلی رهسپار ناسیک شد.
در ناسیک ،یک باز باه باباا داده شاد و باه او
سفارش کردند برای بهبود تندرستیاش شیر بز
بنوشد .باور بر ایا اسات کاه شایر باز ،سارما
خاوردگی و سارره را بهباود بخشایده و مفیااد
است .زیرا که بزها بارخالف گاوهاا ،علافهاا و
گیاهان گوناگون میخورناد کاه کیفیات شایر
آنها را سالمتر میسازد .بزی کاه باه باباا داده
شده بود یاک بزغالاه داشات و آنهاا دوسات
ناسیک ،مارس 1935
داشتند دنبال باباا راه بروناد و او هام دوسات
داشت به آنها خوراک بدهد؛ تکههایی از نان چاپاتی یا نان توست شده بدهد.
بابا از روی تفریح و بازی ،دستش را باال و به دور از دسترس بز مادر میگررت ،و
بز روی دوپای عقابش بلناد مایشاد و دو دسات جلاوی خاود را بار ساینه باباا
میگذاشت تا بتواند خوراک را بگیرد.
بیدول که 26روریه به ایران ررستاده شده بود در آنجا با برخی مردم دیدار نمود
و از سوی بابا کار کرد و در مارس به هند برگشت .در ای زمان ،علی اکبر شااپور
زمان ،یکی از شاگردان مدرسهی پرم اشرام که بعدا با ناام الوباا شاناخته شاد ،در
بمب ی در یک رستوران به عنوان صندوقدار کار میکارد .روزی بیادول باه طاور
اتفاقی وارد رستوران شد .گرچه الوبا او را شناخت اما باا او صاحبت نکارد .دیادن
خلوت نشینی و روزه 232
زوره
ماساجی نیز هستم .ماساجی 80سال دارد و همهی دندانهایش سالم اسات .اماا
کاله ماما در 60سالگی چندی دندان خود را از دست داده است .آیا ماساجی باید
خوشحال باشد که همهی دندانهایش را دارد و کاله ماماا نگاران باشاد کاه چارا
پیش از 60سالگی شمار زیاادی دنادان از دسات داده اسات؟ در مجااز ،معناا و
مفهومی در هیچ چیز وجود ندارد؛ آنکه دندان دارد و آنکه ندارد ،یکسان است و
تفاوتی ندارد .باای حال کسی که دندانهای قوی دارد نباید عمدا آنهاا را بکشاد،
زیرا که م میگویم ،ارزش و معنا و مفهومی ندارد .آن ،یعنی مایا یا خیال واهای،
سراسر هیچ است .نباید برای تندرستی و یا بیماری ،پریشانی و اندوه وجود داشته
باشد .انسان نباید از آنچه که دارد احساس لذت کند و اگر چیزی نادارد احسااس
بدبختی .ای امر در همهی موارد حقیقت دارد .مهلقا هیچ چیز وجود ندارد ،حتاا
صفر! پس اگر چیزی وجود ندارد ،چگونه میتواناد تبااهی و مارگ وجاود داشاته
باشد؟ نه هیچ کس میمیرد و نه هیچ کس زنده است»!
ناوال تلعتی آنچه که بابا مو به مو برای او روش نمود را پذیررت .در ایا میاان،
ارتبان با مریدان غربی ادامه داشت .در 6آورید ،بابا در نامهای به مینتا ای بیتها
را دیکته کرد« :م خودم را در همه چیز میبینم؛ خودم را بیکران مییاابم .اماا
هنگامی که بهاران گد سرخی میبینم ،شالیمار را در ذهنم میبینم».
در یک ررصت مناسب دیگر بابا چنی دیکته کارد« :شاالیمار شایری ،آماادهی
دویدن باش؛ آماده باش با م به بهشت پرواز کنی .شالیمار شایری ،آمااده بااش
زندگیات را به م بدهی و در م زنادگی کنای .شاالیمار شایری ،آمااده بااش،
مسرت جاودان نزدیک است ،نه تردیدی ،نه هراسی! شالیمار شیری ،تاو چاهقادر
شیرینی ،تو چهقدر شیرینی ،شالیمار شیری »!
یک چنی احساسهای مهربانانه ،گوپیهای غربی بابا را شیفته و شیدای او نگاه
میداشت .زیرا زمانی که رردی به بابا نزدیک میشد ،بسیار دشوار و بارها به شدت
دردناک بود که جدا و یا دور از او باقی بماند.
خلوت نشینی و روزه 234
زوره
16آورید ،بابا از ناسیک به همراهی چند ت از مردان راهای شاهرک گاوتی در
راصلهی 40کیلومتری شد و در یک خانهی دولتی ساکنی گزیاد .در ایا سافر،
گوستاجی ،چانجی ،ویشنو ،ادی سینیور و دادوو او را همراهی میکردند .گوتی به
ای منظور برگزیده شده بود تا تغییر و تنوعی در جا و مکان باشد و بابا بتواند باه
طور مناسب استراحت کند و درد و رنج دایمی کاه از زماان بازگشاتش از امریکاا
میکشید جبران شود .ای خانه در امتداد کوهستان قرار داشات باا چشامانادازی
زیبا و نسیمهای تازه و نیروبخش .بابا در حال و هوای نسبتا خوبی باود و خاودش
آب آشامیدنی را از چاه بیرون میکشید .او آن مکان را دوست داشت اما بیقارار و
ناراحت بود .در ای میان ،منادلیهاا تماام تاالش خاود را بارای راراهم نماودن
استراحت بابا انجام میدادند .روز بعد ،گلمای ،پندو و زال برادر بابا از راه رسایدند.
بابا ،زال را در جستوجوی مکانی مناسب برای خلوتنشینی روانه نمود .ساپس از
مکانی که زال برگزیده بود بازدید کرد اماا ماورد تاییادش قارار نگررات و برناماه
خلوتنشینی لغاو شاد .روز بعاد در 17آوریاد ،تلگارافهاای مهمای از غارب ،و
نامههای «روری» دیگری رسید با گزارشهایی پیرامون موقعیتهایی که خواستار
حضور بابا در ناسیک بود .بابا توانست سه روز بعد راهای شاود .بناابرای گرچاه او
روزهی شیر گررته بود و بدنش به شدت نیاز به اساتراحت داشات اماا در گرماای
سوزان تابستان ،پیوسته بی ناسیک و مهرآباد در ررت و آمد بود.
در ناسیک ،بابا بر آن شد تا 3می از بمب ی دیدن کند و در ای سفر ،تنها زال او
شانِر در خیاباان رِاررِه ساکنی را همراهی میکرد .آنان در آپارتمان بانو کاانرِاک ِ
گزیدند .مانِک ،شوهر بانو در اکتبر 1934درگذشته بود .از آنجایی که باباا اشااره
نموده بود که نمیخواهد با هیچ کس دیدار داشته باشد ،کسی را از ورود او باخبر
نساخته بودند .کاکا مانند گذشته ،پیش از سفر و پاس از سافر باباا باه غارب ،در
بمب ی بود زیرا که بابا او را برای چند انجام چند کار معی به آنجا ررستاده بود .او
در بمب ی به بابا و زال پیوست .بابا از تپههای ماالبار و از جاهای دیگر شهر دیادن
کرد .بابا تنهاا دو روز در بمب ای اقامات داشات و از مهرباای مِرچانات ،روپاماای،
235 لردمهر6
هرمزجی ،کیقباد ،خانوادهی کوتوال ،خرم ماسی و پلیدر دیدار کرد .او سااعت
7شب 4می راهی ناسیک شد و آخر شب به آنجا رسید 9 .می ،بابا باه همراهای
بانوان و مردان مندلی به مهرآباد بازگشت و خیلی زود نشساتی بارای گفاتوگاو
پیرامون خلوت نشینیاش برگزار نمود .بابا میخواست برای خلوتنشینی به جایی
برود اما آن مکان را از همگان پنهان نگاه داشت 19 .می ،باباا دساتورات مفصالی
پیرامون ادارهی مهرآباد ،در زمان نبودش ،به پندو و پاادری داد .او چنای ارازود،
«م به ماندن در هند برای هفت ماه میاندیشم .م 23می باه ناسایک خاواهم
ررت و 10روز در آنجا خواهم ماند؛ سپس نزدیاک باه 3روز در بمب ای باه سار
خواهم برد .بنابرای حرکتهای م محرمانه باقی خواهد ماند .شما سالیان دراز با
م بوده و از هر جهت زندگی سختی را گذراندهاید و همه جور رناج کشایدهایاد.
برای یک سال یا بیشتر ،به م و کارم کمک کنید .اتفاقا ،ممک اسات ساکوتم را
بشکنم .اما هرچه رخ دهد ،همهی شما مردان در اینجا بمانید و وظیفهای کاه باه
عهدهتان گذاشته شده است را به دقت انجام دهید».
آنگاه بابا جداگانه با گوستاجی و رائوصاحب دربارهی برنامههای سفر دیدار نمود و
به آنان گفت که در سفر بعدی ،آنان او را همراهی خواهناد کارد .باباا از چاانجی
خواست مکانهای مناسب دیگری را در پاندی چِری ،گوا ،تپاههاای نیادگاریس،
کشمیر ،دارجیلینگ ،اجمِر و اودایپور برای خلوتنشینی بررسی کند.
20می ،در شصت و پنجمی زادروز اوپاسنی ماهاراج ،بابا بی مندلیها هندواناه
قسمت کرد و با خلق و خویی استثنایی ،بقیهی روز را در شاادی و وجاد ساپری
نمود .در سالهای نخست ،آرتی ماهاراج ،به طور منظم توسط بابا برگزار و خوانده
میشد اما ای مراسم در ساال 1931پایاان یارات و اکناون گااهی در برناماهی
دارشانهای ویژه و یا مراسمهایی مانند جش زادروز ماهاراج ،آرتی را میخواندند.
23می ،بابا راهی ناسیک شد و در آنجاا باا ررینای ،دولاتماای ،دیناا تلعتای و
خانوادهی رامجو دیدن کرد و دو روز بعد به مهرآباد بازگشت .در ای روز پیالماای
مهرآباد را به مقصد کراچی ترک کرد .یک هفته بعد ،بابا و مندلیهای معینای باه
خلوت نشینی و روزه 236
زوره
بمب ی ررتند و دوباره در آپارتمان بانو سکنی گزیدند 31 .مای ،باباا بارای صارف
ناهار به منزل جدید نوروزجی و باچامای به نام بانو مانش در دادار ،دعاوت شاده
بود .در آنجا بابا با دختران نوجوان داداچانجی به نامهاای آرناواز ،نارگس و رودا و
همچنی پسرهای جوان خانواده ،تهمت و هوما و دارا دیدار نمود .نوروزجی برادر
چانجی بود و خانوادهاش با عشق بابا بسیار تبرک شده بودند .دیرتر در همان روز،
مانِک رانجی به دیدن بابا آمد و بابا برایش چنی روش گری نمود:
م میتوانم آررینش و از میان ررت جهانها را بسیار روش ببینم .هرچند آنها
بیشمار هستند اما میتوانم آنها را بشمارم .آنها برای م بسیار روش هساتند.
تنها اواتارها و مرشدان کامد میتوانند آنها را با چشمان خاکی ببینند؛ هیچ کس
دیگر یارای آن را ندارد .مردم ممک است رکر کنند که آن نماایی شاگفت انگیاز
خواهد بود .اما برای شخصی که باه شناخت خداوناد رسایده اسات و هار لحظاه
مسرت جاویدان را تجربه میکند ،جهان هیچ است .م به سهح عاالم خااکی یاا
خش ررود آمدهام و باید به طور نامحدود برای کار الهیام رنج ببرم .شما چه گونه
میتوانید ای را بفهمید؟ ای پیچیده است .ای مجاز یا عالم وهم و خیاال ،پار از
پیچیدگیهاست ،اما حقیقت الهی نیست؛ حقیقت الهی ،رهاا از گررتااریهاسات؛
یکی است؛ بخش ناپذیر و کامد است.
بابا در 2ژوئ بمب ی را به مقصد پونا ترک کرد .در آنجا پس از دیدار با ماادرش
شیری ،راهی تالهگائون شد ،جایی که خانوادهی رامجو ساک شده بودند .پاس از
ای دیدار ،بابا در 4ژوئ به بمب ی برگشت.
رستم از نیویورک به هند برگشت و با بابا در بمب ی دیدار نماود .آناان پیراماون
سفر رستم و کار ریلم در امریکا گفتوگوی بلناد بااالیی داشاتند .رساتم پاس از
آنکه بابا را از جزئیات کارها باخبر ساخت .بابا برای نورینا و الیزابت چنی نوشت:
ژوئ 1935
رستم گزارش میدهد که کار ریلم برای شش ماه به عقب ارتاده است .به خااطر
داشته باشید م نمیخواهم تمام تالشها ،سرمایهگذاری و رداکاریهاایی کاه تاا
237 لردمهر6
کنون انجام دادهاید به هدر رود .م ای ریلم را مایخاواهم ،و بایاد تولیاد شاود.
بنابرای ای عزیزتری های م دلسرد نشوید و با همان شور و شوق برای انجاامش
کار کنید .اگر در آینده نیاز به حضور م داشتید ،به م تلگراف بزنید و چنانچاه
نیاز به حضور م بسیار زیاد بود ،مدت زمان خلوتنشینیام را میشکنم و پس از
کمک به شما در پروژه ریلم ،بقیاهی مادت را در کوهساتان ،جاایی در غارب در
خلوت خواهم نشست .م از شاما انتظاار دارم باه عناوان بهتاری محباوبهاا و
نزدیکان م ،به خاطر عشقی که شما عزیزتری هایم به م دارید ،همه چیز را باا
شکیبایی تاب بیاورید .ای دوران ،یک آزمایش بزرگ است .م خودم همهی شما
را از میان ای سختیها خواهم گذراناد .ما مایخاواهم شاما در تماام شارایط
خوشحال و شاد باشید .در رنج و جدایی و تمام مشاکالت و ساختیهاایی کاه در
زندگی به آن برخورد میکنید ،روبهرو شوید .به یاد داشته باشید آنانی که شیهنت
و مخالفت میکنند ،نادان هستند و «نمیدانند چه مایکنناد» .آناان نقشای کاه
برایشان تعیی شده است را بازی میکنند .شما نقش خود را با دالوری ،آرامش و
شادی بازی کنید .م میدانم برای شما که مرا عمیقا دوست دارید ،صابرِ خیلای
زیاد ،تحمدناپذیر و زمانش هم زیاد است! اما همان طور که به شما گفتاهام ،کاار
باید انجام گیرد .و اگر ای صبر برای کار بزرگی است که باید انجاام دهام و شاما
نزدیکان م باید در آن شرکت کنید ،هیچ چیاز نبایاد شاما را هراساان ساازد ،و
جلوگیری نماید از ای که در ای کار بزرگ پیش رو به سهم خود کمک کنید .م
میدانم شما اجازه نخواهید داد چیزی مابی عشاقی کاه در هماهی شاما شاکد
گررته است بایستد .به هرحاال ،ما از هماهی شاما گاوپیهاا و عزیازان خاودم
میخواهم تمام چیزهایی که به تک تک شما گفتهام را به خاطر داشاته و نهایات
تالش خود را به خرج دهید و بنابر آن ررتار کنید؛ غمگی و دلگیر و دلسرد نباشد
اما همیشه شاد و خوشحال باشید؛ به وظیفههای خود بپردازید و با هرچیازی کاه
سر راه شما میآید به آرامی و شکیبایی روبهرو شوید .اطمینان داشته باشید متن
همیشه با شما هستم و به شما در تالش برای روبهرو شدن با مواناع بارای انجاام
خلوت نشینی و روزه 238
زوره
کار م و خوشحال بودن شما ،کمک خواهم کرد .از ای رو همیشه به یااد داشاته
باشید که م میخواهم آن ریلم تولید شود ،دست به کار شوید و هرگز روحیاهی
خود را از دست ندهید ،م در پشت تمام تالشهای صمیمانهی شما هستم تا ای
کار انجام بگیرد.
محبوبانم ،میدانید م چه قدر شما را دوست دارم و میدانم شاما عزیازانم چاه
قدر عمیقا مرا دوست دارید ،و میدانم با چه شدت ،احساس جدایی میکنید و به
خاطر بابای محبوبتان رنج میکشید.م با همهی شما در تماس خواهم بود حتاا
هنگام خلوتنشینی ،و از شما میخواهم کاه تمااس خاود را نگاه داریاد و مانناد
همیشه نامه بنویسید.
مراسم دارشان 10:30 ،بامداد 6ژوئ در منزل نوروز داداچانجی در دادار برگازار
شد و 40ت از دوستداران برگزیده ،آخری ررصت دیدار با بابا را پایش از راهای
شدن به مقصدی ناشناخته ،یارتند .در ای ررصت مناسب در بمب ی ،باباا دساتور
داد ای پیام با صدای بلند خوانده شود:
همان طور که پیش از ای برای همهی دوستدارانم روش گری شاد .ما اماروز
دارم از اینجا میروم تا برای یک سال در کوهستان خلوتنشینی کنم .ررات ما
به کوهستان در ای زمان در پیوند با کااری جهاانی و سارآغاز آشکارساازی آتای
است .مکان واقعی ،خیلی وقت است که تعیی شده و هنوز برای کسای شاناخته
شده نیست و شناخته نشده باقی خواهد ماند تا زمانی که به آنجا برسم .م تنهاا
دو ت از مندلیها را با خود میبرم .وظیفههای گوناگونی به دیگران در اشرامهای
مهرآباد ،پونا ،احمدنگر و بمب ی و غیره داده شده است.
آن دسته از شما که هم اکنون در دنیا هستید ،وظیفههایی نسبت به عزیزانتان،
خانواده و بشریت دارید و تک تک شما باید آن وظیفه را با شادمانی انجام دهید و
دالورانه و با آرامش با هرچاه پایش مایآیاد روباهرو شاوید و هرگاز نکوشاید باا
اندیشههای اشتباهِ «کناارهگیاری» ،و یاا آرزوی ررات باه کوهساتان از زیار باار
مس ولیتها شانه خالی کرده و یا از آنها دوری کنید .خداوند ،حقیقات ،حقیقات
239 لردمهر6
در اودایپور آنان در رتاح مِوریال سرای ،سکنی گزیدند .آنگاه شروع به جستوجو
برای مکانی خلوت با آب در آن نزدیکی کردند اما پس از نیاارت چنای مکاانی،
رهسپار اجمر شدند .در اجمر ،بابا به آرامگاه خواجه معی الدی چیساتی ررات و
ادای احترام نمود .زمانی که بابا در آرامگاه بود ،دوتا مرد کهنساال ریشاو ناگهاان
پدیدار شدند و در دو سمت تاکسی که بابا با آن آمده بود ایستادند .پس از آنکاه
بابا از درگاه بیرون آمد ،راننده برای ادای احترام و کرنش وارد آرامگاه شد .در ای
میان ،آن دو پیرمرد ،کشایک خاموشاانهی خاود را کناار اتومبیاد اداماه دادناد.
گستاجی ،رائوصاحب و چانجی از ررتار عجیب و غریب ای دو مرد تعجب کردناد.
بابا در ای بااره چنای گفات،
«آنان را خواجه چیساتی بارای
خدمت به م ،زمانی که اینجاا
هستم ررستاده بود».
مهربابا دارشان بگیرد .از آنجایی کاه مهرباباا مایخواسات ناشاناس بااقی بماناد،
خودش را «یکی از مریدان مهربابا» به شمار آورد کرد 17 .ژوئ ،در کوه اباو ،باباا
برای گوستاجی ،چانجی و رائو صاحب ،چنی روش گری نمود:
مندلیهای م بر سه نوعاند .گروه اول مانند شیر مخلاون باا نماک؛ گاروه دوم
مانند شیر مخلون با خاک و گروه سوم مانند شیر مخلون با شکر است .شیر قابد
مقایسه با عشق ،خدمت ،پرستش ،ررمانبرداری و غیره است؛ صفتهایی کاه تاک
تک مندلیها برای م دارند اما در کنار ای صفتها ،ناسازگاریهایی در ررتارشان
وجود دارد .م به هر یک که نگاه مایکانم ،درماییاابم هماه یکساان نیساتند.
هنگامی که مرا غمگی و در حال زجر زیاد میبینید ،برخی به شدت قلبشان باه
درد میآید ،برخی با خونسردی و بیتفاوتی ررتار میکنند ،با ای اندیشه که چون
م یک مرشد کامد هستم میتوانم همه چیز را تاب بیاورم ،و برخای بااور دارناد
م عمدا به ای مشکالت و سختیهایی که مرا خیلی زیااد درد و رناج مایدهاد
دام میزنم .م خوب میدانم که همهی شما عشق ،ورااداری و ایماان باه ما
دارید .اما م به دلید ررتارهای گوناگونی که دارید ،با شما به طور گوناگون ررتار
میکنم .شما که مریدان حلقهی م هستید باید تنها به وظیفههاای خاود عماد
کنید .م با ایجاد شرایط گوناگون ،به شما ررصت میدهم به م خدمت کنید اما
شما با ریخت نمک یا خاک در شیر آن را خراب میکنید و ای زمانی است که از
دستوراتم سرپیچی میکنید .ریخت شکر را در شیر ادامه دهید تا مارا خوشاحال
سازید .همیشه خوشحال نمودن م ،به معنی مخلون کردن شکر با شیر است.
سپس گفتوگو به موضوع ایران و شاه ایران چرخید .بابا چنی بیان نمود:
رضا شاه نه میتواند تغییرات در ایران ایجاد کند ،و نه میتواند نگرش مردم خود
را برای سازگار شدن با اندیشههای مدرن عوض کناد .او هادف اولیاه را از دسات
داده است و بر تخت پادشاهی زیاد دوام نخواهد آورد .تمام سر و صاداهایی کاه او
به پا کرده ،بیان ترسویی نهفتهی درون اوست که بارعکس روحیاهی دالوراناهای
است که سپهبدِ آلمانی هیندِنبورگ Hindenburgاز خود نشان میدهد.
243 لردمهر6
بابا بر آن شد در کوه اباو در خاناهی دولتای اِساتاف کاوارترز ساکنی گزیناد .او
نزدیک به دو هفته آنجا بود و روزها در کوهستان قدم میزد .در ای باازه زماانی،
بابا در نامهای به دلیا دلیون در لندن نوشت:
تو میگویی هماهی شاما در جاهاای گونااگون پراکناده شاده ایاد و دلواپسای.
مندلیهای م نیز پراکنده شدهاند و خودم ررسنگها دور از هماه در میاان ایا
رشته کوهها هستم .اما در پشت همه چیز هدری وجاود دارد ،باه ویاژه در پشات
تمام کارهایی که برای مریدان حلقهام و به طور کلی برای دیگران انجام میدهام.
گاه ممک است انسان را بترساند اما دیرتر زمانی که نتیجاه باه دسات آماد و یاا
تجربه شد و هدری که در پشت همهی کارهایی که انجام میدهم آشاکار گردیاد،
همگان خواهند رهمید.
در ایااا ماااادت ،تنهااااا از
ادراکهاااای نیاااکِ قلبااایات
پیروی ک ،جایی کاه توساط
محبوب خود کاه بایش از آن
که تصور کنی همیشه مراقاب
تااو اساات راهنمااایی و کمااک
از چپ :گوستاجی ،چانجی و بابا ،کوه ابو ،ژوئن 1935 خواهی شد .یاد بگیر به آرامی
و بدون نگرانی پیش آمدها را بپذیری ،آنگاه خیلای از دلنگرانایهاا کاه ضاروری
نیستند از میان خواهند ررت و کارها آسانتر از آنچه در ابتدا بود به نظر خواهناد
رسید.
در همی بازه زمانی ،بابا برای شخص دیگری در غرب چنی نوشت:
برای تمام عزیزانی که در نامههایت از آنها نام بردی توضیح باده کاه در درازای
ای خلوتنشینی ،م در حال انجام کار درونی مهمی هساتم کاه تماام کارهاای
بیرونی دنیا هر قدر که روریت داشاته باشاند ،در برابار آن ،عماال از ارزش بسایار
اندکی برخوردار است .توضیح بده که تجربهی دنیا که هرکس پشت سر میگذارد
خلوت نشینی و روزه 244
زوره
پیشتر ،قبد از ترک مهرآباد در 30می ،بابا به طور اتفاقی به پاادری گفتاه باود
میخواهد یک کابی نو روی تپه برایش ساخته شود .زمانی کاه باباا باه کاوه اباو
رسید دستورهای جدیدی برای پادری ررستاد که کار ساخت را شروع کند .هایچ
یک از مندلیها در مهرآباد ،پی نبردند که بابا میخواهد خیلای زود در آن سااک
شود.
23ژوئ ،بابا ساعت 2بعد از ظهر با قهار سِند مید ،کوه ابو را ترک کارد .او باه
چانجی ،گوستاجی و رائو صاحب تاکید کرد سفر و ورودش به مهرآباد باید سراسر
محرمانه و خصوصی نگاه داشته شود .آنگاه تدارکات را بر همای اسااس دیدناد و
تلگرافهایی برای اندکی که ورود بابا را آماده سازی میکردند ررستاده شاد .ایا
در حالی است که بابا حتا در قهار هم میخواست در خلوت باشد .بامداد روز بعد،
آنان به سورَت رسیدند و در یک خانهی دولتی سکنی گزیدند .پندو که از مهرآباد
رراخوانده شده بود 27 ،ژوئ از راه رسید و به گروه پیوست .آنان با اتوبوس راهای
منهقهای دور ارتاده به نام هاجیرا پیر شدند .جااده باه طاور هولنااکی نااهموار و
گدآلود بود و اتوبوس پیوسته در گد گیر میکرد و گاه آنان میبایست پیاده شده
و در هد دادن اتوبوس کمک کنند .اتوبوس همچنی به کنار جاده سر میخورد و
در یک تقاطع ،به راصلهی چندی سانتی متر از یک تصادف اتومبید جان سالم به
در ببرند .سرانجام آنان به مورا رسیدند و پس از اجارهی دو گاری گاوی سفر را به
سوی هاجیرا پیر ،ادامه دادند .روز بعاد ،پنادو باا دساتوراتی از باباا بارای پاادری
پیرامون عجله در ساخت کابی به منظور خلاوت نشاینیاش در تپاهی مهرآبااد،
روانه شد .بابا چهار روز در هاجیرا پیر در خلوت نشست.
چشمهای در آن نزدیکی بود که باباا در ماورد آن گفات« ،ایا بهتاری آب در
جهان است»! بابا 5ژوئیه به سورَت بازگشت و در یک خانهی دولتی سکنی گزید.
روز بعد ،زال برادر بابا به او پیوست و گروه راهای ناوسااری شاد .در آنجاا باباا باا
خانوادهی مانساری و سوما دِسای دیدار نمود .همهیخانوادهی سهرابجی دساای
به بابا ورادار بودند و احساس میکردند زندگیشان با عشق او در بار گررتاه شاده
خلوت نشینی و روزه 246
زوره
چشمانش بیدرنگ تیر کشید .پس از آن ،چشمان والو قرمز شد و ورم کرد و بدتر
از آن ،برای سه روز بینای اش را از دست داد..
در درازای ای خلوتنشینی ،بابا گهگاه بانوان را برای دیدار با او ررامیخواناد .در
پی رویداد با والو ،زمانی که بابا بانوان را رراخواند ،گلمای به بابا التماس کرد تا باه
والو رحم کرده؛ از سر اشتباهش بگذرد و بیناییاش را به او بازگرداند .ایا تجرباه
درس بزرگی به والو داد که به شدت مراقب باشد و در آینده از دستورات دقیق بابا
پیروی کند .از سال ،1925والو رختهای بابا را شسته و اتاقش را تمیز کرده بود.
او به طور تمام و کمال ،وظیفهشناس و ورادار به استاد بود و تا پایان عمر ،چنی
ماند .ای حادره نشانهی نیرو و توان کار خلوتنشینی استاد گردید.
گرچه بابا در اوت 1935در خلوت بود ،اما باازهم باه ناماهنگااریهاا رسایدگی
میکرد .او به نامههای دریارت شده گوش میکرد و پاسخهاا را دیکتاه ماینماود.
14ژوئ بابا به چندی نامه پاسخ داد و چانجی که از بمب ی برای دیدن آمده بود،
جوابها را یادداشت کرد .داروی نوشته بود امیادوار اسات بتواناد اساتراحتگاهی
برای مهربابا در امریکا تاسیس کند .در پاسخ ،بابا نوشت:
چه آن استراحتگاه روی زمای تاسایس شاود چاه نشاود ،ما باه راساتی ارج
میگذارم بر روحیهی عشق و برادری که بیدار شده است و ای را یک استراحتگاه
روحانی که هماکنون در درون تاسیس شده است در نظر بگیر که بسیار اساسیتر
و واقعیتر از هر خانه یا ساختمان زمینی و دنیوی است .روحیهی حقیقی موجود،
هم اکنون بیدار است و اگر با احساسهای گارمِ عشاق و بارادری پروراناده شاود
سرانجام به بار خواهد نشست و در گساترش و ایجااد رهام روحاانی از زنادگی و
چیزهای مربون به آن ،سودمند خواهد بود .هرجا که یک چنی روحیهی عشق و
برادری وجود داشته باشد ،ناگزیر نور درون و رهنمود را در پی خواهد داشت.
14اوت ،بابا همچنی به دوست نادی تولستوی ،ماری یک اشارافزاده و دختار
یکی از تزارهای روس ،ای پاسخ را داد:
249 لردمهر6
بسیاری از تجربههای تلخ گذشته ،بارها به باز شدن چشماندازهای تازهای داما
میزند که به انسان کمک میکند چیزها را بهتر بفهمد ،آنچنان که واقعا هستند،
نه آن طور که به نظر مایرساند .آزماایشهاای ساخت زنادگی بارای سااخته و
پرداخت تو به آنچه که اکنون هستی سودمند بودهاند .انسانی دگرگاون شاده ،باا
دیدگاهی متفاوت در زندگی که تو را به حقیقت روحانی رهنمون خواهد سااخت؛
تنها جایی که تو آرامش ،مسرت و عشق را خواهی یارت.
در همان روز بابا برای بانویی به نام تامارا که به وسیلهی یک حقاهبااز کاه ادعاا
مرشد بودن داشت گول خورده بود چنی نوشت:
در زندگی همگان زمانی ررا میرسد که انسان خودش را بر سر دو راهی زنادگی
مییابد و آیندهاش بستگی به ای دارد که در آن لحظهی حساس ،کادامی راه را
انتخاب کند .اگر شخص در ای لحظهی مناسب در تماس با آن یکتایی قرار گیرد
که کامل است ،گفته میشود آن شخص در راه درست قرار گررته است .و پاس از
آن تا زمانی که به وسیلهی آن یکتای کامل راهنمایی میشود ،زنادگیاش اما و
امان است .اما مشکد بسیار بزرگ ،پیدا کردن چنی یکتایی است و هنگامی کاه
آن یکتا پیدا شد؛ یعنی همه چیز .رستگاری به دست آمده و راز زندگی حد شده
است! اشتیاق تو در ای راستا ،تو را به جایی رهنماون سااخته اسات کاه اکناون
هستی و از ای پس تو را به جایی راهنمایی خواهاد کارد کاه آراماش ،مسارت و
عشق جاویدان را خواهی یارت که آرزوی تمام رهاروان حقیقای و هادف بشاریت
است .به تجربههای هولناک گذشته نیندیش ،زیرا که همی تجربههاست که تو را
نزد م آورده است.
با ادامهی خلوت نشینی بابا در سراسر ماه اوت ،درد و رنج ریزیکی بابا نیز اداماه
داشت .ای بار دوبااره ،دنادانش باود کاه او را آزار مایداد 19 .اوت ،دکتار باتِناا
دندانپزشک اهد دیاواللی را برای کشیدن دو دندان دیگر بابا رراخواندند .سااعت
3بعد از ظهر ،او دندان نیش سمت چاپ پاایی را کشاید کاه پنادو آن را نگااه
داشت .روز بعد ،ساعت 2بعد از ظهر دندان نیش سمت راست بااال را کشاید کاه
خلوت نشینی و روزه 250
زوره
گلمای نگاه داشت .خلوتنشینی در کابی حلبای باا وجاود هاوای اباری در روز،
بسیار گرم بود .بابا پس از چندی روز رنج بردن در هوای گرم خفهکننده ،در 23
اوت بر آن شد تاا از 12ظهار تاا 6غاروب ،بیارون روی ساکوی سانگی اتاقاک
زیرزمینی بنشیند .اما درست همان روز مایا حیلهگریاش را آغاز کرد .پس از نایم
ساعت ،باران درگررت که بابا را واداشت به آن کابی کوچک برگردد .روز دوم نیاز
درست همان طور شد و هوای تورانی همراه با بارش باران بی ساعت 2تا 3بعاد
از ظهر برای سه روز ادامه یارت 23 .اوت ،چهلمی روز خلوتنشینی بابا باود و او
به ویشنو دستور داد به مندلیها خبر دهد« ،شما از ای پس ،نتیجههاای شاگرف
کار مرا خواهید دید .نتیجه همیشه دیرتر میآید .ببینید در چهلمی روز چه گونه
باران بارید! ای نشانه است».
23اوت ،بابا برای مینتا تولیدانو ای یادداشت را ررستاد« :هایچ عشاق دنیاوی
نمیتواند تو را از بابای محبوب عزیزت بگیرد» .سپس او ای بیت شعر را ارزود:
شالیمار ،شالیمار ،روزی ای خواهد گذشت؛ م رانندهی تو ،تو اتومبید م ؛ م
پسر تو ،تو دختر م .
12سپتامبر ،بابا به آشپزخانه آمد و به دنبال مهرا و خورشید ررستاد .او از مهارا
پرسید« ،آیا تو از م ررمانبرداری خواهی کرد و با دل و جان آنچه که میگویم را
انجام خواهی داد»؟ مهرا پاسخ داد« ،البته بابا .م از صمیم دل انجام خاواهم داد،
همان طور که تا کنون انجام دادهام؛ م برای همیشه ررمانبرداری خواهم کرد».
بابا به خورشید دستور داد یک سوزن بیاورد .بابا سوزن را در دست گررات و باه
مهرا اشاره کرد« ،نامت را با خون روی دستم امضا ک و به م پیمان ببند» .پس
از آنکه بابا انگشت دست میانی مهرا را با سوزن سوراخ کرد ،او نامش را باا خاون
روی بازوی چپ بابا نوشت .بابا به او دستور داد که از آن پس ،نامش را امضا نکند،
گوی که قرارداد ،مُهر و قهعی شد .رضایت مهرا برای ررمانبرداری ،بابا را خشانود
ساخت.
251 لردمهر6
سرشار از عشق و تشویق و پند و اندرز ،به نگااه داشات رشاتهی پیوناد خاود باا
کسانی که در شرق و غرب برایش نامه مینوشتند ادامه داد.
1نوامبر ،1935بابا برای مینتا تولیدانو چنی نوشت:
شالیمار عزیز
م هنوز در کابی خاود ،خلاوت گزیادهام .ما هایچ کاس را نمایبیانم .حتاا
مندلیهایی که نزدیک م در مهرآباد سکنی دارند .تنها ویشانو دساتور دارد کاه
روزانه با نامهها پیش م بیاید و دستوراتی را برای پاسخ دادن به موردهای بسایار
روری به او دیکته میکنم .م به او ای بیتها را برای یکی از گرامیتری عزیزان
قلبم دیکته کردهام:
مینتا میگوید :زندگی بدون تو پوچ است و توخالی؛ زندگی با تو مسرت اسات و
شادی ابدی .بابا ،زود بیا پیش م ،اکنون دلتنگ تو و بوسهات هستم.
بابا میگوید :نگران نباش شالیمار عزیز ،م خیلی زود پیش تو میآیم ،خورشید
تمام آررینش م ؛ تو دلگررتهای اما ماه شیری م .
22نوامبر ،بابا برای نادی تولستوی نوشت:
تالش ک که شکیبا باشی تا آنکه به تو بگویم کار دیگری انجام دهی .آزمایشها
و سختیها ،گامهای اولیه در راه روحانی است .آنهاا شاما را باه هادف و آرزوی
نهایی رهنمون میسازند؛ یعنی شناخت حقیقت الهی ،و اکنون کاه خاودت را باه
م تسلیم کردهای ،آن سختیها تو را به م نزدیکتر مایساازند ،در عشاق و از
خودگذشتگی.
با ازخودگذشتگی خدمت نمودن به دیگران و رنج بردن ،درک بهتری از چیزهاا را
در زندگی به ارمغان میآورد .بنابرای همان طور که همیشاه مارا در ذها و دل
داری ،به یاد کردن م ادامه بده عزیزترینم .تو بدی وسیله ،کانال و ابزاری پااک
برای م خواهی بود که توسط تو برای رراه بشریت کار کنم و بدی گونه در کاار
بزرگ م شرکت میکنی.
29نوامبر ،بابا برای وید و مری باکِت در انگلستان نوشت:
خلوت نشینی و روزه 254
زوره
خلوتنشینی هنوز ادامه دارد و همراه آن کار نیاز اداماه ماییاباد .گرچاه شاما
عزیزانم در سرزمی هاای دور در آنساوی اقیاانوس ،از باباا محباوبتاان احسااس
جدایی میکنید اما میدانم کاه آن رشاتهی هرگاز گسساته نشادنی ،همگاان را
همیشه دلگرم نگاه میدارد .برای ای که عشق هرگز نمیمیرد و با وجود تمام رراز
و نشیبهای زندگی که میآیند و میروند ،همه را توانا میسازد که برای همیشاه
زنده باشند.
کسانی که مانند مری و دیگر عزیزانم عمیقا عشق میورزند ،در دل و اندیشههای
م هستند؛ هرجا که هستم و هرکاری که انجام میدهم .شکستها و کاساتیهاا
هرگز نباید شما را دلسرد سازد ،بلکه باید سارآغاز گاام برداشات در راه حقیقات
نهایی انگاشته شود که م شما را در رسیدن به آن کمک خواهم کرد.
1دسامبر ،بابا ای نامه را به چانجی دیکته کرد که برای دوستدارانش در سویس،
لندن و نیویورک بفرستد.
عزیرانم ،م همهی نامههای شما را دارم .خلوتنشینیام هناوز اداماه دارد .ما
هیچ کسی را نمیبینم و به کارهای بیرونی نیز نمیپردازم مگر در موارد روری که
سفارش و کمک م ،ضروری و بسیار الزم باشد .ای ها همه ،برای کار بزرگی است
که در خلوتنشینی انجام میدهم و اگر پاسخ به نامههای شما به درازا مایکشاد،
کسی نباید شکیباییاش را از دست بدهد .زیرا همگی میدانیاد چاه قادر شاما را
دوست دارم .تنها به یاد داشته باشید که از اینجا در ای خلوتنشینی ،بابا میداند
که هریک از عزیزانش چه احساسی دارند و باه تماام نیازهاا هریاک رسایدگی و
همگان را کمک خواهد کرد .عزیزانم ،م به طور کامد آگاهم که هریاک از شاما
چه قدر چشم به راه نامهی م هستید و چه قدر بارای شاما مهام اسات .و ما
خیلی زود برای هریک ،شخصا نامه مینویسم .م بسیار خوشحالم که شما در ای
مدت بسیار شکیبا بودهاید و از شما میخواهم اندکی بیشتر صابر کنیاد و انادکی
بیشتر منتظر بمانید .چگونه ای انتظار صابورانه و اشاتیاق ژرف ،هماهی شاما را
پیش م میآورد؟ شما به سختی میتوانید تصور کنید .م به راستی خوشاحالم
255 لردمهر6
اشرام میسور
بابا ،بین مانی و مهرا نشسته .ردیف عقب :از سمت چپ :ایندو
سوبنیس ،خورشید و دختران کارگر محلی ،میسور 1936
از دارشان دادن در روزهای پنجشنبه و یکشنبه نیز دسات کشایده باود .باا ایا
وجود ،درست در نخستی ایساتگاهی کاه قهاار توقاف کارد یکای از کارمنادان
ایستگاه ،بابا را شناخت و برای دارشان گررت جلاو آماد اماا خوشابختانه او را از
کرنش کردن بازنگه داشتند و به او توضیح دادند باباا در خلاوت اسات .در درازای
سفر در قهار ،بابا به مندلیها پیرامون رعالیتهای آینادهاش گفات« ،اگار مکاان
مناسبی در میسور برای خلوتنشینی پیدا شود ،بانوان مندلی را نیز با خود خواهم
آورد به شرن آنکه چانجی نیز آنجا بماند .اما اگر به غرب بروم ،چانجی باید با م
باشد» .چانجی رضایت خود را اعالم کرد و بابا خشنود گردید.
4ژانویه ،آنان به بنگلور رسیدند؛ سامپات آیانگار و خانوادهاش در ایستگاه چشم
به راه بابا بودند .به محض ورود بابا و گروه ،مردم از بابا دارشان میخواستند؛ برای
پایان دادن به سردرگمی و بههم ریختگی ،همگان را از خواست بابا« ،دارشان نه»،
باخبر ساختند .پس از صرف ناهار در منزل آیانگار ،بابا به ایساتگاه برگشات و باا
قهار راهی میسور شدند .بامداد 5ژانویه ،پس از ورود به میساور ،آناان در مادرن
هتد سکنی گزیدند و خیلی زود در جساتوجاوی منزلای مناساب بارای باانوان
مندلی ،بیرون ررتند .پس از یارت منزل و اجاره کردن آن ،بابا و مردان 5روز بعد
به مهرآباد بازگشتند و خیلی زود تهیه و تدارک برای ررت به میسور آغاز گردید.
30ژانویه ،بابا به همراهی مهرا ،مانی ،ناجا ،خورشید ،سوناماسای ،والاو ،و اینادو
سوبنیس (دختر وامان با اتوبوس رهسپار پوناا شادند .ماردان منادلی :بااگیرات،
چانجی ،چاگان ،گوستاجی ،کاله ماما ،مِنِ دارگِه و ویشنو با قهار باه پوناا ررتناد.
بقیهی مندلی ها در مهرآباد ماندند .مردان مندلی اجازه نداشاتند نزدیاک باانوان
باشند ،از ای رو خود بابا چمدانها و بار بانوان را به کوپهی قهاار بارد .همگای در
پونا سوار قهار شدند و بابا به چانجی و چاگان دساتور داد در هار ایساتگاه پیااده
شوند و روی سکو باشند تا اگر بابا نیاز به چیزی داشت ،آن را باه آساانی بارایش
رراهم کنند 31 .ژانویه ،بابا و گروه ساعت 7:15شب به میسور رسیدند و یکراست
به منزلی که در وانی ویالس محله اجاره کرده بودند ررتند؛ صاحبخاناه شخصای
اشرام میسور 260
بود به نام رامانا .آنان بعدا ای خانه را از روی بیاحترامی ،خانهی «بال » نامیدناد.
در میسور ،مردان مندلی در همان نزدیکی در منزل آقای کانتایا در وانتایکوپاال
سکنی گزیدند .ادی سینیور ،پنادو و زال بارادر باباا روز بعاد از راه رسایدند .زال
میبایست در میسور بماند؛ ادی و پندو به مهرآباد بازگشتند.
9روریه ،سیاستمداری به نام دکتر راداکریشنان ،که بعدا رئیس جمهور هند شد،
همراه با سوبرامانیوم آیر و پررسور وادییا به دیدن بابا آمدند .راداکریشنان توساط
دکتر دشموک در ناگپور در مورد بابا شنیده بود .اما بابا در خلوت نشسته بود و باا
آنان دیدار نکرد .در عوض ،به کالهماما دستور داده شد با آنان دیدار نماید .پاس از
آنکه او موضوعهایی را در پیوند با بابا روش نمود ،آنان روانه شادند .پاس از آن،
راداکریشنان هرگز برای دارشان بابا نیامد؛ هرچند که به بابا عالقهمند بود و پاس
از رئیسجمهور شدن در دههی ،1960در مورد بابا خبر داشت .او با مونا و مانوآر
ساکتارِه ،پیروان بابا در دهلی آشنا شد و آنها راداکریشنان را از رعالیتهای باباا
باخبر ساخته و آرتی بابا را روی دستگاه گرامارون خود برایش پخش میکردند.
بامداد 14روریه ،بابا به منزل محد اقامت مندلیهای مرد ررت و پس از گفتوگو
پیرامون برخی موضوعها ،بحث دربارهی جنبههای عشق پیش آماد و باباا چنای
بیان نمود« ،عشق هم خوشحالی میدهد و هم رنج؛ جاام شاراب باه جاام خاون
دگرگون میشود .برای نمونه ،ررض کنید کالهماما عاشق گوستاجی اسات و بارای
نشان دادن عشق خود به طور بیرونی ،روی پشت و شاانهی گوساتاجی مایپارد،
گونهی او را نیشگون گررته و سبیداش را میکشد .ای برای کالهماما عشق است
و بازیگوشی و خوشحالی اما برای گوستاجی بیچاره درد و رنج رراوان دربردارد».
پس از ای گفتوگو ،بابا و مندلیها برای گردشی کوتاه باه تپاههاای چامونادی
ررتند و روز بعد بابا با بانوان مندلی راهی آنجاا شاد .در آن تپاه یاک پرستشاگاه
هندو وجود داشت و بابا از کالهماما خواست نیایش مرسوم هندوها را در آنجاا باه
جا آورد .پیش از ررت به میسور ،بابا به مندلیها تاکید کرده بود چون در خلاوت
خواهد باود از برگازاری جشا زادروزش خاودداری کنناد .بناابرای ،جشانی در
261 لردمهر6
مهرآباد ،احمدنگر ،ناسیک و میسور برگازار نگردیاد .باباا در 16روریاه کاه بناابر
سالنامهی زرتشتی ،چهد و دومی سال زادروزش به شمار میآمد به بنگلور ررت.
او پیشتر خانوادهی آیانگار را باخبر ساخته بود که قارار نیسات جشا زادروزش
برگزار گردد و تنها برای دیدن خانواده میآید .بابا ساعت 8:30بامداد با اتومبیاد
از میسور راهی بنگلور شد و سه ساعت بعد به آنجا رسید .خاانوادهی آیاانگاار باا
مهربانی بابا را پذیررتند و بنابر خواست او هیچ آرتی و نیایشی به جا آورده نشد.
بعدا ،روش شد که اختالف و ناسازگاری زیادی در خانوادهی آیانگار وجود دارد،
به ویژه بی سامپات و بچههایش .جالب است که بابا در آن روز ،برگزاری جش را
نپذیررت اما اختالف نظرهای آناان را پاذیررت .او از تماام خاانواده خواسات کاه
روبهرویاش بنشینند و اختالفهایشان را در پیشگاهاش به زبان آورند .ابتدا بابا به
شکایتهای پدر گوش کرد و آنگاه شکایتهای بچهها را شنید .ساپس همگاان را
قانع کرد که با سازگاری و همدلی زندگی کنند و آنان را چنان بهم نزدیاک کارد
که باردیگر روابط خوب و عشق در خانواده حکمررما گردید.
سامپات آیانگار و خانوادهاش به بابا گفتند« ،ما امروز باالتری لهف را در زادروز
شما دریارت کردیم و ای ررصت را یارتیم تا مزهی شهد عشق شما را بچشیم .ماا
با تمام وجود از شما سپاسگذاریم» .آنگاه برای نشان دادن قدردانای خاود ،از باباا
خواهش کردند که ناهار و شام را با آنان صرف کند و بابا پذیررت.
زمانی که مهربابا در بنگلور از خانوادهی آیانگار دیدن میکرد ،درست همان روز
در احمدنگر یک چیز عجیب و شگفت انگیز رخ داد .ادی سینیور و پاادری بارای
خرید مواد خوراکی از مهرآباد به احمدنگر ررتاه بودناد و پاس از آن ،باه خسارو
کوارترز سر زدند .ادی پس از دیدار با مادرش گلمای ،همراه با پادری در آستانهی
بازگشت به مهرآباد بودند که اتومبیلی به طور سر زده وارد حیان شد و در قسمت
ورودی ایستاد .پادری از روی شگفتی رریاد زد« ،اوپاسنی ماهاراج اینجاست»!
اوپاسنی ماهاراج از اتومبید پیاده شد و به اتاقی ررت که در ساال 1921در آن
سکنی گزیده و از آن زمان کسی ای اتاق را اشغال نکرده بود .در آن اتاق ،گلمای
اشرام میسور 262
گلمای گفت« ،سینی مخصوص آرتی و چرا ها را بیاور .م امروز میخواهم آرتی
مروان را به جا آورم .گلمای ،به مروان بگو م امروز اینجا آمدم و جلوی عکساش
ستایش کردم و آرتیاش را به جا آوردم .گلمای بایدرناگ وسااید الزم را آورد و
اوپاسنی ماهاراج مراسم آرتی را آغاز کرد .او در حالی که ستایش میخواند ،سینی
که در دست داشت را جلوی عکس بابا چرخاند و در پایان ،پس از لمس کردن آن
با پیشانیاش ،سینی را زمی گذاشت .ای نماا کاه اوپاسانی ماهااراج ،مهرباباا را
پرستش مینمود ،قلب ادی ،پادری و گلمای را به شدت زیر و رو نمود .گلمای باا
دیدن اوپاسنی ماهاراج ،اشک در چشمانش جمع شد .اوپاسنی ماهاراج به ویژه باه
ای منظور از ساکوری به احمدنگر آمده بود.
پس از باخبر شدن مندلیها در میسور از دیدار اوپاسنی ماهاراج ،آنان پی بردناد
که چرا بابا برگزاری هر گونه جش در زادروزش را منع کرده بود.
آنچه که مرشد کامد انجام میدهد برای تمام جهان است .تمام جهان توسط
بدن و ذه اوپاسنی ماهاراج ،زادروز مهربابا را جش گررت! اقیانوس خواست که
اقیانوس در جسم را پرستش کند! اقیانوس ،عشق خود را برای اقیانوسِ کالبد
گررته بیان نمود .اگر تمام قهرههای کد آررینش ،اقیانوس را پرستش میکردند،
نمیتواند با ای گونه پرستش که با عشق مرشد کامد به اواتار انجام گررت
مقایسه شود! پرستش و بزرگی از آن تو است ،اوپاسنی ماهاراج ،پادشاه یوگیها!
پرستش و بزرگی از آن تو است ،شاه شاهان!
روز بعد بابا تنها به همراهی برادرش زال از بنگلور با قهار راهی ناسیک شد .بنابر
دستور بابا ،توکارام مرد جوانی که پیشتر یکی از شاگردان مهر اشرام بود و اینک با
رهنمودهای مهربابا زندگی میکرد و در ناسیک آموزش دیده بود که راننده شاود،
چانجی را با اتومبید به میسور برد .پسران دیگر مدرسه هم تماس خود را باا باباا
نگاه داشته و همی حرره را برگزیده بودند .از جمله :بائو چیما ،شانکار و سوبهدار.
بابا از ناسیک برای دیدار خصوصی با گلماای راهای احمادنگر شاد .ساپس ادی
سینیور با اتومبید ،بابا و زال را به ناسایک برگرداناد .باباا باا رساتم و ررینای در
اشرام میسور 264
باگیرات باز انکار کرد .آنگاه بابا دستور داد که کتاش را بیاورند .هنگامی که کات
بابا را آوردند ،بابا از جیب آن نامهی در بساتهای را درآورد کاه از احمادنگر بارای
باگیرات به میسور ررستاده شده بود .بابا نامه را پیش روی حاضری باز کارد و باه
بخشی از نامه اشاره نمود که نام میسور در آن آمده بود .روش بود که باگیرات در
نامهی پیشی خود ،از میسور نام برده بوده است .باگیرات مجباور باه اعتاراف باه
اشتباهش شد و بابا او را بخشید.
پس از چند هفته ،ماساجی ،کاکوبای ،مورلی و جمادار به میسور آمدند .از ای رو
پندو ،پادری ،ادی سینیور ،سیدو ،رائوصاحب ،مادر مهرا دولتمای و دختر گلمای
دالی تنها مندلیهایی بودند که هنوز در مهرآباد سکونت داشتند.
بابا برای چندی ماه تدارک میدید که دوستداران بسیار نزدیک غربیاش را برای
اقامتی دراز مدت به هند بیاورد و در جستوجوی مکانی مناسب بود که ماردان و
بانوان شرقی و غربی بتوانند بدون هیچ مزاحمتی باهم زندگی کنند .در ای راستا،
بابا بعد از ظهر 27روریه به همراهی گوستاجی و زال به شهر کوچک اوتی ررت و
پس از بررسی سه یا چهار مکان ،در شامگاه 1مارس به میسور بازگشات و خااطر
نشان ساخت« ،اوتی مکان بسیار خوبی برای اقامات غربایهاا اسات اماا ماا بعادا
دربارهی آن تصمیم قهعی خواهیم گررت».
