You are on page 1of 10

‫معنای تفکّر چیست؟ "تمهیدی برای گفتگو درباره ی کتاب "یاد و خاطره نزد حافظ و هایدگر"‬

‫‪- ۱‬مقدمه‪ :‬وقتی آدمی پیشه اش بر روی زمین را راهجویی در تفکّر بفهمد‪ ،‬در صدد جستجوی موضوعی برمی آید که‬
‫معنای تفکّر را به شیوه ای شایسته تر به گفت آورد‪.‬‬

‫امّا تفکّر چیست و ما چه نیازی به آن داریم؟‬

‫ی خویش مواجه نشود‪ ،‬مدلول واژه ی تفکّر هر چه‬


‫تا زمانی که آدمی با دیوارِ یادِ مرگ برخورد نکند و با تناهی و تنهای ِ‬
‫باشد از دایره ی دانش و فضل بیرون نخواهد بود‪.‬‬

‫تنها مرگ آگاهی ست که ما را از سکرات روزمرّگی بیرون و قدری هوشیار و بیدار می کند‪ .‬در حال حاضر‪ ،‬ما در‬
‫سمِ فرشته ی مرگ در یک‬
‫روزمرّگی مان‪ ،‬نه به وساطتِ یک یقظه ی معنوی نسبت به مرگ و تناهی‪ ،‬بلکه از سوی تج ّ‬
‫بیماری مخوف‪ ،‬به تفکّر واداشته شده ایم‪.‬‬

‫پس به جاست که به جای بی قراری و دست و پا زدن برای بازیابی روزمرّگی کهنه و بی ثمرِ سابق‪ ،‬قدری بیاندیشیم و‬
‫در اندیشیدن چه موضوعی مقدّم تر از معنای تفکّر؟‬

‫معنای تفکّر محّل نزاع اصلی اهل تفکّر است و متفکّر با آن و در آن تعیّن خویش را می یابد‪ .‬کتابی که ما می خواهیم‬
‫به آن بپردازیم‪ ،‬با طرح موضوع "یاد و خاطره" معنای خاصی از تفکّر را طرح کرده است و سعی خود را معطوف به‬
‫پاسداری از این معنا از تفکّر در برابر اندیشه در جهان مدرن کرده است تا معنای منظور نظر‪ ،‬در هجومِ وحشیانه ی‬
‫مدرنیته‪ ،‬در زندگی و کار و بار دانشگاهی اهل فلسفه و ادبیّات بالکل فراموش نشود‪.‬‬

‫کتاب از یک درآمد مهم و دو بخش تشکیل شده است‪:‬‬

‫ت موضوع" طرح می شود که بسیار مهم است و باید با روایتی از فلسفه ی مدرن این ضرورت را‬
‫در درآمد‪" ،‬ضرور ِ‬
‫فهمید‪.‬‬

‫بخش اول‪ ،‬به طرح این موضوع نزد حافظ می پردازد که به نظرم بخش نقد ادبی استاد را باید به اهل ادبیّات سپرد و‬
‫گفتگو در باب "تفکّر شاعرانه" را به منزله ی یک بحث فلسفی مطمح نظر قرار داد‪.‬‬

‫بخش دوم هم‪ ،‬به دریافت هایدگر از این موضوع می پردازد‪ .‬به نظرم این بخش را باید با تمرکز بر این پرسش تفسیر‬
‫ت تفکّر تبدیل شد؟ در کل‪ ،‬به نظر من‬
‫کرد که اساسا چرا تفکر شاعرانه در تاریخ غربی از نقد ادبی خارج و به ضرور ِ‬
‫باید با عطف نظر به "ضرورت موضوع" در درآمد کتاب و با تکیه بر "ذات اندیشه ی مدرن" دو بخش اصلی کتاب‬
‫فهمیده شود‪.‬‬

‫امّا همان طور که در ابتدای مقدمه گفتم‪ ،‬ما در راهجویی در و برای تفکّر‪ ،‬در جستجوی موضوعاتی هستیم که بهتر از‬
‫دیگر موضوعات معنای خو ِد تفکّر را بیان می کنند‪ .‬از این طریق ما می توانیم از خویش مراقبت کنیم و بر بی فکری‬
‫ی درست‪ ،‬از تقوای در تفکّر بر می خیزد‪.‬‬
‫یا دانش و فضلِ خویش‪ ،‬نام رفیع تفکّر ننهیم‪ ،‬که نام گذار ِ‬

