Professional Documents
Culture Documents
- ۱مقدمه :وقتی آدمی پیشه اش بر روی زمین را راهجویی در تفکّر بفهمد ،در صدد جستجوی موضوعی برمی آید که
معنای تفکّر را به شیوه ای شایسته تر به گفت آورد.
تنها مرگ آگاهی ست که ما را از سکرات روزمرّگی بیرون و قدری هوشیار و بیدار می کند .در حال حاضر ،ما در
سمِ فرشته ی مرگ در یک
روزمرّگی مان ،نه به وساطتِ یک یقظه ی معنوی نسبت به مرگ و تناهی ،بلکه از سوی تج ّ
بیماری مخوف ،به تفکّر واداشته شده ایم.
پس به جاست که به جای بی قراری و دست و پا زدن برای بازیابی روزمرّگی کهنه و بی ثمرِ سابق ،قدری بیاندیشیم و
در اندیشیدن چه موضوعی مقدّم تر از معنای تفکّر؟
معنای تفکّر محّل نزاع اصلی اهل تفکّر است و متفکّر با آن و در آن تعیّن خویش را می یابد .کتابی که ما می خواهیم
به آن بپردازیم ،با طرح موضوع "یاد و خاطره" معنای خاصی از تفکّر را طرح کرده است و سعی خود را معطوف به
پاسداری از این معنا از تفکّر در برابر اندیشه در جهان مدرن کرده است تا معنای منظور نظر ،در هجومِ وحشیانه ی
مدرنیته ،در زندگی و کار و بار دانشگاهی اهل فلسفه و ادبیّات بالکل فراموش نشود.
ت موضوع" طرح می شود که بسیار مهم است و باید با روایتی از فلسفه ی مدرن این ضرورت را
در درآمد" ،ضرور ِ
فهمید.
بخش اول ،به طرح این موضوع نزد حافظ می پردازد که به نظرم بخش نقد ادبی استاد را باید به اهل ادبیّات سپرد و
گفتگو در باب "تفکّر شاعرانه" را به منزله ی یک بحث فلسفی مطمح نظر قرار داد.
بخش دوم هم ،به دریافت هایدگر از این موضوع می پردازد .به نظرم این بخش را باید با تمرکز بر این پرسش تفسیر
ت تفکّر تبدیل شد؟ در کل ،به نظر من
کرد که اساسا چرا تفکر شاعرانه در تاریخ غربی از نقد ادبی خارج و به ضرور ِ
باید با عطف نظر به "ضرورت موضوع" در درآمد کتاب و با تکیه بر "ذات اندیشه ی مدرن" دو بخش اصلی کتاب
فهمیده شود.
امّا همان طور که در ابتدای مقدمه گفتم ،ما در راهجویی در و برای تفکّر ،در جستجوی موضوعاتی هستیم که بهتر از
دیگر موضوعات معنای خو ِد تفکّر را بیان می کنند .از این طریق ما می توانیم از خویش مراقبت کنیم و بر بی فکری
ی درست ،از تقوای در تفکّر بر می خیزد.
یا دانش و فضلِ خویش ،نام رفیع تفکّر ننهیم ،که نام گذار ِ
این مقدمه ای کوتاه از منظر من ،برای ورود به کتاب بود که تقدیم حضورتان کردم .در ادامه سعی خواهم کرد تا پس
از مطالعه ی کتاب ،در همسخنی با نویسنده ی محترم ،سخن ایشان را با فهم و زبان خود بیان کنم.
- ۲بیانی در همسخنی با درآمد کتاب:
درآمد کتاب سعی در تقریر ضرورت موضوع دارد و با یادآوری این نکته ی بسیار مهم آغاز می شود که عصر
جدید(مدرنیته) با فراموشی و گسست از "یاد و خاطره" بنیانگذاری شد.
عصر و تاریخ جدید که امروز همه ی ابناء بشر را در بر گرفته است و آفاق فهم آدمی را تعیّن بخشیده و یا تحت تاثیر
قرار داده ،با گسست از عوالم تاریخی مسیحی و یونانی در غرب و با موضوعیت یافتن بشری آغاز شد که دیگر نقطه ی
اتکایی برای تفکّر نمی یابد؛ نه دیگر خبری از خدایان یونانی هست و نه خدای ابراهیم و موسی و عیسی(ع) .بشر نه در
برابر هستی با حیرت به فکر فرو می رود و نه در جستجوی سعادت اخالقی یونانی ست و نه با نظر به هبوط خویش بر
زمین ،با پرسش از مبداء و معاد ،در جستجوی راه نجات از این غربت آباد با اعتصام به انجیل(بشارت) است .فیلسوف
عصر جدید سقراط نیست که سروش غیبی معبد دلفی بشنود و متحیّرانه بپرسد.