برای سالیان داراز ،بابا میخواست ملک مهرآباد را از خان صاحب کیخسرو ایرانی
پدر ادی و رستم خریداری کند و مبلغ 5000روپی هم به او پیشنهاد داده بود اما
خان صاحب تماایلی باه راروش نداشات .در ایا دوران ،ملاک مهرآبااد و تماام
ساختمانهای آن هنوز به نام خان صااحب ربات شاده باود .در 4ماارس ،1936
ناگهان نامهای از ادی رسید که پدرش آن ملک را به نام مهربابا منتقد کرده است.
در سند ،خان صاحب واقعا نوشته بود« ،م بدی وسیله ای ملک را از روی عشق
به مهربابا منتقد میکنم» .پس از خوانده شدن نامه ،بابا گفات« ،زماانی باود کاه
برای خرید ملک 5000روپی به او پیشنهاد دادم اما او سر باز زد اما اینک او آن را
اشرام میسور 266
رایگان به م داده است .چگونه و چرا ای رخ داد؟ آن به خاطر نیاروی عشاق رخ
داد! عشق بیهمتاست و غیر ممک را امکانپذیر میسازد».
از 6مارس ،بابا شروع کرد به یک وعده غذا خوردن و خلوت نشینیاش سافت و
سختتر شد 7 .مارس ،بابا برای گردشی کوتاه به همراهی ماردان منادلی از ساد
کریشناراج سَگَر دیدن کرد و روز بعد به همراه بانوان مندلی به آنجا ررت.
9مارس ،آقای چاکار وارتی ،مردی که پیشتر میخواست بابا را در بمب ی ببیناد
اما ناکام مانده بود برای دارشان به محد سکونت بابا به «باال» منزل آمد .بابا اجازه
داد که آن مرد از اتاق مجاور ،برای یک دقیقه او را ببیناد .پاس از آنکاه چاکاار
وارتی از بابا دارشان گررت ،چانجی با او گفتوگو کرد و پی بارد کاه او ماردی باا
نفوذ است .چاکار وارتی به چانجی اطمینان داد که پس از مشورت با ماهاراجاهی
میسور مکان مناسبتری را برای اشرام بابا خواهد یارت.
در ای بازه زمانی ،نامههایی از دوستداران غربی بابا دریارت میشد با ای پرسش
که چگونه و بر چه چیزی مراقبه کنند .بابا برای کماک باه آناان دساتور داد کاه
نموداری را برای مراقبه تهیه کنند .در 10مارس ،بابا روش گری کرد« ،آنان بایاد
بیندیشند ،م ای بدن نیستم» .ای نمودار به آنان در مراقبه کمک خواهد کرد و
از یورش اندیشهها که ذه شان را هنگام مراقبه پر میکند ،خواهند گریخت».
در روزنامهها گزارشهایی پیرامون احتمال درگررت جنگ بی ررانساه و آلماان
نوشته میشد 14 .مارس ،بابا در ای مورد چنای گفات« ،شاعلهور شادن آتاش
جنگ حتمی است و تمام جهان درگیر خواهد شد .اگر اکنون آغااز نگاردد ،بهتار
خواهد بود» .سپس اضاره کرد« ،لحظهای که جنگ آغاز گردد ،کار م نیز شاروع
خواهد شد».
از آنجایی که بابا خلاوتنشاینی سافت و ساختتار رای در پایش گررتاه باود،
دیرگاهی بود که برای غربیها نامه ننوشاته باود .اماا در 16ماارس ،ایا ناماه را
ررستاد:
خودیهای محبوب م
267 لردمهر6
ای یک سکوت دراز مدت بوده؛ سکوتی که آزماون ساختی بارای هماهی شاما
عزیزان بوده است؛ به طوری که تنها م میدانم .اما هادف بازرگ آن باه دسات
آمده است و م بسیار خوشحالم .ای سکوت بااوجود زماان زیاادی کاه باه درازا
کشید ،به شما درس بزرگی داد؛ درس رنج کشیدن و گهگاه رنجی بسایار شادید.
م میدانم .اما اگر آن رنج ،شما را واداشته است کاه هرچاه بیشاتر باه محباوب
الهیتان بیندیشید ،و اگر شما را در عشق نزدیکتر آورده است ،م دلشادم.
در ای دوران از رنج شما بود که ما از همدمی یکدیگر از راه گفتوگوی درونای،
بیشتری لذت را بردیم .زیرا که با دلشادی زیاد به آهنگ تپش قلابهاایی گاوش
میکردم که پیوسته در آرزوی رساندن آوا و پیام خود به م بودند...
بابا برای یاران دیگرش در امریکا و اروپا چنی نوشت:
اگر شما رقط میدانستید سکوت چگونه بیشتر از واژگان سخ میگوید .چنای
سکوتی را صدها بار بیشتر پذیرا میشدید تا کالمی که بر زبان یا روی کاغذ جاری
میگردد .زیرا که در چنی دورانهای بلندِ سکوت است که قلبهای بهم پیوناد-
خورده با عشق ،بهم نزدیکتر گشته و گفتوگوی درونی بیشتر برقرار مایگاردد.
مانند عشق شما برای محبوب الهیتان .در ای دوران ساکوت ،ما صادای تاپش
قلبها را که مشتاق عشقی هستند کاه سارانجام آن را باه دسات خواهناد آورد،
شدیدتر و ژرفتر احساس کردم .بابا راه را برای شما عزیزان باز میکند و در جلاو
گام برمیدارد ،آیا شما محبوبان ،در پی او نخواهید ررت؟ و هنگامی که شاما او را
در ای راه زندگی ،نور و عشق دنبال مایکنیاد ،آیاا چهارهای خنادان نخواهیاد
داشت و احساس خوشحالی و شادی نخواهید کرد؟ زیرا که شما با م در حرکات
هستید و به سوی زندگی که آرامش جاویدان و مسرت وصف نشدنی در انتظارتان
است گام برمیدارید!
در مارس ،1936موضوع تاسیس یا تاسیس نکاردن اشارام در میساور باه طاور
جدی بی بابا و مندلیها مورد گفتوگو قرار گررت .اما بابا بیان نماود کاه ماردم
میسور به طور سنتی بیش از حد ذهنیت ماذهبی دارناد و چاون ساخت درگیار
اشرام میسور 268
سنتهای دینی و خشک و مقدس هستند رها نمودن آنان از کوتهرکری برخاسته
از تعصبات بسیار دشوار خواهد بود و از ای رو اشرام او نمیتواند در رضایی به دور
از ستیز و اعتراض به کار خود ادامه دهد.
15مارس ،بابا ای بیانیهی تند و تلخ را دیکته کرد:
م ای مکان را دوست دارم اما در اینجا حرکتهای م محدود خواهناد شاد و
نمیتوانم به خاطر چنی اررادی ،آزادانه به ای سو و آن سو باروم .و ما ایا را
دوست ندارم .زمان آن گذشته است که مانند گذشته کاه کاد اشارام توکاا را در
ظرف هشت روز پیاده و جا به جا کردم ،بتوانم اشرام خود به مکاانی دیگار منقاد
سازم .رویهمررته ،در آن زمان ،آن مرحلهای سراسر متفاوت از کار م بود .اینک
میخواهم برنامهی معی و روشنی را آماده سازم تا در آینده ،هیچ مشکلی پایش
نیاید .برای ای منظور ،باید شمشیر در دست داشته باشم که بدان وسایله بتاوانم
وارد بیشهی شیر شوم و او را از پای درآورم .البته ای بدان معنا است کاه بتاوانم
اینجا ،کارم را در میان تمام ای تعصبات مذهبی انجام دهم.
تمام ای آدمهای متعصب را باید به خط اول میدان جنگ ررستاد!
یک رریبکار شیاد ،بهتر از چنی اررادی است زیرا او همانگونه که هست ،خاود
را نشان میدهد؛ مردم مایتوانناد او را بشناساند ،دور اندیشای کارده و از او دور
بمانند .اما ای مذهبیهای متعصب ،برای مردم خهرناکاناد ایناان شایهانهاای
قدیسنما هستند!
آدمهای تنبدِ به درد نخورِ عاطد و باطد ،بارها طبیعتی شجاع و دالورانه دارند و
آمادهی روبهرو شده با هر احتمالی هستند و از مرگ نمیهراسند .اما ای خشاکه
مقدسهای مذهبی ،اررادی بزدل و ریاکارناد کاه وانماود مایکنناد پرهیزکارناد.
بنابرای ای متعصبهاای ماذهبی ،بیشاتر خهرنااکاناد و همانناد روسایاهان و
رسوایانی هستند در رخت درویشی!
بابا در درازای اقامتش در میسور ،چندی بار از بنگلور دیدن کرد .هرگاه که او به
آن شهر میررت ،همیشه سر راه در شهرستان کِنگِاری توقاف مایکارد و از چااه
269 لردمهر6
نزدیک ایستگاه قهار آب مینوشید .به راستی ،بابا تنهاا بارای نوشایدن آب از آن
چاه به بنگلور میررت 21 .مارس هنگامی که مِهِ دارگاه خبار مارگ بارادرش را
دریارت کرد ،به گریه ارتاد .بابا او را به کنار کشید و گفت:
ای زندگی و بدن و مرگها ،همگی مایا است و گریه کردن به خاطر مارگ یاک
شخص ،نشانهی نادانی است .به یاد داشته باش که مایا به مفهوم ای جهان و امور
آن نیست .خیالی واهی که ای جهان و تماام چیزهاای درون آن واقعای اسات و
احساس خوشحالی و ناخوشحالی در برخی وضعیتها ،مایا است .ببی مایا چگونه
دلربایی میکند و انسانها را میرریبد و خاودش را گرداگارد آناان تنیاده اسات!
روزانه هزاران ت میمیرند .به تازگی در امریکا شمار زیادی در سید جان خاود را
از دست دادند .در جنگی در ابیسینیا شمار زیادی کشاته شادند .یاک زلزلاه در
کویته جان 3000نفر را گررت! اما گرچه ای هازاران هازار تا چشام از جهاان
رروبستند ،تو برای آنان ناراحت و آزرده نشدی .آن هزاران ت ،مرد و زن و بچه که
جانشان را از دست دادند ،سالم و قوی بودند و انتظار مایررات کاه عماری دراز
داشته باشند با امیدها و آرزوها و برنامههای گوناگون.
برادر تو در مقایسه با آناان ،پیار و بیماار باود و درد و رناج زیاادی مایکشاید.
اشکهایی که به خاطر او میریزی ،بیرایده است .او از درد و رنج رها گشته و تاو
باید خوشحال باشی.
در پایان مارس ،بابا از دل درد رنج میبرد و بسیار ناراحات باه نظار مایرساید.
چاگان که اندکی در مورد درمانهای آیرودیک ayurvedicمیدانست باه باباا یاک
حلقهی رلزی داد که به دست کند .اما روز بعد که بابا انگشتش ورم کرد ،انگشاتر
را درآورد .ای در حالی است که دیگاران هام نااخوش بودناد .ماانی خاواهر باباا
استخوان پس گوشش عفونت کرده و در 23مارس او را به بیمارستان بردناد و دو
روز بعد مورد جراحی قرار گررت .ناجا که در میسور آشپزی میکرد به مراقبات از
مانی در بیمارستان گماشته شد .از ای رو خورشید کار آشپزی را به عهاده گررات
اما او نیز تب کرد .والو نیز ناخوش شد و به نظر میرسید که یک بیمااری پاس از
اشرام میسور 270
یک بیماری دیگر آنان را به ستوه آورده است .مهرا حالش خوب بود و به کارهاای
شخصی بابا رسیدگی میکرد و ایندو در آشپزخانه کمک میکرد .باایا حاال ،باه
خاطر همهی ای مشکالت ،همه چیز در خانه بههم ریخته بود .در میاان ماردان،
چاگان که نگهبانی شب را به عهده داشت نیز بیمار شد .مشکد دیگر ای بود کاه
شبها آدمهای الت و گردن کلفت به خانه سنگ پرتااب مایکردناد و باا ایجااد
سوراخ در پوشش حصیری گرد خانه ،میخواستند ببینند در آنجا چاه مایگاذرد.
پوشش حصیری به منظور ایجاد رضای خصوصی برای بانوان بود.
پیش از آنکه بیماریها به آنان حملهور شود ،سوناماسای در درازای روز بیارون
خانه نگهبانی میداد اما چون وظیفهی آشپزی برای ماانی باه عهادهاش گذاشاته
شده بود کسی نبود که جایگزینش شود و از آنجایی که مردان هم اجازه نداشتند
به قسمت بانوان بروند خود بابا نگهبانی را به عهده گررته بود .آنگاه با پایان یارت
کار پخت و پز ،سوناماسی با بابا نگهبانی را تعویض مینمود.
بابا در ای مورد بیان نمود« ،ای ها همگی مایای میسوری است که با تمام تاوان
کار میکند و به مشکالتی در همه سو دام میزند».
بابا دو یا سه بار در روز برای دیدن مانی به بیمارستان میررت و برایش سوپ یا
مایعات دیگر میبرد .بابا همچنی برای ای که مهم شاود ماانی خاوب درماان
میشود ،چانجی را پیوسته نزد پزشک مایررساتاد .پرساتاران در آن بیمارساتان
تمام -زنانه ،بسیار زیاد جذب بابا شده بودند ،هرچند که هویتاش آشکار نگردیده
بود .در درازای ای دوران پر دردسر ،در 14آورید بابا هنگام گفاتوگاو پیراماون
موضوعاتی با مندلیها بیان نمود« ،م پاراماتما؛ خداوند با آگاهی بیکران هساتم
و در یک چشم بهم زدن میتوانم تمام ایا ساختیهاا را از میاان باردارم .ماانی
خواهر م است ،آیا نمیتوانم حالش را بهبود بخشام؟ اماا گرچاه او خاواهر ما
است ،اما م نیروی ذهنم را برای او و یا تمام کسانی که به م نزدیک هستند به
کار نمیگیرم .بنابرای م باید به درمانهای دنیاوی متوساد شاوم و از دیگاران
برای انجام کارم ستایش کنم» .بابا رو به چانجی نمود و ادامه داد« ،م بارها تو را
271 لردمهر6
نزد پزشک میررستم و تو باید او را خشنود و راضای کنای .حاال چاگاان اکناون
چنان بد است که میخواهد برای سه ماه استراحت کند اما همزمان میدانم کسی
نمیتواند کار او را انجام دهد .بنابرای م باید او را لوس کانم .چارا تاا ایا حاد
زیادروی کنم؟ برای ای که به او نیااز دارم .گرچاه ما خداوناد تواناا هساتم اماا
نیازهای معینی دارم .هر کس برای کاری وابسته به کسی است اما تفااوت بسایار
زیادی بی نیازهای شما و م وجود دارد ،بزرگتر از زمی تا آسمان .نیازهای شما
از روی خودخواهی است اما نیازهای م از روی ازخودگذشتگی و خالی از هرگونه
انگیزهی خودخواهانه است .نیاز م به خاطر بهتر شدن دیگران است و چون برای
خوبی دیگران است ،موردی نیست که دل دیگران را به دست آورم .به خاطر نیااز
خودم ،م به سالمت چاگان توجه میکنم و ترتیب درماان او را دادهام .اگار نیااز
نداشتم ،برایم اهمیتی نداشت اگر چاگان میمرد! نیاز م بارای دیگاران لهاف و
بخشش در بر دارد اما برای م آزار و اذیت است! شما مایتوانیاد آن را در ررتاار
نامهربانانهی دکتر ببینید .م او را با رروتنی تحمد میکنم و به شما نیاز دساتور
دادهام که رروت باشید».
پس از دو روز ،در 16آورید ،بابا موضوع آزار دهنده و بارهم زننادهی میساور را
ادامه داد و چنی روش گری نمود« ،در ابتدا ،ای مکان جاذابیتهاای رراوانای را
ارائه نمود؛ آب و هوای دلچسب ،محیهی زیبا ،خانهای راحت برای زندگی (به ویژه
برای بانوان و ما همگان دوست داشتیم که اینجا بمانیم .اما ناگهان بیماری گوش
مانی پیش آمد و تمام کار بازایستاده است .خالصه ،ما به معنی خاص کلمه ،اینجا
گیر ارتادهایم .میسور به یک دردسر درآمده است».
مااردان مناادلی پرساایدند ،چاارا او تمااام سااختیهااا را تاااب ماایآورد و مراقااب
کوچکتری جزئیات است و خودش را به ای همه دردسر میاندازد.
بابا به طور مفصد پاسخ داد:
وظیفهی م ای است که شما را از چنگ مایا بیرون آورم و برای ای کار باید با
مخالفت و دشمنی مایا روبهرو گردم که نمیخواهد که م ای کار را انجام دهام.
اشرام میسور 272
چرا ،چگونه؟ بنابر قانون واکنش ،ای به طور خودکار و اتوماتیکوار انجام میگیرد.
مایا ای کار را عمدا انجام نمیدهد ،بلکه اتومایتکوار رخ میدهاد .هرچاه بیشاتر
بکوشم که مردم را از چنگهای او آزاد سازم ،مایا بیشتر میکوشد کاه آناان را در
دام خود بکشد و از ای رو از سر دشمنی و مخالفت برمایآیاد! ایا بناابر قاانون
ایستادگی و واکنش رخ میدهد .مایا مانند خفاش است .یاکباار کاه خفااش باه
گوش شما بچسابد ،باه آساانی دسات برنمایدارد .اگار او را تنهاا بگذاریاد و باا
شکیبایی ،صبر کنید ،به او دست نزنید و او را آشفته نسازید ،ممک است پاس از
چند ساعت شما را رها کند .اما همی که بخواهید به زور او را از روی گوش خاود
بردارید ،خفاش محکمتر میچسبد و اگر با رشار هرچه بیشتر بخواهید او را بکنید،
شما میتوانید ،اما گوش شما نیز کنده شده و در چنگ او قرار خواهد داشت.
یا شما میتوانید مایا را با مارمولک مقایسه کنید که به دیوار میچسبد ،اگر شما
بخواهید او را بردارید ،خیلی محکمتر میچسبد .ای قانونی است که نمیتاوان آن
را نادیده گررت و آنچه را که نمیتوان درمان نمود باید تحمد نمود! به ای دلید،
تمام پیران ،مرشدان کامد و اواتارهای بازرگ باه طاور هولنااکی رناج مایبرناد.
درجههای مخالفت و دشمنی مایا ،بنابر ماهیت کار و وظیفهای کاه باه استتادان
روحانی واگذار شده است تفاوت دارد.
حتا مرشدان کاملی مانند سای بابا ،باباجان و اوپاسنی ماهاراج نیز چنی مخالفت
و دشمنی که م با آن روبهرو هستم را ندارند .ای بدان دلید است که وظیفههای
آنان محدود به دایرههای معینای اسات و مانناد وظیفاهی ما جنباهی جهاانی
گسترده ندارند .برای نمونه ،سای بابا ،شراب مینوشید و گوشت میخورد و توجاه
به تاریری که بر دیگران میگذاشت نداشت ،زیرا که کار او مانند کار م گونااگون
و جهانی نبود .او صررا کارش را که تبارک نماودن کساانی کاه بارای دارشاان او
میآمدند انجام میداد .زمینه و دامنهی رعالیت او مانند م با اشرامها و برنامهها و
نقشههای بیشمار گسترده نبود .بنابرای ،برای سای بابا مهم نبود چه کسی پیش
او میآید و آنان از ررتار خاص او چه برداشاتی دارناد .اماا باازهم اراراد باانفوذ و
273 لردمهر6
در نظر بگیرم .بنابرای هرگاه شخصی معرری میشود و یا در تماس باا ما قارار
میگیرد ،در ابتدا برای زمان معینای ،از نزدیاک او را زیار نظار مایگیارم و حتاا
تعصبات طبقهی اجتماعی و کیش و مذهبی او را مورد توجه قرار میدهم.
م نقان ضعف دیگرش را در منش و خلق و خو ،تاب میآورم تا ای که شاخص
ررته ررته تربیت شده و آماده گردد آنها را یکی پس از دیگری کنار گذارد .آنگاه
او میتواند با زاویهی دید بازتری شروع به رهمیدن چیزها کند .در ای میان ،او در
تمامی مدت ،از راه روش گریها ،سخنان و اشارههای مساتقیم باه دیگاران ،کاه
مناسب اوست ،تربیت میگردد .ای یک کار بسایار ظریاف و مشاکلی اسات کاه
مشکالت رراوانی را برای شماری از مردم که در پیوند با موضاوع خاصای هساتند
دربردارد .در نتیجه ،برخی باید برای کسانی که دارند تربیت میشوند ،به طور غیر
ضروری ،شکیبا باشند و رنج ببرند .بدی روش ،در درازای ای سالها شمار زیادی
تربیت شدهاند به طوری که مندلیهای هنادو ،مسالمان ،پارسای و مسایحی یااد
گررتهاند به عنوان یک خانواده زندگی کنند .تعصابات ماذهبی و اجتمااعی آناان
عمال نابود شده است و اینک قانع شدهاند که تمام عیبها و تعصبات آنان اشتباه و
غیر واقعی بوده و مذهب واقعیشان ،برادری جهانی و عشق یکسان بارای همگاان
است .آنان ایا درس را پاس از آماوزشهاایی کاه ساالیان دراز باه آناان داده و
تدبیرهایی که به کار گررتهام آموختهاند .و ای کار با اداره کردن هر مورد به طور
جداگانه بر اساس خلق و خوی تک تک آنان انجام شده است .م میدانم و آناان
را مدبرانه از راه تعصبات مذهبی خشک و مقدس و سرسختی در عقیده ،گذر داده
و به درک مدارا با تمام ادیان و هدف راستی روحانی و مقصود زنادگی کاه تنهاا
ماموریت م است رساندهام.
اما اگر بنا بود در آغاز ،ای حقاایق روحاانی را آماوزش دهام و نقاان انساانی و
مذهبی و یا تعصبات طبقات اجتماعی شما را در مراحد اولیاهی آماوزش نادیاده
بگیرم حتا یک نفر از شما هم با م نمیماندید ،چه برسد به آنکه تربیت شوید و
انظبان و رهم زندگی را که اکنون دارید باه دسات آوریاد .اشاخاص بسایار زیااد
275 لردمهر6
گوناگونی با صدها نقهه ضعف و تعصبات جورواجور وجاود دارناد کاه در مراحاد
اولیه م باید به آنان سر و کار داشته و ررتاری مدبرانه و با ظرارت داشته باشام و
شمار زیادی از اشتباهات آنان را نادیده گررته و تاب آورم و حتاا آناان را بااوجود
اشتباهات و ررتارهای نادرست تعمادی خودشاان ترغیاب نماایم و بادی وسایله
خودم به شدت رنج ببرم و گاه دیگران را نیز وادارم که به طور غیر ضاروری رناج
ببرند که آنان نیز دوباره مرا مقصر دانسته و ناراحت و دلخور میگردند .آنگاه بایاد
دوباره وظیفهی اضاریِ توضیح دادن به آنان پیرامون ای که چرا در برخی اوقاات
کارهای معینی را انجام میدهم پذیرا باشم.
همیشه پیچیدگیهایی در یک چنی کار جهانی همانند کار م ،وجود دارد کاه
با آن ،پرسشها و عوامد بسیار زیادی پیرامون و دربرگیرندهی صدها و یا هازاران
ت از مردم ،در یک زمان به وجود میآید .در نتیجه ،همیشاه ایا امکاان وجاود
دارد که کردار و گفتار و یا روش گریهایم ،به هر صورت ،به گوناهای باد تفسایر
شده و یا بد رهمیده شود.
انسان در تالش برای خشنود ساخت همگان ،هیچ کس را خشنود نمیسازد .اما
باز هم ،م میکوشم که با حرکتها و کردارها و یا کالم که بارای اشاخاص و یاا
مکانهای معینی الزم باشد ،همگان را یا به نوبت و یا در موقعیتهای معی و یاا
همزمان خشنود سازم .آمدن م به میسور در راستای هدف و کاری معی باود و
رعالیتهایم در اینجا ،سمت و سوی معینی را دنبال میکند که هیچ یاک از شاما
نمیرهمید .برای نمونه ،همسایهی ما سوبرامانیوم آیر :او از آن دسته از اررد اسات
که م باید با تدبیرهای معینی با او سر و کار داشته باشم ،زیرا که مایخاواهم او
در یک کار معی م در آیناده کماک کناد .آقاای آیار ماردی خاوش برخاورد،
دانشگاهی ،دیندار ،با شخصیت و شرارتمند اسات اماا دارای نقاان ضاعف خااص
معینی است که باید در ابتدا به خاطر کارم ،آنها نادیده انگارم.
پس از درنگی کوتاه ،بابا دربارهی ویژگیهای خاص شخصیت انسانی که در شرق
و غرب پیدا میشود ،روش گریاش را ادامه داد:
اشرام میسور 276
شکسته شده نمیدهم اما در ای مورد بخصوص که باید با او سر و کار داشته و یا
توسط او برای کار معی خودم ،اقدام کنم ،باید مراقب باشم که برداشت کنونی او
با هیج ررتاری از سوی ما ،دست نخورد و به هیچ وجه آشفته نگردد.
به ای دلید است که م ساکت و آرام ،تمام ای خهرهای بزرگ را تاب میآورم
و روشهای دیگر را به کار میگیرم ،هرچند که ناراحتی خودم و حتا شما را در بر
دارد .م باید جمادار را از ای همه راه از مهرآباد رراخوانم و ارزون بر دستمزدش،
خرجهای اضاری کرایهی قهار و خورد و خواب او را در زماانی کاه هریاک روپای
برای ما بسیار ارزشمند است پرداخت گردد .م پیوسته ،ای ویژگی در شخصیت
هندیها یعنی نداشت نکته سنجیشان را در مقایسه با شخصیت مردم غارب در
جایی که همیشه تمایز قائد شده و نکته سانج هساتند ،نشاانه کاردهام .در هناد
مردم به آسانی و از روی مید ،پیران و استادان را باور کرده و به آنان ایمان دارند.
ای یک گرایش همگانی در ای کشور است که بیشتر بادون نکتاه سانجی اولیاه
پیرامون مقام و شایستگی پیر انجام میگیرد .اما ایمان آنان تا زمانی دوام دارد که
آرمانها و تعصبات گرامیشان آشفته نگردد .لحظهای که ای اشخاص با مزاحمت
و ناراحتی روبهرو میگردند ،نمیکوشند بیندیشند و یا نکته سنجی کنند که چارا
کالم و یا ررتار معینی الزم بوده است و شرایط و اوضاع چه بوده و غیره چه باوده
است که به آن ضروت داده است .لحظهای که ای آرمانها دگرگون شده و بارهم
زده شوند ،شکسته شده و اساسا از بی میروند ،و ای بدان معناست که ایماان و
وراداری آنان نیز در هم شکسته شده و از بی میرود .در غرب ،ایا امار دشاوار
است :نخست ،آنان به آسانی به کسی ایمان نمیآورند ،هرچند کاه آن شاخص از
لحاظ روحانی بزرگ باشد ،مگر آنکه آنان «چیزی» در او ببینند کاه در دیگاران
نیارته و نشنیدهاند .آنگاه پس آنکه یکبار به چنی شخصای ایماان آوردناد ،باه
آسانی دست از ایمانشان برنمیدارند .آناان پیراماون چیزهاایی کاه درباارهی آن
شخص نمیرهمند ،پیش از داوری کردن و دست کشیدن از ایمان ،اندیشه و نکته
سنجی میکنند و تا زمانی که پس از نکته سنجی دلیاد محکمای بارای توجیاه
279 لردمهر6
تصمیم خود نداشته باشند ،دست از دام آن شخص بر نخواهند کشید .خالصاه،
آنان به هیچ وجه به آسانی پیش داوری نمیکنند .آنان همیشه پیش از و یا پاس
از پذیررت یک شخص به عنوان پیر و یا استاد روحانی ،پیش داوری میکنند.
اگر مورد آیر در غرب رخ داده بود ،بیدرنگ آن موقعیت را برای شخص توضایح
میدادم ،زیرا که او پیش داوری نکرده و میتوانست توضیحات مرا که به درساتی
به او داده میشد هضم کرده و بپذیرد .اما در هناد ،هرچناد کاه شاخص داناش-
آموخته باشد ،به خاطر تفاوت در آرمانها ،طرز رکر و برخی ویژگیهای شخصیتی
به ندرت ای کار را انجام خواهد .در هند ،مردمانی که ایمانی محکم به یک استاد
دارند ،مانند م ،اگر بنا بود م به سینما و یا برخی مکانهای نمایشی و تفریحی
بروم و واکنشی تعصبآمیز نشان میدهند ،اما در غرب ،مردم برعکس ،تقریبا مارا
به زور به سینما و ت اتر و مکانهایی از ای دست میبرند .زیرا کسانی که در اروپا
و امریکا هستند ،نکته سنجی کرده و در ررت استتاد کاه در جهاان خااکی کاار
میکند ،به مکانهای تفریحی و نمایشی مشکلی نمیبینند .اما در هند ،ماردم باه
خاطر آرمانهای خشک ،و پیش داوریها که پیران و استادان روحانی کااری باه
چیزهای دنیوی ندارند ،چه برسد به سرگرمی و تفریح ،حتا برای یک لحظاه هام
چنی اندیشهای را تاب نخواهند آورد! از دید آنان کسی که چنی کاری میکناد؛
یعنی به سینما و ت اتر میرود ،هرگز نمیتواند یک چهارهی روحاانی باشاد ،چاه
برسد به ای که پیر و یا استاد باشد .همچنی در مورد چیزهای روزمارهی دیگار
نیز مانند خوراک و پوشاک و راه و روش زندگی و غیره ،ماردم هناد آرماانهاای
بسیار خشکی دربارهی زندگی و رعالیتهای پیران داشته و بر ای باورند که آناان
همیشه در غارها و کوهها زندگی میکنند و اشرام آنان در مکانهای بسیار خلاوت
و دور از شهرها قرار دارد .آنان بر ای گمانند که پیران باید ظااهر خاصای داشاته
باشند ،با موها و ریشهای بلند ،و یا مانند سوامیها ریش خاود را بتراشاند .آناان
باید نوع پوشش خاصی داشته باشند ،مانند یک ردای بلند سفید و یاا یاک لُناگ
خردلی .و آنان نباید چیزهای معینی بنوشند و یاا بخورناد .آناان بایاد تنهاا شایر
اشرام میسور 280
بنوشد و یا آنکه روزهی آب بگیرند .هر قدر آناان بیشاتر ریاضات بکشاند ،مقاام
روحانی و پیشررتشان بیشتر خواهد بود .آنان بایاد کتاابهاای مقادس هنادوها
مانند شاستراس و کتاب مقدس مسلمانان و نوشتجات صورییان و مهالاب دیگار
مذهبی را بدانند .آنان باید همچنی تمرینات خاصی مانند یوگا انجام دهند .روش
زندگی آنان در اشرام باید زیر نظارت باشد و با برخی قوانی سفت و سخت بارای
همگان نظم داده شود .تمام ای ها بر اساس برخی آرمانهای گرامی نگااه داشاته
شده و تعصباتی است که در ابتدا به تک تک ارراد آموخته شده است؛ با آن بزرگ
شده و شکد گررتهاند .شخص تمام ای ها را پس از خواندن مهالبی معی و یا در
پی تماس با برخی پیران و یا استادان و آیی هایی ررامیگیرد که برای آرمانهای
دیگر ،هرچند هم که بهتر و بزرگتر باشند بردباری کمتری دارند و اجازه نمیدهند
آرمانهای دیگر به طور خزنده بر ذهنیتی که پیش از ای شکد گررتاه و ساخت
مستقر شده است تاریر گذاشته و آن را دستخوش دگرگونی نماید.
البته ای بسیار خوب است برای کسانی که از لحاظ روحاانی پیشاررته هساتند،
مانند پیران ،یوگیها ،سوامیها ،ولیها ،پیران و حتا مرشدان کامد که باید در یک
دایره و یا عالم معی کار کنند و حلقهی پیاروان خاود را بار اسااس آرماانهاا و
آموزشهایی که در محیط رراگررته میشود آماده سازند .اما در مکان و زمانی که
اواتار باید کار بزرگی را در مقیاس جهانی بارای رقام زدن یاک ناو -شاکورایی و
دگرگونی شدید روحانی در سراسر جهان انجاام دهاد ،دامناه و ابعااد کاار بسایار
گسترده و بر اساس مردم ،مکان و شرایط ،پر از گوناگونی است .گاه کاار اواتاار در
مغایرت و ناسازگای با یکدیگر است ،هرچند که در راستای یک آرماان روحاانی و
هدف بشریت است .هنگام انجام چنی کاری برای تمام جهان ،یک استاد روحانی
و حتا اواتار گرچه به خدا رسیده و دارای دانش و نیروی بیکران است باید تسلیم
نقان ضعف و پیش داوریهای مریدان و پیروان خود شود که میکوشد آناان را از
همان نقان ضعف و پیش داوریها بیرون آورد .استاد باید از ای اشخاص استفاده
281 لردمهر6
کرده تا در کار او برای پیشررت روحانی بشریت کمک کنند .به ای دلید است که
شما ای کار متقاعدسازی از سوی م را بارها بد رهمیده و بد تشخیص میدهید.
همچنی به ای دلید است که باید زندگی و کارم را به طور ریزیکی بار اسااس
قوانی کالبد انسانی (ریزیک تنظیم کنم تا ای وسیله یا ابزار را برای کااری کاه
باید انجام دهم نگهداری کنم و همچنی زندگی و کارم را باید بر اساس سنتهای
اجتماعی و مذهبی و قوانی در جاهای گوناگون و در میان مردم جورواجور تنظیم
کنم .ای به خاطر کاری است که باید برای جهان انجام دهام .وگرناه ،اگار هایچ
وظیفهای برای چهار گوشهی جهان نداشتم برای چه باید دلواپس یکصاد و یاک
نقهه ضعف و پیشداوریهای شما باشم و آنها را تاب آورم و به هزیناهی رناج و
ناراحتی شدید خودم ،ناز شما را بکشم؟ به ای دلید ،م باید با هندوها مانند یک
هندو (براهم و حتا یک نجس ررتار کنم؛ با مسالمان مانناد یاک مسالمان؛ باا
پارسی مانند یک پارسی ،با مسیحی مانند یک مسیحی و غیره .ای به هیچ وجاه
برای اهداف خود م نیست ،بلکه به خاطر وظیفه و کار م است که شما را از بند
مایا رها نموده و بیرون آورم و بدی وسایله شاما را تواناا ساازم کاه پاا رراساوی
تعصبات مذهبی و پیش داوریهای دیگر بگذارید و سرانجام به شتناخت خاودی
حقیقی درون برسید که شما احمقها دارید در چرخهای بایپایاان از زایاشهاا و
مرگها ،آن را در بیرون میجویید .همچنانکه ویواکاناندا به درستی گفتاه اسات،
«آموزگار راستی کسی است که به سهح دانش آموزانش پاایی مایآیاد» .بارای
شما انسانها م باید از بیکرانگیِ روحانیام به ای جهان مادی ررود آیم ،جاایی
که شما در نادانی ،کورماال کورماال در تااریکی در پای خوشاحالی هساتید کاه
نمیتوانید و هرگز نخواهید توانست بدون کمک و دساتگیری شخصای کاه آن را
یارته است و میتواند شما را به سوی آن رهنمون سازد پیدا کنید.
در اینجا روش گری بلند باالی بابا پیرامون ای که چارا کاارش همیشاه بسایار
دشوار است و چارا بایاد باا ناوع معینای از اشاخاص سار و کاار داشاته باشاد و
ویژگیهای خاص انسانی آنان را تاب آورد به پایان رسید.
اشرام میسور 282
دو روز بدون رویداد خاصی سپری شد .در ای میاان ،جماادار ،کااکو و ماورلی،
شامگاه 18آورید برای کمک به اوضاع در میساور از راه رسایدند .در 25آوریاد،
نامه ای از رامجو در ناسیک دریارت شد که ناوال تلعتی به شدت بیمار است .باباا
در اشاره به ناوال چنی گفت« ،او از صمیم دل مرا دوست دارد و از دوران منازل
میم تا کنون دست از دامنم برنداشته است» .آنگاه بابا چنی ارزود« ،م همگاان
را دوست دارم و هیچ کس را دوست ندارم! م به ای میاندیشم که بایاد اکناون
پیش ناوال باشم اما راه دوری است بی میساور و ناسایک و چنای سافر درازی
آسان نیست».
27آورید ،مندلیها پیرامون تاریر متقاباد نیکای و پلیادی بحاث و گفاتوگاو
داشتند و بابا در نتیجه چنی گفت:
همان طور که نیکی الزم است ،پلیدی نیاز الزم اسات ،درسات مانناد مثبات و
منفی .هردو برای ررگشت آگاهی ضروری هستند .اگر بنا باود نیکای در هماهجاا
حکمفرما باشد ،زندگی پایان مییارت! نیکی و پلیدی که باه منتهاا درجاه انجاام
گیرد به شناخت خودی حقیقی میانجامد .برای نمونه ،پلیدی مهلق بدون هایچ
رد پایی از نیکی و یا نیکی مهلق بدون هیچ رد پاایی از پلیادی ،هاردو باه طاور
مساوی دستیابی به هدف که شناخت خودی حقیقی است را رقم میزنند .اگر ای
درست است ،طبیعتا میتوان پرسید ،چرا نیکی بار پلیادی برتاری دارد؟ نیکای و
پلیدی هردو چون هستی ندارند ،برای آنانی که به شناخت خداوند رسیدهاند صفر
است .هردو صفات و شرایط دوگانگی هستند .اماا استادان و اواتارهاا نیکای را بار
پلیدی ترجیح داده و آن را سفارش و پشتیبانی میکنند .ایا تنهاا باه دلیاد آن
است که در واقع از لحاظ روحانی ،نیکی برای رسیدن به هدف آسان است ،هرچند
که ظاهرا از لحاظ مادی ،برعکس است .برای نمونه ،پلیدی ظااهرا آساان ،اماا باه
راستی دشوار است! اما قاعدهی کلی اساسی در زندگی که پیشررت روحانی است؛
یعنی هستی راستی ،در تضاد با پیشررت مادی که تنها ظاهری اسات و حقیقات
ندارد به دست میآید .بنابرای استادان تنها از نیکی پشتیبانی میکنناد کاه باه
283 لردمهر6
راستی برای انسانها آسانتر اسات تاا آن را باه عناوان راه بهتار بارای پیشاررت
حقیقی در سیر زندگی به سوی هدف که شناخت است دنبال کنند .دلیاد دیگار
برای ترجیح دادن و پشتیبانی از نیکی ،آن است که پلیادی گرچاه ظااهرا آساان
است اما هنگام اندیشیدن به کارداری باد و پلیاد و عماال انجاام آن ،همیشاه تاا
اندازهای حسی از «شکنجه» در ذه وجود دارد که ناچار پس از انجاام عماد رخ
میدهد .برای نمونه سکس نامشروع و یا کشتار .ای در حالی است کاه در نیکای
که ظاهرا سخت و دشوار است ،چیزی از ای دست وجود ندارد و ذه دستخوش
شکنجه نمیشود .برعکس ،حسی دایم از نوعی خوشحالی ،نه تنها در اندیشه بلکه
در انجام کار نیک نیز وجود دارد ،هرچند که ظاهرا انجام کار نیک نسبت باه کاار
پلید سختتر است.
گذشته از ای ،دنبال کردن راه و روش انجام کار بد تا آخری درجه ،باه نتیجاه
نمیرسد و تا به آخر دوام نمیآورد .کالبد انسانی هرچند که خشا ،بایتفااوت و
تنومند باشد ،توانایی ایستادگی در برابر غرق شدن در کارهای زشت و باد ،مانناد
شهوت رانی ،نوشیدن مشروبات الکلای و خشانونت تاا آخاری درجاه را نخواهاد
داشت.
یک هفته سپری شد .در 2می ،1936بابا ،گوستاجی و چاانجی باه ویاژه بارای
دیدار از زیارتگاه قدیس بابا بودان از میسور با قهار راهی شدند و باا خاود سایزده
بسته از وساید ضروری مانند ظروف پخت و پز ،اجاق ،رختخواب ،رانوس و لبااس
به همراه داشتند .آنان در نیمروز به آرسیکِرِه رسیدند و پس از عوض کردن قهار،
دو ساعت بعد به کادور رسیدند .آنگاه باا اتوباوس محلای ،سفرشاان را باه ساوی
چیکماگالور ادامه دادند و در یک خانهی دولتی ساکنی گزیدناد .پایش از تارک
میسور ،بابا به چانجی سفارش کرده بود که رانوس و اجاق را با نفت پر نکند اما در
تب و تاب آماده شدن برای سفر ،چانجی رراموش کرد که بنابر هشدار بابا ،آنها را
خالی کند .در سفر با اتوبوس به سوی چیکماگالور ،نفت اجاق به تشک بابا نشات
کرده و آن را خیس کرده بود .در مساررخانهی دولتی ،چانجی هنگاام بااز کاردن
اشرام میسور 284
ننمود .بابا ،گوستاجی و چانجی به خانهی دولتی باالی کوه رسیدند و آماده شدند
که در آنجا سکنی گزینند .از آنجایی که مشکد آب وجود داشات ،ماردی را پیادا
کردند که روزانه کوزههای بزرگ آب را پر کرده و برایشان بیاورد .در ای میان ،بابا
خودش یک خوراک سیب زمینی و مقداری نان چاپاتی درست کرد .پس از صرف
ناهار ،بابا برای یک ساعت از 2:45تا 3:45بعاد از ظهار در آن منازل در خلاوت
نشست .او چانجی و گوستاجی را در راصلهای به نگهبانی گماشت؛ با ایا دساتور
که به هیچ کس اجازه داده نشود به سوی منزل بیاید .اما در حالی که بابا مشغول
کار درونیاش بود ،آنان دیدند که مردی را که برای آوردن آب استخدام کردهاناد،
کوزهی آب به باالی کوه میآورد .از آنجایی که چانجی نمیتوانست داد بزند و مرد
را از نزدیک شدن بازایستاند زیرا که مزاحم کار بابا میشد ،با اشارهی دست شروع
کرد به آن مرد هشدار دهد که نزدیک نشاود .اماا آن مارد نمایتوانسات منظاور
چانجی را بفهمد ،بنابرای چانجی آهسته نزدیک او ررت و به آن مرد گفت کوزهی
آب را زمی بگذارد و راهی شاود .چاانجی کاوزهی سانگی آب را برداشات و باه
سختی و آهسته به سوی منزل گام برداشت .آنگاه صدای کف زدن باباا را شانید،
چانجی با تالش رراوان و عجله خود را به باالی کوه رساند .هنگامی که باه منازل
رسید ،بابا ناخشودی خود را نشان داد و گفت« ،م داشتم با صدای دسات ،تاو را
ررامیخواندم و تو اکنون میایی»؟
چانجی خسته و کورته و نفس زنان به خاطر باال ررت از کوه ،در تالشی بیهاوده
برای توضیح دادن ،تنها توانست بگوید« ،با...با» .باباا باا لبخناد پرساید« ،چیازی
شده»؟ اما چانجی یارای حرف زدن نداشت .سرانجام پس از آنکه نفس کشیدنش
به حالت عادی بازگشت توانست توضیح دهد چه رخ داده است.
روز بعد ،در 4می ،بابا ،چانجی و گوستاجی از کوه بودان پاایی آمدناد و راهای
چیکماگالور شدند و پس از سپری کردن یک شب در آنجا ،روز بعد به سوی بِلور
حرکت کردند .در بِلور نیز بابا برای کارش در جایی ساکت و آرام در خلوت نشست
و در 6می ،راهی شهرستان حس شد و در اینجا نیز مدتی گوشهی خلوت گزید.
اشرام میسور 286
بابا ،نشسته بین مهن دارگه و جمادار .ایستاده :از چپ :ویشنو ،زال ،کالهماما ،چانجی ،چاگان ،گوستاجی،
توکارام و مورلی کاله .میسور 1936 -
در 7می ،بابا پس از تور 5روزهی پار تکااپو از کاار در خلاوت ،از حسا راهای
میسور شد .بابا پس از سفر به شمال به میسور ،در ظرف چند روز بر آن شاد کاه
ستاد اشرام خود را منتقد کند .بابا در نشست و گفتوگوی باا منادلیهاای مارد
پیرامون ای که اشرام در میسور بنیان گذاشته شود یا نه ،خااطر نشاان کارد کاه
اکنون ترجیح میدهد به راهوری جا به جا شود؛ مکانی روستایی و جنگلی در 45
کیلومتری مهرآباد .بابا بیان نمود« ،از آنجایی که راهوری مابی مهرآباد و ناسایک
قرار دارد ،به راحتی میتوانم به هریک از دو مکان بروم .بانوان مندلی با برخای از
مردان راهی مهرآباد میشوند و بقیهی مردان در ناسایک خواهناد ماناد .کلباهی
کوچکی در راهوری برای م باید ساخته شود» .بابا کار سااخت یاک کلباه بارای
خودش و یک کلبه برای مندلیها را به کالهماما واگذار نمود و به داکه دستور داد
287 لردمهر6
قهعه زمینی برای ای منظور خریداری کند .در 13می ،بابا به همراهی کالهماماا
از میسور راهی ناسیک شد و از آنجا به ناسیک ررت .زمینی در نقههای سااکت و
آرام برای برقرای اشرام برگزیده شده باود و آن را بارای 5ساال از یاک ماارواری
اجاره نمودند و تمام مبلغ اجاره به صاحب زمی پرداخت شد .آنگاه بابا به کالهماما
دستوراتی پیرامون ساخت کلبهها داد .بابا و مردان مندلی پس از اقامتی کوتااه در
مهرآباد ،در 22می به میسور بازگشتند .با در نظر گررت تمام سختیهایی که بابا
به تازگی داشته بود ،زال برادر بابا و چانجی ،در 24می تالش کردند بابا را راضای
کنند که بعد از ظهر یکشنبه برای سرگرمی به سینما برود .بابا به خاطر مشاکالت
و وضعیت ناجور حکمررما پیرامون اشرام در میسور ،تمایلی چندان برای ررت باه
هیچ سینمایی را نداشت .اما زال و چانجی مصمم بودند که بابا باید اندکی تفاریح
داشته باشد و سرانجام بابا پذیررت.
اما «مایای میسوری» هنوز در حال کار بود زیرا که برق شهر ررته و بنا بود ریلم
ساعت 4بعد از ظهر شروع شود .اما پس از صبر کردن تا 5:30بعد از ظهر ،بابا بر
آن شد به اشرام برگردد .آنها بعدا دریارتند که درست چند دقیقه پاس از راهای
شدنشان ،برق آمده و ریلم شروع شده بود .تندرستی باباا هناوز بهباود نیارتاه و
حساس بود و در مسیر بازگشت به مهرآباد ،راننده که ناامش توکاا باود سار پایچ
درست دقت نکرد و وارد دو چاله شد که وضعیت حساس بابا را بدتر کرد .پاس از
4ماه اقامت در میسور ،بابا دست به یک تغییر مکاان دائمای زد و اشارام آنجاا را
منحد نمود .بابا به همراهی مردان و بانوان مندلی در 30می ،باا قهاار میساور را
ترک کردند و بامداد روز بعد به پونا رسیدند .بابا و بانوان منادلی بعاد از ظهار باا
اتوبوس راهی مهرآباد شدند.
مهرآباد و راهوری 288
مهرآباد و راهوری
بابا در درازای دیدارش از مهرآباد؛ او از میسور آمده است .می 1936 ،15
پس از آنکه بانوان مندلی دوباره روی تپهی مهرآباد اسکان گررتند ،بابا در اواید
ژوئ خواهرش مانی را تا بمب ی همراهی کرد تا گوش او درست درماان شاود .در
ای بازهی زمانی ،شیری مای در بمب ی با بهرام و پری زندگی مایکارد .بناا باود
مانی دو هفته با خانواده بماند و هرگاه الزم شد پانسامان روی گوشاش را عاوض
کند .زال در بمب ی ماند تا مراقب مانی باشد و او را باه دکتار ببارد .ناام مجتماع
ساختمانی که شیری و بهرام و پری در بمب ای در آن زنادگی مایکردناد ،باانو
مانشِ بود .آنان برای شش ماه در سال در آن مجتمع ،و شش ماه دیگر را منزلای
در نقههی دیگری در بمب ی زندگی میکردناد .آن منازل بازرگ باود و شایری
کلبهای در پشت حیان منزل اجاره کرد .ای منزل در خیابان اصلی محلهی دادار
289 لردمهر6
پس از بازگشت به مهرآباد ،بابا به طور منظم شروع کرد به سفر بای راهاوری و
ناسیک و بمب ی .او برای دیدن ماانی باه بمب ای مایررات کاه ررصاتی را بارای
پیروانش پیش میآورد تاا بتوانناد او را ببینناد .باباا در منازل ناوروزجی اقامات
میکرد و مردم برای دارشان او به آنجا میآمدند .گرچه خانوادهی داداچاانجی باه
بابا نزدیک شده بودند اما هنگامی که بابا به دیدارشان میآمد یک چیز بچاههاا را
آزار میداد .از آنجایی که باچامای تنها زمانی به آنان غذا میداد که ابتدا غذای بابا
را میکشید ،بچهها شکایت داشتند که در درازای دیدار بابا ،آناان رناج مایبرناد.
اساسا به دلید آنکه سر وقت به آنان غذا نمیرسید و گرسنه میماندند .باچاماای
تهدید کرد که میرود و به بابا میگوید تا دیگر به منزلشان نیاید .اما بچهها به او
التماس کردند که ای کار را نکند زیرا هرگاه که بابا میآمد ،دوست داشتند باا او
بازی کنند .در یک بازه زمانی ،آنان پیشنهاد کردند چون بابا مردی بسیار خاوب و
شاد است ،بهتر خواهد بود اگر بابا نزد آنان بماند.
گاه بابا سرزده و بدون دعوت قبلای از خاانوادهی داداچاانجی دیادن مایکارد و
باچامای با مهربانی به بابا و مندلیهایی که او را همراهی میکردند اسکان مایداد
و خدمت میکرد .او بانوی جالبی بود و تنها برای خشنود سااخت همیشاگی باباا
زندگی میکرد.
در ای بازه زمانی ،غنی منصف که با خانوادهاش در لوناوال زندگی میکرد در دام
یک کالهبردار ارتاده و مقداری زمی با بیپروایی و با رریبکاری از او گررته شده
و مرد شیاد کشته شده بود .غنی هنگامی که به درو متهم باه ایا کشاتار شاد
چنان ارسرده شدکه تصمیم باه خودکشای گررات .در شاامگاه 3ژوئا ،غنای از
نوشیدن مشروب سیاه مست شد و به تنهایی به دریاچهی والوان ررت اماا زماانی
که به آنجا رسید سرگیجه گررت و روی زمی نشست و شروع کرد به اندیشایدن
به زندگیاش .او بیزار از تنگنا و بیچارگی که با آن دسات و پنجاه نارم مایکارد
شروع کرد به دشنام دادن به سه استاد روحانی که میشناخت؛ حضرت بابا جان،
اوپاسنی ماهاراج و مهربابا .او با جگرسوختگی رحش میداد« ،مهربابا چه رایادهای
مهرآباد و راهوری 292
ای که م اینجا هستم! آیا م رنج نمیبرم و آن را تاب نمیآورم؟ کساانی کاه از
آن م هستند باید آمادهی رنج بردن باشند» .دینا منظور بابا را رهمید.
دیرتر در آن روز دکتر دشموک همراه با همسرش ایندوماتی و دخترشان که تازه
تولد شده بود به نام سَنجیوانتی ،از ناگپور آمدند؛ دشموک از دیادن باباا پاس از
یک سال بسیار دلشاد گردید .روز بعد ،زمانی که دشموک با بابا دیدار نمود ،بابا به
او سفارش کرد« ،در دنیا بمان اما از آنِ دنیا نباش .زن تاو زیباا و تحصاید کارده
است و بچهی تو هم زیباست؛ تو خوش اقبالی که چنای همسار و بچاهای داری.
هردوی شما میتوانید در راستای کار م بسیار زیااد رعالیات کنیاد و اگار شاما
چنی کنید ،از آنِ ای دنیا نخواهید بود .پس از دو روز ،بابا در سپیدهدم 24ژوئ
به همراهی چانجی ،پندو و رامجو از ناسایک راهای بمب ای شاد .در آنجاا باباا باا
مادرش شیری و همچنی بهرام و مانی و خورشاید بازرگ و چناد تا دیگار از
دوستدارانش در بمب ی دیدار نمود .بابا در 26ژوئ به همراهی پنادو باه ناسایک
بازگشت و روز بعد از راهوری دیدن کرد و 28ژوئ به مهرآباد بازگشت.