‫این مقدمه ای کوتاه از منظر من‪ ،‬برای ورود به کتاب بود که تقدیم حضورتان کردم‪ .‬در ادامه سعی خواهم کرد تا پس‬
‫از مطالعه ی کتاب‪ ،‬در همسخنی با نویسنده ی محترم‪ ،‬سخن ایشان را با فهم و زبان خود بیان کنم‪.‬‬
‫‪- ۲‬بیانی در همسخنی با درآمد کتاب‪:‬‬

‫درآمد کتاب سعی در تقریر ضرورت موضوع دارد و با یادآوری این نکته ی بسیار مهم آغاز می شود که عصر‬
‫جدید(مدرنیته) با فراموشی و گسست از "یاد و خاطره" بنیانگذاری شد‪.‬‬

‫این گزاره چه می خواهد بگوید؟‬

‫عصر و تاریخ جدید که امروز همه ی ابناء بشر را در بر گرفته است و آفاق فهم آدمی را تعیّن بخشیده و یا تحت تاثیر‬
‫قرار داده‪ ،‬با گسست از عوالم تاریخی مسیحی و یونانی در غرب و با موضوعیت یافتن بشری آغاز شد که دیگر نقطه ی‬
‫اتکایی برای تفکّر نمی یابد؛ نه دیگر خبری از خدایان یونانی هست و نه خدای ابراهیم و موسی و عیسی(ع)‪ .‬بشر نه در‬
‫برابر هستی با حیرت به فکر فرو می رود و نه در جستجوی سعادت اخالقی یونانی ست و نه با نظر به هبوط خویش بر‬
‫زمین‪ ،‬با پرسش از مبداء و معاد‪ ،‬در جستجوی راه نجات از این غربت آباد با اعتصام به انجیل(بشارت) است‪ .‬فیلسوف‬
‫عصر جدید سقراط نیست که سروش غیبی معبد دلفی بشنود و متحیّرانه بپرسد‪.‬‬

‫فیلسوفان مدرنیته دکارت و کانت و هگل هستند‪.‬‬

‫دکارت که در تاسیس تفکّر مدرن بر آن دو دیگر فضل تقدّم دارد و به تعبیر هگل‪ ،‬فلسفه را با گوگیتوی خویش به‬
‫ساحل نجات رسانده است‪ ،‬موضوعیّت تفکّر را از عالَم(چیزی که به ما علم می بخشد) و از خدا و توحیدِ افعال و صفاتش‬
‫به "من" بر می گرداند و همه ی معنای سخن استاد در عبارت های ابتدای درآمد کتاب در فهم همین "من" نهفته‬
‫است‪.‬‬

‫راستش را بخواهید ما اغلب‪ ،‬تفکّر را به شوخی می گیریم و جز الفاظی میان تهی که ماده ی سرگرمی و تفنّن ما‬
‫هستند‪ ،‬چیزی از آن نمی شناسیم‪.‬‬

‫غ شک‪ ،‬رشته های پیوند با عالَم و مبداء آن و با تاریخ و سنّت را بُرید و به‬
‫وقتی دکارت گفت‪ :‬می اندیشم‪ ،‬هستم؛ با تی ِ‬
‫جای آنهمه به "خود" پناه برد تا از همه ی آنچه دیگر برای تفکّر دسترس پذیر نیست دست بشوید و پای بر بنیادی‬
‫بگذارد که به تعبیر خودش "تزلزل ناپذیر" باشد‪.‬‬