دکارت که در تاسیس تفکّر مدرن بر آن دو دیگر فضل تقدّم دارد و به تعبیر هگل ،فلسفه را با گوگیتوی خویش به
ساحل نجات رسانده است ،موضوعیّت تفکّر را از عالَم(چیزی که به ما علم می بخشد) و از خدا و توحیدِ افعال و صفاتش
به "من" بر می گرداند و همه ی معنای سخن استاد در عبارت های ابتدای درآمد کتاب در فهم همین "من" نهفته
است.
راستش را بخواهید ما اغلب ،تفکّر را به شوخی می گیریم و جز الفاظی میان تهی که ماده ی سرگرمی و تفنّن ما
هستند ،چیزی از آن نمی شناسیم.
غ شک ،رشته های پیوند با عالَم و مبداء آن و با تاریخ و سنّت را بُرید و به
وقتی دکارت گفت :می اندیشم ،هستم؛ با تی ِ
جای آنهمه به "خود" پناه برد تا از همه ی آنچه دیگر برای تفکّر دسترس پذیر نیست دست بشوید و پای بر بنیادی
بگذارد که به تعبیر خودش "تزلزل ناپذیر" باشد.
این بنیادِ ترلزل ناپذیر ،من اندیشنده یا گوگیتو ( ،cogitoالتین :می اندیشم) است .این بنیاد که برای دکارت اوج
وضوح و تمایز! بود ،پناهی بود برای یقین .بشر مدرن دیگر حوصله ی قصه های تاریخی و عبرت و یادآوری حقایق
تاریخی و تعلیق حقیقت و مواجهه با راز را ندارد .چون نمی توان بر راز غلبه کرد و به یقینی رسید که برآمده از آگاهی
من باشد .وقتی موضوع تفکّر به جای آیات حق در عالَم و تذکّر تاریخی نسبت به اقوام و قرون پیش از ما ،تنها به چیزی
تبدیل می شود که بتواند از داالنِ روش ریاضی مبتنی بر شک سوبژکتیو عبور کند ،اندیشیدن به جای تذکّر و یادآوری،
مشروط به فراموشی یادها و خاطره های تاریخی و ازلی می شود.
جوهر فلسفه ی مدرن در دکارت تا ّم( :Reflexionیعنی چیزی بر روی خودش بازگردد) من بر روی خود است.
فلسفه ی مدرن از دکارت تا هایدگر ،کار خود را با تحلیل "من" آغاز می کند و این "من" که در دکارت با تامّل ،خود
را بنیاد می گذارد (بنیاد یقین) ،در کانت به شرط یقین و ادراک مبدّل می شود و رفته رفته در فیشته به تصریح می
رسد .فیشته بنیاد فلسفه را وضعِ خویش می داند:
خودی که پس از وضع من ) ،(Ichغیر من یا دیگری ) (nicht Ichرا در تقابل با من وضع می کند و شرط آزادی
"من" را غلبه و فائق آمدن بر دیگری می فهمد ،بسیار مصرّح تر از من اندیشنده ی دکارت است که مظلومانه کنار
بخاری نشسته و طلب خویش را رهایی از شک و نیل به عدم امکان شک و یقین می داند .سوژه ی طرح شده از جانب
فیشته ،رادیکالیزه شده ی من استعالیی کانت است که با محدود کردن عقل نظری می خواست جایی برای ایمان باز
کند و شئ فی نفسه(خدا ،نفس و جهان و به طور کلی چیزها آنگونه که در خود هستند) را غیر قابل شناخت متعلَّقِ
علم الهی می دانست که برای "من" تنها اصول موضوعه ) (Postulatعقل عملی محض هستند؛ یعنی عقل برای غلبه
بر دیالکتیک ذاتی خویش باید آن ها به شیوه ای خاص بپذیرد .این "من" و احوال و اوصافش باطن تاریخ جدید است
که در مواقف مختلف تاریخ فلسفه از آن الیه برداری شده تا در موقف پایانی به دازاین هایدگر که عین بی بنیادی و
بی پناهی و هستی معطوف به مرگ است ،رسید.