اال سفیدی باه ناام چامپاا باه مهرآبااد
آورده شده بود تا بابا سوار آن شاود .در 8
ژوئیه بابا برای نخستی بار سوار آن شاد.
دکتر غنی به ویژه از لوناوال ررخوانده شده
بود تا رقاط ارساار اال را نگااه دارد .ایا
تنها به خاطر سرگرمی منادلیهاا باود تاا
ررصتی برای شادی آنان رراهم آورد.
گوستاجی سوارکاری را دوسات داشات؛
روزی بابا باه او دساتور داد ساوار آن اال
شود .به محض سوار شدن گوستاجی ،اال
از چپ :خدمتکار ،خورشید ،بابا ،مهرا و ناجا
به جای جلو ررت ،شروع به عقاب ررات
کرد! گوستاجی هرچه در توان داشت را به کار گررت تا اال رو به جلو گام بردارد
295 لردمهر6
وسیلهی نیروی تخید آرریده میشاوند .چارا هفات رناگ؟ زماانی کاه نخساتی
برخورد و حادره بی انرژی و آسمانها ( فضا رخ داد؛ یعنی بی پِران و اکتاش.
جرقهای آرریده شد؛ یک دایره با هفت رنگ .همه یکچنی جرقههای هفت رنگ
دارند .هیچکس نمیداند که در آغاز ،حتا پیش از الکترون ،یک شاکد وجاود دارد
اما چه نامی باید بر آن گذاشت! برخورد انرژی هنگام ورود به فضا ،ایا نخساتی
شکد را آررید.
در ای میان ،کالهماما به ویژه کار ساخت اشرام در راهوری را بنابر دستور بابا در
پیش گررته بود و بابا گاه برای راهنمایی در ساخت از محد دیدن میکرد .باباا در
11ژوئیه به همراهی ،چانجی ،سدو ،مِهلو و ادی ساینیاور از ناسایک دوبااره باه
بمب ی ررت و از دوستداران نزدیکش ،پلیدر و ساواک کوتوال دیادن کارد .پیارو
دستور بابا ،پلیدر مدت زمانی را در خلوت در غاار پنجگاانی و غااری در کاوه اَباو
سپری کرده و سپس یک سفر زیارتی به بنارس و ریشیکش در هیمالیا را در پیش
گررته بود .پس از پشت سر گذاشت سفری دراز ،پلیدر به بمب ی بازگشته ،جاایی
که بنا بود پس از ماهها برای نخستی بار با بابا دیدار نماید .بابا از پلیدر و سااواک
کوتوال خواست هردو به جستوجوی مستان الهی و اشخاص دیواناه بپردازناد و
آنان را به اشرام راهوری بیاورند؛ جایی که بابا قصد داشت با آنان کار کند .در یک
بازه زمانی ،بابا یک انبه به ساواک داد که بخاورد .نارگس همسار سااواک انتظاار
داشت که او نیز مقداری از انبه را بخورد اما بابا به ساواک خاطر نشان ساخت کاه
تمام میوه را بخورد و آن را با کسی قسمت نکند .نرگس در شگفت بود کاه چارا،
اما یک سال بعد هنگامی که پسرشان به نام ادی چشم به جهان گشود ،یادش باه
پراسادی که استاد به شوهرش داد ارتاد و رهمید که آن به منظور ای بوده اسات
که شوهرش بتواند پسری را بنیاد گذارد .پس از ترک بمب ی ،بابا در 15ژوئیاه از
راه ناسیک به مهرآباد آمد و برای دو هفته در آنجا ماند و تدارک جا به جا شدن به
راهوری را دید .از 29ژوئیه ،بابا برای رسیدگی به کاار سااخت و سااز هارروز باه
راهوری میررت .بابا همچنی برای تهیه و تدارک مکاانی بارای اقامات ماردان و
297 لردمهر6
بانوان غربی که قصد داشت آنان به هند ررا بخواند ،پیوسته به ناسیک سر مایزد.
در ای بازه زمانی ،سروش و همسرش ویلو برای دیدن بابا به مهرآباد آمدند .آناان
هردو از تبار ایرانی بودند و سروش با اجازهی بابا با ویلو ازدواج کارده باود .گرچاه
ویلو به خداییت بابا ایمان نداشت اما بابا او را دوست داشت و به طور خصوصی به
سروش اطمینان داده بود که او سرانجام بابا را دوست خواهد داشت .آنان نزدیاک
به ده سال بود که ازدواج کرده بودند اما هنوز هیچ ررزندی نداشتند .در ای زمان
که آنان به مهرآباد آمده بودند بابا با مندلیها نشسته بود و به طاور اساتثنایی در
چنان حال و هوای بسیار خوبی قرار داشت که گفت به تک تک ماردان هدیاهای
خواهد داد .بابا به یکی از آنان یک دستمال ساده داد؛ به پادری یک موتور سیکلت
و به رستم یک اسب داد .آنگاه بابا ،رو به سروش کرد و با اشاره گفت« ،م به شما
نیز یک هدیه دادهام» .در ای زمان ،ویلو نمیدانست که باردار است اما خیلی زود
پسری به دنیا آورد .پس از آن ،آنان صاحب دو دختر شدند .با ای وجود ویلو هنوز
به بابا ایمان نداشت .گرچه ویلو سروش را همراهی میکرد و به دیدن بابا میآمد و
او را به عنوان استاد احترام میگذاشت اما به خاطر سادگیاش ،گمان میکرد که
رویدادها به بابا هیچ ربهی ندارد و کارها به طور طبیعی رخ میدهناد .اماا باازهم
سروش پیوسته به او تاکید میکرد آنها به راستی با لهف بابا رخ میدهند.
در ماه اوت ،1936اشرام راهوری به طور رسامی بااز شاد و نخساتی دساته از
مستان الهی و دیوانهها به آنجا آورده شدند .ایا مرحلاهی بسایار مهمای از کاار
مهربابا با دیوانهها و مستان الهی را رقم زد و برای سالیان دراز ،زمان بسیار زیادی
از وقت او را گررت .راهوری یاک شاهر کوچاک روساتایی اسات کاه در جاادهی
احمدنگر به ناسیک قرار گررته است و مکانی راحت و مناسب برای بابا بود زیرا که
قرارگاه دایمی بابا در مهرآباد باقی مانده بود .ای شهر کوچک در نزدیکای سااحد
شاخه رود گاداوری قرار داشات و بارنادگی راراوان آن را باه یاک جنگاد بازرگ
درآورده بود .اشرام در یک با پرتقال در میان درختان بزرگ انبه بنا شاده باود و
رضایی دلچسب را برای یک چنی کاری راراهم مایآورد .پاس از جاا ارتاادن در
مهرآباد و راهوری 298
راهوری ،بیدول به وظیفهی آشپزی برای ساکنی اشرام و چند ت از مندلیها که
آنجا زندگی میکردند گماشته شد .بیدول همچنی وظیفه داشت تا از دیوانههاا و
مستان الهی مراقبت کند .پلیدر و رائوصاحب به عنوان سرپرست برگزیاده شادند.
پلیدر ،کاکا باریا ،ساواک کاتوال و هومی ایرانی دستور گررتند که به ایا ساو و
آن سو سفر کرده و دیوانهها و مستان الهی جاهای گوناگون را به اشرام بیاورند.
در ای زمان ،داکه یک وکید دادگستری بود و در راهوری کار میکرد؛ او نیز در
اشرام سکنی گزید و وظیفهی مدیریت درتر اشرام به عهدهی او گذاشته شد .بعادا
یک درمانگاه که دکتر نیلو آن را میگرداند در راهاوری بااز شاد و زال بارادر باباا
دستیار او گردید .خبر درمان پزشکی رایگان در یک منهقهی دوردست روساتایی
خیلی زود پخش شد و روزانه صدها ت بیمار پنهان در وحشیتری جاهای کشور
به آنجا آمدند .نیلو و زال از بام تا شام مشغول رسایدگی باه بیماارانی شادند کاه
بسیاری از آنان پیش از ای ،هرگز دکتر ندیده بودند .زال ،ارزون بر رسایدگی باه
درمانگاه ،درتر اشرام را نیز در نبود داکه اداره میکرد.
گوستاجی و غنی منصف نیز در اشرام سکنی داشتند و بااقی ماردان منادلی در
برگیرندهی چاگان ،کالهماما ،کالینگاد ،پادری ،پنادو ،سایدو و ویشانو در مهرآبااد
باقی ماندند .ای در حالی است که بانوان مندلی روی تپهی مهرآباد به طور نیماه
خلوت سکنی گزیدند .در درازای سه ماه بعد؛ تا اکتبر ،باباا در یاک کلباهی یاک
خوابهی کوچک که در راهوری برای او ساخته شده بود سکنی گزید .اشرام اساساا
برای ارراد دیوانهی عادی و یا مردان ساادهی عقاب ارتاادهی ذهنای باود کاه در
روستاها و مناطق اطراف راهوری پیدا میشدند .ای در حالی است کاه چناد تا
دیوانهی خدا و مست الهی واقعی نیز در اشرام وجود داشتند اما بیشتر ماردان در
آنجا یا روان پریشیهای جورواجور بودند و یا آسیبدیدگی ذهنای داشاتند و باه
هیچوجه روحانی نبودند .ساکنی ،آزادی تماام داشاتند جاز آنکاه باه بیارون از
محدودهی پهناور اشرام قدم بگذارند.
299 لردمهر6
بابا در حال حمام کردن یکی از دیوانهها و یا مستان است .بیدول با فراهم نمودن صابون و آب
گرم کمک میکند .شماری از این دیوانه ها و مستان برای سالیان دراز حمام نکرده بودند.
اینک ،شخصی که مست الهی است ،همان احساسی را دارد که آدم مسات از آن
لذت میبرد و نسبت به میزان مستی درونیاش ،دلواپس هیچ کاس و هایچ چیاز
نیست .اما تفاوت بسیار زیاد در اینجاست که مستیِ مست الهی پایادار و پیوساته
است و هرچند که ممک است ارزایش یابد اما هرگز نمیتواند کاهش یابد و هایچ
واکنش ذهنی و بدنی زیان آوری ندارد .آن یک حالت مستی درونایِ همیشاگی و
ناب است .آررینش سرشار از مسرت است و مست الهی از ای مسرت لذت میبرد
و بدان وسیله به میزان تقریبا بیحد و مرزی مست میگردد و واقعا خراب میشود
و مجذوب میگردد و بدان وسیله باعث میشود جهان پیرامون او ناپدید گردد .باا
جذب شدن در خداوند ،یک چنی شخصی پیوسته مجذوب اندیشیدن به خداوند
است و با آن ،آذرخشی از عشق پاک میآید که او را در مستی الهی جلوتر برده و
بیشتر خراب میسازد.
در یک ررصت دیگر مناسب ،بابا بیشتر روش گری نمود:
303 لردمهر6
پون جیا در حال رقصیدن در پیشگاه بابا .محمد مست به تماشا نشسته است .مرد ناشناس .بابو در
حال نواختن هارمونیوم ،راهوری 1936
ای مرحله اهمیت ویژهای داشت و شکوه کار مهربابا با دیوانهها و مستان در ای
دوره ،برای همیشه سرچشمهی الهام بخشیدن به بشریت خواهد گردید.
دوران به تماشای آدمهای مستی نشست که در مستی خود میچرخیدند و با
محبوب الهی خود تفریح و بازی میکردند ،و دید که استاد الهی تک تک
خواستههایشان را برآورده میسازد.
چه بازی بیهمتایی از شراب! چه لیالیی (بازی الهی ! مستان از بازی الهی
بیخبر و غرق در مستیِ خود بودند و ساقی به آنان بیشتر و بیشتر باده میداد تا
آنان را از جهان ،سراسر بیخبر و بیهوش گرداند ،تا روزی آماده شوند که به طور
تمام و کمال از حقیقت آگاه و هشیار گردند.
دوران چنی اندیشید« ،مستان ،چه روان -آشفتگی دارند؛ نه آگاهی از بدن و
نه از جهان؛ اما هنوز از رنج یکی شدن با محبوب الهی آگاه هستند».
305 لردمهر6
بابا ریش خود را هنگام کار با مستان الهی در راهوری نتراشیده است .اکتبر 1936
در نیمهی اوت ،1936بابا یک سند رسمی را برای تامی خرج زندگی مندلیهاا
در راهوری امضا کرد و بدی ترتیاب تراساتِ خارج زنادگیِ «مهار -منادلیهاا»
پایهگذاری گردید .سپس یک هی ت امنای تراست برای ادارهی اشرامهای ناسیک،
راهوری و مهرآباد و رسیدگی به آنها و اطمینان یارت از تامی خرج زندگی ارراد
و خانوادههایی که به مهربابا وابسته بودند برگماشته شد .در ابتدا ،هدف از تاسیس
تراست ،5آزاد نمودن مهربابا از رسیدگی به جزئیات اماور روزاناهی اشارام باود تاا
بتواند بر کار خود با دیوانهها و مستان الهی در راهوری تمرکز کند .اما باباا باازهم
نظارتی تنگاتنگ بر تمامی رعالیتها نگاه داشت و هرگاه الزم بود شخصا مداخلاه
میکرد .هشت ت تراستی اصلی وجود داشت :ادی سینیاور ،کاکاا باریاا ،پاادری،
سفر به اروپا از راه بغداد و استانبول 308
پندو ،رامجو ،سروش ،ویشنو و نورینا .ادی رئیس هی ت امناا باود .پنادو و نوریناا
معاونها و ویشنو دبیر بود .قرار شد ،تراستیهاا در هفتاهی اول هرمااه ،نشساتی
داشته باشند و نخستی نشست آنان یکشنبه 16اوت در راهوری برگزار گردید.
از سپتامبر ،بابا هر چهارشنبه به ناسیک میررت تا اطمینان یابد کاه کاارِ آمااده
شدن برای ورود غربیهاا ،خاوب پایش مایرود .آنگااه باباا شابهاا باه راهاوری
بازمیگشت .بابا پنج شنبهها برای دیدن بانوان مندلی به مهرآبااد مایررات و بااز
شامگاهان به راهوری برمیگشت 10 .سپتامبر ،بابا پیرامون دعوت کردن غربیهاا
به ناسیک ،با تمام تراستیهاا نشساتی در مهرآبااد ترتیاب داد .بحاث و مشااجره
دربارهی ای که چه گونه غذایی سرو شود در گررت و سرانجام تصمیم گررته شاد
تنها غذای گیاهی سرو شود .برای اسکان غربیها ،بابا به ناسیک ررت و به رستم و
ررینی دربارهی جزئیات ای کار و موضوعات دیگر دستوراتی داد .یاک سااختمان
دیگر برای اسکان مردان و زنان غربی در ملک رستم در دست ساخت بود .پاس از
رسیدگی به ای موضوع ،بابا برنامهریزی برای سفر به انگلستان را آغاز نمود .زمان
سفر تایی گردید و در 20اکتبر ،1936بابا به همراهی کاکاا باریاا و چاانجی باا
قهار کایتاوار مید ،راهی بمب ی شاد تاا از آنجاا رهساپار کراچای گاردد .پاس از
رسیدن به کراچی در 22اکتبر ،بابا با پیالمای و خانوادهاش و همچنی با خالاهی
خود بانوماسی و خانوادهاش دیدار نمود .پس از دو روز بابا در 24اکتبر به همراهی
مندلیها با خط هواپیمایی امپریال هادریان کراچی را ترک کرد که نهمای سافر
خارجی بابا را رقم زد .نخستی سفر هوایی بی المللی بابا ،بارای کاکاا و چاانجی
رنج آور از کار درآمد؛ آنان از سر درد و استفرا در درازای پرواز رنج بردند.
بابا و مندلیها پس از ورود به بغداد عراق در غروب یکشنبه 25اکتبار در هتلای
اسکان گررتند و روز بعد در بغداد گشت زدند .در 27اکتبر ،بابا از آرامگاه حضرت
غدیر جالنی که در زمان خود یک قهب بود دیدن کارد و بارای مادت زماانی در
آرمگاه او ماند .ای در حالی است که بابا پیرامون کار خود هیچ روش گری ننمود.
در ایستگاه قهار بغداد ،به آنان خبر رسید که یک شکستگی در خاط راه آها در
309 لردمهر6
مرز ترکیه ایجاد شده است و هیچ اطالع دقیق و روشنی نیز وجود نداشت که چه
زمانی خط راه آه تعمیر شده و سفر امکانپذیر خواهاد باود .خبار در ابتادا آزار
دهنده بود زیرا که بابا قصد داشت با قهار از بغداد به انگلستان سفر کند.
خیلی زود ،بابا بسیار ناخوش گردید؛ چشمان او پف کرد و دردی شدید در دندان
آسیاب داشت .بابا با وجود بیمااریاش ،دیرتار در آن روز ترتیبای داد کاه مقادار
زیادی غذای پخته شده خریداری شود و به 100ت از رقیران و چالقهای شاهر
با دستهای خود خوراک داد .بابا در یک بازهی زمانی به طاور اسارارآمیزی بیاان
نمود« ،با آمدنم به اینجا ،حلقهی پیوند با راهوری گسساته شاد و بارای برقاراری
دوبارهی ای ارتبان ،م به ای رقیران بیچاره غذا میدهم» .بابا پیش از آغاز سفر،
خواستهی خود را برای خوراک دادن و در صورت امکان ،حمام کاردن شاماری از
رقیران و چالقها در بغداد بیان نموده بود .اینک به خاطر شکساتگی در خاط راه
آه توانست ای کار را با بیچارگان و چالقها انجام دهد.
در آخر روز وضعیت تندرستی بابا چنان بد شد که بیان نماود در اندیشاهی لغاو
سفر برنامهریزی شدهی خود به انگلستان ،و ررا خواندن کیتی از لندن است تا باه
او دستوراتی برای دوستدارانش در آنجا بدهد .تلگرافهایی با گروه غربایهاا رد و
بدل شد اما بابا آن اندیشه را رها کرد و بر آن شد که راهی لندن شود هرچند کاه
اقامت او به طور جدی کاهش یارته و تنها به سه روز میرسید .بابا ساعت 9شاب
28اکتبر با قهار تارِس اکسپرس ،بغداد را ترک کرد .سپس از کرکوک با تاکسای
راهی موسد شد و از آنجا با قهار به تلکوتچک سفر کرد .در درازای سفر ،چاانجی
با صدای بلند از روی دساتناویس کتااب استتاد کامتل نوشاتهی چاارلز پاردام
میخواند .آنان همچنی پیرامون برنامهی زمانی بابا در لندن گفتوگو کردند.
بابا روزی یکبار غذای پنیر و کره میخورد و روش است که تندرستیاش رو به
بدتر شدن میررت .بابا شکایت داشت دندان آسیاباش بسیار دردنااک و رناجآور
است .در گذر از ترکیه ،قهار در قونیه توقف نمود .در چند کیلومتری ایساتگاه راه
آه ،آرامگاه موالنا رومی یکی از شاعران مورد عالقهی بابا قرار دارد .قونیه مکانی
سفر به اروپا از راه بغداد و استانبول 310
مقدس برای صوریان است زیرا که رومی در آنجا ساکنی گزیاده باوده و منزلگااه
درویشان چرخندهی در حال رقص سما است .گرچه بابا از آرامگااه رومای دیادن
نکرد اما بیتردید گذر نمودن او به راصالهی بسایار نزدیاک از آن ،دارای اهمیات
است .ساعت 9:45شب 31اکتبر ،پس از رسیدن به استامبد بابا و منادلیهاا باا
قهار اورینت اکسپرس راهی پاریس شدند و 3ناوامبر باه آنجاا رسایدند .پاس از
استراحتی کوتاه ،آنان پاریس را با قهار ترک کردند و روز بعد به لندن رسایدند و
یکبار دیگر در هایجیا هااوس ساکنی گزیدناد .در لنادن باباا گفاتوگاوهاایی
خصوصی با کیتی دیوی و خالهاش می ،مینتا تولیدانو ،مارگارت کراساک ،میباد
رایان ،دلیا دلیون ،کریستی مک ناگتون ،وید و مری باکِت ،تام شارپلی ،کاوینتِ
تاد و چارلز پردام داشت .بابا به طور خصوصی نیز با دوستداران امریکایاش که به
لندن آمده بودند ،در برگیرندهی :نورینا ماتچابلی ،الیزابت پاترسون ،ناانی و روآناو
گیلی ،و مالکوم و جی شِالش دیدار نمود .گرچه جان بَس ،کِنِات راس و ایادیت
دورو نیز با بابا دیدار نمودند اما او اجازه نداد آنان به هند بیایند و در عوض دستور
داد به امریکا برگردند .اما بابا برای بقیهی دوستداران غربیاش پیرامون اقامت آتی
آنان در استراحتگاه مهر در ناسیک باه طاور مفصاد روشا گاری نماود و تااریخ
سفرشان به هند را یک ماه بعد ،در دسامبر تعیی کرد.
پس از آنکه گفتوگوها پایان یارت ،بابا و گروه به ساینما ررتناد و رایلم آقاای
دیدز به شهر میرود ،با بازیگری گری کوپر را دیدند .بابا ریلم را درخاور ساتایش
دانست و بیان نمود آن نمونهی بارزی است از ای که چگونه ریلم میتواناد تولیاد
شود و برای پیشررت آگاهی بشریت مورد استفاده قرار گیرد و هامزماان سارگرم
کننده باشد .بابا در سفر کوتاهش به لندن ،دقیقا پیرامون همی موضاوع باا یاک
امریکایی به نام الکساندر مارکی که برای نخستی بار با او دیدار نمود ،به بحاث و
گفتوگو نشست« .زَندِر» مارکی یک نویسندهی زبردست و کارگردان ت اتر و ریلم
بود .گرچه با شمار زیادی از ریلمنامهنویساان بارای کاار روی پاروژهی رایلم باباا
تماس گررته شده بود اما زمانی که نورینا و الیزابت پس از دیدارشان با مارکی در
311 لردمهر6
نیویورک نام او را برای بابا تلگراف کردند ،بابا در پاسخ چنی تلگراف زد« ،ماارکی
شخص مورد نظر است» .بنابرای جستوجو برای نویسندگان دیگر پایان یارات ،و
بابا کارکردن مارکی روی موضوع ریلم را پاذیررت .ماارکی روی سااخت اقتبااس
ریلم «ای مرد دیوید» نوشتهی کارل رولمولر کار میکرد که خالصهی داستان را
مرسدس دِکاستا نوشته بود.
شرایط عجیبی پیش از دیدار بابا و مارکی وجود داشت؛ گرچه مارکی در ناوامبر
1936برای سرپرستی تولید یک ریلم هالیوودی به لندن دعوت شده باود اماا در
آن زمان ،انجام آن غیر ممک به نظر می رسید زیرا که درگیر کار در امریکا باود.
اما شرایط طوری رقم خوردند که او ناگهان خود را آزاد یارت که کاار در لنادن را
بپذیرد و چند روز بعد راهی شد .با ای وجود ،پروژهی هالیوود به طور اسرارآمیزی
بهم خورد .تنها ،زمانی که مارکی پیام دریارت کرد کاه مهرباباا در لنادن اسات و
میخواهد او را ببیند ،به شرایهی که ناگهان در زندگی برایش ایجااد شاده و او را
به لندن آورده بود پی برد .هنگامی که مارکی در هایجیا هاوس با بابا دیدار نمود،
احساس کرد که یک بچهی سردرگم است و سرگشته از ای که چگونه ررتار کند،
چه کار کند و چه بگوید .زمانی که او به اتاق بابا راهنمایی شد ،ماارکی باه زباان
خودش گفت « ،خود را در پیشگاه یک تجسم عالی از پاکی در کالبد انسانی یارتم
که هرگز ندیده بودم .م سرانجام میدانستم و تجربه میکردم که با آن یکتتایی
که در جستوجویاش بودم دیدار کردم».
در درازای دو سفر آخر استاد روحانی به اروپا باه نظار مایرساید کاه او مانناد
گذشته عالقهای به دیدار با ارراد جدیاد نادارد .کیتای دیوی و چناد تا دیگار
همیشه مشتاق بودند که اشخاص جدیدی را به بابا معرری کنند .کیتی حتا از آنان
میخواست که در اتومبید و یا سینما کنار بابا بنشینند؛ ای در حالی است که بابا
مخالفت میکرد .بابا برای تصحیح وضعیت و همچنی اطمینان بخشیدن به کیتی
پیرامون اهمیت کار خود ،یکبار به او گفت« ،در زمان مناسب و زماانی کاه ما
میخواهم ،تمام جهانیان را به سوی خاود خاواهم کشاید» .باباا در یاک ررصات
سفر به اروپا از راه بغداد و استانبول 312
مناسب برای نوشیدن چای به آپارتمان یکی از ارراد در گروه غربیها ررت .پس از
مدتی ،چهرهی بابا حالت اندوه و جدی به خود گررت انگار که درد و رنج شدیدی
میبرد .پس از آرام شدن رضا ،بابا چنی روش گری نمود« ،اگر میدانستید ماردم
اسپانیا در ای لحظه چه رنج و غذابی را پشت سر میگذارند ،میتوانستید درد مرا
بفهمید» .در آن زمان ،آتش جنگ داخلی در اسپانیا زبانه میکشید.
بابا پیش از آمدن به اروپا بدون آن که کسی پی ببارد باه شخصای کاه کتااب6
گردید و بنا شد بر اساس آن برنامهریزی کند .آن شب ،بابا و گروه را با اتومبید در
سفری نیم ساعته به بیرون شهر پاریس بردناد تاا در منازل ویالیای بازرگ گاناا
والسکا ،یک مدل ررانسویِ دوست رروتمند نورینا ،که بابا را پیشتر ندیده بود شب
را سپری کنند .آن منزل بسیار باشکوه بود و محوطه و باغچههای زیبایی داشات.
پس از صرف یک شام شاهانه ،بابا را به اتاقش راهنمایی کردند .در آن شاب سارد
زمستانی ،به خاطر اشتباهی که از روی بیرکاری رخ داده باود ،اتااق باباا را گارم
نکرده بودند و بابا تقریبا تا صبح از سرما یخ زد و نتوانست بخوابد .بابا بعدا نورینا را
کنار کشید و به تلخی به او شکایت نمود .بامدادان ،پیش از آنکه راهی شوند ،گانا
والسکا خانه را به آنان نشان داد و آنان تمام گنجینههای هناری او را ساتودند و
وقتی به یک نقاشی رنگ روغ چهره رسیدند ،گانا از روی غرور رریااد زد« ،ایا ،
استاد و مرشد م است»! الیزابت تکان خورد و نورینا به شادت شرمساار گردیاد
زیرا که او تصمیم گررته بود ای بانوی رروتمند سرشناس اشاراری و دیگاران کاه
همپایهی او بودند را به سوی بابا بیاورد اما از آنجایی کاه پیوناد و ارتباان درونای
چنی اررادی عمیقا برقرار نگردیده بود ،و نورینا به سختی مورق شد.
شب بعد را آنان در آپارتمان آلفردو و کانسوئال دِسایدز در پاریس سپری کردناد.
خانوادهی دسایدز هم از ررانسویهای رروتمند بودناد و باه یکای از وابساتههاای
اصلی بابا در پاریس درآمدند .در سپیدهدم 10نوامبر ،بابا و گروه پااریس را تارک
کردند و ساعت 10بامداد به مارسی رسیدند و به هتد ترمیناوس ررتناد .باباا در
اتاق 303سکنی گزید و دیگران در اتاقهای 304و 305جا گررتند .بابا به ویاژه
مشتاق رسیدن به مارسی بود زیرا که پیشتر گفته بود« ،یک وقت مالقات روحانی
دارد که باید به آن برسد» .به محض ررت به اتاق ،بابا به جای باز کردن وسایلش،
خواست که او را به پارک شهر ببرند .هنگامی که به آنجا رسیدند ،بابا در حالی که
نورینا و الیزابت در دو سمت بودند ،شروع کرد به قدم زدن و عقاب و جلاو ررات
روی گذرگاه شنی در پارک .یک مرد جوان ررانساوی در روی نیمکات در سامت
دیگر محوطهی چما نشساته باود .سارانجام ،باباا محوطاهی چما را دور زد و
سفر به اروپا از راه بغداد و استانبول 314
یکراست از جلوی مرد جوان گذشت و او بایدرناگ بلناد ،سار رارود آورد و ادای
احترام نمود .بابا قدم زد و از پارک بیرون ررت .آنگاه روشا گاری نماود آن مارد
جوان یکی از کارگزاران 7وام گررته شدهی اوست که در آسمانهای درونی ،برایش
کار میکند.
بابا ساعت 3بعد از ظهر 12نوامبر به همراهی کاکا و چانجی باا کشاتی اس اس
ویسوری از مارسی راهی هند شد .کشتی سراسر پر بود و حتا یک کابی خالی هم
وجود نداشت .در میان مسارران 6 ،شاهزاده و ماهاراجهی هندی وجود داشت اماا
بابا با هیچیک از آنان در ای سفر دریایی دیدار ننمود و حضورش در کشتی پنهان
نگاه داشته شد .در کشتی ،کابی بابا راحت و سااکت باود و باه طاور دلخاواه در
جایی دنج و خلوت قرار داشت و بابا غذا را در اتاقش صرف کرد .به محض رسیدن
کشتی به آبهای بی المللی ،بابا آغاز به تهیهی جدول زمانی برای اقامت غربیها
در ناسیک نمود و یک لیست از وظایف انفرادی برای تک تک ارراد تنظیم کرد.
یکی از مسارران به نام آقای تِرنِار از اسوشایتدپرس اجاازه یارات در باماداد 13
نوامبر با بابا دیدار نمایاد .باباا بامادادان و غاروبهاا بارای قادم زدن روی عرشاه
میررت و هنگام گذر نمودن کشتی از خلیج و شهر عدن در غروب 19نوامبر ،بابا
روی عرشه ایستاده بود .روز بعد ،بابا پیرامون کار خود در راهوری به طاور مفصاد
روش گری نمود:
ای سراسر بازی آگاهی است تا آگاهی روحانی مساتان الهای باه ساوی آگااهی
دنیوی رهنمون گردد که با خدمت ریزیکی م به آنان انجاام مایگیارد و پایش
بردن آگاهی مادی دیگران به سوی خدا -آگاهی که با راهنمایی روحانی ما باه
آنان امکانپذیر است .بنابرای آگاهی بیکتران ما از دو راه کاار مایکناد .ایا
رعالیت کنونی م در راهوری ،آخری رعالیت بیرونی م پیش از سخ گفتنم را
رقم میزند .م مردان و بانوان غربی را به هند ررا خواندهام تا کارم را ببینند و در
آن سهیم شوند .آنان باید در روحانیت که عملی شده است تربیت شاوند و گرچاه
برای آنان درد و رنج و تاجی از خار نخواهد داشت ،اما راحت و آسان و بساتری از
315 لردمهر6
گدهای رز نیز نخواهد بود .راه روحانی ،سختیها و دشواریهای ذاتی خود را دارد
اما عشق و راهنمایی م ،راه را برای آنان آسان و هموار خواهد سااخت .بناابرای
به خاطر آنکه دیگران خدمت کنند ،م خودم باید خدمت کنم .برای راهنمایی و
کمک به بشریت م باید به سهح رهم و آگاهی آنان ررود آیم و در اینجاست کاه
معموال مرا درست درک نمیکنند .اما حتا اگر مرا درست درک نکنند ،ررود آمدنم
به آگاهی عادی انسانی برای کمک به بشریت به هیچ وجاه حالات بایکاران مارا
دستخوش آسیب نکارده و مازاحم آن نیسات .بارای نموناه ،راردی کاه مادرک
کارشناسی ارشد از دانشگاه دارد زمانی که برای آموخت الفباا باه داناش آماوزی
حروف الفبا را مینویسد به سهح آگاهی او پایی میآید .اما ای بدان معنی نیست
که مدرک دانشگاه را به خاطر نوشت حروف الفبا از دسات داده اسات .بناابرای ،
حالت روحانی و بیکران م ،حتا اگر به حالات انساانی رارود آیام ،تااریرپاذیر و
دگرگونپذیر نیست .هرج و مرج و آشوب کناونی ،سارآغاز آشکارساازی روحاانی
است .برای نمونه ،اگر مردی چشمش آب مروارید بیااورد ،پاردهای بار بیناانیاش
کشیده میشود که مزاحم دید اوست و نمیتواند چیزها را به طور روش ببیند.
تنها راه درمان ،برداشت پرده است و ای به معنی جراحای آب مرواریاد توساط
جراح چشم است .اما جراح پیش از عمد ،اجازه میدهد که آب مرواریاد باه طاور
کامد پر شود .به روش مشابه ،وضعیت کنونی جهان نیز به خااطر ایا اسات کاه
انسانها در مادیگرایی ،نفع شخصی و حرص ،اشباع و غرق گشتهاند به طوری که
پردهای جلوی چشم آنان کشیده شده که از بینایی روحانی و رشد آن جلاوگیری
میکند .وضعیت جهان به اندازهای بد شده و به نقههای رسیده است که به آشوب
و هرج و مرج در سراسر جهان دام بزند و نمایانگر ای است که آب مروارید باه
طور تمام و کمال آمادهی جراحی است .ای چیزی است که امروزه در جهاان رخ
میدهد .زمانی که عمد جراحی انجام شود ،بیماری نادانی ،حرص و شاهوت پااک
خواهد شد و بینایی جهان بار دیگر به حالت اول بازخواهد گشت تا بتواند چیزهاا
سفر به اروپا از راه بغداد و استانبول 316
را از دیدگاه روحانی ببیند؛ هدف همی است .پزشک آماده است که جراحی کناد
و تنها منتظر ای است که آب مروارید چشم برسد!
21نوامبر ،ساعت 9بامداد روز بعد ،آقاای تِرنِار گزارشاگر اسوشایتدپرس بارای
گفتوگو با بابا به کابی او آمد .آقای ترنر میخواست دربارهی جنگ پرسش کناد
اما پیش از آنکه بتواند ای کار را انجام دهد ،بابا باه چاانجی دساتور داد لیسات
نکاتی مشخص که بابا اندکی پیش از روی تختهی الفبا به او دیکته کرده بود را با
صدای بلند بخواند .تِرنِر بسیار تحت تاریر قرار گررت زیرا پرسشهای معینای کاه
که میخواست بپرسد اکنون به آنها پاسخ داده شده بود .ای پرسش و پاساخهاا
در درازای گفتوگوی 25دقیقهای با ترنر و حضور چانجی که دیکتاههاای باباا را
میخواند رد و بدل شد:
ترنر :آیا میدانستید م هماکنون میخواستم آن سوال را بپرسم؟
بابا دیکته کرد :م همه چیز میدانم...
بابا با آگاهی از بیریایی گزارشگر ،اجازه داد او چند سوال دیگر بپرسد.
ترنر :شما کِی سخ خواهید گفت؟ بابا :نزدیک به دو سال دیگر.
ترنر :آشکارسازی شما چه زمانی است؟ بابا :دوازده سال پس از سخ گفتنم .ای
سکوت دوازده ساله ،آمادهسازی برای همی کار بوده است.
ترنر :آن چه تاریر خواهد داشت؟
بابا :متقاعد کننده .ترنر :بیدرنگ یا ررته ررته؟
بابا :ررته ررته .همچون باران و محصوالت کشاورزی .بااران هار باار باه صاورت
بارشهایی ،خود به خود بر محصوالت کشاورزی مایباارد اماا رشاد آنهاا زماان
میبرد .بنابرای تاریر و رمرهی کار و آشکارسازی م با گذر زماان در درازای ایا
دوازده سال رشد خواهد کرد.
ترنر :آیا پیش از سخ گفت شما ،شعلههای جنگ زبانه خواهند کشید؟بابا :بله.
ترنر :آیا آن الزم است؟ بابا :بله .حتمی و ناگزیر است .هیچ کس برناده نخواهاد
شد و هیچ کس بازنده نخواهد شد .اما به بیداری بارای آرماانی بهتار و واال داما
317 لردمهر6
خواهد زد .تمام اندیشاههاای دروغای و نادرسات ،ناژاد ،رناگ پوسات ،ملیات و
ملیگرایی و غیره ،ریشهک شده و بارادری جهاانیِ انساانی و آرماانگرایای برپاا
خواهد شد.
بابا چنی نتیجه گررت« ،م راه را برای جستوجوگران روش خواهم کرد».
بابا ،چانجی و کاکا پس از سپری کردن 11روز روی دریاا ،ظهار 23ناوامبر باه
بمب ی رسیدند و ادی جونیور و ادی سینیور به پیشواز آنان آمدند .پیش از آنکه
بابا با مادرش شیری مای دیدار نماید ،او را با اتومبید یکراست به بیمارستان پارِک
در محلهی کِروادی بردند و در آنجا از برادرش بهرام و همسرش پاری کاه 6روز
پیش دختری به دنیا آورده بود دیدن نمود .بابا آن نوزاد را سونو ناام گذاشات اماا
بعدا زمانی که مادرش شیری ،درخواست کرد نام مادرش گادانادام بار آن ناوزاد
گذاشته شود ،او نام آن دختر را به گلنار تغییر داد.
بابا پس از دیدار با مادرش شیری در محلهی دادار ،راهی منزل داداچانجی شد و
در آنجا ناهار صرف نمود .آنگاه ادی سینیور ساعت 5عصر بابا ،کاکاا و چاانجی را
با اتومبیداش به ناسیک برد .در آنجا ،در 24نوامبر ،بابا با رستم و ررینی دربارهی
موضوعات پیرامون دیدار دوستداران غربیاش به طور مفصد صحبت کرد و پس از
دیدار با ررزندانشان ،او را با اتومبید پونتیاک رساتم ،از راه راهاوری باه مهرآبااد
بردند .در مهرآباد ،بابا مردان و بانوان مندلی را از ورود اروپاییها و امریکاییها کاه
به زودی میآمدند باخبر و بیان نمود:
در روز تولدم ،میخواهم به 20000ت غذا بدهم و بر پای آنان سار رارود آورم.
م دلید خاصی برای ای کار دارم .ایا کارنش بارای پیاروزی اسات .اگار ما
برپاهای ای 20000ت رقیر و بینوا سر ررود آورم ،تمام جهاان باه ما کارنش
خواهند کرد .م بر آنم که یک توران بزرگ بیااررینم و بناابرای نیااز باه کماک
مندلیها دارم تا چنان سخت کاار کنناد کاه هرگاز پیشاتر باه آن ساختی کاار
نکردهاند .یا م ای کار را انجام خواهم داد ،اگر مندلیها به طور تمام و کمال باا
م همکاری کنند ،و یا همهچیز را خواهم بست و به دور از همه ،یکه و تنها کاار
سفر به اروپا از راه بغداد و استانبول 318
خواهم کرد .هیچ چیز ،نصف و نیم کاره انجام نخواهد گررت و هر دو حالات ،حاد
نهایی خواهد داشت .نکتهی بسیار مهم که همگان باید به یاد داشاته باشاند ایا
است که اشتیاق غربیها نباید با مزاحمت روبهرو شود و به سردی گراید .اما چون
اینجا احتمال دارد اشخاص به هرچیازِ چشامگیار حساادت بورزناد ،بایاد بسایار
احتیان نمود که حال و هوای غربیها دستخوش اختالل نگردد .آنان چشم باه راه
ماندن در اینجا هستند.
برنامهی م ای است که پیش از آغاز کار اصلی ،آنان را ابتادا باه طاور تماام و
کمال و به راحتی با ای محیط و رضای جدید سازگار سازم .در مااه اول ،بناسات
که آنان استراحت کنند و جا بیفتند .آنگاه برای 5ماه بعاد ،وظیفاههاای رابات و
منظمی به تک تک آنان بنابر استعدهای شخصیشان داده خواهد شد .برای آناان
بیدار شدن در سپیدهدم و مراقبه کردن ،همگانی خواهد بود و به آناان زباان اردو
آموزش داده خواهد شد که برای کاری در آینده است .برخی روزهاا تعیای شاده
است که م با آنان در ناسیک باشم و یا آنان با م در راهوری و مهرآباد خواهناد
بود و بدی ترتیب با هر سه مرحله از کار م در ناسیک ،راهوری و مهرآباد آشانا
خواهند شد .زمانی که آنان در مهرآبااد هساتند ،در خاوردن و نشسات ،و غیاره،
مانند سایر اعضای مندلیها ررتار خواهند کرد .مردان غربی با ماردان در مهرآبااد
پایی ،و بانوان غربی با بانوان در مهرآباد باال باهم همنشی خواهند شد.
پس از 5ماه ،پسران کارگر ،پیشخدمتهاا ،آشاپزها و کاارگران لبااسشاوی در
ناسیک برکنار خواهند شد و غربیها برای خودشان آشپزی و تمیزکااری کارده و
رخت خود را خواهند شست .ارزون بر ای ،آنان در بیمارستانی که بناسات تاا آن
زمان راه اندازی شود خدمت خواهند کرد .ویژگی بارز ای بیمارستان ای خواهاد
بود که بیچارهها و درمانناپاذیرهاایی کاه در بادتری وضاعیت بیمااری هساتند
گردآوری شده و به عنوان بیمار نگاه داشته خواهند شد و مورد درمان قرارخواهند
ناسیک و راهوری 318
ناسیک و راهوری
پیش از ررت به اروپا ،بابا به یاران نزدیک خود که از امریکا و اروپا برای آمدن به
هند برگزیده شده بودند ،نامه نوشت که ملکای را بارای اقامات آناان در ناسایک
خریداری کرده است .خرید زمی با کمک مالی نورینا که از رروش عهار شارکت
شوهرش به دست آمده بود انجام گررت .نامهی بابا در ادامه آمده است:
ارراد محبوب
کاکا ،عموی ابدی ،میخواهد نخستی و آخری سخنرانیاش را به انگلیسی ایراد
نماید .انگلیسی او ،انگلیسی «آدمخوارهاست» که آدمی را از خنده میکشد و غام
و اندوه شخص را به طور موقت میخورد .او از دو شب پیش مینوشته و از دو روز
پیش ،بامدادان ،آن را با صدای بلند تمری کرده است .و تنها صدای قابد رهام از
سخنانش ای بود« :شما باید از بابا ررمانبرداری کنید ،شما باید از بابا ررمانبرداری
319 لردمهر6
کنید» ،بوده است که باعث شد م ،آن یکتای بیکران ،چناد جملاه بارای شاما
بنویسم :م قهعه زمی ایدهآلی را در ناسیک خریداری کردهام؛ در محیهی زیباا
با چشم اندازی عالی از همه سو .با بودن بانوان غربی در ناسیک و بانوان شرقی در
مهرآباد و حضور خودم در راهوری که در میانه راه قرار دارد ،هستهی رعالیت ما
برای 5سال آتی رقم خواهد خورد .سِنتر ناسیک ،هیچ وجه مشترکی با باورهاای
پذیررتااه شااده در پیونااد بااا اشاارامهااا ،اسااتراحتگاههااای روحااانی و یااا مقااررات
سختگیرانهی حاکم بر آنها نخواهد داشت .ویژگی خاص ای سنتر ای است که
از راهنمایی زندهی م بهرهمند خواهد شد؛ همان گونه که مسایح حواریاونش را
راهنمایی کرد .همان طور که اشاره شد گرچه زندگی در اینجا روشهای انضباطی
و تربیتی سختگیرانه را نخواهد داشت و در مورد آسایش و راحتی بدنی هام باه
اندازهی کاری انعهاف پذیری وجود خواهد داشت اماا در موضاوع دساتورات غیار
مستقیم روحانی از سوی م که حتاا ممکا اسات در برگیرنادهی خادمتهاای
بیرونی به بشریت باشد ،مانند پرستاری از بیماران و یا رلجها ،کمک باه رقیاران و
بیچارگان ،شما را به اندازهی کاری بیازماید .خالصه ،م شما را بر اساس استعداد،
ذهنیت و توانایی رردی ،راهنمایی خواهم نمود .م میخواهم تمامی کساانی کاه
برای م گرامی هستند ،تجربههای معینی که الزم است را پشت سر بگذارند.
آماده باشید تا مدت زمانی را از یک سال تا پنج سال در هند با م بمانید؛ یعنی
تا زمانی که هریک از شما با در نظر گررت شرایط ،خانه ،خانواده و وابستگیهاای
دیگر بتوانید به راحتی و آسانی اینجا بمانید .الزم است که شما هزینههای سفر در
هند را خودتان بپردازید که حدود 6پوند در ماه برای هر نفر خواهد بود و آخری
نکته ای که شما باید به طور جدی بر اساس دستورات م زندگی کنید.
زندگی در هند در کنار م بسیار جالب و دلچسب خواهد بود و شما را توانمناد
خواهد ساخت که کار مرا ببینید و در آن سهیم گردیاد .تماامی تادارکها بارای
آسان نمودن زندگی ریزیکی شما ،دیده شده است و گرچه «تاجی از خار» نخواهد
بود اما بستری از گلبرگهای رز نیز نخواهد بود!
ناسیک و راهوری 320
میتواند باشد؟ زمانی که پیش شما میآیم قصد دارم تمام پدهای پشات سارم را
بسوزانم و ارتبانهایم را قهع کنم.
مالکوم شِالس ،جی ادرید و روآنو بوگیساالو باا کمباود پاول و هزیناهی سافر
دریایی به هند دست و پنجه نرم میکردند اما با کمک مالی گَرت رورت ،آنان نیز
توانستند به هند بیایند.
در ای میان ،شک و تردید دربارهی قصد بابا ،به رنج و آشفتگی برخی از اعضای
گروه انگلیسیها دام زده بود .کیتی دِیوی از سوی گروه انگلیسیهاا بارای باباا
نامه نوشت و نگرانیشان را بیان نمود پیرامون ای که آیا بابا آنان را پس از اقامتی
کوتاه و ماندن نزد او در هند ،باز خواهد گرداند؟ همچنان کاه پیشاتر انجاام داده
بود؛ گرچه گفته بود که آنان بیشتر از یک سال اقامت خواهند داشت.
ا از چپ :ادی جونیور ،مانی ،بابا ،شیرینمای ،زال ،بهرام .تپهی مهرآباد .کابین بابا.
26نوامبر 1936
سروجه عزیز
323 لردمهر6
به نام کیپی ،و دیگری یک سگ سفید متعلق به آنیتا دِکارو از نژاد هاساکی باه
نام کانوته که او را زمان اقامت بابا در سویس به او هدیه داده بود.
شماری از دوستداران بابا اهد بمب ی برای خاوشآمادگویی باه امریکااییهاا در
بندرگاه گرد آمده بودند .رستم و ررینی نیز آنجا حضور داشتند و به عنوان میزبان
آنان ،گروه را به هتد ماجیستیک بردند .گرچه آنان خسته بودند اما بابا باه گاروه
دستور داده بود تا در سفارت امریکا ربت نام کنند و از مکانهای گردشگری دیدن
کرده و شاب باه ساینما بروناد .باماداد روز بعاد رساتم گاروه را باا اتومبیاد باه
ایگاتپوری برد زیرا کاه هناوز سااختمانهاا و امکاناات در مهار ریتریات Meher
( Retreatاستراحتگاه مهر هنوز آماده نشده بودند .باماداد 10دساامبر ،باباا بارای
خوش آمدگویی به آنان آمد و سپس به ناسیک بازگشت .عصرگاه آن روز اعضاای
گروه از اشرام ناسیک دیدن کردند و بعد از دیدن مکانی که بنا بود در آن اساکان
یابند ،به ایگاتپوری بازگشتند .زمانی که بابا از دوستداران امریکاییاش دیدن کرد
کُت پشمی کاملی Kamliکهنهی وصلهدوزی شدهاش را به ت داشت و جیبهاای
آن پر از نامه و تلگراف بود .بابا با لبخند تعدادی از نامهها را بیارون آورد و گفات،
«کت م ادارهی پست است» و همگان به خنده ارتادند.
325 لردمهر6
پس از دو روز ،گاروه بارای اقامات باه بنادردارا ررات ،جاایی کاه آب و هاوای
خنکتری داشت و راحتتر بود 14 .دسامبر ،بابا به همراهی باگیرات بارای 5روز
اقامت در بندردارا به آنجا آمد .دو روز بعد ،گَرت رورت ،نادی تولساتوی و مااری،
دوشِس بزرگ ،از امریکا با کشتی کانتِه وردِه به بمب ی رسیدند.
دوشِس ماری یک اشراف زادهی روس بود که با نادی تولستوی آشنایی داشت و
او نیز به امریکا کوچ کرده بود .او بانویی رروتمند و یک روزنامهنگار آزاد باود و باا
بابا نامه نگاری کرده بود .با ای حال ،پس از دیدار با بابا تصمیم گررت که در آنجا
اقامت نکند زیرا نگران بود که شرایط زندگی در ناسیک چگونه رقم خواهد خورد.
او میترسید که زندگی در اشرام به معنی از دست دادن حریم خصوصی و رردیت
او باشد .از آنجایی که او به خاطر رروتاش ماورد بهارهبارداری قارار گررتاه باود،
بنابرای زمانی که بابا به او اندرز داد برنامهی سفرش را در هند کنار بگاذارد و در
عوض برای استراحت به ناسیک بیاید و از او دعوت نمود در راه اندازی مجلهای که
بابا تصمیم به شروع آن داشت کمک نماید ،دچار تردید شد که آیا بابا هام مانناد
راس پوتی است؟ دوشِس به نیت بابا شک کرد و اشتباها چنی برداشت نمود که
بابا در تالش برای آغاز یک پروژه با بهرهبرداری از ناام اوسات .دوشاس نتوانسات
ررصت بزرگی که پیش رویاش قرار داشت را ببیند و تنها چهاار روز در بنادردارا
اقامت کرد و سپس به سفر در هند پرداخت و هرگز در تماس با بابا قرار نگررت.
گرت رورد ،پر از پرسش بود؛ پیرامون ای که مفهوم روحانیت ،چشمپوشی و ترک
و راه روحانی چیست؟
17دسامبر ،بابا هنگامی که سخنانش متوجهی رورت بود به گاروه گفات« :راه
خداییت ،خالی از انسانیت نیست؛ آن راه ،آگاهی انسانها را باال برده و به خداییت
میرساند .راه روحانیت الزاما به معنای چشمپوشی و ترک رعالیتهای دنیوی هام
نیست .راه روحانیت راستی ،چشمپوشی درونی از آرزوها و خواساتههاای ماادی
است .تنها چشمپوشی بیرونی یا ریاضت کشی ،به روحانیات نمایانجاماد .کماال،
ناسیک و راهوری 326
کمال نیست اگر بکوشد که با شاانه خاالی کاردن از حالات و سایمای دوگاناهی
طبیعت ،از گررتاریها ررار کند .یک یکتتای کامتل بایاد حکمفرمااییاش را بار
تمامی مجاز و خیال هرچند که جذاب و نیرومند باشد بیان نماید .یکتای کامل با
ناوابستگی تمام در میان شدیدتری رعالیتها کار مایکناد و در تمااس باا تماام
شکدهای زندگی است».
بابا از ارراد خواست که داستانهای سرگرم کننده تعریف کنند و گَرت راورت از
شوخ طبعی شدید بابا ،سورپراز و دلشاد گردید .بابا با لبخند به او یاادآوری نماود،
«خداییت دربرگیرندهی تمام چیزهای زیبا و دلپذیر و مهربان است .آنگاه چگوناه
میتوانی انتظار داشته باشی یکتای کامل خالی از شوخ طبعی باشد»؟
گرت رورت راضی شد و پاسخ داد که میرهمد.
زمانی که غربیها برای نخستی بار وارد بندردارا شادند ،باباا باه تاک تاک اراراد
دستور داده بود که به تنهایی به گوشه ای ررته و برای 5تا 10دقیقه در وضعیتی
راحت بنشینند و بکوشند که ذه شاان را باه طاور کاماد خاالی کنناد .در 17
دسامبر بابا بیان نمود« ،به هیچ چیز نیندیشید ،حتا م » .بابا توجه آنان را به آبی
که از روی سد جاری بود جلب کرد و گفت« ،اگر جلوگیری از جریان اندیشهها را
دشوار مییابید ،به آبی که از روی سنگها جاری است گاوش کنیاد اماا مهما
باشید که به طور کامد ریالکس و راحت هستید».