‫این بنیادِ ترلزل ناپذیر‪ ،‬من اندیشنده یا گوگیتو (‪ ،cogito‬التین‪ :‬می اندیشم) است‪ .‬این بنیاد که برای دکارت اوج‬
‫وضوح و تمایز! بود‪ ،‬پناهی بود برای یقین‪ .‬بشر مدرن دیگر حوصله ی قصه های تاریخی و عبرت و یادآوری حقایق‬
‫تاریخی و تعلیق حقیقت و مواجهه با راز را ندارد‪ .‬چون نمی توان بر راز غلبه کرد و به یقینی رسید که برآمده از آگاهی‬
‫من باشد‪ .‬وقتی موضوع تفکّر به جای آیات حق در عالَم و تذکّر تاریخی نسبت به اقوام و قرون پیش از ما‪ ،‬تنها به چیزی‬
‫تبدیل می شود که بتواند از داالنِ روش ریاضی مبتنی بر شک سوبژکتیو عبور کند‪ ،‬اندیشیدن به جای تذکّر و یادآوری‪،‬‬
‫مشروط به فراموشی یادها و خاطره های تاریخی و ازلی می شود‪.‬‬

‫جوهر فلسفه ی مدرن در دکارت تا ّم(‪ :Reflexion‬یعنی چیزی بر روی خودش بازگردد) من بر روی خود است‪.‬‬
‫فلسفه ی مدرن از دکارت تا هایدگر‪ ،‬کار خود را با تحلیل "من" آغاز می کند و این "من" که در دکارت با تامّل‪ ،‬خود‬
‫را بنیاد می گذارد (بنیاد یقین)‪ ،‬در کانت به شرط یقین و ادراک مبدّل می شود و رفته رفته در فیشته به تصریح می‬
‫رسد‪ .‬فیشته بنیاد فلسفه را وضعِ خویش می داند‪:‬‬

‫!‪Setze dich selbst‬‬


‫خودت را وضع کن!‬

‫خودی که پس از وضع من )‪ ،(Ich‬غیر من یا دیگری )‪ (nicht Ich‬را در تقابل با من وضع می کند و شرط آزادی‬
‫"من" را غلبه و فائق آمدن بر دیگری می فهمد‪ ،‬بسیار مصرّح تر از من اندیشنده ی دکارت است که مظلومانه کنار‬
‫بخاری نشسته و طلب خویش را رهایی از شک و نیل به عدم امکان شک و یقین می داند‪ .‬سوژه ی طرح شده از جانب‬
‫فیشته‪ ،‬رادیکالیزه شده ی من استعالیی کانت است که با محدود کردن عقل نظری می خواست جایی برای ایمان باز‬
‫کند و شئ فی نفسه(خدا‪ ،‬نفس و جهان و به طور کلی چیزها آنگونه که در خود هستند) را غیر قابل شناخت متعلَّقِ‬
‫علم الهی می دانست که برای "من" تنها اصول موضوعه )‪ (Postulat‬عقل عملی محض هستند؛ یعنی عقل برای غلبه‬
‫بر دیالکتیک ذاتی خویش باید آن ها به شیوه ای خاص بپذیرد‪ .‬این "من" و احوال و اوصافش باطن تاریخ جدید است‬
‫که در مواقف مختلف تاریخ فلسفه از آن الیه برداری شده تا در موقف پایانی به دازاین هایدگر که عین بی بنیادی و‬
‫بی پناهی و هستی معطوف به مرگ است‪ ،‬رسید‪.‬‬

‫این من در موقف اندیشه ی دکارت خود را غیر تاریخی و مسلط بر زمان می داند و در موقف کانت آشکار می شود که‬
‫شرط نهای فهم فاهمه اش‪ ،‬شهود محض حس درونی یا زمان است‪ .‬در نقد عقل محض سوژه ی ظاهرا خودبنیاد و غیر‬
‫زمانمند دکارت راه می افتد! امّا آشوار شدن وجود ذاتا زمانمند و تاریخی اش تا هستی و زمان هایدگر به تاخیر می‬
‫افتد ‪.‬‬

‫به هر صورت‪ ،‬سوژه ی مدرن خود را با بریدن از تاریخی‪ ،‬غیر تاریخی می فهمد و یاد و ذکر را که عنصر اصلی اندیشه‬
‫ی تاریخی ست‪ ،‬زائد بر تحلیل آگاهی و راهجویی در طریق خودبنیادی می داند ‪.‬‬

‫امّا به هر حال برای فهم سخن دکتر صافیان در درآمد کتاب باید به فیشته خود نظر کرد‪ .‬فیشته آن ایستگاهی در‬
‫تاریخ فلسفه ی جدید غرب است که فلسفه‪ ،‬صادقانه تر از هر جای دیگر خود را بیان کرده است‪.‬‬