این من در موقف اندیشه ی دکارت خود را غیر تاریخی و مسلط بر زمان می داند و در موقف کانت آشکار می شود که
شرط نهای فهم فاهمه اش ،شهود محض حس درونی یا زمان است .در نقد عقل محض سوژه ی ظاهرا خودبنیاد و غیر
زمانمند دکارت راه می افتد! امّا آشوار شدن وجود ذاتا زمانمند و تاریخی اش تا هستی و زمان هایدگر به تاخیر می
افتد .
به هر صورت ،سوژه ی مدرن خود را با بریدن از تاریخی ،غیر تاریخی می فهمد و یاد و ذکر را که عنصر اصلی اندیشه
ی تاریخی ست ،زائد بر تحلیل آگاهی و راهجویی در طریق خودبنیادی می داند .
امّا به هر حال برای فهم سخن دکتر صافیان در درآمد کتاب باید به فیشته خود نظر کرد .فیشته آن ایستگاهی در
تاریخ فلسفه ی جدید غرب است که فلسفه ،صادقانه تر از هر جای دیگر خود را بیان کرده است.
این "من" که بنیاد نظر و عمل است ،از سوی فیلسوفان سوژه نامیده شده است و چیزی جز "اراده" نیست :
اراده به دانستن ،که همان اراده به ساختن از طریق غلبه ی بر موجودات است و اراده به خیر در عمل اخالقی ،خیری
که با خودقانونگذاری )(Autonomieاراده این همان ) (identischاست.
کانت در سرآغاز کتاب بنیادگذاری برای متافیزیک اخالق می گوید ،در درون جهان یا بیرون آن تنها چیزی که بدون
محدودیت خیر است ،اراده ی خیر است .این خیر ،خیر فی نفسه یا چیزی شبیه فرمان الهی نیست که در تاریخ انبیاء
بازتاب یافته و برای یافتنش به تذکّر تاریخی محتاج باشیم؛ این خیر ،محتوای قانون اخالقی عقل عملی سوژه است که
من خود وضع می کند .اما در کانت هنوز ما با دو ساحت نظر و عمل و هنر مواجهیم که فیشته پرده را کنار می زند و
اراده را در پشت صحنه ی نظر و عمل و هنر نشان می دهد .در هر سه ساحت ما در فلسفه ی کانت با حکم کردن (
)urteilenروبرو می شویم و در نظر فیشته ،حکم کردن ،همان اراده کردن است.
در فلسفه ی فیشته ،اراده به دانستن و عمل کردن یکی می شوند و اراده به غلبه خود را بی پرده عیان می کند.
بگذریم ...گاه آدمی برای بیان ،دهانی به عرض فلک و زبانی به ظرافت و تندی باران بهاری می خواهد .در چنین حالی
شاید خاموشی بهتر باشد...
سوژه ،چه گوگیتوی دکارت ،چه من استعالیی کانت و چه من فیشته و چه روح مطلق هگل؛ همان طور که کانت هم
در مقاله ی منورالفکری چیست گفته است با بکار گیری فهم خویش ،یعنی با فراموشی سنّت بر روی پای خویش می
ایستد .در مقاله ی مذکور در پاسخ به پرسش منورالفکری چیست؟ شعارش(یعنی کالم راهنمایش) را چنین می بیند:
کدام "خود"؟
سی خویش و صورت های فاهمه و شاکله های تخیّل است تا با ساختن،
خودی که برای فهم نظری متکی به جهاز ح ّ
بشناسد و با قانون گذاری برای طبیعت ،آن را به تسخیر اراده ی خویش درآورد و با قانون گذاری عقل عملی ،عمل
می کند و ح ّتی در مواجهه با کار هنری که اراده به چیزی ح ّتی به غایات اخالقی عقل عملی معطوف نیست ،باز حکم
می کند و قانون و ناموس زیبایی را معیّن می کند.