پس از مدتی بابا پرسید که تمری چه طور پایش مایرود .برخای باا آن مشاکد
داشتند اما بابا آنان را ترغیب به ادامه و تالش نمود و گفت« :مشاکد رسایدن باه
شناخت خداوند در سادگیِ بینهایت آن قرار دارد .مشکد شما ،تقصیر شما نیست
و نیازی نیست که نگراناش باشید .ای به آن دلید رخ میدهد که ذها شاما از
دورانها عادت کرده است که پیوسته بیندیشد و شما را زیر ررمان خود نگاه دارد.
اگر نمیتوانید آن را انجام دهید ،م باه شاما کماک خاواهم کارد .ما از شاما
میخواهم که بدون رشار آوردن به خود ،بکوشید و خود را راحت و ریالکس نگااه
دارید .تمرکز نکنید؛ تمرکز به وجد و خلسه و تجربهی روحانی دام میزند.
327 لردمهر6
چون برخی از غربیها گونهای از زندگی ریاضتکشانه را تصور کرده بودند ،در 23
دسامبر بابا پیرامون تصور اشتباه آنان ای روش گری را نمود:
م از شما میخواهم که زندگی سادهای را در هند در پیش گیرید .آنگااه زماانی
که به غرب برگشتید میتوانید آن زندگی را که در آنجا به آن عادت دارید از سار
بگیرید ،با ای حال ،هیچ کدام از ای ها نباید بر شما اررگذار باشد .با توجه به ای ،
شما ممک است در شگفت باشید که چرا ای وساید رراهی را برای شاما راراهم
کردهام .برای نمونه اگر از شما بخواهم روی زمی بخوابید ،بدن شورش کرده و به
نوبهی خود به ذه واکنش نشان خواهد داد .یک چنی تغییرات ناگهانی شادید،
انتقال حقیقت را به شما از راه روش گریهایی که قصد دارم برایتان انجام دهم با
مشکد روبهرو ساخته و ذه ِ شما نمیتواند آنها را بفهمد.
بنابرای م ررته ررته ای وساید رراهی و راحتی را از شما میگیرم و بعدا آنهاا
را دوباره به شما برمیگردانم.
جهان بردهی نیازهاست .اما نیازها باید بردهی شما گردند .شما باید یاد بگیریاد از
وساید راحتی مدرن استفاده کنید و نباید توسط آنها مورد استفاده قرار گیریاد.
م از شما نمیخواهم که از نیازهایتان دست بردارید اما از شما میخاواهم کاه از
آنها رها باشید .بنابرای در ابتدا شما ممک است گیج ،خسته ،بیقرار و سردرگم
شوید .اما نگران نباشید .م خیلی زود شما را راهنمایی خاواهم کارد و باه شاما
وظیفهها و کارهایی خواهم داد که شما را خشنود خواهاد نماود .یکباار کاه ما
شروع کنم هیچ چیز نمیتواند مرا بازدارد .بنابرای تا آنجاا کاه مایتوانیاد تاا 15
ژانویه استراحت کنید .کار از 16ژانویه با شتاب رراوان آغاز خواهد گردید.
از 16ژوئیه شما باید 6:30بامداد از خواب بیدار شوید و وظیفههایی کاه باه تاک
تک شما داده خواهد شد را انجام دهید و 9:30شب به رختخواب بروید.
گهگاه شما را به مکانهای جالب و غارهای زیبا در کوههای نزدیک ناسیک خواهم
برد؛ جایی که ریشیها زندگی و مراقبه میکردند .اما تا زمان زادروزم ،نمیخواهم
بدون اجازهی م بیرون بروید .شما ممک است احساس کنید در حبس هساتید
ناسیک و راهوری 330
اما به نفع شماست .برنامهی دیدار از مهرآباد و راهاوری از 5ژانویاه آغااز خواهاد
گردید .م در زادروزم به 15000نفر یک قهعاه پارچاه و حبوباات خاواهم داد.
همهی شما باید در کار بستهبندی کمک کنید.
روز بعد بابا دربارهی کارش چنی روش گری نمود:
یادتان باشد مراقب زمان و هماهنگ باشید .در حالت فراسو ،زمان و رضا ،هایچ و
ناموجود است .اما در قلمرو دوگانگی ،زماان و رضاا و علات و معلاول وجاود دارد.
بنابرای هنگامی که برای باال بردن آگاهی بشریت در قلمرو دوگانگی کار میکنم،
به طور ظاهری در بند زمان و رضا قرار میگیرم .بنابرای م نیز گهگاه محدود به
نظر میرسم اما در واقع پیوسته یگانگی و حالت بیکران فراسو را تجربه میکنم.
م در زمانهای تعیی شده برای مریدان حلقهام کار میکنم اما برای جهان ،هیچ
زمان رابتی وجود ندارد .وقتی برای کساانی کاه در عاالم دوگاانگی هساتند کاار
میکنم ،زمان به حساب میآید .بنابرای هنگامی که از شما مایخاواهم زماان را
پاس بدارید به معنی آن است که شما از کار برای حلقه نفع میبرید .م همیشاه
زمان رابتی را برای انجام کارهای معینی به مندلیها میدهم.
ساعت 5:30عصرگاه 24دسامبر ،کیتی دیوی و مارگارت کِراسک و دلیا دلیون و
تام شارپلی همراه با وید و مری باکِت با کشاتی راوالپنادی ار لنادن باه بمب ای
رسیدند 50 .ت از دوستداران بابا اهد بمب ی برای خاوشآمادگویی باه آناان باه
اسکله آمده بودند .پس از آن غربیها شب را در بمب ی استراحت کردناد روز بعاد
به همراهی گروه بمب ی راهی ناسیک شدند و ظهر روز کریسمس به آنجا رسیدند.
در آن روز کریسمس ،آقای رامان ساردبیر روزناماهی اخباار عصارگاهی هناد باه
ناسیک آمد و با نورینا ماتچابلی ،نادی تولستوی و گرت رورت گفتوگاو کارد .او
همچنی نزد بابا آمد و چندی پرسش داشت که در ادامه میآید:
رامان با بدگمانی و عیبجویی به بابا گفت :آنچه که ما در هند به آن نیااز داریام
یک روز تعهید از چیزهای مربون به روح است .بابا لبخند زد و روی تختاه الفباا
چنی هجی کرد :م تعهیلی نخواهم داد اما تشریفات و آداب و رسوم مذهبهای
331 لردمهر6
بابا مستقیم به رامان نگاه کرد و هجی کرد« ،پسرم م نظر ندارم که ارائاه دهام.
م میدانم»!
آن گزارشگر آمده بود که مهربابا را به چالش بکشد اما تحت تاریر احساسات ژرف
و عشق واقعی غربیها به بابا و مندلیها قارار گررات و رواناه شاد .مقالاهی او در
روزنامهی 7ژانویه به چاپ رسید و نظر موارق او را در بر داشت.
شامگاه 25دسامبر ،شام کریسمس سِرو شاد .باباا سار یاک میاز دراز نشساته و
بقیهی گروه گرداگرد او نشسته بودند .غربیها هدیههای گوناگونی برای بابا آورده
بودند و به او پیشکش کردند .بابا با شادی تک تک هدیههاا را بااز کارد و ساپس
هدیههای گوناگونی به دست همگان داد .ررینای ،خاوراک گیااهی ویاژهای تهیاه
کرده و یک کیک با روکش خوشمزه نیز پخته بود .پس از صرف شام ،بابا از کاکاا
باریا خواست که سخنرانی کوتاهی به انگلیسی نماید .کاکا به ساختی آن زباان را
میدانست؛ با ای وجود با انگلیسی دست و پا شکسته ،چندی عبارت پند آماوز و
تشویق آمیز را با صدای بلند بیان نمود که سرگرمی بیشتر همگان را دربر داشت.
کاکا با آگاهی از عادت غربیها برای بحث و پرسش و پیشنهاد ،جان کالمش ایا
بود« :پیشنهاد نه! بحث نه! رقط ررمانبرداری» .در یک مقهع هنگامی که غربیهاا
به کاکا میخندیدند .بابا به تندی گفت«،بگذارید ببینیم شما چه طور میتوانید در
ظرف چندی ماه به اردو سخنرانی کنید»!
پس از صرف شام حال و هوای بابا مالیمتر شد و چنی بیان نمود« ،عشق م باه
طور همیشگی به همهی بشریت جریان دارد اما در ای لحظهی خاص ما آن ارراد
از گروه که به طور ریزیکی حضور ندارند را یاد خواهیم کرد» .پس از چند دقیقاه
سکوت ،انگار به یاد عیسی مسیح ،بابا چنی بیان نمود« ،م هر لحظه به صالیب
کشیده میشوم .م پیوسته به صلیب کشیده شده و پیوسته زاده میشوم».
سپس بابا شخصا گروه را به ساختمان سَرزات راهنمایی کرد و به هریاک از اراراد
یک اتاق اختصاص داد :کیتی ،دلیا ،مارگارت ،تام ،مالکوم ،جی ،وید ،مری ،نادی ،
گَرِت و بعدا روآنو بوگیسالو هر کدام یک اتاق یک نفره گررتند؛ یک اتااق نیاز باه
333 لردمهر6
عنوان درتر مقالهنویسی و سردبیری برای گَرِت و مالکوم ،خالی نگااه داشاته شاد.
نورینا و الیزابت در اتاقی در منزل اصلی نزدیاک باه سااختمان سارزات هاماتااق
شدند .رانو و نانی اتاقهای تک نفرهی خود را در آن ساختمان داشتند .بابا نیز یک
اتاق شخصی و حمام در ساختمان اصالی داشات .منادلیهاای شارقی در مکاان
دیگری اسکان یارته و ررینی و رستم در خانهای نزدیک منزل اصلی ساک شدند.
26دسامبر ،بابا به گروه پیشنهاد کرد که سهم خود را از مخاارج اشارام ناسایک،
حدود 30دالر در ماه بپردازند؛ برخی ماید بودند که مبلغ بیشتری پرداخت کنند.
دیرتر بابا دربارهی هدیه دادن به او چنی روش گری نمود« ،آنچاه کاه شاما باه
استاد روحانی در زادروزش میدهید ،داکشینا Dakshinaاست .هدیههاای اعضاای
حلقه به استاد در آن موقعیت ،به طور مستقیم نفعی برای آنان ندارد ،زیرا چاون
عضو حلقه هستند ،نیازی به آن ندارند .اما هنگامی که هدیه داده میشود ،کسانی
که بسیار نزدیک به مرید عضو حلقه هستند نفع میبرند .برای نمونه ،اگر دلیاا در
آن موقعیت هدیهای به م بدهد ،نفع روحانی به مادرش میرسد .بعد از 15ژوئیه
پیرامون چیزهای زیادی روش گری خواهم نمود که کیتی باید با تندنویسی آنها
را یادداشت کرده و برای تایپ به نانی بدهد و او به دست گَارِت برسااند .گارت و
مالکوم مجلهای را ویرایش خواهند نمود که یگانه خواهد بود».
بابا چنی نتیجه گیری نمود« :چون اواتار هستم ،ای عادت باد را دارم کاه هماه
چیز را به دقت زیر نظر داشته باشم»!
گرچه غربیها از بودن در هند به هیجان آمده و شادمان بودند اماا هنگاامی کاه
دریارتند بابا روزانه با آنان نخواهد بود ناامید شدند .ساعت 2بعاد از ظهار ،باباا از
ناسیک راهی راهوری شد.
چند روز بعد در 29دسامبر ،نورینا و الیزابت به همراهی کاکا و رامجو در اتومبیلی
که الیزابت خریده بود رهسپار راهوری شدند تا در نشستی کاه بناا باود پیراماون
«تراستِ نگهداریِ مهر» برگزار شود شرکت جویند.
ناسیک و راهوری 334
بابا جلوی راهوری کابین . 1937 .روی دیوار کابین نماد هندوها ام ،نماد مسلمانان ماه و ستاره ،نماد
زرتشتیان آتش ،و نماد مسیحیان صلیب ،نصب گریده شده است.
زمانی که از راه رسیدند بابا به الیزابت و نورینا گوشه و کناار اشارام و هامچنای
مکان اقامت خود به نام راهوری کابی که از آجر ساخته شده بود را نشان داد .آن
تنها ساختمان رابت در میان کلبههای کاهگلی محد اقامت منادلیهاا و سااکنی
اشرام بود و ساخت آن در درازای سفر بابا به اروپا انجام گررته بود.
بابا برای آنان پیرامون کار خود با مساتان الهای و دیوانگاان روشا گاری نماود و
دربارهی برخی از دیوانگان جذامی چنی گفت« ،هرقدر هم که ای انسانها آلوده
باشند ،تاریری بر م و همچنی یارانم در کمک به م در حمام کردن آنان ندارد.
زمانی که دیوانگان را در راهوری حمام میکنم ،آنان را به طور جهانی شست و شو
میدهم».
335 لردمهر6
بابا به آنان نشان داد که کدامی یک از ساکنی اشرام دیوانه و از اخاتالل ذهنای
رنج میبرند و کدامی یک روحهای پیشررته و مسات الهای هساتند .او در ماورد
مستان گفت« ،توسط برخی از آنان نسیم میوزد؛ نسیم اشتیاق به خداوند».
گهگاه بابا به الیزابت اجازهی عکسبارداری مایداد .الیزابات و نوریناا از ایا کاه
چگونه بابا با مهربانی با دیوانگان و دیوانگان خدا به طور یکسان ررتار میکناد باه
شدت تحت تاریر قرار گررته بودند .بابا سر یک میز دراز زیر درختان با آنان ناهاار
خورد .پس از پایان نشست تِراست ،نورینا و الیزابت به ناسیک برگشتند.
محمد مست از ای تمایز و برتری برخاوردار اسات کاه یکای از انادک روحهاای
پیشررتهی خالص و اصلی است که بابا شخصاا از او مراقبات و نگهاداری کارده و
برایش تا آخر عمر در مهرآباد خانه تهیه کرده است.
در ادامه ،شرح کوتاهی است از خود محمد مست که چگونه با بابا آشنا شد:
محمد در یک خانوادهی هندو زاده شد .نام او توکاارام Tukaramالکسامَ Laxman
چاوان Chavanو جوانتری ررزند از 15ررزند خانواده بود .او 10برادر و 4خاواهر
داشت و به عنوان جوانتری عضو خانواده ،او را با مهربانی النا بائو به معنای بارادر
کوچک مینامیدند .او با خانوادهاش در روستای کوچکی در نزدیکی سااوانتوادی
در منهقهی کوکان در ساحد جنوب بمب ی در شامال گاوا زنادگی مایکارد .در
کودکی حالت عادی داشت و رشد کرد و پسر چاقی شد .او از تیله بازی و بادبادک
بازی با دوستانش لذت میبرد .خانوادهی او در چرخش قرن 19بنابر سنت کشور
هند ازدواج او را با دختری به نام الکشمی ترتیب دادند .او دختر جوانی داشت باه
نام ساکوبای و یک پسر جوانتر به نام گانگارام .او بارای گاذران زنادگی در آجار
رروشی پدرش کار مایکارد و بناا بار ساخنان خاودش ،آدم دیناداری نباود و از
قماربازی در بازار لذت میبرده و بارها برناده شاده اسات .او لاذتهاای عاادی و
معمولی را دوست داشت.
مست شدن او چگونه رخ داد:
ناسیک و راهوری 336
در پایان دههی 1920و یا ابتادای دهاهی 1930باود کاه روزی در ساپیده دم
هنگامی در خانهی کاهگلیاش ایستاده و تالش مایکارد پارچاهی قرمازی را باه
عنوان زیرپوش به دور کمرش ببندد ،ناگهان در یک آن ،بهت زده ...شاد ،ناگهاان
مست الهی گردید و رقط همانجا ایساتاد و تکاان نخاورد .او ماات و مبهاوت در
همان وضعیت بدون هیچ حرکتی برای دو هفته ایستاد .او برهناه باود و تنهاا آن
پارچهی قرمز به دور کمرش پیچیده شده بود .چیزی او را از آن حالت بیرون آورد
و بیدرنگ زن و بچهها و روستا و خویشاوندانش را ترک کرد و باه ساوی بمب ای
کشیده شد زیرا که از درون میدانست اشاخاص بسایاری مانناد خاودش (مسات
الهی در آنجا هستند.
چندی سال او در بمب ی قدم زد و تمام شهر را دید و به معنی واقعی کلمه با پیدا
کردن تکههای نان روی زمی ،زندگیاش را میگذراند .سرانجام شبهاا او شاروع
کرد به خوابیدن جلوی چایخانهای در نزدیکی بندی بازار .برخی از مسالمانان کاه
به او احترام میگذاشتند او را «محمد» نامیدند .پلیدر او را جلاوی ایا چایخاناه
پیدا کرد و اولی غذای خوب را پس از سالها برایش آورد و خیلی زود پس از آن،
او را به راهوری نزد بابا برد .شگفتآور است که محمد در ابتدا ،هنگام دیدار با بابا
او را نشناخت اما میخواست بابا را در آغوش بگیرد و باباا نیاز همای احسااس را
داشت .در آغوش گررته شدن توسط بابا ،محمد مست را به طور باور نکردنی شااد
نمود و از آن پس ررته ررته شروع کرد به پی بردن به ای که بابا کیسات .پاس از
مدتی ،خود بابا به محمد «شغد» کنونیاش که روز و شب کار میکند را به او داد.
در ناسیک ای برنامههای زمانبندی شده برای غربیها در استراحتگاه نصب شد:
6:30بامداد بیداری؛ 8بامداد صبحانه؛ 12ظهر ناهار (گروه باهم غذا میخوردند ؛
7شب شام؛ 9:30شب خواب.
هیچ کس نباید از 10بامداد تا 4عصر در آرتاب بنشیند؛ (به دلید پرتوهای قوی .
تا 25روریه ،هیچ یک از مریدان غربیها نباید به بیارون از محادوهی ملاک قادم
بگذارد (به دلید مارهای کبرای مجاور .
337 لردمهر6
هیچ یک مریدان غربی نباید با بازدیدکنندگان گفتوگو کند ،مگر با دستور بابا.
هیچ یک از مریدان غربی نباید برای صرف غذا مهمان بپذیرد و یا دعوت کند و یا
دعوت کند که کسی شب را در ریتِریت سپری کند ،مگر با دستور بابا.
هیچ کس نباید وارد آشپزخانه شود.
شکایتها باید به نورینا که مس ولیت کد اشرام را دارد ارجاع داده شوند.
برای کارهای روری در ناسیک و یا بمب ی به درتر مراجعه کنید.
دسترسی به انبار در هر زمان در روز امکانپذیر است .کلید را از درتر بگیرید.
هیچ کس بدون باخبر ساخت درتر ،اجازهی استفاده از اتومبیدها را ندارد.
بابا ،از ادی جونیور ،چانجی ،کالینگاد و همچنی رستم و ررنی و رامجاو خواسات
که برای کمک به غربیها در ناسیک بمانند.
در ابتدا مس ولیت اشرام به عهدهی ادی جونیور بود ،سپس بناا شاد از 15ژانویاه
نورینا مس ولیت را قبول کند .از همه مهمتر ،بابا میخواست که ای گروه کوچاک
جورواجور از ملیتها ،با شخصیتهای قویِ نامشابه و گوناگونی که داشتند ،بااهم
بدون هیچ کشمکی و با همدلی زندگی کنند .بابا ایا موضاوع را در دیادارش در
31دسامبر تاکید کرد:
م کارها را در رابهه با غذا و مادیریت کلای باه نوریناا ساپردهام .بارای داشات
هماهنگی و همدلی کامد در میان خود ،چهار نکته را باید در نظر داشته باشید:
نخست :باید بی همهی شما و نورینا همکاری تمام وجود داشته باشد.
دوم :در برخی موضوعات ،نورینا باید کوتاه بیاید و در برخی شما باید کوتاه بیایید.
همهی شما برای یاد گررت حقیقت روحانی؛ یعنی دست کشایدن و رهاا کاردن
همه چیز ،به اینجا آمدهاید .بنابرای باید با ناراحتیها و ناساازگاریهاای کوچاک
کنار بیایید .منظور م ای نیست که شما باید نیازهای واقعی و چیزهای ضروری
را نادیده بگیرید .ما به وسیلهی مجلهی گَرِت رورت به جهان پیام عشق و برادری
ناسیک و راهوری 338
خواهیم داد و اگر در خانهی خود بر سر مساائد پایش پاا ارتااده کشامکشهاا و
ناسازگاریها داشته باشیم ،پیام ما از روی ریاکاری و آلودگی خواهد بود.
سوم :خارهایی که پیشتر به آن اشاره داشتم ،به شکدهای گوناگون خواهناد باود.
اگر آنها را خیلی جدی بگیرید و یا به آنها اهمیت بسیار زیاد بدهید ،طبیعتا باه
شما رنجهای غیر ضروری میدهند .اما اگر ای خارها را باا خونساردی بگیریاد و
اهمیت غیر ضروری به آنها ندهید ،حتا ای خارها همانند گدها میشوند.
چهارم :اگر کسی از شما در اینجا ای برداشت را داشاته باشاد کاه چاون نوریناا
مس ول است میکوشد کارها را بنا بر راه و روش خود انجام دهد ،دچاار بادرهمی
بزرگ و غیر منصفانهای شده است و باید آن را بیدرنگ از ذهنش پاک کند .ما
میدانم هرآنچه که نورینا انجام میدهد تنها از روی عشق عمیق و احساس بارای
م است؛ قصد او صرره جویی و پسانداز تا حد ممک برای ما برای هر کار است.
از سوی دیگر به نظر میرسد نورینا بر ای گمان است که برخای از شاما دوسات
ندارید او مس ول باشد ،گرچه میدانم که کامال برعکس است .آنها همگی دوست
دارند نورینا کارها را آن گونه که مدیریت میکند ادامه دهد .ای بادرهمیهاا باه
وضعیتها و ناسازگاری غیر ضروری دام میزند و کارها را بههم میریزد؛ بنابرای
هرچه زودتر که آنها را از میان بردارید ،بهتر است.
هرگز رراموش نکنید که هدف شما ،روحانی است ،وگرنه ای ریتِریت همانند یاک
استراحتگاه و یا هتد خواهد بود .اگر شما برای م آمدهاید ،باید رنج نیز برای م
ببرید .چنانکه هر یک از شما ناخوش شدید ،باید بیدرنگ به نورینا خبر دهیاد و
او باید روری توجه به آن نماید؛ یا از ذخیرهی داروهای گَرِت رورت استفاده کند و
یا اگر موضوع جدی بود پزشک را رراخواند .هر هفته که به اینجا مایآیام ،نوریناا
باید گزارش مفصلی از تندرستی ارراد به م بدهد.
عصرگاه از ساعت 3تا 5باباا مریادان را باه تاور شاهر ناسایک بارد و باه آنهاا
رودخانهی گانگاپور و مکانهای دیدنی دیگر را نشان داد .لب رودخاناه ،باباا روی
تخته سنگی در نزدیکی آبشار نشست و غربیها از روی احترام گرد او نشساتند و
339 لردمهر6
از رضای صمیمی باا استتاد بهرمناد شادند .روز بعاد در 1ژانویاهی ،1937باباا
روش گری پیرامون همان موضوع زیست باهم و با هماهنگی را ادامه داد:
عشق به مرشد کامد ،هرقدر که ممک است ژرف و رداکارانه باشد ،الزاما تااریری
بر طبیعت اصلی ررد ندارد ،زیرا باوجود دگرگونیهای ظااهری و آشاکار ،طبیعات
آدمی تا آسمان هفتم یکسان باقی میماند .در آسامان هفاتم ،ذها انفارادی یاا
شخص وجود ندارد؛ بنابرای طبیعت انفرادی هم نیست .ای طبیعت شخص چنان
نیرومند است که پیوسته میکوشد خود را ابراز و بیان نماید و چون به طور ذاتای
بیرون از کنترل ررد است ،با اختیار کردن شکدها یا ررتارهای خشمآور و شرمآور
حتا بر بروز عشق پاک تاریر میگذارد .بنابرای برای آنکه عشق مریدانم را به م
پاک و ناب نگاه دارم ،باید با صفتهاای کمتار شاریفِ طبیعات انساانی ،همانناد
حسادت ،غرور ،خشم و غیره ،به ظاهر موارقت کنم .در غیر ای صاورت ،همیشاه
ای خهر وجود دارد که ای صفتها بار عشاق ،برتاری گررتاه و آن را دگرگاون
ساخته و به احساس مخالفت درآورد و بنابرای مانع کار م شود .برای نمونه ،ک.
ج .دستور و هِربرت دیوی که اینک مخالف م هستند.
در میان گروه غربیها ،اختالفها و دعواها و ستیزها در بازه زمانی ناسیک تقریباا
روزانه وجود داشت اما ای ناسازگاری و ناهماهنگی ،هدرمند بود .اواتار برای جارو
و پاک کردن جهان میآید؛ برای پاک کردن ذه انسانها و خالص کردن قلبها.
بابا به وسیلهی مریدان حلقهاش داشت جهان را جارو میکرد و اشغالها را در یک
جا جمع مینمود؛ در یک موجود زنده ،تا بتواند آن را به زبالهدانی اندازد.
دست نیرومند او در پاکسازی ،اعماق درون آنان را لمس کرده و کثارت جهان از
راه ذه و ضعفهای آنان به سهح آورده شد .به ای دلید بود کاه در ایا زماان
عیب و ضعفها به طور بسیار درخشان در میان غربیها دیدنی بود ،و به پرخاشها
و دعواهای تند و آتشی دام میزد .ای کار بابا بود کاه چیزهاا را باههام زده و
تحریک کند! ای پرخاشها و دعواها به عنوان وسیله برای باال آوردن ناپاکیها دل
به سهح و آشکار ساخت عیبها و نقصهای همگان بود .بابا از کشااکش و ساتیز
ناسیک و راهوری 340
به عنوان وسیلهای سازنده برای پاک کردن و زدودن ضعفهای ذاتی در تک تاک
ارراد بود .چنی ستیزها ،دست و پا زدنها و اختالفهاای عقیاده ،ذها را پااک
کرده و با اختالف عقیدههای دنیوی که بر پایهی خودخواهی و غرور نفس است به
طور کامد تفاوت دارد .ناهماهنگیها و ناسازگاریها در پیشاگاه استتاد باه طاور
ناخودآگاه بسته به عشق ،و آزادیبخش است ،زیرا تماام ناپااکیهاا را ریشاهکا
میسازد.
یکی از بامدادان ،بابا هنگام سرکشی از ریتِریت ،به اتاق مالکوم شالس آمد و از او
پرسید در چه حال است .مالکوم پاسخ داد« ،بسیار بد .م پار از غارورم .ما باه
خاطر چیزهای بیاهمیت ،ناشکیبا و رنجیده میشوم .در مورد آن چه کار میتوانم
بکنم؟ بابا تنها به او نگاه کرد .آن لحظهای ژرف بود .مالکوم بعدا چنی باه خااطر
آورد« ،هرگز نگاهی که بابا به م ارکند را رراموش نخواهم کرد .اگر سخ گفتاه
بود ،نمیتوانست آشکارتر بگوید .خب ،اکنون سرانجام میتوانیم به کار بپاردازیم»!
بابا روی تختهی الفبا هجی کرد« ،از برخی جهات تو بسیار پیشررتهای و در برخی
موارد کمبود و نقص داری .غرور ،تنها عیب تو است» .مالکوم با تعجاب رریااد زد،
«تنها یک عیب دارم؟ در مورد ناشکیبایی و زود عصبانی شدن چی»؟
بابا بیان نمود« ،آنها نتیجهی غرور هستند ،زمانی که غرور بارود ،آنهاا نیاز از
میان میروند» .مالکوم« ،چه کار میتوانم بکنم که از میان برود»؟ بابا پاساخ داد،
«تو خودت نمیتوانی آن را از بی ببری اما م آن را برای تاو انجاام خاواهم داد.
بازهم تو باید بکوشی .تو باید در ای راستا تالش کنی» .ماالکوم« ،ما چاه بایاد
بکنم»؟
بابا« :اجازه نده که چیزها تو را ناراحت کنند .باه رراساوی آنهاا برخیاز .بازرگ
باش .بخشنده باش .بقیه را به م واگذار ک .و نگران آن نباش .ما آن را انجاام
خواهم داد .م باید آن را به خاطر کارم انجاام دهام» .باباا ساپس ماالکوم را در
آغوش گررت.
341 لردمهر6
آخری غربی که به هند آمد ،روآنو بوگیسالو بود که با کشاتی اِساتراتاِرد از راه
کلومبو به بمب ی رسید .چانجی به او خوش آمد گفت و همان روز او را به ناسیک
آورد .شمار غربیها که باهم در اشرام زندگی میکردند اکنون به 15ت میرسید.
5ژانویه ،بابا غربیها را به راهوری برد .همگی ساعت 4بامداد بیدار شدند و پس
از صرف ناشتایی ،ساعت 6روانهی راهوری شدند .در آنجا آنان با مندلیهای مرد؛
غنی ،ویشنو ،پندو ،پادری ،رائوصاحب ،بیدول و نیلاو دیادار نمودناد .پاس از تاور
اشرام ،غربیها مساتان و دیوانگاان را دیدناد .آنگااه باباا پیراماون خادمت بادون
خودخواهی و چشمداشت چنی بیان نمود:
«به عنوان درس به دیگران برای خدمت به بشریت ،م خود به دیگران خدمت
میکنم .در مدرسهی اشرام در مهرآباد ،از مریدان براهم خود میخواستم که باه
طبقهی نجسها خدمت کنند .برای ای منظور ،م شخصا باه پسارهای طبقاهی
نجسها خدمت و آنان را حمام کردم و رختهایشاان را شساتم .هنگاامی کاه از
مریدان براهم خود خواستم به م کمک کنند ،آنان چون مارا دوسات داشاتند
ای کار را انجام دادند .در خدمت راستی ،شخص نباید هیچ گونه تردید و دودلی
داشته باشد که آیا آزاد است خدمت کند و یا از آن سر باز زند .ررد باید احسااس
کند تسلط بر بدن خود و اختیار آن را ندارد ،بلکه بدنش از آنِ مرشد است و صررا
برای خدمت به مرشد وجود دارد.
م ممک است هرچیزی از شما بخواهم .ممک است دوست داشته باشم برخی
از شما از جذامیها پرستاری کرده ،آنها را بشویید و از آنان مراقب کنید .ممکا
است از برخی بخواهم بر م مراقبه کنند و یا همانند سادوها آواره باشند و یاا باا
شادی آواز بخوانند و برقصند و یا پوست و استخوان گردند و یا چاق و رربه شوند.
اما هرچه که ممک است باشد ،همهی شما باید برای م کار کنید .آنچه کاه باه
حساب میآید ،انجام دادن کار برای م است ،وگرنه ما بیمارستان و پرستار داریم
که به آنان رسیدگی کنند .اما م از شما میخواهم برای م کار کنید ،برای ما
ناسیک و راهوری 342
گدایی کنید ،برای م بازی کنید ،آنگاه تفاوتی ندارد و یکسان اسات .ایا اسات
جان کالم ودانتا و رلسفهی مسیحیت .خیلی آسان ،اما بسیار سخت!
بانوان غربی در مهرآباد باال .شیرینمای کنار گایمای ایستاده و دولتمای آخرین نفر سمت راست.
بابا رو کرد به مارگارت کراسک و چنی نتیجه گررت:
اگر برای م برقصی ،به اندازهی کسی که بر م مراقبه میکند کار نیاک انجاام
میدهی .برخی ،کار دوست دارند و برخی ،بازی اما هنگامی کاه آن را بارای ما
انجام میدهی ،یکسان است و تفاوتی ندارد .تالش کنید خود را رراماوش کارده و
همهی کارها را برای بابا انجام دهید .بگذارید بابا همیشه و در تمامی مدت باشد!
آنان با اتومبید راهوری را ترک کردند و به ساوی مهرآبااد راندناد و سااعت 11
بامداد به آنجا رسیدند .بابا مکان اقامت مندلیها را در مهرآباد پایی به آنان نشان
داد ،سپس بانوان غربی را برای دیادن مهارا و ساایر باانوان منادلی :ناجاا ،ماانی،
خورشید ،سوناماسی ،گلمای ،والو و کاکو با خود به باالی تپه برد .شیری ،مادر بابا
نیز آنجا بود؛ بابا غربیها را به دیدن او برد و سپس به رامیلی کوارترز مکاانی کاه
دولتمای مادر مهرا و خواهرش ررینی ماسی ،مادر پادری ،زندگی میکردند.
بابا متوجه شد که گروه غربیها در دیدار از مهرآباد ،کم غذا خوردهاناد و گفات،
«م میخواهم خودم غذا بدهم ،همان طور که پیشتر غاذا مایدادم .ایا عاادت
قدیمی م است اما از چهار سال پیش از آن دست کشیدهام .غذا نازد ما آورده
343 لردمهر6
میشود و شما بشقابتان را میآورید و م به شما غذا میدهم .مسایح هام ایا
کار را کرد».
در بازگشت به ناسیک ،بابا از تک تک آنان پرساید مهرآبااد را چاهطاور دوسات
داشتند؟ همگی گفتند« ،خیلی زیاد» .هنگامی کاه باباا نظار راناو را در ماورد آن
مکاااان پرساااید ،او گفااات،
«راستش آنجاا خیلای دوسات
داشتنیست اما با سلیقهی م
جور نیست» .بابا تنهاا لبخناد
زد .رانو هیچ تصاوری نداشات
که بقیهی عمرش را در هند با
بابا خواهد گذراند .در 8ژانویاه
بابااا روزه را آغاااز کاارد و تنهااا
غارهای پاندا لینا ژانویهی 1937 روزی دو رنجاااان شااایر و دو
رنجان چای مینوشید .او بیان کرد روزه را برای 40روز تا زادروزش در 18روریه
ادامه خواهد داد .بنا شد از روز هشتم تک تک غربیها باه نوبات در روزه شارکت
کنند؛ به ترتیبی که در ادامه میآید :جی ،دلیا ،مارگارت ،گاارِت ،ناادی ،کیتای،
رانو ،تام ،الیزابت ،نانی ،مالکوم ،مری ،وید ،روآنو و نورینا .در روز بیست و سوم بناا
شد ررینی روزه بگیرد .از 24ژانویه بنا شد مردان و بانوان منادلی در مهرآبااد باه
طور متناوب همراه بابا تا 18روریه روزه بگیرند.
بابا تصمیم گررت 4روز بماند و در 9ژانویه به ناسیک بازگشت 11 .ژانویاه ،باباا
گروه را به دیدن غارهای پاندو لینا در راصلهی 7کیلومتری برد.
آنان 6بامداد از ناسیک راهی شدند .ارزون بر 15ت غربی 4 ،ت دیگر نیز بابا را
همراهی نمودند .او یک شال قرمز شرابی رنگ روی سرش انداخته و شال دیگاری
به رنگ سرخ به دور پیشانیاش بسته بود .پیش از راهی شدن ،ررینی یک حلقه بر
گردن بابا نهاد .پس از رسیدن به غارهای پاندو لینا ،باباا هار 22غاار را باه گاروه
ناسیک و راهوری 344
بابا ادامه داد« ،آیا کوه نوردی به همهی شما رشار آورد و سخت بود؟ درعهی بعاد
ما باید برای دیدن پرستشگاهها که باالتر از غارها هستند برویم».
در یک ررصت مناسب ،بابا غربیها را به دیدن پرستشگاهها بارد .در آن گشات و
گذار ،بابا باا اشااره باه پرستشاگاههاا گفات« ،تقادس و پرهیزکااری حقیقای در
دیوارهای مرده و ساخته شده از آجر و سنگ و یا در آبهای مقدس رودخاناههاا
نیست ،بلکه در شخصیتهای زندهای است که محیط را پر از آتاش پرساتش و از
خود گذشتگی و عشق خود میسازند و همچنی در نیروهای روحانی بزرگی است
که به وسیلهی استادان روحانی در درازای اقامتشان در اینجا ،آزاد گشتهاند».
بابا از گروه خواست که هر جمعاه از
مهرآباد دیدن کنناد .در 11ژانویاه،
بابا به بانوان غربی در ناسیک گفات،
«م از شما مایخاواهم کاه از روی
درستی به م بگویید آیا برای شاما
سخت خواهد بود که روزی یاکباار
در هفته به مهرآباد بیایید .شما بایاد
ساعت 5بامداد اینجا را ترک کنیاد.
آیا ای برای شما مناسب است»؟
همگان پذیررتند که بروند.
13ژانویه ،یاک ظارف آب جاوش
بابا با مریدان .الیزابت عصا به دست دارد ،همراه با نورینا،
وارونه شاد و روی داما و رانهاای
فرینی و مارگارت .غارهای پاندا لینا ،ژانویهی .1937
جی ادرید ریخت پوستش به شدت
سوخت .از ای رو هنگامی که دیگاران در 15ژانویاه باه مهرآبااد ررتناد ،جای و
مالکوم در ناسیک ماندند .گروه ساعت 5بامداد از ناسیک راهی شد و ساعت 8باه
راهوری رسیدند .آنگاه ساعت 10بامداد با بابا راهی مهرآباد شادند و تاا 4بعاد از
ظهر در آنجا ماندند.
ناسیک و راهوری 346
دیدار آنان از مهرآباد ،به ویژه زمانهای شادی بود؛ هنگامی که گوپیهای شرق و
غرب ،گرد پادشاه الهی خود آمده و به زیبایی او مینگریستند.
در ای بازه زمانی ،جای ادریاد
ارسرده شده بود 18 .ژانویاه ،باباا
باااه دیااادنش آماااد و در دیااادار
خصوصی کاه باا او داشات باه او
قوت قلب داد که گرچه سوختگی
اش درناک اسات اماا نتیجاه اش
سودمند خواهد بود .بابا در دیادار
خصوصی با مالکوم ،بدون آن کاه
جی باخبر گردد به او گفت باود،
«باید با اطمیناان باه تاو بگاویم،
جی خواهد مرد .آنچه به تو گفتم
را به کسی نگو ،حتاا جای .تنهاا
میخواهم آماده باشی».
مااالکوم موضااوع را بااه آراماای
پذیررت و از بابا به خاطر ای کاه در پاندا لینا ،غار شماره ،11مارگارت ،کیتی و دلیا در ورودی
غار ایستاده اند. او را باااااخبر ساااااخته اساااات
سپاسگذاری کرد .اما چند روز بعد ،بابا به مالکوم خبر داد ،جی به جاای آنکاه
بمیرد به طور کامد ررو خواهد شکست.
در ای بازه زمانی ،بابا برنامهای که در زیر میآید را دنبال نمود:
دوشنبه 8 :بامداد راهوری به ناسیک؛ سه شنبه 10 :بامداد ناسایک باه راهاوری،
چهارشنبه 8 :بامداد راهوری به مهرآباد و بازگشت به راهوری .پنج شنبه :تمام روز
در راهوری ،جمعه :ررت با غربی ها باه مهرآبااد و بازگشات باه راهاوری .شانبه:
راهوری .یکشنبه :آمدن مردان غربی به راهوری تا با بابا باشند.
347 لردمهر6
گاه بابا سپیده دم ،پیش از بیدار شدن غربیها ،به ناسیک میرساید و معماوال یاا
ادی سینیور و یا سروش اتومبید را رانندگی میکرد .آنگاه شخصای جاار مایزد،
بابا اینجاست! بابا اینجاست»! و همگان خود را شتابان از رختخواب بیرون کشیده،
لباس میپوشیدند و چشم به راه بودند بابا به ساختمان سرزات بیاید .باباا پاس از
احوال پرسی با تک تک ارراد ،از همگان میخواست برای صرف ناشتایی در ساال
ناهار خوری ساختمان اصلی که بابا در آن اقامت داشت گرد آیند.
همه سر یک میز بزرگ باهم غذا میخوردند و هرگاه که بابا آنجا بود ،او سر میاز
مینشست .غذای آنان را یک پیشخدمت دستار به سر سرو میکارد اماا گااه باباا
خودش غذا را برای آنان سرو میکرد .پس از آن ،آنان در سال نشایم گارد باباا
مینشستند .گهگاه بابا از آنان میخواست که رویاهاشان که بنا بود بنویساند را باا
صدای بلند بخوانند.
یکی از بامدادن ،هنگامی که نورینا از خواب بیدار شد ،بابا را پشت پنجرهی اتاقش
دید .بابا از او پرسید« ،رویایت را به م بگو» .نورینا مردد بود و خجالت میکشید
چون آن یک رویای روش سکسی بود .سرانجام نورینا لب به سخ گشود .بابا باه
او خاطر نشان ساخت نگران آن نباشد و گفت« ،حتا در آسامان ششام هام رارد
ناسیک و راهوری 348
از وسط ژانویه ،بابا برای تک تک غربیهای ساک ناسیک وظیفههاایی مشاخص
نمود .همگان میبایست ساعت 6:30بامداد از خواب بیدار شوند برای یک سااعت
مراقبه کنند ،سپس باهم در کالس زبان اردو که رامجاو عباداهلل آماوزش مایداد
شرکت کنند .به هیچ کس حتا مس ترها ،مانند نانی و روآنو ،اجازهی استراحت در
بعد از ظهرها داده نشد .وظیفهی انفرادی آنان به شرح زیر بود:
ایستاده از چپ :پسرک خدمتکار ،پندو ،نانی ،نورینا ،بابا ،گرت فورت ،کیتی ،سیلُر ،پادری،
ردیف میانی :مری باکت ،روآنو ،رانو ،نادین ،دلیا ،مارگارت ،الیزابت و مالکوم شالس.
ردیف جلو :سیدو با دخترش ،کاله ماما ،چانجی ،ویل باکت ،ادی سینیور ،تام شارپلی ،ویشنو و ماساجی.
دلیا دلیون :آموزشدادن نمایش ت اتر و هنر .الیزابت پاترسون :کمک به نورینا در
رسیدگی به حسابهای اشرام؛ رانندگی و بردن گروه به بازار و یا جای دیگر مانند
راهوری و مهرآباد و یا هرجا که الزم باشد .مراقبت از سگها؛ کانوته و کیپی.
گَرِت رورت :نگارش برای سه ساعت در روز پیرامون نکاتی که بابا در روش گریها
و یا سخنان روحانیاش میدهد.
جی ادرید :منشی و دستیار گَرِت و مالکوم در مجله .نوشت اشعار روحانی و نثار
برای دو ساعت و یک ساعت بارندگی.
ناسیک و راهوری 350
کیتی :آموزش پیانو برای یک ساعت به مهارو دختار رساتم .دو سااعت کاار باا
مارگارت کراسک در تنظیم موسیقی برای رقصهای او در ریلم .تایپ کارهای باباا
برای یک ساعت و همچنی نوشت خاطرات روزانه برای یک ساعت و نشان دادن
آنها به بابا هنگامی که درخواست کرد.
مالکوم شِالس :سه ساعت نوشت و آماده نمودن سخنرانی برای زماانی کاه باباا
میخواست ایراد شود.
مارگارت کِراسک :آموزش رقص به رانو و دلیا برای یاک سااعت .طراحای رقاص
برای صحنههای ریلم برای دو ساعت؛ کمک به دلیا در باغبانی هرگاه که وقت بود.
مری باکِت :بارندگی ،نخریسی ،دوخت لباس برای نیازمندان .و نقاشی و طراحی.
نادی تولستوی :ترجمه زندگینامهی بابا و پیامهایش به روسی و کمک به روآناو
و مری هرگاه که الزم شد.
نااانی گیلاای :تایااپ کارهااای عمااومی و برگرداناادن تناادنویساایهااای کیتاای از
روش گریها و سخنان روحانی بابا که بابا ایراد نموده است؛ یک سااعت نوشات
بنا بر دستور بابا .کمک به همگان آن طور و هر گاه که دوست دارد و وقت داشت.
نورینا ماتچابلی :سرپرستی امور خانوار گروه غربیها؛ نگااه داشات حساابهاای
تراست بخش ناسیک.
رانو گیلی :طراحی و نقاشی موضوعهای روحانی بناا بار دساتور باباا؛ روزی یاک
ساعت رقص با مارگارت.
روآنو بوگیسالو :سرپرستی و ادارهی بخشهای مربون به خرید از باازار ،پخات و
پز ،سرو غذا و شست رختهای تمام گروه ،زیر نظر نورینا .همچنی نگهاداری از
پرندگانی که از مارسی به مهرآباد آورده بودند؛ آنها را بعدا به ناسیک آوردند برای
مراقبت به او سپردند.
تام شارپلی :کمک با کار ریزیکی به همگان در هرجا و هر زمان که نیاز بود.
وید باکِت :پرداخت به نامه نگاری با اروپاییها برای سه ساعت در روز تا آنهاا را
در تماس با بابا نگاه دارد.
351 لردمهر6
بنا شد نام مجلهای که بابا قصد داشت گرت رورت و ماالکوم شاالس راه انادازی
کنند ،اواتار باشد .بابا با اشاره به مجله چنی بیان نمود« ،هنگامی که چاپ مجلاه
به راه ارتاد ،کارش باید خیلی خوب باشد و متوقف نشود .گرت و مالکوم باید باهم
روی آن کار کنند .م میخواهم مجله برای 5سال منتشر شود».
با ای حال ،از آنجایی که غربیها تنها هفت ماه در ناسیک ماندند ،انتشار مجلاه
هرگز رخ نداد .اما شاید باباا دلیادهاای دیگاری داشات کاه در پیوناد باا مجلاه
دستوراتی داد ،چرا که به اختالفها و کشمکشهایی بی مالکوم و رورت دام زد،
و بابا همیشه به وسیلهی اختالف و کشمکشها ،کار میکند.
در ای بازه زمانی ،بدون آنکه غربیها بدانند ،بابا به چانجی دستور داده بود باه
دکتر دشموک ،پررسور رلسافهی شارق و غارب ،در نااگپور ناماه بنویساد و از او
بخواهد پیشنویس سخنان مهربابا را به نام استاد برای مجله بازنویسی کند.
بابا به خاطر ررت و آمد بی سه اشرام خیلی مشغول بود و وقت نداشت کاه تاک
تک سخنان روحانیاش را دیکته کند .اما پیش از چاپ هر یک از «سخنان» ،باباا
پیشنویس آن را به دقت بررسی کارده و موضاوعاتی را یاا تصاحیح و یاا باه آن
میارزود .بنابرای دشموک و گهگاه غنی و رامجو و دیگران به عنوان نویساندگان
در سایه برای استاد روحانی کار کردند و نخستی پایشناویس «ساخنان» را بار
اساس نکاتی که مهربابا دیکته کرد نوشتند.8
هنگامی که بابا هفتهای یک بار از ناسیک دیدن میکرد ،از مارگارت میخواسات
رقصهایی که برای ریلم طراحی کرده است را برایش نمایش دهاد .ساالیان بعاد
مارگرات گفت بابا همیشه اشتباهات را به او خاطر نشان کرده و روش درست را به
او پیشنهاد میداده است که تنها یک هنرمند کامد در هنرش میتوانست بداند؛ و
ای کمال بابا را در تمامی چیزها نشان میدهد.
رانو گیلی با رهنمونهای بابا نقاشی میکشید و او در نظارت بر کاار راناو بسایار
نکته بی بود .بابا نکات و شکدهای بسیاری به رانو میداد تا در نقاشی که بعدا به
«ده حلقه» شناخته شد به کار برده شود .رانو طراحیهایش را برای تایید باه باباا
ناسیک و راهوری 352
نشان میداد .یکبار در ای بازه زمانی ،رانو تجربهی شگفت انگیزی داشت .یکی از
بامدادان رانو از خواب بیدار شد و در یک تجربهی دیداری ،رخسار بابا را به صورت
نور خیره کنندهای دیده بود! روز بعد ،هنگامی که او با بابا تنها بود ،بابا رو کرد باه
رانو و پرسید« ،دیشب در مورد چه خواب دیدی»؟ رانو آنچه را دیده بود توصایف
کرد.
زمانی که رانو به ناسیک
آماااد ،سااایگار الکااای
اسااترایک و چسااترریلد
میکشید اما مراقب باود
در حضااور بابااا ساایگار
نکشد .روزی رانو داشات
سیگار میکشید کاه باباا
از راه رساید و او شاتابان
سیگارش را خاموش کرد
و گفت« ،بابا ای آخاری
بابا در لباس کریشنا و مهرا در لباس رادا ،مهرآباد 1937 - سیگار م بود».
بابا بسیار خشنود گردید و او را در آغوش گررت .هنگامی که رانو ایا ساخ را
گفت خودش سورپرایز شد ،زیرا که بابا از او نخواسته بود سیگار را ترک کناد .روز
بعد ،گرت رورت چندتا سیگار چسترریلد به رانو پیشکش کارد .راناو باا آه و نالاه
گفت« ،م به بابا قول دادهام سیگار را ترک کنم؛ چه نوع مریدی خواهم بود اگار
نتوانم ای قدر کوشش کنم و انجام دهم؟ چرا نتوانستی یک روز زودتر بیایی».
رانو هرگز دلش برای سیگار کشیدن تنگ نشد جز زمانی که نقاشی میکشاید و
یا برای بررسی کارش استراحتی کوتاه میکرد .خواننده نباید پیش داوری کند که
مهربابا مخالف سیگار کشیدن ،نوشیدن مشاروبات الکلای و غیاره باوده اسات .در
برخی موارد ،بابا چیزی در مورد عادتهای شخصی ارراد سخنی نمیگفت ،هرچند
353 لردمهر6
که آنها یک اعتیاد آشکار بودناد .گهگااه پاادری ،ادی ساینیاور و پنادو سایگار
میکشیدند و بسیاری از مردان مندلی تنباکو و یا پان میجویدند اما بیشتر بانوان
مندلی سیگار نمیکشیدند.
بابا از تک تک ارراد دربارهی مراقبهی بامدادی آنان میپرسید و آناان را تشاویق
به جدی گررت آن میکارد .یکشانبه 17ژانویاه ،باباا باه آناان گفات« ،از شاما
میخواهم که شاد باشید و از شوخی لذت ببرید اما همچنی از شاما مایخاواهم
نکات معینی را جدی بگیرید؛ به ویژه مراقبه .نیایشها و خدمتهای بدون چشام
داشتِ دایمی ،هردو در چرخانادن ذها باه دور از چیزهاای دنیاوی و رهنماون
ساخت آن به سوی راه روحانی حیاتی و اساسی است.
هر کس پس از بیدار شدن از خواب ،به تنهایی در اتاقش مراقبه میکرد .یکباار
زمانی که رانو در اتاقش به مراقباه نشساته و در حاال چارت زدن باود و داشات
خوابش میبرد ،بابا با ورودش او را سورپرایز کرد و به رانو گفت کاه عکاس باباا را
روبهروی خود نگاه دارد و بر آن تمرکز کند .بابا رهنمون داد در ساعت مراقبه باید
سکوت مهلق در محوطه حکمفرما باشد .او بیان نمود« ،سکوت بیرونی به ساکوت
درونی کمک میکند و تنها در سکوت درونی ،میتوان بابا را یارت» .باباا باه تاک
تک ارراد دستوراتی در پیوند با مراقبه داد .بابا به مالکوم شِالس رهنمون داد تا در
مورد ای که هنگام مراقبه چه دیده و چه شنیده است ،باه کسای چیازی نگویاد.
مالکوم پرسید آیا اگر هنگام مراقبه تجربهای داشت باید برای نوشت آن ،دست از
مراقبه بردارد .بابا پاسخ داد« ،نه ،زیرا زمانی که با ای شیوه شروع به دیدن کنای،
آنچه که میبینی را هرگز رراموش نخواهی کرد .تو خواهی رهمید چه هستی و به
کجا داری میروی .و همانند یک صخره خواهی بود؛ تو خاواهی دانسات در کجاا
ایستاده و قرار داری».
در درازای روز بعد ،بابا به غربیها اجازه داد از او ساوال بپرساند .باباا شاروع باه
دیکته کردن نمود« ،برای شما بسیار آسان است کسانی را که هم اکناون دوسات
دارید ،دوست بدارید .اما دوست داشت کسانی که از آنان تنفر دارید ،چیز دیگری
ناسیک و راهوری 354
است! با دوست داشت ،منظور م ای نیست که تنها مهربان باشید .آیا هیچ کس
از شما رکر میکند که امکان دارد کساانی را کاه دوسات نداریاد دوسات داشاته
باشید؟ آن رخ خواهد داد».