‫این "من" که بنیاد نظر و عمل است‪ ،‬از سوی فیلسوفان سوژه نامیده شده است و چیزی جز "اراده" نیست ‪:‬‬

‫اراده به دانستن‪ ،‬که همان اراده به ساختن از طریق غلبه ی بر موجودات است و اراده به خیر در عمل اخالقی‪ ،‬خیری‬
‫که با خودقانونگذاری )‪(Autonomie‬اراده این همان )‪ (identisch‬است‪.‬‬

‫کانت در سرآغاز کتاب بنیادگذاری برای متافیزیک اخالق می گوید‪ ،‬در درون جهان یا بیرون آن تنها چیزی که بدون‬
‫محدودیت خیر است‪ ،‬اراده ی خیر است‪ .‬این خیر‪ ،‬خیر فی نفسه یا چیزی شبیه فرمان الهی نیست که در تاریخ انبیاء‬
‫بازتاب یافته و برای یافتنش به تذکّر تاریخی محتاج باشیم؛ این خیر‪ ،‬محتوای قانون اخالقی عقل عملی سوژه است که‬
‫من خود وضع می کند‪ .‬اما در کانت هنوز ما با دو ساحت نظر و عمل و هنر مواجهیم که فیشته پرده را کنار می زند و‬
‫اراده را در پشت صحنه ی نظر و عمل و هنر نشان می دهد‪ .‬در هر سه ساحت ما در فلسفه ی کانت با حکم کردن (‬
‫)‪urteilen‬روبرو می شویم و در نظر فیشته‪ ،‬حکم کردن‪ ،‬همان اراده کردن است‪.‬‬

‫در فلسفه ی فیشته‪ ،‬اراده به دانستن و عمل کردن یکی می شوند و اراده به غلبه خود را بی پرده عیان می کند‪.‬‬

‫بگذریم‪ ...‬گاه آدمی برای بیان‪ ،‬دهانی به عرض فلک و زبانی به ظرافت و تندی باران بهاری می خواهد‪ .‬در چنین حالی‬
‫شاید خاموشی بهتر باشد‪...‬‬

‫سوژه‪ ،‬چه گوگیتوی دکارت‪ ،‬چه من استعالیی کانت و چه من فیشته و چه روح مطلق هگل؛ همان طور که کانت هم‬
‫در مقاله ی منورالفکری چیست گفته است با بکار گیری فهم خویش‪ ،‬یعنی با فراموشی سنّت بر روی پای خویش می‬
‫ایستد‪ .‬در مقاله ی مذکور در پاسخ به پرسش منورالفکری چیست؟ شعارش(یعنی کالم راهنمایش) را چنین می بیند‪:‬‬

‫شجاعت داشته باش و فهم "خود"ت را بکار بگیر!‬

‫کدام "خود"؟‬

‫سی خویش و صورت های فاهمه و شاکله های تخیّل است تا با ساختن‪،‬‬
‫خودی که برای فهم نظری متکی به جهاز ح ّ‬
‫بشناسد و با قانون گذاری برای طبیعت‪ ،‬آن را به تسخیر اراده ی خویش درآورد و با قانون گذاری عقل عملی‪ ،‬عمل‬
‫می کند و ح ّتی در مواجهه با کار هنری که اراده به چیزی ح ّتی به غایات اخالقی عقل عملی معطوف نیست‪ ،‬باز حکم‬
‫می کند و قانون و ناموس زیبایی را معیّن می کند‪.‬‬