سوژه ،قلب ندارد و عقلش ،عقل قانونگذار در عرصه های طبیعت و آزادی و هنر است .یکبار پس از مطالعه ی فلسفه
ی اخالق کانت ،در گفتگو با یکی از دوستانم گفتم :با وجود قانونگذاری عقل عملی ،ما به نبوّت و اِخبار غیبی چه نیاز
داریم و می توانیم "حسبُنا عقل عملی" بگوئیم .آدم با غور در فلسفه ی مدرن ،از شباهت سلفی گری و روح مدرنیته
حیرت می کند .به هر حال ،سوژه با گسست از تاریخ و آسمان ،یاد و خاطره را خوار می شمارد و آنها را موانعی اساسی
برای ساختن جهان آنطور که او وضع و اعتبار می کند ،می فهمد .اینجا آدم بدون اینکه زور بزند به یاد کسروی و کتاب
سوزاندنش می افتد ...در تجربه تاریخی مدرنیته ی خود ما ،هر جا تاریخ مان و عهد قدسی خویش را فراموش کردیم،
مدرنیزاسیون جیغ کشید .اصال مگر مدرنیزاسیون بدون قطع تعلّق از هویت تاریخی ممکن است؟ معنای سخنانی که
محمد علی فروغی در گوش رضاخان برای وارد شدن در راه توسعه زمزمه می کرد همین بود؛ و الّا چگونه حجاب
اسالمی زنان ایرانی و مراسم یادبود حضرت سید الشهداء می توانست مانع مدرنیزاسیون باشد؟
در مظاهر دین ،نشانی از یاد و خاطره ی قومی ما ایرانیان بوده است که تاسیس مدرنیته را تا امروز به تعویق انداخته
است .کسی چه می داند ،شاید غیاب حافظه ی تاریخی ایرانیان دروغی بیش نباشد ...
مخلَص کالم الکن من اینکه ،مراد استاد از این گزاره که در درآمد فرموده اند که عصر جدید با فراموشی یاد و خاطره
آغاز شد(یعنی بنیادگذاری شد) و از بیکن سخن گفته اند تا ضرورت موضوع را برای ما روشن کنند این است که تاریخ
مدرن ،طرح سوژه ای ست بر عالَم ،که نمی خواهد و البته نمی تواند معنای تفکّر را "یادآوری" بفهمد .چراکه چنین
چیزی لوازمی دارد .او می خواهد خود و خدا و جهان را بر مبنای "خود(اراده به غلبه)" بسازد .او با خود عهد می بندد
و بر خود تکیه می کند و آرام آرام خود حقیقی اش را که عین یادآوری و تذکّر است به فراموشی می سپارد تا با تکیه
بر استُن این غفلت ،دنیا را بسازد.
اهمیّت این موضوع برای کسی که به قرآن کریم توجه کند ،صد چندان است .مگر قرآن ،ذکری برای جهانیان نیست؟
اگر ما در جهان مدرن و مدرنیزه شده زندگی می کنیم ،شرط تفکّر این است که از خود بپرسیم که ما معنای تفکّر را
چه می فهمیم و به چه چیز مشغولیم؟
خدای مهربان را شاکریم که توفیق ،مجال و فرصت مواجه با کتاب ارزشمند و مهجور یاد و خاطره نزد حافظ و هیدگر
اثر استاد گرانقدر جناب آقای دکتر صافیان را به ما عنایت فرمود .ارزش و اهمیت کتاب از همین درآمد آن پیداست
چرا که تفکر و فلسفه به طور خاص بیش از آن که در مضامین سخن قابل جست و جو و مشاهده باشد در شیوه و طور
سخن و صورت ادای آن آشکار میشود این درآمد که بدون تکلف همچون کالم استاد بزرگ فلسفه معاصر ایران حضرت
استاد داوری در سیالن ،طراوت و ایجاز مثال زدنی به تلخیص روشن سرگذشت تفکر فلسفی به ویژه در دوره اخیر آن
یعنی تجدد دست میزند و به رغم اکثر مقدمه هایی که در عصر وبال غرب زدگی در حوزه فرهنگ شاهد آن ها هستیم
به خوبی خواننده را آماده ورود به کتاب و بهره بردن از مضامین آن میکند ،خود گواه تاثیر نامرئی فلسفه است .فلسفه
و تفکر وقتی با جان آمیخته شود بیان را روشن ،منظور را واضح و مقصود را دریافتنی میکند .