الیزابت پاترسون پرسید«،هنگامی که میخوابیم به کجا میرویم»؟ بابا پاسخ داد،
«همه جا! شما همیشه در همه جا هستید .حتا اینک ،گرچه به طور تمام و کماال
هشیار هستید اما آگاه نیستید که در همه جا هستید ،زیرا که ذه همیشه تماید
طبیعی به از دست دادن هویت خود دارد .آیا روش شد»؟
الیزابت پرسید« ،پس ،چه چیزی ما را بیدار میسازد»؟
بابا« :نقوش .آنان به شما سیخونک میزنند و شما بیدار مایشاوید .آناان رریااد
میزنند «ما را خرج ک » .ذه همیشه میخواهد برود؛ بنابرای در خاواب ،شاما
همیشه «برمیگردید» ،و هنگامی که بیدار میشوید ،احساس تازگی میکنید .اماا
پس از بیدار شدن ،ذه دوباره میخواهد هویتش را از دست بدهد».
الیزابت :رویاها چه هستند؟
بابا« :رویاها ،تجربههای نیمهآگاهانه هستند که همیشه با تجربههای خاکی شاما
از گذشته پیوند خوردهاند .گاه در رویاهاتان ،اشخاصی را میبینید که هرگز در ای
زندگی ندیدهاید .ای حلقهی (پیوند ،از گذشته است .ای ها همگی به طور تمام و
کمال بر پایهی تخید و تصور است».
الیزابت پرسید« ،پس ،زمانی که در 12سالگی در سه نوبت مختلف خواب شاما
را دیدم و هنگامی که شما را برای نخستی بار دیدم ،شما را به عنوان کسی کاه
در خواب دیده بودم شناختم ،آیا آن ،خیال واهی نبوده است»؟
بابا پاسخ داد« ،منظور م ای است که هر چیزی بجز بیکران بودن شما ،خیال
واهی است .م بسیار که و دیرینه هستم ،بسیار بسیار پیر ،و همیشه جوان.
نورینا پرسید« ،تصور چیست»؟
بابا« :تصور آن چیزی است که میخواهی باشی اما نیستی»!
روز بعد در 19ژانویه ،بابا چند بیت شعر از مرشد کامد کبیر را ترجمه نمود:
355 لردمهر6
شخص نمیتواند در ابتدا با آخری سرعت بدود؛ شخص باید نیروی محرک بیابد و
ررته ررته به سرعتش بیفزاید.
اگر بناست شخص به رنگ روحانیت درآید ،باید ررته ررتاه آن رناگ را باه خاود
گیرد .نفوذ رنگ ،زمان میبرد ،زیرا باید عمیق گشته و قوام آید؛ رنگ را باید ررته
ررته زد.
ذه که برای دورانها در خواب نادانی بوده است را تنها باید ررته ررته به دانش
بیدار نمود».
در آغاز ژانویهی 1937بابا روزهای را به مدت 40روز شروع کرده بود؛ او در 22
ژانویه تغییرات معینی در برنامهی خود داد .او اکنون شروع کرد باه صارف غاذا و
مایعات؛ روزانه تنها بی ساعت 10بامداد و 2بعد از ظهر .در باقی ماندهی روز؛ تا
ساعت 10بامداد روز بعد ،بابا روزهی سفت و ساختی مایگررات و حتاا آب هام
نمینوشید .او دستور داده بود هریک از غربیها روزانه باا همای روش باا او روزه
بگیرد .و آنان نیز به طور متناوب شروع به روزه گررت نمودند؛ باا روشای کاه در
ادامه میآید:
10بامداد :ناهار
12ظهر :آب پرتقال
1بعد از ظهر :چای ،نان تست با عسد
2بعد از ظهر :آب
غربیها سپیده دم 23ژانویه همراه با ادی سینیور و چانجی برای سومی دیدار
خود از مهرآباد ،ناسیک را ترک کردند .بابا در آنجا منتظرشان باود .گاروه باا ساه
اتومبید روانه شدند .گرت رورت یکی از اتومبیدها را رانندگی کرد و ادیسی نیور
و الیزابت دو اتومبید دیگر را رانندگی کردند .در پایاان دیدارشاان ،باباا باه آناان
دستور داد در سفر بازگشت به ناسیک بااهم بمانناد و باه ویاژه باه گارت راورت
رهنمون داد در همان جاده بماند .با ای وجود در بازگشت ،رورت جادهی دیگری
را در پیش گررت؛ پیش خود گفت برای تنوع و پس از پیمودن مسارتی ،راه را گم
ناسیک و راهوری 356
گذر از میان آتش ،آسانتر از کوتاه آمدن و تسلیم شده است .دگرگاون سااخت
انسانی خود خواه به یک انسان بدون خود خواهی و یا دگرگون نمودن یک انسان
لجوج به یک انسان انعهافپذیر ،کاری است دشوارتر از آرریدن خود آررینش!
پاسخ شما هرچه باشد ،قولی مقدس برای م است .آنگاه بابا از تاک تاک اراراد
خواست پاسخ خود را به زبان آورد.
هر شخص گفت آماده است بهتری تالش خود را بکند تا با همدلی باهم زندگی
کنند و برای پنج سال یا بیشتر در هند بماند؛ ای ،بابا را بسیار خوشحال نمود.
ساااعت 10بامااداد 31ژانویااه ،بابااا
غربیها را به دیدن یک ریلم هندی به
نام جانما بومی در سِرکد سینما بارد.
بعدا در آن روز ،گرت راورت داساتانی
را که نوشته بود به بابا نشاان داد .باباا
آن را دوست داشت و او را ترغیب کرد
به نوشت برای مجله ادامه دهاد .باباا
ساعت 3عصار باا اتاومبیلی کاه ادی
سینیور رانندگی میکرد ناسیک را به
دکتر نیلو در درمانگاه راهوری 1937 - قصااد راهااوری تاارک کاارد .ساااعت 8
ِنساری Meher Free بامداد دوشنبه 1روریه ،مراسم پردهبرداری از مهر رِری دیسپ ِ
( dispensaryدرمانگاه رایگان مهر برگزار گردید .بنا شد دکتر نیلو مس ول درمانگاه
و زال دستیارش باشد .غنی منصف پیامی را از شخص بسیار مورقی با صدای بلند
خواند که روزی گفته بود« :م مورق شدم به خااطر آن کاه همیشاه 15دقیقاه
زودتر سر کارم بودم» .ای در حالی است که تناقض و طنز نقاد قاولی کاه غنای
خواند ،از دید سایر مندلیهای پوشیده نماند .بابا دربارهی آن سااختمان پزشاکی،
چنی بیان نمود« ،پس از یکی یا دو ماه ،مردم به سوی درمانگاه ما روانه خواهند
شد و شماری ،به ویژه رقیرتری ها ،از آن بهره خواهند برد» .از روز بعد ،درمانگااه
359 لردمهر6
آغاز به کار کرد و با ارزایش حجم کار ،دکتر دیگری به نام ویدوان اساتخدام شاد.
در ای بازهی زمانی ،داکه مدیریت امور درتری در راهوری را ادامه داد.
4روریه ،غربیها چشم به راه ورود بابا در ناسیک بودند .از آنجایی کاه 3روریاه
زادروز نورینا بود ،بابا برای ساورپرایز کاردنش 3 ،روریاه سرشاب از راهاوری وارد
ناسیک شد .او خسته و کورته بود؛ ادی سینیور به گروه گفت شاامشاان را تماام
کنند و بابا پس از استراحت با آنان دیدار خواهد داشت.
بابا به اتاق نشیم ررت و آرام و بیحرکت روی مبد دراز کشید به نظر میرسید
در رنجی شدید ،و غرق در کار درونی معینی است .غربیها وارد اتاق شدند و گرد
او نشستند .بابا مقداری آب سرد خواست تا صورتش را شستشو دهد.
سپس هجی کرد« ،گاه باید تمام بارها را بر شانههایم بکشم .در درازی سافر باه
اینجا ،در اتومبید در آستانهی رلج شدن بودم؛ به سختی میتوانساتم بازوهاایم را
حرکت دهم .م حتا ای را به ادی که رانندگی میکرد نگفتم.
م مسرت بیکران و رنج بیکرانم .همه چیز ،م هستم ،همه یکی هساتند .در
اینجا آزاد (بابا به خودش اشاره کرد و آنجا در بند (بابا به گروه اشاره کرد .دانای
کد اینجا و نادان آنجا .هیچکدام جز یکی ،مرا دوست دارد!
حدس بزنید چه کسی؟ بابا به واسههی همگان بابا را دوست دارد».
آنگاه بابا رویدادی از گذشته دربارهی رنج هولناکاش در مهرآباد به خاطر شرایط
جهانی در آن زمان را بازگو کرد؛ که به نظر میرسیده دچار یک ساکتهی شادید
قلبی شده باشد .امکان داشت او به طور بدنی تکان بخورد ،بلرزد و عرق بریزد؛ اما
علتش به راستی کار درونیاش بود.
یکی از غربیها پرسید چگونه بابا میتواند یک چنی رنجی را برتابد .باباا پاساخ
داد« ،م باید همه چیز را به دوش بکشم ،حتاا اگار تماام جهاان بار علیاه ما
بچرخد ،باید آن را تحمد کنم؛ ای کار م است»!
کیک زادروز نورینا با شمعهایی که روی آن بود را آوردند ،بابا کیک را برید و به
تک تک آنان یک برش داد .آنگاه بابا پیرامون موضوعاتی با گروه گفتوگاو کارد و
ناسیک و راهوری 360
به رورت دستوراتی داد تا در هند سفر کند .بابا دوباره به «خارها» در کارش اشاره
کرد و گفت« ،هیچ یک از ای چیزها نمیتواند رخ دهد« :نبایاد در جشا زادروز
در 17ویا 18روریه باران ببارد؛ م نباید در هر یاک از آن روزهاا بیماار شاوم و
هیچ یک از عزیزانم نمیتواند پیش از پایان ماه مارس جان بساپارد» .باباا چنای
نتیجه گررت« ،اگر هیچ یک از ای چیزها رخ نداد ،آنگاه میتوانیم با «خار بزرگ»
روبهرو شویم ،و پس از روبهرو شدن با آن ،رضا به صورت شگفت انگیزی روحاانی
خواهد گشت .بابا روش گری نکرد «خار بزرگ» چه خواهد بود .بابا پس از به سار
بردن یک شب در ناسیک ،عصرگاه روز بعد رهسپار راهوری شد.
یکشنبه 7روریه در راهوری ،بابا از خوردن غذای جاماد دسات کشاید و ده روز
باقی مانده از 40روز روزه را تنها باا نوشایدن آب اداماه داد .دو روز بعاد باباا باه
ناسیک ررت؛ پس از گرد آوردن گروه ،بابا پیرامون برخی نکات روحانی روش گری
نمود ،و با «کارگزاران» آغاز کرد:
قهب در تصوف به معنای مرکاز اسات .آن مرکاز ،تماام جهاان را باه وسایلهی
کارگزارانش کنترل کرده و نشستهایی برگازار مایشاود اماا ایا نشساتهاا را
نمیتوان با چشمان ریزیکی دید .کاارگزارانی کاه تنهاا جهاان خااکی را کنتارل
میکنند ابدال نام دارند .آنان توانایی عوض کردن بدنهایشاان را دارناد .در زباان
اردو کلمهی بَدَل به معنی تغییر است ،بنابرای ابدال ،کسی است که توانایی تغییر
و عوض کردن را دارد.
نادی تولیتوی پرسید ،بابا از خدا بودن خودش چه احساسی دارد.
بابا در پاسخ ،اسم روسی او که نادیا بود را با به کار برد و گفت:
بهشت و جهنم ،خداوند و انسان همگی اینجاست .اکنون تو خداوندی به اضارهی
نادیا .زمانی که نادیا ناپدید گردد ،خداوند باقی میماند .بنابرای ،نادیا بایاد بارود.
بگذار نادیا برود ،و آنگاه خداوند باقی میماند .نادیا باید نادیا را به ررت وادارد .اگر
در م غرق و یکی شوی ،نادیا میرود .آسانتری راه برای ررت نادیا ای است که
خودش را رراموش کند؛ یعنی رراموش کردن خویش به عنوان نادیا.
361 لردمهر6
چگونه؟ با اندیشایدن
بیشاااتر باااه باباااا ،و
اندیشاایدن کمتاار بااه
نادیا .هنگامی که نادیاا
در بابا غرق گردد ،نادیا
تمام شده اسات و باباا
باقی میماند.
اما اگر پیوسته به ای
بیندیشاااای چگونااااه
انجامش دهی و چگونه
بابا به عنوان کریشنا همراه با خورشید ،مانی ،کیتی ،مهرا ،نورینا و دلیا که به
یکی شوی ،آنگااه ایا
عنوان گوپیها پوشش به تن دارند .تپهی مهرآباد1937 ،
اندیشه ،تو را عقب نگاه
میدارد .به ای نیندیش چگونه و چه وقت؛ به بابا بیندیش .اما حتا بهتر و ایم تر
از ای ،غرق شدن در ررمانهای م است؛ یعنی به طاوری کاه مایگاویم انجاام
دهید .همی .همه باید بیدرنگ ررمانبرداری کنند!
یکی از اعضای گروه پرسید« ،اگر بخواهیم ررمان ببریم اما از لحااظ بادنی و یاا
ذهنی نتوانیم ررمانبرداری کنیم ،چه»؟
بابا :اگر شما بخواهید ررمان ببرید و نتوانیاد ،باه معنای ناررماانی نیسات .بارای
نمونه ،اگر به شما بگویم پرواز کنید و شما نتوانید ،ای ناررمانی به شمار نمیآید با
ای حال ،شما باید بکوشید که پرواز کنید! نگویید م نمیتوانم .تنها بکوشید.
از یک جهت ،ررمانبرداری آسان است اما انجام آن باا دل و جاان ،دشاوار اسات
برای نمونه اگر به ادی بگویم «پدرت را بکش» او ای کار را خواهد کرد .ای آسان
است؛ او از کشت خوشحال نخواهد باود اماا خواهاد کشات .ررماانبرداری تماام،
ررمانبرداری بیچون و چرا ،بسیار بسیار کمیاب است .اگر به مالکوم بگویم «جی
را بکش» ،اگر او ایمان تمام داشته باشد ،او ای کار را خواهد کارد اماا ناه از روی
ناسیک و راهوری 362
مید .از ای رو ،تفاوت وجود دارد .ررمانبرداری بیچاون چارا ،برایناد ایماان تماام
است.
در یک نقهه ،بابا دوباره هشدار داد پیوسته اندیشیدن به ای کاه چگوناه از شار
نفس رهایی یارت و در بیکران الهی غرق شد ،به جای کمک در راه الهی ،سد راه
میشود.
بابا دوباره بر ررمانبرداری تاکید کرد و گفت:
شما همیشه شمار زیادی را خواهید یارت که ررمانبرداری نمیکنند ،آنان تنها با
ایمان و باورا هستند .آنان پرستش میکنند اما ررمانبرداری ندارند .آیا روش شد؟
ررمانبرداری بسیار مهمتر از وراداری و پرستش است ،حتا اگر از روی مید نباشد.
آن بسیار مهم به حساب میآید ،زیرا بعدا در روند پیشررت کاه دوگاانگی ناپدیاد
میگردد مس ولیت به دوش یک شخص است ،استاد روحتانی ،آن کاه شاما از او
ررمانبرداری میکنید .اگر او به شما میگوید بلند شوید؛ شما باید بلند شوید .اگار
او شما را صدا میزند ،شما باید بروید.
عشق حتا از ررمانبرداری باالتر است .در عشق حقیقی ،نه عشق معمولی ،عشق و
ررمانبرداری و وراداری ،ذاتی و سرشتی است .یک چنی عشقی ،زندگی و بادن و
روح را همگی به محبوب الهی میدهد .ای عشق باالتر از هردوی ررماانبرداری و
وراداری ،و پرستش است .گام بعد به سوی ایا عشاق ،یگاانگی یاا وصاد اسات.
بنابرای عشق بورزید ،عشق بیشاتر و بیشاتر و بیشاتر بدهیاد .قلابهاای بازرگ
همیشه میبخشند و میدهند؛ قلبهای کوچک ،میگیرند و میگیرند.
روزی برای همهی شما پیرامون عشق بیشتر روش گری خواهم کارد .عشاق باه
درستی رهمیده نشده است .هر عمدِ احساسی را نمیتوان باه حسااب سرچشامه
گررت از عشق گذاشت .نشانهی حقیقی عشق ،دادن هماه چیاز اسات ،دهاش و
دهش! روزی م پیرامون عشق حقیقی روش گاری خاواهم کارد .یاک ماادر باه
ررزندش عشق میورزد .اما ای عشق پاک نیسات .آن ،عشاق اسات باه اضاارهی
363 لردمهر6
خود -خوشنودی .در عشق حقیقی هیچ خواست و آرزویی برای خوشنودی وجاود
ندارد .تنها ،آرزو برای خشنود ساخت وجود دارد!
امروزه ،حتا شهوت را به جای عشق میگیرند .تفاوت ظریاف بای آنهاا نادیاده
گررته میشود .تفاوت ظریفی بی عشق و شهوت وجود دارد ،اما آن بسیار روشا
است .آنها دو چیز متفاوت هستند .برای نمونه ،شما عاشق برنج و ادویهی کااری
هستید ،ای شهوت است .شما عاشق سیگار هستید ،ای هم شاهوت اسات .شاما
عاشق کاری هستید؛ آن را میخورید و از آن به کسی چیزی نمیدهید و ادویاهی
مورد عالقهتان را تمام میکنید!
بعدا در آن روز 9روریه ،بابا پیرامون ریاکاری و پندار بیهوده یا رریب ،روش گری
نمود .او از غربی ها پرسید« ،خود -رریبی چیست .ما میگاوییم رالنای و رالنای
خود -رریب است .منظور چیست»؟
شخصی پاسخ داد :رردی که خود را چیزی تصور میکند که نیست .بابا در پاسخ
چنی گفت :اما ای تصور ،چنان محکم است که انساان خاود -رریاب تردیادی
ندارد که آنچه گمان میکند هست ،هست! او احساس مایکناد باه راساتی ایا
شخص یا آن شخص است .ای پندار بیهوده یا وهم بسیار مثبت است اما سرانجام،
آن یک وهم و پندار بیهوده است .گرچه ای انسانها ریاکار نیستند اما خهرناکند
اما خیلی جدی نه .از یک جهت ،همه دیوانه هستند؛ انساانهاای خاود -رریاب،
دیوانه هستند .برای نمونه شما گمان میکنید بدن هستید ،اما شما بدن -دیواناه
هستید ،آیا نیستید»؟ خود -رریبی و وهم ،ناشی از بدبختی اسات اماا ریاکااری،
غیر موجه و نابخشیدنی است .آدم خود -رریب نمیداند اما گمان میکند میداند.
آدم ریاکار میداند که نمیداند اما وانمود میکند که میداند.
خودی حقیقی ،جنسیت ندارد اما هنگامی که خاودی مجاازی ،خویشات را باه
عنوان بدن برمیشمارد .آنگاه توهم و خیال واهیِ جنسیت پدیدار میگردد و بدی
ترتیب دوگانگی .خودی حقیقی در تک تاک ماا ،بایجنسایت اسات اماا خاودی
مجازی در شخص ،خود را زن و در دیگری مرد میپندارد .ای ،خاود -رریبای و
ناسیک و راهوری 364
وهم است .با یک تفاوت بسیار ظریف .ای ها همگی از ای که ما خودماان را بادن
میپنداریم سرچشمه میگیرند.
رابههی روح منفرد با بدن ،همانند ررد طاس با کاله گیس است .شاخص طااس
هنگامی که بامدادان سر کار میرود ،کاله گیس به سر میگذارد اما هنگامی که به
منزل میآید و شب به خواب میرود ،آن را از سر برمیدارد .در پایان سخ ،شاما
باید یاد بگیرید از بدن هنگامی که برای کار باه آن نیااز داریاد اساتفاده کنیاد و
هرگاه دیگر به آن نیاز نداشتید ،خودتان را آزاد سازید.
10روریه زادروز دلیا دلیون بود .معمول بود که غربیها در زادروز هرکس اجاازه
داشتند بستنی بخورند .آنان در آستانهی لذت بردن از ای بستنی بودناد کاه باباا
مارگارت و دلیا را به اتاقش رراخواند .دلیا انتظار داشات بارای زادروزش ،باباا او را
ببوسد و در آغوش بگیرد اما هنگامی کاه نازد باباا ررتناد ،او را نارحات و دلخاور
یارتند .بابا آنان را سرزنش نمود« :هنگامی که میشنوم شما دو نفر گمان میکنید
م جش زادروزم را در 17و 18روریه تنها برای تحت تاریر قرار دادن غربایهاا
ترتیب میدهم ،مرا رنج میدهد .آیا شما میپندارید که م نیاز به تحت تاریر قرار
دادن کسی دارم؟ دستکم تا کنون شما باید تا ای اندازه درک کرده باشد»!
بابا خبردار شده بود که آنان با یکی از مندلیها درباره ای شوخی کارده بودناد.
هنگامی که مارگارت و دلیا دیدند بابا از آنان ناامید گشته به گریه ارتادند .پاس از
مدتی ،بابا آنان را بخشید و برای برگزاری جش زادروز دلیا ،آنان را به اتااق ناهاار
خوری راهنمایی کرد .دلیا هرگز یاارای رراماوش کاردن آن زادروزش را نخواهاد
نداشت .بعدا در آن روز ،بابا برای غربیهاا پیراماون جشا زادروز کاه در راه باود
چنی روش گری نمود:
تا چند سال پیش ،جش های زادروزم در همی مقیاس کاه امساال قارار اسات
جش بگیرند برگزار میشد .سپس ایا جشا هاای بازرگ و باشاکوه را متوقاف
ساختم ،و اجاره دادم آدمهای کمتر و کمتری با م دیدار نمایند .م اجازه ندادم
کسی با نهادن سرش بر پاهایم از م دارشان بگیرد.
365 لردمهر6
در آخری دیدارهایم از غرب ،م همچنی اجازهی گفتوگوهای کمتاری دادم.
شما ممک است متوجه شده باشید هنگامی که برنامهریازی کارده بودیاد شامار
زیادی از مردم با م دیدار نمایند ،بارها ناخشنود به نظر مایرسایدم .دلیاد ایا
دوریِ ظاهری از مردم ای است که م در زمان مناسب و وقتی میخواهم ،تماام
جهان را به سوی خود خواهم کشید.
امسال ،پس از گذشت سالیان دراز ،ترتیبی داده شده اسات کاه جشا زادروزم
دوباره در مقیاسی بزرگ برگزار گردد ،به خاطر ای که به شما ررصت میدهاد باا
بسیاری از پیروان شرقیام دیدار داشته باشید .همچنی میخواهم به 10000ت
غالت و پارچه بدهم و سپس با دست پاهای آنان را لمس کنم .اما کار مایا بارهاا
شکدهای متناقض و کنایهداری به خود مایگیارد .هفادهم و هجادهم ایا مااه
روزهای انتخاباات قاانون اساسای جدیاد اسات .ماردم در سراسار هناد باه پاای
صندوقهاای رای مایروناد ،بناابرای ،نیمای از ماردم کاه در غیار ایا صاورت
میتوانستند بیایند ،ممک اسات نتوانناد حضاور داشاته باشاند .گرچاه رساتم و
دیگران انتظار دارند شمار جمعیت بیشتر از 10000ت باشد.
برنامهریزیها برای برگزاری جش زادروز بابا در مقیاسی شگرف در جریان بود و
بابا با وجود آنکه روزه بود از همیشه رعالتر و کارهای بسیاری را در دیادارهایش
از مهرآباد و ناسیک و راهوری سرپرستی میکرد .غربیهاا در هار سااعتی کاه در
دسترس بود مشغول کمک کردن باه پیچیادن بساتههاای تاک نفارهی ذرت در
بقچههای 4/5متری پارچه بودند که به دست 10000تا کاه گارد آورده شاده
بودند داده شود .مچهای دست نادی و روآنو در تالش برای بستهبندی یک بقچاه
پس از بقچهای دیگر از ذرت و پارچه بسیار دردناک شدند .نانی به خااطر التهااب
مفصد ،تنها مرید غربی بود که از ای کار معاف شد .ارزون بر ای ،برنامهی پخات
غذا برای سور و پذیرایی از تمامی شرکت کنندگان تدارک دیده شده بود.
دیرگاهی بود که مهربابا از دارشان دادن باه بیگانگاان دسات کشایده و بجاز باا
کسانی که در اشرامهای ناسیک و راهوری و مهرآباد اقامت داشتند با کسی دیادار
ناسیک و راهوری 366
نمیکرد .در ای میان ،به مردمان دیگر خبر داده شده بود بابا خلوتنشینی کارده
است .اما او اکنون موارقت کرده بود در درازای دو رزه جش زادروزش به تاودهی
مردم دارشان بدهد .در ای بازهی زمانی ،بابا به چانجی دستور داد نامهای کاه در
ادامه میآید را به ماهتما گاندی بنویسد:
4روریهی 1937
گاندیجی عزیزم
قرار است چهد و سومی جش زادروز شِری مهربابا در هفدهم و هجادهم ایا
ماه در زمی ریتِریت ،اینجا در ناسیک برپاا شاود .در میاان برناماهی اصالی ایا
موقعیت ،توزیع غالت و پارچه توسط شری مهربابا به عنوان پراسااد ویاژهی او باه
بیش از 10000ت رقیر و بیچاره و دیگران است که بناست دعوت شاوند و یاا از
روستاهای اطراف گرد آورده شوند؛ صرف نظر از طبقهی اجتماعی ،رنگ پوسات و
یا کیش و عقیدهی آنان .شِری مهرباباا کاه دیرگااهی اسات در خلاوت باوده ،باه
همگان اجازه دارشان گررت در ایا دو روز را خواهاد داد .ضامنا ایا موقعیات،
ررصتی را برای دیدار مریدان و پیروان شرقی و غربی رقم خواهد زد ،زیرا مریادان
غربی که به تازگی برای نخستی بار آمدهاند تا در ای ریتِریت بمانند ،باا بارادران
هندی خود در یک جش همگانی شرکت خواهند جست.
ای خواست شِری مهربابا است که آنانی که میتوانند و به ویژه کسانی که مدتی
است در تماس با او هستند و یا آنانی که در گذشته بودهاند ،در ای موقعیت ویژه
نزدیک او باشند تا هر شخصی که در ای زمان نزدیک اوسات ،از معناا و اهمیات
ویژهی روحانی ای ررصت مناسب ،هم از لحاظ روحاانی و هام ماادی بهارهمناد
گردد .ای باعث خوشحالی م است که ای ررصت را یارتم تا دعوت شِری مهربابا
از شما ،خانوادهی شما و دیگران که مایداند شما را به اینجا همراهی کنند انتقاال
دهم .ما خوشحال خواهیم بود که ترتیب اسکان و خاوراک گاروه شاما را کاه باه
اینجا میآیند بدهیم .با عشق شری مهربابا و دعای خیر او ،همچون همیشه.
ماهتما گاندی با رد دعوت ،به نامه چانجی چنی پاسخ داد:
367 لردمهر6
11روریهی 1937
چانجی عزیزم
نامهات را دریارت کردم .م با توزیع رایگان غاالت و پارچاه باه رقیاران مواراق
نیستم .تبعیض قاید شدن ،سخت و دشوار است؛ چرا باید رقیران را وا داشات باه
گدایان تبدید شوند؟ م موارقت شِری مهربابا با توزیع رایگان غاالت و پارچاه را
نمیتوانم بفهمم اما دادن کار و پرداخت دستمزد کامد و شرارتمندانه در ازای آن
را میتوانم بفهمم .به نظر م ،اولی ،رقر را گناهکارانه و غیر اخالقی مینمایاد اماا
دومی به آن عزت نفس میبخشد.
چانجی در پاسخ به ماهاتما گاندی چنی نوشت:
ما از نامهی رک و بیپردهی شما قدردانی میکنیم .اما باه نظار مایرساد شاما
«نکته» را نگررتهاید .زیرا در توزیع غالت و پارچه توسط شری مهربابا باه هازاران
ت ،موضوع «گدایی« و یا هیچ «تبعیضی» بی طبقات اجتماعی ابدا وجود نادارد.
تنها هدف مهربابا از ای کار ،ای است که چیزی از خودش به عنوان پراساد ویاژه
با دستهای خودش به تک تک ارراد بدهد ،صرف نظر از طبقهی اجتماعی ،کیش،
رنگ پوست و موقعیت در زندگی؛ خواه دارا باشند یا ندار.
ای باعث میشود هر دریارت کننده نه تنها از دارشان او پاس از مادتهاا نفاع
ببرد ،بلکه از تماس و لمس شخصی او ،و دریارت یک پراساد باه عناوان هدیاهی
ویژه نشانهی لهف و بخشایندگیاش نیز بهرهمند گردد.
ارزون بر ای ،هزاران ت که ای پراساد را از دست شری مهربابا دریارت میکنند
از طبقهی خاصی از مردم نیستند .به رروتمناد و رقیار باه طاور یکساان ،و تماام
دعوت شدگان ،به ویژه خبر داده شده است که هایچ تبعایض و یاا تفااوتی بای
طبقات اجتماعی وجود ندارد؛ همچنانکه از کپی آگهی به زباان مااراتی پیوسات
نامه دیده میشود .هزاران کپی از ای آگهی در همه جا پخش شده است.
ناسیک و راهوری 368
گرچه ممک است ارزش مادی غالت و پارچه برای رروتمندان و طبقهی متوسط
خیلی به حساب نیاید اما برای هزاران تا رقیار و بیناوا کاه از تماام روساتاهای
اطراف میآیند کمک چشمگیری به شمار میآید.
در حالی که هردو از نفع مشترکِ داشت پراساد از یک استاد روحانی بهرهمناد
خواهند شد اما نیازی نیست معنا و اهمیات آن را بارای شاما دانشاور شاساتِراها
توضیح دهم .هدف م به ویژه از نام بردن رقرا و بینوایان تنها برای اشاره به عشق
و توجه مهربابا به ای طبقه باود؛ طبقاهای کاه بارای خاوبی و نفاع آناان ،او دل
میسوزاند و برای بهبود بخشیدن وضعیتشان ،همراه باا تماام رعالیاتهاایش در
راستای باال بردن سهح عمومی مادی و روحانی بشریت همواره کاار کارده اسات.
شِری مهربابا تنها آموزش نمیدهد ،بلکه خودش به روحانیت عمد مایکناد و باا
سرمشق قارار دادن خاودش ،آن را بارای دیگاران عملای مایساازد .بناابرای در
اشرامهای او تاکید بسیار بر شان و مقام کارگر میشود .به عنوان یک نمونه عملی،
در اشرام جدیدش در راهوری ،اشخاصای کاه از لحااظ روحاانی بهاتزده شاده و
دیوانههایی کاه مسات الهای هساتند گاردآوری شاده و شخصاا توساط او ماورد
رسیدگی قرار گررته و یک هد روحانی نیز از او ،به عنوان استاد ،میگیرند .او ناه
تنها آنان را با دستهای خودش حمام میکند و به آنان غذا و نوشیدنی میدهد تا
از تمام نفع لمس شخصی او بهره ببرند ،بلکه شماری از منادلیهاای نازدیکش و
دیگران را وا میدارد در ای راستا و در ظرریتهاای گونااگون دیگار باا او کاار و
همکاری کنند تا خدمت بدون خود خاواهی و چشام داشاتِ راساتی را باه ایا
روحهای دیوانهی خدا که در دنیا بدون مراقبت رها شده و در خیابانها سرگردان
و بیتفاوت به هستیِ ریزکی خود هستند ارایه دهند .برای یک استاد روحانی که
رروتمند و رقیر در سراسر جهان برایش یکسان است ،هرگوناه اشااره باه تبعایض
قاید شدن او در کیش ،رنگ پوست ،طبقههای اجتماعی ،گداپروری و یا گناهآلاود
و شرمآور ساخت رقر ،مهلقا بیجاست.
369 لردمهر6
تصمیم گررته شد تلگراف زیر برای نارایان ماهاراج مرشد کامد هندو به ساتاد او
در کدگائون ررستاده شود:
15روریهی 1937
نارایان ماهاراج ،درخواست حضور شاما را در 17و 18روریاه بارای شارکت در
جش زادروز سدگورو مهربابا در مهر ریتِریت ،در جادهی تِریمباک ناسیک داریم.
مهر باکتی مندلی
نارایان ماهاراج نتوانست شرکت کند و در مورد دلید آن چیزی ربت نشده است.
شش هفته ،روز شب ،تدارکات برای برگزاری جش چهد و سومی ساال زادروز
مهربابا در مهر ریتِریت به خوبی در جریان بود .بنا بود جش در مقیاسی بازرگ و
باشکوه برگزار گردد .از ای رو چادر بزرگی برای پذیرایی از مهمانان برپا شد .رامجو
و ادی سینیور و رستم ،به تنهایی مشغول ای کار بودند اماا در 15روریاه پنادو،
پادری ،ویشنو و سیدو از مهرآباد برای کمک به آنان از راه رسیدند .ای در حاالی
است که بانوان مندلی که روی تپهی مهرآباد در خلوت زندگی میکردند در جش
شرکت نکردند .شور و هیجان هرروز ارزایش مییارت و غربیها باه ویاژه مشاتاق
دیدار با دوستداران شرقی استاد روحانی و دیدن مراسمی باشکوه بودند.
جهان همواره در پی لذت و شادی بهشت در ای دوران است اما آن لذت
دربرگیرندهی شراب الهی نیست .در مقایسه با ای شراب که مستیآور است ،لذت
و شادی دنیوی چیزی جز سایهها نیست .تنها سعادت خوب انباشته شده از
زندگیهای گذشته ،شخص را به میکده الهی رهنمون مینماید و او شراب را به
دست میآورد.
حتا همهی گنجهای جهان توان خرید یک قهره از آن شراب را ندارد؛ تنها
تشنگی دل یارای پرداخت بهای آن را دارد .وقتی یک دل از جانگذشته که از
ناسیک و راهوری 370
تشنگی میسوزد و میگدازد نزدیک میشود ،تنها آن زمان درهای میکده را به
روی او میگشایند!
مهربابا در یک چنی ررصتهای
ررخناادهای هماننااد زادروزش در
آن ساااال در ناسااایک ،درهاااای
میکدهی الهایاش ،مسارت درون
قلبش ،را میگشود و عشق الهای
پخش میکرد و سهم هر شاخص
بنابر شادت اشاتیاقش باود .یاک
چنی روحهای مشتاقی از بمب ی،
پونا ،احمدنگر ،نااگپور ،کراچای و
راههای دور دیگر در سراسر هناد
در ناسیک گرد آمدناد و شاهر باا
عهاار وراااداری و پرسااتش آنااان
بابا اجازه میدهد مردی برپاهایش سر فرود آورد .اواخر 1930 شکورا گردید.
نزدیکتری دوستداران بابا از راه رسیدند ،مانند بیرامشا (پاپا جساواال و خانواده
از ناگپور؛ خانوادهی داداچانجی همراه با نریمان از بمب ی .شیری مای 16روریه از
پونا آمد و آن روز لبریز از شادی برایش گردید ،هنگامی کاه دیاد هازاران تا از
شرق و غرب گرد آمده تا بر پاهای پسرش سر ررود آروند و از او تجلید نمایند.
تدارک جا برای هزاران ت که برای دو روز در آن جش شرکت کردند کار آسانی
نبود اما با نظر بابا امکانپذیر گردید .ارزون بر تهیه و تادارک جاا بارای مهماناان،
پخت غذا برای هزاران ت نیز تعهد سنگینی بود که به گردن گررته شد.
بامداد چهارشنبه 17روریه ،1937آرتاب از رراز ارق سر برآورد و جلوتر از
دیگران از استاد دارشان گررت .پرتو خورشید بر دریایی از بشریت که زیر چادر
صحرایی گرد آمده و چشم به راه دریارت پراساد پادشاه الهی بودند میتابید.
371 لردمهر6
بنا بود نخستی روز ،روز دارشان همگانی باشد و بابا میخواست بستههای غالت
و پارچه را همراه با شیرینی الدو بی رقیران و بینوایان توزیع کند .نزدیک جایگاه
بابا ،زیر سایبان ،بستهها را روی هم چیده و انباشته بودند .ساعت 8بامداد ،باباا از
منزل اصلی به سوی جایگاه گام برداشت .دروازهی قلاب استتاد گشاوده شاد تاا
همهی بشریت را در آغوش گیارد! و هامچناان کاه درهاای میکادهی الهای بااز
میشدند و همراه با گامهای بلندی او ،رریادها و همهماههاای «سادگورو مهرباباا
ماهاراج کی جی» هوا را میشکارت!
دروازهی قلب اواتار گشوده شد تا بشریت را در آغوش گیرد! ررشتگان
محدودیتهای شادمانی خود را دیدند و از شادی که دوستداران بابا تجربه
میکردند به حسادت آمدند .دوران از دیدن زیبایی بابا در میان یک چنی
پرستش شگرری ،قلبش زیر و رو گردید.
آیا خدا -انسان در آشکار شدنهای گذشتهاش هرگز یک چنی تجلید و ادای
احترامی را در دورهی زندگیاش دریارت کرده است؟
بابا بر جایگاهش که روی سکوی بلندی قرار داشت نشست و توزیع هدیهها آغااز
گردید .آنگاه رقیرانی که آورده شده بودناد را باه صاف درآورده و یکای یکای باه
پیشگاه بابا راهنمایی شدند .در ای میان ،هزاران ت جمعیتی که گرد آمده بودند
سرشار از شور هیجان گشتند .بابا با یک دست پراساد به آنان مایداد ،آنگااه خام
میشد و با دست دیگر پای آنان را لمس میکرد و پس از آن ،پیشانیاش را لمس
مینمود و بدی ترتیب به خداوند درون آنها درود میررستاد!
مردم پیوسته از ساعت 8بامداد تا 6عصر یکی پس از دیگری در صف راه ررتند
و به پیشگاه باباا رسایدند و در آن 10سااعت بایش از هازاران تا پراسااد او را
دریارت کردند .در ای میان 25 ،ت از مندلیها با کمک برخای دوساتداران باباا،
انبوه مردم را در خط نگاه داشتند .پس از دارشان گررت هر یک از مردان و بانوان
رقیر ،دست آنان را آغشته به رنگ قرمز میکردند تا از تکارار دارشاان جلاوگیری
ناسیک و راهوری 372
شود .گاه انبوه مردم رقیر در شور و شوق خود از خط بیرون میزدند و منادلیهاا
برای نگاه داشت نظم ،سخت زیر رشار قرار داشتند.
اقیانوس برای تک تک قهرههاش ،در شکد آشکار گردید .در بیکرانگیِ استاد،
موج در اقیانوس داشت شکد میگررت و برخی از قهرهها را به جنبش درمیآورد
تا از سرمستی و شادی برخیزند! دریای بشریت برخاست تا از سرچشمهاش
سرپیچی کند و جذب موجهای خود شود و به اقیانوس بازگردد.
پنجشنبه 18روریه ،جشا
واقعاای زادروز مهربابااا رقاام
خورد .زمانی کاه او سااعت 5
بامااداد بیاادار شااد ،بااه طااور
شااگفت انگیاازی تااازه و بااا
طراوت باه نظار مایرساید و
بیدرنگ مشغول رسایدگی و
راهنمایی کردن تماام کارهاا
شیرینمای با فروتنی ،پاهای پسرش را در جشن زادروزش شستشو
برای جش و سور بود .بابا باا
میدهد ،ناسیک 18فوریهی 1937
لبخنااد بااه غرباایهااا درود
ررستاد و گفت« ،م آن عادت بد اواتاریِ رسیدگی به همهی جزئیات را دارم».
ساعت 8بامداد ،شیری مای پای بابا را با شیر و عساد شستشاو داد .پاس از او،
بانوان مندلی و سرانجام مردان مندلی پای بابا را شستشو دادند .آنگاه شایر را باه
عنوان پراساد توزیع کردند .سپس همگان بارای گاررت دارشاان صاف کشایدند؛
بیشتر ارراد حلقههای گد آورده بودند .بابا در یک کت ابریشمی قهوهای روش در
حالی که با دوستدارانش دیدار مینمود ،بسیار درخشانده باه نظار مایرساید .در
حالی که تک تک آنان به جلو میررتند تا از بابا دارشان بگیرند ،موسایقی قاوالی
نواخته و باجان نیز خوانده میشد.
373 لردمهر6
جش و شادمانی امروز برای کسانی بود که پیش از ای در عشق او مست بودند.
هزاران ت که روز پیش برای دارشان آمده بودند ،تنها پس از تجربهی عهر شراب
الهی روانه شدند .در حالی که حتا آن عهر نیز آدمی را دیوانه میسازد ،دربارهی
مستی کسانی که عمال در آن خیسانده شده بودند ،چه میتوان گفت.
یکااای از دوساااتداران
مسلمان بابا ،یک سایهِرا
، Seheraپردهای از گدها
که بر گاردن یاک دامااد
مسلمان میگذارند ،به او
پیشکش کارد .هنگاامی
که آن را بار گاردن باباا
نهادند در آن بسیار زیباا
به نظر میرسید.
در درازای ایاا دو روز،
بابا با دایی خود ،رستم .جشن زادروز بابا 18 ،فوریهی 1937ناسیک
غذای عاالی سارو شاد و
هردوی شرقیها و غربیها روی زمی نشستند و از غذا لذت بردند .مردان و بانوان
غربی نمیدانستند غذا را که روی پوست موز سرو شده باود چاه گوناه باا دسات
بخورند .شری تالش کرد به آنان نشان بدهد .ای در حالی است کاه گلماای باه
آنان چمباتمه زدن روی بوریاهایی که برای ناهار په کرده بودناد را نماایش داد.
در ای میان ،از مراسم ریلمبرداری شد و اجرای موسیقی و آواز نیز در سراسر روز
توسط خوانندگانی از ناسیک ،احمدنگر ،دالیا ،بمب ی و پونا ادامه یارت.
گروهی از روستاییان دهکدهی ارنگاائون را کاه بارای ایا موقعیات باا چنادی
اتوبوس به ناسیک بودند ،رقصهای روستایی گوناگونی به اجرا درآوردند.
مالکوم شِالس ،وید باکِت ،داکهپالکار ،سوما دِسای و آنگال پلیدر ،در ساتایش از
مهربابا سخنرانی و احساسشان را برای حاضری بیان نمودند.
ناسیک و راهوری 374
پیامی که استاد دربارهی تولد روحانی دیکته کرده بود توسط رساتم باا صادای
بلند خوانده شد:
بابا در حال صرف غذا با دوستداران شرقی و غربیاش در جشن زادروز خود.
17و 18فوریهی 1937ناسیک
رویداد زاده شدن برای تمام هستی روی زمی ،رایج و معماولی اسات .بارخالف
جنبندگان دیگر که زاده شدنشان ناچیز و نامهم است و یک زندگی بایاختیاار و
غیر ارادی دارند و مرگشان نامعلوم است ،تولد ریزیکی انسانهاا اشااره باه یاک
مرحلهی مهم ،و اگار درباارهی آن تادبیر داشاته باشاند ،شااید مرحلاهی نهاایی
پیشررت تکاملی آنان را رقم بزناد .از ایا نقهاه باه بعاد ،آناان دیگار خودکاار و
روباتیک نیستند ،بلکه تسلط بار سرنوشات خاود دارناد و مایتوانناد آن را بناابر
ارادهشان شکد بدهند .ای بدان معناست که انسانها با پشت سر گذاشت تمامی
درد و رنج روند سیر تکاملی پایی تر ،باید بر پاداش وابسته به آن پارشاری کنند ،و
آن ،تولد روحانی در همی زندگی است و به قول و وعدهی آن در آینده رضاایت
ندهند .زمانی که انسان به خود آید و مشتاق و آرزومند به دست آوردن پاسخهای
375 لردمهر6
درونگرایانه به پرسشهای «از کجا و به کجا» گردد ،مهم نا می توان گفت یاک
چنی شخصی تولد روحانی داشته است.
ای سکون ذه ،یکبار که به دست آید ،اتوماتیک وار و ندانساته باه ساازگاریِ
دوباره با محیط مادی دام میزند و انسان خود را هماهنگ و در صلح باا جهاان
مییابد .محارظهکاری ،نابردباری ،غرور و خودخواهی ررو خواهد ریخت .همهچیاز
معنای نوینی به خود خواهد گررت و هدف نوینی اختیار خواهد کرد.
گناهکار و قدیس به شکد موجهایی در اندازه و شادتهاای گونااگون در ساهح
همان یک اقیانوس پدیدار خواهند گردید؛ یعنی برآیند طبیعی نیروهاا در جهاان
که زیر حکمرانی زمان ،رضا و علیت است.
قدیس دیگر به جایگاه و منزلت خود نمیبالد و گنااهکاار هام برچساب تحقیار
همیشگی را بر خود ندارد .هیچ کس به طور مهلق گم نشده اسات و هایچ کاس
نیاز به ناامیدی و یاس ندارد .اکسیر و داروی همهی دردها که برای جهاان نگاران
دارم ،تالشی است که باید در گررت پاسخ «از کجا به کجا» به خارج دهاد .ایا
دانش که همگان یک آغاز و یک پایان دارند و زندگی در زمی یک میان پاردهی
شاد است ،در به واقعیت درآوردن برادریِ انسانها روی زمی بسایار مفیاد واقاع
خواهد شد و ای به نوبهی خود ریشهی بهرهکشی کوتهرکرانه را خواهد زد .دعای
خیر م بر شما باد تا به ای شناخت که هدف زندگی است برسید.
بعدا در آن روز ،پس از آن که همگان از بابا که روی گادی (نیکمت خود نشسته
دارشان گررتند و حلقههای گد بر گردنش نهادند ،شیری به بابا گفات« ،ماروان،
اینک که تو را به عنوان خداوند روی زمی میپرستند ،چون م مادر تاو هساتم
باید مورد احترام قرار بگیرم؛ و م به تو میگویم ،تنها یک چیز در ای دنیا بااقی
مانده است که میخواهم؛ تو باید ازدواج کنی» .بابا خاموشانه لبخند زد و در پاسخ
چنی دیکته کرد« ،مادر ،آنچه شما میگویید کامال درست اسات ،شاما باا مِاری
مادر مسیح و یاشودا مادر کریشنا همپایه هساتید؛ شاما بایاد ماورد احتارام قارار
بگیرید و شما نیز روزی مورد پرستش قرار خواهید گررت ،زیرا که از رحِام شاما،
ناسیک و راهوری 376
باالتر همه چیز در جهان هستی است ،کاه بارای او همانناد گارد و خااک اسات.
هنگامی که مردم نزد یک مرشد کاماد مایروناد و باا سرشاان پاای او را لماس
میکنند ،بار سانسکاراهای خود را بر پای او میریزند.
پای یک مرشد کامد سانسکاراها را از سراسار جهاان هساتی جماع مایکناد،
درست همان طور که یک انسان عادی هنگام راه ررت گرد و خااک روی پاای او
جمع میشود .ای همان بار سنگینی است که مسیح به آن اشااره کارد و گفات،
«پیش م بیایید ،تمام شما که زحمت کشیده و رنج بردهاید و باار سانگینی باه
دوش میکشید؛ م به شما استراحت خاواهم داد» .کساانی کاه مرشاد کاماد را
عمیقا دوست دارند و خواهان کاست از بار سانگی مسا ولیت او تاا حاد ممکا
هستند ،پای او را با عسد ،شایر و یاا آب شستشاو مایدهناد .عساد نمایاانگار
سانسکاراهای قرمز (ذهنی ؛ شیر نمایاانگار سانساکاراهای سافید (لهیاف و آب
نمایانگر سانسکاراهای زرد (خاکی یا خش است .برخی از پیروان ،یاک نارگیاد
که نمایانگر ذه ،و نماد تسلیم کامد ارادهشان است را کنار پای او میگذارند.
379 لردمهر6
دو روز سپری شد .آنگاه بابا در 20روریه گَرِت رورت را به بهانهی کار ریلم برای
یک ماه به تور شمال هند ررستاد و چانجی او را تا بمب ای همراهای کارد .راورت
میبایست هفت روز سفر کناد و 23روز باه دیادن مکاانهاایی همچاون بوپاال،
اوجای ،Ujjainگاوالیور ،Gawliorاگرا ،دهلی ،بنارس و اهللآباد برود .از آنجاایی کاه
رورت به یک زندگی پر زرق و بارق هاالیوودی عاادت داشات ،پاس از دو مااه از
جریان روزمره در ناسیک ،بیقرار گردید بود ،از ای رو بابا به او اجاازه داد در هناد
سفر کند و در ظاهر به جستوجوی مکانهای ریلمبرداری و گردآوردی مهالب و
اطالعاتِ محلی برای پروژهی ریلم باشد .گرچه بابا محدودیتهای معینی را مقارر
تغییرات در ریتریت ناسیک 380
نموده بود اما محدودیتهای تور هندِ رورت به انادازهای کاه دیگاران پشات سار
گذاشته بودند همانند پلیدر که به گدایی ررستاده شده بود نبود.
بابا ای لیست دستورات را پیش از راهی شدن گرت رورت به او داد:
در هتدهای درجه یک اقامت نک ،زیرا با در پایش گاررت یاک زنادگی سااده
خواهی توانست به زندگی واقعی هندیها پی ببری و آن را احساس کنی.
در هتدهای درجه پایی هم اقامت نک ؛ هتدهای درجه متوسط کفایت میکند.
از خوردن گوشت ،ماهی ،تخم مر بپرهیز؛ سبزیجات ،شایر و میاوه بایاد رژیام
غذای تو باشد.
از مصرف مشروبات الکلی مستیآور بپرهیز.
از هرگونه ررتار شهوانی بپرهیز.
به هیچ کس ضربه نزن ،مگر در دراع از خود.
از پرس و جو دربارهی مهربابا و یا آگاه ساخت دیگران درمورد او بپرهیز.
با هیچ کس وارد بحثهای سیاسی نشو.
هیچ مخالفتی با پرس و جو پیرامون موضوعات مذهبی و روحانی وجود ندارد.
هیچ مخالفتی با گفتوگو دربارهی ریلم وجاود نادارد؛ ممکا اسات باا ارارادی
برخورد کنی که ممک است دوست داشته باشند کمک کنند.
هیچ مخالفتی با گفتوگو با یوگیها و یا قدیسهای محلای وجاود نادارد اماا از
دادن پول به آنان بپرهیز.
در سراسر مساررت ،با قهار درجه 2سفر ک .
از هر مکانی که دیدن میکنی یک نامه برای بابا بفرسات و در صاورت هرگوناه
رویداد مخاطره آمیز تلگراف بزن.
گرت رورت راهی شد با ذهنی پر از اندیشهها از داشت یک ماجراجویی نامتعارف
در هندِ به طور روحانی رومانتک ،و برخورد با روحهای پیشررتهی اسرا آمیزی که
به او چیزهای عجیت و شگفت انگیز نشان خواهند داد .او از بیرون ررت از اشارام
ناسیک که آن را محبوس کننده و روال آن را یکنواخت مییارت ،شاد بود.
381 لردمهر6
اما رویاهای او بنا نبود بارآورده گردناد .در 25روریاه او از گوالیاور بارای ساایر
غربیها در ناسیک چنی نوشت:
تا کنون هیچ بیگانهی دستار به سر اسرار آمیزی از زیر سایههای درخت نیم باه
م اشاره نکرده است تا مرا به گوشهای تاریک راهنمایی کند و اسرار شرقِ اوکالت
(با نیروهای جادویی را آشکار سازد اماا امیادم را از دسات نادادهام؛ بااوجود آن،
نیمی از خاک قرمز هند در سیستم رورت جذب شده است.
2مارس ،رورت از اگرا برای بابا چنی نوشت:
از زمان مساررتم تا کنون ،رخدادهای بسیار کمای روی داده اناد کاه بتاوانم باه
تجربههای روحانی دست یابم .از یک جهت ناامیادم زیارا امیادوارم باودم انادکی
تجربه از نوعی که آن مرد ،پال برانتون در برخورد با انسانهایی باا اساتعدادهاای
روحانی داشت را به دست آورم...
بابا در نامهای توسط چانجی چنی پاسخ داد:
ای پندار را از ذهنت بیرون ران که بابا تو را برای برخی اهداف روحانی ،تربیت و
یا تجربه به سفر ررستاده است و برای یکبار آن اشتباه را در ذهنت درسات کا ؛
در رکر آن نباش! از سفر بیشتری استفاده را ببر و کار رایلم را ذهنات نگاه دار و
بهتری تالش خود را برای یارت ایما و اشارههای مفید انجام بده.
برای بقیهی گروه غربیها ،سختی قوانی و مقرراتی که از زمان زنادگی در مهار
ریتِرِیت بر زندگیشان حاکم بود تا اندازهای سست شده بود .مردان و بانوان اینک
اجازه داشتند محوطهی اشرام را ترک کنند اما میبایست از شرایط معینای اکیادا
ررمانبرداری کنند.