‫سوژه‪ ،‬قلب ندارد و عقلش‪ ،‬عقل قانونگذار در عرصه های طبیعت و آزادی و هنر است‪ .‬یکبار پس از مطالعه ی فلسفه‬
‫ی اخالق کانت‪ ،‬در گفتگو با یکی از دوستانم گفتم‪ :‬با وجود قانونگذاری عقل عملی‪ ،‬ما به نبوّت و اِخبار غیبی چه نیاز‬
‫داریم و می توانیم "حسبُنا عقل عملی" بگوئیم‪ .‬آدم با غور در فلسفه ی مدرن‪ ،‬از شباهت سلفی گری و روح مدرنیته‬
‫حیرت می کند‪ .‬به هر حال‪ ،‬سوژه با گسست از تاریخ و آسمان‪ ،‬یاد و خاطره را خوار می شمارد و آنها را موانعی اساسی‬
‫برای ساختن جهان آنطور که او وضع و اعتبار می کند‪ ،‬می فهمد‪ .‬اینجا آدم بدون اینکه زور بزند به یاد کسروی و کتاب‬
‫سوزاندنش می افتد‪ ...‬در تجربه تاریخی مدرنیته ی خود ما‪ ،‬هر جا تاریخ مان و عهد قدسی خویش را فراموش کردیم‪،‬‬
‫مدرنیزاسیون جیغ کشید‪ .‬اصال مگر مدرنیزاسیون بدون قطع تعلّق از هویت تاریخی ممکن است؟ معنای سخنانی که‬
‫محمد علی فروغی در گوش رضاخان برای وارد شدن در راه توسعه زمزمه می کرد همین بود؛ و الّا چگونه حجاب‬
‫اسالمی زنان ایرانی و مراسم یادبود حضرت سید الشهداء می توانست مانع مدرنیزاسیون باشد؟‬

‫در مظاهر دین‪ ،‬نشانی از یاد و خاطره ی قومی ما ایرانیان بوده است که تاسیس مدرنیته را تا امروز به تعویق انداخته‬
‫است‪ .‬کسی چه می داند‪ ،‬شاید غیاب حافظه ی تاریخی ایرانیان دروغی بیش نباشد ‪...‬‬

‫مخلَص کالم الکن من اینکه‪ ،‬مراد استاد از این گزاره که در درآمد فرموده اند که عصر جدید با فراموشی یاد و خاطره‬
‫آغاز شد(یعنی بنیادگذاری شد) و از بیکن سخن گفته اند تا ضرورت موضوع را برای ما روشن کنند این است که تاریخ‬
‫مدرن‪ ،‬طرح سوژه ای ست بر عالَم‪ ،‬که نمی خواهد و البته نمی تواند معنای تفکّر را "یادآوری" بفهمد‪ .‬چراکه چنین‬
‫چیزی لوازمی دارد‪ .‬او می خواهد خود و خدا و جهان را بر مبنای "خود(اراده به غلبه)" بسازد‪ .‬او با خود عهد می بندد‬
‫و بر خود تکیه می کند و آرام آرام خود حقیقی اش را که عین یادآوری و تذکّر است به فراموشی می سپارد تا با تکیه‬
‫بر استُن این غفلت‪ ،‬دنیا را بسازد‪.‬‬

‫اهمیّت این موضوع برای کسی که به قرآن کریم توجه کند‪ ،‬صد چندان است‪ .‬مگر قرآن‪ ،‬ذکری برای جهانیان نیست؟‬

‫مگر نبی مکرّم مذکِّر نبودند؟‬

‫راستی مذکِّر به چه بودند؟‬

‫اگر ما در جهان مدرن و مدرنیزه شده زندگی می کنیم‪ ،‬شرط تفکّر این است که از خود بپرسیم که ما معنای تفکّر را‬
‫چه می فهمیم و به چه چیز مشغولیم؟‬

‫با تقدیم خاکساری و احترام‪ ،‬عباس معظم‬


‫بسمه تعالی‬

‫خدای مهربان را شاکریم که توفیق‪ ،‬مجال و فرصت مواجه با کتاب ارزشمند و مهجور یاد و خاطره نزد حافظ و هیدگر‬
‫اثر استاد گرانقدر جناب آقای دکتر صافیان را به ما عنایت فرمود‪ .‬ارزش و اهمیت کتاب از همین درآمد آن پیداست‬
‫چرا که تفکر و فلسفه به طور خاص بیش از آن که در مضامین سخن قابل جست و جو و مشاهده باشد در شیوه و طور‬
‫سخن و صورت ادای آن آشکار میشود این درآمد که بدون تکلف همچون کالم استاد بزرگ فلسفه معاصر ایران حضرت‬
‫استاد داوری در سیالن‪ ،‬طراوت و ایجاز مثال زدنی به تلخیص روشن سرگذشت تفکر فلسفی به ویژه در دوره اخیر آن‬
‫یعنی تجدد دست میزند و به رغم اکثر مقدمه هایی که در عصر وبال غرب زدگی در حوزه فرهنگ شاهد آن ها هستیم‬
‫به خوبی خواننده را آماده ورود به کتاب و بهره بردن از مضامین آن میکند‪ ،‬خود گواه تاثیر نامرئی فلسفه است‪ .‬فلسفه‬
‫و تفکر وقتی با جان آمیخته شود بیان را روشن‪ ،‬منظور را واضح و مقصود را دریافتنی میکند ‪.‬‬