نکته دیگری که در ادامه به نظرم خیلی مهم میرسد انتخاب به اصطالح موضوع مطالعه و تحقیق است .رسم رایج
پژوهش و تحقیق در کشور ما در روزگار تجدد مآبی نوعی شبه کنجکاوی بی بنیاد و اساس است و اننخاب موضوع
معموال ناشی از سلیقه بی نظم و نسق محقق است و بیشتر از آنکه به زمین و زمان او مریوط و متکی و مشروط باشد،
مسبوق و مشروط به بی سابقگی ظاهری است .یعنی صرف همین که قبال کسی ناخنکی به آن نزده باشد ولی موضوع
این کتاب اینگونه انتخاب نشده و شاید اصال انتخاب به معنی بولهوسانه ی رایج فضای تحقیقاتی پژوهشی ما تعبیر
مناسبی برای آن نباشد این موضوع گویی در فضای انس نویسنده گرامی با دو اعجوبه تاریخ تفکر و هنر درخشیدن
گرفته و برخالف تطبیق های متداول فلسفی و ادبی که تابع همان قواعد دلبخواهی و بی مبناست یگانه طریق حقیقی
تطبیق همین شیوه است :درخششی رخداد گونه که فراتر از شباهت های باستانی و خاک گرفته نوید بخش آ ینده
است .تطبیق چونان وساطتی در عالم امکان و در آینده میان دو تفکر است .میدانیم که در عالم واقع هیچ یک از آن
ها یعنی نه حافظ و نه هیدگر سخن دیگری را نشنیده اند ولی در حقیقت که همچنان که از درآمد کتاب درمی یابیم
به آینده تعلق دارد امید است که راه گفت و گویی ثمر بخش فرا روی تاریخ ما هموار گردد.
کتاب بسیار ارزشمند "یاد و خاطره نزد حافظ و هیدگر" از استادِ اهلِ ذکر و فکر ما به مسئله ای اشاره دارد که بین ما
متدینین و متشرعین و متعمقینِ کتاب و سنت ،مغفول واقع شده است.
یاد و خاطره و خاطره زُدایی مبحثی است که بسیار به فهم سنت دینی ما کمک می کند و ما را از خَلطِ تفاسیرِ دکارتی
و کانتی و هگلی و در یک کالم ،تفاسیرِ مدرن با تفسیر اصیل می رهاند.
تا با این بحث همراه نشویم و به اقسام تفکر که در این کتاب به هفت قِسم (تفکر دینی-تفکر اسطورهای-تفکر عرفانی-
تفکر فلسفی-تفکر کالمی-تفکر سیاسی و تفکر شاعرانه) تقسیم شده است نرسیم ،به ساحتِ "عالَم محمدی" نخواهیم
رسید و عالَم محمدی را به یکی از این تفکراتِ هفتگانه تقلیل خواهیم داد.
فهمِ یاد و خاطره در اندیشه حافظ و هیدگر به ما کمک می کند تا در عالَمی که در آن خداوند ،محمد <صلوات اهلل
علیه و آله> را خطاب می کند؛ " َفذَّکِر" وارد شویم و با فکرِ محدودِ خود با این "امر"ی که خداوند به محمد <صلوات
اهلل علیه و آله> دارد مواجه نشویمَ ( .ف َذکِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُ َذکِّرٌ /پس پیدرپی بهخودشان بیاور ،که کار تو فقط بهخودآوردن
است ۲۱ -غاشیه)
ب خداوند به " َف َّذکِر" هیچ کدام از دریافت های تقلیل گرایانه ما نیست ،خواهیم
اگر این نکته را فهم کردیم که خطا ِ
فهمید که انحصا ِر وظیفه پیامبر با کلمه "إنَّما" به چه چیز خواهد بود( .إِنَّمَا أَنْتَ مُ َذکِّرٌ)
پس اگر توجه صحیحی به یاد و خاطره نداشته باشیم و آن طور که هست نیابیم ،رسالتِ پیامبر برای ما سودی نخواهد
داشت که رسالت او چیزی جز "به خود آوردن" نیست.
و این به یاد آوردن است که محمد <صلوات اهلل علیه> را از کاهن و مجنون بودن تفکیک میکند و به ما تذکر میدهد
ن
ک ِبکَاهِ ٍ
ت رَ ِّب َ
که در غیر از این عالَم و غیر از این فهم به وادی کِهانت و جنون نزدیک میشویدَ ( .ف َذکِّرْ َفمَا أَنْتَ بِنِعْمَ ِ
جنُونٍ /پیامبر! مردم را پی در پی بهخودشان بیاور که تو ،بهلطف خدا ،نه کاهنی و نه دیوانه ۲۹ -طور)
وَلَا مَ ْ
باید کاهن را سنت گرایی بدانیم که از غیب و باطن پدیدارها می گوید و پیشگویی و تحلیلی می کند که تطابقی با
ت پدیدارها
ع عالَم ندارد و مجنون هم کسی است که در وهم خود به عالم نظر می کند و کاری با واقعیا ِ
حقیقت و واق ِ
ندارد.