هیچ کس نباید برای رقصیدن بیرون برود و یا به کلوپهای شبانه و یا هر مکاان
سرگرمی و تفریح دیگر برود و همچنی نباید در هیچ بازی و یا مسابقات ورزشای
در بیرون از محوطهی ریتِرِیت شرکت کند.
هیچ کس نباید با ارراد بیگانه گفتوگو کند مگر به طور کاماد ضاروری باشاد و
همچنی نباید به دیدن هیچ یک از آشنایانش برود.
تغییرات در ریتریت ناسیک 382
مرا به خاطر عشق دوست داری» .بابا به مارگارت و دلیا گفت« ،به شمار زیادی در
یکتای الهی عشق نورزید ،بلکه به یکتای الهی در شمار زیادی عشق بورزیاد .ما
تنها دوستی هستم که شما را هرگز ناامید نخواهم ساخت».
یکی از بانوان غربی که آزادیهای جدید احساسااتش را برانگیختاه باود باه باباا
پیشنهاد کرد به آنان اجازهی شنا و یا ررت به سفر شاکار ببار باه هماراه رساتم
بدهد .در 4مارس بابا چنی بیان نمود:
همهی شما به سختی متوجه میشوید! ررت به پیک نیاک و پیااده روی خاوب
است؛ بازی همانند پینگ پنگ و چیزهایی از ای دسات هام بارای ورزش بادنی
خوب است .اما ای به معنی آن نیست که شما هرروز برای شنا یا شکار و کشات
ببر به بیرون بروید! آیا شما برای ای به اینجا آمدهاید چون رستم با تیار بباری را
زده اسات .شاما مایتوانیاد باه پیاااده رویهاای کوتااه و یاا طاوالنی برویاد امااا
پیشنهادهای جدید ندهید .لیست مقررات و محدودیتها را به دقت بخوانیاد و آن
طور که به شما گفته شده است ررتار کنید .ای را به خاطر عشاقی کاه باه شاما
دارم میگویم.
بابا رو به مارگارت کرد و پرسید« ،آیا تو آموزشگاه بالهات را تنها به خاطر شاکار
ببر ،به میبد Mabelسپردی؟ بابا سپس ادامه داد:
ررت به پیک نیک ماهی یک بار بسیار خوب است .م از ای بابت خوشحالم اما
از م امتیازهای ویژهی بیشتری نخواهید .ای مرا ناخشانود مایساازد .اگار ما
دوست نداشتم شما به پیک نیک بروید به الیزابت نمیگفتم «تو کی میروی؛ چرا
تو هم نررتی»؟ اگر شما هر روز بیرون بروید و کیلومترها قادم بزنیاد و یاا بارای
خرید راهی بازار شوید ،ناراحت نمیشوم» .اما بنا نیست شما برای شنا به رودخانه
و یا شکار به جنگد بروید .نکتهی اصلی ای اسات کاه شاما نبایاد پیشانهادهای
جدید ارایه دهید .بیشتر از آنچه به شاما دادهام ،نخواهیاد .اگار انگشات باه شاما
میدهم تالش نکنید که همهی دست را بگیرید.
385 لردمهر6
اینک اگر آزادیهای معینی به شخصی دادهام ،ای بدان معنی نیست که باید آن
را به همه بدهم .چیزی که برای یک نفر خوب است ممکا اسات بارای دیگاری
خوب نباشد .شما باید ای را در نظر بگیرید.
همان طور که گفتهام ،در روزهایی که به پیک نیک میروید ،نیازی به مراقباه و
درس اردو نیست اما نه برای کسانی که تصمیم میگیرند به پیک نیک نروند .برای
آنان مراقبه مانند قبد ادامه مییابد .شمار زیادی از شما از مراقبه و زبان اردو بیزار
هستید .برخی از شما مراقبه عاشق مراقبه هستید و برخای آن را دوسات ندارناد.
م از آن متنفرم ،اما دوست دارم بر م مراقبه شود زیرا آنگااه مساتقیما کماک
میکنم .عشق ،مراقبه در باالتری شکد آن است .اما عشقی که محباوب الهای را
برای یک لحظه رراموش نمیکند ،نیاز به مراقبه ندارد و غیر ضروری است .مجنون
جز لیلی به هیچ چیز نمیاندیشید؛ او لیلی را در همه چیز میدید.
اردو مانند روغ کرچک است اما اگر به راستی در نظر داریاد بارای 5ساال در
اینجا بمانید؛ پس شما باید آن را یاد بگیرید ،و هرچه زودتر ،بهتر.
آنگاه بابا با چند رعد امری اردو ،گروه را مورد آزمون قرار داد.
دیرتر در آن روز ،بابا پیرامون سکوتش چنی روش گری نمود:
نزدیک به 12سال است که هیچ کلمهای بر زبان م جاری نگشته است .با ایا
حال م هرگز خاموش نیستم .م جاودانه سخ میگویم .صدایی که در ژرراای
روح شنیده میشود ،صدای م است؛ صدای الهام ،ادراک قلبی و راهنماایی .ما
به واسههی کسانی که پذیرا و شنوای ای صدا هستند سخ میگویم.
سکوت بیرونی م ،تمری روحانی نیست .یکبار مریدی از مرشد کاملی پرساید
چرا او روزه میگیرد .آن یکتای کامل پاسخ داد« ،م یاک جویناده نیساتم؛ ما
کاملم .بنابرای برای دستیابی به کمال روزه نمیگیرم .به خاطر دیگران است کاه
روزه میگیرم» .یک جویندهی روحانی نمیتواند همانناد یکتتایی کاه باه کماال
روحانی دست یارته است ررتار کند .اما یکتایی که کامد است میتواند به خااطر
دیگران همانند یک جوینده ررتار کند .شخصی که مدرک کارشناسی ارشاد هنار
تغییرات در ریتریت ناسیک 386
دارد میتواند برای آموزش به بچهها حروف الفبا را روی تخته سیاه بنویسد اما ای
به معنای آن نیست که او دیگر کارشناس ارشد هنر نیست .بنابرای ساکوت ما
تنها برای نیکی و نفع دیگران به عهده گررته شده و ادامه یارته است.
بابا پیرامون روحانیت چنی بیان نمود:
بهتر است آن را مهالعه کرد تا بیخبر از آن بود؛ بهتر است آن را احساس کرد تا
آن را مهالعه کرد؛ بهتر است آن را تجربه کرد تاا آن را احسااس کارد ،و از هماه
بهتر ،آن است که آن بشویم!
بابا سپس پیرامون چشم سوم روش گری نمود:
هنگامی که چشمها با آگاهی کامد به سوی درون میچرخند ،آنگاه ایا چشام
(بابا به پیشانیاش اشاره میکند باز میشود و تنهاا درون دیاده مایشاود .ایا ،
بینش است .آنگاه یگانگی و وصد ،مورد جستوجاو قارار مایگیارد .ایناک شاما
مشتاق یگانگی هستید اما بدون دیدن آن یکتایی که میخواهید باه او بپیوندیاد.
هنگامی که چشمها به سوی درون میچرخند ،شاما آن یکتتایی کاه مشاتاقش
هستید را میبینید ،و بازهم باا ساوز و گاداز بیشاتری مشاتاق پیوناد و یگاانگی
میشوید.
چرخاندن چشمها به سوی درون را نمیتوان به طور اتوماتیکوار انجام داد .ایا
کار با تمری امکان پذیر نیست .اما استاد روحتانی آن را در کمتار از یاک رانیاه
انجام میدهد .شما خودی حقیقی را میبینید و همه چیز بسیار متفاوت میگردد.
مری باکت پرسید« ،شما یکبار گفتید که همه چیز وهم و خیال است تا زماانی
که شخص به آسمان هفتم برسد و پیوند و یگانگی کامد با خداوند به دست آورد.
چرا ما باید نگران آسمانهای میانی باشیم»؟ بابا پاسخ داد:
یگانگی و وصد ،حقیقی است ،اما شخص باید از میان آسمانهای آگاهی بگاذرد،
حتا اگر برای یک رانیه باشد .اگر سدگورو و یا اواتار اراده کند میتواند شاما را در
یک رانیه به آسمان هفتم باال ببرد اما بازهم در آن یک رانیه شما باید تمام شاش
آسمان را پشت سر بگذارید.
387 لردمهر6
روح منفرد ،هر آسمان را پایان راه و هدف میپندارد ،زیارا کاه هار یاک بسایار
رریبنده و ارسونگر است .گرت رورت مایگویاد کاه دوسات دارد بارای همیشاه
نزدیک تاج محد بماند ،زیرا بسیار زیباست .آسمان اول مانند آن است .و تا زمانی
که یک استاد شما را کمک نکند ،نمیتوانید جلوتر بروید.
پس از روش گریهای بیشتر ،دیکته کردن بابا روی تختهی الفبا پایان یارت و او
از گروه پرسید« ،آیا روش شد»؟ شخصی پاسخ داد« ،نه ،هنگامی کاه شاما ایا
سخنان را میگویید م گیج میشوم» .بابا لبخند زد و دیکته کرد« ،به بابا عشاق
بورز! ای تنها کاریست که الزم است انجام دهی .شوخی اینجاست که شما پیش
از ای ،یگانه و وصد هستید .خنده دار است .اما شما باید آن را پشت سر بگذارید.
شما مجبور هستید .همگان مجبورند» .شما باید بدانید« ،م هماکنون با بیکران
الهی یکی هستم .م همیشه بیکران بودهام».
مالکوم شالس از بابا پرسید« ،چگونه میتوانیم به رراسوی شایسته شدن برویم و
به هستی پاک دسترسی یابیم»؟ بابا پاسخ داد:
«تو میخواهی بدانی چگونه به شناخت خودی حقیقی برسی .بسیار زیبا .او تنها
سوالی که اهمیت دارد را میپرسد! آن ،دانست نیسات ،بلکاه شتناخت یاا درک
است .هستی ،شناخت است؛ یعنی دانش .تا زمانی که شخص به زنادان نیفتااده
است نمیتواند معنی آزادی را درک کند و بشناسد .ماهی در آب زاده مایشاود و
زندگی میکند و نمیتواند به شناخت یا درک از آب برسد .پاس از آن کاه از آب
بیرون آمد و سپس به درون آب بازگشت ،آب را میشناسد و درک میکند».
نادی تولستوی پرسید« ،پس ما باید همه چیز را احترام و ساتایش کنایم ،حتاا
مشکالت خود را ،درست است»؟ بابا پاسخ داد« ،هماه چیاز را احتارام و ساتایش
کنید ،حتا شیرینی و سورله لیمو» .با ای سخنان ،نشست باباا باا غربایهاا در 4
مارس پایان یارت.
بامداد روز بعد ،از بمب ی ریلم اخبار جاری جش زادروز بابا به دست آنان رساید
و در ابتدای روز به بابا و گروه غربیها در سِرکد سینما نشان داده شد.
تغییرات در ریتریت ناسیک 388
در زمانی دیرتر ،مهربابا دربارهی راه درونی و آسمانها بیشتر آشکار نمود:
راه روحااااانی دربرگیرناااادهی
آسامانهاای دروناای اسات .سااه
گونااهی اصاالی از ارااراد در راه
هسااتند؛ یعناای در آساامانهااای
آگاهی :کسانی که از عشق الهای
مساات هسااتند ،مساات نامیااده
میشوند ،آنانی که هشیار هستند
سالک نام دارناد و آناانی کاه باا
تالش خود به تکاپو مایپردازناد
یوگی نامیده میشوند .مساتهاا
اررادی هستند که جذب وجاد و
مساارت بهشااتهااای آساامانهااا
گشتهاند .سالکها در آسامانهاا
مسااتقر و پایگاااه دارنااد و بااه
وسیلهی یک قهاب یاا سادگورو
راهنمایی میشوند .یوگیها از راه
مهرآباد ،مارس 1937 بهشتها به آسمانها میروناد و
گاه باه وسایلهی یاک سادگورو
راهنمایی میشوند .ای اشخاص در راه درونی ،و در حاال سافر درونای در وجاود
خود هستند تا به شناخت خداوند دست یابند .ای در حالی است که آسمانهاای
لهیف و ذهنی و بهشتها را پشت سر میگذارند .تک تک هفت آسمانها ،بخشی
به نام بهشت دارند.
هفت راه و چهارده راه ررعیِ هفت آسمان و هفت بهشت ،تشاکید دهنادهی راه
درونی هستند .هفت راه بی آسمانهاست و چهارده راه ررعی از میاان هریاک از
389 لردمهر6
بهشتها میگذرد .یک بهشت برای یک آسامان همانناد یاک شاهر اسات بارای
ایستگاه مرکزی قهار آنجا؛ یعنی شخص در راه الهی از یک ایساتگاه باه ایساتگاه
دیگر سفر میکند؛ از یک آسمان به آسمان دیگر؛ باه وسایلهی هفات راه اصالی.
مانند خطهای راه آه که یک ایستگاه را به ایستگاه دیگر وصاد مایکناد .بارای
رسیدن به ایستگاه (آسمان بعدی ،شخص باید از میان شاهر بگاذرد کاه 14راه
ررعی در سراسر شهر (بهشت دارد؛ یعنی 14خیابان که وارد شاهر مایشاود و از
میان شهر میگذرد تا به ایستگاه (شهر بعدی برسد .اگر شاخص در شاهر پرساه
بزند و معهد بماند و با جذابیتهای بیشمار شهر (بهشاتهاا ارساون و رریفتاه
گردد و بدام ارتد ،او نمیتواند بیشتر گام برداشته و سفر کناد و ایساتگاه قهاار را
بیابد؛ یعنی به آسمان بعدی پیش برود.
سدگوروها و قهبها اررادی که با آنان همبستهاند را از میان شهرها (بهشاتهاا
به ایستگاههای قهار (آسمانها راهنمایی میکنند و مهما مایشاوند کاه باه
پیشررت ادامه دهند؛ از یک زندگی به زنادگی دیگار تاا رسایدن باه هتدف کاه
شناخت خداوند است .آن اررادی که میکوشند یک تنه و بدون کماک مساتقیم
مرشد کامد بروند در تالش برای پیش ررت ،ناچار توسط سرگرمیهای ارسونگر
و رریبندهی بهشتهای تک تک آسامانهاای لهیاف تاا آسامان چهاارم باه دام
میارتند .کسانی که ارسون و رریفته شده اند در حالت حیرت به سار مایبرناد و
ای مستهای الهی ،مجذوب در بهشتها سکنی دارند .اما اررادی که هشیار باقی
میمانند ،سالکها ،که با کمک مرشد کامد در قلمروهای درونی سفر میکنناد از
گررتار شدن و به دام ارتادن در پیچ و خمهای بهشتها محارظت میشوند .سالک
را از میان یکی از 14راه ررعی درمیآورند و سپس از راه اصلی که یک ایستگاه را
به ایستگاه دیگر متصد میسازد ،مستقیما به آسمان بعدی آورده میشود.
تا آسمان چهارم ،مراحد درونی در امتداد راه درونی وجود دارد که قدمها ،گامها
و مقامها نامیده میشوند .قدم دربرگیرندهی برداشت یاک قادم هنگاام گاذر در
امتداد هر یک از آسمانهای لهیف است .یاک گاام دربرگیرنادهی زماان تانفس
تغییرات در ریتریت ناسیک 390
مینامند .شخص تا زمانی که در وجد و مسرت و حال است نمیتواند قدم بردارد و
به آسمان بعدی پیشروی کند ،زیرا در حالت ارسون و حیرت قرار دارد .پیشاررت
از راه بهشتها برای یک مست الهی ،آهسته است و همیشاه خهار ارساون الهای
وجود دارد .ای سحر و ارسونها خهرناک هستند زیرا که مست را از خود بیخود
میکند و ای از خود بیخود شدن را جذد Jazdمینامند .مست الهی به انادازهای
مست و از خود بیخود میگردد که نمیخواهد بهشت را ترک کند .جذد سرانجام
به کُمای الهی یا بهت و گیجی دام میزند.
دیرتر در آن روز ،سید صاحب برای دیدار با بابا از راه رسید .دختر دوازده سالهی
او به تازگی درگذشته بود و سید احساس ارسارده مایکارد ،ناه باه خااطر جاان
سپردن دخترش ،بلکه به خاطر زجری که کشیده بود .اعضای خانواده سید از روی
نادانی دخترشان را نزد واسههها یا مدیومهای گوناگون تانتریک (جادوگری برده
بودند تا روح یا جنی که گمان میکردند او را تسخیر کرده است به بیارون رانناد.
گرچه سید صاحب با خانوادهاش موارق نبود اما نمیتوانست بفهماد چگوناه یاک
روح میتواند بچهاش را اذیت کند هنگامی که او سالیان دراز در تماس با بابا بوده
است .بابا به سید دلداری داد و چنی روش گری نمود «آن دختر از تسخیر شدن
توسط ارواح رنج نمیبرد ،بلکه از بیماری سد رنج میبرد .هیچ روحی هرچند هام
که نیرومند باشد هرگز نمیتواند به کسانی که در گروه م هساتند دسات بزناد.
آنها میگریزند و کیلومترها دورتر از مریدان حلقهی میروند».
بابا به دالید خود ،قدری از ماهتما گاندی ناامید باود چاون در جشا زادروزش
شرکت نکرده بود .برای گاندی خوب بود که ببیند غربیها و شرقیهاا بارای یاک
هدف روحانی گردهم آمدهاند .چانجی با ترغیب بابا ای نامه را برای گاندی نوشت:
5مارس 1936
ریتِریت ناسیک
گاندیجی عزیز
م نامهی شما را به تاریخ 11روریه دارم.
تغییرات در ریتریت ناسیک 392
پس از سالها جش زادروز شِری مهربابا باه طاور همگاانی برگازار گردیاد و از
بسیاری جهتها حادرهی تاریخی جدیدی را رقم زد .م دوتا از ویژگیهای بسیار
مهم آن را برمیشمارم؛ نخسات دسات زدن و لماس پاهاای هازاران تا توساط
مهربابا و دوم دیدار شرق و غرب در یک پیوستگی نزدیکتر.
مهربابا به عنوان یک استاد روحانی روشهای نیکوکاراناهی نصافهکاارهی بادون
تبعیض و تمایز که از ویژگی خاص برنامههای باال بردن سهح زندگی مردم اسات
را باور ندارد .یک چنی ررصتی که پرسوجو از سوی شما را در پی داشاته عمادا
ایجاد شده است تا یک تماس همگانی رقم بخورد .مهمانی و سوری که داده شاده
است و متوسد شدن به چنی نیکوکاریهای کلیشه ،در راستای نفع طرح نهاایی
است و آن اهدای لمس روحانی استاد به مردم است!
در درازای برنامهی توزیع غالت و پارچه و شایرینی الدو باه هازاران تا در 17
روریه ،مهربابا پاهای تک تک دریارت کنندگان پراسادش را با دستهاای خاودش
لمس کرد .ای ساز و کار را ما به گجراتی پاگایاا پاادویو ( Pagya Padvuسار رارود
آوردن مینامیم .باید خاطر نشان کرد که ای پراساد به تماام کساانی کاه بارای
دریارت آن آمدند به رقیر و رروتمند به طور مساوی در تمام کیشها داده شد.
آن طور که میتوان از پاسخ نامهی شما دریارت کرد به نظار مایرساد اهمیات
روحانی ای پراساد نادیده گررته شده اسات و باا برداشات کاردن آن باه عناوان
«کمک به رقرا» ،بد تفسیر شده است .از ویژگای دیگار ایا گردهماایی ،شارکت
مریدان غربی مهربابا در یک چنی جش همگانی برای نخستی باار اسات .آناان
آزادانه با مریدان شرقی و دیگران معاشارت کردناد و دوباار باا همگاان از تماامی
طبقات اجتماعی و آیی ها؛ هندوها ،براهم ها و همچنای نجاسهاا؛ مسالمانان،
پارسیها ،مسیحیان (غربیها و هندی ها ،در یک مکاان غاذای معماولی صارف
کردند .آنان همگی در یک سهح بودند و مهربابا در میاان آناان باود و باه آشاکار
شدن عشق و برادری دام زد که پیشتر هرگز دیده نشده است.
با درودهای مهربانانه؛ مانند همیشه.
393 لردمهر6
11مارس بابا مردان مندلی را گرد آورد و چنی روش گری نمود:
رک و راست و منصف بودن ،صفت و ویژگی اشخاصی است که بیریا هستند و از
دالوری برخوردارند که به جای به دلگررت چیزها و حرف زدن پشت سر ماردم،
آنچه که احساس میکنند را بیپرده به زبان میآورند .برخی از داشت ای صافت
که «به طور ترسناکی رک» هستند به خود مایبالناد و از کساانی کاه چیزهاا را
خیلی آشکارا به زبان نمیآورند تنفر دارند .اما در برخی از زماانهاا شاخص بایاد
نکتهسنج باشد و تمایز قائد شود .گاه سخنانی که با بهتری نیتها بیان میشوند،
موضوع را سراسر خراب میکنند .در حالی که رعال سکوت میتواند کارایی داشاته
باشد .یک شخص حساس و تندخو چنانچه در حال و هوایی نباشد که گوش دهد،
ممک است سخنانی که با بهتری نیت هم گفته میشود را بد بفهمد.
یک چنی شخصی ممک است زود به جوش و هیجان آیاد و در برابار بهتاری
دوستانش و یا کسانی که خوبیِ او را میخواهند تعصب نشان دهد و بدی وسایله
از گررت پند و اندرز و سخنان خردمندانه بیبهاره بماناد ،در حاالی کاه اگار در
تغییرات در ریتریت ناسیک 394
لحظاتی آرام به آن شخص میگفتند ،به نفع او تماام مایشاد و مایتوانسات باه
اهمیت پند و اندرزها پی ببرد و حتا قدر دانی کند .بنابرای ،همیشه ای سخنان و
چیزهایی که هرچند هم رک و بیپرده گفته میشوند نیست که اهمیت دارد ،بلکه
زمانبندی درست و شیوهی گفت است که مهم است.
سکوت گرچه برای ر سیاست و ریاکاری درست درک نشده است اما در نهایات
امر در مقایسه با صفت ارتخارآمیز رک گوییِ شدید ،کارایی بهتری خواهد داشات.
گاه بهتری صفتها و منشها که بشریت به آن میبالد اگر با تادبیر و تماایز و در
زمان مناسب به کار گررته نشوند بدتری نقصها و عیبها از کار درمیآیند.
در 31مارس بابا در ناسیک بود .مالکوم شالس در همایش مذاهب در ناسیک باا
یک کشیش کاتولیک دیدار کرده و او را ترغیب نموده بود با بابا دیدار نماید اما آن
کشیش سر باز زد .زمانی که مالکوم به بابا گفت ،بابا نیز عالقهای نشان نداد .با ای
حال با متقاعد سازی مالکوم ،دیداری ترتیب داده شد و سپس ای گفت و شانید
بی کشیش و مهربابا انجام گررت .زمانی که آنان بااهم دیادار نمودناد باباا باه او
گفت« ،مالجیها خوب هستند؛ پاپ خوب است؛ پاندیتها (دانشوران هندو خوب
هستند اما تنها شانکاراچارایا (رهبر موبدان هندو میتواند سااعتهاا دراز ساخ
براند»!
کشیش که به تازگی از شرکت در همایش مذهبی برگشته بود با شنیدن سخنان
بابا با ارتخار نظر او را رد کرد« ،ای شانکاراچارایا نبود ،ما باودم کاه در سراسار
همایش سخ راندم .شانکاراچارایا ابدا نتوانست به طور قانع کننده استدالل کناد.
او نتوانست یک کالم هم به م بگوید و م به شدت او را سرزنش کردم».
بابا :بله باید به ای مالجیها و شانکارچارایاها همگی هشدار داد ،آنان سزاوار ای
هستند که مورد انتقاد طوالنی و بازخواست قرار بگیرند.
کشیش :شما اندکی پیش گفتید که آنان خوب هستند و اینک مایگوییاد بایاد
مورد انتقاد طوالنی قرار بگیرند؛ نمیتوانم منظور شما بفهمم».
395 لردمهر6
بابا روی تختهی الفبا هجی کرد« ،شانکاراچارایا و کشیشهای رده باال ،کلههاای
بزرگی دارند؛ آنان عقالنی هستند ،اما قلبهای کوچکی دارند .اما تو خوش قلبای.
در جهان ،شمار زیادی هستند که درس میدهند اما بسیار اندک اند کساانی کاه
یاد میگیرند» .کشیش پرسید« ،منظور شما چیست»؟
بابا :آنان همگی درس میدهند اما هیچ یک از آنان نمایخواهناد یااد بگیرناد و
کسانی که درس میدهند ،خودشان حقیقت را نمیدانند»!
آنگاه بابا رویداد جالبی را در پیوند با بیلی تعریف کرد:
«جوانکی به نام بیلی دوست و هممدرسهی ما باود و او درسات نمایتوانسات
بفهمد که پسری همانند م که عادت داشت با او تیله باازی کناد مایتواناد باه
عنوان یک مرد به یکچنی حالت و مقام باالیی برسد ،در حالی کاه او در هماان
حالت قبلی است .تفاوت بی او و م چنان شگفت انگیز و خارق العااده باود کاه
برای ایمان آوردن به م ،میخواست قدری معجره ببیند .روزی هنگامی که بیلی
در کلبهی کاهگلی م در پونا چیزی مینوشت ناگهان مرکبدان شاروع کارد باه
رقصیدن و باال و پایی ررت ! و او مات و مبهوت ماند .پس از اندک زمانی ،قلام از
دست بیلی بیرون پرید و آن نیز به رقص درآمد .بیلی شروع کارد باه رریااد زدن،
«بابا! بابا»! و برای چندی روز پیوسته گریه سر داد .از آن روز به بعد او متقاعد به
نیروهای م شد و به م ایمان آورد .م به او گفتم« ،تو احمقی اگر ای پدیدهی
کوچک توانسته باشد تو را متقاعد به روحانیت سازد .چرا نمیروی و از محمد چِد
که یک جادوگر تانتِریک سرشناس اسات پیاروی کنای؟ تماامی معجازات باازی
بچگانه است ،در حالی که روحانیت ررسنگها بااالتر از آناان اسات .معجازات باه
خودی خود هیچ ارزش و اهمیت روحانی ندارند ،اما الزم هستند و گاه باه عناوان
ابزارهایی برای متقاعد ساخت مردم از حقیقت و روحانیتت توساط یاک استتاد
انجام میگیرند .مسیح معجزاتی انجام داد ،اما نه برای نفع خودش ،بلکه بارای آن
که مردم را به تشخیص حقیقت وادارد و در آنان ایمان ایجاد کند .باا ایا حاال،
تغییرات در ریتریت ناسیک 396
هنگامی که به صلیب کشیده شد ،او که میتوانست مردم را زنده کند ،جلاوی آن
را نگررت»!
کشیش موضوع را عوض کرد و پرسید :چرا شما سکوت کاردهایاد؟ چارا ساخ
نمیگویید؟
بابا با لبخند پاسخ داد« :م همیشه سخ میگویم؛ م پیوسته از طریاق شاما
سخ میگویم ،از طریق همهی کشیشهای رده باال؛ از طریق همگان».
کشیش نتوانست منظور بابا بفهمد و پرسید« ،چرا شما از تختهی الفباا اساتفاده
میکنید»؟
بابا :م از طریق همهی شما و به وسیلهی ای تخته به پرسشها پاسخ میدهم.
کشیش بیشتر گیج و سر در گم شد و پرسید« ،چگونه ،م نمیرهمم»؟
بابا آن مرد را سرزنش کرد و پاسخ داد« ،بله ،تو نمیتوانی بفهمی ،چرا که تو در
رُم هستی؛ اما م میدانم ،زیرا م در خانه و خدا -رسیده هساتم .ایا تفااوت
بی م و تو است؛ تو در رُم هستی و م در خانه هستم».
کشیش با آشفتگی و گیجی تمام از دیدارش با بابا راهی شد .منظور بابا از خانته
ای بود که او با خداوند یکی است و رم اشاره به کلیسا و تشریفات مذهبی و آیی
و سنت کلیسا داشت .خداوند در بابا سکنی داشات و باباا در خداوناد .ماا از دیاد
کشیش ،خداوند در رم بود؛ یعنی کلیسا در رم بود.
در ای میان ،گرت رورت از ای که آرزو نموده بود ناسیک را ترک کناد تاا هناد
واقعی را ببیند سخت تاسف میخورد .در درازای سفرش او بسیار احساس تنهایی
میکرد و از دیدن چهرهی واقعی کشور هند و اقامات در هتادهاای رده پاایی و
مخروبه و خوردن غذاهای بیکیفیت به شدت ارسرده شده بود .او همچنی شروع
کرد به اندیشیدن عمیق به ای که رویهمررته دقیقا دارد در هند چه کار میکند.
در 5مارس ،او نامهی بلند باالیی به بابا نوشت و احساسش را بیان کرد .ناماهی او
گویای نمونهای است از آشوب درونی که بابا در هر یک از غربیها با هر روش الزم
در ناسیک برمیانگیخت .در واقع با آشکار شدن اوضاع ،احساسهای گارت راورت
397 لردمهر6
به تغییرات اساسی در اشرام ناسیک دام زد .آنچه در ادامه میآید ،چیزی اسات
که او برای بابا نوشت:
تا کنون هیچ تجربهای که هر توریست عادی میتواند داشاته باشاد نداشاتهام و
جدا از دیادن «ساهح» زنادگی معاصار هنادی ،کمای مشاکوکم کاه ایادههاا و
برداشتهایی که در ساخت ریلم به ما کمک کند را گرد آورده باشم .م در مورد
ریلمبرداری از آنچه که تاکنون دیدهام بسیار بدبینم .بابا ،بایاد آن هناد پار زرق و
برق و رریبنده که م در سراسر عمرم دربارهی آن خواندهام وجود داشاته باشاد.
آن کجاست؟ اما در امتداد مسیری که م در آن حرکت میکنم تا کناون وجاود
نداشته است .آنچه که م دیدهام هندی است که نمیشناسم و ای بارایم انادکی
مبهوت کننده است .ای در حالی است که قرار است م عمیقا زنادگی هنادی را
مورد بررسی قرار دهم .اگر گمان میکنید که م با اقامت نکردن در آن هتدهای
بد و خوردن غذاهای تنفر انگیز و خوابیدن روی تختخوابهاای سافت ساخت و
گوش دادن به حرفهای مفت یک کارمند هتد درجه 3که میخواهد بداناد آیاا
م جی هارلو را میشناسم و یا دلتنگ زندگی هندی میشوم ،پاس بهتار اسات
بیدرنگ به ناسیک برگردم و برای یاد گررت زبان اردو در آنجا سکنی گزینم.
م متنفرم از ای که ناسپاسی کنم اما باید همیشه با شما رو راسات باشام و باا
گفت سخنان زیبا چیزی به دست نمیآید« .شگفت انگیز» است ،زمانی کاه ما
چیزی زیبا و عاشقانه برای گفت نمیبینم .آنچه که امیادوار باودم بیاابم ،شاکوه
باستانی هند بود ،م به هیچوجه آن را نیارتهام .گمان میکنم هند جای کثیفای
است و احساس میکنم بد جوری شکست خوردهام.
بابا ،برای م کاری بک ! مرا از ای حالتِ قرار گررت در میاان زمای و آسامان
وحشتناک رها ساز؛ یعنی بریده شدن از زندگی که میشناختم و باز نگااه داشاته
شدن از یک زندگی جدید به دلیدهای گوناگون .م میدانم که شما مرا به هناد
نیاورده اید تا مانند ماهی که بیرون از آب ارتاده است باال و پایی بپرم .م خیلی
احساس بیخاصیتی و بیرایدگی میکنم و به طور مهلق خالی از نیروی الهاام ،و
تغییرات در ریتریت ناسیک 398
آنها ببُرید ،آنها کجا خواهند بود؟ آنان پس از سالها خدمت و رداکاری به چاه
چیز دست یارتهاند؟ یعنی ای که بتوانند آن را به دیگران منتقد کنند .شاید برای
خودشان مقدار معینی از آزادی روحانی ،اما آن دیدگاهی خودخواهانه است .آناان
برای کمک چه کار میتوانند بکنند؟ آنان چه میدانند که پیشتر نمیدانساتند؟ و
در مورد مریدان غربی چه؛ مالکوم و جی چه میتوانند با خود باه امریکاا ببرناد.
الیزابت چه گونه میتواند کار شما را ادامه دهد ،در حالی که خودش نمیداناد آن
چیست؟ تام به انگلستان ررستاده شد ،بدون هیچ نامه و تماس دیگاری از باباا .او
چه کاری از دستش برمیآید .آیا شما گمان میکنید آنان تمام چیزهاایی کاه باه
آنان گفتید را به مقدار کاربردی درک کردهاند؟ آن ساخنان کوتااه کاه باه دقات
یادداشت و با دقت زیاد با تند نویسی تایپ شده اند ،آیا گماان مایکنیاد کاه باه
بخش جدا نشدنی از ای مردم در آمده است؟ م گمان نمیکنم.
نخست ،آنان نیمی از آن سخنان را نمیرهمند .م هم همای طاور .از الیزابات
بپرسید چه چیاز او را بامادادان از خاواب بیادار مایکناد .ممکا اسات بگویاد،
«سانسااکاراهایم ...آنهااا میخواهنااد کااه خاارج و مصاارف شااوند» .از او بپرسااید
منظورش چیست و ببینید چگونه لکنت زبان پیدا میکند .از نورینا بپرسید تفاوت
بی تخید و توهم چیسات؛ و نموناه بیااورد .او تماام آنهاا را تایاپ کارده و در
درترچه یادداشت زیبایی در گوشهای گذاشته است اما آیا او میتواند آنها را برای
کسی که شما برایش توضیح ندادهاید روش نماید .شرن میبندم که نمیتواناد و
م هم نمیتوانم.
با ای حال همهی ما کنار پاهای شما مینشینیم و به سخنانتان گوش میدهیم
و خردمند به نظر میرسیم؛ سپس در اندیشههایی از واقعیتهای ابدی و بدون آن
که کمتری ایده ای داشته باشیم که آنها چیست ،در حاالی کاه پیشاانیماان از
گیجی چی برداشته ،روانه میشویم! اما آنان همگی زندگیشان را رها کرده تا باا
شما در هند باشند و نامههای بلند باالیی به خانوادههاشان مینویسند که پر است
از دقیقه به دقیقه از تمامی کارهایی که انجام میدهند ،و احساس میکنند که به
تغییرات در ریتریت ناسیک 400
کار شما کمک میکنند و یا آنکه روزی به شما کمک خواهند کرد .و هیچ یک از
آنان کوچکتری درکی از ای که آن کار چیست و چگونه میخواهند آن را انجاام
دهند ندارند .اگر بناست که برای باقی ماندهی عمرمان در ناسیک بماانیم؛ خیلای
خوب خواهد بود .بسیاری از گروه غربیها ،میان سالی را پشات سار گذاشاته و از
ای که دریابند بناست تا زمان مرگ از آنان حمایت و مراقبت شود احساس آرامش
میکنند .وید و مری عزیز دو چهرهی قدیسگونهای هستند که تا کنون دیادهام.
روانو گرچه ظاهرا سرشاار از انبااری از انارژی خساتگیناپاذیر اسات اماا زنادگی
رنگارنگی در پشت سر خود دارد .نورینا با حرره و پیشاهی درخشاان در گذشاته،
زنی است که دارد پا به س میگذارد .مالکوم و جی کاه ساالیان دراز از زنادگی
سیلی خوردهاند ،از بودن در بهشت خوشحال هستند .الیزابت در پیوست باا شاما
دارد نفسی تازه میکند از ناسازگاری در زندگی زناشوییاش .تمامی ای اشاخاص
خوشقلب و بیریا و ورادار ،دلواپس زندگیشان هساتند .احسااس مایکانم کاه
زندگیام هنوز آغاز نگردیده است؛ در ذهنم هنوز یک 17سالهام ،با زندگی پایش
رو که باید با آن رو به رو شد ،از آن لذت برد ،بر آن پیاروزی یارات و از آن درس
گررت .م درکی از پیر شدن ندارم .م آماده نیستم که بنشینم و برنج در کیسه
بپیچم ،هرچند که بنابر روال عادی و وراداری به شما ،انجام خواهم داد.
اما م به اندازهی یک اسب مسابقه که در پشات دروازه آماادهی بیارون آمادن
است مشتاقم که وجه هنگفت نیروی روحانی و دانش را ببرم و در جهاان پخاش
کنم با پیام و کاربرد عملیِ آن دانش ،تا به ررزندان شما کماک کانم .باا در نظار
داشت ای هدف ،نمیتوانم به جوش نیایم .م شمار زیادی را میبینم که خیلای
نیازمند اند و اینک که در هند هستم ،حتا بیشتر از گذشاته احسااس درمانادگی
میکنم .دستکم در هالیوود ،با وجود آن که از آن زندگی بیزار بودم ،به چند تا
کمک میکردم تا از گرسنگی نمیرند و احساس میکردم کاه پاولم دارد باه یاک
مزیت درمیآید .م میتوانستم سخ برانم ،پند و اندرز بدهم ،مردم را بخندانم و
ذهنیتشان را به سوی وجه سبکتر و روش تر زندگی بچرخانم.
401 لردمهر6
اما اکنون هیچ کاری نمیکنم .پولی ندارم و آنانی که به م نیاز دارند ،گرسنگی
میکشند .م هیچ تماسی ندارم ،جز به وسیلهی ناماه و ایا جاایگزینی ضاعیف
است .م در یک اشرامِ راحت مینشینم و زبان اردو را غلط یاد میگیرم و گاه باا
ایدهی بیرون دادن یک مجله و شاید هم ساخت یک ریلم ،بازی میکنم و یا توی
قهارهایی میپرم و به سرعت به دور کشور ،به ای سو و آن سو ،میروم .پول شما
را خرج میکنم و بازهم غر غر میکنم .م یک مرید شگفت آورم! و همراه باا آن،
ای اندیشهی ترسناک وجود دارد که اگر شما مرا به امریکا برگردانید ،چه چیازی
دارم که برایشان به آنجا ببرم؟
آیا م خودخواهم اگر آگاهی روحانی بخواهم؟ آیا غیر منهقی است کاه از شاما
بخواهم آهسته روح در حال چرت مرا لمس کنید و آن را بیدار و زنده نمایید .آیاا
خیلی زیاد است که انتظار داشته باشم ،گرچه بیتردید شایساتگی نادارم ،خیلای
زود شما آن کلمهی جادویی را در گوش درونیام نجوا کنیاد تاا تماام وجاودم را
جانی تازه ببخشد و قفد آن اتاقهای انرژی ذهنی و روحانی را بگشاید و مرا تواناا
سازد که به راستی زندگی و خدمت کنم؟ ای کاری نیست کاه شاخص احسااس
کند «چیزها در آسمانهای درونی دارند رخ میدهند» مگر آنکه همانند شعلهای
که در پشت پرده میسوزد و دود میکند ،ناگهان منفجار شاود و پارده را ویاران
سازد .اگر م آمادگی دارم چرا نمیتوانیم شروع کنیم و به جاهای گوناگون برویم
و اگر آمادگی ندارم چه کار میتوانید انجام دهید که مرا آماده سازید.
لهفا بابا ،به م جدیتری اندیشهتان را بگویید .م حتا بیشتر از دو سال پایش
احساس قویتری دربارهی شایستهی شدن دارم و هر کاری که از دستم برمیآمد
در ای راستا انجام دادهام .میدانم که ممک است ای نامهای بسایار بایادباناه و
گالیهآمیز به نظر برسد اما میدانید که منظورم چیست .نمیخواهم بیکار باشم و
وقت تلف کنم ،کارهای خیلی زیادی است که میشود انجام داد .و از همه مهمتر،
درست یا غلط ،باید همیشه با شما رک و راست باشم و حرف دلم را به شما بزنم،
تغییرات در ریتریت ناسیک 402
زیرا که میدانم ای بار در ای زندگی ،ما دوباره همدیگر را دیده و میخاواهیم در
جادهای دراز همسفر شویم.
با تمام عشق قلبم ،همیشه.
گَرِت
انزوای گرت راورت او را واداشات
که در ظرف یک هفتاه از نوشات
ای نامه ،از شمال هند به ناسایک
برگردد 13 .مارس ،او از راه رساید
و بابا از ایا کاه او زودتار از زماان
برنامهریازی شاده برگشاته اسات
ناخشنود گردید .رورت توضیح داد:
ناامید ،ارسرده و خسته و کورته از
سفر گشته است .و ادعاا کارد جاز
بابا و گرت فورت – ناسیک 1937
رقر و چرک و کثارت در هرجا کاه
گرچه فورت تمام فرصتها را برای ماندن نزدیک
از آن دیاادن کاارده چیاازی نیارتااه
به استاد داشت اما نتوانست ذهن بیقرارش را مهار
است.
کند و دست به خودکشی غم انگیزی زد.
بابااا رااورت را ساارزنش و چناای
هجی کرد:
ایمان هرگز بحث و استدالل نمیکند! اگر ایمان محکم به م داشتی ،اهمیتی به
چرک و کثارت و پشه و وبا و بیماری نمیدادی و برناماهای را کاه بارای تادارک
دیده بودم عوض نمیکردی .تو پیش از زمان مقرر برگشتی .اگر دوام آورده بودی،
امکان داشت چیزی در آخری لحظه ببینی .اگر م دانای کد هستم ،میدانم که
باید چه کار کنی و بر اساس آن دستور میدهم .اگر نیروی کد هساتم ،مایدانام
چگونه تمام ای ها را پشت سر بگذاری و بر اساس آن ،برناماههاایم را چیادم .تاو
403 لردمهر6
خاطر ای سه دلید ،گرت رورت برای 14ماه به هاالیوود مایرود .ابتادا او بارای
هفت روز به پنچگانی میرود تا در غار درهی ببر ،جایی که ما بارای مااههاا در
خلوت بودم ،بماند .بهتر است که آدمی ببخشد تا دریارت کند؛ در هماهی ماوارد.
در دراز مدت شخص درمییابد که همیشه بهتر است ببخشد.
روز بعد ،یکشنبه 14مارس ،بابا پیرامون ساخت خانه ،بیشتر گفتوگو نمود:
بیایید موضوع خانه را امروز تمام کنیم زیرا راردا وقات نخواهاد باود .سااختمان
16000روپی و اراث و مبلمان 8000روپی خرج برخواهد داشت ،جمعاا 24000
روپی .ما خیلی به پول نیاز داریم .به ای دلید است که گرت راورت باه هاالیوود
میرود .نه تنها برای تامی هزینهی ساخت خانه ،ای را ما مایتاوانیم باه شاکلی
اداره کنیم .اما دیرتر ،ما برای کار بسیار بزرگی به مبلغ زیادی پاول نیااز خاواهیم
داشت .تنها گرت رورت میتواند به سرعت پول درآورد؛ م او را هاد خاواهم داد.
ما نمیتوانیم برای ساخت خانه به پول تراست دست بزنیم اماا هرقادر سااختمان
جدید بسازیم ،به تراست تعلق خواهد گررت .چه خدمتی بزرگتر از آن که با پول
کمک کنیم؛ زمانی که شدیدا به آن نیاز است!
ای گفتوگو پیرامون پول تنها یک تررند از سوی بابا بود .رورت گمان کرد کاه
پول برای کار بابا خیلی مهم است .اما ای چنی نبود .در یک برهه رورت پیشنهاد
کرد که هر مااه 1000دالر بفرساتد .او پاس از گالیاه درباارهی ایا کاه خیلای
کندذه شده است و الهام نمیگیرد .بابا باه او اطمیناان داد« ،ما انباار بسایار
بزرگی از نیروی الهام دارم و مقداری از آن را به تو میدهم .پس از چهارده ماه تو
باید به اینجا پیش م برگردی».
سرانجام تصمیم گررته شد در سپتامبر 1936کار ساخت خانه آغاز گردد؛ زمانی
که بارندگیهای موسمی متوقف شده و پولهای بیشتری باه دساتشاان رسایده
است .بنابرای هیچ اشخاص جدیدی اجازه نیارتند پیش از دسامبر به هند بیایناد.
بابا همچنی میخواست که یک چاه ،زده شود تا دیگری نیاز نداشته باشند مانند
405 لردمهر6
قبد ،آب را برای آشامیدن بجوشانند .پس از آنکه پاروژه سااخت و سااز ساامان
گررت ،بابا برای گروه پیرامون حالتهای گوناگون ذهنی روش گری نمود:
تجربااههااای نیمااه ذهناای هرچنااد کااه در
سهحی یکسان باشند ،گونااگوناناد .برخای
صررا رویاهاا ،برخای تجرباههاای دیاداری و
برخاای از پاایش خباار دادن مصاارف شاادن
سانسکاراها هستند؛ حتا ذه نیمه آگاه هام
گررتار اوهام و خیاالت میشاود .ایا خیلای
جالب است.
اینک ،اوهام و خیاالت چیست؟ بگذاریید باا
واژگان بازی نکنایم .بیاییاد ببینایم کاه باه
راستی شما میرهمیاد .آن رویاا نیسات؛ آن
همانند وهم و پندار بیهوده اسات .تفااوت را
میتوان با ای نمونهها رهمیاد .شاما راحات
مینشاینید و در ذها خاود تصاویرهایی از
پنجگانی 1938 منزل ،مادر و خانوادهتان پدید میآیند و شما
با تصویرهایی که میتوانید پیش روی ذه خود بیاورید ساخ مایگوییاد .ایا
تصور است .شما خود را در امریکا تصور میکنید که حرف میزنید ،مایخوریاد و
غیره؛ ای تصور و انگاره است .اینک در ای تصور و خیال ،شاما مایپنداریاد کاه
واقعا خانه ،مادر ،خاانوادهی خاود و غیاره را مایبینیاد و حضورشاان را احسااس
میکنید .ای اوهام و خیاالت است .یک نمونهی دیگر؛ یکباار از ماردی خواساتم
باارای 40روز روزهی آب بگیاارد .در روز چهاااردهم او چیزهااای عجیباای دیااد .او
شکدهایی دید با 10سر و 12دست که حرف میزدند! او ایا را یاک تجرباهی
روحانی پنداشت اما م به او اطمینان دادم که آن ،اوهام و خیااالت باوده اسات.
اینک تفاوت بی اوهام و خیاالت و تجربهی روحانی چیست؟ در اوهام و خیااالت
تغییرات در ریتریت ناسیک 406
شما چیزهایی میبینید؛ چیزهای شگفتآور .اماا شاما هرگاز احسااس آراماش و
مسرت نمیکنید .تنها یک تفاوت قهعی بی اوهام و خیاالت و تجرباهی روحاانی
وجود دارد .هنگامی که اوهام و خیاالت وجود دارند ،مسرت و آرامش امکاانپاذیر
نیست .در حالت توهم و پندار بیهوده نیز مسرت و آرامش امکاان نادارد اماا ایا
پریشانی و اشتباهی گررت ،که آیا آن اوهام و خیاالت است یا تجرباهی روحاانی،
پایدار نمیماند .در اوهام و خیاالت ،شما شکدها را میبینید؛ شکدهای غول پیکر
و یا آدمهای کوتاه قد و غیره .اما بازهم تردید دارید که آیا وجود دارند یا نه .اما در
توهم و پندار بیهوده شما چیزهای را به عنوان ای که وجود دارند مایپذیریاد ،در
حالی که به راستی وجود ندارند .اوهام و خیاالت همانند کابوسی آگاهانه است!
آنگاه ای پاسخ و پرسشها بی گرت رورت و بابا رد و بدل شد:
رورت :چه گونه میتوان چیزهایی که هرگز دیده نشده اند را تصور نمود؟
بابا دیکته کرد :شما در گذشتههای دور ،دورانهای گذشته چیزهاایی دیادهایاد.
شما نمیتوانید چیزی تولید کنید که هرگز ندیدهاید .تصور و تخید ،بیکران است.
اما گاه در رویاهاتان شما رخ دادهایی میبینید که سالهاا بعاد روی مایدهناد و
ناگهان به یاد میآورید که آن را در رویا دیدهاید .گاه شاما چیزهاایی خنادهدار و
عجیب و غریب میبینید که معنایی ندارند ،و یا اشخاصی را میبینید که هرگز در
ای زندگی ندیدهاید اما شما آنها را یا در گذشته دیدهاید یا در آینده خواهد دید.
گرت :هنگامی که رویدادهای آینده را در رویا میبینید ،آیا آنها را دیدهاید؟
بابا :شما آن را دیرتر خواهید دید ،حتا اگر آن را هنوز ندیدهایاد .تصاور و تخیاد
همیشه چیزی است که شما آن را دیدهاید و یا در آینده خواهید دید.
رورت :سفرهای نیمه لهیف یا اَستِرال چگونه است؟
بابا :اشخاص ،آگاهانه یا ناآگاهانه سفرهای نیمه لهیف را در پیش میگیرناد اماا
آنهایی واقعا اهمیت دارند که آگاهانه انجام میگیرند .شما عمال تجربه می کنیاد
که جدا از بدن خاکی هستید و بدن لهیاف داریاد و باا چشامهاای بادن لهیاف
میبینید و با بینی بدن لهیف میبویید .هنگامی خواب هستید و رویا مایبینیاد،
407 لردمهر6
ای بدن خاکی مورد استفاده قرار نمیگیرد اما بازهم شما مایبینیاد ،مایبوییاد،
میشنوید میچشید و غیره .شما همهی آنها را با بدن لهیف انجام میدهید ،اماا
نه آگاهانه .زمانی که شما آن را آگاهانه انجام دهید ،عمال تجربه میکنید که جادا
از بدن هستید .شما میبویید ،میخورید ،میشنوید ،احساس مایکنیاد و هماهی
ای ها را عینا تجربه میکنید و مانند ای است که با بدن خاکی انجام میدهیاد و
نه به طور مبهم که در رویا انجام میگیرد .آنگاه شما به راستی بدن را باه عناوان
یک ردا احساس میکنید؛ شما آن را مانند یک ت پوش درمیآورید و میپوشاید.
در واقع ای تصور و خیال نیست.
رورت :بابا چه رخ می دهد هنگامی که شخصی با شاما تمااس ذهنای مساتقیم
برقرار میکند؛ به شما میاندیشد؟
بابا با تاکید :اینک ای خیلی مهم است .تفاوت بی تماس ،و تصور و تخید بسیار
ظریف است .با ای حال ،دنیایی از تفاوت وجود دارد .هنگاامی کاه شاما تصاور و
خیال میکنید ،هدری وجود ندارد اما وقتی تماس میگیرید ،شما هدف دارید.
آنگاه مالکوم شالس گفت :ای روش است اماا حتاا در تمااس ،شاما از تصاور و
خیال استفاده نمیکنید؟
بابا :بله؛ تصور و خیال در پسزمینه است.
سپس موضوع «پس از مرگ» پیش کشیده شد و بابا پیراماون جهانم و بهشات
چنی روش گری نمود:
جهنم و بهشت حالتهای ذهنی هستند ،و نه مکانهایی .در ای حالتها ،امیاال
و آرزوهای ذه و گنجایش و تواناییاش برای دریارت ،به شدت زیااد مایگاردد.
برای نمونه :شما جان سپرده و مردهاید! ای بدان معنی است که شما بدن را رهاا
میکنید اما به عنوان روح منفرد ادامه میدهید .ذه و نفس یاا خاودی مجاازی
شما نیز ادامه مییابد و تاریرات یا سانسکاراهای درون ذه تان در آنجا هست.
یکی از ای تاریرات ،نوشیدن مشروبات الکلی اسات .ایناک ایا تااریر یاا نقاش
ذهنی باید به وسیلهی نوشیدن مشروبات الکلی ،پاک گردد و از بی برود .اما اینجا
تغییرات در ریتریت ناسیک 408
در ای حالتِ بدون بدن ،ررایند نوشیدن تنها از راه اندیشیدن و آرزو نمودن است.
ای در حالی است که لذت ذهنی خیلای شادیدتر اسات و بیشاتر دوام دارد .در
اینجا اندیشه ،مشروب است .اینک شما میتوانید تنهاا باا اندیشایدن ،از نوشایدن
لذت ببرید .اما چون پیوند و اتصال با وسیلهی خاکی وجود ندارد ،شما نمیتوانیاد
مست شوید ،زیرا شما برای سرخوش و سرمست شدن باید شراب خاکی بنوشید.