‫نکته دیگری که در ادامه به نظرم خیلی مهم میرسد انتخاب به اصطالح موضوع مطالعه و تحقیق است‪ .‬رسم رایج‬
‫پژوهش و تحقیق در کشور ما در روزگار تجدد مآبی نوعی شبه کنجکاوی بی بنیاد و اساس است و اننخاب موضوع‬
‫معموال ناشی از سلیقه بی نظم و نسق محقق است و بیشتر از آنکه به زمین و زمان او مریوط و متکی و مشروط باشد‪،‬‬
‫مسبوق و مشروط به بی سابقگی ظاهری است‪ .‬یعنی صرف همین که قبال کسی ناخنکی به آن نزده باشد ولی موضوع‬
‫این کتاب اینگونه انتخاب نشده و شاید اصال انتخاب به معنی بولهوسانه ی رایج فضای تحقیقاتی پژوهشی ما تعبیر‬
‫مناسبی برای آن نباشد این موضوع گویی در فضای انس نویسنده گرامی با دو اعجوبه تاریخ تفکر و هنر درخشیدن‬
‫گرفته و برخالف تطبیق های متداول فلسفی و ادبی که تابع همان قواعد دلبخواهی و بی مبناست یگانه طریق حقیقی‬
‫تطبیق همین شیوه است‪ :‬درخششی رخداد گونه که فراتر از شباهت های باستانی و خاک گرفته نوید بخش آ ینده‬
‫است‪ .‬تطبیق چونان وساطتی در عالم امکان و در آینده میان دو تفکر است‪ .‬میدانیم که در عالم واقع هیچ یک از آن‬
‫ها یعنی نه حافظ و نه هیدگر سخن دیگری را نشنیده اند ولی در حقیقت که همچنان که از درآمد کتاب درمی یابیم‬
‫به آینده تعلق دارد امید است که راه گفت و گویی ثمر بخش فرا روی تاریخ ما هموار گردد‪.‬‬

‫سید رسول فاطمی‬


‫به "یاد آوردن" برای به "خود آوردن"‬

‫کتاب بسیار ارزشمند "یاد و خاطره نزد حافظ و هیدگر" از استادِ اهلِ ذکر و فکر ما به مسئله ای اشاره دارد که بین ما‬
‫متدینین و متشرعین و متعمقینِ کتاب و سنت‪ ،‬مغفول واقع شده است‪.‬‬

‫یاد و خاطره و خاطره زُدایی مبحثی است که بسیار به فهم سنت دینی ما کمک می کند و ما را از خَلطِ تفاسیرِ دکارتی‬
‫و کانتی و هگلی و در یک کالم‪ ،‬تفاسیرِ مدرن با تفسیر اصیل می رهاند‪.‬‬

‫تا با این بحث همراه نشویم و به اقسام تفکر که در این کتاب به هفت قِسم (تفکر دینی‪-‬تفکر اسطورهای‪-‬تفکر عرفانی‪-‬‬
‫تفکر فلسفی‪-‬تفکر کالمی‪-‬تفکر سیاسی و تفکر شاعرانه) تقسیم شده است نرسیم‪ ،‬به ساحتِ "عالَم محمدی" نخواهیم‬
‫رسید و عالَم محمدی را به یکی از این تفکراتِ هفتگانه تقلیل خواهیم داد‪.‬‬