س به یاد آوردن برای به خود آوردن باید دانست خطابِ خدا به موسی را که برای نجاتِ بنی اسرائیل از
از همین جن ِ
منجالب گمراهی ،امر شد که؛ "به یاد آنها بیاور" روزهایی را که خدا در آنها جلوه ای خاص داشته تا "به خود آیند" و
ن الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ َوذَکِّرْهُ ْم
ک مِ َ نجات پیدا کنند و از ظلمات به نور درآیند( .وَ َل َق ْد أَرْسَلْنَا مُوسَىٰ بِآیَا ِتنَا أَ ْ
ن أَخْرِجْ َقوْمَ َ
صبَّا ٍر َشکُورٍ /موسی را هم با معجزههایمان فرستادیم و به او گفتیم :قومت را از
ل َ ن فِی ذَٰلِ َ
ک لَآیَاتٍ لِکُ ِّ بِأَیَّامِ اللَّ ِه ٰ إِ َّ
تاریکیهای اعتقادی و اخالقی بهطرف نور معرفت و پاکی بیرون بکش و روزهای سرنوشتساز را به یاد آنها بیاور تا به
خودآیند .در آن روزها ،برای هرکه در سختیها صبور باشد و در راحتیها شکرگزار ،عبرتهای فراوانی هست ۵ -
ابراهیم)
مواجهه ای که بنده با مباحث این کتاب داشتم از این وجه است که این انحصا ِر وظیفه انبیای الهی برای هدایت انسانها
در طول تاریخ را در یابم و این "به خود آوردن" را از تفکرات دیگر تشخیص و تفکیک دهم که اگر به این مقام نرسیم
یاد و خاطره گذشته و گذشتگان و اشخاص و وقایع و اتفاقات ،به نفع ما هیچ سودی نخواهد داشت و فقط از جنبه
ن /کماکان همه را بهخود ن الذِّکْرَىٰ تَ ْن َف ُ
ع ا ْلمُؤْمِنِی َ امروزی به آن (تاریخ نگارانه و پژوهش گرایانه) می نگریمَ ( .وذَ ِّکرْ َفإِ َّ
بیاور؛ گرچه این بهخودآوردن فقط بهدرد مؤمنان میخورَد ۵۵ -ذاریات)
حمیدرضاامینی
بسمه تعالی
سالم .الحمدهلل ،باب سخن گفتن درباره اثری که به زعم من پلی است میان ادبیات و فلسفه ،باز شد .
این کتاب شاید نشان دهنده جایی است که ادبیات و فلسفه می توانند باهم دیگر همسخنی کنند بدون اینکه نقاب
اصطالحات و پیچیدگی های شایع این علوم ،مانع دیدن حقایق بنیادین شود .حقایقی که شاعر و فیلسوف می توانند
بدانها اشاره کنند.
درآمد کتاب «یاد و خاطره نزد حافظ و هایدگر» برای من که عالقه مند به ادبیات و حافظم چند نکته مهم دارد و چند
سوال.
وقتی «تفکر شاعرانه سرچشمه ای است که شاعر آن را به گل و الی تصور خویش نیالوده است و زالل آن را برای ما
به ارمغان آورده» حال ما که میخواهیم جرعه ای از آن بنوشیم ،چگونه تمیز دهیم که چه چیز تصور ماست و چه
چیزی زالل آن چشمه پاک؟
این امر «پاک شو»ی حافظ را چگونه میتوان در فهم و هم سخنی با شعر به دست آورد و شرط اول قدم چیست؟
نکته دیگر آنکه در درآمد کتاب آمده است «حقیقت در اوقاتی خود را به انسان گشوده است»( )۱۹جدا از تعبیر فلسفی
آن ،این جمله خود شاعرانه است .معشوق حقیقت گاهی اندکی نقاب را از چهره کنار زده است و خود را نمایان ساخته
و جانها را مشتاق دیدار خویش کرده است و باز به حجاب رفته است؛
همه کوشش شاعر ،شرح این اوقات بین دیدن و ندیدن است؛ کشاکشی میان بیم و امید و هجران و وصل؛
گاه ما در شرح شعر تصوراتمان را به جای نگفته های شاعر می نشانیم و اتفاق ًا گفته هایش را نیز به حجاب می بریم.
در آخر آیا می توان قرائت دیگری از آن جمله داشت و اینکه انسان در اوقاتی که نظر بر آن سرچشمه انداخته است،
جانش برای هم سخنی با حقیقت گشوده شده است؟
علی جاللی