رورت پرسید :منظور از تسخیر روح یا ج زدگی چیست؟
بابا روی تخته هجی کرد:
موردهای معینی وجود دارند که بادن خااکی مجباور مایشاود پایش از آنکاه
سانسکاراهای شخص به طور کامد مصرف و خرج شوند رهاا گاردد .یکای از ایا
موردها هنگامی است که شخص خودکشی میکند .گرچاه بادن مارده اسات اماا
نیروی محرک تمامی تاریرات (خاکی ادامه مییابد؛ شخص شبح میشود.
شخص میخواهد بنوشد ،بخورد و غیره ،خیلی خیلی شدید ،تا آنجا که با به کار
گررت وسیلهها و ابتکارهای غیر طبیعی وارد بادن شخصای دیگاری مایشاود و
منتظر ررصت میماند و هنگامی که شما را در حال مشروب خوردن مییابد (باباا
به یکی از ارراد گروه اشاره میکند با نوشیدن مشروب به وسیلهی تو؛ یعنی بادن
تو ،آن خواست و آرزو را برآورده میسازد .یا زمانی که او باید خشم را تجربه کند،
هنگامی که تو خشمگینی ،آن را به وسیلهی تو؛ یعنی بدن تو ،تجربه میکند .ای
یک واقعیت است.
ای سخنان بابا ،پایان آن بحث و گفتوگاو را رقام زد و گاروه باه رخاتخاواب
ررستاده شد .آن شامگاه گروه غربیها میبایست زود بخوابند زیرا کاه باماداد روز
بعد بنا بود با بابا راهی مهرآباد شوند .بابا به منظور دور ماندن از گرمای روز هنگام
رانندگی ،آنان را ساعت 1بامداد از خواب بیدار کرد .پس از نوشایدن چاای گارم،
آنان ساعت 2بامداد راهی شدند .بابا صاندلی هار شاخص را در هار یاک از ساه
اتومبید تعیی و از روی شوخ طبعی رهرستی از نامهای مستعار جدید هر یاک از
غربیها را نیز بر دیوار نصب کرد:
409 لردمهر6
در اتومبید رورد :الیزابت جاودانه رانندگی میکند؛ نوریا ماما؛ رانو ذه جهاانی؛
روانو بهشتها؛ نانی محبوب الهی؛ کیتی عشق؛ کانوته و کیپی مزاحمتها.
در اتومبید شورلت :پندوی بزرگ بناست رانندگی کند؛ تام عاشق ،مالکوم مجله؛
جی جواهر؛ مری شاد؛ وید ارادهی الهی؛ نادی داننده.
در اتومبید اُپد :بابا بیکران الهی؛ ادی سینیور تختهی الفبا راننادگی مایکناد.
مارگارت روح مقادس؛ دلیاا چامپاا (درختای شاکورا ؛ و یاک پسار (جلیاد و یاا
باگیرات .
پس از ای دیدار یک روزه از مهرآباد ،گروه آخر همان شب به ناسیک بازگشت و
بابا را با اتومبید به اشرام راهوری بردند؛ جایی که سکنی داشت.
18مارس ،بابا گرت رورت را روانهی غار درهی ببر در پنچگانی نمود تا بارای دو
روز در خلوت بنشیند .اما زمانی که رورت غار را بازرسی کرد ،با دیدن مورچههای
سیاه تنومند درون غار هراسان گردید و برای کشت شان درآنجا حشرهکش پخش
کرد .با ای حال شامگاهان هنگامی که دید مورچهها بازگشتهاند پریشان و ناراحت
گردید و تمام حواسش بر آنها متمرکز شده بود و در اندیشه ررو ررت را مشاکد
یارت اما هنگامی که به بابا اندیشید ،احساس امنیت کرد.
مصمم به ترک هند ،گرت رورت از پنچگانی راهی مهرآباد شد تاا باا باباا دیادار
نماید .در درازای گفتوگو او دوباره خواستش را برای بازگشت به هالیوود و سخت
کار کردن و درآوردن پول برای تامی هزینهی اشرام و پروژه ریلم بابا تکرار کارد.
بابا پذیررت که گرت را به امریکا بفرستد و به او قول داد تا در تاالشهاایش او را
یاری نماید .در یک نقهه ،رورت ابراز ناامیدی کرد و گفت« ،م دارم دست خالی
برمیگردم»! منظور رورت ای بود که هیچ تجربهی روحانی نداشته است .اماا باباا
چنی روش گری نمود« ،تو نمیدانی مدت زمان اقامتت در هند چه معنایی دارد.
تو همهی آن را دیرتر خواهی رهمید .ای همانند یک زن باردار است کاه تماامی
مدت از تحمد بار بچهای که در رحم دارد ناراحت ،پریشان و بیقرار است اما پس
از زایمان ،احساس سبکی ،شادی و آزادی میکناد .تاو ایناک داری برمایگاردی
تغییرات در ریتریت ناسیک 410
سرشار از تجربههای خاص ،هرچند از آنها خبر نداری .ای است دلیاد پریشاانی
زیاد و حتا دلخوری و چرایی احساس تو که داری دست خالی میروی .اما زماانی
که پرده شکارته و گشوده شاود ،ناور ،داناش ،رهمیادگی و درک روحاانی وجاود
خواهد داشت و تو همه چیز را خواهی دانست».
24مارس ،گرت رورت همراه با چانجی از ناسیک راهی شد و با پیروی از دستور
بابا ،روز بعد با کشتی کانته وردِه به سوی کالیفرنیا حرکت کرد .او هرگز دیگر باباا
را ندید .ررت رورت ،آغازِ پایان اشرام ناسیک را رقم زد .و همچنی ایا کاه چارا
مجلهی اواتار هرگز به چاپ نرسید .اما برنامهی نشر به طور کلی کنار گذاشته نشد
و بنا شد کار نشر 18ماه دیرتر زیر عنوان مهربابا جورنال آغاز گردد.
ایدههای گرت رورت معصومانه و سادهلوحانه بودند .او یک ریلمنامهنویس موراق
هالیوود بود که نوشتههایش رروشی پر سود برایش داشت و اینک پاس از ساپری
کردن ماهها با یک استاد خدا -آگاه در هنادِ اوکالات (جاادوگری ،باه خاناهاش
بازگشته و مشتاق بود که دوباره در حررهی ریلم سازی مشاغول باه کاار شاود و
هزاران دالر به دست آورد و برای بابا بفرستد .تنها اندیشهی رورت ای بود که بابا
چه قدر به او خواهد بالید .با ای حال ،کارها آن طور که او برنامهریزی کرده بود از
آب درنیامد .در واقع اگر او در هند مانده بود و اجازه داده بود بابا بارای آینادهاش
تصمیم بگیرد ،هوشمنداتر بود تا آنکه برنامهیهایش را در راستای کمک باه باباا
ررمولبندی کند ،هرچند که او در مورد برنامههایش بسیار رو راست و بیریا باود.
مهربابا به ندرت به کسی که بسیار مشتاق انجام کاری بود و برای اجازهی آن نازد
او میآمد ،نه نمیگفت .بابا به شخص اجازه میداد برای دنبال کردن رویاهایش از
رکرش استفاده کند تا خود ،هوشمندی واگذار کردن همه چیز باه استتاد را یااد
بگیرد .درست است که بابا پذیررت رورت را به خانه بفرستد ،اماا دلیاد اصالیاش
پارشاری خود آن مرد بود.
کارها به طور غم انگیزی برای گرت رورت رقم خورد ،زیرا هنگامی که به هالیوود
برگشت ،با سالها بیکاری و بیرعالیتی روبهرو گردید و به شدت زیار باار قارض
411 لردمهر6
ررت و با نامههای بلند باالیی که برای بابا مینوشت ،وضع اسفناکش را مو باه ماو
شرح میداد .پیدا نکردن کار برای او شکنجهی محض بود و از ای که نمیتوانست
برای هدف بابا پول درآورد دستخوش ناکامی و ناامیدی ژرف گردید .اما تنااقض و
طنز تلخ موضوع ای بود که در ای بازهی زمانی از تماس با بابا ،گاه مهربابا عماال
برای او پول میررستاد .پس از چند ماه نامه نگاری و ارتبان بی باباا و راورت ،او
در یکی از نامههای «ناله آمیز»اش ،آنچنان که خودش آنها را مینامیاد ،از باباا
خواست برای کمک به او کاری بکند .زمانی که بابا در ررانسه بود ناماهای کاه در
ادامه میآید ،به تاریخ 3اکتبر 1937را برای رورت ررستاد.
اینک میدانی نیروی پول درآوردنت ،همانند تمامی استعدادهایت لهفی است از
سوی م ،و آن طور که برای تکامد و پیشررت روحانیات بهتری میانگارم ،آن را
اهدا میکنم و یا جلوی آن را میگیرم .تو در نامهات گفتای زنادگیات را باه ما
تسلیم کردی؛ هیچ آرزو و بلندپروازی نداری جز خدمت باه ما ،و ساربازی کاه
آماده است رراخواند شود .اما ظاهرا رراخوانی که از تو شده است را دوست نداری.
تو میخواهی جنگ بر اساس ایدهها و اندیشههای خودت رهبری شود ،نه م .
گرت عزیز کوشش ک به یاد آوری که داری کار مرا که به اندازهی خودم قدیمی
و که است انجام میدهی .در تسلیم نمودن خودت به م ،باید آمادهی پیروی از
دستوراتم باشی؛ بیچون و چارا و بادون اهمیات دادن باه نتیجاههاایش کاه در
دستهای م است و بستگی باه خواسات و ارادهی ما دارد .ما همیشاه سار
قولهایم ایستادهام اما با راه و روش و زمانبندی خودم.
م نویسنده نیستم ،بنابرای آن طور که ممک است تاو دوسات داشاته باشای
خودم را ابراز نمیکنم .م آموزگار نیستم ،بنابرای از قبد به تو نمایگاویم درس
رردا چه خواهد بود .م خداوندم ،بزرگتری آزادی بخش ،و اگر مایدانساتی باا
آزمونها و رنجهایی که پشت سرگذاشتی ،از زمانی که راهی شدی ،چه گاامهاای
بلندی به سوی آزادی برداشتی؛ به جای پر شادن از گلاه و ناخشانودی ،سراسار
سپاسگزار میشدی.
تغییرات در ریتریت ناسیک 412
تریمباک ،پیک نیک ،آوریل .1937ایستاده از سمت چپ :ادی جونیور ،کالینگاد ،روانو و تام شارپلی
روی درخت :رانو ،ویل ،ادی سینیور ،فرینی ،بابا ،الیزابت و مارگارت.
آنگاه بابا از دلیا خواست چای درست کناد و خااطر نشاان نماود گرسانه اسات.
سپس بابا پرسید« ،چرا همهی شما غذا نمیخورید»؟
دلیا اعتراض کرد و گفت زیرا چیزی برای شام باقی نمیماند .بابا گفت« ،آن مهم
نیست؛ ما غذا میخوریم» و به همگان اشاره کرد بنشینند .آنان سابدها را دوبااره
باز کردند و غذا و چای برای همگان سرو شد .گرچه تنها ساعت 10بامداد بود اما
آنها هماکنون ناهار ،چای و شامشان را هم خاورده بودناد .باباا دیکتاه کارد« ،از
آنجایی که کار دیگری باقی نمانده انجام دهیم و غذا هم تمام شده است ،باید باه
خانه برویم» .آن زمان ،خورشید در اوج آسمان بود و آنان از راه دیگری به پاایی
کوه ررتند و پس از رسیدن به جاده ،بیدرنگ به مهر ریتِریت برگشتند.
یکشنبه 28مارس ،شیری مای برای دیادن باباا باه مهرآبااد آماد .دیادارهای او
معموال دربارهی امور خانوادگی بود.
31مارس ،مالیا رودیار یک طالع بی و زن آقای دی رودیار که در گشت و گذار
از هند بود به ناسیک آمد .آقا و خانم رودیار در 1931در بوستون باه دیادار باباا
آمده بودند و بار دیگر در 1932در هالیوود از بابا دیدار نمودند .در درازای دیادار
تغییرات در ریتریت ناسیک 414
مالیا با بابا ،بابا به او گفت« ،دلیری و پایداری بر تمامی مشکالت چیره میگردناد.
محکم بایست و دلسرد نشو و اشتیاقت را نگااه دار .خداوناد ،درون تاو اسات .تاو
جهان بیکرانی اما باید پرده از روی آن برداری و به آن پی ببری .م همیشه باه
تو کمک خواهم کرد .آنجا که اشتیاق و اراده ،ژرف و نیرومناد اسات ،مکاانهاا و
شرایط ریزیکی مهم نیستند .ای مسایلهی شاکیبایی و گاام برداشات بایپایاان
نیست؛ مسیله ای است که چگونه و کجا گام برمیداری اما اگر در سمت و ساوی
اشتباه باشد ،هدر دادن انرژی و وقت است .و اگر بیشتر دور شوی ،وقتی زمان ررا
برسد ،البته برخواهی گشت اما آن یک روند خیلی طوالنی خواهد بود».
از مالیا دعوت شد که در اشرام ناسیک بماند و او ساه هفتاه ماناد و ساپس باه
امریکا بازگشت.
بابا به غربیها دستور داده بود هر بامداد یک ساعت مراقبه کنند 2 .آوریاد ،باباا
پیش از ررت به مهرآبااد ،آناان را ترغیاب نماود کاه مراقباه را جادی بگیرناد و
همچنی تاکید کرد آنان باید همیشه در هار کااری کاه انجاام مایدهناد باه او
بیندیشند و او را یاد کنند .بابا گفت:
کوشش کنید آن را بسیار بسیار جدی انجام دهید انگار تمام زندگی روحانیتاان
به آن بستگی دارد؛ و نه رقط به عنوان تمری و مشق و یا امری خساته کنناده و
یا مانند خوردن روغ کرچک .روش شد؟ یکبار که ذرهی کوچکی از آنچاه کاه
قصد دارم به شما بدهم را تجربه کنید ،آنگاه مسرت آمیاز خواهاد باود کاه رقاط
بنشیند و بر م تمرکز کنید .تا آن زمان کوشش کنید آنچه که به طاور جداگاناه
به تک تک شما گفتهام را به معنی واقعی کلمه انجام دهید .شما باید در هر کاری
که میکنید مرا یاد کنید .بخورید ،برقصید ،اما در آن کار ،خود را رراموش کنید و
در عوض به م بیندیشید .هرچه کمتر باه خودتاان بیندیشاید و بیشاتر باه باباا
بیندیشید ،نفس زودتر از بی میرود و بابا باقی میماند .زماانی کاه شاما ،یعنای
نفس ،به طور تمام و کمال از میان بروید ،م با شما یکی هستم.
415 لردمهر6
بابا با ادی سینیور گلیلی دادندا بازی میکند .مارگارت و کیتی و گروه تماشا میکنند.
پیک نیک در تریمباک -آوریل 1937
بنابرای ،ذره ذره شما باید از میان بروید .امروز بینی شما ،رردا گوشهای شاما،
سپس چشمهای شما ،دستهای شما؛ همه چیز.
هنگامی که غذا میخورید ،میخوابید ،میبینید و میشنوید ،به م بیندیشید .از
همه چیز لذت ببرید اما رکر کنید که همگی بابا است .بابا از آن لذت میبرد .باباا
دارد آن را میخورد .راحت در بابا بخوابید و هنگامی که بیدار مایشاوید باه یااد
داشته باشید ای بابا است که بیدار میشود .ای یک اندیشاه را همیشاه باا خاود
داشته باشید .اگر کار اشتباهی از شما سر میزند ،رکر کنید باباا اسات کاه خهاا
میکند .اگر درد دارید ،رکر کنید بابا است که درد میکشد ،آنگاه در تمام مادت
بابا خواهد بود .در اول آورید ،زندگی جدیدی آغاز خواهد گردید .بکوشید خودتان
را رراموش کنید و همه چیز را به عناوان باباا انجاام دهیاد و شاما از کااری کاه
میکنید لذت خواهید برد .همه چیز به راستی مسرت است؛ سراسر عشق .ای ماا
هستیم که بدبختی را آرریدهایم.
بابا سپس به همراهی چانجی و رانندهی اتومبید به راه ارتادند و 7:15بامداد باه
مهرآباد رسیدند .در 6آورید بابا به ناسیک برگشت و دو روز بعاد غربایهاا را باه
تغییرات در ریتریت ناسیک 416
صبح زود 10آورید ،غربیها وارد مهرآباد شدند و غروب همان روز برگشتند .روز
بعد بابا به راهوری ررت و در 12آورید به روشنی خاطر نشان سااخت کاه دیگار
نمیخواهد دو تشکیالت را نگاه دارد؛ او بیان نمود« ،تمام امور یا بایاد در مهرآبااد
باشد یا در راهوری و نه در هردو» .بابا به داکه دستور داد مالک زمای را ببیناد و
تالش کند مقدار بیشتری زمی از او اجاره کند ،وگرنه اشرام میبایست به مهرآباد
جا به جا شود .داکه ،مالک را دید اما او از اجاره دادن زمی بیشتر سر باز زد.
همچنی در 12آورید ،رستم با ریلمبردار و کارگردان شرکت ریلم امپریاال باه
راهوری آمد .آنان چند دقیقه ریلم از اشرام ناسیک و غاذا دادن باباا باه سااکنی
اشرام گررتند تا آن را به ریلمهایی که از جش زادروز بابا در ناسیک گررته بودند
اضاره کنند .ساعت 8شب همان روز پس از آن که همه شام خورده بودند ،بابا باه
طور سرزده به راهوری آمد .ای در حالی است که گروه تا سهشنبه انتظار دیدار او
را نداشت .آنان مانند همیشه ،بیرون ساختمان اصلی ایستادند ،و پیاده شدن بابا از
اتومبید را تماشا نمودند .بابا به آنان اشاره نمود که جلاو نیایناد و او را در آغاوش
نگیرند؛ آن طوری که گهگاه انجام میدادند ،زیرا به طور درونی در حال کاار باود.
بابا به آنان دستور داد به طور کامد ساکت باشند و به آنان اجازه داد گارد او روی
پلههای ایوان بنشینند.
هنگامی که بابا در ناسایک باود ،کیپای ساگ الیزابات معماوال در نزدیکای باباا
میچرخید .آن سگ با دیدن بابا به سوی او ررت و شروع کرد به لایس زدن پاای
او .آنگاه بابا چند لحظه سگ را در آغوش گررت.
پس از مدت کوتاهی ،بابا پرسید کیتی دیوی کجاست .کیتای بارای قادم زدن
ررته بود و گرچه هماکنون هوا تاریک بود اما هنوز برنگشته بود .باباا گاروه را باه
باغچه راهنمایی کرد تا در آنجا بنشینند .سپس دوباره پرسید کیتی کجاست .پس
از نشستی کوتاه ،بابا در حالی که برای استراحت به اتااقش میررات ،باه یکای از
غربیها دستور داد ای پیام باه کیتای را برسااند« ،باه کیتای بگاو از هار جهات
شگفتانگیز است ،خوب و بد».
تغییرات در ریتریت ناسیک 418
دارید تا بتوانم آن زمان که میخواهم ،وارد شوم .اما هر وقت که مایخاواهم وارد
شوم ،درها را بسته مییابم؛ همه به خاطر خواستههای بیهوده!
با عشق ورزیدن ،مردن را آغاز کنید .به م قول بدهیاد .اگار شاما نمایتوانیاد
یکدیگر را دوست داشته باشید ،چگونه میتوانید آنان که شما را شکنجه میکنناد
دوست داشته باشید؟ ببینید مسیح چگونه عشق ورزید! او خاودش را در همگاان
دید .بابا را در درون ببینید .اگر م بگویم «ناه» ،آیاا شاما عصابانی مایشاوید؟
هنگامی که نورینا می گوید نه ،رکر کنید بابا است که میگوید نه .هماهی ای هاا
خواسته ،غرور و رضایت نفس است ،به طور تمام و کمال خواسته و آرزو.
شخصی پرسید« ،چگونه ما می توانیم بی نیازها و خواستهها تمایز قاید شاویم.
برخی میگویند م نیاز دارم به تمام چیزهایی که میخواهم .تفاوت چیست»؟
بابا روی تختهی الفبا هجی کرد:
اگر در بیابان دارید از تشنگی میمیرید ،شما نیاز به آب دارید ،ناه لیمونااد .اگار
درخواست آب کنید ،ای نیاز شماست .اگر نوشیدنی آب جو بخواهیاد ،ایا یاک
خواسته و آرزو است .آیا روش شد؟ اما اگر میتوانید آب خوب و سالم باه دسات
آورید الزم نیست برای کشت خواسته و مید آشامیدن ،آب گدآلود بنوشاید .آب
خوب و سالم بنوشید .آب صاف و پاک بنوشید؛ نه لیموناد و نه آب گدآلود.
خوراکیها بارها سرچشمهی کشمکش و اختالف در ناسیک بودند .هارروز جای
میبایست اسفناج که به روش خاصی پخته شده بود بخاورد .یکای دیگار چغنادر
میخواست .یکی از اعضای گروه گفت تنها میتواند نان با آرد کامد بخورد .یکای
دیگر روزانه درخواست آبدو در ساعت معینی نموده بود .بابا به رانو و دلیا دستور
داده بود هرروز خامه صرف کنند .آنگاه دیگران نیز خواهاان آن شادند .در درازای
ای نشست ،نورینا موضوع غذاها را به میان آورد و بابا چنی بیان نمود:
همهی شما قول دادهاید که بهتری کوشش خود را برای مردن به خارج دهیاد.
پس بگذارید با غذا شاروع کنایم .بیاییاد کشامکشهاا و اخاتالفهاای بیشاتری
دربارهی غذا نداشته باشیم .بگذارید نورینا مانند قبد غذاها را بدهد.
تغییرات در ریتریت ناسیک 422
بیکران هستید برای پنج دقیقه باقی بماند .شما چگونه خاود را بایکاران تصاور
میکنید؟ شما میتوانید آسمان ،اقیانوس و یاا خاالی باودنِ پهنااور را باه عناوان
بیکران تصور کنید و بگذارید ای یک اندیشه در ذه شما باشد؛ که شما بیکران
هستید در درون.
یک ساعت مراقبهی خود را بنابر روال معمول و بر اساس دستورات رردی اداماه
دهید ،و زمانی که اینجا هستم ،نیم ساعت در روز ،هر غاروب باا ما در ساکوت
بنشینید .همچنی از امروز ای پنج دقیقه نگاه به درونِ اضاری را آغاز کنید .ایا
برای م خیلی مهم است که به شما کمک کنم تا آنچه را که میخواهم باه شاما
پیشکش کنم ،بدهم.
غروب 13آورید ،بابا گروه را صدا زد تاا بیارون روی چما هاا در ساکوت باا او
بنشینند .بابا روی تخته هجی کرد« ،رردا» .سپس موضوع را باز کرد:
رردا هنگام غروب ما سکوت خواهیم داشت .اما یک شرن بسیار مهم وجاود دارد
که شما به اطراف خود و یکدیگر نگاه نکنید ،و تنها به م نگااه کنیاد و احسااس
کنید تنها با م هستید .شما باید ای کار را به طور طبیعی و بادون رشاار انجاام
دهید .شما نباید از بدن خود آگاه باشاید .بگذاریاد سار ،مرکاز بادن شاما باشاد.
هنگامی که ای چنی شد شما بدن خود را رراموش میکنید .ما آن را باه شاما
واگذار میکنم .منظور م ای است که م از درون برای جهان کار میکنم و اگر
شما بدنتان را هنگام مراقبه رراموش کنید و بر م تمرکز نمایید ،شما در آن کار
سهیم میشوید .کار م از م ،جدا ناپذیر است ،مانند گاد رز و عهار آن؛ هاردو
جدا ناپذیر هستند .اما گد رز ،عهر و بو نیست و عهر و بو هم گد رز نیست .خاار
و نیش آن جدا ناپذیر است .اما نیش ،خار نیست و خار هم نیش نیست.
بابا پیرامون آررینش و هدف نهایی آن باه تفصاید روشا گاری نماود و ساپس
سخنانش بدی ترتیب به پایان رساند« ،خداوند دارای نیرو ،مسرت ،نور و آراماش
است اما او میخواهد خودش را بیان و ابراز نماید .با ای حال بارای بیاان و اباراز
خودش ،آگاهی باید به دست آید .بنابرای برای دستیابی به آگااهی ،تماامی ایا
تغییرات در ریتریت ناسیک 424
بازی و سرگرمی آغاز گردیده است .م بازی و سرگرمی را دوست دارم اما در ای
بازی و سرگرمی م رنج بیکران میبرم».
شخصی پرسید« ،چرا رنج وجود دارد»؟
بابا ای پاسخ کوتاه را داد« ،رنج برای از میان بردن نفس یا ذه نفسانی ضروری
است ،درست همان طور که برای شسات لکاهی کُات ما ،الزم باود شاما آن را
بسایید و بسایید».
پاپا جساواال با دیدن نماایش باشاکوه جشا زادروز استتاد روحاانی ،قلباا سار
برپاهای مهربابا ررود آورد .او به ناگپور برگشت و تماام خاانوادهاش دربرگیرنادهی
همسرش گایمای ،پسر بزرگش ایرج 20ساله ،دخترانش ماانو 19سااله و مهارو
17ساله و پسر جوانش مهروان 7ساله را برای دو ماه در آن تابستان باه ناسایک
آورد .ایرج 20سال س داشت و به کالج میررت و با خانوادهاش از مهار ریتریات
دیدن میکرد .بابا در یک ررصت مناسب او را به گروه غربیها معرری کرد .سپس
بابا از او پرسید ،میخواهی چه کاره شوی»؟ ایرج پاساخ داد مایخواهاد در کاالج
بنارس مهندسی بخواند .بابا پرسید ،وقتی مهندس شدی ،چه کار خواهی کرد»؟
در ای میان ،بابا به دنبال کاکا ررستاد و با هجی کردن روی تخته الفبا به ایارج
گفت« ،کاکا مهندس خیلی بزرگی در شرکت تاتا بوده اسات ،از او بپارس پاس از
آنکه مهندس شد کارش چه بود» .مندلیها که در گررت ایما و اشاارههاای باباا
مهارت داشتند برای خشنودی بابا در تررند و کلکی که به کاار میبارد هرچیازی
میگفتند .کاکا اشارهی بابا را گررته و گفت« ،شغد مهندسی سراسر بیهوده است!
آدمی میتواند هر حررهای در جهان دنبال کند اما مهندس شدن یک گناه اسات!
در محد کار ،م با مشکالت خیلی زیادی در دست به گریبان شدم ،میخواساتم
بمیرم .هیچ حررهای بدتر از مهندسی روی کرهی زمی نیست»!
بابا سپس از ایرج پرسید« ،شنیدی کاکا دربارهی رشتهی مهندسای چاه گفات؟
آیا در عوض ،تو مهندس م خواهی شد»؟ ایرج پاسخ داد تا ببیند چه مایشاود.
ایرج مرد جوان قوی باود .روزی باباا در ناسایک از او خواسات پاهاایش را ماسااژ
425 لردمهر6
بدهد .هنگامی که ایرج در حال ماساژ دادن ماهیچههای پاای باباا باود ،باباا از او
پرسید« ،آیا تو از همه چیز سر در میآوری»؟ ایرج به خود بالیاد و گفات« ،ما
چیزهای زیادی یاد گررتهام» .بابا پرسید« ،آیا شنا بلدی»؟ ایرج پاسخ مثبات داد.
بابا« :آیا تو در اقیانوس م شنا خواهی کرد»؟ ایرج به خنده ارتاد .بابا سپس به او
دستور داد« ،اگر همه چیز میدانی ،صندلهای مرا تعمیر ک و آنها را در ظارف
سه دقیقه پس بیار» .یکی از تسمههای چرمی صندل بابا شد و سست شده باود.
ایرج صندل را برداشت و راهی شد و پیش خاود پنداشات« ،اگار آن را باه موقاع
کوک نزنم ،بابا مدعی خواهد شد که م تنها الف میزدم» .او نزد ررینای ررات و
پرسید آیا ماشی خیاطی در خانه هست؟ ررینی آن را با اشااره نشاان داد .ایارج
ماشی را روش کرد و شروع به تعمیر تسمهی چرمی نمود .بچههای ررینی مهرو
و ناگو با کنجکاوی به ایرج که صندل را درست میکرد چشم دوخته بودند .ایارج
به آنان گفته بود ساکت باشند .او صندل را دوخت و در ظرف 7دقیقه پایش باباا
برگشت .بابا صندل را بررسی کرد و با اشاره گفت« ،خوب اسات ،اماا زیااد طاول
کشید» .ایرج پاسخ داد« ،ابزارهای مناسب در دسترس نداشته اسات» .باباا باه او
برای کار خوبی که انجام داده بود تبریاک گفات و ساپس پرساید« ،آیاا نجااری،
خیاطی و پینه دوزی هم میدانی»؟ ایرج پاسخ داد ،بلاه ،پادر و ماادرم چیزهاای
زیادی به م یاد داده اند» .بابا از تواناییهای ایرج خشنود به نظر رسید.
در درازای اقامت بابا در ناسیک ،یکبار او جسااواالها را باه راهاوری رراخواناد و
اشرام را به آنان نشان داد و پیرامون کارش روش گری نمود و زمانی که مستهاا
را حمام میکرد ،ایرج را کنار خودش نگاه داشت .در یک موقعیت دیگر ،بابا بارای
ایرج در ناگپور تلگراف ررستاد و رهنماون داد تاا در اکبار پارس ،منازل سااتا در
احماادنگر بااا او دیاادار نمایاد .ایاارج راهاای شااد امااا دلیااد رراخوانااده شاادنش را
نمیدانست .او باا لبااسهاای معماولی از راه رساید و دیاد تماامی خویشااوندان
زرتشتیاش حضور دارند و لباسهایی که به ت داشتند اشاره به موقعیت ویاژهای
داشت .بابا برای خشنودی خانوادهی جساواال بدون آنکه ایرج خبر داشته باشد او
تغییرات در ریتریت ناسیک 426
را با دختر خالهاش خورشید جهانگیر دامانیا نامزد کرده و همزماان مهارو خاواهر
ایرج را به نامزدی ساواک برادر خورشاید درآورده باود .ایا در حاالی اسات کاه
غربیها هم در ای مراسم که با شکوه زیاد برگزار گردید شرکت داشتند.
گرچه ایرج در آن زمان قصد ازدواج نداشت اماا آن ازدواج بناابر خواسات هاردو
خانواده از قبد ترتیب داده شده بود .بابا بارای آزاد سااخت ایارج از اساارت ،او را
واداشت که وارد ای پیوند و قرارداد شود .اما با رهنمودهای بابا و رخ دادهایی کاه
پیشآمد ،آن پیوند هرگز ایرج را به «اسارت» درنیاورد.
ایرج از احمدنگر راهی ناسیک شد؛پس از آن به ناگپور ررات و در آنجاا اداماهی
تحصید داد.
نزدیک به 200بیمار روزانه برای دوا و درمان به درمانگاه رایگان مهر که توساط
دکتر نیلو و با کمک زال اداره میشد به راهوری میآمدند؛ نیلو و زال ای بیماران
بسیار رقیر را خوب درمان میکردند .گاه بابا نیز در درمانگاه کمک میکرد .بابا باا
ای روستاییان بسیار رقیر و بیسواد با عشق و مهربانی برخورد مینماود و بادی
وسیله رنج آنان را به حداقد میرساند .بیماران چشام باه راه باباا ماینشساتند و
حضورش به آنان شادی میبخشید.
روزی زن رقیری با زخم عفونی بسیار بدی در سرش به درمانگااه آماد .ظااهر او
رالکت بار و ترسناک بود زیرا که زخم باز سرش ،النهی الروهای کارم شاده باود!
بدبختی و بیچارگی زن ،تحماد ناپاذیر باود و او رریااد مایزد« ،مهرباباا»! ...ما
دارشان مهربابا را میخواهم .پیش از مردن میخواهم او را ببینم! خواهش میکنم
او را صدا کنید» .ای پیام روری را به مهربابا در مهرآباد رساندند و بابا به خااطر او
به درمانگاه راهوری آمد .بابا آن زن را دید و در آغوشش گررت .او به طاور کاماد
آرام گردید و نگاهِ آسودگی بر چهرهاش پدیدار گردید .آن زن به بابا چشم دوخات
و با لبخندی شیری آه کشید .آنگاه پس از نیم ساعت دیده شد او به خوابی ژرف،
با حضوری آرامش ،بخش ررو ررته است .او به خواب مرگ ررو ررت.
427 لردمهر6
ای راز پادشه الهی است که چه کسی دارد آمادهی رهایی روحانی میگردد.
ای راز اوست و تنها او میداند چه کسانی دارند رنج میکشند؛
رنجِش آنان زنجیرهای تولد و مرگ را دارد میشکند .مهربانی و بخشش پادشاه
الهی بسیار بزرگ است .در پس یک چنی تحقیر همگانی ،مسرت و شادی نهفته
است ،زیرا که ررد را از تمامی دردها و بیچارگیها رهایی میبخشد .با لمس
نمودن یک چنی شخصی ،آن شخص آزادیاش را به دست آورد.
روزی رریدون ایرانی از بمب ی برای دیدار با باباا باه راهاوری آماد .او باه خااطر
اختالف و دعوایی که با شریک تجاریاش داشت و مقدار پاولی کاه بارای تصاویه
حساب درخواست کرده بود آشفته بود .شریک رریدون تنهاا مایخواسات مقادار
معینی بپردازد اما رریدون پول بیشتری میخواست .رریدون موضوع را به بابا گفت
و بابا به او ای پند و اندرز را داد« ،هر قدر که او پیشنهاد میکند بپذیر» .رریدون
اعتراض کرد که گررت بخشی از پول منصفانه نیست و قصد داشت برای گاررت
کد طلبش به دادگاه شکایت کند .بابا هشدار داد« ،درگیر چنی دردساری نشاو،
وگرنه پشیمان خواهی شد» .رریدون پس از برگشات باه بمب ای بناابر توصایهی
وکالیش در دادگاه طرح دعوی کرد با ای نتیجه که نه تنها دعوا را باخت و مبلاغ
پیشنهادی اولیه را به دست نیاورد بلکه قاضی رای داد هزینههایی که طرف دیگار
متحمد شده است را نیز بپردازد .تنها آن زمان بود که او به کاار کاردن بارخالف
پند و اندرز بابا پی برد .او در واقع برای حماقتش توبه کرد ،و پشیمان بود.
بیدول مریدی سفت و سخت با ارادهای بسیار محکم ،مس ول پخت و پز در اشرام
راهوری بود و هر روز خوراک کدو تنبد تهیه میکرد ،تنها به خاطر ایا کاه ارزان
بود و زود پخته میشد .او ساعت 3بامداد برمیخاست و ساعت 5غذا آماده باود.
پس از آن ،او مشغول حمام کردن مستهای الهی و دیوانگان و غذا دادن به آنها
میشد .مندلیهای دیگر از ای خوراک کدو تنبد ناچیز که اشتها را از بی میبرد
خسته شده بودند اما باوجود گالیه و شکایتشاان ،بیادول گاوش نمایکارد کاه
مجموعهای از سبزیجات دیگر را نیز سرو کند .غنی منصف دیگر نتوانسات غاذا را
تغییرات در ریتریت ناسیک 428
تحمد کند و برای دست انداخت بیدول یک غزل خندهآور با عنوان «بیدول سِت
کدو تنبد میپزد» سرود و آن را به بابو که ساکنی اشرام را سرگرم مایکارد داد
تا آن را بخواند .بیتهای آن مانند ای بود :بیدولسِت سراسر کادو تنباد؛ هارروز
چیزی نمیپزد جز کدو تنبد!
بابا به بابو دستور داده بود تا جلوی مستهاا و دیواناههاا آواز بخواناد و آناان را
سرگم کند و در حال و هوایی خوشایند نگاه دارد .بیشتر آنان عاشق گوش کاردن
به موسیقی بودند و برخی از ساکنان که بیشتر عجیب و غریب و خدوضع بودند و
خوانندگی بابو را دوست داشتند ،سراسر روز به تقلید از آوازهای او میپرداختناد.
یکی از غروبها بابو ای غزل غنی را جلاوی باباا باا آواز خواناد و او را باه خناده
انداخت .بابا پرسید سرایندهی ای شعر درخشان کیست و چه چیازی نگاارش آن
را رقم زده است .بدی ترتیب تمام داستان منوی غذای کدو تنبدِ بیدول و یورش
هجو و طنز آمیز غنی به آن ،آشکار گردید .اما حتا ای دست انداخت نیز تااریری
بر بیدول نداشت و او به پخت کدو تنبد ادامه داد .اما خیلی زود بابا مداخله نمود
و به بیدول توصیه کرد تا روزانه خوراکهای سابزیجات گونااگونی بپازد .در ایا
میان ،شعر غنی به عنوان یک داستان خنده دار چنان پارآوازه گردیاد کاه اهاالی
دهکدهی راهوری نیز آن را میخواندند.
12مارس ،هنگامی که بابا دریارت که غنی مشغول مهالعاهی کتاابی درباارهی
ذه خوانی مردم است با شوخی از غنی پرسید :زمانی که آن را یاد گررتی چه کار
خواهی کرد؟ غنی :م به ژاپ خواهم ررت و پول زیادی باه دسات خاواهم آورد.
بابا هجی کرد :آرمان عالی داری اما چرا آنقدر خود خواهی ،آیا هرگز به رکر کمک
کردن به م هستی؟ در حال حاضر م در وضعیت مالی بدی قرار دارم.
غنی :اگر شما به م نیروی ذه خوانی بدهید 50 ،درصاد درآمادم را باه شاما
خواهم داد .بابا پذیررت و گفت :بسیار خوب اما برای به دست آوردن آن نیرو باید
یک سال رقط روزهی شیر بگیری .از ای پس ،غنی «پررسور اوغا سای» نامیاده
شد؛ به معنی یک ررد تنبد .آنگاه غنی پذیررت که روزه بگیرد.
429 لردمهر6
درآمدی خواهی داشت و تازه به م هم کمک خواهد کرد! اندکی بردباار بااش و
روزه را تمااام کا » .درساات دو روز پااس از ایا ،غناای چنااان ضااعیف شااد کااه
نمیتوانست از رخت خواب بیرون آید .او به بابا التماس کرد« ،ای قارارداد مارگ
مرا رقم خواهد زد! مرا ببخشید و اجازه دهید غذا بخورم» .بابا به او گفت اما بایاد
تعهدت را به یاد آوری ،تو قرارداد را پیش روی شاهدان امضا کردی .م به تعهدم
پایبندم؛ درست پس از یک سال ،نیروهایی که میخواهی را به تو خاواهم داد اماا
اگر زیر قول خود بزنی ،مرا مقصر ندان» .غنی« :اما م خواهم مرد».
بابا پیشنهاد کرد« ،برای ای که نمیری ،راه کاری دارم» .سپس داکه را صدا زد و
به او دستور داد راهی احمدنگر شود و سفارش ساخت یک تخت روان برای تشییع
جنازه بدهد و به محض آماده شدن ،آن را به راهوری بیاورد .داکه دستور را انجام
داد و پس از نزدیک به یک هفته چارچوب برای قرار دادن تابوت را با خود آورد.
بابا در عصرگاه 20آورید ،کفنی که از کیسههای گونی کهنه درست شده بود را
به ت غنی پوشانید و عمامهای که از حصیر درست شده بود را بر سر او گذاشات.
سپس از او خواست که راتحه که برای مردگان خوانده مایشاود را از بار بخواناد.
غنی دستهایش را رو به آسمان بلند کرد و به طور جدی شروع کرد به خوانادن
راتحه ،و بابا هم در آن ستایش شرکت نمود .بابا سپس غنی را روی تخات روانای
که تابوت را روی آن میگذارند خواباناد و منادلیهاا آن را روی شاانههاای خاود
گذاشته و به طور دستهجمعی به راه ارتادند .بابا به غنی گفت ذکری که در مراسم
تشییع جنازه خوانده میشود را با صدای بسیار بلند بخواند .غنی با صدای آهساته
شروع کرد به خواندن :ال اله اهلل محمد رسول اهلل و ماردان منادلی تخات روان را
دور اشرام راهوری میچرخاندند؛ پس از آنکه آن را زمای گذاشاتند ،باباا اعاالم
کرد« ،اینک آن طور که از پیش مقرر شده بود غنی نمیمیرد».
با وجود درخواست بابا از غنی برای ادامهی روزه ،او در مدت شش روز روزهاش را
شکست .آنگاه بابا چنی بیان نمود« ،اینک بایاد چاه کاار کانم؟ ما قاول دادم
نیروهایی به تو بدهم و همچنی تو را زنده نگاه دارم! اما اینک که پایبند به قولت
431 لردمهر6
نبودی ،چه کار باید کرد؟ اگر تو پول زیادی به دست آورده بودی ،ما خوشاحال
میشدم زیرا نصف آن را میگررتم! به ای دلید بود که م به تو کمک میکردم».
غنی رریاد زد « :بس است! اگر واقعا میخواستید به ما کماک کنیاد ،مجباور
نبودم ای زمانهای وحشتناک را سپری کنم .به راستی نزدیک بود بمیرم».
بابا از روی دیرباوری گفت« ،چه میگویی؟ م داشتم به تو کمک میکردم»!
غنی :حاال شما را میرهمم ،بابا .شما در چنی چیزهایی مانند ای هرگاز کماک
نمیکنید .شما خدای کامد هستید و خیلی خیلی زیرک! باشد که خداوند ،آدمای
را از دست خدایی مانند شما نجات دهد»! بابا لبخندی زد و آهسته به خنده ارتاد.
آنگاه غنی را در آغوش گررت و با اشاره گفت« ،نگران نباش؛ ما همیشاه باا تاو
هستم ،پررسور اوغ سی ،و تو برای م بسیار عزیزی».
چنی بود شوخ طبعی استاد روحانی .گرچه آن سراسر یک شوخی بود اما
درسی عمیق بود که با برنامهریزی به نمایش درآمد و داده شد.
بابا با گروهی از مریدان در خانهی جساواالها .دکتر دشموک و همسرش ایندوماتی جلوی
ااستاد نشسته اند .پاپا جساواال و همسرش گایمای و دخترانش مهرو و مانو و پسرش ایرج
پست سر بابا ابستاده اند.
تغییرات در ریتریت ناسیک 432
سام کوه جوینده ای از اوشیانو کالیفرنیا در 20آوریاد باا کشاتی کانتاه وِرده
وارد بمب ی شد؛ چانجی به پیشواز او آمده بود و همان شب او را به ناسایک بارد.
روز بعد مالیا رودیار از گشت و گذار در هند بازگشت و در اتاق شمارهی 5سرزات
سکنی گزید .مریدان نزدیک اروپایی دیگری همانند کوئینت تاد ،کریساتی ماک
ناگتون ،انیتا دِکارو ،میبِد رایان ،الفردو و کانسوئال دِسایدز و گاناا والساکا دوسات
نورینا نیز بنا بود بیایند و به گروه بپیوندند .و به خاطر آنان بود کاه باباا پیشانهاد
کرده بود ساختمان جدیدی برای اسکان آنان ساخته شود .ای در حالی است کاه
بعدا به ای گروه خبر داده شد که نیایند زیرا باباا در ساال 1937قصاد دیادار از
ررانسه را دارد ،و از ای رو برنامهی ساخت بنای جدید کنار گذاشته شد.
غربیها هنوز هر دو هفته یکبار از مهرآباد دیدن میکردند .و برای دور مانادن از
گرمای روز ،آخر شب به راه میارتادند .در یک موقعیت ،رانو ،مارگاارت و شاخص
دیگری گلو درد داشتند ،نورینا برای بابا تلگراف زد که بهتر است کاه سفرشاان را
لغو کنند زیرا شمار زیادی بیمار شده اند .بابا در پاسخی قهعی ،تلگراف زد« ،اگار
همهی شما نیایید ،شما را همگی به غرب برمیگردانم»!
رانو ارزون بر کهیر ،تب نیز داشت و پزشک به او توصیه کرد که به سفر نرود اماا
او گفت« ،اگر بابا مرا صدا میزند ،م میروم» .بابا پیشتر به ناانی گفتاه کاه باه
خاطر ادامهی روزهی چهد روزهاش ،نیاید و او تنها کسی بود که در ناسیک ماناد.
بابا ررته ررته مریدان شرقی و غربی را به شناخت از یکدیگر واداشت؛ مانی حتا در
یکی از دیدار غربیها یک نمایش خنده دار برای آنان به نمایش درآورد.
کلمات انگلیسی به تانی و باگو ،زنان خدمتکار در مهرآباد ،آموزش داده میشد و
تالش آنان برای مکالمه ،برای غربیها سرگرم کننده بود .یک زن شرقی دیگر کاه
مشغول یادگیری انگلیسی بود والاو ناام داشات .گرچاه او دختار یاک خاانوادهی
روستایی زمی دار و از طبقاهی بااال باود اماا رروتنای ژررای داشات و کارهاای
ررودست گوناگونی را از ته دل انجام مایداد و نموناهی باارزی از خادمت بادون
خودخواهی و چشمداشت بود .هنگامی که مهرا برای نخستی بار والاو را دیاد ،او
433 لردمهر6
زیورآالت پرکار طال بر گردن و به مچ دست داشت .زمانی که والو زندگی با باانوان
مندلی آغاز نمود ،تمامی دارایی دنیویاش را کنار گذاشت تا نزدیاک باباا باشاد و
زندگی اش را به خدمت به او اختصاص داد .بابا میخواست کاه غربایهاا زنادگی
سادهای که بانوان شرقی در پیش گررته بودند را ببینند .در یکای از دیادار هاای
آنان ،بابا آن را ترغیب نمود« ،میخواهم که رضای اینجا را تنفس کرده و هر قادر
که میتوانید جذب کنید».
23آورید ،بابا پس از روش گری پیرامون هفت آسمان روحانی ،بیان نمود:
م هر رانیه در ساهاج سامادی هستم .ایا حالات یعنای« :ما در هماه جاا و
همگان هستم» .به ای دلید است که برای شناخت ما شاما بایاد باه شاناخت
خودی حقیقی برسید .شما معموال مرا در بدن ریزیکی میبینید اما م در حالات
سامادی هستم .هنگامی که شما نگاهی ژرف به درون خودتان داشته باشاید ،مارا
به عنوان یکتای بیکران خواهید دید .آنگاه مرا در همگان و هماه چیاز خواهیاد
دید .همه چیز و همگان بابا است .تنها خداوند هست .سامادی یک بلوف و ادعای
بیاساس است .خداوند حقیقت دارد و همگان و تمام چیزهای دیگر نیاز خداوناد
است.
شما نمیتوانید با گفت « ،خداوند ای است و یاا آن اسات» ،خداوناد را محادود
کنید .خداوند تنها خداوند است .توهم ،خیال و مجاز ،خداوند است .خداوند یکای
یا دوتا نیست ،بلکه تنها خداوند است .هیچ چیز و همه چیز چنان درهام آمیختاه
شده اند که نمیتوانید بگویید« ،ای هیچ چیز است» یا ای «هماه چیاز اسات».
هیچ چیز نیز وجود دارد اما در مجاز یا خیال واهی.
آن چیست؟ آن خداوند است .آیا روش شد؟ خداوند ،خداوند است .زماانی کاه
به شناخت م برسید شما خواهید دانست و ای دانست ،همیشگی و ابدی است.
تنها نشانهی خدا -رسیدهگی ای است که وقتی شخص با خداوند یکی میشاود،
همه چیز میداند؛ همه چیز را به عنوان خداوند .شخص میتواند هر کااری انجاام
تغییرات در ریتریت ناسیک 434
دهد .شخص چیزها را به وسیلهی ذه نمیداند .شخص رقط میداند .شما اکنون
خداوند هستید اما آن را نمیدانید .م خداوند هستم و م آن را میدانم.
شخصی پرسید آیا ررد باید از میان هفت آسمان گذر کند .بابا در پاسخ چنای
دیکته کرد:
یک مرشد کامد شما را وادار نمیکناد
که از تک تک آسمانها گاذر کنیاد .او
شما را از کنار همهی آنهاا مایبارد .و
شوخی ای است که شما «نمایرویاد».
شما درست هماان جاایی کاه هساتید
میمانید .درست هماان طاور کاه شاما
بلند میشوید و بیرون میرویاد و قادم
میزنید .شما گمان میکنید که میروید
مهرآباد 1937 - اما شما همه جا هستید .ذه شما ایا
بدن را میبرد .شما در همه جا هستید.
بنابرای مشتاق پیوند و یگانگی با خداوند باشید .نگران آسمانهاا و یاا نیروهاای
سامادی نباشید .در اشتیاق پیوند و یگانگی ،و بردبار باشید.
یکبار یک استاد روحانی به مریدش گفت برای دستیابی به بااالتری هاا« ،بایاد
دست و پایت را به تخته چوبی ببندند و تو را در رودخانه اندازند و اجازه ندهی که
لباست تر شود» .ای مرد بیچاره نتوانست موضوع را درک کند .او با سرگردانی به
ای سو و آن سو ررت تا آنکه پیر دیگری را دید و معنی آن سخ را پرسید.
پیر گفت« ،آن یعنی تو باید به شدت مشتاق پیوند و یگانگی باشی ،مثد ای کاه
نتوانی بدون آن یک لحظه زنده باشی و باز هم بردبااری میلیاارد سااله را داشاته
باشی»! بنابرای میگویم :مشتاق پیوند و یگانگی ،و بردبار باشید .اشتیاق ،هدیهی
خداوند و همچنی لهف اوست .آن طور که میگویم انجاام دهیاد .آن اشاتیاق را
داشته باشید ،آنگاه م در آن به شما کمک خواهم کرد ،زیرا م همه چیز هستم.
435 لردمهر6
م از اینجا به شما (بابا به قلبش اشاره میکند میدهم و از آنجا (اشاره به قلاب
آنان میگیرم .به یاد داشته باشید که عشق در باالتری جنبهاش خداوند است.
در سال 1927کالینگاد عبدالوهاب برای تحصید در دبیرستان در مهر اشارام از
ایران به هند آمده باود .او باه یکای از پسارهای محباوب باباا درآماد و در ماورد
وظیفههایش در مهرآباد بسیار وظیفه شناس بود .بابا باه او اجاازه داد باه ماردان
مندلی بپیوندد و کالینگاد وظیفههایش را با عشق و ایمان تمام باه استاد روحانی
انجام میداد .او نمیخواست بابا را ترک کند اماا چاون شاهروند ایاران باود و باه
خدمت سربازی رراخوانده شده بود ،مجبور شد یا به قانون کشورش ت در دهد یا
دستگیر شود .کالینگاد پیش بابا به شدت اشک ریخت .بابا به او دلداری داد « ،م
همیشه با تو هستم .مرا همیشه با خودت نگهدار».
پس از 10سال ماندن باا مهرباباا ،در 28آوریاد 1937کالینگااد باا اشاک در
چشمانش رهسپار ایران شد .مردان مندلی هم از راهی شدن او ارساوس خوردناد.
کالینگاد دیگر هرگز بابا را ندید زیرا که چند سال بعد در ایران چشم از جهان ررو
بست.
یکشنبه اول می ،1937غربیها از مهرآباد دیدن کردند .حال راناو هناوز خاوب
نشده بود و پیش نانی ماند .وید ،دلیا ،مالیا و نورینا نیز بیمار بودند و باه مهرآبااد
نررتند .بابا ،غربیها را پیش از راهی شدن به ناسیک به دیادن رایلم «زاده شاده
برای رقص »9برد که در سینما سروش در احمدنگر روی اکران بود.
در جریان نمایش ریلم ،مارگارت کراسک ناگهان سردرد شدیدی گررت و حالات
تهوع به او دست داد .هنگامی که درخواست آسپری نمود ،بابا پرسید چه اتفااقی
ارتاده است .مارگارت موضوع را به او گفت .اما به طور غریبی به محاض باه زباان
آوردن «سردرد و حالت تهوع دارم» ،سردردش برطرف و حاالش باه طاور کاماد
خوب شد .گروه در رروشگاه سینما کیک و چای صارف کردناد و سااعت 9شاب
روانه شدند و نیمه شب به ناسیک رسیدند .ای در حالی اسات کاه یاک گاروه از
آنان در بر گیرندهی نادی ،مالکوم ،روانو ،کاوه و رانناده ،آن شاب باه ناسایک
تغییرات در ریتریت ناسیک 436
تک تک روحها باید شادی و بدبختی ،پرهیزکاری و گناه را از آغاز سیر تکامد یا
ررگشت تا رسیدن به هدف نهایی که شناخت خداوند است تجربه کند.