‫فهمِ یاد و خاطره در اندیشه حافظ و هیدگر به ما کمک می کند تا در عالَمی که در آن خداوند‪ ،‬محمد <صلوات اهلل‬
‫علیه و آله> را خطاب می کند؛ " َفذَّکِر" وارد شویم و با فکرِ محدودِ خود با این "امر"ی که خداوند به محمد <صلوات‬
‫اهلل علیه و آله> دارد مواجه نشویم‪َ ( .‬ف َذکِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُ َذکِّرٌ ‪ /‬پس پیدرپی بهخودشان بیاور‪ ،‬که کار تو فقط بهخودآوردن‬
‫است ‪۲۱ -‬غاشیه)‬

‫ب خداوند به " َف َّذکِر" هیچ کدام از دریافت های تقلیل گرایانه ما نیست‪ ،‬خواهیم‬
‫اگر این نکته را فهم کردیم که خطا ِ‬
‫فهمید که انحصا ِر وظیفه پیامبر با کلمه "إنَّما" به چه چیز خواهد بود‪( .‬إِنَّمَا أَنْتَ مُ َذکِّرٌ)‬

‫ن "به یاد آوردن"‬


‫ب " َف َّذکِر" در قرآن‪ِ " ،‬پی در ِپی به خود آوردن" باشد که این قری ِ‬
‫ی خطا ِ‬
‫فکر میکنم بهترین ترجمه برا ِ‬
‫است‪.‬‬

‫پس اگر توجه صحیحی به یاد و خاطره نداشته باشیم و آن طور که هست نیابیم‪ ،‬رسالتِ پیامبر برای ما سودی نخواهد‬
‫داشت که رسالت او چیزی جز "به خود آوردن" نیست‪.‬‬

‫و این به یاد آوردن است که محمد <صلوات اهلل علیه> را از کاهن و مجنون بودن تفکیک میکند و به ما تذکر میدهد‬
‫ن‬
‫ک ِبکَاهِ ٍ‬
‫ت رَ ِّب َ‬
‫که در غیر از این عالَم و غیر از این فهم به وادی کِهانت و جنون نزدیک میشوید‪َ ( .‬ف َذکِّرْ َفمَا أَنْتَ بِنِعْمَ ِ‬
‫جنُونٍ ‪ /‬پیامبر! مردم را پی در پی بهخودشان بیاور که تو‪ ،‬بهلطف خدا‪ ،‬نه کاهنی و نه دیوانه ‪۲۹ -‬طور)‬
‫وَلَا مَ ْ‬

‫باید کاهن را سنت گرایی بدانیم که از غیب و باطن پدیدارها می گوید و پیشگویی و تحلیلی می کند که تطابقی با‬
‫ت پدیدارها‬
‫ع عالَم ندارد و مجنون هم کسی است که در وهم خود به عالم نظر می کند و کاری با واقعیا ِ‬
‫حقیقت و واق ِ‬
‫ندارد‪.‬‬

‫س به یاد آوردن برای به خود آوردن باید دانست خطابِ خدا به موسی را که برای نجاتِ بنی اسرائیل از‬
‫از همین جن ِ‬
‫منجالب گمراهی‪ ،‬امر شد که؛ "به یاد آنها بیاور" روزهایی را که خدا در آنها جلوه ای خاص داشته تا "به خود آیند" و‬
‫ن الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ َوذَکِّرْهُ ْم‬
‫ک مِ َ‬ ‫نجات پیدا کنند و از ظلمات به نور درآیند‪( .‬وَ َل َق ْد أَرْسَلْنَا مُوسَىٰ بِآیَا ِتنَا أَ ْ‬
‫ن أَخْرِجْ َقوْمَ َ‬
‫صبَّا ٍر َشکُورٍ ‪ /‬موسی را هم با معجزههایمان فرستادیم و به او گفتیم‪ :‬قومت را از‬
‫ل َ‬ ‫ن فِی ذَٰلِ َ‬
‫ک لَآیَاتٍ لِکُ ِّ‬ ‫بِأَیَّامِ اللَّ ِه ٰ إِ َّ‬
‫تاریکیهای اعتقادی و اخالقی بهطرف نور معرفت و پاکی بیرون بکش و روزهای سرنوشتساز را به یاد آنها بیاور تا به‬
‫خودآیند‪ .‬در آن روزها‪ ،‬برای هرکه در سختیها صبور باشد و در راحتیها شکرگزار‪ ،‬عبرتهای فراوانی هست ‪۵ -‬‬
‫ابراهیم)‬

‫مواجهه ای که بنده با مباحث این کتاب داشتم از این وجه است که این انحصا ِر وظیفه انبیای الهی برای هدایت انسانها‬
‫در طول تاریخ را در یابم و این "به خود آوردن" را از تفکرات دیگر تشخیص و تفکیک دهم که اگر به این مقام نرسیم‬
‫یاد و خاطره گذشته و گذشتگان و اشخاص و وقایع و اتفاقات‪ ،‬به نفع ما هیچ سودی نخواهد داشت و فقط از جنبه‬
‫ن ‪ /‬کماکان همه را بهخود‬ ‫ن الذِّکْرَىٰ تَ ْن َف ُ‬
‫ع ا ْلمُؤْمِنِی َ‬ ‫امروزی به آن (تاریخ نگارانه و پژوهش گرایانه) می نگریم‪َ ( .‬وذَ ِّکرْ َفإِ َّ‬
‫بیاور؛ گرچه این بهخودآوردن فقط بهدرد مؤمنان میخورَد ‪ ۵۵ -‬ذاریات)‬

‫حمیدرضاامینی‬
‫بسمه تعالی‬

‫سالم‪ .‬الحمدهلل‪ ،‬باب سخن گفتن درباره اثری که به زعم من پلی است میان ادبیات و فلسفه‪ ،‬باز شد ‪.‬‬

‫این کتاب شاید نشان دهنده جایی است که ادبیات و فلسفه می توانند باهم دیگر همسخنی کنند بدون اینکه نقاب‬
‫اصطالحات و پیچیدگی های شایع این علوم‪ ،‬مانع دیدن حقایق بنیادین شود‪ .‬حقایقی که شاعر و فیلسوف می توانند‬
‫بدانها اشاره کنند‪.‬‬

‫ان شاءاهلل که این گفتگوها به هم سخنی ما نیز بینجامد‪.‬‬

‫درآمد کتاب «یاد و خاطره نزد حافظ و هایدگر» برای من که عالقه مند به ادبیات و حافظم چند نکته مهم دارد و چند‬
‫سوال‪.‬‬

‫وقتی «تفکر شاعرانه سرچشمه ای است که شاعر آن را به گل و الی تصور خویش نیالوده است و زالل آن را برای ما‬
‫به ارمغان آورده» حال ما که میخواهیم جرعه ای از آن بنوشیم‪ ،‬چگونه تمیز دهیم که چه چیز تصور ماست و چه‬
‫چیزی زالل آن چشمه پاک؟‬

‫به قول حافظ که می گوید‪:‬‬

‫پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز‬

‫این امر «پاک شو»ی حافظ را چگونه میتوان در فهم و هم سخنی با شعر به دست آورد و شرط اول قدم چیست؟‬

‫نکته دیگر آنکه در درآمد کتاب آمده است «حقیقت در اوقاتی خود را به انسان گشوده است»(‪ )۱۹‬جدا از تعبیر فلسفی‬
‫آن‪ ،‬این جمله خود شاعرانه است‪ .‬معشوق حقیقت گاهی اندکی نقاب را از چهره کنار زده است و خود را نمایان ساخته‬
‫و جانها را مشتاق دیدار خویش کرده است و باز به حجاب رفته است؛‬

‫دیدار می نمایی و پرهیز می کنی‬

‫بازار خویش و آتش ما تیز می کنی(سعدی)‬

‫همه کوشش شاعر‪ ،‬شرح این اوقات بین دیدن و ندیدن است؛ کشاکشی میان بیم و امید و هجران و وصل؛‬

‫شعر شاعران اصیل حکایت همان است که «گفت و نگفت‪».‬‬

‫گاه ما در شرح شعر تصوراتمان را به جای نگفته های شاعر می نشانیم و اتفاق ًا گفته هایش را نیز به حجاب می بریم‪.‬‬

‫در آخر آیا می توان قرائت دیگری از آن جمله داشت و اینکه انسان در اوقاتی که نظر بر آن سرچشمه انداخته است‪،‬‬
‫جانش برای هم سخنی با حقیقت گشوده شده است؟‬

‫علی جاللی‬

You might also like