قسمت ،بر اساس کارما است؛ قانون علات و معلاول کاه بار رویادادهای زنادگی
کنونی و همچنی زندگیهای آیندهی ما حکمفرمایی مایکناد .روح در سرتاسار
سیر تکامد یا ررگشت به وسیلهی روان یا ذها نفساانی ،سانساکاراها یاا نقاوش
اعمال دریارت میکند .ررایندی که تجربهها را مایآرریناد ،و دیرتار ،ایا نقاوش
اعمال را میزداید ،میتوان قسمت یا بخت و اقبال و شانس نامید.
سرنوشت یا هدری که روح باید به دست آورد ،شناخت خداوند است .اما قسمت
در واقع برای هر ررد متفاوت است .اگر بتوانید تصور کنید ،ما میتوانیم سرنوشات
را با یک بار به وزن 700ت از خشنودی و ناخشنودی ،گناه و پرهیزکاری مقایسه
نماییم که هر روح باید در سرتاسر هستی یا موجودیت اش به دوش بکشاد .یاک
روح 700تُ آه ،دیگری همان وزن از روالد ،و دیگران سارب و طاال باه دوش
میکشند .وزن همیشه یکسان است تنها نوع ماده تغییر میکند .نقوش اعمال تک
تک ارراد و سانسکاراهای به دست آمده از ساختار و چگونگی زندگی آیندهی هار
ررد ،گوناگون است .بنابرای ،سرنوشت یکی است اما قسمت برای تک تاک اراراد،
گوناگون و جورواجور است.
روز بعد بابا غربیها را گرد آورد و پیرامون نقاش و کاارکرد سانساکاراها بیشاتر
روش گری نمود.
رانو از پایان آورید از تب بسیار باالیی رنج میبرد .چهرهاش ورم کرده ،ساینهاش
کهریر زده بود و خارش پوست داشت .پزشک به بابا گفت که امیاد انادکی بارای
زنده ماندنش وجود دارد .بابا نیلو را از راهوری رراخواند و او به درستی بیماری رانو
را مخملک تشخیص داد .آنگاه نیلو بر اساس نظر بابا درمان او را آغاز کرد.
زمانی که بابا در ناسیک بود ،دو سه بار در روز به رانو سر میزد .بابا هنگاام ورود
به اتاق او ،صندلهایش را بیرون درمیآورد و پا برهنه وارد مایشاد تاا اگار راناو
خواب است مزاحمش نشود .یکبار هنگامی که رانو خواب بود ،بابا آماد .هنگاامی
تغییرات در ریتریت ناسیک 440
کهاو بیدار شد ،روانو او را باخبر ساخت که بابا آمده بود اما او در خواب بوده است.
پاسخ سریع رانو ای بود« ،بسیار خوب .م حاال بیدارم .»...بابا هنگام دیدار از رانو،
دارو به دستش میداد و گاه با قاشق به او آب پرتقال میداد .یکبار در بازه زمانی
که رانو بهبودیاش را به دست میآورد ،جش تولد یکی شخصی برپا شاده باود و
بستنی سرو میشد .رانو از بابا خواهش کرد اجازه دهد اندکی بستنی بخاورد .باباا
با اشاره گفت« ،نه ،بستنی برای گلویت بد است» .رانو با التمااس گفات« ،اماا باه
کسانی که ورم لوزه دارند بستنی میدهند و به اضااره ،گلاوی ما خیلای خاوب
است» .بابا دوباره گفت نه .اما دیرتر به اتاق رانو ررت و با انگشت کوچکش انادکی
بستنی به او داد.
نیلو دستور داشت روزی هفت بار درجهی تب رانو را بگیرد .زمانی که باباا دور از
ناسیک بود ،وضعیت رانو هر روز به او تلگراف زده میشد .در ای میان ،بابا به رانو
دستور داده بود از تختخواب پایی نیاید .در 2می ،بابا به ناسیک آمد تنها بارای
آنکه در آن بیماری شدید کنار رانو باشد.
سرانجام در 6می ،پس از 6هفته بیماری ،نشانههای بهبودی در رانو دیده شاد.
یکبار رانو چنی به خاطر آورد« ،م چنان ناز پرورده شده بودم که از نباودن باا
دیگران دلتنگ نشدم .شاید بابا میخواست یک شخصی برای 21روز بیحرکت و
رابت باشد ،همانند گذراندن روزهای زیادی در حلقه یا دایرهی توبه».
پس از آنکه رانو بهبود یارت ،بابا به او گفت« ،م تو را برای کارم نجاات دادهام
اگر زمانی که بیمار بودی اینجا نبودم ،میمردی».
در 5می ،بابا مردان و بانوان غربی را گرد آورد و ای داستان کوتاه که نشاانگار
ررمانبرداری است را برایشان بازگو نمود:
یکبار مرشد کاملی از مریدش خواست ساعت 5بامداد با ضربه زدن بر در اتاقش
او را بیدار کند .مرید سراسر شب تا 4:55بامداد بیدار ماند آنگاه بارای 10دقیقاه
چرت زد و 5:05بامداد بیدار شد .در ای میان ،مرد شیر رروش که هر روز ساعت
5بامداد شیر میآورد درست سر ساعت از راه رسید و در زد .مرشد کاماد گفات،
441 لردمهر6
«باز است» .آنگاه دروازهی جهان بر مرد شیر رروش گشوده شد! اما ای سرنوشت
او بود و تنها شانس نبود .شناخت خداوند ،هرگز مس لهی شانس نیست .آن کاری
بسیار بزرگ و از پیش طراحی و برنامهریزی شده است.
آن عصرگاه پیش از راهی شدن ،بابا غربیها را به سال نشیم رراخواند و از تام
شارپی خواست چندتا آهنگ با صفحهی گرامارون پخش کند .پس از گوش کردن
به چند آهنگ ،بابا خاطر نشان ساخت که دوست دارد باه آهناگ معینای از پاال
روبسون گوش کند .آنگاه باه گاروه ایا دساتور را داد« ،هنگاام گاوش دادن باه
موسیقی بکوشید که مرا آویزان بر صلیب تصور کنید .تالش کنید آن را در پایش
چشمتان نمودار کنید اما به زور انجام ندهید تنها کوشاش کنیاد آن را در چشام
ذه تان ببینید».
گروه تالش کرد ،و اشک از چشم بیشتر آنان جاری گردید .بابا سپس از تک تک
آنان پرسید چه احساس کردند .الیزابت پاترسون گفت« ،درست پیش از آنکاه از
ما بخواهید روی آن تصویر مراقبه کنیم ،داشتم به شما که روی مبد دراز کشیده
بودید نگاه میکردم و شما را با میخ که در پایتان ررو ررته بود تصور کردم».
بابا دوباره تکرار کرد که با ادامهی آهنگ ،آنان باید روی آن تصویر مراقبه کنند.
بابا ساعت 4بعد از ظهر به همراهی ادی سینیور رهسپار راهوری شد؛ جایی که
کارهای زیادی در پیوند با جا به جایی ساکنی اشرام ،مساتهاا و دیواناههاا ،باه
مهرآباد وجود داشت که باید به آنها رسیدگی میشد.
اشرام راهوری در زمی رردی از اهالی مَروار که به مدت پنج سال اجاره شده بود
بنا گردیده بود .در همسایگی اشرام ،آن مَرواری در مزرعهاش زندگی میکرد و آن
را با آب چاه که دو گاو نر آن را در یک دلاو بازرگ چرمای بیارون مایکشایدند
آبیاری میکرد .یکی از گاوها زخم بزرگی بر پشت داشت که عفاونی شاده باود و
بهبود نمییارت .بابا ،جراحت را بر پشت حیوان دید و چندی بار به مارد مارواری
پند و اندرز داد به آن سختی از گاو کار نکشد و او را برای درماان باه بیمارساتان
دامپزشکی ببرد .مرواری قول داد که آن کار را انجام دهد اما هیچ کاری نکرد.
تغییرات در ریتریت ناسیک 442
سپس بابا از کالهماما و داکاه خواسات کاه مارد مارواری را قاانع کارده و باه او
یادآوری کنند که مهربانی اصد اساسی دی هندو است ،و به حیوان رحم کند و او
را درمان نماید ،یا گاو نر دیگاری بخارد .در 14آوریاد ،کالاهماماا و داکاه بارای
ساعتها تالش کردند که مرواری را راضی کنند اما او نپذیررت و در پاسخ گفات،
«م واقعا نمیتوانم 200روپی برای خرید یک گاو نر دیگر هزینه کانم تاا صاررا
غریزههای انسان دوستانهی شما را برآورده سازم»!
چند روز دیرتر ،مرواری پیش بابا آمد .او بچه نداشت و از بابا درخواستِ شادکامی
داشت یک پسر را نمود .بابا به او قول داد« ،تو حتما یک پسر قوی و خوشچهره
خواهی داشت» .مندلیها گمان کردند که چون بابا او را تبرک نموده است مرواری
به گاو نر استراحت خواهد داد .اما آنان پی بردند که او ای کار را نکرده است.
در یک برهه ،بابا میخواست که اشرام راهوری را گسترش دهد و در ای راستا به
زمی بیشتری نیاز داشت .اما چون مرواری از اجاره دادن زمی بیشتر سر بااز زد،
بابا دستور برچیده شدن اشرام راهوری را داد .آنگاه از 19آورید آنان شروع به جا
به جا کردن تمام اسباب و اراث ،و مصالح ساختمانهای موقتی به مهرآباد نمودند؛
حتا راهوری کابی ِ آجری را نیز پیاده و در مهرآباد دوباره سوار کردند.
یکشنبه 2می ،بابا دو اتوبوس پر از مصالح ساختمانی هماراه باا ایا یادداشات
برای پندو به مهرآباد ررستاد:
با ای نامه ،دو اتوباوس ررساتاده شاده اسات کاه هاردو دربرگیرنادهی مصاالح
ساختمانی اتاق م است که پایی آورده شده اند .ارزون بر آن ،پاردههاای چاوب
خیزران نیز وجود دارد .از آن پردهها برای جداسازی مصالح ساختمانی کابی ما
استفاده ک تا هیچ کس به آنها دست نزند .سفرهای دیگری امروز انجام نخواهد
گررت .در 6می ،م با مندلیها و دیوانهها خواهم آمد .از روز ششم ،غاذا و شایر
برای 5ت مندلیِ اضاری ترتیب بده .م برای دیوانهها و قیمهاای آناان ،تهیاه و
تدارک خواهم دید .تمامی بناها باید تا عصرگاه روز پنجم آماده باشند.
443 لردمهر6
پس از آنکه بابا از راهوری به مهرآباد جا باه جاا شاد ،بحاث و گفاتوگوهاایی
پیرامون جا به جا کردن غربیها تا بتوانند در کار او شرکت کنند انجام گررت.
از میانهی ماه می ،بابا یک سِری از نشستهایی بارای تصامیم گیاری درباارهی
برنامههای آیندهی گروه با آنان برگزار نمود .یکی از دلیدها ای بود که بارانهاای
مانسون در راه بودند و بابا خواهان تغییر بود .ساعت 8:30شامگاه 10می ،بابا باه
همراهی ادی سینیور و باگیرنات وارد ناسیک شد.
در نشست روز بعد بابا چنی بیان نمود:
همواره ستیز و کشمکش بی روان (ذه نفسانی و بدن وجود دارد و روح گواه
بر آن است .اگر روان بدون اعتراض و به آسانی تسلیم بادن شاود ،آنگااه امیادی
نیست .اگر روان پس از کشمکش تسلیم شود ،امید وجود دارد .اما اگر روان ،بادن
را شکست دهد پیروزی همیشگی است .اما ای خودِ کشمکش است کاه کماال را
به شما ارزانی میدارد .پس بیایید اینک ستیز و کشمکش را آغاز کنیم .از هماهی
شما میخواهم دربارهی آنچه که اکنون میگویید تا منتها درجه راستگو و بیریا
باشد .راستگو به طاور مهلاق .تنهاا بارای خشانودی ما بلاه نگوییاد .در زماان
بارانهای مانسون ،شرایط برای ررت و آمد بی اینجا و مهرآباد تقریبا غیر ممکا
است .رودخانه در راهوری طغیان میکند و یکبار رستم را تقریبا با خود برد.
همانطور که هندیها نمیتوانند انگلیس را تاب بیاورند ،شما نیز نمیتوانید هند
را تاب بیاورید .در دوانشای ر باه یااد دارم غنای باا پوشایدن چکماه و گذاشات
کیسهی آب گرم زیر بازوهایش ،زیر هفتتا پتو میخوابید .او شبیه مومیااییهاای
مصری شده بود! م نمایتوانساتم در آنجاا منادلیهاا را باه کاار بگیارم .آنهاا
میخواستند کمک کنند اما تحمد آنجا را نداشتند .به روش مشابه ،هماهی شاما
خواهید خواست در مهرآباد به م کمک کنید اما نمیتوانید آنجا را تاب بیاورید.
در مهرآباد آب لوله کشی و سیفون توالت وجود نادارد؛ مانناد باناداردارا .اماا در
باندادردارا کاکا آنجا بود تا مراقب شما باشد و به جزئیات رسیدگی کند .آنجا آب و
هوا خوب است و آب آشامیدنی نیز وجود دارد .همهی شما عاشق آن خواهید بود.
445 لردمهر6
اما پرسش ای است که آیا شما خواهید توانست در رصد مانسون آنجا را تحمد
کنید .برای شرق و غرب ،پورتورینو ایاده ال اسات .اگار ماا پاول آن را داشاتیم،
میتوانستم یک نوع اشرام مانند راهوری در آنجا راه اندازی کنیم .گرچاه مهرآبااد
هم خوب است ،اما وساید راحتی نخواهید داشت .م باید آزاد باشم تا کار کنم نه
ای که پیوسته به راحتی و ناراحتی شما رسیدگی کنم.
برخی با ای درک به اینجا آمدند که برای شش ماه بمانند ،برخی برای یک سال
و برخی برای پنج سال .بنابرای اگر آن دسته که میخواهند بروند و بیایند ،اکنون
بهتری زمان ررت است .اگر نمیخواهید بروید ،بابا نمیخواهد که شما را به ررت
وادارد .شما با راستگویی کامد به خودتان و م ،به م و کار م کمک خواهیاد
کرد .به دقت رکر کنید ،اگر تصمیم شما مهرآباد است ،آنگااه بایاد پایش از آغااز
رصد مانسون که باید در ظرف یک ماه باشد ،به سرعت برای جا به جا شدن اقدم
کنم .م هیچ یک از شما را مقصر نمیدانم .همچناان کاه گفاتم ،انگلایس بارای
غربیها و هند برای شرقیها .مندلیها نمیتوانند در انگلیس زنادگی کنناد .شاما
هند را خیلی خوب تحمد کردهاید؛ تا اینجا به طور عالی.
م کارم را در یک مکان آغاز میکنم .زمانی که کارم در یک مکان پایان یارات،
شروع به ساخت مکان دیگری میکنم و بدی ترتیب کار ادامه مییابد .هرکجا که
هستم تفاوتی ندارد .کار هرگز آسیب نمیبیند و بازنمیایستد .پندو همیشه آمااده
است که اشرام را در مهرآباد پایی بیاورد.
کار را هرکجا میتوانم انجام دهم ،خواه در شرق باشد یاا در غارب ،هرکجاا کاه
باشم مریدان حلقه باید با م باشند .پورتورینو یا مهرآباد ،باید ببینیم کجاا بارای
م آسانتر است .مندلیها ایتالیا را دوست دارند .هنگامی که به کارم میاندیشم،
در زمان کنونی ،سفرهای خیلی زیادی دارد بی مکانها انجام میگیرد .تفریبا هر
پنج روز ،کم و بیش.
م به طور جهانی کار میکنم .اگر شما به م میاندیشید ،اگر مرا دوست دارید
شما در کار م سهیم هستید .ای حلقهی پیوند است که اهمیت دارد.
تغییرات در ریتریت ناسیک 446
موتور قهار ،واگ ها را میکشد و آنها با آن میروناد ،زیارا باه موتاور اتصاال و
پیوند دارند .م کارم را انجام میدهم خواه آزادی باشد یا نه .اما اگار ماانعهاایی
نباشد ،کار آسانتر پیش خواهاد ررات .بناابرای ،در پاساخهاایی کاه مایدهیاد
راستگو باشید .در مهرآباد ،غذا با اینجا یکسان خواهد بود و خدمتکارهایی وجود
خواهند داشت .عقربها بیشتر خواهند بود اما مارها کامتار .ساختتاری بخاش،
محدودیت برای حمام کردن و شرایط آن است .دکتر نیلاو مراقاب ساالمت شاما
خواهد بود.
باید همدلی و سازگاری وجود داشته باشد .اگر هیچ سازگاری نباشد ،پاس بهتار
است وسایدتان را جمع کنید و بروید .ناراحتیها و همدلی و سازگاری باید همگام
باهم باشند .م گَرِت رورت را دوست دارم زیارا در درجاهی نخسات ،او همیشاه
راستگو و بیریا و در پاسخهایش بسیار رک بود.
هیچ چیز مانند تالش و کشاکش نیست؛ زیرا به کمال میانجامد .زمی خوردن و
بلند شدن ،به تالش و کشاکش ادامه دهید.
اینک ،پیش از پاسخ دادن ،بیندیشید .زیر تاریر احساسات قرار نگیرید.
بیشتر غربیها به مهرآباد رای دادند و بابا ادامه داد:
بنابرای ،اشرام در مهرآباد قرار خواهد گررت تا ای که ببینیم آیا قابد استفادهتار
از پورتورینو است؟ اگر گرت رورت پول بفرستد ،ما به پورتورینو خاواهیم ررات و
یک قایق دربست برای خودمان کرایه خواهیم کرد!
اکنون ،آنانی که به راستی میخواهند برگردند ،اکنون آن را انجام دهند .در ژوئ
راهی شوید و اکتبر برگردید .اینک چه کسانی می خواهند بروند؟
کسی دستش را باال نبرد و بابا ادامه داد:
مهرآباد برای م ایدهال است .م باید شما را به طور کامد نزدیک خاود داشاته
باشم .اما گمان میکنم تحمد ناراحتیها و زحمتها برای شما بسیار سخت باشد.
اگر ما تمام ارراد قوی را اینجا داشاتیم مایتوانساتیم آن را اداره کنایم .هماه در
عشق ،قوی هستند؛ بسیار قوی .هیچیک از شما نمیخواهد برود.
447 لردمهر6
آنان پرسیدند آیا ادوارد به پخش مراسم گوش میدهد؟ بابا گفات« ،بلاه اماا او از
ای بابت احساس پشیمانی نمیکند» .در درازی سخنرانی اسقف اعظم کاانتِربِری،
بابا چنی گفت« ،آنان که در کلیسا هستند ،همگی از مسیح پادشاه الهی ما سخ
میرانند اما او را دنبال نمیکنند» .پس از مراسم ،بابا برای گروه ای روش گری را
نمود« ،ادوارد اکنون آزاد است که عشق را دنبال کند و به سوی م کشیده شود.
دنبال کردن عشق الهی ،خواه شخصی (استاد روحانی یا غیر شخصی (باه عناوان
یزدان یا اهلل ،به معنی آمدن پیش م است».
بابا دربارهی پادشاه جورج جدید و همسرش ملکه الیزابت چنی گفت« ،دستکم
برای مردم اندکی مایهی دلگرمی است که هردو خوشقلب هستند».
در سراسر هفتهی بعد ،هرگاه که بابا با غربیها در ناسیک بود ،نشساتهاا بارای
بحث و گفتوگو پیرامون آیندهی اشرام ادامه داشت .یکی از بامدادان ،جای نازد
بابا ررت و خواهش کرد که نورینا را از وظایف اش به عنوان مدیر بر کنار کند .بابا
نورینا را صدا زد و از جی خواست که تمامی گالیاه و شاکایتش را پایش روی او
تکرار کند .بابا توضیح داد میخواهد نورینا مدیر باشد اما جی پی در پی پارشاری
میکند که کار روانو بوگیسالو بهتر خواهد بود .نورینا از بابا خواهش کارد پاس از
صرف ناهار نظر همگان را بپرساد .نشساتی در اتااق الیزابات برگازار گردیاد و از
همگان خواسته شد تا نظرشان را راست و بیپرده بیان کنند .نظرهای گونااگون و
همچنی گالیههای جدیدی ابراز شد ،جز از سوی وید ،مری و الیزابت که همیشه
راضی به نظر میرسیدند .آنگاه با ابراز احساس همگان ،رضا آرام شاد و در پایاان،
بابا به درخواست جی ت در داد و امور خانواده را از نو سازماندهی کرد.
روانو مدیر شد و بنا شد نورینا به حساب و کتااب درآمادها و خرجهاا رسایدگی
کند .اما جی ادرید رراموش کرده بود که بابا یکبار باه آناان تاکیاد کارده باود،
«پیشنهادهای جدید بیان نکنید» .ای تغییرات به نظر مایرساید اشااره باه ایا
داشتند که ازهم پاشیده شدن و بسته شدن اشرام نزدیک است.
پیشتر در یک موقعیت ،بابا برای آنان روش گری نموده بود:
449 لردمهر6
دوباره ،نکات مثبت و منفی ماندن در هند مورد بحث و گفتوگو قارار گررات و
نشست نهایی پیرامون برنامههای آتی در 18می برگزار شد .باباا تاکیاد کارد کاه
ماندن در مهرآباد برای غربیها عملی و کاربردی نیست .ایتالیا ،به ویژه پورتورینو،
ایده التری برای هردوی شرقیها و غربیها انگاشته شد .دیرتر در آن شاب ،باباا
همگان را به بیرون روی چم های خانه رراخواند .شخصی دربارهی برنامهی جدید
برپایی اشرام در ایتالیا از بابا پرسید آیا باید آن را یک راز نگاه دارند یا مایتوانناد
در مورد آن برای دیگران بنویسند .بابا ای داستان را برای آناان باازگو نماود کاه
اشاره داشت «راز» هماکنون از پرده بیرون آمده است.
گفتار مشهوری است که بانوان هرگز نمیتوانناد رازدار باشاند .ماردی در ایاران
باستان بود کاه همسارش را بسایار دوسات داشات و هماهی رازهاایش را باه او
میگفت .دوستانش به او پند و اندرز میدادند که همه چیز را زنش نگوید .مرد در
پاسخ میگفت« ،زن م بسیار قابد اعتمااد اسات» .دوسات مارد گفات« ،بسایار
خوب ،کاری را که به تاو مایگاویم انجاام باده و ببای آیاا از پاس ایا آزماون
برمیآید»؟
مرد به خانه ررت و وانمود کرد از چیزی میترسد .همسرش بایدرناگ علات را
پرسید .مرد گفت« ،نمیتوانم به تو بگویم؛ موضوع مرگ و زندگی است».
زن پارشاری کرد .اما هرچه بیشتر مرد سر باز میزد ،زن بیشتر کنجکاو میشاد.
سرانجام مرد گفت« ،اما آن را یک راز نگاه دار .اگر پادشاه پی ببرد دستور میدهد
مرا گردن بزنند» .زن به او اطمیناان خااطر داد« ،ما تاو را بیشاتر از زنادگیام
دوست دارم .چه طور میتوانم ای را به کسی بگویم و باعث گردن زدنت بشاوم»؟
مرد گفت« ،بسیار خوب ،امروز هنگام گذر از جلوی کاخ شاه ،کالغی را دیدم که از
روی شانهی شاه پدیدار گردید .ای را به کسی نگو»! زن به شوهرش اطمینان ای
کار را نخواهد کرد».
روز بعد مرد سر کار ررت؛ غروب هنگام برگشت ،تعدای از بانوان در حال غیبات
کردن بودند و به محض دیدنش گفتند« ،کسی که دید چهد کال از روی شانهی
451 لردمهر6
شاه پدیدار گردید دارد میآید»! مرد به خانه ررت و به زناش گفات«،ما گفاتم
یکی ،اما االن چهدتاست»!
آنگاه بابا سخنانش را چنی به پایان رساند« ،بنابرای احتماال راز پورتورینوی ماا
هماکنون در سراسر جهان پخش شده است؛ یعنی کسی دربارهی آن نوشته است.
19می ،پس از صرف ناهار در ناسیک بابا مقداری انبه به اعضای گروه داد .برخی
از گررت آن سر باز زدند و گفتند معدهی آنها خیلی ناراحت است و نمایتوانناد
انبه بخورند .بابا ای را دوست نداشت و روی تخته دیکته کرد:
آنچه که به طور خودجوش نیاید ،هرگز نمیآید! زماانی کاه انباههاا را باه شاما
تعارف کردم ،چند ت از شما سر بااز زدیاد ،چناد تا از شاما ماردد بودیاد؟ در
حقیقت ،راههای بسیاری برای آزمودن ایمان و عشق وجاود دارد .عشاق همیشاه
جویای خواست ،شادی ،خوشایندی و ررمانهای محبوب الهی است؛ همیشه.
عشق هرگز به خودش نمیاندیشد؛ آن عشق است و آن خداوناد اسات .خداوناد
جاودانه میبخشد و میدهد .عشق نیز میدهد؛ عاشق هرگز چشمداشتی ندارد.
در ابتدا قصدم ای بود که انبههای راسد شده را به شما بدهم! اما میدانستم که
هیچیک از شما از روی مید آن را نخواهید گررات .و بااز هام شاما همگای دم از
مردن برای خداوند میزنید! رو راست باشید هنگامی که مایگوییاد مارا دوسات
دارید؛ مرا دوست داشته باشید .آیا داستان رامداس و کالیان که برای شاما باازگو
کردم را به خاطر میآورید؟ چگونه کالیان انبهای که بر زانوی رامداس باند پیچیده
شده بود را به گمان ای که زهر است ،مکید؟ ای عشق است؛ آمااده باودن بارای
مردن به خاطر عشق محبوب الهی؛ برای شادی محبوب الهی.
بابا موضوع را عوض کرد و دربارهی مسیح و حواریونش پیتر و پاال روشا گاری
نمود:
اینک مسیح کیست؟روح منفرد .عیسی کیست؟ اواتار (پیاامبر ناصاری .مسایح
چیست؟ حالتِ پسر خداوند.
تغییرات در ریتریت ناسیک 452
یهودا به مسیح در کار جهانی اش کماک کارد .اگار مسایح بار صالیب کشایده
نمیشد ،نمیتوانست بار مس ولیت جهان را به دوش بگیارد .مسایح خاودش ،باه
صلیب کشیدنش را رقم زد .پیتر بیش از همه عاشق مسیح باود ،مسایح نیاز او را
بسیار دوست داشت؛ گرچه عشق مسیح برای همگان یکسان بود.
آیا میتوانید ای را توضیح دهید؟ یکسان دوست داشت همگان ،و بازهم برخی
را بیشتر دیگران دوست داشت ؟ ای همانند بخشهای گوناگون بدن اسات؛ آناان
همگی به شما تعلق دارند اما شما برخی عضوها را بیشتر از عضوهای دیگر دوست
دارید .چشمان از انگشتها برای شما عزیزتر هستند .آیا روش شد؟
مسیح از ای رو پیتر را خیلی دوست داشت .پیتر چشمان او بود .زمانی که مسیح
به پیتر گفت« ،تو به م خیانت خواهی کرد» ،پیتر رهمید کاه باه استتاد خاود،
کسی که او را بسیار دوست دارد ،خیانت خواهد کرد؛ با ای حال ،آن را دالورانه به
عهده گررت .آن دشوارتری کاری بود که انجاام دهاد؛ یعنای بداناد کاه خیانات
خواهد کرد اما سست نشود .مسیح ،پیتر را به ایا درک رسااند کاه باه او بارای
کارش خیانت خواهد کرد.
یهودا نیز واداشته شاد کاه خیانات کناد .اماا پیتار از روی میاد خیانات کارد.
دشوارتری کار ای است که شما به کسی که عاشقش هستید خیانت کنید .بارای
نمونه ،ررض ک تو (اشاره به یک نفر مرا بیشتر از هر کس دوست داری .تو پیتر
هستی .و تو (اشاره به رردی دیگر یهودا هستی .م از هردوی شما میخواهم مرا
بکشید .اینک تو ،پیتر ،واداشته شدهای که مرا بکشی .تو ای کاار را از روی میاد
انجام نخواهی داد .م از تو خواستهام که مارا بکشای و تاو مارا بیشاتر از جانات
دوست داری .اما تو از روی مهربانی ،مرا به خاطر کارم خواهی کشت.
حتا ارجونا نیز نمیتوانست مانند پیتر باشد .کریشنا مجبور شد بدن جهانیاش را
به او نشان دهد تا ارجونا برادران و خویشاوندانش را در جنگ بکشد.
یهودا تو (اشاره به آن شخص ،مرا بسیار دوست داری .م کلید را میچرخانم و
تو برای کارم از سر مخالفت با م برمیآیی .تو باه دلخاواه خاودت مخاالف ما
453 لردمهر6
خود شوید .اگر شما یکی از پند و اندرزهای بااال را باه طاور کاماد انجاام دهیاد،
بقیهی آنها در پی آن باید به دست میآیند .لهف الهی بر شما ررود خواهد آماد.
عشق داشته باشید و هنگامی که عشق دارید ،پیوند و یگاانگی باا محباوب الهای
حتمی است .وقتی عشق دارید شما میدهید؛ میبخشد .اما وقتی عاشق میشوید،
شما میخواهید .مرا به هر صورت که دوست دارید ،دوست داشته باشاید اماا مارا
دوست بدارید .همگی یکسان است؛ تفاوتی ندارد.
عاشق م باشید .م خالص و پاک هستم ،سرچشمهی پاکی ،بنابرای م تماام
عیابهاا و ضاعفهاا را در آتاش عشااقم میساوزانم .هماهی گناهاان ،عیابهااا،
پرهیزکاریها را به م بدهید ،اما بدهید .حتا اگار کسای عاشاقم شاود ،اشاکالی
ندارد ،م میتوانم خالص سازم و پاک کنم .اما اگر عاشاق کاس دیگاری شاوید،
نمیتوانید آن را عشق بنامید .عشاق ،پااک و خاالص اسات همانناد خداوناد .آن
میدهد و میبخشد و هرگز درخواست نمیکند .برای داشت چنی عشقی ،نیاز به
لهف الهی دارد.
یوگیها در هیمالیا با مژهها و ریشهای بلندشان که سالیان دراز مراقبه کارده و
به حالت خلسه یا سامادی نشسته اند ،ای عشق را ندارند .ای بسایار پار ارزش و
گرانبها است .یک مادر برای ررزندش میمیرد؛ یک رداکاری واال ،اماا باازهم ایا
عشق نیست .قهرمانها برای کشورشان جان میدهند ،اما آن عشق نیست.
شما تنها زمانی عشق را میشناسید که عشق داشته باشید .شما نمیتوانید آن را
از نظر ت وری بشناسید .شما باید آن را تجربه کنید.
مجنون عاشق لیال بود .ای عشق ،پاک بود نه ریزیکی ،نه عقالنی ،بلکاه عشاقی
روحانی .او لیال را در همه چیز و در همه جا میدید .او هرگز بدون اندیشیدن به او
به خوردن و آشامیدن و خوابیدن نمایاندیشاید .در تماام مادت او خوشابختی و
شااادمانی او را ماایخواساات .او بااا خرسااندی بااه ازدواج او بااا شااخص دیگااری
مینگریست اگر میدانست که آن ،لیال را شادمان میسازد .آن عشق ،سارانجام او
455 لردمهر6
را به سوی م رهنمون نمود .زمانی که عشق دارید ،هیچ اندیشاهای از خویشات
نیست ،بلکه هر لحظه و پیوسته اندیشیدن به محبوب الهی است.
شما حتا اگر کوشش کنید هم نمیتوانید ای عشق را داشته باشید .آن نیااز باه
لهف الهی دارد .اما تالش ،به لهف الهی میانجامد.
خداوند چیست ،عشق .عشق بیکران.
دیرتر در آن روز بابا گروه را رراخواند تا برای 15دقیقه مراقبه کنند .سپس آنان
را روانه نمود تا لباسهای خود را برای مهمانی و جش پوششها که در آن شاب
پیش از شام برگزار میشد آماده کنند .نورینا و الیزابت که باه صاورت گرباههاای
دوقلوی سیامی رخت پوشیده بودند ،یعنی هردو خود را در یاک سااری پیچیاده
بودند جایزهی اول را از آن خود ساختند .جایزه دوم را مارگارت برد که به صورت
تغییرات در ریتریت ناسیک 456
یک جادوگر پوشش به ت داشت و جایزهی سوم به دلیا رسید که در پوشش یک
رقصندهی رالمینکو درآمده بود .پس از صرف بستنی و کیک ،بابا آنان را باه اتااق
نشیم رراخواند و برنامهی آتی خود را برای سفری دیگر به اروپا را مهارح کارد.
آنگاه تصمیم گررته شد راهی کَ در جنوب ررانسه شوند .بابا به کیتی ،مارگاارت،
دلیا ،وید ،مری و تام دستور داد در ژوئ به انگلستان بازگردند .ارزون بار ایا ،از
کیتی خواسته شد تا راهی ک شود و سهتا خانه کرایه کند؛ یکی برای بابا و بانوان
مندلی ،دومی برای مردان مندلی و سومی برای مریدان غربیاش .بناابرای زمیناه
برای سفری دیگر به اروپا رراهم گردیاد و اشارام ناسایک باه روزهاای پایاانیاش
نزدیک میشد .بابا ساعت 4بامداد روز بعد ،ناسیک را به مقصد مهرآباد ترک کرد.
درمانگاه مهر رِری با سرپرستی دکتر نیلو از اول ژوئ 1937در مهرآبااد باه راه
ارتاد .رائوصاحب تقریبا هرروز بارای خریاد آذوقاهی مهرآبااد باه باازار احمادنگر
میررت؛ بیدول و پلیدر به گرداندن اشرام دیوانگان ادامه دادند 3 .ژوئ ،غربیها از
مهرآباد دیدن کردند و شب را در آنجا سپری کردند .روز بعد آناان آخار شاب باه
ناسیک بازگشتند ،جز سام کوه که اجازه یارت برای چند روز در مهرآباد بماند و
به مندلیها در اشرام دیوانگان کمک کند 6 .ژوئ ،بیلی دوست دوران بچگی باباا
پس از مدتی زیاد به مهرآباد آمد .بابا بنابر دالید خود ،او را باه طاور بیرونای دور
نگاه داشته بود اما همگان میدانستند که بابا او را بسیار دوست دارد .دیرتر در آن
روز ،بابا به همراهی چانجی و سروش به ناسیک ررات 8 .ژوئا ،باباا بارای گاروه
غربیها پیرامون جنبههای ذه روش گری نمود:
تمام چیزهای خوش بو ،خوب نیستند .زمانی که شما ذه را راهنمایی میکنید،
جای نگرانی نیست .اما ای کاری بس دشوار است .با ای همه ،چه اهمیتی دارد؟
زمانی که ذه ،آگاهاناه باازایساتد ،مسارتی درک ناشادنی وجاود دارد .کسای
نمیتواند ای شادی و مسرت را توصیف کند .ای حالت ،شناخت خداوند نیسات
اما یک گام پیش از آن است .11ذه انسان ،تند و پرشتاب کاار مایکناد و ذها
457 لردمهر6
مهار نشده ،روح شخص را ویران و آشفته میسازد .اما (شوخی به دلیا ذه مهار
نشدهات ،موهای مرا آشفته میسازد و بهم میریزد.
ذه م همانند اقیانوس است؛ بد و خوب ،و تمامی چرک و کثارتهاای جهاان
در آن جذب میشود .شما به چیزهای خوب بیندیشید ،م آن را جذب میکانم.
شما به چیزهای بد بیندیشید ،م آن را جذب میکنم .اما اگر چرک و کثارت در
آب استخری کوچک نشت کناد آن را آلاوده مایساازد .در حاالی کاه اگار ایا
اندیشههای خوب و بد جذب اقیانوس شوند ،آنها رقط شسته و ناابود مایشاوند،
چرا که اقیاانوس بسایار شاگرف و بازرگ اسات .ذها محادود شاما باا انادکی
اندیشههای بد ،راکد میشود .اما حتا اندیشههای بدِ جهاانی نمایتواناد بار ذها ِ
اقیانوسی م ،اررگذار باشد.
در هفتهی نخست ژوئ ،1937بابا بر آن شاد تاا اشاخاص معینای را باه اروپاا
برگرداند .بابا ،وید و مری باکت را به بمب ای ررساتاد و پاس از چناد روز ،کیتای
دیوی ،دلیا دلیون و مارگارت کراسک را نیز رهسپار آنجا نمود 8 .ژوئا ،باباا در
بمب ی به آنان پیوست و در منزل کاکا باریا اسکان گزید .یکی از شبها ،بابا آناان
را به سینما برد تا گروه را از اندیشیدن به جدایی که در راه بود بازدارد.
12ژوئ ،ای گروه پنج نفره با کشتی راوالپندی همان کشتی که آنان را 6ماه
پیش به هند آورده بود رهسپار اروپا شدند .روز بعد ،گروه ایا پیاام را بارای باباا
ررستادند« :ما بنابر دستور راهی شدیم اما قلبمان با شماسات ،محباوب الهای».
گرچااه بابااا برنامااههااای مفصاالی باارای دیاادار از کَ ا داشاات امااا دوسااتدارانش
نمیتوانستند مهم باشند که آیا ای یک تررند است یا نه .و از ای بیم داشتند
که از هند تلگراف دریارتند کنند که« :برنامه عوض شد و یا به عقب ارتااد» .ایا
اندیشه از ابتدای راهی شدنشان در ذه آنان وجود داشت .در اواخر ژوئ ،بابا به
سام کوه دستور داد در غار پنجگانی در درهی ببر بماند .اما چون سام میترسید
به تنهایی در آنجا باشد ،بابا به او دستور داد تا از راه کلمبو و سایالن راهای اروپاا
شود؛ او 23ژوئ روانه شد.
تغییرات در ریتریت ناسیک 458
26ژوئ ،بنا بود نشست تراست در مهرآباد برگازار گاردد .نوریناا و الیزابات باه
همراهی رامجو و کاکا با اتومبید به آنجا ررتند و هماان شاب بازگشاتند .باباا باه
نادی تولستوی دستور داد تا به منظور انجام کاری راهی ونیز ایتالیا شود.
او 8ژوئیه به راه ارتاد و بابا برای بدرقهی او به بمب ی ررت .با ررت نادی ،تنهاا
8ت از غربیها در ناسایک بااقی ماناده بودناد :جای و ماالکوم شاالس ،نوریناا
ماتچابلی ،الیزابت پاترسون ،روانو بوگیسالو ،تام شارپلی ،رانو و نانی گیلی .پاس از
آن ،تمامی تدارکات الزم برای سفر به کَ آغاز گردید .در درازای سفر با کشتی به
راوالپندی ،کیتی دیوی از طرف گروه انگلیسیها ناماهی بادرود بارای چااپ در
مجلهی مهر گازِت نوشت که اقامتشان را در ناسیک به طور رشرده بیان مینمود:
نامهی کیتی دیوی 23 ،ژوئ :1937
ای تغییر ناگهانی برنامهها (ررت غربیها دنیای بیرون را بهت زده خواهد کارد
اما بر مریدان نزدیک مهربابا که راه روش او را میدانناد تااریری نخواهاد داشات.
درست به محض پایان یارت کار در یک نقهه ،صدای رارود آمادن چکاش بارای
تخریب و پایی آوردن ساختمان بلند میشود! کارها و برنامهریزیهاای مااههاای
گذشته بر باد میروند و طرحی نو در محیهی نو آغاز میگردد .بابا ای را با واژگان
زیاد بیان نمیکند اما ما در میانهی آن هستیم و آن را احساس میکنایم .در هار
صورت ،ای یک مجاز و توهم است ،پس چرا به آن وابسته باشایم؟ چاه اهمیتای
دارد؟ آنچه اهمیت دارد ،دگرگونی تاریرگذار آن بر کساانی اسات کاه در سراسار
برنامه شرکت داشتند .و دگرگونی ایجاده شده در ما که از غارب رراخواناده شاده
بودیم تا در زندگی در شرق شریک شویم ،چه بوده است؟
ما از یک درک شخصی سخ میگوییم؛ نه یک دانش نظری و ت وریک .هماهی
ما احساس میکنیم که مقدار زیادی شکیبایی ،بردباری و رهم از یکدیگر و معنای
واقعی درونی عشق و خدمت و همچنی سازگاری خود با محیهی نو و محادود را
به دست آوردهایم .از همه مهمتر ،چه چیزی دربارهی استاد ،خود مهرباباا ،بار ماا
آشکار شده است؟ آیا کسی میتواند باه راساتی بگویاد کاه راه و روشهاای او را
459 لردمهر6
بیشتر میرهمد؟ نه ،م شخصا احساس میکنم که در درازای شش ماه از تمااس
نزدیک با او ،آدمی از راه و روشهای درک ناشدنی بابا ،به حیرت ،بهت و شاگفتی
بزرگتری واداشته میشود .آنها رراسوی درک محدود انساانی هساتند .عشاق و
اعتماد شخص به او ژرفتر میگردد و در پای ایا ایماان و اعتمااد ژرف ،تسالیم
کامدتری میآید .گرچه ممک است ما از دستورات او سرپیچی کنیم زیرا کاه باه
طور انسانی ضعیف هستیم اما ای به معنی آن نیست که عشق ما باه هایچ وجاه
کم است .در واقع به وسیلهی خود عیبها و ضعفهای ماسات کاه باباا ماا را باه
خودش نزدیکتر میسازد .بخشندگی او گرچه رنگ و لعاب سختگیرانه دارد اماا
همراه با عدالت و مهربانی است که نقشی ماندگار بر دل و ذه برجای میگذارد.
و درست همی ررصت زیست و تماس نزدیک با استادی همچون مهربابا ،که ما
ارتخار آن را داشته ایم ،بوده که بسیار به ما آموخته است.
ای عشق بابا بود که ما را به هند آورد و باز ای عشق اوست که اکنون ماا را باه
غرب میررستد تا در آنجا برای مرحلهی بعدی رعالیتاش تهیه و تدارک ببینایم.
بنابرای رعال خداحارظ هند .ما از دیادار و آشانایی باا شامار زیاادی از پیاروان و
مریدان نزدیک بابا بسیار خوشحال شدیم و پیوند و احساسی نزدیک با همگان که
عاشق بابا هستند داریم و اگر بابا ما را دوباره به هند رراخواند ،امیدواریم یاک روز
آن دوستی را از نو تازه کنیم.
ما از دیدن شمار زیادی که برای بدرقهی ما به لنگرگاه آمدند و باا مهار و شاور
رراوان به ما بدرود گفتند ،قلبمان به شدت زیر و رو شد.
پس از برگزاری نشست اعضای تراست در راهوری کابی و گفتوگاویی کوتااه باا
غربیها ،برنامهی روز سکوت آغاز گردید ،و غنی منصف ای سخ رانی را نمود:
استاد بسیار محبوب ،شِری مهربابا ،در ابتدا اجازه دهید از ای که به درخواست ماا
برای برگزاری جش دوازدهمی سالگرد سکوت شما ،که امروز است ،پاسخ مثبت
دادید از جانب مندلیهاا از شاما سپاساگزاری کانم .هامچنای اجاازه دهیاد از
نمایندگان مندلیهای غربی برای شرکت در ایا جشا باه هزیناهی آساایش و
راحتی خیلی زیاد ،سپاسگزاری کنم .امروز 10ژوئیه ،ما ،منادلیهاا را در حاال و
هوایی بسیار شاد اما غرق در اندیشه مییابیم .دوازده سال از ساکوت شاما بسایار
امیدبخش و سرشار از عهد و پیمان باوده اسات و باا حضاور بارادران و خاواهران
همایمان ما از نیمکرهی غربی ،در هند ،جذابتر شده اسات .در وضاعیت کناونی،
گرچه قولها پیرامون شکست سکوتتان که مشاتاق آن هساتیم ،هناوز در اراق
دیده نمیشود ،اما ما را نومید و دلسرد نمیسازد.
به نظر میرسد ،خرد الهی شما ،آن را طور دیگری برنامهریزی کرده است .ماا باا
رروتنی رراوان و از روی مید به تصمیم شما که با آگاهی به همه چیاز اسات تا
میدهیم ،زیرا که شما خیلی خوب میدانید برای تک تک ما چه چیز بهتر است.
ای موقعیت تا حدودی یک نگرش دروننگرانه را در م رقم زده است .بناابرای
مرا معذور بدارید که با ای بیپروایی ریلسورانه در پیشاگاهتاان پیراماون اهمیات
سکوت شما و همچنی درسهایی که در گاذر زماان باه طاور غیار عمادی یااد
گررتیم و دانستههای اشتباه را که پاک کردیم ،سخ برانم .تفسیر م از ساکوت
شما در مقایسه و در برابر سختیهایی که اشخاص دیگار در راه الهای پشات سار
گذاشته اند به شرح زیر است:
سختیهایی از ای دست که شمار آنها در آموزشهای اساطیری ادیان گوناگون
زیاد است معموال خود -خواسته و جنبهی انضباطی دارد .ساکوت شاما باه طاور
الهی و روحانی انجام گررته است .در مورد دیگران ،ای امر معموال پیش از رسیدن
به کمال و یا در راستای دستیابی به کمال انجام میگیرد اما شما ای ساختی را
461 لردمهر6
پس از شناخت بر عهده گررته اید .در ماورد دیگاران یاک چنای ساختی بارای
زدودن نفس و خود -تجلیلی به عهده گررته میشود اما در مورد شاما ،باه دوش
گررت ای کار سخت در راستای زدودن نفسِ مریدان و رستگاری بشاریت اسات.
در مورد دیگران ،توبه است اما در مورد شما به صلیب کشیده شدن است .در مورد
دیگران ،همواره ای یک عهد و پیمان است اما برای شما یک وظیفهی الهی است.
در مورد دیگران ،قدرت برایشان به ارمغان میآورد اما برای شما ،ایا باه منظاور
انتقال قدرت و اختیار الهی به دیگران است و بر ای گمانم که به مندلیها معنای
آن توضیح داده شده است .برای دیگران ،ای کشمکشای ذهنای بارای پیشاررت
است ،در مورد شما ،کار از روی عشق و سراسر روحانی و الهی است .برای دیگران،
یک بازه زمانیِ روناد ،همانناد 12ساال 24 ،ساال و یاا 36ساال ،تنهاا اهمیات
طالعبینی دارد و در بهتری حالت ،توان پیشگویی را میبخشد .اما در مورد شاما،
آشکار است که به عهده گررت ای کاار ساخت چنای دیادگاهی را زیار ساوال
میبرد .در ابتدا شما سکوتتان را تنها برای یک سال اعالن کردید و از آنجایی که
بازه زمانیِ 12سال برای شکست سکوت ،امروز شدنی نیست ،احتمال دارد آن را
همان طور که شما ناگهان و به طور غیر منتظره آغاز کردیاد ،پایاان ببخشاید .در
مورد شما ،استاد محبوب مان ،مندلیها باید دریارته باشند که همه چیز بیحاد و
بیکران است .م بحث و گفتوگو پیرامون مس لهی رشاد میاد جنسای توساط
یکچنی بیکرانگی را به یک ررصت جدی و با رراغت خااطر موکاول مایکانم.
اکنون م در پیشگاه همگان در آشکار سااخت اندیشاههاایم انادکی زیاادهروی
کردم .شاید نتیجهگیریهایم سرگرم کنناده باشاد اماا خاالی از اشاتباه نیساتند.
بنابرای م همهی مندلیهایی که اینجا حضور دارند را باه تاییاد منصافانه و یاا
انتقاد سازنده ررامیخوانم.
شِری مهربابا ،آیاا ممکا اسات از شاما خاواهش کنایم در ایا جشا یاادبود
دوازدهمی سالگرد سکوت تان ،برای ما مریادان و خادمتکااران باا محباتتاان
سخنانی روحانی و الهی ایراد نمایید که برای چندی روز یا چندی سال خاوراک
تغییرات در ریتریت ناسیک 462
ذه ما باشد؟ م بر سخنان زیبا و امیدبخش یک پیر صوری ،مهر تایید میزنام:
«آن کسی تبرک شده است که لبانش خااموش اسات و باه وسایلهی او ساخنان
زندگی پیشکش خواهد شد».
م همیشه بر پاهای شما ارتادهام.
بابا درخواست غنی را پذیررت و چنی بیان نمود:
م نه سوگند سکوت خوردهام و نه برای توبه ساکوت در پایش گررتاه ام .اگار
چنی بود ،م امروز که سرآغاز سیزدهمی سال است سکوتم را میشکساتم .باا
ای حال ،ای الزاما به معنای آن نیست که خیلی زود لب به سخ نخواهم گشود.
ممک است م در درازای ای سیزدهمی سال سخ بگویم ،زیرا که شاماره 13
را دوست دارم .و نشانههای مساعد نیز وجود دارد .احمدنگر که برای خشکساالی
زبانزد است و امسال هم هیچ بارش باران نداشته ،دیشاب از سااعت 12در پایاان
دوازدهمی سال سکوتم ،باران داشته است .اما باران تنها نم نم میبارد و از ای رو
نشانهی خهر نیز هست .به ای دلید است که م امروز کت قرمز پوشیدهام .یکی
از شما ممک است امروز جان بسپارید شاید xشاید yاما آن که میمیرد پایش
از رها کردن کابد خاکی ،به شناخت خداوند میرسد.
همچنی به سخنرانی امروز غنی توجه داشته باشید کاه در پیوناد باا ساکوتم و
توضیح آن ،بهتری است .اما تنها میخواهم که یک خط از سخنرانی او قلم بخورد
و آن ،درخواست برای سخنان روحانی است.
بابا سپس با اشاره به غنی گفت که چانجی را در آغاوش بگیارد .و گفات« ،ما
توسط چانجی ،خودم را در تو در آغاوش مایگیارم .راه روشهاای ما همانناد
وجودم بیکران است» .بابا ساپس تماام حاضاری را در آغاوش گررات و پاس از
بدرود گفت ،برای دیدن بانوان مندلی ،با پای پیاده به باالی تپهی مهرآباد ررت.
بابا بر آن بود که ای بار بانوان مندلی شرقی را باا خاود باه ررانساه ببارد؛ ساایر
مندلیها را از سفری که در پیش بود با خبر نمودند و به طور اکید به آنان دستور
داده شد که آن را محرمانه نگاه دارند.
463 لردمهر6
پیوست
از زمانی که مردیت استار مهربابا را ترک کرد ،استراحتگاه دوان شای ر منحد -1
گردید و یک سال و نیم بعد به رروش ررت.
هل دام نقاشی بود که در سال 1938نقاشیهای درون آرامگاه مهربابا را -2
کشید و هِدی او را در ترکیب رنگ و روغ ها یاری نمود.
شبح ،روح شخصی است که خودکشی کرده است و قرنها بادون کالباد در -3
عالم نیمه -انرژِی معلق مانده است .چنی شبحهایی باید بادنی را بیابناد و
در اختیار گیرند تا باقی ماندهی سانسکاراهای خش یا خاکیشان را خرج و
مصرف کنند .یکی از جنبههای کار مرشد کامد و اواتار ای است که چنای
روحهایی را آزاد سازند تا دوباره با جسم گررت واگشات کارده و در ررایناد
عادیِ جذب و هضم آگاهی انسانی ،پیشروی کنند.
کریستیانو ،کارگزار مستقیم برای اروپا بود .چهار کارگزار مستقیم در جهاان -4
وجود دارند .سه ت دیگر از کارگزاران در آسیا ،امریکا و ارریقا هستند .تاک
تک ای کارگزاران مستقیم ،در آسمان چهارم مستقر هساتند و از نیروهاای
ماورای طبیعی ای آسمان برای نفع دیگران کار میکنند.
دلید دیگر تاسیس تِراست ،به خاطر اررادی مانند ک ج دستور بود که برای -5
بابا نامه مینوشت و درخواست پول میکرد .بابا با ایجاد تراست ،میتوانسات
پاسخ دهد که تمام امور مالی ،دیگر در دست او نیست.
کتاب مهربابا (اصدِ برگهای دستنوشت بابا دربرگیرندهی نکااتی کوتااه را -6
در آن زمان به هند آوردند و به دست رامجو عبداهلل و سروش ایرانی و کاکاا
باریا سپرده شد تا آن را زیر نام خاود در صاندوق اماناات باناک در بمب ای
نگهداری کنند .کتاب برای 21سال در آنجا نگهداری شد تا آنکه در ساال
1958ناپدید گردید.
بابا روش گری نموده است که سه گونه کارگزار روحانی وجود دارد .تک تک -7
آنان دارای پست و مس ولیت معی و مشخصی هستند و دستورات اواتاار را
تغییرات در ریتریت ناسیک 464